فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 16

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء السادس عشر]

132- 133/ 164- 165 «1»- شابّ قُتِلَ أبوه فی المعرکة وأمّ شابّ‌

میزاتهم العائلیّة واستشهادهم «2»

(ثمّ) خرج «3» من بعده «3» [عمرو بن جنادة] «4» شابّ قُتِلَ أبوه فی المعرکة، وکانت امّه عنده «5»، فقالت «6»: یا بنیّ! اخرج فقاتِل بین یَدَی ابن رسول اللَّه «7» حتّی تُقتل. فقال:
أفعل «7»! فخرج، فقال الحسین: هذا شابّ قُتل أبوه، ولعلّ امّه تکره خروجه. فقال الشّابّ: امِّی أمرتنی «8» «9» یا ابن رسول اللَّه. فخرج «9» وهو یقول:
أمیری حسینٌ ونِعْمَ الأمیرْ سرورُ فؤاد البشیر النّذیرْ
علیٌّ وفاطمةٌ والداه فهل تعلمونَ له من نظیرْ «10»
[له طلعةٌ مثل شمسِ الضُّحی له غرّةٌ مثل بدرٍ منیرْ]
«11»
__________________________________________________
(1)- [الرّقم فی یسار الخطّ المائل لعدد أصحاب الإمام الحسین علیه السلام، والرّقم فی یمین الخطّ المائل لعدد المستشهدین].
(2)- [أضاف فی المعالی: فی شهادة غلام صغیر من الأصحاب قد ذکر الفاضل الکامل الشّیخ عبّاس القمّی‌فی کتابه المسمّی بنفس المهموم قد حکی عن روضة الأحباب ومثله فی روضة الشّهداء إنّ هذا الفتی ابن مسلم ابن عوسجة الأسدیّ].
(3- 3) [لم یرد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم وسائر المصادر].
(4)- [فی تسلیة المجالس: بعد هلال بن نافع الجملیّ].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: معه].
(6)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: له امّه].
(7- 7) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: فخرج].
(8) (8*) [شرح الشّافیة: بذلک وقاتل حتّی استشهد].
(9- 9) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: بذلک، فبرز].
(10)- [الأسرار: نذیر].
(11)- [هذا البیت من تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 2
«1» «2» ثمّ قاتل، فقُتل (8*) 2، وحُزّ رأسه ورُمیَ به إلی «3» عسکر الحسین، فأخذت «4» امّه رأسه وقالت له «5»: أحسنت یا «6» بنیّ، یا قرّة عینی و «6» سرور قلبی، ثمّ رمت برأس ابنها رجلًا «7» فقتلته، وأخذت عمود خیمة «8» وحملت «9» علی القوم «9» وهی تقول:
أنا عجوزٌ فی النِّساء ضعیفهْ «10» بالیة خاویة «10» نحیفهْ
أضربکم بضربةٍ عنیفهْ دون بنی فاطمة الشّریفهْ
فضربت رجلین فقتلتهما، فأمر الحسین علیه السلام بصرفها ودعا لها. «11»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 21- 22/ عنه: ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 361؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 297- 298؛ المجلسی، البحار، 45/ 27- 28؛ البحرانی، العوالم، 17/ 271؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 307- 308؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة «12»،/ 287، 297؛ القمّی، نفس المهموم،/ 293- 294؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 191- 192؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 379- 380؛ المیانجی، العیون العبری،/ 129- 130
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المعالی: أقول: یا لها من طلعة غراه وغرّة نوراء ما صنعوا بها حین وقف لیستریح ساعة وقدضعف عن القتال، إلی آخره].
(2- 2) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: وقاتل حتّی قُتل].
(3)- [الأسرار ص 287: نحو].
(4)- [فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: فحملت].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم وسائر المصادر].
(6- 6) [شرح الشّافیة: ولدی، یا].
(7)- [شرح الشّافیة: إلی رجل].
(8)- [فی البحار والعوالم وسائر المصادر: خیمته، والأسرار ص 287: خیمتها].
(9- 9) [شرح الشّافیة: علیهم].
(10- 10) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: خاویة بالیة].
(11)- [زاد فی نفس المهموم والعیون: أقول: إنِّی أحتمل أن یکون هذا یعنی ابن مسلم بن عوسجة الأسدیّ رضوان اللَّه علیهما لما قد حکی عن روضة الأحباب قریباً من ذلک لابن مسلم بن عوسجة بعد أن ذکر قتل والده رضوان اللَّه علیهما، ومثله فی روضة الشّهداء واللَّه العالم].
(12)- [حکاه الأسرار ص 287، عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 3
ثمّ برز فتی قائلًا:
أمیری حسینٌ ونِعْمَ الأمیرْ سرور فؤاد البشیر النّذیرْ
علیٌّ وفاطمةٌ والداه فهل تعلمونَ له من نظیرْ
فقاتل حتّی قُتل، فرُمیَ برأسه إلی امِّه، فأخذته ورمته إلی رجل، فقتلته، ثمّ برزت قائلة:
أنا عجوز سیِّدی ضعیفهْ خاویة بالیة نحیفهْ
أضربکم بضربةٍ عنیفهْ دون بنی فاطمة الشّریفهْ «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
__________________________________________________
(1)- در این اثنا جوانی که پدرش در معرکه به قتل رسیده بود، به اشاره و ترغیب مادر خود روی به میدان نهاده. امیر المؤمنین حسین چون دید که آن جوان داعیه مقاتله دارد، فرمود که: «پدر این جوان کشته شده و یمکن که مادرش به قتال پسر خویش راضی نباشد.»
و چون این سخن شنیده، گفت: «من به رخصت مادر مرتکب این امر می‌گردم.»
روی به قلع و قمع خصم آورده و می‌گفت:
«أمیری حسینٌ ونِعْمَ الأمیرْ سرور فؤاد بشیر نذیرْ
علیٌّ وفاطمةٌ والداه فهل تعلمون له من نظیرْ
له طلعةٌ مثل شمس الضّحی له غُرّةٌ مثل بدرٍ منیرْ»
چون آن‌جوان به‌درجه شهادت رسید، سر او را از بدن جدا کرده و در سپاه امیر المؤمنین حسین انداختند. مادر چون سر پسر خود برداشته، گفت: «أحسنت یا بنیّ و یا سرور قلبی ویا قرّة عینی.»
بعد از آن سر فرزند خود را بر یکی از مخالفان زده و به دوزخش فرستاد. آن‌گاه عمود خیمه را برگرفته و به آن جماعت حمله کرد و دو کس را به ضرب چوب کشته. امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه او را فرمود تا بازگردد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158
و دیگر جوانی که به دست کوفیان پدر کشته بود، به تحریض مادر آهنگ میدان کرد. چه مادر او را مخاطب داشت:
فقالت له: «اخرج یا بنیّ! وقاتل بین یدی ابن رسول اللَّه».
گفت: «ای پسر! بیرون شو و در پیش روی پسر رسول خدا رزم می‌زن و قتال می‌ده.»
لاجرم آن جوان شاکی السلاح 1 طریق فوز و فلاح گرفت.
فقال الحسین: «هذا شابّ قُتل أبوه ولعلّ امّه تکره خروجه».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 4
__________________________________________________
- فرمود: «این پسر پدر کشته است. تواند شد که خروج او بر مادرش مکروه افتد.»
آن جوان عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! پدر و مادرم فدای تو باد! این تیغ را مادر بر میان من بست تا در پیش روی پسر پیغمبر جانبازی کنم و در آن جهان سرافرازی فرمایم.»
لاجرم امام علیه السلام او را اجازت مبارزت داد تا در میدان مناجزت درآمد و این رجز قرائت کرد:
«أمیری حسین ونِعْمَ الأمیرْ سرور فؤاد البشیر النّذیرْ
له طلعةٌ مثل شمس الضُّحی له غرّةٌ مثل بدر منیرْ 2»
و خویش را بر حدود سیف و سنان افکند و کشش و کوشش نمود تا کشته گشت. لشگریان سر او را از تن دور کردند و به لشکرگاه حسین علیه السلام افکندند. مادر سر پسر را برگرفت و به سینه برچفسانید و گفت: «احسنت ای پسرک من! ای شادمانی دل من! و ای روشنی چشم من!»
و آن سر را با تمام غضب به سوی سپاه دشمن پرانید. از قضا بر مقتل 3 مردی آمد و او را بکشت. آن‌گاه عمود خیمه بگرفت و حمله گران افکند و این ارجوزه انشاد کرد:
«أنا عجوزٌ سیِّدی ضعیفهْ خالیة بالیة نحیفهْ
أضربکم بضربةٍ عنیفهْ دون بنی فاطمة الشّریفهْ 4»
و دو تن از لشگر کفار را بکشت. حسین علیه السلام فرمان کرد تا از میدان مبارزت که بر زنان روا نیست، باز شد.
1. شاکی السلاح: کسی که سلاح با شوکت پوشیده باشد.
2. نیکو فرمانروای من حسین است که مایه شادی دل پیغمبر صلی الله علیه و آله و رخسارش چون خورشید درخشان و نور پیشانیش چون ماه تابان است.
3. مقتل: عضوی که اگر آسیب بیند، صاحبش می‌میرد. مانند فاصله بین چشم و گوش.
4. با آن که پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها و لاغر می‌باشم، برای دفاع از پسران فاطمه بزرگوار شما را ضربت سخت می‌زنم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 300- 301
و قتل سه نفر از کوفیان بدست مادر پسری که پدرش را کشته بودند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
سپس جوانی که پدرش در معرکه کشته شده بود، به میدان رفت. مادرش به او گفت: «پسر جان! برو و در خدمت زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله نبرد کن.»
بیرون شد و چون حسین علیه السلام او را دید، فرمود: «پدر این جوان کشته شده و شاید مادرش راضی نباشد که به میدان رود.»
آن جوان گفت: «مادرم مرا امر کرده است.»
به میدان رفت و می‌سرود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 5
فی النّاسخ: قال الحسین علیه السلام: یا فتی! قُتِل أبوک، ولو قُتِلت، فإلی مَنْ تلتجئ امّک فی هذا القفر؟ فأراد أن یرجع، فجاءته امّه وقالت: یا بنیّ! تختار سلامة نفسک علی نصرة ابن بنت رسول اللَّه فلا أرضی عنک أبداً. فبرز الشّابّ وقاتل قتال الأبطال وامّه تنادی خلفه: ابشر یا بنیّ، ستسقی من ید ساقی حوض الکوثر، فلم یزل إلی أن قتل ثلاثین فارساً، ثمّ قُتل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 380

134/ 166- شبیب مولی الحارث الجابریّ الهمدانی‌

میزاته العائلیّة

شبیب مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 79/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 389
قُتل من الموالی مع الحسین علیه السلام خمسة عشر نفر فی الطّفّ: [...] وشبیب مولی الحارث الجابریّ. «1» السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
__________________________________________________
-«امیرم حسین است و نیکو امیر سرور دل آن بشیر نذیر
علیش پدر مادرش فاطمه کسی را ندانید با وی نظیر
چو خورشید رخشان بود روی او بود چهره اش همچو بدر منیر»
جنگید تا کشته شد و سرش جدا شد و به لشکرگاه حسین پرتاب شد. مادرش سرش را برداشت و گفت: «آفرین پسر جانم! ای سرور دلم و ای نور چشمم.»
سپس سر او را به مردی پرتاب کرد و او را کشت و تیرک چادر برداشت و بر آن‌ها حمله کرد و می‌گفت:
«من برای سید خود یک عجوز ناتوانم کهنه و پوسیده و افتاده از پا نیمه جانم
بر شما ضربت زنم مردانه من تا می‌توانم از برای زادگان فاطمه روح روانم»
دو مرد را زد و کشت و حسین او را برگردانید و در حقش دعا کرد. می‌گویم: احتمال دارد که این جوان پسر مسلم بن عوسجه اسدی باشد. چون که در «روضة الاحباب» و «روضة الشهدا» برای پسر مسلم بن عوسجه قریب این مضمون پس از کشته شدن پدرش نقل شده، واللَّه العالم.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 134
(1)- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] و دیگر شبیب بن حارث بن سریع است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314- 315
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 6
قال علیه الصّلاة والسّلام فی النّاحیة: السّلام علی شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع.
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال العسقلانی فی الإصابة: هو شبیب بن عبداللَّه بن شکل بن حیّ بن جدیة «1» بفتح الجیم وسکون الدّال بعدها یاء تحتانیّة، مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ، وبنو جابر بطن من همدان.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 252
شبیب بن عبداللَّه بن شکل بن حیّ بن جدیة بفتح الجیم وسکون الدّال بعدها تحتانیّة المذحجیّ: له إدراک، وشهد مع علیّ مشاهده، ثمّ غضب علیه وأمره بالخروج من الکوفة وأجّله ثلاثاً. فقال: ثلاث کثلاث ثمود، لا واللَّه لا یکون ذلک، فأجّله عشراً، ذکر ذلک ابن الکلبیّ.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 160 رقم 3960
شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ، قد مرّ ضبط الحارث فی بابه، ویأتی ضبط سریع فی محمّد بن عباد، ومرّ ضبط الهمدانیّ فی إبراهیم بن قوام الدّین والجابریّ نسبة إلی بنی جابر، بطن من همدان، کما یأتی فی عمرو بن عثمان إن شاء اللَّه تعالی.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81
إبراهیم بن قوام الدّین حسین بن عطاء اللَّه الحسنیّ الحسینیّ الهمدانیّ، الضّبط الهمدانیّ بالهاء المفتوحة، ثمّ المیم السّاکنة، ثمّ الدّال المهملة المفتوحة، ثمّ الألف، ثمّ النّون، ثمّ الیاء:
نسبة إلی همدان، قبیلة من الیمن، وبالذّال المعجمة مع فتح اللّام بلدة معروفة من بلاد إیران وإبدال الذّال المعجمة بالدّال المهملة نشأ من العجم وإلّا فأصلها همذان بالذّال المعجمة، لأنّه بناها همذان بن فلّوج بن سام بن نوح، وهذا التّصحیف صار سبباً لاشتباه
__________________________________________________
(1)- [فقد ذکر الحائری عن الإصابة وهو غیر شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع، وهذا ما ذکرابن حجر فی الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 7
المنتسب إلی القبیلة بالمنتسب إلی البلد غالباً، ومن أغلاط الفیّومی فی المصباح، إنّه جعل همذان اسم البلدة أیضاً بالمهملة وجعل الفارق بین اسم القبیلة واسم البلدة إسکان المیم فی الأوّل وفتحها فی الثّانی، حیث قال فی مادّة (ه. م. ذ) وهمدان وزان سکران، قبیلة من حمیر من عرب الیمن، والنّسبة إلیها همدانیّ علی لفظها، وهمدان بفتح الهاء والمیم بلد من عراق العجم. قال ابن الکلبیّ: سُمِّی باسم بانیه همدان بن الفلّوج بن سام، انتهی.
فإنّ فیه أنّ اسم بانیه همذان بالذّال المعجمة دون المهملة، کما نصّوا علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 29
عمرو بن عثمان الجابریّ الهمدانیّ. الجابریّ بالجیم ثمّ الألف ثمّ الباء الموحّدة ثمّ الرّاء المهملة ثمّ الیاء، نسبة إلی جابر بن عبداللَّه بن قادم الهمدانیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 335 رقم 8734
بنوفائش بن جبر بن عبداللَّه بن قادم بن زید بن عریب بن جُشْم، وبنو عمّهم بنو فهم ابن الجابر بن عبداللَّه بن قادم.
جشم بن حاشد بن جشم بن خیران بن نوف بن همدان بن مالک بن زید بن أرْسلة ابن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُبْ بن یعرب بن قحطان (من وُلد سام بن نوح أو هود علیهما السلام). الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 392- 393
شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ. ذکره بعض المعاصرین فیما کتبه فی مجلّة الرّضوان الهندیّة ولم نجده فی الاستیعاب ولا اسد الغابة ولا الإصابة.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 331
شبیب مولی الحارث الجابریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
شبیب بن عبداللَّه مولی الحارث بن سریع الکوفیّ: قال المحقِّق فی رجاله: إنّه من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 8
أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال العسقلانیّ فی الإصابة: هو شبیب ابن عبداللَّه بن مشکل بن حیّ بن جدیه (بفتح الجیم وسکون الدّال بعدها یاء تحتانیّة) مولی الحارث بن سریع الهمدانیّ الجابریّ، وبنو جابر بطن من همدان.
وفی زیارة النّاحیة: السّلام علی شبیب بن عبداللَّه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155، 418

خصائصه الفریدة

کان شبیب بطلًا شجاعاً.
السّماوی، إبصار العین،/ 79
وقال ابن الکلبی شبیب بن عبداللَّه: کان صحابیّاً، أدرک صحبة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وشهد مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام مشاهده کلّها، وعداده فی الکوفیّین، وکان شبیب هذا بطلًا شجاعاً.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 252/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155
صرّح أهل السّیر بأنّ شبیباً هذا کان صحابیّاً، أدرک صحبة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وشهد مع علیّ علیه السلام مشاهده کلّها، وأنّ عداده فی الکوفیّین، وأ نّه کان بطلًا شجاعاً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

جاء مع سیف ومالک ابنی سریع [بن جابر الهمدانیّ] «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 79/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
جاء مع سیف بن الحارث ومالک بن عبداللَّه ابنی سریع بن الجابر الهمدانیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 252/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155
__________________________________________________
(1)- [انظر المجلّد، 15/ 1449- 1461 رقم 130/ 162].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 9

استشهاده‌

(قال) ابن شهرآشوب: قُتِل «1» فی الحملة الاولی «2» الّتی قُتِل فیها جملة من أصحاب الحسین، وذلک قبل الظّهر فی الیوم العاشر. «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 79/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 252
حضر وقعة الطّفّ، واستشهد بین یدی الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی، وقد نال بعد شرف الشّهادة. شرِّف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81

135/ 167- شبیب بن جراد الکلابی‌

میزاته العائلیّة

(جراد) بن طهیّة بن ربیعة بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب الکلابیّ الوحید.
مخضرم، أدرک الجاهلیّة والإسلام، وکان ابنه شبیب مع الحسین بن علیّ لمّا قُتل. ذکره المرزبانیّ.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 260 رقم 1276
منهم شبیب بن جراد الکلابیّ الوحیدیّ، «4» قال العسقلانی فی الإصابة: هو شبیب بن جراد بن طهیّة بن ربیعة بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب الکلابیّ الوحیدی، وقال المرزبانیّ: کان أبوه جراد، أدرک الجاهلیّة والإسلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 268/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: شبیب بن عبداللَّه].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحرالعلوم].
(3)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: سنة 61 رضوان اللَّه تعالی علیهم].
(4)- [من هنا مثله فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 10
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 11
شبیب بن جراد الکلابیّ الوحیدیّ؛ الضّبط شبیب بالشّین المعجمة، وبائین موحّدتین بینهما یاء مثنّاة من تحت، وزان أمیر، ومرّ ضبط الکلابیّ فی إبراهیم بن أبی زیاد؛ وضبطالوحیدیّ فی جعفر بن عثمان.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 80
الضّبط: الکلابیّ بکسر الکاف وفتح اللّام، ثمّ الألف، ثمّ الباء الموحّدة، ثمّ الیاء، نسبة إلی جدّه کلاب، وهو فی قریش ابن مرّة، وفی هوازن بن ربیعة بن صعصعة.
المقامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 12
أمّا الوحیدیّ، فنسبة إلی بنی الوحید، قوم من بنی کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة، کما نصّ علی ذلک الجوهریّ وغیره. والوحید لقب عامر بن الطّفیل، والطّفیل هذا هو الطّفیل بن مالک بن ملاعب الأسنّة، وهو من بنی جعفر بن کلاب.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 218
شبیب بن حراد بن طهیّة بن ربیعة بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب الکلابیّ الوحیدیّ.
قال ابن حجر فی الإصابة ج 1، ص 259، فی ترجمة أبیه جراد: کان ابنه شبیب مع الحسین بن علیّ لمّا قُتل. ذکره المرزبانیّ، ا ه.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 331
شبیب بن جراد الکلابیّ الوحیدیّ الکوفیّ: [...] ولیس له فی زیارة النّاحیة المقدّسة ذکر.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156
ولد کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هَوزان بن منصور ابن عِکْرِمَة بن خَصَفة بن قَیْس عَیْلان بن مُضَر بن نِزار بن معد بن عدنان (من وُلد إسماعیل علیه السلام): عامر [...] وجعفر وربیعة ومعاویة وهو الضّباب.
من بنی عامر بن کلاب: بنو الوحید بن کَعْب بن عامر بن کلاب، منهم أمّ البنین بنت حِزام بن خالد بن ربیعة بن الوحید، کانت تحت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، فولدت محمّد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 12
الأصغر، عثمان وجعفراً والعبّاس.
وُلد جعفر بن کلاب: مالک الطّیّان، أمّه بنت رِیاح بن الأشَلَ الغَنَویّ.
وُلد مالک بن جعفر بن کلاب: عامر: وهو أبو براء مُلاعب الأسِنّة والطُّفَیْل، وقدساد، وهو والد عامر بن الطّفیل [...] وربیعة وهو ربیع المُقْ- تِرین، وهو والد لبید الشّاعر، وقتلت بنو أسد ربیعة هذا یوم ذی عَلَق، قتله مُنْقِذ بن طریف الأسدیّ، وکان شاعراً، فلمّا کان یوم جَبَلة، أسر معاویة بن مالک أخوه منقذ بن طریف وهو مُنهزِمٌ فقتله [...].
منهم: ربیعة بن عامر مُلاعِب الأسِنّة، وکان سیِّداً.
بنو الضّباب بن کلاب بن ربیعة: ومنهم: قاتل الحسین رضی الله عنه شَمِر بن ذی الجَوْشَن، واسم ذی الجوشن: شُرحَبیل بن الأعور بن عمرو بن معاویة وهو الضّباب. من وُلده:
الصُّمَیْل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن، ساد بالأندلس وله بها عقب.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 11، 271، 280، 282، 284، 285، 287

خصائصه الفریدة

قال صاحب الحدائق: کان شبیب بطلًا من أبطال الکوفة، وکان من الشّیعة ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، له ذکر فی المغازی والحروب، خصوصاً یوم صفّین.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 268/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156
ذکر علماء السّیر: إنّ شبیباً هذا کان بطلًا من أبطال الکوفة، وکان من الشّیعة، ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وله ذکر فی المغازی والحروب، سیّما فی صفّین.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 80

صحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة

وکان ممّن بایع مسلماً، وکان یأخذ البیعة من النّاس للحسین علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 268/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 13
وقد بایع مسلماً، وکان یأخذ البیعة للحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 80

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم خرج فیمن خرج مع عمر بن سعد حتّی أتی کربلاء.
وکان مع العسکر إلی عشیّة الخمیس لتسع مضین من المحرّم «1». وقال أبو مخنف: فلمّا أقبل شمر بن ذی الجوشن بکتاب عبیداللَّه بن زیاد إلی عمر بن سعد، فقرأه «2»، قال له عمر:
مالک ویلک لا قرّب اللَّه دارک وقبّح اللَّه ما قدمت به، واللَّه إنِّی لأظنّک أنت ثنیته «3» أن یقبل ما کنت کتبت إلیه به «2»، أفسدت علینا أمراً کنّا رجونا أن یصلح، واللَّه لایستسلم الحسین علیه السلام أبداً، واللَّه إنّ نفس أبیه علیّ بن أبی طالب علیه السلام لبین جنبیه. فقال له شمر اللّعین:
ما أنت صانع؟ قال: أتولّی «4» ذلک، فلمّا علم شبیب بن جراد بمقاتلة القوم مع الحسین بن علیّ علیه السلام مال إلیه وأتاه لیلة العاشر وانضمّ إلی العبّاس بن علیّ علیه السلام وإخوته لأنّ امّ البنین من عشیرته.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 268/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156- 157
خرج مع عمر بن سعد، وکان فی عسکره إلی اللّیلة التّاسعة، فلمّا قدّم شمر بکتاب ابن سعد لعنه اللَّه، وعلم شبیب بأنّ القوم یقاتلون الحسین علیه السلام، مال إلیه لیلة العاشر، وانضمّ إلی أبی الفضل علیه السلام وإخوته، حیث کان من عشیرة امّ البنین، فلمّا نشب القتال یوم الطّفّ، تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام، وقاتل حتّی نال الدّرجة الرّفیعة رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 80
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وعلم بأنّ هذا وأمثاله من الشّواهد، یحقّق أنّ یوم الشّهادة للحسین بن علیّ علیه السلام کان یوم الجمعة].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: ثنیت ابن زیاد].
(4)- [وسیلة الدّارین: ائتونی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 14

استشهاده‌

وبات تلک اللّیلة مع الحسین وأصحابه إلی أن نشب القتال تقدّم أمام الحسین علیه السلام وقاتل حتّی قُتِل مبارزة، وقیل بل قُتِل فی الحملة الاولی مع من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 268/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157

136/ 168- شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ التّمیمی‌

میزاته العائلیّة

قُتل من بنی تمیم: شبیب بن عبداللَّه، من بنی نهشل «1» بن دارم.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 121
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ «2».
الطّوسی، الرّجال،/ 74/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 166؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 178؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 398؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 113
من أصحابه: شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
شبیب بن عبداللَّه. «3»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: نُفیل، لم نجد فی أولاد دارم مَنْ اسمه نفیل، وإنّما الموجود نهشل].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین وبحرالعلوم: البصریّ].
(3)- باب الشّین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 15
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وفی المناقب لابن شهرآشوب قال: ومن أصحابه الّذی قُتل معه بالطّفّ شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ البصریّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 219/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156
شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ البصریّ، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وقد تعزّز شرف شهادته بشرف تخصیص الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه، وجعلنا من کلّ مکروه فداه إیّاه، بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة. والنّهشلیّ بالنّون المفتوحة، والهاء السّاکنة، والشّین المثلّثة المفتوحة، واللّام المکسورة، والیاء: نسبة إلی بنی نهشل قبیلة من تمیم، وهم بنو نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم. تذییل: قد عدّ المتصدّون لتعداد الصّحابة جماعة مسمّیة بشبیب، نذکرهم نسقاً لاشتراکهم عندنا فی الجهالة، وهم: شبیب بن حرام الکتانیّ اللّیثیّ الشّاهد الحدیبیّة، وشبیب ذی الکلاع أبو روح، وشبیب بن غالب الکندیّ، وشبیب بن قرّة أو ابن أبی مرثد الغسّانیّ، وشبیب بن نعیم.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81
شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ البصریّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155
شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ، من شهداء الطّفّ. «1»
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 811
__________________________________________________
-سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] و دیگر شبیب بن عبداللَّه النهشلی است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 314
(1)- شبیب بن عبداللَّه نهشلی:
شیخ طوسی در رجال خویش از وی نام برده و در «زیارت» و «رجبیه» نیز نام او آمده است.
و شاید که او همان «ابی عمرو نهشلی» باشد که تنها «ابن نمای حلی» در کتاب «مثیر الاحزان» خویش از او نام می‌برد.
نهشلی: منسوب به بنی نهشل بن دارم، تیره‌ای از قبیله بنی تمیم که از عدنان هستند.
«عدنان عرب شمال»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 92
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 16
النّهشلیّ: نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم بن عبد مناة ابن أدّ بن طابخة بن إلیاس بن مُضَر بن نزار بن عدنان (من وُلد إسماعیل علیه السلام).
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 10، 198، 230

خصائصه الفریدة

قال علماء السّیر: شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ، کان تابعیّاً من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وحضر معه فی حروبه الثّلاثة وبعده انضمّ مع الحسن بن علیّ علیه السلام، ثمّ مع الحسین علیه السلام، وکان من خواص أصحابه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 219/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 113
قال علماء السّیر: إنّه کان تابعیّاً من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وحضر معه فی حروبه الثّلاثة، وبعده انضمّ إلی الحسن علیه السلام بن علیّ علیه السلام، ثمّ إلی الحسین علیه السلام، وکان من خواصّ أصحابه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81
قال أهل السّیر: کان تابعیّاً من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وانضمّ إلی الحسن علیه السلام، ثمّ إلی الحسین علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 74/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155- 156

کیف التحق بالإمام علیه السلام واستشهاده‌

فلمّا خرج الحسین علیه السلام من المدینة إلی مکّة خرج معه، وکان مصاحباً له إلی أن ورد الحسین علیه السلام إلی کربلاء، فلمّا کان یوم الطّفّ تقدّم إلی القتال، فقُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل قبل الظّهر، وفی روایة قُتل مبارزة، واللَّه أعلم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 219/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 17
فلمّا خرج من المدینة خرج معه إلی مکّة، ثمّ إلی کربلاء، وتقدّم یوم الطّفّ إلی القتال، فقُتل فی الحملة الاولی.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 81
فلمّا خرج من المدینة خرج معه إلی مکّة، ثمّ إلی کربلاء، وتقدّم یوم الطّفّ إلی القتال، فقُتل فی الحملة الاولی.
المیانجی، العیون العبری،/ 113
قُتل معه فی کربلاء، فی الحملة الاولی.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 75/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 219؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 156

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی شبیب بن عبداللَّه النّهشلیّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

137/ 169- شریح بن سعد

[من] أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام: شریح بن سعد بن حارثة.
__________________________________________________
(1)- سلام بر شبیب بن عبداللَّه نهشلی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- سلام بر شبیب بن عبداللَّه نهشلی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 18
الطّوسی، الرّجال،/ 75/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 167؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 178؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 399؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال،/ 161
شریح بن سعد بن حارثة. «1»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
شریح بن سعد بن حارثة: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول، وقد مرّ ضبط شریح فی ثابت بن شریح.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 83
شریح: بالشّین المعجمة المضمومة والرّاء المهملة المفتوحة والیاء المثنّاة من تحت السّاکنة والحاء المهملة وزان زبیر.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 192 رقم 1506

138/ 170- شریح بن عبید

استشهاده «2»- شعبة «3» بن حنظلة التّمیمیّ‌

ذکره ابن أعثم فی الفتوح، 5/ 193، وهو متّحد مع سعد بن حنظلة التّمیمیّ. راجع المجلّد الخامس عشر، ص 1312 رقم 115/ 142.
__________________________________________________
(1)- باب الشّین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] شریح بن سعد بن حارثة.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
(2)- بعد از او (وقاص بن مالک) شریح بن عبید روی به میدان نهاد و بر مرکب تیزگام راه انجام زرین ستام سیمین لجام سوار شده و به چپ و راست می‌تاخت و مردم را از بالش زین بر فرش زمین می‌انداخت.
«بهر جا که نیزه برافراختی جهانی ز مردم تهی ساختی
به هر سو که مرکب برانگیختی به شمشیر خون یلان ریختی»
ناگاه مرکبش خطا کرد و آن صواب‌کار بر زمین افتاد. جمعی گرد وی درآمده و به زخم‌های متوالی و ضرب‌های متعاقب، اعضا و اجزای مجتمعه وی را متفرق ساختند. ملا حسین واعظ کاشفی، روضة الشهدا،/ 235
(3)- [هامش الفتوح: فی نور العین: سعید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 19

139/ 171- شوذب الهمدانی‌

میزاته العائلیّة

قُتل من همدان: شوذب مولی شاکر.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
شوذب مولی شاکر.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 443؛ المفید، الإرشاد، 2/ 109؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 242؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22؛ ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 298
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: شوذب مولی شاکر «1».
الطّوسی، الرّجال،/ 75/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 168؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 179؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 402 رقم 3288
شوذب. «2»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
شوذب بن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ «3» مولی لهم «4».
السّماوی، إبصار العین،/ 76/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 404؛ المیانجی، العیون العبری،/ 137
__________________________________________________
(1)- شوذب هذا هو ابن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ مولی شاکر.
(2)- باب الشّین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
شوذب مولی شاکر از کسانی است که از آن حضرت علیه السلام روایت می‌کند.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
(3)- [إلی هنا مثله فی العیون].
(4)- [بحر العلوم: لشاکر، أی حلیفهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 20
قُتل من الموالی مع الحسین علیه السلام خمسة عشر نفراً فی الطّفّ، ومنهم: شوذب مولی شاکر.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: شوذب بن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ مولی شاکر.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 250
شوذب مولی شاکر، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام.
وأقول: شوذب بالشّین المعجمة المفتوحة، والواو السّاکنة، والذّال المعجمة المفتوحة، والباء الموحّدة، وزان جعفر، وهو فی الأصل الطّویل الحسن الخلق یسمّی به، وشوذب هذا هو ابن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ مولی شاکر.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 88
شوذب مولی آل شاکر. استشهد مع الحسین علیه السلام یوم عاشورا سنة 61.
قال ابن الأثیر: لمّا کان الیوم العاشر من المحرّم، تقدّم شوذب، فسلّم علی الحسین، وتقدّم، فقاتل حتّی قُتل.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 354
شوذب مولی بنی شاکر.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
شوذب مولی شاکر، من شهداء الطّفّ، وفی الحدائق الوردیّة لبعض علماء الزّیدیة فی ذکر من قُتل معه: وشوذب مولی شاکر.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 811
شوذب بن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ الکوفیّ: ذکر العلّامة المامقانی فی رجاله: شوذب ابن عبداللَّه الهمدانیّ الشّاکریّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 154
قتیلا همدان: حاشد وبکیل، ابنا جشم بن خیران بن نوف بن همدان، فمن بطون
__________________________________________________
(1)- شوذب «مولی» شاکربن عبداللَّه همدانی شاکری:
طبری و شیخ طوسی و خوارزمی نام او را ذکر کرده‌اند و نام وی در «زیارت» نیز آمده است.
و در «رجبیه» با عنوان «سوید مولی شاکر» ذکر گردیده است.
او جزو اعراب جنوب محسوب می‌گردد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 92
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 21
حاشد: [...] بنو شاکر بن ربیعة بن مالک بن ربیعة بن صعب بن دومان بن بکیل.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 475، 476

خصائصه الفریدة

وکان متقدِّماً فی الشّیعة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 121؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 811
(کالشّوذب) وهو من الرّجال: الطّویل، الحسن الخلق، وفی صفة النّبیّ (ص) إنّه کان أطول من المربوع وأقصر من المشذب، قال أبو عبید: المشذب المفرط فی الطّول، وکذلک هو من کلّ شی‌ء، قال جریر:
ألوی بها شذب العروق مشذب فکأ نّها وکنت علی طربال
رواه شمر: «ألوی بها شنق العروق مشذب»، والشّوذب الطّویل، النّجیب من کلّ شی‌ء، وأنشد شمر قول ابن مقبل:
تذبّ عنه بلیف شوذب شمل یحمی أسرّة بین الزّور والثّفن
الزّبیدی، تاج العروس، 1/ 311- 312
کان شوذب من رجال الشّیعة ووجوهها، «1» ومن الفرسان المعدودین «1»، وکان حافظاً للحدیث، «1» حاملًا له عن أمیر المؤمنین علیه السلام. «2» (قال) صاحب الحدائق الوردیّة: وکان شوذب «2» یجلس للشّیعة فیأتونه للحدیث «1»، وکان وجهاً فیهم.
السّماوی، إبصار العین،/ 76/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 251؛ القمّی، نفثة المصدور،/ 634- 635؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 390؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 137
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المعالی].
(2) (2) [العیون: وکان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 22
وقد ذکر أهل السّیر: إنّه کان من رجال الشّیعة ووجوهها، ومن الفرسان المعدودین، وکان حافظاً للحدیث، حاملًا له عن أمیر المؤمنین علیه السلام، وکان یجلس للشّیعة، فیأتونه «1» للحدیث.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 88/ عنه: بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 404؛ مثله الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 75
أقول: شاکر قبیلة فی الیمن من همدان، ینتهی نسبهم إلی شاکر بن ربیعة بن مالک، وعابس کان من هذه القبیلة «2»، وشوذب کان مولاهم، أی نزیلهم أو حلیفهم لا أ نّه کان غلاماً لعابس أو معتقه، أو عبده کما رسخ فی الأذهان، بل قال شیخنا الأجل المحدِّث النّوریّ صاحب المستدرک علیه الرّحمة: ولعلّ کان مقامه أعلی من مقام عابس لما قالوا فی حقّه: وکان- أی شوذب- متقدّماً فی الشّیعة. «3»
القمّی، نفس المهموم،/ 281/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 390؛ المیانجی، العیون العبری،/ 137
ولیعلم أنّ شوذب بالفتح مولی شاکر، أی نزیلهم أو حلیفهم لیس غلاماً لعابس أو عبداً له، ولعلّ کان مقامه أعلی من مقام عابس لما قالوا فی حقِّه: وکان متقدّماً فی الشّیعة. «4»
__________________________________________________
(1)- [بحرالعلوم: فیأتون داره].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی والعیون].
(3)- می‌گویم: «شاکر» قبیله‌ای است در یمن از همدان که نسبت آنان به شاکر بن ربیعة بن مالک رسد. عابس خود از این قبیله بوده و شوذب مولای آن‌ها بوده، به معنی وارد بر آن‌ها یا همپیمان آن‌ها، نه آن که بنده عابس یا آزاد کرده او بوده، چنان‌چه در ذهن مردم است، بلکه شیخ ما محدث نوری صاحب «مستدرک» رحمه الله گفته: شاید مقام او از عابس برتر باشد، چون درباره او گفته‌اند در میان شیعه تقدم داشته است. (ط)
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128
(4)- باید دانست که شوذب به فتح مولی شاکر به معنی این است که بر آن‌ها وارد بوده، یا با آن‌ها همپیمان شده. چاکر یا بنده عابس نیست و شاید رتبه‌اش برتر از خود عابس باشد، چون درباره‌اش گفته‌اند پیشوای شیعه بوده. در «ابصار العین» گوید: شوذب از رجال و وجوه شیعه است و از پهلوانان انگشت شمار و حافظ و ناقل احادیث است از امیر المؤمنین علیه السلام. صاحب «حدائق وردیه» گفته است: شوذب جلسه ای برای شیعه داشت که می‌آمدند و از او اخذ حدیث می‌کردند و در میان آن‌ها مورد توجه و آبرومند بود.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 330
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 23
القمّی، نفثة المصدور،/ 634
أنّ بعض مَنْ لا تحصیل له تخیّل أنّ شوذب مولی عابس، والحال أنّ مقامه أجلّ من عابس، من حیث العلم والتّقوی.
وکان شوذب صحابیّاً، واشترک مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی حروبه الثّلاثة، وکان شوذب شجاعاً وعابداً، وکان من وجوه الشّیعة ومن أکابرهم، وحافظاً للحدیث وغیره، وأخذ أهل الکوفة العلم والحدیث منه. وقال صاحب الحدائق الوردیّة: وکان شوذب یجلس للشّیعة فیأتونه للحدیث، وکان وجهاً فیهم.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 154- 155
وکان شوذب من الرّجال المخلصین، وداره مألف للشّیعة یتحدّثون فیها فضل أهل البیت. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 312

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

(وقال) أبو مخنف: صحب شوذب عابساً مولاه من الکوفة إلی مکّة- بعد قدوم مسلم الکوفة- بکتاب لمسلم وفادةٍ علی الحسین علیه السلام عن أهل الکوفة «2».
السّماوی، إبصار العین،/ 76/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 404
قال أبو مخنف: صحب شوذب عابساً مولاه من الکوفة إلی مکّة بعد قدوم مسلم الکوفة وبعد بیعة النّاس إلیه بکتاب مسلم، وبقی معه فی مکّة حتّی جاء مع الحسین بن علیّ علیه السلام إلی کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 251/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155
مضی بعد خذلان مسلم إلی مکّة إلی الحسین علیه السلام ولازمه حتّی جاء معه إلی کربلاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 88
__________________________________________________
(1)- او از شخصیت‌های شیعی و جزو باارزش ترین و بانفوذترین آن‌هاست و از بزرگ ترین انقلابیون شیعی، از نظر خلوص و پاکی و حماسه و شورانگیزی به حساب می‌آید.
شوذب مردی سالخورده و پیر و از موالی بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 93
(2)- [زاد فی بحر العلوم: وبقی معه حتّی جاء إلی کربلاء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 24
وصحب عابساً من الکوفة إلی مکّة، ثمّ بقیَ مع الحسین علیه السلام إلی کربلاء وقُتل قبل عابس علیه الرّحمة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 390
مضی بعد خذلان مسلم بن عقیل إلی مکّة، فالتحق بالحسین علیه السلام ولازمه حتّی جاء معه إلی کربلاء، وقاتلَ یوم الطّفّ قتال الأبطال حتّی قتل من القوم جمعاً کثیراً، ثمّ استشهد.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 75

مقالة عابس مع شوذب «1»

قال: وجاء عابس «2» بن أبی شبیب الشّاکریّ «2» ومعه شوذب «3» مولی شاکر، فقال: یا شوذب! ما فی نفسک أن تصنع؟ قال: ما أصنع! أقاتل معک دون ابن بنت رسول اللَّه (ص) حتّی اقتل؛ قال: ذلک الظّنّ بک، «4» أمّا الآن «4» فتقدّم بین یَدَی أبی عبداللَّه حتّی یحتسبک کما احتسب غیرک من أصحابه، وحتّی أحتسبک أنا، فإنّه لو کان معی السّاعة أحد أنا أولی به منِّی بک لسرّنی أن یتقدّم بین یدیّ حتّی أحتسبه، «5» فإنّ هذا یوم ینبغی لنا أن نطلب الأجر فیه بکلّ ما قدرنا علیه «5»، فإنّه لا عمل بعد الیوم، وإنّما هو الحساب. «6»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المعالی: ولمّا التحم القتال فی یوم عاشوراء وقُتل بعض أصحاب الحسین علیه السلام].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
(3)- [أضاف فی‌المعالی: وهو].
(4) (4) [لم یرد فی نفس المهموم، وفی المعالی: أمّا الآن].
(5) (5) [المعالی: فی هذا الیوم].
(6)- گوید: عابس بن ابی شبیب شاکری بیامد. شوذب غلام شاکر نیز با وی بود و بدو گفت: «شوذب می‌خواهی چه کنی؟»
گفت: «چه کنم؟ همراه تو برای دفاع از پسر پیمبر خدا می‌جنگم تا کشته شوم.»
گفت: «از تو همین انتظار می‌رفت. اینک پیش روی ابی عبداللَّه برو تا تو را به نزد خدا ذخیره نهد، چنان که دیگر یاران خویش را ذخیره نهاد و من نیز تو را ذخیره نهم. به خدا اگر اکنون یکی پیش من بود که به او از تو نزدیک تر بودم، خوش داشتم که پیش روی من بیاید که او را ذخیره نهم. این روزی است که می‌باید به هر وسیله می‌توانیم پاداش بجوییم که از این پس دیگر عملی نخواهد بود، بلکه حساب است.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3049
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 25
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 443- 444/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 281؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 389
«1» (قال) وجاء «1» عابس بن [أبی] شبیب الشّاکریّ «2» و «3» معه «2» شوذب مولی شاکر، فقال «4»: یا شوذب! ما فی نفسک «5» أن تصنع؟ قال: «6» «7» «8» وما أصنع «6»! أقاتل «9» حتّی اقتل؛ فقال له «7»: ذلک «10» الظّنّ بک «8»، فتقدّم بین یدی أبی عبداللَّه، «11» أحتسبک و «11» یحتسبک کما أحتسب غیرک، «12» «13» فإنّ «14» هذا یوم «14» ینبغی لنا أن «12» «13» نطلب فیه «15» الأجر بکلّ ما قدرنا «16» علیه «17»، فإنّه لا عمل بعد الیوم، وإنّما هو الحساب. «18»
__________________________________________________
(1- 1) [فی المقرّم وبحرالعلوم: أقبل].
(2- 2) [فی المقرّم وبحرالعلوم: علی].
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والعیون].
(4)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار: وقال].
(5)- [مثیر الأحزان: عزمک].
(6- 6) [لم یرد فی المقرّم، وفی بحرالعلوم: شوذب].
(7- 7) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون و مثیر الأحزان].
(8- 8) [المقرّم: أقاتل معک حتّی اقتل، فجزّاه خیراً وقال له].
(9)- [زاد فی بحرالعلوم: معک دون ابن بنت رسول اللَّه].
(10)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: ذاک].
(11- 11) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمقرّم وبحر العلوم والعیون ومثیر الأحزان: حتّی].
(12) (12) [المقرّم: وحتّی أحتسبک فإنّ هذا یوم].
(13- 13) [فی بحر العلوم والعیون: من أصحابه، وحتّی أحتسبک أنا، فإنّ هذا یوم].
(14- 14) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: یوم].
(15)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(16)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان وبحر العلوم والعیون: نقدر].
(17)- [إلی هنا حکاه فی المقرّم].
(18)- بعد از آن عابس بن شبیب الشاکری عازم قتال گشته و از غلام خویش پرسید که: «امروز با ما در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 26
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22- 23/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 298؛ المجلسی، البحار، 45/ 28- 29؛ البحرانی، العوالم، 17/ 272؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 309؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 192؛ المقرّم، مقتل الحسین،/ 311- 312؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 404؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 76؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 135
چه مقامی؟»
__________________________________________________
- غلام جواب داد که: «در رکاب تو شمشیر می‌زنم تا کشته شوم.»
عابس گفت که: «ظن من به تو همین بود، اکنون قدم پیش نه؛ فإنّ هذا یومٌ ینبغی لنا أن نطلب فیه الأجر بکلّ ما قدرنا علیه فإنّه لا عمل بعد الیوم.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158
وبعد از او [عبدالرحمان‌بن عروه] عابس‌بن شبیب شاکری با شوذب مولای خود گفت که: «ای شوذب! چه در خاطر داری؟»
گفت: «مقاتله خواهم کرد تا کشته شوم.»
عابس گفت: «من به تو جز این گمان نداشتم، چون این سعادت یافته ای، برو به خدمت امام علیه السلام و از او رخصت بطلب و عهد خود را تازه کن و مهیای سفر آخرت شو که امروز روزی است که باید حسب المقدور در تحصیل اجر آخرت سعی نماییم؛ زیرا که بعد از این عملی نخواهد بود و حساب روز جزا در پیش داریم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
و دیگر عابس بن شبیب شاکری، چون از برای ادراک سعادت شهادت عزیمت درست کرد، روی با شوذب مولی شاکر آورد و گفت: «ای شوذب! در این داهیه دهیاء 1 و بلیه عمیاء چه رأی زدی و پیشنهاد خاطر چه کردی؟»
شوذب گفت: «تصمیم عزم داده‌ام که در رکاب پسر پیغمبر رزم دهم تا کشته شوم.»
عابس گفت: «ظن من در حق چون تویی جز این صورت بر زمین نیاورد. اکنون حاضر حضرت ابی‌عبداللَّه شو تا تو را چون دیگر کسان در شمار شهدا به حساب گیرد و دانسته باش که از پس امروز، چنین روز به دست هیچ کس نشود؛ چه امروز روزی است که مرد بتواند از تحت الثری قدم بر فرق ثریا زند و از بی‌رنگ هیولانی، خویش را به اورنگ عقلانی کشاند 2. لاجرم این روز را بدل به دست نشود.»
1. داهیه دهیا: پیشامد دشوار و سخت.
2. بی‌رنگ: اول شکلی که نقاش برای تصویری که در نظر دارد، به رنگ غیر ثابت نمودار کند. اورنگ: تخت سلطنت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 303
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 27
ولمّا التحم القتال حارب أوّلًا، ثمّ دعاه عابس، فاستخبره عمّا فی نفسه، فأجاب «1» بحقیقتها کما تقدّم «1» «2». «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 76/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 251- 252؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155

استشهاده‌

قال: فتقدّم «4» فسلّم علی الحسین، «5» ثمّ مضی، فقاتل «5» حتّی قُتل. «6»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 444/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 281؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 312؛ المیانجی، العیون العبری،/ 135
وتقدّم بعده [حنظلة بن أسعد الشّبامیّ أو السّاعدیّ «7»] شوذب مولی شاکر، فقال: السّلام علیک یا أبا عبداللَّه ورحمة اللَّه وبرکاته، أستودعک اللَّه، ثمّ قاتل حتّی قُتل رحمة اللَّه علیه. «8»
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: عابس بقوله نعم].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: آنفاً فی ترجمة حال عابس مولاه].
(3)- گفت: عابس بن ابی‌شبیب شاکری نزد شوذب وابسته شاکر آمد و گفت: «در دل داری چه کنی؟»
گفت: «چه می‌کنم؟ همراه تو برای زاده دختر رسول خدا می‌جنگم تا کشته شوم.»
گفت: «مرا درباره تو همین گمان بود، اکنون خدمت اباعبداللَّه برو تا تو را همچون دیگران در شمار یاران خود آرد و من هم تو را به حساب آرم. اگر من از تو نزدیک تری داشتم، او را پیش از خود به میدان می‌فرستادم تا در مرگ او سوگوار شوم و اجر بیش‌تری برم. امروز آخر کار ماست. پس از امروز عملی نداریم و حساب داریم.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128
(4)- [إلی هنا لم یرد فی المقرّم].
(5- 5) [المقرّم: وقاتل].
(6)- گوید: پس پیش رفت و به حسین سلام گفت و برفت و بجنگید تا کشته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3049
(7)- [من الدّرّ النّظیم].
(8)- و پس از او شوذب غلام شاکر (که از شیعیان بزرگوار و ارجمند بود) پیش آمده، گفت: «السّلام-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 28
المفید، الإرشاد، 2/ 109/ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 242؛ ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
وجاء عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، وشوذب مولی شاکر إلی الحسین، فسلّما علیه وتقدّما، فقاتلا، فقُتل شوذب.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 454
فتقدّم إلی القتال وقاتل قتال الأبطال، ثمّ قُتل رضوان اللَّه علیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 76
قال: فتقدّم إلی القتال وقاتل قتال الأبطال حتّی قتل من القوم جماعة کثیرة، ثمّ قُتل رضوان اللَّه علیه. «1»
الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 251/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155
وقاتلَ یوم الطّفّ قتال الأبطال، وقتل من القوم جمعاً کثیراً، ثمّ نال أوّلًا شرف الشّهادة، وثانیاً شرف تخصیص الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه وجعلنا من کلّ مکروه فداه، بالتّسلیم علیه فی النّاحیة المقدّسة. «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 88
فتقدّم شوذب إلی الحسین علیه السلام وسلّم علیه، وقاتل بین یدیه حتّی قُتل.
__________________________________________________
- علیک یا ابا عبداللَّه ورحمة اللَّه وبرکاته»؛ «من تو را به خدا می‌سپارم.»
سپس جنگید تا شهید شد، رحمة اللَّه علیه.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 109
(1)- گوید: پیش رفت و بر حسین سلام داد و رفت جنگید تا کشته شد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128
(2)- و شگفتا از نشاط عابس بن ابی شبیب شاکری که چون در دشت خون و شهادت درآمد و مبارز طلبید، خصم از آن‌جا که می‌دانست او دلاوری یگانه است، از رویارویی با او احتراز می‌ورزید. عابس چون چنین دید، زره و کلاه خود را به گوشه‌ای پرتاب کرد و بار دیگر آن قوم دغا را به پیکار خواست. اما باز آن روبه صفتان در کمینگاه‌ها خزیده و جرأت مبارزه رویاروی نداشتند. اما فرصت را غنیمت شمرده و با سنگ و تیر پیکر پاکش را خستند تا این که پیکانی بر قلبش نشست و جوی خونی دیگر روانه دریای خون شد. این انبساط خاطر و سرور نبود، مگر به واسطه یقین او به رسیدن به وصل محبوب و نعیم پایدار او.
پاک پرور، ترجمه العباس،/ 201
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 29
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 404

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی شوذب مولی شاکر. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 250؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المیانجی، العیون العبری،/ 322؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 155

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی شوذب «2» مولی شاکر. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 181

140/ 172- صبیّ من صبیان الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکره فی المجلّد الثّالث عشر ص 78 من موسوعة الإمام الحسین علیه السلام.

141/ 173- الضّبّاب بن عامر

میزاته العائلیّة واستشهاده‌

وقُتِل من بنی الحارث بن کعب: الضّبّاب بن عامر.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
__________________________________________________
(1)- «سلام بر شوذب «مولی» ی شاکر.» هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(2)- [فی مطبوع الإقبال ومصباح الزّائر والمزار: سُوَید].
(3)- سلام بر سوید «مولی» ی شاکر.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 30

142/ 174- ضبیعة بن عمرو ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی ضُبیعة بن عمرو. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346)، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180
ضبیعة بن عمرو: وقد ذکر اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة فقط: السّلام علی ضبیعة بن عمرو، ولیس فی کتاب الرّجال ذکر له.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158
[ویحتمل فی الاسم أن یکون مقلوباً من «عمرو بن ضبیعة»، فراجع هذا العنوان، فی هذه الموسوعة، ص 565- 570 رقم 217/ 261].

175- الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ الهمدانی‌

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

قال أبو مخنف: وحدّثنی عبداللَّه بن عاصم الفائشیّ، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ.
- بَطْن من هَمْدان- أنّ الحسین بن علیّ علیه السلام جمع أصحابه.
قال أبو مخنف: وحدّثنی أیضاً الحارث بن حَصِیرة، عن عبداللَّه بن شریک العامریّ، عن علیّ بن الحسین، قالا: جمع الحسین أصحابَه بعدما رجع عمر بن سعد، وذلک عند قرب المساء، قال علیّ بن الحسین: فدنوتُ منه لأسمع وأنا مریض، فسمعتُ أبی وهو یقول لأصحابه: أُثنی علی اللَّه تبارک وتعالی أحسنَ الثّناء، وأحمده علی السّرّاء والضّرّاء، اللَّهمّ إنّی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنّبوّة، وعلّمتنا القرآن، وفقّهتنا فی الدّین، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، ولم تجعلنا من المشرکین؛ أمّا بعد، فإنّی لا أعلم أصحاباً أوفَی ولا خیراً من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصلَ من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه عنِّی جمیعاً
__________________________________________________
(1)- سلام بر ضبیعة بن عمرو. هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 31
خیراً؛ ألا وإنِّی أظنّ یومنا من هؤلاء الأعداء غداً، ألا وإنِّی قد أذنتُ «1» لکم فانطلقوا جمیعاً فی حلّ، لیس علیکم منِّی ذِمام، هذا اللّیلُ قد غَشیَکم، فاتّخِذوه جَمَلا.
قال أبو مخنف: حدّثنا «2» عبداللَّه بن عاصم الفائشیّ- بطن من هَمْدان- عن الضّحّاک ابن عبداللَّه المشرقیّ، قال: قدمت ومالک بن النّضر الأرحبیّ علی الحسین، فسلّمنا علیه، ثمّ جلسنا إلیه، فردّ علینا، ورحّب بنا، وسألنا عمّا جئنا له، فقلنا: جئنا لنسلِّم علیک، وندعوَ اللَّه لک بالعافیة، ونحدِثَ بک عهداً، ونخبرک خبر النّاس، وإنّا نحدِّثک أ نّهم قد جمعوا علی حربک فرَ رأیک. فقال الحسین علیه السلام: حسبی اللَّه ونعم الوکیل! قال: فتذَمّمنا وسلّمنا علیه، ودعَوْنا اللَّهَ له، قال: فما یمنعکما من نُصرتی؟ فقال مالک بن النّضر: علیّ دَین، ولی عیال، فقلتُ له: إنّ علیّ دَیناً، وإنّ لی لعیالًا، ولکنّک إن جعلتنی فی حلّ من الانصراف إذا لم أجد مقاتلًا، قاتلتُ عنک ما کان لک نافعاً، وعنک دافعاً! قال: قال:
فأنت فی حلّ؛ فأقمتُ معه «3»، فلمّا کان اللّیل، قال: هذا اللّیل قد غشِیَکم، فاتّخِذُوه جَملًا، ثمّ لیأخذ کلّ رجل منکم بیدِ رجل من أهل بیتی، تفرّقوا فی سوادکم ومدائنکم حتّی یفرّج اللَّه، فإنّ القوم إنّما یطلبونی، ولو قد أصابونی، لهَوْا عن طَلب غیری؛ فقال له إخوته وأبناؤه وبنو أخیه وابنا عبداللَّه بن جعفر: لِمَ نفعل، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً؛ بدأهم بهذا القول العبّاس بن علیّ. ثمّ إنّهم تکلّموا بهذا ونحوه، فقال الحسین علیه السلام: یا بنی عقیل، حسبکم من القتل بمسلم، اذهبوا قد أذنتُ لکم؛ قالوا: فما یقول النّاس! یقولون إنّا ترکنا شیخنا وسیِّدنا وبنی عمومتنا خیر الأعمام، ولم نرْم معهم بسهم، ولم نطعن معهم برُمح، ولم نضرب معهم بسیف، ولا ندری ما صنعوا! لا واللَّه لا نفعل، ولکن تَفدِیک أنفُسُنا وأموالُنا وأهلونا، ونقاتل معک حتّی نَرِدَ مَورِدَک، فقبّح اللَّه العیشَ بعدَک!
قال أبومخنف: حدّثنی عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ، قال: فقام
__________________________________________________
(1)- [کان فی المطبوعة: رأیتُ].
(2)- [فی نفس المهموم مکانه: ومنهم [مَنْ نجی] الضّحّاک بن عبداللَّه الشّرقیّ. وینبغی لنا فی هذا الموضع‌أن یأتی بخبره. قال لوط بن یحیی الأزدیّ: حدّثنا ...»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 32
إلیه مسلم بن عَوْسجة الأسدیّ فقال: أنحنُ نخلّی عنک ولمّا نُعذِر إلی اللَّه فی أداء حقّک! أما واللَّه حتّی أکسرَ فی صدورهم رُمْحی، وأضربَهم بسیفی ما ثبت قائمهُ فی یدی، ولا أفارقک؛ ولو لم یکن معی سلاح أقاتلُهم به لقذفتُهم بالحجارة دونَک، حتّی أموت معک.
قال: وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: واللَّه لا نخلّیک حتّی یعلم اللَّه أ نّا حفظنا غیبةَ رسول اللَّه (ص) فیک، واللَّه لو علمتُ أ نّی أقتل، ثمّ أحیی، ثمّ أُحرَق حیًّا، ثمّ أذرّ؛ یُفعَلُ ذلک بی سبعین مرّة ما فارقتُک حتّی ألقی حِمامی دونَک، فکیف لا أفعل ذلک! وإنّما هی قَتْلة واحدة، ثمّ هی الکرامة الّتی لا انقضاء لها أبداً.
قال: وقال زهیر بن القَین: واللَّه لَوددتُ أ نّی قُتِلت، ثمّ نُشِرت ثمّ قُتِلت حتّی أقتلَ کذا ألف قتلة، وأنّ اللَّه یدفع بذلک القتل عن نفسک وعن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک.
قال: وتکلّم جماعة أصحابه بکلامٍ یشبه بعضُه بعضاً فی وجهٍ واحد، فقالوا: واللَّهِ لانُفارِقُک، ولکنّ أنفسنا لک الفداء، نَقیک بنحورنا وجِباهنا وأیدینا، فإذا نحن قُتِلنا کنّا وَفّینا، وقَضَینا ما علینا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 418- 420/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 298- 299
«1»
__________________________________________________
(1)- علی‌بن حسین گوید: وقتی عمربن سعد بازگشت واین به نزدیک شبانگاه بود، حسین یاران خویش را فراهم آورد.
گوید: نزدیک او شدم تا بشنوم؛ که بیمار بودم. شنیدم پدرم با یاران خویش می‌گفت: «ستایش خدای تبارک و تعالی را می‌گویم؛ ستایش نیکو و او را بر گشایش و سختی حمد می‌کنم. خدایا! حمد تو می‌کنم که ما را به‌پیمبری کرامت‌دادی وقرآن را به ما یاد دادی و به کار دین دانا کردی؛ گوش و چشم و دلمان بخشیدی و جزو مشرکانمان نکردی. اما بعد، یارانی شایسته‌تر و بهتر از یارانم نمی‌شناسم و خاندانی از خاندان خود نکوتر و خویش دوست‌تر.
خدا همه‌تان را از جانب من پاداش نیک دهد. بدانید که می‌دانم فردا روزمان با این دشمنان چه خواهد شد. بدانید که من اجازه‌تان می‌دهم، با رضایت من همگی‌تان بروید که حقّی بر شما ندارم. اینک شب به برتان گرفتار؛ آن را وسیله رفتن کنید.»
ضحاک بن عبداللَّه مشرقی همدانی گوید: من و مالک بن نضر ارحبی پیش حسین رفتیم و به او سلام گفتیم، آن گاه پیش وی نشستیم. سلام ما را جواب داد و به ما خوش آمد گفت و پرسید که برای چه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 33
__________________________________________________
- آمده ایم؟
گفتیم: «آمده ایم به تو سلام گوییم و از خدای برای تو سلامت خواهیم و دیدار تازه کنیم و خبر این کسان را با تو بگوییم. به تو می‌گوییم که به جنگ تو اتفاق دارند. کار خویش را بنگر.»
گوید: حسین علیه السلام گفت: «خدا مرا بس که نیکو تکیه‌گاهی است.»
گوید: آن گاه حرمت کردیم و سلام گفتیم و برای او دعا کردیم.
گفت: «چرا مرا یاری نمی‌کنید؟»
مالک‌بن نضر گفت: «قرض دارم و نانخور.»
من نیز گفتم: «قرض دارم و نانخور؛ اما اگر اجازه دهی که وقتی دیدم جنگاوری نمانده بروم، چندان که برای تو سودمند باشد و موجب دفاع از تو شود، می‌جنگم.»
گفت: «اجازه داری.»
گوید: پس با وی ببودم و چون شب رسید، گفت: «اینک شب شما را به برگرفته و آن را وسیله رفتن کنید. هر یک از شما دست یکی از خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد که این قوم مرا می‌خواهند. وقتی به من دست یافتند از تعقیب دیگران غافل می‌مانند.»
گوید: برادرانش و پسرانش و برادرزادگانش و دو پسر عبداللَّه‌بن جعفر گفتند: «چرا چنین کنیم؟ برای آن که پس از تو بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد.»
گوید: نخست عباس این سخن گفت؛ سپس آن‌ها این سخن و امثال آن را به زبان آوردند.
حسین علیه السلام گفت: «ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم شما را بس. بروید که اجازه‌تان دادم.»
گفتند: «مردم چه خواهند گفت؟ می‌گویند: بزرگ و سرور و فرزندان عموهایمان را که بهترین عموها بودند، رها کردیم وبا آن‌ها یک تیر نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه به‌خدا نمی‌کنیم. جان و مال و کسانمان را فدایت می‌کنیم و همراه تو می‌جنگیم تا شریک سرانجامت شویم. خدا زندگی از پس تو را روسیاه کند.»
ضحاک بن‌عبداللَّه مشرقی گوید: پس مسلم‌بن‌عوسجه اسدی برخاست و گفت: «تو را رها کنیم و نهایت کوشش درپیشگاه خدا، درباره‌ات نکرده باشیم؟ نه به خدا باید نیزه‌ام را در سینه‌هاشان بشکنم و با شمشیرم چندان‌که دسته آن به دستم باشد، ضربتشان بزنم از تو جدا نمی‌شوم. اگر سلاح برای جنگشان نداشته باشم، به دفاع از تو چندان سنگشان می‌زنم که با تو بمیرم.»
گوید: سعید بن عبداللَّه حنفی گفت: «به‌خدا تو را رها نمی‌کنیم تا خدا بداند که در وجود تو حرمت غیاب پیمبر خدا را بداشته‌ایم. به‌خدا اگر بدانم کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم، آن گاه زنده سوخته می‌شوم و خاکسترم به باد می‌رود و هفتاد بار چنینم می‌کنند، از تو جدا نشوم تا پیش‌رویت بمیرم. پس چرا چنین نکنم که یک کشتن است و آن گاه کرامتی که هرگز پایان نمی‌پذیرد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 34

أخباره عن الطّفّ‌

ومنها:

قال أبو مخنف: عن عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشْرَقیّ، قال: فلمّا أمسی حسین وأصحابه «1»، قاموا اللّیل «2» کلّه یصلّون ویستغفرون، ویدعون ویتضرّعون؛
__________________________________________________
- گوید: زهیربن‌قین گفت: «به‌خدا دوست‌دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و به همین صورت هزار بار کشته شوم وخدا با کشته شدن من بلیه را از جان تو و جان این‌جوانان خاندان تو دور کند.»
گوید: همه یاران وی سخنانی گفتند که همانند یکدیگر بود و از یک روی می‌گفتند: «به‌خدا از تو جدا نمی‌شویم. جانهای ما به فدایت! با سینه و صورت و دست تو را حفظ می‌کنیم. چون کشته شدیم، تکلیف خویش را ادا کرده‌ایم و به سر برده‌ایم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3014- 3017
ضحاک بن عبداللَّه مشرقی که در این‌جا شایسته است داستانش را بگویم. لوط بن یحیی ازدی گوید: از عبداللَّه بن عاصم همدانی بازگو کرده است که ضحاک‌بن عبداللَّه مشرقی می‌گفت: من و مالک بن نضر ارحبی خدمت حسین آمدیم، سلام کردیم و نزد او نشستیم و جواب ما را گفت و به ما خوش‌آمد کرد و فرمود: «برای چه آمدید.»
گفتیم: «آمدیم سلام بدهیم و عافیت شما را بخواهیم و با شما دیداری تازه کنیم و به شما خبر دهیم که همه مردم کوفه به جنگ با شما متحد شدند و شما تصمیم خود را بگیرید.»
فرمود: «حسبی اللَّه ونعم الوکیل.»
گوید: ما بدی مردم را یاد کردیم و سلام وداع دادیم و بر او دعا کردیم و اجازه مرخصی خواستیم، فرمود: «چرا مرا یاری نکنید؟»
مالک بن نضر گفت: «من قرض دار و عیال وارم.»
من گفتم: «قرض دارم، و نیز عیال دارم، ولی اگر با من شرط کنی در صورتی که دفاع من برای شما سودمند نباشد، مرخص باشم، در خدمت شما حاضرم.»
فرمود: «در این صورت تو آزادی.»
و من با او ماندم.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136- 137
(1)- [زاد فی الأعیان: لیلة العاشر].
(2)- [فی إبصار العین ووسیلة الدّارین مکانهما: فلمّا بتنا لیلة العاشر من المحرّم قام الحسین علیه السلام وأصحابه اللّیل ...، وفی ذخیرة الدّارین مکانه: وقال أبو مخنف: حدّثنی عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ الّذی مرّ ذکره سابقاً، وکان بایع الحسین علیه السلام علی أن یحامی عنه ما ظنّ أنّ المحاماة تدفع عن الحسین علیه السلام، فإن لم یجد بدّاً فهو فی حلّ. قال: فلمّا بتنا لیلة العاشر من المحرّم قام الحسین علیه السلام وأصحابه اللّیل ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 35
قال «1»: فتمرّ «2» بنا خیل لهم «3» تحرسنا، وإنّ حسیناً لیقرأ: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أنّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأنْفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ* مَا کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ المُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» «4»
. فسمعها رجل «5» من تلک الخیل «6» الّتی کانت «7» تحرسنا 5 6. فقال: نحن وربّ الکعبة الطّیِّبون، مُیِّزنا منکم. «8» قال «9»: فعرفتُه، فقلت لبُرَیر بن حُضَیر: تدری «10» مَن هذا؟ قال: لا؛ قلت: هذا «11» أبو «12» حَرْب السّبیعیّ عبداللَّه بن شهر «12»- وکان مِضحاکاً بطّالًا، «6» وکان شریفاً «7» شجاعاً فاتکاً «6»، وکان سعید ابن قیس «13» ربّما حبسه «14» فی جنایة «8»- «15» فقال له «16» بُرَیر بن حُضَیر: یا فاسق، أنت 16 یجعلک اللَّه فی الطّیِّبین؟ «17» فقال له «18»: مَن أنت؟ قال: أنا «19» بُرَیر بن حُضَیر؛ قال: إنّا للَّه!
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(2)- [فی المعالی: فمرّ، وفی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فمرّت].
(3)- [لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین، وفی وسیلة الدّارین: من خیول ابن سعد].
(4)- آل عمران، 178- 179.
(5- 5) [وسیلة الدّارین: لعین من عسکر بنی سعد الّذی کان تحرسنا].
(6- 6) [لم یرد فی إبصار العین].
(7)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(8- 8) [لم یرد فی المعالی].
(9)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الضّحّاک].
(10)- [إبصار العین: أتعرف].
(11)- [لم یرد فی إبصار العین].
(12- 12) [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أبو حریث عبداللَّه بن شهر السّبیعیّ].
(13)- [زاد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الهمدانیّ من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام].
(14)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فی الکوفة فی خلافة علیّ علیه السلام].
(15)- [زاد فی إبصار العین: فعرفه بُریر].
(16- 16) [إبصار العین: أمّا أنت فلن].
(17) (17*) [لم یرد فی المعالی].
(18)- [الأعیان: هل].
(19)- [إبصار العین: له].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 36
عزّ «1» علیَّ! «2» هلکت واللَّه «2»، هلکت واللَّه یا بُرَیر! «3» قال: یا أبا حرب «3»، هل لک «4» أن تتوب إلی اللَّه من ذنوبک العظام (17*)! فوَ اللَّه إنّا لنحن الطّیِّبون، «5» ولکنّکم لأنتم «5» الخبیثون «6»؛ «7» قال: وأنا «8» علی ذلک من الشّاهدین، قلت «9»: ویحک! أفلا ینفعک معرفتک! قال: جُعلت فداک! فمن ینادم یزید بن «10» عذرة العَنَزیّ «11» من عَنَز بن وائل 11 10. قال: ها هو ذا معی؛ قال: قبّح اللَّه رأیک علی کلِّ حال! أنت سفیه. قال: ثمّ انصرف «12» عنّا، وکان الّذی یحرسنا باللّیل فی الخیل عَزْرة بن قیس الأحمسیّ، وکان علی الخیل «13».
قال: فلمّا صلّی عمر بن سعد الغداة یوم السّبت- وقد بلغَنا أیضاً أ نّه کان یوم الجمعة، وکان ذلک الیوم یوم عاشوراء- خرج فیمن معه من النّاس.
قال: وعبّأ الحسین أصحابه، وصلّی بهم صلاة الغَداة، وکان معه اثنان وثلاثون فارساً وأربعون راجلًا، فجعل زهیر بن القین فی میمنة أصحابه، وحبیب بن مظاهر فی میسرة أصحابه، وأعطی رایته العبّاس بن علیّ أخاه، وجعلوا البیوت فی ظهورهم، وأمر بحطب وقصب کان من وراء البیوت یُحرق بالنّار مخافة أن یأتوهم من ورائهم. قال: وکان الحسین
__________________________________________________
(1)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أعزز].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3- 3) [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: قال له بریر].
(4)- [زاد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یا أبا حریث].
(5) (5) [فی الأعیان: وإنّکم لأنتم، وفی إبصار العین: ولأنتم].
(6)- [الأعیان: الأخبثون].
(7)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(8)- [زاد فی إبصار العین: واللَّه].
(9)- [إبصار العین: فقال].
(10) (10) [فی الأعیان: عذرة الغزیّ من غز بن وائل، وفی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: عنزة العنزیّ‌من عنزة بن وائل].
(11- 11) [لم یرد فی إبصار العین].
(12)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأعیان وإبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(13)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 37
علیه السلام أتی بقصب وحطب إلی مکان من ورائهم منخفض کأ نّه ساقیة، فحفروه فی ساعة من اللّیل، فجعلوه کالخندق، ثمّ ألقوا فیه ذلک الحطب والقصب، وقالوا: إذا عدوا علینا فقاتلونا ألقینا فیه النّار کیلا نؤتی من ورائنا، وقاتلنا القوم من وجه واحد. ففعلوا، وکان لهم نافعاً. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 421- 422/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 234- 235؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 335- 336؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 561؛ السّماوی، إبصار العین،/ 71؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 261- 262؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 107- 108
«1»
__________________________________________________
(1)- ضحاک بن عبداللَّه مشرقی گوید: آن شب حسین و یاران وی همه شب بیدار بودند، نماز می‌کردند و آمرزش می‌خواستند و دعا می‌کردند و زاری.
گوید: سواران آن‌ها بر ما می‌گذشتند که مراقبمان بودند و حسین این آیه را می‌خواند:
«ولا یحسبنّ الّذین کفروا أ نّما نملی لهم خیراً لأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً ولهم عذاب مهین* ما کان اللَّه لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتّی یمیز الخبیث من الطّیِّب».
یعنی: «کسانی که کافر شده‌اند، می‌پندارند این مهلت که به ایشان می‌دهیم خیر آن‌هاست، فقط مهلتشان می‌دهیم تا گناهشان بیش‌تر شود و عذابی خفت‌انگیز دارند. خدا مؤمنان را بر این حال که شمایید، نمی‌گذارد تا پلید را از پاک جدا کند.»
و یکی از سوارانی که مراقب ما بودند، این را بشنید و گفت: قسم به پروردگار کعبه که ما پاکانیم و از شما جدا شده‌ایم.»
گوید: من او را شناختم و به بریر بن حضیر گفتم: «می‌دانی این کیست؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «این ابو حرب عبداللَّه بن شهر است، مردی بذله‌گوی بود و معتبر و دلیر و غافل کش. بارها می‌شد که سعید بن قیس او را به سبب جنایتی محبوس می‌داشت.»
گوید: بریر بن حضیر بدو گفت: «ای فاسق! خدا تو را جزو پاکان می‌کند؟»
گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «بریر بن حضیر.»
گفت: «انا للَّه، دریغم آید ای بریر! به خدا هلاک شدی، به خدا هلاک شدی.»
گفت: «ای ابوحرب! می‌خواهی از گناهان بزرگ خویش به پیشگاه خدا توبه بری که به خدا ما پاکانیم و شما پلیدان.»
گفت: «من نیز بدین شهادت می‌دهم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 38
ثمّ خرج إلی أصحابه، فأمرهم أن یقرّب «1» بعضهم بیوتهم من بعض، وأن یدخلوا الأطناب بعضها فی بعض، وأن یکونوا بین «2» البیوت، فیستقبلون «3» القوم من وجه واحد، والبیوت من ورائهم وعن أیمانهم وعن شمائلهم قد حفّت بهم إلّاالوجه الّذی یأتیهم منه عدوّهم، ورجع علیه السلام إلی مکانه، فقام «4» اللّیل کلّه «4» یصلِّی ویستغفر ویدعو ویتضرّع، وقام أصحابه کذلک یصلّون ویدعون ویستغفرون.
قال الضّحّاک بن عبداللَّه: ومرّت «5» بنا خیل لابن سعد تحرسنا، وإنّ حسیناً علیه السلام لیقرأ:
__________________________________________________
- گفتمش: «وای تو! چرا دانستنت سودت نمی‌دهد؟»
گفت: «فدایت شوم! پس کی همنشین یزید بن عذره عنزی می‌شود؟» گفت: «اینک یزید همراه من است.»
گفت: «به هر حال خدا رأی تو را زشت بدارد که بی‌خردی.»
گوید: پس او برفت و آن‌که شبانگاه با سواران مراقب ما بود، عزرةبن قیس احمسی بود که سالار سواران بود.
گوید: و چون عمربن سعد صبحگاه روز شنبه نماز کرد، به قولی روز جمعه بود و این به روز عاشورا بود، با کسانی که همراه وی بود بیامد.
گوید: حسین یاران خویش را بیاراست و با آن‌ها نماز صبح بکرد. سی و دو سوار با وی بودند و چهل پیاده. زهیر بن قین را به پهلوی راست یاران خود نهاد و حبیب بن مظاهر را به پهلوی چپ یاران خود نهاد. پرچم خویش را به عباس بن علی برادرش داد. خیمه‌ها را پشت سر نهاد و بگفت تا مقداری هیزم و نی را که پشت خیمه بود، آتش زدند که بیم داشت دشمن از پشت سر بیاید.
گوید: برای حسین علیه السلام مقداری نی و هیزم به جای فرو رفته ای آورده بودند که پشت سرشان بود و همانند جویی بود و هنگام شب بیش‌تر حفر کرده بودند که چون خندقی شده بود. نی و هیزم را در آن ریختند و گفتند: «وقتی صبحگاهان به ما حمله برند، آتش در آن زنیم که از پشت سر به ما حمله نیارند و از یک سو با ما بجنگند.»
چنین کردند و برایشان سودمند بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری،/ 3018- 3020
(1)- [فی البحار والدّمعة: یقرن].
(2)- [زاد فی الأسرار: ذلک].
(3)- [فی البحار: فیقبلوا، وفی الدّمعة: فیقابلوا].
(4) (4) [فی البحار والعوالم والدّمعة: لیلته کلّها].
(5)- [فی الأصل: مرّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 39
«وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أ نّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَ نْفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ* ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ المُؤْمِنِینَ عَلی ما أنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»، فسمعها من تلک الخیل رجل یقال له عبداللَّه بن سمیر، وکان مضحاکاً «1» و «2» شجاعاً بطلًا فارساً فاتکاً شریفاً «3»، فقال: نحن وربّ الکعبة الطّیِّبون مُیِّزنا منکم «4»! فقال له بریر بن خضیر:
یا فاسق! أنت یجعلک اللَّه من الطّیِّبین؟ «5» فقال له «5»: مَنْ أنت، ویلک؟ «6» فقال له «6»: بریر بن خضیر، فتسابّا. «7»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة: مضحکاً].
(2)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: کان].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة: بکم].
(5) (5) [الدّمعة: قال].
(6- 6) [فی البحار والعوالم: قال: أنا، وفی الدّمعة: قال له: أنا].
(7)- آن‌گاه به نزد یاران خویش رفته، به ایشان دستور داد خیمه‌ها را نزدیک هم بزنند و طناب‌های آن‌ها را درهم داخل کنند وآن‌ها را چنان نصب کنند که خود در میان آن‌ها قرار گیرند و با دشمنان از یک‌سو روبه‌رو شوند و خیمه‌ها در پشت سر و سمت راست و چپ ایشان قرار داشته باشد که از سه سمت ایشان را احاطه کرده باشد، جز آن سمت که دشمن به نزد ایشان آید. خود آن حضرت علیه السلام به جای خویش بازگشت و همه شب را به نماز و دعا و استغفار مشغول بود و یاران آن حضرت نیز هم‌چنان به نماز و دعا و استغفار آن شب را به پایان بردند.
ضحاک بن عبداللَّه گوید: در آن شب سواری چند که از طرف ابن‌سعد برای نگهبانی ما پاس می‌دادند، به ما گذر کردند و حسین علیه السلام در خیمه خود قرآن می‌خواند و این آیه را می‌خواند: «و نپندارند آنان که کفر ورزیدند، این که مهلت دادیم بدانان برای آنان نیک است. جز این نیست که مهلت دهیمشان تا بیفزایند در گناه و ایشان را است عذابی خوار کننده. نیست خدا که باز گذارد مؤمنان را بر آن‌چه شما برآنید تا جدا گرداند پلید را از پاکیزه.» (سوره آل عمران، آیه 178- 179)
مردی از آن سواران که نامش عبداللَّه بن سمیر بود، آن را شنید. او مردی شوخ و دلاور و سواری دلیر و بی‌باک و شریف بود. پس گفت: «به خدای کعبه سوگند ما پاکیزگانیم که از شما جدا گردیم.»
بریر بن خضیر به او گفت: «ای فاسق (نابه‌کار)! تو را خدا از پاکیزگان قرار دهد؟ زهی بی‌شرمی!»
گفت: «تو کیستی؟»
بریر گفت: «من بریر بن خضیر هستم.»
پس آن دو به هم دشنام داده و از هم دور شدند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 97- 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 40
المفید، الإرشاد، 2/ 97- 98/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 3- 4؛ البحرانی، العوالم، 17/ 246- 247؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 276- 277؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 269- 270؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 178- 179

ومنها:

قال أبو مخنف: فحدّثنی عبداللَّه بن عاصم، قال: حدّثنی الضّحّاک المشرقیّ، قال: لمّا أقبلوا نحونا فنظروا إلی النّار تضطرم فی الحطب والقصب الّذی کنّا ألهبنا فیه النّار من ورائنا لئلّا یأتونا من خلفنا، إذ أقبل إلینا منهم رجل یرکض علی فرس کامل الأداة، فلم یکلّمنا حتّی مرّ علی أبیاتنا، فنظر إلی أبیاتنا، فإذا هو لا یری إلّاحطباً تلتهب النّار فیه، فرجع راجعاً، فنادی بأعلی صوته: یا حسین، استعجلت النّار فی الدّنیا قبل یوم القیامة! فقال الحسین: مَن هذا؟ کأ نّه شمر بن ذی الجوشن! فقالوا: نعم، أصلحک اللَّه! هو هو، فقال: یا ابن راعیة المِعْزَی، أنت أولی بها صلیّاً؛ «1» فقال له مسلم بن عوسجة: یا ابن رسول اللَّه، جُعلتُ فداک! ألا أرمیه بسهم! فإنّه قد أمکننی، ولیس یسقط [منِّی] سهم، فالفاسق من أعظم الجبّارین «1»؛ فقال له الحسین: لا ترمه، فإنِّی أکره أن أبدأهم، وکان مع الحسین فرس له یُدعی لاحقاً حمل علیه ابنه علیّ بن الحسین، قال: فلمّا دنا منه القوم دعا براحلته فرکبها، ثمّ نادی «2» بأعلی صوته «2» دعاءً یُسمع جُلّ النّاس: أ یّها النّاس! اسمعوا قولی، ولا تُعجلونی حتّی أعظکم بما یحقّ «3» لکم علیَّ، وحتّی أعتذر «4» إلیکم من مقدمی علیکم، فإن قبلتم عذری، وصدّقتم قولی، وأعطیتمونی النّصف، کنتم بذلک أسعد، ولم یکن لکم علیَّ سبیل، وإن لم تقبلوا منِّی العذر، ولم تعطوا النّصف من أنفسکم «فأجْمِعُوا
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه نفس المهموم بدله عن الإرشاد].
(2) (2) [نفس المهموم: بصوت عال].
(3)- [نفس المهموم: یحقّ].
(4)- [نفس المهموم: أعذر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 41
أمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَایَکُنْ أمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إلیَّ وَلَا تُنظِرُون» «1»
؛ «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِینَ» «2»
.قال: فلمّا سمع أخواته کلامه هذا صحن وبکین، وبکی بناته فارتفعت أصواتهنّ، فأرسل إلیهنّ أخاه العبّاس بن علیّ وعلیّاً ابنه، وقال لهما: أسکتاهنّ، فلعمری لیکثرنّ «3» بکاؤهنّ؛ قال: فلمّا ذهبا لیُسکتاهنّ قال: لا یبعد ابن عبّاس؛ قال: فظننا أ نّه إنّما قالها حین سُمع بکاؤهنّ، لأنّه قد کان نهاه أن یخرج بهنّ، فلمّا سکتن حمد اللَّه وأثنی علیه، وذکر اللَّه بما هو أهله، وصلّی علی محمّد صلّی اللَّه علیه وعلی ملائکته وأنبیائه، «4» فذکر من ذلک ما اللَّه أعلم وما لا یُحصی ذکره. قال: فواللَّه ما سمعتُ متکلّماً «4» قطّ قبله ولا بعده أبلغ فی منطق منه؛ ثمّ قال: أمّا بعد، فانسبونی فانظروا مَنْ أنا، ثمّ ارجعوا إلی أنفسکم وعاتبوها، فانظروا؛ هل یحلّ «5» لکم قتلی وانتهاک حرمتی؟ ألستُ ابن بنت نبیّکم (ص) وابن وصیّه وابن عمّه، وأوّل المؤمنین «6» باللَّه والمصدّق لرسوله «6» بما جاء به من عند ربّه! أوَ لیس حمزة سیِّد الشّهداء عمّ أبی! أوَ لیس جعفر الشّهید «7» الطّیّار «8» ذو الجناحین «8» عمِّی! أوَ لم یبلغکم «9» قول مستفیض فیکم: إنّ «9» رسول اللَّه صلّی اللَّه تعالی علیه وآله وسلّم قال لی ولأخی: «هذان سیِّدا شباب أهل الجنّة»؟! فإن صدّقتمونی بما أقول- وهو الحقّ-
__________________________________________________
(1)- سورة یونس، 71.
(2)- سورة الأعراف، 196.
(3)- [نفس المهموم: فلیکثرنّ].
(4) (4) [نفس المهموم: فلم یسمع متکلّم].
(5)- [نفس المهموم: یصلح].
(6) (6) [نفس المهموم: المصدّق لرسول اللَّه].
(7)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(8- 8) [نفس المهموم: بجناحین].
(9) (9) [نفس المهموم: ما قال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 42
فوَ اللَّه ما تعمّدت کذباً مذ علمتُ أنّ اللَّه یمقت علیه أهله، «1» ویضرّ به من اختلقه «1»، وإن کذّبتمونی فإنّ فیکم مَن إن سألتموه عن ذلک أخبرکم؛ سلوا جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ، أو أبا سعید الخُدریّ، أو سهل بن سعد السّاعدیّ، أو زید بن أرقم، أو أنس بن مالک؛ یخبروکم أ نّهم سمعوا هذه المقالة من رسول اللَّه (ص) لی ولأخی. أفما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی؟!
فقال له شمر بن ذی الجوشن: هو یعبد اللَّه علی حرف إن کان یدری ما یقول! فقال له حبیب بن مظاهر: واللَّه إنّی لأراک تعبد اللَّه علی سبعین حرفاً، وأنا أشهد أ نّک صادق ما تدری ما یقول؛ قد طبع اللَّه علی قلبک؛ ثمّ قال لهم الحسین: فإن کنتم فی شکّ من هذا القول أفتشکّون «1» أثراً ما «1» أنِّی ابن بنت نبیّکم؟! فوَ اللَّه ما بین المشرق والمغرب ابن بنت نبیّ غیری منکم «2» ولا من «3» غیرکم، «4» أنا ابن بنت نبیّکم خاصّة. أخبرونی «4»، أتطلبونی بقتیل منکم قتلتُه، أو مالٍ لکم استهلکته، أو بقصاص من «5» جراحة؟ قال: فأخذوا لا یکلِّمونه، قال: فنادی: یا شبث بن ربعیّ، ویا حجّار بن أبجر، ویا قیس بن الأشعث، ویا زید بن الحارث! ألم تکتبوا إلیَّ أن قد أینعت الثّمار، واخضرّ الجَناب، «1» وطمّت الجمام «6» «1»، وإنّما تقدُم علی جند لک مجنّد، فأقبِل؟! قالوا له: لم نفعل؛ فقال: سبحان اللَّه! بلی واللَّه، لقد فعلتم؛ ثمّ قال: أ یّها النّاس، إذ کرهتمونی فدَعونی أنصرف عنکم إلی مأمنی من الأرض؛ قال: فقال له قیس بن الأشعث: «7» أوَ لا تنزل «7» علی حکم بنی عمّک،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [نفس المهموم: فیکم].
(3)- [نفس المهموم: فی].
(4- 4) [نفس المهموم: ویحکم].
(5)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- طمّ الماء: علا وغمر. والجمام: جمع جمّة؛ وهو المکان یجتمع فیه الماء.
(7) (7) [نفس المهموم: ما ندری ما تقول ولکن أنزل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 43
فإنّهم لن یُروک إلّاما تحبّ، «1» ولن یصل إلیک منهم مکروه «1»؟ فقال الحسین: «1» أنت أخو أخیک، أترید أن یطلبک بنو هاشم بأکثر من دم مسلم بن عقیل «1»؛ لا واللَّه لا أعطیهم «2» بیدی إعطاء الذّلیل، ولا «3» أقرُّ إقرار «3» العبید «4». عباد اللَّه، «إنِّی عُذْتُ بربِّی وربِّکُم أن ترجُمون، أعوذ «5» برَبِّی ورَبِّکُم مِن کُلِّ متکبِّرٍ لا یؤمنُ بیومِ الحساب» «6»
؛ قال: ثمّ إنّه أناخ راحلته، وأمر عقبة بن سِمعان فعقلها، وأقبلوا یزحفون نحوه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 423- 426/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 239- 242
«7»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [نفس المهموم: أعطیکم].
(3) (3) [نفس المهموم: أفرّ فرار].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: ثمّ نادی: یا].
(5)- [نفس المهموم: إنِّی أعیذ].
(6)- سورة غافر، آیة 27.
(7)- ضحاک مشرقی گوید: وقتی به طرف ما آمدند و آتش را دیدند که از هیزم و نی شعله‌ور بود، که آتش افروخته بودیم تا وقتی آمدند از پشت سر به ما حمله نکنند، یکی از آن‌ها که سلاح تمام داشت، بر اسبی به تاخت آمد و با ما سخن نکرد تا بر خیمه‌ها گذشت و جز هیزم مشتعل چیزی ندید و بازگشت و به صدای بلند بانگ زد که: «ای حسین! در این دنیا پیش از روز رستاخیز آتش را به شتاب خواستی؟»
حسین گفت: «این کیست؟ گویی شمر بن ذی الجوشن است.»
گفتند: «آری، خدایت قرین صلاح بدارد! خودش است.»
گفت: «ای پسر زن بز چران! تو در خور آتشی که در آن بسوزی.»
مسلم بن عوسجه گفت: «ای پسر پیمبر خدا! فدایت شوم. تیری به او بیندازم که در تیررس من است و تیرم خطا نمی‌کند، این فاسق از جباران بزرگ است.»
حسین گفت: «تیرش نزن که نمی‌خواهم من آغاز کرده باشم.»
گوید: حسین اسبی همراه داشت به نام لاحق که علی‌بن حسین را بر آن نشانده بود.
گوید: وقتی جماعت نزدیک وی رسیدند، مرکب خویش را خواست و برنشست و با صدای بلند که بیش‌تر کسان می‌شنیدند، گفت: «ای مردم! سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب مکنید تا درباره حقی که بر من دارید، سخن آرم و بگویم که به چه سبب سوی شما آمده ام. اگر گفتار مرا پذیرفتید و سخنم را باور کردید و انصاف دادید، نیکروز می‌شوید که بر ضد من دستاویزی ندارید و اگر نپذیرفتید و انصاف ندادید،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 44
__________________________________________________
- شما و شریکانتان (شریکان عبادت) یکدل شوید که منظورتان از خودتان نهان نباشد و درباره من هرچه خواهید کنید و مهلتم ندهید. یاور من خدایی است که این کتاب را نازل کرده و هم او دوستدار شایستگان است.»
گوید: و چون خواهرانش این سخن را شنیدند، بانگ زدند و بگریستند. دخترانش نیز گریستند و صدایشان بلند شد که عباس برادرش و علی پسرش را فرستاد و گفت: «خاموششان کنید که به دینم قسم گریه بسیار خواهند کرد.»
گوید: و چون برفتند که آن‌ها را خاموش کنند، گفت: «ابن‌عباس بی‌جا نگفت.»
گوید: ما بدانستیم که به وقت شنیدن گریه‌اشان این سخن را از آن‌رو گفت که ابن‌عباس گفته بود آن‌ها را همراه نیارد.
و چون خاموش شدند، حمد خدا گفت و ثنای او کرد و یاد خدا کرد. چنان که باید محمد و فرشتگان و پیمبران را صلوات گفت. چندان گفت که خدا بهتر داند و به گفتن نیاید.
گوید: به خدا هرگز چه پیش از آن و چه بعد، نشنیدم که گوینده‌ای بلیغ‌تر از او سخن کند.
آن‌گاه گفت: «اما بعد، نسب مرا به یاد آرید و بنگرید من کیستم. آن‌گاه به خویشتن باز روید و خودتان را ملامت کنید و بیندیشید که آیا رواست مرا بکشید و حرمتم را بشکنید؟ مگر من پسر دختر پیامبرتان و پسر وصی وی و عموزاده‌اش نیستم که پیش از همه به خدا ایمان آورد و پیامبر را در مورد چیزی که از پیش پروردگارش آورده بود، تصدیق کرد؟ مگر حمزه سرور شهیدان عموی پدرم نبود؟ مگر جعفر شهید طیار صاحب دو بال عموی من نبود؟ مگر سخنی را که میانتان شهره است، نشنیده‌اید که پیامبر خدای (ص) به من و برادرم گفت: این دو سرور جوانان بهشتی‌اند؟ اگر آن‌چه را می‌گویم که- و حق همین است- باور می‌دارید. به خدا از وقتی دانسته‌ام خدا دروغ‌گو را دشمن دارد و دروغ‌ساز زیان می‌بیند، دروغ نگفته‌ام و اگر باورم نمی‌دارید، هنوز در میان جماعت کس هست که اگر در این باب از او بپرسید، به شما می‌گوید. از جابر بن عبداللَّه انصاری یا ابوسعید خدری یا سهل بن سعد ساعدی یا زید بن ارقم یا انس بن مالک بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را درباره من و برادرم از پیامبر خدا (ص) شنیده‌اند، آیا این شما را از ریختن خون من باز نمی‌دارد؟»
شمر ذی الجوشن گفت: «هر که بفهمد تو چه می‌گویی خدا را بر یک حرف می‌پرستد.»
حبیب بن مظاهر بدو گفت: «به خدا که تو خدا را بر هفتاد حرف پرستش می‌کنی، شهادت می‌دهم که راست می‌گویی و نمی‌فهمی چه می‌گوید که خدا بر دلت مهر نهاده.»
گوید: آن‌گاه حسین به آن‌ها گفت:
«اگر در این سخن تردید دارید، آیا اندک تردیدی دارید که من پسر دختر پیامبرتانم؟ به خدا از مشرق تا مغرب از قوم شما یا قوم دیگر به جز من پسر دختر پیمبری وجود ندارد. تنها منم که پسر پیمبر شما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 45

ومنها:

حدّثنی أحمد بن عیسی، عن حسین بن نصر، عن أبیه، عن عمر بن سعد، عن أبی مخنف، عن عبداللَّه بن عاصم، عن ضحّاک المشرقیّ قال: قال العبّاس بن علیّ لأخیه من أبیه وامّه عبداللَّه بن علیّ: تقدّم بین یدی حتّی أراک وأحتسبک فإنّه لا ولد لک. فتقدّم بین یدیه وشدّ علیه هانی بن ثبیت الحضرمیّ فقتله.
قال أبو مخنف فی حدیث الضّحّاک المشرقیّ: أنّ العبّاس بن علیّ قدّم أخاه جعفراً بین یدیه، فشدّ علیه هانی بن ثُبیت الّذی قتل أخاه، فقتله، «1» هکذا قال الضّحّاک «1». «2»
__________________________________________________
- هستم. به من بگویید آیا به عوض کسی که کشته ام، یا مالی که تلف کرده ام و یا قصاص زخمی که زده ام، از پی منید؟»
گوید: اما خاموش ماندند و با وی سخن نکردند.
گوید: آن‌گاه بانگ زد:
«ای شبث‌بن ربعی، ای حجاربن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث! مگر به من ننوشتید که میوه‌ها رسیده و باغستان‌ها سرسبز شده و چاه‌ها پر آب شده و پیش سپاه آماده خویش می‌آیی، بیا.»
گفتند: «ما ننوشتیم.»
گفت: «سبحان اللَّه! چرا، به خدا شما نوشتید.»
گوید: آن‌گاه گفت: «ای مردم! اگر مرا نمی‌خواهید، بگذاریدم از پیش شما به سرزمین امانگاه خویش روم.»
گوید: قیس بن اشعث گفت: «چرا به حکم عموزادگانت تسلیم نمی‌شوی؟ به خدا با تو رفتاری ناخوشایند نمی‌کنند و از آن‌ها بدی به تو نمی‌رسد.»
حسین بدو گفت: «تو برادر آن برادری. می‌خواهی بنی‌هاشم بیش تر از خون مسلم بن عقیل را از تو مطالبه کنند؟ نه به خدا مانند ذلیلان تسلیم نمی‌شوم و مانند بردگان گردن نمی‌نهم. ای بندگان خدا! من از این که سنگسارم کنید به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می‌برم. از شر متکبرانی که به روز حساب ایمان ندارند، به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه می‌برم.»
گوید: آن‌گاه مرکب خویش را خوابانید و عقبة بن سمعان را بگفت تا آن را زانوبند زد و قوم حمله‌کنان سوی وی آمدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری،/ 3022- 3025
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(2)- و احمد بن عیسی از ضحاک مشرقی حدیث کرد که: عباس بن علی علیهما السلام به برادرش عبداللَّه فرمود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 46
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 54/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 38؛ البحرانی، العوالم، 17/ 282

کیف انصرف عن الإمام علیه السلام؟

ولمّا رأی الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ، من همدان، أ نّه قد خلص إلی الحسین وأهل بیته وقُتل أصحابه، قال له: کنت رافقتُک علی أن اقاتل معک ما وجدت مقاتلًا فأذَن لی فی الانصراف فإنِّی لا أقدر علی الدّفع عنک ولا عن نفسی، فأذن له، فعرض له قوم من أصحاب عمر بن سعد من الیمامة، ثمّ خلوا سبیله، فمضی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 404- 405، أنساب الأشراف، 3/ 197
قال أبو مخنف: حدّثنی عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک «1» بن عبداللَّه المشرقیّ، قال «2»:
لمّا «3» رأیتُ أصحاب الحسین قد أصیبوا، «4» وقد خُلِص إلیه وإلی أهل بیته «4»، ولم یبق معه غیر سُوَید بن عمرو بن أبی المطاع الخثعمیّ وبشیر بن عمرو الحضرمیّ «5»، قلت له: یا
__________________________________________________
- «پیش روی من به میدان جنگ برو تا جانبازی تو را ببینم و در شهادتت مأجور شوم؛ زیرا تو را فرزندی نیست.»
عبداللَّه به میدان رفت و از لشگر دشمن هانی بن ثبیت حضرمی به مبارزه او آمد و او را شهید نمودند.
ضحاک مشرقی در حدیثی که در فوق گذشت، روایت کرده که عباس بن علی علیهما السلام او را برای کشتن مقدم داشت؛ زیرا که او نیز مانند عبداللَّه‌بن علی فرزندی نداشت، و چنان‌چه ضحاک نقل کرده، جعفر نیز به دست هانی بن ثبیت کشته شد.
سید هاشم محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 79
(1)- [فی بحرالعلوم مکانه: وآخر من استشهد من أصحاب الحسین علیه السلام اثنان هما: سوید بن عمرو بن‌أبی المطاع الخثعمیّ الأنماریّ، وبشر بن عمرو الحضرمیّ- بروایة ضحّاک ...].
(2)- [فی نفس المهموم مکانه: فکان الضّحّاک بن عبداللَّه معه علیه السلام إلی یوم قتله، وروی بعض وقائع لیلة عاشوراء ویومه إلی أن قال ...].
(3)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: قال أصحابنا: لمّا ...].
(4- 4) [ذخیرة الدّارین: کلّهم].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: تقدّمت إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 47
ابن رسول اللَّه، «1» قد علمت ما کان بینی وبینک؛ «2» قلت لک: أقاتل عنک ما رأیتُ مقاتلًا، فإذا لم أر «3» مقاتلًا فأنا «4» فی حلّ من الانصراف؛ «5» فقلت لی: نعم؛ قال «5»: فقال: «2» صدقت، وکیف لک بالنّجاء! إن قدرت علی ذلک فأنت فی حلّ «6»؛ «7» قال: فأقبلت «8» إلی «9» فرسی وقد کنت حیث رأیت خیل أصحابنا «10» تُعقَر، أقبلتُ بها حتّی أدخلتها فسطاطاً لأصحابنا بین البیوت «11»، وأقبلت أقاتل معهم «12» راجلًا، فقتلت یومئذ بین یدی الحسین رجلین، وقطعت ید آخر، وقال لی الحسین یومئذ مراراً: لا تُشلل، لا یقطع اللَّه یدک «13»، جزاک اللَّه خیراً عن أهل بیت نبیّک (ص)! فلمّا أذن لی «14» استخرجتُ الفرس من الفسطاط، ثمّ
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: جعلت فداک].
(2- 2) [ذخیرة الدّارین: من بیعتی، فقال: نعم].
(3)- [نفس المهموم: أجد].
(4)- [فی نفس المهموم والمعالی: فإنّی].
(5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: من بیعتی].
(7) (7*) [بحر العلوم: ویتابع الحدیث إلی تخلّصه من الأعداء ونجائه من القتل بعد قتل خمسة من أهل الکوفة].
(8)- [فی نفس المهموم والمعالی: فأتیت].
(9)- [لم یرد فی المعالی].
(10)- [ذخیرة الدّارین: لأصحابنا].
(11)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وکانت البیوت مائة وستّ وثلاثین، سبعون منها کانت للحسن علیه السلام، والبواقی لأصحابه].
(12)- [ذخیرة الدّارین: معه].
(13)- [المعالی: یدیک].
(14)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: بالإنصراف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 48
استویتُ علی متنها، ثمّ ضربتُها حتّی إذا قامت علی السّنابک رمیتُ بها «1» عرْضَ القوم، فأفرجوا لی، واتّبعنی منهم خمسة عشر رجلًا حتّی انتهیتُ إلی شُفَیَّة؛ قریة قریبة من شاطئ الفرات، فلمّا لحقونی عطفتُ علیهم، فعرفنی کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ وأیّوب بن مِشْرَح الخَیْوانیّ وقیس بن عبداللَّه الصّائدیّ، فقالوا: هذا الضّحّاک بن «2» عبداللَّه المشرقیّ، هذا ابن عمّنا، ننشدکم اللَّه لما کففتم عنه! فقال ثلاثة نفر من بنی تمیم کانوا معهم: بلی واللَّه لنجیبنّ إخواننا وأهل دعوتنا إلی ما أحبّوا من الکفّ عن صاحبهم؛ قال: فلمّا تابع التّمیمیّون أصحابی کفّ الآخرون؛ قال: فنجّانی اللَّه (7*) «3». «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 444- 445/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 299- 300؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 420؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 255؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 398- 399
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: فی].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: عمرو بن قیس بن].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: قال أبو مخنف: فجعل یخبر هذا الرّجل عن جملة ممّا وقع للحسین علیه السلام وأصحابه فی المقاتلة، انتهی.]
(4)- ضحاک بن عبداللَّه مشرقی گوید: وقتی دیدم یاران حسین کشته شده اند و نوبت وی و خاندانش رسیده و با وی به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی نمانده، بدو گفتم: «ای پسر پیامبر خدای! می‌دانی قرار میان من و تو چه بود که گفتم تا وقتی که جنگاوری باشد به کمک تو جنگ می‌کنم و چون جنگاوری نماند اجازه دارم بروم و به من گفتی خوب.»
گفت: «راست می‌گویی، اما چگونه توانی رفت؟ اگر می‌توانی اجازه داری.»
گوید: به طرف اسبم رفتم. چنان شده بود که وقتی دیدم اسبان یاران ما را از پای می‌اندازند، آن را بردم و در خیمه یکی از یارانمان میان خیمه‌ها جای دادم و بازگشتم و پیاده به جنگ پرداختم و پیش روی حسین دو کس را کشتم و دست یکی را قطع کردم و حسین بارها به من گفت: «دستت از کار نیفتد، خدا دستت را نبرد، خدایت از جانب خاندان پیمبر پاداش نیک دهد!»
گوید: همین که اجازه داد، اسب را از خیمه درآوردم و بر آن نشستم. آن‌گاه زدمش تا سر سم بلند شد و آن را میان قوم تاختم که راه گشودند و پانزده کس از آن‌ها پیاده مرا دنبال کردند تا به کنار دهکده ای نزدیک ساحل فرات رسیدیم و چون به من رسیدند، سوی آن‌ها تاختم و کثیر بن عبداللَّه شعبی و ایوب بن مشرح خیوانی و قیس بن عبداللَّه صایدی مرا شناختند و گفتند: «این ضحاک‌بن عبداللَّه مشرقی است، این پسر عموی ماست. شما را به خدا دست از او بدارید.»
گوید: سه کس از بنی‌تمیم که با آن‌ها بودند، گفتند: «بله، به خدا از برادران و اهل دعوتمان می‌پذیریم و دست از یارشان می‌داریم.»
و چون تمیمیان از یاران من تبعیت کردند، دیگران نیز دست بداشتند و خدا مرا نجات داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 5/ 444- 445
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 49
وجاء الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ إلی «1» الحسین فقال: یا ابن رسول اللَّه! قد علمت أنِّی قلت لک أنِّی اقاتل عنک ما رأیت مقاتلًا، فإذا لم أر مقاتلًا فأنا فی حلٍّ من الانصراف، فقال له الحسین: صدقت، وکیف لک بالنّجاة؟ إن قدرت علیه فأنت فی حلٍّ «2»، قال:
فأقبلت إلی فرسی وکنت قد ترکته فی خباء حیث رأیت خیل أصحابنا تعقر وقاتلت راجلًا وقتلت «3» رجلین وقطعت ید آخر، ودعا لی الحسین مراراً، قال: واستخرجت «4» فرسی واستویت علیه وحملت علی عرض القوم، فأفرجوا لی وتبعنی منهم خمسة عشر رجلًا، ففتّهم وسلمت «5». «6»
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ وذلک أ نّه جاء إلی ...].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: وذلک بعد أن فنی أصحاب الحسین علیه السلام].
(3)- [نهایة الإرب: فقتلت].
(4)- [نهایة الإرب: فاستخرجت].
(5)- [نهایة الإرب: فسلمت].
(6)- ضحاک تا روز عاشورا با آن حضرت بود و بعضی وقایع شب و روز عاشورا از او روایت شده و گوید: چون دیدم یاران حسین کشته شدند و لشگر به خود و خاندان او دست یافته و جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی با او نمانده، به آن حضرت عرض کردم: «یابن رسول اللَّه! می‌دانی میان من و تو چه شرطی است و من متعهد شدم تا جنگنده‌ای داری، به همراهی آنان برای تو می‌جنگم وگرنه از بیعت آزادم و شما قبول کردید؟»
فرمود: «راست گفتی، چگونه توانی خود را نجات داد؟ اگر می‌توانی آزادی.»
گوید: من آن وقت که اسب‌های یاران را زخمی می‌کردند و تیر می‌زدند، اسب خود را آورده و در یکی از خیمه‌های متعلق به اصحاب پنهان کرده بودم و پیاده دفاع می‌کردم و در پیش روی حسین علیه السلام دو مرد را کشتم و دست دیگری را بریدم. آن روز حسین چند بار به من فرمود دست مریزاد خدا دستت را نبرد و جزای خیرت دهد از خاندان پیغمبرت، چون به من اجازه داد اسب خود را از خیمه بیرون آوردم و سوار شدم و آن را مهمیز زدم تا روی پای خود ایستاد و از میان لشگر تاختم و به من راه دادند تا گریختم و پانزده تن مرا دنبال کردند تا به ده شفیه در کناره فرات رسیدم و چون به من رسیدند، برگشتم و کثیر بن عبداللَّه شعبی و ایوب بن مشرح خیوانی و قیس بن عبداللَّه صائدی مرا شناختند و گفتند: «این عموزاده ما ضحاک ابن عبداللَّه مشرقی است و شما را به خدا از او دست بدارید.»
سه تن تمیمی با آن‌ها همراه شدند و دیگران هم پیروی آن‌ها نمودند و خدا مرا نجات داد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 148
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 50
ابن أثیر، الکامل، 3/ 292- 293/ مثله: النّویری، نهایة الإرب،/ 462
ثمّ إنّ عمر بن سعد وجّه عمرو بن سعید فی جماعة من الرّماة، فرموا أصحاب الحسین، وعقروا خیولهم، ولم یبق مع الحسین فارس إلّاالضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ، یقول: لمّا رأیت خیل أصحابنا تُعقر، أقبلت بفرسی وأدخلتها فسطاطاً لأصحابنا، واقتتلوا أشدّ القتال، وکان کلّ من أراد الخروج ودّع الحسین بقوله: السّلام علیک یا ابن رسول اللَّه، فیجیبه الحسین: وعلیک السّلام، ونحن خلفک، ثمّ یقرأ: «ومِنْهُم مَنْ قضی نَحْبهُ ومِنْهُم مَنْ یَنْتَظِر وما بَدّلُوا تبْدیلًا».
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 305
ولمّا فرغ الحسین علیه السلام من الصّلاة قال لبقیّة أصحابه:
«یا کرام، هذه الجنّة فُتحت أبوابها واتّصلت أنهارها وأینعت ثمارها، وهذا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله والشّهداء الّذین قُتلوا فی سبیل اللَّه یتوقّعون قدومکم، ویتباشرون بکم، فحاموا عن دین اللَّه ودین نبیّه، وذُبّوا عن حرم الرّسول».
وخرجن حرائر الرّسالة وبنات الزّهراء من الخیمة، وصحن: یا معشر المسلمین، ویا عُصبة المؤمنین! ادفعوا عن حرم الرّسول وعن إمامکم المنافقین لتکونوا معنا فی جوار جدّنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
فعند ذلک بکی أصحاب الحسین، وقالوا: نفوسُنا دون أنفسکم، ودماؤنا دون دمائکم، وأرواحنا لکم الفداء، فواللَّه لا یصل إلیکم أحد بمکروه وفینا عِرقٌ یضرب.
ووثبوا علی خیولهم فعقروها، ولم یبق مع الحسین فارس إلّاالضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ، واقتتلوا أشدّ القتال.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 402

143/ 176- الضّرغامة بن مالک التّغلبی‌

میزاته العائلیّة

میزاته العائلیّة
وقُتل من بنی تغلب: الضّرغامة بن مالک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 51
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 121
ولدُ وائل بن قاسط بن هِنب بن أفْصی بن دُعمی بن جلیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار ابن معد بن عدنان (من وُلد إسماعیل علیه السلام): دثار وهو تغلب، وأمّه هند بنت مُر بن أدّ بن طابخة بن إلیاس بن مُضَر. بنو ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان بالیمن.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 292، 302
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: ضرغامة بن مالک.
الطّوسی، الرّجال،/ 75/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 174؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 185؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 418
من أصحابه [...] ضرغامة بن مالک.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
من المقتولین: ضرغامة بن مالک.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
التّغلبیّ: بفتح التّاء المنقوطة باثنتین وسکون الغین المعجمة وکسر اللّام والباء المنقوطة بواحدة، هذه النّسبة إلی تغلب وهی قبیلة معروفة، وهی تغلب بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان
السّمعانی، الأنساب، 1/ 469
ضرغامة بن مالک. «1»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
__________________________________________________
(1)- باب الضّاد من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
ضرغامة بن مالک از جمله کسانی است که از حضرت حسین بن علی علیهما السلام روایت حدیث کرده.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 52
(المقصد الرّابع عشر فی التّغلبیِّین) من أنصار الحسین «1»، الضّرغامة بن مالک التّغلبیّ، کان کاسمه ضرغاماً.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 107
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: ضرغامة بن مالک التّغلبیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
ضرغامة بن مالک التّغلبیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وهو علی ما نصّ علیه أهل السّیر من الشّیعة.
وزاده شرفاً علی شرف الشّهادة تسلیم الإمام علیه السلام علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة والزّیارة المخصوصة أوّل یوم رجب، وکفی بذلک شهادة علی وثاقته وجلالته.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 106
الضّرغامة بن مالک.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ضرغامة بن مالک. ذکر فی (الزّیارة) و (الرّجبیّة). وذکره الأمین فی (أعیانه: ج 4، قسم «1») وعامّة أرباب المقاتل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
ضرغامة بن مالک. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی العیون].
(2)- ضرغامة بن مالک:
شیخ طوسی و ابن شهرآشوب او را در شمار کشته شدگان اولین حمله به حساب آورده اند.
و نام او در «زیارت» و «رجبیه» نیز آمده است.
به قبیله ای نسبت داده نشده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 53
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 54

خصائصه الفریدة وصحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة

وکان من الشّیعة، «1» وممّن بایع مسلماً.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 107
قال أهل السّیر وبعض أرباب المقاتل: کان ضرغاماً من الشّیعة ممّن بایع مسلماً عند مجیئه إلی الکوفة، فلمّا خذل مسلم، فرّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
ممّن بایع مسلماً عند وروده الکوفة، فلمّا خذل مسلم، فرّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 106

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فلمّا خذل، خرج فیمن خرج مع ابن سعد؛ ومال إلی الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 107
وخرج فیمن خرج مع عمر بن سعد ومال إلی الحسین علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
ثمّ خرج مع عمر بن سعد ولحق بالحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 106
فلمّا خذل مسلم، خرج من الکوفة مع ابن سعد، والتحق بالحسین.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 55

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] ضرغامة بن مالک. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387؛
فقاتل معه وقُتل بین یدیه مبارزة بعد صلاة الظّهر، رضی الله عنه.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
فقاتل بین یدیه مبارزة بعد صلاة الظّهر، وقال أبو مخنف: ثمّ برز ضرغامة بن مالک وهو یرتجز ویقول:
إلیکم من مالکٍ ضرغامِ ضرب فتیً یحمی عن الکرامِ
یرجو ثواب اللَّه بالتّمامِ سبحانه من ملک علّامِ
ثمّ حمل علی القوم، فقاتل قتال الرّجل الباسل، وصبر علی الخطب الهائل حتّی قتل منهم ستّین فارساً سوی من جرح، ثمّ قُتل، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157
وقاتل یوم الطّفّ مبازرة، وقتل من القوم جماعة کثیرة، ثمّ قُتل، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 106
فقاتل معه، وقتل من القوم جماعة کثیرة، ثمّ قُتل بین یدیه.
المیانجی، العیون العبری،/ 107
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] ضرغامة بن مالک.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر ضرغامة بن مالک.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 56
قُتل مبارزة بعد صلاة الظّهر.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387

ذکره فی زیاة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی ضرغامة بن مالک. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 157؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319- 320

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی ضرغامة «2» بن مالک. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

144/ 177- الطّرمّاح‌

استشهاده‌

وبرز من بعده [الغلام الّذی أسلم] الطّرمّاح وهو یقول:
أنا الطّرمّاح شدید الضّرب وقد وثقت بالإله ربِّی
إذا نضیت بالهیاج عصنی یخشی قرینی فی القتال غلبی
فدونکم فقد قسیت قلبی علی الطّغاة لو بذاک صلبی
__________________________________________________
(1)- سلام بر ضرغامة بن مالک.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- [فی هامش المزار: ضرغام خ ل].
(3)- سلام بر ضرغامة بن مالک.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 57
ثمّ حمل علی القوم ولم یزل یقاتل حتّی قتل سبعین فارساً، وکبا به جواده، فأرداه إلی الأرض صریعاً، فأحاطت به القوم واحتزّوا رأسه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 71- 72

145/ 178- الطّرمّاح بن عدیّ الطّائی‌

میزاته العائلیّة

من أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: الطّرمّاح بن عدیّ، من أصحاب الحسین ابن علیّ علیهما السلام: الطّرمّاح بن عدیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 46، 75/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 175؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 185؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 421؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 41 (ط حجری)،/ 166
الطّرمّاح بن عدیّ بن حاتم. ی. سین [جخ].
ابن داود،/ 191 رقم 781
طرمّاح بن عدیّ. «1»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
الطّرمّاح بن عدیّ، الضّبط: طرمّاح بکسر الطّاء والرّاء المهملتین، وتشدید المیم، بعدها ألف، وحاء مهملة. ومرّ ضبط عدیّ فی ثابت بن عمرو. عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب أمیر المؤمنین قائلًا: الطّرمّاح بن عدیّ رسوله علیه السلام إلی معاویة، وأخری من أصحاب الحسین علیه السلام وهو فی غایة الجلالة والنّبالة، لو لا مکالماته مع معاویة الّتی اظلمت الدّنیا فی عینه لأجلها.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 109
الضّبط: عدیّ بالعین المهملة، والدّال المهملة المشدّدة، والیاء المثنّاة من تحت، وزان غنیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 193
__________________________________________________
(1)- باب الطّاء من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
طرماح بن عدی بن حاتم طائی از اشخاصی است که از آن حضرت علیه السلام روایت کرده است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 58
الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 396
طرمّاح بن عدیّ رسول أمیر المؤمنین علیه السلام إلی معاویة کما فی (جخ)، وعدّه من أصحاب الحسین علیه السلام أیضاً.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 813
والطّرمّاح علم لرجل طائیّ، ولیس بابن حاتم المعروف بالجود، فإنّ ولد عدیّ بن حاتم الطّرفات قتلوا مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی حروبه، ومات عدیّ بعدهم ولا ولد له، وکان یعیّر بذلک فیقال له: اذهب علی الطّرفات، فیقول: وددت أنّ لی ألفاً مثلهم اقدّمهم بین یدی علیّ علیه السلام إلی الجنّة. والطّرفات: طرفة، وطریف، ومطرف، انتهی.
المیانجی، العیون العبری،/ 129
طرمّاح بن عدیّ الطّائیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158
ولد عریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُبْ بن یعرب بن قحطان (من وُلد سام ابن نوح أو هود علیهما السلام): یَشْجُب، فولد یَشجُبْ بن عریب: زید، فولد زید: أدد، فولد أدد: مُرّة ونَبْت وهو الأشْعَرَ وجُلْهُمة وهو طیِّئ ومالک وهو مذحج.
وُلد طیِّئ بن أدد، فُطرة والغَوْث، والحارث. وُلد فُطرة: سعد. وُلد الغوث بن طیِّئ:
هَنئ بن عمرو. من وُلده: إیاس بن قَبِیصة بن أبی عُفْر بن النّعمان بن حَیَّة بن سُعنة بن الحارث بن الحویرث بن ربیعة بن مالک بن سفر بن هَنئ بن عمرو بن الغوث ابن طیِّئ، وهو الّذی ملّک کسری علی الحیرة بعد آل المنذر.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 397، 398، 400

خصائصه الفریدة

وکان رجلًا مفوّهاً طوالًا. المفید، الاختصاص،/ 138/ عنه: المجلسی، البحار، 33/ 186
کان رجلًا جسیماً طویلًا أدیباً لبیباً فصیحاً لسناً متکلّماً، لا یکلّ لسانه ولا یَعْیی عن الجواب. المجلسی، البحار، 32/ 290
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 59
أمّا کیفیّة رسالته فهی مشهورة مرویّة بطریقین، ذکر أحدهما الشّیخ المفید فی اختصاصه، ویظهر من الخبر فصاحته وبلاغته وقوّة قلبه وإیمانه وخلوصه ومعرفته وبراءته من أعدائه، وأمّا الثّانی ففی البحار. النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 813
وذکر المحلّاتی، عن رجال المامقانی: إنّه کان جلیلًا وشریفاً فی قومه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158

حدیثه‌

وفی حدیث الطّرمّاح بن عدیّ وصعصعة بن صوحان أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام اختصم إلیه خصمان، فحکم لأحدهما علی الآخر، فقال المحکوم علیه: ما حکمت بالسّویّة، ولا عدلت فی الرّعیة، ولا قضیتک عند اللَّه بالمرضیّة، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: اخسأ یا کلب، وکان «1» فی الحال یعوی.
ابن شهرآشوب، المناقب، 2/ 281/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 1/ 310- 311 رقم 194؛ المجلسی، البحار، 41/ 208

رسول أمیر المؤمنین علیه السلام إلی معاویة بن أبی سفیان‌

کتب معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، یا علیّ لأضربنّک بشهاب قاطع لا یدکنه الرِّیح «2» ولا یطفیه الماء، إذا اهتزّ وقع، وإذا وقع نقب، والسّلام.
فلمّا قرأ علیّ علیه السلام کتابه دعا بدواة وقرطاس، ثمّ کتب:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، یا معاویة فقد کذبت، أنا علیّ بن أبی طالب، وأنا أبو الحسن والحسین قاتل جدّک وعمّک وخالک وأبیک، وأنا الّذی أفنیت قومک فی یوم
__________________________________________________
(1)- [البحار ومدینة المعاجز: فجعل].
(2)- کذا، وفی بعض النّسخ [لا یذکیه الرِّیح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 60
بدر ویوم فتح ویوم احد، وذلک السّیف بیدی، تحمله ساعدی بجرأة قلبی کما خلّفه النّبیّ صلی الله علیه و آله بکفّ الوصیّ، لم أستبدل باللَّه ربّاً، وبمحمّد صلی الله علیه و آله نبیّاً، وبالسّیف بدلًا، والسّلام علی من اتّبع الهدی.
ثمّ طوی الکتاب ودعا الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ، وکان رجلًا مفوّهاً طوالًا، فقال له:
خذ کتابی هذا فانطلق به إلی معاویة وردّ جوابه، فأخذ الطّرمّاح الکتاب ودعا بعمامة فلبسها فوق قلنسوته، ثمّ رکب جملًا بازلًا فتیقاً مشرفاً عالیاً فی الهواء «1»، فسار حتّی نزل مدینة دمشق، فسأل عن قوّاد معاویة، فقیل له: من ترید منهم؟ فقال: ارید جرولًا وجهضماً وصلادة وقلادة وسوادة وصاعقة «2» أبا المنایا، وأبا الحتوف، وأبا الأعور السّلمیّ، وعمرو بن العاص، وشمر بن ذی الجوشن، والهدی بن [محمّد بن] الأشعث الکندیّ «3»؛ فقیل إنّهم یجتمعون عند باب الخضراء، فنزل وعقل بعیره وترکهم حتّی اجتمعوا رکب إلیهم، فلمّا بصروا به قاموا إلیه یهزؤون به، فقال واحد منهم: «4» یا أعرابیّ «4»! أعندک خبر من السّماء؟ قال: نعم، جبرئیل فی السّماء، وملک الموت فی الهواء، وعلیّ فی القضاء، فقالوا له: یا أعرابیّ! من أین أقبلت؟ قال: من عند التّقیّ النّقیّ إلی المنافق الرّدیّ، قالوا له: یا أعرابیّ! فما تنزل إلی الأرض حتّی نشاورک؟ قال: واللَّه ما فی مشاورتکم برکة ولا مثلی یشاور أمثالکم، قالوا: یا أعرابیّ! فإنّا نکتب إلی یزید بخبرک، وکان یزید یومئذ ولیّ عهدهم، فکتبوا إلیه:
__________________________________________________
(1)- قال الجوهریّ: بزل البعیر فطر نابه، أی انشقّ فهو بازل، ذکراً کان أو انثی، وذلک فی السّنة التّاسعة، وربّما بزل فی السّنة الثّامنة. وقال: یقال: جمل فتیق إذا انفتق سمناً. وفی بعض النّسخ: [الفنیق] بالنّون، وهو الفحل المکرم.
(2)- الجرول- کجعفر-: الحجارة. والجهضم- کجعفر أیضاً-: الضّخم الهامة، المستدیر الوجه، والرّحب‌الجنبین، الواسع الصّدر. وصلد یصلد- کشرف یشرف-: بخل وصلد، أی صلب، ورجل صلد، أی بخیل، ولعلّ أراد بتلک الأسماء خواصّ معاویة أو خدمه ویکون ذلک نبزاً واستهزاء لهم. أو الجرول صفة أبی المنایا وجهضم صفة أبی الحتوف وهلمّ جرّاً.
(3)- کذا.
(4) (4) [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 61
أمّا بعد، یا یزید، فقد قدم علینا من عند علیّ بن أبی طالب أعرابیّ له لسان یقول فما یملّ، ویکثر فما یکلّ، والسّلام.
فلمّا قرأ یزید الکتاب أمر أن یهوّل علیه وأن یقام له سماطان بالباب بأیدیهم أعمدة الحدید، فلمّا توسّطهم الطّرمّاح قال: من هؤلاء کأ نّهم زبانیة مالک فی ضیق المسالک عند تلک الهوالک؟ قالوا: اسکت، هؤلاء أعدّوا لیزید، فلم یلبث أن خرج یزید، فلمّا نظر إلیه قال: السّلام علیک یا أعرابیّ، قال: اللَّه السّلام المؤمن المهیمن وعلی ولد أمیر المؤمنین، قال: إنّ أمیر المؤمنین یقرء علیک السّلام، قال: سلامه معی من الکوفة، قال: إنّه یعرض علیک الحوائج، قال: أمّا أوّل حاجتی إلیه فنزع روحه من بین جنبیه وأن یقوم من مجلسه حتّی یجلس فیه من هو أحقّ به وأولی منه، قال له: یا أعرابیّ، فإنّا ندخل علیه، فما فیک حیلة، قال: لذلک قدمت، فاستأذن له علی أبیه.
فلمّا دخل علی معاویة نظر إلی معاویة والسّریر، قال: السّلام علیک أ یّها الملک، قال:
وما منعک أن تقول: یا أمیر المؤمنین؟ قال: نحن المؤمنون، فمن أمّرک علینا؟ فقال: ناولنی کتابک، قال: إنّی لأکره أن أطأ بساطک، قال: فناوله وزیری، قال: خان الوزیر وظلم الأمیر، قال: فناوله غلامی، قال: غلام سوء اشتراه مولاه من غیر حلّ واستخدمه فی غیر طاعة اللَّه، قال: فما الحیلة یا أعرابیّ؟ قال: ما یحتال مؤمن مثلی لمنافق مثلک، قم صاغراً فخذه.
فقام معاویة صاغراً، فتناوله «1»، ثمّ فضّه وقرأ «2»، ثمّ قال: یا أعرابیّ! کیف خلّفت علیّاً؟
قال: خلّفته واللَّه جلداً، حریّاً، ضابطاً، کریماً، شجاعاً، جواداً، لم یلق جیشاً إلّاهزمه، ولا قرناً إلّاأرداه، ولا قصراً إلّاهدمه، قال: فکیف خلّفت الحسن والحسین؟ قال:
خلّفتهما صلوات اللَّه علیهما صحیحین، فصیحین، کریمین، شجاعین، جوادین، شابّین،
__________________________________________________
(1)- [البحار: فتناول منه].
(2)- [البحار: قرأه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 62
طریّین، یصلحان «1» للدّنیا والآخرة، قال: فکیف خلّفت أصحاب علیّ؟ قال: خلّفتهم وعلیّ علیه السلام بینهم کالبدر وهم کالنّجوم، إن أمرهم ابتدروا، وإن نهاهم ارتدعوا، فقال له:
یا أعرابیّ! ما أظنّ بباب علیّ أحداً أعلم منک، قال: ویلک! استغفر ربّک وصم سنة کفّارة لما قلت، کیف لو رأیت الفصحاء الادباء النّطقاء، ووقعت فی بحر علومهم لغرقت یا شقیّ، قال: الویل لُامّک، قال: بل طوبی لها ولدت مؤمناً یغمز منافقاً مثلک، قال له:
یا أعرابیّ! هل لک فی جائزة؟ قال: أری استنقاص روحک، فکیف لا أری استنقاص مالک «2»، فأمر له بمائة ألف درهم، قال: أزیدک یا أعرابیّ؟ قال: أسد یداً سُدْ أبداً «3»، فأمر له بمائة ألف أخری، فقال: ثلّثها، فإنّ اللَّه فرد، ثمّ ثلّثها، فقال: الآن ما تقول؟ فقال:
أحمد اللَّه وأذمّک، قال: ولِمَ ویلک؟ قال: لأنّه لم یکن لک ولأبیک میراثاً إنّما هو من بیت مال المسلمین أعطیتنیه.
ثمّ أقبل معاویة علی کاتبه، فقال: اکتب للأعرابیّ جواباً فلا طاقة لنا به، فکتب: أمّا بعد، یا علیّ، فلُاوجّهنّ إلیک بأربعین حملًا من خردل مع کلّ خردلة ألف مقاتل یشربون الدّجلة ویسقون الفرات.
فلمّا نظر الطّرمّاح إلی ما کتب به الکاتب أقبل علی معاویة، فقال له: سوءة لک یا معاویة، فلا أدریّ أ یّکما أقلّ حیاء أنت أم کاتبک؟ ویلک لو جمعت الجنّ والإنس وأهل الزّبور والفرقان کانوا لا یقولون بما قلت، قال: ما کتبه عن أمری، قال: إن لم یکن کتبه عن أمرک فقد استضعفک فی سلطانک، وإن کان کتبه بأمرک فقد استحییت لک من الکذب، أمن أ یّهما تعتذر ومن أ یّهما تعتبر؟ أما إنّ لعلیّ صلوات اللَّه علیه دیکاً أشتر جیّد العنصر «4»
__________________________________________________
(1)- [البحار: یصلحان].
(2)- فی غیره من نسخ الحدیث «أرید استقباض روحک من جسدک فکیف باستقباض مالک».
(3)- کذا، وفی البحار: أی اعط نعمة تکون أبداً سیّداً للقوم. وفی بعض النّسخ [سدیداً سدیداً].
(4)- بعض النّسخ [جیّداً أخضر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 63
یلتقط الخردل «1» لجیشه وجیوشه «1»، فیجمعه فی حوصلته، قال: ومن ذلک یا أعرابیّ؟
قال: ذلک مالک بن الحارث الأشتر.
ثمّ أخذ الکتاب والجائزة وانطلق به إلی علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، فأقبل معاویة علی أصحابه، فقال: نری لو وجّهتکم بأجمعکم فی کلّ ما وجّه به صاحبه ما کنتم تؤدّون عنّی عشر عشیر ما أدّی هذا عن صاحبه- کمل الخبر- «2». «3»
المفید، الاختصاص،/ 138- 141/ عنه: المجلسی، البحار، 32/ 285- 288
رسول أمیر المؤمنین علیه السلام إلی معاویة.
الطّوسی، الرّجال،/ 46/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 175؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 185؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 421؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 41 (ط حجری)،/ 166؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 109
وروی أنّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام أرسل إلی معاویة رسله الطّرمّاح وجریر بن عبداللَّه البجلیّ وغیرهما قبل مسیره إلی صفّین، وکتب إلیه مرّة بعد أخری یحتجّ علیه ببیعة أهل الحرمین له وسوابقه فی الإسلام، لئلّا یکون بین أهل العراق وأهل الشّام محاربة، ومعاویة یعتلّ بدم عثمان ویستغوی بذلک جهّال الشّام وأجلاف العرب
__________________________________________________
(1) (1) [البحار: بجیشه].
(2)- نقله المجلسی من الکتاب فی المجلّد الثّامن، ص 587 من البحار.
(3)- [زاد فی البحار: بیان: الطّرمّاح بکسر الطّاء والرّاء وتشدید المیم. وقال الجوهریّ: فاه بالکلام [علی زنة قال- و- تفوّه]: لفظ به. والمفوّه: المنطیق، وقال: بزل البعیر فطرنا به، أی انشقّ فهو بازل، ذکراً کان أو انثی وذلک فی السّنة التّاسعة، وربّما بزل فی السّنة الثّامنة، وقال: یقال: جمل فتیق إذا انفتق سمناً. وفی بعض النّسخ بالنّون. قال الجوهریّ: الفنیق: الفحل المکرم. وقال الجرول: الحجارة. والجهضم: الضّخم الهامة، المستدیر الوجه. والصّلد والصّلب: الأملس. ویحتمل أن تکون تلک أسامی خدمه وأن یکون قال ذلک نبزاً واستهزاءً. والسّماط بالکسر: الصّف من النّاس والنّخل. والجلد: الصّلابة والجلادة. تقول منه جلد الرّجل بالضّمّ فهو جلد، ذکره الجوهریّ وقال: حرب الرّجل بالکسر: اشتدّ غضبه. ورجل حرب وأسد حرب. «أسد یداً سُدْ أبداً» أی أعط نعمة تکون أبداً سیّداً للقوم. والأجید: الحسن العنق أو طویله. والأعسر هو الّذی یعمل بالید الیسری. ویقال: إنّه أشدّ شی‌ء رمیاً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 64
ویستمیل طلبة الدّنیا بالأموال والولایات، وکان یشاور فی أثناء ذلک ثقاته وأهل مودّته وعشیرته فی قتال علیّ رضی الله عنه، فقال له أخوه عتبة: هذا أمر عظیم لا یتمّ إلّابعمرو بن العاص فإنّه قریع زمانه فی الدّهاء والمکر، یَخدع ولا یُخدع، وقلوب أهل الشّام مائلة إلیه، فقال معاویة: صدقت واللَّه، ولکنّه یحبّ علیّاً، فأخاف أن لا یجیئنی، فقال: اخدعه بالأموال ومصر.
الخوارزمی، المناقب،/ 198 رقم 240
أقول: وجدت الرّوایة بخطّ بعض الأفاضل باختلاف ما، فأحببت إیرادها علی هذا الوجه أیضاً، قال: قال الشّیخ الأدیب أبو بکر بن عبدالعزیز البستیّ بالأسانید الصّحاح أنّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام لمّا رجع من وقعة الجمل کتب إلیه معاویة بن أبی سفیان علیه اللّعنة: «1» بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه وابن عبداللَّه معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب، أمّا بعد، فقد اتّبعت ما یضرّک وترکت ما ینفعک وخالفت کتاب اللَّه وسنّة رسوله صلی الله علیه و آله وقد انتهی إلیّ ما فعلت بحواری رسول اللَّه صلی الله علیه و آله طلحةوالزّبیر وامّ المؤمنین عائشة، فواللَّه لأرمینّک بشهاب لا تطفیه المیاه ولا تزعزعه الرّیاح، إذا وقع وقب، وإذا وقب ثقب، وإذا ثقب نقب، وإذا نقب التهب، فلا تغرّنّک الجیوش، واستعدّ للحرب فإنِّی ملاقیک بجنود لا قبل لک بها، والسّلام. «1»
فلمّا وصل الکتاب إلی أمیر المؤمنین علیه السلام، فکّه وقرأه ودعا بدواة وقرطاس، وکتب إلیه: «2» بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه وابن عبده علیّ بن أبی طالب أخی رسول اللَّه وابن عمّه، ووصیّه، ومغسّله، ومکفّنه، وقاضی دینه، وزوج ابنته البتول، وأبی سبطیه الحسن والحسین، إلی معاویة بن أبی سفیان.
أمّا بعد، فإنِّی أفنیت قومک یوم بدر، وقتلت عمّک وخالک وجدّک، والسّیف الّذی
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی ناسخ التواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 80].
(2) (- 2*) [مثله فی ناسخ التواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 81].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 65
قتلتهم به معی یحمله ساعدی بثباتٍ من صدری، وقوّة من بدنی، ونصرة من ربِّی، کما جعله النّبیّ صلی الله علیه و آله فی کفِّی، فوَ اللَّه ما اخترت علی اللَّه ربّاً، ولا علی الإسلام دیناً، ولا علی محمّد نبیّاً، ولا علی السّیف بدلًا، فبالغ من رأیک، فاجتهد ولا تقصِّر، فقد استحوذ علیک الشّیطان، واستفزّک الجهل والطّغیان، «وسَیَعْلَمُ الّذینَ ظلمُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»، والسّلام علی من اتّبع الهدی وخشی عواقب الرّدی. (2*)
ثمّ طوی الکتاب وختمه، ودعا رجلًا من أصحابه یقال له الطّرماح بن عدیّ بن حاتم الطّائیّ، وکان رجلًا جسیماً طویلًا، أدیباً لبیباً، فصیحاً لَسِناً متکلّماً، لا یکلّ لسانه، ولا یَعیی عن الجواب، فعمّمه بعمامته، ودعا له بجملٍ بازل وثیق فائق أحمر، فسوّی راحلته، ووجّهه إلی دمشق، فقال له: یا طرماح! انطلق بکتابی هذا إلی معاویة بن أبی سفیان وخذ الجواب.
فأخذ الطّرمّاح الکتاب وکّور بعمامته ورکب مطیّته وانطلق حتّی دخل دمشق، فسأل عن دار الإمارة، فلمّا وصل إلی الباب، قال له الحجّاب: من بغیتک؟ قال: أرید أصحاب الأمیر أوّلًا، ثمّ الأمیر ثانیاً، فقالوا له: مَنْ ترید منهم؟ قال: أرید جعشماً وجرولًا ومجاشعاً وباقعاً- وکان أراد أبا الأعور السّلمیّ وأبا هریرة الدّوسیّ وعمرو بن العاص ومروان بن الحکم- فقالوا: هم بباب الخضراء یتنزّهون فی بستان.
فانطلق وسار حتّی أشرف علی ذلک الموضع، فإذا قوم ببابه، فقالوا: جاءنا أعرابیّ بدویّ دوین إلی السّماء، تعالوا نستهزئ به، فلمّا وقف علیهم «1» قالوا: یا أعرابیّ! هل عندک من السّماء خبر؟ فقال: بلی، اللَّه تعالی فی السّماء وملک الموت فی الهواء وأمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب فی القفاء فاستعدّوا لما ینزل علیکم من البلاء یا أهل الشّقاوة والشّقاء.
قالوا: من أین أقبلت؟ قال: من عند حرّ تقیّ نقیّ زکیّ مؤمن رضیّ مرضیّ. فقالوا: وأیّ شی‌ء ترید؟ فقال: أرید هذا الدّعی الرّدیّ المنافق المردی الّذی تزعمون أ نّه أمیرکم «1»،
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی ناسخ التواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 82].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 66
فعلموا أ نّه رسول أمیرالمؤمنین علیّ علیه السلام إلی معاویة، فقالوا: هو فی هذا الوقت مشغول.
قال: بماذا، بوعد أو وعید؟ قالوا: لا، ولکنّه یشاور أصحابه فیما یلقیه غداً، قال: فسحقاً له وبُعداً.
فکتبوا إلی معاویة بخبره: أمّا بعد، فقد ورد من عند علیّ بن أبی طالب رجل أعرابیّ بدویّ فصیح لسن طلق ذلق، یتکلّم فلا یکلّ، ویطیل فلا یملّ، فأعدّ لکلامه جواباً بالغاً ولا تکن عنه غافلًا ولا ساهیاً، والسّلام.
فلمّا علم الطّرمّاح بذلک أناخ راحلته ونزل عنها وعقلها وجلس مع القوم الّذین یتحدّثون.
فلمّا بلغ الخبر إلی معاویة أمر ابنه یزید أن یخرج ویضرب المصاف علی باب داره، فخرج یزید وکان علی وجهه أثر ضربة، فإذا تکلّم- کان جهیر الصّوت- فأمر بضرب المصاف، ففعلوا ذلک وقالوا للطّرمّاح: هل لک أن تدخل علی باب أمیر المؤمنین؟ فقال:
لهذا جئت وبه أمرت، فقام إلیه ومشی، فلمّا رأی أصحاب المصاف وعلیهم ثیاب سود فقال: من هؤلاء القوم کأ نّهم زبانیة لمالک علی ضیق المسالک؟ فلمّا دنا من یزید نظر إلیه، فقال: من هذا المیشوم ابن المیشوم، الواسع الحلقوم، المضروب علی الخرطوم؟! فقالوا: مه یا أعرابیّ، ابن الملک یزید، فقال: ومن یزید لا زاد اللَّه مزاده ولا بلغه مراده ومن أبوه؟ کانا قدماً غائصین فی بحر الجلافة، والیوم استویا علی سریر الخلافة، فسمع [یزید] ذلک واستشاط وهمّ بقتله غضباً، ثمّ کره أن یحدث دون إذن أبیه، فلم یقتله خوفاً منه وکظم غیظه وخبا ناره وسلّم علیه، فقال: یا أعرابیّ! إنّ أمیر المؤمنین یقرأ علیک السّلام، فقال: سلامه معی من الکوفة، فقال یزید: سلنی عمّا شئت فقد أمرنی أمیر المؤمنین بقضاء حاجتک، فقال: حاجتی إلیه أن یقوم من مقامه حتّی یجلس من هو أولی منه بهذا الأمر!! قال: فماذا ترید آنفاً؟ قال: الدّخول علیه، فأمر برفع الحجاب وأدخله إلی معاویة وصواحبه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 67
فلمّا دخل الطّرمّاح وهو متنعّل، قالوا له: اخلع نعلیک، فالتفت یمیناً وشمالًا، ثمّ قال:
هذا ربّ الواد المقدّس فأخلع نعلیّ، فنظر، فإذا هو معاویة قاعد علی السّریر مع قواعده وخاصّته ومثل بین یدیه خدمه، فقال: السّلام علیک أ یّها الملک العاصی، فقرب إلیه عمرو بن العاص، فقال: ویحک یا أعرابیّ! ما منعک أن تدعوه بأمیر المؤمنین؟ فقال الأعرابیّ: ثکلتک امّک یا أحمق، نحن المؤمنون، فمن أمّره علینا بالخلافة.
فقال معاویة: ما معک یا أعرابیّ؟ فقال: کتاب مختوم من إمام معصوم، فقال: ناولنیه.
قال: أکره أن أطأ بساطک. قال: ناوله وزیری هذا- وأشار إلی عمرو بن العاص. فقال:
هیهات هیهات، ظلم الأمیر وخان الوزیر. فقال: ناوله ولدی هذا- وأشار إلی یزید- فقال: ما نرضی بإبلیس، فکیف بأولاده؟ فقال: ناوله مملوکی هذا- وأشار إلی غلام له قائم علی رأسه- فقال الأعرابیّ: مملوک اشتریته [من] غیر حلٍّ وتستعمله فی غیر حقّ!! قال: ویحک یا أعرابیّ، فما الحیلة وکیف نأخذ الکتاب؟ فقال الأعرابیّ: أن تقوم من مقامک وتأخذه بیدک علی غیر کره منک فإنّه کتاب رجل کریم وسیّد علیم وحبر حلیم بالمؤمنین رؤوف رحیم.
فلمّا سمع منه معاویة وثب من مکانه وأخذ منه الکتاب بغضب وفکّه وقرأه ووضعه تحت رکبتیه، ثمّ قال: کیف خلّفت أبا الحسن والحسین؟ قال: خلّفته بحمد اللَّه کالبدر الطّالع حوالیه أصحابه کالنّجوم الثّواقب اللّوامع، إذا أمرهم بأمر ابتدروا إلیه، وإذا نهاهم عن شی‌ء لم یتجاسروا علیه، وهو من بأسه یا معاویة فی تجلّد، بطل شجاع، سیّد سمیدع، إن لقی جیشاً هزمه وأرداه، وإن لقی قرناً سلبه وأفناه، وإن لقی عدوّاً قتله وجزاه.
قال معاویة: کیف خلّفت الحسن والحسین؟ قال: خلّفتهما بحمد اللَّه شابّین نقیّین تقیّین زکیّین عفیفین صحیحین سیّدین طیّبین فاضلین عاقلین عالمین مصلحین فی الدّنیا والآخرة.
فسکت معاویة ساعة، فقال: ما أفصحک یا أعرابیّ؟ قال: لو بلغت باب أمیر المؤمنین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 68
علیّ بن أبی طالب علیه السلام لوجدت الأدباء الفصحاء البلغاء الفقهاء النّجباء الأتقیاء الأصفیاء، ولرأیت رجالًا سیماهم فی وجوههم من أثر السّجود حتّی إذا استعرت نار الوغی قذفوا بأنفسهم فی تلک الشّعل، لابسین القلوب علی مدارعهم، قائمین لیلهم، صائمین نهارهم، لا تأخذهم فی اللَّه ولا فی ولیّ اللَّه علیّ لومة لائم، فإذا أنت یا معاویة رأیتهم علی هذه الحال غرقت فی بحر عمیق لا تنجو من لجّته.
فقال عمرو بن العاص لمعاویة سرّاً: هذا رجل أعرابیّ بدویّ لو أرضیته بالمال لتکلّم فیک بخیر.
فقال معاویة: یا أعرابیّ! ما تقول فی الجائزة، أتأخذها منّی أم لا؟ قال: بل آخذها، فوَ اللَّه أنا أرید استقباض روحک من جسدک، فکیف باستقباض مالک من خزانتک، فأمر له بعشرة آلاف درهم، ثمّ قال: أتحبّ أن أزیدک؟ قال: زد فإنّک لا تعطیه من مال أبیک، وإنّ اللَّه تعالی ولیّ من یزید، قال: اعطوه عشرین ألفاً، قال الطّرمّاح: اجعلها وتراً، فإنّ اللَّه تعالی هو الوتر ویحبّ الوتر، قال: اعطوه ثلاثین ألفاً، فمدّ الطّرمّاح بصره إلی إیراده، فأبطأ علیه ساعة، فقال: یا ملک! تستهزئ بی علی فراشک؟ فقال: لماذا یا أعرابیّ؟ قال:
إنّک أمرت لی بجائزة لا أراها ولا تراها فإنّها بمنزلة الرّیح الّتی تهبّ من قلل الجبال!! فأحضرَ المال ووضع بین یدی الطّرمّاح، فلمّا قبض المال سکت ولم یتکلّم بشی‌ء.
[ف] قال عمرو بن العاص: یا أعرابیّ! کیف تری جائزة أمیر المؤمنین؟ فقال الأعرابیّ:
هذا مال المسلمین من خزانة ربّ العالمین، أخذه عبد من عباد اللَّه الصّالحین.
فالتفت معاویة إلی کاتبه وقال: اکتب جوابه، فواللَّه لقد أظلمت الدّنیا علیَّ وما لی طاقة، فأخذ الکاتب القرطاس، فکتب:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه وابن عبده معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب، أمّا بعد، فإنّی أوجّه إلیک جنداً من جنود الشّام مقدّمته بالکوفة وساقته بساحل البحر، ولأرمینّک بألف حمل من خردل تحت کلّ خردل ألف مقاتل، فإن أطفأت نار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 69
الفتنة وسلّمت إلینا قتلة عثمان وإلّا فلا تقل غال ابن أبی سفیان ولا یغرّنّک شجاعة أهل العراق واتّفاقهم، فإنّ اتّفاقهم نفاق، فمثلهم کمثل الحمار النّاهق، یمیلون مع کلّ ناعق، والسّلام.
فلمّا نظر الطّرمّاح إلی ما یخرج تحت قلمه، قال: سبحان اللَّه! لا أدری أ یّکما أکذب أنت بادّعائک أم کاتبک فیما کتب!! لو اجتمع أهل المشرق والمغرب من الجنّ والإنس لم یقدروا به علی ذلک، فنظر معاویة، فقال: واللَّه لقد کتب من غیر أمری، فقال: إن کنت لم تأمره فقد استضعفک، وإن کنت أمرته فقد استفضحک.
أو قال: إن کتب من تلقاء نفسه فقد خانک، وإن أمرته بذلک فأنتما خائنان کاذبان فی الدّنیا والآخرة، ثمّ قال الطّرمّاح: یا معاویة! أظنّک تهدّد البطّ بالشّطّ:
فدع الوعید فما وعیدک ضائر أطنین أجنحة الذّباب یضیر
واللَّه إنّ لأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام لدیکاً علیَّ الصّوت، عظیم المنقار، یلتقط الجیش بخیشومه ویصرفه إلی قانصته ویحطّه إلی حوصلته، فقال معاویة: واللَّه کذلک هو مالک بن الأشتر النّخعیّ، ثمّ قال: ارجع بسلام منّی.
وفی روایة أخری: خذ المال والکتاب وانصرف فجزاک اللَّه عن صاحبک خیراً، فأخذ الطّرمّاح الکتاب وحمل المال وخرج من عنده ورکب مطیّته وسار.
ثمّ التفت معاویة إلی أصحابه، فقال: لو أعطیت جمیع ما أملک لرجل منکم لم یؤدّ عنِّی عشر عشیر ما أدّی هذا الأعرابیّ عن صاحبه.
فقال عمرو بن العاص: لو أنّ لک قرابة کقرابة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام وکان معک الحقّ کما هو معه لأدّینا عنک أفضل من ذلک أضعافاً مضاعفة، فقال معاویة:
فضّ اللَّه فاک وقطع شفتیک، واللَّه لکلامک علیَّ أشدّ من کلام الأعرابیّ، ولقد ضاقت علیَّ الدّنیا بحذافیرها.
توضیح: الزّعزعة: تحریک الرّیاح لشجرة ونحوها، ذکره الفیروزآبادی وقال: وقب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 70
الظّلام: دخل، والشّمس وقباً ووقوباً: غابت، والوثیق: المحکم، والمصاف: جمع المصف وهو موضع الصّفّ، والسّمیدع بفتح السّین والمیم بعدها مثنّاة تحتانیّة: السّیِّد الکریم الشّریف السّخیّ الموطّأ الأکتاف والشّجاع، وفی الصّحاح: ضاره یضوره ویضیره ضوراً وضیراً، أی ضرّه.
أقول: نقل من خطّ الشّهید قدس سره أ نّه قال: [قال] معاویة لأبی المرقع الهمدانیّ: اشتم علیّاً. قال: بل أشتم شاتمه وظالمه. قال: أهوَ مولاک؟ قال: ومولاک إن کنت من المسلمین! قال: فادع علیه، قال: بل أدعو علی من هو دونه. قال: ما تقول فی قاتله؟ قال: هو فی النّار مع من سرّه ذلک، قال: من قومک؟ قال: الزّرق من همدان الّذین أسحبوک یوم صفّین.
ومن خطّه أیضاً قال: روی أبو عمر الزّاهد فی کتاب (فائت الجمهرة): أنّ رجلًا سأل معاویة یوم صفّین عن مسألة، فقال له: سل علیّاً فإنّه أعلم منِّی، قال: فقال له الرّجل:
جوابک أحبّ إلیّ من جوابه، فقال له: لقد کرهت رجلًا رأیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یغرّه [بالعلم غرّاً] ولقد رأیت عمر إذا أشکل علیه الشّی‌ء، قال: أهاهنا أبو الحسن؟ قم لا أقام اللَّه رجلیک ومحا اسمه من الدّیوان.
قال ابن عبّاس: فکنت جالساً عند أمیر المؤمنین علیه السلام، فجاءنا الرّجل وقد سبقه خبره إلینا، فقال: یا أمیر المؤمنین! قد جئتک مستأمناً، فقال له: أنت صاحب الکلام، أنت تعرف معاویة من أنا؟ فکیف رأیت جواب المنافق، قم لا أقام اللَّه رجلیک. فبقی مذبذباً.
وذکر ابن النّدیم فی (الفهرست): أنّ هذا أبا عمر کان نهایة فی النّصب والمیل علی علیّ علیه السلام. «1»
المجلسی، البحار، 32/ 289- 295 رقم 550
__________________________________________________
(1)- و دیگر طرماح بن عدی‌بن حاتم الطائی است. طرماح از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام است. لکن رسالت او را از جانب علی علیه السلام به‌نزد معاویه در هیچ کتاب ندیده‌ام، جز در «مناقب خوارزمی» که می‌گوید:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 71
__________________________________________________
- امیر المؤمنین او را به اتفاق جریر بن عبداللَّه بجلی به نزد معاویه گسیل داشت. لکن یاد نمی‌کند که طرماح با معاویه سخنی کرده باشد؛ چه روی سخن با جریربن عبداللَّه است و من رسالت جریر را در کتاب «صفین» به شرح کردم. اما چون در «بحارالانوار» قصه رسالت او به شرح مسطور است، روا نداشتم که حدیث او را ساقط سازم. بالجمله فاضل‌مجلسی می‌گوید: شیخ ادیب ابوبکربن عبدالعزیز البستی به اسانید صحاح حدیث می‌کند که امیر المؤمنین علیه السلام چون از وقعه جمل فراغت جست، معاویه بدین گونه مکتوبی ارسال حضرت داشت:
[سپس متن عربی نامه معاویه لعنة اللَّه علیه را ذکر می‌کند که ما آن را در البحار نقل کردیم].
به پارسی چنین می‌آید، می‌گوید: «به راه زیان خویش رفتی و ترک سود خود گفتی و با کتاب خدا و سنت رسول مخالفت کردی و دیگر کردی آن‌چه کردی با دو حواری رسول خدا طلحه و زبیر و دیگر با ام المؤمنین عایشه، سوگند باخدای تیری مانند شهاب به سوی تو گشاد دهم که نه آب آن را بنشاند و نه باد دفع‌دهد. چون واقع‌شود، درآید و چون درآید بسنباند و چون بسنباند، فرو شود و چون فرو شود، مشتعل گردد و فریفته لشگرها مباش. ساخته حرب شو تا تو را با سپاهی دیدار کنم که طاقت آن نتوانی داشت.»
چون این کتاب را به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آوردند، او را بدین گونه پاسخ فرمود:
[سپس متن عربی نامه أمیر المؤمنین علیه السلام را ذکر می‌کند که ما آن را در البحار ذکر کردیم].
می‌فرماید: «این مکتوب از علی علیه السلام برادر رسول خدای و پسر عم او و وصی او و غسل دهنده او و کفن کننده او دَین گذارنده او و شوهر دختر او و پدر دو نوه او حسن و حسین به سوی معاویة بن ابی‌سفیان است. می‌فرماید: من آن کسم که خویشان تو را در روز بدر به دار فنا فرستادم و عم تو را و خال تو را و جد تو را کشتم و آن شمشیر که ایشان را بدان کشتم، هم‌اکنون در دست من است با قوت دل و قدرت بدن و نصرت خداوند، بدان سان که رسول خدای صلی الله علیه و آله به دست من داد. سوگند با خداوند که خدای را شریک نگرفتم و بر اسلام دینی و بر محمد پیغمبری اختیار نکردم و آن شمشیر را بَدَل نجستم، پس نیک بیندیش و در کار خود توانی مجوی. همانا به تسویلات ابلیس و طغیان جهل ارتکاب ظلم و ستم کردی. زود باشد که کیفر کردار خود را دیدار کنی.»
پس نامه را در پیچید و خاتم بزد و طرماح را پیش خواند. او مردی سخت جسیم و دراز بالا بود و در طلاقت لسان و زلاقت بیان، نظیر نداشت. پس او را عمامه عطا فرمود تا بر سر بست و شتری داد تا بر نشست و مکتوب خویش را با او سپرد و فرمود: «این نامه را در دمشق تسلیم معاویه می‌کنی و جواب گرفته مراجعت می‌نمایی.»
طرماح راه برگرفت وبه تعجیل وتقریب وارد دمشق شد و به باب‌الاماره آمد. حاجب گفت: «از کجایی و که را می‌خواهی؟»
گفت: «نخست اصحاب امیر را، آن‌گاه امیر را.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 72
__________________________________________________
- گفتند: «از اصحاب، کدام کس را خواستی؟»
گفت: «ابو الاعور السلمی و ابوهریرة الدوسی و عمرو بن العاص و مروان بن الحکم.»
گفتند: «ایشان در سرابستان باب خضرا جای دارند.»
طرماح راه باب‌خضرا پیش‌داشت. چون اصحاب‌معاویه او را با آن‌درازی‌بالا وشگفتی‌هیأت نگریستند، گفتند: «باید او را پیش خواند و از در مزاح و تمسخر سخنی چند بگفت و خاطر را بدان شاد ساخت.»
لاجرم چون برسید، «قالوا: یا أعرابیّ! هل عندک من السّماء خبر؟ فقال: بلی، اللَّه تعالی فی السّماء وملک الموت فی الهواء وأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب فی القفاء، فاستعدّوا لما ینزل علیکم من البلاء یا أهل الشّقاوة والشّقاء.»
گفتند: «ای اعرابی! با این طول قامت از آسمان چه خبر داری؟»
گفت: «بی‌خبر نیستم. خداوند در آسمان است و عزرائیل در هوا و علی در قفاست که از برای هلاک شما درمی‌رسد. پس ساخته شوید از برای نزول بلا ای اهل شقاوت و شقا!»
«قالوا: من أین أقبلت؟ قال: من عند حرّ تقیّ زکیّ مؤمن رضیّ مرضیّ.»
گفتند: «که را دیدار خواهی کرد؟»
«فقال: ارید هذا الدّعیّ الرّدیّ الّذی تزعمون أ نّه أمیرکم.»
گفت: «اراده کرده‌ام این دعی نکوهیده را که شما او را امیر خویش می‌دانید.»
دانستند که او رسول امیر المؤمنین علیه السلام است که به نزدیک معاویه می‌آید. گفتند: «معاویه با خاصان خود در نظم مملکت کار به مشورت می‌کند. امروز تو را رخصت بار نیست.»
«قال: فسحقاً له وبُعداً.»
یعنی: «هلاک و نابود باد!»
این وقت مکتوبی به معاویه نگاشتند که: «از نزد علی مردی اعرابی بدوی طلیق اللسان به نزدیک تو رسول می‌آید. خویش را واپای در جواب او به سهو و خطا سخن نکنی.»
طرماح را از شتر به زیر آوردند و در مجلس خود جای دادند.
از آن سوی معاویه فرمان کرد تا یزید مجلسی بیاراست و اثاثه شوکت و حشمت حاضر کرد. یزید مردی جهیر الصوت بود و بر چهره و بینی اثر ضربتی و جراحتی داشت. پس طرماح را بار دادند تا به مجلس درآمد. نخستین خدم و حشم مجلس را دیدار کرد که جامه سیاه در بردارند، «فقال: من هؤلاء القوم کأنّهم زبانیة مالک علی ضیق المسالک؟»
گفت: «این جماعت کیستند که مالک دوزخ را مانند که در تنگنای طریق جهنم دچار گردند؟»
در یزید نگریست، «قال: من هذا المشؤوم، الواسع الحلقوم، المضروب علی الخرطوم؟»
گفتند: «ای اعرابی! ساکت باش. این یزید است، پادشاه زاده است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 73
__________________________________________________
- «قال: ومن یزید لا زاد اللَّه مزاده ولا بلّغه مراده، ومن أبوه؟ کانا قدماً غائصین فی بحر الجلافة والیوم استویا علی سریر الخلافة.»
گفت: «یزید کیست که خداوند بازدارد روزی او را و قطع کند امید او را و پدرش کیست؟ این هر دو از قدیم طریق جلافت سپردند و امروز بر سریر خلافت نشستند.»
چون یزید این کلمات بشنید، در غضب شد و همی خواست تا طرماح را به قتل رساند. چون از معاویه رخصت نداشت، خشم خود را فرو خورد و بر طرماح سلام داد و گفت: «امیر المؤمنین- یعنی معاویه- تو را سلام می‌رساند.»
«فقال: سلامه معی من الکوفة.»
یزید گفت: «حاجات خود را به شرح کن که امیر المؤمنین مرا در اسعاف حاجات تو فرمان کرد.»
«قال: حاجتی إلیه أن یقوم من مقامه حتّی یجلس من هو أولی منه بهذا الأمر.»
گفت: «حاجت من آن است که معاویه از این طلب باطل دست باز دارد و امر خلافت را بدان کس که حق اوست، باز گذارد.»
یزید گفت: «از این گونه سخن به کار نیست. بگوی تا اکنون چه خواهی؟»
گفت: «اکنون باید معاویه را دیدار کرد. پیام امیر المؤمنین علی را ابلاغ داشت.»
پس او را در بساط معاویه درآورد و طرماح همچنان موزه خویش در پای داشت، «قال له: اخلع نعلیک، قال: أهذا الوادی المقدّس فأخلع نعلیّ؟»
گفتند: «در بساط معاویه موزه خویش را فرو گذار.»
طرماح به جانب چپ و راست نگران شد و گفت: «مگر بساط معاویه وادی مقدس است که من کفش خویش از پای فرو گذارم؟»
آن‌گاه رو به جانب معاویه کرد و گفت: «السّلام علیک أ یّها الملک العاصی.»
عمرو بن العاص قدم پیش گذاشت و گفت: «ای اعرابی! تو را چه افتاد که معاویه را پادشاه بزه کار خواندی و امیر المؤمنین خطاب نکردی؟»
«فقال: ثکلتک امّک، نحن المؤمنون، فمن أمّره علینا بالخلافة؟»
گفت: «مادر بر تو بگرید، ماییم مؤمنان. کدام کس معاویه را بر ما امیر و خلیفه ساخت؟»
معاویه گفت: «ای اعرابی! سخن خویش بگوی.»
«فقال: کتاب مختوم من إمام معصوم.»
گفت: «نامه سربسته دارم از امامی معصوم.»
گفت: «تسلیم کن.»
«قال: أکره أن أطأ بساطک.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 74
__________________________________________________
- گفت: «مکروه می‌دارم که پای بر فرش بساط تو گذارم.»
گفت: «به وزیر من عمروبن العاص تسلیم کن تا مرا دهد.»
«فقال: هیهات هیهات، ظلم الأمیر وخان الوزیر.»
گفت: «این کار نکنم؛ چه پادشاهی ظالم و وزیری است خائن.»
گفت: «به فرزند من یزید سپار.»
«فقال: ما فرحنا بإبلیس، فکیف نفرح بأولاده؟»
گفت: «ما به شیطان شادخاطر نشویم، چگونه به اولاد او شاد شویم؟»
معاویه گفت: «اینک غلام من بر پای ستاده است، تسلیم کن تا مرا دهد.»
«فقال الأعرابیّ: مملوک اشتریته من غیر حلّ فی غیر حقّ.»
گفت: «این غلام را به حرام خریده و به حرام به کار داشته‌ای.»
معاویه گفت: «پس رأی چیست؟»
«فقال: أن تقوم من مقامک وتأخذه بیدک علی غیر کره منک، فإنّه کتاب رجل کریم وسیّد علیم وحبر حلیم بالمؤمنین رؤوف رحیم.»
معاویه ناچار از جای جنبش کرد و مکتوب را مأخوذ داشت و قرائت نمود و زیر زانو گذاشت. پس سر برداشت و گفت: «ابوالحسن را چگونه به جای گذاشتی؟»
«قال: خلّفته بحمد اللَّه کالبدر الطّالع، حوالیه أصحابه کالنّجوم الثّواقب اللّوامع، إذا أمرهم بأمر ابتدروا إلیه، وإذا نهاهم عن شی‌ء لم یتجاسروا علیه، وهو من بأسه یا معاویة فی تجلّد، بطل شجاع، سیِّد سمیدع، إن لقی جیشاً هزمه وأرداه، وإن لقی قرناً سلبه وأفناه، وإن لقی عدوّاً قتله وجزّاه.»
گفت: «امیرالمؤمنین علیه السلام را به‌جای‌گذاشتم مانند ماه‌تابان واصحابش در گرد او چون ستارگان درخشان، به هر کار فرمان دهد پیشی گیرند و چون منهی دارد، دست بازدارند و اوست ای معاویه! دلاور و دلیر. با هر لشگر ملاقات کند، درهم شکند و با هر هماورد دچار شود، عرضه هلاک و دمار سازد و دشمن را دستخوش شمشیر آبدار دارد.»
معاویه از حسن و حسین علیهما السلام پرسش نمود، «قال: خلّفتهما بحمد اللَّه شابّین تقیّین نقیّین زکیّین عفیفین صحیحین سیّدین طیّبین فاضلین عالمین عاقلین مصلحین فی الدّنیا والآخرة.»
معاویه خاموش شد، پس سر برداشت و گفت: «ای اعرابی! سخت فصیح بوده‌ای.»
«قال: لو بلغت باب أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام لوجدت الادباء الفصحاء البلغاء الفقهاء النّجباء الأتقیاء الأصفیاء، ولرأیت رجالًا سیماهم فی وجوههم من أثر السّجود، حتّی إذا استعرت نار الوغی قذفوا أنفسهم فی تلک الشّعل، لابسین القلوب علی مدارعهم، قائمین لیلهم، صائمین نهارهم، لا تأخذهم فی اللَّه ولا فی ولی اللَّه علیَّ لومة لائم، فإذا أنت یا معاویة رأیتهم علی هذه الحال غرقت فی بحر عمیق لا تنجو من لجّته.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 75
__________________________________________________
- گفت: «اگر حاضر حضرت امیرالمؤمنین شوی، ادبا و فصحا بینی افزون از من و مردانی بینی که اثر سجود در پیشانی دارند و چون آتش جنگ افروخته شود، خویشتن را در آتش اندازند و ساخته جهاد گردند. شب‌ها تا بامداد نماز گذارند و روزها روزه دارند و در راه خدا هرگز مورد ملامت نشوند. هان ای معاویه! اگر تو ایشان را دیدار کنی، در گرداب هلاکت در افتی و روی خلاص و نجات نبینی.»
عمرو بن العاص معاویه را پوشیده القا کرد که: «این اعرابی بدوی را اگر به مال عطایی کنی، با این فصاحت سماحت طبع تو را به وجهی نیکوتر بیان خواهد کرد.»
معاویه گفت: «ای اعرابی! اگر تو را عطایی کنم، مأخوذ خواهی داشت؟»
«قال: بلی آخذها، فواللَّه أنا ارید استقباض روحک من جسدک، فکیف باستقباض مالک من خزائنک؟»
گفت: «البته مأخوذ می‌دارم. سوگند با خدای من همی‌خواهم جان تورا از جسد مقبوض دارم، چگونه مال تو را از خزانه تو مأخوذ نخواهم داشت؟»
معاویه فرمود ده هزار درهم از بهر او حاضر کنند. آن‌گاه گفت: «یا اعرابی! اگر خواهی عطای تو را افزون کنم؟»
«قال: زد فإنّک لا تعطیه من مال أبیک، وإنّ اللَّه ولیّ من یزید.»
گفت: «زیاده کن؛ زیرا که از مال پدرت عطا نمی‌کنی و خداوند دوست کسی است که افزون عطا کند.»
معاویه گفت ده هزار دیگر بر عطای طرماح بیفزایند. «قال: اجعلها وتراً، فإنّ اللَّه تعالی هو الوتر ویحبّ الوتر.»
گفت: «کار به طاق کن که خداوند یکتا و طاق است و دوست می‌دارد طاق را.»
معاویه گفت، ده هزار دیگر افزون کنند.
طرماح ساعتی چشم به راه داشت و دید که دیر می‌رسد، «فقال: یا ملک! تستهزئ بی علی فراشک؟ فقال: لِمَ ذا یا أعرابیّ؟ قال: إنّک أمرت لی بجائزة لا أراها ولا تراها.»
گفت: «ای پادشاه! مرا در بساط خود استهزا می‌کنی؟»
گفت: «از برای چه؟»
گفت: «امر کردی مرا عطایی دهند نه من آن را می‌بینم و نه تو دیدار می‌کنی.»
«کأنّها بمنزلة الرّیح الّتی تهبّ من قلل الجبال.»
«گویا بادی بود که از فراز جبل وزید و درگذشت.»
معاویه بفرمود تا عطای طرماح را حاضر کردند و تسلیم دادند. زمانی ساکت نشست. عمرو بن العاص گفت: «یا أعرابیّ! کیف تری جائزة أمیرالمؤمنین؟»
«چگونه دیدی عطای معاویه را؟»
«فقال: هذا مال المسلمین من خزانة ربّ العالمین، أخذه عبد من عباد اللَّه الصّالحین.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 76
__________________________________________________
- گفت: «مال مسلمانان است از خزانه خداوند که مأخوذ داشته آن را بنده‌ای از بندگان صالح.»
این وقت معاویه گفت: «این اعرابی دنیا را بر من تاریک ساخت.»
کاتب را پیش خواند و گفت: «جواب مکتوب علی‌بن ابی‌طالب را رقم کن.»
کاتب قلم برداشت و نگاشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه وابن عبده معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب، أمّا بعد، فإنّی اوجّه إلیک جنداً من جنود الشّام مقدمته بالکوفة وساقته بساحل البحر، ولأرمینّک بألف جمل من خردل، تحت کلّ خردل ألف مقاتل، فإن أطفأت نار الفتنة وسلمت إلینا قتلة عثمان، وإلّا فلا تقل: غال ابن أبی سفیان، ولا یغرّنّک شجاعة أهل العراق واتّفاقهم، فإنّ مثلهم کمثل الحمار النّاهق، یمیلون مع کلّ ناعق، والسّلام.»
در جمله می‌گوید: «لشگری از شام به سوی تو روان می‌کنم که مقدمه آن به کوفه رسد و هنوز ساقه آن در ساحل بحر شام باشد. به جانب تو می‌افکنم هزار شتر که حمل آن خردل بود و به شمار هر خردلی هزار مقاتل باشد. اگر آتش فتنه را بنشانی و کشندگان عثمان را با من سپاری، به سلامت شوی وگرنه مگوی پسر ابوسفیان طغیان کرد، و به شجاعت اهل عراق و اتفاق ایشان فریفته مشو که ایشان حماری را مانند که فریاد کنند و به جانب هر فریاد کننده روند.»
چون طرماح بدین کلمات نگریست، «قال: سبحان اللَّه! لا أدری أ یّکما أکذب، أنت بادّعائک أم کاتبک فیما کتب، لو اجتمع أهل الشّرق والغرب من الجنّ والإنس لم یقدروا به.»
طرماح گفت: «سبحان اللَّه! نمی‌دانم تو و کاتب تو کدام یک دروغ‌گوترید. اگر اهل شرق و غرب از جن و انس انجمن شوند، جنگ علی را توانا نیستند.»
معاویه در نامه نگریست و گفت: «سوگند با خدای من بدین‌گونه نگارش نفرمودم.»
«فقال: إن کنت لم تأمره فقد استضعفک، وإن کنت أمرته فقد استفضحک.»
گفت: «اگر بی‌فرمان تو نوشت، تو را خوارمایه شمرد و اگر به فرمان تو نوشت، تو را فضیحت کرد.»
آن‌گاه گفت: «یا معاویة! أظنّک تهدّد البطّ بالشّطّ.»
«ای معاویه! گمان می‌برم مرغابی را با آب می‌ترسانی.»
و این شعر قرائت کرد:
«فدع الوعید فما وعیدک ضائری أطنین أجنحة الذّباب یضیر»
«واللَّه إنّ لأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام لدیکاً علیِّ الصّوت، عظیم المنقار، یلتقط الجیش بخیشومه، ویصرفه إلی قانصته، ویحطّه إلی حوصلته.»
یعنی: «سوگند با خدای، علی را خروسی است بلند آواز، بزرگ منقار که برمی‌چیند لشگر تو را به منقار، چنان که خروس حبه را، و انباشته می‌کند در چینه‌دان خود.»
معاویه گفت: «سوگند با خدای، سخن به صدق می‌کند. آن خروس اشتر نخعی است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 77
__________________________________________________
- بالجمله طرماح عطای خویش را مأخوذ داشت و جواب مکتوب را بگرفت و به جانب کوفه روان شد. از پس او معاویه رو به اصحاب خویش کرد و گفت: «آن‌چه مراست اگر با هر یک از شما بذل کنم، ده یکِ آن‌چه این اعرابی کرد، نکنید.»
عمرو بن العاص گفت: «ای معاویه! اگر آن قرابت که علی را با رسول خداست تو را بود، ما تقدیم خدمت تو را از این اعرابی به چندین درجه افزون نمودیم.»
معاویه گفت: «خداوند دهان تو را بشکند و لبان تو را قطع کند! سوگند با خدای که سخن تو بر من سخت‌تر از کلام اعرابی آمد و دنیا را به جمله بر من تنگ ساخت.»
سپهر، ناسخ التواریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 80- 87
و دیگر از وافدین طرماخ است. مکشوف باد که طرماح با حای مهمله نام پسر عدی بن حاتم است و فاضل مجلسی در کتاب «بحار الانوار» رسالت او را از جانب امیر المؤمنین به سوی معاویه به شرحی تمام مرقوم داشته و من بنده در جلد سیم از کتاب دوم «ناسخ التواریخ» که مخصوص به ایام خلافت امیر المؤمنین است، در ذیل احوال تابعین آن قصه را نگاشتم و دیگر باره نگاشته نمی‌آید. طرماح به معنی عالی نسب و شریف حسب است. اما طرماخ با خای معجمه را در لغت تازی نیافتم و نام کسی ندانستم، الا آن که محمد دریاب اقلیدی در کتاب «اعلام الناس» او را از وافدین معاویه می‌شمارد و من بنده این قصه را به روایت او می‌نویسم. می‌گوید: یک‌روز معاویه باجماعتی از اصحاب خود در ظاهر دمشق جای داشت. ناگاه نگریست که از جانب دشت دو کاروان درمی‌رسند. تنی را فرمود: «بشتاب و فحص کن که ایشان چه کسانند و از کجا می‌آیند.»
آن کس برفت و پرسش کرد و باز شتافت و گفت: «کاروانی از قریش و آن دیگر از اهل یمن است.»
فرمود: «قریش را به نزد من آرید و مردم یمن را بگذارید فردا به گاه نیز ایشان را بار خواهم داد.»
چون مردم‌قریش را درآوردند، گفت: «هان ای جماعت! هیچ می‌دانید چرا شما را حاضر داشتم و احضار اهل یمن را به دیگر وقت گذاشتم؟»
گفتند: «ندانیم.»
گفت: «مردم یمن جماعتی متکبر و متنمرند و خصالی که در ایشان یافت نشود، بر خود می‌بندند و خویش را می‌ستایند و فراوان فخار خویش را عرضه می‌دهند. همی خواهم مقام ایشان را پست کنم و در مجلس آزرم زده و شرمگین سازم. فردا به گاه چون این جماعت را رخصت بار دادم، شما نیز حاضر شوید و مسائلی چند از ایشان پرسش خواهم کرد که ندانند و در گرداب جهل فرو مانند.»
از آن سوی طرماخ بن الحکم الباهلی که زعیم آن قوم بود، با مردم یمن گفت: «هیچ می‌دانید که چرا پسر هند قریش را طلب کرد و ما را بار نداد؟»
گفتند: «آگهی نداریم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 78
__________________________________________________
- گفت: «همی خواهد که ما را حاضر کند و مسائلی چند پرسش نماید و از این روی هول و هربی در ما بیندازد و ما را از محل خود ساقط سازد. لاجرم چون فردا به نزد او فراز آییم، و او سخن بیاغازد، واجب می‌کند که شما خاموش باشید و پاسخ او را به من گذارید.»
گفتند: «سمعاً وطاعة.»
پس روز دیگر چون حاضر مجلس معاویه شدند و هر کس در جای خود جلوس نمود، معاویه بر سر زانو نشست و گفت: «هان ای جماعت! کیست اول کس که به زبان عربی سخن کرد و عربیت بر چه کس فرود آمد؟»
طرماح از جای برخاست و گفت: «ما بودیم ای معاویه!»
و او را امیرالمؤمنین خطاب نکرد. معاویه گفت: «از کجا گویی.»
«فقال: لأنّه لمّا نزلت العرب ببابل وکانت العبرانیّة لسان النّاس کلّهم کافّة أرسل اللَّه تعالی العربیّة علی لسان یعرب بن قحطان الباهلیّ وهو جدّنا، فقرأ العربیّة، وتداولتها قومه من بعده إلی یومنا هذا، فنحن یا معاویة عرب بالجنس، وأنتم عرب بالتّعلیم.»
گفت: «وقتی عرب به شهر بابل درآمدند که همگان به زبان عبری سخن می‌کردند. خداوند عربیت را به زبان یعرب‌بن قحطان باهلی جاری ساخت و او جد ماست. پس تاکنون قوم او و فرزندان او به عربیت سخن کنند. لاجرم ما عربیم به جنس و شما عربید به تعلیم.»
معاویه زمانی خاموش نشست، پس سر برآورد و گفت: «کدام قوم از عرب سبقت در ایمان دارند؟»
گفت: «ماییم ای معاویه!»
گفت: «از کجا گویی؟»
«قال: لأنّ اللَّه بعث محمّداً صلی الله علیه و آله فکذبتموه وسفهتموه وجعلتموه مجنوناً، فآویناه ونصرناه، فأنزل اللَّه والّذین آووا ونصروا أولئک هم المؤمنون حقّاً، وکان النّبیّ صلی الله علیه و آله محسناً لنا، متجاوزاً عن سیّئاتنا، فلِمَ لم تفعل أنت کذلک کأ نّک خالفت رسول اللَّه؟»
گفت: «از برای آن که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به رسالت مبعوث کرد و شما او را تکذیب کردید و تسفیه نمودید و دیوانه خواندید و ما او را جای دادیم و نصرت کردیم و خدای می‌فرماید: آنان که جای دادند و نصرت کردند، مؤمنانند، به راستی و رسول خدا با ما نیکویی می‌کرد و گناهان ما را معفو می‌داشت. تو چرا چنان نیستی همانا با رسول خدای از در مخالفت می‌باشی؟»
معاویه لختی سر به گریبان برد، پس آغاز سخن کرد و گفت: «فصیح‌تر کس در زبان عربی کیست؟»
طرماخ گفت: «ماییم ای معاویه!»
گفت: «از کجا گویی؟»
گفت: «امرءالقیس بن حجر الکندی از ماست و او در بعضی از قصاید خود می‌گوید:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 79
ذکر الطّوسیّ فی رجاله: إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام أرسله قاصداً إلی معاویة فی الشّام، وجری بینه وبین جلساء معاویة مدح علیّ بن أبی طالب وأولاده غایة فی المدح.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158
__________________________________________________
-«یطعمون النّاس غباً فی السِّنین المحلات فی جفان کالجواب وقدور راسیات»
«همانا به کلمات قرآن سخن کرد، از آن پیش که قرآن نازل شود و رسول خدا بدان شهادت داد.»
دیگر باره معاویه لختی خاموش بنشست، پس سر برداشت و گفت: «قوی‌تر مرد در عرب کیست؟»
طرماخ گفت: «ماییم ای معاویه!»
گفت: «از کجا گویی؟»
گفت: «عمرو بن معد یکرب زبیدی فارس شجعان است در جاهلیت و در اسلام، چنان که رسول خدا فرمود.»
معاویه گفت: «ای طرماخ! تو کجا بودی که او را دست به گردن بسته آوردند؟»
گفت: «کدام کس او را مغلول و مقهور کرد؟»
گفت: «علی بن ابی‌طالب علیه السلام.»
«قال الطّرمّاخ: واللَّه لو عرفت مقداره لسلّمت إلیه الخلافة ولا طمعت فیها أبداً.»
گفت: «اگر تو منزلت و مکانت علی علیه السلام را می‌شناختی، خلافت را به او تسلیم می‌نمودی و هرگز طمع در آن نمی‌افکندی.»
معاویه در خشم شد و گفت: «ای عجوز یمن! با من احتجاج می‌کنی؟»
«قال: نعم أحجّک یا عجوز مضرّ، لأنّ عجوز الیمن بلقیس آمنت باللَّه وتزوّجت بنبیّه سلیمان بن داود علیه السلام، وعجوز مضر جدّتک الّتی قال اللَّه فی حقّها «امرأتهُ حمّالة الحطبِ فی جیدها حبلٌ مِنْ مسد».»
طرماخ گفت: «آری با تو احتجاج می‌کنم ای عجوز قبیله مضر! همانا عجوز یمن بلقیس است، با خدا ایمان آورد و با سلیمان پیغمبر عقد ازدواج بست. لکن عجوز مضر جده توست که خداوند در حق او قرآن فرستاد و به آتش دوزخ تهدید فرمود.»
این وقت معاویه زمانی بیندیشید و آن‌گاه روی به طرماخ کرد و گفت: «خداوند تو را جزای خیر دهاد! که مردی خردمند هستی و رفتگان خود را شاد کردی.»
و او را به عطایی لایق شاد خاطر ساخت و رخصت انصراف داد.
سپهر، ناسخ التواریخ امام حسن مجتبی علیه السلام، 1/ 372- 375
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 80

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فی ناحیة عذیب الهجانات- وهی الّتی کانت هجائن النّعمان بن المنذر ترعی بها- وإذا هم بأربعة نفر مقبلین من الکوفة علی رواحلهم یجنبون فرساً لنافع بن هلال- یقال له: الکامل- وکان الأربعة النّفر: نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ من مذحج. فقال الحرّ: إنّ هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک، فأنا حابسهم أو رادّهم. فقال الحسین: إذاً أمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وقد جعلت لی أن لا تعرض لی حتّی یأتیک کتاب ابن زیاد.
فکفّ عنهم.
وسألهم الحسین عن النّاس، فقالوا: أمّا الأشراف فقد أعظمت رشوتهم، وملئت‌غرائرهم لیستمال ودّهم، وتستنزل نصائحهم، فهم علیک إلب واحد، وما کتبوا إلیک إلّا لیجعلوک سوقاً وکسباً، وأمّا سائر النّاس بعد فأفئدتهم تهوی إلیک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک.
وکان الطّرمّاح بن عدیّ دلیل هؤلاء النّفر، فأخذ بهم علی الغریّین، ثمّ طعن بهم فی الجوف، وخرج بهم علی البیضة إلی عذیب الهجانات، وکان یقول وهو یسیر:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبانٍ وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجرِ
أتی به اللَّه بخیر أمری ثمّة أبقاه بقاء الدّهرِ
فدنا الطّرمّاح بن عدیّ من الحسین، فقال له: واللَّه إنِّی لأنظر، فما أری معک کبیر أحد، ولو لم یقاتلک إلّاهؤلاء الّذین أراهم ملازمین لک مع الحرّ لکان ذلک بلاء، فکیف وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة بیوم ظهر الکوفة مملوءاً رجالًا، فسألت عنهم، فقیل: عرضوا لیوجِّهوا إلی الحسین- أو قال: لیسرّحوا- فنشدتک اللَّه إن قدرت أن لا تتقدّم إلیهم شبراً إلّافعلت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 81
وعرض علیه أن ینزله أجا أو سلمی أحد جبلی طیِّئ، فجزّاه خیراً، ثمّ ودّعه ومضی إلی أهله، ثمّ أقبل یریده، فبلغه مقتله، فانصرف.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382- 383، أنساب الأشراف، 3/ 171- 172
وکان «1» یسیر «2» بأصحابه فی ناحیة وحسین «3» فی ناحیة أخری «2»، حتّی «4» انتهوا إلی «5» عذیب الهجانات، «6» وکان بها «7» هجائن النّعمان ترعی هنالک «6»، «8» فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة «9» علی رواحلهم، یجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل «9»، ومعهم دلیلهم الطّرمّاح «10» بن عدیّ «11» «12» علی فرسه «10»، وهو یقول:
یا ناقتی لا تذعَری من زَجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رُکبانٍ وخیر سَفْرِ حتّی تَحِلّی بکریم النَّجْرِ
الماجدِ الحرّ رحیبِ الصّدرِ أتی به اللَّهُ لخیرِ أمرِ
ثُمّتَ أبقاه بقاء الدّهرِ «11»
__________________________________________________
(1)- [العیون: فلم یزل الحرّ].
(2- 2) [نهایة الإرب: ناحیة عنه].
(3)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(4)- [فی المعالی مکانه: وسار وساروا حتّی ...].
(5)- [فی الکامل مکانه: فکان یسیر ناحیة عنه حتّی انتهی إلی ...].
(6) (6) [لم یرد فی نهایة الإرب والمعالی والعیون].
(7)- [الکامل: به].
(8)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: ننسب إلیها].
(9) (9) [لم یرد فی العیون].
(10- 10) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(11- 11) [المعالی: وهم عمرو بن خالد ومولاه سعد ونافع بن هلال ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، وفی بعض المقاتل: إنّ الطّرمّاح لمّا رمی ببصره إلی الحسین علیه السلام أنشأ یرتجز ویقول: یا ناقتی إلی آخره، وحکاه نفس المهموم والعیون بدله عن بعض المقاتل سیأتی علی حدة].
(12) (12*) [الکامل: فانتهوا إلی الحسین فأقبل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 82
قال: فلمّا انتهوا إلی الحسین «1» «2» «3» أنشدوه هذه الأبیات، فقال: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظفرنا؛ قال «1»: «4» وأقبل (12*) إلیهم «5» الحرّ بن یزید، فقال «2»: إنّ هؤلاء النّفر الّذین «6» من أهل الکوفة «1» لیسوا ممّن أقبل «7» معک «1»، وأنا حابسهم أو رادّهم، فقال له «8» الحسین: «9» لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسی «9»، إنّما هؤلاء أنصاری «1» وأعوانی، وقد کنت أعطیتنی أ لّاتعرض لی بشی‌ء «8» حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد، «10» فقال: أجل، ولکن «11» لم یأتوا معک «10»؛ قال: هم أصحابی «1»، وهم بمنزلة من جاء معی، فإن تممت علی ما کان بینی وبینک وإلّا ناجزتک؛ قال: فکفّ عنهم الحرّ [...]. «12» «13» قال أبو مخنف: حدّثنی جمیل بن مرثد من بنی مَعْن، عن الطّرمّاح بن عدیّ، أ نّه دنا من الحسین، فقال له: «14» واللَّه إنِّی لأنظر فما «15» أری معک «12» أحداً «16»، ولو لم یقاتلک
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(2- 2) [نهایة الإرب: والتحقوا به فقال الحرّ].
(3)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: وهو بعذیب الهجانات فسلّموا علیه و].
(4)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: قال ابن الأثیر: لمّا رآهم الحرّ].
(5)- [العیون: علیهم].
(6)- [لم یرد فی الکامل وذخیرة الدّارین].
(7)- [نهایة الإرب: أقبلوا].
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(9- 9) [لم یرد فی العیون].
(10) (10) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(11)- [أضاف فی نهایة الإرب: هؤلاء].
(12) (12) [الکامل: وقال له الطّرمّاح بن عدیّ: واللَّه ما أری معک کثیر، وفی نفس المهموم والمعالی: ثمّ‌دنا طرمّاح بن عدیّ رضی الله عنه وقال: واللَّه ما أری معک کثیر].
(13) (13*) [العیون: ثمّ دنا طرمّاح وقال: لقد].
(14)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: یا ابن رسول اللَّه].
(15)- [ذخیرة الدّارین: فیما].
(16)- [فی بحرالعلوم مکانه: وقال له الطّرمّاح: یا ابن رسول اللَّه، أذکر اللَّه فی نفسک لا یغرّنّک أهل الکوفة، فوَ اللَّه لئن دخلتها لتقتلنّ، وإنِّی أخاف أن لا تصل إلیها، واللَّه ما أری معک کثیراً أحد ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 83
إلّا هؤلاء الّذین أراهم ملازمیک «1» لکان کفی بهم 1 (13*)؛ وقد «2» رأیت قبل خروجی من الکوفة إلیک «3» بیوم ظهر الکوفة وفیه من النّاس ما لم تر عینای «4» فی صعید واحد جمعاً «3» أکثر منه «5»، «6» فسألت عنهم، فقیل: اجتمعوا لیعرضوا، ثمّ یسرّحون «7» إلی الحسین «6»، فانشدک اللَّه إن قدرت علی أ لّاتقدم علیهم «8» شبراً «9» إلّافعلت «9»! «10» فإن أردت أن تنزل بلداً یمنعک اللَّه به حتّی تری من «11» رأیک، ویستبین لک ما أنت صانع، فسر حتّی أنزلک «12» مناع جبلنا الّذی «13» یدعی أجَأ، امتنعنا واللَّه 12 13 به من ملوک غسّان وحمیَر ومن النّعمان بن المنذر، ومن «14» الأسود والأحمر 14، «15» «16» واللَّه «17» إن دخل علینا ذلّ قطّ 15؛ فأسیر معک حتّی أنزلک القُرَیّة «18»، ثمّ نبعث «19» إلی الرّجال ممّن بأجَأ وسَلمی من طیّئ، فوَ اللَّه لا یأتی علیک عشرة أیّام حتّی تأتیک طیِّئ رجالًا ورُکباناً، ثمّ أقم فینا ما بدا لک،
__________________________________________________
(1) (1) [فی نهایة الإرب: لکان کفواً لهم، وفی بحر العلوم: لکفی].
(2)- [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی وبحرالعلوم: لقد].
(3)- [لم یرد فی الکامل ونفس المهموم والمعالی والعیون وبحرالعلوم].
(4)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی والعیون: جمیعاً].
(5)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم والمعالی والعیون: قطّ].
(6- 6) [الکامل: لیسیروا إلیک].
(7)- [نهایة الإرب: لسیّروا].
(8)- [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی والعیون: إلیهم].
(9- 9) [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی والعیون: فافعل].
(10) (10*) [العیون: «إلی آخر ما قال»].
(11)- [لم یرد فی الکامل ونفس المهموم والمعالی وبحرالعلوم].
(12) (12) [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی وبحرالعلوم: جبلنا أجاء فهو واللَّه جبل امتنعنا].
(13- 13) [نهایة الإرب: امتعنّا].
(14) (14) [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی: الأحمر والأبیض].
(15- 15) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(16) (16**) [المعالی: إلی آخر ما قال وأجابه الحسین علیه السلام بما قد ذکرناه ولا نعیده].
(17)- [زاد فی الکامل ونفس المهموم وبحرالعلوم: ما].
(18)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(19)- [فی الکامل ونفس المهموم: تبعث، وفی نهایة الإرب: لتبعث].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 84
فإن هاجکَ هَیْج، فأنا زعیم لک بعشرین ألف طائیّ یضربون بین یدیک بأسیافهم، واللَّه لا یوصل إلیک أبداً ومنهم «1» عین تطرف (10*)؛ «2» فقال له: جزاک اللَّه وقومک خیراً! إنّه قد کان «3» بیننا وبین هؤلاء القوم قول لسنا نقدر معه علی الانصراف، ولا ندری علامَ تنصرف بنا وبهم الأمور «3» فی عاقبة! «4» «5» قال أبو مخنف: فحدّثنی جمیل بن مَرْثَد، قال: حدّثنی الطّرمّاح بن عدیّ، قال:
«6» فودّعته وقلت له: دفع اللَّه عنک شرّ الجنّ والإنس «6»، إنِّی قد امترتُ لأهلی 6 من الکوفة «6» میرةً، ومعی نفقة لهم، فآتیهم فأضع ذلک فیهم، ثمّ اقبل إلیک إن شاء اللَّه، فإن ألحقک فواللَّه لأکوننّ من أنصارک؛ قال: فإن کنت فاعلًا فعجّل رحمک اللَّه؛ «6» قال: فعلمتُ أ نّه مستوحش إلی الرّجال حتّی یسألنی التّعجیل «6»؛ قال: فلمّا بلغتُ أهلی وضعتُ عندهم ما یصلحهم، وأوصیت، «6» فأخذ أهلی یقولون: إنّک لتصنع «7» مَرّتَک هذه «8» شیئاً ما کنت تصنعه قبل الیوم «6»، فأخبرتُهم بما أرید، وأقبلتُ «6» فی طریق بنی ثُعَل «6» حتّی إذا دنوتُ من عُذَیب
__________________________________________________
(1)- [فی الکامل ونفس المهموم: فیهم].
(2) (2*) [الکامل: فودّعه وسار إلی أهله ووعّده أن یوصل المیرة إلی أهله ویعود إلی نصره، ففعل، ثمّ عاد إلی الحسین، فلمّا بلغ عذیب الهجانات لقیه خبر قتله، فرجع إلی أهله].
(3) (3) [بحرالعلوم: فجزّاه الحسین وقومه خیراً وقال له: إنّ].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین والعیون، وزاد فی ذخیرة الدّارین: أجَأ بوزن فَعَلَ بالتّحریک مهموز مقصور والنّسب إلیه أجائیّ بوزن أجَعیّ وهو علم مرتجل لأسلم رجل سمِّی الجبل به کما نذکره، یجوز أن یکون منقولًا ومعناه الفرار کما حکاه ابن الأعرابیّ. یقال: أجاء الرّجل إذا أفر، وقال الزّمخشریّ: أجاء وسلمی جبلان عن یسار سمیراء. وقد رأیتهما شاهقان ولم یقل عن یسار القاصد إلی مکّة والمنصرف عنها. وقال أبو عبیدة السّکونیّ: أجاء أحد جبلی طیّ، وذکر العلماء بأخبار العرب أنّ أجاء: سُمِّی باسم رجل وسُمِّی سلمی باسم امرأة، انتهی کلام یاقوت الحمویّ فی المعجم].
(5) (5*) [بحر العلوم: فإن یدفع اللَّه عنّا، فقدیماًما أنعم علینا وکفی، وإن یکن ما لابدّ منه ففوز وشهادة، وسایر الطّرمّاح الحسین، ثمّ ودّعه ووعده أن یوصل المیرة إلی أهله ویعود إلی نصره، فلمّا عاد بلغه خبر قتله فی عذیب الهجانات، فرجع إلی أهله].
(6) (6) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(7)- [نفس المهموم: تصنع].
(8)- [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 85
الهجانات، «1» استقبلنی سماعة بن بدر، فنعاه إلیَّ، فرجعت (16**) (2*) (5*) 1. «2»
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: فأتانی نعی الحسین هناک].
(2)- وی [حر] با یارانش از یک سو می‌رفت و حسین از سوی دیگر می‌رفت تا به عذیب هجانات رسیدند. و چنان بود که کره‌های دورگه نعمان را در آن‌جا می‌چرانیده بودند. ناگهان چهار کس را دیدند که از کوفه می‌آمدند، بر مرکب‌های خویش بودند و اسبی از آنِ نافع بن هلال را به نام کامل یدک کرده بودند. بلدشان طرماح بن عدی، بر اسب خویش همراهشان بود و شعری به این مضمون می‌خواند:
«ای شتر من!
از این که می‌رانمت بیم مکن
و شتاب کن که پیش از سحرگاه
با بهترین سواران و بهترین مسافران
به مرد والا نسب برسی
بزرگوار آزاده گشاده دل
که خدایش برای بهترین کار آن‌جا آورد
و خدایش همانند روزگار باقی بدارد.»
گوید: و چون به حسین رسید، اشعار را برای وی بخواندند که گفت: «به خدا من امیدوارم که آن‌چه خدا برای ما خواسته، کشته شویم یا ظفر یابیم، نیک باشد.»
گوید: حربن یزید بیامد و گفت: «این کسان که از مردم کوفه‌اند، جزو همراهان تو نبوده‌اند. من آن‌ها را پس می‌فرستم یا می‌دارم.»
حسین گفت: «از آن‌ها همانند خویش دفاع می‌کنم. آن‌ها یاران و پشتیبانان منند. تعهد کرده بودی متعرض من نشوی تا نامه‌ای از ابن‌زیاد سوی تو آید.»
گفت: «بله، اما با تو نیامده بودند.»
گفت: «آن‌ها یاران منند و همانند کسانی هستند که همراه من بوده اند. اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی، با تو پیکار می‌کنم.»
گوید: حر دست از آن‌ها بداشت.
جمیل بن مرثد گوید: طرماح بن عدی به حسین نزدیک شد و گفت: «به خدا می‌نگرم و کسی را با تو نمی‌بینم، اگر جز همین کسان که اینک مراقب تواند به جنگت بیایند، بس باشند. اما یک روز پیش از آن که از کوفه درآیم و سوی تو آیم، بیرون کوفه چندان کس دیدم که هرگز بیش از آن جماعت به یک جا ندیده بودم. درباره آن‌ها پرسش کردم. گفتند: فراهم آمده‌اند که سانشان ببینند و به مقابله حسین روانه شوند. تو را به خدا اگر می‌توانی یک وجب جلو نروی نرو. اگر می‌خواهی به شهری فرود آیی که خدایت در آن‌جا محفوظ دارد تا کار خویش را بینی و بنگری چه خواهی کرد. برو تا به کوهستان محفوظ ما که اجا نام دارد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 86
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 404- 405، 406- 407/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 237- 238؛ القمّی، نفس المهموم،/ 192- 193، 194- 195؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 275- 276، 277؛ المیانجی، العیون العبری،/ 73- 74؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281- 282؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 420- 423؛ بحر العلوم «1»، مقتل الحسین علیه السلام،/ 196- 197
[بعد ملاقاة الإمام علیه السلام مع الحرّ] ثمّ أقبل الحسین إلی أصحابه وقال: هل فیکم أحد یخبر الطّریق علی غیر الجادّة؟ فقال الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ: یا ابن بنت رسول اللَّه! أنا أخبر الطّریق. فقال الحسین: إذاً سر بین أیدینا! قال: فسار الطّرمّاح وأتبعه الحسین هو وأصحابه، وجعل الطّرمّاح «2» یقول:
__________________________________________________
- برسی که به خدا در آن‌جا از شاهان غسان و حمیر و نعمان‌بن منذر و سیاه و سرخ محفوظ بوده‌ایم. به خدا هرگز آن‌جا دشمنی به ما در نیامده. من نیز با تو می‌آیم تا تو را در دهکده فرود آرم. آن‌گاه کس پیش مردان طی می‌فرستم که در «اجا» و «سلمی» اقامت دارند. به خدا ده روز نمی‌گذرد که مردم طی پیاده و سوار سوی تو رو کنند، هر چند مدت که خواهی میان ما بمان. اگر حادثه‌ای رخ دهد، من متعهدم که بیست هزار مرد طایی با شمشیرهای خویش پیش روی تو به پیکار ایستند. به خدا تا یکی از آن‌ها زنده باشد، به تو دست نمی‌یابند.»
حسین گفت: «خدا تو و قومت را پاداش نیک دهد! میان ما و این، سخنی رفته که با وجود آن رفتن نتوانیم و نمی‌دانیم کار ما و آن‌ها به کجا می‌انجامد.»
طرماح بن عدی گوید: با وی وداع کردم و گفتم: «خدا شر جن و انس را از تو بگرداند! از کوفه برای کسانم آذوقه گرفته ام و خرجی آن‌ها پیش من است. می‌روم و این را پیششان می‌نهم. انشاء اللَّه پیش تو می‌آیم. وقتی آمدم به خدا از جمله یاران تو خواهم بود.»
گفت: «اگر چنین خواهی کرد، بشتاب، خدایت رحمت کناد!»
گوید: دانستم که از کار آن کسان نگران است که به من می‌گوید بشتابم.
گوید: و چون پیش کسانم رسیدم، و لوازمشان را بدادم و سفارش کردم. کسانم می‌گفتند: «این بار رفتاری می‌کنی که پیش از این نمی‌کردی.»
گوید: مقصود خویش را با آن‌ها بگفتم و از راه «بنی ثعل» روان شدم و چون به «عذیب هجانات» رسیدم، سماعة بن بدر به من رسید و خبر کشته شدن حسین را گفت و از آن‌جا بازگشتم.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2995- 2996، 2997- 2998
(1)- [حکاه بحر العلوم عن نهایة الإرب].
(2)- زید فی الأصل و بر: وجعل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 87
یا ناقتی لا تجزعی من زجری و «1» امض بنا «1» قبل طلوع الفجرِ
بخیر فتیان وخیر سفرِ إلی رسول اللَّه أهل الفخرِ
السّادة البیض الوجوه الزّهرِ الطّاعنین بالرّماح السّمرِ
الضّاربین بالسّیوف البترِ حتّی تحلّی «2» بکریم النّجرِ
بماجد الجدّ رحیب الصّدرِ أتی به اللَّه لخیر أمرِ
عمّره اللَّه بقاء الدّهرِ یا مالک النّفع معاً والضّرِّ
أمدد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ علی الطّغاة من بقایا الکفرِ
علی اللّعینین سلیلَی صخرِ یزید لا زال حلیف الخمرِ
والعود والصّنُجُ معاً والزّمرِ وابن زیاد العهر وابن العهرِ
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 140- 141
حدّثنی حکیم بن داود بن حکیم، قال: حدّثنی سلمة، قال: حدّثنی علیّ بن الحسین، عن معمّر بن خلّاد، عن أبی الحسن الرّضا علیه السلام قال: بینما الحسین علیه السلام یسیر فی جوف اللّیل وهو متوجّه إلی العراق، وإذا برجل یرتجز ویقول: وحدّثنی أبی رحمه الله عن سعد بن عبداللَّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معمر بن خلّاد، عن الرّضا علیه السلام مثل ألفاظ سلمة قال: وهو یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبانٍ وخیر سفرِ حتّی تحلّی بکریم القدرِ
بماجد الجدّ رحیب الصّدرِ أبانه اللَّه بخیر أمرِ
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
ابن قولویه، کامل الزّیارات،/ 95- 96
__________________________________________________
(1- 1) فی د و بر، وفی الأصل: أمرض بنا.
(2)- فی النّسخ: یحلّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 88
[بعد التحاق أربعة من الفرسان بالحسین علیه السلام وإخبارهم بشهادة قیس بن مسهّر الصّیداویّ]
فقالوا «1» له بعد ما دنوا منه: «واللَّه، إنّا لننتظر، فما نری معک أحداً، ولو لم یقاتلک إلّا هؤلاء الّذین نراهم ملازمیک، لکفی بهم، فکیف وقد رأینا قبل خروجنا من الکوفة ما لم نر قطّ مثلهم ناساً فی صعیدٍ واحد عُرضوا لیُسرّحوا إلیک، فننشدک اللَّه إن قدرت أ لّاتقدم شبراً إلّافعلت، فها هنا بلد منعک اللَّه به، حتّی تری رأیک، فسر بنا حتّی ننزلک جبلنا الّذی یُدعی أجأ، امتنعنا به واللَّه من ملوک غسّان، وحمیر، ومن النّعمان، ومن الأسود والأحمر، واللَّه ما دخل علینا ذُلّ قطّ، ثمّ تبعث الرّجال إلی من ینزل أجأ، وسلمی من طیِّئ، فیأتیک الرّجال، وأنا زعیم لک بعشرین ألف طائیّ یضربون بین یدیک بالسّیوف».
فقال الحسین: «جزاک اللَّه وقومک خیراً. إنّه قد کان بیننا وبین هؤلاء القوم من أهل الکوفة قول لسنا نقدر علی الانصراف، ولا ندری علامَ تنصرف بنا وبهم الأمور فی العاقبة».
فودّعوه وقالوا: «قد حملنا میرة من الکوفة لأهلینا، فنحن نحملها إلیهم، ونعود إلیک».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 62
[بعد صلاة الإمام علیه السلام ومقالته مع الحرّ وإنشاد الأبیات: سأمضی فما بالموت عار علی الفتی ...]
(قال) ثمّ أقبل الحسین علی أصحابه، فقال «2»: هل «3» فیکم أحد یخبر «4» الطّریق علی غیر الجادّة؟
فقال الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ: «5» أنا یا ابن رسول اللَّه «5» أخبر الطّریق.
__________________________________________________
(1)- والقائل هو الطّرمّاح بن عدیّ. انظر الطّبریّ 7: 304 وابن الأثیر 4: 50.
(2)- [فی تسلیة المجالس وسائر المصادر: وقال].
(3)- [تظلّم الزّهراء: هلمّ، وفی الأعیان مکانه: وقال الحسین لأصحابه: هل ...].
(4)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: یعرف].
(5- 5) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: نعم یا ابن رسول اللَّه أنا، وزاد فی المعالی: وقیل طرمّاح بن حکم، نعم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 89
فقال الحسین: «1» فسر إذاً «2» «1» بین أیدینا، فسار الطّرمّاح «3» واتّبعه الحسین وأصحابه وجعل الطّرمّاح «3» یرتجز ویقول:
یا ناقتی لا تذعری «4» من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجرِ
بخیر فتیان وخیر سفرِ آل رسول اللَّه أهل «5» الفخرِ
السّادة البیض الوجوه الغرِّ «6» الطّاعنین بالرِّماح السّمرِ
و «7» الضّاربین بالصّفاح «8» البَتْرِ حتّی تحلی «9» بکریم النّجرِ «10»
الماجد الحرّ «11» الرّحیب «12» الصّدرِ «13» أتی به «13» اللَّه لخیر «14» أمرِ عمّره اللَّه بقاء الدّهرِ «15» وزاده من طیِّبات الذِّکرِ 15
یا مالک النّفع معاً والضّرِّ «16» أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ
__________________________________________________
(1) (1) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والمعالی: سر].
(2)- [لم یرد فی الأعیان].
(3- 3) [الأعیان: أمامهم وجعل].
(4)- [تسلیة المجالس: تجزعی].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: آل].
(6)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: الزُّهر].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر].
(8)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: السّیوف].
(9)- [الأسرار: تجلّی].
(10)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: الفخر].
(11)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان: الجدّ].
(12)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء المعالی: رحیب].
(13- 13) [فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء: أثابه، وفی الدّمعة والمعالی والأعیان: أصابه].
(14)- [فی العوالم والأعیان: بخیر].
(15- 15) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان].
(16)- [فی البحار والدّمعة والأسرار: النّصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 90
علی الطّغاة من بقایا الکفرِ «1» أعنی «2» اللّعینین سلیلَی «3» صخرِ
«4» وابن «4» زیاد العاهر «5» ابن العهرِ «6» فأنت یا ربّ به ذو البرِّ «6» «1»
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 233- 234/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 248- 249؛ المجلسی، البحار، 44/ 378- 379؛ البحرانی، العوالم، 17/ 229؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 251؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 252؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 165؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 274
[بعد إنزال الحسین علیه السلام بکربلاء وکلامه علیه السلام مع أخته زینب علیها السلام]
ثمّ خرج [الإمام علیه السلام] إلی أصحابه، فقال له الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ- وکان من شیعته-: الرّأی أن «7» ترکب معی جمازة «8»، فإنِّی أبلغ بک اللّیلة قبل الصّباح أحیاء طیِّئ، وأسوِّی لک امورک، واقیم بین یدیک خمسة آلاف مقاتل یقاتلون عنک.
فقال له الحسین: «9» أمن مروءة الإنسان أن ینجِّی نفسه ویهلک أهله وإخوته وأصحابه «9»، فقال له أصحابه: إنّ هؤلاء القوم «10» إذا لم یجدوک لم یفعلوا شیئاً «11»، فلم یلتفت إلی قولهم، وجزّی الطّرمّاح خیراً.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأعیان].
(2)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: علی].
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: سلیلی].
(4)- [زاد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: یزید لا زال حلیف الخمر].
(5)- [فی تسلیة المجالس والدّمعة: العهر، وفی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: عهر].
(6- 6) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر].
(7)- [فی تسلیة المجالس مکانه: قال الطّرمّاح بن عدیّ: الوجه عندی فی ذلک یا ابن رسول اللَّه أن ...].
(8)- جمازة فرس من أکرم خیول العرب لعبداللَّه بن خثم، فلعلّ هذه من نسلها.
(9- 9) [تسلیة المجالس: لیس من مروّة الرّجل أن ینجو بنفسه ویهلک أهله وعیاله].
(10)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(11)- [تسلیة المجالس: بالعیال مکروهاً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 91
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 238- 239/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 254
فاستدلّ غیر الجادّة، فقال الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ: انا المدلّ، وجعل یرتجز:
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وامض بنا قبل طلوع الفجرِ
بخیر فتیانٍ وخیر سقرِّ آل رسول اللَّه أهل الخیرِ
السّادة البیض الوجوه الزّهرِ الطّاعنین بالرِّماح السّمرِ
الضّاربین بالسّیوف البترِ
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 96
فلمّا وافی زبالة، استقبله الطّرمّاح الطّائیّ الشّاعر، فقال له الحسین علیه السلام: من أین خرجت؟ قال: من الکوفة، قال: کیف وجدت أهل الکوفة؟ قال: یا ابن رسول اللَّه! قلوبهم معک وسیوفهم علیک، فقال له الحسین علیه السلام: صدقت، النّاس عبید الدّنیا والدّین لغو علی ألسنتهم، یحوطونه ما درّت معایشهم، فإذا امتُحِنُوا بالبلاء قلّ الدّیّانون.
أبو طالب الزّیدی، تیسیر المطالب،/ 91؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 113- 114
فانتهوا إلی عذیب الهجانات وإذا سفر أربعة- أی أربعة نفر- قد أقبلوا من الکوفة علی رواحلهم یخبّون ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل [قد أقبلوا من الکوفة یقصدون الحسین ودلیلهم رجل یقال له الطّرمّاح بن عدیّ راکب علی فرس] وهو یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفرِ حتّی تحلّی بکریم النّجرِ
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أتی به اللَّه لخیر أمرِ
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فأراد الحرّ أن یحول بینهم وبین الحسین، فمنعه الحسین من ذلک. [...]
ثمّ إنّ الطّرمّاح بن عدیّ قال للحسین: أنظر فما معک؟ لا أری معک أحداً إلّاهذه الشّرذمة الیسیرة، وإنّی لأری هؤلاء القوم الّذین یسایرونک أکفاء لمن معک، فکیف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 92
وظاهر الکوفة مملوء بالخیول والجیوش یعرضون لیقصدونک، فأنشدک اللَّه، إن قدرت أن لا تتقدّم إلیهم شبراً فافعل، فإن أردت أن تنزل بلداً یمنعک اللَّه به من ملوک غسّان وحمیر، ومن النّعمان بن المنذر، ومن الأسود والأحمر، واللَّه إن دخل علینا ذلّ قطّ فأسیر معک حتّی أنزلک القریة، ثمّ تبعث إلی الرّجال من بأجا وسلمی من طیِّئ، ثمّ أقم معنا ما بدا لک، فأنا زعیم بعشرة آلاف طائیّ یضربون بین یدیک بأسیافهم، واللَّه لا یوصل إلیک أبداً ومنهم عین تطرف. فقال له الحسین: جزاک اللَّه خیراً، فلم یرجع عمّا هو بصدده، فودّعه الطّرمّاح، ومضی الحسین.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173- 174
وسار حتّی وصل عذیب الهجانات، «1» وإذا بأربع نفر «2» قد أقبلوا من ناحیة الکوفة وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو الصّیداویّ، «3» وسعد مولی عمرو الصّیداویّ «3»، وعبیداللَّه المذحجیّ، فأقبلوا إلی الحسین، فلمّا نظر الطّرمّاح، أخذ بزمام ناقة الحسین علیه السلام وأنشأیقول:
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفرِ حتّی تَحلّی بکثیر الفخرِ «4»
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أثابه اللَّه بخیر أجرِ «5» ابن أمیر المؤمنین الطّهرِ
وابن الشّفیع من عذاب الحشرِ «6» یا مالک النّفع معاً والضّرِّ
أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ «7» علی اللّعینین سلیلَی صخرِ
وابن زیاد العهر وابن العهرِ
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وفیها أحشام نعمان بن منذر ملک الحیرة].
(2)- [وسیلة الدّارین: أشخاص].
(3- 3) [المطبوع: سعید بن أبی ذرّ الغفاریّ].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: آل رسول اللَّه آل الفخر].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: السّادة البیض الوجوه الزّهر].
(6)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الضّاربین بالسّیوف البتر].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الطّاعنین بالرّماح السّمر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 93
قال: فأقبل علیهم الحرّ، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تکن قد عاهدتنی أن لا تتعرّض لأحد من أصحابی، فإن کنت علی ما بینی وبینک وإلّا نازلتک فی میدان الحرب، فکفّ عنهم الحرّ «1». ثمّ إنّ الحسین علیه السلام استقبلهم وقال: أخبرونی ما وراءکم بالکوفة؟ فقالوا: یا ابن رسول اللَّه! أمّا أشراف النّاس فقد طمّت رؤوسهم بالمال، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم علم برسولی قیس بن مسهر؟ قالوا: أخذه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) وبعثه مکتوفاً إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله. فلمّا سمع الحسین علیه السلام ذلک تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ تلا قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک یا أرحم الرّاحمین.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 45- 47/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
قال أبو مخنف: وإذا بأربعة نفر قد أقبلوا علی رواحلهم من الکوفة، یحثّون السّیر علی أفراسهم، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمر بن خالد الصّیداویّ، «2» وسعد مولاه «2»، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، قال: فلمّا نظر الطّرمّاح أخذ بزمام ناقة الحسین- صلوات اللَّه علیه- وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفرِ أثابه اللَّه بخیر أجرِ
الماجد الجدّ رحیب الصّدرِ حتّی تَحِلّی بجلیل القدرِ
قال: وأقبل الحرّ إلیه وقال له: یا حسین، إنّ هؤلاء قد أقبلوا إلیک وأنا أرید أن أردّهم، قال: إنِّی أمنع کما أمنع عن نفسی، ألیس هم أعوانی وأنصاری، وقد کنت قد أعطیتنی عهداً أ نّک لا تتعرّض بی حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد (لعنه اللَّه)؟
فإن کنت علی ما کان بینی وبینک وإلّا نازلتک الحرب، فکفّ الحرّ عنهم، فقال لهم
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [المطبوع: وسعید بن مولی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 94
الحسین علیه السلام: أخبرونی عن النّاس، فقالوا: یا ابن رسول اللَّه، أمّا الأشراف فقد ملئت غرائرهم، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم برسولی قیس بن مسهر علم؟ فقالوا: أخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) فقتله.
فلمّا سمع الحسین علیه السلام تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
ثمّ قال: اللّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، فأقبل الطّرمّاح إلی الحسین علیه السلام وأخذ بزمام ناقته وقال له: یا ابن رسول اللَّه، لو لم یقاتلک إلّا هؤلاء الّذین تراهم لکفوک، وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة من النّاس ما لم أعاین مثلهم قطّ فی جمع أکثر منهم، فسألت عنهم، فقیل: إنّهم جمعوا لیعرضوا ویمضوا إلی حرب الحسین علیه السلام، فإن قدرت أن لا تقدم إلیهم فافعل. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 253
«1»
__________________________________________________
(1)- این وقت حسین علیه السلام روی به اصحاب خویش آورد و فرمود: «هیچ کس از شما می‌تواند از بیرون جاده به سوی مقصود طی طریق کرد؟»
طرماح عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! من از راه و بی راه نیک آگاهم.»
حسین علیه السلام فرمود: «در طی طریق، در پیش روی ما می‌باش.»
پس راه برگرفتند و طرماح از پیش روی جماعت همی رفت و این ارجوزه قرائت همی کرد:
«یا ناقتی لاتذعری من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجرِ
بخیر فتیان وخیر سفرِ آل رسول اللَّه آل الفخرِ
السّادة البیض الوجوه الزُّهرِ الطّاعنین بالرّماح السُّمرِ 1
الضّاربین بالسّیوف البُترِ حتّی تَحلّی بکریم النّجرِ 2
الماجد الجدّ الرّحیب الصّدرِ أصابه اللَّه بخیر أمرٍ
عمّره اللَّه بقاء الدّهرِ یا مالک النّفع معاً والضَّرِّ
امدد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ علی الطّغاة من بقایا الکفرِ
علی اللّعینین سلیلَی صخرِ یزید لا زال حلیف الخمرِ 3
وابن زیادٍ العهر ابن العهر 4»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 95
فانتهوا إلی الحسین علیه السلام. [...] وفی بعض المقاتل: إنّ الطّرمّاح لمّا «1» رمی ببصره إلی الحسین علیه السلام أنشأ یرتجز ویقول:
یا ناقتی لا تزعری من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفرِ «2» حتّی تحلّی بکریم النّحرِ
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أتی به اللَّه لخیر أمرِ
ثمّة أبقاه بقاء الدّهرِ آل رسول اللَّه آل الفخرِ «2»
السّادة البیض الوجوه الزّهرِ الطّاعنین بالرِّماح السّمرِ
الضّاربین بالسّیوف البترِ «3» یا مالک النّفع معاً والضّرِّ
أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ علی الطّغاة من بغایا الکفرِ
علی اللّعینین سلیلَی صخرِ یزید لا زال حلیف الخمرِ
وابن زیاد العهرِ وابن العهرِ
القمّی، نفس المهموم،/ 192- 193/ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 73
لمّا بلغ الحسین (عذیب الهجانات) وهو فی طریقه إلی العراق، لقیه أربعة رجال قد أقبلوا من الکوفة لنصرته علی رواحلهم ومعهم دلیل یقال له الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ،
__________________________________________________
- حر بن یزید ریاحی چون این ارجوزه بشنید و سب و شتم ابن زیاد و یزید را اصغا نمود، از کنار حسین علیه السلام به یک سوی رفت و لختی دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.
1. زهر- جمع ازهر-: روشن، تابناک. سمر- جمع اسمر-: زرد رنگ «نیزه را بدان توصیف کنند.»
2. بتر- جمع باتر-: قاطع، برّان. نجر- بر وزن فلس-: نژاد.
3. صخر: نام ابو سفیان.
4. خلاصه معنی اشعار: ای شتر! نترس و ما را در سحرگاهان به همراهی بهترین جوانان ماهرو از خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد و دارای سعه صدر می‌باشند، ببر. ای خدایی که سود و زیان به دست توست، آقایم حسین علیه السلام را بر دو کافر معلون: یزید خ+ مار و ابن‌زیاد چکیده زنا پیروز فرما. سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 162- 163
(1)- [فی العیون مکانه: وهو لمّا ...].
(2- 2) [العیون: (إلی أن یقول)].
(3)- [العیون: التّبر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 96
فطلب الطّرمّاح إلی الحسین أن یذهب معه إلی بلاد قومه (وهی المعروفة الیوم ببلاد شَمَّر) حتّی یری رأیه وأن ینزل جبلهم (أجأ) وتکفّل له بأن ینصره وقومه، فجزّاه الحسین وقومه خیراً، وقال له: إنّ بیننا وبین القوم قولًا لا نقدر معه علی الانصراف، فإن یدفع اللَّه عنّا فقدیماً ما أنعم علینا وکفی، وإن یکن ما لا بدّ منه ففوز وشهادة إن شاء اللَّه، [ثمّ ذکر کلام الخوارزمی کما ذکرناه].
ثمّ إنّ الطّرمّاح ودّع الحسین ووعده أن یوصل المیرة لأهله ویعود لنصره، فلمّا عاد بلغه خبر قتله.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 396
عن مقتل السّیِّد محمّد بن أبی طالب فی سیاق مسیر أبی عبداللَّه علیه السلام إلی کربلاء بعد لقائه الحرّ، قال: ثمّ أقبل الحسین علیه السلام إلی أصحابه، فقال: هل فیکم أحد یعرف الطّریق علی غیر الجادّة؟ فقال الطّرمّاح: نعم یا ابن رسول اللَّه، أنا أخبر الطّریق، فقال الحسین علیه السلام: سر بین أیدینا، فسار الطّرمّاح واتّبعه الحسین علیه السلام وأصحابه، وجعل الطّرمّاح یرتجز ویقول: یا ناقتی لا تذعری من زجری، الأبیات. «1»
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 813
«1»
__________________________________________________
(1)- حر با اصحاب خود از یک سو می‌رفت و حسین هم با اصحاب خود از یک سوی دیگر تا به «عذیب الهجانات» رسیدند که چراگاه اسبان نعمان بوده و این نام را به او داده بودند که ناگاه چهار شتر سوار که اسب نافع‌بن هلال را به نام کامل یدک داشتند، از کوفه می‌آمدند و طرماح‌بن عدی رهبرشان بود. چون به حسین علیه السلام رسیدند و دیده طرماح به حسین افتاد، این رجز را سرودن گرفت:
«منال ای شتر هان ز آزار من رسانم سحرگه بر یار من
به همراه یاران نیک اخترم رسان بر حسین آن سرو سرورم
که راد است و آزاد دریا به دل خدایش کشانده به کاری چگل
که تا روزگار است بادش بقا ز آل رسول است و اهل صفا
همه سرورانند و زیبای چهر همه نیزه انداز تا ماه و مهر
همه تیغ زن پهلوان و دلیر خدایی که سود و زیان را دبیر
به آقا حسینم تو نصرت بده سر دشمنانش تو بر خاک نه
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 97
__________________________________________________
-به اولاد صخر لعین دغا یزید آن که بامی بود با وفا
زنا زاده ابن زیاد لعین که با او به ناحق نشسته به کین»
چون این عده به حسین علیه السلام پیوستند، حر به آن‌ها رو آورد و گفت: «این‌ها اهل کوفه‌اند. من این‌ها را زندانی می‌کنم یا به کوفه برمی‌گردانم.»
حسین فرمود: «من با جان خود از این‌ها دفاع می‌کنم. این‌ها یاران منند و در حکم همسفران منند. اگر از قراری که با هم داریم برگردی، با تو می‌جنگم.»
حر دست بازداشت.
سپس طرماح نزدیک رفت و گفت: «با شما چندان کسی نیست. اگر جز هم اینان که می‌نگرم ملازم تواند با تو بجنگند، برای آن‌ها کافی است و پیش از آن که از کوفه درآیم در پشت کوفه آن‌قدر جمعیت که تاکنون در یک‌جا ندیده بودم، نگریستم و از آن‌ها پرسیدم، گفتند، می‌خواهند همه سان بینند و به سوی حسین فرستند. تو را به خدا اگر می‌توانی یک وجب به آن‌ها نزدیک مشو و به یک شهری دژمانند منزل کن تا تصمیمی بگیری و نقشه کارت روشن شود. بیا با من برویم و من شما را در کوه اجا منزل می‌دهم و آن کوهی است دژمانند و ما از قشون پادشاهان غسان و حمیر و نعمان بن منذر و سرخ پوستان و سفید پوستان بدان پناهنده می‌شدیم و به خدا هرگز خواری ندیدیم. من با تو می‌آیم و تو را در آن جا می‌دهم ومی‌فرستی مردان قبیله طی که در کوه‌های اجا و سلمی هستند، سواره و پیاده گرد تو جمع می‌شوند و به خدا ده روز نکشد که بیست هزار طایی شمشیر زن فراهم‌گردد و تا جان دارند، دست‌کسی به تو نرسد.»
فرمود: «خدا تو را و قومت را جزای خیر دهد! ما با این مردم قراری داریم و از آن نتوانیم برگشت و نمی‌دانیم سرانجام ما و آن‌ها به کجا کشد.»
ابومخنف گوید: جمیل‌بن مرثد از طرماح‌بن عدی برایم باز گفت که من با آن حضرت وداع کردم و گفتم: «خدایت از شر جن و انس نگه دارد و من خواربار برای خانواده‌ام از کوفه می‌برم و خرجی آن‌ها با من است و آن را به آن‌ها می‌رسانم و برمی‌گردم و اگر به شما رسیدم، از یاران شمایم.»
فرمود: «رحمک اللَّه! پس بشتاب.»
دانستم که هراسی از مردان دارد که مرا به شتاب می‌دارد. گوید: چون به خانواده‌ام رسیدم و آن‌چه را بایست بود نزد آن‌ها نهادم، وصیت کردم. خانواده ام گفتند: «این‌بار کاری می‌کنی که پیش از آن نمی‌کردی؟»
آن‌ها را از دلخواه خود باخبر کردم و از راه بنی‌ثعل آمدم تا نزدیک عذیب الهجانات سماعة بن بدر را دیدم و خبر شهادت او را به من داد و برگشتم.
من می‌گویم این روایت ابوجعفر طبری از ابی‌مخنف دلالت دارد که طرماح‌بن عدی در کربلا نبوده و از شهدا نیست و بلکه چون خبر شهادت را شنیده، برگشته با آن که در همین مقتل منسوب به ابی‌مخنف آمده است که طرماح بن عدی گفت: «من با زخم فراوانی میان کشتگان کربلا افتاده بودم و قسمم راست است که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 98
وفی عذیب الهجانات «1» أتاه أربعة نفر خارجین من الکوفة علی رواحلهم ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له «الکامل» وهم: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، ونافع بن هلال، ودلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفرِ حتّی تَحلّی بکریم النّجرِ
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أتی به اللَّه لخیر أمرِ
ثمّة أبقاه بقاء الدّهرِ
فلمّا انتهوا إلی الحسین علیه السلام أنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا قتلنا أم ظفرنا.
وسألهم الحسین عن رأی النّاس، فأخبروه بأنّ الأشراف عظمت رشوتهم، وقلوب سایر النّاس معک والسّیوف علیک، ثمّ أخبروه عن قتل قیس بن مسهر الصّیداویّ، فقال علیه السلام: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، اللَّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک ورغائب مذخور ثوابک.
وقال له الطّرمّاح: رأیت النّاس قبل خروجی من الکوفة مجتمعین فی ظهر الکوفة، فسألت عنهم، قیل: إنّهم یعرضون، ثمّ یسرّحون إلی الحسین، فأنشدک اللَّه أن لا تقدم علیهم، فإنِّی لا أری معک أحداً، ولو لم یقاتلک إلّاهؤلاء الّذین أراهم ملازمیک لکفی.
ولکن سر معنا لتنزل جبلنا الّذی یُدعی «أجا»، فقد امتنعنا به من ملوک غسّان
__________________________________________________
- خواب نبودم و دیدم بیست اسب سوار آمدند» الی آخره.
پس این روایت طبری اعتباری ندارد و بدان استنادی نتوان کرد و خدا توفیق درستی دهد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 84- 86
(1)- العذیب: واد لبنی تمیم وهو حدّ السّواد وفیه مسلحة للفرس، بینه وبین القادسیّة ستّ أمیال، وقیل‌له عذیب الهجانات لأنّ خیل النّعمان ملک الحیرة ترعی فیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 99
وحمیر ومن النّعمان بن المنذر ومن الأسود والأحمر، فوَ اللَّه لا یأتی علیک عشرة أیّام حتّی تأتیک طیِّئ رجالًا ورکباناً، وأنا زعیم لک بعشرین ألف طائیّ یضربون بین یدیک بأسیافهم إلی أن یستبین لک ما أنت صانع.
فجزّاه الحسین وقومه خیراً، وقال: إنّ بیننا وبین القوم عهداً ومیثاقاً، ولسنا نقدر علی الانصراف حتّی تتصرّف بنا وبهم الامور فی عاقبة.
فاستأذنه الطّرمّاح وحده بأن یوصل المیرة إلی أهله ویعجل المجی‌ء لنصرته، فأذن له وصحبه الباقون.
فأوصل الطّرمّاح المسیرة إلی أهله ورجع مسرعاً، فلمّا بلغ عذیب الهجانات بلغه خبر قتل الحسین علیه السلام، فرجع إلی أهله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 220- 222
قالوا: ولم یزل الحرّ یسایر الحسین علیه السلام فی الطّریق علی غیر الجادّة، حتّی انتهوا إلی (عُذیب الهجانات)، فإذا هم بأربعة نفر علی رواحلهم «1» قد أقبلوا من الکوفة لنصر الحسین علیه السلام ومعهم غلام لنافع بن هلال الجملی وهو یجنب فرساً لنافع، وکان خروجه من الکوفة قبل هؤلاء النّفر، وأوصی غلامه أن یتبعه بفرسه.
ومع هؤلاء النّفر دلیلُهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ، وکان قد امتار لأهله مَیرة من الکوفة، فخرج علی غیر الجادّة، فالتقی بهؤلاء النّفر فی عرض الطّریق، حتّی إذا قاربوا الحسین ورأوه من بعید، حدا بهم الطّرمّاح فقال:
یا ناقتی لا تذعری من زجری واسرِ بنا قبل طلوع الفجرِ
__________________________________________________
(1)- وهم: نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ‌من مذحج، هکذا فی أنساب البلاذری: ج 3، ص 172، طبع بیروت. وفی أعیان السّیّد الأمین: ج 4، ص 192 وضع (جنادة بن الحارث السّلمانیّ) بدل (نافع)، وعامر بن مجمع العائذی بدل (سعد مولی خالد). والمرجع عندنا أ نّهم خمسة: جنادة، وعمرو، ومولاه، ومجمع العائذی، وابنه، ولعلّ نافعاً هذا هو الجملیّ المشهور، لا أ نّها اثنان، واللَّه العالم. وسنحقّق ذلک فی (المجلس التّاسع) من الکتاب عند ذکر أصحاب الحسین علیه السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 100
بخیر رکبانٍ وخیر سفرِ حتّی تحلّی بکریم النّجرِ
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أتی به اللَّه لخیر أمرِ
ثمّة أبقاهُ بقاء الدّهرِ
فلمّا وصلوا إلی الحرِّ أراد حبسهم، أو ردّهم إلی الکوفة، وقال للحسین: هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک.
فصاح به الحسین وقال: «لأمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وهم بمنزلة من جاء معی، وقد کنت أعطیتنی أ لّاتعرّض لی بشی‌ء حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد، فإن بقیت علی ما کان بینی وبینک، وإلّا ناجزتک».
فکفّ الحرّ عنهم، فالتحقوا بالحسین وأصحابه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 194- 196
وأمّا الطّرمّاح، فقد قیل: إنّه قتل معهم فی مکان واحد، لکن فی نفس المهموم یقول:
إنّ الطّرمّاح بن عدیّ لم یحضر وقعة الطّفّ، ولم یکن فی الشّهداء، ونقل عن طرمّاح أ نّه قال: فودّعت الحسین علیه السلام فی عذیب الهجانات، وقلت له: دفع اللَّه عنک شرّ الجنّ والإنس، إنِّی قد امترت لأهلی من الکوفة میرة، ومعی نفقة لهم، فآتیهم فأضع ذلک فیهم، ثمّ أقبل إلیک إن شاء اللَّه، فإن ألحقک فواللَّه لأکوننّ من أنصارک، قال علیه السلام: فإن کنت فاعلًا فعجّل، رحمک اللَّه، قال: فعلمت أ نّه مستوحش حتّی یسألنی التّعجیل؛ فلمّا بلغت أهلی، وضعت عندهم ما یصلحهم، وأوصیت وأقبلت فی طریق بنی ثعل حتّی إذا دنوت من عذیب الهجانات استقبلنی سماعة بن بدر، فنعاه إلیّ، فرجعت، انتهی واللَّه العالم.
قال فی الإبصار: قال أهل السّیر: إنّهم کانوا أربعة نفر، فکأنّهم لم یعدّوا المولیّین، کما لم یعدّوا الطّرمّاح، دلیلهم.
المیانجی، العیون العبری،/ 128
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 101

استشهاده «1»

قال الطّرمّاح بن عدیّ رحمه الله: کنت فی القتلی، وقد وقع فیّ جراحات، ولو حلفت لکنت صادقاً أنِّی کنت غیر نائم، إذ أقبل عشرون فارساً «2» وعلیهم ثیاب بیض یفوح منها المسک والعنبر، فجاؤوا حتّی صاروا قریباً من جسد الحسین علیه السلام، فتقدّم رجل إلیه وأجلسه «3» قریباً منه «4» وأومی بیده إلی الکوفة، وإذا برأسه قد أقبل، فرکّبه علی الجسد، فعاد «5» مثل ما کان بقدرة اللَّه تعالی وهو یقول: یا ولدی! قتلوک «6» ومن شرب الماء منعوک ما أشدّ جرأتهم علی اللَّه، ثمّ التفتَ إلی مَنْ کان عنده، فقال: یا أبی یا آدم، ویا أبی إبراهیم، ویا أبی إسماعیل، ویا أخی موسی، ویا أخی عیسی! أما ترون ما صنعت الطّغاة بولدی؟ لا أنالهم اللَّه شفاعتی، فتأمّلته، فإذا هو رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «2».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 99/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 195؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 46
وروی عن الطّرمّاح بن عدیّ رضی الله عنه قال: کنت من قتلی کربلاء وقد بقی فیَّ رمق من الحیاة، ولو حلفت لکنت صادقاً إذ رأیت بعد عشرات متتابعات عشرین فارساً لهم نور شعشعانیّ، وکلّهم ذو ثیاب بیض یفوح منها رائحة المسک والعنبر، فقلت فی نفسی: هذا ابن زیاد وقد أقبل یطلب جسد الحسین علیه السلام لیمثّل به، فجاؤوا حتّی نزلوا بین القتلی، ثمّ إنّ المتقدّم أتی إلی الحسین وجلس عنده وأجلسه وسنّده بصدره وأومأ إلی نحو الکوفة
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: أقول: فظهر بهذه الرّوایة الّتی نقلها أبو جعفر الطّبریّ عن أبی مخنف أنّ الطّرمّاح‌ابن عدیّ لم یحضر وقعة الطّفّ ولم یکن فی الشّهداء، بل لمّا سمع خبر شهادة الحسین علیه السلام رجع إلی مکانه، فما فی هذا المقتل المنسوب إلی أبی مخنف].
(2) (2) [نفس المهموم: إلخ، فهو شی‌ء لیس علیه الاعتماد ولا إلیه الرّکون والإستناد. واللَّه الموفّق للسّداد].
(3)- [المعالی: جلس].
(4)- [زاد فی المعالی: وأجلسه].
(5)- [لم یرد فی المعالی].
(6)- [زاد فی المعالی: أتراهم ما عرفوک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 102
بیده، فما ردّها إلّاوبها رأس الحسین علیه السلام، فرکّبه علی الجسد کما کان أوّلًا، فطار عقلی وقلت: لیس ابن زیاد قادراً علی هذا، فتأمّلته، فإذا هو رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؛ فقال: السّلام علیک یا ولدی، فقال: وعلیک السّلام ورحمة اللَّه وبرکاته یا جدّاه، قال: کیف یا ولدی قتلوک؟ أتراهم ما عرفوک ومن الماء منعوک، وعن حرم جدّک أخرجوک، ویلهم! ألا أخبرتهم بحسبک عسی یرقوا بحالک، فبکی وقال: یا جدّاه! أخبرتهم، فقالوا: نعرفک حقّ المعرفة لکن نقتلک ظلماً وعدواناً.
فقال علیه السلام: یا أبی آدم، ویا أبی نوح، ویا أبی إبراهیم، ویا أخی إسماعیل، ویا أخی موسی، ویا أخی عیسی! فأجابوه بالتّلبیة: انظروا إلی ما فعلت أشقی أمّتی من بعدی بعترتی، لا أنالهم اللَّه شفاعتی یوم القیامة، فقالوا: آمّین، اللَّهمّ آمّین، فجعلوا یبکون ویعزّون النّبیّ صلی الله علیه و آله زماناً طویلًا، وهو یحثّ التّراب علی رأسه وشیبته الطّاهرة، والحسین یقصّ علیه ما صدر وما عملوه فیه حتّی غشی علیه من البکاء وأنا أسمعهم وأشاهدهم، ففارقوه وانطرح کما کان أوّلًا میّتاً.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 253- 254
وروی عن أبی مخنف أ نّه قال: قال الطّرمّاح بن عدیّ: کنت فی واقعة کربلاء، وقد وقع فیّ ضربات وطعنات، فأثخنتنی بالجراح، فلو حلفت لحلفت صادقاً أنِّی کنت نائماً، إذ رأیت عشرة فوارس قد أقبلوا وعلیهم ثیاب بیض تفوح منهم رائحة المسک، فقلت فی نفسی: یکون هذا عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل لطمِّ جسد الحسین علیه السلام، فرأیتهم حتّی نزلوا علی القتلی، ثمّ إنّ رجلًا منهم تقدّم إلی جسد الحسین علیه السلام، فجلس قریباً منه ومدّ یده إلی نحو الکوفة، وإذا برأس الحسین علیه السلام أقبل من نحو الکوفة، فرکّبه علی الجسد، فعاد کما کان بإذن اللَّه تعالی، وإذا هو رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ثمّ قال: یا ولدی! قتلوک، أتراهم ما عرفوک ومن شرب الماء منعوک؟ ثمّ التفت إلی مَنْ کان معه وقال: یا أبی آدم، ویا أبی نوح، ویا أبی إبراهیم، ویا أخی موسی، ویا عیسی! أترون ما صنعت امّتی بولدی من بعدی؟ لا أنالهم اللَّه شفاعتی یوم القیامة.
القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 227؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 444
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 103
وقتل الطّرمّاح بن عدیّ خلقاً کثیراً، فوقعت به جراحات، فکبا عن ظهر جواده، فلم یُطق النّهوض من بین القتلی.
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 361/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 308
وفی خبر أبی مخنف قال: قال الطّرمّاح بن عدیّ: کنت فی القتلی وقد وقع فیّ جراحات وضربات وطعنات، فأثخنتنی بالجراح، ولو حلفت لکنت صادقاً أنِّی کنت غیر نائم، إذ أقبل عشرون فارساً وعلیهم ثیاب بیض یفوح منها المسک والعنبر، فقلت فی نفسی: هذا عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه قد أقبل یطلب جثّة الحسین علیه السلام لیمثّل بها، فجاؤوا حتّی صاروا قریباً منه، فتقدّم رجل إلی جثّة الحسین علیه السلام وأجلسه قریباً منه، فأومأ بیده إلی الکوفة، وإذا بالرّأس قد أقبل، فرکّبه علی الجسد، فعاد مثل ما کان بقدرة اللَّه تعالی، وهو یقول:
یا ولدی! قتلوک، أتراهم ما عرفوک، ومن شرب الماء منعوک، وما أشدّ جرأتهم علی اللَّه؟ ثمّ التفت إلی مَنْ کان معه عنده، فقال: یا أبی آدم، ویا أبی إبراهیم، ویا أبی إسماعیل، ویا أخی موسی، ویا أخی عیسی! أما ترون ما صنعت الطّغاة بولدی لا أنالهم اللَّه شفاعتی؟
فتأمّلته، فإذا هو برسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
وزاد السّیِّد فی أنواره، فجعلوا یبکون ویعزّون النّبیّ صلی الله علیه و آله زماناً طویلًا وهو یحثو التّراب علی رأسه وشیبته الطّاهرة، والحسین علیه السلام یقصّ علیه ما صدر وما عملوه فیه حتّی غشی علیه من البکاء، وأنا أسمعهم وأشاهدهم، ففارقوه وانطرح علیه السلام کما کان میِّتاً. «1»
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 385- 386
__________________________________________________
(1)- از پس او طرماح بن عدی، چون شیر آشفته به ترک جان گفته و به میدان آمد و این شعر بگفت:
«إنِّی طرمّاح شدید الضّربِ وقد وثقت بالإله الرّبِ
إذا نضیت فی الهیاج عضبی یخشی قرینی فی القتال غلبی
فدونکم فقد قسیت قلبی علی الطّغاة لو بذاک صلبی 1»
چون پلنگ رها گشته و چون مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افکند و از چپ و راست بتاخت و مرد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 104
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ بعد رشید] وبرز الطّرمّاح بن عدیّ وهو یقول:
أنا الطّرمّاح أرمیکم بصاعقة من حرّ سیفی وقلبی غیر مرعوب
ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم ثلاثین مبارزاً.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286
[بعد المُعلّا بن المُعلّا] وبرز الطّرمّاح بن عدیّ وقاتل قتالًا شدیداً، ثمّ قُتل رحمه الله.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297
وملازمته لسیِّد الشّهداء فی الطّفّ إلی أن جُرح وسقط بین القتلی، لکفاه شرفاً وجلالة،
__________________________________________________
- مرکب به خاک انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت. ناگاه در آن گیرودار اسبش بر وی در رفت و او را از پشت در انداخت. کوفیان گرد او را فرو گرفتند و گردنش را بزدند (رحمة اللَّه علیه).
1. خلاصه معنی: من طرماح سخت ضربتم. به خدا اطمینان دارم. هنگامی که شمشیر خود را برهنه کنم، هماوردم می‌ترسد که بر او پیروز شوم. آماده باشید که بر شما سرکشان رحم نمی‌کنم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 311
ابی‌مخنف از طرماح عدی حدیث می‌کند که: من در میان کشتگان طف بودم با زخم‌های گران افتاده بودم؛ چنان که هیچ کس مرا زنده نمی‌پنداشت و اگر سوگند یاد کنم که در بیداری بود- جز به صدق نکردم- که بیست سوار درمی‌رسند و همگان تن به جامه‌های سفید درپوشیده اند و فضای قتلگاه را به بوی مشک بیاکنده‌اند. با خود اندیشیدم که: اینک عبیداللَّه بن زیاد است و همی خواهد که تن مبارک حسین علیه السلام را مثله 1 کند. پس یک تن از آن سواران به جسد حسین علیه السلام نزدیک و از اسب پیاده شد و بنشست. این وقت سرهای شهدا را به جانب کوفه حمل می‌دادند. آن شخص به جانب کوفه اشارتی کرد. ناگاه دیدم سر حسین علیه السلام در رسید و به تنش ملحق شد. پس آن شخص آغاز سخن کرد: «وهو یقول: یا ولدی! قتلوک، أتراهم ما عرفوک؟ ومن شرب الماء منعوک، وما أشدّ جرأتهم علی اللَّه تعالی!»
فرمود: «ای فرزند من! کشتند تو را. آیا دیدی که نشناختند تو را؟ و از آب منع کردند تو را؟ چه بسیار جرأت کردند بر خداوند قاهر غالب!»
آن گاه به‌جانب همراهان نگریست: «فقال: یا أبی آدم! ویا أبی إبراهیم! ویا أبی إسماعیل! ویا أخی موسی! ویا أخی عیسی! أما ترون ما صنعت الطّغاة بولدی؟ لا أنالهم اللَّه شفاعتی.»
فرمود: «ای پدر من، آدم و ابراهیم و اسماعیل! و ای برادر من، موسی و عیسی! آیا نگران نیستید که طغات امت با فرزند من چه کردند؟ خداوند محروم بدارد ایشان را از شفاعت من.»
طرماح گوید: این وقت دانستم که رسول خدای صلی الله علیه و آله است.
1. مثله: بریدن گوش و بینی و مانند آن.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 15- 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 105
ولا یضرّ عدم توفّقه للشّهادة، لأنّه کان به رمق، فأتوه قومه وحملوه وداووه، فبرئ وعوفی، وکان علی موالاته وإخلاصه إلی أن مات، کما یظهر شرح ذلک کلّه لمن راجع کتب الأخبار والسّیر والتّواریخ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 109
الطّرمّاح بن عدیّ: من الموالین والمخلصین لأمیر المؤمنین علیه السلام ولأهل بیته علیه السلام، ولازم أبا عبداللَّه الحسین علیه السلام فی الطّفّ إلی أن جرح وسقط بین القتلی، وکان به رمق، فأتوه قومه وحملوه، وداووه، فبرئ وعوفی، وبقی علی حبّه لأهل البیت إلی أن مات، کما ذکره أرباب السّیر والتّواریخ.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 75
وفی مقتل أبی مخنف: قال الطّرمّاح بن عدیّ رحمه الله: کنت فی القتلی، وقد وقع فیَّ جراحات، ولو حلفت لکنت صادقاً أنِّی کنت غیر نائم، إذ أقبل عشرون فارساً وعلیهم ثیاب بیض یفوح منها المسک والعنبر، فقلت فی نفسی: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل یرید جثّة الحسین علیه السلام لیمثّل بها، فجاؤوا حتّی صاروا قریباً منه، فقدّم رجل إلی جثّة الحسین علیه السلام وأجلسه قریباً منه، فأوی بیده إلی الکوفة، وإذا بالرّأس قد أقبل، الخبر.
فإن أخرجناه من عصابة الشّهداء، فلا ینبغی عدم عدّة من الممدوحین لهذه الأخبار، وإن کانت ضعیفة، ولذا قال فی الوجیزة، وأعربَ المحقِّق البحرانی فی البلغة، فقال: لم نعقد للظّاء باباً، إذ لیس فیها من ینظم حدیثه فی الأنواع الثّلاثة، وقیل: طلحة بن زید موثّق القول الشّیخ، إنّ کتابه معتمد، انتهی.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 813
ولزم الحسین بن علیّ علیه السلام حتّی وصل کربلاء، وبرز إلی الجهاد أمام الحسین علیه السلام حتّی جرح وسقط عن فرسه، وکان به رمق، وأخذه قومه، وشُفّع عند عمر بن سعد، وداووه وبرئ منه؛ وکان محبّاً لأهل البیت، ولکن أبا مخنف ذکر أ نّه برز من بعده‌الطّرمّاح بن عدیّ وأنشأ بهذه الأبیات:
إنِّی طرمّاح شدید الضّرب وقد وثقت بالإله الرّبّ
یخشی قرینی فی القتال غلبی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 106
قال: ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل سبعین فارساً، وسقط عن جواده صریعاً، فأحاطت به القوم، واحتزّوا رأسه. وذکرنا سابقاً، بأ نّه فی المنزل الثّالث عشر اتّصل بالحسین علیه السلام، وتقدّم بأشعاره الّتی قد ذکره قدس سره فی عذیب الهجانات.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158

146/ 179- الطّفل الّذی استشهد فی ساحة القتال قبل بدء الحرب (ابن الحسین علیهما السلام)

ذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر من موسوعة الإمام الحسین علیه السلام هذه، ص 57- 59.

147/ 180- عائذ بن مجمع المذحجی‌

ستأتی ترجمته فی ترجمة أبیه مجمع بن عبداللَّه، رقم 256/ 307 من هذا المجلّد، ص 829.

148/ 181- عابس بن أبی شَبِیبْ الشّاکِریّ الهمدانی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من همدان: عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 2/ 173
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 176؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 186؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 425
عابس بن أبی شبیب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 404
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 107
عابس بن أبی «1» شبیب الشّاکریّ «2».
الطّبری، التّاریخ، 5/ 354، 375، 443؛ المفید، الإرشاد، 2/ 109؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15، 34؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 454؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184؛ میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 158؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 298
رجل من همدان یُقال له: عابس «3» بن أبی شبیب «3» الشّاکریّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 56/ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 197؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 177
الشّاکُریّ: بفتح الشّین المعجمة، والکاف المضمومة بعد الألف، هکذا رأیت ضمّ الکاف فی کتاب «الجرح والتّعدیل» لابن أبی حاتم مقیّداً مضبوطاً، ثمّ الرّاء.
هذه النّسبة إلی «شاکر» وهو بطن من هَمْدان، منها:
حامد الصّائدیّ: ویقال الشّاکریّ، حیّ من هَمْدان، کذا قال ابن أبو حاتم، ثمّ قال:
«روی عن سعد بن أبی وقّاص، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ».
السّمعانی، الأنساب، 3/ 382- 383
وقُتل من همدان [...] عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ الدّالانیّ، وهم یُسمّون فتیان الصّباح من وادعة. «4»
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الإرشاد والخوارزمی].
(2)- [لم یرد فی البدایة].
(3- 3) [لم یرد فی الخوارزمی].
(4)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 108
عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ: هو عابس بن أبی شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد الهمدانیّ الشّاکریّ، وبنو شاکر بطن من همدان.
السّماوی، إبصار العین،/ 74
أقول: قال المحقّق الأسترآبادیّ فی رجاله: عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. «1» وقال عزّ الدّین الجزریّ: هو عابس ابن أبی شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد الهمدانی الشّاکریّ، وبنو شاکر بطن من همدان.
الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 249/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158- 159
عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، الضّبط: عابس بالعین المهملة، والألف والباء الموحّدة المکسورة، والسّین المهملة. ومرّ ضبط شبیب فی جعفر بن شبیب، [الضّبط: شبیب بالشّین المعجمة وبائین موحّدتین من تحت بینهما یاء مثنّاة من تحت وزان أمیر] وضبط الشّاکریّ فی سعید بن یحیی: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وقد تبعناه فی زیادة کلمة أبی قبل شبیب، وظاهر کون شبیب بغیر کلمة أبی اسماً لأبیه، لا کنیة له، «2» وقیل: ذکر أهل السّیر أ نّه عابس بن شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد الهمدانیّ الشّاکریّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112، 1- 2/ 217/ مثله الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 78
عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
فی شهادة عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، وهو عابس بن أبی شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک، وبنو شاکر بطن من همدان.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 388
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی هامش الرّجال للطّوسیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 109
هو عابس بن أبی شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک ... الهمدانیّ الشّاکریّ، وبنو شاکر بطن من همدان من القحطانیّة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 404
عابس بن شبیب الشّاکریّ الهمدانیّ الکوفیّ: قال العلّامة الخبیر الرّجالی الشّهیر المیرزا محمّد الأردبیلیّ فی رجاله ج 3، ص 425: عابس بن شبیب الشّاکریّ من أصحاب الحسین بن علیّ، قُتل معه بکربلاء. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 158
بنو هَمْدان بن مالک بن زید بن أوْسَلَة بن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید بن کهلان ابن سبأ بن یَشْجُب بن یعرب بن قحطان (من وُلد سام بن نوح أو هود علیهما السلام). الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان.
وُلد هَمْدان: نَوْف، فولد نَوْف بُطوناً جَمّةً، ترجع کلّها إلی حاشِد وبَکِیل، ابنی جُشْم ابن خیران بن نوف بن هَمْدان، وهما قبیلا همدان.
ومنهم: بنو فَهْم بن الجابر بن عبداللَّه بن قادم، ومنهم: بنو شِبام بن أسعد بن جُشْم بن حاشد بن جُشْم، ومن ولده [شِبام]: المُجالد بن سعید بن المُجالد بن عمیرة بن أفلح ابن شَراحیل بن ناعِط، صاحب الشّعبیّ، ضعیف وأعْشی همدان.
من بطون همدان: وأمّا وادِعة بن مُزَیْقَیاء عمرو بن عامر فدخل فی همدان: فقالوا:
نحن وادِعة بن عمرو بن عامر بن ناشح بن دافع بن مالک بن جُشْم بن حاشِد بن جُشْم.
ومنهم: السّبیع والحارث ابنا سَبُع بن صَعْب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جُشْم ابن حاشد، وإلی السّبیع هذا تُنسب جَبّانة السَّبیع بالکوفة، ومنهم: الفقیه أبو إسحاق وهو عمرو بن عبداللَّه بن علیّ. ومنهم: سیِّد همدان سعید بن قیس بن زید مدی بن
__________________________________________________
(1)- عابس بن ابی شبیب شاکری: طبری و شیخ طوسی و خوارزمی نام او را در شمار شهیدان آورده‌اند و در «زیارت» نیز نام او ذکر گشته است. در «رجبیه» نام او با عنوان: «ابن شبیب» آمده.
شاکری: منسوب به بنی‌شاکر، تیره ای از «جذام» که قبیله ای است از قحطان. (یمن، عرب جنوب)
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 110
مَعْدِیکرِب بن نیف بن عمرو بن السَّبیع، والحارث الأعور بن عبداللَّه بن کعب بن أسد ابن یَخْلُد بن حارث بن السّبیع، کذّبه الشّعبی، وکان من أصحاب علیّ [علیه السلام].
ومن بطون همدان: بنو الصّائد، واسمه کَعْب بن شُرَحْبِیل بن شُراحبِیل بن عمرو بن جُشْم بن حاشد بن جُشْم، منهم: صاحب علیّ، وهو عبد خیر بن یحمد بن خولی بن عبد عمرو بن عبد یغوث بن الصّائد، وابنه معقل بن عبد خیر شاعر، یُکنّی أبا الجَرَنْدق، وکان یهاجی أعشی همدان. ومنهم: أبو ثمامة الصّائدیّ، اسمه زیاد بن عمرو بن عریب ابن حنظلة بن دارم بن عبداللَّه الصّائدیّ، قُتل مع الحسین رضی الله عنه.
ومنهم: بنو مُرْهِبة وبنو أرحب ابنی دُعام بن مالک بن معاویة بن دَوْمان بن بَکِیل بن جُشْم بن خیران؛ بطنان ضخمان. ومنهم یزید بن قیس بن تمام بن مبعوث بن کعب بن عُلوی بن علیان بن أرحب، صاحب شرطة علیّ رضی الله عنه. «1» وُلد ربیعة بن مالک [بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل]: شاکر بن ربیعة «1»، بطن ضخم، منهم: عبداللَّه بن کامل بن عمرو بن الحارث بن عبلة بن دَهمة بن شاکر بن ربیعة صاحب شرطة المختار. وکانت بین همدان وزبید، وبین همدان وخَثْعم، وقائع ودار همدان بالأنْدَلُس: البیرة. «1» [بنی شاکر قبیلة من همدان یُنسبون إلی شاکر] «1».
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 392، 393، 394، 395، 396، 397، 475، 476

خصائصه الفریدة

عن رجل بن بنی عبد من همدان، یُقال له: ربیع بن تمیم، شهد ذلک الیوم [الطّفّ] قال: [...] قد شاهدته فی المغازی، وکان أشجع النّاس، فقلت: أیّها النّاس: هذا أسد الأسود.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 442؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 23؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 298؛ قریب بهذا المضمون فی نهایة الإرب، 20/ 454
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی تنقیح المقال، 2- 1/ 35].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 111
قال زیاد بن الرّبیع بن أبی تمیم الحارثیّ: هذا ابن أبی شبیب الشّاکریّ القویّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 34
کان أشجع النّاس.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
«1» کان عابس «2» من رجال الشّیعة رئیساً شجاعاً «3» خطیباً ناسکاً متهجِّداً. وکانت بنو شاکر من المخلصین بولاء «4» أمیر المؤمنین علیه السلام. «5» وفیهم یقول علیه السلام یوم صفّین «6»: لو تمّت عدّتهم ألفاً، لعبداللَّه حقّ عبادته. وکانوا من شجعان العرب وحماتهم، «7» وکانوا یلقّبون فتیان الصّباح، «8» فنزلوا فی بنی وادعة من همدان، فقیل لها فتیان الصّباح، وقیل لعابس:
الشّاکریّ والوادعیّ «5».
السّماوی، إبصار العین،/ 74/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 136؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249- 250؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 388؛ الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 78؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 404؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 159
قلت: وکان ینبغی أن یخصّ بالذّکر عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ بیّض اللَّه وجهه أیضاً، فإنّه کان من رجال الشّیعة رئیساً شجاعاً خطیباً ناسکاً متهجّداً، وکانت بنو شاکر
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وقال حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق].
(2)- [زاد فی العیون: ابن أبی شبیب بن شاکر].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
(4)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال وهامش الرّجال للطّوسیّ وبحر العلوم ووسیلة الدّارین: أهل البیت علیهم السلام خصوصاً].
(5- 5) [تنقیح المقال: قُتل مع الحسین علیه السلام یوم الطّفّ].
(6)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال وبحر العلوم ووسیلة الدّارین: علی ما ذکره نصر بن مزاحم المنقریّ فی کتابه، وأیضاً أشعاره علیه السلام فیهم یوم صفّین، انظر وقعة صفّین،/ 274].
(7)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(8)- [إلی هنا حکاه فی العیون وبحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 112
وهم بطن من همدان من المخلصین بولاء أمیر المؤمنین علیه السلام، وکانوا من شجعان العرب وحماتهم، وکانوا یلقّبون فتیان الصّباح.
وکان عابس أشجع النّاس، ولمّا خرج یوم عاشورا إلی القتال لم یتقدّم إلیه أحد، فمشی بالسّیف مصلتاً نحوهم وبه ضربة علی جبینه، فأخذ ینادی: ألا رجل، ألا رجل؟
فنادی عمر بن سعد: ویلکم! ارضخوه بالحجارة، فرمی بالحجارة من کلّ جانب، فلمّا رأی ذلک ألقی درعه ومغفره، ثمّ شدّ علی النّاس.
[اشعار فارسی در ترجمه نفثة المصدور ذکر شده است]. قلت: وکأنّ حسّان بن ثابت قصده بقوله:
یلقی «1» الرّماح الشّاجرات بنحره ویقیم هامته مقام المغفرِ
ما أن یرید إذ الرِّماح شجرنه درعاً سوی سربال طیب العنصرِ
ویقول للطّرف اصطبر لشبا القنا فهدمت رکن المجد إن لم تعقرِ «2»
وقال شاعر العجم:
[اشعار فارسی در ترجمه نفثة المصدور ذکر شده است]. «3» قال الرّاوی: فواللَّه لقد رأیته یکرد أکثر من مأتین من النّاس، ثمّ إنّهم تعطّفوا علیه من کلّ جانب، فقُتل رحمة اللَّه علیه.
قلت: ویعجبنی أن أتمثّل فی رثائه بهذین البیتین «4»:
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والمعالی والعیون مکانهم: للَّه‌درّ مَنْ قال: یلقی ...، وفی وسیلة الدّارین مکانه: ویقول الشّاعر فی حقّه: یلقی ...].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المعالی، 1/ 389- 390؛ والعیون،/ 136؛ ووسیلة الدّارین،/ 160].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم،/ 282].
(4)- هذان البیتان لمتمّم بن نویرة فی رثاء أخیه مالک بن نویرة، حکی أ نّه وقف مرّة فی المسجد، أی مسجد النّبیّ صلی الله علیه و آله وهو غاص بالصّحابة أیّام أبی بکر بعد صلاة الصّبح، واتّکأ علی قوسه فأنشد:
نعم القتیل إذ الرّماح تناوحت خلف البیوت قتلت یابن الأزورِ
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 113
ولنعم حشو الدّرع کان وحاسراً «1» ولنعم مأوی الطّارق المتنوّرِ «2»
لا یمسک الفحشاء تحت ثیابه حلو شمائله عفیف المِئْزرِ «3»
السّلام علیک یا عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، أشهد أ نّک مضیت علی ما مضی علیه البدریّون والمجاهدون فی سبیل اللَّه، فقد روی عن محمّد بن إسحاق، قال: حدّثنی عاصم بن عمرو بن قتادة أنّ عوف بن الحارث وهو ابن عفراء قال لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله یوم بدر: یا رسول اللَّه! ما یضحک الرّبّ «4» من عبده؟ قال: غمسه یده فی العدوّ حاسراً، فنزع عوف درعاً کانت علیه وقذفها، ثمّ أخذ سیفه، فقاتل القوم حتّی قُتل رحمة اللَّه علیه «5». «6»
القمّی، نفثة المصدور،/ 633- 634
__________________________________________________
- تناوح: روبه‌رو گردیدن. ابن الأزور هو زراد الّذی قتل مالکاً بأمر خالد بن الولید.
ثمّ آوی إلی أبی بکر، فقال مخاطباً له:
أدعوته باللَّه ثمّ غدرته لو هو دعاک بذمّة لم یغدرِ
فقال أبو بکر: واللَّه ما دعوته ولا غدرته، إلی آخره، وبکی حتّی انحطّ عن سیة قوسه، قالوا: فما زال یبکی حتّی دمعت عینه العوراء «منه».
(1)- یعنی: عجب نیک مردی بود وقتی که داخل در زره بود و هم وقتی که برهنه شده بود «منه».
(2)- یعنی: و چه نیک مردی بود از برای میهمانی که شب وارد شود بر او به هدایت آتش که افروخته بود برای آمدن میهمان «منه».
(3)- محل بستن ازاراست «منه».
(4)- أی ما یعجبه «منه».
(5)- سیرة ابن هشام 2/ 280.
(6)- در «حدیقة الحکمة» ضمن شرح حدیث ششم در موضوع رضا به قضای خدا گفته است. در حدیث است که موسی عرض کرد: «پروردگارا! محبوب‌ترین خلق خودت را نزدت به من بنما که بیش‌تر از همه عبادت کرده است.»
خدا به او فرمود برود به دهی کنار دریا و به او خبر داد که او را در مکانی که نام برد، دریابد. موسی بدان جا رسید و مردی زمین‌گیر مجذوم ابرصی را دید که تسبیح خدا کند. موسی به جبرئیل گفت: «آن مردی که از خدا خواستم به من بنماید کجاست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 114
__________________________________________________
- گفت: «یا کلیم اللَّه! همین مرد است.»
موسی گفت: «ای جبرئیل! من می‌خواستم او را روزه‌دار و نمازگزار بشناسم.»
جبرئیل گفت: «این مرد نزد خدا محبوب‌تر و عابدتر از روزه‌دار و شب زنده دار است. من خود مأمور شدم دو چشم او را نابود کنم. بشنو که برای کوری خود چه می‌گوید.»
جبرئیل به دو چشم او اشاره کرد و هر دو از حدقه درآمدند و به چهره‌اش ریختند. گفت: «تا خواستی مرا از آن‌ها بهره‌مند کردی و چون خواستی آن‌ها را از من گرفتی و امید عمیق مرا نسبت به خودت برجا گذاشتی. ای خدای! نیکویی کن و بنده وارس.»
موسی به او گفت: «ای بنده خدا! من مردی مستجاب‌الدعوه‌ام. اگر دوست داری، به درگاه خدا دعا کنم تا آن‌چه را از اعضایت از میان رفته، به تو برگرداند و تورا بهبودی بخشد.»
خدا رحمت کرده گفت: «من چیزی از آن‌ها را نخواهم خواست. اورا از خواست خود دوست‌تر دارم و این رضای محض است که ملاحظه می‌کنی.»
موسی گفت: «شنیدم خدا را بار و وصل خواندی، بر وصله او به تو چه بوده است از پروردگارت؟»
گفت: «مرا در این شهر به معرفت خودش مورد لطف ساخته.»
موسی با تعجب روانه شد و گفت: «این مرد اعبد اهل جهان است.»
و تعجبی که موسی از رضای به قضای این بنده خدا دارد ما از رضای به قضای در امری داریم که جان و مال و اولاد و زن بر سر آن از دست رفت؛ مانند فداکاری زهیر بن قین بجلی، مسلم بن عوسجه اسدی، ابی‌حجل مشهر، حبیب بن مظاهر و همگنان آن‌ها (رضی اللَّه عنهم وأبلغهم رحمته غایة الرّضا)؛ زیرا آن‌ها به چشم خود کوه‌های آهن را دیدند که دنیاپرستان زیر آن چون کوره افروخته اند و خود را از روی رضا به قضا و پسند خدا در آن افکندند.
در این‌جا مناسب است مخصوصاً عابس بن ابی‌شبیب شاکری را نیز یادآور شویم، بیض اللَّه وجهه. او در رجال شیعه مردی رئیس و شجاع و خطیب و عابد و نماز شب خوان بود و بنوشاکر که خاندانی از تیره همدان بودند، از مخلصین امیر المؤمنین و پهلوانان و حمایت کشان عرب به شمار بودند و آن‌ها فتیان الصباح ملقب بودند و عابس اشجع مردم بود و چون روز عاشورا به میدان رفت، احدی جرأت نکرد برابر او آید. شمشیر کشید و با نشان تیغی که در پیشانی داشت، به سوی لشگر دشمن پیش رفت و فریاد می‌زد: «ألا رجل، ألا رجل»؛ «مردی نیست که به میدان آید؟»
عمر بن سعد فریاد زد: «وای بر شما! او را سنگ‌باران کنید.»
از هر سو به او سنگ زدند و چون چنان دید، زره از تن و خود از سر دور انداخت و به زبان حال می‌گفت:
«وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم
آن‌چه غیر از شورش و دیوانگی است اندرین ره روی در بیگانگی است
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 115

مقالته عند ورود مسلم بن عقیل علیه السلام بالکوفة

ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة «1»، فنزل دار المختار بن أبی عبید- «2» وهی الّتی تدعی الیوم دار مسلم بن المسیّب «2»- وأقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فلمّا اجتمعت إلیه جماعة منهم‌قرأ علیهم کتاب حسین، فأخذوا یبکون.
فقام عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، فحمد اللَّه وأثنی علیه، «3» ثمّ قال «3»: أمّا بعد، فإنِّی
__________________________________________________
-آزمودم مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی پایندگی است»
سپس بر لشگر کوفه حمله کرد، و من می‌گویم: گویا حسان بن ثابت درباره او سروده است:
«نیزه‌ها را به گلو جای دهد جای خودش سر خود باز نهد
نیزه‌ها چون به تنش در گیرد زره از پاکی دعنصر گیرد
گوید ای اسب شکیبا! ز سنان نخوری زخم یلی شد ویران»
شاعر عجم گفته است:
«جوشن زبر گرفت که ماهم نه ماهیم مغفر ز سر فکند که بازم نیم خروس
بی خُود بی زره به در آمد که مرگ را دربر برهنه می‌کشم اینک چه نو عروس»
راوی گوید: او را دیدم که بیش از دویست تن از لشگر را عقب می‌راند و سپس گرداگردش را گرفتند و شهیدش کردند (رحمة اللَّه علیه). مرا خوش آید که به این دو بیت او را نوحه خوانی کنم:
«درون و برون زره خوش یلی بد به آوارگان شبان مصدری بد
ز فحشا در زیر جامه نداشت نکو منظر و پارسا مأزری بد»
«السّلام علیک یا عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، أشهد أ نّک مضیتَ علی ما مضی علیه البدریّون والمجاهدون فی سبیل اللَّه.»
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 328- 330
عابس از شخصیت‌های‌بارز شیعه است. او شخصیتی مدیر، ارجمند، شجاع، سخنور، وزاهدی شب‌زنده‌دار بود و از نظر پاکی، خلوص، قهرمانی و شورانگیزی از بزرگ‌ترین انقلابیون به حساب می‌آید.
با درنظر گرفتن سخنان او با مسلم بن عقیل، چنین به نظر می‌رسد که شخصی محتاط و دقیق و نامطمئن از مردم بوده است، ولی با این همه و در حقیقت او شخصی بااراده در جهت انقلاب بوده است.
عابس شخصیتی برجسته و از اهالی کوفه بوده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 93، 94
(1)- [أضاف فی نفس المهموم والعیون: وذلک لخمس خلون من شوّال کما فی مروج الذّهب].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(3) (3) [نفس المهموم: فقال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 116
لا أخبرک عن النّاس، ولا أعلم ما فی أنفسهم، وما أغرّک منهم، واللَّه لأحدّثنّک «1» عمّا أنا موطِّن نفسی علیه، واللَّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، ولأقاتلنّ معکم عدوّکم، ولأضربنّ بسیفی دونکم حتّی ألقی اللَّه، لا أرید بذلک إلّاما عند اللَّه.
فقام حبیب بن مظاهر الفقعسیّ «2»؛ فقال: رحمک اللَّه! قد قضیت ما فی نفسک، بواجز من قولک؛ ثمّ قال: وأنا واللَّه الّذی لا إله إلّاهو علی مثل «2» ما هذا علیه.
ثمّ قال الحنفیّ مثل ذلک. «3» فقال الحجّاج بن علیّ: فقلت لمحمّد بن بشر: فهل کان منک أنت قول؟ فقال: إن کنت لأحبّ أن یعزّ اللَّه أصحابی بالظّفر، وما کنت لأحبّ أن أقتل، وکرهتُ أن أکذب «3» «4». «5»
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والعیون: أحدّثک].
(2)- [لم یرد فی العیون].
(3) (3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: فبایعه منهم ثمانیة عشر ألفاً، فکتب مسلم إلی الحسین علیه السلام بخبره ببیعة ثمانیة عشر ألفاً ویأمره بالقدوم، ذلک قبل أن یقتل مسلم بسبعة وعشرین یوماً].
(5)- آن‌گاه بیامد تا وارد کوفه شد و در خانه مختار بن ابی‌عبید همان‌جا که اکنون خانه مسلم پسر مسیب نام گرفته، منزل گرفت. شیعیان رو سوی او کردند و رفت و آمد آغاز شد و چون جمعی از آن‌ها بر او فراهم آمدند، نامه حسین را برای آن‌ها خواند که گریستن آغاز کردند.
گوید: عابس بن ابی‌شبیب شاکری از جای برخاست، حمد خدای گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت:
«اما بعد، من تو را از کار کسان خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم در دل چه دارند و از جانب آن‌ها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام، سخن می‌کنم. وقتی دعوت کنید می‌پذیرم. همراه شما با دشمنتان می‌جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خدا روم و از این کار جز ثواب خدا چیزی نمی‌خواهم.»
گوید: حبیب بن مظاهر فقعسی به پا خاست و گفت: «خدایت رحمت کند! آن‌چه را در خاطر داشتی، با گفتار مختصر بیان کردی.»
آن‌گاه گفت: «به خدایی که جز او خدایی نیست، من نیز روشی مانند روش این شخص دارم.»
گوید: آن‌گاه حنفی سخنانی همانند این گفت.
راوی گوید: به محمدبن بشر گفتم: «تو نیز چیزی گفتی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 117
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 355/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 83- 84؛ المیانجی، العیون العبری،/ 35- 36
قال: ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل «1» [فی] «2» دار مسلم بن المسیّب، وهی دار المختار ابن [أبی] عبید الثّقفیّ.
قال: وجعلت الشّیعة تختلف إلی دار مسلم وهو یقرأ علیهم کتاب الحسین والقوم یبکون شوقاً منهم «3» إلی قدوم الحسین. ثمّ تقدّم إلی مسلم «4» بن عقیل «4» رجل من همدان یقال له عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، فقال: أمّا بعد، فإنِّی لا أخبرک عن النّاس بشی‌ء، فإنِّی لا أعلم ما فی أنفسهم، ولکنِّی «5» أخبرک عمّا أنا موطن علیه نفسی، واللَّه أجیبکم إذا دعوتم، وأقاتل «6» معکم عدوّکم، وأضرب «7» بسیفی دونکم أبداً «8» حتّی ألقی اللَّه، أنا لا أرید بذلک إلّاما عنده. ثمّ قام حبیب بن مظاهر الأسدیّ الفقعسیّ «9»، قال: وأنا واللَّه الّذی لا إله إلّاهو علی [مثل] «2» ما أنت علیه. وتتابعت الشّیعة علی [مثل] «2» کلام هذین الرّجلین، ثمّ بذلوا الأموال، فلم یقبل مسلم بن عقیل منها «10» شیئاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 56- 57؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 197؛ محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 176- 177
__________________________________________________
- گفت: «من می‌خواستم خداوند یارانم را به وسیله ظفر عزت دهد، اما کشته شدن را خوش نداشتم و نمی‌خواستم دروغ بگویم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2926- 2927
(1)- [فی تسلیة المجالس مکانه: ولمّا دخل مسلم الکوفة وکان قبل وصول ابن زیاد إلیها نزل ...].
(2)- [من الخوارزمی وتسلیة المجالس].
(3)- [لم یرد فی الخوارزمی].
(4- 4) لیس فی د.
(5)- [الخوارزمی: لکن].
(6)- [فی الخوارزمی وتسلیة المجالس: ولأقاتلنّ].
(7)- [فی الخوارزمی وتسلیة المجالس: لأضربنّ].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- لیس فی د.
(10)- [الخوارزمی: منهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 118
وسار حتّی وصل الکوفة، فنزل لیلًا فی دار سلیمان بن صرد، وقیل فی دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ رحمه الله، فجعل النّاس «1» یختلفون إلیه، فأقرأهم «2» کتاب الحسین علیه السلام، فجعلوا یبکون وینتحبون «3»، فقام «4» عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ «4»، فحمد اللَّه وأثنی علیه وذکر النّبیّ صلی الله علیه و آله فصلّی علیه و «5» أقبل علی مسلم علیه السلام وقال: «6» إنِّی لست «6» أعلم ما فی قلوب النّاس، ولکن «7» أخبرک بما فی «7» نفسی، إذا دعوتمونی أجبتکم وأضرب بسیفی عدوّکم حتّی ألقی اللَّه عزّ وجلّ «8»، ثمّ جلس وقام «9» حبیب بن مظاهر رحمه الله وقال له: یرحمک اللَّه، قد قضیت ما «10» علیک وأنا واللَّه علی مثل ذلک «11».
قال أبو مخنف: وجعل أهل الکوفة یدخلون علیه عشرة بعد «12» عشرة «13» وعشرین بعد عشرین «13» «14» وأقلّ وأکثر 14 حتّی بایعه فی ذلک الیوم «15» ثمانون ألف رجل.
مقتل أبی مخنف،/ 20- 21/ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: سار من وقته- إلی قوله- حتّی دخل الکوفة لیلًا فی دار المختار بن أبی عبیدة فجعلواالنّاس ...].
(2)- [الأسرار: فقرأ علیهم].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4- 4) [کذا الصّواب، وفی المصدر: عابس البکریّ، وفی الأسرار: عبّاس بن حبیب الشّاکریّ].
(5)- [الأسرار: ثمّ].
(6- 6) [الأسرار: له: إنّی لا].
(7) (7) [الأسرار: أخبرکم عن].
(8)- [أضاف فی الأسرار: نصره].
(9)- [أضاف فی الأسرار: من بعده].
(10)- [أضاف فی الأسرار: وجب].
(11)- [الأسرار: ما ذکرت].
(12)- [لم یرد فی الأسرار].
(13- 13) [الأسرار: عشرون عشرون].
(14- 14) [لم یرد فی الأسرار].
(15)- [زاد فی الأسرار: من أوّل النّهار إلی آخره].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 119
قال أبو مخنف: لمّا وصل کتاب مسلم بن عقیل إلی الحسین بن علیّ علیه السلام، کتب جوابه:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی ابن عمّه مسلم بن عقیل، أمّا بعد یا ابن العمّ، فإنّی سمعت جدّی رسول اللَّه یقول: (ما منّا من یتطیّر ولا یتطیّر به)، فإذا قرأت کتابی هذا فامض إلی حیث أمرتک، والسّلام».
فلمّا قرأ مسلم سار من وقته ... «إلی قوله»: حتّی دخل الکوفة لیلًا فی دار المختار بن أبی عبیدة، فجعل النّاس یختلفون إلیه، فقرأ علیهم کتاب الحسین، فجعلوا یبکون، فقام عابس بن شبیب «1» الشّاکریّ، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وذکر النّبیّ فصلّی علیه، ثمّ أقبل علی مسلم وقال له: إنّی لا أعلم ما فی قلوب النّاس، ولکن أخبرکم عن نفسی، إذا دعوتمونی أجبتکم وأضرب بسیفی عدوّکم، حتّی یلقی اللَّه تعالی نصره. ثمّ جلس وقام من بعده حبیب بن مظاهر، فقال: یرحمک اللَّه قد قضیت ما وجب علیک وأنا واللَّه علی مثل ما ذکرت.
قال: وجعل أهل الکوفة یدخلون علیه عشرة عشرة وعشرون عشرون، حتّی بایعه فی ذلک الیوم من أوّل النّهار إلی آخره ثمانون ألف رجل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218
(قال) أبو جعفر الطّبریّ: قدم «2» مسلم بن عقیل «3» الکوفة، فاجتمع علیه الشّیعة فی دار المختار، فقرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام، فجعلوا یبکون، فقام عابس بن أبی شبیب، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس، ولا أعلم ما فی أنفسهم، وما أغرّک منهم، ولکن، واللَّه، أخبرک بما أنا موطّن نفسی علیه، واللَّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، ولأقاتلنّ معکم عدوّکم، ولأضربنّ بسیفی دونکم، حتّی ألقی اللَّه، لا أرید بذلک إلّاما عند اللَّه، فقام حبیب «4» وقال لعابس، ما قدّمته فی ترجمة حبیب «4».
__________________________________________________
(1)- کذا الصّواب، وفی المصدر: عبّاس بن حبیب.
(2)- [فی المعالی مکانه: ولمّا قدم ...].
(3)- [أضاف فی المعالی: إلی].
(4- 4) [المعالی: وقال حبیب: یرحمک اللَّه تعالی، قد قضیت ما علیک وأنا واللَّه لعلی مثل ما أنت علیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 120
السّماوی، إبصار العین،/ 75/ مثله: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 388- 389
وقال أبو مخنف فی کتابه والمفید فی الإرشاد، واللّفظ لأبی مخنف، لأنّه أبسط وأوفی بالمقام. قال: فلمّا «1» قدم مسلم بن عقیل الکوفة فنزل دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ واقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فکلّما «2» اجتمع إلیه «3» منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام، فجعلوا یبکون، وبایعه «4» النّاس حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفاً، وفی روایة ثلاثون «4» ألفاً، فقام عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس، ولا أعلم ما فی أنفسهم «5»، وما أغرّک منهم ولکن «6» واللَّه أخبرک بما أنا موطِّن نفسی علیه، واللَّه لأجیبنّکم إذا دعوتم «7»، ولأقاتلنّ معکم عدوّکم، ولأضربنّ بسیفی هذا دونکم حتّی ألقی اللَّه، لا أرید بذلک إلّاما عند اللَّه. فقام حبیب بن مظاهر وقال لعابس کما تقدّم فی ترجمة «8» حال حبیب ویأتی فی المسیر مفصّلًا «8».
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 250/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 159
هو الّذی قام خطیباً عند بیعة النّاس لمسلم، وخطب، فقال بعد حمد اللَّه والثّناء علیه:
أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس، ولا أعلم ما فی أنفسهم وما أغرّک منهم، ولکن،
__________________________________________________
(1)- [فی وسیلة الدّارین: وقال أبو مخنف فی مقتله: فلمّا ...].
(2)- [وسیلة الدّارین: فلمّا].
(3)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4) (4) [وسیلة الدّارین: منهم ثمانیة عشر ألفاً أو أربعین ألفاً أو ثمانین].
(5)- [وسیلة الدّارین: نفوسهم].
(6)- [وسیلة الدّارین: ولکنِّی].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: معکم].
(8- 8) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 121
واللَّه، أخبرک بما أنا موطِّن نفسی علیه، واللَّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، ولأقاتلنّ معکم عدوّکم، ولأضربنّ بسیفی هذا دونکم حتّی ألقی اللَّه، لا أرید بذلک إلّاما عند اللَّه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112
ولخمس خلون من شوّال دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وکان شریفاً فی قومه، کریماً، عالی الهمّة، مقداماً، مجرباً، قوی النّفس، شدیداً علی أعداء أهل البیت علیهم السلام، له عقل وافر ورأی مصیب، خصوصاً بقواعد الحرب والغلبة علی العدوّ، کأ نّه مارسَ التّجارب فحنّکته، أو لابسَ الخطوب فهذّبته، انقطعَ إلی آل الرّسول الأقدس، فاستفادَ منهم أدباً جمّاً وأخلاقاً فاضلة، وناصح لهم فی السّرِّ والعلانیة.
ووافت الشّیعة مسلماً فی دار المختار بالتّرحیب وأظهروا له من الطّاعة والانقیاد ما زاد فی سروره وابتهاجه، فعندها قرأ علیهم کتاب الحسین، فقام عابس بن شبیب الشّاکریّ وقال: إنّی لا أخبرک عن النّاس، ولا أعلم ما فی نفوسهم، ولا أغرّک بهم، واللَّه إنِّی أحدّثک عمّا أنا موطّن علیه نفسی، واللَّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، ولأقاتلنّ معکم عدوّکم، ولأضربنّ بسیفی دونکم حتّی ألقی اللَّه، لا أرید بذلک إلّاما عند اللَّه.
وقال حبیب بن مظاهر: قد قضیت ما فی نفسک بواجز من قولک، وأنا واللَّه الّذی لا إله إلّا هو علی مثل ما أنت علیه.
وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ مثل قولهما.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 167
وهو الّذی قال لمسلم بن عقیل بعد قراءته کتاب الحسین علیه السلام، بعد الحمد والثّناء: أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک، إلی آخر ما فی ص «35».
المیانجی، العیون العبری،/ 136

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

وقد کان مسلم بن عقیل حیث تحوّل إلی دار هانی بن عروة وبایعه ثمانیة عشر ألفاً، قدّم کتاباً إلی حسین مع عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی، فإنّ النّاس کلّهم معک، لیس لهم فی آل معاویة رأی ولا هویً؛ والسّلام. «1»
__________________________________________________
(1)- گوید: و چنان بود که وقتی مسلم‌بن عقیل به خانه هانی رفت و هیجده هزار کس با وی بیعت کردند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 122
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 375/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 114
«1» وکتب مسلم بن عقیل إلی الحسین علیه السلام کتاباً «1»: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وأنّ جمیع أهل الکوفة معک، وقد بایعنی منهم ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین تقرأ کتابی، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
وحمله مع عابس بن أبی شبیب «2» الشّاکریّ وقیس بن مسهّر الصّیداویّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 114
(وقال) الطّبریّ أیضاً: أنّ مسلماً لمّا بایعه النّاس، «3» ثمّ تحوّل من دار المختار إلی دار هانی بن عروة «3»، کتب إلی الحسین علیه السلام کتاباً یقول فیه: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فحیّهلا «4» بالإقبال حین یأتیک کتابی، «5» فإنّ النّاس کلّهم معک، لیس لهم «6» فی آل معاویة رأی ولا هویً؛ وأرسل الکتاب مع عابس «7»، «8» فصحبه شوذب مولاه «9» «8» «10». «11»
__________________________________________________
- همراه عابس‌بن شبیب شاکری نامه‌ای به حسین نوشت به این مضمون:
«اما بعد، پیشتاز با کسان خویش دروغ نمی‌گوید، هجده هزار کس از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند، وقتی نامه من به تو رسید در کار آمدن شتاب کن که همه مردم باتو اند و به خاندان معاویه عقیده و علاقه ندارند، والسلام.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2954
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [فی المطبوع: شبث].
(3) (3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فعجّل].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: هذا].
(6)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(7)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: ابن أبی شبیب الشّاکریّ إلی مکّة].
(8- 8) [وسیلة الدّارین: ابن شبیب الشّاکریّ إلی الحسین بن علیّ وهو فی مکّة قبل سبعة وعشرین یوماً قبل مقتله].
(9)- [ذخیرة الدّارین: مع مولی شاکر جدّه].
(10)- [زاد فی المعالی: وکان مع الحسین علیه السلام إلی أن نزل معه بکربلاء مع شوذب].
(11)- و آن‌گاه که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه نزول کرد و هجده هزار کس با او بیعت کردند،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 123
السّماوی، إبصار العین،/ 75/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 250؛ المازندرانی، وسیلة الدّارین،/ 389؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 159
وأقبلت الشّیعة یبایعونه حتّی أحصی دیوانه ثمانیة عشر ألفاً، وقیل بلغ خمساً وعشرین ألفاً، وفی حدیث الشّعبیّ: بلغ من بایعه أربعین ألفاً، فکتب مسلم إلی الحسین مع عابس ابن شبیب الشّاکریّ یخبره باجتماع أهل الکوفة علی طاعته، وانتظارهم لقدومه وفیه یقول: الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی.
وکان ذلک قبل مقتل مسلم بسبع وعشرین لیلة، وانضمّ إلیه کتاب أهل الکوفة، وفیه:
عجّل القدوم یا ابن رسول اللَّه، فإنّ لک بالکوفة مائة ألف سیف، فلا تتأخّر.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 168
ثمّ واصل مسلم السّیر قُدُماً، حتّی وصل الکوفة، لخمس خلون من شوّال سنة ستّین للهجرة. فنزل فی دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وکان من زعماء الشّیعة فی الکوفة.
وأقبلت الشّیعة تختلف إلیه من کلّ مکان، فکلّما اجتمع إلیه جماعة منهم قرأ علیهم کتاب الحسین، فیبکون ویعدونه من أنفسهم النّصرة حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفاً.
فعند ذلک کتب مسلم کتاباً إلی الحسین علیه السلام قبل مقتله بسبع وعشرین لیلة جاء فیه:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، فإنّ الرّائد لایکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة
__________________________________________________
- با عابس بن ابی شبیب شاکری به حسین علیه السلام نوشت:
«اما بعد، آب جو به خاندانش دروغ نمی‌گوید. هجده هزار از اهل کوفه با من بیعت کردند. نامه من که رسید، در آمدن شتاب کن؛ زیرا همه مردم رو به تو دارند و نظر و دلخواهی با آل معاویه ندارند، والسلام.»
در روایت مثیر الاحزان: «اما بعد، آبْ جُو به‌خاندان‌خود دروغ‌نگوید. همه اهل کوفه با تواند و هجده‌هزار تن از آن‌ها با من بیعت کردند. چون نامه‌ام بخوانی در آمدن شتاب کن، والسلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.»
آن را با عابس بن ابی‌شبیب شاکری و قیس بن مسهّر صیداوی فرستاد، انتهی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 48- 49
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 124
ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی، والسّلام».
وسرّح الکتاب مع عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، فأدرک الرّسول الحسین- وهو بمکّة- فسلّمه الکتاب، وبقی معه حتّی استشهد بین یدیه فی کربلاء.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 217- 218
أرسله مسلم بن عقیل إلی الحسین علیه السلام بالرّسالة الّتی أخبره فیها ببیعة أهل الکوفة، فظلّ ملازماً للحسین علیه السلام إلی أن قُتل بین یدیه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 402
فکتب إلی الحسین علیه السلام: «أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی هذا، فإنّ النّاس کلّهم معک، لیس لهم فی آل معاویة رأی ولا هوی، والسّلام».
وذلک قبل أن یُقتل مسلم بسبعة وعشرین یوماً، وسرّح الکتاب مع قیس بن مسهّر وعابس، وصحبه شوذب مولاه، فأتوه علیه السلام إلی مکّة.
المیانجی، العیون العبری،/ 35- 36
وکان مسلم بن عقیل أرسله للحسین علیه السلام ومعه کتاب یذکر فیه: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، إلی آخر ما فی ص «36»؛ وصحبه شوذب مولاه، فقدما مکّة، وبقیا معه حتّی جاء إلی کربلاء.
المیانجی، العیون العبری،/ 136- 137
وکتب مسلم رسالة ثانیة إلی الحسین علیه السلام فی مکّة، وأرسله مع عابس بن شبیب الشّاکریّ وسأل الإعجال بالقدوم علیه لاشتیاق النّاس إلیه. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 235- 236
__________________________________________________
(1)- مسلم بن عقیل او را به عنوان رسول خویش به سوی حسین علیه السلام فرستاد تا بیعت مردم کوفه را به اطلاع امام برساند و امام را برای ورود به کوفه دعوت کند که این حادثه پیش از دگرگونی و تغییر موضع اهالی کوفه به جهت مخالف، اتفاق افتاد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 125

مقالته مع شوذب‌

(وروی) أبو مخنف: إنّه لمّا التحم القتال فی یوم عاشوراء، وقُتل بعض أصحاب الحسین علیه السلام، جاء عابس «1» الشّاکریّ ومعه شوذب «2»، فقال لشوذب: یا شوذب! ما فی نفسک أن تصنع؟ قال: ما أصنع! أقاتل معک دون ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله حتّی اقتل؛ فقال:
ذلک الظّنّ بک، أمّا الآن، فتقدّم بین یدی أبی عبداللَّه علیه السلام حتّی یحتسبک، کما احتسب غیرک من أصحابه، وحتّی أحتسبک أنا، فإنّه لو کان معی السّاعة أحد أنا أولی به منِّی بک، لسرّنی أن یتقدّم بین یدی حتّی أحتسبه، فإنّ هذا یوم ینبغی لنا أن نطلب «3» الأجر فیه بکلِّ ما نقدر «3» علیه، فإنّه لا عمل بعد الیوم، وإنّما هو الحساب.
(أقول): هذا مثل مقال العبّاس بن علیّ علیه السلام لإخوته «4» فی ذلک الیوم: تقدّموا لأحتسبکم، فإنّه لا ولد لکم. یعنی فینقطع نسلکم فیشتدّ بلائی ویعظم أجری «5». «6»
السّماوی، إبصار العین،/ 75/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 250- 251
راجع ما یلی «7»:
الطّبری، التّاریخ، 5/ 443- 444
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22- 23/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 298
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: ابن أبی شبیب].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: مولی شاکر].
(3) (3) [ذخیرة الدّارین: فیه الأجر بکلّ نقدر].
(4)- [ذخیرة الدّارین: کما تقدّم فی ترجمة حین قال لإخوته من امّه].
(5)- [إلی هنا حکاه فی ذخیرة الدّارین].
(6)- گفت: عابس بن ابی‌شبیب شاکری نزد شوذب وابسته شاکر آمد و گفت: «در دل داری چه کنی؟»
گفت: «چه می‌کنم؟ همراه تو برای زاده دختر رسول خدا می‌جنگم تا کشته شوم.»
گفت: «مرا درباره تو همین گمان بود، اکنون خدمت ابا عبداللَّه برو تا تو را همچون دیگران در شمار یاران خود آرد و من هم تو را به حساب آرم. اگر من از تو نزدیک تری داشتم، او را پیش از خود به میدان می‌فرستادم تا در مرگ او سوگوار شوم و اجر بیشتری برم. امروز آخر کار ماست. پس از امروز عملی نداریم و حساب داریم.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128
(7)- [أنظر شوذب فی عنوان: مقالة عابس مع شوذب، ص 24- 27 من هذا المجلّد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 126
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 158
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 2/ 303

اشتراک عابس مع مولاه شوذب وشهادة شوذب‌

وجاء عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، وشوذب مولی شاکر إلی الحسین، فسلّما علیه وتقدّما فقاتلا، فقُتل شوذب.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 454

مقالته مع الإمام علیه السلام‌

[بعد استشهاد نافع] قالوا: فلمّا رأی بقیّة أصحاب الحسین أ نّهم لا یقدرون علی أن یمتنعوا ولا یمنعوا حسیناً، تنافسوا فی أن یُقتلوا، فجعلوا یقاتلون بین یدیه حتّی یُقتلوا.
وجاء عابس بن أبی شبیب، فقال: یا أبا عبداللَّه! واللَّه ما أقدر علی أن أدفع عنک القتل والضّیم بشی‌ء أعزّ علیَّ من نفسی، فعلیک السّلام! وقاتل بسیفه، فتحاماه النّاس لشجاعته، ثمّ عطفوا علیه من کلّ جانب، فقُتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 404، أنساب الأشراف، 3/ 197
[بعد استشهاد شوذب] ثمّ قال عابس بن أبی شبیب: یا «1» أبا عبداللَّه! أما واللَّه ما «2» أمسی علی ظهر «3» الأرض قریب ولا بعید أعزّ علیَّ «4» ولا أحبّ إلیّ «4» منک؛ ولو قدرت علی «5» أن
__________________________________________________
(1)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین مکانهم: وروی أبو مخنف أیضاً قال: فتقدّم عابس‌إلی الحسین علیه السلام بعد مقالته لشوذب، فسلّم علیه وقال: یا ...، وفی المعالی مکانه: فتقدّم عابس إلی الحسین علیه السلام، فسلّم علیه وقال: یا ...، وفی بحرالعلوم مکانه: ووقف عابس بعد ذلک أمام الحسین علیه السلام وقال: یا ...].
(2)- [فی المقرّم مکانه: فوقف عابس أمام أبی عبداللَّه علیه السلام وقال: ما ...].
(3)- [وسیلة الدّارین: وجه].
(4- 4) [لم یرد فی المقرّم].
(5)- [لم یرد فی المقرّم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 127
أدفع عنک الضّیم والقتل «1» بشی‌ء أعزّ علیَّ من نفسی ودمی «1» لفعلته «2»؛ السّلام علیک «3» یا أبا عبداللَّه «3»، أشهد اللَّه أنِّی علی هدیک وهدی أبیک. «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 444/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 281- 282؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 404- 405؛ مثله السّماوی، إبصار العین، 1/ 75- 76؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 251؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 389؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 312؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 160
وتقدّم عابس بن شبیب الشّاکریّ، فسلّم علی الحسین علیه السلام وودّعه، وقاتل حتّی قُتل. «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 109
«6» ثمّ «7» تقدّم «6»، فسلّم علی الحسین وقال له «7»: یا أبا عبداللَّه! «8» أما واللَّه «8» ما أمسی علی ظهر «9» الأرض قریب ولا بعید أعزّ علیَّ ولا أحبّ إلیّ منک، ولو قدرت علی أن أدفع عنک الضّیم والقتل بشی‌ء أعزّ علیَّ من نفسی ودمی لفعلت، السّلام علیک یا أبا عبداللَّه،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المقرّم].
(2)- [المقرّم: لفعلت].
(3- 3) [لم یرد فی المقرّم].
(4)- گوید: آن‌گاه عابس بن ابی شبیب گفت: «ای ابو عبداللَّه! به خدا بر پشت زمین از نزدیک و دور کسی را عزیزتر و محبوب‌تر از تو ندارم. اگر می‌توانستم با چیزی عزیزتر از جانم و خونم ظلم و کشته شدن را از تو بردارم، برمی‌داشتم. ای ابو عبداللَّه! درود بر تو، شهادت می‌دهم بر هدایت توام و هدایت پدرت.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3049
(5)- و عابس‌بن شبیب شاکری پیش آمده بر حسین علیه السلام سلام کرد و با آن حضرت وداع نمود و جنگ کرد تا شهید شد. رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 109
(6) (6) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: فتقدّم].
(7- 7) [العیون: قال عابس].
(8- 8) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(9)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: وجه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 128
أشهد أنِّی علی هداک وهدی أبیک.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 23/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 298؛ المجلسی، البحار، 45/ 29؛ البحرانی، العوالم، 17/ 272؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 309؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 192؛ المیانجی، العیون العبری،/ 135؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 76
وجاء عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ من «1» بنی شاکر، فقال له الحسین: یا أبا شوذب ما فی نفسک؟ قال: اقاتل معک. فدنا من الحسین وقال: لو قدرت أن أدفع عنک بشی‌ء هو أعزّ من نفسی لفعلت.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 34
ثمّ أتاه أصحابه مثنی وفرادی یقاتلون بین یدیه وهو یدعو لهم ویقول: جزاکم اللَّه أحسن جزاء المتّقین، فجعلوا یسلّمون علی الحسین ویقاتلون حتّی یُقتلوا، ثمّ جاء عابس ابن أبی شبیب، فقال: یا أبا عبداللَّه! أما واللَّه ما أمسی علی ظهر الأرض قریب ولا بعید أعزّ علیَّ منک، ولو قدرت أن أدفع عنک الضّیم أو القتل بشی‌ء أعزّ علیَّ من نفسی ودمی لفعلته، السّلام علیک یا أبا عبداللَّه، اشهد لی أنِّی علی هدیک. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
«2»
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: مولی، وهو تصحیف].
(2)- و چون عزیمت عابس بر محاربه تصمیم یافت، به نزد امام حسین رفته، بر وی سلام کرد و گفت: «یا اباعبداللَّه! به خدا سوگند که بر روی زمین هیچ کس نیست که نزد من از تو دوست‌تر و عزیزتر باشد. اگر چیزی نفیس‌تر از نفس خود می‌داشتم، آن‌را وقایه ذات‌مقدس و نفس مکرم تو می‌گردانیدم. یا اباعبداللَّه! من گواهی می‌دهم که تو همچون پدر خویش سالک طریق مستقیمی.» میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158
پس عابس به قدم اخلاص و یقین و ایمان به خدمت امام مؤمنان آمد و گفت: «یابن رسول اللَّه! امروز هیچ کس از خویش و بیگانه نزد من از تو عزیزتر نیست. اگر می‌توانستم دفع نمایم کشتن و ستم را از تو به چیزی که نزد من از جان عزیزتر باشد، هر آینه می‌کردم. بر تو سلام می‌کنم، تو را وداع می‌نمایم و تو را گواه می‌گیرم که بر طریقه حق تو و پدر تو ثابتم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 671- 672
پس شوذب را برداشت و به نزد حسین علیه السلام آمد.
«وقال: یا أبا عبداللَّه! أما واللَّه ما أمسی علی وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ علیَّ ولا أحبّ إلیّ منک،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 129
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ تقدّم من بعده [عبداللَّه بن عمر الکندیّ] عابس بن شبیب «1» الشّاکریّ، وقال: یا أبا عبداللَّه! ما أمسی علی وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ منک، ولو قدرت أن أدفع عنک القتل بشی‌ءٍ أعظم من نفسی لفعلته، فعلیک منِّی السّلام یا أبا عبداللَّه، اشهد بأنِّی علی هداک، وهذا أبوک وأخوک، فإنِّی أراهم. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286
هو الّذی قال للحسین علیه السلام یوم الطّفّ: یا أبا عبداللَّه! أما واللَّه ما أمسی علی وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ علیَّ ولا أحبّ إلیّ منک، ولو قدرت علی أن أدفع عنک الضّیم أو القتل بشی‌ء أعزّ علیَّ من نفسی ودمی لفعلت، السّلام علیک یا أبا عبداللَّه، أشهد أنِّی علی هداک وهدی أبیک، ثمّ مضی إلی القوم وبارز حتّی نال شرف الشّهادة أوّلًا، وشرف تخصیصه علیه السلام التّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة والزّیارة الرّجبیّة ثانیاً، رضوان اللَّه تعالی علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112
__________________________________________________
- ولو قدرت علی أن أدفع عنک الضّیم أو القتل بشی‌ءٍ أعزّ علیَّ من نفسی ودمی لفعلت. السّلام علیک یا أبا عبداللَّه! اشهد أنِّی علی هداک وهدی أبیک.»
عرض کرد: «یا ابا عبداللَّه! هیچ آفریده ای چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی ارض روز به‌پای نبرد که در نزد من از تو عزیزتر و محبوب‌تر باشد. اگر قدرت داشتمی که این ظلم و قتل را از تو دفع دهم، به چیزی که در نزد من از جان من و خون من عزیزتر بودی، توانی و تراخی 1 نمی‌ورزیدم.»
آن‌گاه آن حضرت را سلام داد و عرض کرد: «یا ابا عبداللَّه! گواه باش که من بر دین تو و دین پدر تو می‌گذرم.»
1. توانی، تراخی: سستی و کاهلی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 303
(1)- [المطبوع: لیث].
(2)- راوی گوید: عابس‌بن ابی‌شبیب گفت: «یا اباعبداللَّه! در روی زمین خویش و بیگانه‌ای نیست که از تو نزد من عزیزتر و محبوب‌تر باشد. اگر می‌توانستم ستم و قتل را با چیزی که از جان عزیزتر داشتم از شما بگردانم، همان می‌کردم. السلام علیک یا اباعبداللَّه! خدا را گواه می‌گیرم که من بر راه تو و راه پدرت هستم.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 130

کیف استشهد وما فعل قاتلوه؟

ثمّ مشی «1» بالسّیف مُصْلِتاً نحوهم «1» وبه ضربة علی جبینه «2». «3» «4» قال أبو مخنف: حدّثنی نُمیر بن وَعْلة، عن رجل من بنی عبد من هَمْدان یقال له ربیع بن تمیم شهد ذلک الیوم «3»، قال: لمّا رأیته مقبلًا عرفته و «5» قد شاهدته فی المغازی «6»، وکان أشجع النّاس، فقلت «7»: أ یّها النّاس، هذا الأسد الأسود، «8» هذا ابن أبی شبیب، لا یخرجنّ إلیه أحد منکم، «9» فأخذ ینادی: ألا رجل لرجل «10»؟! فقال «11» عمر بن سعد «9»: «12» ارضخوه بالحجارة؛ قال: فرُمی بالحجارة من کلِّ جانب، فلمّا رأی ذلک، ألقی درعه ومغفره «13»، ثمّ شدّ علی النّاس «14»، فوَ اللَّه لرأیته یکرُد «15» أکثر من مأتین من النّاس؛ ثمّ إنّهم
__________________________________________________
(1- 1) [بحرالعلوم: نحو القوم مصلّتاً سیفه].
(2)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: طلب البراز].
(3) (3) [فی إبصار العین والمعالی: وروی أبو مخنف عن الرّبیع بن تمیم الهمدانیّ].
(4- 4) [بحر العلوم: فأخذ ینادی: ألا رجل، لرجل؟ فأحجموا عنه، وأخذ منادیهم ینادی فی الصّفوف].
(5)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: کنت].
(6)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: والحروب، وأضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: خصوصاً یوم صفّین].
(7)- [فی إبصار العین والمعالی: فصاحت].
(8)- [زاد فی بحرالعلوم: هذا أشجع النّاس].
(9) (9) [بحرالعلوم: فصاح عمر بن سعد بالنّاس].
(10)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والمعالی ووسیلة الدّارین: ألا رجل، وأضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: فلم یتقدّم إلیه أحد].
(11)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: فنادی].
(12)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: ویلکم].
(13)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: خلفه].
(14)- [زاد فی بحرالعلوم: فهزمهم بین یدیه].
(15)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والمعالی وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین: یطرد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 131
تعطّفوا علیه من «1» کلِّ جانب «1»، فقُتل «2»؛ «3» قال: فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عُدّة، هذا یقول: أنا قتلته، وهذا یقول: أنا قتلته، فأتوا عمر بن سعد، فقال «3»:
لا تختصموا، هذا «4» لم یقتله سنان «5» واحد «6»، ففرّق بینهم بهذا القول «7». «8»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 444/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 282؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 405؛ مثله السّماوی، إبصار العین،/ 76؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 251؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 389- 390؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 160- 161
__________________________________________________
(1) (1) [فی إبصار العین والمعالی: حوالیه].
(2)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: فقتلوه واحتزّوا رأسه].
(3- 3) [بحرالعلوم: فاحتزّوا رأسه وتنازع عدّة من الرّجال فی رأسه، فکلّ یقول: أنا قتلته. فقال ابن سعد].
(4)- [زاد فی بحرالعلوم: واللَّه].
(5)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والمعالی وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین: إنسان].
(6)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: کلّکم قتلتم].
(7)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: وقال فی العوالم مثل ما نقل باختلاف یسیر].
(8)- گوید: آن‌گاه با شمشیر کشیده سوی آن‌ها رفت و زخمی بر پیشانی داشت.
ربیع بن تمیم عبدی همدانی گوید: وقتی دیدمش که می‌آمد، شناختمش که در جنگ‌ها دیده بودمش که از همه دلیرتر بود. گفتم: «ای مردم! این شیر شیران است، این پسر ابی شبیب است، هیچ کس از شما سوی وی نرود.»
گوید: و او ندا می‌داد که: «مگر مردی نیست که با مردی مقابله کند؟»
گوید: عمر بن سعد گفت: «سنگبارانش کنید.»
گوید: از هر سو سنگ به طرف وی انداختند و چون چنین دید زره و زره سر خویش را بینداخت و آن‌گاه به کسان حمله کرد. به خدا دیدمش که بیش‌تر از دویست کس را دنبال می‌کرد، آن‌گاه از هر طرف به او تاختند که کشته شد.
گوید: سر وی را دیدم که به دست چند کس بود. این یکی می‌گفت: «من کشتمش.»
و آن یکی می‌گفت: «من کشتمش.»
پیش عمر بن سعد آمدند که گفت: «بگو مگو مکنید، این را یک سر نیزه نکشته.»
بدین سان آن‌ها را از هم جدا کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3049- 3050
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 132
«1» ثمّ مشی بالسّیف نحوهم «1». قال ربیع بن تمیم: فلمّا رأیته مُقبلًا عرفته- وقد کنت شاهدته فی المغازی- فکان أشجع النّاس، فقلت للقوم «2»: أ یّها النّاس! هذا أسد الاسود، «3» هذا ابن [أبی] «4» شبیب «3»، لا یخرجنّ «5» إلیه أحد منکم. فأخذ ینادی: ألا رجل؟ ألا رجل؟
فقال عمر بن سعد: ارضخوه بالحجارة. «6» فرُمی بالحجارة «6» من کلّ جانب، فلمّا رأی ذلک، ألقی درعه ومغفره، ثمّ شدّ علی النّاس؛ فوَ اللَّه لقد رأیته «7» یطرد أکثر من مأتین من النّاس.
ثمّ «8» تعطّفوا علیه من کلِّ جانب، فقُتل «9»، فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدّة، هذا یقول: أنا قتلته! «10» وهذا یقول: أنا قتلته «10»! فقال عمر بن سعد: لا تختصموا، هذا واللَّه «2» لم یقتله إنسان واحد، «11» ففرّق «12» بینهم بهذا القول.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 23/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة
__________________________________________________
(1- 1) [شرح الشّافیة: وجاء عابس بن شبیب الشّاکریّ].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وشرح الشّافیة وسائر المصادر].
(3- 3) [لم یرد فی شرح الشّافیة].
(4)- [من تسلیة المجالس وسائر المصادر].
(5)- [شرح الشّافیة: یخوض].
(6) (6) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان والعیون].
(7)- [البحار: رأیت].
(8)- [أضاف فی تسلیة المجالس: إنّه، وأضاف فی البحار والعوالم وشرح الشّافیة والدّمعة والأسرار وتظلّم‌الزّهراء ومثیر الأحزان والعیون: وإنّهم].
(9)- [مثیر الأحزان: فقتلوه].
(10) (10) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وشرح الشّافیة وسائر المصادر: والآخر یقول کذلک].
(11)- [إلی هنا حکاه فی شرح الشّافیة وتظلّم الزّهراء].
(12)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون: حتّی فرّق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 133
المجالس، 2/ 298- 299؛ المجلسی، البحار، 45/ 29؛ البحرانی، العوالم، 17/ 272- 273؛ ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 363- 364؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 309؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 192- 193؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 77؛ المیانجی، العیون العبری،/ 135- 136
وأمّا عابس، فطلب البراز، فتحاماه النّاس لشجاعته، فقال لهم عمر: ارموه بالحجارة، فرموه من کلّ جانب، فلمّا رأی ذلک، ألقی درعه ومغفره، وحمل علی النّاس، فهزمهم بین یدیه، ثمّ رجعوا علیه، فقتلوه وادّعی قتله جماعة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292
ثمّ تقدّم، فلم یقدم علیه أحد.
فقال زیاد بن الرّبیع بن أبی تمیم الحارثیّ: هذا ابن أبی شبیب الشّاکریّ القویّ، لا یخرجنّ إلیه أحد، ارموه بالحجارة. فرموه حتّی قُتل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 34
وتقدّم عابس نحوهم بالسّیف، وبه ضربة علی جبینه، وکان أشجع النّاس، فجعل ینادی: «ألا رجل لرجل؟». فعرفه ربیع بن تمیم الهَمْدانیّ، فقال: «أ یّها النّاس! هذا الأسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب، لا یخرجنّ إلیه أحد منکم!». فقال عمر بن سعد:
ارضخوه بالحجارة. فرموه من کلِّ جانب، فلمّا رأی ذلک، ألقی درعه ومغفره، ثمّ شدّ علی النّاس، فهزمهم بین یدیه، ثمّ عطفوا علیه من کلِّ جانب، فقتلوه، فادّعی قتله جماعة وأتوا ابن سعد، فقال: «لا تختصموا، هذا لم یقتله إنسان واحد!». ففرّق بینهم [بهذا القول].
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 454- 455
ثمّ مشی بسیفه صلتاً وبه ضربة علی جبینه- وکان أشجع النّاس- فنادی: ألا رجل لرجل؟ ألا ابرزوا إلیّ؟ فعرفوه، فنکلوا عنه، ثمّ قال عمر بن سعد: ارضخوه بالحجارة، فرمی بالحجارة من کلّ جانب، فلمّا رأی ذلک ألقی درعه ومغفره، ثمّ شدّ علی النّاس، واللَّه لقد رأیته یکرد أکثر من مأتین من النّاس بین یدیه، ثمّ إنّهم عطفوا علیه من کلّ جانب، فقُتل رحمه الله، فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدد، کلّ یدّعی قتله، فأتوا به عمر بن سعد، فقال لهم: لا تختصموا فیه، فإنّه لم یقتله إنسان واحد، ففرّق بینهم بهذا القول. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
__________________________________________________
(1)- و چون عابس سخن خود را تمام کرد، با شمشیر برهنه روی به صف دشمنان نهاد. ربیع بن تمیم گوید-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 134
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ مضی وهو شاهر سیفه نحو الکفرة یضرب بهم طولًا وعرضاً، قال شعبة بن تمیم: شهدت ذلک الیوم، فرأیته مقبلًا وقد عرفته، وإنّه کان فی المغازی أشجع، وقد شاهدته، فقلت لابن سعد (لعنه اللَّه): هذا أسد اللَّه عابس بن لیث الشّاکریّ، فنادِ فی أصحابک أن لا یخرج إلیه أحد، فقال عابس: قد أبحتکم رجلین وثلاثة وأربعة إلی العشرة، فتفرّق النّاس عنه، وأمر ابن سعد (لعنه اللَّه) أن یرشقوه بالنّبل، فلمّا رآهم قد أقبلوا إلیه من بعید ألقی عنه درعه ومغفرته وشدّ علی القوم، قال: فوَ اللَّه لقد رأیت النّاس یجفلون من بین یدیه کما یجفل الغنم من الذّئب وهو یفرس فیهم مثل الأسد وهو یضرب بهم یمیناً وشمالًا، فقتل منهم تسعمائة فارس ومائة مجروحین، فعطفوا علیه
__________________________________________________
- که: من عابس را در معارک دیده بودم و هنرهای وی را مشاهده کرده، چون چشم من از دور بر وی افتاد، با لشگریان گفتم که: «کسی متوجه شما شده که در وقت جنگ بر شیر ژیان و پیل دمان غالب می‌آید. باید که هیچ کس متصدی حرب وی نگردد.»
و در اثنای این قیل و قال عابس نزدیک رسیده و فریاد برآورد که: «رجل رجل!»
عمر سعد سپاه را گفت تا بر عابس سنگ انداختن گرفتند. عابس چون این حال مشاهده کرد، درع و مغفر خود را افکنده و روی به لشکرگاه نهاد، واللَّه دیدم که زیاده از دویست کس در پیش انداخته می‌راند تا آن زمان که از اطراف و جوانب او درآمده و به راه عدم روانش ساختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158- 159
این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و مانند شیر رو به اهل خلاف آورد. ربیع بن تمیم گفت که: من چون دیدم که او با تیغ برهنه خشمناک رو به لشگر ما می‌آید و مکرر شجاعت او را در معرکه‌ها مشاهده کرده بودم، گفتم: «ایها الناس! این پسر شبیب است، شیر پیشه شجاعت که به سوی شما می‌آید. مبادا که کسی برابر او رود.»
پس آن نامردان ترسیدند و هر چند مبارز طلبید، هیچ کس جرأت نکرد که بیرون رود. چون عمر دید که کسی جرأت مبارزت او نمی‌نماید، گفت: «او را سنگباران کنید.»
چون عابس نامردی ایشان را مشاهده کرد، تن به کشتن داده و خود و زره را انداخت و مانند شیر ژیان با تن برهنه بر آن روباه صفتان حمله کرد. به هر طرف که رو می‌آورد، زیاده از دویست نفر پیش او می‌گریختند تا آن که آن نامردان بی‌حیا به سنگ جور و جفا بدنش را خسته کردند. چون از مجادله عاجز شد، سرش را به تیغ کین جدا کردند. چندین کس بر سر او نزاع کردند که هر یک می‌گفتند: «من کشته ام.»
عمر گفت: «او را یک کس نمی‌توانست کشت، به جراحت همه لشگر کشته شد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 672
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 135
بالنّبل والرّماح، فاحتاشوه من بین یدیه ومن خلفه، فطرحوه رحمه الله، وقیل: اقتتلوا علی رأسه حتّی جری بینهم الجراح، فأتی ابن سعد (لعنه اللَّه) إلیهم وأخذه منهم، فقتله بیده. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286
__________________________________________________
(1)- این بگفت و چون اژدهای دمان به میدان تاخت و گرد بر گرد میدان چون شعله جواله، جولانی بکرد و ندا در داد که:
«ألا رجل، ألا رجل؟»
«هماورد ما کیست؟ و قرن و قرین 1 ما کجاست؟»
ربیع‌بن تمیم که مردی از لشگر عمر بن سعد بود، می‌گوید: من عابس را می‌شناختم و شجاعت او را می‌دانستم و او را بسیار وقت در مواقع هایله دیده بودم. روی با لشگریان کردم.
فقلت: «أیّها النّاس! هذا أسد الاسود، هذا ابن شبیب.»
گفتم: «ای مردم! این شیر شیران است. این است پسر شبیب. هر کس بیرون شود و با او رزم دهد، البته از چنگ او به سلامت نرهد.»
لشگریان چون این کلمات بشنیدند، عنان تهور و تجاسر 2 را از مبارزت او باز کشیدند. چون عابس را هیچ مرد آهنگ نبرد نفرمود، ناچار فریاد برداشت:
«ألا رجل، الا رجل؟»
بر عمر سعد این کار ناگوار افتاد و فرمان داد که: «عابس را به سنگباران بگیرید.»
لشگریان از هر سو به جانب او حجر و مدر روان کردند. عابس چون این بدید، در خشم شد، زره خویش را از تن برآورد و بیفکند و خُوْدِ آهن از سر برگرفت و بپرانید. آن‌گاه چون شیر شمیده و گرگ گله دیده حمله های ثقیل متواتر کرد.
ربیع بن تمیم گوید: سوگند با خدای همی نگریستم که به هر سوی عطف عنان کردی، دویست و برافزون ترک جان گفتند و کوس زنان بر زبر یکدیگر رفتند. 3 بدین گونه رزم داد تا از کثرت جراحات احجار و زخم سنان و سیف بتار 4 از اسب درافتاد. کوفیان او را کشتند و سر او را از تن دور کردند و تنی چند دعوی‌دار شدند و هر یک همی گفت: «من او را کشتم.»
عمر بن سعد گفت: «هیچ کس یکتنه او را نکشت، بلکه همگان در قتل او همدست شدید.»
1. قرن، قرین: حریف، هماورد.
2. تجاسر: جرأت نمودن.
3. از شدت شتاب در فرار یکدیگر را پهلو می‌زدند.
4. بتار: قاطع، برّان.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 304- 305
و کشته شدن جمعی کثیر به شمشیر عابس بن شبیب و غلام او شوذب.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 136
ورأس عابس بن أبی شبیب الشّاکری. فإنّه لمّا قُتل قطع رأسه تنازعته جماعة، ففصل بینهم عمر بن سعد وقال: هذا لم یقتله إنسان واحد. ثمّ رمی به لنحو الحسین علیه السلام. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 415
ومشی نحو القوم مُصْلِتاً سیفه، وبه ضربة علی جبینه، فنادی: ألا رجل؟ فأحجموا عنه، لأنّهم عرفوه أشجع النّاس، فصاح عمر بن سعد: ارضخوه بالحجارة، فرمی بها، فلمّا رأی ذلک، ألقی درعه ومغفره، وشدّ علی النّاس، وأ نّه لیطرد أکثر من مائتین، ثمّ تعطّفوا علیه من کلّ جانب، فقُتل، فتنازع ذووا عدّة فی رأسه، فقال ابن سعد: هذا لم یقتله واحد، وفرّق بینهم بذلک.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 312
إنّ الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم الحادی عشر من المحرّم، وقسّمها عمر بن سعد
__________________________________________________
(1)- سپس با شمشیر کشیده و با زخمی که بر پیشانی داشت، به لشگر حمله کرد. ازدی گفت: نمیر بن رمله از ربیع بن تمیم همدانی که آن روز در جنگ حاضر بوده، نقل کرد که: چون دیدم می‌آید او را شناختم. من او را در غزوات دیده بودم، اشجع مردم بود. گفتم: «ایها الناس! این شیر شیران است، این پسر ابی‌شبیب است، مبادا کسی به میدان او رود.»
او فریاد می‌کرد: «مردی نیست، مردی نیست؟»
عمربن سعد گفت: «با سنگ او را بکوبید.»
گفت: از هر سو بر او سنگ انداختند. چون چنان دید، زره و خود را دور انداخت. آفرین خدا بر آن که گفته:
«گلو زیر نیزه دهد بی هراس نهد جای مغفر سر خود چه طاس
چه سر نیزه بر پیکر او خزد نپوشد به تن جز ز پاکی لباس»
و شاعر پارسی زبان سروده:
«جوشن زبر گرفت که ماهم نه ماهیم مغفر ز سر فکند که بازم نیم خروس
بی خود و بی زره به در آمد که مرگ را دربر برهنه می‌کشم اینک چه نوعروس»
سپس به مردم حمله کرد. به خدا دیدم بیش از دویست تن را می‌راند و از هر سو بدو رو کردند تا کشته شد رحمه الله. گوید: سر او را به دست عده‌ای از مردان دیدم که هر کدام می‌گفت من او را کشتم. نزد عمر سعد آمدند. با آن‌ها گفت: «ستیزه نکنید. یک تن او را نکشته.»
آن‌ها را از هم پراکند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 128- 129
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 137
بین القبائل إلّاخمسة من الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم عاشوراء ... الرّابع رأس عابس ابن شبیب الشّاکریّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 419- 420
قال ربیع: کان بینی وبین عابس صداقة، قلت: یا عابس! أما تتحاذر، تخوض بحر الحرب مکشوف الرّأس، فقال عابس: ما أصاب المحبّ فی طریق حبیبه سهل، وکان مولاه شوذب من خلفه لا یدع أحداً أن یطعن سیِّده، وکان عابس لا یضرب أحداً بالسّیف إلّاوقد صرعه حتّی أثخنوه بالجراح ضرباً بالسّیف وطعناً بالرّمح ورضخاً ورمیاً بالسّهام والنّبال.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 390

لوم زینب علیها السلام لعمر بن سعد لعنة اللَّه علیه‌

فلمّا رأت زینب اخت الحسین علیه السلام أنّ أنصار أخیها قد قُتلوا، وما بقیَ منهم إلّا القلیل، نادت: «یا ابن سعد، لعنک اللَّه، أترید أن تقتل الحسین؟! أهذا جزاء فاطمة الزّهراء منک؟ یا ویلک من غضب الجبّار».
قال: وکأنِّی أنظر إلیه ودموعه تجری علی خدّیه وعلی لحیته، فسکت (لعنه اللَّه) ولم یرد جواباً ومضی عنها.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286

عاقبة قاتله‌

«1»
__________________________________________________
(1)- چون روزی چند برآمد، پسری نزد عبداللَّه‌بن‌کامل آمد وگفت: «مرا در خلوت با تو طرفه حکایتی است.»
عبداللَّه مجلس را از بیگانه بپرداخت. آن جوان گفت: «دانسته باش، من پسر هارون بن مقدم می‌باشم و دوستدار اهل بیت اطهارم و پدرم با علی علیه السلام دشمن است و با دوستدار اهل بیت عداوت دارد و بنی‌امیه را بر اهل‌بیت تفضیل می‌دهد. اینک چهار تن از قتله امام حسین علیه السلام را در سرای خویش در سردابه پنهان کرده است. اکنون تو را آگاهی دادم. دیگر خود دانی تا چه کنی.»
این بگفت و برفت و بر فراز سردابه بایستاد. عبداللَّه برفت و آن مکان را بدانست و سردابه را بگشادند و آن چهار تن را مأخوذ داشتند. و این جمله را یکی زیاد بن مالک نام بود و غلام حمزه را بکشته بود، آن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 138

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عابس بن [أبی] «1» شبیب الشّاکریّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112؛ المیانجی، العیون العبری،/ 322؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عابس بن [أبی] «3» شبیب «4» الشّاکریّ. «5»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 112؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
__________________________________________________
- دیگر را یزید بن ضمیر می‌نامیدند، و این خبیث قاتل حبیب بن مظاهر اسدی (علیه الرحمة) بود و دیگری را اکبر بن حمدان می‌خواندند. این ملعون قاتل عابس بن شبیب (رحمة اللَّه علیه) بود. چهارم را عبیداللَّه ابن الاسود ابن عمر بن مطاع می‌گفتند. پس این چهار تن را به خدمت مختار درآوردند. مختار فرمان کرد تا هر چهار را چون گوسفندان سر بریدند و نامشان را ثبت کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 406- 407
(1)- [من البحار ج 45 والعوالم وناسخ التّواریخ وتظلّم الزّهراء].
(2)- «سلام بر عابس بن شبیب شاکری.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(3)- [من سائر المصادر].
(4)- [الإقبال: شیب].
(5)- سلام بر عابس بن شبیب شاکری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 139

149/ 182- عامر (أو عمّار) بن حسّان الطّائی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من طیِّئ: عامر بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة بن لام.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر، وهو الّذی قُتل مع الحسین بن علیّ علیهما السلام بکربلاء، «1» ابن حسّان [بن] الشّریح بن سعد بن حارثة بن لأم بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل «2» بن جُدعان بن سعد بن قطرة بن «1» طیِّئ ویکنّی أحمد بن عامر أبا الجَعد.
قال عبداللَّه ابنه فیما أجازنا الحسن بن أحمد بن إبراهیم، حدّثنا أبی، قال: حدّثنا عبداللَّه، قال: ولد أبی سنة سبع وخمسین ومائة، ولقی الرّضا سنة أربع وتسعین ومائة، ومات الرّضا علیه السلام بطوس سنة اثنتین ومأتین «3» یوم الثّلاثاء لثمان عشر خلون من جمادی الاولی، وشاهدت أبا الحسن وأبا محمّد علیهما السلام [یعنی الهادی والعسکری علیهما السلام]، وکان أبی مؤذِّنهما، «4» ومات علیّ بن محمّد سنة أربع وأربعین ومائتین، ومات الحسن سنة ستّین ومائتین «3» یوم الجمعة لثلاث عشر خلت من المحرّم، وصلّی علیه المعتمد أبو عیسی ابن المتوکِّل «4»، دفع إلیّ هذه النّسخ نسخة عبداللَّه بن أحمد بن عامر الطّائی أبو الحسن أحمد بن محمّد بن موسی الجندیّ شیخنا رحمه الله قرأتها علیه، حدّثکم أبو الفضل عبداللَّه بن أحمد بن عامر، قال: حدّثنا أبی، قال: حدّثنا الرّضا علیّ بن موسی علیه السلام، والنّسخة حسنة.
__________________________________________________
(1) (1) [منتهی المقال: ثمّ ساق نسبه إلی قدرة ابن].
(2)- [المطبوع: دهل].
(3) (3) [لم یرد فی منهج المقال وتنقیح المقال].
(4) (4) [منتهی المقال: إلی أن قال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 140
النّجاشی، الرّجال،/ 73/ عنه: أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال، 1/ 269 رقم 158؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 2/ 623؛ مثله الأسترآبادی، منهج المقال،/ 37؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 62
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر- وهو الّذی قُتل مع‌الحسین بکربلا- «1» ابن حسّان- المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام-، ابن شریح بن سعد بن حارثة بن لأم بن عمرو بن طریف بن عمرو بن ثمامة بن ذهل بن جذعان بن سعد بن طیّ‌ء «1» یکنّی أبا القاسم، روی عن أبیه، عن الرّضا علیه السلام نسخة.
قرأت هذه النّسخة علی أبی الحسن أحمد بن محمّد بن موسی، أخبرکم أبو القاسم عبداللَّه بن أحمد بن عامر، عن أبیه، عن الرّضا علیه السلام، ولعبداللَّه کتب منها کتاب قضایا أمیر المؤمنین علیه السلام، أخبرنا به إجازة أحمد بن محمّد الجندیّ عنه.
النّجاشی، الرّجال،/ 158- 159/ عنه: أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال، 4/ 156- 157 رقم 1069؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 167
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان «2» [بن صالح بن وهب بن عامر- وهو الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بکربلاء- ابن حسّان- المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام-، ابن شریح بن سعد بن حارثة بن لآم بن عمرو بن طریف بن عمرو بن ثمامة بن ذهل بن جدعان بن سعد] «2» الطّائیّ یکنّی أبا القاسم. «3» له کتب، منها کتاب القضایا والأحکام «3». «4»
الطّوسی، الفهرست،/ 187 رقم 401/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 167
[ذکر کلام العلّامة الحلّیّ کما ذکرناه فی إیضاح الاشتباه].
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی منتهی المقال].
(2) (2) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(3- 3) [حکاه عنه فی منتهی المقال، 4/ 157 رقم 1069].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی تنقیح المقال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 141
أقول: أبو القاسم الطّائیّ روی عن أبیه، عن الرّضا نسخة قرأها النّجاشیّ علی أحمد ابن محمّد بن موسی، له کتب.
علم الهدی، نضد الإیضاح،/ 187
(عمّار) بن حسّان.
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 247؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 242؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 611
الطّائیّ: بفتح الطّاء المهملة، وفی آخرها الیاء المنقوطة باثنتین من تحتها.
هذه النّسبة إلی «طیّ‌ء» واسمه: جُلْهُمة بن ادَد بن زید بن یَشجُب بن عُریب بن زید ابن کَهْلان بن سبأ بن یشجُب بن یَعْرُب بن قحطان بن عابر بن شالخ بن أَرْفَخْشذ بن سام بن نوح. وقیل: خرج من طیّ‌ء ثلاثة لا نظیر لهم: حاتم فی جوده، وداود فی فقهه وزهده، وأبو تمام فی شعره.
السّمعانی، الأنساب، 4/ 35- 36
أحمد بن عامر بن سُلیمان- بضمّ السّین- ابن صالح بن وهب- مکبّراً- ابن عامر، وهو الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بکربلاء، ابن حسّان بن شریح- بالشّین المعجمة المضمومة- ابن سعد بن حارثة بن لائم- بهمزة بعد الألف بعد اللّام- ابن عمرو- بفتح العین- ابن طریف- بالطّاء المهملة- ابن عمرو- بفتح العین- ابن بشامة- بفتح الباء المنقطة تحتها نقطة، والشّین المعجمة المخفّفة السّاکنة- ابن ذهل بن جُدْعان- بالجیم المضمومة، والدّال المهملة السّاکنة- ابن سعد- بغیر یاء قبل الدّال- ابن فطرة- بالفاء أوّلًا-.
العلّامة الحلّیّ، إیضاح الاشتباه،/ 111 رقم 88
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر- وهو الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بکربلاء- ابن حسّان- المقتول بصفّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام- ابن شریح- بالشّین المعجمة- ابن سعید بن حارثة- بالثّاء «1» المنقّطة فوقها ثلاث نقط «1»- ابن لأم-
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نضد الإیضاح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 142
بهمز الألف- ابن عمرو- بالواو- ابن طریف بن عمرو- بالواو- ابن ثمامة- «1» بالثّاء المنقّطة فوقها ثلاث نقط «1»- ابن ذهل بن جُدْعان- بضمّ الجیم «2» وإسکان الدّال «2»-.
العلّامة الحلّی، إیضاح الإشتباه،/ 243 رقم 488/ مثله علم الهدی، نضد الإیضاح،/ 187
أحمد بن عامر أبو الجَعْد بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر، ضا. [جش] قُتل جدّه عامر مع الحسین علیه السلام.
ابن داود،/ 29 رقم 82
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر، وهو الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بکربلا، ابن حسّان المقتول بصفّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام، یکنّی أبا القاسم «3» لم [کش «4»] کوفیّ، روی عن أبیه عن الرّضا علیه السلام.
ابن داود،/ 198 رقم 822
أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر- وهو الّذی قُتل مع الحسین بن علیّ علیهما السلام بکربلاء- ویکنّی أحمد بن عامر أبا الجعد، روی نسخة عن الرّضا علیه السلام حسنة، روی عنه عبداللَّه بن أحمد بن عامر جش (ضا، جخ).
التّفرشی، نقد الرّجال،/ 23
أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بکربلاء. أبو الجعد، له نسخة عن الرّضا علیه السلام حسنة عنه ابنه عبداللَّه، وقال: ولد أبی سنة سبع وخمسین ومائة، ولقیه علیه السلام سنة أربع وتسعین ومائة [جش] «مح».
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 51
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر- وهو الّذی قُتل مع
__________________________________________________
(1) (1) [نضد الإیضاح: بالمثلّثة].
(2- 2) [لم یرد فی نضد الإیضاح].
(3)- ب: أبو القاسم.
(4)- مصحّف عن جش.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 143
الحسین علیه السلام بکربلاء- ابن حسّان- المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام- ابن شریح الطّائیّ أبو القاسم، روی عن أبیه عن الرّضا علیه السلام نسخة قرأتها علی أحمد بن محمّد بن موسی [جش]، له کتب [ست، جش] «مح».
له نسخة روی عنه أحمد بن محمّد الجندیّ [جش] س.
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 470- 471
[ذکر کلام النّجاشی والطّوسی کما ذکرناهما].
وفی تعق: مضی فی أبیه أحمد ذکره، فلاحظ. «1»
أقول: فی مشکا: ابن أحمد بن عامر، عنه أحمد بن محمّد الجندیّ. «2» «3»
أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال، 4/ 156- 157 رقم 1669
المقصد الثّالث عشر فی الطّائیّین من أنصار الحسین علیه السلام: عمّار بن حسّان الطّائیّ، هو عمّار بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن ظریف بن عمرو بن ثمامة بن ذهل بن جذعان بن سعد بن طیّ الطّائیّ.
(ومن) أحفاد عمّار عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عمّار هذا، أحد علمائنا ورواتنا؛ صاحب کتاب (قضایا أمیر المؤمنین علیه السلام)، یرویها عن أبیه عن الرّضا علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 113، 114
وقُتل معه فی الطّفّ رجل، وقُتل أبوه مع أمیر المؤمنین فی صفِّین، وهو عمّار بن حسّان الطّائیّ. فإنّ عمّاراً قُتل مع الحسین علیه السلام فی الطّفّ؛ وحسّاناً قُتل مع أمیر المؤمنین فی صفّین.
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
(أقول) وحسّان المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام، وشریح بضمّ الشّین المعجمة،
__________________________________________________
(1)- تعلیق أبو جید البهبهانی،/ 197.
(2)- هدایة المحدِّثین،/ 202.
(3)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عمّار بن حسّان.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 144
ولأم بهمز الألف بعد اللّام، وعمرو بالفتح فی الموضعین، وطریف بالطاء المهملة، وبشامة بالموحّدة المفتوحة والمعجمة المخفّفة وتخفیف المیم، وجدعان بضمّ الجیم وسکون الدّال المهملة، وفطرة بالفاء.
وفی العیون فی الباب الحادی والعشرین فی سند: حدّثنا أبو القاسم عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائیّ بالبصرة، حدّثنا أبی سنة 260، حدّثنی علیّ بن موسی الرِّضا علیهما السلام سنة 194 «ا ه». ومقتضی الجمع بین تاریخ ولادة أحمد المتقدِّم نقله عن ابنه عبداللَّه، وبین تاریخ روایته عن أبیه، وهی سنة 260 کَوْن ما بین ولادته وروایته 103 سنین، واللَّه أعلم کم عمّر بعد ذلک، فعمره فوق مئة سنة، فیکون من المعمِّرین. وفی تاریخ بغداد للخطیب فی ترجمة أحمد بن محمّد بن عبداللَّه أبو منصور العنبریّ المتوفّی سنة 370، أ نّه سکن بغداد وحدّث بها عن عبداللَّه بن أحمد بن عامر الطّائیّ، الّذی یروی عن أبیه، عن علیّ بن موسی الرِّضا علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 2/ 623
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: عمّار بن حسّان بن شریح الطّائیّ: من أصحاب الحسین ابن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال المحقِّق الأسترآبادی فی رجاله: هو عمّار بن حسّان ابن شریح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن ظریف بن عمرو بن ثمامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن طیّ‌ء الطّائیّ.
قال النّجاشیّ وغیره: ومن أحفاد عبداللَّه بن أحمد المکنّی أبو القاسم بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عمّار الطّائیّ، وهو الّذی قُتل مع الحسین بن علیّ علیه السلام بکربلاء، هذا أحد علمائنا ورواتنا، وله کتب کثیرة، منها کتاب القضایا والأحکام یرویها عن أبیه عن الرّضا علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235- 236
أحمد بن عامر أبو الجعد: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الرّضا علیه السلام قائلًا:
أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائیّ، روی عنه ابنه عبداللَّه بن أحمد، أسند عنه، انتهی.
قلت: قد مرّ ضبط الطّائی فی أبان بن أرقم. [...]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 145
وفی باب 31 من العیون فی سند: حدّثنا أبو القاسم عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائیّ بالبصرة، قال: حدّثنا أبی فی سنة ستّین ومائتین، قال: حدّثنی علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام سنة أربع وتسعین ومائة، انتهی.
ومقتضی الجمع بین تاریخ ولادة أحمد الّذی سمعت من النّجاشیّ نقله عن ابنه عبداللَّه وبین تاریخ روایته عن أبیه وهی سنة ستّین ومأتین کَوْن ما بین ولادته ووفاته مائة وثلاث سنین، فعمّر أحمد فوق مائة سنة، فیکون من المعمّرین، وعلی أیّ حال فالرّجل إمامیّ مجهول الحال.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 62
الطّائیّ: بالطّاء المهملة، فنسبة إلی قبیلة طیِّئ لکونه منها، واسم طیِّئ جلهم بضمّ الجیم وقد یفتح وسکون اللّام وضمّ الهاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 3
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن وهب بن عامر بن حسّان الطّائیّ المکنّی بأبی الفضل وأبی القاسم، قد مرّ ضبط الطّائیّ فی أبان بن أرقم، وقد عنون الرّجل الشّیخ والنّجاشیّ والعلّامة وغیرهم، [ثمّ ذکر کلام الطّوسی فی الفهرست کما ذکرناه].
وقد کنّاه النّجاشیّ فی ترجمة والده بأبی الفضل، وکنّاه الصّدوق رحمه الله فی روایة ذکرها فی باب 31 من العیون بأبی القاسم، ولا شبهة فی کونه إمامیّاً، ویستفاد من کلام النّجاشیّ فی ترجمة أبیه أ نّه من شیوخ الإجازة، لأنّه قال فی ترجمة أحمد، قال عبداللَّه ابنه فیما أجاز بالحسن بن إبراهیم، إلی آخره، فیندرج فی الحسّان أقلّاً لأنّ شیخوخة الإجازة من أسباب الوثوق، فإن لم تفد العدالة فلا أقلّ من إفادتها مدحاً مدرجاً للرّجل فی الحسان، ویقوِّی ذلک عدّ ابن النّدیم أباه من فقهاء الشّیعة، فإنّه مدح معتدّ به فتدبّر التمیّز، قد سمعت من النّجاشیّ روایة أحمد بن محمّد الجندیّ عنه، وبه میّزه فی المشترکاتین.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 167- 168
أبو القاسم، عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائی، وله من الکتب، کتاب القضایا والأحکام. ابن النّدیم، الفهرست،/ 279 (فقهاء الشّیعة ومحدِّثیهم وعلمائهم، الفن 7: من المقالة 6)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 146
عمّار بن حسّان: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وأقول: هو عمّار بن حسّان بن شریح الطّائیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 317
عامر بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو ابن بشّامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قظرة بن طیّ‌ء. ذکر النّجاشیّ فی ترجمة حفیده أحمد بن عامر أ نّه قُتل مع الحسین علیه السلام، وهو غیر عامر بن مسلم العبدیّ الآتی، فذاک ابن مسلم وهذا ابن حسّان، وذاک عبدیّ وهذا طائیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمّار بن حسّان الطّائیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ومنهم عمّار بن حسّان الطّائیّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 109
عمّار بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة ... الطّائیّ.
بحرالعلوم، مقتل الحسین،/ 387
عامر بن حسّان الطّائیّ: ذکر المحلّاتی ناقلًا عن أعیان الشّیعة فی ج 4، ص 289، عن النّجاشیّ فی ترجمة أحمد ذکر: إنّه من أحفاد عامر بن حسّان. وقال عامر بن حسّان: هو الّذی قُتل مع الحسین علیه السلام بن علیّ فی کربلاء، وهذا غیر عامر بن مسلم العبدیّ، لأنّه ولد مسلم وعبدیّ، وذاک ابن حسّان وطائیّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161- 162
__________________________________________________
(1)- عامر بن حسان بن شریح طائی
نجاشی در بیان تاریخچه زندگی نواده دختری اش احمد بن عامر از او یاد کرده است و تصریح کرده که او کسی است که همراه حسین‌بن علی علیه السلام در کربلا کشته شد.
در «رجال» شیخ طوسی براثر اشتباه و تغییر، عمار بن حسان بن شریح طائی شده است.
و در زیارت و در رجبیه نیز نام او آمده است.
طائی: (یمن، عرب جنوب)
مطلب دیگری درباره او نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 94
عمار بن حسان بن شریح طائی.
نام عمار در «زیارت» آمده است. در «رجبیه» نام وی عمار بن حسان ذکر شده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 147
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 148

صحیفة الرِّضا علیه السلام بروایة أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائیّ‌

حدّثنا أبو الحسن محمّد بن علیّ بن الشّاه الفقیه المروزیّ بمرو الرّود فی داره، قال:
حدّثنا أبو بکر بن محمّد بن عبداللَّه النّیسابوریّ، قال: حدّثنا أبو القاسم عبداللَّه بن أحمد ابن عامر بن سلیمان الطّائیّ بالبصرة، قال: حدّثنا أبی فی سنة ستّین ومأتین، قال: حدّثنی علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام سنة أربع وتسعین ومائة، وحدّثنا أبو منصور أحمد بن إبراهیم ابن بکر الخوریّ بنیسابور، قال: حدّثنا أبو إسحاق إبراهیم بن هارون بن محمّد الخوریّ، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن زیاد الفقیه الخوریّ بنیسابور، قال: حدّثنا أحمد بن عبداللَّه الهرویّ الشّیبانیّ، عن الرّضا علیّ بن موسی علیهما السلام، وحدّثنی أبو عبداللَّه الحسین ابن محمّد الأشنانیّ الرّازیّ العدل ببلخ، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد بن مهرویه القزوینیّ، عن داود بن سلیمان الفرّاء، عن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام، قال: حدّثنی أبو موسی بن جعفر، قال: حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، قال: حدّثنی أبی محمّد بن علیّ، قال: حدّثنی أبی علیّ بن الحسین، قال: حدّثنی أبی الحسین بن علیّ، قال: حدّثنی أبی علیّ بن أبی طالب علیه السلام عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، قال: أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرِّیّتی، والقاضی لهم حوائجهم، والسّاعی لهم فی امورهم عندما اضطرّوا إلیه، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه.
وبهذا الإسناد عن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام، قال: حدّثنی أبی موسی بن جعفر، قال: حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، قال: حدّثنی أبی محمّد بن علیّ؛ قال: حدّثنی أبی علیّ ابن الحسین علیه السلام، قال: حدّثتنی أسماء بنت عمیس، قالت: حدّثتنی فاطمة علیها السلام لمّا حملت بالحسن علیه السلام وولدته جاء النّبیّ صلی الله علیه و آله، فقال: یا أسماء! هلمّی ابنی، فدفعته إلیه فی خرقة صفراء، فرمی بها النّبیّ صلی الله علیه و آله وأذّن فی اذنه الیمنی وأقام فی اذنه الیسری، ثمّ قال لعلیّ علیه السلام:
بأیِّ شی‌ء سمّیت ابنی؟ قال: ما کنت أسبقک باسمه یا رسول اللَّه، وقد کنت أحبّ أن اسمِّیه حرباً، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله: ولا أنا أسبق باسمه ربِّی، ثمّ هبط جبرائیل علیه السلام، فقال: یا محمّد! العلیّ الأعلی یقرئک السّلام، ویقول: علیّ منک بمنزلة هارون من موسی ولا نبیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 149
بعدک، سمّ ابنک هذا باسم ابن هارون، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله: وما اسم ابن هارون؟ قال: شبّر، قال النّبیّ صلی الله علیه و آله: لسانی عربیّ، قال جبرائیل علیه السلام: سمِّه الحسن، قالت أسماء: فسمّاه الحسن، فلمّا کان یوم سابعه عقّ النّبیّ صلی الله علیه و آله عنه بکبشین أملحین وأعطی القابلة فخذاً ودیناراً، ثمّ حلق رأسه وتصدّق بوزن الشّعر ورقاً وطلی رأسه بالخلوق، ثمّ قال: یا أسماء! الدّم فعل الجاهلیّة، قالت أسماء: فلمّا کان بعد حول ولد الحسین علیه السلام وجاء النّبیّ صلی الله علیه و آله، فقال: یا أسماء! هلمّی ابنی، فدفعته إلیه فی خرقة بیضاء، فأذّن فی اذنه الیمنی وأقام فی الیسری ووضعه فی حجره، فبکی، فقالت أسماء: بأبی أنتَ وامِّی، ممّ بکائک؟ قال: علی ابنی هذا، قلت: إنّه ولد السّاعة یا رسول اللَّه، فقال: تقتلهُ الفئة الباغیة من بعدی لا أنالهم اللَّه شفاعتی، ثمّ قال: یا أسماء! لا تخبری فاطمة بهذا، فإنّها قریبة عهد بولادته، ثمّ قال لعلیّ: أیّ شی‌ء سمّیت ابنی هذا؟ قال: ما کنت لأسبقک باسمه یا رسول اللَّه؛ وقد کنت أحبّ أن أسمّیه حرباً؛ فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله: ولا أسبق باسمه ربِّی عزّ وجلّ، ثمّ هبط جبرائیل علیه السلام، فقال: یا محمّد! العلیّ الأعلی یقرئک السّلام؛ ویقول لک: علیّ منک کهارون من موسی، سمّ ابنک هذا باسم ابن هارون، قال النّبیّ صلی الله علیه و آله: وما اسم ابن هارون؟ قال: شبیر، قال النّبیّ صلی الله علیه و آله: لسانی عربیّ، قال جبرائیل علیه السلام: سمِّه الحسین، فلمّا کان یوم سابعه عقّ عنه النّبیّ صلی الله علیه و آله بکبشین أملحین، وأعطی القابلة فخذاً ودیناراً، ثمّ حلق رأسه وتصدّق بوزن الشّعر، ورقی وطلی رأسه بالخلوق، فقال: یا أسماء! الدّم فعل الجاهلیّة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: تحشر ابنتی فاطمة یوم القیامة ومعها ثیاب مصبوغة بالدّم، فتعلّق بقائمة من قوائم العرش، فتقول: یا عدل احکم بینی وبین قاتل ولدی، قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: فیحکم اللَّه تعالی لابنتی وربّ الکعبة! وإنّ اللَّه عزّ وجلّ یغضب بغضب فاطمة ویرضی لرضاها.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لمّا أسری بی إلی السّماء أخذ جبرائیل‌بیدی وأقعدنی علی درنوک «1» من درانیک الجنّة، ثمّ ناولنی سفرجلة، فأنا أقبلها إذا انقلقت،
__________________________________________________
(1)- الدّرنوک بالضّم: ضرب من الثّیاب أو البسط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 150
فخرجت منها جاریة حوراء لم أر أحسن منها، فقالت: السّلام علیک یا محمّد، فقلت:
مَنْ أنتِ؟ قالت: أنا الرّاضیة المرضیّة، خلقنی الجبّار من ثلاثة أصناف: أسفلی من مسک، ووسطی من کافور، وأعلای من عنبر، وعجننی من ماء الحیوان، وقال لی الجبّار: کونی! فکنت خلقنی لأخیک وابن عمّک علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الولد ریحانة، وریحانتای الحسن والحسین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! إنّک قسیم الجنّة والنّار، وإنّک لتقرع باب الجنّة وتدخلها بلا حساب.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها زجّ فی النّار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اشتدّ غضب اللَّه وغضب رسوله علی من أهرق دمی وآذانی فی عترتی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أتانی ملک، فقال: یا محمّد! إنّ اللَّه یقرئک السّلام ویقول لک: قد زوّجت فاطمة من علیّ، فزوّجها منه، وقد أمرت شجرة طوبی أن تحمل الدّرّ والیاقوت والمرجان، وإنّ أهل السّماء قد فرحوا بذلک، وسیولد منهما ولدان سیِّدا شباب أهل الجنّة، وبهما تتزیّن أهل الجنّة، فأبشر یا محمّد، فإنّک خیر الأوّلین والآخرین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ستّة من المروءة، ثلاثة منها فی الحضر وثلاثة منها فی السّفر، فأمّا الّتی فی الحضر فتلاوة کتاب اللَّه عزّ وجلّ، وعمارة مساجد اللَّه، واتّخاذ الإخوان فی اللَّه، وأمّا الّتی فی السّفر، فبذل الزّاد، وحسن الخلق؛ والمزاح فی غیر المعاصی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: النّجوم أمان لأهل السّماء، وأهل بیتی أمان لُامّتی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 151
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیهما السلام، قال: کان علی خاتم محمّد بن علیّ علیهما السلام مکتوب: ظنِّی باللَّه حسن، وبالنّبیّ المؤتمن، وبالوصیّ ذی المنن، وبالحسین والحسن.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی قول اللَّه عزّ وجلّ: «أکّالون للسّحت» «1»
، قال: هو الرّجل الّذی یقضی لأخیه الحاجة، ثمّ یقبل هدیّته.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الإیمان إقرار باللّسان، ومعرفة بالقلب، وعمل بالأرکان.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یقول اللَّه تبارک وتعالی: یا ابن آدم! ما تنصفنی، أتحبّب إلیک بالنِّعَم وتتمقّت إلیّ بالمعاصی، خیری إلیک منزل وشرّک إلیّ صاعد، ولا یزال ملک کریم یأتینی عنک فی کلّ یوم ولیلة بعمل قبیح منک، یا ابن آدم! لو سمعت وصفک من غیرک وأنت لا تعلم من الموصوف لسارعت إلی مقته.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اختنوا أولادکم یوم السّابع، فإنّه أطهر وأسرع لنبات اللّحم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أفضل الأعمال عند اللَّه عزّ وجلّ إیمان لا شکّ فیه، وغزو لا غلول «2» فیه، وحجّ مبرور، وأوّل من یدخل الجنّة شهید، وعبد مملوک أحسن عبادة ربّه ونصح لسیِّده، ورجل عفیف متعفّف ذو عیال، وأوّل من یدخل النّار، أمیر متسلّط لم یعدل، وذو ثروة من المال لم یعط المال حقّه، وفقیر فخور.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لا یزال الشّیطان ذعراً من المؤمن ما حافظ علی الصّلوات الخمس، فإذا ضیّعهنّ تجرّأ علیه وأوقعه فی العظائم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ أدّی فریضة فله عند اللَّه دعوة مستجابة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: العلم خزائن، ومفاتیحه السّؤال، فاسألوا
__________________________________________________
(1)- سورة المائدة: الآیة 42.
(2)- الغلول: السّرقة من مال الغنیمة. غلّ: خان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 152
یرحمکم اللَّه، فإنّه یؤجر فیه أربعة: السّائل والمعلّم والمستمع والمجیب له.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه عزّ وجلّ یبغض رجلًا یُدْخَلُ علیه فی بیته ولا یقاتل.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لا تزال امّتی بخیر ما تحابّوا، وتهادوا، وأدّوا الأمانة، واجتنبوا الحرام، ووقّروا الضّیف، وأقاموا الصّلاة، وآتوا الزّکاة، فإذا لم یفعلوا ذلک ابتلوا بالقحط والسّنین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لیس منّا من غشّ مسلماً أو ضرّه أو ماکره.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: قال اللَّه تبارک وتعالی: یا ابن آدم! لا یغرّنّک ذنب النّاس عن ذنبک، ولا نعمة النّاس عن نعمة اللَّه علیک، ولا تقنط النّاس من رحمة اللَّه وأنت ترجوها لنفسک.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ثلاثة أخافهنّ علی امّتی من بعدی: الضّلالة بعد المعرفة، ومضلّات الفتن، وشهوة البطن والفرج.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا سمّیتم الولد محمّداً، فأکرموا وأوسعوا له فی المجالس ولا تقبِّحوا له وجهاً.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه محمّد وأحمد، فأدخلوه فی مشورتهم إلّاخِیْر لهم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما من مائدة وضعت وحضر علیها من اسمه أحمد أو محمّد إلّاقُدِّس ذلک المنزل فی کلِّ یوم مرّتین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّا أهل بیت لا تحلّ لنا الصّدقة، وقد أمرنا بإسباغ الطّهور وأن لا ننزی حماراً علی عتیقة «1».
__________________________________________________
(1)- العتیقة: النّجیبة الکریمة من اناث الخیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 153
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَثَل المؤمن عند اللَّه عزّ وجلّ کمثل ملک مقرّب، وإنّ المؤمن عند اللَّه أعظم من ذلک، ولیس شی‌ء أحبّ إلی اللَّه من مؤمن تائب أو مؤمنة تائبة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من عامل النّاس فلم یظلمهم، وحدّثهم فلم یکذِّبهم، ووعدهم فلم یخلفهم؛ فهو ممّن کملت مروءته وظهرت عدالته ووجبت أُخوّته وحرمت غیبته.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! إنِّی سألت ربِّی فیک خمس خصال فأعطانی، أمّا أوّلها فسألت ربِّی أن أکون أوّل من تنشقّ عنه الأرض وانفض التّراب عن رأسی وأنت معی فأعطانی، وأمّا الثّانیة فسألت ربِّی أن یوقفَنی عند کفّه المیزان وأنت معی فأعطانی، وأمّا الثّالثة فسألت ربِّی أن تکون حامل لوائی وهو لواء اللَّه الأکبر مکتوب علیه: المفلحون هم الفائزون بالجنّة، فأعطانی، وأمّا الرّابعة فسألت ربِّی أن تسقی امّتی من حوضی بیدک فأعطانی، وأمّا الخامسة فسألت ربِّی أن یجعلک قائد امّتی إلی الجنّة فأعطانی، فالحمد للَّه‌الّذی منّ علیَّ بذلک.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أتانی ملک، فقال: یا محمّد! إنّ ربّک عزّ وجلّ یقرئک السّلام ویقول: إن شئت جعلت لک بطحاء مکّة ذهباً، قال: فرفع رأسه إلی السّماء، وقال: یا ربّ! أشبع یوماً فأحمدک، وأجوع یوماً فأسألک.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! إذا کان یوم القیامة کنت أنت وولدک علی خیلٍ بلق متوّجین بالدّرّ والیاقوت، فیأمر اللَّه بکم إلی الجنّة، والنّاس ینظرون.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: تحشر ابنتی فاطمة وعلیها حلّة الکرامة وقد عجنت بماء الحیوان، فینظر إلیها الخلائق فیتعجّبون منها، ثمّ تکسی أیضاً من حلل الجنّة ألف حلّة مکتوب علی کلِّ حلّة بخطٍّ أخضر: أدخلوا بنت محمّد الجنّة علی أحسن صورة وأحسن کرامة وأحسن منظر، فتزفّ إلی الجنّة کما تزفّ العروس، فیوکّل بها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 154
سبعون ألف جاریة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة، نودیت من بطنان العرش: یا محمّد! نعم الأب أبوک إبراهیم الخلیل، ونعم الأخ أخوک علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: کأنِّی قد دعیت فأجبت، وإنّی تارک فیکم الثّقلین «1» أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللَّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: علیکم بحُسن الخُلق، فإنّ حُسن الخُلق فی الجنّة لا محالة، وإیّاکم وسوء الخُلق، فإنّ سوء الخُلق فی النّار لا محالة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من قال حین یدخل السّوق: «سبحان اللَّه والحمد للَّه‌ولا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له، له الملک وله الحمد، یحیی ویمیت وهو حیّ لا یموت، بیده الخیر وهو علی کلّ شی‌ء قدیر» اعطی من الأجر عدد ما خلق اللَّه إلی یوم القیامة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ للَّه‌عزّ وجلّ عموداً من یاقوت أحمر، رأسه تحت العرش، وأسفله علی ظهر الحوت، فی الأرض السّابعة السّفلی، فإذا قال العبد:
لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له، اهتزّ العرش وتحرّک العمود وتحرّک الحوت، فیقول اللَّه عزّ وجلّ: اسکن یا عرشی، فیقول: یا ربّ! کیف أسکن وأنت لم تغفر لقائلها، فیقول اللَّه تبارک وتعالی: اشهدوا سکّان سماواتی! أنِّی قد غفرت لقائلها.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه عزّ وجلّ قدّر المقادیر، ودبّر التّدابیر قبل أن یخلق آدم بألفی عام.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة یدعی بالعبد، فأوّل شی‌ء یسأل عنه الصّلاة، فإن جاء بها تامّة وإلّا زخّ به فی النّار.
__________________________________________________
(1)- قال فی الصّحاح: الثّقل بالتّحریک: متاع المسافر وحشمه. والمراد هنا من الثّقلین الشّیئان العظیمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 155
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لا تضیِّعوا صلاتکم، فإنّ من ضیّع صلاته حشر مع قارون وهامان، وکان حقّاً علی اللَّه أن یدخله النّار مع المنافقین، فالویل لمن لم یحافظ علی صلاته وأداء سنّة نبیّه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ موسی علیه السلام سأل ربّه عزّ وجلّ، فقال:
یا ربّ! اجعلنی من امّة محمّد صلی الله علیه و آله، فأوحی اللَّه عزّ وجلّ إلیه: یا موسی! إنّک لا تصل إلی ذلک.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لمّا أسری بی إلی السّماء رأیت فی السّماء الثّالثة رجلًا قاعداً، رجل له فی المشرق ورجل له فی المغرب وبیده لوح ینظر فیه ویحرّک رأسه، فقلت: یا جبرائیل! من هذا؟ قال: هذا ملک الموت.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه سخّر لی البراق وهی دابّة من دوابّ الجنّة لیست بالقصیر ولا بالطّویل، فلو أنّ اللَّه تعالی أذن لها لجالت الدّنیا والآخرة فی جریة واحدة هی أحسن الدّوابّ لوناً.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة یقول اللَّه عزّ وجلّ لملک الموت: یا ملک الموت! وعزّتی وجلالی وارتفاعی فی علوِّی لأذیقنّک طعم الموت کما أذقت عبادی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لمّا نزلت هذه الآیة: «إنّک میّت وإنّهم میِّتون» «1»
، قلت: یا ربّ! أتموت الخلائق کلّهم وتبقی الأنبیاء؟ فنزلت: «کلّ نفس ذائقة الموت ثمّ إلینا ترجعون» «2»
.وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اختاروا الجنّة علی النّار، ولاتبطلوا أعمالکم فتقذفوا فی النّار منکبّین خالدین فیها أبداً.
__________________________________________________
(1)- سورة الزّمر: الآیة 30.
(2)- سورة آل عمران: الآیة 185.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 156
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه أمرنی بحبِّ أربعة: علیّ علیه السلام وسلمان وأبا ذرّ ومقداد بن الأسود.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما ینقلب جناح طائر فی الهواء إلّاوعندنا فیه علم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة نادی منادی: یا معشر الخلائق! غضّوا أبصارکم حتّی تجوز فاطمة بنت محمّد.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة، وأبوهما خیر منهما.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة تجلّی اللَّه عزّ وجلّ لعبده المؤمن، فیوقفه علی ذنوبه ذنباً ذنباً، ثمّ یغفر اللَّه له لا یطلع له علی ذلک ملکاً مقرّباً ولا نبیّاً مرسلًا، ویستر علیه ما یکره أن یقف علیه أحد، ثمّ یقول لسیّئاته: کونی حسنات.
قال مصنّف هذا الکتاب رحمه الله: معنی قوله: تجلّی اللَّه لعبده، أی ظهر له آیة من آیاته یعلم بها أنّ اللَّه یخاطبه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من استذلّ مؤمناً أو حقّره لفقره أو قلّة ذات یده، شهره اللَّه یوم القیامة، ثمّ یفضحه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما کان وما یکون إلی یوم القیامة مؤمن إلّا وله جار یؤذیه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه عزّ وجلّ غافر کلّ ذنب إلّامن أحدث دَیناً، أو أغتصب أجیراً أجره، أو رجل باع حُرّاً.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی قول اللَّه عزّ وجلّ: «یوم ندعو کلّ اناس بإمامهم» «1»
، قال: یدعی کلّ قوم بإمام زمانهم وکتاب ربّهم وسنّة نبیّهم.
__________________________________________________
(1)- سورة الأسراء: الآیة 71.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 157
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ المؤمن یعرف فی السّماء کما یعرف الرّجل أهله وولده، وأ نّه لأکرم علی اللَّه من ملک مقرّب.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من بهت مؤمناً أو مؤمنة أو قال فیه ما لیس فیه أقامه اللَّه یوم القیامة علی تلّ من نار حتّی یخرج ممّا قاله فیه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أتانی جبرائیل علیه السلام عن ربِّی تبارک وتعالی وهو یقول: إنّ ربّک یقرئک السّلام ویقول: یا محمّد! بشِّر المؤمنین الّذین یعملون الصّالحات ویؤمنون بک وبأهل بیتک بالجنّة، فإنّ لهم عندی جزاء الحسنی وسیدخلون الجنّة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: حرمت الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، وعلی من قاتلهم، وعلی المعین علیهم، وعلی من سبِّهم: «أولئک لا خلاق لهم فی الآخرة ولا یکلِّمهم اللَّه، ولا ینظر إلیهم یوم القیامة، ولا یزکِّیهم، ولهم عذاب ألیم».
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه عزّ وجلّ یحاسب کلّ خلق إلّامن أشرک باللَّه، فإنّه لا یحاسب یوم القیامة ویؤمر به إلی النّار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لا تسترضعوا الحمقاء ولا العمشاء «1» فإنّ اللّبن یعدی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الّذی یسقط من المائدة مهور حور العین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لیس للصّبیّ لبن خیر من لبن امّه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ حَسَّنَ فقهه، فله حسنة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا أکلتم الثّرید فکلوا من جوانبه فإنّ الذّروة «2» فیها البرکة.
__________________________________________________
(1)- قال الفیروزآبادیّ: العمش: محرکة فی العین، ضعف الرّؤیة مع سیلان دمعها فی أکثر الأوقات.
(2)- الذّروة: المرتفع من الشّی‌ء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 158
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: نِعْمَ الإدام الخلّ، لا یفتقر أهل بیت عندهم الخلّ.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اللَّهمّ بارک لُامّتی فی بکورها یوم سبتها وخمیسها.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ادّهنوا بالبنفسج، فإنّه بارد فی الصّیف وحارّ فی الشّتاء.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: التّوحید نصف الدِّین، واستنزلوا الرّزق بالصّدقة.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اصطنع الخیر إلی من هو أهله وإلی من هو غیر أهله، فإن لم تصب من هو أهله فأنت أهله.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: رأس العقل بعد الإیمان باللَّه التّودّد إلی النّاس واصطناع الخیر إلی کلّ برّ وفاجر.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: سیِّد طعام الدّنیا والآخرة اللّحم، وسیّد شراب الدّنیا والآخرة الماء، وأنا سیّد ولد آدم ولا فخر.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: سیِّد طعام أهل الدّنیا والآخرة اللّحم ثمّ الأرُزّ.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: کلوا الرّمّان فلیست منه حبّة تقع فی المعدة إلّا أنارت القلب وأخرجت الشّیطان أربعین یوماً.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: علیکم بالزّیت فإنّه یکشف المرّة، ویذهب البلغم، ویشدّ العصب، ویذهب بالضّنا «1»، ویحسن الخُلق، ویطیب النّفس، ویذهب بالغمّ.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: کلوا العنب حبّة حبّة فإنّه أهنأ وأمرأ.
__________________________________________________
(1)- وفی نسخة أخری: «بالعیاء»، الضّنا: المرض.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 159
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إن یکن فی شی‌ء شفاء ففی شرطة حجام «1» أو شربة عسل.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لا تردّوا شربة العسل علی مَنْ أتاکم بها.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا طبختم، فأکثروا القرع «2» فإنّه یسل قلب الحزین.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، أ نّه قال: علیکم بالقرع فإنّه یزید فی الدّماغ.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أفضل أعمال امّتی انتظار فرج اللَّه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ضعفت عن الصّلاة والجماع فنزلت علیَّ قدر من السّماء فأکلت منها فزاد فی قوّتی قوّة أربعین رجلًا فی البطش والجماع وهو الهریس «3».
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: لیس شی‌ء أبغض إلی اللَّه من بطن ملآن.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! من کرامة المؤمن علی اللَّه أ نه لم یجعل لأجله وقتاً حتّی یهمّ ببائقة «4»، فإذا همّ ببائقة قبضه إلیه.
قال، وقال جعفر بن محمّد علیهما السلام: تجنّبوا البوائق یمدّ لکم فی الأعمار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إذا لم یستطع الرّجل أن یصلِّی قائماً فلیصلِّ جالساً، فإن لم یقدر أن یصلِّی جالساً فلیصلّ مستلقیاً ناصباً رجلیه بحیال القبلة یؤمی إیماء.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ صام یوم الجمعة صبراً واحتساباً اعطی ثواب صیام عشرة أیّام غرٍّ زهر، لا تشاکل أیّام الدّنیا.
__________________________________________________
(1)- شرطة الحجام بالضّمّ: الآلة الّتی یحجم بها.
(2)- القرع: نوع من الیقطین.
(3)- الهریسة: طعام یعمل من الحبّ المدقوق واللّحم.
(4)- البائقة: الدّاهیة والظّلم والتّعدّی عن الحدّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 160
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من ضمن لی واحدة ضمنت له أربعة: یصل رحمه فیحبّه اللَّه، ویوسع علیه فی رزقه، ویُزاد فی عمره، ویدخله الجنّة الّتی وعده.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اللَّهمّ ارحم خلفائی ثلاث مرّات، قیل له:
ومن خلفائک؟ قال: الّذین یأتون من بعدی ویروون أحادیثی وسنّتی فیعلمونها النّاس من بعدی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الدّعاء سلاح المؤمن وعماد الدّین ونور السّماوات والأرض.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الخُلق السّیِّئ یُفسد العمل کما یُفسد الخلّ العسل.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ العبد لینال بحسن خُلقه درجة الصّائم القائم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما من شی‌ءٍ أثقل فی المیزان من حُسن الخُلق.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من حفظ من امّتی أربعین حدیثاً ینتفعون بها، بعثه اللَّه یوم القیامة فقیهاً عالماً.
وبهذا الإسناد، قال: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یسافر یوم الخمیس ویقول: فیه ترفع الأعمال إلی اللَّه وتعقد فیه الولایة.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: صلّی بنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله صلاة السّفر، فقرأ فی الاولی: «قُل یا أ یّها الکافرون»، وفی الثّانیة: «قُل هو اللَّه أحد»، ثمّ قال: قرأت لکم ثلث القرآن وربعه.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ قرأ سورة «إذا زلزلت الأرض» أربع مرّات، کان کمَنْ قرأ القرآن کلّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 161
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: لا اعتکاف إلّابصوم.
وبهذا الإسناد، قال: قال أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام: أکملکم إیماناً أحسنکم خُلُقاً.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: من کنوز البرّ إخفاء العمل، والصّبر علی الرّزایا، وکتمان المصائب.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: حُسن الخُلق خیر قرین.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: سُئل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله عن أکثر ما یدخل به الجنّة، قال: تقوی اللَّه وحُسن الخُلق، وسُئل عن أکثر ما یدخل به النّار، قال:
الأجوفان البطن والفرج.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أقربکم منِّی مجلساً یوم القیامة أحسنکم خُلقاً، وخیرکم خیرکُم لأهله.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أحسن النّاس إیماناً أحسنهم خُلقاً وألطفهم بأهله وأنا ألطفکم بأهلی.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی قول اللَّه عزّ وجلّ: «ثمّ لتسئلنّ یومئذ عن النّعیم» «1»
، قال: الرّطب والماء البارد.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: ثلاثة یزدنَ فی الحفظ ویذهبن بالبلغم: قراءة القرآن، والعسل، واللّبان «2».
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: مَنْ أراد البقاء- ولا بقاء- فلیباکر الغداء، ولیجوِّد الحذاء «3»، ولیخفِّف الرِّداء، ولیقلّ غشیان النّساء.
__________________________________________________
(1)- سورة التّکاثر: الآیة 8.
(2)- اللّبان بالضّمّ: الکندر.
(3)- الحذاء: النّعل، سئل عن الرّضا علیه السلام خفّة الرّداء، فقال: هو خفّة الدّین وقلّته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 162
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: أتی أبو جحیفة النّبیّ صلی الله علیه و آله وهو یتجشّأ «1»، فقال: اکفف جشاءک، فإنّ أکثر النّاس فی الدّنیا شبعاً أکثرهم جوعاً یوم القیامة، قال: فما ملأ أبو جحیفة بطنه من طعام حتّی لحق باللَّه.
وبهذا الإسناد، قال: قال الحسین بن علیّ علیه السلام: کان النّبیّ صلی الله علیه و آله إذا أکل طعاماً یقول:
اللَّهمّ بارک لنا فیه وارزقنا خیراً منه، وإذا أکل لبناً أو شربة یقول: اللَّهمّ بارک لنا فیه وارزقنا منه.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: ثلاثة لا یعرض لأحدکم نفسه لهنّ وهو صائم: الحمّام، والحجامة، والمرأة الحسناء.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ علیه السلام: للمرأة عشر عورات، فإذا زوِّجت سُترت لها عورة واحدة، وإذا ماتت سُترت عوراتها کلّها.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: سأل النّبیّ صلی الله علیه و آله عن امرأة، قیل:
إنّها زنت، فذکرت المرأة أنّها بکر، فأمرنی النّبیّ صلی الله علیه و آله أن آمر النِّساء أن ینظرنَ إلیها، فنظرنَ إلیها، فوجدنها بکراً، فقال صلی الله علیه و آله: ما کنتُ لأضرب مَنْ علیه خاتم مِنَ اللَّه، وکان یجیز شهادة النِّساء فی مثل هذا.
وبهذا الإسناد، عن علیّ علیه السلام، قال: إذا سُئلت المرأة: مَنْ فجر بکِ؟ فقالت: فلان، ضُربت حدّین، حدّ لفریتها علی الرّجل، وحدّ لما أقرّت علی نفسها.
وبهذا الإسناد عن علیّ علیه السلام، أ نّه قال: لیس فی القرآن «یا أ یّها الّذین آمنوا» إلّاوهی فی التّوراة «یا أ یّها النّاس»، وفی خبر آخر: یا أ یّها المساکین.
وبهذا الإسناد قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: إنّه لو رأی العبد أجله وسرعته إلیه لأبغض الأمل وترک طلب الدّنیا.
__________________________________________________
(1)- الجشأ: ریح یخرج من الفمّ مع صوت عند الشّبع. وأبو جحیفة بالتّصغیر: وهب بن عبداللَّه، من‌أصحاب علیّ علیه السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 163
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: إنّ الحسن والحسین کانا یلعبان عند النّبیّ صلی الله علیه و آله حتّی مضی عامّة اللّیل، ثمّ قال لهما: انصرفا إلی امِّکما، فبرقت برقة، فما زالت تضی‌ء لهما حتّی دخلا علی فاطمة والنّبیّ صلی الله علیه و آله ینظر إلی البرقة، فقال: الحمد للَّه الّذی أکرمنا أهل البیت.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: ورثت عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله کتابین:
کتاب اللَّه وکتابی فی قراب «1» سیفی، قیل: یا أمیر المؤمنین! وما الکتاب الّذی فی قراب سیفک؟ قال: من قتل غیر قاتله أو ضرب غیر ضاربه فعلیه لعنة اللَّه.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: کنّا مع النّبیّ صلی الله علیه و آله فی حفر الخندق، إذ جاءته فاطمة معها کسرة خبز، فدفعتها إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله، فقال النّبیّ علیه الصّلاة والسّلام:
ما هذه الکسرة؟ قالت: قرصاً خبزتها للحسن والحسین جئتک منه بهذه الکسرة، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله: أما إنّه أوّل طعام دخل فم أبیکِ منذ ثلاث.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: أُتِیَ النّبیّ صلی الله علیه و آله بطعام، فأدخل إصبعه فیه، فإذا هو حارّ، فقال: دعوه حتّی یبرد، فإنّه أعظم برکة، وإنّ اللَّه تعالی لم یطعمنا الحارّ.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: إذا أراد أحدکم الحاجة فلیبکر فی طلبها یوم الخمیس ولیقرأ إذا خرج من منزله آخر سورة آل عمران وآیة الکرسی و «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر» وامّ الکتاب فإنّ فیها قضاء حوائج الدّنیا والآخرة.
وبهذا الإسناد، عن علیّ علیه السلام، قال: الطِّیب نُشرة، والعسل نُشرة، والرّکوب نُشرة، والنّظر إلی الخضرة نُشرة «2».
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: کلوا خلّ الخمر، فإنّه یقتل الدِّیدان
__________________________________________________
(1)- القراب: الغمد.
(2)- النّشرة بالضّمّ: رقیة یعالج بها المجنون والمریض.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 164
فی البطن، وقال: کلوا خلّ الخمر ما فسد، ولا تأکلوا ما أفسدتموه أنتم.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: حبانی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بالورد بکلتا یدیه، فلمّا أدنیته إلی أنفی، قال: إنّه سیّد ریحان الجنّة بعد الآس.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: علیکم باللّحم، فإنّه یُنبِت اللّحم، ومَنْ ترک اللّحم أربعین یوماً ساء خلقه.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: ذُکِرَ عند النّبیّ صلی الله علیه و آله اللّحم والشّحم، فقال: لیس منهما بضعة تقع فی المعدة إلّاأنبتت مکانها شفاء وأخرجت من مکانها داء.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: کان النّبیّ صلی الله علیه و آله لا یأکل الکلیتین من غیر أن یحرمهما ویقول لقربهما من البول.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السلام: قال: دخل طلحة بن عبیداللَّه علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وفی ید رسول اللَّه سفرجلة قد جاء بها إلیه، وقال: خذها یا أبا محمّد فإنّها تجمّ «1» القلب.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: مَنْ أکل إحدی وعشرین زبیبة حمراء علی الرِّیق لم یجد فی جسده شیئاً یکرهه.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: کان النّبیّ صلی الله علیه و آله إذا أکل التّمر یطرح النّوی علی ظهر کفّه، ثمّ یقذف به.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: جاء جبرائیل علیه السلام إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله فقال: علیکم بالبرنیّ «2» فإنّه خیر تمورکم، یقرب من اللَّه عزّ وجلّ ویبعد من النّار.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال لی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: علیکم بالعدس فإنّه مبارک مقدّس، یُرقِّق القلب، ویکثر الدّمعة، وقد بارک فیه سبعون نبیّاً
__________________________________________________
(1)- تجم: تقوی. الجمام بالفتح: الرّاحة.
(2)- البرنی بالفتح: ضرب من التّمر، معروف معرب أصله «برنیک»، أی الحمل الجیّد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 165
آخرهم عیسی ابن مریم علیه السلام.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: إنّه قال: علیکم بالقرع، فإنّه یزید فی الدّماغ.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام إنّه دعاه رجل، فقال له علیّ علیه السلام: قد أجبتک علی أن تضمن لی ثلاث خصال، قال: وما هی یا أمیر المؤمنین؟ قال: لا تدخل علیَّ شیئاً من خارج، ولا تدّخر عنِّی شیئاً فی البیت، ولا تجحف بالعیال، قال: ذاک لک یا أمیر المؤمنین، فأجابه علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: الطّاعون میتة وَحِیَّة «1».
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: إنِّی أخاف علیکم استخفافاً بالدّین وبیع الحکم وقطیعة الرّحم، وأن تتّخذوا القرآن مزامیر وتقدمون أحدکم ولیس بأفضلکم فی الدّین.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: علیکم بالزّیت فکُلْه وادّهن به، فإنّ من أکله وأدّهن به لم یقربه الشّیطان أربعین یوماً.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام:
علیک بالملح، فإنّه شفاء من سبعین داء، أدناها الجذام والبرص والجنون.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله أُتِیَ ببطِّیخ ورطب، فأکل منهما وقال: هذان الأطیبان.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ بدأ بالملح أذهبَ اللَّه عنه سبعین داء أقلّها الجذام.
وبهذا الإسناد، عن الحسن بن علیّ علیهما السلام أ نّه سُمِّی حسناً یوم السّابع، واشتقّ من اسم الحسن حسیناً، وذکر أ نّه لم یکن بینهما إلّاالحمل.
__________________________________________________
(1)- الوحیة: السّریعة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 166
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیهما السلام، قال: السبت لنا، والأحد لشیعتنا، والاثنین لبنی امیّة، والثّلاثاء لشیعتهم، والأربعاء لبنی العبّاس، والخمیس لشیعتهم، والجمعة لسائر النّاس جمیعاً، ولیس فیه سفر، قال اللَّه تعالی: «فإذا قضیت الصّلاة فانتشروا فی الأرض وابتغوا من فضلِ اللَّه» «1»
، یعنی یوم السّبت.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام، أ نّه قال: إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله أذّن فی اذن الحسین علیه السلام بالصّلاة یوم وُلد.
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیه السلام، قال: دعا أبی بدهن لیدهن به رأسه، فلمّا أدهن به قلت: ما الّذی أدهنت؟ قال: إنّه البنفسج، قلت: وما فضل البنفسج؟ قال:
حدّثنی أبی عن جدِّی الحسین بن علیّ، عن أبیه علیه السلام قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: فضل البنفسج علی الأدهان کفضل الإسلام علی سائر الأدیان.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، أ نّه قال: لا دین لِمَنْ دان بطاعة المخلوق ومعصیة الخالق.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، أ نّه قال: کلوا الرّمّان بشحمه فإنّه دباغ للمعدة.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیه السلام، قال: قال أبو عبداللَّه الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام إنّ عبداللَّه بن عبّاس کان یقول: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله کان إذا أکل الرّمّان لم یشرک أحداً فیها ویقول: فی کلِّ رمّانة حبّة من حبّات الجنّة.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیه السلام، أ نّه قال: دخل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله علی علیّ ابن أبی طالب وهو محموم، فأمره بأکل الغبیراء «2».
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیه السلام، أ نّه قال: اختصم إلی علیّ بن أبی طالب
__________________________________________________
(1)- سورة الجمعة: الآیة 10.
(2)- الغبیراء: نبات معروف، وقال بعض: هی ما اتّخذ من التّمر والدّهن والدّقیق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 167
علیه السلام رجلان، أحدهما باع الآخر بعیراً واستثنی الرّأس والجلد، ثمّ بَدَا له أن ینحره، قال:
هو شریکه فی البعیر علی قدر الرّأس والجلد.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیه السلام أ نه دخل المستراح، فوجد لقمة ملقاة، فدفعها إلی غلام له، فقال: یا غلام! اذکرنی بهذه اللّقمة إذا خرجت، فأکلها الغلام، فلمّا خرج الحسین بن علیّ علیه السلام، قال: یا غلام! أین اللّقمة؟ قال: أکلتها یا مولای، قال:
أنت حرّ لوجه اللَّه تعالی، قال له رجل: أعتقته یا سیِّدی؟ قال: نعم، سمعت جدّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: من وجد لقمة ملقاة، فمسح منها أو غسل ما علیها ثمّ أکلها لم تستقرّ فی جوفه إلّاأعتقه اللَّه من النّار.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام خمسة لو رحلتم فیهنّ المطایا لم تقدروا علی مثلهنّ: لا یخاف عبد إلّاذنبه، ولا یرجو إلّاربّه، ولا یستحیی الجاهل إذا سئل عمّا لا یعلم أن یقول لا أعلم، ولا یستحیی أحدکم إذا لم یعلم أن یتعلّم، والصّبر من الإیمان بمنزلة الرّأس من الجسد، ولا إیمان لمَنْ لا صبر له.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیه السلام، قال: إنّ أعمال هذه الامّة ما من صباح إلّا وتعرض علی اللَّه تعالی.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیهما السلام أ نّه قال: مَنْ سرّهُ أن یُنسأ فی أجله ویُزاد فی رزقه فلیصل رحمه.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیهما السلام إنّه قال: وجد لوح تحت حائط مدینة من المدائن فیه مکتوب: أنا اللَّه لا إله إلّاأنا، ومحمّد نبیِّی، وعجبتُ لِمَنْ أیقن بالموت کیف یفرح؟! وعجبتُ لِمَنْ أیقنَ بالقدر کیف یحزن؟! وعجبتُ لِمَنْ اختبر الدّنیا کیف یطمئنّ؟! وعجبتُ لِمَنْ أیقنَ بالحساب کیف یذنب؟!
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیهما السلام أ نّه سئل عن زیارة قبر الحسین بن علیّ علیهما السلام، قال: أخبرنی أبی علیه السلام: إنّ مَنْ زارَ قبر الحسین بن علیّ علیهما السلام عارفاً بحقِّه، کتبهُ اللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 168
فی علِّیِّین، ثمّ قال: إنّ حول قبر الحسین علیه السلام سبعین ألف ملک شعثاً غبراً یبکون علیه إلی یوم القیامة.
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیهما السلام أ نّه قال: أدنی العقوق «أُفّ»، ولو علم اللَّه شیئاً أهون من «أُفّ» لنهی عنه.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام أ نّه قال: حدّثتنی أسماء بنت عمیس، قالت: کنتُ عند فاطمة علیها السلام، إذ دخل علیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وفی عنقها قلادة من ذهب کان اشتراها لها علیّ بن أبی طالب علیه السلام من فی‌ء، فقال لها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا فاطمة! لا یقول النّاس: إنّ فاطمة بنت محمّد تلبس لبس الجبابرة، فقطعتها وباعتها واشترت بهارقبة فأعتقتها، فسرّ بذلک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام أ نّه قال فی قول اللَّه عزّ وجلّ: «لولا أن رأی برهان ربِّه» «1»
، قال: قامت امرأة العزیز إلی الصّنم، فألقت علیه ثوباً، فقال لها یوسف:
ما هذا؟ قالت: أستحیی من الصّنم أن یرانا، فقال لها یوسف: أتستحیین ممّن لا یسمع ولا یبصر ولا یفقه ولا یأکل ولا یشرب، ولا أستحیی أنا ممّن خلق الإنسان وعلّمه، فذلک قوله عزّ وجلّ: «لولا أن رأی برهان ربّه».
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام أ نّه کان إذا رأی المریض قد برئ من العلّة، قال یهنیک الطّهور من الذّنوب.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام، قال: أخذ النّاس ثلاثة من ثلاثة، اخذوا الصّبر من أیّوب علیه السلام، والشّکر من نوح علیه السلام، والحسد من بنی یعقوب.
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیه السلام، قال: سئل محمّد بن علیّ علیهما السلام عن الصّلاة فی السّفر، فذکر أنّ أباه علیه السلام کان یقصر الصّلاة فی السّفر.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: لا تجد فی أربعین أصلع رجل سوء
__________________________________________________
(1)- سورة یوسف: الآیة 24.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 169
ولا تجد فی أربعین کوسجاً رجلًا صالحاً، وصلع سوء خیر من کوسج صالح.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیهما السلام، أ نّه قال: رأیت النّبیّ صلی الله علیه و آله أ نّه کبّر علی حمزة خمس تکبیرات، وکبّر علی الشّهداء بعد حمزة خمس تکبیرات فلحق حمزة سبعون تکبیرة.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیهما السلام، أ نّه قال: خطبنا أمیر المؤمنین علیه السلام فقال:
سیأتی علی النّاس زمان عضوض یعضّ المؤمن علی ما فی یده ولم یؤثِرْ بذلک، قال اللَّه تعالی: «ولا تنسوا الفضل بینکم إنّ اللَّه کان بما تعملون بصیراً» «1»
، وسیأتی زمان یقدّم فیه الأشرار، وینسی فیه الأخیار، ویبایع المضطرّ، وقد نهی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله عن بیع المضطرّ، وعن بیع الغرر، فاتّقوا اللَّه أ یّها النّاس واصلحوا ذات بینکم واحفظونی فی أهلی.
وبهذا الإسناد، عن جعفر بن محمّد علیهما السلام، عن أبیه، قال: سئل علیّ بن الحسین علیهما السلام:
لِمَ اوتم النّبیّ صلی الله علیه و آله من أبویه؟ قال: لئلّا یجب علیه حقّ لمخلوق.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام، قال: إنّ فاطمة علیها السلام عقت عن الحسن والحسین علیهما السلام وأعطت القابلة رِجل شاة ودیناراً.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن الحسین علیهما السلام، عن أبیه، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أ نّه قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من أنعم اللَّه تعالی علیه نعمة فلیحمد اللَّه تعالی، ومن استبطأ [علیه] الرّزق فلیستغفر اللَّه، ومن حزنه أمر فلیقل: لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه.
وبهذا الإسناد، عن الحسین بن علیّ علیهما السلام، قال: إنّ یهودیّاً سأل علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فقال: أخبرنی عمّا لیس للَّه‌وعمّا لیس عند اللَّه وعمّا لا یعلمه اللَّه تعالی، قال علیّ علیه السلام: أمّا ما لا یعلمه اللَّه فذلک قولکم: یا معشر الیهود! عزیرٌ ابن اللَّه، واللَّه لا یعلم له ابناً، وأمّا قولک: ما لیس للَّه‌فلیس له شریک، وأمّا قولک: ما لیس عند اللَّه، فلیس عند اللَّه ظلم للعباد، فقال الیهودیّ: أشهد أن لا إله إلّااللَّه، وأنّ محمّداً رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة: الآیة 237.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 170
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ أفتی النّاس بغیر علم لعنته ملائکة السّماوات والأرض.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنِّی سمّیت ابنتی فاطمة، لأنّ اللَّه عزّ وجلّ فطمها وفطم من أحبّها من النّار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ موسی بن عمران سأل ربّه عزّ وجلّ وقال: یا ربّ! أبعیدٌ أنت منِّی فانادیک أم قریب فاناجیک؟ فأوحی اللَّه تعالی إلیه:
یا موسی بن عمران أنا جلیس من ذکرنی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللَّه تعالی یغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضاها.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الویل لظالمی أهل بیتی کأنِّی بهم غداً مع المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ قاتل الحسین بن علیّ علیهما السلام فی تابوت من نار، علیه نصف عذاب أهل الدّنیا، وقد شدّت یداه ورجلاه بسلاسل من نار، منکّس فی النّار حتّی یقع فی قعر جهنّم، وله ریح یتعوّذ أهل النّار إلی ربّهم من شدّة نتنه وهو فیها خالد، ذائق العذاب الألیم مع جمیع من شایع علی قتله، کلّما نضجت جلودهم بدّل اللَّه عزّ وجلّ علیهم الجلود حتّی یذوقوا العذاب الألیم، لا یفتر عنهم ساعة، ویسقون من حمیم جهنّم، فالویل لهم من عذاب اللَّه تعالی فی النّار.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ موسی بن عمران سأل ربّه عزّ وجلّ فقال: یا ربّ! إنّ أخی هارون مات فاغفر له، فأوحی اللَّه تعالی إلیه: یا موسی! لو سألتنی فی الأوّلین والآخرین لأجبتک ما خلا قاتل الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام فإنِّی أنتقم له من قاتله.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: تختموا بالعقیق، فإنّه لا یصیب أحدکم غمّ ما دام ذلک علیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 171
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من قاتلنا آخر الزّمان، فکأ نّما قاتلنا مع الدّجّال.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! إنّ اللَّه تعالی قد غفر لک ولأهلک ولشیعتک ومحبِّی شیعتک ومحبِّی محبِّی شیعتک، فابشر فإنّک الأنزع البطین، منزوع من الشّرک، بطین من العلم.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: مَنْ کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، اللَّهمّ والِ مَنْ والاه، وعادِ مَنْ عاداه، وانصر مَنْ نصره، واخذل مَنْ خذله.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: المغبون لا محمود ولا مأجور.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: کلوا التّمر علی الرِّیق «1» فإنّه یقتل الدّیدان فی البطن.
قال مصنّف هذا الکتاب رحمه الله: یعنی بذلک کلّ التّمور إلّاالبرنیّ، فإنّ أکله علی الرّیق یورث الفالج.
وبهذا الإسناد، قال: قال علیّ علیه السلام: الحناء بعد النّورة أمان من الجذام والبرص.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! لولاک لما عرف المؤمنون بعدی.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! إنّک اعطیت ثلاثاً لم یعطها أحد من قبلک، قلت: فداک أبی وامّی وما اعطیت؟ قال: اعطیت صهراً مثلی، واعطیت مثل زوجتک، واعطیت مثل ولدیک الحسن والحسین.
وبهذا الإسناد، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا علیّ! لیس فی القیامة راکب غیرنا ونحن أربعة، فقام إلیه رجل من الأنصار، فقال: فداک أبی وامِّی، ومَنْ هم؟ قال: أنا علی دابّة اللَّه البراق، وأخی صالح علی ناقة اللَّه الّتی عقرت، وعمّی حمزة علی ناقتی العضبا، وأخی علیّ علی ناقة من نوق الجنّة وبیده لواء الحمد، ینادی: لا إله إلّااللَّه محمّد رسول
__________________________________________________
(1)- شربت علی الرِّیق، أی قبل أن آکل شیئاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 172
اللَّه، فیقول الآدمیّون: ما هذا إلّاملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو حامل العرش، فیجیبهم ملک من بطنان العرش: یا معشر الآدمیِّین! لیس هذا ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل ولا حامل عرش، هذا الصّدّیق الأکبر، هذا علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وبهذا الإسناد، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أ نّه قال: کأنِّی بالقصور قد شیّدت حول قبر الحسین علیه السلام، وکأنِّی بالحامل تخرج من الکوفة إلی قبر الحسین، ولا تذهب اللّیالی والأیّام حتّی یسار إلیه من الآفاق، وذلک عند انقطاع ملک بنی مروان.
الصّدوق، عیون أخبار الرّضا علیه السلام، 2/ 28- 53 رقم 4- 190 باب 31
عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح أبو القاسم الطّائیّ، روی عن أبیه، عن علیّ بن موسی الرِّضا، عن آبائه نسخة. حدّث عنه أبو بکر بن الجعابیّ وأبو بکر بن شاذان وابن شاهین وإسماعیل بن محمّد زنجیّ وأبو الحسن بن الجنید، وأخبرنا محمّد بن عبدالملک القرشیّ، أخبرنا عمر بن أحمد الواعظ، حدّثنا عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان الطّائیّ، حدّثنی أبی فی سنة ستِّین ومأتین، حدّثنا علیّ بن موسی سنة أربع وتسعین ومائة، حدّثنی أبی موسی بن جعفر، حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، حدّثنی أبی محمّد بن علیّ، حدّثنی أبی علیّ بن الحسین، حدّثنی أبی الحسین بن علیّ، حدّثنی أبی علیّ بن أبی طالب، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الإیمان إقرار باللِّسان ومعرفة بالقلب وعمل بالأرکان.
حدّثنی علیّ بن محمّد بن النّصر، قال: سمعتُ حمزة بن یوسف، یقول: سمعتُ أبا محمّد ابن علیّ هو البصریّ، یقول: عبداللَّه بن أحمد بن عامر بن سلیمان بن صالح أبو القاسم الطّائیّ کان أمِّیّاً لم یکن بالمرضیّ، روی عن أبیه، عن علیّ بن یونس الرِّضا، قال لی الحسن بن محمّد الخلّال: توفّی عبداللَّه بن أحمد بن عامر الطّائیّ فی سنة أربع وعشرین وثلاث مائة. قرأتُ فی کتاب محمّد بن علیّ بن عمر ابن الفیّاض: توفِّی عبداللَّه بن أحمد ابن عامر الطّائیّ یوم الجمعة لأربع عشر لیلة سنة من شهر ربیع الآخر من سنة أربع وعشرین وثلاث مائة.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 9/ 385 رقم 4971
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 173

خصائصه الفریدة «1»

کان عمّار من الشّیعة المخلصین فی الولاء، ومن الشّجعان المعروفین. «2» «3» وکان أبوه حسّان ممّن صحب أمیر المؤمنین علیه السلام، وقاتل بین یدیه فی حرب الجمل وحرب صفّین، فقُتل بها.
السّماوی، إبصار العین،/ 113- 114/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235؛ المیانجی، العیون العبری،/ 109؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
قال علماء السّیر: أ نّه کان من الشّیعة المخلصین فی الولاء، من الشّجعان المعروفین.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 317/ عنه: الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

وکان عمّار صحب الحسین علیه السلام من مکّة ولازمه. «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
صحب الحسین من مکّة حتّی أتی کربلاء. «5»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 317/ مثله: الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77
وکان عمّار صحب الحسین علیه السلام من مکّة ولازمه حتّی أتی کربلاء، فلمّا نشب القتال تقدّم حتّی قُتل بین یدیه. «6»
المیانجی، العیون العبری،/ 109
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: قال علماء السّیر].
(2)- [إلی هنا حکاه فی بحرالعلوم].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وقال أبو العبّاس النّجاشیّ فی رجاله].
(4)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: حتّی أتی کربلاء، وکان معه إلی یوم الطّفّ].
(5)- [أضاف فی تنقیح المقال: وقتل معه رضوان اللَّه علیه].
(6)- از هنگام خارج شدن از مکه امام حسین علیه السلام را همراهی کرد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 174

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] عمّار بن حسّان. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 387؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 95؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
حتّی قُتل بین یدیه. (قال) السّرویّ: قُتل فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 114
فلمّا نشب القتال تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام، قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام.
وفی المناقب لابن شهرآشوب قال: ومن المقتولین یوم الطّفّ فی الحملة الاولی عمّار ابن حسّان الطّائی رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235
فلمّا نشب القتال یوم الطّفّ تقدّم واستشهد بین یدیه رضوان اللَّه علیه، ومع شرف الشّهادة نال شرف تخصیصه بالسّلام علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة. «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 317

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمّار بن حسّان بن شریح الطّائیّ. «3»
__________________________________________________
(1)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند: [...] و دیگر عمار بن حسان بن شریح الطائی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عمار بن حسان.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136
ابن شهرآشوب وی را در عداد کسانی که در نخستین حمله کشته شدند به شمار آورده است.
کمره ای، ترجمه انصار الحسین،/ 94
(3)- «سلام بر عمار بن حسان بن شریح طائی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 175
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320- 321

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عمّار بن حسّان. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 741، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

150/ 183- عامر بن خلیدة

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عامر بن خُلَیدة [أو جلیدة] «2». «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180
عامر بن خلیدة: فقط ورد اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی عامر بن خلیدة أو خلیة. «4»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162
__________________________________________________
(1)- سلام بر عمار بن حسان.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
(2)- [من مصباح الزّائر والمزار والبحار].
(3)- سلام بر عامر بن جلیده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
(4)- عامر بن جلیده (خلیده): در «رجبیه» نام وی آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 115
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 176

عامر بن کثیر السّرّاج‌

عامر بن کثیر السّرّاج، زیدیّ کوفیّ ثقة، له کتاب، أخبرنا ابن شاذان، عن ابن حاتم قال: حدّثنا الحمیریّ عن أبیه، عن محمّد بن الحسین، عن عامر به.
الرّجال، النّجاشی،/ 208/ عنه: أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 52؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 117
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عامر بن کثیر السّرّاج، وکان من دعاته علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال،/ 76/ عنه: أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 52
أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام [...] ومن أصحاب أبی محمّد علیه السلام: [...] عامر بن کثیر السّرّاج، وکان من دعاة الحسین علیه السلام.
البرقیّ، الرّجال،/ 7 و 8
عامر «1» بن کثیر السّرّاج، سین [جخ] کان من دعاته.
ابن داود،/ 210 رقم 877 من القسم الأوّل
عامر «2» بن کُثیر السّرّاج. سین [جخ] کان من دعاته [جش] زیدیّ کوفیّ ثقة.
ابن داود،/ 464 رقم 241 من القسم الثّانی
عامر بن کثیر السّرّاج، زیدیّ کوفیّ ثقة، له کتاب، روی عنه محمّد بن الحسین: جش سین، وکان من دعاته علیه السلام جخ، وأنا أتوقّف فی روایته لقول النّجاشیّ فیه، وذکره (د) راویاً من جخ، کما نقلناه، مرّة راویاً عن جخ بعنوان عبداللَّه، حیث قال عبداللَّه بن کثیر السّرّاج: سین جخ کان من دعاته، ولعلّه غلط، لأنّی لم أجده فی کتب الرّجال، خصوصاً فی رجال الشّیخ.
التّفرشی، نقد الرّجال،/ 177
عامر بن کثیر السّرّاج، وکان من دعاته علیه السلام [سین. قی] وعنهما [صه] وفی [قی] أ نّه
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: عبداللَّه، وهو تصحیف].
(2)- تقدّم «عبداللَّه» فی المعتمدین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 177
من أصحاب الحسن علیه السلام أیضاً، وفی [جش] وعنه [صه] زیدیّ کوفیّ ثقة، ثمّ [صه] وأنا أتوقّف فی روایته لقول النّجاشیّ فیه، ثمّ [جش] له کتاب الحمیریّ عن أبیه، عن محمّد بن الحسین، عنه، ولا یبعد أن یکونا اثنین، فإنّ الظّاهر أنّ محمّد بن الحسین هو ابن أبی الخطّاب، الرّاوی عن الهادی والعسکریّ علیهما السلام، ویبعد إدراکه مَنْ هو من أصحاب الحسن والحسین علیهما السلام «مح».
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428 رقم 3512
عامر بن کثیر.
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
وفی صه: کان من دعاة الحسین بن علیّ علیه السلام، قاله الشّیخ الطّوسی و [قی] أیضاً.
وقال جش: إنّه زیدیّ کوفیّ ثقة. وأنا أتوقّف فی روایته لقول جش، انتهی.
والّذی ینبغی أنّ من ذکره جش غیر المذکور فی سین، فإنّ من البعید أن یکون محمّد ابن الحسین- والظّاهر أ نّه ابن أبی الخطّاب- قد لقیه.
أقول: فی مشکا: ابن کثیر، عنه محمّد بن الحسین. «1»
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 52 رقم 1517
عامر بن کثیر السّرّاج، قد مرّ ضبط کثیر فی أبان بن کثیر وضبط السّرّاج فی أحمد بن‌أبی بشر، وقد عدّ الشّیخ رحمه الله الرّجل فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، مضیفاً إلی ما فی العنوان قوله، وکان من دعاته. [ثمّ ذکر کلام النّجاشی کما ذکرناه فی رجاله].
وعنونه فی الخلاصة فی القسم الثّانی، ونقل عن الشّیخ والبرقی عدّه من دعاة الحسین علیه السلام، ثمّ نقل عن النّجاشیّ أ نّه زیدیّ کوفیّ، ثمّ قال: وأنا أتوقّف فی روایته لقول النّجاشیّ فیه، انتهی.
وعنونه ابن داود أیضاً فی الباب الثّانی، ونقل قول النّجاشیّ، وقال المیرزا: إنّ الّذی ینبغی أنّ ما ذکره النّجاشیّ غیر الّذی ذکره الشّیخ رحمه الله، وعدّه من دعاة الحسین علیه السلام
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عامر بن کثیر السراج از دعاة آن حضرت علیه السلام بود.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 178
لبعد أن یکون محمّد بن الحسین الظّاهر أ نّه ابن أبی الخطّاب، قد لقی الّذی هو من دعاة الحسین علیه السلام وما ذکره موجّه إن تمّ کون الرّجل من دعاة الحسین سیِّد الشّهداء علیه السلام، ولکنّی وقفت علی حاشیة علی بعض کتب الرِّجال ممّن لم أعرفه: أنّ عامر بن کثیر السّرّاج من دعاة الحسین بن علیّ، صاحب فخّ، وإنّ الأمر اشتبه علی الشّیخ رحمه الله حیث جعله من دعاة الحسین سیّد الشّهداء علیه السلام، فإن تمّ ما ذکره هذا المحشی زال إشکال المیرزا لامکان ملاقات محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب حینئذٍ عامر بن کثیر.
وعلی کلِّ حال فالرّجل موثّق لشهادة النّجاشیّ رحمه الله بکونه زیدیّاً ثقة، ولنهایة ضبطه یفید شهادته الاطمینان التّام، واللَّه العالم. نعم، لو تحقّق أ نّه من دعاة الحسین علیه السلام وبقی إلی زمان زید بن علیّ علیه السلام وصیرورته زیدیّاً یکون أخباره الّتی رواها قبل ذلک صحیحة، والّتی رواها بعد صیرورته زیدیّاً موثّقة، ولقد وقفت بعد حین علی ما أورث الجزم بکون المراد بالحسین الّذی کان الرّجل داعیاً له هو صاحب فخّ، فیتحقّق اشتباه الشّیخ رحمه الله ویزول إشکال المیرزا، فقد روی أبو الفرج فی کتاب المقاتل عن علیّ بن إبراهیم، قال:
حدّثنی جعفر بن محمّد الفزاریّ، قال: حدّثنی علیّ بن أحمد البنانی، قال: سمعت محمّد بن إبراهیم صاحب أبی السّرایا یقول لعامر بن کثیر السّرّاج: خرجت مع الحسین بن علیّ صاحب فخّ؟ قال: نعم. «1»
وروی هو أیضاً فی باب مقتل إبراهیم بن عبداللَّه أ نّه خرج معه، وکان ذلک من قبل خروج الحسین صاحب فخّ، قال: أخبرنی جعفر بن محمّد الورّاق، قال: حدّثنا أحمد بن حازم، قال: حدّثنا نصر بن حازم، قال: خرج هارون بن سعد من الکوفة فی نفر من أصحاب زید بن علیّ علیه السلام إلی إبراهیم بن عبداللَّه بن الحسن، وکان فیمَنْ خرج معه عامر ابن کثیر السّرّاج، وهو یومئذ شابّ جلد شجاع. «2» وروی هو رحمه الله أیضاً عن علیّ بن العبّاس المقانعی، قال: حدّثنا علیّ بن أحمد البنانی، قال: سمعت محمّد بن خلف العطّار
__________________________________________________
(1)- [مقاتل الطّالبیِّین،/ 304 فی خبر ذکر مَنْ خرج مع الحسین بن علیّ صاحب فخّ].
(2)- [مقاتل الطّالبیِّین،/ 241 فی خبر تسمیة مَنْ خرج مع إبراهیم بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن‌علیّ بن أبی طالب علیهم السلام من أهل العلم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 179
یقول: لمّا قُتل إبراهیم بن عبداللَّه، قال سفیان صاحب السّرایا لعامر بن کثیر السّرّاج:
خرجت مع إبراهیم بن عبداللَّه بن الحسن؟ قال: نعم. «1»
والحاصل أ نّه لا ریب فی کون هذا الرّجل زیدیّاً کما ذکره النّجاشیّ، ولیس المراد بکونه زیدیّاً، أ نّه أدرک زیداً، بل المراد أ نّه علی رأی الزّیدیّة فی الخروج بالسّیف مع ولد فاطمة علیها السلام، والوجه فی عدم درکه لزید ما سمعته فی روایة أبی الفرج من أ نّه خرج مع إبراهیم وهو یومئذ شابّ جلد، فإنّ إبراهیم قُتل سنة 145، وقُتل زید سنة 120، فلو کان مدرکاً زیداً لم یکن فی زمن إبراهیم شابّاً، لأنّ الفترة بین قتلهما خمس وعشرون سنة، وذلک یدلّ علی عدم درکه لسیِّد الشّهداء علیه السلام بالطّریق الأولی، ضرورة أ نّه لو کان عمره فی زمن سیِّد الشّهداء عشرین سنة أقلّاً کان عمره عند قتل إبراهیم مائة وخمس سنین ولا یعقل اطلاق الشّابّ علی مثله، فعدم درک الرّجل زمان سیِّد الشّهداء علیه السلام من المقطوع به، فعدّه الشّیخ رحمه الله إیّاه من أصحابه اشتباه، فلا تذهل.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 117

151/ 184- عامر بن مالک‌

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عامر بن مالک. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346)، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340- 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 189
عامر بن مالک: ورد أیضاً اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی عامر بن مالک، ولم أقف منه ومن سابقه فی کتب الرّجال علی ذکر وأثر. «3»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162
__________________________________________________
(1)- [مقاتل الطّالبیِّین،/ 254 فی خبر تسمیة مَنْ خرج مع إبراهیم بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام من أهل العلم].
(2)- سلام بر عامر بن مالک.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
(3)- عامر بن مالک: نام او در «رجبیه» آمده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 115
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 180

152/ 185- عامر بن مسلم‌

میزاته العائلیّة واستشهاده‌

وُلد أسد بن ربیعة [بن نزار بن معد بن عدنان (من وُلد إسماعیل علیه السلام)]: جَدِیلة، وعَنْزَة، وعَمِیرة. فمن بنی عَمِیرة بن أسد بن ربیعة بن نزار: طَریف بن أبان بن سلمة بن جاریة بن فهم بن بکر بن عبلة بن أنمار بن مُبشِّر بن عَمیرة بن أسد بن ربیعة، وفدَ علی رسول اللَّه (ص)؛ ومن وُلده: عامر بن مسلم بن قیس بن مَسلمة بن طَریف بن أبان، قُتل مع الحسین رضی الله عنه. بنو ربیعة بن نزار بالیمن. ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 292، 293
[وهو ابن أخ حبشة بن قیس بن مسلمة «1»، وهما من شهداء الطّفّ علیهم السلام. أنظر مشجّرتها فی الضّرغامة التّغلبیّ رقم 142/ 175، ص 53].

153/ 186- عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ وسالم مولاه «2»

میزاته العائلیّة

میزاته العائلیّة
وقُتل من عبدالقیس من أهل البصرة. عامر بن مسلم وسالم مولاه.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 121
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عامر بن مسلم، مجهول «3».
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 178؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 187
عامر بن مسلم.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
__________________________________________________
(1)- [أنظر رقم 67/ 82، المجلّد، 15/ 455].
(2)- [أنظر رقم 111/ 138، المجلّد، 15/ 1298].
(3)- جاء فی الهامش: یُقال إنّ عامراً هو ابن مسلم بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة السّعدیّ البصریّ، الّذی ذکره أهل السّیر أ نّه کان من الشّیعة فی البصرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 181
عامر بن مسلم: من أصحاب الحسین علیه السلام، مجهول.
العلّامة الحلّی، الرّجال (خلاصة الأقوال) (ط النّجف)،/ 242 (ط الحجری)،/ 117/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 187
عامر بن مسلم، سین [جخ] مجهول.
ابن داود،/ 465 رقم 243
عامر بن مسلم: من أصحاب الحسین علیه السلام، مجهول [صه. جخ] «مح». «1»
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428
عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ، ومولاه سالم مولی عامر بن مسلم العبدیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 111
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: عامر بن مسلم العبدیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء، «2» [وقال أبو العبّاس النّجاشیّ فی رجاله: هو عامر بن مسلم بن حسّان بن شریح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشماقة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة السّعدیّ البصریّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بالطّفّ.
وفی إیضاح الاشتباه للعلّامة رحمه الله، قال: ومن أحفاده أحمد بن عامر المکنّی أبا الجعد «3» ابن سلیمان «3» بن صالح بن وهب بن عامر- الّذی قُتل مع الحسین بن علیّ بکربلاء- ابن مسلم بن حسّان- المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام- ابن شریح بالشّین المعجمة ابن سعد بن حارثة «3» بالثّاء المنقّطة «3»، ابن ذهل بن جدعان «3» بضمّ الجیم وإسکان الدّال «3»، ابن
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عامر بن مسلم، مجهول.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(2) (2*) [فی هذه العبارات خلط بین اسمین أحدهما عامر بن حسّان الطّائی، الّذی ذکرناه فی ص 139- 175، الرقم 149/ 182، والآخر عامر بن مسلم، الّذی ذکرناه فی ص 180، الرقم 152/ 185، وهما شخصان منفردان اللّذان استشهدا فی کربلاء].
(3) (3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 182
قنطرة بن طیّ‌ء العبدیّ البصریّ. وقال النّجاشیّ: أدرک الرّضا علیه السلام أحمد بن عامر بن سلیمان فی سنة أربع وخمسین ومائة «1»، وله مؤلّفات عدیدة، منها کتاب أخبار البصرة، وکتاب مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام، وکتاب السّقیفة، إلی أن قال: ومات فی سنة أربع وسبعین ومائة] (2*).
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 225/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161
عامر بن مسلم: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام. «2» [وأقول: هو عامر بن مسلم بن حسّان- المقتول بصفِّین مع أمیر المؤمنین- ابن شریح بن سعد بن علیه السلام حارثة السّعدیّ البصریّ] «2».
من هنا ظهر أنّ ما صدر من آیة اللَّه تعالی فی الخلاصة من عدّه فی القسم الثّانی، وقوله: إنّه من أصحاب الحسین علیه السلام مجهول، انتهی، ناش من عدم الفحص عن حاله، وإلّا فأیّ عدالة وثقة أعظم کاشفاً من بذل النّفس، مع العلم بحکم العادة بظفر الخصم؟! وأغرب ممّا صنعه آیة اللَّه ما صنعه الجزائریّ من عدّه إیّاه فی الضّعفاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 117
عامر بن مسلم العبدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ: ذکر فی الزّیارة (الرّجبیّة) والأمین ذکره فی (أعیانه) وعامّة أرباب المقاتل، وسالم مولی عامر.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ. «3»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
(2) (2) [راجع رقم (2- 2) ص 181].
(3)- عامر بن مسلم. در «زیارت» و در «رجبیه» نام او آمده است.
شیخ طوسی بعد از یادآوری نام وی، شخصیت او را مجهول دانسته است و سید امین او را به عبد نسبت داده و گفته است که او عبدی بوده و بحر العلوم در حاشیه «رجال شیخ» او را به «سعد» نسبت داده و گفته است که او «سعدی» بوده است.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 183
العبدیّ: هو عبدالقیس بن أفْصی بن دَعْمی بن حَدِیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان (من ولد إسماعیل علیه السلام)، وبنو ربیعة بالیمن.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 292، 295

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان عامر من الشّیعة فی البصرة، فخرج هو ومولاه سالم مع یزید [بن ثبیط البصریّ] إلی الحسین علیه السلام، وانضمّ إلیه، حتّی وصلوا کربلا.
السّماوی، إبصار العین،/ 112
وقال صاحب الحدائق: کان عامر بن مسلم العبدیّ من الشّیعة فی البصرة، فخرج هو ومولاه سالم مع یزید بن ثبیط البصریّ العبدیّ الّذی «1» مرّ ذکره آنفاً «1» إلی الحسین علیه السلام وانضمّ إلیه بالأبطح من مکّة حتّی وصلوا کربلاء، وکان معه إلی یوم الطّفّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 225/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161
فلمّا بلغه خبر الحسین علیه السلام، خرج هو ومولاه سالم مع یزید بن ثبیط العبدیّ، وانضمّوا إلی الحسین علیه السلام بالأبطح من مکّة، حتّی وردوا معه کربلاء، وکانوا معه یوم الطّفّ، «2» فلمّا نشبت الحرب، قُتل فیمن قُتِل رضوان اللَّه علیهم أجمعین. وقد زاده شرفاً علی شرف الشّهادة تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة «2».
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 117/ مثله الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77
خرجا معاً مع یزید بن ثبیط العبدیّ من البصرة وجماعة آخرین، فالتحقوا بالحسین علیه السلام.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
__________________________________________________
- نسبت عامر بن مسلم را چه «سعدی» بدانیم و چه «عبدی» هر دو تیره ای است منسوب به عبدالقیس و هر دو نسبت در میان گروه بندی تیره «عدنان» به حساب می‌آیند.
او شخصیتی از بصره بوده و ما چیز دیگری درباره اش نمی‌دانیم.
(عدنان، عرب شمال)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 94- 95
(1- 1) [وسیلة الدّارین: الّذی سیأتی ذکره إن شاء اللَّه].
(2) (2) [الرّجال للطّوسی: فقُتلوا فیمَنْ قُتلوا رضوان اللَّه علیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 184

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی منهم: [...] عامر بن مسلم «1». «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
وکان القتال، فقُتلا بین یدیه، وقد تقدّم له ذکر فی أبیات الفضل بن العبّاس بن ربیعة المارّة آنفاً.
(قال) فی المناقب، وفی الحدائق: قُتلا فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 112
فلمّا نشب القتال تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام وقُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل. وفی المناقب لابن شهرآشوب قال: ومن المقتولین یوم الطّفّ بین یدی الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی: عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ رضوان اللَّه علیه، وفی البحار مثل ما مرّ بروایة المناقب. «3»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 225/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161
وعدّه ابن شهرآشوب فی (المناقب) من شهداء الحملة الاولی. [...] وقُتل سالم- هذا- مع عامر فی الحملة الاولی. «4»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: مولاه].
(2)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر عامربن مسلم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(3)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عامر بن مسلم.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
(4)- ابن شهرآشوب نام او را نیز در شمار کشته شدگان نخستین حمله، ذکر کرده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 185

رثاؤه‌

وفیه یقول الفضل بن العبّاس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب من قصیدته الّتی ینعی بها علی بنی امیّة أفعالهم:
أرجعوا عامراً وردّوا زهیرا ثمّ عثمان فارجعوا غارمینا
وارجعوا الحرّ وابن قین وقوما قتلوا حسین جاوروا صفّینا
أین عمرو وأین بشر وقتلی منهم بالعراء ما یدفنونا
عنی بعامر: العبدیّ، وبزهیر: هذا، وبعثمان: أخا الحسین علیه السلام، وبالحرّ: الرّیاحیّ، وبابن قین: زهیراً، وبعمرو: الصّیداویّ، وببشر: الحضرمیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 109

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عامر بن مسلم. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)، 1/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 225؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 161

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عامر بن مسلم ومولاه مسلم. «2»
__________________________________________________
(1)- سلام بر عامر بن مسلم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
سلام بر سالم «مولی» ی عامر بن مسلم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- سلام بر عامر بن مسلم، سلام بر مسلم «مولی» ی عامر بن مسلم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 186
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

154/ 187- عباد الجهنی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من خرقة جهینة: عباد بن أبی المهاجر الجهنیّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
عباد بن المهاجر بن أبی المهاجر الجهنیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 115/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258
جُهَینة بلفظ التّصغیر، وهو علم مرتجل فی اسم أبی قبیلة من قُضاعة وسمِّی به قریة کبیرة من نواحی الموصل علی دجلة، وهی أوّل منزل لمن یرید بغداد من الموصل وعندها مرج یُقال له: مرج جُهَینة، له ذکر [...]، وجُهَینة أیضاً قلعة بطبرستان حصینة مکینة عالیة فی السّحاب.
یاقوت الحمویّ، معجم البلدان، 2/ 168
عباد بن مهاجر بن أبی مهاجر الجهنیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 123
عباد بن المهاجر الجهنیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
وذکر بعض أرباب المقاتل من بین الأسماء فی هذه الحملة (عباد بن المهاجر الجهنیّ)، کما ورد ذکره فی قائمة (السّیّد الأمین).
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
عباد بن مهاجر الجهنیّ.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186
عباد بن مهاجر الجهنیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 187
قُضاعة: قال قوم: هو قُضاعة بن عدنان، وقال قوم: هو قُضاعة بن مالک بن حِمْیَر، وقال قوم، منهم الکلبیّ: هو قضاعة بن مالک بن عمرو بن مُرّة بن زید بن مالک بن حِمْیَر، واللَّه أعلم.
فولد قُضاعة: الحافی لم یعقب لقضاعة ولد غیره، فولد الحافی بن قضاعة: عمران، وعمرو وأسلُمْ (بضمِّ اللّام)، أمّهم بنت غانق بن الشّاهد بن عک.
ولد أسْلُم بن الحافی: سُود، فولد سُود: لَیْث، فولد لیث: زید، فوُلد زید: جُهَیْنة.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 440، 443- 444

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان عباد أیضاً فیمن تبع الحسین علیه السلام، من میاه جهینة.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
قال صاحب الحدائق: کان «1» عباد بن مهاجر فیمن تبع الحسین بن علیّ علیه السلام من «2» میاه جهینة حول المدینة، یقال: وادی الصّفراء، وهو واد کثیر النّخل والزّرع، وماؤها عیون «3» کلّها وهی فوق ینبع ممّا یلی المدینة، وماؤها یجری إلی ینبع، وهی لجهینة والأنصار ولبنی «4» نهر ونهد، وقال صاحب الحدائق: ولمّا وصل الحسین علیه السلام إلی زبالة «4» انفضّ الأعراب من حوله وأقام عباد بن المهاجر معه، وکان ملازماً له حتّی أتی کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258- 259/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162
ذکر أهل السّیر: إنّه کان فیمَنْ تبع الحسین، من أهل میاه جهینة حول المدینة، ولمّا وصل علیه السلام إلی زبالة، انفضّ الأعراب من حوله، وأقام عباد بن المهاجر معه، کان ملازماً
__________________________________________________
(1)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: ذکر المامقانی والسّیّد مجید فی ذخیرة الدّارین، والسّماوی فی إبصار العین‌عن الحدائق الوردیّة: کان ...].
(2)- [وسیلة الدّارین: علی].
(3)- [وسیلة الدّارین: من العیون].
(4) (4) [وسیلة الدّارین: زبالة، وهی منزل التّاسع للحسین من مکّة إلی کربلاء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 188
له حتّی أتی کربلا، وتقدّم یوم الطّفّ وقاتل بین یدیه حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 123

استشهاده‌

(قال) صاحب الحدائق الوردیّة: وقُتل معه فی الطّفّ رضی الله عنه. السّماوی، إبصار العین،/ 115
فلمّا کان الیوم العاشر وشبّ القتال، تقدّم بین یَدَی الحسین علیه السلام، وقُتل فی الحملة الاولی مع مَنْ قُتل من أصحاب الحسین رضوان اللَّه علیه. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162

155/ 188- العبّاس الأصغر بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 983- 989.
وممّا لم یرد فیه «3»:
__________________________________________________
(1)- مامقانی در رجال خود و سید عبدالمجید حائری در ذخیرة الدارین و سماوی در ابصار العین هر سه از حدائق الوردیه اخذ کرده اند که عباد بن مهاجر بن ابی مهاجر الجهنی از کسانی است که از سر آب های جهینه به امام علیه السلام ملحق گردید، چون آن حضرت به زباله رسید و خبر قتل مسلم و هانی منتشر گردید اعراب از اطراف آن حضرت متفرق شدند ولی عبادبن مهاجر باقی ماند.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186
(2)- تا در روز عاشور در حمله اولی به فیض شهادت رسید.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186
(3)- العباس الاصغر:
مرحوم فرهاد میرزا در قمقام که از کتب مقاتل معتبره است از «تذکرة الخواص» سبط ابن الجوزی که ایشان از قاسم بن اصبغ المجاشعی روایت کند که در آن وقت که رؤوس شهدا را به کوفه آوردند، در آن میانه مردی به غایت نیکو و بر اسبی سوار بود و سر جوانمردی که به ماه چهارده همی مانند بود و اثر سجود بر جبهه مبارکش هویدا بود، بر گردن اسب خویش آویخته و همی آمد. آن اسب چون گردن برداشتی سر به زانوی اسب رسیدی و چون بگذاشتی، سر بر خاک کشیده شدی. من نام آن سوار و سر پرسیدم. گفت: «این سر عباس بن علی بن ابی‌طالب است و آن سوار حرملة بن کاهل است.»
گوید: روزی چند بر نگذشته بود که حرمله را ملاقات کردم. سخت قبیح‌المنظر و روی چنان سیاه که پنداشتی به غار اندوده‌اند. گفتم: «آن روز که تو را دیدم آن صفای بشره و نضارت رخسار که تو را بود،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 189
__________________________________________________
- هیچ کس را نبود. بازگوی تا حال چیست که چنین زشت و کریه شده‌ای؟»
آن ملعون بگریست و گفت: «از آن روز که آن سر برداشتم، هر شب چون به خواب روم دو نفر بیایند و بازوهای مرا بگیرند و به آتش اندازند تا بامدادان همی بسوزم. چنان که هر کس در قبیله باشد، افغان و ناله من بشنود و یک شب مرا رها نکند.»
بدین حالت بود تا به عذاب ابدی پیوست.
و ابو الفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبیین» ص 48 طبع ایران از مداینی حدیث کند که مداینی از ابوحسان از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ نقل کرده که من مردی را دیدم از قبیله بنی ابان ابن دارم که صورتی چون شب تار سیاه داشت. با این که در سابق او را دیده بودم، بسیار جمیل الوجه و شدید البیاض بود، اورا گفتم: «تو را چه پیش آمده و آن زیبایی صورت تو کجا شد؟»
گفت: «من جوان امردی را که با حسین بود و در میان پیشانی او اثر سجده ظاهر و هویدا بود، به قتل رسانیدم و از آن تاریخ تا به حال هرگاه شب سر به بالین خواب می‌گذارم، همان جوان می‌آید و گریبان مرا می‌گیرد و می‌آورد تا به جهنم می‌اندازد و من همی فریاد می‌کنم که در قبیله کسی نمی‌ماند، مگر آن که فریاد مرا می‌شنود.»
ثمّ قال: «والمقتول العبّاس بن علیّ علیه السلام.»
و این روایت را علامه نوری در کتاب «دار السلام» ص 114 از مداینی نقل کرده و نظیر آن را از صدوق نیز نقل کرده. سپس می‌فرماید: «مداینی اشتباه عظیم کرده است که عباس را امرد فرض کرده است.»
أقول: هرگاه دو عباس نام بوده، از فرزندان امیر المؤمنین، مداینی و ابو الفرج اشتباه نکردند؛ چه آن که شبهه ای نیست که قمر بنی‌هاشم از سی و چهار سال کم‌تر نداشته و قطعاً اصلت هم نبوده که صورت او مو نداشته باشد. مثل قیس بن سعد بن عباده و جوان سی و چهار ساله محال است امرد باشد. پس این حکایت با عباس اصغر مطابق می‌آید و شواهد صدق برای او هست.
منها: در کتاب «العبّاس» للسیِّد عبدالرزاق المقرّم النّجفی، ص 52: فأولاد أمیر المؤمنین الذّکور ستّة عشر: الحسن والحسین والمحسن، امّهم سیِّدة نساء العالمین علیها السلام.
محمّد بن الحنفیّة، امّه خولة؛ العبّاس وعبداللَّه وجعفر وعثمان، امّهم امّ البنین.
عمر الأطرف والعبّاس الأصغر، امّهما الصّهباء.
محمّد الأصغر، امّه أمامة بنت أبی العاص بن ربیع.
یحیی وعون، امّهما أسماء بنت عمیس الخثعمیّة.
عبیداللَّه وأبو بکر، امّهما لیلی بنت مسعود.
محمّد الأوسط، امّ ولد، انتهی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 190

156/ 189- العبّاس الأکبر بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 11 إلی 711، وأمّا ممّا لم یجی‌ء فی المجلّد التّاسع.
ما ذکر ابن شاذان فی فضائله،/ 99 (فی خولة بن محمّد ابن الحنفیّة)، عنه المجلسی، البحار، 29/ 457- 461، أنظر المجلّد، 9/ 1033- 1038.

امّ العبّاس علیها السلام ونسبها

أشقّاؤه‌

العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، وأمّه أمّ البنین بنت حزام من بنی کلاب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 389
أخوه [علیه السلام] العبّاس بن علیّ، وکانت أمّه من بنی عامر بن صعصعة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 255
فیها قُتل الحسین بن علیّ بن أبی طالب رحمة اللَّه علیه یوم الأربعاء لعشر خلون من المحرّم یوم عاشوراء سنة إحدی وستّین، وقُتل معه جعفر بن علیّ بن أبی طالب.
قال أبو عبیدة: قُتل معه جعفر بن علیّ بن أبی طالب، امّه امّ البنین بنت حازم بن أبی خالد، من بنی الوحید أحد بنی کلاب.
__________________________________________________
- و با این تصریح دیگر جای شبهه نمی‌ماند.
منها: شهاب‌الدین احمد که از بزرگان علمای شافعیه است، در کتاب «وسیلة المآل فی عدّة مناقب الآل» آن جایی که اولاد امیر المؤمنین را تعداد می‌کند، می‌گوید: والعبّاس الأکبر، و البته از این معلوم می‌شود که تا عباس اصغری نباشد تعبیر به عباس الاکبر بی وجه است.
منها: آن‌که در الدمعة الساکبه گوید: وکان یقال له قمر بنی هاشم، وکان شابّاً أمرد، بین عینیه أثر السّجود. و شکی نیست که وصف امرد با قمر بنی‌هاشم درست نیست، کما عرفت.
ومنها: آن که در «ناسخ التواریخ» گوید: مکشوف باد که بعضی از علما رقم کرده اند که عباس بن علی علیه السلام در شب عاشورا شهید شد وبیش‌تر از اهل‌سیر و خبر شهادت او را در روز عاشورا نگاشته‌اند. چون از پسرهای امیر المؤمنین دو تن عباس نام بوده، یکی را عباس الاکبر و آن دیگر را عباس الاصغر می‌نامیدند. پس تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا به طلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 228- 230
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 191
قال أبو الحسن: وقُتل معه عثمان بن علیّ، وامّه امّ البنین أیضاً.
قال أبو عبیدة وأبو الحسن: وقُتل معه العبّاس الأصغر. ومحمّد بن علیّ الأصغر ابنا علیّ بن أبی طالب، «1» [امّهما لُبابة بنت عبیداللَّه بن العبّاس] «1»، وقال أبو الحسن: امّه امّ ولد.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 178- 179
منهم [أولاد أمیر المؤمنین علیهم السلام]: أبو بکر وعبیداللَّه من لیلی بنت مسعود النّهشلیّة.
ومنهم یحیی من أسماء بنت عمیس.
ومنهم عبداللَّه وجعفر والعبّاس. «2»
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145
ومن فرسان العرب فی الجاهلیّة: عنترة الفوارس، وعُتیبة بن الحارث بن شهاب، وأبو براء عامر بن مالک مُلاعب الأسنّة، وزید الخیل، وبسطام بن قیس، والاحَیمر السّعدیّ، وعامر بن الطّفیل، وعمرو بن عبد ودّ، وعمرو بن مَعْدِیکرب.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 1/ 83
[قال أبو حاتم: وممّن روی عن النّبیّ (ص) ممّن ابتدأ اسمه علی الشِّین- «3»]:
(شرحبیل) بن الأعور بن عمرو بن معاویة- وهو الضّباب بن کلاب- یقال: إنّ له صحبة.
ابن حبّان، الثّقات، 3/ 185، 188
الکلابیّ: بکسر الکاف بعدها اللّام ألف وفی آخرها الباء الموحّدة. هذه النّسبة إلی عدّة من قبائل العرب؛ فمنهم إلی:
کلاب بن مُرّة بن کعب بن لؤیّ بن غالب، من أجداد رسول اللَّه (ص)، وهو أبو قصیّ، وزُهرة، ابنَی کلاب بن مُرّة.
__________________________________________________
(1- 1) [فی هذه العبارة تصحیفٌ؛ لأنّها لبابة بنت عبیداللَّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب، زوجة العبّاس بن أمیر المؤمنین علیهما السلام، وولدت منه عبیداللَّه بن العبّاس، أنظر المجلّد، 9/ 191- 200، وأمّ العبّاس الأکبر أمّ البنین وأمّ العبّاس الأصغر أمّ ولد].
(2)- [أنظر موسوعة الإمام الحسین علیه السلام، 10/ 8- 9].
(3)- من م.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 192
والقبیلة المعروفة، هی: کلاب بن عامر بن صعصعة، وقد صحبت فی بریّة السّماوة جماعة منهم. «1»
السّمعانی، الأنساب، 5/ 116
قال الواقدیّ: قُتل علیّ علیه السلام وترک أربع حرائر: أمامة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ولیلی التّیمیّة، وأمّ البنین کلابیّة، وأسماء بنت عُمیس وثمانیة عشر أمّ ولد.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 168
[قُتل معه من أخوین] قلت: سبعة منهم لعلیّ بن أبی طالب رضی الله عنه وهم: الحسین، والعبّاس، وجعفر، وعبداللَّه، وعثمان، ومحمّد الأصغر، وأبو بکر.
الزّرندی، درر السّمطین،/ 218
فی ذکر زوجاته أمیر المؤمنین علیه السلام:
أوّلا: فاطمة بنت محمّد صلی الله علیه و آله [...]، ثمّ تزوّج بعد فاطمة علیها السلام خولة الحنفیّة [...]، ثمّ تزوّج أمّ البنین الکلابیّة، ثمّ تزوّج أمّ حبیب التّغلبیّة، ثمّ تزوّج أسماء بنت عُمیس الخثعمیّة، ثمّ تزوّج أمّ شُعیب المخزومیّة، ثمّ تزوّج أمامة بنت زینب بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ثمّ تزوّج لیلی التّمیمیّة، وقُتل وخلف أربع حرائر منهنّ: أمامة ولیلی وأسماء وأمّ البنین، وثمان عشر أمّ ولد، ولد له من إحداهنّ خدیجة وأمّ هانی ومیمونة وفاطمة.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 404، 409، 411
ولد له علیه السلام من فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الحسن والحسین وزینب وأمّ کلثوم.
وکان له من خولة الحنفیّة: محمّد.
وکان له من أمّ البنین الکلابیّة: العبّاس وعبداللَّه وجعفر وعثمان.
وکان له من لیلی بنت مسعود الدّارمیّة: محمّد الأصغر المکنّی أبا بکر وعبداللَّه.
__________________________________________________
(1)- [أنظر أیضاً ما ذکرناه عن جمهرة الأنساب لابن حزم فی الکلاب فی میزاته العائلیة لشبیب بن جراد الکلابی، الرقم 134/ 166، ومشجّرة الکلاب، ص 10 من هذا المجلّد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 193
وکان له من أمّ حبیب التّغلبیّة: عمر ورقیّة.
وکان له من أسماء بنت عُمیس الخثعمیّة: یحیی وعون.
وکان له خدیجة وأمّ هانی ومیمونة وفاطمة لأمّ ولد.
وکان له من أمّ شعیب المخزومیّة: أمّ الحسن، ورملة.
وأعقب لأمیر المؤمنین علیه السلام من البنین خمسة: الحسن والحسین ومحمّد والعبّاس وعمر.
وقُتل العبّاس مع أخیه الحسین بن علیّ علیهما السلام بطفِّ کربلاء.
ابن حاتم الشّامی، الدّرّ النّظیم،/ 429، 430، 0 44
وقُتل معه یوم عاشوراء إخوته، بنو أبیه: جعفر، وعتیق، ومحمّد، والعبّاس الأکبر بنو علیّ.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 12/ 425
عامر بن الطّفیل «1»: عامر بن الطّفیل بن مالک بن جعفر بن کلاب؛ کان من شعراء الجاهلیّة وفرسانها، شاعر مشهور وفارس مذکور، أخذ المرباع ونال الرّئاسة وتقدّم علی العرب واطیع فی السّیاسة وقاد الجیوش وقمع العدوّ، وکان عقیماً لم یولد له، وکان أعور، وأدرک الإسلام ولم یوفق للإسلام «2»؛ وقدم علی رسول اللَّه (ص) وفد بنی عامر بن صعصعة فیهم عامر بن الطّفیل وأربد بن قیس أخو لبید بن ربیعة لُامّه وجبّار بن سلمی ابن مالک، وکان هؤلاء الثّلاثة رؤوس القوم وشیاطینهم، وقد کان قوم عامر قالوا له: یا عامر، إنّ النّاس قد أسلموا فأسلِم، فقال: قد کنت آلیت أن لا أنتهی حتّی «3» تتبع العرب عقبی، فأتبع أنا عقب هذا الفتی من قریش؟! وهمّ بالغدر به، فقال لأربد: إذا أقبلنا علی الرّجل فإنِّی شاغل عنک وجهه فاعْلُهُ أنت بالسّیف، فجری ما ذکرته فی ترجمة أربد فی
__________________________________________________
(1)- ترجمة عامر بن الطّفیل فی المحبر: 234 و 472، والشّعر والشّعراء: 251، والمعارف: 331 و 556 و 600، وجمهرة أنساب العرب: 285، والمؤتلف والمختلف: 230، وشرح النّقائض: 469 و 654، وسرح العیون: 162، وخزانة الأدب 1: 473، وأسد الغابة 3: 84، والإصابة 3: 125 (رقم: 6556).
(2)- ل: بالإسلام.
(3)- حتّی: سقطت من م.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 194
حرف الهمزة «1». ولمّا خرج عامر من عند رسول اللَّه (ص) وهو یقول ما قال. قالت عائشة:
مَن هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا عامر بن الطّفیل، والّذی نفسی بیده لو أسلم وأسلمت بنو عامر لزاحمت قریشاً علی منابرها. ثمّ دعا رسول اللَّه (ص) وقال: یا قوم، إذا دعوت فأمّنوا، ثمّ قال: اللَّهمّ اهد بنی عامر واشغل عنّی عامر بن الطّفیل بما شئت وکیف وأنّی شئت. وخرجوا راجعین إلی بلادهم، حتّی إذا کانوا ببعض الطّریق نزل عامر بامرأة من بنی سَلول، فبعث اللَّه علی عامر الطّاعون فی عنقه فقتله، وجعل عامر یقول: یا بنی عامر، أغُدّة کغُدّة البکر وموت فی بیت سَلُولیة؟! وجعل یشتدّ وینزو إلی السّماء ویقول: یا موت ابرز لی حتّی أراک. وقدم أربد أرض بنی عامر، فقالوا: ما وراءک؟ قال: لقد دعانا محمّد إلی عبادة شی‌ء لوددته عندی الآن فأرمیه بنبلی هذه فأقتله. فخرج بعد مقالته هذه بیومین معه جمل یبیعه، فأرسل اللَّه علیه وعلی جمله صاعقة فأحرقتهما فی مکانهما؛ ونصبت بنو عامر علی قبر عامر أنصاباً میلًا فی میل حمیً علی قبره، لا تنشر فیه ماشیة ولا ترعی فیه سارحة ولا یسلکه راکب ولا ماشٍ. وکان جبّار بن سلمی غائباً، فلمّا قدم قال: ما هذه الأنصاب؟ قالوا: حمیً علی قبر عامر، قال: ضیّقتم علی أبی علیّ، إنّ أبا علیّ فضل علی النّاس بثلاث: کان لا یعطش حتّی یعطش البعیر، ولا یضلّ حتّی یضلّ النّجم، ولا یجبن حتّی یجبن «2» السّیل. وکان یوم مات ابن بضع وثمانین سنة، وکان مولده قبل مولد رسول اللَّه (ص) بسبع عشرة سنة؛ وأبو برّاء ملاعب الأسنّة عامر بن مالک هو عمّ عامر هذا.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 16/ 578- 579
عبّاس بن علیّ، عبداللَّه بن علیّ، جعفر بن علیّ علیهم السلام.
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
قُتل فی الطّفّ مع الحسین علیه السلام خمسة إخوة من بنی هاشم وهم: العبّاس وعثمان وجعفر وأبو بکر وعبداللَّه أولاد علیّ علیه السلام، فیکون الحسین علیه السلام سادسهم.
السّماوی، إبصار العین،/ 129
__________________________________________________
(1)- انظر الوافی 8: 332 (فی رقم: 3758).
(2)- ل: یحیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 195
فائدة: قُتل مع الحسین اثنا عشر أخاً من بنی هاشم، وهم: العبّاس، وعثمان، وإبراهیم، وجعفر، وعبداللَّه، وعمر، وعون، وعبیداللَّه، وعبّاس الأصغر، ومحمّد الأوسط، ومحمّد الأصغر، وأبو بکر أبناء علیّ بن أبی طالب، ویکونون مع الحسین ثلاثة عشر.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416

ولادة العبّاس علیه السلام وعمره‌

وأکبرهم العبّاس، ثمّ عبداللَّه وهو ابن خمس وعشرین سنة، ثمّ جعفر ابن ثلاث وعشرین سنة، ثمّ عثمان وهو ابن إحدی وعشرین سنة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 433

سبب تسمیة العبّاس بن علیّ علیهما السلام بالسّقّاء

فلمّا اشتدّ العطش بالحسین وأصحابه، دعا أخاه العبّاس وضمّ إلیه ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، وبعث معهم عشرین قربة أقبلوا فی جوف اللّیل حتّی دنوا من الفرات [...]، فاقتتل القوم علی الماء قتالًا شدیداً، فکان قوم یقاتلون وقوم یملؤون القِرَب حتّی ملؤوها [...]، ثمّ رجع إلی معسکرهم بالماء، فشرب الحسین ومَنْ کان معه، ولُقِّب العبّاس یومئذٍ بالسّقّاء. «1»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 244- 245/ عنه: ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس، 353- 354

زوجه وولده‌

وأمّا العبّاس بن علیّ علیهما السلام فخلف من الولد عبیداللَّه أمة بنت عبیداللَّه بن العبّاس وحسن لأمِّ ولد.
والعقب من ولد العبّاس فی رجل واحد وهو عبیداللَّه بن العبّاس، ومنه فی الحسن بن عبیداللَّه، ومنه فی خمسة رجال، وهم عبیداللَّه وفیه العدد والبیت والفضل وحمزة وإبراهیم والعبّاس.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 440
__________________________________________________
(1)- [أنظر أیضاً ص 1103- 1108 من هذا المجلّد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 196

کلام صعصعة بن صوحان فی رثاء أمیر المؤمنین علیه السلام بعد شهادته فی حضور أولاده وفی جملتهم العبّاس علیه السلام‌

__________________________________________________
(1)- راوی اول گفت که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را دفن کردند، صعصعه بن صوحان عبدی به نزد قبر مقدس آن حضرت ایستاد، مشتی از خاک برگرفت، بر سر خود ریخت و گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد یا امیر المؤمنین! گوارا باد تو را کرامت‌های خدا، ای ابوالحسن! به تحقیق که مولد تو پاکیزه بود و صبر تو قوی بود و جهاد تو عظیم بود. به آن‌چه آرزو داشتی رسیدی و تجارت سودمند کردی و به نزد پروردگار خود رفتی؛ پس حق تعالی بشارت خود را به استقبال تو فرستاد؛ ملائکه خدا بر دور تو جمع شدند؛ در جوار پیغمبر برگزیده ساکن شدی؛ پس خدا تو را گرامی داشت، در جوار رحمت خود جا داد و تو را به درجه برادرت محمد مصطفی ملحق گردانید و تو را از کأس أوفی آب داد. پس از خدا سؤال می‌کنم که منت گذارد بر ما و توفیق دهد که پیروی تو بکنیم و عمل نماییم به سیرت تو؛ با دوستان تو دوست باشیم و با دشمنان تو دشمن باشیم و در زمره دوستان تو محشور شویم؛ به تحقیق که رسیدی به درجه‌ای چند که احدی غیر از تو نرسیده بود، منزلتی چند یافتی که دیگری نیافته بود؛ جهاد کردی در راه خدا در پیش روی برادرت محمد مصطفی چنانچه شرط جهاد کردن بود؛ قیام نمودی به دین خدا چنانچه حق قیام نمودن بود تا آن که سنت‌ها را برپا داشتی و فتنه‌ها را برطرف کردی و به تو مستقیم شد اسلام و منتظم شد ایمان.
پس بر تو باد از ما بهترین صلوات و سلام! به تو محکم شد پشت مؤمنان و واضح شد نشانه‌های راه ایمان؛ برای هیچ کس جمع نشد از مناقب و خصال آنچه از برای تو جمع شده بود؛ پیش از همه کس اجابت پیغمبر خود نمودی؛ متابعت او را بر همه چیز اختیار کردی؛ به یاری او مسارعت نمودی؛ جان خود را فدای او کردی؛ ذوالفقار آبدار پیوسته در نصرت او به کار بردی؛ به تو درهم شکست حق تعالی هر جبار عنید را؛ به تو ذلیل گردانید هر بدکردار شریر را؛ به تو درهم شکست قلعه‌های شرک و کفر و عدوان را و به تو هلاک کرد اهل ضلالت و طغیان را.
پس گوارا باد تو را یا امیر المؤمنین این منقبت‌ها و فضیلت‌ها! از همه کس به حضرت رسالت نزدیک‌تر بودی؛ اسلام تو از همه کس قدیم‌تر بود و علم و فهم تو از همه فراوان‌تر بود و یقین تو از همه کامل‌تر بود؛ دل تو از همه سخی‌تر بود؛ بهره‌های تو در خیر از همه بیش‌تر بود؛ پس خدا ما را از اجر تو محروم و بعد از تو گمراه نگرداند؛ به درستی که زندگانی تو کلید خیر بود؛ درهای شر را بر روی ما بسته بود؛ وفات تو از برای ما کلید هر شر است و درهای خیر را بر روی ما بست؛ اگر مردم سخن تو را قبول می‌کردند، هر آینه نعمت‌های خدا از زیر پا و از بالای سر می‌خوردند ولیکن اختیار کردند دنیا را بر آخرت.»
پس خود بسیار گریست و دیگران را به گریه آورد. پس رو کردند به سوی امام حسن و امام حسین علیهما السلام، محمد، جعفر، عباس، یحیی، عون، عبداللَّه و سایر فرزندان آن حضرت. ایشان را تعزیت گفتند و به سوی کوفه برگشتند. چون صبح طالع شد، برای مصلحتی تابوتی از خانه حضرت بیرون آوردند به بیرون-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 197
__________________________________________________
- کوفه. امام حسن علیه السلام بر آن تابوت نماز کرد و آن تابوت را بر شتری بستند و به جانب مدینه روانه کردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 364- 366
در خبر است که صعصعة بن صوحان عبدی با تمام حزن و اندوه برفت و بر سر قبر امیر المؤمنین علیه السلام بایستاد و مشتی از خاک برگرفت و بر سر بپراکند، «ثمّ قال: فداک أبی وامِّی یا أمیر المؤمنین وهنیئاً لک فقد کنت طیّب المولد، قویّ الصّبر، عظیم الجهاد، وقد وصلت إلی ما أملت، وتاجرت اللَّه تجارة رابحة، ومضیت إلی ربِّک فاستقبلک اللَّه بالبُشری واجتمع حولک الملائکة وسکنت فی جوار المصطفی صلی الله علیه و آله فأکرمک اللَّه فی جواره وألحقک بدرجة نبیّه وسقاک من الکأس الأوفی، فأسأل اللَّه الّذی منّ علینا بأن وفّقنا لمتابعتک، والعمل بسیرتک، والموالاة لأولیائک، والمعاداة لأعدائک، وأن یحشرنا معک، فقد وصلت إلی مرتبة لم یصلها أحد غیرک، ووجدت منزلة لم یجدها غیرک، وجاهدت فی اللَّه أمام النّبیّ حقّ الجهاد، وقمت بدین اللَّه حقّ القیام، أدلت السّنّة، وأطفأت الفتنة، واستقام بک الإسلام، وانتظم بک الإیمان، وجمعت مناقب لم تجمع لغیرک.
أجبت النّبیّ إلی الإسلام قبل کلّ أحد، واخترت متابعته علی کلّ شی‌ء، وسارعت إلی نصرته، وفدیته بروحک، وجرّدت سیفک ذا الفقار لنصرته، فانکسر بک کلّ جبّار عنید، وذلّ بک کلّ طالح شرید شدید، وانقلع بک الشّرک والکفر والعدوان، وهلک بک أهل الضّلالة والطّغیان، فهنیئاً لک یا أمیر المؤمنین ما حباک اللَّه به من هذه المناقب والفضائل، کنت أقرب النّاس إلی رسول اللَّه، وأقدمهم إسلاماً، وأعظمهم فهماً وعلماً، وأکملهم یقیناً، وأثبتهم جناناً، وأکثرهم سوابق، فلا حرمنا اللَّه أجرک، فقد کنت لنا مفتاحاً للخیر، وسددت باب الشّرّ، وفتحت لنا بوفاتک أبواب الشّرّ، وانسدّت عنّا أبواب الخیر، فلو سمع النّاس قولک، لأکلوا من فوقهم ومن تحتهم، ولکنّهم اختاروا علی الآخرة الدّنیا.»
گفت: «پدرم و مادرم فدای تو باد یا امیر المؤمنین! گوارا باد بر تو کرامت‌های خدا که پاکیزه مولد و شکیبا مجاهد بودی، بر منتهای آرزو دست یافتی؛ در راه خدا تجارتی سودمند کردی؛ خداوند بشارت خود را پذیره تو کرد؛ فریشتگان بر تو گرد آمدند؛ پس در جوار مصطفی جای کردی؛ خداوند تو را در جوار خویش جای داد؛ به مقام و منزلت محمد ملحق ساخت؛ از زلال رحمت سیراب فرمود، از خدای خواهنده ام که بر ما منت گذارد و موفق بدارد تا متابعت تو کنیم؛ به راه تو رویم؛ دوست تو را دوست داریم؛ دشمن تو را دشمن داریم و حشر ما با تو باشد. همانا آن مکانت را ادراک کردی که کس جز تو نکرد، آن منزلت را دریافتی که کس جز تو نیافت. در پیش روی پیغمبر کارزاری کردی و دین خدای را استوار داشتی و سنت را محکم ساختی و فتنه را برانداختی. اسلام با تو قوام گرفت؛ ایمان با تو انتظام پذیرفت.
مناقب و فضایل را خاص خویش فرمودی؛ در قبول اسلام اجابت پیغمبر را اول کس تو بودی؛ او را در هر کاری متابعت کردی، در نصرت او مسارعت جستی؛ جان خود را دانستی؛ دفع خصمش را با تیغ کشیده حاضر بودی. پس دشمنان را به نیروی تو درهم شکست؛ اشرار ستمکاره را به یاری تو خوارمایه ساخت؛ بیخ شرک وکفررا بزد؛ اهل ضلالت را به هلاکت افکند. گوارا بر تو باد یا امیر المؤمنین! آنچه خداوند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 198

العبّاس علیه السلام یحضر قصاص ابن ملجم لعنة اللَّه علیه‌

قال ابن سعد: والعبّاس بن علیّ یومئذ صغیر، فلم یستأنوا به بلوغه.
فإن قیل: فقد أمرهم أمیر المؤمنین أن یقتلوه کما قتله.
فالجواب: إنّ المدائنی ذکر فی (تاریخه) أنّ أمیر المؤمنین أمرهم أن لا یُمثِّلوا به وهو الواجب.
وأمّا قول سعد: إنّ العبّاس کان یومئذ صغیراً، فلم یستأنوا به بلوغه، فهذا دلیل لأبی حنیفة فی مسألة القصاص إذا کان فی ورثة المقتول صغار وکبار، فللکبیر أن ینفرد بالاستیفاء خلافاً لصاحبیه والشّافعیّ.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 164

مشارکته علیه السلام فی تجهیز أخیه الإمام الحسن علیه السلام‌

وقال الدّولابیّ صاحب کتاب الذّرّیّة الطّاهرة: تزوّج علیّ فاطمة علیها السلام، فولدت له حسناً علیه السلام بعد احد بسنتین، وکان بین وقعة احد ومَقْدم النّبیّ صلی الله علیه و آله المدینة سنتان وستّة أشهر ونصف، فولدته لأربع سنین وستّة [أشهر ونصف] من التّاریخ.
وروی أیضاً أ نّه ولد فی رمضان من سنة ثلاث، وتوفّی وهو ابن خمس وأربعین سنة، وولی غسله الحسین ومحمّد والعبّاس إخوته، وصلّی علیه سعید بن العاص، وکانت وفاته سنة تسع وأربعین.
البحرانی، العوالم، 16/ 277
__________________________________________________
- از فضایل و مناقب تو را عطا کرد، تو از همه جهانیان با رسول خدای نزدیک‌تر بودی و در اسلام سبقت داشتی و در فهم و علم فاضل‌تر بودی و در یقین و ثبات قلب کامل‌تر بودی. خداوند ما را از اجر تو محروم مداراد! تو ما را مفتاح خیر و دافع شر بودی و رحلت تو ابواب شر بگشود و درهای خیر را بربست. اگر مردمان گوش به فرمان تو داشتند، حوصله آرزو را به نعمت‌های گوناگون بینباشتند. لکن دستخوش دنیا شدند و آخرت را پشت پای زدند.»
چون صعصعه این کلمات را به پای آورد، فراوان بگریست. آن‌گاه امام حسن، امام حسین، محمد، جعفر، عباس، یحیی، عون، عبداللَّه و دیگر فرزندان امیر المؤمنین را تعزیت بگفت و به کوفه مراجعت کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 311- 313
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 199

صحبته أخاه الحسین علیه السلام فی خروجه من المدینة إلی أن ورد کربلاء

وأمّا من خرج من إخوة الحسین معه إلی مکّة، ثمّ جاؤوا کربلاء، فهم اثنا عشر نفراً: 1- عبّاس بن علیّ.
وإخوة العبّاس من الامّ والأب: 2- عثمان، 3- وجعفر، 4- وعبداللَّه أبناء علیّ بن أبی طالب، 5- إبراهیم، 6- أبو بکر، 7- وعمر، 8- وعون، 9- عبیداللَّه، 10- عبّاس الأصغر، 11- محمّد الأوسط، 12- محمّد الأصغر أبناء علیّ بن أبی طالب، کلّهم استشهدوا فی کربلاء دون أخیهم الحسین، کما مرّ تفاصیل ذلک فی کلامنا علی أولاد علیّ بن أبی طالب.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 428

الحسین علیه السلام یأمرهُ بطلب الماء

فنزلوا وبینهم وبین الماء یسیر، قال: فأراد الحسین علیه السلام وأصحابه الماء، فحالوا بینهم وبینه. فقال له شمر بن ذی جوشن: لاتشربون أبداً حتّی تشربوا من الحمیم. فقال العبّاس ابن علیّ للحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! ألسنا علی الحقّ؟ قال: نعم. فحمل علیهم، فکشفهم عن الماء حتّی شربوا وأسقوا.
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 51- 52

شهادة إخوته وحدیثه معهم قبل الشّهادة

فلمّا رأی العبّاس بن علیّ کثرة القتل فی أهله، قال لإخوته من أمِّه، وهم عبداللَّه وجعفر وعثمان: یا بنی أمِّی! تقدّموا حتّی أراکم قد نصحتم للَّه‌ولرسوله، فإنّه لا ولد لکم.
فتقدّم عبداللَّه، فقاتل قتالًا شدیداً، واختلف هو وهانی الحضرمیّ فی ضربتین، فقتله هانی.
وتقدّم بعده جعفر بن علیّ، فقتله هانی أیضاً.
وتعمّد خولّی بن یزید الأصبحیّ عثمان بن علیّ، وقد قام مقام إخوته، فرماهُ فصرعه.
وشدّ علیه رجل من بنی دارم، فاحتزّ رأسه.
ابن حاتم الشّامیّ الدّرّ النّظیم،/ 556- 557
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 200

شهادته وکلام أخیه علیه السلام معه «1»

وحملت الجماعة علی الحسین علیه السلام، فغلبوه علی عسکره، واشتدّ به العطش، فرکب المسنّاة یرید الفرات وبین یدیه أخوه العبّاس، فاعترضه خیل ابن سعد لعنه اللَّه، وفیهم رجُل من بنی دارم، فقال لهم: ویلکم حولوا بینه وبین الماء ولا تُمکِّنوه منه. فقال الحسین علیه السلام: اللَّهمّ أضمه. فغضب الدّارمیّ ورماه بسهمٍ فأثبته فی حنکه، فانتزع الحسین علیه السلام السّهم وبسط یدیه تحت حنکه فامتلأت راحتاه بالدم، فرمی به ثمّ قال: اللَّهمّ إنِّی أشکو إلیک ما یُفعل بابن بنت نبیّک. ثمّ رجع إلی مکانه وقد اشتدّ به العطش.
وأحاط القوم بالعبّاس فاقتطعوه عنه، فجعل یُقاتلهم وحده حتّی قُتل رحمة اللَّه علیه.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 557
إلی آخر ما قال، (فائدة): قطعت أعضاء ثلاثة نفر من «2» أحبّة الحسین علیه السلام وأنصاره «3» فی حال «3» قتلهم یوم الطّفّ، وهم: العبّاس بن علیّ علیه السلام، فإنّه قطّعت یمینه، ثمّ شماله، ثمّ رأسه.
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 414
العبّاس بن علیّ علیه السلام. فإنّه لمّا قُتل، مشی إلیه وجلس عنده؛ وقال له: الآن انکسر ظهری، وقلّت حیلتی، وشمت بی عدوِّی.
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 415

استغاثة سیِّد الشّهداء علیه السلام بالعبّاس علیه السلام عند نزوله إلی ساحة القتال‌

وفی ناسخ التّواریخ: قال الحسین: أین أخی، أین ساعدی، أین العبّاس؟ یا أخی
__________________________________________________
(1)- و افزون از هشتاد نفر از آن گروه شقاوت سیر را حضرت عباس بن علی سلام اللَّه علیهما به شفیر دوزخ سفیر ساخت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 373
(2)- [وسیلة الدّارین: و].
(3) (3) [وسیلة الدّارین: من].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 201
الآن قلّت حیلتی، یا أخی أنائم أنت والقوم یظنّون إنِّی جنبت عن القتال، یعزّ علیَّ أن أراک علی الرّمضاء مرمّلًا بدمائک، یا أخی ترکتنی وحیداً غریباً بین الأعداء.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 316

دفنه «1»

ودفنوا العبّاس بن علیّ علیهما السلام فی موضعه الّذی قُتل فیه علی طریق الغاضریّة حیث قبره الآن.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 559
وأمّا أبو الفضل العبّاس فتربته فی کربلاء.
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 148
[وانظر أیضاً مقتل رشید رقم 98/ 122، المجلّد، 15/ 1077].

رأسه أو رأس أحد أبنائه یحمل إلی الکوفة ونفسیّة الحامل الجانی‌

قال: وحکی هشام بن محمّد عن القاسم بن الأصبغ المجاشعیّ قال: لمّا أتی بالرّؤوس إلی الکوفة، إذا بفارس من أحسن النّاس وجهاً قد علّق فی لبّ فرسه رأس غلام أمرد کأ نّه القمر لیلة تمّه، والفرس تمرّح، فإذا تطأطأ رأسه لحق الرّأس بالأرض، فقلت له:
رأس مَنْ هذا؟ قال: رأس العبّاس بن علیّ. قلت: وأنت؟ قال: حرملة بن الکاهل الأسدیّ. قال: فلبثت أیّاماً، وإذا بحرملة ووجهه أشدّ سواداً من القار، فقلت له: لقد رأیتک یوم حملت الرّأس، وما فی العرب أنظر وجهاً منک، وما أری الیوم لا أقبح ولا أسود وجهاً منک. فبکی وقال: واللَّه منذ حملت الرّأس إلی الیوم ما تمرّ علیَّ لیلة إلّا وإثنان یأخذان بضبعی، ثمّ ینتهیان بی إلی نارٍ تؤجّج، فیدفعانی فیها وأنا أنکس، فتسفنی کما تری. ثمّ مات علی أقبح حال. «2»
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 419
__________________________________________________
(1)- پس جمله [شهدا] پایین پای حسین مدفونند الا عباس سقاء که بر کناره فرات مدفون است، آن جا که شهید شده است.
عماد الدین الطبری، کامل بهایی، 2/ 303
(2)- و دیگر ابوالفرج در کتاب «مقاتل» از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کند که گفت: مردی از ابان بن دارم را با رویی سیاه نگران شدم و از آن پیش همیشه با جمال و بسیار سفیدش دیده بودم، گفتم: «چهره تو-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 202
__________________________________________________
- چنان دیگرگون شده است که نزدیک بود تو را نشناسم، از چه روی به این صورت و حالت دچار شدی؟»
گفت: «جوانی امرد را که در پیشانیش نشان سجده و در خدمت حسین علیه السلام بود، بکشتم و از آن پس تا کنون هیچ شبی سر به خواب نبرده ام، جز این که مردی می‌آید و جامه‌های مرا می‌گیرد و به جهنم می‌کشاند و به آتش دوزخ دچار می‌سازد و من از هول و عذاب چنان صیحه برمی‌افکنم که تمام مردم قبیله از آن فریاد سر از خواب برمی‌کشند.»
راوی می‌گوید: مقتول این ملعون حضرت عباس بن علی علیه السلام بوده است.
و به روایت دیگر آن مرد گفت: «مردی سپید اندام از اصحاب حسین علیه السلام را بکشتم که در جبینش نور سجود موجود بود و سرش را بیاوردم.»
قاسم گفت: «این مرد را بر اسبی با نشاط نگران شدم که آن سر را از سینه اش آویزان کرده و نزدیک بود به زانوی اسب برسد. با پدرم گفتم: اگر این سر را قدری بالاتر بدارد، بهتر است؛ چه این سر بر زانوی اسب می‌خورد و در نشاط و جنبش می‌افکند و آسیب می‌بیند.»
پدرم گفت: «آنچه با صاحب سر نمود، از این شدیدتر بود.»
بالجمله می‌گوید: آن مرد گفت: «از آن روز که وی را بکشتم، هیچ شبی بر من نمی‌گذرد، جز آن که چون به خواب می‌شوم، می‌آید و مرا به جامه و پیشانی مأخوذ می‌دارد و می‌کشد و می‌گوید بشتاب. پس مرا به جهنم می‌کشاند و به آتش دوزخ عذاب می‌دهد تا بامداد می‌شود.»
راوی می‌گوید: از زنی که اورا همسایه بود، بشنیدم که گفت: «این خبیث هیچ شبی ما را آسوده نمی‌گذارد تا سر به خواب بریم و از صیحه‌اش آسایش نداریم.»
آن‌گاه این خبر را از زن او پرسیدم و گفت: «چنان است که شنیده اید.»
و نیز از ابن عطیه مسطور است که گفت: با جماعتی خردسالان که در زمره غلمان به شمار بودیم، یک روز در گذرگاه کوی مردی را تشنه نگران شدیم که اندامش سفید وچهره‌اش سیاه‌تر از شب تار بود. پرسیدم: «این کس کیست؟»
گفتند: «از آن مردم است که بر حسین علیه السلام بیرون شد.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 355
سهل بن سعد الساعدی گوید که: من حج کرده بودم به عزم زیارت بیت المقدس و متوجه شام شدم. چون به دمشق شدم، شهری دیدم پر فرح و شادی و جمعی را دیدم که در مسجد پنهان نوحه می‌کردند و تعزیت می‌داشتند. پرسیدم که: «شما چه کسانید؟»
گفتند: «ما از موالیان اهل بیتیم و امروز سر امام حسین و اهل بیت او به شهر آوردند.»
سهل گوید که: به صحرا رفتم و از کثرت خلق، شیهه اسبان، بوق، طبل، کوسات و دفوف رستخیزی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 203

حمل رأسه علیه السلام إلی الشّام‌

فی (البحار) وغیره من الکتب المعتبرة قال القاسم بن الأصبغ المجاشعیّ: إذا بفارس قد أقبل وقد علّق فی عنق فرسه رأساً کأ نّه القمر لیلة تمامه، وبین عینیه أثر السّجود، فإذا طأطأ الفرس برأسه لحق الرّأس بالأرض، فقلت له: رأس من هذا؟ فقال اللّعین:
رأس العبّاس بن علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 98/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 356

عاقبة القتلة وعقوبتهم‌

وأرسل المختار إلی حکیم بن طُفَیل الطّائیّ- وکان أصاب سلب العبّاس بن علیّ، ورمی الحسین بسهم، وکان یقول: تعلّق سهمی بسرباله وما ضرّه- فأتاه أصحاب المختار، فأخذوه، وذهب أهله فتشفّعوا بعدیّ بن حاتم، فکلّمهم عدیّ فیه، فقالوا: ذلک إلی المختار، فمضی عدیّ إلی المختار یشفع فیه، وکان قد شفّعه فی نفر من قومه أصابهم یوم جبّانة السّبیع، فقالت الشّیعة: إنّا نخاف أن یشفّعه فیه، فقتلوه رمیاً بالسّهام کما رمی الحسین حتّی صار کالقنفذ، ودخل عدیّ بن حاتم علی المختار، فأجلسه معه، فشفع فیه «1»، وقال: إنّه مکذوب علیه، قال: إذاً ندعه لک، فدخل ابن کامل، فأخبر المختار بقتله. «2»
__________________________________________________
- دیدم تا سواد اعظم برسیدم. دیدم که سرها می‌آوردند و بر نیزه‌ه کرده. اول سر عباس آوردند و در عقب سرها عورات حسین می‌آمدند. سر حسین را دیدم با شکوهی تمام و نوری عظیم از او می‌تافت: «بلحیة مدوّرة قد خالطها الشّیب وقد خضبت بالوسمة، أدعج العینین، أزجّ الحاجبین، واضح اللّحیین، أقنی الأنف، متبسّماً، شاخصاً ببصره نحو الافق، والرّیح یلعب بلحیته یمیناً وشمالًا کأ نّه علیّ علیه السلام.»
«با ریش گرد که موی سفید با سیاه آمیخته بود و به وسمه خضاب کرده، سیاه چشم‌ها و پیوست ابروها که محاسن از هر جانب جدا بود، کشیده بینی چون خوشه خرما، تبسم کنان به جانب آسمان چشم وا کرده به جانب افق و باد محاسن او را می‌جنبانید به جانب چپ و راست، پنداشتی که امیر المؤمنین علی است.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 296- 297
(1)- [زاد فی نفس المهموم: عدیّ، فقال المختار: أتستحلّ أن تطلب فیه قتلة الحسین علیه السلام].
(2)- ابومخنف گوید که مختار فرمان داد که حکیم بن طفیل الطایی را حاضر کنند و گناه وی آن بود که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 204
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 31- 32/ مثله: القمّی، نفس المموم،/ 599
وبعث عبداللَّه بن کامل إلی حکیم بن الطّفیل السّنبسیّ وکان قد أخذ سلب العبّاس ورماه بسهم، فأخذوه قبل وصوله إلی المختار ونصبوه هدفاً ورموه بالسّهام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 250
سِنْبُس بن معاویة، ثُعَل بن عمرو بن الغوث بن جُلْهُمة (وهو طیّی‌ء) بن أدد یَشْجُب ابن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 398، 400، 402
السّنبسیّ بالسّین المهملة المکسورة ثمّ النّون السّاکنة ثمّ الباء الموحّدة المضمومة ثمّ
__________________________________________________
- سلاح و سَلَب عباس بن علی رضی الله عنه را گرفته بود و تیری به جانب امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه انداخته و چون او را به نظر مختار رسانیدند، گفت: «ای دشمن خدا! تو آن کسی که بر زبان تو می‌گذشته که من تیری به طرف امام حسین رضی الله عنه افکندم و آن بر بال او رسیده، ضرری به امام حسین نرسید؟»
آن‌گاه فرمود تا به یکبار اصحاب قبضه او را تیردوز کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 242
سپس مختار دنبال حکیم‌بن طفیل طایی فرستاد که جامه‌های عباس بن علی را ربوده بود و تیری به حسین انداخته و می‌گفت: «تیرم به پیراهنش آویخت و به او آسیبی نرسانید.»
اصحاب مختار او را گرفتند و کسانش نزد عدی بن حاتم رفتند و او را واسطه کردند. عدی با مأموران او سخن گفت و جواب دادند: اختیار با مختار است. عدی نزد مختار رفت، مختار شفاعت او را درباره چند تن از عشیره اش که روز میدان سبیع آن‌ها را گرفته بود، پذیرفته بود. شیعه گفتند: «مبادا شفاعت او را درباره او بپذیرد.»
او را تیرباران کردند و کشتند به سزای آن که به حسین علیه السلام تیر زده بود و تنش را چون خارپشت کردند. عدی بن حاتم نزد مختار رفت و او را دربر خود نشانید و درباره او شفاعت کرد و مختار گفت: «رواست که کشندگان حسین را رها کنم؟»
گفت: «او را به دروغ متهم کردند.»
گفت: «اگر چنین است، او را به تو وامی‌گذاریم.»
ابن‌کامل وارد شد و خبر قتل او را به مختار داد و گفت: «چرا در قتل او شتاب کردید و چرا او را نزد من نیاوردید؟»
ولی در دل از کشتن او شاد بود. ابن کامل گفت: «شیعیان او را به زور گرفتند و کشتند.»
عدی به ابن‌کامل گفت: «دروغ می‌گویی. گمان بردی که بهتر از تو کسی شفاعت مرا درباره او قبول می‌کند و او را کشتی؟»
ابن‌کامل او را دشنام داد و مختار او را جلو گرفت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 313
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 205
السّین المهملة ثمّ الیاء، نسبة إلی سِنْبُس بن معاویة بن جرول بن ثعل أبی حیّ من طیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 3
وأحضر زید بن رقاد، فرماه بالنّبل والحجارة وأحرقه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 250- 251
الوالبیّ: بفتح الواو وکسر اللّام والباء المنقوطة بواحدة. هذه النّسبة إلی والبة، وهی حیّ من بنی أسد.
السّمعانی، الأنساب، 5/ 568
له ذکر أیضاً فی:
الطّوسی، الأمالی،/ 238- 239/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 344- 345؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 353
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 119/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 352؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 91
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 240/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 353

العبّاس فی حدیث الإمام السّجّاد علیهما السلام‌

عن ثابت بن أبی صفیّة قال: قال علیّ بن الحسین علیه السلام: رحم اللَّه العبّاس، یعنی ابن علیّ، فلقد آثر وأبلی «1» وفدی أخاه «2» بنفسه حتّی قُطعت یداه، فأبدله اللَّه جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة؛ کما جُعل لجعفر بن أبی طالب، وإنّ للعبّاس عند اللَّه- تبارک وتعالی- لمنزلة یغبطه بها جمیع الشّهداء یوم القیامة. «3»
المشهدیّ القمّی، کنز الدّقائق، 10/ 531
__________________________________________________
(1)- هکذا فی المصدر، وفی النّسخ: «أبی» بدل «وأبلی».
(2)- المصدر: أخاه.
(3)- ذکر حضرت سجاد از روز عاشورا
و دیگر در کتاب «خصال» و «امالی» صدوق مسطور است که یک روز علی بن الحسین علیهما السلام به جانب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 206

أولاده وأحفاده‌

حدّثنا محمّد بن علیّ بن حمزة «1» بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام «1». قال: سمعت أبا محمّد علیه السلام یقول: قد ولد ولیّ اللَّه وحجّته علی عباده وخلیفتی من بعدی مختوناً لیلة النّصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین عند طلوع الفجر، «2» وکان أوّل من غسّله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائکة المقرّبین بماء الکوثر والسّلسبیل، ثمّ غسّلته عمّتی حکیمة بنت محمّد بن علیّ الرّضا علیهم السلام.
__________________________________________________
- پسر عم خود عبیداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب نگریست و سخت بگریست.
ثمّ قال: «ما من یوم أشدّ علی رسول اللَّه من یوم احد، قُتل فیه عمّه حمزة بن عبدالمطّلب أسد اللَّه وأسد رسوله، وبعده یوم موته، قُتل فیه ابن عمّه جعفر بن أبی طالب، ثمّ قال: ولا یوم کیوم الحسین، ازدلف إلیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أ نّهم من هذه الامّة، کلّ یتقرّب إلی اللَّه عزّ وجلّ بدمه وهو باللَّه یذکّرهم، فلا یتّعظون حتّی قتلوه بغیاً وظلماً وعدواناً.»
فرمود: «روزی سخت‌تر و صعب‌تر از روز احد بر رسول خدا نبود؛ چه در آن روز اسداللَّه و اسد رسول اللَّه، عم او حمزه را شهید کردند و از پس آن در جنگ موته پسر عمش جعفر طیار را بکشتند.»
آن‌گاه فرمود: «روزی چون روز حسین دیده نشد. سی هزار مرد سپاهی او را در پره افکندند و همگان خود را در شمار این امت می‌پنداشتند و «تقرّباً إلی اللَّه» قصد جان او داشتند و چند که ایشان را به اندرز و پند موعظت کرد، نپذیرفتند و از در طغیان و سرکشی و ستمبارگی 1 او را شهید کردند.»
ثمّ قال: «رحم اللَّه العبّاس فلقد آثر وابتلی وفدی أخاه بنفسه حتّی قُطعت یداه، فأبدله اللَّه عزّ وجلّ بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة، کما جعل لجعفر بن أبی طالب، وإنّ للعبّاس عند اللَّه تبارک وتعالی منزلة یغبطه بها جمیع الشّهداء یوم القیامة.»
آن‌گاه فرمود: «خداوند رحمت کناد! عباس را که مرگ را اختیار کرد و ممتحن 2 شد و فدا کرد خویشتن را در راه برادر و چند بکوشید که شربت شهادت بنوشید. از پس آن که هر دو دستش قطع شد و خداوند در ازای آن او را دو بال عطا فرمود که با فریشتگان در بهشت پرواز کند. چنان که جعفر طیار همانا عباس را روز قیامت در نزد خداوند تبارک و تعالی آن مکانت و منزلت است که دیگر شهدا از در غبطه آرزو می‌کنند مقام او را.»
1. ستمباره: کسی که دوست دارد ستم کند.
2. ممتحن (به صیغه مفعول): آزموده.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 4/ 73- 74، ناسخ التواریخ امام سجاد علیه السلام، 2/ 127- 128
(1) (1) [الوسائل: العلویّ].
(2) (2*) [الوسائل: الحدیث وفیه جملة من أحواله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 207
فسُئل محمّد بن علیّ بن حمزة عن امِّه- علیه السلام-؟ قال: امّه ملیکة الّتی یقال لها فی بعض الأیّام: سوسن، وفی بعضها: ریحانة، وکان صقیل ونرجس أیضاً من أسمائها (2*).
الفضل بن شاذان، مختصر إثبات الرّجعة،/ 212 رقم 11/ عنه: الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 3/ 570 رقم 683
علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا ذکر اسمه، قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم، قال:
أخبرنا موسی بن محمّد بن إسماعیل بن عبیداللَّه «1» بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، قال:
حدّثنی جعفر بن زید بن موسی، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام قالوا: جاءت امّ أسلم یوماً «2» إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله وهو فی منزل امّ سلمة، فسألتها عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فقالت: خرج فی بعض الحوائج والسّاعة یجی‌ء، فانتظرته عند امّ سلمة حتّی جاء صلی الله علیه و آله، فقالت امّ أسلم:
بأبی أنت وامّی یا رسول اللَّه، إنّی قد قرأت الکتب وعلمت کلّ نبیّ ووصیّ، فموسی کان له وصیّ فی حیاته ووصیّ بعد موته، وکذلک عیسی «2»، فمن وصیّک یا رسول اللَّه؟ فقال لها: یا امّ أسلم! وصیِّی فی حیاتی وبعد مماتی واحد، ثمّ قال لها: یا امّ أسلم! من فعل فعلی هذا «2» فهو وصیِّی، ثمّ ضرب بیده إلی حصاة من الأرض، ففرکها «3» بإصبعه فجعلها شبه الدّقیق، ثمّ عجنها، ثمّ طبعها بخاتمه، ثمّ قال: من فعل فعلی هذا فهو وصیّی فی حیاتی وبعد مماتی، فخرجت من عنده، فأتیت أمیرالمؤمنین علیه السلام فقلت: بأبی أنت وامّی، أنت وصیّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟ قال: نعم یا امّ أسلم، ثمّ ضرب بیده إلی حصاة، ففرکها، فجعلها کهیئة الدّقیق، ثمّ عجنها وختمها بخاتمه، ثمّ قال: یا امّ أسلم! من فعل فعلی هذا فهو وصیِّی، فأتیت الحسن علیه السلام وهو غلام، فقلت له: یا سیِّدی! أنت وصیّ أبیک؟ فقال:
نعم یا امّ أسلم، وضرب بیده وأخذ حصاة، ففعل بها کفعلهما، فخرجت من عنده، فأتیت الحسین علیه السلام- وإنِّی لمستصغرة لسنّه- فقلت له: بأبی أنت وامِّی، أنت وصیّ أخیک؟
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: عبداللَّه].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(3)- فرک الشّی‌ء: أی دلکه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 208
فقال: نعم یا امّ أسلم، ایتینی بحصاة، ثمّ فعل کفعلهم، فعمّرت امّ أسلم حتّی لحقت بعلیّ ابن الحسین بعد قتل الحسین علیه السلام فی منصرفه، فسألته: أنت وصیّ أبیک؟ فقال: نعم، ثمّ فعل کفعلهم صلوات اللَّه علیهم أجمعین.
من کتاب الحجّة، باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة.
الکافی، الأصول من الکافی، 1/ 355- 356 رقم 15/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 250- 251 رقم 872/ 34
[فی خلافة المکتفی العبّاسی] ومحمّد بن حمزة بن عبیداللَّه بن العبّاس بن الحسن بن عبیداللَّه ابن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، قتله محمّد بن طغج فی بستان له، رضی الله عنه.
حدّثنی أحمد بن محمّد المسیّب، قال: کان محمّد بن حمزة من رجالات بنی هاشم، وکان إذا ذکر ابن طغج لا یؤمره ویثلبه، ویستطیل علیه إذا حضر مجلسه، فاحتال ابن طغج علی غلام لبعض الرّجّالة، فستره، ثمّ أعلم صاحبه أ نّه فی دار محمّد بن حمزة وغراه به، فاستغوی جماعة من الرّجّالة، فکبسوه وهو فی بستان، فقطّعوه بالسّکاکین وبقی عامّة یومه مطروحاً فی البستان، وهم یتردّدون إلیه، فیضربونه بسیوفهم، هیبة له وخوفاً أن یکون حیّاً أو به رمق فیلحقهم ما یکرهون رضی الله عنه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 448
__________________________________________________
(1)- محمدبن حمزةبن عبیداللَّه‌بن عباس‌بن حسن‌بن عبیداللَّه‌بن عباس‌بن علی‌بن ابی‌طالب علیهما السلام.
وی را محمدبن طغج 1 در باغی که داشت به قتل رسانید. [زمان مکتفی]
احمد بن محمد بن مسیب گوید:
محمدبن حمزه یکی از بزرگان بنی‌هاشم بود و هرگاه نام ابن طغج نزد او برده می‌شد، حشمت امارت او را نگاه نمی‌داشت و او را مذمت می‌کرد. هرگاه در مجلس او حاضر می‌شد، بر او بزرگی می‌فروخت.
ابن طغج درصدد قتل او برآمد و غلام یکی از پیاده نظامان را گرفت و او را پنهان کرد. آن‌گاه به اطلاع صاحب آن غلام رسانید که غلامش در خانه محمدبن حمزه است و قدری مذمت او را نیز نزد آن مرد کرد. مرد مزبور از جماعتی از هم مسلکان خود استمداد کرد و هنگامی که محمدبن حمزه در باغی بود، بر سر او ریختند و او را با کارد قطعه قطعه کردند. محمد بن حمزه تا پایان آن روز همچنان در باغ افتاده بود و آن‌ها از ترس آن که مبادا زنده باشد و از جای برخیزد و درصدد آزار آن‌ها برآید، پی در پی می‌آمدند و شمشیر بر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 209
ومحمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب.
کان أخذ فی أیّام علیّ بن محمّد صاحب البصرة، فحبس ومات فی خلافة المعتضد فی حبسه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 445
داود بن محمّد بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن الحسن بن عبداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، قتله إدریس بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بینبع. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 454
وقُتل: إبراهیم بن محمّد بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن الحسن بن عبداللَّه بن العبّاس بن علیّ. وامّه امّ ولد. قتله طاهر بن عبداللَّه فی وقعة کانت بینه وبین الکوکبیّ بقزوین. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 434
ونجم النّاجم بالبصرة. فخرج إلیه علیّ بن زید ومعه جماعة من الطّالبیِّین، منهم:
محمّد بن القاسم بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب. وامّه
__________________________________________________
- بدنش می‌زدند (رضی الله عنه).
1. از حسن المحاضره ج 2، ص 12، نقل شده است که: محمدبن طغج اخشیدی در سنه 324 مرده است. (مصحح)
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 635- 636
(1)- از جمله فرزندان ابوطالب که در زمان معتضد به قتل رسیدند:
محمد بن عبداللَّه بن محمدبن قاسم بن حمزة بن حسن بن عبیداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب علیهما السلام. محمد ابن عبداللَّه در وقتی که علی بن محمد در بصره حکومت داشت دستگیر شد و به زندان افتاد و در زمان معتضد در زندان از دنیا رفت.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 632
(2)- داود بن محمد بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن حسن بن عبداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب.
وی را ادریس بن موسی بن عبداللَّه بن موسی در «ینبع» کشت.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 643
(3)- ابراهیم‌بن محمدبن عبداللَّه‌بن عبیداللَّه‌بن حسن‌بن عبداللَّه‌بن عباس‌بن علی.
مادرش کنیز بود، وی در جنگی که میان طاهربن عبداللَّه و کوکبی در قزوین اتفاق افتاد به قتل رسید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 620
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 210
لبابة بنت محمّد بن إبراهیم بن الحسن بن عبیداللَّه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 436
وزید بن الحسین بن الحسین بن زید بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب.
قتله القرمطیّ فیما یذکرونه فی طریق مکّة.
حدّثنی حکیم بن یحیی، قال: کان الحسین بن الحسین بن زید شیخ بنی هاشم وذا قعددهم، وکانت الأموال تحمل إلیه من الآفاق.
قال: فاجتمعنا یوماً عند جدّک أبی الحسن محمّد بن أحمد الأصبهانیّ، وجماعة من الطّالبیّین، فیهم الحسین بن الحسین بن زید بن علیّ، ومحمّد بن علیّ بن حمزة العلویّ العبّاسیّ، وأبو هاشم داود بن القاسم الجعفریّ، فقال جدّک للحسین:
یا أبا عبداللَّه، أنت أقعد ولد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله کلّهم، وأبو هاشم أقعد ولد جعفر، وأنتما شیخا آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وجعل یدعو لهما بالبقاء. قال: فنفس محمّد بن علیّ بن حمزة ذلک علیهما، فقال له: یا أبا الحسن، وما ینفعهما من القعدد فی هذا الزّمان ولو طلبا علیه من أهل العصر باقة بقل ما أعطیاها.
قال: فغضب الحسین بن الحسین من ذلک، ثمّ قال: لی تقول هذا؟ فواللَّه ما أحبّ أن نسبی أبعد ممّا هو بأب واحد یبعدنی من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وأنّ الدّنیا بحذافیرها لی. «2»
__________________________________________________
(1)- از جمله فرزندان ابو طالب که در زمان مهتدی خروج کرد.
و در این اوقات بود که «ناجم» 1 در بصره طلوع کرد. و علی بن زید و جمعی از طالبیین به نزد وی رفتند که از آن جمله بودند: محمد بن قاسم بن حمزة بن حسن بن عبیداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب علیهم السلام که مادرش لُبابَه دختر محمد بن ابراهیم بن حسن بن عبیداللَّه است.
1. نام او علی بن محمد بن عبدالرحیم است و در تاریخ سیستان ص 242 گوید: مدت چهارده سال مردم بصره را دعوت کرد. (مصحح)
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 621، 622- 623
(2)- زید بن حسین بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب علیهم السلام و چنانچه گفته اند او را قرمطی در راه مکه به قتل رسانید.
و حکیم بن یحیی برای من روایت کرد که حسین بن حسین (پدر زید در زمان خود) بزرگ بنی‌هاشم و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 211
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 446- 447
الرّضا علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام.
ویکنّی أبا الحسن، وقیل: یکنّی أبا بکر، وامّه امّ ولد.
قال أبو الفرج: حدّثنی الحسن بن علیّ الخفّاف، قال: حدّثنی عیسی بن مهران، قال: حدّثنا أبو الصّلت الهرویّ، قال: سألنی المأمون یوماً عن مسألة، فقلت: قال فیها أبوبکر کذا وکذا.
فقال: من (هو) أبو بکر؟ أبو بکرنا أو أبو بکر العامّة؟ قلت: أبو بکرنا.
قال عیسی: قلت لأبی الصّلت: من أبو بکرکم؟ فقال: علیّ بن موسی الرّضا، کان یکنّی بها، وامّه امّ ولد. کان المأمون عقد له علی العهد من بعده، ثمّ دسّ إلیه فیما ذکر بعد ذلک سمّاً، فمات منه.
__________________________________________________
- نسبش از دیگران به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله نزدیک‌تر بود ومردم از گوشه وکنار برای او اموال می‌فرستادند.
حکیم برایم نقل کرد که روزی با جمعی از فرزندان ابو طالب که از آن جمله بود: حسین بن حسین، محمد بن علی بن حمزه علوی عباسی، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری نزد جد تو ابو الحسن محمد بن احمد اصفهانی گرد آمدیم. جد تو رو به حسین‌بن حسین کرده و گفت:
«ای ابا عبداللَّه! تو در نسب نزدیک‌ترین فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان حضرت هستی و ابوهاشم در نسب نزدیک‌ترین فرزندان جعفر به او است. شما دو نفر بزرگ خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید.»
و دنباله این سخن برای سلامتی و بقای آن‌ها دعا کرد.
محمدبن علی‌بن حمزه از این جریان خوشش نیامد و بر آن دو رشک برده و گفت: «ای ابا الحسن! این قرب نسب برای آن دو در این زمان چه سودی دارد و اگر برای آن یک دسته سبزی از مردم بخواهند، بدان‌ها نخواهند داد.»
حسین بن حسین از این سخن خشمگین شده و بدو گفت: «آیا به من این حرف را می‌زنی؟ به خدا سوگند من خوش ندارم دنیا و هر چه در آن است از آنِ من باشد و نسب کنونی من از رسول خدا صلی الله علیه و آله، حتی به واسطه یک نفر از این نسبی که اکنون دارم دورتر باشد.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 633- 634
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 212
(ذکر الخبر فی ذلک): أخبرنی ببعضه علیّ بن الحسین بن علیّ بن حمزة، عن عمِّه محمّد بن علیّ بن حمزة العلویّ. وأخبرنی بأشیاء منه أحمد بن محمّد بن سعید، قال:
حدّثنا یحیی بن الحسن العلویّ، وجمعت أخبارهم: أنّ المأمون وجّه إلی جماعة من آل أبی طالب، فحملهم إلیه من المدینة؛ وفیهم علیّ بن موسی الرّضا، فأخذ بهم علی طریق البصرة حتّی جاءوه بهم، وکان المتولِّی لإشخاصهم المعروف بالجلودیّ من أهل خراسان، فقدم بهم علی المأمون، فأنزلهم داراً، وأنزل علیّ بن موسی الرّضا داراً. ووجّه إلی الفضل ابن سهل، فأعلمه أ نّه یرید العقد له، وأمره بالاجتماع مع أخیه الحسن بن سهل علی ذلک، ففعل واجتمعا بحضرته، فجعل الحسن یعظِّم ذلک علیه، ویعرفه ما فی إخراج الأمر من أهله علیه.
فقال له: إنِّی عاهدت اللَّه أن أخرجها إلی أفضل آل أبی طالب إن ظفرت بالمخلوع وما أعلم أحداً أفضل من هذا الرّجل. فاجتمعا معه علی ما أراد، فأرسلهما إلی علیّ بن موسی، فعرضا ذلک علیه، فأبی، فلم یزالا به وهو یأبی ذلک ویمتنع منه، إلی أن قال له أحدهما:
إن فعلت وإلّا فعلنا بک وصنعنا، وتهدّده، ثمّ قال له أحدهما: واللَّه أمرنی بضرب عنقک إذا خالفت ما یرید.
ثمّ دعا به المأمون، فخاطبه فی ذلک، فامتنع، فقال له قولًا شبیهاً بالتّهدّد، ثمّ قال له:
إنّ عمر جعل الشّوری فی ستّة، أحدهم جدّک، وقال: من خالف فاضربوا عنقه، ولابدّ من قبول ذلک. فأجابه علیّ بن موسی إلی ما التمس، إلی آخره. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 374- 375
«1»
__________________________________________________
(1)- علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام
و از جمله حضرت رضا علیه السلام ابن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب علیهم السلام است.
کنیه آن حضرت ابو الحسن بوده و برخی آن را ابوبکر ذکر کرده اند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 213
__________________________________________________
- مادرش کنیز بوده.
حسن بن علی خفاف از عیسی بن مهران از ابا صلت هروی روایت کرده که گفت: روزی مأمون مسأله از من پرسید و من در پاسخش گفتم: «ابو بکر در این مسأله چنین گفته.»
مأمون گفت: «ابو بکر کیست؟ آیا ابو بکر ما، یا ابو بکر عامه (اهل سنت)؟»
گفتم: «ابوبکر ما.»
عیسی‌بن مهران- راوی حدیث- گوید: به اباصلت گفتم: «ابو بکر شما کیست؟»
پاسخ داد: «علی بن موسی الرضا علیهما السلام که کنیه اش ابوبکر و مادرش کنیز بود. مأمون آن حضرت را به ولیعهدی خود برگزید. ولی به شرحی که ذکر می‌شود، او را مسموم ساخت و از این جهان رفت.»
و اما شرح این ماجرا
بر طبق آنچه علی بن حسین بن علی بن حمزه از عمویش محمد بن علی بن حمزه علوی و احمد بن محمد بن سعید از یحیی بن حسن علوی که هر کدام قسمتی از آن را نقل کرده و من آن را با هم آمیخته ام، آن است که:
مأمون به سراغ گروهی از فرزندان ابوطالب، که در مدینه سکونت داشتند، فرستاد و آن‌ها را که از جمله علی بن موسی الرضا علیهما السلام بود، به نزد خود خواند.
کسی که مأمور این کار بود، شخصی بود معروف به جلودی از اهل خراسان. وی آنان را از راه بصره به خراسان آورد و مأمون دستور داد برای علی‌بن موسی الرضا خانه‌ای جداگانه ترتیب دادند و ما بقی همه را در یک خانه جای داد.
آن‌گاه به نزد فضل‌بن سهل (وزیر خود) فرستاد و به اطلاع او رسانید که قصد دارد علی‌بن موسی را به ولیعهدی خود انتخاب کند و بدو دستور داد خود و برادرش حسن‌بن سهل برای این کار نزد مأمون بروند. چون آن دو به نزد وی حاضر شدند، حسن بن سهل زبان گشود و خواست مأمون را از این کار منصرف کند و بدو گوشزد ساخت که با این عمل منصب خلافت را از این خاندان بیرون خواهی برد.
مأمون در جواب حسن‌بن سهل گفت: «من با خداوند عهد کرده‌ام که اگر بر امین ظفر یافتم، خلافت را به بهترین فرزندان ابوطالب بسپارم و کسی را در میان ایشان داناتر از این مرد سراغ ندارم.»
آن دو که مأمون را مصمم بدین کار دیدند، موافقت خود را در این باره اعلام داشتند و مأمون به همین منظور آن دو را به نزد علی‌بن موسی الرضا علیهما السلام فرستاد و آن دو جریان را به اطلاع آن حضرت رساندند. حضرت در آغاز از قبول این کار امتناع ورزید. آن دو اصرار کردند، ولی آن جناب همچنان امتناع می‌کرد تا بالآخره یکی از آن دو نفر گفت: «اگر پذیرفتی که هیچ وگرنه ما چنین و چنان خواهیم کرد.»
سخنانی تهدید آمیز بر زبان جاری کرد و آن دیگری آشکارا گفت: «به خدا سوگند مأمون به من دستور داده که اگر با این کار مخالفت کنی، گردنت را بزنم.»
پس از این‌جریان خود مأمون آن‌جناب را طلبید و موضوع را اظهار کرد و آن حضرت امتناع ورزید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 214
حمزة بن القاسم بن علیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب أبو یعلی، ثقة جلیل القدر، من أصحابنا، کثیر الحدیث، که کتاب من روی عن جعفر بن محمّد علیه السلام من الرِّجال وهو کتاب حسن «1» وکتب التّوحید وکتاب الزّیارات والمناسک، کتاب الرّدّ علی محمّد بن جعفر الأسدیّ، أخبرنا الحسین بن عبیداللَّه، قال:
حدّثنا علیّ بن محمّد القلانسیّ عن حمزة بن القاسم بجمیع کتبه «1».
النّجاشی، الرّجال (ط ب)،/ 101- 102/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 283
محمّد بن علیّ بن حمزة بن الحسین بن عبداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب أبو عبداللَّه العلویّ. کان أحد الأدباء الشّعراء العلماء بروایة الأخبار، وحدّث عن أبیه، وعن عبدالصّمد بن موسی الهاشمیّ، والحسن بن داود بن عبداللَّه الجعفریّ، وأبی عثمان المازنیّ، والعبّاس بن الفرج الرّیاشیّ، وعمر بن شبّة النّمیریّ. روی عنه محمّد بن عبدالملک التّاریخیّ، ووکیع القاضیّ، ومحمّد بن مخلد. وقال ابن أبی حاتم الرّازیّ: سمعت منه وهو صدوق.
أخبرنا أبو الفرج أحمد بن محمّد بن عمر المعدل إملاء، أخبرنا أبو جعفر أحمد بن علیّ الکاتب، حدّثنا محمّد بن خالد وکیع، حدّثنا محمّد بن علیّ بن حمزة، حدّثنی عبدالصّمد ابن موسی، حدّثنی عبدالوهّاب بن محمّد بن إبراهیم، حدّثنی عبدالصّمد بن علیّ، عن أبیه، عن عبداللَّه بن عبّاس، قال: «إذا أسف اللَّه علی خلق من خلقه فلم یعجل لهم النّقمة بمثل ما أهلک به الامم من الرّیح وغیرها، خلق لهم خلقاً یعذّبهم لا یعرفون اللَّه عزّ وجلّ». قرأت فی کتاب محمّد بن مخلد بخطِّه: سنة ستّ وثمانین ومائتین، فیها مات
__________________________________________________
- مأمون سخنی تهدید آمیز گفته و ادامه داد که:
«عمر هنگام مرگش دستور داد شورایی شش نفری تشکیل دهند که یکی از آن‌ها جد تو بود و فرمان داد که هر کدام آن‌ها مخالفت ورزید، گردنش را بزنید و تو ناچاری که ولیعهدی مرا بپذیری!»
علی بن موسی که چنان دید، ولیعهدی او را پذیرفت. رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 522- 524
(1) (1) [جامع الرّواة: وکتب اخر عنه علیّ بن محمّد القلانسیّ [جش] ابن القاسم العلویّ العبّاسیّ، روی عن سعد بن عبداللَّه، روی عن التّلعکبریّ إجازة [لم] وفیه أیضاً حمزة بن القاسم یکنّی أبا عمرو هاشمیّ عبّاسی روی عنه التّلعکبریّ «مح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 215
أبو عبداللَّه العلویّ محمّد بن علیّ حمزة. أخبرنا السّمسار، أخبرنا الصّفّار، حدّثنا ابن قانع:
أنّ محمّد بن علیّ بن حمزة مات فی سنة سبع وثمانین ومائتین.
الخطیب البغدادیّ، تاریخ بغداد، 3/ 63
عبیداللَّه بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، من أهل مدینة رسول اللَّه (ص). قدم بغداد غیر مرّة وولّاه المأمون القضاء بالحجاز، ثمّ عزله، وببغداد کانت وفاته. أخبرنا الأزهریّ، أخبرنا أحمد بن إبراهیم، حدّثنا أحمد بن سلیمان الطّوسیّ، حدّثنا الزّبیر بن بکّار، قال: وولدُ الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب:
العبّاس، کان فی صحابة أمیرالمؤمنین هارون ومحمّد، لا بقیّة له. وامّهما امّ ولد، وعبیداللَّه کان طاهر بن الحسین استعمله علی وفد أهل المدینة الّذین أوفدهم العبّاس بن موسی ابن عیسی إلی أمیر المؤمنین المأمون بخراسان، فزاده فیهم طاهر بن الحسین واستعمله علیهم، فلمّا شخص أمیر المؤمنین المأمون إلی بغداد ولّاه المدینة، ومکّة، وعک وقضاءهنّ، وکان علیها سنین، ثمّ عزله عنها، فقدم علیه بغداد، فمات بها فی زمن أمیر المؤمنین المأمون.
أخبرنا الحسن بن أبی بکر، أخبرنا الحسن بن محمّد بن یحیی العلویّ- حدیثاً- قال:
سمعت محمّد بن یوسف الجعفریّ یقول: ما رأیت أحداً فی مجلس کان أهیب ولا أهیأ ولا أمرأ من عبیداللَّه بن حسن.
الخطیب البغدادیّ، تاریخ بغداد، 10/ 313- 314
نفیسة بنت عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب.
کانت زوج عبداللَّه بن خالد بن یزید بن معاویة، فولدت له علیّ بن عبداللَّه المعروف بأبی العمیطر الّذی غلب علی دمشق.
أخبرنا أبو الحسین محمّد بن محمّد، وأبو غالب أحمد، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنا أبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلّص، أنا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر قال:
فولد عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب: أبا جعفر عبداللَّه، ونفیسة، وامّهما:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 216
امّ أبیها بنت عبداللَّه بن معبد بن العبّاس، وامّها امّ محمّد بنت عبیداللَّه بن العبّاس، کانت نفیسة بنت عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب عند عبداللَّه بن خالد بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان بن حرب، فولدت له: علیّاً، وعبّاساً، خرج علیّ بن عبداللَّه بن خالد بدمشق وغلب علیها، وأمیرالمؤمنین المأمون بخراسان.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 106- 107 رقم 9772
محمّد بن علیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أبو عبداللَّه، ثقة، عین فی الحدیث، صحیح الاعتقاد.
العلّامة الحلّی، الرّجال،/ 156 رقم 106
محمّد بن علیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه «1» بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب أبو عبداللَّه دی، کر [کش «2»] له إیصال مکاتبة «3»، وفی داره حصلت امّ صاحب الأمر بعد وفاة الحسن علیه السلام.
ابن داود،/ 325 رقم 1426
(تمییز- محمّد) بن علیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ أبو عبداللَّه العلویّ البغدادیّ. روی عن أبیه وعمر بن شبّة النّمیریّ، والعبّاس بن فرج الرّیاشیّ، وأبی عثمان المازنیّ النّحوی، والحسن بن داود الجعفریّ وغیرهم. وعنه محمّد بن خلف، ووکیع القاضی، ومحمّد بن عبدالملک التّاریخیّ، وأبو محمّد ابن أبی حاتم، وأبو الحسین عمر بن الحسن الأشنانیّ، ومحمّد بن مخلد الدّوریّ. قال ابن أبی حاتم: صدوق ثقة، وقال الخطیب: کان أحد الأدباء العلماء بروایة الأخبار. قال ابن مخلد: مات سنة ستّ وثمانین ومائتین.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 9/ 352- 353
والعقب للعبّاس بن عبیداللَّه بن العبّاس، والعقب لعبیداللَّه من الحسن وعبداللَّه.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 21/ 281
__________________________________________________
(1)- ب: عبداللَّه.
(2)- مصحّف عن جش.
(3)- ألف، ج: اتصال، فی التّنقیح: أیضاً مکاتبة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 217
«ابن حمزة العلویّ» محمّد بن علیّ بن حمزة العلویّ الأخباریّ الشّاعر. روی عنه عبدالرّحمان بن أبی حاتم ووثّقه. وتوفّی سنة تسعین ومأتین أو ما دونها. ومن شعره:
لو کنتُ من أمری علی ثقة لصبرتُ حتّی ینتهی أمری
لکن نوائبه تحرّکُنی فاذکر وقیتَ نوائبَ الدّهرِ
واجعل لحاجتنا وإن کثرت أشغالکم حظّاً من الذِّکرِ
والمرء لا یخلو علی عقب ألْ أیّام من ذمٍّ ومن شُکرِ
الصّفدی، الوافیّ بالوفیّات، 4/ 106- 107 رقم 1590
أبو الفضل العلویّ. العبّاس بن الحسن بن عبیداللَّه بن عبّاس بن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، أبو الفضل العلویّ؛ قدم بغداد فی دولة الرّشید، ثمّ صحب المأمون، وکان شاعراً بلیغاً مفوّهاً حتّی قیل: إنّه أشعر آل أبی طالب، وتوفّی سنة ثلاث وتسعین ومائة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 16/ 648 رقم 688
محمّد بن علیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أبو عبداللَّه، عنونه النّجاشیّ رحمه الله ذلک وقال: ثقة، عین فی الحدیث، صحیح الاعتقاد، له روایة عن أبی الحسن وأبی محمّد علیهما السلام، وأیضاً له مکاتبة، وفی داره حصلت امّ صاحب الأمر علیه السلام بعد وفاة الحسن علیه السلام. له کتاب مقاتل الطّالبیِّین، أخبرنا الحسین بن عبیداللَّه، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد القلانسیّ، قال: حدّثنا حمزة بن القاسم عن عمّه محمّد بن علیّ ابن حمزة، انتهی.
ومثله إلی قوله: صحیح الاعتقاد فی القسم الأوّل من الخلاصة، وقریب منه فی الباب الأوّل من رجال ابن داود، ناسباً ذلک إلی کش مریداً به جش، ووثّقه فی الوجیزة والبلغة والمشترکاتین أیضاً، وعدّه فی الحاوی فی فصل الثّقات.
التمیّز: قد سمعت من النّجاشیّ روایة حمزة بن القاسم عنه وبه میّزه فی المشترکاتین.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 218
وفی ولد العبّاس جمع ممدوحون، فمنهم:
ابنه عبیداللَّه: فعن الزّبیر بن بکّار إنّه کان من العلماء، وعبیداللَّه بن علیّ بن إبراهیم ابن الحسن بن عبداللَّه بن العبّاس، أبو علیّ، فعن ابن الجوزیّ إنّه کان عالماً فاضلًا جواداً، طاف الدّنیا، وجمع کتباً تُسمّی الجعفریّة، فیها فقه أهل البیت علیهم السلام، قدم بغداد فأقام بها وحدّث، ثمّ سافر إلی مصر، فتوفّی بها سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة.
وقال الخطیب: وکان یمتنع من التّحدیث، ثمّ حدّث وکتبت عنه عن البغدادیّین.
وکانت عنده کتب تسمّی الجعفریّة فیها فقه علی مذهب الشّیعة ... إلی آخره.
والعبّاس بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس:
فعن الخطیب: کان فاضلًا شاعراً فصیحاً، وله إخوة علماء فضلاء: محمّد، وعبیداللَّه، والفضل، وحمزة ... إلی آخره.
وعلیّ بن حمزة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس: وثّقه النّجاشیّ، وقال: روی نسخة عن الکاظم علیه السلام.
وابنه محمّد بن علیّ بن حمزة: قال النّجاشیّ أیضاً: إنّه ثقة، عین فی الحدیث، صحیح الاعتقاد، له روایة عن أبی الحسن وأبی محمّد علیهما السلام، وأیضاً له مکاتبة.
قلت: وتقدّم أیضاً قول النّجاشیّ: فی داره حصلت امّ الصّاحب علیه السلام، بعد وفاة أبیه.
قلت: وله کتاب مقاتل الطّالبیّین، وعلی حذوه جری أبو الفرج فی مقاتله، ومنه أخذ، وروی عن الفضل بن شاذان.
وابن ابن ابنه حمزة بن القاسم بن علیّ بن حمزة: قال النّجاشیّ: ثقة جلیل القدر، من أصحابنا، کثیر الحدیث، له کتاب، من روی عن جعفر بن محمّد علیه السلام من الرّجال وهو کتاب حسن.
وعلیّ بن الحسین بن علیّ بن حمزة: روی أبو الفرج عنه، عن عمّه محمّد بن علیّ بن حمزة. وروی النّعمانیّ «1» فی غیبته عن البندنجی، عن عبیداللَّه بن موسی العلویّ العبّاسیّ،
__________________________________________________
(1)- غیبة النّعمانیّ: 52، ح 3 و 53، وح 4 و 54، ح 5 و 7.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 219
والظّاهر إمامیّته، وفیهم جمع مجهولون.
منهم طاهر بن محمّد بن حمزة:
ذکر أبو الفرج خروجه فی أیّام المهتدی مع علیّ بن زید إلی النّاجم بالبصرة.
ومحمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن القاسم بن حمزة:
قال: فی أیّام المعتضد أ نّه اخذ فی أیّام علیّ بن محمّد صاحب البصرة، فحبس ومات فی خلافته.
ومحمّد بن حمزة بن عبیداللَّه بن العبّاس بن عبیداللَّه بن العبّاس: ذکره فی أیّام المکتفی.
وقال: استغوی طغج جماعة من الرّجّالة، فکبسوه وهو فی بستان له، فقطّعوه بالسّکاکین.
ونقل عن محمّد بن علیّ بن حمزة فیمن قُتِل، ولم یذکر تاریخه:
داود بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس: قتله إدریس بن موسی ابن عبداللَّه بن موسی بنسع.
التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله والآل علیهم السلام،/ 138- 140
(زبید) من الیمن.
ذکر من ورد زبید من أولاد العبّاس بن علیّ علیه السلام منهم من ولد عبیداللَّه بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس.
ذکر من ورد مصر من ولد أبی الفضل العبّاس بن علیّ منهم من ولد عبیداللَّه بن العبّاس.
(بمصر) أولاد الحسن والحسین بن علیّ بن عبیداللَّه بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس.
ذکر من ورد مصر من ولد إبراهیم، جردقة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس.
(بمصر) ولد أحمد بن محمّد بن إبراهیم، جردقة بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس، وعن الشّریف النّسّابة ابن أبی جعفر: هم قلیل، وأظنّهم فی صح.
(بمصر) من ولد علیّ بن إبراهیم، جردقة.
ذکر من ورد مصر من ولد العبّاس بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 220
(بمصر) من ولد حمزة بن الحسین بن حمزة بن عبداللَّه بن العبّاس بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس، عن أبی عبداللَّه ابن طباطیا. أبو إسماعیل، منتقلة الطّالبیّة،/ 170، 303

رثاؤه‌

وفیه یقول «1» فضل بن «2» محمّد بن الفضل بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ علیه السلام:
أحقّ النّاس أن یُبکی علیه فتیً «3» أبکی الحسین بکربلاء
أخوه وابن والده علیّ أبو الفضل المضرّج بالدّماء
ومن واساه لا یثنیه شی‌ء وجاء له علی عطش بماء
[ضبط الغریب]
قوله المضرّج بالدّماء: یقال کلّ شی‌ء تلطّخ بالدّماء أو نحوه قد تضرّج تضرّجاً، وهو مضرّج «4»، قال الشّاعر یصف الشّراب:
(فی قرقر بلعاب الشّمس مضروج) «5»
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 193
__________________________________________________
(1)- ذکر ذلک فی تاریخ بغداد 12/ 136، أدب الطّفّ 1/ 227، المقاتل ص 84، فهم مؤیّدون المؤلّف فی‌نسبتها إلی الشّاعر المذکور، أمّا فی کتاب روض الجنان للمؤرّخ الهندیّ «أشرف علیّ» ص 325: نسب هذه الأبیات إلی فضل بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، وکذلک فی کتاب عیون الأخبار وفنون الآثار والحقّ مع الموافقین للمؤلّف.
(2)- وهو شاعر معاصر للمتوکّل (والمتوکّل مات سنة 247 ه) وقد ذکر فی أعیان الشّیعة 42/ 282. وامّه: جعفریّة، وإنّ أباه محمّد بن الفضل کان من الشّعراء المعاصرین للمأمون العبّاسی، ومن أبیاته:
إنِّی لأذکر للعبّاس موقفه بکربلاء وهام القوم تختلف
یحمی الحسین ویسقیه علی ظمأ ولا یولی ولا یُثنی ولا یقف
(معجم الشّعراء للمرزبانی، ص 184).
(3)- ذکر أرباب المقاتل فتی أبکی ... إلی آخره، (معجم الشّعراء للمرزبانی، ص 184).
(4)- ویقال: ضرج أنفه بدم إذا أدماه، قال مهلهل:
لوبأ بأنین جاء یخطبها ضرج ما أنف خاطب بدم
(5)- لسان العرب 2/ 313.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 221
وفی العبّاس بن علیّ- علیه السلام- یقول الشّاعر: «1»
أحقّ النّاس أن یبکی علیه فتی أبکی الحسین بکربلاء
أخوه وابن والده علیّ أبو الفضل المضرّج بالدّماء
ومن واساه لا یثنیه شی‌ء وجادَ لَهُ علی عطش بماء
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 55/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 329؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 431؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 309؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 265
وفیه یقول الکمیت بن زید:
وأبو الفضل إن ذکرهم الحلو شفاء النّفوس من أسقام
قتل الأدعیاء إذا قتلوه أکرم الشّاربین صوب الغمام «2»
__________________________________________________
(1)- [جاء فی هامش بحر العلوم: هذه الأبیات الثّلاثة هی للفضل بن محمّد بن الفضل بن الحسن بن عبیداللَّه ابن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام یرثی بها جدّه العبّاس علیه السلام، کما ذکر ذلک الأمینی فی (الغدیر: ج 3، ص 5) طبع إیران، والعمریّ صاحب (المجدیّ) وعیون الأخبار فی فنون الآثار: ص 101. کما ذکر الأبیات بلا تصریح بقائلها أبو الفرج فی (مقاتل الطّالبیّین: ص 59) طبع النّجف.
وذکر الأمینی فی المصدر الآنف من الغدیر تشطیر الأبیات الثّلاثة للحجّة الورع والأدیب البارع الشّیخ محمّد بن علیّ الأوردبادیّ- قدس سره- هکذا:
أحقّ النّاس أن یبکی علیه بدمع شابه علَق الدّماء
بجنب العلقمیّ سری فهر فتی أبکی الحسین بکربلاء
أخوه وابن والده علیّ هزبر الملتقی ربّ اللّواء
صریعاً تحت مشتبک المواضی أبو الفضل المضرّج بالدّماء
ومن واساه لا یثنیه شی‌ء عن ابن المصطفی عند البلاء
وقد ملک الفرات فلم یذقه وجاد له علی عطش بماء]
.(2)- شایسته‌ترین کسی که سزاوار است مردم بر او بگریند آن جوانی است که شهادتش حسین علیه السلام را در کربلا به گریه انداخت. یعنی برادر و فرزند پدرش علی علیه السلام که همان ابو الفضل بود و به خون آغشته گشت. و کسی که با او مواسات کرد و چیزی نتوانست جلوگیر او در این مواسات گردد و با این که خود تشنه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 222
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 55/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 329؛ السّماوی، إبصار العین،/ 31؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 430؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 265
فمن ولد محمّد بن الفضل بن الحسن «1» بن عبیداللَّه بن العبّاس [ابن أمیر المؤمنین علیه السلام] «2» الفضل الشّاعر الخطیب المکنّی أبا العبّاس ابن محمّد، وله ولد بقمّ وطبرستان، ووجدت لأبی العبّاس الفضل بن محمّد بن الفضل هذا فی جدّه العبّاس السّقّاء ابن علیّ بن أبی طالب علیه السلام «2».
إنِّی «3» لأذکر للعبّاس موقفه بکربلاء وهام القوم تختطف
یحمی الحسین ویسقیه علی ظمأٍ ولا یولّی ولا یثنی فیختلف
فلا أری مشهداً یوماً کمشهده مع الحسین علیه الفضل والشّرف
أکرِم به مشهداً بانت فضائله «4» وما أضاع له أفعاله خلف «5»
المجدی،/ 232/ مثله السّماوی، إبصار العین،/ 31؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 8/ 401
وأقول:
أمسند ذاک اللّواء صدره وقد قطعت منه یمنی ویسری
__________________________________________________
- آب بود آب نخورد و به آن حضرت کرم کرد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 81
و ابو الفضل یکی از جوانمردان بود که یاد شیرین آن شفای درد هر دردمندی است. آن که زنازادگان را کشت و در آن هنگام که او را کشتند و بزرگوارترین کسی که از آب باران آشامید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 82
. (1)- [فی الأعیان مکانه: فضل بن محمّد بن الحسن ...].
(2) (2) [فی الأعیان: من شعره قوله یرثی جدّه العبّاس بن علیّ علیهما السلام].
(3)- [فی إبصار العین مکانه: ویقول حفیده الفضل بن محمّد بن الفضل بن الحسن بن عبیداللَّه بن العبّاس: إنِّی ...].
(4)- فی ش و خ و ر: بانت فضیلته.
(5)- الأبیات الأوّل والثّانی والرّابع فی «معجم الشّعراء» للمرزبانیّ، وفیه:
«أکرم به سیّداً بانت فضیلته وما أضاع له کسب العلا خلف»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 223
لثنیت جعفر فی فعله غداة استضمّ اللّواء منه صدرا
وأبقیت ذکرک فی العالمین یتلونه فی المحاریب ذکرا
وأوقفت فوقک شمس الهدی یدیر بعینیه یمنی ویسری
لئن ظلّ منحنیاً فالعدی بقتلک قد کسروا منه ظهرا
وألقوا لواه فلف اللّواء ومن ذا تری بعد یسطیع نشرا
نأی الشّخص منک وأبقی ثناک إلی الحشر یدلج فیه ویسری
السّماوی، إبصار العین،/ 31
وفیه یقول المؤلّف أیضاً من قصیدة:
لا تنس للعبّاس حسن مقامه فی الرّوع عند الغارة الشّعواء
واسی أخاه بها وجاد بنفسه فی سقی أطفال له ونساء
ردّ الألوف علی الألوف معارضا حدّ السّیوف بجبهة غراء «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 431
ولقد أجاد العارف الفقید الشّیخ محمّد حسین الأصفهانیّ:
یمثّل الکرّار فی کراته بل فی المعانی الغُرّ من صفاته
لیس ید اللَّه سوی أبیه وقدرة اللَّه تجلّت فیه
فهو ید اللَّه وهذا ساعده تغنیک عن إثباته مشاهده «2»
__________________________________________________
(1)- برای عباس علیه السلام هم نبیره‌اش فضل‌بن محمدبن فضل‌بن حسن‌بن عبیداللَّه‌بن عباس مرثیه گفته است:
«ز عباس یاد آورم موقفش که سر می‌ربود از عدو در طفش
لب تشنه می‌کرد یاری حسین نشد سست آن سرور خافقین
ندیدم چنو مشهدش مشهدی که فضل و شرف با حسینش بدی
شگفتا از این مشهد با شرف که کردار او شد نصیب خلف»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 344
(2)- و از اعقاب قمر بنی‌هاشم فضل‌بن محمدبن فضل‌بن حسن‌بن عبیداللَّه‌بن عباس‌بن امیرالمؤمنین است-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 224
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 268

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

ما ذکرها ابن طاوس فی الإقبال (ط حجری)،/ 712، (ط قم)، 3/ 343- 344، مصباح الزّائر،/ 291، 294- 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 336، 339، 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 177- 178

157/ 190- العبّاس بن جعدة الجدلیّ الشّهید بالکوفة

میزاته العائلیّة

العبّاس بن جعدة بن هبیرة.
الدّینوری، الأخبال الطّوال،/ 238
العبّاس بن جعدة الجدلیّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 369؛ أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271
ومنهم العبّاس بن جعدة الجدلیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286
العبّاس بن جعدة الجدلیّ، کان من الشّیعة المخلصین فی الولاء لأهل البیت. «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 125
__________________________________________________
- که مرثیه ذیل را برای جد خود انشاد کرده:
إنِّی لأذکر للعبّاس موقفه بکربلا وهام القوم یختطف
یحمی الحسین ویحمیه علی ظمأ ولا یولی ولا یثنی فیختلف
ولا أری مشهداً یوماً کمشهده مع الحسین علیه الفضل والشّرف
أکرم به مشهداً بانت فضیلته وما أضاع له أفعاله خلف
محلّاتی، ریاحین الشریعه،/ 295
(1)- [أنظر المجلّد، 9/ 614- 615].
(2)- العباس بن جعده الجدلی
حمید بن احمد در «حدائق الوردیه» گوید که عباس بن جعده از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بود.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 225
عبّاس بن جعدة:
ذکر صاحب الحوادث والمحلّاتی فی کتابیهما ناقلًا عن الحدائق الوردیّة: إنّ العبّاس بن جعدة من أصحاب أمیر المؤمنین ومن شیعته.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162

صحبته مع مسلم بن عقیل فی الکوفة

ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانی بن عروة نادی فیمَنْ کان بایعه، فاجتمعوا؛ فعقد لعبدالرّحمان بن کُرَیْز الکِنْدیّ علی کِنْدَة وربیعة، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مَذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة الصّیداویّ علی تمیم وهمذان، وعقد للعبّاس بن جَعْدَة بن هُبیرة علی قریش والأنصار؛ فتقدّموا جمیعاً حتّی أحاطوا بالقصر، واتّبعهم هو فی بقیّة النّاس.
وتحصّن عبیداللَّه بن زیاد فی القصر مع من حضر مجلسه فی ذلک الیوم من أشراف أهل الکوفة والأعوان والشُّرَط، وکانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر یرمون القوم بالمَدَر والنُشّاب، ویمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن خازم، قال: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر إلی ما صار أمر هانی؛ قال: فلمّا ضُرب وحُبس، رکبتُ فرسی، وکنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، «1» وإذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین: یا عثرتاه! یا ثُکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه، وقد ملأ منهم الدّور حوله، وقد بایعه ثمانیة عشر ألفاً، وفی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: نادِ: یا منصور أمِت؛ فنادیت: یا منصور أمِت؛ وتنادی أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد مسلم لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی فی الخیل، ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجال، فأنت علیهم؛ وعقد لأبی ثُمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهَمْدان «1»،
__________________________________________________
(1) (1) [ذخیرة الدّارین: فأمرنی أن أنادی فی أصحابه فاجتمعوا إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 226
وعقد لعبّاس بن جَعْدة الجدلیّ علی ربع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب. «1»
قال أبو مخنف: وحدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن عبّاس الجدلیّ قال: خرجنا مع ابن عقیل أربعة آلاف، فما بلغنا القصر إلّاونحن ثلثمائة. قال: وأقبل مسلم یسیر فی النّاس من مراد حتّی أحاط بالقصر، ثمّ إنّ النّاس تداعوا إلینا واجتمعوا، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّا قلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس والسّوق، وما زالوا یثوّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه ذَرْعه، وکان کُبْر أمرِه أن یتمسّک بباب القصر، ولیس معه إلّاثلاثون رجلًا من الشُّرَط وعشرون رجلًا من أشراف النّاس وأهل بیته وموالیه، وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیِّین، وجعل من بالقصر مع ابن زیاد یشرفون علیهم، فینظرون إلیهم، فیتّقون أن یرموهم بالحجارة، وأن یشتموهم وهم لا یفترون علی عبیداللَّه وعلی أبیه. ودعا عبیداللَّه کثیر بن شهاب بن الحصین الحارثیّ، فأمره أن یخرج فیمَنْ أطاعه من مذحِج، فیسیر بالکوفة، ویخذّل النّاس عن ابن عقیل ویخوِّفهم الحرب، ویحذِّرهم عقوبة السّلطان، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمَنْ أطاعه من کندة وحضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شَوْر الذّهلیّ وشبث بن رِبْعیّ التّمیمیّ وحجّار بن أبجر العجْلیّ وشمر بن ذی الجوشن العامریّ، وحبس سائر وجوه النّاس عنده استیحاشاً إلیهم لقلّة عدد مَن معه من النّاس، وخرج کثیر بن شهاب یُخذّل النّاس عن ابن عقیل. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368- 369/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286
«2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین].
(2)- عبداللَّه بن حازم گوید: به خدا من فرستاده ابن عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده.
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه، ای مصیبت!»
پیش ابن عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم. به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه ای اطراف وی از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 227
وقال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید عن عبداللَّه بن حازم البکریّ، قال:
أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی أثر هانی، لأنظر ما صار إلیه أمره، فدخلت فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: ناد:
یا منصور أمِت، فخرجتُ، فنادیتُ، وتبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبدالرّحمان ابن عزیز الکندیّ علی ربیعة، وقال له: سر أمامی، وقدّمه فی الخیل. وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وقال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة. وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ
__________________________________________________
- آن‌ها پر بود، هجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بودند، به من گفت: «بانگ بزن: ای منصور بیا.»
من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبداللَّه بن عمرو بن عزیز کندی را سالار مردم ناحیه کنده و ربیعه کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم بن عوسجه اسدی را سالار مردم مذحج واسد کرد وگفت: «با پیادگان برو که سالار آنهایی.»
ابن ثمامه صائدی را سالار مردم تمیم و همدان کرد.
عباس‌بن جعده جدلی را سالار شهریان کرد. آن‌گاه سوی قصر روان شد و چون ابن‌زیاد از آمدن وی خبر یافت به قصر پناه [برد] و درها را ببست.
عباس جدلی گوید: وقتی با ابن‌عقیل بیرون شدیم چهار هزار کس بودیم ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که سیصد کس بودیم.
گوید: مسلم با مردم مراد پیش آمد و قصر را محاصره کرد. آن‌گاه مردم همدیگر را سوی ما خواندند و چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد و بازار نیز، و همچنان تا شب می‌آمدند. کار بر عبیداللَّه تنگ شد. حفظ در قصر مشکل بود؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست کس از سران قوم و خاندان و غلامانش کسی با وی نبود. سران قوم از در مجاور دار الرومیین سوی ابن زیاد آمدن گرفتند. آن‌ها که در قصر بودند از بالا جماعت را می‌نگریستند و بیم داشتند با سنگ بزنندشان و ناسزا گویند و عبیداللَّه و پدرش را دشنام گویند.
گوید: عبیداللَّه، کثیربن شهاب حارثی را پیش خواند و دستور داد با پیروان خود از قبیله مذحج برود و در کوفه بگردد و مردم را از ابن عقیل باز دارد و از جنگ بترساند و از عقوبت حکومت بیمناک کند. محمد بن اشعث را نیز گفت که با پیروان خویش از قبیله کنده و حضرموت برود و برای کسانی که سوی وی آیند پرچم امان برافرازد، به قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی تمیمی و حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی‌الجوشن عامری نیز چنین دستور داد و دیگر سران قوم را پیش خویش نگه داشت که از آن‌ها کمک گیرد که شمار کسانی که با وی بودند اندک بود.
گوید: کثیر بن شهاب برون شد که کسان را از مسلم بن عقیل باز دارد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2945- 2946
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 228
علی تمیم وهمدان. وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ عبیداللَّه إقباله تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب، وأقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس، والسّوَقَة ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
کان قد عقد مسلم بن عقیل لعبداللَّه الکندیّ علی کندة، قدّمه أمام الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی ثمامة بن عمر الصّائدیّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس «1» بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
«2» أتی الخبر مسلم بن عقیل، «3» فنادی فی أصحابه: یا منصور أمِت، «4» وکان شعارهم «4»، وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألفاً وحوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه ناس کثیر «5»، فعقد مسلم لعبداللَّه بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة، وقال: سر أمامی، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج، وأسد، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم، وهمدان، وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، وأقبل نحو القصر، فلمّا «6» بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز «7» فی القصر «7»، وأغلق الباب، وأحاط مسلم بالقصر، وامتلأ المسجد والسّوق «8» من النّاس «8»، وما زالوا یجتمعون حتّی المساء، وضاق بعبیداللَّه أمره، لیس معه
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: لعبّاس].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: واجتماع النّاس علیه، ومحاصرته عبیداللَّه بن زیاد بالقصر وکیف خذله من‌اجتمع إلیه وتفرّقوا عنه وخبر مقتله ومقتل هانی بن عروة قال: ولمّا].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: خرج من دار هانی].
(4- 4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [فی العیون مکانه: وبلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل فخرج بمن بایعه إلی حرب عبیداللَّه، فلمّا ...].
(7- 7) [نهایة الإرب: بالقصر].
(8) (8) [نهایة الإرب: بالنّاس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 229
فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط، وعشرون «1» رجلًا «2» من الأشراف «1»، وأهل بیته، وموالیه، «3» وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیِّین «3»، والنّاس یسبّون ابن زیاد وأباه، فدعا ابن زیاد «4» کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر «2» ویخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة وحضرموت فیرفع رایة الأمان «5» لمن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، وشبث بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ، وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، وترک وجوه النّاس عنده استئناساً بهم لقلّة [عدد «2»] مَنْ معه، وخرج أولئک النّفر «2» یخذِّلون النّاس «4»، وأمر عبیداللَّه مَنْ عنده مِن الأشراف أن یشرفوا «2» علی النّاس من القصر، فیمنّوا «6» أهل الطّاعة، ویخوِّفوا «7» أهل المعصیة، ففعلوا «2»، فلمّا سمع النّاس «8» مقالة أشرافهم «8»، أخذوا «2» یتفرّقون «9» حتّی أنّ المرأة تأتی «10» ابنها وأخاها وتقول: انصرف، النّاس یکفّونک، «3» ویفعل الرّجل مثل ذلک «3»، فما
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: من الشّرفاء].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3) (3) [لم یرد فی العیون].
(4) (4) [العیون: جماعة وأمرهم أن یخذلوا النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم].
(5)- [فی المطبوع: أمان].
(6)- [نهایة الإرب: فمنّوا].
(7)- [نهایة الإرب: خوّفوا].
(8) (8) [العیون: مقالتهم].
(9)- [نهایة الإرب: تفرّقوا].
(10)- [نهایة الإرب: لتأتی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 230
زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلًا «1»، «2» فلمّا رأی ذلک، خرج متوجِّهاً «3» نحو «4» أبواب کندة، «5» فلمّا خرج «6» إلی الباب، لم یبق معه أحد «3» (12*) إلی النّهایة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 105- 106؛ مثله: النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398؛ المیانجی، العیون العبری،/ 41- 42
علی ما رواه حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق، قال: کان العبّاس بن جعدة من الشّیعة الّذین بایعوا مسلم بن عقیل فی الکوفة، ومن المخلصین فی الولاء لأهل البیت، وکان یأخذ البیعة من النّاس للحسین بن علیّ علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 286
وبایع مسلماً، کان یأخذ البیعة للحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 125
ولمّا بلغ مسلم خبر هانی، خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه وبین النّاس، وأمر عبداللَّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه، وقد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف ینادون بشعار المسلمین یوم بدر: «یا منصور أمِت».
ثمّ عقد لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی علی الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج واحد، وقال: انزل فی الرّجال، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة. «7»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 179- 180
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی العیون: حتّی صلّیت المغرب].
(2) (12) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [العیون: إلی].
(5) (3) [العیون: ممّا بلغ الأبواب دفعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب فإذا لیس معه إنسان یدلّه علی منزله].
(6)- [نهایة الإرب: وصل].
(7)- با مسلم بیعت نمود و از مردم کوفه بیعت می‌گرفت برای حضرت حسین. ابومخنف گوید: حدیث کرد مرا یوسف بن یزید بن عبداللَّه بن حازم، گفت: «من رسول مسلم بودم و رفتم به دار الاماره ابن زیاد تا ببینم با هانی بن عروه چه صنعت می‌کنند. چون او را زدند و حبس کردند، بر اسب خود سوار شدم و با شتاب تمام این خبر را به مسلم رسانیدم. پس مرا فرمان داد که در میان مردم ندا کنم تا جمع بشوند، سپس رایتی برای عباس بن جعده جدلی بست و او را امیر بر ربع مدینه نمود و به جانب قصر روان شدند.»
رسولی محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 231
وکان ساکناً فی الکوفة، فلمّا ورد مسلم بن عقیل الکوفة بایع له، وکان یأخذ البیعة من أهل الکوفة للحسین، وکان فی من أخذ البیعة مجدّداً لمّا حاصر مسلم بن عقیل دار الإمارة، وکان صاحب رایة علی جماعة من أهل الکوفة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162

استشهاده‌

قال أبو جعفر الطّبری: فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم، قبض علیه [العبّاس بن جعدة] محمّد بن الأشعث الکندیّ، فسلّمه إلی ابن زیاد، فحبسه، ولمّا قُتل مسلم، أحضره عبیداللَّه، وقال: أنت العبّاس بن جعدة الّذی عقد لک ابن عقیل علی ربع المدینة؟ قال: نعم، قال:
انطلقوا به فاضربوا عنقه. قال أبو مخنف: فانطلقوا به، فضربت عنقه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286
ولمّا تخاذل النّاس عن مسلم، أمر ابن زیاد بالقبض علیه وحبسه، ثمّ بعد شهادة مسلم أمر بضرب عنقه، فضُربت رضوان اللَّه علیه، ولعن اللَّه قاتلیه أمراً ومباشراً. «1»
المامقانیّ، تنقیح المقال، 2- 1/ 125
وقال أبو جعفر الطّبریّ: لمّا قتل محمّد بن الأشعث مسلم بن عقیل، أخذ عبّاس بن جعدة وأرسله إلی عبیداللَّه ابن زیاد، وقتل عبیداللَّه بن زیاد العبّاس بن جعدة، وبناء علی هذا هو من طلیعة شهداء کربلاء، کما أنّ عبد الأعلی الکلبیّ وعبداللَّه بن الحارث قُتلا مقدّمة فی الکوفة قبل واقعة الطّفّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 162- 163
__________________________________________________
(1)- طبری گوید: بعد از قتل مسلم و هانی محمد اشعث کندی عباس بن جعده را گرفت و تسلیم ابن زیاد کرد، ابن‌زیاد از او پرسش کرد که: «تو بودی عباس بن جعده جدلی که مسلم برای تو رایت بست بر ربع مدینه؟»
گفت: «بلی.»
آن ملعون گفت: «ببرید گردن او را بزنید.»
او را بردند و ملحق به شهدا نمودند، و در رجال مامقانی نیز همین سیاق نقل کرده.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 186- 187
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 232

191- العبّاس بن الفضل‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: العبّاس بن الفضل، یکنّی أبا الفضل، یروی عن الحسین علیه السلام خطبته. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 179؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 188؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 433
عبّاس بن الفضل، یکنّی أبا الفضل، عدّه الشّیخ رحمه الله کذلک فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وقال: روی عن الحسین خطبته، وظاهره کونه إمامیّاً، ولم أقف علی ما یدرجه فی الحسّان.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 129

158/ 192- عبد الأعلی بن یزید الکلبیّ، قُتل بالکوفة

میزاته العائلیّة

وقُتل معه عبدالأعلی بن زید بن الشّجاع الکلبیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 406، أنساب الأشراف، 3/ 199
رجلًا من کلب یُقال له عبدالأعلی بن یزید.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 369، 370، 379
عبدالأعلی الکلبیّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 379
عبدالأعلی بن یزید الکلبیّ العلیمیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 108
ومنهم عبدالأعلی بن یزید الکلبیّ العلیمیّ من بنی علیم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عباس بن الفضل، کنیت او ابو الفضل است، خطبه از امام حسین علیه السلام روایت کرده است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 233
عبدالأعلی بن یزید الکلبیّ. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 123/ مثله: الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عبدالأعلی بن یزید الکلبیّ الشّهید فی الکوفة. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 218

خصائصه الفریدة

کان فارساً شجاعاً، من الشّیعة، کوفیّاً.
السّماوی، إبصار العین،/ 108
قال حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق: کان عبدالأعلی بن یزید هذا فارساً، شجاعاً، قارئاً، من الشّیعة، کوفیّاً.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 218
ذکر علماء السّیر: إنّه کان فارساً، شجاعاً، قارئاً، من الشّیعة، کوفیّاً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 133

صحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة واعتقاله‌

قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو جَناب الکلبیّ أنّ کثیراً ألفی رجلًا من کلب یُقال له:
عبدالأعلی بن یزید، قد لبس سلاحه یرید ابن عقیل فی بنی فتیان، فأخذه حتّی أدخله علی ابن زیاد، فأخبره خبره، فقال لابن زیاد: إنّما أردتک؛ قال: وکنت وعدتنی ذلک من نفسک؛ فأمر به، فحبِس. «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 369- 370
__________________________________________________
(1)- عبدالاعلی شهید الکوفة.
صاحب «ذخیرة الدارین» از «حدائق الوردیه» نقل کرده و مامقانی در «رجال» خود آن را مختصر ذکر کرده که این عبد الاعلی کان فارساً شجاعاً قاریاً، من الشّیعة، کوفیّاً، و او فرزند یزید الکلبی العلیمی از بنی‌علیم بود.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 230
(2)- عبدالاعلی بن یزید کلبی: (عرب جنوب)، او جوانی بود از اهالی کوفه و جزو کسانی که با مسلم بن عقیل بیعت کردند.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 118
(3)- ابن جناب کلبی گوید: کثیر یکی از مردم را بدید به نام عبدالاعلی پسر یزید که سلاح پوشیده بود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 234
خرج مع مسلم بن عقیل رضی الله عنه فیمن خرج، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم، قبض علیه کثیر بن شهاب، فسلّمه إلی عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه.
السّماوی، إبصار العین،/ 108
وکان هو وحبیب بن مظاهر الأسدیّ یأخذان البیعة من أهل الکوفة للحسین بن علیّ علیه السلام، ثمّ خرج مع مسلم بن عقیل فیمن خرج، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم قبض علیه کثیر بن شهاب، فسلّمه إلی عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه مع من حبس.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 218
بایع مسلماً، وکان یأخذ البیعة للحسین علیه السلام من أهل الکوفة، وبعد تخاذل النّاس عن مسلم، فقبض وحبس.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 133
ولمّا تفرّق النّاس عن مسلم، وسکن لغطهم، ولم یسمع ابن زیاد أصوات الرّجال، أمر من معه فی القصر أن یشرفوا علی ظلال المسجد لینظروا هل کمنوا فیها، فکانوا یدلون القنادیل ویشعلون النّار فی القصب، ویدلونها بالحبال إلی أن تصل إلی صحن الجامع، فلم یروا أحداً، فأعلموا ابن زیاد، وأمر منادیه أن ینادی فی النّاس لیجتمعوا فی المسجد، ولمّا امتلأ المسجد بهم، رقی المنبر وقال: إنّ ابن عقیل قد أتی ما قد علمتم من الخلاف والشّقاق، فبرأت الذِّمّة من رجل وجدناه فی داره، ومن جاء به فله دیته، فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه، والزموا طاعتکم وبیعتکم، ولا تجعلوا علی أنفسکم سبیلًا.
ثمّ أمر صاحب شرطته الحصین بن تمیم أن یفتّش الدّور والسّکک، وحذّره بالفتک به إن أفلت مسلم وخرج من الکوفة.
فوضع الحصین الحرس علی أفواه السّکک وتتبّع الأشراف النّاهضین مع مسلم، فقبض علی عبد الأعلی بن یزید الکلبیّ، وعمارة بن صلخب الأزدیّ، فحبسهما، ثمّ قتلهما، وحبس
__________________________________________________
- و با تنی چند از بنی فتیان، آهنگ ابن عقیل داشت. پس او را بگرفت و پیش ابن زیاد برد که بدو گفت: «آهنگ تو داشتم.»
ابن زیاد گفت: «با من وعده نهاده بودی.»
و بگفت تا او را بداشتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2946
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 235
جماعة من الوجوه استیحاشاً منهم، وفیهم الأصبغ بن نباتة والحارث الأعور الهمدانیّ. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 181

استشهاده‌

قال أبو مخنف: حدّثنی الصّعقب بن زهیر عن عوف بن أبی جحیفة:
ثمّ إنّ عبیداللَّه بن زیاد، لمّا قتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، دعا بعبد الأعلی الکلبیّ الّذی کان أخذه کثیر بن شهاب فی بنی فتیان، فأتی به، «2» فقال له: أخبرنی بأمرک، فقال: أصلحک اللَّه، خرجت لأنظر ما یصنع النّاس، فأخذنی کثیر بن شهاب، فقال له:
فعلیک وعلیک «3» من الأیمان المغلّظة، إن کان «4» أخرجک إلّاما زعمت، فأبی أن یحلف، فقال عبیداللَّه: انطلقوا بهذا إلی جبانة السّبع، فاضربوا عنقه بها، قال: فانطلق به، فضُربت عنه. «5»
__________________________________________________
(1)- این عبد الاعلی با حبیب بن مظاهر برای حضرت حسین علیه السلام از مردم کوفه بیعت می‌گرفته اند چون مسلم بن عقیل خروج کرد با او خروج کردند.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 230
هنگامی که مسلم حرکت خویش را بعد از دستگیری «هانی بن عروه» اعلام کرد، «عبد الاعلی» لباس رزم پوشید و از منزل خویش بیرون آمد تا در محله «بنی‌فتیان» به مسلم بپیوندد. «کثیر بن شهاب بن حصین حارثی» که از قبیله مذحج بود، او را دستگیر نمود. کثیر، مزدور عبیداللَّه بن زیاد بود و به فرمان او طرفداران خویش را از قبیله مذحج گرد آورده بود تا مردم را وادارد از طرفداری و حمایت مسلم بن عقیل دست بردارند.
کثیر بن شهاب، عبد الاعلی بن یزید کلبی را دستگیر و به پیش عبیداللَّه بن زیاد آورد. عبد الاعلی به ابن زیاد گفت: «تو را اراده کردم و به قصد تو بیرون آمدم.»
عبیداللَّه سخنش را باور نکرد، فرمان داد تا عبد الاعلی زندانی شود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 118
(2)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فسأله عن حاله].
(3)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(4)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ما].
(5)- گوید: وقتی عبیداللَّه بن زیاد، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشت، عبدالاعلی کلبی را که کثیر ابن‌شهاب در محل بنی‌فتیان گرفته‌بود، پیش‌خواند که بیاوردندش وبدو گفت: «قصه‌خویش را با من بگوی.»
گفت: «خدایت قرین‌صلاح بدارد، بیرون آمده بودم ببینم مردم چه می‌کنند که کثیر بن شهاب مرا گرفت.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 236
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 379/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 218
(قال) أبو مخنف: ولمّا قتل مسلم، أحضره عبیداللَّه بن زیاد، فسأله عن حاله، فقال:
إنّما خرجت أنظر، فطلب منه الیمین، فلم یحلف، فأخرجه إلی جبانة السّبیع، فقتله هناک رحمه اللَّه.
السّماوی، إبصار العین،/ 108
ثمّ ضرب عنقه بأمر عبیداللَّه بن زیاد الملعون. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 133
__________________________________________________
- گفت: «قسم یاد می‌کنی که جز برای آنچه می‌گویی برون نیامده بودی؟»
اما او از قسم یاد کردن دریغ کرد.
عبیداللَّه گفت: «او را به میدان سبیع ببرید و آن‌جا گردنش را بزنید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2960- 2961
(1)- تا این که بعد از شهادت مسلم، کثیر بن شهاب او را گرفته تسلیم عبیداللَّه نمود. از او استعلام کرد که مرا از امر خود خبر ده. گفت: «ایها الامیر! من از خانه خود بیرون آمدم که ببینم مردم در چه کارند. مرا گرفته اند به نزد تو آوردند.»
عبیداللَّه گفت: «قسم مغلظ یاد می‌کنی که فقط برای این کار از خانه بیرون آمدی و غرض دیگری نداشتی؟»
عبد الاعلی از قسم یاد کردن امتناع کرد. عبیداللَّه گفت: «او را ببرید و در جبانه سبیع گردن بزنید.»
او را بردند و به شهدا ملحق نمودند.
رسولی محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 230
بعد از آن که عبیداللَّه، «مسلم بن عقیل» و «هانی بن عروه» را کشت، فرمان داد تا عبد الاعلی را پیش او آوردند. عبیداللَّه به او گفت: «ما را از کار خویش آگاه کن و بگو که چرا از خانه بیرون آمدی.»
عبدالاعلی گفت: «خدا تو را اصلاح کند. من از خانه بیرون آمدم تا ببینم مردم چه می‌کنند، کثیر بن شهاب مرا دستگیر کرد.»
عبیداللَّه گفت: «سوگند بخور که جز آنچه گفتی هدفی دیگر تو را به بیرون آمدن از خانه نکشانده است و گناه این سوگند اگر دروغ بگویی برگرده توست.»
عبد الاعلی از سوگند خوردن امتناع ورزید. عبیداللَّه دستور داد: «او را به جبانة السبیع 1 برده و گردنش را بزنید.»
مأموران او را با خود به آن‌جا بردند و سر از تنش جدا ساختند.
1. جبانة السبیع: نام یک گورستان در حومه شهر کوفه.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 118- 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 237

159/ 193- عبدالرّحمان بن أبی دجانة

160/ 194- عبدالرّحمان بن الأکدن وأخوه [عبداللَّه]

میزاتهما العائلیّة واستشهادهما

وقتل عبدالرّحمان بن الأکدن وأخوه، وقتلا جماعة کثیرة، واستشهدا رضی اللَّه عنهما. «2»
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 362
عبدالرّحمان وأخوه: ذکر صاحب الحوادث عن النّاسخ: أ نّهما قاتلا قتال الأبطال حتّی قُتلا أمام الحسین علیه السلام فی یوم عاشوراء، رضوان اللَّه علیهما.
[أنظر ص 280- 281 من هذا المجلّد].
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166

161/ 195- عبدالرّحمان بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 788، 987- 988.

162/ 196- عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ الهمدانیّ‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من همدان: عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
__________________________________________________
(1)- ده نفر غلامان امیر المؤمنین علی علیه السلام که به عرق جبین و کد یمین حضرت خریده و آزاد کرده بود اسامی آن‌ها [...] عبدالرحمان بن ابی دجانه غلام.
القزوینی، ریاض القدس، 1/ 301
(2)- عبدالرحمان بن‌الأکدن وبرادرش، به روایت صاحب «شرح شافیه»، در پیش امام علیه السلام مردانگی‌ها کردند و حمله های گران متواتر کردند و بسیار کس از لشگر مخالف را کشتند و شهید شدند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 313
و جماعتی به دست عبدالرحمان بن الأکدن [کشته شدند].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام،/ 372
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 238
عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن «1» الأرحبیّ «2».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 370، 404/ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 352، 354؛ المفید، الإرشاد (ط مؤسّسة آل البیت علیهم السلام)، 2/ 37؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 194؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 90؛ سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 220، 221؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 169
عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن ذی الکدن.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 370
عبدالرّحمان بن عبید الأرحبیّ.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229
عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 48
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ «3».
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 186؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 192؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 452؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال،/ 173
بنو مُرْهِبَة وأرحب ابنی دعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل بن جُشم بن خیران بن نوف بن همدان بن مالک بن زید بن أوْسَلَة بن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُبْ بن یعرب بن قحطان. الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 392، 479
ومنهم بنو مُرْهَبة، وبنو أرحب ابنی دُعام بن مالک بن معاویة بن دومان بطنان ضخمان، ومنهم: یزید بن قیس بن تمام بن مبعوث بن کعب بن عُلوی بن علیان بن أرحب صاحب شرطة علیّ رضی الله عنه.
__________________________________________________
(1)- [المجمل: الکدر، وهو تصحیف].
(2)- [لم یرد فی المجمل، 3/ 404].
(3)- قُتل عبدالرّحمان هذا مع الحسین علیه السلام فی کربلاء. وکان مع مسلم بن عقیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 239
وعمرو بن مسلمة بن عمیرة بن مقاتل بن الحارث بن عمیرة بن مقاتل بن الحارث ابن کعب بن عُلوی بن علیان بن أرحب، کان رسولًا من الحسن بن علیّ إلی معاویة مع محمّد بن الأشعث فی عقد الصُّلح، ونَمَط بن قیس بن مالک بن سعد بن مالک بن لأی بن سلمان بن معاویة بن سفیان بن أرحب، وفد علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فأقْطَعَهُ علیه السلام طُعمة تجری علیهم إلی الیوم.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 396
«1» (الأرحبیّ): بفتح الهمزة وسکون الرّاء المهملة وفتح الحاء المهملة أیضاً وفی آخرها الباء المنقوطة بواحدة، هذه النّسبة إلی بنی أرحب «1»، وهو بطن من همدان، وأرحب ومرحبة أخوان ابنا دعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل بن جشم بن خیران بن نوف بن همدان.
السّمعانی، الأنساب، 1/ 106- 107
أرحب أبی حی من بکیل من همدان، وهم بنو أرحب، واسمه مرّة بن مالک ... بکیل تُنسب إلیهم الإبل الأرحبیّة.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 179
عبداللَّه بن مالک الأرحبیّ. ذکر وثیمة فی الرّدّة أنّ له صحبة، وأنشد له شعراً فی ذلک.
قال: قال ابن إسحاق، لما همّت همدان بالرّدّة، قام فیهم عبداللَّه بن مالک الأرحبیّ، وکان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله، له هجرة وفضل فی دینه، فاجتمعت إلیه همدان، فقال: یا معشر همدان! إنّکم لم تعبدوا محمّداً، إنّما عبدتم ربّ محمّد، وهو الحیّ الّذی لا یموت، غیر أ نّکم أطعتم رسوله بطاعة اللَّه، واعلموا أ نّه استنقذکم من النّار، ولم یکن اللَّه لیجمع أصحابه علی ضلالة، وذکر له خطبة طویلة، یقول فیها:
لعمری لئن مات النّبیّ محمّد لما مات یا ابن القیل ربُّ محمّد
دعاه إلیه ربُّه فأجابه فیا خیر عوری ویا خیر منجد «2»
ابن حجر، الإصابة، 2/ 357 رقم 4936
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی تنقیح المقال، 1- 2/ 179].
(2)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 240
عبدالرّحمان الأرحبیّ. هو عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن بن أرحب بن دعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن رومان بن بکیل الهمدانیّ الأرحبیّ، وبنو أرحب بطن من همدان.
السّماوی، إبصار العین،/ 77- 78
أقول: قال المحقِّق الأسترآبادی فی رجاله: عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال ابن عبد البر فی الاستیعاب:
هو عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن بن أرحب بن دعام بن مالک بن معاویة بن صعب ابن رومان بن بکیر الهمدانیّ الأرحبیّ، وبنو أرحب بطن من همدان.
وقال العسقلانی فی الإصابة: عبدالرّحمان بن الکدن بن أرحب، صحابیّاً، وکان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله، له هجرة وفضل فی دینه، فاجتمعت إلیه همدان، فقال: یا معشر همدان! إنّکم لم تعبدوا محمّداً إنّما عبدتم ربّ محمّد وهو الحیّ الّذی لا یموت غیر أ نّکم أطعتم رسوله بطاعة اللَّه واعلموا أ نّه استنقذکم من النّار ولم یکن اللَّه لیجمع أصحابه علی ضلالة. وخطب خطبة بلیغة طویلة لیس هنا محلّ ذکرها.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 248/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 164
عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ: عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام. وأقول: هو عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ، نسبة إلی أرحب، بطن من همدان، کما مرّ فی بکیل بن عمیر الهمدانیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145
عبدالرّحمان الأرحبیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن بن أرحب ... الهمدانیّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
عبدالرّحمان بن عبداللَّه الهمدانیّ الأرحبیّ. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 147
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان بن عبداللَّه بن (کدن) ارحبی:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 241

خصائصه الفریدة

کان «1» عبدالرّحمان وجهاً «2»، تابعیّاً، شجاعاً، مقداماً.
السّماوی، إبصار العین،/ 78/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 248؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 164؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 147
وقد ذکر أهل السّیر: إنّه کان تابعیّاً، شجاعاً، مقداماً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145

وهو من مراسلی أهل الکوفة إلی الإمام علیه السلام‌

وإرساله مع مسلم بن عقیل إلی الکوفة من قبل الإمام علیه السلام‌

وبلغ الشّیعة من أهل الکوفة موت معاویة وامتناع الحسین من البیعة لیزید، فکتبوا إلیه کتابا صدّروه:
«من سلیمان بن صُرَد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وحبیب بن مُظْهِر- وبعضهم یقول مُظَهّر- وشیعته من المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة.
أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید الّذی انتزی علی هذه الامّة فابتزّها أمرها وغصبها فیها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین أغنیائها، فبُعداً له کما بَعُدَت ثمود، ولیس علینا إمام فأقدم علینا لعلّ اللَّه یجمعنا بک علی الحقّ، واعلم أنّ النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة،
__________________________________________________
- در تاریخ طبری نام نیای وی «کدن» نقل شده.
در «زیارت» نیز نام او آمده، شیخ طوسی نیز از او یاد کرده است.
ارحب: قبیله ای بزرگ از قبایل همدانی می‌باشد و از اعراب قحطان.
(یمن، عرب جنوب)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 95
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ابنه].
(2)- [وسیلة الدّارین: وجیهاً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 242
ولسنا نجمع معه جمعة، ولا نخرج معه إلی عید، ولو بلغنا ذلک إقبالک إلینا أخرجناه فألحقناه بالشّام، والسّلام».
وکان معاویة ولّی النّعمان الکوفة بعد عبدالرّحمان بن امّ الحکم، وکان النّعمان عثمانیّاً مجاهراً ببغض علیّ، سیِّئ القول فیه، وبعثوا بالکتاب مع عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ، فقدما بالکتاب علی الحسین لعشر لیال خلون من شهر رمضان بمکّة، ثمّ سرّحوا بعد ذلک بیومین قیس بن مُسْهِر بن خلید الصّیداویّ من بنی أسد، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ وعمارة بن عبدالسّلولیّ، فحملوا معهم نحواً من خمسین صحیفة، الصّحیفة من الرّجل والاثنین والثّلاثة والأربعة، وکتبوا معهما:
«أمّا بعد فحیّ هلا، فإنّ النّاس منتظرون لا إمام لهم غیرک، فالعجل، ثمّ العجل، ثمّ العجل، والسّلام».
قالوا: وکتب إلیه أشراف أهل الکوفة شبث بن ربعیّ الیربوعیّ، ومحمّد بن عمیر بن عطارد بن حاجب التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ، ویزید بن الحارث بن یزید بن رویم الشّیبانیّ، وعَزْرَة بن قیس الأحمسیّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: «أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثّمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علینا، فإنّما تقدم علی جُندٍ لک مجنّد، والسّلام».
فتلاحقت الرّسل کلّها واجتمعت عنده، فأجابهم علی آخر کتبهم وأعلمهم أن قد قدم مسلم بن عقیل بن أبی طالب لیعرف طاعتهم وأمرهم، ویکتب إلیه بحالهم ورأیهم، ودعا مسلماً، فوجّهه مع قیس بن مُسْهِر، وعمارة بن عبد، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن ذی الکدن.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 369- 370، أنساب الأشراف، 3/ 157- 159
قالوا: ولمّا بلغ أهل الکوفة وفاة معاویة وخروج الحسین بن علیّ إلی مکّة، اجتمع جماعة من الشّیعة فی منزل سلیمان بن صُرَد، واتّفقوا علی أن یکتبوا إلی الحسین یسألونه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 243
القدوم علیهم، لیسلِّموا الأمر إلیه، ویطردوا النّعمان بن بشیر، فکتبوا إلیه بذلک؛ ثمّ وجّهوا بالکتاب مع عبیداللَّه بن سُبَیع الهمْدانیّ وعبداللَّه بن وَدّاک السُّلَمیّ، فوافوا الحسین رضی الله عنه بمکّة لعشر خلون من شهر رمضان، فأوصلوا الکتاب إلیه.
ثمّ لم یُمْسِ الحسین یومه ذلک حتّی ورد علیه بشر بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان ابن عبید الأرحبیّ، ومعهما خمسون کتاباً من أشراف أهل الکوفة ورؤسائها؛ کلّ کتاب منها من الرّجلین والثّلاثة والأربعة بمثل ذلک. [إلی آخر الخبر، أنظر المجلّد، 14/ 105].
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229
فلمّا بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة، أرجف أهل العراق بیزید وقالوا: قد امتنع حسین وابن الزّبیر ولحقا بمکّة. وکتب أهل الکوفة إلی حسین وعلیهم النّعمان بن بشیر.
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحجّاج بن علیّ عن محمّد بن بشر الهمدانیّ، قال: اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صُرَد، فذکرنا هلاک معاویة، فحمدنا اللَّه علیه، فقال لنا سلیمان ابن صُرَد: إنّ معاویة قد هلک، وإنّ حسیناً قد تقبّض علی القوم ببیعته، وقد خرج إلی مکّة وأنتم شیعته وشیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهل والفشل فلا تغرّوا الرّجل من نفسه. قالوا: لا، بل نقاتل عدوّه ونقتل أنفسنا دونه.
قال: فاکتبوا إلیه، فکتبوا إلیه: «1» (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم)، لحسین بن علیّ، من:
سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وحبیب بن مظاهر، وشیعته من المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة! سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو. «2» أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید الّذی انتزی علی هذه الامّة فابتزّها أمرها، وغصبها فیأها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین جبابرتها وأغنیائها، فبُعداً له کما بعُدت ثمود؛ إنّه لیس
__________________________________________________
(1) (1*) [مثله فی‌الإرشاد (ط مؤسّسة آل البیت علیهم السلام)، 2/ 36- 37].
(2) (2*) [مثله فی المناقب، 4/ 89].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 244
علینا إمام، فأقبل لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الحقّ، والنّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة لسنا نجتمع معه فی جمعة، ولا نخرج إلی عید، ولو قد بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللَّه (1*) (2*)، والسّلام علیک ورحمة اللَّه علیک.
قال: ثمّ سرّحنا بالکتاب مع عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن وال، وأمرناهما بالنّجاء، فخرج الرّجلان مسرعین حتّی قدما علی حسین لعشر مضین من شهر رمضان بمکّة، ثمّ لبثنا یومین، ثمّ سرّحنا إلیه قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه ابن الکدن الأرحبیّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، فحملوا معهم نحواً من ثلاثة وخمسین صحیفة من الرّجل والاثنین والأربعة.
قال: ثمّ لبثنا یومین آخرین، ثمّ سرّحنا إلیه هانی بن هانی السّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکتبنا معهما: «1» (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم) لحسین بن علیّ، من شیعته من المؤمنین والمسلمین: أمّا بعد، فحیّهلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، ولا رأی لهم فی غیرک، فالعجل العجل [ثمّ العجل العجل] «2»، والسّلام علیک. «1»
وکتب شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث، ویزید بن رویم، وعزرة ابن قیس، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، ومحمّد بن عمیر التّمیمیّ: أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثّمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علی جند لک مجنّد، والسّلام علیک. وتلاقت الرّسل کلّها عنده، فقرأ الکتب، وسأل الرّسل عن أمر النّاس.
ثمّ کتب مع هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکانا آخر الرّسل:
(بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم) من حسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین والمسلمین: أمّا بعد، فإنّ هانئاً وسعیداً قدما علیَّ بکتبکم، وکانا آخر من قدم علیَّ من رسلکم، وقد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم وذکرتم ومقالة جلّکم: إنّه لیس علینا إمام، فأقبل، لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الهدی والحقّ.
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی الإرشاد (ط مؤسّسة آل البیت علیهم السلام)، 2/ 38- 39].
(2)- [من الإرشاد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 245
«1» وقد بعثت «1» إلیکم أخی وابن عمِّی وثقتی من أهل بیتی، وأمرته أن یکتب إلیَّ «2» بحالکم وأمرکم ورأیکم، فإن کتب إلیَّ أ نّه قد أجمع «2» رأی ملئکم وذوی الفضل والحِجا منکم علی مثل ما قدمت علیَّ «3» به رسلکم، وقرأت فی کتبکم، أقدم علیکم وشیکاً إن شاء اللَّه، فلعمری ما الإمام إلّاالعامل «4» بالکتاب، والآخِذ «5» بالقسط، والدّائن بالحقّ، والحابس نفسه علی ذات اللَّه، والسّلام.
ثمّ دعا مسلم بن عقیل، فسرّحه مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ، فأمره بتقوی اللَّه وکتمان أمره واللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوثقین عجّل إلیه بذلک. «6»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 351- 353، 354
«6»
__________________________________________________
(1) (1) [الإرشاد: وإنِّی باعث].
(2) (2) [الإرشاد: أ نّه قد اجتمع].
(3)- [لم یرد فی الإرشاد].
(4)- [الإرشاد: الحاکم].
(5)- [الإرشاد: القائم].
(6)- گوید: وقتی مردم کوفه از هلاک معاویه خبر یافتند، مردم عراق بر ضد یزید به جنبش آمدند و گفتند: حسین و ابن زبیر مقاومت کرده‌اند و سوی مکه رفته اند، آن‌گاه مردم کوفه به حسین نامه نوشتند، حاکمشان نعمان بن بشیر بود.
محمد بن بشیر همدانی گوید: شیعیان در خانه سلیمان بن صرد فراهم آمدند. از هلاک معاویه سخن آوردیم و به سبب آن حمد خدای گفتیم. سلیمان بن صرد به ما گفت: «معاویه هلاک شد و حسین از بیعت این قوم خودداری کرده و سوی مکه رفته، شما شیعیان اویید و شیعیان پدرش، اگر می‌دانید که یاری وی می‌کنید و با دشمنش پیکار می‌کنید به او بنویسید و اگر بیم سستی و ضعف دارید، این مرد را فریب مدهید که جانش به خطر افتد.»
گفتند: «با دشمنش پیکار می‌کنیم و خویشتن را برای حفظ وی به کشتن می‌دهیم.»
گفت: «پس به او بنویسید.»
و شیعیان به او نوشتند: «به نام خدای رحمان رحیم.
به حسین بن علی از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان وی، مؤمنان و مسلمانان کوفه.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 246
__________________________________________________
- درود بر تو باد که ما حمد خدایی می‌کنیم که جز او خدایی نیست.
اما بعد، حمد خدای که دشمن جبار سخت سر تو را نابود کرد؛ دشمنی که بر این امت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد، و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیکانشان را کشت و اشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر او باد، چنان که ثمود ملعون شد. اینک ما را امام نیست، بیا شاید خدا به وسیله تو ما را بر حق همدل کند. نعمان‌بن بشیر در قصر حکومت است. ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و به نماز عیدش حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که سوی ما روان شده‌ای، بیرونش می‌کنیم و به شامش می‌فرستیم، ان شاء اللَّه، و سلام و رحمت خدای بر تو باد.»
گوید: نامه را با عبداللَّه بن سبیع همدانی و عبداللَّه‌بن وال فرستادیم و گفتیم: «شتاب کنید.»
هر دو کس با شتاب برفتند تا به روز دهم ماه رمضان در مکه پیش حسین رسیدند. دو روز بعد، باز قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبداللَّه کدان ارحبی و عمارة بن عبید سلولی را سوی وی فرستادیم که در حدود پنجاه و سه نامه همراه داشتند که هر نامه از یک یا دو یا سه کس بود.
گوید: دو روز بعد، باز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبداللَّه حنفی را سوی وی فرستادیم و با آن‌ها چنین نوشتیم:
«به نام خدای رحمان رحیم.
به حسین بن علی از شیعیان مؤمن و مسلمان وی.
اما بعد، زود بیا که مردم در انتظار تواند و دل با کسی جز تو ندارند، بشتاب، بشتاب! درود بر تو باد.»
گوید: شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و یزید بن حارث و یزید بن رویم و عزرة بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمیر تمیمی نیز به وی چنین نوشتند:
«اما بعد، همه جا سبز شده و میوه‌ها رسیده و چاه‌ها پر آب شده، اگر خواهی بیا که سپاه تو آماده است، و سلام بر تو باد.»
گوید: همه فرستادگان پیش حسین به هم رسیدند که نامه‌ها را بخواند و از فرستادگان درباره مردم پرسش کرد. آن‌گاه همراه هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبداللَّه حنفی که آخرین فرستادگان بودند، چنین نوشت:
«به نام خدای رحمان رحیم.
از حسین بن علی به جمع مؤمنان و مسلمانان.
اما بعد، هانی و سعید با نامه‌های شما پیش من آمدند، همه آن‌چه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید دانستم، گفته بیش‌ترتان این بود که امام نداریم، بیا، شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند. اینک برادر و پسر عمو و معتمد از اهل خاندانم را سوی شما فرستادم. به او گفتم، از حال و کار و رأی شما به من بنویسد. اگر نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته‌اند و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 247
قال: واجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی منزله، قام فیهم خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ (ص) وعلی أهل بیته، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، فترحّم علیه، وذکر مناقبه الشّریفة؛ ثمّ قال: یا معشر الشّیعة! إنّکم قد علمتم بأنّ معاویة قد صار إلی ربّه، وقدم علی عمله، وسیجزیه اللَّه تبارک وتعالی بما قدّم من خیر أو شرّ، وقد قعد فی موضعه ابنه یزید- زاده اللَّه خزیاً- وهذا الحسین بن علیّ قد خالفه وصار إلی مکّة خائفاً من طواغیت آل أبی سفیان، وأنتم شیعته وشیعة أبیه من قبله، وقد احتاج إلی نصرتکم الیوم؛ فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغرّوا الرّجل من نفسه. فقال القوم: بل ننصره ونقاتل عدوّه، ونقتل أنفسنا دونه حتّی ینال حاجته.
فأخذ علیهم سلیمان بن صرد بذلک میثاقاً وعهداً أ نّهم لا یغدرون ولا ینکثون. ثمّ قال:
اکتبوا إلیه الآن کتاباً من جماعتکم أ نّکم له کما ذکرتم، وسلوه القدوم علیکم. قالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب إلیه؟ قال: لا، بل یکتب جماعتکم، قال: فکتب القوم إلی الحسین ابن علیّ رضی اللَّه عنهما.
ذکر الکتاب الأوّل إلی الحسین رضی الله عنه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، من سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة وحبیب بن مظاهر ورفاعة بن شدّاد وعبداللَّه بن وال وجماعة شیعته من المؤمنین؛ أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک وعدوّ أبیک من قبلک، الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الامّة وعضاها وتأمّر علیها بغیر رضاها، ثمّ قتل خیارها واستبقی أشرارها، فبعداً له کما بعدت ثمود! ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی
__________________________________________________
- در نامه‌هایتان خوانده‌ام، به زودی پیش شما می‌آیم، ان شاء اللَّه. به جان خودم که امام، جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند، والسلام.»
گوید: حسین، مسلم بن عقیل را خواست و او را همراه قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبید سلولی و عبدالرحمان بن عبداللَّه ارحبی فرستاد وبه او دستور داد که از خدا ترسان باشد، کار خویش را نهان دارد ودقیق باشد. اگر مردم را فراهم و هم‌پیمان دید، زودتر به او خبر دهد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2922- 2925
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 248
هذه الامّة بلا مشورة ولا إجماع ولا علم من الأخیار، ونحن مقاتلون معک وباذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلیه فرحاً، مسروراً، مأموناً، مبارکاً، سدیداً؛ وسیّداً، أمیراً، مطاعاً، إماماً، خلیفة علینا، مهدیّاً، فإنّه لیس علیک إمام ولا أمیر إلّاالنّعمان بن بشیر وهو فی قصر الإمارة وحید طرید، لیس یجتمع مع فی جمعة ولا یُخرج معه إلی عید ولا یؤدّی إلیه الخراج، یدعو فلا یُجاب، ویأمر فلا یُطاع؛ ولو بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه عنّا حتّی یلحق بالشّام، فأقدم إلینا فلعلّ اللَّه عزّ وجلّ أن یجمعنا بک علی الحقّ، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته یا ابن رسول اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
ثمّ طوی الکتاب، وختمه، ودفعه إلی عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن مسمع البکریّ، ووجّهوا بهما إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، فقرأ الحسین کتاب أهل الکوفة، فسکت ولم یجبهم بشی‌ء.
ثمّ قدم علیه بعد ذلک قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ، ومعهم جماعة نحو خمسین ومائة، کلّ کتاب من رجلین وثلاثة وأربعة، ویسألوه القدوم علیهم؛ والحسین یتأ نّی فی أمره فلا یجیبهم بشی‌ء.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 45- 49
وبلغ أهل الکوفة هلاک معاویة، فأرجفوا بیزید، وعرفوا خبر الحسین علیه السلام وامتناعه من بیعته، وما کان من ابن الزّبیر فی ذلک، وخروجهما إلی مکّة، فاجتمعت الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان بن صُرَد، فذکروا هلاک معاویة، فحمدوا اللَّه علیه، فقال سلیمان: إنّ معاویة قد هلک، وإنّ حسیناً قد تقبّض «1» علی القوم ببیعته، وقد خرج إلی مکّة، وأنتم شیعته وشیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه (فأعلموه، وإن خفتم الفشل والوهن فلا تغرّوا الرّجل فی نفسه، قالوا: لا، بل نقاتل عدوّه، ونقتل أنفسنا دونه، قال:) «2»؛ فکتبوا:
__________________________________________________
(1)- تقبّض ببیعته: انزوی بها ولم یعطهم إیّاها «لسان العرب- قبض- 7: 213».
(2)- فی «ش» و «م»: بدل ما بین القوسین: ونقتل أنفسنا دونه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 249
[ثمّ ذکرت رسالة أهل الکوفة کما ذکرناها فی الطّبری].
ثمّ سرّحوا الکتاب «1» مع عبداللَّه بن مسمع الهمْدانیّ وعبداللَّه بن وال، وأمروهما بالنّجاء «2»، فخرجا مسرعین حتّی قدما علی الحسین علیه السلام بمکّة «3»، لعشر مضین من شهر رمضان.
(ولبث أهل الکوفة یومین بعد تسریحهم) «4» بالکتاب، وأنفذوا قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ و (عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ) «5» وعمارة بن عبدالسّلولیّ إلی الحسین علیه السلام ومعهم نحو من مائة وخمسین صحیفة من الرّجل والاثنین والأربعة.
ثمّ لبثوا یومین آخرین وسرّحوا إلیه هانی بن هانی السّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکتبوا إلیه:
[ثمّ ذکرت رسالة أهل الکوفة وإلی آخر الخبر کما ذکرناها فی الطّبری].
ودعا الحسین بن علیّ علیهما السلام مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی الله عنه، فسرّحه مع قیس ابن مُسْهِر الصّیداویّ وعُمارة بن عبدالسّلولیّ وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وأمره بتقوی اللَّه وکتمان أمره واللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوسقین عجّل إلیه بذلک.
المفید، الإرشاد (ط مؤسّسة آل البیت علیهم السلام)، 2/ 36- 39
وأقام الحسین بمکّة، ولزم الصّلاة فی المسجد، قال: ولمّا علم بحال الحسین وإقامته بمکّة، اجتمعت «6» الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی
__________________________________________________
(1)- فی هامش «ش»: بالکتاب.
(2)- النّجاء: السّرعة «القاموس المحیط- نجو- 4: 393».
(3)- فی «م» وهامش «ش»: مکّة.
(4)- فی «م» وهامش «ش»: ثمّ کتب أهل الکوفة بعد تسریحهم.
(5)- فی النّسخ الخطّیّة: عبداللَّه بن شدّاد الأرحبیّ، وبعده بأسطر ذکره بإسم عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، والمصادر مجمعة علیه، انظر «تاریخ الطّبریّ 5: 352، أنساب الأشراف للبلاذریّ 3: 158، الفتوح لابن أعثم 5: 32، وقعة الطّفّ لأبی مخنف: 92، تذکرة الخواصّ: 220، وفی الأخبار الطّوال: 229: ابن عبید.
(6)- [فی تسلیة المجالس مکانه: وأقام الحسین بمکّة قد لزم الصّوم والصّلاة. قال: واجتمعت ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 250
منزله، قام فیهم خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه؛ «1» وذکر النّبیّ، فصلّی علیه «1»، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین ومناقبه وترحّم علیه «2»، ثمّ قال: یا معشر الشّیعة! إنّکم علمتم أنّ معاویة قد هلک، فصار إلی ربّه، وقدم علی عمله، وسیجزیه اللَّه تعالی بما قدّم «3» من خیر وشرّ «3»، وقد قعد بموضعه «4» ابنه یزید، وهذا الحسین بن علیّ قد خالفه وصار إلی مکّة هارباً من طواغیت آل أبی سفیان، وأنتم شیعته وشیعة أبیه من قبله، وقد احتاج إلی نصرتکم الیوم، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغرّوا الرّجل من نفسه.
فقال القوم: بل نؤویه وننصره ونقاتل عدوّه ونقتل أنفسنا «5» دونه حتّی ینال حاجته، فأخذ علیهم سلیمان بن صرد علی ذلک «5» عهداً ومیثاقاً أ نّهم لا یغدرون ولا ینکثون، ثمّ قال: فاکتبوا إلیه الآن کتاباً من جماعتکم أ نّکم له کما ذکرتم، وسلوه القدوم علیکم.
فقالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب؟ قال «6»: بل تکتب إلیه جماعتکم.
فکتب القوم إلی الحسین علیه السلام:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین، من سلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجبة، وحبیب بن
__________________________________________________
(1) (1) [تسلیة المجالس: وصلّی علی النّبیّ وآله].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: وذکر مناقبه الشّریفة].
(3) (3) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [تسلیة المجالس: فی موضع].
(5) (5) [تسلیة المجالس: بین یدیه فأخذ سلیمان بذلک علیهم].
(6)- [تسلیة المجالس: إلیه؟ فقال سلیمان: لا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 251
مظاهر، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال، وجماعة شیعته من المؤمنین،
سلام علیک،
أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک وعدوّ أبیک من قبل الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الامّة أمرها، وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین جبابرتها وعتاتها، فبعداً له کما بعدت ثمود، ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی هذه الامّة بلا مشورة ولا إجماع، «1» ولا علم من الأخیار «1»، وبعد فإنّا مقاتلون معک وباذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلینا فرحاً مسروراً، «2» مبارکاً منصوراً، سعیداً سدیداً، إماماً مُطاعاً «2»، وخلیفة مهدیّاً، فإنّه لیس علینا إمام، ولا أمیر إلّاالنّعمان بن بشیر وهو فی قصر الإمارة، وحید طرید لا نجتمع معه فی جمعة «3» ولانخرج معه إلی عید ولانؤدِّی إلیه الخراج، یدعو فلایجاب، ویأمر فلا یُطاع، ولو بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه «4» عنّا حتّی یلحق بالشّام، فأقدم «5» إلینا، فلعلّ اللَّه تعالی أن «6» یجمعنا بک علی الحقّ. والسّلام علیک یا ابن رسول اللَّه «1» وعلی أبیک وأخیک «1» ورحمة اللَّه وبرکاته.
ثمّ طووا الکتاب وختموه ودفعوه إلی عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن مسمع البکریّ؛ «1» فتوجّها به إلی الحسین «1»؛ فقرأ کتاب أهل الکوفة، فسکت ولم یجبهم بشی‌ء؛ ثمّ قدم إلیه «1» بعد ذلک «1» قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعامر بن عبید السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ ومعهم نحو من خمسین ومائة «7» کتاب؛ الکتاب من الرّجلین «7» والثّلاثة والأربعة یسألونه القدوم علیهم والحسین یتأنّی «1» فی أمره «1» ولا یجیبهم فی شی‌ء.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2) (2) [تسلیة المجالس: أمیراً مطاعاً، إماماً].
(3)- [أضاف فی تسلیة المجالس: ولا جماعة].
(4)- [تسلیة المجالس: لأخرجناه].
(5)- [تسلیة المجالس: فأقبل].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7) (7) [تسلیة المجالس: کتاباً من الرّجل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 252
ثمّ قدم علیه بعد ذلک هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعد بن عبداللَّه الحنفیّ بکتاب «1»؛ وهو آخر «2» ما ورد إلیه من أهل الکوفة، وفیه «2»:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین «3» بن علیّ أمیر المؤمنین من شیعته وشیعة أبیه «4»؛ أمّا بعد،
فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل العجل یا ابن رسول اللَّه؛ فقد «5» اخضرّ الجناب «5»؛ وأینعت الثّمار؛ وأعشبت الأرض؛ وأورقت الأشجار؛ فأقدم إذا شئت؛ فإنّما تقدم إلی «6» جند لک مجنّد «7» لک؛ والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته «8» وعلی أبیک من قبل «8».
فقال الحسین لهانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ: خبّرانی من اجتمع علی هذا الکتاب الّذی کتب معکما «9»؟
فقالا له: یا ابن رسول اللَّه! اجتمع علیه شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث، «10» ویزید بن رویم، وعزرة بن قیس، وعمرو بن الحجّاج، ومحمّد بن عمیر بن عطارد، ... «10».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 193- 195/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 167- 170
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: بهذا الکتاب].
(2- 2) [تسلیة المجالس: کتاب ورد علیه من الکوفة].
(3)- [تسلیة المجالس: إلی الحسین علیه السلام].
(4)- [أضاف فی تسلیة المجالس: علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام].
(5) (5) [تسلیة المجالس: اخضرّت الحبّات].
(6)- [تسلیة المجالس: علی].
(7)- [تسلیة المجالس: مجنّدة].
(8- 8) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- [أضاف فی تسلیة المجالس: إلیّ].
(10) (10) [تسلیة المجالس: وذکروا له جماعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 253
ثمّ إنّ أهل الکوفة اجتمعوا فی دار سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، فکاتبوا الحسین علیه السلام:
من سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة ورفاعة بن شدّاد وحبیب بن مظاهر وشیعته المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة. سلام علیک،
[ثمّ ذکرت رسالة أهل الکوفة کما ذکرناها فی الطّبری].
ثمّ سرّحوا الکتاب مع عبیداللَّه بن مسلم الهمدانیّ وعبداللَّه بن مسمع البکریّ حتّی قدما علی الحسین لعشر مضین من شهر رمضان.
ثمّ بعد یومین أنفذوا قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال السّهمیّ إلی الحسین ومعهم نحو من مائة وخمسین صحیفة من الرّجل والاثنین.
ثمّ سرّحوا بعد یومین هانی بن هانی السّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ بکتاب فیه: للحسین بن علیّ، من شیعته المؤمنین، أمّا بعد، فحیّ هلّا فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل العجل، ثمّ العجل یا ابن رسول اللَّه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 89- 90
قال ابن إسحاق: فلمّا بلغ الشّیعة بالکوفة أنّ الحسین بمکّة وأ نّه قد امتنع من بیعة یزید اجتمعوا فی منزل سلیمان بن صرد، فقال لهم: یا قوم! قد امتنع الحسین من بیعة یزید وأنتم شیعة أبیه، فإن کنتم تنصرونه وتجاهدون عدوّه فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغرّوا الرّجل بنفسه، فقالوا: لا واللَّه، بل ننصره ونبذل نفوسنا دونه، فکتبوا إلیه بما قدّمنا ذکره، وبعثوا الکتاب مع عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ وعبداللَّه بن وال، فقدما إلی الحسین لعشرة مضین من رمضان، ثمّ بعثوا بعدهما بیومین قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولی، ومعهم نحو من مائة وخمسین صحیفة من أهل الکوفة، ثمّ لبثوا یومین وسرّحوا هانی بن هانی السّبعیّ وسعید ابن عبداللَّه الحنفیّ وکتبوا معهما إلی الحسین کتاباً فیه: النّاس ینتظرون قدومک لا رأی لهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 254
فی غیرک، فحیّ هلا العجل العجل.
وکتب إلیه شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، وزید بن الحارث، وعروة بن قیس فی آخرین، أمّا بعد: فقد اخضرّ الجناب وأینعت الثِّمار، فأقدم فإنّک تقدم علی جند مجنّد لک، والسّلام.
واجتمعت الرّسل کلّها بمکّة عنده، فحینئذ بعث إلیهم مسلم بن عقیل وکتب معه کتاباً: قد بعثت إلیکم أخی وابن عمّی وثقتی من أهل بیتی، وأمرته أن یکتب إلیّ بحالکم، فإن کتب إلیَّ أ نّه قد اجتمع رأی ملئکم وذی الحجا منکم علی مثل ما قدمت به رسلکم قدمت علیکم، وإلّا لم أقدم، والسّلام.
ثمّ دعا مسلم بن عقیل، فبعثه مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولیّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وأمره بکتمان الأمر، فسار مسلم إلی الکوفة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 220- 221
(قال) أهل السّیر: أوفده أهل الکوفة إلی الحسین علیه السلام فی مکّة مع قیس بن مُسْهِر، ومعهما کتب نحو من ثلاث وخمسین صحیفة یدعونه فیها کلّ صحیفة من جماعة، وکانت وفادته ثانیة الوفادات، فإنّ وفادة عبداللَّه بن سبیع وعبداللَّه بن وال الاولی، ووفادة قیس وعبدالرّحمان الثّانیة، ووفادة سعید بن عبداللَّه الحنفیّ وهانی بن هانی السّبیعیّ الثّالثة، قال: فدخل مکّة عبدالرّحمان لاثنتی عشرة لیلة خلت من شهر رمضان، وتلاقت الرّسل ثمّة.
(وقال) أبو مخنف: ولمّا دعا الحسین علیه السلام مسلماً وسرّحه قبله إلی الکوفة، سرّح معه قیساً وعبدالرّحمان وعمارة بن عبید السّلولیّ، وکان من جملة الوفود.
السّماوی، إبصار العین،/ 78
وقال علماء السّیر، منهم أحمد بن داود الدّینوریّ فی کتاب الأخبار الطّوال، قال: لمّا بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة وخروج الحسین علیه السلام إلی مکّة، اجتمع جماعة من الشّیعة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 255
فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ واتّفقوا علی أن یکتبوا إلی الحسین علیه السلام یسألونه القدوم علیهم لیسلّموا الأمر إلیه ویطردوا النّعمان بن بشیر عامل یزید بن معاویة، فکتبوا إلی الحسین علیه السلام وسرّحوا الکتاب إلی الحسین علیه السلام إلی مکّة مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، فحملوا معهم نحواً من ثلاثة وخمسین صحیفة من الرّجل والاثنین والأربعة یدعونه فیها کلّ صحیفة من جماعة، «1» وکانت وفادة عبدالرّحمان الأرحبیّ ثانیة «1» الوفادات، فإنّ وفادة عبداللَّه بن سبع الهمدانیّ وعبداللَّه بن وال الاولی، ووفادة قیس بن مُسْهِر وعبدالرّحمان الثّانیة، ووفادة سعید بن عبداللَّه الحنفیّ وهانی بن هانی السّبیعیّ الثّالثة.
قال: فدخل مکّة عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ وأصحابه الّذین کانوا معه لاثنتی عشر لیلة خلت من شهر رمضان، وتلاقت الرّسل ثمّة.
وقال أبو مخنف: ثمّ دعا الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل وسرّحه قبله مع قیس بن مُسْهِر، وعمارة بن عبید السّلولی، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ، وکان من جملة الوفود، فأمر الحسین علیه السلام مسلماً بتقوی اللَّه وکتمان أمره واللّطف، فسار حتّی دخل الکوفة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 248/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165
هو أحد الأربعة الّذین مضوا إلی مکّة فی طلب الحسین ومعهم نیف وخمسون صحیفة من أهل الکوفة، ودخلوا مکّة لاثنتی عشرة لیلة خلت من شهر رمضان، وهو أحد النّفر الّذین وجّههم الحسین علیه السلام مع مسلم بن عقیل.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145
وهو الّذی أوفده أهل الکوفة مع قیس بن مُسْهِر، ومعهما نحو من مائة وخمسین صحیفة إلی الحسین علیه السلام، وهو مع قیس، مع عمارة السّلولیّ ممّن أرسلهم الحسین علیه السلام مع مسلم بن عقیل إلی الکوفة.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: وکان قاصد الثّانی عبدالرّحمان الأرحبیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 256
أوفده أهل الکوفة إلی الحسین علیه السلام فی مکّة مع قیس بن مُسْهِر فی الوفادة الثّانیة، ومعهما کتب فی نحو من ثلاث وخمسین ولمّا سرّح الحسین علیه السلام مسلماً إلی الکوفة، سرّح معه قیساً وعبدالرّحمان هذا وعمارة بن عبد السّلولیّ، وکان من جملة الوفود. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 147

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

ثمّ عاد عبدالرّحمان إلیه، فکان من جملة أصحابه.
السّماوی، إبصار العین،/ 78
ثمّ عاد عبدالرّحمان الأرحبیّ إلی الحسین علیه السلام من الکوفة بعد قتل مسلم، فکان من جملة أصحابه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 248/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165
فلمّا خذلوا أهل الکوفة، وقُتل مسلم، ردّ عبدالرّحمان هذا إلی الحسین علیه السلام من الکوفة ولازمه حتّی نال شرف الشّهادة وتسلیم الإمام علیه السلام علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة والرّجبیّة، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145
عاد عبدالرّحمان إلیه، فکان من جملة أصحابه.
المیانجی، العیون العبری،/ 147
ثمّ عاد عبدالرّحمان إلی الحسین- من جملة الوفود- فصحبه إلی کربلاء.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

استشهاده‌

[بعد بشر بن عمرو الحضرمیّ] وجعل عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن یقول:
إنِّی لمن ینکرنی ابن الکدن إنِّی علی دین حسین وحسن
وقاتل حتّی قُتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 404، أنساب الأشراف، 3/ 196
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان از حاملان نامه‌های مردم کوفه به امام حسین علیه السلام به شمار می‌آید.
او پیش از حادثه کربلا در کوفه «مسلم بن عقیل» را همراهی کرد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 95
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 257
المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] عبدالرّحمان الأرحبیّ. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 303
حتّی إذا کان الیوم العاشر ورأی الحال، استأذن فی القتال، فأذن له الحسین علیه السلام، فتقدّم یضرب بسیفه فی القوم، وهو یقول:
صبراً علی الأسیاف والأسنّة صبراً علیها لدخول الجنّة
ولم یزل یقاتل حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 78/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 147
حتّی إذا کان الیوم العاشر ورأی الحال استأذن فی البراز بعد صلاة الظّهر، فأذن له الحسین علیه السلام، فتقدّم أمام الحسین علیه السلام یضرب فیهم بسیفه وهو یرتجز ویقول:
صبراً علی الأسیاف والأسنّة صبراً علیها لدخول الجنّة
ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم جماعة کثیرة «2»، ثمّ قُتِل. وفی المناقب لابن شهرآشوب قال: فبرز إلیهم عبدالرّحمان الأرحبیّ وهو یرتجز ویقول الشّعر المقدّم، وزاد فی قوله:
وحور عین ناعمات هنّ یا نفس للرّاحة فاجهدنّ «3»
وفی طلاب الخیر فارغبنّ «4»
فقاتل حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه. «5»
__________________________________________________
(1)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر عبدالرحمان بن عبداللَّه بن الکدن الارحبی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: فأجهدنه].
(4)- [وسیلة الدّارین: فأرغبنّه].
(5)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عبدالرحمان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 258
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عبدالرّحمان بن عبداللَّه «1» بن الکدن «2» الأرحبیّ «1». «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285؛ المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 248؛ المیانجی، العیون العبری،/ 322؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 164؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأزدیّ. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأزدیّ‌

ذکره ابن طاوس فی‌الإقبال ومصباح الزّائر والشّهید الأوّل فی المزار فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان، ویحتمل أن یکون هو متّحد مع عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبی.
__________________________________________________
- ارحبی.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
ابن شهرآشوب، عبدالرحمان‌بن عبداللَّه را از کشته شدگان اولین حمله محسوب داشته‌اند.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 95
(1- 1) [مصباح الزّائر: الکدن الأرحبیّ، وفی هامشه فی نسخة ه: ابن الکدر الأرحبیّ، وفی «ع»: ابن الکدن الأرحبیّ، وفی تظلّم الزّهراء: الأرجیّ، والعیون: ابن الکدن الأرجیّ (الأرحبیّ ظ)].
(2)- [فی البحار،/ 98: الکدن، وفی الأسرار: الکدن، وفی ناسخ التّواریخ: الکدری].
(3)- «سلام بر عبدالرحمان بن عبداللَّه بن کدن ارحبی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(4)- سلام بر عبدالرحمان بن عبداللَّه ازدی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 259

163/ 197- عبدالرّحمان بن عبداللَّه الیزنی‌

استشهاده‌

وخرج من بعده [مسلم بن عوسجة الأسدیّ] عبدالرّحمان «1» بن عبداللَّه الیزنیّ وهو یقول:
أنا ابن عبداللَّه من آل یزنْ دینی علی دین حسین وحسنْ
أضربکم ضرب فتی من الیمنْ أرجو بذاک الفوز عند المؤتمنْ
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 194
ولد حِمْیَر بن سَبأ بن یشجُب بن یعرب بن قحطان (من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام): زید، ومنهم: یزید بن مَفرِّغ الحمیریّ الشّاعر، فقال إنّ السّیِّد الحمیریّ من وُلده من ولد أسلم بن زید، أخی ذی رُعَین: عامر وهو ذو یزن.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 432، 436
الیَزَنی: بفتح الیاء المنقوطة من تحتها بنقطتین والزّای مفتوحة بعدها نون، فهذه النّسبة إلی یَزَن، وهو بطن من حِمْیر، أظنّه من الکلاع.
السّمعانی، الأنساب، 5/ 691
(قال): ثمّ [بعد سعید بن عبداللَّه الحنفیّ] خرج عبدالرّحمان بن عبداللَّه الیزنیّ «2» وهو یقول:
أنا ابن عبداللَّه من آل یزنْ دینی علی دین حسین وحسنْ
أضربکم ضرب فتی من الیمنْ أرجو بذاک الفوز عند المؤتمنْ «3»
ثمّ حمل «3»، فقاتل حتّی قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 17/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 292؛ المجلسی، البحار، 45/ 22؛ البحرانی، العوالم، 17/ 265؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 303؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 295- 296؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 417- 418
__________________________________________________
(1)- فی نور العین: عبداللَّه بن عبدالرّحمان.
(2)- [الدّمعة: المزنیّ، وزاد فی بحرالعلوم: بطن من حمیر].
(3- 3) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 260
[بعد مسلم بن عوسجة الأسدیّ] ثمّ برز عبدالرّحمان بن عبداللَّه الیزنیّ قائلًا:
أنا ابن عبداللَّه من آل یزنْ دینی علی دین حسین وحسنْ
أضربکم ضرب فتی من الیمنْ أرجو بذاک الفوز عند المؤتمنْ «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 288؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 170
عبدالرّحمان بن عبداللَّه الیزنیّ: ذی یزن من أولاد والی أنوشیروان العادل، اسمه: ذی یزن، وبقی أولاده فی الیمن واستشهروا بآل ذی یزن. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 170
__________________________________________________
(1)- و بعد از وی عبدالرحمان بن عبداللَّه الیزنی پای در میدان نهاده، می‌گفت:
«أنا ابن عبداللَّه من آل یزنْ دینی علی دین حسین وحسنْ
أضربکم ضرب فتی من الیمنْ أرجو بذاک الفوز عند المؤتمنْ»
و این عبدالرحمان چندان مقاتله کرد که شهادت یافت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 156- 157
پس عبدالرحمان بن عبداللَّه یزنی پا به معرکه مردانگی گذاشت و قتال کرد تا شهید شد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 669
و دیگر عبدالرحمان بن عبداللَّه الیزنی، آهنگ میدان کرد و این رجز خواند:
«أنا ابن عبداللَّه من آل یزنْ دینی علی دین حسین وحسنْ
أضربکم ضرب فتی من الیمنْ أرجو بذاک الفوز عند المؤتمنْ» 1
و خویشتن را در میان لشگر اعدا افکند و تنی چند را بکشت و دولت شهادت یافت.
1. من عبداللَّه و از قبیله یزن و بر دین حسین و حسن می‌باشم. مانند جوان یمنی شما را می‌زنم و به آن رحمت خدای را امیدوارم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 295
و قتل تنی چند به دست عبدالرحمان بن عبداللَّه الیزنی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
بعد از او عبدالرحمان یزنی به میدان رفت و می‌سرود:
«من زاده عبداللَّه و از آل یزن در دین حسین باشم و دین حسن
شمشیر زنم چنو جوانی ز یمن امید به درگاه خدای ذو المن»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 132
(2)- عبدالرحمان بن عبداللَّه یزنی:
ابن شهرآشوب و خوارزمی و مؤلف بحار الانوار نام وی را ذکر کرده اند.
به نظر ما او همان کسی است که نامش در «رجبیه» با عنوان «عبدالرحمان بن عبداللَّه ازدی» آمده است.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 261

164/ 198- عبدالرّحمان بن عبد ربّ الأنصاری‌

میزاته العائلیّة

خصائصه الفریدة

حدیثه‌

قُتل من الأنصار: عبدالرّحمان بن عبد ربّ، من بنی سالم بن الخزرج، وکان أمیر المؤمنین علیه السلام ربّاه وعلّمه القرآن.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ «1».
الطّبری، التّاریخ، 5/ 423؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 286؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 27؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 95؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 271
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: عبدالرّحمان بن عبد ربّه.
من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام: عبدالرّحمان بن عبد ربّه الخزرجیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 50، 76/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 186؛ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 173
من أصحابه علیه السلام: عبداللَّه بن عبد ربّه الخزرجیّ.
__________________________________________________
- نظر ما مخالف نظر استاد گرامی آقای خویی می‌باشد. نظر ایشان آن است که «عبدالرحمان بن عبداللَّه یزنی» همان «عبدالرحمان بن عبداللَّه بن کدن ارحبی» می‌باشد. (معجم رجال الحدیث: 9/ 349)
یزنی: منسوب به «یزن»، تیره‌ای از قبیله حمیر.
(یمن، عرب جنوب)
مطلب دیگری درباره اش نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 96
(1)- [لم یرد فی الکامل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 262
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، أورده ابن عقدة وحده. أخبرنا أبو موسی إذناً، أخبرنا السّیِّد أبو محمّد حمزة بن العبّاس، أخبرنا أحمد بن المفضل المصریّ، حدّثنا عبدالرّحمان ابن محمّد الرّینیّ، حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید، حدّثنا محمّد بن إسماعیل بن إسحاق الرّاشدیّ، حدّثنا محمّد بن خلف النّمیریّ، حدّثنا علیّ بن الحسن العبدیّ، عن الأصبغ ابن نباتة، قال: شدّ علیَّ النّاس فی الرّحبة من سمع النّبیّ (ص) یوم غدیر خم ما قال إلّاقام ولا یقوم إلّامن سمع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، یقول: فقام بضعة عشر رجلًا، فیهم أبو أیّوب الأنصاریّ، وأبو عمرة بن عمرو بن محصن، وأبو زینب، وسهل بن حنیف، وخزیمة بن ثابت، وعبداللَّه بن ثابت الأنصاریّ، وحبشی بن جنادة السّلولیّ، وعبید بن عازب الأنصاریّ، والنّعمان بن عجلان الأنصاریّ، وثابت بن ودیعة الأنصاریّ، وأبو فضالة الأنصاریّ، وعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، فقالوا: نشهد أ نّا سمعنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: ألا أنّ اللَّه عزّ وجلّ ولیّی، وأنا ولیّ المؤمنین، ألا فمَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللَّهمّ وال مَنْ والاه، وعاد مَنْ عاداه، وأحبّ مَنْ أحبّه، وابغض مَنْ أبغضه، وأعن مَنْ أعانه.
أخرجه أبو موسی.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 307
ومن ذلک ما ذکره النّبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام بمنی ویوم غدیر خم من التّصریح بالنّصّ علیه والإرشاد إلیه فی مقام یشهد له بیان المقال، ولسان الحال بأ نّه الخلیفة والقائم مقامه فی امّته.
وقد صنّف العلماء بالأخبار کتباً کثیرة فی حدیث یوم الغدیر ووقائعه فی الحروب، وذکر فضائل اختصّ بها من دون غیره وتصدیق ما قلناه.
وممّن صنّف تفصیل ما حقّقناه أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الهمدانیّ الحافظ المعروف بابن عقدة، وهو ثقة عند أرباب المذاهب، وجعل ذلک کتاباً محرّراً سمّاه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 263
«حدیث الولایة»، وذکر الأخبار عن النّبیّ صلی الله علیه و آله بذلک، وأسماء الرّواة من الصّحابة، والکتاب عندی وعلیه خطّ الشّیخ العالم الرّبّانی أبی جعفر الطّوسی وجماعة من شیوخ الإسلام لا یخفی صحّة ما تضمّنه علی أهل الإفهام، وقد أثنی علی ابن عقدة الخطیب صاحب تاریخ بغداد وزکّاه.
وهذه أسماء من روی عنهم حدیث یوم الغدیر ونصّ النّبیّ صلی الله علیه و آله علی علیّ علیهما الصّلاة والسّلام والتّحیّة والإکرام بالخلافة، وإظهار ذلک عند الکافّة، ومنهم من هنّأ بذلک:
[...] عمرو بن الحمق الخزاعیّ [...] النّعمان بن العجلان الأنصاریّ [...] عبدالرّحمان ابن عبد ربّه الأنصاریّ.
ابن طاوس، الطّرائف،/ 139- 140، 141/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 125- 126، 127
(عبدالرّحمان بن عبد ربّ الأنصاریّ). ذکره ابن عقدة فی کتاب الموالاة فیمن روی حدیث: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»، وساق من طریق الأصبغ بن نباتة، قال: لمّا نشد علیّ النّاس فی الرّحبة من سمع النّبیّ صلی الله علیه و آله یقول یوم غدیر خم ما قال إلّاقام، ولا یقوم إلّا من سمع، فقام بضعة عشر رجلًا، منهم أبو أیّوب وأبو زینب، وعبدالرّحمان بن عبد ربّه، فقالوا: نشهد أ نّا سمعنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: «إنّ اللَّه ولیّی، وأنا ولی المؤمنین، فمَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه»، فی مسنده لا یعرف. «1»
ابن حجر، الإصابة، 2/ 401 رقم 5156
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ الخزرجیّ. کان صحابیّاً، له ترجمة وروایة، وکان من مخلصی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام. (قال) ابن عقدة: حدّثنا محمّد بن إسماعیل بن
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أمیر المؤمنین ...] عبدالرّحمان بن عبد ربّه.
باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عبدالرّحمان بن عبد ربّه الخزرجیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 198، 210
عبدالرحمان بن عبد ربه از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام است. بعضی او را عبدالرحیم خوانده‌اند واز اصحاب حسین بن علی علیه السلام دانسته اند از قبیله انصار خزرجی.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 264
إسحاق الرّاشدیّ، عن محمّد بن جعفر النّمیریّ، عن علیّ بن الحسن العبدیّ، عن الأصبغ «1» ابن نباتة، قال: «2» نشد علیّ علیه السلام «3» النّاس «4» فی الرّحبة 3 4 مَنْ سمع النّبیّ صلی الله علیه و آله قال «5» یوم غدیر خم ما قال إلّاقام، ولا یقوم إلّامن سمع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول «6»: فقام بضعة عشر رجلًا، فیهم أبو أیّوب الأنصارییّ، وأبو عمرة بن عمرو بن محصن «7»، وأبو زینب، وسهل ابن حنیف، وخزیمة بن ثابت، وعبداللَّه بن ثابت، وحبشی بن جنادة السّلولیّ، وعبید «8» ابن عازب، والنّعمان بن عجلان الأنصاریّ، وثابت بن ودیعة الأنصاریّ، وأبو فضالة الأنصاریّ، وعبدالرّحمان بن عبد ربّ الأنصاریّ، فقالوا: نشهد أنّا سمعنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: ألا أنّ اللَّه عزّ وجلّ «9» ولیِّیّ وأنا ولیّ المؤمنین، ألا مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللَّهمّ وال مَنْ والاه، وعاد مَنْ عاداه، وأحبّ مَنْ أحبّه، وأبغض مَنْ أبغضه، وأعن مَنْ أعانه، «10» وذکر فی أسد الغابة ذلک، وکرّره فی مواضع الّذین قاموا من الصّحابة «10».
(قال) فی الحدائق: وکان علیّ بن أبی طالب علیه السلام هو الّذی علّم عبدالرّحمان «11» هذا القرآن وربّاه.
السّماوی، إبصار العین،/ 93/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 270؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 163
__________________________________________________
(1)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: مکانهما: وساق الحدیث من طریق الأصبغ ...].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لمّا].
(3- 3) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: مع].
(4- 4) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: مع].
(5)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یقول].
(6)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(7)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: محض].
(8)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: عبیداللَّه].
(9)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یقول].
(10- 10) [ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: انتهی کلام ابن حجر فی الإصابة].
(11)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: بن عبد ربّ الأنصاریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 265
ومنهم: عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ الخزرجیّ، قال علماء الرّجال: کان عبدالرّحمان صحابیّاً، له ترجمة وروایة، وکان من مخلصی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وقال العسقلانی فی الإصابة: عبدالرّحمان بن عبد ربّ الأنصاریّ، ذکره ابن عقدة فی کتاب الموالاة فیمَن روی حدیث: مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه، وساق الحدیث من طریق الأصبغ بن نباتة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 270/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 163
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الخزرجیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی الرِّجال من دون وصفه بالخزرجیّ، من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام. وفی نسخة أخری: عبدالرّحیم، وفی أصحاب الحسین علیه السلام عبدالرّحمان بن عبد ربّه الخزرجیّ، وعدّ فی أسد الغابة عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ بغیر هاء بعد کلمة ربّ، من الصّحابة.
وأقول: قد کان عبدالرّحمان هذا صحابیّاً، وکان من مخلصی أمیر المؤمنین علیه السلام، وقد علّمه القرآن وربّاه وهو أحد رواة حدیث: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، حین طلب علیه السلام روایة من سمع ذلک من النّبیّ صلی الله علیه و آله، وکان ملازماً له علیه السلام.
ثمّ لا یخفی علیک أ نّا إنّما تبعنا الفاضل التّفرشی فی جعل عبدالرّحمان هذا غیر سابقه نظراً إلی أن ذاک من أصحاب علیّ والحسین علیهما السلام وقد صرّح النّجاشی فی ترجمة إسماعیل ابن عبدالخالق بن عبد ربّه بأنّ عمومته من أصحاب أبی جعفر وأبی عبداللَّه علیه السلام، لکن یمکن المناقشة فی ذلک بأنّ الّذی عدّه النّجاشی من أصحابهما هو شهاب وعبدالرّحیم ووهب وعبدالخالق لا عبدالرّحمان، فلا مانع من أن یکون عبدالرّحمان من أصحاب علیّ والحسین علیه السلام وإخوته شهاب وعبدالرّحیم ووهب وعبدالخالق من أصحاب الباقرین علیه السلام، فلا شاهد علی کون عبدالرّحمان أیضاً من أصحابهما حتّی یکشف عن تعدّد عبدالرّحمان بن عبد ربّه ولا یتوهّم أ نّه حیث لم یثبت التّعدّد ولم یعلم کون الّذی فی خبر الکشّی هو الّذی عدّ من أصحاب علیّ والحسین علیهما السلام حتّی یدلّ الخبر علی مدحه، بقی عبدالرّحمان بن عبد ربّه علی جهالته، ولم یمکن عدّه حسناً أیضاً لأنّا ندفع التّوهّم بأنّ عبدالرّحمان بن عبد ربّه هو الممدوح بالخیرورة والفضل، ولم یصفه المادح بما ینافی کونه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 266
من أصحاب علیّ والحسین علیهما السلام حتّی یقصر الخبر عن إثبات حسنه، فتدبّر جیّداً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
هو عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، کان صحابیّاً، وکان من مخلصی أمیرالمؤمنین علیه السلام، وقد علّمه علیه السلام القرآن وربّاه، وهو أحد رواة حدیث: مَنْ کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، حین طلب علیه السلام روایة من سمع ذلک من النّبیّ صلی الله علیه و آله، وکان ملازماً له. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 96
الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان (من وُلد سام بن نوح أو هود علیهما السلام).
وُلد قحطان: یعرب، فولد یعرب: یَشْجُبْ. فوُلد یشْجب: سبأ وهو عامر، فولد سبأ:
کهلان، فولد کهلان: زید، فولد زید: مالک، فولد مالک: نَبْت، فولد نَبْت: الغوث، فولد
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان‌بن عبد «انصاری خزرجی»:
طبری از او یاد کرده و شیخ طوسی نیز همراه ذکر نامش او را به قبیله «خزرج» منسوب کرده.
مؤلف بحار الانوار و ابن طاوس نیز نام وی را ذکر کرده‌اند.
او یکی از کسانی می‌باشد که برای امام حسین علیه السلام در کوفه بیعت می‌گرفتند و چنین به نظر می‌آید که یکی از شخصیت‌های برجسته کوفه بوده است.
خزرجی: منسوب به قبیله «خزرج».
(یمن، عرب جنوب)
اهل کوفه بوده و چیز دیگری درباره‌اش نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 95، 96
عبدالرحمان بن عبد رب الانصاری
از صحابه رسول خدا و از مخلصین و تربیت شدگان علی مرتضی اصابه و اسد الغابه او را ذکر کرده‌اند، در اصابه از کتاب موالات ابن عقدة حدیث: من کنت مولاه را از او روایت کرده و نام سیزده نفر را که برده یکی عبدالرحمان بن عبد رب الانصاری است و در اسد الغابه نیز او را ذکر کرده که شهادت داده عبدالرحمان مذکور که من این حدیث را از رسول خدا شنیدم.
و در «حدائق الوردیه» بنا بر نقل علامه سماوی در «ابصار العین» گوید که: امیر المؤمنین قرآن را تعلیم عبدالرحمان کرده بود و او را تربیت نموده.
رسولی محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 231
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 267
الغوث: أدد وهو الأزد، ولد الأزد: مازن، فولد مازن: ثعلبة، فولد ثعلبة: امرئ القیس، فولد امرؤ القیس: حارثة الغَطْرِیف، فولد حارثة الغَطْرِیف: عامر ماء السماء، فولد عامر ماء السّماء: عمرو مُزَیْقَیاء، فولد عامر مُزَیْقیاء: ثعلبة العَنْقاء، ومن ولده الأوس والخَزْرج وهم الأنصار.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 330، 331، 332

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

وکان عبدالرّحمان جاء معه فیمن جاء من مکّة.
السّماوی، إبصار العین،/ 93
وکان عبدالرّحمان هذا جاء مع الحسین علیه السلام فیمن جاء من مکّة إلی کربلاء، وکان ملازماً له إلی یوم العاشر من المحرّم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 270/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 163
وجاء مع الحسین علیه السلام من مکّة إلی کربلا، وملازماً له إلی أن نشب القتال یوم الطّفّ، فتقدّم بین یدیه علیه السلام وقاتل حتّی نال شرف الشّهادة، رضوان اللَّه علیه. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 145/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 96

طهارته فی صبح العاشوراء ومزاح بریر معه‌

قال أبو مخنف: حدّثنی عمرو بن مرّة الجملیّ، عن أبی صالح الحنفیّ، عن غلام لعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، قال: کنت مع مولای، فلمّا حضر النّاس وأقبلوا إلی الحسین، أمر الحسین بفسطاط فضُرب، ثمّ أمر بمسک فمیث فی جفنة عظیمة أو صحفة؛ قال: ثمّ دخل الحسین ذلک الفسطاط، فتطلّی «2» بالنّورة. قال: ومولای عبدالرّحمان بن عبد ربّه وبُرَیر بن حُضَیر الهمْدانیّ علی باب الفسطاط تحتکّ مناکبهما، فازدحما أیّهما یطّلی
__________________________________________________
(1)- این عبدالرحمان از کسانی بود که از مکه ملازم رکاب حضرت حسین بود.
رسولی محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 231
(2)- [فی نفس المهموم والمعالی: لیطلی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 268
علی أثره، فجعل بُرَیر یهازل عبدالرّحمان، فقال له عبدالرّحمان: دعنا، فوَ اللَّه «1» ما هذه بساعة باطل، فقال له بُرَیر: واللَّه لقد علم قومی أنِّی ما أحببتُ الباطل شابّاً ولا کهلًا، ولکن واللَّه إنِّی لمستبشر بما نحن لاقون، واللَّه إنّ «2» «3» بیننا وبین الحور العین إلّاأن یمیل هؤلاء علینا بأسیافهم «4»، ولوددت أ نّهم قد مالوا علینا بأسیافهم. قال: فلمّا فرغ الحسین «5» دخلنا فاطّلینا «5»؛ قال: ثمّ إنّ الحسین رکب دابّته ودعا بمصحف، فوضعه أمامه؛ «6» قال:
فاقتتل أصحابه بین یدیه قتالًا شدیداً، فلمّا رأیت القوم قد صُرِعوا أفلت وترکتُهم «6». «7»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 422- 423/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 237، 238، 239؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 561؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 363
__________________________________________________
(1)- [المعالی: واللَّه].
(2)- [المعالی: ما].
(3)- [زاد فی الأعیان: ما].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(5- 5) [الأعیان: دخلا فأطلیا].
(6- 6) [الأعیان: وهو صریح فی أنّ ذلک کان یوم العاشر، وقد صرّح بذلک أیضاً ابن الأثیر فی الکامل، وابن طاوس فی کتاب الملهوف، فما فی إبصار العین أ نّه کان یوم التّاسع سهو].
(7)- غلام عبدالرحمان‌بن عبدربه انصاری گوید: با صاحبم بودم، وقتی کسان آماده شدند و سوی حسین رفتند، حسین بگفت تا خیمه‌ای به‌پا کردند ومقداری مسک بیاوردند و در کاسه‌ای بزرگ یا سینی‌ای ریختند.
گوید: آن گاه حسین وارد خیمه شد و نوره کشید.
گوید: صاحب من عبدالرحمان بن عبدربه وبریر بن‌حضیر همدانی بر در خیمه شانه‌هایشان به‌هم می‌خورد و برخورد داشتند که کدامشان پس از وی نوره بکشند. بریر با عبدالرحمان بذله‌گویی می‌کرد، عبدالرحمان بدو گفت: «ولمان کن، اینک وقت یاوه‌گویی نیست.»
گوید: بریر بدو گفت: «به خدا قوم من می‌دانند که نه در جوانی و نه در سالخوردگی یاوه‌گویی را دوست نداشته ام، ولی به خدا از آن‌چه در پیش دارم، خوشدلم. به خدا میان ما و حور عین فاصله نیست، جز این که این قوم با شمشیرهای خویش سوی ما آیند، دوست دارم که با شمشیرهای خود بیایند.»
گوید: و چون حسین فراغت یافت، ما نیز برفتیم و نوره کشیدیم.
گوید: آن گاه حسین بر مرکب خویش نشست و قرآنی خواست و آن را پیش روی خویش نهاد.
گوید: یاران وی پیش رویش جنگی سخت کردند و چون دیدم که آن گروه از پای درآمدند، گریختم و آن‌ها را رها کردم.
پاینده، ترجمه طبری، 5/ 3021
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 269
فلمّا دنوا من الحسین، أمر، فضرب له فسطاط، ثمّ أمر بمسک، فمیث فی جفنة، ثمّ دخل الحسین فاستعمل النّورة، ووقف عبدالرّحمان بن عبد ربّه وبریر بن حضیر الهمدانیّ علی باب الفسطاط وازدحما أ یّهما یطّلی بعده، فجعل یزید یهازل عبدالرّحمان، فقال له:
واللَّه ما هذه بساعة باطل، فقال یزید: واللَّه إنّ قومی علموا أ نّی ما أحببت الباطل شابّاً ولا کهلًا، ولکنِّی مستبشر بما نحن لاقون، واللَّه ما بیننا وبین الحور العین إلّاأن یمیل هؤلاء علینا بأسیافهم، فلمّا فرغ الحسین، دخلا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 286
ودخل علیه السلام لیطّلی، ووقف علی باب الفسطاط بریر بن خضیر الهمدانیّ وعبدالرّحمان ابن عبد ربّه الأنصاریّ، فجعل بریر یضاحک عبدالرّحمان، فقال: یا بریر! ما هذه ساعة باطل، فقال بریر: واللَّه ما أحببت الباطل قطّ، وإنّما فعلت ذلک استبشاراً بما نصیر إلیه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 27
قال: فلمّا کان الغداة «1» «2» أمر الحسین علیه السلام بفسطاط «3»، فضرب، فأمر بجفنة «4» فیها مسک کثیر، وجعل عندها «5» نورة، ثمّ دخل لیطّلی.
فروی أنّ بریر بن خضیر الهمدانیّ «6» وعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ وقفا علی باب الفسطاط لیطّلیا «7» بعده، فجعل بریر یضاحک عبدالرّحمان، فقال له عبدالرّحمان:
یا بریر! أتضحک؟ ما هذه ساعة «8» ضحک ولا «8» باطل، فقال بریر: لقد علم قومی أنّنی ما
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: الغداوة، وزاد فیه: أی وقت السّحر].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- [فی البحار والعوالم: بفسطاطه].
(4)- [الأسرار: بجفنته].
(5)- [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: فیها].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [تسلیة المجالس: فتطلّیا].
(8) (8) [لم یرد فی البحار والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 270
أحببت الباطل کهلًا ولا شابّاً، وإنّما أفعل ذلک استبشاراً بما نصیر إلیه، فوَ اللَّه ما هو إلّاأن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعالجهم بها «1» ساعة، ثمّ نعانق الحور العین. «2»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 95- 96/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 271- 272؛ المجلسی، البحار، 45/ 1؛ البحرانی، العوالم، 17/ 245؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 277؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 270؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 180؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 60- 61
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(2)- راوی گفت: همین‌که سحر شد، حسین علیه السلام دستور فرمود خیمه‌ای برپا کردند و فرمود تا در ظرف بزرگی‌که مشک‌فراوان در آن‌بود، نوره گذاشتند. سپس خود حضرت برای تنظیف داخل‌خیمه شد. روایت شده که بریر بن خضیر همدانی و عبدالرحمان بن عبدربه انصاری بر در خیمه ایستاده‌بودند که پس از بیرون آمدن حضرت، آنان از نوره استفاده کنند. در این‌حال، بریر خوشحال و خندان بود و سعی داشت که عبدالرحمان را نیز بخنداند. عبدالرحمان به بریر گفت: «ای بریر! چرا می‌خندی؟ حالا که وقت خنده و شوخی نیست.»
بریر گفت: «همه فامیل من می‌دانند که من نه در پیری و نه در جوانی اهل شوخی نبودم، ولی شوخی این وقت من از فرط خوشحالی به سرنوشتی است که در پیش داریم. به خدا قسم فاصله‌ای میان ما و دست به گردن شدن با حوریان بهشتی، جز این نیست که ساعتی با این مردم با شمشیرهای خود بجنگیم.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 95- 96
و در سحر، آن امام مطهر برای تهیه سفر آخرت فرمود که نوره‌ای برای آن حضرت ساختند، در ظرفی که مشک در آن بسیار بود و در خیمه مخصوصی درآمد و مشغول نوره کشیدن شدند. و در آن وقت، بریر بن خضیر همدانی و عبدالرحمان‌بن عبد ربه انصاری، بر در خیمه محترمه ایستاده بودند و منتظر بودند که چون آن‌سرور فارغ‌شود، ایشان نوره‌بکشند. بریر در آن‌وقت با عبدالرحمان مضاحکه و مطایبه می‌نمود. عبدالرحمان گفت: «ای بریر! این هنگام مطایبه نیست.»
بریر گفت: «خدا می‌داند که من هرگز در جوانی و پیری مایل به لهو و لعب نبوده‌ام و در این حالت شادی می‌کنم، به سبب آن که می‌دانم که شهید خواهم شد و بعد از شهادت، حوریان بهشت را دربر خواهم کشید و به نعیم ابدی آخرت متنعم خواهم گردید.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 652
و بامدادان حسین بفرمود تا خیمه‌ای برافراختند و قدحی را از مشک و نوره آکنده ساختند و در آن خیمه، جای دادند تا از اصحاب هر که را حاجت افتد، بدان خیمه در رود و موی بسترد.
در خبر است که بریر خضیر همدانی و عبدالرحمان‌بن عبدربه الانصاری، بر در آن خیمه ایستاده بودند تا به‌نوبت از آن‌نوره به کار برند. این‌هنگام بریر با عبدالرحمان سخن به مطایبه و مضاحکه 1 آورد. عبدالرحمان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 271
(وقال) أبو مخنف: «1» أمر الحسین علیه السلام فی الیوم التّاسع «2» من المحرّم «1» بفسطاط فضرب، ثمّ أمر بمسک فمیث «3» «4» فی جفنة عظیمة «5»، فأطّلی بالنّورة، و «6» عبدالرّحمان بن عبد ربّه، وبریر «7» علی باب الفسطاط تختلف مناکبهما، فازدحما أیّهما یطّلی علی أثر الحسین علیه السلام، فجعل بریر یهازل عبدالرّحمان ویضاحکه، فقال عبدالرّحمان: دعنا، فوَاللَّه ما هذه بساعة باطل. فقال بریر: واللَّه لقد علم قومی أنِّی ما أحببت الباطل شابّاً ولا کهلًا، «8» ولکنِّی
__________________________________________________
- گفت: «ای بریر! آیا در چنین ساعت از در طیبت می‌خندی؟ و خود را به باطلی شاغل می‌داری؟»
«فقال بریر: لقد علم قومی أنِّی ما أحببت الباطل کهلًا ولا شابّاً وإنّما أفعل ذلک استبشاراً بما نصیر إلیه، فواللَّه ما هو إلّاأن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعالجهم ساعة ثمّ نعانق الحور العین.»
بریر گفت: «قبیله من همگان دانند که من نه در پیری و نه در جوانی، باطل را دوست نداشته‌ام و لهو را شاغل نبوده‌ام. این که تو می‌بینی انگیخته بشارتی است که بازگشت ما به اوست. سوگند با خدای که ما ساعتی بیش و کم با این قوم طریق مبارزت خواهیم سپرد و کار با سیف و سنان خواهیم کرد و از پس آن با حورالعین دست در آغوش خواهیم شد.»
مکشوف باد که این وقت آب در لشکرگاه حسین علیه السلام نایاب بود، تواند شد که تدبیری در اجزای نوره کنند که موی بسترد و آلایشی در بدن به جای نگذارد تا به آب حاجت افتد.
1. مطایبه: مزاح نمودن، خوشمزگی کردن. مضاحکه: شوخی خنده‌آور نمودن.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 211
(1) (1) [ذخیرة الدّارین: فلمّا کان الیوم العاشر من المحرّم أمر الحسین].
(2)- [زاد فی المعالی: أو لیلة العاشر].
(3)- [وسیلة الدّارین: فجی‌ء].
(4)- [إبصار العین وذخیرة الدّارین: (بمسک) یحتمل أن یقرأ بالفتح وهو الجلد فمعناه أمر بجلد فیه نورة فمیث، ویحتمل أن یقرأ بالکسر وهو الطّیّب المعروف، فمعناه أمر بنورة فمیث فیها بطیب. أیضاً فی إبصار العین: (میث) مجهول من ماث یمیث ویموث بالیاء والواو. ویقال: ماث الملح بالماء: أذابه، وملث المسک دافه ومرسه وخلطه، فمعنی الکلمة أذیب ودیف].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أو صحفة].
(6)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ثمّ دخل لیطّلی وإنّ].
(7)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وقفا].
(8) (8*) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ولکن واللَّه إنِّی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 272
واللَّه (8*) لمستبشر بما نحن لاقون، واللَّه إنّ بیننا «1» وبین الحور العین إلّاأن «2» نحمل علی هؤلاء فیمیلون علینا بأسیافهم، ولوددت أن مالوا بها السّاعة «2». «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 70- 71/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 261؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 395- 396؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 107
ومنها، أ نّه کان یمازح عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ حین وقفا بباب الخیمة الّتی کان یطّلی فیها الحسین النّورة، فقال له عبدالرّحمان: دعنا، فوَ اللَّه ما هذه بساعة باطل؛ فقال: واللَّه لقد علم قومی أ نِّی ما أحببت الباطل شابّاً ولا کهلًا، ولکن، واللَّه، أ نِّی لمستبشر بما نحن لاقون، واللَّه ما بیننا وبین الحور العین إلّاأن یمیل هؤلاء علینا بأسیافهم، ولوددت أ نّهم قدموا علینا بأسیافهم السّاعة، إلی غیر ذلک ممّا هو مذکور فی کتب السّیر والمقاتل. «4»
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 167
__________________________________________________
(1)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ما بیننا].
(2- 2) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یمیل هؤلاء علینا بأسیافهم ولوددت أ نّهم قد مالوا علینا بأسیافهم السّاعة].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: قال: فلمّا فرغ الحسین علیه السلام دخلنا فأطلینا].
(4)- ابومخنف گوید: عمروبن مره جملی از ابی‌صالح حنفی از غلام عبدالرحمان‌بن عبدربه انصاری باز گفت که: من با آقای خود بودم، چون مردم آماده جنگ شدند و به سوی حسین رو کردند، حسین دستور داد چادری زدند و مشک آوردند در قدح بزرگی خیس کردند. خود در آن چادر رفت تا نوره کشد. آقایم عبدالرحمان و بریربن خضیر همدانی بر در خیمه به هم شانه می‌زدند و هر کدام می‌خواستند دنبال امام اول بار نوره کشند. بریر با عبدالرحمان شوخی می‌کرد و او می‌گفت: «دست از ما بکش. به خدا هنگام بیهودگی نیست.»
بریر گفت: «آشنایان من می‌دانند، به خدا من نه در جوانی و نه در پیری گرد بیهوده نگردیدم، ولی اکنون نشاط دارم از پیشامد خود. به خدا میان ما و حور العین جز این نمانده که این لشگر شمشیرهای خود را به ما حوالت کنند و من دوست دارم که زیر شمشیر آنان بروم.
ترجمه: گوید: چون حسین علیه السلام فارغ شد، ما رفتیم و نوره کشیدیم. گوید: سپس حسین سوار مرکب خود شد و قرآن خواست و پیش خود نهاد.
گوید: اصحابش در برابر او پیکار سختی کردند و چون دیدم کشته‌ها به زمین افتادند، من به در رفتم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 273
هازل بریر عبدالرّحمان الأنصاریّ، فقال له عبدالرّحمان: ما هذه ساعة باطل، فقال بریر: لقد علم قومی ما أحببت الباطل کهلًا ولا شابّاً، ولکنّی مستبشر بما نحن لاقون واللَّه ما بیننا وبین الحور العین إلّاأن یمیل علینا هؤلاء بأسیافهم ولوددت أ نّهم مالوا علینا السّاعة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 262
قالوا: وأمر الحسین علیه السلام عند ذلک بفسطاط فضُرِب، ثمّ أمر بجفنة عظیمة دیف فیها مسک کثیر، وجعل عندها نورة، ثمّ دخل الحسین علیه السلام ذلک الفسطاط لیطّلی بالنّورة ویتضمّخ بالمسک، وکان عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ وبریر بن خضیر الهمدانیّ واقفین علی باب الفسطاط لیطّلیا علی أثره، فازدحما: أ یّهما یتقدّم لذلک، فجعل بریر یضاحک عبدالرّحمان ویهازله، فقال له عبدالرّحمان: یا بریر، دعنا، فواللَّه ما هذه بساعة باطل، فقال بریر: واللَّه لقد علم قومی أ نّی ما أجبت الباطل کهلًا ولا شابّاً، استبشاراً بما نحن لاقون وما نصیر إلیه، فواللَّه ما بیننا وبین أن نعانق الحور العین إلّاأن نلقی هؤلاء بأسیافنا فنعالجهم بها ساعة، ثمّ یمیلوا علینا بأسیافهم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 369- 370
(ذکره الطّبریّ فی التاریخ ج 5، ص 423) طبع دار المعارف بالقاهرة، وابن طاوس فی (اللّهوف ص 40) طبع النّجف، والمجلسی فی (بحاره ج 45، ص 21)، وهو الّذی کان یضاحکه بریر بن خضیر فی صبیحة عاشوراء وهما یطّلیان.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 417
__________________________________________________
- و آن‌ها را پشت سر گذاشتم.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 106
از آن جمله بریر بن خضیر با عبدالرحمان انصاری، در شب عاشورا به شوخی و ملاعبه پرداخت. عبدالرحمان گفت: «این هنگام باطل‌پردازی نیست.»
بریر گفت: «به خدا قسم، قوم من می‌دانند که از جوانی تا به حال من از بیهوده‌گری به دور بوده‌ام. اما از آن‌چه که در انتظارمان است، در سرور و نشاطم. به خدا سوگند که بین ما و در آغوش گرفتن حور العین، جز این که اینان تیغ برّان بر ما برکشند، فاصله ای نیست و من دوست داشتم که هم‌اکنون بر ما شمشیر برمی‌کشیدند.»
پاک پرور، ترجمه العباس،/ 201
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 274

استشهاده‌

وقُتل بین یدیه فی الحملة الاولی.
(وقال) السّرویّ: إنّه قاتل وقُتل، رضی الله عنه.
السّماوی، إبصار العین،/ 93
فلمّا نشب القتال تقدّم أمام الحسین علیه السلام، فقُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل. وقال «1» محمّد السّرویّ «1»: أ نّه قاتل «2» حّتّی قُتل «2» مبارزة بعد صلاة الظّهر، رضوان اللَّه علیه. «3»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 270/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 163
وخرج عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ الخزرجیّ، وقاتل حتّی قُتل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 417

- عبدالرّحمان بن عروة

استشهاده بروایةٍ أخری‌

(ثمّ) خرج من بعده [عمرو بن جنادة] عبدالرّحمان بن عروة وجعل یقول:
قد علمت حقّاً بنو غِفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لأضربنّ معشر الأشرارِ بالمشرفیّ الصّارم البتّارِ
ثمّ قاتل حتّی قُتل. «4»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: فی المناقب لابن شهرآشوب].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- زمین کربلا و در روز عاشورا در حمله اولی شهید گردید و ابن شهرآشوب می‌فرماید: مبارزتاً بعد از نماز ظهر شهید شد.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 231
(4)- آن گاه عمرو بن قرظة الانصاری و عبدالرحمان بن عروه از عقب هم، ساز نبرد کرده، جان‌ها فدا ساختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158
و بعد از او [عمر بن جناده] عبدالرحمان بن عروه شربت شهادت نوشید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 275
[عن المناقب] قال: [بعد عمرو بن جنادة] ثمّ خرج عبدالرّحمان بن عروة، «1» فقال:
قد علمت حقّاً بنو غِفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بکلِّ عضب ذکر بتّارِ
یا قوم ذو دواعن بنی الأخیارِ بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ
ثمّ «1» قاتل حتّی قُتل، رحمه الله. «2»
المجلسی، البحار، 45/ 28/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 272؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 309؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298
«2»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2)- اکنون، بر سر سخن رویم و نام آنان را که فاضل مجلسی علیه الرحمه یاد نفرموده است، فرایاد آریم، و نام راوی را با اسناد باز نماییم و تاکنون چند که از شهدا باز نموده ایم، بیش و کم پنج تن بر آنچه فاضل مجلسی نگاشته افزوده‌ایم: [...] پنجم: عبدالرحمان‌بن عروه.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 309
عبدالرحمان بن عروة غفاری:
خوارزمی و بحار الانوار، نام وی را آورده‌اند.
امکان دارد که او یکی از «دو برادر غفاری 1» که فرزند «عروة بن حراق» بودند، باشد. آنچه که ما را بر آن داشت تا نام اورا مستقل از آن دو برادر عنوان کنیم، بیان وگزارش خوارزمی و محمد بن ابی‌طالب موسوی- که مجلسی در بحار الانوار از وی نقل می‌کند- می‌باشد که از عبدالرحمان بن عروة غفاری، به عنوان شهید یاد می‌کنند و سپس از دو برادر شهید که غفاری بوده اند، نام می‌برند و این ما را بر آن داشت که عنوان مستقلی برای این شهید قرار دهیم.
تمامی مصادر و منابع- رجالی و تاریخی- نیز دو برادر غفاری را با هم ذکر کرده اند و نیز یادآوری می‌کنند که این دو برادر، برای رفتن به صحنه نبرد، با هم اجازه گرفتند و به میدان رفتند، و همراه هم با دشمن جنگیدند تا کشته شدند و هیچ یک از مصادر تاریخی، این دو برادر را جدا از هم ذکر نکرده‌اند.
درحالی که خوارزمی در «مقتل الحسین» و مجلسی در «بحار الانوار» (در دو مورد) هنگام ذکر نام شهیدان از «عبدالرحمان بن عروة غفاری» به تنهایی و مستقلًا نام برده‌اند.
و رجزی حماسی به وی نسبت داده شده که در آن می‌گوید: «قد علمت حقّاً بنو غفار؛ بنی غفار حق را شناخته است.»
1. غفاری: منسوب به غفاربن ملیل، تیره ای از کنانه و از عرب عدنان (عدنان، عرب شمال).
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 96- 97
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 276
[یُحتمل أن یکون متّحداً مع عبدالرّحمان بن عروة الغفاریّ؛ لأنّ الخوارزمیّ ذکرهما فی موضعین منفردین (أحدهما الجزء «1» ص 22، والأخری الجزء 2 ص 23- 24).
ولکن اتِّحادهم أقوی لاتِّحاد الرّجز الّذی نُقل عنهما، لهذا لم نرقِّم لهذا الاسم].

165/ 199- عبدالرّحمان بن عروة الغفاریّ‌

ستأتی ترجمته فی ترجمة أخیه عبداللَّه، ص 297- 311 رقم 180/ 217، فراجع هناک.

166/ 200- عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 593- 612.

167/ 201- عبدالرّحمان بن مسعود التّیمیّ‌

ستأتی ترجمته فی ترجمة أبیه مسعود بن حجّاج، ص 869- 874 رقم 270/ 326.

168/ 202- عبدالرّحمان بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرناه ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 737- 738.

169/ 203- عبدالرّحمان بن یزید

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عبدالرّحمان بن یزید. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 245، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340
__________________________________________________
(1)- سلام بر عبدالرحمان بن یزید.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 277
عبدالرّحمان بن یزید. وفی الزّیارة الرّجبیّة: (السّلام علی عبدالرّحمان بن یزید) ولم نقف علی ترجمته فی کتب الرّجال ولا عند أهل السّیر. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167

عبداللَّه بن أبی بکر

قال الجاحظ فی کتاب الحیوان: وهو شهید من شهداء یوم الطّفّ. «2»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611/ عنه محمّدمهدی شمس الدّین، أنصار الحسین،/ 102
قال السّیِّد الأمین: ولا تحضرنا نسخة کتاب الحیوان للتحقّق من النّسبة، ویخطر فی الذِّهن احتمال أن یکون الجاحظ عنی أحد القتلی فی ثورة إبراهیم بن عبداللَّه قتیل باخمری فی عهد أبی جعفر المنصور فی البصرة.
محمّدمهدی شمس الدّین، أنصار الحسین،/ 102 رقم 19
[شعر فی طوق الحمامة].
وقال فی ذکر الطّوق [أنّ الحمامة نوّاحة] عبداللَّه بن أبی بکر، وهو شهید یوم الطّائفّ، وهو صاحب ابن صاحب [:] من الطّویل إلی الآخر.
الجاحظ، الحیوان، 3/ 98
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان بن یزید:
نام او در «رجبیه» آمده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 115
(2)- عبداللَّه بن ابی‌بکر:
سید امین می‌گوید که جاحظ در کتاب «الحیوان» گفته است: «او شهیدی از شهیدان روز طف می‌باشد.»
کتاب «الحیوان» جاحظ را در اختیار نداشتیم تا تحقیقی درباره گفته جاحظ بنماییم چون این احتمال به ذهن خطور می‌کند که «جاحظ»، یکی از کشته شدگان در انقلاب، «ابراهیم‌بن عبداللَّه» را درنظر گرفته باشد که در دوره حکومت منصور، خلیفه عباسی، در بصره اتفاق افتاد.
( «ابراهیم بن عبداللَّه علوی»، معروف به شهید «باخمری» می‌باشد که علیه عباسیان انقلاب کرد و در محلی به نام «باخمری» که در فاصله 95 کیلومتری کوفه قرار دارد، از سپاه عباسی شکست خورد و کشته شد [مترجم].)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 115- 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 278

170/ 204- عبداللَّه الأصغر بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 989- 991.
وأمّا ممّا لم یجی‌ء فی المجلّد التّاسع (فی الهامش). «1»

171/ 205- عبداللَّه الأصغر بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

اشاره

فقد ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّانی عشر، ص 337- 371.
ممّا لم یجئ فیه:

میزاته العائلیّة

ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 16 «2»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 515- 516

استشهاده علیه السلام‌

ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 114- 115 «3»؛ مثله ذکر ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 557- 558

172/ 206- عبداللَّه (الأصغر) بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 629- 631.

173/ 207- عبداللَّه الأکبر بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 713- 730.
وأمّا ممّا لم یجی‌ء فی المجلّد التّاسع.
__________________________________________________
(1)- وبیست ویک نفر از خبیثان کوفه به شمشیر عبداللَّه اصغر بن علی علیهما السلام شربت هلاک ودمار نوشیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 373
و زجربن بدر ملعون قاتل عبداللَّه اصغر را با جماعتی از آن مردم شقاوت بنیاد را، عمربن علی، سلام اللَّه علیهم، از شمشیر آتشبار به آتش دوزخ نگونساز فرمود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 373
(2)- [أنظر المجلّد، 12/ 22- 24، 372].
(3)- [أنظر المجلّد، 13/ 346- 349].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 279
عدّه فی أولاد أمیر المؤمنین علیهم السلام وأمّه أمّ البنین عند:
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 430 «1»
وقال عبداللَّه: حدّثنا محمّد بن عمرو الشّیبانی، قال: قال الفضل بن عبّاس بن عقبة ابن أبی لهب یرثی مَنْ قُتل مع الحسین بن علیّ علیهما السلام، یعنی من أهله. وکان قبل الحسین، والعبّاس، وعمر، ومحمّد، عبداللَّه، وجعفر بنو علیّ بن أبی طالب.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 59
وذکر أیضاً فی جملة الشّهداء علیهم السلام عند:
الزّرندی، جنّات الخلود،/ 22
السّماوی، إبصار العین،/ 129؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416

حدیث العبّاس علیه السلام معه وشهادته علیه السلام‌

ذکره ابن حاتم الشّامیّ فی الدّرّ النّظیم،/ 556- 557.؛ «2»

زیارته فی أوّل رجب والنصّف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

ذکره ابن طاوس فی الإقبال (ط حجری)،/ 712، (ط قم)، 3/ 343، وسائر المصادر «3»؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 177.

174/ 208- عبداللَّه الأکبر بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

وهو زوج سکینة بنت سیِّد الشّهداء علیهم السلام، فقد ذکرناه فی المجلّد الثّانی عشر، ص 309- 335.
__________________________________________________
(1)- [أنظر العبّاس الأکبر رقم 156/ 189 فی عنوان: أمّ العبّاس وأشقّاؤه فی هذا المجلّد، ص 191، 192- 193].
(2)- [أنظر العبّاس الأکبر رقم 156/ 189 فی عنوان: شهادة إخوته وحدیثه معهم قبل الشّهادة فی هذا المجلّد، ص 199].
(3)- [أنظر المجلّد، 9/ 614- 615، 731].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 280

175/ 209- عبداللَّه (الأکبر) بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکر ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 614- 628.

176/ 210- عبداللَّه بن الأکدن وأخوه [عبدالرّحمان]

استشهادهما

[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] فنظر الحسین علیه السلام یمیناً وشمالًا، وإذا برجل من أصحابه یقال له عبداللَّه بن الأکدن، وکان هو وأخ له فی خیمة لهما، فخرجا وهما یبکیان، فقال الحسین علیه السلام: وما یبکیکما؟ فإنِّی أرجو من اللَّه أن یکون ساق إلیکما خیراً، فقالا: واللَّه ما لأنفسنا نبکی، ولکن بکاؤنا علیک حیث نراک وحیداً وقد أحاطت بک الأعداء ولا نقدر علی ردّهم منک، فقال: جزاکم اللَّه عنِّی خیراً، فأنتما جیرانی فی الجنّة. فلمّا سمعا منه ذلک حملا، وأنشأ أحدهما یقول:
الیوم قد طاب لنا طعانی لا تجزعی یا نفس کلّ فانِ
غیر إلهٍ واحدٍ منّانِ ذی الجود والنّعمان رفیع الشّانِ
وحمل الآخر وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الأکدنْ دینی علی دین الحسین والحسنْ
ولا أبالی فی الخطوب فی الزّمنْ إذا رضی عنِّی النّبیّ المؤتمنْ
خیر نبیّ صادق عالی السّننْ محمّد جدّ الحسین والحسنْ
قال: ثمّ قاتلا قتالًا شدیداً حتّی قتلا خلقاً کثیراً، ووقع الحرب بینهما وبین رجال ابن سعد (لعنه اللَّه)، فقتلا من القوم ستّمائة فارس، واللَّه العالم، وقُتلا رحمة اللَّه علیهما.
وروی أنّ الحسین علیه السلام لمّا قُتل أولاد الأکدن نظر یمیناً وشمالًا فلم یر أحداً، فنادی:
یا مسلم بن عقیل، یا هلال بن نافع، یا حرّ الرّیاحیّ، یا حبیب بن مظاهر، یا زهیر بن القین، یا جابر بن عروة، یا فرسان الوغی وأبطال الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 281
وأدعوکم فلم تسمعونی؟ صرّعکم واللَّه ریب المنون، وأرزاکم الدّهر الخؤون، فاسترجع وقال:
قومٌ إذا نودوا لدفعِ ملمّةٍ والقوم بین مدعسٍ ومکردسِ
لبسوا القلوب علی الدّروع وأقبلوا یتهافتون علی ذهاب الأنفسِ
نصروا الحسین فیا لهم من فیتةٍ حازوا الجنان وألبسوا من سندسِ
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 287

177/ 211- عبداللَّه بن بشر الخثعمی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من بنی خثعم: عبداللَّه بن بشر الأکلة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
(عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ): هو عبداللَّه بن بشر بن ربیعة بن عمرو بن منارة بن قمیر ابن عامر بن رائسة بن مالک بن واهب بن جلیحة بن کلب بن ربیعة بن عفرس بن خلف بن أقبل بن أنمار الأنماریّ الخثعمیّ؛ کان عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ من مشاهیر الکماة الحماة للحقائق، وله ولأبیه ذکر فی المغازی والحروب. (قال) ابن الکلبیّ: بشر بن ربیعة الخثعمیّ هو صاحب الخطّة بالکوفة الّتی یقال لها جبانة بشر، وهو القائل یوم القادسیّة:
أنخت بباب القادسیّة ناقتی وسعد بن وقّاص علیَّ أمیرُ
السّماوی، إبصار العین،/ 101/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167
الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان [من وُلد سام بن نوح أو هود علیهما السلام]، فولد قحطان:
یعرب، ولد یعرب: یَشْجُب. فولد یَشْجُب: سبأ وهو عامر، فولد سبأ: کهلان، فولد کهلان: زید، ولد زید: مالک، فولد مالک: نَبْت ولد نَبْت: الغوث، فولد الغوث: أُدَد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 282
وهو الأزد وعمرو، فمن ولد عمرو: خَثْعَم وبَجِیلة.
ولد عمرو بن الغوث: إراش، فولد إراش: أنمار، وقد قیل: إنّ أنمار هذا، وهو أنمار ابن نزار بن معد بن عدنان، واللَّه أعلم. فولد أنمار: أقْیَل، وفی النّاس یقول مَنْ یقول:
أفْتَل، وهو خثعم، سُمِّی خثعماً بجَمَل کان له اسمه خثعم، وأمّه هند بنت مالک بن الغافق ابن الشّاهد بن عک.
ولد خثعم: حُلْف (بالحاء غیر منقوطة مضمومة ولام ساکنة)، وفی النّاس مَنْ یقول:
حَلِف (بالحاء المفتوحة غیر منقوطة ولام مکسورة)، فولد حلف: عِفْرِس، فولد عِفْرِس:
شَهْران [...] وأکلُب بن ربیعة بن نزار، دخلوا فی بنی خثعم، فقالوا: أکلب بن ربیعة بن عِفْرِس منهم [...] بشر بن ربیعة بن عمرو بن شارة بن نمیر بن عامر بن رابیة بن مالک ابن وهب بن جَلیحة، وهو الحارث بن ربیعة بن أکلب بن ربیعة، شهد القادسیّة وکان شریفاً، وإلیه تُنسب جَبّانة بِشر بالکوفة [...]، وکریم بن عفیف بن عبداللَّه بن کعب بن غَزیّة بن مالک بن نصر بن مالک بن عمرو بن عامر بن مَشیب بن شباب بن مالک بن دعران بن محارب بن عمران بن شهران، وقُتل مع حجر بن عدیّ الأدبر بمرج عذراء.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 330، 387، 390، 391، 392
بشر بن ربیعة الخثعمیّ- یأتی فی بشر الغنویّ- (ز).
(بشر) الغنویّ: ویقال الخثعمیّ، قال أبو حاتم: مصریّ، له صحبة، وقال ابن السّکن:
عداده فی أهل الشّام، روی حدیثه أحمد والبخاریّ فی التّاریخ والطّبرانیّ وغیرهم من طریق الولید بن المغیرة المعافریّ عن عبداللَّه بن بشر الغنویّ، ومنهم من قال الخثعمیّ عن أبیه أ نّه سمع النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «لتفتحنّ القسطنطینیّة ولنعم الأمیر أمیرها ولنعم الجیش ذاک الجیش»، قال: فدعانی مسلمة بن عبدالملک، فسألنی، فحدّثته بهذا الحدیث، فغزا القسطنطینیّة. (قلت) القائل ذلک هو عبداللَّه بن بشر، ورواه ابن السّکن من هذا الوجه، فقال بشر بن ربیعة الخثعمیّ: وسیأتی فی القسم الثّالث بشر بن ربیعة الخثعمیّ،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 283
فیحتمل أن یکون آخر.
بشر بن ربیعة بن عمرو بن منارة بن قیر بن عامر بن رابیة بن مالک بن واهب بن حلیجة بن کلب بن ربیعة بن عفرس بن أقیل بن أنمار الخثعمیّ. قال ابن الکلبیّ: اختطّ بالکوفة وخطّته بها یقال لها جبانة بشر بالکوفة وشهد القادسیّة وهو القائل:
أنخت بباب القادسیّة ناقتی وسعد بن وقّاص علیَّ أمیر
وقد تقدّم فی القسم الأوّل بشر الخثعمیّ، ویقال الغنوی، وأ نّه وقع فی بعض الرّوایات بشر بن ربیعة الخثعمیّ، فیحتمل أن یکون هذا- (ز).
(بشر) بن ربیعة، وهو بشر بن أبی رهم الجهمیّ، صاحب جبانة بشر بالکوفة، وهو بضمّ أوّله وسکون المهملة، ضبطه الأمین، وهو بشر بن أبی رهم، وذکر أ نّه شهد الیمامة وذکره المرزبانیّ فی معجمه کما صدرت به، وقال: کان أحد الفرسان، وهو القائل لعمر ابن الخطّاب بعد وقعة القادسیّة:
تذکر هداک اللَّه وقع سیوفنا بباب قدیس والقلوب تطیر
إذا ما فرغنا من قراع کتیبة دلفنا لأخری کالجبال تسیر
ویقول فیها:
وعند أمیر المؤمنین نوافل وعند المثنّی فضّة وحریر
وذکر أبو عبیدة عن یونس بن أبی الخطّاب أنّ سبب هذا الشّعر أنّ سعداً قسّم غنیمة، فبقیت بقیّة فکتب إلیه عمر: فضّها علی حملة القرآن، فجاءه عمرو بن معدیکرب، فقال:
ما معک من کتاب اللَّه؟ قال: شغلت بالجهاد عن حفظه، فقال: ما لک فی هذا نصیب، فجاءه بشر الخثعمیّ، فقال: ما معک؟ قال: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم»، فلم یعطه شیئاً، فقال الشّعر المذکور، وقال عمرو: شعراً آخر، فکتب سعد بذلک إلی عمر، فقال: اعطهما بسبب بلائهما، فأعطی کلّ واحد ألفین، وقال دعبل فی طبقات الشّعراء: بشر الخثعمیّ صاحب جبانة بشر یقول لعمر، فذکر البیتین الأوّلین، وبعده:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 284
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 285
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 286
غداة یودّ القوم لو أن بعضهم یعار جناحی طائر فیطیر
قال: وکان سعد بن أبی وقّاص حین اجتبی الخراج فضلت فضلة، فکاتب عمر، فأمره أن یفرّقها فی قرّاء القرآن، ففعل. فلمّا کان العام الماضی کتب إلی عمر أ نّهم کانوا سبعة فصاروا الآن سبعین، فکتب إلیه: فرّقها فی أهل البلاء والنّکایة فی العدوّ، فکتب بشر الخثعمیّ إلی عمر بهذا الشّعر، فکتب إلی سعد أن ألحقه بأهل البلاء وقدّمه، ففعل- (ز).
ابن حجر، الإصابة، 2/ 155، 161، 174- 175 رقم 660، 685، 768- 769
قال علیه الصّلاة والسّلام فی النّاحیة: السّلام علی عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ.
أقول: قال العسقلانی فی الإصابة: هو عبداللَّه بن بشر بن ربیعة بن عمرو بن مناة بن قمیر بن عامر بن رائسة بن مالک بن واهب بن جلیحة بن کلب بن ربیعة بن عفرس بن خلف بن أقبل بن أنمار الخثعمیّ، وله ولأبیه ذکر فی المغازی والحروب.
وقال ابن الکلبیّ: بشر بن ربیعة الخثعمیّ، اختطّ بالکوفة وخطّته بها یقال لها جبّانة بشر بالکوفة، وشهد القادسیّة مع سعد بن أبی وقّاص، وهو القائل فی ذلک الیوم:
ألمُّ خیال من امیّة موهنا وقد جعلت أولی النّجوم تغورُ
ونحن بصحراء العذیب ودوننا حجازیّة أنّ المحلّ شطیرُ
فزارت غریباً نارحاً جلّ ماله جواد ومفتوق الغرار طریرُ
أنخت بباب القادسیّة ناقتی وسعد بن وقّاص علیَّ أمیرُ
تذکّر هداک اللَّه وقع سیوفنا بباب قدیس والمکرّ ضریرُ
عشیّة ودّ القوم لو أنّ بعضهم یعار جناحَیْ طائر فیطیرُ
إذا برزت منهم إلینا کتیبة أتونا بأخری کالجبال تمورُ
فضاربتهم حتّی تفرّد جمعهم وطاعنت أنِّی بالطحان مهیرُ
والأشعار فی هذا الیوم کثیرة، لأنّها کانت من أعظم وقائع المسلمین بذلک الیوم، وقد ذکرنا قصّة القادسیّة فی ترجمة حال حرّ بن یزید التّمیمیّ الرّیاحیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 226- 227
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 287
عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ. ذکر أهل السّیر: إنّ له ولأبیه ذکراً فی المغازی والحروب.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 170
عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ومنهم عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ، کان من مشاهیر الکماة الحماة للحقائق، له ولأبیه ذکر فی المغازی والحروب.
أقول: فی الزّیارة: السّلام علی زهیر بن بشر الخثعمیّ، لم أدر زهیر هذا مصحّف لعبداللَّه أم هو غیره؟ ولم أعثر له علی ترجمة إلّاما نقل إجمالًا عن النّاسخ والمناقب من أ نّه من المقتولین فی الحملة الاولی.
المیانجی، العیون العبری،/ 113
عبداللَّه بن بشر بن ربیعة بن عمرو ... الأنماریّ الخثعمیّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
عبداللَّه بن بشر الخثعمیّ: وورد فی زیارة النّاحیة: السّلام علی عبداللَّه بن بشر.
وقیل: لیس له فی کتب الرِّجال اسم ولا ذکر. والظّاهر وقع سهو القلم من المامقانیّ قدس سره.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

وکان ولده [بشر] عبداللَّه ممّن خرج مع عسکر ابن سعد، ثمّ صار إلی الحسین علیه السلام فیمن صار إلیه أیّام المهادنة.
السّماوی، إبصار العین،/ 101/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167
قال صاحب الحدائق: وکان ولده عبداللَّه ممّن خرج مع عمر بن سعد إلی کربلاء، ثمّ صار إلی الحسین علیه السلام فیمن صار إلیه أیّام المهادنة، وبقی عنده إلی یوم الطّف.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 227
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 288
وإنّه کان ممّن خرج مع عمر بن سعد إلی کربلاء، فلحق الحسین فی کربلاء قبل الحرب، ولازمه حتّی استشهد بین یدیه یوم الطّفّ. وزاده شرفاً علی شرف الشّهادة التّسلیم علیه بخصوص فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 170
خرج مع عسکر ابن سعد، ثمّ صار إلی الحسین علیه السلام فیمن صار إلیه أیّام المهادنة، وقُتل معه.
المیانجی، العیون العبری،/ 113
کان ممّن خرج من الکوفة فی عسکر ابن سعد، ثمّ صار إلی الحسین أیّام المهادنة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 387

استشهاده‌

(قال) صاحب الحدائق وغیره: إنّ عبداللَّه بن بشر قُتل فی الحملة الاولی قبل الظّهر.
السّماوی، إبصار العین،/ 101/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 95، 167؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
فلمّا نشب القتال تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام وقُتل فی الحملة الاولی مع مَنْ قُتل رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 227

- عبداللَّه بن ثبیت العَبْسی‌

ذکره ریاض القدس، 1/ 300، وهو متّحد مع عبداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصریّ.

178/ 212- عبداللَّه بن الحارث بن نوفل الهمدانیّ قُتل بالکوفة

میزاته العائلیّة

ومنهم عبیداللَّه بن الحارث بن نوفل الهمدانیّ، أقول: قال العسقلانیّ فی الإصابة: هو عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عمرو بن الحارث بن ربیعة بن بلال بن أنس بن سعد الهمدانیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285
عبیداللَّه بن حارث بن نوفل الهمدانیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 238
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 289
عبداللَّه بن الحارث بن نوفل الهمدانیّ: قال المحلّاتی المعاصر فی کتابه ص 237:
عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عمرو بن ربیعة بن بلال بن أنس بن سعد الهمدانیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167

خصائصه الفریدة

له إدراک، وشهد صفّین مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قاله ابن الکلبیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285
ذکر علماء السّیر: أنّ له إدراکاً للنّبیّ، وشهد صفّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 238
له إدراک، وشهد صفّین مع علیّ بن أبی طالب، وهکذا فی الإصابة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167

هل هو جاء بالکوفة مع عبیداللَّه بن زیاد لعنة اللَّه علیه أم لا؟

وأمّا عیسی بن یزید الکنانیّ، فإنّه قال- فیما ذکر عمر بن شبّة، عن هارون بن مسلم، عن علیّ بن صالح، عنه- قال: لمّا جاء کتاب یزید إلی عبیداللَّه بن زیاد، انتخب من أهل البصرة خمسمائة، فیهم عبداللَّه بن الحارث بن نوفل، وشریک بن الأعور- وکان شیعة لعلیّ «1»، کان أوّل من سقط بالنّاس شریک، فیقال: إنّه تساقط غمرة ومعه ناس- ثمّ سقط عبداللَّه بن الحارث وسقط معه ناس، ورجوا أن یلوی علیهم عبیداللَّه ویسبقه الحسین إلی الکوفة، فجعل لا یلتفت إلی من سقط، ویمضی حتّی ورد القادسیّة، وسقط مهران مولاه، فقال: أیا مهران، علی هذه الحال، إن أمسکت عنک حتّی تنظر إلی القصر، فلک مائة ألف، قال: لا، واللَّه ما أستطیع. «2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- عیسی بن یزید کنانی گوید: وقتی نامه یزید بن عبیداللَّه بن زیاد رسید، از مردم بصره پانصد کس-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 290
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 359/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 92
فتعجّل ابن زیاد المسیر إلی الکوفة مع مسلم بن عمرو الباهلیّ، والمنذر بن الجارود، وشریک الحارثی، وعبداللَّه بن الحارث بن نوفل فی خمسمائة رجل انتخبهم من أهل البصرة، فجدّ فی السّیر، وکان لایلوی علی أحد یسقط من أصحابه حتّی أنّ شریک بن الأعور سقط أثناء الطّریق، وسقط عبداللَّه بن الحارث رجاء أن یتأخّر ابن زیاد من أجلهم، فلم یلتفت ابن زیاد إلیهم مخافة أن یسبقه الحسین إلی الکوفة، ولمّا ورد
__________________________________________________
- برگزید، از جمله عبداللَّه بن حارث بن نوفل، و شریک بن اعور که شیعه علی بود. نخستین کس که با کسان در راه بیفتاد، شریک بود که بی‌خود بیفتاد و کسانی نیز با وی افتادند. امید داشتند، عبیداللَّه به آن‌ها پردازد و حسین زودتر از او به کوفه رسد. اما او به افتادگان اعتنا نداشت و برفت تا به قادسیه رسید. و مهران غلام وی بیفتاد که بدو گفت: «ای مهران! در این وضع اگر خودت را بگیری تا به قصر برسیم، یکصد هزارت می‌دهم.»
گفت: «نه، به خدا تاب ندارم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2932
پانصد کس از بصریان را برای همراهی خود انتخاب کرد، عبداللَّه‌بن حارث‌بن نوفل و شریک‌بن اعور از شیعیان علی علیه السلام در میان آن‌ها بودند و با مسلم‌بن عمرو باهلی و حشم و خاندانش وارد کوفه شد. عمامه سیاهی بر سر داشت و گونه‌های خود را بسته بود. و چون مردم در انتظار ورود امام حسین بودند، گمان بردند که عبیداللَّه همان حسین است. و بر هر جمعی که می‌گذشت، بر او سلام می‌دادند و می‌گفتند: «خوش آمدی ای پسر رسول خدا.»
و به اندازه‌ای خوش برخوردی به نام حسین با او شد که او را بد آمد. و چون بسیار دنبال او افتادند، مسلم‌بن عمرو گفت: «عقب بروید، این امیر عبیداللَّه‌بن زیاد است.»
و شبانه با جمع زیادی که گمان داشتند حسین است تا پشت قصر دارالاماره رفت، و نعمان‌بن بشیر در را به روی او و همراهانش بسته بود و یکی از همراهانش فریاد کرد: «در را بگشا.»
نعمان به گمانش که حسین می‌خواهد وارد شود، گفت: «تورا به خدا دور شو. به خدا من امانت خود را به تو ندهم و نیازی هم به جنگ با تو ندارم.»
و او با وی سخنی نمی‌گفت تا او نزدیک شد و نعمان از کنگره سرازیر شد و به او گفت: «در را باز کن، می‌خواهم هرگز باز نکنی.»
و کسی که دنبالش بود شنید و نزد کسانی که به حساب حسین علیه السلام دنبالش افتاده بودند، عقب‌گرد کرد و گفت: «ای مردم! به خدایی که جز او معبودی نیست، این زاده مرجانه است.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 39
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 291
«القادسیّة» سقط مولاه مهران، فقال له ابن زیاد: إن أمسکت علی هذا الحال، فتنظر القصر فلک مائة ألف، قال: واللَّه لا أستطیع، فترکه عبیداللَّه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 169- 170

صحبته مع مسلم بن عقیل فی الکوفة

وذکر هارون بن مسلم، عن علیّ بن صالح، عن عیسی بن یزید، أنّ المختار بن أبی عبید وعبداللَّه بن الحارث بن نوفل کانا خرجا مع مسلم، خرج المختار برایة خضراء، وخرج عبداللَّه برایة حمراء، وعلیه ثیاب حُمر، وجاء المختار برایته فرکّزها علی باب عمرو ابن حُریث، وقال: إنّما خرجت لأمنع عمراً، وإنّ ابن الأشعث والقعقاع بن شَوْر وشبث ابن ربعیّ قاتلوا مسلماً وأصحابه عشیّة سار مسلم إلی قصر ابن زیاد قتالًا شدیداً، وأنّ شبثاً جعل یقول: انتظروا بهم اللّیل یتفرّقوا؛ فقال له القعقاع: إنّک قد سددت علی النّاس وجه مصیرهم، فافرُج لهم ینسربوا؛ وإنّ عبیداللَّه أمر أن یطلب المختار وعبداللَّه بن الحارث، وجعل فیهما جُعْلا، فاتی بهما، فحُبِسا. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 318
قال: وکان مخرج ابن عقیل بالکوفة لثمان لیال مضین من ذی الحجّة سنة ستّین.
وقیل: لتسع مضین منه.
__________________________________________________
(1)- عیسی‌بن یزید گوید: مختاربن ابی‌عبید و عبداللَّه‌بن حارث با مسلم قیام کرده بودند. مختار با پرچم سبز قیام کرده بود و عبداللَّه با پرچم سرخ. خود او نیز جامه سرخ داشت. مختار پرچم خویش را بر در عمروبن حریث کوفت و گفت: «آمده‌ام که عمرو را حفاظت کنم.»
گوید: اشعث و قعقاع‌بن شور و شبث‌بن ربعی، آن شب که مسلم سوی قصر ابن‌زیاد آمده بود با وی و یارانش سخت بجنگیدند. شبث می‌گفت: «صبر کنید تا شب درآید و پراکنده شوند.»
قعقاع به او گفت: «راه فرار را به مردم بسته‌ای، راه بده تا بروند.»
گوید: عبیداللَّه دستور داد، مختار و عبداللَّه‌بن حارث را بجویند و برای آوردنشان چیزی معین کرد، که چون بیاوردندشان زندانی شدند.
در همین سال حسین از مکه درآمد و راه کوفه گرفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2963
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 292
وقیل: وکان فیمَنْ خرج معه المختار بن أبی عبید، وعبداللَّه بن الحارث بن نوفل، فطلبهما ابن زیاد وحبسهما.
وکان فیمَنْ قاتل مسلماً محمّد بن الأشعث، وشبث بن ربعیّ «1» التّمیمیّ- وهو أحد من کتب إلی الحسین «1»- والقعقاع بن شَوْر، وجعل شبث یقول: انتظروا بهم «2» اللّیل «3» یتفرّقوا.
فقال له القعقاع: إنّک قد سددت علیهم وجه مَهْرَبهم، فافرِج لهم یتفرّقوا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 404
وسمع مسلم بن عقیل الخبر، فرکب ونادی بشعاره: «یا منصور أمت»، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، وکان معه المختار بن أبی عبید، ومعه رایة خضراء، وعبداللَّه ابن نوفل بن الحارث برایة حمراء، فرتّبهم میمنة ومیسرة، وسار هو فی القلب إلی عبیداللَّه، وهو یخطب النّاس فی أمر هانی ویحذِّرهم من الاختلاف، وأشراف النّاس وامراؤهم تحت منبره، فبینما هو کذلک، إذ جاءت النّظّارة یقولون: جاء مسلم بن عقیل، فبادر عبیداللَّه، فدخل القصر ومن معه، وأغلقوا علیهم الباب، فلمّا انتهی مسلم إلی باب القصر وقف بجیشه هناک، فأشرف امراء القبائل الّذین عند عبیداللَّه فی القصر، فأشاروا إلی قومهم الّذین مع مسلم بالانصراف، وتهدّدوهم وتوعّدوهم، وأخرج عبیداللَّه بعض الامراء وأمرهم أن یرکبوا فی الکوفة یخذلون النّاس عن مسلم بن عقیل، ففعلوا ذلک، فجعلت المرأة تجی‌ء إلی ابنها وأخیها وتقول له: ارجع إلی البیت، النّاس یکفّونک، ویقول الرّجل لابنه وأخیه: کأ نّک غداً بجنود الشّام قد أقبلت، فماذا تصنع معهم؟ فتخاذل النّاس وقصّروا وتصرّموا وانصرفوا عن مسلم بن عقیل حتّی لم یبق إلّافی خمسمائة نفس، ثمّ تقالّوا حتّی بقی فی ثلاثمائة، ثمّ تقالّوا حتّی بقی معه ثلاثون رجلًا، فصلّی بهم المغرب وقصد أبواب کندة، فخرج منها فی عشرة، ثمّ انصرفوا عنه فبقی وحده لیس معه
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: إلی].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 293
من یدلّه علی الطّریق، ولا مَنْ یؤانسه بنفسه، ولا مَنْ یؤویه إلی منزله، فذهب علی وجهه واختلط الظّلام، وهو وحده، یتردّد فی الطّریق لا یدری أین یذهب.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154- 155
وقال أبومخنف: حدّثنی هارون بن مسلم بن علیّ بن صالح عن عیسی بن یزید، قال:
إنّ عبداللَّه بن الحارث بن نوفل کان یأخذ البیعة من أهل الکوفة للحسین بن علیّ علیه السلام، فلمّا خرج مسلم خرج معه عبداللَّه بن الحارث برایة حمراء وعلیه ثیاب حمر، فرکّزها علی باب دار عمرو بن حریث وقال: إنّما خرجت لأمنع عمراً، لأنّ ابن الأشعث والقعقاع ابن شور الذّهلی وشبث بن ربعیّ قاتلوا مسلماً وأصحابه عشیّة سار مسلم إلی قصر ابن زیاد قتالًا شدیداً، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم أمر عبیداللَّه بن زیاد أن یطلب عبداللَّه ابن الحارث، فقبض علیه کثیر بن شهاب، فسلّمه إلی عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه مع من حبس.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 167- 168
بایع مسلم بن عقیل، وکان یأخذ البیعة من أهل الکوفة للحسین.
فلمّا تخاذل النّاس من مسلم، فقبض کثیر بن شهاب علی عبیداللَّه هذا وسلّمه إلی ابن زیاد، فحبسه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 238
وکان المختار عند خروج مسلم فی قریة له تدعی (خطوانیّة)، فجاء بموالیه یحمل رایة خضراء ویحمل عبداللَّه بن الحارث رایة حمراء، ورکّز المختار رایته علی باب عمرو بن حریث وقال: أردت أن أمنع عمراً، ووضح لهما قتل مسلم وهانی، وأشیر علیهما بالدّخول تحت رایة الأمان عند عمرو بن حریث، ففعلا وشهد لهما ابن حریث باجتنابهما ابن عقیل، فأمر ابن زیاد بحبسهما بعد أن شتم المختار واستعرض وجهه بالقضیب فشتر عینه وبقیافی السّجن إلی أن قُتل الحسین علیه السلام.
وأمر ابن زیاد محمّد بن الأشعث، وشبث بن ربعیّ، والقعقاع بن شور الذّهلی، وحجّار ابن أبجر، وشمر بن ذی الجوشن، وعمرو بن حریث أن یرفعوا رایة الأمان ویخذلوا النّاس،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 294
فأجاب جماعة ممّن خیّم علیهم الفرق، وآخرون جرّهم الطّمع الموهوم واختفی الّذین طهرت ضمائرهم وکانوا یترقّبون فتح الأبواب للحملة علی صولة الباطل.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 181- 182

استشهاده‌

ولمّا قُتل مسلم، أحضره عبیداللَّه، فسأله: مَنْ أنت؟ فلم یتکلّم، فقال: أنت الّذی خرجت برایة حمراء ورکّزتها علی باب دار عمرو بن حریث وبایعت مسلماً وکنت تأخذ البیعة من النّاس للحسین علیه السلام؟ فسکت، فقال عبیداللَّه: انطلقوا به إلی قومه، فاضربوا عنقه. قال: فانطلقوا به، فضربت عنقه، رضوان اللَّه علیه. «1»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 168
وبعد قتل مسلم أحضره وأمر بضرب عنقه، فضربوا عنقه، رضوان اللَّه تعالی علیه.
المامقانی، تنقیح المقال،/ 238

179/ 213- عبداللَّه بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّالث عشر، ص 1- 42.
ممّا لم یذکر فیه:
ما ذکره المفید فی الإرشاد «2»، 2/ 137 (فی میزاته العائلیّة)؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 575
ما ذکره المفید فی الإرشاد «3»، 2/ 112 (فی استشهاده)؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 556
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وهذا من طلیعة الشّهداء الّذین استشهدوا فی الکوفة قبل واقعة الطّفّ رضوان اللَّه علیه].
(2)- [أنظر المجلّد، 12/ 830- 832، والمجلّد، 13/ 5].
(3)- [أنظر المجلّد، 13/ 15- 16].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 295

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان‌

السّلام علی عبداللَّه بن الحسین، الطّفل الرّضیع، لعن اللَّه رامیه حرملة بن کاهل الأسدیّ وذویه.
الشّهید الأوّل، المزار،/ 177

الرّوایات المختلفة فیه علیه السلام‌

* عبداللَّه بن الحسین علیهما السلام، قاتله ابن حرملة أو حرملة الکاهلیّ الأسدیّ.
ذکره ابن سعد فی الحسین علیه السلام،/ 75، 76، وسائر المصادر
ذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر، ص 1- 42، والثّانی عشر، ص 763
[ذکر ابن سعد مرّتین عبداللَّه بن الحسین علیهما السلام، وقد أهمل ذکر عبداللَّه بن الحسن علیهما السلام، وأحتمل أنّ هذا هو عبداللَّه بن حسن؛ لأنّه ورد فی أکثر المصادر: أنّ قاتله حرملة لعنة اللَّه علیه. أنظر المجلّد الثّانی عشر، ص 311].
* عبداللَّه بن الحسین علیهما السلام، قاتله هانی بن ثبیت الحضرمیّ.
ذکره ابن سعد فی الحسین علیه السلام،/ 75، 76
ذکره الطّبریّ فی التّاریخ، 5/ 468 (أمّه الرّباب، عن هشام، عن أبی مخنف)؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 302؛ سبط ابن الجوزیّ، تذکرة الخواصّ،/ 254؛ ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 197
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 178
ذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر، ص 12، 14، 15.
[اختلف الطّبریّ فی قاتله بأن قال تارةً إنّه رجل من بنی أسد، وأخری قال: إنّه هانی بن ثبیت الحضرمیّ. هذا الاختلاف یرجع إلی اختلاف الرّواة. أنظر المجلّد الثّالث عشر، ص 12- 15].
* عبداللَّه بن الحسین علیهما السلام، استشهاده بروایةٍ أخری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 296
[ذکره ابن قتیبة الدّینوریّ فی الإمامة والسّیاسة، 1/ 6، ولعلّه عبداللَّه بن الحسن، وصُحِّف بالحسین؛ لأنّه نسب ابن عبد ربّه فی العقد الفرید، 4/ 380 مثل هذا الخبر إلی عبداللَّه بن الحسن. أنظر المجلّد الثّانی عشر، ص 324- 325.
ذکره سبط ابن الجوزیّ فی تذکرة الخواصّ،/ 258 فی جملة المبارزین إذا ذهبوا إلی ساحة القتال، لعلّه عبداللَّه بن الحسن، وصُحِّف بالحسین؛ لأنّ عبداللَّه بن الحسین هو طفل صغیر فی کربلاء. أنظر المجلّد الثّانی عشر، ص 342، والثّالث عشر، ص 9، 74].

214- عبداللَّه بن حکیم‌

من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: عبداللَّه بن حکیم بن جبلة.
من أصحاب الحسین ابن علیّ علیهما السلام: عبداللَّه بن حکیم. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 51، 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 197؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 202؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 482
عبداللَّه بن حکیم بن جبلة، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله تارة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وأخری من أصحاب الحسین علیه السلام، وظاهر کونه إمامیّاً إلّاأنا لم أقف علی ما یدرجه فی الحسّان، وقد مرّ ضبط جبلة فی الأشرف بن جبلة. المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 179
الأشرف بن جبلة أخو حکیم بن جبلة بالجیم والباء الموحّدة واللّام المفتوحات والهاء.
الترجمة عدّه الشّیخ قدس سره فی رجاله من أصحاب علیّ، وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول کجهالة أشرف الّذی عدّ غیر منسوب من الصّحابة.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 149

- عبداللَّه بن زید البصری‌

ذکره ریاض القدس، 1/ 300، وهو متّحد مع عبداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصریّ.
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عبداللَّه بن حکم از جمله کسانی است که از آن حضرت علیه الصلاة والسلام روایت کرده است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 297

215- عبداللَّه بن سلیمان‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عبداللَّه بن سلیمان.
من أصحاب الإمام الباقر علیه السلام: عبداللَّه بن سلیمان.
الطّوسی، الرّجال،/ 78، 127/ عنه الأسترآبادی، منهج المقال،/ 204؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 485 رقم 398
من أصحابه علیه السلام: عبداللَّه بن سلیمان. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
عبداللَّه بن سلیمان، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله، مرّة من أصحاب الحسین علیه السلام وأخری من أصحاب الباقر علیه السلام، وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأ نّا لم یعرف حاله.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 185

216- عبداللَّه بن العبّاس بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکره السّیِّد الأمین فی جملة الشّهداء علیهم السلام، وذکره أیضاً فی شرح الأخبار فی جملة الأسراء علیهم السلام. وذکرناه فی المجلّد التّاسع، ص 475، 477.

180/ 217- عبداللَّه بن عروة وأخوه عبدالرّحمان الغفّاریّان‌

میزاتهما العائلیّة

وقُتل من بنی غفّار بن [مسلم بن] «2» مُلیل بن ضمرة: عبداللَّه.
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عبداللَّه بن سلیمان.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(2)- [من الحدائق الوردیّة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 298
وعبدالرّحمان «1» ابنا قیس بن أبی عروة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
وقُتل معه عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عزرة الغفاریّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 406، أنساب الأشراف، 3/ 199
عبداللَّه بن أبی عروة الغفّاریّ.
الصّدوق، الأمالی،/ 160/ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 160
عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة الغفّاریّان.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 442؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292؛ النّویری، نهایة الإرب، 200/ 453؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: (عبداللَّه وعبدالرّحمان) ابنا عزرة «2».
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 186، 202؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 192، 208؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 452؛ 497؛ الحائری، منتهی المقال،/ 183
الغِفاریّ: بکسر الغین المعجمة، وفتح الفاء، وفی آخرها الرّاء المهملة.
هذه النّسبة إلی غِفار، وهو غِفار بن مُلَیْل بن ضَمْرة (بن بکر) بن عبد مناة بن کِنانة (ابن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، من ولد اسماعیل علیه السلام)، وقد ورد فی الحدیث أنّ النّبیّ (ص) قال: غفار غفر اللَّه لها، وأسلم سالمها اللَّه، وعصیّة عصت اللَّه ورسوله. وأیضاً روی عنه (ص) قال: قریش والأنصار وجهینة ومزینة وأسلم وغفار وأشجع موالٍ، لیس لهم مولی دون اللَّه ورسوله.
السّمعانی، الأنساب، 4/ 304/ مثله ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 11، 185، 186
__________________________________________________
(1)- [فی المصدر: عبیداللَّه وهو مخالف لسائر المصادر].
(2)- عزرة- بالعین المهملة المفتوحة، ثمّ الرّاء والزّای والهاء. وفی بعض النّسخ (عروة) بالعین المضمومة، ثمّ الرّاء والواو والهاء، ولعلّها الأصحّ کما ذکره أرباب السّیر والمقاتل. قُتلا کلاهما مع الحسین علیه السلام فی کربلاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 299
عبداللَّه وعبدالرّحمان الغفّاریّان. «1»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 23/ مثله ابن نما، مثیر الأحزان،/ 30؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس،/ 2/ 299
المقصد الثّامن فی الغفّاریّین من أنصار الحسین علیه السلام: عبداللَّه بن عروة بن حراق الغفاریّ، وأخوه عبدالرّحمان بن عروة بن حراق الغفاریّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 104/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165
وإخوان، وهما عبداللَّه وعبدالرّحمان ولدا عروة الغفاریّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 130/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 417
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: عبدالرّحمان بن عروة بن خراق الغفّاریّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق الوردیّة:
فی مناقب الأئمّة عبداللَّه بن عروة بن خراق الغفّاریّ وأخوه عبدالرّحمان بن عروة بن خراق الغفّاریّان.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 216
عبدالرّحمان بن (عَرزة)، بفتح العین المهلمة والرّاء کذلک والزّای والهاء، فی نسخة مصحّحة معتمدة من المنهج: نسبة إلی رجال الشّیخ رحمه الله، عدّه من أصحاب الحسین علیه السلام، وکذلک فی بعض نسخ رجال الشّیخ رحمه الله، ولکن الموجود فی نسخة معتمدة من رجال الشّیخ عروة بالواو بدل الزّای وهو الصّواب لعدم عدّ أحد من أصحاب الحسین علیه السلام عبداللَّه وعبدالرّحمان بنی عرزة، وجمیع نسخ کتب السّیر والمقاتل قد تضمّنت عدّ عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی عروة بالواو، ابن حراق الغفّاریّین، وزیارة النّاحیة المقدّسة نصّت علی ذلک.
المامقانی، تنقیح المقال،/ 146
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عبداللَّه و عبدالرحمان پسران عروه.
سپهر، ناسخ التواریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 300
عبداللَّه بن عرزة، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله مع أخیه عبدالرّحمان من أصحاب الحسین علیه السلام علی ما نسبه إلیه فی نسخة معتمدة من المنهج. وقد بیّنّا فی أخیه عبدالرّحمان أ نّه اشتباه، وأنّ الصّحیح عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة بالواو بدل الزّای، کما بیّنّا هناک أ نّهما من شهداء الطّفّ وممّن خصّهما الحجّة المنتظر أرواحنا فداه بالتّسلیم علیهم، فلاحظ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 198
عبداللَّه بن عروة الغفّاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عبدالرّحمان بن عروة الغفّاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة بن حراق الغفّاریّان.
المیانجی، العیون العبری،/ 133/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 408
عبدالرّحمان بن عروة، عبداللَّه بن عروة. الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165
ذکرتهما عامّة المصادر التّاریخیّة بالتجلّة والثّناء، کالطّبریّ فی تاریخه، الشّیخ فی رجاله، والمجلسی فی البحار، ولهما ذکر فی زیارة النّاحیة الرّجبیّة والخوارزمی فی مقتله. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 408 «1»
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان بن عروة بن حراق غفاری:
طبری و شیخ طوسی و مؤلف بحارالانوار نام او را در شمار شهیدان ذکر کرده‌اند.
همچنین نام او در «زیارت» نیز آمده است با این تفاوت که در آن‌جا «ابنی عروة بن حراق» دو پسر عروة بن حراق ذکر شده است.
خوارزمی نام او را ذکر کرده و در «رجبیه» نیز نامش مندرج است.
جد او (حراق) از همراهان امام علی امیر المؤمنین علیه السلام بوده که در کنار امام در جنگ جمل و نهروان و صفین جنگید.
او مردی جوان و از بزرگان کوفه بود.
غفاری: (عدنان، عرب شمال).-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 301

خصائصهما الفریدة

کان عبداللَّه وعبدالرّحمان الغفّاریّان من «1» أشراف الکوفة، «2» ومن شجعانهم، وذوی الموالاة منهم «2»، «3» وکان جدّهما حراق من أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام وممّن حارب معه فی حروبه الثّلاثة.
السّماوی، إبصار العین،/ 104/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 146؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 216؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 408؛ المیانجی، العیون العبری،/ 133؛ الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77
کانا من أشراف الکوفة ومن شجعانهم ومن الشّیعة الموالین، وکان أبوهما عروة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وممّن حضر حروبه الثّلاثة فی العراق.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام، (الهامش)،/ 408

کیف التحقا بالإمام الحسین علیه السلام؟

وجاء عبداللَّه وعبدالرّحمان «4» إلی الحسین علیه السلام بالطّفّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 104/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 216- 217
وقد جاءا إلی الحسین علیه السلام بالطّفّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 146
__________________________________________________
- عبداللَّه بن عروة بن حراق غفاری:
در مصادر مورد بررسی به گونه‌ای که از برادرش «عبدالرحمان» نام برده شده از وی نیز یاد شده است (شماره: 43).
علائم و نسبت‌های این دو برادر یکی است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 97- 98
(1)- [فی تنقیح المقال مکانه: ذکر أهل السّیر فی ترجمتهما أ نّهما کانا من ...].
(2- 2) [لم یرد فی هامش الرّجال للطّوسی].
(3)- [إلی هنا حکاه فی بحرالعلوم].
(4)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: ابنی عروة بن حرّاق الغفّاریّان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 302

مقالتهما مع الإمام الحسین علیه السلام واستشهادهما

قال: ثمّ أقبل شمر یحمل علیهم وهو یقول:
خلّوا عُداة اللَّه خلّوا من شَمِرْ یضربهم بسیفه ولا یفرّ
وهو لکم صابٌ وسم ومَقِر «1»
قال: فلمّا رأی أصحاب الحسین أ نّهم قد کثروا، وأ نّهم لا یقدرون علی أن یمنعوا حسیناً ولا أنفسهم، تنافسوا فی أن یُقتلوا بین یدیه، فجاءه عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عزرة الغِفاریّان، فقالا «2»: یا أبا عبداللَّه، «3» علیک السّلام «3»، «4» حازنا العدوّ إلیک، فأحببنا أن نُقتل بین یدیک، نمنعک وندفع عنک، قال: مرحباً بکما! أدنوا منِّی، فدنوا منه، فجعلا یقاتلان قریباً منه «5»، وأحدهما «6» یقول:
قد علمت حقّاً بنو غِفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بکلِّ غضبٍ صارمٍ بتّارِ
یا قوم ذودوا عن بنی الأحرارِ بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ
[ثمّ قاتل حتّی قُتِل] «7». «8»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 442/ عنه: السّماوی، إبصار العین،/ 104؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 217؛ القمّی، نفس المهموم،/ 278- 279؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 408؛ المیانجی، العیون العبری،/ 133؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165- 166
«8»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین وبحرالعلوم والعیون ووسیلة الدّارین].
(2)- [فی بحرالعلوم مکانه: وجائا ووقفا أمام الحسین علیه السلام وقالا ...].
(3- 3) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(4)- [زاد فی بحرالعلوم: قد].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: حتّی قُتلا، وإلی هنا حکاه عنه فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(6)- [العیون: عبدالرّحمان].
(7)- [من نفس المهموم والعیون].
(8)- گوید: پس از آن، شمر بیامد و حمله برد، و رجزی به این مضمون می‌خواند:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 303
ثمّ برز من بعده [حبیب بن مظاهر] عبداللَّه بن أبی عروة الغفّاریّ وهو یقول:
قد علمت حقّاً بنو غِفارِ إنِّی أذبُّ فی طلاب الثّارِ
بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ
فقتل منهم عشرین رجلًا، ثمّ قُتل رحمه الله. «1»
الصّدوق، الأمالی،/ 160/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 320؛ البحرانی، العوالم، 17/ 169؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 160
(ثمّ) جاء «2» عبداللَّه وعبدالرّحمان الغفاریّان، فقالا: «3» السّلام علیک یا أبا عبداللَّه «3»،
__________________________________________________
- «باز کنید دشمنان خدا، راه شمر را باز کنید
که شمشیر می‌زند و فرار نمی‌کند.»
گوید: و چون یاران حسین دیدند که آن‌ها بسیار شده‌اند و نمی‌توانند از خودشان و از حسین دفاع کنند، به هم چشمی برخاستند که پیش روی او کشته شوند. عبداللَّه و عبدالرحمان پسران عزره، هر دوان غفاری، بیامدند و گفتند: «ای ابو عبداللَّه! سلام بر تو باد. دشمن در میانمان گرفته، می‌خواهیم پیش روی تو کشته شویم، محافظ تو باشیم و از تو دفاع کنیم.»
گفت: «خوش آمدید، نزدیک شوید.»
گوید: پس به وی نزدیک شدند و در نزدیکی او می‌جنگیدند و رجزی بدین مضمون می‌خواندند:
«بنی غفار به حق دانند
و مردم خندف و نیز بنی نزار
که ما با شمشیر بران
به گروه بدکاران ضربت می‌زنیم
ای قوم! با شمشیر و نیزه
از ابنای آزادگان دفاع کنید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 4046- 4047
(1)- پس از او عبداللَّه بن ابی عروة غفاری به میدان رفت و می‌سرود:
دانند به حق بنو غفاران کاندر سر انتقام یاران
شمشیر زنم به نابه‌کاران
بیست تن از آن‌ها کشت و کشته شد رحمه الله.
کمره ای، ترجمه امالی،/ 160
(2)- [فی ذخیرة الدّارین والمعالی: جاءه].
(3- 3) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وذخیرة الدّارین والمعالی: یا أبا عبداللَّه، السّلام علیک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 304
«1» أحببنا أن نُقتل «1» بین یدیک، وندفع عنک.
فقال: مرحباً بکما، ادنوا منِّی. فدنوا «2» منه وهما یبکیان. فقال لهما «3»: یا ابنی أخی ما یبکیکما؟ فوَ اللَّه إنِّی لأرجو أن تکونا عن «4» ساعة قریری العین. فقالا: جعلنا اللَّه فداک، لا «3» واللَّه ما نبکی علی أنفسنا، ولکن نبکی علیک، نراک قد أحیط بک ولا نقدر «5» أن «6» نمنع عنک 6 5.
فقال: جزاکما اللَّه «7» یا ابنی أخی بوجدکما من ذلک ومواساتکما إیّای بأنفسکما أحسن جزاء المتّقین. ثمّ استقدما وقالا: السّلام علیک یا ابن رسول اللَّه. فقال: وعلیکما السّلام «8» ورحمة اللَّه وبرکاته. «9» فخرجا وقاتلا قتالًا شدیداً «9» حتّی قُتِلا «8».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 23/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 299؛ المجلسی، البحار، 45/ 29؛ البحرانی، العوالم، 17/ 273؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 310؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 217؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 395؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 77
المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی: [...] عبداللَّه بن عروة الغفاریّ.
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم: إنّه جئنا لنقتل، وفی الدّمعة والأسرار وذخیرة الدّارین: إنّا جئنا لنقتل].
(2)- [الأسرار: فدنیا].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر].
(4)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: بعد].
(5) (5) [فی الدّمعة والمعالی: علی أن ننفعک].
(6- 6) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم: نمنعک، وفی مثیر الأحزان: ندفع عنک، وفی ذخیرة الدّارین: ننفعک].
(7)- [أضاف فی الأسرار: خیراً].
(8- 8) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(9- 9) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم وسائر المصادر: فقاتلا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 305
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 95؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 230
ثمّ حمل علی أصحاب الحسین، فلمّا رأوا أ نّهم قد کثروا، وأ نّهم لا یقدرون أن یمنعوا الحسین ولا أنفسهم، تنافسوا أن یُقتلوا بین یدیه، فجاء عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة الغفاریّان إلیه، فقالا: قد حازنا النّاس إلیک، فجعلا یقاتلان بین یدیه.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292
وتقدّم عبداللَّه وعبدالرّحمان الغفّاریّان وأحدهما یقول:
قد علمت حقّاً بنو غِفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بالمشرقیّ والقنا الخطّارِ
فقاتلا حتّی قُتلا رحمة اللَّه علیهما، واقتتل العسکران إلی أن علا النّهار.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 30
ثمّ حمل شمر علی أصحاب الحسین، فلمّا رأوا أ نّهم قد کَثُروا وأ نّهم لا یقدرون علی أن یمنعوا الحسین، تنافسوا أن یُقتَلوا بین یدیه، فجاءه عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عزرة الغِفاریّان، فقالا: قد حازَنا العدوّ إلیک، فأحببنا أن نُقتل بین یدیک! فرحّب بهما، وقال:
ادنوا منِّی، فدنوا منه، فجعلا یقاتلان قریباً منه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 453
ثمّ أقبل شمر، فحمل علی أصحاب الحسین وتکاثر معه النّاس حتّی کادوا أن یصلوا إلی الحسین، فلمّا رأی أصحاب الحسین أ نّهم قد کثروا علیهم، وأ نّهم لا یقدرون علی أن یمنعوا الحسین ولا أنفسهم، تنافسوا أن یُقتلوا بین یدیه، فجاء عبدالرّحمان وعبداللَّه ابنا عزرة الغفّاریّ، فقالا: أبا عبداللَّه علیک السّلام، حازنا العدوّ إلیک فأحببنا أن نُقتل بین یدیک وندفع عنک. فقال: مرحباً بکما، ادنوا منّی، فدنوا، فجعلا یقاتلان قریباً منه وهما یقولان:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 306
قد علمت حقّاً بنو غفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بکلّ عضب قاطع بتّارِ
یا قوم ذودوا عن بنی الأخیارِ بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
قال: فبرز الشّمر (لعنه اللَّه) علی أصحاب الحسین علیه السلام، قال: فوثب له الحسین وأصحابه، وأشرعوا فی وجوههم الرِّماح، وقاتلوهم قتالًا شدیداً مستقبلین الموت بأنفسهم، وتکاثر علیهم القوم، فلمّا رأی أصحاب الحسین انهراع النّاس إلیهم من کلّ جانب ومکان أقبل أصحاب الحسین علیه السلام یطلبون الشّهادة بین یدیه والدّفاع عنه، فتقدّم عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة، فقالا: علیک منّا السّلام، قد جئنا نُقتَل معک وبین یدیک، فقال: مرحباً بکما، ادنیا منّی، فدنیا منه، فمسح بیده علی رأسهما، فجعلا یقاتلان دونه، ثمّ إنّ أحدهما أنشأ یقول:
__________________________________________________
(1)- و بعد از آن، عبداللَّه و عبدالرحمان که از بنی غفار بودند، نزد امام حسین آمدند و بر آن جناب سلام کرده، گفتند: «ما دوست می‌داریم که پیش تو کشته شویم و گزندی به تو نرسد.» امام حسین گفت: «مرحباً! به کارزار اشتغال نمایید.» و هر دو به مقاتله مشغول شدند تا به قتل آمدند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 159
پس عبداللَّه و عبدالرحمان غفاری، به خدمت آن شاه شهدا آمدند و گفتند:
«السلام علیک یا اباعبداللَّه، به خدمت تو آمده‌ایم که جان خود را فدای تو کنیم.» حضرت فرمود: «مرحبا! پیش بیایید و مهیای شهادت شوید.» به نزدیک آمدند و قطرات اشک حسرت از دیده باریدند. حضرت فرمود: «ای فرزندان برادر! سبب گریه شما چیست؟ به خدا سوگند که امیدوارم که بعد از یک ساعت دیگر، دیده شما روشن و دل شما شاد باشد.» گفتند: «فدای تو شویم، بر حال خود گریه نمی‌کنیم، ولیکن بر حال خیر مآل تو می‌گرییم که مخالفان از همه طرف به تو احاطه کردند و نمی‌توانیم دفع شر ایشان از تو بکنیم.» حضرت فرمود: «خدا جزا دهد شما را به اندوهی که بر حال من دارید، بهترین جزاهای پرهیزکاران.» پس آن‌حضرت را وداع کردند و به سوی میدان روان شدند و سرهای خود را در راه آن‌سرور درباختند، و سر عزت بر اوج رفعت افراختند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 672- 673
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 307
قد علمت حقّاً بنو غفّارِ إنِّی إذاً کالأسد العقارِ
لأضربنّ معشر الفجّارِ بکلِّ عضب صارم تبّارِ
ضرباً یقدّ الزّرد الصّغارِ یا قوم ذبّوا عن بنی المختارِ
بالمشرقیّ والقنا الخطّارِ حتّی تحیلوا عن طریق النّارِ
وتسکنون داراً خیر دارِ مع النّبیّ المصطفی المختارِ
وضوئه المولی قسیم النّار أعنی بذاک ضیغم الکرّار
ثمّ أنّهما قاتلا قتالًا شدیداً وقتلا من القوم خلقاً کثیراً، وقیل إنّهما قتلا ألف فارس وقُتلا، رحمة اللَّه علیهما. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 285
__________________________________________________
(1)- بعد از شهادت عابس و شوذب، عبداللَّه و عبدالرحمان پسرهای عروةبن حراق که از قبیله غفاری بودند، به حضرت امام علیه السلام آمدند و از دور بایستادند و عرض کردند: «یا اباعبداللَّه! السلام علیک. ما به حضرت تو آمده‌ایم تا رخصت قتال حاصل کنیم و در پیش روی تو رزم زنیم و چند که توانیم، دشمن را از تو دفع دهیم.»
فقال: «مرحباً بکما، ادنوا منّی.»
حسین علیه السلام ایشان را ترحیب گفت و فرمود: «نزدیک شوید.»
ایشان لختی پیش شدند و هر دو تن گریان بودند.
فقال: «یا ابنی أخی! ما یبکیکما؟ فوَ اللَّه إنِّی لأرجو أن تکونا بعد ساعة قریری العین.»
فرمود: «ای پسران برادر من! چه چیز شما را می‌گریاند؟ سوگند با خدای، ساعتی دیگر چشم شما روشن می‌شود و کامران می‌گردید و شادمان می‌شوید.»
عرض کردند: «جان ما فدای تو باد، سوگند با خدای، ما بر جان خویش نمی‌گرییم، از این روی گریانیم، که تو را در محیط بلا نگرانیم و چاره نتوانیم.»
فرمود: «خداوند بدین رنج و مواساة که حمل می‌دهید، شما را جزای پرهیزگاران دهاد.»
آن‌گاه آهنگ جنگ کردند و گفتند: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه!»
فرمود: «وعلیکما السلام ورحمة اللَّه وبرکاته.»
پس ایشان برفتند و قتال دادند تا کشته شدند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 305
بالجمله پس از وی [حبیب‌بن مظاهر] غفران اللَّه علیه، عبداللَّه‌بن ابی‌عروه غفاری علیه الغفران، جانب میدان و پهنه مردان سپرد و این شعر بر زبان همی راند:
قد علمت حقّاً بنو غفار إنّی أذبّ فی طلاب الثّار
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 308
وإنّ أحدهما لیرتجز، ویتمّ له الآخر، فیقولان:
قد علمت حقّاً بنو غفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بکلّ عضب صارم بتّارِ
یا قوم ذودوا عن بنی الأطهار بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ
__________________________________________________
- بالمشرفیّ والقنا الخطّار 1
پس بیست تن از آن گروه مردود، به آتش دوزخ ورود داد و خویشتن علیه المغفرة والرضوان، به جنان جاویدان شتابان گشت.
1. قبیله غفار یقین دارند که من در خونخواهی به شمشیر بران و نیزه جانگزا، دشمنان را منع و طرد می‌کنم.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 115- 116
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند: [...]
و دیگر عبداللَّه بن عروة غفاری.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
در مناقب گفته: در حمله اوّل کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عبداللَّه بن عروة غفاری.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 130
عبداللَّه بن عروة غفاری:
ابن شهرآشوب، وی را در شمار کشته شدگان نخستین حمله نام برده است.
علامه شوشتری ترجیح داده که بگوید، او همان «عبداللَّه‌بن عرزة بن حراق غفاری» می‌باشد 1. ما خلاف نظر ایشان را ترجیح می‌دهیم. دو برادر غفاری که پسران «حراق» بوده‌اند و در مصادر، به عنوان شهیدانی ذکر شده‌اند که در میدان مبارزه به قتل رسیده‌اند، تمامی این منابع تاریخی، تصریح کرده‌اند که این دو برادر با هم به شهادت رسیده‌اند. سخن خوارزمی نیز، شاهدی گویا بر اثبات این مطلب است که می‌گوید: «... از اصحاب امام، تنها کسانی که در مبارزه نام آنان ذکر می‌شود، باقی ماندند.» یاد این دو برادر غفاری که پسران «حراق» می‌باشند، در کنار اسامی شهیدانی که در مبارزه شرکت کرده‌اند، برده می‌شود و بنابراین، برخلاف نظر ابن شهرآشوب که درباره «عبداللَّه‌بن عروه» بیان داشته، او در نخستین حمله کشته نشده است.
اگر ترتیبی را که نویسندگان کتاب‌های «مقتل» بیان داشته‌اند، معتبر بدانیم که می‌گویند: «... سپس فلانی به‌میدان آمد ... و بعد از او فلانی ...» که بر ترتیب حقیقی و تاریخی شهادت شهیدان ... دلالت می‌کند، براساس قبول این ترتیب، «دو برادر غفاری» جزء آخرین افرادی بوده‌اند که به شهادت رسیدند.
با وجود این، ما در دلالت این اسم بر وجود شخصی حقیقی که واقعیت تاریخی داشته باشد، تردید داریم. این شک و تردید ناشی از این مسأله است که ابن شهرآشوب، تنها کسی است که نام او را نقل می‌کند.
1. قاموس الرجال: 6/ 79.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 309
فلم یزالا یقاتلان حتّی قُتلا «1». (وقال) السّروی: إنّ عبداللَّه قتل فی الحملة الاولی، وعبدالرّحمان قُتل مبارزة. (وقال) غیره: إنّهما قُتلا مبارزة، وهو الظّاهر من المراجلة.
السّماوی، إبصار العین،/ 104/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 133
وإنّ أحدهما یرتجز، ویتمّ له الآخر ویقولان:
قد علمت حقّاً بنو غفارِ وخندفٌ بعد بنی نزارِ
لنضربنّ معشر الفجّارِ بکلِّ عضب صارم بتّارِ
یا قوم ذودوا عن بنی الأطهارِ بالمشرفیّ والقنا الخطّارِ
فلم یزالا یقاتلان حتّی قُتلا، وفی روایة إنّ عبداللَّه قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل، وعبدالرّحمان قُتل مبارزة بعد أن قتل من القوم عشرین رجلًا، ثمّ قُتل رضوان اللَّه علیه.
وفی بعض کتب المقاتل: إنّهما قُتلا مبارزة، وهو الظّاهر «2»، واللَّه العالم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 217/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166
وقد جمعا بین زیارته علیه السلام والبکاء علیه، والاستشهاد بین یدیه، حیث أقبلا إلیه یوم الطّفّ وسلّما علیه وقالا: إنّا جئنا لنُقتل بین یدیک وندفع عنک، فقال علیه السلام: مرحباً بکما ادنوا منِّی، فدنوا منه وهما یبکیان، فقال علیه السلام: یا ابنی أخی! ما یبکیکما؟ فوَ اللَّه إنِّی لأرجو أن تکونا بعد ساعة قریرَی العین، فقالا: جعلنا اللَّه فداک، واللَّه ما علی أنفسنا نبکی، ولکن نبکی علیک، نراک قد أحیط بک ولا نقدر أن ینفعک، فقال: جزاکم اللَّه یا ابنی أخی بوجدکما من ذلک ومواساتکما إیّای بأنفسکما أحسن جزاء المتّقین، ثمّ استقدما وارتجزا وقاتلا حتّی قُتِلا، رضوان اللَّه علیهما. «3»
المامقانیّ، تنقیح المقال، 2- 1/ 146
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: من المراجلة].
(3)- بعد از کشته شدن نافع بن هلال به دست شمر، او حمله کرد و می‌سرود:
«گذارید شمر اندر این کارزار زند تیغ کین و نیارد فرار
که چون صبر تلخ است و چون زهر مار»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 310
وجاء عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا عروة الغفاریّان، فقالا: قد حازنا النّاس إلیک، فجعلا یقاتلان بین یدیه حتّی قُتلا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 294
ولقد ذکر ابن شهرآشوب فی (مناقبه: ج 4، ص 113) من عداد المقتولین فی الحملة الاولی (عبداللَّه بن عروة الغفاریّ)، ولکنّا فی شکّ من ذلک. فإنّه وأخوه عبدالرّحمان ممّن استشهدوا بین یدی الإمام مبارزة- کما سنذکر-.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی عروة بن حرّاق الغفاریّین. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 216؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 146؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 165؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319

زیارتهما فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عبدالرّحمان وعبداللَّه ابنی عروة. «2»
__________________________________________________
- چون اصحاب حسین شکست خود را دریافتند و دانستند بر دفاع از خویشتن و حسین علیه السلام توانا نیستند، در جانبازی پیش او به هم پیشی جستند. عبداللَّه و عبدالرحمان فرزندان عروه غفاری پیش آمدند و عرض کردند: «یا اباعبداللَّه! علیک السلام. دشمن از ما گذشت و به سوی تو جست. دوست داریم برابرت کشته شویم و جان نثارت کنیم.» فرمود: «مرحبا بر شما، نزدیک من بیایید.»
نزدیک او رفتند و در پهلوی او جنگیدند و یکی از آن‌ها می‌سرود:
«دانند به حق بنی غفاران با خندف و هم بنی نزاران
یازیم به خیل نابه‌کاران شمشیر سطبر و تیغ بران
محفوظ کنید راد مردان با تیغ دودم سنان لرزان»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 126- 127
(1)- سلام بر عبداللَّه و عبدالرحمان غفاری، پسران عروة بن حراق.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- سلام بر عبدالرحمان و عبداللَّه پسران عروة.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 311
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

181/ 218- عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، الشّهید بالکوفة بعد الطّفّ‌

میزاته العائلیّة وخصائصه الفریدة

وصلب أیضاً (عبداللَّه) بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ بالسّبخة بالکوفة. [...] هذا، وقد کانت ذهبت عینه الیسری یوم الجمل مع علی رضی الله عنه وذهبت الأخری یوم صفّین، فکان ملازماً للمسجد الجامع یصلّی فیه إلی اللّیل.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480- 481
الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ، وکان شیعیّاً، وکانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل، والیمنی یوم صفّین، وکان لا یفارق المسجد الأعظم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 413، أنساب الأشراف، 3/ 210
والبة بن غامد بن عبداللَّه بن کعب بن الحارث بن کعب بن عبداللَّه بن مالک بن نَصْر ابن الأزد بن الغَوْث بن نَبْت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُب بن یعرب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام، وهم بیت الأزد بالکوفة.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 330، 376، 377
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ، «1» ثمّ أحد بنی والبة [...] «2». وکان من شیعة علیّ کرّم اللَّه وجهه، وکانت عینُه الیسری ذهبت یوم الجمل مع علیّ، «2» فلمّا کان یوم صفّین، ضُرب علی رأسه ضربةً، وأخری علی حاجبه، فذهبت عینُه الأخری، فکان «3» لا یکاد یفارق المسجد الأعظم، یصلِّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف. «3»
__________________________________________________
(1) (2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2) (3) [نهایة الإرب: والأخری بصفّین معه وکان].
(3)- عبداللَّه بن عفیف ازدی غامدی والبی، وی از شیعیان علی کرّم اللَّه وجهه بود. در جنگ جمل همراه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 312
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 458/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 466
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ رحمه الله، وکان من خیار الشّیعة، وکان أفضلهم، وکان قد ذهبت عینه الیسری فی یوم الجمل والأخری فی یوم صفّین، وکان لا یفارق المسجد الأعظم «1» یصلِّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 330
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، وکان من شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام.
المفید، الإرشاد، 2/ 121/ مثله الطّریحی، المنتخب،/ 479
عبداللَّه بن عفیف أزدیّ، «2» ثمّ العامریّ أحد بنی والبة «2»، وکان من رؤساء الشّیعةوخیارهم؛ وکان «3» قد ذهبت عینه الیسری یوم الجمل والأخری یوم صفّین، وکان لا یکاد «4» یفارق المسجد الأعظم یصلّی فیه اللّیل، ثمّ ینصرف إلی منزله.
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 53/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 367
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ. «5»
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 44
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الوالبیّ، وکان ضریراً، قد ذهبت إحدی عینیه یوم الجمل مع علیّ، والأخری بصفّین معه أیضاً، وکان لا یفارق المسجد یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 297
__________________________________________________
- علی بود و چشم چپش از دست رفت. در جنگ صفین ضربتی به سرش خورد و چشم دیگرش از دست برفت. پیوسته در مسجد اعظم بود و تا هنگام شب آن جا نماز می‌کرد و آن گاه می‌رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3069
(1)- زید فی د: وکان.
(2) (2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [تسلیة المجالس: کانت].
(4)- [أضاف فی تسلیة المجالس: أن].
(5)- [المطبوع: الکندی، وهو مخالف لسائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 313
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، وکانت إحدی عینیه ذهبت یوم الجمل والأخری یوم صفّین مع علیّ علیه السلام.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 50
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، وکان من خیار الشّیعة، وکانت ذهبت إحدی عینیه یوم الجمل، والأخری یوم صفّین، وکان یلزم المسجد.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 124- 125
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ. ذهبت عینه الیمنی مع علیّ علیه السلام یوم صفّین.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 259
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ: کان من خیار الشّیعة وزهّادها، وکانت عینه الیسری «1» ذهبت فی «2» یوم الجمل، والأخری فی یوم صفّین. وکان یلازم المسجد الأعظم یصلِّی «3» فیه إلی النّاس.
ابن طاوس، اللّهوف،/ 164/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 119؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 54؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 479؛ القمّی، نفس المهموم،/ 410؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 253؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 117؛ المیانجی، العیون العبری،/ 240
عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، وکان شیخاً کبیراً ضریراً، قد ذهب بصره، قد ذهبت إحدی عینیه بصفّین والأخری یوم الجمل، وکان لا یفارق المسجد یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 292
عبداللَّه بن عفیف الأزدی، وکان شیخاً کبیراً، قد کفّ بصره، وکان له صحبة مع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. «4»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: قد].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی البحار والعوالم: فیصلّی].
(4)- عبداللَّه‌بن عفیف ازدی که از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و یک دیده‌اش در جنگ جمل و دیده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 314
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 106/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 221
عبداللَّه بن عفیف فی الکوفة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 221

اعتراضه لمقالة ابن زیاد لعنة اللَّه علیه‌

وکان من قصّته أن عبیداللَّه لمّا ظفر بالحسین وأهله رضی اللَّه عنهم صعد المنبر فقال:
«الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ ونصر أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة وحزبه علی ... «1» حسین وشیعته».
فوثب عبداللَّه بن عفیف [...]، فقال: «یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب، واللَّه، أنت وأبوک والّذی ولّاک وأبوه، تقتلون أبناء النّبیّین وتکلّمون کلام الصّدّیقین؟» فاتی ابن زیاد به. فقال: یا عدوّ اللَّه! ما تقول فی عثمان؟» قال: «أقول فیه إنّه رجل أحسن وأساء وأصلح وأفسد. واللَّه ولی عباده یقضی فی عثمان وغیره بالحقّ والعدل. ولکن إن شئت فسلنی عنک وعن أبیک وعن یزید وأبیه». فقال: «لا أسألک حتّی أذیقک الموت»، قال: «قد کنت دعوت اللَّه أن یرزقنی الشّهادة، قبل أن تلدک امّک، علی یدی أعدی خلق اللَّه إلیه وأبغضه إلیه. فلمّا ذهب بصری یئست منها. فالحمد للَّه‌الّذی رزقنیها اللَّه علی یأس وعرفنی إجابة دعائی».
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480- 481
__________________________________________________
- دیگر در جنگ صفین ضایع شده بود. و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود.
مجلسی، جلاء العیون،/ 720
و این عبداللَّه از بزرگان شیعیان علی علیه السلام بود. و چشم چپ او در جنگ جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفین نابینا شد. و او همه روز در مسجد جامع تا گاهی که سیاهی شب جهان را فرو گرفتی، اوقات را به صوم و صلاة گذاشتی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 65- 66
(1)- عبارة مطموسة بالأصل، والظّاهر «الکذّاب ابن الکذّاب»، فراجع قول ابن عفیف فیما یأتی، وراجع‌تاریخ الطّبریّ (السّلسلة الثّانیة ص 373).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 315
قالوا: وخطب ابن زیاد، فقال: الحمد للَّه‌الّذی قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین وشیعته.
فوثب عبداللَّه بن عفیف [...].
فلمّا سمع مقالة ابن زیاد، قال له: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک والّذی ولّاک وأبوه، یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیّین، وتتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟! فقال ابن زیاد: علیَّ به، فنادی بشعار الأزد: مبرور یا مبرور. وحاضروا الکوفة من الأزد یومئذ سبعمائة، فوثبوا، فتخلّصوه حتّی أتوا به أهله.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 413- 414، أنساب الأشراف، 3/ 210
قال حمید بن مسلم: لمّا دخل عبیداللَّه القصر ودخل النّاس، نودی «1»: الصّلاة «2» جامعة! فاجتمع النّاس «3» فی المسجد الأعظم «3»، فصعد المنبر ابن زیاد، «4» فقال: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین یزید بن معاویة وحزبه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب، الحسین بن علیّ وشیعته؛ «5» فلم یفرغ ابن زیاد من مقالته حتّی وثب «5» إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، [...] «6» قال: فلمّا سمع مقالة ابن زیاد «6» «7»، قال: یا ابن مرجانة، إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت «8» وأبوک والّذی ولّاک وأبوه؛ یا ابن مرجانة، أ «9» تقتلون «10» أبناء النّبیِّین «10»، وتتکلّمون بکلام الصِّدِّیقین. فقال ابن زیاد: علیَّ به، «3» قال: فوثبت علیه الجلاوزة «3»
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: ثمّ نودی ...].
(2)- [فی الکامل وجواهر المطالب مکانهما: ثمّ نادی: الصّلاة ...].
(3) (3) [لم یرد فی الکامل وجواهر المطالب].
(4)- [أضاف فی الکامل: فخطبهم، وجواهر المطالب: فخطب].
(5) (5) [فی الکامل وجواهر المطالب: فوثب].
(6) (6) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(7)- [أضاف فی جواهر المطالب: قام].
(8)- [جواهر المطالب: لأنت].
(9)- [لم یرد فی جواهر المطالب].
(10- 10) [جواهر المطالب: أولاد الأنبیاء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 316
فأخذوه، قال: فنادی بشعار الأزد: یا مبرور- «1» قال: وعبدالرّحمان بن مخنف [بن سلیمان بن الحارث بن عوف بن ثعلبة بن عامر بن ذُهل بن مازن بن ذُبیان بن ثعلبة بن الدُّول بن سعد مناة بن غامد] «2» الأزدیّ جالس- فقال: ویحَ غیرک! أهلکت نفسک، وأهلکت قومک، قال: وحاضر الکوفة یومئذ من الأزد سبعمائة مقاتل «1»، قال: فوثب إلیه فتیة «3» من الأزد، فانتزعوه، «4» فأتوا به أهله «4»، فأرسل إلیه مَنْ أتاه به، فقتله «5» وأمر بصلبه «5» فی السّبخة، «4» فصُلِب هنالک «4». «6»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 458- 459/ مثله: ابن الأثیر، الکامل، 3/ 297؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 466؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293- 294
ثمّ نادی عبیداللَّه بن زیاد فی النّاس، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ «7» خرج و «7» صعد المنبر.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الکامل ونهایة الإرب وجواهر المطالب].
(2)- [من جمهرة الأنساب لابن حزم،/ 377].
(3)- [فی نهایة الإرب وجواهر المطالب: فئة].
(4- 4) [لم یرد فی جواهر المطالب].
(5- 5) [جواهر المطالب: وصلبه].
(6)- حمید بن مسلم گوید: وقتی عبیداللَّه به قصر آمد و کسان به نزد وی رفتند، ندای نماز جماعت داده شد و کسان در مسجد اعظم فراهم شدند. ابن‌زیاد به منبر رفت و گفت: «حمد خدایی را که حق و اهل حق را غلبه داد و امیرمؤمنان یزیدبن معاویه و دسته وی را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو حسین بن علی و شیعه وی را بکشت.»
گوید: ابن زیاد این سخن را به سر نبرده بود که عبداللَّه بن عفیف ازدی غامدی والبی از جای جست. [...]
گوید: وقتی ابن عفیف گفتار ابن زیاد را شنید گفت: «ای پسر مرجانه، دروغگو پسر دروغگو تویی و پدرت و آن که تو را ولایتدار کرد و پدرش. ای پسر مرجانه، فرزندان انبیا را می‌کشید و سخن صدّیقان می‌گویید؟» ابن زیاد بانگ زد: «او را پیش من آرید.» گوید: «نگهبانان برجستند و او را گرفتند.» گوید: ابن‌عفیف بانگ زد و گفت: «ای مبرور.» که شعار ازدیان بود.
گوید: عبدالرحمان بن مخنف ازدی نشسته بود، گفت: «وای دشمنت! خودت را به هلاک دادی، قومت را نیز به هلاک دادی.» گوید: «در آن وقت هفتصد جنگاور از ازدیان در کوفه بودند.»
گوید: پس گروهی از جوانان ازد برجستند و او را بگرفتند و پیش کسانش بردند، اما عبیداللَّه کسان فرستاد و او را بیاورد و بکشت. و بگفت تا در شوره زار بیاویزند. و آن‌جا آویخته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3069- 3070
(7) (7) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 317
قال: فصعد ابن زیاد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال فی بعض کلامه: الحمد للَّه الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین وأشیاعه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب «1».
قال: فما زاد علی هذا الکلام شیئاً، ووقف، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ رحمه الله [...].
فلمّا سمع مقالة ابن زیاد، وثب قائماً، ثمّ قال: یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک ومن استعملک وأبوه، یا عدوّ اللَّه! أتقتلون «2» أبناء النّبیّین وتتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین؟! قال: فغضب ابن زیاد، ثمّ قال: مَن المتکلِّم؟ فقال: أنا المتکلِّم «3» یا عدوّ اللَّه! أتقتل الذّرّیّة الطّاهرة الّتی قد أذهب اللَّه عنها الرِّجس فی کتابه، وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟ «4» وا عوناه «4»! أین أولاد المهاجرین والأنصار لا ینتقمون من طاغیتک «4» اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد نبیّ ربّ العالمین «4». قال: فازداد غضباً «5» عدوّ اللَّه حتّی انتفخت أوداجه، ثمّ قال: علیَّ به! قال: فتبادرت إلیه الجلاوزة من کلّ ناحیة لیأخذوه، فقامت الأشراف من الأزد من بنی عمّه، فخلّصوه من «6» أیدی الجلاوزة «6» وأخرجوه من باب المسجد، فانطلقوا به إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 229- 231
ثمّ قام [عبیداللَّه لعنة اللَّه علیه] من مجلسه حتّی خرج من القصر ودخل المسجد، فصعد المنبر، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین یزید وحزبه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب وشیعته، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ- وکان من شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام- فقال له: یا عدوّ اللَّه! إنّ الکذّاب أنت وأبوک، والّذی ولّاک وأبوه، یا ابن
__________________________________________________
(1)- زید فی المراجع: وشیعته.
(2)- من الطّبریّ، وفی النّسخ: أن تقتلون، وفی نور العین: تقتلون.
(3)- لیس فی د.
(4) (4) لیس فی د.
(5)- من د، وفی الأصل و بر: غضب.
(6) (6) فی د: بین أیدیهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 318
مرجانة! تقتل أولاد النّبیِّین وتقوم علی المنبر مقام الصِّدِّیقین؟ فقال ابن زیاد: علیَّ به. فأخذته «1» الجلاوزة، فنادی شعار «2» الأزد، فاجتمع منهم سبعمائة «3»، فانتزعوه من الجلاوزة. «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 121- 122/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67؛ المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ القمّی، نفس المهموم،/ 412؛ المیانجی، العیون العبری،/ 242
«قال»: ولمّا کمل له ذلک، نادی فی النّاس، فجمعهم فی المسجد الأعظم «5»، ثمّ خرج ودخل المسجد وصعد المنبر؛ فحمد اللَّه وأثنی علیه، «6» فکان من بعض کلامه أن «6» قال:
الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین «7» وأشیاعه، وقتل الکذّاب بن الکذّاب. قال: فما زاد علی هذا شیئاً حتّی وثب إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ [...].
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم والعیون بدله عن اللّهوف].
(2)- [فی الأسرار ونفس المهموم والعیون: بشعار].
(3)- [زاد فی الأسرار ونفس المهموم والعیون: رجل].
(4)- سپس [عبیداللَّه] از جای خود برخاسته از قصر بیرون آمده، وارد مسجد شد. پس به منبر بالا رفت و گفت: «سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیر المؤمنین یزید و پیروانش را یاری کرد، و دروغگوی پسر دروغگو و پیروانش را بکشت.»
پس عبداللَّه‌بن عفیف ازدی که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بود از جای برخاسته به او گفت: «ای دشمن خدا! همانا دروغگو تو و پدرت هستی، و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان پیغمبران را می‌کشی و بالای منبر به جای راستگویان می‌نشینی؟! (و هر سخن زشتی که می‌خواهی بر زبان می‌رانی؟!).»
ابن زیاد گفت: «او را پیش من آرید.»
پاسبانان او را گرفتند. عبداللَّه بن عفیف، قبیله ازد را به یاری طلبید. هفتصد تن از ایشان گرد آمده او را از دست پاسبانان گرفتند (ابن زیاد چون دید نیروی مقاومت در برابر آنان را ندارد درنگ کرد).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 121- 122
(5)- [إلی هنا لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6) (6) [تسلیة المجالس: ثمّ].
(7)- [زاد فی تسلیة المجالس: یزید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 319
فلمّا سمع مقالة «1» ابن زیاد «1»، وثب إلیه «2» وقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب وابن الکذّاب أنت وأبوک ومَن استعملک وأبوه، یا عدوّ اللَّه ورسوله «3»! أتقتلون أبناء «4» النّبیّین وتتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المسلمین؟ فغضب عبیداللَّه بن زیاد و «5» قال: مَن المتکلِّم؟ فقال: أنا المتکلِّم یا عدوّ اللَّه، أتقتل الذّرِّیّة الطّاهرة «6» الّذین قد «6» أذهب اللَّه عنهم «7» الرِّجس فی کتابه، وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟ وا غوثاه! أین أولاد «8» المهاجرین والأنصار، «9» لینتقموا من هذا الطّاغیة «9» اللّعین ابن اللّعین علی لسان «10» رسول اللَّه «10» ربّ العالمین؟ فازداد غضب «11» ابن زیاد حتّی انتفخت أوداجه، فقال «11»: علیَّ به! فوثبت «12» إلیه الجلاوزة، فأخذوه، فنادی بشعار الأزد: «13» یا مبرور! وکان «13» عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ فی المسجد، فقال: «14» ویح نفسک! أهلکتها وأهلکت قومک. وحاضر 14 الکوفة یومئذ سبعمائة مقاتل من الأزد، «15» فوثبت إلیه فتیة من الأزد، فانتزعوه «13» منهم، وانطلقوا به إلی منزله.
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 52- 53/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 367- 368
__________________________________________________
(1- 1) [تسلیة المجالس: اللّعین].
(2)- [زاد فی تسلیة المجالس: قائماً].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [زاد فی تسلیة المجالس: خیر].
(5)- [تسلیة المجالس: ثمّ].
(6) (6) [تسلیة المجالس: الّتی].
(7)- [تسلیة المجالس: عنها].
(8)- [تسلیة المجالس: أبناء].
(9- 9) [تسلیة المجالس: [ینتقمون منک و] من طاغیتک].
(10) (10) [تسلیة المجالس: محمّد نبیّ].
(11) (11) [تسلیة المجالس: عدوّ اللَّه، ثمّ قال].
(12)- [تسلیة المجالس: فوثب].
(13) (13) [تسلیة المجالس: و].
(14) (14) [تسلیة المجالس: ویحک أهلکت نفسک وقومک وکان فی].
(15- 15) [تسلیة المجالس: فوثبوا إلیه وانتزعوه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 320
قال ابن أبی الدّنیا: وحدّثنی محمّد بن صالح قال: حدّثنا علیّ بن محمّد، عن شیخ من الأزد، عن سلیمان بن [أبی] راشد:
عن حمید بن مسلم قال: خطبنا عبیداللَّه بن زیاد، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله ونصر أمیر المؤمنین وحزبه وقتل الکذّاب ابن الکذّاب وشیعته.
فقام عبداللَّه بن عفیف الکندیّ، فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت ومن ولّاک.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 44
ثمّ قام عبیداللَّه خطیباً وقال: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین وحزبه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب وشیعته.
فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ [...] وقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب أنت وأبوک والّذی ولّاک، أتقتلون أولاد النّبیّین وتتکلّمون بکلام الصِّدِّیقین؟
فأمر به ابن زیاد، فمنعه الأزد وانتزعوه من أیدی الجلاوزة، فأتی منزله.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 50
ثمّ قال [عبیداللَّه لعنة اللَّه علیه]: أخرجوهم [أهل البیت علیهم السلام] وخرج إلی المسجد، فخطب وأبلغ فی ذمّ آل أبی طالب ومدح آل أبی سفیان، وکان من کلامه: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین وأشیاعه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ، فوثب عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ [...] فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب وابن الکذّاب أنت وأبوک ومن استعملک وأبوه، یا عدوّ اللَّه! أتقتل أولاد النّبیِّین وتتکلّم مثل هذا علی منابر المسلمین؟ تقتل الذّرِّیّة الطّاهرة وتزعم أ نّک مسلم؟ وا غوثاه، أین أولاد المهاجرین والأنصار؟ ألا ینتقمون من اللّعین ابن اللّعین؟ فغضب ابن زیاد لعنه اللَّه وأمر بأخذه، وتخلّصه أشراف الأزد وهرب.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 124- 125
قال ابن أبی الدّنیا: ثمّ جمع ابن زیاد النّاس فی المسجد، ثمّ خطب وقال: الحمد للَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 321
الّذی قتل الکذّاب ابن الکذّاب حسین وشیعته، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدی، وکان منقطعاً فی المسجد [...] فقال: یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک والّذی‌ولّاک، یا ابن مرجانة! أتقتلون أولاد النّبیِّین وتتکلّمون بکلام الفاسقین؟
فقال ابن زیاد: دونکم وإیّاه، فصاح عفیف بشعار الأزد، فثار إلیه منهم سبعمائة رجل، فحملوه إلی داره.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 259
قال الرّاوی: ثمّ إنّ ابن زیاد صعد المنبر «1»، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال فی بعض کلامه:
الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین وأشیاعه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب «2»، فما زاد علی هذا الکلام شیئاً حتّی قام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ [...] فقال: «3» یا ابن زیاد «3»! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک ومَن استعملک وأبوه، یا عدوّ اللَّه! أتقتلون أبناء «4» النّبیِّین وتتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین؟
قال الرّاوی: فغضب ابن زیاد وقال: مَنْ هذا المتکلِّم؟ فقال: أنا المتکلِّم یا عدوّ اللَّه، أتقتل «5» الذّرِّیّة الطّاهرة الّتی قد «6» أذهب اللَّه عنها «7» الرِّجس «8» وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟ وا غوثاه! أین أولاد «6» المهاجرین والأنصار؟ «9» لاینتقمون «9» من طاغیته «10» اللّعین ابن اللّعین علی لسان رسول ربّ العالمین.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: أی فی الیوم الّذی أحضر أهل البیت فی مجلسه وجری فیه ما مرّ ذکره].
(2)- [زاد فی الأسرار: وشیعته].
(3) (3) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والعیون: یابن مرجانة].
(4)- [الأسرار: أولاد].
(5)- [البحار: تقتل].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی البحار والعوالم والأسرار: عنهم].
(8)- [زاد فی الأسرار: وطهّرهم تطهیراً].
(9) (9) [فی العوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: لینتقموا].
(10)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: طاغیتک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 322
قال الرّاوی: فازداد «1» غضب ابن زیاد «1» حتّی انتفخت أوداجه، وقال: علیَّ به، فتبادرت «2» إلیه «3» الجلاوزة من کلِّ ناحیة لیأخذوه، فقامت الأشراف من الأزد من بنی عمّه «4» فخلّصوه من أیدی الجلاوزة وأخرجوه من باب المسجد وانطلقوا به إلی منزله. «5»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 164- 165/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 119؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386- 387؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 54- 55؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 479؛ القمّی، نفس المهموم،/ 410- 411؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 253- 254؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 117؛ المیانجی، العیون العبری،/ 240
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: ابن زیاد غضباً].
(2)- [فی البحار والعوالم: فبادر، وفی الأسرار وتظلّم الزّهراء: فبادرت].
(3)- [الأسرار: علیه].
(4)- [زاد فی الأسرار: فجاؤوا إلیه].
(5)- راوی گفت: سپس ابن زیاد بر منبر شد و حمد و ثنای الهی به جای آورد و ضمن سخن گفت: «سپاس خدایی را که حق و اهل حق را پیروز کرد و امیر المؤمنین و پیروانش را یاری فرمود و دروغگو و فرزند دروغگو را کشت.»
همین که این سخن بگفت، پیش از آن که جمله دیگری ادا کند، عبداللَّه‌بن عفیف ازدی برخواست. و این بزرگوار از بهترین افراد شیعه و زهاد بود. و دیده چپ او در جنگ جمل از دست رفته بود و دیده راستش به روز صفین. و همواره ملازم مسجد بود و همه روز را تا شب در مسجد به نماز مشغول بود. گفت: «ای پسر زیاد! دروغگو پسر دروغگو تو هستی و پدرت و کسی که تو را بر ما فرماندار کرده و پدرش. ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبران را می‌کشید و بر فراز منبرهای مؤمنین چنین سخن می‌رانید؟»
راوی گفت: ابن‌زیاد در خشم شد و گفت: «این سخنگو کیست؟»
عبداللَّه گفت: «منم ای دشمن خدا! خاندان پاکی را که خداوند از آنان پلیدی را برکنار فرموده می‌کشی و گمان می‌کنی که مسلمانی؟ ای وای، کجایند مهاجرین و انصار که از امیر سرکش تو که خود و پدرش به زبان محمد پیغمبر پروردگار جهانیان ملعون است، انتقام بگیرند.»
راوی گفت: خشم ابن‌زیاد فزون‌تر شد، تا آن‌جا که رگ‌های گردنش پر از خون گردید و گفت: «این مرد را نزد من بیاورید.»
پیش‌خدمتان از هر طرف پیش دویدند تا او را بگیرند. اشراف قبیله ازد که پسر عمویش بودند، به‌پا خواستند و او را از دست فرّاشان گرفتند و از درِ مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رساندند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 164- 165
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 323
وأمر ابن زیاد، فنودی: الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فصعد المنبر، فذکر ما فتح اللَّه علیه من قتل الحسین الّذی أراد أن یسلبهم الملک ویفرّق الکلمة علیهم، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، فقال: ویحک یا ابن زیاد! تقتلون أولاد النّبیِّین وتتکلّمون بکلام الصِّدِّیقین؟ فأمر به ابن زیاد، فقُتل وصُلب. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 191
__________________________________________________
(1)- آورده‌اند که بعد از وصول عمربن سعد به کوفه، عبیداللَّه‌بن‌زیاد فرمان‌داد که مردم به مسجد حاضر گشتند و خود بر منبر رفته، گفت: «سپاس و ستایش مر خدای را جلت کلمه که حق را در مرکز خویش قرار داد و یزید و دوستان او را ظفر و نصرت ارزانی داشت. و کذاب بن کذاب را- یعنی امام حسین رضی الله عنه- و شیعه او را به قتل رسانیده، هلاک نمود.»
و چون سخن ابن زیاد به این جا رسید، از کبار شیعه پیری که او را عبداللَّه بن عفیف الازدی می‌گفتند و یک چشم وی در جنگ جمل و دیگر در حرب دیگر کور شده بود، گفت: «ای پسر مرجانه! کذاب تویی و پدر تو و آن کس که تو را امارت داده بر سر مسلمانان گماشته، ای دشمن خدا! اولاد انبیا را می‌کشی و در شأن ایشان بر منابر مسلمانان این نوع سخنان می‌گویی؟»
ابن زیاد در غضب رفت و گفت: «من المتکلّم؟»
عبداللَّه جواب داد که: «أنا، أتقتل الذّرّیّة الطّاهرة وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟ أین أولاد المهاجرین والأنصار من طاغیتک اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد نبیّ ربّ العالمین صلی الله علیه و آله و سلم.»
از این سخن غضب ابن‌زیاد زیاده شده، به اخذ و حبس وی اشارت کرد. و طایفه‌ای از اعوانان عبداللَّه ابن عفیف را بگرفتند. و جمعی از قبیله ازد و پسران عم عبداللَّه او را از چنگ آن ظالمان خلاص کرده، به منزلش رسانیدند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 174
در بسیاری از کتب معتبر به اقلام صحت اثر مرقوم گشته که بعد از وصول عمر بداختر به کوفه، عبیداللَّه بن زیاد مردم را به مسجد جامع حاضر ساخته به منبر برآمد و گفت: «الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله ونصر امیر المؤمنین یزید وحزبه وقتل الکذّاب ابن الکذّاب وشیعته.»
و سخن آن ملعون چون بدین جا رسید، پیری از کبار اصحاب حیدر کرار که او را عبداللَّه‌بن عفیف ازدی می‌گفتند و یک چشمش در جنگ جمل و دیگری در حرب صفین نابینا شده بود، برپای خواست و گفت: «ای ولد مرجانه! کذاب و پسر کذاب تویی و پدر تو و آن کس که تو را امارت داده و بر مسلمانان مسلط گردانیده، ای دشمن خدای! اولاد انبیا را می‌کشی و در شأن ایشان بر منابر مؤمنان این نوع سخنان می‌گویی؟»
و غضب بر ابن زیاد غالب شده، پرسید که: «این کیست؟»
و عبداللَّه رحمه الله خود در مقام جواب آمده گفت: «أنا یا عدوّ اللَّه، أتقتل الذّرِّیّة الطّاهرة وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 324
قال أبو مخنف رحمه الله: فلمّا أصبح ابن زیاد (لعنه اللَّه) جمع النّاس فی المسجد ورقی المنبر وجعل یسبّ علیّاً علیه السلام والحسن علیه السلام والحسین علیه السلام، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ رحمه الله [...] فقال له: صه! فضّ اللَّه فاک ولعن جدّک وأباک، وعذّبک وأخزاک، وجعل النّار مثواک، ما کفاک قتل الحسین علیه السلام عن سبّهم علی المنابر، ولقد سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: مَنْ سبّ علیّاً فقد سبّنی، ومَنْ سبّنی فقد سبّ اللَّه، ومَنْ سبّ اللَّه أکبّه اللَّه علی منخریه فی النّار «1»، فأمر ابن زیاد (لعنه اللَّه) بضرب عنقه، فمنع عنه قومه وحملوه إلی منزله.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 106- 107/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 221
ثمّ قام [عبیداللَّه] من مجلسه وخرج من القصر وجاء المسجد وصعد المنبر وقال: الحمد للَّه الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر الأمیر یزید بن معاویة وحزبه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب وشیعته، فقام إلیه عبداللَّه بن عفیف الأزدیّ- وکان من شیعة علیّ علیه السلام- وقال بأعلی صوته: یا عدوّ اللَّه! الکذّاب أنت وأبوک والّذی ولّاک وأبوه، یا ابن مرجانة! تقتل أولاد الأنبیاء وتقوم مقام الصّدّیقین الأتقیاء؟! قال ابن زیاد: علیَّ به، فأخذته الجلاوزة، فنادی: معاشر الأزد، فاجتمع منهم جمع کثیر، فانتزعوه من أیدیهم. «2»
الطّریحی، المنتخب،/ 479- 480
«2»
__________________________________________________
- و خشم آن لعین زیاده شده، به اخذ عبداللَّه فرمان داد. و طایفه ای از عوانان در آن مسلمان آویخته سادات قبیله ازد هجوم نمودند و او را از چنگ ایشان خلاص کرده، به منزلش بردند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 59
(1)- [زاد فی الأسرار: یوم القیامة، أتسبّ علیّاً وأولاده فعند ذلک].
(2)- پس پسر زیاد به مسجد رفت، بر منبر آمد و گفت: «الحمد للَّه‌که خدا حق و اهل حق را غالب گردانید و یزید و اتباع او را یاری کرد و کذاب پسر کذاب را کشت.»
در این حال عبداللَّه بن عفیف ازدی که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بود [...] و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه! کذاب پسر کذاب تویی و پدر تو و آن کسی که تو را والی کرده است و پدر او. ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبران را می‌کشید و بر منابر مسلمانان بالا می‌روید و این سخنان می‌گویید؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 325
__________________________________________________
- پسر زیاد در غضب شد و گفت: «که بود که این سخن گفت؟»
ابن عفیف گفت: «من بودم ای دشمن خدا، تو می‌کشی ذریه طاهره حضرت رسالت را که خدا آیه تطهیر را در شأن ایشان فرستاده است و دعوی مسلمانی می‌کنی؟! وا غوثاه، کجایند اولاد مهاجران و انصار که انتقام نمی‌کشند از طاغی لعین پسر لعین یزید پلید، که حضرت رسالت مکرر او و پدرش را لعنت کرد.»
پس آتش غضب آن لعین مشتعل شد و رگ‌های گردنش پر شد و گفت: «بیاورید او را به نزدیک من.»
یساولان از هر طرف دویدند و او را گرفتند. پسر عموهای او که اشراف قبیله ازد بودند او را از دست یساولان گرفتند، از مسجد بیرون بردند و به خانه او رساندند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 720- 721
اما از آن سوی چون ابن‌زیاد، علی بن الحسین و اهل بیت را از نزد خود بیرون فرستاد، خویشتن به مسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد و کلمه ای چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد. آن گاه گفت: «الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ ونصر أمیر المؤمنین وأشیاعه وقتل الکذّاب ابن الکذّاب.»
یعنی: «سپاس خداوندی را که ظاهر ساخت کلمه حق را و نصرت داد امیر المؤمنین یزیدبن معاویه را و شیعیان او را و کشت دروغگوی پسر دروغگوی را؛ یعنی حسین بن علی بن ابی طالب را.»
چون سخن بدین جا آورد، عبداللَّه بن عفیف ازدی سخن در دهان او بشکست 1.
بالجمله، چون عبداللَّه عفیف کلمات ابن‌زیاد را اصغا نمود، بانگ بر او زد:
فقال: «یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک ومن استعملک وأبوه، یا عدوّ اللَّه! أتقتلون أبناء النّبیّین وتتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین؟»
گفت: «ای پسر مرجانه! دروغگو تویی و پدر تو زیاد بن ابیه است، و دیگر یزید است که تو را امارت داده و پدر یزید، معاویه بن ابی‌سفیان است. اولاد پیغمبران را می‌کشی و بر منابر مسلمانان تکیه می‌زنی و چنین سخن می‌کنی؟»
ابن‌زیاد در غضب شد و گفت: «این چه کس بود که چنین سخن کرد؟»
عبداللَّه بانگ برآورد:
فقال: «أنا المتکلّم یا عدوّ اللَّه! أتقتل الذّرّیّة الطّاهرة الّتی قد أذهب اللَّه عنهم الرّجس وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟! وا غوثاه! أین أولاد المهاجرین والأنصار؟ لا ینتقمون من طاغیتک اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد رسول ربّ العالمین.»
گفت: «ای دشمن خدای! گوینده این کلمات منم. آیا می‌کشی ذریه طاهره رسول خدای را که خداوند ایشان‌را از هر گناهی و رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه آفریده و گمان می‌کنی که هنوز مسلمانی؟ ای فرزندان مهاجر و انصار! داد بدهید و به فریاد برسید و انتقام بکشید از این کافر که رسول خدا او را ملعون پسر ملعون خوانده.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 326
قال حمید بن مسلم: أمر ابن زیاد أن ینادی الصّلاة جامعة، فاجتمعوا فی الجامع الأعظم، ورقی ابن زیاد المنبر، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمیر المؤمنین یزید وحزبه، وقتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ وشیعته.
فلم ینکر علیه أحد من أولئک الجمع الّذی غمره الضّلال إلّاعبداللَّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ أحد بنی والبة، فإنّه قام إلیه وقال:
یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت وأبوک والّذی ولّاک وأبوه، یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیِّین وتتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟! فقال ابن زیاد: مَنْ هذا المتکلِّم؟
__________________________________________________
- ابن زیاد ملعون را از شدت خشم خون در عروق متلاطم گشت و رگ‌های گردنش سطبر 2 شد. جماعتی از شرطی و عوانان و دیده بانان کوی و بازار از جای درآمدند تا عبداللَّه را مأخوذ دارند. اشراف قبیله ازد برخاستند و او را از چنگ جلاوزه 3 برهاندند و از در مسجد بیرون فرستادند تا به سرای خویش شد.
1. نگذاشت سخنش را تمام کند.
2. سطبر: گنده، کلفت.
3. جلاوزه (جمع جلواز و به کسر جیم): مأمور چابک امیر.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 65- 67
سید رحمه الله گوید: سپس ابن‌زیاد بالای منبر رفت وخدا را حمد وثنا کرد ودر ضمن کلامش گفت: «حمد خدا را که حق و حق جویان را غلبه داد و امیر المؤمنین و پیروانش را پیروز کرد و کذاب ابن کذاب را کشت.»
در همین‌جا عبداللَّه بن عفیف ازدی یکی از نیکان و زهاد شیعه که یک چشمش روز جمل رفته بود و چشم دیگرش در جنگ صفین، و همیشه ملازم مسجد اعظم کوفه بود و تا شب در آن نماز می‌خواند برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه! کذاب ابن کذاب تو هستی و پدرت، و آن که تو را گماشته و پدرش. ای دشمن خدا، فرزندان انبیا را می‌کشید و بالای منابر مؤمنین چنین می‌گویید؟»
راوی گوید: ابن زیاد خشم کرد و گفت: «این سخنگو کیست؟»
گفت: «ای دشمن خدا! منم سخنگو. ذریه طاهره‌ای که خدا پلیدی را از آن‌ها برده، کشتی و هنوز خود را مسلمان می‌دانی؟ وا غوثاه، اولاد مهاجر و انصار کجایند!؟ که از طاغیه تو یزید لعین ابن اللعین بر زبان رسول رب العالمین صلی الله علیه و آله انتقام نمی‌کشند.»
راوی گوید: غضب ابن زیاد فزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: «او را نزد من آرید.»
پاسبانان از اطراف به سوی او دویدند و بزرگان ازد که عموزاده‌هایش بودند، قیام کردند و اورا از دست مأمورین رها کردند و از در مسجد بیرون بردند و به خانه اش رساندند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 195
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 327
قال ابن عفیف: أنا المتکلِّم یا عدوّ اللَّه، أتقتلون الذّرِّیّة الطّاهرة الّتی أذهب اللَّه عنهم الرِّجس، وتزعم أ نّک علی دین الإسلام؟ وا غوثاه! أین أولاد المهاجرین والأنصار لینتقموا من طاغیتک اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد رسول ربّ العالمین؟
فازداد غضب ابن زیاد، وقال: علیَّ به، فقامت إلیه الشّرطة.
فنادی ابن عفیف بشعار الأزد: «یا مبرور!» فوثب إلیه عدد کثیر ممّن حضر من الأزد وانتزعوه وأتوه به أهله.
وقال له عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ: ویح غیرک! لقد أهلکت نفسک وعشیرتک.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 426- 427

کیفیّة اعتقاله‌

فقال ابن زیاد للأشراف: أما رأیتم ما صنع هؤلاء؟ قالوا: بلی. قال: فسیروا أنتم یا أهل الیمن حتّی تأتونی بصاحبکم- وامتثل صنیع أبیه فی حجر حین بعث أهل الیمن-.
وأشار علیه عمرو بن الحجّاج بأن یجلس کلّ من کان فی المسجد من الأزد. فحبسوا وفیهم عبدالرّحمان بن مخنف وغیره، فاقتتلت الأزد وأهل الیمن قتالًا شدیداً، واستبطأ [ابن] زیاد أهل الیمن، فقال لرسول بعثه إلیهم: انظر ما بینهم؟ فرأی أشدّ قتال، فقالوا:
قل للأمیر: إنّک لم تبعثنا إلی نبط الجزیرة ولا جرامقة الموصل، إنّما بعثتنا إلی الأزد، إلی اسود الأجم، لیسوا ببیضة تُحسی ولا حرملة توطأ.
فقُتل من الأزد عبیداللَّه بن حوزة الوالبیّ ومحمّد بن حبیب البکریّ، وکثرت القتلی بینهم، وقویت الیمانیّة علی الأزد، وصاروا إلی خصّ فی ظهر دار ابن عفیف، فکسروه واقتحموا، فناولته ابنته سیفه، فجعل یذبّ به، وشدّوا علیه من کلّ جانب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 414، أنساب الأشراف، 3/ 210
ونزل ابن زیاد عن المنبر ودخل القصر، ودخل علیه أشراف النّاس، فقال: أرأیتم ما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 328
صنع هؤلاء القوم؟ فقالوا: قد رأینا أصلح اللَّه الأمیر، إنّما الأزد فعلت ذلک، فشدّ یدیک بساداتهم، فهم الّذین استنقذوه «1» «2» من یدیک «2» حتّی صار إلی منزله. قال: فأرسل ابن زیاد إلی عبدالرّحمان «3» بن مخنف الأزدیّ، فأخذه وأخذ معه جماعة من الأزد، فحبسهم وقال: واللَّه لا خرجتم من یدی أو تأتونی بعبداللَّه بن عفیف.
قال: ثمّ دعا ابن زیاد بعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، ومحمّد «4» بن الأشعث، وشبث «5» بن ربعیّ، وجماعة من أصحابه، قال لهم: اذهبوا إلی هذا الأعمی، أعمی الأزد الّذی قد «6» أعمی اللَّه قلبه کما أعمی عینیه «7»، ائتونی به! قال: فانطلقت رسل عبیداللَّه «8» بن زیاد «9» إلی عبداللَّه بن عفیف، وبلغ ذلک الأزد، فاجتمعوا، واجتمع معهم أیضاً قبائل الیمن لیمنعوا عن صاحبهم «10» عبداللَّه بن عفیف «10». وبلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضر وضمّهم إلی [محمّد ابن- «11»] الأشعث وأمره بقتال القوم.
قال: فأقبلت مضر نحو الیمن ودنت منهم الیمن، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فبلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی أصحابه یؤنِّبهم، فأرسل إلیه عمرو بن الحجّاج یخبره باجتماع الیمن علیهم. قال: وبعث إلیه شبث «12» بن ربعیّ: أ یّها الأمیر! إنّک قد بعثتنا إلی اسود الآجام
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: استنقضوه- کذا.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- فی د: عبداللَّه- خطأ.
(4)- فی الأصل: عمر، وفی د و بر: عمرو، والتّصحیح من المقتل.
(5)- فی النّسخ: شبیب.
(6)- لیس فی د.
(7)- من د، وفی الأصل و بر: عینه.
(8)- من د و بر، وفی الأصل: عبید.
(9)- زید فی الأصل و بر: یریدون.
(10) (10) لیس فی د.
(11)- من المقتل.
(12)- فی النّسخ: شبیب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 329
فلا تعجل! قال: واشتدّ قتال القوم حتّی قتل جماعة منهم من العرب، قال: ودخل أصحاب ابن زیاد إلی دار ابن عفیف، فکسروا الباب واقتحموا علیه، فصاحت به ابنته:
یا «1» أبت! أتاک «1» القوم «2» من حیث لا تحتسِب «2»! فقال: لا علیکِ یا ابنتی! ناولینی السّیف؛ قال: فناولته، فأخذه وجعل یذبّ عن نفسه وهو یقول:
أنا ابن ذی الفضل العفیف الطّاهرِ عفیف شیخی وابن امّ عامرِ
کم دارع من جمعهم وحاسرِ وبطل جندلته مغادرِ
قال: وجعلت ابنته تقول: یا لیتنی کنت رجلًا فأقاتل بین یدیک الیوم هؤلاء الفجرة قاتلی العترة البررة. [قال- «3»]: وجعل القوم یدورون علیه من خلفه وعن یمینه وعن «4» شماله وهو یذبّ «5» عن نفسه بسیفه، ولیس یقدر أحد أن یتقدّم إلیه؛ قال: وتکاثروا علیه «6» من کلّ ناحیة حتّی أخذوه. فقال جندب بن عبداللَّه الأزدیّ: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون! «2» أخذوا واللَّه عبداللَّه بن عفیف «2»، فقبّح «7» واللَّه العیش من بعده «8».
قال: ثمّ أتی به حتّی ادخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فلمّا رآه قال: الحمد للَّه‌الّذی أخزاک، فقال له عبداللَّه بن عفیف: یا عدوّ اللَّه! بهذا أخزانی؟ واللَّه لو فرّج [اللَّه- «9»] عن بصری
__________________________________________________
(1) (1) فی د: أباه أتتک.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- من د.
(4)- لیس فی د و بر.
(5)- من د و بر، وفی الأصل: بدت.
(6)- لیس فی د.
(7)- فی د: قبّح.
(8)- فی د: بعد عبداللَّه بن عفیف.
(9)- من د: لی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 330
لضاق علیک موردی «1» [و] مصدری 10.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 231- 233
فلمّا کان اللّیل، أرسل إلیه ابن زیاد من أخرجه من بیته، فضرب عنقه وصلبه فی السّبخة رحمة اللَّه علیه. «2»
المفید، الإرشاد، 2/ 122/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67؛ المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ القمّی، نفس المهموم،/ 412؛ المیانجی، العیون العبری،/ 242
ونزل ابن زیاد عن المنبر ودخل القصر، ودخلت «3» علیه أشراف النّاس، فقال: أرأیتم ما صنع هؤلاء القوم؟ قالوا «4»: رأینا، أصلح اللَّه الأمیر، إنّما فعل «5» ذلک الأزد، فشدّ یدک بساداتهم «6»، فهم الّذین استنقذوه من یدک؛ فأرسل عبیداللَّه إلی عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ، فأخذه، وأخذ «7» جماعة من أشراف الأزد، فحبسهم وقال: لا خرجتم من یدی أو تأتونی بعبداللَّه بن عفیف؛ ثمّ دعا بعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، ومحمّد بن الأشعث، وشبث بن ربعیّ، وجماعة من أصحابه، فقال لهم: اذهبوا إلی هذا الأعمی الّذی أعمی اللَّه قلبه کما أعمی عینیه «8»، فأتونی به. فانطلقوا «9» یریدون عبداللَّه بن عفیف، وبلغ الأزد ذلک؛
__________________________________________________
(1) (10) لیس فی د، وما بین الحاجزین من بر.
(2)- تا چون شب شد کس فرستاده او را از خانه بیرون کشیده گردنش را زدند و در جایی به نام سبخه او را به دار زدند، رحمة اللَّه علیه.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد،/ 122
(3)- [تسلیة المجالس: دخل].
(4)- [تسلیة المجالس: قد].
(5)- [تسلیة المجالس: فعلت].
(6)- [تسلیة المجالس: علی ساداتهم].
(7)- [زاد فی تسلیة المجالس: معه].
(8)- [تسلیة المجالس: بصره].
(9)- [تسلیة المجالس: وانطلقت رسل اللّعین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 331
فاجتمعوا «1» وانضمّت إلیهم قبائل من الیمن «9» لیمنعوا صاحبهم، فبلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضر وضمّهم إلی محمّد بن الأشعث، وأمره «2» أن یقاتل «10» القوم، فأقبلت قبائل مضر، «3» ودنت منهم «1» الیمن فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وبلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی أصحابه یؤنِّبهم «4» ویضعِّفهم، فأرسل إلیه عمرو بن الحجّاج یخبره باجتماع الیمن معهم «5»، وبعث إلیه شبث بن ربعیّ: أ یّها الأمیر! إنّک بعثتنا «6» إلی اسود الآجام فلاتعجل. قال: واشتدّ اقتتال «7» القوم حتّی قتلت «8» جماعة من العرب، ووصل القوم إلی دار عبداللَّه بن عفیف، فکسروا الباب واقتحموا علیه، فصاحت ابنته: یا أبتی «9»! أتاک القوم من حیث تحذر. فقال: لا علیکِ یا بنیّة «10»، ناولینی سیفی. فناولته السّیف، «11» فجعل یذبّ عن نفسه وهو «9» یقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهرِ عفیف شیخی وأنا ابن عامرِ
کم دارع من جمعکم وحاسرِ وبطل جدّلته مغاورِ
وجعلت ابنته تقول: «12» لیتنی کنت رجلًا فاقاتل بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة. وجعل القوم یدورون «13» علیه من «11» یمینه وشماله وورائه، وهو یذبّ عن
__________________________________________________
(1) (9) [تسلیة المجالس: واجتمع معهم قبائل من الیمن].
(2) (10) [تسلیة المجالس: بقتال].
(3) (1) [تسلیة المجالس: نحو قبائل].
(4)- [تسلیة المجالس: یوثّبهم].
(5)- [تسلیة المجالس: علیهم].
(6)- [تسلیة المجالس: أرسلتنا].
(7)- [تسلیة المجالس: قتال].
(8)- [تسلیة المجالس: قتل].
(9)- [تسلیة المجالس: أباه].
(10)- [تسلیة المجالس: ابنتی].
(11) (9) [تسلیة المجالس: فأخذه وجعل یذبّ عن یمینه وشماله بسیفه و].
(12)- [زاد فی تسلیة المجالس: القوم عن یمینک، القوم عن یسارک، یا].
(13) (11) [تسلیة المجالس: حوله عن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 332
نفسه بسیفه، فلیس أحد یقدم علیه «1» کلّما جاؤوه من جهة قالت ابنته: جاؤوک یا أبتی من جهة کذا. حتّی 12 تکاثروا علیه من کلّ ناحیة «2» وأحاطوا به، فقالت ابنته: وا ذلّاه! یحاط بأبی ولیس له ناصر یستعین به! وجعل عبداللَّه یدافع ویقول:
واللَّه لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
وما زالوا به 13* حتّی أخذوه، فقال جندب بن عبداللَّه الأزدیّ صاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، أخذوا «3» واللَّه عبداللَّه بن عفیف، «4» فقبّح اللَّه العیش بعده. فقام وجعل یقاتل «2» من دونه، فأخذ أیضاً وانطلق بهما «5» وابن عفیف یردّد: «واللَّه لو یکشف لی عن بصری» البیت «3».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 53- 54/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 368- 370
فقال ابن زیاد: اذهبوا إلی أعمی الأزدیّ أعمی اللَّه قلبه فأتونی به، فلمّا بلغ الأزد ذلک اجتمعوا وقبائل الیمن معهم.
فبلغ ذلک ابن زیاد فجمع قبائل مضر، وضمّهم إلی ابن الأشعث وأمره بالقتال، فاقتتلوا وقتل بینهم جماعة، ووصل أصحاب عبیداللَّه إلی دار عبداللَّه بن عفیف، فکسروا الباب واقتحموا علیه، فصاحت ابنته: أتاک القوم من حیث تحذر، فقال: لا علیکِ، ناولینی سیفی، فناولته، فجعل یذبّ به نفسه ویقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهرِ عفیف شیخی وابن امّ عامرِ
کم دارع من جمعکم وحاسرِ
فقالت ابنته: یالیتنی کنت رجلًا أخاصم بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة، والقوم محدقون کلّما جاؤوه من جهة أشعرته وهو یذبّ عن نفسه، ویقول:
__________________________________________________
(1) (12) [تسلیة المجالس: ثمّ].
(2) (- 13*) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [تسلیة المجالس: أخذ].
(4) (2) [تسلیة المجالس: فقبّح العیش من بعده، وقام ثمّ قاتل].
(5) (3) [تسلیة المجالس: إلی ابن زیاد لعنه اللَّه وعبداللَّه یقول:
أقسم لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 333
أقسم لو فرّج لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
فتکاثروا علیه فأخذوه.
فقالت ابنته: وا ذلّاه! یحاط بأبی ولیس له ناصر.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 50
ورجع ابن زیاد لعنه اللَّه إلی منزله، وبعث بجماعة حتّی أخذوا عبداللَّه بن عفیف وقتله.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 125
فقال ابن زیاد: اذهبوا «1» إلی هذا الأعمی، أعمی الأزد أعمی اللَّه قلبه کما «2» أعمی عینه «2» فأتونی به، قال: فانطلقوا إلیه «3»، فلمّا بلغ ذلک الأزد اجتمعوا واجتمعت «4» معهم قبائل الیمن لیمنعوا صاحبهم، قال: «5» بلغ ذلک «6» ابن زیاد، فجمع قبائل مضر «7» وضمّهم إلی محمّد بن الأشعث، وأمرهم بقتال القوم.
قال الرّاوی: فاقتتلوا قتالًا شدیداً حتّی قتل بینهم جماعة من العرب، قال: ووصل أصحاب ابن زیاد إلی دار «8» عبداللَّه بن عفیف، فکسروا الباب واقتحموا علیه، فصاحت ابنته «9» أتاک القوم من حیث تحذر، فقال: لا علیکِ، ناولینی سیفی، قال «10» فناولته إیّاه، فجعل یذبّ عن نفسه ویقول:
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: انطلقوا].
(2- 2) [فی العوالم والدّمعة: أعمی عینیه، وفی الأسرار: أعمی اللَّه عینیه].
(3)- [لم یرد فی البحار والدّمعة وتظلّم الزّهراء].
(4)- [فی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون: اجتمع].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: و، وزاد فی الأسرار: فبلغ، وزاد فی نفس‌المهموم: فلمّا].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: إلی].
(7)- [نفس المهموم: مصر].
(8)- [تظلّم الزّهراء: أصحاب].
(9)- [زاد فی العیون: (صفیّة کما فی غیر اللّهوف)].
(10)- [لم یرد فی البحار والأسرار والعیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 334
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهرِ عفیف شیخی وابن امّ عامرِ
کم دارع من جمعکم وحاسرِ «1» وبطل جدّلته مغاورِ «2»
قال: وجعلت ابنته تقول: یا أبت «3»! لیتنی کنت رجلًا أخاصم بین یدیک الیوم هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة، قال: وجعل القوم یدورون علیه من کلّ جهة وهو یذبّ عن نفسه، «4» فلم یقدر «4» علیه أحد، وکلّما جاؤوا به من جهة قالت: یا أبت «3»! «5» جاؤوک من جهة کذا، حتّی تکاثروا علیه وأحاطوا به، فقالت بنته «6»: وا ذلّاه! یحاط بأبی ولیس له ناصر یستعین به، فجعل یدیر سیفه ویقول:
أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
قال الرّاوی: فما زالوا به حتّی أخذوه. «1»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 165- 168/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 119- 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 387- 388؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 55- 56؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 479- 480؛ القمّی، نفس المهوم،/ 411- 412؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 254- 255؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 117- 118؛ المیانجی، العیون العبری،/ 240- 241
«7»
__________________________________________________
(1)- [المعالی: خاسر، والأسرار: حاسری].
(2)- [فی البحار والدّمعة والمعالی والعیون: مغادر].
(3)- [الأسرار: أبتاه].
(4) (4) [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: فلیس یقدم].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: قد].
(6)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: ابنته].
(7)- ابن زیاد دستور داد: «بروید و این کور قبیله ازد را که خداوند دلش را نیز مانند چشمش کور کند به نزد من آورید.»
راوی گفت: مأمورین رفتند. چون خبر به قبیله ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن نیز با آنان هماهنگی کردند، تا نگذارند بزرگشان گرفتار شود.
راوی گفت: به ابن‌زیاد گزارش رسید، دستور داد قبیله‌های مضر به خدمت زیر پرچم احضار شدند و به فرماندهی محمدبن اشعث فرمان جنگ داد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 335
__________________________________________________
- راوی گفت: جنگ سختی کردند تا آن که گروهی از عرب در این میان کشته شدند.
راوی گفت: سربازان ابن‌زیاد تا درِ خانه عبداللَّه عفیف پیشروی کردند و در را شکستند و به خانه هجوم آوردند، دخترش فریاد برآورد: «مردم آمدند، از راهی که بیم آن داشتی.»
گفت: «با تو کاری ندارند. شمشیر مرا بیاور.»
دختر شمشیر را به دستش داد. عبداللَّه از خود دفاع می‌کرد و شعری بدین مضمون می‌خواند:
«فرزند فاضلم عفیف و طاهر بابم عفیف و مامم ام عامر
بس قهرمان چابک و دلاور کافکندم از شما به‌خون شناور»
راوی گفت: دخترش می‌گفت: «پدرجان! ای کاش من مرد بودم و در برابر تو امروز با این بدکاران و قاتلان خاندان نیکان مبازره می‌کردم.»
راوی گفت: مردم از هر طرف گرد او را می‌گرفتند و او از خود دفاع می‌کرد و کسی را جرأت پیشرفت نبود و از هر طرف که می‌آمدند، دخترش می‌گفت: «پدرجان! از فلان سو آمدند.»
تا آن‌که افراد دشمن زیاد شد و گردش را گرفتند. دخترش گفت: «آه! ذلیل شدم. پدرم را احاطه کرده‌اند و یاری ندارد که پدرم از او یاری بطلبد.»
عبداللَّه شمشیر به گرد خود می‌چرخاند و شعری بدین مضمون می‌گفت:
به جان دوست که گر، دیده باز بود مرا نبود باز شما را ره دخول و خروج»
راوی گفت: آن‌قدر مبارزه کرد تا عبداللَّه را دستگیر نمودند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 165- 168
عبیداللَّه از منبر فرود آمده با اعیان کوفه به دارالاماره رفت، و از عبداللَّه‌بن عفیف و جرأت و جسارت او با ایشان شکایت کرد. اشراف کوفه گفتند که: «حق به جانب امیر است و غصه ما بیش‌تر از سادات ازد است که عبداللَّه را به تهور و تغلب از سرهنگان امیر ستاندند.»
از این سخن نایره خشم عبیداللَّه اشتعال یافت، فرمان داد تا عبدالرحمان بن مخنف الازدی را با طایفه دیگر از رؤسای قبیله ازد گرفته محبوس کردند. بعد از آن با محمد بن الاشعث و عمرو بن الحجاج و شبث بن ربعی گفت: «بروید و آن کور ظاهرِ کور باطن را نزد من آورید.»
و ایشان متوجه منزل عبداللَّه عفیف گشته، مردم از دو قبایل یمن به ممانعت پیش آمدند، و ابن‌زیاد بر این معنی اطلاع یافته قبیله مضر را به مدد ایشان فرستاد و میان هر دو فریق قتالی فاحش روی نموده، جمعی کثیر کشته گشتند. و آخر الامر سپاه عبیداللَّه غالب شده و در سرای ابن عفیف را شکسته درآمدند و دختر عبداللَّه فریاد برآورد که: «ای پدر! دشمنان با تیغ‌های کشیده رسیدند.»
عبداللَّه گفت: «سهل است، شمشیر مرا به من رسان.»
دختر شمشیر به دست پدر داد و ابن عفیف ساعتی اعدا را از خود بازداشت، عاقبت گرفتار گشت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 174- 175
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 336
فلمّا کان اللّیل، أمر ابن زیاد من یأتیه به، وقد کان کفّ بصره، فهجموا علیه، ولم یکن عنده غیر ابنته، فقال لها: یا بنیّة! ناولینی سیفی وقولی: خلفک وأمامک وعن یمینک وعن شمالک، فقتل منهم مقتلة عظیمة، ثمّ ظفروا به.
الطّریحی، المنتخب،/ 480
فلمّا جنّ «1» اللّیل دعا ابن زیاد (لعنه اللَّه) بخولیّ الأصبحیّ وضمّ إلیه خمسمائة فارس، وقال له: انطلق إلی الأزدیّ وائتنی برأسه، فساروا حتّی أتوا إلی منزل عبداللَّه بن عفیف رحمه الله وکانت له ابنة صغیرة، فسمعت صهیل الخیل، فقالت: یا أبتاه! إنّ الأعداء قد هجموا علیک، فقال: ناولینی سیفی وقفی فی مکانکِ، ولکن قولی لی: القوم عن یمینک وشمالک وخلفک وأمامک، ثمّ وقف لهم فی مضیق وجعل یضرب یمیناً وشمالًا، فقتل «2» خمسین فارساً وهو «3» یصلِّی علی النّبیّ وآله وهو یرتجز ویقول «3»:
واللَّه لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری «4» وکنت «4» منکم قد شفیت غلّتی
إذ لم یکن ذا الیوم قومی تخفری أم کیف لی والأصبحیّ قد أتی «5» فی جیشه إلی لقا الغضنفر «4»
__________________________________________________
- و روایتی آن که چون ابن زیاد از مسجد به خانه رفت، محمد بن اشعث را با جمعی کثیر ارسال داشت تا عبداللَّه را گرفته، پیش او آوردند و میان پسر اشعث و شجاعان قبیله ازد مقاتله روی نموده. بالاخره نوکران ابن زیاد غالب آمدند و عبداللَّه را گرفته نزد او بردند تا به قتل رسانید. و قولی آن که آن لعین در آن روز صبر کرد و چون شب شد، جمعی را فرستاد که آن پیر عزیز را از خانه بیرون آورده، گردن زدند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 59
(1)- [زاد فی الأسرار: علیه].
(2)- [زاد فی الأسرار: مائة وعشرین رجلًا و].
(3- 3) [الأسرار: وینشد بهذه الأبیات یقول بعد الصّلاة علی الرّسول وآله].
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5) (5*) [الأسرار:
بالجیش یکسر کلّ غضنفر لو أنصفونی واحداً فواحدا
أفنیتهم بموردی ومصدری یا ویحهم والسّیف أبدا مشرقا
لا یبتغی إلّامقرّ الخنجر ویح ابن مرجان الدّعی وقد أتی
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 337
لو بارزونی واحداً فواحدا ضاق علیهم موردی ومصدری (5*)
قال: فتکاثروا علیه وأخذوه أسیراً إلی ابن زیاد. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 107/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 221
__________________________________________________
-ویزید إذ یؤتی بهم فی المحشر والحکم فیه للإله وخصمهم
خیر البریّة أحمد مع حیدر]
(1)- ابن زیاد گفت: «بروید و این کور را بیاورید.»
چون این خبر به قبیله ازد رسید، هفتصد نفر اجتماع کردند و سایر قبایل یمن نیز جمع شدند. خبر به پسر زیاد رسید. قبایل مضر را جمع کرد و با محمد بن اشعث، به جنگ ایشان فرستاد و محاربه صعبی در میان این دو گروه اتفاق افتاد، تا آن که بسیاری از هر دو طرف طعمه شمشیر شدند. و اصحاب پسر زیاد غلبه کردند و به در خانه ابن‌عفیف رسیدند، در را شکستند و به خانه درآمدند.
دختر عفیف آن‌پیر ضعیف را خبر کرد که مخالفان آمدند، گفت: «باکی نیست، شمشیر مرا به من برسان.»
چون شمشیر به او داد، رجز می‌خواند و شمشیر خود را حرکت می‌داد، و ایشان را از خود دور می‌کرد. و دختر نیک‌اخترش می‌گفت: «کاش من مرد بودم و امروز با این فاجران قاتلان عترت پیغمبران، در پیش روی تو محاربه می‌کردم.»
و آن کافران از هر جانب که قصد او می‌کردند، دختر او را خبر می‌کرد که از فلان جانب آمدند و او از آن جانب شمشیر حرکت می‌داد و ایشان را دور می‌کرد، تا آن که بسیار شدند و از همه جانب به او احاطه کردند. دخترش فریاد کرد که: «وا ذلّاه! دشمنان پدرم را احاطه کردند و یاوری نیست که دفع ضرر از او نماید.»
و آن کور بینا شمشیر می‌گردانید و رجز می‌خواند و آن نامردان را عاجز کرده بود، تا آن که بر او دست یافتند و او را به نزد پسر زیاد بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 721
ابن زیاد فرمان داد که: «بشتابید و این اعمی ازدی را مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کناد دل او را، چنان که چشمش را کور کرده.»
جلاوزه بشتافتند. بزرگان ازد چون بدانستند، به نصرت عبداللَّه برخاستند و گروهی از مردم یمن با ایشان پیوسته شد. جلاوزه را نیروی مبارزت نبود. ابن‌زیاد را آگهی رسید. محمد بن اشعث، بن قیس را طلب کرد و از قبایل مضر گروهی را در تحت فرمان او آورد و حکم داد تا بتازند و با ازد رزم آغازند، و عبداللَّه را مأخوذ داشته، حاضر سازند. پس محمد بن اشعث بتاخت و با آن جماعت قتال ساخت. جماعتی از عرب مقتول گشت و قبایل ازد مقهور شد و لشگر ابن زیاد به خانه عبداللَّه رسیدند. در بشکستند وبه درون رفتند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 338
__________________________________________________
- دختر عبداللَّه فریاد برداشت که: «ای پدر! قوم درآمدند.»
عبداللَّه گفت: «ای دختر! بیم مکن و شمشیر مرا باز ده.»
تیغ خویش را بگرفت و این شعر بگفت:
«أنا ابن ذی الفضل العفیف الطاهرِ عفیف شیخی وابن امّ عامرِ
کم دارعٍ من جمعکم وحاسرِ وبطلٍ جدّلتُهُ مغاورِ» 1
وجعلت ابنته تقول: «یا لیتنی کنت رجلًا اخاصم بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة.»
یعنی، دختر عبداللَّه همی فریاد برمی‌داشت که: «ای کاش مردی بودم و در پیش روی پدر با این فاجران که قاتلان فرزندان پیغمبر آخرزمانند، قتال می‌دادم.»
و لشگریان عبداللَّه را در پره افکندند و او با شمشیر دور می‌داد و دشمن را از خویش دفع می‌کرد و از هر جانب با او نزدیک می‌شدند. دختر عبداللَّه پدر را آگهی می‌داد و او با تیغ حمله می‌افکند و دشمن را دور می‌ساخت. این ببود تا اطراف عبداللَّه را نیک فرو گرفتند. دختر بانگ برداشت که: «وا ذلّاه! کار بر پدر من سخت افتاده و او را ناصری و معینی نیست.»
و عبداللَّه هم چنان دور می‌داد و شمشیر می‌گردانید و می‌گفت:
«أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
وکنت منکم قد شفیت غلّتی إن لم یکن ذا الیوم قومی تخفُری
أم کیف لی والأصبحیّ قد أتی بالجیش یکسر کلّ غضنفرِ
لو أنصفونی واحداً فواحداً أفنیتهم بموردی ومصدری
یا ویحهم والسّیف أبدا مُشرفاً لا ینبغی إلّامقرّ الحنجرِ
ویح ابن مرجان الدّعیّ وقد أتی ویزید إذ یؤتی بهم فی المحشرِ
والحکم فیه للإله وخصمهم خیر البریّة أحمد مع حیدرِ» 2
پنجاه سوار و بیست و سه پیاده به دست او کشته شد. در پایان کار، او را مأخوذ داشتند.
1. من پسر مرد با فضیلت و پاکدامنم. نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است. از گروه شما بسیاری از مردان مقاتل دلاور زره دار و بی زره را به خاک افکنده‌ام.
2. خلاصه اشعار: اگر چشم می‌داشتم، میدان را بر شما تنگ می‌کردم و کینه دل را شفا می‌دادم. با این حال هم اگر تک تک به جنگ من می‌آمدید، همه شما را نابود می‌کردم. وای به حال یزید و ابن‌زیاد در روزی که خدا حاکم و پیغمبر و علی صلی الله علیه و آله خصم آن‌ها باشند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 67- 68
ابن زیاد گفت: «بروید این کور ازد را که خدا نور از دلش برده، چنان‌چه از دیده‌اش، نزد من آورید.»
به منزل او رفتند و چون ازد مطلع شدند، با قبایل یمن جمع شدند تا از او دفاع کنند. و خبر به ابن‌زیاد رسید، او هم قبایل مضر را جمع‌آوری کرد و به سرداری محمدبن اشعث به جنگ آن‌ها فرستاد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 339
ثمّ أمر ابن زیاد بحبس جماعة من الأزد، فیهم عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ، وفی اللّیل ذهب جماعة من قبل ابن زیاد إلی منزله لیأتوه به، فلمّا بلغ الأزد ذلک، تجمّعوا وانضمّ إلیهم أحلافهم من الیمن، وبلغ ابن زیاد تجمّعهم، فأرسل مضر مع محمّد بن الأشعث فاقتتلوا أشدّ قتال، وقتل من الفریقین جماعة، ووصل أصحاب ابن الأشعث إلی دار ابن عفیف، واقتحموا الدّار، فصاحت ابنته: أتاک القوم.
قال لها: لا علیکِ، ناولینی سیفی، فجعل یذبّ به عن نفسه ویقول:
أنا ابن ذی الفضل العفیف الطّاهرِ عفیف شیخی وابن امّ عامرِ
کم دارع من جمعکم وحاسرِ وبطل جدّلته مغادرِ
وابنته تقول له: لیتنی کنت رجلًا أذبّ بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة.
ولم یقدر أحد منهم أن یدنو منه، فإنّ ابنته تقول له: أتاک القوم من جهة کذا، ولمّا أحاطوا به، صاحت: وا ذلّاه! یحاط بأبی ولیس له ناصر یستعین به، وهو یدور بسیفه ویقول:
__________________________________________________
- راوی گوید: نبرد سختی کردند و جمعی عرب کشته شدند و اصحاب ابن زیاد خود را به در خانه عبداللَّه رسانید و آن را شکستند و میان خانه ریختند. دخترش فریاد زد: «از آن چه حذر داشتی بر سرت آمد.
و لشگر آمدند.» گفت: «باکت نباشد، شمشیر مرا بده.»
شمشیرش را به او داد و از خود دفاع می‌کرد و می‌سرود:
«پسر صاحب فضلم که عفیف است به نام باب او باشد و ام عامر خوشنامم مام
از شما مرد زره پوش و قبا دوش و یلان زدم و کشتم و بر خاک نمودند مقام»
دخترش می‌گفت: «پدر جان! کاش مرد بودم و امروز جلو تو با این نابه کاران و کشنده های عترت نیکان می‌جنگیدم.»
و لشگر از هر سو بر او احاطه کرده بودند و او از خود دفاع می‌کرد و کسی به او دست نمی‌یافت و از هر سو می‌آمدند، دخترش به او می‌گفت تا فزونی گرفتند و او را در تنگنای محاصره گذاشتند و دخترش فریاد زد: «وا ذلّاه! پدرم را احاطه کردند و یاوری ندارد.»
و او شمشیر خود را می‌چرخانید و می‌گفت:
«به واللَّه گر دیده‌ام باز بودی نبودی شما را رجوع و ورودی»
راوی گوید: حمله را ادامه دادند تا او را دستگیر کردند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 195- 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 340
أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
وبعد أن تکاثروا علیه، أخذوه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 427- 428

استشهاده‌

فانطلقوا به إلی ابن زیاد وهو یقول:
أقسم لو یفسح لی من بصری شقّ علیکم موردی وصدری
وخرج سفیان بن یزید بن المغفل لیدفع عن ابن عفیف، فأخذوه معه، فقُتل ابن عفیف وصُلب بالسّبخة.
واتی بجندب بن عبداللَّه، فقال له ابن زیاد: واللَّه لأتقرّبنّ إلی اللَّه بدمک، فقال: إنّما تتباعد من اللَّه بدمی.
وقال لابن المغفل: قد ترکناک لابن عمّک سفیان بن عوف، فإنّه خیر منک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 414، أنساب الأشراف، 3/ 210- 211
قال: فقال ابن زیاد: یا عدوّ نفسه! ما تقول فی عثمان بن عفّان رضی الله عنه؟ فقال: یا ابن عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة وسمیّة! ما أنت وعثمان بن عفّان؟ عثمان «1» أساء أم «1» أحسن وأصلح أم «2» أفسد، واللَّه تبارک وتعالی ولیّ خلقه، یقضی «3» بین خلقه «3» وبین عثمان بن عفّان بالعدل والحقّ، ولکن سلنی عن أبیک وعن یزید وأبیه! فقال ابن زیاد: واللَّه لا سألتک عن شی‌ء أو تذوق الموت؛ فقال عبداللَّه بن عفیف: الحمد للَّه‌ربّ العالمین! أما أنِّی کنت أسأل «4» ربِّی عزّ وجلّ أن یرزقنی الشّهادة، «5» والآن فالحمد للَّه‌الّذی رزقنی إیّاها «5»
__________________________________________________
(1) (1) من المقتل، وفی الأصل و د: أبنا و- کذا، وفی بر مطموس.
(2)- من المقتل، وفی النّسخ: و.
(3- 3) من د و بر، وفی الأصل: بین خلفه.
(4)- سقط من د.
(5- 5) سقط من د، وزید فی الأصل و بر: «اللَّه» بعد «رزقنی».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 341
بعد الإیاس منها وعرفنی الإجابة لی فی قدیم دعائی! فقال ابن زیاد: اضربوا عنقه! فضربت رقبته وصُلب- رحمة اللَّه علیه-.
قال: ثمّ دعا ابن زیاد بجندب بن عبداللَّه الأزدیّ، فقال: یا عدوّ اللَّه! ألست صاحب علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه «1» فی یوم صفِّین؟ فقال: بلی واللَّه «2» یا ابن زیاد «2»! أنا «3» صاحب علیّ ابن أبی طالب رضی الله عنه «3» ولازلت له ولیّاً ولا أبرأ إلیک من ذلک. فقال ابن زیاد: أظنّ أ نّی أتقرّب إلی اللَّه تعالی بدمک «4»، فقال جندب: واللَّه ما یقرّبک دمی من اللَّه، ولکنّه یباعدک منه، وبعد، فإنّه لم یبق من عمری إلّاأقلّه، وما أکره أن یکرمنی اللَّه بهوانک، فقال ابن زیاد: أخرجوه عنّی، فإنّه شیخ قد خرف وذهب عقله! قال: فاخرج عنه وخُلی سبیله.
قال: ثمّ قدم إلیه سفیان بن یزید، فقال له ابن زیاد: ما الّذی أخرجک علیَّ یا ابن المعقل «5»؟ فقال له «1»: بلغنی أنّ أصحابک أسروا عمِّی، فخرجت أدافع عنه، قال: فخلّی سبیله وراقب فیه عشیرته. ثمّ دعا بعبدالرّحمان «6» بن مخنف الأزدیّ، فقال له: ما هذه الجماعة علی بابک؟ فقال: أصلح اللَّه الأمیر! لیس علی بابی جماعة، وقد قتلت صاحبک الّذی أردت وأنا لک سامع مطیع، وإخوتی لک جمیعاً کذلک «1»؛ قال: فسکت عنه ابن زیاد، «7» ثمّ خلّاه وخلّی سبیل «7» إخوته وبنی عمّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 234- 235
فلمّا ادخل «8» علی عبیداللَّه، قال له «9»: الحمد للَّه‌الّذی أخزاک. فقال ابن عفیف: یا عدوّ
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2- 2) لیس فی د.
(3- 3) فی د: صاحبه.
(4)- من د، وفی الأصل و بر: بذمک.
(5)- کذا فی النّسخ، ولیست هذه الواقعة فی المراجع.
(6)- فی النّسخ: بعبداللَّه- خطأ.
(7- 7) فی د: وخلّی سبیله و.
(8)- [تسلیة المجالس: ادخلا].
(9)- [تسلیة المجالس: لعبداللَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 342
اللَّه! بماذا «1» أخزانی؟ «2» (واللَّه لو یکشف عن بصری) «2» البیت، فقال له: «3» ما تقول فی عثمان؟
فقال: یا ابن مرجانة! یا ابن سمیّة! «4» یا عبد بنی علاج «4»! ما أنت وعثمان؟ «5» أحسن أم أساء «5»، وأصلح أم أفسد، اللَّه ولیّ خلقه، یقضی بینهم «6» بالعدل والحقّ «6»، ولکن سلنی عنک وعن أبیک، وعن یزید وأبیه. فقال ابن زیاد: لا سألتک «7» عن شی‌ءٍ أو «8» تذوق الموت.
فقال ابن عفیف: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، «9» کنت أسأل اللَّه أن یرزقنی الشّهادة قبل أن تلدک امّک «10» مرجانة، وسألته أن یجعل «11» الشّهادة علی یدی ألعن خلقه وأشرّهم وأبغضهم إلیه، ولمّا «11» ذهب بصری أیست من الشّهادة، «12» أمّا الآن، فالحمد للَّه «12» الّذی رزقنیها بعد الیأس منها، وعرّفنی الاستجابة «13» منه لی فی قدیم دعائی. فقال عبیداللَّه: اضربوا عنقه، فضُربت، وصُلب.
ثمّ دعا ابن زیاد بجندب بن عبداللَّه، فقال له: یا عدوّ اللَّه! ألست صاحب علیّ بن أبی طالب یوم صفِّین؟ قال: نعم، ولا زلت له ولیّاً ولکم عدوّاً، لا أبرأ من ذلک إلیک، ولا أعتذر «14» فی ذلک وأتنصّل منه بین یدیک «14»، فقال ابن زیاد له: أمّا إنِّی سأتقرّب «15» إلی اللَّه
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2- 2) [تسلیة المجالس: ضاق علیکم موردی ومصدری].
(3)- [زاد فی تسلیة المجالس: یا عدوّ نفسه].
(4- 4) [تسلیة المجالس: الزّانیة].
(5- 5) [تسلیة المجالس: أساء أم أحسن].
(6- 6) [تسلیة المجالس: وبین عثمان بالعدل].
(7)- [تسلیة المجالس: أسألک].
(8)- [تسلیة المجالس: إلّاأن].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس: أمّا إنّی].
(10)- لیس فی د.
(11- 11) [تسلیة المجالس: ذلک علی ید ألعن خلق اللَّه وأبغضه إلیه، فلمّا].
(12- 12) [تسلیة المجالس: والآن الحمد للَّه].
(13)- [تسلیة المجالس: الإجابة].
(14- 14) [تسلیة المجالس: ولا أتنصّل].
(15)- [تسلیة المجالس: أتقرّب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 343
بدمک. فقال جندب: واللَّه ما یقرّبک دمی إلی اللَّه، ولکنّه «1» یباعدک منه، وبعد «2» فإنِّی لم «3» یبق من عمری إلّاأقلّه، وما أکره أن یکرمنی اللَّه بهوانک. فقال: أخرجوه عنِّی، فإنّه شیخ قد خرف وذهب عقله، فأخرج وخُلی سبیله.
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 55/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة
المجالس، 2/ 370- 371
وأدخلوه علی عبیداللَّه، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أخزاک. فقال: یا عدوّ اللَّه، فماذا أخزانی؟
واللَّه لو فرّج لی عن بصری ضاق علیکم موردی ومصدری
قال: یا عدوّ اللَّه! ما تقول فی عثمان؟ فقال: یا عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة! ما أنت وعثمان؟ أساء أم أحسن، فقد لقیَ ربّه وهو ولیّ خلقه یقضی بینهم بالعدل، ولکن سلنی عن أبیک وعن یزید وأبیه. فقال له: واللَّه لا سألتک عن شی‌ء حتّی تذوق الموت عطشاً، فقال: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، أمّا إنِّی کنت أسأل اللَّه ربِّی أن یرزقنی الشّهادة قبل أن تلدک امّک، وسألته أن یجعلها علی یدی ألعن خلقه وأبغضهم إلیه، فلمّا کفّ بصری یئستُ من الشّهادة، والآن فالحمد للَّه‌الّذی رزقنیها بعد الیأس منها.
فأمر ابن زیاد، فضرب عنه وصلب فی السّبخة.
«3» ثمّ دعا جُندب بن عبداللَّه الأزدیّ، وکان شیخاً، فقال: یا عدوّ اللَّه! ألست صاحب أبی تراب؟ قال: بلی، لا أعتذر منه، قال: ما أرانی إلّامتقرِّباً إلی اللَّه بدمک، قال: إذن لا یقرِّبک اللَّه منه، بل یباعدک. قال: شیخ قد ذهب عقله، وخلّی سبیله «3».
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: ولکن].
(2- 2) [تسلیة المجالس: فلم].
(3- 3) [حکاه عنه فی البحار والعوالم والأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 344
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 50- 51/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480
ثمّ حُمل، فادخل علی ابن زیاد، فلمّا رآه قال: الحمد للَّه‌الّذی أخزاک، فقال له عبداللَّه ابن عفیف: یا عدوّ اللَّه! بماذا أخزانی اللَّه؟
واللَّه لو فرّج «1» لی عن بصری ضاق علیک موردی ومصدری
فقال ابن زیاد: یا عدوّ اللَّه! ما تقول فی عثمان بن عفّان؟ فقال: یا عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة! وشتمه «2»، ما أنتَ وعثمان بن عفّان؟ «3» أساء أو «4» أحسن، وأصلح أم أفسد، واللَّه تبارک وتعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم وبین عثمان بالعدل والحقّ «5»، ولکن سلنی عن أبیک وعنک «6» وعن یزید وأبیه، فقال ابن زیاد: واللَّه لا سألتک «7» عن شی‌ء أو «8» تذوق الموت «9» غصّة بعد غصّة «9». فقال عبداللَّه بن عفیف: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، أما أنِّی قد کنت أسأل اللَّه ربِّی أن یرزقنی الشّهادة من «10» قبل أن تلدک امّک، وسألت اللَّه أن یجعل ذلک علی یدی «11» ألعن خلقه وأبغضهم إلیه، فلمّا کفّ بصری یئستُ عن «12» الشّهادة، والآن فالحمدُ للَّهِ الّذی رزقنیها «13»، فقال ابن زیاد: اضربوا عنقه، فضُربت «14» عنقه
__________________________________________________
(1)- [العیون: یفرج].
(2)- [الأسرار: وسمیّة].
(3)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: إن].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: أم].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [تظلّم الزّهراء: امّک].
(7)- [الدّمعة: أسألنک].
(8)- [الأسرار: إلّاأن].
(9) (9) [لم یرد فی البحار والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء، وفی نفس المهموم: غصّة].
(10)- [لم یرد فی الدّمعة والأسرار والعیون].
(11)- [الأسرار: ید].
(12)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: من].
(13)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: بعد الیأس‌منها، وعرّفنی الإجابة منه فی قدیم دعائی].
(14)- [فی العوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی والعیون: فضُرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 345
وصُلب «1» فی السّبخة «2». «3»
__________________________________________________
(1)- [العیون: سلب].
(2)- [المعالی: السّنجة].
(3)- وبه نزد ابن‌زیادش بردند، چون چشمش به او افتاد گفت: «سپاس خدای را که تو را خوار کرد.»
عبداللَّه بن عفیف گفت: «ای دشمن خدا! برای چه خدا مرا خوار کرد؟
خدای را قسم ار بود دیده‌ام روشن تو را نبود رهی باز بر دخول وخروج»
ابن‌زیاد گفت: «ای دشمن خدا! درباره عثمان بن عفان چه گویی؟»
گفت: «ای زر خرید قبیله علاج! ای پسر مرجانه! (و فحشی چند به او داد) تو را چه با عثمان‌بن عفان؟ خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباهی، خدای تبارک و تعالی خود حاکم بر مقدرات آفریدگان خود می‌باشد که میان آنان و عثمان به داد و حق قضاوت فرماید، ولی تو حال پدرت و خودت و یزید و پدرش را از من بپرس.»
ابن‌زیاد گفت: «به خدا دیگر پرسشی از تو نکنم تا شربت ناگوار مرگ را جرعه جرعه بنوشی.»
عبداللَّه بن عفیف گفت: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است، من پیش از آن که مادر تو را بزاید از خداوند، پروردگار خود خواسته بودم که شهادت را روزی من گرداند و خواسته بودم که این شهادت با دست ملعون‌ترین خلق و مبغوض ترین آنان در نزد خداوند انجام پذیرد، همین که چشمم از دست برفت از شهادت مأیوس شدم و الآن سپاس خدایی را که پس از ناامیدی شهادت را بر من روزی فرمود و مستجاب شدن دعایی را که از دیر زمان نموده بودم به من شناساند.»
ابن زیاد گفت: «گردنش را بزنید.»
گردنش را زدند و در سبخه به دارش آویختند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 168- 169
و او را چون به سرای امارت آوردند، ابن‌زیاد گفت: «الحمد للَّه‌ای نابینا که اسیر و دستگیر و فضیحت و رسوا شدی.»
عبداللَّه گفت: «به خدا سوگند که اگر روشنایی چشم من نقصان نیافته بودی، جهان روشن بر تو تاریک می‌کردم.»
عبیداللَّه گفت: «ای دشمن جان خویش! در شأن عثمان چه گویی؟»
عبداللَّه بن عفیف گفت: «ای بنده بنی‌علاج! و ای پسر مرجانه و سمیه! این سؤال از کجا به خاطر تو رسید؟ از عثمان هم نیکی در وجود آمد و هم امری که خلایق آن را پسندیده نداشتند. حق تعالی میان او و جماعت که بر وی ظلم کردند، حکم کند. تو از جان خود و پدر خود و یزید و پدرش بپرس.»
عبیداللَّه گفت: «از تو هیچ سؤال نکنم، تا شربت مرگ بچشی.»
ابن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 346
ابن طاوس، اللّهوف،/ 168- 169/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 120- 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 56؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ القمّی، نفس المهموم،/ 412؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 255؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 118؛ المیانجی، العیون العبری،/ 241- 242
وأخذوه أسیراً إلی ابن زیاد، فقال له: الحمد للَّه‌الّذی أعمی عینیک؛ فقال له: الحمد للَّه الّذی فتح عینیک وأعمی قلبک، فأمر به، فضُربت عنقه وصُلب رحمة اللَّه علیه. قال من حضر: رأیت ناراً قد خرجت من القصر کادت تحرقه.
الطّریحی، المنتخب،/ 480
فلمّا نظر إلیه، قال: الحمد للَّه‌الّذی أعمی عینیک، فقال له عبداللَّه بن عفیف رحمه الله: الحمد للَّه الّذی أعمی قلبک «1». فقال ابن زیاد (لعنه اللَّه): قتلنی اللَّه إن لم أقتلک أشرّ قتلة، فضحک عبداللَّه وقال له: قد ذهبت عینای یوم صفِّین مع أمیر المؤمنین علیه السلام، وقد سألت اللَّه أن یرزقنی الشّهادة علی ید أشرّ النّاس، وما علمت علی وجه الأرض أشرّ منک، وأنشأ یقول:
«2» «3» صَحَوْتُ‌وودّعتُ الصّبا والغَوانیا وقلتُ لأصحابی أجیبوا المُنادیا
وقُولوا له إذ قام یدعُو إلی الهُدی وقَتْل العدی لبّیک لبّیک داعیا
وقُوموا له إذ شدّ للحرِب أزْرَهُ فکلّ أمرئ یُجزی بما کان ساعیا
وقُوْدُوا إلی الأعداء کلّ مُضَمَّر لحُوقٍ وقودُ والسّابحات النّواجیا
وسیرُوا إلی الأعداء بالبیض والقَنا وهُزُّوا حِراباً نحوهم والعوالیا
__________________________________________________
- سعادت شهادت مأیوس گشتم و اکنون دانستم که دعای من به عز اجابت اقتران یافته که بر دست ملعون ترین خلق خدا کشته خواهم گشت.»
خشم عبیدالله بن زیاد از این کلمات سمت ازدیاد یافت. فرمود تا آن پیر عزیز را گردن زده جثه او را بر دار کردند.
میر خواند، روضة الصفا، 3/ 175
(1)- [زاد فی الأسرار: وفتح عینیک].
(2) (2**) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3) (3**) [مثله فی ناسخ التّواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 70- 71].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 347
وحنّوا «1» لخیر الخلق جَدّاً ووالداً حسین لأهل الأرض لا زال هادیا
ألا ابکوا حُسیناً معدن الجود والتّقی وکان لتضعیف المثوبة راجیا
ألا ابکوا حُسیناً کلّما ذرّ شارُق وعند غسوق اللّیل ابکوا إمامیا
ویبکی حُسیناً کلّ حافٍ وناعلٍ ومن راکبٍ فی الأرض أو کان ماشیا
لَحَی اللَّهُ قوماً کاتبوهُ لغدرِهم «2» وما فیهم مَنْ کان للدِّین حامیا ولا مَنْ وفی بالعهدِ إذ حمی الوغی
ولا زاجراً عنه المضلِّین ناهیا ولا قائلًا لا تقتلوه فَتَخْسَروا
ومَن یقتل الزّاکین یَلْقَ المَخازِیا ولم یَکُ إلّاناکثاً أو معانداً
وذا فَجْرَة یأتی إلیه وعادیا وأضحی حسین للرّماح دریّة
فغُودِرَ مَسْلُوباً علی الطّفِّ ثاویا قتیلًا کأنْ لم یَعْرِفِ النّاسُ أصلَهُ
جزی اللَّه قوماً قاتلوه المَخازِیا ویا لیتنی إذ ذاک کنتُ لحَقْتُهُ
وضارَبْتُ عنه الفاسقین مُفادیا «3» ودافعتُ عنه ما استطعتُ مُجاهِداً وأغْمَدْتُ سَیْفی فیهم وسِنانِیا
ولکنّ عُذْری واضح غیر مُخْتَفٍ وکان قُعُودی ظلّة من ضَلالیا
ویا لیتنی غُودِرْتُ فیمَنْ أجابه وکنتُ لهُ فی موضعِ القَتْل فادیا
ویا لیتنی «4» جاهدت عنه باسرتی وأهْلی وخلّانی «4» جمیعاً ومالیا
تزلزلت الآفاق من عظم فقدهِ وأضْحَی له الحِصْنُ المُحَصّنُ خاویا
وقد زالت الأطواد من عُظْمِ قتلهِ وأضْحی لهُ صُمّ الشّناخیب هاویا
وقد کسفت شمس الضّحی لمصابِهِ وأضْحَت له الآفاق جَهْراً بواکیا
فیا امّةً ضَلّتْ عنِ الحقِّ والهُدی أنیبُوا فإنّ اللَّهَ فی الحُکْمِ عالیا
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار: وابکوا، وفی ناسخ التّواریخ: ألا ابکوا].
(2)- [ناسخ التّواریخ: غرّروه].
(3)- [ناسخ التّواریخ: الأعادیا].
(4- 4) [ناسخ التّواریخ: یوم الطّفوف فَدَیْتُهُ- بأهلی وأولادی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 348
وتُوبُوا إلی التّوّابِ مِن سوءِ فِعْلِکُم وإن لم تتُوبوا تُدْرِکُوا المَخازِیا
وکُونوا ضِراباً بالسُّیوفِ وبالقَنا تفُوزوا کما فازَ الّذی کانَ ساعیا
وإخوانُنا کانوا إذا اللّیل جنّهم تَلَوْا طُولَهُ القرآن ثمّ المَثانیا
أصابَهُمُ أهل الشّقاوةِ والغَوی فَحَتّی مَتی لا یُبْعَثُ الجَیْشُ عادِیا
عَلَیْهِم سلامُ اللَّهُ ما هبّت الصَّبا وما لاحَ نَجْمٌ أو تَحَدَّرَ هاوِیا
(3**)
قال: «1» فلمّا فرغ من شعره (2**) أمر به ابن زیاد (لعنه اللَّه) «1» فضُربت عنقه وصلب. «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 107- 109/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480- 481؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 222
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: ثمّ قطع علیه ابن زیاد شعره وأمر بضرب عنقه].
(2)- چون نظرش بر او افتاد گفت: «الحمد للَّه‌که خدا تو را ذلیل کرد.»
ابن عفیف گفت: «ای دشمن! به چه چیز مرا ذلیل کرد، به خدا سوگند که اگر چشم می‌داشتم، کار را بر تو تنگ می‌کردم.»
ابن زیاد گفت: «ای دشمن خدا! چه می‌گویی در حق عثمان؟»
ابن عفیف گفت: «ای ولدالزنای غلام بنی علاج و ای پسر مرجانه! با عثمان چه کار؟ اگر به حق بود یا باطل خدا میان او و کشندگان او حکم خواهد کرد، ولیکن از من سؤال کن از خودت و پدرت و یزید و پدرش تا تو را به نسب و حسب تو و او خبر دهم.»
پسر زیاد گفت: «هیچ سؤال از تو نمی‌کنم تا شربت مرگ را بچشی.»
ابن عفیف گفت: «الحمد للَّه‌رب العالمین، من پیوسته از پروردگار خود سؤال می‌کردم پیش از آن که تو از مادر متولد شوی که خدا شهادت روزی من کند، و دعا می‌کردم که شهادت من بر دست ملعون‌ترین خلق باشد و دشمن‌ترین ایشان نزد خدا، چون نابینا شدم از شهادت ناامید گردیدم، والحال بحمد اللَّه خدا بعد از ناامیدی مرا شهادت روزی کرد و دعای قدیم مرا مستجاب گردانید.»
پسر زیاد حکم کرد که آن بیچاره را گردن زدند و بر دار کشید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 721- 722
در پایان کار او را مأخوذ داشتند، و به نزد ابن‌زیاد آوردند.
فلمّا رآه، قال: «الحمد للَّه‌الّذی أخزاک، فقال له عبداللَّه بن عفیف: یا عدوّ اللَّه! بما أخزانی اللَّه؟ واللَّه لو فرّج لی عن بصری، ضاق علیک موردی ومصدری.»
گاهی که عبیداللَّه را دیدار کرد، گفت: «سپاس خدای را که تو را خوار و ذلیل ساخت.»
عبداللَّه گفت: «ای دشمن خدا! به‌چه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود؟ سوگند با خدای، اگر چشم من روشن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 349
__________________________________________________
- بود، جهان را بر تو تاریک می‌آوردم.»
فقال ابن زیاد: «یا عدوّ اللَّه! ما تقول فی عثمان بن عفّان؟»
ابن زیاد برای قتل او حیلتی اندیشید. گفت: «چه گویی در حق عثمان؟»
چون می‌دانست عبداللَّه شیعه علی علیه السلام است، خواست تا عثمان را به زشتی یاد کند تا در قتل او مورد شناعتی و ملامتی نباشد. عبداللَّه او را به دشنام برشمرد.
فقال: «یا عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة! ما أنت وعثمان؟ إن أساء أم أحسن وإن أصلح أم أفسد واللَّه تعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم وبین عثمان بالعدل والحقّ، ولکن سلنی عن أبیک وعنک وعن یزید وأبیه.»
عبداللَّه گفت: «ای عبد کافران مجوس!»
و در این کلمه روی سخن با زیادبن ابیه بود؛ چه زیاد اگرچه زنازاده بود، لکن در فراش عبید متولد شد و عبید عبد بود. چنان که در کتاب امیر المؤمنین و کتاب امام حسن علیهما السلام به شرح رفت. لاجرم واجب می‌کند که ابن‌زیاد عبد باشد.
آن‌گاه فرمود: «ای پسر مرجانه زانیه! تو را با عثمان چه نسبت؟ اگر خوب بود و اگر بد، خداوند تبارک و تعالی، ولی خلق خویش است و در میان ایشان و عثمان به عدل و اقتصاد حکم می‌فرماید. تو از خود سؤال کن و از پدر خود و از یزید و از پدر یزید.»
چون ابن زیاد را کار بر مراد 1 نرفت، گفت: «من از تو به هیچ گونه سؤال نکنم، جز این که، شربت مرگ بر تو بچشانم.»
عبداللَّه گفت: «از آن پیش که تو متولد شوی، من از خداوند سعادت شهادت طلب کردم، به دست ملعون‌ترین خلق و دشمن‌ترین خلق با خدای. چون چشم‌های من در جهاد جمل و صفین ناچیز شد، از ادراک این سعادت مأیوس شدم. امروز دانستم که دعای قدیم من به اجابت مقرون گشته.»
و این اشعار را به بلاغتی تمام انشاد فرمود:
[ابیات به مقتل ابی مخنف (المشهور) ارجاع شد] 2.
ابن‌زیاد گوش فرا داشت تا شعر او به پای آمد. این وقت فرمان داد تا سر او را از تن دور کردند و جسد مطهرش، در مسبخه به دار زدند.
1. چون مقصود ابن زیاد این بود که عبداللَّه از عثمان بدگویی کند و عبداللَّه حقیقت را گفت و بدگویی هم نکرد.
2. عبداللَّه بن عفیف در این اشعار پس از ذکر مقدمه مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است، پنج مطلب را تذکر می‌دهد: 1. بزرگی مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السلام و این که تمام روی زمین باید در این فاجعه عظما گریان باشند. 2. پیمان شکنی و بی‌وفایی کوفیان. 3. اظهار تأسف از محرومیت ادراک شهادت در رکاب حضرت حسین علیه السلام. 4. تهییج مردم علیه قاتلین آن حضرت. 5. تمجید و تقدیس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آن‌ها.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 68- 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 350
وأتوا به إلی زیاد، فقال له: الحمد للَّه‌الّذی أخزاک.
قال ابن عفیف: وبماذا أخزانی؟
واللَّه لو فُرِّج لی عن بصری ضاقَ علیکم موردی ومصدری
قال ابن زیاد: یا عدوّ اللَّه! ما تقول فی عثمان؟
فشتمه ابن عفیف وقال: ما أنت وعثمان؟ أساء أم أحسن؟ أصلح أم أفسد؟ وأنّ اللَّه تبارک وتعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم وبین عثمان بالعدل والحقّ، ولکن سلنی عن أبیک وعنک وعن یزید وأبیه.
فقال ابن زیاد: لا سألتک عن شی‌ء، ولتذوق الموت غصّة بعد غصّة.
قال أبو عفیف: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، أما أنِّی کنتُ أسأل ربِّی أن یرزقنی الشّهادة من قبل أن تلدک امّک، وسألت اللَّه أن یجعلها علی یدی ألعن خلقه وأبغضهم إلیه، ولمّا
__________________________________________________
- و نزد ابن‌زیاد آوردند و به او گفت: «حمد خدا را که تو را رسوا کرد.»
عبداللَّه بن عفیف در جوابش گفت: «ای دشمن خدا! برای چه مرا رسوا کرد؟
به واللَّه اگر دیده ام باز می‌شد نبودی شما را به من دسترس»
ابن زیاد گفت: «ای دشمن خدا! درباره عثمان چه گویی؟»
در جوابش گفت: «ای پسر بنده علاج و زاده مرجانه! (دشنامی هم به او داد) تو را به عثمان‌بن عفان چه کار که خوب کرد یا بد؟ اصلاح کرد یا تباه؟ خدای تبارک و تعالی ولی خلق خویش است. و میان آن‌ها و عثمان به عدالت و حق حکم می‌کند. تو از پدرت و خودت و از یزید و پدرش، از من بپرس.»
عبیداللَّه بن زیاد گفت: «به خدا از تو نمی‌پرسم تا با غصه بمیری.»
عبداللَّه بن عفیف گفت: «الحمد للَّه‌رب العالمین، من از خدای پروردگارم درخواست کرده بودم که شهادت روزی من کند، پیش از آن که مادر تو را بزاید. و از خدا خواسته بودم، آن را به دست بدترین خلق خدا و مبغوض‌ترین آنان نزد او بنهد. و چون چشمانم کور شده بود نومید شدم. و اکنون بحمد اللَّه پس از نومیدی آن را به من روزی کرد و دانستم که دعای دیرین مرا اجابت کرده.»
ابن‌زیاد گفت: «گردنش را بزنید.»
گردن او را زدند. و در سبخه او را به دارش آویختند.
شیخ مفید رحمه الله گفته: چون دژخیمان او را گرفتند، به شعار ازد فریاد کشید. و هفتصد مرد ازدی دور او جمع شدند و او را از دژخیمان ستاندند. و ابن زیاد در دل شب فرستاد او را از خانه اش بیرون آوردند و گردنش را زد و در سبخه اش به دار آویخت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 351
کُفّ بصری یئست من الشّهادة، أمّا الآن والحمد للَّه‌الّذی رزقنیها بعد الیأس منها، وعرّفنی الإجابة فی قدیم دعائی، فأمر ابن زیاد بضرب عنقه وصلبه فی السّبخة. ودعا ابن زیاد بجندب بن عبداللَّه الأزدیّ، وکان شیخاً کبیراً، فقال له: یا عدوّ اللَّه! ألست صاحب أبی تراب فی صفِّین؟ قال: نعم، وإنِّی لأحبّه وأفتخر به، وأمقتک وأباک، سیّما الآن، وقد قتلت سبط الرّسول وصحبه وأهله ولم تخف من العزیز الجبّار المنتقم، فقال ابن زیاد: إنّک لأقلّ حیاء من ذلک الأعمی، وإنّی ما أرانی إلّامتقرِّباً إلی اللَّه بدمک، فقال ابن جندب: إذاً لا یقرّبک اللَّه، وخاف ابن زیاد نهوض عشیرته، فترکه وقال: إنّه شیخ ذهب عقله وخرف، وخلّی سبیله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 428- 429

182/ 219- عبداللَّه بن عمیر الکلبی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من کلب: عبداللَّه بن عمرو بن عیّاش بن عبد قیس.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
عبداللَّه بن تمیم بن [الکلبیّ].
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 72/ عنه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 203
عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ «1».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 398؛ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 429؛ المفید، الإرشاد، 2/ 104؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 8؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 239؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 289؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 29؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 446
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الإرشاد وإعلام الوری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 352
قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جناب، قال: کان منّا رجل یُدعی عبداللَّه بن عمیر، من «1» بنی عُلیم «2»، کان قد نزل الکوفة، واتّخذ عند بئر الجعد من هَمْدان داراً، وکانت معه امرأة له من النّمر بن قاسط «3» یقال لها امّ وهب «4» بنت عبد 3 4. «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 429/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 257؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 390؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181
من أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: عبداللَّه بن عمیرة.
من أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام: عبداللَّه بن عمیرة.
الطّوسی، الرّجال،/ 54، 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 254؛ الْاسترآبادی، منهج المقال،/ 209؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 499؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 183
جمیع العرب یرجعون إلی ولد ثلاثة رجال، وهم: عدنان وقحطان وقُضاعة.
وأمّا قُضاعة فمختلف فیه، فقوم یقولون: هو قُضاعة بن معد بن عدنان.
وقوم یقولون: وهو قُضاعة بن مالک بن حِمْیَر، وقال قوم منهم الکلبی: هو قُضاعة ابن مالک بن عمرو بن مُرّة بن زید بن مالک بن حِمْیَر. وبلاد قُضاعة متّصلة بالشّام وبلاد الیونان والأمم التّی بادت ممالکها بغلبة الرّوم علیها، وببلاد بنی عدنان ولا تتّصل ببلاد الیمن أصلًا.
__________________________________________________
(1)- [فی العیون مکانه: ومنهم عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ من ...].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی بحرالعلوم].
(3- 3) [لم یرد فی البدایة].
(4- 4) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(5)- ابوجناب کلبی گوید: یکی از ما بود به نام عبداللَّه پسر عمیر از بنی‌علیم که به کوفه آمده بود و به نزدیک چاه جعده در محله همدان خانه‌ای داشت. زن وی نیز که از تیره نمربن قاسط بود به نام ام‌وهب دختر عبد با وی بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3029
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 353
فولد قُضاعة: الحافی لم یعقب قضاعة ولد غیره، فولد الحافی: عمران وأمّه بنت غافِق ابن الشّاهد بن عکّ. ولد عمران: حُلوان أمّه ضریّة بنت ربیعة بن معد، وإلیها یُنسب حمَی ضریّة المذکور فی الأشعار. فولد حُلوان: تغلب، فولد تغلب: وَبَرَة، فولد وَبَرَة: کلب، ولد کلب: ثور، فولد ثور: رفیدة، فمن قبائل کلب: بنو کنانة بن بکر بن عوف بن عُذْرة ابن زید اللّات بن رُفَیْدَة بن ثَوْر بن کَلْب، قبیلة ضخمة، ومنهم: بنو عدیّ، وزهیر، وعُلَیْم بنی جَناب بن هُبَل بن عبداللَّه بن کنانة بن بکر المذکورین، وهم بطون ضخمة.
ومنهم: نائلة بنت الفرافِصة بن الأحوص بن عمرو بن ثعلبة بن الحارث بن الحصن ابن ضَمْضَم بن عدیّ بن جناب امرأة عثمان.
والرّباب بنت أُنَیْف بن عُبَیْد بن مَصَاد بن حِصْن بن کعب بن عُلَیْم بن جِناب، أمّ المصعب بن الزّبیر وأمرؤ القیس بن عَدِیّ بن أوس بن جابر بن کعب بن عُلَیْم بن جِناب، وفد علی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فأسلم، وعقد له علی قُضاعة وتزوّج علیّ والحسن والحسین رضی اللَّه عنهم: بناته.
وهشام أبو المنذر بن محمّد بن السّائب بن بشر بن عمرو بن الحارث بن عبدالعزّی ابن امرئ القیس النّسّابة، هکذا ذکر فی نسبه، وأری امرأ القیس هذا هو ابن عامر بن النّعمان بن عامر بن عبد ودّ بن عَوْف بن کنانة بن عَوْف بن عُذرة بن زید اللّات ابن رُفَیْدَة بن ثَوْر بن کَلْب بن وَبَرَة، قُتل السّائب المذکور یوم صفِّین مع علیّ.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 7، 8، 440، 450، 452، 455، 456، 457، 459
العُلَیمی: بضم العین المهملة، وفتح اللّام، وبعدها الیاء السّاکنة آخر الحروف، وفی آخرها المیم.
هذه النّسبة إلی «عُلَیم» وهو بطن من عُذرة، وهو: عُلَیم بن جناب بن هُبل بن عبداللَّه بن کنانة بن بکر بن عوف بن عذرة. «1» السّمعانی، الأنساب، 4/ 231- 232
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن عمیره از اصحاب امیر المؤمنین علی و اصحاب حسین بن علی علیهما السلام است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 152
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 354
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 355
عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ «1»، هو «2» عبداللَّه بن عمیر بن عبّاس بن عبد قیس بن علیم بن جناب الکلبیّ العلیمیّ، أبو وهب.
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (علیم) بالتّصغیر فخذ من جناب (جناب) «3» بالجیم والنّون والباء الموحّدة بطن من کلب «3» ویمضی فی بعض الکتب حبّاب، وهو غلط. «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 106/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 203؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 168
عبداللَّه بن عمیر، عدّه الشّیخ رحمه الله تارة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وأخری من أصحاب الحسین علیه السلام. أقول: عبداللَّه بن عمیر بن عبّاس بن عبد قیس بن علیم بن خباب الکلبیّ العلیمیّ أبو وهب.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 201
عبداللَّه بن عمیر بن جناب الکلبیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عبداللَّه بن عمیر بن عبّاس بن عبد قیس بن علیم بن جناب الکلبیّ، ذکر فی (الزّیارة) والرّجبیّة والطّبریّ والخوارزمی وعامّة کتب السّیر والمقاتل. من بنی علیم، توجّه من الکوفة إلی الحسین مع زوجته امّ وهب بنت عبد من النّمر بن قاسط. «5»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387
«5»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: الکوفیّ].
(2)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: قال ابن حجر العسقلانیّ فی الإصابة: هو ...].
(3- 3) [ذخیرة الدّارین: فی زماننا هذا عشیرة جنابات معروفین].
(4)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عبداللَّه بن عمیرة.
سپهر، ناسخ التواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(5)- عبداللَّه بن عمیر کلبی:
طبری و ابن شهرآشوب با عنوان «عبداللَّه بن عمیر» از او یاد می‌کنند. و او را در شمار کشته شدگان اولین حمله ذکر می‌نمایند.
و هم‌چنین خوارزمی و مؤلف «بحار الانوار» و «زیارت» نیز از او نام می‌برند. در «رجبیه» نیز نام او-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 356

خصائصه الفریدة

رجلًا آدم طویلًا، شدید السّاعدین بعید ما بین المنکبین.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 429؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 8؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181
کان طویلًا، بعید ما بین المنکبین.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 29
«1» کان عبداللَّه بن عمیر «2» بطلًا شجاعاً شریفاً، نزل الکوفة، واتّخذ عند بئر الجعد من همدان داراً، فنزلها ومعه زوجته «3» امّ وهب بنت عبد، من بنی النّمر بن قاسط «3». «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 106/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 203؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 301؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 168
__________________________________________________
- آمده است.
عبداللَّه بن عمیر مردی بود از قبیله «بنی علیم».
بنو علیم بن جناب: تیره‌ای از قبیله «کنانه»، «عذره» و «قضاعه» می‌باشد و از اعراب «قحطان» به شمار می‌رود.
(یمن، عرب جنوب)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 98
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: قال أهل السّیر].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: من بنی علیم].
(3- 3) [ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال ووسیلة الدّارین: من بنی النّمر بن قاسط، وأضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یقال لها امّ وهب بنت عبد].
(4)- ازدی گوید: ابوجناب یکی از بنی‌کلب برایم گفت: در عشیره ما مردی بود به نام عبداللَّه بن عمیر از بنی علیم، در کوفه منزل گرفته بود، و بر سر چاه بنی‌جعد از قبیله همدان خانه‌ای داشت و زنی از عمرو بن قاسط با خود داشت که اورا ام وهب می‌گفتند که عبد زاده بود.
کمره‌ای، نفس المهموم،/ 116
او مردی جوان و جنگجویی سرسخت و پرتوان از اهالی کوفه و از بزرگترین انقلابیون حماسه ساز به شمار آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 357

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فرأی القوم بالنُّخیلة «1» یُعرَضون لیسرّحوا إلی الحسین، «2» «3» قال: فسأل عنهم، فقیل له: یسرّحون إلی حسین بن فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)؛ فقال: واللَّه لقد «3» کنت علی جهاد أهل الشّرک حریصا، وإنّی لأرجو أ لّایکون جهاد هؤلاء الّذین یغزون ابن بنت نبیّهم أیسر ثواباً عند اللَّه من ثوابه إیّای فی جهاد المشرکین «2»؛ فدخل إلی «4» امرأته، فأخبرها «5» بما سمع «6» «5»، وأعلمها «7» بما یرید «8» «7»، فقالت «9»: أصبت أصاب اللَّه بک أرشد أمورک، افعل وأخرجنی معک؛ قال: فخرج «10» بها لیلًا حتّی أتی حسیناً «11» «10»، «12» فأقام معه «12» «13». «14»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: توضیح: ما وقع فی هذه التّرجمة من ضبط بعض المشکلات وضبط بعض‌المفات بئر الجعد موضع قرب الکوفة عند النّخیلة علی سمت الشام وهو الموضع الّذی خرج إلیه علیّ بن أبی طالب لمّا بلغه ما فعل بالأنبار من قتل عامله علیها وخطب خطبة مشهورة ذمّ فیها أهل الکوفة وقال: اللَّهمّ مللتهم وملّونی، فأرحنی منهم، فقتل بعد ذلک بأیّام، وبه قتلت الخوارج لما ورد معاویة إلی الکوفة کما أ نّه مذکور فی کتب السّیر والأخبار مفصّلًا. وأضاف أیضاً فی وسیلة الدّارین: وهی قرب کربلاء (18 کیلومتر)].
(2- 2) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(3- 3) [تنقیح المقال: فقال فی نفسه: واللَّه لقد].
(4)- [بحرالعلوم: علی].
(5) (5) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(6)- [زاد فی بحرالعلوم: ورأی].
(7- 7) [بحرالعلوم: بعزمه علی اللّحوق بالحسین علیه السلام].
(8)- [تنقیح المقال: یری].
(9)- [زاد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین وتنقیح المقال وبحر العلوم ووسیلة الدّارین: له].
(10- 10) [بحر العلوم: من الکوفة لیلًا ومعه زوجته حتّی التحق بالحسین علیه السلام فی کربلاء قبل یوم عاشوراء بثلاثة أیّام].
(11)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین وتنقیح المقال ووسیلة الدّارین: الحسین علیه السلام].
(12- 12) [فی ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال ووسیلة الدّارین: لیلة الثّامن من المحرّم فأقام معه إلی یوم الطّفّ].
(13)- [أضاف فی العیون: إلی أن قُتل بین یدیه، وأضاف فی بحر العلوم: حتّی استشهد هو وزوجته بین یدیه].
(14)- عبداللَّه جماعت را دیده بود که در نخیله سان می‌بینند که سوی حسین روانه کنند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 358
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 429/ عنه: السّماوی، إبصار العین،/ 106؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 203؛ القمّی، نفس المهموم،/ 257؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 390؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 168؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 201
وکان الکلبیّ هذا قد رأی النّاس من أهل الکوفة بالنّخیلة وهم یعرضون لیسرّحوا إلی الحسین، فقال: «واللَّه لقد کنت علی جهاد أهل الشِّرک حریصاً، وإنِّی لأرجو أ لّایکون جهاد هؤلاء الّذین یغزون ابن بنت نبیّهم أیسر ثواباً عند اللَّه من ثوابه إیّای فی جهاد المشرکین!» فدخل علی امرأته امّ وهب بنت عبد، فأخبرها بما سمع وأعلمها بما یرید، فصوّبت رأیه وقالت: أخرجنی معک! فخرج بها لیلًا حتّی أتی الحسین، فأقام معه.
النّویری، نهایة الإرب، 2/ 447
وروی أبو مخنف، عن أبی جناب، قال: کان منّا رجل یدعی عبداللَّه بن عمیر من بنی عُلَیم، کان قد نزل الکوفة واتّخذ داراً عند بئر الجعد من همدان، وکانت معه امرأة له من النّمر بن قاسط، فرأی النّاس یتهیّؤون للخروج إلی قتال الحسین، فقال: واللَّه لقد کنت علی قتال أهل الشِّرک حریصاً، وإنِّی لأرجو أن یکون جهادی مع ابن بنت رسول اللَّه (ص) لهؤلاء أفضل من جهاد المشرکین، وأیسر ثواباً عند اللَّه، فدخل إلی امرأته، فأخبرها بما هو عازم علیه، فقالت: أصبت أصاب اللَّه بک أرشد أمورک، افعل وأخرجنی معک. قال:
فخرج بها لیلًا حتّی أتی الحسین.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181
__________________________________________________
- گوید: از کارشان پرسید، گفتند: «آن‌ها را سوی حسین پسر فاطمه دختر پیمبر خدا روانه می‌کنند.»
گفت: «به خدا به پیکار مشرکان علاقه داشتم و امیدوارم ثواب پیکار با اینان که به جنگ پسر دختر پیمبرشان می‌روند، به نزد خدای بیش‌تر از ثواب پیکار مشرکان باشد.»
گوید: به نزد زن خویش رفت و آن‌چه را شنیده بود با وی بگفت و قصد خویش را با او در میان نهاد.
زن گفت: «کار صواب می‌کنی، خدا تورا به بهترین راه هدایت برساند. برو، مرا نیز همراه خویش ببر.»
گوید: پس شبانه با وی برفت تا به نزد حسین رسید و با او بماند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3029- 3030
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 359
وعبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، فإنّه رحل إلی الحسین علیه السلام من بئر الجعد، وأقسمت علیه امرأته أن یحملها معه؛ فحملها وحمل جمیع عیاله، وجاء إلی الحسین علیه السلام، فانضمّ إلیه، وضمّ عیاله إلی عیال الحسین علیه السلام. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418

قتاله عند بدء الحرب‌

وناوش عمر بن سعد حسیناً، فکان أوّل من قاتل مولی لعبیداللَّه بن زیاد یقال له سالم، نصل من الصّفّ، فخرج إلیه عبداللَّه بن تمیم بن ... فقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 72
وزحف عمر بن سعد نحوهم، ونادی: یا دوید! أدن رایتک، فأدناها، ثمّ وضع عمر سهماً فی کبد قوسه ورمی وقال: اشهدوا أ نّی أوّل من رمی، فلمّا رمی عمر، ارتمی النّاس.
وخرج یسار مولی زیاد، وسالم مولی ابن زیاد، فدعوا إلی المبارزة، فقال عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ: أبا عبداللَّه! رحمک اللَّه، ائذن لی أخرج إلیهما، فخرج رجل آدم طوال شدید السّاعدین بعید ما بین المنکبین، فشدّ علیهما، فقتلهما.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 398، أنساب الأشراف، 3/ 190
__________________________________________________
(1)- [عبداللَّه] دید لشگر را در نخیله سان می‌بینند که به جنگ حسین علیه السلام فرستند که زاده فاطمه دختر رسول خدا است، گفت: «به خدا من شیفته جهاد با مشرکان بودم و امیدوارم جهاد با این‌ها که با پسر دختر پیغمبر خود می‌جنگند ثوابش پیش خدا از جهاد با مشرکان کم‌تر نباشد.»
پیش زن خود رفت و آن چه شنیده بود به او گفت و از قصد خود او را آگاه کرد، در جوابش گفت: «درست فهمیدی خدایت در هر کاری به درستی رهبری کند، برو و مراهم با خود ببر.»
گوید او را برداشت و نزد حسین آمد و با او زیست و بود.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 116
وقتی که عبداللَّه در کوفه بود مشاهده کرد که «ابن زیاد» سپاهی را برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام به کربلا گسیل می‌دارد. وهمراه همسرش ام‌وهب (دختر عبد از طایفه «نمربن قاسط») به سوی امام حسین علیه السلام حرکت کرد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 360
فلمّا دنا منه «1» عمر بن سعد ورمی بسهم «1»، ارتمی النّاس، «2» فلمّا ارتموا «2» خرج «3» یسار مولی زیاد بن «4» أبی سفیان «4» وسالم «5» مولی عبیداللَّه بن زیاد، فقالا: مَن یبارز؟ لیخرج إلینا بعضکم، قال «6»: فوثب حبیب بن مظاهر وبُریر بن حُضیر، «7» فقال لهما حسین «8»:
اجلسا «7»؛ فقام عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، «9» فقال: أبا عبداللَّه، «10» رحمک اللَّه «10»! ائذن لی فلأخرج «11» إلیهما؛ فرأی حسین «12» رجلًا آدم طویلًا شدید السّاعدین بعید ما بین المنکبین، فقال حسین: إنِّی لأحسبه «13» للأقران قتّالًا، اخرج إن شئت «9».
قال «14»: فخرج إلیهما، فقالا له «15»: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما، فقالا: لا نعرفک، لیخرج إلینا زهیر بن القین أو حبیب بن مُظاهر أو بُریر بن حُضیر، ویسار مُستنتِل «16» أمام سالم، فقال له الکلبیّ: یا ابن الزّانیة، وبک رغبة عن مبارزة أحد من النّاس، وما «17» یخرج إلیک
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی إبصار العین].
(2- 2) [لم یرد فی إبصار العین].
(3)- [فی العیون مکانه: ولمّا رمی عمر بن سعد بالسّهم وارتمی النّاس، خرج ...].
(4) (4) [ذخیرة الدّارین: أبیه].
(5)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: بن عمرو].
(6)- [لم یرد فی العیون وإبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(7- 7) [العیون: فأمرهما الحسین علیه السلام بالجلوس].
(8)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(9) (9) [العیون: فاستأذن، فأذن له].
(10- 10) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(11)- [نفس المهموم وإبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لأخرج].
(12)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(13)- [نفس المهموم: أحسبه، وفی وسیلة الدّارین: لأحبّه].
(14)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(15)- [لم یرد فی نفس المهموم والعیون وإبصار العین].
(16)- [وسیلة الدّارین: منتقل].
(17)- [فی نفس المهموم والعیون: ولا، وفی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أو].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 361
أحد من النّاس إلّاوهو خیر منک؛ ثمّ شدّ علیه، فضربه بسیفه حتّی برد، «1» فإنّه لمشتغل به «2» یضربه بسیفه، إذ شدّ علیه سالم، فصاح به أصحابه «3»: قد «4» رهقک العبد؛ قال: فلم یأبه له حتّی غشَه «1»، فبدره الضّربة «5»، فاتّقاه الکلبیّ بیده الیسری، فأطار «6» أصابع کفّه الیسری «7» «6»، ثمّ مال علیه الکلبیّ، فضربه «4» حتّی قتله «8». «9»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 429- 430/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 257- 258؛ المیانجی، العیون العبری،/ 103؛ مثله: السّماوی، إبصار العین،/ 106؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 203- 204؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 168- 169
«9»
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: فشدّ علیه سالم].
(2)- [لم یرد فی إبصار العین].
(3)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أصحابه].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: فلم یأبه].
(5)- [فی إبصار العین: بضربة، وفی ذخیرة الدّارین: فضربه].
(6- 6) [إبصار العین: أصابعها].
(7)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(8)- [زاد فی إبصار العین: (طوالًا) کغراب الطّویل وکرمان المفرط الطّول، (مستنتل) تقدّم معناه، (رهقک) أی غشیک ودنا منک، (لم یأبه له) أی لم یبال، یقال بالمعلوم ویقال المجهول والمجهول أکثر. وزاد فی ذخیرة الدّارین: توضیح: رهقک العبد أی غشیک ودنا منک، لم یأبه له. قال فی القاموس: أی لم یتفطّن، وفی الصّحاح: أی لم یبال به، یقال بالمعلوم ویقال بالمجهول والمجهول أکثر].
(9)- و چون عمر بن سعد به نزدیک حسین آمد و تیر انداخت، کسان نیز تیر انداختند و یسار آزاد شده زیاد بن ابی‌سفیان و سالم آزاد شده عبیداللَّه بن زیاد، برون آمدند و گفتند: «هماوردی هست که سوی ما آید؟»
گوید: حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر از جای جستند.
حسین بدان‌ها گفت: «بنشینید.»
در این هنگام عبداللَّه بن عمیر کلبی برخاست و گفت: «ای ابوعبداللَّه! خدایت رحمت آرد، اجازه بده من سوی آن‌ها روم.»
گوید: حسین مردی دید تیره رنگ، بلند قامت، ستبر بازو و فراخ پشت و گفت: «پندارمش که کشنده همگنان است، اگر می‌خواهی برو.»
گوید: عبداللَّه سوی آن‌ها رفت که گفتندش: «کیستی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 362
ونادی عمر بن سعد: یا درید! ادن رایتک، فأدناها، ثمّ وضع سهمه فی کبد قوسه، ثمّ رمی فقال «1»: اشهدوا أنِّی أوّل من رمی «2»، «3» ثمّ ارتمی «3» النّاس «4» وتبارزوا «5»، فبرز یسار مولی زیاد بن أبی سفیان، وبرز إلیه عبداللَّه بن عمیر، «6» فقال له یسار: مَنْ أنت؟ فانتسب له، فقال له: لست أعرفک، لیخرج «7» إلیَّ زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر، فقال له عبداللَّه بن عمیر: یا ابن الفاعلة! وبک «8» رغبة من «9» مبارزة أحد من النّاس؟ ثمّ شدّ علیه، فضربه «10» بسیفه حتّی برد، فإنّه لمشتغل «11» بضربه، إذ شدّ «6» علیه سالم مولی عبیداللَّه بن
__________________________________________________
- و چون نسبت خویش بگفت، گفتندش که: «ما تورا نمی‌شناسیم. زهیر بن قین بیاید یا حبیب بن مظاهر یا بریر بن حضیر.»
یسار جلو سالم بود و آماده نبرد.
گوید: مرد کلبی گفت: «ای روسپی‌زاده! هماوردی یکی را خوش نداری تا یکی دیگر بیاید که بهتر از تو باشد.»
آن‌گاه حمله برد و با شمشیر خویش اورا بزد، چندان که جان داد. در آن حال که سرگرم وی بود و با شمشیر می‌زد، سالم سوی وی حمله برد و اصحاب بانگ زدند: «برده سوی تو آمد.»
اما عبداللَّه اعتنایی نکرد تا نزدیک شد و پیشدستی کرد و ضربتی بزد که مرد کلبی دست چپ خویش را جلوی آن برد و انگشتان دست چپش بیفتاد. آن‌گاه مرد کلبی به او پرداخت و چندان ضربتش زد که جان داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3030- 3031
(1)- [فی إعلام الوری مکانه: ورمی عمر بن سعد بسهم وقال ...].
(2)- [فی الأسرار مکانه: بعد رمی عمر بن سعد وإشهاده إنّه أوّل من رمی ...].
(3- 3) [فی البحار والعوالم: من].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6) (6) [إعلام الوری: فضربه بسیفه فقتله فشدّ].
(7)- [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: حتّی یخرج].
(8)- [أسرار الشّهادة: أبک، ومثیر الأحزان: أوَ بک].
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان وأسرار الشّهادة: عن].
(10)- [لم یرد فی إعلام الوری ومثیر الأحزان].
(11)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: لمشغول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 363
زیاد، فصاحوا به: قد رهقک العبد! فلم یشعر به «1» حتّی غشیه «2»، فبدره بضربة اتّقاها ابن عمیر بیده الیسری «1»، فأطارت أصابع کفّه، ثمّ شدّ علیه فضربه حتّی قتله. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 104- 105/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 12- 13؛ البحرانی، العوالم، 17/ 255- 256؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 293- 294؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 291؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 71؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 239
وزخف عمر بن سعد فنادی غلامه دریداً: قدّم رایتک یا درید. ثمّ وضع سهمه فی کبد قوسه، ثمّ رمی به وقال: اشهدوا لی عند الأمیر أنِّی أوّل من رمی. فرمی أصحابه کلّهم بأجمعهم فی أثره رشقة واحدة، فما بقی من أصحاب الحسین أحد إلّاأصابه من رمیتهم سهم.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی إعلام الوری ومثیر الأحزان].
(2)- [إعلام الوری: غاله].
(3)- عمر بن سعد فریاد زد: «ای درید! پرچم را نزدیک آر.»
پس درید پرچم را نزدیک آورد. سپس عمر بن سعد، تیری به کمان گذارده و به سوی لشگر حسین علیه السلام پرتاب کرد و گفت: «گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر رها کردم.»
به دنبال او لشگرش تیرها را رها کردند و به میدان آمده مبارز خواستند. در این هنگام، یسار غلام زیاد بن ابی‌سفیان، به میدان آمده، عبداللَّه‌بن عمیر (از لشگر امام علیه السلام) به جنگ او بیرون آمد.
یسار گفت: «تو کیستی؟»
نژاد خویش را برای او گفت و یسار گفت: «من تو را نمی‌شناسم، باید زهیربن قین یا حبیب بن مظاهر به جنگ من آید.»
عبداللَّه بن عمیر گفت: «ای پسر زن بدکاره تو به چنان مرتبه نرسیده‌ای که هر که را تو خواهی به جنگت آید.»
سپس حمله سختی بر او افکند و او را به خاک انداخت و هم چنان که سرگرم زدن بود، سالم غلام ابن‌زیاد (به‌کمک یسار آمده) و بر عبداللَّه حمله افکنده، یاران حسین علیه السلام فریاد زدند: « (خویشتن را وا پای) که این غلام زر خرید، کار را بر تو سخت نگیرد؟»
عبداللَّه چون سرگرم کار خود بود، آمدن او را نفهمید تا آن‌گاه که بر سر او رسید و شمشیری حواله عبداللَّه کرد. عبداللَّه دست چپ را سپر کرد و در نتیجه، انگشتان او را پراند، ولی بدان زخم اعتنایی نکرده با شمشیر به سالم حمله کرد و او را نیز بکشت.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 104- 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 364
خرج یسار مولی زیاد ابن أبیه، وسالم مولی عبیداللَّه بن زیاد، فقال: مَنْ یبارزه؟
خرج إلیهما بریر بن خضیر وحبیب بن مظاهر، فقال لهما الحسین: اجلسا، فقام عبداللَّه ابن عمیر الکلبیّ، فقال للحسین: ائذن لی أخرج! فرآه رجلًا آدم طویلًا، شدید السّاعدین، بعید ما بین المنکبین. فقال: إنّی أراه للأقران قاتلًا، اخرج إن شئت. فخرج إلیهما، فقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما. فقالا له: لا نعرفک، لیخرج إلینا زهیر بن القین، أو حبیب ابن مظاهر. ویسار أمام سالم، فقال له: یا ابن الزّانیة! أوَ لک رغبة عن مبارزة أحد، ولیس أحد من النّاس إلّاوهو خیر منک؟ ثمّ حمل علیه، فضربه حتّی سکت، وإنّه لمشتغل به یضربه بسیفه، إذ شدّ علیه سالم، فصاح به أصحابه: العبد قد دهاک! فلم یلتفت إلیه حتّی جاء سالم وبدره بضربة، فاتّقاها الکلبیّ بیده، فأطار أصابع کفّه، ثمّ مال علیه الکلبیّ فقتله، ثمّ قُتل بعد ذلک.
الخوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، 2/ 8- 9
ثمّ قدم عمر بن سعد برایته وأخذ سهماً، فرمی به، وقال: اشهدوا لی أنِّی أوّل رام، ثمّ رمی النّاس، وبرز یسار مولی زیاد، وسالم مولی عبیداللَّه، وطلبا البراز، فخرج إلیهما عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، وکان قد أتی الحسین من الکوفة وسارت معه امرأته، فقالا له:
مَنْ أنت؟ فانتسب لهما، فقالا: لا نعرفک، لیخرج إلینا زهیر بن القین أو حبیب بن مظهر أو بریر بن حضیر، وکان یسار أمام سالم، فقال له الکلبیّ: یا ابن الزّانیة! وبک رغبة عن مبارزة أحد من النّاس؟ ولا یخرج إلیک أحد إلّاوهو خیر منک، ثمّ حمل علیه، فضربه بسیفه حتّی برد، فاشتغل به یضربه، فحمل علیه سالم، فلم یأبه له حتّی غشیه، فضربه فاتّقاه الکلبیّ بیده، فأطار أصابع کفّه الیسری، ثمّ مال علیه الکلبیّ، فضربه حتّی قتله.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 289
وکان أوّل من قُتل مولی لعبیداللَّه بن زیاد اسمه سالم، فصل من الصّفّ.
فخرج إلیه عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، وکان طویلًا، بعیداً ما بین المنکبین، فنظر إلیه الحسین علیه السلام وقال: إنِّی أحسبه للأقران قتّالًا، فقتل سالم، ثمّ رجع وعطف علیه مولی لابن زیاد، فصاح [به النّاس]: قد رهقک الرّجل، فانعطف علیه وضربه فاتّقی بیده،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 365
فقطعها وجال علیه، فقتله.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 29
فکان أوّل من قاتل مولی لعبداللَّه بن زیاد، فبرز له عبداللَّه بن تمیم الکلبیّ، فقتله.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 203
قال: فتقدّم عمر بن سعد وقال لمولاه: یا درید! أدن رایتک، فأدناها، ثمّ شمر عمر عن ساعده ورمی بسهم، وقال: اشهدوا أنِّی أوّل مَنْ رمی القوم، قال: فترامی النّاس بالنِّبال، وخرج یسار مولی زیاد وسالم مولی عبیداللَّه، فقالا: مَنْ یبارز؟ فبرز لهما عبیداللَّه ابن عمر الکلبیّ بعد استئذانه الحسین، فقتل یساراً أوّلًا، ثمّ قتل سالماً بعده، وقد ضربه سالم ضربة أطار أصابع یده الیسری.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181
ثمّ ذکر قصّة رمی عمر بن سعد بالسّهم، وقصّة قتله یسار مولی زیاد، وسالم مولی ابن زیاد، وأنّ عبداللَّه بن عمیر استأذن الحسین فی الخروج إلیهما، فنظر إلیه الحسین، فرأی رجلًا آدم طویلًا، شدید السّاعدین، بعید ما بین المنکبین، فقال الحسین: إنِّی لأحسبه للأقران قتّالًا، اخرج إن شئت، فخرج، فقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما، فقالا: لانعرفک، لیخرج إلینا زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر أو بریر بن خضیر، فقال له الکلبی:
یا ابن الزّانیة! أوَ بِکَ رغبة عن مبارزة أحد من النّاس؟! وهل یخرج إلیک أحد من النّاس إلّاهو خیر منکما، ثمّ شدّ علی یسار، فکان کأمس الذّاهب، فإنّه لمشتغل به إذ حمل علیه سالم مولی ابن زیاد، فصاح به صائح: قد رهقک العبد، قال: فلم ینتبه حتّی غشیه، فضربه علی یده الیسری، فأطار أصابعه، ثمّ مال علیه الکلبیّ، فضربه حتّی قتله.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181- 182
وزحف عمر بن سعد، ثمّ نادی: «یا ذُوَید، أدن رایتک، ثمّ رمی بسهم، وقال: اشهدوا أنِّی أوّل من رمی بسهم، ثمّ ارتمی النّاس.
وخرج یسار مولی زیاد بن أبیه وسالم مولی عبیداللَّه بن زیاد، فقالا: من یبارز؟
فخرج إلیهما عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، فقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما، فقالا له: لا نعرفک،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 366
لیخرج إلینا زهیر بن القین أو حبیب بن مظهّر أو بُریر بن خُضَیر. وکان یسار أمام سالم، فقال له الکلبیّ: «یا ابن الزّانیة! أوَ بک رغبة عن مبارزة أحد من النّاس؟ وهل یخرج إلیک أحد من النّاس إلّاوهو خیر منک؟» ثمّ حمل علیه، فضربه بسیفه حتّی بَرَد، فإنّه لمشتغل به یضربه إذ شدّ علیه سالم، فلم یأبَه له، حتّی غشیه فبدره الضّربة، فاتّقاه الکلبیّ بیده الیسری فأطار أصابع کفّه الیسری، ثمّ مال علیه الکلبیّ، فضربه حتّی قتله.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 446
[عن مقتل شهاب الدّین العاملی] قال: ثمّ نادی ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) یا درید! أدن رایتک، فأدناهما، فوضع سهماً فی کبد القوس ورمی به نحو الحسین علیه السلام، قال: ثمّ جعلت القوم ترمی بالسّهام والنّبل، وقد وقع البراز واختلف بینهم الضّرب بالرّماح والسّیوف، قال:
فبرز مولی لأبی سفیان، فبرز إلیه عبداللَّه بن عمیر، فقال له: مَنْ أنت؟ فانتسب، فقال:
أنا لست أعرفک ولکن یخرج إلیّ زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر، فقال له عبداللَّه بن عمیر: یا ابن الفاعلة! تعزّ نفسک عن مبارزة مثلی؟ ثمّ شدّ علیه وضربه بسیفه إلی أن برد.
قال أبو مخنف: فإنّه لمشتغل إذ شدّ علیه مولی لابن زیاد، فصاحوا به: لقد رهقک العبد، فلم یشعر به حتّی غشیه، فبادره العبد، فضربه، فتلقّاها ابن عمیر بیده الیسری وطارت أصابع کفّه، ثمّ شدّ علیه، فضربه فقتله، فقتلهما جمیعاً لا رحمهما اللَّه تعالی. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 278
«1»
__________________________________________________
(1)- این هنگام ابن سعد بانگ درداد که:
«یا درید! أدن رایتک، فأدناها، ثمّ وضع سهماً فی کبد قوسه، ثمّ رمی، فقال: اشهدوا أنِّی أوّل من رمی.»
گفت: «ای درید! عَلَم خویش را پیش دار.»
چون عَلَم را نزدیک آورد، خدنگی به زه کرد و به سوی سپاه سیدالشهدا علیه السلام گشاد داد و گفت: «ای مردم! گواه باشید که اول کس من بودم که به لشگر حسین تیر افکندم و امیر المؤمنین یزید را نیکو خدمتی کردم.»
جماعتی از وجوه لشگر کوفه، از دل رضا نمی‌دادند که با حسین علیه السلام رزم آغازند و خود را مطرود 1-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 367
__________________________________________________
- دارین سازند، از این روی، کار مقاتلت به مماطلت می‌رفت وحدیث مناطحت 2 به مسامحت می‌گذشت و در خلال این حال، از جانبین ارسال رسل و تحریر مکاتیب تقریر یافت، و روز عاشورا نیز تا چاشتگاه، کار بدین گونه می‌رفت. این هنگام مکشوف افتاد که: پسر پیغمبر، جلباب ذلت در بر نخواهد کرد و عبیداللَّه زیاد، بغضای 3 آن حضرت را دست باز نخواهد داشت. لاجرم از هر دو سوی، رزم را تصمیم عزم دادند.
مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد
نخستین کس از سپاه عمر سعد، یسار، غلام زیاد ابن ابیه بود که اسب بزد و به میدان آمد و مبارز خواست، از میان اصحاب، عبداللَّه عمیر اسب برانگیخت و با او روی در روی شد. یسار گفت: «کیستی؟ و نژاد از که داری؟»
گفت: «اینک منم عبداللَّه بن عمیر.»
یسار گفت: «تو را نمی‌شناسم، باز شو و زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر را که قرن من توانند بود، به من فرست.»
عبداللَّه بن عمیر گفت: «ای پسر زانیه! مگر خاص تو کرده اند که هر که را به مبارزت بخواهی برگزینی؟»
این بگفت و اسب بر جهاند و دررسید و تیغ براند و یسار را از اسب در انداخت. سالم، غلام عبیداللَّه چون این بدید، بتاخت تا یسار را انتصار کند، اصحاب حسین علیه السلام عبداللَّه را بانگ زدند که خویشتن را واپای 4 که دشمن فرا رسید. عبداللَّه چون مشغول مقتول خویش بود، اصغای این کلمه نفرمود. لاجرم، سالم چون ابر مظلم برسید و تیغ بزد. عبداللَّه دست چپ را به جای سپر، وقایه 5 سر ساخت و انگشتانش به زخم تیغ از تن باز شد. عبداللَّه بدین زخم ننگریست و چون شیر زخم خورده، عنان برتافت و سالم را به زخم شمشیر از قفای یسار به دار البوار 6 فرستاد و هم‌چنان بر پشت فرس، از چپ و راست تکتازی همی کرد و این شعر به ارجوزه قرائت فرمود:
إن تنکرونی فأنا ابن کلبِ إنِّی امرء ذو مرّةٍ 7 وعضبِ 8
ولست بالخوّارِ 9 عند السّلبِ
بعد از قتل ایشان، عمرو بن الحجاج با جماعتی از سپاه کوفه، میمنه لشگر حسین را نصب العین کرد. چون مسافت بین الفریقین اندک شد، سپاهیان حسین زانو بر زمین نهادند و سنان نیزه‌های هفت باز را به سوی دشمن دراز کردند. خیل خصم چون در رسیدند، از سنان نیزه‌ها بترسیدند و پشت دادند واصحاب حسین علیه السلام، ایشان را به تیرباران گرفتند. بعضی درافتادند و جان می‌دادند و گروهی، زخم تیر بخستند و بچستند.
1. مطرود: رانده شده.
2. مناطحت: شاخ به شاخ گذاشتن (کنایه از جنگ نمودن).
3. بغضاء: کینه.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 368
__________________________________________________
- 4. واپای: مواظب باش.
5. وقایه: نگهداری، جلوگیری.
6. دارالبوار: خانه هلاکت (مراد جهنم است).
7. مرة (به کسر میم): قوت.
8. عضب: شمشیر بران.
9. خوار: ضعیف و ناتوان.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 257- 259
و در آغاز مقاتلت روز عاشورا یسار غلام ابن سعد، و سالم غلام عبیداللَّه توسط عبداللَّه بن عمیر به قتل رسیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 370- 371
عمر سعد فریاد زد: «درید! پرچم خود را نزدیک کن.»
پرچم را نزدیک آورد واو تیری در چله کمان نهاد وانداخت وگفت: «گواه باشید که من نخست تیررا زدم.»
سپس لشگر تیراندازی کردند و به مبارزه برخاستند، محمدبن ابی‌طالب گوید: همه اصحاب حسین تیر خوردند و گفته‌اند، پس از این تیرباران یاران او کم شدند و پنجاه تن از آنان کشته شدند.
تا چون عمر بن سعد تیر انداخت و لشگر تیراندازی کردند، یسار آزاد کرده زیاد و سالم آزاد کرده پسرش عبیداللَّه به میدان رفتند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر از جا جستند، حسین فرمود: «شما بنشینید.»
همین عبداللَّه بن عمیر کلبی از جا برخاست و اجازه مبارزه با آن‌ها خواست. حسین اورا نگریست مردی گندم گون و بلند بالا و سطبر بازو و شانه پهن بود، فرمود: «گمانم کشنده اقران است. اگر خواهی برو به میدان آن‌ها.»
آمد و گفتند: «تو کیستی؟»
نژاد خود را بیان کرد، گفتند: «ما تو را نشناسیم، باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریر بن خضیر بیایند.»
یسار با شمشیر کشیده جلوی سالم ایستاده بود. عمیر کلبی گفت: «ای زنازاده! تو از مبارزه با یک مردی عار داری؟ هر کس برابرت آید از تو بهتر است.»
و بی‌درنگ بر او حمله کرد و تیغ بر او نواخت تا بی‌جانش ساخت. هنوز به او شمشیر میزد که سالم فریاد کشید: «این بنده تو را وامانده کرد.»
عمیر به او توجهی نکرد تا بر سر او تاخت و پیشدستی کرد و بر او شمشیری نواخت و عمیر دست چپ را جلو او داده، انگشتان دست چپش را پرانید و کلبی به او حمله برد و او را کشت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 116- 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 369
وخرج یسار مولی زیاد وسالم مولی عبیداللَّه بن زیاد، فطلبا البراز، فوثب حبیب وبریر، فلم یأذن لهما الحسین؛ فقام عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ من «بنی علیم» وکنیته أبو وهب، وکان طویلًا شدید السّاعدین، بعید ما بین المنکبین، شریفاً فی قومه، شجاعاً مجرّباً، فأذن له وقال: أحسبه للأقران قتّالًا. فقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما، فقالا:
لا نعرفک، لیخرج إلینا زهیر أو حبیب أو بریر، وکان یسار قریباً منه، فقال له: یا ابن الزّانیة! أوَ بک رغبة عن مبارزتی؟ ثمّ شدّ علیه بسیفه یضربه، وبینا هو مشتغل به، إذ شدّ علیه سالم، فصاح أصحابه: قد رهقک العبد، فلم یعبأ به، فضربه سالم بالسّیف، فاتّقاها عبداللَّه بیده الیسری، فأطار أصابعه، ومال علیه عبداللَّه فقتله، وأقبل إلی الحسین یرتجز وقد قتلهما.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 293
فخرج من عسکر ابن سعد یسار مولی زیاد بن أبیه، وسالم مولی عبیداللَّه بن زیاد، فطلبا المبارزة.
فوثب حبیب وبریر، فلم یأذن لهما الحسین علیه السلام.
فقام عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ من عُلیم بن جناب الکلبیّ، وکنیته (أبو وهب) واستأذن الحسین فی البراز، وکان طویلًا، شدید السّاعدین، بعید ما بین المنکبین، شریفاً فی قومه شجاعاً مجرّباً.
فنظر إلیه الحسین، وقال: «إنِّی أحسبه للأقران قتّالًا»، فأذن له، فبرز عبداللَّه إلیهما، فقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب لهما. فقالا: لا نعرفک، فلیخرج إلینا حبیب أو زهیر أو بریر.- وکان یسار قریباً منه- فقال له عبداللَّه، أوَ بک رغبة عن مبارزة أحد من النّاس؟ ولا یخرج إلیک أحد إلّاوهو خیر منک.
ثمّ شدّ علیه عبداللَّه بسیفه، فقتله. وبینما هو مشتغل به، إذ شدّ علیه سالم مولی ابن زیاد، فصاح أصحابه: قد رهقک العبد، فلم یعبأ به عبداللَّه، فضربه سالم بالسّیف؛ فاتّقاها عبداللَّه بیده الیسری، فأطارت أصابعه، ومال عبداللَّه علی سالم، فقتله.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 390- 391
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 370

رجزه وما فعلت زوجته‌

وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن کلبِ حسبی بیتی فی کلیب حسبی
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصبِ ولستُ بالخوّار عند النّکبِ
إنِّی زعیم لکِ امّ وهبِ بالطّعن فیهم مقدماً والضّربِ
ضرب غلام مؤمن بالرّبِ
فأقبلت إلیه امرأته فقالت: قاتل بأبی أنت وامِّی عن الحسین ذرِّیّة محمّد. فأقبل [إلیها] یردّها نحو النّساء.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 398، أنساب الأشراف، 3/ 190
وأقبل الکلبیّ مرتجزاً وهو یقول، وقد قتلهما جمیعاً:
إن «1» تنکرونی فأنا ابن کلبِ «2» حسبی بینی فی عُلَیم حسبی «2»
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصبِ «3» ولستُ بالخوّار عند النّکبِ «4» «5» إنِّی «5» زعیم لکِ امّ وهبِ
بالطّعنِ فیهم مُقدِماً والضّربِ «6» ضرب غلام مؤمن بالرّبِ
6 5
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: فلمّا قتل العبدین، أقبل یرتجز ویقول: إن ...، وفی البدایة مکانه: وأقبل یرتجز ویقول: إن، وفی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین مکانهم: وأقبل إلی الحسین علیه السلام یرتجز أمامه وقد قتلهما جمیعاً فیقول: إن ...، وفی بحر العلوم مکانه: ثمّ أقبل إلی الحسین علیه السلام وقد قتلهما معاً وهو یرتجز ویقول: إن ...].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [فی البدایة: غضب، وفی ذخیرة الدّارین وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین: عضب].
(4)- [فی البدایة: الکرب، وفی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الحرب].
(5- 5) [لم یرد فی العیون].
(6- 6) [لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 371
فأخذت امّ وهب امرأته عموداً، ثمّ أقبلت «1» نحو زوجها «2» تقول له «1»: فداک أبی وامِّی! قاتِل دون الطّیِّبین ذرِّیّة محمّد، «3» فأقبل إلیها «3» یردّها نحو «4» النِّساء «5» فأخذت «6» تجاذب «7» ثوبه، «8» «9» ثمّ قالت: إنِّی «9» لن أدعک دون أن أموت معک «10»، فناداها «11» حسین «12»، فقال:
جُزیتم «13» من أهل بیتٍ «14» خیراً، ارجعی رحمکِ اللَّه «8» «15» إلی النِّساء فاجلسی معهنّ «15»، فإنّه لیس علی النِّساء «16» قتال، «17» فانصرفت إلیهنّ «17» «18». «19»
__________________________________________________
(1- 1) [بحر العلوم: نحوه وهی تقول].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [بحر العلوم: فأراد أن].
(4)- [بحر العلوم: إلی].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: فلم تطاوعه].
(6)- [البدایة: فأقبلت].
(7)- [بحر العلوم: تجاذبه].
(8- 8) [البدایة: قالت: دعنی أکون معک، فناداها الحسین، انصرفی].
(9- 9) [فی نهایة الإرب: وقالت، وفی بحر العلوم: وتقول].
(10)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وإن یمینه سدکت علی السّیف ویساره مقطوعة أصابعها فلا یستطیع ردّ امرأته].
(11)- [إبصار العین: فجاء إلیها].
(12)- [فی نهایة الإرب وإبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والعیون ووسیلة الدّارین: الحسین علیه السلام].
(13)- [فی نفس المهموم والعیون: جزیت].
(14)- [زاد فی بحر العلوم: نبیّکم].
(15- 15) [لم یرد فی بحر العلوم].
(16)- [زاد فی العیون: من].
(17- 17) [بحر العلوم: فرجعت إلی النّساء].
(18)- [زاد فی إبصار العین: (حسبی ببیتی فی علیم) لم یفهم بعض أنّ علیم عشیرته، فظنّها علیم، وأبدل البیت حسبی إلهی من علیم وهو غلط واضح. (ذو مرّة) بکسر المیم، أی صاحب قوّة؛ (وعصب) بفتح العین وسکون الصّاد، أی شدّه. (الخوّار) ککتّان الضّعیف. (سدکت) لزمت وذلک لجمود الدّمّ علیها من کثرة القتلی].
(19)- مرد کلبی که هر دو را کشته بود، بیامد و رجزی به این مضمون می‌خواند:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 372
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 430/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 258؛ المیانجی، العیون العبری،/ 103- 104؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 391؛ مثله السّماوی، إبصار العین،/ 106- 107؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 204؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 169؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 447؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 182
واقبل «1» وقد قتلهما جمیعاً «1» وهو یرتجز ویقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبی «2» إنِّی امرؤ ذو مرّة وغضبِ «3»
ولست بالخوّار عند النّکبِ «4»
__________________________________________________
- «اگر نمی‌شناسیدم من فرزند کلبم
و نسب از تیره علیم دارم
مردی زهره دارم و عصب دار
و هنگام حادثه سست نیستم
ام‌وهب! تعهد می‌کنم که در ضربت زدن
از آن‌ها پیشدستی کنم
و ضربتم، ضربت جوان مؤمن باشد.»
گوید: ام‌وهب زن وی چماقی برگرفت و سوی شوهر خویش رفت و می‌گفت: «پدر و مادرم به فدایت! از پاکان، از باقیماندگان محمد دفاع کن.»
گوید: عبداللَّه سوی وی آمد که او را پیش زنان ببرد و زن جامه وی را گرفته بود، می‌کشید و می‌گفت: «نمی‌گذارمت، باید من هم با تو بمیرم.»
گوید: حسین آن زن را ندا داد و گفت: «خدا شما خاندان را پاداش نیک دهد! ای زن خدایت رحمت آرد! پیش زنان بازگرد و با آن‌ها بنشین که بر زنان پیکار نیست.»
و ام‌وهب پیش زنان بازگشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3031
(1- 1) [لم یرد فی إعلام الوری].
(2)- [إلی هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(3)- [فی البحار والعوالم: وعصب، وفی إعلام الوری والدّمعة: عضب].
(4)- و پس از کشتن آن دو رجز می‌خواند و می‌گفت:
«اگر مرا نشناسید من از نژاد کلب هستم و همانا من مردی استوار و خشمناکم
در هنگام پیشامدهای ناگوار سست و ناتوان نیستم.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 373
المفید، الإرشاد،/ 105/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 13؛ البحرانی، العوالم، 17/ 256؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 294؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 291؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 71؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 239
وأخذت امرأته عموداً وکانت تسمّی امّ وهب، وأقبلت نحو زوجها، وهی تقول:
فداک أبی وامّی، قاتل دون الطّیّبین ذرّیّة محمّد، فردّها نحو النّساء، فامتنعت وقالت: لن أدعک دون أن أموت معک، فناداها الحسین، فقال: جزیتم من أهل بیت خیراً، ارجعی رحمکِ اللَّه، لیس الجهاد إلی النّساء، فرجعت.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 289
ورجع وهو یقول الشّعر:
إن تنکرونی فأنا ابن کلبِ حسبی ببیتی من علیم حسبی
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصبِ ولست بالخوّار عند النّکبِ
إنِّی زعیم لکِ امّ وهبِ بالطّعنِ فیهم صادقاً والضّربِ
وفی یده سیف تلوح المنیّة فی شفرتیه، فکان ابن المعتزّ وصفه بقوله فی بیته:
ولی صارم فیه المنایا کوامنِ فما تنتضی إلّالسفک دماءِ
تری فوق متنیه الفرند کأنّه بقیّة غیم رقّ دون سماءِ
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 29
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ أقبل نحو الحسین علیه السلام وجعل یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبی عبل الذّراعین شدید الضّربِ
ولست بالخوّار عند الضّربِ إنِّی غلام واثق بربِّی
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 278
قال أبومخنف: وکانت امرأته مع النّساء، فنظرت إلیه وهو بینهم یجول، أخذت عموداً من حدیدٍ وأقبلت لزوجها تساعده، فقالت: دونک هؤلاء الملاعین وأنا من ورائک،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 374
فحملت بالعمود علی القوم، فأقبل إلیها لیردّها، فبقیت تجاذبه، فقالت: واللَّه لا أعود حتّی أموت معک، فقال لها الحسین علیه السلام: جُزیتم من أهل بیتٍ خیراً، ارجعی یرحمکِ اللَّه، فانصرفت إلی النّساء.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284- 285
قاتلت مع الحسین علیه السلام یوم الطّفّ امرأتان، وهما: امّ عبداللَّه بن عمیر، فإنّها بعد قتل ولدها أخذت عمود خیمه وبرزت به إلی الأعداء، فردّها الحسین وقال: ارجعی رحمکِ اللَّه، فقد وضع اللَّه عنکِ الجهاد.
السّماوی، إبصار العین،/ 133/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 414
فاستأذن الحسین علیه السلام وبرز للقتال، وأخذت زوجته عموداً، فأقبلت نحوه وقالت:
فداک أبی وامِّی، قاتِل دون الطّیِّبین، ذرّیّة محمّد صلی الله علیه و آله، فأراد أن یردّها، فلم تطعه، ثمّ ردّت بأمر الحسین علیه السلام وقد زاد شرفاً علی شرف الشّهادة بتسلیم الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه بالخصوص فی زیارة النّاحیة المقدّسة، فهنیئاً له. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 201
__________________________________________________
(1)- و این رجز را سرود که هر دو را کشته بود:
زاده کلبم گرم شما نشناسید بس بودم کز علیم بیت بدانید
مردم و نیروی من ز تیغ بخوانید ار رسدم نکبتی ضعیف ندانید
ام‌وهب را کفیل و نقطه امید نیزه و شمشیر می‌زنم به صنادید
همچو غلامی که مؤمن است و خداجو
زنش ام‌وهب تیره خیمه را برداشت، به سوی شوهر خود رفت و به او می‌گفت: «پدر و مادرم قربانت، به خاطر پاکان ذریه محمد صلی الله علیه و آله نبرد کن.»
عمیر پیش آمد که او را به خیمه برگرداند و دست به دامن شوهر زد، گفت: «دست از تو ندارم تا با تو بمیرم.»
حسین علیه السلام او را فریاد کرد: «خدایت از خاندان پیغمبر جزای خیر دهد، برگرد، خدایت رحمت کند نزد زن‌ها باش، بر زنان جهاد واجب نیست.»
نزد زنان برگشت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 375
وأخذت زوجته امّ وهب، بنت عبداللَّه بن النّمر بن قاسط، عموداً وأقبلت نحوه تقول له: فداک أبی وامّی، قاتل دون الطّیّبین، ذرّیّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، فأراد أن یردّها إلی الخیمة، فلم تطاوعه، وأخذت تجاذبه ثوبه وتقول: لن أدعک دون أن أموت معک؛ فناداها الحسین:
جُزیتم عن أهل بیت نبیّکم خیراً، ارجعی إلی الخیمة فإنّه لیس علی النِّساء قتال، فرجعت.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 293- 294

استشهاده‌

[بعد استشهاد مسلم بن عوسجة الأسدیّ] وحمل شمر فی المیسرة، فثبتوا له وطاعنوه، ونادی أصحابه، فحمل علی الحسین وأصحابه من کلّ جانب، وقُتل عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 401، أنساب الأشراف، 3/ 194
قال: وحمل عمرو بن الحجّاج، «1» وهو علی میمنة النّاس فی المیمنة، فلمّا أن دنا من حسین «1» جثوا له علی الرّکب، وأشرعوا الرّماح نحوهم، فلم تقدم خیلهم علی الرّماح، فذهبت الخیل لترجع، فرشقوهم بالنّبل، فصرعوا منهم رجالًا، وجرحوا منهم آخرین.
[...]
[بعد استشهاد مسلم بن عوسجة الأسدیّ] قال: «2» وحمل شمر بن ذی الجوشن فی المیسرة علی أهل المیسرة، فثبتوا له، فطاعنوه وأصحابه، وحمل علی حسین «3» وأصحابه من کلِّ جانب، فقُتل الکلبیّ وقد قتل رجلین بعد الرّجلین الأوّلین، وقاتل قتالًا شدیداً، «4» فحمل علیه «4»
__________________________________________________
- عمرو بن حجاج با لشکر خود به جناح راست یاران حسین حمله برد، چون نزدیک رسیدند، اصحاب حسین زانو زدند و نیزه‌ها را به سوی آن‌ها کشیدند، اسب‌ها از سرنیزه‌های آنان رمیدند و خواستند برگردند، آن‌ها را به تیر بستند و چند مرد کشته و چندی زخمی شدند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 117
(1) (1) [نفس المهموم: علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام فیمن کان معه من أهل الکوفة، فلمّا دنی من‌الحسین علیه السلام].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی العیون].
(3)- [فی نفس المهموم والعیون: الحسین علیه السلام].
(4) (4) [العیون: قتله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 376
هانی بن ثُبیت الحضرمیّ وبُکیر بن حیّ التّیمیّ، «1» من تیم اللَّه بن ثعلبة، فقتلاه «1».
وکان القتیل الثّانی من أصحاب الحسین. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 430، 436/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 258- 259، 266؛ المیانجی، العیون العبری،/ 104، 106
المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] عبداللَّه بن عمیر. «3»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
وحمل شمر فی المیسرة، فثبتوا له، وحملوا علی الحسین وأصحابه من کلّ جانب، فقتُل الکلبیّ، وقد قتل رجلین بعد الرّجلین الأوّلین، وقاتل قتالًا شدیداً، فقتله هانی بن ثبیت الحضرمیّ، وبکیر بن حیّ التّیمیّ من تیم اللَّه بن ثعلبة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
وحمل شمر بن ذی الجوشن بالمیسرة علی من یلیه من أصحاب الحسین، فثبتوا له وطاعنوه، فقُتل الکلبیّ، بعد أن قتل رجلین آخرین، وقاتل قتالًا شدیداً، فکان هو القتیل الثّانی من أصحاب الحسین.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 449
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العیون].
(2)- گوید: عمروبن حجاج که بر پهلوی راست قوم بود، به پهلوی راست حمله آورد و چون نزدیک حسین رسید، در مقابل وی زانو زدند و نیزه‌ها را به‌طرف آن‌ها دراز کردند و اسبان در مقابل نیزه‌ها پیشرفت، نتوانست و راه بازگشت گرفت که آن‌ها را تیرباران کردند. چند کس را بکشتند و چند کس دیگر را زخمدار کردند. [...]
گوید: شمربن ذی‌الجوشن با پهلوی چپ، به پهلوی چپ حمله برد که در مقابل وی استوار ماندند و او و یارانش را نیزه زدند. به حسین و یارانش از هر سوی حمله شد و کلبی نیز کشته شد. وی از پس دو کس اول، دو کس دیگر را نیز کشته بود و سخت جنگیده بود. هانی‌بن ثبیت حضرمی و بکیربن حی تمیمی بدو حمله بردند و خونش را بریختند و این کشته دوم از یاران حسین بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3031، 3038
(3)- در «مناقب» گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عبداللَّه بن عمیر.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 377
وقاتل الکلبیّ قتالًا شدیداً، ثمّ برز إلیه رجلان آخران من أصحاب الشّمر (لعنه اللَّه) فقتلهما وحمل علیه رجلان آخران بکیر بن خضیر وهانی بن الحضرمیّ، فقتلاه. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 285
(وقال) أبو جعفر: حمل عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ علی المیمنة، فثبتوا له وجثّوا علی الرّکب وأشرعوا الرّماح، فلم تقدم الخیل، وحمل شمر علی المیسرة، فثبتوا له وطاعنوه، وقاتل الکلبیّ، وکان فی المیسرة، قتال ذی لبد، وقتل من القوم رجالًا، فحمل علیه هانی ابن ثبیت الحضرمیّ وبکیر بن حیّ التّیمیّ من تیم اللَّه بن ثعلبة، فقتلاه.
السّماوی، إبصار العین،/ 107
وعبداللَّه «2» بن عمیر، فإنّه قُطعت یده فی منازلة سالم ویسار، ثمّ قُطعت ساقه، ثمّ قُطع رأسه، ورُمی به إلی جهة الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 414
قال أبو مخنف: وحمل عمرو بن الحجّاج الزّبیدی وهو علی میمنة النّاس فی المیمنة، فلمّا أن دنا من الحسین علیه السلام «3» فثبتوا له علی الرّکب وأشرعوا الرّماح نحوهم، فلم تقدم خیلهم علی الرِّماح «3»، «4» وحمل شمر بن ذی الجوشن فی المیسرة، فثبتوا له وطاعنوه وأصحابه، وحمل «4» علی الحسین علیه السلام وأصحابه من کلّ جانب، وقاتل الکلبیّ قتال ذی لبد، وکان فی المیسرة، وقد قتل من القوم رجلین بعد الرّجلین الأوّلیین، فحمل علیه هانی بن ثبیت الحضرمیّ وبکیر بن حیّ التّیمیّ من «5» تیم اللَّه بن ثعلبة، فقتلاه. «6»
__________________________________________________
(1)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند: [...] و دیگر عبداللَّه بن عمیر.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2)- [المطبوع: عبدالرّحمان].
(3) (3) [وسیلة الدّارین: وثبوا له وطاعنوه وأصحابه].
(4) (4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: قبیلة].
(6)- شمر بر میسره اصحاب حسین حمله کرد. جلوی او و لشگرش ایستادند و آن‌ها را با نیزه راندند،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 378
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 204/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 169- 170
وحمل الشّمر فی جماعة من أصحابه علی میسرة الحسین، فثبتوا لهم حتّی کشفوهم، وفیها قاتل عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، فقتل «1» تسعة عشر فارساً واثنی عشر راجلًا، وشدّ «1» علیه هانی بن ثبیت الحضرمیّ، فقطع یده الیمنی، وقطع بکر «2» بن حیّ ساقه «3».
فاخذ أسیراً، وقُتل «4» صبراً.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 297- 298/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 393
فائدة: إنّ الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم الحادی عشر من المحرّم وقسّمها عمر بن سعد بین القبائل إلّاخمسة من الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم عاشوراء، الأوّل رأس عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 419- 420

ما فعلت امّه وزوجته‌

وامّ عبداللَّه الکلبیّ، فإنّها واقفة علی ما ذکره الطّاوسیّ تحثّه علی الجلاد مع زوجته وتنظر إلیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 130/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
(فائدة) رمی لنحو الحسین علیه السلام من رؤوس أصحابه فی الطّفّ ثلاثة رؤوس، رأس عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، فإنّه رمی به إلی نحو الحسین علیه السلام، فأخذته امّه.
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 415
__________________________________________________
- از همه سو به حسین و اصحابش حمله شد و عبداللَّه بن عمیر کلبی که دو مرد دیگر را کشته بود و نبرد سختی کرد کشته شد. هانی بن ثبیت حضرمی و بکر بن حی تیمی او را کشتند، عمیر دومین کشته از اصحاب حسین بود.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 121
(1) (1) [بحر العلوم: رجالًا وصرع آخرین وقاتل قتالًا شدیداً، فحمل].
(2)- [بحر العلوم: بکیر].
(3)- [أضاف فی بحرالعلوم: فقتلاه وقیل].
(4)- [بحر العلوم: إلی ابن سعد فقتله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 379
وقطع رأسه ورمی به إلی جهة الحسین، فأخذته امّه ومسحت الدّم عنه، ثمّ أخذت عمود خیمة وبرزت إلی الأعداء، فردّها الحسین، وقال: ارجعی رحمکِ اللَّه، فقد وضع عنکِ الجهاد؛ فرجعت وهی تقول: اللَّهمّ لا تقطع رجائی، فقال الحسین: لا یقطع اللَّه رجاکِ.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 298

استشهاد زوجته‌

فجعلت امرأته تبکی عند رأسه، فأمر شمر غلاماً له یقال له رستم، فضرب رأسها بعمود حتّی شدخه، فماتت مکانها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 401، أنساب الأشراف، 3/ 194
وقاتلهم أصحاب الحسین قتالًا شدیداً، وأخذت خیلهم تحمل وإنّما هم اثنان وثلاثون فارساً، وأخذت لا تحمل علی جانب من خیل أهل الکوفة إلّاکشفته، فلمّا رأی ذلک عزرة بن قیس- وهو علی خیل أهل الکوفة- أنّ خیله تنکشف من کلّ جانب، بعث إلی عمر بن سعد عبدالرّحمان بن حصن، فقال: أما تری ما تلقی خیلی مذ الیوم من هذه العدّة الیسیرة! ابعث إلیهم الرّجّالة والرّماة؛ فقال لشبث بن ربعیّ: ألا تقدم إلیهم؟! فقال:
سبحان اللَّه! أتعمد إلی شیخ مُضَر و «1» أهل المصر عامّة تبعثه فی الرّماة! لم تجد مَن تندب لهذا ویجزئ عنک غیری! قال: وما زالوا یرون من شبث الکراهة لقتاله «2». [...]
قال: ودعا عمر بن سعد الحصین بن تمیم، فبعث معه المجفّفة وخمسمائة من المرامیة، فأقبلوا حتّی إذا دنوا من الحسین وأصحابه رشقوهم بالنّبل، فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم، وصاروا رجّالة کلّهم. [...]
قال: وقاتلوهم حتّی انتصف النّهار أشدّ قتال خلقه اللَّه، وأخذوا لا یقدرون علی أن یأتوهم إلّامن وجه واحد لاجتماع أبنیتهم وتقارب بعضها من بعض.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: سیّد].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 380
قال: فلمّا رأی ذلک عمر بن سعد أرسل رجالًا یقوّضونها عن أیمانهم وعن شمائلهم لیحیطوا بهم؛ قال: فأخذ الثّلاثة والأربعة من أصحاب الحسین یتخلّلون البیوت فیشدّون علی الرّجل وهو یقوّض وینتهب فیقتلونه ویرمونه من قریب ویعقرونه، فأمر بها عمر ابن سعد عند ذلک فقال «1»: أحرقوها بالنّار، «2» ولاتدخلوا بیتاً ولا تقوّضوه، فجاءوا بالنّار، فأخذوا یحرّقون «2»، فقال حسین «3»: دعوهم «4» فلیحرقوها، فإنّهم لو قد حرّقوها لم یستطیعوا أن یجوزوا إلیکم منها، وکان ذلک کذلک، وأخذوا لایقاتلونهم إلّامن وجه واحد. قال: «4» وخرجت امرأة الکلبیّ تمشی إلی زوجها حتّی جلست عند رأسه تمسح عنه التّراب وتقول:
هنیئاً لک الجنّة! فقال شمر بن ذی الجوشن لغلام یسمّی رستم: اضرب رأسها بالعمود؛ فضرب رأسها فشدخه، فماتت مکانها، «5»، قال: وحمل شمر بن ذی الجوشن حتّی طعن فسطاط الحسین برمحه، ونادی: علیَّ بالنّار حتّی أحرّق هذا البیت علی أهله؛ قال: فصاح النِّساء وخرجن من الفسطاط؛ قال: وصاح به الحسین: یا ابن ذی الجوشن، أنت تدعو بالنّار لتحرّق بیتی علی أهلی، حرّقک «6» اللَّه بالنّار! «7»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 436، 437، 438/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 266- 267، 268؛ المیانجی، العیون العبری،/ 104- 105
__________________________________________________
(1)- [العیون: أن].
(2- 2) [العیون: فأضرموا فیها].
(3)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(4- 4) [العیون: یحرقوها فإنّهم إذا فعلوا ذلک لم یجوزوا إلیکم].
(5)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(6)- [نفس المهموم: أحرقک].
(7)- گوید: یاران حسین سخت بجنگیدند و سوارانشان حمله آغاز کردند. همگی سی و دو سوار بودند و از هر طرف که به سپاه کوفه حمله می‌بردند، آن را عقب می‌زدند.
و چون عزرة بن قیس که سالار سواران اهل کوفه بود، دید که سواران وی از هر سوی عقب می‌روند، عبدالرحمان بن حصن را پیش عمر بن سعد فرستاد و گفت: «مگر نمی‌بینی سواران من در اول روز از این گروه اندک چه می‌کشند؟ پیادگان و تیراندازان را به مقابله آن‌ها فرست.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 381
__________________________________________________
- گوید: عمر به شبث بن ربعی گفت: «به مقابله آن‌ها نمی‌روی؟»
شبث گفت: «سبحان اللَّه! می‌خواهی پیر مضر و همه مردم شهر را با تیراندازان بفرستی؟ کسی را جز من نیافتی که برای این کار بفرستی؟»
گوید: پیوسته می‌دیدند که شبث پیکار حسین را خوش ندارد. [...]
گوید: عمر بن سعد، حصین بن تمیم را پیش خواند و سوارانی را که اسبانشان زره داشت با پانصد تیرانداز با وی فرستاد که بیامدند و چون نزدیک حسین و یاران وی رسیدند، تیربارانشان کردند و چیزی نگذشت که اسبانشان را پی کردند و همگی پیاده ماندند. [...]
گوید: تا نیم‌روز سخت‌ترین‌جنگی‌را که خدا آفریده بود، با آن‌ها کردند وچنان بود که نمی‌توانستند جز از یک سوی به آن‌ها حمله کنند که خیمه‌ها فراهم بود و راست و چپ به هم پیوسته بود.
گوید: و چون عمر بن سعد چنین دید، کسانی را فرستاد که خیمه‌ها را از پای درآورند که آن‌ها را در میان گیرند. یاران حسین سه و چهار میان خیمه‌ها می‌رفتند و به هر که خیمه را از پای درمی‌آورد و غارت می‌کرد، حمله می‌بردند و می‌کشتند و از نزدیک تیر می‌زدند و از پای می‌انداختند. در این وقت عمر بن سعد گفت خیمه‌ها را آتش بزنند و وارد آن شوند و از پای بیندازند.
گوید: آتش بیاوردند و سوزانیدن آغاز کردند.
حسین گفت: «بگذارید بسوزانند که چون آتش در آن افتاد، نمی‌توانند از آن‌جا به شما دست یابند.»
و چنین شد و نمی‌توانستند جز از یک سوی با آن‌ها جنگ کنند.
گوید: زن آن مرد کلبی برون شد و به طرف شوهر خویش رفت و بر سر وی بنشست و خاک از آن پاک می‌کرد و می‌گفت: «بهشت تو را خوش باد!»
گوید: شمر بن ذی الجوشن، به غلامی رستم نام گفت: «سرش را با چماق بزن.»
و رستم سر او را بزد و بشکست و در جا بمرد.
گوید: شمر بن ذی الجوشن حمله برد و نیزه در خیمه حسین فرو برد و بانگ زد: «آتش بیارید تا این خیمه را بر سر ساکنانش آتش بزنم.»
گوید: زنان فریاد زدند و از خیمه برون شدند.
گوید: حسین بدو بانگ زد: «ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می‌خواهی که خانه مرا بر سر کسانم آتش بزنی؟ خدا تو را به آتش بسوزاند!»
حمید بن مسلم گوید: به شمربن ذی‌الجوشن گفتم: «سبحان اللَّه! این کار شایسته تو نیست. می‌خواهی دو چیز را بر خویشتن بار کنی، مانند خدای عذاب کنی و فرزندان و زنان را بکشی. به خدا همان کشتن مردان، امیر تو را خشنود می‌کند.»
گوید: گفت: «تو کیستی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 382
وقاتل أصحاب الحسین قتالًا شدیداً وهم اثنان وثلاثون فارساً، فلم تحمل علی جانب من خیل الکوفة إلّاکشفته، فلمّا رأی ذلک عزرة بن قیس- وهو علی خیل الکوفة- بعث إلی عمر فقال: ألا تری ما تلقی خیلی هذا الیوم من هذه العدّة الیسیرة ابعث إلیهم الرّجّالة والرّماة، فقال لشبث بن ربعیّ: ألا تقدم إلیهم؟ فقال: سبحان اللَّه! شیخ مضر وأهل المصر عامّة تبعثه فی الرّماة لم تجد لهذا غیری ولم یزالوا یرون من شبث الکراهة للقتال [...].
فلمّا قال شبث ذلک دعا عمر بن سعد الحصین بن نمیر فبعث معه المجفّفة وخمسمائة من المرامیة، فلمّا دنوا من الحسین وأصحابه رشقوهم بالنّبل، فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم وصاروا رجّالة کلّهم، وقاتل الحرّ بن یزید راجلًا قتالًا شدیداً، فقاتلوهم إلی أن انتصف النّهار أشدّ قتال خلقه اللَّه لا یقدرون أن یأتوهم إلّامن وجه واحد لاجتماع مضاربهم، فلمّا رأی ذلک عمر أرسل رجالًا یقوضون البیوت عن أیمانهم وشمائلهم لیحیطوا بهم، فکان النّفر من أصحاب الحسین الثّلاثة والأربعة یتخلّلون البیوت فیقتلون الرّجل وهو یقوض وینهب ویرمونه من قریب أو یعقرونه، فأمر بها عمر بن سعد فاحرقت، فقال لهم الحسین: دعوهم فلیحرقوها فإنّهم إذا أحرقوها لا یستطیعون أن یجوزوا إلیکم منها فکان کذلک.
__________________________________________________
- گفتم: «به خدا نمی‌گویمت کیستم.»
گوید: به خدا بیم داشتم که اگر بشناسدم، به نزد حکومت زیانم زند.
گوید: یکی که شمر نسبت به وی مطیع‌تر از من بود، یعنی شبث بن ربعی، بیامد و گفت: «سخنی بدتر از سخن تو نشنیده‌ام و رفتاری زشت‌تر از رفتار تو ندیده‌ام، ترساننده زنان شده‌ای؟»
گوید: شهادت می‌دهم که شرمنده شد و می‌خواست بازگردد که زهیر بن قین با گروهی از یاران خویش که ده کس بودند، حمله برد و به شمر و یارانش تاخت و آن‌ها را از خیمه‌ها عقب راند که از آن‌جا دور شدند. ابو عزه ضبابی را که از یاران شمر بود، از پای درآوردند و خونش بریختند.
گوید: جماعت به آن‌ها حمله بردند و بر ایشان فزونی گرفتند و پیوسته از یاران حسین کشته می‌شد و چون یک کس یا دو کس از آن‌ها کشته می‌شد نمودار بود، اما آن گروه بسیار بودند و هر چه از آن‌ها کشته می‌شد، نمود نمی‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3038- 3041
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 383
وخرجت امرأة الکلبیّ [تمشی إلی زوجها] فجلست عند رأسه تمسح التّراب عن وجهه وتقول: هنیئاً لک الجنّة، فأمر شمر غلاماً اسمه رستم، فضرب رأسها بالعمود [فشدخه] فماتت مکانها.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290- 291
وقاتل أصحاب الحسین قتالًا شدیداً، فکانوا لا یحملون علی جانب من خیل الکوفة إلّا کشفوه، فلمّا رأی ذلک عزرة بن قیس- وهو علی خیل الکوفة- بعث إلی عمر بن سعد فقال: «ألا تری ما تلقی خیلی منذ الیوم من هذه العدّة الیسیرة؟ ابعث إلیهم الرّجّالة والرّماة!». فقال عمر لشبث بن ربعیّ: تقدّم إلیهم: فقال: سبحان اللَّه! أتعمد إلی شیخ مُضَر وأهل المصر عامّة تبعثه فی الرّماة؟ لم تجد من تندب لهذا ویُجزی عنک غیری!» وکان لا یزالون یرون من شبث الکراهة لقتال الحسین.
قال: فلمّا قال شبث ذلک، دعا عمر بن سعد الحصین بن نمیر وبعث معه المجفّفة وخمسمائة من المرامیة، فلمّا دنوا من الحسین وأصحابه رشقوهم بالنّبل، فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم وصاروا رجالة کلّهم.
وقاتل النّاس أشدّ قتال حتّی انتصف النّهار، وهم لا یقدرون علی أن یأتوا الحسین وأصحابه إلّامن وجه واحد، لاجتماع أبنیتهم وتقارب بعضها من بعض.
فأرسل عمر بن سعد رجالًا یقوّضونها عن أیمانهم وعن شمائلهم، لیحیطوا بهم، فکان النّفر من أصحاب الحسین والثّلاثة والأربعة یتخلّلون البیوت، فیقتلون الرّجل وهو یقوّض وینهب. فأمر بها عمر بن سعد فأحرقت، فقال الحسین: «دعوهم یحرقوها، فإنّهم إذا أحرقوها لا یستطیعون أن یجوزوا إلیکم منها!». فکان ذلک کذلک، وجعلوا لا یقاتلونهم إلّامن وجه واحد.
وخرجت امّ وهب امرأة الکلبیّ تمشی إلی زوجها، حتّی جلست عند رأسه، فجعلت تمسح التّراب عن وجهه وتقول: هنیئاً لک الجنّة! فقال شمر لغلام اسمه رستم: اضرب رأسها بالعمود. فضرب رأسها، فشدّخه، فماتت مکانها.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 449- 450
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 384
[عن أبی مخنف] فخرجت زوجته إلیه وجلست عند رأسه تمسح التّراب عن عینیه وهی تقول: هنیئاً لک بالجنّة، فقال الشّمر (لعنه اللَّه) لغلامه رستم: اضرب رأسها بالعمود یا رستم، فضربها، فماتت عند زوجها. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 285
(وقال) أبو مخنف: ثمّ عطفت «2» المیمنة والمیسرة والخیل والرّجّالة علی أصحاب الحسین علیه السلام، فاقتتلوا قتالًا شدیداً وصرع أکثرهم «3»، فبانت بهم القلّة، وانجلت الغبرة، فخرجت امرأة الکلبیّ «4» تمشی إلی «4» زوجها، حتّی جلست عند رأسه، تمسح التّراب عنه «5» وتقول:
هنیئاً لک الجنّة، أسأل اللَّه الّذی رزقک الجنّة؛ أن یصحبنی معک، فقال شمر لغلامه «6» رستم:
اضرب رأسها بالعمود؛ فضرب رأسها، فشدخه، فماتت مکانها. «7»
السّماوی، إبصار العین،/ 107/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 304- 305؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 170
فلمّا خرج إلی القتال، خرجت امّه تشجِّعه، ولمّا قُتل خرجت زوجته تنظر إلیه؛ فوقفت علیه وقُتلت.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
فائدة: قتلت مع الحسین فی یوم الطّفّ امرأة واحدة من أنصار الحسین وهی امّ وهب النّمریّة القاسطیّة زوجة عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، فإنّها وقفت علیه وهو قتیل، فقالت:
أسأل اللَّه الّذی رزقک الجنّة أن یصحبنی معک، فقتلها رستم غلام شمر بعمود.
__________________________________________________
(1)- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده‌اند [...] و دیگر عبداللَّه‌بن عمیر الکلبی است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314
(2)- [وسیلة الدّارین: عطف علی].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وأخذت أهل الکوفة تحمل إلیهم وإنّما هم اثنان وثلاثون‌فارساً].
(4) (4) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: تتمنّی].
(5)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: عن وجهه].
(6)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لغلام له یسمّی].
(7)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: فهذه أوّل امرأة استشهدت فی معسکر الحسین علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 385
السّماوی، إبصار العین،/ 132؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
برزت بین الأعداء یوم الطّفّ من مخیّم الحسین علیه السلام خمس نسوة، وهنّ: [...] وامّ وهب زوجة عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، خرجت معه لتقاتل وبعد قتله فقُتلت.
وامّ عبداللَّه هذا خرجت معه تشجّعه وبعد قتله تقاتل. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 133/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 414
«1»
__________________________________________________
(1)- اصحاب حسین با لشگر کوفه نبرد سختی کردند. سواران آن‌ها که سی و دو تن بودند، به هر سوی لشگر کوفه یورش می‌کردند آن‌ها را از هم می‌شکافتند و گویا ابوالطفیل آنان را ستوده است:
چه امواج بودند یورش بران پلنگان و شیران و درندگان
جوانان و پیران آقا منش نشسته بر اسبان همه پهلوان
همه غرق پولاد وچون آفتاب بتابد بر آن خیره زان دیدگان
شعار همه سیره مصطفی به پرچم عذاب خدا شد نشان
(ط) چون عزرةبن‌قیس که فرمانده سواره‌نظام کوفیان‌بود دید صف سوارانش از هر سو شکافته می‌شود، عبدالرحمان بن حصین را نزد عمربن سعد فرستاد، گفت: «نمی‌بینی از صبح امروز سواران من از این عده کم چه می‌کشند؟ پیادگان و تیراندازان را بر سر آن‌ها فرست.»
عمر سعد به شبث بن ربعی گفت: «تو بر حسین حمله می‌کنی؟»
گفت: «سبحان اللَّه! شیخ شهر و آقای همه کوفه را با تیراندازان می‌فرستی؟ کسی دیگر برای این کار نداری؟»
شبث از جنگ با حسین کراهت داشت. ابوزهیر عبسی گوید: در زمان امارت مصعب من از او شنیدم می‌گفت: «خداوند هرگز خیری به کوفیان ندهد و آن‌ها را به سعادت نرساند، تعجب ندارد که ما در رکاب علی بن ابی‌طالب وسپس در رکاب پسرش با آل ابوسفیان مدت پنج سال جنگیدیم. سپس بر پسر او حسین که بهترین اهل‌زمین بود، پریدیم و در رکاب آل‌معاویه و زاده سمیه با او جنگیدیم، گمراهی و چه گمراهی؟!!»
عمر بن سعد حصین بن نمیر را خواست و گشتی‌ها را با پانصد تیرانداز با او فرستاد. آمدند تا نزدیک حسین و یارانش رسیدند و آن‌ها را تیرباران کردند و اسب‌های آن‌ها را از پا درآوردند و همه پیاده ماندند.
(ط) گوید: تا نیمه روز با آن‌ها نبرد سختی کردند و لشگر کوفه جز از یک سو بدان‌ها دست نداشتند؛ زیرا چادرها را به‌هم‌پیوسته بودند. چون عمر سعد چنین‌دید دستور داد بروند از سمت‌چپ و راست چادرهای آن‌ها را از جا بکنند و بر آن‌ها دور زنند و دسته‌های سه نفری و چهار نفری از اصحاب حسین حفاظت چادرها را به عهده گرفتند و از میان چادرها به مهاجمان حمله می‌بردند و آن که می‌خواست چادری را بکند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 386
فمشت إلیه زوجته امّ وهب وجلست عند رأسه تمسح الدّم عنه وتقول: هنیئاً لک الجنّة، أسأل اللَّه الّذی رزقک الجنّة أن یصحبنی معک، فقال الشّمر لغلامه رستم: اضرب رأسها بالعمود، فشدخه وماتت مکانها «1»، وهی أوّل امرأة قُتلت من أصحاب الحسین. «2»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 298/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 394

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عبداللَّه بن عمیر [أبو عمر] «3» الکلبیّ. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 272، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 203؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 170؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319
__________________________________________________
- یا برباید می‌کشتند و به تیر می‌زدند و زخمی می‌کردند. عمر سعد گفت: «خود به خیمه‌ها نروید و آن‌ها را نکنید و نربایید، آن‌ها را آتش بزنید.»
آتش به خیمه‌ها زدند و دست از کندن و ربودن برداشتند. حسین فرمود: «بگذارید خیمه‌ها را آتش زنند، خود آن آتش جلوگیر آن‌هاست.»
و هم‌چنان بود و باز هم از یک سو با آن‌ها جنگ می‌کردند.
(ط) همسر عمیر کلبی به میدان دوید وبالای سر شوهر خود نشست وخاک از او پاک می‌کرد و می‌گفت: «بهشت بر تو گوارا.»
شمر بن ذی الجوشن به غلامی رستم نام گفت: «یک عمودی به سر او بکوب.»
عمودی بر سرش کوفت و سرش را از هم پاشید و همان‌جا مرد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 121- 122
(1)- [جاء فی هامش بحرالعلوم: إنّها ماتت عند ولدها وهب لا عند زوجها].
(2)- همسر عبداللَّه بعد از کشته شدن او شهید شد. خود عبداللَّه نیز دومین شهید از اصحاب حسین علیه السلام بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 98
(3)- [من مصباح الزّائر].
(4)- سلام بر عبداللَّه بن عمیر کلبی. هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 387

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عبداللَّه بن عُمَیْرٍ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 344، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 178

183/ 220- عبداللَّه بن عمیر الکندی‌

استشهاده‌

[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ برز من بعده عبداللَّه بن عُمیر الکندیّ وقاتل قتالًا شدیداً وتکاثر علیه الأقوام، فحمل علیهم حملة رجل واحد، وهو یقول:
إنِّی من کندة عالی الأصلِ أطعنکم بالرُّمح قیل النّصلِ
ضرب غلامٍ لم یکن بالفشلِ عن الحسین وهو جلیل الأصلِ
ثمّ إنّه قاتل قتالًا شدیداً حتّی قتل خمسین مبارزاً، واستشهد أمام الحسین علیه السلام.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 285- 286

184/ 221- عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 689- 730.
وممّا لم یُذکر فیه:
ثمّ رمی رجل من أصحاب عمر بن سعد یُقال له عمر بن صبیح، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بسهمٍ، فاتّقاه بکفِّه، فسمّره علی جبهته، فلم یستطع تحریکه، ثمّ انتحی علیه آخر برمحه، فطعنه فی قلبه، فقتله رحمة اللَّه علیه.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
__________________________________________________
(1)- سلام بر عبداللَّه بن عمیر.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 388

185/ 222- عبداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصری‌

ستأتی ترجمته فی ترجمة أبیه یزید فی المجلّد السّابع عشر رقم 299/ 363، فراجع هناک.

186/ 223- عبداللَّه بن یقطر الشّهید بالکوفة

میزاته العائلیّة

وقُتل عبداللَّه بن یقطر، رضیع الحسین بن علیّ، بالکوفة. «1»
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283
وقُتل مع الحسین بن علیّ بن أبی طالب رضی اللَّه عنهما: عبداللَّه بن یقطر- رضیع الحسین-.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77
أخوه [الإمام الحسین علیه السلام] من الرِّضاعة، وهو عبداللَّه بن یقطر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 379/ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 398؛ المفید، الإرشاد، 2/ 71- 72؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 228، 229؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 278؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 414؛ ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 189
وقُتل عبداللَّه بن یقطُر رضیع الحسین «2» بن علیّ «2». «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 469/ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 340؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 303
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وکان رسوله علیه السلام].
(2- 2) [لم یرد فی المنتظم والکامل].
(3)- عبداللَّه بن یقطر همشیر حسین نیز کشته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3084
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 389
مولی لبنی هاشم، عبداللَّه بن یقطر «1».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 77؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 203؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 185
وقبض علی عبداللَّه بن بُقطُر «2» رضیع الحسین بن علیّ بن أبی طالب فی ذلک الیوم.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 310، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 558
حدّثنا أبو الزّنباع روح بن الفرح، ثنا یحیی بن بکیر، حدّثنی اللّیث بن سعد قال:
توفی معاویة رضی الله عنه فی رجب لأربع لیال خلت «3» منه واستخلف یزید سنتین «4». وفی سنة «5» إحدی وستّین قتل الحسین بن علیّ وأصحابه رضی اللَّه عنهم لعشر لیال خلون من المحرّم یوم عاشوراء [...] «6» عبداللَّه رضیع الحسین رضی اللَّه عنهم «6».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 108- 109؛ مقتل الحسین،/ 38/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 197؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 185
تسمیة مَنْ شهد مع الحسین بن علیّ علیهما السلام بکربلاء: عبداللَّه بن یقطر، رضیع الحسین ابن علیّ بن أبی طالب.
المفید، الاختصاص (ط النّجف)،/ 78 (ط بیروت)،/ 82
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عبداللَّه بن یقطر رضیعه علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال،/ 76/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 210؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 214؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 258 (ط حجری)،/ 195؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 216
__________________________________________________
(1)- [فی الفتوح وتسلیة المجالس: یقطین].
(2)- من الطّبریّ، وفی الأصل: مقسط.
(3)- [مجمع الزّوائد: خلون].
(4)- [فی الأمالی ومجمع الزّوائد: سنة وستّین].
(5)- [لم یرد فی الأمالی].
(6- 6) [لم یرد فی مجمع الزّوائد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 390
عبداللَّه بن یقطر، وهو أخوه من الرِّضاعة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228/ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 168
(وبهذا الإسناد) الّذی مرّ عن أحمد بن الحسین، أخبرنی أبو الحسین بن الفضل القطّان؛ حدّثنا عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنا ابن بکیر، عن اللّیث بن سعد قال: فی سنة إحدی وستّین؛ قُتل الحسین بن علیّ وأصحابه، لعشر لیال خلون من المحرّم یوم عاشوراء یوم السّبت فی آخر الیوم، وقُتل معه [...] رضیع الحسین قُتل بالکوفة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 47
ومن أصحابه علیه السلام: عبداللَّه بن یقطر رضیعه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 77/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
عبداللَّه بن یقطر.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92؛ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
ومنها: ما روی عن عبداللَّه بن یقطر بن أبی عقب اللّیثی من بنی لیث بن بکر بن عبد مناف بن کنانة، رضیع الحسین علیه السلام:
إذا کملت إحدی وستّون «1» حجّة إلی خمسةٍ من بعدهنّ ضرائحِ
وقام بنو لیث بنصر ابن أحمد یهزّون أطراف القنا والصّفائحِ
تعرّفتهم شعث النّواصی یقودها من المنزل الأقصی شعیب بن صالحِ
وحدّثنی إذ أعلم النّاس کلّهم أبو حسن أهل التّقی والمدائحِ
الرّاوندی، الخرایج والجرایح، 2/ 550
عبداللَّه بن یقطر بالقاف السّاکنة بعد الیاء المنقّطة تحتها نقطتان، والطّاء المهملة والرّاء.
رضیع الحسین علیه السلام.
__________________________________________________
(1)- سبعون، تسعون، خ ل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 391
العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال (ط حجری)،/ 51/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 214؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283
عبداللَّه بن یقطُر «1»، یقال بالیاء المثنّاة تحت، ویقال بالباء المضمومة المفردة تحت والقاف والطّاء المهملة المضمومة سین [جخ] رضیعه.
ابن داود،/ 217
(عبداللَّه) بن یقظة- ذکر أبو جعفر الطّبریّ أ نّه قُتل مع الحسین بن علیّ بکربلاء، کان رضیعه.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 58 رقم 6167
وممّن قُتل مع الحسین بکربلاء أخوه من الرّضاعة عبداللَّه بن بقطر، وقد قیل إنّه قُتل قبل ذلک حیث بعث معه کتاباً إلی أهل الکوفة، فحمل إلی ابن زیاد، فقتله.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 189
ذکر من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام ومن أهل بیته وموالیه [...] وقُتل عبداللَّه بن یقطر بالقادسیّة.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 197، 198
وقُتل عبداللَّه رضیع الحسین علیه السلام.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 198
عبداللَّه بن یقطر. «2»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
(عبداللَّه بن یقطر الحمیریّ رضیع الحسین علیه السلام). کانت امّه حاضنة للحسین، کامّ قیس بن ذریح للحسن، ولم یکن رضع عندها، ولکنّه یسمّی رضیعاً له لحضانة امّه له.
وامّ الفضل بن العبّاس لبابة کانت مربّیة للحسین علیه السلام، ولم ترضعه أیضاً، کما صحّ فی الأخبار أ نّه لم یرضع من غیر ثدی امّه فاطمة صلوات اللَّه علیه وإبهام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله
__________________________________________________
(1)- ب: یقطین.
(2)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عبداللَّه بن یقطر رضیع آن حضرت علیه السلام است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 392
تارة، وریقه تارة أخری. (قال) ابن حجر فی الإصابة: إنّه کان صحابیّاً، لأنّه لدة الحسین علیه السلام.
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (یقطر) بالیاء المثنّاة تحت، والقاف والطّاء والرّاء المهملتین. وضبطه الجزریّ فی الکامل بالباء الموحّدة، لکن مشیختنا ضبطوه بالیاء المثنّاة تحت (لدة). اللّدة: الّذی ولد مع الإنسان فی زمن واحد.
السّماوی، إبصار العین،/ 52، 53
قُتل من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله مع الحسین خمسة نفر فی الطّفّ، ومنهم عبداللَّه بن یقطر الحمیریّ، فإنّه لدة الحسین علیه السلام، ذکره ابن حجر.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
ومنهم عبداللَّه بن یقطر الحمیری رضیع الحسین بن علیّ علیه السلام قتیل الکوفة [...]، قال عزّ الدّین الجزری فی أسد الغابة: عبداللَّه بن یقطر الحمیریّ رضیع الحسین بن علیّ علیه السلام قتل بالکوفة.
وقال العسقلانی فی الإصابة فی باب المیم من کتاب النّساء: کانت امّه میمونة حاضنة للحسین علیه السلام کامّ قیس بن ذریح للحسن علیه السلام، ولم یکن رضع عندها ولکنّه یُسمّی رضیعاً له لحضانة امّه له، وامّ الفضل بن العبّاس لبابة کانت مربِّیة للحسین علیه السلام بأمر من النّبیّ صلی الله علیه و آله کما ذکره أهل الخبر، ولم ترضعه أیضاً کما صحّ فی الأخبار والسّیر من طریق العامّة والخاصّة والزّیدیّة بأ نّه علیه الصّلاة والسّلام لم یرضع من غیر ثدی فاطمة صلوات اللَّه علیها، وإبهام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله تارة، وریقه تارة أخری. وقال عزّ الدّین الجزری فی أسد الغابة، والعسقلانی فی الإصابة: کان عبداللَّه بن یقطر صحابیّاً لأنّه لدة الحسین علیه السلام.
اللّدة الّذی ولد مع الإنسان فی زمن واحد، لأنّ یقطر کان خادماً عند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وکانت زوجته میمونة فی بیت أمیر المؤمنین علیه السلام، فولدت عبداللَّه قبل ولادة الحسین علیه السلام بثلاثة أیّام، وکانت حاضنة للحسین علیه السلام کما ذکرنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 393
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین، 1/ 216- 217
توضیح: ضبط لما وقع فی هذه التّرجمة: یقطر بالقاف السّاکنة بعد یاء المنقّطة کما ذکرنا، وضبطه ابن الأثیر فی الکامل بالباء الموحّدة، لکن مشیختنا رضوان اللَّه علیهم ضبطوه کالعلّامة فی الخلاصة، وأبو علیّ فی رجاله بالیاء المثنّاة تحت کما مرّ. مُدیة بضمّ المیم السّکین، والجمع مدی.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 284
عبداللَّه بن یقطر بالیاء المثنّاة التّحتانیّة المفتوحة، والقاف السّاکنة، والطّاء المهملة المضمومة، والرّاء المهملة، هو رضیع الحسین علیه السلام، ثقة. [...] التّوثیق الشّیخ رحمه الله فی رجاله، والعلّامة فی الخلاصة، وبالتّوثیق فی نسخة من رجاله ورسالته عن الحسین علیه السلام کافیة فی إثبات عدالته وثقته، وضبط کما بیّنّا مراراً. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 224- 225
وأمّا الّتی کانت له علیه السلام فهی (میمونة) امّ عبداللَّه بن یقطر، وکانت حاضنة للحسین فی بیت أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أن توفِّیت فاطمة، ثمّ بعدها انضمّت إلی الحسین علیه السلام وکانت تخدم فی بیته إلی أن خرج الحسین علیه السلام من المدینة إلی العراق، فخرجت هی مع ابنها
__________________________________________________
(1)- می‌گویم که من داستان شهادتش را در نفس المهموم نگاشتم و باز ننگارم. ولی این آگاهی در این‌جا سزاست که بدانی جمعی از اصحاب رسول خدا بودند که به همراه حسین شهید شدند.
1. همین کاهلی نام برده
2. حبیب بن مظهر طبق گفته (بص) از ابن‌حجر
3. مسلم بن عوسجه اسدی، چنان چه ابن‌سعد در طبقات گفته
4. در کوفه، هانی‌بن عروه هم از اصحاب پیغمبر بود؛ زیرا گفته‌اند بیش از هشتاد سال داشته
5. عبداللَّه‌بن یقطر حمیری همشیر حسین علیه السلام (بص- ابصار العین) مادرش دایه حسین بوده، چنان‌چه ام قیس بن ذریح دایه حسن علیه السلام بوده، شیر از پستان او نخورده، ولی او را در دامن پروریده. مادر فضل بن عباس به نام لبابه هم للَّه‌حسین علیه السلام بوده و او را شیر نداده. چون اخبار از صحیحه دارد که آن حضرت جز از پستان مادرش فاطمه و ابهام جدش رسول خدا و گاهی از زبان مبارکش شیر دیگری نخورده. ابن حجر در اصابه گفته: او از صحابه است؛ زیرا همزاد حسین علیه السلام بوده.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 336
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 394
عبداللَّه بن یقطر، ثمّ بعثه الحسین علیه السلام إلی مسلم بن عقیل بعد خروجه من مکّة فی جواب کتاب مسلم إلی الحسین علیه السلام یسأله القدوم ویخبره باجتماع النّاس، فقبض علیه الحصین بن نمیر التّمیمیّ وأرسله إلی عبیداللَّه بن زیاد، فسأله عن حاله «1» فلم یخبره «1» فأمر بقتله، وکانت امّه میمونة مع الحسین علیه السلام حتّی أتت کربلاء.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 230- 231/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 426
وکان عبداللَّه- هذا- صحابیّاً جلیلًا، وتابعیّاً، شدید الموالاة لأهل البیت علیهم السلام، لم یکن- کما هو المشهور علی الألسنة، وفی کتب التّاریخ- رضیعاً للحسین علیه السلام، فإنّه علیه السلام لم یرتضع من ثدی امرأة غیر امّه. ولکنّه کان لِدة الحسین ولدة المرء من ولد معه فی زمن واحد، لأنّ (یقطر) کان خادماً عند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکانت زوجته (میمونة) فی بیت الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فولدت عبداللَّه قبل ولادة الحسین بثلاثة أیّام، وکانت حاضنة للحسین، لذلک جعله اللَّه أخو الحسین من حیث الحضانة، ولدِته من حیث الولادة- بإیجاز عن أسد الغابة للجزریّ-.
والملاحظ: أنّ هذا الرّجل هو الرّسول الآخر للحسین إلی أهل الکوفة، وکان الأوّل قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وکلاهما استشهدا فی سبیل الحسین علیه السلام فی طلائع الثّورة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 186
عبداللَّه بن یقطر، الرّضیع للحسین علیه السلام الصّحابیّ: فی الذّخیرة ص 282 ذکر ناقلًا عن الجزریّ والعسقلانیّ: أنّ عبداللَّه بن یقطر الحمیریّ رضیع الحسین بن علیّ علیه السلام قتیل الکوفة سفیر الحسین بن علیّ إلی جماعة أهل الکوفة، قال العلّامة فی رجاله: عبداللَّه بن یقطر رضیع الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل بالکوفة وکان رسول الحسین، رمی به من فوق القصر، فتکسّرت عظامه، فقام إلیه عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ قاضی الکوفة وفقیهها، فقتله، واحتزّ رأسه، وقال أبو علیّ فی رجاله: عبداللَّه بن یقطر رضیع الحسین علیه السلام، قُتل
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 395
بالکوفة، وکان رسوله، ورمی به من فوق القصر، فتکسّرت عظامه. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 216

إرساله إلی الکوفة من قِبَل الإمام علیه السلام واعتقاله‌

فأقبل عبیداللَّه بن زیاد علی الظّهر سریعاً حتّی قدم الکوفة، فأقبل متعمّماً متنکِّراً حتّی دخل السّوق، فلمّا رأته السّفلة وأهل السّوق خرجوا یشتدّون بین یدیه، وهم یظنّون أ نّه حسین! وذاک أ نّهم کانوا یتوقّعونه، فجعلوا یقولون لعبیداللَّه: یا ابن رسول اللَّه! الحمد للَّه الّذی أراناک، وجعلوا یقبّلون یدیه ورجله، فقال: لشدّ ما فسد هؤلاء!
ثمّ مضی حتّی دخل المسجد، فصلّی رکعتین، ثمّ صعد المنبر، وکشف عن وجهه، فلمّا رآه النّاس مال بعضهم علی بعض وأقشعوا عنه.
وبنی عبیداللَّه بن زیاد تلک اللّیلة بأهله امّ نافع بنت عمارة بنت عقبة بن أبی معیط.
واتی تلک اللّیلة برسول الحسین بن علیّ، قد کان أرسله إلی مسلم بن عقیل، یقال له: عبداللَّه بن یقطر، فقتله.
ابن سعد، مقتل الحسین،/ 65
وبعث الحسین أخاه من الرّضاعة- وهو عبداللَّه بن یقطر- إلی مسلم قبل أن یعلم أ نّه قُتل، فأخذه الحصین بن تمیم وبعث به إلی ابن زیاد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 379، أنساب الأشراف، 3/ 168
وکان [الحسین علیه السلام] سرّحه [عبداللَّه] إلی مسلم بن عقیل من الطّریق، وهو لا یدری أ نّه قد أصیب، فتلقّاه خیل الحصین بن تمیم بالقادسیّة، فسرّح به إلی عبیداللَّه بن زیاد. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 398
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه‌بن بقطر: ( «حمیری»، عرب جنوب) مادر عبداللَّه، پرستار امام حسین بوده است. «ابن‌حجر» نام او را در کتاب «الاصابه» ذکر کرده و گفته است که او از همراهان امام و از کودکی نیز همراه و هم‌دوره حسین علیه السلام بوده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 119
(2)- عبداللَّه را از راه سوی مسلم‌بن عقیل فرستاده‌بود که هنوز از کشته شدن وی خبر نیافته بود. سواران حصین‌بن نمیر در قادسیه او را گرفتند و پیش عبیداللَّه‌بن زیاد فرستادند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2986
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 396
قال: ثمّ دعا عبیداللَّه [بن] زیاد محمّد «1» بن الأشعث بن قیس، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فقال: خبّرونی عنکم، ما الّذی یمنع هانی بن عروة من المصیر إلینا؛ فقالوا: إنّه مریض، فقال عبید [اللَّه- «2»] بن زیاد: قد کان مریضاً، غیر أ نّه قد برئ من علّته ویجلس «3» علی باب داره، فعلیکم «4» أن تصیروا إلیه وتأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقّنا، فإنِّی لا أحبّ أن «5» أستفسر رجلًا مثله، لأنّی لم أزل له مکرماً. فقالوا: نفعل، أصلح اللَّه الأمیر، نلقاه فی ذلک ونأمره بما تحبّ.
قال: فبینا «6» عبیداللَّه بن زیاد «7» من هؤلاء القوم فی محاورة «7» إذ دخل علیه رجل من أصحابه یقال له عبداللَّه «8» بن یربوع التّمیمیّ، فقال: أصلح اللَّه الأمیر! ههنا خبر «9»، فقال له [ابن] زیاد: وما ذاک؟ قال: کنت خارج الکوفة «10» أجول علی فرسی وأقبله «4» إذ نظرت إلی رجلٍ قد خرج من الکوفة مسرعاً یرید البادیة، فأنکرته، ثمّ لحقته وسألته عن حاله وأمره، فذکر أ نّه من أهل المدینة؛ ثمّ نزلت عن فرسی، ففتّشته، فأصبت معه هذا الکتاب. قال: فأخذ عبیداللَّه بن زیاد الکتاب، فقضّه وقرأه، وإذا فیه مکتوب: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ «11»، أمّا بعد، فإنّی أخبرک أ نّه قد بایعک من أهل الکوفة «12» نیف وعشرون «12» ألفاً، فإذا بلغک کتابی هذا فالعجل العجل، فإنّ النّاس کلّهم معک
__________________________________________________
(1)- فی د: بمحمّد.
(2)- من د و بر.
(3)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: جلس.
(4)- فی النّسخ: فلا علیکم.
(5)- لیس فی د.
(6)- فی د: فبینما، والقصّة الآتیة لیست فی المراجع.
(7- 7) فی د: فی محاورة مع القوم.
(8)- فی التّرجمة الفارسیّة ص 362: مالک.
(9)- من التّرجمة، وفی النّسخ: خیر.
(10)- سقط من د.
(11)- زید فی التّرجمة: من مسلم بن عقیل.
(12) (12) فی النّسخ: نیفاً عن عشرین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 397
ولیس لهم فی یزید بن معاویة رأی ولا هوی- والسّلام.
قال: فقال ابن زیاد: أین هذا الرّجل الّذی أصبت معه هذا الکتاب؟ قال: بالباب، فقال: ائتونی به! فلمّا دخل ووقف بین یدی [ابن-] «1» زیاد، فقال له: مَنْ أنت؟ قال: أنا مولی لبنی هاشم، قال: فما اسمک؟ قال: اسمی عبداللَّه بن یقطین «2»، قال: مَنْ دفع إلیک هذا الکتاب؟ قال: دفعه إلیّ امرأة لا أعرفها. قال: فضحک عبیداللَّه بن زیاد وقال: خبِّرنی واحدة من ثنتین: إمّا أن تخبرنی مَنْ دفع إلیک هذا الکتاب، فتنجو من یدی؛ وإمّا أن تُقتل. فقال: أمّا الکتاب فإنِّی لا أخبرک مَنْ دفعه إلیّ، وأمّا القتل فإنِّی لا أکرهه، فإنّی لا أعلم قتیلًا «3» عند اللَّه أعظم ممّن «4» یقتله مثلک. قال: فأمر عبیداللَّه بن زیاد بضرب [عنقه؛ فضربت- «1»] رقبته صبراً- رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 75- 77
ولمّا بلغ عبیداللَّه بن زیاد إقبال الحسین علیه السلام «5» من مکّة «6» إلی الکوفة 5 6 بعث «7» الحصین ابن نمیر «8» صاحب شرطه حتّی نزل القادسیّة «9» ونظم الخیل ما بین القادسیّة «10» إلی خفان وما بین القادسیّة «10» إلی القطقطانیّة «11»، وقال للنّاس: هذا الحسین یرید العراق «9»، ولمّا «12»
__________________________________________________
(1)- من د.
(2)- کذا فی النّسخ، وفی التّرجمة: یعطین.
(3)- من د، وفی الأصل و بر: قتیل.
(4)- فی د: من قتیل.
(5- 5) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(6- 6) [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی العیون مکانه: ولمّا بلغ خروجه عبیداللَّه بن زیاد بعث ...].
(8)- [فی نفس المهموم والعیون: تمیم].
(9- 9) [روضة الواعظین: إلی القطقطانیّة].
(10- 10) [لم یرد فی العیون].
(11)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان].
(12)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: المنزل الرّابع: حاجز وبطن الرّمّة وهما محل أهل البادیة وملتقی طریق المصریِّین والکوفیِّین، ولمّا ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 398
بلغ الحسین علیه السلام الحاجز «1» من بطن الرّمّة بعث قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، «2» ویقال: بل «3» بعث «2» أخاه من الرّضاعة عبداللَّه بن یقطر إلی أهل «4» الکوفة، «5» «6» ولم یکن علیه السلام علم بخبر ابن عقیل رحمه الله وکتب معه «7» إلیهم «6»:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی إخوانه من «8» المؤمنین والمسلمین «9»، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم «10» اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی یخبر «11» فیه «12» بحسن رأیکم واجتماع «13» ملأکم علی نصرنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا «14» الصّنیع «15» وأن یثیبکم «16» علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان «4» مضینَ من ذی الحجّة «6» یوم التّرویة «6»، فإذا قدم علیکم «17» رسولی فانکمشوا «18» فی أمرکم وجدّوا، فإنِّی قادم علیکم «19» فی أیّامی هذه، والسّلام علیکم
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والمعالی والعیون ومثیر الأحزان: الحاجر].
(2- 2) [مثیر الأحزان: وقیل].
(3)- [لم یرد فی روضة الواعظین، وفی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی والعیون: إنّه].
(4)- [التّصحیح من ط مؤسّسة آل البیت].
(5) (5*) [روضة الواعظین: مع کتاب].
(6- 6) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(7)- [لم یرد فی الدّمعة].
(8)- [لم یرد فی البحار والدّمعة والمعالی والعیون ومثیر الأحزان].
(9)- [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- [فی البحار ومثیر الأحزان: یخبرنی].
(12)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(13)- [فی العوالم والعیون: اجماع].
(14)- [لم یرد فی المعالی].
(15)- [فی نفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: الصّنع].
(16)- [فی العیون: یصیبکم، وفی وسیلة الدّارین: یثبتکم].
(17)- [الأسرار: إلیکم].
(18)- [فی الأسرار: فاکمشوا، وفی نفس المهموم: فاکمشوا (فانکمشوا خ ل)].
(19)- [فی العیون ومثیر الأحزان: إلیکم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 399
ورحمة اللَّه وبرکاته. «1»
وکان مسلم کتب إلیه قبل أن یُقتل بسبع وعشرین لیلة «2»، «3» وکتب إلیه أهل الکوفة أنّ لک هنا «4» مائة ألف سیف ولا تتأخّر (5*). «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 71- 72/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 369- 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 219- 220؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 240- 241؛ الدّربندی، أسرار
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی العیون ومثیر الأحزان ووسیلة الدّارین].
(2)- [المعالی: یوماً].
(3)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی: أمّا بعد فإنّ الرّائد لا یکذب أهله وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی: ههنا].
(5)- و چون خبر رهسپار شدن حسین علیه السلام از مکه به سوی کوفه به عبیداللَّه بن زیاد رسید، حصین بن نمیر رئیس سربازان ونگهبانان خود را به قادسیه (که در پانزده فرسنگی کوفه است) فرستاد. و او لشگر و نگهبانی میان قادسیه و خفان (که بالاتر از قادسیه است) از یک سو، و میان قادسیه و قطقطانیه (که نزدیکی کوفه است) از سوی دیگر بگمارد (و همه این مسیر را کنترل کرده و تحت نظر گرفت) و به مردم گفت: «این حسین است که می‌خواهد به عراق بیاید (مراقب باشید).»
و حسین علیه السلام چون به منزل حاجز رسید که جایی است از بطن الرمة (بطن الرمة جایی است که حجاج بصره در آن فرود آیند و با آنان که از کوفه برای حج روند در آن‌جا به هم رسند) قیس بن مسهر صیداوی و برخی گفته اند عبداللَّه بن یقطر برادر رضاعی خود را به کوفه فرستاد، هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل را نشنیده بود، و نامه ای به وسیله او به مردم کوفه نوشت:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. (نامه‌ای است) از حسین‌بن علی به برادران از مؤمنین و مسلمانان خود. سلام علیکم، همانا خدایی را سپاسگزارم که شایسته پرستشی جز او نیست.
اما بعد، پس همانا نامه مسلم بن عقیل به من رسید که در آن از نیک‌اندیشی شما و فراهم آمدنتان برای یاری و گرفتن حق از دست رفته ما خبر می‌داد. من از خدا خواسته‌ام که کار ما را نیک گرداند، و بهترین پاداش را در این باره به شما بدهد. و من در روز سه‌شنبه هشتم ماه ذی حجه روز ترویه از مکه به سوی شما رهسپار شدم. و چون این فرستاده من به شما رسید در کار خود بشتابید و کوشش کنید؛ زیرا من همین روزها بر شما درآیم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
و مسلم بن عقیل بیست و هفت شب پیش از آن که کشته شود نامه ای به آن حضرت علیه السلام نوشته بود. و مردم کوفه نیز نوشته بودند که در این جا صد هزار شمشیر برای یاری تو آماده است، درنگ مکن (و بشتاب).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 71- 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 400
الشّهادة،/ 247، 248؛ القمّی، نفس المهموم،/ 174- 175، 176- 177؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 56- 57؛ مثله: الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 262- 263؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 35؛ المیانجی، العیون العبری،/ 59- 60
ولمّا بلغ عبیداللَّه بن زیاد إقبال الحسین علیه السلام إلی الکوفة بعث الحصین بن نمیر صاحب شرطته حتّی نزل القادسیّة، ولمّا بلغ الحسین علیه السلام بطن الرّمّة، بعث عبداللَّه بن یقطر، وهو أخوه من الرّضاعة، وقیل: بل بعث قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ إلی أهل الکوفة ولم یکن علم بخبر مسلم، وکتب معه إلیهم کتاباً یخبرهم فیه بقدومه ویأمرهم بالانکماش فی الأمر، فأخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی عبیداللَّه بن زیاد.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
وکان الحسین قد بعث بأخیه من الرّضاعة عبداللَّه بن یقطر إلی أهل الکوفة، فأخذه الحصین وأنفذه إلی ابن زیاد.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 228
فألقی فی طلب هانی عناء، ثمّ دعا عبیداللَّه محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وکانت رویحة بنت عمرو تحت هانی بن عروة، فقال: أخبرونی «1» ما الّذی یمنع هانی بن عروة من المصیر إلینا؟
فقالوا: إنّه مریض، أصلح اللَّه الأمیر.
فقال ابن زیاد: إنّه کان مریضاً، غیر أ نّه برأ وجلس علی باب داره، فلا علیکم أن تصیروا إلیه، وتأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقّنا، «2» فإنِّی لا أحبّ أن تفسد عندی منزلة مثله من أشراف العرب «2»، فقالوا: نفعل ذلک.
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: خبّرونی].
(2) (2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 401
فبینا عبیداللَّه مع «1» القوم فی هذه «2» المحاورة، إذ دخل «3» رجل من أصحابه یقال له مالک ابن یربوع التّمیمیّ، فقال: أصلح اللَّه الأمیر، «4» ههْنا خبر، فقال ابن زیاد: ما ذاک؟ قال «4»:
کنت خارج الکوفة، أجول علی فرسی، إذ نظرت رجلًا «5» خرج من الکوفة مسرعاً یرید البادیة فأنکرته، ثمّ إنِّی لحقته وسألته عن حاله، فذکر أ نّه من المدینة، فنزلت عن فرسی وفتّشته «6»، فأصبت معه هذا الکتاب، فأخذه ابن زیاد، «7» فإذا منه مکتوب «7»:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین «8» بن علیّ
أمّا بعد،
فإنِّی أخبرک أ نّه قد «2» بایعک من أهل الکوفة «9» ما ینیف «9» علی عشرین ألفاً «10»، فإذا أتاک کتابی هذا «2» فالعجل العجل، فإنّ النّاس کلّهم معک، ولیس لهم فی یزید بن معاویة هوی ولا رأی، والسّلام.
فقال ابن زیاد: أین هذا الرّجل الّذی أصبت معه الکتاب؟
قال: هو بالباب.
قال: آتونی به، فأدخل «2»، فلمّا وقف بین یدی ابن زیاد، «11» قال له: مَنْ أنت؟ قال:
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تسلیة المجالس: هؤلاء].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [أضاف فی تسلیة المجالس: علیه].
(4) (4) [تسلیة المجالس: إنّی].
(5)- [تسلیة المجالس: إلی رجل].
(6)- [تسلیة المجالس: ففتّشته].
(7- 7) [تسلیة المجالس: ففضّه فإذا فیه].
(8)- [تسلیة المجالس: إلی الحسین].
(9) (9) [تسلیة المجالس: نیّفاً].
(10)- [تسلیة المجالس: ألف رجل].
(11) (11*) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 402
مولی لبنی هاشم (11*)، قال: ما اسمک؟ قال: عبداللَّه بن یقطر «1»، قال: من دفع إلیک هذا الکتاب؟ قال: «2» امرأة لا أعرفها، فضحک ابن زیاد، قال: اختر «3» واحدة من «3» اثنتین: إمّا أن تخبرنی من دفع إلیک هذا «4» الکتاب، أو تُقتل «5»؛ فقال: أمّا الکتاب فإنِّی لا أخبرک «6» من دفعه إلیّ «6»، وأمّا القتل فإنِّی لا أکرهه، لأنِّی لا أعلم قتیلًا عند اللَّه أعظم أجراً «7» من قتیل «7» یقتله مثلک، فأمر ابن زیاد، فضُرب عنقه صبراً «4».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 203- 204/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 184- 186
فلمّا دخل [عبیداللَّه من منزل هانی إلی] القصر أتاه مالک بن یربوع التّمیمیّ بکتاب أخذه من یدی عبداللَّه بن یقطر، فإذا فیه: للحسین بن علیّ علیهما السلام. أمّا بعد، فإنِّی اخبرک أ نّه قد بایعک من أهل الکوفة کذا، فإذا أتاک کتابی هذا فالعجل العجل، فإنّ النّاس «8» معک، ولیس لهم فی یزید رأی ولا هوی، فأمر ابن زیاد بقتله.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92/ عنه المجلسی، البحار، 44/ 342؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192- 193؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 211
وکان سرّحه إلی مسلم بن عقیل من الطّریق، وهو لا یعلم بقتله، فأخذته خیل الحصین فسیّره من القادسیّة إلی ابن زیاد.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 178
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: یقطین].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: دفعته إلیّ].
(3- 3) [تسلیة المجالس: أحد].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [تسلیة المجالس: القتل].
(6) (6) [لم یرد ی‌تسلیة المجالس].
(7- 7) [تسلیة المجالس: ممّن].
(8)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة: کلّهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 403
وکان سرّحه إلی مسلم بن عقیل من الطّریق، وهو لا یدری أ نّه اصیب، فأخذه الحصین بالقادسیّة، فبعث به إلی زیاد.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 415
وظفر برسول الحسین وهو عبداللَّه بن بقطر، فقتله.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
وفی روایة أنّ الّذی قدم بکتاب الحسین إنّما هو عبداللَّه بن بقطر أخو الحسین من الرّضاعة، فألقی من أعلی القصر، واللَّه أعلم.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 168
وکان أرسله من الطّریق إلی مسلم بن عقیل «1» یتقدّم إلیه «1» ویأتیه بخبره من الکوفة، فأخذته خیل ابن زیاد من القادسیّة وأخذوا کتبه وقتلوه. «2»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 189/ مثله الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 260
«2»
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نور الأبصار].
(2)- مشایخ عظام روایت کرده‌اند که چون خبر توجه امام حسین علیه السلام به ابن‌زیاد رسید، حصین‌بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسیه فرستاد، و از قادسیه تا قطقطانیه را از لشگر ضلالت اثرِ خود پر کرد. چون امام مظلوم به بطن رمه رسید، عبداللَّه‌بن یقطر برادر رضاعی خود را- به روایت دیگر: قیس بن مسهر را- به رسالت به جانب کوفه فرستاد. هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسیده بود، نامه‌ای به اهل کوفه نوشت به این مضمون: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم. این نامه‌ای است از حسین بن علی به سوی برادران مؤمن و مسلمان. سلام الهی بر شما باد. حمد می‌کنم خداوندی را که به جز او خداوندی نیست. اما بعد، به درستی که نامه مسلم بن عقیل به من رسیده، و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده‌اید بر نصرت ما و طلب حق ما از دشمنان ما. از خدا سؤال می‌کنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند و شما را بر حسن نیت و کردار بهترین جزای ابرار عطا فرماید. به تحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی به دیار شما آوردم، در روز سه شنبه هشتم ماه ذی حجه. چون پیک من به شما رسد، باید که کمر متابعت بر میان ببندید و اسباب کارزار را آماده گردانید و مهیای نصرت من باشید که به این زودی خود را به شما می‌رسانم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
و سبب نوشتن نامه آن بود که مسلم، بیست و هفت روز پیش از شهادت خود نامه‌ای به خدمت آن حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقیاد اهل کوفه نموده بود، و جمعی از اهل کوفه نامه‌ها نوشته بودند که در این جا صد هزار شمشیر برای نصرت تو مهیا گردیده است، به زودی خود را به شیعیان خود برسان.
پیک آن حضرت روانه شد و به قادسیه رسید. حصین او را گرفت و خواست که نامه را از او بگیرد. نامه را پاره کرد و به او نداد. حصین او را به نزد ابن‌زیاد فرستاد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 631- 632
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 404
__________________________________________________
- چون ابن‌زیاد را آگهی بردند که حسین علیه السلام به جانب کوفه کوچ می‌دهد، حصین‌بن نمیر را که صاحب شرطه بود، با لشگری رزم آزمای، به جانب قادسیه 1 روان داشت. و حصین‌بن نمیر ما بین قادسیه و خفان 2 را جماعتی از لشگریان بازداشت و گروهی را به قادسیه تا قطقطانه 3 و ارض طف 4 بگماشت و فرمان داد که: «بی جواز او احدی در این حدود مرور نکند و مجتازان 5 بی آگهی او عبور ندهند.»
نامه حسین علیه السلام به بزرگان کوفه
و از آن سوی حسین علیه السلام تا ارض حاجز از بطن رمه 6 طی مسافت کرد و هنوز اصحاب آن حضرت از شهادت مسلم‌بن عقیل آگهی نداشتند، لاجرم از آن جا بزرگان کوفه را بدین منوال مکتوب کرد:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی وجوه إخوانه المؤمنین والمسلمین، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی یخبر فیه بحسن رأیکم وإجماع ملئکم علی نصرنا والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا الصّنیع وأن یصیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة (یوم التّرویة) فإذا قدم علیکم رسولی فانکمشوا فی أمرکم وجدّوا فإنّی قادم علیکم فی أیّامی هذه، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
می‌فرماید: این مکتوبی است از حسین‌بن علی به سوی برادران مؤمن. پس از سپاس خداوند بی‌مانند، می‌فرماید. مسلم بن عقیل مکتوبی به من فرستاد و مرا آگهی داد که شما به حُسن رأی و رؤیت 7 متفق شده‌اید و به نصرت ما کمر بسته اید و در طلب حق ما هم داستان گشته اید. و من از خداوند خواستار شدم که نیکو گرداند به ساخته خویش مر ما را و در این امر، اجر عظیم عنایت فرماید مر شما را. و من روز سه‌شنبه هشتم ذی‌حجه در یوم ترویه از مکه بیرون شدم و به جانب شما رهسپار گشتم. هم اکنون چون فرستاده من به نزدیک شما فرا رسید، عجلت کنید و کوشش نمایید در امر خود و من نیز در این ایام به نزد شما حاضر خواهم شد. والسلام علیکم.
و نامه‌ای که قبل از شهادت مسلم‌بن عقیل بدان حضرت فرستادند، بیست و هفت روز قبل از این روز بود.
رسالت عبداللَّه‌بن یقطر
بالجمله، امام حسین علیه السلام آن نامه را درنوردید 8 و خاتم بر نهاد 9 و عبداللَّه بن یقطر را داد و او را گسیل فرمود. بالجمله، عبداللَّه بن یقطر، مکتوب حسین علیه السلام را مأخوذ داشت و پست و بلند طریق را درنوشت 10. چون به قادسیه برسید، دیدبانان حصین‌بن نمیر او را گرفتند و به دربار او بردند. حصین فرمان داد که او را بکاوید 11 تا اگر مکتوبی با اوست مکشوف افتد. عبداللَّه‌بن یقطر چون این بشنید مکتوب حسین علیه السلام را برآورد و پاره پاره کرد و چنان هبا 12 ساخت که کس از آن بهره نتوانست یافت. پس حصین او را دست به گردن بسته (مکتوفاً) به نزد عبیداللَّه بن زیاد فرستاد.
1. قادسیه: قریه‌ای است در 15 فرسخی کوفه.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 405
(وقال) أهل السّیر: إنّه سرّحه الحسین علیه السلام إلی «1» مسلم بن عقیل بعد خروجه من مکّة فی جواب کتاب مسلم إلی الحسین علیه السلام، یسأله القدوم ویخبره باجتماع النّاس، فقبض علیه الحصین بن تمیم بالقادسیّة «2» وأرسله إلی عبیداللَّه بن زیاد، فسأله عن حاله، فلم یخبره.
السّماوی، إبصار العین،/ 52/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283- 284؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 217
(وقال) ابن قتیبة وابن مسکویه: إنّ «3» الّذی أرسله الحسین قیس بن مُسْهِر «4» کما یأتی «4»
__________________________________________________
- 2. خفان، به فتح اول و تشدید ثانی: مکانی است بالای قادسیه.
3. قطقطانه، با دو قاف مضموم: مکانی است بین کوفه و کربلا در نزدیکی کوفه.
4. ارض طف: زمین کربلا.
5. مجتازان: رهگذران.
6. بطن رمه: منزلگاه اهل بصره در مسافرت به مدینه.
7. رؤیت: فکر و نظر.
8. نوردیدن: پیچیدن و ته کردن.
9. خاتم بر نهاد: مهر کرد.
10. درنوشت: پیمود، طی کرد.
11. بکاوید: جست وجو کنید.
12. هبا ساختن: کنایه از زائل ساختن و از بین بردن است. سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 136- 138
(1)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین مکانهما: وقال أهل السّیر وبعض أرباب المقاتل منهم علیّ بن‌مسکویه فی المجلّد الثّالث من کتاب تجارب الأمم وأحمد بن داود الدّینوری فی کتاب أخبار الطّوال، وابن الأثیر فی الکامل، وعبداللَّه بن مسلم بن قتیبة فی کتاب الإمامة، وعلیّ بن فتّال النّیسابوریّ فی کتاب روضة الواعظین، وجعفر بن نما فی المثیر، والطّبرسیّ فی کتاب إعلام الوری، والمفید فی الإرشاد، وأبو مخنف فی کتابه، والسّیّد علیّ بن طاوس فی کتاب ربیع الشّیعة، واللّفظ لأبی مخنف لأنّه أبسط وأوفی قال: ولمّا بلغ الحسین علیه السلام الحاجر من بطن الرّمّة بعث أخاه من الرّضاعة عبداللَّه بن یقطر الحمیریّ إلی ...].
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: بعد المنزل الثّانی عشر ذو جشم].
(3)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: وقال الطّبریّ وعلیّ بن عیسی فی کشف الغمّة: إنّ ...].
(4- 4) [ذخیرة الدّارین: کما ذکرنا فی ترجمة قیس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 406
وأنّ عبداللَّه بن یقطر بعثه الحسین علیه السلام مع مسلم، فلمّا أن رأی مسلم الخذلان «1» قبل أن یتمّ علیه ما تمّ، بعث عبداللَّه إلی الحسین یخبره بالأمر الّذی انتهی. فقبض علیه الحصین وصار ما صار علیه من الأمر الّذی ذکرناه.
السّماوی، إبصار العین،/ 52/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 284
وکان رسول الحسین علیه السلام إلی مسلم بن عقیل، فقبض علیه الحصین بن نمیر التّمیمیّ وأرسله إلی عبیداللَّه بن زیاد، فسأله عن حاله، فلم یخبره، فأمر به. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 383/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 216
رسوله الّذی أرسله علیه السلام من الطّریق إلی أهل الکوفة ویحمل کتابه إلی مسلم بن عقیل.
فلمّا کان قریباً من القادسیّة، قبض علیه الحصین بن نمیر مع شرطته، وسرّحوه إلی عبیداللَّه بن زیاد. «3»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 186
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: من أهل الکوفة].
(2)- (د) چون حسین به حاجز رسید که در بطن الرمه است، قیس‌بن مسهر صیداوی و گفته اند برادر رضاعی خود عبداللَّه بن یقطر را پیش از آن که خبر شهادت مسلم‌بن عقیل رحمه الله به او رسد، نزد اهل کوفه فرستاد و به آن‌ها نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از طرف حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان خود. من حمد خدایی که جز او معبودی نیست به شما تقدیم می‌دارم. اما بعد، نامه مسلم‌بن عقیل به من رسید و از خوش نیتی و اتفاق بزرگان شما بر یاری و گرفتن حق ما حکایت داشت. از خدای عزوجل خواستارم که برای ما خوش پیش آورد و به شما بزرگ‌ترین مزد را بدهد. من روز سه‌شنبه، ترویه هشتم ذیحجه به سوی شما آمدم. چون فرستاده من نزد شما آید کار خود را جمع و جور کنید و آماده باشید که من همین روزها نزد شما آیم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
مسلم هم بیست و هفت روز پیش از کشته شدن خود نامه‌ای به این مضمون به آن حضرت نوشته بود: «اما بعد، آب جُو به اهل خود دروغ نگوید. هجده هزار از اهل کوفه با من بیعت کردند. چون نامه ام به شما رسید فوراً حرکت کنید.»
و اهل کوفه هم نوشته بودند: «شما در این جا صد هزار شمشیر دارید، بدون تأخیر بیایید.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 78
(3)- او در حالی که حامل نامه‌ای از سوی امام حسین- بعد از خروجش از مکه- برای مسلم بن عقیل بود، به وسیله «حصین بن نمیر» دستگیر شد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 407

استشهاده‌

رُمی به من فوق القصر فتکسّر، فقام إلیه عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ، فقتله واحتزّ رأسه.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283
قُتل بالکوفة، رُمی به من فوق القصر، فمات.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77
فأمر أن یُعلی به القصر لیلعن الحسین وینسبه وأباه إلی الکذب، فلمّا علا القصر قال:
إنِّی رسول الحسین ابن بنت رسول اللَّه إلیکم لتنصروه وتؤازروه علی ابن مرجانة وابن سمیّة الدّعیّ وابن الدّعیّ لعنه اللَّه. فأمر به، فالقی من فوق القصر إلی الأرض، فتکسّرت عظامه؛ وبقی به رمق، فأتاه رجل فذبحه، فقیل له: ویحک ما صنعت؟ فقال: أحببت أن اریحه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 379، أنساب الأشراف، 3/ 168- 169
فقال «1»: اصعد فوق القصر فالعن الکذّاب ابن الکذّاب، ثمّ انزل حتّی أری فیک رأیی! قال: فصعد، فلمّا أشرف علی النّاس قال: أ یّها النّاس، إنِّی رسول الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) «2» لتنصروه وتوازروه علی ابن مرجانة ابن سمیّة الدّعیّ. فأمر به عبیداللَّه، فالقیَ من فوق القصر إلی الأرض، فکُسِرت عظامُه، وبقی به رمق، فأتاه رجل یقال له عبدالملک بن عُمیر اللّخمیّ فذبحه، فلمّا عیب ذلک علیه «3» قال: إنّما أردت أن أریحه. «4»
قال هشام: حدّثنا أبو بکر ابن عیّاش عمّن أخبره، قال: واللَّه ما هو عبدالملک بن
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نهایة الإرب: له].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: إلیکم].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: ذلک].
(4)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 408
عمیر الّذی قام إلیه فذبحه، ولکنّه قام إلیه رجل جعْد طُوال یشبه عبدالملک بن عمیر. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 398/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 415؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 263
وقیل: حمل إلی الکوفة، ثمّ رمی به من فوق القصر، أو قید، فانکسرت رجله، فقام إلیه رجل من أهل الکوفة وضرب عنقه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 310، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 558- 559
قُتل بالکوفة وکان رسوله، رُمی به من فوق القصر فتکسّر، فقام إلیه عمرو الأزدیّ فذبحه؛ ویقال: بل فعل ذلک عبدالملک بن عمر النّخعیّ. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 76/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 210؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 214؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 518؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 258 (ط حجری)،/ 195؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 124
وکان رسوله، رُمی به من فوق القصر بالکوفة.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 77- 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
__________________________________________________
(1)- که بدو گفت: «بالای قصر برو و دروغگو و پسر دروغگو را لعنت گوی. آن‌گاه فرود آی تا در کار تو بنگرم.»
گوید: پس او بالا رفت و چون به مردم نمودار شد گفت: «ای مردم! من فرستاده حسین، پسر فاطمه دختر پیمبر خدایم که او را یاری دهید و بر ضد پسر مرجانه پسر سمیه معروف از او پشتیبانی کنید.»
گوید: عبیداللَّه گفت تا وی را از بالای قصر به زیر انداختند که استخوانش درهم شکست. هنوز رمقی داشت، یکی به نام عبدالملک بن عمیر لخمی سوی وی آمد و سرش را برید. و چون این کار را بر او عیب گرفتند گفت: «می‌خواستم راحتش کنم.»
ابوبکر ابن عیاش به نقل از مطلعی گوید: «به خدا عبدالملک بن عمیر نبود که عبداللَّه را سر برید. یکی بود پیچیده موی و دراز قد، همانند عبدالملک بن عمیر.» پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2986- 2987
(2)- [أضاف فی تنقیح المقال: قاضی الکوفة کما صرّح بها عدیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 409
فقال له ابن زیاد: اصعد المنبر فالعن الحسین وأباه، فصعد المنبر، ودعا للحسین، ولعن یزید بن معاویة وعبیداللَّه بن زیاد وأبویهما، فرُمی به من فوق القصر، فجعل یضطرب وبه رمق، فقام إلیه عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ فذبحه، ولیم عبدالملک، فاعتذر أ نّه أراد أن یریحه ممّا فیه من العذاب.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 228
فقال له: اصعد فوق القصر والعن الکذّاب ابن الکذّاب، ثمّ انزل حتّی أری فیک رأیی.
فصعد، فأعلم النّاس بقدوم الحسین، ولعن ابن زیاد وأباه، فألقاه من القصر، فتکسّرت عظامه وبقی به رمق، فأتاه رجل یقال له: عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ، فذبحه، فلمّا عیب ذلک علیه قال: إنّما أردت أن أریحه، قال بعضهم: لم یکن الّذی ذبحه عبدالملک بن عمیر، ولکنّه رجل یشبه عبدالملک.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 278
قتل بالکوفة، فقام إلیه عمر الأزدیّ قد ذبحه. ویقال: بل فعل ذلک عبدالملک بن عمیر النّخعیّ.
العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال (ط حجری)،/ 51/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 214؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 283
أرسله إلی الکوفة، فرُمی به من أعلی القصر [فتکسّر «1»]، فقام إلیه عمرو الأزدیّ فذبحه، ویقال إنّما فعل ذلک عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ. «2»
ابن داود،/ 217
__________________________________________________
(1)- جامع الرّواة: فلکس.
(2)- ابن زیاد از او پرسید که: «تو کیستی؟»
گفت: «مردی از شیعیان علی بن ابی‌طالبم و پسر بزرگوار او.»
گفت: «چرا نامه را پاره کردی؟»
گفت: «برای آن که تو مطلع نشوی بر آن‌چه در آن نامه بود.»
ابن‌زیاد گفت: «نامه را که نوشته بود و به که نوشته بود؟»
گفت: «نامه را امام حسین علیه السلام نوشته بود به جماعتی از اهل کوفه که من نام‌های ایشان را نمی‌دانم.»
ابن زیاد در غضب شد و گفت: «دست از تو برنمی‌دارم تا نام‌های ایشان را به من نگویی، یا بر منبر بالا روی و حسین و برادر و پدرش را ناسزا بگویی، و الّا تو را پاره پاره می‌کنم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 410
__________________________________________________
- گفت: «نام آن جماعت را نمی‌گویم و آن مطلب دیگر را روا می‌کنم.»
پس بر منبر بالا رفت و ثنای حق تعالی ادا کرد و درود بر حضرت رسالت و اهل‌بیت او فرستاد و صلوات بسیار بر حضرت امام حسین و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد و ابن‌زیاد و پدرش و سایر بنی‌امیه را لعن بسیار کرد و گفت: «اهل کوفه! من پیک امام حسین علیه السلام به سوی شما، و او را در فلان موضع گذاشته ام. هر که خواهد یاری او نماید به خدمت او بشتابد.»
ابن زیاد امر کرد که او را از بالای قصر به زیر انداختند و به درجه شهادت فایز گردید. و به روایت دیگر: رمقی در او باقی بود، عبدالملک‌بن عمیر سرش را جدا کرد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 632
در کوفه مقتول شد و رسول آن حضرت بود. از بالای قصر او را به زیر افکندند و عمرو الازدی او را سر برید و بعضی گویند ابن‌عمیر اللخمی این کار کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 210
شجاعت و شهادت ابن یقطر در کاخ ابن‌زیاد
چون او را به نزد ابن‌زیاد حاضر ساختند، گفت: «تو چه کسی؟ و این جا چه کنی؟»
گفت: «من یک تن از شیعیان امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب و فرزند او حسینم.»
گفت: «مکتوبی که با تو بود چرا پاره ساختی؟»
گفت: «از بهر آن که تو ندانی در آن چه نگاشته‌اند.»
گفت: «مکتوب از که بود؟ و به سوی چه کس حمل می‌دادی؟»
گفت: «مکتوب حسین برای جماعتی از اهل کوفه بود.»
گفت: «آنان کیانند؟»
گفت: «نام ایشان را ندانم.»
ابن‌زیاد در خشم شد، گفت: «نام ایشان را ببایدت گفت و لعن بر حسین و پدر او علی و برادرش حسن ببایدت فرستاد وگرنه بفرمایم با شمشیر تنت را ارباً ارباً 1 از یکدیگر باز کنند.»
گفت: «من اسامی آن جماعت را نگویم؛ لکن بر فراز منبر شوم و چند که تو خواهی لعن می‌فرستم.»
او را رخصت کرد تا بر منبر صعود داد و خدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد. آن‌گاه بر علی و فرزندان او صلوات متواتر کرد. از پس آن عبیداللَّه‌بن زیاد و پدرش را لعن کرد و بنی‌امیه را از نخستین تا واپسین، هیچ یک را از سب و لعن دست باز نداشت.
این وقت بانگ برآورد که: «ای مردم کوفه! من از جانب حسین به سوی شما رسول آمدم و او را در ارض بطن رمه به جای گذاشتم. اجابت کنید امام خود را.»
ابن‌زیاد فرمان کرد تا او را از منبر به زیر آوردند و بر فراز بام قصر بردند و از زبر بام مکتوفاً به زیر افکندند. استخوان‌هایش درهم شکست. هنوز او را حُشاشه ای 2 از جان در تن بود، عبدالملک بن عمیر اللخمی برجست و او را سر برید. همگان گفتند: «این چه نکوهیده کردار بود؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 411
فقال له: اصعد القصر والعن الکذّاب ابن الکذّاب، ثمّ انزل حتّی أری فیک رأیی، فصعد القصر، فلمّا أشرف علی النّاس قال: أ یّها النّاس! أنا رسول الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إلیکم لتنصروه وتؤازروه علی ابن مرجانة وابن سمیّة الدّعیّ ابن الدّعیّ. فأمر به عبیداللَّه، فالقی من فوق القصر إلی الأرض، فتکسّرت عظامه وبقی به رمق، فأتاه عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ، قاضی الکوفة وفقیهها «1»، فذبحه بمدیة، فلمّا عیب علیه، قال: إنّی أردت أن أریحه.
السّماوی، إبصار العین،/ 52/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 284؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 216- 217
فألقی من فوق القصر إلی الأرض، فتکسّرت عظامه «2»، فقام إلیه عمرو الأزدیّ، فذبحه.
الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 283/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 216
فلمّا مَثُل بین یدیه، أمر به أن یصعد المنبر ویلعن الکذّاب ابن الکذّاب- علی حدِّ تعبیره-.
فصعد عبداللَّه المنبر وقال: «أ یّها النّاس، أنا رسول الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللَّه إلیکم لتنصروه وتؤازروه علی ابن مرجانة وابن سمیّة الدّعیّ وابن الدّعیّ لعنه اللَّه».
فأمر به عبیداللَّه، فألقی من أعلی القصر، فتکسّرت عظامه، فمات رحمه الله. «3»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 186- 187
__________________________________________________
- گفت: «خواستم تا از زحمت برآساید.»
1. ارباً ارباً: قطعه قطعه و پاره پاره.
2. حشاشه (به ضم حاء): رمق اندک موقع جان دادن.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 138- 139
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: علی ما ذکره العسقلانیّ فی الإصابة].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(3)- پس عبداللَّه را از بالای قصر (دار الحکومه) به پائین انداختند. در نتیجه استخوان‌هایش شکست و با این حال، هنوز رمق در او باقی بود که «عبدالملک بن عمیر لخمی» با ضربتی به زندگیش پایان داد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 412

وصول خبر شهادته إلی الإمام علیه السلام وخطبته علیه السلام‌

ثمّ انتظر حتّی إذا کان السّحر، فقال لفتیانه وغلمانه: أکثِروا من الماء، فاستقَوا وأکثروا، ثمّ ارتحلوا، فسار حتّی انتهی إلی زبالة، فأتاه خبر عبداللَّه بن یقطر.
[...] فأخرج للنّاس کتاباً، فقرأ علیهم «1»:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
أمّا بعد، فإنّه قد أتانا خبر فظیع: قتل مسلم بن عقیل، وهانی بن عروة، وعبداللَّه بن یقطر، وقد خذلنا شیعتنا، فمن أحبّ منکم الانصراف فلینصرف، فی غیر حرج، لیس علیه ذمام، فتفرّق النّاس عنه، وأخذوا یمیناً وشمالًا حتّی بقی فی أصحابه الّذین جاؤوا معه من المدینة، ونفر یسیر ممّن انضمّوا إلیه، وإنّما فعل ذلک لأنّه علیه السلام علم أنّ الأعراب الّذین اتّبعوه إنّما اتّبعوه وهم یظنّون أ نّه یأتی بلداً قد استقامت له طاعة أهلها، فکره أن یسیروا معه إلّاوهم یعلمون علی ما یقدمون.
المفید، الإرشاد، 2/ 76- 77/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 374
وقیل: کان الحسین لا یمرّ بماء إلّااتّبعه أهل ذلک الماء، حتّی انتهی إلی زُبالة، فأتاه خبر مقتل أخیه من الرّضاعة عبداللَّه بن بقْطر.
فلمّا بلغ الحسین الخبر قال لأصحابه: مَنْ أحبّ منکم الانصراف فلینصرف غیر حرج، لیس علیه منّا ذِمام؛ فتفرّق النّاس عنه حتّی بقی فی أصحابه الّذین خرجوا معه من المدینة.
قال: وإنّما فعل ذلک لأنّه علم أنّ الأعراب ظنّت أ نّه یأتی بلداً قد استقامت له طاعة أهله، فأراد أن یعلموا عَلامَ یقدمون.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار: فإذا فیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 413
قال: ثمّ ارتحل الحسین وسار حتّی مرّ ببطن العقبة، فنزل بها، فأتاه بعض الأعراب فسأله عن مقصده، فأخبره، قال: «إنِّی أنشدک اللَّه لمّا انصرفت، فوَ اللَّه ما تقدم إلّاعلی الأسنّة وحدّ السّیوف، إنّ هؤلاء الّذین بعثوا إلیک لو کانوا کفَوْک مؤنة القتال ووطّئوا لک الأشیاء فقدمت علیهم، کان ذلک رأیاً، فأمّا علی هذه الحال الّتی تذکر فإنّی لا أری لک أن تفعل!» فقال الحسین: یا عبداللَّه، إنّه لیس یخفی علیَّ ما رأیت، ولکن اللَّه لا یُغْلَب علی أمره!
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 414- 416
حتّی أتوا «1» زبالة، وکان الحسین لا یمرّ بماء من میاه العرب ولا یجی‌ء من أحیائها إلّا «2» تبعه أهله وصحبوه «2»، فلمّا صار «3» بزبالة أتاه خبر قتل أخیه من الرّضاع عبداللَّه بن یقطر [...].
فلمّا بلغ الحسین علیه السلام ذلک «4»، قال: قد خذلتنا «5» شیعتنا. ثمّ قال: أ یّها النّاس! مَنْ أحبّ أن ینصرف «6» ولیس علیه منّا «7» ذمام ولا ملام «7»، فتفرّق الأعراب عنه یمیناً وشمالًا حتّی بقی فی أصحابه لا غیر، الّذین خرج بهم من مکّة، وإنّما فعل ذلک لأنّه علم من الأعراب «8» أ نّهم ظنّوا أ نّه یأتی بلداً قد استقامت له «9» وأطاعته أهلها، فتسلّمها عفواً صفواً «9» من غیر حرب ولا قتال، فأراد أن یعرفهم علی ما یقدمون علیه.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 189/ مثله: الشّبلجنی، نور الأبصار،/ 260
__________________________________________________
(1)- [نور الأبصار: انتهوا إلی].
(2) (2) [نور الأبصار: صحبه أهله وتبعوه].
(3)- [نور الأبصار: کان].
(4)- [زاد فی نور الأبصار: أیضاً].
(5)- [نور الأبصار: خذلنا].
(6)- [زاد فی نور الأبصار: فلینصرف].
(7- 7) [نور الأبصار: ذمّ ولا لوم].
(8)- [نور الأبصار: النّاس].
(9) (9) [نور الأبصار: أطاعه أهلها فیتسلّمها صفواً عفواً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 414
فی کتاب مقتل الحسین لأبی مخنف: أنّ الحسین علیه السلام لمّا اخبر بقتل رسوله عبداللَّه بن یقطر، تغرغرت عینه بالدّموع وفاضت علی خدّیه، ثمّ قال: «ومِنْهُم مَنْ قضی نحْبَه ومِنْهُم مَنْ یَنتَظِر وما بَدّلوا تبْدیلًا».
الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 259- 260؛ مثله: المشهدیّ القمّی، کنز الدّقائق، 10/ 355
(قالوا): ولمّا ورد خبره وخبر مسلم وهانی «1» إلی الحسین علیه السلام بزبالة، نعاه إلی أصحابه وقال: أمّا بعد، فقد أتانا خبر فظیع: قتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة وعبداللَّه بن یقطر، وقد خذلنا شیعتنا، إلی آخر ما ذکرناه آنفاً.
السّماوی، إبصار العین،/ 52/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 284؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 217- 218
راجع ما یلی:
الطّبری، التّاریخ، 5/ 398- 399 (راجع المجلّد، 14/ 429، 430، 432، 442)؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 229/ عنه: ابن أمیر الحاج، شرح شافیة أبی فراس،/ 349- 350 (راجع المجلّد، 14/ 444- 445)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 278 (راجع المجلّد، 14/ 278)

رثاؤه‌

وهو الّذی قیل فیه: وآخر یهوی من طمار قتیل «2»
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77 عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 55؛ مختصر ابن منظور، 27/ 60؛ مثله: البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341؛ الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242؛ البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 240؛ الطّبری، التّاریخ، 5/ 380؛ ابن أعثم، الفتوح، 5/ 106؛ المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69؛
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: أبطال الصّفاء وفرسان الهیجاء].
(2)- [أنظر المجلّد، 14/ 394- 400].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 415
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 72؛ المفید، الإرشاد، 2/ 65؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 329؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 346؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275؛ الیاقوت الحموی، معجم البلدان، 3/ 536؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 237؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 59؛ ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 105؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 157؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 202؛ السّماوی، إبصار العین،/ 82؛ مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 38
فقال عبداللَّه «1» بن الزّبیر الأسدیّ یرثیه: [الطّویل]
إن کنتِ لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانی بالسّوق وابن عقیلِ
إلی بطل قد هشّم السّیف رأسه وآخرَ یهوی من طمار قتیلِ
تری جسداً قد غیّر الموت لونه ونضحَ دمٍ قد سالَ کلّ مسیلِ
أصابهما أمر الإمام فأصبحا أحادیث من یسعی بکلِّ سبیلِ
أیرکب أسماء الهمالیج «2» آمناً وقد طلبته مذحج بقتیلِ
فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم فکونوا بغاتاً أرضیت بقلیلِ
یعنی أسماء بن خارجه الفزاریّ، [...] ویعنی بقوله: وآخر یهوی من طمار قتیل:
عبداللَّه بن یقطر، لأنّه القی من فوق القصر وقُتل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54- 55

عاقبة قاتله‌

[...] وطعنوا فی روایة الخبر بأنّ راویه عبدالملک بن عمیر وهو من شیع بنی امیّة، وممّن تولّی القضاء لهم، وکان شدید النّصب والانحراف عن أهل البیت أیضاً، ظنیناً فی نفسه وأمانته.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «عبیداللَّه»، وهو عبداللَّه بن الزّبیر. ترجم له ابن عساکر فی تاریخه. وانظر ترجمته فی مختصر ابن منظور: 12/ 210.
(2)- الهمالیج، ج هملاج: من البراذین. فارسیّ معرّب. اللّسان: هملج.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 416
وروی أ نّه کان یمرّ علی أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام وهم جرحی فیجهّز علیهم، فلمّا عوتب علی ذلک قال: إنّما أرید أن أریحهم، وفیهم من حکی روایة الخبر بالنّصب وجعل أبا بکر وعمر علی هذه الرّوایة منادیین مأمورین بالاقتداء بالکتاب والعترة، وجعل قوله: (اللّذین من بعدی) کنایة عن الکتاب والعترة، واستشهد علی صحّة تأویله بأمره صلی الله علیه و آله فی غیر هذا الخبر بالتّمسّک بهما والرّجوع إلیهما فی قوله: (إنِّی مخلفٌ فیکم الثِّقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا، کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض)، وأبطل من سلک هذه الطّریقة فی تأویل الخبر اعتراض الخصوم بلفظ «اقتدوا» وأ نّه خطاب للجمیع لا یسوغ توجّهه إلی الاثنین بأن قال: لیس ینکر أن یکون اقتدوا باللّذین متوجّهاً إلی جمیع الامّة، وقوله: (من بعدی أبا بکر وعمر) نداءً لهما علی سبیل التّخصیص لهما لتأکید الحجّة علیهما، وشرح هذه الجملة موجودة فی مواضعه من الکتب.
السّیّد المرتضی، الشّافی فی الإمامة، 2/ 307- 308
أخبرنا أبو بکر وجیه بن طاهر، أنبأنا أبو صالح أحمد بن عبدالملک، أنبأنا أبو الحسن ابن السّقّاء وأبو محمّد بن بالویه، قالا: أنبأنا أبو العبّاس الأصم، قال: سمعت عیّاش بن محمّد یقول: حدّثنا الأسود بن عامر، نبّأنا شریک، عن ابن عمیر- یعنی عبدالملک بن عمیر- قال: قال الحجّاج یوماً: من کان له بلاء فلیقم فأعطیه علی بلائه، فقام رجل فقال: أعطنی علی بلائی، قال: وما بلاؤک؟ قال: قتلت الحسین، قال: وکیف قتلته؟
قال: دسرته واللَّه بالرّمح دسراً، وهبرته بالسّیف هبراً، وما أشرکت معی فی قتله أحداً، قال: أما إنّک وإیّاه لن تجتمعا فی مکان واحد، وقال له: أخرج، قال: وأحسبه لم یعطه شیئاً، انتهی.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 13/ 99
أخبرنا أبو القاسم زاهر بن طاهر، [أنبأنا] أحمد بن الحسین الحافظ، أنبأنا [أبو] عبداللَّه الحافظ، نبّأنأ [أبو] سهل أحمد بن محمّد بن عبداللَّه بن زیاد النّحویّ- ببغداد- نبّأنا جعفر بن محمّد بن شاکر، نبّأنا بشر بن مهران، نبّأنا شریک، عن عبدالملک بن عُمیر قال: دخل یحیی بن یعمر علی الحجّاج حینئذ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 417
قال: ونبّأنا عبداللَّه بن إسحاق، نبّأنا إسحاق بن محمّد بن علیّ بن خالد الهاشمیّ- بالکوفة- نبّأنا أحمد بن موسی بن إسحاق التّمیمیّ، نبّأنا محمّد بن عبید النّحّاس، نبّأنا صالح بن موسی الطّلحیّ، نبّأنا عاصم بن بهدَلة قال: اجتمعوا عند الحجّاج فذُکر الحسین ابن علیّ، فقال الحجّاج: لم یکن من ذرّیّة النّبیّ (ص) وعنده یحیی بن یعمر، قال له: کذبت أ یّها الأمیر، فقال: أتأتینی علی ما قلت ببیّنة ومصداق من کتاب اللَّه تعالی وإلّا قتلتک، قال: «وَمِن ذُرِّیّته دَاودُ وَسُلَیمانُ وَأیّوب وَیُوسف وَمُوسَی وَهارون» إلی قوله: «وَزَکَرِیّا وَیَحْیی وَعیسَی» «1»
، فأخبر اللَّه عزّ وجلّ أنّ عیسی ابن مریم من ذرّیّة آدم بامّه، والحسین ابن علیّ من ذرِّیّة محمّد (ص)، قال: صدقت، فما حملک علی تکذیبی فی مجلسی؟ قال: ما أخذ اللَّه علی الأنبیاء «لتُبیّننّه للنّاسِ وَلا تکتمونَه»، قال اللَّه عزّ وجلّ: «فَنَبَذُوه وَرَاءَ ظُهُورِهِم وَاشتَروا بِه ثَمَناً قَلیلًا» «2»
، قال: فنفاه إلی خراسان.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 13/ 105
عبدالملک بن عُمیر اللّخمیّ. من أهل قریة نَوَی من قری دمشق.
روی عن عُروة بن رُوَیم اللّخمیّ.
روی عنه: سلیمان بن عبدالرّحمان.
أخبرنا أبو محمّد بن طاوس، أنا أبو القاسم بن أبی العلاء، أنا أبو بکر محمّد بن رزق اللَّه بن عبداللَّه، المعروف بابن أبی عمرو الأسود المقرئ، نا أبو علیّ محمّد بن محمّد بن عبدالحمید بن آدم الفَزاریّ- بدمشق- نا أحمد بن بشر- وهو ابن حبیب الصُّوریّ- نا سلیمان- وهو ابن عبدالرّحمان- نا عبدالملک بن عُمیر اللّخمیّ من أهل نَوَی، نا عروة بن رُوَیم اللّخمیّ.
أ نّه سمع أنس بن مالک یحدّث الخلیفة بالجابیة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول:
__________________________________________________
(1)- سورة الأنعام، الآیة: 84 و 85.
(2)- سورة آل عمران، الآیة: 187.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 418
«الإیمانُ یمانٍ، والحکمة یمانیةٌ فی هذین الحَیّین من لَخْم وجُذَام» [7951] «1».
کذا وجدته فی نسخة عتیقة من أمالی ابن آدم، فیها سماع ابن أبی الأسود.
وسمّاه البخاریّ عبدالکریم بن محمّد اللّخمیّ، وقد تقدّم، واللَّه أعلم بالصّواب.
ورواه علیّ بن بشری بن عبداللَّه العطّار، عن أبی علیّ ابن آدم، فقال: عبدالملک.
ورواه صَدَقة بن المنتصر الشّعبانیّ عن عروة.
أخبرناه أبو محمّد هبّة اللَّه بن سهل الفقیه، أنا أبو عثمان البحیری، أنا أبو عمرو بن حمدان، أنا الحسن بن سفیان، نا محمّد بن المتوکّل العسقلانیّ، نا صدقة بن المنتصر، نا عروة بن رُوَیم اللّخْمیّ، قال: کنّا عند عبدالملک بن مروان حین قدّم علیه أنس بن مالک فقال له عبدالملک: حدّثنا بحدیث سمعته من رسول اللَّه (ص) لیس فیه تزیّد ولا نقصان، فقال أنس: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الإیمانُ یمان إلی لَخْمٍ وجُذام، ألا إنّ الکفر وقسوة القلب فی هذین الحیّین من ربیعة ومُضَر» [7952].
ورواه غیرهم، عن عروة بن رُویم، فأدخل بینه وبین أنس بن مالک فیه رجلًا.
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ- قراءة علیه- أنا أبو طاهر محمّد بن أحمد بن محمّد ابن أبی الصّقر- قراءة علیه- أنا أبو القاسم هبّة اللَّه بن إبراهیم بن عمر، نا أحمد بن محمّد ابن إسماعیل بن الفرج، نا محمّد بن أحمد بن حمّاد الدّولابیّ، نا موسی بن سهل أبو عمران، نا أبو توبة الرّبیع بن نافع، نا محمّد بن مهاجر، عن عروة بن رُوَیم، عن أبی خالد الحرشیّ أو الجرشیّ، عن أنس بن مالک، عن رسول اللَّه (ص) قال: «الإیمانُ یمانٍ إلی لَخمٍ وجُذام» [7952].
رواه غیره عن ابن مهاجر، فذکر أنّ الخلیفة: معاویة، وقال: عن أنس.
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أبو المعالی ثابت بن بُندار، أنا محمّد بن علیّ بن یعقوب، أنا محمّد بن أحمد بن محمّد، أنا الأحوص بن المفضّل بن غسّان، نا أبی، نا علیّ
__________________________________________________
(1)- سنن الدّارمی: 1/ 37.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 419
ابن عیّاش الألهانیّ، نا محمّد بن مهاجر، أنا عروة بن رُوَیم، قال: أقبل أنس بن مالک إلی معاویة بن أبی سفیان وهو بدمشق، فقال له معاویة: یا أنس! حدّثنی بحدیث سمعته من رسول اللَّه (ص)، لیس بینک وبینه فیه أحد، فقال أنس: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الإیمانُ یمانٍ هکذا إلی لخمٍ وجُذام، والجفاءُ فی هذین الحیّین من رَبیعة ومُضر» [7954].
قال: یقول معاویة: ما هذا أردنا منک، قال: یقول أنس: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص).
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 14/ 39- 40 رقم 4342
قال: ونا محمّد بن سعد، نا محمّد بن عبداللَّه الأنصاریّ، وعبدالملک بن عمر، وأبو عامر العقدیّ، قالا: نا قُرّة بن خالد، نا أبو رجاء، قال: لا تسبّوا علیّاً، یا لهفتا علی أسهم رمیته بهنّ یوم الجمل مع ذاک لقد قصُرن- والحمد للَّه- عنه، قال: إنّ جاراً لنا من بلهجیم جاءنا من الکوفة، فقال: ألم تروا إلی الفاسق ابن الفاسق قتله اللَّه [یعنی] الحسین ابن علیّ، قال: فرماه اللَّه بکوکبین فی عینیه، فذهب بصره- لعنه اللَّه-.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 14/ 223- 224
ومنها: قوله: اقتدوا باللّذین من بعدی أبا بکر وعمر. قلنا: أوّل ما فیه أ نّه خبر واحد لا یفید علماً، ومسألة الإمامة علمیّة، وقد ردّ أبو حنیفة خبر الواحد فیما تعمّ به البلوی، وروایة عبدالملک اللّخمیّ مطعون فیها، بأ نّه کان فاسقاً جریئاً علی اللَّه بالقتل، وهو قاتل عبداللَّه بن یقطر، وهو رسول الحسین إلی مسلم بعد رمی ابن زیاد له، وکان مروانیّاً یتولّی القضاء لبنی امیّة، شدید النّصب والانحراف عن أهل بیت النّبوّة، ولو کان صحیحاً لاحتجّ به أبو بکر فی السّقیفة، لأنّه أقطع من قوله: الأئمّة من قریش، لأنّهما حینئذ أخصّ من قریش.
ولو سلّم لم یمکن العمل به، لأنّه إن ارید الاقتداء بهما فی کلّ الامور فلا شکّ فی أنّهما اختلفا وهو یمنع عموم الاقتداء بهما، ولو اتّفقا لم یؤمن الخطأ منهما لإجماع الامّة علی سلب العصمة عنهما، وإن ارید بعضها وهو ما یعلم حسنه منها قلنا: بطل اختصاص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 420
الاقتداء بهما، ولأنّ علم الحسن إن استفید من غیرهما استغنی عنهما، ویلزم الدّور إن استفید منهما.
ولأنّ الخبر روی بنصب «أبا بکر وعمر» اقتدیا باللّذین من بعدی، وهما کتاب اللَّه وعترتی، فإنّه حثّ علیهما ونفی الضّلالة عند التّمسّک بهما، ورواه أهل المذاهب فی الجمع بین الصّحاح، وسنن أبی داود، وصحیح مسلم، والتّرمذی، وابن عبد ربّه، والثّعلبیّ، وابن حنبل، وابن المغازلیّ.
قالوا: لفظة «اقتدوا» جمع، فلو کان ذلک نداءً لهما لم یصحّ الجمع فیهما قلنا: إن جعلنا أقلّ الجمع اثنین سقط کلامکم، وإن لم نجعله جاز وضع الجمع علی الاثنین کما جاز علی الواحد.
علی أ نّا لا نسلّم أ نّه حال الخطاب لم یکن معهما ثالث، وأقلّه الرّاوی، وأنتم قلتم یراد به کلّ الامّة.
إن قالوا: نعم ارید الکلّ وحینئذ یسقط النّداء، لأنّه لا اختصاص لهما بالنّداء لو کانا داخلین فی الامّة، فعُلم أنّ المراد الاقتداء بهما لا اقتداؤهما، قلنا: وجه اختصاص النِّداء بهما تأکید الحجّة علیهما، لعلمه أنّهما یلیان الأمر بعده، فلذلک أفردهما کما رویتم أ نّه علیه السلام قال لعائشة: إنّ أباکِ یلی الأمر من بعدی، ثمّ عمر، مع أ نّه لا حجّة فیه، لأنّ الولایة أعمّ من الاستحقاق، وهو ظاهر فی الظّلمة.
علی أنّهم رووا «أصحابی کالنّجوم بأیِّهم اقتدیتم اهتدیتم»، فعلی هذا الکلّ خلفاء.
إن قالوا: لیس فی هذا أمر بالاقتداء، بل تعریض، بخلاف الأوّل فإنّ الأمر للوجوب، قلنا: فی کون الأمر للوجوب کلام، وقد جاء الأمر فی التّعریض فی النّصوص الخفیّة وغیرها.
علی أ نّکم رویتم قوله: اهتدوا بهدی عمّار، ففیه الأمر ولم توجبوا خلافة عمّار.
البیاضیّ، الصّراط المستقیم، 3/ 144- 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 421

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عبداللَّه بن یقطر، رضیع الحسین علیه السلام. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)، 714، (ط قم)، 3/ 346)، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

187/ 224- عبداللَّه الرّضیع بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

وهو الّذی وُلد یوم عاشوراء، ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّالث عشر، ص 54- 56.

- عبیداللَّه بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 815- 825، وممّا لم یجی‌ء فی المجلّد التّاسع عشر:
فزحف إلیه مصعب بن الزّبیر، فبیّته المختار، وقتل من أصحابه ستّة آلاف، وقُتل عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 248
حدّثنی یوسف بن موسی القطّان، عن جریر بن عبدالحمید، عن المغیرة قال: قُتل عبیداللَّه بن علیّ مع مصعب یوم المختار.
وکان عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب مع المصعب فقُتل یومئذ، ویقال: إنّه قُتل یوم المذار، فقال المصعب للمهلّب: یا أبا سعید أعَلمت أنّهم قتلوا عبیداللَّه بن علیّ وهم یعرفونه ویزعمون أنّهم شیعة أبیه؟ فقال المهلّب للمصعب: أصلح اللَّه الأمیر، أی فتح لو لم یکن محمّد بن الأشعث قُتل؟ فقال: نعم، فرحم اللَّه محمّداً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 439- 452
أخبرنا أبو الحسین ابن الفرّاء، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنبأنا أبو
__________________________________________________
(1)- سلام بر عبداللَّه بن یقطر برادر رضاعی امام حسین علیه السلام.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 422
جعفر بن المسلمة، أنبأنا أبو طاهر المخلص، أنبأنا أحمد بن سلیمان، حدّثنا الزّبیر بن بکّار قال فی تسمیة ولد علیّ بن أبی طالب، قال: وولد علیّ بن أبی طالب، فذکر جماعة، ثمّ قال: وعبیداللَّه وأبا بکر ابنی علیّ لا بقیّة لهما. [ثمّ ذکر کلام المصعب الزّبیری کما ذکرناه فی الجزء التّاسع، ص 818] «1».
وامّ عبیداللَّه وأبی بکر ابنی علیّ لیلی بنت مسعود بن خالد بن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم، ولسلمی بن جندل، یقول الشّاعر:
یسودُ أقوامٌ ولیسوا بسادةٍ بل السّیِّد المیمون سُلْم بن جندل
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 95، 96
وخطب المختار النّاس بالکوفة، وأظهر عیب ابن الزّبیر، وخلعه، ودعا إلی الرّضا من آل محمّد، وذکر محمّد بن الحنفیّة، فقرظه وسمّاه المهدی، وکتب ابن الزّبیر إلی مصعب یأمره بالمسیر إلی المختار فی أهل البصرة، فأمر مصعب بالتّهیّؤ، ثمّ عسکر واستعمل علی میمنته [عمر] بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وعلی میسرته عبداللَّه بن مطیع، واستعمل علی البصرة عبیداللَّه بن عمر بن عبیداللَّه بن معمر، وبلغ المختار مسیر مصعب بالجنود، فبعث إلیه أحمر بن شُمیط البجلیّ وأمره أن یواقعهم بالمَذار فییَّتهم أصحاب مصعب، فقتلوا ذلک الجیش، فلم یفلت منهم إلّاالشّرید، وقُتل تلک اللّیلة عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وکان فی عسکر مصعب مع أخواله بنی نهشل بن دارم.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 175
قال: وحدّثنا خلیفة، قال: وقال أبو الیقظان وأبو الحسن: قُتل من أصحاب مصعب عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، ومحمّد بن الأشعث بن قیس.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 96
__________________________________________________
(1)- [المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 43- 44/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 95- 96].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 423

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان‌

السّلام علی عبیداللَّه بن أمیر المؤمنین، السّلام علی عبداللَّه بن أمیر المؤمنین.
الشّهید الأوّل، المزار،/ 177

عبیداللَّه بن ثبیت العَبْسیّ‌

ذکره القزوینی فی ریاض القدس، 1/ 300، وهو متّحد مع عبیداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصریّ.

188/ 225- عبیداللَّه بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

اشاره

عدّه من ولده علیه السلام عند:
تاریخ أهل البیت،/ 100- 101/ عنه: ابن أبی الثّلج، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفسیة)،/ 18 1
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 63 1
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 174 «1»
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 70 (ط بیروت)،/ 244 «1»
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 143/ عنه: الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 293 «1»
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 45 «1»

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان‌

السّلام علی عبیداللَّه بن الحسن.
الشّهید الأوّل، المزار،/ 177
[ما ذکرنا فی المجلّد، 12/ 271 فی عبداللَّه الأصغر بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام فی عنوان زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان من اتِّحاده مع عبیداللَّه بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام سهو].
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 12/ 12، 18، 36، 41، 45، 51].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 424

عبیداللَّه بن زید البصریّ‌

ذکره القزوینی فی ریاض القدس، 1/ 300، وهو متّحد مع عبیداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصریّ.

189/ 226- عبیداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 971.

190/ 227- عبیداللَّه بن عمرو الکندیّ الشّهید بالکوفة

میزاته العائلیة وخصائصه الفریدة

عبدالرّحمان بن کریز الکندیّ.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
عبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 368- 369
عبدالرّحمان بن عزیز الکندیّ.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
عبداللَّه الکندیّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
عبداللَّه بن عزیز الکندیّ.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398
عبیدة بن عمرو الکندیّ.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 16/ 15
ومنهم عبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ «1» علی ما رواه صاحب الحدائق، قال: کان عبیداللَّه بن عمرو الکندیّ فارساً، شجاعاً، کوفیّاً، من الشّیعة، وشهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام مشاهده کلّها.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 484- 485/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: الکوفیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 425
عبیداللَّه بن عمرو الکندیّ. ذکر علماء السّیر: إنّه کان فارساً شجاعاً، کوفیّاً، شیعیّاً، شهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام مشاهده کلّها.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 241

موقفه مع الإمام الحسن المجتبی علیه السلام‌

قال المدائنیّ «1»: ودخل عبیدة بن عمرو الکندیّ «2» علی الحسن علیه السلام، وکان ضُرب علی وجهه ضربة وهو مع قیس بن سعد بن عبادة، فقال: ما الّذی أری بوجهک؟ قال: «3» أصابنی مع قیس. فالتفت حُجْر بن عدیّ إلی الحسن، فقال: لوددت أ نّک کنت مُتّ قبل هذا الیوم، ولم یکن ما کان؟ إنّا رجعنا راغمین بما کرهنا، ورجعوا مسرورین بما أحبّوا.
فتغیّر وجه الحسن، وغمز الحسین علیه السلام حُجراً، فسکت، فقال الحسن علیه السلام: یا حُجر، لیس کلّ النّاس یحبّ ما تحبّ ولا رأیه کرأیک، وما فعلت ما فعلت إلّاإبقاء علیک، واللَّه کلّ یوم فی شأن «4». «5»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 16/ 15/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 574
«5»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الاعیان: وغیره: أ نّه لمّا کان من صلح الحسن علیه السلام لمعاویة ما کان].
(2)- [زاد فی الأعیان: وهو من قوم حجر بن عدیّ].
(3)- [زاد فی الأعیان: جرح].
(4)- [زاد فی الأعیان: ولا شکّ أنّ هذا الکلام فیه سوء أدب من حجر مع الحسن؛ ولکنّه إنّما دعاه إلیه شدّة الحبّ وزیادة الغیظ ممّا کان].
(5)- نقل است که اوّل کسی که امیر المؤمنین حسن را بنابر مصلحت توبیخ و ملامت کرده اورا بر مباشرت حرب تحریص نمود حجر بن عدی بود، مفصل این مجمل آن که حجر چون به آن جناب ملاقات نموده، گفت: «ای پسر رسول خدا! کاش من پیش از این می‌مردم تا این روز را نمی‌دیدم، تو ما را از زمره اهل عدل بیرون آورده ای در فرقه ارباب جور داخل گردانیدی و ما به واسطه این حرکت تو طریق هدایت را که سال‌ها در آن سلوک می‌نمودیم گذاشته روی به بادیه غبایت و غوایت که مدت‌ها از آن گریزان بودیم نهادیم و به صفت دناءت و خستی که لایق و مناسب طور ما نبود گرفتار گشتیم، اکنون اگر صلاح باشد بر سر حرف نخستین رویم.» و این سخن بر طبع امیر المؤمنین حسن دشوار آمده، گفت: «ای حجر! من بنابر آن مسند ریاست را به معاویه مسلم داشتم که طباع اکثر مردم خود را به صلح مایل دیدم و چون اثر کراهت حرب در بشره آن جماعت مشاهده کردم گفتم: چگونه ایشان را بر امری که از آن گریزان باشند ترغیب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 426

صحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة واعتقاله‌

ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانی بن عروة نادی فیمَنْ کان بایعه، فاجتمعوا؛ فعقد لعبدالرّحمان بن کُرَیْز الکِنْدِیّ علی کِنْدَة وربیعة، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مَذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة الصّیداویّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جَعْدَة بن هُبیرة علی قریش والأنصار؛ فتقدّموا جمیعاً حتّی أحاطوا بالقصر، واتّبعهم هو فی بقیّة النّاس.
وتحصّن عبیداللَّه بن زیاد فی القصر مع مَنْ حضر مجلسه فی ذلک الیوم من أشراف أهل الکوفة والأعوان والشُّرَط، وکانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر یرمون القوم بالمدر والنُّشّاب، ویمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن خازم، قال: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر إلی ما صارَ أمر هانی؛ قال: فلمّا ضُرب وحُبس، رکبتُ فرسی، وکنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، وإذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین:
یا عثرتاه! یا ثُکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه، وقد ملأ منهم الدّور حوله، وقد بایعه ثمانیة عشر ألفاً، وفی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: نادِ: یا منصور أمِت؛ فنادیتُ: یا منصور أمِت؛ وتنادی أهل الکوفة فاجتمعوا
__________________________________________________
- نمایم، دیگر آن که از خوف قتل شیعه خویش رقبه خود را از ربقه حکومت بیرون آوردم و امر حرب را به روز دیگر گذاشتم «فإنّ اللَّه کلّ یومٍ فی شأن».»
و چون حجر بن عدی را از امیر المؤمنین حسن یأسی روی نمود به مرافقت عبیدة بن عمرو نزد امیر المؤمنین حسین رفت و هر دو به او گفتند که: «اباعبداللَّه! ذل را بر عز و قلیل را بر کثیر اختیار فرمودید و بنابر افعال شما را که تاکنون در مقام اطاعت و انقیاد بودیم به عصیان ابدی گرفتار گشتیم مطموع و ملتمس آن که از برادر خود و صلح او ابرا کنی و شیعه خود را از اهل کوفه جمع سازی و ما دو مرد مطیع فرمان بردار را مقدمه لشگر گردانی تا دمار از نهاد ابن هند و متابعان او برآریم.»
امیر المؤمنین حسین جواب داد که: «ما با معاویه بیعت کردیم و عهد و پیمان در میان آوردیم و در مذهب مروت چگونه بر نقض عهد اقدام توان نمود؟! و ایشان هر دو ملول و محزون گشته صبر و تحمل را شعار خود ساختند.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 15
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 427
إلیه، فعقد مسلم لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی فی الخیل، ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجّالة، فأنت علیهم؛ وعقد لأبی ثُمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهَمْدان، وعقد لعبّاس ابن جَعْدة الجدلیّ علی ربع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقبالُه تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368- 369
وقال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید عن عبداللَّه بن حازم البکریّ، قال:
أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی أثر هانی لأنظر ما صارَ إلیه أمره، فدخلت فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: نادِ:
یا منصور أمِت، فخرجتُ، فنادیت، وتبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبدالرّحمان ابن عزیز الکندیّ علی ربیعة، وقال له: سر أمامی، وقدّمه فی الخیل. وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وقال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة. وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی تمیم وهمدان. وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن حازم گوید: به خدا من فرستاده ابن‌عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده؟
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه، ای مصیبت!»
پیش ابن‌عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم. به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه‌ای اطراف وی از آن‌ها پر بود. هجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بود. به من گفت: «بانگ بزن، ای منصور بیا.»
من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبیداللَّه بن عمرو بن عزیز کندی را سالار مردم ناحیه کنده و ربیعه کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم بن عوسجه اسدی را سالار مردم مذحج و اسد کرد، و گفت: «با پیادگان برو که سالار آن‌هایی.»
ابو ثمامه صائدی را سالار مردم تمیم و همدان کرد. عباس‌بن جعده جدلی را سالار شهریان کرد. آن‌گاه سوی قصر روان شد و چون ابن‌زیاد از آمدن وی خبر یافت، به قصر پناه برد و درها را ببست.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2945
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 428
فلمّا بلغ عبیداللَّه إقباله، تحرّز فی القصر وغلّق الأبواب، وأقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس، والسّوقة ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
وکان قد عقد مسلم بن عقیل لعبداللَّه الکندیّ علی کندة، وقدّمه أمام الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی ثمامة بن عمر الصّائدیّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس «1» بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
وأتی الخبر مسلم بن عقیل، فنادی فی أصحابه: یا منصور أمت، وکان شعارهم، وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألفاً وحوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه ناس کثیر «2»، فعقد مسلم لعبداللَّه بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وقال: سر أمامی، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج، وأسد، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم، وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، وأقبل نحو القصر، فلمّا «3» بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، وأغلق الباب، وأحاط مسلم بالقصر، وامتلأ المسجد والسّوق من النّاس، وما زالوا یجتمعون حتّی المساء، وضاق بعبیداللَّه أمره، ولیس معه فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط، وعشرون «4» رجلًا من الأشراف «4»، وأهل بیته، وموالیه، «5» وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین «5»،
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: لعبّاس].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: واجتماع النّاس علیه، ومحاصرته عبیداللَّه بن زیاد بالقصر وکیف خذله من‌اجتمع إلیه وتفرّقوا عنه وخبر مقتله ومقتل هانی بن عروة قال: ولمّا].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: خرج من دار هانی].
(4) (4) [العیون: من الشّرفاء].
(5) (5) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 429
والنّاس یسبّون ابن زیاد وأباه، فدعا ابن زیاد «1» کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمره أن یخرج فیمَنْ أطاعه من مذحج، فیسیر ویخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوِّفهم، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمَنْ أطاعه من کندة وحضرموت فیرفع رایة أمان لمَنْ جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، وشبث بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ، وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، وترک وجوه النّاس عنده استئناساً بهم لقلّة [عدد] مَنْ معه، وخرج أولئک النّفر یخذلون النّاس «1»، وأمر عبیداللَّه مَنْ عنده من الأشراف أن یشرفوا علی النّاس من القصر، فیمنّوا أهل الطّاعة، ویخوّفوا أهل المعصیة، ففعلوا، فلمّا سمع النّاس «2» مقالة أشرافهم «2»، أخذوا یتفرّقون حتّی أنّ المرأة تأتی ابنها وأخاها وتقول: انصرف، النّاس یکفونک، «3» ویفعل الرّجل مثل ذلک «3»، فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلًا «4»، «5» فلمّا رأی ذلک، خرج متوجِّهاً نحو «6» أبواب کندة، «7» فلمّا خرج إلی الباب، لم یبق معه أحد 5 7 إلی النّهایة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 105- 106؛ مثله: النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398؛ المیانجی، العیون العبری،/ 41- 42
__________________________________________________
(1- 1) [العیون: جماعة وأمرهم أن یخذلوا النّاس من ابن عقیل ویخوّفهم].
(2) (2) [العیون: مقالتهم].
(3) (3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [أضاف فی العیون: حتّی صلّیت المغرب].
(5- 5) [لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [العیون: إلی].
(7- 7) [العیون: فما بلغ الأبواب دفعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب فإذا لیس معه إنسان یدلّه علی منزله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 430
ومن الّذین بایعوا مسلماً، وکان یأخذ البیعة من أهل الکوفة هو ومسلم بن عوسجة للحسین علیه السلام. قال أبو مخنف: فلمّا رأی مسلم بن عقیل اجتماع النّاس عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وعلی کندة وربیعة عبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم، قبض علیه حصین بن نمیر التّمیمیّ، فسلّمه إلی عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171
وبایع مسلماً، وکان یأخذ البیعة من أهل الکوفة للحسین علیه السلام، وقد عقد له مسلم علی ربع کندة. فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم قبض علی عبیداللَّه هذا الحصین بن نمیر، سلّمه إلی ابن زیاد. [...] وتأمیر مسلم له علی ربع کندة وربیعة وتعدیل له کما لا یخفی. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 241
ولمّا بلغ مسلم خبر هانی، خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه وبین النّاس، وأمر عبداللَّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه، وقد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف ینادون بشعار المسلمین یوم بدر: «یا منصور أمِت».
ثمّ عقد لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی علی الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجّالة، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 179- 180
__________________________________________________
(1)- شیخ مفید و دیگران گفته اند: (د) عبداللَّه بن حازم گفت: من از طرف مسلم به کاخ رفته بودم تا بدانم با هانی چه شده است. چون او را زدند و زندانی کردند، سوار اسبم شدم. پیش از دیگران به مسلم بن عقیل گزارش دادم و دیدم جمعی از زنان قبیله مراد، شیون یا عبرتاه و یا ثکلاه دارند. چون حال هانی را به مسلم بن عقیل گزارش دادم، به من دستور داد که یاران او را ندا کنم. و همه در خانه‌های اطراف منزل او مجتمع بودند و چهار هزار مرد در آن خانه‌ها بود. فریاد کشیدم: یا منصور امت، که شعار آن‌ها بود و این ندا دهن به دهن در کوفه پیچید و همه نزد او جمع شدند.
جزری گوید: مسلم، عبداللَّه بن عزیز کندی را فرمانده کندیان کرد و به او دستور داد جلودار باشد. و مسلم بن عوسجه اسدی را فرمانده مذحج و اسد نمود و ابو ثمامه صائدی را فرمانده تمیم و همدان نمود و عباس ابن جعده جدلی را فرمانده مدینه ساخت و به سوی کاخ حکومت روان شد. چون ابن‌زیاد از آمدنش خبردار شد در قصر متحصن شد و درها را بست.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 431

استشهاده‌

استشهاده
ولمّا قُتل مسلم بن عقیل أحضره ابن زیاد، فسأله: ممّن أنت؟ قال: من کندة، قال:
أنت صاحب رایة کندة وربیعة؟ قال: نعم، قال: انطلقوا به فاضربوا عنقه، قل: فانطلقوا به، فضربت عنقه رضی الله عنه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 285/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171
فلمّا قُتل مسلم، أحضره ابن زیاد، فسأله: ممّن أنت؟ قال: من کندة، قال: أنت صاحب رایة کندة وربیعة؟ قال: نعم، قال: انطلقوا به فاضربوا عنقه، فانطلقوا به، فضربوا عنقه، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 241

- عبیداللَّه (أو أبو عبداللَّه) بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب‌

وهو متّحد مع أبو عبداللَّه بن مسلم علیه السلام، ذکرناه فی رقم 16/ 21، وذکرناه أیضاً فی المجلّد الرّابع عشر، ص 742.

191/ 228- عبیداللَّه بن یزید بن ثبیط العبدیّ البصری‌

ستأتی ترجمته فی ترجمة أبیه یزید، راجع المجلّد السّابع عشر رقم 299/ 363.

- عتبة بن هاشم‌

وأقول [المامقانی]: قد بیّنّا مراراً عدیدة أنّ حامل الرّایة فی الحروب الحقّة لا بدّ وأن یکون عدلًا أمیناً لدوران رحی الحرب مدارها، وعدم مأمونیّة غیر العدل علیها، فتمکینه علیه السلام من حمله اللّواء تعدیل له، وأیّ تعدیل کما لا یخفی علی الفطن الخبیر، فمضابقة الفاضل المجلسی رحمه الله عن تعدیله فی الوجیزة، وطفرته عنه بقوله: من الشّهداء، کما تری.
بقی هنا شی‌ء وهو أ نّه روی أ نّه خرج فی نصرة الحسین علیه السلام إلی کربلا وقُتل معه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 432
علیه السلام، ویردّه تصریح جمع بأ نّه قُتل بصفّین، ویأتی فی هشام التّنبیه علی اشتباه ابن داود بعنوانه إیّاه هناک أیضاً وببالی أنّ المحدّث النّوریّ قدس سره فی کتابه الدّرّ والمرجان، نقل عن بعض الآثار المعتمدة أنّ المستشهد مع الحسین علیه السلام یوم کربلا هو عتبة بن هاشم «1» هذا، وهاشم بن عتبة بن هاشم المذکور لا هاشم المرقال المعروف، فراجع.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288
هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص المرقال. إسم أبی وقّاص مالک بن أهیب بن عبد مناف ابن زهرة القرشی الزّهریّ، وهو ابن أخی سعد بن أبی وقّاص.
الضّبط: قد مرّ ضبط عتبة فی إبراهیم بن عتبة، وضبط وقّاص فی جمیل بن وقّاص، والمرقال لقّب به، لأنّ علیّاً علیه السلام أعطاه الرّایة بصفِّین وکان یرقل بها، أی یسرع. ومرّ ضبط الزّهریّ فی إبراهیم بن سعد وهو غیر الزّاهریّ المتقدّم ضبطه فی محمّد بن أحمد بن محمّد بن سنان.
[ثمّ ذکر کلام الشّیخ الطّوسی کما سیذکره].
وقریب منه فی الخلاصة ورجال ابن داود، وقد ورد أ نّه کان مع معاویة ثلاث عشرة قبیلة من قریش، وکان مع أمیر المؤمنین علیه السلام خمسة نفر، وعدّ منهم هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص.
وعن الاستیعاب نحو ما سمعته من الشّیخ رحمه الله بزیادة قوله: وکان من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، نزل الکوفة، وکان من الفضلاء الخیار، وکان من الأبطال، وفقئت عینه یوم الیرموک، وکان خیِّراً فاضلًا، شهد مع علیّ علیه السلام الجمل، وشهد صفّین وأبلی بلاءً حسناً، وبیده کان رایة علیّ علیه السلام علی الرّجّالة یوم صفِّین ویومئذ قُتل «2»
، وکانت صفّین سنة سبع
__________________________________________________
(1)- [تفرّد به المحدِّث الثّوریّ فی کتابه الدّرّ والمرجان، وذکر المامقانی فی التّنقیح عنه فی ترجمة هاشم بن‌عتبة بن أبی وقّاص المرقال، قُتل بصفِّین].
(2)- [أکثر المصادر متّفق علی هذا القول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 433
وثلاثین «1»، انتهی.
ومثله فی أسد الغابة وغیره، وزاد: أ نّه الّذی افتتح جلولاء من بلاد الفرس وهزم الفرس، وکانت جلولاء تسمّی فتح الفتوح، بلغت غنائمها ثمانیة عشر ألف ألف، انتهی المهمّ منه. «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص المرقال، وسُمِّی المرقال لأ نّه کان یرقل فی الحرب، «3» وکان صاحب رایته لیلة الهریر. «4»
الطّوسی، الرّجال،/ 61/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 310؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288
هاشم بن عتبة، بالعین المهملة المضمومة والتّاء المثنّاة فوق السّاکنة، ابن أبی وقّاص، المرقال ی [جخ] سُمِّی المرقال، قال: لإرقاله فی الحرب «5».
ابن داود،/ 365- 366

- عتیق بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

[الصّحیح أنّ اسمه أبو بکر، وأمّا عتیق فهو اسم أبی بکر بن أبی قحافة لا لابن أمیر المؤمنین، وقد تکرّر هذا الخطأ من الذّهبیّ «6» والیافعیّ «7» والدّیاربکریّ وابن العماد «8»].
__________________________________________________
(1)- [الاستیعاب، 3/ 583- 587 مختصراً، والإصابة، 3/ 561- 562 رقم 8914].
(2)- [الاستیعاب، 3/ 584، وأسد الغابة، 5/ 49 مختصراً].
(3)- [زاد فی جامع الرّواة: صه، ی].
(4)- [زاد فی جامع الرّواة: [ی] وفی [د] هشام فکأ نّه سهو «مح»].
(5)- أعنی الإسراع فیه.
(6)- [الّذهبیّ، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 216، العبر، 1/ 65- 66، تاریخ الإسلام، 2/ 352]، [أنظر المجلّد التّاسع، ص 72- 73].
(7)- [الیافعیّ، مرآة الجنان، 1/ 131- 132/ عنه: الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 298]، [أنظر المجلّد التّاسع، ص 73].
(8)- [ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 66]، [أنظر المجلّد التّاسع، ص 92، 991- 992].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 434

193/ 230- عثمان بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

اشاره

فقد ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 733- 761. وأمّا ممّا لم یجی‌ء فی المجلّد التّاسع:
ذکر فی جملة الشّهداء علیهم السلام عند:
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 178
الزّرندی، درر السّمطین،/ 218
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
عدّه فی أولاد أمیر المؤمنین علیهم السلام عند:
البلخی، البدء، التّاریخ، 2/ 145
ابن حاتم الشّامی، الدّرّ النّظیم،/ 430
«1»

حدیث العبّاس علیه السلام معه وشهادته‌

ذکره ابن حاتم الشّامی فی الدّرّ النّظیم،/ 566- 557.
«2»

رثاؤه‌

[أنظر ص 185 من هذا المجلّد].

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان‌

ما ذکره ابن طاوس فی الإقبال (ط حجری)،/ 712، (ط قم)، 3/ 343، ومصباح الزّائر وسائر المصادر؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 177

عاقبة قاتله‌

ثمّ بعث مُعاذ بن هانی الکندیّ، وأبا عَمْرة، ومعبد بن سلمة الحضرمیّ، فأحاطوا بدار خِوَلّی بن یزید الأصبحیّ صاحب رأس الحسین، فاختبأ فی مخرجه، فطلبوه، فخرجت
__________________________________________________
(1)- [أنظر رقم 156/ 188 فی عنوان: أمّ العبّاس علیهما السلام وأشقّاؤه ص 191، 192- 193].
(2)- [أنظر رقم 156/ 188 فی عنوان: شهادة إخوته وحدیثه معهم قبل الشّهادة ص 199].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 435
إلیهم امرأته، فقالوا لها: أین زوجکِ؟ قالت: لا أدری، وأشارت بیدها إلی المخرج، فدخلوا علیه، فوجدوا علی رأسه قَوْصَرّة، فأخرجوه وأقبل المختار حین بلغه أخذه، فقتله إلی جانب منزله، ثمّ أمر به فاحرق، فلم یبرح حتّی صار رماداً، وکانت امرأته تسمّی العَیُوف، وکانت حین أتاها برأس الحسین قد نفرت منه، فکانت لا تکتحل ولا تتطیّب، وقالت: واللَّه لا یری منِّی سروراً أبداً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 406- 407
وأرسل إلی خِوَلّی بن یزید الأصبحیّ وهو صاحب رأس الحسین، فاختبأ فی مخرجه، فدخل أصحاب المختار یطلبونه، فخرجت امرأته، وهی العیوف بنت مالک، وکانت تُعادیه منذ جاءها «1» برأس الحسین، فقالت: ما تریدون؟ فقالوا لها: أین زوجکِ؟ قالت: لا أدری، وأشارت بیدها إلی المخرج، فدخلوا، فوجدوه وعلی رأسه قَوْصرّة «2»، فأخرجوه وقتلوه إلی جانب أهله، وحرقوه بالنّار.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30- 31
خِوَلّی الأصبحیّ. خولیّ بن یزید الأصبحیّ، من حِمیَر. هو الّذی أجهز علی الحسین رضی الله عنه بعد سنان بن أنس النّخعیّ، حزّ خِوَلّی رأسه وأتی به عبیداللَّه بن زیاد. وقال فی روایة مصعب الزّبیریّ:
اوقِر رِکابی فضّةً وذهَبا أنا قتلتُ الملِکَ المحجّبا
قتلتُ خیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخیرَهم إذ ینسبُون نَسَبا
قال ابن المرزبان: والشّعبیّ وأبو مخنف یرویان هذه الأبیات لسان بن أنس، واللَّه أعلم.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 13/ 435 رقم 529
__________________________________________________
(1)- فی ک: جاء.
(2)- القوصرة: وعاء التّمر، (القاموس).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 436
له ذکر أیضاً فی: «1»
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 370/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 597
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 118- 119/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 90- 91
القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 252- 253 (حکی عن أصدق الأخبار)
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 9/ 754- 758].
چنان‌چه مرقوم رقم کلک بیان گشت، ابو المؤید خوارزمی گوید که: طایفه ای از اعوان مختار، بر عزیمت قتل خولی بن یزید الاصبحی که سر امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه را از بدن جدا کرده بود، متوجه منزل وی گشتند و ناگاه، در سرای وی درآمدند و خولی در دودکش مختفی گشت و آن جماعت، از منکوحه وی عیوف نام که پیوسته به واسطه آن امر قبیح خولی را لعنت می‌کرد، پرسیدند که: «شوهر تو در کجاست؟»
گفت: «نمی‌دانم.»
وبه دست اشارت کرد که در آن دودکش است واورا از آن‌جا بیرون آورده، نزد مختار بردند ومختار فرمان داد تا او را به سان گوسفند در مجلس کشتند و جسد ناپاک او را بسوختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 242
پس معاذ بن هانی و ابو عمره را فرستاد به خانه خولی بن یزید اصبحی که سر مبارک آن حضرت را برای ابن زیاد برده بود، چون به خانه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود. در زیر سبدی او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثنای راه، مختار را دیدند که با لشگر خود می‌آید، گفت: «این لعین را برگردانید تا در خانه خودش، به جزای خود برسانم.»
پس آمد به نزد درِ خانه او، ودر آن جا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 798
سپس خولی بن یزید اصبحی را خواست که سر حسین را به کوفه آورده بود. چون به دنبال او رفتند، در مستراح خود پنهان شد و اصحاب مختار در خانه، به جست‌وجوی او پرداختند، زنش عیوف، دختر مالک که از آن شب که سر حسین علیه السلام را به خانه آورده بود با او دشمن بود، بیرون آمد و گفت: «چه می‌خواهید؟»
گفتند: «شوهرت کجاست؟»
به زبان گفت: «نمی‌دانم.»
و با دست به مستراح اشاره کرد و در آن جا رفتند و او را جستند. یک خیگی به سر خود کرده بود، او را بیرون آوردند در پیش خاندان او کشتند و با آتش سوختند، لعنه اللَّه.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 312
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 437

193/ 230- عثمان بن عروة الغفّاری‌

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عثمان بن عروة [أو قروة] «1» الغفّاریّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
عثمان بن عروة الغفاریّ: وفی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی عثمان بن عروة الغفاریّ، وفی کتب الرّجال لم أقف علی ترجمته.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171

194/ 231- عثمان بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 632.

195/ 232- عدیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 972.

- عروة [أو قرّة] مولی للحرّ بن یزید الرّیاحی‌

ذکر ناسخ التّواریخ سیِّد الشهداء علیه السلام، 2/ 266، ووسیلة الدّارین،/ 179، وریاض القدس، 1/ 333، اسم مولی للحرّ بن یزید الرِّیاحیّ «عروة»، وسنذکره فی غلام ترکیّ للحرّ، رقم 231/ 277 ص 689- 692.
__________________________________________________
(1)- [من مصباح الزّائر والمزار والبحار].
(2)- سلام بر عثمان بن فروه غفاری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
عثمان بن فروة (عروة) غفاری:
نام او در «رجبیه» آمده. به نظر ما احتمالًا او همان «قرة بن ابی‌قره غفاری» می‌باشد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 115
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 438

233- عقبة بن سمعان الکلبی‌

میزاته العائلیّة

عقبة بن سمعان، مولی الرّباب بنت امرئ القیس الکلبیّة، أمّ سکینة بنت الحسین.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 410
مولی لرباب أمّ سکینة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 259
عقبة بن سمعان- وکان مولیً للرّباب بنت امرئ القیس الکلبیّة، وهی أمّ سکینة بنت الحسین.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 454/ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299
عقبة بن سمعان، مولی الرّباب ابنة امرئ القیس الکلبیّة، امرأة الحسین، وکانت مع سکینة بنت الحسین. وهو مولی لأبیها، وهی إذ ذاک صغیرة. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 351
غلام له یُقال له: عقبة بن سمعان.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 137
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عقبة بن سمعان.
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 222؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 221؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 539؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 254
من أصحابه: عقبة بن سمعان.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
__________________________________________________
(1)- عقبة بن سمعان، غلام رباب کلبی، دختر امرؤ القیس آورده اند. رباب همسر حسین بود و با سکینه دختر حسین می‌زیست و عقبه، غلام پدرش بوده بود. سکینه در آن وقت صغیر بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 439
عقبة بن سمعان، مولی الرّباب ابنة امرئ القیس الکلبیّة، امرأة الحسین. «1»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 462
عقبة بن سمعان.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عقبة بن سمعان: قال فی نفس المهموم ناقلًا عن الطّبریّ والجزریّ: إنّه کان مولی لرباب ابنة امرئ القیس الکلبیّة، امرأة الحسین علیه السلام، امّ سکینة بنت الحسین.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171

أسره‌

وکان مع الحسین علیه السلام عقبة بن سمعان [...]، فقال له عمر بن سعد: مَنْ أنت؟ قال:
مملوک. فخلّی سبیله.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 410، أنساب الأشراف، 3/ 205
والآخر مولیً لرباب، امّ سکینة، أخذوه بعد قتل الحسین، فأرادوا ضرب عنقه، فقال لهم: «إنِّی عبد مملوک». فخلّوا سبیله.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 259/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2630؛ الحسین بن علیّ،/ 89
وأخذ عمر بن سعد عُقْبة بن سِمْعان- «2» وکان مولیً للرّباب «2» بنت امرئ القیس الکلبیّة، «3» «4» وهی امّ سُکینة بنت «4» الحسین- فقال له: ما «5» أنت؟ قال: أنا عبد مملوک، فخلّی سبیله، «6» فلم ینج منهم أحد غیره «6». «7»
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علی علیهما السلام ...] عقبة بن سمعان.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(2) (2) [الکامل: مولی الرّباب].
(3)- [زاد نفس المهموم: امرأة الحسین علیه السلام].
(4- 4) [الکامل: امرأة].
(5)- [بحر العلوم: من].
(6- 6) [لم یرد فی نفس المهموم وبحر العلوم].
(7)- گوید: عمر بن سعد، عقبة بن سمعان را گرفت که غلام رباب دختر امرؤ القیس کلبی، مادر سکینه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 440
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 454/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 298؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 459؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 296
أمّا مَنْ سلم [...] ومنهم عقبة بن سمعان مولی الرّباب ابنة امرئ القیس الکلبیّة، امرأة الحسین، أخذه عمر بن سعد فقال: ما أنت؟ فقال: أنا عبد مملوک، فخلّی سبیله، فنجا.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 462- 463
ومنّ عمر بن سعد علی عقبة بن سمعان حین أخبره أ نّه مولی، فلم ینج منهم غیره. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 189
وقد ذکره الطّبریّ وغیره من مؤرِّخی الواقعة، ویفهم ممّا ذکروه، إنّه کان عبداً للرّباب زوجة الحسین، وإنّه کان یتولّی خدمة أفراسه علیه السلام وتقدیمها له. فلمّا استشهد الحسین علیه السلام فرّ علی فرس، فأخذه أهل الکوفة، فزعم أ نّه عبد للرّباب بنت امرئ القیس الکلبیّة، زوجة الحسین علیه السلام، فاطلق، وجعل یروی الواقعة کما حدثت، ومنه اخذت أخبارها، وحاله مجهول، بل تخلّفه عن نصرته علیه السلام یجعلنا فی ریب.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 254
__________________________________________________
- دختر حسین، بود. بدو گفت: «کیستی؟»
گفت: «بنده‌ای مملوک.»
گوید: پس او را رها کرد و هیچ کس از آن‌ها جز وی جان به در نبرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3063
(1)- نقل است که هفتاد و دو کس از متعلقان امام‌حسین، در کربلا کشته شدند و دو کس از آن جماعت، بیش نجات نیافتند. یکی از آن دو نفر مرقع بن ثمامه اسدی بود که عمر سعد، او را به نزد ابن‌زیاد فرستاده بود و دیگر، مولی ام سکینه، امرأة امام حسین رضی الله عنه و چون او را بعد از قتل آن جناب گرفته، خواستند که گردن زنند، گفت: «من عبدی ام مملوک.»
پس او را رها کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 169
و از موالی آن حضرت در آن روز دو کس نجات یافتند، یکی مرقع بن ثمامه اسدی و دیگری غلام ام سکینه، که زوجه امام مظلوم بود.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 57
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 441
ذکره الطّبریّ وغیره من المؤرِّخین وکان عبداً للرّباب زوجة الحسین علیه السلام، فلمّا قُتل الحسین علیه السلام فرّ علی فرس، فأخذه أهل الکوفة، ثمّ اطلق وجعل یروی واقعة الطّفّ، ومنه اخذت أخبارها.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 78
فهؤلاء قتلوا کلّهم مع الحسین یوم الطّفّ إلّاسلیمان بن أبی رزین قُتل بالبصرة کما مرّ، وأمّا اللّذان لم یُقتلا مع الحسین فهما عقبة بن سمعان مولی الرّباب بنت امرئ القیس علی ما رواه الطّبریّ فی کتابه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 233/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 428
(ومنهم) عقبة بن سمعان، قال الجزریّ: فأخذ عمر بن سعد عقبة بن سمعان وکان مولی للرّباب ابنة امرئ القیس وهی زوجة الحسین علیه السلام ولها منه سکینة وعبداللَّه الرّضیع، فقال عقبة: أنا مملوک، فخلّی سبیله.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 398
وجاء مع الحسین علیه السلام من المدینة إلی مکّة وإلی کربلاء، وبرز إلی القتال فی یوم عاشوراء، واخذ أسیراً، فقال له: من أنت؟ قال: أنا عبد مملوک، فخلّی سبیله، وأخبار الحرب ووقائع لیلة عاشوراء أهل السّیر ینقلون عنه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171- 172

أخباره عن الطّفّ‌

ومنها:

ما حُدّثت عن هشام بن محمّد، عنه، قال: حدّثنی عبدالرّحمان بن جندب، قال:
حدّثنی عُقبة بن سِمعان [...] قال: خرجنا فلزمنا الطّریق الأعظم، فقال للحسین أهل بیته: لو تنکّبت الطّریق الأعظم کما فعل ابن الزّبیر لایلحقک الطّلب؛ قال: لا، واللَّه لا أفارقه حتّی یقضی اللَّه ما هو أحبّ إلیه، قال: فاستقبَلَنا عبداللَّه بن مُطیع، فقال للحسین:
جُعلت فِداک! أین ترید؟ قال: أمّا الآن فإنّی أرید مکّة، وأمّا بعدها فإنِّی أستخیر اللَّه، قال: خار اللَّه لک، وجعلنا فداک؛ فإذا أنت أتیت مکّة فإیّاک أن تَقرُب الکوفة، فإنّها بلدة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 442
مشؤومة، بها قُتل أبوک، وخُذل أخوک، واغتیل بطعنة کادت تأتی علی نفسه؛ الزم الحرم؛ فإنّک سیِّد العرب، لا یعدل بک واللَّه أهل الحجاز أحداً، ویتداعی إلیک النّاس من کلِّ جانب؛ لا تفارق الحرم فِداک عمِّی وخالی، فوَ اللَّه لئن هلکت لنُسترقَّنّ بعدک.
فأقبل حتّی نزل مکّة، فأقبل أهلها یختلفون إلیه ویأتونه ومَن کان بها من المعتمرین وأهل الآفاق، وابن الزّبیر بها قد لزم الکعبة، فهو قائم یصلِّی عندها عامّة النّهار ویطوف، ویأتی حسیناً فیمن یأتیه، فیأتیه الیومین المتوالیین، ویأتیه بین کلّ یومین مرّة، ولا یزال یشیر علیه بالرّأی وهو أثقل خلق اللَّه علی ابن الزّبیر، قد عرف أنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ولا یتابعونه أبداً ما دام حسین بالبلد، وأنّ حسیناً أعظم فی أعینهم وأنفسهم منه، وأطوع فی النّاس منه.
فلمّا بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة أرجف أهل العراق بیزید، وقالوا: قد امتنع حسین وابن الزّبیر، ولحقا بمکّة، فکتب أهل الکوفة إلی حسین، وعلیهم النّعمان بن بشیر.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 351- 352

ومنها:

قال أبو مخنف: وحدّثنی الحارث بن کعب الوالبیّ، عن عقبة «1» بن سمعان، أنّ حسیناً لمّا أجمع المسیر إلی الکوفة أتاه عبداللَّه بن عبّاس فقال: یا ابن عمّ، إنّک قد أرجف النّاس أ نّک سائر إلی العراق، فبیّن لی ما أنت صانع؟ قال: إنِّی قد أجمعتُ المسیر فی أحد یومیّ هذین إن شاء اللَّه تعالی؛ فقال له ابن عبّاس: فإنّی أعیذک باللَّه من ذلک، أخبرنی رحمک اللَّه! أتسیر إلی قومٍ قد قتلوا أمیرهم، وضبطوا بلادهم، ونفوا عدوّهم؟ فإن کانوا قد فعلوا ذلک فسر إلیهم، وإن کانوا إنّما دعوک إلیهم وأمیرهم علیهم قاهر لهم، وعمّاله تجبی بلادهم، فإنّهم إنّما دعوک إلی الحرب والقتال، ولا آمن علیک أن یغرّوک ویکذبوک، ویخالفوک ویخذلوک، وأن یستنفروا إلیک فیکونوا أشدّ النّاس علیک؛ فقال له حسین:
وإنِّی أستخیر اللَّه وأنظر ما یکون.
__________________________________________________
(1)- ط: «عتبة»، والصّواب ما أثبته، وانظر الفهرس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 443
قال: فخرج ابن عبّاس من عنده وأتاه ابن الزّبیر فحدّثه ساعة، ثمّ قال: ما أدری ما ترکُنا هؤلاء القوم وکفُّنا عنهم، ونحن أبناء المهاجرین، وولاة هذا الأمر دونهم! خبّرنی ما ترید أن تصنع؟ فقال الحسین: واللَّه لقد حدّثت نفسی بإتیان الکوفة، ولقد کتب إلیَّ شیعتی بها وأشراف أهلها، وأستخیر اللَّه؛ فقال له ابن الزّبیر: أمّا لو کان لی بها مثل شیعتک ما عدلتُ بها؛ قال: ثمّ إنّه خشی أن یتّهمه، فقال: أمّا إنّک لو أقمت بالحجاز ثمّ أردت هذا الأمر ها هنا ما خولف علیک إن شاء اللَّه؛ ثمّ قام فخرج من عنده، فقال الحسین: ها إنّ هذا لیس شی‌ء یؤتاه من الدّنیا أحبّ إلیه من أن أخرج من الحجاز إلی العراق، وقد علم أ نّه لیس له من الأمر معی شی‌ء، وأنّ النّاس لم یعدلوه بی، فودّ أ نّی خرجت منها لتخلو له.
قال: فلمّا کان من العشیّ أو من الغد، أتی الحسین عبداللَّه بن العبّاس فقال: یا ابن عمّ! إنِّی أتصبّر ولا أصبر، إنّی أتخوّف علیک فی هذا الوجه الهلاک والاستئصال؛ إنّ أهل العراق قوم غُدُر، فلا تقربنّهم، أقم بهذا البلد فإنّک سیِّد أهل الحجاز؛ فإن کان أهل العراق یریدونک کما زعموا فاکتب إلیهم فلینفوا عدوّهم، ثمّ أقدم علیهم، فإن أبیت إلّاأ نّه تخرج فسر إلی الیمن فإن بها حصوناً وشِعاباً، وهی أرض عریضة طویلة، ولأبیک بها شیعة، وأنت عن النّاس فی عُزلة، فتکتب إلی النّاس وترسل، وتبثّ دُعاتک، فإنِّی أرجو أن یأتیک عند ذلک الّذی تحبّ فی عافیة؛ فقال له الحسین: یا ابن عمّ، إنِّی واللَّه لأعلم أ نّک ناصح مشفق، ولکنِّی قد أزمعت وأجمعت علی المسیر؛ فقال له ابن عبّاس: فإن کنت سائراً فلا تسر بنسائک وصبیتک، فواللَّه إنّی لخائف أن تُقتل کما قُتل عثمان ونساؤه وولده ینظرون إلیه. ثمّ قال ابن عبّاس: لقد أقررت عین ابن الزّبیر بتخلیتک إیّاه والحجاز والخروج منها، وهو الیوم لا ینظر إلیه أحد معک واللَّه الّذی لا إله إلّاهو لو أعلم أ نّک إذا أخذت بشعرک وناصیتک حتّی یجتمع علیَّ وعلیک النّاس أطعتنی لفعلت ذلک. قال: ثمّ خرج ابن عبّاس من عنده، فمرّ بعبداللَّه بن الزّبیر، فقال: قرّت عینک یا ابن الزّبیر! ثمّ قال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 444
یا لکِ من قُبَّرة بمعمرِ خلا لکِ الجوُّ فبیضی واصفری
ونقِّری ما شئتِ أن تُنقِّری
هذا حسین یخرج إلی العراق، وعلیک بالحجاز.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 383- 384

ومنها:

قال أبو مخنف: حدّثنی الحارث بن کعب الوالبیّ، عن عُقبة بن سِمعان قال: لمّا خرج الحسین من مکّة اعترضه رُسُل عمرو بن سعید بن العاص، علیهم یحیی بن سعید، فقالوا له: انصرف؛ أین تذهب؟! فأبی علیهم ومضی، وتدافعَ الفریقان، فاضطربوا بالسِّیاط.
ثمّ إنّ الحسین وأصحابه امتنعوا امتناعاً قویّاً، ومضی الحسین علیه السلام علی وجهه، فنادوه:
یا حسین، ألا تتّقی اللَّه؟! تخرج من الجماعة، وتفرّق بین هذه الامّة؟! فتأوّل حسین قول اللَّه عزّ وجلّ: «لِی عَمَلی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أ نْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أعْمَلُ وَأنا بَرِی‌ءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ».
قال: ثمّ إنّ الحسین أقبل حتّی مرّ بالتّنعیم، فلقی بها عِیراً قد أقبل بها من الیمن، بعث‌بها بحیر بن رَیْسان الحِمیریّ إلی یزید بن معاویة،- وکان عامله علی الیمن- وعلی العِیر الوَرْسُ والحُلل یُنطلق بها إلی یزید فأخذها الحسین، فانطلق بها؛ ثمّ قال لأصحاب الإبل: لا أکرهکم، مَن أحبّ أن یمضی معنا إلی العراق أوفینا کِراءه وأحسنّا صحبته، ومَن أحبّ أن یفارقنا من مکاننا هذا أعطیناه من الکِراء علی قدر ما قطع من الأرض؛ قال: فمن فارقه منهم حوسب فأوفی حقّه، ومَن مضی منهم معه أعطاه کِراءه وکساه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 385- 386
«1»
__________________________________________________
(1)- درباره مسلم بن عقیل و رفتنش به کوفه و کشته شدنش، حکایتی کامل‌تر و مفصل‌تر هست که از عقبة بن سمعان.
عقبه گوید: برون شدیم و راه بزرگ را پیش گرفتیم. کسان خاندان حسین بدو گفتند: «بهتر است، اگر از راه بزرگ بگردی که تعاقب کنندگان به تو نرسند، ابن‌زبیر چنین کرده است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 445
__________________________________________________
- گفت: «نه، به خدا از این راه جدا نمی‌شوم تا خدا هر چه خواهد مقدر کند.»
گوید: عبداللَّه بن مطیع به پیشواز ما آمد و به حسین گفت: «فدایت شوم کجا می‌روی؟»
گفت: «اکنون سوی مکه می‌روم. پس از آن، از خدا خیر می‌جویم.»
گفت: «خدا برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند. اگر به مکه رفتی، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم که پدرت آن جا کشته شد و برادرت را بی‌یار گذاشتند و به غافلگیری ضربتی زدند که نزدیک بود وی را تلف کند. در حرم بمان که سرور عربی. به خدا مردم حجاز، هیچ کس را با تو برابر نمی‌گیرند و مردم از هر طرف، سوی تو می‌آیند. عمو و دایی‌ام به فدایت، از حرم خدا دور مشو که اگر تلف شوی، ما پس از تو چون غلامان شویم.»
گوید: حسین برفت تا به مکه رسید و مردم آن جا، رو سوی وی آوردند، و آمد و رفت می‌کردند. عمره گزاران و مردم ولایات که آن جا بودند می‌آمدند. ابن‌زبیر نیز در مکه بود، و پیوسته به نزد کعبه بود. بیش‌تر اوقات روز، آن‌جا به نماز ایستاده بود یا طواف می‌کرد. وی نیز جزء کسان، پیش حسین می‌آمد. دو روز پیاپی می‌آمد، دو روز یک بار می‌آمد و پیوسته به او مشورت می‌داد. ابن زبیر، حسین را از همه خلق خدا ناخوش‌تر می‌داشت که دانسته بود، تا ایشان آن جاست مردم مکه هرگز بیعت و تبعیت او نمی‌کنند که حسین در دیده و دل‌هایشان، از او بزرگ‌تر است و مردم اطاعت او بیش‌تر می‌کنند.
گوید: وقتی مردم کوفه از هلاک معاویه خبر یافتند، مردم عراق بر ضد یزید به جنبش آمدند و گفتند: حسین و ابن زبیر مقاومت کرده‌اند و سوی مکه رفته‌اند. آن‌گاه مردم کوفه به حسین نامه نوشتند، حاکمشان نعمان بن بشیر بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921- 2922
عقبه بن سمعان گوید: وقتی حسین مصمم شد که سوی کوفه روان شود، عبداللَّه بن عباس پیش وی آمد و گفت: «ای پسر عمو! مردم شایع کرده‌اند که تو سوی عراق خواهی رفت، به من بگو چه خواهی کرد؟»
گفت: «آهنگ آن دارم که ان شاء اللَّه تعالی، همین دو روزه حرکت کنم.»
ابن‌عباس بدو گفت: «خدا تو را از این سفر محفوظ دارد، خدایت قرین رحمت بدارد. به من بگو، آیا سوی قومی می‌روی که حاکمشان را کشته‌اند و ولایتشان را به تصرف آورده‌اند و دشمن خویش را بیرون رانده‌اند، اگر چنین کرده‌اند، سوی آن‌ها رو، اما اگر تو را خوانده‌اند و حاکمشان آن‌جاست و بر قوم مسلط است، و عمال وی خراج ولایت می‌گیرند، تو را به جنگ و زد و خورد دعوت کرده‌اند و بیم دارم فریبت دهند و تکذیبت کنند و مخالفت تو کنند و یاریت نکنند و بر ضد تو حرکتشان دهند و از همه کس، در کار دشمنی تو سخت‌تر باشند.»
حسین گفت: «از خدا خیر می‌جویم، ببینم چه خواهد بود.»
گوید: ابن‌عباس از پیش وی برفت و ابن‌زبیر بیامد و مدتی با وی سخن کرد و گفت: «نمی‌دانم چرا این قوم را واگذاشته‌ایم و دست از آن‌ها بداشته‌ایم، در صورتی که ما فرزندان مهاجرانیم و صاحبان خلافت، نه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 446
__________________________________________________
- آن‌ها. به من بگو می‌خواهی چه کنی؟»
حسین گفت: «به خاطر دارم سوی کوفه روم که شیعیان آن جا و سران اهل کوفه به من نامه نوشته اند و از خدا خیر می‌جویم.»
ابن زبیر بدو گفت: «اگر کسانی همانند شیعیان تو را آن جا داشتم، از آن چشم نمی‌پوشیدم.»
گوید: آن‌گاه از بیم آن که مبادا حسین بدگمان شود، گفت: «اگر در حجاز بمانی و این جا به طلب خلافت برخیزی، ان شاء اللَّه مخالفت نخواهی دید.»
آن‌گاه برخاست و از پیش وی برفت، حسین گفت: «این، هیچ چیز دنیا را بیش‌تر از این دوست ندارد که از حجاز سوی عراق روم که می‌داند با حضور من، چیزی از خلافت به او نمی‌رسد و مردم او را با من برابر نمی‌گیرند، دوست دارد از این جا بروم که حجاز برای وی خالی بماند.»
گوید: و چون شب آمد، یا صبح بعد، عبداللَّه بن عباس پیش حسین آمد و گفت: «ای پسر عمو! من صبوری می‌نمایم، اما صبر ندارم. بیم دارم در این سفر هلاک و نابود شوی. مردم عراق قومی حیله‌گرند. به آن‌ها نزدیک مشو. در همین شهر بمان که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق چنان که می‌گویند تو را می‌خواهند، به آن‌ها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند، آن‌گاه سوی آن‌ها رو. اگر به جز رفتن نمی‌خواهی، سوی یمن رو که آن جا قلعه‌ها و دره‌ها هست، سرزمینی پهناور است و دراز. پدرت آن جا شیعیان دارد، و از کسان بر کناری، به مردم نامه می‌نویسی و دعوتگران می‌فرستی، در این صورت امیدوارم که آن‌چه را می‌خواهی، بی‌خطر بیابی.»
حسین بدو گفت: «ای پسر عمو! به خدا می‌دانم که نصیحت گوی مشفقی، ولی من مصمم شده ام و آهنگ رفتن دارم.»
ابن‌عباس گفت: «اگر می‌روی زنان و کودکانت را مبر. به خدا می‌ترسم چنان کشته شوی که عثمان کشته شد، و زنانش و فرزندانش او را می‌نگریستند.»
گوید: پس از آن ابن‌عباس گفت: «چشم ابن‌زبیر را روشن می‌کنی که او را با حجاز وامی‌گذاری و از این جا می‌روی. امروز چنان است که با وجود تو، کس به او نمی‌نگرد. به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر می‌دانستم اگر موی پیشانیت را بگیرم تا مردم بر من و تو فراهم آیند به رأی من کار می‌کنی، چنین می‌کردم.»
گوید: آن‌گاه ابن‌عباس از پیش وی برفت و به عبداللَّه‌بن زبیر گذشت و گفت: «ای پسر زبیر! چشمت روشن شد.»
آن‌گاه شعری بدین مضمون خواند:
«ای پرستو که در خانه‌ای
خانه خلوت شد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 447
حدّث عقبة بن سمعان، قال: خرج الحسین علیه السلام من مکّة، فاعترضته رُسل عمرو بن سعید بن العاص، علیهم یحیی بن سعید لیردّوه، فأبی علیهم «1» وتدافع الفریقان «1» وتضاربوا بالسّیاط، «1» ثمّ امتنع علیهم الحسین وأصحابه امتناعاً شدیداً «1» ومضی الحسین علی وجهه، فبادروا وقالوا: یا حسین! ألا تتّقی اللَّه، تخرج من الجماعة وتفرّق بین هذه الامّة، فقال:
«لِی عَمَلی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أ نْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أعْمَلُ وَأنا بَرِی‌ءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ».
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 19/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 368- 369؛ البحرانی، العوالم، 17/ 218- 219

ومنها:

فلمّا کان وقت العصر أمرَ الحسین أن یتهیّأوا للرّحیل. ثمّ إنّه خرج فأمر منادیه فنادی بالعصر، وأقام فاستقدم الحسین فصلّی بالقوم ثمّ سلم، وانصرف إلی القوم بوجهه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، أ یّها النّاس، فإنّکم إن تتّقوا وتعرفوا الحقّ لأهله یکن أرضی للَّه، ونحن أهل البیت أولی بولایة هذا الأمر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم، والسّائرین فیکم بالجور والعدوان، وإن أنتم کرهتمونا، وجهلتم حقّنا، وکان رأیکم غیر ما أتتنی کتبکم، وقدمت به علیَّ رسلکم، انصرفت عنکم، فقال له الحرّ بن یزید:
إنّا واللَّه ما ندری ما هذه الکتب الّتی تذکر! فقال الحسین «2»: یا عقبة بن سمعان، أخرج الخرجین اللّذین فیهما کتبهم إلیّ، فأخرج خرجین مملوءین صحفاً، فنشرها بین أیدیهم.
__________________________________________________
- تخم بگذار و چهچه بزن و هر چه می خواهی تخم بگذار.» سپس گفت: «اینک حسین سوی عراق می‌رود، حجاز را نگه دار.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2964- 2967
(1) (1) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(2)- [أضاف فی الإرشاد وسائر المصادر: لبعض أصحابه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 448
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 402/ مثله المفید، الإرشاد، 2/ 81؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229؛ ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 335؛ مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 44- 45؛ المجلسی، البحار، 44/ 377؛ البحرانی، العوالم، 17/ 227- 228؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 249- 250؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 252؛ القمّی، نفس المهموم،/ 188- 189؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 163- 164؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 271- 272؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 612؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 43؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 216؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 192؛ المیانجی، العیون العبری،/ 68- 69؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 64
قال: ودنت صلاة العصر، فأمر الحسین مؤذّنه، فأذّن وأقام الصّلاة، وتقدّم الحسین فصلّی بالعسکرین. فلمّا انصرف من صلاته، وثب قائماً علی قدمیه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أ یّها النّاس! أنا ابن بنت رسول اللَّه (ص) ونحن أولی بولایة هذه الأمور علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم والسّائرین فیکم بالظّلم والعدوان، فإن تثقوا باللَّه وتعرفوا الحقّ لأهله فیکون ذلک للَّهِ رضاً، وإن کرهتمونا وجهلتم حقّنا وکان رأیکم علی خلاف ما جاءت به کتبکم وقدمت به رسلکم، انصرفت عنکم.
قال: فتکلّم الحرّ بن یزید بینه وبین أصحابه فقال: أبا عبداللَّه! ما نعرف هذه الکتب ولا مَن هؤلاء الرّسل. قال: فالتفت الحسین إلی غلام له، یقال له عقبة بن سمعان، فقال:
یا عقبة! هات الخرجین اللّذین فیهما الکتب؛ فجاء عقبة بکتب أهل الشّام والکوفة، فنثرها بین أیدیهم، ثمّ تنحّی، فتقدّموا ونظروا إلی عنوانها، ثمّ تنحّوا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 137- 138
... قال الحرّ: واللَّه إنّا ما ندری بهذه الکتب التّی تقول، فقال الحسین: یا عقبة بن سمعان! أخرج إلیّ الخرجین، فأخرجهما وأتی بهما مملوئین من کتب أهل الکوفة، فنثر الکتب بین یدیه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 231/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 449

ومنها:

قال أبو مخنف: حدّثنی عبدالرّحمان بن جُندب، عن عقبة بن سمعان، قال: لمّا کان فی آخر اللّیل أمر الحسین بالاستقاء من الماء، ثمّ أمرنا بالرّحیل، ففعلنا؛ قال: فلمّا ارتحلنا من قصر بنی مقاتل وسرنا ساعة خفق الحسین برأسه خفقة «1»، ثمّ انتبه وهو یقول: إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون، والحمد للَّه‌ربّ العالمین؛ قال: ففعل ذلک مرّتین أو ثلاثاً، قال: فأقبل إلیه ابنه علیّ بن الحسین «2» علی فرس له، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، والحمد للَّه‌ربّ العالمین، یا أبتِ، جُعلت فداک! «2» مِمّ حمدت اللَّه واسترجعت؟ قال: یا بنیّ، إنِّی خفقت برأسی خفقة فعنّ لی فارس علی فرس فقال: القوم یسیرون والمنایا تسری «3» إلیهم، فعلمتُ أنّها أنفسنا نُعیت إلینا، قال له: یا أبتِ، لا أراک اللَّه سوءاً، ألسنا علی الحقّ! قال:
بلی والّذی إلیه مرجع العباد؛ قال: یا أبتِ، إذاً لا نبالی؛ نموت محقّین؛ فقال له: جزاک اللَّه من ولد خیر ما جزی ولداً عن والده، قال: فلمّا أصبح نزل فصلّی الغداة، ثمّ عجّل الرّکوب، فأخذه یتیاسر بأصحابه یرید أن یفرِّقهم، فیأتیه الحرّ بن یزید فیردّهم «4» فیردّه «5»، فجعل إذا ردّهم إلی الکوفة ردّاً شدیداً امتنعوا علیه فارتفعوا، فلم یزالوا یتسایرون [کذلک] «6» حتّی انتهوا إلی نینوی؛ المکان الّذی نزل به الحسین؛ قال: فإذا راکب علی نجیب له وعلیه السِّلاح متنکِّب قوساً مقبل من الکوفة، فوقفوا جمیعاً ینتظرونه، فلمّا انتهی إلیهم سلّم علی الحرّ بن یزید وأصحابه، ولم یسلِّم علی الحسین علیه السلام وأصحابه، فدفع إلی الحرّ کتاباً من عبیداللَّه بن زیاد، فإذا فیه: أمّا بعد، فجعجِع «7» بالحسین حین
__________________________________________________
(1)- [فی الإرشاد مکانه: فقال عقبة بن سمعان: فسرنا معه ساعة فخفق وهو علی فرسه خفقة ...].
(2) (2) [الإرشاد: علیهما السلام، فقال:].
(3)- [فی الإرشاد] وابن الأثیر: «تسیر».
(4)- [لم یرد فی الإرشاد].
(5)- [أضاف فی الإرشاد: وأصحابه].
(6)- [من الإرشاد].
(7)- أورد الخبر فی اللّسان وقال فی شرحه: «أی أزعجه وأخرجه، وقال الأصمعیّ: یعنی احبسه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 450
یبلغک کتابی، ویقدم علیک رسولی، فلا تُنزله إلّابالعراء فی غیر حصن «1» وعلی غیر ماء، وقد أمرتُ رسولی أن یلزمک ولا یفارقک حتّی یأتینی بإنفاذک أمری؛ والسّلام.
قال: فلمّا قرأ الکتاب، قال لهم الحرّ: هذا کتاب الأمیر عبیداللَّه بن زیاد یأمرنی فیه أن أجعجع بکم فی المکان الّذی یأتینی فیه کتابه، وهذا رسوله، وقد أمره أ لّایفارقنی حتّی أنفذ رأیه وأمره، فنظر «2» إلی رسول عبیداللَّه یزید بن زیاد بن المهاصر أبو الشّعثاء الکِنْدیّ، ثمّ البهدلیّ، فعنّ له، فقال: أمالک بن النُّسیر البَدّیّ؟ قال: نعم- وکان أحد کِنْدة- فقال له یزید بن زیاد: «1» ثکلتک امّک! ماذا جئت فیه؟ قال: وما «3» جئتُ فیه! أطعتُ إمامی، ووفیتُ ببیعتی، فقال له «4» أبو الشّعثاء «4»: عصیتَ ربّک، وأطعت إمامک فی هلاک نفسک، کسبت العار والنّار «5»، قال اللَّه عزّ وجلّ: «وَجَعَلْنَاهُمْ أئِمّةً یَدْعُونَ إلی النّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لَایُنْصَرُونَ» «6»
، فهو إمامک. قال: وأخذ الحرّ بن یزید القوم بالنّزول فی ذلک المکان علی غیر ماء ولا فی قریة، فقالوا: دعنا ننزل فی هذه القریة- یعنون نینوی- أو هذه القریة- یعنون الغاضریّة- أو هذه الأخری- یعنون شُفَیّة-.
فقال: لا واللَّه ما أستطیع ذلک، هذا رجل قد بُعث إلیّ عیناً، فقال له زهیر بن القین: «7»
__________________________________________________
(1)- [الإرشاد: خضر].
(2) (1) [الإرشاد: یزید بن المهاجر الکندیّ، وکان مع الحسین علیه السلام إلی رسول ابن زیاد فعرفه، فقال له‌یزید].
(3)- [الإرشاد: ماذا].
(4) (4) [الإرشاد: ابن المهاجر].
(5)- [أضاف فی الإرشاد: وبئس الإمام إمامک].
(6)- سورة القصص: 41.
(7)- [أضاف فی الإرشاد: إنِّی واللَّه ما أراه یکون بعد الّذی ترون إلّاأشدّ ممّا ترون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 451
یا ابن رسول اللَّه، إنّ قتال هؤلاء «1» أهوَن «2» من قتال من یأتینا من بعدهم، فلعمری لیأتینا «3» من بعدُ مَن تری ما لا قِبَل لنا به «1»؛ فقال له الحسین: ما کنتُ لأبدأهم بالقتال؛ «4» فقال له زهیر بن القین: سر بنا إلی هذه القریة حتّی تنزلها فإنّها حصینة، وهی علی شاطئ الفرات، فإن منعونا قاتلناهم، فقتالهم أهوَن علینا من قتال من یجی‌ء من بعدهم؛ فقال له الحسین: وأیّة قریة هی؟ قال: هی العَقْر، فقال الحسین: اللَّهمّ إنِّی أعوذُ بکَ من العَقْر «2»، ثمّ نزل، وذلک یوم الخمیس، وهو الیوم الثّانی من المحرّم سنة إحدی وستِّین «5». فلمّا کان من الغد قدم علیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص من الکوفة فی أربعة آلاف. قال: وکان سبب خروج ابن سعد إلی الحسین علیه السلام أنّ عبیداللَّه بن زیاد بعثه علی أربعة آلاف من أهل الکوفة یسیر بهم إلی دَسْتَبَی، وکانت الدّیلم قد خرجوا إلیها وغلبوا علیها، فکتب إلیه ابن زیاد عهده علی الرّیّ، وأمره بالخروج. فخرج معسکِراً بالنّاس بحمّام أعین، فلمّا کان من أمر الحسین ما کان وأقبل إلی الکوفة، دعا ابن زیاد عمر بن سعد، فقال: سر إلی الحسین، فإذا فرغنا ممّا بیننا وبینه سرت إلی عملک؛ فقال له عمر بن سعد: إنْ رأیت رحمک اللَّه أن تُعفینی فافعل؛ فقال له عبیداللَّه: نعم، علی أن تردّ لنا عهدنا؛ قال: فلمّا قال له ذلک، قال عمر بن سعد: أمهلنی الیوم حتّی أنظر؛ قال: فانصرف عمر یستشیر نُصحاءه، فلم یکن یستشیر أحداً إلّانهاه؛ قال: وجاء حمزة بن المغیرة بن شعبة- وهو ابن اخته- فقال: أنشدک اللَّه یا خال أن تسیر إلی الحسین فتأثم بربِّک، وتقطع رحمک! فوَ اللَّه لأن تخرج من دنیاک ومالک وسلطان الأرض کلّها لو کان لک، خیر لک من أن تلقی اللَّه بدم
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الإرشاد: القوم السّاعة].
(2)- [أضاف فی الإرشاد: علینا].
(3) (1) [الإرشاد: بعدهم ما لا قِبَل لنا بهم به].
(4) (2) [لم یرد فی الإرشاد].
(5)- [إلی هنا مثله فی الإرشاد، 2/ 83- 88، ادامة روایة عقبة بن سمعان فی الإرشاد، وانظر باقی الخبرفی عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ فی عنوان: معاملته مع رسول عمر بن سعد بعد دخوله کربلاء، وانظر حبیب بن مظاهر الأسدیّ فی عنوان: مقالته مع رسول ابن سعد وقرّة بن قیس الحنظلیّ، ثمّ ادامة روایة عقبة بهذا النّحو إلی الآخر: وکتب [عمر بن سعد] إلی عبیداللَّه بن زیاد: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، فإنِّی حیث نزلتُ بالحسین بن علیّ بعثتُ إلیه من رسلی فسألته عمّا أقدمه وماذا یطلب، فقال: کتبَ إلیَّ أهل هذه البلاد وأتتنی رُسلهم یسألوننی القدوم، ففعلت، فأمّا إذا کرهتمونی وبدا لهم غیر ما أتتنی به رُسلهم، فأنا منصرف عنهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 452
الحسین! فقال له عمر بن سعد: فإنِّی أفعل إن شاء اللَّه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 407- 409/ مثله المفید، الإرشاد، 1/ 83- 86
«1»
__________________________________________________
(1)- عقبة بن سمعان گوید: وقتی آخر شب شد، حسین به ما گفت، آبگیری کنیم. آن‌گاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم.
گوید: وقتی از قصر بنی‌مقاتل حرکت کردیم و لختی برفتیم، حسین چرتی زد و آن‌گاه به خود آمد و گفت: «إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، والحمد للَّه‌ربّ العالمین» این را دو بار یا سه بار گفت.
گوید: پسرش علی بر اسب خویش بیامد و گفت: «انا للَّه‌وانا الیه راجعون، والحمد للَّه‌رب العالمین، پدرجان! فدایت شوم، حمد و انا للَّه‌برای چه می‌گویی؟»
گفت: «پسرکم! چرتم گرفت و سواری بر اسبی دیدم که گفت: قوم روانند و مرگ‌ها نیز روان است و بدانستم که از مرگ ما خبرمان می‌دهند.»
گفت: «پدرجان! خدا بد برایت نیاورد، مگر ما بر حق نیستیم؟»
گفت: «قسم به مرجع بندگان، چرا.»
گفت: «پدرجان! چه اهمیت دارد، بر حق جان می‌دهیم.»
گفت: «خدای نکوترین پاداشی که به خاطر پدری به فرزندی داده تو را دهد.»
گوید: و چون صبح درآمد، فرود آمد و نماز صبحگاه بکرد. آن‌گاه با شتاب برنشست و یاران خود را به جانب چپ برد. می‌خواست متفرقشان کند، اما حر می‌آمد و آن‌ها را باز پس می‌برد. حسین نیز اورا پس می‌برد و چون آن‌ها را سوی کوفه می‌کشید، مقاومت می‌کردند و راه بالا می‌گرفتند و همچنان با هم راه پیمودند تا به نینوا رسیدند؛ جایی که حسین منزلگاه کرد.
گوید: در این وقت سواری بر اسبی اصیل پدیدار شد که مسلح بود و کمانی به شانه داشت و از کوفه می‌آمد. همگی بایستادند و منتظر وی بودند و چون به آن‌ها رسید، به حربن یزید و یارانش سلام گفت، اما به حسین علیه السلام و یارانش سلام نگفت. آن‌گاه نامه‌ای به حر داد که از ابن‌زیاد بود و چنین نوشته بود:
«وقتی نامه من به تو رسید و فرستاده‌ام بیامد، حسین را بدار در زمین باز بی‌حصار و آب. به فرستاده‌ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بیارد که دستور مرا اجرا کرده‌ای، والسلام.»
گوید: وقتی حر نامه را بخواند، بدان‌ها گفت: «این نامه امیر عبیداللَّه بن زیاد است که به من دستور می‌دهد شما را در همان‌جا که نامه‌اش به من می‌رسد، بدارم. این فرستاده اوست که گفته از من جدا نشود تا نظر وی اجرا شود.»
گوید: ابوالشعثا، یزید بن زیاد مهاجر کندی نهدی، به فرستاده عبیداللَّه زیاد نگریست و رو به او کرد و گفت: «مالک بن نسیر بدّی هستی؟»
گفت: «بله.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 453
__________________________________________________
- گوید: وی نیز یکی از مردم کنده بود.
گوید: یزیدبن زیاد بدو گفت: «مادرت عزادارت شود، به چه کار آمده‌ای؟»
گفت: «به کاری آمده‌ام که اطاعت پیشوایم کرده‌ام و به بیعتم عمل کرده‌ام.»
ابوالشعثا گفت: «عصیان پروردگار کرده‌ای و اطاعت پیشوای خویش در کار هلاکت خویش، و ننگ و جهنم جسته‌ای که خدای عزوجل گوید:
«وجعلنا منهم أئمّة یدعون إلی النّار ویوم القیامة لا ینصرون».»
یعنی: «آن‌ها را پیشوایان کردیم که به سوی جهنم بخوانند و روز رستاخیز یاری نبینند. پیشوای تو چنین است.»
گوید: حر جماعت را وادار کرد در همان‌جا فرود آیند، بی‌آب و آبادی.
گفتند: «بگذارمان در این دهکده فرود آییم.»
مقصودشان نینوا بود.
گفت: «نه، به خدا قدرت این کار ندارم. این مرد را به مراقبت من فرستاده‌اند.»
گوید: زهیر بن قین گفت: «ای پسر پیمبر خدا! جنگ با اینان، آسان‌تر از جنگ کسانی است که پس از این به مقابله با ما می‌آیند به جان خودم. از پی اینان که می‌بینی، کسانی سوی ما آیند که تاب مقابله آن‌ها نیاریم.»
حسین گفت: «من کسی نیستم که جنگ آغاز کنم.»
گفت: «پس سوی این دهکده رویم و آن‌جا فرود آییم که استوار است و بر کنار فرات. اگر نگذارندمان با آن‌ها می‌جنگیم که جنگ با آن‌ها آسان‌تر از جنگ کسانی است که از پی آن‌ها می‌رسند.»
حسین گفت: «این چه دهکده ای است؟»
گفت: «عقر 1.»
حسین گفت: «خدایا! از عقر به تو پناه می‌برم.»
آن‌گاه فرود آمد و این به روز پنجشنبه، دوم محرم سال شصت و یکم بود.
گوید: و چون فردا شد، عمر بن سعد بن ابی‌وقاص با چهار هزار کس از کوفه پیش آن‌ها رسید.
گوید: سبب آمدن ابن سعد به مقابله حسین چنان بود که عبیداللَّه، او را سالار چهار هزار کس از مردم کوفه کرده بود که سوی دستبی فرستد که دیلمان آن جا رفته بودند و بر ولایت تسلط یافته بودند. ابن زیاد فرمان ری را به نام وی نوشته بود و دستور رفتن داده بود، و او با کسان در حمام اعین اردو زده بود و چون کار حسین چنان شد که بود، رو سوی کوفه کرد. ابن‌زیاد، عمربن سعد را پیش خواند و گفت: «به مقابله حسین رو و چون از کار میان خودمان و او فراغت یافتیم، سوی عمل خویش می‌روی.»
گوید: عمربن سعد بدو گفت: «خدایت رحمت کناد! اگر خواهی مرا معاف داری، بدار.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 454
قال أبو مخنف: فحدّثنی عبدالرّحمان بن جندب، عن عقبة بن سمعان الکلبیّ، قال:
ارتحلنا من قصر بنی مقاتل، وسِرنا ساعة، فخفق [إلی آخر الخبر، أنظر المجلّد، 12/ 1075، فی عنوان: کلام علیّ بن الحسین علیهما السلام مع أبیه علیه السلام، إذ استرجع ثمّ ذکر فی مقاتل الطّالبیِّین الخبر عن عقبة بن سمعان الکلبیّ].
قال: وکان عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه قد ولّی عمر بن سعد الرّیّ، فلمّا بلغه الخبر، وجّه إلیه أن: سِرْ إلی الحسین أوّلًا فاقتله، فإذا قتلته رجعتَ ومضیتَ إلی الرّیِّ، فقال له:
اعفنی أیّها الأمیر، قال: قد أعفیتک من ذلک ومن الرّیّ، قال: اترکنی أنظر فی أمری، فترکه، فلمّا کان من الغد، غدا علیه فوجّه معه الجیوش، فقال الحسین: فلمّا قاربه وتوافقوا، قام الحسین فی أصحابه خطیباً، فقال: اللَّهمّ ... [إلی الآخر ... ثمّ ذکر خطبة الإمام الحسین علیه السلام لیلة عاشوراء، أنظر المجلّد، 9/ 319- 320].
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 74- 75
قال جابر بن عقبة بن سمعان: ارتحلنا من قصر أبی مقاتل وقد أخذ الحسین علیه السلام طریق عذیب الهجانات، فخفق برأسه، ثمّ انتبه یسترجع، فسألته؟
فقال: رأیت فی المنام آنفاً- یعنی: الآن- فارساً یسایرنا وهو یقول القوم یسیرون والمنایا تسیر معهم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 24
__________________________________________________
- عبیداللَّه گفت: «بله به شرط آن که فرمان ما را پسمان دهی.»
گوید: و چون با وی چنین گفت، عمربن سعد گفت: «امروز را مهلتم ده تا بیندیشم.
گوید: پس برفت و با نیکخواهان خویش مشورت کرد و با هر که مشورت کرد، او را منع کرد.
گوید: حمزة بن مغیرة بن شعبه، خواهرزاده وی بیامد و گفت: «دایی جان! تو را به خدا به مقابله حسین مرو که عصیان خدا کرده ای و رعایت خویشاوندی نکرده‌ای. به خدا اگر از دنیا و مال خویش بگذری، و حکومت همه زمین را داشته باشی و واگذاری، از آن بهتر که با خون حسین به پیشگاه خدا روی.»
گوید: عمر بن سعد بدو گفت: «ان شاء اللَّه نمی‌روم.»
1. به معنی بی‌فرزندی و نازایی و پی کردن چهارپا و تباهی.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری،/ 2999- 3002
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 455
وذکر أیضاً:
الفتّال، روضة الواعظین،/ 154- 155
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 230- 231
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 423

ومنها:

قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جَناب، عن هانی بن ثُبیت الحضرمیّ- وکان قد شهد قتل الحسین- قال «1»: بعث «2» الحسین علیه السلام إلی عمر بن سعد «3» عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ أن: القنی اللّیل بین عسکری وعسکرک «3». قال: فخرج عمر بن سعد فی نحو من عشرین فارساً، وأقبل حسین فی مثل ذلک، فلمّا التقوا «4»، أمر حسین أصحابه أن یتنحّوا عنه، وأمر عمر بن سعد أصحابه بمثل ذلک؛ قال: فانکشفنا عنهما بحیث لا نسمع «5» أصواتهما ولا کلامهما؛ فتکلّما، فأطالا حتّی ذهب من اللّیل هزیع «6»، ثمّ انصرف کلّ واحد منهما إلی عسکره بأصحابه «7»، وتحدّث النّاس فیما بینهما «8»؛ ظنّاً یظنّونه أنّ حسیناً قال لعمر ابن سعد: اخرج معی إلی یزید بن معاویة وندع العسکرین؛ «9» قال عمر: إذاً تُهدم داری؛
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: أ نّه].
(2)- [فی نهایة الإرب مکانه: ثمّ بعث ...، وفی المعالی مکانه: إنّه بعث ...].
(3- 3) [نهایة الإرب: أن القنی اللّیلة بین عسکری وعسکرک، کان رسوله إلیه عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ].
(4)- [نهایة الإرب: التقیا].
(5)- [المعالی: یسمع].
(6)- [نهایة الإرب: جانب].
(7)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(8)- [نهایة الإرب: بینهم].
(9) (9*) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 456
قال: أنا «1» أبنیها لک، قال: إذاً تؤخذ ضیاعی؛ قال: إذاً أعطیک خیراً منها من مالی بالحجاز. قال: فتکرّه «2» ذلک عمر؛ قال: فتحدّث النّاس بذلک، «3» وشاع فیهم من غیر أن یکونوا سمعوا من ذلک شیئاً ولا علموه «3». «4» «5» قال أبو مخنف: وأمّا ما حدّثنا به المجالد بن سعید والصّقعب بن زهیر الأزدیّ وغیرهما من المحدّثین، فهو ما علیه جماعة المحدّثین، قالوا: إنّه قال: اختاروا منِّی خصالًا ثلاثاً: إمّا أن أرجع إلی المکان الّذی أقبلتُ منه، وإمّا أن أضع یدی فی ید یزید بن معاویة فیری فیما بینی وبینه رأیه، وإمّا أن تسیِّرونی «6» إلی أیّ ثغر من ثغور المسلمین شئتم، فأکون رجلًا من أهله، لی ما لهم وعلیَّ ما علیهم 4. 5 (9*) «7» «8» قال أبو مخنف: فأمّا عبدالرّحمان بن جندب فحدّثنی «7» عن عقبة بن سمعان «8» «9» قال: صحبتُ حسیناً فخرجتُ معه من المدینة إلی مکّة، ومن مکّة إلی العراق، ولم أفارقه حتّی قُتل، ولیس من مخاطبته النّاس کلمة بالمدینة ولا بمکّة ولا فی الطّریق ولا بالعراق ولا فی عسکره إلی یوم مقتله إلّاوقد سمعتُها. ألا واللَّه ما أعطاهم ما یتذاکر النّاس وما
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: إذاً].
(2)- [نهایة الإرب: فکره].
(3- 3) [نهایة الإرب: من غیر أن یکونوا أسمعوه].
(4) (4) [نهایة الإرب: وذکر جماعة من المحدّثین أنّ الحسین].
(5- 5) [لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [نهایة الإرب: أسیر].
(7) (7) [نفس المهموم والمعالی: روی الطّبریّ والجزری وغیرهما].
(8- 8) [نهایة الإرب: وأنکر عقبة بن سمعان هذه المقالة].
(9)- [زاد فی نفس المهموم: إنّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 457
یزعمون من أن یضع یده فی ید یزید بن معاویة، ولا أن یسیِّروه «1» إلی ثغر من ثغور المسلمین، ولکنّه قال: دعونی فلأذهب «2» فی هذه الأرض العریضة حتّی ننظر ما یصیر أمر النّاس. «3» «4» قال أبو مخنف: حدّثنی المجالد بن سعید الهمدانیّ والصّقعب بن زهیر، أنّهما کانا التقیا «2» مراراً ثلاثاً أو أربعاً؛ حسین وعمر بن سعد «1». «5»
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: یسیِّره].
(2)- [نهایة الإرب: أرجع إلی المکان الّذی أقبلت منه، أو دعونی أذهب].
(3) (1) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی].
(4) (2) [نهایة الإرب: وقیل: التقی].
(5)- هانی بن ثبیت حضرمی که هنگام کشته شدن حسین حضور داشته بود، گوید: حسین علیه السلام، عمرو ابن قرظه انصاری را پیش عمربن سعد فرستاد که: امشب میان اردوگاه من و اردوگاه خودت، مرا ببین.
گوید: عمربن سعد با حدود بیست سوار بیامد، حسین نیز با همانند آن بیامد و چون به هم رسیدند، حسین به یاران خویش گفت، دور شوند. عمربن سعد نیز با یاران خویش چنین گفت.
گوید: از آن‌ها دور شدیم چندان که صدا و سخنشان را نمی‌شنیدیم. سخن کردند و طول دادند تا پاسی از شب برفت. پس از آن، هر کدام با یارانشان سوی اردوگاه خویش بازگشتند و کسان درباره آن‌چه در میانشان رفته بود، به پندار سخن کردند و پنداشتند که حسین به عمر بن سعد گفته بود: «با من پیش یزید بن معاویه برویم و دو اردو را به جای می‌گذاریم.»
عمر گفته بود: «در این صورت خانه‌ام را ویران می‌کنند.»
گفته بود: «من آن را برایت می‌سازم.»
گفته بود: «املاکم را می‌گیرند.»
گفته بود: «از اموال خودم در حجاز بهتر از آن به تو می‌دهم.»
گوید: و عمر این را خوش نداشته بود.
گوید: کسانی بی‌آن‌که چیزی شنیده باشند یا دانسته باشند، چنین می‌گفتند، و میانشان رواج یافته بود.
ابومخنف گوید: اما آن‌چه مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر و دیگر اهل روایت گفته اند و جمع راویان بر آن رفته‌اند، این است که چنین گفت: «یکی از سه چیز را از من بپذیرید: یا به همان جا که از آن آمده‌ام باز می‌گردم، یا دست در دست یزیدبن معاویه می‌نهم که در کار فیمابین، رأی خویش را بگوید یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می‌خواهید بفرستید که یکی از مردم مرز باشم و حقوق و تکالیفی همانند آن‌ها داشته باشم.»
عقبة بن سمعان گوید: همراه حسین بودم، با وی از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق، تا وقتی که کشته شد، از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش، یک کلمه نبود که نشنیده باشم. به خدا آن‌چه مردم می‌گویند و پنداشته‌اند نبود، و نگفته بود که دست در دست یزیدبن معاویه نهم یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند، بلکه گفت: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا می‌کشد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری،/ 3007- 3008
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 458
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 413- 414/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 219- 220، 221؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 326، 327؛ مثله النّویری، نهایة الإرب،/ 428- 430
قال الطّبریّ فی حدیث عقبة بن سمعان، أ نّه قال علیه السلام: دعونی أذهب فی الأرض العریضة حتّی ننظر إلی ما یصیر أمر النّاس، فکتب عمر إلی ابن زیاد، وذکر فی آخره:
وفی هذا للَّه‌رضاً وللُامّة صلاح.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 97
وقد روی أبو مخنف: حدّثنی عبدالرّحمان بن جندب عن عقبة بن سمعان، قال: لقد صحبت الحسین من مکّة إلی حین قُتل، واللَّه ما من کلمة قالها فی موطن إلّاوقد سمعتها، وإنّه لم یسأل أن یذهب إلی یزید فیضع یده إلی یده، ولا أن یذهب إلی ثغر من الثّغور، ولکن طلب منهم أحد أمرین، إمّا أن یرجع من حیث جاء، وإمّا أن یدعوه یذهب فی الأرض العریضة حتّی ینظر ما یصیر أمر النّاس إلیه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 175
افتراء ابن سعد: وافتعل ابن سعد علی أبی الضّیم ما لم یقله، وکتب به إلی ابن زیاد زعماً منه أنّ فیه صلاح الامّة وجمال النّظام، فقال فی کتابه: أمّا بعد، فإنّ اللَّه أطفأ النّائرة، وجمع الکلمة، وأصلح أمر الامّة، وهذا حسین أعطانی أن یرجع إلی المکان الّذی منه أتی، أو أن یسیر إلی ثغر من الثّغور فیکون رجلًا من المسلمین، له ما لهم وعلیه ما علیهم، أو أن یأتی أمیرالمؤمنین یزید، فیضع یده فی یده، فیری فیما بینه وبینه رأیه، وفی هذا رضاً لکم، وللُامّة صلاح.
وهیهات أن یکون ذلک لأبیّ الضّیم، ومَنْ علّم النّاس الصّبر علی المکاره وملاقاة الحتوف، طوع ابن مرجانة، منقاداً لابن آکلة الأکباد، ألیس هو القائل لأخیه الأطرف:
واللَّه لا أعطی الدّنیّة من نفسی؟! ویقول لابن الحنفیّة: لو لم یکن ملجأ لما بایعت یزید؟
وقال لزرارة بن صالح: إنِّی أعلم علماً یقیناً أنّ هناک مصرعی ومصارع أصحابی، ولا ینجو منهم إلّاولدی علیّ؟ وقال لجعفر بن سلیمان الضّبعیّ: إنّهم لا یدعونی حتّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 459
یستخرجوا هذه العلقة من جوفی؟
وآخر قوله یوم الطّفّ: ألا وأنّ الدّعیّ ابن الدّعیّ قد رکّز بین اثنتین، بین السِّلّة والذِّلّة، وهیهات منّا الذِّلّة، یأبی اللَّه لنا ذلک ورسوله والمؤمنون، وحجور طابت وطهرت، وأنوف حمیّة، ونفوس أبیّة من أن نؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام.
وإنّ حدیث عقبة بن سمعان یفسّر الحال الّتی کان علیها أبو عبداللَّه علیه السلام، قال: صحبت الحسین من المدینة إلی مکّة ومنها إلی العراق، ولم أفارقه حتّی قُتل، وقد سمعت جمیع کلامه، فما سمعت منه ما یتذاکر فیه النّاس من أن یضع یده فی ید یزید، ولا أن یسیِّره إلی ثغر من الثّغور، لا فی المدینة ولا فی مکّة، ولا فی الطّریق ولا فی العراق، ولا فی عسکره إلی حین قتله، نعم سمعته یقول: دعونی أذهب إلی هذه الأرض العریضة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 249- 251

ومنها:

قال: «1» فلمّا دنا منه القوم دعا براحلته «2» فرکبها، ثمّ نادی بأعلی صوته «1» دعاءً «3» یسمع جُلّ النّاس: أ یّها النّاس! اسمعوا قولی ولا تعجِّلونی حتّی أعظکم بما لحق «4» لکم علیَّ «5» ...
إلی آخر الخطبة.
قال: ثمّ إنّه «5» أناخ راحلته «6»، وأمر عقبة بن سمعان فعقلها، وأقبلوا یزحفون نحوه. «7»
__________________________________________________
(1) (1) [نهایة الإرب: ولمّا رکب الحسین راحلته].
(2)- [زاد فی نفس المهموم: بصوت عال].
(3)- [نهایة الإرب: نداء].
(4)- [فی نهایة الإرب ونفس المهموم: یحقّ].
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(6)- [أضاف فی نهایة الإرب: ونزل عنها].
(7)- گوید: وقتی جماعت نزدیک وی رسیدند مرکب خویش را خواست و برنشست و با صدای بلند که بیشتر کسان می‌شنیدند گفت: «ای مردم! سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب مکنید تا درباره حقی که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 460
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 424، 426/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 240، 242؛ مثله المفید، الإرشاد، 2/ 100، 102؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 237- 238؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 439- 444؛ المجلسی، البحار، 45/ 6، 7؛ البحرانی، العوالم، 17/ 250، 251؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 281، 282؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 272؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 181- 182؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 61، 63

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عقبة بن سمعان. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 344، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 178

196/ 234- عقبة بن الصّلت الجهنی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من فرقة جهنیة: عقبة بن الصّلت.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
عقبة بن الصّلت الجهنیّ. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 115
ومنهم عقبة بن الصّلت الجهنیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 265
__________________________________________________
- بر شما دارم سخن آرم.»
گوید: آن‌گاه مرکب خویش را خوابانید و عقبةبن سمعان را بگفت تا آن را زانوبند زد و قوم حمله کنان سوی وی آمدند.
پاینده، ترجمه طبری،/ 3022، 3025
(1)- سلام بر عقبة بن سمعان.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین حدیثاً عن الإصابة نسبة إلی عقبة بن الصّلت، لکنّ الموجود فی الإصابة نقله عن عقبة بن مالک الجهنیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 461
عقبة بن الصّلت الجهنیّ، له روایة عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 254
عقبة بن الصّلت الجهنیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عقبة بن الصّلت.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171

مَنْ هو الجهنیّ؟

[أنظر عباد الجهنیّ، رقم 155/ 187].

کیف التحق بالإمام علیه السلام؟

کان عقبة ممّن تبع الحسین علیه السلام من منازل جهینة، ولازمه ولم ینفض فیمن أنفض.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
قال صاحب الحدائق: وکان عقبة ممّن تبع الحسین بن علیّ علیه السلام من منازل جهینة حول المدینة، ولازمه حتّی نزل زبالة، فلمّا أتاه خبر مسلم بن عقیل وهانی بن عروة انفضّ الأعراب من حوله ولم ینفضّ عقبة فیمن انفضّ، وکان معه حتّی أتی کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 265
وقد تبع الحسین علیه السلام عند توجّهه إلی العراق، ولازمه وقاتل یوم الطّفّ بین یدیه حتّی نال الشّهادة رضوان اللَّه علیه، فیکون من الثّقات.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 254
ولحق بالحسین من جهینة أطراف المدینة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171

استشهاده‌

(قال) صاحب الحدائق: وقُتل معه فی الطّفّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
فلمّا کان یوم الطّفّ ونشب القتال، تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام وقاتل حتّی قُتل مبارزة، وفی روایة قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل، رضوان اللَّه علیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 462
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 165
وکان عقبة بن الصّلت من المقتولین فی الحملة الاولی. ولم أقف علی ترجمته فی کتب الرّجال، وذکر صاحب الحوادث أ نّه قُتل فی الحملة الاولی.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 171

235- عقیصا

عقیصا «1» أبو سعید التّیمیّ صاحب الکراش «2» الکوفیّ، سمع علیّاً وعمّاراً، روی عنه الأعمش ومحمّد بن جحادة وفطر، یقال اسمه دینار.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 7/ 90- 91 رقم 406
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد بن النّعمان القزّاز البصریّ، ثنا سفیان ابن وکیع «3»، ثنا حمید بن عبدالرّحمان، عن فضیل بن مرزوق، عن أبی سعید التّیمیّ قال: سمعت الحسن والحسین رضی اللَّه عنهما یقولان: قال رسول اللَّه (ص): «من لبس مشهوراً من الثّیاب أعرض اللَّه عنه یوم القیامة».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 134 رقم 2906
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد بن النّعمان القزّاز، ثنا سفیان بن وکیع، ثنا إسماعیل بن أبان الورّاق، عن زیاد بن المنذر، عن أبی سعید التّیمیّ، عن الحسن والحسین، عن النّبیّ (ص) نحوه.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 134 رقم 2907
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام جمیع من استشهد معه ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: أبو سعید عقیصا.
__________________________________________________
(1)- شکله فی الأصل بفتح العین وکسر القاف، ولعلّ الصّواب بضمّ العین وفتح القاف، والمد بوزن «حمیراء» وهذا لقب له واسمه دینار کما فی الثّقات ولسان المیزان. والعقیصاء بالتّصغیر والمد کرشة صغیرة مقرونة بالکرش الکبری کما فی القاموس، فکأنّ هذا الرّجل لقّب بذلک لأنّه کان صاحب کراش کما یأتی، واللَّه أعلم- ح.
(2)- فی الأصل «الکراس»، وفی کتاب ابن أبی حاتم «الکراش» وهو الموافق للقب کما مرّ آنفاً- ح.
(3)- قال فی المجمع (5/ 135): وفیه سفیان بن وکیع، وهو ضعیف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 463
المفید، الاختصاص،/ 7، 8/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 200؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
صفوان، عن أبی الصّباح الکنانیّ زعم أنّ أبا سعید «1» عقیصا حدّثه أ نّه سار مع أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام نحو کربلاء، وأ نّه أصابنا عطش شدید، وأنّ علیّاً صلوات اللَّه علیه نزل فی البرّیّة، فحسر عن یدیه، ثمّ أخذ یحثو التّراب ویکشف عنه حتّی برز له حجر أسود «2»، فحمله ووضعه جانباً، وإذا تحته عین من ماء من أعذب ما طعمته وأشدّه بیاضاً، فشرب وشربنا، ثمّ سقینا دوابّنا، ثمّ سوّاه، ثمّ سار منه ساعة، ثمّ وقف، ثمّ قال:
عزمت علیکم لمّا رجعتم فطلبتموه، فطلبه النّاس حتّی ملّوا فلم یقدروا علیه، فرجعوا إلیه، فقالوا: ما قدرنا علی شی‌ء.
المفید، الاختصاص (ط بیروت)،/ 219/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 273 رقم 28
أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: دینار، یکنّی أبا سعید ولقبه عقیصا، وإنّما لقّب بذلک لشعرٍ قاله.
الطّوسی، الرّجال،/ 40/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 312؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 419
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عقیصا، یکنّی أبا سعید.
الطّوسی، الرّجال،/ 76/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 222؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 221؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 419
أخبرنا الشّیخ أبو محمّد الحسن بن الحسین بن الحسن بن الحسین بن علیّ بن بابویه بالرّیّ سنة عشرة وخمسمائة عن عمّه محمّد بن الحسن، عن أبیه الحسن بن الحسین، عن عمّه الشّیخ السّعید أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه رحمهم اللَّه تعالی «3» قال:
__________________________________________________
(1)- فی المصدر: أبا سعد.
(2)- فی المصدر و (م): أبیض.
(3)- [إلی هنا لم یرد فی إثبات الهداة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 464
حدّثنا محمّد بن أحمد الشّیبانی «1»، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الکوفیّ الأسدیّ، قال:
حدّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکیّ، قال: حدّثنا عبداللَّه بن أحمد، قال: حدّثنا القاسم بن سلیمان، عن ثابت بن أبی صفیّة، «2» عن سعد بن غلابة «3»، عن «4» أبی سعید عقیصا، عن سیّد الشّهداء الحسین بن علیّ بن أبی طالب، عن سیِّد الأوصیاء أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «5» یا علیّ! أنت أخی وأنا أخوک «5»، أنا المصطفی للنّبوّة وأنت المجتبی للإمامة، «5» وأنا صاحب التّنزیل وأنت صاحب التّأویل، وأنا وأنت أبوا هذه الامّة «5»، یا علیّ! أنت وصیِّی وخلیفتی ووزیری «5» «6» ووارثی وأبو ولدی، شیعتک شیعتی «7» وأنصارک أنصاری وأولیائک أولیائی وأعداؤک أعدائی، یا علیّ! أنت صاحبی علی الحوض غداً وأنت صاحبی فی المقام المحمود وأنت صاحب لوائی فی الآخرة کما أنّک صاحب لوائی فی الدّنیا، لقد سعد من تولّاک، وشقی من عاداک، وأنّ الملائکة لتتقرّب إلی اللَّه تقدّس ذکره بمحبّتک وولایتک، واللَّه أنّ أهل مودّتک فی السّماء لأکثر منهم فی الأرض 5 6، یا علیّ أنت أمین امّتی وحجّة اللَّه علیه بعدی «8»، قولک قولی، وأمرک
__________________________________________________
(1)- [إثبات الهداة: الشّنانی].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی تنقیح المقال].
(3)- [تنقیح المقال: علاقة].
(4)- [فی إثبات الهداة ص 126 مکانه: بإسناده عن ...].
(5) (5) [لم یرد فی إثبات الهداة، ص 126].
(6) (6) [إثبات الهداة: إلی أن قال].
(7)- [إلی هنا حکاه فی تنقیح المقال].
(8)- [إلی هنا حکاه فی إثبات الهداة، ص 126].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 465
أمری، وطاعتک طاعتی، وزجرک زجری، ونهیک نهیی، ومعصیتک معصیتی، وحزبک حزبی، وحزبی حزب اللَّه «ومَنْ یَتوَلّ اللَّهُ ورسولهُ والّذینَ آمَنُوا فإنّ حزبَ اللَّهِ هُمُ الغالبُون».
الطّبریّ، بشارة المصطفی،/ 55/ مثله الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 60؛ 2/ 126؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 419
ومن خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام [...] وأصحابه من ربیعة: [...] أبو سعید عقیصان «1».
البرقی، الرّجال،/ 4، 5
أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام [...] ومن أصحاب أمیر المؤمنین: [...] أبو سعید عُقیصا «2».
البرقی، الرّجال،/ 7، 8
وفی آخر الباب الأوّل من صه عند ذکر أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام أبو سعید عقیصان بالنّون، ولعلّه سهو کما یظهر من القاموس أیضاً حیث قال: عقیصا مقصور لقبُ أبی سعید التّمیمیّ التّابعیّ.
التّفرشی، نقد الرّجال،/ 222
عقیصا، یُکنّی أبا سعید [سین] وفیهم فی [قی] أبو سعید سلیم بن قیس عقیصا «مح».
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 540
حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمّد رحمه الله، قال: حدّثنا محمّد بن موسی بن داود الدقّاق، قال: حدّثنا الحسن بن أحمد بن اللّیث، قال: حدّثنا محمّد بن حمید، قال: حدّثنا یحیی بن أبی بکیر، قال: حدّثنا أبو العلا الخفّاف، عن أبی سعید عقیصا، قال: قلت للحسن بن علیّ بن أبی طالب: یا ابن رسول اللَّه! لِمَ داهنتَ معاویة وصالحتهُ وقد علمتَ أنّ الحقّ لک دونه وأنّ معاویة ضالّ باغ؟ فقال: یا أبا سعید! ألستُ حجّة اللَّه تعالی ذکره علی خلقه وإماماً علیهم أبی علیه السلام؟ قلت: بلی. قال: ألستُ الّذی قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لی ولأخی الحسن والحسین: إمامان قاما أو قعدا؟ قلت: بلی. قال: فأنا إذن إمام لو قمتُ وأنا إمام إذاً لو قعدت، یا أبا سعید! علّة مصالحتی لمعاویة علّة مصالحة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لبنی
__________________________________________________
(1)- اسمه فی تاج العروس «دینار» وفی القاموس «عقیصا مقصوراً، لقب أبی سعید التّیمیّ التّابعی» فالنّون فی آخره کما هنا، وفی الخلاصة وغیره سهو، وانظر تنقیح المقال (1: 419). وضبطه ابن داود مصغّراً. وسیأتی بدون النّون فی أصحاب الحسین علیه السلام.
(2)- فی النّسخ تخلیط فوقع فیها «أبو سعید سلیم بن قیس عقیصا».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 466
ضمرة وبنی أشجع ولأهل مکّة حین انصرف من الحدیبیّة، أولئک کفّار بالتّنزیل، ومعاویة وأصحابه کفّار بالتأویل. یا أبا سعید! إذا کنتُ إماماً من قِبَل اللَّه تعالی ذکره، لم یجب أن یسفه رأیی فیما أتیته من مهادنة أو محاربة، وإن کان وجه الحکمة فیما أتیته ملتبساً، ألا تری الخضر علیه السلام لمّا خرق السّفینة وقتل الغلام وأقام الجدار، سخط موسی علیه السلام فعله، لاشتباه وجه الحکمة علیه، حتّی أخبره فرضی، هکذا أنا، سخطتم علیَّ بجهلکم وبجه الحکمة فیه، ولولا ما أتیت لما تُرِکَ من شیعتنا علی وجه الأرض أحد إلّاقُتِل.
الصّدوق، علل الشّرائع، 1/ 248- 249 رقم 2 باب 159؛ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 547 رقم 17
وقال: حدّثنا المظفّر بن جعفر العلویّ عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبیه، عن جبرئیل بن أحمد، عن موسی جعفر البغدادیّ، عن الحسن بن محمّد الصّیرفیّ، عن حنان ابن سدیر، عن أبیه، عن أبی سعید عقیصا، عن الحسن بن علیّ علیه السلام، فی حدیث قال: أما علمتم أ نّه ما منّا إلّاوتقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه إلّاالقائم الّذی یصلّی عیسی بن مریم خلفه، وإنّ اللَّه عزّ وجلّ یخفی ولادته ویغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا خرج ذلک التّاسع من ولد أخی الحسین ابن سیّدة النّساء یطیل اللَّه عمره فی غیبته، ثمّ یظهره بقدرته فی صورة شابّ ابن دون أربعین سنة لیعلم أنّ اللَّه علی کلّ شی‌ء قدیر.
ورواه علیّ بن محمّد الحزّاز القمّی فی کتاب الکفایة عن ابن بابویه بالإسناد.
ورواه الطّبرسی فی کتاب الاحتجاج عن حنان بن سدیر نحوه.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 465 رقم 119
عقیصا.
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
عقیصا: یکنّی أبا سعید، سین. وفی تعق: إسمه دینار کما مرّ. وفی آخر الباب الأوّل من صه عن قی: من أصحاب علیّ علیه السلام من ربیعة أبو سعید عقیصان. ویأتی فی الکنی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 467
عن القاموس أ نّه بالألف المقصورة، وکذا عن الخرائج والجرائح. «1»
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 4/ 312- 313 رقم 1909
وظاهره کونه إمامیّاً، ویکشف عن ذلک أیضاً روایته فی مناقب علیّ علیه السلام الّتی رواها الصّدوق رحمه الله فی أمالیه بسنده إلی سعد بن علاقة عن أبی سعید عقیصا [...].
لکن لم یرد فیه مدح یدرجه فی الحسان، فهو إمامیّ مجهول الحال. ثمّ إنّ فی آخر القسم الأوّل من الخلاصة عن البرقیّ أنّ من أصحاب علیّ علیه السلام من ربیعة أبو سعید عقیصان بفتح العین والقاف قبل الیاء المنقّطة تحتها نقطتین والصّاد المهملة والنّون بعد الألف، من بنی تیم اللَّه بن ثعلبة، انتهی.
ولکن الموجود فی أکثر النّسخ الرِّجالیّة عن رجال الشّیخ فی البابین وغیره عقیصا وهو الأصحّ لما فی التّاج من قولهما، وعقیصا مقصور لقب أبی سعید دینار التّیمیّ التّابعیّ، مشهور، انتهی.
وحکی عن الخرایج والجرایح التّنصیص أیضاً علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 419

197/ 236- عقیل بن عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 603.

198/ 237- عقیل بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 633.
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عقیصا، کنیت او ابو سعید است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 209
عقیصا از اصحاب حسین بن علی علیهما السلام است. کنیت او ابوسعید است و در تعلیقه است که نام او دینار است. چنان که در ذیل نام دینار نوشته شد در خلاصه و برقی او را از قبیله ربیعه و اصحاب علی علیه السلام رقم کرده و در کنی نیز می‌آید، و در کتاب خرایج و جرایح نام او را به الف مقصوره تصحیح نمود، چنان که در قاموس است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 468

199/ 238- علیّ بن الحرّ بن یزید الرّیاحی‌

استشهاده‌

قال: ثمّ إنّ الحرّ قال لولده: احمل یا بنیّ علی القوم الظّالمین، فحمل الغلام علی القوم ولم یزل یقاتل حتّی قتل سبعین فارساً، ثمّ قُتل رحمه الله. قال: فلمّا رآه أبوه مقتولًا فرح بذلک فرحاً شدیداً، وقال: الحمد للَّه‌الّذی رزقک الشّهادة بین یدی مولانا الحسین علیه السلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 76/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 293؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 130
ثمّ أقبل الحرّ علی ولده وقال له: یا ولدی! احمل علی أعداء اللَّه وأعداء رسوله، القوم الظّالمین، فحمل الغلام ولم یزل یقاتل حتّی قتل أربعة وعشرین رجلًا، وقُتل رضی الله عنه.
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 360
قال أبو مخنف: ثمّ إنّ الحرّ أقبل علی ولده وقال: یا بنیّ! احمل علی أعداء اللَّه وأعداء رسوله، فحمل الغلام ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم أربعة وعشرین رجلًا، ثمّ قُتل رحمه الله. فلمّا نظر إلیه أبوه فرح فرحاً شدیداً وقال: الحمد للَّه‌الّذی استشهد ولدی بین یدی الحسین علیه السلام.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 290
«1» (علیّ بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ). ففی (بعض الطّرق لأبی مخنف): ثمّ أقبل الحرّ علی ولده «2». وقال له: یا ولدی! احمل علی أعداء اللَّه وأعداء رسوله، القوم الظّالمین، فحمل الغلام وأنشأ هذه الأبیات:
__________________________________________________
(1)- [جاء فی هامش القول السّدید: المذکورون فی هذا الفصل ستّة: 1- علیّ بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، 2- بکیر بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، 3- حجر بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، 4- مصعب بن یزید الرّیاحیّ- أخو الحرّ-، 5- علیّ- الثّانی- بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، 6- قرّة (عبد الحرّ بن یزید الرّیاحیّ)].
(2)- یظهر من أبیاته أنّ اسمه علیّ، ویظهر ممّا یذکره السّیِّد أنّ للحرّ ولدین اسمهما (علیّ) وکلاهما قُتلا مع‌الحسین علیه السلام. أحدهما قُتل أمام الحرّ، والآخر بعد شهادته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 469
أنا علیّ وأنا ابن الحرِّ أفدی حسیناً من جمیع الضرِّ
أرجو بذاک الفوز یوم الحشرِ مع النّبیّ والإمام الطّهرِ
ثمّ حمل علی القوم وقاتلهم قتالًا شدیداً حتّی قتل من القوم مائتین وخمسین فارساً، ثمّ قُتل رضی الله عنه.
فلمّا رآه أبوه فرح فرحاً شدیداً، وقال: الحمد للَّه، استشهد ولدی بین یدی الحسین.
الجلالی الحسینی، القول السّدید،/ 120- 121
فحمل ولده علی القوم ولم یزل یقاتل حتّی قتل منهم أربعة وعشرین رجلًا، ثمّ قُتل رضی الله عنه، فاستبشر أبوه فرحاً وقال: الحمد للَّه‌الّذی استشهد ولدی بین یدی ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 344- 345 (ط اسوة)، 2/ 76
__________________________________________________
(1)- و حر چون شیر آشفته وگرنه مرد وداع جان گفته، به میدان مبارزت آمد و اسب بگردانید و این اشعار تذکره کرد:
«آلیتُ لا اقتل حتّی أقتلا أضربهم بالسّیف ضرباً معضلا
لا ناقلًا عنهم ولا معلّلا لا حاجزاً عنهم ولا مبدّلا
أحمی الحسین الماجد المؤمّلا» 1
آن‌گاه در برابر صفوف کوفه بایستاد و این ارجوزه بگفت:
«إنِّی أنا الحرّ ونجل الحرِّ أشجع من ذی لبدٍ هزبرِ
ولست بالجبان عند الکرِّ لکنّنی الوقّاف عند الفرِّ» 2
این وقت، حر روی با پسر خود علی کرد و گفت: «ای فرزند! بر این قوم ستمکار ترکتازی کن و چند که توانی، داد جهاد بده.»
پسر حر اسب برانگیخت وبر سپاه‌کوفه حمله گران‌افکند. کوفیان اورا در پره افکندند و رزمی‌صعب دادند.
در «شرح‌شافیه» مسطور است که: پسر حر بیست و چهار کس از مشرکین را مقتول ساخت و ابومخنف گوید: هفتاد کس بکشت، آن‌گاه مقتول گشت. حر از شهادت فرزند عظیم شاد شد.
وقال: «الحمد للَّه‌الّذی رزقک الشّهادة بین یدی مولانا الحسین بن أمیرالمؤمنین علیهما السلام.»
سپاس گفت خدای را که فرزندش در پیش روی حسین علیه السلام سعادت شهادت یافت.
1. سوگند یاد نمودم تا نکشم‌کشته‌نشوم، با شمشیر آن‌ها را ضربت سخت می‌زنم، نه برمی‌گردم ونه‌سرگرم چیزی می‌شوم. نه از آن‌ها دفاع می‌کنم و نه جای خود را به دیگری می‌دهم. حسین بزرگواری را که امید جهانیان بدو است، یاری می‌کنم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 470
أ نّه لحق بالحسین مع غلامه التّرکیّ، ولعلّ اسمه (عروة) علی ما نصّ علیه بعض المقاتل، کمقتل الإمام المغفور له الشّیخ محمّد حسین آل کاشف الغطاء، ففیه إضافة إلی ذلک استشهاد ولد الحرّ (علیّ) وأخیه (مصعب) کلّ هؤلاء الثّلاثة بین یدی الحرّ «1» علی تأمّل لنا فی صحّة ذلک، واللَّه العالم. وفی لهوف ابن طاوس، ص 43، طبع النّجف؛ مقتل الخوارزمی، ج «2»، ص 9، طبع النّجف: أنّ قصّة توبة الحرّ کانت بعد الحملة الاولی من أصحاب الحسین علیه السلام الّتی قُتل فیها زهاء خمسین رجلًا.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 381
[له ذکر أیضاً فی المجلّد، 15/ 961- 963].

2000/ 239- علیّ بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ (الثّانی)

استشهاده‌

(علیّ- الثّانی- بن الحرّ بن یزید الرّیاحیّ) «2».
ثمّ حکی عن سعادت نامه: إنّه کان للحرّ ولد اسمه: (علیّ).
فلمّا رأی مصرع أبیه وعمّه أتی إلی الحسین علیه السلام واستأذن فی الجهاد، فأذن له، فبرز وقاتل وأخذ بثار أبیه وعمّه، ثمّ قُتل. «3»
الجلالی الحسینی، القول السّدید،/ 126
__________________________________________________
- 2. من حر و زاده حرّم. از شیر دلاور دلیرترم و هنگام حمله کردن ترسو نیستم، بلکه در موقع فرار سپاه من ایست می‌کنم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 260- 261
وبیست و چهار تن از مردم کوفه را علی بن حر بکشت و به روایتی هفتاد تن به دست او به قتل رسیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
(1)- جاء ذلک فی مقتل الشّیخ کاشف الغطاء المطبوع بعنوان (المجالس الحسینیّة) فی الصّفحات (111- 117)، تحقیق أحمد علیّ مجید الحلّی، منشورات مکتبة العتبة العبّاسیّة المقدّسة (2)، ط أولی، کربلاء المقدّسة 1429 ه.
(2)- وهذا غیر (علیّ بن الحرّ) المذکور فی ص 120، لأنّ ذلک قُتل أمام أبیه الحرّ، وهذا حارب بعد شهادة أبیه وعمّه علی تعابیر ریاض الشّهادة وأبی مخنف، وأشار إلی مقتله أیضاً الکاشفیّ فی روضة الشّهادة، ص 319.
(3)- ریاض الشّهادة فی مصائب السّادة، ج 2، ص 122.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 471

رثاء أبیه الحرّ وزهیر بن القین‌

[أنظر ص 185 من هذا المجلّد].
[لابنی الحرّ ذکر أیضاً فی المجلّد، 15/ 936، 961- 963، 1015].

201/ 240- علیّ بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّانی عشر، ص 399.

202/ 241- علیّ بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام (الأصغر)

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّالث عشر، ص 43- 53، والمجلّد الثّانی عشر، ص 798، 823، 830، 874، 887، 898، 909، 927، 931، 932 (الهامش)، 933، 942- 943، 973.

203/ 242- علیّ بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام (الأکبر)

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّانی عشر، ص 757- 1378.
ممّا لم یجی‌ء فیه:
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 137 (فی ذکر ولد سیِّد الشّهداء علیهم السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 575
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی أمِّه علیها السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی خصائصه علیه السلام الفریدة) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی ولادته ولقبه علیه السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
__________________________________________________
- ملحوظة: أنّ السّیّد الجدّ رحمه الله نقل ذلک عن ریاض الشّهادة ومصائب الأبرار، ثمّ قال (ثمّ حکی عن سعادت نامه) وإنِّی کما ذکرت فی التّقدیم: لم أعثر علی کتاب مصائب الأبرار، وأمّا کتاب ریاض الشّهادة فبعد مراجعتی لم أعثر علی حکایته عن (سعادت نامه) فلعلّ الحاکی عن سعادت نامه هو کتاب مصائب الأبرار.
(1)- [أنظر المجلّد، 12/ 830- 832، 838، 1022، 1036، 1056، 1120، 1150- 1151، 1173].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 472
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 137 (فی وصفه علیه السلام بالأصغر) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 559
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی قتاله علیه السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی شهادته علیه السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 110 (فی أمر الإمام فتیان بنی هاشم لحمله إلی خیمة المقتولین علیه السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 555
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 118 (فی دفنه علیه السلام) «2»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 559

- علیّ بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام (الأوسط)

تفرّد به الشّبلنجی فی نور الأبصار،/ 277، أنظر المجلّد الثّانی عشر، ص 969، والمجلّد الثّالث عشر، ص 44، الرقم 1 و «2» اللّذین جاءا فی ذیل عنوان علی الأوسط فی المجلّد، 13/ 44 سهو، فلیُحذف الرقم 1 ویُبدّل الرقم 2 إلی 3 الّذی هو استمرار للصّفحة السّابقة.

243- علیّ بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام (الإمام السجّاد من أُسَراء آل الحسین علیهم السلام)

ذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر، ص 87- 104، والمجلّد الثّانی عشر، ص 757- 1014 (فی عنوان: أولاد سیِّد الشّهداء علیهم السلام).
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 12/ 830- 832، 838، 1022، 1036، 1056، 1120، 1150- 1151، 1173].
(2)- [أنظر، المجلّد، 9/ 491- 492، والمجلّد، 12/ 1191].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 473
وممّا لم یجی‌ء فیهما:
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 137 (فی ذکر ولد سیّد الشّهداء علیهم السلام) «1»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 575
هو علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السلام، وکنیته: أبو محمّد، وکان یکنّی أیضاً أبا الحسن، وکان مولده بالمدینة سنة ثمان وثلاثین من الهجرة. أمّه شاه زنان بنت کسری یزدجرد بن شهریار، ویُقال: إنّ اسمها شهربانویه، وفیها روایتان، أمّا المفید: [ثمّ ذکر کلام المفید فی الإرشاد، 2/ 113، أنظر المجلّد، 12/ 832- 833]، وأمّا أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم الطّبریّ- لیس التاریخیّ- فانّه قال [ثمّ ذکر کلام ابن رستم الطّبریّ فی دلائل الإمامة،/ 81- 82، أنظر المجلّد، 12/ 824- 826]، وقال المبرّد فی الکامل: کان اسم أمّ علیّ بن الحسین سلافة، من وُلد یزدجرد معروفة النّسب، وکانت من خیرات النِّساء.
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 579- 581
ما ذکره الطّبریّ فی دلائل الإمامة،/ 80- 81 (فی وفاته علیه السلام) «2»؛ مثله ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 591
وأُدخل عیال الحسین علیهم السلام علی ابن زیاد لعنه اللَّه، وفیهم علیّ بن الحسین علیهما السلام، فقال: مَنْ أنت؟ [إلی الآخر، خبره مثل ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 120- 121 «3»].
ابن حاتم الشّامیّ، الدّرّ النّظیم،/ 561

244- علیّ بن عثمان بن الخطّاب أبو الدّنیا، الأشج‌

حضوره فی الطّفّ‌

(سیاق حدیث معمر المغربیّ أبی الدّنیا علیّ بن عثمان بن الخطّاب بن مرّة بن مؤیّد):
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 12/ 832].
(2)- [أنظر المجلّد، 12/ 823- 824].
(3)- [أنظر المجلّد، 12/ 838- 839].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 474
حدّثنا أبو سعید عبداللَّه بن محمّد بن عبدالوهّاب بن نصر السّجزیّ «1»، قال: حدّثنا أبو بکر محمّد بن الفتح الرّقیّ «2»؛ وأبو الحسن علیّ بن الحسن بن الأشکیّ «3» ختن أبی بکر قالا: لقینا بمکّة رجلًا من أهل المغرب، فدخلنا علیه مع جماعة من أصحاب الحدیث ممّن کان حضر الموسم فی تلک السّنة وهی سنة تسع وثلاثمائة، فرأینا رجلًا أسود الرّأس واللّحیة کأ نّه شنُّ بال «4»، وحوله جماعة هم أولاده وأولاد أولاده ومشایخ من أهل بلده، وذکروا أ نّهم من أقصی بلاد المغرب بقرب باهرت العلیا وشهدوا هؤلاء المشایخ أ نّا سمعنا آباءنا حکوا عن آبائهم وأجدادهم أ نّا عهدنا «5» هذا الشّیخ المعروف بأبی الدّنیا معمر واسمه علیّ بن عثمان «6» بن خطّاب بن مرّة بن مؤیّد «6» وذکروا أ نّه همدانیّ، وأنّ أصله من صنعاء الیمن «7»، فقلنا له: أنت رأیت علیّ بن أبی طالب علیه السلام؟ فقال بیده «8»، ففتح عینیه وقد کان وقع حاجباه علیهما ففتحهما کأ نّهما سراجان، فقال: رأیته بعینیّ هاتین وکنت خادماً له، وکنت معه فی وقعة صفّین، وهذه الشّجّة من دابّة علیّ علیه السلام، وأرانا أثرها علی حاجبه الأیمن، وشهد الجماعة الّذین کانوا حوله من المشایخ ومن حفدته وأسباطه بطول العمر، وأنّهم منذ ولدوا عهدوه علی هذه الحالة.
وکذا سمعنا من آبائنا وأجدادنا، ثمّ إنّا فاتحناه وساءلناه عن قصّته وحاله وسبب طول عمره، فوجدناه ثابت العقل، یفهم ما یقال له ویجیب عنه بلبٍّ وعقل، فذکر أ نّه کان له
__________________________________________________
(1)- فی بعض النّسخ: «الشّجریّ».
(2)- مجهول لایعرف. وفی بعض النّسخ: «البرقیّ»، وفی بعضها: «المزنی»، وفی بعضها: «المرکیّ»، وفی بعضها: «المرکنی». وجعل فی جمیع هذه النّسخ «القاسم» بدل «الفتح».
(3)- فی بعض النّسخ: «علیّ بن الحسین بن حثکا اللّائکیّ»، واحتمل کونه علیّ بن الحسن اللّانیّ المعنون فی تقریب التّهذیب.
(4)- أی القربة الخلقة الصّغیرة.
(5)- فی بعض النّسخ: «أ نّهم سمعوا آباءهم وأجدادهم أ نّهم عهدوا».
(6) (6) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(7)- فی بعض النّسخ: «صعید الیمن».
(8)- أی أشار. وفی معنی القول توسّع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 475
والد قد نظر فی کتب الأوائل وقرأها، وقد کان وجد فیها ذکر نهر الحیوان وأ نّها تجری فی الظّلمات، وأ نّه من شرب منها طال عمره، فحمله الحرص علی دخول الظّلمات فتحمّل وتزوّد حسب ما قدّر أ نّه یکتفی به فی مسیره، وأخرجنی معه وأخرج معنا خادمین باذلین وعدّة جمال لبون [علیها] روایاً، وزاد، وأنا یومئذ ابن ثلاثة عشر سنة، فسار بنا إلی أن وافینا طرف الظّلمات، ثمّ دخلنا الظّلمات، فسرنا فیها نحو ستّة أیّام ولیالیها، وکنّا نمیز بین اللّیل والنّهار بأنّ النّهار کان یکون أضوأ قلیلًا وأقلّ ظلمة من اللّیل، فنزلنا بین جبال وأودیة ودکوات «1»، وقد کان والدی رضی الله عنه «2» یطوف فی تلک البقعة فی طلب النّهر لأنّه «2» وجد فی الکتب الّتی قرأها أنّ مجری نهر الحیوان فی ذلک الموضع، فأقمنا فی تلک البقعة أیّاماً حتّی فنی الماء الّذی کان معنا واستقیناه جمالنا، ولولا أنّ جمالنا کانت لبوناً لهلکنا وتلفنا عطشاً، وکان والدی یطوف فی تلک البقعة فی طلب النّهر ویأمرنا أن نوقد ناراً لیهتدی بضوئها إذا أراد الرّجوع إلینا، فمکثنا فی تلک البقعة نحو خمسة أیّام ووالدی یطلب النّهر فلا یجده، وبعد الإیاس عزم علی الانصراف حذراً علی التلف لفناء الزّاد والماء، والخدم الّذین کانوا معنا ضجروا، فأوجسوا التّلف علی أنفسهم «3»، وألحّوا علی والدی بالخروج من الظّلمات، فقمتُ یوماً من الرّحل لحاجتی، فتباعدت من الرّحل قدر رمیة سهم فعثرت بنهر ماء أبیض اللّون، عذب لذیذ، لا بالصّغیر من الأنهار ولا بالکبیر، ویجری جریاناً لیِّناً، فدنوت منه وغرفت منه بیدی غرفتین أو ثلاثة، فوجدته عذباً بارداً لذیذاً، فبادرت مسرعاً إلی الرّحل وبشّرت الخدم بأ نّی قد وجدت الماء، فحملوا ما کان معنا من القرب والأدوات لنملأها، ولم أعلم أنّ والدی فی طلب ذلک النّهر، وکان سروری بوجود الماء، لمّا کنّا عدمنا الماء وفنی ما کان معنا، وکان والدی فی ذلک الوقت «4» غائباً
__________________________________________________
(1)- الدّکّ: ما استوی من الرّمل کالدّکّة والمستوی من المکان، والتّلّ والجبل.
(2- 2) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(3)- فی بعض النّسخ: «فی أنفسهم»، وفی بعضها: «وخشوا علی أنفسهم».
(4) (4*) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 476
عن الرّحل (4*) مشغولًا بالطّلب، فجهدنا وطفنا ساعة هویّة «1» علی أن نجد النّهر، فلم نهتد إلیه حتّی أنّ الخدم کذّبونی وقالوا لی: لم تصدق، فلمّا انصرفت إلی الرّحل وانصرف والدی أخبرته بالقصّة، فقال لی: یا بنیّ! الّذی أخرجنی إلی هذا المکان وتحمّل الخطر کان لذلک النّهر ولم أرزق أنا وأنت رزقته، وسوف یطول عمرک حتّی تملّ الحیاة، ورحلنا منصرفین وعدنا إلی أوطاننا، وعاش والدی بعد ذلک سُنیّات، ثمّ توفّی رضی الله عنه.
فلمّا بلغ سنّی قریباً من ثلاثین سنة وکان [قد] اتّصل بنا وفاة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ووفاة الخلیفتین بعده خرجت حاجّاً فلحقت آخر أیّام عثمان، فمالَ قلبی من بین جماعة أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام فأقمت معه، أخدمه وشهدت معه وقائع وفی وقعة صفّین أصابتنی هذه الشّجّة من دابّته، فما زلت مقیماً معه إلی أن مضی لسبیله علیه السلام، فألحّ علیَّ أولاده وحرمه أن اقیم عندهم، فلم أقم وانصرفت إلی بلدی.
وخرجت أیّام بنی مروان حاجّاً وانصرفت مع أهل بلدی إلی هذه الغایة ما خرجت فی سفر إلّاما کان [إلی] الملوک فی بلاد المغرب یبلغهم خبری وطول عمری، فیشخصونی إلی حضرتهم لیرونی ویسألونی عن سبب طول عمری وعمّا شاهدت وکنت أتمنّی وأشتهی أن أحجّ حجّة أخری، فحملنی هؤلاء حفدتی وأسباطی الّذین ترونهم حولی.
وذکر أ نّه قد سقطت أسنانه مرّتین أو ثلاثة، فسألناه أن یحدّثنا بما سمعه من أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فذکر أ نّه لم یکن له حرص ولا همّة فی العلم فی وقت صحبته لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام، والصّحابة أیضاً کانوا متوافرین، فمن فرط میلی إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام ومحبّتی له لم أشتغل بشی‌ء سوی خدمته وصحبته، والّذی کنت أتذکّره ممّا کنت سمعته منه قد سمعه منِّی عالم کثیر من النّاس ببلاد المغرب ومصر والحجاز،
__________________________________________________
(1)- أی: زماناً طویلًا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 477
وقد انقرضوا وتفانوا وهؤلاء أهل بیتی وحفدتی قد دوّنوه فأخرجوا إلینا النّسخة، فأخذ یملی علینا من حفظه «1»: «2» حدّثنا «3» أبو الحسن علیّ بن عثمان بن خطّاب بن مرّة بن مؤیّد الهمدانیّ المعروف بأبی الدّنیا معمر المغربیّ رضی الله عنه حیّاً ومیّتاً، قال: حدّثنا علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من أحبّ أهل الیمن فقد أحبّنی، ومن أبغض أهل الیمن فقد أبغضنی.
وحدّثنا أبو الدّنیا معمر المغربیّ، قال: حدّثنا علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: من أعان ملهوفاً کتب اللَّه له عشر حسنات ومحا عنه عشر سیّئات، ورفع له عشر درجات.
ثمّ قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من سعی فی حاجة أخیه المؤمن «4»- للَّه‌عزّ وجلّ فیها رضاء وله فیها صلاح- فکأ نّما خدم اللَّه عزّ وجلّ ألف سنة لم یقع فی معصیته طرفة عین.
وحدّثنا أبو الدّنیا معمر المغربیّ، قال: سمعت علیّ بن أبی طالب علیه السلام یقول: أصاب النّبیّ صلی الله علیه و آله جوع شدید وهو فی منزل فاطمة علیها السلام، قال علیّ علیه السلام: فقال لی النّبیّ صلی الله علیه و آله:
یا علیّ! هات المائدة، فقدّمت المائدة وعلیها خبز ولحم مشویّ.
وحدّثنا أبو الدّنیا معمر المغربیّ، قال: سمعت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام یقول: جرحت فی وقعة خیبر خمساً وعشرین جراحة، فجئت إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فلمّا رأی ما بی من الجراحة بکی، وأخذ من دموع عینیه فجعلها علی الجراحات، فاسترحت من ساعتی «2».
وحدّثنا أبو الدّنیا معمر المغربیّ، قال: حدّثنی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من قرأ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَد» مرّة فکأ نّما قرأ ثلث القرآن، ومن قرأها مرّتین فکأنّما قرأ ثلثی القرآن، ومن قرأها ثلاث مرّات فکأنّما قرأ القرآن کلّه.
__________________________________________________
(1)- فی بعض النّسخ: «من خطّه».
(2) (2) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(3)- معلّق علی السّند الأوّل، وکذا ما یأتی.
(4)- فی بعض النّسخ: «أخیه المسلم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 478
«1» وحدّثنا أبو الدّنیا معمر المغربیّ، قال: سمعت علیّ بن أبی طالب علیه السلام یقول: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: کنت أرعی الغنم، فإذا أنا بذئب علی قارعة الطّریق، فقلت له: ما تصنع ها هنا؟ فقال لی: وأنت ما تصنع ها هنا؟ قلت: أرعی الغنم، قال لی: مرّ- أو قال ذا الطّریق- قل: فسقت الغنم، فلمّا توسّط الذّئب الغنم إذا أنا بالذّئب قد شدّ علی شاة فقتلها، قال: فجئت حتّی أخذت بقفاه فذبحته وجعلته علی یدی وجعلت أسوق الغنم، فما سرت غیر بعید إذا أنا بثلاثة أملاک: جبرئیل ومیکائیل وملک الموت علیهم السلام، فلمّا رأونی قالوا: هذا محمّد بارک اللَّه فیه، فاحتملونی وأضجعونی وشقّوا جوفی بسکِّین کان معهم وأخرجوا قلبی من موضعه وغسلوا جوفی بماء بارد کان معهم فی قارورة حتّی نقی من الدّم، ثمّ ردّوا قلبی إلی موضعه وأمرّوا أیدیهم إلی جوفی، فالتحم الشّقّ بإذن اللَّه عزّ وجلّ، فما أحسست بسکِّین ولا وجع، قال: وخرجت أعدو إلی امِّی- یعنی حلیمة دایة النّبیّ صلی الله علیه و آله- فقالت لی: أین الغنم؟ فخبّرتها بالخبر، فقالت: سوف یکون لک فی الجنّة منزلة عظیمة.
وحدّثنا أبو سعید عبداللَّه بن محمّد بن عبدالوهّاب، قال: ذکر أبو بکر محمّد بن الفتح الرّقیّ؛ وأبو الحسن علیّ بن الحسین الأشکیّ أنّ السّلطان بمکّة لمّا بلغه خبر أبی الدّنیا تعرّض له، وقال: لابدّ أن اخرجک معی إلی بغداد إلی حضرة أمیر المؤمنین المقتدر، فإنِّی أخشی أن یعتب علیَّ إن لم اخرجک، فسأله الحاجّ من أهل المغرب وأهل المصر والشّام أن یعفیه ولا یُشخصه فإنّه شیخ ضعیف ولا یؤمن ما یحدث علیه، فأعفاه.
قال أبو سعید: ولو أنِّی حضرت الموسم فی تلک السّنة لشاهدته، وخبره کان مستفیضاً شائعاً فی الأمصار، وکتب عنه هذه الأحادیث المصرّیون والشّامیّون والبغدادیّون ومن سائر الأمصار ممّن حضر الموسم وبلغه خبر هذا الشّیخ، وأحبّ أن یلقاه ویکتب عنه هذه الأحادیث، نفعنا اللَّه وإیّاهم بها «1».
__________________________________________________
(1- 1) [الأنوار النّعمانیّة: وهذا الرّجل ساکن فی المغرب واسم بلده طنجه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 479
الصّدوق، کمال الدّین، 2/ 538- 543 رقم 1- 8 باب 50/ عنه: الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 2/ 4- 6
وأخبرنی أبو محمّد الحسن بن محمّد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبداللَّه «1» بن الحسن «2» بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام «3» فیما أجازه لی ممّا صحّ عندی من حدیثه؛ وصحّ عندی هذا الحدیث بروایة الشّریف أبی عبداللَّه محمّد بن الحسن بن‌إسحاق بن الحسین بن إسحاق بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ ابن أبی طالب علیهم السلام أ نّه قال: حججت فی سنة ثلاث عشرة وثلاثمائة «3» وفیها حجّ نصر القشوریّ صاحب المقتدر «4» «5» باللَّه ومعه عبداللَّه بن حمدان المکنّی بأبی الهیجاء «5»، فدخلت مدینة الرّسول صلی الله علیه و آله «6» فی ذی القعدة «6» فأصبت «7» قافلة المصریّین «8» وفیها أبو بکر محمّد بن علیّ البادرائی «9» ومعه رجل من أهل المغرب وذکر أ نّه رأی [رجلًا من] أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فاجتمع «10» علیه النّاس وازدحموا «11» وجعلوا یتمسّحون به وکادوا «12» یأتون علی نفسه (12*)، فأمر عمِّی أبو القاسم طاهر بن یحیی رضی الله عنه فتیانه وغلمانه، «13» فقال: أفرجوا
__________________________________________________
(1)- [البحار: عبیداللَّه].
(2)- [فی کنز الفوائد والبحار: الحسین].
(3- 3) [فی کنز الفوائد والبحار: أ نّه حجّ فی تلک السّنة].
(4) (4**) [منتهی المقال: إلی أن قال: فحدّثنی].
(5- 5) [فی کنز الفوائد والبحار: قال].
(6) (6) [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(7)- [زاد فی کنز الفوائد: بها، والبحار: فیها].
(8)- [فی کنز الفوائد: البصریّان، وفی البحار: البصریّین].
(9)- [البحار: البادرانیّ].
(10)- [فی کنز الفوائد: فازدحموا، وفی البحار: ازدحم].
(11)- [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(12) (12*) [کنز الفوائد والبحار: یقتلونه].
(13) (13*) [کنز الفوائد والبحار: أن یفرّجوا عنه ففعلوا ودخلوا به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 480
عنه النّاس، ففعلوا وأخذوه فأدخلوه (13*) إلی دار ابن أبی سهل «1» الطفّیّ وکان عمِّی نازلها، فادخل «1» واذن للنّاس فدخلوا وکان معه خمسة نفر [و] ذکروا أنّهم «2» أولاد «3» أولاده، فیهم شیخ له نیّف وثمانون سنة، فسألناه عنه، فقال: هذا ابن «4» ابنی، «5» وآخر له سبعون سنة، فقال: هذا ابن ابنی، واثنان لهما ستّون سنة أو خمسون سنة أو نحوها، وآخر له سبع عشرة سنة، فقال: هذا ابن ابن ابنی «5» ولم یکن معه فیهم أصغر منه، وکان إذا رأیته قلت: هذا ابن ثلاثین سنة أو أربعین سنة، أسود الرّأس واللّحیة، شابّ نحیف الجسم أدم، ربع «6» من الرِّجال «6»، خفیف العارضین، [هو] إلی القصر أقرب، «7» قال أبو محمّد العلویّ: فحدّثنا هذا الرّجل «7» واسمه علیّ بن عثمان بن الخطّاب «8» بن مرّة بن مؤیّد بجمیع
__________________________________________________
(1) (1) [فی کنز الفوائد والبحار: اللّطفیّ وکان ظاهر یسکنها].
(2)- [أضاف فی کنز الفوائد: أولاده].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(5- 5) [کنز الفوائد والبحار: و [کان فیهم] اثنان [آخران] لکلِّ واحد منهما ستّون سنة أو خمسون سنة وإخوته [البحار: وآخر له سبعون سنة، فقال: هذا ابن ابنی وفیهم آخر له] ستّة عشر سنة فقال: هذا ابن ابن ابنی].
(6) (6) [کنز الفوائد والبحار: القامة].
(7- 7) [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(8) (8**) [فی کنزالفوائد والبحار: فممّا سمعت من حدیثه الّذی حدّث النّاس به أ نّه قال: خرجتُ من بلدی‌أنا وأبی وعمِّی نرید الوفود علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکنّا مشاةً فی قافلة، فانقطعنا عن النّاس، واشتدّ بنا العطش وعدمنا الماء، وزاد بأبی وعمِّی الضّعف، فأقعدتهما إلی جانب شجرة ومضیت ألتمس لهما ماءً، فوجدت عیناً حسنة وفیها ماء صاف فی غایة البرد والطِّیبة، فشربت حتّی ارتویت، ثمّ نهضت لآتی بأبی وعمِّی إلی العین، فوجدت أحدهما قد مات فترکته بحاله، وأخذت الآخر ومضیت به فی طلب العین، فاجتهدت إلی أن أراها فلم أرها ولا عرفت موضعها، وزاد العطش به حتّی مات، فحرصت فی أمره حتّی واریته، وعدت إلی الآخر فواریته أیضاً. وسرت وحدی إلی أن انتهیت إلی الطّریق ولحقت بالنّاس ودخلتُ المدینة، وکان دخولی إلیها فی الیوم الّذی قُبِضَ فیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فرأیتُ النّاس منصرفین من دفنه، فکانت أعظم الحسرات دخلت بقلبی، ووافی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام فحدّثته حدیثی، فأخذنی وأقمت معه مدّة خلافة أبی بکر وعمر وعثمان، وفی أیّام خلافته حتّی قتله عبدالرّحمان بن ملجم بالکوفة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 481
ما کتبناه عنه وسمعنا من لفظه، وما رأیناه من بیاض عنفقته بعد اسودادها ورجوع سوادها بعد بیاضها عند شبعه من الطّعام.
وقال أبو محمّد العلویّ رضی الله عنه: ولولا أ نّه حدّث جماعة من أهل المدینة من الأشراف والحاجّ من أهل مدینة السّلام وغیرهم من جمیع الآفاق، ما حدّثت عنه بما سمعت وسماعی منه بالمدینة وبمکّة فی دار السّهمیّین فی الدار المعروفة بالمکبّریّة وهی دار علیّ بن عیسی بن الجرّاح، وسمعت منه فی مضرب القشوریّ ومضرب الماذرائیّ عند باب الصّفا، وأراد القشوریّ أن یحمله وولده إلی مدینة السّلام إلی المقتدر، فجاءه أهل مکّة، فقالوا: أیّد اللَّه الاستاذ، إنّا روینا فی الأخبار المأثورة عن السّلف أنّ المعمر المغربیّ إذا دخل مدینة السّلام فنیت وخربت وزال الملک فلا تحمله وردّه إلی المغرب. فسألنا مشایخ أهل المغرب ومصر، فقالوا: لم نزل نسمع به من آبائنا ومشایخنا یذکرون اسم هذا الرّجل، واسم البلدة الّتی هو مقیم فیها طنجة، وذکروا أنّهم کان یحدِّثهم بأحادیث قد ذکرنا بعضها فی کتابنا هذا.
قال أبو محمّد العلویّ [رضی الله عنه]: فحدّثنا هذا (4**) الشّیخ، أعنی علیّ بن عثمان المغربیّ «1» ببدء خروجه من بلدة حضرموت، وذکر أنّ أباه خرج هو وعمّه محمّد وخرجا به معهما یریدون الحجّ وزیارة النّبیّ صلی الله علیه و آله، فخرجوا من بلادهم من حضرموت وساروا أیّاماً، ثمّ أخطأوا الطّریق وتاهوا فی المحجّة، فأقاموا تائهین ثلاثة أیّام وثلاث لیال علی غیر محجّة، فبینا هم کذلک، إذا وقعوا علی جبال رمل یقال لها: رمل عالج، متّصل برمل إرم ذات العماد.
قال: فبینما نحن کذلک، إذا «2» نظرنا إلی أثر «2» قدم طویل، فجعلنا نسیر علی أثرها، فأشرفنا علی وادٍ، وإذا برجلین قاعدین علی بئر أو علی عین، قال: فلمّا نظرا إلینا قام
__________________________________________________
(1)- [منتهی المقال: المعمّر].
(2) (2) [منتهی المقال: بأثر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 482
أحدهما فأخذ دلواً فأدلاه، فاستقی فیه من تلک العین أو البئر، واستقبلنا وجاء إلی أبی، فناوله الدّلو، فقال أبی: قد أمسینا ننیخ علی هذا الماء «1» ونفطر إن شاء اللَّه، فصار إلی عمِّی وقال له: اشرب «2»، فردّ علیه کما ردّ علیه أبی، فناولنی وقال لی: اشرب، فشربت فقال لی: هنیئاً لک إنّک ستلقی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فأخبره أ یّها الغلام بخبرنا وقل له: الخضر وإلیاس یقرئانک السّلام، «3» وستعمّر حتّی تلقی المهدیّ وعیسی ابن مریم علیهما السلام، فإذا لقیتهما فأقرئهما منّا السّلام «3»، ثمّ قالا: ما یکونان هذان منک؟ فقلت: أبی وعمّی، فقالا: أمّا عمّک فلا یبلغ مکّة، وأمّا أنت وأبوک فستبلغان ویموت أبوک وتعمّر أنت ولستم تلحقون النّبیّ صلی الله علیه و آله لأنّه قد قرب أجله.
ثمّ مرّا «4»، فوَ اللَّه ما أدری أین مرّا فی السّماء أو فی الأرض، فنظرنا، فإذا لا بئر ولا عین ولا ماء، فسرنا متعجِّبین من ذلک إلی أن رجعنا إلی نجران، فاعتلّ عمِّی ومات بها وأتممت أنا وأبی حجّنا ووصلنا إلی المدینة، فاعتلّ أبی ومات، وأوصی بی إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فأخذنی وکنت معه «5» أیّام أبی بکر وعمر وعثمان وأیّام خلافته حتّی قتله ابن ملجم لعنه اللَّه (8**).
وذکر أ نّه لمّا حوصر عثمان بن عفّان فی داره دعانی، فدفع إلیّ کتاباً ونجیباً، وأمرنی بالخروج إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام وکان غائباً بینبع «3» فی ضیاعه وأمواله «3»، فأخذت الکتاب «6» وسرت حتّی إذا کنت بموضع یقال له: جدار «7» أبی عبایة، فسمعت قرآناً، فإذا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی منتهی المقال].
(2)- [منتهی المقال: المعمّر].
(3) (3) [لم یرد فی منتهی المقال].
(4)- [منتهی المقال: مالا].
(5)- [زاد فی منتهی المقال: فأقمت معه].
(6)- [أضاف فی کنز الفوائد والبحار: ورکبت النّجیب].
(7)- [فی کنز الفوائد والبحار: جنان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 483
«1» أنا بعلیّ بن أبی طالب علیه السلام یسیر مقبلًا من ینبع وهو یقول «1»: «أفحسبتُم أنّما خلقناکُم عَبَثاً وأنّکم إلینا لا ترجعون» «2»
، فلمّا نظر إلیّ قال: یا أبا الدّنیا! ما وراءک؟ قلت: هذا کتاب أمیر المؤمنین عثمان، فأخذه، فقرأه، فإذا فیه:
فإن کنتُ مأکولًا فکن أنت «3» آکلی وإلّا فأدرکنی ولمّا امزِّق
فإذا قرأه قال: «4» برٌّ برٌّ، فدخل إلی «4» المدینة ساعة قتل عثمان بن عفّان، فمال علیه السلام إلی حدیقة بنی النّجّار وعلم النّاس بمکانه، فجاؤوا إلیه رکضاً وقد کانوا عازمین علی أن یبایعوا طلحة بن عبیداللَّه، فلمّا نظروا إلیه، ارفضّوا إلیه «5» ارفضاض الغنم یشدّ «6» علیها السّبع، فبایعه طلحة، ثمّ الزّبیر، ثمّ بایع المهاجرون والأنصار «7»، فأقمت معه أخدمه. «8» فحضرت معه «9» الجمل وصفِّین، فکنتُ بین الصّفین واقفاً «9» عن یمینه إذا سقط «10» سوطه من یده، فأکببت آخذه وأدفعه «10» إلیه، وکان لجام دابّته حدیداً «11» مزجّجاً، فرفع الفرس رأسه «11»، فشجّنی هذه الشّجّة «12» الّتی فی صدغی «13» «12»، فدعانی أمیر المؤمنین علیه السلام، فتفل فیها وأخذ حفنة من تراب فترکه علیها، فوَ اللَّه ما وجدت لها ألماً ولا وجعاً، ثمّ أقمت معه
__________________________________________________
(1) (1) [کنز الفوائد والبحار: أمیر المؤمنین علیه السلام یقرأ].
(2)- 115/ المؤمنون: 23.
(3)- [فی کنز الفوائد والبحار: خیر].
(4) (4) [فی کنز الفوائد والبحار: «سر سر فدخلنا، وفی منتهی المقال: سرباً فدخلنا].
(5)- [فی کنز الدّقائق والبحار: من طلحة].
(6)- [منتهی المقال: یهدّ].
(7)- [أضاف فی کنز الفوائد والبحار: یبایعونه].
(8)- [إلی هنا لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(9) (9) [فی کنز الفوائد والبحار: صفّین أو قال: النّهروان. فکنت].
(10- 10) [فی کنز الفوائد والبحار: السّوط من یده فانکببت لآخذه وأرمنه].
(11) (11) [فی کنز الفوائد والبحار: مدمجاً].
(12) (12) [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(13)- [الأنوار النّعمانیّة: صدری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 484
علیه السلام «1» وصحبت الحسن بن علیّ علیهما السلام حتّی ضُرب بساباط «2» المدائن، ثمّ بقیت معه بالمدینة أخدمه وأخدم الحسین علیه السلام «2» حتّی مات الحسن علیه السلام مسموماً، «3» سمّته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندیّ لعنها اللَّه «4» دسّاً من معاویة 4 3.
ثمّ خرجت مع الحسین بن علیّ علیهما السلام «5» حتّی حضرت کربلاء وقُتل علیه السلام وخرجت هارباً من «6» بنی امیّة 5 6، وأنا «7» مقیم بالمغرب «7» أنتظر خروج المهدیّ وعیسی ابن مریم علیه السلام. «8» قال أبو محمّد العلویّ رضی الله عنه: ومن عجیب ما «8» رأیت من هذا الشّیخ علیّ بن عثمان «9» وهو «10» فی دار عمِّی طاهر بن یحیی رضی الله عنه وهو یُحدِّث «11» بهذه الأعاجیب «11» وبدء خروجه فنظرت «12» «13» عنفقته قد احمرّت ثمّ ابیضّت، فجعلت أنظر إلی ذلک لأنّه لم یکن فی لحیته
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی کنز الفوائد والبحار: حتّی قُتل علیه السلام].
(2- 2) [فی کنز الفوائد والبحار: وحمل إلی المدائن ولم أزل معه بالمدینة].
(3) (3) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(4- 4) [لم یرد فی کنز الفوائد والبحار].
(5) (5) [فی کنز الفوائد والبحار: بکربلاء وقتل علیه السلام فهربت بدینی].
(6) (6) [فی منتهی المقال: بدینی، وفی الأنوار النّعمانیّة: بدابّتی].
(7- 7) [لم یرد فی منتهی المقال].
(8) (8) [فی کنز الفوائد والبحار: قال أبو محمّد حسن بن محمّد الحسینی: وممّا].
(9) (9*) [فی الأنوار النّعمانیّة: قال أبو محمّد العلویّ رضی الله عنه: ومن عجیب ما رأیت من هذا الشّیخ علیّ بن‌عثمان وهو یحدّث فنظرت إلی عنفقته قد احمرّت ثمّ ابیضّت، فجعلت أنظر إلی ذلک لأنّه لم یکن فی رأسه ولا فی لحیته ولا فی عنفقته بیاض؛ قال: فنظر إلی نظری إلی لحیته وعنفقته، فقال: ما ترون أنّ هذا یصیبنی إذا جعت؛ وإذا شبعت رجعت إلی سوادها، فدعا بالطّعام، فأکل أکل شابّ، فاسودّت عنفقته شیئاً فشیئاً حتّی رجعت إلی سوادها].
(10)- [أضاف فی کنز الفوائد والبحار: إذ ذاک].
(11- 11) [فی کنز الفوائد والبحار: أحادیثه].
(12)- [فی کنز الفوائد والبحار: إذ نظرت].
(13)- [زاد فی منتهی المقال وکنز الفوائد والبحار: إلی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 485
ولا فی رأسه ولا فی عنفقته بیاض، قال: فنظر «1» «2» إلی نظری إلی لحیته وإلی عنفقته «1»، وقال: أما «3» «2» ترون أنّ هذا یصیبنی إذا جعت وإذا شبعت رجعت إلی سوادها، فدعا عمِّی بطعام «4» فأخرج من داره ثلاث موائد، فوضعت «5» واحدة بین یدی الشّیخ «5»، وکنت أنا «6» أحد من جلس علیها، فجلست معه ووضعت المائدتان فی وسط الدّار، وقال عمّی للجماعة: بحقّی علیکم إلّاأکلتم وتحرّمتم بطعامنا، فأکل قوم وامتنع قوم، وجلس عمّی عن یمین الشّیخ یأکل ویلقی بین یدیه «6»، فأکل أکل شابّ وعمّی یحلف علیه وأنا أنظر إلی عنفقته تسودّ حتّی عادت إلی سوادها وشبع. «7»
فحدّثنا علیّ بن عثمان بن الخطّاب، قال: حدّثنی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: من أحبّ أهل الیمن فقد أحبّنی ومن أبغضهم فقد أبغضنی (9*) 4.
الصّدوق، کمال الدّین، 2/ 543- 547/ عنه: الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 2/ 6- 7؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 5/ 40- 43 (ط حجری)،/ 230- 231؛ الکراجکی، کنز الفوائد،/ 263- 265؛ المجلسی، البحار، 34/ 328- 330
قال مؤلّف الکتاب رضی الله عنه: حدّثنی أوثق مشایخی السّیّد هاشم الإحسائیّ فی شیراز فی مدرسة الأمیر محمّد عن شیخه العادل الثّقة الورع الشّیخ محمّد الحرفوشیّ أعلی اللَّه مقامه فی دار المقامة أ نّه دخل یوماً مسجداً من مساجد الشّام، وکان مسجداً عتیقاً مهجوراً، فرأی رجلًا حسن الهیئة فی ذلک المسجد، فأخذ الشّیخ فی المطالعة فی کتب الحدیث، ثمّ أنّ ذلک الرّجل سأل الشّیخ عن أحواله وعمّن نقل الحدیث، فأخبره الشّیخ، ثمّ أنّ
__________________________________________________
(1) (1) [فی کنز الفوائد والبحار: وأنا أنظر إلیه].
(2- 2) [منتهی المقال: وقال: ما].
(3)- [فی کنز الفوائد والبحار: ما].
(4) (4) [منتهی المقال: فأکل وأنا أنظر إلیه، فعادت عنفقته إلی سوادها حین شبع].
(5- 5) [فی کنز الفوائد والبحار: بین یدیه].
(6) (6) [فی کنز الفوائد والبحار: ممّن جلس معه علیها وجلس عمّی معه، فکان].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی کنز الفوائد والبحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 486
الشّیخ سأله عن أحواله وعن مشایخه، فقال ذلک الرّجل: أنا معمّر أبو الدّنیا وأخذت العلم عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام وعن الأئمّة الطّاهرین علیهم السلام، وأخذت فنون العلم عن أربابها وسمعت الکتب من مصنِّفیها، فاستجازه الشّیخ فی کتب الأحادیث الأصول وغیرها، وفی کتب العربیّة والأصول فأجازه، وقرأ علیه الشّیخ بعض الأخبار فی ذلک المسجد توثیقاً للإجازة، فمن ثمّ کان شیخنا الثّقة قدّس اللَّه روحه یقول لی: یا بنیّ! إنّ سندی إلی المحمّدین الثّلاثة وغیرهم من أهل الکتب قصیر، فإنّی أروی عن الفاضل الحرفوشیّ عن الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وکذا إلی الصّادق والکاظم علیهما السلام إلی آخر الأئمّة، وکذلک روایتی لکتب الأصول مثل الکافی والتّهذیب ومن لا یحضره الفقیه وأجزتک أن تروی عنّی بهذه الإجازة؛ فنحن نروی الکتب الأربعة عن مصنّفیها بهذا الطّریق.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 2/ 7
علیّ بن عثمان: أبو الدّنیا المعمّر، یظهر من الأخبار حسن حاله فی الجملة، تعق. [ثمّ ذکر کلام الصّدوق کما ذکرناه]
وقال السّیّد نعمة اللَّه الجزائریّ فی مقدّمة شرحه علی کتاب غوالی اللآلئ بعد ذکره جملة من طرقه: ولنا طریق غریب قصیر حدّثنی وأجازنی به السّیّد الثّقة السّیّد هاشم ابن الحسین الأحسائی فی دار العلم شیراز فی المدرسة المقابلة لبقعة میر سیّد محمّد عابد علیه الرّحمة والرّضوان فی حجرة من الطّبقة الثّانیة علی یمین الدّاخل، قال: حکی لی استاذی الثّقة المقدّس الشّیخ محمّد الحرفوشی قدّس اللَّه تربته، قال: لمّا کنت بالشّام عمدت یوماً إلی مسجد مشهور بعید من العمران، فرأیت شیخاً أزهر الوجه علیه ثیاب بیض وهیئة جمیلة، فتجارینا فی الحدیث وفنون العلم، فرأیته فوق ما یصف الواصف، ثمّ تحقّقت منه الاسم والنّسبة، ثمّ بعد جهد طویل قال: أنا معمّر أبو الدّنیا المغربیّ صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام وحضرت معه حرب صفّین، وهذه الشّجّة فی وجهی من رمحة فرسه سلام اللَّه علیه. ثمّ ذکر لی من الصّفات والعلامات ما تحقّقت معه صدقه فی کلّ ما قال، ثمّ استجزته کتب الأخبار، فأجازنی عن أمیر المؤمنین علیه السلام وعن جمیع أئمّتنا علیهم السلام حتّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 487
انتهی فی الاجازة إلی صاحب الدّار علیه السلام، وکذلک أجاز لی کتب العربیّة من مصنّفیها من الشّیخ عبدالقاهر والسّکّاکی وسعد الدّین التّفتازانیّ، وکتب النّحو عن أهلها، وغیر ذلک من العلوم المتعارفة.
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 5/ 40، 43- 44 رقم 2066 (ط حجری)،/ 230، 231
وعلیّ بن عثمان بن الخطّاب الحضرمیّ «1» المغربیّ، من موالی أمیر المؤمنین علیّ، ما رواه الصّدوق فی الإکمال «2» قال: قال علیّ بن عثمان: کنت مع علیّ بن أبی طالب، فحضرت معه الجمل وصفّین، فکنت فی صفّین واقفاً عن یمینه إذ سقط سوطه من یده، فأکببت آخذه وأدفعه إلیه، وکان لجام دابّته حدیداً مدملجاً، فرفع الفرس رأسه، فشجّنی هذه الشّجّة الّتی فی صدغی، فدعانی أمیرالمؤمنین، فتفل فیها وأخذ حفنة من تراب وترکه‌علیها، فوَ اللَّه ما وجدت لها ألماً ولا وجعاً، ثمّ قمت معه علیه السلام حتّی قُتل. ثمّ صحبت الحسن ابن علیّ حتّی ضرب بساباط المدائن، ثمّ بقیت معه بالمدینة أخدمه وأخدم الحسین علیه السلام حتّی مات الحسن مسموماً، سمّته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندیّ (لعنها اللَّه) دسّاً من معاویة بن أبی سفیان، ثمّ خرجت مع الحسین بن علیّ من المدینة إلی العراق حتّی حضرت معه کربلا، وحارب حتّی قُتل، ثمّ خرجت بعد قتله هارباً من بنی امیّة بدینی وأنا مقیم أنتظر خروج المهدیّ وعیسی ابن مریم علیهما السلام، انتهی «2».
فهؤلاء العشرة من الموالی والعبید الّذین «3» خرجوا من المدینة مع الحسین بن علیّ حتّی جاؤوا معه کربلاء.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 233- 234/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 428
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [فی وسیلة الدّارین: غیر موالی أنصار الحسین وأصحابه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 488

204/ 245- علیّ بن عقیل بن أبی طالب‌

ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 634- 637.

205/ 246- علیّ بن مظاهر الأسدی‌

کلامه مع الإمام فی لیلة العاشوراء

ثمّ نادی: أین حبیب بن مظاهر، أین زهیر، أین هلال، أین الأصحاب؟ فأقبلوا وتسابق منهم حبیب بن مظاهر، وقال: لبّیک یا أبا عبداللَّه، فأتوا إلیه وسیوفهم بأیدیهم، فأمرهم بالجلوس فجلسوا، فخطب فیهم خطبة بلیغة، ثمّ قال: یا أصحابی، اعلموا إنّ هؤلاء القوم لیس لهم قصد سوی قتلی وقتل من هو معی، وأنا أخاف علیکم من القتل، فأنتم فی حلّ من بیعتی، ومن أحبّ منکم الانصراف فلینصرف فی سواد هذا اللّیل؛ فعند ذلک قامت بنو هاشم وتکلّموا بما تکلّموا، وقام الأصحاب وأخذوا یتکلّمون بمثل کلامهم، فلمّا رأی الحسین علیه السلام حسن إقدامهم، وثبات أقدامهم، قال علیه السلام: إن کنتم کذلک فارفعوا رؤوسکم، وانظروا إلی منازلکم فی الجنّة، فکشف لهم الغطاء، ورأوا منازلهم وحورهم وقصورهم فیها، والحور العین ینادین: العجل العجل، فإنّا مشتاقات إلیکم، فقاموا بأجمعهم، وسلّوا سیوفهم، وقالوا: یا أبا عبداللَّه! ائذن لنا أن نغیر علی القوم ونقاتلهم حتّی یفعل اللَّه بنا وبهم ما یشاء؛ فقال علیه السلام: اجلسوا رحمکم اللَّه وجزاکم اللَّه خیراً، ثمّ قال: ألا ومَنْ کان فی رحله امرأة فلینصرف بها إلی بنی أسد، فقام علیّ بن مظاهر، وقال: ولماذا یا سیِّدی؟ فقال علیه السلام: إنّ نسائی تُسبی بعد قتلی، وأخاف علی نسائکم من السّبی. فمضی علیّ بن مظاهر إلی خیمته، فقامت زوجته إجلالًا له، فاستقبلته وتبسّمت فی وجهه، فقال لها: دعینی والتّبسّم؛ فقالت: یا ابن مظاهر! إنِّی سمعت غریب فاطمة خطب فیکم، وسمعت فی آخرها همهمة ودمدمة، فما علمت ما یقول، قال یا هذه! إنّ الحسین علیه السلام قال لنا: ألا ومن کان فی رحله امرأة فلیذهب بها إلی بنی عمّها، لأنّی غداً اقتل ونسائی تُسبی، فقالت: وما أنت صانع؟ قال: قومی حتّی الحقکِ ببنی عمّکِ بنی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 489
أسد، فقامت ونطحت رأسها فی عمود الخیمة، وقالت: واللَّه ما أنصفتنی یا ابن مظاهر، أیسرّک أن تُسبی بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وأنا آمنة من السّبی؟ أیسرّک أن تُسلَب زینب إزارها من رأسها وأنا أستتر بإزاری؟ أیسرّک أن تذهب من بنات الزّهراء أقراطها وأنا أتزیّن بقرطی؟ أیسرّک أن یُبیّض وجهک عند رسول اللَّه ویسوّد وجهی عند فاطمة الزّهراء؟ واللَّه أنتم تواسون الرِّجال ونحن نواسی النِّساء، فرجع علیّ بن مظاهر إلی الحسین علیه السلام وهو یبکی. فقال له الحسین علیه السلام: ما یبکیک؟ فقال: سیّدی، أبت الأسدیّة إلّا مواساتکم، فبکی الحسین علیه السلام وقال: جزیتم منّا خیراً.
(قولها) ونحن نواسی النّساء، بل ومنهنّ من واست الرّجال فی القتل والقتال، کما فی حکایة زوجة وهب ووالدته، وسیجی‌ء فی محلّه إن شاء اللَّه تعالی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 341- 342

استشهاده‌

ثمّ برز من بعده [إبراهیم بن الحسین] علیّ بن مظاهر الأسدیّ، وهو یرتجز ویقول:
أقسمتُ لو کنّا لکم أعداداً أو شطرکم لکنتم الأنکادا
یا شرّ قوم حسباً وزاداً لا حفظ اللَّه لکم أولادا
ثمّ حمل علی القوم حتّی قتل سبعین فارساً، وقُتل رحمه الله.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 700
وقُتل علیّ بن مظاهر الأسدیّ خمسین رجلًا، واستُشهد رضی الله عنه. «1»
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 360
«1»
__________________________________________________
(1)- از پس او، به روایت ابی‌مخنف، علی‌بن مظاهر الاسدی چنان که در شرح شافیه نیز مسطور است به میدان آمد و این رجز بگفت:
أقسمتُ لو کنّا لکم أعداداً أو شطرکم ولّیتم أنکادا
یا شرّ قومٍ حسباً وزاداً لا حفظ اللَّه لکم أولادا 1
و بر لشگر کوفه حمله‌ور گشت و هفتاد تن از آن جماعت را دستخوش هلاکت ساخت، آن‌گاه به دیگر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 490
علیّ بن مظاهر: ذکر صاحب الحوادث عن ناسخ التّواریخ: إنّه برز إلی الجهاد بعد الاستیذان من الحسین علیه السلام، وقتل سبعین رجلًا من القوم، فقاتل حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه، ولیس له فی الرّجال ذکر.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180

206/ 247- عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ الهمدانی‌

میزاته العائلیّة

قُتل من آل همدان: عمّار بن [أبی] «1» سلامة الدّالانیّ «2».
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 3/ 122
عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ.
البلاذریّ، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 388
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 247؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 242؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 611
عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113
الدّالانیّ: بفتح الدّال المشدّدة المهملة وفی آخرها النّون، هذه النّسبة إلی (بنی) دالان، وهی قبیلة من همدان، وهو دالان بن سابقة بن ناشح بن دافع من همدان، ذکره ابن
__________________________________________________
- شهدا ملحق شد. همانا ارجوزه‌ای که علی بن مظاهر قرائت کرده، با رجزی که حبیب بن مظاهر گفت- چنان که مرقوم افتاد- اندک بینونتی 2 دارد.
1. ای بدترین گروه از لحاظ نژاد و نیرو و بدترین مشرکین به خدا، سوگند اگر ما به اندازه یا نصف شما می‌بودیم، شما نیز پشت به جنگ داده فرار می‌کردید.
2. بینونت: جدایی، اختلاف.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 310/ از او: محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 267
و دمار هفتاد تن به دست علی بن مظاهر.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 372
(1)- [من الأمالی والحدائق].
(2)- [الأمالی: المالانیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 491
حبیب وابن الحباب فی نسب همدان، وبنو دالان قبیل من نازلة الکوفة، قاله ابن ماکولا فی الإکمال. قال الدّارقطنیّ: وبنو دالان قبیل بالکوفة؛ والمشهور بهذه النّسبة أبو خالد یزید بن عبدالرّحمان بن (أبی) سلامة الدّالانیّ الواسطیّ، قال أبو حاتم ابن حبّان: أبو خالد کان نازلًا فی بنی دالان فنسب إلیهم ولم یکن منهم، یروی عن إبراهیم السّکسکیّ وعمرو ابن مرّة وقتادة ومنهال بن عمرو وأبی العلاء الأودیّ والحکم بن عتیبة، روی عنه عبدالسّلام بن حرب وأبو بدر شجاع بن الولید وغیرهما من أهل العراق، وکان کثیر الخطأ فاحش الوهم یخالف الثِّقات فی الرّوایات حتّی إذا سمعها المبتدئ فی هذه الصّنعة علم أنّها معمولة أو مقلوبة، لا یجوز الاحتجاج به إذا وافق الثّقات فکیف إذا انفرد عنهم بالمعضلات. وعبدالرّحمان بن أبی عاصم الدّالانیّ من أهل الکوفة، روی عنه موسی بن (أبی عائشة). أبو أیّوب حمزة بن سلمة الدّالانیّ إمام مسجد دالان، یروی عن أنس بن مالک رضی الله عنه، روی عنه محمّد بن ربیعة وأبو نعیم.
السّمعانی، الأنساب، 2/ 450
(عمّار «1») بن أبی سلامة بن عبداللَّه بن عمران بن رأس بن دالان الهمدانیّ ثمّ الدّالانیّ «2».
له إدراک، وقد شهد مع علیّ مشاهده، وقُتل مع الحسین بن علیّ بالطّفّ، ذکره ابن الکلبیّ. «3»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 112/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
(وقال) أبو جعفر الطّبریّ: وکان من أصحاب علیّ علیه السلام، ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه الثّلاث، وهو الّذی سأل أمیر المؤمنین علیه السلام عندما سار من ذی قار إلی البصرة، فقال: یا أمیر المؤمنین! إذا قدمت علیهم فماذا تصنع؟ فقال علیه السلام: أدعوهم إلی اللَّه وطاعته
__________________________________________________
(1)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: عمارة].
(2)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: بنو دالان بطن من همدان].
(3)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عمّار بن أبی سلمة الدّالانیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 492
فإن أبوا، قاتلتهم، فقال أبو سلامة: إذاً لن یغلبوا داعی اللَّه فی کلام له.
السّماوی، إبصار العین،/ 79
(عمّار الدّالانیّ). هو عمّار بن سلامة بن عبداللَّه بن عمران بن داس بن دالان، أبو سلامة الهمدانیّ الدّالانیّ، وبنو دالان بطن من همدان.
کان أبو سلامة عمّار صحابیّاً، له رؤیة، کما ذکره الکلبیّ وابن حجر.
السّماوی، إبصار العین،/ 79
[نزول أمیر المؤمنین علیه السلام ذا قار قبل بدء حرب الجمل].
وقام إلی علیّ بن أبی طالب أقوام من أهل الکوفة یسألونه عن إقدامهم علی القوم فقام إلیه فیمَن قام الأعور بن سنان المنقریّ؛ فقال له علیّ: علی الإصلاح وإطفاء النائرة، لعلّ اللَّه یجمع شمل هذه الأمّة بنا ویضع حربَهم وقد أجابونی، قال: فإن لم یجیبونا؟ قال:
ترکناهم ما ترکونا، قال: فإن لم یترکونا؟ قال: دفعناهم عن أنفسنا، قال: فهل لهم مثل ما علیهم من هذا؟ قال: نعم.
وقام إلیه أبو سلامة الدّألانیّ فقال: أتری لهؤلاء القوم حجّة فیما طلبوا من هذا الدّم، إن کانوا أرادوا اللَّه عزّ وجلّ بذلک؟ قال: نعم، قال: فتری لک حجّة بتأخیرک ذلک؟
قال: نعم، إنّ الشّی‌ء إذا کان لا یُدرک فالحکم فیه أحوطه وأعمّه نفعاً، قال: فما حالنا وحالکم إن ابتلینا غداً؟ قال: إنِّی لأرجو أ لّایُقتل أحد نقّی قلبه للَّه‌منّا ومنهم إلّاأدخله اللَّه الجنّة. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 4/ 495- 496
__________________________________________________
(1)- کسانی از مردم کوفه نیز پیش علی بن ابی طالب رفتند و درباره عمل بر ضد مخالفان سخن آوردند از جمله اعور بن سنان منقری باذی سخن کرد. علی گفت: «اصلاح باید و تسکین غایله، شاید خدا به وسیله ما جمع این امت را فراهم آورد. و جنگ را ببرد رأی مرا پذیرند.»
گفت: «اگر نپذیرفتند.»
گفت: «تا کاری به ما ندارند کاری با آنها نداریم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 493
عمارة بن أبی سلامة الهمدانیّ، من أصحاب الحسین علیه السلام، قُتل معه بکربلاء [...] وقال ابن الکلبیّ والعسقلانی: کان أبو سلامة صحابیّاً له إدراک وکان شهد مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام مشاهده کلّها. وقال ابن الأثیر فی الکامل: کان عمارة بن أبی سلامة الدّالانیّ من خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه الثّلاث، وهو الّذی سأل أمیر المؤمنین علیه السلام عندما سار من ذی قار إلی البصرة، فقال: یا أمیر المؤمنین! أفتری لهؤلاء «1» القوم حجّة فیما طلبوا من هذا الدّم- یعنی دم عثمان- إذ أقدمت علیهم فما تصنع؟ فقال علیه السلام: أدعوهم إلی اللَّه وطاعته، فإن أبوا اقاتلهم.
توضیح: ذی قار قریة علی شاطئ دجلة، الواقع بین واسط والبصرة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
عمارة بن أبی سلامة الهمدانیّ الدّالانیّ، وبنو دالان بطن من همدان، کما مرّ فی سلمان ابن سلمة، وقد ذکر أهل السّیر: أنّ الرّجل کان من خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه الثّلاث، حضر طفّ کربلاء، ولازم الحسین علیه السلام حتّی نال شرف الشّهادة أوّلًا، وشرف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة أخیراً، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 322
__________________________________________________
- گفت: «اگر کاری داشتند؟»
گفت: «از خویشتن دفاع می‌کنیم.»
ابو سلامه دالانی نیز بادی سخن کرد و گفت: به نظر تو اگر این قوم که به خون خواهی برخاسته اند از این کار، خدا عز وجل را منظور دارند، معذور خواهند بود؟»
گفت: «آری.»
گفت: «آیا تو نیز معذوری که این کار را به تأخیر می‌بری؟»
گفت: «آری وقتی کاری نا مشخص باشد به ترتیب سودمندتر و محتاطانه تر کار باید کرد.»
گفت: «اگر فردا از جنگ چاره نماند، حال ما و آنها چگونه خواهد بود؟»
گفت: «امیدوارم هر کس از ما و آنها با قلب پاک کشته شود، خدایش وارد بهشت کند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، (ط 5)، 6/ 2419
(1)- [وسیلة الدّارین: هؤلاء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 494
سلیمان بن سلمة الدّالانیّ الکوفیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الصّادق وظاهره کونه إمامیّاً، ولم أقف فیه علی مدح یجدی فی درجة فی الحسّان، والدّالانیّ بالدّال المهملة المفتوحة والألف بعده لام ومیم ونون ویاء، نسبة إلی دالان، أی قبیلة من همدان وهم بنو دالان بن سابقة بن یاسر بن دافع بن مالک بن جشم بن حاشد بن جشم ابن خیران بن نوف بن همدان، وفی بعض کتب الأنساب: سابقة بن ناشح بن مانع بن مالک إلی آخره، ولعلّ الأوّل أصحّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 61
عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ، وفی بعض سلمة بدل سلامة، وقد مرّ ضبط الدّالانیّ فی سلیمان بن سلمة الدّالانیّ، وقد عدّ الشّیخ رحمه الله الرّجل فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام وظاهره کونه إمامیّاً، ولم أقف فیه علی ما یدرجه فی الحسّان.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 317
عمّار بن سلامة الدّالانیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمّار بن أبی سلامة- أو سُلامة- ... بن دالان الهمدانیّ، وبنو دالان بطن من همدان.
ورد ذکره بهذا الاسم فی (الزّیارة) کما فی البحار: ج 45، ص 73، طبع طهران الجدید.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 387- 388
ومنهم عمارة بن أبی سلامة بن عبداللَّه الهمدانیّ، کان صحابیّاً، وکان من أصحاب علیّ علیه السلام، ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه الثّلاث.
المیانجی، العیون العبری،/ 108
عمارة بن أبی سلامة بن عبداللَّه الهمدانیّ: قال أبو علیّ فی رجاله: عمارة بن أبی سلامة الدّالانیّ الهمدانیّ من أصحاب الحسین، قُتل معه بکربلاء. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
«1»
__________________________________________________
(1)- عمار بن ابی‌سلامه دالانی:
و نام وی در «زیارت» نیز آمده است، ولی با عنوان «همدانی».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 495

کیف التحق بالإمام علیه السلام؟

قالوا: ولمّا سرّح ابن زیاد عمر بن سعد من حمّام أعین؛ أمر النّاس فعسکروا بالنّخیلة، وأمر أن لا یتخلّف أحد منهم، وصعد المنبر، فقرّض معاویة، وذکر إحسانه وإدراره الأعطیات، وعنایته بأهون الثّغور، وذکر اجتماع الألفة به وعلی یده، وقال: إنّ یزید ابنه، المتقیّل له، السّالک لمناهجه، المحتذی لمثاله، وقد زادکم مائة مائة فی أعطیتکم، فلا یبقینّ رجل من العرفاء، والمناکب، والتّجّار، والسّکّان إلّاخرج، فعسکر معی، فأ یّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلّفاً عن العسکر برئت منه الذّمّة.
ثمّ خرج ابن زیاد، فعسکر وبعث إلی الحصین بن تمیم، وکان بالقادسیّة فی أربعة آلاف، فقدم النّخیلة فی جمیع من معه.
ثمّ دعا ابن زیاد کثیر بن شهاب الحارثیّ، ومحمّد بن الأشعث ابن قیس، والقعقاع ابن سوید بن عبدالرّحمان المنقریّ، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وقال: طوفوا فی النّاس، فمروهم بالطّاعة والاستقامة، وخوّفوهم عواقب الأمور والفتنة والمعصیة، وحثّوهم علی العسکرة [کذا]؛ فخرجوا، فعزروا وداروا بالکوفة. ثمّ لحقوا به غیر کثیر بن شهاب، فإنّه کان مبالغاً یدور بالکوفة، یأمر النّاس بالجماعة، ویحذّرهم الفتنة والفرقة، ویخذّل عن الحسین.
وسرّح ابن زیاد أیضاً حصین بن تمیم فی الأربعة الآلاف الّذین کانوا معه إلی الحسین، بعد شخوص عمر بن سعد بیوم أو یومین.
ووجّه أیضاً إلی الحسین حجّار بن أبجر العجلیّ فی ألف.
وتمارض شبث بن ربعیّ، فبعث إلیه، فدعاه وعزم علیه أن یشخص إلی الحسین فی
__________________________________________________
- دالان: تیره‌ای از همدان، و از قبایل عرب «قحطان».
(یمن، عرب جنوب)
«دالانی» ها ساکن کوفه بودند.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 99- 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 496
ألف، ففعل.
وکان الرّجل یبعث فی ألف فلا یصل إلّافی ثلاثمائة، وأربعمائة، وأقلّ من ذلک کراهة منهم لهذا الوجه.
ووجّه أیضاً یزید بن الحارث بن یزید بن رویم فی ألف أو أقلّ.
ثمّ إنّ ابن زیاد استخلف علی الکوفة عمرو بن حریث، وأمر القعقاع بن سوید بن عبدالرّحمان بن بجیر المنقریّ بالتّطواف بالکوفة فی خیل، فوجد رجلًا من همدان قد قدم یطلب میراثاً له بالکوفة؛ فأتی به ابن زیاد فقتله، فلم یبق بالکوفة محتلم إلّاخرج إلی العسکر بالنّخیلة.
ثمّ جعل ابن زیاد یرسل العشرین والثّلاثین والخمسین إلی المائة؛ غدوة وضحوة ونصف النّهار وعشیّة من النّخیلة یمدّ بهم عمر بن سعد.
وکان عمر یکره أن یکون هلاک الحسین علی یده، فلم یکن شی‌ء أحبّ إلیه من أن یقع الصّلح.
ووضع ابن زیاد المناظر علی الکوفة لئلّا یجوز أحد من العسکر، مخافة لأن یلحق الحسین مغیثاً له، ورتّب المسالح حولها، وجعل علی حرس الکوفة زحر بن قیس الجعفیّ.
ورتّب بینه وبین عسکر عمر بن سعد خیلًا مضمرة مقدحة، فکان خبر ما قبله یأتیه فی کلّ وقت.
وهمّ عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ أن یفتک بعبیداللَّه بن زیاد فی عسکره بالنّخیلة، فلم یمکنه ذلک، فلطف حتّی لحق بالحسین، فقُتل معه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 387- 388، أنساب الأشراف، 3/ 179- 180
(وقال) ابن حجر فی الإصابة: إنّه أتی إلی الحسین علیه السلام فی الطّفّ وقُتل معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 79
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 497
وقال فی الإصابة: جاء عمارة بن أبی سلامة الدّالانیّ إلی الحسین علیه السلام فی الطّفّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
وجعل عبیداللَّه بن زیاد زجر بن قیس الجعفیّ مسلّحة فی خمسمائة فارس، وأمره أن یقیم بجسر الصّراة یمنع من یخرج من أهل الکوفة یرید الحسین علیه السلام، فمرّ به عامر بن أبی سلامة بن عبداللَّه بن عُرار الدّالانیّ، فقال له زجر: قد عرفت حیث ترید فارجع، فحمل علیه وعلی أصحابه، فهزمهم ومضی، ولیس أحد منهم یطمع فی الدّنوّ منه، فوصل کربلاء ولحق بالحسین علیه السلام حتّی قُتل معه، وکان قد شهد المشاهد مع أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب علیه السلام. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 240
أتی الحسین علیه السلام بالطّفّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 108
من بطون همدان [بن مالک بن زید بن أوسلة بن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید ابن کهلان بن سبأ بن یشجُب بن یعرب بن قحطان من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام] [الوادعة والدّالان].
[...] وأمّا وادِعة بن مُزَیْقیاء عمرو بن عامر، فدخل فی همدان؛ فقالوا، نحن بنو وادعة ابن عمرو بن عامر بن ناشح بن دافع بن مالک بن جُشَم بن حاشد بن جُشم [بن خَیران ابن نوف بن همدان] [...] ومالک بن حریم بن مالک بن دالان بن سابقة بن ناشج بن دافع بن مالک بن جُشم بن حاشد [بن جُشْم بن خَیران بن نوف بن همدان] الشّاعر، وهو القائل:
متی تَجْمَع القَلْبَ الذّکیّ وصارماً وأنفاً حَمِیّاً تَجْتَنِبکَ المظالم
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 392، 394، 395
__________________________________________________
(1)- الأکلیل للهمدانیّ، ج 10، ص 87 و 101، ودالان بطن من همدان، منهم بنو عُرار بضمّ العین، وهو عُرار بن رؤاس بن دالان بن حبیش بن ماشبح بن وادعة. وفی جمهرة أنساب العرب لابن حزم ص 321 ذکر نسب وادعة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 498

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
(وذکر) صاحب الحدائق والسّرویّ: إنّه قُتل فی الحملة الاولی، حیث قُتل جملة من أصحاب الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 79
وقاتل حتّی قُتِلَ بین یدیه، کذا ذکره ابن الکلبیّ. وقال حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق عن السّروی أ نّه قال: وقُتل عمّار بن أبی سلامة الدّالانیّ فی الحملة الاولی حیث قُتل جماعة من أصحاب الحسین علیه السلام، رضوان اللَّه علیهم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
وقُتل حیث قُتل جملة من أصحاب الحسین علیه السلام. «2»
المیانجی، العیون العبری،/ 108

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمّار بن أبی سلامة الهمدانیّ. «3»
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اوّل کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عمار بن ابی سلامه دالانی.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر ابی عمارة بن ابی سلامة الدالابی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2)- ابن شهرآشوب او را در شمار کشته شدگان نخستین حمله ذکر می‌کند.
هاشم‌زاده، ترجمه نصار الحسین،/ 99
(3)- «سلام بر عمار بن ابی‌سلامه همدانی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 499
ابن طاوس، الإقبال،/ 577، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 249؛ المیانجی، العیون العبری،/ 322؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172

عمّار بن حسّان الطّائیّ‌

ذکره ابن طاوس فی الإقبال فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین، وهو متحّد مع عامر بن حسّان الطّائیّ. فقد ذکرنا ترجمته، راجع رقم 149/ 182، ص 139- 175 من هذا المجلّد.

207/ 248- عمارة بن صلخب الأزدیّ الشّهید بالکوفة

میزاته العائلیّة

عمارة بن صلخب الأزدیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 341؛ مثله الطّبری، التاریخ، 5/ 370، 379
(عمارة بن صلخب الأزدیّ). (ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (صلخب) کجعفر بالصّاد المهملة واللّام والخاء المعجمة والباء المفردة.
السّماوی، إبصار العین،/ 110
ومنهم عمارة بن صلخب الأزدیّ «1»، قال حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق: کان عمارة ابن صلخب الأزدیّ هذا فارساً شجاعاً.
توضیح: صلخب بالصّاد المهملة واللّام والخاء المعجمة والباء المفردة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
عمارة بن صلخب الأزدیّ، وذکر أهل السّیر: أ نّه کان فارساً شجاعاً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 323
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 500
عمارة بن صلخب الأزدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمارة بن صلخب الأزدیّ الکوفیّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
الأزدیّ: الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان. فولد قحطان: یعرب، فولد یعرب:
یشجُب، فولد یشجب: سبأ وهو عامر، فولد سبأ: کهلان، فولد کهلان: زید: مالک، فولد مالک: نَبْت ولد نَبْت: أدَد وهو الأزد.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329- 330

صحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة واعتقاله‌

قالوا: وخرج عمارة بن صلخب الأزدیّ، وکان ممّن أراد نصرة مسلم، [فأخذه أصحاب ابن زیاد؛ فأتوه به].
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341، أنساب الأشراف، 2/ 85
وخرج محمّد بن الأشعث حتّی وقف عند دور بنی عمارة، وجاءه عمّارة بن صلخب الأزدیّ وهو یرید ابن عقیل، علیه سلاحه، فأخذه، فبعث به إلی ابن زیاد، فحبسه. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 370
کان عمارة من الشّیعة الّذین بایعوا مسلم بن عقیل فی الکوفة، وخرج معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 110
من الشّیعة الّذین بایعوا مسلم بن عقیل، وکان یأخذ البیعة من أهل الکوفة للحسین ابن علیّ علیه السلام. قال أبو مخنف: حدّثنی ابن جناب الکلبیّ، قال: إنّ عمّارة بن صلخب
__________________________________________________
(1)- عمارة بن صلخب ازدی: (عرب جنوب) او جوانی از اهالی کوفه بود.
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
(2)- گوید: محمد بن اشعث نیز برفت و به نزدیک خانه‌های بنی‌عماره توقف کرد. عماره بن صلخب ازدی بیامد که آهنگ ابن عقیل داشت و سلاح پوشیده بود، وی را گرفت و پیش ابن‌زیاد برد که او را بداشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2946
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 501
الأزدیّ خرج مع مسلم بن عقیل بالنّصرة لینصره، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم خرج محمّد بن الأشعث حتّی وقف عند دور بنی عمّارة، وجاءه عمّارة بن صلخب الأزدیّ وعلیه سلاحه، فقبض علیه، فبعث به إلی ابن زیاد، فحبسه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 272
من الشّیعة الّذین بایعوا مسلماً، وکان یأخذ البیعة للحسین علیه السلام، فلمّا تخاذل النّاس عن مسلم، أمر ابن زیاد بقبضه وحبسه. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 323

استشهاده‌

فأمر به، فضُربت عنقه فی الأزد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341، أنساب الأشراف، 2/ 85
قال: وأخرج عمارة بن صلخب الأزدیّ- وکان ممّن یرید أن یأتی مسلم بن عقیل بالنّصرة لینصره- فأتی به أیضاً عبیداللَّه، فقال له: ممّن أنت؟ قال: من الأزد. قال:
انطلقوا به إلی قومه، فضُربت عنقه فیهم. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 379
فلمّا قبض علی مسلم وقُتل، أحضره ابن زیاد؛ فسأله: ممّن أنت؟ قال: من الأزد، فقال: انطلقوا به إلی قومه فاضربوا عنقه. (قال) أبو جعفر: فانطلقوا به إلی الأزد، فضُربت عنقه بین ظهرانیهم.
السّماوی، إبصار العین،/ 110
__________________________________________________
(1)- به هنگام آغاز حرکت و جنبش مسلم‌بن عقیل، برای یاری مسلم از خانه بیرون آمده و دستگیر و زندانی شده بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
(2)- گوید: عمارةبن صلخب ازدی را که می‌خواسته بود به یاری مسلم بن عقیل رود، بیاوردند که عبیداللَّه بدو گفت: «از کدام قبیله‌ای؟»
گفت: «از قبیله ازد.»
گفت: «او را پیش قومش ببرید.»
که ببردند و میان قومش گردنش را زدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2961
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 502
فلمّا قُتل مسلم بن عقیل أحضره ابن زیاد، فسأله: ممّن أنت؟ قال: من الأزد، فقال:
انطلقوا به إلی قومه فاضربوا عنقه فیهم. قال أبو جعفر: فانطلقوا به إلی الأزد، فضربت عنقه بین ظهرانیهم رضی الله عنه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 172
ثمّ بعد شهادة مسلم أمر بضرب عنقه، فضُرب رضوان اللَّه علیه. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 323

حمل رأسه إلی الشّام‌

وبعث برأسه مع رأس مسلم وهانی إلی یزید بن معاویة، وکان رسوله بهذه الرّؤوس هانی بن أبی حیّة الوادعیّ من همدان.
قالوا: ولمّا کتب ابن زیاد إلی یزید بقتل مسلم وبعثته إلیه برأسه، ورأس هانی بن عروة، ورأس ابن صلخب، وما فعل بهم:
کتب إلیه: إنّک لم تعد أن کنت کما أحبّ، عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، وحقّقت ظنِّی بک، وقد بلغنی أنّ حسیناً توجّه إلی العراق، فضع المناظر والمسالح، وأذک العیون، واحترس کلّ الاحتراس، فاحبس علی الظّنّة، وخذ بالتّهمة، غیر أن لا تقاتل إلّا مَنْ قاتلک، واکتب إلیَّ فی کلِّ یوم بما یحدث من خیر إن شاء اللَّه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341- 342، أنساب الأشراف، 2/ 85
__________________________________________________
(1)- بعد از آن که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند، عبیداللَّه بن زیاد او را خواست و به او گفت:
«تو از کدام قبیله‌ای؟»
عماره گفت: «از ازد.»
عبیداللَّه دستور داد: «او را به سوی قومش ببرید.»
او را به سوی قومش بردند و سرش را در حضور قومش از تن جدا ساختند. (الطبری: 5/ 379)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 503

208/ 249- عمر الأصغر بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

ذکرناه فی المجلّد التّاسع، ص 992- 993.

- عمر الأکبر بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 915- 973.
وممّا لم یُذکر فی المجلّد التّاسع:
قال خلیفة: فیها [سنة 76] وقعة المذار، وفیها قُتل عمر بن علیّ بن أبی طالب.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 203
وعمر بن علیّ بن أبی طالب، امّه الصّهباء بنت عُبّاد من بنی تغلب، سباها خالد بن الولید فی الرّدّة «1»، توفِّی سنة سبع وستّین، قُتل مع مصعب أیّام المختار.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 404 رقم 1970/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 203؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 469
أبو الحسن المدائنی قال: قدم عمر بن علیّ بن أبی طالب علی عبدالملک، فسأله أن یُصیّر إلیه صدقة علیّ، فقال عبدالملک متمثِّلًا بأبیات ابن أبی الحُقیق:
إنِّی إذا مالت دواعی الهوی وأنصت السّامع للقائلِ
واعتلج النّاس بآرائهم نقضی بحکمٍ عادلٍ فاصلِ
لا نجعلُ الباطل حقّاً ولا نرضی بدون الحقّ للباطلِ
لا، لعمری لا نخرجها من ولد الحسین إلیک، وأمر له بصلة، ورجع.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 141
عمر بن علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصیّ الهاشمیّ
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی تهذیب الکمال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 504
العلویّ.
یعدّ فی أهل المدینة. حدّث عن أبیه. وروی عنه ابنه محمّد بن عمر.
ووفد علی الولید بن عبدالملک یسأله أن یولّیه صدقة أبیه علیّ.
أخبرنا أبو غالب ابن البنّا، أنا أبو محمّد الجوهریّ، أنا علیّ بن محمّد بن أحمد بن لؤلؤ، نا محمّد بن أحمد الشّطَویّ، نا محمّد بن یحیی بن ضُرَیس، حدّثنی عیسی بن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، حدّثنی أبی عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من صنع إلی أحد من أهل بیتی یداً کافأته یوم القیامة» [10845] «1».
قال: ونا الشّطَوی، نا محمّد، نا عیسی، حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه علیّ قال:
نزلت هذه الآیة علی النّبیّ (ص) فی بیته: «إنّما ولیُّکُم اللَّه ورسوله» «2»
الآیة، قال: فخرج فدخل المسجد والنّاس یصلّون بین راکع وقائم إذا سائل فقال: «یا سائل أعطاک أحد شیئاً؟» قال: لا، إلّاالرّاکع- علیّ علیه السلام- أعطانی خاتمه [10846] «3».
أخبرنا أبو العزّ ابن کادش، أنا أبو محمّد الجوهری، أنا علیّ بن أحمد بن محمّد بن لؤلؤ، أنا أبو حفص عمر بن أیّوب السّقَطیّ، أنا أبو عبدالرّحمان عبداللَّه بن عمر بن أبان، نا منصور بن عبداللَّه الثّقفیّ، نا محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، عن أبیه، عن علیّ ابن أبی طالب، قال: کان شعار النّبیّ (ص) أکل خبز.
أخبرنا أبو القاسم ابن السّمرقندیّ، أنا أبو الفتح هبّة اللَّه بن علیّ بن محمّد بن الطّیِّب ابن الحار القرشیّ الکوفیّ ببغداد، أنا أبو الحسن محمّد بن جعفر بن محمّد النّحوی، أنا أبو عبداللَّه محمّد بن القاسم بن زکریّا المحاربیّ، نا عبّاد بن یعقوب الرّواجنی، أنا عیسی
__________________________________________________
(1)- درّ السّحابة: 269؛ وکنز العمّال: 12/ 94، ح 34153؛ وتاریخ بغداد: 10/ 102 بتفاوت.
(2)- سورة المائدة، الآیة: 55.
(3)- معرفة علوم الحدیث: 102، نوع 25؛ وتفسیر فتح القدیر: 2/ 53؛ وتفسیر الطّبریّ: 6/ 186؛ والدّرّ المنثور: 2/ 293.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 505
ابن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ، حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ قال:
قال رسول اللَّه (ص): «نِعم الرّجل الفقیه إن احتیج إلیه انتُفع به، وإن استُغنی عنه أغنی نفسه» [10847]. [...]
أخبرنا أبو عبداللَّه یحیی بن الحسن، وأبو الفضل ابن ناصر- قراءة- عن أبی المعالی محمّد بن عبدالسّلام بن محمّد، أنا علیّ بن محمّد بن خزفة، نا محمّد بن الحسین الزّعفرانیّ، نا ابن أبی خیثمة، أنا مصعب بن عبداللَّه قال: [ثمّ ذکر کلام مصعب بن عبداللَّه کما ذکرناه].
وکان عمر بن علیّ آخر ولد علیّ بن أبی طالب، ولد عمر بن علیّ ورقیّة فی بطن واحد، هما توأم. «1» [ثمّ ذکر کلام مصعب بن عبداللَّه فی محاولته لتولِّی صدقات أمیر المؤمنین علیه السلام وعدم فوزه به کما ذکرناه، راجع ج 9، ص 9462].
قال الزّبیر، أنشدنی الأبیات الّتی دفع ولید بن عبدالملک لعمر بن علیّ عمِّی مصعب ابن عبداللَّه، وعلیّ بن صالح بن عامر بن صالح للرّبیع بن أبی الحُقَیْق، وأنشدنیها محمّد بن الضّحّاک، وعبدالملک بن عبدالعزیز، ومحمّد بن الحسن لکعب بن الأشرف.
قال الزّبیر: عمر بن علیّ، ورقیّة الکبری، وهما توأم، وامّهما الصّهباء، یقال: اسمها امّ حبیب بنت ربیعة من بنی تغلب من سبی خالد بن الولید. [ثمّ ذکر کلام ابن سعد کما ذکرناه، راجع ج 9، ص 920، 931]. «2»
أنبأنا أبو الغنائم محمّد بن علیّ: ثمّ حدّثنا أبو الفضل ابن ناصر، أنا أحمد بن الحسن، والمبارک بن عبدالجبّار، ومحمّد بن علیّ- واللّفظ له- قالوا: أنا أبو أحمد- زاد أحمد:
ومحمّد بن الحسن قالا:- أنا أحمد بن عَبْدان، أنا محمّد بن سهل، أنا محمّد بن إسماعیل قال: عمر بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ القرشیّ، قال إسحاق: أنا عیسی بن یونس، نا
__________________________________________________
(1)- [مثله فی تهذیب الکمال، 21/ 469].
(2)- [الطّبقات، 5/ 86 رقم 156، فی المجلّد 9 تصحیف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 506
ابن یسار، نا محمّد بن عمر بن علیّ، عن أبیه: رأی علیّاً یشرب قائماً. حدیثه فی أهل المدینة.
وقال ابن منذر: نا ابن أبی فُدَیک عن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب عن أبیه، عن جده.
أخبرنا أبو الحسین القاضی- إذناً- وأبو عبداللَّه الخَلّال شفاهاً، قالا: أنا أبو القاسم ابن مَنْدَه، أنا أبو علیّ- إجازة-.
[ح] قال: وأنا أبو طاهر ابن سَلَمة، أنا علیّ بن محمّد.
قالا: أنا أبو محمّد ابن أبی حاتم، قال: عمر بن علیّ بن أبی طالب سمع أباه، روی عنه ابنه محمّد، سمعت أبی یقول ذلک.
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبوعبداللَّه البَلْخی، قالا: أنا أبو الحسین ابن الطّیّوریّ، وثابت بن بُنْدار، قالا: أنا أبو عبداللَّه وأبو نصر، قالا: نا الولید بن بکر، أنا علیّ بن أحمد، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی، قال: عمر بن علیّ بن أبی طالب تابعیّ ثقة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 202- 205
عمر بن علیّ بن أبی طالب القُرَشیّ الهاشمیّ، وهو عمر بن علیّ الأکبر. امّه الصّهباء بنت ربیعة، ویقال: بنت عباد من بنی تغلب، سباها خالد بن الولید فی الرِّدة.
روی عن: أبیه علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
روی عنه: ابناه عبیداللَّه بن عمر بن علیّ، وعلیّ بن عمر بن علیّ، وأبو زُرعة عمرو ابن جابر الحضرمیّ، وابنه محمّد بن عمر بن علیّ.
ذکره محمّد بن سعد فی الطّبقة الاولی من أهل المدینة، قال: وقد روی عمر الحدیث، وکان فی ولده عدّة یُحدّث عنهم. [...]
وقال الزّبیر بن بکّار نحو ذلک، وذکر أنّ عمر بن الخطّاب سمّاه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 507
وقال أحمد بن عبداللَّه العِجلیّ: تابعیّ، ثقة.
وذکره ابن حِبّان فی کتاب «الثّقات»، وقال: قُتل سنة سبع وستّین.
المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 468- 470 رقم 4289- 4
عمر بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ. یروی عن أبیه. وعنه: ابنه محمّد.
بقی حتّی وفد علی الولید لیولّیه صدقة أبیه. ومولده فی أیّام عمر. فعمر سمّاه باسمه، ونحله غلاماً اسمه مورّق. قال العجلیّ: تابعیّ ثقة.
قال مصعب الزّبیریّ: فلم یعطه الولید صدقة علیّ، وقال: لا ادخل علی بنی فاطمة غیرهم- وکانت الصّدقة بید الحسن بن الحسن بن علیّ- قال: فذهب غضبان، ولم یقبل من الولید صِلة.
ویقال: قُتل عمر مع مصعب بن الزّبیر. ولا یصحّ، بل ذاک أخوه عبیداللَّه بن علیّ.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط دار الفکر)، 5/ 155
(4- عمر) بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ الأکبر، امّه الصّهباء بنت ربیعة من بنی تغلب. روی عن أبیه. وعنه أولاده محمّد وعبیداللَّه وعلیّ، وأبو زرعة عمرو بن جابر الحضرمیّ، ذکر الزّبیر بن بکّار أنّ عمر بن الخطّاب سمّاه. وقال مصعب: کان آخر ولد علیّ بن أبی طالب، یعنی وفاة. وقال العجلیّ: ثقة، وذکره ابن حبّان فی الثّقات، وقال:
قُتل سنة سبع وستّین، وقال خلیفة: قُتل مع مصعب أیّام المختار.
قلت: ذکر الزّبیر ما یدلّ علی أ نّه عاش إلی زمن الولید بن عبدالملک. ذکر غیر واحد من أهل التّاریخ أنّ الّذی قُتل مع مصعب بن الزّبیر هو عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، واللَّه أعلم.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 485
عمر بن علیّ بن أبی طالب ی [جخ] معروف.
ابن داود،/ 260 رقم 1107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 508
راجع ما یلی «1»:
عدّ من ولده علیه السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 204؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 469
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 86/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 205
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 42/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 203- 204؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 469

حدیثه‌

روی الکشّیّ عن محمّد بن مسعود، یرفعه إلی عمر بن علیّ: أنّ المختار أرسل إلی زین العابدین بعشرة آلاف، فقبلها وبنی بها دار عقیل بن أبی طالب، ودارهم الّتی هدمت، ثمّ بعد ذلک بعث إلیه بأربعین ألف دینار، فردّها. «2»
ابن داود،/ 514

عقبه‌

عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ، عن أبیه، عن علیّ.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 5/ 187 رقم 583
(عبداللَّه) بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ، یروی عن أبیه عن علیّ، روی عنه ابن المبارک وأهل المدینة، کنیته أبو محمّد، امّه صفیّة بنت علیّ بن الحسین، مات بالمدینة فی ولایة أبی جعفر، یخطئ ویخالف.
ابن حبّان، الثّقات، 7/ 1- 2
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام]: (أحمد) بن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام الهاشمیّ المدنیّ أسند عنه.
__________________________________________________
(1)- [راجع المجلدّ 9/ 10، 12، 920، 931].
(2)- [راجع أیضاً المجلّد، 14/ 766].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 509
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام]: (علیّ بن عبیداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أبو الحسن المدنیّ.
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام]: (محمّد) بن عمر بن علیّ «1» بن أبی طالب علیه السلام أبو عبداللَّه المدنیّ، قُتل سنة خمس وأربعین ومائة بالمدینة.
الطّوسی، الرّجال،/ 142، 241، 279
القاسم بن جعفر بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب أبو محمّد العلویّ الحجازیّ. قدم بغداد وحدث بها عن أبیه، عن جدّه، عن آبائه نسخة أکثرها مناکیر. روی عنه ابن الجعابیّ، وأبو حفص بن المتیم، وعثمان بن عمر بن خفیف المقرئ إلّا أنّ ابن الجعابیّ، قال: حدّثنا القاسم بن محمّد بن جعفر بن عبداللَّه، أخبرنا أبو طاهر محمّد بن علیّ بن محمّد بن یوسف الواعظ، حدّثنا أبو جعفر محمّد بن أحمد بن محمّد بن حمّاد الواعظ، أخبرنا أبو محمّد القاسم بن جعفر بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب- فی صفر سنة إحدی عشرة وثلاثمائة قدم من الحجاز- قال: حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن عبداللَّه، عن أبیه عبداللَّه بن محمّد، عن أبیه محمّد ابن عمر، عن أبیه عمر بن علیّ، عن أبیه علیّ بن أبی طالب قال: دعانی رسول اللَّه (ص) لیستعملنی علی الیمن، فقلت له: یا رسول اللَّه! إنِّی شابّ حدث السّنّ ولا عِلْمَ لی بالقضاء، فضرب رسول اللَّه (ص) فی صدری مرّتین- أو قال ثلاثاً- وهو یقول: «اللَّهمّ اهد قلبه، وثبّت لسانه»، فکأ نّما کلّ علم عندی، وحشی قلبی علماً وفقهاً، فما شککت فی قضاء بین اثنین.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 12/ 443- 444
العمریّ: بضمّ العین المهملة، وفتح المیم، وکسر الرّاء.
هذه النّسبة إلی «العمرین» أحدهما: عمر بن الخطّاب، والثّانی منسوب إلی عمر بن علیّ بن أبی طالب.
__________________________________________________
(1)- تقدّم له ذکر فی باب أصحاب علیّ بن الحسین علیه السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 510
وأمّا العمریّون الّذین ینتسبون إلی عمر بن علیّ، منهم:
عبداللَّه وعبیداللَّه ابنا محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب: حدّثا.
وهاشم بن محمّد العمریّ، من ولد علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، حکی عن أبیه. روی عنه أبو یعلی الموصلیّ.
السّمعانی، الأنساب، 4/ 239، 240
والعقب لعمر بن علیّ بن أبی طالب من محمّد بن عمر. والعقب لمحمّد بن عمر من عمر وعبداللَّه وجعفر.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 21/ 281
محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام أبو عبداللَّه المدنیّ، قُتل سنة خمس وأربعین ومائة بالمدینة [ق]، وقال: أوّلًا من أصحاب [ین]، قیل: لیس له عنه روایة «مح».
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 164 رقم 1225
راجع ما یلی:
محاولته لتولِّی صدقات أمیر المؤمنین علیه السلام وعدم فوزه به.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 1/ 42- 43/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 204

250- عمر (أو عمرو) بن الحسن [أو الحسین] بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ابن الحسن علیه السلام: ذکره بعض الرّواة فی جملة الشّهداء علیهم السلام وبعضهم فی جملة أسراء آل الحسین علیهم السلام. ذکرناه فی المجلّد الثّانی عشر، ص 401- 415.
ابن الحسین علیه السلام: ذکره ابن شهرآشوب فی المناقب، 4/ 112- 113 فی جملة الشّهداء علیهم السلام، وذکره الدّینوری فی الأخبار الطّوال،/ 259، 261، والقاضی النّعمان فی شرح الأخبار، 3/ 198- 199، وابن طاوس فی اللّهوف،/ 194، وابن کثیر فی البدایة والنّهایة، 8/ 195، وابن الصّبّاغ فی الفصول المهمّة،/ 195 فی جملة أسراء آل الحسین علیهم السلام، وذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر، ص 70- 73.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 511

209/ 251- عمر ابن الکلبی‌

[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ أتی عمر ابن الکلبیّ، قال: یا ابن بنت رسول اللَّه! أتأذن لی بالخروج إلیهم، وکان رجلًا طویلًا، شدید السّاعدین، بعیداً ما بین المنکبین، فقال له الحسین علیه السلام: اخرج إن شئت، وکان یحبسه من الأقران، فبرز وأمر ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) أن یبرز له فارسان من عسکره لمّا رآه، فبرزا إلیه وقالا له: مَنْ أنت؟ فانتسب إلیهما، فقالا له: ما نعرفک، فلیخرج إلینا زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر أو یزید بن الحصین أو بشارة بن مقبل أو قدامة بن مسلم، فقال لهما ابن الکلبیّ: یا ویلکم، لا یخرج لحربکم أحد إلّاوهو کفو لکم، فشدّا علیه، فنودی: احفظ نفسک منهما، ثمّ حمل علیهما، فقطّع واحداً منهما وضرب الآخر علی هامّته، ففلقها.
وأقبل یجول علی القوم ویصول وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ عبل الذّراعین شدید الضّربِ
أضربکم ضرباً مجدّ العضب ولست بالخوّاف عند الحربِ
فلا أملّ عند وقع الضّرب اکشف عن مولای کلّ الکربِ
إنِّی غلام مؤمن بربِّی حسبی إلهی وبهذا حسبی
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284

210/ 252- عمر بن کُنّاد

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی عمر [أو عمیر] «1» بن کُنّاد. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
__________________________________________________
(1)- [من الإقبال].
(2)- سلام بر عمر بن کناد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 512
عمیر بن کنّار: فقد ورد اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی عمیر بن کنّار، ولیس فی کتب التّراجم والرّجال أثر له. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 179

211/ 253- عمر بن مطیع‌

[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] الشّیخ المفید فی الإرشاد: أ نّه لمّا کثر القتل والجراح فی أصحاب الحسین علیه السلام صلّی بالنّاس صلاة الخوف، ثمّ برز عمر بن مطیع وهو یقول:
أقسمت لا أدخل إلّاالجنّة مصدِّقاً بأحمدٍ والسّنّة
والبعث من بعد انقطاع الرّنّة وهو الّذی أنقذنا بمنّة
من حیرة الکفر وکید الظّنّة مع النّبیّ وقسیم الجنّة
ثمّ حمل علی القوم ولم یزل یقاتل إلی أن قتل من القوم أربعمائة مبارزاً، ثمّ قُتل أمام الحسین علیه السلام.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286

- عمران بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکره میرخواند فی روضة الصّفا، 3/ 169 «2»، حکی الدّینوری بمثل هذا الخبر فی عمر ابن الحسین علیه السلام.
لم یبق من أصحاب الحسین وولده وولد أخیه إلّاابناه علیّ الأصغر، وکان قد راهقَ، وإلّا عمر وقد کان بلغ أربع سنین.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 259
[أنظر المجلّد الثّالث عشر، ص 70- 73، 125، والثّانی عشر، ص 925].
__________________________________________________
(1)- عمر (عمیر) بن کناد:
در «رجبیه» نامش ذکر شده.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 115
(2)- از فرزندان امام شهید دو کس ابقا شد، یکی علی بن الحسین علیه السلام، که در آن اوان مرضی داشت، و دیگری عمران بن الحسین علیه السلام، که از مراحل عمر چهار مرحله طی کرده بود.
میرخواند، روضه الصفا، 3/ 169
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 513

254- عمران بن عبداللَّه الخزاعی‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عمران بن عبداللَّه الخزاعیّ من خزاعة.
الطّوسی، الرِّجال،/ 78/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 642
من أصحابه: عمران بن عبداللَّه الخزاعیّ. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 77- 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
عمران بن عبداللَّه الخزاعیّ، من خزاعة، عدّه الشّیخ بهذا العنوان من أصحاب الحسین سیِّد الشّهداء علیه السلام، فإن کان من شهداء الطّفّ فلذلک أعظم برهان علی عدالته فإنّ بذل النّفس فی سبیل الحقّ أعظم محک وإلّا فهو مجهول الحال.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 250

212/ 255- عمران بن کعب الأنصاری‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من الأنصار: وعمران بن کعب الأنصاریّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عمران بن کعب.
الطّوسی، الرّجال،/ 76/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 258؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 643
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عمران بن عبداللَّه الخزاعی، از خزاعه.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 514
عمران بن کعب بن حارث الأشجعیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
عمران بن کعب. «1»
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
عمران بن کعب بن حارثة الأشجعیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمران بن کعب بن حارث الأشجعیّ، وأشجع: قبیلة من غطفان. ذکره الشّیخ الطّوسی فی (رجاله) بإسم (عمران بن کعب)، وفی (الزّیارة- کما فی بحار المجلسی ج 45 ص 70): عمر بن کعب. والظّاهر أ نّه واحد، وذکره ابن شهرآشوب اسماً ونسبة- فی (مناقبه: ج 4، ص 113) فی عداد المقتولین فی الحملة الاولی.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 388
فولدُ مضر بن نزار بن معد بن عدنان من ولد إسماعیل علیه السلام: إلیاس وقَیْس عَیْلان، وأمّهما أسمی بنت سود بن أسلم بن الحارث بن قضاعة، وقد قال قوم: قَیْس بن عَیْلان ابن مُضَر، والصّحیح قیس عیلان.
فولد قَیْس [عَیْلان]: سعد، وفیه البیت. ولد سعد: غَطَفان؛ ولد غَطَفان: رَیْث، ولد رَیْث: أشْجَع.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 7، 10، 243، 244، 248، 249
عمرو بن کعب الأنصاریّ: قد وقع اختلاف فی اسمه، فقیل: عمرو- أو عمران أو عمر- بن کعب بن أبی کعب، لم أقف فی الرّجال علی أثر وترجمة له، وورد فی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی عمرو بن کعب. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عمران بن کعب.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] و دیگر عمر بن الکعب الانصاری است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314
(2)- عمران بن کعب بن حارث اشجعی:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 515

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی: [...] عمران بن کعب «1» بن حارث الأشجعیّ. «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمران [أو عمر] «3» بن کعب الأنصاریّ. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 77، مصباح الزّائر،/ 282/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 272، 45/ 70؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 22؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 318
__________________________________________________
- ابن شهرآشوب او را در شمار کشته شدگان حمله نخستین ذکر کرده است.
و شیخ نام وی را تنها «عمران بن کعب»، بدون انتساب به قبیله ای ذکر کرده.
و در «رجبیه» نامش «عمر بن ابی کعب» آمده، و ظاهراً همگی اینان بر یک فرد اطلاق می‌شوند، و اختلاف در نتیجه تصحیف پیش آمده است. (تصحیف: تغییر و اشتباه در نوشتن نسخه‌ها).
اشجع: قبیله ای از «غطفان»، تیره ای از «قیس عیلان» (عدنان، عرب شمال).
مطلبی دیگر در رابطه با وی نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 99
(1)- [أضاف فی تسلیة المجالس: وأنس].
(2)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عمران بن کعب ابن حارث الاشجعی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر عمران بن کعب بن حارث الاشجعی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(3)- [من الإقبال].
(4)- سلام بر عمران بن کعب انصاری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 516

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی عمر بن أبی کعب. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 345

256- عمرو بن ثمامة

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عمرو بن ثمامة. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 250؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 618؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 228
عمرو بن ثمامة، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب سیّد الشّهداء علیه السلام وحاله لم یتبیّن لنا.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 326

213/ 257- عمرو بن جنادة بن کعب بن الحارث الأنصاری‌

میزاته العائلیّة

عمرو بن جنادة بن الحارث الأنصاریّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 201؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22
ابن جنادة بن الحارث الأنصاریّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
عمر بن جنادة بن کعب بن الحارث الأنصاریّ الخزرجیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 94
__________________________________________________
(1)- سلام بر عمر بن ابی‌کعب.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(2)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عمرو بن ثمامه.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 517
قُتل مع الحسین علیه السلام فی الطّفّ سبعة نفر وقُتل آباؤهم معهم فی الطّفّ، ومنهم: عمرو ابن جنادة.
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
وکان ابنه عمرو بن جنادة، وکانت امّه بحریّة بنت مسعود الخزرجیّ معه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174
عمرو بن جنادة بن کعب الخزرجیّ [...] امّه بحریّة بنت مسعود الخزرجیّ.
وقد خصّ التّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة کما تقدّم فی أبیه، ولا یخفی علیک فإنّ هذا وأمثاله یکشف عن کون قصّة کربلاء تحت تشریع خاصّ من اللَّه ورسوله ولا یعتبر فیه الانطباق علی القواعد العامّة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327
عمرو بن جنادة الأنصاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ثمّ ذکر ابنه عمر وقال: إنّه هو الّذی قال فیه الحسین علیه السلام: هذا غلام قُتل أبوه فی المعرکة، ولعلّ امّه تکره قتاله- الحدیث.
الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 224
عمرو بن جنادة «1». قالوا: وکان جنادة بن کعب الأنصاریّ الخزرجیّ من الشّیعةالمخلصین فی الولاء. وقد خرج مع الحسین من مکّة ومعه زوجته (امّ عمرو) وولده عمرو، [...].
وقد قُتل أبوه (جنادة) فی الحملة الاولی «2» الّتی قُتل فیها من أنصار الحسین زهاء خمسین رجلًا.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 411
إنّه عمرو بن جنادة بن کعب بن الحارث الأنصاریّ الخزرجیّ. ذکره ابن شهرآشوب فی (المناقب ج 4، ص 104) طبع قم. والخوارزمی فی (مقتله: ج «2»، ص 21) وفی هذین
__________________________________________________
(1)- فإنّ عامّة السّیر والمقاتل تعبِّر عنه بالشّابّ والفتی.
(2)- ولکن ابن شهرآشوب یذکر له (المناقب: ج 4، ص 104) طبع قم مبارزة ورجزاً مستقلّین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 518
المصدرین یظهر أنّ لجنادة ولدین، أحدهما عمرو، والثّانی هذا الشّابّ. ولکن الظّاهر:
أنّهما واحد، وأنّ الفتی الشّابّ هو عمرو لیس غیر. وفی البحار للمجلسی: ج 45، ص 27، طبع الجدید- کالخوارزمیّ-: «ثمّ خرج شابّ قُتل أبوه فی المعرکة ...» وهکذا فی عامّة المقاتل، فلاحظ.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 411
وقال فی الإبصار: عمرو بن جنادة الأنصاریّ [...].
أقول: یظهر منه ما هو الحقّ من أنّ ذلک الشّابّ هو عمرو بن جنادة، وأمّا ابن مسعود فقد مرّ ذکره، ولم أعثر علی ترجمة لابن مسلم غیر ما فی النّاسخ إجمالًا. وفی الزّیارة: السّلام علی عمران بن کعب الأنصاریّ، وأظنّه تصحیفاً لعمرو هذا ابن جنادة ابن کعب بن الحارث الأنصاریّ، ولم نجد لعمران هذا علی ترجمة غیر ما فی التّنقیح عن الشّیخ رحمه الله أ نّه عدّه فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، واللَّه العالم.
وفی التّنقیح أیضاً، بعد ترجمة جنادة بن کعب، یقول: ثمّ شرّف تخصیص الحجّة المنتظر «عج» وجعلنا من کلّ مکروه فداه إیّاه بالتّسلیم علیه بقوله: السّلام علی جنادة ابن کعب بن الحارث الأنصاریّ الخزرجیّ وابنه عمرو بن جنادة.
أقول: لم نجد هذه العبارة فی التّحفة للمجلسیّ قدس سره المصحّحة الموجودة لدیّ، ذات فهرس وملحقات، المطبوعة فی سنة 1314 بخطِّ أحمد التّفرشیّ، الّتی ننقل فی الخاتمة متن الزّیارة عنها، ولا فی البحار، فلعلّه أعلی اللَّه مقامه وجدها فی مزار المشهدیّ رحمه الله أو غیره.
ثمّ لا یخفی أ نّه قدس سره ذکر جنادة هذا فی عداد المقتولین فی الحملة الاولی، وذکر أنّ اسم زوجته امّ عمرو ابنه، بحریّة بنت مسعود الخزرجیّ، فلا تغفل. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 130- 131
«1»
__________________________________________________
(1)- عمرو بن جنادة بن حارث انصاری:
ابن شهرآشوب و خوارزمی و مؤلف بحار الانوار، نام وی را ذکر کرده اند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 519
شابّ قُتل أبوه فی معرکة کربلاء اسمه عمرو بن جنادة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174

عمره‌

غلاماً صغیراً غیر مراهق، له من العمر تسع سنین، وفی روایة إحدی عشر سنة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174
وکان غلاماً غیر مراهق، ابن تسع أو إحدی عشرة سنة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 129
وهو ابن إحدی عشر سنة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 314
وهو غلام لم یراهق، وقیل: ابن إحدی عشرة سنة أو ابن تسع سنین.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 411

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان عمر غلاماً جاء مع أبیه وامّه.
السّماوی، إبصار العین،/ 94/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 130
ذکر أهل السّیر أ نّه خرج مع والده بصحبة الحسین علیه السلام من مکّة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327
__________________________________________________
- به نظر ما، این‌همان جوانی است که پدرش در میان مبارزه به شهادت رسید و مادرش، به وی دستور داد که پیش برود و بجنگد؛ و امام حسین علیه السلام در حالی که رضایتی از رفتن او به میدان جنگ نداشت، فرمود: «این جوانی است که پدرش کشته شده و شاید که مادرش راضی نباشد که او به میدان مبارزه برود.»
جوان گفت: «مادرم به من دستور داده.»
طبیعی به نظر نمی‌رسد که «عمروبن جنادة» و جوان مذکور، یک فرد نبوده و دو نفر باشند. چرا که اوضاع و احوال نقل شده درباره دو تن، بسیار شبیه به هم بوده و تقریباً یکی است و دیگر این که ما نام جوان مذکور و نام پدرش را نمی‌دانیم. آیا نام او «عمر» (عمیر) بن کناد» بوده که در «رجبیه» ذکر او آمده است؟ و یا نام دیگری داشته در سنین جوانی بوده است.
(یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 520

کیف ذهب إلی ساحة القتال؟

فأمرته امّه بعد أن قُتل أبوه فی الحرب، فوقف أمام الحسین علیه السلام یستأذنه، فلم یأذن له، فأعاد علیه الاستیذان. (قال) أبو مخنف: فقال الحسین: إنّ هذا غلام قُتل أبوه فی المعرکة «1» ولعلّ امّه تکره ذلک؛ فقال الغلام: إنّ امِّی هی الّتی أمرتنی، فأذن له «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 94/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 130
فلمّا قُتل [جنادة] أمرت زوجته ولدها عمر أن ینصر الحسین علیه السلام، فأتاه یستأذنه فی القتال، فلم یأذن له وقال: هذا غلام قُتل أبوه فی المعرکة ولعلّ امّه تکره ذلک، فقال الغلام: إنّ امّی هی الّتی أمرتنی، فأذن له.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
وعمر بن جنادة الأنصاریّ فإنّه خرج إلی القتال مستأذناً أبا عبداللَّه الحسین بأمر من امّه، فأهوی إلیه بعضهم بسیفه وقتله.
السّماوی، إبصار العین،/ 131/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 417
فأمرته امّه بعد أن قُتل أبوه فی المعرکة، فقالت له: اخرج یا بنیّ وانصر الحسین علیه السلام وقاتل بین یَدَی ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فخرج «2» الغلام حتّی وقف أمام الحسین علیه السلام یستأذنه، فلم یأذن له، فأعاد الاستیذان، فقال «2» الحسین علیه السلام: إنّ هذا الغلام قُتل أبوه فی المعرکة، ولعلّ امّه تکره ذلک، فقال الغلام: یا ابن رسول اللَّه! إنّ امِّی هی الّتی أمرتنی بذلک وألبستنی لامَة الحرب، فأذن له الحسین علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174- 175
__________________________________________________
(1- 1) [العیون: ویذکر مثل ما مرّ عن نفس المهموم بتفاوت یسیر، ولم یذکر الأبیات «إلی أن قال»: فأخذت عموداً لتقاتل به، فردّها الحسین علیه السلام].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 521
لمّا قُتل أبوه فی الحملة الاولی أمرته امّه وهی بحریّة بنت مسعود الخزرجیّ بأن یخرج ویقاتل بین یدی الحسین علیه السلام، فوقف بین یدیه علیه السلام واستأذنه، فلم یأذن له، فأعاد الاستیذان، فقال الحسین علیه السلام: إنّ هذا الغلام قُتل أبوه فی المعرکة، ولعلّ امّه تکره ذلک، فقال الغلام: یا ابن رسول اللَّه! هی الّتی أمرتنی بذلک وألبستنی لامة الحرب، فأذن له الحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327
وجاء عمرو بن جنادة الأنصاریّ، بعد أن قُتل أبوه [...] یستأذن الحسین، فأبی وقال: هذا غلام قُتل أبوه فی الحملة الاولی، ولعلّ امّه تکره ذلک. قال الغلام: إنّ امّی أمرتنی، فأذن له، فما أسرع أن قُتل.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 314
فأقبلت زوجته إلی ولدها (عمرو) فألبسته لامة الحرب وقالت له: یا بنیّ، أخرج وقاتل بین یدی ابن رسول اللَّه، فخرج الغلام، واستأذن الحسین فی القتال، فأبی الحسین أن یأذن له، وقال: هذا غلام قُتل أبوه فی المعرکة، ولعلّ امّه تکره خروجه.
فقال الغلام: إنّ امّی هی الّتی أمرتنی بذلک. فأذن له الحسین علیه السلام.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 411- 412

استشهاده‌

وخرج من بعده [جنادة بن الحارث الأنصاریّ] ابنه عمرو «1» بن جنادة وهو یقول:
«2» [أصف «2» الخناق من ابن هند وارمه من عاهة لفوارس الأنصارِ
ومهاجرین مخضّبین رماحهم تحت العجاجة من دم الکفّارِ
حسنت علی عهد النّبیّ محمّد فالیوم تخضب من دم الفجّارِ
والیوم تخضب من دماء أراذل رفض القران لنصرة الأقذارِ
__________________________________________________
(1)- فی نور العین: عمر.
(2)- ما بین الحاجز من د و بر، وموضعه فی الأصل: «شعراً».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 522
طلبوا بثأرهم ببدر إذ أتوا بالمرهفات وبالقنا الفتّارِ
واللَّه ربِّی لا أزال مضارباً فی الفاسقین بمرهف بتّارِ
هذا عَلَیَّ الیوم حقّ واجب فی کلّ یوم تعانق وکرارِ]
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 201- 202
(ثمّ) «1» خرج من بعد «1» [جنادة بن الحارث الأنصاریّ]، عمرو بن جنادة وهو «2» ینشد و «2» یقول:
أضق الخِناقُ من ابن هند وأرمه فی عقره بفوارس الأنصارِ «3» ومهاجرین «3» مَخَضِّبین رماحَهُم
تَحْتَ العَجاجَةِ من دَمِ الکُفّارِ خُضِبَتْ علی عهدِ النّبیِّ محمّد
فالیوم تُخْضَبُ من دَمِ الفُجّارِ والیوم تُخْضَبُ من دماءِ معاشر «4»
رَفَضُوا القران لِنُصْرَةِ الأشْرارِ طلبوا بثأرهم بِبَدْرٍ وانْثَنوا «5»
بالمُرهفاتِ وبالقَنا الخَطّارِ
«6»
__________________________________________________
(1) (1) [نفس المهموم: برز ابنه].
(2- 2) [لم یرد فی البحار وسائر المصادر].
(3) (3*) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 302].
(4)- [فی البحار وسائر المصادر: أراذل، وفی ناسخ التواریخ: اراذل: مردمان پست. رفضوا: ترک کردند].
(5)- [فی البحار وسائر المصادر: إذ أتوا].
(6)- از پس او، عمروبن جناده، آهنگ مبارزت نموده، در برابر صفوف اعدا این شعر قرائت کرد:
أضق الخناق من ابن هندٍ وارمه من عاهة بفوارس الأنصار
[سپس بقیه ابیات را ذکر می‌کند که ما آن در مقتل الحسین خوارزمی ذکر کردیم].
بعضی از این اشعار، در ذیل احوال یحیی بن کثیر الانصاری مرقوم شد 1، تواند بود که توارد رفته یا منحول 2 بوده. بالجمله، جان عمرو بن جناده نیز در این گیرودار، از مرکب تن پیاده گشت.
مرهف: شمشیر بران. خطار: لرزان، جنبان.
1. در ص 292. و ما هم خلاصه معنی آن را در پاورقی ذکر نمودیم.
خلاصه اشعار: ابن سعد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزه آن‌ها از خون مردم بی‌دین و گنه کار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 523
واللَّه ربِّی لا أزالُ مضارِباً للفاسِقِینَ «1» بِمُرْهَفٍ بتّارِ
هذا علیّ الیوم «2» حقّ واجب فی کُلِّ یَوْمٍ تَعانُقٍ وحُوارِ
«3» (3*) «4» ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتِل «4». ثمّ خرج من بعده شابّ قُتل أبوه فی المعرکة، وکانت أمّه عنده إلی الآخر.
[أنظر 132- 133/ 164- 165، ص 1- 5 من هذا المجلّد].
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22/ مثله المجلسی، البحار، 45/ 28؛ البحرانی، العوالم، 17/ 271- 272؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 298؛ القمّی، نفس المهموم،/ 292
ثمّ برز ابنه [جنادة بن الحارث الأنصاریّ] واستشهد. ثمّ برز فتی. «5»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
ثمّ خرج من بعده [أبیه جنادة] عمرو بن جنادة، فقاتل حتّی قُتل.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 309
__________________________________________________
- رنگین بوده و می‌باشد، نزدیک است خفه شوند. با حسین پیمان شکنی و یزید را خرسند نمودند. آن‌ها و یزید در آتش‌اند. امروز بر انصار واجب و لازم است که با نیزه و شمشیرهای بران، همان آتش را در میان اینان شعله‌ور کنند.
2. توارد خاطر آن است که ذهن دو شاعر بدون اطلاع از یکدیگر، متوجه معنای خاصی گردیده و هر یک عین دیگری بسراید و (منحول) آن است که سخن دیگری در میان نظم یا نثر کسی آورده شود.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 302
(1)- [فی البحار وسائر المصادر: فی الفاسقین].
(2)- [فی البحار وسائر المصادر: الأزدیّ].
(3)- [فی البحار وسائر المصادر: کرّار، وفی ناسخ التّواریخ: تعانق: دست به گردن و سینه به سینه نهادن دو نفر با هم. کرار: حمله کردن].
(4) (4) [نفس المهموم: فقاتل حتّی استشهد].
(5)- و چون جناده به قتل رسید، عمروبن جناده به انتقام پدر بر حرب مبادرت کرده متوجه آخرت شد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 157- 158
و بعد از او [جنادةبن حارث] عمربن جناده به شرف شهادت فایز گردید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 524
فتقدّم إلی الحرب، فقُتل.
السّماوی، إبصار العین،/ 94
وعمر بن جنادة، فإنّ امّه واقفة تأمره بالقتال وتراه یُقتل وتنظر إلیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 130/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
فتقدّم إلی القتال أمام القوم وهو یرتجز ویقول:
أمیری حسین ونعم الأمیرْ سرور فؤاد البشیر النّذیرْ
علیٌّ وفاطمةٌ والداه فهل تعلمونَ له من نظیرْ
له طلعة شلّ شمس الضّحی له غرّة مثل بدرٍ منیرْ
وقاتل حتّی قُتِل. «1»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
فبرز الغلام إلی الحرب، وهو یقول:- وللَّه درّه-:
أمیری حسین ونِعْمَ الأمیرْ سرور فؤاد البشیر النّذیرْ
علیّ وفاطمة والداه فهل تعلمون له من نظیرْ
له طلعة مثل شمس الضّحی له غرّة مثل بدر منیرْ
وقاتل، فما أسرع أن قُتِل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 412
__________________________________________________
(1)- سپس پسرش عمرو بن جناده به میدان رفت و می‌سرود:
«گلوگیر کن زاده هند و بسیر چه کوری بگردان سرباز انصار
به خیل مهاجر که سر نیزه خونین به پیکار دارند از جور کفار
به عهد محمد پیمبر چنان بد کنون هست رنگین از خون فجار
کنون گشته رنگین ز خون اراذل که هشتند قرآن ز تأیید اشرار
به خونخواهی بدر و بدخواهی دین که از ضرب تیغ و سنان گشته افکار
خدای است رب من و من همیشه زنم فاسقان را به شمشیر تبار
بازدیست این حق واجب معین به هر روز کورا به پیش است پیکار»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 134
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 525
ثمّ برز ابنه عمرو بن جنادة [...] وهو یقول:
أضق الخناق من ابن هند وارمه من عاهة بفوارس الأنصار
ومهاجرین مخضّبین رماحهم تحت العجاجة من دم الکفّار
خضبت علی عهد النّبیّ محمّد فالیوم تخضب من دم الفجّار
إلی أن قال فی نفس المهموم: فقاتل حتّی استشهد.
المیانجی، العیون العبری،/ 129

ما فعلت الأعداء وما فعلت امّه‌

وقطع رأسه ورمی به إلی جهة الحسین علیه السلام، فأخذته امّه وضربت به رجلًا، فقتلته، وعادت إلی المخیم، فأخذت عموداً لتقاتل به، فردّها الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 94
وقطع رأسه مالک بن النّسر البدّیّ ورمی به إلی عسکر الحسین علیه السلام، فحملت امّه بحریّة بنت مسعود الخزرجیّ رأسه وقالت: أحسنت یا بنیّ، یا سرور قلبیّ ویا قرّة عینی، ثمّ رمت برأس ابنها رجلًا فقتلته، وأخذت عمود خیمتها وحملت علیهم لتقاتل به «1»، فردّها الحسین علیه السلام إلی مخیّم النّساء ودعا لها.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
فتقدّم إلی القتال أمام القوم وارتجز وقاتل حتّی قُتل، وقطع رأسه ورمی به نحو عسکر الحسین علیه السلام، فحملته امّه وقالت: أحسنت یا بنیّ، یا سرور قلبی ویا قرّة عینی، ثمّ رمت به رجلًا فقتلته، وأخذت عمود خیمتها وحملت علیهم لتقاتل، فردّها الحسین علیه السلام إلی مخیّم النّساء.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 526
ورُمی برأسه إلی جهة الحسین، فأخذته امّه، ومسحت الدّم عنه، وضربت به رجلًا قریباً منها فمات، وعادت إلی المخیّم، فأخذت عموداً، وقیل سیفاً، وأنشأت:
إنِّی عجوزٌ فی النِّساء ضعیفة خاویة بالیة نحیفة
أضربکم بضربةٍ عنیفة دون بنی فاطمة الشّریفة
فردّها الحسین إلی الخیمة بعد أن أصابت بالعمود رجلین.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 314
فاحتزّ رأسه ورمی به إلی جهة معسکر الحسین علیه السلام، فأخذت امّه الرّأس، ومسحت الدّم عنه، وهی تقول: أحسنت یا بنیّ، یا سرور قلبی ویا قرّة عینی. وعادت إلی المخیّم، فأخذت عمود خیمة- أو سیفاً- وحملت علی القوم وهی تقول:
أنا عجوزٌ فی النِّساء ضعیفة خاویة بالیة نحیفة
أضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشّریفة
وضربت رجلین بالعمود فقتلتهما، فأمر الحسین بصرفها ودعا لها، وردّها إلی المخیّم فرجعت.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 412
وهی تقول:
أنا عجوز سیِّدی ضعیفة خاویة بالیة نحیفة
أضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشّریفة
وقتلت رجلین، فرأت الحسین علیه السلام یصرفها، ودعا لها. الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
إنّ الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم الحادی عشر من المحرّم وقسّمها عمر بن سعد بین القبائل إلّاخمسة من الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم عاشوراء [...] الثّانی رأس عمرو ابن جنادة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 419- 420
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 527

عاقبة قاتله‌

وکان مالک بن النُّسَیر البَدّیّ الّذی ضرب الحسین بن علیّ علی رأسه وعلیه برنس، فامتلأ دماً، فألقاه، فجاء فأخذه، فبعث المختار إلیه مالک بن عمرو النّهدیّ وقد دلّ علیه، فجاء به، فأمر بنار، فاجّجت فی الرّحبة عظیمة، ثمّ أمر، فقُطعت یده وألقیت فی تلک النّار، ثمّ قُطعت رجله فالقیت فیها وهو ینظر، فلم یزل یفعل ذلک بعضو منه بعد عضو حتّی مات.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 408
قال أبو مخنف: فحدّثنی موسی بن عامر أنّ المختار قال لهم: اطلبوا لی قتلة الحسین، فإنّه لا یسوغ لی الطّعام والشّراب حتّی أطهّر الأرض منهم، وأنفی المصرّ منهم.
قال أبو مخنف: وحدّثنی مالک بن أعین الجهنیّ أنّ عبداللَّه بن دباس، وهو الّذی قتل محمّد بن عمّار بن یاسر الّذی قال الشّاعر:
قتیل ابن دبّاسٍ أصاب قَذالَهُ
هو الّذی «1» دلّ المختار علی «2» نفر ممّن قتل الحسین، منهم «2» عبداللَّه بن أسید بن النّزّال الجهنیّ من حُرَقة، ومالک بن النُّسیر البدّیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ؛ فبعث إلیهم المختار أبا نِمْران مالک بن عمرو النّهدیّ- وکان من رؤساء أصحاب المختار- فأتاهم وهم بالقادسیّة، فأخذهم، فأقبل بهم حتّی أدخلهم علیه عِشاء، فقال لهم المختار: یا أعداء اللَّه‌وأعداء کتابه وأعداء رسوله وآل رسوله، أین الحسین بن علیّ؟ أدّوا إلیّ الحسین، قتلتم من امرتم بالصّلاة علیه فی الصّلاة، فقالوا: رحمک اللَّه! بُعثنا ونحن کارهون، فامنن علینا واستبقنا، قال المختار: فهلّا مننتم علی الحسین ابن بنت نبیّکم واستبقیتموه وسقیتموه! ثمّ قال المختار للبدّیّ: أنت صاحب بُرنُسه؟ فقال له عبداللَّه بن کامل: نعم، هو هو؛ فقال
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی أصدق الأخبار].
(2- 2) [لم یرد فی أصدق الأخبار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 528
المختار: اقطعوا یدی هذا ورجلیه، ودعوه فلیضطرب حتّی یموت، ففعل ذلک به وتُرک، فلم یزل ینزف الدّم حتّی مات، وأمر بالآخرین فقُدّما «1».
الطّبریّ، التّاریخ، 6/ 57- 58/ عنه: الأمین، أصدق الأخبار (ط «1»)،/ 67، (ط «2»)،/ 80
(وذکر) أبو مخنف فی تاریخه الکبیر: أنّ عبداللَّه بن دبّاس جاء إلی المختار فأخبره أنّ فی القادسیّة فرساناً من قتلة الحسین علیه السلام، فبعث إلیهم المختار مالک بن عمرو النّهدیّ وکان من رؤساء أصحابه، فأتاهم وقبض علیهم وجاء بهم عشاء إلی المختار، وهم عبداللَّه بن النّزّال الجهنیّ ومالک بن نسیر البدّیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ، وکانوا فرسان عبیداللَّه بن زیاد، فقال لهم المختار: یا أعداء اللَّه وأعداء رسول اللَّه وأعداء آل اللَّه، أین الحسین بن علیّ؟ ادّوا إلیَّ الحسین، قتلتم من أمرکم اللَّه بالصّلاة علیه فی صلواتکم، قالوا:
رحمک اللَّه، بعثنا عبیداللَّه بن زیاد ونحن کارهون قتاله، فامنن علینا واستبقنا، فقال لهم المختار: فهلّا مننتم علی الحسین واستبقیتموه؟ ثمّ قال لمالک بن نسیر البدّیّ: أنت صاحب برنسه؟ فقال عبداللَّه بن کامل: نعم، هو صاحب البرنس. فقال المختار: اقطعوا یدیه ورجلیه، ودعوه فلیضطرب حتّی یموت. ففعل به ذلک، فلم یزل یضطرب حتّی مات.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 223- 224
وتجرّد المختار لقتلة الحسین وقال: ما من دیننا أن نترک قتلة الحسین أحیاء بئس ناصر آل محمّد (ص) أنا إذاً فی الدّنیا، أنا إذاً الکذّاب کما سمّونی، وإنِّی أستعین باللَّه علیهم، فسمّوهم لی، ثمّ اتبعوهم «2» حتّی تقتلوهم، فإنِّی لا یسوغ لی الطّعام والشّراب حتّی أطهّر الأرض منهم. فدلّ علی عبداللَّه بن أسید الجهنیّ، ومالک بن بشیر البدّیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ، فبعث إلیهم المختار، فأحضرهم من القادسیّة، فلمّا رآهم قال: یا أعداء اللَّه
__________________________________________________
(1)- [أصدق الأخبار: فقتلا].
(2)- [نهایة الإرب: تتبّعوهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 529
ورسوله! أین الحسین بن علیّ؟ أدّوا إلیّ الحسین، قتلتم من أمرتم بالصّلاة علیهم؟ فقالوا:
رحمک اللَّه، بعثنا کارهین فامنن علینا واستبقنا، فقال لهم: هلّا مننتم علی الحسین ابن بنت نبیّکم فاستبقیتموه وسقیتموه.
وکان البدّیّ صاحب برنسه، فأمر بقطع یدیه ورجلیه وترک یضطرب حتی مات وقتل الآخرین.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 596- 597؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 29- 30
قال المرزبانیّ: وأتوه بعبداللَّه بن اسید الجُهَنیّ ومالک بن هیثم «1» البدّائیّ، وحمل ابن مالک المحاربیّ من القادسیّة، فقال لهم المختار: یا أعداء اللَّه، أین الحسین بن علیّ علیهما السلام؟
قالوا: اکرهنا علی الخروج.
قال: فأ لّامننتم علیه وسقیتموه من الماء؟!
وقال للبدّائیّ: أنت أخذت برنسه؟
قال: لا.
قال: بلی، «2» وأمر بقطع یدیه ورجلیه، والآخران «2» ضُرب أعناقهما. «3»
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 123/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 352
«3»
__________________________________________________
(1)- فی «ب»: الهشیم، وفی الطّبریّ: مالک بن النّسیر البدّیّ، وفی الکامل: مالک بن بشیر البدّیّ.
(2- 2) [تظلّم الزّهراء: ثمّ قال: اقطعوا یدیه ورجلیه ودعوه یضطرب حتّی یموت، فقطوه وأمر بالآخرین و].
(3)- پس عبداللَّه‌بن‌اسید جهنی و مالک‌بن هیثم کندی و حمل‌بن مالک محاربی را به نزد او آوردند، گفت: «ای دشمنان خدا! کجاست حسین بن علی؟»
گفتند: «ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند.»
گفت: «آیا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبی به او برسانید؟»
پس به مالک گفت که: «تو بودی که کلاه آن امام مظلوم را برداشتی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 530
__________________________________________________
- گفت: «نه.»
مختار گفت: «بلی تو برداشتی.»
پس فرمود که دست‌ها و پاهای او را بریدند، و او به خون غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 797
آن‌گاه مالک‌بن بشیر را در پیشگاه مختار حاضر ساختند و آن مایه شقاوت با مختار مجاورت داشت. این وقت غلام مختار که خیر نام داشت، عرض کرد: «ای امیر! مالک را به من بخش.»
مختار را گمان می‌رفت که خیر می‌خواهد تا او را آزاد کند. گفت: «ای خیر! این‌چه شر است که می‌خواهی برانگیزی؟»
گفت: «می‌خواهم به طوری سخت، سر از تنش برگیرم.»
پس او را با وی گذاشت و خیر مالک را ببرد و سرش را به دشواری از تن جدا ساخت و نام او را در دفتر اسامی قتله بنوشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 387
بالجمله، از آن پس در خدمت مختار، مکان عبداللَّه بن اسید جهنی و مالک بن بشیر بدّی و حمل بن مالک المحاربی را باز نمودند. مختار جمعی را در طلب ایشان بفرستاد و آن جماعت را از قادسیه گرفتار کرده حاضر ساختند. چون مختار ایشان را نگران گشت، فرمود: «ای دشمنان خدای و رسول خدای! حسین بن علی علیهما السلام کجاست؟ او را به من باز دهید. همانا کشتید آنان را که به درود فرستادن بر ایشان مأمور بودید؟»
گفتند: «رحمک اللَّه، ما را به‌عنف وحکم بدو بفرستادند. هم‌اکنون بر ما منت گذار و از کشتن ما درگذر.»
مختار فرمود: «شما از چه روی بر حسین پسر دختر پیغمبر خودتان منت ننهاده‌اید، و او را باقی نگذاشتید و تشنه گذاشتید؟»
واین مالک بن بشیر و به روایتی مالک بن هشیم بدّی که از مردم کنده بود، برنس آن حضرت را مأخوذ داشته بود، پس مختار فرمان کرد تا هر دو دست و هر دو پای آن ملعون را جدا کرده، همچنانش زنده بیفکندند تا چندان در خون و پلیدی خویش بغلطید تا به عذاب الیم و حمیم جحیم پیوست، و چون هلاک شد، بدنش را قطعه قطعه کرده به هر سوی بیفکندند، تا طعمه سگ و دیگر جانوران شد.
آن‌گاه فرمان کرد تا عبداللَّه بن اسید خبیث را حاضر ساخته، چون گوسفندش سر از تن بر گرفتند و پس از وی، حمل‌بن مالک را حاضر ساخته گردنش را بزدند، و به روایتی ابوعمره حاجب در خدمت مختار شد و عرض کرد: «عبداللَّه بن اسید و مالک بن بشیر را که از جمله قتله امام مظلوم سلام‌اللَّه علیه می‌باشند؛ گرفتار نموده ام.»
مختار فرمان کرد تا هر دو را در زندان برده، مقید ساختند، و روز دیگر ایشان را حاضر ساختند، و با عبداللَّه بن اسید، به عتاب خطاب کرد و فرمود: «ای دشمن خدای و رسول! چگونه بر فرزند بتول تیغ کشیدی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 531

214/ 258- عمرو بن جندب الحضرمی‌

میزاته العائلیّة «1»

قال علیه الصّلاة والسّلام فی النّاحیة: السّلام علی عمرو بن جندب الحضرمیّ.
أقول: قال عزّ الدّین الجزریّ فی أسد الغابة: هو عمرو بن جندب بن کعب بن عبداللَّه ابن جزء بن عامر بن مالک بن عامر بن مالک بن دهماء الحضرمیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
عمرو بن جندب الحضرمیّ [...] ثمّ شرف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة: عمرو بن جندب الحضرمیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327
ومنهم عمرو بن جندب الحضرمیّ.
أقول: فی القائمیّات: السّلام علی عمرو بن الأحدوث الحضرمیّ، لم أعثر لعمرو بن
__________________________________________________
- عرض کرد: «این کار نه به اختیار کردم، بلکه مرا به اکراه و اجبار بردند.»
مختار فرمود: «ای ملعون! از چه روی خیمه آن بزرگوار را به آتش و نار بسوختی؟»
گفت: «چاکر و ملازم بودم، هر چه فرمان کردند به عمل آوردم.»
مختار بفرمود تا گردنش را بزدند و نامش را ثبت کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 404- 405
عبداللَّه بن اسید جهنی، مالک بن بشیر بدی و حمل بن مالک محاربی را به او معرفی کردند. مختار فرستاد از قادسیه آن‌ها را احضار کرد و چون چشمش به آن‌ها افتاد، گفت: «ای دشمنان خدا و رسول خدا! حسین ابن علی علیه السلام کجاست؟ دَین حسین را بپردازید، کسانی که باید بر آن‌ها صلوات فرستید، کشتید؟»
گفتند: «رحمک اللَّه، به زور ما را فرستادند. بر ما منت گذار و ما را زنده بدار.»
به آن‌ها گفت: «چرا شما بر حسین، پسر دختر پیغمبر خود منت نگذاشتید و او را زنده نگذاشتید و به او آب ندادید؟»
بدّی، شب کلاه حسین را ربوده بود. دستور داد هر دو دست و پایش را بریدند و او را گذاشتند تا به خود پیچید و مُرد و دو نفر دیگر را هم کشت.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 312
(1)- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده‌اند: [...] و دیگر عمر بن جندب الحضرمی است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314- 315
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 532
الأحدوث فی کتب التّواریخ والسّیر علی ترجمة، بل احتملت قویّاً أنّ عمرواً هذا هو عمرو بن جندب الحضرمیّ المترجم، وإنّما وقع التّصحیف بالأحدوث، ویؤیِّد ما احتملناه أنّ فی التّنقیح بعد ترجمة عمرو بن جندب بما ذکرنا یقول: ثمّ شرّف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة آه، فیظهر من هذه العبارة أنّ نسخة الزّیارة کانت عند مؤلّف التّنقیح أعلی اللَّه مقامه عمرو بن جندب، والعلم عند اللَّه.
المیانجی، العیون العبری،/ 111، 112
عمرو بن جندب الحضرمیّ الکوفیّ، له ذکر فی (الزّیارة) وفی قائمة السّیّد الأمین. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
عمرو بن جندب الحضرمیّ الأصل الکوفیّ المسکن.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
مَنْ هو جندب بن کعب؟
قال: أخبرنا هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ، أخبرنا لوط بن یحیی الأزدیّ، قال:
کتب النّبیّ صلی الله علیه و آله إلی أبی ظبیان الأزدیّ من غامد یدعوه ویدعو قومه إلی الإسلام، فأجابه فی نفر من قومه بمکّة، منهم: مخنف وعبداللَّه، زهیر بنو سلیم، عبد شمس بن عفیف بن زهیر، هؤلاء بمکّة؛ وقدم علیه بالمدینة: الحجن بن المرقّع، وجندب بن زهیر، وجندب ابن کعب، ثمّ قدم بعد مع الأربعین: الحکم بن مغفّل، فأتاه بمکّة أربعون رجلًا، وکتب النّبیّ صلی الله علیه و آله لأبی ظبیان کتاباً، وکانت له صحبة، وأدرک عمر بن الخطّاب.
ابن سعد، الطّبقات، 1/ 279- 280
__________________________________________________
(1)- عمر بن جندب حضرمی:
در متن «زیارت»، نسخه منقول بحار الانوار، و در نسخه دیگر: «ابن احدوث» ذکر شده.
«عمرو بن جندب» یا از حضرموت بوده که قبیله ای «قحطانی» می‌باشد و یا از «بنی حضرمی» است که یکی از قبایل یمن بوده است. (یمن، عرب جنوب)
مطلب دیگری درباره او نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 100- 101
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 533
من روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله من الصّحابة: جندب بن کعب، قاتل أهل الشّام، شکّ فی صحبته.
الطّوسی، الرّجال،/ 13
(جندب) بن کعب العبدیّ، ویقال الأزدیّ، ویقال الغامدیّ، وهو عند أکثرهم قاتل السّاحر بین یدی الولید بن عقبة، نا عبداللَّه بن محمّد بن عبدالمؤمن، قال: نا محمّد بن عثمان بن ثابت الصّیدلانیّ ببغداد، قال: نا إسماعیل بن إسحاق، قال: قال لنا علیّ ابن المدینیّ: جندب بن کعب الغامدیّ، له صحبة. روی عنه أبو عثمان النّهدیّ وحارثة بن مضرب، وهو الّذی قتلَ السّاحر بین یدی الولید بن عقبة.
قال أبو عمر: روی الحسن البصریّ عن جندب أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «حدّ السّاحر ضربة بالسّیف»، فقیل: إنّه جندب بن کعب، وقیل: إنّه جندب بن زهیر، وقد اختلف فی صحبة جندب بن زهیر، وقیل: حدیثه هذا مرسل، وتکلّموا فیه من أجل السّریّ بن إسماعیل، وذکر حمّاد بن سلمة عن علیّ بن زید، عن الحسن، أنّ جندب بن کعب کان مع علیّ رحمه الله بصفّین، ومن قال: إنّ قاتل السّاحر جندب بن زهیر الزّبیر بن بکّار فی خبر ذکره فی قتله السّاحر بین یدی الولید، والصّحیح عندنا أ نّه جندب بن کعب. وذکر علیّ ابن المدینیّ، قال: نا المغیرة بن سلمة عن عبدالواحد بن زیاد، عن عاصم، عن أبی عثمان قال: رأیت الّذی یلعب بین یَدَی الولید بن عقبة، فیری أ نّه یقطع رأس رجل ثمّ یعیده، فقام إلیه جندب بن کعب فضرب وسطه بالسّیف وقال: قولوا له فلیُحْی نفسه الآن، فحبس الولید جندباً، وکتب إلی عثمان، فکتب عثمان أن: خلّ سبیله، فترکه.
قال: ونا جریر بن عبدالحمید عن الأعمش، عن إبراهیم، قال: کان ساحر یلعب بین یَدَی الولید، یریهم أ نّه یدخل فی فم الحمار ویخرج من ذنبه أو من دبره، ویدخل فی أست الحمار، ویخرج من فمه، ویریهم أ نّه یضرب رأس نفسه فیرمی به ثمّ یشتدّ فیأخذه، ثمّ یعیده مکانه، فانطلق جندب إلی الصّیقل، وسیفه عنده، فقال: وجب أجرک، فهاته،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 534
قال: فأخذه، فاشتمل علیه، ثمّ جاء إلی السّاحر مع أصحابه وهو فی بعض ما کان یصنع، فضرب عنقه، فتفرّق أصحاب الولید، ودخل هو البیت، وأخذ جندب وأصحابه فسُجنوا.
فقال لصاحب السّجن: قد عرفت السّبب الّذی سجنّا فیه، فخلّ سبیل أحدنا حتّی یأتی عثمان، فخلّی سبیل أحدهم، فبلغ ذلک الولید، فأخذ صاحب السّجن فصلبه، قال: وجاء کتاب عثمان أن: خلّ سبیلهم ولا تعرض لهم، ووافی کتاب عثمان قبل قتل المصلوب، فخلّی سبیله.
وأخبرنا خلف بن سعید، نا عبداللَّه بن محمّد، نا أحمد بن خالد، نا إسحاق بن إبراهیم، نا عبدالرّزّاق، وقال: نا ابن جریج عن عمرو بن دینار، قال: سمعت بجالة التّمیمیّ، فذکر حدیث «اقتلوا کلّ ساحر وساحرة»، قال: وأمّا شأن أبی بستان، فإنّ النّبیّ (ص) قال:
«جندب، وما جندب؟ یضرب ضربة یفرق بها بین الحقّ والباطل»، فإذا أبو بستان یلعب فی أسفل الحصن عند الولید بن عقبة، وهو أمیر الکوفة، والنّاس یحسبون أ نّه علی سور القصر، یعنی وسط القصر، فقال جندب: ویلکم أ یّها النّاس، إنّما یلعب بکم، واللَّه إنّه لفی أسفل القصر، ثمّ انطلق فاشتمل علی السّیف، ثمّ ضربه به، فمنهم من یقول قتله، ومنهم من یقول لم یقتله، وذهب عنه السّحر. فقال أبو بستان: قد نفعنی اللَّه بضربتک، وسجن الولید جندباً، فانقضّ ابن أخیه، وکان فارس العرب، حتّی حمل علی صاحب السّجن فقتله، وأخرجه، وفی ذلک قوله:
أفی مضرب السّحّار یسجن جندب ویُقتَل أصحاب النّبیّ الأوائلُ
فإن یکُ ظنِّی یا ابن سلمی ورهطه هو الحقّ یُطلق جندب أو نقاتلُ
ونال من عثمان فی قصیدته هذه، وانطلق إلی أرض الرّوم، فلم یزل یقاتل بها أهل الشّرک حتّی مات لعشر سنوات مضین من خلافة معاویة.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 1/ 219- 222
(ب. دع. جندب) بن کعب بن عبداللَّه بن غنم بن جزء بن عامر بن مالک بن ذهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 535
ابن ثعلبة بن ظبیان بن غامد الأزدیّ، وهو قاتل السّاحر عند الأکثر، وممّن قاله الکلبیّ والبخاریّ، روی عنه الحسن، أخبرنا إبراهیم بن محمّد بن مهران الفقیه، وغیره، قالوا بإسنادهم عن محمّد بن عیسی، أخبرنا أحمد بن منیع، أخبرنا أبو معاویة، عن إسماعیل ابن مسلم، عن الحسن، عن جندب، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: حدّ السّاحر ضربة بالسّیف؛ قد اختلف فی رفع هذا الحدیث، منهم مَنْ رفعه بهذا الإسناد، ومنهم من وقفه علی جندب. کان سبب قتله السّاحر، أنّ الولید بن عقبة بن أبی معیط لمّا کان أمیراً علی الکوفة، حضر عنده ساحر، فکان یلعب بین یَدَی الولید، یریه أ نّه یقتل رجلًا ثمّ یحییه، ویدخل فی فم ناقة ثمّ یخرج من حیائها، فأخذ سیفاً من صیقل، واشتمل علیه، وجاء إلی السّاحر، فضربه ضربة، فقتله، ثمّ قال له: أحیی نفسک، ثمّ قرأ: «أتأتونَ السِّحْر وأنْتُم تبصرون»؛ فرفع إلی الولید، فقال: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: حدّ السّاحر ضربة بالسّیف؛ فحبسه الولید، فلمّا رأی السّجّان صلاته وصومه، خلّی سبیله، فأخذ الولید السّجّان فقتله، وقیل: بل سجنه، فأتاه کتاب عثمان بإطلاقه، وقیل: بل حبس الولید جندباً، فأتی ابن أخیه إلی السّجّان فقتله وأخرج جندباً، فذلک قوله:
أفی مضرب السّحّار یُحبس جندب ویُقتل أصحاب النّبیّ الأوائل؟!
فإن یک ظنِّی یا ابن سلمی ورهطه هو الحقّ یُطلق جندب ویقاتل
وانطلق إلی أرض الرّوم، فلم یزل یقاتل بها المشرکین حتّی مات لعشر سنوات مضینَ من خلافة معاویة. وقیل لابن عمر: إنّ المختار قد اتّخذ کرسیّاً یطیف به أصحابه یستسقون به ویستنصرون، فقال: أین بعض جنادبة الأزد عنه؟ وهم جندب بن زهیر من بنی ذبیان، وجندب بن الخیر بن عبداللَّه، وجندب کعب وجندب بن عفیف.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 1/ 305- 306
(جندب) بن کعب بن عبداللَّه بن جزء بن عامر بن مالک بن عامر بن دهمان الأزدیّ الغامدیّ أبو عبداللَّه، وربّما نسب إلی جدّه وهو جندب الخیر، وهو قاتل السّاحر، تقدّم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 536
فی ترجمة جندب بن زهیر. قال ابن حبّان: جندب بن کعب الأزدیّ، له صحبة؛ وقال أبو حاتم: جندب بن کعب قاتل السّاحر. ویقال: جندب بن زهیر، فجعلهما واحداً.
وقال ابن سعد عن هشام ابن الکلبیّ: حدّثنا لوط بن یحیی، قال: کتب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إلی أبی ظبیان الأزدیّ بن غامد یدعوه ویدعو قومه، فأجاب فی نفر من قومه، منهم مخنف وعبداللَّه وزهیر بنو سلیم وعبد شمس بن عفیف بن زهیر، هؤلاء قدموا علیه بمکّة، وقدم علیه بالمدینة جندب بن زهیر، وجندب بن کعب، والحجر بن المرقّع، ثمّ قدم بعد مع الأربعین الحکم بن مغفل.
وروی البخاریّ فی تاریخه، من طریق خالد الحذّاء عن أبی عثمان، قال: کان عند الولید رجل یلعب، فذبح إنساناً وأبان رأسه، فعجبنا، فأعاد رأسه، فجاء جندب الأزدیّ فقتله. ومن طریق عاصم عن أبی عثمان، قال: قتله جندب بن کعب. وروی البیهقیّ فی الدّلائل من طریق ابن وهب عن ابن لهیعة، عن أبی الأسود، أنّ الولید بن‌عقبة کان أمیراً بالعراق، وکان بین یدیه ساحر یلعب، فکان یضرب رأس الرّجل، ثمّ یصیح به، فیقوم خارجاً، فیرتدّ فیه رأسه. فقال النّاس: سبحان اللَّه، یحیی الموتی، ورآه رجل صالح من المهاجرین، فنظر إلیه، فلمّا کان من الغد، اشتمل علی سیفه، فذهب یلعب لعبه ذلک، فاخترط الرّجل سیفه، فضرب عنقه، وقال: إن کان صادقاً فلیُحْی نفسه. فأمر به الولید، فسجن، وکان صاحب السّجن یُسمّی دیناراً، وکان صالحاً، فأعجبه نحو الرّجل، فقال له: انطلق، لا یسألنی اللَّه عنک أبداً، وسیأتی فی ترجمة زید بن صوحان له طریق أخری من حدیث بریدة، وقال ابن الکلبیّ: اسم السّاحر المذکور بستانیّ. وفی الاستیعاب: أبو بستان.
وقال صاعد اللّغویّ فی الفصوص: اسمه بطرونا، وروی ابن السّکن من طریق یحیی ابن کثیر صاحب البصریّ، حدّثنی أبی، حدّثنا الجریریّ، عن عبداللَّه بن بریدة، عن أبیه قال: ساق رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بأصحابه، فجعل یقول: «جندب؟ وما جندب؟»، حتّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 537
أصبح، فقال أصحابه لأبی بکر: لقد لفظ بکلمتین، ما ندری ما هما، فسأله، فقال:
«یضرب ضربة فیکون امّة وحده». قال: فلمّا ولّی عثمان، ولّی الولید بن عقبة الکوفة، فأجلس رجلًا یسحر، یریهم أ نّه یحیی ویمیت، فذکر قصّة جندب فی قتله، وأنّ أمره رفع إلی عثمان، فقال له: أشهرت سیفاً فی الإسلام، لولا ما سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیک، لضربتک بأجود سیف بالمدینة؛ وأمر به إلی جبل الدّخّان. وفی الاستیعاب، من وجه آخر، أنّ ابن أخی جندب ضرب السّجّان وأخرج عمّه من السّجن، وقال فی ذلک:
أفی مضرب السّحّار یُسجن جندب وتُقتَل أصحاب النّبیّ الأوائل
وروی التّرمذیّ من طریق الحسن عن جندب بن کعب، قال: حدّ السّاحر «ضربه بالسّیف»، ورجح أ نّه موقوف؛ أخرج الطّبرانی حدیث حدّ السّاحر فی ترجمة جندب بن عبداللَّه البجلی، والصّواب أ نّه غیره، وقد رواه ابن قانع والحسن بن سفیان من وجهین عن الحسن، عن جندب الخیر، أ نّه جاء إلی ساحر، فضربه بالسّیف حتّی مات. وقال:
سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: فذکره- (ز).
ابن حجر، الإصابة، 1/ 251- 252 رقم 1227
(جندب) بن زهیر بن الحارث بن کثیر بن سبع بن مالک الأزدیّ الغامدیّ، ویقال:
جندب بن عبداللَّه بن زهیر الغامدیّ، ذکر ابن الکلبیّ فی التّفسیر عن أبی صالح، عن ابن عبّاس، قال: کان جندب بن زهیر الغامدیّ [إلی الآخر، أنظر المجلّد، 15/ 370].
وله ذکر فی ترجمة عمیر بن الحارث الأزدیّ أ نّه أتی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی نفر من قومه، منهم: جندب بن زهیر، ومخنف بن سلیم، وعبداللَّه بن سلیم، وجندب بن کعب وغیرهم.
وروی علیّ بن سعد فی الطّاعة والمعصیة من طریق مقاتل عن عکرمة، عن ابن عبّاس قال: قام رجل من الأزد یقال له: جندب بن زهیر الغامدیّ إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال:
بأبی وامِّی! إنِّی لأرجع من عندک فلَمْ تقرّ عینی بمال [إلی الآخر، أنظر المجلّد، 15/ 375].
وذکر ابن درید فی أمالیه بسنده إلی أبی عبیدة عن یونس قال: کان عبداللَّه بن الزّبیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 538
اصطفنا یوم الجمل، فخرج علینا صائح کالمنتصح من أصحاب علیّ، فقال: یا معشر فتیان قریش! أحذِّرکم رجلین: جندب بن زهیر الغامدیّ والأشتر، فلا تقوموا لسیوفهما؛ أمّا جندب، فرجل ربعة یجرّ درعه حتّی یعفی أثره.
قال ابن عبدالبرّ: ذکر الزّبیر أنّ جندب بن زهیر هذا هو قاتل السّاحر، والصّحیح أ نّه غیره. واختلف فی صحبة جندب بن زهیر وتکلّموا فی حدیثه من أجل السّری بن إسماعیل. (قلت): فرّق الزّبیر عن عمّه فی کتاب الموفّقیّات بین جندب بن زهیر وبین جندب بن کعب قاتل السّاحر ابن کبشة، کذا فرّق بینهما ابن الکلبیّ.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 249- 250
جندب بن زهیر بن الحارث بن کثیر بن جُشم بن شبیع بن مالک بن ذُهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبة بن الدّول بن سعد مناة بن غامد ... الأزدیّ، کان علی الرّجّالة یوم صفِّین مع علیّ، وبها قُتل وأبو زینب زهیر بن عوف بن الحارث بن کثیر، الّذی شهد علی الولید بن عقبة بشرب الخمر.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 378
جندب بن کعب بن عبداللَّه الأزدیّ الغامدیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الرّسول صلی الله علیه و آله، ووصفه بقاتل أهل الشّام، ثمّ قال: شکّ فی صحبته، انتهی.
وأقول: إنّه لا وجه للشّکّ فی صحبته بعد تصریح العادّین للصّحابة کابن عبدالبرّ وابن مندة وأبی نعیم بکونه منهم، نقل ذلک عنهم ابن الأثیر فی أسد الغابة، وزعم بعض مَنْ لم یتتبّع من أصحابنا اتّحاد هذا مع جندب بن زهیر المتقدّم زاعماً کون کعب جدّه وهو اشتباه عظیم، فإنّه لیس فی نسب ذاک من یسمّی بکعب لأنّه ابن زهیر بن الحارث بن کثیر بن جشم بن سبیع بن مالک بن ذهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبة بن الدّؤل بن سعد ابن مناة بن غامد الأزدیّ الغامدیّ، وعبارة أسد الغابة صریحةفی التّعدّد، فإنّه قال فی ترجمة جندب بن زهیر: إنّه أحد جنادب الأزد، وهم أربعة: جندب الخیر بن عبداللَّه، وجندب بن کعب قاتل السّاحر، وجندب بن عفیف، وجندب بن زهیر، انتهی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 539
ونقل عن ابن أبی الحدید، عن أبی الفرج قال: حدّثنی عمّی الحسن بن محمّد، قال:
حدّثنی الخزّاز عن المدائنیّ، عن علیّ بن مجاهد، عن محمّد بن إسحاق، عن یزید بن رومان، عن الزّهریّ وغیره أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لمّا انصرف عن غزاة بنی المصطلق نزل رجل من المسلمین فساق القوم ورجز، ثمّ آخر فساق بهم ورجز، ثمّ بدا لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله أن یواسی أصحابه، فنزل، فساق بهم ورجز وجعل یقول فیما یقول:
جندب وما جندب والأقطع زید الخیر.
فدنا منه أصحابه، فقالوا: یا رسول اللَّه! ما ینفعنا سیرنا مخافة أن تنهشک دابّة أو یصیبک نکبة، فرکب ودنوا منه وقالوا: قلت قولًا لا ندری ما هو؟ قال: وما ذاک؟ قالوا:
کنت تقول:
جندب وما جندب والأقطع زید الخیر.
فقال: رجلان یکونان فی هذه الامّة یضرب أحدهما ضربة یفرّق بین الحقّ والباطل، وتقطع ید الآخر فی سبیل اللَّه، ثمّ یتبع اللَّه آخر جسده بأوّله، وکان زید هو زید بن صوحان وقطعت یده فی سبیل اللَّه یوم جلولاء، وقُتل یوم الجمل مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وأمّا جندب فقد دخل علی الولید بن عقبة [فی الکوفة وهو والیها یومئذ من قِبَل عثمان] وعنده ساحر یقال له أبو شیبان، یأخذ أعین النّاس فیخرج مصارین بطنه، ثمّ یردها، فجاء من خلفه، فضربه، فقتله وقال:
ألعن ولیداً وأبا شیبان وابن حبیش راکب الشّیطان
رسول فرعون إلی هامان
[...] فحبسه الولید وکتب بأمره إلی عثمان. «1»
__________________________________________________
(1)- [الأغانی، 4/ 183، 184/ عنه: ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة، 17/ 240- 241،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 540
وفی طریق آخر: کان یدخل فی جوف بقرة ویخرج منه، فضرب جندب البقرة، فقدّها هی والسّاحر معاً، فقتلهما، وقال: أحْیِ نفسک، ثمّ قرأ: «أفتأتونَ السِّحْرَ وأنتُم تُبْصِرُون» «1»
، فرفع إلی الولید فقال: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: حدّ السّاحر ضربة السّیف، فحبسه الولید. فلمّا رأی السّجّان صلاته وصیامه خلّی سبیله، فأخذ الولید السّجّان فقتله، وقیل: بل سجنه، فأتاه کتاب عثمان بإطلاقه. «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 237

من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وحضوره فی قیام حجر بن عدیّ‌

سکن الکوفة، وکان من الشّیعة، وحضر مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام الجمل وصفّین.
وقال الطّبرانیّ: إنّه کان من أعوان حجر بن عدیّ، فلمّا قبض زیاد بن أبیه علی حجر بن عدیّ وأرسله مع أصحابه إلی الشّام هرب عمرو بن جندب، وکان سواریّاً مختفیاً إلی أن هلک زیاد، ثمّ رجع إلی الکوفة، وکان بها إلی أن هلک معاویة واستخلف یزید.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175
قال أهل السّیر: إنّه کان من الشّیعة، وکان مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی الجمل وصفّین، وکان ساکن الکوفة، من أعوان حجر بن عدیّ. فلمّا قبض زیاد بن أبیه بحجر وأرسله إلی الشّام هرب وتواری واختفی إلی أن هلک زیاد لعنه اللَّه، ثمّ رجع إلی الکوفة، وکان بها إلی أن هلک معاویة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 112
__________________________________________________
- وأیضاً فی الطّبقات لابن سعد، 6/ 123].
(1)- [سورة الأنبیاء، 3].
(2)- [قریب بهذا المضمون فی الأغانی، 4/ 184/ عنه: ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة، 17/ 241].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 541

صحبته مع مسلم بن عقیل فی الکوفة وکیف التحقَ بالإمام علیه السلام‌

وقال أبو مخنف: کان عمرو بن جندب من الشّیعة الّذین بایعوا مسلم بن عقیل فی الکوفة وخرج معه مع من خرج، فلمّا قبض علی مسلم وقُتل أفلت من الکوفة ولحق الحسین علیه السلام فی الطّریق، فصادفه، وکان ملازماً له حتّی أتی کربلاء.
الحائری، ذحیرة الدّارین، 1/ 244- 245/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176
وبایع مسلماً فی الکوفة وخرج معه، فلمّا قبض علی مسلم خرج من الکوفة والتحق بالحسین علیه السلام فی الطّریق، فصادفه، وکان ملازماً له حتّی أتی کربلاء، وتقدّم یوم الطّفّ أمام الحسین علیه السلام حّتی نال شرف الشّهادة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 327/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 111- 112
خرج من الکوفة بعد قتل مسلم بن عقیل، والتحق بالحسین فی الطّریق.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

استشهاده‌

فلمّا کان یوم الطّفّ والتحم القتال وهجم أصحاب عمر بن سعد علی عسکر الحسین علیه السلام تقدّم أمام الحسین علیه السلام وقاتل بین یدیه حتّی قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل.
وفی المناقب لابن شهرآشوب، قال: ومن المقتولین یوم الطّفّ فی الحملة الاولی:
عمرو ابن جندب الحضرمیّ رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 2/ 245/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176
وقُتِلَ فی الحملة الاولی.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 542

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمرو [أو عمر] «1» بن الأحدوث [جندب] «2» الحضرمیّ. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 244؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المیانجی، العیون العبری،/ 321؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 175

215/ 259- عمرو بن خالد الأزدیّ وابنه خالد

میزاته العائلیّة واستشهاده‌

عمرو بن خالد الأزدیّ وابنه خالد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 192/ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101؛ محمدّ بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 288
ثمّ برز من بعده [وهب بن عبداللَّه النّصرانیّ] عمرو «4» بن خالد الأزدیّ وهو یقول:
الیوم یا نفس إلی الرّحمان تمضین بالرّوح وبالرّیحان
الیوم تجزین علی الإحسان
قد کان منکِ غابر الزّمان ما خطّ فی اللّوح لدی «5» الدّیّان
لا تجزعی فکلّ حیّ فان
__________________________________________________
(1)- [من الإقبال].
(2)- [من البحار ج 45، والعوالم وناسخ التّواریخ وتظلّم الزّهراء].
(3)- «سلام بر عمر بن احدوث حضرمی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(4)- فی نور العین: عمر.
(5)- من د و بر، وفی الأصل: لذی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 543
والصّبر أحظی لکِ بالأمان یا معشر الأزد بنی قحطان
کونوا لدی الحرب کأسد حفّان
قال: ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 192
(قال): ثمّ برز من بعده [وهب بن عبداللَّه النّصرانیّ] عمرو «1» بن خالد الأزدیّ، وهو یقول:
الیوم یا نفس إلی الرّحمانِ تمضین بالرّوح وبالرّیحانِ
الیوم تجزین علی الإحسانِ قد کان منکِ غابر الزّمانِ
ما خطّ باللّوح لدی الدّیّانِ فالیوم زال ذاک بالغفرانِ
لا تجزعی فکلّ حیّ فانِ «2» والصّبر أحظی لکِ بالأمانِ
فقاتل حتّی «3» قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 416
[وهب بن عبداللَّه الکلبیّ] ثمّ برز عمرو بن خالد الأزدیّ قائلًا:
الیوم یا نفس إلی الرّحمان تمضین بالرّوح وبالرّیحان
الیوم تجزین علی الإحسان ما خطّ فی اللّوح لدی الدّیّان
لا تجزعی فکلّ حیّ فان «4»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101
ثمّ برز من بعده [وهب النّصرانیّ] عمرو بن خالد الأزدیّ و «5»
هو یقول:
__________________________________________________
(1)- [فی بحرالعلوم مکانه: وبرز عمرو ...].
(2)- [بحرالعلوم: فإنّی].
(3)- [بحرالعلوم: قتالًا شدیداً، و].
(4)- عمروبن خالد به جانب دشمنان تاخت و چندان قتال کرد که شهید شد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 154
(5)- [فی نفس المهموم مکانه: فتقدّم و ...، وفی المعالی مکانه: فتقدّم فقاتل وهو یرتجز و ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 544
«1» إلیک یا «1» نفس إلی الرّحمانِ فأبشری «2» بالرّوح والرّیحانِ
الیوم تجزین علی الإحسانِ قد کان منکِ غابر الزّمانِ
ما خطّ فی اللّوح لدی الدّیّانِ لا تجزعی «3» فکلّ حیّ فانِ
والصّبر أحظی لکِ بالأمانِ «4» «1» «5» [یا معشر الأزد بنی قحطانِ]
«5» «6» ثمّ قاتل «6» حتّی قُتل رحمه الله. «7»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 287/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 18؛ البحرانی، العوالم، 17/ 261؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 298؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القمّی، نفس المهموم،/ 287؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 392
«7»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2)- [فی المطبوع: تمضین، وفی الأسرار: فأبشروا].
(3)- [البحار: تجرعی].
(4)- [فی الأسرار ونفس المهموم والمعالی: بالأمان].
(5- 5) [من البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم والمعالی].
(6- 6) [المعالی: ولم یزل یقاتل].
(7)- پس عمرو بن خالد ازدی متوجه جنگ‌گاه شد و مقاتله کرد تا کام خود را به شهد شهادت شیرین نمود.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
و هلاکت تنی چند به دست عمرو بن خالد ازدی و پسرش خالد بن عمرو.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
شهادت عمرو بن خالد و پسرش
از پس او عمرو بن خالد الازدی بتاخت و این شعر بگفت:
إلیک یا نفس إلی الرّحمان فأبْشِری بالرّوح والرّیحان
الیوم تجزین علی الإحسان قد کان منکِ غابر الزّمان
ما خُطّ فی اللّوح لدی الدّیّان لا تجزعی فکلّ حیّ فان
والصّبر أحظی لک بالأمان یا معشر الأزد بنی قحطان 1
این بگفت و خویشتن را بر لشکر ابن سعد زد و قتال داد تا مقتول گشت.
1. خلاصه اشعار: ای جان! به سوی خدای مهربان برو و به رفاه و آسایش شاد باش. در گذشته گناهانی از تو سر زده و امروز پاداش نیکو می‌بینی. بیتابی نکن که هر زنده ای می‌میرد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 273- 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 545
وفی بعض کتب المقاتل والسّیر أنّ عمرو بن خالد قُتل مبارزة هو وولده خالد بن عمرو، ولیس فی النّاحیة لولده ذکر، واللَّه العالم.
منهم ابن شهرآشوب فی المناقب قال: لمّا نشب القتال تقدّم عمرو بن خالد أمام الحسین علیه السلام واستأذن فی القتال، فأذن له «1»، فبرز إلیهم وهو یرتجز ویقول:
إلیک یا نفس إلی الرّحمان فأبشری بالرّوح والرّیحان
الیوم تجزین علی الإحسان قد کان منک غابر الزّمان
ما خطّ فی اللّوح لدی الدّیّان لا تحزنی فکلّ حیّ فان
والصّبر أحظی لکِ بالأمان «2» یا معشر الأزد بنی قحطان
ثمّ قاتل حتّی قُتِل «2». «3»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 238/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
عمرو بن خالد الأزدیّ. «4»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- پیش رفت و می‌سرود:
ای نفس برو به سوی رحمان با مژده حق روح و ریحان
امروز جزای تو است احسان بر آن‌چه گذشته کرده‌ای هان
در لوح نوشته نزد دیان آرام که زنده می‌دهد جان
از صبر بری امان به پایان ای معشر ازد و خیل قحطان
سپس جنگید تا کشته شد رحمه الله.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 131
(4)- عمرو بن خالد ازدی:
ابن شهرآشوب و بحار الانوار و خوارزمی او را ذکر کرده اند.
علامه شوشتری در «قاموس الرجال» چنین نظر داده که «عمرو بن خالد ازدی»، همان «عمرو بن خالد صیداوی» است. دلیل علامه شوشتری بر این مسأله این است که «اسدی» یا بر اثر اشتباه در نگارش نسخه‌ها و یا بر اثر تحریف، «ازدی» شده است. (باید متذکر شویم که «صیداوی» که در عنوان 54 آمده،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 546

استشهاد ابنه خالد

ثمّ تقدّم من بعده [عمرو بن خالد الأزدیّ] ابنه خالد وهو یقول:
صبراً علی الموت بنی قحطانِ کیما تکونوا فی رضا الرّحمانِ
ذی المجد والعزّة والبرهانِ وذی العلا والطّول والإحسانِ
یا أبتا «1» قد صرتَ فی الجنانِ وفی قصر دُرّ حسن البنیانِ
قال: ثمّ حمل ولم یزل یقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح،/ 192- 193
«2» [بعد عمرو بن خالد الأزدیّ] ثمّ تقدّم «2» ابنه، خالد بن عمرو «3» بن خالد «3» الأزدیّ وهو «4» یقول:
صبراً علی الموت بنی قحطانِ کیما نکون فی رضا الرّحمانِ
ذی المجد والعزّة والبرهانِ یا أبتا قد صرت فی الجنانِ
«3» ثمّ حمل «3» فقاتل حتّی قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 416- 417
[بعد عمرو بن خالد الأزدیّ] ثمّ برز ابنه خالد وهو یقول:
__________________________________________________
- تیره ای از «اسد» به حساب می‌آید) و ما نخست این مطلب را ترجیح دادیم که این دو عنوان از آنِ یک نفر می‌باشند، ولی بعد تجدید نظر کردیم و ترجیح دادیم که بگوییم، این‌دو عنوان، دو شخصیت جداگانه می‌باشند. اگرچه احتمال اتحاد، وارد می‌باشد.
ازدی: منسوب به «ازد.»
(یمن، عرب جنوب.)
مطلب دیگری درباره وی نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 101
(1)- فی د: بأیِّنا.
(2) (2) [بحرالعلوم: وخرج من بعده].
(3- 3) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(4)- [زاد فی بحرالعلوم: یرتجز و].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 547
صبراً علی الموت بنی قحطانِ کیما تکونوا فی رضا الرّحمانِ
ذی المجد والعزّة والبرهانِ وذو العلا والطّول والإحسانِ
یا أبتا قد صرت فی الجنانِ فی قصر درّ حسن البنیانِ «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101
[بعد عمرو بن خالد الأزدیّ] ثمّ تقدّم ابنه خالد بن عمرو، «2» وهو یرتجز ویقول «3»:
صبراً علی الموت بنی قحطانِ کی ما تکونوا «4» فی رضا الرّحمانِ
ذی المجد والعزّة والبرهانِ وذی العُلا والطّول والإحسانِ «5» یا «5» لیتنی «5» قد صرت فی الجنانِ
فی قصر ربّ «6» حسن البنیانِ «2»
[ثمّ تقدّم] «7» «8» فلم یزل یقاتل حتّی قُتل- رحمة اللَّه علیه «8»-. «9»
__________________________________________________
(1)- بعد از وی پسرش خالد در میان آمده شهادت یافت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 154
(2- 2) [لم یرد فی الدّمعة].
(3)- [إلی هنا فی نفس المهموم، وفی المعالی: ثمّ برز ابنه خالد وهو یقول، وإلی هنا فی وسیلة الدّارین: خالد بن عمرو الصّیداویّ: فی بعض کتب المقاتل خرج إلی القتال بعد أبیه أمام الحسین وأخذ یرتجز ویقول].
(4)- [فی الأسرار ووسیلة الدّارین: تکون].
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وذخیرة الدّارین والمعالی ووسیلة الدّارین: یا أبتا].
(6)- [فی نفس المهموم والمعالی: درّ].
(7)- [من البحار والعوالم وسائر المصادر].
(8- 8) [لم یرد فی الأسرار، وفی ذخیرة الدّارین: فلم یزل یقاتل مع القوم ویضربهم بسیفه حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه، وفی وسیلة الدّارین: فقاتل، فقتل بضع أشخاص ثمّ قُتل].
(9)- و بعد از او [عمرو بن خالد ازدی] پسرش خالد بیرون رفت و جهاد کرد تا شهید شد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
از پس او پسرش خالدبن عمرو به میدان آمد و این رجز بگفت:
«صبراً علی الموت بنی قحطان کیما تکونوا فی رضا الرّحمان
ذی المجد والعزّة والبرهان وذی العلا والطّول والإحسان
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 548
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 288/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 18؛ البحرانی، العوالم، 17/ 261؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 298؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القمّی، نفس المهموم،/ 287؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 238- 239؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 392- 393؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 136

216/ 260- عمرو بن خالد الصّیداویّ الأسدی ومولاه سعد

میزاته العائلیّة

وقُتل من صیدا: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
عمرو بن خالد الصّیداویّ وسعد مولاه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382
الصّیداویّ، عمرو بن خالد وسعد مولی عمرو بن خالد.
__________________________________________________
-یا أبتا قد صرت فی الجنان فی قصر ربّ حسن البنیان» 1
پس حمله افکند و چند کس بکشت تا کشته شد.
1. خلاصه اشعار: فرزندان قحطان! بر مرگ بردبار باشید تا خشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را دریابید. ای پدر! در قصر زیبای بهشت جای گرفتی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 274
در مناقب است که سپس پسرش خالد به میدان رفت و سرود:
«صبری به‌مردن، زادگان قحطان تا به کف آرید رضای رحمان
با مجد و عزت هم‌ردیف برهان زی برتری و طول و احسان
جان پدر رفتی به سوی جنان در کاخ از دنیک و سخت بنیان»
سپس پیش رفت و جنگید تا کشته شد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 131- 132
خالدبن عمرو بن خالد ازدی:
ابن شهرآشوب و خوارزمی و بحار الانوار نام وی را آورده‌اند.
ازدی: منسوب به ازد، از ناحیه «شبان»، ناحیه ای است در یمن.
(یمن، عرب جنوب).
مطلب دیگری در رابطه با وی نمی‌دانیم.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 85
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 549
الطّبری، التّاریخ، 5/ 446؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 293
عمرو بن خالد الصّیداویّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 24؛ مثله ابن نما، مثیر الأحزان،/ 33؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 109؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 293
الصّیداء من بنو عمرو بن قُعَیْن بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان، من ولد إسماعیل علیه السلام. «1»
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 9- 11، 190، 194، 195
والباقون قُتلوا بعد هؤلاء [المقتولین فی الحملة الاولی] وهم: عمرو بن خالد الأسدیّ.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 331
عمرو بن خالد الأسدیّ الصّیداویّ أبو خالد.
السّماوی، إبصار العین،/ 66
عمرو بن خالد الصّیداویّ. «2»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
أقول: قال العسقلانی فی الإصابة: هو عمرو بن خالد بن حکیم بن حزام الأسدیّ الصّیداویّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 237/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176
عمرو بن خالد بن حکیم بن حزام الأسدیّ الصّیداویّ:
الضّبط: قد مرّ ضبط حکیم وضبط حزام فی جابر بن عبداللَّه، وضبط الأسدی فی أبان
__________________________________________________
(1)- [أنظر مشجّرة مسلم بن عوسجة، ص 880- 881 من هذا المجلّد].
(2)- عمرو بن خالد صیداوی:
طبری نام وی را ذکر کرده است و در «زیارت» و بحار الانوار و کتاب مقتل الحسین خوارزمی نیز نام او آمده است. در «رجبیه»، «عمرو بن خلف» ذکر شده و احتمال دارد که اشتباهاً به جای خالد، «خلف» ثبت شده باشد.
صیداوی: منسوب به بنو صیداء، تیره‌ای از قبیله «اسد» و از اعراب عدنان می‌باشند. (عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 101- 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 550
ابن أرقم، وضبط الصّیداویّ فی أحمد بن علیّ الحمیری الصّیدیّ، وقلنا: هناک إنّ عمراً هذا منسوب إلی بنی الصّیداء بطن من أسد بن خزیمة من العدنانیّة.
التّرجمة: هو من شهداء الطّفّ المستغنین عن التّوثیق بنیلهم لتلک الرّتبة العالیة والدّرجة السّامیة، وکفی فی فضله بعد شهادته تسلیم الإمام علیه السلام فی زیارة النّاحیة المقدّسة بقوله: السّلام علی عمرو بن خالد الصّیداویّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 330
الأسدیّ: نسبة إلی جدّ قبیلة عظیمة من مضر الحمراء اسمه أسد بن خزیمة بن مدرکة ابن إلیاس بن مضر، وإلی جدّ قبیلة أخری اسمه أسد بن ربیعة بن فزار بن معدّ بن عدنان.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 3
أحمد بن علیّ الحمیریّ الصّیدیّ:
الضّبط: قد مرّ ضبط الحمیریّ فی أحمد بن جعفر الحمیریّ، والصّیدیّ بفتح الصّاد المهملة وسکون الیاء المثنّاة من تحت والدّال المهملة والیاء، قد یتوهّم کونه نسبة إلی بنی الصّیداء، فإنّ النّسبة إلیهم الصّیدیّ والصّیداویّ، ویبعد هذا الوهم أنّ الرّجل حمیری وبنی الصّیداء بطن من أسد بن خزیمة من العدنانیّة ولیسوا من حمیر. نعم النّسبة فی قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ رسول الحسین علیه السلام إلی أهل الکوفة إنّما هی إلی بنی الصّیدا کما نصّ علی ذلک فی محکی الإصابة وأسد الغابة، وکذا فی عمرو بن خالد الصّیداویّ قتیل الطّفّ علی ما نصّ علیه فی الإصابة.
ومثل الوهم المذکور توهّم کونه نسبة إلی بنی صائد، فإنّ فیه أنّ هؤلاء بطن من بنی حاشد من همدان وهمدان من کهلان بن سبا لا من أخیه حمیر بن سبا.
مضافاً إلی أنّ النّسبة إلیهم الصّائدیّ لا الصّیدیّ، ومنهم أبو ثمامة الصّائدیّ، فیتعیّن أن یکون النّسبة فی الرّجل، إمّا إلی الصّید جبل عال بالیمن، نقله الصّاغانی، أو إلی الصّیداء، بلاد بحوران وهی کورة واسعة من أعمال دمشق فی جانب القبلة، ذات قری کثیرة ومزارع،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 551
أو إلی صیداء بالألف الممدودة، وأهلها یقصرونه: مدینة علی ساحل بحر الشّام من أعمال دمشق، شرقی صور، بینهما ستّة فراسخ حذف الألف للنّسبة، ویقرب الأوّل، أعنی کونه نسبة صید کون الرّجل من حمیر وموضعهم الیمن.
مضافاً إلی أنّ الصّیدیّ فی النّسبة إلی صیدا، خلاف القیاس وإنّما القیاس کونه نسبة إلی صید وکون النّسبة إلی صیداء علی القیاس الصّیداویّ کما لا یخفی.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 71
وقد اختلفت النّسخ فی حزام، ففی بعضها بالحاء المهملة والزّای المعجمة والألف والمیم وبه ضبط ابن حجر فی محکی تقریبه، وفی بعضها حرام بالحاء والرّاء المهملتین والألف والمیم، وبه ضبط التّاء، روی فی توضیح الاشتباه ومثله فی الإصابة وغیرها، وفی بعضها خزام بالخاء والزّای المعجمتین.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 199
عمرو بن خالد الصّیداویّ الأسدیّ الکوفیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176

خصائصه الفریدة

وصحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام‌

کان عمرو «1» شریفاً فی الکوفة، مخلص الولاء لأهل البیت.
قام «2» مع مسلم حتّی إذا خانته «3» أهل الکوفة «4»، لم یسعه إلّاالاختفاء «5».
السّماوی، إبصار العین،/ 66/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 126؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 237؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176
__________________________________________________
(1)- [زاد فی العیون: أبو خالد، وأضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ابن خالد].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أوّلًا].
(3)- [العیون: خانه].
(4)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: خذلوه].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: منهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 552
قال أبو مخنف: کان عمرو بن خالد شریفاً فی الکوفة، مخلص الولاء لأهل البیت، قام أوّلًا مع مسلم بن عقیل حتّی إذا خانه أهل الکوفة وخذلوه لم یسعه إلّاالاختفاء منهم.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 330

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فی ناحیة عذیب الهجانات- وهی الّتی کانت هجائن النّعمان بن المنذر ترعی بها- وإذا هم بأربعة نفر مقبلین من الکوفة علی رواحلهم یجنبون فرساً لنافع بن هلال- یقال له: الکامل- وکان الأربعة النّفر: نافع بن هلال المرادیّ وعمرو بن خالد الصّیداویّ وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ من مذحج. فقال الحرّ: إنّ هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک، فأنا حابسهم أو رادّهم. فقال الحسین: إذاً أمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وقد جعلت لی أن لا تعرض لی حتّی یأتیک کتاب ابن زیاد.
فکفّ عنهم.
وسألهم الحسین عن النّاس، فقالوا: أمّا الأشراف فقد أعظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم لیستمال ودّهم، وتستنزل نصائحهم، فهم علیک إلباً واحداً، وما کتبوا إلیک إلّا لیجعلوک سوقاً ومکسباً، وأمّا سائر النّاس بعد فأفئدتهم تهوی إلیک وسیوفهم غداً مشهورة علیک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382، أنساب الأشراف، 3/ 171- 172
وسار حتّی وصل عذیب الهجانات «1» وإذا بأربع نفر «2» قد أقبلوا من ناحیة الکوفة، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو الصّیداویّ، «3» وسعد مولاه «3»، وعبیداللَّه المذحجیّ، فأقبلوا إلی الحسین علیه السلام، فلمّا نظر الطّرمّاح أخذ بزمام ناقة الحسین علیه السلام، وأنشأ یقول:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وفیها أحشام نعمان بن منذر ملک الحیرة].
(2)- [وسیلة الدّارین: أشخاص].
(3) (3) [المطبوع: سعید بن أبی ذرّ الغفاریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 553
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبانٍ وخیر سفر حتّی تَحلّی بکثیر الفخر «1»
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أثابه اللَّه بخیر أجر «2» ابن أمیر المؤمنین الطّهر
وابن الشّفیع من عذاب الحشر «3» یا مالک النّفع معاً والضُّرّ أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصر «4» علی اللّعینین سلیلَی صخر
وابن زیاد العهر وابن العهر
قال: فأقبل علیهم الحرّ، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تکن قد عاهدتنی أن لا تتعرّض لأحد من أصحابی، فإن کنت علی ما بینی وبینک، وإلّا نازلتک فی میدان الحرب، فکفّ عنهم الحرّ. «5»
ثمّ إنّ الحسین علیه السلام استقبلهم، وقال: أخبرونی ما وراءکم بالکوفة؟ فقالوا: یا ابن رسول اللَّه! أمّا أشراف النّاس فقد طمّت رؤوسهم بالمال، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک. فقال: هل لکم علم برسولی قیس بن مُسْهِر؟ قالوا: أخذه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) وبعثه مکتوفاً إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله.
فلمّا سمع الحسین علیه السلام ذلک تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ تلا قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک یا أرحم الرّاحمین.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 45- 47/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
قال الرّاوی: فبینما الحسین فی المسیر، إذ طلع علیه رکب مقبلون من الکوفة وفیهم
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: آل رسول اللَّه آل الفخر].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: السّادة البیض الوجوه الزّهر].
(3)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الضّاربین بالسّیوف البتر].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الطّاعنین بالرّماح السّمر].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 554
هلال بن نافع البجلیّ وعمرو بن خالد، فسألهما عن النّاس؟ فقال: أمّا الأشراف فقد استمالهم ابن زیاد بالأموال، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، وبلّغاه الخبر عن مسلم بن عقیل وهانی بن عروة أ نّهما قُتلا. فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ قال للرّکب: ولکم علم برسولی؟ قالوا: نعم، قتله ابن زیاد، فاسترجع وبکی وقال: جعل اللَّه له الجنّة ثواباً، اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا منزلًا کریماً إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر، ثمّ إنّه علیه السلام قام خطیباً بالنّاس، وقال: إنّه قد نزل بنا من الأمر ما ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتنکّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق منها إلّاصبابة کصبابة الإناء، ألا ترون إلی الحقِّ لا یُعْمَل به، وإلی الباطل لا یُنتهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء اللَّه محقّاً، ولا یری الموت إلّا سعادة والحیاة مع الظّالمین إلّابرماً.
الطّریحی، المنتخب،/ 437- 438
قال أبو مخنف: وإذا بأربعة نفر قد أقبلوا علی رواحهم من الکوفة، یحثّون السّیر علی أفراسهم، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعید مولی، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، قال: فلمّا نظر الطّرمّاح، أخذ بزمام ناقة الحسین- صلوات اللَّه علیه- وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبانٍ وخیر سفر أثابه اللَّه بخیر أجرِ
الماجد الجدّ رحیب الصّدر حتّی تَحلّی بجلیل القدرِ
قال: وأقبل الحرّ إلیه وقال له: یا حسین، إنّ هؤلاء قد أقبلوا إلیک وأنا أرید أن أردّهم، قال: إنّی أمنع کما أمنع عن نفسی، ألیس هم أعوانی وأنصاری، وقد کنت قد أعطیتنی عهداً أنّک لا تتعرّض بی حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد (لعنه اللَّه)؟
فإن کنت علی ما کان بینی وبینک وإلّا نازلتک الحرب، فکفّ الحرّ عنهم، فقال لهم الحسین علیه السلام: أخبرونی عن النّاس، فقالوا: یا ابن رسول اللَّه، أمّا الأشراف فقد ملئت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 555
غرائرهم، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم برسولی قیس ابن المسهّر علم؟ فقالوا: أخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله.
فلمّا سمع الحسین علیه السلام تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدّلُوا تَبْدِیلًا».
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرِّ رحمتک، فأقبل الطّرمّاح إلی الحسین علیه السلام وأخذ بزمام ناقته وقال له: یا ابن رسول اللَّه، لو لم یقاتلک إلّاهؤلاء الّذین تراهم لکفوک، وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة من النّاس ما لم أعاین مثلهم قطّ فی جمع أکثر منهم، فسألت عنهم، فقیل: إنّهم جمعوا لیعرضوا أو یمضوا إلی حرب الحسین علیه السلام، فإن قدرت أن لا تقدم إلیهم فافعل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 253
فبینما الحسین رضی الله عنه فی المسیر، إذ جاء هلال بن نافع وعمرو بن خالد من الکوفة، فسأل عنهما أحوال النّاس؟ فقالا: أمّا الأغنیاء فقلوبهم إلی ابن زیاد، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم إلیک، وإنّ مسلم وهانی وقیس الّذی کان رسولک قُتلوا، فقال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولأشیاعنا منزلًا کریماً إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر. ثمّ خطب وقال: قد نزل بنا ما ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتکدّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق إلّاکصبابة الإناء، لا یُعمل بالحقّ، ولا یُنتهی عن الباطل، ولا یری المؤمن الموت إلّاسعادة والحیاة مع الظّالمین إلّا خسارة.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 338
فلمّا سمع بقتل قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ رسول الحسین علیه السلام، وإنّه أخبر أنّ الحسین علیه السلام صار بالحاجز من بطن الرّمّة، خرج إلیه ومعه مولاه سعد، إلی آخره. فلمّا انتهوا إلیه سلّموا علیه، وأراد الحرّ أن یحبسهم أو یردّهم، فاستخلصهم الحسین علیه السلام منه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 330
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 556
فلمّا سمع بقتل قیس بن مُسْهِر «1»، وإنّه أخبر أنّ الحسین علیه السلام صار بالحاجز «2»، خرج إلیه، ومعه مولاه سعد، ومجمع العائذیّ وابنه، وجنادة بن الحارث السّلمانیّ، «3» واتّبعهم غلام لنافع البجلیّ بفرسه المدعو «4» الکامل فجنّبوه «3»، وأخذوا دلیلًا لهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ. وکان «5» جاء إلی الکوفة یمتار لأهله «6» طعاماً، فخرج بهم علی طریق متنکّبة، وسار سیراً عنیفاً من الخوف لأنّهم علموا أنّ الطّریق مرصود، حتّی إذا قاربوا الحسین علیه السلام، حدا بهم الطّرمّاح بن عدیّ فقال:
یا ناقتی لا تذعری من زجری «7» وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تَحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر 6 7 «8» فانتهوا إلی الحسین علیه السلام وهو بعذیب الهجانات، فسلّموا علیه وأنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أمَ «9» واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أو «10» ظفرنا.
(قال) أبو مخنف: ولمّا رآهم الحرّ «11» قال للحسین علیه السلام: إنّ هؤلاء النّفر من الکوفة
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الصّیداویّ رسول الحسین علیه السلام].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: من بطن الرّمّة].
(3) (3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین، وفی العیون: ومولاه واضح التّرکیّ].
(4)- [ذخیرة الدّارین: یقال له].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: قد].
(6- 6) [وسیلة الدّارین: وأنشد الأشعار المعروفة الّتی قد تقدّم ذکرها].
(7- 7) [العیون: إلی آخر ما تقدّم فی ص 73].
(8)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: قال: فلمّا، ووسیلة الدّارین: فلمّا].
(9)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أما].
(10)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أم].
(11)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أقبل إلیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 557
لیسوا ممّن أقبل معک، وأنا حابسهم أو رادّهم. فقال «1» له الحسین «1» علیه السلام: لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وقد کنت أعطیتنی أن لاتعرض «2» لی بشی‌ء حتّی یأتیک کتاب ابن زیاد؛ «3» فقال: أجل، لکن لم یأتوا معک «3»؛ فقال علیه السلام: هم أصحابی، وهم بمنزلة من جاء معی؛ فإن تممت علیَّ ما کان بینی وبینک، وإلّا ناجزتک، فکفّ عنهم الحرّ. «4» «5» (ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (الطّرمّاح) بزنة سِنِّمار الطّویل. وهو هنا علم لرجل طائیّ، ولیس بابن عدیّ بن حاتم المعروف بالجود، فإنّ ولد عدیّ الطّرفات قُتلوا مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی حروبه، ومات عدیّ بعدهم، ولا ولد له؛ وکان یُعیّر بذلک، فیقال له: اذهب علی الطّرفات، فیقول: وددت أن لی ألفاً مثلهم لأقدّمهم بین یدی علیّ إلی الجنّة، والطّرفات: طرفة وطریف ومطرف.
(السّفر) بوزان رَکْب: کثیر السّفر، یقال رجل سفر وقوم سفر. (النّجر) بالنّون والجیم بزنة البحر: الأصل. «4» (عذیب الهجانات) موضع فوق الکوفة، عن القادسیّة أربعة أمیال، وهو حدّ السّواد، وأضیف إلی الهجانات لأنّ النّعمان بن المنذر ملک الحیرة کان یجعل فیه إبله، ولهم عذیب القوادس، وهو غربی عذیب الهجانات فیما أفهمه من حدیث سعد بن أبی وقّاص. «5»
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: للحرّ بن یزید الرّیاحیّ].
(2)- [وسیلة الدّارین: تتعرّض].
(3) (3) [لم یرد فی ذخیرة الدّاین ووسیلة الدّارین].
(4) (4) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 558
السّماوی، إبصار العین،/ 66- 67، 68/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 126- 127؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 237، 239؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 176- 177
وفی عذیب الهجانات «1» وافاه أربعة نفر خارجین من الکوفة علی رواحلهم ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له «الکامل» وهم: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، ونافع بن هلال، ودلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فلمّا انتهوا إلی الحسین علیه السلام، أنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظفرنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 220- 221
وسار وساروا حتّی انتهوا إلی عذیب الهجانات، فإذا هو بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة علی رواحلهم یجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل، ومعهم دلیلهم طرمّاح ابن عدیّ، وهم عمرو بن خالد، ومولاه سعد، ونافع بن هلال، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 275- 276
قالوا: وخرج عمرو بن خالد الصّیداویّ- وکان من مخلصی الشّیعة فی الکوفة- التحق مع جماعته الأربعة بالحسین علیه السلام بالعذیب قریباً من کربلاء، ومعه سعد مولاه، وجنادة بن الحارث السّلمانی المذحجیّ، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ، ومعه ولده عائذ کما قیل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414

کیف استشهد؟

فأمّا الصّیداویّ عمرو بن خالد، وجابر بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو بن
__________________________________________________
(1)- العذیب: واد لبنی تمیم وهو حدّ السّواد، وفیه مسلحة للفرس، بینه وبین القادسیّة ستّ أمیال، وقیل‌له عذیب الهجانات لأنّ خیل النّعمان ملک الحیرة ترعی فیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 559
خالد، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، فإنّهم قاتلوا فی أوّل القتال، فشدّوا مُقْدِمین بأسیافهم علی النّاس، فلمّا وغلوا عطف علیهم النّاس فأخذوا یحوزونهم، وقطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ فاستنقذهم، فجاءوا وقد جُرِّحوا، فلمّا دنا منهم عدوّهم شدّوا بأسیافهم فقاتَلوا فی أوّل الأمر حتّی قُتِلوا فی مکان واحد. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 446/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 283- 284؛ المظفّر، بطل العلقمی، 2/ 241- 242
وأمّا الصّیداویّ عمرو بن خالد، وجابر «2» بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو بن خالد، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ فإنّهم قاتلوا أوّل القتال، فلمّا وغلوا فیهم عطفوا إلیهم، فقطعوهم عن أصحابهم، فحمل العبّاس بن علیّ فاستنقذهم وقد جرحوا، فلمّا دنا منهم عدوّهم حملوا علیهم فقاتلوا، فقتلوا فی أوّل الأمر فی مکان واحد.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 293
(وقال) أبو جعفر وابن الأثیر: لمّا نشبت الحرب بین الفریقین، تقدّم عمرو بن خالد ومولاه سعد ومجمع بن عبداللَّه وجنادة بن الحارث، فشدّوا مقدمین بأسیافهم علی النّاس.
فلمّا وغلوا فیهم، عطف علیهم النّاس، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم من أصحابهم، فندب الحسین علیه السلام لهم أخاه العبّاس، فحمل علی القوم وحده. فضرب فیهم بسیفه حتّی فرّقهم عن أصحابه وخلص إلیهم فسلّموا علیه فأتی بهم ولکنّهم کانوا جرحی فأبوا علیه أن یستنقذهم سالمین، فعاودوا القتال، وهو یدفع عنهم حتّی قتلوا فی مکان واحد، فعاد العبّاس إلی أخیه وأخبره بخبرهم. «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 29
__________________________________________________
(1)- گوید: عمرو بن خالد صیداوی و جابر بن حارث سلمانی و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عایذی در آغاز جنگ، چنگ انداختند و با شمشیر به جماعت حمله بردند و چون درمیان جماعت افتادند، اطرافشان را گرفتند که از یارانشان جدا افتادند؛ اما نه چندان دور. پس عباس‌بن علی حمله برد و آن‌ها را از میان جماعت درآورد که زخمدار بیامدند و بار دیگر دشمن به آن‌ها نزدیک شد که با شمشیر حمله بردند. در همان آغاز چندان جنگیدند که به یک جا کشته شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3052
(2)- [المطبوع: جبّار].
(3)- و هلاکت تنی چند به دست عمرو بن خالد صیداوی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 560
(وقال) أبو مخنف أیضاً: ولمّا التحم القتال بین الحسین علیه السلام وأهل الکوفة، شدّ هؤلاء مقدمین بأسیافهم فی أوّل القتال علی النّاس، فلمّا وغلوا عطف علیهم النّاس، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم من أصحابهم، فلمّا نظر الحسین علیه السلام إلی ذلک، ندب إلیهم أخاه العبّاس، فنهد إلیهم وحمل علی القوم وحده یضرب فیهم بسیفه قدماً، حتّی خلص إلیهم واستنقذهم، فجاؤوا وقد جرحوا، فلمّا کانوا فی أثناء الطّریق، والعبّاس یسوقهم، رأوا القوم تدانوا إلیهم لیقطعوا علیهم الطّریق، فانسلّوا من العبّاس؛ وشدّوا علی القوم بأسیافهم شدّة واحدة، علی ما بهم من الجراحات، وقاتلوا حتّی قُتلوا فی مکان واحد، فترکهم العبّاس ورجع إلی الحسین علیه السلام، فأخبره بذلک، فترحّم علیهم الحسین علیه السلام، وجعل یکرّر ذلک.
السّماوی، إبصار العین،/ 67
قال أبو جعفر الطّبریّ: لمّا التحم القتال بین الحسین علیه السلام وأهل الکوفة شدّ عمرو بن خالد الصّیداویّ وأصحابه الّذین جاؤوا معه، وهم: جنادة بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو بن خالد، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، مقدمین بأسیافهم علی النّاس، فقاتلوا فی أوّل القتال حتّی قُتلوا فی مکان واحد، کما تقدّم فی ترجمة حال مجمع بن عبداللَّه العائذیّ مفصّلًا.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 238/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
کانوا معه إلی أن نشبت الحرب، فشدّوا بأسیافهم علی القوم، وقاتلوا فی أوّل القتال إلی أن استشهدوا رضوان اللَّه علیهم.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 330
وخرج عمرو بن خالد الصّیداویّ وسعد مولاه وجابر بن الحارث السّلمانیّ ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، وشدّوا جمیعاً علی أهل الکوفة، فلمّا أوغلوا فیهم عطف علیهم النّاس
__________________________________________________
- صیداوی عمرو بن خالد، جابر بن حارث سلمانی، سعد مولی عمر بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عائذی در آغاز یورش کردند و با شمشیر کشیده، خود را میان لشگر کوفه انداختند و لشگر دور آن‌ها را گرفتند و رابطه آن‌ها را بریدند. عباس بن علی به کمک آن‌ها شتافت و آن‌ها را از محاصره نجات داد و بیرون آورد و بار دیگر دشمن به آن‌ها نزدیک شد. در این دفعه یورش کردند و جنگیدند تا یکجا کشته شدند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 129
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 561
وقطعوهم عن أصحابهم، فندب إلیهم الحسین أخاه العبّاس فاستنقذهم بسیفه، وقد جرحوا بأجمعهم، وفی أثناء الطّریق اقترب منهم العدوّ، فشدّوا بأسیافهم مع ما بهم من الجراح وقاتلوا حتّی قتلوا فی مکان واحد. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 295
کلّ هؤلاء خرجوا، فقاتلوا فی أوّل القتال، فشدّوا جمیعاً مقدمین علی أهل الکوفة بأسیافهم، فلمّا أوغلوا فی الحرب والقتال عطف علیهم العدوّ، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم عن أصحابهم غیر بعید، فندب إلیهم الحسین علیه السلام، أخاه العبّاس، فاستنقذهم، وجاؤوا وقد جرحوا بأجمعهم، وفی أثناء الطّریق دنا منهم العدوّ، فشدّوا بأسیافهم مع ما بهم من الجراح، فقاتلوا حتّی قُتلوا فی مکان واحد.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414
وحامی عن أربعة من الأصحاب وهم: عمرو بن خالد، ومولاه سعد، ومجمع بن عبداللَّه، وجنادة بن الحارث، فشدّوا مقاتلین، فأحاط القوم بهم، فندب الحسین علیه السلام آخاه العبّاس لهم، فحمل العبّاس وحده وضرب فیهم بسیفه حتّی فرّق القوم عنهم وخلّصهم وأتی بهم ولکنّهم کانوا عازمین علی الشّهادة، وقد أصابتهم جراحات کثیرة فأبوا من الرّجوع وقالوا: یا أبا الفضل أین تذهب بنا؟ ونحن نطلب الشّهادة خلّ بیننا وبین القوم، فعادوا إلی القتال وحملوا والعبّاس یدفع عنهم حتّی قتلوا فی مکان واحد،
__________________________________________________
(1)- یاران حسین علیه السلام پس از آن که در حمله اول پنجاه تن از آنان به شهادت رسیدند، دو نفره و سه نفره و چهار نفره به میدان می‌رفتند تا یکی نبرد کند و دیگری کید دشمن را از وی دور سازد. دو یار جابری حضرت به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ همین طور دو یار غفاری حضرت. ساعتی بدین منوال پیش می‌رفتند و پیوسته یکی می‌جنگید و چون گرفتار می‌شد، دیگری به یاریش می‌شتافت و او را از معرکه خلاص می‌کرد تا این که حرّ به شهادت رسید.
در «تاریخ طبری» جلد 6، صفحه 255 آمده است که عمرو بن خالد صیداوی و غلامش سعد و جابر بن حارث سلمانی و مجمع بن عبداللَّه عائذی به طور دسته جمعی، بر اهل کوفه حمله بردند. چون به قلب دشمن رسیدند، خصم از هر طرف آنان را فرا گرفت و رابطه‌شان را با لشگر سیدالشهدا (سلام اللَّه علیه) گسستند. امام حسین علیه السلام برادرش عباس را به سویشان فرستاد و او یک تنه آنان را از جمع دشمن رهانید. خون از سر و رویشان می‌ریخت که بار دیگر دشمن بر آنان حمله برد و همه را در یک نقطه به شهادت رساند و به این ترتیب به سعادت ابدی نائل آمدند.
پاک‌پرور، ترجمه العباس،/ 285- 286
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 562
فجاء العبّاس إلی أخیه الحسین علیه السلام وأخبرهم بخبرهم، وهو روحی له الفداء حامل رایة أخیه الحسین علیه السلام، وکبش کتیبته وجعل نفسه الکریمة وقایة لأخیه الحسین علیه السلام حیث کان بین یدیه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 443
فلمّا التحم القتال بین الحسین علیه السلام وأهل الکوفة، شدّ علیهم عمرو بن خالد الأزدیّ الصّیداویّ وسعد مولاه وجنادة بن الحارث السّلمانیّ، ومجمع العائذیّ مقدمین بأسیافهم، فلمّا أوغلوا عطف علیهم النّاس فقاتلوا فی مکان واحد، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ علیهما السلام فاستنقذهم، فجاؤوا قد خرجوا، فلمّا کانوا فی أثناء الطّریق تدانی إلیهم القوم لیقطعوا عنهم الطّریق فشدّوا بأسیافهم شدّة واحدة علی ما بهم من الجراحات، وقاتلوا حتّی قتلوا فی مکان واحد، فترکهم العبّاس ورجع إلی الحسین علیه السلام، فأخبره بذلک، فترحّم علیهم الحسین وجعل یکرّر ذلک.
المیانجی، العیون العبری،/ 126

استشهاد عمرو بن خالد الصّیداویّ بروایة أخری‌

(ثمّ) [بعد استشهاد غلام ترکیّ من موالی الحسین علیه السلام] جاء إلیه عمرو بن خالد الصّیداویّ فقال: السّلام علیک یا أبا عبداللَّه، قد هممت أن ألحق بأصحابی، وکرهت أن أتخلّف فأراک وحیداً من أهلک قتیلًا. فقال له الحسین: تقدّم، فإنّا لاحقون بک عن ساعة.
فتقدّم وقاتل قتالًا شدیداً حتّی قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 24
وبرز عمرو بن خالد الصّیداویّ فقاتل، فقال له علیه السلام: تقدّم، فإنّا لاحقون بک عن ساعة، فتقدّم، فقُتل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 33
(قال الرّاوی): [بعد جون] ثمّ برز عمرو «1» بن خالد «2» الصّیداویّ، فقال للحسین علیه السلام:
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: عبداللَّه وهو تفرّد به].
(2)- [زاد فی نفس المهموم: الأزدیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 563
یا أبا عبداللَّه! «1» جعلت فداک «1» قد هممت أن ألحق بأصحابک «2»، وکرهت أن أتخلّف فأراک «3» وحیداً بین «4» أهلک قتیلًا، فقال له الحسین علیه السلام: تقدّم، فإنّا لاحقون بک عن ساعة «5»، فتقدّم، فقاتل «6» حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه. «7»
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار ومثیر الأحزان].
(2)- [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: بأصحابی].
(3)- [فی البحار وسائر المصادر: وأراک].
(4)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان والمعالی: من].
(5)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم وبحرالعلوم].
(6)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(7)- راوی گفت: سپس عمرو بن خالد صیداوی پیش آمد و عرض کرد: «یا ابا عبداللَّه! فدایت شوم، من تصمیم گرفته‌ام که به یارانت بپیوندم و خوش ندارم بمانم و تو را تنها در میان زن و بچه‌ات ببینم.»
حسین علیه السلام به او فرمود: «پیشرو باش که ما نیز ساعتی بعد به تو خواهیم رسید.»
پس قدم پیش نهاد و جنگ نمود تا شهید شد، رضوان اللَّه علیه.
فهری، ترجمه لهوف،/ 109
و بعد از او [جون] عمرو بن خالد صیداوی، به خدمت آن حضرت آمد و گفت: «یابن رسول اللَّه! مرا دستوری ده که به اصحاب خود ملحق شوم و شهادت تو را نبینم.»
حضرت فرمود: «برو که در همین ساعت ما نیز به تو ملحق می‌شویم.»
آن سعادتمند جان گرامی در کف نهاد و بعد از مقاتله بسیار، به شهدای ابرار پیوست.
مجلسی، جلاء العیون،/ 670
و دیگر، عمرو بن خالد صیداوی، به نزد حضرت امام علیه السلام آمد.
فقال: «یا أبا عبداللَّه! قد هممت أن ألحق أصحابی وکرهت أن أتخلّف وأراک وحیداً من أهلک قتیلًا.»
عرض کرد: «یا اباعبداللَّه! عزیمت درست کرده ام که با برادران و مصاحبان خود، پیوسته شوم و مکروه می‌شمارم که از ایشان تخلف کنم و تو را تنها و مقتول بینم.»
فقال له الحسین: «تقدّم فإنّا لاحقون بک عن ساعة.»
فرمود: «تاختن کن و رزم می‌زن که هم در این ساعت، من با تو ملحق خواهم شد.»
پس بتاخت و تنی چند را به خاک بینداخت و هم به خاک در افتاد و جان بداد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 299
بعد از او، عمرو بن خالد ازدی صیداوی به میدان رفت، به حسین عرض کرد: «یا ابا عبداللَّه! قصد دارم به اصحاب تو پیوندم و بد دارم تو را تنها و کشته بینم.»
حسین فرمود: «پیش برو که ما هم ساعت دیگر به تو رسیم.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 131
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 564
ابن طاوس، اللّهوف،/ 109/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 23؛ البحرانی، العوالم، 17/ 266؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 304؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 189؛ القمّی، نفس المهموم،/ 287؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 75؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414؛ مثله: محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 293؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 392
[نُسبت هذه العبارة لأبی ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ الهمدانیّ فی إبصار العین للسّماویّ].

رثاؤه‌

[أنظر ص 185 من هذا المجلّد].

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمرو [أو عمر] «1» بن خالد الصّیداویّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 237؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 330؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 321

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی عمرو بن خالد «3» وسعید مولاه. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
__________________________________________________
(1)- [من الإقبال].
(2)- «سلام بر عمرو بن خالد صیداوی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(3)- [المطبوع فی الإقبال والمصباح والمزار: خلف].
(4)- سلام بر عمرو بن خلف و سعید مولاه.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 565

217/ 261- عمرو بن ضبیعة

میزاته العائلیّة

قُتل من قیس بن ثعلبة: عمرو بن ضبیعة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عمر بن ضبیعة. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 251؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 248؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 624؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 226
الضُّبعیّ: بضمّ الضّاد المعجمة، وفتح الباء المنقوطة بواحدة، وفی آخره العین المهملة.
هذه النّسبة إلی «ضُبیعة» بن قیس بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علیّ بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنْب بن أفصی بن دُعْمیّ بن جَدِیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان، نزل أکثرهم البصرة، وکانت بها محلّة ینسب إلیهم یقال لهم: بنو ضُبیعة.
السّمعانی، الأنساب، 4/ 8
من أصحابه علیه السلام: عمرو بن ضبیعة.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
__________________________________________________
(1)- عمرو بن ضبیعه ضبعی:
شیخ طوسی و ابن شهرآشوب، نام وی را در شمار کشته شدگان اولین حمله ذکر کرده اند و اشتباهاً نام وی با عنوان «عمربن مشیعه» آمده است.
در «زیارت» نیز نام او ذکر شده و در «رجبیه» بر اثر مقلوب شدن، نامش «ضبیعة بن عمر» ثبت شده.
ضبعی: منسوب به ضبع بن وبره که تیره ای از قبیله قضاعه می‌باشد واز عرب «قحطان» محسوب می‌شوند. (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 566
عمرو بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبة الضّبعیّ التّیمیّ. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 113/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: عمرو بن ضبیعة الضّبعیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بالطّفّ. وقال العسقلانیّ فی الإصابة: هو عمرو بن ضبیعة ابن قیس بن ثعلبة الضّبعیّ التّمیمیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 224/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
عمرو بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبة الضّبعیّ التّمیمیّ، الضّبط قد مرّ ضبط ضبیعة وضبط الضّبعیّ فی بشّار بن یسّار، وضبط التّمیمیّ فی الأحنف بن قیس.
التّرجمة: عدّ الشّیخ رحمه الله عمرو بن ضبیعة هذا فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 332
التّمیمیّ بالتّاء المثنّاة من فوق ومیمین بینهما یاء مثنّاة وبعدهما یاء، النّسبة نسبة إلی تمیم- کأمیر- بن مرّ بن أدّ بن طابخة أبو قبیلة، من مضر، مشهورة.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 103
الضّبعیّ بالضّاد المعجمة المفتوحة والباء المنقّطة تحتها نقلة المضمومة والعین المهملة.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 170
عمرو بن ضبیعة الضّبعیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ومنهم عمرو بن ضبیعة الضّبعیّ التّمیمیّ. وفی نفس المهموم عن المناقب: عمر بن مشیعة، وأظنّ أ نّه تصحیف لما فی الزّیارة أیضاً: السّلام علی عمرو بن ضبیعة الضّبعیّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 107
__________________________________________________
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عمرو بن ضبیعة.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 567
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 568
عمرو بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبة الضّبعیّ التّیمیّ. [...] له ذکر فی (الزّیارة) بهذا الاسم، وفی الرّجبیّة (ضبیعة بن عمرو) مقلوباً، وذکره ابن شهرآشوب- باسم عمرو بن مشبعة مصحّفاً- فی عداد المقتولین فی الحملة الاولی، کما فی المناقب: ج 4، ص 113، طبع قم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
عمرو بن ضبعة الضّبعیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
ولد قیس بن ثعلبة بن عُکابة بن صَعْب بن علیّ بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنْب بن أفصی بن دُعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان. من ولد إسماعیل علیه السلام: ضبیعة، وتیم، وثعلبة، وسعد.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 10، 292، 293، 295، 300، 302، 307، 319

خصائصه الفریدة

کان عمرو فارساً مقداماً.
السّماوی، إبصار العین،/ 113/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 107
له ذکر فی المغازی والحروب، وکان فارساً شجاعاً، له إدراک.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 224/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
وقد ذکر علماء السّیر: إنّه ممّن کان له ذکر فی المغازی والحروب، وکان فارساً شجاعاً، وله إدراک.
المقامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 332
کان فارساً، مقداماً فی الحروب.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

خرج مع ابن سعد، ثمّ دخل فی أنصار الحسین علیه السلام فیمَنْ دخل.
السّماوی، إبصار العین،/ 113
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 569
وقال أبو مخنف: حدّثنی فضیل بن خدیج الکندیّ أنّ عمرو بن ضبیعة بن قیس کان ممّن خرج مع عمر بن سعد إلی حرب الحسین علیه السلام، فلمّا ردّوا الشّروط علی الحسین علیه السلام مال إلیه، ثمّ دخل فی أنصار الحسین علیه السلام فیمَنْ دخل.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 224/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177
کان ممّن خرج مع عمر بن سعد، فلمّا رأی ردّ الشّروط علی الحسین علیه السلام، وعدم تمکینهم إیّاه من الرّجوع من حیث أتی، انتقل إلی الحسین علیه السلام فیمن انتقل، ونصره حتّی قُتل بین یدیه، رضوان اللَّه علیه. وزاد علی شرف الشّهادة بشرف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة، وهنیئاً له.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 332
خرج مع ابن سعد، ثمّ دخل فی أنصار الحسین علیه السلام فیمن دخل، وقُتل بین یدیه.
المیانجی، العیون العبری،/ 107
خرج مع ابن سعد، ثمّ ازدلف إلی الحسین قبل العاشر من المحرّم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

استشهاده‌

والمقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] عمرو بن مشیعة. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عمرو بن مشیعة.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر عمرو بن ضبیعة بن الضبعی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 570
[قال] السّرویّ: قُتل فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 113
فقاتل بین یدیه حتّی قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 224/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمرو بن ضبیعة الضّبعیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 224؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 177؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی ضبیعة بن عمرو.
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 246، مصباح الزّائر،/ 297؛ المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

218/ 262- عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ الهمدانی‌

میزاته العائلیّة

ارتثّ من همدان: عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
__________________________________________________
(1). سلام بر عمرو بن ضبیعه ضبعی.
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 571
بطون همدان: قبیلا همدان: حاشد، وبَکِیل، ابنا جُشْم بن خیران بن نَوْف بن همدان، فمن بطون حاشد: [...] بنو الجُنْدَع بن مالک بن زید بن ذی بارق بن مالک بن جُشم بن حاشد بن جُشم بن خیران بن نوف بن همدان بن مالک بن زید بن أوْسَلة بن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُبْ بن یَعرب بن قحطان (من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام).
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 392، 393، 475
عمرو الجندعیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
الجُنْدَعِیّ: بضمّ الجیم وسکون النّون وفتح الدّال المهملة وکسر العین المهملة، هذه النّسبة إلی جُندَع وهو بطن من لیث ولیث من مضر بن نزار بن معد بن عدنان، وقال أبو حاتم ابن حبّان: جُدَع بن لیث، وقال ابن ماکولا: جندع بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن کنانة، من ولده امیّة الشّاعر بن حُرثان بن الأسکر بن سربال الموت، وهو عبداللَّه بن زهرة بن زبینة بن جندع. وأخوه أبیّ لاعق الدّم. وابنا امیّة کلاب وأبیّ اللّذان هاجرا، فقال أبوهما امیّة:
إذا بکّت حمامة بطن وجّ علی بیضاتها دعوا کلاباً
السّمعانی، الأنساب، 2/ 93
(عمرو بن عبداللَّه الهمدانیّ الجندعیّ، وبنو جندع بطن من همدان). «1» (ویشهد) له ما ذکر فی القائمیّات من قوله علیه السلام: السّلام علی الجریح المرتثّ عمرو الجندعیّ «1».
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (الجندعیّ) بالجیم والنّون والدّال والعین المهملتین، والیاء للنّسبة إلی جندع، زنة قنفذ.
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه فی تفثة المصدور والعیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 572
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 650؛ المیانجی، العیون العبری،/ 149
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ الهمدانیّ من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، وبنو جندع بطن من همدان.
ویشهد له ما ذکره الحجّة فی النّاحیة: السّلام علی الجریح المرتثّ معه عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 253- 254/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178
عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ بالجیم المفتوحة والنّون السّاکنة والدّال المهملة المفتوحة والعین المهملة والیاء، نسبة إلی جندع أبی قبیلة، وحکی فی ذخیرة الدّارین فی أنصار الحسین علیه السلام عن المحقِّق الأسترآبادی- یعنی المیرزا- أ نّه قال فی رجاله: عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ الهمدانیّ، من أصحاب الحسین علیه السلام بن علیّ علیه السلام، وبنو جندع بطن من همدان، انتهی.
وأقول: لم أقف فی کلام المیرزا ممّا نسبه إلیه علی عین ولا أثر، وأکثر انتقال هذا السّیّد التّقیّ من هذا القبیل ومنشأه کونه عامیّاً باشر ما لیس فنّه، ولم أقف فی کلام غیره علی وصف الرّجل بالهمدانیّ إلّاأن یستفاد ذلک من کونه جندعیّاً، فإنّ بنی الجندع بالجیم والنّون، ثمّ الدّال المهملة والعین، بطن من همدان من القحطانیّة. ذکر ذلک فی نهایة الإرب وسبائک الذّهب، وهم بنو الجندع بن مالک بن ذی بارق بن مالک بن جشم بن حاشد ابن جشم بن خیران بن نوف بن همدان، والجندع فی أصل اللّغة واحد الجنادع، وهی أخفاش الظّباء، وقیل جنادب تکون فی أحجرة الیرابیع، انتهی.
هذا، ولکن أغرب فی القاموس، فجعل أبا قبیلة من همدان خبذع بالخاء المعجمة والباء الموحّدة والذّال المعجمة حیث قال: خبذع کجعفر، أبو قبیلة من همدان وهو ابن مالک بن بارق، انتهی.
فردّ علیه فی التّاج وزاد علیه: إنّ ذابرق اسمه معاویة بن مالک بن جشم بن حاشد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 573
ابن جشم بن خیران بن نوف بن همدان، انتهی.
وفی ج ن د ع: جندع اسم، وهو أبو قبیلة، ولم یذکر أ نّه من همدان، ولعلّه هو الخبذع الّذی ذکره وإلّا لکان غریباً ضرورة تصریح علماء الأنساب بأنّ بنی الجندع بالجیم والنّون والدّال والعین المهملتین بطن من همدان، وصرّحوا بأنّهم غیر بنی جندع بدون الألف واللّام، فإنّ هؤلاء بطن من کنانة من العدنانیّة، وهم بنو جندع بن لیث بن بکر ابن عبد منات بن کنانة، منهم نصر بن سیّار أمیر خراسان، وامیّة بن حرنان الشّاعر.
قال القلقشندی فی النّهایة فی حرف الجیم بعد ضبط جندع: وهؤلاء غیر بنی الجندع المذکورین فی حرف الألف، فإنّ هؤلاء من کنانة من العدنانیّة، وأولئک من همدان من القحطانیّة، انتهی التّرجمة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
عمرو بن عبداللَّه الهمدانیّ الجندعیّ بالنّون والجیم والمهملتین بعده، نسبة إلی جندع کقنفذ، وبنو جندع بطن من همدان. «1»
القمّی، نفثة المصدور،/ 649/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 149
عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمرو بن عبداللَّه الهمدانیّ الجندعیّ. وبنو جندع بطن من همدان. له ذکر فی (الزّیارة) بهذا الإسم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ الکوفیّ الهمدانیّ. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178
__________________________________________________
(1)- دوم عمرو بن عبداللَّه همدانی جندعی است با جیم و نون و دال بی‌نقطه بعد از آن، منسوب به جندع بر وزن قنفذ، بنو جندع خاندانی است از همدان.
وگواهش آن است که در قائمیه فرموده: «السّلام علی الجریح المرتثّ عمرو الجندعیّ (المرتثّ معه عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ خ ب).»
کمره‌ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 338
(2)- عمرو بن عبداللَّه جندعی:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 574

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان عمرو الجندعیّ ممّن أتی إلی الحسین علیه السلام علیه أیّام المهادنة فی الطّفّ وبقی معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 650؛ المیانجی، العیون العبری،/ 149
قال صاحب الحدائق: عن الضّحّاک بن عمرو بن قیس المشرقیّ قال: کان عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ ممّن أتی إلی الحسین علیه السلام من الکوفة مع من أتی أیّام المهادنة فی الطّفّ وبقیَ معه إلی یوم العاشر.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 254/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178
ذکر أهل السّیر: أنّ عمراً هذا کان ممّن لحق بالحسین علیه السلام فی کربلاء قبل الحرب. «1» المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
وهو ممّن ازدلف إلی الحسین أیّام المهادنة، قاتل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

کیف استشهد؟

مات من جراحة کانت به، علی رأس سنة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
__________________________________________________
- ابن شهرآشوب نام او را در شمار کشته شدگان اولین حمله آورده است.
در «زیارت» نیز نام وی ذکر شده.
جندعی: منسوب به جندع بن مالک، تیره ای از همدان.
(یمن، عرب جنوب). هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 102
(1)- (بص) عمرو ایام ترک جنگ در کربلا به حسین علیه السلام پیوست و با او ماند.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 338
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 575
المقتولون فی الحملة الاولی: [...] عمرو الجندعیّ. «1» ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
(قال) فی الحدائق: إنّه قاتل مع الحسین علیه السلام، فوقع صریعاً مرتثّاً بالجراحات، قد وقعت ضربة علی رأسه بلغت منه، فاحتمله قومه وبقی مریضاً من الضّربة، صریع فراش سنة کاملة، ثمّ توفّی علی رأس السّنة، رضی الله عنه.
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 650؛ المیانجی، العیون العبری،/ 149
قال: وکان آخر مَنْ بقی مع الحسین علیه السلام من أصحابه سوید بن عمرو بن أبی المطاع الخثعمیّ، وبشیر بن عمرو الحضرمیّ، وعمرو بن عبداللَّه الجندعیّ، فلمّا أحاط القوم بالمخیّم تقدّم إلی القتال عمرو بن عبداللَّه وقاتل حتّی وقع صریعاً مرتثّاً بالجراحات، قد وقعت ضربة علی رأسه بلغت منه، فاحتمله قومه وبنو عمومته. وقال صاحب الحدائق:
وبقی عند قومه مریضاً من الضّربة، صریع فراش سنة کاملة، ثمّ توفّی علی رأس السّنة، رضوان اللَّه علیه «2»، [...].
بیان وتحقیق: قوله علیه السلام: السّلام علی الجریح المرتثّ معه، إمّا مع الحسین روحی له الفداء أم إشارة إلی ما قبله من قوله علیه السلام: السّلام علی الجریح المأسور سوار بن أبی عمیر النّهمیّ، وأمّا الّذی یستفاد من قول الحجّة علیه السلام المرتثّ معه، ومن روایة الضّحّاک المشرقیّ
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] عمرو جندعی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر عمرو الجندعی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 576
الّذی قال: وکان آخر مَنْ بقی من أصحابه علیه السلام فلان وفلان وفلان، یمکن حمل العبارتین‌إشارة إلی الحسین علیه السلام، وإمّا قبله کما ذکرنا، واللَّه العالم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 254/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178
تقدّم إلی القتال یوم العاشر، وقاتل حتّی وقع صریعاً مرتثّاً بالجراحات، قد وقعت ضربة علی رأسه بلغت منه، فاحتمله قومه وبنو عمومته وبقی عندهم مریضاً من الضّربة صریع فراش سنة کاملة، ثمّ توفّی علی رأس السّنة، فهو فی الحقیقة من شهداء الطّفّ، وقد رتّب علیه الحجّة المنتظر عجل اللَّه تعالی فرجه أثر ذلک بتخصیصه بالتّسلیم علیه مع من خصّهم من الشّهداء بقوله فی زیارة النّاحیة المقدّسة. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
وصرع، وبقی مریضاً من أثر الضّربات، ومات بعد سنة- تقریباً- ذکره ابن شهرآشوب من المقتولین فی الحملة الاولی- کما فی المناقب-.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی «2» المرتثّ معه عمرو بن عبداللَّه الجندعیّ، السّلام علیکم یا خیر أنصار، السّلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدّار، بوّأکم اللَّه مبوّء الأبرار، أشهد لقد کشف اللَّه لکم الغطاء، ومهّد لکم الوطاء، وأجزل لکم العطاء، وکنتم عن الحقّ غیر بطاء، وأنتم لنا فرطا، ونحن لکم خلطاء، فی دار البقاء، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته. «3»
__________________________________________________
(1)- در حدائق گفته: به همراه حسین جنگید و غرق زخم بر خاک افتاد و زخمی بر سر داشت که کار او را ساخته بود، خویشان او را بدر بردند و یک سال تمام در بستر بیماری افتاده بود و سپس وفات کرد، رضی الله عنه.
کمره‌ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 338
(2)- [زاد فی ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال والعیون: الجریح].
(3)- و سلام بر عمرو بن عبداللَّه جندعی، سلام بر شما ای بهترین یاران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 577
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 80، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ السّماوی، إبصار العین،/ 81؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 253؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ المیانجی، العیون العبری،/ 322؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178

219/ 263- عمرو بن عبداللَّه الصّائدی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من همدان: أبو ثمامة «1»، عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ «2».
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
أبو ثمامة الصّائدیّ، سمع الحسین بن علیّ، روی عنه العزیز بن رفیع وأبو إسحاق.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 8/ 17 رقم 134 (باب الکنی)
أبو ثمامة الصّیداویّ.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 16؛ محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 291
__________________________________________________
- سلام بر شما به خاطر شکیبایی‌تان، پس چه نیک است زندگی آخرت برای شما. خداوند شما را در جایگاه نیکان قرار دهد. شهادت می‌دهم که خداوند آن‌چه را که پوشیده و پنهان بود، برای شما آشکار ساخت، و همواری و آسانی را برای شما آماده کرد و بخشش فراوانی را نصیب شما کرد. شما نسبت به حق سست نبودید. شما در رفتن به سوی حق بر ما پیشی جستید و ما در زندگی آخرت به شما خواهیم پیوست. سلام و رحمت و برکات خداوند شامل حال شما باد 1
1. (بحار الانوار: مجلد 22، جلد 101، ص 269- 274).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(1)- [الأمالی: همامة].
(2)- [فی الأمالی والحدائق: الصّائد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 578
أبو ثمامة الصّائدیّ. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 364، 369، 410، 441؛ مثله ابن أعثم، الفتوح، 5/ 155؛ أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66؛ المفید، الإرشاد، 2/ 44، 86؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 149، 155؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 240؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271، 291، 292؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397، 426، 451؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 153، 184
أبو ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 479؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 451
أبو ثمامة بن عمر الصّائدیّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206، 240؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
وهؤلاء بطون همدان، قبیلا همدان: بَکِیل وحاشد [...]، فمن بطون حاشد [...] وبنو الصّائد وهو کعب بن شُرَحْبیل بن شَراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن خیران بن نوف بن همدان بن مالک بن زید بن أوسلة بن ربیعة بن الخیار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان (من ولد سام بن نوح أو هود علیه السلام).
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 392، 395، 475، 476
[من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام] عمرو بن عبداللَّه الأنصاریّ، یکنّی أبا ثمامة. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 251؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 248؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 624 رقم 4992؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 229؛ الحائری، ذخیرة الدّارین «3»، 1/ 245؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 97
__________________________________________________
(1)- [البدایة ص 153 المطبوع: العامریّ].
(2)- [زاد فی جامع الرّواة: مح، وزاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: من أصحاب الحسین علیه السلام، قُتل معه بکربلاء].
(3)- [حکاه عن منهج المقال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 579
الصّایدیّ: بفتح الصّاد المهملة، والیاء المنقوطة باثنتین من تحتها، وفی آخرها الدّال المهملة.
هذه النّسبة إلی «صاید» بطن من هَمْدان، والصّاید اسم کعب بن شُرحبیل بن شراحیل ابن عمرو بن جُشَم بن حاشد بن جُشم بن خَیْران «1» بن نَوف بن هَمْدان بن مالک بن زید ابن کهلان بن أوْسَلة بن ربیعة بن الخِیار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ.
السّمعانی، الأنساب، 3/ 514
(أبو ثمامة عمرو الصّائدیّ). هو عمرو بن عبداللَّه بن کعب الصّائد بن شرحبیل بن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن خیران «2» بن عوف بن همدان، أبو ثمامة الهمدانیّ الصّائدیّ. «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 69
قال ابن عساکر: هو عمرو بن عبداللَّه بن کعب بن حنظلة بن دارم بن عبداللَّه بن کعب ابن الصّائد بن شرحبیل بن عمرو بن جشم «4» بن حاشد بن جشم «4» بن خیران «5» بن عوف ابن همدان أبو ثمامة الهمدانیّ، ثمّ الصّائدیّ. «6» وقال العسقلانی فی الإصابة: هو عمرو بن عبداللَّه بن کعب بن الصّائد بن شرحبیل ابن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حیزوم بن عوف بن همدان أبو ثمامة الهمدانیّ الصّائدیّ «6». توضیح: صائد بطن من همدان.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 97
عمرو بن عبداللَّه الأنصاریّ یکنّی أبا ثمامة، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: خَیوان].
(2)- [المطبوع: خیرون].
(3)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
عمرو بن عبداللَّه الانصاری، کنیت او ابو ثمامه است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [المطبوع: حیزوم].
(6- 6) [وسیلة الدّارین: وذکر مثله العسقلانی فی الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 580
الحسین علیه السلام.
وأقول: ثمامة بالثّاء المثلّثة المفتوحة ومیمین بینهما ألف، وقد أبدل غیر الشّیخ رحمه الله الأنصاریّ بالصّائدیّ من بنی صائد، بطن من همدان، کما نبّهنا علی ذلک فی أحمد بن علیّ الحمیریّ الصّیدیّ. [کما ذکرناه فی عمرو بن خالد الصّیداویّ].
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
أبو ثمامة الصّائدیّ، هو عمرو بن عبداللَّه الأنصاریّ الصّائدیّ المتقدّم فی محلِّه، من شهداء الطّفّ رضوان اللَّه علیهم.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 2/ 7
عمرو بن کعب أبو ثمامة الصّائدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
أبو ثمامة الصّائدیّ. اسمه عمرو بن عبداللَّه بن کعب.
الأمین، أعیان الشّیعة، 2/ 311
الإکلیل الهمدانیّ- جزء 10، ص 97، أبو ثمامة هو: زیاد بن عمرو بن عریب بن حنظلة بن دارم الصّائدیّ، قُتل مع الحسین؛ وفی تاریخ الطّبریّ، جزء 5، ص 151، وزیارة النّاحیة المقدّسة، أبو ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ، وفی اللّباب لابن الأثیر جزء 2، ص 46: الصّائدیّ نسبة إلی صائد، بطن من همدان، واسم صاید کعب بن شرحبیل، إلی آخره.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 301
هو عمرو بن عبداللَّه المکنّی بأبی ثمامة الصّائدیّ، من بنی صائد، بطن من همدان. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 267
__________________________________________________
(1)- عمرو بن عبداللَّه (ابوثمامة) صائدی:
«زیارت» و «طبری» و ابن‌شهرآشوب و «رجبیه» به نام وی مبادرت کرده‌اند و در رجال شیخ طوسی اشتباهاً عمرو بن ثمامه ذکر شده است.
خوارزمی در «مقتل الحسین»، اشتباهاً نام او را ابوثمامه صیداوی ذکر کرده است.
در «بحار الانوار» نیز همین گونه نام او آمده است.
صائدی: منسوب به صائد، تیره‌ای از قبیله همدان.
(یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 581

خصائصه الفریدة

وکان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
أبو ثمامة الصّائدیّ، وهو الّذی کان یقبض أموالهم، وما یعین به بعضهم بعضاً، یشتری لهم السّلاح، وکان به «1» بصیراً، وکان «2» من فرسان العرب ووجوه الشّیعة.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 364/ مثله المفید، الإرشاد، 2/ 44؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 149؛ المجلسی، البحار، 44/ 342- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 210؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 221؛ القمّی، نفس المهموم،/ 98؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18؛ المیانجی، العیون العبری،/ 39؛ قریب بهذا المضمون فی البدایة والنّهایة، 8/ 153
کان أبو ثمامة تابعیّاً، وکان من «3» فرسان العرب ووجوه الشّیعة، ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام «4» الّذین شهدوا معه «5» مشاهده «6»، ثمّ «5» صحب الحسین علیه السلام بعده. «7»
السّماوی، إبصار العین،/ 69/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 267؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 97
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الإرشاد وسائر المصادر].
(2)- [فی الإرشاد وسائر المصادر: فارساً].
(3)- [فی تنقیح المقال وبحرالعلوم مکانهما: وکان عمرو هذا من ...].
(4)- [زاد فی بحرالعلوم: فی الکوفة].
(5- 5) [بحرالعلوم: جمیع مشاهده وحروبه وبعده].
(6)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: کلّها وقال نصر بن مزاحم المنقری: حضر مع أمیرالمؤمنین علیه السلام صفّین ثمّ بعده، وزاد فی تنقیح المقال والعیون: کلّها وبعده].
(7)- او از سواران و جنگجویان عرب و از شخصیت‌های بانفوذ شیعه در آن دوره بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 582

ممّن کاتبوا وراسلوا الإمام الحسین علیه السلام من الکوفة إلی مکّة

وبقی فی الکوفة، فلمّا توفّی معاویة کاتب الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 69
وبقی فی الکوفة إلی أن هلک معاویة واستخلف ابنه یزید، «1» وقال الطّبریّ «1»: ثمّ اجتمع بعد ذلک مع جماعة من الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ «2»، وکتب للحسین علیه السلام کتاباً وأرسله إلی مکّة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245/ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 97
وبقی فی الکوفة إلی هلاک معاویة واستخلاف یزید، فکان من طلیعة المعارضین لخلافة یزید، ومن وجهاء الشّیعة الّذین اجتمعوا فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ الّذین کاتبوا الحسین علیه السلام بالمجی‌ء إلیهم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 267
ثمّ صحب الحسین بن علیّ علیه السلام وبقی فی الکوفة، وکاتب الحسین علیه السلام بالمجی‌ء إلی العراق بعد وفاة معاویة.
بحر العلوم، مقتل الحسین (الهامش)،/ 397

صحبته مع مسلم بن عقیل علیه السلام فی الکوفة

منها:

ثمّ إنّ مَعقلًا مولی ابن زیاد، الّذی دسّه بالمال إلی ابن عقیل وأصحابه، اختلف إلی مسلم بن عوسجة أیّاماً لیدخله علی ابن عقیل، فأقبل به حتّی أدخله علیه بعد موت شریک بن الأعور، فأخبره خبره کلّه، فأخذ ابن عقیل بیعته، وأمر أبا ثُمامة الصّائدیّ، فقبض ماله الّذی جاء به- وهو الّذی کان یقبض أموالهم، وما یعین به بعضهم بعضاً، یشتری لهم السّلاح، وکان به بصیراً، وکان من فرسان العرب ووجوه الشّیعة- وأقبل
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: رئیس التّوّابین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 583
ذلک الرّجل یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل وآخر خارج، یسمع أخبارهم، ویعلم أسرارهم، ثمّ ینطلق بها حتّی یُقرّها فی أذن ابن زیاد.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 364
«1» «2» فدعا ابن زیاد مولی له یقال له معقل، فقال له «2»: خذ ثلاثة آلاف درهم واطلب مسلم بن عقیل والتمس أصحابه، فإذا «1» ظفرت «3» بواحد منهم أو جماعة، فأعطهم هذه «4» الثّلاثة آلاف درهم، وقل لهم «5» «3»: استعینوا بها علی حرب عدوّکم وأعلمهم أ نّک منهم، فإنّک لو «6» أعطیتهم إیّاها «7» لقد «8» اطمأ نّوا إلیک ووثقوا «9»، «10» ولم یکتموک «11» شیئاً من «12» أخبارهم «10»، ثمّ اغد «13» علیهم ورح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل «10» وتدخل علیه «4»، ففعل ذلک «10» وجاء «14» «15» حتّی جلس إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم «10» وهو 14 یصلِّی، فسمع قوماً یقولون: هذا یبایع للحسین علیه السلام، فجاء وجلس إلی جنبه حتّی فرغ من صلاته «10»، ثمّ قال: یا عبداللَّه! إنِّی امرئ من أهل الشّام، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: ثمّ إنّ ابن زیاد دعی معقلًا مولاه وأعطاه ثلاثة آلاف درهم وأمره بطلب مسلم والتماس‌أصحابه وقال: إذا].
(2- 2) [مثیر الأحزان: ولمّا طال لیل ابن زیاد من مسلم دعی معقلًا مولاه فقال].
(3) (3) [مثیر الأحزان: بهم فاعطهم هذه الدّراهم وقل].
(4) (4) [العیون: الدّراهم لیعلموا أ نّک منهم].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: قد].
(7)- [الأسرار: إیّاهم].
(8)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(9)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: بک].
(10- 10) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- [روضة الواعظین: یکتمو].
(12)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: أمورهم و].
(13)- [روضة الواعظین: اغده].
(14) (14) [العیون: إلی مسلم بن عوسجة وهو فی المسجد].
(15) (15**) [لم یرد فی روضة الواعظین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 584
أهل البیت و «1» حبّ مَنْ أحبّهم وتباکی له، وقال: معی ثلاثة آلاف درهم أردت بها «1» لقاء رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم الکوفة رجل «2» یبایع لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، «3» فکنت أرید لقائه فلم أجد أحداً یدلّنی علیه، ولا أعرف «4» مکانه فإنِّی لجالس فی المسجد الآن «5» إذ سمعت نفراً من المؤمنین یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت «3»، «6» وإنِّی أتیتک «6» لتقبض منِّی هذا المال وتدخلنی علی صاحبک، «3» فإنِّی «7» أخ من إخوانک وثقة علیک «3»، وإن شئت أخذت «8» بیعتی له «8» قبل لقائه، «3» فقال له ابن عوسجة: أحمد اللَّه علی لقائک إیّای «5» فقد سرّنی ذلک، لتنال الّذی تحبّ ولینصر «9» اللَّه بک أهل بیت نبیّه علیه وعلیهم السّلام، ولقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ مخافة هذه الطّاغیة وسطوته، قال له معقل: لا یکون إلّاخیراً، خذ البیعة علیَّ «3»، فأخذ بیعته «10» وأخذ علیه «10» المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من «5» ذلک «11» ما رضی به «11»، «12» ثمّ قال: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی فإنِّی طالب لک الإذن «13» علی صاحبک.
__________________________________________________
(1) (1) [مثیر الأحزان: تباکی له ومعی هذه الدّراهم وأردت].
(2)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ومثیر الأحزان والعیون].
(3- 3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [الأسرار: یعرفنی].
(5)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6) (6) [مثیر الأحزان: فأتیتک].
(7)- [الأسرار: فإنّما أنا].
(8) (8) [مثیر الأحزان: البیعة له منّی].
(9)- [البحار: ولینصرنّ].
(10) (10) [فی الدّمعة: وأخذ، ولم یرد فی العیون].
(11) (11) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(12) (12*) [العیون: فاختلف إلی مسلم بن عوسجة فأدخله علی مسلم بن عقیل وأمر أبا ثمامة الصّائدی فقبض المال منه فأقبل یختلف إلیهم یسمع أخبارهم وینقلها إلی ابن زیاد].
(13) (13*) [مثیر الأحزان: فاختلف إلیه أیّاماً فأدخله علی مسلم وأخذ علیه البیعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 585
وأخذ یختلف مع النّاس (15**) فطلب له «1» الإذن، فأذن له، فأخذ مسلم بن عقیل بیعته (13*) «2» وأمر أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض «3» المال منه «4» وهو الّذی کان یقبض أموالهم‌وما یعین به بعضهم بعضاً، ویشتری لهم «5» السّلاح وکان «6» به بصیراً وفارساً «7» من فرسان العرب ووجوه الشّیعة «4»، وأقبل ذلک الرّجل «6» یختلف إلیهم «2»، فهو أوّل داخل وآخر خارج، حتّی فهم ما احتاج إلیه ابن زیاد «8» من أمرهم «8»، فکان یخبره «9» «2» به وقتاً فوقتاً (12*) 2. «10»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(2) (2) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- [نفس المهموم: فقبض].
(4- 4) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم: به، وفی الدّمعة: به].
(6- 6) [مثیر الأحزان: من وجوه الشّیعة وفرسانها فجعل معقل].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8- 8) [لم یرد فی الدّمعة، وفی الأسرار ومثیر الأحزان: من أمره].
(9)- [الأسرار: یخبر].
(10)- ابن زیاد یکی از غلامان خود را که معقل نام داشت، پیش خوانده و به او گفت: «این سه هزار درهم را بگیر و به جست‌وجوی مسلم بن عقیل برو و یاران او را پیدا کن. چون به یک یا چند تن از ایشان دست یافتی، این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: با این پول برای جنگ با دشمنان کمک بگیرید و چنین وانمود کن که تو از آنان هستی؛ زیرا چون تو این پول را به آنان دادی، از تو مطمئن خواهند شد و مورد اعتماد آنان قرار خواهی گرفت و چیزی از کار خود را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و پسین نزد ایشان برو (و رفت و آمدت را با ایشان زیاد کن) تا بدانی مسلم‌بن عقیل در کجا پنهان شده و نزد او بروی.»
معقل پول را گرفته و آمد در مسجد بزرگ کوفه نزد مسلم بن عوسجه اسدی نشست. او مشغول نماز بود. پس از گروهی شنید که می‌گویند: «این مرد برای حسین علیه السلام از مردم بیعت می‌گیرد.»
پس نزدیک رفت تا پهلوی مسلم‌بن عوسجه نشست. چون مسلم از نماز فارغ شد، گفت: «بنده خدا! من از اهل شام هستم و خداوند نعمت دوستی خاندان و اهل بیت پیغمبر و دوستی دوستانشان را به من ارزانی داشته.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 586
المفید، الإرشاد، 2/ 43- 44/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 342- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191- 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 209- 210؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220- 221؛ القمّی، نفس المهموم،/ 98؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17- 18؛ المیانجی، العیون العبری «1»،/ 39؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149
فلمّا استقرّ أمره، أرسل مولی أبی رهم- وقیل کان مولی له یُقال له: معقل- ومعه ثلاثة آلاف درهم فی صورة قاصد من بلاد حمص، وأ نّه إنّما جاء لهذه البیعة، فذهب
__________________________________________________
- این سخنان را می‌گفت و به دروغ گریه می‌کرد و گفت: «همراه من سه هزار درهم است که می‌خواهم مردی از ایشان را دیدار کنم و به من اطلاع رسیده آن مرد به این شهر آمده و برای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله از مردم بیعت می‌گیرد. من می‌خواهم او را دیدار کنم و کسی را نیافتم که مرا به سوی او راهنمایی کند و جای او را به من نشان دهد. هم اکنون که در مسجد نشسته بودم، از برخی از مؤمنین شنیدم که تو را نشان داده و می‌گفتند: این مرد دانای به احوال این خاندان است. من به نزد تو آمده که این پول را از من بگیری و پیش صاحب خودت آن مرد ببری؛ زیرا من از برادران تو هستم ومورد وثوق واطمینان توأم. اگر می‌خواهی، پیش از آن که او را دیدار کنم، برای او از من بیعت بگیر؟»
مسلم بن عوسجه گفت: «خدای را سپاسگزاری کنم که توفیق دیدار تو را به من داد و دیدار تو مرا خرسند ساخت تا تو به آرزویت برسی. خداوند به وسیله تو خاندان پیغمبرش علیهم السلام را یاری کند و من خوش ندارم مردم مرا به این کار (که رابطه با این خاندان دارم) بشناسند، پیش از آن که کار ما سرانجام گیرد. این ترس من به خاطر اندیشه و بیمی است که از این مرد سرکش و خشم او در دل دارم.»
معقل گفت: «اندیشه مکن که خبری نیست و خیر است. اکنون از من بیعت بگیر.»
پس مسلم از او بیعت گرفت و پیمان‌های محکمی با او بست که خیراندیشی کند و جریان را پوشیده دارد. معقل هر پیمانی خواست پذیرفته تا او خشنود شد. سپس به او گفت: «چند روزی در خانه من بیا تا من از آن که می‌خواهی، برایت اجازه دخول بگیرم.»
معقل با آن مردم که به خانه مسلم بن عوسجه می‌رفتند. بدان خانه رفت و آمد می‌کرد تا برای او از مسلم بن عقیل اجازه ملاقات گرفت، چون به نزد مسلم بن عقیل رفت، آن جناب از او بیعت گرفت. به ابی‌ثمامه صائدی دستور فرمود پول را از او بگیرد. ابا ثمامه این سمت را داشت که پول‌ها و آن‌چه برخی کمک مالی می‌کردند، می‌گرفت و برای آنان اسلحه خریداری می‌کرد؛ مردی بینا و از دلاوران عرب و بزرگان شیعه بود. معقل نزد مسلم بن عقیل رفت و آمد می‌کرد تا جایی که نخستین کسی که می‌آمد و آخرین مردی که بیرون می‌رفت، او بود. آن‌چه ابن زیاد از فهمیدن اوضاع و احوال ایشان بدان نیازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش می‌داد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 43- 44
(1)- [حکاه فی العیون العبری عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 587
ذلک المولی، فلم یزل یتلطّف ویستدلّ علی الدّار الّتی یبایعون بها مسلم بن عقیل حتّی دخلها، وهی دار هانی بن عروة الّتی تحول إلیهامن الدّار الاولی، فبایع وأدخلوه علی مسلم بن عقیل، فلزمهم أیّاماً حتّی اطّلع علی جلیة أمرهم، فدفع المال إلی أبی ثمامة الصّائدیّ «1» بأمر مسلم بن عقیل- وکان هو الّذی یقبض ما یؤتی به من الأموال ویشتری السّلاح- وکان من فرسان العرب، فرجع ذلک المولی وأعلم عبیداللَّه بالدّار وصاحبها.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 153
قال أبو مخنف: فلمّا دخل ابن زیاد (لعنه اللَّه) قصر الإمارة دعا مولیً له یُقال له: معقل وکان داهیة دَهماء، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم وقال له: خذ هذه الدّراهم واسأل عن مسلم بن عقیل وأعطها له وقل له: استغن بها علی عدوّک، وأظهر له الإخلاص وأتنی بخبره. فأخذ معقل الدّراهم وجعل یدور فی الکوفة حتّی أرشدوه إلی مسلم بن عوسجة رحمه الله وهو یصلِّی فی المسجد، فلمّا فرغ من صلاته، قام إلیه معقل (لعنه اللَّه) واعتنقه وأظهر له الإخلاص وقال: یا أبا عبداللَّه! اعلم إنّی رجل شامی وقد أنعم اللَّه تعالی علیَّ بحبِّ أهل البیت علیهم السلام ومعی ثلاثة آلاف درهم وقد أحببت أن ألقی الرّجل الّذی یبایع النّاس لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وقد أتیتک لتقبل منِّی هذه الدّراهم وتدخلنی علی صاحبک فإنّی ثقة من ثقاته وعندی کتمان أمره، فقال مسلم بن عوسجة رضی الله عنه: یا أخا العرب! أعزب عن هذا الکلام، ما لنا ولأهل البیت وما أصاب الّذی أرشدک إلیَّ، فقال معقل: إن کنت لم تطمئنّ بی فخذ المواثیق والعهود علیَّ، ثمّ حلف له بالأیمان المؤکّدة ولم یزل یحلف حتّی أدخله علی ابن عقیل وخبّره بخبره، فوثق مسلم علیه السلام وأخذ علیه البیعة وأعطی أبا ثمامة المال، وکان هو الّذی یقبض الأموال ویشتری السّلاح، وکان فارساً من فرسانهم، فصار معقل (لعنه اللَّه) یأخذ أسرارهم، فلمّا استقصی أخبارهم دخل علی ابن زیاد (لعنه اللَّه) وأخبره بجمیع ما کان من خبر مسلم بن عقیل علیه السلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 28- 29
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: العامریّ، وهو مخالف أکثر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 588
کان أبو ثمامة هذا فی الکوفة یأخذ البیعة للحسین علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77
«1» ولمّا جاء مسلم بن عقیل إلی الکوفة، قام معه.
وصار یقبض الأموال من الشّیعة بأمر مسلم، فیشتری بها السّلاح، وکان بصیراً بذلک. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 69/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 98
ولمّا ورد مسلم بن عقیل الکوفة کان من مقدّمی أعوانه وأنصاره، وصار یقبض الأموال من الشّیعة ویشتری بها سلاحاً وعدّة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 267
وکان هو الّذی یقبض الأموال- أیّام مسلم بن عقیل فی الکوفة- ویشتری العتاد والسّلاح. «3»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 397

منها:

ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانی بن عروة نادی فی مَنْ کان بایعه، فاجتمعوا؛ فعقد لعبدالرّحمان بن کُرَیْز الکِنْدِیّ علی کِنْدَة وربیعة، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مَذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة الصّیداویّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جَعْدَة بن هُبیرة
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: قال المفید فی الإرشاد].
(2)- معقل غلام ابن زیاد که با پولی او را به جاسوسی گماشته بود، پس از مرگ شریک، با مسلم بن عوسجه رفت و آمد کرد تا نزد مسلم بن عقیلش برد و از او بیعت گرفت و به ابوثمامه صائدی که خزانه‌دار اموال و وجوه اعانه بود، دستور داد آن پول را تحویل گرفت. ابوثمامه خریدار اسلحه بود و از شجاعان به نام عرب و بزرگان شیعه بود و این مرد همه وقت در میان شیعه رفت و آمد می‌کرد و اخبار آن‌ها را می‌شنید و اسرار آن‌ها را می‌فهمید و به ابن زیاد گزارش می‌داد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 41- 42
(3)- عمربن‌عبداللَّه در دوره‌فعالیت مسلم در کوفه، مسئول جمع‌آوری‌پول وخریدار اسلحه برای انقلابیون بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 589
علی قریش والأنصار؛ فتقدّموا جمیعاً حتّی أحاطوا بالقصر، واتّبعهم هو فی بقیّة النّاس.
وتحصّن عبیداللَّه بن زیاد فی القصر مع من حضر مجلسه فی ذلک الیوم من أشراف أهل الکوفة والأعوان والشُّرَط، وکانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر یرمون القوم بالمَدَر والنُّشّاب، ویمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن حازم، قال: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر إلی ما صار أمر هانی؛ قال: فلمّا ضُرب وحُبس، رکبت فرسی وکنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، وإذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین:
یا عثرتاه! یا ثُکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه، وقد ملأ منهم الدّور حوله، وقد بایعه ثمانیة عشر ألفاً، وفی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: نادِ: یا منصور أمت؛ فنادیت: یا منصور أمت؛ وتنادی أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد مسلم لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی رُبْع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی فی الخیل، ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی رُبْع مَذْحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجال، فأنت علیهم؛ وعقد لأبی ثُمامة الصّائدیّ علی رُبع تمیم وهَمْدان، وعقد لعبّاس ابن جَعْدة الجدلیّ علی رُبع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله، تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368- 369
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن حازم گوید: به خدا من فرستاده ابن عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده؟
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه! ای مصیبت!»
پیش ابن‌عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم، به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه‌ای اطراف وی از آن‌ها پر بود، هجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بودند و به من گفت: «بانگ بزن: ای منصور بیا.»
من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبداللَّه بن عمرو بن عزیز کندی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 590
وقال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید عن عبداللَّه بن حازم البکریّ قال:
أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی إثر هانی لأنظر ما صار إلیه أمره، فدخلت فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: ناد:
یا منصور أمِت، فخرجت فنادیت، وتبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبدالرّحمان ابن عزیز الکندیّ علی ربیعة وقال له: سر أمامی، وقدّمه فی الخیل. وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وقال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة. وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی تمیم وهمدان. وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ عبیداللَّه إقباله تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب، وأقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس، والسّوقة ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
وکان قد عقد مسلم بن عقیل لعبداللَّه الکندیّ علی کندة، وقدّمه أمام الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی ثمامة بن عمر الصّائدیّ علی تمیم
__________________________________________________
- را سالار مردم ناحیه «کنده» و «ربیعه» کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم بن عوسجه اسدی را سالار مردم «مذحج» و «اسد» کرد و گفت: «با پیادگان برو که سالار آن‌هایی.»
ابن ثمامه صامدی را سالار مردم «تمیم» و «همدان» کرد. عباس بن جعده جدلی را سالار شهریان برد کرد. آن‌گاه سوی قصر روان شد و چون ابن‌زیاد از آمدن وی خبر یافت، به قصر پناه [برد] و درها را ببست.
عباس جدلی گوید: وقتی با ابن‌عقیل بیرون شدیم، چهار هزار کس بودیم. ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که سیصد کس بودیم.
گوید: مسلم با مردم مراد پیش آمد و قصر را محاصره کرد. آن‌گاه مردم همدیگر را سوی ما خواندند و چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد و بازار نیز همچنان تا شب می‌آمدند. کار بر عبیداللَّه تنگ شد. حفظ در قصر مشکل بود؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست کس از سران قوم و خاندان و غلامانش با وی نبود. سران قوم از در مجاور دار الرومیین سوی ابن زیاد آمدن گرفتند. آن‌ها که در قصر بودند، از بالا جماعت را می‌نگریستند و بیم داشتند با سنگ بزنندشان و ناسزا گویند و عبیداللَّه و پدرش را دشنام گویند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2945- 2946
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 591
وهمدان، وعقد للعبّاس «1» بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
«2» أتی الخبر مسلم بن عقیل، «3» فنادی فی أصحابه: یا منصور أمِت، «4» وکان شعارهم «4»، وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألفاً وحوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه النّاس کثیر «5»، فعقد مسلم لعبداللَّه بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وقال: سر أمامی، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج، وأسد، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم، وهمدان، وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، وأقبل نحو القصر، فلمّا «6» بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز «7» فی القصر «7»، وأغلق الباب، وأحاط مسلم بالقصر، وامتلأ المسجد والسّوق «8» من النّاس «8»، ومازالوا یجتمعون حتّی المساء، وضاق بعبیداللَّه أمره، ولیس معه فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط، وعشرون «9» رجلًا «10» من الأشراف «9»، وأهل بیته، وموالیه، «11» وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین «11»
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: لعبّاس].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: واجتماع النّاس علیه، ومحاصرته عبیداللَّه بن زیاد بالقصر وکیف خذله من‌اجتمع إلیه وتفرّقوا عنه وخبر مقتله ومقتل هانی بن عروة قال: لمّا].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: خرج من دار هانی].
(4- 4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [فی العیون مکانه: وبلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل، فخرج بمن بایعه إلی حرب عبیداللَّه، فلمّا ...].
(7) (7) [نهایة الإرب: بالقصر].
(8) (8) [نهایة الإرب: بالنّاس].
(9) (9) [العیون: من الشّرفاء].
(10)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(11) (11) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 592
والنّاس یسبّون ابن زیاد وأباه، فدعا ابن زیاد «1» کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمره أن یخرج فیمَنْ أطاعه من مذحج، فیسیر «2» ویخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمَنْ أطاعه من کندة وحضرموت، فیرفع رایة الأمان «3» لمَنْ جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، وشبث بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار ابن أبجر العجلیّ، وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، وترک وجوه النّاس عنده استئناساً بهم لقلّة [عدد] «2» من معه، وخرج أولئک النّفر «4» یخذلون النّاس «1»، وأمر عبیداللَّه من عنده من الأشراف أن یشرفوا «4» علی النّاس من القصر، فیمنّوا «5» أهل الطّاعة، ویخوّفوا «6» أهل المعصیة، ففعلوا «2»، فلمّا سمع النّاس «7» مقالة أشرافهم «7»، أخذوا «2» یتفرّقون «8»، حتّی أنّ المرأة تأتی «9» ابنها وأخاها وتقول: انصرف، النّاس یکفونک، «10» ویفعل الرّجل مثل ذلک «10»، فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلًا «11»، «12» فلمّا رأی ذلک، خرج متوجّها «3» نحو «13» أبواب کندة، «14» فلمّا خرج «15» إلی الباب، لم یبق معه أحد 12 14 إلی النّهایة.
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: جماعة وأمرهم أن یخذلوا النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3)- [فی المطبوع: أمان].
(4) (4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [نهایة الإرب: فمنّوا].
(6)- [نهایة الإرب: خوّفوا].
(7) (7) [العیون: مقالتهم].
(8)- [نهایة الإرب: تفرّقوا].
(9)- [نهایة الإرب: لتأتی].
(10- 10) [لم یرد فی العیون].
(11)- [أضاف فی العیون: حتّی صلّیت المغرب].
(12- 12) [لم یرد فی نفس المهموم].
(13)- [العیون: إلی].
(14- 14) [العیون: ممّا بلغ الأبواب دفعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان یدلّه علی منزله].
(15)- [نهایة الإرب: وصل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 593
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 105- 106؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 41- 42
ولمّا دخل عبیداللَّه الکوفة، وثار الشّیعة بوجهه، وجّهه مسلم فی مَنْ وجّهه، «1» وعقد له علی ربع تمیم وهمدان، «2» کما قدّمناه 1 2، فحصروا عبیداللَّه فی قصره.
السّماوی، إبصار العین،/ 69/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 98
ولمّا بلغ مسلم خبر هانی، خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه وبین النّاس، وأمر عبداللَّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه، وقد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف ینادون بشعار المسلمین یوم بدر: «یا منصور أمت».
ثمّ عقد لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی علی الخیل؛ وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجّالة؛ وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهمدان؛ وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 179- 180
وعقد له مسلم علی ربع تمیم وهمدان لمواجهة عبیداللَّه بن زیاد. «3»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 397
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العیون].
(2- 2) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع مدینة وعقد لعبیداللَّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة].
(3)- زمانی که مسلم حرکت کوتاه مدت و شکوهمند خویش را بر علیه عبیداللَّه بن زیاد شروع کرد، عمر ابن عبداللَّه را برای فرماندهی جمعی از نیروهای قبایل «تمیم» و «همدان» درنظر گرفت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 594

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

ولمّا تفرّق عن مسلم النّاس بالتّخذیل، اختفی أبو ثمامة، فاشتدّ طلب ابن زیاد له، فخرج إلی الحسین علیه السلام ومعه نافع بن هلال الجملیّ، فلقیاه فی الطّریق، وأتیا معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 69/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 141
ولمّا تفرّق النّاس عن مسلم بالتّخذیل اختفی أبو ثمامة عند قومه، فاشتدّ طلب ابن زیاد له، فخرج إلی الحسین علیه السلام مختفیاً ومعه نافع بن هلال الجملیّ، فلقیاه فی الطّریق وصارا معه حتّی نزلوا کربلاء «1» کما تقدّم «1».
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245/ مثله: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 98
فلمّا قُتل مسلم بن عقیل، لحق هو ونافع بن هلال بالحسین علیه السلام، وقُتلا معه فی کربلاء.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 77
ولمّا تفرّق النّاس وتخاذلوا عن مسلم، اختفی أبو ثمامة، فاشتدّ طلب ابن زیاد له بعد مقتل مسلم وهانی، فخرج هو ونافع بن هلال الجملیّ متخفّین إلی الحسین لمّا بلغهم خروجه من مکّة إلی العراق. فلقیاه فی الطّریق، وبقیا معه إلی أن استشهدا بین یدیه فی کربلاء. له ذکر فی (زیارة النّاحیة) کما فی (البحار: ج 45، ص 73) طبع طهران الجدید.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 397
ولمّا تفرّق النّاس عن مسلم وخذلوه، اختفی عن الأنظار، وصار ابن زیاد یلاحقه مع عموم الشّیعة، فخرج إلی الحسین متخفّیاً ومعه نافع بن هلال الجملیّ، فالتحقا بالحسین علیه السلام فی أثناء الطّریق وصارا معه حتّی نزلا کربلاء، واستشهدا بین یدیه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 267
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 595

معاملته مع رسول عمر بن سعد بعد دخوله کربلاء

ثمّ نزل [الحسین علیه السلام کربلاء] وذلک یوم الخمیس، وهو الیوم الثّانی من المحرّم سنة إحدی وستّین.
فلمّا کان من الغد، قدم علیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص من الکوفة فی أربعة آلاف. [...]
قال: فبعث عمر بن سعد إلی الحسین علیه السلام عَزْرة بن قیس الأحمسیّ، فقال: ائته فسَلْه ما الّذی جاء به؟ وماذا یرید؟ وکان عزرة ممّن کتب إلی الحسین، فاستحیا منه أن یأتیه.
قال: فعرض ذلک علی الرّؤساء الّذین کاتبوه، فکلّهم أبی وکرهه. قال: وقام إلیه کثیر ابن عبداللَّه الشّعبیّ- وکان فارساً شجاعاً لیس یردّ وجهه شی‌ء- فقال: أنا أذهب إلیه، واللَّه لئن شئت لأفتکنّ به، فقال له عمر بن سعد: ما أرید أن یفتک به، ولکن ائته فسله ما الّذی جاء به؟ قال: فأقبل إلیه، فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ قال للحسین: أصلحک اللَّه أبا عبداللَّه! قد جاءک شرّ أهل الأرض، وأجرؤه علی دم، وأفتکه، فقام إلیه، فقال: ضع سیفک؛ قال: لا واللَّه ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم منّی أبلغتُکم ما أرسلتُ به إلیکم، وإن أبیتم انصرفت عنکم؛ فقال له: فإنّی آخذ بقائم سیفک، ثمّ تکلّم بحاجتک، قال: لا واللَّه، لا تمسّه، فقال له: أخبرنی ما جئت به وأنا أبلغه عنک، ولا أدعک تدنو منه، فإنّک فاجر؛ قال: فاستبّا، ثمّ انصرف إلی عمر بن سعد، فأخبره الخبر. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 409، 410
«1»
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه فرود آمد و این به روز پنج‌شنبه، دوم محرم سال شصت و یکم بود.
گوید: و چون فردا شد، عمرو بن سعد بن ابی‌وقاص با چهار هزار کس از کوفه پیش آن‌ها رسید. [...]
گوید: عمر بن سعد خواست، عزره بن قیس احمسی را سوی حسین علیه السلام فرستد و به او گفت: «پیش وی برو و بپرس برای چه آمده و چه می‌خواهد؟»
گوید: عزره از جمله کسانی بود که به حسین نامه نوشته بودند و شرم کرد که پیش وی رود.
گوید: این کار را به سرانی که به حسین نامه نوشته بودند، عرضه کرد. اما همگی دریغ کردند و نپذیرفتند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 596
قال [عبیداللَّه بن زیاد] له [عمر بن سعد]: سر حتّی تنزل بالحسین بن علیّ، وانظر أن لا تهنه ولاتقتله وحلّ بینه وبین الفرات أن یشرب. قال: فسار عمر «1» فی أربعة آلاف فارس، وسار الحرّ فی ألف فارس، فصارت «2» خمسة آلاف فارس.
قال: ثمّ دعا عمر «1» بن سعد رجلًا «3» من أصحابه، یقال له عروة بن قیس «4»، فقال له:
امض «5» یا هذا إلی الحسین وقل له: ما تصنع فی هذا الموضع وما الّذی أخرجه عن مکّة وقد کان مستوطناً بها؟ فقال عروة بن قیس: أ یّها الأمیر! إنِّی کنتُ الیوم «6» أکاتب الحسین ویکاتبنی، وأنا أستحیی أن أسیر إلیه، فإن رأیت أن تبعث غیری [فابعث،
__________________________________________________
- گوید: کثیر بن عبداللَّه شعبی که یکه سواری دلیر بود و از هیچ کاری روی گردان نبود، پیش وی آمد و گفت: «من پیش وی می‌روم. به خدا اگر بخواهی، به غافلگیری می‌کشمش.»
عمر بن سعد گفت: «نمی‌خواهم به غافلگیری کشته شود. پیش وی برو و بپرس برای چه آمده و چه می‌خواهد؟»
گوید: کثیر بیامد و چون ابو ثمامه صاعدی او را بدید، به حسین گفت: «وای ابوعبداللَّه! خدایت قرین صلاح بدارد. شرورترین مردم زمین که به خونریزی و غافل‌کشی از همه جسورتر است، سوی تو آمده.»
گوید: ابو ثمامه نزدیک وی رفت و گفت: «شمشیر خویش را بگذار.»
گفت: «نه، من فرستاده‌ام. اگر گوش می‌گیرید، پیامی را که به من داده اند می‌رسانم و اگر ابا دارید، از پیش شما باز می‌روم.»
گفت: «من دسته شمشیرت را می‌گیرم، آن‌گاه مقصود خویش را بگوی.»
گفت: «به خدا نباید دست به آن بزنی.»
گفت: «پیامی را که آورده ای، بگوی و من از طرف تو می‌رسانم. نمی‌گذارم به او نزدیک شوی که تو بدکاره‌ای.»
گوید: پس به هم ناسزا گفتند و کثیر، پیش عمر بن سعد رفت و قضیه را با وی بگفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3001- 3002، 3003- 3004
(1)- فی النّسخ: عمرو.
(2)- زید فی د: فی.
(3)- من د، وفی الأصل و بر: رجل.
(4)- کذا فی النّسخ والتّرجمة الفارسیّة ص 376.
(5)- فی د: امضی- کذا.
(6)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 597
قال «1»-]؛ فبعث إلیه رجلًا «2» یُقال له فلان بن عبداللَّه السّبیعیّ «3»، وکان فارساً بطلًا شجاعاً لا یرد وجهه عن شی‌ء، فقال له عمر «4» بن سعد: امض «5» إلی الحسین فسله «6» ما الّذی أخرجه من مکّة وما یرید؟
قال: فأقبل السّبیعیّ نحو الحسین، ثمّ قال له الحسین لمّا رآه: ضع سیفک حتّی نکلِّمک! فقال: لا، ولا کرامة لک، «7» إنّما أنا رسول عمر «8» بن سعد، فإن سمعت منِّی بلّغتک ما أرسلت به، وإن أبیت انصرفت عنک. فقال له أبو ثمامة الصّائدیّ «9»: فإنّی آخذ سیفک، فقال: لا واللَّه لا یمسّ سیفی أحد؛ فقال أبو ثمامة: فتکلّم بما ترید ولا تدن من الحسین، فإنّک رجل فاسق. فغضب السّبیعیّ ورجع «10» إلی عمر «4» بن سعد، وقال: إنّهم لم یترکونی أصِلُ إلی الحسین فأبلّغه الرّسالة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 153- 155
ثمّ نزل [الحسین علیه السلام بکربلاء] وذلک یوم الخمیس وهو الیوم الثّانی من المحرّم سنة إحدی وستّین «11»، فلمّا کان من الغد قدم «12» علیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص من الکوفة فی أربعة آلاف فارس، فنزل بنینوی «13»، فبعث إلی الحسین علیه السلام عروة بن قیس الأحمسیّ،
__________________________________________________
(1)- من د.
(2)- من د، وفی الأصل و بر: رجل.
(3)- کذا فی النّسخ والتّرجمة الفارسیّة ص 376.
(4)- فی النّسخ: عمرو.
(5)- فی د: امضی- کذا.
(6)- فی د: فاسأله.
(7)- زید فی د: و.
(8)- فی الأصل و د: عبیداللَّه، وفی بر: عبداللَّه- کلاهما خطأ.
(9)- فی النّسخ: الصّیداویّ.
(10)- فی د: رجل.
(11)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار].
(12)- [مثیر الأحزان: خرج].
(13)- [فی نفس المهموم مکانه: فلمّا بلغ عمر بن سعد کربلاء نزل بنینوی ...، وفی المعالی مکانه: ولمّا نزل‌عمر بن سعد لعنة اللَّه علیه بنینوی ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 598
فقال له: ائته فسله «1» ما الّذی جاء بک وماذا ترید؟ وکان عروة ممّن کتب إلی الحسین علیه السلام، فاستحیی منه «2» أن «3» یأتیه «2»، فعرض ذلک علی الرّؤساء «2» الّذین کاتبوه «2» فکلّهم أبی ذلک وکرهه «4».
فقام «5» إلیه کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان فارساً شجاعاً «2» لا یردّ وجهه شی‌ء «2» فقال له «6»: أنا أذهب إلیه وواللَّه لئن شئت لأفتکنّ به؟ فقال له عمر: ما أرید أن تفتک به، «2» ولکن ائته فسله ما الّذی جاء به «7» «2»؟ فأقبل کثیر إلیه «8»، فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ «9» قال «10» للحسین علیه السلام «10»: أصلحک اللَّه یا أبا عبداللَّه، قد جاءک شرّ «11» «12» أهل الأرض «12» وأجرأهم «13» علی دم وأفتکهم «14»! وقام إلیه فقال له: ضع سیفک، قال: لا واللَّه «15» ولا کرامة،
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار مکانه: وفی الإرشاد: قال ابن سعد لعروة بن قیس الأحمسیّ: ائت الحسین علیه السلام فاسأله ...].
(2) (2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- [فی تظلّم الزّهراء مکانه: إنّ عمر بن سعد بعدما نزل نینوی عرض علی واحد واحد من رؤساء عساکره أن یأتی الحسین علیه السلام ویسأله عن سبب مجیئه وکلّهم یأبی ذلک لأنّه کاتبه أن یجی‌ء ویستحی أن ...].
(4)- [مثیر الأحزان: لأنّهم کاتبوه].
(5)- [فی بحرالعلوم مکانه: وفی الیوم الثّانی من نزول ابن سعد کربلاء أراد أن یبعث إلی الحسین رسولًایسأله: ما الّذی جاء به إلی هذا الموضع، فعرض ذلک علی جماعة من الرّؤساء، منهم عزرة بن قیس الأحمسیّ فکلّهم أبی ذلک استحیاء من الحسین لأنّهم کاتبوه، فقام ...].
(6)- [لم یرد فی روضة الواعظین والأسرار والمعالی وبحرالعلوم].
(7)- [فی روضة الواعظین والمعالی: بک].
(8)- [لم یرد فی روضة الواعظین والمعالی].
(9)- [فی البحار ومثیر الأحزان: الصّیداویّ].
(10) (10) [لم یرد فی روضة الواعظین والمعالی].
(11)- [تظلّم الزّهراء: أشرّ].
(12- 12) [فی روضة الواعظین والمعالی: خلق اللَّه].
(13)- [فی روضة الواعظین والبحار والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان ونفس المهموم والمعالی: وأجرأه].
(14)- [فی روضة الواعظین والبحار والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان ونفس المهموم: وأفتکه].
(15)- [لم یرد فی روضة الواعظین والأسرار وتظلّم الزّهراء ونفس المهموم والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 599
إنّما أنا رسول، «1» فإن سمعتم منِّی «1» بلّغتکم «2» «3» ما أرسلت به إلیکم «3»، «4» وإن أبیتم «4» انصرفت عنکم؟ قال: فإنِّی آخذ بقائم سیفک ثمّ تکلّم بحاجتک «5»، قال: لا واللَّه لا تمسّه، فقال له:
أخبرنی بما «6» جئت به وأنا أبلّغه عنک «7» ولا أدعک تدنو منه، فإنّک فاجر، فاستبّا «8» وانصرف «9» «10» إلی عمر بن سعد، «11» فأخبره الخبر «12» «11». «13»
__________________________________________________
(1) (1) [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: إن سمعتم کلامی، وزاد فی الدّمعة: کلامی].
(2)- [فی روضة الواعظین والأسرار: أبلغتکم].
(3- 3) [لم یرد فی مثیر الأحزان، وفی البحار: ما أرسلت إلیکم].
(4- 4) [بحر العلوم: وإلّا].
(5)- [لم یرد فی روضة الواعظین والمعالی].
(6)- [روضة الواعظین: ما].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [فی روضة الواعظین: فأبی، وفی المعالی: فأبی فتسابّا].
(9)- [بحر العلوم: رجع].
(10)- [زاد فی مثیر الأحزان: راجعاً].
(11- 11) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(12)- [لم یرد فی المعالی].
(13)- چون فردا شد، عمربن سعد بن ابی وقاص با چهار هزار سوار بیامد و در نینوا مسکن گرفت و عروة بن قیس احمسی را به نزد حسین علیه السلام فرستاد و گفت: «به نزد او برو و بپرس برای چه به این سرزمین آمدی و چه می‌خواهی؟»
و این عروه از کسانی بود که خود نامه برای حضرت نوشته بود. پس شرم کرد نزد آن حضرت بیاید و کار را به دیگری حواله کرد. عمربن سعد این کار را به همه بزرگانی که نامه به آن حضرت نوشته بودند، پیشنهاد کرد و همگی از انجام آن خودداری کردند. کثیر بن عبداللَّه شعبی، که مردی دلاور و بی‌باک بود و چیزی جلوگیر او در کارها نبود، برخاسته و گفت: «من به نزد او می‌روم و به خدا اگر بخواهی او را در دم غافلگیر کرده و می‌کشم؟»
عمر گفت: «نمی‌خواهم او را بکشی. ولی به نزد او برو و بپرس: برای چه به این جا آمده‌ای؟»
کثیر به نزد آن حضرت آمد. چون ابوثمامه صائدی که از یاران سیدالشهدا علیه السلام بود او را دید، عرض کرد: «خدا کارت را به نیکی پایان دهد ای اباعبداللَّه! بدترین مردم زمان و بی‌باک‌ترین و خونریزترین آنان به نزد تو آید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 600
المفید، الإرشاد، 2/ 86- 87/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 384؛ البحرانی، العوالم، 17/ 235؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 258- 259؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 258؛ القمّی، نفس المهموم،/ 211- 212؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 171؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 308- 309؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 49؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 267- 268؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 155
فسار عمر بن سعد من غده فی أربعة آلاف إلی کربلاء، وکان الحرّ عنده ألف، فتکامل خمسة آلاف، ولمّا جاء عمر کربلاء، دعا رجلًا من أصحابه یقال له عروة بن قیس الأحمسیّ، فقال له: امض إلی الحسین وسله: ما الّذی جاء به إلی هذا الموضع، وما
__________________________________________________
- برخاسته سر راه او آمد و گفت: «اگر می‌خواهی نزدیک بیایی، شمشیرت را بگذار.»
گفت: «نه، به خدا این کار را نمی‌کنم، جز این نیست که من فرستاده ای هستم. پس اگر سخن مرا بشنوید پیغامی که آورده‌ام به شما باز گویم و اگر نپذیرید، باز گردم.»
ابوثمامه گفت: «پس من قبضه شمشیر تو را نگه می‌دارم. آن‌گاه سخنت را باز گو؟»
گفت: «نه، به خدا دست تو به آن نخواهد رسید.»
ابو ثمامه گفت: «پس پیغامت را به من بگو تا من برسانم. ولی من نمی‌گذارم تو نزدیک به آن جناب بشوی؛ زیرا تو مرد تبهکاری هستی.»
و به هم دشنام داده. کثیر به سوی عمربن سعد بازگشت و جریان را به او گفت. پس عمر قرة بن قیس حنظلی را پیش خوانده و گفت: «ای قرة! وای بر تو، برو حسین را دیدار کن و بپرس برای چه به اینجا آمده؟ و چه می‌خواهد؟»
قرة به نزد آن حضرت آمد. چون حسین علیه السلام او را دید، فرمود: «آیا این مرد را می‌شناسید؟»
حبیب بن مظاهر گفت: «آری، این مردی است از قبیله حنظلة تمیم و خواهرزاده ماست و من او را مردی خوش عقیده می‌دانستم و باور نداشتم که در این معرکه حاضر گردد و به جنگ شما بیاید.»
پس نزدیک‌آمد وپیغام عمر بن سعد را رساند. حسین علیه السلام فرمود: «مردم شهر شما به من نوشتند بدین جا بیایم. پس اگر آمدن مرا خوش ندارید، من باز می‌گردم.»
سپس حبیب بن مظاهر به او گفت: «وای بر تو ای قرة! کجا به نزد مردم ستمکار باز گردی؟ این جا بمان و یاری کن این مردی را که به وسیله پدرانش خداوند تو را نیرو داد به سعادت و بزرگواری.»
قرة به حبیب گفت: «پیش صاحب خویش بازگردم و پاسخ این پیغام را برسانم و آن‌گاه در این باره فکری کنم.»
پس به سوی عمر بن سعد بازگشت و سخن آن حضرت را به او گفت. عمر گفت: «امیدوارم خداوند مرا از جنگ و قتال با او آسوده کند.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 86- 87
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 601
الّذی أخرجه من مکّة بعدما کان مستوطناً بها؟ قال عروة: أ یّها الأمیر! إنّی کنت قبل الیوم اکاتب الحسین ویکاتبنی، وإنِّی لأستحیی أن أصیر إلیه، فإن رأیت أن تبعث غیری، فبعث رجلًا یقال له کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان فارساً بطلًا شجاعاً لا یردّ وجهه شی‌ء، وکان شدید العداوة لأهل البیت؛ فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ قال للحسین:
جعلت فداک یا أبا عبداللَّه، قد جاءک شرّ النّاس من أهل الأرض، وأجرأهم علی دم، وأفتکهم برجل. ثمّ قام إلیه، فقال له: ضع سیفک حتّی تدخل علی أبی عبداللَّه وتکلّمه، فقال: لا، ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمع منِّی کلّمته، وإن أبی انصرفت؛ فقال له أبو ثمامة: فإنّی آخذ بقائم سیفک وتکلّم بما ترید، ولا تدن من الحسین بدون هذا، فإنّک‌رجل فاسق، فغضب الشّعبیّ ورجع إلی عمر وأخبره، وقال: إنّهم لم یترکونی أن أدنو من الحسین فأبلّغ رسالتک، فابعث إلیه غیری.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 240
فلمّا کان الغد، قدمَ علیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص من الکوفة، وکان سبب مسیره لقتال الحسین أنّ عبیداللَّه بن زیاد کان قد بعثه علی أربعة آلاف من أهل الکوفة، یسیر بهم إلی دَسْتَبَی، وکانت الدّیلم قد خرجوا إلیها وغلبوا علیها، فکتب ابن زیاد له عهده علی الرّیّ، وأمره بالخروج، فخرج وعسکر بالنّاس، فلمّا کان من أمر الحسین ما کان، دعا ابن زیاد عمر بن سعد وقال: سر إلی الحسین، فإذا فرغنا ممّا بیننا وبینه سرت إلی عملک، فاستعفاه، فقال: نعم، علی أن تردّ علینا عهدنا. فلمّا قال له ذلک، قال: أمهلنی الیوم حتّی أنظر. فاستشار عمر نصحاءه، فکلّهم نهاه، وأتاه حمزة بن المغیرة بن شعبة- وهو ابن اخته- فقال له: «أنشدک اللَّه یا خالی أ لّاتسیر إلی الحسین فتأثم بربِّک وتقطع رحمک! فوَ اللَّه لأن تخرج من دنیاک ومالک وسلطان الأرض کلّها- لو کان لک- خیر من أن تلقی اللَّه بدم الحسین!» فقال: أفعل إن شاء اللَّه. وبات لیلته مفکّراً فی أمره، فسُمِع وهو یقول:
أ أترک ملک الرّیّ والرّیُّ رغبتی أم أرجعُ مذموماً بقتل حسینِ
وفی قتله النّار الّتی لیس دونها حجابٌ، وملک الرّیّ قُرّةُ عینِ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 602
ثمّ أتی ابن زیاد فقال له: إنّک قد ولّیتنی هذا العمل وسمع النّاس به، فإن رأیت أن تُنفّذ لی ذلک وتبعث إلی الحسین من أشراف الکوفة مَن لست أغنی ولا أجزأ عنک فی الحرب منه- وسمّی له اناساً-؛ فقال له ابن زیاد: لا تعلمنی بأشراف الکوفة، فلست أستأمرک فیمن أرید أن أبعث، فإن سرت بجندنا، وإلّا فابعث إلینا بعهدنا؛ قال: فإنّی سائر. فأقبل فی ذلک الجیش حتّی نزل بالحسین.
فلمّا نزل به بعث إلیه عزرة بن قیس الأحمسیّ، فقال له: ائته فاسأله: ما الّذی جاء بک؟ وماذا ترید؟ وکان عزرة ممّن کتب إلی الحسین، فاستحیی منه أن یأتیه، فعرض عمر ذلک علی الرّؤساء الّذین کاتبوه، فکلّهم أباه وکرهه.
فقام إلیه کثیر بن عبداللَّه، وکان فارساً شجاعاً، فقال: أنا أذهب إلیه، وواللَّه إن شئت لأفتکنّ به. فقال عمر: ما أرید أن یُفتک به، ولکن أن تسأله: ما الّذی جاء به؟ فأقبل إلیه، فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ قال للحسین: أصلحک اللَّه، قد جاءک شرّ أهل الأرض وأجرؤه علی دم وأفتکه. فقام إلیه، فقال له: ضع سیفک. قال: لا واللَّه ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم أبلغتکم ما ارسلت به إلیکم، وإن أبیتم انصرفت عنکم. فقال له رجل: فإنِّی آخذ بقائم سیفک ثمّ تکلّم بحاجتک. قال: لا واللَّه لا تمسّه. فقال له: أخبرنی ما جئت به وأنا ابلّغه عنک ولا أدعک تدنو منه فإنّک فاجر. فاستبّا، ثمّ انصرف إلی عمر فأخبره الخبر.
فدعا عمر قرّة بن قیس الحنظلیّ، فقال له: ویحک یا قرّة! إلق حسیناً فاسأله ما جاء به؟ وماذا یرید؟ فأتاه، فأخبره رسالة ابن سعد، فقال له الحسین: کتب إلیَّ أهل مصرکم أن أقدم علیهم، فأمّا إذ کرهتمونی فإنِّی أنصرف عنهم. فانصرف قرّة إلی عمر، فأخبره الخبر، فقال عمر: إنِّی لأرجو أن یعافینی اللَّه من حربه وقتاله. «1»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 425- 426
«1»
__________________________________________________
(1)- چون به کربلا نزول کرد، عمر سعد برسید و با چهار هزار مرد به نینوا فرود آمد. این در سال-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 603
قال أبو مخنف رحمه الله: وأوّل رایة سارت لحرب الحسین علیه السلام رایة عمر بن سعد (لعنه اللَّه) وتحتها ستّة آلاف فارس، ثمّ دعا بشبث بن ربعیّ (لعنه اللَّه) وعقد له رایة وضمّ إلیه أربعة آلاف فارس، ثمّ دعا بعروة بن قیس (لعنه اللَّه) وعقد له رایة وضمّ إلیه أربعة آلاف فارس، ثمّ دعا بسنان بن أنس وعقد له رایة علی أربعة آلاف فارس، قال: فتکاملوا ثمانیة عشر ألف فارس من أهل الکوفة لیس فیهم شامیّ ولا حجازیّ حتّی نزلوا قریباً من عسکر الحسین.
فدعا ابن سعد (لعنه اللَّه) بکثیر بن شهاب (لعنه اللَّه) وقال له: انطلق إلی الحسین علیه السلام وقل له: ما الّذی جاء بک إلینا وأقدمک علینا؟ فأقبل حتّی وقف بأزاء الحسین علیه السلام ونادی: یا حسین! ما الّذی جاء بک إلینا وأقدمک علینا؟ فقال الحسین علیه السلام: أتعرفون هذا الرّجل؟ فقال له أبو ثمامة الصّیداویّ رحمه الله: هذا من أشرّ أهل الأرض، فقال علیه السلام:
سلوه ما یرید؟ فقال: ارید الدّخول علی الحسین علیه السلام، فقال له زهیر بن القین رحمه الله: إلق سلاحک وادخل، فقال: لست أفعل، فقال: انصرف من حیث أتیت، فانصرف إلی ابن سعد وأخبره بذلک. «1»
__________________________________________________
- احدی و ستین بود از هجرت رسول. رؤسا را آن جا حاضر کرد و هر کس را می‌گفت که: «نزد حسین برو به رسالت که این جا به چه کار آمده‌ای؟»
ملعونان قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: «ما جمله نامه‌هایی نوشته‌ایم و او را خوانده.»
به آخر کثیربن عبداللَّه الشعبی که از فتاکان عرب بود، قبول کرد. او از اعادی خاندان رسول بود. لعین گفت: «همین ساعت سر حسین به تو آورم.»
چون برسید، ابوثمامه در پیش آمد و گفت: «شمشیر به من ده و پیش امام رو.»
گفت: «نه.»
گفت: «قبضه شمشیر نگاهدارم، تو سخن بگو.»
گفت: «نه.»
ملعون رسالت نگذارده، بازگردید. عمر سعد، مرةبن قیس حنظلی را فرستاد. حسین علیه السلام گفت: «اهل این شهر مرا به نامه‌ها خواندند. اگر کاره‌اند بازگردم.»
عمر سعد این حال به عبیداللَّه زیاد نوشت.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 278
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 604
فأنفذ برجل آخر من «1» خزیمة وقال له: امض «2» إلی الحسین علیه السلام وقل له: ما الّذی جاء «3» بک إلینا وأقدمک علینا؟ فأقبل «4» حتّی وقف بإزاء الحسین علیه السلام «5»، فنادی «6»، فقال الحسین علیه السلام «7»: «8» أتعرفون «9» هذا الرّجل «8»؟ فقالوا: هذا رجل «10» فیه الخیر «10» إلّاأ نّه شهد «11» هذا الموضع «12» «13»، فقال «14»: سلوه ما «15» یرید «16»؟ فقال: ارید الدّخول علی الحسین علیه السلام، فقال له زهیر رحمه الله: الق سلاحک وادخل، «17» فقال: حبّاً «18» وکرامة 17، «19» ثمّ ألقی 19 سلاحه ودخل «20» علیه، فقبّل یدیه ورجلیه «20» وقال: یا مولای! «21» ما الّذی جاء بک إلینا وأقدمک علینا «22»؟
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: لمّا رجع کثیر أنفذ عمر بن سعد برجل من ...].
(2)- [الأسرار: انطلق].
(3)- [المعالی: أتی].
(4)- [زاد فی الأسرار: یسیر].
(5)- [فی الأسرار: العسکر، وفی المعالی: الإمام علیه السلام].
(6)- [زاد فی الأسرار: السّلام علیک یا ابن رسول اللَّه، وزاد فی المعالی: أنا رسول].
(7)- [زاد فی الأسرار: لأصحابه].
(8- 8) [المعالی: أتعرفونه].
(9)- [الأسرار: تعرفون].
(10- 10) [الأسرار: جیّد فاضل].
(11)- [زاد فی الأسرار: فی].
(12)- [المعالی: المشهد وهذا الموضع الفظیع].
(13)- [زاد فی الأسرار: الفضیع].
(14)- [زاد فی الأسرار: لهم].
(15)- [زاد فی الأسرار: الّذی].
(16)- [زاد فی الأسرار: فقال زهیر بن القین: ما الّذی ترید؟].
(17- 17) [لم یرد فی الأسرار].
(18)- [لم یرد فی المعالی].
(19- 19) [الأسرار: فألقی].
(20- 20) [الأسرار: انکبّ علی قدمیه یقبّلهما].
(21)- [زاد فی الأسرار: ابن سعد لعنة اللَّه علیه یقول].
(22)- [الأسرار: إلینا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 605
فقال علیه السلام: کتبکم «1». فقال: «2» الّذین کاتبوک هم «2» الیوم من خواص ابن زیاد (لعنه اللَّه). فقال له: ارجع إلی صاحبک وأخبره «3» بذلک، فقال: یا مولای! من الّذی «4» یختار النّار علی الجنّة؟ فوَ اللَّه ما أفارقک حتّی ألقی حمامی بین یدیک «4»، فقال له الحسین علیه السلام: واصلک اللَّه کما واصلتنا بنفسک، ثمّ أقام عند «5» الحسین علیه السلام حتّی قُتل رحمه الله.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 51- 53/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 258- 259؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 309
فقال [عمر بن سعد لعنة اللَّه علیه]: إذاً فأنا سائر إلیه غداً، فجزاه ابن زیاد خیراً، ووصله وأعطاه وضمّ إلیه أربعة آلاف فارس، وقال له: خذ بکظم الحسین، وحُلْ بینه وبین ماء الفرات أن یشرب منه.
ثمّ سار عمر بن سعد فی أربعة آلاف نحو الحسین، وکان [الحرّ] عنده ألف، فذلک خمسة آلاف، ثمّ دعا عمر بن سعد برجل من أصحابه یقال له عروة بن قیس، فقال له:
امض إلی الحسین فاسأله ما الّذی جاء به إلی هذا الموضع؟ وما الّذی أخرجه من مکّة؟
فقال عروة: أ یّها الأمیر، إنّی کنت قبل الیوم اکاتب الحسین ویکاتبنی، وأنا أستحی أن أصیر إلیه، فإن رأیت أن تبعث غیری، فبعث ابن سعد برجل یقال له کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان ملعوناً ناصبیّاً شدید العداوة لأهل البیت علیهم السلام فسلّ سیفه، فلمّا رأی أبو ثمامة الصّائدیّ قال للحسین: یا ابن رسول اللَّه، قد جاءک شرّ النّاس وأجرأهم علی سفک الدّماء.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: الّتی أوردتنی إلیکم وأقدمتنی إلیکم].
(2- 2) [الأسرار: یا مولای، لعن اللَّه الّذین کاتبوک وأزعجوک، فإنّهم].
(3)- [الأسرار: أعلمه].
(4- 4) [الأسرار: یترک الجنّة ویدخل النّار؟].
(5)- [الأسرار: مع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 606
قال: فقام الحسین وقال له: ضع سیفک حتّی نکلّمک، فقال: لا، ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعت منّی بلّغتُ ما ارسلتُ به، وإن أبیت انصرفتُ.
فقال له أبو ثمامة: تکلّم بما ترید ولا تدن من الحسین، فإنّک رجل فاسق، فغضب ورجع إلی ابن سعد، وقال: إنّهم لم یترکونی أن أدنو من الحسین فابلّغه رسالتک، فابعث غیری. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 256- 257
__________________________________________________
(1)- چون روز دیگر شد، عمربن سعد با چهار هزار منافق عنید به کربلا رسید و در برابر لشگر امام سعید فرود آمدند. پس عمر، عروةبن قیس احمسی را طلبید و خواست که به رسالت به خدمت حضرت بفرستد. چون آن نامرد از آن‌ها بود که نامه به آن حضرت نوشته بودند، قبول رسالت نکرد، و به هر یک از رؤسای لشگر که می‌گفت، به این علت ابا می‌کردند؛ زیرا که اکثر از آن‌ها بودند که نامه به حضرت نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبیده بودند. پس کثیر بن عبداللَّه که ملعون شجاع بی‌حیا و بی‌باکی بود، برخاست و گفت: «هر رسالت که به حسین داری بگو تا من برسانم. اگر خواهی او را به قتل می‌رسانم و سرش را برای تو می‌آورم.»
عمر گفت: «این را نمی‌خواهم ولیکن برو به نزد او و بپرس که برای چه کار به این دیار آمده؟»
چون آن ملعون متوجه عسکر آن سرور شد و اصحاب حضرت آثار شرارت از او مشاهده کردند، بر سر راه او رفتند و گفتند: «حربه خود را بگذار و نزدیک امام بیا.»
آن ملعون قبول نکرد و بازگشت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 643- 644
چون عمربن سعد با سپاه خویش به زمین کربلا رسید، بفرمود بارها فرو نهادند و در برابر حسین علیه السلام لشکرگاه ساخت و خیمه‌ها برافراخت. این واقعه روز دوشنبه ششم شهر محرم الحرام بود. چون از رنج راه بیاسود، عروة بن قیس الاحمسی را طلب فرمود و گفت: «به نزدیک حسین می‌روی و پرسش می‌کنی که: تو را چه افتاد که بدین جانب سفر نمودی؟ و بازگوی تا چه اراده فرمودی؟»
عروة بن قیس چون از آن جماعت بود که به سوی حسین علیه السلام نامه کرد، آزرم 1 می‌داشت که به سوی او پوید 2 و چنین سخن گوید. گفت: «مرا معفو دار و این رسالت به دیگری حوالت کن.»
و بیش‌تر از بزرگان کوفه به حضرت حسین نامه‌ها متواتر کردند و او را به جانب کوفه دعوت نمودند. لاجرم هر که را ابن سعد فرمان می‌کرد به نزدیک حسین بایدت رفت، ابا و استنکاف 3 می‌نمود.
آمدن رسول ابن سعد به حضرت حسین علیه السلام
از میان جماعت، کثیر بن عبداللَّه شعبی برخاست و گفت: «اینک منم. اگر فرمان می‌دهی، می‌روم و اگر خواهی او را گردن می‌زنم.»
ابن سعد گفت: «من تورا کشتن نمی‌فرمایم. از جانب من رسول باش و حسین را بگوی: چرا بدین سوی شتافتی و از این آمدن چه خواستی؟»
کثیر بن عبداللَّه روان شد و با خدمت حسین علیه السلام راه نزدیک کرد. چون ابو ثمامه صیداوی او را بدید، عرض کرد: «اصلحک اللَّه یا ابا عبداللَّه! اینک کثیر بن عبداللَّه که از تمامت اهل ارض شرانگیزتر و خونریزتر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 607
(قال) الطّبریّ: ولمّا نزل الحسین علیه السلام کربلاء، ونزلها عمر بن سعد، بعث إلی الحسین علیه السلام کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان فاتکاً، فقال له: اذهب إلی الحسین علیه السلام وسله ما الّذی جاء به؟ قال: أسأله، فإن شئت فتکت به. فقال: ما أرید أن تفتک به، ولکن أرید أن تسأله.
فأقبل إلی الحسین، فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ، قال للحسین علیه السلام: أصلحک اللَّه أبا عبداللَّه، قد جاءک شرّ أهل الأرض، وأجرأهم علی دم، وأفتکهم، ثمّ قام إلیه، وقال:
ضع سیفک، قال: لا واللَّه، ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم منِّی أبلغتکم ما ارسلت به إلیکم، وإن أبیتم انصرفت عنکم؛ فقال له أبو ثمامة: فإنِّی آخذ بقائم سیفک، ثمّ تکلّم بحاجتک، قال: لا واللَّه ولا تمسّه، فقال له: فأخبرنی بماذا جئت؟ وأنا أبلّغه عنک، ولا أدعک تدنو منه، فإنّک فاجر؛ قال: فاستبّا، ثمّ رجع کثیر إلی عمر، فأخبره الخبر، فأرسل قرّة بن قیس التّمیمیّ الحنظلیّ مکانه، فکلّم الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 96
وهو الّذی منع کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ رسول ابن سعد من أن یدنو من الحسین علیه السلام إلّابعد نزع سیفه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
قال أبو جعفر: ولمّا نزل الحسین علیه السلام کربلاء ونزلها عمر بن سعد، بعث إلی الحسین
__________________________________________________
- است، به نزد تو می‌آید.»
این بگفت و به نزد کثیر شتافت و او را گفت: «اگر به نزد حسین خواهی شد، شمشیر خود را بگذار و طریق حضرت پیش دار.»
گفت: «لا واللَّه هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم. اگر گوش فرا دارند، ابلاغ رسالت کنم وگرنه طریق مراجعت گیرم.»
ابو ثمامه گفت: «اگر خواهی قبضه شمشیر تو را مقبوض دارم تا رسالت خویش را به پای بری؛ چه تو مردی شریر و فتاکی. کثیر بن عبداللَّه در خشم شد و لختی با ابو ثمامه یکدیگر را دشنام برشمردند. پس باز شد و خبر بازداد.
1. آزرم: شرم و حیا.
2. پوییدن: رفتن، دویدن.
3. ابا: نپذیرفتن. استنکاف: سرپیچی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 187- 188
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 608
علیه السلام عزرة «1» بن قیس الأحمسیّ، فقال: ائت حسیناً فاسأله ما الّذی جاء به وماذا یرید؟
وکان عزرة «1» ممّن کتب إلی الحسین علیه السلام، فاستحیی منه أن یأتیه، فعرض ذلک علی رؤساء القبائل الّذین کاتبوه، فأبی کلّهم وکرهه، ثمّ قام إلیه کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان «2» فاتکاً، فارساً، شجاعاً، لیس یردّ وجهه شی‌ء، فقال: أنا أذهب إلیه، واللَّه لئن شئت لأفتکنّ به، فقال له عمر بن سعد اللّعین: ما أرید أن تفتک به، ولکن ائته فاسأله ما الّذی جاء به؟ فأقبل إلی الحسین علیه السلام، فلمّا رآه أبو ثمامة الصّائدیّ، قال للحسین علیه السلام:
أصلحک اللَّه أبا عبداللَّه، قد جاءک شرّ أهل الأرض وأجرأهم علی «3» دم وأفتکهم «3»، ثمّ قام إلیه فقال: ضع «4» سیفک، قال: لا واللَّه، ولا کرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم منِّی أبلِّغکم ما أرسلته به إلیکم، وإن أبیتم انصرفت عنکم، فقال له أبو ثمامة: فإنِّی آخذ بقائم سیفک، ثمّ تکلّم بحاجتک، قال: لا واللَّه، «5» ولا تمسّه أبداً، فقال له: فأخبرنی بماذا جئت به وأنا أبلغه عنک ولا أدعک تدنو منه فإنّک فاجر، قال: فاستبّا، ثمّ رجع کثیر «5» إلی عمر بن سعد، فأخبره الخبر.
ثمّ أرسل قرّة بن قیس التّمیمیّ الحنظلیّ مکانه، فأتاه، فکلّم الحسین علیه السلام بما أراد، ثمّ رجع إلی قومه. «6»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245- 246/ مثله: الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 98
«6»
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: وکان].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: خبیثاً].
(3) (3) [وسیلة الدّارین: سفک الدّم].
(4)- [وسیلة الدّارین: علینا].
(5) (5) [وسیلة الدّارین: ثمّ رجع].
(6)- چون عمر بن سعد به کربلا رسید، در نینوا منزل گرفت و عروة بن قیس احمسی را گفت: «نزد حسین برو و بپرس چرا آمدی و چه می‌خواهی؟»
عروه از کسانی بود که نامه دعوت به حسین نوشته بود و از او خجالت داشت. این مأموریت را به هر کدام از فرماندهانی که به حسین نامه نوشته بودند عرضه کرد، همه امتناع کردند و بد داشتند. کثیربن عبداللَّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 609
فأقبل فی أربعة آلاف، وانضمّ إلیه الحرّ فیمن معه، ودعا عمر بن سعد عزرة بن قیس الأحمسیّ وأمره أن یلقی الحسین ویسأله عمّا جاء به، فاستحیا عزرة لأنّه ممّن کاتبه، فسأل من معه من الرّؤساء أن یلقوه، فأبوا لأنّهم کاتبوه.
فقام کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ، وکان جریئاً فاتکاً، وقال: أنا له، وإن شئت أن أفتک به لفعلت، قال: لا، ولکن سله ما الّذی جاء به؟ فأقبل کثیر وعرفه أبو ثمامة الصّائدیّ، فقام فی وجهه وقال: ضع سیفک وأدخل علی الحسین، فأبی واستبّا، ثمّ انصرف.
__________________________________________________
- شعبی که مردی شجاع بود، از هیچ چیز روگردان نبود برخاست و گفت: «من نزد او می‌روم و اگر خواهی او را می‌کشم.»
عمر گفت: «نمی‌خواهم او را بکشی. برو و بپرس برای چه آمده؟»
کثیر رفت. چون چشم ابو ثمامه صائدی به او افتاد که می‌آید، به حسین عرض کرد: «اصلحک اللَّه یا اباعبداللَّه! بدترین اهل زمین نزد شما می‌آید که از همه مردم بی‌باک‌تر و خونریزتر است.»
و برخاست و جلوی او را گرفت و گفت: «شمشیرت را بگذار و خدمت حسین برو.»
گفت: «نه، خوش ندارد من پیغامی دارم. اگر میل دارید، برسانم و گرنه برگردم.»
گفت: «پس من دسته شمشیرت را بگیرم و پیغامت را برسان.»
گفت: «نه، نباید دستت به او برسد.»
گفت: «پیغامت را به من بگو و من به حسین می‌رسانم. من نمی‌گذارم نزدیک او بروی، تو نابه‌کاری.»
به هم دشنام دادند و برگشته و به عمر سعد گزارش داد.
عمر، عروة بن قیس حنظلی را خواست و گفت: «وای بر تو! حسین را ملاقات کن و بپرس برای چه آمده و چه می‌خواهد؟»
به سوی حسین آمد و چون حسین دید که می‌آید، فرمود: «شما این را می‌شناسید؟»
حبیب بن مظاهر عرض کرد: «آری، این مردی است از حنظله تمیم و خواهرزاده ماست. من او را می‌شناسم که خوش عقیده است و نباید در این جا آمده باشد.»
آمد و بر حسین سلام داد و پیغام عمر رسانید. حسین در جواب گفت: «همشهریان شما به من نوشتند: بیا. اگر مرا ناخوش دارید، برمی‌گردم.»
سپس حبیب بن مظاهر به او گفت: «وای بر تو ای قره! کجا می‌روی نزد ستمکاران؟ این مردی که خدا به برکت پدرانش تو را گرامی داشته، یاری کن.»
گفت: «جواب پیغام عمر را می‌رسانم و تصمیمی می‌گیرم.»
نزد عمر برگشت و به او خبر داد. عمر گفت: «امیدوارم خدا مرا از جنگ با او معاف دارد.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 610
فدعا عمر بن سعد قرّة بن قیس الحنظلیّ لیسأل الحسین، ولمّا أبلغه رسالة ابن سعد قال أبو عبداللَّه: إنّ أهل مصرکم کتبوا إلیّ أن أقدم علینا، فأمّا إذا کرهتمونی انصرفت عنکم.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 238

مقالته مع الإمام علیه السلام فی ظهر عاشوراء

وتعطّف النّاس علیهم فکثروهم، فلا یزال الرّجل من أصحاب الحسین قد قُتل، فإذا قُتل منهم الرّجل والرّجلان تبیّن فیهم، وأولئک کثیر لا یتبیّن فیهم ما یُقتل منهم؛ قال:
فلمّا رأی ذلک أبو ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ قال للحسین: یا أبا عبداللَّه؛ نفسی «1» لک الفداء! إنِّی أری هؤلاء قد اقتربوا منک، ولا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک إن شاء اللَّه، «2» وأحبّ أن ألقی ربِّی وقد صلّیتُ «3» هذه الصّلاة الّتی دنا وقتُها؛ قال: فرفع الحسین رأسه «4» ثمّ قال: ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلِّین الذّاکرین! نعم، هذا أوّل وقتها؛ «5» ثمّ قال: سلوهم «5» أن یکفّوا عنّا حتّی نصلِّی؛ «6» فقال لهم «7» الحصین بن تمیم: إنّها لا تُقبَل؛ فقال له حبیب بن مظاهر: «8» لا تُقبَل زعمت! الصّلاة من آل رسول اللَّه (ص) «9» لا تُقبَل «9» «8» وتُقبَل منک یا حمار! قال: فحمل علیهم حصین بن تمیم، «10» وخرج إلیه حبیب بن مظاهر «10»،
__________________________________________________
(1)- [فی بحرالعلوم مکانه: واشتدّ القتال بین الفریقین حتّی الزّوال، والتفت أبو ثمامة الصّائدیّ رضی الله عنه إلی‌الشّمس قد زالت، فقال للحسین علیه السلام: نفسی ...].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: وأخضب بدمی].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: معک].
(4)- [زاد فی بحر العلوم: إلی السّماء و].
(5) (5) [بحر العلوم: سلوا القوم].
(6)- [زاد فی بحر العلوم: ففعلوا].
(7)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(8) (8) [بحر العلوم: زعمت أ نّها لا تُقبل من آل رسول اللَّه].
(9- 9) [لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(10) (10) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 611
فضرب وجه فرسه بالسّیف، فشبّ «1» «2» ووقع عنه، وحمله أصحابه، فاستنقذوه. «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 439/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 270- 271؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 397- 398؛ مثله: المیانجی، العیون العبری «4»،/ 137- 138
(قال): «5» ولا یزال «5» یُقتل من أصحاب الحسین الواحد والاثنان، فیتبیّن ذلک فیهم لقلّتهم، ویُقتل من أصحاب عمر العشرة والعشرون «6»، فلا یتبیّن ذلک فیهم لکثرتهم «7».
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والعیون: فنشب].
(2)- [زاد فی بحرالعلوم: به الفرس].
(3)- گوید: جماعت به‌آن‌ها حمله بردند و بر ایشان فزونی گرفتند و پیوسته از یاران حسین کشته می‌شد. و چون یک یا دو کس از آن‌ها کشته می‌شد، نمودار بود. اما آن گروه بسیار بودند و هر چه از آن‌ها کشته می‌شد، نمود نمی‌کرد.
گوید: چون ابو ثمامه عمرو بن عبداللَّه صایدی این را بدید، به حسین گفت: «ای ابو عبداللَّه! جانم به فدایت، می‌بینم که این گروه به تو نزدیک شده‌اند. نه، به خدا کشته نمی‌شوی تا پیش روی تو کشته شوم إن شاء اللَّه. اما دوست دارم وقتی به پیشگاه پروردگارم می‌روم، این نماز را که وقت آن رسیده، کرده باشم.»
گوید، حسین سر برداشت و گفت: «نماز را به یاد آوردی، خدایت جزو نماز کنان و ذکر گویان بدارد. بله، اینک وقت نماز است.»
آن گاه گفت: «از آن‌ها بخواه دست از ما بدارند تا نماز کنیم.»
حصین بن تمیم گفت: «نمازتان قبول نمی‌شود.»
حبیب بن مظاهر گفت: «قبول نمی‌شود؟ می‌گویی نماز از خاندان پیمبر خدا قبول نمی‌شود، اما از تو قبول می‌شود، ای خر!»
گوید: حصین‌بن تمیم حمله آورد و حبیب بن مظاهر به مقابله وی رفت و چهره اسب وی را با شمشیر بزد که روی پا بلند شد و سوار از آن بیفتاد و یارانش او را ببردند و نجات دادند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3041- 3042
(4)- [حکاه فی العیون عن نفس المهموم].
(5- 5) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: فلم یزل].
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء].
(7)- [إلی هنا فی الأسرار، وعن الإرشاد: واشتدّ القتال والتحم، وکثر القتل والجراح فی أصحاب أبی عبداللَّه إلی أن زالت الشّمس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 612
«1» «2» (قال): ورأی «1» أبو ثمامة الصّیداویّ «3» «4» زوال الشّمس «4»، فقال للحسین «5» «2»: یا أبا عبداللَّه! نفسی «6» لک «7» الفدا، «8» أری «9» هؤلاء قد «9» اقتربوا «10» «11»، ولا واللَّه «12» لا تُقتل حتّی اقتل دونک، وأحبّ أن ألقی «13» ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة «14» الّتی دنا وقتها 14. فرفع الحسین رأسه «15» إلی السّماء وقال له 9 15: ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلِّین «16»، نعم، هذا أوّل وقتها؛ ثمّ قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا «17» حتّی نصلِّی «18»، فقال له «9» الحصین بن نمیر: إنّها
__________________________________________________
(1) (1) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: فلمّا رأی‌ذلک].
(2- 2) [المعالی: حتّی دخل الظّهر، فجاء أبو ثمامة الصّیداویّ وقال].
(3)- [مثیر الأحزان: الصّائدیّ].
(4- 4) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعةوالأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی و مثیرالأحزان].
(5)- [فی مثیر الأحزان مکانه: قال أبو ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ للحسین علیه السلام ...].
(6)- [المعالی: أنفسنا].
(7)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: لنفسک].
(8)- [زاد فی العیون: إنّی].
(9)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان].
(10)- [الدّمعة: أقربوا].
(11)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان: منک].
(12)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان والعیون: لا].
(13)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان: اللَّه].
(14- 14) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان].
(15) (15) [العیون: ثمّ قال].
(16)- [زاد فی المعالی والعیون: الذّاکرین].
(17)- [لم یرد فی الأسرار].
(18)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار والمعالی، وأضاف فی تسلیة المجالس: فکفّوا عنهم، فصلّی الحسین علیه السلام وأصحابه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 613
لاتُقبل منک «1» «2». فقال له حبیب بن مظاهر: لا تُقبَل الصّلاة زعمت «3» من آل «4» رسول اللَّه، وتُقبَل منک یا ختّار «5»! «6» فحمل علیه «3» الحصین «6» «7»، «8» وحمل علیه «8» حبیب، فضرب حبیب «9» وجه الفرس «9»، فشبّ «10» الفرس «11» ووقع «12» عنه «13» الحصین، فاحتوشه أصحابه، فاستنقذوه «14» «13».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 16- 17/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 291؛ المجلسی، البحار، 45/ 21؛ البحرانی، العوالم، 17/ 264- 265؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 301؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 294؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 190- 191؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 360؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 74؛ المیانجی، العیون العبری،/ 137- 138
ولمّا حضر وقت الصّلاة «15» قال أبو ثمامة الصّائدیّ للحسین: نفسی لنفسک الفداء، أری هؤلاء قد اقتربوا منک، واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک، وأحبّ أن ألقی ربِّی وقد صلّیت
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی ومثیر الأحزان].
(2)- [تظلّم الزّهراء: منکم].
(3)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان].
(4)- [تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: ابن].
(5)- [فی تظلّم الزّهراء والعیون: خمّار].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء: ابن نمیر].
(8- 8) [العیون: وخرج إلیه].
(9) (9) [تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان والعیون: وجه فرسه‌بالسّیف].
(10)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: به].
(11)- [لم یرد فی العیون].
(12)- [مثیر الأحزان: سقط].
(13- 13) [العیون: وحمل أصحابه واستنقذوه منه].
(14)- [مثیر الأحزان: فأنقذوه].
(15) (15*) [الأعیان: الظّهر و].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 614
هذه الصّلاة [الّتی قد دنا وقتها]، فرفع الحسین رأسه وقال: ذکرت الصّلاة جعلک اللَّه من المصلِّین الذّاکرین، نعم هذا أوّل وقتها. ثمّ (15*) قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا حتّی نصلِّی، ففعلوا، فقال لهم الحصین: إنّها لا تُقبل، فقال له حبیب بن مظهّر: زعمت أن لا تُقبل الصّلاة من آل رسول اللَّه (ص) وتُقبل منک «1» یا حمار، فحمل علیه الحصین، وخرج إلیه حبیب، فضرب وجه فرسه بالسّیف، فشبّ، «2» فسقط عنه الحصین، فاستنقذه أصحابه «2».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 291/ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 555
فقال أبو ثُمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ للحسین: «یا أبا عبداللَّه، نفسی لک الفداء، إنِّی أری هؤلاء قد اقتربوا منک، ولا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک إن شاء اللَّه! وأحبّ أن ألقی ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة الّتی قد دنا وقتُها!» فدعا له الحسین وقال: نعم هذا أوّل وقتها. ثمّ قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا حتّی نصلّی. ففعلوا، فقال لهم الحصین بن نمیر:
إنّها لاتُقبل. فسبّه حبیب بن مظهّر، فحمل علیه الحصین، وخرج إلیه حبیب بن مظهّر، فضرب وجه فرسه بالسّیف، فشبّ، فسقط عنه الحصین، فاستنقذه أصحابه. «3»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 451
«3»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأعیان: یا خمّار أو].
(2- 2) [الأعیان: ووقع عنه وحمله أصحابه فاستنقذوه].
(3)- و آن شیران بیشه هیجا، پیاده داد مردی و مردانگی دادند تا وقت نماز پیشین در رسید و ضعف و قلت شیعه امیرالمؤمنین حسین رضی الله عنه ظاهر گشت. چون ابوثمامه صایدی اثر عجز و انکسار بر وجنات احوال لشگر بدایت شعار دید، به امیرالمؤمنین حسین رضی الله عنه گفت که: «دشمنان نزدیک رسیدند و من دوست می‌دارم که به ادای فریضه که وقت آن درآمده، اشتغال نمایم.»
آن جناب روی به آسمان کرده و گفت: «ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلّین، نعم هذا أوّل وقتها.»
آن‌گاه با یاران خویش گفت که: «از اعدا التماس نمایید تا ما را چندان مهلت‌دهند که نماز پیشین بگذاریم.»
و یاران ملتمس امام حسین را به دشمنان رسانیده، حصین بن نمیر گفت: «نماز حسین مقبول نیست.»
حبیب بن مظاهر گفت: «ای حصین! تو گمان می‌بری که نماز فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درجه قبول نخواهد یافت و نماز چون تو خماری مقبول خواهد افتاد؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 615
قال: فعند ذلک تقدّم أبو ثمامة الصّیداویّ رحمه الله إلی الحسین علیه السلام وقال: یا مولای! إنّنا «1» مقتولون لا محالة، وقد حضرت الصّلاة، فصلّ بنا، فإنّی أظنّها آخر صلاة نصلِّیها، لعلّنا «2» نلقی اللَّه تعالی علی أداء فریضة من فرائضه فی هذا الموضع العظیم، فقال له: إذَنْ یرحمک اللَّه، «3» فلمّا فرغ من الأذان، نادی الحسین علیه السلام: یا عمر بن سعد (لعنه اللَّه)! أنسیت شرائع الإسلام، ألا تکفّ عنّا الحرب حتّی نصلِّی؟ فلم یجبه عمر، فناداه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه): یا حسین علیه السلام! صلّ، فإنّ صلاتک لا تُقبل، فقال له حبیب بن مظاهر رحمه الله: ویلک! لا تُقبل صلاة الحسین علیه السلام وتُقبل صلاتک یا ابن الخمّارة، فغضب الحصین (لعنه اللَّه) من کلامه، فبرز إلیه. «4»
مقتل أبی مخنف (المشهور)، 65/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 360
__________________________________________________
- حصین از این سخن در خشم شده و بر حبیب حمله برد. حبیب شمشیری بر روی اسب او زده، اسب رمیده و حصین را بر زمین افکند. اصحاب حصین سعی نموده و او را از معرکه بیرون بردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 156
(1)- [فی المعالی مکانه: قال أبو ثمامة: إنّنا ...].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(4)- چون اصحاب آن حضرت بسیار شهید شدند و خیرگی مخالفان زیاده شد، ابو ثمامه صایدی به خدمت امام شهید آمد و گفت: «یابن رسول اللَّه! جانم فدای تو باد، لشگر مخالف به تو نزدیک شدند و می‌خواهم که جان خود را فدای تو کنم و می‌خواهم که نماز ظهر را با تو دریابم که نماز وداع است.»
چون حضرت سید شهدا نام نماز را شنید، آهی سرد از سینه پر درد برکشید و سر به آسمان بلند کرد و فرمود: «نماز را به یاد ما آوردی. خدا تو را از نمازگزارندگان گرداند. بلی اول وقت نماز است. از این کافران مهلتی بطلبید که نماز را به جا آوریم.»
چون التماس کردند، حصین‌بن نمیر گفت: «نماز شما قبول نیست.»
حبیب بن مظاهر گفت: «ای غدار مکار! نماز فرزند سید ابرار مقبول نیست ونماز چون‌تو منافق نابه‌کاری مقبول است؟!»
ابن نمیر در خشم شد و بر حبیب حمله کرد. حبیب شمشیری بر روی اسب او زد و آن ملعون از اسب درگردید. حبیب خواست که او را به قتل آورد، اصحاب او هجوم آوردند و آن لعین را بیرون بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 668
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 616
ثمّ إنّه اشتدّ الحرب بالحسین علیه السلام وأصحابه، فصبروا إلی نصف النّهار وهم یقاتلون فی وجه واحد، قال: فلمّا رأی ذلک ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) أرسل رجالًا من أصحابه عن یمین الحسین علیه السلام وشماله ومن ورائه ومن کلّ جانب وناحیة، فصبروا وحمل أصحاب الحسین علیه السلام علیهم بالنّبل رشقاً، فغضب ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) غضباً شدیداً وأمر بإحراق البیوت، فقال الحسین علیه السلام: دعوهم فاصبروا علی ما یأتیکم منهم، فإنّهم لم یصلوا إلیکم ولا تقاتلونهم إلّامن وجه واحد، وحمل الشّمر (لعنه اللَّه تعالی) وقومه حتّی طعنوا فسطاط الحسین علیه السلام، فکشفهم الحسین عنه وقال: یا ویلک یا شمر! تحرق حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟
فقال: نعم یا حسین، قال: فرفع الحسین رأسه إلی السّماء وقال: اللَّهمّ لا یعجزک الشّمر أن تهرق دمه فی النّار یوم القیامة، قال: فغضب الشّمر وکفر وتمرّد وقال: احملوا علیهم حملة واحدة، فحملوا علیهم من کلّ جانب ومکان، فثبت لهم أصحاب الحسین علیه السلام، وکان إذا قُتل الرّجل من أصحاب الحسین علیه السلام تبیّن النّقص فیهم لقلّتهم، وإذا قُتل جماعة من أصحاب ابن زیاد (لعنه اللَّه تعالی) لا یبیّن فیهم لکثرتهم.
قال: فلمّا رأی ذلک أبو ثمامة الصّیداویّ قال: جُعلت فداک یا ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، قد اختلف علینا القوم من کلّ جانب ومکان ونحن مقتولون لا محالة، وهذه الصّلاة قد حضرت، فصلّ بنا فإنّا نراها آخر صلاة نصلِّیها، فلعلّنا نلقی اللَّه عزّ وجلّ علی أداء فریضة، فقال الحسین علیه السلام: ذکّرتنی بالصّلاة، جعلک اللَّه تعالی من المصلِّین الذّاکرین، هذا لعمری أوّل وقتها. «1»
ثمّ أذّن الحسین علیه السلام بنفسه، ثمّ قال: ویلک یا ابن سعد، أنسیت شرائع الإسلام؟
اقصر عن الحرب حتّی نُصلِّی وتُصلِّی بأصحابک ونعود إلی ما نحن إلیه من الحرب، فاستحیی ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) أن یجیبه، فناداه «2» الحصین بن تمیم: صلّ یا حسین ما
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(2)- [المعالی: فناداه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 617
بدا لک، «1» فلک أن تصلِّی، فإنّ اللَّه لا یقبل صلاتک، فأجابه حبیب بن مظاهر- وکان واقفاً بین یدی الحسین- فقال: ثکلتک امّک، وعدمک قومک «1» لا تُقبل صلاة ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وتُقبل «2» صلاتک یا ابن الخمّارة؟ قال: فغضب الحصین (لعنه اللَّه تعالی) لمّا ذکر اسم امّه، فابتدر یقول:
دونک هذا السّیف یا حبیب أتاک لیث بطل نجیب
فی کفِّه مهنّد قضیب کأ نّه من لمعه حلیب
فقال له: یا حبیب! ابرز إلیّ تجدنی فی مبارزتک سریعاً.
قال: فسلّم حبیب بن مظاهر علی الحسین علیه السلام وودّعه، وقال: إن فاتتنی الصّلاة معک یا ابن رسول اللَّه فإنِّی اصلّیها فی الجنّة واقرأ جدّک وأباک وامّک وأخاک منک السّلام «2».
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 280- 281/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 360- 361
قال أبو مخنف: فأذّن الحسین علیه السلام بنفسه، فلمّا فرغ من الأذان نادی: یا ویلک یا عمرابن سعد! أنسیت شرائع الإسلام، ألا تقف عن الحرب حتّی نصلِّی وتصلّون ونعود إلی الحرب؟ فلم یجبه، فنادی الحسین علیه السلام: استحوذ علیه الشّیطان، فنادی الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه): یا حسین! صلّ ما بدا لک، فإنّ اللَّه لا یقبل صلاتک، فقال له حبیب بن مظاهر- وکان واقفاً بین یدی الحسین علیه السلام-: ثکلتک امّک، وعدموک قومک، وکیف لا تقبل صلاة ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وتُقبل صلاتک یا ابن الخمّارة؟ فغضب الحصین حین ذکر امّه وبرز نحوه، وعند ذلک یقول:
دونک ضرب السّیف یا حبیب وافاک لیث بطل مجیب
فی کفّه مهنّد قضیب کأ نّه من لمعه حلیب
ثمّ نادی: یا حبیب! ابرز إلی میدان الحرب، قال: فسلّم حبیب علی الحسین علیه السلام
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: فأجابه حبیب بن مظاهر: ثکلتک امّک].
(2- 2) [المعالی: منک یا ختّار أو یا خمّار وکان من شأنهما ما کان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 618
وودّعه وقال: واللَّه یا مولای إنِّی أرجو أن لا تنقضی صلاتک إلّاوأنا أصلِّی فی الجنّة وأقرأ جدّک وأباک وامّک وأخاک عنک السّلام، ثمّ برز إلی الحصین وهو یقول:
أنا حبیب وأبی مُظهّرُ وفارس الهیجا ولیث قسورُ
وفی یمینی صارم مذکّرُ وأنتم ذو عدد وأکثرُ
ونحن منکم فی الحروب أصبرُ أیضاً وأ نّا فی الأمور أقدرُ
واللَّه أعلی حجّة وأظهرُ منکم وأنتم نفر لا تنصروا
سبط رسول اللَّه إذ یستنصرُ یا شرّ قوم بالهدی قد کفروا
ثمّ حمل فی أثر شعره علی الحصین، فضربه ضربة، فوقعت فی وجه حصانه، فقطع خیشومه، فوثب الحصان فأرداه، فرماه عن ظهره إلی الأرض، فهمّ أن یعلوه بسیفه ضربة أخری، فحامی عنه أصحابه واستنقذوه.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 294
ثمّ قال أبو ثمامة الصّیداویّ: یا سیِّدی! صلّ بنا صلاة الظّهر والعصر فإنّا نراها آخر صلاة نصلّیها معک، فلعلّنا نلقی اللَّه علی أداء فریضته، فأذّن وأقام، فقاموا فی الصّلاة وهم یُرمون بالسّهام إلیهم، فقال: یا ویلکم! ألا تقفون عن الحرب حتّی نصلِّی؟ فلم یجبه أحد إلّا الحصین بن نمیر، قال: یا حسین! إنّ صلاتک لا تُقبل، فقال له حبیب بن مظاهر: إذ لم تُقبل صلاة ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بل تُقبل صلاتک یا ابن الخمّارة البوّالة علی عقبیها. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 342
«1»
__________________________________________________
(1)- این وقت در غلوای جنگ عمرو بن عبداللَّه الانصاری که معروف است به ابو ثمامه صیداوی، به حضرت امام حسین علیه السلام شتافت.
وقال: «یا أبا عبداللَّه! نفسی لنفسک الفداء، هؤلاء اقتربوا منک ولا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک وأحبّ أن ألقی اللَّه ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة.»
عرض کرد: «یا اباعبداللَّه! جان من فدای تو باد، اگر چند رایت مقاتلت افراخته و تنور محاربت افروخته است، سوگند با خدای تو کشته نشوی تا من به خون خویش غلطان نشوم. دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم و آن‌گاه خدای را دیدار کنم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 619
(وروی) أبو مخنف: إنّ أبا ثمامة لمّا رأی الشّمس یوم عاشوراء زالت، وإنّ الحرب قائمة، قال للحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! نفسی لنفسک الفداء، إنّی أری هؤلاء قد اقتربوا منک، ولا واللَّه لا تقتل حتّی اقتل دونک إن شاء اللَّه؛ وأحبّ أن ألقی اللَّه ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة الّتی دنا وقتها، فرفع الحسین علیه السلام رأسه، ثمّ قال: ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلِّین الذّاکرین، نعم هذا أوّل وقتها، ثمّ قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا حتّی نصلِّی، فسألوهم، فقال الحصین بن تمیم: إنّها لاتُقبل منکم، فردّ علیه حبیب بما ذکرناه فی ترجمته.
السّماوی، إبصار العین،/ 70
قال أبو مخنف: حدّثنی سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم، قال: إنّ أبا ثمامة عمرو بن عبداللَّه الصّائدیّ لمّا رأی الشّمس یوم عاشوراء زالت، وأنّ الحرب قائمة علی ساق، فلم یزل یُقتل من أصحاب الحسین علیه السلام الواحد والاثنان فیبیّن ذلک منهم لقلّتهم، ویُقتل من أصحاب عمر بن سعد العشرة فلا یبیّن فیهم ذلک لکثرتهم، قال أبو ثمامة للحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! نفسی لنفسک الفداء، أری هؤلاء قد اقتربوا منک ولا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک إن شاء اللَّه، وأحبّ أن ألقی اللَّه ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة الّتی قد دنا وقتها. فرفع الحسین علیه السلام رأسه إلی السّماء، ثمّ قال: ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلّین الذّاکرین، نعم هذا أوّل وقتها، ثمّ قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا الحرب حتّی نصلّی، فقال الحصین بن تمیم التّمیمیّ: إنّها لا تُقبل منکم، فردّ علیه حبیب بن مظاهر بما ذکرنا فی ترجمته.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 246/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 98- 99
__________________________________________________
- حسین علیه السلام سر به سوی آسمان برداشت و نگریست که هنگام نماز پیشین است.
وقال: «ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلِّین، نعم هذا أوّل وقتها.»
فرمود: «نماز را تذکر کردی، خداوند تو را از نمازگزاران به شمار گیرد. اینک هنگام نماز است. اکنون از این جماعت خواستار شو تا جنگ را دست بازدارند، چندان که ما نماز گزاریم.»
حصین بن نمیر چون این بشنید، فریاد برداشت که: «نماز شما مقبول حضرت یزدان نیست.»
فقال حبیب بن مظاهر: «لا تقبل الصّلاة من ابن رسول اللَّه وتُقبل منک؟! یا ختّار!»
حبیب بن مظاهر گفت: «ای منافق غدار! نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو مقبول حضرت احدیت است؟»
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282- 283
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 620
وهو الّذی لمّا رأی الشّمس یوم عاشوراء زالت قال للحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! نفسی لنفسک الفداء، إنّ هؤلاء قد اقتربوا منک، ولا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک إن شاء اللَّه، وأحبّ أن ألقی اللَّه ربِّی وقد صلّیت هذه الصّلاة الّتی قد دنا وقتها، فرفع الحسین علیه السلام رأسه إلی السّماء، ثمّ قال: ذکرت الصّلاة، جعلک اللَّه من المصلِّین الذّاکرین، نعم هذا أوّل وقتها. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333
والتفت أبو ثمامة الصّائدی إلی الشّمس قد زالت، فقال للحسین: نفسی لک الفداء، إنِّی أری هؤلاء قد اقتربوا منک، لا واللَّه لا تُقتل حتّی اقتل دونک وأحبّ أن ألقی اللَّه وقد صلّیت هذه الصّلاة الّتی دنا وقتها، فرفع الحسین رأسه إلی السّماء وقال: ذکرت الصّلاة جعلک اللَّه من المصلّین الذّاکرین، نعم هذا أوّل وقتها، سلوهم أن یکفّوا عنّا حتّی نصلِّی، فقال الحصین: إنّها لا تُقبل.
فقال حبیب بن مظاهر: زعمت أنّها لا تُقبل من آل الرّسول وتُقبل منک یا حمار، فحمل علیه الحصین، فضرب حبیب وجه فرسه بالسّیف، فشبّت به ووقع عنه واستنقذه أصحابه فحملوه، وقاتلهم حبیب قتالًا شدیداً، فقتل علی کبره اثنین وستّین رجلًا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 301
__________________________________________________
(1)- (ط) چون ابوثمامه عمرو بن عبداللَّه صائدی قتل پی در پی یاران را دید، به حسین عرض کرد: «یا ابا عبداللَّه! قربانت، من می‌بینم که این لشگر به تو نزدیک شدند و تا ما کشته نشویم، تورا نکشند إن شاء اللَّه. من دوست دارم که نماز این وقتی که رسیده، بخوانم و نزد خدا روم.»
حسین سر برداشت و فرمود: «یاد نماز کردی، خدایت از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری اول وقت است. از این‌ها بخواهید از ما دست بردارند تا نماز بخوانیم.»
حصین بن تمیم گفت: «نماز شما قبول نیست.»
حبیب بن مظاهر گفت: «به گمانت نماز آل رسول قبول نیست و نماز تو می‌خوار قبول است؟»
گفته: حصین بن تمیم بر آن‌ها حمله کرد و حبیب پیش رفت، شمشیری به جلوی سر او زد که بر سر اسب او فرو رفت و اسب او را انداخت. یارانش یورش بردند و او را نجات دادند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 621

قتل أبی ثمامة ابن عمّ له کان مع الأعداء

وقتل أبو ثمامة الصّائدیّ ابن عمّ له کان عدوّاً له، ثمّ صلّوا الظّهر، وصلّی بهم الحسین صلاة الخوف، «1» ثمّ اقتتلوا بعد الظّهر فاشتدّ قتالهم «1». «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 441/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 275
وقتل أبو ثمامة الصّائدیّ ابن عمّ له کان عدوّه، ثمّ صلّوا الظّهر، صلّی بهم الحسین صلاة الخوف، ثمّ اقتتلوا بعد الظّهر، فاشتدّ قتالهم ووصلوا إلی الحسین.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292
وقتل أبو ثُمامة الصّائدیّ ابن عمّ له کان عدوّه.
ثمّ صلّی الحسین صلاة الظّهر بأصحابه صلاة الخوف، ثمّ اقتتلوا بعد الظّهر فاشتدّ قتالهم، ووصل إلی الحسین علیه السلام.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 451
وقتل أبو ثمامة الصّائدیّ ابن عمّ له کان عدوّاً له، ثمّ صلّی الحسین بأصحابه الظّهر صلاة الخوف، ثمّ اقتتلوا بعدها قتالًا شدیداً ودافع عن الحسین صنادید أصحابه. «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- گوید: ابو ثمامه صایدی پسر عموی خویش را که دشمن وی بود، بکشت.
گوید: پس از آن نماز ظهر کردند. حسین با آن‌ها نماز خوف کرد. بعد از ظهر بجنگیدند و جنگ سخت شد و پیش حسین رسید.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3045
(3)- ابو ثمامه صائدی عموزاده اش را که با او دشمنی داشت کشت، و نماز ظهر را پشت سر حسین علیه السلام به طرز نماز خوف خواندند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 622

وداعه مع الإمام علیه السلام‌

(قال): ثمّ إنّ أبا ثمامة قال للحسین علیه السلام وقد صلّی «1»: یا أبا عبداللَّه «2»، إنِّی «3» قد هممت أن ألحق بأصحابی، وکرهت أن أتخلّف وأراک وحیداً بین أهلک قتیلًا؛ فقال له الحسین علیه السلام: تقدّم، فإنّا لاحقون بک عن ساعة. «4» «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 70/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 403؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 246؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 99

استشهاده‌

قتله قیس بن عبداللَّه «6».
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: بهم الحسین علیه السلام شدّة صلاة الخوف لأنّ القوم مهاجمین‌علیهم].
(2)- [فی بحرالعلوم مکانه: وخرج أبو ثمامة الصّائدیّ، فوقف قبالة الحسین علیه السلام وقال: یا أبا عبداللَّه ...، وفی تنقیح المقال مکانه: لمّا فرغ من الصّلاة قال أبو ثمامة: یا أبا عبداللَّه ...].
(3)- [فی العیون مکانه: ثمّ بعد الصّلاة جاء أبو ثمامة الصّائدیّ إلی الحسین علیه السلام فقال للحسین علیه السلام بعد الصّلاة: إنّی ...].
(4)- [أضاف فی تنقیح المقال: فتقدّم أمام الحسین علیه السلام فقاتل حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه، وقد خصّه الإمام علیه السلام بالتّسلیم علیه بقوله فی زیارة النّاحیة المقدّسة].
(5)- [نسبت هذه العبارات لعمرو بن خالد الصّیداویّ فی مقتل الحسین للخوارزمی ومثیر الأحزان لابن نما واللّهوف لابن طاوس، فتأمّل. أنظر ص 562- 564].
(6)- [هو قیس بن عبداللَّه الصّائدیّ، وقال الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ فیه: واتّبعنی منهم خمسة عشر رجلًا حتّی انتهیت إلی شُفَیّة، قریة قریبة من شاطئ الفرات، فلمّا لحقونی عطفت علیهم، فعرفنی کثیر بن عبداللَّه الشّعبیّ وأیّوب بن مشرّح الخیوانیّ وقیس بن عبداللَّه الصّائدیّ ... الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 445. أنظر ص 47- 48 من هذا المجلّد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 623
ثمّ برز أبو ثمامة الصّائدیّ «1» وقال: «2»
عزاء لآل المصطفی وبناتهِ علی حبس خیر النّاس سبط محمّدِ
عزاء لزهراء النّبیّ وزوجها خزانة علم اللَّه من بعد أحمدِ «3» عزاء «3» لأهل الشّرق والغرب کلّهم
وحزناً علی حبس «4» الحسین المسدّدِ فمن مبلّغ عنِّی النّبیّ وبنتهِ
بأنّ ابنکم فی مجهد، أیّ مجهدِ
«3» «5»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104- 105/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 294؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 403؛ المیانجی، العیون العبری،/ 141- 142
فتقدّم «6» فقاتل حتّی أثخن بالجراحات، فقتله قیس بن عبداللَّه الصّائدیّ ابن عمّ له، کان له عدوّاً، «7» وکان ذلک بعد قتل الحرّ «8». «9»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: (الصّیداویّ خ ل)].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی بحرالعلوم، وإلی هنا فی العیون مکانه: فتقدّم وهو یقول:].
(3- 3) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(4)- [نفس المهموم: جیش].
(5)- آن‌گاه ابوثمامه صیداوی عرض کرد: «السلام علیک یا اباعبداللَّه!»
به میدان مقاتلت تاخت و این شعر قرائت کرد:
«عزاء لآل المصطفی وبناته علی حبس خیر النّاس سبط محمّد
عزاء لزهراء النّبیّ وزوجها خزانة علم اللَّه من بعد أحمد
عزاء لأهل الشّرق والغرب کلّهم وحزناً علی حبس الحسین المسدّد 1
فمن مُبلغ عنّی النّبیّ وبنته بأنّ ابنکم فی مجهد أیّ مجهد 2؟
و رزمی صعب داد.
1. مسدد (به صیغه اسم مفعول): کسی که در گفتار و کردار راست و درست باشد.
2. مجهد: رنج، سختی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 291
(6)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أمام الحسین علیه السلام].
(7)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(8)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ابن یزید الرّیاحیّ علی قول جملة من أهل السّیر وأرباب مقاتل].
(9)- سپس ابو ثمامه صائدی به میدان رفت و می‌گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 624
السّماوی، إبصار العین،/ 70/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 246؛ المیانجی، العیون العبری،/ 142؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 99
وخرج أبوثمامة الصّائدیّ، فقاتل حتّی أثخن بالجراح، وکان مع عمر بن سعد ابن عمّ له یقال له قیس بن عبداللَّه بینهما عداوة، فشدّ علیه وقتله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 305
فتقدّم أمام الحسین علیه السلام، فقاتل حتّی أثخن بالجراح، وکان مع عمر بن سعد ابن عمّ له یقال له (قیس بن عبداللَّه) وبینهما عداوة سابقة، فشدّ اللّعین علی أبی ثمامة، فقتله، وکان ذلک بعد قتل الحرّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 403

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی أبی ثمامة «1» عمرو «2» بن عبداللَّه الصّائدیّ. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 245؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 333؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المیانجی، العیون العبری،/ 321؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 97
__________________________________________________
-«عزای خاندان مصطفی و دخترانش شد ز حبس بهترین کس سبط احمد
عزای حضرت زهرا و زوج او علی باشد خزانه علم حق بعد از محمد
عزای اهل شرق و غرب عالم بین نگر اندوه بر جیش حسین مرد مؤید
که گردد پیک من سوی نبی و دخترش زهرا که فرزند شما سخت اوفتاد است اندر بد»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
(1)- [فی البحار والعوالم وناسخ التّواریخ: ثمامة].
(2)- [فی الإقبال وسائر المصادر غیر ذخیرة الدّارین وناسخ التّواریخ ووسیلة الدّارین: عمر].
(3)- سلام بر ابو ثمامه عمر بن عبداللَّه صائدی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 625

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی أبی ثمامة الصّائدیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

220/ 264- عمرو بن قرظة الأنصاری‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من الأنصار: عمرو بن قرظة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121- 122
عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 399؛ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 413؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 283؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 413
عمرو بن قرظة الأنصاریّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 434؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 105؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 107
عمرو بن قرظة بن کعب.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 434
عمرو بن أبی قرظة الأنصاریّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 31
الیمانیّة کلّها راجعة إلی وُلد قحطان. فولد قحطان: یعرب. فولد یعرب: یشجب. فولد یشجب: سبأ، وهو عامر. فولد سبأ: کهلان. فولد کهلان زید. فولد زید مالک. ولد مالک: نبت. ولد نبت: الغوث. فولد الغوث: أدد، وهو الأزد.
__________________________________________________
(1)- سلام بر ابی ثمامه صائدی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 626
وهذا نسب الأنصار- رضی اللَّه عنهم-: وهم من ولد ثعلبة بن عمرو مُزَیْقیاء بن عامر ماء السّماء بن حارثة الغطریف بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن بن الأزْد. فولدُ ثعلبة بن عمرو: حارثة. فولد حارثة بن ثعلبة: الأوس، والخزرج، وامّهما قیْلة بنت الأرقم ابن عمرو بن جَفْنة بن عمرو مُزَیْقیاء.
ولدُ الخَزْرَج بن حارثة: عمرو، وعوف، وجُشَم، وکعب، والحارث.
وهؤلاء بنو الحارث بن الخَزْرَج بن حارثة:
کان سکن بنی الحارث بن الخَزْرَج بالسُّنْح، علی میل من مسجد رسول اللَّه- (ص)-؛ وفیهم کان یسکن أبو بکر الصّدّیق- رضی الله عنه-.
ولدُ الحارث بن الخَزْرج: الخزرج؛ وجُشَم، وزید، وهما التّوأمان؛ وعَوْف وصَخْر؛ وجَرْدَش، دخل جَرْدَش فی غَسّان.
وهؤلاء بنو الخَزْرج بن الحارث بن الخَزْرج:
ولدُ الخَزْرَج بن الحارث بن الخَزْرَج: کعب. فولدُ کعب: ثعلبة، وعدیّ. فولدُ ثعلبة:
مالک الأغرّ.
وهؤلاء ولد مالک الأغرّ بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج:
منهم: ابن فُسْحُم الشّاعر، واسمه یزید؛ وأخوه عبداللَّه، ابنا الحارث بن قیس بن مالک بن أحمر بن حارثة بن مالک الأغرّ بن ثعلبة بن کعب؛ یزید هذا بدریّ؛ وعمرو بن امرئ القیس بن مالک الأغرّ بن ثعلبة، تحاکمت إلیه الأوس والخزرج فی حرب سُمَیر.
ومن ولده: عبداللَّه بن رَواحة بن ثعلبة بن امرئ القیس بن عمرو بن امرئ القیس بن مالک الأغرّ؛ شاعر، عقبیّ، بدریّ، أمیر شهیر، استُشهد فی یوم مُؤتة؛ ومن ولده:
بنو خُبیب، وبنو قطنین البیّازون، السّاکنون بقریة إختیانة من قَبْرة؛ وخلّاد بن سُوَیْد بن ثعلبة بن عمرو بن حارثة بن امرئ القیس بن مالک الأغرّ، بدریّ، استُشهد یوم قُرَیْظة؛
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 627
وابنه السّائب بن خلّاد، ولیَ الیمن لمعاویة؛ وسعد بن الرّبیع بن عمرو بن أبی زهیر بن مالک بن امرئ القیس بن مالک الأغرّ، عقبیّ، بدریّ، نقیب، من شهداء احُد؛ وخارجة ابن بدر بن أبی زهیر، عقبیّ، بدریّ، من شهداء احُد؛ وابنته زوجة أبی بکر الصّدّیق، فولدت له امّ کلثوم بنت أبی بکر؛ وابنه زید بن خارجة، الّذی یدّعی قوم أ نّه تکلّم بعد الموت؛ وثابت بن قیس بن الشّمّاس بن أبی زهیر، خطیب رسول اللَّه- (ص)- استُشهد یوم الیَمامة، وهو ممّن شُهدَ له بالجنّة؛ وابنه محمّد بن ثابت، قُتل یوم الحَرّة؛ وبشیر بن سعد بن ثعلبة بن الجُلَاس بن زید بن مالک الأغرّ، بدریّ، عقبیّ، استُشهد یوم عَین التّمْر، أوّل من بایع أبا بکر یوم السّقیفة؛ وابناه: إبراهیم بن بشیر: شاعر مکثر، والنّعمان ابن بشیر، أوّل مولود وُلد فی الأنصار بعد الهجرة، افتتح مروان دولته بقتله، وسیق إلیه رأسه من حِمْص- رضی اللَّه عن النّعمان، ولا رضی عن قاتله-؛ وکان قد شهد صفِّین مع معاویة، وولی الیمن لمعاویة، والکوفة لیزید، وحِمْص لابن الزّبیر؛ وامّه: عمرة بنت رَواحة، اختُ عبداللَّه بن رَواحة؛ وله من الولد: محمّد، وشبیب، وأبان، وبشیر، وإبراهیم، ویزید، وعبداللَّه، وکان شاعراً، وحمیدة، تزوّجها روْح بن زِنْباع، ثمّ الفیض ابن أبی عقیل الثّقفیّ، وکانت شاعرة مجیدة مُکْثرة، وکانت تهجو زوجیها جمیعاً هجاءً کثیراً، وهی القائلة فی رَوْح بن زِنباع، زوجها الأوّل:
بَکَی الخَزُّ مِن رَوْح وأَ نْکَر جِلْدَهُ وعجَّتْ عَجیجاً مِن جُذَامَ المَطارِفُ
والقائلة فی الفیض زوجها الثّانی:
سُمِّیتَ فَیْضاً وما شی‌ءٌ تَفِیضُ بِهِ إلّا سُلاحُکَ بَیْنَ البابِ والدّارِ
وله عقب کثیر. ومن ولده: عبدالخالق بن أبان بن النّعمان، شاعر؛ وشبیب بن یزید ابن النّعمان، شاعر أیضاً. وبالأندلس، من ولده، قوم بقریة شَوش الأنصار من إشبیلیّة، وهم بنو عبدالسّلام بن سریّ بن هاشم بن عبدالسّلام بن أبی رَواحة بن مسلم بن عبدالکریم بن بشیر بن النّعمان بن بشیر؛ وعمّه سماک بن سعد، أخو بشیر بن سعد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 628
المذکور، بدریّ؛ وزید بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان بن مالک الأغرّ، الّذی نزل القرآن بتصدیقه، وعمرو بن عامر بن زید مناة بن مالک الأغرّ، وهو الشّاعر المعروف بابن الإطنابة. ومن ولده قَرَظة بن کعب بن عمرو الشّاعر المذکور، له صحبة، وهو الّذی تولّی قتل ابن النّوّاحة الحنفیّ بالکوفة بیده؛ وکان لقرظة ابنان، أحدهما عمرو، قُتل مع الحسین- رضی الله عنه- والآخر کان یومئذ مع عمر بن سعد- رضی اللَّه عن سعد-.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329- 332، 346، 361، 362، 363- 365
الأنصاریّ: بفتح الألف وسکون النّون وفتح الصّاد المهملة وفی آخرها الرّاء، هذه النّسبة إلی الأنصار، وهم جماعة من أهل المدینة من الصّحابة من أولاد الأوس والخزرج، قیل لهم الأنصار لنصرتهم رسول اللَّه (ص)، قال اللَّه تعالی: «والّذین آووا ونصروا»، وقال عزّ من قائل: «لقد تابَ اللَّهُ علی النّبیِّ والمهاجرینَ والأنصارَ الّذینَ اتّبعوهُ فی ساعةِ العسرة»، الآیة، وقال اللَّه تعالی: «والسّابقونَ الأوّلونَ من المهاجرینَ والأنصار والّذینَ اتّبعوهُم بإحسانٍ رضیَ اللَّهُ عنهم ورضوا عنهُ وأعدَّ لهُم جنّات تجری من تحتِها الأنهار خالدینَ فیها أبداً ذلک الفوزُ العظیم».
السّمعانی، الأنساب، 1/ 219
الخزرجیّ: بفتح الخاء المعجمة وسکون الزّای وفتح الرّاء وفی آخرها الجیم، هذه النّسبة إلی الخزرج وهو بطن من الأنصار، وهو الخزرج بن حارثة بن عمرو بن عامر بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن بن الأزد بن الغوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان. وفی اللّغة: الخزرج: الرّیح الباردة، قال ابن فارس:
وبها سُمِّی الرّجل. قال الفرّاء: خزرج: الجنوب، غیر مجری بوسید الخزرج لأبو ثابت، وقیل أبو قیس، وقیل أبو الحبّاب سعد بن عبادة بن دلیم بن أبی خزیمة بن ثعلبة ابن طریف بن الخزرج بن ساعدة بن کعب بن الخزرج الأنصاریّ، شهد بدراً والعقبة.
السّمعانی، الأنساب، 2/ 359- 360
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 629
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 630
من أصحاب الحسین بن علیّ: قرظة بن کعب «1» الأنصاریّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 24
(المقصد الخامس فی الأنصار): من أنصار الحسین علیه السلام: عمرو بن قرظة الأنصاریّ.
هو عمرو بن قرظة بن کعب بن عمرو بن عائذ بن زید مناة بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج الأنصاریّ الخزرجیّ الکوفیّ.
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (قرظة) بالحرکات الثّلاث علی القاف والرّاء المهملة والظّاء المعجمة، ویمضی فی بعض الکتب قرطة بالطّاء المهملة، وهو تصحیف.
السّماوی، إبصار العین،/ 92
أقول: قال العسقلانیّ فی الإصابة، وعزّ الدّین الجزریّ فی أسد الغابة، وابن عبدالبرّ فی الاستیعاب، واللّفظ لابن حجر، لأنّه أبسط وأفید فی المقام، قال: هو عمرو بن قرظة ابن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب بن أطنانة الأنصاریّ الخزرجیّ «2»، ویقال: عمرو ابن قرظة بن کعب بن عمرو بن عائذ بن زید بن مناة بن مالک بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج، هکذا نسبه ابن الکلبیّ وغیره.
توضیح: قال العسقلانیّ فی الإصابة: قرظة بالحرکات الثّلاث علی القاف والرّاء المهملة والظّاء المعجمة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 186/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173
عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ الخزرجیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 336
عمرو بن قرظة الأنصاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
__________________________________________________
(1)- هکذا جاء بالطّاء المهملة والمشهور بالظّاء المعجمة کما ذکره أرباب السّیر والتّواریخ. وابنه عمرو من شهداء الطّفّ، وأمّا قرظة توفّی فی داره بالکوفة سنة 51 هجری، وصلّی علیه علیّ علیه السلام.
(2)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 631
قرظة بن کعب الأنصاریّ. توفِّی سنة 40 بالکوفة، وقیل: مات فی إمارة المغیرة علی الکوفة لمعاویة. شهد احُداً وغیرها، وشهد سائر المشاهد هو مع علیّ علیه السلام، وولده عمرو قُتل مع الحسین بکربلاء.
الأمین، أعیان الشّیعة، 8/ 449
فی جمهرة أنساب العرب لابن حزم ص 345: کان لقرظة بن عمرو المعروف بابن الأطنابة الشّاعر ابنان: عمرو، قُتل مع الحسین، والآخر مع ابن سعد، ولم یسمّه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 306
عمرو بن قرظة بن کعب بن عمرو ... بن الخزرج الأنصاریّ الکوفیّ. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406
عمرو بن قرظة الأنصاریّ الصّحابیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173

مَنْ هو أبوه قرظة؟

نصر، عن عمر بن سعد قال: حدّثنا یحیی بن سعید، والصّقعب بن زهیر عن یوسف وأبی روق، أنّ علیّاً حین قدم من البصرة إلی الکوفة بعث یزید بن قیس الأرحبیّ علی المدائن وجُوخا کلّها.
وقال أصحابنا: وبعث مخنف بن سلیم علی أصبهان وهَمَدان. [...]
ثمّ رجع إلی حدیث عمر بن سعد، قال: وبعث قرظة بن کعب علی البِهْقُباذات «2». [...]
__________________________________________________
(1)- عمرو بن قرظة بن کعب انصاری:
طبری و ابن شهرآشوب و «زیارت» و «بحار الانوار» و «خوارزمی» نام وی را ذکر کرده‌اند.
و در «زیارت» نسخه منقول بحار الانوار نام او با عنوان «عمر بن کعب انصاری» آمده و در نسخه دیگر آن: «عمران ...» ذکر شده است و نام «عمرو بن قرظة انصاری» نیز در آن آمده است.
در «رجبیه» نیز نام او آمده و همگی این عناوین بر یک نفر اطلاق می‌شود.
(یمن، عرب جنوب).
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 102- 103
(2)- هنّ ثلاث بهقباذات ذکرها یاقوت فی معجمه. وبهقباذ، بالکسر ثمّ السّکون وضمّ القاف وباء موحّدة-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 632
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 11
قَرَظة بن کعب الأنصاریّ، أحد بنی الحارث بن الخزرج، حلیف لبنی عبد الأشهل من الأوس، ویکنّی أبا عمرو، وهو أحد العشرة من الأنصار الّذین وجّههم عمر بن الخطّاب إلی الکوفة، فنزلها وابتنی بها داراً فی الأنصار، ومات بها فی خلافة علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، وهو صلّی علیه بالکوفة.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 10
قرظة بن کعب بن عمرو بن کعب بن مالک بن الأغرّ بن ثعلبة، امّه خلیدة بنت ثابت ابن سنان بن عبید بن الأبجر بن عوف بن الحارث بن الخزرج من ساکنی الکوفة.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 164 رقم 596
قرظة بن کعب الأنصاریّ، له صحبة، سکن الکوفة.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 7/ 193 رقم 858
قال: ووجّه علیّ من ذی قار إلی أهل الکوفة- لینهضوا إلیه- عبداللَّه بن عبّاس وعمّار بن یاسر، وکان علیها من قِبَل علیّ أبو موسی، وقد کان علیها من قِبَل عثمان، فکلّم الأشتر فیه علیّاً فأقرّه، فلمّا دعا ابن عبّاس وعمّار النّاس إلی علیّ واستنفرهم لنصرته، قام أبو موسی خطیباً فقال:
«أ یّها النّاس! إنّکم قد سلمتم من الفتنة إلی یومکم فتخلّفوا عنها، وأقیموا إلی أن یکون النّاس جماعة فتدخلوا فیها».
وجعل یثّبّط النّاس، فرجع عبداللَّه بن عبّاس وعمّار إلی علیّ، فأخبراه بذلک، فکتب إلیه: «یا ابن الحائک»، وبعث الحسن بن علیّ لیندب النّاس إلیه، وأمره بعزل أبی موسی فعزله، وولّی الکوفة قرظة بن کعب الأنصاریّ فانتدب معه عشرة آلاف أو نحوهم، فخرج بهم إلی أبیه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 29
__________________________________________________
- وألف وذال معجمة. ثلاث کور ببغداد منسوبة إلی قباذ بن فیروز والد أنو شروان. وفی الأصل: «البهقیاذات» محرّفة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 633
وقال أبو مخنف وغیره: سار الحسن بالنّاس من الکوفة إلی أبیه، وعلی الکوفة قرظة ابن کعب، فوافاه بذی قار، فخرج علیّ بالنّاس من ذیقار؛ حتّی نزل بالبصرة؛ فدعاهم إلی الجماعة، ونهاهم عن الفرقة، وخرج إلیه شیعته من أهل البصرة من ربیعة؛ وهم ثلاثة آلاف، علی بکر بن وائل شقیق بن ثور السّدوسیّ، وعلی عبد القیس عمرو بن مرحوم العبدیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 33، أنساب الأشراف، 2/ 237
قالوا: وقام علیّ حین ظهر وظفر خطیباً، فقال:
یا أهل البصرة! قد عفوت عنکم، فإیّاکم والفتنة؛ فإنّکم أوّل الرّعیّة نکث البیعة وشقّ عصا الامّة.
ثمّ جلس وبایعه النّاس وکتب إلی قرظة بن کعب بالفتح، وجزّی أهل الکوفة علی نصرة آل نبیّهم خیراً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 58، أنساب الأشراف، 2/ 264
قالوا: وبعث معاویة النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وأبا هریرة الدّوسیّ بعد أبی مسلم الخولانیّ إلی علیّ یدعوانه إلی أن یسلّم قتلة عثمان بن عفّان لیقتلوا به، فیصلح أمر النّاس ویکفّ الحرب، وکان معاویة عالماً بأنّ علیّاً لا یفعل ذلک، ولکنّه أحبّ أن یشهد علیه عند أهل الشّام بامتناعه من إسلام أولئک؛ والتّبرّی منهم، فیشرع له أن یقول: إنّه قتله، فیزداد أهل الشّام غیظاً علیه وحنقاً وبصیرة فی محاربته وعداوته، فلمّا صارا إلیه، فأبلغاه ما سأله معاویة، امتنع من إجابتهما إلی شی‌ء ممّا قدما له، فانصرف أبو هریرة إلی الشّام، فأمره معاویة بأن یعلم النّاس ما کان بینه وبین علیّ، وأقام النّعمان بعد أبی هریرة أشهراً وهو یظهر لعلیّ أ نّه معه، ثمّ خرج، فمرّ بعین التّمر، وعلیها مالک بن کعب الهمدانیّ، فحبسه لیکتب إلی علیّ بخبره، فرکب إلیه قرظة بن کعب الأنصاریّ- وکان علی جبایة الخراج بالنّهرین والفلالیح ونواحیها وما والی ذلک من الطّساسیج، فکلّمه فیه، فخلّی سبیله، فأتی معاویة؛ فأخبره ومن قبله بمثل ما أخبرهم به أبو هریرة. وهذا فی أوّل الأمر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 634
قالوا: ثمّ إنّ معاویة ندب أصحابه لغارة نحو العراق، فانتدب لها النّعمان بن بشیر، فسرّحه فی ألفین وأمره بتجنّب المدن والجماعات، وأن لا یغیر علی مسلحة وأن یکون إغارته علی من بشاطئ الفرات، ثمّ تعجّل الرّجعة.
فسار النّعمان حتّی دنا من عین التّمر؛ وبها مالک بن کعب فی مائة وقد کان فی أکثر منها إلّاأ نّه أذن لأصحابه فی الانصراف إلی الکوفة فی حوائج لهم فانصرفوا، فکتب إلی قرظة یستنجده، فقال قرظة: إنّما أنا صاحب خراج ولیس معی إلّامَنْ یقوم بأمری فقط. ووجّه إلیه مخنف بن سلیم الأزدیّ عبدالرّحمان بن مخنف فی خمسین رجلًا والیاً علی الحرب فیما یلیه قرظة، فقاتل مالک بن کعب النّعمان حتّی دفعه عن القریة، فظنّ أهل الشّام حین رأوا عبدالرّحمان بن مخنف بن سلیم ومن معه، أ نّه قد أتی مالکاً مدد کثیف، فانهزموا حتّی لحقوا بمعاویة، وقُتل منهم ثلاثة نفر، ومن أصحاب علیّ رجل.
وقال النّعمان: سرت لیلة فضللت؛ ثمّ إنّی دفعت إلی ماء لبنی القین، وإذاً امرأة تطحن فی خباء لها وهی تقول:
شربت علی الجوزاء کأساً رویّة وأخری علی الشّعراء إذا ما استقلّت
مشعشعة کانت قریش نفافها فلمّا استحلّت قتل عثمان حلّت
فعلمت أ نّی فی حدّ الشّام، وأ نّه قد بلغت مأمنی واهتدیت.
ویقال: إنّ هذه الغارة قبل غارة سفیان بن عوف.
وقد کان علیّ حین أتاه خبر النّعمان بالکوفة؛ خطب النّاس فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
عجباً لکم یا أهل الکوفة [أ]، کلّما أطلّت علیکم سریّة، وأتاکم منسر من أهل الشّام، أغلق کلّ امرئ منکم بابه، قد انجحر فی بیته انجحار الضّبّ فی جحره، والضّبع فی وجارها، الذّلیل واللَّه من نصرتموه، ومن رضی بکم رمی بأفوق ناصل، فقبحاً لکم وترحاً، قد نادیتکم وناجیتکم فلا أحرار عند النِّداء، ولا إخوان عند النّجا [ء]، قد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 635
منیت منکم بصمّ لا یسمعون، وبکم لا یعقلون، وکمه لا یبصرون.
فیقال: إنّ علیّاً أتبع النّعمان عدیّ بن حاتم الطّائیّ، فمضی حتّی شارفَ قنسرین ثمّ انصرف.
ویقال: إنّ عبدالرّحمان [بن] حوزة الأزدیّ قُتل مع مالک بن کعب یومئذ، وإنّ أخاه عبداللَّه قُتل حین لقی حجر بن عدیّ الضّحّاک بن قیس الفهریّ.
ویقال: إنّ عبدالرّحمان بن حوزة قاتل الحسین مع من قاتله. والثّبت إنّ الّذی قاتل الحسین رجل من بنی تمیم یقال له: عبداللَّه بن حوزة، وهو غیر هذا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 205- 207، أنساب الأشراف، 2/ 447- 448
قال: حدّثنی ابن أبی سیف، عن أبی الصّلت التّیمیّ، عن أبی سعید، عن عبداللَّه بن وأل التّیمیّ قال: إنّی واللَّه لعند أمیر المؤمنین علیه السلام إذ جاءه فیج بکتاب یسعی من قرظة ابن کعب بن عمرو الأنصاریّ [وکان أحد عمّاله] فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، لعبداللَّه علیّ أمیر المؤمنین من قرظة بن کعب، السّلام علیک، فإنِّی أحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّی اخبر أمیرالمؤمنین أنّ خیلًا مرّت بنا من قبل الکوفة متوجّهة [نحو نفر]، وأنّ رجلًا من دهاقین أسفل الفرات قد أسلم وصلّی یقال له: زاذان فرّوخ أقبل من قبل إخوان له [بناحیة نفّر] فلقوه، فقالوا له:
أمسلم أنت أم کافر؟- قال: بل مسلم، قالوا: ما قولک فی علیّ بن أبی طالب؟- قال:
قولی فیه خیر، أقول: إنّه أمیر المؤمنین ووصیّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وسیّد البشر، فقالوا له:
کفرت یا عدوّ اللَّه، ثمّ حملت علیه عصابة منهم فقطّعوه بأسیافهم وأخذوا معه رجلًا من أهل الذّمّة یهودیّاً، فقالوا له: ما دینک؟ قال: یهودیّ، فقالوا: خلّوا سبیل هذا؛ لا سبیل لکم علیه، فأقبل إلینا ذلک الذّمِّیّ فأخبرنا هذا الخبر، وقد سألت عنهم فلم یخبرنی عنهم أحد بشی‌ء فلیکتب إلیّ أمیر المؤمنین فیهم برأیه أنتهی إلیه، والسّلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 636
فکتب إلیه علیّ علیه السلام:
أمّا بعد، فقد فهمت کتابک وما ذکرت من أمر العصابة الّتی مرّت بعملک، فقتلت المرء المسلم وأمن عندهم المخالف المشرک وإنّ أولئک قوم استهواهم الشّیطان فضلّوا [وکانوا] کالّذین حسبوا أ لّاتکون فتنة فعموا وصمّوا، فأسمع بهم وأبصر یوم تختبر أحوالهم، فالزم عملک وأقبل علی خراجک فإنّک کما ذکرت فی طاعتک ونصیحتک، والسّلام.
ابن هلال، الغارات، 1/ 338- 341
عن عبداللَّه بن حوزة الأزدیّ «1»، قال: کنت مع مالک بن کعب حین نزل بنا النّعمان بن بشیر وهو فی ألفین وما نحن إلّامائة، فقال لنا: قاتلوهم فی القریة واجعلوا الجدر فی ظهورکم ولا تلقوا بأیدیکم إلی التّهلکة «2»، واعلموا أنّ اللَّه تعالی ینصر العشرة علی المائة، والمائة علی الألف، والقلیل علی الکثیر ممّا یفعل اللَّه ذلک. ثمّ قال: إنّ أقرب من ههنا إلینا من شیعة علیّ علیه السلام وأنصاره وعمّاله قرظة بن کعب ومخنف بن سلیم، فارکض إلیهما وأعلمهما حالنا وقل لهما: فلینصرانا بما استطاعا، فأقبلت أرکض وقد ترکته وأصحابه وإنّهم لیترامون بالنّبل، فمررت بقرظة بن کعب، فاستغثته «3»، فقال: إنّما أنا صاحب خراج وما معی أحد اغیثه به «4»، فمضیت حتّی أتیت مخنف بن سلیم، فأخبرته الخبر، فسرّح معی عبدالرّحمان بن مخنف فی خمسین رجلًا، وقاتلهم مالک بن کعب وأصحابه إلی العصر، فأتیناه وقد کسر هو وأصحابه جفون سیوفهم واستسلموا للموت «5»، فلو أبطأنا عنهم هلکوا، فما هو إلّاأن رآنا أهل الشّام قد أقبلنا علیهم أخذوا ینکصون عنهم ویرتفعون،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «عن عبداللَّه بن جوزة الأزدیّ»، ولم نجد له ذکراً فی کتب الرِّجال، ومن المحتمل أن تکون‌کلمة «جوزة» محرّفة عن «حوالة»، وعلی ذلک ینطبق الرّجل علی مَنْ مرّت ترجمته (أنظر، ص 270).
(2)- من آیة 105 من سورة البقرة.
(3)- فی شرح النّهج والبحار: «فاستصرخته».
(4)- فی شرح النّهج: «ولیس عندی مَنْ أعینه به».
(5)- فی شرح النّهج والبحار: «واستقبلوا الموت».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 637
ورآنا مالک وأصحابه، فشدّوا علیهم حتّی دفعوهم عن القریة [واستعرضناهم] فصرعنا منهم رجالًا ثلاثة وارتفع القوم عنّا، وظنّوا أنّ وراءنا مدداً، ولو ظنّوا أ نّه لیس غیرنا لأقبلوا علینا وأهلکونا، وحال بیننا وبینهم اللّیل [فانصرفوا إلی أرضهم] «1».
ابن هلال، الغارات، 2/ 456
عن محمّد بن یوسف بن ثابت أنّ النّعمان بن بشیر قدم هو وأبو هریرة علی علیّ علیه السلام من عند معاویة بعد أبی مسلم الخولانیّ، یسألانه أن یدفع قتلة عثمان إلی معاویة لیقتلهم بعثمان لعلّ الحرب أن تطفأ ویصطلح النّاس، وإنّما أراد معاویة أن یرجع مثل النّعمان وأبی هریرة من عند علیّ علیه السلام إلی النّاس وهم لمعاویة عاذرون، ولعلیّ لائمون، وقد علم معاویة أنّ علیّاً علیه السلام لا یدفع قتلة عثمان إلیه، فأراد أن یکون هذان یشهدان له عند أهل الشّام بذلک وأن یُظهر عذره، فقال لهما: ائتیا علیّاً فناشداه اللَّه وسلاه باللَّه لمّا دفع إلینا قتلة عثمان فإنّه قد آواهم ومنعهم، ثمّ لا حرب بیننا وبینه، فإن أبی فکونوا شهداء اللَّه علیه وأقبلا إلی النّاس فأعلماهم ذلک. فأتیاه، فدخلا علیه، فقال له أبو هریرة: یا أبا حسن! إنّ اللَّه قد جعل لک فی الإسلام فضلًا وشرفاً؛ أنت ابن عمّ محمّد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وقد بعثنا إلیک ابن عمّک معاویة یسألک أمراً تهدأ به هذه الحرب ویصلح اللَّه به ذات البَیْن أن تدفع إلیه قتلة عثمان ابن عمّه؛ فیقتلهم به، ثمّ یجمع اللَّه به أمرک وأمره ویصلح اللَّه بینکم، وتسلم هذه الامّة من الفتنة والفرقة، ثمّ تکلّم النّعمان بنحو من هذا.
فقال علیه السلام لهما: دعا الکلام فی هذا.
حدّثنی عنک یا نعمان، أنت أهدی قومک سبیلًا [یعنی الأنصار]؟ قال: لا، فقال:
کلّ قومک قد اتّبعنی إلّاشذّاذاً منهم ثلاثة أو أربعة، أفتکون أنت من الشّذّاذ؟ فقال النّعمان: أصلحک اللَّه؛ إنّما جئت لأکون معک وألزمک، وقد کان معاویة سألنی أن اؤدّی هذا الکلام وقد کنت رجوت أن یکون لی موقف أجتمع فیه معک وطمعت أن یجری اللَّه
__________________________________________________
(1)- لم یُذکر فی الأصل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 638
تعالی بینکما صلحاً، فإذا کان غیر ذلک رأیک فأنا ملازمک وکائن معک.
وأمّا أبو هریرة فلحق بالشّام، فأتی معاویة وخبّره الخبر، فأمره أن یخبر النّاس، ففعل، وأمّا النّعمان فأقام بعده أشهراً، ثمّ خرج فارّاً من علیّ علیه السلام حتّی إذا مرّ بعین التّمر أخذه مالک بن کعب الأرحبیّ، وکان عامل علیّ علیه السلام علیها، فأراد حبسه وقال له: ما مرّ بک ها هنا؟ قال: إنّما أنا رسول بلّغت رسالة صاحبی، ثمّ انصرفت؛ فحبسه، ثمّ قال: کما أنت حتّی أکتب إلی علیّ فیک، فناشده وعظم علیه أن یکتب إلی علیّ علیه السلام فیه، وقد کان قال لعلیّ علیه السلام: إنّما جئت لُاقیم، فأرسل النّعمان إلی قرظة بن کعب الأنصاریّ وهو بجانب عین التّمر یجبی خراجها لعلیّ علیه السلام، فجاء مسرعاً حتّی [وصل إلی] مالک بن کعب، فقال له: خلّ سبیل هذا الرّجل- یرحمک اللَّه- فقال له: یا قرظة! اتّق اللَّه ولا تتکلّم فی هذا فإنّ هذا لو کان من عبّاد الأنصار ونسّاکهم ما هرب من أمیرالمؤمنین إلی أمیر المنافقین، فلم یزل یقسم علیه حتّی خلّی سبیله، فقال له: یا هذا، لک الأمان الیوم واللّیلة وغداً، ثمّ قال: واللَّه لئن أدرکتک بعدها لأضربنّ عنقک، فخرج مسرعاً لا یلوی علی شی‌ء وذهبت به راحلته، فلم یدر أین یتسکّع من الأرض، وأصبح ثلاثاً لا یدری أین هو.
قال النّعمان: واللَّه ما علمت أین أنا حتّی سمعت قائلة تقول وهی تطحن:
شربت مع الجوزاء کأساً رویّةً وأخری مع الشّعری إذا ما استقلّت
معتّقة کانت قریشٌ تصونها فلمّا استحلّوا قتل عثمان حلّت
فعلمت أ نّی عند حیّ من أصحاب معاویة، وإذاً الماء لبنی القین، فعلمت عند ذلک أ نّی قد انتهیت إلی مأمنی.
ثمّ انتهی حتّی قدم علی معاویة فخبّره بما کان ولقی، ثمّ لم یزل مع معاویة مناصحاً مجالداً لعلیّ ویتتبّع قتلة عثمان حتّی غزا الضّحّاک بن قیس أرض العراق، ثمّ انصرف إلی معاویة، وقد کان معاویة قال قبل ذلک بشهرین أو ثلاثة: أما من رجل أبعث معه بجریدة خیل حتّی یغیر علی شاطئ الفرات، فإنّ اللَّه یرعب بها أهل العراق؟ فقال له النّعمان:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 639
ابعثنی فإنّ لی فی قتالهم نیّة وهویً؛ وکان النّعمان عثمانیّاً، قال: فانتدب علی اسم اللَّه، فانتدب؛ وندب معه ألفی رجل، وأوصاه أن یتجنّب المدن والجماعات، وأن لا یغیر إلّا علی مسلحة، وأن یعجّل بالرّجوع، فأقبل النّعمان بن بشیر حتّی دنا من عین التّمر وکان بها مالک بن کعب الأرحبیّ الّذی جری له معه ما ذکرناه، وکان معه بها ألف رجل وقد أذن لهم فرجعوا إلی الکوفة؛ فلم یک بقی معه إلّامائة أو نحوها.
فکتب مالک إلی علیّ علیه السلام:
أمّا بعد، فإنّ النّعمان بن بشیر قد نزل بی فی جمع کثیف فَرَ بِما أنتَ تری- سدّدک اللَّه تعالی وثبّتک- والسّلام.
عن عبدالرّحمان بن مخنف قال: کان مخنف بن سلیم علی الصّدقة لعلیّ علیه السلام، فکان علی أرض الفرات إلی أرض بکر بن وائل وما یلیهم، وکان قد بعث مالک بن کعب الأرحبیّ علی العین، فأقبل النّعمان بن بشیر فی ألف رجل حتّی أغار علی العین، فاستعان مالک بن کعب مخنف بن سلیم، وکان معه ناس کثیر کانوا متفرّقین.
قال عبداللَّه بن مخنف:
فندب- معی- أبی؛ مخنف خمسین رجلًا؛ ولم یوافه یومئذ غیرهم، فبعثنی علیهم، فانتهیت إلی مالک بن کعب وهو فی مائة، والنّعمان وأصحابه قاهرون لمالک؛ فانتهینا إلیه مع المساء، فلمّا رأونی ظنّوا أنّ ورائی جیشاً فانحازوا؛ فالتقیناهم، فقاتلناهم وحجز اللّیل بیننا وبینهم، وهم یظنّون أنّ لنا مدداً فانصرفوا، فقُتل من أصحاب مالک بن کعب، عبدالرّحمان بن حرم الغامدیّ، وضُرب مسلم بن عمرو الأزدیّ علی قمّته فکسر، وانصرف النّعمان.
فبلغ الخبر علیّاً علیه السلام، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
یا أهل الکوفة، المنسر من مناسر أهل الشّام إذا أظلّ علیکم أغلقتم أبوابکم وأنجحرتم فی بیوتکم انجحار الضّبّة فی جحرها والضّبع فی وجارها، الذّلیل واللَّه من نصرتموه، ومَنْ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 640
رمی بکم رمی بأفوق ناصل، افٍّ لکم، لقد لقیت منکم ترحاً، ویحکم یوماً اناجیکم ویوماً انادیکم؛ فلا اجاب عند النّداء، ولا إخوان صدقٍ عند اللّقاء، أنا واللَّه منیت بکم، صمٌّ لا تسمعون، بکمٌ لا تنطقون، عمیٌ لا تبصرون، فالحمد للَّه‌ربّ العالمین، ویحکم، اخرجوا إلی أخیکم مالک بن کعب، فإنّ النّعمان بن بشیر قد نزل به فی جمع من أهل الشّام لیس بالکثیر، فانهضوا إلی إخوانکم لعلّ اللَّه یقطع بکم من الظّالمین طرفاً، ثمّ نزل.
فلم یخرجوا؛ فأرسل إلی وجوههم وکبرائهم، فأمرهم أن ینهضوا ویحثّوا النّاس علی المسیر، فلم یصنعوا شیئاً، فقام عدیّ بن حاتم فتکلّم.
ابن هلال، الغارات، 2/ 445- 453
قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن الأطنابة الأنصاریّ، یقال له صحبة، سکن الکوفة وهو أحد بنی الحارث بن الخزرج حلیف بنی عبدالأشهل یکنّی أبا عمرو، ابتنی بالکوفة داراً، توفّی فی خلافة علیّ رضی الله عنه بالکوفة، وهو صلّی علیه، روی عنه عامر بن سعد والشّعبیّ، وروی سعد بن إبراهیم عن قرظة مرسلًا، سمعت أبی یقول ذلک.
الرّازی، الجرح والتّعدیل، 7/ 144
حدّثنا علیّ بن عبدالعزیز، ثنا ابن الأصبهانیّ، ثنا شریک، عن أبی إسحاق، عن عامر بن سعد، قال: دخلت عرشاً بالمدینة وفیه قرظة بن کعب وأبو مسعود الأنصاریّ، فذکر حدیثاً لهما قالا فیه: وإنّه قد رخص لنا فی البکاء عند المصیبة فی غیر نوح.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 19/ 39 رقم 83
عن أبی مخنف لوط بن یحیی، عن عبداللَّه بن عاصم، عن محمّد بن بِشر الهمدانیّ، قال: ورد کتاب أمیر المؤمنین- علیه السلام- مع عمرو بن سلمة الأرحبیّ إلی أهل الکوفة، فکبّر النّاس تکبیرة سمعها عامّة النّاس، واجتمعوا لها فی المسجد، ونودی: الصّلاة جمعاً، فلم یتخلّف أحد وقرئ الکتاب، فکان فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه أمیر المؤمنین إلی قرظة بن کعب ومن قبله من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 641
المسلمین، سلام علیکم، فإنّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو.
أمّا بعد؛ فإنّا لقینا القوم النّاکثین لبیعتنا، والمفارقین لجماعتنا، الباغین علینا فی امّتنا، فحججناهم، فحاکمناهم إلی اللَّه، فأدالنا علیهم، فقتل طلحة والزّبیر، وقد تقدّمت إلیهما بالمعذرة، وأقبلت إلیهما بالنّصیحة، واستشهدت علیهما صلحاء الامّة، فما أطاعا المرشدین، ولا أجابا النّاصحین.
ولاذ أهل البغی بعائشة، فقتل حولها من أهل البصرة عالم جمّ، وضرب اللَّه وجه بقیّتهم فأدبروا. فما کانت ناقة الحجر بأشْأم علیهم منها علی أهل ذلک المصر، مع ما جاءت به من الحوب الکبیر فی معصیتها ربّها ونبیّها، واغترارها فی تفریق المسلمین وسفک دماء المؤمنین، بلا بیِّنة ولا معذرة ولا حجّة ظاهرة.
فلمّا هزمهم اللَّه أمرت أن لا یتبع مدبر ولا یجهز علی جریح، ولا یکشف عورة، ولا یهتک ستر، ولا یدخل دار إلّابإذن، وآمنت النّاس.
وقد استشهد منّا رجال صالحون، ضاعف اللَّه حسناتهم ورفع درجاتهم، وأثابهم ثواب الصّادقین الصّابرین.
وجزاکم اللَّه من أهل مصر عن أهل بیت نبیّکم أحسن جزاء العاملین بطاعته، والشّاکرین لنعمته، فقد سمعتم وأطعتم وأجبتم إذا دعیتم، فنعم الإخوان والأعوان علی الحقّ أنتم، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
کتب عبیداللَّه بن أبی رافع فی رجب سنة ستّ وثلاثین.
المفید، الکافئة (من المصنّفات)، 6- 2/ 27- 29 رقم 7
وکان أمیر المؤمنین علیه السلام قد کتب مع ابن عبّاس کتاباً إلی أبی موسی الأشعریّ أغلظ فیه، فقال ابن عبّاس: فقلت فی نفسی: أقدم علی رجل، وهو أمیر، بمثل هذا الکتاب! إذن لا ینظر فی کتابی؛ ونظرت أن أشقّ کتاب أمیر المؤمنین علیه السلام، فشققته وکتبت من عندی کتاباً عنه لأبی موسی: «أمّا بعد؛ فقد عرفت مودّتک إیّانا أهل البیت وانقطاعک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 642
إلینا، وإنّما نرغب إلیک لما نعلم «1» من حُسن رأیک فینا، فإذا أتاک کتابی هذا فبایع لنا النّاس، والسّلام».
فلمّا قرأ أبو موسی الکتاب قال لی: أنا الأمیر أم أنت؟ قلت: بل أنت الأمیر. فدعا النّاس إلی بیعة علیّ علیه السلام، فلمّا بایع قمت فصعدت المنبر، فرام إنزالی منه، فقلت: أنت تنزلنی عن المنبر؟! وأخذت بقائم السّیف، فقلت: أثبت مکانک، واللَّه لئن نزلت إلیک خذّمتک «2» به. فلم یبرح، فبایعت النّاس لعلیّ وخلعت فی الحال أبا موسی، واستعملت مکانه قرظة بن کعب «3» الأنصاریّ، ولم أبرح من الکوفة حتّی سیّرت لأمیر المؤمنین فی البرّ والبحر من أهلها سبعة آلاف رجل ولحقته بذی قار وقد سار معه من جبال طیّ‌ء وغیرها ألفا رجل؛ ولمّا صار أهل الکوفة إلی ذی قار ولقوا أمیر المؤمنین علیه السلام بها رحّبوا به وقالوا: الحمد للَّه‌الّذی خصّنا بمودّتک وأکرمنا بنصرتک. فجزاهم علیه السلام خیراً «4».
ولمّا استقرّ أمر أهل الکوفة علی الشّخوص «5» لأمیر المؤمنین علیه السلام وخفّ بعضهم لذلک بادر ابن عبّاس ومن معه من الرّسل فیمن اتّبعهم من أهل الکوفة إلی ذی قار للّحاق «6» بأمیر المؤمنین علیه السلام وأخبره «7» بما علیه القوم من الجدّ والاجتهاد فی طاعته، وأ نّهم لاحقون به غیر متأخّرین عنه، وأ نّما تقدّمهم لیستعدّوا «8» للسفر وللحرب- وقد کان استخلف قرظة بن کعب بالکوفة علی ما قدّمناه «9»- ولیحثّ النّاس علی اللّحاق به «10».
__________________________________________________
(1)- ق، ط: نعرف.
(2)- ق، ط: هذبتک. و «خذّمه: قطّعه»، المعجم الوسیط، ج 1، ص 222 (خذم).
(3)- فی النّسخ الثّلاث: قرضة بن عبداللَّه، وهو تصحیف.
(4)- قارن بأنساب الأشراف، ص 230- 231.
(5)- ط: النّهوض.
(6)- ط: للالتحاق.
(7)- ق: إخبار، ط: إخباره.
(8)- ق، ط: یستعدّ.
(9)- فی ص 3: 2651.
(10)- قارن بأنساب الأشراف، ص 230.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 643
فوردَ علی أمیر المؤمنین علیه السلام کتاب قد کُتب إلیه من البصرة بما صنعه القوم بعامله عثمان بن حُنیف «1» وما استحلّوه من الدّماء ونهب الأموال وقتل من قتلوه من شیعته وأنصاره، وما أثاروه من الفتنة بها، فوجده ابن عبّاس وقد أحزنه ذلک وغمّه وأزعجه وقلقه. فأخبره بطاعة أهل الکوفة ووعدهم له بالنّصر، فسرّ عند ذلک «2» وأقام ینتظر أهل الکوفة والمدد الّذی ینتصر به علی عدوّه «3».
المفید، الجمل (من المصنّفات)، 1- 2/ 265، 272
[کتاب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی قرظة بن کعب وأهل الکوفة]:
وروی عمر بن سعد عن یزید بن أبی الصّلت «4» عن عامر الأسدیّ: أنّ علیّاً کتب بفتح البصرة مع عمرو «5» بن سلمة الأرحبیّ إلی أهل الکوفة:
«من عبداللَّه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی قرظة بن کعب ومن قبله من المسلمین، سلام علیکم. فإنِّی أحمد اللَّه إلیکم الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد؛ فإنّا لقینا القوم، النّاکثین لبیعتنا، المفرِّقین لجماعتنا، الباغین علینا من امّتنا، فحاججناهم إلی اللَّه، فنصرنا اللَّه علیهم، وقُتل طلحة والزّبیر، وقد تقدّمت إلیهما بالمعذرة «6» واستشهدت علیهما صلحاء الامّة «7» ونکثهما بالبیعة؛ فما أطاعا المرشدین ولا أجابا النّاصحین، ولاذ أهل
__________________________________________________
(1)- ط:+ رحمه الله.
(2)- م: سری عنه بعض، والظّاهر أ نّه تصحیف.
(3)- قارن بشرح نهج البلاغة، ج 2، ص 187؛ ومجمع الزّوائد، ج 7، ص 236؛ وتطهیر الجنان، ص 51.
(4)- فی النّسخ الثّلاث: بن الصّلت، والأصحّ ما أثبتناه.
(5)- فی النّسخ الثّلاث: عمر، والمثبت هو الصّحیح.
(6)- م، ط: النّذر.
(7)- م: واستشهدت علیهما صلحاء الامّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 644
البصرة «1» بعائشة، فقُتل حولها عالَم «2» جمّ لا یُحصی عددهم إلّااللَّه. ثمّ ضرب اللَّه وجه بقیّتهم فأدبروا. فما کانت ناقة الحِجْر بأشأم منها علی أهل ذلک المصر، مع ما جاءت به من الحوب «3» الکبیر فی معصیتها لربِّها ونبیِّها، واغترار من اغترّ بها، وما صنعته من التّفرقة بین المؤمنین وسفک دماء المسلمین بلا بیِّنة ولا معذرة ولا حجّة لها. فلمّا هزمهم اللَّه أمرت أن لا یُقتل مدبر ولا یُجهز علی جریح، ولا یُکشف عورة ولا یُهتک ستر، ولا یُدخل دار إلّابإذن أهلها، وقد آمنت النّاس. وقد استُشهد منّا رجال صالحون، ضاعف اللَّه لهم الحسنات، ورفع درجاتهم، وأثابهم ثواب الصّابرین، وجزاهم من أهل مصر عن أهل بیت نبیّهم أحسن ما یجزی العاملین بطاعته، والشّاکرین لنعمته؛ فقد سمعتم وأطعتم ودُعیتم فأجبتم، فنِعْمَ الإخوان والأعوان علی الحقّ أنتم، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته».
کتب عبیداللَّه بن أبی رافع فی رجب سنة ستّ وثلاثین «4».
المفید، الجمل (من المصنّفات)، 1- 2/ 403- 404
قرظة بن کعب بن عمرو بن عامر بن زید مناة بن مالک «5» بن الأبجر، شهد احُداً وما بعده من المشاهد «3»، امّه جنیدة بنت ثابت «6» بن سنان بن عبید بن الأبجر «4»، وأخوه لُامِّه عبداللَّه بن إیاس، «4» بعثه عمر بن الخطّاب رضی اللَّه عنهم فی أصحاب له إلی الکوفة یقرئهم القرآن، وأوصاهم بإقلال الرّوایة عن رسول اللَّه (ص)، توفّی بالکوفة، فکان أوّل من نیح علیه بها. روی عنه عامر بن سعد البجلیّ، والشّعبیّ.
__________________________________________________
(1)- ق، ط: البغی.
(2)- ق، ط:- عالم.
(3)- «الحوب: الإثم»، تهذیب اللّغة، ج 5، ص 269 (حوب).
(4)- الشّافی، ج 4، ص 330- 331؛ وتلخیص الشّافی، ج 4، ص 136- 137؛ والمسألة الکافیة کما فی بحار الأنوار، ج 32، ص 252- 253؛ ومستدرک الوسائل، ج 11، ص 52.
(5) (3) [أسد الغابة: ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج، ونسبه هکذا ابن الکلبیّ أیضاً].
(6) (4) [لم یرد فی أسد الغابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 645
حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا علیّ بن عبد العزیز، ثنا أبو نعیم، ثنا محمّد بن قیس الأسدیّ، عن علیّ بن ربیعة، قال: «4» «1» أوّل مَنْ نیحَ علیه بالکوفة: قرظة بن کعب الأنصاریّ (5*). «2»
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 4/ 2359 رقم 2485، 5792/ عنه: ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 202
أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: قرظة بن کعب.
الطّوسی، الرّجال،/ 55
أبو أبی «3» جوشاء، [بالجیم [والواو] والشین المعجمة، کذا رأیته بخطّ الشّیخ أبی جعفر رحمه الله فی کتاب الرّجال] «4»، صاحب رایة أمیر المؤمنین علیه السلام یوم خرج من الکوفة إلی صفِّین، ودفع رایة المهاجرین إلی نوح بن الحارث بن عمرو المخزومیّ، ودفع رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب، ودفع رایة کنانة إلی عبداللَّه بن بکیر، ودفع رایة هُذَیل إلی عمرو بن أبی عمرو الهُذَلیّ، ودفع رایة هَمْدان إلی رفاعة بن أبی رِفاعة الهمدانیّ، وخرج علی مقدّمته أبو لیلی ابن عمرو وأبو سمرة ابن ذویب.
الطّوسی، الرّجال،/ 65/ عنه: ابن داود،/ 395 رقم 20
(باب الأفراد فی القاف): (قرظة) بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب بن الأطنابة الأنصاریّ الخزرجیّ «5» من بنی الحارث بن الخزرج، حلیف بنی عبد الأشهل، یُکنّی أبا عمرو «4»، شهد احُداً وما بعدها من المشاهد، ثمّ فتح اللَّه علی یدیه الرّیّ فی زمن عمر رضی الله عنه سنة ثلاث وعشرین، وهو أحد العشرة الّذین وجّههم عمر رضی الله عنه «6» إلی الکوفة من الأنصار،
__________________________________________________
(1) (5*) [حکاه تنقیح المقال، 2- 2/ 28، عن أسد الغابة].
(2)- [أضاف فی أسد الغابة: قال علیّ بن ربیعة: أخرجه الثّلاثة].
(3)- [لم یرد فی الرّجال لابن داود].
(4)- [من الرّجال لابن داود].
(5) (4) [لم یرد فی أسد الغابة].
(6)- [أضاف فی أسد الغابة: مع عمّار بن یاسر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 646
وکان فاضلًا، ولّاه علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه علی الکوفة «1»، فلمّا خرج علیّ إلی صفِّین حمله «2» معه وولّاها «3» أبا مسعود البدریّ. [...]
شهد قرظة بن کعب مع علیّ رضی الله عنه مشاهده کلّها، «4» وتوفِّی فی خلافته فی دار ابتناهابالکوفة، وصلّی علیه علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، وقیل: بل توفِّی فی إمارة المغیرة بن شعبة بالکوفة فی صدر أیّام معاویة، والأوّل أصحّ إن شاء اللَّه تعالی. «3»
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 3/ 254- 256؛ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 202
وقُرظَة بن کعب بن عمرو بن کعب بن مالک بن الأغرّ بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج ابن الحارث بن الخزرج بن حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر، حلیف بنی عبد الأشهل یکنّی أبا عمرو، وامّه خلیدة بنت ثابت بن سنان بن عبید بن الأبجر بن عوف بن الحارث ابن الخزرج، کان أحد العشرة من الأنصار الّذین بعثهم عمر بن الخطّاب إلی الکوفة، فنزلها وأعقب بها، وورد المدائن فی صحبة علیّ بن أبی طالب لمّا سار إلی صفّین، وکان علی رایة الأنصار یومئذ. وذکر ذلک أبو البختریّ وهب بن وهب القاضی عن جعفر بن محمّد وغیره من شیوخه الّذین ساق عنهم خبر صفّین.
وأخبرنا أبو طالب عمر بن إبراهیم بن سعید الفقیه، أنبأنا أحمد بن إبراهیم بن شاذان، أنبأنا أبو علیّ إسماعیل بن عباد، قال: ثنا أبی، قال: ثنا أبو البختریّ به. وأخبرنا ابن بشران، أنبأنا الحسین بن صفوان، نبّأنا ابن أبی الدّنیا، نبّأنا محمّد بن سعد، أنبأنا الهیثم ابن عدیّ، قال: توفِّی قرظة بالکوفة فی خلافة علیّ وهو [الّذی] صلّی علیه، وولده خلافة علیّ وهو بالکوفة.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 1/ 185
(قرظة) بفتحتین وظاء مشالة ابن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب بن الأطنابة
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی أسد الغابة: لمّا سار إلی الجمل].
(2)- [أسد الغابة: أخذه].
(3)- [أسد الغابة: جعل علی الکوفة].
(4) (3) [حکاه تنقیح المقال، 2- 2/ 28، عن أسد الغابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 647
الأنصاریّ الخزرجیّ، ویقال: قرظة بن عمرو بن کعب بن عمرو بن عائذ بن زید مناة ابن مالک بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج، هکذا نسبه ابن الکلبیّ وغیره. قال البخاریّ: له صحبة؛ وقال البغویّ: سکن الکوفة، وقال ابن سعد: امّه خلیدة بنت ثابت بن سنان، وهو أخو عبداللَّه بن أنیس لُامّه، وشهد قرظة احُداً وما بعدها، وکان ممّن وجّهه عمر إلی الکوفة یفقّه النّاس. وقال ابن السّکن: یکنّی أبا عمرو.
وقال ابن أبی حاتم: یقال: له صحبة، سکن الکوفة وابتنی بها داراً، وکنیته أبو عمرو، مات فی خلافة علیّ، فصلّی علیه. روی عنه عامر بن سعد والشّعبیّ وسعد بن إبراهیم وروایته عنه مرسلة.
وقال ابن حبّان: له صحبة، سکن الکوفة. وحدیثه عند الشّعبیّ، وذکر فی کیفیّة وفاته مثل ما تقدّم، وفیه نظر لما ثبت فی صحیح مسلم من طریق علیّ بن ربیعة، قال:
أوّل من نیح علیه بالکوفة قرظة بن کعب. فقال المغیرة بن شعبة: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «من نیح علیه فإنّه یُعذّب بما نیح علیه یوم القیامة»، وهذا یقتضی أن یکون قرظة مات فی خلافة معاویة حین کان المغیرة علی الکوفة، لأنّ المغیرة کان فی مدّة الاختلاف بین علیّ ومعاویة مقیماً بالطّائف، فقدم بعد موت علیّ، فولّاه معاویة الکوفة بعد أن أسلم له الحسن الخلافة، وبذلک جزم ابن سعد وقال: مات بالکوفة والمغیرة وال علیها؛ وکذا قال ابن السّکن، وزاد: وهو الّذی قتل ابن النّواحة صاحب مسیلمة فی ولایة ابن مسعود بالکوفة، وفتح الرّیّ سنة ثلاث وعشرین، وأسند ما تقدّم فی خلافة علیّ عن علیّ ابن المدینی، ووقع التّصریح بأنّ المغیرة کان یومئذ أمیر الکوفة فی روایة لمسلم، وفی روایة التّرمذیّ: فجاء المغیرة، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: ما بال النّوح فی الإسلام، ثمّ ذکر الحدیث.
وفی کتاب العلم من صحیح البخاریّ ما یدلّ علی أنّ المغیرة مات وهو أمیر الکوفة فی خلافة معاویة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 223 رقم 7100
(ق- محمّد) ابن قرظة «1» بن کعب الأنصاریّ. روی عن أبی سعید الخدریّ: اشتریت
__________________________________________________
(1)- (قرظة) بفتح القاف والرّاء والمعجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 648
کبشاً أصحیَ به، فعدا الذّئب، الحدیث.
وعنه، عن جابر بن یزید الجعفی، ذکره ابن حبّان فی الثّقات. قلت: قال ابن القطّان:
لا یعرف، وقال عبد الحقّ: یقال: إنّه لم یسمع من أبی سعید، وقال الذّهبیّ فی المیزان:
ما روی عنه غیر جابر الجعفیّ.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 9/ 412 رقم 673
(م د ت س- عامر) بن سعد البجلیّ الکوفیّ. روی عن أبی مسعود الأنصاریّ، وأبی قتادة، وأبی هریرة، وجریر بن عبداللَّه البجلیّ، وقرظة بن کعب، وجابر بن سمرة، والبراء ابن عازب، وثابت بن رواحة، وأرسل عن أبی بکر الصِّدِّیق. روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، والعیزار بن حریث، وإبراهیم بن عامر الجمحیّ.
ذکره ابن حبّان فی الثّقات، له فی الصّحیح حدیث واحد وإن کان هو مراد البخاریّ حیث ذکر فی کتاب الطّلاق ممّن قال: لا طلاق قبل النّکاح، عامر بن سعد. فیلزم المزّیّ أن یعلم له علامة التّعلیق.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 5/ 64- 65 رقم 107
(ع- عامر) بن شراحیل بن عبدو، قیل عامر بن عبداللَّه بن شراحیل الشّعبیّ الحمیریّ «1» أبو عمرو الکوفیّ من شعب همدان. روی عن علیّ، وسعد ابن أبی وقّاص، وسعید بن زید، وزید بن ثابت، وقیس بن سعید بن عبادة، وقرظة بن کعب.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 5/ 65 رقم 110
(ق- قرظة «2») بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب بن الأطنابة الأنصاریّ الخزرجیّ أبو عمرو حلیف بنی عبد الأشهل. شهد احُداً وما بعدها، وهو أحد العشرة الّذین وجّههم عمر إلی الکوفة من الأنصار، وعلی یده کان فتح الرّیّ، وولّاه علیّ الکوفة وتوفِّی بها فی
__________________________________________________
(1)- الشّعبیّ، فی التّقریب بفتح المعجمة.
(2)- قرظة بقاف وراء مفتوحتین وإعجام الظّاء، مغنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 649
ولایته، وقیل فی إمرة المغیرة بن شعبة، روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وعن عمر بن الخطّاب.
وعنه عامر الشّعبیّ وعامر بن سعد البجلیّ. قال سعید بن عبید الطّائیّ عن علیّ بن ربیعة:
أوّل من نیح علیه بالکوفة قرظة بن کعب، فقال المغیرة بن شعبة: سمعت النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من نیح علیه یعذب. رواه مسلم والتّرمذی.
قلت: رجّح المؤلِّف أ نّه مات فی إمارة المغیرة، واستدلّ لذلک بالحدیث المتقدِّم ولیست فیه دلالة لاحتمال أن یکون المغیرة قال ذلک عند موته، ولم یکن حینئذٍ أمیراً. وقد جزم أبو حاتم الرّازی وابن سعد وابن حبّان وابن عبدالبرّ بأ نّه مات فی ولایة علیّ وإنّ علیّاً صلّی علیه، لکن فی صحیح مسلم فی هذه القصّة عن علیّ بن ربیعة: أتیت المسجد والمغیرة أمیر الکوفة، وفی روایة له: أوّل من نیح علیه بالکوفة قرظة بن کعب. وفی روایة التّرمذی: مات رجل من الأنصار یقال له: قرظة بن کعب، فنیح علیه، فجاء المغیرة، فصعد المنبر، فهذا یقوِّی قول مَنْ قال أ نّه مات فی إمارة المغیرة، وکانت إمارته علی الکوفة فی عشر الخمسین.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 8/ 368- 369 رقم 654
ما قال فی عمر بن الخطّاب: عن قرظة بن کعب الأنصاریّ قال: أردنا الکوفة، فشیّعنا عمر إلی صِرار، فتوضّأ فغسل مرّتین، ثمّ قال: تدرون لِمَ شیّعتُکم؟ قلنا: نعم، نحن أصحاب رسول اللَّه (ص)، قال: إنّکم تأتون أهل قریة لهم دویٌّ بالقرآن کدویِّ النّحل، فلا تصدّوهم بالأحادیث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن وأقلّوا الرّوایة عن رسول اللَّه (ص)، امضوا وأنا شریککم. (ابن سعد).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 2/ 284- 285 رقم 4017
قرطة بن کعب، دفع إلیه أمیر المؤمنین رایة الأنصار یوم خروجه إلی صفّین، ی‌جخ فی باب الکنی.
التّفرشی، نقد الرّجال،/ 273
قرظة بن کعب ی، وزاد فی سین: الأنصاریّ، وفی الکنی: إنّ علیّاً علیه السلام دفع یوم خروجه إلی صفّین رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب کما یأتی فی أبی الجوشا، وفی قب:
قرظة بمعجمة وفتحات، ابن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ، صحابیّ.
الأسترآبادی، منهج المقال،/ 265- 266
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 650
قرطة بن کعب [ی] الأنصاریّ [سین]، ثمّ فی أبی الجوشاء أنّ علیّاً علیه السلام دفع إلیه رایة الأنصار یوم خروجه إلی صفّین «مح». «1»
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 24
کان قرظة من «2» الصّحابة الرّواة، وکان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، نزل الکوفة، وحارب مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی حروبه، وولّاه فارس.
وتوفِّی سنة إحدی وخمسین، وهو أوّل مَنْ نیح علیه بالکوفة. وخلّف أولاداً، أشهرهم عمرو وعلیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 92/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 122
وقال البخاریّ: کان قرظة من الصّحابة الرّواة، له صحبة. وقال الکشّیّ فی رجاله فی أحوال قرظة بن کعب الأنصاریّ: أنّ علیّاً علیه السلام دفع یوم خروجه إلی صفّین رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ الصّحابیّ. وقال فی الإصابة عن البغویّ: سکن
__________________________________________________
(1)- باب القاف من أسامی الرّواة [عن أمیر المؤمنین ...] قرظة بن کعب.
باب القاف من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...]
قرظة بن کعب الأنصاریّ. سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 201، 210
قرظة بن‌کعب، از اصحاب علی وحسین بن علی علیهما السلام است واو انصاری است، ودر ترجمه ابوالجوشا است که روز خروج امیر المؤمنین علیه السلام به جانب صفین رایت انصار را به قرظه سپرد.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 160
ابو الجوشا صاحب رایت علی علیه السلام بود روز خروج از کوفه به سوی صفین، و رایت «مهاجر» را نوح بن حارث بن عمرو المخزومی داشت، و رایت «انصار» را قرظة بن کعب، و رایت «کنانه» را عبداللَّه بن بکیر بن عبدیالیل داشت، و رایت «هذیل» را پسر عمرو بن ابی عمرو هذلی، و رایت «همدان» را رفاعة بن رفاعة الهمدانی داشت، و ابو لیلی بن عمرو و ابو سمرة بن ذویب را به مقدمه فرستاد.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 172
ابو الجوشا صاحب رایت آن‌حضرت علیه السلام بود، گاهی که از کوفه به جانب صفین رهسپار گشت، و رایت دیگر خود را به نوح بن الحارث بن عمرو المخزومی سپرد، و رایت «انصار» را قرظه بن کعب برافراخت، و رایت «کنانه» را عبداللَّه بن بکیر بن عبدیالیل برافراشت، و رایت «هذیل» را عمرو بن ابی عمرو الهذلی راست کرد و رایت دیگر را رفاعة الهمدانی بلند کرد و بیرون شد و با مقدمه لشگر ابو لیلی بن عمرو و ابو سمرة بن ذویب.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 205
(2)- [فی العیون مکانه: أقول: قرظة، بالحرکات الثّلاث علی القاف والرّاء المهملة والظّاء المعجمة: من ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 651
الکوفة وابتنی بها داراً، ویکنّی أبا عمرو. وقال ابن سعد فی طبقاته: وشهد قرظة احُداً مع النّبیّ صلی الله علیه و آله وما بعدها.
وکان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، نزل الکوفة وحارب مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی حروبه الثّلاثة، وولّاه فارس. وقال نصر بن مزاحم المنقریّ فی کتابه: کان من امراء علیّ علیه السلام بصفّین، وتوفّی فی سنة إحدی وخمسین. وفی صحیح مسلم من طریق علیّ بن ربیعة قال: أوّل مَنْ نیح علیه بالکوفة قرظة بن کعب الأنصاریّ الخزرجیّ، وخلّف أولاداً أشهرهم عمرو وعلیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 186/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173
قرظة بن کعب، عدّه الشّیخ رحمه الله تارة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وأخری بضمّ الأنصاریّ من أصحاب الحسین علیه السلام، وثالثة فی باب الکنی من باب أصحاب علیّ علیه السلام عند تعداد الّذین دفع إلیهم الرّایات یوم خروجه من الکوفة إلی صفّین بقوله: ودفع رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب، انتهی.
وأقول: أوّلًا أنّ قرظة هذا قد أثبته الشّیخ فی المواضع الثّلاثة بالطّاء المهملة وهو سهو منه أو من النّاسخ، وإنّما هو بالظّاء المعجمة کما نصّ علی ذلک ابن حجر، حیث قال:
قرظة بمعجمة وفتحات ثلاث، ابن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ، صحابیّ، انتهی.
وقد وجدناه بالمعجمة فی کتب السّیر والتّواریخ فی ترجمة ابنه عمرو، وکذا فی زیارة النّاحیة المقدّسة، فاهمال الطّاء اشتباه جزماً، وثانیاً أنّ غرض الشّیخ رحمه الله بکون الرّجل من أصحاب الحسین علیه السلام هو کونه من أصحابه فی زمان إمامته لا فی وقعة الطّفّ ضرورة وفاة الرّجل فی سنة إحدی وخمسین علی ما نصّ علی ذلک نصر بن مزاحم المنقریّ وغیره من أهل السّیر ووقعة الطّفّ فی سنة السّتِّین. نعم، ابنه عمرو من شهداء الطّفّ کما مرّ فی ترجمته، وکیف کان، فالرّجل کان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله، وشهد احُداً وما بعده، ثمّ کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ونزل الکوفة وأدرک حروبه الثّلاثة وأعطاه الأمیر علیه السلام رایة الأنصار فی صفِّین، وولّاه أمیر المؤمنین علیه السلام فارس. وفی تسلیم أمیر المؤمنین علیه السلام الرّایة إلیه بصفِّین دلالة علی عدالته، وکذا فی تأمیره إیّاه علی فارس. [ثمّ ذکر کلام ابن الأثیر فی أسد الغابة کما ذکرناه فی الاستیعاب].
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 28
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 652
فی القاموس: «قرظة بن کعب محرّکة، صحابیّ». وقال الزّبیدیّ فی شرحه: «جدّ عمرو، وهو من الأنصار- رضی الله عنه- کما فی العباب، والّذی فی المعجم لابن فهد: قرظة بن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ الخزرجیّ من فضلاء الصّحابة، شهد احُداً وولی الکوفة لعلیّ، وقد شهد فتح الرّیّ زمن عمر»، وفی تقریب التّهذیب: «قرظة بمعجمة وفتحات ابن کعب ابن ثعلبة الأنصاریّ، صحابیّ، شهد الفتوح بالعراق، ومات فی حدود الخمسین علی الصّحیح/ س ق»، وفی توضیح الاشتباه للسّارویّ: «قرظة بالقاف والرّاء والظّاء المعجمة، محرّکة ابن کعب الأنصاریّ».
وقال الشّیخ الحرّ العاملیّ علیه السلام فی رسالته فی معرفة الصّحابة: «قرظة بن کعب الأنصاریّ، عدّه الشّیخ الطّوسیّ رحمه الله فی رجاله من أصحاب علیّ علیه السلام، وذکره أیضاً فی أصحاب الحسین علیه السلام، وفی تقریب ابن حجر: قرظة بمعجمة وفتحات، ابن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ، صحابیّ. وفی مختصر الذّهبیّ: وقد ولی الکوفة لعلیّ علیه السلام وسیأتی فی الکنی أنّ علیّاً علیه السلام دفع یوم خروجه إلی صفِّین رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب».
ابن هلال، الغارات، 2/ 775- 776
قرظة بن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ الخزرجیّ، صحابی مشهور، ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، شهد احُداً وما بعدها من المشاهد، وهو کما فی أسد الغابة وغیره أحد العشرة الّذین وجّههم عمر مع عمّار بن یاسر إلی الکوفة من الأنصار، وکان فاضلًا، وفتح الرّیّ سنة ثلاث وعشرین فی خلافة عمر، وولّاه علیّ علیه السلام الکوفة لمّا سار إلی الجمل، فلمّا صار إلی صفّین أخذه معه.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 837
عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر: أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام لمّا دنا إلی الکوفة مقبلًا من البصرة خرج النّاس مع قرظة بن کعب یتلقّونه، یتلقّونه دون هذا النّضر بن زیاد، فدنوا منه یهنّونه بالفتح وأ نّه لیمسح العرق عن جبهته، فقال له قرظة بن کعب:
الحمد للَّه‌یا أمیر المؤمنین الّذی أعزّ ولیّک وأذلّ عدوّک ونصرک علی القوم الباغین الطّاغین الظّالمین، الخبر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 653
المفید، الکافئة (من المصنّفات)، 6- 2/ 31 رقم 33؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 837

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

(أمّا عمرو) فجاء إلی أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام أیّام المهادنة فی نزوله بکربلاء «1» قبل الممانعة «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 92/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 186؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173؛ المیانجی، العیون العبری،/ 122
جاء إلی الحسین یوم السّادس من المحرّم أیّام المهادنة.
وقد جاهد عمرو بن قرظة الیوم العاشر مجاهدة الأبطال حتّی استشهد رضوان اللَّه علیه، وزاد شرفاً علی الشّهادة بتسلیم الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه علیه، بالخصوص فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 336
ورد عمرو إلی کربلاء، أیّام المهادنة، فالتحق برکاب الشّهادة مع الحسین علیه السلام.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406

إرساله إلی عمر بن سعد لعنه اللَّه من قِبَل الإمام علیه السلام‌

قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جَناب، عن هانی بن ثُبَیت الحضرمیّ- وکان قد شهد قتل الحسین- «2» قال: بعث «3» «2» الحسین علیه السلام إلی عمر بن سعد «4» عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ أن: القنی اللّیل بین عسکری وعسکرک «4»، قال: فخرج عمر بن سعد فی نحو
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: یوم السّادس من المحرّم].
(2) (2) [فی نفس المهموم: إنّه بعث، وفی المعالی: قال إنّه بعث].
(3)- [فی نهایة الإرب مکانه: قال: ثمّ بعث ...].
(4- 4) [نهایة الإرب: أن ألقنی اللّیلة بین عسکری وعسکرک، وکان رسوله إلیه عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 654
من عشرین فارساً، وأقبل حسین فی مثل ذلک، فلمّا التقوا «1»، أمر حسین أصحابه أن یتنحّوا عنه، وأمر عمر بن سعد أصحابه «2» بمثل ذلک؛ «3» قال: فانکشفنا عنهما بحیث لا نسمع «4» أصواتهما ولا کلامهما «3»؛ فتکلّما، فأطالا حتّی ذهب من اللّیل هزیع «5»، ثمّ انصرف کلّ واحد منهما إلی عسکره بأصحابه، «6» [الخبر کما ذکرناه فی عقبة بن سمعان رقم 234. أنظر عنوان أخباره عن الطّف: منها رقم 6]. «7»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 413- 414/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 219- 220، 221؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 326؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 187؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 428- 430
«7»
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: التقیا].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [المعالی: یسمع].
(5)- [فی نهایة الإرب: جانب هزیع من اللّیل نحو من ثلاثة أو أربعة].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین والمعالی].
(7)- هانی بن‌ثبیت حضرمی که هنگام کشته شدن حسین حضور داشته بود، گوید: حسین علیه السلام عمرو بن قرظه انصاری را پیش عمر بن سعد فرستاد که: امشب میان اردوگاه من و اردوگاه خودت مرا ببین.
گوید: عمربن سعد با حدود بیست سوار بیامد، حسین نیز با همانند آن بیامد و چون به هم رسیدند حسین به یاران خویش گفت دور شوند. عمربن سعد نیز با یاران خویش چنین گفت.
گوید: از آن‌ها دور شدیم چندان که صدا و سخنشان را نمی‌شنیدیم. سخن کردند و طول دادند تا پاسی از شب برفت. پس از آن هر کدام با یارانشان سوی اردوگاه خویش بازگشتند و کسان درباره آن‌چه در میانشان رفته بود به پندار سخن کردند، پنداشتند که حسین به عمر بن سعد گفته بود: «با من پیش یزید بن معاویه بیا و دو اردو را به جای می‌گذاریم.»
عمر گفته بود: «در این صورت خانه ام را ویران می‌کنند.»
گفته بود: «من آن را برایت می‌سازم.»
گفته بود: «املاکم را می‌گیرند.»
گفته بود: «از اموال خودم در حجاز بهتر از آن به تو می‌دهم.»
گوید: و عمر این را خوش نداشته بود.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 655
ثمّ بعث الحسین إلی عمر بن سعد عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ أن: القنی اللّیلة بین عسکری وعسکرک.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 283
وکان الحسین علیه السلام یرسله إلی «1» عمر بن سعد فی المکالمة الّتی دارت بینهما قبل إرسال شمر بن ذی الجوشن، فیأتیه بالجواب حتّی کان القطع بینهما بوصول شمر «2». «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 92/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 186- 187؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 336؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173
غرور ابن سعد: وأرسل الحسین عمرو بن قرظة الأنصاریّ إلی ابن سعد یطلب
__________________________________________________
- گوید: کسان بی آن که چیزی شنیده باشند یا دانسته باشند چنین می‌گفتند ومیان‌شان رواج یافته بود.
عقبة بن سمعان گوید: همراه حسین بودم با وی از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق، تا وقتی که کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم، به خدا آن‌چه مردم می‌گویند و پنداشته‌اند نبود و نگفته بود که دست در دست یزیدبن معاویه نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند، بلکه گفت: «بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا می‌کشد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری،/ 3007- 3008
(1)- [فی تنقیح المقال مکانه: أرسله الحسین إلی ...].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: یوم التّاسع من المحرّم بعد صلاة العصر بکتاب عبیداللَّه بن زیاد إلی عمر ابن سعد].
(3)- طبری گوید: حسین علیه السلام عمروبن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد که: «شبانه میان دو لشگر مرا دیدار کن.»
عمر سعد با بیست سوار آمد و حسین هم با بیست سوار. چون به هم رسیدند، حسین یاران خود را کنار کرد و عمر سعد نیز. با هم خلوت کردند و بسیار گفت‌وگو کردند تا پاسی از شب گذشت و هر کدام به لشگر خود برگشتند و کسی ندانست با هم چه گفتند. ولی محافل مطلع چنین گفته اند که حسین به عمر بن سعد گفت: «در خروج بر یزید با من همراه شو و از قشون آن‌ها کناره گیر.»
عمر گفت: «خانه‌ام ویران می‌شود.»
فرمود: «من آن را می‌سازم.»
گفت: «املاکم ضبط می‌شود.»
فرمود: «بهتر از آن را از ملک خود در حجاز به تو می‌دهم.»
عمر از آن اظهار ناخوشی کرد، این سخن‌ها میان مردم شایع شد ولی نه چیزی شنیدند و نه دانستند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 96
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 656
الاجتماع معه لیلًا بین العسکرین، فخرج کلّ منهما فی عشرین فارساً، وأمر الحسین من معه أن یتأخّر إلّاالعبّاس وابنه علیّاً الأکبر، وفعل ابن سعد کذلک وبقی معه ابنه حفص وغلامه.
فقال الحسین: یا ابن سعد! أتقاتلنی؟ أما تتّقی اللَّه الّذی إلیه معادک؟ فأنا ابن من قد علمت، ألا تکون معی وتدع هؤلاء؟ فإنّه أقرب إلی اللَّه تعالی.
قال عمر: أخاف أن تُهدم داری؛ قال الحسین: أنا أبنیها لک؛ قال: أخاف أن تؤخذ ضیعتی؛ قال علیه السلام: أنا أخلّف علیک خیراً منها من مالی بالحجاز. ویروی أ نّه قال لعمر:
أعطیک البغیبغة، وکانت عظیمة، فیها نخل وزرع کثیر دفع معاویة فیها ألف ألف دینار فلم یبیعها منه؛ فقال ابن سعد: إنّ لی بالکوفة عیالًا وأخاف علیهم من ابن زیاد القتل.
ولمّا أیس منه الحسین، قام وهو یقول: مالک؟! ذبحک اللَّه علی فراشک عاجلًا، ولا غفر لک یوم حشرک، فواللَّه إنّی لأرجو أن لا تأکل من بُرّ العراق إلّایسیراً، قال ابن سعد مستهزءاً: فی الشّعیر کفایة.
وأوّل ما شاهده من غضب اللَّه علیه ذهاب ولایة الرّیّ، فإنّه لمّا رجع من کربلا لها، طالبه ابن زیاد بالکتاب الّذی کتبه له بولایة الرّیّ، فادّعی ابن سعد ضیاعه، فشدّد علیه بإحضاره، فقال له ابن سعد: ترکته یقرأ علی عجائز قریش اعتذاراً منهنّ، أما واللَّه لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو نصحتها أبی سعداً کنت قد أدّیت حقّه؛ فقال عثمان بن زیاد، أخو عبیداللَّه: صدق، وددت أنّ فی أنف کلّ رجل من بنی زیاد خزامة إلی یوم القیامة، وأنّ الحسین لم یُقتل، وکان من صنع المختار معه، أ نّه لمّا أعطاه الأمان، استأجر نساء یبکین علی الحسین، ویجلسن علی باب عمر بن سعد، وکان هذا الفعل یلفت نظر المارّ إلی أنّ صاحب هذه الدّار قاتل سیّد شباب أهل الجنّة، فضجر ابن سعد من ذلک وکلّم المختار فی رفعهنّ عن باب داره، فقال المختار: ألا یستحقّ الحسین البکاء علیه؟ ولمّا أراد أهل الکوفة أن یؤمِّروا علیهم عمر بن سعد بعد موت یزید بن معاویة لینظروا فی أمرهم، جاءت نساء همدان وربیعة إلی الجامع الأعظم صارخات یقلن: ما رضی ابن سعد بقتل الحسین حتّی أراد أن یتأمّر علینا، فبکی النّاس وأعرضوا عنه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 657
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 247- 249
وکان موضع ثقة الحسین علیه السلام فی مراسلاته مع عمر بن سعد للمفاوضة. ذکره الطّبریّ فی تاریخه، وابن شهرآشوب فی مناقبه، والخوارزمی فی مقتله، والمجلسی فی بحاره، وورد ذکره فی (الزّیارة والرّجبیّة).
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406
وأرسله الحسین علیه السلام إلی عمر بن سعد فی المکالمة الّتی دارت بینهما لیلًا، وقد مرّت فی ص «84»، وبقی معه إلی أن قُتل بین یدیه کما مرّ. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 122

استشهاده‌

وخرج عمرو بن قرظة بن کعب الأنصاریّ یقاتل دون الحسین وهو یقول:
قد علمت کتیبة الأنصار إنِّی سأحمی حوزة الذِّمار
ضرب غُلامٍ غیر نکس شار
وقاتل حتّی قُتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 399- 400، أنساب الأشراف، 3/ 192
قال: وخرج عمرو بن قَرَظة الأنصاریّ «2» یقاتل دون حسین «2» وهو یقول:
قد علمَتْ کتیبةُ الأنصار أنِّی سأحمی حوزة الذّمارِ
ضرب غُلامٍ غیر نکسٍ شاری دون حسین مُهجتی وداری «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 434/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 262؛ المیانجی، العیون العبری،/ 122
__________________________________________________
(1)- امام حسین علیه السلام او را به عنوان نماینده خویش، برای گفت‌وگو به سوی عمر بن سعد فرستاد، (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103
(2- 2) [لم یرد فی العیون].
(3)- گوید: عمرو بن قرظه انصاری بیامد، و پیش روی حسین بجنگید و رجز خواند تا کشته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3035
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 658
ثمّ [بعد عمرو بن جنادة] خرج عمرو بن قرظة الأنصاریّ وهو یقول:
قد «1» علمت کتیبة الأنصار أنِّی أحمی «2» حوزة الذّمار
ضرب غُلامٍ غیر نکس شار دون حسین مهجتی وداری «3»
ثمّ حمل، فقاتل قتالًا شدیداً حتّی قُتل «3».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 22/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406
قال أبو مخنف: وبرز عمرو بن قرظة الأنصاریّ وهو یقول «4»:
قد علمت کتیبة الأنصار «5» أنِّی سأحمی «5» حوزة الذّمار
ضرب غلام غیر نکس شار دون حسین مهجتی وداری
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 105/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 22؛ البحرانی، العوالم، 17/ 265؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296
وخرج عمرو بن قرظة الأنصاریّ وقاتل دون الحسین، فقُتل.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
وقاتل عمرو بن أبی قرظة الأنصاریّ دون الحسین علیه السلام وهو یقول:
قد علمت کتیبة الأنصار أن سوف أحمی حوزة الذِّمار
ضرب غُلامٍ لیس بالفرّار دون حسین مهجتی وداری
قوله: وداری، أشار إلی عمر بن سعد، التمس منه الحسین علیه السلام المهادنة، قال: تُهدم داری، فقاتل قتال الرّجل الباسل وصبر علی الخطب الهایل، وکان یلتقی السّهام بمهجته، فلم یصل إلی الحسین علیه السلام سوء حتّی اثخن بالجراح، فقال له علیه السلام: أوَفیتُ؟ قال: نعم،
__________________________________________________
(1)- [فی بحر العلوم مکانه: مبارزة ورجزاً هکذا: قد ...].
(2)- [بحر العلوم: سأحمی].
(3- 3) [لم یرد فی بحر العلوم].
(4)- [فی البحار والعوالم مکانهما: وفی المناقب أ نّه کان یقول ...].
(5- 5) [فی البحار والعوالم: أن سوف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 659
أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله السّلام وأعلمه أنِّی فی الأثر، فقُتل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 31
فخرج عمرو بن قرظة الأنصاریّ، فاستأذن الحسین علیه السلام «1»، فأذن له، فقاتل قتال المشتاقین إلی الجزاء، وبالغ فی خدمة سلطان السّماء حتّی قتل جمعاً کثیراً «2» من حزب ابن زیاد، وجمع بین سداد وجهاد «2» وکان لا یأتی إلی «3» الحسین علیه السلام سهم «4» إلّااتّقاه بیده «5» ولا سیف إلّاتلقّاه بمهجته، فلم یکن یصل إلی الحسین علیه السلام سوء حتّی اثخن بالجراح، «6» فالتفت إلی الحسین «6» علیه السلام، وقال: یا ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله! أوفیت؟ فقال علیه السلام: نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ «7» رسول اللَّه عنِّی «8» السّلام، وأعلمه أنِّی فی الأثر؛ فقاتل حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه «9». «10»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 107- 108/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 22؛ البحرانی، العوالم، 17/ 265؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 303؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296؛ القمّی، نفس المهموم،/ 262؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 189؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 75؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 394؛ المیانجی، العیون العبری،/ 122
«10»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی مثیر الأحزان: فی المبارزة].
(2- 2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی].
(4)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة].
(6- 6) [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [زاد فی مثیر الأحزان: جدّی].
(8)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء، وفی الأسرار والعیون ومثیر الأحزان: منّی].
(9)- [زاد فی المعالی: «تنبیه» إنّ السّلام الّذی بلغه علیّ الأکبر عن جدِّه لأبیه هو جواب للسّلام الّذی أرسله الحسین علیه السلام مع عمرو بن قرظة، حیث قال له: اقرأ رسول اللَّه عنّی السّلام وأعلمه إنّی فی الأثر، فجاء الجواب علی لسان علیّ الأکبر: العجل العجل، فإنّ لک کأساً مذخورة، وذلک لأنّ الوافد قد یتحف بأحبّ الأشیاء، وکان فی تلک السّاعة أحبّ الأشیاء إلی الحسین علیه السلام الماء خصوصاً من ید جدّه صلی الله علیه و آله].
(10)- پس از مسلم، عمرو بن قرظه انصاری از خیمه‌ها به‌در آمد و از حسین اجازه خواست. حسین-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 660
__________________________________________________
- علیه السلام اجازه اش داد، عاشقانه جنگید و در خدمت سلطان آسمان‌ها، بسیار کوشید تا از سربازان ابن زیاد فراوان بکشت. این قهرمان رشید هم جنگ می‌کرد و هم سنگر دفاعی را داشت. هر تیری که به سوی حسین پرتاب می‌شد، دست خود را سپر می‌کرد و هر شمشیری که به طرف حسین می‌آمد، به جان خودش می‌خرید تا در اثر زیادی زخم، تاب و توانش نماند. روی به جانب حسین کرد و گفت: «ای پسر پیغمبر! وفاداری کردم؟»
فرمود: «آری، و چون تو پیش از من به بهشت می‌روی، سلام مرا به رسول خدا ابلاغ کن و به عرض برسان که من نیز به دنبال تو می‌آیم.»
پس آن قدر جنگ کرد تا شهید شد، رضوان اللَّه علیه.
فهری، ترجمه لهوف،/ 107- 108
آن‌گاه عمر بن قرظه انصاری و عبدالرحمان بن عروه از عقب هم، سازِ نبرد کرده، جان‌ها فدا ساختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 158
بعد از او [عبدالرحمان بن عبداللَّه]، عمر بن قرظه انصاری، جان خود را فدای سید شهدا کرد و در پیش روی آن حضرت ایستاد و جهاد می‌کرد، و هر نیزه و شمشیر و تیری که متوجه آن امام کبیر می‌گردید، به جان می‌خرید و نمی‌گذاشت که به آن حضرت آسیبی برسد. چون از پا درآمد گفت: «یابن رسول اللَّه! آیا وفا به عهد خود کردم؟»
حضرت فرمود: «بلی، چون داخل بهشت شوم، تو در پیش روی من خواهی بود، اکنون رسول خدا را از من سلام برسان و بگو که من نیز به زودی می‌رسم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 669
و دیگر، عمرو بن قرظه الانصاری، آغاز جهاد فرمود و عمرو در خدمت امام علیه السلام به تمام رغبت جانبازی می‌نمود. اگر خدنگی به سوی آن حضرت گشاده می‌شد، سینه خویش را آماج 1 می‌داشت و اگر زخم نیزه و شمشیر فرا می‌رسید، بر تن و جان می‌خرید. ناگاه، به جانب آن حضرت نگران شد.
وقال: «یا ابن رسول اللَّه! أوَفیتُ؟ قال: نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه منِّی السّلام، وأعلمه أنِّی فی الأثر».
عرض کرد: «ای پسر پیغمبر خدای! آیا شرط جانبازی به پای آوردم؟»
فرمود: «به عهد خویش وفا کردی، اکنون رسول خدای را از من سلام برسان، که اینک من بر اثرم 2 و در می‌رسم.»
بالجمله، عمرو اجازت مبارزت یافت و این ارجوزه قرائت نمود:
قد علمت کتیبة الأنصار أن سوف أحمی حوزة الذّمار
ضرب غلامٍ غیر نکسٍ ساری دون حسین مُهجتی وداری 3
و چنان عاشقانه خویشتن را به میان لشگر دشمن افکندی که هیچ عاشق هجران زده، به خلوت سرای معشوق در نشدی، و رزمی صعب داد و بسیار کس از اعدا را به خاک انداخت و طعمه ذئاب و کلاب 4-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 661
فلمّا کان الیوم العاشر من المحرّم، استأذن الحسین علیه السلام فی القتال، ثمّ برز وهو یقول:
قد علمت کتائب الأنصار أ نّی سأحمی حوزة الذّمارِ
فعل غلام غیر نکس شار دون حسین مهجتی وداری
(شار) الشّاری: الباذل نفسه فی سبیل اللَّه، مأخوذ من قوله تعالی: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابتغاءَ مَرضاةِ اللَّه».
(قال) الشّیخ ابن نما: عرّض بقوله: «دون حسین مهجتی وداری»، بعمر بن سعد، فإنّه لمّا قال له الحسین علیه السلام: صر معی، قال: أخاف علی داری، فقال الحسین علیه السلام له:
أنا أعوِّضک عنها، قال: أخاف علی مالی، فقال له: أنا أعوِّضک عنه من مالی بالحجاز، فتکرّه، انتهی کلامه.
ثمّ إنّه قاتل ورجع إلی الحسین علیه السلام، فوقف دونه لیقیه من العدوّ. (قال) الشّیخ ابن نما: فجعل یلتقی السّهام بجبهته وصدره فلم یصل إلی الحسین علیه السلام سوء حتّی اثخن بالجراح، فالتفت إلی الحسین علیه السلام، فقال: أوَفیت یا ابن رسول اللَّه؟ قال: نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله السّلام وأعلمه أنِّی فی الأثر، فخرّ قتیلًا رضوان اللَّه علیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 92
__________________________________________________
- ساخت. پس شربت شهادت چشید و رخت به سرای دیگر کشید.
1. آماج: جایی که نشانه تیر را در آن نصب کنند.
2. اثر (به فتحتین): دنبال.
3. در عاشر بحار و نفس المهموم به جای (ساری) (شاری) ضبط نموده، و شاری: کسی است که برای دفاع از قوم خود، پیشاهنگ جنگ شود. پس معنی رباعی این است:
سپاه انصار باور دارند که من از محیط حرمسرا دفاع می‌کنم. ضربت من ضربت جوانی سربلند و پیشاهنگ است. خون دل و خانمان من فدای حسین باد.
4. ذئاب: گرگ‌ها، کلاب: سگ‌ها.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 295- 296
و هلاکت جمعی به دست عمرو بن قرظه انصاری.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 662
فلمّا کان الیوم العاشر ونشب «1» القتال خرج عمرو بن قرظة الأنصاریّ یقاتل دون الحسین علیه السلام، وهو یقول:
قد علمت کتیبة الأنصار أنِّی سأحمی حوزة الذِّمارِ
ضرب غُلامٍ غیر نکس شاری دون حسین مهجتی وداری
وقال الشّیخ محمّد بن نما فی کتاب المثیر: عرّض بقوله: «دون حسین مهجتی وداری» وأشار إلی عمر بن سعد اللّعین لمّا قال له الحسین علیه السلام أیّام المهادنة: وصر معی، قال اللّعین: أخاف علی داری، فقال له الحسین علیه السلام: أنا أعوّضک عنها «2»، قال: أخاف علی مالی، فقال له: أنا أعوّضک من مالی بالحجاز، فتکرّه «3» ذلک عمر، انتهی کلامه.
ثمّ أ نّه قاتل ساعة ورجع إلی الحسین علیه السلام، فوقف دونه لیقیه من العدوّ، وقال ابن نما: فجعل یلتقی السّهام «4» بجبهته وصدره «4»، فلم یصل إلی الحسین علیه السلام سوء حتّی اثخن بالجراح، فالتفت إلی الحسین علیه السلام، فقال: أوَفیت یا ابن رسول اللَّه؟ قال له الحسین علیه السلام:
نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله منِّی السّلام وأعلمه «5» أنِّی فی الأثر «5»، فخرّ قتیلًا رضوان اللَّه علیه.
الشّاری: الباذل نفسه فی سبیل اللَّه، کأ نّه مأخوذ من قوله تعالی: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابتغاءَ مَرضاةِ اللَّه».
المهادنة: المعاقدة علی ترک الحرب مدّة معلومة. «6»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 187/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174
«6»
__________________________________________________
(1)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: وقال أبو مخنف: حدّثنی أبو جناب عن هانی بن ثبیت الحضرمیّ وکان‌قد شهد عاشوراء قال: فلمّا شبّ ...].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: أنکر].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: بصدره وبدنه].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(6)- به میدان رفت و برای حسین علیه السلام جنگید و می‌سرود:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 663
وجاء عمرو بن قرظة الأنصاریّ ووقف أمام الحسین یقیه من العدوّ ویتلقّی السّهام بصدره وجبهته، فلم یصل إلی الحسین سوء، ولمّا کثر فیه الجراح، التفت إلی أبی عبداللَّه وقال: أوَفیت یا ابن رسول اللَّه؟ قال: نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه منّی السّلام وأعلمه أ نّی فی الأثر، وخرّ میّتاً.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 306- 307
وجاء عمرو بن قُرظة الأنصاریّ، ووقف أمام الحسین علیه السلام یقیه من العدوّ ویتلقّی السّهام بصدره ووجهه، فلم یصل إلی الحسین سوء، فلمّا کثرت فیه الجراح، التفتَ إلی الحسین علیه السلام وقال له: «أوَفیت یا ابن رسول اللَّه»؟ قال الحسین: نعم، أنت أمامی فی الجنّة، فاقرأ رسول اللَّه عنِّی السّلام، وأعلمه أنِّی فی الأثر. فقاتل حتّی قُتل- رضوان اللَّه علیه-.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 406

ما فعل أخوه بعد استشهاد عمرو بن قرظة؟

وکان الزّبیر بن قرظة بن کعب أخوه مع عمر بن سعد، فنادی: یا حسین، یا کذّاب یا ابن الکذّاب! أضللت أخی وغررته حتّی قتلته. فقال حسین: إنّ اللَّه لم یضلّ أخاک،
__________________________________________________
-«همی دانند گردانان انصار که هستم حوزه پیمان نگهدار
زنم با تیغ بران چون غلامی به فرمان حسین آن یار و غمخوار
که هم نور دو چشمان است و هم دار»
می‌گویم: این که حسین را دار خود گفته، به عمربن سعد تعرض کرده که در ضمن گفت‌وگو با حسین علیه السلام می‌گفت: «خانه‌ام ویران می‌شود.»
سید گفته: پس از آن که مسلم بن عوسجه کشته شد، عمرو بن قرظه انصاری بیرون شد و از حسین علیه السلام اجازه خواست و اذنش داد و چون شیفتگان بهشت جنگید و در خدمت سلطان آسمان کوشید تا جمع بسیاری از لشگر ابن‌زیاد را کشت و میان سداد و جهاد جمع کرد. هر تیری سوی حسین می‌آمد، دست جلو آن می‌داد و هر شمشیری به او حوالت می‌شد، به خود می‌خرید و تا زنده بود، زخمی به حسین نرسید و زخم فراوانی برداشت و رو به حسین علیه السلام کرد و گفت: «یابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله! وفا کردم؟»
فرمود: «آری، تو پیش از من به بهشت می‌روی. سلام مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسان و به او خبر ده که من در دنبال توام.»
و جنگید تا کشته شد، انتهی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 664
ولکنّه هداه وأضلّک. فقال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک، وحمل علی الحسین، فاعترضه نافع ابن هلال المرادیّ، فطعنه، فصرعه، فاستنقذ وبرأ بعد.
وقال بعضهم: اسم ابن قرظة الّذی کان مع عمر بن سعد: علیّ، والأوّل قول الکلبیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 400، أنساب الأشراف، 3/ 192
قال أبومخنف: عن ثابت بن هبیرة: فقُتل عمرو بن قرظة بن کعب، وکان مع الحسین، وکان علیّ أخوه «1» مع عمر بن سعد، فنادی علیّ بن قرظة: یا «2» حسین، «3» یا کذّاب ابن الکذّاب «3»، أضللت أخی وغررته حتّی قتلته. قال: إنّ اللَّه لم یضلّ أخاک، «4» ولکنّه هدی أخاک «4» وأضلّک؛ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک أو أموت دونک؛ فحمل علیه، فاعترضه نافع بن هلال المرادیّ، فطعنه، فصرعه، فحمله أصحابه، فاستنقذوه، «3» فدُووِی بعد «3»، فبرأ «5». «6»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 434/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 262- 263؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 394؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406؛ المیانجی، العیون العبری،/ 122- 123
__________________________________________________
(1)- [فی الکامل وبحرالعلوم مکانهما: وکان أخوه ...، وزاد فی بحرالعلوم: أی علیّ بن قرظة].
(2)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانهما: ورُوی أنّ أخاه علیّ بن قرظة کان فی جیش عمر بن سعد، فنادی: یا ...، وفی العیون مکانه: وأمّا علیّ فکان فی جیش ابن سعد، لمّا قُتل أخوه نادی: یا ...].
(3- 3) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(4) (4) [فی الکامل وبحرالعلوم: بل هداه].
(5)- [أضاف فی بحرالعلوم: وکذلک یذکر البلاذری فی أنسابه إلّاأ نّه یسمّی أخا عمر والزّبیر].
(6)- ثابت‌بن هبیره گوید: وقتی عمرو بن قرظة بن کعب کشته شد، علی برادرش که همراه عمر بن سعد بود، بانگ زد: «ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو! برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا به کشتنش دادی.»
حسین گفت: «خدا برادرت را گمراه نکرد، بلکه برادرت را هدایت کرد و تو را گمراه کرد.»
گفت: «خدایم بکشد اگر تو را نکشم یا پیش روی تو کشته شوم.»
گوید: پس سوی حسین حمله برد، نافع بن هلال مرادی راه بر او بگرفت و ضربتی زد که از پای درآمد، یارانش او را ببردند و بعدها مداوایش کردند که بهی یافت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3035
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 665
وأمّا علیّ فخرج مع عمر بن سعد، فلمّا قُتل أخوه عمرو، برز من الصّفّ ونادی:
یا حسین، یا کذّاب! أغررت أخی وقتلته؟! فقال الحسین علیه السلام: إنِّی لم أغرّ أخاک، ولکن هداه اللَّه وأضلّک؛ فقال علیّ: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک أو أموت دونک. ثمّ حمل علی الحسین علیه السلام، فاعترضه نافع بن هلال، فطعنه حتّی صرعه، فحمل أصحابه علیه واستنقذوه، فدُووِی بعد، فبُرئ.
ولعلیّ هذا دون أخیه الشّهید ترجمة فی کتب القوم، وروایة عنه ومدح فیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 92- 93
وأمّا علیّ بن قرظة علی ما رواه أهل السِّیَر فخرج مع عمر بن سعد اللّعین إلی کربلاء، فلمّا قُتل أخوه عمرو بن قرظة، برز من الصّفّ ونادی «1»: یا حسین، یا کذّاب! أضللت أخی وغررته حتّی قتلته، فقال له الحسین علیه السلام: إنّ اللَّه لم یضلّ أخاک ولکن هداه اللَّه وضللت، فقال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک أو أموت دونک. ثمّ حمل علی الحسین علیه السلام، فاعترضه نافع بن هلال المرادیّ، فطعنه حتّی صرعه، فحمل أصحابه علیه، فاستنقذوه، فدُووِی بعد ذلک، فبرأ. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 187/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 174
فنادی أخوه علیّ، وکان مع ابن سعد: یا حسین، یا کذّاب! غررت أخی حتّی قتلته؟! فقال علیه السلام: إنّی لم أغرّ أخاک، ولکن اللَّه هداه وأضلّک؛ فقال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک، ثمّ
__________________________________________________
(1)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: وروی أهل السّیر: إنّه لمّا قُتل عمرو بن قرظة، برز علیّ بن قرظة الّذی‌کان قد خرج مع عمر بن سعد إلی کربلاء، من صفّ عمر بن سعد نادی ...].
(2)- (ط مل) روایت شده که برادرش علی بن قرظه، در لشگر عمر بن سعد بود، فریاد زد: «یا حسین! یا کذاب ابن کذاب! برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا او را کشتی.»
فرمود: «خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه او را هدایت کرد و تو را گمراه کرد.»
گفت: «خدایم بکشد اگر تو را نکشم یا در تلاش خود برای تو نمیرم.»
و بر آن حضرت حمله کرد و نافع بن هلال مرادی، جلو او را گرفت و نیزه ای به او زد و او را به خاک انداخت. یاران او حمله کردند و او را نجات دادند و مداوا شد و خوب شد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 666
حمل علی الحسین لیطعنه، فاعترضه نافع بن هلال الجملیّ، فطعنه حتّی صرعه، فحمله أصحابه وعالجوه، وبَرِئ. المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 307

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی عمر [أو عمرو] «1» بن قُرظة [أو قرطة] «2» الأنصاریّ. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 272، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 186؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 173

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی عمرو [أو عمر] «4» بن قرظة الأنصاریّ. «5»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 178

265- عمرو بن قیس المشرقیّ الهمدانی‌

حدّثنی الحسین بن أحمد، قال: حدّثنی أبی عن محمّد بن أحمد، عن محمّد «6» بن إسماعیل، عن علیّ بن الحکم، عن أبیه، عن أبی الجارود، عن عمرو «7» بن قیس المشرقیّ، قال:
__________________________________________________
(1)- [من البحار والعوالم والأسرار وناسخ التّواریخ وسائر المصادر].
(2)- [من الإقبال].
(3)- سلام بر عمرو بن قرظه انصاری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(4)- [من الإقبال].
(5)- سلام بر عمرو بن قرظه انصاری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(6)- [فی البحار والعوالم مکانهما: ابن إدریس، عن أبیه، عن الأشعریّ، عن محمّد ...].
(7)- [فی الأسرار مکانه: فی البحار مسنداً عن عمرو ...، وفی المعالی مکانه: وسار علیه السلام حتّی بلغ علیه السلام قصر بنی مقاتل، فنزل بها عن عمرو ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 667
دخلتُ علی الحسین علیه السلام أنا وابن عمّ لی وهو فی قصر بنی مقاتل، فسلّمنا علیه، فقال له ابن عمِّی: یا أبا عبداللَّه! هذا الّذی أری خضاب أو شعرک؟ فقال: خضاب، والشّیب إلینا بنی هاشم یعجل «1»، ثمّ أقبل علینا، فقال: جئتما «2» لنصرتی «3»؟ فقلت: إنِّی رجل «4» کبیر «5» السِّنّ، کثیر الدّیْن «4»، کثیر العیال، وفی یدی بضائع للنّاس ولا «6» أدری ما یکون «7» وأکره أن أضیّع أمانتی «8»، وقال له ابن عمّی مثل ذلک. قال لنا: فانطلقا «9» فلا تسمعا لی واعیة ولا تریا لی سواداً، فإنّه مَنْ سمع «10» واعینا «11» أو رأی سوادنا فلم یجبنا ولم «12» یعنّا «13» کان حقّاً علی اللَّه عزّ وجلّ أن یکبّه علی منخریه فی النّار. «14»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المعالی: وکان یخضب بالسّواد حتّی خضب یوم عاشوراء بحمرة حین جاءه سهم محدّد مسموم، فوقع علی قلبه وکان السّواد قد ذهب وظهر بیاض شعره حتّی قال عبیداللَّه بن زیاد حین وضع الرّأس الشّریف بین یدیه وجعل ینظر إلیه ویقول: یا حسین ما أسرع الشّیب إلیک إلی آخره. قال].
(2)- [المعالی: أجئتما].
(3)- [الدّمعة: إلی نصرتی].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی].
(5)- [فی الدّمعة والأسرار: کثیر].
(6)- [المعالی: ما].
(7)- [زاد فی المعالی: حالی].
(8)- [زاد فی المعالی: (أقول) سوّد اللَّه وجهه أما ضیّع أمانته بخذلانه لابن رسول اللَّه، أما کان الحسین‌ودیعة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله].
(9)- [فی المقرّم مکانه: وفی هذا الموضع اجتمع به عمرو بن قیس المشرقیّ وابن عمّه، فقال لهما الحسین: جئتما لنصرتی؟ قالا له: إنّا کثیر العیال وفی أیدینا بضائع للنّاس ولم ندر ماذا یکون ونکره أن نضیّع الأمانة. فقال لهما علیه السلام: انطلقا ...].
(10)- [المعالی: یسمع].
(11)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمقرّم والمعالی: واعیتنا].
(12)- [لم یرد فی الدّمعة].
(13)- [فی البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم والمقرّم والمعالی: یغثنا].
(14)- [زاد فی المعالی: سوّد اللَّه وجوه قوم سمعوا إغاثته وواعیته ورأوا سواده ولم یغیثوه، ولمّا قُتل أصحابه وأهل بیته ولم یبق له ناصر ووقف ونادی: أما من مغیث یغیثنا، أما من مجیر یجیرنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 668
الصّدوق، ثواب الأعمال (ط النّجف)،/ 259- 260/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 84؛ البحرانی، العوالم، 17/ 314؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 252- 253؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 254؛ القمّی، نفس المهوم،/ 202؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 226؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 277
عمرو بن قیس المشرقیّ.
وجدت بخطّ محمّد بن عمر السّمرقندیّ، وحدّثنی بعض «1» الثّقات من أصحابنا، قال:
حدّثنی محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران القمّیّ، قال: حدّثنی محمّد بن إسماعیل عن علیّ ابن الحکم، عن أبیه «1»، عن أبی جارود، عن عمرو بن قیس المشرقیّ «2»، قال: دخلت علی الحسین بن علیّ علیهما السلام أنا «3» وابن عمّ لی «3» «4» وهو فی قصر بنی مقاتل، «5» فسلّمت علیه «5»، «6» فقال له «3» ابن عمِّی «3»: یا أبا عبداللَّه! هذا الّذی أری خضاب أو شعرک؟ فقال: خضاب، والشّیب إلینا بنی هاشم أسرع عجل «7» «6»، ثمّ أقبل علینا «4»، فقال: جئتما لنصرتی؟
«8» فقلت له «8»: أنا رجل کبیر السِّنّ، کثیر العیال، وفی یدی بضائع للنّاس «4» ولا أدری ما یکون، وأکره أن تضیع أمانتی، فقال له «9» ابن عمِّی مثل ذلک «4»، فقال أمّا لی: فانطلقا، فلا تسمعا «9» لی واعیة «4» ولا تریا لی سواداً، فإنّه «4» مَنْ سمع واعیتنا أو رأی سوادنا، فلم یجبنا ولم یعنّا، کان حقّاً علی اللَّه أن یکبّه علی منخریه فی نار جهنّم. «10»
__________________________________________________
(1) (1) [ذخیرة الدّارین: أصحابنا].
(2)- [ذخیرة الدّارین: بن عبداللَّه المشرقیّ الهمدانیّ].
(3) (3) [ذخیرة الدّارین: ومالک بن النّسر الأرحبیّ].
(4- 4) [لم یرد فی منتهی المقال].
(5- 5) [ذخیرة الدّارین: فسلّمنا علیه].
(6) (6) [لم یرد فی جامع الرّواة].
(7)- [ذخیرة الدّارین: أعجل].
(8) (8) [ذخیرة الدّارین: فقال مالک بن النّسر].
(9) (9) [ذخیرة الدّارین: إذاً فانطلق فلا تسمع].
(10)- [زاد فی منهج المقال وجامع الرّواة: [لش] قال أحمد بن طاوس: السّند غیر معتبر «مح»، وفی منتهی المقال: قال: لیس السّند غیر معتبر أ نّه ل فی مشکا ابن قیس عنه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 669
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 330- 331 رقم 181/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 248؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 627؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 231؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 254
من أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ علیهما السلام والحسین بن علیّ علیهما السلام: عمرو بن قیس المشرقیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 69، 76/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 627؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 5/ 115 (ط حجری)،/ 231
أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام [...] ومن أصحاب أبی محمّد علیه السلام: [...] عمرو بن قیس المشرقیّ «1».
البرقیّ، الرّجال،/ 7، 8
عمرو بن قیس المشرقیّ بالقاف، یقال: إنّه اعتذر إلی الحسین علیه السلام إلی نصرته بالبضائع الّتی کانت معه صه، وفی ص ن وسین: عمرو بن قیس المشرقیّ، وفی د: عمرو بن قیس المشرقیّ، جخ ن کش، دعاه الحسین علیه السلام إلی نصرته، فاعتذر بتجارته وکفاه ذلک ذمّاً، وفی کش ....
الأسترآبادی، منهج المقال،/ 248
عمر بن قیس.
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 22
وقال علماء السّیر، منهم الطّبریّ عن أبی مخنف لوط بن یحیی، قال: حدّثنی عبداللَّه ابن عاصم، قال: جاء الضّحّاک بن عمرو بن عبداللَّه بن قیس المشرقیّ الهمدانیّ إلی الحسین ابن علیّ علیه السلام، هو ومالک بن النّصر الأرحبیّ فی قصر بنی مقاتل أیّام الموادعة یُسلِّمان علیه، فدعاهما لنصرته، فاعتذر مالک بن النّصر الأرحبیّ بدَینه وعیاله، وأجاب الضّحّاک علی أ نّه إن رأی نصرته لا تُفید الحسین علیه السلام فهو فی حلّ من بیعته، فرضی الحسین علیه السلام. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 254- 255
__________________________________________________
(1)- ألف: المسرفیّ. ب، ج: المشرفیّ.
(2)- شیخ ما صدوق رحمه الله به سند خود از عمروبن قیس مشرقی روایت کرده، گوید: من و پسر عمم در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 670
وقال أبو مخنف: حدّثنی عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ، الّذی سیجی‌ء ذکره إن شاء اللَّه، وکان عبداللَّه المشرقیّ قد بایع الحسین علی أن یحامی عنه ما ظنّ أنّ المحامات تدفع عن الحسین، فإن لم یجد بدّاً فهو فی حلّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 107
عمرو بن قیس المشرقیّ ن سین، وزاد ص بالقاف، یقال: إنّه اعتذر بالحسین بالبضائع الّتی کانت معه، وفی د: کفاه ذلک ذمّاً. «1»
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 5/ 115 (ط حجری)،/ 231

221/ 266- عمرو [أو عمیر] بن مطاع الجعفیّ المذحجی‌

میزاته العائلیة

عمرو بن مطاع الجعفیّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 166؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102؛ المجلسی، البحار، 45/ 25
__________________________________________________
- قصر بنی‌مقاتل، خدمت حسین علیه السلام رسیدیم و بر او سلام دادیم. پسر عمم عرض کرد: «این رنگ موی شما خضاب است یا رنگ طبیعی است؟»
فرمود: «خضاب است. ما هاشمیان زود پیر می‌شویم.»
سپس رو به ما کرد و فرمود: «به یاری من آمدید؟»
من گفتم: «عیال بسیار دارم و امانت‌هایی از مردم پیش من است و سرانجام معلوم نیست و خوش ندارم امانت‌ها از میان برود.»
و پسر عمم هم چنین گفت، به ما فرمود: «بروید و این جا نمانید و فریاد مرا نشنوید و سیاهی مرا ننگرید؛ زیرا هر که فریاد مرا بشنود و سواد مرا بیند و یاریم نکند، بر خدای عزوجل حق است او را در آتش سرنگون کند.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 89
(1)- باب العین من أسامی الرّواة [عن الحسن بن علیّ علیهما السلام ...] عمرو بن قیس المشرقیّ.
باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عمرو بن قیس المشرقیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 207، 209
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 671
عمیر بن المطاع.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 71؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284
عمرو بن مطاع الجعفیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
عمرو بن مطاع. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178

استشهاده‌

وخرج من بعده [مالک بن أنس المالکیّ] عمرو «2» بن مطاع الجعفیّ وهو یقول:
«3»
[أنا «3» ابن «4» جعف وأبی مطاعُ وفی یمینی مرهف قطّاعُ
وأسمر فی رأسه لمّاعُ‌تری له من ضوئه شعاعُ الیوم قد طاب لنا القراعُ
دون حسین الضّرب والنّطاعُ نرجو بذاک الفوز والرّفاعُ
عن حرّ نار حین لا امتناعُ]
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 196- 197
(ثمّ) خرج «5» من بعده «5» [مالک بن أنس المالکیّ] عمرو بن مطاع الجعفیّ، وهو یقول:
أنا ابن جعفی وأبی مطاعُ وفی یمینی مرهف قطّاعُ
وأسمر سنانه لمّاعُ یُری له من ضوئه شعاعُ
قد طاب لی فی یومی القراعُ دون حسین وله الدّفاعُ
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل.
__________________________________________________
(1)- عمرو بن مطاع جعفی:
ابن شهرآشوب و مؤلف بحار الانوار و خوارزمی نام او را ذکر کرده‌اند. (یمن، عرب جنوب).
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 103، 104
(2)- فی نور العین: عمر.
(3)- ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل مکانه: شعراً.
(4)- فی د و بر: أبر.
(5- 5) [لم یرد فی بحرالعلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 672
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 417
ثمّ برز عمرو بن مطاع الجعفیّ، وقال:
الیوم قد طاب لنا القراعُ دون حسین الضّرب والسّطاعُ
نرجو بذاک الفوز والدّفاعُ من حرّ نار حین لا امتناعُ «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 290؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 178- 179
وفی المناقب: ثمّ خرج من بعده [مالک بن أنس المالکیّ] عمر [و] بن مطاع الجعفیّ «2» وهو یقول:
أنا ابن جُعف وأبی مُطاع وفی یمینی مرهف قطّاع
وأسمر فی رأسه لمّاع یری له من ضوئه شعاع
الیوم قد طاب لنا القراع دون حسین الضّرب والسّطاع
یرجی بذاک الفوز والدّفاع عن حرّ نار حین لا انتفاع «2»
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
المجلسی، البحار، 45/ 25/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 268؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 306؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296- 297 «3» ثمّ برز من بعده [جون مولی أبو ذرّ] عمیر بن المطاع وهو یقول «3»:
أنا عمیرٌ وأبی المطاعُ وفی یمینی صارمٌ قطّاعُ
کأ نّه من لُمعه شعاعُ إذاً فقد طاب لنا القراعُ
دون الحسین الضّرب والصّراعُ صلّی علیه الملک المطاعُ
__________________________________________________
(1)- و بعد از وی، عمرو بن مطاع الجعفی بیرون آمده، محاربه نمود تا به عز شهادت فایز گشت. میرخواند، روضة الصفا، 3/ 157
(2- 2) [لم یرد فی الدّمعة].
(3- 3) [وسیلة الدّارین: وفی مقتل أبی مخنف عبّر بلفظ عمیر وذکر رجزه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 673
ولم یزل یقاتل حتّی قتل ثلاثین رجلًا، وقُتل. «1» مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 71/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 179
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] ثمّ برز من بعده عمیر بن مطاع وحمل علی القوم وهو یقول:
أنا عمیر وأبی مطاع وفی یمینی مرهف قطّاع
کأ نّه فی ضوئه شعاع ادنوا فقد طاب لنا القراع
دون الحسین الموت والنّزاع فذاک واللَّه الفتی المطاع
قال: ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم خمسین فارساً، ثمّ استشهد أمام الحسین علیه السلام. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284
__________________________________________________
(1)- و بعد از او [قرة بن ابی‌قره غفاری] عمرو بن مطاع جعفی، به آب تیغ آبدار، آتش در خرمن حیات مخالفان انداخت و جان در راه پیشوای اهل ایمان درباخت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
(2)- و دیگر، عمرو بن مطاع الجعفی، از فرزند حیدر کرار رخصت گیرودار یافت و این رجز انشاد کرد:
أنا ابن جعف وأبی مطاع وفی یمینی مرهف قطاع
وأسمر فی رأسه لماع یری له من ضوئه شعاع
الیوم قد طاب لنا القراع دون حسین الضّرب والسّطاع
یرجی بذاک الفوز والدّفاع عن حرّ نار حین لا انتفاع 1
صلّی علیه الملک المطاع 2
او نیز رزمی سخت داد تا رخت از جهان فانی به سرای جاودانی کشید.
1. در نسخه موجود، دو کلمه: (والسطاع، لا انتفاع) را نسخه بدل (والصراع، لا امتناع) گذاشته است.
2. خلاصه معنی: من پسر مطاع و از قبیله جعفم. امروز زدن با شمشیر بران و نیزه براق، برای دفاع از حسین برایم لذیذ و گواراست؛ زیرا نجات از آتش دوزخ را به آن امیدوارم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 300
و دمار گروهی بسیار، به دست سویدبن عمروبن ابی‌مطاع.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
سپس عمرو بن مطاع جعفی به میدان رفت و گفت:
«امروز به ما ضربت شمشیر خوش است از بهر حسین صولت شیر خوش است
امید ثواب دارم و قصد دفاع دوری ز جحیم و نار بی پیر خوش است»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 133
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 674

استغاثة سیِّد الشّهداء علیه السلام بعمیر بن المطاع عند نزوله إلی ساحة القتال «1»

__________________________________________________
(1)- آن گاه از یمین و شمال نگران شد. اصحاب را همگان کشته دید و برادران و فرزندان را در خاک و خون آغشته نگریست، پس ندا در داد که:
«یا مسلم بن عقیل! و یا هانی بن عروة! ویا حبیب بن مظاهر! ویا زهیر بن القین! ویا یزید بن مظاهر! ویا یحیی بن کثیر! ویا هلال بن نافع! ویا إبراهیم بن الحصین! ویا عمیر بن المطاع! ویا أسد الکلبیّ! ویا عبداللَّه ابن عقیل! ویا مسلم بن عوسجة! ویا داود بن الطّرمّاح! ویا حرّ الرّیاحیّ! ویا علیّ بن الحسین! ویا أبطال الصّفا! ویا فرسان الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟ وأدعوکم فلا تسمعونی؟ أنتم نیام، أرجوکم تنتبهون؟ أم حالت مودّتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرّسول صلی الله علیه و آله لفقدکم قد علاهنّ النّحول، فقوموا من نومتکم، أ یّها الکرام! وادفعوا عن حرم الرّسول الطّغاة اللّئام، ولکن صرعکم واللَّه ریب المنون، وغدر بکم الدّهر الخؤون، وإلّا لما کنتم عن دعوتی تقصرون، ولا عن نصرتی تحتجبون. فها نحن علیکم مفتجعون، وبکم لاحقون، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.»
از آن پس که شهدا را یک یک به نام بخواند، فرمود: «ای شجعان روز دارد و برد! و ای فرسان تنگنای نبرد! چه افتاد مرا که می‌خوانم شما را و پاسخ نمی‌گویید؟ و دعوت می‌کنم و اجابت نمی‌فرمایید؟ ارجو 1 که از این خواب انگیخته شوید. آیا مودت شما از امام شما بگشت که نصرت اورا دست بازداشتید؟ اینک زنان رسول خدایند که بی‌نصرت شما اسیر رنج و عنایند. هم‌اکنون برخیزید و این طغات لئام 2 را از حرم او دفع دهید. همانا مرگ بر شما دست یافت و بخت از شما به نحوست دهر روی برتافت؛ وگرنه شما در اجابت دعوت من کندی نکردید و از نصرت من باز ننشستید. هم‌اکنون ما از برای شما آزرده و غمنده‌ایم و از قفای شما آینده و گراینده ایم.»
و این اشعار قرائت فرمود:
قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ وَالْقَوْمُ بَیْنَ مُدَّعَسٍ 3 وَمُکَرْدَسٍ 4
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ وَأ قْبَلُوا یَتَهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الأ نْفُسِ
نَصَرُوا الْحُسَیْنَ فَیا لَها مِنْ فِتْیَةٍ عافُوا الحَیاةَ وَأُلبِسُوا مِنْ سُنْدُسِ
1. ارجو: امیدوارم.
2. لئام (جمع لئیم): مردمان پس فطرت.
3. مدعس (اسم مفعول از مصدر تدعیس): نیزه زدن.
4. مکردس (اسم مفعول از ماضی کردس): دسته دسته کردن اسبان، و مقصود از این مصراع برپا بودن جنگ است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 2/ 377- 378
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 675

222- 223/ 267- 268- عمیر الأنصاریّ وأخوه‌

قال أبو مخنف: فخرج من أصحاب الحسین علیه السلام أخو ذلک المقتول وکان اسمه عمیر الأنصاریّ، فحمل وأنشأ یقول:
قد علموا جماعة الأنصار أنِّی سأحمی عن بنی المختار
ضرب غلام غیر نکسٍ شار دون الحسین مهجتی وداری
ثمّ حمل علی القوم وقتل اناساً کثیرة، وأنشأ یقول:
نحن رجال من بنی جربان فإنّ قومی سادة الأقران
آل علیّ شیعة الرّحمان وآل حرب شیعة الشّیطان
قال: ثمّ قاتل بین یدی الحسین علیه السلام قتالًا شدیداً، وقتل منهم خلقاً کثیراً أزهی علی أربعة آلاف فارس، فقُتل رحمه الله.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 285

224/ 269- عمیر [أو عمرو] بن عبداللَّه المذحجی‌

میزاته العائلیة

عمرو بن عبداللَّه المذحجیّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 193؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14
عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101؛ محمد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 288

استشهاده‌

وخرج من بعده [سعد بن حنظلة التّمیمیّ] آخر یُقال له: عمرو بن عبداللَّه المذحجیّ، وهو یرتجز ویقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 676
«1» [قد «1» علمت سعد وحیّ مذحجِ أنِّی لدی الهیجاء غیر مُحْرَجِ
أعلو بسیفی هامة المدجّجِ وأترک القرن لدی التّعرّجِ
فریسة الضّبع الأذلّ الأعوج]
قال: ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 193
ثمّ خرج من بعده [سعد بن حنظلة التّمیمیّ] عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ وهو «2» یقول:
قد علمت سعد وحیّ مذحجِ أنِّی لیث الغاب لم أهجهجِ
أعلو بسیفی هامة المدجّجِ وأترک القرن لدی التّعرّجِ
فریسة الضّبع الأزل الأعرجِ فمَنْ تراه واقفاً بمنهجی
ولم یزل یقاتل قتالًا شدیداً، حتّی قتله مسلم الضّبابیّ، وعبداللَّه البجلیّ، «3» اشترکا فی قتله «3».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 417
ثمّ برز عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ قائلًا:
قد علمت سعد وحیّ مذحجِ أنِّی لدی الهیجاء غیر محرجِ
أعلو بسیفی هامة المدجّجِ وأترک القرن لدی التّعرّجِ
فریسة الذّئب الأذلّ الأعرجِ
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101- 102
«4» وخرج من بعده «4» [سعد بن حنظلة التّمیمیّ] عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ وهو یرتجز «5» [ویقول:] «6»
__________________________________________________
(1)- ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل موضعه: شعراً.
(2)- [فی بحر العلوم مکانه: ثمّ برز عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ من القحطانیّة، وهو ...].
(3) (3) [لم یرد فی بحر العلوم].
(4) (4) [نفس المهموم: ثمّ برز].
(5) (5*) [لم یرد فی الدّمعة].
(6)- [من البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 677
قد «1» علمت سعد وحیُّ مَذحِج أنِّی لدی الهیجاء «2» لیث مُحْرَج «2»
أعلو بسیفی هامة المدجّج وأترک القرن لدی التّعرُّج
فریسة الضّبع الأزلّ الأعرج (5*)
ولم یزل یقاتل حتّی قتله مسلم الضّبابیّ وعبداللَّه البجلیّ. «3»
__________________________________________________
(1)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ: ذکر فی فرسان الهیجاء، ج 2، نقلًا عن ابن شهرآشوب: برز إلی المیدان وهو یقول ویرتجز: قد ...].
(2- 2) [فی العوالم: لیث مخرج، والأسرار: لیس مخرج].
(3)- و بعد از او [سعدبن حنظله التّمیمیّ] عمیربن عبداللَّه مذحجی شمشیر کشید و مردانه رو به کارزار آورد، و بسیاری از آن کفار را به جهنم واصل نمود، تا آن که به ضربت مسلم ضبابی و عبداللَّه بجلی به سعادت شهادت فائز گردید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
و کشته شدن تنی چند به دست عمیر بن عبداللَّه مدحجی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
از پس او، عمیربن عبداللَّه مذحجی به میدان آمد و این رجز تذکره کرد:
قد علمت سعد وحیّ مذحج أ نّی لدی الهیجاء غیر مُحرَج
أعلو بسیفی هامة المدجّج وأترک القرن لدی التّفرّج
فریسة الضّبع الأذلّ الأعرج 1
و تیغ کشید و حمله گران افکند و تنی چند بکشت. آن گاه به دست مسلم الضبابی و عبداللَّه البجلی کشته گشت.
1. قبیله سعد و مذحج باور دارند که من هنگام نبرد ناراحت نیستم. شمشیر خود را به کاسه سر سلاح پوشیده، فرود می‌آورم و هماورد خود را طعمه کفتار لنگ می‌گردانم (در عاشر بحار به جای التفرج، التعرج و به جای الاذل، الازل «چابک» ضبط کرده است.)
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 275
بعد از او، عمیر بن عبداللَّه مذحجی به میدان رفت و این رجز سرود:
«بنی سعد و مذحج بدانند من بجنگم یکی شیر پولاد تن
به تیغ افکنم من سر آهنین یلان را کشانم به روی زمین
کنم طعمه گرگ و گفتار لنگ»
و به جنگ ادامه داد تا مسلم ضبابی و عبداللَّه بجلی او را کشتند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 132
عمیربن عبداللَّه مذحجی:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 678
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 288/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 18- 19؛ البحرانی، العوالم، 17/ 262؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 299؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القمّی، نفس المهموم،/ 288؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 179

عاقبة قاتِلَیْهِ لعنهما اللَّه‌

وبعث المختار غلاماً له یُدعی زِرْبیّاً فی طلب شمر بن ذی الجوشن. قال أبو مخنف:
فحدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال: تبعنا زربیّ غلام المختار، فلحقنا وقد خرجنا من الکوفة علی خیول لنا ضُمّر، فأقبل یتمطّر به «1» فرسه، فلمّا دنا منّا قال لنا شمر: ارکضوا وتباعدوا عنِّی لعلّ العبد یطمع فیّ؛ قالوا فرکضنا، فأمعنّا، وطمع العبد فی شمر، وأخذ شمر ما یستطرد له، حتّی إذا انقطع من أصحابه حمل علیه شمر فدقّ ظهره، وأتی المختار فأخبره بذلک، فقال: بؤساً لزربیّ، أما لو یستشیرنی ما أمرته أن یخرج لأبی السّابغة.
قال أبو مخنف: حدّثنی أبو محمّد الهَمْدانیّ، عن مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال: لمّا خرج شمر بن ذی الجوشن وأنا معه حین هزمنا المختار، وقتل أهل الیمن بجبّانة السّبیع، ووجّه غلامه زربیّاً فی طلب شمر، وکان مَن قتل شمر إیّاه ما کان، مضی شمر حتّی ینزل ساتیدَما، ثمّ مضی حتّی ینزل إلی جانب قریة یقال لها الکلتانیّة علی شاطئ نهر، إلی جانب تلّ، ثمّ أرسل إلی تلک القریة فأخذ منها عِلْجاً فضربه، ثمّ قال: النّجاء بکتابی هذا إلی المصعب بن الزّبیر، وکتب عنوانه: للأمیر المصعب بن الزّبیر، من شمر بن ذی الجوشن. قال: فمضی العِلْج حتّی یدخل قریة فیها بیوت، وفیها أبو عمرة، وقد کان المختار
__________________________________________________
- ابن شهرآشوب و خوارزمی و مؤلف بحار الانوار، نام وی را در شمار شهیدان آورده‌اند.
مذحج: تیره‌ای از کهلان و از اعراب «قحطان» می‌باشند (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 104
(1)- یتمطّر به: یسرع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 679
بعثه فی تلک الأیّام إلی تلک القریة لتکون مسلحة فیما بینه وبین أهل البصرة، فلقی ذلک العِلْج عِلْجاً من تلک القریة، فأقبل یشکو إلیه ما لقی من شمر، فإنّه لقائم معه یکلّمه إذ مرّ رجل من أصحاب أبی عمرة، فرأی الکتاب مع العِلج، وعنوانه: لمصعب من شمر، فسألوا العلج عن مکانه الّذی هو به، فأخبرهم، فإذا لیس بینهم وبینه إلّاثلاثة فراسخ.
قال: فأقبلوا یسیرون إلیه.
قال أبو مخنف: فحدّثنی مسلم بن عبداللَّه، قال: وأنا واللَّه مع شمر تلک اللّیلة «1»، فقلنا:
لو أ نّک ارتحلت بنا من هذا المکان فإنّا نتخوّف به! فقال: أوَ کلّ هذا فَرَقاً من الکذّاب؟! واللَّه لا أتحوّل من ثلاثة أیّام، ملأ اللَّه قلوبکم رعباً! قال: وکان بذلک المکان الّذی کنّا فیه دبیً کثیر، فوَ اللَّه إنِّی لبین الیقظان والنّائم، إذ سمعت وقع حوافر الخیل، فقلت فی نفسی: هذا صوت الدّبیّ، ثمّ إنّی سمعته أشدّ من ذلک، فانتبهت ومسحت «2» عینی، وقلت:
لا واللَّه، ما هذا بالدّبیّ. قال: وذهبت لأقوم، فإذا أنا بهم قد أشرفوا علینا من التّلّ، فکبّروا، ثمّ أحاطوا بأبیاتنا، وخرجنا نشتدّ علی أرجلنا، وترکنا خیلنا. قال: فأمُرّ علی شمر، وإنّه لمتّزر ببُرد محقّق «3»- وکان أبرص- فکأ نّی أنظر إلی بیاض کشحیه من فوق البُرْد، فإنّه لیطاعنهم بالرّمح، قد أعجلوه أن یلبس سلاحه وثیابه، فمضینا وترکناه. قال:
فما هو إلّاأن أمعنتُ ساعة، إذ سمعتُ: اللَّه أکبر، قتل اللَّه الخبیث!
قال أبو مخنف: حدّثنی المشرقیّ، عن عبدالرّحمان بن عبید أبی الکنود، قال: أنا واللَّه صاحب الکتاب الّذی رأیته مع العِلْج، وأتیت به أبا عمرة وأنا قتلت شمراً؛ قال: قلت:
هل سمعته یقول شیئاً لیلتئذ؟ قال: نعم، خرج علینا فطاعننا برمحه ساعة، ثمّ ألقی رمحه، ثمّ دخل بیته، فأخذ سیفه، ثمّ خرج علینا وهو یقول:
__________________________________________________
(1)- ف: «لیلتئذ».
(2)- ف: «فمسحت».
(3)- برد محقّق: محکم النّسج.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 680
نبّهتم لیث عرین باسلًا جهماً مُحیّاه یدقُّ الکاهلا
لم یُرَ یوماً عن عدوّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
یُبرحهم ضرباً ویُروی العاملا
قال أبو مخنف، عن یونس بن أبی إسحاق: ولمّا خرج المختار من جَبّانة السّبیع، وأقبل إلی القصر، أخذ سُراقة بن مِرداس ینادیه بأعلی صوته:
امنن علیَّ الیوم یا خیر معدّ وخیر من حلّ بشحرٍ والجَنَدْ «1»
وخیر مَنْ حیّا ولبّی وسجد «2»
فبعث به المختار إلی السّجن، فحبسه لیلة، ثمّ أرسل إلیه من الغد، فأخرجه، فدعا سراقة، فأقبل إلی المختار وهو یقول:
ألا أبلغ أبا إسحاق أ نّا نزونا نزوة کانت علینا «3»
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئاً وکان خروجنا بطراً وحینا
نراهم فی مصافهم قلیلًا وهم مثل الدّبی حین التقینا
برزنا إذ رأیناهم فلمّا رأینا القوم قد برزوا إلینا
لقینا منهم ضرباً طلحْفاً «4» وطعناً صائباً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلِّ کتیبة تنعی حُسینا «5» کنصر محمّد فی یومِ بدر
ویوم الشّعب إذ لاقی حُنینا فأسجح إذ ملکت فلو ملَکنا
لجُرْنا فی الحکومة واعتدینا تقبّل توبة منِّی فإنِّی
سأشکر إن جعلت النّقد دینا
__________________________________________________
(1)- دیوانه، 74.
(2)- ف: «لبّی وحیا».
(3)- دیوانه، 76، 77.
(4)- ضرباً طلحفاً، أی شدیداً وجیعاً.
(5)- ف: «تبغی علینا».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 681
قال: فلمّا انتهی إلی المختار، قال له: أصلحک اللَّه أ یّها الأمیر! سُراقة مِرداس یحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو لقد رأی الملائکة تُقاتل علی الخیول البُلْق بین السّماء والأرض؛ فقال له المختار: فاصعد المنبر فأعلم ذلک المسلمین؛ فصعد، فأخبرهم بذلک، ثمّ نزل، فخلا به المختار، فقال: إنِّی قد علمت أ نّک لم تر الملائکة، وإنّما أردت ما قد عرفتُ أ لّا أقتلک، فاذهب عنّی حیث أحببت «1»، لا تُفسد علیَّ أصحابی.
الطّبریّ، التّاریخ، 6/ 52- 55
ثمّ علم المختار أنّ شمر بن ذی الجوشن- لعنه اللَّه- خرج هارباً ومعه نفر ممّن شرک فی قتل «2» الحسین علیه السلام، فأمر عبداً له أسود یقال له رزین، وقیل «3»: زربیّ، ومعه عشرة- وکان شجاعاً- یتبعه فیأتیه برأسه.
قال مسلم بن عبداللَّه «4» الضّبابیّ: کنت مع شمر حین هزمنا المختار، فدنا منّا العبد، فقال شمر: ارکضوا وتباعدوا، لعلّ العبد یطمع فیّ. فأمعنّا فی التّباعد عنه، حتّی لحقه العبد، فحمل علیه شمر، فقتله «5»، ومشی، فنزل فی جانب قریة اسمها الکَلْتَانِیّة «6» علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أخذ من القریة عِلْجاً «7» فضربه، ودفع إلیه کتاباً، وقال:
عجّل به إلی مصعب بن الزّبیر، وکان عنوانه: «للأمیر مصعب بن الزّبیر من شمر بن ذی الجوشن». فمشی العلج حتّی دخل قریة فیها أبو عمرة بعثه المختار إلیها فی أمر ومعه
__________________________________________________
(1)- ف: «شئت».
(2)- فی «ف» [والدّمعة]: دم.
(3)- فی «ف» [والدّمعة]: ویقال.
(4)- فی «ع»: مسلم بن حمید بن عبداللَّه.
(5)- فی «ب» و «ع»: فحمل علیه، فقتله.
(6)- فی «ف» [والدّمعة]: الکلبانیّة.
والکلتانیّة: قریة ما بین السّوس والصَّیْمَرة. «مراصد الإطّلاع: 3/ 1174».
(7)- العِلْج: الرّجل الضّخم من کفّار العجم، وبعضهم یطلقه علی الکفّار مطلقاً. «مجمع البحرین: 2/ 319- علج-».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 682
خمسمائة فارس، فأقرأ الکتاب رجلًا «1» من أصحابه، وقرأ عنوانه، فسأل عن شمر وأین هو «2»، فأخبره أنّ بینهم وبینه ثلاثة فراسخ.
قال مسلم بن عبداللَّه: قلت لشمر: لو ارتحلت من هذا المکان، فإنّا نتخوّف علیک.
فقال: ویلکم! أکلّ هذا الجزع من الکذّاب؟- واللَّه- لا برحت فیه ثلاثة أیّام، فبینما نحن فی أوّل النّوم، إذ أشرفت «3» علینا الخیل من التّلّ وأحاطوا بنا، وهو عریان مؤتزراً بمندیل «4»، فانهزمنا وترکناه، فأخذ سیفه ودنا منهم، وهو یقول:
نبّهتموا لیثاً هزبراً باسلًا جهماً محیّاه یدقُّ الکاهلا
لم یک یوماً من عدوٍّ ناکلًا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
[یبرحهم ضرباً ویروی العاملا] «5»
فلم یک بأسرع أن سمعنا: قُتل «6» الخبیث، قتله أبو عمرة، وقتل أصحابه.
ثمّ جی‌ء بالرّؤوس إلی المختار، فخرّ ساجداً، ونصبت الرّؤوس فی رحبة الحذّائین «7» حذاء الجامع. «8»
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 116- 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 373- 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 694؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 242- 243
«8»
__________________________________________________
(1)- فی «خ»: فرأی، وفی «ب» و «ع»: قرأ الکتاب رجل، [وفی الدّمعة: فرأی الکتاب رجل].
(2)- عبارة «وأین هو» لیس فی «ف».
(3)- فی «ب» و «ع»: فی أوّل النّوم أشرفت.
(4)- فی «ف»: متّزر بإزار.
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة].
(6)- فی «ف»: بأسرع من سمعنا بقتل.
(7)- [الدّمعة: الحذائق].
(8)- و هم ابو مخنف گوید که: سعد حنفی روزی با مختار گفت که: «یزید بن مالک و عمران بن خالد و عبداللَّه البجلی و عبداللَّه بن قیر الخولانی از جمله رؤسای قتله امام حسین رضی الله عنه در فلان موضع‌اند.»
و مختار جمعی را نامزد فرمود تا ایشان را گرفته آوردند، و چون نظر مختار بر آن جماعت افتاد گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 683
__________________________________________________
- «ای قتله صالحین و ای کشندگان سید جوانان اهل بهشت و انصار دین و اهل بیت اولین و آخرین! خود را در پنجه تقدیر چگونه اسیر و دستگیر می‌یابید؟»
گفتند که: «عبیداللَّه زیاد بر سبیل کره ما را به آن لشگر فرستاده بود، از سر خون ما در گذشته بر ما بیچارگان منت نه.»
مختار جواب داد که: «چون بود که شما در آن روز بر امام حسین رضی الله عنه منت ننهادید و از روان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و مرتضی رضی الله عنه شرم نداشتید.»
آن‌گاه اشارت کرد تا ایشان را به بازار برده، گردن زدند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 242- 243
و بدانست که شمر بن ذی الجوشن، لعنة اللَّه علیه، با تنی چند از آن مردم شقاوت اثر که در خون پسر پیغمبر، با وی شریک و معین بوده اند، از بیم او فرار کرده‌اند، و در یکی از قرای کوفه پنهان شده اند. پس مختار فرمان کرد تا غلام سیاه او که او را رزین و به قولی زربی می‌نامیدند، و غلامی شجاع و دلیر بود، در طلب شمر و اصحابش با جماعتی روی به راه نهادند.
چون به شمر نزدیک شدند، آن ملعون با اصحابش گفت: «این غلام را به حال خود بگذارید تا در من طمع دراندازد.»
پس آن جماعت از کنار شمر چندی دور شدند و زربی، کار را به کام خویش پنداشت، و بدو حمله درانداخت و شمر او را بکشت و اصحابش نیز پراکنده شدند، و شمر راه برگرفت تا در قریه کلتانیه که در کنار نهر و تلی از یک سویش واقع بود، درآمد.
و به روایت مجلسی اعلی اللَّه مقامه، مختار غلام خود زربی را با ده تن، از دنبال شمر بفرستاد تا سرش را برگرفته و بدو بیاوردند. مسلم‌بن عبداللَّه الضبابی می‌گوید: گاهی که از مختار هزیمت شدیم. من با شمر بودم، و آن غلام که از پی شمر می‌آمد، چون با ما نزدیک شد، شمر گفت: از من دور شوید، شاید این سیاه در قتل من طمع بربندد. ما از وی دوری گرفتیم، و آن غلام وقت را غنیمت شمرد، و بر شمر بتاخت. شمر او را بکشت، و ما روی به راه آورده تا به قریه کلتانیه فرود شدیم.
و به روایتی، از آن پس که حکم بن طفیل ملعون، چنان که مسطور آید، به دست مختار کشته شد. شمر ابن ذی الجوشن و اسحاق بن اشعث، و سنان بن انس و یزید بن حارث، و مرة بن عبدالصمد، لعنهم اللَّه تعالی که از رؤسای قتله امام علیه السلام بودند، چون از قتل حکم و رفتن عدی‌بن حاتم به خدمت مختار خبر یافتند، بیمناک شدند، و شمر گفت: «با آن حشمت و شوکت عدی‌بن حاتم، مختار برادر زن او، حکم را بکشت و عدی نتوانست او را حمایت کند، چگونه ما آسوده توانیم زیست. بهتر آن است که هم امشب از این سرای بیرون شویم، و به بصره روی کنیم، و به مصعب‌بن زبیر پیوسته گردیم.»
آن چهار معلون گفتند: «ما از این سرای به در نمی‌رویم.»
شمر گفت: «شما خود دانید اما من بیرون می‌روم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 684
__________________________________________________
- پس کسی را به حارث‌بن قرین که خاله زاده آن لعین بود، بفرستاد و خواستار شد که دلیلی با وی گسیل دارد تا به بصره اش برساند. حارث بر سخن او وقعی ننهاد، شمر تضرع بسیار کرد چندان که حارث پذیرفتار شد.
پس شمر بن ذی الجوشن، و سنان بن انس و پانزده تن دیگر از آن مردم نحوست اثر، از کوفه بیرون شدند و این خبر، به عبداللَّه بن کامل رسید، و برنشست و به در سرای مختار بیامد، و خیر، غلام مختار را اسحتضار داد، و آن غلام، بی‌خبر مختار، با هجده تن غلام از دنبال شمر بتاخت، تا گاهی که او را دریافت و در میانه جنگ برخاست، و در هنگامه جنگ و غوغا، شمر ضربتی بر خیر فرود آورده، او را به هزیمت درآورد، و شمر ملعون، چون گرگ دیوانه و پلنگ آشفته، از دنبال هزیمت شدگان بتاخت و حارث‌بن مره را با دو تن از غلامان مختار به خاک دمار بیفکند، و خود روی به راه بصره آورد.
خیر با آن حال پر کلال، به کوفه باز شد و بامدادان این داستان در حضرت مختار مکشوف گشت، و او را خشم فرو گرفت، و خیر را عتاب کرد و گفت: «کدام کس تو را فرمان کرد تا در دل شب برنشینی و به حرب شمر رو کنی؟ و دو تن از غلامان مرا به کشتن دهی؟»
گفت: «همی خواستم شمر به دست من کشته گشته و این ثواب و سعادت و نیکنامی مرا بهره شود، لکن نمی‌دانستم انجام این کار، به این صورت ناخجسته و سیرت بد نمود، نمود گیرد.»
مختار در چهره خیر، صفرتی بدید، گفت: «این زردی روی از چه روی باشد؟»
گفت: «از اندوه کشته شدن آن دو غلام به این حال درافتاده ام.»
مختار بدانست که این صفرت از ضربتی است که بر وی فرود گردیده و اینک پنهان همی دارد، گفت: «لعنت خدای بر شمر باد.»
پس عبداللَّه کامل و ابو عمره حاجب را فرمان کرد تا با خیل و حشم خویش، از دنبال آن خبیث بتازند، و او را دستگیر نمایند، و شمر این هنگام، در کلتانیه که از قرای کوفه است، فرود آمده بود، و دیده بانان بر گماشته بود و از آن سوی، عبداللَّه بن کامل و ابو عمره، با مردم خویش راه برگرفتند و به آن قریه فرا رسیدند، لکن از وقوف شمر در آن جا خبر نیافتند و بگذشتند، و دو فرسنگ راه سپرده، در مکانی فرود شدند.
مسلم بن عمرو ازدی می‌گوید: در کلتانیه با شمربن ذی‌الجوشن بودم، مرا گفت تا امام جماعت و مؤذن قریه را بدو بیاورم، با ایشان گفت: «همی خواهم دو تن را پدید کنید تا یکی را از پیش روی خویش به بصره فرستم تا مصعب بن زبیر را از ورود من آگاهی سپارد و آن دیگر، مرا دلیل راه باشد تا به بصره درآورد.»
ایشان دو تن را حاضر ساختند، یکی جوان و دیگری سال برده تر، و آن جوان، یهودی بود و راه نیک می‌پیمود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 685
__________________________________________________
- پس شمر پنج دینار به پیشوای نماز و مؤذن بداد و نامه به مصعب بن زبیر برنگاشت، و به جوان یهودی داد و به جای دستمزد، عمودی بر وی بزد و گفت: «ببایست خواب و آرام از خود بازگیری، و این نامه را به مصعب باز رسانی.»
و از بدبختی و نکبت روزگار، قاصد را مزدی نداد، و با دلی آشفته و کینه‌ورش روانه ساخت. یهودی چون نیم فرسنگ راه پیمود، از آن کین و آشوب که او را بود، راه بگردانید و بدان سوی که اردوی عبداللَّه و ابو عمره فرود گشته بود، راه گرفت، و به روایت مجلسی، چون شمر در آن قریه فرود گردید، دهقانی را حاضر ساخت و نامه به سوی مصعب برنگاشت، و در عنوان نوشت: «للأمیر المصعب بن زبیر من شمر بن ذی الجوشن.»
پس آن مکتوب را به آن دهقان بداد و گفت: «هر چه توانی بشتاب و این نامه را به مصعب در بصره باز رسان.»
و آن دهقان، بیابان درنوشت تا به آن قریه‌ای که ابوعمره با پانصد تن از پی مهمی از جانب مختار مأمور شده بودند جای داشتند، فرا رسید، و او را یک تن از اصحاب ابی‌عمره بدید و نامه را بگرفت، و عنوانش را قرائت کرده، از شمر و مکان او بپرسید، دهقان گفت: «از آن مکان که شمر جای دارد تا این جا سه فرسنگ مسافت باشد.»
ابن‌اثیر گوید: چون شمر به قریه کلتانیه درآمد، از مردم آن قریه، دهقانی را حاضر ساخت و او را بزد، و نامه بدو داد و گفت: «به مصعب‌بن زبیر برسان.»
و او را گمان چنان بود که دهقان را از آن ضربت، هیبتی درخواهد سپرد و تقدیم خدمت را بر عجلت خواهد فزود، لکن نمی‌دانست اثر خون امام علیه السلام تدبیرش را سرنگون کند و ادبار روزگارش، به دست خود بر خود برآشوبد. پس آن دهقان روی به راه نهاد و همی برفت تا در آن قریه که ابوعمره از جانب مختار فرود گشته، دیده‌بان اهل بصره بود فرود شد، و دهقانی را بدید و از شکایت شمر بدو حکایت همی گذاشت.
ناگاه مردی از اصحاب ابی‌عمره که عبدالرحمان بن ابی‌الکنود نام داشت، بر وی عبور داد و آن نامه را که از طرف شمر، به مصعب عنوان داشت قرائت نمود، و از حال و مکان شمر بپرسید، و باز دانست که در میان ایشان، افزون از سه فرسنگ بُعد مسافت نیست. پس جملگی شادان و خرم روی بدان قریه نهادند.
مسلم بن عبداللَّه می‌گوید: با شمر گفتم: «اگر از این مکان کوچ کنیم نیک تر است، چه از این مکان بیمناکم.»
اما از آن جا که گرگ اجل بر آن خبیث، چنگ و دندان باز کرده و حکم قدر بر دمار و هلاک آن نابه کار صدور یافته بود، گفت: «وای بر شما، این خیالات فاسده که شما را درسپرده و این سخنان که شما را باز نموده‌اند همه بیهوده، و دروغ را رتبت و فروغی نیست. همانا دل این مردم را رعب و بیم فرو گرفته. سوگند با خدای، تا سه روز از این مکان بیرون نشوم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 686
__________________________________________________
- می‌گوید: در این اثنا که به خواب غفلت اندر بودیم، ناگاه آوای سم ستور به گوش رسید، با خویشتن همی گفتم: «آوای پاره دواب باشد.»
و چون چندی اشتداد یافت، اصحاب شمر برفتند تا از حقیقت آگاه شوند. ناگاه دیدند، مردم ابی‌عمرة از فراز تل نمایان شدند و گرداگرد خانه‌های آن قریه را فرو گرفتند.
مسلم می‌گوید: من در ساعت از زیر آن درخت که به سایه اش خفته بودم بیرون شدم، و لباس خویش را چون دهقانان بساختم و شمشیر خود را پنهان کردم و بر درختی برآمدم، و این هنگام، شمر را اسلحه بر تن نبود و به تنهایی پیراهنی بر تن داشت، چون مردم مختار فرا رسیدند، اصحاب شمر فرار کرده، اورا تنها بگذاشتند و آن ملعون، مجال پوشیدن جامه نیافت، و با آن بدن مبروص و اندام پلید که از زیر ازار پدیدار بود، با نیزه بیرون تاخت و اصحاب مختار شتاب گرفتند تا مجال پوشش اسلحه نیابد.
چون اصحاب شمر، چندی دوری گرفتند، آواز تکبیر بلند دیدند که گوینده همی گفت که این خبیث را بکشتند، و ابو الکنود که آن نامه شمر را نزد آن دهقان قرائت کرده بود، وی را بکشت، و جسد پلیدش را نزد سگ‌ها بیفکندند تا بخوردند.
و به روایتی، شمر چون چندی با نیزه مقاتلت ورزید، شمشیر برگرفت و نیزه را بیفکند و یکی از شیعیان را بکشت و همچنان قتال داد و این شعر به ارجوزه بخواند:
نبّهتم لیث عرین باسلا جهماً محیّاه یدقُّ الکاهلا
لم یر یوماً عن عدوّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
ینزحهم ضرباً ویروی العاملا
این وقت شجعان قوم و فرسان لشگر، با حدت شمشیر و صولت شیر بر وی هجوم آوردند و سنان بن انس، به حمایت آن ملعون بیامد و به قولی، ابوعمره با شمشیر آخته، بر شمر بتاخت و چنانش بر سر بنواخت که تا سینه‌اش برشکافت، پس جماعتی از اصحابش را بکشتند و سر از تن جدا کرده، سرها را بر نیزه‌ها و تن‌ها را به سگ‌ها افکنده، سنان بن انس و حارث بن قرین را گرفتار کرده، دربند افکندند.
در «جلاء العیون» مسطور است که شمر ملعون را در غلوای جنگ، چندان جراحت رسید که نیروی حرکت نداشت، لاجرم او را برگرفتند و به خوارتر حالتی، به خدمت مختار آوردند، مختار بفرمود تا آتشی عظیم برافروختند، و دیگی را از روغن مملو داشته، بر آتش تافته و به جوش آوردند، و آن ملعون را که بر آن دیگدان نگران بود، در آن روغن گداخته بیفکندند، چندان که بدن پلیدش ناچیز گردید و از آن آتش و جوشش، به آتش دوزخ و حمیم جحیم گرفتار شد «وسیعلمُ الّذینَ ظلمُوا أیَّ مُنقلبٍ ینقلبون».
به روایتی، آن‌گاه در خدمتش معروض افتاد که شمر ذی الجوشن شتری از شتران امام حسین علیه السلام را به غنیمت برده، و چون به کوفه رسیده بود، نحر نمود و گوشتش را به مردم کوفه قسمت نمود، مختار فرمان کرد تا تفحص کنند و هر خانه را که از آن گوشت بهره رسیده، معروض دارند. چون در خدمتش معلوم گردید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 687
225/ 270- عنطمة غلام «1»

226/ 271- عون بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 885- 912.
__________________________________________________
- بفرمود تا آن خانه‌ها را ویران کرده، با خاک یکسان داشته، و نیز هر کس از آن گوشت بخورده بود، سر از تنش برگرفتند.
به روایتی، چون ابوعمره شمررا بکشت و سنان و حارث را اسیر ساختند و در همان مکان فرود گردیدند، ناگاه جوانی که قمیصی پشمین بر تن و دستاری پشمین بر سر، و زنبیلی بر دست داشت، نزد عبداللَّه بن کامل آمد، و گفت: «ای امیر! همانا مردم این قریه، به تمامت دشمن خاندان رسالت و دوستدار و دولتخواه بنی امیه هستند، و برهان بر صدق سخن من این است که این جماعت، کفار نابه کار را در این قریه، منزل و مأوی نهادند، و برای ایشان دلیل راه بصره اقامت کردند.»
عبداللَّه گفت: «سخن همان است که گفتی.»
پس بفرمود تا بزرگان قریه را حاضر کرده و آن جوان را به ایشان بسپرد، و در رعایت تکریم و تعظیم او سفارش بلیغ نمود، و فرمود: «اگر آن‌چه گفتم، مهمل گذارید، آن‌چه با شمر کردم با شما کنم و خانه‌های شما را آتش زنم.»
آن گاه عمامه خود را از سر برگرفته به آن جوان بداد، و خود برنشست و با سر شمر و دیگران روی به کوفه نهادند.
مردم کوفه به استقبال عبداللَّه و ابوعمره بیرون شتافتند، و چون سرهای منافقان را بر فراز نیزه‌ها نمایان دیدند، از کمال وجد و سرور نعره‌ها برآوردند، و همچنان بیامدند تا به در قصر الاماره رسیدند، و سنان بن انس و حارث بن قرین را به زندان بردند، لکن این خبر مخالف آن خبر است که سنان نزد مصعب گریخت، چنان که به خواست خدای تعالی مسطور آید.
در بعضی اخبار وارد است که خدای تعالی، شمر ملعون را از پس کشته شدن، به صورت سگی برآورد، و آن سگ در بیابان نجف و به قولی در سرّ من رأی، و به روایتی در زمین کربلا، با جگر تفته به هر سوی تشنه دوان است، و چون سرابی بنگرد آبش پندارد و بدان سوی می‌تازد و تا قیامت، گرسنه و تشنه در عذاب الیم دچار و گرفتار است و این ملعون به کراهت منظر، و خباثت مخبر، و وقاحت اخلاق، و قباحت اطوار از تمامت قبیح المنظرهای روزگار نکوهیده‌تر است، علیه اللعنة والعذاب.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 377- 384
(1)- ده نفر از غلامان امیر المؤمنین علی علیه السلام که به عرق جبین و کد یمین حضرت خریده و آزاد کرده بود، اسامی آن‌ها [...] عنطمه غلام.
القزوینی، ریاض القدس، 1/ 301
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 688
وذکر أیضاً: «1»

227/ 272- عون بن جعفر بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 767- 849.

228/ 273- عون بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 878- 996.

229/ 274- عون بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 7، 17- 18، 28، 41، 46، 638.

230/ 275- عون بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 740.

276- عیاض بن أبی المهاجر

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: عیاض بن أبی المهاجر. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 77/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 265؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 354؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 648
عیاض بن أبی المهاجر، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب سیِّد الشّهداء أرواحنا فداه، وظاهره کونه إمامیّاً، ولم أقف فیه علی ما یدخله فی الحسان، وقد مرّ ضبط عیاض فی أسید بن عیاض.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 356
__________________________________________________
(1)- و صالح بن سیّار و برادرش بدر و گروهی بسیار از شمشیر آبدار عون بن علی علیه السلام به شرب حمیم رهسپار شدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 373
(2)- باب العین من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] عیّاض بن أبی المهاجر.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 689
عیاض بکسر العین المهملة بعدها یاء المفتوحة، ثمّ ألف، ثمّ ضاد معجمة: من الأسماء المتعارفة.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 148

231/ 277- غلام ترکی للحرّ بن یزید الرّیاحی‌

استشهاده‌

[أنظر أیضاً المجلّد، 15/ 928، 936، 947، 1015- 1016]. «1» ثمّ إنّ الحسین علیه السلام دعا «1» بفرس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله المرتجز، فرکبه وعبّأ أصحابه، وزحف «2» عمر بن سعد، فنادی «3» غلامه دریداً: قدّم رایتک «4» یا درید «4»، ثمّ وضع عمر سهمه فی قوسه، ثمّ رمی به «5»، وقال: اشهدوا لی عند الأمیر أ نّی أوّل من رمی، فرمی أصحابه کلّهم بأجمعهم «4» فی أثره رشقة واحدة «4»، فما بقیَ من أصحاب الحسین علیه السلام «6» إلّا أصابه من «7» رمیتهم سهم «7».
«4» (قال) أبو مخنف «4»: فلمّا رموهم هذه الرّمیة، قلّ أصحاب الحسین علیه السلام، فبقیَ «4» فی هؤلاء «4» القوم الّذین یذکرون «8» فی المبارزة، وقد قتل منهم ما ینیف علی خمسین «8» رجلًا.
فعندها ضرب الحسین علیه السلام بیده إلی لحیته، فقال: 4 هذه رسل القوم، یعنی السّهام، ثمّ قال: «4» اشتدّ غضب اللَّه علی الیهود والنّصاری إذ جعلوا له ولداً، واشتدّ غضب اللَّه علی المجوس إذ عبدت الشّمس والقمر والنّار «4» من دونه «4»، واشتدّ غضب اللَّه علی قوم اتّفقت آراؤهم علی قتل ابن بنت نبیّهم، واللَّه لا أجیبهم إلی شی‌ء ممّا یریدونه أبداً، حتّی ألقی اللَّه وأنا مخضّب بدمی.
__________________________________________________
(1) (1) [تسلیة المجالس: ثمّ إنّ الحسین علیه السلام دعا].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: إلیه].
(3)- [تسلیة المجالس: ونادی].
(4- 4) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6)- [أضاف فی تسلیة المجالس: أحداً].
(7- 7) [تسلیة المجالس: سهامهم].
(8) (8) [تسلیة المجالس: وقتل فی هذه الحملة الاولی من أصحاب الحسین خمسون رجلًا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 690
ثمّ صاح علیه السلام: أما من مُغیثٍ یغیثنا لوجه اللَّه تعالی؟ أما من ذابٍّ یذبُّ عن حرمِ رسول اللَّه «1»؟ فلمّا سمع «2» الحرّ بن یزید هذا الکلام «2»، اضطرب قلبه، ودمعت عیناه؛ فخرج باکیاً متضرِّعاً، مع غلام له ترکیّ، «3» وکان کیفیّة انتقاله إلی الحسین، أ نّه لمّا سمع هذا الکلام من الحسین «3»، أتی إلی عمر بن سعد «4»، فقال له: أمقاتل أنت هذا الرّجل؟
قال: إی‌واللَّه! قتالًا شدیداً «5» أیسره أن تسقط «6» الرّؤوس، وتطیح الأیدی.
فقال: أما لکم «3» فی واحدة من «3» الخصال الّتی عرض «7» علیکم رضاً؟
فقال: واللَّه «8» لو کان الأمر إلیّ لفعلت، ولکن أمیرک قد أبی ذلک.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 9/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 381؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 278- 279
ثمّ ضرب فرسه، ولحق بالحسین مع غلامه التّرکیّ، فقال: یا ابن رسول اللَّه، جعلنی اللَّه فداک، إنِّی صاحبک الّذی حبستک عن الرّجوع، وسایرتک فی الطّریق، وجعجعت بک فی هذ المکان. واللَّه الّذی لا إله إلّاهو، ما ظننت القوم یردّون علیک ما عرضت علیهم، ولا یبلغون بک هذه المنزلة، وإنِّی لو سوّلت لی بنفسی أنّهم یقتلونک ما رکبت هذا منک،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تسلیة المجالس: وکان الحرّ حین أمره عبیداللَّه بن زیاد بالمسیر إلی حرب الحسین، وخرج‌من منزله نودی ثلاث مرّات: یا حرّ، أبشر بالجنّة، فالتفت، فلم یر أحد.
فقال: ثکلت الحرّ امّه، یمضی إلی حرب ابن رسول اللَّه ویدخل الجنّة؟! فنمّ ذلک الکلام فی فؤاده].
(2- 2) [تسلیة المجالس: فلمّا سمع الحسین علیه السلام یستغیث].
(3) (3) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [فی بحرالعلوم مکانه: قالوا: ولمّا رأی الحرّ بن یزید الرّیاحیّ: أنّ القوم مصمّمون علی قتال الحسین، وسمع استغاثته أقبل علی ابن سعد ...].
(5)- [لم یرد فی تسیلة المجالس وبحرالعلوم].
(6)- [زاد فی بحر العلوم: فیه].
(7)- [بحر العلوم: عرضها].
(8)- [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 691
وإنِّی قد جئتک تائباً إلی ربِّی ممّا کان منِّی، ومواسیک بنفسی حتّی أموت بین یدیک، أفتری ذلک لی توبة؟ قال: نعم! یتوب اللَّه علیک ویغفر لک، ما اسمک؟ قال: أنا الحرّ. قال: أنت الحرّ کما سمّتک امّک، أنت الحرّ فی الدّنیا والآخرة؛ انزل. فقال: أنا لک فارساً خیر منِّی لک راجلًا، أقاتلهم علی فرسی ساعة، وإلی النّزول ما یصیر أمری. «1»
ثمّ قال: یا ابن رسول اللَّه! کنت أوّل خارج علیک، فأذن لی أن أکون أوّل قتیل بین یدیک، فلعلِّی أن أکون ممّن یصافح جدّک محمّداً غداً فی القیامة. فقال له الحسین علیه السلام: إن شئت فأنت ممّن تاب اللَّه علیه، وهو التّوّاب الرّحیم. «2»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 10/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 383
وروی أ نّه برز غلام ترکیّ للحرّ وجعل یقول:
البحر من طعنی وضربی یصطلی والجوّ من نبلی وسهمی یمتلی
إذا حسامی عن یمینی ینجلی ینشقّ قلب الحاسد المبجل
فقتل سبعین رجلًا. «3»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی بحر العلوم].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: فکان أوّل من تقدّم إلی براز القوم ... ویذکر مبارزته ومقتله، ولم یذکر خطبته التّالیة. وکذلک ابن طاوس فی لهوفه ص 44 طبع النّجف، فإنّه بعد ذکر ذلک یقول: «إنّما أراد أوّل قتیل من الآن لأنّ جماعة قتلوا قبله» فهو یری: أ نّه أوّل قتیل بعد الحملة الّتی وقع فیها خمسون من أصحاب الحسین علیه السلام لا أ نّه أوّل قتیل من الأصحاب، وعلی أیّ حال، فالحرّ من الطّلائع المشرفة لشهداء الحسین علیه السلام].
(3)- به روایتی که از روضة الشهدا مسطور است بعد از حر برادرش مصعب و پسرش علی و غلامش قره که ایشان نیز در آن روز از اهل شقاوت جدا شده به موکب هدایت انتساب ملحق گشته بودند متعاقب یکدیگر به میدان رفتند و هر یک جمعی از دشمنان را به تیغ بی‌دریغ گذرانیده، بالاخره شهید شدند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 53- 54
حر را غلامی بود که عروه نام داشت و در جیش ابن سعد بود. چون مولای خود حر را و پسر او علی را و برادر او مصعب را کشته دید، از هوش بیگانه شد و چون دیو دیوانه، خود را بر سپاه ابن سعد زد و چند تن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 692
(قرّة عبدالحرّ بن یزید الرّیاحیّ). وذکر أیضاً: إنّه کان للحرّ عبد اسمه قرّة، لمّا رأی أنّ مولاه وولده استشهدا لم یملک نفسه وسلّ سیفه وقاتل مقتلة عظیمة، ثمّ التفت وانحاز عن المعرکة وتوجّه إلی الحسین علیه السلام معتذراً وطلب الإذن فأذن له، فرجع إلی القتال وجاهد حتّی استشهد، فلمّا رأی الإمام علیه السلام أولئک الأربعة «1» مصرّعین، توجّه نحو عسکر ابن سعد ووعظهم ونصحهم علیه السلام، فلمّا رأی أ نّه لا تؤثّر فیهم موعظة ولا ترجی هدایتهم أصلًا، طلب منهم القتال بالمبارزة دون المهاجمة، فقبلوا منه ذلک وإن لم یفوا بعده «2».
الجلالی الحسینی، القول السّدید،/ 125
عروة مولی حرّ بن یزید الرّیاحیّ: اشتهر فی ألسنة الخطباء أنّ الحرّ بن یزید الرّیاحیّ جاء مع ابنه وأخیه ومولاه إلی الحسین علیه السلام وتاب، وبرز للجهاد أمام الحسین. ذکر صاحب الحوادث ج «2»، ص 360: إنّ عروة مولی الحرّ لمّا رأی سیِّده الحرّ قد قُتل، خرج من عسکر عمر بن سعد إلی جانب الحسین، واستأذن، فأذن له الحسین علیه السلام، فقاتل وقتل من القوم جماعة حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه. «3»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 179
__________________________________________________
- از یمین و شمال بکشت. آن گاه به حضرت حسین علیه السلام شتاب گرفت و عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! مرا معفو دار که بی‌اجازت تو آغاز مبارزت کردم، همانا از قتل این احرار و اقتحام اندوه و محن، بی‌خویشتن بودم، اکنون رخصت فرمای تا بر این معاندین دین، مقاتلت افکنم و از سعادت شهادت بهره ای به دست کنم.»
حسین علیه السلام او را دعای‌خیر گفت، پس اسب به‌میدان تاخت و گروهی را از اسب درانداخت تا خویشتن را به مولای خود ملحق ساخت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 266
و نیز کشته شدن جماعتی به دست عروه غلام حر.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
(1)- التّعبیر ب (الأربعة) من کلام ریاض الشّهادة حیث ذکر مقتل مصعب بن یزید وعلیّ بن الحرّ بن یزیدوقرّة والحرّ نفسه، وإلّا فعلی ما ذکره السّیِّد الجدّ فهم ستّة.
(2)- ریاض الشّهادة، ج 2، ص 123، نقلًا بمعناه.
(3)- بعد از شهادت حر ریاحی وپسرش و برادرش حر دلاور، غلامی داشت عروه که به اتفاق آقایش از لشگر عمر به عسکر امام تشنه جگر ملحق شده بود شهادت آقا و آقازاده و داغ مصعب دید جانش از غصه به لب رسید، از آن طرف غریبی و مظلومی شهید کربلا را ملاحظه کرد چنان غیرت و حمیت بر وی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 693

- غلام ترکیّ لسیِّد الشّهداء علیه السلام‌

ذکره الخوارزمی فی مقتل الحسین، 2/ 24 ومحمّد بن أبی طالب فی تسلیة المجالس، 2/ 300، وهو متّحد مع أسلم بن عمرو التّرکیّ، [راجع المجلّد، 15/ 120- 123 رقم 31/ 37].
__________________________________________________
- کارگر شد که از خود بی‌خبر گشت، بی‌محابا مرکب به جولان درآورد، خود را به میدان انداخت، فأخذ العروة مولاهم فی الجولان وشدّ بالأرقم المتحرّک کالثّعبان:
غلام دلیر اندران کارزار به هر سو به پیچید چون تیره مار
غیوری که چون دل نهادی به جنگ برهنه درآویختی با پلنگ
نهاد اندران کوره گرم پای به یک دست از می‌چو نر اژدهای
کشیدند کوفانیان هلهله زمین و زمان گشت پر ولوله
بر آن شیر صولت غلام سترک ز کین حمله ور گشت یکدشت گرگ
به شمشیر هندی بیفشرد مشت ز جنگ آوران چارده تن بکشت
فطوی حومة الحوم وقتل رهطاً من القوم، چون آن غلام شیردل اندکی کام دل از حرب حاصل کرد و جگر از خون کوفیان خنک ساخت، آن وقت از کردار خود خجل گشت که چرا بی‌رخصت شاه قدم به حربگاه نهادم، از برای آن که عذر تقصیر بخواهد روی از معرکه برکاشت خدمت امام علیه السلام آمد، فرجع إلی الحسین علیه السلام وأجری علی خدِّه دمع العین، وقال: یا ابن رسول اللَّه! نسیت الاستیذان من وهج الأشجان علی أولی النّعم والإحسان؛ با چشم گریان عرض کرد بعد از آن که خود را بر قدم امام زمان انداخت:
بگفت ای جهان رهنمای کریم شفاعت کن روز امید بیم
معذرت می‌خواهم که چرا بی‌رخصت به معرکه رفتم؛ زیرا که نهال به خون غلطان خواجکان عنان صبر و اختیار از دستم برد، اکنون تو را به روح جدت مرا ببخش و اذن جهاد بخشای تا رخش همت در عرصه آخرت تازم و خود را رو سفید نشأتین سازم: بسا کرشمه که با شاه و شهریار کنم.
حضرت بر کار غلام تحسین کرد.
فرحّب به امام العباد وأذن فی الجدّ والجهاد:
شه تشنه کامان نمود آفرین که آن خواجه را بنده باید چنین
روان هنرمند حر شاد باد که بنیاد مردی به عالم نهاد
فبرز الغلام من حصار الخیام کالضّرغام من خلال الآجام وصال وحمل علی القوم فی حرّ ذلک الیوم. عروه بعد از اذن از عروة الوثقی چنگ در حبل اعتصام زده مانند شیر آجام از حصار خیام بیرون آمد:
درآویخت با دشمن بد کنش به کردار سالار برتر منش
فاجتمع علیه الذّباب وهجم علیه الکلاب، فمزّقوه وقتلوه. عاقبت آن قوم بی حمیت مانند گرگان گرسنه و یا سگان به خون تشنه بر وی حمله آوردند، تن غلام را از ضرب سنان و سهام پاره پاره کردند.
قزوینی، ریاض القدس، 1/ 333
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 694

- غلامان صغیران من وُلد مسلم بن عقیل علیهم السلام ابراهیم ومحمّد ابنا مسلم ابن عقیل علیهم السلام‌

ذکر ترجمتهما الصّدوق فی أمالیه،/ 83- 88 المجلس 19 رقم 2، والطّریحی فی منتخبه،/ 380- 385
[أنظر المجلّد، 14/ 998- 1011 و 1016- 1022].

278- غلام لعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ‌

قال أبو مخنف: حدّثنی عمرو بن مرّة الجملیّ، عن أبی صالح الحنفیّ، عن غلام لعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، قال: کنت مع مولای، فلمّا حضر النّاس وأقبلوا إلی الحسین، أمر الحسین بفسطاط، فضُرب، ثمّ أمر بمسک فمیثَ فی جفنة عظیمة أو صحفة؛ قال: ثمّ دخل الحسین ذلک الفسطاط، فتطلّی «1» بالنّورة. قال: ومولای عبدالرّحمان بن عبدربّه وبُریر بن حُضیر الهمدانیّ علی باب الفسطاط تحتّک مناکبهما، فازدحهما أیّهما یطّلی علی أثره، فجعل بُریر یهازل عبدالرّحمان، فقال له عبدالرّحمان: دعنا، فوَ اللَّه «2» ما هذه بساعة باطل، فقال له بُریر: واللَّه لقد علم قومی أنِّی ما أحببتُ الباطل شابّاً ولا کهلًا، ولکن واللَّه إنِّی لمستبشر بما نحن لاقون، واللَّه إن «3» «4» بیننا وبین الحور العین إلّاأن یمیل هؤلاء علینا بأسیافهم، «5» ولوددتُ أ نّهم قد مالوا علینا بأسیافهم.
قال: فلمّا فرغ الحسین، «6» دخلنا فاطّلینا «6»؛ قال: ثمّ إنّ الحسین رکب دابّته ودعا
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والمعالی: لیطلی].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
(3)- [المعالی: ما].
(4)- [زاد فی الأعیان: ما].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(6) (6) [الأعیان: دخلا فأطلیا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 695
بمصحف، فوضعه أمامه؛ «1» قال: فاقتتل أصحابه بین یدیه قتالًا شدیداً، فلمّا رأیتُ القوم قد صُرعوا، أفلتّ وترکتُهم «1». «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 422- 423/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 237، 238، 239؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 561؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 363
ثمّ اعلم أ نّه ذکر المؤرِّخون جماعة حضروا الطّفّ فی نصرة الحسین علیه السلام، ولم یقتلوا بل أفلتوا، منهم غلام لعبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ. «3» وقد مضی أ نّه قال «3»: لمّا رأیت القوم قد صرعوا، أفلتّ وترکتهم. «4»
القمّی، نفس المهموم،/ 297/ مثله: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 397- 398
«4»
__________________________________________________
(1- 1) [الأعیان: وهو صریح فی أنّ ذلک کان یوم العاشر، وقد صرّح بذلک أیضاً ابن الأثیر فی الکامل، وابن طاوس فی کتاب الملهوف، فما فی إبصار العین أ نّه کان یوم التّاسع سهو].
(2)- غلام عبدالرحمان‌بن عبدربه انصاری گوید: با صاحبم بودم، وقتی کسان آماده شدند و سوی حسین رفتند، حسین بگفت تا خیمه‌ای به‌پا کردند ومقداری مسک بیاوردند و در کاسه‌ای بزرگ یا سینی‌ای ریختند.
گوید: آن گاه حسین وارد خیمه شد و نوره کشید.
گوید: صاحب من عبدالرحمان بن عبد ربه و بریر بن حضیر همدانی بر در خیمه شانه هایشان به هم می‌خورد و برخورد داشتند که کدامشان پس از وی نوره بکشند. بریر با عبدالرحمان بذله‌گویی می‌کرد، عبدالرحمان بدو گفت: «ولمان کن، اینک وقت یاوه‌گویی نیست.»
گوید: بریر بدو گفت: «به خدا قوم من می‌دانند که نه در جوانی و نه در سالخوردگی یاوه گویی را دوست نداشته ام، ولی به خدا از آنچه در پیش دارم، خوشدلم. به خدا میان ما و حور عین فاصله نیست، جز این که این قوم با شمشیرهای خویش سوی ما آیند، دوست دارم که با شمشیرهای خود بیایند.»
گوید: و چون حسین فراغت یافت، ما نیز برفتیم و نوره کشیدیم.
گوید: آن گاه حسین بر مرکب خویش نشست و قرآنی خواست و آن را پیش روی خویش نهاد.
گوید: یاران وی پیش رویش جنگی سخت کردند و چون دیدم که آن گروه از پای درآمدند، گریختم و آن‌ها را رها کردم.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3021
(3) (3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- غلام عبدالرحمان بن عبدربه انصاری که در شرح حالش گذشته که گفت: «چون دیدم یاران حسین به خاک افتادند، به در رفتم.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 696

- غلامان لعبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب‌

ذکرهما الطّبری فی تاریخه، 5/ 393/ عنه: ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 171.
[أنظر المجلّد، 14/ 997- 998].

232/ 279- غلام لنافع بن هلال الجملی‌

اشاره

فلمّا سمع بقتل قیس بن مُسْهِر، وأ نّه أخبر أنّ الحسین علیه السلام صار بالحاجر، خرج [عمرو بن خالد الصّیداویّ] إلیه، ومعه مولاه سعد، ومجمّع العائذیّ وابنه، وجنادة بن الحارث السّلمانیّ، وأتبعهم غلام لنافع البجلیّ بفرسه المدعو الکامل، فجنّبوه، وأخذوا دلیلًا لهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ، وکان جاء إلی الکوفة یمتار لأهله طعاماً، فخرج بهم علی طریق متنکّبة، وسار سیراً عنیفاً من الخوف، لأنّهم علموا أنّ الطّریق مرصود، حتّی إذا قاربوا الحسین علیه السلام، حدا بهم الطّرمّاح بن عدیّ، فقال:
یا ناقتی لا تذعری من زجری [إلی آخر الخبر، کما ذکرناه فی عمرو بن خالد الصّیداویّ الأسدیّ فی عنوان: کیف التحق بالإمام علیه السلام].
السّماوی، إبصار العین،/ 66- 67
قالوا: ولم یزل الحرّ یسایر الحسین علیه السلام فی الطّریق علی غیر الجادّة، حتّی انتهوا إلی (عُذیب الهجّانات)، فإذا هم بأربعة نفر علی رواحلهم قد أقبلوا من الکوفة لنصر الحسین علیه السلام ومعهم غلام لنافع بن هلال الجملیّ وهو یجنب فرساً لنافع- وکان خروجه من الکوفة قبل هؤلاء النّفر- وأوصی غلامه أن یتبعه بفرسه.
__________________________________________________
- و در نفس المهموم، از ابی‌مخنف حدیث کند که او به سند خود، از غلام عبدالرحمان بن عبدربه الانصاری روایت کرده، چه آن که این غلام، در زمین کربلا بود، ولی از جنگ‌گاه گریخت. خود او می‌گوید: «وقتی روز عاشورا، شهدا را کشته و به خاک افتاده دیدم، آن‌ها را گذاشتم و از آن میانه جستم.»
بالجمله، این غلام گوید که: روز نهم محرم، حضرت حسین علیه السلام امر داد، سراپرده جداگانه زدند برای تنظیف و نوره، الی آخره. آن‌چه در ترجمه بریر یاد کردیم.
محلّاتی، فرسان الهیجاء،/ 231
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 697
ومع هؤلاء النّفر دلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ، وکان قد امتار لأهله میرة من الکوفة فخرج علی غیر الجادّة، فالتقی بهؤلاء النّفر فی عرض الطّریق، حتّی إذا قاربوا الحسین ورأوه من بعید حدا بهم الطّرمّاح، فقال:
یا ناقتی لا تَذعری من زَجرِ واسْرِ بنا قبلَ طلوع الفجر
بخیر رکبانٍ وخیرِ سَفر حتّی تَحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاهُ بقاء الدّهر
فلمّا وصلوا إلی الحرّ أراد حبسهم، أو ردّهم إلی الکوفة، وقال للحسین: هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک.
فصاح به الحسین وقال: لأمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وهم بمنزلة من جاء معی، وقد کنت أعطیتنی ألّا تعرض لی بشی‌ء حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد، فإن بقیت علی ما کان بینی وبینک، وإلّا ناجزتک.
فکفّ الحرّ عنهم، فالتحقوا بالحسین وأصحابه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 194- 195
غلام نافع بن هلال البجلیّ: ذکر صاحب فرسان الهیجاء غلامین: أحدهما غلام نافع ابن هلال البجلیّ، والثّانی شابّ، امّه شهر بانویه، فراجع نفس المهموم، وقاتله هانی بن ثبیت.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180
کامل مولی نافع بن هلال: فقد ذکر اسمه فی ترجمة مجمع بن عبداللَّه العائذیّ، کما سیأتی ترجمته، فقد قُتل فی کربلاء.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180
أخبر أنّ الحسین صار من الحاجز إلی بطن الرمّة خرجا [مجمع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ وابنه] مع عمرو بن خالد الصّیداویّ ومعه مولاه سعد وجنادة بن الحارث السّلمانیّ وأتبعهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 698
غلام نافع بن هلال یُقال له کامل، فانتهوا إلی الحسین وهو بعذیب الهجانات إلی الآخر.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 192

غلام من آل الحسین علیه السلام‌

ذکره الطّبری فی تاریخه، 5/ 449؛ وأبو الفتوح فی مقاتل الطّالبیّین،/ 79؛ والخوارزمی فی مقتله، 2/ 31- 32، وابن الأثیر فی الکامل، 3/ 294؛ وابن کثیر فی البدایة والنّهایة، 8/ 186 وسائر المصادر، وهو محمّد بن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب بروایة أخری، وذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 680- 688.

233/ 280- غیلان بن عبدالرّحمان‌

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی غَیْلان بن عبدالرّحمان. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
غیلان بن عبدالرّحمان: لم أقف فی کتب الرّجال له علی ذکر، فقد ورد اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: السّلام علی غیلان بن عبدالرّحمان. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180

- فتی‌

ذکره ابن شهرآشوب فی المناقب، 4/ 104. [أنظر المجلّد 16/ 3].
یُحتمل أ نّه متّحدٌ مع شابٍّ قُتل أبوه فی المعرکة لاتحاد رجزهما وأبوهما وأمّهما.

281- فراس بن جعدة المخزومی‌

وکان فراس بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ مع الحسین، وهو یری أ نّه لا یخالف، فلمّا رأی الأمر وصعوبته هاله ذلک، فأذن له الحسین فی الانصراف، فانصرف لیلًا.
__________________________________________________
(1)- سلام بر غیلان بن عبدالرحمان.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(2)- غیلان بن عبدالرحمان: در «رجبیه» نام او ذکر شده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 699
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 388، أنساب الأشراف، 3/ 180
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام. الفراس بن جعدة بن زهیر.
الطّوسی، الرّجال،/ 78/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 258
الفراش (س خ) بن جعدة بن زهیر [سین] «مح». «1»
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 2

234/ 282- فروزان‌

فروزان: ذکر اسمه فی قائمة الشّهداء فقط صاحب ریاض الشّهادة، القزوینیّ، ولم نجد فی کتب الرّجال له ذکراً وأثراً، یمکن أن یکون هو من أبناء العجم، جاؤوا به إلی المدینة فی أیّام الخلیفة الثّانی، وأسلم والتحق بالحسین علیه السلام.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180

235/ 283- قارب مولی الحسین بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

میزاته العائلیّة

وقُتل قارب الدّیلمیّ، مولی الحسین بن علیّ. «2»
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
(قارب بن عبداللَّه الدّیلمیّ، مولی الحسین بن علیّ علیهما السلام).
امّه جاریة للحسین علیه السلام، تزوّجها عبداللَّه الدّئلیّ، فولدت منه قارباً هذا، فهو مولی للحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
__________________________________________________
(1)- باب الفاء من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
فراس بن جعدة بن زهیر از اشخاصی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
(2)- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] و دیگر، قارب مولی حسین علیه السلام است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 700
قُتل من الموالی مع الحسین علیه السلام خمسة عشر نفراً فی الطّفّ:
قارب مولی الحسین علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
أقول: قال العسقلانیّ فی الإصابة: قارب بن عبداللَّه بن اریقط، «1» ویقال: اریقد بالدّال بدل الطّاء المهملتین، وهو بقاف بصیغة التّصغیر «1»، اللّیثیّ ثمّ الدّئلیّ.
کان عبداللَّه دلیل النّبیّ صلی الله علیه و آله لمّا هاجر من مکّة إلی المدینة، ثبت ذکره فی الصّحیح.
وقال أبو جعفر الطّبریّ وغیره من المؤرّخین: إنّ عبداللَّه بن اریقط الدّئلی الّذی کان دلیل النّبیّ صلی الله علیه و آله لمّا هاجر من مکّة إلی المدینة أخبر الدّئلی عبداللَّه بن أبی بکر بوصول أبیه مع النّبیّ صلی الله علیه و آله إلی المدینة، فخرج عبداللَّه بعیال أبی بکر وصحبهم طلحة بن عبداللَّه حتّی قدموا المدینة.
وقارب امّه جاریة للحسین بن علیّ علیه السلام، اسمها فکیهة، وکانت هی تخدم فی بیت الرّباب بنت امرئ القیس زوجة الحسین علیه السلام کما ذکره أهل السّیر، منهم حمید بن أحمد فی کتاب الحدائق، قال: تزوّجها عبداللَّه بن اریقط الدّئلیّ، ثمّ اللّیثیّ، فولدت منه قارباً هذا، فهو مولی الحسین بن علیّ علیه السلام.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 173/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183
قارب بن عبداللَّه بن اریقط، وقیل: اریقد بالدّال بدل الطّاء، اللّیثیّ، ثمّ الدّئلی، وهو مولی الحسین علیه السلام، وامّه فکیهة، کانت تخدم فی بیت الرّباب زوجته علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
قارب مولی الحسین علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 701
ومنهم [الموالی والعبید مع الحسین بن علیّ] قارب بن عبداللَّه الدّئلیّ اللّیثیّ مولی الحسین بن علیّ علیه السلام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 232/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 427
ومنهم قارب بن عبداللَّه الدّئلیّ مولی الحسین علیه السلام، امّه جاریة للحسین علیه السلام، اسمها فکیهة، کانت تخدم فی بیت الرّباب زوجته علیه السلام، تزوّجها عبداللَّه الدّئلیّ، فولدت منه قارباً هذا، فهو مولی الحسین علیه السلام.
المیانجی، العیون العبری،/ 113
قارب مولی الحسین علیه السلام. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183، 418
روی عبدالملک بن وهب المذحجیّ، عن الحرّ بن الصّیاح النّخعیّ، عن أبی معید الخزاعیّ: أنّ رسول اللَّه (ص) خرج لیلة هاجر من مکّة إلی المدینة هو وأبو بکر، وعامر ابن فهیرة، ومولی أبی بکر، ودلیلهم عبداللَّه بن اریقط اللّیثیّ؛ فمرّوا بخیمتی امّ معید الخزاعیّة، وکانت امرأة برزة، جلدة، تحتبی وتجلس بفناء الخیمة، وتطعم وتسقی، فسألوها لحماً أو تمراً، فلم یصیبوا شیئاً من ذلک، فنظر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إلی شاة فی کسر خیمتها، فقال: ما هذه الشّاة؟ فقالت: خلّفها الجهد عن الغنم. فقال: هل لها من لبن؟ قالت: هی أجهد من ذلک. قال: أتأذنین أن أحلبها؟ قالت: نعم، إن رأیت بها حلباً فاحلبها، فدعا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بالشّاة، فمسح ضرعها، وذکر اسم اللَّه، وقال: اللَّهمّ بارک لها فی شاتها، فتفاجت، ودرّت، واجترّت، فدعا بإناء یربض الرّهط، فحلب فیها ثجّاً، فسقاها حتّی رویت، ثمّ حلب وسقی أصحابه وشرب آخرهم.
وقد تقدّم ذکره فی جیش وغیره، أخرجه الثّلاثة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 300
(عبداللَّه) بن اریقط، یقال اریقد بالدّال بدل الطّاء المهملتین، یقال بصیغة التّصغیر اللّیثیّ، ثمّ الدّئلیّ.
__________________________________________________
(1)- قارب، «مولی» ی حسین علیه السلام:
در «زیارت» نام او آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 702
دلیل النّبیّ صلی الله علیه و آله وأبی بکر لمّا هاجرا إلی المدینة، ثبت ذکره فی الصّحیح، وإنّه کان علی دین قومه، وسیأتی له ذکر فی ترجمة عبداللَّه بن أبی بکر قریباً یتعلّق بالهجرة أیضاً، لم أر من ذکره فی الصّحابة إلّاالذّهبیّ فی التّجرید. وقد جزم عبدالنّبیّ القدسیّ فی السّیرة له بأ نّه لم یعرف له إسلاماً، وتبعه النّوویّ فی تهذیب الأسماء.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 265 رقم 4526
قال الواقدیّ: عبداللَّه بن اریقط الدّئلی الّذی کان دلیل النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بعد أن وصل النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة أخبر عبداللَّه بن أبی بکر بوصول أبیه إلی المدینة، فخرج عبداللَّه بعیال أبی بکر وصحبتهم طلحة بن عبیداللَّه حتّی قدموا المدینة.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 274- 275

صحبته مع الإمام علیه السلام من المدینة إلی کربلاء

خرج معه من المدینة «1» إلی مکّة، ثمّ إلی کربلاء.
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ المیانجی، العیون العبری،/ 113
خرج معه من المدینة إلی مکّة ومعه امّه، ثمّ أتی إلی کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 173/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183
وقد خرج قارب مع امّه مع الحسین علیه السلام إلی مکّة، ثمّ إلی کربلاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18

استشهاده‌

وقُتل فی الحملة الاولی الّتی هی قبل الظّهر بساعة.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 703
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ المیانجی، العیون العبری،/ 113؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 95
فلمّا کان الیوم العاشر ونشب القتال، تقدّم إلی الحرب وقُتل فیمن قُتل معه فی الحملة الاولی الّتی هی قبل الظّهر بساعة، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 173/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183
وقُتل فی الحملة الاولی الّتی هی قبل الظّهر بساعة، وکفاه ذلک شرفاً وفخراً. وقد تأکّد هذا الشّرف بتسلیم الإمام علیه السلام علیه بالخصوص فی زیارة النّاحیة المقدسّة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
وعن القمقام: أنّ هذا الغلام اسمه قارب آه.
أقول: والّذی أظنّ أنّ عبارة المناقب ترخیم للحارث بحذف تائه سهواً أو نسیاناً، لا تصحیف للحسین علیه السلام، وقارب مولی الحسین قُتل فی الحملة الاولی، کما مرّ، فما ذکره فی الإبصار فی غایة المتانة، والحارث وأمثاله کالقاسم وغیره قد یکتب بلا ألف کما هو ظاهر.
المیانجی، العیون العبری،/ 128

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی قارب مولی الحسین بن علیّ علیهما السلام. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 575، (ط قم)، 3/ 76، مصباح الزّائر،/ 281/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 271، 45/ 69؛ البحرانی، العوالم، 17/ 337؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 303؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 21؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 173؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 412؛ المیانجی، العیون العبری،/ 316؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183
__________________________________________________
(1)- «سلام بر قارب «مولی» ی حسین بن علی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 144
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 704

236/ 284- قاسط وکردوس ومقسط التّغلبیّون‌

میزاتهم العائلیّة

وقُتل من بنی تغلب: قاسط وکردوس، ابنا زهیر بن الحارث.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 15، 262؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 246، 309
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: قاسط بن عبداللَّه. مقسط بن عبداللَّه أخو قاسط.
الطّوسی، الرّجال،/ 79، 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 269، 353؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 265، 344
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: کردوس التّغلبیّ. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 57/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 276؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 268؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 29
قاسط بن زهیر.
ابن شهرآشوب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
قاسط «2» بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ. وأخوه: کردوس «1» بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ.
وأخوه: مقسط «1» بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184، 185، 190
قُتل فی الطّفّ مع الحسین علیه السلام ثلاثة إخوة من غیر بنی هاشم، وهم: قاسط، کردوس ومقسط، أولاد زهیر التّغلبیّ.
__________________________________________________
(1)- باب القاف من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
قاسط بن عبداللَّه.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
مقسط بن عبداللَّه برادر قاسط.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
(2)- [زاد فی ذخیرة الدّارین والعیون ووسیلة الدّارین: ابن عبداللَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 705
السّماوی، إبصار العین،/ 130/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
قاسط بن عبداللَّه بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ، قد عدّ الشّیخ رحمه الله فی رجاله: قاسط ابن عبداللَّه من أصحاب الحسین علیه السلام.
وقاسط بالقاف والألف والسّین المهملة المکسورة والطّاء المهملة، وقد مرّ ضبط التّغلبیّ فی أدیم التّغلبیّ، والقاسط بالقاف والألف والسّین المهملة والطّاء غیر المعجمة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
کردوس التّغلبیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب أمیر المؤمنین، ومن شهداء الطّفّ، وممّن خصّه الحجّة عجّل اللَّه تعالی فرجه بالتّسلیم علیه؛ وقد مرّ مجمل ترجمته فی أخیه قاسط. وکُردوس بضمّ الکاف، وسکون الرّاء المهملة، وضمّ الدّال المهملة، والسّین المهملة بعد الواو السّاکنة؛ وقد مرّ ضبط التّغلبیّ فی أدیم التّغلبیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 38
مقسط بن عبداللَّه أخو قاسط، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، ومن شهداء الطّفّ، کما أشرنا إلیه فی ترجمة أخیه قاسط، لکنِّی لم أفهم وجه وقوع التّسلیم علی أخویه قاسط وکردوس فی الزّیارتین الرّجبیّة والنّاحیة المقدّسة، وعدم وقوع التّسلیم علی مقسط هذا فی شی‌ء منهما، مع تنصیص أهل السّیر بکونه من شهداء الطّفّ، ومُقسط بضمّ المیم وسکون القاف وکسر السّین المهملة بعدها طاء مهملة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 246
قاسط بن زهیر التّغلبیّ، کردوس التّغلبیّ، مقسط بن زهیر التّغلبیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
قاسط بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ، وأخوه (مقسط)، وأخوهما (کردوس). قد ورد اسم قاسط وکردوس فی (الزّیارة).
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 706
قاسط بن عبداللَّه بن زهیر وکردوس بن زهیر التّغلبیّ: قال الشّیخ السّماویّ فی إبصار العین، ص 137: قاسط، أخوه کردوس، وأخوه مقسط.
مقسط بن عبداللَّه التّغلبیّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183، 185، 190

مَنْ هو التّغلبیّ؟

[أنظر ص 51، 53 مشجّرة الضّرغامة بن مالک التّغلبیّ، رقم 143/ 176، فی عنوان:
میزاته العائلیة].

خصائصهم الفریدة

ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام‌

کان هؤلاء الثّلاثة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه.
صحبوه أوّلًا، ثمّ صحبوا الحسن علیه السلام، ثمّ بقوا فی الکوفة، ولهم ذکر فی الحروب؛ ولا سیّما صفّین «2».
السّماوی، إبصار العین،/ 115/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184، 185، 190
أقول: وقال أبو علیّ فی رجاله: قاسط بن عبداللَّه بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ، من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
__________________________________________________
(1)- قاسط بن زهیر (ظهیر) تغلبی:
در «زیارت» و «رجبیه»، نام او ذکر شده.
و ابن شهرآشوب، نام او را در شمار کشته شدگان نخستین حمله، یادآوری کرده.
شیخ طوسی نام او را «قاسط بن عبداللَّه» ثبت نموده است.
تغلبی: منسوب به قبیله «تغلب بن وائل» که از قبایل «عدنان» بوده (عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 104
کردوس (کرش) بن زهیر (ظهیر) تغلبی:
از او نیز همانند برادرش قاسط (عنوان شماره: 62)، در منابع و مصادر مورد بررسی، با نشانه‌های یکسان یاد شده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 105
(2)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: کما ذکرنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 707
«1» وقال المحقّق الأسترآبادیّ فی رجاله: کردوس بن عبداللَّه بن زهیر التّغلبیّ، من أصحاب علیّ بن أبی طالب علیه السلام «1».
وقال نصر بن مزاحم المنقریّ الکوفیّ فی کتاب صفّین: إنّ علیّاً علیه السلام لمّا عقدا الألویة للقبائل فأعطاها قوماً بأعیانهم، جعلهم رؤسائهم وامرائهم، وجعل علی قریش وأسدوکنانة عبداللَّه بن عبّاس، وعلی کندة حجر بن عدیّ الکندیّ، وعلی بکر البصرة حصین ابن المنذر، وعلی تمیم البصرة الأحنف بن قیس وقاسط بن عبداللَّه بن زهیر بن الحارث التّغلبیّ، وعلی حنظلة البصرة أعین بن ضبیع وکردوس بن عبداللَّه بن زهیر التّغلبیّ. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 183- 184
أقول: هو مع أخیه کردوس وأخیه الآخر مقسط، کانوا من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ومن المجاهدین بین یدیه فی حروبه الثّلاث، وبعده صحبوا الحسن علیه السلام، وبعد مضیّه إلی الحجاز بقوا فی الکوفة، ولهم ذکر فی الحروب، ولا سیّما صفّین.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
هؤلاء الثّلاثة کانوا من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، ثمّ صحبوا الحسین علیه السلام بعده، ثمّ بقوا فی الکوفة.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388

کیف التحقوا بالإمام علیه السلام؟

ولمّا ورد الحسین علیه السلام کربلاء، خرجوا إلیه، فجاؤوه «3» لیلًا «4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [وقعة صفّین،/ 204- 206، ولم یذکر فیه اسمی قاسط وکردوس ابنا عبداللَّه بن زهیر بن الحارث التّغلبیّان، لیس معلوم من أین نقل الحائری فی ذخیر الدّارین هذین الاسمین؟!].
(3)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(4)- [فی تنقیح المقال وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لیلة العاشر من المحرّم، وأضاف فی العیون: وقُتلوا بین یدیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 708
السّماوی، إبصار العین،/ 115/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184، 185، 190؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106- 107

استشهادهم‌

والمقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] قاسط بن زهیر. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
وقُتلوا بین یدیه. (قال) السّرویّ: فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 115/ عنه: بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94، 185
فلمّا أصبحوا وقامت الحرب علی ساق، فجاهدوا بین یدیه حتّی قُتلوا فی الحملة الاولی مع من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام.
وفی المناقب «2» لابن شهرآشوب، قال: قاسط بن زهیر التّغلبیّ وأخوه کردوس بن زهیر التّغلبیّ، قُتلا بین یدی الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی مع من قُتل، انتهی «2».
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184، 190
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اوّل کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] قاسط بن زهیر.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر قاسط بن ظهیر و کرش بن ظهیر.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(2) (2) [وسیلة الدّارین، ص 184: مثل ما ذکرنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 709
وجاهدوا یوم العاشر بین یدیه حتّی قُتلوا فی الحملة الاولی، رضوان اللَّه علیهم. وقد زاد الأولان منهم علی شرف الشّهادة بشرف تخصیص الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه إیّاهما بالسّلام علیهما فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18

ذکرهما فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی قاسط وکرش [أو کرسیّ «1» أو کردوس «2»] ابنی زهیر [أو ظهیر «3»] التّغلبیّین. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 222؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184، 185

زیارتهما فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی قاسط وکرش ابنی زهیر. «5»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340، مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

237/ 285- قاسم بن أمیر المؤمنین علیه السلام‌

ذکرناه فی المجلّد التّاسع، ص 993- 994.
__________________________________________________
(1)- [من مصباح الزّائر].
(2)- [من ذخیرة الدّارین].
(3)- [من البحار، 45؛ والعوالم وناسخ التّواریخ].
(4)- سلام بر قاسط و کرش تغلبی، پسران زهیر.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(5)- سلام بر قاسط بن زهیر، سلام بر کرش بن زهیر.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 710

238/ 286- قاسم بن الحارث الکاهلی‌

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی قاسم بن الحارث الکاهلیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
قاسم بن الحارث: فقد ورد اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: (السّلام علی قاسم بن الحارث)، ولیس فی کتب التّراجم والرّجال والسّیر والتّواریخ ذکر ولا اسم له. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181

239/ 287- القاسم بن حبیب الأزدی‌

میزاته العائلیّة

قُتل من الأزد: والقاسم بن [حبیب بن أبی] «3» بشر.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: القاسم بن حبیب. «4»
__________________________________________________
(1)- سلام بر قاسم بن حارث کاهلی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(2)- قاسم بن حارث کاهلی:
نام او در «رجبیه» آمده است. آیا این امکان هست که او همان «قاسم بن حبیب ازدی» باشد؟
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 117
(3)- [من سائر المصادر].
(4)- باب القاف من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
قاسم بن حبیب از جمله روات است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 711
الطّوسی، الرّجال،/ 79/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 270؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 16؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 246
القاسم بن حبیب بن أبی بشر الأزدیّ «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 109/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 110
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: قاسم بن حبیب بن أبی بشر الأزدیّ، من أصحاب الحسین علیه السلام، قُتل معه بکربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 243/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182
القاسم بن حبیب، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام.
وأقول: هو القاسم بن حبیب بن أبی بُشر الأزدیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
القاسم بن حبیب الأزدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
قاسم بن حبیب الأزدیّ: وذکر الشّیخ السّماویّ فی إبصار العین: القاسم بن أبی بشیر الأزدیّ، عوض القاسم بن حبیب، لعلّه وقع السّهو من قلمه الشّریف. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182، 183
__________________________________________________
- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده‌اند [...] و دیگر قاسم‌بن حبیب الازدی است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314- 315
(1)- [زاد فی بحرالعلوم: له ذکر فی الزّیارة].
(2)- قاسم بن حبیب ازدی:
نام او در «زیارت» آمده است و شیخ طوسی نیز نامش را ذکر کرده.
در «رجبیه»، «قاسم بن حبیب» ذکر شده، و همچنین عنوانی به نام «قاسم بن حارث کاهلی» نیز آمده که احتمال دارد تکرار اسم اول باشد که به صورت اشتباهی ثبت شده است. (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 104- 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 712
الیمانیّة کلّها راجعة إلی قحطان، ولا یصحّ ما بعد قحطان، فولد قحطان یَعْرُب. فولد یَعْرُب: یَشْجُب. فولد یَشْجُب: سبأ، وهو عامر. فولد سبأ: کهلان. فولد کهلان: زید.
فولد زید، عریب ومالک. ولد مالک: الخیار ونَبْت. ولد نَبْت: الغوث. فولد الغوث: أدد، وهو الأزد وعمرو. من ولد عمرو خثعم وبَجیلة.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329- 330

خصائصه الفریدة

کان القاسم فارساً من الشّیعة الکوفیّین.
السّماوی، إبصار العین،/ 109/ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 119
وقال صاحب الحدائق: کان القاسم «1» بن حبیب الأزدیّ «1» فارساً «2» معروفاً، وبطلًا موصوفاً، وشجاعاً مذکوراً، من الشّیعة الکوفیّین.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 243/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18
وکان فارساً من فرسان الشّیعة فی الکوفة.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 388

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

خرج مع ابن سعد «3»، «4» فلمّا صار فی کربلاء «4»، مال إلی الحسین علیه السلام أیّام المهادنة «5».
السّماوی، إبصار العین،/ 109/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 243؛ المیانجی، العیون العبری،/ 110؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [فی تنقیح المقال مکانه: قال أهل السّیر: إنّه کان فارساً ...].
(3)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أوّلًا].
(4- 4) [بحر العلوم: ثمّ].
(5)- [أضاف فی العیون: ومازال معه حتّی قُتل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 713
خرج مع عمر بن سعد، فلمّا وصل کربلاء، عدل إلی الحسین علیه السلام، وما زال معه حتّی تقدّم ونال شرف الشّهادة بین یدیه، ثمّ شرف تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 18

استشهاده «1»

وما زال معه حتّی «1» قُتل بین یدیه فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 109/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94
وما زال معه إلی أن نشب القتال یوم الطّفّ، وحمل أصحاب عمر بن سعد علی عسکر الحسین علیه السلام، فتقدّم القاسم بین یدی الحسین علیه السلام، فقاتل حتّی قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 243/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182- 183
وبقی معه حتّی قُتل، قال صاحب الحدائق: مبارزة بعد الظّهر، وقال غیره: فی الحملة الاولی قبل الظّهر، کذا فی الإبصار.
المیانجی، العیون العبری،/ 110

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی قاسم بن حبیب الأزدیّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 73؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 243؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المیانجی، العیون العبری،/ 321
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی بحرالعلوم ووسیلة الدّارین].
(2)- «سلام بر قاسم بن حبیب ازدی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 714

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی قاسم بن حبیب. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714 (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

240/ 288- القاسم بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّانی عشر، ص 191- 287.
ممّا لم یرد فیه:
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 16 (فی ولد الحسن بن علیّ علیهم السلام)؛ مثله فی الدّرّ النّظیم لابن حاتم الشّامیّ،/ 515- 516 [أنظر المجلّد، 12/ 22- 24]
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 111- 112 (فی استشهاده علیه السلام)؛ مثله فی الدّرّ النّظیم لابن حاتم الشّامیّ،/ 556
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 112 (فی مجی‌ء الإمام علیه السلام عند رأسه علیه السلام وکلامه)؛ مثله فی الدّرّ النّظیم لابن حاتم الشّامیّ،/ 556 [أنظر المجلّد، 12/ 246- 247، 267]

241/ 289- القاسم بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرناه فی المجلّد الثّالث عشر، ص 68- 69.

242/ 290- القاسم بن العبّاس بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرناه فی المجلّد التّاسع، ص 473- 474.

291- القاسم بن محمّد بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام‌

هو من شهداء أو أسراء الطّفّ علیهم السلام.
ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 850- 877.
__________________________________________________
(1)- سلام بر قاسم بن حبیب.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 715

292- القاسم بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام‌

من أسراء الطّف علیهم السلام، ذکرناه فی المجلّد الرّابع عشر، ص 975- 976.

- قرّة

ذکره خواندامیر فی حبیب السّیر، 2/ 53- 54.
وهو اسم لغلام ترکیّ للحرّ بن یزید الرّیاحیّ. أنظر ص 691.

243/ 293- قرّة بن أبی قرّة الغفّاریّ‌

میزاته العائلیة

قرّة بن أبی قرّة الغفّاری.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 194؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102؛ المجلسی، البحار، 45/ 24
مَنْ هو الغفاریّ؟ وهو غفار بن ملیل بن ضَمْرة بن بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خزیمة بن مُدْرِکة بن إلیاس بن مُضَر بن نزار بن مَعدّ بن عدنان من ولد إسماعیل علیه السلام.
وغِفار بطنٌ ضخمٌ.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 9، 10، 11، 180، 185، 186

استشهاده‌

ثمّ خرج من بعده [یحیی بن سلیم المازنیّ] قرّة بن أبی قرّة «1» الغفاریّ، وهو یقول:
«2» [قد «2» علمت حقّاً بنو «3» غفارِ وخندف بعد «4» بنی نزارِ
بأنِّی «5» اللّیث لدی «6» الغبارِ لأضربنّ «7» معشر الفجّارِ
__________________________________________________
(1)- فی نور العین: مرّة بن مرّة.
(2)- ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل موضعه: شعراً.
(3)- من نور العین، وفی النّسخ والمقتل 47/ ب: بنی.
(4)- فی نور العین: یعنی.
(5)- فی د: یا بنی.
(6)- فی د: لذی. ولیس هذا المصراع فی نور العین.
(7)- فی نور العین: لنضربنّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 716
بکلّ عضب ذکر «1» بتّارِ «2» ضرباً وحتفاً «2» عن بنی الأخیارِ
رهط النّبیّ السّادة الأبرار]
«3» ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 194- 196
(ثمّ) «4» خرج من بعده «4» [یحیی بن سلیم المازنیّ] قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ، وهو یقول:
قد علمت حقّاً بنو غفارِ وخندف بعد بنی نزارِ
بأ نّنی اللّیث الهزبر الضّاریّ لأضربنّ معشر الفجّارِ
بحدِّ عضب ذکر بتّارِ «5» یشعّ لی فی ظلمة الغبارِ «5»
دون الهداة السّادة الأبرارِ «5» رهط النّبیّ أحمد المختارِ «5»
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418
[بعد یحیی بن سلیم المازنیّ] ثمّ برز قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ، وهو یرتجز:
قد علمت حقّاً بنو غفارِ وخندف بعد بنی نزارِ
بأ نّنی اللّیث لدی الغبارِ لأضربنّ معشر الفجّارِ
ضرباً وجیعاً عن بنی الأخیارِ
«6» فقتل ثمانیة وستّین رجلًا «6». «7»
__________________________________________________
(1)- فی نور العین: قاطع.
(2- 2) فی نور العین: یا قوم ذودوا.
(3)- لیس المصراع فی نور العین.
(4- 4) [بحر العلوم: برز].
(5- 5) [لم یرد فی بحر العلوم].
(6- 6) [حکاه عنه فی بحر العلوم (الهامش)،/ 418].
(7)- بعد از آن، قرة بن ابی‌قرة الغفاری، پای در معرکه نهاد و به یاران خود ملحق گشت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 157
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 717
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 288- 289
ثمّ خرج من بعده [یحیی بن سلیم المازنیّ] قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ، وهو یرتجز ویقول:
«1» قد «1» علمت حقّاً بنو غفارِ وخندف بعد بنی نزارِ
بأ نّی اللّیث لدی الغیارِ لأضربنّ معشر الفجّارِ
بکلّ عضب ذکر بتّارِ ضرباً وجیعاً عن بنی الأخیارِ
رهط النّبیّ السّادة الأبرارِ «1»
قال: ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل، رحمه الله. «2»
المجلسی، البحار، 45/ 24/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 268؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 305؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2)- بعد از او [یحیی بن سلیم] قرة بن ابی‌قره غفاری، قدم اخلاص در میدان سعادت نهاد و بعد از محاربه بسیار، شهد شهادت چشید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 671
و دیگر، قرة بن ابی‌قره الغفاری، عزم کارزار نمود و از حضرت حسین علیه السلام اجازت یافت و باز میدان شد و این رجز قرائت کرد:
قد علمت حقّاً بنو غفار وخندف بعد بنی نزار
بأنِّی اللّیث لدی الغبار لأضربنّ معشر الفجّار
بکلِّ عضب ذکرٍ بتّار ضرباً وجیعاً عن بنی الأخیار
رهط النّبیّ سادة الأبرار 1
پس قتال داد تا مقتول گشت.
1. خلاصه معنی: قبیله غفار و خندف و نزار باور دارند که من هنگام انگیزش غبار جنگ، شیری هستم که با شمشیر بران، برای دفاع از خاندان نبوت، گنهکاران را ضربت سخت می‌زنم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 299
بعد از او، قرة بن ابی‌قره غفاری به میدان رفت و این رجز می‌سرود:
«دانند به‌حق جمیع اولاد غفار هم خندفیان و بعد اولاد نزار
که شیرم و بی‌دریغ اندر پیکار می‌کوبم و می‌زنم گروه فجار»
و شصت و هشت مرد کشت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 132
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 718
قرّة بن أبی قرّة: فقد نقل المجلسیّ رحمه الله فی البحار: إنّه برز إلی الجهاد أمام الحسین، وقرأ ارجوزة الأخوین الغفاریّین، ومطلعها: (قد علمت بنو غفار)، وحمل علی القوم، وقتل من القوم ستّة وستّین رجلًا (66) حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180

244/ 294- قعنب بن عمر النّمری‌

میزاته العائلیّة

قعنب بن عمر النّمریّ «2». وله فی القائمیّات ذکر وسلام. «3»
السّماوی، إبصار العین،/ 125/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418
ولد عامر بن صَعْصَعَة: ربیعة، وفیه البیت والعدد؛ هلال ونمیر وسَواءة بنو عامر بن صَعْصَعَة بن معاویة بن بکر بن هوازن بن منصور بن عِکْرِمة بن خَصَفة بن قیس عَیلان ابن مُضَر بن نزار بن مَعد بن عدنان (من وُلد إسماعیل علیه السلام).
ابن حزم، جمهرة الأنساب، 1/ 10، 272، 2/ 279- 280
قعنب بن عمرو النّمیریّ، قد مرّ ضبط قعنب آنفاً، وضبط النّمیریّ فی الحارث بن شریح.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 29
__________________________________________________
(1)- قرة بن ابی‌قره غفاری:
ابن شهرآشوب و خوارزمی و مؤلف بحار الانوار، نام او را ذکر کرده‌اند.
و در «رجبیه» که در نسخه بحار الانوار نقل شده، نام او «عثمان‌بن فروة غفاری» آمده. و در نسخه منقول «الاقبال»، «عثمان بن عروة ...» ذکر شده است.
غفاری: منسوب به «بنی غفار»، قبیله ای از قبایل عرب «عدنان» (عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 105
(2)- [زاد فی بحر العلوم: النّمیریّ].
(3)- از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] قعنب بن عمرو النمیری است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 719
الضّبط: قعنب بالقاف والعین المهملة والنّون والباء الموحّدة من تحت، وزن جعفر. وفی بعض النّسخ: قعیب بإبدال النّون یاء مثنّاة من تحت.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 221
النّمیریّ بالنّون والمیم والباء المثنّاة من تحت، والرّاء المهملة والیاء، نسبة إلی أبی قبیلة من قیس عَیلان اسمه نمیر- کزبیر- بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن.
قال سیبویه: وقالوا فی جمعه: النّمیرون استخفّوا بحذف یاء الإضافة، کما قالوا الأعجمون، انتهی.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 245
ومنهم قعنب بن عمرو النّمیریّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 110
قعنب النّمیریّ، وله ذکر فی زیارة النّاحیة المقدّسة کما فی البحار.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418
قعنب بن عمرو النّمیریّ البصریّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184

خصائصه الفریدة «2»

کان قعنب رجلًا بصریّاً من الشّیعة الّذین بالبصرة.
السّماوی، إبصار العین،/ 125/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 226؛ المیانجی، العیون العبری،/ 110؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

جاء مع الحجّاج السّعدیّ إلی الحسین علیه السلام وانضمّ إلیه.
__________________________________________________
(1)- قعنب بن عمرو نمری:
در «زیارت»، «نمری» ذکر شده است.
نمری: منسوب به قبیله «نمر بن قاسط» قبیله ای از عرب عدنان.
(عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 105
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: قال صاحب الحدائق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 720
السّماوی، إبصار العین،/ 125/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 110
ولمّا جاء الحجّاج بن بدر التّمیمیّ السّعدیّ بکتاب مسعود بن عمرو النّهشلیّ إلی الحسین علیه السلام، جاء قعنب معه إلی الحسین علیه السلام وانضمّ إلیه وبقیَ عنده إلی یوم الطّفّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 226/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184
قد ذکر أهل السّیر: إنّ قعنباً هذا کان من شیعة البصرة، وانتقل إلی الحسین، وانضمّ إلیه فی کربلا، وبقی معه إلی یوم الطّفّ، فلمّا نشب القتال، تقدّم بین یدیه، وجاهد حتّی استشهد، رضوان اللَّه علیه. وزاده شرفاً علی شرف الشّهادة تخصیصه بالتّسلیم علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 29
وخرج قعنب بن عمر النّمیریّ، وهو الّذی جاء مع الحجّاج السّعدیّ من البصرة إلی الحسین علیه السلام، وقاتل بین یدیه حتّی قُتل.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418

استشهاده‌

وقاتل فی الطّفّ بین یدیه حتّی قُتل، ذکره صاحب الحدائق.
السّماوی، إبصار العین،/ 125
فلمّا نشب القتال، تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام وجاهد حتّی قُتل فی الحملة الاولی مع مَنْ قُتل، رضوان اللَّه علیه، وقال غیره: قُتل مبارزة، واللَّه العالم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 226/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی قعنب بن عمرو النّمریّ [أو التّمریّ «1» أو النّمیریّ «2»]. «3»
__________________________________________________
(1)- [من (ط قم) والبحار، ج 45؛ والعوالم وناسخ التّواریخ].
(2)- [من ذخیرة الدّارین].
(3)- سلام بر قعنب بن عمرو نمری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 721
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 226؛ المازندرانی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184

245/ 295- قیس بن بیع «1»

246/ 296- قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ الأسدی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من بنی أسد بن خزیمة: قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
قیس بن مُسْهِر الأسدی.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 68
[وهؤلاء بنو الصّیداء بن عمرو بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة].
وولد الصّیداء بن عمرو، واسمه عمرو: نُکْرَة، وجَذْیِمَة، ونَوفَلًا، ومَعْشَراً؛ وامّهم بنت قِرْفَة بن عمرو بن عَوف بن مازن بن کاهل؛ فولد نُکْرَة: جَسْراً، والمُجَّر «2»، ومِرْداساً، وحَجَراً؛ وامّهم: عاتکة بنت عامر بن عبد بن عمرو بن قُعَیْن.
قال: فی کِنْدة: المُجَرُّ، وفی تمیم: المَجَرُّ؛ وفی الحَرِیش: المُجَّرُّ.
__________________________________________________
(1)- از غلامان امیر المؤمنین علی علیه السلام که به عرق جبین و کد یمین حضرت خریده و آزاده کرده بود: قیس ابن بیع غلام.
القزوینی، ریاض القدس، 1/ 301
(2)- فی مختلف القبائل ومؤتلفها، ص 36: المُجَرّ، مخفّفة الجیم فی کندة؛ ویقال الّذی فی بنی تمیم: المَجْرساکن الجیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 722
فمن بنی جَسْر: عَبّاد «1» بن ثعلبة بن منقذ بن جَسْر بن نُکْرة [52 ب] وهو أَ نْفُ الکَلب، وکان غزا قوماً فأتی مواضعهم، وکان معه دلیل، فقالوا: واللَّه لکأ نّه استنشی «2» بأنف کلب، وقد رأَسَ؛ وقیس بن مُسْهِر بن خُلَیْد بن جُنْدَب «3» بن مُنقذ بن جَسْر بن نُکْرَة، قُتل مع الحسین بن علیّ علیهما السلام، وکان رسوله إلی أهل الکوفة، فأخذه ابن زیاد اللّعین، فأمره بلعن الحسین، فلعن ابن زیاد، فألقاه من فوق القصر.
وولد جذیمة بن الصّیداء: عُتْبَة، وصُحَاراً، ونُکْرَة، منهم: شیخ ابن عمیرة بن حیّان ابن سُراقة بن النَّتیف، وهو مُرْثَدُ بن حِمْیَرِیّ بن عُتْبَة.
وولد نوفل بن الصّیْداء: نُکْرَة، وجَدِیمَة، وصُحْاراً؛ منهم: الحارث بن وَرْقاء بن سُوَیْط بن الحارث بن نُکْرَة بن نوفل بن الصّیداء، الّذی مدحه زهیر بن أبی سُلْمی «4»؛ والصّامت بن الأفقم بن الحارث بن نُکْرة، الّذی قتل ربیعة بن مالک بن جعفر، أبا لبید، الشّاعر یوم ذی عَلَق «5».
وولد کعب بن عمرو، وهو دُبَیْر: وَهْباً، وحَجْوان، ونوفلًا.
هؤلاء بنو عمرو بن قُعَین.
الکلبی، جمهرة النّسب، 1/ 172- 174
__________________________________________________
(1)- فی المقتضب، ص 72: عیادة.
(2)- فی لسان العرب «نشأ»: المستنشئة: الکاهنة، سمّیت بذلک لأنّها کانت تستنشئ الأخبار، أی تبحث‌عنها وتطلبها، ومستنشئة یُهمز ولا یُهمز.
(3)- فی جمهرة أنساب العرب، ص 190: جُنْدُب.
(4)- وله یقول زهیر بن أبی سُلْمی:
إنّ ابن ورقاء لا تُخْشی غوائله لکن وقائعُه فی الحرب تُنْتَظَرُ
لولا ابن ورقاء المجدُ التّلید له کانوا قلیلًا فما عزوا وما کثروا
ثعلب: شرح دیوان زهیر، ص 306.
(5)- یوم ذی عَلَق: التقی فیه بنو عامر بن صعصعة وبنو أسد بذی علق، وقُتل فی المعرکة ربیعة بن مالک ابن جعفر بن کلاب العامریّ، أبو لبید، وإلی هذا یشیر لبید بقوله:
ولا من ربیع المُقترین رُزِئتُهُ بذی عَلَقٍ فأقنَی حیاءَک واصْبِری
الکامل لابن الأثیر، 1/ 641- 642.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 723
قیس بن مُسْهِر [بن خلید] «1» الصّیداویّ، من بنی أسد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 370، 378
وولد الصّیداء بن عمرو [بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد]، واسمه عمرو: نکرة ابن الصّیداء، وجذیمة بن الصّیداء، ونوفل بن الصّیداء، ومعشر بن الصّیداء، وامّهم ابنة قرفة بن عمرو بن عوف بن مازن بن کاهل، وفی بنی الصّیداء یقول مساور بن هند بن قیس بن زهیر بن جذیمة بن رواحة العبسیّ:
وإنِّی تارک الصّیداء حتّی تریع حلومُها بعد انتشار
وحتّی لا یلوم بنو قعینٍ علی شی‌ء حمیت به ذماری
متی انْسَب فإنِّی فقعسیٌّ وعمِّی منقذ وبنو دثار
وعبسیٌّ إذا ما شئتُ یوماً فإن أخْتَرْ فإنِّی بالخیار
وما للمرء ما یختار یوماً ولکن ما أحَلَّ مِنَ الدّیار
فولد نُکْرة بن الصّیداء: جَسْر بن نکرة، والمجر بن نکرة، وحجر بن نکرة؛ وامّهم عاتکة بنت عامر بن عبداللَّه بن عمرو بن قعین [...].
ومنهم: قیس بن مُسْهِر بن خُلَیْد بن جُنْدَب بن منقذ بن جَسْر بن نُکرة بن الصّیداء، کان مع الحسین بن علیّ علیهما السلام، وهو کان رسول الحسین إلی أهل الکوفة بکتابه، فأخذه ابن زیاد، فطرحه من فوق القصر بالکوفة، فتقطّع.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 164- 165
قیس بن مسهر الصّیداویّ. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229، 246؛ الطّبری، التّاریخ، 5/ 353، 354، 394، 395، 404، 405
__________________________________________________
(1)- [من ص 370].
(2)- [لم یرد فی الرّدّ علی المتعقِّب العنید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 724
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 48، 145
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307؛ المفید، الإرشاد، 2/ 35، 37، 71؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 57، 61؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 194، 355؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 90- 95؛ ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصِّب العنید،/ 36؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 277، 281؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15، 21، 22؛ سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 244، 245 (ط بیروت،/ 220، 221)؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 75؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 421؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 168، 174؛ محمّد بن أبی طالب، تسیلة المجالس وزینة المجالس، 2/ 169، 241
هؤلاء ولد عدنان والصّریح من ولد إسماعیل علیه السلام.
ولد عدنان، معدّ وعکّ. ولد معدّ: نزار، فولد نزار، مُضَر، فولد مُضَر: إلیاس، فولد إلیاس عامر، وهو مُدرکة، فولد مُدرکة: خزیمة، فولد خزیمة: أسد.
ولد أسد بن خزیمة: دودان، وکاهل، وعمرو، وصعب، وحُلْمة.
ولد دودان بن أسد، وفیهم البیت والعدد: ثعلبة.
وإلی ثعلبة هذا تنسب الثّعلبیّة الّتی بین الکوفة ومکّة، فولد ثعلبة بن دودان: الحارث، ومالک، وسعد.
ولد الحارث بن ثعلبة: قُعَیْن، وفیه العدد والثّروة، ووالبة، وسعد.
ولد قُعَین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان: عمرو.
ولدُ عمرو بن قُعَین: طریف، والصّیداء، وکعب، وهو دُبیر: حمل علی ظهره حِمْلًا فدَبِر، فسمّی بذلک؛ وله بقیّة.
ومن بنی الصّیداء بن عمرو: الحارث بن ورقاء بن سُوَیط بن الحارث بن نُکْرة بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 725
نَوْفَل بن الصّیداء بن عمرو بن قَعین، الّذی مدحه زُهَیْر بن أبی سُلْمَی؛ والصّامت بن الأ فْقَم بن الحارث بن نُکْرة، قاتل ربیعة بن مالک بن کلاب، والد لبید الشّاعر: وقیس ابن مُسْهِر بن خُلَید بن جُنْدُب بن مُنقذ بن جسْر بن نکرة بن نوفل بن الصّیداء، أرسله الحسین- رحمه الله- إلی الکوفة، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد، فأمره بلعن الحسین؛ فلعن ابن زیاد؛ فأمر به، فرُمی من فوق القصر، فمات، رحمه الله، ولعن ابن زیاد. ولبنی الصّیداء بطون جمّة.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 9- 11، 190، 191، 192، 195
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ.
الرّجال، الطّوسی،/ 79/ عنه: ابن داود،/ 280 رقم 1216؛ التّفرشی، نقدالرّجال،/ 275؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 267؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 26؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 247
النُّکْریّ: بضمّ النّون وسکون الکاف وفی آخرها الرّاء. هذه النّسبة إلی بنی نُکْر، وهم قوم من عبد القیس، وهو نُکرة بن نکیز بن أقصی بن عبد القیس. من ولده المثقِّبُ الشّاعرُ العبدیّ- یعنی من عبد القیس- واسم المثقّب عائذ بن مِحْصَن. المُمزَّقُ العبْدیّ، واسمه شأسُ بنُ نهار الشّاعر. قال ابن الکلبیّ: کلّ ما فی بنی أسد من الأسماء نُکرة بالنّون، منهم نکرة بن جذیمة بن الصّیدا، من ولد شیخ بن عمیرة الأسدیّ. کان مع الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، فأرسله إلی أهل الکوفة، فأخذه ابن زیاد، فأمره أن یلعن الحسین، فلعن ابن زیاد، فألقاه من فوق القصر، فقتله. هکذا ذکره الدّارقطنیّ. «1»
السّمعانی، الأنساب، 5/ 522
«1»
__________________________________________________
(1)- در نسل مدرکه بن الیاس بن مضر، و ایشان چهار قبیله اند: هُذَیل و اسد و کِنانه و قریش 1.
1. بنو هُذَیل پسر مدرکه و نسل او سعد [و لِحْیان است]. لِحیان یک بطن و بنو سعد چند بطن اند.
از ایشان: بنو صاهله، از ایشان: عبداللَّه بن مسعود صحابی و برادرش عُتبه و هر دو نسل دارند. از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 726
قیس بن مسهر الأسدیّ، ثمّ الصّیداویّ.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 412
(مسهر) بن خالد بن جندب بن منقذ بن حرّ بن نکرة العبدیّ النّکریّ، له إدراک کان ابنه قیس مع الحسین بن علیّ لمّا قُتل بالطّفّ سنة ستّین. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 471 رقم 8422
(قیس بن مسهر الصّیداویّ): هو قیس بن مسهر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة الأسدیّ الصّیداویّ، وصیدا بطن من أسد.
السّماوی، إبصار العین،/ 64
__________________________________________________
- ایشان: المسعودی صاحب «مروج الذهب» است. و از نسل عبداللَّه‌بن مسعود: بنو سعید در حله می‌باشند. از ایشان: الفقیه نجیب الدین یحیی بن سعید، والفقیه نجم الدین ابو القاسم جعفر دو فقیه مصنّف بودند.
2. و بنو اسد بن خزیمةبن مدرکه، قبیله عظیم است.
و برادر اسد: الهُوَن‌بن خُزَیمه نسل او را القاره 2 می‌خوانند و تیراندازان عرب بودند.
و نسل اسد بن خزیمه: دُوْدان و کاهل و عمرو و صعب و حلمه. و خاندان و شمار ایشان در بنی دُودانند. و نسل او از دو پسرند: ثعلبه و غَنْم، و نسل ثعلبه از چهار پسرند: الحارث، سعد، مالک و غَنْم.
از بنی الحارث بن ثعلبه: بنو قُعَین بن الحارث، و بنو الصّیداء بن عمرو بن قُعَین، و بنو فَقْعَس بن طریف ابن عمرو بن قُعین، و بنو جَحْوان بن فَقْعَس، و دِثار، و نوفل و سعد و حَذْلَم بنو فقعس اند.
از بنی جحوان: طُلَیحة بن خُوَیلِد، آن که دعوی پیغامبری کرد و باز مسلمان شد و به غایت شجاع بود.
و از بنی الصّیداء: قیس بن مسهر 3 صاحب الحسین بن علی علیهما الصلاة والسلام، از نسل او بنو عیّاش و آل العلقمی از ایشان: الوزیر 4 مؤید الدین محمد وزیر المستعصم را برانداخت و هولاگو به بغداد آورد. و بنو جیش 5 در حله بودند.
1. قریش لقب نضربن کنانه است، ولی چون از سایر اولاد کنانه امتیاز دارد مستقلًا ذکر شده.
2. در اشتقاق، ص 278، هون و عضل و قاره را برادران هذیل نوشته.
3. الف: مشهر.
4. ب: ابوزید.
5. ب: حیش.
ابن عنبه، الفصول الفخریه،/ 75- 76
(1)- باب القاف من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...]: قیس بن مسهر الصّیداویّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 727
أقول: وقال أبو علیّ فی رجاله: قیس بن مسهر الصّیداویّ، من أصحاب الحسین علیه السلام، وکان مخلصاً فی محبّة أهل البیت. وقال العسقلانی فی الإصابة: هو قیس بن مسهر ابن خلید بن جندب بن منقذ بن حرّ بن نکرة العبدیّ النّکری. وقال عز الدّین الجزریّ فی أسد الغابة: هو قیس بن مسهر بن خلید بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة الأسدیّ الصّیداویّ، وصیدا بطن من أسد.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 209/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181
قیس بن مسهر الصّیداویّ، قد عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام.
وأقول: هو قیس بن مسهر بن خلید بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة الأسدیّ الصّیداویّ. وقد ذکرنا فی ترجمة أحمد بن علیّ الحمیریّ أنّ صیدا بطن من أسد. [...]، فهو لیس من شهداء الطّفّ، إلّا أ نّه شریکهم فی الشّرف والأجر، ولذا خصّ بالسّلام علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة والزّیارة الرّجبیّة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34
قیس بن مسهر الصّیداویّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181
قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، رسول أبی عبداللَّه علیه السلام إلی أهل الکوفة، فأخذه ابن مرجانة وقتله. فی شرح یظهر منه أ نّه کان فی الذّروة العالیة من درجات الإیمان والإخلاص.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 837
__________________________________________________
(1)- قیس بن مسهر صیداوی:
(اسدی، قبیله ای از عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 728
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 729

خصائصه الفریدة «1»

کان قیس رجلًا شریفاً فی بنی الصّیدا، شجاعاً مخلصاً فی محبّة أهل البیت.
السّماوی، إبصار العین،/ 64/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 209؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 178
وقال أرباب السّیر والتّواریخ: إنّ قیساً هذا کان رجلًا شریفاً فی بنی صیدا، شجاعاً مخلصاً فی محبّة أهل البیت علیهم السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34
کان رجلًا شریفاً فی بنی الصّیداء شجاعاً، مخلصاً فی محبّة أهل البیت علیهم السلام، وهو المراد من قول الکمیت:
وشیخ بنی الصّیداء قد فاظ قبلهم
وصیداء بطن من بنی أسد، وفاظ بالظاء المعجمة مات، فإذا قلت: فاضت نفسه فبالضّاد، وأجازوا الظّاء. «2»
القمّی، نفثة المصدور،/ 648

قیس ممّن کتبوا من أهل الکوفة إلی الإمام الحسین علیه السلام‌

ورویت إلی یونس بن أبی إسحاق، قال: خرج وفد إلیه من الکوفة وعلیهم أبوعبداللَّه الجدلیّ ومعهم کتب من شبث بن ربعیّ وسلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة ورفاعة بن شدّاد وحبیب بن مظاهر وعبداللَّه بن وال وقیس بن مسهر الأسدیّ أحد بنی الصّیداء وعمارة بن عبیداللَّه السّلولیّ وهانی بن هانی السّبیعی وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ ووجوه
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وقال أهل السّیر].
(2)- قیس بن مسهر صیداوی که در بنی صیدا مردی شریف بوده و شجاع و مخلص خاندان رسول. و مقصود کمیت از شیخ بنی‌صیدا اوست. صیدا خاندانی است از تیره بنی‌اسد و فاظ در شعر کمیت به معنی مات است، یعنی مرد. اگر بعد از او نفس آورند باید با ضاد تلفظ شود و ظا هم روا باشد.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
او جوانی بود از اهالی کوفه و از اشراف بنی‌اسد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 730
الکوفة، یدعونه إلی بیعته وخلع یزید، إلی الآخر.
کما ذکرناه فی المجلّد، 14/ 137- 138.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10- 12

وهو من مراسلی أهل الکوفة إلی الإمام علیه السلام وإرساله مع مسلم بن عقیل إلی الکوفة من قِبَل الإمام علیه السلام‌

وبلغ الشّیعة من أهل الکوفة موت معاویة وامتناع الحسین من البیعة لیزید، فکتبوا إلیه کتاباً صدّروه:
«من سلیمان بن صُرَد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وحبیب بن مُظْهِر- وبعضهم یقول مُطَهّر- وشیعته من المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة.
أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید الّذی انتزی علی هذه الامّة فابتزّها أمرها وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دُوْلَةً بین أغنیائها، فبُعداً له کما بَعُدَت ثمود، ولیس علینا إمام، فأقْدِم علینا لعلّ اللَّه یجمعنا بک علی الحقّ، واعلم أنّ النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، ولسنا نجمع معه جمعة، ولا نخرج معه إلی عید، ولو بلغَنَا إقبالک إلینا أخرجناه فألحقناه بالشّام. والسّلام».
وکان معاویة ولّی النّعمان الکوفة بعد عبدالرّحمان بن امّ الحکم، وکان النّعمان عثمانیّاً مجاهراً ببغض علیّ، سیِّئ القول فیه، وبعثوا بالکتاب مع عبداللَّه بن سبع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ، فقدِما بالکتاب علی الحسین لعشر لیال خلون من شهر رمضان بمکّة، ثمّ سرّحوا بعد ذلک بیومین قیس بن مُسْهِر بن خلید الصّیداویّ من بنی أسد، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدر الأرحبیّ وعمارة بن عبد السّلولیّ، فحملوا معهم نحواً من خمسین صحیفة، الصّحیفة من الرّجل والاثنین والثّلاثة والأربعة، وکتبوا معهما:
«أمّا بعد فحیّ هلا، فإنّ النّاس منتظرون لا إمام لهم غیرک، فالعجل، ثمّ العجل، ثمّ العجل، والسّلام».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 731
قالوا: وکتب إلیه أشراف أهل الکوفة شبث بن ربعیّ الیربوعیّ، ومحمّد بن عمیر بن عطارد بن حاجب التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ، ویزید بن الحارث بن یزید بن رویم الشّیبانیّ، وعزرة بن قیس الأحمسیّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: «أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثّمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علینا فإنّما تقدم علی جند لک مجنّد، والسّلام».
فتلاحقت الرّسل کلّها واجتمعت عنده، فأجابهم علی آخر کتبهم وأعلمهم أن قد قدم مسلم بن عقیل بن أبی طالب لیعرف طاعتهم وأمرهم، ویکتب إلیه بحالهم ورأیهم، ودعا مسلماً، فوجّهه مع قیس بن مسهر، وعمارة بن عبد، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن ذی الکدر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 369- 370، أنساب الأشراف، 3/ 157- 159
قالوا: ولمّا بلغ أهل الکوفة وفاة معاویة وخروج الحسین بن علیّ إلی مکّة، اجتمع جماعة من الشّیعة فی منزل سلیمان بن صُرَد، واتّفقوا علی أن یکتبوا إلی الحسین یسألونه القدوم علیهم، لیسلّموا الأمر إلیه، ویطردوا النّعمان بن بشیر، فکتبوا إلیه بذلک؛ ثمّ وجّهوا بالکتاب مع عبیداللَّه بن سُبَیع الهمْدانیّ وعبداللَّه بن وَدّاک السُّلَمیّ، فوافوا الحسین رضی الله عنه بمکّة لعشر خلون من شهر رمضان، فأوصلوا الکتاب إلیه.
ثمّ لم یُمْسِ الحسین یومه ذلک حتّی ورد علیه قیس «1» بن مُسْهَر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان ابن عُبید الأرحبیّ، ومعهما خمسون کتاباً من أشراف أهل الکوفة ورؤسائها؛ کلّ کتاب منها من الرّجلین والثّلاثة والأربعة بمثل ذلک.
فلمّا أصبح، وافاه هانی بن هانی السُّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الخثعمیّ، ومعهما أیضاً نحو من خمسین کتاباً.
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: بشر، وهو تفرّد به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 732
فلمّا أمسی أیضاً ذلک الیوم، ورد علیه سعید بن عبداللَّه الثّقفیّ ومعه کتاب واحد من شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث، وعزرة بن قیس، وعمرو بن الحجّاج، ومحمّد بن عُمیر بن عُطارد- وکان «1» هؤلاء الرّؤساء من أهل الکوفة- فتتابعت علیه فی أیّام رُسل أهل الکوفة [و] من الکتب ما ملأ منه خُرْجَین «2».
فکتب الحسین إلیهم جمیعاً کتاباً واحداً، ودفعه إلی هانی بن هانی، وسعید بن عبداللَّه، نسخته:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی من بلغه کتابی هذا، من أولیائه وشیعته بالکوفة، سلام علیکم، أمّا بعد؛ فقد أتتنی کتبکم، وفهمت ما ذکرتم من محبّتکم لقدومی علیکم، وإنّی باعث إلیکم بأخی وابن عمِّی وثقتی من أهلی «مسلم بن عقیل» لیعلم لی کُنْه أمرکم، ویکتب إلیّ بما یتبیّن له من اجتماعکم، فإن کان أمرکم علی ما أتتنی به کتبکم، وأخبرتنی به رسلکم، أسرعت القدوم علیکم إن شاء اللَّه، والسّلام».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229- 230
فلمّا بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة، أرجف أهل العراق بیزید، وقالوا: قد امتنع حسین وابن الزّبیر، ولحقا بمکّة، فکتب أهل الکوفة إلی حسین، وعلیهم النّعمان بن بشیر. «3»
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحجّاج بن علیّ، عن محمّد بن بشر الهمْدانیّ، قال: اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صُرَد، فذکرنا هلاک معاویة، «4» فحمدنا اللَّه علیه «4»، فقال لنا سلیمان بن صُرَد: إنّ معاویة قد هلک، وإنّ حسیناً قد تقبّض علی القوم ببیعته، وقد خرج إلی مکّة، وأنتم شیعته وشیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: وکانوا.
(2)- الخُرج بالضّمّ: وعاء ذو شقّین، یوضع علی ظهر الدّابّة، ویتّخذه المسافر لیضع فیه أحماله؛ والجمع أخراج.
(3)- [إلی هنا لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4) (4) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 733
فاکتبوا إلیه «1»، وإن خفتم الوهل «2» والفشل فلا تغرّوا الرّجل من نفسه، «3» قالوا: لا، بل نقاتل عدوّه ونقتل أنفسنا دونه؛ قال: فاکتبوا إلیه «3»، فکتبوا إلیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، لحسین بن علیّ، من سلیمان بن صُرَد والمسیّب بن نجبة ورفاعة بن شدّاد وحبیب بن مُظاهر وشیعته من المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة.
سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو. أمّا بعد، «4» فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید الّذی انتزی علی هذه الامّة، فابتزّها أمرها، وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین جبابرتها وأغنیائها، فبُعداً له کما بعُدت ثمود! إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الحقّ. والنّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة لسنا نجتمع معه فی جُمعة، ولا نخرج معه إلی عید، ولو قد بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللَّه؛ والسّلام ورحمة اللَّه علیک.
قال: ثمّ سرّحنا «4» بالکتاب مع عبداللَّه بن سَبُع الهمْدانیّ وعبداللَّه بن وال، وأمرناهما بالنّجاء؛ «5» فخرج الرّجلان «5» مسرعین حتّی قدِما علی حسین «6» لعشر مضین من شهر رمضان بمکّة، ثمّ لبثنا یومین، ثمّ سرّحنا إلیه قیس بن مُسْهر الصّیداویّ وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ وعُمارة بن عبید السّلولیّ، فحملوا معهم نحواً من ثلاثة وخمسین صحیفة؛ [الصّحیفة] من الرّجل والاثنین والأربعة.
قال: ثمّ لبثنا یومین آخرَین، ثمّ سرّحنا إلیه هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکتبنا معهما:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: واعلموه].
(2)- [ذخیرة الدّارین: الوهن].
(3- 3) [ذخیرة الدّارین: إلی آخر ما سیأتی فی محلّه].
(4) (4) [ذخیرة الدّارین: إلی آخر ما سیأتی فی محلّه، ثمّ سرّحوا].
(5- 5) [ذخیرة الدّارین: فخرجا].
(6)- [ذخیرة الدّارین: الحسین علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 734
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، لحسین بن علیّ، من شیعته من المؤمنین والمسلمین. أمّا بعد، فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، ولا رأی لهم فی غیرک، فالعجل العجل؛ والسّلام علیک.
وکتب شبث بن رِبْعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث «1» بن یزید بن رُوَیم، وعَزْرة ابن قیس، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، ومحمّد بن عُمیر التّمیمیّ:
أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثّمار، وطمّت الجمام، فإذا شئت فأقدم علی جند لک مجنّد؛ والسّلام علیک.
وتلاقت الرّسل کلّها عنده، فقرأ الکتب، وسأل الرّسل عن أمر النّاس، ثمّ کتب مع هانی بن هانی السّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکانا آخر الرّسل:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من حسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین والمسلمین؛ أمّا بعد، فإنّ هانیاً وسعیداً قدِما علیَّ بکتبکم، وکانا آخر من قدم علیَّ من رسلکم، وقد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم وذکرتم، ومقالة جُلِّکم: إنّه لیس علینا إمام، فأقبِل لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الهدی والحقّ.
وقد بعثتُ إلیکم أخی وابن عمّی وثقتی من أهل بیتی، وأمرته أن یکتب إلیّ بحالکم وأمرکم ورأیکم، فإن کتب إلیّ أ نّه قد أجمع رأی ملئکم وذوی الفضل والحِجا منکم علی مثل ما قدمت علیَّ به رُسُلکم، وقرأتُ فی کتبکم، أقدم علیکم وشیکاً إن شاء اللَّه، فلعمری ما الإمام إلّاالعامل بالکتاب، والآخذ بالقسط، والدّائن بالحقّ، والحابس نفسه علی ذات اللَّه، والسّلام «1».
ثمّ دعا مسلم بن عقیل، فسرّحه «2» مع قیس بن مسهر الصّیداویّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الکدن الأرحبیّ «2»، فأمره بتقوی اللَّه وکتمان أمره،
__________________________________________________
(1) (1) [ذخیرة الدّارین: إلی آخر ما سیأتی فی محلّه].
(2) (2) [ذخیرة الدّارین: إلی الکوفة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 735
واللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوثقین عجل إلیه بذلک «1». «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 351- 353، 354/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 209
«2»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: أرسل معه قیس بن مسهّر الصّیداویّ وعبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی شدّاد الکوفیّ الأرحبیّ].
(2)- گوید: وقتی مردم کوفه از هلاک معاویه خبر یافتند، مردم عراق برضد یزید به جنبش آمدند و گفتند: «حسین و ابن زبیر مقاومت کرده اند و سوی مکه رفته‌اند.»
آن‌گاه مردم کوفه به حسین نامه نوشتند و حاکمشان نعمان بن بشیر بود.
محمد بن بشیر همدانی گوید: «شیعیان در خانه سلیمان بن صرد فراهم آمدند. از هلاکت معاویه سخن آوردیم و به سبب آن، حمد خدای گفتیم.» سلیمان بن صرد به ما گفت: «معاویه هلاک شد و حسین از بیعت این قوم خودداری کرده و سوی مکه رفته. شما شیعیان اویید و شیعیان پدرش، اگر می‌دانید که یاری وی می‌کنید و با دشمنش پیکار می‌کنید، به او بنویسید و اگر بیم سستی و ضعف دارید، این مرد را فریب مدهید که جانش به خطر افتد.»
گفتند: با دشمنش پیکار می‌کنیم و خویشتن را برای حفظ وی به کشتن می‌دهیم.
گفت: پس به او بنویسید.
و شیعیان به او نوشتند:
به نام خدای رحمان رحیم. به حسین بن علی، از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبیب ابن مظاهر، دیگر شیعیان وی، مؤمنان و مسلمانان کوفه.
درود بر تو باد! ما حمد خدایی می‌کنیم که جز او خدایی نیست. اما بعد، حمد خدای که دشمن جبار سخت‌سر تورا نابود کرد. دشمنی که بر این امت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت؛ غنیمت آن را غصب کرد و به ناحق بر آن حکومت کرد؛ نیکانشان را کشت؛ اشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دست‌خوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر او باد! چنان که ثمود ملعون شد. اینک ما را امام نیست، بیا شاید خدا به وسیله تو ما را بر حق هم‌دل کند. نعمان بن بشیر در قصر حکومت است، ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و به نماز عیدش حاضر نمی‌شویم. اگر خبر یابیم که سوی ما روان شده ای بیرونش می‌کنیم و به شامش می‌فرستیم ان‌شاءاللَّه، و سلام و رحمت خدای بر تو باد.
گوید: نامه را به عبداللَّه بن سبیع همدانی و عبداللَّه‌بن وال فرستادیم و گفتیم: شتاب کنید. هر دو کس با شتاب برفتند تا به روز دهم ماه رمضان در مکه پیش حسین رسیدند. دو روز بعد باز قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن عبداللَّه کدان ارحبی و عمارة بن عبید سلولی را سوی وی فرستادیم که در حدود پنجاه و سه نامه همراه داشتند که هر نامه از یک یا دو یا سه کس بود.
گوید: «دو روز بعد باز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبداللَّه حنفی را سوی وی فرستادیم و با آن‌ها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 736
قال: واجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی منزله، قام فیهم خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه وصلّی علی النّبیّ صلّی اللَّه علیه وسلّم وعلی أهل بیته، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، فترحّم علیه وذکر مناقبه الشّریفة؛ ثمّ قال: یا معشر الشّیعة! إنّکم قد علمتم بأنّ معاویة قد صار إلی ربِّه، وقدم علی عمله وسیجزیه اللَّه تبارک وتعالی بما قدم من خیر أو شرّ، وقد قعد فی موضعه ابنه یزید- زاده اللَّه خزیاً- وهذا الحسین بن علیّ قد خالفه وصار إلی مکّة خائفاً من طواغیت آل أبی سفیان، وأنتم شیعته وشیعة أبیه من قبله، وقد احتاج إلی نصرتکم الیوم؛ فإن کنتم
__________________________________________________
- چنین نوشت:
به نام خدای رحمان رحیم. از حسین بن علی به جمع مؤمنان و مسلمانان. اما بعد، هانی و سعید با نامه‌های شما پیش من آمدند و همه آنچه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید، دانستم. گفته بیش‌ترتان این بود که امام نداریم. بیا، شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت هم دل کند. اینک برادر، پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال، کار و رأی شما به من بنویسد. اگر نوشت که رأی جماعت، اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته اند و در نامه‌هایتان خوانده ام، به زودی پیش شما می‌آیم ان شاء اللَّه. به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند، و انصاف گیرد، مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند، والسلام.»
گوید: حسین، مسلم بن عقیل را خواست و اورا همراه قیس بن مسهر صیداوی، عمارة بن عبید سلولی و عبدالرحمان بن عبداللَّه ارحبی فرستاد و به او دستور داد که از خدا ترسان باشد و کار خویش را نهان دارد و دقیق باشد. اگر مردم را فراهم و هم‌پیمان دید، زودتر به او خبر دهد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2922- 2925
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 737
تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل فلا تغرّوا الرّجل من نفسه.
فقال القوم: بل ننصره ونقاتل عدوّه، ونقتل أنفسنا دونه حتّی ینال حاجته. فأخذ علیهم سلیمان بن صرد بذلک میثاقاً، عهد أ نّهم لا یغدرون ولا ینکثون. ثمّ قال: اکتبوا إلیه الآن کتاباً من جماعتکم أ نّکم له کما ذکرتم، وسلوه القدوم علیکم. قالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب إلیه؟ قال: لا، بل یکتب جماعتکم. قال: فکتب القوم إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما.
ذکر الکتاب الأوّل إلی الحسین رضی الله عنه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، من سلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجبة، وحبیب بن مظاهر، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال وجماعة شیعته من المؤمنین. أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک وعدوّ أبیک من قبلک، الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الامّة، وعضاها وتأمّر علیها بغیر رضاها، ثمّ قتل‌خیارها، واستبقی أشرارها، فبُعداً له کما بعُدت ثموداً، ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی هذه الامّة بلا مشورة ولا إجماع، ولا علم من الأخیار، ونحن مقاتلون معک، وباذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلینا فرحاً مسروراً مأموناً مبارکاً سدیداً، وسیِّداً أمیراً مطاعاً إماماً، خلیفة علینا مهدیّاً، فإنّه لیس علیک إمام ولا أمیر إلّاالنّعمان بن بشیر، وهو فی قصر الإمارة وحید طرید، لیس یجتمع معه فی جمعة لا یخرج معه إلی عید، ولا یؤدّی إلیه الخراج، یدعو فلا یجاب، ویأمر فلا یطاع؛ ولو بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا، أخرجناه عنّا حتّی یلحق بالشّام. فأقدم إلینا، فلعلّ اللَّه عزّ وجلّ أن یجمعنا بک علی الحقّ. والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته یا ابن رسول اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
ثمّ طوی الکتاب وختمه ودفعه إلی عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ وعبداللَّه بن مسمع البکریّ، ووجّهوا بهما إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما. فقرأ الحسین کتاب أهل الکوفة، فسکت ولم یجبهم بشی‌ء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 738
ثمّ قدم علیه بعد ذلک قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبید السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ، ومعهم جماعة نحو خمسین ومائة، کلّ کتاب من رجلین وثلاثة وأربعة، ویسألوه القدوم علیهم؛ والحسین یتأنّی فی أمره فلا یجیبهم بشی‌ء.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 45- 49
فخرج مسلم بن عقیل من المدینة معه «1» قیس بن مُسْهِر «2» الصّیداویّ یریدان الکوفة، ونالهما فی الطّریق تعب شدید وجهد جهید، لأنّهما أخذا دلیلًا «3» تنکّب بهما الجادّة، فکاد مسلم بن عقیل أن یموت عطشاً إلی أن سلّمه اللَّه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 555- 556
وبلغ أهل الکوفة هلاک معاویة، فأرجفوا بیزید، وعرفوا خبر الحسین علیه السلام وامتناعه من بیعته، «4» وما کان من «5» ابن الزّبیر فی ذلک، وخروجهما «4» إلی مکّة، فاجتمعت «6» الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان بن صرد، فذکروا هلاک معاویة، فحمدوا اللَّه «7» علیه، «8» فقال سلیمان: إنّ معاویة قد هلک، وإنّ حسیناً قد تقبّض «9» علی القوم ببیعته «10»، وقد خرج إلی مکّة، وأنتم شیعته وشیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه «11»
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: معاویة.
(2)- من الطّبریّ 6/ 197، وفی الأصل: مسلم.
(3)- راجع أیضاً الطّبریّ 6/ 194 و 198.
(4) (4) [مثیر الأحزان: خروجه].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: أمر].
(6)- [فی العیون مکانه: ولمّا دخل الحسین علیه السلام مکّة وبلغ أهل الکوفة ذلک، اجتمعت ...].
(7)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ونفس المهموم والمعالی والعیون: أثنوا].
(8) (8*) [العیون: فکتبوا للحسین علیه السلام بعد الحمد والسّلام].
(9)- تقبّض ببیعته: انزوی بها ولم یعطهم إیّاها، «لسان العرب- قبض- 7: 213»، [وفی البحار والعوالم‌والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: نقض].
(10)- [فی الدّمعة: بیعة، وفی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: بیعته].
(11)- [زاد فی الأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: فاکتبوا إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 739
(فأعلموه «1»، وإن خفتم الفشل والوهن فلا تغرّوا الرّجل فی نفسه، «2» قالوا: لا، بل نقاتل عدوّه «2»، ونقتل أنفسنا دونه، قال «3»:) «4» «5» فکتبوا «6»:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین بن علیّ علیهما السلام، من سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وحبیب بن مظاهر «7»، وشیعته من «8» المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة:
سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو.
أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی «9» علی هذه الامّة فابتزّها أمرها، وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة «10» بین (جبابرتها وأغنیائها «11»)، فبُعداً له کما بعُدت ثمود (8*). «12» إنّه لیس علینا إمام «13»، فأقبل «14» لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الحقّ؛ و «15» النّعمان
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: فاکتبوا إلیه].
(2- 2) [نفس المهموم: فقالوا بأجمعهم: نحن ناصروه ونجاهد دونه].
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: فاکتبوا إلیه].
(4)- [زاد فی الأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: فاکتبوا إلیه].
(5)- فی «ش» و «م»: بدل ما بین القوسین: ونقتل أنفسنا دونه.
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: إلیه].
(7)- فی هامش «ش» و «م»: مُظهّر.
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی].
(9)- [فی الدّمعة: ابتزی، وفی تظلّم الزّهراء: ابتزّ].
(10)- [تظلّم الزّهراء: دولًا].
(11)- فی هامش «ش» و «م»: عتاتها وأغنیائها.
(12)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: ثمّ].
(13)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: غیرک].
(14)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: علینا].
(15)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: أنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 740
ابن بشیر فی قصر الإمارة، لسنا نُجمّع «1» معه فی جمعة «2» ولا نخرج معه إلی عید، ولو قد بلغنا أ نّک «3» أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نُلحقه بالشّام إن شاء اللَّه. «4»
ثمّ سرّحوا الکتاب «5» مع «6» عبداللَّه بن مسمع الهَمْدانیّ وعبداللَّه بن وال «7»، وأمروهما بالنّجاء «8» «6»، فخرجا مسرعین حتّی قدما «9» علی الحسین «9» علیه السلام بمکّة «10»، لعشر مضین من شهر رمضان.
( «11» ولبث أهل الکوفة یومین بعد تسریحهم) «12» بالکتاب، وأنفذوا قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، و (عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ) «13»، وعمارة بن عبد «14» السّلولیّ إلی الحسین علیه السلام «11»، ومعهم «15» نحو «16» من 15 مائة وخمسین صحیفة من الرّجل والاثنین «17» والأربعة «18».
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: نجتمع].
(2)- [زاد فی المعالی: ولا جماعة].
(3)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: قد].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: والسّلام ورحمة اللَّه علیک].
(5)- فی هامش «ش»: بالکتاب.
(6- 6) [العیون: نفرین].
(7)- [الدّمعة: وائل].
(8)- النّجاء: السّرعة «القاموس المحیط- نجو- 4: 393».
(9- 9) [العیون: علیه].
(10)- فی «م» و هامش «ش»: مکّة.
(11) (11) [العیون: ثمّ لبثوا یومین، وأنفذوا جماعة].
(12)- فی «م» وهامش «ش»: ثمّ کتب أهل الکوفة بعد تسریحهم.
(13)- فی النّسخ الخطّیّة: عبداللَّه بن شدّاد الأرحبیّ، وبعده باسم عبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ.
(14)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی: عبداللَّه].
(15- 15) [لم یرد فی الدّمعة].
(16)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(17)- [زاد فی نفس المهموم والعیون: والثّلاثة].
(18)- [زاد فی العیون: یسألونه القدوم علیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 741
ثمّ لبثوا «1» یومین آخرین، وسرّحوا إلیه «2» هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، «3» وکتبوا إلیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ، من شیعته «4» من المؤمنین والمسلمین «4».
أمّا بعد، فحیّ هلا «3»، فإنّ النّاس ینتظرونک «5»، لا رأی لهم «6» غیرک، فالعجل العجل، «7» ثمّ العجل العجل، والسّلام «8».
وکتب شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث بن رُوَیْم، و (عروة بن قیس) «9»، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و (محمّد بن عمرو التّیمیّ) «10»: أمّا بعد، فقد «11» اخضرّ الجَناب 7 11، وأینعت الثّمار، «12» فإذا شئت فأقْدِم «13» «14» علی جند لک مجنّد،
__________________________________________________
(1)- [العیون: کتبوا إلیه بعد].
(2)- [العیون: الکتب مع].
(3) (3) [العیون: وکتب شبث بن ربعیّ وغیره، أمّا بعد].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی].
(5)- [فی الأسرار: ینظرونک، وفی تظلّم الزّهراء: ینتظرون].
(6)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: فی].
(7- 7) [العیون: یا ابن رسول اللَّه، فقد اخضرّت الجنّات].
(8)- [فی نفس المهموم: والسّلام علیک، ولم یرد فی المعالی].
(9)- لم نجد فی کتب الرّجال عروة بن قیس، والظّاهر أنّ الصّحیح عزرة بن قیس، انظر تاریخ الطّبریّ 5: 353؛ أنساب الأشراف 3: 158، وهو عزرة بن قیس بن عزیة الأحمس البجلیّ الدّهنیّ الکوفیّ.
(10)- کذا فی النّسخ الخطّیّة، ولم نجد له فی کتب الرّجال ترجمة، والظّاهر أنّ الصّحیح محمّد بن عمیر التّمیمیّ. انظر تاریخ الطّبریّ 5: 353؛ أنساب الأشراف 3: 158، وهو محمّد بن عمیر بن عطارد بن حاجب الدّارمیّ التّمیمیّ الکوفیّ، کان من أشراف أهل الکوفة، لسان المیزان 5: 330؛ مختصر تاریخ دمشق 23: 151.
(11) (11) [الأسرار: اخضرّت الجنّات].
(12)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون: وأعشبت الأرض وأورقت الأشجار، وزاد فی المعالی: اعشوشبت الأرض وأورقت الأشجار].
(13)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والعیون ومثیر الأحزان: فاقبل، وفی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی: فأقبل علینا فإنّما تقدم].
(14)- [زاد فی نفس المهموم: علینا فإنّما تقدم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 742
والسّلام «1». «2» وتلاقت الرّسل کلّها عنده، «3» فقرأ الکتب، وسأل الرّسل عن «4» النّاس، ثمّ کتب مع هانی بن هانی، وسعید بن عبداللَّه، وکانا آخر الرّسل 2 3.
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
من الحسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین والمسلمین.
أمّا بعد، فإنّ هانیاً وسعیداً قدما علیَّ بکتبکم، وکانا آخر من قدم علیَّ من رسلکم، وقد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم وذکرتم، ومقالة جلّکم: أ نّه لیس علینا إمام، فأقبل، لعلّ اللَّه أن یجمعنا بک علی الهدی والحقّ. وإنِّی «5» باعث إلیکم أخی وابن عمّی وثقتی من أهل بیتی «6»، فإن کتب إلیّ أ نّه «7» قد اجتمع رأی ملئکم وذوی الحجا والفضل «8» منکم علی مثل ما قدمت به رُسُلکم وقرأت فی «9» کتبکم، «10» أقدم علیکم «11» «9» وشیکاً إن شاء اللَّه. فلعمری ما الإمام إلّاالحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ، والحابس نفسه علی «12» ذات اللَّه «12»، والسّلام».
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار والعوالم: علیک ورحمة اللَّه وبرکاته، وعلی أبیک من قبلک].
(2) (2) [لم یرد فی العیون].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [زاد فی الأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: أمر].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: أنا].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: مسلم بن عقیل، وفی نفس‌المهموم: مسلم بن عقیل وأمرته أن یکتب إلیّ بحالکم ورأیکم].
(7)- [فی البحار والأسرار والمعالی والعیون: بأ نّه].
(8)- فی هامش «ش» و «م»: الفضیلة.
(9) (9) [المعالی: صحفکم فإنّی أقدم إلیکم].
(10)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون: فإنّی].
(11)- [فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: إلیکم].
(12- 12) [فی البحار والعوالم: ذلک للَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 743
«1» «2» ودعا الحسین بن علیّ علیهما السلام مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی الله عنه «1»، فسرّحه مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، «3» وعمارة بن عبد «4» السّلولیّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ «3»، وأمره «5» بتقوی اللَّه «5» وکتمان أمره واللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوسقین عجّل إلیه بذلک «2».
المفید، الإرشاد، 2/ 33- 37 (ط مؤسّسة آل البیت)، 2/ 36- 39/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 332- 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 182- 184؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 200- 202، 203؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 217- 218؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 129- 131؛ القمّی، نفس المهموم،/ 79- 82؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 226- 227، 228- 229؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 10- 14؛ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 29- 34
وأقام الحسین بمکّة، ولزم الصّلاة فی المسجد، قال: ولمّا علم بحال الحسین وإقامته بمکّة، اجتمعت «6» الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی منزله قام فیهم خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، «7» وذکر النّبیّ، فصلّی علیه «7»، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین ومناقبه، وترحّم علیه «8»، ثمّ قال:
یا معشر الشّیعة! إنّکم علمتم أنّ معاویة قد هلک، فصار إلی ربّه وقدم علی عمله،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2- 2) [العیون: وسرّحه مع قیس بن مسهّر وغیره].
(3) (3) [المعالی: جماعة من أهل الکوفة].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: عبداللَّه].
(5) (5) [فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء: بالتّقوی، وفی الأسرار: بتقوی].
(6)- [فی تسلیة المجالس مکانه: وأقام الحسین بمکّة قد لزم الصّوم والصّلاة. قال: واجتمعت ...].
(7) (7) [تسلیة المجالس: وصلّی علی النّبیّ وآله].
(8)- [أضاف فی تسلیة المجالس: وذکر مناقبه الشّریفة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 744
وسیجزیه اللَّه تعالی بما قدّم «1» من خیر وشرّ «1»، وقد قعد بموضعه «2» ابنه یزید، وهذا الحسین ابن علیّ قد خالفه وصار إلی مکّة هارباً من طواغیت آل أبی سفیان، وأنتم شیعته وشیعة أبیه من قبله، وقد احتاج إلی نصرتکم الیوم، فإن کنتم تعلمون أ نّکم ناصروه ومجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل، فلا تغرّوا الرّجل من نفسه.
فقال القوم: بل نؤویه وننصره ونقاتل عدوّه ونقتل أنفسنا «3» دونه حتّی ینال حاجته، فأخذ علیهم سلیمان بن صرد علی ذلک «3» عهداً ومیثاقاً أ نّهم لا یغدرون ولا ینکثون، ثمّ قال: فاکتبوا إلیه الآن کتاباً من جماعتکم أ نّکم له کما ذکرتم، وسلوه القدوم علیکم.
فقالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب؟ قال «4»: بل تکتب إلیه جماعتکم.
فکتب القوم إلی الحسین علیه السلام:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین بن علیّ أمیرالمؤمنین، من سلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجبة، وحبیب بن مظاهر، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال، وجماعة شیعته من المؤمنین.
سلام علیک.
أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک وعدوّ أبیک من قبل الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الامّة أمرها، وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین جبابرتها وعتاتها، فبُعْداً له «5» کما بعُدت ثمود، ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی هذه الامّة بلا مشورة ولا إجماع،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [تسلیة المجالس: فی موضع].
(3- 3) [تسلیة المجالس: بین یدیه، فأخذ سلیمان بذلک علیهم].
(4)- [تسلیة المجالس: إلیه؟ فقال سلیمان: لا].
(5)- [تسلیة المجالس: لهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 745
«1» ولا علم من الأخیار «1»، وبعد فإنّا مقاتلون معک، وباذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلینا فرحاً مسروراً، «2» مبارکاً منصوراً، سعیداً سدیداً، إماماً مطاعاً «2»، وخلیفة مهدیّاً، فإنّه لیس علینا إمام، ولا أمیر إلّاالنّعمان بن بشیر وهو فی قصر الإمارة، وحید طرید، لا نجتمع معه فی جمعة «3»، ولا نخرج معه إلی عید، ولا نؤدّی إلیه الخراج، یدعو فلا یجاب، ویأمر فلا یُطاع، ولو بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه «4» عنّا حتّی یلحق بالشّام، فأقدم «5» إلینا، فلعلّ اللَّه تعالی أن «6» یجمعنا بک علی الحقّ، والسّلام علیک یا ابن رسول اللَّه «1» وعلی أبیک وأخیک «1» ورحمة اللَّه وبرکاته.
ثمّ طووا الکتاب وختموه ودفعوه إلی عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ، وعبداللَّه بن مسمع البکریّ.
«1» فتوجّها به إلی الحسین «1»؛ فقرأ کتاب أهل الکوفة، فسکت ولم یجبهم بشی‌ء؛ ثمّ قدم إلیه «1» بعد ذلک «1» قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبداللَّه بن عبدالرّحمان الأرحبیّ، وعامر بن عبید السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ، ومعهم نحو من خمسین «7» ومائة کتاب؛ الکتاب من الرّجلین «7» والثّلاثة والأربعة یسألونه القدوم علیهم، والحسین یتأنّی «1» فی أمره «1» ولا یجیبهم فی شی‌ء.
ثمّ قدم علیه بعد ذلک هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ بکتاب «8»،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2) (2) [تسلیة المجالس: أمیراً مطاعاً، إماماً].
(3)- [أضاف فی تسلیة المجالس: ولا جماعة].
(4)- [تسلیة المجالس: لأخرجناه].
(5)- [تسلیة المجالس: فأقبل].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7) (7) [تسلیة المجالس: کتاباً من الرّجل].
(8)- [تسلیة المجالس: بهذا الکتاب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 746
وهو آخر «1» ما ورد إلیه من أهل الکوفة وفیه «1»:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
للحسین «2» بن علیّ أمیر المؤمنین، من شیعته وشیعة أبیه «3»؛
أمّا بعد،
فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل العجل یا ابن رسول اللَّه؛ فقد «4» اخضرّ الجناب «4»، وأینعت الثّمار، وأعشبت الأرض، وأورقت الأشجار؛ فأقْدِم إذاشئت، فإنّما تقدم علی «5» جند مجنّد «6» لک، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته، «7» وعلی أبیک من قبل «7».
فقال الحسین لهانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ: خبّرانی مَن اجتمع علی هذا الکتاب الّذی کتب معکما «8»؟
فقالا له: یا ابن رسول اللَّه! اجتمع علیه شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث، «9» ویزید بن رویم، وعزرة بن قیس، وعمرو بن الحجّاج، ومحمّد بن عمیر بن عطارد «9».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 193- 195/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 167- 170
__________________________________________________
(1- 1) [تسلیة المجالس: کتاب ورد علیه من الکوفة].
(2)- [تسلیة المجالس: إلی الحسین علیه السلام].
(3)- [أضاف فی تسلیة المجالس: علیّ أمیرالمؤمنین علیه السلام].
(4) (4) [تسلیة المجالس: اخضرّت الجنّات].
(5)- [تسلیة المجالس: علی].
(6)- [تسلیة المجالس: مجنّدة].
(7- 7) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8)- [أضاف فی تسلیة المجالس: إلیّ].
(9) (9) [تسلیة المجالس: وذکروا له جماعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 747
ثمّ أنّ أهل الکوفة اجتمعوا فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فکاتبوا الحسین علیه السلام:
من سلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجیة، ورفاعة بن شدّاد، وحبیب بن مظاهر، وشیعته المؤمنین والمسلمین من أهل الکوفة، السّلام علیک. أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی علی هذه الامّة، فابتزّها أمرها، وغصبها فیئها، وتأمّر علیها بغیر رضاً منها، ثمّ قتل خیارها، واستبقی شرارها، وجعل مال اللَّه دولة بین جبابرتها وعتاتها، فبُعداً له کما بعُدت ثمود، إنّه لیس علینا بإمام، فأقبل لعلّ اللَّه أن یجمعنا علی الحقّ بک، والنّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، لسنا نجمع معه فی الجمعة، ولا نخرج معه إلی عید، ولو قد بلغنا أ نّک قد أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللَّه.
ثمّ سرّحوا الکتاب مع عبیداللَّه بن مسلم الهمدانیّ وعبداللَّه بن مسمع البکریّ حتّی قدما علی الحسین لعشر مضین من شهر رمضان.
ثمّ بعد یومین أنفذوا قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولیّ، وعبداللَّه بن وال السّهمیّ إلی الحسین ومعهم نحو من مائة وخمسین صحیفة من الرّجل والإثنین.
ثمّ سرّحوا بعد یومین هانی بن هانی السّبیعیّ وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ بکتاب فیه:
للحسین بن علیّ من شیعته المؤمنین، أمّا بعد، فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل العجل، ثمّ العجل یا ابن رسول اللَّه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 89- 90
قال ابن إسحاق: فلمّا بلغ الشّیعة بالکوفة أنّ الحسین بمکّة، وأ نّه قد امتنع من بیعة یزید، اجتمعوا فی منزل سلیمان بن صرد، فقال لهم: یا قوم! قد امتنع الحسین مع بیعة یزید، وأنتم شیعة أبیه، فإن کنتم تنصرونه، وتجاهدون عدوّه، فاکتبوا إلیه، وإن خفتم الوهن والفشل، فلا تغرّوا الرّجل بنفسه، فقالوا: لا واللَّه، بل ننصره ونبذل نفوسنا دونه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 748
فکتبوا إلیه بما قدّمنا ذکره، وبعثوا الکتاب مع عبداللَّه بن سبیع الهمدانیّ وعبداللَّه بن وال، فقدما إلی الحسین لعشرة مضین من رمضان. ثمّ بعثوا بعدهما بیومین قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولیّ، ومعهم نحو من مائة وخمسین صحیفة من أهل الکوفة. ثمّ لبثوا یومین، وسرّحوا هانی بن هانی السّبیعیّ، وسعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وکتبوا معهما إلی الحسین کتاباً فیه: النّاس ینتظرون قدومک، لا رأی لهم فی غیرک، فحیّ هلا، العجل العجل.
وکتب إلیه شبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، وزید بن الحارث، وعروة بن قیس فی آخرین: أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثّمار، فأقْدِم، فإنّک تقدم علی جند مجنّد لک، والسّلام.
واجتمعت الرّسل کلّها بمکّة عنده، فحینئذ بعث إلیهم مسلم بن عقیل، وکتب معه کتاباً: قد بعثت إلیکم أخی وابن عمِّی وثقتی من أهل بیتی، وأمرته أن یکتب إلیّ بحالکم، فإن کتب إلیّ أ نّه قد اجتمع رأی ملئکم وذی الحجا منکم علی مثل ما قدمت به رسلکم، قدمت علیکم، وإلّا لم أقدم، والسّلام.
ثمّ دعا مسلم بن عقیل، فبعثه مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، وعمارة بن عبداللَّه السّلولی، وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، وأمره بکتمان الأمر. فسار مسلم إلی الکوفة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 220- 221
(قال) أبو مخنف: اجتمعت الشّیعة، بعد موت معاویة، فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فکتبوا للحسین بن علیّ علیه السلام کتباً، یدعونه فیها للبیعة، وسرّحوها إلیه مع عبداللَّه بن سبیع وعبداللَّه بن وال، ثمّ لبثوا یومین، فکتبوا إلیه مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ وعبدالرّحمان بن عبداللَّه الأرحبیّ، ثمّ لبثوا یومین، فکتبوا إلیه مع سعید بن عبداللَّه وهانی بن هانی، وصورة الکتب للحسین بن علیّ علیه السلام من شیعة المؤمنین: أمّا بعد، فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، لا رأی لهم فی غیرک؛ فالعجل العجل، والسّلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 749
فدعا الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل وأرسله إلی الکوفة، وأرسل معه قیس بن مُسْهِر وعبدالرّحمان الأرحبیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 64- 65
وهو ممّن حمل مع نفر نیّفاً وخمسین صحیفة من جانب أهل الکوفة إلی الحسین علیه السلام، حاثّین فیها علی الانتقال إلیهم. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 178
وتقدّم فی المقدّمة اجتماع الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، وإرسال الرّسائل إلی الحسین، وجواب الرّسائل إلیهم.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181

إرسال مسلم بن عقیل علیه السلام قیس بن مسهر مع رسالة إلی الإمام فی طریق الکوفة وجوابه علیه السلام‌

فأقبل مسلم حتّی أتی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللَّه (ص)، وودّع من أحبّ من أهله، ثمّ استأجر دلیلین من قیس، فأقبلا به، فضلّا الطّریق وجارا، وأصابهم عطش شدید، وقال الدّلیلان: هذا الطّریق حتّی تنتهی إلی الماء، وقد کادوا أن یموتوا عطشاً.
فکتب مسلم بن عقیل مع قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی حسین، وذلک بالمضیق من بطن الخُبیت:
أمّا بعد، فإنِّی أقبلتُ من المدینة معی دلیلان لی، فجارا عن الطّریق وضلّا، واشتدّ علینا العطش، فلم یلبثا أن ماتا، وأقبلنا حتّی انتهینا إلی الماء، فلم ننجُ إلّابُحشاشة أنفسنا، وذلک الماء بمکان یُدعی المضیق من بطن الخُبیت؛ وقد تطیّرت من وجهی هذا،
__________________________________________________
(1)- بعد از آن که امام حسین بیعت با یزید را رد کرد و به سوی مکه رهسپار شد، قیس یکی از کسانی بود که نامه‌های مردم کوفه را برای امام حسین آوردند.
هنگامی که مسلم به عنوان نماینده امام انتخاب شد و از مکه به سوی کوفه رهسپار گشت، قیس در تمام راه همراه مسلم بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 119- 120
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 750
فإن رأیت أعفیتنی منه، وبعثت غیری، والسّلام.
فکتب إلیه حسین:
أمّا بعد، فقد خشیت أ لّایکون حملک علی الکتاب إلیّ فی الاستعفاء من الوجه الّذی وجهتک له إلّاالجُبْن، فامض لوجهک الّذی وجهتُک له؛ والسّلام علیک.
فقال مسلم لمّا قرأ الکتاب: هذا ما لستُ أتخوّفه علی نفسی؛ فأقبل کما هو حتّی مرّ بماء لطیّئ، فنزل بهم، ثمّ ارتحل منه، فإذا رجل یرمی الصّید، فنظر إلیه قد رمی ظبیاً حین أشرف له، فصرعه، فقال مسلم: یُقتل عدوّنا إن شاء اللَّه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 354- 355
فأقبل مسلم رحمه الله، حتّی أتی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وودّع
__________________________________________________
(1)- گوید: مسلم برفت تا به مدینه رسید و در مسجد پیمبر خدا نماز کرد، و با کسان خویش وداع گفت. آن گاه دو بلد از مردم قیس اجیر کرد که با وی روان شدند، اما راه را گم کردند و از راه بگشتند و به سختی تشنه ماندند. دو بلد گفتند: «راه این است تا به آب رسد.»
و از تشنگی نزدیک مرگ بودند.
مسلم بن عقیل از تنگه دره خبیت همراه قیس‌بن مسهر صیداوی به حسین نوشت:
«اما بعد، از مدینه آمدم و دو بلد همراه داشتم که از راه بگشتند و گم شدند و ما به سختی تشنه ماندیم و دو بلد از تشنگی بمردند و ما بیامدیم تا به آب رسیدیم و با اندک رمقی جان به‌در بردیم. این آب در محلی است که آن را تنگه دره خبیت گویند. من این سفر را به فال بد گرفته‌ام. اگر رأی تو باشد، مرا از آن معاف داری و دیگری را بفرستی. والسلام.»
حسین بدو نوشت:
«اما بعد، بیم آن دارم که نامه ای را که درباره معافیت از سفر نوشته بودی، از روی ترس نوشته باشی. به راهی که تو را فرستاده ام روان شو. والسلام.»
مسلم وقتی که نامه را خواند، گفت: «این چیزی نیست که از آن بر جان خویش بترسم.»
و همچنان روان شد و به نزدیک آبگاهی رسید که از آنِ قبیله طی بود و پیش آن‌ها فرود آمد.
گوید: وقتی از آن‌جا حرکت کرد، مردی را دید که به شکار بود. وقتی پیش او رسید، آهویی را بزد و از پای درآورد. مسلم گفت: «ان شاء اللَّه دشمن ما کشته می‌شود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2926
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 751
«1» من أحبّ «1» من أهله، واستأجر دلیلین «2» من قیس، فأقبلا به یتنکّبان «3» الطّریق «2» فضلًا «4»، وأصابهما «5» «6» عطش شدید «6»، فعجزا عن السّیر «7»، فأوْمأ له «8» إلی سنن الطّریق بعد أن لاحَ لهما «9» ذلک، فسلک مسلم ذلک السّنن ومات الدّلیلان عطشاً.
فکتب مسلم بن عقیل رحمة اللَّه علیه من «10» الموضع المعروف بالمضیق مع قیس بن مُسْهِر:
أمّا بعد، فإنِّی أقبلتُ من المدینة مع دلیلین «11»، فجارا «12» عن الطّریق فضلًا، واشتدّ علیهما «13» العطش، فلم یلبثا أن ماتا، وأقبلنا حتّی انتهینا إلی الماء، فلم ننج إلّابحشاشة أنفسنا، وذلک «14» الماء بمکانٍ 14 یُدعی المضیق من بطن الخُبیت «15» «10»، وقد تطیّرت من توجّهی «16» هذا، فإن رأیت «17» أعفیتنی منه «18» 17 وبعثت غیری، والسّلام.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(2- 2) [لم یرد فی العیون].
(3)- [التّصحیح من ط مؤسّسة آل البیت].
(4)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: عن الطّریق].
(5)- [الأسرار: وأصابهم].
(6- 6) [العیون: العطش].
(7)- [نفس المهموم: المسیر].
(8)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: إلیه].
(9)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والعیون: لهم].
(10) (10) [العیون: المضیق إلی الحسین علیه السلام القضیّة وکتب فی آخره].
(11)- [زاد فی (ط مؤسّسة آل البیت) والبحار والأسرار ونفس المهموم: لی].
(12)- [فی البحار والعوالم: فحازا، وفی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: فحادا، وفی نفس المهموم: فحارا].
(13)- [فی البحار والدّمعة ونفس المهموم ومثیر الأحزان: علینا].
(14) (14) [مثیر الأحزان: المکان].
(15)- [فی تظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: الخبث].
(16)- [فی (ط مؤسّسة آل البیت) ونفس المهموم: وجهی].
(17- 17) [لم یرد فی الدّمعة ومثیر الأحزان، وفی العیون: أعفیتنا].
(18)- [فی البحار والأسرار: عنه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 752
فکتب إلیه الحسین علیه السلام: أمّا بعد، فقد خشیت «1» أن لا یکون حملک علی الکتاب «2» إلیّ فی الاستعفاء من الوجه «3» الّذی وجّهتک له «4» إلّاالجبن، فامض لوجهک الّذی وجّهتک فیه «5»، والسّلام.
فلمّا قرأ مسلم الکتاب، قال: أمّا هذا فلست أتخوّفه «6» علی نفسی، «7» «8» فأقبل حتّی مرّ بماء لطیِّئ، فنزل «9»، ثمّ ارتحل عنه، فإذا رجل یرمی الصّید، فنظر إلیه قد رمی ظبیاً حین أشرف له «8»، فصرعه، فقال مسلم بن عقیل: نقتل «10» عدوّنا «11» إن شاء اللَّه تعالی «7».
المفید، الإرشاد، 2/ 37- 38/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 184- 185؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 203- 204؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ القمّی، نفس المهموم،/ 82- 83؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 131؛ مثله: الجواهری، مثیر الأحزان،/ 14- 15؛ المیانجی، العیون العبری،/ 34- 35
فلمّا وصلوا إلی المضیق من بطن خبیت، کما قدّمنا، جار دلیلاهم، فضلّوا وعطشوا،
__________________________________________________
(1)- [البحار: حسبت].
(2)- [الدّمعة: الکتابة].
(3)- [فی العوالم والعیون: التّوجّه].
(4)- [لم یرد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون].
(5)- [فی (ط مؤسّسة آل البیت) والأسرار ونفس المهموم: له].
(6)- [الدّمعة: تخوّفه].
(7- 7) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(8- 8) [العیون: ثمّ ارتحل، فإذا رجل قد رمی ظبیاً].
(9)- [زاد فی العوالم والأسرار: به، وفی نفس المهموم: علیه].
(10)- [الدّمعة: فقتل].
(11)- [تظلّم الزّهراء: أعدائنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 753
ثمّ سقطوا علی الطّریق، فبعث مسلم قیساً بکتاب إلی الحسین علیه السلام یخبره بما کان، فلمّا وصل قیس إلی الحسین علیه السلام بالکتاب، أعاد الجواب لمسلم مع قیس، وسار معه إلی الکوفة.
السّماوی، إبصار العین،/ 65
وأقبل مسلم حتّی أتی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وودّع مَنْ أحبّ من أهله، ثمّ استأجر دلیلین من بنی قیس، فأقبلا به یتنکّبان الطّریق، فضلّا وجارا، وأصابهم العطش الشّدید، فعجزا عن السّیر، وقال الدّلیلان: هذا الطّریق حتّی ینتهی إلی الماء، ثمّ سقطوا علی الطّریق، فلم یلبثا أن ماتا، وأقبل مسلم ومن معه حتّی انتهوا إلی الماء، وقد أشار الدّلیلان إلیهما علیه وذلک الماء بمکان یدعی المضیق من بطن الخبیت، بعث مسلم بن عقیل قیساً بکتاب الحسین علیه السلام یخبره بما کان، فلمّا وصل قیس بن مُسْهِر إلی الحسین علیه السلام بالکتاب، أعاد الجواب لمسلم مع قیس، وسار معه حتّی دخل الکوفة، فنزل فی دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ.
توضیح: فجارا عن الطّریق، جار بالجیم، أی ضلّ وعدل عن الاستقامة من الجور، المضیق: ماء لکلب، وهو الأصل ما ضاق من الوادی المتّسع، وهذا الماء فی ذلک الموضع الواقع حوالی المدینة، أغارت بنو عامر ورئیسهم علقمة بن علائة علی زید الخیل، فالتقوا بالمضیق، فأسرهم زید الخیل عن آخرهم کما أ نّه مذکور فی کتب السّیر والتّواریخ من بطن الخبیت، تصغیر خبت، آخره تاء، وهو ماء بالعالیة، یشترک فیه بنو أشجع وعبس.
وقال أبو عبیدة السّکونیّ: ماءان لبنی عبس وأشجع.
أقول: فکان الدّلیلان اللّذان أتیا من المدینة مع مسلم بن عقیل ضلّا بهذا المکان حتّی مالا إلی جهة مکّة، لم یلبثا إن ماتا عطشاً فی الطّریق.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 209- 210

إرساله إلی الإمام علیه السلام مع رسالة من قبل مسلم بن عقیل من الکوفة «1»

وکتب مسلم بن عقیل إلی الحسین علیه السلام کتاباً «1»: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 754
وأنّ جمیع أهل الکوفة معک، وقد بایعنی منهم ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین تقرأ کتابی، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
وحمله مع عابس بن أبی شبیب «1» الشّاکریّ، وقیس بن مُسْهِر الصّیداویّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 114
(قال): ولمّا رأی مسلم اجتماع النّاس علی البیعة فی الکوفة للحسین «2» علیه السلام، «3» کتب إلی الحسین علیه السلام «4» بذلک، وسرّح الکتاب مع قیس وأصحابه عابساً الشّاکریّ وشوذباً مولاهم، فأتوه إلی مکّة ولازموه، ثمّ «4» جاؤوا معه. «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 65/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 210
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: شبث].
(2)- [ذخیرة الدّارین: إلی الحسین].
(3- 3) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4)- [ذخیرة الدّارین: إلی أن].
(5)- و آن گاه که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه نزول کرد و هجده هزار کس با او بیعت کردند، با عابس بن ابی‌شبیب شاکری به حسین علیه السلام نوشت: «اما بعد، آبجو به خاندانش دروغ نمی‌گوید. هجده هزار از اهل کوفه با من بیعت کردند. نامه من که رسید در آمدن شتاب کن؛ زیرا همه مردم رو به تو دارند و نظر و دلخواهی با آل معاویه ندارند. والسلام.»
در روایت مثیر الأحزان: «اما بعد، آبجو به خاندان خود دروغ نمی‌گوید. همه اهل کوفه با تواند و هجده هزار تن از آن‌ها با من بیعت کردند. چون نامه ام بخوانی در آمدن شتاب کن. والسلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.»
و آن را با عابس بن ابی‌شبیب شاکری و قیس بن مسهر صیداوی فرستاد، انتهی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 48- 49
بعد از رسیدن به کوفه، نامه ای از سوی مسلم برای امام حسین آورد که در آن نامه، مسلم بیعت مردم کوفه را به امام گزارش داده بود و از امام دعوت کرده بود که به کوفه بیاید.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین علیه السلام،/ 120
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 755

إرساله إلی الکوفة من قِبَل الإمام علیه السلام واعتقاله‌

قال: وجمع عبیداللَّه المقاتلة وأمر لهم بالعطاء وأعطی الشُّرَط، ووجّه حصین بن تمیم الطّهویّ إلی القادسیّة، وقال له: أقم بها، فمن أنکرته فخذه.
وکان حسین قد وجّه قیس بن مُسْهِر الأسدیّ إلی مسلم بن عقیل قبل أن یبلغه قتله، فأخذه حصین، فوجّه به إلی عبیداللَّه.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 68
وحدّثنی بعض قریش، أنّ یزید کتب إلی ابن زیاد: بلغنی مسیر حسین إلی الکوفة، وقد ابتلی به زمانک من بین الأزمان، وبلدک من بین البلدان، وابتلیت به من بین العمّال، وعندها تعتق أو تعود عبداً کما یتعبّد العبید. [...]
قالوا: ولمّا بلغ عبیداللَّه بن زیاد إقبال الحسین إلی الکوفة، بعث الحصین بن تمیم بن اسامة التّمیمیّ، ثمّ أحد بنی جشیش بن مالک بن حنظلة صاحب شرطه حتّی نزل‌القادسیّة، ونظم الخیل بینها وبین خفان، وبینها وبین القطقطانیّة إلی لعلع.
وکتب الحسین حین بلغ الحاجز مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ من بنی أسد إلی أهل الکوفة:
أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم واجتماع ملئکم علی نصرنا والطّلب بحقّنا، فأثابکم اللَّه علی ذلک أعظم الأجر، فاکمشوا أمرکم، وجدّوا فیه، فإنّی قادم علیکم فی أیّامی إن شاء اللَّه، والسّلام.
فلمّا صار قیس بن مُسْهِر بالقادسیّة، أخذه حصین بن تمیم، فبعث به إلی ابن زیاد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 371، 377- 378، أنساب الأشراف، 3/ 160، 166- 167
ومضی الحسین علیه السلام حتّی إذا صار ببطن الرّمّة «1» کتب إلی أهل الکوفة: «بسم اللَّه
__________________________________________________
(1)- قاع عظیم بنجد تصبّ فیه جماعة أودیة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 756
الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی إخوانه من المؤمنین بالکوفة، سلام علیکم، أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل ورد علیَّ باجتماعکم لی، وتشوّقکم إلی قدومی، وما أنتم علیه مُنْطَوون من نصرنا؛ والطّلب بحقِّنا، فأحسن اللَّه لنا ولکم الصّنیع، وأثابکم علی ذلک بأفضل الذُّخر، وکتابی إلیکم من بطن الرّمّة، وأنا قادم علیکم، وحثیث السّیر إلیکم، والسّلام».
ثمّ بعث بالکتاب مع قیس بن مسهر، فسارَ حتّی وافی القادسیّة «1»، فأخذه حُصَین بن نمیر، وبعث به إلی ابن زیاد.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 245- 246
قال أبو مخنف: عن أبی جناب یحیی بن أبی حیّة الکلبیّ، قال: ثمّ إنّ عبیداللَّه بن زیاد لمّا قتل مسلماً وهانیاً، بعث برؤوسهما مع هانی بن أبی حیّة الوادعیّ والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة.
فکتب إلیه یزید: أمّا بعد، فإنّک لم تَعْدُ أن کنت کما أحبّ، عملت عمل الحازم، وصُلتَ صولة الشّجاع الرّابط الجأش، فقد أغنیت وکفیت، وصدّقت ظنّی بک، ورأیی فیک، وقد دعوت رسولیک فسألتُهما، وناجیتُهما، فوجدتهما فی رأیهما وفضلهما کما ذکرت؛ فاستوصِ بهما خیراً، وإنّه قد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ قد توجّه نحو العراق؛ فضع المناظر والمسالح، واحترس علی الظّنّ، وخذ علی التّهمة، غیر أ لّاتقتل إلّامن قاتلک، واکتب إلیّ فی کلّ ما یحدث من الخبر؛ والسّلام علیک ورحمة اللَّه.
قال أبو مخنف: حدّثنی یونس بن أبی إسحاق السّبیعیّ، قال «2»: ولمّا بلغ عبیداللَّه إقبال
__________________________________________________
(1)- القادسیّة، قریة قرب الکوفة من جهة البریّة، بینها وبین العذب أربعة أمیال، وعندها کانت الوقعةالکبری بین المسلمین والفرس، وقد فتحت بلادهم علی المسلمین.
(2)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 757
الحسین من مکّة إلی الکوفة، بعث الحصین بن تمیم «1» صاحب شُرَطه حتّی نزل «2» القادسیّة ونظم الخیل ما بین القادسیّة إلی خَفّان، وما بین القادسیّة إلی القطقطانة «3» وإلی «4» لَعْلَع «3»، «5» وقال النّاس: هذا الحسین یرید العراق. «6» «7» قال أبو مخنف: وحدّثنی محمّد بن قیس أنّ الحسین أقبل «5» حتّی إذا «7» بلغ الحاجر «8» من بطن «9» الرُّمَّة بعث قیس بن مُسهر «10» الصّیداویّ «11» إلی أهل الکوفة «12»، وکتب معه إلیهم:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی إخوانه من المؤمنین والمسلمین، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم علی نصرنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت «13» اللَّه أن یُحسن لنا الصُّنع «14»، وأن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصتُ
__________________________________________________
(1)- [المعالی: نمیر].
(2)- [فی نهایة الإرب مکانه: وبعث عبیداللَّه بن زیاد برأسیهما إلی یزید، فکتب إلیه یزید یشکره، ویقول له: «قد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ توجّه نحو العراق، فضع المراصد والمسالح واحترس، واحبس علی التّهمة، وخذ بالظّنّة، وغیر أ لّاتقتل إلّامن قاتلک».
قال: ولمّا بلغ ابن زیاد مسیر الحسین من مکّة بعث الحصین بن نمیر التّمیمیّ صاحب شرطته، فنزل ...].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [أضاف فی نهایة الإرب: جبل].
(5- 5) [نهایة الإرب: وأقبل الحسین علیه السلام].
(6)- [من هنا حکاه فی البدایة].
(7- 7) [فی نهایة الإرب والمعالی: ولمّا].
(8)- [نهایة الإرب: الحاجز].
(9)- [أضاف فی البدایة: ذی].
(10)- [أضاف فی نهایة الإرب: الأسدیّ ثمّ].
(11)- [أضاف فی نهایة الإرب: ویقال: إنّه بعث أخاه من الرّضاعة عبداللَّه بن یقطر].
(12)- [أضاف فی المعالی: ولم یکن له علم بخبر مسلم بن عقیل علیه السلام].
(13)- [فی نهایة الإرب والبدایة: فنسأل].
(14)- [البدایة: الصّنیع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 758
إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة یوم التّرویة، فإذا قدم علیکم رسولی فاکمشوا «1» أمرکم وجدّوا، فإنِّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه؛ والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته. «2» وکان مسلم بن عقیل قد کان کتب إلی الحسین «2» قبل أن یُقتل لسبع وعشرین لیلة «3»:
أمّا بعد، فإنّ الرّائد لایکذب أهله، «4» إنّ جَمْع أهل الکوفة معک، فأقبل حین تقرأ کتابی «5»؛ والسّلام علیک. «6» قال: فأقبل الحسین بالصّبیان والنّساء معه لا یلوی علی شی‌ء 4 6.
وأقبل قیس بن مُسهر الصّیداویّ إلی الکوفة بکتابٍ الحسین، «7» حتّی إذا «8» انتهی إلی «7» القادسیّة أخذه الحصین بن تمیم، فبعث به إلی عبیداللَّه بن زیاد. «9»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 380- 381، 394- 395/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403، 412- 413؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 167- 168؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 262- 263
«9»
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب والمعالی: فانکمشوا فی، وفی البدایة: فاکتموا].
(2- 2) [البدایة: وکان کتاب مسلم قد وصل إلیه].
(3)- [المعالی: یوماً، وأضاف فی البدایة: ومضمونه].
(4- 4) [المعالی: وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی، وکتب‌إلیه أهل الکوفة أنّ لک ههنا مائة ألف سیف فعجّل فلا تتأخّر].
(5)- [أضاف فی البدایة: هذا].
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب والبدایة].
(7- 7) [نهایة الإرب: فلمّا بلغ].
(8)- [لم یرد فی المعالی].
(9)- ابو جناب، یحیی‌بن ابی حیه کلبی گوید: وقتی عبیداللَّه مسلم و هانی را کشت سر آن‌ها را همراه با هانی‌بن ابی‌حیه وادعی و زبیربن اروح تمیمی برای یزیدبن معاویه فرستاد.
گوید: یزید برای وی نوشت: «اما بعد، چنان بوده‌ای که می‌خواسته ام، دوراندیشانه عمل کرده ای و دلیرانه اقدام کرده ای. لیاقت و کفایت نشان داده ای و انتظاری را که از تو داشتم برآورده ای و رأی مرا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 759
ودعا الحسین بدواة «1» وبیاض «2» وکتب إلی أشراف الکوفة ممّن کان یظنّ أ نّه علی رأیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی سلیمان بن صُرَد «3» والمسیّب بن نجبة «4»، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال، وجماعة المؤمنین، أمّا بعد! فقد علمتم أنّ رسول اللَّه (ص)
__________________________________________________
- درباره خویش تأیید کرده‌ای. دو فرستاده تو را پیش خواندم و از آن‌ها پرسش کردم و محرمانه سخن کردم و رأی و فضلشان را چنان یافتم که نوشته بودی، با آن‌ها نیکی کن.
خبر یافته ام که حسین بن علی راه عراق گرفته. دیدگاهها بنه و پادگانها، مراقب مردم مشکوک باش و به صرف تهمت بگیر، اما کسی را که با تو نجنگیده مکش و هر چه رخ می‌دهد برای من بنویس. درود بر تو باد و رحمت خدای.»
یونس بن ابی‌اسحاق سبیعی گوید: وقتی عبیداللَّه خبر یافت که حسین از مکه به کوفه می‌آید حصین‌بن نمیر سالار نگهبانان را فرستاد که در قادسیه جای گرفت و از قادسیه تا خفان و هم از قادسیه تا قطقطانه و تا لعلع سواران نهاد و مردم گفتند: «اینک حسین آهنگ عراق دارد.»
محمدبن قیس گوید: حسین بیامد و چون به شیب وادی‌الرمه رسید، قیس‌بن مسهر صیداوی را سوی مردم کوفه فرستاد و همراه وی برای آن‌ها چنین نوشت:
«به نام خدای رحمان رحیم
از حسین بن علی به برادران وی از مؤمنان و مسلمانان.
درود بر شما. و من حمد خدایی می‌کنم که خدایی جز او نیست. اما بعد، نامه مسلم بن عقیل به من رسید که از حسن عقیدت و فراهم آمدن جمع شما به یاری ما و مطالبه حقمان خبر می‌داد، از خدا خواستم که با ما نیکی کند، و شما را بر این کار پاداش بزرگ دهد. از مکه به روز سه‌شنبه هشت روز رفته از ذی‌حجه، روز ترویه، سوی شما روان شده‌ام، وقتی این فرستاده من پیش شما می‌رسد کار خویش را فراهم کنید و بکوشید که من همین روزها پیش شما می‌رسم. ان شاء اللَّه. سلام بر شما با رحمت و برکات خدای.»
گوید: و چنان بود که مسلم‌بن عقیل بیست و هفت روز پیش از آن که کشته شود به حسین نوشته بود:
«اما بعد، پیشتاز به کسان خود دروغ نمی‌گوید، جماعت مردم کوفه با تواند. وقتی نامه مرا خواندی بیا. درود بر تو باد.»
گوید: حسین روان شد، کودکان و زنان را نیز همراه داشت و هم‌چنان بیامد.
قیس بن مسهر صیداوی با نامه حسین سوی کوفه آمد تا به قادسیه رسید، حصین بن نمیر او را بگرفت و پیش عبیداللَّه بن زیاد فرستاد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2961، 2962، 2981- 2982
(1)- فی د: فی دواة.
(2)- من د، وفی الأصل و بر: بیضاء.
(3)- فی د: سرد.
(4)- فی د: نجیبة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 760
قد قال فی حیاته: مَنْ رأی سلطاناً جائراً مستحلّاً لحرام أو تارکاً لعهد اللَّه [و «1»] مخالفاً لسنّة رسول اللَّه (ص) فعمل فی عباد اللَّه بالإثم والعدوان، ثمّ «2» لم یغیِّر علیه «2» بقول ولا فعل کان حقّاً «3» علی اللَّه أن یدخله مدخله، وقد علمتم أنّ هؤلاء لزموا طاعة الشّیطان وتولّوا عن طاعة الرّحمان، وأظهروا الفساد، وعطّلوا الحدود، واستأثروا «4» بالفی‌ء «5»، وأحلّوا حرام اللَّه، وحرّموا حلاله «6»، وأنا أحقّ من غیری بهذا الأمر لقرابتی من رسول اللَّه (ص)، وقد أتتنی کتبکم، وقدمت علیَّ رسلکم ببیعتکم أ نّکم لا تخذلونی، فإن وفیتم لی ببیعتکم فقد استوفیتم حقّکم وحظّکم ورشدکم، ونفسی مع أنفسکم، وأهلی وولدی مع أهالیکم وأولادکم، فلکم فیّ «7» أسوة؛ وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدکم ومواثیقکم «8» وخلعتم بیعتکم «7»، فلعمری ما هی منکم بنکر، لقد فعلتموها بأبی وأخی وابن عمِّی، هل المغرور إلّامن اغترّ بکم، فإنّما حقّکم أخطأتم، ونصیبکم ضیّعتم، ومَنْ نکث فإنّما ینکث علی نفسه، وسیغنی «9» اللَّه عنکم- والسّلام. قال: ثمّ طوی الکتاب وختمه ودفعه إلی قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ «10» وأمره أن یسیر إلی الکوفة.
قال: فمضی قیس إلی الکوفة، وعبیداللَّه بن زیاد قد وضع المراصد والمسالح «11» علی الطّرق، فلیس أحد یقدر أن یجوز إلّافُتّش، فلمّا تقارب من الکوفة قیس «12» بن مسهر «12»،
__________________________________________________
(1)- من د.
(2- 2) من الطّبریّ، وفی النّسخ: لم یعتبر.
(3)- من الطّبریّ، وفی النّسخ: حقیقاً.
(4)- فی النّسخ: استثاروا، والتّصحیح من الطّبریّ.
(5)- فی د: بالغیّ.
(6)- فی د: حلال اللَّه.
(7)- من الطّبریّ، وفی النّسخ: بی.
(8- 8) لیس فی د، وفی الأصل و بر: وجعلتم بیعتکم.
(9)- من د والطّبریّ، وفی الأصل و بر: سیغننی.
(10)- فی د: الصّیدوانیّ.
(11)- المصابیح من د، وفی الأصل: المصایح- کذا.
(12- 12) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 761
لقیه «1» عدوّ اللَّه یُقال له: الحصین بن نمیر السّکونیّ، فلمّا نظر إلیه قیس کأ نّه اتّقی علی نفسه. فأخرج الکتاب سریعاً، فمزّقه عن آخره. «2» قال: وأمر «2» الحصین أصحابه، فأخذوا قیساً «3» وأخذوا «4» الکتاب ممزّقاً حتّی أتوا به إلی عبیداللَّه بن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 143- 146
ولمّا بلغ عبیداللَّه بن زیاد إقبال الحسین علیه السلام «5» من مکّة «6» إلی الکوفة 5 6، بعث «7» الحصین بن نمیر «8» صاحب شرطه حتّی نزل القادسیّة، «9» ونظم الخیل ما بین القادسیّة «10» إلی خفان وما بین القادسیة «10» إلی القطقطانیّة، «11» وقال للنّاس: هذا الحسین یرید العراق «9»، ولمّا «12» بلغ الحسین علیه السلام الحاجز «13» من بطن الرّمّة، بعث قیس بن مسهر الصّیداویّ، «14» ویقال: بل «15» بعث 14 أخاه من الرِّضاعة عبداللَّه بن یقطر إلی أهل «16»
__________________________________________________
(1)- فی د: لقاه.
(2- 2) [فی د: فأمر].
(3)- فی النّسخ: قیس.
(4)- زید فی د: أصحابه و.
(5- 5) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(6- 6) [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی العیون مکانه: ولمّا بلغ خروجه عبیداللَّه بن زیاد بعث ...].
(8)- [فی نفس المهموم والعیون: تمیم].
(9- 9) [روضة الواعظین: إلی القطقطانیّة].
(10- 10) [لم یرد فی العیون].
(11)- [من هنا ذکرنا عن مثیر الأحزان].
(12)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: المنزل الرّابع: حاجزو بطن الرّمّة وهما محل أهل البادیة وملتقی طریق‌المصریّین والکوفیّین ولمّا ...].
(13)- [فی نفس المهموم والمعالی والعیون ومثیر الأحزان: الحاجر].
(14- 14) [مثیر الأحزان: وقیل].
(15)- [لم یرد فی روضة الواعظین، وفی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی والعیون: إنّه].
(16)- [التّصحیح من ط مؤسّسة آل البیت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 762
الکوفة، «1» «2» ولم یکن علیه السلام علم بخبر ابن عقیل رحمه الله وکتب معه «3» إلیهم «2». «4» بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی إخوانه من «5» المؤمنین والمسلمین «6»، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم «7» اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جائنی یخبر «8» فیه «9» بحسن رأیکم واجتماع «10» ملئکم علی نصرنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا «11» الصّنیع «12»، وأن یثیبکم «13» علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان «14» مضین من ذی الحجّة «15» یوم التّرویة 15، فإذا قدم علیکم «16» رسولی فانکمشوا «17» فی أمرکم وجدّوا، فإنِّی قادم علیکم «18» فی أیّامی هذه، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته «4». «19»
__________________________________________________
(1) (1*) [روضة الواعظین: مع کتاب، فأخذه الحصین بن نمیر بالقادسیّة].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة].
(4- 4) [حکاه عنه فی بحر العلوم،/ 179].
(5)- [لم یرد فی البحار والدّمعة والمعالی والعیون ومثیر الأحزان].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(8)- [فی البحار ومثیر الأحزان: یخبرنی].
(9)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(10)- [فی العوالم والعیون: اجماع].
(11)- [لم یرد فی المعالی].
(12)- [فی نفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: الصّنع].
(13)- [فی العیون: یصیبکم، وفی وسیلة الدّارین: یثبتکم].
(14)- [التّصحیح من ط مؤسّسة آل البیت].
(15- 15) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(16)- [الأسرار: إلیکم].
(17)- [فی الأسرار: فاکمشوا، وفی نفس المهموم: فاکمشوا (فانکمشوا خ ل)].
(18)- [فی العیون ومثیر الأحزان: إلیکم].
(19)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 763
«1» وکان مسلم کتب إلیه قبل أن یُقتل بسبع وعشرین لیلة «2»، «3» وکتب إلیه أهل الکوفة أن لک ههنا «4» مائة ألف سیف، ولا تتأخّر «1».
فأقبل قیس بن مسهر «5» إلی الکوفة «5» بکتاب الحسین علیه السلام، حتّی إذا انتهی إلی القادسیّة، «6» أخذه الحصین بن نمیر (1*)، «7» فبعث به إلی عبیداللَّه بن زیاد «8» 7 6. «9»
المفید، الإرشاد، 2/ 71- 72/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 369- 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 219- 220؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 240- 241؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 247، 248؛ القمّی، نفس المهموم،/ 174- 175، 176- 177؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 56- 57؛ مثله: الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 262- 263؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 35؛ المیانجی، العیون العبری،/ 59- 60
«9»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مثیر الأحزان ووسیلة الدّارین].
(2)- [المعالی: یوماً].
(3)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی: ههنا].
(5) (5) [لم یرد فی البحار والدّمعة].
(6- 6) [حکی مثیر الأحزان بدله عن اللّهوف].
(7- 7) [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [زاد فی البحار: إلی الکوفة].
(9)- و چون خبر رهسپار شدن حسین علیه السلام از مکه به سوی کوفه به عبیداللَّه بن زیاد رسید، حصین بن نمیر رئیس سربازان و نگهبانان خود را به قادسیه (که در پانزده فرسنگی کوفه است) فرستاد، و او لشگر و نگهبانی میان قادسیه و خفان (که بالاتر از قادسیه است) از یک سو، و میان قادسیه و قطقطانیه (که نزدیکی کوفه است) از سوی دیگر بگمارد (و همه این مسیر را کنترل کرده و تحت نظر گرفت) و به مردم گفت: «این حسین است که می‌خواهد به عراق بیاید (مراقب باشید).»
و حسین علیه السلام چون به منزل حاجر رسید که جایی است از بطن‌الرمة (بطن الرمة جایی است که حجاج بصره در آن فرود آیند و با آنان که از کوفه برای حج روند در آن‌جا به هم رسند.) قیس بن مسهر صیداوی، و برخی گفته اند عبداللَّه بن یقطر برادر رضاعی خود را به کوفه فرستاد، و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 764
وقد کان وصل إلی الحسین کتاب مسلم بن عقیل، قبل أن یُقتل بأیّام، یقول فیه:
«أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، إنّ جمیع أهل الکوفة معک، فأقبل حین تقرأکتابی، والسّلام».
فأقبل الحسین بصبیانه ونسائه لا یلوی علی شی‌ء، ولا یسمع قول أحد، حتّی بلغ الحاجر من بطن الرّمّة، وبعث قیس بن مُسهِر إلی الکوفة بکتاب، یُعرِّفهم فیه أ نّه شخصَ إلیهم، لما عرفه من اجتماع ملئهم علی نصره، والطّلب بحقِّه.
فلمّا انتهی قیس إلی القادسیّة، وجد خیل ابن زیاد منظومة ما بینها وبین الکوفة، فأخذه الحصین بن تمیم، فبعث به إلی ابن زیاد.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 57
ولمّا بلغ عبیداللَّه بن زیاد إقبال الحسین علیه السلام إلی الکوفة بعث الحصین بن نمیر صاحب شرطته حتّی نزل القادسیّة، ولمّا بلغ الحسین علیه السلام بطن الرّمّة، بعث عبداللَّه بن یقطر وهو أخوه من الرّضاعة، وقیل: بل بعث قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ إلی أهل الکوفة ولم یکن علم بخبر مسلم وکتب معه إلیهم کتاباً یخبرهم فیه بقدومه ویأمرهم بالانکماش فی الأمر، فأخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی عبیداللَّه بن زیاد.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
__________________________________________________
- نشنیده بود، و نامه به وسیله او به مردم کوفه نوشت:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. (نامه ای است) از حسین بن علی به برادران از مؤمنین و مسلمانان خود. سلام علیکم. همانا خدایی را سپاسگزارم که شایسته پرستشی جز او نیست.
اما بعد، پس همانا نامه مسلم‌بن عقیل به من رسید که در آن از نیک‌اندیشی شما و فراهم آمدنتان برای یاری و گرفتن حق از دست رفته ما خبر می‌داد. من از خدا خواسته ام که کار ما را نیک گرداند. و بهترین پاداش را در این باره به شما بدهد. و من در روز سه‌شنبه هشتم ماه ذی‌حجه روز ترویه از مکه به سوی شما رهسپار شدم. و چون این فرستاده من به شما رسید در کار خود بشتابید و کوشش کنید؛ زیرا من همین روزها بر شما درآیم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
و مسلم بن عقیل بیست و هفت شب پیش از آن که کشته شود نامه ای به آن حضرت علیه السلام نوشته بود. و مردم‌کوفه نیز نوشته بودند که در این‌جا صد هزار شمشیر برای یاری تو آماده است، درنگ مکن (و بشتاب).
قیس بن مسهر که نامه حضرت را می‌آورد به سوی کوفه آمد. به قادسیه رسید (دیده‌بانان) حصین بن نمیر او را گرفته به نزد عبیداللَّه بن زیاد فرستاد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 71- 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 765
قال: ثمّ کتب ابن زیاد إلی یزید: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، لعبداللَّه یزید أمیرالمؤمنین من عبیداللَّه بن زیاد. الحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیرالمؤمنین بحقّه، وکفاه مؤنة عدوّه. ثمّ ذکر قدوم مسلم بن عقیل، وذکر هانی بن عروة وکیف أخذهما، وکیف قتلهما، ثمّ قال: وقد بعثت برأسیهما مع هانی بن حیّة الوداعیّ والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، وهما من أهل الطّاعة والسّنّة والجماعة، فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ، فإنّ عندهما علماً وفهماً وصدقاً وورعاً.
فلمّا ورد الکتاب والرّأسان جمیعاً، نصبهما علی باب دمشق، ثمّ کتب لابن زیاد: أمّا بعد، فإنّک عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، الرّابط الجأش، فکفیت ووفیت، وقد سألت رسولیک فوجدتهما کما زعمت؛ وقد أمرت لکلّ واحد منهما بعشرة آلاف درهم، وسرّحتهما إلیک؛ فاستوص بهما خیراً؛ وقد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ قد عزم علی المصیر إلی العراق، فضع المراصد والمناظر والمسالح، واحترس، واحبس علی الظّنّ، واقتل علی التّهمة، واکتب فی ذلک إلیّ کلّ یوم بما یحدث من خبر. [...]
(قال): ولمّا وصل کتاب یزید إلی ابن زیاد أن یأخذ علی الحسین بالمراصد والمسالح والثّغور، أنفذ ابن زیاد الحصین بن نمیر التّمیمیّ، وکان علی شرطته، أن ینزل القادسیّة وینظّم المسالح ما بین القطقطانیّة إلی خفّان، وتقدّم إلی الحرّ بن یزید الرّیاحیّ أن یتقدّم بین یدی الحصین فی ألف فارس. [...] «1» قال ابن أعثم: فتیاسر الحسین حتّی وصل إلی عذیب الهجانات، فورد کتاب من عبیداللَّه بن زیاد إلی الحرّ یلومه فی أمر الحسین، ویأمره بالتّضییق علیه [...]، فقال له [الحسین] زهیر: فسر بنا حتّی ننزل بکربلاء، فإنّها علی شاطئ الفرات. فنکون هنالک، فإن قاتلونا قاتلناهم واستعنّا باللَّه علیهم، فدمعت عینا الحسین علیه السلام حین ذکر کربلاء وقال: اللَّهمّ إنِّی أعوذ بک من الکرب والبلاء، ونزل الحسین فی موضعه ذلک ونزل الحرّ
__________________________________________________
(1)- [من هنا ذکرنا من البحار والعوالم وسائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 766
حذاءه فی جنده الّذین هم ألف فارس.
ودعا الحسین بدواة وبیاض «1»، وکتب إلی أشراف الکوفة ممّن یظنّ أ نّه علی رأیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم «2»، من الحسین بن علیّ إلی سلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال، وجماعة المؤمنین، أمّابعد، «3» فقد علمتم أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً، مستحلّاً لحرام اللَّه، ناکثاً لعهد اللَّه، مخالفاً لسنّة رسول اللَّه، یعمل فی عباد اللَّه بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی اللَّه أن یدخله مدخله، وقد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشّیطان، وتولّوا عن طاعة الرّحمان، وأظهروا «4» فی الأرض «4» الفساد، وعطّلوا الحدود والأحکام «5»، واستأثروا بالفی، وأحلّوا حرام اللَّه، وحرّموا حلاله «3»، وإنِّی أحقّ بهذا الأمر لقرابتی من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وقد أتتنی کتبکم، وقدمت علیَّ رسلکم ببیعتکم أ نّکم «6» لا تسلمونی ولا تخذلونی «6»، فإن وفیتم لی ببیعتکم «7» فقد أصبتم حظّکم ورشدکم، ونفسی مع أنفسکم، وأهلی وولدی مع أهلیکم «8»، وأولادکم «9»، فلکم بی اسوة، وإن لم تفعلوا ونقضتم عهودکم ونکثتم «10» بیعتکم فلعمری ما هی منکم بنکر، لقد فعلتموها بأبی وأخی وابن عمِّی، والمغرور من اغترّ بکم، فحظّکم أخطأتم، ونصیبکم ضیّعتم «ومَن نکثَ فإنّما ینکثُ علی
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: بیضاء].
(2)- [فی تظلّم الزّهراء مکانه: أقول: وفی روایة المفید ویقال بل بعث أخاه من الرّضاعة عبداللَّه بن یقطروکتب معه إلیهم: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم ...].
(3) (4) [مثیر الأحزان: فإنّکم تعلمون].
(4) (4) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(6) (6) [مثیر الأحزان: لا تسلِّموننی ولا تخذلوننی].
(7)- [تظلّم الزّهراء: بیعتم].
(8)- [فی البحار والعوالم وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: أهالیکم].
(9)- [مثیر الأحزان: ولدکم].
(10)- [فی البحار والعوالم وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: خلعتم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 767
نفسِه»، وسیغنی اللَّه عنکم، والسّلام «1»، ثمّ طوی الکتاب وختمه «2»، ودفعه إلی قیس بن مسهر الصّیداویّ، «3» وأمره أن یسیر إلی الکوفة.
فمضی قیس بن مسهر یرید الکوفة، وعبیداللَّه بن زیاد قد وضع المراصد والمسالح علی الطّرق والشّوارع، فلیس أحد یقدر أن یجوز، فلمّا قارب قیس الکوفة، لقیه الحصین بن نمیر السّکونیّ، فلمّا نظر إلیه قیس کأ نّه أحسّ بأ نّه یقبضه، فأخرج الکتاب سریعاً ومزّقه، وأمر الحصین أصحابه فأخذوا قیساً، وأخذوا الکتاب ممزّقاً حتّی اتی به إلی ابن زیاد، واخبر بقصّته «3».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 215، 228، 234- 235/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 381- 382؛ البحرانی، العوالم، 17/ 232- 233؛ مثله: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 158- 159؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 45
وکتب فیه: بلغنی أنّ الحسین قد عزم إلی المسیر إلی العراق، فضع المراصد، واحبس علی الظّنّ، واقتل علی التّهمة، تکفی أمره. [...]
فلمّا بلغ الحاجر من بطن الرّمّة «4»، بعث قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ إلی أهل الکوفة یُخبرهم بمجیئه، فأخذه الحصین بن نمیر فی القادسیّة وبعث به إلی ابن زیاد.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94، 95
وکان الحسین قد وجّه قیس بن مُسْهِر إلی مسلم بن عقیل قبل أن یبلغه قتله، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی تظلّم الزّهراء].
(2)- [إلی هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(3- 3) [فی البحار والعوالم: وساق الحدیث کما مرّ].
(4)- فی المصدر: الرّقّة. لم أظفر فی کتب اللّغة وغیرها بموضع یُقال له بطن رقّة، والظّاهر أ نّه تصحیف «رمّة»، قال الحمویّ: بطن الرّمّة بضمّ الرّاء وتشدید المیم: واد معروف بعالیة نجد (إلی آخره).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 768
ولمّا بلغ ابن زیاد مسیر الحسین من مکّة، بعث الحصین بن نمیر التّمیمیّ صاحب شرطته، فنزل القادسیّة، ونظّم الخیل ما بین القادسیّة إلی خفّان، وما بین القادسیّة إلی القطقطانة، وإلی جبل لعلع، فلمّا بلغ الحسین الحاجر، کتب إلی أهل الکوفة مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ یعرِّفهم قدومه، ویأمرهم بالجدِّ فی أمرهم، فلمّا انتهی قیس إلی القادسیّة، أخذه الحصین، فبعث به إلی ابن زیاد.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 277
فلمّا بلغ عبداللَّه إقبال الحسین علیه السلام من مکّة إلی الکوفة، بعث حصین بن تمیم صاحب شرطته حتّی نزل القادسیّة، ونظم الخیل ما بین القادسیّة إلی الخفّان، وما بین القطقطانة إلی لعلع، ولمّا بلغ الحسین علیه السلام الحاجر من بطن الرّمّة بعث قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی الکوفة وکتب معه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین إلی إخوانه المؤمنین، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جائنی یخبِّرنی بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم علی نصرتنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسّن لنا الصّنیع، وأن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة، یوم التّرویة، فإذا قدم علیکم رسولی فالتمّوا أمرکم وحده، فإنِّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
فأقبل قیس بن مسهر الصّیداویّ حتّی انتهی إلی القادسیّة، فأخذه حصین بن تمیم وبعث به إلی عبیداللَّه بن زیاد، فأخرج الکتاب ومزّقه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 21
وقال هشام بن محمّد أیضاً: کان الحسین قد بعث قیس بن مُسْهِر إلی مسلم بن عقیل لیستعلم خبره قبل أن یصل إلیه، فأخذه ابن زیاد.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 245، (ط بیروت)،/ 221
«1»
__________________________________________________
(1)- و حسین علیه السلام نیز از آن منزل رحلت فرمود. چون به ذات الرمّه رسید، عبداللَّه بن یقطر، و گویند قیس بن مهر صیداوی را به اهل کوفه فرستاد و اعلام مقدم خود کرد. چون او به قادسیه رسید، حصین بن نمیر با لشگر آن‌جا بود، راه نگاه می‌داشت. او را بگرفت و به کوفه فرستاد، عبیداللَّه زیاد او را شهید کرد.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 276- 277
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 769
قال الرّاوی: وکتب الحسین علیه السلام کتاباً «1» إلی سلیمان بن صرد الخزاعیّ، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وجماعة من الشّیعة بالکوفة، وبعث به مع قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ «2».
فلمّا قارب دخول «3» الکوفة اعترضه «4» الحصین بن نمیر «5» «6» صاحب عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه «6» لیُفتِّشه، فأخرج قیس الکتاب ومزّقه، فحمله الحصین بن نمیر إلی عبیداللَّه بن زیاد. «7» روی أنّ هذا الکتاب کتبه الحسین علیه السلام من الحاجر، وقیل غیر ذلک «7». «8»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 75، 77/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 220؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 241؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 248؛ القمّی، نفس المهموم،/ 177؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 159؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 263؛ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 241، 242؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 35- 36؛ المیانجی، العیون العبری،/ 60
«8»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان، وفی العیون مکانه: فأقبل قیس حتّی انتهی إلی القادسیّة اعترضه ...].
(5)- [العیون: تمیم].
(6- 6) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والعیون ومثیر الأحزان].
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والعیون ومثیر الأحزان].
(8)- راوی گفت: حسین علیه السلام نامه‌ای به سلیمان بن صرد خزاعی ومسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد وجمعی دیگر از اهل کوفه نوشت و نامه را به وسیله قیس بن مسهر صیداوی فرستاد. قیس که به نزدیک دروازه کوفه رسید، حصین‌بن نمیر که از نزدیکان عبیداللَّه بود راه بر او بگرفت تا او را تفتیش کند. قیس که خود را در خطر دید نامه را بیرون آورده و پاره پاره کرد. حصین او را با خود به نزد عبیداللَّه بن زیاد برد.
و به روایت دیگر، حسین علیه السلام این نامه را از حاجر نوشت و غیر از این نیز گفته شده است.
فهری، ترجمه لهوف،/ 75، 77
و چون به بطن الرمه رسید، مکتوبی در قلم آورده، مصحوب قیس بن مسهر به کوفه فرستاد. مضمون-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 770
قال: وسار الحسین علیه السلام، فنزل ذات عرق، وبعث ابن زیاد (لعنه اللَّه) إلی الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) فی أربعة آلاف فارس، فنزل القادسیّة قریباً من القطقطانیّة، وسار الحسین علیه السلام حتّی بلغ الحاجر من بطن الرّمّة، فأرسل قیس بن مسهر الصّیداویّ بکتاب إلی الکوفة، وفیه: أمّا بعد، فقد ورد إلیّ کتاب مسلم بن عقیل علیه السلام یخبرنی بحسن رأیکم واجتماعکم علی نصرتنا، فاسأل اللَّه تعالی أن یحسن لنا ولکم العاقبة، وقد جئتکم بأهلی وصحبی، فإذا قدم إلیکم رسولی هذا فاکتبوا معه بما تحتاجون، والسّلام.
قال: وسار قیس بن مسهر طالباً الکوفة، فلمّا بلغ القادسیّة أخذه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) وأوثقه کتافاً، وبعث به إلی ابن زیاد.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 41- 42
ثمّ إنّ الحسین علیه السلام بعدما توجّه إلی العراق، کتب کتاباً إلی أهل العراق یقول فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی إخوانه المؤمنین، سلام علیکم، وإنّی أحمد اللَّه إلیکم الّذی لا إله إلّاهو. أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل أتانی یخبرنی بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم علی نصرتنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا ولکم الصّنیع، وأن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة، یوم التّرویة، فإذا قدم علیکم رسولی فاکتموا أمرکم،
__________________________________________________
- آن که نامه مسلم بن عقیل به من رسید که مبنی بود از اتفاق شما بر خلافت من، و مشعر بود بر تشویق و آرزومندی به قدوم من. و حال آن که شما در نصرت و معاونت تأخیر و تسویف جایز نداشته اید. خدای تعالی افضل جزا به روزگار فرخنده آثار شما رساناد و سعی شما و احراز حق من ضایع مگرداناد. و این صحیفه از بطن‌الرمه ارسال یافت و من عن قریب در عقب مکتوب خواهم رسید. ان شاء اللَّه تعالی. و چون قیس بن مسهر به قادسیه رسید، حصین بن نمیر که از قبل ابن زیاد به آن موضع آمده بود، او را گرفته، به کوفه فرستاد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 137
و امام حسین همچنان به جانب کوفه طی مسافت نموده، چون به بطن الرمه رسید مکتوبی مبنی از وصول نامه مسلم بن عقیل و مبنی بر توجه خویش در قلم آورده، مصحوب قیس‌بن مسهر به کوفه روانه گردانید. و قیس در قادسیه به حصین بن نمیر که از قبل ابن زیاد به محافظت شوارع قیام می‌نمود، باز خورد و حصین او را گرفته نزد عبیداللَّه فرستاد.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 46
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 771
وخذوا حذرکم، فإنِّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه تعالی، والسّلام.
فلمّا أقبل الرّسول بالکتاب، اعترضه الحصین بن نمیر وبعث به إلی ابن زیاد، فاستخرج الکتاب، فلم یقبل تسلیمه إلیه، ومزّقه ولم یمکِّنه منه. «1»
الطّریحی، المنتخب،/ 437
ثمّ إنّه کتب إلی العراق کتاباً فیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی إخوانه المؤمنین، سلام علیکم، وإنِّی أحمد اللَّه تعالی الّذی لا إله إلّاهو. أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل أتانی، یخبرنی بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم، والطّلب بحقّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا ولکم الصّنع، وأن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم یوم الثّلاثاء لثمان خلون من ذی الحجّة یوم التّرویة، فإذا قدم علیکم رسولی فاکتبوا إلیّ أمرکم، فإنّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه تعالی، والسّلام.
__________________________________________________
(1)- مشایخ عظام روایت کرده اند که چون خبر توجه امام حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید، حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسیه فرستاد، و از قادسیه تا قطقطانیه را از لشگر ضلالت اثر خود پر کرد. چون امام مظلوم به بطن رمه رسید، عبداللَّه بن یقطر برادر رضاعی خود را- به روایت دیگر: قیس بن مسهر را- به رسالت، به جانب کوفه فرستاد. هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسیده بود، نامه‌ای به اهل کوفه نوشت به این مضمون: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این نامه ای است از حسین بن علی به سوی برادران مؤمن و مسلمان. سلام الهی بر شما باد. حمد می‌کنم خداوندی را که به جز او خداوندی نیست. اما بعد، به درستی که نامه مسلم بن عقیل به من رسیده، و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده اید بر نصرت ما و طلب حق ما از دشمنان ما. از خدا سؤال می‌کنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند و شما را بر حسن نیت و کردار، بهترین جزای ابرار عطا فرماید. به تحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی به دیار شما آوردم. و در روز سه شنبه هشتم ماه ذی حجه، چون پیک من به شما رسد، باید که کمر متابعت بر میان ببندید، و اسباب کارزار را آماده گردانید و مهیای نصرت من باشید که به این زودی خود را به شما می‌رسانم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
و سبب نوشتن نامه آن بود که مسلم بیست و هفت روز پیش از شهادت خود، نامه‌ای به خدمت آن حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقیاد اهل کوفه نموده بود. و جمعی از اهل کوفه نامه‌ها نوشته بودند که در این‌جا صد هزار شمشیر برای نصرت تو مهیا گردیده است، به زودی خود را به شیعیان خود برسان.
پیک آن حضرت روانه شد و به قادسیه رسید. حصین او را گرفت و خواست که نامه را از او بگیرد، نامه را پاره کرد و به او نداد. حصین او را به نزد ابن‌زیاد فرستاد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 631- 632
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 772
فلمّا أقبل الرّسول بالکتاب إلی الکوفة، لقیه الحصین بن نمیر، فأتی به عند ابن زیاد، فمزّق الرّسول الکتاب. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 337- 338
__________________________________________________
(1)- این وقت ابوعبداللَّه، قرطاس 1 و قلم خواست و بدین منوال دیگرباره به مردم کوفه نامه نگاشت:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن وال، وجماعة المؤمنین. أمّا بعد، فقد علمتم أنّ رسول اللَّه قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مستحلّاً لحرام اللَّه، ناکثاً لعهد اللَّه، مخالفاً لسنّة رسول اللَّه، یعمل فی عباد اللَّه بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیِّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی اللَّه أن یُدخله مدخله. وقد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشّیطان، وتولّوا عن طاعة الرّحمان، وأظهروا الفساد، وعطّلوا الحدود، واستأثروا بالفی‌ء، وأحلّوا حرام اللَّه، وحرّموا حلاله، وأنِّی أحقّ بهذا الأمر لقرابتی من رسول اللَّه. وقد أتتنی کتبکم، وقد قدمت علیَّ رسلکم ببیعتکم أ نّکم لا تسلمونی ولا تخذلونی، فإن وفیتم لی بیعتکم فقد أصبتم حظّکم ورشدکم، ونفسی مع أنفسکم، وأهلی وولدی مع أهالیکم وأولادکم، فلکم بی اسوة، وإن لم تفعلوا ونقضتم عهودکم وخلعتم بیعتکم، فلعمری ما هی منکم بِنُکر، لقد فعلتموها بأبی وأخی وابن عمِّی، والمغرور مَنِ اغترّ بکم، فحظّکم أخطأتم، ونصیبکم ضیّعتم، ومَنْ نکث فإنّما ینکث علی نفسه، وسیغنی اللَّه عنکم، والسّلام.»
می‌فرماید: «این نامه ای است از حسین بن علی علیهما السلام، به سوی سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد و عبداللَّه بن وال و جماعت مؤمنین. همانا شنیده باشید که رسول خدای در حیات خویش فرمود: کسی که دیدار کند سلطان ستمکاری را که حرام خدای را حلال داند و عهد خدای را درهم شکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و با بندگان خدا بر طریق مبارات 2 و مخاصمت رود و بر گفتار نکوهیده و کردار ناستوده استوار بپاید، واجب می‌کند که خداوند او را به منتهای نیت زشت بازگشت دهد. همانا دانسته اید که این جماعت اطاعت شیطان را بر طاعت یزدان برگزیده اند و اظهار فساد را سرمایه عدل و اقتصاد ساخته اند و اجرای حدود را از پس پشت انداخته اند و فیئ 3 مسلمین را خاص خویش پنداشته اند و حرام خدای را حلال و حلال را حرام داشته اند. و من امروز امر خلافت را به حکم قرابت مصطفی، از هر کس سزاوارترم. و شما به سوی من مکاتیب متواتر کردید و رسولان از پس یکدیگر فرستادید و بیعت مرا بر ذمت نهادید که مرا دست باز ندارید و مخذول نگذارید. هم‌اکنون اگر بر بیعت خویش استوارید و متابعت مرا واجب می‌شمارید، رشد خویش بدانستید و با بخت بلند پیوستید. این وقت جان من از جان شما جداگانه نخواهد بود و اهل من از اهل شما بیگانه نخواهد زیست و شما بر شریعت من خواهید رفت. و اگر شما رأی دیگرگون کنید و عهد بشکنید و حمل بیعت از گردن فرو نهید، قسم به جان من که از شما شگفت نباشد، چه با پدر من علی و برادر من حسن و پسر عم من مسلم جز این نکردید. فریفته کسی است که به عهد و پیمان شما مغرور شود و آن کس که نکوهیده کار کند، آن نکوهش بر وی بازگردد و زود باشد که خداوند مرا از شما بی‌نیاز گرداند. والسلام.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 773
(قال) أبو مخنف: ثمّ إنّ الحسین لمّا وصل إلی الحاجر من بطن الرّمّة، کتب کتاباً إلی مسلم وإلی الشّیعة بالکوفة وبعثه مع قیس، فقبض علیه الحصین بن تمیم، وکان ذلک بعد قتل مسلم.
وکان عبیداللَّه نظّم الخیل ما بین خفّان إلی القادسیّة وإلی القطقطانة وإلی لعلع، وجعل علیها الحصین.
(قال): فلمّا قبض الحصین علی قیس، بعث به إلی عبیداللَّه.
وکانت صورة الکتاب: من الحسین بن علیّ إلی إخوانه من المؤمنین والمسلمین، سلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو؛ أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم جاءنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم علی نصرنا، والطّلب بحقّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا
__________________________________________________
- پس نامه را درنوردید 4 و قیس‌بن مسهر الصیداوی را داد.
تعداد نامه‌های حسین علیه السلام به مردم کوفه
مکشوف باد که از یوم خروج از مکه تا ورود کربلا، حسین علیه السلام دو کرت مردم کوفه را مکتوب کرد: نخستین را به صحبت عبداللَّه بن یقطر انفاذ 5 داشت و ما شرح گرفتاری او را وسقطه 6 او را از بام قصر ابن‌زیاد، مرقوم داشتیم و آن دیگر را قیس بن مسهر حامل گشت. لکن در کتب تواریخ و اخبار، این قصه را روشن نیاورده اند. جماعتی نامه نخستین را ذکر کرده اند و از مکتوب ثانی نام نبرده‌اند. گروهی هر دو نامه را نگاشته اند، لکن حامل آن را ندانسته‌اند که عبداللَّه بن یقطر بود یا قیس بن مسهر. و من بنده را در استقرای 7 خویش، چنان برآمد که نامه اول را عبداللَّه یقطر حامل بود و به دست ابن زیاد کشته شد، چنان که شهادت او را حسین علیه السلام به اصحاب خبر داد، به شرحی که نگاشته آمد. و مکتوب ثانی را که اکنون ترجمانی کردم، قیس بن مسهر حامل گشت و راه کوفه پیش داشت و همچنان حصین بن نمیر که حافظ حدود و دیدبان طرق و شوارع 8 بود، او را مأخوذ داشت و به نزدیک ابن‌زیاد فرستاد تا مقتول گشت.
1. قرطاس: کاغذ.
2. مبارات: مسابقه، در مقام مغلوب کردن حریف برآمدن.
3. فیئ: خراج، غنیمت جنگ.
4. درنوردیدن: پیچیدن.
5. انفاذ: ارسال.
6. سقطه (به فتح سین و سکون قاف): از جایی به سختی فرو افتادن.
7. استقراء: تتبع، جست‌وجو، «مقصود مرحوم سپهر، جست‌وجوی کتب تاریخ است.»
8. شوارع، جمع شارعه: جاده بزرگ.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 171- 174
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 774
الصّنع، وأن یثیبکم علی ذلک أحسن الأجر. وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة یوم التّرویة، فإذا قدم رسولی علیکم، فانکمشوا فی أمرکم، وجدّوا، فإنِّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (خفّان) بالخاء المعجمة والفاء المشدّدة والألف والنّون: موضع فوق الکوفة قرب القادسیّة. (القطقطانة) بضمّ القاف وسکون الطّاء:
موضع فوق القادسیّة فی طریق من یرید الشّام من الکوفة، ثمّ یرتحل منها إلی عین التّمر.
(لعلع) بفتح اللّام وسکون العین: جبل فوق الکوفة، بینه وبین السّلمان عشرون میلًا.
السّماوی، إبصار العین،/ 65
قال أبو مخنف: حدّثنی محمّد بن قیس إنّ الحسین علیه السلام أقبل حتّی إذا بلغ الحاجر من بطن الرّمّة بعث قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی أهل الکوفة، وکتب معه کتاباً إلی مسلم ابن عقیل وإلی الشّیعة بالکوفة: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام إلی إخوانه من المؤمنین والمسلمین، السّلام علیکم، فإنِّی أحمد إلیکم اللَّه الّذی لا إله إلّاهو. أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم واجتماع ملئکم علی نصرنا، والطّلب بحقّنا، فسألت اللَّه تعالی أن یحسن لنا الصّنع، وأن یثیبکم الأجر علی ذلک أحسن الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة، یوم التّرویة، فإذا قدم علیکم رسولی فانکمشوا فی أمرکم وجدّوا فإنِّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء اللَّه، والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
وکان مسلم بن عقیل قد کتب إلی الحسین علیه السلام کتاباً قبل أن یُقتل بسبع وعشرین لیلة: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، إلی آخر ما سیأتی.
وأقبل قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی الکوفة بکتاب الحسین علیه السلام حتّی انتهی إلی القادسیّة، فقبض علیه حصین بن نمیر التّمیمیّ، وکان عبیداللَّه بن زیاد قد نظم الخیل ما بین خفّان إلی القادسیّة وإلی القطقطانة وإلی لعلع، وجعل علیها حصین بن نمیر. فلمّا قبض الحصین علی قیس بعث إلی عبیداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 775
الحاجر من بطن الرّمّة، الحاجر بالجیم والرّاء، وهو فی لغة العرب ما یمسک الماء من شفة الوادی. وقال الأصمعیّ: هو ما ارتفع من بطن الرّمّة، والرّمّة بضم أوّله وتشدید ثانیه، وقد یخفّف. قال الأصمعیّ: وأمّا الرّمّة بالتّخفیف، فذکره أبو منصور، ولم یذکر التّشدید، وقال: بطن الرّمّة وادٍ معروف بعالیة نجد. وقال أبو عبیدة السّکونیّ فی بطن الرّمّة: منزل لأهل البصرة، إذا أرادوا المدینة بها یجتمع أهل الکوفة والبصرة ومنه إلی عسیلة. وقال العاصمیّ: سمعت أبا المکارم الأعرابیّ وابن الأعرابیّ یقولان: الرّمّة طویلة عریضة، تکون مسیرة یوم، تنزل أعالیها بنو کلاب، ثمّ تنحدر فتنزل بنو عبس وغیرهم من غطفان، ثمّ تنحدر فتنزل بنو أسد. خفّان بفتح أوّله وتشدید ثانیه وآخره نون:
موضع قرب الکوفة، یسلکه الحاج أحیاناً، قیل: هو فوق القادسیّة.
قال أبو عبیدة السّکونیّ: خفّان، من وراء النّسوخ علی میلین أو ثلاثة، عین علیها قریة لولد عیسی بن موسی الهاشمیّ العبّاسی، تعرف بخفّان وهما قریتان من قری السّواد من طفّ الحجاز، فمن خرج منها یرید واسطاً فی الطّفّ خرج إلی نجران، ثمّ إلی عبیدینیا وجنبلان، ثمّ قناطر بنی داران، جمع قنطرة: موضع قرب الکوفة، ثمّ تلّ فخار، ثمّ إلی واسط. وقال السّکونیّ: خفّان وخفیّة اجمتان قریبتان من مسجد سعد بن أبی وقّاص بالکوفة.
قطقطانة: بالضّمّ ثمّ السّکون ثمّ قاف أخری مضمومة وطاء أخری وبعد الألف نون وهاء: موضع قرب الکوفة من جهة البریّة بالطّفّ، به کان سجن النّعمان بن المنذر. وقال أبو عبیدة السّکونیّ: القطقطانة، بالطّفّ، بینها وبین الرّهیمة مفرداً نیف وعشرین میلًا إذا خرجت من القادسیّة ترید الشّام ومنه إلی قصر بنی مقاتل، ثمّ السّماوة، ومن أراد خرج من القطقطانة إلی عین التّمر، ثمّ ینتهی حتّی من الفیّوم إلی هیت.
لعلع: بالفتح، ثمّ السّکون، واللّعلع فی لغتهم السّراب، ولعلع جبل کانت به وقعة لهم.
قال أبو نصر: لعلع ماء فی البادیة، وقد وردته. وقال العرفیّ: إلی عین جمل ثلاثون میلًا، وإلی الأخادید ثلاثون میلًا، وإلی أقر ثلاثون میلًا، وإلی سلمان عشرون میلًا، وإلی بارق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 776
ثلاثون میلًا.
أقول: بارق بالقاف ماء بالعراق وهو الحدّ بین القادسیّة والبصرة وهو من أعمال الکوفة، وقد ذکره الشّعراء فأکثروا فیه، وفی هذا الموضع خطب أمیر المؤمنین علیه السلام خطبة الشّقشقیّة عند خروجه إلی صفّین، ذکره السّیّد الرّضیّ رحمه الله فی النّهج، وإلی مسجد سعد ابن أبی وقّاص أربعون میلًا، وإلی مغیثة ثلاثون میلًا، وإلی عذیب الهجانات أربعة وعشرون میلًا، وإلی القادسیّة ستّة أمیال، وإلی الکوفة خمسة وأربعون میلًا. وأمّا القادسیّة فقد مرّ ذکرها فی ترجمة حال حرّ بن یزید الرّیاحیّ.
الکوفة، بالضّمّ: المصر المشهور بأرض بابل من سواد العراق، ویسمِّیها قوم خدّ العذراء، وقال أبو بکر محمّد بن القاسم: سمّیت الکوفة لاستدارتها أخذاً من قول العرب:
رأیت کوفاناً وکوفاناً، بضمّ الکاف وفتحها تارة میلة المستدیرة، وقیل: سمِّیت الکوفة کوفة لاجتماع النّاس بها من قولهم، قد تکون إلی الرّسل یتکوّف تکوّفاً إذا رکب بعضه بعضاً. ویقال: أخذت الکوفة من الکوفان، یقال: هم فی کوفان، أی فی بلاء وشرّ.
وطول الکوفة تسع وستّون درجة ونصف، وعرضها إحدی وثلاثون درجة وثلثان، وهی فی الإقلیم الثّالث، وقد سمّاها عبدة بن الطّبیب کوفة الجند، فقال:
إنّ الّتی وضعت بیتاً مهاجرة بکوفة الجند غالت ودّها غول
وأمّا تمصیرها وأوّلیّته، فکانت فی أیّام عمر بن الخطّاب فی السّنة الّتی مصّرت فیها البصرة وهی سنة سبعة عشر من الهجرة، قال أبو عبیدة بن معمّر بن المثنّی: لمّا فرغ سعد بن أبی وقّاص من وقعة رستم بالقادسیّة الّتی مرّ ذکرها سابقاً فی ترجمته، قال حرّ ابن یزید: وضمّن أرباب القری ما علیهم بعث من أحصاهم ولم یسمّهم حتّی یری عمر ابن الخطّاب رأیه، وکانت الدّهّاقون العجم ناصحوا المسلمین ودلوهم علی عورات فارس وأهدوا لهم وأقاموا لهم الأسواق، ثمّ توجّه سعد نحو المدائن، فلم یجد معبراً فدلّوه علی مخاضة عند قریة الصّیّادین أسفل المدائن، فأخاضوها الخیل حتّی عبروا وهرب یزدجرد إلی اصطخر، فأخذ خالد بن عرفطة کربلاء عنوة وسبا أهلها، فقسّمها سعد بین أصحابه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 777
ونزل کلّ قوم فی النّاحیة التّی خرج سهمه فأحیوها، فکتب بذلک سعد إلی عمر بن الخطّاب، فکتب إلیه عمران: حوِّلهم، فحوّلهم إلی سوق حکّة، ویقال إلی کویفة بن عمرو دون الکوفة، فنقضوا، فکتب سعد إلی عمر بن الخطّاب بذلک، فکتب إلیه أنّ العرب لا یصلحها من البلدان إلّاما أصلح الشّاة والبعیر، فلا تجعل بینی وبینهم بحراً، وعلیک بالرّیف. فأتاه ابن بقیلة، فقال له: أدلّک علی أرض انحدرت عن الفلاة وارتفعت عن البقّة؟ قال: نعم، فدّله علی موضع الکوفة الیوم، وکان یقال له فی أیّام الکسرویّة:
سورستان، فانتهی إلی موضع مسجدها، فأمر رامیاً، فرمی بسهم قبل مهبّة القبلة، فعلّم علی موقعه، ثمّ علا بسهم قبل مهبّة الشّمال، فعلم علی موقعه، ثمّ عَلّم دار إمارتها ومسجدها فی معالم العالی وفیما حوله، ثمّ أسهم لبنی نزار وأهل الیمن، فمَنْ خرج اسمه أوّلًا فله الجانب الشّرقیّ وهو خیرهما، فخرج سهم أهل الیمن، فصارت خططهم فی الجانب الشّرقیّ، وصارت خطط نزار فی الجانب الغربیّ من وراء الغایات والعلامات وترک ما دون تلک العلامات، فخطّ المسجد ودار الإمارة، فلم یزل علی ذلک.
وقال عبداللَّه بن عبّاس: کانت منازل أهل الکوفة قبل أن تبنی أخصاصاً من قصب، إذ غزوا قلعوها وتصدّقوا بها، فإذا عادوا بنوها، فکانوا یغزون ونسائهم معهم، فلمّا کان فی أیّام المغیرة بن شعبة بنت القبائل باللّبن من غیر ارتفاع، ولم یکن لهم غرف، فلمّا کان فی أیّام إمارة زیاد بن أبیه، بنوا أبواب الأجر، فلم یکن فی الکوفة أکثر أبواب أجر من مراد والخزرج، وکتب عمر بن الخطّاب إلی سعد أن: اختط موضع المسجد الجامع علی عدّة مقاتلتکم، فخطّ علی أربعین ألف إنسان، فلمّا قدم زیاد بن أبیه زاد فیه عشرین ألف إنسان وجاء بالأجر وجاء بأساطینه من الأهواز.
قال أبو الحسن محمّد بن علیّ بن عامر الکندیّ البندار: أنبأنا علیّ بن الحسن بن صبیح البزّاز، قال: سمعت بشر بن عبدالوهّاب القرشیّ مولی بنی امیّة، وکان ینزل دمشق، وذکر قدر الکوفة، فکانت ستّة عشر میلًا وثلثی میل، وذکر أنّ فیها خمسین ألف دار من ربیعة ومضر، وعشرین ألف دار لسائر العرب، وستّة آلاف دار للیمن، أخبرنی بذلک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 778
سنة أربعة عشر وثلثمائة.
وقال الشّعبیّ: کنّا نعد أهل الیمن اثنی عشر ألف إنسان، وکانت نزار ثمانیة آلاف.
وقال فی المعجم: کان علیّ بن أبی طالب علیه السلام یقول: الکوفة کنز الإیمان، وحجّة الإسلام، وسیف اللَّه ورمحه، یضعه حیث شاء، والّذی نفس علیّ بیده لینتصر اللَّه بأهلها فی شرق الأرض وغربها کما انتصر بالحجاز.
وکان سلمان الفارسیّ یقول: أهل الکوفة أهل اللَّه، وهی قبّة الإسلام، یحنّ إلیها کلّ مؤمن.
وأمّا مسجدها فقد رویت فیه فضائل کثیرة، وفیه روی عن حبّة العُرنیّ، قال: کنت جالساً عند أمیر المؤمنین علیه السلام فی زمن خلافته، فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین! هذه راحلتی وزادی، أرید هذا البیت، أعنی بیت المقدس. فقال علیه السلام: کل زادک وبع راحلتک وعلیک بهذا المسجد، یعنی مسجد الکوفة، فإنّه أحد المساجد الأربعة، رکعتان فیه تعدلان عشراً فیما سواه من المساجد، والبرکة منه إلی اثنی عشر میلًا من حیث ما أتیته، وهی نازلة من کذا ألف ذراع، وفی زاویته فار التّنّور، وعند الإسطوانة الخامسة صلّی إبراهیم الخلیل علیه السلام، وقد صلّی فیه ألف نبیّ وألف وصیّ، وأنا من الأوصیاء، وصیّ محمّد صلی الله علیه و آله، وأحد عشر من ولدی کلّهم أوصیاء من بعدی، وفیه عصا موسی علیه السلام، وشجرة الیقطین، وفیه هلک یغوث ویعوق، وأنا الفاروق، وفیه مسیر لجبل الأهواز، وفیه مصلی نوح علیه السلام، ویحشر منه یوم القیامة سبعون ألف لیس علیهم حساب، ووسطه علی روضة من ریاض الجنّة، وفیه ثلاث أعین من الجنّة، تُذهِب الرِّجس وتُطهِّر المؤمنین، لو یعلم النّاس ما فیه من الفضل لأتوه حبواً. وقال الشّعبی: مسجد الکوفة ستّة أجربة وستّة أقفزة. وقال غیره: زاد انفروخ هو تسعة أجربة.
أقول: قال علماء السّیر: لمّا بنی زیاد بن أبیه مسجد الکوفة جمع النّاس، ثمّ صعد المنبر وقال: یا أهل الکوفة! قد بنیت لکم مسجداً لم یبن علی وجه الأرض مثله، وقد أنفقت علی کلّ اسطوانة ألف وسبعمائة دینار، ولا یهدمه إلّاباغ أو جاحد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 779
وقال عبدالملک بن عمیر: شهدت زیاداً وطاف بالمسجد، فطاف به، وقال: ما أشبه بالمساجد، قد أنفقت علی کلّ اسطوانة ألف وثمانمائة دینار، ثمّ سقط منه شی‌ء، فهدمه الحجّاج بن یوسف الثّقفیّ وبناه، ثمّ سقط بعد ذلک الحائط الّذی یلی دار المختار بن أبی عبیدة، فبناه یوسف بن عمرو، وقال السّیّد الحمیریّ یذکر مسجد الکوفة:
لعمرک ما من مسجد بعد مسجد بمکّة ظهراً أو مصلّی بیثرب
بشرقٍ ولا غربٍ علمنا مکانه من الأرض معموراً ولا متجنّب
بأبین فضلًا من مصلّی مبارک بکوفان رحب ذی أراس ومحصب
مصلّی به نوح تأتّل وابتنی به ذات حیزوم وصدرٍ مجنب
وفار به التّنّور ماء وعنده له قیل یا نوح ففی الفلک فارکب
وباب أمیر المؤمنین الّذی به ممرّ أمیر المؤمنین المهذّب
عن مالک بن دینار قال: کان أمیر المؤمنین علیه السلام إذا أشرف علی الکوفة قال:
یا حبّذا مقالنا بالکوفة أرض سواء سهلة معروفة
تعرفها جمالنا العلوفة
وأمّا ظاهر الکوفة فإنّها منازل النّعمان بن المنذر والحیرة والنّجف والخورنق والسّدیر أو الغریان، انتهی.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 210، 211- 215
وأتی بالجواب منه علیه السلام حتّی انتهی إلی القادسیّة، فقبض علیه حصین بن نمیر التّمیمیّ المرسل من جانب ابن زیاد لسدّ الطّریق، وبعث به إلی ابن زیاد. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34
«1»
__________________________________________________
(1)- چون به عبیداللَّه بن زیاد خبر رسید که حسین به کوفه می‌آید، حصین بن تمیم رئیس پلیس خود را به قادسیه فرستاد و او سوارانی از قادسیه تا خفان، و از قادسیه تا قطقطانیه گماشت و به مردم اعلام کرد که حسین به عراق می‌آید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 780
وقد ذکرنا فی المقتل: أ نّه کان رسول الحسین علیه السلام إلی أهل الکوفة. «1»
القمّی، نفثة المصدور،/ 648
«1»
__________________________________________________
- (د) چون حسین به حاجر رسید که در بطن رمّه است، قیس بن مسهر صیداوی و گفته اند برادر رضاعی خود عبداللَّه بن یقطر را پیش از آن که خبر شهادت مسلم بن عقیل رحمه الله به او رسد نزد اهل کوفه فرستاد. و به آن‌ها نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، از طرف حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان خود. من حمد خدایی که جز او معبودی نیست به شما تقدیم می‌دارم. اما بعد، نامه مسلم بن عقیل به من رسید و از خوش‌نیتی و اتفاق بزرگان شما بر یاری و گرفتن حق ما حکایت داشت. از خدای عزوجل خواستارم که برای ما خوش پیش آورد و به شما بزرگ ترین مزد را بدهد. من روز سه شنبه ترویه، هشتم ذی حجه به سوی شما آمدم. چون فرستاده من نزد شما آید، کار خود را جمع و جور کنید و آماده باشید که من همین روزها نزد شما آیم. والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.»
مسلم هم بیست و هفت روز پیش از کشته شدن خود، نامه‌ای به این مضمون به آن حضرت نوشته بود: «اما بعد، آبجو به اهل خود دروغ نمی‌گوید. هجده هزار از اهل کوفه با من بیعت کردند. چون نامه ام به شما رسید، فوراً حرکت کنید.»
و اهل کوفه هم نوشته بودند، شما در این جا صد هزار شمشیر دارید. بدون تأخیر بیایید. قیس بن مسهر صیداوی، نامه حسین را به کوفه می‌آورد که در قادسیه، حصین بن تمیم او را گرفت و نزد عبیداللَّه بن زیاد فرستاد.
(ف) در روایت دیگری است که نزدیک کوفه حصین بن نمیر به او برخورد و خواست او را بازرسی کند. قیس نامه را درآورد و پاره کرد. حصین او را نزد عبیداللَّه برد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 77، 78
بحار به این لفظ از مناقب نقل کرده است: زهیر گفت: «ما را ببر تا در کربلا منزل کنیم که بر کناره فرات است. آن جا می‌مانیم و اگر با ما نبرد کردند، با آن‌ها نبرد کنیم و از خدا کمک خواهیم.»
چشم حسین اشکین شد و فرمود: «بارخدایا! من از کرب و بلا به تو پناه می‌برم.»
و حسین در آن جا فرود آمد و حر با هزار سوار در برابرش پیاده شد.
حسین کاغذ و دوات خواست و به سران موافق کوفه این نامه را نوشت: «از طرف حسین بن علی به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبداللَّه بن وال، وجماعت مؤمنین. اما بعد، شما می‌دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زندگی خود فرمود: هر کس سلطان جائری را ببیند ...»
تا آخر خطبه‌ای که در برابر اصحاب خود و حر از آن حضرت ذکر شد، نامه را پیچید و مهر نهاد و به قیس بن مسهر صیداوی داد و حدیث را چنانچه گذشت، به آخر کشانده است.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 91
(1)- در مقتل گفتیم که حسین علیه السلام او را به اهل کوفه، رسول فرستاد و به چنگ ابن زیاد افتاد.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 781
ولمّا بلغ الحاجر «1» من بطن الرّمّة، کتب إلی أهل الکوفة جواب کتاب مسلم بن عقیل وبعثه مع قیس بن مسهر الصّیداویّ «2»، وفیه: أمّا بعد، فقد ورد علیَّ کتاب مسلم بن عقیل یخبرنی باجتماعکم علی نصرنا، والطّلب بحقِّنا، فسألت اللَّه أن یحسن لنا الصّنع ویثیبکم علی ذلک أعظم الأجر، وقد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة، فإذا قدم علیکم رسولی فانکمشوا فی أمرکم فإنِّی قادم فی أیّامی هذه.
وفی القادسیّة «3»: قبض الحصین بن نمیر التّمیمیّ علی قیس بن مسهر الصّیداویّ رسول الحسین إلی أهل الکوفة، وکان ابن زیاد أمره أن ینظم الخیل ما بین القادسیّة إلی خفّان، ومنها إلی القطقطانة، ولمّا أراد أن یفتِّشه أخرج قیس الکتاب وخرّقه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 205- 206، 217- 218
وما زال- سلام اللَّه علیه- یجدّ السّیر، حتّی انتهی إلی (الحاجر من بطن ذی الرّمّة) فاستقرّ فیه. وکتب بهذا المکان إلی أهل الکوفة جواباً عن کتاب ابن عمّه مسلم بن عقیل الّذی کان یحثّه فیه علی الإسراع بالمجی‌ء لانثیال النّاس فی العراق لمبایعته- ولم یکن له علیه السلام علم بخبر مسلم بن عقیل- وعمّم الکتاب إلی أهل الکوفة، وخصّ من بینهم: سلیمان بن صُرد الخزاعیّ، والمسیّب بن نجبة، ورفاعة بن شدّاد، ونظراءهم من وجوه الشّیعة فی الکوفة. وأرسل الکتاب مع قیس بن مسهر الصّیداویّ- رحمه الله. [ثمّ ذکر رسالة الإمام علیه السلام کما ذکرناه عن الإرشاد]
__________________________________________________
(1)- فی معجم البلدان: الحاجز: ما یمسک الماء من شفة الوادی، وفیه ج 4، ص 290: بطن الرّمّة منزل‌لأهل البصرة إذا أرادوا المدینة، وفیه تجتمع أهل الکوفة والبصرة. وفی تاج العروس ج 3، ص 136: الحاجر: مکان بطریق مکّة، وفی معجم البلدان ج 2، ص 219: بطن الرّمّة لتشدید المیم والرّاء: واد معروف معالیة نجد.
(2)- ویجوز أ نّه أرسل إلیهم کتاباً أحدهما مع عبداللَّه بن یقطر والآخر مع قیس بن مسهّر، وفی الإصابةج 3، ص 492 بعد أن ذکر نسب قیس قال: وکان مع الحسین لمّا قُتل بالطّفّ وهو اشتباه، فإنّ ابن زیاد قتله بالکوفة.
(3)- فی معجم البلدان ج 3، ص 451: خفّان، قرب الکوفة، عین علیها قریة لولد عیسی بن موسی‌الهاشمیّ، وفیه ج 7، ص 125: القطقطانة: تبعد عن الرّهیمة إلی الکوفة نیفاً وعشرین میلًا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 782
فأقبل قیس بالکتاب مسرعاً، وکان ابن زیاد- لمّا بلغه خروج الحسین من مکّة- قد بعث الحصین بن نمیر التّمیمیّ صاحب شرطته حتّی نزل القادسیّة، ونظّم الخیل ما بین القادسیّة إلی خفّان، وما بین القادسیّة إلی القُطقطانیة.
فلمّا انتهی قیس إلی ذلک المکان اعترضه الحصین بن نمیر التّمیمیّ مع شرطته، فقبض علیه لیفتِّشه، فأخرج قیس الکتاب، فخرّقه. فحمله الحصین إلی ابن زیاد، ومعه الکتاب المخرّق.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 178، 179
وقیل: أرسل علیه السلام هذا الکتاب مع عبداللَّه بن یقطر- لدته من الصّغر- کما احتمله الشّیخ المفید فی إرشاده، وقیل: أرسل نسختین من الکتاب مع کلّ من هذین الرّجلین العظیمین- ولعلّه الأصحّ عندنا-.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 178
ولمّا وصل إلی الحسین علیه السلام رسالة مسلم بن عقیل من مکّة، قبل أن یُقتل بسبع وعشرین لیلة: [أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله] کما مرّ تفصیله، وأقبل قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی الکوفة بکتاب الحسین علیه السلام حتّی انتهی إلی القادسیّة، فقبض علیه حصین بن نمیر التّمیمیّ، وکان عبداللَّه بن زیاد قد نظّم الخیل فی خفّان، وهی قریة من قری السّواد من طفّ الحجاز أطراف واسط، وقطقطانیّة، وهی قریب الکوفة، وجعل علیها حصین بن نمیر، فلمّا قبض علی قیس، بعث إلی عبیداللَّه. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181
__________________________________________________
(1)- قیس به هنگام خارج شدن امام حسین از مکه که برای حرکت به سوی عراق و رفتن به کوفه بود، تا منزلگاه «حاجر» که تیره ای از «الرمه» بودند، همراه امام بود. و از این جا «قیس» حامل نامه ای از سوی امام به مردم کوفه شد که در آن حسین علیه السلام آن‌ها را به قدومش به کوفه خبر می‌داد.
حصین‌بن نمیر، او را دستگیر کرد. قیس نامه را نابود ساخت. حصین، او را پیش عبیداللَّه بن زیاد آورد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 12
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 783

استشهاده‌

فقال له عبیداللَّه: قد قتل اللَّه مسلماً! فقم فی النّاس فاشتم الکذّاب ابن الکذّاب، فصعد قیس المنبر، فقال: أیّها النّاس! إنّی ترکت الحسین بن علی بالحاجر، وأنا رسوله إلیکم، وهو یستنصرکم.
فأمر به عبیداللَّه، فطرح من فوق القصر، فمات.
ابن سعد، الحسین علیه السلام، 68
فأمره أن یصعد القصر، فیلعن علیّاً ویکذّب الحسین علی القصر، فلمّا رقیه قال: أ یّها النّاس! إنّ الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، وقد فارقته بالحاجر، فأجیبوه وانصروه.
ثمّ لعن زیاداً وابنه، واستغفر اللَّه لعلیّ، فأمر ابن زیاد، فرُمی به من فوق القصر، فتقطّع ومات رحمه الله.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 378، أنساب الأشراف، 3/ 167
فلمّا أدخل علیه أغلظ لعبیداللَّه، فأمر به أن یُطرح من أعلی سور القصر إلی الرّحبة، فطُرح، فمات.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 246
فقال له عبیداللَّه: اصعد إلی «1» القصر فسبّ الکذّاب ابن الکذّاب «2»؛ فصعد «3»، ثمّ قال:
أ یّها النّاس! إنّ هذا «4» الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه؛ «5» ابن فاطمة بنت رسول اللَّه، وأنا رسوله إلیکم، وقد فارقته «6» بالحاجر «7»، فأجیبوه «8»؛ «9» ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی البدایة: أعلی].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب والمعالی: الحسین بن علیّ علیهما السلام، وأضاف فی البدایة: علیّ بن أبی طالب وابنه الحسین علیهما السلام].
(3)- [إلی هنا حکی بحرالعلوم بدله عن اللّهوف، وأضاف‌فی نهایة الإرب‌والبدایة: قیس فحمد اللَّه‌وأثنی علیه].
(4)- [لم یرد فی بحرالعلوم].
(5)- [أضاف فی البدایة: وهو].
(6)- [بحر العلوم: خلّفته].
(7)- [أضاف فی البدایة: من بطن ذی الرّمّة].
(8)- [أضاف فی البدایة: واسمعوا له وأطیعوا].
(9) (9*) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 784
واستغفر لعلیِّ «1» بن أبی طالب «1». قال (9*): فأمر به عبیداللَّه بن زیاد «2» «3» «4» أن یُرمی به من فوق القصر، فرُمی به «3»، فتقطّع 2 4، فمات. «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 395/ مثله: النّویری، نهایة الإرب، 20/ 413؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 168؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 263؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 180
فقال له عبیداللَّه بن زیاد: مَنْ أنت؟ قال: أنا رجل من شیعة أمیر المؤمنین الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، قال: فلِمَ خرّقت «6» الکتاب الّذی کان «7» معک؟ قال: خوفاً، حتّی لا تعلم ما فیه! قال: ومِمّنْ کان هذا الکتاب وإلی مَنْ کان؟ فقال: کان من الحسین إلی جماعة من أهل الکوفة لا أعرف أسماءهم. قال: فغضب ابن زیاد غضباً عظیماً، ثمّ قال: واللَّه لا تفارقنی أبداً أو تدلّنی علی هؤلاء القوم الّذی کتب إلیهم هذا الکتاب، أو تصعد المنبر فتسبّ الحسین وأباه وأخاه، فتنجو من یدی أو لأقطّعنّک. فقال قیس: أمّا هؤلاء «7»
__________________________________________________
(1) (1) [البدایة: والحسین علیه السلام].
(2- 2) [بحر العلوم: فرمی من أعلی القصر- وهو حیّ- فتکسّرت عظامه وتقطّع].
(3- 3) [نهایة الإرب: فرمی من فوق القصر].
(4- 4) [البدایة: فألقی من رأس القصر، فتقطّع، ویقال بل تکسّرت عظامه وبقی فیه بقیّة رمق، فقام إلیه عبدالملک بن عمیر البجلیّ، فذبحه، وقال: إنّما أردت إراحته من الألم، وقیل: إنّه رجل یشبه عبدالملک بن عمیر ولیس به].
(5)- عبیداللَّه بن زیاد گفت: «بالای قصر برو و دروغگو، پسر دروغگو را لعن کن.»
گوید: وی بالا رفت و گفت: «ای مردم! اینک حسین بن علی بهترین خلق خدا، پسر فاطمه دختر پیمبر خدا، می‌رسد. و من فرستاده او سوی شمایم. در حاجر از او جدا شدم. وی را پذیره شوید.»
آن گاه عبیداللَّه و پدرش را لعنت کرد و برای علی بن ابی‌طالب آمرزش خواست.
گوید: عبیداللَّه بن زیاد بگفت تا او را از فراز قصر به زیر افکنند که بیفکندند و درهم شکست و بمرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2982
(6)- فی د: خزقت.
(7)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 785
القوم فلا أعرفهم؛ وأمّا لعنة الحسین «1» وأبیه وأخیه «8» فإنِّی أفعل.
قال: فأمر به، فأدخل المسجد الأعظم، ثمّ صعد المنبر وجمع له النّاس لیجتمعوا ویسمعوا «2» اللّعنة، فلمّا علم قیس أنّ النّاس قد اجتمعوا وثب قائماً، «3» فحمد اللَّه «2» وأثنی علیه، ثمّ صلّی علی محمّد وآله، وأکثر التّرحّم علی علیّ وولده، ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد ولعن أباه ولعن عتاة بنی امیّة عن آخرهم، ثمّ دعا النّاس إلی نصرة الحسین بن علیّ.
فأخبر بذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأصعد علی أعلی القصر، ثمّ رُمی به علی رأسه، فمات- رحمه الله- «4».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 146- 147
فقال له عبیداللَّه بن زیاد: اصعد، فسبّ الکذّاب «5» الحسین بن علیّ علیهما السلام، «6» «7» فصعد قیس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أ یّها النّاس «8»! إنّ هذا الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وأنا رسوله إلیکم فأجیبوه «9». ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه، «10» واستغفر لعلیّ بن أبی طالب وصلّی علیه 5 9 «11»، «12» فأمر «13» عبیداللَّه أن یرمی
__________________________________________________
(1) (8) فی النّسخ: أباه وأخاه.
(2)- فی د: یسمعون.
(3) (2) وقع فی د: مکرّراً.
(4)- سقط فی د.
(5)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی: ابن الکذّاب].
(6) (5) [حکی البحار والعوالم والدّمعة بدله عن اللّهوف].
(7) (6) [حکی نفس المهموم والمعالی بدله عن اللّهوف].
(8)- [إلی هنا حکی الأسرار بدله عن اللّهوف].
(9)- [لم یرد فی الأسرار].
(10) (9) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(11)- [إلی هنا حکی العیون ومثیر الأحزان بدله عن اللّهوف].
(12) (11) [لم یرد فی الأسرار].
(13)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والعیون: به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 786
به «1» من فوق القصر، فرموا «2» به، «3» فتقطّع 6 11 «4»، وروی أ نّه وقع إلی «5» الأرض مکتوفاً (15*)، فتکسّرت عظامه وبقیَ به «6» رمق «7»، فجاء «8» «9» رجل «10» یُقال له «4» عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ «11» «5»، فذبحه، «4» فقیل له «4» فی ذلک وعیب علیه! فقال: أردت أن أریحه. «12»
المفید، الإرشاد، 2/ 72/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 220- 221؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 241، 242؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 248؛ القمّی، نفس المهموم،/ 177، 178؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 160؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 36؛ مثله: الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 263؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 180؛ المیانجی، العیون العبری،/ 61؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 57
فقال له ابن زیاد: «اصعد القصر، فسبّ الکذّاب بن الکذّاب».
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی روضة الواعظین والبحار والعیون ومثیر الأحزان].
(2)- [فی روضة الواعظین والبحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: فرمی].
(3) (15*) [لم یرد فی روضة الواعظین والعیون].
(4)- [إلی هنا حکی تظلّم الزّهراء بدله عن اللّهوف، وإلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(5)- [فی الدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی: علی].
(6)- [مثیر الأحزان: فیه].
(7)- [فی بحرالعلوم مکانه: إنّه کان به رمق ...].
(8)- [فی روضة الواعظین والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون ومثیر الأحزان وبحرالعلوم: فأتاه].
(9) (4) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(10) (5) [لم یرد فی العیون].
(11)- [روضة الواعظین: المحضی].
(12)- عبیداللَّه به او گفت: « (دست از تو بر ندارم تا این که جریان کارت را بگویی یا) به منبر روی و حسین بن علی دروغگو را ناسزا بگویی.»
قیس به منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جا آورد. سپس گفت: «ای گروه مردم! این حسین بن علی بهترین بندگان خدا، پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است (که به سوی شما می‌آید) و من فرستاده او به جانب شما بودم. پس او را بپذیرید.»
و عبیداللَّه بن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی بن ابی‌طالب از خدا رحمت خواست و بر او درود فرستاد. عبیداللَّه دستور داد، او را از بالای بام قصر به زیر اندازند. و چون او را بینداختند درهم شکسته شده از دنیا رفت. و برخی گفته‌اند که دست بسته او را به زمین انداختند. پس استخوان‌هایش درهم شکست و هنوز رمقی در او بود، مردی که نامش عبدالملک بن عمیر لخمی بود، پیش آمد و سرش را برید. بدو گفتند: «این چه کار ناشایستی بود کردی؟»
و سرزنشش کردند. گفت: «خواستم آسوده اش سازم.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 787
فصعد قیس بن مُسهر القصر، فحمد اللَّه، وأثنی علیه، ثمّ قال: «أ یّها النّاس، هذا حسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه، وأنا رسوله إلیکم، وفارقته بالحاجر، فأجیبوه!»
ثمّ لعن زیاداً وابنه، واستغفر لعلیّ بن أبی طالب، فأمر به عبیداللَّه، فرُمی به من فوق القصر، فمات.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 57- 58
فقال له عبیداللَّه بن زیاد: اصعد وسبّ الکذّاب الحسین بن علیّ، فصعد وحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أ یّها النّاس! هذا الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وأنا رسوله إلیکم، فأجیبوه. ثمّ لعن ابن زیاد، فأمر به، فرمی من فوق القصر، فوقع علی الأرض وانکسرت عظامه، وأتاه رجل، فذبحه وقال: أردت أن اریحه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
فقال له ابن زیاد: من أنت؟ قال: رجل من شیعة أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب، فقال: لِمَ خرقت الکتاب الّذی معک؟ قال: خوفاً أن تعلم ما فیه، فقال: ممّن کان هذا الکتاب وإلی من کان؟ قال: من الحسین إلی جماعة من أهل الکوفة لا أعرف أسماءهم، فغضب ابن زیاد وقال: واللَّه لا تفارقنی حتّی تدلّنی علی هؤلاء القوم المکتوب إلیهم، أو تصعد المنبر فتلعن حسیناً وأباه وأخاه، فتنجو من یدی أو لأقطّعنّک إرباً إرباً، فقال قیس: أمّا هؤلاء المکتوب إلیهم فإنِّی لا أعرفهم، وأمّا اللّعن فإنّی أفعل، فأمر عبیداللَّه أن یدخل المسجد الأعظم، ویصعد المنبر، وتجمّع له النّاس لیلعن، وتسمع النّاس، فأدخل المسجد وجمع النّاس للاستماع، فصعد المنبر، ووثب قائماً علیه، فحمد اللَّه وأثنی علیه وصلّی علی محمّد وأهل بیته، وأکثر التّرحّم علی علیّ بن أبی طالب وولدیه الحسن والحسین علیهم الصّلاة والسّلام، ولعن یزید بن معاویة وعتاة بنی امیّة وطغاتهم، وأکثراللّعن علی عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ دعا إلی نصرة الحسین، وحثّ النّاس علیها، فأخبر ابن زیاد بذلک، فأمر أن یصعد به القصر، ویرمی من أعلاه، فاصعد أعلی القصر، ورمی به علی أمّ رأسه، فاندقّت عنقه وخرج دماغه من اذنیه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 235- 236
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 788
فقال له ابن زیاد: اصعد القصر فسبّ الکذّاب، فصعد، فأثنی علی اللَّه وعلی رسوله وعلی أهل بیته ولعن زیاداً وابنه، فرمی به من فوق القصر، فمات.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 95
وقال [له]: قم فی النّاس فاشتم الکذّاب ابن الکذّاب- یعنی الحسین- فصعد قیس المنبر، فقال: أ یّها النّاس! إنّی ترکت الحسین بالحاجر «1» وأنا رسوله إلیکم [وقد جاءکم] لینصرکم «2».
فأمر به عبیداللَّه وطرح من فوق القصر، فمات.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
فقال له ابن زیاد: اصعد القصر فسبّ الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ، فصعد قیس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنّ هذا الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، أنا رسوله إلیکم، وقد فارقته بالحاجر، فأجیبوه. ثمّ لعن ابن زیاد، وأباه، واستغفر لعلیّ، فأمر به ابن زیاد، فرُمی من أعلی القصر، فتقطّع، فمات.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 277
فلمّا حضر بین یدی عبیداللَّه قال: من أنت؟ قال: رجل من شیعة أمیر المؤمنین، قال:
فلِما مزّقت الکتاب؟ قال: لئلّا تعلم ما فیه، قال: ممّن الکتاب وإلی من؟ قال: من الحسین علیه السلام إلی قوم من أهل الکوفة لا أعرف أسماءهم، فغضب ابن زیاد، قال: اصعد فسبّ الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ بن أبی طالب، فصعد قیس القصر، فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أ یّها النّاس! إنّ هذا الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وأنا رسوله إلیکم، وقد فارقته بالحاجر، فأجیبوه، ثمّ لعن عبیداللَّه ابن زیاد وأباه، واستغفر لعلیّ بن أبی طالب، فأمر عبیداللَّه، فالقی من فوق القصر، فمات.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 21- 22
__________________________________________________
(1)- قال فی حرف الحاء من معجم البلدان: الحاجر: ما یمسک الماء من شفة الوادیّ، وکذلک الحاجور، وهو موضع قبل معدن النّقرة.
(2)- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 789
وقال له: قم فی النّاس واشتم الکذّاب ابن الکذّاب، یعنی الحسین، فقام علی المنبر وقال: أ یّها النّاس! إنّی ترکت الحسین بالحاجر، وأنا رسوله إلیکم لتنصروه، فلعن اللَّه الکذّاب ابن الکذّاب ابن زیاد، فطُرح من القصر، فمات.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 245، (ط بیروت)،/ 221
فلمّا مثّل «1» بین یدیه «1» قال له «2»: مَنْ أنت؟ قال: أنا رجل من شیعة أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب علیه السلام وابنه «3»، قال: فلماذا «4» مزّقت «5» الکتاب؟ قال: لئلّا تعلم ما فیه، قال:
ومِمّن الکتاب؟ وإلی مَنْ؟ قال: من الحسین علیه السلام إلی جماعة من أهل الکوفة لا أعرف أسمائهم. «6» فغضب ابن زیاد «6»، وقال: واللَّه لا تفارقنی حتّی تخبرنی «7» بأسماء هؤلاء «8» القوم «7» أو تصعد المنبر فتلعن «9» الحسین بن علیّ وأباه وأخاه، «10» «11» وإلّا قطّعتک «10» إرباً إرباً «11».
فقال قیس: أمّا القوم، فلا أخبرک بأسمائهم، وأمّا لعن «12» «13» الحسین علیه السلام وأبیه وأخیه «13» فأفعل «14». فصعد المنبر، فحمد اللَّه «15» وأثنی علیه 15 وصلّی علی النّبیّ صلی الله علیه و آله، وأکثر من
__________________________________________________
(1) (1) [بحرالعلوم: قیس أمام ابن زیاد].
(2)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(3)- [زاد فی تسلیة المجالس وبحرالعلوم: الحسین علیه السلام].
(4)- [الأسرار: فلمّا، بحرالعلوم: لماذا].
(5)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم ومثیر الأحزان ومقتل الحسین علیه السلام والعیون: خرّقت].
(6) (6) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7- 7) [بحر العلوم: بأسمائهم].
(8)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(9)- [بحر العلوم: فتسبّ].
(10- 10) [تسلیة المجالس: أو لأقطّعنّک].
(11- 11) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(12)- [فی البحار والدّمعة: لعنة، وفی العیون ومثیر الأحزان: اللّعن، وفی بحر العلوم: السّبّ].
(13- 13) [لم یرد فی العیون ومثیر الأحزان وبحر العلوم].
(14)- [أضاف فی بحر العلوم: وکان قصده أن یبلّغ رسالة الحسین علیه السلام إلی أهل الکوفة].
(15- 15) [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 790
التّرحّم «1» علی علیّ «2» والحسن والحسین «2» صلوات اللَّه علیهم، ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه «3» ولعن «4» عتاة بنی امیّة «5» عن «6» آخرهم.
ثمّ قال: «7» أ یّها النّاس «7»! «8» أنا رسول الحسین علیه السلام إلیکم، وقد خلّفته بموضع کذا، فأجیبوه «8»، «9» فأخبر «10» ابن زیاد بذلک، فأمر بإلقائه من أعالی «11» القصر، فالقی من هناک، فمات. «12»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 75- 77/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 220؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 241- 242؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 248؛ القمّی، نفس المهموم،/ 177- 178؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 159- 160؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 263؛ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 241- 242؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 35- 36؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 179- 180؛ المیانجی، العیون العبری،/ 60- 61
«12»
__________________________________________________
(1)- [مثیر الأحزان: الترحیم].
(2- 2) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والعیون ومثیر الأحزان: ولده، وفی الأسرار وتظلّم الزّهراء: ولدیه].
(3)- [الأسرار: أباه وأخاه، ولم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [لم یرد فی بحرالعلوم].
(5)- [إلی هنا حکی عنه فی بحرالعلوم].
(6)- [أضاف فی تسلیة المجالس: أوّلهم و].
(7) (7) [لم یرد فی البحار والدّمعة والعیون].
(8- 8) [لم یرد فی الأسرار].
(9)- [إلی هنا حکی فی البحار والعوالم والدّمعة والعیون ومثیر الأحزان].
(10)- [تسلیة المجالس: فأخبروا].
(11)- [تسلیة المجالس: أعلی].
(12)- چون در برابر او ایستاد، ابن زیاد به او گفت: «کیستی؟»
گفت: «مردی از شیعیان امیر المؤمنین و فرزندش.»
گفت: «نامه را چرا پاره کردی؟»
گفت: «تا تو از مضمونش آگاه نگردی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 791
فقال ابن زیاد: مَنْ أنت؟ قال: أنا رجل من شیعة أمیر المؤمنین، قال: مِمّن الکتاب وإلی مَنْ؟ قال: من الحسین إلی أهل الکوفة، فغضب ابن زیاد، فقال له: اصعد علی المنبر وسبّ الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ، قال: لمّا صعد المنبر، حمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أ یّها النّاس! إنّ هذا الحسین بن علیّ خیر خلق اللَّه ابن فاطمة الزّهراء بنت رسول اللَّه، وأنا رسوله إلیکم، «1» وقد فارقته بالحاجر فأجیبوه «1»، ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه، واستغفر لعلیّ بن أبی طالب. قال: فأمر ابن زیاد بأن یلقی من أعلی القصر، ففعل به، فمات من ساعته، وعجّل اللَّه بروحه إلی الجنّة.
الطّریحی، المنتخب،/ 437
فلمّا وصل إلیه، قال له: یا فتی! اصعد المنبر وسبّ الکذّاب ابن الکذّاب، یعنی الحسین علیه السلام، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وذکر النّبیّ فصلّی علیه، ثمّ قال: أ یّها النّاس! هذا الحسین قد فارقته من الحاجر من بطن الرّمّة، وأنا رسوله إلیکم، فأجیبوه. ثمّ سبّ
__________________________________________________
- گفت: «نامه از که بود و به که بود؟»
گفت: «از حسین بود به جمعی از اهل کوفه که نام‌هایشان را نمی‌دانم.»
ابن‌زیاد را خشم گرفت و گفت: «به خدا قسم، دست از تو بر ندارم تا آن که نام این افراد را بگویی ویا آن که بر منبر شوی و حسین بن علی صلی الله علیه و آله و پدر و برادرش را لعن کنی. و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم کرد.»
قیس گفت: «اما نام افرادی که نامه برایشان بود به تو نخواهم گفت و اما لعن حسین و پدرش وبرادرش را حاضرم.»
پس بر منبر شد، حمد و ثنای الهی کرد و درود بر پیغمبر گفت و بر علی و حسن و حسین رحمت فراوان فرستاد. سپس بر عبیداللَّه بن زیاد و برادرش لعن کرد و بر همه گردنکشان بنی امیه از اول تا آخر لعن کرد. سپس گفت:
«ای مردم! من از طرف حسین به شما پیام آورده ام و در فلان جا از او جدا شدم. دعوتش را اجابت کنید.»
جریان به ابن زیاد گزارش داده شد. دستور داد او را گرفته، از بالای کاخ به زیرش انداختند و شهید گشت. خدای رحمتش کند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 75- 76
قیس را پیش ابن زیاد برده، با وی غلظت‌ها کرد و عاقبت گفت تا او را از بالای سور به خندق انداختند تا به درجه شهدا رسید.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 137
و آن ملعون فرمود تا قیس را از بالای قصر، به خندق افکندند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 46
(1) (1) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 248].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 792
یزید (لعنه اللَّه) وابن زیاد (لعنه اللَّه) وصلّی علی الحسین وعلی أبیه وجدّه، فأمر ابن زیاد (لعنه اللَّه) أن یرمی به من أعلی القصر، فرمی به، فتقطّع قطعاً، رضوان اللَّه علیه. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 42
قال ابن زیاد له: من أنت؟ قال: أنا شیعة الحسین، قال: لِمَ مزّقت الکتاب؟ قال: لئلّا تعلم ما فیه، فأمره ابن زیاد بسبِّ علیّ والحسنین، فصعد المنبر وقال: أ یّها النّاس! إنّ الحسین خیر خلق اللَّه تعالی، وأنا رسوله إلیکم، فأجیبوه، ثمّ لعن ابن زیاد وأباه، فأمره ابن زیاد أن یلقی من أعلی القصر، فرموه، فمات رحمه اللَّه تعالی.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 338
فسأله عبیداللَّه عن الکتاب، فقال: خرّقته، قال: ولِمَ؟ قال: لئلّا تعلم ما فیه. قال:
إلی مَنْ؟ قال: إلی قوم لا أعرف أسماءهم. قال: إن لم تخبرنی، فاصعد المنبر وسبّ الکذّاب ابن الکذّاب، یعنی به الحسین علیه السلام، فصعد المنبر، فقال: أ یّها النّاس! إنّ
__________________________________________________
(1)- ابن زیاد از او پرسید که: «تو کیستی؟»
گفت: «مردی از شیعیان علی بن ابی‌طالبم و پسر بزرگوار او.»
گفت: «چرا نامه را پاره کردی؟»
گفت: «برای آن که تو مطلع نشوی بر آن‌چه در آن نامه بود.»
ابن زیاد گفت: «نامه را که نوشته بود و به که نوشته بود؟»
گفت: «نامه را امام حسین علیه السلام نوشته بود به جماعتی از اهل کوفه که من نام‌های ایشان را نمی‌دانم.»
ابن زیاد در غضب شد و گفت: «دست از تو برنمی‌دارم تا نام‌های ایشان را به من نگویی، یا بر منبر بالا روی و حسین و برادر و پدرش را ناسزا بگویی. و الا تو را پاره پاره می‌کنم.»
گفت: «نام آن جماعت را نمی‌گویم و آن مطلب دیگر را روا می‌کنم.»
پس بر منبر بالا رفت و ثنای حق تعالی ادا کرد و درود بر حضرت رسالت و اهل بیت او فرستاد و صلوات بسیار بر حضرت امام حسین و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد، و ابن زیاد و پدرش و سایر بنی امیه را لعن بسیار کرد و گفت: «اهل کوفه! من پیک امام حسین علیه السلام به سوی شما، و او را در فلان موضع گذاشته ام، هر که خواهد یاری او نماید به خدمت او بشتابد.»
ابن زیاد امر کرد که او را از بالای قصر به زیر انداختند و به درجه شهادت فائز گردید. و به روایت دیگر، رمقی در او باقی بود، عبدالملک بن عمیر سرش را جدا کرد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 632
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 793
الحسین بن علیّ علیه السلام خیر خلق اللَّه، وابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، أنا رسوله إلیکم، وقد فارقته بالحاجر «1» فأجیبوه، ثمّ لعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه، «2» وصلّی علی علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام، فأمر به «3» ابن زیاد «4»، فاصعد القصر ورُمی به من أعلاه، فتقطّع ومات.
السّماوی، إبصار العین،/ 65/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 210؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 181- 182
فسأله عن الکتاب، فقال: خرّقته لئلّا تعلم ما فیه، فقال: إلی مَنْ؟ قال: إلی قوم لا أعرف أسماءهم، فأمره بصعود المنبر وسبّ علیّ علیه السلام والحسین علیه السلام، فصعد وأخبر بإقبال الحسین علیه السلام إلیهم، ودعاهم إلی نصرته، ولعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه، ویزید بن معاویة وأباه، وصلّی علی أمیر المؤمنین علیه السلام والحسین علیه السلام، فأمر ابن زیاد، فاصعد القصر ورمی به من أعلاه، فتقطّع ومات، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34
قیس بن مسهر هذا، قبض علیه ابن زیاد، ورمی من سطح القصر إلی الأرض، فتقطّع ومات. «5»
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 79
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: من بطن الرّمّة].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ولعن یزید بن معاویة وأباه].
(3)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: بالصّعود إلیه فوق القصر].
(5)- و عبیداللَّه به او [قیس] گفت: «بالای منبر برو و به کذاب ابن کذاب حسین علیه السلام دشنام بگو.»
و چون پیش او ایستاد گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «من یکی از شیعیان امیر المؤمنین و پسرش می‌باشم.»
گفت: «چرا نامه را دریدی؟»
گفت: «تا ندانی در آن چیست.»
گفت: «نامه از طرف کی، برای چه کس نوشته شده بود؟»
گفت: «از طرف حسین به جمعی از اهل کوفه که نام آن‌ها را نمی‌دانم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 794
فظفر به ابن زیاد، فأمر بإلقائه من أعالی القصر، فالقی من هناک، فمات رحمه الله. «1»
القمّی، نفس المهموم،/ 648
وجی‌ء به إلی ابن زیاد، فقال له: لماذا خرّقت الکتاب؟ قال: لئلّا تطّلع علیه، فأصرّ ابن زیاد علی أن یخبره بما فیه، فأبی قیس، فقال: إذاً اصعد المنبر وسبّ الحسین وأباه وأخاه، وإلّا قطّعتک إرباً، فصعد قیس المنبر، حمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ وآله، وأکثر من التّرحّم علی أمیرالمؤمنین والحسن والحسین، ولعن عبیداللَّه بن زیاد وأباه وبنی امیّة، ثمّ قال: أ یّها النّاس! أنا رسول الحسین إلیکم، وقد خلّفته فی موضع کذا فأجیبوه، فأمر ابن زیاد أن یُرمی من أعلی القصر، فرُمی وتکسّرت عظامه ومات.
ویقال: کان به رمق، فذبحه عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ، فعیب علیه، قال: أردت أن أریحه. «2»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 219- 220
__________________________________________________
- ابن‌زیاد غضب کرد و گفت: «به خدا از من جدا نشوی تا نام آن مردم را بگویی یا بالای منبر روی و حسین بن علی و پدر و برادرش را لعن کنی، وگرنه بند از بندت جدا کنم.»
قیس گفت: «من نام آنان را به تو نگویم. ولی حسین و پدر و برادرش را لعن گویم.»
بالای منبر رفت و حمد و ثنای خدا کرد و صلوات بر پیغمبر فرستاد و برای علی و حسن و حسین بسیار طلب رحمت کرد و عبیداللَّه بن زیاد و پدرش و سرکشان بنی‌امیه را تا آخر لعنت کرد و سپس گفت: «ای مردم! حسین مرا به سوی شما فرستاده و در فلان منزل او را به جا گذاردم. او را اجابت کنید.»
جریان را به ابن زیاد گزارش دادند و دستور داد او را از بالای قصر پرتاب کردند و مرد.
(د) روایت شده که او دست بسته به زمین افتاد و استخوان‌هایش خرد شد و رمقی در تن داشت و مردی به نام عبدالملک‌بن عمیر لخمی سرش را برید. و به او اعتراض شد و گفت: «خواستم آسوده‌اش کنم.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 78- 79
(1)- و او را از کنگره قصر به زیر انداختند و درگذشت.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
(2)- و او سعی در شناختن اسامی کسانی کرد که نامه امام حسین برای آنان نوشته شده بود و در این تلاش خود شکست خورد. عبیداللَّه دستور قتلش را داد و قیس را از بالای قصر به پایین انداختند. بدنش قطعه قطعه شد و درگذشت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 12
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 795

وصول خبر استشهاده إلی الإمام علیه السلام‌

ثمّ أخبره الرّسول بقتل قیس بن مسهر رسوله الّذی وجّهه من بطن «1» الرّمّة «2».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 248/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2622، الحسین بن علیّ،/ 81
وکان [الحرّ] «3» یسیر «4» بأصحابه فی ناحیة وحسین «5» فی ناحیة أخری «4»، حتّی «6» انتهوا إلی «7» عُذیب الهجانات «8» وکان بها «9» هجائن النّعمان ترعی هنالک «8»، «10» فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة «11» علی رواحلهم، یجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل «11»، ومعهم دلیلهم الطّرمّاح «12» بن عدیّ «13» «14» علی فرسه «12»، وهو یقول:
یا ناقتی لا تذعَری من زَجْری وشمِّری قبلَ طلوع الفجْرِ
بخیرِ رُکبانٍ وخیر سَفْرِ حتّی تَحلّی بکریم النّجْرِ
__________________________________________________
(1)- بغیة الطّلب: واد معروف بعالیة نجد. معجم البلدان.
(2)- [بغیة الطّلب: الرّقّة].
(3)- [العیون: فلم یزل الحرّ].
(4- 4) [نهایة الإرب: ناحیة عنه].
(5)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(6)- [فی المعالی مکانه: وسار وساروا حتّی ...].
(7)- [فی الکامل مکانه: فکان یسیر ناحیة عنه حتّی انتهی إلی ...].
(8- 8) [لم یرد فی نهایة الإرب والمعالی والعیون].
(9)- [الکامل: به].
(10)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: فنسب إلیها].
(11) (11) [لم یرد فی العیون].
(12- 12) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(13) (13*) [المعالی: وهم عمرو بن خالد ومولاه سعد ونافع بن هلال ومجمع بن عبداللَّه العائدی، وفی بعض المقاتل: إنّ الطّرمّاح لمّا رمی ببصره إلی الحسین علیه السلام أنشأ یرتجز ویقول: یا ناقتی، إلی آخره، وحکاه نفس المهموم والعیون بدله عن بعض المقاتل سیأتی علی حدة].
(14) (14*) [الکامل: وانتهوا إلی الحسین فأقبل]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 796
الماجدِ الحرّ رَحیبِ الصّدرِ أتی به اللَّهُ لخیرِ أمْرِ
ثُمّت أبقاه بقاء الدّهر (13*)
قال: فلمّا انتهوا إلی الحسین «1» «2» «3» أنشدوه هذه الأبیات، فقال: أما واللَّه إنِّی لأرجوأن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظَفرنا؛ قال «2»: «4» وأقبل (14*) إلیهم «5» الحرّ بن یزید فقال «3»: إنّ هؤلاء النّفر الّذین «6» من أهل الکوفة «2» لیسوا ممّن أقبل «7» معک «2»، وأنا حابسهم أو رادّهم، فقال له «8» الحسین: «9» لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسی «9»، إنّما هؤلاء أنصاری «2» وأعوانی، وقد کنتَ أعطیتنی ألّا تعرض لی بشی‌ء «8» حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد، «10» فقال: أجل، لکن «11» لم یأتوا معک «10»؛ قال: هم أصحابی «2»، وهم بمنزلة مَنْ جاء معی، فإن تممت علی ما کان بینی وبینک وإلّا ناجزتُک؛ قال: فکفّ عنهم الحرّ. «12» «13» قال: ثمّ قال لهم الحسین: أخبرونی خبر النّاس وراءکم «14» «13»، فقال له مجمّع بن
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: وهو بعذیب الهجانات فسلّموا علیه و].
(2- 2) [لم یرد فی الکامل ونفس المهموم والمعالی والعیون].
(3- 3) [نهایة الإرب: والتحقوا به، فقال الحرّ].
(4)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: قال ابن الأثیر: لمّا رآهم الحرّ].
(5)- [العیون: علیهم].
(6)- [لم یرد فی الکامل وذخیرة الدّارین].
(7)- [نهایة الإرب: أقبلوا].
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(9- 9) [لم یرد فی العیون].
(10) (10) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(11)- [أضاف فی نهایة الإرب: هؤلاء].
(12)- [من هنا حکاه عنه فی بحرالعلوم].
(13- 13) [نهایة الإرب: وسألهم الحسین عن خبر أهل الکوفة].
(14)- [فی الکامل والمعالی والعیون: خلفکم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 797
عبداللَّه العائذیّ «1»، «2» وهو «3» أحد «4» النّفر الأربعة الّذین جاؤوه 2 3 4: أمّا أشراف النّاس فقد أعظمت رشوتُهم، ومُلئت غرائرهم، «5» یُستمال ودّهم، ویستخلص به نصیحتهم «5»، فهم ألبٌ واحد علیک «6»، وأمّا سائر النّاس بعد، فإنّ أفئدتهم «7» تهوی إلیک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک، «8» «9» قال: أخبرونی، فهل لکم «10» برسولی إلیکم «9»؟ «11» قالوا: مَنْ هو «12»؟
قال «8»: قیس بن مسهر «13» الصّیداویّ «11»؛ فقالوا: نعم، «14» أخذه الحصین بن تمیم «15» 14 فبعث به «16» إلی ابن زیاد، «17» فأمره ابن زیاد أن یلعنک ویلعن أباک، فصلّی علیک وعلی أبیک،
__________________________________________________
(1)- [الکامل: العامریّ].
(2- 2) [لم یرد فی العیون].
(3- 3) [فی الکامل ونفس المهموم: أحدهم].
(4- 4) [نهایة الإرب: الأربعة].
(5) (5) [لم یرد فی الکامل].
(6)- [زاد فی بحرالعلوم: وما کتبوا إلیک إلّالیجعلوک سوقاً ومکسباً].
(7)- [فی الکامل والمعالی والعیون: قلوبهم].
(8) (8) [فی الکامل ونفس المهموم: وسألهم عن رسوله، والعیون: سألهم عن].
(9- 9) [نهایة الإرب: فقال: هل لکم برسولی إلیکم علم].
(10)- [من ذخیرة الدّارین].
(11- 11) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(12)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: یا ابن رسول اللَّه].
(13) (13) [الکامل: فأخبروه بقتله وما کان منه].
(14- 14) [نهایة الإرب: وأخبروه بمقتله].
(15)- [فی ذخیرة الدّارین وبحر العلوم: نمیر التّمیمیّ، وفی نفس المهموم والمعانی: نمیر].
(16)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(17- 17) [العیون: ویسوق کما مرّ إلی أن یقول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 798
ولعن ابن زیاد وأباه، ودعا إلی نصرتک، وأخبرهم بقدومک 17، فأمر به ابن زیاد فالقی من طمار القصر 13 14؛ «1» فترقرقت عینا حسین «2» علیه السلام «3» ولم یملک دمعه، ثمّ قال «4»: «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا». اللَّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة نُزُلًا «5»، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، ورغائب مذخور ثوابک! «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 404- 405/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234- 235، 237، 211؛ القمّی، نفس المهموم،/ 193- 194؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 275- 276؛ المیانجی، العیون العبری،/ 73- 74؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 420- 421؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 195- 196
«6»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: فمات، وزاد فی بحرالعلوم: فعند ذلک].
(2)- [ذخیرة الدّارین: الحسین].
(3)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: بالدّموع].
(4)- [فی الکامل ونفس المهموم: قرأ].
(5)- [لم یرد فی الکامل، وفی ذخیرة الدّارین: منزلًا].
(6)- وی (حر) با یارانش از یک سو می‌رفت و حسین از سوی دیگر می‌رفت، تا به عذیب هجانات رسیدند. و چنان بود که کره های دو رگه نعمان را در آن‌جا می‌چرانیده بودند. ناگهان چهار کس را دیدند که از کوفه می‌آمدند، بر مرکب‌های خویش بودند و اسبی از آن نافع‌بن هلال را به نام کامل یدک کرده بودند. بلدشان طرماح بن عدی، بر اسب خویش همراهشان بود و شعری به این مضمون می‌خواند:
«ای شتر من!
از این که می‌رانمت بیم مکن،
و شتاب کن که پیش از سحرگاه
با بهترین سواران و بهترین مسافران
به مرد والانسب برسی،
بزرگوار آزاده گشاده‌دل
که خدایش برای بهترین کار آن‌جا آورد،
و خدایش همانند روزگار
باقی بدارد.»
گوید: و چون به حسین رسید، اشعار را برای وی بخواندند که گفت: «به خدا من امیدوارم که آن‌چه خدا برای ما خواسته، کشته شویم یا ظفر یابیم، نیک باشد.»
گوید: حربن یزید بیامد و گفت: «این کسان که از مردم کوفه‌اند، جزو همراهان تو نبوده‌اند و من آن‌ها را پس می‌فرستم یا می‌دارم.»
حسین گفت: «از آن‌ها همانند خویش دفاع می‌کنم. آن‌ها یاران و پشتیبانان منند. تعهد کرده بودی متعرض من نشوی تا نامه‌ای از ابن‌زیاد سوی تو آید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 799
وبلغ ذلک الحسین، فاستعبر باکیاً، ثمّ قال: اللّهمّ اجعل لنا ولشیعتک منزلًا کریماً عندک، واجمع بیننا وإیّاهم فی مستقرّ رحمتک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 147
فکان یسیر الحرّ ناحیة، والحسین ناحیة. فبینا هم کذلک، فطلع علیهم أربعة من الفرسان، فعدلوا إلی الحسین، فسلّموا علیه، فمنعهم الحرّ أن یسیروا معه.
فقال الحسین:
- «ما لک تمنعهم؟»
فقال الحرّ: «هؤلاء لم یأتوا معک، وإنّما هم أهل الکوفة».
قال الحسین:
__________________________________________________
- گفت: «بله، اما با تو نیامده بودند.»
گفت: «آن‌ها یاران منند و همانند کسانی هستند که همراه من بوده‌اند. اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی، با تو پیکار می‌کنم.»
گوید: حر دست از آن‌ها برداشت.
گوید: آن‌گاه حسین به آن‌ها گفت: «با من از مردم پشت سرتان خبر گویید.»
مجمع‌بن عبداللَّه عایذی که یکی از آن چهار آمده بود، گفت: «بزرگان قوم را رشوه‌های کلان داده‌اند و جوال‌هایشان را پر کرده‌اند که دوستی‌شان را جلب کنند و به صف خویش برند و بر ضد تو متفقند. مردم دیگر دل‌هایشان به تو مایل است، اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده می‌شود.»
گفت: «به من بگویید آیا از پیکی که سوی شما فرستادم، خبر دارید؟»
گفتند: «کی بود؟»
گفت: «قیس بن مسهر صیداوی.»
گفتند: «بله، حصین بن نمیر او را گرفت و پیش ابن زیاد فرستاد که بدو دستور داد، تورا لعنت کند و پدرت را لعنت کند، اما درود گفت و درود پدرت گفت و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و آن‌ها را به یاری تو خواند و از آمدنت خبرشان داد و ابن زیاد بگفت تا وی را از بالای قصر به زیر انداختند.»
گوید: اشک در چشم حسین آمد و نتوانست نگه دارد. آن‌گاه گفت: «بعضی از ایشان تعهد خویش را به سر برده (و شهادت یافتند) و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییری نیافته‌اند. خدایا! بهشت را جایگاه ما و آن‌ها کن و ما و آن‌ها را در قرار رحمت خویش و ذخیره‌های خواستنی ثوابت، فراهم آر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2995- 2997
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 800
- «هم بمنزلة من جاء معی، فإنّهم أنصاری وأعوانی، وقد أعطیتنی أ لّاتعرض لی بشی‌ء، حتّی آتی الکوفة. فإن تمّمتَ علی ما کان بینی وبینک، وإلّا ناجزتک».
قال: وکفّ عنهم الحرّ.
فقال الحسین للقوم:
- «أخبرونی خبر النّاس وراءکم».
فقالوا:
- «أمّا أشراف النّاس، فقد اعظمت رشوتهم، ومُلئت غرائرهم، واستُمیل ودّهم، واستُخلصت نصیحتُهم، وهم البٌ علیک، وأمّا سائر القوم، فأفئدتهم معک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک».
قال:
- «فخبّرونی عن رسولی إلیکم». فقالوا:
- «مَنْ هو؟» قال:
- «قیس بن مسهر الصّیداویّ». فقالوا:
- «نعم، أخذه الحصین بن تمیم، فبعث به إلی ابن زیاد، فأمره ابن زیاد بلعنک، ولعن أبیک، فصلّی علیک وعلی أبیک، ولعن ابن زیاد وأباه، ودعا النّاس إلی نصرتک، وأخبرهم بمقدمک، فأمر به ابن زیاد، فالقی من طمار القصر، فمات.»
فتغرغرت عینا الحسین بالدّموع، ولم یملک دمعه، ثمّ قال:
- «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ، وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» «1»
.أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 61
فلمّا بلغ الحسین قتل رسوله استعبر.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
__________________________________________________
(1)- س 33 الأحزاب: 23.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 801
«1» فبلغ ذلک الحسین «1»، فاستعبر باکیاً، وقال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
الخوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام،/ 237/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 382؛ البحرانی، العوالم، 17/ 233
فبینا الحسین علیه السلام فی الطّریق، إذ طلع علیه رکب أقبلوا من الکوفة، فإذا فیهم هلال ابن نافع الجملیّ وعمرو بن خالد، فسألهم عن خبر النّاس، فقالوا: أما واللَّه أهل الشّرّف، فقد استمالهم ابن زیاد بالأموال، فهم علیک، وأمّا سائر النّاس فأفئدتهم لک وسیوفهم مشهورة علیک. قال: فلکم علم برسولی قیس بن مسهر؟ قالوا: نعم، قتله ابن زیاد، فاسترجع واستعبر باکیاً وقال: جعل اللَّه له الجنّة ثواباً، اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا منزلًا کریماً، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 22
فبلغ الحسین علیه السلام موته «2» فاستعبر «3» بالبکاء «4»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا «5» منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من «6» رحمتک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر. «7»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 77/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 225؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 246؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 248؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 160؛ القمّی، نفس المهموم،/ 207؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 267؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 40؛ المیانجی، العیون العبری،/ 63؛ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 242
__________________________________________________
(1) (1) [فی البحار والعوالم: ولمّا بلغ الحسین قتل قیس].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی والعیون].
(3)- [فی نفس المهموم مکانه: ولمّا بلغ الحسین علیه السلام قتل قیس فاستعبر ...].
(4)- [فی تسلیة المجالس والبحار والدّمعة ونفس المهموم والأسرار ومثیر الأحزان: باکیاً].
(5)- [زاد فی الأسرار ونفس المهموم: عندک].
(6)- [لم یرد فی الأسرار ونفس المهموم].
(7)- چون خبر مرگ او به حسین علیه السلام رسید، اشک‌هایش به گریه جاری شد. سپس گفت: «بارالها! منزل نیکویی برای ما و شیعیان ما آماده فرما، و در قرارگاه رحمتت میان ما و آنان جمع کن که تو بر همه چیز توانایی.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 77
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 802
فانتهوا إلی عذیب الهجانات، وإذا سفر أربعة- أی أربعة نفر- قد أقبلوا من الکوفة علی رواحلهم یخبون ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل [قد أقبلوا من الکوفة یقصدون الحسین ودلیلهم رجل یُقال له الطّرمّاح بن عدیّ راکب علی فرس] «1» وهو یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فأراد الحرّ أن یحول بینهم وبین الحسین، فمنعه الحسین من ذلک، فلمّا خلصوا إلیه قال لهم: أخبرونی عن النّاس وراءکم، فقال له مجمع بن عبداللَّه العائذیّ «2» أحد النّفر الأربعة:
أمّا أشراف النّاس فهم إلب علیک، لأنّهم قد عظمت رشوتهم وملئت غرائرهم، یستمیل بذلک ودّهم ویستخلص به نصیحتهم، فهم إلب واحد علیک، وأمّا سائر النّاس فأفئدتهم تهوی إلیک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک. قال لهم: فهل لکم برسولی علم؟ قالوا: ومن رسولک؟ قال: قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ. قالوا: نعم، أخذه الحصین بن نمیر، فبعث به إلی ابن زیاد، فأمره ابن زیاد أن یلعنک ویلعن أباک، فصلّی علیک وعلی أبیک، ولعن ابن زیاد وأباه، ودعا النّاس إلی نصرتک، وأخبرهم بقدومک، فأمر به، فالقی من رأس القصر، فمات. فتغرغرت عینا الحسین، وقرأ قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» الآیة.
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل منازلهم الجنّة نزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، ورغائب مذخور ثوابک. «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173- 174
__________________________________________________
(1)- سقط من نسخة طوب قبو بالأستانة.
(2)- [المطبوع: العامریّ].
(3)- و بعد از آن که امام حسین رضی الله عنه از زرود نیز روان گشت، شخصی از طرف کوفه رسید و خبر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 803
قال الرّاوی: فبینما الحسین فی المسیر، إذ طلع علیه رکب مقبلون من الکوفة وفیهم هلال بن نافع البجلیّ وعمرو بن خالد، فسألهما عن النّاس؟ فقال: أمّا الأشراف فقد استمالهم ابن زیاد بالأموال، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، وبلّغاه الخبر عن مسلم بن عقیل وهانی بن عروة أ نّهما قُتلا. فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ قال للرّکب: ولکم علم برسولی؟ قالوا: نعم، قتله ابن زیاد، فاسترجع وبکی وقال: جعل اللَّه له الجنّة ثواباً، اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا منزلًا کریماً، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
ثمّ إنّه علیه السلام قام خطیباً بالنّاس وقال: إنّه قد نزل بنا من الأمر ما ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتنکّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق منها إلّاصبابة کصبابة الإناء، ألا ترون إلی الحقّ لا یعمل به، وإلی الباطل لا ینتهی عنه، لیرغب المؤمنُ فی لقاء اللَّه محقّاً، ولا یری الموت إلّاسعادة، والحیاة مع الظّالمین إلّابرماً.
الطّریحی، المنتخب،/ 437- 438
وورد الخبر بقتل قیس علی الحسین علیه السلام وهو بزبالة، وکان قد تبعه خلق کثیر من المنازل الّتی کان یمرّ بها، لأنّهم کانوا یظنّون استقامة الأمر له صلوات اللَّه علیه.
فلمّا سار من زبالة، قام فی النّاس خطیباً، فقال: إنّ أهل الکوفة وثبوا علی مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، فقتلوهما وقتلوا قیس بن مسهر، فمن أحبّ منکم أن ینصرف
__________________________________________________
- شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة را معروض گردانید و جگر گوشه بتول از شنیدن آن واقعه ملول شده، بعضی از اصحاب گفتند: «یابن رسول اللَّه! تو را به خدا سوگند می‌دهم که بر خود و متعلقان ترحم نمای و هم از این منزل مراجعت فرمای که ما در کوفه کسی را نمی‌دانیم که به نصرت تو قیام نماید.»
اما بنی‌عقیل گفتند که: «ما را بعد از مسلم زندگانی به کار نیست و باز نمی‌گردیم تا همه کشته شویم.»
امام حسین رضی الله عنه فرمود: «لا خیر فی العیش بعد هؤلاء.»
و از آن جا نیز حرکت فرموده، چون به منزل زباله رسید، قاصد عمر بن سعد بن ابی وقاص به شرف خدمت اختصاص یافته، مکتوب او را رسانید و قضیه شهادت مسلم و هانی (رضی اللَّه عنهما) و واقعه قیس ابن مسهر به تحقیق انجامید. بنابر آن جمعی از مردم که از جوانب و اطراف به موکب همایون آن حضرت پیوسته بودند، متفرق شدند و غیر از اهل بیت و خواص در ملازمت رکاب امامت انتساب کسی نماند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 46- 47
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 804
فلینصرف من غیر حرج، لیس علیه منّا ذمام، فتفرّق النّاس عنه وأخذوا یمیناً وشمالًا حتّی بقی فی أصحابه الّذین جاؤوا معه من المدینة، وإنّما أراد أن لا یصحبه إنسان إلّاعلی بصیرة.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 2043
وسار حتّی وصل عذیب الهجانات «1» وإذا بأربع نفر «2» قد أقبلوا من ناحیة الکوفة، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو الصّیداویّ، و «3» سعد مولاه «3»، وعبیداللَّه المذحجیّ، فأقبلوا إلی الحسین علیه السلام، فلمّا نظر الطّرمّاح أخذ بزمام ناقة الحسین علیه السلام وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیرِ رکبان وخیر سفرِ حتّی تُحلّی بکثیر الفخرِ «4»
الماجد الحرّ رحیب الصّدرِ أثابه اللَّه بخیر أجرِ «5»
ابن أمیر المؤمنین الطُّهرِ وابن الشّفیع من عذاب الحشرِ «6»
یا مالک النّفع معاً والضُرِّ أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصرِ «7»
علی اللّعینین سلیلَی صخرِ وابن زیاد العهر وابن العهرِ
قال: فأقبل علیهم الحرّ، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تکن قد عاهدتنی أن لا تتعرّض لأحد من أصحابی، فإن کنت علی ما بینی وبینک، وإلّا نازلتک فی میدان الحرب، فکفّ عنهم الحرّ. «8»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وفیها أحشام نعمان بن منذر ملک الحیرة].
(2)- [وسیلة الدّارین: أشخاص].
(3) (3) [المطبوع: سعید بن أبی ذرّ الغفاریّ].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: آل رسول اللَّه آل الفخر].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: السّادة البیض الوجوه الزّهر].
(6)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الضّاربین بالسّیوف البتر].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الطّاعنین بالرّماح السّمر].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 805
ثمّ إنّ الحسین علیه السلام استقبلهم وقال: أخبرونی ما وراءکم بالکوفة؟ فقالوا: یا ابن‌رسول اللَّه! أمّا أشراف النّاس، فقد طمّت رؤوسهم بالمال، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم علم برسولی قیس بن مسهر؟ قالوا: أخذه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) وبعثه مکتوفاً إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) فقتله، فلمّا سمع الحسین علیه السلام ذلک، تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ تلا قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، یا أرحم الرّاحمین.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 45- 47/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
قال أبو مخنف: وإذا بأربعة نفر قد أقبلوا علی رواحلهم من الکوفة، یحثّون السّیر علی أفراسهم، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعید بن مولی، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، قال: فلمّا نظر الطّرمّاح، أخذ بزمام ناقة الحسین- صلوات اللَّه علیه- وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفر أثابه اللَّه بخیر أجرِ
الماجد الجدّ رحیب الصّدر حتّی تحلّی بجلیل القدرِ
قال: وأقبل الحرّ إلیه وقال له: یا حسین، إنّ هؤلاء قد أقبلوا إلیک وأنا أرید أن أردّهم، قال: إنِّی أمنع عنهم کما أمنع عن نفسی، ألیس هم أعوانی وأنصاری، وقد کنت قد أعطیتنی عهداً أ نّک لا تتعرّض بی حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد (لعنه اللَّه)؟
فإن کنت علی ما کان بینی وبینک وإلّا نازلتک الحرب، فکفّ الحرّ عنهم، فقال لهم الحسین علیه السلام: أخبرونی عن النّاس، فقالوا: یا ابن رسول اللَّه! أمّا الأشراف فقد ملئت غرائرهم، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم برسولی قیس بن المسهّر علم؟ فقالوا: أخذه الحصین بن نمیر، وبعث به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 806
فلمّا سمع الحسین علیه السلام تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، فأقبل الطّرمّاح إلی الحسین علیه السلام وأخذ بزمام ناقته وقال له: یا ابن رسول اللَّه، لو لم یقاتلک إلّا هؤلاء الّذین تراهم لکفوک، وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة من النّاس ما لم أعاین مثلهم قطّ فی جمع أکثر منهم، فسألت عنهم، فقیل: إنّهم جمعوا لیعرضوا أو یمضوا إلی حرب الحسین علیه السلام، فإن قدرت أن لا تقدم إلیهم فافعل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 253
فبینما الحسین رضی الله عنه فی المسیر، إذ جاء هلال بن نافع وعمرو بن خالد من الکوفة، فسأل عنهما أحوال النّاس، فقالا: أمّا الأغنیاء فقلوبهم إلی ابن زیاد، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم إلیک، وإنّ مسلم وهانی وقیس الّذی کان رسولک قُتلوا، فقال: اللّهمّ اجعل الجنّة لنا ولأشیاعنا منزلًا کریماً، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر. ثمّ خطب وقال: قد نزل بنا ما ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتکدّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق إلّاکصبابة الإناء، لا یعمل بالحقّ، ولا ینتهی عن الباطل، ولا یری المؤمن الموت إلّاسعادة، والحیاة مع الظّالمین إلّاخسارة. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 338
(وقال) الطّبریّ: لمّا بلغ الحسین علیه السلام إلی عذیب الهجانات فی ممانعة الحرّ «2»، جاءه أربعة نفر ومعهم دلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ، وهم یجنبون فرس نافع المرادیّ؛
__________________________________________________
(1)- چون خبر قتل او به حسین علیه السلام رسید، آب در چشم مبارک بگردانید.
ثمّ قال: «اللّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.»
عرض کرد: «ای پروردگار من! از برای ما و شیعت ما در نزد تو منزلتی و مکانتی است، ما را با ایشان در مستقر رحمت خود جمع فرما، چه تو بر هر چیز قادری.»
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 174
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: وکان بها هجائن وابل للنّعمان بن المنذر التّرعیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 807
فسألهم الحسین علیه السلام «1» عن النّاس وعن رسوله؟ فأجابوه عن النّاس وقالوا له: رسولک من هو؟ قال: قیس، فقال مجمع العائذیّ «1»: أخذه الحصین، فبعث به إلی ابن زیاد، «2» فأمره أن یلعنک وأباک، فصلّی علیک وعلی أبیک، ولعن ابن زیاد وأباه «2» ودعانا إلی نصرتک، وأخبرنا بقدومک؛ فأمر به ابن زیاد، فالقی من طمار «3» القصر، فمات رضی الله عنه.
فترقرقت عینا الحسین علیه السلام، وقال: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر»، اللَّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک ورغائب مذخور ثوابک.
السّماوی، إبصار العین،/ 65- 66/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182
ولمّا بلغ الحسین خبره «4» ترقرقت عیناه «5» ولم یملک دمعه، ثمّ «6» قال: «مِنْهُمْ «6» مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ «7» وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، اللّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة منزلًا «8»، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک ورغائب مذخور ثوابک، انتهی. «9»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 34/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 648؛ الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 79
«9»
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: أخبرونی خبر النّاس وراءکم؟ فقال له مجمع بن عبداللَّه العائذیّ وهو أحدالأربعة الّذین جاؤوه: أمّا أشراف النّاس فقد عظمت رشوتهم وملأت غرائرهم، ثمّ قال لهم الحسین علیه السلام: أخبرونی فهل لکم برسولی إلیکم علم؟ قالوا: من هو یا ابن رسول اللَّه؟ قال: هو قیس بن مسهّر الصّیداویّ، فقالوا: نعم].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: أعلی].
(4)- [نفس المهموم: نعیه].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: بالدّموع].
(6- 6) [نفس المهموم: قرأ: فمنهم].
(7)- [إلی هنا حکاه فی هامش الرّجال للطّوسی].
(8)- [نفس المهموم: نزلًا].
(9)- تا به عذیب الهجانات رسیدند که چراگاه اسبان نعمان بوده و این نام را به او داده بودند، که ناگاه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 808
__________________________________________________
- چهار شترسوار که اسب نافع بن هلال را به نام کامل یدک داشتند، از کوفه می‌آمدند و طرماح بن عدی رهبرشان بود. چون به حسین علیه السلام رسیدند و دیده طرماح به حسین افتاد، این رجز را سرودن گرفت:
«منال ای شتر هان ز آزار من رسانم سحرگه بر یار من
به همراه یاران نیک اخترم رسان بر حسین آن سرو سرورم
که راد است و آزاد دریا به دل خدایش کشانده به کاری چگل
که تا روزگار است بادش بقا ز آل رسول است و اهل صفا
همه سرورانند و زیبای چهر همه نیزه انداز تا ماه و مهر
همه تیغ زن پهلوان و دلیر خدایی که سود و زیان را دبیر
به آقا حسینم تو نصرت بده سر دشمنانش تو بر خاک نه
به اولاد صخر لعین دغا یزید آن که بامی بود با وفا
زنازاده ابن زیاد لعین که با او به ناحق نشسته به کین»
چون این عده به حسین علیه السلام پیوستند، حر به آن‌ها رو آورد و گفت: «این‌ها اهل کوفه‌اند. من این‌ها را زندانی می‌کنم یا به کوفه برمی‌گردانم.»
حسین فرمود: «من با جان خود از این‌ها دفاع می‌کنم. این‌ها دفاع می‌کنم. این‌ها یاران منند و در حکم همسفران منند. اگر از قراری که با هم داریم، برگردی با تو می‌جنگم.»
حر دست بازداشت.
حسین به آن‌ها فرمود: «از مردم کوفه به من خبر دهید.»
مجمع بن عبداللَّه عائذی یکی از آن‌ها عرض کرد: «سران مردم، رشوه کلانی گرفته و کیسه‌های خود را پر کردند و حکومت، دل آن‌ها را به‌دست‌آورد و آن‌ها را همکار مخلص خود کرد و همه بر علیه شما متحدند. و مردم دیگر دل با شما دارند، ولی فردا شمشیر بر روی شما خواهند کشید.»
و از آن‌ها حال فرستاده خود، قیس‌بن مسهر صیداوی را پرسید، گفتند: «حصین‌بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن‌زیاد فرستاد و ابن‌زیاد به او امر کرد که تو را و پدرت را لعن کند، و بر تو و پدرت رحمت فرستاد و ابن‌زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری شما دعوت کرد و آمدن شما را به مردم ابلاغ کرد و ابن زیاد دستور داد او را از بام قلعه قصر به زیر انداختند.»
چشم امام پر اشک شد و نتوانست از گریه خودداری کند و این آیه (23، سوره احزاب) خواند: «بعضی از آنان درگذشتند و بعضی در انتظارند و دیگر، گویی به خود راه ندادند. بارخدایا! ما و آن‌ها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و گنجینه ثوابت ما را جمع‌آوری کن.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 84- 85
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 809
وفی زبالة أخبر بقتل قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ، فأعلم بذلک النّاس، وأذن لهم بالانصراف، فتفرّقوا عنه یمیناً وشمالًا، وبقی فی أصحابه الّذین جاؤوا معه من مکّة، وإنّما تبعه خلق کثیر من الأعراب لظنّهم أ نّه یأتی بلداً أطاعه أهله، فکره علیه السلام أن یسیروا معه إلّا علی علم بما یقدمون علیه، وقد علم أ نّه إذا أذن لهم بالانصراف لم یصحبه إلّامن یرید مواساته علی الموت.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 212
وفی عذیب الهجانات وافاه أربعة نفر خارجین من الکوفة علی رواحلهم، ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له «الکامل»، وهم: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، ونافع بن هلال، ودلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فلمّا انتهوا إلی الحسین علیه السلام أنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظفرنا.
وسألهم الحسین عن رأی النّاس، فأخبروه بأنّ الأشراف عظمت رشوتهم، وقلوب سایر النّاس معک والسّیوف علیک، ثمّ أخبروه عن قتل قیس بن مسهر الصّیداویّ، فقال علیه السلام: «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، اللَّهمّ اجعل لنا ولهم
__________________________________________________
- و حدیث را چنان چه گذشت به آخر کشانده تا گفته: چون خبر قتل قیس به او رسید، با چشم اشکین گریست و فرمود: «بارخدایا! برای ما و شیعیان ما نزد خود منزل کرامت مقرر فرما و در قرارگاه رحمتت ماها را فراهم آور؛ زیرا تو بر هر چه توانایی.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 91
چون خبر مرگش به حسین علیه السلام رسید، اشک در چشمانش گردید و گریه خود را بی‌اختیار سر داد و فرمود: « «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا». بارخدایا! برای ما و آن‌ها بهشت مقرر فرما و میان ما و آن‌ها در قرارگاه رحمتت و ذخیرگاه نهان، ثوابت فراهم آور.»
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 810
الجنّة، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک ورغائب مذخور ثوابک.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 220- 221
فبلغ الحسین قتله فی بعض الطّریق، فاسترجع واستعبر، ولم یملک دمعته، وقرأ قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک ورغائب مذخور ثوابک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 180- 181

رثاؤه‌

وفی قیس یقول الکمیت الأسدیّ: (وشیخ بنی الصّیداء قد فاظ قبلهم).
السّماوی، إبصار العین،/ 66/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 642
[أنظر المجلّد، 15/ 189- 190].

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی قیس بن مسهر الصّیداویّ «1».
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576 (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 272- 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 209؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 181، ترجمة أنصار الحسین،/ 146

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی قیس بن مسهر الصّیداویّ.
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: الغنزریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 811
ابن طاوس، الإقبال (حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 9/ 340؛ ترجمة أنصار الحسین،/ 149؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 345

247/ 297- قیس بن منبّه «1»

248/ 298- کردوس التّغلبی‌

وهو أخو قاسط التّغلبیّ، ذکرنا ترجمته فی أخیه. أنظر ص 704- 709 رقم 236/ 284.

249/ 299- کنانة بن عتیق التّغلبی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من بنی تغلب: کنانة بن عتیق.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: کنانة بن عتیق. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 79/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 277؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 269؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 31؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 248
کنانة بن عتیق.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
کنانة بن عتیق التّغلبیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ مثله: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ المیانجی، العیون العبری،/ 107
__________________________________________________
(1)- از اسامی شهدا که صدرالدین واعظ القزوینی استخراج کرده است.
القزوینی، ریاض القدس، 1/ 300
(2)- باب الکاف من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] کنانة بن عتیق.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 812
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: کنانة بن عتیق التّغلبیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال العسقلانی فی الإصابة: هو کنانة بن عتیق بن معاویة بن الصّامت بن قیس التّغلبیّ الکوفیّ، شهد احُداً هو وأبوه عتیق، بالتّاء المنقّطة فوقها نقطتان، ثمّ القاف، فارس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. وقد ذکره ابن مندة فی تاریخه، وقال العلّامة فی الخلاصة: کنانة بن عتیق بن معاویة بن الصّامت، فارس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184- 185
کنانة بن عتیق، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، هو کنانة بن عتیق بن معاویة بن الصّامت بن قیس التّغلبیّ الکوفیّ. قال فی الإصابة: إنّه شهد احُداً هو وأبوه عتیق، فارس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 42
کنانة بن عتیق التّغلبیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ورد اسمه فی (الزّیارة) کما فی بحار المجلسی: ج 5، ص 71.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
کنانة بن عتیق التّغلبیّ الکوفیّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184
مَنْ هو التّغلبیّ؟ [أنظر مشجّرة الضّرغامة بن مالک التّغلبیّ، رقم 143/ 176 ص 53 من هذا المجلّد].
__________________________________________________
(1)- کنانة بن عتیق تغلبی:
در «زیارت» و «رجبیه» نام او ذکر شده است.
ابن شهرآشوب نام او را در شمار کشته شدگان نخستین حمله، ذکر می‌کند. و شیخ طوسی در «رجال» خویش از او نام می‌برد.
تغلبی: منسوب به قبیله «تغلب بن وائل» قبیله ای از عرب «عدنان». (عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 813

مَنْ هو عتیق؟

أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: عتیق بن معاویة بن الصّامت الأنصاریّ، من بنی زریق من الخزرج، یکنّی أبا عیّاش الزّرقیّ، فارس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
الطّوسی، الرّجال،/ 49
عتیق، بفتح العین المهملة، بن معاویة بن الصّامت الأنصاریّ الخزرجیّ أبو العبّاس «1» الزّرقیّ، بالزّای «2» المعجمة والرّاء المهملة المفتوحتین والقاف ل، ی. [جخ] فارس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
ابن داود،/ 232 رقم 966
عتیق بن قیس الأنصاریّ، شهد احُداً هو وابنه الحارث، واستدرکه أبو موسی علی ابن مندة وهو هو، والصّواب عتیک بالکاف، وقد ذکره ابن مندة. (ز)
ابن حجر، الإصابة، 3/ 162 رقم 6755

خصائصه الفریدة

کان کنانة بطلًا من أبطال الکوفة، وعابداً من عبّادها، وقارئاً من قرّائها.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 42؛ المیانجی، العیون العبری،/ 107؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 185
من أبطال الکوفة ومن عبّادها وقرّائها.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
__________________________________________________
(1)- کذا، وهو المنقول عن المصنّف، وفی الکتب: أبو عیّاش.
(2)- فی المصدر: بالذّال، وفی نسخة بالزّاء. وهو الصّحیح لکونه منسوباً إلی بنی زریق، إلّاأنّ المنقول عن‌المصنّف ما أثبتناه عن ألف، ج.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 814

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

جاء إلی الحسین علیه السلام فی الطّفّ، وقُتل بین یدیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 114/ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 107
جاء إلی الحسین علیه السلام فی الطّفّ أیّام المهادنة، وجاهد بین یدیه حتّی قُتل.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222- 223/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 185
جاء إلی الطّفّ أیّام المهادنة، وجاهد یوم العاشر بین یدی سیِّد الشّهداء علیه السلام حتّی‌قُتل. وقد تشرّف بعد الشّهادة بشرف التّسلیم علیه فی الزّیارة المخصوصة بأوّل شهر رجب، وزیارة النّاحیة المقدّسة، وشهادته تفید رتبة له فوق رتبة العدالة، وقد عدّه علماء العامّة من الصّحابة.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 42

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] کنانة بن عتیق. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
(قال) السّرویّ: قُتل فی الحملة الاولی.
(وقال) غیره: قُتل مبارزة فی ما بین الحملة الاولی والظّهر.
السّماوی، إبصار العین،/ 114
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] کنانةبن عتیق.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر کنانةبن عتیق.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 815
وقال صاحب الحدائق عن أحمد بن محمّد السّروی، قال: وقُتل کنانة بن عتیق فی الحملة الاولی مع من قُتل. وقال غیره: قُتل مبارزة فیما بین الحملة الاولی والظّهر.
وفی المناقب لابن شهرآشوب، قال: ومن المقتولین یوم الطّفّ فی الحملة الاولی: کنانة ابن عتیق. وفی البحار مثل ما مرّ بروایة المناقب، واللَّه العالم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 223/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 185

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی کنانة بن عتیق. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 222؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 184

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی کنانة بن عتیق. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

300- لوط بن یحیی المعروف بأبی مخنف‌

لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سالم الأزدیّ الغامدیّ أبو مخنف، شیخ أصحاب الأخبار بالکوفة ووجههم، وکان یسکن إلی ما یرویه «3». روی عن جعفر بن محمّد علیه السلام،
__________________________________________________
(1)- سلام بر کنانة بن عتیق.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- سلام بر کنانة بن عتیق.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الفهرست،/ 260].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 816
وقیل إنّه روی عن أبی جعفر، ولم یصحّ «1»، وصنّف کتباً کثیرة، منها کتاب المغازی، کتاب السّقیفة، کتاب الرّدّة، کتاب فتوح الإسلام، کتاب فتوح العراق، کتاب فتوح خراسان، کتاب الشّوری، کتاب قتل عثمان، کتاب الجمل، کتاب صفّین، کتاب النّهر، کتاب الحکمین، کتاب الغارات، کتاب مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام، کتاب مقتل الحسین، کتاب مقتل الحسن، کتاب مقتل حجر بن عدیّ، کتاب أخبار زیاد، کتاب أخبار المختار، کتاب أخبار الحجّاج، کتاب أخبار محمّد بن أبی بکر، کتاب مقتل محمّد، کتاب أخبار ابن الحنفیّة، کتاب أخبار یوسف بن عمیر، کتاب أخبار شبیب الخارجیّ، کتاب أخبار مطرف بن المغیرة بن شعبة، کتاب أخبار آل مخنف بن سلیم، کتاب أخبار الخرّیت بن الأسدیّ النّاجی وخروجه.
أخبرنا أحمد بن علیّ بن نوح، قال: حدّثنا عبدالجبّار بن شیران السّاکن بنهر خطی، قال: حدّثنا محمّد بن زکریّا بن دینار الغلابیّ، قال: حدّثنا عبداللَّه بن الضّحّاک المرادیّ، قال: حدّثنا هشام بن محمّد السّائب الکلبیّ، عن أبی مخنف لوط بن یحیی.
النّجاشی، الرّجال (ط قم)،/ 224- 225
أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: لوط بن یحیی الأزدیّ، یکنّی أبا مخنف، هکذا ذکر الکشّیّ، وعندی أنّ هذا غلط، لأنّ لوط بن یحیی لم یلق أمیر المؤمنین علیه السلام، وکان أبوه یحیی من أصحابه علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال،/ 57/ عنه: ابن داود،/ 282
من أصحاب الحسن بن علیّ علیهما السلام: لوط بن یحیی، یکنّی أبا مخنف، صاحب السّیر.
الطّوسی، الرّجال،/ 70
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: لوط بن یحیی، یکنّی أبا مخنف.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة، 2/ 33].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 817
الطّوسی، الرّجال،/ 79
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام] (لوط) بن یحیی أبو مخنف «1» الأزدیّ الکوفیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 279
لوط بن یحیی [ثمّ ذکر کلام النّجاشی کما ذکرناه] من أصحاب أمیر المؤمنین والحسن والحسین علیهم السلام علی ما زعمه الکشّیّ، والصّحیح أنّ أباه کان من أصحابه علیه السلام، وهو لم یلقه.
له کتب کثیرة فی السّیر، منها کتاب مقتل الحسین علیه السلام، وکتاب أخبار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، وکتاب مقتل محمّد بن أبی بکر، وکتاب مقتل عثمان، وکتاب الجمل، وکتاب صفّین، وغیر ذلک من الکتب، وهی کثیرة.
أخبرنا بها أحمد بن عبدون والحسین بن عبیداللَّه، جمیعاً عن أبی بکر الدّوریّ، عن القاضی أبی بکر أحمد بن کامل، عن محمّد بن موسی بن حمّاد (عمّار)، عن ابن أبی السّریّ محمّد، قال: حدّثنا هشام بن محمّد بن الکلبیّ عنه. وله کتاب الخطبة الزّهراء، أخبرنا بها أحمد بن محمّد بن موسی، عن ابن عقدة، عن یحیی بن زکریّا بن شیبان، عن نصر بن مزاحم، عن أبی مخنف، عن عبدالرّحمان بن جندب، عن أبیه قال: خطب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وذکر الخُطُب بطولها.
الطّوسی، الفهرست،/ 260- 262 رقم 575
أبو مخنف لوط بن یحیی الأزدیّ، أبوه من أصحاب أمیر المؤمنین والحسن والحسین علیهم السلام، له کتب کثیرة فی السّیر کمقتل الحسین علیه السلام، مقتل محمّد بن أبی بکر، مقتل عثمان، الجمل وصفّین، خطبة الزّهراء.
ابن شهرآشوب، معالم العلماء،/ 93- 94
لوط بن یحیی الأزدیّ یکنّی أبا مخنف ی [کش]، ولوط بن یحیی روی عن ن،
__________________________________________________
(1)- لوط بن یحیی هذا تقدّم له ذکر فی باب أصحاب علیّ علیه السلام، وباب أصحاب الحسن علیه السلام، «وانظر تعلیقتنا هناک». وفی باب أصحاب الحسین علیه السلام، وهو صاحب الکتب الکثیرة، وقد ذکرها الشّیخ الطّوسی رحمه الله فی الفهرست، فراجعها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 818
سین، ق «1» [ست]، والصّحیح أنّ أباه کان من أصحابه علیه السلام، وهو لم یلقه [جش] قیل إنّه روی عن أبی جعفر علیه السلام، ولم یصحّ.
ابن داود،/ 282 رقم 1229
لوط بن یحیی [ثمّ ذکر کلام النّجاشی کما ذکرناه] عنه [صه] من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام والحسن والحسین علیهما السلام علی ما زعم الکشّیّ، والصّحیح أنّ أباه کان من أصحابه، وهو لم یلقه [ست]، وفی [جخ] ذکره فی [ی]، وقال: هکذا ذکره الکشّیّ، وعندی أنّ هذا غلط، وکان أبوه من أصحابه، ثمّ ذکره فی [ن] و [سین] و [ق]، ولم ینسب شی‌ء من ذلک إلی الکشّیّ ولا غیره، وفی [صه] قال الشّیخ الطّوسی رحمه الله: والکشّیّ أ نّه من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام والظّاهر خلافه، أمّا أبوه یحیی فإنّه کان من أصحابه علیه السلام، فلعلّ قول الشّیخ والکشّیّ إشارة إلی الأب، انتهی، ولا یخفی ما فیه «مح». وصنّف کتباً کثیرة، روی عنه هشام بن محمّد بن السّائب [جش] «س». له کتب کثیرة، روی عنه هشام بن محمّد الکلبیّ ونصر بن مزاحم. «2»
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 33
__________________________________________________
(1)- ج: ین، ولعلّه أصحّ.
(2)- لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم الازدی الغامدی، کنیت او ابو مخنف است. صاحب کتاب مقتل حسین علیه السلام و کتاب مختار بن ابی‌عبیده ثقفی و کتاب مقتل محمد بن ابی‌بکر و کتاب مقتل عثمان و کتاب جمل و صفین و کتاب خطبه زهرا است. بعضی او را از اصحاب علی علیه السلام دانند، و جماعتی گویند: پدر او یحیی از اصحاب علی است و لوط در شمار اصحاب حسنین علیهما السلام و اصحاب صادق علیه السلام است و از این پیش نیز، در کتاب تابعین به شرح حال او اشارتی رفت.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 162- 163
باب اللّام من أسامی الرّواة [عن الحسن بن علیّ علیهما السلام ...].
لوط بن یحیی، کنیت او ابو مخنف است، از کسانی است که از حسن بن علی علیهما السلام روایت کرده اند.
باب اللّام من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
لوط بن یحیی، کنیت او ابو مخنف است، از اشخاصی است که از آن حضرت علیه السلام روایت کرده است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 207، 211
لوط بن یحیی الازدی، کنیت او ابو مخنف است. کتب مقتل امام حسین علیه السلام و کتاب مختار و کتاب مقتل محمد بن ابی بکر و کتاب قتل عثمان و کتاب جمل و صفین و کتاب خطبه الزهرا از مؤلفات اوست. ابو عمر و کشی گوید که: از راویان امیر المؤمنین علیه السلام است، و شیخ ابوجعفر طوسی این سخن را استوار ندارد و گوید:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 819
زید بن وهب له کتاب خطب أمیر المؤمنین علیه السلام علی المنابر فی الجمع والأعیاد وغیرها.
أخبرنا به أحمد بن محمّد بن موسی، عن أحمد بن محمّد بن سعید بن عقدة، عن یعقوب ابن یوسف بن زیاد الضّبّی، عن نصر بن المزاحم المنقری، عن عمرو بن ثابت، عن عطیّة ابن الحارث، وعن عمر بن سعد (سعید خ) عن أبی مخنف لوط بن یحیی، عن أبی منصور الجهنیّ، عن زید بن وهب، قال: خطب أمیر المؤمنین علیه السلام، وذکر الکتاب.
الطّوسی، الفهرست،/ 138 رقم 311 عنه/ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 33

250/ 301- مالک‌

استشهاده‌

قال أبو مخنف: فبرز فارس یقال له مالک، وحمل حملة صادقة، فقتل جماعة، وقاتل قتالًا شدیداً، فحمل علیه القوم بأجمعهم، فقتلوه.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286

- مالک بن أنس الکاهلی‌

میزاته العائلیّة

مالک بن أنس الباهلیّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 196
مالک بن أنس الکاهلیّ.
الصّدوق، الأمالی،/ 161؛ عنه الفتّال، روضة الواعظین،/ 160- 161؛ المجلسی، البحار، 44/ 320؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102
مالک بن أنس المالکیّ «1» [قال ابن نما: اسمه أنس بن الحارث الکاهلیّ] «1».
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 657؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 24
__________________________________________________
- پدر او یحیی در شمار اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بود، لکن ابومخنف ادراک خدمت آن حضرت را نفرموده.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 108
(1- 1) [من البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 820

استشهاده‌

ثمّ خرج من بعده [قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ] مالک بن أنس «1» الباهلیّ، وهو یرتجز، ویقول:
«2» [قد «2» علمت مالک وذودان والخندفیّون «3» وقیس «3» غیلان
بأنّ قومی آفة الأقران لدی الوغی وسادة الفرسان
فباشروا الموت بطعن آن لسنا نری العجز عن الطّعان
آل علیّ شیعة الرّحمان آل زیاد شیعة الشّیطان] «2»
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 196
ثمّ برز من بعده [بدیر أو بریر] مالک بن أنس الکاهلیّ، وهو یقول:
قد علمت کاهلها ودودان والخندفیّون وقیس عیلان
بأنّ قومی قُصم الأقران یا قوم کونوا کاسود الجان
آل علیّ شیعة الرّحمان وآل حرب شیعة الشّیطان «4»
فقتل منهم ثمانیة عشر رجلًا «4»، ثمّ قُتل رضوان اللَّه علیه. «5»
الصّدوق، الأمالی،/ 161/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 320؛ البحرانی، العوالم، 17/ 169؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 306؛ القمّی، نفس المهموم،/ 289؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 160- 161
__________________________________________________
(1)- فی نور العین: مالک بن مالک بن أنس.
(2- 2) ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل مکانه: شعراً. [مثله فی وسیلة الدّارین،/ 185- 186].
(3- 3) فی الأصل: من قیس، وفی د و بر: قیس و.
(4- 4) [حکاه عنه فی الدّمعة ونفس المهموم].
(5)- پس از او، مالک بن انس کاهلی به میدان رفت و می‌سرود:
«بدانند کاهل بدانند دودان بدانند خندف با قیس عیلان
که قومم بود قاتل هم نبردان ایا قوم باشید چون شیر غران
چه آل علی شیعه از بهر رحمان نه چون حر بیان شیعه از بهر شیطان»
هجده کس کشت و شهید شد.
کمره ای، ترجمه امالی،/ 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 821
الکاهلیّ: هذه النّسبة إلی بنی کاهل، والمنتسب إلیه:
أبو محمّد سلیمان بن مهران الأعمش الکاهلیّ، من أئمّة الکوفة، کان أبوه من سبی دُنْباوَنْد. رأی أنس بن مالک بواسط ومکّة، روی عنه شبیهاً بخمسین حدیثاً، ولم یسمع منه إلّاأحرفاً معدودة. وُلد فی السّنة الّتی قُتل فیها حسین بن علیّ، سنة ستّین. وقیل:
إنّه وُلد قبل مقتل حسین بسنتین، وکانت فیه دُعابة. مات سنة ثمان وأربعین ومائة.
السّمعانی، الأنساب، 5/ 23- 24
(ثمّ) خرج من بعده [قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ] مالک بن أنس الکاهلیّ، وهو یقول:
قد علمت کاهل ثمّ دودان والخندفیّون وقیس عیلان
بأنّ قومی آفة للأقران وأنّنی سیِّد تلک الفرسان
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 18
[بعد قرّة بن قرّة الغفاریّ] ثمّ برز مالک بن أنس الکاهلیّ، وقال:
آل علیّ شیعة الرّحمان وآل حرب شیعة الشّیطان
فقتل أربعة عشر رجلًا «1». «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 289
وخرج من بعده [قرّة بن أبی قرّة الغفاریّ] مالک بن أنس المالکیّ «3» وهو یرتجز ویقول:
قد علمت مالکها والدّودان والخندفیّون وقیس عیلان
بأنّ قومی آفة الأقران لدی الوغی وسادة الفرسان
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: أقول: احتمل قویّاً أنّ مالک بن أنس الکاهلیّ المذکور هو أنس بن الحارث الکاهلیّ الصّحابیّ].
(2)- آن‌گاه مالک بن انس المالکی، روی به خصم آورده، چندان کوشش نمود که رخت به سرای آخرت کشید.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 157
(3) (3*) [لم یرد فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 822
مباشرو الموت بطعن آن لسنا نری العجز عن الطّعان
آل علیّ شیعة الرّحمان آل زیاد شیعة الشّیطان (3*)
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل رحمه الله، وقال ابن نما: اسمه أنس بن حارث الکاهلیّ. «1»
المجلسی، البحار، 45/ 24- 25/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 268؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 306؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 296
«1»
__________________________________________________
(1)- پس مالک بن انس کاهلی، قدم سعادت در میدان شهادت نهاد و هجده نفر از آن سنگین دلان را به سرای نیران فرستاد و خود، سرخ رو به ریاض بهشت شتافت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 667
و دیگر، مالک بن انس المالکی، ساخته قتال شد و به میدان وغا تاخت و این ارجوزه بپرداخت:
«قد علمت مالک والدّودان والخندفیّون وقیس عیلان
بأنّ قومی آفة الأقران لدی الوغی وسادة الفرسان
مباشروا الموت بطعن آن لسنا نری العجز عن الطّعان
آل علیّ شیعة الرّحمان آل زیاد شیعة الشّیطان» 1
این بگفت و رزم ساخت تا رحل اقامت، به دیگر سرای انداخت. ابن نما گوید: نام این مجاهد مالک بن انس نیست، بلکه انس بن حارث الکاهلی است.
1. خلاصه معنی: قبیله بنی‌اسد و خندف باور دارند که: قوم من در جنگ، سرور سواران و بلای هماوردان خود می‌باشند و با زخم نیزه می‌کشند. خاندان علی پیروان خدا و خاندان زیاد پیروان شیطانند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 299
بعد از شهادت او [بریر بن خضیر] مالک بن انس کاهلی، جانب میدان و آهنگ مردان را گرفت و جنگ را کمر تنگ بست و به ارجوزه همی قرائت کرد:
«قد علمت کاهلها ودودان والخندفیّون وقیس عیلان
بأنّ قومی قصم الأقران یا قوم کونوا کاسود الجان
آل علیّ شیعة الرّحمان وآل حرب شیعة الشّیطان» 1
پس به مقاتلت و مبارزت پرداخت، و هجده تن از آن جماعت شقاوت بنیان، به نیران فرستاد. آن‌گاه به رضوان خدای بشتافت.
1. قبیله کاهل و دودان و اولاد خندف، و طایفه قیس عیلان دانسته اند که قوم شکننده هماوران و حریفان خود هستند. ای قوم من! مانند شیر خفان باشید (خفان ناحیه ای نزدیک کوفه بوده که شیر فراوان داشته) خاندان علی پیروان خداوند و خاندان ابوسفیان پیروان اهریمن هستند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 116
سپس مالک بن انس کاهلی به میدان رفت و می‌گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 823
مالک بن أنس المالکیّ: ذکره صاحب فرسان الهیجاء، ج 3، ص 198، مالک بن أنس المالکیّ، برز إلی المیدان وهو یقول ویرتجز:
قد علمت مالک والدّودان [ثمّ ذکرت الأبیات کما ذکرناها فی الفتوح ص 820].
وذکر فی نفس المهموم، أ نّه برز مالک بن أنس الکاهلیّ ثمانیة عشر نفر من القوم، قتلهم حتّی قُتل. ولکن الخوارزمی فی مقتله، وابن نما یقولان: إنّ الّذی برز أنس بن کاهل، لا مالک بن أنس بن مالک.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 185- 186
[یحتمل اتّحاده مع أنس بن الحارث الکاهلیّ الّذی التحق بالإمام علیه السلام بعد ملاقاته علیه السلام مع عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ، لهذا لم نُرقِّمه. أنظر رقم 38/ 47 المجلّد، 15/ 192- 193].

251/ 302- مالک بن أوس المالکی‌

استشهاده «1»

مالک بن أوس: فی ناسخ التّواریخ یقول: بعد مقتل مالک بن أنس المالکیّ، برز إلی الجهاد مالک بن أوس علی روایة أعثم الکوفیّ، وقتل من القوم حتّی قُتل رضی الله عنه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186
__________________________________________________
-«آل علی شیعیان رحمانند بنی‌امیه شیعیان شیطانند»
چهارده و به قولی هجده مرد از آنان کشت و کشته شد، رحمه الله. می‌گویم، احتمال قوی دارد که این شهید، انس‌بن حارث کاهلی ضحابی باشد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 132
(1)- و دیگر مالک بن اوس المالکی به روایت اعثم کوفی که از بزرگان علمای اخبار و موثقین راویان آثار است، با شمشیر کشیده به میدان تاخت و چند تن مبارز را به خاک انداخت. آن‌گاه در راه سیدالشهدا علیه السلام بذل جان فرمود.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 313
و تنی چند به دست مالک بن اوس مالکی کشته شدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 372
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 824

252/ 303- مالک بن دودان [أو داود]

میزاته العائلیّة

مالک بن دودان.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
مالک بن داود.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 74؛ مثله ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 262؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286

استشهاده‌

[بعد غلام ترکیّ للحرّ] ثمّ برز مالک بن دودان، وأنشأ «1» یقول:
إلیکم من مالک الضّرغام ضرب فتی یحمی عن الکرام
یرجو ثواب اللَّه ذی الإنعام
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 294؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418
وبرز من بعده [جابر بن عروة الغفاریّ] مالک بن داود «2»، وهو یرتجز ویقول:
إلیکم من مالک الضّرغام ضرب فتیً یحمی عن الکرام
یرجو ثواب اللَّه ذی الأنعام سبحانه من ملک علّام «3»
ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی «3» قتل «4» ستّین «5» فارساً و «4» قُتل رحمه الله «5».
__________________________________________________
(1)- [بحر العلوم: من بنی أسد بن خزیمة وهو].
(2)- [وسیلة الدّارین: دودان].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4- 4) [الأسرار: من القوم خمسة عشر رجلًا ثمّ].
(5- 5) [وسیلة الدّارین: رجلًا من عسکر عمر بن سعد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 825
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 74/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186
وقتل مالک بن داود «1» خمسة عشر رجلًا، واستُشهد رضی الله عنه. «2»
ابن أمیر الحاج، شرح شافیة أبی فراس،/ 262/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 308؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] برز من بعده [جابر بن عروة] مالک بن داود وهو یقول:
إلیکم من مالک الضّرغام ضرب فتی یحمی عن الکرام
عن سادة الخلق بنی الإمام یرجو ثواب اللَّه بالتّمام
قال: ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم خمسین مبارزاً، ثمّ استشهد أمام الحسین علیه السلام.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286
ثمّ برز مالک ویقول:
إلیکم من مالک الضّرغام ضرب فتی یحمی عن الإمام
یرجو ثواب الملک العلّام سبحانه مقدر الأعوام
__________________________________________________
(1)- وسیلة الدّارین: دودان.
(2)- از پس او مالک بن داود حضرت امام علیه السّلام را سلام داد و به میدان شتافت و این شعر بگفت:
إلیکم من مالک الضرغام ضرر فتی یحمی عن الکرام
یرجو ثواب اللّه فی الانعام سبحانه من ملک علام 1
آنگاه به شمشیر کشیده به کردار شیر شمیده خویشتن را بر صفوف اعدا زد و از پس آن که شصت تن را از مرکب حیات پیاده کرد سفر علیّین 2 را به رفرف 3 رحمت سوار شد.
1. آماده ضربت جوانی که نامش مالک است و مانند شیر از بزرگواران دفاع می کند و ثواب خدای بخشنده و مالک و دانا و منزّه را امید دارد بوده باشید.
2. پاورقی صفحه 190.
3. گویا مرحوم سپهر رفعت را مخفف رفراف که نام پرنده ایست گرفته است و سوار شدن رفرف رحمت کنایه از مسافرت به سوی بهشت است.
سپهر، ناسخ التّواریخ، سید الشهداء علیه السّلام 313- 312/ 2.
و شصت نفر به دست مالک بن داود.
سپهر ناسخ التّواریخ، حضرت سجّاد علیه السّلام 3/ 372
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 826
ولم یزل یقاتل حتّی قتل منهم أربعة وأربعین فارساً، ثمّ قُتل رضی الله عنه. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 344
مالک بن ذودان.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
مالک بن دودان. وفی النّاسخ: قتل ستّین رجلًا حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186

253/ 304- مالک بن عبداللَّه بن سریع بن جابر الهمدانی‌

ذکرنا ترجمته فی ابن عمّه سیف بن الحارث بن سریع. [أنظر المجلّد، 15/ 1449- 1461 رقم 130/ 162].

254/ 305- مبارک مولی الحجّاج بن مسروق الجعفیّ المذحجی‌

میزاته العائلیّة واستشهاده‌

وقتل الحجّاج بن مسروق- وهو مؤذِّن الحسین علیه السلام- ومولاه مبارک مائة وخمسین رجلًا، واستُشهدا رضی اللَّه عنهما. «4»
ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 262
مبارک مولی حجّاج بن مسروق: وخرج مع مولاه حجّاج بن مسروق، وجاء إلی کربلاء، وبرز بعد مولاه إلی الجهاد، فقاتل حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه.
__________________________________________________
(1)- سپس مالک بن دودان به میدان رفت و می‌سرود:
«بر سوی شما آید از مالک ضرغام یک ضرب جوانی به دفاع ذوی الاکرام
از بهر ثوابی ز خدا صاحب انعام»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
(2)- مالک بن دودان: ابن شهرآشوب نام او را ذکر کرده. دودان بن اسد، تیره ای از بنی اسد خزیمه که قبیله ای است از عدنان (عدنان، عرب شمال).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 117
(3)- [أنظر المجلّد، 15/ 665- 713 رقم 70/ 87].
(4)- و هلاکت پانزده تن به دست حجاج بن مسروق، و به روایتی یکصد و پنجاه تن به دست او و غلامش به قتل رسیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 827
وفی النّاسخ یقول: إنّ مولی حجّاج بن مسروق قُتل معه فی کربلاء.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186

255/ 306- مجمّع بن زیاد الجهنی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من خرقة جهینة: مجمّع بن زیاد.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
الجهنیّ: بضمّ الجیم وفتح الهاء وکسر النّون فی آخرها، هذه النّسبة إلی جهینة، وهی قبیلة من قضاعة.
السّمعانی، الأنساب، 2/ 134
فی الجهنیّین، من أنصار الحسین علیه السلام:
مجمع بن زیاد بن عمرو الجهنیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
ومنهم مجمع بن زیاد بن عمرو الجهنیّ، أقول: قال فی الإصابة: هو مجمع بن زیاد بن عمرو بن کعب بن عمرو بن عدیّ بن عمرو بن رفاعة بن کلب بن مودّعة الجهنیّ.
قال ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب: شهد بدراً واحُداً.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 193
مجمع بن زیاد بن عمرو الجهنیّ. قال أهل السّیر: إنّه کان صحابیّاً، شهد بدراً واحُداً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53
مجمّع الجهنیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
مَنْ هو الجهنیّ؟ [أنظر عباد الجهنیّ، من هذا المجلّد ص 187، رقم 154/ 187].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 828

مَنْ أبوه؟

زیاد بن کعب بن عمرو بن عدیّ بن عمرو بن رفاعة بن کلیب الجهنیّ، شهد بدراً واحُداً.
ابن عبدالبرّ، الإستیعاب، 1/ 545
(زیاد) بن کعب بن عمرو بن عدیّ بن عمرو بن رفاعة بن کلیب بن مودعة الجهنیّ.
قال ابن عبدالبرّ: شهد بدراً واحُداً.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 540 رقم 2863

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان مجمّع بن زیاد فی منازل جهینة حول المدینة، فلمّا مرّ الحسین علیه السلام بهم، تبعه فیمن تبعه من الأعراب، ولمّا انفضّوا من حوله، أقام معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
وقال صاحب الحدائق: وکان مجمع فی منازل جهینة حول المدینة، فلمّا خرج الحسین علیه السلام من مکّة إلی العراق، مرّ الحسین علیه السلام بهم وتبعه مجمع بن زیاد فیمَن تبعه من الأعراب، فلمّا وصل الحسین علیه السلام إلی زبالة ونزل، أتاه خبر مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، انفضّ من حوله کثیر من الأعراب الّذین لحقوه فی الطّریق، إلّامجمع بن زیاد أقام معه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 193
کان فی منازل جهینة حول المدینة، فلمّا خرج الحسین من مکّة إلی العراق، مرّ بهم، کان الرّجل ممّن تبعه ولزمه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53

استشهاده‌

وقُتل بین یدیه فی کربلاء، کما ذکره صاحب الحدائق وغیره.
السّماوی، إبصار العین،/ 115
فلمّا کان یوم الطّفّ ونشب القتال، تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام وقاتل حتّی قتل من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 829
القوم جماعة کثیرة، ثمّ عطف علیه النّاس من کلّ جانب، فقتلوه فی حومة الحرب بعدما عقروا فرسه، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 193
إلی أن تقدّم یوم الطّفّ وقاتل بین یدیه وقتل جمعاً کثیراً من القوم، فتعطّفوا علیه من کلّ جانب، فقتلوه فی حومة الحرب بعدما عقروا فرسه، رضوان اللَّه علیه.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53

256/ 307- مجمع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ وابنه عائذ

میزاتهما العائلیّة

خصائصهما الفریدة

وقُتل من عائذ: مجمّع بن عبداللَّه، وعائذ بن مجمّع.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 122
أیضاً، وقتل مجمّع بن عبداللَّه بن مجمّع، من عائذ اللَّه بن سعد العشیرة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 405- 406، أنساب الأشراف، 3/ 199
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ، من مذحج.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382، أنساب الأشراف، 3/ 172
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 405، 446/ مثله: ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281، 293؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 421
مجمع العائذیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 830
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
العائذیّ: وهو عائذ اللَّه بن سَعْد العشیرة بن مالک بن أدد بن زید بن یَشْجُب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ، وهو عامر بن یَشْجُب بن یَعْرُب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود رضی الله عنه. [وأمّه أسماء بنت أبی بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خزیمة].
الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 7، 329، 407
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281؛ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173
عبداللَّه بن مجمّع بن مالک بن أیاس بن عبد مناة بن سعد، له إدراک، وکان ابنه مجمّع مع الحسین بن علیّ بالطّفّ، فقُتل. ذکره ابن الکلبیّ.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 94 رقم 6350
(مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ): هو مجمّع بن عبداللَّه بن مجمّع بن مالک بن أیاس بن عبد مناة بن عائذ اللَّه بن سعد العشیرة، المذحجیّ العائذیّ.
کان عبداللَّه بن مجمّع العائذیّ صحابیّاً، وکان ولده مجمّع تابعیّاً، من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
ذکرهما أهل الأنساب والطّبقات.
السّماوی، إبصار العین،/ 85
قُتل مع الحسین علیه السلام فی الطّفّ سبعة نفر، وقُتل آباؤهم معهم فی الطّفّ، ومنهم: عائذ ابن مجمّع.
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
عائذ بن مجمّع بن عبداللَّه المذحجیّ العائذیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 86
__________________________________________________
(1)- [المطبوعان: العامریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 831
أقول: قال العسقلانیّ فی الإصابة: هو مجمّع بن عبداللَّه بن مجمّع بن مالک بن یاس بن عبد مناة بن سعد العشیرة، المذحجیّ العائذیّ، قُتل مع الحسین بن علیّ علیه السلام بکربلاء.
وقال ابن الکلبیّ: کان عبداللَّه بن مجمّع العائذیّ صحابیّاً، له إدراک، وکان ولده مجمّع تابعیّاً، من أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام، له ذکر فی صفّین.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 192، 193
مجمّع بن عبداللَّه المذحجیّ العائذیّ. کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، له ذکر فی صفِّین. یأتی ضبط المذحجیّ فی محمّد بن هلال بن أبی هلال. وأمّا العائذیّ فنسبة إلی بنی عائذ، وهم قبیلتان أو ثلاث، ویتعیّن منها هنا بقرینة المذحجیّ بنو عائذ اللَّه بن سعد العشیرة بن مذحج.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53
والمذحجیّ نسبة إلی مذحج بفتح المیم کما جزم به أهل اللّغة، وشذّ ابن خلّکان فی الوفیّات، فضبطه بالضّم. وبنو مذحج بطن من کهلان من القحطانیّة، وهو مذحج بن أدد ابن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان، کذا فی سبائک الذّهب. واختلف فی اسم مذحج. فعن العینیّ: إنّه مالک بن أدد. وفی شرح النّهج لابن أبی الحدید وکامل المبرّد: إنّه مالک بن زید بن کهلان بن سبا. وفی اللّسان: إنّ مذحج هو مالک وطیّ، سمّیا بذلک، لأنّ امّهما لمّا هلک بعلها أذحجت علی ابنیها طیّ ومالک هذین، فلم تتزوّج بعد أدد. وبنو جمح طائفة من قریش، وهم بنو جمح بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لؤی، وسهم أخو جمح جدّ بنی سهم. زعم الزّبیر بن بکّار أنّ اسم جمح تیم، واسم سهم زید، وأنّ زیداً سابق أخاه إلی غایة، فجمح عنها، فتسمّی جمح، ووقف علیها زید، فقیل: قد سهم زید فسمّی سهماً، وجمح لم ینل به مراده.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 198
مجمّع بن عبیداللَّه العائذیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
عائذ بن مجمّع العائذیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 832
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ، کان من التّابعین ومن أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 388
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ وابنه عائذ بن مجمّع. وکان مجمّع تابعیّاً، من أصحاب أمیر المؤمنین. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 126، 127، 129
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180
مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ المذحجیّ. عائذ بن مجمّع بن عبداللَّه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180، 192

کیف التحقا بالإمام علیه السلام؟

فی ناحیة عذیب الهجانات- وهی الّتی کانت هجائن النّعمان بن المنذر ترعی بها- وإذا هم بأربعة نفر مقبلین من الکوفة علی رواحلهم، یجنّبون فرساً لنافع بن هلال- یقال له: الکامل- وکان الأربعة النّفر: نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمّع بن عبداللَّه العائذیّ من مذحج. فقال الحرّ: إنّ هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک، فأنا حابسهم أو رادّهم. فقال الحسین: إذاً أمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وقد جعلت لی أن لا تعرّض لی حتّی یأتیک کتاب ابن زیاد.
فکفّ عنهم.
وسألهم الحسین عن النّاس، فقالوا: أمّا الأشراف فقد أعظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم لیستمال ودّهم، وتستنزل نصائحهم، فهم علیک إلباً واحداً، وما کتبوا إلیک إلّا
__________________________________________________
(1)- مجمع بن عبداللَّه عائذی مذحجی:
طبری و ابن شهرآشوب، نام او را در شمار شهیدان و کشته شدگان اولین حمله یاد کرده اند.
در «زیارت» و «رجبیه» نیز از او یاد شده است.
مذحجی: منسوب به «مذحج»، قبیله ای از «کهلان» از قبایل عرب «قحطان» (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 833
لیجعلوک سوقاً ومکسباً، وأمّا سائر النّاس بعد، فأفئدتهم تهوی إلیک وسیوفهم غداً مشهورة علیک!!!
وکان الطّرمّاح بن عدیّ دلیل هؤلاء النّفر، فأخذ بهم علی الغریین، ثمّ طعن بهم فی الجوف، وخرج بهم علی البیضة إلی عذیب الهجانات، وکان [الطّرمّاح] یقول وهو یسیر:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفری حتّی تَحِلّی بکریم النّجر
أتی به اللَّه بخیر أمر ثمّت أبقاه بقاء الدّهر
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382- 383، أنساب الأشراف، 3/ 171- 172
وکان [الحرّ] «1» یسیر «2» بأصحابه فی ناحیة وحسین «3» فی ناحیة أخری «2»، حتّی «4» انتهوا إلی «5» عُذیب الهجانات، «6» وکان بها «7» هجائن النّعمان ترعی هنالک «6»، «8» فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة «9» علی رواحلهم، یجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل «9»، ومعهم دلیلهم الطّرمّاح «10» بن عدیّ «11» «12» علی فرسه «10»، وهو یقول:
__________________________________________________
(1)- [العیون: فلم یزل الحرّ].
(2- 2) [نهایة الإرب: ناحیة عنه].
(3)- [نفس المهموم: الحسین علیه السلام].
(4)- [فی المعالی مکانه: وسار وساروا حتّی ...].
(5)- [فی الکامل مکانه: فکان یسیر ناحیة عنه حتّی انتهی إلی ...].
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب والمعالی والعیون].
(7)- [الکامل: به].
(8)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: فنسب إلیها].
(9) (9) [لم یرد فی العیون].
(10- 10) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(11) (11*) [الکامل: فانتهوا إلی الحسین فأقبل].
(12) (12*) [المعالی: وهم عمرو بن خالد ومولاه سعد ونافع بن هلال ومجمع بن عبداللَّه العائدی، وفی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 834
یا ناقتی لا تذعَری من زَجْری وشمّری قبلَ طلوع الفجْرِ
بخیر رُکبانٍ وخیر سَفْرِ حتّی تَحلّی بکریم النّجْرِ
الماجدِ الحرّ رَحیبِ الصّدرِ أتی به اللَّهُ لخیرِ أمْرِ
ثُمّت أبقاه بقاء الدّهر (12*)
قال: فلمّا انتهوا إلی الحسین «1» «2» «3» أنشدوه هذه الأبیات، فقال: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظَفرنا؛ قال «2»: «4» وأقبل (11*) إلیهم «5» الحرّ بن یزید فقال «3»: إنّ هؤلاء النّفر الّذین «6» من أهل الکوفة «7» لیسوا ممّن أقبل «8» معک «7»، وأنا حابسهم أو رادّهم، فقال له «9» الحسین: «10» لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسی «10»، إنّما هؤلاء أنصاری «11» وأعوانی، وقد کنتَ أعطیتنی أ لّاتعرض لی بشی‌ء «9» حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد، «12» فقال: أجل، لکن «13» لم یأتوا معک «12»؛ قال: هم أصحابی «11»، وهم بمنزلة مَن جاء معی،
__________________________________________________
- بعض المقاتل: إنّ الطّرمّاح لمّا رمی ببصره إلی الحسین علیه السلام أنشأ یرتجز ویقول: یا ناقتی، إلی آخره، وحکاه نفس المهموم والعیون بدله عن بعض المقاتل سیأتی علی حدة].
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: وهو بعذیب الهجانات فسلّموا علیه و].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(3- 3) [نهایة الإرب: والتحقوا به، فقال الحرّ].
(4)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: قال ابن الأثیر: لمّا رآهم الحرّ].
(5)- [العیون: علیهم].
(6)- [لم یرد فی الکامل وذخیرة الدّارین].
(7- 7) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(8)- [نهایة الإرب: أقبلوا].
(9)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(10- 10) [لم یرد فی العیون].
(11- 11) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(12- 12) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(13)- [أضاف فی نهایة الإرب: هؤلاء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 835
فإن تممت علی ما کان بینی وبینک وإلّا ناجزتُک؛ قال: فکفّ عنهم الحرّ. «1» قال: ثمّ قال لهم الحسین: أخبرونی خبر النّاس وراءکم «2» «1»، فقال له مجمّع بن عبداللَّه العائذیّ «3»، «4» وهو «5» أحد «6» النّفر الأربعة الّذین جاؤوه 4 5 6: أمّا أشراف النّاس فقد أعظمت رشوتُهم، ومُلئت غرائرهم، «7» یُستمال ودّهم، ویستخلص به نصیحتهم «7»، فهم ألبٌ واحد علیک «8»، وأمّا سائر النّاس بعد، فإنّ أفئدتهم «9» تهوی إلیک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک، «10» «11» قال: أخبرونی، فهل لکم علمٌ «12» برسولی إلیکم «11»؟ «13» قالوا: من هو «14»؟ قال «10»: قیس بن مسهر «15» الصّیداویّ «13»؛ فقالوا: نعم، «16» أخذه الحصین بن تمیم «17» فبعث به «18» إلی ابن زیاد، «19» فأمره ابن زیاد أن یلعنک ویلعن أباک، فصلّی علیک وعلی
__________________________________________________
(1) (1) [نهایة الإرب: وسألهم الحسین عن خبر أهل الکوفة].
(2)- [فی الکامل والمعالی والعیون: خلفکم].
(3)- [الکامل: العامریّ].
(4- 4) [لم یرد فی العیون].
(5- 5) [فی الکامل ونفس المهموم والمعالی: أحدهم].
(6- 6) [نهایة الإرب: الأربعة].
(7) (7) [لم یرد فی الکامل].
(8)- [زاد فی بحرالعلوم: وما کتبوا إلیک إلّالیجعلوک سوقاً ومکسباً].
(9)- [فی الکامل والمعالی والعیون: قلوبهم].
(10) (10) [فی الکامل ونفس المهموم: وسألهم عن رسوله، والعیون: سألهم عن].
(11- 11) [نهایة الإرب: فقال: هل لکم برسولی إلیکم علم].
(12)- [من ذخیرة الدّارین].
(13- 13) [لم یرد فی بحر العلوم].
(14)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: یا ابن رسول اللَّه].
(15) (15*) [الکامل: فأخبروه بقتله وما کان منه].
(16) (16*) [نهایة الإرب: وأخبروه بمقتله].
(17)- [فی ذخیرة الدّارین وبحر العلوم: ابن نمیر التّمیمیّ، وفی نفس المهموم والمعالی: ابن نمیر].
(18)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(19) (19*) [العیون: ویسوق کما مرّ إلی أن یقول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 836
أبیک، ولعن ابن زیاد وأباه، ودعا إلی نصرتک، وأخبرهم بقدومک (19*)، فأمر به ابن زیاد فالقی من طمار القصر (15*)؛ (16*) «1» فترقرقت عینا حسین «2» علیه السلام «3» ولم یملک دمعه، ثمّ قال «4»:
«مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا». اللَّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة نُزُلًا «5»، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، ورغائب مذخور ثوابک! «6»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: فمات، وزاد فی بحرالعلوم: فعند ذلک].
(2)- [ذخیرة الدّارین: الحسین].
(3)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: بالدّموع].
(4)- [فی الکامل ونفس المهموم: قرأ].
(5)- [لم یرد فی الکامل، وفی ذخیرة الدّارین: منزلًا].
(6)- وی [حرّ] بایارانش از یک‌سو می‌رفت و حسین از سوی دیگر می‌رفت، تا به عذیب هجانات رسیدند. و چنان بود که کره های دو رگه نعمان را در آن‌جا می‌چرانیده بودند. ناگهان چهار کس را دیدند که از کوفه می‌آمدند، بر مرکب‌های خویش بودند و اسبی از آن نافع بن هلال را به نام کامل یدک کرده بودند. بلدشان طرماح بن عدی، بر اسب خویش همراهشان بود و شعری به این مضمون می‌خواند:
«ای شتر من!
از این که می‌رانمت بیم مکن،
و شتاب کن که پیش از سحرگاه
با بهترین سواران و بهترین مسافران
به مرد والانسب برسی،
بزرگوار آزاده گشاده دل
که خدایش برای بهترین کار آن‌جا آورد،
و خدایش همانند روزگار
باقی بدارد.»
گوید: و چون به حسین رسید، اشعار را برای وی بخواندند که گفت: «به خدا من امیدوارم که آن‌چه خدا برای ما خواسته، کشته شویم یا ظفر یابیم، نیک باشد.»
گوید: حربن یزید بیامد و گفت: «این کسان که از مردم کوفه‌اند، جزو همراهان تو نبوده‌اند و من آن‌ها را پس می‌فرستم یا می‌دارم.»
حسین گفت: «از آن‌ها همانند خویش دفاع می‌کنم. آن‌ها یاران و پشتیبانان منند. تعهد کرده بودی متعرض من نشوی تا نامه‌ای از ابن‌زیاد سوی تو آید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 837
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 404- 405/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234- 235، 237، 211؛ القمّی، نفس المهموم،/ 193- 194؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 275- 276؛ المیانجی، العیون العبری،/ 73- 74؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 420- 421؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 195- 196
فانتهوا إلی عذیب الهجانات، وإذا سفر أربعة- أی أربعة نفر- قد أقبلوا من الکوفة علی رواحلهم یخبون ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یُقال له الکامل [قد أقبلوا من الکوفة یقصدون الحسین ودلیلهم رجل یُقال له الطّرمّاح بن عدیّ راکب علی فرس] «1» وهو یقول:
__________________________________________________
- گفت: «بله، اما با تو نیامده بودند.»
گفت: «آن‌ها یاران منند و همانند کسانی هستند که همراه من بوده‌اند. اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی، با تو پیکار می‌کنم.»
گوید: حر دست از آن‌ها بداشت.
گوید: آن گاه حسین به آن‌ها گفت: «با من از مردم پشت سرتان خبر گویید.»
مجمع‌بن عبداللَّه عایذی که یکی از آن چهار آمده بود، گفت: «بزرگان قوم را رشوه‌های کلان داده اند و جوال‌هایشان را پر کرده‌اند که دوستی‌شان را جلب کنند و به صف خویش برند و بر ضد تو متفقند. مردم دیگر دل‌هایشان به تو مایل است، اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده می‌شود.»
گفت: «به من بگویید آیا از پیکی که سوی شما فرستادم، خبر دارید؟»
گفتند: «کی بود؟»
گفت: «قیس بن مسهر صیداوی.»
گفتند: «بله، حصین بن نمیر او را گرفت و پیش ابن زیاد فرستاد که بدو دستور داد، تو را لعنت کند و پدرت را لعنت کند، اما درود گفت و درود پدرت گفت و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و آن‌ها را به یاری تو خواند و از آمدنت خبرشان داد و ابن زیاد بگفت تا وی را از بالای قصر به زیر انداختند.»
گوید: اشک در چشم حسین آمد و نتوانست نگه دارد. آن گاه گفت: «بعضی از ایشان تعهد خویش را به سر برده (و شهادت یافتند) و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییری نیافته‌اند. خدایا! بهشت را جایگاه ما و آن‌ها کن و ما و آن‌ها را در قرار رحمت خویش و ذخیره‌های خواستنی ثوابت، فراهم آر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2995- 2997
(1)- سقط من نسخة طوب قبو بالأستانة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 838
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فأراد الحرّ أن یحول بینهم وبین الحسین، فمنعه الحسین من ذلک، فلمّا خلصوا إلیه قال لهم: أخبرونی عن النّاس وراءکم، فقال له مجمع بن عبداللَّه العامریّ أحد النّفر الأربعة:
أمّا أشراف النّاس فهم إلب علیک، لأنّهم قد عظمت رشوتهم وملئت غرائرهم، یستمیل بذلک ودّهم ویستخلص به نصیحتهم، فهم إلب واحد علیک، وأمّا سائر النّاس فأفئدتهم تهوی إلیک، وسیوفهم غداً مشهورة علیک. قال لهم: فهل لکم برسولی علم؟ قالوا: ومن رسولک؟ قال: قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ. قالوا: نعم، أخذه الحصین بن نمیر، فبعث به إلی ابن زیاد، فأمره ابن زیاد أن یلعنک ویلعن أباک، فصلّی علیک وعلی أبیک، ولعن ابن زیاد وأباه، ودعا النّاس إلی نصرتک، وأخبرهم بقدومک، فأمر به، فالقی من رأس القصر، فمات. فتقرقرت عینا الحسین، وقرأ قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» الآیة.
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل منازلهم الجنّة نزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، ورغائب مذخور ثوابک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173- 174
وسار حتّی وصل عذیب الهجانات «1»، وإذا بأربع نفر «2» قد أقبلوا من ناحیة الکوفة، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو الصّیداویّ، و «3» سعد مولی عمرو «3»، وعبیداللَّه المذحجیّ، فأقبلوا إلی الحسین علیه السلام، فلمّا نظر الطّرمّاح أخذ بزمام ناقة الحسین علیه السلام
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وفیها أحشام نعمان بن منذر ملک الحیرة].
(2)- [وسیلة الدّارین: أشخاص].
(3) (3) [المطبوع: سعید بن أبی ذرّ الغفاریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 839
وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکثیر الفخر «1»
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أثابه اللَّه بخیر أجر «2»
ابن أمیر المؤمنین الطُّهر وابن الشّفیع من عذاب الحشر «3»
یا مالک النّفع معاً والضُرّ أیّد حسیناً سیِّدی بالنّصر «4»
علی اللّعینین سلیلی صخر وابن زیاد العهر وابن العهر
قال: فأقبل علیهم الحرّ، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تکن قد عاهدتنی أن لا تتعرّض لأحد من أصحابی، فإن کنت علی ما بینی وبینک، وإلّا نازلتک فی میدان الحرب، فکفّ عنهم الحرّ. «5»
ثمّ إنّ الحسین علیه السلام استقبلهم، وقال: أخبرونی ما ورائکم بالکوفة؟ فقالوا: یا ابن رسول اللَّه! أمّا أشراف النّاس فقد طمّت رؤوسهم بالمال، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم علم برسولی قیس بن مسهر؟ قالوا: أخذه الحصین بن نمیر (لعنه اللَّه) وبعثه مکتوفاً إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) فقتله، فلمّا سمع الحسین علیه السلام ذلک، تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ تلا قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، یا أرحم الرّاحمین.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 45- 47/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: آل رسول اللَّه آل الفخر].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: السّادة البیض الوجوه الزّهر].
(3)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الضّاربین بالسّیوف البتر].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الطّاعنین بالرّماح السّمر].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 840
قال أبو مخنف: وإذا بأربعة نفر قد أقبلوا علی رواحلهم من الکوفة، یحثّون السّیر علی أفراسهم، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعید بن مولی، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، قال: فلمّا نظر الطّرمّاح، أخذ بزمام ناقة الحسین- صلوات اللَّه علیه- وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفر أثابه اللَّه بخیر أجرِ
الماجد الجدّ رحیب الصّدر حتّی تحلّی بجلیل القدرِ
قال: وأقبل الحرّ إلیه، وقال له: یا حسین، إنّ هؤلاء قد أقبلوا إلیک وأنا أرید أن أردّهم، قال: إنِّی أمنع عنهم کما أمنع عن نفسی، ألیس هم أعوانی وأنصاری، وقد کنت قد أعطیتنی عهداً أ نّک لا تتعرّض بی حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد (لعنه اللَّه)؟
فإن کنت علی ما کان بینی وبینک وإلّا نازلتک الحرب، فکفّ الحرّ عنهم، فقال لهم الحسین علیه السلام: أخبرونی عن النّاس، فقالوا: یا ابن رسول اللَّه! أمّا الأشراف فقد ملئت غرائرهم، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم برسولی قیس بن مُسْهِر علم؟ فقالوا: أخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله.
فلمّا سمع الحسین علیه السلام تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، فأقبل الطّرمّاح إلی الحسین علیه السلام وأخذ بزمام ناقته وقال له: یا ابن رسول اللَّه، لو لم یقاتلک إلّا هؤلاء الّذین تراهم لکفوک، وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة من النّاس ما لم أعاین مثلهم قطّ فی جمع أکثر منهم، فسألت عنهم، فقیل: إنّهم جمعوا لیعرضوا أو یمضوا إلی حرب الحسین علیه السلام، فإن قدرت أن لا تقدم إلیهم فافعل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 253
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 841
وکان مجمع وابنه الآتی ذکره جاء مع عمرو بن خالد الصّیداویّ إلی الحسین علیه السلام، فمانعهم الحرّ وأخذهم الحسین علیه السلام کما تقدّم ذلک، قال أبو مخنف: لمّا مانع الحرّ مجمعاً وابنه وعمراً وجنادة، ثمّ أخذهم الحسین علیه السلام ومنعهم، سألهم الحسین علیه السلام عن النّاس بالکوفة، فقال علیه السلام: أخبرونی خبر النّاس وراءکم؟ فقال له مجمع بن عبداللَّه: أمّا أشراف النّاس، فقد عظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم، یستمال بذلک ودّهم، وتستخلص به نصیحتهم، فهم إلبٌ واحد علیک، وأمّا سائر النّاس بعد، فإنّ أفئدتهم تهوی إلیک وسیوفهم غداً مشهورة علیک؛ فقال علیه السلام له: أخبرنی فهل لک علم برسولی إلیکم؟ قال: مَنْ هو؟
فقال: قیس بن مسهر، قال: نعم، أخذه الحصین بن تمیم، إلی آخر ما تقدّم فی ترجمة قیس.
(ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (غرائرهم): الغرائر بالغین المعجمة والرّاء المهملة جمع غراره بکسر الغین، وهی الجوالق.
(الب): یقال هم علیه الب واحد، بفتح الهمزة وکسرها، أی: مجتمعون علی الظّلم والعداوة.
السّماوی، إبصار العین،/ 85- 86
کان عائذ بن مجمّع خرج مع أبیه إلی الحسین علیه السلام، فلقیاه فی الطّریق، ومانعهما الحرّ مع أصحابهما، فمنعهم منه الحسین علیه السلام کما تقدّم ذلک.
(قال) أهل السّیر: وکانوا أربعة نفر، وهم: عمرو بن خالد، وجنادة، ومجمع، وابنه، وواضح مولی الحارث، وسعد مولی عمرو بن خالد، فکأ نّهم لم یعدّوا المولیین واضحاً وسعداً، کما لم یعدّوا الطّرمّاح دلیلهم.
السّماوی، إبصار العین،/ 86
وقال أبو مخنف: کان مجمع بن عبداللَّه وابنه عائذ لمّا سمعا بالکوفة بقتل قیس بن مُسْهِر الصّیداویّ رسول الحسین علیه السلام، وأ نّه أخبر أنّ الحسین علیه السلام صار بالحاجر «1» من «2»
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: من الحاجز].
(2)- [وسیلة الدّارین: إلی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 842
بطن الرّمّة، خرجا مع عمرو بن خالد الصّیداویّ ومعه مولاه سعد وجنادة بن الحارث السّلمانی، واتّبعهم غلام لنافع بن هلال البجلیّ «1»، فانتهوا إلی الحسین علیه السلام وهو بعذیب الهجانات، فمانعهم الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، وأخذهم الحسین علیه السلام وأدخلهم فی رحله «2».
وقال أبو جعفر الطّبریّ: لمّا مانع الحرّ مجمع بن عبداللَّه، وابنه عائذاً، وعمرو بن خالد، وسعد مولاه، وجنادة بن الحارث، ثمّ أخذهم الحسین علیه السلام ومنعهم، سألهم الحسین علیه السلام عن النّاس بالکوفة. [...]
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 192
وقال أهل السّیر: لمّا بلغ الحسین علیه السلام إلی عذیب الهجانات فی ممانعة الحرّ، وکان بها هجائن النّعمان ترعی هناک، جاءه أربعة نفر ومعهم دلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ وهم یجنبون فرساً لنافع بن هلال المرادیّ، فسألهم الحسین علیه السلام: أخبرونی خبر النّاس وراءکم؟ فقال له مجمع بن عبداللَّه العائذیّ- وهو أحد النّفر الأربعة الّذین جاؤوه-:
أمّا أشراف النّاس فقد أعظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم، «3» یستمال ودّهم، إلی آخر ما سیأتی «3».
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 210- 211/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 182
خرج مع نفر یریدون الحسین علیه السلام عند مجیئه إلی العراق، فانتهوا إلیه علیه السلام بعذیب الهجانات، فلحقوا به. «4»
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: یقال له کامل].
(2)- [إلی هنا مثله فی وسیلة الدّارین].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- حر با اصحاب خود از یک سوی می‌رفت، و حسین هم با اصحاب خود از سوی دیگر تا به عذیب الهجانات رسیدند که چراگاه اسبان نعمان بوده و این نام را به او داده بودند، که ناگاه چهار شترسوار که اسب نافع بن هلال را به‌نام کامل یدک داشتند، از کوفه می‌آمدند و طرماح بن عدی رهبرشان بود. چون به حسین علیه السلام رسیدند، و دیده طرماح به حسین افتاد، این رجز را سرودن گرفت:
«منال ای شتر هان ز آزار من رسانم سحرگه بر یار من
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 843
وفی عذیب الهجانات «1» وافاه أربعة نفر خارجین من الکوفة علی رواحلهم ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له «الکامل»، وهم: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، ونافع بن هلال، ودلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ یقول:
__________________________________________________
-به همراه یاران نیک اخترم رسان بر حسین آن سر و سرورم
که راد است و آزاد دریا به دل خدایش کشانده به کاری چگل
که تا روزگار است بادش بقا ز آل رسول است و اهل صفا
همه سرورانند و زیبای چهر همه نیزه انداز تا ماه و مهر
همه تیغ زن پهلوان و دلیر خدایی که سود و زیان را دبیر
به آقا حسینم تو نصرت بده سر دشمنانش تو بر خاک نه
به اولاد صخر لعین دغا یزید آن که با می بود با وفا
زنا زاده ابن زیاد لعین که با او به ناحق نشسته به کین»
چون این عده به حسین علیه السلام پیوستند، حر به آن‌ها رو آورد و گفت: «این‌ها اهل کوفه اند. من این‌ها را زندانی می‌کنم یا به کوفه برمی‌گردانم.»
حسین فرمود: «من با جان خود از این‌ها دفاع می‌کنم. این‌ها یاران منند و در حکم همسفران منند. اگر از قراری که با هم داریم، برگردی با تو می‌جنگم.»
حر دست بازداشت.
حسین به آن‌ها فرمود: «از مردم کوفه به من خبر دهید.»
مجمع بن عبداللَّه عائدی یکی از آن‌ها عرض کرد: «سران مردم، رشوه کلانی گرفته و کیسه‌های خود را پر کردند و حکومت، دل آن‌ها را به دست آورد و آن‌ها را همکار مخلص خود کرد و همه بر علیه شما متحدند. و مردم دیگر دل با شما دارند، ولی فردا شمشیر بر روی شما خواهند کشید.»
و از آن‌ها حال فرستاده خود، قیس بن مسهر صیداوی را پرسید، گفتند: «حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد به او امر کرد که تو را و پدرت را لعن کند، و بر تو و پدرت رحمت فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری شما دعوت کرد و آمدن شما را به مردم ابلاغ کرد و ابن‌زیاد دستور داد او را از بام قلعه قصر به زیر انداختند.»
چشم امام پر اشک شد و نتوانست از گریه خودداری کند و این آیه (23، سوره احزاب) خواند: «بعضی از آنان درگذشتند و بعضی در انتظارند و دیگرگونی به خود راه ندادند. بارخدایا! ما و آن‌ها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و گنجینه ثوابت ما را جمع آوری کن.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 84- 85
(1)- العذیب وادٍ لبنی تمیم، وهو حدّ السّواد، وفیه مسلحة للفرس، بینه وبین القادسیّة ستّ أمیال، وقیل‌له عذیب الهجانات لأنّ خیل النّعمان ملک الحیرة ترعی فیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 844
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فلمّا انتهوا إلی الحسین علیه السلام أنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظفرنا.
وسألهم الحسین عن رأی النّاس، فأخبروه بأنّ الأشراف عظمت رشوتهم، وقلوب سایر النّاس معک والسّیوف علیک، ثمّ أخبروه عن قتل قیس بن مسهر الصّیداویّ، فقال علیه السلام: «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، اللَّهمّ اجعل لنا ولهم الجنّة، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک ورغائب مذخور ثوابک.
وقال له الطّرمّاح: رأیت النّاس قبل خروجی من الکوفة مجتمعین فی ظهر الکوفة، فسألت عنهم، قیل: إنّهم یعرضون، ثمّ یسّرّحون إلی الحسین، فأنشدک اللَّه أن لا تقدم علیهم، فإنّی لا أری معک أحداً، ولو لم یقاتلک إلّاهؤلاء الّذین أراهم ملازمیک لکفی.
ولکن سر معنا لتنزل جبلنا الّذی یدعی «أجأ»، فقد امتنعنا به من ملوک غسّان وحمیر، ومن النّعمان بن المنذر، ومن الأسود والأحمر، فوَ اللَّه لا یأتی علیک عشرة أیّام حتّی تأتیک طیّ‌ء رجالًا ورکباناً، وأنا زعیم لک بعشرین ألف طائیّ یضربون بین یدیک بأسیافهم إلی أن یستبین لک ما أنت صانع.
فجزّاه الحسین وقومه خیراً، وقال: إنّ بیننا وبین القوم عهداً ومیثاقاً، ولسنا نقدر علی الانصراف حتّی تتصرّف بنا وبهم الامور فی عاقبة.
فاستأذنه الطّرمّاح وحده بأن یوصل المیرة إلی أهله ویعجّل المجی‌ء لنصرته، فأذن له وصحبه الباقون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 845
فأوصل الطّرمّاح المیرة إلی أهله ورجع مسرعاً، فلمّا بلغ عذیب الهجانات بلغه خبر قتل الحسین علیه السلام، فرجع إلی أهله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 220- 222
ولقد جاء هو وابنه عائذ مع عمرو بن خالد الصّیداویّ، مع نافع بن هلال المرادیّ إلی الحسین علیه السلام قبل وصوله إلی کربلاء، فمانعهم الحرّ أوّلًا، ثمّ باء بالفشل، ووصلوا إلی الحسین.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 388- 389
جاء مع ابنه وجماعة إلی الحسین علیه السلام.
المیانجی، العیون العبری،/ 129

کیف استشهدا؟

فأمّا الصّیداویّ عمرو بن خالد، وجابر بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو بن خالد، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، فإنّهم قاتلوا فی أوّل القتال، فشدّوا مُقْدِمین بأسیافهم علی النّاس، فلمّا وغلوا عطف علیهم النّاس فأخذوا یحوزونهم، وقطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ فاستنقذهم، فجاءوا وقد جُرِّحوا، فلمّا دنا منهم عدوّهم شدّوا بأسیافهم فقاتَلوا فی أوّل الأمر حتّی قُتِلوا فی مکان واحد. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 446/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 283- 284؛ المظفّر، بطل العلقمی، 2/ 241- 242
المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی: [...] مجمع العائذیّ. «2»
__________________________________________________
(1)- گوید: عمرو بن‌خالد صیداوی و جابر بن حارث سلمانی و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عایذی در آغاز جنگ، چنگ انداختند و با شمشیر به جماعت حمله بردند و چون درمیان جماعت افتادند، اطرافشان را گرفتند که از یارانشان جدا افتادند؛ اما نه‌چندان دور. پس عباس بن علی حمله برد و آن‌ها را از میان جماعت درآورد که زخمدار بیامدند و بار دیگر دشمن به آن‌ها نزدیک شد که با شمشیر حمله بردند. در همان آغاز چندان جنگیدند که به یک جا کشته شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3052
(2)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر مجمع بن عبداللَّه العایذی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 846
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
وأمّا الصّیداویّ عمرو بن خالد، وجابر «1» بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو بن خالد، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ فإنّهم قاتلوا أوّل القتال، فلمّا وغلوا فیهم عطفوا إلیهم، فقطعوهم عن أصحابهم، فحمل العبّاس بن علیّ فاستنقذهم وقد جرحوا، فلمّا دنا منهم عدوّهم حملوا علیهم فقاتلوا، فقتلوا فی أوّل الأمر فی مکان واحد.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 293
(وقال) أبو جعفر وابن الأثیر: لمّا نشبت الحرب بین الفریقین، تقدّم عمرو بن خالد ومولاه سعد ومجمع بن عبداللَّه وجنادة بن الحارث، فشدّوا مقدمین بأسیافهم علی النّاس.
فلمّا وغلوا فیهم، عطف علیهم النّاس، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم من أصحابهم، فندب الحسین علیه السلام لهم أخاه العبّاس، فحمل علی القوم وحده. فضرب فیهم بسیفه حتّی فرّقهم عن أصحابه وخلص إلیهم فسلّموا علیه فأتی بهم ولکنّهم کانوا جرحی فأبوا علیه أن یستنقذهم سالمین، فعاودوا القتال، وهو یدفع عنهم حتّی قتلوا فی مکان واحد، فعاد العبّاس إلی أخیه وأخبره بخبرهم. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 29
(وقال) أهل السّیر والمقاتل: قُتل مجمع مع عمرو بن خالد وأصحابهما فی الیوم العاشر فی مکان واحد، کما تقدّم فی ترجمة عمرو وجنادة، وسیأتی فی ترجمة عائذ.
السّماوی، إبصار العین،/ 86
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: الجبّار].
(2)- صیداوی عمرو بن خالد، جابر بن حارث سلمانی، سعد مولی عمرو بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عائذی در آغاز یورش کردند و با شمشیر کشیده، خود را میان لشگر کوفه انداختند و لشگر دور آن‌ها را گرفتند و رابطه آن‌ها را بریدند. عباس بن علی به کمک آن‌ها شتافت و آن‌ها را از محاصره نجات داد و بیرون آورد و بار دیگر دشمن به آن‌ها نزدیک شد. در این دفعه یورش کردند و جنگیدند تا یک‌جا کشته شدند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 129
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 847
(وقال) صاحب الحدائق: قُتل عائذ فی الحملة الاولی.
(قال «1») غیره «2»: قُتل مع أبیه فی مکان واحد «3» کما تقدّم، وذلک قبل الحملة الاولی فی أوّل القتال، کما وضّح لک ممّا تلوناه علیک. «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 86/ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 127
قال أهل السّیر وأرباب المقاتل: منهم أبو مخنف، قال: لمّا التحم القتال بین الحسین علیه السلام و «5» أهل الکوفة، شدّ هؤلاء الأربعة، وهم: عمرو بن خالد، وجابر بن الحارث السّلمانیّ، وسعد مولی عمرو، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، مقدمین بأسیافهم «6» علی النّاس فی أوّل القتال، فلمّا وغلوا، عطف علیهم النّاس، فأخذوا یحوزونهم، وقطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فلمّا نظر الحسین علیه السلام إلی ذلک ندب إلیهم أخاه العبّاس، فحمل علیهم وحده یضرب فیهم بسیفه قدماً «3» حتّی خاص إلیهم، فاستنقذهم، فجاؤوا وقد جرحوا کلّهم. فلمّا کانوا فی أثناء الطّریق، دنا منهم عدوّهم، شدّوا بأسیافهم شدّة واحدة علی ما بهم من الجراحات، فقاتلوا فی أوّل الأمر حتّی قُتلوا فی مکان واحد، فترکهم العبّاس ورجع إلی الحسین علیه السلام، فأخبره بذلک، فترحّم علیهم الحسین علیه السلام، رضوان اللَّه علیهم.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 235/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 192- 193
وقُتلوا فی أوائل المحاربة یوم الطّفّ، رضوان اللَّه علیهم؛ وقد نال مضافاً إلی شرف الشّهادة شرف تسلیم الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالی فرجه علیه فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
__________________________________________________
(1)- [العیون: وعن].
(2)- [زاد فی العیون: أ نّه].
(3)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(4)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] مجمع عائذی.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
(5)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: وقال أبو مخنف ناقلًا عن أرباب المقاتل و ...].
(6)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 848
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 2/ 53
(ومنها): أ نّه لمّا نشبت الحرب یوم عاشوراء، تقدّم أربعة من أصحاب الحسین علیه السلام، وهم الّذین جاؤوا من الکوفة ومعهم فرس نافع بن هلال، فشدّوا علی النّاس بأسیافهم، فلمّا وغلوا فیها عطف علیهم النّاس واقتطعوهم عن أصحابهم، فندب الحسین علیه السلام لهم أخاه العبّاس، فحمل علی القوم، فضرب فیهم بسیفه حتّی فرّقهم عن أصحابه ووصل إلیهم فسلّموا علیه وأتی بهم ولکنّهم کانوا جرحی فأبوا علیه أن یستنقذهم سالمین فعاودوا القتال وهو یدفع عنهم حتّی قُتلوا فی مکان واحد، فعاد العبّاس إلی أخیه وأخبره بخبرهم.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 430
وخرج عمرو بن خالد الصّیداویّ وسعد مولاه وجابر بن الحارث السّلمانیّ ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ، وشدّوا جمیعاً علی أهل الکوفة، فلمّا أوغلوا فیهم عطف علیهم النّاس وقطعوهم عن أصحابهم، فندب إلیهم الحسین أخاه العبّاس فاستنقذهم بسیفه، وقد جرحوا بأجمعهم، وفی أثناء الطّریق اقترب منهم العدوّ فشدّوا بأسیافهم مع ما بهم من الجراح وقاتلوا حتّی قُتلوا فی مکان واحد. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 295
__________________________________________________
(1)- یاران حسین علیه السلام پس از آن که در حمله اوّل پنجاه تن از آنان به‌شهادت رسیدند، دو نفره و سه نفره و چهار نفره به میدان می‌رفتند تا یکی نبرد کند و دیگری کید دشمن را از وی دور سازد. دو یار جابری حضرت به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ همین طور دو یار غفاری حضرت. ساعتی بدین منوال پیش می‌رفتند و پیوسته یکی می‌جنگید و چون گرفتار می‌شد، دیگری به یاریش می‌شتافت و او را از معرکه خلاص می‌کرد تا این که حرّ به شهادت رسید.
در «تاریخ طبری» جلد 6، صفحه 255 آمده است که عمروبن خالد صیداوی و غلامش سعد و جابربن حارث سلمانی و مجمع‌بن عبداللَّه عائذی به‌طور دسته‌جمعی، بر اهل کوفه حمله بردند. چون به قلب دشمن رسیدند، خصم از هر طرف آنان را فرا گرفت و رابطه‌شان را با لشکر سیدالشهدا (سلام اللَّه علیه) گسستند. امام حسین علیه السلام برادرش عباس را به سویشان فرستاد و او یک تنه آنان را از جمع دشمن رهانید. خون از سر و رویشان می‌ریخت که بار دیگر دشمن بر آنان حمله برد و همه را در یک نقطه به شهادت رساند و به این ترتیب به سعادت ابدی نائل آمدند.
پاک‌پرور، ترجمه العباس،/ 285- 286
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 849
وحامی عن أربعة من الأصحاب وهم: عمرو بن خالد، ومولاه سعد، ومجمع بن عبداللَّه، وجنادة بن الحارث، فشدّوا مقاتلین، فأحاط القوم بهم، فندب الحسین علیه السلام آخاه العبّاس لهم، فحمل العبّاس وحده وضرب فیهم بسیفه حتّی فرّق القوم عنهم وخلّصهم وأتی بهم ولکنّهم کانوا عازمین علی الشّهادة، وقد أصابتهم جراحات کثیرة فأبوا من الرّجوع، وقالوا: یا أبا الفضل أین تذهب بنا؟ ونحن نطلب الشّهادة خلّ بیننا وبین القوم، فعادوا إلی القتال وحملوا والعبّاس یدفع عنهم حتّی قتلوا فی مکان واحد، فجاء العبّاس إلی أخیه الحسین علیه السلام وأخبره بخبرهم، وهو روحی له الفداء حامل رایة أخیه الحسین علیه السلام، وکبش کتیبته وجعل نفسه الکریمة وقایة لأخیه الحسین علیه السلام حیث کان بین یدیه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 443
فلمّا التحم القتال بین الحسین علیه السلام وأهل الکوفة، شدّ علیهم عمرو بن خالد الأزدیّ والصّیداویّ وسعد مولاه وجنادة بن الحارث السّلمانیّ مجمع العائذیّ مقدمین بأسیافهم، فلمّا وغلوا عطف علیهم النّاس، فقاتلوا فی مکان واحد، فأخذوا یحوزونهم وقطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ علیهما السلام فاستنقذهم، فجاؤوا وقد جرحوا، فلمّا کانوا فی أثناء الطّریق تدانوا إلیهم القوم لیقطعوا عنهم الطّریق، فشدّوا بأسیافهم شدّة واحدة علی ما بهم من الجراحات، وقاتلوا حتّی قتلوا فی مکان واحد، فترکهم العبّاس ورجع إلی الحسین علیه السلام، فأخبره بذلک، فترحّم علیهم الحسین وجعل یُکرّر ذلک.
المیانجی، العیون العبری،/ 126
وذکره ابن شهرآشوب فی (المناقب) من شهداء الحملة الاولی.
ویذکر السّماوی فی (إبصار العین) أنّ عائذاً بن مجمع، أیضاً من شهداء الحملة الاولی نقلًا عن الحدائق الوردیّة. وعلیه فینتهی التّرقیم إلی (41).
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 850
من المقتولین فی الحملة الاولی: عائذ بن مجمع بن عبداللَّه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 95
وقُتلوا فی کربلاء فی مکان واحد، وسیجی‌ء تفصیله فی ترجمة مجمع بن عبداللَّه وولده.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 180

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی مجمع بن عبداللَّه العائذیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر، 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 193؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی مجمع بن عبداللَّه العائذیّ «2». «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

- محسن بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّالث عشر، ص 81- 85.
__________________________________________________
(1)- «سلام بر مجمع بن عبداللَّه عائذی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(2)- [المزار: العائدیّ].
(3)- سلام بر مجمع بن عبداللَّه عائذی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 851

257/ 308- محمّد ابن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب علیهما السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 665- 679.

- محمّد ابن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب علیهما السلام بروایة أخری‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 680- 688، بروایةٍ أخری.

258/ 309- محمّد الأصغر بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 841- 862.
ما لم یأت فیه.
ذکره فی جملة الشّهداء علیهم السلام عند «1»:
الیافعیّ، مرآة الجنان، 1/ 131- 132/ عنه الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 268؛ مثله ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 66

عاقبة قاتله‌

وحملت الجماعة علی الحسین فغلبوه علی عسکره واشتدّ به العطش، فرکب المسنّاة یرید الفرات [بین یدیه العبّاس أخوه] «2»، فاعترضه خیل بنی سعد لعنهم اللَّه، وفیهم رجل من بنی دارم، فقال لهم: ویلکم حولوا بینه وبین الماء، ولا تمکِّنوه من الفرات، فقال الحسین علیه السلام: اللَّهمّ اظمه، فغضب الدّارمیّ ورماه بسهمٍ فاثبته فی حنکه، فانتزع الحسین علیه السلام السّهم وبسط یده تحت حنکه فامتلأت راحتاه بالدم، فرماه «2».
المفید، الإرشاد، 2/ 113/ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 161- 162
__________________________________________________
(1)- و جمعی کثیررا محمد اصغر بن علی علیهما السلام به جهنم سفیر ساخت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 373
(2)- [من الإرشاد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 852
وعَطِشَ [الحسین علیه السلام]، وقد قاتلَ أشدّ القِتال، فاستسقی فجِی‌ءَ بماء، فرام الشُّرْبَ، فرُمیَ بسهمٍ فی فِیه، فجعل یتلقّی الدّم بیده ویحمد اللَّه، وقیل: إنّه رَمَی بالدّم نحوَ السّماء، وقال: «اطْلُبْ بدمِ ابن بنت نبیِّک»، وتوجّه نحو الفُرات، فعَرَضوا له، وحاولوا بینه وبین الماء «1»- وأشار بذلک رجلٌ من بنی أبان بن دارم- فقال الحسین: «اللَّهمّ أظْمِئْهُ»، فما لبث الأبانیٌّ إلّاقلیلًا، حتّی رُؤی، وإنّه لیُؤتی بِعُسٍّ یَرْوِی عِدّةً فیشربه، فإذا نزعه عن فیه، قال: «اسقُونی، فقد قتلنی العَطَش»، فانقدّ بطنُه کانقداد البعیر.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 12/ 427
ذکره أیضاً:
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 14/ 216- 217 (ط المحمودی)،/ 236- 237/ عنه: الکنجی، کفایة الطّالب،/ 434- 435؛ السّمهودی، جواهر العقدین «2»،/ 408
[قیل: قاتله رجل من بنی أبان بن دارم] بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة ابن تمیم بن مُرّ بن أدّ بن عمرو، وهو طابخة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان (من ولد إسماعیل علیه السلام).
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 10، 206، 229

259/ 310- محمّد الأوسط بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع، ص 865- 883.

260/ 311- محمّد بن أنس ابن أبی دجانة

محمّد بن أنس بن أبی دجانة: ذکر الفاضل المعاصر المحلّاتی فی فرسان الهیجاء، ج «2»، ص 61، عن ریاض الشّهادة تألیف الفاضل القزوینیّ: إنّه من أصحاب الحسین علیه السلام، ومن شهداء الطّفّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «السّماء»، تحریف.
(2)- [ذکر السّمهودی مختصراً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 853

- محمّد بن بشیر [أو بشر] الحضرمی‌

اشاره

ذکره ابن سعد فی الحسین علیه السلام ص 71، وابن نما فی مثیر الأحزان ص 27، والسّیِّد فی اللّهوف ص 93، وهو متّحد مع بشیر بن عمرو الحضرمیّ. [انظر رقم 46/ 56 المجلّد الخامس عشر، ص 282- 293].
محمّد بن شبر الحضرمیّ. أقول: قد وقع الاشتباه بین الأب والابن، وذکرنا سابقاً فی ترجمة شبر الحضرمیّ فی لیلة عاشوراء أ نّه اخبر بأنّ ابنه قد اسر، وقال له الحسین: قد رفعت عنک البیعة، اذهب إلی خلاص ابنک، إلی آخر ما ذکرنا هناک. ومحمّد کان مع أبیه فی کربلاء، واستشهد مع الحسین کما ذکره السّیِّد ابن طاوس فی اللّهوف، رضوان اللَّه علیه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194

رثاؤه‌

[أنظر ص 185 من هذا المجلّد].

261/ 312- محمّد بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 767- 849.

313- محمّد بن الحسین بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الثّالث عشر، ص 123- 125.
ذکره ابن شهرآشوب فی المناقب، 4/ 112- 113 فی جملة الشّهداء علیهم السلام، وذکره ابن قتیبة فی الإمامة والسّیاسة، 2/ 5، 6، وابن عبد ربّه فی العقد الفرید، 4/ 383، والقاضی النّعمان فی شرح الأخبار، 3/ 196- 197 فی جملة أسراء آل الحسین علیهم السلام‌

262/ 314- محمّد بن العبّاس بن أمیر المؤمنین علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد التّاسع عشر، ص 473- 475.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 854

315- محمّد بن عبداللَّه‌

محمّد بن عبداللَّه «1» [من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام] «1». «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 314؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 302؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 140
محمّد بن عبداللَّه، عدّه الشّیخ رحمة اللَّه علیه من غیر توصیف من أصحاب الحسین علیه السلام، وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 139

263/ 316- محمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 878- 996.

264/ 317- محمّد بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 639- 655.

318- محمّد بن عقیل الأصغر ابن أبی طالب علیه السلام‌

من أسراء آل الحسین علیهم السلام، ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 743- 745.

319- محمّد بن علیّ بن الحسین بن أمیر المؤمنین الإمام الباقر علیهم السلام‌

ذکرناه علیه السلام فی المجلّد الثّانی عشر، ص 3- 83، فی‌أولاد الإمام الحسن المجتبی رضی الله عنه، من جملتهم فاطمة أمّ عبداللَّه أمّ الإمام الباقر علیهم السلام، وذکرناه علیه السلام أیضاً فی المجلّد الثّالث عشر، ص 105- 122.
__________________________________________________
(1- 1) [منهج المقال: سین، وجامع الرّواة: «مح»].
(2)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] محمّد بن عبداللَّه.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 855
الثّانی فیه [الشّهر الثّانی صفر] وُلد الإمام أبو جعفر محمّد الباقر علیه السلام، وذلک فی المدینة سنة 57 سبع وخمسین.
بهاء الدّین العاملی، توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)،/ 563- 564

265- 266/ 320- 321- محمّد بن کثیر وابنه الشّهیدان بالکوفة «1»

__________________________________________________
(1)- و چون خبر تشریف بردن امام حسین به بیت اللَّه الحرام و عدم قبول بیعت یزید (لعنة اللَّه علیه ما دامت اللیالی والأیام) به سمع کوفیان رسید، اعیان آن بلده در خانه سلیمان بن صرد الخزاعی مجتمع گشتند و بر موافقت آن حضرت و مخالفت ارباب بدعت و شقاق اتفاق نموده و مکتوبی به امام حسین در قلم آوردند.
مضمون آن که: «سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد، مسیب بن نجبة، حبیب بن مظاهر، محمد بن کثیر، ورقاء بن عازب، محمد بن اشعث و فلان و فلان تحیت و سلام عرضه می‌دارند و به مراسم شکر و سپاس الهی قیام و اقدام می‌نمایند که دشمن تو و دشمن پدر تو که به مکر و خدیعت زمام امور حکومت به دست آورده بود و بهترین امت را می‌کشت و بدترین طوایف را زنده می‌گذاشت، هلاک ساخت. و حالا پسر لعین او [تا آخر خبر که ما آن را در جلد، 14/ 149- 150 ذکر کردیم]. خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 39- 40
و قولی آن که مسلم بعد از این قضیه پناه به محمد بن کثیر برده است، محمد او را در خانه خود پنهان کرد، و مانند هانی بن عروه بفرموده ابن زیاد کشته شد.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 44
رفتن مسلم بن عقیل بن خانه محمد بن کثیر و گرفتاری محمد و پسرش به دست ابن‌زیاد:
در کتاب «بحار الانوار»، کتاب «عوالم»، کتاب «زبدة الفکر»، کتاب «لهوف» «شیخ مفید 1»، کتاب «ابن شهرآشوب»، کتاب «اعلام الوری»، «بحر اللئالی»، «طبری»، کتاب «مروج الذهب»، کتاب «فصول المهمه»، کتاب «خواص الامه»، کتاب «شرح شافیه»، کتاب «کشف الغمه»، کتاب «یافعی»، کتاب «طریحی»، کتاب «اعثم کوفی»، «معینی»، «ابو مخنف»، در کتاب «مطالب السئول»، در کتاب «عبداللَّه بن محمدرضا الحسینی» معروف به «جلاء العیون»، و در صد مجلد کتاب عربی و فارسی که خاصه علمای تحریر در «مقتل حسین علیه السلام»، تحریر کرده‌اند. هنگام تسطیر این اوراق، بنده نگارنده در همگان بیننده و پژوهنده بود. در هیچ یک قصه گرفتاری محمد بن کثیر را در نصرت مسلم‌بن عقیل، به این تطویل و تفصیل نیافت.
غربت و سرگردانی!
چون اعثم کوفی از علمای اهل سنت و جماعت است و در جمع سیر حاوی احاطت و بلاغت و بیش تر روایت از ابن‌اسحاق و ابن‌هشام می‌کند، دریغ داشتم که نگارش اورا ندیده انگارم. او بدین اسلوب مکتوب می‌کند که: چون مردم کوفه پراکنده شدند و مسلم بن عقیل یک تنه 2 ماند، در تاریکی شب بر اسب خویش برنشست و خواست تا از کوفه بیرون شود. راه بیرون شدن ندانست، در کوی و برزن بی هشانه 3 و بی‌خویشتن همی رفت.
از قضا، سعید بن احنف با او باز خورد، او را بشناخت، پیش تاخت و گفت: «ای سید و مولای من!-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 856
__________________________________________________
- چنین نا به هنگام آهنگ کجا داری؟ و به کجا می‌روی؟»
گفت: «همی خواهم که از این بلد بیرون شوم و به مسکنی و مأمنی روم. باشد که از آن جماعت که با من بیعت کردند، گروهی با من پیوسته شوند و مرا نصرت کنند.»
سعید بن احنف گفت: «حاشا و کلّا! این شهر را بر تو دربندان کرده‌اند و حافظان و حارسان گماشته‌اند، تا در کجا تو را دیدار کنند و دستگیر نمایند.»
مسلم گفت: «اکنون بگوی رأی چیست؟»
سعید به عرض رسانید که: «با من باش تا تو را رهنمونی کنم و به مأمنی رسانم.»
مسلم را بیاورد بر در سرای محمد بن کثیر، و بانگ در داد که: «هان ای محمد بن کثیر! بیرون شتاب و مسلم بن عقیل را دریاب.»
محمد بی آن که سر از پای بداند و پای در پای افزار کند، بیرون شتافت و پای پسر عقیل را مورد و محل‌تلثیم وتقبیل 4 یافت وخدای‌را سپاس‌گزار گشت که بدین دولت بزرگ و نعمت عظیم برخوردار شد. او را اندر نشیب سرای، بیتی ونهان‌خانه‌ای بود که کس کم‌تر توانست از آن‌جا نشان‌گرفت وبدان‌جا راه یافت. مسلم را بدان بیت درآورد و آنچش دربایست بود، فراهم کرد.
گرفتاری محمدبن کثیر:
از آن سوی آنان که به فحص حال مسلم مأمور بودند و در گرد محلات تجسس می‌نمودند، این معنی را تفرس کردند، ابن‌زیاد را آگهی بردند و سخت شاد شد.
پسر خود خالد را فرمود تا با فوجی از لشگر برفت و مغافضة، خانه محمد بن کثیر را در حصار گرفتند و چون او را اعوان و انصار نبود، بی‌انگیزش تیغی و ریزش خونی، محمد و پسرش را بگرفتند و به نزد ابن زیاد فرستادند. چند که به پژوهش حال مسلم شتافتند، او را نیافتند.
لاجرم خالد به دار الاماره مراجعت کرد و از این سوی، سلیمان بن صرد خزاعی، مختار بن ابوعبیده ثقفی، ورقاء بن عازب و گروهی از اشراف کوفه، چون از واقعه محمد کثیر آگاه شدند، با یکدیگر مواضعه نهادند که فردا به گاه لشگری درهم آورند، بر ابن زیاد حمله برند و محمد و پسرش را مأخوذ دارند. آن گاه با لشگرهای خود از کوفه خیمه بیرون زنند، با حسین علیه السلام پیوسته شوند و در رکاب او با دشمنان رزم دهند. بر این نسق رأی استوار کردند و قبایل خویش را آگهی فرستادند که اعداد کار کرد، بامداد بر ابن زیاد تاختن برند.
رسیدن سپاه شام به کوفه:
از آن سوی، از قضا چنان افتاد که از آن پیش که سفیده صبح بردمد، عامربن طفیل با ده هزار مرد، از لشگر شام از راه در رسید و با ابن‌زیاد پیوست و این وقت پسر زیاد سخت شاد شد و دل قوی کرد. چون آفتاب از مشرق سر بر زد، محمدبن کثیر را مخاطب داشت و او را به دشنامی نکوهیده و شتمی ناستوده،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 857
__________________________________________________
- برشمرد.
محمد گفت: «هان ای پسر زیاد! این هرزه درایی چیست؟ تو را آن مکانت نیست که با من آغاز سفاهت کنی، من تو را نیک می‌شناسم و حسب و نسب تو را نیکو می‌دانم. پدر تو را به دروغ با ابوسفیان بستند و به دستیاری این نبهره 5 نژادتأسیس، چندین فتنه و فساد نمودند.»
هنوز محمد با ابن‌زیاد سخن به محاوره و مشاوره در میان داشت که ناگاه فریاد کوس جنگ زخمه بر افلاک نواخت و هایاهوی مردم، پرده صماخ همی چاک ساخت و نزدیک به چهل هزار تن مرد جنگ، دار الاماره را حصار دادند و فوج از پس فوج در ایستادند. خشم ابن‌زیاد به زیادت شد و گفت: «ای پسر کثیر! به جان و سر یزید که بر این سخن هیچ مزید نیست، پسر عقیل را با من سپاری وگرنه با حدود تیغت در سپارم.»
در پاسخ گفت: «تو را آن پای نیست و آن دستبرد که یک موی از سر من توانی سترد.»
ابن‌زیاد اگرچند خشم‌آگین بود، هم‌چنان دوربین بود و لختی سر فرود داشت و اندیشه درهم بافت و حمل اصغای این کلمات را نتوانست برتافت، ناچار سر برآورد و گفت: «ای محمد کثیر! اکنون بگوی تو خویشتن را دوست‌تر می‌داری یا مسلم را بیش‌تر می‌خواهی؟»
محمد گفت: «ای پسر زیاد! جان مسلم را خداوند جان آفرین، ناصر و معین است و یاور من سی هزار شمشیر خون‌خواه است که دارالاماره را در پره افکنده است.»
دیگر نیروی شکیب در ابن‌زیاد نماند و دواتی در پیش روی او بود، برگرفت و به سوی محمد پرانید. راست بر پیشانی محمد آمد و خرد درهم شکست و خون بر روی و موی او بدوید. محمد دست بزد و تیغ برکشید و آهنگ ابن‌زیاد کرد. اشراف کوفه اطراف او را فرو گرفتند و در میانه حایل و حاجز شدند.
شهادت محمدبن کثیر و پسرش:
این وقت معقل که از هانی جراحت یافت، چنان که بدان اشارت شد بر روی محمد درآمد. ابن‌کثیر چون شیر شمیده بر وی تاخت، تیغ بزد و او را دو نیمه ساخت. ابن‌زیاد چون آن شهامت و شجاعت را نظاره کرد، از میان انجمن کناره‌گرفت وغلامان خویش را بانگ زد که: «جلدی کنید و او را زنده نگذارید.»
سپاهیان او را در پره افکندند و از هر سوی به جانب او حمله بردند. محمد از یمین و شمال قتال می‌داد و از آن جماعت نیز دو تن بکشت. ناگاه در آن گیرودار، پایش به بند شادروان آمد و بروی درافتاد. سپاهیان فرصت به دست کردند و او را از پای درآوردند.
سلحشوری فرزند محمد و شهادتش:
اما پسر محمد نیز با شمشیر کشیده رزم می‌زد و دروازه دار الاماره می‌جست. باشد که جان به سلامت به‌در برد و مردی دلیر و کنداور بود. می‌زد، می‌کشت و راه می‌برید. گاهی که به دروازه دار الاماره رسید، بیست تن را بکشته بود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 858
محمّد بن کثیر وولده: ذکره المحلّاتی فی فرسان الهیجاء، ج 2، ص 90: إنّ مسلم بن عقیل لمّا خرج من المسجد، ولم یر أحداً من أصحابه، وکان بناءه أن یخرج من الکوفة، ومنعه سعید بن أحنف، وأدخل مسلم بن عقیل إلی بیت محمّد بن کثیر، وأخذ ابن زیاد محمّد بن کثیر وابنه، فقال لهما کلاماً خشناً، وردّا الکلام بینهما، حتّی قال اللّعین: واللَّه لا تفارقنی أبداً حتّی تأتینی بمسلم بن عقیل، فقال ابن زیاد: أتحبّ مسلم بن عقیل أزید من نفسک؟ فقال محمّد بن کثیر: الآن یحضر أعوانی ثلاثون ألف نسمة حتّی یحیطوا بدار
__________________________________________________
- این وقت غلامی از پس پشت او درآمد و نیزه‌ای بزد و او را درانداخت و شهید ساخت. هم‌چنان از بیرون دروازه سپاه شام با مردم کوفه درهم افتاده بودند و یکدیگر را هدف سهام و نیام حسام می‌فرمودند. سپاه شام از صبر و سکون مردم کوفه اندازها می‌گرفتند و شگفتی می‌نمودند.
ابن‌زیاد گفت: «مقاومت کوفیان بیش‌تر در طلب محمد کثیر و پسر اوست. سرهای ایشان را از تن دور کنید و میان مردم پرانید تا دل‌های ایشان ناتندرست گردد و دست و بازویشان در کار سست شود.»
لاجرم سرهای ایشان را از فراز باره، به میان مردم پرانیدند و ایشان را از قتل محمد و پسرش آگاه ساختند. لکن کوفیان جنگ را دست باز نداشتند، هم‌چنان بپاییدند و رزم دادند تا روز بی‌گاه شد. چون شب درآمد، هر کس به سرای خویش شتافت و از آن جماعت یک تن به جای نماند.
1. ابوعبداللَّه محمد بن محمد بن نعمان بغدادی ملقب به (مفید) از مفاخر مکتب اسلام و تشیع است. در عظمت و شخصیت او همین قدر بس است که در عصر خود، رهبری علمی شیعه و سنی را به عهده داشت و هر دو طایفه در مجلس درسش حاضر گشته و استفاده می‌کردند.
ابن ندیم وی را بزرگ‌ترین دانشمند (علم کلام) در عصر خود به شمار آورده است.
شیخ مفید بیش از دویست اثر علمی و تحقیقی بزرگ و کوچک دارد که یکی از آن‌ها همین مقتلی است که مرحوم سپهر از آن نقل کرده است (ح. خراسانی).
2. تکینه (بر وزن وظیفه): تنها.
3. بی‌هشانه: بی‌هوشانه، از روی بی‌هوشی.
4. تلثیم (از لثم است): بوسیدن. تقبیل: بوسیدن.
5. نبهره (بر وزن نرفته): آدم‌پست، حرام‌زاده. برخی فرهنگ‌نویسان آن را معرّب (نبهرج) که به معنی پست (ردی) است، می‌دانند.
حجاج بن یوسف ثقفی (بیرون، در کتاب الجماهر ص 157) نیز در نامه خود به یکی از فرماندارانش به همین معنی استعمال کرده (ح. خراسانی).
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 78- 82/ و از او: محلّاتی، فرسان الهیجاء، 2/ 90- 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 859
الإمارة، وضاق صدر ابن زیاد وأمر بقتلهما، وأ نّهما قتلا من عسکر ابن زیاد جماعة کثیرة حتّی قُتلا، رضوان اللَّه علیهما.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 221

267/ 322- محمّد بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام‌

ذکرنا ترجمته فی الملجّد الرّابع عشر، ص 731- 736.

268/ 323- محمّد بن مطاع‌

استشهاده‌

وقتل محمّد بن مطاع ثلاثین رجلًا، واستُشهد رضی الله عنه. «1»
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 361
محمّد بن مطاع الجعفیّ: أقول: فی شرح الشّافیة ذکر إنّه استأذن الحسین علیه السلام، فأذِن علیه السلام له، فقاتل وقتل من القوم ثلاثین رجلًا حتّی قُتل، رضوان اللَّه تعالی علیه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194

269/ 324- محمّد بن مقداد

«2»
__________________________________________________
(1)- در شرح شافیه مسطور است که: محمدبن مطاع خویشتن را ساخته جهاد ساخت و از امام علیه السلام رخصت مبارزت یافته، به میدان شتافت و سی تن از سپاه ابن سعد را با تیغ و تیر تباه ساخت، آن‌گاه به دست کوفیان شهید شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 312
و تباهی هفتاد نفر به دست محمد بن مطاع.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 372
(2)- ده نفر از غلامان امیر المؤمنین علی علیه السلام که به عرق جبین و کد یمین حضرت خریده و آزاد کرده بود، اسامی آن‌ها [...] محمد بن مقداد، غلام.
قزوینی، ریاض القدس، 1/ 301
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 860

325- المُرقَّع بن قمامة [أو ثمامة] الأسدی‌

میزاته العائلیّة

ولد أسد بن خزیمة: دودان بن أسد.
فولد دودان بن أسد: ثعلبة بن دودان.
فولد ثعلبة بن دودان: الحارث بن ثعلبة وسعد بن ثعلبة، وامّهما سلمی بنت مالک بن نهد، من قضاعة.
فولد سعد بن ثعلبة بن دودان: الحارث، وهو الحلاف.
فولد الحارث بن سعد: سُواءة بن الحارث.
وولد سُواءة بن الحارث بن سعد [بن ثعلبة بن دودان بن أسد]: غَنْم بن سُواءة، ومالک بن سُواءة. فولد غنم: محلم بن غنم، وحُدّان بن غنم، وحمیری بن غنم.
فولد محلم: عبد ثبیر.
قال هشام بن محمّد الکلبیّ: أخبرنی أبی، قال: لقیت ابن عبد ثبیر، فقال: وُلِد أبی فی أصل ثبیر فی الجاهلیّة، فسمِّی عبد ثبیر.
فمن ولده: المرقّع بن قُمامة بن خویلد بن عصُم بن أوس بن عبد ثبیر، أصابته جراحة مع الحسین بن علیّ، فمات منها بعد بالکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 153، 178، 183
المرقّع بن قمامة الأسدیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 111
المرقّع بن ثمامة الأسدیّ.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 259؛ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 454؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 296؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 189
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 861
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 862
المرقّع بن قمامة الأسدیّ: حدّثنا حمدویة بن نصیر، قال: حدّثنا الحسین بن موسی، قال: حدّثنا عمرو بن عثمان، عن إسماعیل بن أبان الأزدیّ، قال: حدّثنی مطهّر، عن عبداللَّه بن شریک العامریّ، عن المرقّع بن قمامة الأسدیّ، قال: إذا هزّ محمّد بن علیّ الرّایة المعلیّة بین الرّکن والمقام لوددت أنِّی فی ظلّها مجزوم الأنف والأذنین، ذاهب البصر، لا شی‌ء یسدِّدنی؛ قال: قلت: إنّ هذا الخطر عظیم؛ قال: فقال مرقّع: إنِّی سمعت علیّاً علیه السلام یقول: إنّ تلک العصابة نظراء لأهل بدر، هذا الخبر یدلّ علی أ نّه کان کیسانیّاً.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال (ط مؤسّسة آل البیت)، 1/ 311/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 209
أسماء مَنْ روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: «المرقّع «1»» بن قمامة الأسدیّ، وکان کیسانیّاً.
الطّوسی، الرّجال،/ 59/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 341؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 225
المرقّع، بالقاف، بن قمامة الأسدیّ ی [جخ]، کیسانیّ. «2»
ابن داود،/ 515 رقم 480
(المرقّع «3» بن ثمامة الأسدیّ «4» الصّیداویّ أبو موسی):
__________________________________________________
(1)- فی نسخة: (المرفّع) بالفاء بعدها العین المهملة.
(2)- نقل است که هفتاد و دو کس از متعلقان امام حسین در کربلا کشته شدند و دو کس از آن جماعت بیش نجات نیافتند، یکی از آن دو نفر موقع بن ثمامه اسدی بود که عمر سعد او را به نزد ابن زیاد فرستاده بود، و دیگر مولی ام سکینه امراة امام حسین رضی الله عنه، و چون او را بعد از قتل آن جناب گرفته خواستند که گردن زنند، گفت: «من عبدی ام مملوک.»
پس او را رها کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 169
و از موالی آن حضرت در آن روز، دو کس نجات یافتند. یکی، مرقّع بن ثمامه اسدی و دیگری، غلام ام سکینه که زوجه امام مظلوم بود.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 57
(3)- [المطبوعان: الموقّع یعنی به الموقّع (ضبط الغریب) ممّا وقع فی هذه التّرجمة (الموقّع) بالواو وتشدید القاف وبعدها العین المهملة بزنة المعظّم، وهو فی الأصل بمعنی المبتلی بالمحن، وأضاف فی نفثة المصدور: کذا ضبطه بعض أهل الأدب، ولکن المشهور المرقع بالرّاء المهملة مکان الواو].
(4)- [إلی هنا حکاه فی العیون ونفثة المصدور].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 863
(ثمامة) بالثّاء المضمومة والمیم المخفقة.
السّماوی، إبصار العین،/ 68/ القمّی، نفثة المصدور،/ 648؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 148
ومنهم: المرقّع بن ثمامة الأسدیّ الصّیداویّ «1» أبو موسی «1».
أقول: قال العسقلانی فی الإصابة: هو مرقّع بن ثمامة بن أثال بن النّعمان بن سلمة بن عتیبة بن ثعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن ثمامة الأسدیّ الصّیداویّ، من التّابعین، قاله ابن الکلبیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
المرقّع بن قمامة الأسدیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله بهذا العنوان، من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وزاد قوله: وکان کیسانیّاً، وبمثل ذلک نطق فی القسم الثّانی من الخلاصة والباب الثّانی من رجال ابن داود. روی الکشّی عن حمدویه بن نصیر [ثمّ ذکر کلام الکشّیّ فی اختیار معرفة الرّجال کما ذکرناه].
وأقول: هذا القول من الشّیخ الطّوسی رحمه الله فی الاختیار، ووجه الدّلالة ظاهر، فإنّ الخبر دلّ علی أنّ محمّد بن الحنفیّة صاحب الزّمان، فیکون کیسانیّاً، وحیث لم یرد فیه توثیق أدرجه العلّامة وابن داود فی القسم والباب الثّانی.
وفی الوجیزة أ نّه مجهول، وعدّه فی الحاوی فی فصل الضّعفاء، والموقّع بالمیم المضمومة والواو المفتوحة، والقاف المفتوحة أیضاً، والعین المهملة. وقمامة بضمّ القاف بعدها میمان بینهما ألف وبعدهما الهاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 209
مرقّع بن ثمامة بن أثال الأسدیّ الصّیداویّ: عن ابن الکلبیّ أ نّه کان من التّابعین، والموقّع بالمیم والواو والقاف المشدّدة والعین المهملة، وزان مُظفّر، بمعنی المبتلی، سُمِّی به.
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: الأیسر المکبّل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 864
وقد مرّ ضبط ثمامة فی ثمامة بن عمرو، وضبط أثال فی أثال بن النّعمان، وضبط الأسدیّ فی أبان بن أرقم، وضبط الصّیداویّ فی أحمد بن علیّ الحمیریّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 260
الضّبط: ثمامة بالثّاء المثلّثة المضمومة ومیمین مفتوحتین، بینهما ألف وبعد الثّانی هاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 196
أثال، بالهمزة والثّاء المثلّثة والألف واللّام.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 44
الأسدیّ: نسبة إلی جدِّ قبیلة عظیمة من مضر الحمراء، اسمه أسد بن خزیمة بن مدرکة ابن إلیاس بن مضر، وإلی جدّ قبیلة أخری اسمه أسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 3 رقم 16
الصّیداویّ، راجع عمرو بن خالد الصّیداویّ. [راجع ص 549 من هذا المجلّد] «1».
المرقّع «2» بن ثمامة الأسدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

کان المرقّع ممّن جاء إلی الحسین فی الطّفّ، وخلص إلیه لیلًا مع من خلص.
السّماوی، إبصار العین،/ 68/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 648؛ المیانجی، العیون العبری،/ 148
__________________________________________________
(1)- مرقع بن ثمامه اسدی که مقصود کمیت از (ابا موسی اسیر مکبل) اوست. موقع، به واو و با قاف و عین بی‌نقطه، بر وزن معظم، در اصل لغت، به معنی گرفتار محنت است و بعضی ادبا، آن را چنین ضبط کردند و مشهور، مرقع به راء بی‌نقطه است. جای واو و ثمامه با ثای سه نقطه مضموم و میم بی‌تشدید.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
(2)- [المطبوع: الموقّع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 865
وقال أبو جعفر الطّبریّ: کان المرقّع ممّن جاء إلی الحسین علیه السلام فی الطّفّ بعدما ردّوا الشّروط علیه، وخلص إلیه لیلًا مع من خلص. «1»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
وذکر أهل السّیر والمقاتل إنّه ممّن لحق بالحسین علیه السلام بعد مجی‌ء کتاب ابن زیاد مع شمر، وردّه لشروط سیِّد الشّهداء.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 260

کیف أُسِر وخاتمته؟

کان المرقّع بن قمامة الأسدیّ مع الحسین، فجاء قوم من بنی أسد، فأمّنوه، فخرج إلیهم. فلمّا قدم به عمر بن سعد إلی ابن زیاد، أخبره خبره، فسیّره إلی الزّارة من البحرین.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 411، أنساب الأشراف، 3/ 205
ولم یسلم من أصحابه إلّارجلان، أحدهما المرقّع بن ثُمامة الأسدیّ، بعث به عمر بن سعد إلی ابن زیاد، فسیّره إلی «2» الرّبذة «3»، فلم یزل بها حتّی هلک یزید، وهرب عبیداللَّه إلی الشّام، فانصرف المرقّع إلی الکوفة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 259/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2630، الحسین بن علیّ،/ 89؛ القمّی، نفس المهموم،/ 298؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 398
أنّ المرقّع بن ثمامة الأسدیّ کان قد نثر نبله، وجثا علی رکبتیه، فقاتل، فجاءه نفر من قومه، فقالوا له: أنت آمن، اخرُج إلینا، فخرج إلیهم، فلمّا قدم بهم عمر بن سعد علی
__________________________________________________
(1)- (بص) موقع از کسانی است که در کربلا با دیگران به حسین علیه السلام پیوست و شبانه با جمعی خود را به او رسانید.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
(2)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانهما: أنّ ابن زیاد سیّره إلی ...].
(3)- من قری المدینة علی ثلاثة أمیال منها، وهی قریبة من ذات عرق. بغیة الطّلب: من قری المدینة، إلیها نفی أبو ذرّ الغفاریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 866
ابن زیاد وأخبره خبره، سیّره «1» إلی الزّارة. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 454/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 297؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 398
فلم ینج منهم [أصحاب الحسین علیه السلام] غیره وغیر المرقّع بن ثمامة الأسدیّ، وکان قد نثر نبله، فقاتل «3»، فجاء نفر من قومه، «4» فأمّنوه، فخرج إلیهم، فلمّا أخبر ابن زیاد خبره «4» نفاه إلی الزّارة «5». «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 296/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 459؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 463
والمرفع بن ثمامة «7»، اسر، فمنّ علیه ابن زیاد.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 189
(قال) أبو مخنف: إنّ المرقّع صرع، فاستنقذه قومه، وأتوا به إلی الکوفة، فأخفوه، وبلغ ابن زیاد خبره، فأرسل علیه لیقتله، فشفع فیه جماعة من بنی أسد، فلم یقتله، ولکن کبّله بالحدید، ونفاه إلی الزّارة؛ وکان مریضاً من الجراحات الّتی به، فبقی فی الزّارة مریضاً مکبّلًا حتّی مات بعد سنة.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: أنفاه].
(2)- [زاد فی نفس المهموم: قال الفیروزآبادی فی القاموس، 2/ 36: الزّارة الأجمة، وکورة بالصّعید وقریة بأطرابلس الغرب، وقریة بالبحرین، وبها عین معروفة].
(3)- [بحر العلوم: وجثا علی رکبتیه].
(4- 4) [بحر العلوم: فاستأمنوه وجاؤوا به إلی ابن زیاد].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: من أرض البحرین].
(6)- موقع بن ثمامه اسدی که تیرهایش را ریخته بود و زانو زده بود و می‌جنگید؛ کسانی از قومش پیش وی آمدند و گفتند: «امان داری، با ما بیا.»
و با آن‌ها برفت و چون عمر بن سعد، آن‌ها را پیش ابن زیاد آورد و خبر وی را بگفت، او را به زاره تبعید کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3063- 3064
(7)- [المطبوع: یمانة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 867
(الزّارة) موضع بعمان، کان ینفی إلیه زیاد وابنه من شاء من أهل البصرة والکوفة.
السّماوی، إبصار العین،/ 68/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 648- 649؛ المیانجی، العیون العبری،/ 148
والمرقّع بن ثمامة الصّیداویّ، فإنّه اسر ونفی إلی الزّارة، ومات علی رأس سنة من جراحاته.
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 415
وقال أبو مخنف: إنّ المرقّع بن ثمامة الأسدیّ لمّا نشب القتال یوم الطّفّ تقدّم بین یدی الحسین علیه السلام، فقاتل مع القوم إلی أن نفد نبله، ثمّ جثا علی رکبتیه «1»، وقد أثخن بالجراح وهو یدفعهم عن نفسه حتّی وقع صریعاً من کثرة الجراحات، فاستنقذه قومه من بنی أسد، فقالوا له: أنت «2» آمن، اخرج «3» إلینا. وأتوا به إلی الکوفة، فأخفوه، فلمّا قدم عمر بن سعد اللّعین «4» علی ابن زیاد، أخبره بخبره، فأرسل علیه لیقتله، فشفّع فیه جماعة من بنی أسد، فلم یقتله ولکن کبّله بالحدید ونفاه إلی الزّارة، وکان مریضاًمن الجراحات الّتی به، فبقی فی الزّارة مریضاً مکبّلًا حتّی مات بعد سنة.
توضیح: الزّارة، قال أبو منصور: عین الزّارة بالبحرین معروفة، والزّارة قریة کبیرة بها، ومنها مَرْزُبان الزّارة، وله ذکر فی الفتوح، فُتحت فی سنة 12 فی أیّام أبی بکر وصولحوا. قال أحمد العسکریّ: الخطّ والزّارة والقطیف قری بالبحرین «5»، وکان ینفی زیاد ابن أبیه وابنه عبیداللَّه بن زیاد مَنْ شاء من أهل البصرة والکوفة إلیها.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
وقاتل یوم الطّفّ بین یدیه إلی أن نفد نبله، ثمّ جثا علی رکبتیه، وقد أثخن بالجراح
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: رکبته].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: خرج].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: من کربلاء].
(5)- [معجم البلدان، 2/ 907].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 868
وهو یدفعهم عن نفسه حتّی وقع صریعاً من کثرة الجراحات، فاستنقذه قومه من بنی أسد، وأتوا به إلی الکوفة وأخفوه بها، فلمّا قدم عمر بن سعد وأخبر ابن زیاد بخبره أرسل إلیه لیقتله، فشفع فیه جماعة من بنی أسد، فلم یقتله، وکبّله بالحدید ونفاه إلی الزّارة، وکان مریضاً من جراحاته، مکبّلًا حتّی مات بعد سنة، رضوان اللَّه علیه، فهو فی الحقیقة من شهداء کربلاء المحکومین بالوثاقة.
زارة، قریة کبیرة فی البحرین، کان ینفی زیاد وابنه عبیداللَّه من شاء من أهل الکوفة والبصرة إلیها. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 260
واخبر ابن زیاد بأنّ الموقّع بن ثمامة الأسدیّ نثر نبله وقاتل، فأمّنه قومه وأخذوه، فأمروه بنفیه إلی «الزّارة».
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 394

رثاؤه «2»

وفیه یقول «2» الکمیت الأسدیّ: (وأنّ أبا موسی أسیر مکبّل) «3».
__________________________________________________
(1)- مرقع بن ثمامه اسدی:
طبری و جزری گفته اند: تیرکش خود را روی زمین ریخته و زانو زده بود و می‌جنگید، چند تن خویشانش نزد او آمدند و گفتند: «تو در امانی، با ما بیا.»
باآن‌ها رفت و عمربن سعد اورا نزد ابن زیاد برد و حال اورا گزارش داد. ابن زیاد اورا به زاره تبعید کرد.
فیروزآبادی گفته: زاره نیستا نیست و نام ناحیه ای است در مصر و در طرابلس و دهی است در بحرین که چشمه آبی دارد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136
ابو مخنف گوید: موقع به خاک افتاد و خویشانش او را در بردند و به کوفه آوردند و پنهان کردند و ابن زیاد فرستاد او را بکشند و جمعی از بنی اسد وساطت کردند تا از کشتن او درگذشت، ولی او را زنجیر کرد و به زاره فرستاد، و بر اثر زخم‌هایی که داشت، بیمار بود و در زاره یک سال در زیر زنجیر بیماری کشید تا وفات کرد.
زاره تبعیدگاهی بوده است در عمان که زیاد و پسرش، هر که از اهل کوفه و بصره را می‌خواستند به آن جاتبعید و زندانی می‌کردند.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 337
(2- 2) [نفس المهموم: وهو المراد من قول].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: یعنی ابن الموقّع، وهذه رثاء کمیت فی شهداء الطّفّ من بنی أسد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 869
السّماوی، إبصار العین،/ 68/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 642، 648؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 258؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
[أنظر المجلّد، 15/ 189- 190 فی أنس بن الحارث الأسدیّ فی عنوان: رثاءه وسائر الشّهداء من بنی أسد].

270/ 326- مسعود بن الحجّاج التّیمیّ وابنه عبدالرّحمان‌

میزاتهما العائلیّة

وقُتل من بنی تیم اللَّه بن ثعلبة: مسعود بن الحجّاج، وابنه عبدالرّحمان بن مسعود.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: مسعود بن الحجّاج.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 343؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 333؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 229
مسعود بن الحجّاج. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113
مسعود بن الحجّاج التّیمیّ، تیم اللَّه بن ثعلبة وابنه عبدالرّحمان بن مسعود بن الحجّاج التّیمیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 112
قُتل مع الحسین علیه السلام سبعة نفر، وقُتل آباؤهم معهم فی الطّفّ، ومنهم: عبدالرّحمان بن مسعود.
السّماوی، إبصار العین،/ 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 416
__________________________________________________
(1)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] مسعود بن الحجّاج.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 870
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: مسعود بن الحجّاج التّیمیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء.
وقال المحقّق الأسترآبادیّ فی رجاله: عبدالرّحمان بن مسعود بن الحجّاج التّیمیّ، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166، 190
مسعود بن الحجّاج، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام.
قلت: هو من شهداء کربلاء الغنیِّین عن التّوثیق، وقد سلّم علیه الإمام علیه السلام فی زیارة أوّل شهر رجب وزیارة النّاحیة المقدّسة، وذکر أهل السّیر إنّه تیمیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 213
عبدالرّحمان بن مسعود التّیمیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 148
مسعود بن الحجّاج التّیمیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
عبدالرّحمان بن مسعود التّیمیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 611
ومنهم مسعود بن الحجّاج التّیمیّ وابنه عبدالرّحمان.
المیانجی، العیون العبری،/ 109
مسعود بن الحجّاج التّیمیّ، وابنه عبدالرّحمان بن مسعود.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
عبدالرّحمان بن مسعود: قال أبو علیّ فی رجاله: عبدالرّحمان بن مسعود بن الحجّاج التّمیمیّ، من أصحاب الحسین علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166
__________________________________________________
(1)- مسعود بن حجاج و پسرش:
در «زیارت»، از هر دو نفر آنان یاد شده است و در «رجبیه»، تنها از «پدر» یاد شده.
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 871
بنو تیم اللَّه بن ثعلبة بن عُکابة بن صعب بن علیّ بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنْب ابن أفْصی بن دُعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان (من ولد إسماعیل علیه السلام). ولد ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان بالیمن.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 9، 10، 292، 302، 307، 309، 315

خصائصهما الفریدة

کان مسعود وابنه من الشّیعة المعروفین، ولمسعود ذکر فی المغازی والحروب، وکانا شجاعین مشهورین.
السّماوی، إبصار العین،/ 112/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234؛ المیانجی، العیون العبری،/ 109؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166، 190
کان [مسعود بن الحجّاج] من الشّیعة المعروفین، وکان شجاعاً مشهوراً، له ذکر فی المغازی والحروب.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 213
ذکر أهل السّیر: إنّه [عبدالرّحمان بن مسعود] کان شیعیّاً معروفاً، وشجاعاً مشهوراً.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 148
وکانا من الشّیعة المعروفین فی الکوفة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389

کیف التحقا بالإمام علیه السلام؟

خرجا مع ابن سعد، حتّی إذا کانت لهما فرصة أیّام المهادنة، جاءا إلی الحسین علیه السلام یُسلِّمان علیه، فبقیا عنده.
السّماوی، إبصار العین،/ 112
وقال صاحب الحدائق فی کتابه: وخرج من الکوفة مسعود بن الحجّاج التّیمیّ وابنه عبدالرّحمان بن مسعود التّیمیّ مع عمر بن سعد إلی کربلاء، حتّی إذا کان «1» لهما فرصة
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین،/ 191: وجد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 872
أیّام المهادنة جاء إلی الحسین علیه السلام یوم السّابع، فبقیا عنده إلی یوم الطّفّ «1».
الحائری، ذخیرة الدارین، 1/ 234/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166، 190- 191
جاء [مسعود] إلی الحسین علیه السلام یوم السّابع ولازمه إلی أن قامت الحرب، فتقدّم وقُتل بین یدیه علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 213
أتی [عبدالرّحمان] مع أبیه إلی الحسین علیه السلام یوم السّابع من المحرّم، ولازماه إلی یوم العاشر، فاستشهدا بین یدیه، وقد خصّهما بالسّلام علیهما فی زیارة النّاحیة المقدّسة، فنالا شرفاً علی شرف، هنیئاً لهما.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 148
خرجا إلی الحسین علیه السلام أیّام المهادنة، وکانا- فی بدایة الأمر- مع ابن سعد، فازدلفا إلی الحسین علیه السلام.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
خرجا مع ابن سعد حتّی إذا کانت لهما فرصة أیّام المهادنة جاءا إلی الحسین علیه السلام یسلّمان علیه، فبقیا عنده حتّی قُتلا.
المیانجی، العیون العبری،/ 109

کیف استشهدا؟

المقتولون فی أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] مسعود بن الحجّاج. «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
قُتلا «3» فی الحملة الاولی، کما ذکره السّرویّ.
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین،/ 191: العاشر].
(2)- و از اصحاب سیدالشهدا نیز، این جمله در اول حمله شهید شدند:
[...] و دیگر مسعود بن الحجاج و دیگر فرزندش عبدالرحمان. سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(3)- [زاد فی بحر العلوم: بین یدیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 873
السّماوی، إبصار العین،/ 112/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
فلمّا قامت الحرب تقدّما بین یدی الحسین علیه السلام وقُتلا فی الحملة الاولی مع مَنْ قُتِل کما ذکره السّرویّ.
وفی المناقب لابن شهرآشوب، قال: من المقتولین یوم الطّفّ فی الحملة الاولی مسعود ابن الحجّاج التّیمیّ وابنه عبدالرّحمان بن مسعود التّیمیّ، رضوان اللَّه علیهما.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166، 191
من المقتولین فی الحملة الاولی: مسعود بن الحجّاج التّیمیّ وولده عبدالرّحمان. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94

ذکرهما فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی مسعود بن الحجّاج وابنه «2» «3». «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 284/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 339؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 234؛ المیانجی، العیون العبری،/ 320؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 166، 191
__________________________________________________
(1)- در مناقب گفته: در حمله اوّل کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] مسعود بن حجاج.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و ابن شهرآشوب، نام پدر را در شمار کشته شدگان نخستین حمله یاد کرده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106
(2)- [مصباح الزّائر: أبیه].
(3)- [زاد فی ذخیرة الدّارین: عبدالرّحمان بن مسعود].
(4)- «سلام بر مسعود بن حجاج و پسرش.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 874

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی مسعود بن الحجّاج. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

271/ 327- مسعود الهاشمی‌

استشهاده‌

[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] برز من بعده غلام اسمه مسعود الهاشمیّ، وهو یقول:
الیوم أقتل مجمع الکفّار بصارمٍ هندیٍّ شبه النّار
أحمی عن ابن المصطفی المختار عن الحسین وآله الأطهار
قال: ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم مائة مبارز، وکمن له ملعون من أهل الشّام وجماعة من أهل الکوفة، فقتلوه.
ثمّ وثب الحسین علیه السلام قائماً علی قدمیه، ونظر یمیناً وشمالًا، فلم یر أحداً، فبکی حتّی اخضلّت لحیته بالدّموع، ثمّ نادی:
وا جدّاه، وا أخاه، وا عمّاه، وا حمزتاه، وا جعفراه، وا عقیلاه، وا رجالاه، وا قلّة ناصراه، لو کان أحد منهم بالحیاة لم أر لنفسی ما أراه ...
ثمّ قال: أما من معین یعیننا أهل البیت؟
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 286- 287

مسلم‌

وهو مولی عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ، واسمه سالم، ذکرناه فی المجلّد الخامس عشر، الرقم 111/ 138 ص 1298- 1301، وذکر ابن طاوس والشّهید الأوّل اسمه
__________________________________________________
(1)- سلام بر مسعود بن حجاج.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 875
«مسلم» فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین. «1»

328- مسلم بن رباح مولی أمیر المؤمنین علیه السلام‌

میزاته العائلیة

أبوه رباح من موالی أمیر المؤمنین علیه السلام. وذکره أمیر المؤمنین علیه السلام فی وصیّته ... وکلّ مال [لی] بینْبُع [صدقة]، غیر أنّ رباحاً وأبا نیزر وجبیراً ... إلی آخر الخبر.
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 51 رقم 35، والفروع عن الکافی، 7/ 49- 51
[أنظر نصر بن نیزر، رقم 285/ 348 ص 1158- 1159، 1161- 1164، عنوان: مَنْ هما أبو نیزر ورباح].

حضوره فی الطّفّ‌

قال: وأنا الخطیب، أنا الحسین بن محمّد الخلّال، نا عبدالواحد بن علیّ القاضی، نا الحسین بن إسماعیل الضّبّیّ، نا عبداللَّه بن شبیب، حدّثنی إبراهیم بن المنذر، حدّثنی حسین ابن زید بن علیّ بن الحسین، عن الحسن بن زید بن حسن بن علیّ، حدّثنی مسلم «2» بن رباح مولی علیّ بن أبی طالب قال «3»: کنت مع الحسین بن علیّ یوم قُتل، فرُمی فی وجهه بنشابة، فقال لی: یا مسلم! ادن یدیک من الدّم، فأدنیتهما، فلمّا امتلأتا، قال: اسکبه فی یدی، فسکبته فی یده، فنفخ بهما إلی السّماء وقال: اللَّهمّ اطلب بدم ابن بنت نبیّک، قال مسلم: فما وقع منه إلی «4» الأرض قطرة.
__________________________________________________
(1)- [أنظر عامر بن مسلم العبدیّ البصریّ، الرقم 153/ 186 ص 180- 186 فی العنوان: زیارته فی أوّل رجب إلی الآخر].
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
(2)- [فی تهذیب ابن بدران مکانه: قال مسلم ...].
(3)- [تهذیب ابن بدران: عنه].
(4)- [تهذیب ابن بدران: علی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 876
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 14/ 216 (ط المحمودی)،/ 236؛ تهذیب ابن بدران، 4/ 338؛ مختصر ابن منظور، 7/ 146

272/ 329- مسلم بن عقیل بن أبی طالب علیهم السلام الشّهید بالکوفة

اشاره

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 1- 569.
ممّا لم یذکر فیه:

خصائصه الفریدة

وکان مسلم علیه السلام شجاعاً مقداماً جسوراً.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14
ما ذکره المفید فی الإرشاد، 2/ 67- 68 فی خروج مسلم بن عقیل رحمهما الله بالکوفة؛ مثله فی الدّرّ النّظیم،/ 546. [أنظر المجلّد الرّابع عشر، ص 415- 416].

أثر حرکة مسلم بن عقیل علیه السلام فی نفوس بنی أمیّة وأتباعهم‌

ذکره الشّجری فی الأمالی الخمیسیّة، 1/ 175- 176، وابن عساکر فی تاریخ دمشق، 73/ 117- 119، وتراجم النّساء،/ 101- 103. [أنظر المجلّد الثّانی عشر، ص 862- 865 فی أولاد سیِّد الشّهداء علیهم السلام].

273/ 330- مسلم بن عوسجة الأسدیّ وابنه خلف‌

میزاته العائلیّة

قُتل من بنی أسد بن خزیمة: ومسلم بن عوسجة السّعدیّ، من بنی سعد بن ثعلبة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
ولد أسد بن خزیمة: دودان بن أسد.
فولد دودان بن أسد: ثعلبة بن دودان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 877
فولد ثعلبة بن دودان: الحارث بن ثعلبة، وسعد بن ثعلبة، وامّهما سلمی بنت مالک ابن نهد بن قضاعة.
وولد سعد بن ثعلبة بن دودان [بن أسد]: الحارث، وهو الحلّاف، ومالک بن سعد.
فولد الحارث بن سعد: مالک بن الحارث، وضنّة بن الحارث، ومرّة بن الحارث، وجشم بن الحارث، وسُواءة بن الحارث، وغَنْم بن الحارث. [...]
فولد مالک بن الحارث بن سعد بن ثعلبة: هرّ بن مالک، وذؤیبة بن مالک. فولد هرّ ابن مالک: عامر بن هرّ، ورئاب بن هرّ. [...]
وولد رئاب بن هرّ: ربیعة.
فولد ربیعة: سوید بن ربیعة، وهو أبو جبیلة، وقد رأس؛ وثعلبة بن ربیعة بن رئاب.
فولد ثعلبة: عوسجة أبا مسلم بن عوسجة الّذی قُتل مع الحسین بن علیّ بالطّفّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 153، 178- 179، 181
مسلم بن عوسجة الأسدیّ.
البلاذریّ، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، 399، 400؛ الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 362، 368، 419، 435؛ ابن أعثم، الفتوح، 5/ 69، 170، 193؛ أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 64؛ المفید، الإرشاد، 2/ 43، 107؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 241؛ أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم،/ 69؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201، 247، 2/ 14؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 99؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271، 285، 290؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 435، 448؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 152، 177
مسلم بن عوسجة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 236، 238؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 158؛ ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 338، 339؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 91، 106؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 182، 370؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 283، 285، 288
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 878
مسلم بن عوسجة الأسدیّ من بنی سعد بن ثعلبة.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 362
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: «1» مسلم بن عوسجة.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، منهج المقال،/ 344؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 333؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 230؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 259 (ط حجری)،/ 300؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187
مسلم بن عوسجة سین [جخ]، قُتل معه بکربلاء.
ابن داود،/ 345 رقم 1530/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 230
(مسلم بن عوسجة الأسدیّ): هو «2» مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان ابن أسد بن «3» خزیمة أبو حجل «3» الأسدیّ السّعدیّ «4». «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 61/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 647؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187
قُتل من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله مع الحسین خمسة نفر فی الطّفّ [...]: ومسلم بن عوسجة الأسدیّ، ذکره ابن سعد فی الطّبقات.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
مسلم بن عوسجة، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب سیِّد المظلومین الحسین أرواحنا فداه، وأ نّه قُتل بکربلاء.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نقد الرّجال ومنهج المقال وجامع الرّواة ومنتهی المقال: قُتل معه علیه السلام بکربلاء].
(2)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: قال ابن عبدالبرّ فی الإستیعاب والعسقلانیّ فی الإصابة: هو ...].
(3- 3) [وسیلة الدّارین: جذیمة أبو مجد وهو تصحیف].
(4)- [لم یرد فی نفثة المصدور].
(5)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] مسلم بن عوسجة.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 879
وأقول: هو ابن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمة أبو حجل الأسدیّ السّعیدیّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 214
مسلم بن عوسجة الأسدیّ «صحابیّ». «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
فی شهادة مسلم بن عوسجة، وهو مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة الأسدیّ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377
مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة ... الأسدیّ السّعدیّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392
مسلم بن عوسجة الأسدیّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 105
مسلم بن عوسجة الأسدیّ الصّحابیّ: أقوال علماء الرّجال فی حقّه
قال العلّامة الرّجالی المیرزا محمّد الأردبیلیّ فی رجاله، ج «2»، ص 230: مسلم بن عوسجة، من أصحاب الحسین، قُتل معه بکربلاء. «2»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186، 187
__________________________________________________
(1)- ابوحجل که همان مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزیمه اسدی است.
کمره ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 336
(2)- مسلم بن عوسجه اسدی:
تمامی مصادر و منابع تاریخی و رجالی نام او را ذکر کرده اند. مسلم بن عوسجه، از اصحاب رسول خدا (درود خدا بر او و خاندانش باد) به شمار می‌رود.
اسدی: منسوب به بنی اسد قبیله ای از «عدنان». (عدنان، عرب شمال)
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106، 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 880
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 881
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 882

خصائصه الفریدة

وکان رجلًا شریفاً سریّاً عابداً متنسّکاً. «1»
(قال) ابن سعد فی طبقاته: وکان صحابیّاً، ممّن رأی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. «2» وروی عنه الشّعبیّ: وکان فارساً شجاعاً، له ذکر فی المغازی والفتوح الإسلامیّة، وسیأتی قول شبث فیه «3». «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 61/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ القمّی، نفثة المصدور،/ 647- 648؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187
وکان صحابیّاً، ممّن رأی النّبیّ صلی الله علیه و آله، وکان رجلًا شجاعاً، استشهد فی کربلاء مع الحسین علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 80/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187
أقول: سلق آذربیجان، السّلق بالتّحریک: الأرض الصّفصف، وآذربیجان: قطر معروف «5»، فتحه حذیفة بن الیمان سنة عشرین من الهجرة بعد فتح نهاوند «6» علی قول بعض المؤرّخین، منهم أحمد بن داود فی کتاب أخبار الطّوال، والحموی فی المعجم قال:
وکان مع حذیفة مسلم بن عوسجة، وشبث بن ربعیّ اللّعین، وکثیر من أهل الکوفة، لأنّ مغازی أهل الکوفة کانت الرّیّ وآذربیجان، وکان بالثّغرین «7» عشرة آلاف مقاتل من أهل الکوفة، ستّة آلاف بأذربیحان وأربعة آلاف بالرّیّ، وکان بالکوفة إذ ذاک أربعون ألف مقاتل، «8» وکان یغزو هذین الثّغرین، منهم عشرة آلاف فی کلّ سنة، فکان
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: استشهد مع الحسین علیه السلام].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أقول، وإلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: بعد شهادته یوم الطّفّ].
(4)- از اکابر زهاد و علما و بزرگان اصحاب سیدالشهدا علیه السلام بود.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
(5)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: بإیران].
(6)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: وهمدان].
(7)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(8) (8*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 883
الرّجل یصیبه فی کلّ أربعة سنین غزوة.
ولنذکر الآن سبب فتحها علی یدی من کان وعلی من فی ذلک اختلاف أهل السّیر الّتی کان فیها فتح آذربیجان، فنقول وباللَّه التّوفیق (8*).
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175- 176؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 189
وقد فتحت [آذربیجان] أوّلًا فی أیّام الخلیفة الثّانی، وکان الخلیفة قد أنفذ المغیرة بن شعبة الثّقفیّ والیاً علی الکوفة ومعه کتاب إلی حذیفة بن الیمان بولایة آذربیجان، فورد الکتاب علی حذیفة وهو بنهاوند، فسار منها إلی آذربیجان فی جیش کثیف حتّی أتی أردبیل، وهی یومئذ مدینة آذربایجان، وکان مرزبانها قد جمع المقاتلة من أهل باجَرْوان، ومِیمَذ، والبَذّ، وسَراو، وشِیز، والمَیانج وغیرها، فقاتلوا المسلمین قتالًا شدیداً أیّاماً. «1» ثمّ إنّ المرزبان صالح حذیفة بن الیمان علی جمیع آذربایجان علی ثمانمائة ألف درهم وزناً علی أن لا یقتل منهم أحداً ولایسبیه ولایهدم بیت نار ولایعرض لأکراد البَلاشجان وسَبَلان ومیان روذان، ولا یمنع أهل الشّیز خاصّة من الزّقن فی أعیادهم واظهار ما کانوا یظهرونه، ثمّ أ نّه غزا موقان وجیلان، فأوقع بهم وصالحهم علی أتاوة، ثمّ إنّ عمر عزل حذیفة وولّی عتبة بن فَرْقَد علی آذربیجان. فأتاها من الموصل ویُقال بل أتاها من شهرزور علی الشّک الّذی یُعرَف بمعاویة الأذری، فلمّا دخل أردبیل وجد أهلها علی العهد وقد انتَقَضتْ علیه نواح، فغزاها وظفر وغنم، فکان معه ابنه عمرو بن عتبة بن فرقد الزّاهدیّ.
وقال الواقدیّ: غزا المغیرة بن شعبة آذربیجان من الکوفة سنة اثنتین وعشرین، ففتحها عنوة ووضع علیها الخراج [...]. وقال المداینیّ: لمّا هزم المشرکون بنهاوند رجع
__________________________________________________
(1) (1*) [وسیلة الدّارین: إلی أن قال: غزی موقان وجیلان، فأرفع بهم وصالحهم علی ذلک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 884
النّاس إلی أمصارهم، وبقیَ أهل الکوفة مع حذیفة بن الیمان، فغزا بهم آذربیجان، فصالحهم علی ثمانمائة ألف درهم، ولمّا استعمل عثمان بن عفّان الولید بن عُقبة علی الکوفة، عزل عتبة بن فرقد عن آذربیجان، فنقضوا، فغزاهم الولید بن عقبة سنة خمس وعشرین، وعلی مقدّمته عبداللَّه بن شُبَیْل الأحمسیّ، فأغار علی أهل مُوقان والتّبریز والطّیْلَسان، فغنم وسبا، ثمّ صالح أهل آذربیجان علی صلح حذیفة بن الیمان (1*).
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 1/ 173- 174/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175- 176/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 189
وکان صحابیّاً، ممّن رأی النّبیّ صلی الله علیه و آله، وکان رجلًا شجاعاً، له ذکر فی المغازی والفتوح الإسلامیّة، ونصّ علی ذلک ابن سعد فی محکی طبقاته. عن العسقلانیّ: إنّه کان رجلًا شریفاً سریّاً عابداً قارئاً متنسّکاً، استشهد مع الحسین علیه السلام بطفّ کربلاء.
أقول: جلالة الرّجل وعدالته وقوّة إیمانه وشدّة تقواه ممّا ثکل الأقلام عن تحریرها وتعجز الألسن عن تقریرها، ولو لم یکن فی حقّه إلّاما تضمّنته زیارة النّاحیة المقدّسة لکفاه. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 214
وکان رجلًا شریفاً، سریّاً، عابداً، متنسِّکاً، فارساً، شجاعاً، له ذکر فی المغازی والفتوح الإسلامیّة، وکان صحابیّاً، ممّن رأی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377
کان شریفاً فی قومه، صحابیّاً جلیلًا، ممّن رأی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وروی عنه.
ویبدو من خلال المصادر الباحثة عنه: أ نّه کان شیخاً کبیر السِّنّ، ومن الشّخصیّات الأسدیّة المبارزة فی الکوفة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392
__________________________________________________
(1)- مردی شریف و سرور و عابد و ناسک بوده.
ابن سعد در طبقات خود گفته: از اصحاب رسول خدا است. و از او حدیث نقل کرده، و شعبی از او روایت آورده و پهلوانی دلاور و در نبردها و فتوحات اسلامیه، نامدار است، انتهی.
شهادت او را در نفس المهموم ذکر کردیم.
کمره‌ای، ترجمه نفثة المصدور،/ 336- 337
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 885
ویدلّ علی جلالة شأنه ما ورد فی القائمیّات فی حقّه، وما قاله هو للحسین علیه السلام فی لیلة العاشور، بعدما أذن لهم فی الانصراف، وغیر ذلک. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 105- 106

ممّن کتبوا للإمام علیه السلام فی مکّة

(وقال) أهل السّیر: إنّه ممّن کاتبَ الحسین علیه السلام من الکوفة «2» ووفی له.
السّماوی، إبصار العین،/ 61/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392

نزول مسلم بن عقیل فی بیته فی الکوفة عند وروده‌

حدّثنی زکریّاء بن یحیی الضّریر، قال: حدّثنا أحمد بن جناب المصّیصیّ- ویُکنّی أبا الولید-، قال: حدّثنا خالد «3» بن یزید بن أسد بن عبداللَّه القسریّ، قال: حدّثنا عمّار الدُّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر: حدّثنی بمقتل «4» الحسین «5» حتّی کأنِّی حضرتُه «5»؛ قال:
مات معاویة «6» والولید بن عُتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ
__________________________________________________
(1)- مسلم بن عوسجه مردی بسیار پیر بود. او شخصیت بزرگی از «بنی اسد» و یکی از شخصیت‌های برجسته کوفه به حساب می‌آمد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 107
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: مع من کتب].
(3)- [فی الأمالی مکانه: (وبه) قال: أخبرنا أبو طاهر أحمد بن علیّ بن محمّد بن عثمان السّواق، والبندارابن أخی شیخنا أبی منصور بن السّواق بقراءتی علیه، قال: حدّثنا أبو عبداللَّه الحسین بن عمر بن برهان الغزال، قال: أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد المعروف بابن السّمّاک، قال: حدّثنا أبو الفضل أحمد بن ملاعب ابن جنان، قال: حدّثنا أحمد بن غیاث، قال: أخبرنا خالد ...].
(4)- [فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب: بقتل].
(5- 5) [لم یرد فی السّیر].
(6) (6*) [السّیر: فأرسل الولید بن عتبة والی المدینة إلی الحسین لیبایع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 886
لیأخذ بیعته «1» (6*)، فقال له «2»: أخِّرنی وأرفق «3».
فأخّره، فخرج إلی مکّة، فأتاه «4» «5» أهل الکوفة ورسلهم «4»: إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الجمعة مع الوالی، فأقدم علینا. وکان النّعمان بن بشیر الأنصاریّ علی الکوفة؛ قال «5»: فبعث الحسین إلی «6» مسلم بن عقیل بن أبی طالب ابن عمّه، «7» فقال له «8» «7»: «9» سِرْ إلی الکوفة «9» فانظر ما کتبوا «10» به إلیّ، فإن کان «11» حقّاً، خرجنا «11» «12» إلیهم.
فخرج «13» مسلم حتّی أتی المدینة، فأخذ منها دلیلین، فمرّا به فی البرّیّة، فأصابهم عطش «10»، فمات أحد الدّلیلین «14»، «15» وکتب مسلم إلی الحسین یستعفیه «16»، فکتب إلیه
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الإصابة: لیلته].
(2)- [لم یرد فی الإصابة].
(3)- [فی الأمالی والسّیر وتهذیب الکمال والإصابة: ورفّق، وزاد فی الأمالی وتهذیب الکمال والإصابة: به].
(4- 4) [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: رسل أهل الکوفة].
(5- 5) [السّیر: رسل أهل الکوفة وعلیها النّعمان بن بشیر].
(6)- [لم یرد فی السّیر، وفی الإصابة: إلیهم].
(7- 7) [السّیر: أن].
(8)- [لم یرد فی الأمالی والإصابة].
(9- 9) [لم یرد فی السّیر].
(10- 10) [السّیر: فأخذ مسلم دلیلین وسار، فعطشوا فی القریة].
(11- 11) [فی تهذیب التّهذیب والإصابة: حقّ قدمت].
(12)- [فی الأمالی: خرجت، وفی تهذیب الکمال: قدمت].
(13)- [فی المنتظم مکانه: وفی هذه السّنة [60]: وجّه أهل الکوفة الرّسل إلی الحسین وهو بمکّة یدعونه‌إلی القدوم علیهم، فوجّه إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وکان أهل الکوفة قد بعثوا إلی الحسین علیه السلام یقولون: إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الجمعة، فأقدم علینا. فبعث إلیهم مسلماً لینظر ما قالوا، فخرج ...].
(14)- [السّیر: أحدهما].
(15) (- 15*) [الإصابة: فقدم مسلم الکوفة، فنزل علی رجل یقال له عوسجة، فلمّا علم أهل الکوفة بقدومه دنوا إلیه].
(16)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فأبی أن یعفیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 887
الحسین: أن «1» امض إلی الکوفة. «2» فخرج حتّی قدمها، ونزل علی رجل من أهلها یقال له ابن «3» عوسجة؛ قال: فلمّا تحدّث أهل الکوفة بمقدمه دبّوا «4» إلیه فبایعوه (15*)، فبایعه منهم «2» اثنا عشر ألفاً. «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 347- 348/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 422- 423؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مصر)، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 348- 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فیما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 335؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی السّیر].
(2) (2) [السّیر: ولم یعفه، فقدمها، فنزل علی عوسجة، فدبّ إلیه أهل الکوفة، فبایعه].
(3)- [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(4)- [فی الأمالی والمنتظم: دنوا].
(5)- عمار دهنی گوید: ابوجعفر را گفتم: «حدیث کشته شدن حسین را با من بگوی، تا چنان بدانم که گویی آن جا حضور داشته‌ام.»
گفت: «وقتی معاویه مُرد، ولید بن عتبة بن ابی‌سفیان حاکم مدینه بود و حسین را پیش خواند که بیعت از او بگیرد. امام حسین گفت: مهلت بده و مدارا کن.»
ولید مهلت داد و حسین سوی مکه رفت. مردم کوفه و فرستادگانشان، پیش وی آمدند که: «ما خویشتن را برای تو نگه داشته ایم و با ولایت داران به نماز جمعه حاضر نمی‌شویم، پیش ما آی.»
گوید: در این وقت نعمان بن بشیر انصاری حاکم کوفه بود.
گوید: حسین، مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب، پسر عموی خویش را پیش خواند و گفت: «به کوفه برو و در مورد آنچه به من نوشته‌اند بنگر تا اگر درست بود، سوی آن‌ها رویم.»
گوید: مسلم روان شد تا به مدینه رسید و از آن‌جا دو بلد گرفت که او را از راه بیابان ببردند و دچار تشنگی شدند و یکی از دو بلد جان داد.
مسلم به حسین نوشت که او را از این کار معاف دارد، اما حسین بدو نوشت: «به طرف کوفه حرکت کن.»
و او برفت تا به کوفه رسید و پیش یکی از مردم آن‌جا منزل گرفت که ابن‌عوسجه نام داشت.
گوید: وقتی مردم کوفه از آمدن مسلم سخن کردند، پیش وی رفتند و بیعت کردند و دوازده هزار کس از آن‌ها با مسلم بیعت کردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2916- 2917
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 888
حتّی قدم الکوفة لخمس خلون من شوّال، والأمیر علیها النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، فنزل علی رجل یقال له: [ابن] عوسجة مستتراً، فلمّا ذاع خبر قدومه، بایعه من أهل الکوفة اثنا عشر ألف رجل، وقیل: ثمانیة عشر ألفاً، فکتب بالخبر إلی الحسین، وسأله القدوم إلیه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
ثمّ نهض إلی عدوِّه، وقد کان علیه السلام لمّا أتته رسل أهل الکوفة وقالوا: قد حبسنا أنفسنا علیک ولسنا نحضر الجمعة مع الوالی، فأقدِم إلینا. فبعث علیه السلام إلی مسلم بن عقیل ابن عمّه، فقال له: سر إلی الکوفة فانظر ما کتبوا به إلیّ، فإن کان حقّاً خرجت إلیهم.
فخرج مسلم حتّی أتی المدینة، فأخذ منها دلیلین، فمرّا به فی البریّة، فأصابهم عطش، فمات أحد الدّلیلین، فکتب مسلم إلی الحسین علیه السلام یستعفیه، فکتب إلیه الحسین علیه السلام أن امض إلی الکوفة، فخرج حتّی قدمها، فنزل علی رجل من أهلها یقال له ابن عوسجة، فلمّا تحدّث أهل الکوفة بمقدمه دنوا إلیه، فبایعه منهم اثنا عشر ألفاً.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 114- 115
قال علماء السّیر: ولمّا قدم مسلم الکوفة نزل علی رجل یقال له ابن عوسجة، ودبّ إلیه أهل الکوفة، فبایعه منهم اثنا عشر ألفاً، وقیل ثمانیة عشر ألفاً، فکتب إلی الحسین یخبره بذلک.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 241
فلمّا دخل الکوفة، نزل علی رجل یقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وقیل نزل فی دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، فاللَّه أعلم. فتسامع أهل الکوفة بقدومه، فجاؤوا إلیه فبایعوه علی إمرة الحسین، وحلفوا له لینصرنه بأنفسهم وأموالهم، فاجتمع علی بیعته من أهلها اثنا عشر ألفاً، ثمّ تکاثروا حتّی بلغوا ثمانیة عشر ألفاً، فکتب مسلم إلی الحسین لیقدم علیها فقد تمهّدت له البیعة والأمور، فتجهّز الحسین من مکّة قاصداً الکوفة کما سنذکره.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 152
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 889

صحبته مع مسلم بن عقیل فی الکوفة

منها:

ودسّ ابن زیاد مولی یُقال له معقل، وأمره أن یظهر أ نّه من شیعة علیّ، وأن یتجسّس من مسلم ویتعرّف موضعه، وأعطاه مالًا یستعین به علی ذلک، فلقی معقل مولی ابن زیاد مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فقال له: إنّی رجل محبّ لأهل بیت رسول اللَّه (ص)، وقد بلغنی أنّ رجلًا منهم بعث به الحسین بن علیّ صلوات اللَّه علیه إلی شیعته من أهل الکوفة، ومعی مال أرید أن أدفعه إلیه یستعین به علی أمره وأمرکم، فرکن ابن عوسجة إلیه، وقال له: الرّجل القادم من قبل الحسین مسلم بن عقیل، وهو ابن عمّه وأنا مدخلک إلیه.
[...]
وجعل معقل مولی ابن زیاد یختلف إلی ابن عوسجة یقتضیه ما وعده من إدخاله إلی مسلم بن عقیل؛ فأدخله إلیه، وأخذ مسلم بیعته، وقبض المال الّذی کان أعطاه إیّاه عبیداللَّه بن زیاد منه، وذلک بعد موت شریک بن الأعور.
فأتی معقل ابن زیاد، فحدّثه بما کان منه وبقبض مسلم بن عقیل المال فی منزل هانی ابن عروة بن نمران المرادیّ، فقال: أفعلها هانی؟!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، 337، أنساب الأشراف، 2/ 79، 80
وخفی علی عبیداللَّه بن زیاد موضع مسلم بن عقیل، فقال لمولی له من أهل الشّام یُسمّی معقلًا، وناوله ثلاثة آلاف درهم فی کیس، وقال: «خذ هذا المال، وانطلق، فالتمس مسلم بن عقیل، وتأت له بغایة التّأ تّی».
فانطلق الرّجل حتّی دخل المسجد الأعظم، وجعل لا یدری کیف یتأ تّی الأمر.
ثمّ إنّه نظر إلی رجل یکثر الصّلاة إلی ساریة من سواری المسجد، فقال فی نفسه: «إنّ هؤلاء الشّیعة یکثرون الصّلاة، وأحسب هذا منهم».
فجلس الرّجل حتّی إذا انفتل من صلاته قام، فدنا منه، وجلس، فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 890
«جُعلت فداک، إنِّی رجل من أهل الشّام، مولیً لذی الکلاع، وقد أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل بیت رسول اللَّه (ص)، وحبّ من أحبّهم، ومعی هذه الثّلاثة الآلاف «1» درهم، أحبّ إیصالها إلی رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم هذا المصر داعیة للحسین بن علیّ علیه السلام، فهل تدلّنی علیه لُاوصل هذا المال إلیه؟ لیستعین به علی بعض أموره، ویضعه حیث أحبّ من شیعته».
قال له الرّجل: «وکیف قصدتنی بالسّؤال عن ذلک دون غیری ممّن هو فی المسجد»؟
قال: لأنِّی رأیت علیک سیما الخیر، فرجوت أن تکون ممّن یتولّی أهل بیت رسول اللَّه (ص)».
قال له الرّجل: «ویحک، قد وقعت علیَّ بعینک، أنا رجل من إخوانک، واسمی مسلم ابن عوسجة، وقد سُررت بک، وساءنی ما کان من حسّی قبلک، فإنّی رجل من شیعة أهل هذا البیت، خوفاً من هذا الطّاغیة ابن زیاد، فأعطنی ذمّة اللَّه وعهده أن تکتم هذا عن جمیع النّاس».
فأعطاه من ذلک ما أراد.
فقال له مسلم بن عوسجة: «انصرف یومک هذا، فإن کان من غد، فائتنی فی منزلی حتّی أنطلق معک إلی صاحبنا- یعنی مسلم بن عقیل- فأوصلک إلیه».
فمضی الشّامیّ، فبات لیلته، فلمّا أصبح غدا إلی مسلم بن عوسجة فی منزله، فانطلق به حتّی أدخله إلی مسلم بن عقیل، فأخبره بأمره، ودفع إلیه الشّامیّ ذلک المال، وبایعه.
فکان الشّامیّ یغدو إلی مسلم بن عقیل، فلا یحجب عنه، فیکون نهاره کلّه عنده، فیتعرّف جمیع أخبارهم، فإذا أمسی وأظلم علیه اللّیل دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فأخبره بجمیع قصصهم، وما قالوا وفعلوا فی ذلک، وأعلمه نزول مسلم فی دار هانی بن عروة. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 235- 236
«2»
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: آلاف.
(2)- گوید: ابن زیاد یکی از غلامان خویش را که معقل نام داشت، پیش خواند و گفت: «سه هزار درم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 891
__________________________________________________
- بردار و برو، و مسلم بن عقیل را بجوی و یاران وی را پیدا کن و این سه هزار را به آن‌ها بده و بگو، برای جنگ دشمنتان از آن کمک گیرید. به آن‌ها بگو که از آن‌هایی، و چون این مال را به آن‌ها دهی از تو اطمینان یابند و به تو اعتماد کنند و چیزی از اخبارشان را از تو مکتوم ندارند. آن‌گاه شبانگاه و صبحگاه پیش آن‌ها رو.»
گوید: غلام چنان کرد و بگشت، تا پیش مسلم‌بن عوسجه اسدی رسید که در مسجد اعظم نماز می‌کرد و شنید که کسان می‌گفتند: «این برای حسین بیعت می‌گیرد.»
پس بیامد و بنشست تا مسلم، نماز خویش را به‌سر برد و بدو گفت: «ای بنده خدا! من یکی از مردم شامم، وابسته ذوالکلاع که خدایم نعمت دوستداری این خاندان و دوستی دوستان ایشان داده. اینک سه هزار درم آورده‌ام، تا یکی از آن‌ها را که شنیده‌ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیمبر، بیعت می‌گیرد ببینم. در پی دیدار او بودم و کسی را نیافتم که مرا سوی وی راهبر شود و جای او را بداند. هم اکنون، در مسجد نشسته بودم که شنیدم، تنی چند از مسلمانان می‌گفتند: این، کسی است که اهل این خاندان را می‌شناسد، پیش تو آمده‌ام که این مال را بگیری و مرا پیش یار خود بری که با او بیعت کنم، اگر خواهی، پیش از دیدارش از من برای او بیعت گیری.»
مسلم بن عوسجه گفت: «خدا را حمد که پیش من آمدی، خرسندم که به منظور خویش رسیده‌ای و خدا، خاندان پیمبر خویش را به وسیله تو یاری می‌کند، اما دلگیرم که، از آن پیش که این کار به کمال رسد مرا شناخته‌ای، از بیم و سطوت این جبار.»
آن‌گاه پیش از آن که برود، از او بیعت گرفت و پیمان‌های سخت گرفت که نیکخواهی کند و رازدار باشد. او نیز تعهد کرد و مسلم خشنود شد، آن‌گاه بدو گفت: «چند روزی در خانه‌ام پیش من آی، تا از یار تو برایت اجازه بگیرم.»
گوید: از آن پس معقل، با کسان به خانه مسلم می‌رفت که برای او اجازه خواست. [...]
گوید: معقل غلام ابن‌زیاد که وی را با مال سوی مسلم‌بن عقیل و یارانش فرستاده بود، چند روزی پیش مسلم‌بن عوسجه رفت و آمد داشت که او را پیش مسلم‌بن عقیل برد. پس از مرگ شریک او را پیش مسلم برد و خبر وی را به تمام بگفت. مسلم از او بیعت گرفت و به ابو ثمامه صایدی، دستور داد که مالی را که آورده بود، گرفت که اموال جمع را و کمکی که به همدیگر می‌کردند، او می‌گرفت و برای آن‌ها اسلحه می‌خرید که در این کار، بصیرت داشت و از یکه‌سواران عرب و سران شیعه بود.
گوید: آن مرد پیوسته پیش آن‌ها می‌آمد، نخستین آینده بود و آخرین رونده، و اخبارشان را می‌شنید و از اسرارشان آگاه می‌شد، آن‌گاه می‌رفت و همه را به گوش ابن‌زیاد می‌خواند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2936، 2937، 2939
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 892
ودعا ابن زیاد مولیً له یقال له معقل، فقال له: خذ ثلاثة آلاف درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل، واطلب لنا أصحابه، ثمّ أعطهم هذه الثّلاثة آلاف، فقل لهم: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، وأعلمهم أ نّک منهم، فإنّک لو قد أعطیتها إیّاهم اطمأ نّوا إلیک، ووثقوا بک، ولم یکتموک شیئاً من أخبارهم، ثمّ اغْدُ علیهم ورُحْ. ففعل ذلک، فجاء حتّی أتی إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ من بنی سعد بن ثعلبة فی المسجد الأعظم وهو یُصلِّی، وسمع النّاس یقولون: إنّ هذا یبایع للحسین، فجاء، فجلس حتّی فرغ من صلاته، ثمّ قال: یا عبداللَّه، إنّی امرؤ من أهل الشّام، مولیً لذی الکلاع، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل هذا البیت وحبّ من أحبّهم، فهذه ثلاثة آلاف درهم أردتُ بها لقاء رجل منهم بلغنی‌أ نّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللَّه (ص)، وکنت أرید لقاءه، فلم أجد أحداً یدلّنی علیه ولایعرف مکانه، فإنّی لجالس آنفاً فی المسجد، إذ سمعتُ نفراً من المسلمین یقولون:
هذا رجل له علم بأهل هذا البیت؛ وإنّی أتیتک لتقبض هذا المال وتدخلنی علی صاحبک فأبایعه، وإن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائه، فقال: أحمد اللَّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک لتنال ما تحبّ، ولینصر اللَّه بک أهل بیت نبیّه، ولقد ساءنی معرفتک إیّای بهذا الأمر من قبل أن یُنمی مخافة هذا الطّاغیة وسطوته.
فأخذ بیعته قبل أن یبرح، وأخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به، ثمّ قال له: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی، فأنا طالب لک الإذن علی صاحبک. فأخذ یختلف مع النّاس، فطلب له الإذن. [...]
ثمّ إنّ معقلًا مولی ابن زیاد الّذی دسّه بالمال إلی ابن عقیل وأصحابه، اختلف إلی مسلم بن عوسجة أیّاماً لیدخله علی ابن عقیل، فأقبل به حتّی أدخله علیه بعد موت شریک بن الأعور، فأخبره خبره کلّه، فأخذ ابن عقیل بیعته، وأمر أبا ثُمامة الصّائدیّ، فقبض ماله الّذی جاء به- وهو الّذی کان یقبض أموالهم، وما یعین به بعضهم بعضاً، یشتری لهم السّلاح، وکان به بصیراً، وکان من فرسان العرب ووجوه الشّیعة- وأقبل ذلک الرّجل یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل وآخر خارج، یسمع أخبارهم، ویعلم أسرارهم،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 893
ثمّ ینطلق بها حتّی یُقرّها فی أذن ابن زیاد.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 362- 363، 364
ودعا عبیداللَّه بن زیاد بمولی له یقال له معقل، فقال «1»: هذه «2» ثلاثة آلاف «2» درهم خذها إلیک والتمس لی مسلم بن عقیل حیث کان من الکوفة، فإذا عرفت موضعه فادخل إلیه وأعلمه أ نّک من شیعته وعلی مذهبه، وادفع إلیه «3» هذه «4» الثّلاثة آلاف «4» درهم وقل له: استعن «5» بهذه علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه «4» الثّلاثة آلاف «4» درهم «6» وثق بناحیتک واطمأنّ علیک ولم یکتمک من أمره شیئاً، وفی غداة غد تغدو «7» علیَّ بالأخبار.
قال: فأقبل معقل مولی عبیداللَّه بن زیاد حتّی دخل المسجد الأعظم، فرأی رجلًا من الشّیعة یقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فجلس إلیه، فقال: یا «8» عبداللَّه! إنّی رجل من أهل الشّام، غیر أ نّی أحبّ أهل هذا البیت وأحبّ من أحبّهم، ومعی ثلاثة آلاف درهم «9» أرید أن أدفعها إلی رجل قد بلغنی عنه أ نّه یقدم إلی بلدکم هذا «10» یأخذ البیعة لابن بنت رسول اللَّه (ص) الحسین بن علیّ، فإن رأیت أن تدلّنی علیه حتّی أدفع إلیه المال الّذی معی وأبایعه، وإن شئت فخذ بیعتی «11» له قبل أن تدلّنی علیه. قال: فظنّ مسلم بن عوسجة أنّ القول علی ما یقول، فأخذ علیه الأیمان المغلظة «12» والمواثیق والعهود، وأ نّه
__________________________________________________
(1)- زید فی د: له.
(2- 2) من الطّبریّ والمقتل، وکذا سیأتی فی المتن، وهنا فی النّسخ: ألف.
(3)- فی د: له.
(4- 4) فی النّسخ: الألف.
(5)- فی النّسخ: استعین- کذا.
(6)- لیس فی د.
(7)- فی النّسخ: تعدوا.
(8)- فی النّسخ: أباء، والتّصحیح من الطّبریّ والمقتل.
(9)- وکان فی النّسخ قبل هذا: ألف درهم، فصحّحنا من الطّبری ونبهنا فی الکتاب سیأتی ثلاثة آلاف.
(10)- زید فی د: و.
(11)- زید فی د: أنت.
(12)- من د و بر، وفی الأصل: المغلضة- کذا بالضّاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 894
یناصح ویکون عوناً لمسلم بن عقیل رحمه الله «1» علی عبیداللَّه بن زیاد، قال: فأعطاه موثقاً من الأیمان ما وثق به مسلم بن عوسجة، [ثمّ- «2»] قال [له- «2»]: انصرف عنّی الآن یومی هذا حتّی أنظر ما یکون! قال: فانصرف معقل مولی زیاد. [...]
فلمّا کان من الغد، أقبل معقل مولی عبیداللَّه «3» بن زیاد إلی مسلم بن عوسجة، فقال [له- «2»]: إنّک کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل فأدفع إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک فی ذلک؟ فقال: إذاً أخبرک یا أخا أهل الشّام! إنّا شغلنا بموت هذا الرّجل شریک ابن عبداللَّه، وقد کان من خیار الشّیعة وممّن یتوالی أهل هذا البیت. فقال معقل مولی عبیداللَّه بن زیاد: ومسلم بن عقیل فی دار هانی؟ فقال: نعم، قال: فقال «4» معقل: فقم بنا إلیه حتّی ندفع إلیه هذا المال وأبایعه.
قال: فأخذ مسلم بن عوسجة بیده، فأدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب «5» به مسلم وقرّبه وأدناه وأخذ بیعته وأمر أن یقبض منه ما معه من المال. فأقام معقل مولی عبیداللَّه بن زیاد فی منزل هانی یومه ذلک، حتّی إذا أمسی انصرف إلی عبیداللَّه بن زیاد معجباً لما قد ورد علیه من الخبر. ثمّ قال [عبیداللَّه] لمولاه: انظر أن تختلف إلی مسلم بن عقیل فی کلّ یوم لئلّا یستریبک وینتقل من منزل ابن هانی إلی مکان غیره، فأحتاج أن ألقی فی
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- من د.
(3)- من د، وفی الأصل و بر: عبداللَّه.
(4)- زد فی النّسخ: عبداللَّه بن- خطأ.
(5)- فی د: فترحّب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 895
طلبه تعباً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 69- 71، 74- 75
ودعا ابن زیاد مولی له یقال له معقل، فقال له: خذ هذه الثّلاثة آلاف درهم ثمّ التمس لنا مسلم بن عقیل واطلب شیعته وأعطهم الثّلاثة آلاف درهم وقل لهم: استعینوا بهذه علی حرب عدوّکم وأعلمهم بأ نّک منهم، ففعل ذلک وجاء حتّی لقیَ مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم وسمع النّاس یقولون: هذا یبایع للحسین بن علیّ، وکان یصلِّی، فلمّا قضی صلاته جلس إلیه، فقال له: یا عبداللَّه! إنِّی امرؤ من أهل الشّام، مولی لذی الکلاع، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل البیت وحبّ من أحبّهم، وهذه ثلاثة آلاف درهم معی أردت بها لقاء رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وکنت أحبّ لقاءه لأعرف مکانه، فسمعت نفراً من المسلمین یقولون: هذا رجل له علم بأمر أهل هذا البیت، وإنّی أتیتک لتقبض منّی هذا المال وتدلّنی علی صاحبی فأبایعه، فقال له:
أحمد اللَّه علی لقائک، فقد سرّنی حبّک إیّاهم وبنصرة اللَّه إیّاک حقّ أهل بیت نبیّه صلی الله علیه و آله، ولقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ مخافة سطوة هذا الطّاغیة الجبّار أن یأخذ البیعة قبل أن یبرح، وأخذ علیه المواثیق الغلیظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به، ثمّ قال له: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی فأنا أطلب لک الإذن علی صاحبک، وأخذ یختلف مع النّاس یطلب ذلک إلیه.
قال: فأقبل ذلک الرّجل الّذی وجّهه عبیداللَّه بالمال یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل وآخر خارج یسمع أخبارهم ویعلم أسرارهم، وینطلق بها حتّی یقرّها فی أذن ابن زیاد. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 64- 65
«1»
__________________________________________________
(1)- ابن‌زیاد غلامی داشت به نام «مَعْقِل»، در این هنگام او را طلبید و سه هزار درهم پول به وی داد و بدو گفت: «به جست‌وجوی مسلم برو و پیروان او را دیدار کن و این سه هزار درهم را به آن‌ها بده و بگو: با این پول تجهیزات جنگی برای جنگ با دشمن تهیه کنید و به آن‌ها وانمود کن که تو از آن‌هایی، بدین وسیله از جایگاه مسلم و اوضاع و احوالشان اطلاعی به دست آورده به من گزارش ده.»
معقل پول را برداشت و به دنبال این منظور، به مسجد کوفه آمد و در آن‌جا، مسلم‌بن عوسجه اسدی را که مشغول نماز بود، دیدار کرد، و شنید که مردم می‌گویند: این مرد برای حسین بن علی از مردم بیعت می‌گیرد. معقل نزد مسلم آمده و صبر کرد تا نمازش که به پایان رسید پیش آمده، گفت: «ای بنده خدا! من مردی از اهل شامم و از زمره قبیله ذی الکلاع محسوب می‌شوم که خدا، نعمت دوستی اهل بیت پیغمبر و دوستانشان را به من عطا فرموده، و سه هزار درهم پول همراه من است که می‌خواهم به دست مردی از ایشان که شنیده‌ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله از مردم بیعت می‌گیرد برسانم، و من دوست دارم جای او را بدانم، تا او را از نزدیک دیدار کنم، و از چند تن از مردم مسلمان شنیدم که تو را نشان داده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 896
فدعا ابن زیاد مولی له، یقال له: معقل، فقال له: خذ «1» ثلاثة آلاف درهم واطلب مسلم بن عقیل والتمس أصحابه، فإذا «2» ظفرت «3» بواحد منهم أو جماعة فأعطهم هذه «4» الثّلاثة آلاف درهم، وقل لهم «3» «5»: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، وأعلمهم أ نّک منهم، فإنّک لو «6» أعطیتهم إیّاها «7» لقد «8» اطمأ نّوا إلیک ووثقوا «9»، «10» ولم یکتموک «11» شیئاً
__________________________________________________
- و می‌گفتند: این مرد از وضع این خاندان آگاه است، و من اینک به نزد تو آمدم تا این پول را از من بگیری و مرا به نزد این مردی که در جست‌وجویش هستم ببری، تا با او بیعت کنم.»
مسلم بن عوسجه گفت: «سپاس خدای را که مرا موفق به دیدار تو کرد و از محبتی که تو نسبت بدین خاندان داری، خرسند گشتم، و از این که خدا به وسیله تو حق اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله را یاری می‌کند خوشحالم، و من از ترس این مرد جبار سرکش، خوش نداشتم پیش از آن که کار بیعت سر بگیرد، مرا به این سِمَت بشناسند.»
مسلم پس از این سخنان، پیمان‌های محکمی از معقل گرفت که از راه خیرخواهی، قدمی فراتر نگذارد و جریان را پوشیده دارد. معقل هرگونه پیمانی که مسلم خواست، با او ببست، و مسلم بن عوسجه (که اطمینان حاصل کرده بود) بدو گفت: «چند روزی به خانه خود من بیا، تا در این خلال، من از آن مرد که جویایش هستی، برایت اجازه ملاقات بگیرم.»
از آن سو، مردی را که عبیداللَّه، برای جاسوسی فرستاده بود، به خانه هانی راه پیدا کرد و رفت و آمدش بدان جا بسیار شد، و کم کم کار به جایی رسید که نخستین نفری که وارد خانه می‌شد، او بود، و آخرین نفر هم که از آن جا بیرون می‌رفت، او بود و هر روز، خود گزارشات کار را مستقیماً به اطلاع عبیداللَّه می‌رسانید.
محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 95- 96، 97
(1)- [فی مثیر الأحزان مکانه: ولمّا طال لیل قال له ابن زیاد: خذ ...].
(2)- [فی العیون مکانه: ثمّ إنّ ابن زیاد دعا معقلًا مولاه وأعطاه ثلاثة آلاف درهم وأمره بطلب مسلم‌والتماس أصحابه وقال: إذا ...].
(3- 3) [مثیر الأحزان: بهم فاعطهم هذه الدّراهم وقل].
(4) (- 4*) [العیون: الدّراهم لیعلموا أ نّک منهم].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: قد].
(7)- [الأسرار: إیّاهم].
(8)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(9)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: بک].
(10) (- 10*) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- [روضة الواعظین: یکتمو].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 897
من «1» أخبارهم (10*)، ثمّ اغد «2» علیهم ورح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل «3» وتدخل علیه (4*). ففعل ذلک «3» وجاء «4» «5» حتّی جلس إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم «6» وهو «4» یصلِّی، فسمع قوماً یقولون: هذا یبایع للحسین علیه السلام، فجاء وجلس إلی جنبه حتّی فرغ من صلاته «6»، ثمّ قال: یا عبداللَّه! إنّی امرء من أهل الشّام، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل البیت و «7» حبّ من أحبّهم، وتباکی له، وقال: معی ثلاثة آلاف درهم، أردت بها «7» لقاء رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم الکوفة رجل «8» یبایع لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، «9» فکنت أرید لقائه، فلم أجد أحداً یدلّنی علیه، ولا أعرف «10» مکانه فإنِّی لجالس فی المسجد الآن «11»، إذ سمعت نفراً من المؤمنین یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت «9»، «12» وإنِّی أتیتک «12» لتقبض منِّی هذا المال وتدخلنی علی صاحبک، «13» فإنِّی «14» أخ من إخوانک وثقة علیک «13»، وإن شئت أخذت «15» بیعتی له 15 قبل لقائه، «16» فقال له ابن عوسجة: أحمد
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: أمورهم و].
(2)- [روضة الواعظین: اغده].
(3- 3) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4- 4) [العیون: إلی مسلم بن عوسجة وهو فی المسجد].
(5) (- 5*) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7- 7) [مثیر الأحزان: تباکی له ومعی هذه الدّراهم وأردت].
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ومثیر الأحزان والعیون].
(9- 9) [لم یرد فی العیون].
(10)- [الأسرار: یعرفنی].
(11)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(12- 12) [مثیر الأحزان: فأتیتک].
(13- 13) [لم یرد فی العیون].
(14)- [الأسرار: فإنّما أنا].
(15- 15) [مثیر الأحزان: البیعة له منِّی].
(16) (- 16*) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 898
اللَّه علی لقائک إیّای فقد سرّنی ذلک، لتنال الّذی تحبّ، ولینصر «1» اللَّه بک أهل بیت نبیّه علیه وعلیهم السّلام، ولقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ مخافة هذه الطّاغیة وسطوته، قال له معقل: لا یکون إلّاخیراً، خذ البیعة علیَّ (16*) فأخذ بیعته «2» وأخذ علیه «2» المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من «3» ذلک «4» ما رضی به «4»، «5» ثمّ قال: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی فإنّی طالب لک الإذن «6» علی صاحبک.
وأخذ یختلف مع النّاس (5*)، فطلب له «7» الإذن، فأذِن له، فأخذ مسلم بن عقیل بیعته «6» «8» وأمر أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض «9» المال منه «10» وهو الّذی کان یقبض أموالهم وما یعین به بعضهم بعضاً، ویشتری لهم «11» السّلاح، وکان «12» بصیراً وفارساً «13» من فرسان العرب ووجوه الشّیعة «10»، وأقبل ذلک الرّجل «12» یختلف إلیهم «8»، فهو أوّل داخل وآخر خارج، حتّی فهم ما احتاج إلیه ابن زیاد «14» من أمرهم 14، فکان یخبره «15» «10» به وقتاً فوقتاً 10 5. «16»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار: ولینصرنّ].
(2- 2) [فی الدّمعة: وأخذ، ولم یرد فی العیون].
(3)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4- 4) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(5- 5) [العیون: فاختلف إلی مسلم بن عوسجة، فأدخله علی مسلم بن عقیل وأمر أبا ثمامة الصّائدیّ فقبض المال منه فأقبل یختلف إلیهم یسمع أخبارهم وینقلها إلی ابن زیاد].
(6- 6) [مثیر الأحزان: فاختلف إلیه أیّاماً فأدخله علی مسلم وأخذ علیه البیعة].
(7)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(8- 8) [حکاه عنه نفس المهموم].
(9)- [نفس المهموم: فقبض].
(10- 10) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(11)- [زاد فی البحار والعوالم: به، وفی الدّمعة: به].
(12- 12) [مثیر الأحزان: من وجوه الشّیعة وفرسانها، فجعل معقل].
(13)- [لم یرد فی الأسرار].
(14- 14) [لم یرد فی الدّمعة، وفی الأسرار ومثیر الأحزان: من أمره].
(15)- [الأسرار: یخبر].
(16)- ابن زیاد، یکی از غلامان خود را که معقل نام داشت،.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 899
__________________________________________________
- پیش خوانده و به او گفت: «این سه هزار درهم را بگیر و به جست‌وجوی مسلم بن عقیل برو. یاران او را پیدا کن و چون به یک یا چند تن از ایشان دست یافتی، این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: با این پول برای جنگ با دشمنان کمک بگیرید، و چنین وانمود کن که تو از آنان هستی؛ زیرا چون تو این پول را به آنان دادی، از تو مطمئن خواهند شد و مورد اعتماد آنان قرار خواهی گرفت و چیزی از کار خود را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و پسین، نزد ایشان برو (و رفت و آمدت را با ایشان زیاد کن) تا بدانی مسلم بن عقیل در کجا پنهان شده و نزد او بروی.»
معقل پول را گرفته، آمد در مسجد بزرگ کوفه، نزد مسلم بن عوسجه اسدی نشست، و او مشغول نماز بود. پس، از گروهی شنید که می‌گویند: «این مرد برای حسین علیه السلام از مردم بیعت می‌گیرد.»
پس نزدیک رفت تا پهلوی مسلم‌بن عوسجه نشست و چون مسلم از نماز فارغ شد، گفت: «بنده خدا، من از اهل شام هستم، و خداوند نعمت دوستی خاندان و اهل بیت پیغمبر و دوستی دوستانشان را به من ارزانی داشته.»
(این سخنان را می‌گفت) و به دروغ گریه می‌کرد و گفت: «همراه من، سه هزار درهم است که می‌خواهم مردی از ایشان را دیدار کنم، و به من اطلاع رسیده، آن مرد به این شهر آمده و برای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله از مردم بیعت می‌گیرد و من می‌خواهم او را دیدار کنم و کسی را نیافتم که مرا به سوی او راهنمایی کند و جای او را به من نشان دهد، هم‌اکنون که در مسجد نشسته بودم، از برخی از مؤمنین شنیدم که (تو را نشان داده و) می‌گفتند: این مرد، دانای به احوال این خاندان است و من به نزد تو آمده که این پول را از من بگیری و پیش صاحب خودت، آن مرد ببری؛ زیرا من از برادران تو هستم و مورد وثوق و اطمینان توام، و اگر می‌خواهی پیش از آن که او را دیدار کنم، برای او از من بیعت بگیر؟»
مسلم بن عوسجه گفت: «خدای را سپاسگزاری کنم که توفیق دیدار تو را به من داد و دیدار تو مرا خرسند ساخت، تا تو به آرزویت برسی، و خداوند به وسیله تو، خاندان پیغمبرش علیهم السلام را یاری کند، و من خوش ندارم مردم مرا به این کار (که رابطه با این خاندان دارم) بشناسند. پیش از آن که کار ما سرانجام گیرد، و این ترس من، به خاطر اندیشه و بیمی است که از این مرد سرکش و خشم او در دل دارم.»
معقل گفت: «اندیشه مکن که خبری نیست و خیر است. اکنون از من بیعت بگیر.»
پس مسلم از او بیعت گرفت و پیمان‌های محکمی با او بست که خیراندیشی کند و جریان را پوشیده دارد. معقل هر پیمانی خواست پذیرفته تا او خشنود شد، سپس به او گفت: «چند روزی در خانه من بیا تا من از آن که می‌خواهی برایت اجازه دخول بگیرم.»
معقل با آن مردم که به خانه مسلم بن عوسجه می‌رفتند، بدان خانه رفت و آمد می‌کرد تا برای او از مسلم بن عقیل اجازه ملاقات گرفت، و (چون به نزد مسلم بن عقیل رفت) آن جناب از او بیعت گرفت، و به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 900
المفید، الإرشاد، 2/ 43- 44/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 342- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191- 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 209- 210؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220- 221؛ القمّی، نفس المهموم،/ 98؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17- 18؛ المیانجی، العیون العبری «1»،/ 39؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149
ودعا عبیداللَّه بن زیاد مولی له یقال له معقل، فقال «2»: هذه ثلاثة ألف «3» درهم، خذها إلیک والتمس مسلم بن عقیل حیث ما کان بالکوفة «4»، فإذا عرفت «5» موضعه، فادخل إلیه وأعلمه أ نّک من شیعته «6»، وعلی مذهبه؛ وادفع إلیه هذه الدّراهم، وقل له «7»: استعن بها علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه هذه «7» الدّراهم وثق «8» بک واطمأنّ إلیک «8» ولم یکتمک من أمره شیئاً، ثمّ أغد علیَّ بالأخبار عنه «7»، فأقبل معقل حتّی دخل المسجد الأعظم فنظر إلی رجل من الشّیعة یُقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ «7»، فجلس إلیه، ثمّ قال له «7»: یا عبداللَّه! إنِّی «9» رجل من أهل الشّام، غیر أ نّی أحبّ أهل هذا البیت، «8» وأحبّ من یحبّهم «8» ومعی ثلاثة آلاف درهم أحببت أن أدفعها إلی رجل بلغنی، أ نّه قد «7» قدم إلی بلدکم هذا یأخذ «10»
__________________________________________________
ابی‌ثمامه صائدی دستور فرمود، پول را از او بگیرد، اباثمامه این سِمَت را داشت که پول‌ها و آنچه برخی کمک مالی می‌کردند، می‌گرفت و برای آنان اسلحه خریداری می‌کرد و مردی بینا و از دلاوران عرب و بزرگان شیعه بود و معقل نزد مسلم بن عقیل، رفت و آمد می‌کرد تا به جایی که نخستین کسی که می‌آمد و آخرین مردی که بیرون می‌رفت، او بود، و آنچه ابن‌زیاد از فهمیدن اوضاع و احوال ایشان بدان نیازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش می‌داد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 43- 44
(1)- [حکاه عن البحار].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: له].
(3)- [تسلیة المجالس: آلاف].
(4)- [تسلیة المجالس: من الکوفة].
(5)- [تسلیة المجالس: علمت].
(6)- [تسلیة المجالس: الشّیعة].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8) (8) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- [تسلیة المجالس: أنا].
(10)- [تسلیة المجالس: لیأخذ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 901
البیعة لابن بنت «1» رسول اللَّه، فإن رأیت أن تدلّنی علیه حتّی أدفع «2» هذا المال إلیه «2» وأبایعه، وإن شئت فخذ بیعتی «3» له قبل أن تدلّنی «3» علیه.
فظنّ مسلم بن عوسجة أنّ القول علی ما یقوله، فأخذ علیه الأیمان «4» والعهود، إنّه ناصح، وإنّه یکون مع مسلم بن «4» عقیل علی ابن زیاد؛ فأعطاه معقل من العهود ما وثق بها «5» مسلم بن عوسجة؛ «6» ثمّ قال له: انصرف عنّی الآن یومی هذا حتّی أنظر فی ذلک، فانصرف عنه «6».
فلمّا کان من الغد، أقبل معقل إلی مسلم بن عوسجة، فقال «7» له: إنّک قد «7» کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل؛ فأدفع «8» إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک 7 من ذلک «7»؟
فقال له «1»: إنّا اشتغلنا بموت هذا الرّجل «6» شریک بن عبداللَّه، وقد «6» کان من خیار الشّیعة؛ «6» ویتولّی أهل هذا البیت «6»؛ فقال له «9» معقل: ومسلم بن عقیل فی منزل هانی بن عروة؟
فقال له «9»: نعم، «6» هو فی منزل هانی بن عروة «6»؛ فقال معقل: قم بنا إلیه حتّی أدفع له «9» هذا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2- 2) [تسلیة المجالس: إلیه المال الّذی معی].
(3- 3) [تسلیة المجالس: قبل أن تدخلنی].
(4) (4) [تسلیة المجالس: المغلّظة والعهود، إنّه ناصح ویکون عوناً لابن].
(5)- [تسلیة المجالس: به].
(6- 6) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7) (7) [تسلیة المجالس: إنّک].
(8)- [تسلیة المجالس: لأدفع].
(9)- [تسلیة المجالس: إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 902
المال؛ فأخذ بیده وأدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب به مسلم وأدناه، وأخذ بیعته وأمر «1» أن یقبض 10 ما معه من المال، وأقام معقل فی منزل هانی بن عروة «2» یومه، حتّی «3» إذا أمسی انصرف إلی ابن زیاد، فأخبره بأمر مسلم «1»، فبقی ابن زیاد متعجِّباً «4» وقال لمعقل: «5» انظر أن تختلف إلی مسلم فی کلِّ یوم «3» ولا تنقطع عنه، فإنّک إن قطعته «6» استرابک وتنحّی عن منزل هانی إلی منزل آخر «4»، فألقی فی طلبه عناء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201- 202/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 182، 184
ثمّ إنّ عبیداللَّه أعطی مولاه معقل ثلاثة آلاف درهم وقال له: اذهب حتّی تسأل عن الرّجل الّذی یبایعه أهل الکوفة، فأعلمه أ نّک رجل من أهل حمص، جئت لهذا الأمر وهذا مال تدفعه لتتقوّی به. فلم یزل یتلطّف ویسترشد حتّی دلّ علی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وکان الّذی یأخذ البیعة، فأدخله علی مسلم وقبض منه المال وبایعه؛ ورجع معقل إلی عبیداللَّه، فأخبره.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 91
ثمّ إنّ عبیداللَّه بن زیاد حیث خفی علیه حدیث مسلم دعا مولی له یقال له: معقل، فأعطاه أربعة آلاف درهم کما ذکر فی کتاب «إعلام الوری بأعلام الهدی» وأمره بحسن التّوصّل إلی من یتولّی البیعة، وقال: أعلمه أ نّک من أهل حمص، جئت لهذا الأمر، فلم یزل یتلطّف حتّی وصل إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فأدخله إلی مسلم، فبایعه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15
ثمّ إنّ ابن زیاد بعث فی طلب مسلم وبذل علی ذلک الجوائز والعطایا الخطیرة، وکان ممّن رغب فی ذلک العطاء مولی لابن زیاد یقال له معقل، فخرج یدور الکوفة، ویتحیّل علی الاستطلاع علی خبر مسلم، إلی أن وقع علی خبره أ نّه عند هانی، أرشده علیه رجل یقال له مسلم بن عوسجة، قال له: إنّی ثقة من ثقاته وعندی کتمان أمره، وقد
__________________________________________________
(1) (10) [تسلیة المجالس: بقبض].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: بقیّة].
(3) (1) [تسلیة المجالس: أمسی، ثمّ أتی ابن زیاد فخبّره الخبر].
(4)- [أضاف فی تسلیة المجالس: لذلک ثمّ].
(5) (3) [تسلیة المجالس: اختلف کلّ یوم إلی مسلم].
(6) (4) [تسلیة المجالس: استراب وخرج من منزل هانی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 903
أحببت أن ألقاه لأبایعه، وحلف لذلک الرّجل بالأیمان المؤکّدة علی ذلک، فلمّا أدخله علی مسلم وهانی، أخذ أخبارهما الحقیقة وأوصلهما إلی ابن زیاد.
الطّریحی، المنتخب،/ 424- 425
قال أبو مخنف: فلمّا دخل ابن زیاد (لعنه اللَّه) قصر الإمارة، دعا مولیً له یقال له معقل، وکان داهیة دَهماء، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم وقال له: خذ هذه الدّراهم واسأل عن مسلم بن عقیل واعطها له، وقل له: أستعن بها علی عدوّک، وأظهر له الإخلاص واتِنی بخبره. فأخذ معقل الدّراهم وجعل یدور فی الکوفة حتّی أرشدوه إلی مسلم بن عوسجة رحمه الله وهو یصلّی فی المسجد، فلمّا فرغ من صلاته، قام إلیه معقل (لعنه اللَّه) واعتنقه وأظهر له الإخلاص وقال: یا أبا عبداللَّه! اعلم أ نّی رجل شامیّ، وقد أنعم اللَّه تعالی علیَّ بحبّ أهل البیت علیهم السلام، ومعی ثلاثة آلاف درهم، وقد أحببت أن ألقی الرّجل الّذی یبایع النّاس لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وقد أتیتک لتقبل منِّی هذه الدّراهم وتدخلنی علی صاحبک، فإنّی ثقة من ثقاته، وعندی کتمان أمره. فقال مسلم بن عوسجة رضی الله عنه: یا أخا العرب! أعزب عن هذا الکلام، ما لنا ولأهل البیت، وما أصاب الّذی أرشدک إلیَّ؟ فقال معقل: إن کنت لم تطمئنّ بی، فخذ المواثیق والعهود علیَّ، ثمّ حلف له بالأیمان المؤکّدة، ولم یزل یحلف حتّی أدخله علی ابن عقیل وخبّره بخبره، فوثق مسلم علیه السلام وأخذ علیه البیعة، وأعطی أبا ثمامة المال، وکان هو الّذی یقبض الأموال ویشتری السّلاح، وکان فارساً من فرسانهم، فصار معقل (لعنه اللَّه) یأخذ أسرارهم، فلمّا استقصی أخبارهم دخل علی ابن زیاد (لعنه اللَّه) وأخبره بجمیع ما کان من خبر مسلم بن عقیل علیه السلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 28- 29
وممّن أخذ البیعة له عند مجی‌ء مسلم بن عقیل إلی الکوفة، فخرج مسلم من دار المختار الّتی کان نزلها إلی دار هانی بن عروة، وکان فیها شریک بن الأعور، «1» کما قدّمنا
__________________________________________________
(1) (- 1*) [فی ذخیرة الدّارین: إلی آخر ما سیأتی فی المجلّد الثّانی مفصّلًا، وفی وسیلة الدّارین: إلی آخرما سیأتی فی ترجمة مسلم بن عقیل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 904
ذلک، فأراد عبیداللَّه أن یعلم بموضع مسلم، فبعث معقلًا مولاه وأعطاه ثلاثة آلاف درهم، وأمره أن یستدلّ بها علی مسلم، فدخل الجامع، وأتی إلی مسلم بن عوسجة، فرآه یصلِّی إلی زاویة، فانتظره حتّی أنفتل من صلاته، فسلّم علیه، ثمّ قال: یا عبداللَّه! إنّی امرء من أهل الشّام، مولیً لذی الکلاع، وقد منّ اللَّه علیَّ بحبّ هذا البیت وحبّ من أحبّهم، فهذه ثلاثة ألف درهم، أردت بها لقاء رجل منهم بلغنی أ نّه قدم الکوفة یبایع لابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فلم یدلّنی أحد علیه، فإنِّی لجالس آنفاً فی المسجد، إذ سمعت نفراً یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت، فأتیتک لتقبض هذا المال وتدلّنی علی صاحبک فأبایعه، وإن شئت أخذت البیعة له قبل لقائه، فقال له مسلم بن عوسجة: أحمد اللَّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک لتنال ما تحبّ، ولینصر اللَّه بک أهل بیت نبیّه صلی الله علیه و آله، ولقد سائتنی معرفتک إیّای بهذا الأمر من قبل أن یُنمی مخافة هذا الطّاغیة وسطوته، ثمّ إنّه أخذ بیعته قبل أن یبرح وحلّفه بالأیمان المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه ما رضی، ثمّ قال له:
اختلف إلیّ أیّاماً حتّی أطلب لک الإذن، فاختلف إلیه، ثمّ أذن له، فدخل، ودلّ عبیداللَّه علی موضعه، وذلک بعد موت شریک (1*). «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 61، 62/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187، 188
«1»
__________________________________________________
(1)- در این میان، ابن زیاد یکی از غلامان خود را به نام معقل خواست و گفت: «این سه هزار درهم را بگیر و از مسلم بن عقیل و یارانش جست وجو کن. با آن‌ها الفت بگیر و این مال را به آن‌ها بده و خود را از آن‌ها وانمود کن و اطلاعات آن‌ها را کسب کن.»
آن مرد طبق دستور به مسجد آمد و شنید که مسلم بن عوسجه اسدی، برای حسین علیه السلام بیعت می‌گیرد و او را در نماز دید، و انتظار برد تا از نماز فارغ شد. نزد او آمد و گفت: «ای بنده خدا! من مردی شامی هستم و غلام ذی الکلاع بودم. خدا محبت خاندان پیغمبر را به من روزی کرده و این هم، سه هزار درهم است که می‌خواهم، خدمت آن شخص از ایشان که شنیدم به کوفه آمده و برای پسر دختر پیغمبر بیعت می‌ستاند، برسم و از چند نفر شنیدم تو از اسرار اهل بیت آگاهی. من نزد تو آمدم که این وجه را بستانی و مرا نزد صاحب خود بری، تا با او بیعت کنم و اگر خواهی پیش از آن که او را زیارت کنم، بیعت نمایم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 905
وکان مسلم بن عوسجة رحمه الله «1» وکیل مسلم بن عقیل فی قبض الأموال وبیع الأسلحة وأخذ البیعة. «2»
القمّی، نفس المهموم،/ 265/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 105
وممّن أخذ البیعة له عند مجی‌ء مسلم بن عقیل إلی الکوفة، وکان وکیل مسلم فی قبض الأموال وبیع وشراء الأسلحة وأخذ البیعة. «3»
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377

ومنها:

ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانی بن عروة نادی فیمَنْ کان بایعه، فاجتمعوا؛ فعقد لعبدالرّحمان بن کُرَیْز الکِنْدیّ علی کِنْدة وربیعة، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مَذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة الصّیداویّ علی تمیم وهمذان، وعقد للعبّاس بن جَعْدَة بن هُبیرة علی قریش والأنصار؛ فتقدّموا جمیعاً حتّی أحاطوا بالقصر، وتبعهم هو فی بقیّة النّاس.
وتحصّن عبیداللَّه بن زیاد فی القصر مع مَن حضر مجلسه فی ذلک الیوم من أشراف
__________________________________________________
- گفت: «من از دیدار تو خرسندم و تو هم به آرزوی خود می‌رسی و خدا به تو، خاندان پیغمبرش را یاری کند. من بددارم که مردم این موضوع را از قبل من بدانند، پیش از آن که نتیجه گرفته شود، از ترس این سرکش و از سطوت او.»
از او بیعت گرفت و پیمان ستد که خیرخواه باشد و سر نگهدار، و چند روز نزد او رفت و آمد می‌کرد تا او را خدمت مسلم بن عقیل برساند.
معقل، غلام ابن زیاد که با پولی او را به جاسوسی گماشته بود، پس از مرگ شریک با مسلم بن عوسجه رفت و آمد کرد تا نزد مسلم بن عقیلش برد و از او بیعت گرفت و به ابو ثمامه صائدی که خزانه دار اموال و وجوه اعانه بود، دستور داد آن پول را تحویل گرفت. ابوثمامه خریدار اسلحه بود و از شجاعان بنام عرب و بزرگان شیعه بود و این مرد، همه وقت در میان شیعه رفت و آمد می‌کرد و اخبار آن‌ها را می‌شنید و اسرار آن‌ها را می‌فهمید و به ابن زیاد گزارش می‌داد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 40، 41- 42
(1)- [زاد فی العیون: کان فی الکوفة].
(2)- مسلم بن عوسجه در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود، وجوه را تحویل می‌گرفت و اسلحه می‌خرید و بیعت می‌گرفت.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 120
(3)- و درباره او روایت و گزارش شده که در کوفه برای رهبری امام حسین علیه السلام از مردم بیعت می‌گرفت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 906
أهل الکوفة والأعوان والشُّرَط، وکانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر یرمون القوم بالمَدَر والنُّشّاب، ویمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن خازم، قال: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر ما صار أمر هانی؛ قال: فلمّا ضُرب وحُبس، رکبت فرسی، وکنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، وإذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین:
یا عثرتاه! یا ثُکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه، وقد ملأ منهم الدّور حوله، وقد بایعه ثمانیة عشر ألفاً، وفی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: نادِ: یا منصور أمت؛ فنادیت: یا منصور أمت؛ وتنادی أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد مسلم لعبیداللَّه بن عمرو بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی فی الخیل، ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال:
انزل فی الرِّجال، فأنت علیهم؛ وعقد لأبی ثُمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهَمْدان، وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب.
قال أبو مخنف: وحدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن عبّاس الجدلیّ قال: خرجنا مع ابن عقیل أربعة آلاف، فما بلغنا القصر إلّاونحن ثلاثمائة. قال: وأقبل مسلم یسیر فی النّاس من مراد حتّی أحاط بالقصر، ثمّ إنّ النّاس تداعوا إلینا واجتمعوا، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّا قلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس والسّوق، وما زالوا یثوّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه ذَرْعه، وکان کُبْر أمرِه أن یتمسّک بباب القصر، ولیس معه إلّاثلاثون رجلًا من الشُّرَط وعشرون رجلًا من أشراف النّاس وأهل بیته وموالیه، وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، وجعل من بالقصر مع ابن زیاد یشرفون علیهم، فینظرون إلیهم، فیتّقون أن یرموهم بالحجارة، وأن یشتموهم وهم لا یفترون علی عبیداللَّه وعلی أبیه. ودعا عبیداللَّه کثیر بن شهاب بن الحصین الحارثیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 907
فأمره أن یخرج فیمَنْ أطاعه من مذحِج، فیسیر بالکوفة، ویخذّل النّاس عن ابن عقیل ویخوِّفهم الحرب، ویحذّرهم عقوبة السّلطان، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمَنْ أطاعه من کندة وحضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شَوْر الذّهلیّ وشبث بن رِبْعیّ التّمیمیّ وحجّار بن أبجر العجْلیّ وشمر بن ذی الجوشن العامریّ، وحبس سائر وجوه النّاس عنده استیحاشاً إلیهم لقلّة عدد مَن معه من النّاس، وخرج کثیر بن شهاب یُخذّل النّاس عن ابن عقیل. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368- 369/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 286
«1»
__________________________________________________
(1)- عبیداللَّه بن حازم گوید: به خدا من فرستاده ابن عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده.
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه، ای مصیبت!»
پیش ابن‌عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم. به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه‌ای اطراف وی از آن‌ها پر بود، هجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بودند، به من گفت: «بانگ بزن: ای منصور بیا.»
من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبداللَّه بن عمرو بن کریز کندی را سالار مردم ناحیه کنده و ربیعه کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم‌بن‌عوسجه اسدی‌را سالار مردم مذحج واسد کرد وگفت: «باپیادگان برو که سالار آن‌هایی.»
ابن ثمامه صائدی را سالار مردم تمیم و همدان کرد.
عباس بن جعده جدلی را سالار شهریان، کرد. آن‌گاه سوی قصر روان شد و چون ابن زیاد از آمدن وی خبر یافت به قصر پناه [برد] و درها را ببست.
عباس‌جدلی گوید: وقتی با ابن‌عقیل بیرون شدیم چهار هزار کس بودیم ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که سیصد کس بودیم.
گوید: مسلم با مردم مراد پیش آمد و قصر را محاصره کرد. آن‌گاه مردم همدیگر را سوی ما خواندند و چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد و بازار نیز، و همچنان تا شب می‌آمدند. کار بر عبیداللَّه تنگ شد. حفظ در قصر مشکل بود؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست کس از سران قوم و خاندان و غلامانش با وی بود. سران قوم از در مجاور دارالرومیین سوی ابن‌زیاد آمدن گرفتند. آن‌ها که در قصر بودند از بالا جماعت را می‌نگریستند و بیم داشتند با سنگ بزنندشان و ناسزا گویند و عبیداللَّه و پدرش را دشنام گویند.
گوید: عبیداللَّه، کثیربن شهاب حارث را پیش خواند و دستور داد با پیروان خود از قبیله مذحج برود و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 908
وقال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید بن عبداللَّه بن حازم البکریّ، قال:
أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی أثر هانی لأنظر ما صار إلیه أمره، فدخلت فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: ناد:
یا منصور أمِت، فخرجت فنادیت، وتبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبدالرّحمان ابن عزیز الکندیّ علی ربیعة، وقال له: سر أمامی وقدّمه فی الخیل. وعقد لمسلم بن‌عوسجة علی مذحج وأسد، وقال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة؛ وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی تمیم وهمدان؛ وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ عبیداللَّه إقباله، تحرّز فی القصر، وغلق الأبواب، وأقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فوَ اللَّه ما لبثنا إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس، والسّوقة ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
وکان قد عقد مسلم بن عقیل لعبداللَّه الکندیّ علی کندة، وقدّمه أمام الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة بن عمرو الصّائدیّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس «1» بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة.
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 206/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190
__________________________________________________
- در کوفه بگردد و مردم را از ابن عقیل باز دارد و از جنگ بترساند و از عقوبت حکومت بیمناک کند. محمد بن اشعث را نیز گفت که با پیروان خویش از قبیله کنده و حضرموت برود و برای کسانی که سوی وی آیند پرچم امان برافرازد، به قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی تمیم و حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن عامری نیز چنین دستور داد و دیگر سران قوم را پیش خویش نگه داشت که از آن‌ها کمک گیرد که شمار کسانی که با وی بودند اندک بود.
گوید: کثیر بن شهاب برون شد که کسان را از مسلم بن عقیل باز دارد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2945- 2946
(1)- [تسلیة المجالس: لعبّاس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 909
«1» أتی الخبر مسلم بن عقیل، «2» فنادی فی أصحابه: یا منصور أمت، «3» وکان شعارهم «3»، وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألفاً وحوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه ناس کثیر «4»، فعقد مسلم لعبداللَّه بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وقال: سر أمامی، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج، وأسد، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم، وهمدان، وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، وأقبل نحو القصر، فلمّا «5» بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز «6» فی القصر «6»، وأغلق الباب، وأحاط مسلم بالقصر، وامتلأ المسجد والسّوق «7» من النّاس «7»، ومازالوا یجتمعون حتّی المساء، وضاق بعبیداللَّه أمره، ولیس معه فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط، وعشرون «8» رجلًا «9» من الأشراف «8»، وأهل بیته، وموالیه، «10» وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیِّین «10» والنّاس یسبّون ابن زیاد وأباه، فدعا ابن زیاد «11» کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمرهُ أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر «9» ویخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمَن أطاعه من کندة وحضرموت، فیرفع رایة الأمان «12» لمَن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، وشبث بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نهایة الإرب: واجتماع النّاس علیه، ومحاصرته عبیداللَّه بن زیاد بالقصر وکیف خذله من‌اجتمع إلیه وتفرّقوا عنه وخبر مقتله ومقتل هانی بن عروة قال: لمّا].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: خرج من دار هانی].
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [فی العیون مکانه: وبلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل، فخرج بمن بایعه إلی حرب عبیداللَّه، فلمّا ...].
(6) (6) [نهایة الإرب: بالقصر].
(7) (7) [نهایة الإرب: بالنّاس].
(8) (8) [العیون: من الشّرفاء].
(9)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(10) (10) [لم یرد فی العیون].
(11) (11) [العیون: جماعة وأمرهم أن یخذلوا النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم].
(12)- [فی المطبوع: أمان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 910
ابن أبجر العجلیّ، وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، وترک وجوه النّاس عنده استئناساً بهم لقلّة [عدد] «1» من معه، وخرج أولئک النّفر «2» یخذلون النّاس (11*)، وأمر عبیداللَّه من عنده من الأشراف أن یشرفوا «2» علی النّاس من القصر، فیمنّوا «3» أهل الطّاعة، ویخوِّفوا «4» أهل المعصیة، ففعلوا «1»، فلمّا سمع النّاس «5» مقالة أشرافهم «5» أخذوا «1» یتفرّقون «6» حتّی أنّ المرأة تأتی «7» ابنها وأخاها وتقول: انصرف، النّاس یکفونک، «8» ویفعل الرّجل مثل ذلک «8»، فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلًا «9»، «10» فلمّا رأی ذلک، خرج متوجِّها «1» نحو «11» أبواب کندة، «12» فلمّا خرج «13» إلی الباب، لم یبق معه أحد 10 12 إلی النّهایة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 105- 106؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398؛ المیانجی، العیون العبری،/ 41- 42
(قالوا): ولمّا دخل عبیداللَّه بن زیاد الکوفة وسمع به مسلم، خرج إلیه لیحاربه، فعقد لمسلم بن عوسجة علی ربع مذحج وأسد، ولأبی ثمامة علی ربع تمیم وهمدان، ولعبیداللَّه
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3)- [نهایة الإرب: فمنّوا].
(4)- [نهایة الإرب: خوّفوا].
(5) (5) [العیون: مقالتهم].
(6)- [نهایة الإرب: تفرّقوا].
(7)- [نهایة الإرب: لتأتی].
(8- 8) [لم یرد فی العیون].
(9)- [أضاف فی العیون: حتّی صلّیت المغرب].
(10- 10) [لم یرد فی نفس المهموم].
(11)- [العیون: إلی].
(12- 12) [العیون: ممّا بلغ الأبواب دفعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان یدلّه علی منزله].
(13)- [نهایة الإرب: وصل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 911
ابن عمرو بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وللعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، فنهّدوا إلیه حتّی حبسوه فی قصره، ثمّ إنّه فرّق النّاس بالتّخذیل عنه.
السّماوی، إبصار العین،/ 61- 62/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 187- 188
ولمّا بلغ مسلم خبر هانی، خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه وبین النّاس، وأمر عبداللَّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه، وقد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف ینادون بشعار المسلمین: «یا منصور أمِت».
ثمّ عقد لعبیداللَّه بن عمرو بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی علی الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجال، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 179- 180
أهل الکوفة، ووفی له بذلک، فقد کان یأخذ البیعة له علی ید مسلم بن عقیل علیه السلام، وعقد له مسلم بن عقیل علی ربع مذحج وأسد لمحاربة ابن زیاد. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392

ما جری بینه وبین حبیب فی الکوفة

ذکر الفاضل الدّربندی فی أسرار الشّهادة فی کیفیّة لحوق الحبیب بالحسین علیه السلام: رُوی أنّ حبیب بن مظاهر الأسدیّ کان ذات یوم واقفاً فی سوق الکوفة عند عطّار یشتری صبغاً لکریمته، فمرّ علیه مسلم بن عوسجة، فالتفت إلیه حبیب، وقال: یا أخی یا مسلم!
__________________________________________________
(1)- زمانی که مسلم‌بن عقیل، حرکت کوتاه مدت و شکوهمند خویش را علیه عبیداللَّه آغاز کرد، او را برای فرماندهی قسمتی از نیروهای قبایل «مذحج» و «بنی‌اسد» درنظر گرفت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106- 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 912
إنِّی أری أهل الکوفة یجمعون الخیل والأسلحة، فبکی مسلم وقال: یا أخی! إنّ أهل الکوفة صمّموا علی قتال ابن بنت رسول اللَّه، فبکی حبیب ورمی الصّبغ من یده وقال:
واللَّه لا تصبغ هذه إلّامن دم منحری دون الحسین.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 120

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

(قالوا): ثمّ إنّ مسلم بن عوسجة بعد أن قُبض علی مسلم وهانی وقُتلا، اختفی مدّة، ثمّ فرّ بأهله إلی الحسین، فوافاه بکربلا، وفداه بنفسه.
السّماوی، إبصار العین،/ 62/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377؛ المیانجی، العیون العبری،/ 105؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 188
وبعد فشل الثّورة وقتل مسلم وهانی، اختفی مدّة بین قومه، ثمّ خرج بأهله متخفِّیاً إلی الحسین، فأدرکه- وهو فی کربلاء- فاستشهد بین یدیه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392

خطبة الإمام الحسین علیه السلام لیلة عاشوراء وکلام مسلم بن عوسجة معه‌

وعرض الحسین علی أهله ومَنْ معه أن یتفرّقوا ویجعلوا اللّیل جملًا، وقال: إنّما یطلبوننی، وقد وجدونی، وما کانت کتب من کتب إلیّ فیما أظنّ إلّامکیدة لی، وتقرّباً إلی ابن معاویة بی.
فقالوا: قبّح اللَّه العیش بعدک.
وقال مسلم بن عوسجة: أنخلّیک، ولم نعذر إلی اللَّه فیک فی أداء حقّک؟ لا واللَّه حتّی أکسر رمحی فی صدورهم، وأضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی، ولو لم یکن سلاحی معی لقذفتهم بالحجارة دونک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 913
وقال له سعید بن عبداللَّه الحنفیّ نحو ذلک، فتکلّم أصحابه بشبیه لهذا الکلام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 393، أنساب الأشراف، 3/ 185
قال أبو مخنف: وحدّثنی عبداللَّه بن عاصم الفائشیّ، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المشرقیّ.
- بَطْن من هَمْدان- أنّ الحسین بن علیّ علیه السلام جمع أصحابه.
قال أبو مِخْنف: وحدّثنی أیضاً الحارث بن حَصِیرة، عن عبداللَّه بن شریک العامریّ، عن علیّ بن الحسین، قالا: جمع الحسین أصحابَه بعدما رجع عمر بن سعد، وذلک عند قرب المساء، قال علیّ بن الحسین: فدنوتُ منه لأسمع وأنا مریض، فسمعتُ أبی وهو یقول لأصحابه: اثنی «1» علی اللَّه تبارک وتعالی أحسنَ الثّناء، وأحمده علی السّرّاء والضّرّاء، اللَّهمّ إنِّی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنّبوّة، وعلّمتنا القرآن، وفقّهتنا فی الدّین، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، «2» ولم تجعلنا من المشرکین «2»؛ أمّا بعد، فإنِّی لا أعلم أصحاباً أوفَی ولا خیراً من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصلَ من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه عنِّی جمیعاً خیراً؛ ألا وإنِّی أظنّ یومنا من هؤلاء الأعداء غداً، ألا وإنِّی قد أذنتُ لکم «3» فانطلقوا جمیعاً «3» فی حلّ، لیس علیکم منِّی ذِمام، هذا اللّیلُ قد غَشیَکم، فاتّخِذوه جَمَلا. «4» قال أبو مخنف: حدّثنا عبداللَّه بن عاصم الفائشیّ- بطن من هَمْدان- عن الضّحّاک ابن عبداللَّه المشرقیّ، قال: قدمت ومالک بن النّضر الأرحبیّ علی الحسین، فسلّمنا علیه، ثمّ جلسنا إلیه، فردّ علینا، ورحّب بنا، وسألنا عمّا جئنا له، فقلنا: جئنا لنسلِّم علیک، وندعوَ اللَّه لک بالعافیة، ونحدِثَ بک عهداً، ونخبرک خبر النّاس، وإنّا نحدِّثک أنّهم قد جمعوا علی حربک فرَ رأیک. فقال الحسین علیه السلام: حسبی اللَّه ونعم الوکیل! قال: فتذَمّمنا وسلّمنا علیه، ودعَوْنا اللَّهَ له، قال: فما یمنعکما من نُصرتی؟ فقال مالک بن النّضر: علیّ
__________________________________________________
(1)- [فی الکامل ونهایة الإرب مکانهما: فجمع الحسین أصحابه بعد رجوع عمر فقال: اثنی ...].
(2) (2) [فی الکامل ونهایة الإرب: فاجعلنا اللَّه من الشّاکرین].
(3) (3) [الکامل: جمیعاً فانطلقوا].
(4) (- 4*) [لم یرد فی الکامل ونهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 914
دَین، ولی عیال، فقلتُ له: إنّ علیّ دَیناً، وإنّ لی لعیالًا، ولکنّک إن جعلتنی فی حلّ من الانصراف إذا لم أجد مقاتلًا، قاتلتُ عنک ما کان لک نافعاً، وعنک دافعاً! قال: قال:
فأنت فی حلّ؛ فأقمتُ معه، فلمّا کان اللّیل، قال: هذا اللّیل قد غشِیَکم، فاتّخِذُوه جَملًا (4*)، «1» ثمّ لیأخذ کلّ رجل منکم بیدِ رجل من أهل بیتی، تفرّقوا «2» فی سوادکم ومدائنکم حتّی یفرِّج اللَّه، فإنّ القوم إنّما یطلبونی «3»، ولو قد أصابونی، لَهَوْا عن طَلب غیری «1»؛ فقال له إخوته وأبناؤه وبنو أخیه وابنا عبداللَّه بن جعفر: لِمَ نفعل «4»، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً؛ «5» بدأهم بهذا القول العبّاس بن علیّ. ثمّ إنّهم تکلّموا بهذا ونحوه «5»، فقال الحسین علیه السلام: یا بنی عقیل، حسبکم من القتل بمسلم، اذهبوا قد أذنتُ لکم؛ قالوا: فما «6» «7» یقول النّاس! یقولون إنّا «7» ترکنا شیخنا وسیِّدنا وبنی عمومتنا خیر الأعمام، ولم نرْم معهم بسهم، ولم نطعن معهم برُمح، ولم نضرب معهم «8» بسیفٍ، ولا ندری ما صنعوا! لا واللَّه لا نفعل، ولکن تَفدِیک أنفسُنا وأموالنا وأهلونا، ونقاتل معک حتّی نَرِدَ مَورِدَک، فقبّح اللَّه العیشَ بعدَک! «9» قال أبو مخنف: حدّثنی عبداللَّه بن عاصم، عن الضّحّاک بن عبداللَّه المِشرقیّ، قال: «9» فقام إلیه مسلم بن عَوْسجة الأسدیّ فقال: أنحنُ نخلّی عنک ولمّا «10» نُعذِر إلی اللَّه فی أداء
__________________________________________________
(1) (1) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 205، ونفس المهموم،/ 228، والعیون العبری،/ 88].
(2)- [أضاف فی الکامل ونهایة الإرب: فی البلاد].
(3)- [نهایة الإرب: یطلبوننی].
(4)- [أضاف فی الکامل: هذا، وأضاف فی نهایة الإرب: ذلک].
(5) (5) [لم یرد فی الکامل].
(6)- [نهایة الإرب: ماذا].
(7- 7) [الکامل: ما نقول للنّاس؟ نقول].
(8)- [لم یرد فی الکامل].
(9) (9) [لم یرد فی الکامل ونهایة الإرب].
(10)- [فی الکامل ونهایة الإرب: لِمَ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 915
حقّک! أما واللَّه [لا أفارقک] «1» حتّی أکسرَ فی صدورهم رُمْحی، وأضربَهم بسیفی ما ثبت قائمهُ فی یدی، «2» ولا أفارقک «2»؛ ولو لم یکن معی «3» سلاح أقاتلُهم به «3» لقذفتُهم بالحجارة دونَک، حتّی أموت معک. «4» قال: وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: [ثمّ ذکر کلامه کما ذکرناه فی ترجمته].
قال: وقال زهیر بن القَین: [ثمّ ذکر کلامه کما ذکرناه فی ترجمته].
وقال: وتکلّم جماعة أصحابه بکلام یشبه بعضُه بعضاً فی وجهٍ واحد، فقالوا: واللَّهِ لا نُفارِقُک، ولکنّ أنفسنا لک الفداء، نَقیک بنحورنا وجِباهنا وأیدینا، فإذا نحن قُتِلنا کنّا وَفّینا، وقَضَینا ما علینا «4». «5» «6»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 418- 420/ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 285؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 434- 435
«6»
__________________________________________________
(1)- [من الکامل ونهایة الإرب].
(2) (2) [لم یرد فی الکامل ونهایة الإرب].
(3- 3) [لم یرد فی الکامل].
(4) (4) [الکامل: وتلکم أصحابه بنحو هذا، فجزاکم اللَّه خیراً].
(5)- [أضاف فی نهایة الإرب: وهذا القول من کلام الحسین، وکلامهم مرویّ عن زین العابدین علیّ بن الحسین (رضی اللَّه عنهما)].
(6)- علی بن حسین گوید: وقتی عمربن‌سعد بازگشت واین به‌نزدیک شبانگاه بود، حسین یاران خویش را فراهم آورد.
گوید: نزدیک او شدم تا بشنوم؛ که بیمار بودم. شنیدم پدرم با یاران خویش می‌گفت: «ستایش خدای تبارک و تعالی را می‌گویم؛ ستایش نیکو و او را بر گشایش و سختی حمد می‌کنم. خدایا! حمد تو می‌کنم که ما را به پیمبری کرامت دادی و قرآن را به ما یاد دادی و به کار دین دانا کردی؛ گوش و چشم و دلمان بخشیدی و جزو مشرکانمان نکردی. اما بعد، یارانی شایسته تر و بهتر از یارانم نمی‌شناسم و خاندانی از خاندان خود نکوتر و خویش دوست‌تر.
خدا همه‌تان را از جانب من پاداش نیک دهد. بدانید که می‌دانم فردا روزمان با این دشمنان چه خواهد شد. بدانید که من اجازه‌تان می‌دهم، با رضایت من همگی‌تان بروید که حقّی بر شما ندارم. اینک شب به برتان گرفتار؛ آن را وسیله رفتن کنید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 916
__________________________________________________
- ضحّاک بن عبداللَّه مشرقی همدانی گوید: من و مالک‌بن نضر أرحبی پیش حسین رفتیم و به او سلام گفتیم، آن‌گاه پیش وی نشستیم. سلام ما را جواب‌داد وبه ما خوش آمد گفت و پرسید که برای چه آمده‌ایم؟
گفتیم: «آمده ایم به تو سلام گوییم و از خدای برای تو سلامت خواهیم و دیدار تازه کنیم و خبر این کسان را با تو بگوییم. به تو می‌گوییم که به جنگ تو اتفاق دارند. کار خویش را بنگر.»
گوید: حسین علیه السلام گفت: «خدا مرا بس که نیکو تکیه‌گاهی است.»
گوید: آن گاه حرمت کردیم و سلام گفتیم و برای او دعا کردیم.
گفت: «چرا مرا یاری نمی‌کنید؟»
مالک‌بن‌نضر گفت: «قرض دارم و نانخور.»
من نیز گفتم: «قرض دارم و نانخور؛ اما اگر اجازه دهی که وقتی دیدم جنگاوری نمانده بروم، چندان که برای تو سودمند باشد و موجب دفاع از تو شود، می‌جنگم.»
گفت: «اجازه داری.»
گوید: پس با وی ببودم و چون شب رسید، گفت: «اینک شب شما را به برگرفته و آن را وسیله رفتن کنید. هر یک از شما دست یکی از خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد که این قوم مرا می‌خواهند. وقتی به من دست یافتند از تعقیب دیگران غافل می‌مانند.»
گوید: برادرانش و پسرانش و برادرزادگانش و دو پسر عبداللَّه‌بن جعفر گفتند: «چرا چنین کنیم؟ برای آن که پس از تو بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد.»
گوید: نخست عباس این سخن گفت: سپس آن ها این سخن و امثال آن را به زبان آوردند.
حسین علیه السلام گفت: «ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم شما را بس. بروید که اجازه‌تان دادم.»
گفتند: «مردم چه خواهند گفت؟ می‌گویند: بزرگ و سرور و فرزندان عموهایمان را که بهترین عموها بودند، رها کردیم و با آن‌ها یک تیر نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه به‌خدا نمی‌کنیم. جان ومال وکسانمان را فدایت می‌کنیم و همراه تو می‌جنگیم تا شریک سرانجامت شویم. خدا زندگی از پس تو را روسیاه کند.»
ضحاک بن‌عبداللَّه مشرقی گوید: پس مسلم بن عوسجه اسدی برخاست و گفت: «تو را رها کنیم و نهایت کوشش درپیشگاه خدا، درباره‌ات نکرده باشیم؟ نه به خدا باید نیزه‌ام را در سینه‌هاشان بشکنم و با شمشیرم چندان‌که دسته آن به دستم باشد، ضربتشان بزنم از تو جدا نمی‌شوم. اگر سلاح برای جنگشان نداشته باشم، به دفاع از تو چندان سنگشان می‌زنم که با تو بمیرم.»
گوید: سعید بن عبداللَّه حنفی گفت: «به خدا تو را رها نمی‌کنیم تا خدا بداند که در وجود تو حرمت غیاب پیمبر خدا را بداشته‌ایم. به‌خدا اگر بدانم کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم، آن گاه زنده سوخته می‌شوم و خاکسترم به باد می‌رود و هفتاد بار چنینم می‌کنند، از تو جدا نشوم تا پیش‌رویت بمیرم. پس چرا چنین-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 917
وجمع الحسین أصحابه بین یدیه، وحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: اللَّهمّ! لک الحمد علی ما به فضّلتنا وعلّمتنا من القرآن، وفهّمتنا فی الدّین، وأکرمتنا به من کرامة رسول اللَّه (ص)، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، وجعلتنا من الشّاکرین. ثمّ أقبل علیهم، وقال:
إنِّی لا أعلم أصحاباً أصحّ منکم ولا أعدل ولا أفضل أهل بیت، فجزاکم اللَّه عنِّی خیراً! فهذا اللّیل قد أقبل فقوموا واتّخذوه جَمَلًا، ولیأخذ کلّ [رجل-] منکم بید «1» صاحبه، أو «2» رجل من إخوتی «2»، وتفرّقوا فی سواد هذا اللّیل وذرونی وهؤلاء القوم، فإنّهم لا یطلبون «3» غیری، ولو أصابونی وقدروا علی قتلی لما طلبوکم.
قال: فعندها تکلّم إخوته وجمیع أهل بیته، فقالوا: یا ابن بنت رسول اللَّه! وماذا یقول النّاس، وماذا نقول لهم إذا ترکنا شیخنا وسیِّدنا وابن بنت نبیّنا محمّد (ص)! لم نرم معه بسهم، ولا نطعن عنه «4» برمح، ولا نضرب معه بسیف «4»! لا واللَّه یا ابن بنت رسول اللَّه! لا نفارقک أبداً، ولکنّنا «5» نفدیک بأنفسنا ونُقتل بین یدیک، ونرد «6» موردک «7» فقبّح اللَّه العیش بعدک «7».
__________________________________________________
- نکنم که یک کشتن است و آن گاه کرامتی که هرگز پایان نمی‌پذیرد.»
گوید: زهیر بن قین گفت: «به خدا دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و به همین صورت هزار بار کشته شوم و خدا با کشته شدن من بلیه را از جان تو و جان این جوانان خاندان تو دور کند.»
گوید: همه یاران وی سخنانی گفتند که همانند یکدیگر بود و از یک روی می‌گفتند: «به‌خدا از تو جدا نمی‌شویم. جانهای ما به فدایت! با سینه و صورت و دست تو را حفظ می‌کنیم. چون کشته شدیم، تکلیف خویش را ادا کرده‌ایم و به سر برده‌ایم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3014- 3017
(1)- من د والطّبری، وفی الأصل و بر: ید.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- من د، وفی الأصل و بر: لا یطلبوا.
(4- 4) سقط من د.
(5)- فی د والمقتل والطّبری: لکن.
(6)- فی د: نورد.
(7- 7) فی الأصل و بر، فقبّح واللَّه العیش من بعدک، وفی د: قبّح العیش بعدک. والتّصحیح من المقتل والطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 918
قال: ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وقال: یا ابن بنت رسول اللَّه! نحن علیک هکذا، وننصرف وقد أحاط بک الأعداء! لا واللَّه لا یرانی اللَّه أفعل ذلک أبداً «1» حتّی أکسر فی صدورهم رمحی وأضاربهم بسیفی ما ثبت قائمهُ بیدی! وواللَّه لو لم یکن معی سلاح «2» «3» أقاتلهم به لقذفتهم «3» بالحجارة أبداً «1»، ولم أفارقهم أو «4» أموت بین یدیک! قال: ثمّ قام إلیه جماعة کلّهم «5» علی نصرته، وقالوا: نفدیک أنفسنا «6».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 169- 171
«7» «8» فجمع الحسین علیه السلام أصحابه عند قُرب المساء «9»، قال علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام: «8» فدنوت منه لأسمع ما یقول لهم، وأنا إذ ذاک مریض، «10» فسمعت أبی یقول لأصحابه: أثنی علی اللَّه أحسن الثّناء، وأحمده علی السّرّاء والضّرّاء، اللَّهمّ إنّی أحمدک علی أن کرّمتنا بالنّبوّة، وعلّمتنا القرآن، وفقّهتنا فی الدِّین «11»، «12» وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، فاجعلنا «13» من الشّاکرین «12». أمّا بعد: فإنِّی لا أعلم أصحاباً «14» أوفی ولا خیراً من
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- فی النّسخ: سلاحاً.
(3) (3) فی د: لقاتلتهم وقذفتهم.
(4)- فی د: حتّی.
(5)- لیس فی د.
(6)- فی د: بأنفسنا.
(7) (- 7*) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 267].
(8- 8) [بحر العلوم: وروی أصحاب السّیر والمقاتل عن الإمام علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام: أ نّه قال: جمع أبی أصحابه لیلة العاشر من المحرّم عند القرب من المساء].
(9)- فی البحار: فی بعض النّسخ: عند قرب الماء، یعنی الخیمة الّتی فیها قرب الماء.
(10) (- 10*) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 204- 205].
(11)- فی البحار: کذا فی المصدر ص 214 وهو الصّحیح وفی سائر النّسخ: فهّمتنا فی الدّین وهو تصحیف.
(12- 12) [لم یرد فی إعلام الوری].
(13)- [زاد فی بحر العلوم: لک].
(14) (- 14*) [لم یرد فی روضة الواعظین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 919
أصحابی (14*)، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل «1» من «2» أهل بیتی، فجزاکم اللَّه عنِّی «3» خیراً، «4» ألا وإنِّی لأظنّ «5» أنّه آخر «5» یومٍ لنا من هؤلاء «6» «3»، ألا وإنِّی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حلّ «7» لیس علیکم «8» منِّی ذمام «8»، هذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جَمَلًا، (7*) (10*) «9» فقال له إخوته وأبناؤه وبنو أخیه وأبناء عبداللَّه بن جعفر، لِمَ نفعل ذلک؛ لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً؛ بدأهم بهذا القول العبّاس بن علیّ علیه السلام واتّبعه الجماعة «10» علیه فتکلّموا بمثله ونحوه، «10» «11» فقال الحسین علیه السلام: یا بنی عقیل «11»، حسبکم من القتل «12» بمسلم، فاذهبوا أنتم فقد أذنت لکم. «13» قالوا: سبحان اللَّه! «14» فما یقول النّاس، یقولون 14: إنّا ترکنا شیخنا و «15» سیِّدنا «16» و 15 بنی عمومتنا خیر الأعمام، ولم نرم معهم بسهم، ولم نطعن
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی: ولا أفضل].
(2)- [أضاف فی روضة الواعظین: أصحابی و].
(3- 3) [إعلام الوری: خیر الجزاء].
(4)- [زاد فی المعالی: فلقد برزتم وعاونتم].
(5) (5) [لم یرد فی روضة الواعظین والدّمعة وناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام والأسرار ونفس المهموم‌وبحر العلوم والمعالی والعیون ومثیر الأحزان].
(6)- [زاد فی نفس المهموم والمعالی وبحر العلوم: الأعداء إلّاغداً، زاد فی الأسرار: إلّاغداً].
(7)- [زاد فی المعالی: بیعتی].
(8- 8) [فی روضة الواعظین: من ذمام، وفی البحار والدّمعة وناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام ومثیر الأحزان والعیون: حرج منِّی ولا ذمام، وفی بحر العلوم: منِّی حرجٌ ولا ذمام].
(9)- [إلی هنا مثله فی المعالی، 1/ 336- 337، وزاد فی مثیر الأحزان: وتفرّقوا فی سواده فإن القوم إنّما یطلبونی ولو ظفروا بی لذهلوا عن طلب غیری].
(10) (10) [لم یرد فی مثیر الأحزان والعیون].
(11) (11) [فی بحر العلوم: ثم نظر الحسین إلی بنی عقیل، وقال:].
(12)- [أضاف فی بحر العلوم: بصاحبکم].
(13) (- 13*) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 267].
(14- 14) [فی روضة الواعظین: ما نقول للنّاس؟ نقول، وفی مثیر الأحزان: وما نقول؟ وفی الدّمعة والعیون: ماذا نقول؟ وفی بحر العلوم: ما یقول النّاس لنا وماذا نقول لهم:].
(15)- [إعلام الوری: سیِّد بنی].
(16)- [زاد فی بحر العلوم: وکبیرنا وابن بنت نیّنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 920
معهم برمح، ولم نضرب معهم «1» بسیف، ولا ندری ما صنعوا [به] «2». لا واللَّه «3» ما نفعل ذلک «4»، «3» ولکن نفدیک بأنفسنا وأموالنا وأهلینا، ونقاتل معک حتّی نرد موردک، فقبّح اللَّه العیش بعدک (13*). «5» «6» وقام إلیه مسلم بن عوسجة، «7» فقال: أنحن نخلّی عنک، وبما نعتذر إلی اللَّه فی أداء حقّک؟ أما «8» واللَّه حتّی أطعن فی صدورهم برمحی، وأضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی، ولو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به، لقذفتهم بالحجارة، «9» واللَّه «10» لا نخلّیک حتّی یعلم اللَّه أنّا قد حفظنا غیبة رسوله فیک، أما «6» واللَّه لو قد علمت أنِّی اقتل، «11» ثمّ أحیی «11» «12» ثمّ أحرق «13» «14» ثمّ أحیی 14 «15» ثمّ أذری 15، ویفعل ذلک بی سبعین مرّة، ما فارقتک حتّی ألقی حمامی «16» دونک، وکیف لا أفعل ذلک وإنّما هی قتلة واحدة، ثمّ هی الکرامة الّتی لا انقضاء لها أبداً. 10 7
__________________________________________________
(1)- [إعلام الوری: دونهم].
(2)- [من إعلام الوری].
(3- 3) [بحر العلوم: یا ابن رسول اللَّه، لا نفارقک أبدا].
(4)- [لم یرد فی إعلام الوری وروضة الواعظین].
(5)- [إلی هنا مثله فی بحر العلوم،/ 280].
(6- 6) [روضة الواعظین: وقال مسلم بن عوسجة:].
(7- 7) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 206- 207].
(8)- [فی إعلام الوری وناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام: لا].
(9)- [زاد فی العیون: ثمّ لم أفارقک حتّی أموت معک، وقام سعید بن عبداللَّه الحنفی فقال: لا].
(10- 10) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 267].
(11- 11) [لم یرد فی إعلام الوری].
(12)- [زاد فی نفس المهموم: ثمّ اقتل].
(13)- [زاد فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام والعیون: حیّاً].
(14- 14) [لم یرد فی نفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام ومثیر الأحزان].
(15- 15) [لم یرد فی إعلام الوری].
(16)- [زاد فی روضة الواعظین: من].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 921
وقام زهیر بن القین (رحمة اللَّه علیه)، فقال: واللَّه لوددتُ أنِّی قُتلتُ، «1» ثمّ نُشِرْتُ، ثمّ قُتِلْتُ «1» «2» حتّی أُقتل «2» هکذا ألف مرّة، وأنّ اللَّه عزّ وجلّ یدفع بذلک القتل عن نفسک وعن أنفس هؤلاء الفتیان «3» من أهل بیتک. وتکلّم جماعة أصحابه بکلام یشبه «4» بعضه بعضاً «5» فی وجه واحد، 5 4 «6» فجزّاهم الحسین علیه السلام خیراً «5» وانصرف إلی مضربه 5 6. «7»
المفید، الإرشاد، 2/ 93- 95/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 392- 394؛ البحرانی، العوالم، 17/ 243- 244؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 269، 270؛ القمی، نفس المهموم،/ 227- 229؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 157- 158؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 234- 235؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 55- 56؛ المیانجی، العیون العبری، 87- 90
«7»
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(2) (2) [إعلام الوری: ثمّ [یُفعل بی]].
(3)- [مثیر الأحزان: الفتیة الصّفوة].
(4- 4) [إعلام الوری: ما ذکرنا].
(5- 5) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6- 6) [نفس المهموم والعیون: فقالوا: واللَّه لا نفارقک ولکن أنفسنا لک الفداء نقیک بنحورنا وجباهنا وأیدینا فإذا نحن قتلنا کنّا وفینا وقضینا ما علینا].
(7)- حسین علیه السلام در نزدیکی‌های شب یاران خود را گرد آورد؛ علی‌بن الحسین زین‌العابدین علیه السلام گوید: «من در آن حال با این که بیمار بودم، نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه می‌گوید. پس شنیدم.»
پس رو به اصحاب کرد و فرمود: «سپاس کنم خدای را به بهترین سپاس‌ها، و حمد کنم او را در خوشی و سختی. بار خدایا! من سپاس گویم تو را بر این که ما را به نبوّت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین ما را دانا ساختی و گوش‌های شنوا و دیده‌های بینا و دلهای آگاه به ما ارزانی داشتی. پس ما را از سپاسگزاران قرار ده؛ اما بعد همانا من یارانی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمی‌دانم و خاندانی نیکوکارتر و مهربان‌تر از خاندان خود ندیده‌ام. خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.»
(مترجم گوید: به راستی اگر خواننده محترم میان یاران آن حضرت و زنان و خاندانش و میان یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی و حسین علیهما السلام و زنان و خاندان ایشان مقایسه کند و سرگذشت اصحاب رسول خدا همچون ابوبکر و عمر و امثال ایشان و یاران علی علیه السلام چون اشعث بن‌قیس و خوارج نهروان و دیگران و یاران حسن علیه السلام چون عبیداللَّه بن عباس و دیگر کسانی که خنجر به ران او زده و لباس و جامه او را به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 922
__________________________________________________
- یغما بردند و پیش از این گذشت بخواند، و همچنین سرگذشت همسران آنان چون عایشه و حفصه، و جعدة را از نظر بگذراند و از آن سو آن همه فداکاری و مهر و محبت را که در این سفر جانگداز و شب و روز عاشورا و پس از آن از یاران و همسران و خاندان حسین علیه السلام مشاهده شد تا بدان جا که رباب همسر آن حضرت یک سال سر قبر او در زیر آفتاب نشست و اشک ریخت و سرانجام همان جا بدرود زندگی گفت، همه را یکجا بنگرد، صدق گفتار حضرت سیدالشهدا برای او به خوبی روشن شود. به هر صورت، امام علیه السلام دنبال سخن را چنین ادامه داد:)
«آگاه باشید! همانا من دیگر گمان یاری کردن از این مردم ندارم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت رفتن دادم. پس همه شما آزادانه بروید و بیعتی از من به گردن شما نیست. این شب که شما را گرفته، فرصتی قرار داده است. آن را شتر خویش کنید (و به هر سو خواهید بروید)!
برادران آن حضرت، پسرانش و برادرزادگان و پسران عبداللَّه بن جعفر گفتند: «برای چه این کار را بکنیم؟ (یا معنا این است که ما این کار را نخواهیم کرد) برای این که پس از تو زنده باشیم؟ هرگز خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.»
نخستین کس که این سخن را گفت؛ عباس‌بن علی علیهما السلام بود و دیگران نیز از او پیروی کردند و چنین سخنانی گفتند. حسین علیه السلام فرمود: «ای پسران عقیل! شما را کشته شدن مسلم بس است. پس شما بروید و من اجازه رفتن به شما دادم.»
گفتند: «سبحان اللَّه! مردم درباره ما چه گویند؟ گویند که ما بزرگ و آقا و عموزاده‌های خود را که بهترین عموها بود، واگذاردیم و یک تیر نیز به ایشان نینداخته، و یک نیزه به کار نبرده و یک شمشیر هم نزده، ایشان را واگذاردیم، و ندانیم چه به سرشان آمد؟! نه به خدا ما چنین کاری نخواهیم کرد؛ بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را در راه تو فدا سازیم و در رکاب تو جنگ کنیم تا به هر جا درآمدی، ما نیز به همان جا درآییم. خدا زشت گرداند زندگی پس از جناب تو را.»
پس مسلم بن عوسجه برخاست و عرض کرد: «آیا ما دست از تو برداریم؟ آن گاه ما چه عذر و بهانه‌ای درباره پرداختن حق تو به درگاه خدا بریم؟ آگاه باش به خدا (دست از تو برندارم) تا نیزه به سینه دشمنانت بکوبم و با شمشیر خود اینان را بزنم تا قائمه‌اش در دست من است. و اگر سلاح جنگ نیز نداشته باشم، سنگ برایشان اندازم، به خدا دست از تو برندارم تا خدا بداند که ما حرمت پیغمبرش را درباره تو رعایت کردیم. به خدا سوگند اگر من بدانم که کشته خواهم شد و سپس زنده شوم‌و آن گاه مرا بسوزانند و دوباره زنده‌ام کنند و به بادم دهند (شاید مقصود این باشد که خاکستر سوخته‌ام را بباد دهند) و هفتاد بار این کار را با من بکنند، دست از تو برندارم تا مرگ خویش را در یاری تو دریابم. چه گونه این کار را نکنم با این که جز این نیست که یک کشتن بیش نیست. پس از آن کرامتی است که هرگز پایان ندارد.»
پس از او، زهیر بن قین (رحمة اللَّه علیه) برخاسته گفت: «به خدا من دوست دارم کشته، سپس زنده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 923
فجمع الحسین أصحابه، وحمد اللَّه، وأثنی علیه، ودعا دعاءً کثیراً، وقال:
- «أمّا بعد، فإنِّی لا أعرفُ أهلَ بیتٍ أبرّ، ولا أوصلَ من أهلِ بیتی. فجزاکم اللَّه عنِّی خیراً، وإنِّی لا أظُنُّ من هؤلاء إلّا غداً، وإنِّی قد أذنتُ لکم، فانطلِقُوا جمیعاً فی حِلٍّ، لیس علیکم مِنِّی ذِمام. هذا اللّیلُ قد غشیکم فاتّخذوهُ جملًا، لیأخذ کلّ رجلٍ منکم بید رجلٍ من أهل بیتی، وتفرّقوا بسوادکم ومدائنکم، فإنّ القومَ إنّما یطلبوننی، ولو قد أصابونی، لَهَوا عن طلبِ غیری».
فقال له إخوتُه:
- «لِمَ نفعلُ ذلک؟ لِنَبقی بعدَک؟ لا أرانا اللَّهُ ذلکَ أبداً، قبّح اللَّهُ العیشَ بعدَک».
وتکلّم أهلُه کلّهم مثل ذلک.
ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدیّ فقال:
- «نحن نُخلِّی عنک، ولم نُعْذَر فیک! واللَّهِ، لو لم یکن معی سلاحٌ، لقذفتُهم بالحجارة دونک حتّی أموتَ، ویعلم اللَّه أنّا حفظنا غیبةَ رسول اللَّه- صلّی اللَّه علیه- واللَّه، لو علمتُ أنِّی أقتَلُ، ثمّ أحیی، ثمّ أقتَلُ، ثمّ أحرَقُ، ثمّ یُذری بی، یُفعَل بی ذلک سبعین مرّة، ما فارقتُک. فکیفَ وإنّما هی قتلةٌ واحدةٌ، ثمّ هی الکرامة الّتی لا انقضاءَ لها أبداً».
ثمّ قام زهیر بن القین، فقال مثل ذلک، وتکلّم جماعةُ أصحابه بمثل ذلک، وأشبهَ کلامُ بعضهم کلامَ بعضٍ.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 68- 69
«1» وعن سعد بن عبداللَّه: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی، حدّثنا الحسین بن سعید،
__________________________________________________
- شوم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدای عزوجل به وسیله من از کشته شدن تو و این جوانان از خاندانت جلوگیری فرماید.»
گروهی از یاران آن حضرت مانند این سخنان که همه نشانه پایداری و فداکاری خود بود، به عرض رساندند. پس حسین علیه السلام از همگان سپاسگزاری فرمود و پاداش نیکشان را خواست و به خیمه خود بازگشت.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 92- 95
(1) (- 1*) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 924
حدّثنا النّضر بن «1» سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی حمزة الثّمالی، قال: [قال] علیّ ابن الحسین علیهما السلام: کنت مع أبی «2» اللّیلة الّتی قتل صبیحتها، فقال لأصحابه: هذا اللّیل فاتّخذوه جَمَلًا «3»، فإنّ القوم إنّما یریدوننی، ولو قتلونی لم یلتفتوا إلیکم، وأنتم فی حلّ وسعة، فقالوا: لا واللَّه، لا یکون هذا أبداً. (1*)
قال: إنّکم تقتلون غداً کذلک «4» لا یفلت منکم رجل. «5» قالوا: الحمد للَّه‌الّذی شرّفنا بالقتل «6» معک. ثمّ دعا، وقال لهم: ارفعوا رؤوسکم وانظروا.
فجعلوا ینظرون إلی مواضعهم ومنازلهم من الجنّة، وهو یقول لهم: هذا منزلک یا فلان، «7» وهذا قصرک یا فلان، وهذه درجتک یا فلان «7». فکان الرّجل یستقبل الرّماح والسّیوف بصدره ووجهه لیصل إلی منزله «8» من الجنّة.
الرّاوندی، الخرایج والجرایح، 2/ 847- 848 رقم 62/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 298؛ ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 351- 352؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 268؛ القمی، نفس المهموم،/ 251- 252؛ المظفّر، بطل العلقمی «9»، 2/ 375- 376؛ المیانجی، العیون العبری،/ 90- 91؛ مثله الجواهری، مثیر الأحزان،/ 56
__________________________________________________
(1)- «البصری، عن» م، ه، ط. وما فی المتن کما فی البحار والعوالم انظر معجم رجال الحدیث: 19/ 151.
(2)- [زاد فی البحار والعوالم ونفس المهموم: فی].
(3)- «جنة» البحار. یقال: اتّخذ اللّیل جملًا: أی‌سری اللّیل کلّه، وفی م، ه بلفظ «هذه اللّیلة فاتّخذوها جملًا».
(4)- «کلکم» البحار [ونفس المهموم].
(5)- [مکانه فی شرح الشّافیّة: فی الخرائج: عن زین العابدین علیه السلام أ نّه قال: لمّا کانت اللّیلة الّتی قُتل الحسین علیه السلام فی صبیحتها، قام فی أصحابه، فقال علیه السلام: إنّ هؤلاء یریدوننی دونکم، ولو قتلونی لم یصلوا إلیکم، فالنّجاء النّجاء، وأنتم فی حلٍّ منِّی، فإن أصبحتم معی قتلتم کلّکم! فقالوا: لا نخذلک ولا نختار العیش إلّامعک، فقال علیه السلام: إنّکم تقتلون کلّکم حتّی لا یفلت منکم أحد، فکان کما قال علیه السلام. فی مثیر الأحزان قالوا ...].
(6)- [شرح الشّافیة: فی القتل].
(7) (7) [لم یرد فی البحار ونفس المهموم].
(8)- [البحار: منزلته].
(9)- [حکاه بطل العلقمیّ عن الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 925
(قال) وجمع الحسین علیه السلام أصحابه بین یدیه، ثمّ حمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: اللَّهمّ لک الحمد علی ما علّمتنا من القرآن، وفقّهتنا فی الدِّین، وأکرمتنا به من قرابة رسولک محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، فاجعلنا من الشّاکرین؛ أمّا بعد، فإنِّی لا أعلم أصحاباً أصلح منکم، ولا أعلم أهل بیت أبرّ ولا أوصل ولا أفضل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه جمیعاً عنی خیراً. إنّ هؤلاء القوم ما یطلبون أحداً غیری ولو قد أصابونی وقدروا علی قتلی لما طلبوکم أبداً، وهذا اللّیل قد غشیکم، فقوموا واتّخذوه جَمَلًا، ولیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من إخوتی، وتفرّقوا فی سواد هذا اللّیل وذرونی وهؤلاء القوم. فتکلّم إخوته وجمیع أهل بیته وقالوا: یا ابن رسول اللَّه فماذا تقول النّاس، وماذا نقول لهم، إنّا ترکنا شیخنا وسیِّدنا وابن بنت نبیِّنا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم لم نرم معه بسهم، ولم نطعن برمح، ولم نضرب بسیف؟! لا واللَّه یا ابن رسول اللَّه لا نُفارقک أبداً، ولکنّا نفدیک بأنفسنا ونُقتل بین یدیک، ونرد موردک، فقبّح اللَّه العیش من بعدک. ثمّ تکلّم مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فقال: یابن رسول اللَّه، أنحن نخلّیک هکذا، وننصرف عنک وقد أحاط بک هؤلاء الأعداء؟! لا واللَّه لا یرانی اللَّه وأنا أفعل ذلک أبداً، حتّی أکسر فی صدورهم رمحی، وأضرب فیهم بسیفی، ما ثبت قائمه بیدی، ولو لم یکن لی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، ولم أفارقک حتّی أموت بین یدیک. ثمّ تکلّم سعید بن عبداللَّه الحنفیّ، [کما ذکرناه فی ترجمته].
ثمّ تکلّم زهیر بن القین البجلیّ، [کما ذکرناه فی ترجمته].
وقالوا: أنفسنا لک الفداء، ونقیک بأیدینا، ووجوهنا، وصدورنا، فإذا نحن قتلنا بین یدیک نکون قد وفینا وقضینا ما علینا. ثمّ تکلّم بریر بن خضیر الهمدانیّ [کما ذکرناه فی ترجمته].
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 246- 248
فجمع الحسین أصحابه وحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال بعد دعاء وکلام کثیر: وإنّی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حلّ، لیس علیکم منّی ذمام، هذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جملًا، ولیأخذ کلّ رجل بید رجل من أهل بیتی وتفرّقوا فی سوادکم ومدائنکم، فإنّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 926
القوم إنّما یطلبوننی، ولو قد أصابونی لهواً عن طلب غیری. فأبوا ذلک کلّهم کما قال ابن حماد:
لست أنساه حین أیقن بالمو ت دعاهم وقام فیهم خطیبا
ثمّ قال ارجعوا إلی أهلکم فل - یس سوای أری لهم مطلوبا
فأجابوه والعیون سکوب وحشاهم قد شبّ منها لهیباً «1»
أیّ عذر لنا غداً حین نلقی جدّک المصطفی ونحن حروبا
فقال مسلم بن عوسجة الأسدیّ: واللَّه لو علمت أ نّی اقتل ثمّ احیی ثمّ احرق ثمّ أذری یفعل بی ذلک سبعین مرّة ما ترکتک، فکیف وإنّما هی قتلة واحدة، ثمّ الکرامة إلی الأبد؟ وتکلّم سعید بن عبداللَّه الحنفیّ، وزهیر بن القین، وجماعة من أصحابه بکلام یشبه بعضه بعضاً. فأوصی الحسین علیه السلام أن لا یشقّوا علیه جیباً ولا یخمشوا وجهاً ولا یدعی بالویل والثّبور، وباتوا قارئین راکعین ساجدین. ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 98- 99
فجمع الحسین أصحابه، وقال: إنّی قد أذنتُ لکم فانطلقوا فی هذه اللّیلة، فاتّخذوه جَمَلًا، وتفرّقوا فی سوادکم ومدائنکم، فإنّ القوم إنّما یطلبونی، ولو قد أصابونی لَهَوْا عن طلب غیری. فقال أخوه العبّاس: لِمَ نفعل ذلک، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً.
ثمّ تکلّم إخوته وأولاده وبنو أخیه وبنو عبداللَّه بن جعفر بنحو ذلک، فقال الحسین:
یا بنی عقیل، حسبکم من الفتک بمسلم «2»، اذهبوا فقد أذنت لکم. فقالوا: لا واللَّه، بل نفدیک بأنفسنا وأهلینا، فقبّح اللَّه العیش بعدک.
وقال مسلم بن عوسجة، واللَّه لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لرمیتهم بالحجارة، وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: واللَّه لا نخلّیک حتّی یعلم اللَّه أنّنا قد حفظنا غیبة رسول اللَّه فیک، واللَّه لو علمت أنِّی اقتل، ثمّ احیی، ثمّ أحرق حیّاً، ثمّ أذری تسعین مرّة ما فارقتک
__________________________________________________
(1)- سکب الماء: انصبّ، وشبّ النّار: أوقدها.
(2)- فی الأصل: «القتل بمسلم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 927
حتّی ألقی حِمامی دونک. وتکلّم جماعة [من] «1» أصحابه بنحو هذا.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 337- 338
وجمع الحسین علیه السلام أصحابه وحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد: فإنّی لا أعلم لی أصحاباً أوفی ولا خیراً من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه عنِّی جمیعاً خیراً، ألا وإنِّی قد أذنتُ لکم، فانطلقوا أنتم فی حلٍّ، لیس علیکم منِّی ذمام، هذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جَمَلًا.
فقال له إخوته وأبناؤه وأبناء عبداللَّه بن جعفر: ولِمَ نفعل ذلک، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک. وبدأهم العبّاس أخوه، ثمّ تابعوه.
وقال لبنی مسلم بن عقیل: حسبکم من القتل بصاحبکم مسلم، اذهبوا فقد أذنت لکم، فقالوا: لا واللَّه لا نفارقک أبداً، حتّی نقیک بأسیافنا، ونقتل بین یدیک، فأشرقت علیهم بأقوالهم هذه أنوار النّبوّة والهدایة، وبعثتهم النّفوس الأبیّة علی مصادمة خیول أهل الغوایة، وحرّکتهم حمیّة النّسب وسنّة أشراف العرب علی اقتناص روح المسلوب ورفض السّلب، فکانوا کما وصفهم بعض أهل البصائر بأ نّهم أمراء العساکر، وخطباء المنابر:
نفوس أَبَتْ إلّاتُراثَ أبیهم فهم بین موتورٍ لذاک وواترِ
لقد ألّفت أرواحهم حومة الوغَی کما أنستْ أقدامُهم بالمنابرِ
ثمّ قال مسلم بن عوسجة: نحن نخلّیک وقد أحاط بک العدوّ؟ لا أرانا اللَّه ذلک أبداً حتّی أکسر فی صدورهم رمحی، وأُضاربهم بسیفی ولو لم یکن لی سلاح لقذفتهم بالحجارة، ولم أفارقک.
وقام سعید بن عبداللَّه الحنفیّ وزهیر بن القین، فأجملا فی الجواب وأحسنا فی المآب.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 26- 27
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین ساقط من الأصل، أوردناه من ت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 928
«1» «2» ثمّ جاء اللّیل «2»، فجمع الحسین علیه السلام أصحابه «3» فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ أقبل علیهم، فقال: أمّا بعد، فإنِّی لا أعلم أصحاباً أصلح منکم، ولا أهل بیت أبرّ «4» ولا أفضل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه جمیعاً عنِّی خیراً وهذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جملًا «1» «5» «6» ولیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من أهل بیتی، وتفرّقوا فی سواد هذا اللّیل، وذرونی وهؤلاء القوم «7» فإنّهم لا یریدون غیری، «6» فقال له إخوته «8» وأبنائه وأبناء «8» عبداللَّه بن جعفر: ولِمَ نفعل ذلک، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً «9» بدأهم بذلک «9» القول العبّاس بن علیّ علیه السلام «10» ثمّ تابعوه «10» «11».
قال الرّاوی: ثمّ نظر إلی بنی عقیل، فقال: حسبکم من القتل بصاحبکم مسلم، اذهبوا فقد أذنت لکم «5» وروی من طریق آخر، قال: «12» فعندها تکلّم «12» إخوته وجمیع أهل بیته وقالوا: یا ابن رسول اللَّه فما یقول النّاس لنا، وماذا نقول لهم، نقول: إنّا ترکنا شیخنا وکبیرنا وابن بنت نبیّنا، لم نرم معه بسهم، ولم نطعن معه برمح، ولم نضرب بسیف؟! لا واللَّه یا ابن رسول اللَّه لا نفارقک أبداً، ولکنّا نقیک «13» بأنفسنا حتّی نقتل بین یدیک، ونرد
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المعالی].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [زاد فی تسلیة المجالس: باللّیلة].
(4)- [تسلیة المجالس: آثر].
(5) (5) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 267].
(6- 6) [حکاه فی بحر العلوم،/ 280 وزاد فیه: ولو أصابونی لذهلوا عن طلب غیری].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8) (8) [تسلیة المجالس: وبنو عمّه وأولاد].
(9) (9) [تسلیة المجالس: وکان الّذی بدأ بهذا].
(10- 10) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(11)- [زاد فی تسلیة المجالس: الباقون].
(12) (12) [تسلیة المجالس: فتکلّم].
(13)- [تسلیة المجالس: نفدیک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 929
موردک، فقبّح اللَّه العیش بعدک، «1» ثمّ «2» قام مسلم بن عوسجة، وقال: نحن نخلِّیک هکذا وننصرف عنک وقد أحاط بک هذا العدوّ! «3» لا واللَّه لا یرانی اللَّه أبداً وأنا أفعل ذلک حتّی أکسر فی صدورهم رمحی وأضاربهم «4» بسیفی، ما ثبت قائمُهُ بیدی، ولو لم یکن لی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، ولم أفارقک أو أموت معک «5» «1».
قال: وقام سعید بن عبداللَّه الحنفیّ، فقال: لا واللَّه یا ابن رسول اللَّه لا نخلِّیک أبداً، حتّی «6» یعلم اللَّه «6» أنّا قد حفظنا فیک وصیّة «7» رسوله محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، ولو علمت أنّی أقتل فیک، ثمّ أُحیی، «8» ثمّ أخرج حیّا «8»، ثمّ أُذری یفعل ذلک بی سبعین مرّة ما فارقتک حتّی ألقی حِمامی «9» دونک، «10» وکیف لا أفعل ذلک «10»؟! وإنّما هی قتلة واحدة، ثمّ أنال الکرامة الّتی لا انقضاء لها أبداً «5»، ثمّ قام زهیر بن القین وقال: واللَّه یا ابن رسول اللَّه لوددتُ أنّی قتلتُ، ثمّ نُشرتُ ألف مرّة وأنّ اللَّه تعالی قد دفع «11» القتل «12» عنک وعن هؤلاء الفتیة من إخوانک وولدک وأهل بیتک. وتکلّم جماعة من أصحابه بنحو ذلک، وقالوا: أنفسنا لک الفداء نقیک بأیدینا ووجوهنا، فإذا نحن قتلنا بین یدیک نکون قد وفینا لربّنا وقضینا ما علینا «2». «13»
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه فی بحرالعلوم،/ 281].
(2- 2) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 267- 268].
(3)- [زاد فی بحرالعلوم: وبماذا نعتذر إلی اللَّه فی أداء حقّک؟].
(4)- [بحرالعلوم: أضرب، وزاد فیه: فیهم].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6) (6) [تسلیة المجالس: نعلم].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والأسرار].
(8) (8) [تسلیة المجالس: ثمّ أحرق].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس والأسرار: مِن].
(10- 10) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(11)- [الأسرار: رفع].
(12)- [زاد فی تسلیة المجالس: هذه الفتنة].
(13)- سپس شب فرا رسید. حسین علیه السلام یارانش را جمع کرد و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 930
__________________________________________________
- سپس روی به یاران کرد و فرمود: «اما بعد! حقیقت این که من نه یارانی نیکوتر از شما می‌شناسم و نه خاندانی نیکوکارتر و بهتر از خاندان خودم. خداوند به همه شماها پاداش نیک عطا فرماید. اینک تاریکی شب شما را فرا گرفته است. شبانه حرکت کنید و هر یک از شما دست یکی از خانواده مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با اینان بگذارید که به جز من، با کسی کاری ندارند.»
برادران و فرزندان و فرزندان عبداللَّه بن جعفر یکصدا گفتند: «چرا چنین کنیم؟ برای این که پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین چیزی را به ما نشان ندهد.»
این سخن را نخستین بار عباس بن‌علی گفت و دیگران به دنبال او.
راوی گفت: سپس روی به فرزندان عقیل کرد و فرمود: «کشته شدن مسلم از شما خانواده، برای شما کافی است. من اجازه دادم شماها راه خود بگیرید و بروید.»
و به روایت دیگر، حسین علیه السلام که چنین گفت؛ برادران و همگی خاندان او به سخن درآمدند و گفتند: «پسر پیغمبر! پس مردم به ما چه می‌گویند؟ و ما به مردم چه بگوییم؟ بگوئیم رئیس و بزرگ و پسر پیغمبر خودمان را رها کردیم و در رکابش نه تیری رها کردیم و نه نیزه‌ای به کار بردیم و نه شمشیری زدیم؟ نه به خدا قسم ای پسر پیغمبر هرگز از تو جدا نخواهیم شد؛ بلکه به جان و دل نگهدار تو خواهیم بود تا آن که در برابر تو کشته شویم و به سرنوشت تو دچار گردیم. خدا زشت گرداند زندگی بعد از تو را.»
سپس مسلم بن عوسجه برخاست و عرض کرد: «ما تو را این‌چنین رها کنیم و برویم درحالی که این دشمن گرداگرد تو را گرفته است؟ نه به خدا قسم خداوند هرگز نصیبم نکند که من چنین کاری کنم؟ هستم تا نیزه‌ام را در سینه‌شان بشکنم و تا قبضه شمشیر در دست دارم با شمشیرشان بزنم و اگر اسلحه نداشته باشم با پرتاب سنگ با آنان خواهم جنگید و از تو جدا نخواهم شد تا با تو شربت مرگ را بیاشامم.»
راوی گفت: سعید بن عبداللَّه حنفی برخاست و عرض کرد: نه به خدا ای پسر پیغمبر هرگز ما تو را رها نکنیم تا خداوند بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره تو نگه‌داشته‌ایم و اگر من دانستمی که در راه تو کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم و سپس ذرّات وجودم را به باد می‌دهند و هفتاد بار با من چنین می‌شد، من از تو جدا نمی‌شدم تا آن که در رکاب تو کشته شوم و اکنون چرا چنین نکنم با این که یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش عزّتی که هرگز ذلّت نخواهد داشت.»
سپس زهیر بن قین برخاست و گفت: به خدا قسم ای پسر پیغمبر، دوست دارم که من کشته شوم، سپس زنده شوم و هزار بار این عمل تکرار شود؛ ولی خدای تعالی کشته شدن را از جان تو و جان این جوانان که برادران و فرزندان و خاندان تواند، باز گیرد، و جمعی دیگر از یاران آن حضرت به همین مضامین سخن گفتند و عرض کردند: جانهای ما به فدایت. ما دستها و صورتهای خود را سپر بلای تو خواهیم کرد که اگر درپیش روی تو کشته شویم، به عهدی که با پروردگار خود بسته‌ایم، وفادار بوده و وظیفه ای که به عهده داریم، انجام داده باشیم.» فهری، ترجمه لهوف،/ 90- 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 931
ابن طاوس، اللّهوف،/ 90- 93/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 176- 177؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 269- 271؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 337- 338
وخطب أصحابه فی أوّل اللّیل، فحمد اللَّه تعالی وأثنی علیه، وصلّی علی رسوله بعبارة فصیحة بلیغة، وقال لأصحابه: مَن أحبّ أن ینصرف إلی أهله فی لیلته هذه فقد أذنتُ له، فإنّ القوم إنّما یریدوننی.
فقال هذا اللّیل قد عشیکم فاتّخذوه حجلًا، لیأخذ کلّ منکم بید رجل من أهل بیتی ثمّ اذهبوا فی بسیط الأرض، فی سواد هذا اللّیل إلی بلادکم ومدائنکم، فإنّ القوم إنّما یریدوننی، فلو قد أصابونی لَهَوا عن طلب غیری، فاذهبوا حتّی یفرج اللَّه عزّ وجلّ.
فقال له إخوته وأبناؤه وبنو أخیه، لا بقاء لنا بعدک، ولا أرانا اللَّه فیکَ ما تکره.
فقال الحسین: یا بنی عقیل حسبکم بمسلم أخیکم، اذهبوا فقد أذنتُ لکم، قالوا: فما تقول النّاس، إنّا ترکنا شیخنا وسیِّدنا وبنی عمومتنا خیر الأعمام، لم نرم معهم بسهم، ولم نطعن معهم برمح، ولم نضرب معهم بسیف، رغبةً فی الحیاة الدّنیا، لا واللَّه لا نفعل، ولکن نفدیک بأنفسنا وأموالنا وأهلینا، ونُقاتِل معک حتّی نرد موردک. فقبّح اللَّه العیش بعدک.
وقال نحو ذلک مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وکذلک قال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: واللَّه لا نخلّیک حتّی یعلم اللَّه أ نّا قد حفظنا غیبة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فیک، واللَّه لو علمت أنِّی أقتَلُ دونک ألف قتلة، وأنّ اللَّه یدفع بذلک القتل عنک وعن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک، لأحببتُ ذلک، وإنّما هی قتلة واحدة.
وتکلّم جماعة أصحابه بکلام یشبه بعضه بعضاً من وجه واحد، فقالوا: واللَّه لا نُفارقک، وأنفسنا الفداء لک، نقیکَ بنحورنا وجباهنا، وأیدینا وأبداننا، فإذا نحن قُتلنا وفنینا وقضینا ما علینا. وقال أخوه العبّاس: لا أرانا اللَّه یوم فقدک ولا حاجة لنا فی الحیاة بعدک. وتتابع أصحابه علی ذلک] «1».
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 176- 177
__________________________________________________
(1)- سقط من المصریّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 932
وخطب الحسین [علیه السلام] أصحابه فقال: إنّی قد أذنت لکم أن تنطلقوا فی اللّیل، وأن تتّخذوه جملًا، فإنّ القوم إنّما یریدوننی، فلو أصابونی لما طلبوکم.
فقال العبّاس أخوه: واللَّه لا نفعل ذلک أبداً. ثمّ تکلّم إخوته وأولاده وبنو أخیه وبنو عبداللَّه بن جعفر بنحو ذلک.
فقال الحسین: یا بنی عقیل حسبکم من القتل ما مسّکم، اذهبوا فقد أذنت لکم، قالوا: لا واللَّه بل نفدیک بأنفسنا وأهلینا فقبّح اللَّه [العیش] بعدک.
وقال مسلم بن عوسجة: واللَّه لو لم یکن معی سلاح لقاتلتهم بالحجارة.
وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: واللَّه لا نخلِّیک حتّی یعلم اللَّه أنّنا قد حفظنا غیبة رسول اللَّه (ص) فیک؛ واللَّه لو علمت أنّنی أقتل، ثمّ أُحیی، ثمّ أقتل، ثمّ أحیی سبعین مرّةً ما فارقتک حتّی ألقی حمامی دونک.
وتکلّم جماعة [آخرون من] أصحابه بمثل ذلک. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 282- 283
«1»
__________________________________________________
(1)- امیر المؤمنین حسین، برادران و یاران خود را جمع آورد و فرمود: «الحمد للَّه‌علی السراء والضراء؛ اما بدانید که من هیچ کس را از اصحاب خویش باوفاتر نیافتم و هیچ آفریده را از اهل بیت خود رحیم‌تر و نیکوکارتر ندیدم.» فجزاکم اللَّه عنِّی جمیعاً خیراً. آن گاه گفت: «من رقبه شما را از ربقه بیعت خود مُخَلّی ساختم می‌باید که هر یک از اصحاب من امشب دست اهل بیت مرا بگیرد و در آفاق متفرق شود تا از محنت رهایی و از شدت فرج یابند و چون مخالفان مرا حاضر بینند، از عقب دیگری نروند و به جستجوی احدی نپردازند.»
برادران و فرزندان و ابنا جعفر طیار و اصحاب آن جناب جواب دادند: «ما هرگز از تو مفارقت نکنیم. چه بقای خود را بعد از حیات تو نمی‌خواهیم.»
و مسلم بن عوسجة الاسدی گفت: «تا جان در بدن و رمقی در تن و نیزه و شمشیر در دست من است، با اعدای دین و دشمنان قرةالعین رسول رب العالمین مقاتله خواهم کرد و دست از جنگ باز نخواهم داشت تا اجل فرا آید.»
به قیامت بر آن عهد که بستم باتو تانگویی که در آن روز وفائیت نبود
و چون امیر المؤمنین حسین مشاهده فرمود که اهل بیت واصحاب او در وفاداری راسخ دم و ثابت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 933
__________________________________________________
- قدمند، فرمان داد که خیمه‌ها را نزدیکتر یکدیگر نصب کنند. در عقب خیام خندقی کندند و او را از نی و چوب پر ساختند تا در هنگام التهاب نایره قتال، آتش دران زنند و طریق آمدوشد خصم از آن ممر مسدود باشد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 147
جناب سید شهدا در آن شب، اصحاب گرام خود را جمع نمود. امام زین العابدین علیه السلام گفت که: «من در آن وقت بیمار بودم. خود را بر زمین کشیدم تا به نزدیک آن حضرت رسیدم. شنیدم که به اصحاب خود می‌گفت: ثنا می‌کنم خداوند خود را به نیکوترین ثناها، و حمد می‌کنم او را بر شدت و رخا و نعمت و بلا. خداوندا، تو را حمد می‌کنم بر آن که ما را گرامی داشتی به پیغمبری و قرآن را به ما تعلیم کردی و دین خود را به ما عطا کردی و ما را چشمان بینا و گوشهای شنوا و دلهای با نور و ضیاء بخشیدی. پس بگردان ما را از شکر کنندگان؛ اما بعد بدرستی که من نمی‌دانم اصحابی وفادارتر و نیکوکارتر از اصحاب خود، واهل بیتی پاکیزه‌تر و شایسته‌تر و حق شناس‌تر از اهل بیت خود. پس خدا شما را جزای نیکو عطاکند از جانب من. بر من نازل شده است حالتی که مشاهده می‌نمایید. من شما را مرخص گردانیدم و بیعت خود را از گردن شما گشودم و از شما توقع نصرت و معاونت و مرافقت ندارم. در این وقت، پرده سیاه شب شما را فرو گرفته است. به هر طرف که خواهید، بروید که ایشان مرا می‌طلبند و با من کار دارند؛ چون مرا بیابند، دیگری را طلب نمی‌نمایند.»
در این حال، عباس و سایر برادران بزرگوار آن حضرت برخاستند و گفتند: «هرگز از تو جدا نمی‌شویم. خدا ننماید به ما روزی را که بعد از تو زنده باشیم. دست از دامان تو برنمی‌داریم و جان خود را فدای تو کردن از سعادت خود می‌شماریم.»
پس حضرت رو به اولاد مسلم بن عقیل آورد و فرمود که: «شهادت مسلم شما را بس است. من شما را مرخص گردانیدم به هر طرف که خواهید، بروید.»
آن سعادتمندان گفتند: «ای فرزند رسول خدا! مردم چه گویند به ما هرگاه شیخ و بزرگ و سید و فرزند بهترین اعمام خود و فرزند پیغمبر خود را یاری نکنیم و در نصرت او شمشیری و نیزه‌ای به کار نبریم. نه به خدا سوگند که از تو جدا نمی‌شویم تا برویم به هر جا که می‌روی و جان و خون خود را فدای جان مکرم و خون محترم تو گردانیم و حقّ تو را ادا نماییم. لعنت خدا بر زندگانی بعد از چون تو امامی!»
پس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: «آیا ما دست از یاری تو برمی‌داریم و اگر چنین کنیم، چه عذر نزد پروردگار خود بگوییم؟ نه به خدا سوگند که از تو جدا نمی‌شویم تا نیزه‌های خود را در سینه‌های دشمنان تو فرو بریم و تا دسته شمشیر در دست ماست، دمار از مخالفان تو برمی‌آوریم و اگر حربه نداشته باشیم که با ایشان محاربه بنماییم، با سنگ با ایشان جنگ خواهیم کرد و دست از یاری تو برنمی‌داریم تا خدا بداند که حرمت پیغمبر او را در حقّ تو رعایت کرده‌ایم. به خدا سوگند که اگر بدانیم که هفتاد مرتبه کشته می‌شویم و سوخته می‌شویم و خاکستر ما را بر باد می‌دهند، از تو جدا نمی‌شویم. پس چگونه از تو مفارقت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 934
__________________________________________________
- نماییم و حال آن که یک کشته شدن است و بعد از آن، سعادت ابدی آخرت است که نهایت ندارد.»
پس زُهَیْر بن قَیْن برخاست و گفت: «به خدا سوگند که من راضیم که هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدای تو و اهل بیت تو کنم.»
و سایر آن سعادتمندان بر این منوال سخن گفتند و حضرت ایشان را دعا کرد.
به روایت دیگر: حضرت در آن وقت، جاهای ایشان را در بهشت به ایشان نمود. حور و قصور و نعیم موفور خود را مشاهده کردند و یقین ایشان زیاده گردید، و به آن سبب الم نیزه و شمشیر و تیر بر ایشان نمی‌نمود و شربت شهادت بر ایشان گوارا بود.
از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منقول است که چون لشکر مخالف حضرت سیدشهدا را احاطه کردند، حضرت؛ اصحاب خود را جمع کرد و فرمود: «من بیعت خودرا بر شما حلال کردم. اگر خواهید به قبایل و عشایر خود ملحق شوید! و با اهل بیت و خویشان خود گفت: «شما را نیز مرخّص گردانیدم. شما تاب مقاومت این گروه بی‌شمار را ندارید.»
پس جمعی از منافقان و مردم ضعیف الایمان مفارقت آن حضرت را بر سعادت ابدی اختیار کردند و پراکنده شدند. اهل بیت و خویشان و خواص اصحاب آن حضرت که به قوت ایمان و یقین از عالمیان ممتاز بودند، گفتند: «ما از تو مفارقت نمی‌نماییم و در حزن و اندوه و محنت و بلا با تو شریکیم، و قرب خدا را منوط به خدمت تو می‌دانیم.»
حضرت فرمود: «چون بر خود قرار دادید، آن چه من بر خود قرار داده‌ام، پس بدانید که حق تعالی منازل شریفه و درجات رفیعه را نمی‌بخشد، مگر به کسی که در راه او متحمّل مکاره عظیمه و شداید مؤلمه گردد. بدانید که تلخ و شیرین دنیای فانی نظر به دار باقی مانند خوابی است که کسی بیند و بیدار شود، و فایز و رستگار کسی است که در آخرت فایز و رستگار گردد. شقی و بدبخت کسی است که نعیم باقی آخرت را از دست بدهد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 649- 651
و از این سوی حسین علیه السلام نیز به معسکر خویش باز شد و مکشوف افتاد که این مخاصمت به مسالمت نخواهد پیوست، پس اصحاب خویش را طلب فرمود و در میان ایشان ایستاده شد. سید سجاد علیه السلام حدیث می‌کند که: «من با شدت مرض نزدیک شدم تا گوش دارم چه فرماید.»
[متن عربی کلام امام علیه السلام به ارشاد و تاریخ طبری ارجاع شد].
زین العابدین علیه السلام می‌فرماید: شنیدم که پدر من در میان اصحاب، خدای را به سپاس بستود و به نیایش 1 ستایش فرمود. آن گاه گفت: «ای پروردگار من! سپاس می‌گذارم تو را که ما را به تشریف نبوت تکریم فرمودی و مرموزات قرآن را تعلیم نمودی و معضلات 2 دین را مفهوم داشتی و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا کرامت کردی، پس در شمار سپاس گزاران آور. همانا من اصحابی و فاکیش‌تر از اصحاب خود و اهل بیتی نیکوکارتر از اهل بیت خود ندانم. خداوند شما را جزای خیر دهاد! دانسته باشید که من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 935
ثمّ قال مسلم بن عوسجة: واللَّه لأکسرنّ فی صدورهم رمحی، ولأضربنّ أعناقهم بسیفی حتّی ألقی اللَّه عزّ وجلّ، لیعلم اللَّه أ نّا قد حفظنا عترة رسوله، فلو اقتل ثمّ احیی حتّی سبعین مرّة ما نفارقک، ثمّ قال زهیر بن القین نحوه، ثمّ تکلّم کلّ واحد من أصحابه بکلام یشبه بعضه بعضاً، وقالوا: أنفسنا لنفسک الفداء، فإن قُتلنا قضینا ما علینا من واجب حقّکم.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 342
__________________________________________________
- گمان دیگر در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت می‌انگاشتم. اکنون آن پندار دیگر گونه صورت بست. لاجرم ذمت شما را از حمل عهد و بیعت خود سبکبار ساختم و شما را رخصت کردم تا به هر جانب که خواهید، کوچ دهید. اکنون که سیاهی شب جهان را در پرده خویش در افکنده، آن را شتری به دست کنید و دست یک تن از اهل بیت مرا فرا گیرید و در بلاد و امصار 3 پراکنده شوید. همانا این جماعت مرا می‌جویند؛ چون مرا دست یازند، به غیر من نپردازند.»
پاسخ اهل بیت حسین علیه السلام را
چون أبو عبداللَّه علیه السلام سخن به این جا آورد، فرزندان و برادران و برادرزادگان و پسرهای عبداللَّه آغاز سخن کردند و گفتند: «لا واللَّه! ما به این کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم.» لا أرانا اللَّه ذلک أبداً.
خداوند ما را هرگز به این ناستوده کردار دیدار نکند.»
نخستین عباس بن علی بن أبی طالب علیهم السلام آغاز سخن کرد و لختی به این منوال بپرداخت.
پاسخ اصحاب به حضرت حسین علیه السلام
این وقت مسلم بن عوسجه برخاست، [متن عربی به ارشاد ارجاع شد].
عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! آیا ما آن کس باشیم که دست از تو بازداریم؟ پس با کدام حجت در حضرت إله ادای حق تو را عذرخواه باشیم؟ لا واللَّه، ما همچنان پا برجاییم تا سینه معادی را دستخوش نیزه خطی فرماییم و اندام اعدا را نیام شمشیر مشرفی سازیم و اگر ما را سلاح جنگ نباشد، به زخم سنگ قتال خواهیم داد، سوگند با خدای که ما از خدمت تو به یک سوی نشویم تا در حضرت حق مورد طعن و دق نگردیم و مردمان بدانند که ما در خدمت تو، غیبت رسول خدای را نگران بودیم، سوگند با خدای اگر بدانم کشته می‌شوم، آن‌گاه زنده می‌گردم، آن‌گاه مرا زنده می‌سوزانند و خاکستر مرا بر باد می‌دهند و این کردار را هفتاد کرت با من به کار می‌بندند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهی که در حضرت تو مرگ را ملاقات کنم. همانا این شهادت کرة واحده هلاکتی است و از پس آن جاودانه کرامتی است که هرگز به نهایت نخواهد شد.
1. نیایش: دعا با تضرع و زاری.
2. معضلات: مشکلات.
3. امصار، جمع مصر: شهر.
سپهر، ناسخ التّواریخ سیّدالشّهدا علیه السلام، 2/ 204- 207
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 936
(وروی) أبو مخنف عن الضّحّاک بن عبداللَّه الهمدانیّ المشرقیّ: إنّ الحسین علیه السلام خطب أصحابه، فقال فی خطبته: إنّ القوم یطلبونی، ولو أصابونی لَهَوْا عن طلب غیری، وهذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جملًا، ثمّ لیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من أهل بیتی. فقال له أهله، وتقدّمهم العبّاس بالکلام: لِمَ نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک؟ لا أرانا اللَّه ذلک أبداً؛ ثمّ قام مسلم بن عوسجة فقال: أنحن نخلّی عنک ولِمَ نعذر إلی اللَّه فی أداء حقّک؟ واللَّه لا أبرح حتّی أکسر فی صدورهم رمحی، وأضربهم بسیفی ما ثبت قائمه بیدی، ولا أفارقک، ولو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونک حتّی أموت معک «1»؛ ثمّ تکلّم أصحابه علی نهجه. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 62- 63/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 188
«2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(2)- (د) حسین علیه السلام شب هنگام یاران خود را جمع کرد. علی بن الحسین گوید: با آن که بیمار بودم، نزدیک رفتم تا آن چه گوید، بشنوم. شنیدم، پدرم به اصحاب گفت: «بهترین ستایش را بر خدا نمایم و بر سود و زیان او را سپاس گذارم. بار خدایا! من تو را سپاس گویم که ما خانواده را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین دانا ساختی و به ما گوشهای شنوا و دیده بینا ودل روشن دادی. ما را از شکر گزاران خود بپذیر.
اما بعد! در میان اصحاب جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی‌دانم و در میان خانواده‌ها مهربانتر وگرم‌تر وبهتر از افراد خانواده خود نمی‌شناسم. خدا شما همه‌را از طرف من جزای‌خیر دهد. هلا من یک‌روزی از طرف این دشمنان برای خود گمان بردارم! من به همه شما اجازه دادم تا همه شماها آزادانه بروید و من شما را حلال‌کردم. پیمان و تعهدی ندارید. این شب تار شما را فرا گرفته است. در امواج ظلمت آن خود را از گرداب بیرون کشید. هر کدام از شما دست‌یکی از افراد خاندان مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد؛ زیرا این مردم بس مرا می‌خواهند و اگر مرا گرفتار کنند، از جستجوی دیگران بگذرند.
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبداللَّه بن جعفر یک زبان گفتند: «ما چنین کاری نکنیم. بعد از تو زنده باشیم! خدا چنین روزی نیاورد.»
عباس آغاز سخن کرد و دیگران از او پیروی کردند. سپس رو به فرزندان عقیل کرد و فرمود: «همان جانبازی مسلم برای شما بس است. شما بروید. من به شما اجازه دادم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 937
__________________________________________________
- گفتند: «سبحان اللَّه!» مردم به ما چه می‌گویند؟ می‌گویند: سرور و آقا و عمو زادگان خود را که بهترین عمو زادگانند، واگذاردیم و با آن‌ها تیری از کمان رها نکرده و نیزه‌ای نزده و شمشیری به کار نبردیم و ندانستیم چه کردند؟! نه به خدا! این کار نکنیم؛ ولی جان و مال و خاندان را قربانت کنیم و به همراه تو نبرد کنیم تا به سرنوشت تو برسیم. زشت باد زندگی بعد از تو.»
مسلم بن عوسجه از جا برخاست و گفت: «ما دست از تو بداریم و هنوز نزد خدا در ادای حقت، خویش را معذور نکرده باشیم؟! نه به خدا! نیزه به سینه دشمن فرو کنم و تا دسته شمشیر در دست دارم بر آن‌ها به کار برم و اگر سلاح به دستم نماند که با آن‌ها بجنگم، سنگ به آن‌ها بپرانم. به خدا دست از تو برنداریم تا خدا داند که ما رسول خدا را بعد از او درباره تو منظور داشتیم. به خدا اگر بدانم که کشته می‌شوم و زنده می‌شوم و سپس کشته می‌شوم و سوخته می‌شوم و خاکسترم را باد می‌دهند و هفتاد بارم چنان کنند، از تو جدا نشوم تا در آستانت بمیرم. چگونه فداکاری نکنم که یک کشته شدن است و تا همیشه کرامت عظیمی در پی است.»
زهیر بن قین از جا برخاست و گفت: «به خدا من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزار بار و خدای عز وجل با این کشتار من از تو و خاندانت دفاع کند.»
همه یارانش یک نفس قریب به این مضمون پاسخ دادند و گفتند: «به خدا از تو جدا نشویم (جان ما قربانت). با گلو و چهره و دست خود، تو را نگهداری کنیم و چون ما همه کشته شدیم، وظیفه خود را انجام داده باشیم.»
زبان حال، همه را در این شعر سروده است:
شاها! من ار به عرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بَر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر این مهر برکه افکنم؟ این دل کجا برم؟
خدا آن‌ها را از طرف حسین پاداش خیر دهد و آن حضرت به منزل خود برگشت.
قطب راوندی از ثمالی روایت کرده است:
علی بن الحسین علیه السلام فرمود: من آن شب که پدرم فردایش کشته شد، با او بودم. به یارانش گفت: «این شب را سپر خود کنید. این مردم بس مرا خواهند و اگر مرا بکشند، به شما نگرایند. شما در حل و وسعتید.»
گفتند: «به خدا هرگز چنین نباشد.»
فرمود: «فردا شما همه کشته شوید و یکی از شما به در نرود.»
گفتند: «حمد خدا را که به ما شرف شهادت با تو را داد.»
بعد برای آن‌ها دعا کرد و فرمود: «اکنون سر بردارید ونگاه کنید.»
آن‌ها جای خود را در بهشت دیدند و آن حضرت منزل یکان یکان آن‌ها را به آن‌ها نشان می‌داد و هر کدام سینه و چهره جلو شمشیر می‌دادند که زودتر به منزل خود در بهشت وارد شوند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 100- 101، 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 938
فجمع الحسین علیه السلام أصحابه وقال: أثنی علی اللَّه أحسن الثّناء وأحمده علی الشّدّة والرّخاء، معاشر المؤمنین! لست أعلم أصحاباً أصبر منکم، ولا أهل بیت أوفی وأفضل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه تعالی عنِّی أحسن الجزاء، وإنّی أظنّ أنّ آخر أیّامی هذه مع هؤلاء القوم الظّالمین، وقد أبحتکم، فما فی رقابکم منِّی ذمام وحرج، وهذا اللّیل قد انسدل علیکم، فلیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من أهل بیتی وتفرّقوا فی البیداء یمیناً وشمالًا، عسی أن یفرّج اللَّه عنّا وعنکم، فإنّ القوم یطلبونی دونکم.
فقال له إخوته وبنو أخیه وموالیه وبنو عبداللَّه بن جعفر: لم نفعل ذلک یا سیّدنا ولا أرانا اللَّه فیک سوء ولا مکروهاً.
ثمّ قال لأولاد مسلم بن عقیل: حسبکم من القتل بأبیکم مسلم، فقد أذنت لکم، فقالوا: معاذ اللَّه یا سیِّدنا، إذا نحن ترکناک فماذا تقول النّاس لنا وماذا نقول لهم؟ لا کان ذلک أبداً، بل نفدیک بأرواحنا وأنفسنا، ونقاتل معک الأعداء حتّی نرد موردک، فقبحاً للعیش بعدک.
قال: ثمّ قام إلیه مسلم بن عوسجة رحمه الله، قال: أنخلِّیک یا ابن رسول اللَّه وحیداً فریداً فبما نعتذر غداً عند جدّک وأبیک وامّک وأخیک؟ واللَّه لأکسرنّ فیهم رمحی ولأضربنّهم بسیفی ما ثبت قائمه بیدی، واللَّه لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لأقاتلنّهم بالحجارة حتّی یعلم اللَّه تعالی أنِّی قد حفظت ذرّیّة نبیّه، واللَّه لو أنِّی اقتل ثمّ احیی ثمّ اقتل ثمّ احرق ویفعل بی ذلک سبعین مرّة ما ترکتک، فکیف وهی قتلة واحدة وبعدها الکرامة الّتی لا أوفی منها. ثمّ جلس وقام زهیر بن القین رحمه الله وقال: یا ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله! وددت أنِّی اقتل ثمّ احیی، هکذا ألف مرّة ویدفع اللَّه عنک وعن هؤلاء الفتیة الّذین حولک القتل.
قال: وتکلّم أصحابه بکلام یشبه بعضه بعضاً، وقالوا: واللَّه لا نفارقک وأنفسنا دون نفسک، نفدیک بأرواحنا من جمیع الأسواء، فإذا نحن قُتلنا فقد قضینا ما علینا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 61- 63
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 939
وجمع الحسین أصحابه قُرب المساء، قبل مقتله بلیلة، فقال: أثنی علی اللَّه أحسن الثّناء وأحمده علی السّرّاء والضّرّاء، اللّهمّ إنّی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنّبوّة وعلّمتنا القرآن، وفقّهتنا فی الدّین، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، ولم تجعلنا من المشرکین، أمّا بعد، فإنِّی لا أعلم أصحاباً أولی ولا خیراً من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه عنّی جمیعاً.
وقد أخبرنی جدّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، بأ نّی سأساق إلی العراق، فأنزل أرضاً یقال لها عمورا وکربلا، وفیها أستشهد، وقد قرب الموعد.
ألا وأنِّی أظنّ یومنا من هؤلاء الأعداء غداً، وأنِّی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حلّ لیس علیکم منِّی ذمام، وهذا اللّیل قد غشیکم فاتّخذوه جملًا، ولیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من أهل بیتی، فجزاکم اللَّه جمیعاً خیراً، وتفرّقوا فی سوادکم ومدائنکم، فإنّ القوم إنّما یطلبوننی، ولو أصابونی لذهلوا عن طلب غیری.
فقال له إخوته وأبناؤه وبنو أخیه وأبناء عبداللَّه بن جعفر: لِمَ نفعل ذلک، لنبقی بعدک؟! لا أرانا اللَّه ذلک أبداً، بدأهم بهذا القول العبّاس بن علیّ وتابعه الهاشمیّون.
والتفت الحسین إلی بنی عقیل وقال: حسبکم من القتل بمسلم، اذهبوا قد أذنت لکم.
فقالوا: إذاً ما یقول النّاس؟ وما نقول لهم؟ إنّا ترکنا شیخنا وسیِّدنا وبنی عمومتنا خیر الأعمام ولم نرم معهم بسهم، ولم نطعن برمح، ولم نضرب بسیف، ولاندری ما صنعوا؟! لا واللَّه، لا نفعل، ولکن نفدیک بأنفسنا وأموالنا وأهلینا، نقاتل معک حتّی نرد موردک، فقبّح اللَّه العیش بعدک.
نفوس أبَت إلّاتراث أبیهم فهم بین موتور لذاک وواتر
لقد ألفت أرواحهم حومة الوغی کما أنست أقدامهم بالمنابر
وقال مسلم بن عوسجة: أنحن نخلّی عنک؟ وبماذا نعتذر إلی اللَّه فی أداء حقّک؟ أما واللَّه لا افارقک حتّی أطعن فی صدورهم برمحی، وأضرب بسیفی ما ثبت قائمه بیدی،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 940
ولو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة حتّی أموت معک. وقال سعید بن عبداللَّه الحنفیّ: واللَّه لا نخلِّیک حتّی یعلم اللَّه أ نّا قد حفظنا غیبة رسوله فیک، أما واللَّه لو علمت أنِّی اقتل ثمّ احیا ثمّ احرق حیّاً ثمّ اذری، یفعل بی سبعین مرّة لما فارقتک حتّی ألقی حمامی دونک، وکیف لا أفعل ذلک، وإنّما هی قتلة واحدة، ثمّ هی الکرامة الّتی لا انقضاء لها أبداً.
وقال زهیر بن القین: واللَّه وددت أ نّی قُتلت ثمّ نُشرت ثمّ قُتلت حتّی اقتل، کذا ألف مرّة، وأنّ اللَّه عزّ وجلّ یدفع بذلک القتل عن نفسک وعن أنفس هؤلاء الفتیان من أهل بیتک.
وتکلّم باقی الأصحاب بما یشبه بعضه بعضاً، فجزّاهم الحسین خیراً.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 157- 159
وستجی‌ء خطبته الّتی ذکرها الحسین علیه السلام، وقیام مسلم بن عوسجة، کما أشار الإمام الحجّة فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 188

موقفه من الشّمر عند اعتدائه علی الحسین علیه السلام‌

وتحنّط الحسین وجمیع أصحابه، وجعلت النّار تلتهب خلف بیوت الحسین وأصحابه، فقال شمر بن ذی الجوشن: یا حسین! تعجّلت النّار؟ فقال: أنت تقول هذا یا ابن راعیة المعزی؟ أنت واللَّه أولی بها صلیّاً. فقال مسلم بن عوسجة: یا ابن رسول اللَّه! ألا أرمیه بسهم، فإنّه قد أمکننی؟ فقال الحسین: لا ترمه، فإنِّی أکره أن أبدأهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 396، أنساب الأشراف، 3/ 187- 188
قال أبو مخنف: فحدّثنی عبداللَّه بن عاصم، قال: حدّثنی الضّحّاک المِشرقیّ، قال: لمّا قبلوا نحونا، فنظروا إلی النّار تضطرم فی الحطب والقصب الّذی کنّا ألهبنا فیه النّار من ورائنا لئلّا یأتونا من خلفنا، إذ أقبل إلینا منهم رجل یرکض علی فرس کامل الأداة، فلم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 941
یکلّمنا حتّی مرّ علی أبیاتنا، فنظر إلی أبیاتنا، فإذا هو لا یری إلّاحطباً تلتهب النّار فیه، فرجع راجعاً، فنادی بأعلی صوته: یا حسین، استعجلت النّار فی الدّنیا قبل یوم القیامة! فقال الحسین: من هذا؟ کأ نّه شمر بن ذی الجوشن! فقالوا: نعم، أصلحک اللَّه! هو هو، فقال: یا ابن راعیة المعزی، أنتَ أولی بها صلیّاً «1»؛ فقال له مسلم بن عوسجة: یا ابن رسول اللَّه! جُعلت فداک! ألا أرمیه بسهم! فإنّه قد أمکننی، ولیس یسقط [منِّی] سهم، فالفاسق من أعظم الجبّارین؟ فقال له الحسین: لا ترمه، فإنّی أکره أن أبدأهم. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 423- 424/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 239
قال: وأقبل القوم یجولون «3» حول بیوت «4» الحسین علیه السلام «5» فیرون الخندق فی ظهورهم والنّار تضطرم «6» فی الحطب «7» والقصب الّذی کان «8» ألقی فیه 6 7، «9» فنادی شمر «10» بن ذی
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- ضحاک مشرقی گوید: وقتی به طرف ما آمدند و آتش را دیدند که از هیزم شعله‌ور بود که آتش افروخته بودیم تا وقتی آمدند، از پشت سر به ما حمله نکنند. یکی از آن‌ها که سلاح تمام داشت، بر اسبی به تاخت آمد و با ما سخن نکرد تا بر خیمه‌ها گذشت، و جز هیزم مشتعل، چیزی ندید و بازگشت، و به صدای بلند بانگ زد که: «ای حسین! در این دنیا پیش از روز رستاخیز آتش را به شتاب خواستی؟»
حسین گفت: «این کیست؟ گویی شمر بن ذی الجوشن است؟»
گفتند: «آری، خدایت قرین صلاح بدارد، خودش است.»
گفت: «ای پسر زن بزچران! تو درخور آتشی که در آن بسوزی.»
مسلم‌بن عوسجه گفت: «ای پسر پیغمبر خدا! فدایت شوم، تیری به او بیندازم که در تیررس من است و تیرم خطا نمی‌کند، این فاسق از جباران بزرگ است.»
حسین گفت: «تیرش نزن که نمی‌خواهم من آغاز کرده باشم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3022
(3)- [فی المعالی مکانه: فلمّا أصبح القوم أقبلوا یجولون ...].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: بیت، وفی تظلّم الزّهراء: البیوت].
(5) (- 5*) [حکاه نفس المهموم بدله عن الطّبریّ].
(6) (6) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7- 7) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة والمعالی].
(9)- [زاد فی المعالی: ولم یکن لهم طریق إلّامن وجه واحد فغضبوا بأجمعهم].
(10) (- 10*) [الأسرار: بأعلی صوته، تعجّلت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 942
الجوشن بأعلی صوته: یا حسین! أتعجّلت (10*) النّار «1» قبل یوم القیامة؟ فقال الحسین علیه السلام: من هذا؟ کأ نّه شمر بن ذی الجوشن؟ فقالوا له «2»: نعم (5*)، «3» فقال له «4» «3»: یا ابن راعیة المعزی! أنت أولی بها صلیّاً، ورام مسلم بن عوسجة أن یرمیه بسهم «5»، فمنعه الحسین علیه السلام من ذلک، «6» فقال له «7»: دعنی حتّی «8» أرمیه فإنّه «9» الفاسق «10» من أعداء اللَّه، و «10» «11» عظماء الجبّارین، وقد أمکن «12» اللَّه منه، فقال له «7» الحسین علیه السلام: «13» لا ترمه، فإنِّی 13 6 أکره أن أبدأهم «14». «15»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: بالنّار، وفی تظلّم الزّهراء: بالنّار فی الدّنیا].
(2)- [لم یرد فی البحار والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان].
(3- 3) [المعالی: قال علیه السلام].
(4)- [لم یرد فی العوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء].
(5)- [لم یرد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء].
(6) (6) [مثیر الأحزان: وقال: إنّی].
(7)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(8)- [المعالی: سیّدی أن].
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی: فإنّ].
(10- 10) [فی تظلّم الزّهراء والأسرار: ومن، وفی نفس المهموم: من].
(11)- [زاد فی المعالی: من].
(12)- [تظلّم الزّهراء: أمکننی].
(13- 13) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(14)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: بقتال، وزاد فی المعالی: بالقتال].
(15)- فرمود: وگروه دشمن آمده واسب‌های خود را در اطراف خیمه‌های حسین علیه السلام به‌جولان درآوردند، و آن خندق را در پشت خیمه‌ها و آتش‌ها را که در آن شعله می‌کشید، دیدند. شمربن ذی‌الجوشن به آواز بلند فریاد زد: «ای حسین! به آتش شتاب کرده‌ای پیش از روز رستاخیز؟»
حسین علیه السلام فرمود: «این کیست؟ گویا شمربن ذی‌الجوشن است؟»
گفتند: «آری.»
حضرت فرمود: «ای پسر زن بزچران! تو سزاوارتری به آتش افروخته.
مسلم بن عوسجه خواست با تیری او را بزند، حسین علیه السلام از کار او جلوگیری کرد، مسلم عرض کرد:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 943
المفید، الإرشاد، 2/ 99- 100/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 4- 5؛ البحرانی، العوالم، 17/ 248- 249؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 279- 280؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 271؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 181؛ القمّی، نفس المهموم،/ 239؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 347؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 61
وقام الحسین وأصحابه یصلّون اللّیل کلّه، ویدعون، فلمّا صلّی عمر بن سعد الغداة- وذلک یوم عاشوراء- خرج فیمن معه من النّاس، وعبّأ الحسین أصحابه، وکانوا اثنین وثلاثین فارساً، وأربعین راجلًا، ثمّ رکب الحسین دابّته، ودعا بمصحف، فوضعه أمامه، وأمر أصحابه، فأوقدوا النّار فی حطب کان وراءهم لئلّا یأتیهم العدوّ من ورائهم. فمرّ شمر، فقال: یا حسین، تعجّلت النّار فی الدّنیا؟ فقال مسلم بن عوسجة: ألا رمیته بسهم؟
فقال الحسین: لا، إنِّی لأکره أن أبدأهم.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 338- 339
فلمّا أصبحوا- وذلک یوم عاشوراء- صلّی عمر بن سعد بأصحابه وخرج بالنّاس.
فعبّأ الحسین [علیه السلام] أصحابه وکانوا اثنین وثلاثین فارساً وأربعین راجلًا، فرکب الحسین دابّته ودعا بالمصحف، فوضعه أمامه.
وأمر أصحابه، فأوقدوا فی حطب کان وراءهم لئلّا یأتیهم العدوّ من ورائهم، فقال شمر: یا حسین! تعجّلت النّار فی الدّنیا!!! [فقال الحسین: من هذا؟ قالوا: شمر بن ذی الجوشن. فقال الحسین: أنت تقول هذا یا ابن راعیة المعزی؟ أنت واللَّه أولی بها صلیّاً] فقال مسلم بن عوسجة: ألا أرمیه بسهم؟ قال: لا، إنّی أکره أن أبدأهم. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 284- 285
«1»
__________________________________________________
- «اجازه فرما او را بزنم؛ زیرا که او مردی فاسق و از دشمنان خدا و ستمکاران بزرگ است و اکنون خداوند کشتن او را برای ما آسان ساخته است.»
حسین علیه السلام فرمود: «او را نزن؛ زیرا من خوش ندارم آغاز به جنگ ایشان کنم.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 99- 100
(1)- آورده‌اند که در مبدأ جنگ، امیر المؤمنین حسین علیه السلام فرمود که در هیزم‌ها که در خندق جمع کرده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 944
قال الشّیخ المفید: ولمّا أضرم الحسین علیه السلام القَصَب فی الخندق الّذی حمله خلف البیوت، مرّ الشّمر، فنادی: یا حسین! تعجّلت بالنّار قبل یوم القیامة؟ فقال له الحسین:
یا ابن راعیة المعزی! أنتَ أولی بها صلیّاً، فرام مسلم بن عوسجة أن یرمیه، فمنعه الحسین علیه السلام عن ذلک، فقال له مسلم: إنّ الفاسق من أعداء اللَّه وعظماء الجبّارین، وقد أمکن اللَّه منه، فقال الحسین علیه السلام: لا ترمه، فإنِّی أکره أن أبدأهم فی القتال. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 63
__________________________________________________
- بودند، آتش زدند. شمر آن‌ها را دیده، فریاد برکشید که: «ای حسین! پیش از آمدن قیامت، به آتش تعجیل کردی؟»
آن جناب جواب داد که: «تو سزاوارتری به آتش.»
مسلم بن عوسجه التماس کرد که امام حسین رخصت فرماید تا تیری بر دهانش زند. امام حسین فرمود: «نخواهم که در حرب پیش‌دستی که از پدر خود چنین آموختم.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 151
به روایت دیگر: شمر به کنار خندق آمد و گفت: «ای حسین! آتش دنیا را پیش از آتش آخرت اختیار کرده ای؟»
حضرت فرمود: «ای فرزند شبان! به زودی معلوم خواهد شد که تو یی سزاوار آتش جهنم.»
مسلم بن عوسجه گفت: «یابن رسول اللَّه! دستوری ده که تیری بر این ملعون بیندازم که این از همه شقی‌تر است و بر سر تیر آمده است.»
حضرت فرمود: «من ابتدا به قتال ایشان نمی‌کنم، می‌خواهم حجت خدا را بر ایشان تمام کنم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 656- 657
(1)- گوید: لشگر آمدند و گرد خیمه‌های حسینی دور زدند.
ازدی گوید: عبداللَّه بن‌عاصم، از عبداللَّه بن ضحاک مشرقی باز گفته است که چون لشگر، سوی ما تاختند و آتش خندق را پشت خیمه‌ها افروخته دیدند و راه حمله از پشت سر بر آن‌ها بسته بود، اسب سواری با ساز و برگ کامل، به ما رو آورد و بی گفت‌وگو از خیمه‌های ما وراندازی کرد و برگشت، و فریاد زد: «ای حسین! پیش از قیامت به آتش شتافتی؟»
حسین فرمود: «گویا شمربن ذی‌الجوشن است؟»
گفتند: «آری، اصلحک اللَّه، خود اوست.»
به او فرمود: «ای زاده مادری بزچران! تویی شایسته نیران.»
مسلم‌بن عوسجه خواست او را به تیر زند و حسین علیه السلام او را نگذاشت. عرض کرد: «مرا واگذار. این نابه‌کار از بزرگ ستمکاران است و خدا او را تیررس آورده.»
فرمود: «تیرش مزن، من دوست ندارم آغاز نبرد از من باشد.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 945
وأقبلوا یجولون حول البیوت، فیرون النّار تضطرم فی الخندق، فنادی شمر بأعلی صوته: یا حسین! تعجّلت بالنّار قبل یوم القیامة؟ فقال الحسین: مَنْ هذا؟ کأ نّه شمر بن ذی الجوشن؟ قیل: نعم، فقال علیه السلام: یا ابن راعیة المعزی! أنت أولی بها منِّی صلیّاً؛ ورام مسلم بن عوسجة أن یرمیه بسهم، فمنعه الحسین، وقال: أکره أن أبدأهم بقتال.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 277
وأقبل القوم یجولون حول معسکر الحسین علیه السلام وینظرون إلی النّار تضطرم فی الحطب والقصب فی الخندق. فبینما هم کذلک، إذ أقبل الشّمر یرکض علی فرس له، فلمّا رأی النّار تلتهب رجع وهو ینادی بأعلی صوته: یا حسین! استعجلت النّار فی الدّنیا قبل یوم القیامة.
فرفع الحسین رأسه قائلًا: من هذا؟ کأ نّه شمر بن ذی الجوشن؟
فقالوا: نعم، أصلحک اللَّه، هو هو.
فقال: یا ابن راعیة المعزی! أنت أولی بها صلیّاً.
فقال له مسلم بن عوسجة: یا ابن رسول اللَّه! جُعلت فداک، ألا أرمیه بسهم؟
فمنعه الحسین، وقال له: لا ترمه، فإنّی أکره أن أبدأهم بقتال.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 369

موقفه من ابن حوزة

وحمل عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وهو فی المیمنة، فلمّا دنا من الحسین وأصحابه جثّوا له علی الرّکب، وأشرعوا الرّماح نحوه ونحو أصحابه، فلم یقدم خیلهم علی الرّماح، ورجعت، فرشقوهم بالنّبل، فصرعوا منهم رجالًا، وجرحوا آخرین.
وحمل شمر من قبل المیسرة فی المیسرة، فاستقبلوهم بالرّماح، فلم یقدم الخیل علیها، فانصرفوا، فرموهم بالنّبل حتّی صرعوا منهم رجالًا، وجرحوا آخرین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 946
وکان رجل من بنی تمیم، یقال له عبداللَّه بن حوزة، فجاء حتّی وقف بحیال الحسین، فقال: أبشر یا حسین بالنّار، فقال: کلّا، إنّی أقدم علی ربّ رحیم وشفیع مطاع؛ ثمّ قال:
مَنْ هذا؟ قالوا: ابن حوزة. قال: حازه اللَّه إلی النّار. فاضطرب به فرسه فی جدول، فعلقت رجله بالرّکاب ووقع رأسه فی الأرض، ونفر فیه الفرس، فجعل یمرّ برأسه کلّ حجر وأصل شجرة حتّی مات.
ویقال: بقیت رجله الیسری فی الرّکاب، فشدّ علیه مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فضرب رجله الیمنی، فطارت، ونفر به فرسه یضرب به کلّ شی‌ء حتّی مات.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 398- 399، أنساب الأشراف، 3/ 190- 191
وحمل عمرو بن الحجّاج علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام فیمَنْ کان معه من أهل الکوفة، فلمّا دنا من أصحاب «1» الحسین علیه السلام جثوا علی الرّکب وأشرعوا «2» الرّماح نحوهم، فلم تقدم خیلهم علی الرّماح، فذهبت الخیل لترجع، «3» فرشقهم أصحاب الحسین علیه السلام «3» بالنّبل، فصرعوا منهم رجالًا، وجرحوا منهم آخرین، «4» وجاء رجل من بنی تمیم، یقال له عبداللَّه بن حوزة، فأقدم علی عسکر الحسین علیه السلام، فناداه القوم: إلی أین؟ ثکلتک امّک؟
فقال: إنِّی أقدم علی ربّ رحیم، وشفیع مطاع. فقال الحسین علیه السلام لأصحابه: مَنْ هذا؟
قیل «5»: هذا ابن حوزة «6» التّمیمیّ، فقال «6»: اللَّهمّ حزه «7» إلی النّار، فاضطرب به فرسه فی جدول، فوقع «4» وتعلّقت رجله الیسری بالرِّکاب «8» وارتفعت الیمنی، فشدّ علیه مسلم بن
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم].
(2)- [الأسرار: أسرعوا].
(3) (3) [نفس المهموم: فرشقوهم].
(4) (4) [لم یرد فی نفس المهموم، حکی نفس المهموم بدله عن الطّبریّ].
(5)- [فی البحار والعوالم: فقیل له].
(6- 6) [الأسرار: قال].
(7)- [فی البحار والعوالم والأسرار: جرّه].
(8)- [فی البحار والعوالم: فی الرّکاب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 947
عوسجة، فضرب رجله الیمنی، فطارت وعدا به فرسه یضرب «1» برأسه «2» بکلِّ حجر «3» وکلِّ شجر «3» حتّی مات وعجّل اللَّه بروحه إلی النّار، «4» ونشب القتال «5»، فقتل من الجمیع جماعة «4». «6»
المفید، الإرشاد، 2/ 105- 106/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 13؛ البحرانی، العوالم، 17/ 256- 257؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 291؛ القمّی، نفس المهموم،/ 258- 259
«6»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: فضرب].
(2)- [فی الأسرار ونفس المهموم: رأسه].
(3) (3) [الأسرار: ومدر].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- عمرو بن‌حجاج، با لشگریانش به میمنه لشگر حسین علیه السلام حمله افکند، و چون به یاران آن حضرت نزدیک شدند، آنان سر زانو نشسته و نیزه‌های خود را به سوی ایشان دراز کردند. اسبان لشگر عمرو که چنین دیدند، پیش نرفته و چون خواستند واپس روند، یاران حسین علیه السلام آنان را تیرباران کرده و گروهی از ایشان را بدان وسیله به زمین افکنده و گروهی را زخمی کردند. مردی از بنی‌تمیم به نام عبداللَّه بن خوزة (از لشگر عمر بن سعد) بیرون آمده و جلوی لشگر حسین علیه السلام آمد. مردمان فریاد کردند: «مادرت به عزایت بنشیند، کجا می‌روی؟»
گفت: «من به سوی پروردگاری مهربان و شفیعی که شفاعتش پذیرفته است می‌روم.»
حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: «این مرد کیست؟»
گفتند: «پسر حوزه تمیمی است.»
حضرت گفت: «بارخدایا! او را به آتش بکش.»
پس اسب آن مرد سرکشی وچموشی کرده ودر راه آبی باریک آمده وآن مرد از اسب در افتاد، وپای چپش در رکاب گیر کرده و پای راستش به هوا رفت. مسلم بن عوسجه پیش آمد و پای راستش را با شمشیر بزد و اسب به همان حال، شروع به دویدن کرد و سر آن مرد را به هر سنگ و کلوخی می‌کوبید تا به دوزخ رهسپار شد و خداوند بی‌درنگ او را به آتش دوزخ فرستاد.
(مترجم گوید: محدث قمی رحمه الله در منتهی الآمال سخن این مرد را با تفاوت و اضافه نقل کند و آن چنین است که چون پیش آمد، گفت: «یا حسین! یا حسین!»
حضرت فرمود: «چه می‌خواهی؟»
گفت: «مژده گیر به آتش دوزخ!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 948
وجاء رجل من بنی تمیم یقال له: عبداللَّه بن خوزة إلی عسکر الحسین، فناداه القوم:
إلی أین، ثکلتک امّک؟ فقال: إنِّی أقدم علی ربٍّ کریم، وشفیع مطاع، فقال الحسین علیه السلام لأصحابه: مَنْ هذا؟ فقیل: ابن خوزة، فقال: اللَّهمّ حزه إلی النّار، فاضطربت فرسه فی جداول، فوقع رجله وتعلّقت الیسری فی الرّکاب، وارتفعت الیمنی، وشدّ علیه مسلم بن عوسجة، فضرب رجله الیمنی، فطارت وعدا به فرسه وضرب رأسه کلّ حجر وکلّ‌شجر حتّی مات، وعجّل اللَّه بروحه إلی النّار.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 240
وحمل رجل یقال له عبداللَّه بن حوزة حتّی وقف بین یدی الحسین، فقال له: یا حسین! أبشر بالنّار، فقال له الحسین: کلّا، ویحک، إنّی أقدم علی ربّ رحیم، وشفیع مطاع، بل أنت أولی بالنّار. قالوا: فانصرف، فوقصته فرسه، فسقط وتعلّقت قدمه بالرّکاب، وکان الحسین قد سأل عنه، فقال: أنا ابن حوزة، فرفع الحسین یده وقال: اللَّهمّ حُزْهُ إلی النّار، فغضب ابن حوزة وأراد أن یقحم علیه الفرس وبینه وبینه نهر، فحالت به الفرس، فانقطعت قدمه وساقه وفخذه، وبقی جانبه الآخر متعلّقاً بالرّکاب، وشدّ علیه مسلم بن عوسجة، فضربه، فأطار رجله الیمنی، وغارت به فرسه، فلم یبق حجر یمرّ به إلّاضربه فی رأسه حتّی مات.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 181
__________________________________________________
- حضرت فرمود: «هرگز چنین نیست، من به پروردگاری مهربان و شفیعی که شفاعتش پذیرفته است وارد خواهم شد ...»
تا به آخر داستان که بدون تفاوت نقل کند، ولی در دو نسخه ارشاد که نزد این جانب بود، به آنچه در بحار و ناسخ، از ارشاد نقل کنند و دیگر کتاب‌ها که من دسترش داشتم، همچنان بود که ترجمه شد و آنچه محدث قمی رحمه الله نقل کرده، ظاهرتر است و سیاق عبارت و قرینه موافق با آن است و چنان می‌نماید که این مرد، جسارتی کرده که به نفرین امام علیه السلام دچار گشت و تنها به گفتن جمله إنِّی أقدم علی ربٍّ کریم ... دل آن بزرگوار را این سان به درد نیاورده، و این بیان نیز، با گفتار امام علیه السلام مناسب‌تر خواهد بود، ولی مدرک آن را آن مرحوم نقل ننموده است که از چه کتابی، حدیث را به این ترتیب ذکر کرده.)
پس از این جریان، جنگ درگیر شد و از دو طرف گروهی کشته شدند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 105- 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 949
[عن أبی مخنف] قال: وحمل ابن الحجّاج علی میمنة الحسین علیه السلام فی مائة وخمسین فارساً من أهل الکوفة، فلمّا دنا من الحسین علیه السلام، زحفوا له أصحاب الحسین علیه السلام، وشرعوا نحوهم الأسنّة وقوّموا الأعنّة، فلم تقدم خیلهم علی الرّماح، فطرحوا منهم رجالًا وجرحوا أبطالًا، وجاء رجل من بنی تمیم یقال له عبداللَّه بن حوزة، فأقبل علی عسکر الحسین علیه السلام، فقال له أصحابه: ما ترید؟ فقال: إنِّی قادم علی ربّ رحیم، وشفیع مطاع، فقال الحسین علیه السلام: من هذا؟ فقال: ابن حوزة، فقال: اللَّهمّ حُزْهُ إلی النّار. قال: فاضطرب به فرسه فی جدول، فتعلّقت رجله بالرِّکاب، فشدّ علیه مسلم بن عوسجة، فضربه، فطارت رجله الیمنی، فعدا فرسه یضرب رأسه بکلِّ حجر إلی أن مات، لا رحمه اللَّه تعالی. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 278
«1»
__________________________________________________
(1)- عمرو بن الحجاج، با جماعتی از سپاه کوفه، میمنه لشگر حسین را نصب العین کرد. چون مسافت بین الفریقین اندک شد. سپاهیان حسین زانو بر زمین نهادند و سنان نیزه‌های هفت باز را به سوی دشمن دراز کردند. خیل خصم، چون دررسیدند، از سنان نیزه‌ها بترسیدند و پشت دادند و اصحاب حسین علیه السلام ایشان را به تیرباران گرفتند. بعضی درافتادند و جان بدادند و گروهی، به زخم تیر بخستند و بچستند.
کشتن مسلم بن عوسجه، ابن حوزه را
این وقت مردی از قبیله بنی‌تمیم که او را عبداللَّه بن حوزه گفتند، اسب خویش را به زخم مهمیز 1 انگیز داد و روی به لشکرگاه حسین علیه السلام نهاد. اصحاب آن حضرت گفتند: «مادر بر تو بگرید، به کجا می‌آیی؟»
فقال: «إنِّی أقدم علی ربٍّ رحیم، وشفیع مطاع.»
حسین علیه السلام فرمود: «این کیست؟»
گفتند: «ابن حوزه.»
فقال: «اللَّهمّ! حُزْهُ إلی النّار.»
یعنی: «ای پروردگار من! او را به سوی دوزخ کوچ ده.»
در زمان، اسب در زیر پای ابن‌حوزه حرون 2 گشت و آغاز شموسی 3 نهاد و او را از پشت در انداخت، چنان که پای چپش در چنبر رکاب علاقه 4 گشت و پای راستش واژونه 5 بر فراز بود. مسلم بن عوسجه جلدی کرد و پیش تاخت و پای راستش را به زخم شمشیر از تن باز کرد و اسب او در تکتاز آمد و سر او را سرکوب خار و خاره 6 ساخت تا او را به آتش دوزخ درانداخت.
1. مهمیز: میخی که راکب پشت پاشنه کفش خود کوبد و برای جست و خیز در آوردن اسب آن را به دو پهلوی او زند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 950
__________________________________________________
- 2. حرون: سرکش، نافرمان.
3. شموسی: چموشی.
4. علاقه گشت: آویزان شد.
5. واژونه: مقلوب.
6. خاره یا خارا: سنگ سخت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 259- 260
عمرو بن حجاج، با لشگر خود به جناح راست یاران حسین حمله برد. چون نزدیک رسیدند، اصحاب حسین زانو زدند و نیزه‌ها را به سوی آن‌ها کشیدند، اسب‌ها از سرنیزه‌های آنان رمیدند و خواستند برگردند. آن‌ها را به تیر بستند و چند مرد کشته و چندی زخمی شدند، سپس مردی از بنی‌تمیم، به نام عبداللَّه ابن حوزه آمد و برابر حسین علیه السلام ایستاد، فریاد کشید: «حسین!»
حسین فرمود: «چه می‌خواهی؟»
گفت: «مژده بادت به آتش.»
فرمود: «نه، هرگز، من پیش پروردگاری مهربان و شفیعی مطاع می‌روم، این کیست؟»
یارانش گفتند: «ابن حوزه است.»
فرمود: «پروردگارا! به آتشش بران.»
اسبش رم برداشت و او را در جویی انداخت. پای چپش در رکاب ماند و پای راستش به هوا رفت. مسلم بن عوسجه بر او تاخت و پای راستش با شمشیر پراند و اسبش او را کشید و سرش را به سنگ و گیاه بیابان زد تا مرد و جانش به دوزخ شتافت.
ازدی از عطاءبن سائب از عبدالجباربن وائل از برادرش مسروق‌بن وائل روایت کرده، گفت: من در لشگری که سوی حسین رفتند، همراه بودم. گفتم، در مقدم لشگر باشم و شاید سر حسین را به دست آرم و نزد ابن زیاد، مقامی یابم. گفت، چون به حسین رسیدیم، یکی از لشگریان، به نام ابن‌حوزه پیش رفت و گفت: «حسین میان شماست؟»
آن‌حضرت جواب نداد تا بار سوم. حسین فرمود: «بگویید آری، این حسین است، چه کاری داری؟»
گفت: «ای حسین! مژده گیر به آتش.»
فرمود: «دروغ گفت. من نزد پروردگاری آمرزنده و شفیعی مطاع شتابم، تو کیستی؟»
گفت: «ابن‌حوزه.»
گوید: حسین دست‌به‌دعا برداشت تا سفیدی زیر بغلش از روی جامه دیدیم، سپس فرمود: «بارخدایا! او را به آتش کش.»
ابن حوزه خشم کرد و خواست اسب بر سر او تازد، نهری در میان بود، به‌پا از رکاب آویزان شد و اسب او را کشاند تا افتاد و قدم و ساق و رانش جدا شد و نیمه دیگرش، به رکاب آویزان ماند. مسروق-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 951

کیف حارب وکیف صُرع؟

قتله مسلم بن عبداللَّه، وعبیداللَّه بن أبی خشکارة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
فقال عمرو بن الحجّاج حین رأی ذلک: یا حمقی! أتدرون من تقاتلون؟ إنّما تقاتلون نقاوة فرسان أهل المصر، وقوماً مستقتلین مستمیتین، فلا یبرزنّ لهم منکم أحد، فإنّهم قلیل وقلّ ما یبقون، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم.
فقال عمر: صدقت، هذا [هو] الرّأی، ونادی: ألا لا یبارزنّ رجل منکم رجلًا من أصحاب الحسین.
ثمّ إنّ عمرو بن الحجّاج حمل علی الحسین من نحو میمنة عمر بن سعد ممّا یلی الفرات، واضطربوا ساعة، فصرع مسلم بن عوسجة الأسدیّ أوّل أصحاب الحسین، فلم یلبث أن مات، فصاحت جاریة له: یا ابن عوسجتاه! یا سیّداه.
وکان الّذی قتله مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبدالرّحمان بن خشکارة البجلیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 400، أنساب الأشراف، 3/ 192- 193
قال هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی یحیی بن هانی بن عروة، أنّ نافع ابن هلال کان یقاتل یومئذ وهو یقول: «أنا الجملیّ، أنا علی دین علیّ».
قال: فخرج إلیه رجل یقال له مزاحم بن حُرَیث، فقال: أنا علی دین عثمان، فقال له:
أنت علی دین شیطان، ثمّ حمل علیه فقتله، فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس: یا حمقی! أتدرون مَنْ تُقاتلون؟ «1» فرسان المصر؛ قوماً مستمیتین، لا یبرزنّ لهم منکم أحد، فإنّهم
__________________________________________________
- برگشت و دنبال سواران جا گرفت. پرسیدم: چرا؟ گفت: از این خانواده چیزی دیدم که هرگز با آن‌ها نبرد نکنم.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 117
(1)- [زاد فی نفس المهموم: تقاتلون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 952
قلیل، وقلّما یبقون، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم؛ فقال عمر بن سعد:
صدقت، الرّأی ما رأیت، وأرسل إلی النّاس یعزم علیهم أ لّایبارز رجل منکم رجلًا منهم. «1» قال أبو مخنف: حدّثنی الحسین بن عقبة المرادیّ، قال: الزّبیدیّ: إنّه سمع «1» عمرو بن الحجّاج حین دنا من أصحاب الحسین یقول: یا أهل الکوفة، الزموا طاعتکم وجماعتکم، ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدّین، وخالف الإمام، فقال له «2» الحسین: یا عمرو بن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا «3» وأنتم ثبتّم علیه؟ أما واللَّه لتعلمنّ لو قد قبضت أرواحکم، ومتّم علی أعمالکم، أ یّنا مرق من الدّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار! قال: ثمّ إنّ عمرو بن الحجّاج حمل علی الحسین فی میمنة عمر بن سعد من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة؛ فصُرِع مسلم بن عوسجة الأسدیّ أوّل أصحاب الحسین، ثمّ انصرف عمرو بن الحجّاج وأصحابه.
قال: وکان الّذی «4» قتل مسلم بن عوسجة مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبدالرّحمان بن أبی خُشکارة البجلیّ «4». «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 435/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 264، 266؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106
«5»
__________________________________________________
(1) (1) [نفس المهموم: روی أ نّه].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: من الدّین].
(4) (4) [حکاه فی العیون].
(5)- یحیی بن هانی گوید: نافع بن هلال پیکار می‌کرد و می‌گفت: «من جملی‌ام، من بر دین علی‌ام.»
گوید: مردی به نام مزاحم، پسر حریث سوی وی آمد و گفت: «من بر دین عثمان‌ام.»
گفت: «بر دین شیطانی.»
و بدو حمله برد و خونش بریخت.
گوید: عمرو بن حجاج بانگ برآورد که: «ای احمقان! می‌دانید با کی‌ها جنگ دارید؟ با یکه سواران شهر که گروهی جانبازند. هیچ کس از شما، با آن‌ها هماوردی نکند، آن‌ها کم‌اند و چندان دوام نخواهند کرد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 953
[بعد عمرو بن عبداللَّه المذحجیّ] ثمّ تقدّم مسلم بن عوسجة الأسدیّ وهو یقول:
[إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد
فمن تعامی «1» حائد عن الرّشد وکافر بدین «2» جبّار صمد]
قال: ثمّ حمل، فقاتل قتالًا شدیداً حتّی قُتل رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 193- 194
[قبل الظّهر] برز نافع بن هلال وهو یقول «3»:
أنا ابن هلال البجلیّ «4» أنا علی دین علیّ
«5»
__________________________________________________
- به خدا اگر با سنگ بزنیدشان، می‌کشیدشان.»
عمر بن سعد گفت: «راست گفتی، رأی درست همین است.»
و کس سوی قوم فرستاد، و تأکید کرد که هیچ کس از شما، هماورد یکی از آن‌ها نشود.
زبیدی گوید: عمروبن حجاج را شنیدم که وقتی نزدیک یاران حسین رسیده، می‌گفت: «ای مردم کوفه! به اطاعت و جماعت خویش پایبند باشید و در کشتن کسی که از دین بگشته و خلاف پیشوا کرده، تردید میارید.»
حسین بدو گفت: «ای عمرو پسر حجاج، کسان را بر ضد من تحریک می‌کنی؟ ما از دین بگشته‌ایم و شما استوار مانده‌اید؟! به خدا اگر جانتان را بگیرند و بر اعمال خویش بمیرید، خواهید دانست که کدام یک از ما از دین بگشته و کداممان در خور این است که به آتش بسوزد.»
گوید: پس از آن عمروبن حجاج با پهلوی راست و عمر بن سعد از جانب فرات سوی حسین حمله آورد و مدتی جنگ کرد، و نخستین کس از یاران حسین، مسلم بن عوسجه، از پای درآمد.
گوید: آن گاه عمرو بن حجاج و یارانش برفتند و غبار برفت، و مسلم را دیدند که به زمین افتاده بود.
گوید: مسلم بن عوسجه به دست مسلم بن عبداللَّه ضبابی و عبدالرحمان بن ابی خشکاره بجلی کشته شده بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3036- 3037، 3038
(1)- فی د: تعالی.
(2)- وقع فی د: بدین- مکرّراً.
(3)- [فی البحار والعوالم مکانهما: وکان نافع بن هلال البجلیّ یقاتل قتالًا شدیداً، ویرتجز ویقول ...، وفی العیون مکانه: فکان نافع بن هلال یقاتل یومئذ ویقول ...، وفی الأعیان مکانه: وخرج من أصحاب الحسین علیه السلام نافع بن هلال الجملیّ یقاتل قتالًا شدیداً وهو یقول ...].
(4)- [فی الأعیان والعیون: الجملیّ].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والأعیان والعیون: ودینه دین النّبیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 954
«1» فبرز إلیه «2» «1» مزاحم بن حریث «3» «4» فقال له «5» «4»: أنا علی دین عثمان، فقال له نافع:
أنت علی دین الشّیطان «3»، وحمل علیه «6» فقتله. «7»
فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس: یا حمقاء! أتدرون من تقاتلون «8»؟ تقاتلون فرسان أهل المصر؟ وتقاتلون «9» قوماً مستمیتین، لم «10» یبرز إلیهم «11» منکم أحد، «12» فإنّهم قلیل وقلّ ما یبقون «12»، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم، «13» فقال له «14» عمر بن سعد:
صدقت «15»، «16» الرّأی ما رأیت، فارسل فی 16 النّاس «17» من یعزم 17 علیهم أن «18» لا یبارز رجل منکم رجلًا منهم 13 18. «19»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العیون].
(2)- [لم یرد فی إعلام الوری، وزاد فی البحار والعوالم: رجل من بنی قطیعة هو، وزاد أیضاً فی الأعیان: رجل یقال له].
(3- 3) [لم یرد فی الأعیان].
(4- 4) [إعلام الوری: وهو یقول].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والأعیان: نافع].
(7)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان].
(8)- [إعلام الوری: تبارزون ومن تقاتلون].
(9)- [فی البحار والعوالم والأعیان ومثیر الأحزان والعیون: أهل البصائر و].
(10)- [فی إعلام الوری والبحار والعوالم والأعیان ومثیر الأحزان والعیون: لا].
(11)- [فی العوالم ومثیر الأحزان: لهم].
(12- 12) [لم یرد فی الأعیان، وفی البحار والعوالم ومثیر الأحزان والعیون: إلّاقتلوه علی قلّتهم].
(13- 13) [لم یرد فی مثیر الأحزان والعیون].
(14)- [لم یرد فی إعلام الوری والأعیان].
(15)- [لم یرد فی إعلام الوری والبحار].
(16- 16) [الأعیان: ثمّ أرسل إلی].
(17- 17) [إعلام الوری: واعرض].
(18- 18) [فی البحار والعوالم والدّمعة: لا یبارزهم رجل منهم].
(19)- [زاد فی البحار والعوالم: وقال: لو خرجتم إلیهم وحداناً لأتوا علیکم مبارزة. وزاد أیضاً فی الأسرار ومثیر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 955
ثمّ حمل «1» عمرو بن الحجّاج «2» وأصحابه «3» علی الحسین علیه السلام «2» من نحو الفرات «1»، فاضطربوا ساعة، فصرع مسلم بن عوسجة «4» الأسدیّ رحمة اللَّه علیه «5» وانصرف عمرو وأصحابه وانقطعت «6» الغبرة، «7» فوجدوا «8» مسلماً صریعاً 4 7. «9»
__________________________________________________
- الأحزان: ودنا عمرو بن الحجّاج من أصحاب الحسین علیه السلام فقال: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدّین وخالف الإمام، فقال الحسین علیه السلام: یا ابن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا من الدّین وأنتم ثبتّم علیه؟ واللَّه لتعلمنّ أ یّنا المارق من الدّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار].
(1- 1) [العیون: فی میمنة عمر بن سعد علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام].
(2- 2) [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: فی میمنة].
(3)- [فی إعلام الوری: بأصحابه، وفی الأعیان: فی أصحابه].
(4) (4) [مثیر الأحزان: وسقط إلی الأرض وبه رمق].
(5)- [زاد فی الأعیان: وبقی به رمق، وزاد فی العیون: أوّل أصحاب الحسین علیه السلام].
(6)- [العیون: ارتفعت].
(7- 7) [فی البحار والعوالم والأعیان والعیون: فإذا مسلم صریع].
(8)- [الأعیان: فإذا].
(9)- آن‌گاه نافع بن هلال (از یاران سید الشهدا علیه السلام) به میدان آمد و چنین می‌گفت:
«من پسر هلال بجلی هستم من بر دین و آیین علی علیه السلام می‌باشم»
مزاحم بن حریث به جنگ با او بیرون آمده، گفت: «من بر آیین عثمانم.»
نافع به او گفت: «تو بر آیین شیطان هستی.»
و بر او حمله کرده، او را بکشت.
پس عمرو بن حجاج به مردم فریاد زد: «ای احمقان (و بی‌خردان)! آیا می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه جنگ می‌کنید! با دلیرانی می‌جنگید که دست از دنیا شسته و تشنه مرگند، کسی تنها (و جدا جدا) به جنگ ایشان نرود؛ زیرا ایشان اندک‌اند، و اندکی بیش زنده نخواهند بود، به خدا اگر تنها شما سنگ بر ایشان پرتاب کنید، آنان را خواهید کشت.»
عمر بن سعد گفت: «راست گفتی، اندیشه و تدبیر همان است که تو اندیشیده‌ای، پس کسی نزد مردم بفرست، به ایشان دستور دهد، تن به تن با اینان به جنگ نرود.»
سپس عمرو بن‌حجاج، با همراهانش از سمت فرات، بر اصحاب حسین علیه السلام حمله کرد وساعتی جنگیدند. پس مسلم بن عوسجه اسدی، رحمة اللَّه علیه، در این میان به زمین افتاد و عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 106- 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 956
المفید، الإرشاد، 2/ 106- 107/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 19- 20؛ البحرانی، العوالم، 17/ 262- 263؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 73؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 240- 241؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 604- 605؛ المیانجی، العیون العبری،/ 102
[بعد عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ] ثمّ خرج مسلم بن عوسجة الأسدیّ وهو یقول:
إن تسألوا عنِّی فإنّی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد
فمن بغانی حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
(ثمّ) تابعه نافع بن هلال الجملیّ وهو یقول:
أنا علی دین علیّ وابن هلال الجملیّ
أضربکم بمنصلی تحت عجاج القسطل
(فخرج) لنافع رجل من بنی قطیعة، فقال لنافع: أنا علی دین عثمان. فقال نافع: إذاً أنت علی دین الشّیطان. وحمل علیه، فقتله؛ فأخذ نافع ومسلم یجولان فی میمنة ابن‌سعد، فقال عمرو بن الحجّاج، وکان علی المیمنة: ویلکم یا حمقاء مهلًا! أتدرون مَنْ تُقاتلون؟ إنّما تقاتلون فرسان المصر، وأهل البصائر، وقوماً مستمیتین، لا یبرزنّ منکم أحد إلّاقتلوه علی قلّتهم؛ واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم. فقال ابن سعد له:
صدقت! الرّأی ما رأیت، فأرسل فی العسکر یعزم علیهم أن لا یبارز رجل منکم، فلو خرجتم وحداناً لأتوا علیکم مبارزة. ثمّ دنا عمرو بن الحجّاج من أصحاب الحسین، ثمّ صاح بقومه: یا أهل الکوفة! ألزموا طاعتکم وجماعتکم، ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدّین، وخالف إمام المسلمین. فقال له الحسین: یا ابن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟
أنحن مرقنا عن الدّین وأنتم ثبتّم علیه؟ واللَّه لتعلمنّ أ یّنا المارق عن الدّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار! ثمّ حمل عمرو بمیمنته من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فصرع مسلم بن عوسجة، وانصرف عمرو بن الحجّاج، وارتفعت الغبرة، فإذا مسلم صریع.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14- 15
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 957
ثمّ [بعد عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ] برز مسلم بن عوسجة مرتجزاً:
إن «1» تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم فی ذری بنی أسد
فمن بغانا حاید «2» عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد «3»
فقاتل حتّی قتله مسلم الضّبابیّ وعبدالرّحمان البجلیّ «3».
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 102/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القمّی، نفس المهموم،/ 265؛ المیانجی، العیون العبری،/ 102
فأوّل مَنْ رمی عسکر الحسین علیه السلام بسهم: عمر بن سعد، وصار یخرج الرّجل من أصحاب الحسین فیقتل من یبارزه، فقال عمرو بن حجّاج للنّاس: یا حمقی! أتدرون من تقاتلون؟ هؤلاء فرسان المصر، وهم قوم مستمیتون، فقال عمرو: صدقت، فحمل عمرو ابن الحجّاج علی الحسین، فاضطربوا ساعة، فصُرع مسلم بن عوسجة أوّل أصحاب الحسین.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 339
وقاتل نافع بن هلال مع الحسین أیضاً، فبرز إلیه مزاحم بن حریث، فقتله نافع، فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس؛ أتدرون مَنْ تقاتلون؟ فرسان المصر، قوماً مُسْتمیتین لا یبرز إلیهم منکم أحد، فإنّهم قلیل وقلّما یبقون، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم، یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم، لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدِّین وخالف الإمام، فقال عمر: الرّأی ما رأیت، ومنع النّاس من المبارزة، قال: وسمعه الحسین، فقال: یا عمرو بن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟! أنحن مرقنا من الدِّین أم أنتم؟ واللَّه لتعلمنّ لو قبضت أرواحکم ومتّم علی أعمالکم أ یّنا المارق؟
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والعیون مکانهما: وقاتل قتالًا شدیداً فی کربلاء وهو یرتجز: إن ...].
(2)- [الأسرار: حائر].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار ونفس المهموم والعیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 958
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج علی الحسین من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فصُرِع مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وانصرف عمرو. [...]
وکان من الّذین قتلوه مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
وخرج مسلم بن عوسجة، فبالغ فی الجهاد وصبر علی الجلّاد حتّی سقط.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 32
«1» ثمّ خرج مسلم بن عوسجة «1»، فبالغ فی «2» قتال الأعداء، وصبر علی أهوال البلاء حتّی سقط إلی الأرض، «3» وبه رمق «3». «4»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 106/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 188؛ مثله القمّی، نفس المهموم،/ 265؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377؛ المیانجی، العیون العبری،/ 102
ثمّ برز النّاس بعضهم إلی بعض، فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس: «یا حمقی! أتدرون من تقاتلون؟ فرسان المصر، قوماً مستمیتین، لا یبرز لهم منکم أحد، فإنّهم قلیل، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم!» فقال عمر: «صدقت، الرّأی ما رأیت».
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج علی الحسین من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فصُرِع مسلم بن عوسجة الأسدیّ من أصحاب الحسین.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 448
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(2)- [فی الأسرار مکانه: بالغ مسلم بن عوسجة فی ...، وفی المعالی مکانه: لقد بالغ فی ...].
(3- 3) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(4)- سپس مسلم‌بن عوسجه به میدان شد، در مبارزه با دشمن پایداری کرد و بر هول و هراس جنگ، شکیبایی نمود تا آن‌گاه که از پای درآمد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 959
قال: وکثرت المبارزة یومئذ بین الفریقین والنّصر فی ذلک لأصحاب الحسین لقوّة بأسهم، وأ نّهم مستمیتون لا عاصم لهم إلّاسیوفهم، فأشار بعض الأمراء علی عمر بن سعد بعدم المبارزة، وحمل عمرو بن الحجّاج أمیر میمنة جیش ابن زیاد، وجعل یقول:
قاتلوا مَنْ مرق من الدِّین وفارق الجماعة. فقال له الحسین: ویحک یا ابن حجّاج! أعلیَّ تحرِّض النّاس؟ أنحن مرقنا من الدِّین وأنت تقیم علیه؟ ستعلمون إذا فارقت أرواحنا أجسادنا من أولی بصلیّ النّار. وقد قُتل فی هذه الحملة مسلم بن عوسجة، وکان أوّل من قُتل من أصحاب الحسین.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 182
فزحفوا إلیهم، فأوّل من رمی عسکر الحسین علیه السلام عمر بن سعد.
وصار الرّجل من أصحاب الحسین یخرج وهو یقول: من یبارز؟
فقال [عمرو بن] الحجّاج: یا حمقی! أتدرون من تقاتلون؟ هؤلاء فرسان المصر؛ وهم مستقتلون.
فقال عمر بن سعد: صدقت. ثمّ حمل [ابن سعد] وحمل النّاس من کلّ جانب؛ فکان أوّل من قُتل من أصحاب الحسین مسلم بن عوسجة رحمه الله. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 286
«1»
__________________________________________________
(1)- و بعد از وی [سعیدبن‌حنظلة التمیمی] مسلم بن عوسجة الاسدی، روی به آن قوم آورده، مبارزت‌ها کرد وکشش وکوشش بسیار نمود و از عقب مسلم، نافع بن هلال البجلی، به سوی معرکه شتافت و می‌گفت: «أنا الغلام البجلیّ، أنا علی دین علیّ، ودینه دین النّبیّ.»
و در برابر وی، شخصی از مخالفان آمده، گفت: «أنا علی دین عثمان.»
نافع گفت: «بل أنت علی دین الشّیطان.»
و نافع بر آن شخص حمله کرده، به دوزخش فرستاد. ابوالمؤید خوارزمی گوید که: چون نافع‌بن هلال، خصم خود را به قتل رسانید، عمروبن حجاج از جانب میسره سپاه ابن‌زیاد فریاد برآورد که: این جماعت، دل بر مرگ نهاده و از سر جان درگذشته، تا چند کس از ما کشته نشود، یک شخص از ایشان به قتل نمی‌رسد، واللَّه که اگر به اتفاق، به سنگ با این جماعت جنگ کنیم، همه کشته شوند، و اکنون صواب آن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 960
ثمّ برز من بعده [عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ] مسلم بن عوسجة- رحمه الله- وهو یرتجز:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم من ذُری بنی أسد
فمن بغانا حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
ثمّ «1» قاتل قتالًا شدیداً، فسقط إلی الأرض، وبه رمق. «2»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 288/ عنه: ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 363؛ المجلسی، البحار، 45/ 19، 20؛ البحرانی، العوالم، 17/ 262، 263؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 299؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 5، 6
[عن مقتل شهاب الدّین العاملیّ] فصاح ابن الحجّاج بالنّاس: یا حمقاء! أتدرون مَنْ تقاتلون؟ أتقاتلون فرسان أهل المصر، هؤلاء النّاس لا یخافون الموت وقد استماتوا، فلا یبرزَ إلیهم منکم أحد، وإنّهم قلیلون وقلیل ما یبقون، فوَ اللَّه لو ترمونهم بالحجارة لقتلتموهم، فقال ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی): صدقت، والرّأی ما أبرمت، فأرسل إلی النّاس
__________________________________________________
- است که به هیأت اجتماعی روی به خصم آریم.»
عمربن سعد این رأی را مستحسن داشته. عمروبن حجاج، با جمعی حمله برده و چون نزدیک به امام حسین رسیدند، با یاران خود گفت که: «ای اهل کوفه! بر جاده متابعت ثابت باشید و با جماعتی که مخالفت امر کرده‌اند و از دین بیگانه گشته، مقاتله کنید.»
امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه، فرمودند که: «ای عمرو! تو مردم را تحریض به محاربه می‌کنی و مرا از دین بیگانه می‌خوانی؟ به خدا سوگند که عن‌قریب معلوم تو گردد که از ما دو طایفه، بی‌دین و سزاوار آتش کیست.»
و عمرو حمله کرد، اصحاب بدایت انتساب در مدافعه ایشان، سعی بلیغ نمودند، اما مسلم بن عوسجه زخمی گران یافته، از پشت زین به زمین افتاد و بعد از ساعتی عمرو بازگشت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 154- 155
(1)- [فی شرح الشّافیة مکانه: وبرز مسلم بن عوسجة ثمّ ...].
(2)- پس مسلم بن عوسجه [...]، به عزم شهادت، پا در رکاب سعادت گذاشت و قتال بسیار کرد و گروهی از کفار را به جهنم فرستاد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665- 666
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 961
من یقسم علیهم أن لا یبارز أحد منهم أحداً، ثمّ حمل ابن الحجّاج علی أصحاب الحسین علیه السلام من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فخرج مسلم بن عوسجة الأسدیّ «1»، فانصرف ابن الحجّاج وانقشعت الغبرة والغمغمة، فوجدوا مسلماً صریعاً. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 279
(وقال) أبو مخنف: لمّا التحم «3» القتال، حملت میمنة ابن سعد علی میسرة الحسین علیه السلام، وفی میمنة «4» ابن سعد عمرو بن الحجّاج الزّبیدی، وفی میسرة الحسین علیه السلام زهیر بن القین، وکانت حملتهم من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، وکان مسلم بن عوسجة فی المیسرة،
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: الأزدیّ].
(2)- مسلم بن عوسجه، اسب برانگیخت و گرد بر گرد میدان برآمد و این ارجوزه تذکره ساخت:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم من ذُری بنی أسد
فمن بغانا حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد 1
و خویش را چون برق خاطف و صرصر عاصف 2، بر سپاه معادی 3 زد و به طعن و ضرب تنور حرب را تفته 4 ساخت. مردی از سپاه ابن سعد بر وی درآمد و لختی با او بگشت. مسلم پهلوی راست او را با نیزه بزد، چنان که سنان نیزه از پهلوی چپ به‌در شد. از پس او، دیگری بتاخت. او را نیز از اسب درانداخت و همچنان می‌زد و می‌کشت تا پنجاه تن قرن 5 رزم آزموده را به خاک انداخت. چون نیروی مناجزت از وی برفت، از کثرت جراحات به خاک افتاد و هنوزش از حشاشه 6 جان چیزی در تن بود.
1. هرگاه شخصیت مرا بخواهید، شیری هستم از فرزندان دسته‌ای از بزرگان بنی‌اسد. کسی که بر ما ستم کند، گمراه و به دین خدای بی‌نیاز، کافر گشته است.
2. صرصر عاصف: تندباد شدید.
3. معادی: دشمنی.
4. تفته: داغ، گرم.
5. قرن: هماورد.
6. حشاشه (بضم حاء): رمق اندک موقع جان دادن.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 275- 276
و هلاکت پنجاه نفر از آن مردم خبیث، به دست مسلم بن عوسجه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
(3)- [وسیلة الدّارین: شبّ].
(4)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: میسرة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 962
فقاتل قتالًا شدیداً لم یسمع بمثله «1»، فکان یحمل علی القوم وسیفه مصلت بیمینه، فیقول:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد وإنّ بیتی فی ذُری بنی أسد
فمَنْ بغانی حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
ولم یزل یضرب فیهم بسیفه حتّی عطف علیه مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبدالرّحمان ابن أبی خشکارة البجلیّ «2»، فاشترکا فی قتله، ووقعت لشدّة الجلاد «3» غبرة عظیمة، فلمّا انجلت «4» إذا هم بمسلم بن عوسجة صریعاً. «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 63/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 188
«5»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: قطّ].
(2)- [وسیلة الدّارین: وعبداللَّه الضّبابیّ].
(3)- [وسیلة الدّارین: القتال].
(4)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: الغبرة].
(5)- هشام بن محمد، از قول ابی‌مخنف گفت که یحیی بن هانی بن عروة، برایم باز گفت که هلال بن نافع، روز عاشورا می‌جنگید و می‌سرود:
«من ابن هلال بجلی دین من دین علی»
مردی به نام مزاحم بن حریث، جلوی او رفت و گفت: «من بر دین عثمانم.»
به او گفت: «تو بر دین شیطانی.»
به او حمله کرد و اورا کشت. عمرو بن‌حجاج، به مردم فریاد زد: «ای احمقان! می‌دانید با که می‌جنگید؟ این‌ها پهلوانان کوفه‌اند واز جان گذشته. مبادا تنها به میدان آن‌ها بروید! این‌ها اندکی هستند و کمی می‌مانند. به خدا اگر سنگ هم بر آن‌ها بپرانید آن‌ها را خواهید کشت.»
عمر بن سعد گفت: «راست گوید، نظر او درست است.»
به مردم اعلام کرد که تن به تن با آن‌ها مبارزه نکنند.
در روایت است که چون عمرو بن حجاج، نزدیک یاران حسین آمد. می‌گفت: «ای اهل‌کوفه! به شنوایی و جماعت خود بچسبید و شک نداشته باشید در کشتن کسی که از دین برگشته و مخالفت امام کرده.»
حسین فرمود: «ای عمرو بن حجاج! مردم را بر من می‌شورانی؟ ما از دین بیرونیم و شما دیندارید؟ به خدا وقتی مُردید با این کارهای خود، می‌دانید که کی از دین بیرون رفته و کی مستحق دوزخ است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 963
وذلک أنّ عمرو بن الحجّاج نادی فی أصحابه بحیث یسمع الحسین علیه السلام: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدِّین وخالف إمام الحقّ، فقال الحسین علیه السلام: یا ابن الحجّاج! أعلیَّ تحرِّض النّاس؟ أنحن مرقنا من الدِّین وأنتم ثبتّم علیه؟ واللَّه لتعلمنّ أ یّنا المارق عن الدّین ومن هو أولی بصلیّ النّار، فغضب اللّعین، فحمل من نحو الفرات فی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام فیمَنْ کان معه، وقاتلهم الحسین علیه السلام وأصحابه، وکان فیهم زهیر بن القین ومسلم بن عوسجة، وکان مسلم یقاتل قتالًا شدیداً ویحمل فیهم وسیفه مصلّت بیمینه ویقول:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد
فمَنْ بغانا حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
ولم یزل یضرب فیهم، فاضطربوا ساعة، ثمّ انصرف عمرو بن الحجّاج وأصحابه وانقطعت الغبرة، فإذا هم بمسلم بن عوسجة قد سقط إلی الأرض وصُرع. [...]
وکان المتولِّی قتله مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ، فاشترکا فی قتله.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377- 378
وأخذ أصحاب الحسین، بعد أن قلّ عددهم، وبان النّقص فیهم، یبرز الرّجل بعد الرّجل، فأکثروا القتل فی أهل الکوفة، فصاح عمرو بن الحجّاج بأصحابه: أتدرون من
__________________________________________________
- عمرو بن حجاج از سوی فرات، با میمنه عمر بن سعد به میمنه اصحاب حسین علیه السلام یورش برد و ساعتی درهم ریختند و مسلم بن عوسجه اسدی از اصحاب حسین، اول بار به خاک افتاد. عمرو بن حجاج و یارانش برگشتند (ق). مسلم بن عوسجه در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود؛ وجوه را تحویل می‌گرفت واسلحه می‌خرید و بیعت می‌گرفت. در کربلا نبرد سختی کرد و این رجز می‌خواند:
«اگر پرسید از من پهلوانم ز صدربن اسد شد خاندانم
ستمگرهای ما از راه دورند به جبار صمد کافر بدانم»
در کشتار دشمنان، مبالغه فراوان کرد و بر هراس لشگریان شکیبایی نمود تا بر زمین افتاد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 120
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 964
تقاتلون؟ تقاتلون فرسان المصر وأهل البصائر، وقوماً مُستمیتین لا یبرز إلیهم أحد منکم إلّاقتلوه علی قلّتهم، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم؛ فقال عمر بن سعد: صدقت، الرّأی ما رأیت، أرسل فی النّاس من یعزم علیهم أن لا یبارزهم رجل منهم، ولو خرجتم إلیهم وحداناً لأتوا علیکم.
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج علی میمنة الحسین، فثبتوا له وجثوا علی الرّکب، وأشرعوا الرّماح، فلم تقدم الخیل، فلمّا ذهبت الخیل لترجع، رشقهم أصحاب الحسین بالنّبل، فصرعوا رجالًا وجرحوا آخرین.
وکان عمرو بن الحجّاج یقول لأصحابه: قاتلوا من مرق عن الدّین وفارق الجماعة؛ فصاح الحسین: ویحک یا حجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا من الدّین وأنت تقیم علیه؟ ستعلمون إذا فارقت أرواحنا أجسادنا من أولی بصلیّ النّار.
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج من نحو الفرات، فاقتتلوا ساعة، وفیها قاتل مسلم بن عوسجة، فشدّ علیه مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبداللَّه بن خشکارة البجلیّ، وثارت لشدّة الجلاد غبرة شدیدة، وما انجلت الغبرة إلّاومسلم صریعٌ وبه رمق.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 296
وحمل عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ- فیمَنْ کان معه من أصحابه- علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام، فلمّا دنا منهم ثبتوا له، وجثوا علی الرّکب وأشرعوا الرّماح، فلم تقدم الخیل، فلمّا ذهبت الخیل لترجع رشقهم أصحاب الحسین بالنّبل، فصرعوا منهم رجالًا وجرحوا منهم آخرین.
دکّوا رُباها ثمّ قالوا لها - وقد جثوا- نحن مکان الرُّبی
ثمّ إنّ عمرو بن الحجّاج حین دنا من أصحاب الحسین علیه السلام أخذ یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 965
یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم، ولا ترتابوا فی قتل مَنْ مرق عن الدِّین وخالف الإمام.
فقال له الحسین: ویحک یا عمرو، أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا عن الدِّین وأنتم ثبتّم علیه؟ أما واللَّه لتعلمنّ لو قد قُبضت أرواحکم ومتّم علی أعمالکم، أ یّنا مرق من الدِّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار.
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج- مرّة أخری- من نحو الفرات علی أصحاب الحسین علیه السلام، وفیها قاتَل مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فبرز وهو یقول:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم فی ذری بنی أسد
فمَنْ بغانی حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
فشدّ علیه مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ، فاشترکا فی قتله، وثارت لشدّة الجلاد غبرة عظیمة، فما انجلت إلّاومسلم بن عوسجة صریع.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 391- 392
ذکرته عامّة المصادر التّاریخیّة بأ نّه أوّل قتیل من أنصار الحسین علیه السلام بعد الحملة الاولی. وربّما قیل بأنّ الحرّ بن یزید الرّیاحیّ هو أسبق منه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 392
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 966

مجی‌ء الإمام علیه السلام مع حبیب بن مظاهر عند رأسه‌

وارتفعت الغبرة، فإذا «1» هم به «1» صریع «2»، فمشی «3» إلیه الحسین، «4» فإذا به رمق «4»، «5» «6» فقال: رحمک ربّک یا مسلم بن عوسجة، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمابَدَّلُوا تَبْدِیلًا» «7»
. «8» ودنا «9» منه حبیب بن مظاهر «6»، فقال: عزّ «10» علیَّ مصرعُک یا مسلم، أبشر بالجنّة، فقال له مسلم قولًا ضعیفاً: بشّرک اللَّه بخیر! فقال له حبیب: لولا إنِّی «11» أعلم أنِّی فی «12» أثرک لاحق بک «13» من ساعتی هذه «13» لأحببت أن توصینی «14» «12» بکلِّ ما أهمّک «15» حتّی أحفظک فی کلِّ ذلک بما أنت «16» أهل له فی القرابة والدِّین 16؛ قال: بل أنا 15 أوصیک بهذا
__________________________________________________
(1) (1) [العیون: مسلم].
(2)- [فی بحر العلوم مکانه: وثارت لشدّة الجلاه غبرة عظیمة، فیما انجلت إلّاومسلم بن عوسجة صریع ...].
(3)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین مکانهم: فقالوا: ولمّا صرع مسلم بن عوسجة مشی ...].
(4- 4) [فی إبصار العین وبحرالعلوم: ومعه حبیب بن مظاهر].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: ومع الحسین علیه السلام حبیب بن مظاهر].
(6) (6) [لم یرد فی إبصار العین].
(7)- سورة الأحزاب، 23.
(8)- [زاد فی بحرالعلوم: وکان به رمق الحیاة].
(9)- [فی الأعیان مکانه: وروی الطّبریّ عن أبی مخنف بسنده أ نّه لمّا صرع مسلم بن عوسجة الأسدیّ أوّل أصحاب الحسین علیه السلام مشی ...].
(10)- [العیون: یعزّ].
(11)- [لم یرد فی بحر العلوم والعیون].
(12) (12) [العیون: الأثر لأحببت أن توصی إلیّ].
(13- 13) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(14)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: توصی إلیّ].
(15- 15) [فی بحر العلوم: قال مسلم، وفی العیون: فقال مسلم: إنِّی].
(16) (16) [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أنت له أهل من الدِّین والقرابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 967
«1» رحمک اللَّه- وأهوی بیده «1» إلی الحسین- أن تموت دونه، قال: أفعل وربّ الکعبة؛ «2» «3» «4» قال: فما کان بأسرع من أن «5» مات فی أیدیهم 4 5، وصاحت جاریة «6» له، فقالت «6»:
یا ابن عوسجتاه! یا سیِّداه «7». «8»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 435- 436/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 265؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 392- 393؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 555؛ مثله: السّماوی، إبصار العین،/ 59؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 190- 191؛ المیانجی، العیون العبری،/ 102- 103؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 123- 124
__________________________________________________
(1- 1) [فی بحر العلوم والعیون: أشار].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: ولأنعمنّک عیناً].
(3)- [إلی هنا حکاه فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والأعیان ووسیلة الدّارین].
(4) (4) [العیون: ثمّ مات].
(5- 5) [بحر العلوم: فاضت نفسه بینهما].
(6- 6) [لم یرد فی العیون، وفی بحر العلوم: وا مسلماه].
(7)- [زاد فی العیون: یقول الشّاعر:
نصروه أحیاءً وعند مماتهم یوصی بنصرته الشّفیق شفیقاً
أوصی ابن عوسجة حبیباً قال قاتل دونه حتّی الحِمام تذوقاً]
(8)- گوید: آن گاه عمرو بن حجاج و یارانش برفتند و غبار برفت، و مسلم را دیدند که به زمین افتاده بود. حسین سوی وی رفت، هنوز رمقی داشت و بدو گفت: «ای مسلم پسر عوسجه! پروردگارت رحمتت کند. بعضی از ایشان تعهد خویش را به سر برده و شهادت یافته و بعضی از ایشان منتظرند، و به هیچ وجه تغییری نیافته‌اند.»
حبیب بن مظاهر نیز بدو نزدیک شد و گفت: «ای مسلم! مرگ تو بر من گران است، تو را مژده بهشت باد.»
گوید: مسلم با صدای نارسا بدو گفت: «خدایت مژده خیر دهاد.»
حبیب بن مظاهر گفت: «اگر نبود که می‌دانم که از پی توام و همین دم به تو می‌رسم، دوست داشتم هر چه را می‌خواهی به من وصیت کنی تا به انجام آن پردازم، به سبب آن که دینداری و خویشاوند.»
گفت: «خدایت رحمت‌کند، وصیت من همین‌است (وبا دست به‌حسین اشاره‌کرد) که پیش‌روی او بمیری.»
گفت: «به پروردگار کعبه چنین می‌کنم.»
گوید: چیزی نگذشت که در دست آن‌ها بمرد و کنیزی که داشت بانگ زد: «وای ابن عوسجه ام، وای سرورم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3037
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 968
فمشی إلیه الحسین علیه السلام، فإذا به رمق، فقال «1»: رحمک اللَّه یا مسلم، «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» «2»
، ودنا منه حبیب بن مظاهر، فقال: عزّ علیَّ مصرعک یا مسلم، أبشر بالجنّة. فقال له مسلم قولًا ضعیفاً: بشّرک اللَّه بخیر؛ فقال له حبیب: لولا إنِّی أعلم أنِّی فی أثرک من ساعتی هذه، لأحببت أن توصینی بکلِّ ما أهمّک. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 107/ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 241
فمشی إلیه الحسین، فإذا به رمق، فقال له الحسین: رحمک اللَّه یا مسلم، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ودنا منه حبیب بن مظاهر، فقال له: عزّ واللَّه علیَّ مصرعک یا مسلم، أبشر بالجنّة. فقال قولًا ضعیفاً: بشّرک اللَّه بخیر. فقال له حبیب: لولا إنِّی أعلم أنِّی لاحق بک فی أثرک من ساعتی هذه، لأحببت أن توصی إلیّ بکل ما أهمّک، حتّی أحفظک فی ذلک، لما أنت أهله فی القرابة والدِّین. فقال له: بلی! أوصیک بهذا رحمک اللَّه- وأومأ إلی الحسین- أن تموت دونه. فقال له: أفعل وربّ الکعبة.
فما أسرع من أن مات. فصاحت جاریة له: یا سیِّداه! یا ابن عوسجتاه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 15- 16
ومسلم صریع، فمشی إلیه الحسین، وبه رمق، فقال: رحمک اللَّه یا مسلم بن عوسجة،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی إعلام الوری: له].
(2)- [إلی هنا حکاه فی إعلام الوری].
(3)- و گرد و خاک فرو نشست، دیدند مسلم بر زمین افتاده، پس حسین علیه السلام پیش او آمد، و هنوز رمقی داشت، و به او فرمود: «ای مسلم! خدایت رحمت کند، از ایشان است کسی که گذراند پیمان خویش را، و از ایشان کسی است که انتظار می‌کشد و تغییر و تبدیلی نکردند.»
و حبیب بن مظاهر به او نزدیک شده، گفت: «ای مسلم! بسیار بر من ناگوار است به زمین افتادن و شهادت تو، ای مسلم! مژده گیر به بهشت.»
مسلم به آواز ضعیفی گفت: «خدایت به نیکی بشارت دهد.»
حبیب گفت: «اگر نبود که همانا من خود می‌دانم هم‌اکنون به دنبال تو خواهم آمد، هر سفارش و وصیتی داشتی انجام آن را می‌پذیرفتم (و بر عهده می‌گرفتم).»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 969
«مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»، ودنا منه حبیب بن مظهّر، وقال: عزّ علیَّ مصرعک، أبشِر بالجنّة، ولولا إنِّی أعلم أنّنی فی أثرک، لاحق بک، لأحببت أن توصینی حتّی أحفظک بما أنت له أهل؛ فقال: أوصیک بهذا، رحمک اللَّه، وأومأ بیده نحو الحسین، أن تموت دونه؛ فقال: أفعل، ثمّ مات مسلم، وصاحت جاریة له، فقالت: یا ابن عوسجة!
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
وبه رمق، فرقّ له الحسین وقال: رحمک اللَّه یا مسلم، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، فقال له حبیب: عزّ علیَّ مصرعک یا مسلم، أبشِر بالجنّة.
فقال له قولًا ضعیفاً: بشّرک اللَّه بخیر، فقال حبیب: لولا أنِّی فی الأثر لأحببت أن توصی إلیّ بما یهمّک، فقال: أوصیک بهذا، یعنی الحسین علیه السلام.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 32
فمشی إلیه الحسین علیه السلام ومعه حبیب بن مظاهر «1»، فقال له «2» الحسین علیه السلام: رحمک اللَّه یا مسلم، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» و «3» دنا منه حبیب وقال «4»: عزّ «5» علیَّ مصرعک یا مسلم، أبشر بالجنّة. فقال «6» له «7» مسلم «8» قولًا ضعیفاً 6 7:
بشّرک اللَّه «9»، ثمّ «10» قال له «11» حبیب: «12» لو لا «13» إنّنی «14» أعلم أنِّی فی الأثر «15»، لأحببت أن
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المعالی: وکان به رمق من الحیاة].
(2)- [لم یرد فی المعالی والأعیان].
(3)- [فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والعوالم والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: ثمّ].
(4)- [فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والأعیان ومثیر الأحزان: فقال].
(5)- [فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: یعزّ، وأضاف فی المعالی: واللَّه].
(6- 6) [المقرّم: بصوت ضعیف].
(7- 7) [المعالی: بصوت ضعیف].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان والمقرّم ومثیر الأحزان: بخیر].
(10)- [فی تسلیة المجالس‌وشرح الشّافیةوالبحار والعوالم‌والدّمعة والمعالی ومثیر الأحزان: ف، ولم یرد فی المقرّم].
(11)- [لم یرد فی المقرّم].
(12)- [أضاف فی المعالی: یا مسلم].
(13)- [المقرّم: لم].
(14)- [لم یرد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والمعالی والمقرّم ومثیر الأحزان، وفی تظلّم الزّهراء والأعیان: إنِّی].
(15)- [أضاف فی الأعیان: من ساعتی هذه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 970
«1» توصی إلیَّ «1» «2» بکلِّ ما «2» أهمّک. فقال له «3» مسلم: فإنِّی أوصیک بهذا، وأشار إلی الحسین علیه السلام، «4» فقاتل دونه «5» حتّی تموت «5»، فقال له «4» حبیب: لأنعمنّک عیناً، «6» ثمّ مات رضوان اللَّه علیه «6». «7»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 106- 107/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 188؛ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة
__________________________________________________
(1- 1) [الأعیان: توصینی].
(2- 2) [فی المقرّم ومثیر الأحزان: بما].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس وشرح الشّافیة والبحار والعوالم والدّمعة والمعالی والمقرّم ومثیر الأحزان].
(4) (4) [المقرّم: أن تموت دونه، قال: أفعل وربّ الکعبة، وفاضت روحه بینهما].
(5- 5) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6- 6) [مثیر الأحزان: فاضت نفسه الزّکیة، وفی المعالی: فما کان بأسرع من أن فاض بین أیدیهم].
(7)- هنوز نیمه جانی در بدنش بود، که حسین علیه السلام به اتفاق حبیب بن مظاهر به بالینش آمد و فرمود: «ای مسلم! رحمت خدا بر تو باد، (اشاره به این که تو از جوان‌مردانی بودی که به راستی با خدا پیمان بستند بعضی از آنان جان سپردند و بعضی دیگر در انتظار جان‌بازی هستند).»
حبیب در کنار مسلم نشست، و گفت: «مسلم، برای من بسی دشوار است که جان کندن تو را می‌بینم، ولی مژده باد تو را که بهشتی هستی.»
مسلم با ناله‌ای که حکایت از آخرین دقایق زندگی‌اش می‌کرد، گفت: «خداوند شادکامت کند.»
سپس حبیب به مسلم گفت: «اگرنه این بود که من نیز به دنبال تو خواهم آمد دوست داشتم که آن‌چه در دل داشتی به من وصیت می‌کردی، تا انجامش دهم.»
مسلم ضمن این که اشاره به حسین می‌کرد گفت: «وصیتم درباره این حضرت است که در یاری اش تا سر حد جان بازی فداکاری کنی.»
حبیب گفت: «بر دیده منت دارم.»
سپس روان پاک مسلم از بدنش بیرون شد، رضوان اللَّه علیه. فهری، ترجمه لهوف،/ 106- 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 971
المجالس، 2/ 289؛ ابن أمیر الحاج، شرح شافیة أبی فراس،/ 363؛ المجلسی، البحار، 45/ 20؛ البحرانی، العوالم، 17/ 263؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 299؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 378؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 605؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 297؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 73- 74
ثمّ مات، فترحّم الحسین علیه، ثمّ قال: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 448
فمشی إلیه الحسین، فترحّم علیه، وهو علی آخر رمق، وقال له حبیب بن مظهّر:
أبشر بالجنّة، فقال له بصوت ضعیف: بشّرک اللَّه بالخیر. ثمّ قال له حبیب: لولا إنِّی أعلم أنِّی علی أثرک لاحقک، لکنت أقضی ما توصی به، فقال له مسلم بن عوسجة:
أوصیک بهذا- وأشار إلی الحسین- إلی أن تموت دونه. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 182
__________________________________________________
(1)- و امام حسین و حبیب بن مظاهر بر سر او رسیدند، و در تن او هنوز رمقی باقی بود، امام حسین به او گفت: «خدای تعالی تو را بیامرزد ای مسلم، و طایفه‌ای از یاران ما را اجل دریافت، و جمعی که زنده اند انتظار آن می‌برند.»
و حبیب گفت: «ای مسلم! أبشر بالجنّة.»
مسلم به قولی ضعیف جواب داد: «بشّرک اللَّه بخیر.»
حبیب گفت: «اگر من می‌دانستم که بعد از تو زنده خواهم ماند، التماس وصیتی می‌کردم، ولیکن یقین دارم که همین لحظه به تو خواهم پیوست.»
مسلم گفت: «وصیت من به تو آن است که دست از جنگ باز نداری تا پیش امام حسین کشته شوی.»
حبیب گفت: «به رب کعبه که چنین خواهم کرد.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 155
چون بر زمین افتاد، جناب امام حسین علیه السلام با حبیب‌بن مظاهر بر سر او رفتند، هنوز رمقی از حیات او باقی بود، حضرت فرمود: «خدا رحمت کند تو را ای مسلم، تو به شهادت رسیدی و آن چه بر تو بود به جای آوردی، و اینک ما از عقب تو می‌آییم.»
حبیب گفت: «بر ما دیدن تو بر این حال دشوار است، بشارت باد تو را به بهشت.»
مسلم با صدای ضعیف گفت: «خدا تو را به خیر بشارت دهد.»
حبیب گفت: «اگر نه این بود که من نیز به تو ملحق می‌شدم، هر آینه می‌گفتم که به آن چه خواهی وصیت کنی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 972
فی إرشاد المفید رحمه الله فی مقتل الحسین علیه السلام: إنّ الحسین مشی إلی مسلم بن عوسجة لمّا صُرع، فإذا به رمق، فقال: رحمک اللَّه یا مسلم، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 259/ مثله: القمّی المشهدیّ، کنز الدّقائق، 10/ 355
فمشی إلیه الحسین علیه السلام وبه رمق، فقال: رحمک اللَّه یا مسلم بن عوسجة، أنت سایر إلی الجنّة، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ودنا إلیه حبیب ابن مظاهر، وقال: عزّ واللَّه علیَّ مصرعک یا مسلم، أبشر بالجنّة. فقال: بشّرک اللَّه بالخیر، فقال له حبیب: واللَّه لو إنِّی ما أعلم أنِّی علی أثرک فی ساعتی هذه لأحببت أن توصینی بما أهمّک، فقال له مسلم: لا اوصیک إلّابهذا یا حبیب- وأشار إلی الحسین
__________________________________________________
- مسلم گفت که: «وصیت من آن است که دست از یاری این بزگوار بر نداری تا جان خود را فدای او کنی.»
این را گفت و روح شریفش به بال شهادت به سوی آشیان قدس پرواز کرد.
پس کنیزک مسلم، شیون برآورد که: «یا سیداه! یابن عوسجاه.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 666
حسین علیه السلام چون این بدید، مانند عقاب که از فراز به نشیب آید، بر سر او حاضر شد و حبیب بن مظاهر نیز به ملازمت خدمت آن حضرت شتاب گرفت.
فقال الحسین: «یرحمک اللَّه یا مسلم! «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».»
آن گاه حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمد و گفت: «ای مسلم! سخت بر من این رنج و شکنج تو گران می‌آید، اکنون شاد باش که در بهشت خدای جای داری.»
مسلم به بانگی سخت ضعیف گفت: «خداوند تو را به خیر و سعادت بشارت دهاد.»
حبیب گفت: «ای مسلم! اگر دانستم که پس از تو، مرا زمانی زیست خواهد بود، می‌گفتم مرا وصیتی کن تا در انجام آن اهتمام کنم، لکن می‌دانم که در ساعت با تو خواهم پیوست.»
مسلم گفت: «تو را وصیت می‌کنم به این مرد.»
و اشارت کرد به سوی حسین علیه السلام و گفت: «تا جان در تن داری، در رکاب او رزم می‌زن.»
حبیب گفت: «سوگند با خدای، جز این نکنم.»
آن‌گاه مسلم عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! می‌روم تا جد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم.»
این بگفت و درگذشت. مسلم را کنیزکی بود، چون مولای خود را کشته دید، بر سر او آمد و فریاد برداشت که: «یا سیداه! یا ابن عوسجتاه.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 276
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 973
علیه السلام- فقاتل دونه حتّی تموت، فقال له حبیب: لأنعمنّک عیناً.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 279
فمشی إلیه الحسین علیه السلام، فإذا به رمق، فقال له الحسین علیه السلام: رحمک اللَّه یا مسلم، «مِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، «1» ثمّ دنا منه، فقال له حبیب ما ذکرناه فی ترجمته «1»، قال: فما کان أسرع من أن فاضت روحه بین أیدیهم، فصاحت جاریة له: وا سیِّداه، یا ابن عوسجتاه.
السّماوی، إبصار العین،/ 63/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175
(فائدة) مشی الحسین علیه السلام یوم الطّفّ إلی سبعة نفر من أحبّته وأنصاره بعدما قُتلوا، وهم مسلم بن عوسجة، فإنّه لمّا قُتل مشی إلیه ومعه حبیب بن مظهّر، وقال له: رحمک اللَّه یا مسلم. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 132/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 415
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(2)- راوی گوید: گرد فرو نشست و او را به خون غلطان دیدند. حسین بر بالینش رفت و هنوز رمقی در تن داشت، فرمود: «پروردگارت رحمت کند ای مسلم‌بن عوسجه، بعضی از آنان درگذشتند و برخی به انتظار نشستند و خود را از دست ندادند.»
حبیب‌بن مظاهر نزدیک او رفت و گفت: «به خاک و خون غلطیدن تو بر من بسیار ناگوار است. مژده بادت به بهشت.»
مسلم با آوازی نارسا جواب گفت: «خدایت مژده دهد به خیر.»
حبیب به او گفت: «اگر نه این بود که می‌دانم هم اکنون به دنبال تو روانم و خود را به تو می‌رسانم، دوست داشتم که هر چه در دل داری به من وصیت کنی تا تو را در آنچه فرمایی، به حق خویشاوندی و هم‌کیشی خدمت کنم.»
گفت: «سفارش این آقا را به تو می‌کنم- و با دست اشاره به حسین علیه السلام کرد- باید قربان او شوی.»
گفت: «به پروردگار کعبه چنان کنم.»
و دیری نپایید که در دست آنان جان داد. رحمت خدا بر او باد. کنیزی داشت، فریاد کشید: «وا ابن عوسجتاه! وا سیداه.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 120
او اولین شهید از یاران حسین است که بعد از شهادت کشته شدگان نخستین حمله، به شهادت رسید.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 974
فلمّا انجلت الغبرة، فإذا هم بمسلم بن عوسجة صریعاً، فمشی الحسین علیه السلام إلی مصرعه، فإذا به رمق، فقال له الحسین: رحمک اللَّه یا مسلم، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، فقال علیه السلام: عزّ علیَّ مصرعک یا مسلم، إبشِر بالجنّة؛ فقال مسلم له ضعیفاً: بشّرک اللَّه بالخیر.
مقالة حبیب بن مظاهر لمسلم بن عوسجة: لو لا إنِّی أعلم أنِّی فی أثرک، ولاحق بک فی ساعتی هذه، لأحببت أن توصینی بکلِّ ما أهمّک حتّی أحفظک فی کلّ ذلک بما أنت له فی القرابة والدّین. قال: بل أنا أوصیک بهذا رحمک اللَّه، وأهوی بیده إلی الحسین علیه السلام، أن تموت دونه؛ قال: أفعل وربّ الکعبة. قال: فما کان بأسرع من أن مات فی أیدیهم، رحمه الله.
خروج جاریة من الخیام له: وصاحت جاریة له، فقالت: یا ابن عوسجتاه! یا سیِّداه!
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 188- 189

سرور الأعداء بعد استشهاده‌

وسرّ أصحاب عمرو بن الحجّاج بقتل مسلم، فقال لهم شبث بن ربعیّ: ویحکم! أتفرحون بقتل مسلم؟ واللَّه لقد رأیته یوم سلق آذربیجان قتل ستّة من المشرکین قبل أن تتامّ خیول المسلمین، أفیقتل منکم مثله وتفرحون؟!!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 400- 401، أنساب الأشراف، 3/ 193
فتنادی «1» أصحاب عمرو بن الحجّاج «2»: قتلنا «3» مسلم بن عوسجة الأسدیّ «4»؛ فقال
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم ووسیلة الدّارین: فنادی].
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: زبیدی].
(3)- [فی المعالی مکانه: ولمّا قُتل مسلم بن عوسجة نادی أصحاب ابن سعد مستبشرین: قتلنا ...].
(4)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 975
شبث «1» لبعض مَنْ حوله «2» من أصحابه «2»: ثکلتکم امّهاتکم! إنّما «3» تقتلون أنفسکم بأیدیکم، وتذلّلون «4» أنفسکم لغیرکم، تفرحون «5» أن یُقتل مثل «3» مسلم بن عوسجة؟! أما والّذی أسلمت له، لرُبَّ موقف له قد رأیته فی «6» المسلمین کریم! لقد رأیتهُ یوم سلق آذربیجان قتل ستّة من المشرکین قبل تتامّ «7» خیول المسلمین، أفیُقتل منکم مثله وتفرحون! «8» «9»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 436/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 265- 266؛ مثله:
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 379؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 189
فنادی أصحاب عمر بن سعد مستبشرین: «10» قتلنا مسلم بن عوسجة. فقال شبث ابن ربعیّ «11» «12» لبعض من «11» حوله «12»: ثکلتکم امّهاتکم، أما أ نّکم تقتلون أنفسکم
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المعالی: بن ربعیّ].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
(4)- [المعالی: تبذّلون].
(5)- [المعالی: أتفرحون].
(6)- [وسیلة الدّارین: من].
(7)- [فی المعالی: تلتئم، وفی وسیلة الدّارین: هجوم].
(8)- [أضاف فی المعالی: (أقول) هذا اللّعین یلوم أهل الکوفة حین استبشروا بقتل مسلم بن عوسجة وهو الّذی بنی مسجداً فرحاً بقتل الحسین علیه السلام أحد المساجد الأربعة الملعونة مسجد شبث بن ربعیّ الّتی بنیت فرحاً بقتل الحسین علیه السلام].
(9)- گوید: یاران عمرو بن حجاج همدیگر را بانگ زدند که: «مسلم بن عوسجه اسدی را کشته‌ایم.»
شبث به کسانی از یاران خویش که اطراف وی بودند، گفت: «مادرانتان عزادارتان شود. کسانتان را به دست خودتان می‌کشید و خودتان را به خاطر دیگران ذلیل می‌کنید. از این که کسی چون مسلم بن عوسجه کشته شده خرسندی می‌کنید. قسم به آن کس که به اسلام وی آمده‌ام، وی را با مسلمانان در بسیار جاهای معتبر دیده‌ام. وی را در سلق آذربیجان دیدم که پیش از آن که سپاه مسلمانان برسند، شش کس از مشرکان را بکشت. کسی همانند وی از شما کشته می‌شود و خرسندی می‌کنید؟!»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3037- 3038
(10)- [زاد فی الدّمعة: قد].
(11) (11) [الدّمعة: لمن].
(12- 12) [لم یرد فی الأعیان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 976
بأیدیکم، وتذلّون عزّکم «1»، أتفرحون «2» أن یُقتل مثل «2» مسلم بن عوسجة؟ أما «3» «4» والّذی أسلمت له، لرُبّ موقف له فی المسلمین کریم؛ واللَّه «5» لقد رأیتهُ یوم آذربیجان قتل ستّة من المشرکین قبل أن تلتئم خیول المسلمین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 16؛ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 289- 290؛ المجلسی، البحار، 45/ 20؛ البحرانی، العوالم، 17/ 263؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 299؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 188- 189؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 605
فنادی أصحاب عمرو: قتلنا مسلماً، فقال شبث لبعض من حوله: ثکلتکم امّهاتکم، إنّما تقتلون أنفسکم بأیدیکم، وتذلّون أنفسکم لغیرکم، أتفرحون بقتل مثل مسلم؟! أما والّذی أسلمت له، لرُبّ موقف له قد رأیته فی المسلمین، فلقد رأیته یوم سلق آذربیجان قتل ستّة من المشرکین قبل أن تنام خیول المسلمین، أفیُقتل مثله وتفرحون؟ «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
«6»
__________________________________________________
(1)- [الأعیان: أنفسکم لغیرکم].
(2- 2) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار والأعیان: بقتل].
(3)- [لم یرد فی الأعیان].
(4)- [فی تظلّم الزّهراء مکانه: أنّ أصحاب ابن سعد استبشروا بقتل مسلم، فوبخهم شبث بن ربعیّ، فقال: أما ...].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والأعیان].
(6)- و اصحاب عمر بن سعد، در آن زمان که مسلم افتاده، نعره برآوردند که: «ابن عوسجه را کشتیم.»
و شیث بن ربعی، زبان به دشنام قوم خود گشاده، با ایشان گفت: «به کشتن شخصی اظهار شادمانی می‌کنید که در غزوه آذربایجان پیش از آن که صف ها به هم پیوندند، شش ناکس از مشرکان را به قتل آورده بود.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 155- 156
چون صدای شیون او (کنیز مسلم) به گوش لشگر عمر نحس رسید، از شادی خروش برآوردند، شبث ابن ربعی به ایشان گفت: «مادرهای شما به مرگ شما نشینند، به دست خود بزرگان خود را می‌کشید و عزت خود را به ذلت بدل می‌کنید؟ این بزرگواری که به کشتن او شادی می‌کنید، بسی مردانگی‌ها در جهاد کافران-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 977
فباشر أصحاب عمر بذلک، فقال لهم شبث بن ربعیّ: ثکلتکم امّهاتکم، «1» أما إنّکم «1» تقتلون أنفسکم بأیدیکم، وتذلّون أنفسکم لغیرکم، أتفرحون أن یُقتل مثل مسلم بن عوسجة؟ أم والّذی أسلمت له، لرُبّ موقف له قد رأیته فی المسلمین کریم، لقد رأیته یوم سلق آذربایجان قتل ستّة من المشرکین قبل أن تتامّ «2» خیول المسلمین، أفیُقتل منکم مثله وتفرحون؟
(سلق آذربایجان)، السّلق بالتّحریک: الأرض الصّفصف، وآذربایجان قطر معروف «3» قاعدته أوّلًا أردبیل «3»، فتحه حذیفة بن الیمان سنة عشرین من الهجرة، وکان معه مسلم ابن عوسجة. «4»
السّماوی، إبصار العین،/ 63/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 175
__________________________________________________
- کرده، و حق‌ها بر اسلام و مسلمانان دارد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 666
کوفیان از بانگ او شاد خاطر شدند و از قتل مسلم ببالیدند.
شبث‌بن ربعی گفت: «مادرهای شما بر شما بگرید. سران خود را دستخوش هلاک می‌سازید و اعزه 1 خویش را در پای ماچان 2 ذلت می‌اندازید و به کشتن مسلم، شاد خوار 3 می‌شوید. سوگند با خدای که مسلم را در اسلام، محلی منیع 4 و موقفی رفیع است. او را در غزوه آذربایجان نگران بودم، از آن پیش که صف‌ها مستور گردد و رده راست شود 5، شش تن از کافران را با تیغ درگذرانید.»
1. اعزه، جمع عزیز: گرامی.
2. پای ماچان: صف نعال، پایین مجلس.
3. شاد خوار: شادی کننده.
4. منیع: بسیار عالی.
5. رده راست شود: صف آرایی شود.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 276- 277
(1) (1) [ذخیرة الدّارین: إنّما].
(2)- [ذخیرة الدّارین: تلتام].
(3) (3) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4)- یاران عمرو بن حجاج هلهله سردادند که: «مسلم بن عوسجه را کشتیم.»
شبث به اطرافیانش گفت: «مادر بر شما بگرید. خود را به دست خود بکشید و برای دیگران از میان ببرید. خرسندید که چون مسلم بن عوسجه را کشتید؟ بدان کسی که بدو ایمان دارم، او را در میدان های با افتخاری برای مسلمانان دیده‌ام. در روز جنگ سلق آذربایجان، هنوز سواران مسلمانان از جا نجنبیده بودند که او شش تن از مشرکان را کشت. مانند او کشته شود و شما خوش باشید؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 978
فتنادی أصحاب ابن الحجّاج: قتلنا مسلماً.
فقال شبث بن ربعیّ لمَنْ حوله: ثکلتکم امّهاتکم، أ یُقتل مثل مسلم وتفرحون، لرُبّ موقف له کریم فی المسلمین رأیته یوم «أذربیجان» وقد قتل ستّة من المشرکین قبل أن تتامّ خیول المسلمین. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 297/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 393

استشهاد ابنه‌

[خلف بن مسلم بن عوسجة

] له ذکر فی «2»:
سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 277
سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 309
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 136
محلّاتی، ریاحین الشریعة، 3/ 305- 306
استغاثة سیِّد الشّهداء علیه السلام بمسلم بن عوسجة عند نزوله إلی ساحة القتال «3»
__________________________________________________
- قاتل مسلم بن عوسجه، مسلم بن عبداللَّه ضبابی و عبدالرحمان بن ابی‌خشکاره بجلی بودند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 120- 121
(1)- «شبث بن ربعی» که در میان سپاه اموی بود، تأسف خویش را از قتل مسلم بن عوسجه آشکار ساخت. (او بیان نمود: «... خودی را به دست خود می‌کشید و زیر فرمان غیر خود، زبون می‌شوید ... مترجم»).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 107
(2)- [أنظر المجلّد الخامس عشر، ص 1063 رقم 86/ 109].
(3)- آن گاه از یمین و شمال نگران شد. اصحاب را همگان کشته دید و برادران و فرزندان را در خاک و خون آغشته نگریست، پس ندا در داد که:
«یا مسلم بن عقیل! ویا هانی بن عروة! و یا حبیب بن مظاهر! ویا زهیر بن القین! ویا یزید بن مظاهر! ویا یحیی بن کثیر! ویا هلال بن نافع! ویا إبراهیم بن الحصین! ویا عمیر بن المطاع! ویا أسد الکلبیّ! ویا عبداللَّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 979

عاقبة قاتلیه‌

ودُلّ المختار أیضاً علی عمران بن خالد العَنَزیّ، وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخَولانیّ، وهم أصحاب الحُلَل والوَرْس وعُدّة کانوا أخذوها معهم، فبعث إلیهم ابن کامل، فأتاه بهم، فلمّا ادخلوا إلیه قال: یا قتلة الصّالحین وأبناء النّبیِّین، لقد أقاد اللَّه منکم، ثمّ قال: اضربوا أعناقهم، لقد جاءکم الوَرْس بیوم نَحْس، فضُربت أعناقهم فی السّوق.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 408- 409
__________________________________________________
- ابن عقیل! ویا مسلم بن عوسجة! ویا داود بن الطّرمّاح! ویا حرّ الرّیاحیّ! ویا علیّ بن الحسین! ویا أبطال الصّفا! ویا فرسان الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟ وأدعوکم فلا تسمعونی؟ أنتم نیام، أرجوکم تنتبهون؟ أم حالت مودّتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرّسول صلی الله علیه و آله لفقدکم قد علاهنّ النّحول، فقوموا من نومتکم، أ یّها الکرام! وادفعوا عن حرم الرّسول الطّغاة اللّئام، ولکن صرعکم واللَّه ریب المنون، وغدر بکم الدّهر الخؤون، وإلّا لما کنتم عن دعوتی تقصرون، ولا عن نصرتی تحتجبون. فها نحن علیکم مفتجعون، وبکم لاحقون، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.»
از آن پس که شهدا را یک یک به نام بخواند، فرمود: «ای شجعان روزدار و برد! و ای فرسان تنگنای نبرد! چه افتاد مرا که می‌خوانم شما را و پاسخ نمی‌گویید؟ و دعوت می‌کنم و اجابت نمی‌فرمایید؟ ارجو 1 که از این خواب انگیخته شوید. آیا مودت شما از امام شما بگشت که نصرت اورا دست بازداشتید؟ اینک زنان رسول خدایند که بی‌نصرت شما اسیر رنج و عنایند. هم‌اکنون برخیزید و این طغات لئام 2 را از حرم او دفع دهید. همانا مرگ بر شما دست یافت و بخت از شما به نحوست دهر روی برتافت؛ وگرنه شما در اجابت دعوت من کندی نکردید و از نصرت من باز ننشستید. هم اکنون ما از برای شما آزرده و غمنده ایم و از قفای شما آینده و گراینده‌ایم.»
و این اشعار قرائت فرمود:
قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ وَالْقَوْمُ بَیْنَ مُدَعَّسٍ 3 وَمُکَرْدَسٍ 4
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ وَأقْبَلُوا یَتَهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الأ نْفُسِ
نَصَرُوا الْحُسَیْنَ فَیا لَها مِنْ فِتْیَةٍ عافُوا الحَیاةَ وَأُلبِسُوا مِنْ سُنْدُسٍ
1. ارجو: امیدوارم.
2. لئام (جمع لئیم): مردمان پس فطرت.
3. مدعس (اسم مفعول از مصدر تدعیس): نیزه زدن.
4. مکردس (اسم مفعول از ماضی کردس): دسته دسته کردن اسبان، و مقصود از این مصراع برپا بودن جنگ است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 377- 378
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 980
قال أبو مخنف: وحدّثنی أبو الصّلت التّیمیّ، قال: حدّثنی أبو سعید الصّیقل أنّ المختار دُلّ علی رجال من قتلة الحسین، دَلّه علیهم سِعْر الحنفیّ؛ قال: فبعث المختار عبداللَّه بن کامل، فخرجنا معه حتّی مرّ ببنی ضُبیعة، فأخذ منهم رجلًا یقال له زیاد بن مالک؛ قال:
ثمّ مضی إلی عَنَزة، فأخذ منهم رجلًا یقال له عمران بن خالد. قال: ثمّ بعثنی فی رجال معه یُقال لهم الدّبّابة إلی دار فی الحمراء، فیها عبدالرّحمان بن أبی خُشکارة البجلیّ وعبداللَّه ابن قیس الخَولانیّ، فجئنا بهم حتّی أدخلناهم علیه، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین، وقتلة سیِّد شباب أهل الجنّة، ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم الیوم! لقد جاءکم الوَرْس، بیوم نَحْس- وکانوا قد أصابوا من الوَرْس الّذی کان مع الحسین- أخرجوهم إلی السّوق، فاضربوا رقابهم. ففُعل ذلک بهم، فهؤلاء أربعة نفر.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 58
وأتی بقراد بن مالک، وعمرو بن خالد، وعبدالرّحمان البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین، ألا ترون اللَّه بریئاً منکم، لقد جاءکم الورس بیوم نحس؛ فأخرجهم إلی السّوق، فقتلهم.
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 352
وأمر بزیاد بن مالک الضّبعیّ، وبعمران بن خالد القشیریّ، وبعبدالرّحمان بن أبی خشارة «1» البجلیّ، وبعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فأحضروا عنده، فلمّا رآهم، قال: یا قتلة الصّالحین، وقتلة سیّد شباب أهل الجنّة، قد أقاد اللَّه منکم الیوم، لقد جاءکم الورس فی یوم نحس «2»- وکانوا نهبوا من الورس الّذی کان مع الحسین- ثمّ أمر بهم، فقُتلوا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369- 370
__________________________________________________
(1)- فی الطّبریّ: «ابن أبی خشکارة».
(2)- فی نسخة: «بیوم نحس».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 981
وأتوه برقاد بن مالک، وعمر بن خالد، وعبدالرّحمان البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فقال المختار: یا قتلة «1» الصّالحین «2»، لقد أخذتم الورس فی یوم نحس، وکان فی رحل الحسین علیه السلام ورس، فاقتسموه وقت نهب رحله علیهما السلام، فأخرجهم إلی السّوق وضرب أعناقهم «3».
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 123- 124/ مثله: المجلسی، البحار، 45/ 376- 377؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 252
وأحضر زیاد بن مالک الضُّبعیّ، وعمران بن خالد العنزیّ «4»، وعبدالرّحمان بن أبی خُشکارة البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فلمّا رآهم، قال: یا قتلة الصّالحین، وقتلة سیِّد شباب أهل الجنّة، قد أقاد اللَّه منکم الیوم، لقد جاءکم الورس، بیوم نحس، وکانوا نهبوا من الورس الّذی کان مع الحسین رضی الله عنه، ثمّ أمر بهم، فقُتلوا. «5»
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30
«5»
__________________________________________________
(1)- فی «ب» و «ع»: فقال: یا قتلة.
(2)- فی «ب» و «ع»: الحسین. وکلمة «لقد» لیس فی «ف».
(3)- عبارة «وضرب أعناقهم» لیس فی «ب» و «ع».
(4)- فی الکامل: القشیریّ. وفی ک: العنبریّ، والمثبت فی د.
(5)- و از پس این جماعت، زیادبن مالک ضبعی و به قولی قراد بن مالک و عمران، و به قولی عمرو بن خالد القشیری و عبدالرحمان بن ابی‌خشاره البجلی و عبداللَّه بن قیس الخولانی را بگرفتند و به خدمت مختار حاضر ساختند.
چون مختار ایشان‌را بدید، گفت: «ای کشندگان نیکوکاران وکشندگان بزرگ جوانان اهل‌بهشت جاویدان! هیچ می‌بینید که پروردگار قهار از شما بیزار است و امروز شما را در معرض عقوبت در آورده است. لقد جاءکم الورس فی یوم نحس؛ همانا آن ورس را که بردید، شما را دچار روزی نحس نمود.»
و این مردم خبیث، از آن ورس، یعنی اسپرک یا کنجد که با حسین علیه السلام بود، به غارت برده بودند. پس فرمود، تن به تن را چون گوسفند سر بریدند وبه روایتی هر چهاررا در بازار برده، گردن بزدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 407
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 982
فی بیان ترجمة حال قاتله علی ما رواه أهل السِّیَر، منهم أبو جعفر الطّبریّ، قال:
حدّثنی أبو مخنف عن أبی الصّلت التّمیمیّ، قال: حدّثنی أبو سعید الصّیقل أنّ المختار دُلّ علی رجال من قتلة الحسین علیه السلام، دلّه علیهم سعر الحنفیّ، قال: فبعث المختار عبداللَّه بن‌کامل فخرجنا معه حتّی مرّ ببنی ضبیعة، فأخذ منهم رجلًا یقال له عبداللَّه الضّباعیّ، قال: ثمّ مضی إلی دار، فأخذ منهم رجلًا یقال له مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال: ثمّ بعثنی فی رجال معه یقال لهم الدّبّابة إلی دار فی الحمراء فیها عبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ، فجئنا بهم حتّی أدخلناهم علیه، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین وقتلة سیِّد شباب أهل الجنّة! ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم الیوم، لقد جاءکم الورس بیوم نحس، وکانوا أصابوا من الورس الّذی کان مع الحسین علیه السلام، فأمر بقتلهم، ثمّ أخرجوهم إلی السّوق وضربوا رقابهم، انتهی.
الحائری، ذخیرة الدّارین،/ 176- 177
وبعث المختار أصحابه، فأتوه بجماعة من الّذین کانوا نهبوا من الورس الّذی کان مع الحسین علیه السلام، وهم: زیاد بن مالک الضّبعیّ، وعمر بن خالد العنزیّ، وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فجاؤوه بهم حتّی أدخلوهم علیه، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین وقتلة سیّد شباب أهل الجنّة! ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم الیوم، لقد جاءکم الورس بیوم نحس، ثمّ أمر بهم، فأخرجوا إلی السّوق وضُربت أعناقهم.
__________________________________________________
- پس قراد بن مالک و عمرو بن خالد و عبدالرحمان بجلی و عبداللَّه بن قیس خولانی را نزد او حاضر کردند. پس گفت: «ای کشندگان صالحان! خدا از شما بیزار باد، عطرهای آن حضرت را در میان خود قسمت کردید، در روزی که نحس‌ترین روزها بود.»
پس فرمود، ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 798
زیادبن مالک ضبعی، عمران بن خالد قشیری، عبدالرحمان بن ابی‌خشکاره بجلی و عبداللَّه بن قیس خولانی را خواست و آن‌ها را آوردند، چون چشمش به آن‌ها افتاد، گفت: «ای کشندگان نیکان و کشندگان سید اهل جنان! امروز خدا از شما قصاص می‌کند، روز نحسی بود که ورس را بردید.»
(این‌ها ورسی را که با حسین علیه السلام بود غارت کرده بودند) و دستور داد آن‌ها را کشتند.
عبداللَّه و عبدالرحمان پسران صلخب را با عبداللَّه بن وهب بن عمرو همدانی عموزاده اعشی همدان آوردند و دستور داد آن‌ها را هم کشتند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 312
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 983
الأمین، أصدق الأخبار (ط 1)،/ 71، (ط 2)،/ 86
وذکر أیضاً فی عاقبة قاتله (مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ) وهو أیضاً قاتل عمیر [أو عمرو] بن عبداللَّه المذحجیّ رقم 224/ 269، ذکرناه فی عمیر. [أنظر ص 678- 687 من هذا المجلّد].

رثاؤه‌

یقول الکمیت بن زید الأسدیّ: وإنّ أبا حجل قتیل مجحل.
(مجحل) بالجیم قبل الحاء المهملة المشدّدة، أی صریع.
السّماوی، إبصار العین،/ 63- 64/ عنه: القمّی، نفثة المصدور،/ 642
[أنظر المجلّد، 15/ 189- 190 فی أنس بن الحارث الأسدیّ فی عنوان: رثاءه وسائر الشّهداء من بنی أسد].
وأقول أنا:
إنّ امرءاً یمشی لمصرعه سبط النّبیّ لفاقد التّرب
أوصی حبیباً أن یجود له بالنّفس من مقة ومن حبّ
أعزز علینا یابن عوسجة من أن تفارق ساعة الحرب
عانقت بیضهم وسمرهم ورجعت بعد معانق التّرب
أبکی علیک وما یفید بکا عینی وقد أکل الأسی قلبی
(التّرب) لدة الإنسان ونظیره.
السّماوی، إبصار العین،/ 64

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، القائل للحسین- وقد أذن له فی الانصراف-:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 984
أنحن نخلِّی عنک وبم نعتذر «1» عند «2» اللَّه من أداء حقّک، لا واللَّه حتّی «3» أکسر «4» فی صدورهم رمحی هذا «5» وأضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی، «6» ولا أفارقک «6» ولو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و «7» لم افارقک حتّی أموت معک.
وکنت أوّل مَنْ شری نفسه وأوّل شهید «8» من شهداء «8» اللَّه وقضی نحبه، ففزتُ بربِّ «9» الکعبة شکراً للَّه «10» استقدامک ومواساتک إمامک، إذ مشی إلیک وأنت صریع، فقال:
«11» یرحمک اللَّه «11» یا مسلم بن عوسجة، وقرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، لعن اللَّه المشترکین فی قتلک مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ وعبداللَّه بن خشکارة البجلیّ «12». «13»
__________________________________________________
(1)- [مصباح الزّائر: نعذر].
(2)- [فی البحار والأسرار والعیون: إلی].
(3)- [فی المعالی مکانه: وهو القائل للحسین علیه السلام لیلة العاشر: نحن نخلِّیک هکذا وینصرف عنک وقد أحاط بک هذا العدوّ، لا واللَّه لا یرانی اللَّه أبداً وأنا أفعل ذلک حتّی ...].
(4)- [الأسرار: أکثر].
(5)- [لم یرد فی مصباح الزّائر والأسرار].
(6- 6) [لم یرد فی مصباح الزّائر].
(7)- [فی البحار والأسرار والعیون: ثمّ].
(8) (8) [فی البحار والعوالم: شهد اللَّه، وفی ذخیرة الدّارین وتظلّم الزّهراء ووسیلة الدّارین: شهد للَّه].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء وناسخ التّواریخ والعیون: وربّ].
(10)- [زاد فی البحار ج 98 والأسرار: بک].
(11) (11) [لم یرد فی ناسخ التّواریخ، وفی ذخیرة الدّارین وتنقیح المقال ووسیلة الدّارین: رحمک اللَّه].
(12)- [زاد فی العوالم وذخیرة الدّارین وتنقیح المقال وناسخ التّواریخ وتظلّم الزّهراء ووسیلة الدّارین: مسلم ابن عبداللَّه الضّبابیّ].
(13)- سلام بر مسلم بن عوسجه اسدی، که وقتی حسین به او اجازه بازگشت از صحنه کربلا را داد، خطاب به امام گفت: «آیا ما تو را تنها بگذاریم، آن‌گاه در این باره که حق تو را به جای نیاورده ایم، چه عذری در پیشگاه خدا بیاوریم؟ نه، به خدا سوگند تو را تنها نخواهیم گذاشت. آن‌قدر با آنان خواهم جنگید تا نیزه خود را در سینه آنان بشکنم و تا بدان هنگام که قبضه شمشیر، در دست من است بر آنان خواهم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 985
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 575، (ط قم)، 3/ 76، مصباح الزّائر،/ 281- 282/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 271- 272، 45/ 69- 70؛ البحرانی، العوالم، 17/ 337- 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 303؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 21- 22؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 147؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 214- 215؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 412؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 377؛ المیانجی، العیون العبری،/ 316- 317؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 186- 187

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی مسلم بن عوسجة. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 344، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 178

274/ 331- مسلم [أو أسلم] بن کثیر الأزدی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من الأزد: مسلم بن کثیر.
__________________________________________________
- تاخت و اگر دیگر اسلحه ای در دستم باقی نماند، با سنگ خواهم جنگید و هرگز از تو جدا نخواهم شد تا آن که همراه تو (بجنگم تا) بمیرم.»
تو ای مسلم بن عوسجه! اولین کسی هستی که جانش را در راه خدا عرضه کرد و نخستین شهید از شهیدان راه خدایی، که پیمان خویش را به انجام رسانید. به خدای کعبه سوگند که رستگار شدی، در این پیشگامی خود، در جهاد با کافران و یاری کردن امام، سپاس و پاداش تو با خدا باد. آن هنگام که امام پیش آمد و تو افتاده بودی، فرمود: «خدا تو را رحمت کند ای مسلم بن عوسجه.» و این آیه خواند:
«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
«گروهی از آنان، پیمان خویش را به انجام رسانیدند و گروهی دیگر، در انتظار هستند.»
خداوند شرکت کنندگان در قتل تو، «مسلم بن عبداللَّه ضبابی و عبداللَّه بن خشکاره بجلی» را لعنت کند.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 144- 145
(1). سلام بر مسلم بن عوسجه
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 986
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 155/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: مسلم بن کثیر الأعرج.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 333؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 230
مسلم بن کثیر.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113
المقصد العاشر فی الأزدیّین، من أنصار الحسین علیه السلام: مسلم بن کثیر الأعرج الأزدیّ، أزد شنوءة الکوفیّ. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 108
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله: مسلم بن کثیر الأزدیّ الأعرج، من أصحاب الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه بکربلاء. وقال أبو علیّ فی رجاله مثله، وقال العسقلانیّ فی الإصابة: هو مسلم بن کثیر بن قلیب الصّدفیّ الأزدیّ، أزد شنوءة الکوفیّ، له إدراک، ذکره ابن یونس وقال: شهد فتح مصر. «2»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 242/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 105- 106
مسلم بن کثیر الأعرج، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام. وأقول:
هو مسلم بن کثیر بن قلیب الصّدفیّ الأزدیّ، أزد شنوءة الأعرج، عرض له العرج فی حرب الجمل، أصاب سهم ساقه، فجرحه، فعرج.
والصّدفیّ نسبة إلی الصّدف ککتف، بطن من کندة، وإذا نسبت إلیهم قلت: صدفیّ محرّکة کراهة الکسرة قبل یاء النّسبة. قال فی التّاج مازجاً بالقاموس: وتقیید الأزدیّ بأزد شنوءة فی کلماتهم بالنّظر إلی أنّ علماء النّسب قالوا: إنّ الأزد افترقت علی ثلاث
__________________________________________________
(1)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] مسلم بن کثیر الأعرج.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: فی زمان عمر بن الخطّاب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 987
فرق: کبری أزد شنوءة، وأزد عمان، وأزد السّراة، وفی کلّ من هذه الفرق بطون وقبائل کثیرة، وقد نصّ أهل السِّیر علی أنّ مسلماً هذا من أزد شنوءة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 215
أسلم بن کثیر الأزدیّ الأعرج، ذکره ابن طاوس فی الإقبال، فی الزّیارة الّتی رواها عن النّاحیة المقدّسة فی أصحاب الحسین علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة،/ 304- 305
مسلم بن کثیر الأزدیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
مسلم بن کثیر الأعرج الأزدیّ. أقول: فی الزّیارة: السّلام علی أسلم بن کثیر الأزدیّ، وأظنّه تصحیفاً لمسلم هذا.
المیانجی، العیون العبری،/ 109
مسلم بن کثیر الأعرج الأزدیّ الکوفیّ [...]. ورد ذکره فی الزّیارة مصحّفاً باسم أسلم بن کثیر، کما ورد فی الرّجبیّة باسم سلیمان بن کثیر، والظّاهر أنّهم واحد.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
مسلم بن کثیر الأعرج الأزدیّ: فقد اختلف أرباب المقاتل، بعضهم یقول: مسلم بن کثیر الأزدیّ، وبعضهم، کابن حجر العسقلانیّ والمحقِّق الأسترآبادیّ: ذکرا أسلم بن کثیر الأزدیّ، کما ذکرنا فی حرف الألف، فراجع. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 190
الأعرج: الأنصار من ولد ثعلبة بن عمرو مُزَیْقیاء بن عامر ماء السّماء بن حارثة الغطْریف بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن بن الأزد بن الغَوث بن نَبت بن مالک بن
__________________________________________________
(1)- مسلم بن کثیر ازدی اعرج:
شیخ طوسی و ابن شهرآشوب، نام او را در شمار کشته شدگان حمله نخستین ذکر کرده اند. نام او در «زیارت» اشتباهاً «اسلم بن کثیر ازدی» ذکر شده و در «رجبیه» با عنوان: «سلیمان بن کثیر» آمده که به نظر ما، همان «مسلم بن کثیر ازدی اعرج» می‌باشد.
ازدی: (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 988
زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُب بن یعرب بن قحطان من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام.
فولد ثعلبة بن عمرو: حارثة، فولد حارثة: الأوس والخزرج، أمّهما قیلة بنت الأرقم ابن عمرو بن جَفْنَة بن عمرو مُزَیْقیاء. فولد الخزرج: عوف. فولد عوف: عمرو. فولد عمرو: عوف. فولد عوف: عَنْز بطن وهو قَوْقَلْ. فولد قَوْقَلْ: ثعلبة، ومنهم: الأعرج بن مالک بن ثعلبة بن أضْرم بن فهر بن ثعلبة بن قَوْقَلْ، من شهداء أحد.
الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 7، 329، 330، 332، 346، 353، 354

مَنْ أبوه؟

(کثیر) بن قلیب الصّدفیّ الأعرج، له إدراک، ذکره ابن یونس وقال: شهد فتح مصر.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 2942 رقم 7486

خصائصه الفریدة

کان تابعیّاً کوفیّاً، صحب أمیر المؤمنین علیه السلام، وأصیبت رجله فی بعض حروبه.
السّماوی، إبصار العین،/ 108/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 109
قال فی إبصار العین: کان مسلم کوفیّاً تابعیّاً، صحب أمیر المؤمنین علیه السلام. وقال أحمد ابن داود الدّینوریّ فی کتاب الأخبار الطّوال: مسلم بن کثیر، اصیب رجله فی حرب الجمل، رماه عمرو بن ضبّة التّمیمیّ بسهم علی ساقه، فجرحه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 242/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 106
عرض له العرج فی حرب الجمل، أصاب سهم ساقه فجرحه، فعرج، وقد ذکر أهل السّیر: أ نّه له إدراک النّبیّ، وأ نّه کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 215
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 989
کان من التّابعین، ومن شیعة أمیر المؤمنین.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

(قال) أهل السّیر: إنّه خرج إلی الحسین علیه السلام من الکوفة، فوافاه لدن نزوله فی کربلاء.
السّماوی، إبصار العین،/ 108/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 109؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 242؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 106
وإنّه خرج إلی الحسین علیه السلام، ووافاه عند نزوله فی کربلاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 215

کیف استشهد؟

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: [...] مسلم بن کثیر «1». «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 389
(وقال) السّرویّ: إنّه قُتل فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 108
وقال السّرویّ: إنّه قُتل فی الحملة الاولی مع من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام. «3»
وفی المناقب لابن شهرآشوب قال: ومن المقتولین یوم الطّفّ فی الحملة الاولی مسلم
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الکوفیّ].
(2)- از اصحاب سید الشهدا نیز این جمله در اول حمله شهید شدند: [...] و دیگر اسلم بن کثیر الازدی الاعرج.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: [...] مسلم بن کثیر.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 136
(3)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 990
ابن کثیر الأزدیّ الأعرج، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 242/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 106
ولزمه حتّی استشهد یوم الطّفّ فی الحملة الاولی، رضوان اللَّه علیه. وزاده علی شرف الشّهادة، شرف تخصیصه بالتّسلیم علیه، فی زیارة النّاحیة المقدّسة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 215
وقُتل فی الحملة الاولی، کما ذکره السّرویّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 109

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی أسلم [أو مسلم] «1» بن کثیر الأزدیّ الأعرج «2». «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 577، (ط قم)، 3/ 79، مصباح الزّائر،/ 285/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 273، 45/ 72؛ البحرانی، العوالم، 17/ 340؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 24؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 242؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ المیانجی، العیون العبری،/ 321؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 105

275/ 332- مسلم بن کناد

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی مسلم بن کناد. «4»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179
__________________________________________________
(1)- [من ذخیرة الدّارین].
(2)- [لم یرد فی البحار ج 98، والأسرار].
(3)- «سلام بر اسلم بن کثیر ازدی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 147
(4)- سلام بر مسلم‌بن کناد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 991
مسلم بن کنار: ورد فی الزّیارة الرّجبیّة المرویّة فی إقبال السّیِّد ابن طاوس: (السّلام علی مسلم بن کنار)، ولم أقف فی کتب الرّجال والتّراجم علی ذکر وأثر له. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 190

333- مسلم، مولی الحسین علیه السلام‌

أسماء من روی عن الحسین بن علیّ علیهما السلام: مسلم، مولاه علیه السلام، مجهول.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 230
مسلم، مولی الحسین، سین [جخ]، مجهول. «2»
ابن داود،/ 515 رقم 484
مسلم، مولی الحسین علیه السلام، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحابه علیه السلام.
مسلم، مولاه، مجهول.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 215

276/ 334- مصعب بن یزید الرّیاحیّ أخو الحرّ «3»

فی النّاسخ ذکر صاحب روضة الأحباب أ نّه لمّا ارتجز الحرّ سمع أرجوزته أخوه مصعب،
__________________________________________________
(1)- مسلم بن کناد.
نام او در «رجبیه» آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 117
(2)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
مسلم مولای آن حضرت، مجهول است.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
(3)- به روایتی که در روضة الشهدا مسطور است، بعد از حر، برادرش مصعب و پسرش علی و غلامش غره که ایشان نیز در آن روز از اهل شقاوت جدا شده به موکب هدایت انتساب ملحق گشته بودند، متعاقب یکدیگر به میدان رفتند و هر یک جمعی از دشمنان را به تیغ بی‌دریغ گذرانیده، بالاخره شهید شدند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 52- 53
بعد از شهادت حر، مصعب از سیدالشهدا اجازت مبارزت یافت و بر کوفیان حمله گران افکند و فراوان بکوشید تا شربت شهادت بنوشید.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 266
و همچنین کشته شدن بعضی به دست مصعب که از اصحاب سیدالشهدا علیه السلام بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 992
وکان فی عسکر ابن سعد، فحمل علی الحرّ، وزعم العسکر أ نّه حمل علی أخیه، فلمّا وصل إلیه رحّب به وقال: یا أخی! لقد أرشدتنی وهدیتنی، وإنِّی جئت تائباً، فأتی به الحرّ إلی الحسین علیه السلام، وتاب واستتاب وصار فی صفوف أصحاب الحسین.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 367
(مصعب بن یزید الرّیاحیّ). وفی ریاض الشّهادة ومصائب الأبرار: أنّ مصعب بن یزید أخا (الحرّ) لمّا رأی أنّ أخاه اشتری آخرته بدنیاه، أجال فرسه حتّی أتی الحرّ.
وقال: أخی، صرت سبباً لهدایتی، فخذ بی إلی مولاک الحسین.
فأتی به نحو الحسین علیه السلام، فتلاطف به.
(وکان عنده حتّی استشهد أخوه الحرّ).
فلمّا رأی ذلک استأذن فی البراز، فبرز وقاتل قتالًا شدیداً حتّی استشهد.
الحائری، القول السّدید،/ 125- 126
مصعب بن یزید الرّیاحیّ: کان مع أخیه الحرّ بن یزید الرّیاحیّ من عسکر عمر بن سعد، ولمّا رجع الحرّ إلی الحسین وأنشد أرجوزته، سمع مصعب بن یزید الرّیاحیّ وبرز إلی المیدان، وأصحاب عمر بن سعد ظنّوا أ نّه یرید أن یحمل علی أصحاب الحسین، فلمّا قرب من أصحاب الحسین، ورأی أخاه الحرّ، قال: مرحباً بک یا حرّ، هدیتنی، هداک اللَّه، ولمّا قُتل الحرّ، استأذن الحسین وحمل علی القوم، فقاتل حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 192
[وله ذکر أیضاً فی المجلّد، 15/ 936، 1014- 1015] وأیضاً فی:
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 381
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 993

277/ 335- المعلّی بن حنظلة

استشهاده‌

قال: ثمّ برز المعلّی بن حنظلة الغفّاریّ، وجعل یقاتل حتّی انکسر رمحه فی یده، فانتضی سیفه وجعل یضاربهم حتّی کلّ ساعده وقتل منهم مقتلة عظیمة، فکبا به جواده، فرماه علی وجهه إلی الأرض، فداروا به من کلّ جانب ومکان، وقتلوه ضرباً وطعناً، رحمه الله. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297

278/ 336- المعلّی بن العلاء

استشهاده‌

وبرز من بعده [علیّ بن مظاهر الأسدیّ] المعلّی، وکان معروفاً بالشّجاعة، وهو یرتجز ویقول:
أنا المعلّی حافظاً لأجلی دینی علی دین النّبیّ وعلیّ
أذبُّ حتّی یتقضّی أجلی ضرب غلام لم یخف من رجلِ
أرجو ثواب خالقی الأزلیّ لیختم اللَّه بخیر عملی
قال: ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل خمسین فارساً، ثمّ خرّ إلی الأرض صریعاً.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 70
وقتل المعلّی بن العلاء أربعة وعشرین رجلًا، واستُشهد رضی الله عنه.
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 360
قال [أبو مخنف]: وبرز المعلّی بن العلاء، وکان معروفاً بالشّدّة والبأس والصّعوبة والمراس، وأنشأ یقول:
__________________________________________________
(1)- از شهدا: معلی بن حنظله.
القزوینی، ریاض القدس، 2/ 300
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 994
أنا المعلّی وأنا ابن البجلیّ دینی علی دین الحسین بن علیّ
أضربکم بصارم لم یفْلَلِ واللَّه ربِّی حافظی من زلل
وناصری ثمّ مزکّی عملی یوم معادی وبه توکّلی
ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم أربعة وعشرین رجلًا، ثمّ أخذوه أسیراً وأوقفوه بین یدی ابن سعد (لعنه اللَّه)، فقال: للَّه‌درّک من رجل، ما أشدّ نصرتک لصاحبک، ثمّ ضرب عنقه.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297
[بعد حنظلة] ثمّ برز المعلّی بن العلاء ویقول:
لا تنکرونی فأنا ابن الکلب عبل الذّراعین شدید الضّرب
إنِّی غلام واثق بربِّی حسبی به مولای نعم الحسب
لا أرهب الموت بدار الحرب أفوز بالجنّة یوم الکرب
ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم عشرین فارساً، وأصابته سبعون طعنة، وصار جلده کالقنفذ، فاجتزّوا رأسه ورموه نحو الحسین، فأخذته امّه وتقول: الحمد للَّه، قُتلت یا ولدی بین یدی ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، ثمّ قالت: یا أُمّة السّوء! أشهد أنّ الیهود والنّصاری خیر منکم. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 343
__________________________________________________
(1)- و دیگر، المعلی بن العلا، چنان که در شرح شافیه مسطور است و ابی‌مخنف روایت می‌کند، معروف بود به شجاعت و شهامت. به میدان مقاتلت آمد و این شعر قرائت کرد:
أنا المعلّی حافظاً للأجل دینی علی دین محمّد وعلیّ
أذُبُّ حتّی ینقضی أجلی أرجو ثواب الخالق الأزلیّ
لیختم اللَّه بخیرٍ عملی 1
و رزمی صعب افکند و شصت و چهار تن از لشگر ابن سعد را با تیغ درگذرانید. آن گاه، لشگریان او را در پره انداختند و از هر سوی، به طعن و ضربش آسیبی کردند تا ضعیف شد و مأخوذ گشت. او را به نزد ابن سعد آوردند، گفت: «سخت نیکو نصرت کردی صاحب خود حسین را.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 995
المعلّی بن العلاء: فی شرح الشّافیة، ذکر أنّ المعلّی بن العلاء قُتل فی کربلاء، وفی النّاسخ نقل عن أبی مخنف: إنّه کان شجاعاً، وبرز إلی المیدان، وهو یرتجز ویقول:
أنا المعلّی حافظاً لأجلی دینی علی دین محمّد وعلیّ
أذبّ حتّی یقضی أجلی أرجو ثواب الخالق الأزلیّ
فقاتل حتّی قتل من القوم أربعة وستّین رجلًا حتّی أحاط به القوم، وطعنوه بالرّمح والسّیف، واخذ أسیراً، وجاؤوه إلی ابن سعد، وقال ابن سعد اللّعین: للَّه‌درّک، ما أشدّ نصرتک لصاحبک الحسین؟ حتّی أمر بقتله، رضوان اللَّه علیه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 191

279/ 337- مقسط التّغلبی‌

وهو أخو قاسط التّغلبیّ، ذکرنا ترجمته فی رقم 236/ 284 ص 704- 709.

280/ 338- منذر بن المفضّل «1»

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی منذر بن المفضّل «1» الجعفیّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 344، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 178
__________________________________________________
- و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند.
1. خلاصه معنی: نامم معلی و دینم اسلام است. بدون ترس، به امید ثواب پروردگار و حسن عاقبت، دفاع می‌کنم تا بمیرم.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 311
و شصت و چهار نفر به شمشیر المعلی بن العلا.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 372
(1)- [المزار: الفضل].
(2)- سلام بر منذر بن مفضل جعفی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 996

281/ 339- منجح مولی الحسین بن أمیر المؤمنین علیهما السلام‌

میزاته العائلیّة

وقُتل منجح، مولی الحسین بن علیّ علیهما السلام.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
قُتل مع الحسین بن علیّ بن أبی طالب رضی اللَّه عنهما: ومنجح مولی الحسین بن علیّ.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77
وقُتل منجح مولی الحسین بن علیّ. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 469/ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 303
ومنجح «2» مولی الحسین «3» بن علیّ بن أبی طالب، وقُتل فی ذلک الیوم الخلق من أولاد المهاجرین والأنصار.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 3/ 310؛ السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 558
تسمیة من شهد مع الحسین بن علیّ علیهما السلام بکربلاء: [...] ومنجح مولی الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام.
المفید، الاختصاص،/ 82- 83
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: (منجح) مولی الحسین علیه السلام، قُتل معه علیه السلام.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 354؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 263؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 6/ 329 (ط حجری)،/ 311
__________________________________________________
(1)- منجح غلام حسین نیز کشته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3084
(2)- فی الکامل: منحج- بتقدیم المهملة.
(3)- من الطّبریّ، وفی الأصل: الحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 997
منجح مولی الحسین. سین، قُتل معه. «1»
ابن داود،/ 352 رقم 1568/ عنه: أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 329 (ط حجری)،/ 311
«2» منجح بن سهم مولی الحسن «3» بن علیّ علیهما السلام. کان منجح من موالی الحسن علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
أقول: قال المحقّق الأسترآبادی فی رجاله،: منجح بن سهم مولی الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه فی الطّفّ. وقال صاحب ضیاء العالمین عن کتاب ربیع الأبرار للزّمخشریّ:
حسینة کانت جاریة للحسین بن علیّ علیه السلام، اشتراها من نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب، ثمّ تزوّجها سهم، فولدت منه منجحاً، فهو مولی الحسین علیه السلام، وهی کانت تخدم فی بیت علیّ بن الحسین علیه السلام زین العابدین.
وقال أبو علیّ فی رجاله: منجح بن سهم مولی الحسین بن علیّ علیه السلام، قُتل معه فی کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
منجح مولی الحسین، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وقال:
قُتل معه، یعنی بالطّفّ؛ قلت: حکی عن ربیع الأبرار للزّمخشریّ، إنّه قال: حسینة کانت جاریة للحسین بن علیّ علیه السلام، اشتراها من نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب، ثمّ تزوّجها سهم، فولدت منه منجحاً، فهو مولی الحسین علیه السلام، انتهی.
__________________________________________________
(1)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...].
منجح مولی حسین علیه السلام با آن حضرت شهید شد.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
از شهدا که مورخان و محدثان یاد از او نکرده اند [...] و دیگر منجح مولی حسین علیه السلام است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 314
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وقال صاحب الحدائق].
(3)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الحسین علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 998
وقد کانت تخدم فی بیت السّجّاد علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 247
منجح مولی الحسن علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
منجح مولی الحسین، وله ذکر فی الزّیارتین: النّاحیة والرّجبیّة، وفی نهایة الإرب للنّویریّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418
ومنهم [الموالی والعبید مع الحسین علیه السلام] منجح بن سهم، مولی الحسین بن علیّ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 232
ومنهم منجح بن سهم مولی الحسین علیه السلام. أقول: هذا، لکن فی الزّیارة نسب الحجّة (عج) ولایته إلی الحسین علیه السلام، ویحتمل التّصحیف فی الزّیارة، والعلم عند اللَّه. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 112

صحبته مع الحسین علیه السلام من المدینة إلی أن ورد کربلاء

خرج من المدینة مع ولد الحسن علیه السلام فی صحبة الحسین علیه السلام.
__________________________________________________
(1)- منجح «مولی» ی حسین علیه السلام:
علامه شوشتری به نقل از «ربیع الابرار» زمخشری، در کتاب خود «قاموس الرجال» می‌گوید:
«مادر منجح جاریه امام حسین علیه السلام بوده که امام او را از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خرید و به ازدواج سهم (پدر منجح) درآورد و منجح که از موالی امام باشد، متولد شد.
طبری و شیخ طوسی از او یاد کرده اند و در «زیارت» و «رجبیه» نیز، نام او آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 107
حسنیه
یکی از جواری حضرت سیدالشهداست. علامه مامقانی، در رجال خود در ترجمه منجح، به‌تقدیم جیم بر وزن محسن ضبط کرده. و منقول از «ربیع الابرار» زمخشری است که حسنیه را حضرت حسین، از نوفل ابن حارث بن عبدالمطلب خریده و او را به مردی که (سهم) نام داشت، تزویج کرد. منجح از او متولد گردید و این حسنیه، در خانه امام زین العابدین خدمت می‌کرد تا این که با پسرش منجح، به همراه حضرت سید الشهدا به کربلا آمد. پسرش منجح به درجه رفیعه شهادت رسید و مادرش با اهل بیت در مصائب شریک و سهیم بود.
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 318
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 999
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ المیانجی، العیون العبری،/ 112؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
إلی أن خرج الحسین علیه السلام من المدینة إلی العراق، خرجت الجاریة ومعها ابنها منجح حتّی أتت کربلاء.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
قد کانت تخدم فی بیت السّجّاد علیه السلام، فلمّا خرج الحسین علیه السلام إلی العراق خرجت معه ومعها ابنها منجح حتّی أتوا کربلاء.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 247

استشهاده‌

قتله حسّان بن بکر الحنظلیّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 152/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 121
فأنجح سهمه بالسّعادة، وفاز بالشّهادة، ولمّا تبارز الفریقان فی کربلاء، قاتل القوم قتال الأبطال. «1» (قال) صاحب الحدائق الوردیّة «1»: فعطف علیه حسّان بن بکر الحنظلیّ، فقتله، وذلک فی أوائل القتال.
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174؛ المیانجی، العیون العبری،/ 112؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
وقال ابن الأثیر: وقُتل المنجح مولی الحسین بن علیّ علیه السلام، قتله حسّان بن بکر الحنظلیّ (لعنه اللَّه).
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 174/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 194
ولمّا تبارز الفریقان یوم الطّفّ، قاتل القوم قتال الأبطال، وقُتل فی أوائل القتال
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1000
رضوان اللَّه علیه، وقد تضمّنت الزّیارة الواردة فی رجب التّسلیم علیه، وکذا الزّیارة النّاحیة المقدّسة، وقد زاده ذلک شرفاً علی شرف شهادته.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 247
وخرج منجح مولی الحسین علیه السلام، فقاتل حتّی قتله حسّان بن بکر الحنظلیّ، کما عن الحدائق الوردیّة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 418

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی مُنجح مولی الحسین بن علیّ. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 575، (ط قم)، 3/ 76، مصباح الزّائر،/ 281/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 271، 45/ 69؛ البحرانی، العوالم، 17/ 337؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 303؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 173؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 21؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 414؛ المیانجی، العیون العبری،/ 316؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی منجح مولی الحسین. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 298/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341، مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180

340- منذر بن سلیمان‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: منذر بن سلیمان. «3»
__________________________________________________
(1)- «سلام بر منجح «مولی» ی حسین بن علی.»
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 144
(2)- سلام بر منجح «مولی» ی امام حسین علیه السلام.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
(3)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...]: منذر بن سلیمان.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1001
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 354؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 345؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 264
منذر بن سلیمان: عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وظاهره کونه إمامیّاً، ولم یتبیّن حاله، فإن کان من أصحاب الطّفّ کفاه شرفاً وجلالة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 248
منذر بن سلیمان: أقول: ذکره الشّیخ رحمه الله فی رجاله، أ نّه من أصحاب الحسین. ویقول المامقانی فی رجاله: علی الظّاهر هو إمامیّ، ولکن حاله مجهول، ولو کان من الشّهداء فی کربلاء، فهو فوق الوثاقة وأشرف، وفی الزّیارة الرّجبیّة: (السّلام علی منذر بن المفضل الجعفیّ).
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 191

341- المنهال بن عمرو الأسدی‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: المنهال بن عمرو الأسدیّ.
من أصحاب علیّ بن الحسین علیهما السلام: المنهال بن عمرو الأسدیّ.
من أصحاب الباقر علیه السلام: منهال بن عمرو الأسدیّ مولاهم.
من أصحاب الصّادق علیه السلام: منهال بن عمرو الأسدیّ مولاهم، کوفیّ، روی عن علیّ ابن الحسین وأبی جعفر وأبی عبداللَّه علیهم السلام.
الطّوسی، الرّجال،/ 79، 101، 138، 313/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 355؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 346؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 269؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 310
من أصحابه علیه السلام [...] المنهال بن عمرو الأسدیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 77- 78/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 199؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1002
أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ [...] ومن أصحاب أبی محمّد علیه السلام: [...] المنهال ابن الأسود الأسدیّ.
البرقیّ، الرّجال،/ 7، 8
من أصحاب علیّ بن الحسین علیهما السلام: المنهال بن عمرو الأسدیّ.
البرقیّ، الرّجال،/ 8
المنهال بن عمرو الأسدیّ، سین [جخ] مهمل. «1»
ابن داود،/ 353
المنهال بن عمرو الأسدیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله تارة بالعنوان المذکور من أصحاب‌الحسین علیه السلام، وأخری من أصحاب السّجّاد علیه السلام، وثالثة زیادة کلمة مولاهم من أصحاب الباقر علیه السلام، ورابعة من أصحاب الصّادق علیه السلام، مضیفاً إلی ما فی العنوان قوله: مولاهم کوفیّ، روی عن علیّ بن الحسین وأبی جعفر وأبی عبداللَّه علیهم السلام، انتهی.
وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول ویحتمل أن یکون هذا هو الّذی شکی إلیه السّجّاد علیه السلام فی الشّام بأنّ الحبس الّذی هم فیه لیس له سقف لا یقیهم من حرّ ولا برد، وهو الّذی روی حدیث قتل حرملة بن کاهل فی أکثر النّسخ، عمر بغیر واو.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 251- 252
حدّثنا محمّد بن النّضر الأزدیّ، حدّثنا معاویة بن عمرو، ثنا زائدة، حدّثنی سلیمان الأعمش، حدّثنی المنهال بن عمرو، قال: ثنا زاذان، ثنا البرّاء، قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فی جنازة أحد من الأنصار، فانتهینا إلی القبر ولم یلحد، فجعل رسول اللَّه (ص) یرفع رأسه إلی السّماء وینظر إلی الأرض ویحدّث نفسه، قال: ثمّ یقول: «استعیذوا باللَّه من عذاب القبر» مراراً، ثمّ قال: «إنّ الرّجل المسلم إذا کان فی قِبَل من الآخرة وانقطاع من الدّنیا تراءت له ملائکة من السّماء کأنّ وجوههم الشّمس، فتجلس له مدّ البصر، معهم أکفان من أکفان الجنّة وحنوط من حنوط الجنّة، ویجی‌ء ملک الموت، فیجلس عند
__________________________________________________
(1)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] منهال بن عمرو الأسدیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1003
رأسه، فیقول: أخرجی أیّتها النّفس المطمئنّة إلی مغفرة من اللَّه ورضوان- قال- فیخرج فیسیل کما تسیل القطرة [من] السّقاء، فإذا أخذها قاموا إلیه، فلم یترکوها فی یده طرفة عین- قال- ویخرج منه مثل أطیب ریح مسک یوجد علی وجه الأرض، یتصعّدون به فلا یمرّون علی أحد من الملائکة إلّاقال: ما هذا الرِّیح الطّیِّب؟- قال- فیقولون: هذا فلان، فتفتح أبواب السّماء، ویشیِّعه من کلّ سماء مقرّبوها، حتّی إذا انتهی إلی السّماء السّابعة قیل: اکتبوا کتابه فی العلِّیِّین- قال- فیکتب- قال- ثمّ یقال: ارجعوه إلی الأرض، فإنّ منها خلقناهم، وفیها نعیدهم، ومنها نخرجهم تارة أخری، فیجعل فی جسده، فیأتیه الملائکة، فیقولون له: اجلس، مَنْ ربّک؟ فیقول: ربّی اللَّه،- قال- یقولون: ما دینک؟
- قال- یقول: دینی الإسلام، فیقولون: ما هذا الرّجل الّذی بعث فیکم؟ یقول: هو رسول اللَّه (ص)، فیقولون: ما یدریک؟ فیقول: قرأت کتاب اللَّه، فآمنت وصدقت، فینادون من السّماء: أن قد صدق، فافرشوه من السّماء، وألبسوه من الجنّة وأروه منزله من الجنّة- قال- فیصیب من روحها، ویوسع له فی قبره مدّ بصره، ویمثّل له رجل حسن الثِّیاب، طیِّب الرِّیح، فیقول: أبشر بالّذی یسرّک، هذا یومک الّذی کنت توعد، فیقول هو: من أنت رحمک اللَّه؟ فوجهک الّذی جاء بالخیر- قال- فیقول: أنا عملک الصّالح».
قال: «وإن کان کافراً نزلت إلیه ملائکة من السّماء، سود الوجوه، معهم مسوح، فیجلسون منه مدّ البصر- قال- ویجی‌ء ملک الموت فیجلس عند رأسه، فیقول: أخرجی أیّتها النّفس الخبیثة إلی غضب من اللَّه وسخطه- قال- فیفرّق فی جسده کراهیة له- قال- فیستخرجها تنقطع معها العروق والعصب کما یستخرج الصّوف المبلول بالسّفود، فإذا أخذها إلیه، فلم یترکوها فی یده طرفة عین، فیأخذونها فی أکفانها فی المسوح- قال- ویخرج منه مثل أنتن ریح جیفة وجدت علی وجه الأرض، ویصعّدونها بها، فلا یمرّ علی أحد من الملائکة إلّاقال: ما هذا الرِّیح الخبیث؟- قال- یقال: هذا فلان بشر أسمائه، فإذا ارتفع إلی السّماء استفتحوا فغلقت دونه الأبواب ونودوا: ارجعوه إلی الأرض، فإنِّی منها خلقتهم وفیها أعیدهم، ومنها أخرجهم تارة أخری، فیجعل فی جسده، فتأتیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1004
الملائکة فیقولون: اجلس، فیقولون: مَنْ ربّک؟- قال- یقول: هاه [هاه] لا أدری، فیقولون: ما دینک؟ فیقول: هاه [هاه] لا أدری، سمعت النّاس یقولون، لا أدری- قال- فیقولون: مَنْ هذا الرّجل الّذی بعث فیکم؟- قال- فیقول: لا أدری، سمعت النّاس یقولون- قال- فینادون من السّماء: أن کذب، افرشوه من النّار وألبسوه من النّار، وأروه منزله من النّار- قال- فیری منزله من النّار، فیصیبه من حرِّها وسمومها، ویضیق علیه قبره حتّی تختلف أضلاعه، ویمثل له رجل قبیح الوجه، قبیح الثِّیاب، منتن الرّائحة، فیقول: أبشر بما یسوءک، هذا یومک الّذی کنت توعد، مَنْ أنت ویلک؟ فوَ اللَّه وجهک الّذی جاءنا بالشّرّ، فیقول: أنا عملک الخبیث، فهو یقول: یا ربّ! لا تقم السّاعة، یا ربّ لا تقم السّاعة».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 25/ 238- 240
وروی محمّد بن عمر بن عبدالعزیز الکشّیّ من علمائنا فی کتاب الرّجال ممّا رواه من طریق العامّة عن عبداللَّه بن إبراهیم، عن أبی مریم الأنصاریّ، عن المنهال بن عمرو، عن زر بن حبیش فی حدیث إنّ علیّاً علیه السلام قال: مَنْ هیهنا من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟
فقام خالد بن زید أبو أیّوب، وخزیمة بن ثابت ذو الشّهادتین، وقیس بن سعد بن عبادة، وعبداللَّه بن بدیل بن ورقاء، فشهدوا جمیعاً أ نّهم سمعوا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول یوم غدیر خمّ: مَنْ کنتُ مولاه فعلیّ مولاه.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 219 رقم 101
قال: وخرج زین العابدین علیه السلام یوماً یمشی فی أسواق دمشق، فاستقبله المنهال بن عمرو «1»، فقال له: کیف أمسیت یا ابن رسول اللَّه؟ قال: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یُذبِّحون أبناءهم ویستحیون نساءهم، یا منهال! أمْسَت العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّداً عربیّ، وأمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّداً [قرشیّ] «2» منها،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الخوارزمی: الضّبابیّ].
(2)- [من الخوارزمی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1005
وأمسینا «1» معشر أهل بیته ونحن مغصوبون مقتولون مشرّدون «1»، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون ممّا أمسینا فیه یا منهال «2».
وللَّه درّ مهیار، حیث قال:
یعظِّمون له أعواد منبره وتحت أرجلهم أولاده وضعوا
بأیِّ حکم بنوه یتبعونکم وفخرکم أ نّکم صحب له تبع «3»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 193- 194/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 143؛ البحرانی، العوالم، 17/ 444؛ القمّی، نفس المهموم،/ 459؛ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 71- 72
له ذکر أیضاً فی:
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة «4»، 3/ 252- 253/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 134- 135
عن المنهال بن عمرو، قال: أنا واللَّه رأیت رأس الحسین علیه السلام حین حمل وأنا بدمشق،
__________________________________________________
(1) (1) [الخوارزمی: آل بیت محمّد ونحن مغصوبون، مظلومون، مقهورون، مقتولون، مشرّدون، مطرودون].
(2)- [إلی هنا مثله فی الخوارزمی، والنّصّ من اللّهوف].
(3)- راوی گفت: روزی زین‌العابدین علیه السلام بیرون آمد و در بازارهای دمشق قدم می‌زد. منهال بن عمرو با آن حضرت روبه‌رو شد، عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! روزها را چگونه به شب می‌رسانید؟» فرمود: «روزی بر ما گذشت که مانند بنی‌اسرائیل در میان آل‌فرعون‌بودیم که فرزندانشان‌را سر می‌بریدند و زنانشان را زنده نگاه می‌داشتند. ای منهال! روزی بر عرب گذشت که بر عجم می‌بالید که محمد از آن قبیله است و روزی بر قریش گذشت که بر دیگر عرب‌ها مباهات می‌کرد که محمد صلی الله علیه و آله از قریش است و روزی بر ما خاندانش گذشت که حق ما غصب شده بود و خودمان کشته شده بودیم و از وطن رانده شده بودیم. در این مصیبتی که بر ما گذشت باید بگویم انا للَّه‌وانا الیه راجعون.» خدا جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته است بدین مضمون:
«تعظیم چوب منبر او را کنند ولیک اولاد او فتاده به بین زیر گامشان
اولاد او چه سان ز شما پیروی کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان»
فهری، ترجمه لهوف،/ 193- 194
(4)- [هذا الخبر ذکرناه فی زینب بنت أمیرالمؤمنین، الجزء الحادی عشر، راجع هناک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1006
وبین یدیه رجل یقرأ الکهف، حتّی بلغ قوله: «أم حَسِبتَ أنَّ أصْحابَ الکَهْفِ والرّقِیمِ کانُوا من آیاتِنا عَجَباً» «1»
، فأنطق اللَّه الرّأس بلسان ذرب ذلق، فقال:
أعجب من أصحاب الکهف قتلی وحملی.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 2/ 577 رقم 1/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 188 رقم 32؛ البحرانی، العوالم، 17/ 412 رقم 7؛ قریب بهذا المضمون، 2/ 71- 72
عن المنهال بن عمرو، قال: أنا واللَّه رأیت رأس الحسین صلوات اللَّه علیه علی قناة یقرأ القرآن بلسان ذلق ذرب، یقرأ سورة الکهف حتّی بلغ: «أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهْفِ والرّقِیمِ کَانُوا من آیاتِنا عَجَباً»، فقال رجل: ورأسک- واللَّه- أعجب یا ابن رسول اللَّه من العجب.
وعنه، قال: أدخل رأس الحسین صلوات اللَّه علیه دمشق علی قناة، فمرّ برجل یقرأ سورة الکهف وقد بلغ هذه الآیة: «أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ والرّقِیمِ کَانُوا من آیاتنا عَجَباً»، فأنطق اللَّه تعالی الرّأس، فقال: أمری أعجب من أمر أصحاب الکهف والرّقیم.
ابن حمزة، الثّاقب فی المناقب،/ 333 رقم 273- 274
قال: فقام المنهال بن عمر إلی علیّ بن الحسین علیه السلام، فقال له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللَّه؟ فقال له الإمام علیه السلام: کیف حال من أصبح وقد قُتل أبوه وقلّ ناصره وینظر إلی حرم من حوله اساری قد فقدوا السّتر والغطاء، وقد أعدموا الکافل والحمی، فهل ترانی إلّاأسیراً ذلیلًا قد عُدمت النّاصر والکفیل، قد کسیتُ أنا وأهل بیتی ثیاب الأسی، وقد حُرّم علینا جدید العری، فإن تسأل فها أنا کما تری قد شُمتت فینا الأعداء ونترقّب الموت صباحاً ومساءً. ثمّ قال: قد أصبحت العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّداً منهم، وأصبحت قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّداً منهم، ونحن أهل بیته أصبحنا
__________________________________________________
(1)- سورة الکهف: 9.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1007
مقتولین مظلومین، قد حلّت بنا الرّزایا، نُساقُ سبایا، ونُجلبُ هدایا، کأنّ حسبنا من أسقط الحسب ومنتسبنا من أرذل النّسب، کأن لم نکن علی هام المجد رقینا، وعلی بساط الجلیل سعینا، وأصبح المُلکُ لیزید وجنوده واضحت بنو المصطفی من أدنی عبیده.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 137- 138/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 125- 126
وهو روی حدیث قتل حرملة بن کاهل «1».
وذکر فی:
الطّوسی، الأمالی،/ 238- 239/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 499- 501؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 321- 323؛ المجلسی، البحار، 45/ 332- 333؛ البحرانی، العوالم، 17/ 664- 665؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244- 245؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 353؛ المظفّر، بطل العلقمی، 3/ 221- 223
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 133
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 120- 121/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375- 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 112- 113/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 53- 54
المجلسی، جلاء العیون،/ 791- 792
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 402- 404

342- منیع بن رقاد

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: منیع بن رقاد. «2»
__________________________________________________
(1)- [ذکرنا حدیثه فی المجلّد 9/ 564- 567، 569- 572، 575- 576].
(2)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] منیع بن رقاد.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیرالمؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1008
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 355؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 346؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 270
منیع بن رقاد، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وحاله کسوابقه، ومنیع بالمیم المفتوحة والنّون المکسورة والیاء المثنّاة من تحت السّاکنة، والعین المهملة، ورقّاد بالرّاء المهملة والقاف والألف والدّال المهملة وزان غراب.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 252

282/ 343- مَنیع بن زیاد

ذکره فی زیارة أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی مَنیع بن زیاد. «1»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 346، مصباح الزّائر،/ 297/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 341؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 180
جاء فی تنقیح المقال تحت اسم منیع بن رقاد: الموجود فی الزّیارة الرّجبیّة المتضمِّنة لعدّ شهداء الطّفّ روحی فداهم، منیع بن زیاد بالزّای والیاء المثنّاة من تحت، والألف والدّال، وقد تضمّن السّلام علیه والتّعدّد بعید فی الغایة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 252
منیع بن زیاد: وذکر الشّیخ فی رجاله: إنّه من أصحاب الحسین، إلّاأ نّه ذکر منیع بن رقاء، وورد اسمه فی الزّیارة الرّجبیّة: (السّلام علی منیع بن زیاد).
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 191
__________________________________________________
(1)- سلام بر منیع بن زیاد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 150
منیع بن زیاد:
نامش در «رجبیه» آمده است.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1009

283/ 344- موسی بن عقیل بن أبی طالب علیهم السلام‌

ذکرنا ترجمته فی المجلّد الرّابع عشر، ص 661- 663.

- الموقّع بن ثمامة الصّیداویّ الأسدی‌

وهو تصحیف المرقّع بن ثمامة، راجع رقم 325 ص 860- 869.

345- میثم التّمّار مولی لبنی أسد

میزاته العائلیّة

أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: من أصحاب رسول اللَّه علیه السلام: الأصحاب، ثمّ الأصفیاء، ثمّ الأولیاء، ثمّ شرطة الخمیس.
من الأصفیاء من أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام: سلمان الفارسیّ، المقداد، أبو ذرّ، عمّار، أبو لیلی، شُبیر «1»، أبو سنان، أبو عمرة، أبو سعید الخُدریّ [عربیّ أنصاریّ «2»]، أبو بَرْزة، جابر بن عبداللَّه، البَراء بن عازب الأنصاریّ، عَرَفة الأزْدیّ، وکان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم دعا له «3»، فقال: «اللَّهمّ بارک [له] فی صفقته».
وأصحاب أمیر المؤمنین الّذین کانوا شرطة الخمیس کانوا ستّة آلاف «4» رجل «5»، وقال «6»
__________________________________________________
(1)- ألف «ستیر» بالسّین، وقد سبق عن الخلاصة.
(2)- الزّیادة من ألف، ب.
(3)- الدّعاء لعرفة هذا فی الخلاصة أیضاً، والظّاهر أ نّه أخذه من البرقیّ، وهو لعرفة المدنیّ فی رجال الشّیخ علی ما ذکره الممقانیّ. والشّائع الموافق للآثار أ نّه لعروة البارقیّ، وحیث أنّ الممقانی لم یقف فیه علی رجال البرقیّ، قال: «وقد سها قلم العلّامة فنقل الدّعاء فی الأزدیّ .. فإنّه لم ینقل أحد الدّعاء فی عرفة الأزدیّ، ولا ورد فیه ذلک، إلی آخره».
(4)- ألف، ب: «ستّة ألف» سهو.
(5)- قال ابن الأثیر فی النّهایة: «الخمیس الجیش؛ لأنّه مقسوم خمسة أقسام: المقدّمة والسّاق والمیمنة والمیسرة والقلب، والشّرطة أوّل طائفة من الجیش تشهد الواقعة» انتهی. وقیل: سمّوا به لأنّهم یشترطون علی الإمام، کما روی عن الأصبغ أ نّه قال: ضمنّا له- أی لأمیرالمؤمنین- الذّبح وضمن لنا الفتح.
(6)- رواه فی مقدّمات تنقیح المقال، وعلیّ بن الحکم هذا یروی عن الرّضا والجواد علیهما السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1010
علیّ بن الحکم: [أصحاب «1»] أمیر المؤمنین الّذین قال لهم: «تشرّطوا إنّما اشارطکم علی الجنّة، ولستُ اشارطکم علی ذهب ولا فضّة: إنّ نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم قال لأصحابه فیما مضی:
تشرّطوا فإنِّی لستُ اشارطکم إلّاعلی الجنّة»، «2» [وقال أمیر المؤمنین علیه السلام لعبداللَّه بن نجیّ الحضرمیّ «3» یوم الجمل: «ابشر یا ابن نجیّ! فإنّک وأباک من شرطة الخمیس حقّاً، لقد أخبرنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم باسمک واسم أبیک فی شرطة الخمیس، واللَّه سمّاکم فی السّماء شرطة الخمیس علی لسان نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم»] «2»: سلمان، والمقداد، وأبوذرّ، وعمّار، وأبوسنان، وأبو عمرة، وجابر بن عبداللَّه، وسهل وعثمان ابنا حُنیف الأنصاریّان. ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: عمرو بن الحمق، عربیّ خزاعیّ، میثم [بن نجیّ «4»] التّمّار مولی، رُشَید الهَجَریّ، حبیب بن مُظاهر الأسدیّ «5»، محمّد بن أبی بکر.
ومن الأولیاء: الأعلم الأزدیّ، سوید بن غفلة الجُعفیّ، الحارث بن عبداللَّه الأعور هَمْدانیّ، أبوعبداللَّه الجَدَلیّ «6»، أبویحیی حکیم بن سعید الحنفیّ، وکان من شرطة الخمیس، أبو الرّضا عبداللَّه بن نجیّ الحضرمیّ، سُلَیم بن قیس الهلالیّ، عُبیدة السّلمانیّ عربیّ «7».
البرقیّ، الرّجال،/ 3- 4
__________________________________________________
(1)- الزّیادة من ب، ج.
(2) (2) رواه الکشّی فی اختیار معرفة الرِّجال، 1/ 24- 25 رقم 10.
(3)- ألف: «الخضرمیّ» بالخاء المعجمة.
(4)- الزّیادة لیست فی ج.
(5)- فی الخلاصة: «مظهر» بتشدید الهاء.
(6)- ألف: «الجذلیّ»، وإسمه عبید بن عبد. انظر جامع الرّواة.
(7)- نسبة إلی «سلمان»، بطن من مراد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1011
محمّد بن قولویه، قال: حدّثنی سعد بن عبداللَّه بن أبی خلف، قال: حدّثنی علیّ بن سلیمان بن داود الرّازیّ، قال: حدّثنا علیّ بن أسباط، عن أبیه أسباط بن سالم، قال: قال أبو الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام: إذا کان یوم القیامة نادی مناد أین حواری محمّد بن عبداللَّه رسول اللَّه الّذین لم ینقضوا العهد ومضوا علیه؟ فیقوم سلمان والمقداد وأبو ذرّ؟ ثمّ ینادی مناد أین حواری علیّ بن أبی طالب علیه السلام وصیّ محمّد بن عبداللَّه رسول اللَّه؟ فیقوم عمرو بن الحمق الخزاعیّ ومحمّد بن أبی بکر ومیثم بن التّمّار مولی بنی أسد وأویس القرنی، ثمّ قال: ثمّ ینادی المنادی أین حواری الحسن بن علیّ وفاطمة بنت محمّد بن عبداللَّه رسول اللَّه، فیقوم سفیان بن أبی لیلی الهمدانیّ وحذیفة بن أسد الغفاری، قال: ثمّ‌ینادی المنادی أین حواری الحسن بن علیّ؟ فیقوم کلّ مَنْ استشهد معه ولم یتخلّف عنه، قال: ثمّ یقول المنادی أین حواری علیّ بن الحسین علیهما السلام؟ فیقوم جبیر بن مطعم ویحیی بن أمّ الطّویل وأبو خالد الکابلیّ وسعید بن المسیّب، ثمّ إلی الآخر.
الکشّیّ، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 39- 43 رقم 20
أصحاب أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام [...] ومن أصحاب أمیر المؤمنین: [...] میثم التّمّار.
البرقیّ، الرّجال،/ 7
أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: جمیع من استشهد معه، ومن أصحاب أمیر المؤمنین:
حبیب بن مظهّر، ومیثم التّمّار، ورشید الهجریّ، وسلیم بن قیس الهلالیّ، وأبو صادق، وأبو سعید عقیصا.
المفید، الاختصاص،/ 7- 8/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 200؛ البحرانی، العوالم، 17/ 333
ومن ذلک ما رواه أنّ میثم التّمّار کان عبداً لامرأة «1» من بنی أسد «1»، فاشتراه أمیر المؤمنین علیه السلام منها «2» فأعتقه، فقال له: ما اسمک؟ فقال: سالم، فقال: أخبرنی «3» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبواک فی العجم میثم، قال: صدق اللَّه ورسوله وصدقت
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الخرائج وتنقیح المقال].
(2)- [لم یرد فی الخرائج وتنقیح المقال].
(3)- [الخرایج وتنقیح المقال: حدّثنی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1012
«1» یا أمیر المؤمنین، «2» واللَّه أ نّه لأسمی «2»، قال: فارجع إلی اسمک الّذی سمّاک به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «3» ودع سالماً 3 1، فرجع إلی میثم واکتنی بأبی سالم. «4»
المفید، الإرشاد، 1/ 323- 324/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 124؛ القمّی، نفس المهموم،/ 131؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 175؛ الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 203؛ المامقانی، تنقیح المقال «5»، 3- 1/ 262
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: میثم بن یحیی التّمّار.
من أصحاب الحسن بن علیّ علیهما السلام: میثم التّمّار.
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: میثم التّمّار.
الطّوسی، الرّجال،/ 58، 70، 79
وروی إبراهیم فی کتاب «الغارات» عن أحمد بن الحسن المیثمیّ، قال: کان میثم التّمّار مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، عبداً لامرأة من بنی أسد، فاشتراه علیّ علیه السلام منها وأعتقه، وقال له: ما اسمک؟ فقال: سالم، فقال: إنّ رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه أخبرنی أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبوک فی العجم «میثم»، فقال: صدق اللَّه ورسوله، وصدقت یا أمیر
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(2- 2) [لم یرد فی إعلام الوری].
(3- 3) [لم یرد فی الخرائج وتنقیح المقال].
(4)- و از آن جمله نیز آنچه دانشمندان روایت کرده‌اند که میثم تمار، بنده زنی از طایفه بنی اسد بود، پس امیر المؤمنین علیه السلام او را از آن زن خرید و آزادش کرده به او فرمود: «نامت چیست؟»
عرض کرد: «سالم.»
فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که آن نامی که پدر و مادرت تو را در عجم بدان نامیده اند، میثم است؟»
عرض کرد: «خدا و رسولش راست گفته‌اند و تو نیز ای امیرمؤمنان راست گفتی، به خدا نام من همین است.»
فرمود: «پس به همان نام که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را نامید بازگرد و نام سالم را واگذار.»
پس به نام میثم بازگشت و کنیه اش را ابوسالم نهاد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 323- 324
(5)- [حکاه تنقیح المقال عن الخرائج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1013
المؤمنین، فهو واللَّه اسمی. قال: فارجع إلی اسمک، ودَعْ سالماً، فنحن نکنِّیک به؛ فکنّاه أبا سالم.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 291/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 343
میثم، بکسر المیم وفتح الثّاء المثلّثة، التّمّار، صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام، ی، ن، سین [جخ].
ابن داود،/ 356، 357 رقم 1693
(میثم) التّمّار الأسدیّ، نزل الکوفة وله بها ذرِّیّة، ذکره المؤیّد بن النّعمان الرّافضیّ فی مناقب علیّ رضی الله عنه، وقال: کان میثم التّمّار عبداً لامرأة من بنی أسد، فاشتراه علی سنِّها، وأعتقه وقال له: ما اسمک؟ قال: سالم، قال: أخبرنی رسول اللَّه صلّی اللَّه تعالی علیه وآله وسلّم أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبواک فی العجم میثم، قال: صدق اللَّه ورسوله وأمیر المؤمنین، واللَّه إنّه لأسمی، قال: فارجع إلی اسمک الّذی سمّاک به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ودع سالماً، فرجع میثم واکتنی بأبی سالم.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 479 رقم 1474/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 99
میثم التّمّار [ن. سین] ابن یحیی التّمّار [ی] مشکور، قال الکشّیّ: وروی العقیقیّ أنّ أبا جعفر علیه السلام کان یحبّه حبّاً شدیداً، وأ نّه کان مؤمناً شاکراً فی الرّخا، صابراً فی البلاء [صه] «مح».
إسماعیل بن الحسن بن شعیب عن میثم التّمّار فی نسخة، وفی أخری ابن میثم التّمّار عن إبراهیم بن إسحاق المدائنیّ فی [فی] فی باب وضع المعروف، موضعه فی کتاب الزّکاة علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن عمران بن میثم أو صالح بن میثم، عن أبیه فی باب آخر من صفة الرّجم.
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 284
میثم التّمّار: ن، سین، وزاد ی: ابن یحیی.
وفی صه: مشکور، قاله کش: وروی علیّ بن أحمد العقیقیّ: أنّ أبا جعفر علیه السلام کان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1014
یحبّه حبّاً شدیداً، وأ نّه کان مؤمناً شاکراً فی الرّخاء، صابراً فی البلاء «1».
وفیه غیر ذلک، ومضی فی حبیب بن مظاهر ذکره.
قلت: وکذا فی أویس القرنیّ.
وفی طس: مشکور، وفی الوجیزة: من أعاظم الشّهداء.
وفی ضح: میثم بکسر المیم. «2»
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 363، 366 (ط حجری)،/ 315
کان میثم التّمّار من خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ومن أصفیائهم، بل هو وعمرو بن الحمق ومحمّد بن أبی بکر وأویس القرنی من حواری علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وقد حمله أمیر المؤمنین علیه السلام بقدر قابلیته واستعداده علماً، وکان قد یترشّح منه.
وقال لابن عبّاس- الّذی کان تلمیذ أمیر المؤمنین علیه السلام وأخذ منه تفسیر القرآن وکان ربّانی هذه الامّة بقول محمّد بن الحنفیّة-: یا ابن العبّاس! سلنی ما شئت من تفسیر القرآن، فإنِّی قرأت تنزیله علی أمیر المؤمنین علیه السلام وعلّمنی تأویله. فقال: یا جاریة [هاتی] الدّواة والقرطاس، فأقبل یکتب.
وکان رحمه الله من الزّهّاد وممّن یبست علیهم جلودهم من العبادة والزّهادة. وعن کتاب
__________________________________________________
(1)- الخلاصة: 173/ 25.
(2)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] میثم التّمّار.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
میثم تمار از خواص اصحاب امیر المؤمنین و برگزیدگان آنان بود، بلکه او و عمرو بن حمق و محمد ابن ابی‌بکر و اویس قرنی از حواریون علی بن ابی‌طالب اند. امیر المؤمنین به اندازه لیاقت و آمادگی به وی دانش و اسراری آموخت و گاهی از او می‌تراوید. به ابن عباس شاگرد امیر المؤمنین که تفسیر قرآن را از وی آموخته و به گفته محمد بن حنفیه، ربانی امت بود گفت: «ای پسر عباس! هر چه تفسیر قرآن می‌خواهی از من بپرس که من تنزیلش بر علی قرائت کردم و تأویلش را از او آموختم.» ابن‌عباس گفت: «ای کنیزک! دوات و کاغذ بیاور.» وشروع به‌نوشتن کرد. و آن بزرگوار رحمه الله از زاهدان بود و از کسانی که از عبادت و زهد پوست بدنشان بر تنشان خشکیده بود.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 54
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1015
الغارات لإبراهیم الثّقفیّ قال فی ذکر میثم. «1»
القمّی، نفس المهموم،/ 127
أقول: وممّن ینتهی نسبه إلی میثم التّمّار أبو الحسن المیثمیّ علیّ بن إسماعیل بن شعیب ابن میثم التّمّار، وکان من متکلِّمی علماء الإمامیّة فی عصر المأمون والمعتصم، وله مناظرات مع الملاحدة ومع المخالفین، وکان معاصراً لأبی الهذیل العلّاف شیخ معتزلة البصریّین.
حکی شیخنا المفید رحمه الله قال: سأل علیّ بن میثم أبا الهذیل العلّاف، فقال له: ألست تعلم أنّ إبلیس ینهی عن الخیر کلّه ویأمر بالشّرّ کلّه؟ فقال: بلی. قال: فیجوز أن یأمر بالشّرّ کلّه وهو لایعرفه وینهی عن الخیر کلّه وهو لایعرفه؟ قال: لا. فقال له أبو الحسن:
قد ثبت أنّ إبلیس یعلم الشّرّ کلّه والخیر کلّه. قال أبو الهذیل: أجل. قال: فأخبرنی عن إمامک الّذی تأتم به بعد الرّسول صلی الله علیه و آله هل یعلم الخیر کلّه والشّرّ کلّه؟ قال: لا. قال له:
فإبلیس أعلم من إمامک إذاً. فانقطع أبو الهذیل. «2»
__________________________________________________
(1)- شیخ مفید در «ارشاد» روایت کرده است که: میثم تمار در بندگی زنی از بنی اسد بود. امیر المؤمنین علیه السلام او را از وی خرید و آزاد کرد. به او فرمود: «چه نام داری؟»
عرض کرد: «سالم.»
فرمود: «رسول خدا مرا خبر داده که نامی که پدرت در عجم بر تو نهاده، میثم است.»
گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله راست فرمود و امیرالمؤمنین راست فرموده و به خدا نامم همان است.»
فرمود: «به همان نام برگرد که رسول خدایت نام برده و سالم را رها کن و ابی‌سالم کنیه تو باشد.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 56
(2)- من می‌گویم، از نژاد میثم تمار، ابوالحسن میثمی علی‌بن اسماعیل‌بن شعیب‌بن میثم تمار است که در عصر مأمون و معتصم، از متکلمان امامیه بوده و با ملحدین و مخالفین مناظراتی داشته و هم عصر ابی‌هذیل علاف، استاد معتزلیان بصره بوده.
شیخ مفید رحمه الله حکایت کرده است که: علی‌بن میثم از ابوهذیل علاف پرسید: «تو معتقد نیستی که ابلیس جلوگیر از همه خیر است و فرمانده به همه شرور است؟»
گفت: «چرا.»
گفت: «شر و خیری که بدان نهی و امر کند می‌داند یا نه؟»
گفت: «همه را می‌داند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1016
ثمّ اعلم أنّ میثم حیثما وجد فهو بکسر المیم، وقد استثنی بعضهم میثم بن علیّ البحرانیّ صاحب شرح نهج البلاغة رحمه الله، وقال: إنّه بفتح المیم.
میثم بن یحیی أو عبداللَّه التّمّار النّهروانیّ، الضّبط سمّی فی النّقد أباه یحیی، وسبقه علی ذلک الکشّیّ والشّیخ رحمه الله فی رجاله وینافیه تسمیه الشّیخ إیّاه بعبداللَّه فی أحمد بن الحسن ابن إسماعیل بن شعیب بن میثم بن عبداللَّه التّمّار، ولکن الصّواب الأوّل لوجود تسمیة أبیه بیحیی فی غیر واحد من الرّوایات، منها روایة الحواریین، والأصفیاء الآتی إلیهما الإشارة، ویحتمل أن یکون یحیی اسمه، وعبداللَّه لقبه، واللَّه العالم.
وقد مرّ ضبط التّمّار فی أحمد بن الحسن.
التّرجمة، هو صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام، واختصاصه به أشهر من الشّمس الضّاحیة، وحاله فی الجلالة ورفعة المنزلة وعلوّ الشّأن وارتفاع المکان مستغن عن البیان والتّبیان، وهو عدل ثقة، وایّ ثقة، بل لو کانت بین العصمة والعدالة مرتبة واسطة لأطلقناها علیه، وقد عدّه الشّیخ رحمه الله تارة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام بقوله: میثم بن یحیی التّمّار، وأخری من أصحاب الحسن علیه السلام، وثالثةً من أصحاب الحسین علیه السلام.
وفی التّحریر الطّاوسیّ أ نّه مشکور، وقد عدّه فی روایة الکشّیّ المتقدّمة تحت عنوان الحواریّین فی الفائدة الثّانیة عشرة من المقدّمة من حواری أمیر المؤمنین علیه السلام، وفی روایته المزبورة هناک تحت عنوان الأصفیاء من أصفیاء أمیر المؤمنین علیه السلام، بل المستفاد من الأخبار أ نّه کان من أهل أسراره علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262
__________________________________________________
- ابو الحسن گفت: «پس ثابت شد که ابلیس به همه خیرات و شرور دانا است.»
ابوالهذیل گفت: «آری.»
گفت: «بگو بدانم آن کسی را که پس از پیغمبر امام می‌دانی همه خیرات و شرور را می‌داند؟»
گفت: «نه.»
گفت: «پس ابلیس از امام تو داناتر است.»
ابوالهذیل واماند. بدان که میثم در هر جا به کسر میم است و بعضی میثم بن علی بحرانی شارح نهج البلاغه را به فتح میم دانسته‌اند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 57
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1017
میثم بن یحیی التّمّار. خطیب الشّیعة بالکوفة ومتکلّمها، قال لابن عبّاس: سلنی ما شئت من تفسیر القرآن، فإنِّی قرأت تنزیله علی أمیر المؤمنین علیه السلام وعلّمنی تأویله. وکان محبوساً عند قتل مسلم بن عقیل (ذکره ابن نما).
وکان میثم عبداً لامرأة من بنی أسد، فاشتراه علیّ علیه السلام منها وأعتقه.
الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 198

خصائصه الفریدة

علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل، عن محمّد بن مروان قال: قال لی أبو عبداللَّه علیه السلام: ما منع میثم رحمه الله من التّقیّة، فواللَّه لقد علم أنّ هذه الآیة نزلت فی عمّار وأصحابه «إلّامَنْ اکْرِهَ وقلبهُ مُطمئِنٌّ بالإیمان» «1»
.الکلینی، الأصول من الکافی، 2/ 220 رقم 15/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 139 رقم 21؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 103

أحادیثه‌

منها:

عن حبّة العرنیّ ومیثم التّمّار قالا: جاء رجل إلی علیّ علیه السلام، فقال: یا أمیر المؤمنین! إنِّی قد تزوّدت زاداً وابتعت راحلة وقضیت شأنی- یعنی حوائجی- فأرتحل إلی بیت المقدس، فقال له: کل زادک وبع راحلتک وعلیک بهذا المسجد- یعنی مسجد الکوفة- فإنّه أحد المساجد الأربعة، رکعتان فیه تعدل عشراً فیما سواه من المساجد، [و] البرکة منه علی اثنی عشر میلًا من حیث ما أتیت، وقد ترک من اسّه ألف ذراع، وفی زاویته فار التّنّور، وعند الأسطوانة الخامسة صلّی إبراهیم الخلیل علیه السلام، وقد صلّی فیه ألف نبیّ وألف وصیّ، وفیه عصا موسی وشجرة یقطین، وفیه هلک یغوث ویعوق، وهو الفاروق، ومنه سیّر جبل الأهواز، وفیه مصلّی نوح علیه السلام، ویحشر منه یوم القیامة سبعون ألفاً لا علیهم حساب ولا عذاب، ووسطه علی روضة من ریاض الجنّة، وفیه ثلاث أعین یزهرن
__________________________________________________
(1)- النّحل: 106.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1018
[أنبتت بالضّغث] تذهب الرّجس وتطهّر المؤمنین، عین من لبن، وعین من دهن، وعین من ماء، جانبه الأیمن ذکر وجانبه الأیسر مکر، ولو علم النّاس ما فیه لأتوه ولو حبواً.
ابن هلال، الغارات، 2/ 413- 415

ومنها:

عن میثم التّمّار رحمه الله وقد تقدّم مثله، وکان هذا الحدیث أبسط، فذکرته قال: تمسّینا لیلة عند أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال لنا: لیس من عبد امتحن اللَّه قلبه للإیمان إلّاأصبح یجد مودّتنا علی قلبه، ولا أصبح عبد ممّن سخط اللَّه علیه إلّایجد بغضنا علی قلبه، وأصبحنا نفرح بحبّ المحبّ لنا، ونعرف بغض المبغض لنا، وأصبح محبّنا مغتبطاً، بحُبِّنا برحمة من اللَّه ینتظرها کلّ یوم، وأصبح مبغضنا یؤسّس بنیانه علی شفا جرف هار، فکان ذلک الشّفا قد انهار به فی نار جهنّم، وکان أبواب الرّحمة قد فتحت لأهل الرّحمة، فهنیئاً لهم رحمتهم، وتعساً لأهل النّار مثواهم، إنّ عبداً لن یقصِّر فی حبِّنا لخیر جعله اللَّه فی قلبه، ولن یحبّنا من یحبّ مبغضنا إنّ ذلک لا یجتمع فی قلبٍ واحد، «وما جعلَ اللَّهُ لرجلٍ من قلبین فی جوفه» «1»
، یحبّ بهذا قوماً ویحبّ بالآخر عدوّهم، والّذی یحبّنا فهو یخلص حبّنا کما یخلص الذّهب الّذی لا غشّ فیه؛ نحنُ النُّجباء وأفراطنا أفراط الأنبیاء، وأنا وصیّ الأوصیاء، وأنا حزب اللَّه ورسوله، والفئة الباغیة حزب الشّیطان؛ فمَنْ ألّب أن یمتحن حاله فی حبِّنا فلیمتحن قلبه، فإن وجد فیه حبّ مَنْ أ لّب علینا، فلیعلم أنّ اللَّه عدوّه وجبرئیل ومیکائیل واللَّه عدوّ للکافرین.
الطّوسی، الأمالی،/ 148- 149 رقم 243/ 56/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 385؛ المجلسی، البحار، 27/ 83

ومنها:

عن میثم التّمّار رحمه الله قال: سمعت علیّاً علیه السلام وهو یجود بنفسه یقول: یا حسن، فقال الحسن: لبّیک یا أبتاه، فقال: إنّ اللَّه أخذ میثاق أبیک علی بغض کلّ منافق وفاسق، وأخذ میثاق کلّ منافق وفاسق علی بغض أبیک.
__________________________________________________
(1)- الأحزاب، الآیة 14.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1019
الطّوسی، الأمالی،/ 245- 246 رقم 429/ 21/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 396

ومنها:

حدّثنی الشّیخ الفقیه (أبو الفضل شاذان بن جبرئیل القمّیّ)، قال: حدّثنی الشّیخ محمّد ابن أبی مسلم بن أبی الفوارس الدّارمیّ، وقد رواه کثیر من الأصحاب حتّی انتهی إلی أبی جعفر میثم التّمّار، قال: بینما نحن بین یدی مولانا علیّ بن أبی طالب علیه السلام بالکوفة وجماعة من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله محدقون به کأ نّه البدر فی تمامه بین الکواکب فی السّماء الصّاحیة، إذ دخل علیه من الباب رجل طویل، علیه قباء خزّ أدکن، متعمّم بعمامة أتحمیّة صفراء، وهو متقلِّد بسیفین، فدخل من غیر سلام ولم ینطق بکلام، فتطاول النّاس بالأعناق ونظروا إلیه بالآماق وشخصوا إلیه بالأحداق، ومولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام لا یرفع رأسه إلیه، فلمّا هدأت من النّاس الحواس فحینئذ أفصح عن لسانه کأ نّه حسام جذب من غمده؛ ثمّ قال: أ یّکم المجتبی فی الشّجاعة، والمعمّم بالبراعة، والمدرع بالقناعة؟ أیّکم المولود فی الحرم، والعالی فی الشّیم، والموصوف بالکرم؟ أیّکم الأصلع الرّأس، والثّابت الأساس، والبطل الدّعاس، والآخذ بالقصاص، والمضیق للأنفاس؟ أیّکم غصن أبی طالب الرّطیب، وبطله المهیب، والسّهم المصیب، والقسم النّجیب؟ أیّکم خلیفة محمّد صلی الله علیه و آله الّذی نصر به فی زمانه، وعزّ به سلطانه، وعظم به شأنه؟ أیّکم قاتل العمرین، وآسر العمرین؟
فعند ذلک رفع أمیر المؤمنین علیه السلام رأسه إلیه، فقال له علیه السلام: یا مالک، یا أبا سعد بن الفضل بن الرّبیع بن مدرکة بن نجیبة بن الصّلت بن الحارث بن الأشعث بن السّمیمع الدّوسیّ، سل عمّا بدا لک؟ فأنا کنز الملهوف، وأنا الموصوف بالمعروف، أنا الّذی أفرعتنی الصّمّ الصّلاب، وأنا المنعوت فی کلِّ کتاب، أنا الطّود والأسباب، أنا «ق والقرآن المجید»، أنا النّبأ العظیم، أنا الصّراط المستقیم، أنا علیٌّ مؤاخی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وزوج ابنته، ووارث علمه، وعیبة حکمته، والخلیفة من بعده.
فقال الأعرابیّ: بلغنا عنک أ نّک معجز النّبیّ صلی الله علیه و آله والإمام الولیّ، لیس لک مطاول
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1020
فیطاولک، ولا ممانع فیصاولک، أهو کما بلغنا عنک یا فتی قومه؟ قال علیّ علیه السلام: قل ما بدا لک؟ فقال: إنّی رسول إلیک من ستّین ألف رجل یقال لهم (العقیمیّة) وقد حملوا معی رجلًا میّتاً قد مات منذ مدّة، وقد اختلف فی سبب موته وهو علی باب المسجد، فإن أحییته علمنا إنّک وصیّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، صادق، نجیب الأصل، وتحقّقنا أنّک حجّة اللَّه فی أرضه، وخلیفته فی عباده، وإن لم تقدر علی ذلک رددته علی قومه وعلمنا أنّک تدّعی غیر الصّواب، وتظهر من نفسک ما لا تقدر علیه.
فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: یا أبا جعفر (وهو میثم التّمّار)! ارکب بعیراً وطف فی شوارع الکوفة ومحلّاتها، ناد: من أراد أن ینظر إلی ما أعطی اللَّه علیّاً أخا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بعل فاطمة علیها السلام ممّا أودعه رسول اللَّه من العلم فیه فلیخرج إلی النّجف غداً. فهرع النّاس إلی النّجف، فلمّا رجع میثم من النّداء، قال له علیّ علیه السلام: خذ الأعرابیّ إلی ضیافتک فغداةَ غد سیأتیک اللَّه بالفرج. قال میثم: فأخذت الأعرابیّ ومعه محمل فیه میّت، فأنزلته منزلی وأخدمته أهلی، فلمّا صلّی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام الفجر خرج وخرجت معه ولم یبق فی الکوفة برّ ولا فاجر إلّاوخرج إلی النّجف، فقال علیه السلام: یا أبا جعفر! علیَّ بالأعرابیّ وصاحبه المیّت، فخرجت من عنده، وإذا أنا بالأعرابیّ وهو راجل تحت القبّة الّتی فیها المیّت، فأتی بها إلی ما تسمعونه وأوردوا ما تشاهدونه منّا، ثمّ قال: یا أعرابیّ! أبرک جملک وأخرج صاحبک أنت وجماعة من المسلمین، قال میثم: فاخرج تابوتاً من السّاج وفیه من قصب وطاء دیباج فحلّهُ، وإذا تحته بدرة من اللّؤلؤ وفیها غلام قد تمّ عذاره بذوائب کذوائب المرأة الحسناء، فقال علیه السلام: یا أعرابیّ! کم لمیّتک هذا؟ فقال: أحد وأربعون یوماً، فقال: ما کان سبب موته؟ فقال الأعرابیّ: یا فتی أهله! یریدون أن تحییه لیخبرهم من قتله فیعلموه، لأنّه بات سالماً وأصبح مذبوحاً من الاذن إلی الاذن، فقال له علیّ علیه السلام: مَنْ یطلب بدمه؟ قال خمسون رجلًا من قومه یعضد بعضهم بعضاً فی طلب دمه، فاکشف الشّکّ والرّیب یا أخا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فقال علیه السلام: هذا المیّت قتله عمّه، لأنّه تزوّج ابنته، فخلّاها وتزوّج غیرها، فقتله حنقاً علیه. فقال الأعرابیّ: لسنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1021
نرضی بقولک وإنّما نرید أن یشهد هذا الغلام بنفسه عند أهله مَنْ قتله حتّی لا یقع بینهم السّیف والفتنة والقتال.
فعند ذلک قام علیّ علیه السلام، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وذکر النّبیّ صلی الله علیه و آله فصلّی علیه، ثمّ قال: یا أهل الکوفة! ما بقرة بنی إسرائیل بأجلّ من علیٍّ أخی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وإنّها أحیَتْ میّتاً بعد سبعة أیّام، ثمّ دنا من المیّت، فقال: إنّ بقرة بنی إسرائیل ضرب بعضها المیّت فعاش، وأنا أضربه ببعضی، فإنّ بعضی عند اللَّه خیر من البقرة کلّها. ثمّ هزّه برجله الیمنی وقال: قم بإذن اللَّه تعالی یا مدرک بن حنظلة بن غسّان بن یحیی بن سلامة ابن أبی الطّبیب بن الأشعث، فها قد أحیاک اللَّه تعالی علی یدی علیّ بن أبی طالب.
قال میثم التّمّار: فنهض غلام أحسن من الشّمس أوصافاً، ومن القمر أضعافاً، وقال:
لبّیک لبّیک یا حجّة اللَّه تعالی علی الأنام، والمتفرّد بالفضل والإنعام، فقال له علیّ علیه السلام:
مَنْ قاتلک؟ فقال: قاتلی: عمِّی الحاسد حبیب بن غسّان، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: انطلق إلی أهلک یا غلام، قال: لا حاجة بی إلی أهلی، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: ولِمَ؟ قال: أخاف أن اقتل ثانیة ولاتکون أنت، فمَنْ یحمینی؟ فالتفت الإمام علیه السلام إلی الأعرابیّ وقال: امض أنت إلی أهلک وأخبرهم بما رأیت، فقال الأعرابیّ: وأنا أیضاً قد اخترت المقام معک إلی أن یأتی الأجل، فلعن اللَّه تعالی من أنجز له الحقّ، ووضح وجعل بینه وبین الحقّ ستراً، فأقاما مع علیّ علیه السلام إلی أن قُتلا معه بصفّین، وسار أهل الکوفة إلی منازلهم واختلفوا فی أقاویلهم فیه علیه السلام.
ابن شاذان، الفضائل،/ 2- 5
وعن میثم التّمّار عن أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حدیث طویل: إنّ أعرابیّاً دخل علیه فقال له: إنّی رسول إلیک من ستّین ألف رجل، وقد حملوا معی رجلًا میّتاً قد اختلفوا فی سبب موته، فإن أحییته، علمنا أ نّک صادق، وأ نّک حجّة اللَّه فی أرضه، وخلیفته علی عباده- إلی أن قال-: فقال علیّ علیه السلام: کم لمیّتکم هذا؟ قالوا: إحدی وعشرون یوماً، قال: ما سبب موته؟ قال الأعرابیّ: یریدون أن تحییه لهم لیخبرهم من قتله، لأنّه بات سالماً، وأصبح مذبوحاً من اذنه إلی اذنه، ویطلب بدمه خمسون رجلًا یقصد بعضهم بعضاً، فقال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1022
علیّ علیه السلام: قتله عمّه، لأنّه زوّجه ابنته، فخلّاها وتزوّج غیرها، فقال الأعرابیّ: لسنا نرضی بقولک؛ فإنّا نرید الغلام أن یشهد لنفسه عند أهله من قتله، لیرتفع السّیف من بینهم والفتنة، فقام علیه السلام وقال: ما بقرة بنی إسرائیل عند اللَّه بأجلِّ من علیّ بن أبی طالب، فإنّها أحیت میّتاً بعد سبعة أیّام.
ثمّ دنا من المیّت، وقال: إنّ بقرة بنی إسرائیل ضرب ببعضها المیّت فعاش، وأنِّی لأضربه ببعضی، وإنّ بعضی خیر من البقرة کلّها، ثمّ ضربه برجله الیمنی، وقال: قم بإذن اللَّه یا مدرک بن حنظلة، فنهض غلام أضوأ من الشّمس، وقال: لبّیک یا حجّة اللَّه، فقال له: مَنْ قتلک؟ قال: قتلنی عمِّی.
ورواه المرتضی فی المعجزات المنسوب إلیه.
الحرّ العاملیّ، إثبات الهداة، 2/ 417 رقم 49

ومنها:

عنه، عن أبیه، عن علیّ بن حمزة «1»، عن أبی بصیر «2»، عن عمران بن میثم، عن أبیه «أو عن صالح بن میثم عن أبیه»، قال: أتت امرأة محجّ «3» أمیر المؤمنین علیه السلام، فقالت:
یا أمیر المؤمنین! طهِّرنی «4»، إنِّی زنیت فطهِّرنی «5» طهّرک اللَّه، فإنّ عذاب الدّنیا أیسر علیَّ من عذاب الآخرة الّذی لا ینقطع، فقال لها: ممّا أطهِّرکِ؟ فقالت: إنِّی زنیت، فقال لها: أذاتِ «6» بعل أنتِ أم غیر ذلک؟ فقالت: ذات بعل، فقال لها: أفحاضراً کان بعلکِ إذ فعلتِ ما فعلتِ أم غائباً «7»؟ قالت: بل حاضراً، فقال لها: انطلقی، فضعی ما فی بطنکِ، قال «8»: فلمّا
__________________________________________________
(1)- [فی الفروع مکانه: علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن علیّ بن أبی حمزة ...].
(2)- [فی البحار مکانه: علیّ، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن البطائنیّ، عن أبی بصیر ...].
(3)- [فی الفروع والبحار: مجحّ].
(4)- [لم یرد فی الفروع والبحار].
(5) (5***) [البحار: وساق الحدیث الطّویل إلی أن قال: فأخرجها أمیر المؤمنین علیه السلام].
(6)- [الفروع: أو ذات].
(7)- [أضاف فی الفروع: کان عنکِ].
(8)- [الفروع: ثمّ ائتنی أطهّرکِ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1023
ولّت عنه المرأة فصارت حیث لا تسمع کلامه، قال: اللَّهمّ إنّها شهادة، فلم «1» تلبث أن عادت إلیه المرأة، فقالت: یا أمیر المؤمنین «1»! قد وضعت فطهّرنی، قال: فتجاهل علیها وقال: یا أمة اللَّه! أطهِّرکِ ممّاذا؟ قالت: إنِّی زنیت فطهِّرنی، قال: أوَ «2» ذات بعل أنتِ «3» إذ فعلتِ ما فعلتِ؟ قالت: نعم، قال: فکان «4» زوجکِ حاضراً «5» إذ فعلتِ ما فعلتِ أو کان «5» غائباً؟ قالت: بل حاضراً، قال: «6» انطلقی حتّی ترضعیه «6» حولین کاملین کما أمرکِ اللَّه.
فانصرفت المرأة، فلمّا صارت «7» حیث لا تسمع کلامه، قال: اللَّهمّ «8» شهادتان، قال:
فلمّا مضی حولان «9» أتت المرأة، فقالت: قد أرضعته حولین فطهِّرنی، قال «10»: فتجاهل علیها، فقال: أطهِّرک ممّاذا؟ قالت: إنِّی زنیت فطهِّرنی، قال: أوَ «11» ذاتِ بعل أنتِ إذ
__________________________________________________
(1) (1) [الفروع: یلبث أن أتته فقالت].
(2)- [الفروع: و].
(3)- [لم یرد فی الفروع].
(4)- [الفروع: وکان].
(5- 5) [الفروع: أم].
(6) (6) [الفروع: فانطلقی وارضعیه].
(7)- [أضاف فی الفروع: من].
(8)- [أضاف فی الفروع: إنّهما].
(9)- [الفروع: حولان].
(10)- [الفروع: یا أمیرالمؤمنین].
(11)- [الفروع: و].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1024
فعلتِ ما فعلتِ؟ قال: نعم، قال: «1» أوَ کان بعلکِ غائباً «12» عنکِ إذ فعلتِ ما فعلتِ أم «2» حاضراً؟ قالت: بل حاضراً، قال: انطلقی «3» فاکفلیه حتّی یعقل أن یأکل ویشرب ولا یتردّی من «4» السّطح ولا یتهوّر «1» فی بئر. فانصرفت وهی تبکی، فلمّا ولّت وصارت «5» حیث لا تسمع کلامه، قال: اللَّهمّ «6» ثلاث شهادات، قال: فاستقبلها عمرو بن حریث المخزومیّ، فقال «7»: ما یبکیکِ یا أمة اللَّه، فقد «8» رأیتکِ تختلفین إلی أمیر المؤمنین «9» تسألینه أن یطهِّرکِ، فقالت: «10» أتیته، فقلت له ما قد علمتموه، فقال: اکفلیه «7» حتّی یعقل أن یأکل ویشرب ولا یتردّی من سطح ولا یتهوّر «11» فی بئر، ولقد خفت أن یأتی علیَّ الموت ولم یطهِّرنی، فقال لها عمرو: ارجعی «12» فأنا أکفله، فرجعت، فأخبرت أمیر المؤمنین علیه السلام بقول عمرو، فقال لها أمیر المؤمنین علیه السلام وهو یتجاهل «13» علیها: ولِمَ یکفل عمرو ولدکِ؟
قالت: یا أمیر المؤمنین! إنِّی زنیت، فطهِّرنی، فقال: «14» ذات بعل أنتِ إذ فعلتِ ما فعلتِ؟
قالت: نعم، قال: «15» فغائب عنکِ «12» بعلکِ إذ فعلتِ ما فعلتِ أم حاضراً؟ قالت: بل حاضر، قال: فرفع رأسه إلی السّماء، فقال: اللَّهمّ إنّه قد ثبت لک علیها أربع شهادات، فإنّک قد قلت لنبیّک صلی الله علیه و آله فیما أخبرته به من دینک: یا محمّد! من عطّل حدّاً من حدودی فقد عاندنی وطلب مضادّتی، اللَّهمّ فإنِّی غیر معطّل حدودک، ولا طالب مضادّتک، «16» ولا معاندتک «13»، ولا مضیّع لأحکامک، بل مطیع لک، ومتّبع سنّة نبیّک.
__________________________________________________
(1) (12) [الفروع: وبعلکِ غائب].
(2)- [الفروع: أو].
(3)- [الفروع: فانطلقی].
(4) (1) [الفروع: سطح ولا یتهوّر].
(5)- [الفروع: فصارت].
(6)- [أضاف فی الفروع: إنّها].
(7)- [أضاف فی الفروع: لها].
(8)- [الفروع: وقد].
(9)- [الفروع: علیّ].
(10) (7) [الفروع: إنِّی أتیت أمیر المؤمنین علیه السلام فسألته أن یطهِّرنی، فقال: اکفلی ولدکِ].
(11)- [الفروع: یتهوّر].
(12)- [أضاف فی الفروع: إلیه].
(13)- [الفروع: متجاهل].
(14)- [أضاف فی الفروع: و].
(15) (12) [الفروع: أفغائباً کان].
(16) (13) [لم یرد فی الفروع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1025
قال: فنظر إلیه عمرو بن حریث، فکأ نّما «1» تفقأ فی وجهه الرّمّان «1»، فلمّا رأی ذلک عمرو، قال: یا أمیر المؤمنین! إنِّی «2» إنّما أردت أن أکفله، إذ ظننت أنّک تحبّ ذلک، فأمّا إذ «3» کرهته فإنِّی لست أفعل، فقال له «4» أمیر المؤمنین علیه السلام: بعد «5» أربع شهادات «6» لتکفلنّه وأنت صاغر، «7» ثمّ قام أمیر المؤمنین علیه السلام فصعد «7» المنبر، فقال: یا قنبر! ناد فی النّاس «الصّلاة جامعة»، فنادی قنبر فی النّاس، فاجتمعوا حتّی غصّ المسجد بأهله، فقام أمیر المؤمنین «8» علیّ بن أبی طالب خطیباً «8»، فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: یا أ یّها النّاس! إنّ إمامکم خارج بهذه المرأة إلی هذا الظّهر لیقیم علیها الحدّ إن شاء اللَّه، فعزم علیکم أمیر المؤمنین إلّا «9» خرجتم متنکِّرین «10» ومعکم أحجارکم لا ینصرف «11» أحد منکم إلی أحد حتّی تنصرفوا إلی منازلکم إن شاء اللَّه «12».
فلمّا أصبح «13» بکرة خرج بالمرأة وخرج النّاس متنکّرین متلثّمین بعمائمهم وأردیتهم «14» والحجارة فی أردیتهم وفی أکمامهم حتّی انتهی بها والنّاس معه (5***) إلی «15» ظهر الکوفة 15،
__________________________________________________
(1) (1) [الفروع: الرّمّان یفقأ فی وجهه].
(2)- [الفروع: إنّنی].
(3)- [الفروع: إذا].
(4)- [لم یرد فی الفروع].
(5)- [الفروع: أبعد].
(6)- [أضاف فی الفروع: باللَّه].
(7) (7) [الفروع: فصعد أمیر المؤمنین علیه السلام].
(8) (8) [لم یرد فی الفروع].
(9)- [الفروع: لمّا].
(10)- [الفروع: وأنتم متنکّرون].
(11)- [الفروع: یتعرّف].
(12)- [أضاف فی الفروع: ثمّ نزل].
(13)- [أضاف فی الفروع: النّاس].
(14)- [الفروع: بأردیتهم].
(15) (15) [فی الفروع والبحار: الظّهر بالکوفة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1026
فأمر، «1» فحفر لها بئر، ثمّ دفنها إلی حقویها «1»، ثمّ رکب بغلته، فأثبت رجلیه فی غرز الرّکاب، ثمّ وضع اصبعیه السّبّابتین فی أذنیه، ثمّ نادی بأعلی صوته، فقال: یا أ یّها النّاس! إنّ اللَّه تبارک وتعالی عهد إلی نبیّه صلی الله علیه و آله «2» وعهده محمّد صلی الله علیه و آله إلیّ بأ نّه «3» لا یقیم الحدّ من للَّه‌علیه حدّ، فمَنْ کان «4» للَّه‌تبارک وتعالی علیه ما علیها فلا یقیمنّ «4» علیها الحدّ، قال:
فانصرف النّاس «5» ما خلا أمیر المؤمنین علیه السلام. «6»
البرقی، المحاسن،/ 251- 253 رقم 24 (کتاب العلل من المحاسن)/ مثله: الکلینی، الفروع من الکافی (دار الکتب الإسلامیّة)، 7/ 185- 187 رقم 1؛ المجلسی، البحار، 42/ 97- 98 رقم 30

ومنها:

عنه، عن أبی الحسن بن یحیی الفارسیّ، عن عقیل بن یحیی الحسینیّ، عن زید بن عمر بن کثیر المدنیّ، عن جعفر بن محمّد الحلبیّ، عن حمران بن أعین، عن میثم التّمّار قال: خطب بنا أمیر المؤمنین علیه السلام فی جامع الکوفة، فأطال خطبته وعجب النّاس من طولها وحسن وعظها وترغیبها وترهیبها، إذ دخل نذیر من ناحیة الأنبار وهو مستغیث یقول: اللَّه اللَّه یا أمیر المؤمنین فی رعیّتک وشیعتک، هذه خیل معاویة قد شنّت علینا الغارات فی سواد الفرات، ما بین هیت والأنبار، فقطع أمیر المؤمنین الخطبة، وقال: ویحک، إنّ
__________________________________________________
(1) (1) [فی الفروع والبحار: أن یحفر لها حفیرة، ثمّ دفنها (البحار: فیه) فیها].
(2)- [أضاف فی الفروع والبحار: عهداً].
(3)- [البحار: بأنّ].
(4) (4) [فی الفروع والبحار: علیه حدّ مثل ما (أضاف فی البحار: له) علیها فلا یقیم].
(5)- [أضاف فی الفروع والبحار: یومئذ کلّهم].
(6)- [أضاف فی الفروع والبحار: والحسن والحسین علیهما السلام، فأقام هؤلاء الثّلاثة علیها الحدّ یومئذ وما معهم غیرهم، قال: وانصرف فیمَنْ انصرف یومئذ محمّد بن أمیر المؤمنین علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1027
خیل معاویة قد دخلت الدّسکرة الّتی تلی جدران الأنبار، فقتلوا فیها سبع نسوة وسبعة من الأطفال ذکراناً، وشهروهم ووطؤوهم بحوافر خیلهم، وقالوا هذه مراغمة لأبی تراب.
فقام إبراهیم بن الحسن الأزدیّ بین یدی المنبر، فقال: «یا أمیرالمؤمنین! هذه القدرة الّتی رأیت بها وأنت علی منبرک وفی دارک، وخیل معاویة ابن آکلة الأکباد فعل بشیعتک ما فعل»، ویعلم بها هذا النّذیر، ما بالها تقصر عن معاویة؟
فقال له أمیرالمؤمنین علیه السلام: ویحک یا إبراهیم، «لیهلک مَنْ هلکَ عن بیِّنةٍ، ویحیی من حیَّ عن بیِّنة». فصاح النّاس فی جوانب المسجد: یا أمیر المؤمنین! وإلی متی یهلک من هلک، وشیعتک تهلک؟ فقال لهم علیه السلام: «لیقضی اللَّه أمْراً کان مفعولًا».
فصاح زید بن کثیر المرادیّ، فقال: یا أمیرالمؤمنین! تقول لنا بالأمس وأنت متجهِّز إلی معاویة، وتحرضنا علی قتاله ویحتکم الرّجلان فی البغل، فیعجّل أحدهما علیک فی الکلام، فتجعل رأسه رأس کلب، ویستجیرک فتردّه بشراً سویّاً، ونقول لک ما بال هذه القدرة لا تبلغ معاویة فتکفینا شرّه، فتقول لنا: وفالق الحبّة وبارئ النّسمة، لو شئت أن أضرب برجلی هذه القصیرة صدر معاویة فأقلبه علی أمِّ رأسه لفعلت، فما بالک الیوم لا تفعل ما ترید إلّاأن یضعف یقیننا فنشکّ فیک فندخل النّار؟
فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: لأفعلنّ ذلک ولأعجلنّ علی ابن هند، فمدّ رجله المبارکة علی منبره، فخرجت من أبواب المسجد، وردّها إلی فخذه، وقال: معاشر النّاس، افهموا تاریخ الوقت واعلموه، فلقد ضربت برجلی هذه فی هذه السّاعة صدر معاویة، فألقیته علی أمّ رأسه، فظنّ أ نّه قد هبط به، فقال: یا أمیر المؤمنین! أین النّظرة؟ فردّدت رجلی عنه، فتوقّع النّاس وورد الخبر من الشّام بتاریخ تلک السّاعة بعینها من ذلک الیوم بعینه أنّ رِجْلًا جاءت من نحو أبواب کندة ممدودة متّصلة قد دخلت من أبواب معاویة والنّاس ینظرون حتّی ضربت صدر معاویة فأقلبته عن سریره علی أمّ رأسه، فصاح: یا أمیر المؤمنین! حقّاً، فکان هذا من دلائله علیه السلام.
الخصیبی، الهدایة الکبری، 1/ 125- 126
وروی بإسناده إلی میثم التّمّار، قال: خطب لنا أمیر المؤمنین فی جامع الکوفة، فأطال خطبته وأعجب النّاس تطویلها وحسن وعظها وترغیبها وترهیبها، إذ دخل بریدة من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1028
ناحیة الأنبار مستغیثاً بقول اللَّه: یا أمیرالمؤمنین! فی رعیّتک وشیعتک، هذه خیل معاویة قد شنّت علینا الغارات فی سواد الفرات ما بین هیت والأنبار، فقطع أمیرالمؤمنین الخطبة وقال: ویحک، بعض خیل معاویة قد دخل الدّسکرة الّتی تلی جدران الأنبار، فقتلوا فیها سبع نسوة وسبعة من الأطفال وسبع إناث وشهروا بهم ووطؤوهم بحوافر خیلهم وقالوا:
هذه مراغمة لأبی تراب. فقام إبراهیم بن الحسن الأزدیّ بین یدی المنبر، فقال: یا أمیر المؤمنین! هذه القدرة الّتی رأیت بها وأنت علی منبرک، أنّ فی دارک خیل معاویة ابن آکلة الأکباد، وما فعل بشیعتک ولم تعلم بها هذا، فلِمَ تقصیرک عن معاویة؟ فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: ویحک یا إبراهیم، «لیهلکَ مَنْ هلکَ عن بیِّنة، ویحیی مَنْ حَیَّ عن بیِّنة»، فصاح النّاس من جوانب المسجد: یا أمیر المؤمنین! فإلی متی تمثّلک «لیهلکَ مَنْ هلکَ عن بیِّنةٍ ویحیی مَنْ حَیَّ عن بَیِّنة» وشیعتک یهلکون؟ فقال لهم علیه السلام: «لیقضی اللَّه‌أمراً کان مفعولًا».
فصاح زید بن کثیر المرادیّ: یا أمیرالمؤمنین! تقول بالأمس وأنت متجهّز إلی معاویة وتحرّضنا علی قتاله ویحتکم إلیک الرّجلان فی الفعل، فیعجل علیک أحدهما الکلام فتجعل رأسه الکلب، فیستجیر بک، فتردّه بشراً سویّاً، ویقول لک بعض أصحابک: هذه القدرة لا یبلغ معاویة فتکفینا شرّه، فتقول لنا: وفالق الحبّة وبارئ النّسمة، لو شئت أن أضرب برجلی هذه القصیرة صدر معاویة وأقلبه علی أمّ رأسه لفعلت، فما بالک لا تفعل، ترید أن تضعف أنفسنا، فنشکّ فیک، فندخل النّار؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: لأفعلنّ ذلک ولأعجلنّه علی ابن هند، فمدّ رجله علی منبره، فخرجت عن دیوان المسجد، وردّها إلی فخذه وقال:
معاشر النّاس! أقیموا تاریخ الوقت فاعلموه، فقد ضربت برجلی هذه السّاعة صدر معاویة، فقلبته عن سریره علی أمّ رأسه، فظنّ أ نّه قد أحیط به، فصاح: یا أمیر المؤمنین! فأین النّظرة؟ فرددت رجلی عنه، وتوقّع النّاس وروداً بخبر من الشّام وعلموا أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام لا یقول إلّاحقّاً، فوردت الأخبار والکتب بتاریخ تلک السّاعة بعینها من ذلک الیوم بعینه أنّ رِجْلًا جاءت من ناحیة الکوفة ممدودة متّصلة فدخلت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1029
من دیوان معاویة والنّاس ینظرون حتّی ضربت صدر معاویة، فقلبته من سریره علی أمّ رأسه، فصاح: «یا أمیر المؤمنین! فأین النّظرة»، فردّت تلک الرّجل عنه، وعلم النّاس أنّ ما قال أمیر المؤمنین کان حقّاً، فکان هذا من دلائله.
الدّیلمی، إرشاد القلوب، 2/ 242- 243

ومنها:

ومنها:
عنه، عن جعفر بن یزید القزوینیّ «1»، عن زید الشّحّام، عن أبی هارون المکفوف «2»، عن میثم التّمّار، عن سعد العلّاف «3»، عن الأصبغ بن نباتة، قال: جاء نفر إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقالوا: أنّ المعتمد یزعم أ نّک تقول إنّ «2» هذا الجرّیّ مسخ، فقال: مکانکم حتّی أخرج إلیکم، فتناول ثوبه، ثمّ خرج إلیهم ومضی حتّی انتهی إلی الفرات بالکوفة، فصاح:
یا جریّ! فأجابه: لبّیک لبّیک، قال: من أنا؟ قال: أنت إمام المتّقین وأمیر المؤمنین (علیک السّلام)، قال: مَنْ «4» أنت؟ قال: أنا «2» ممّن عرضت علیه «5» ولایتک فجحدتها، ولم أقبلها فمسخت جریّاً، وبعض هؤلاء الّذین کانوا معک یمسخون جریّاً.
فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: «6» بیّن ضیعتک وفیمَنْ کنت ومَنْ کان «6» معک، قال: نعم یا أمیر المؤمنین، کنّا أربعة «7» وعشرین طائفة من بنی إسرائیل قد تمرّدنا وطغینا واستکبرنا وتجبّرنا «8» وسکنّا المفاوز رغبة منّا فی البُعد من «9» المیاه والأنهار، فأتانا آت وأنت واللَّه
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز مکانه: وعنه بإسناده، عن محمّد بن إبراهیم، عن جعفر بن زید القزوینیّ ...].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(3)- [مدینة المعاجز: الخفّاف].
(4)- [مدینة المعاجز: فمن].
(5)- [مدینة المعاجز: علیَ].
(6) (6) [مدینة المعاجز: فبیّن قصّتک ممّن کنت، ومن مسخ].
(7)- [مدینة المعاجز: أربع].
(8)- [مدینة المعاجز: ترکنا المدن لا نسکنها أبداً].
(9)- [مدینة المعاجز: عن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1030
أعرف به منّا یا أمیر المؤمنین، «1» فجمعنا فی صحن الدّار «1»، وصرخ بنا «2» صرخة، فجمعنا فی موضع «3» واحد، وکنّا مبدّدین «4» فی تلک المفاوز والقفار، فقال لنا: ما لکم هربتم من المدن والمیاه والأنهار وسکنتم هذه المفاوز؟ فأردنا «5» أن نقول لأنّنا «6» فوق العالم تکبّراً وتعزّزاً، فقال لنا: قد علمت ما فی «7» نفوسکم، فعلی اللَّه تتعزّزون «7»؟ فقلنا له: بلی «8»، فقال:
ألیس «9» قد أخذ علیکم العهد لتؤمننّ بمحمّد بن عبداللَّه المکِّیّ؟ قلنا: بلی، قال: وأخذ علیکم العهد بولایة وصیّه وخلیفته «10» بعهده و «10» بعده أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فسکتنا فلم نجب بألسنتنا «11»، وقلوبنا ونیّاتنا لا «12» نقبلها، فقال: لا أو تقولون بألسنتکم، فقلناها بأجمعنا بألسنتنا وقلوبنا ونیّاتنا: لا نقبلها «12»، فصاح بنا صیحة، وقال لنا: کونوا بإذن اللَّه مسوخاً، کلّ طائفة جنساً، و «2» یا أ یّتها القفار کونی بإذن اللَّه أنهاراً
__________________________________________________
(1) (1) [مدینة المعاجز: فی ضحی النّهار].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(3)- [مدینة المعاجز: جمع].
(4)- [مدینة المعاجز: منبثّین].
(5)- [زاد فی مدینة المعاجز: أن].
(6)- [مدینة المعاجز: لأنّا].
(7) (7) [مدینة المعاجز: أنفسکم، أفعلی اللَّه تعتزّون وتتکبّرون].
(8)- [مدینة المعاجز: لا].
(9)- [مدینة المعاجز: أفلیس].
(10) (10) [مدینة المعاجز: من].
(11)- [مدینة المعاجز: بألسننا].
(12- 12) [مدینة المعاجز: نقبلها ولا نقرّبها. قال لنا: أوَ لا تقولوا بألسنتکم؟ فقلنا جمیعاً بألسنتنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1031
و «2» تسکنک هذه المسوخ «1» وتتّصل بحار «13» الدّنیا وأنهارها حتّی لا یکون ماء إلّاکانوا فیه فمسخنا ونحن أربعة «2» وعشرون جنساً، فصاحت اثنا عشر طائفة منّا: أ یّها المقتدر علینا، بقدرة اللَّه «3» علیک إلّاما «1» أعفیتنا من الماء، وجعلتنا علی ظهر الأرض «4»، قال:
قد فعلت، فقال أمیر المؤمنین: هیّه یا جرّی «5» بیّن ما کان «3» الأجناس الممسوخات «6» البرِّیّة والبحریّة، فقال: أمّا البحریّة فنحن: الجرِّیّ، «7»، والسّلاحف، والمرماهی، والزّمّار، والسّراطین، والدّلافین «8»، وکلاب الماء، والضّفادع، «9» وبنات نقرس، والغرمان، والکوسج «7»، والتّمساح. فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: هیّه، والبریّة «10»؟ قال: نعم «11»، الوزغ، والخفّاش، والکلب، والدّبّ، والقرد، والخنازیر، والضّبّ «12»، والحرباء، والورل «13»، والخنافس، والأرنب، والضّبع. «14» قال أمیر المؤمنین: فما فیکم من خلق الإنسانیّة وطبائعها «15»؟ قال الجرّیّ:
__________________________________________________
(1) (13) [مدینة المعاجز: واتّصلی ببحار].
(2)- [مدینة المعاجز: أربع وعشرون طائفة، أربع].
(3) (1) [مدینة المعاجز: بحقّه علیک لما].
(4)- [زاد فی مدینة المعاجز: کیف شئت].
(5) (3) [مدینة المعاجز: فبیّن لنا ما کانت].
(6)- [مدینة المعاجز: الممسوخة].
(7)- [زاد فی مدینة المعاجز: والرّقّ].
(8)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(9) (7) [مدینة المعاجز: ونبت یقرض، والعرضان والکواسج].
(10)- [مدینة المعاجز: فالبریّة ماهی].
(11)- [زاد فی مدینة المعاجز: یا أمیرالمؤمنین علیه السلام].
(12)- [مدینة المعاجز: الضّفدع].
(13)- [مدینة المعاجز: الأوز].
(14)- [زاد فی مدینة المعاجز: ثمّ].
(15)- [مدینة المعاجز: طبعها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1032
أقوامنا «1» والبعض لکلّ صورة «2» وخلقه، وکلّنا تحیض مثل 15 الاناث.
قال أمیر المؤمنین: صدقت أ یّها الجرّیّ، وحفظت ما کان، قال الجرِّیّ: یا أمیر المؤمنین! هل «3» من توبة؟ فقال علیه السلام: «4» للأجل المعلوم وهو یوم القیامة «2» واللَّه خیر حافظاً وهو أرحم الرّاحمین.
قال الأصبغ بن نباتة: فسمعنا واللَّه ما قال ذلک الجرّیّ ووعیناه وکتبناه وعرضناه علی أمیر المؤمنین علیه السلام «5» فصح واللَّه لنا ومسخ من بعض القوم الّذین حضروا جرّیّاً، فکان هذا من دلائله علیه السلام «3». «6»
الخصیبی، الهدایة الکبری، 1/ 157- 159/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 183- 186 رقم 821

ومنها:

قلت: ویأتی له حدیث عن علیّ فی ترجمة أبی طالب بن عبدالمطّلب فی الکنی.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 479
قال ابن حجر: وأخرج الرّافضیّ أیضاً فی تصنیفه قصّة وفاة أبی طالب من طریق علیّ بن محمّد بن میثم «7»، سمعت أبی یقول، سمعت جدِّی یقول، سمعت علیّ بن أبی طالب یقول: تبع أبو طالب عبدالمطّلب فی کلّ أحواله حتّی خرج من الدّنیا وهو علی ملّته، وأوصانی أن أدفنه فی قبره، فأخبرت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال: «اذهب فواره»، وأتیته لمّا أنزل به، فغسلته وکفّنته وحملته إلی الحجون، فنبشت عن قبر عبدالمطّلب، فوجدته
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: أفواهنا].
(2) (15) [مدینة المعاجز: خلق لکنّا تحیض منّا].
(3)- [مدینة المعاجز: فهل].
(4) (2) [مدینة المعاجز: الأجل هو یوم القیامة وهو الوقت المعلوم].
(5) (3) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(6)- [حکی إرشاد القلوب هذه الرّوایة، 2/ 251- 252].
(7)- [فی المصدر: متیم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1033
متوجّهاً إلی القبلة، فدفنته معه. قال میثم 5: ما عبد علیّ ولا أحد من آبائه إلّااللَّه إلی أن ماتوا.
أخرجه عن أبی بشر المتقدّم ذکره عن أبی بردة السّلمیّ، عن الحسن بن ما شاء اللَّه، عن أبیه، عن علیّ بن محمّد بن میثم «1»، وهذه سلسلة شیعیّة من الغلاة فی الرّفض، فلا یفرح به، وقد عارضه ما هو أصحّ منه ممّا تقدّم، فهو المعتمد، ثمّ استدلّ الرّافضیّ بقول اللَّه تعالی: «فالّذینَ آمَنُوا بهِ وعَزّروهُ ونصروهُ واتّبعُوا النّورَ الّذی أُنزِلَ معهُ أولئکَ هُم المُفلِحُون»، قال: وقد عزره أبو طالب بما اشتهر وعلم ونابذ قریشاً وعاداهم بسببه ممّا لا یدفعه أحد من نقلة الأخبار فیکون من المفلحین، انتهی.
وهذا مبلغهم من العلم وإنّا نسلم أ نّه نصره وبالغ فی ذلک لکنّه لم یتبع النّور الّذی أنزل معه وهو الکتاب العزیز الدّاعی إلی التّوحید ولا یحصل الفلاح إلّابحصول ما رتّب علیه من الصّفات کلّها.
ابن حجر، الإصابة، 4/ 118
نقول: وقد کذبتَ فی قولک: «لم یتبع النّورَ الّذی أُنزِلَ معه»، کیف! وقد احتوی شعره السّائر بتصدیق رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی ما جاء به، وأقرّ فیه بالتّوحید. وهل یُعهد عمّن تزعم سبق إسلامه من سلفک بکلمةٍ واحدةٍ تنطق بمثل ما نطق به أبو طالب من الشّهادة بالتّوحید والرِّسالة وصدق نبوّة النّبیّ، مع ما قدّمه من النّصرة؟! مع أنّ العطف فی قوله تعالی: «آمَنُوا بهِ وعَزّروهُ ونصروهُ واتّبعُوا»، کلّه عطف تفسیر للملازمة الواضحة بین الأفعال، فالإیمان ملازم للنّصرة، بل هی هو، والنّصرة نابعة من الإیمان، وکلّ ذلک هو عین الإتِّباع، فما لک یا ابن حجر تتحجّر فی فهم الواضحات، وتتکبّر عن الإقرار بالحقّ؟
السّیّد محمدرضا الجلالی الحسینیّ‌

إخبار أمیر المؤمنین علیه السلام بشهادته‌

وعنه، عن علیّ بن یاسین، عن محمّد بن علیّ الرّازیّ، عن علیّ بن محمّد بن میهوب، عن یوسف بن عمران، قال: سمعت میثم التّمّار یقول: دعانی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال:
کیف أنت یا میثم إذا دعاک دعیّ بنی امیّة عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- إلی البراءة منِّی؟
__________________________________________________
(1)- [فی المصدر: متیم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1034
فقلت: إذاً واللَّه لا أبرأ منک یا مولای، قال: واللَّه لیقتلنّک ویصلبنّک، قلت: إذاً أصبر وذلک واللَّه قلیل فی حبّک قال: یا میثم، إذاً تکون معی فی درجتی.
قال: وکان میثم التّمّار یمرّ بعریف عبیداللَّه بن زیاد، فیقول له: یا فلان! کأ نّی بک وقد دعاک دعیّ بنی امیّة وابن دعیِّها یطلبنی منک، فتقول: هو بمکّة، فیقول: ما أدری ما تقول، ولا بدّ لک أن تأتی به، فتخرج إلی القادسیّة، فتقیم بها أیّاماً، فإذا قدمت ذهبت بی إلیه حتّی یقتلنی وأصلب علی باب دار عمرو بن حریث، فإذا کان الیوم الرّابع ابتدر من منخری دم عبیط.
وکان میثم یمرّ بنخلة فی السّبخة فیضرب بیده علیها، فیقول: یا نخلة ما غرستِ إلّا لی ولا خلقت إلّالکِ، وکان یمرّ بعمرو بن حریث، فیقول: یا عمرو! إذا جاورتک فأحسن مجاورتی، وکان عمرو یروی عنه ویظنّ أ نّه یشتری داراً أو ضیعة ویجاوره لذلک، فیقول: لیتک، قد فعلت ذلک.
الخصیبی، الهدایة الکبری،/ 132- 133
(جبرئیل بن أحمد) حدّثنی محمّد بن عبداللَّه بن مهران، قال: حدّثنی محمّد بن علیّ الصّیرفیّ، عن علیّ بن محمّد، عن یوسف بن عمران المیثمیّ، قال: سمعت میثم النّهروانیّ یقول: دعانی أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه وقال: کیف أنت یا میثم إذا دعاک دعیّ بنی امیّة ابن دعیّها عبیداللَّه بن زیاد إلی البراءة منِّی؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! أنا وأللَّه لا أبرأ منک، قال: إذاً واللَّه یقتلک ویصلبک، قلت: أصبر، فذاک فی اللَّه قلیل، فقال: یا میثم! إذاً تکون معی فی درجتی. «1» «2» قال: وکان میثم یمرّ بعریف قومه ویقول: یا فلان! کأ نّی بک وقد دعاک دعیّ بنی امیّة ابن دعیّها، فیطلبنی منک أیّاماً، فإذا قدمت علیک، ذهبت بی إلیه حتّی یقتلنی علی باب دار عمرو بن حریث، فإذا کان یوم الرّابع ابتدر منخرای دماً عبیطاً.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2) (- 2*) [الوسائل: ورواه الرّاوندی فی الخرائج والجرائح عن عمران بن أبیه میثم مثله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1035
وکان میثم یمرّ بنخلة فی سبخة، فیضرب بیده علیها، ویقول: یا نخلة! ما غذیتِ إلّا لی وما غذیت إلّالکِ، وکان یمرّ بعمرو بن حریث ویقول: یا عمرو! إذا جاورتک فأحسن جواری، فکان عمرو یری أ نّه یشتری داراً أو ضیعة لزیق ضیعته، فکان یقول له عمرو:
لیتک قد فعلت (2*).
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 295- 296/ عنه: الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 11/ 477 رقم 7؛ المجلسی، البحار، 42/ 130 رقم 13؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 101؛ القمّی، نفس المهموم،/ 129؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263
(وروی عن أبی الحسن الرّضا علیه السلام) عن أبیه، عن آبائه صلوات اللَّه علیهم، قال:
أتی میثم التّمّار دار أمیر المؤمنین علیه السلام، فقیل له: إنّه نائم، فنادی بأعلی صوته: انتبه أ یّها النّایم، فوَ اللَّه لتخضبنّ لحیتک من رأسک، فانتبه أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال: ادخلوا میثماً، فقال له: أ یّها النّائم! واللَّه لتخضبنّ لحیتک من رأسک.
فقال: صدقت وأنت واللَّه لتقطعنّ یداک ورجلاک ولسانک، ولتقطعنّ النّخلة الّتی فی الکنّاسة فتشقّ أربع قطع، فتصلب أنت علی ربعها، وحجر بن عدیّ علی ربعها، ومحمّد ابن أکثم علی ربعها، وخالد بن مسعود علی ربعها.
قال میثم: فشککت واللَّه فی نفسی وقلت: إنّ علیّاً لیخبرنا «1» بالغیب، فقلت له: أوَ کائن ذلک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: إی‌وربّ الکعبة، کذا عهده إلیّ النّبیّ صلی الله علیه و آله، قال:
فقلت: لِمَ یفعل ذلک بی یا أمیر المؤمنین؟ فقال: لیأخذنّک العتل الزّنیم ابن الأمة الفاجرة عبیداللَّه بن زیاد.
قال: وکان یخرج إلی الجبّانة وأنا معه، فیمرّ بالنّخلة، فیقول لی: یا میثم! إنّ لک ولها شأناً من الشّأن، قال: فلمّا ولی عبیداللَّه بن زیاد الکوفة ودخلها، تعلّق عَلَمُهُ بالنّخلة «2» الّتی بالکنّاسة، فتخرّق، فتطیّر من ذلک «2»، فأمر بقطعها، فاشتراها رجل من النّجّارین،
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: لیخبرنی].
(2) (2) [لم یرد فی روضة الواعظین ومدینة المعاجز وذخیرة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1036
فشقّها أربع قطع.
قال میثم: فقلت لصالح ابنی: فخذ مسماراً من حدید، فانقش علیه اسمی واسم أبی ودقّه فی بعض تلک الأجذاع. [أنظر بقیّة الخبر فی استشهاده].
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 296- 297/ عنه: المجلسی، البحار، 43/ 131- 132؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 363- 364 (ط حجری)،/ 315؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 288؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 142- 143؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 98
وبإسناد مرفوع إلی ابن میثم التّمّار، قال: سمعت أبی یقول: دعانی أمیر المؤمنین علیه السلام یوماً، فقال لی: یا میثم! کیف أنت إذا دعاک دعیّ بنی امیّة عبیداللَّه بن زیاد إلی البراءة منِّی؟ قلت: إذاً واللَّه أصبر، وذاک فی اللَّه قلیل، قال: یا میثم! إذاً تکون معی فی درجتی.
وکان میثم یمرّ بعریف قومه، فیقول: یا فلان! کأنِّی بک قد دعاک دعیّ بنی امیّة وابن دعیّها، فیطلبنی منک، فتقول: هو بمکّة، فیقول: لا أدری ما تقول، ولا بدّ لک أن تأتی به. فتخرج إلی القادسیّة، فتقیم بها أیّاماً، فإذا قدمت علیک ذهبت بی إلیه حتّی یقتلنی علی باب دار عمرو بن حریث، فإذا کان الیوم الثّالث ابتدر من منخری دم عبیط.
قال: وکان میثم یمرّ فی السّبخة بنخلة، فیضرب بیده علیها، ویقول: یا نخلة! ما غذّیتِ إلّالی، وکان یقول لعمرو بن حریث: إذا جاورتک فأحسن جواری، فکان عمرو یری أ نّه یشتری عنده داراً أو ضیعة له بجنب ضیعته، فکان عمرو یقول: سأفعل.
الرّضیّ، خصائص الأئمّة،/ 54
فقال له علیّ علیه السلام ذات یوم: إنّک تؤخذ بعدی فتصلب «1» «2» وتطعن بحربة، فإذا کان
__________________________________________________
(1) (1*) [فی الخرائج وتنقیح المقال: وکان کما قال].
(2)- [من هنا حکاه تنقیح المقال عن إعلام الوری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1037
الیوم الثّالث ابتدر منخراک وفمک دماً یخضب لحیتک، فانتظر ذلک الخضاب، فتصلب علی باب دار عمرو بن حریث عاشر عشرة أنت أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة، «1» وامض حتّی أریک «1» النّخلة الّتی تصلب علی جذعها، «2» فأراه إیّاها «2».
وکان میثم یأتیها فیصلّی عندها ویقول: بورکت من نخلة لکِ خلقت ولی غذّیتِ، لم یزل یتعاهدها حتّی قطعت، 5 وحتّی عرف الموضع الّذی یصلب علیها بالکوفة، قال 5:
وکان یلقی عمرو بن حریث فیقول له: إنّی مجاورک فأحسن جواری، «3» فیقول له عمرو:
أترید أن تشتری دار ابن مسعود أو دار ابن حکیم وهو لا یعلم ما یرید؟ (1*) 3. «4»
المفید، الإرشاد، 1/ 324/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 124؛ القمّی، نفس المهموم،/ 137؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 175؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262؛ مثله الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 203
«4»
__________________________________________________
(1- 1) [فی إعلام الوری وتنقیح المقال: أراه].
(2- 2) [لم یرد فی إعلام الوری وتنقیح المقال].
(3- 3) [فی إعلام الوری وتنقیح المقال: وهو لا یعلم ما یرید].
(4)- روزی امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: «همانا تو پس از من گرفتار خواهی شد و به‌دار آویخته شوی و حربه ای به تو خواهند زد. و چون سومین روز (به دار کشیدنت) شود، از سوراخ‌های بینی و دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید. پس چشم به راه آن خضاب (و رنگین شدن) باش، و به در خانه عمرو ابن حریث به دار آویخته خواهی شد، و تو دهمین نفری که در آن‌جا به دار آویخته شوند و چوب تو (که بر آن به دارت زنند) کوتاه تر از آنان است، و از ایشان به وضوخانه نزدیک‌تر خواهی بود. برو تا آن درخت خرمایی که بر تنه آن به دار کشیده شوی به تو نشان دهم.»
(او را آورده) و نشانش داد.
و میثم تا بود به پای آن درخت می آمد و نماز می‌خواند و می‌گفت: «چه فرخنده درختی هستی، من برای تو آفریده شده‌ام، و تو به خاطر من خوراک داده شوی.»
و همواره با آن درخت دیدار تازه می‌کرد تا آن را بریدند، و جایی که بر آن اورا در کوفه به دار زدند شناخت.
راوی گوید: میثم گاهی که عمرو بن حریث را دیدار می‌کرد به او می‌گفت: «همانا من همسایه تو خواهم شد، با من حق همسایگی را خوب به جای آور.»
عمرو می‌گفت: «آیا اراده داری خانه ابن‌حکیم (که در همسایگی او بود) خریداری کنی؟»
و نمی‌دانست مقصود میثم چیست!
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 324
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1038
«1»
فبکیت، فقال لی: بکیت من القول دون الفعل؟ فقلت: واللَّه ما بکیت من القول ولا من الفعل، ولکنّی بکیت من شکّ کان دخلنی یوم خبّرنی سیّدی ومولای علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، قال: وما قال لک؟ قال: أتیت الباب، فقیل لی: نائم، فنادیت:
انتبه أ یّها النّائم، فواللَّه لتخضبین لحیتک من رأسک، فقال: صدقت، وأنت واللَّه لیقطعنّ یداک ورجلاک ولسانک، ولتصلبنّ، فقلت: ومن یفعل ذلک یا أمیر المؤمنین؟ فقال:
لیأخذنّک العتل الزّنیم، ابن الأمة الفاجرة، عبیداللَّه بن زیاد، قال: فامتلأ غیظاً.
المفید، الاختصاص،/ 75- 76
وقیل: کان مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام یخرج من الجامع بالکوفة فیجلس معه میثم التّمّار رضی الله عنه یحادثه، فقال له ذات یوم: ألا أبشِّرک یا میثم أن أریک الموضع الّذی تُصلب فیه والنّخلة الّتی تُعلّق علی جذعها، فقال: نعم یا أمیر المؤمنین، فجاء به إلی رحبة الصّیارفة، وقال له: ههنا، ثمّ أراه نخلة وقال له: یا میثم! علی جذع هذه، فما زال میثم رضی الله عنه یتعاهد النّخلة حتّی قُطعت وشُقّت نصفین، فسقف بنصف منها وبقی النّصف الآخر، فما زال یتعاهد النِّصف فی الموضع ویقول لبعض جوار الموضع: یا فلان! إنِّی مجاورک عن قریب، فأحْسِن جواری، فیقول ذلک فی نفسه یُرید أن یشتری داراً فی جواری، ولا یعلم ما یُرید بقوله، حتّی قُبض أمیر المؤمنین علیه السلام، وظفر معاویة بأصحابه، فأخذ میثم التّمّار فیمَنْ أخذ، فأمر معاویة بصلبه، فصُلِبَ علی تلک الخشبة فی ذلک المکان، فلمّا رأی ذلک الرّجل أنّ میثم قد صُلِب فی جواره، قال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ أخبر النّاس بقصّة میثم وبما قال له فی حال حیاته، وما زال ذلک الرّجل یکنس تحت تلک الخشبة ویُبخِّرها ویُصلِّی عندها ویُکرِّر الرّحمة علیه.
ابن شاذان، الفضائل،/ 103
ومنها: ما روی عن یوسف بن عمران، عن میثم التّمّار، دعانی أمیر المؤمنین علیه السلام
__________________________________________________
(1)- هکذا بیاض فی النّسختین، والحدیث رواه الکشّی فی رجاله کما ذکرناه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1039
یوماً، فقال: کیف بک إذا دعاک دعیّ بنی امیّة إلی البراءة منّی؟! قلت: لا أبرأ منک. قال:
إذاً واللَّه یقتلک ویصلبک.
قلت: أصبر، وذلک عندی فی اللَّه قلیل. قال: إذاً تکون معی فی الجنّة.
فکان میثم یقول لعریف قومه: کأنِّی بک وقد دعاک دعیّ بنی امیّة یطلبنی منک، فتقول: هو بمکّة، فیقول: لا بدّ من أن تأتینی به من حیث کان، فتخرج إلی القادسیّة، فتقیم بها إلی أن أقدم علیک من مکّة، فتذهب بی إلیه، فیقول لی: تبرّأ من أبی تراب، فأقول: لا [واللَّه] ولا کرامة، فیصلبنی علی باب عمرو بن حریث، فإذا کان فی الیوم الرّابع ابتدر الدّم من منخری. فکان کذلک.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 229- 230 رقم 73
قال: وقد کان قد أطلعه علیّ علیه السلام علی علم کثیر، وأسرار خفیّة من أسرار الوصیّة، فکان میثم یحدّث ببعض ذلک، فیشکّ فیه قوم من أهل الکوفة، وینسبون علیّاً علیه السلام فی ذلک إلی المخرقة والإیهام والتّدلیس؛ حتّی قال له یوماً بمحضر من خلق کثیر من أصحابه، وفیهم الشّاکّ والمخلص: یا میثم! إنّک تؤخذ بعدی وتُصْلب، فإذا کان الیوم الثّانی ابتدر منخراک وفمک دماً، حتّی تُخضب لحیتک، فإذا کان الیوم الثّالث طعنت بحربة یُقضی علیک، فانتظر ذلک. والموضع الّذی تُصلب فیه علی باب دار عمرو بن حریث؛ إنّک لعاشر عشرة أنت أقصرهم خشبة، وأقربهم من المطهرة- یعنی الأرض- ولأرینّک النّخلة الّتی تُصلب علی جذعها.
ثمّ أراه إیّاها بعد ذلک بیومین، وکان میثم یأتیها، فیصلّی عندها، ویقول: بورکت من نخلة، لکِ خُلقتُ، ولی نبتِّ، فلم یزل یتعاهدها بعد قتل علیّ علیه السلام، حتّی قُطعت، فکان یرصد جذعها، ویتعاهده ویتردّد إلیه، ویبصره، وکان یلقی عمرو بن حریث، فیقول له:
إنِّی مجاورک فأحسن جواری، فلا یعلم عمرو ما یرید، فیقول له: أترید أن تشتری دار ابن مسعود، أم دار ابن حکیم؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1040
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 291- 292/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 343- 344؛ القمّی، نفس المهموم،/ 127- 128
ومن ذلک: إخباره بصلب میثم التّمّار وطعنه بحربة، عاشر عشرة، علی باب دار عمرو بن حریث، وأراه النّخلة الّتی یُصلب علی جذعها.
فکان میثم یأتیها ویصلِّی عندها ویقول لعمرو بن حریث: إنِّی مجاوِرک، فأحسِن جواری. فصلبه عبیداللَّه بن زیاد فی ذلک الموضع، وطعنه بحربة.
العلّامة الحلّی، کشف الیقین،/ 96 رقم 86
الثّالث: الإخبار بالغیب، وقد حصل منه فی عدّة مواطن: [...].
وبصلب میثم التّمّار، وطعنه بحربة عاشر عشرة، وأراه النّخلة الّتی یُصلَب علی جذعها.
ففعل به ذلک عبیداللَّه بن زیاد علیهما اللّعنة.
الحلّی، نهج الحقّ وکشف الصّدق،/ 241، 242
قال علیّ ذات یوم: إنّک تؤخذ بعدی فتُصلب وتُطعن بحربة، فإذا جاء الیوم الثّالث ابتدر منخراک وفوک دماً فتخضب لحیتک وتُصلب علی باب عمرو بن حریث عاشر عشرة، وأنت أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة، وامض حتّی أریک النّخلة الّتی تُصلب علی جذعها. فأراه إیّاها، وکان میثم یأتیها، فیصلّی عندها ویقول: بورکتِ من نخلة، لکِ خلقت، ولی غذّیتِ. فلم یزل یتعاهدها حتّی قُطعت، ثمّ کان یلقی عمرو بن حریث فیقول له: إنِّی مجاورک، فأحسن جواری. فیقول له عمرو: أترید أن تشتری دار ابن مسعود أو دار ابن حکیم؟ وهو لا یعلم ما یرید.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 479/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 99
قال له: یا میثم! کیف أنت إذا دعاک دعیّ بنی امیّة عبیداللَّه بن زیاد إلی البراءة منِّی؟
قال: فقلت: یا أمیر المؤمنین أنا واللَّه لا أبرأ منک، فقال: إذاً واللَّه یقتلک ویصلبک، قلت:
أصبر، فذاک فی اللَّه قلیل، فقال: یا میثم! إذاً تکون معی فی درجتی. فأخبر أهله بأ نّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1041
یفعل ذلک علی باب دار عمرو بن حریث، فإذا کان یوم الرّابع ابتدر منخراک دماً عبیطاً.
وکان هناک نخلة فی سبخة یمرّ بها فیضرب بیده علیها ویقول: یا نخلة! ما غُذّیتِ إلّالی «1» وما غذِّیتُ إلّالکِ. وکان یمرّ بعمرو بن حُریث، فیقول له: یا عمرو! إذا جاوَرْتُک فأحسِن جواری، فیتوهّم عمرو أ نّه یشتری داراً فی جواره أو ضیعة، فیقول له: لیتک فعلت ذلک.
ابن داود،/ 356- 357
قیل: کان مولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام یخرج من الجامع بالکوفة، فیجلس عند میثم التّمّار رضی الله عنه فیحادثه، فیقال: إنّه قال له ذات یوم: ألا ابشرک یا میثم؟
فقال: بماذا یا أمیر المؤمنین؟ قال: بأ نّک تموت مصلوباً، فقال: یا مولای! وأنا علی فطرة الإسلام؟ قال: نعم «2»، ثمّ قال له: یا میثم! ترید أریک الموضع الّذی تُصلب فیه والنّخلة الّتی تعلّق علیها وعلی جذعتها؟ قال: نعم یا أمیرالمؤمنین، فجاء به إلی رحبة الصّیارف وقال له: ههنا، ثمّ أراه نخلة، قال له: علی جذع هذه، فما زال میثم رضی الله عنه یتعاهد تلک النّخلة حتّی قُطعت وشُقّت نصفین، فسقف بالنّصف منها وبقی النّصف الآخر، فما زال یتعاهد النّصف ویصلِّی فی ذلک الموضع ویقول لبعض جیران الموضع: یا فلان! إنِّی ارید أن اجاورک عن قریب، فأحسن جواری، فیقول ذلک الرّجل فی نفسه: یرید میثم أن یشتری داراً فی جواری، ولا یعلم ما یرید بقوله.
المجلسی، البحار، 42/ 138/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 102- 103؛ القمّی، نفس المهموم،/ 128
وروی عن العقیقیّ أنّ أبا جعفر علیه السلام کان یحبّه حبّاً شدیداً، وأ نّه کان مؤمناً، شاکراً فی الرّخاء، صابراً فی البلاء. «3»
القمّی، نفس المهموم،/ 128
__________________________________________________
(1)- ب: ما عبدت إلیّ.
(2)- [إلی هنا حکاه نفس المهموم عنه].
(3)- در کتاب «غارات» ابراهیم ثقفی درباره میثم گفته: علی او را بر دانش بسیار و اسرار نهانی آگاه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1042
__________________________________________________
- ساخته بود و میثم گاهی از آن‌ها باز می‌گفت و مردم کوفه در آن تردید می‌کردند و علی را به جادو و تدلیس متهم می‌ساختند تا آن که روزی در محضر جمعی کثیر از شاک و مخلص به او گفت: «ای میثم! پس از من تو را بگیرند و به دار زنند و روز دوم بینی و دهانت خونریزی کنند و ریشت را رنگین کند و سومین روز حربه ای به شکمت زنند و جانت برآید. در انتظار آن باش آن جا که به دار روی در خانه عمرو بن حریث باشد. تو دهمین کس باشی که به دار روی و چوبه دارت از همه کوتاه‌تر و به زمین نزدیک تری. من آن نخله که بر تنه آن به دار روی به تو نشان دهم.»
و دو روز دیگر او را به وی نمود. میثم می‌آمد و پای آن نماز می‌خواند و می‌گفت: «مبارک نخله ای هستی که برای من آفریده شده ای و روییده ای.»
پس از قتل علی همیشه آن را بررسی می‌کرد تا آن را بریدند، و از تنه آن مراقبت می‌کرد و آن را بازبین می‌نمود و نزد عمروبن حریث می‌رفت و می‌گفت: «من همسایه تو می‌شوم، با من خوش همسایه باش.»
و عمرو مقصودش نمی‌دانست و می‌گفت: «می‌خواهی خانه ابن مسعود یا ابن حکیم را بخری؟»
در کتاب فضائل است که گفته‌اند: امیر المؤمنین علیه السلام از جامع کوفه بیرون می‌آمد ونزد میثم تمار می‌نشست و با او گفت‌وگو می‌کرد، و گفته شده که روزی به او گفت: «به تو مژده ای ندهم؟»
عرض کرد: «به چه یا امیر المؤمنین؟»
فرمود: «تو بر دار جان می‌دهی.»
عرض کرد: «مولایم! بر دین اسلام؟»
فرمود: «آری.»
از عقیقی روایت شده که ابوجعفر علیه السلام او را بسیار دوست می‌داشت و او مردی بود مؤمن و در نعمت شکر گزار و در بلا صبور.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 54- 55
و یک روز علی به او فرمود: «تو را پس از من بگیرند و به دار زنند و حربه در شکمت فرو برند و روز سوم بینی و دهانت خونریزی کنند و ریشت را رنگین کنند و منتظر این خضاب باش. بر در خانه عمرو بن حریث به دار زنند و دهمین کس باشی و چوبه دارت از همه کوتاه‌تر و به زمین از همه نزدیک‌تر باشی. بیا تا آن نخله ای که بر تنه آن به دار روی، به تو بنمایم.»
به او نمود و میثم می‌آمد و زیر آن نماز می‌خواند و می‌گفت: «چه نخله مبارکی هستی که برای تو آفریده شدم و برای من پروریده شدی.»
و همیشه آن را وارسی می‌کرد تا آن را بریدند و چون جای دار خود را در کوفه شناخت، هرگاه به عمرو بن حریث برمی‌خورد می‌گفت: «من همسایه تو شوم، با من خوش همسایه باش.»
عمرو به او می‌گفت: «می‌خواهی خانه ابن‌مسعود را بخری یا خانه ابن‌حکیم را؟»
و نمی‌دانست چه مقصودی دارد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 56
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1043

ما أری أمیر المؤمنین علیه السلام میثم أو عمرو بن الحمق‌

وروی لنا جماعة، عن جماعة، عن أبی جعفر بن بابویه: حدّثنا أبی، حدّثنا سعد بن عبداللَّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن عبدالرّحمان بن أبی نجران، عن عاصم بن حمید، عن فضیل الرّسّان، عن أبی جعفر علیه السلام: «1» إنّ جماعة قالوا لعلیّ علیه السلام «1»:
یا أمیر المؤمنین! لو أریتنا ما نطمئنّ إلیه «2» ممّا أنهی إلیک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟
قال: لو رأیتم عجیبة من عجائبی لکفرتُم وقلتم «3» ساحر کذّاب وکاهن، وهو من أحسن قولکم.
قالوا: ما منّا أحد إلّاوهو یعلم أ نّک ورثت رسول اللَّه علیه السلام وصار إلیک علمه.
قال: علم العالم شدید، ولا یحتمله إلّامؤمن امتحن اللَّه قلبه للإیمان، وأیّده بروح منه، ثمّ قال: أمّا «4» إذا أبیتم إلّاأن أریکم بعض عجائبی، وما آتانی اللَّه من العلم «5» فاتّبعوا أثری إذا صلّیت العشاء الآخرة.
فلمّا صلّاها أخذ طریقه إلی ظهر الکوفة «5»، فاتّبعه سبعون رجلًا کانوا فی أنفسهم خیّار
__________________________________________________
- از میثم روایت شده است که گفت: روزی امیر المؤمنین علیه السلام مرا خواست و فرمود: «ای میثم! چگونه باشی گاهی که به خود بسته بنی امیه عبیداللَّه بن زیاد تو را به بیزاری جستن از من بخواند؟»
عرض کردم: «یا امیر المؤمنین! به خدا از تو بیزاری نجویم.»
فرمود: «آن‌گاه تو را می‌کشد و به دار می‌زند؟»
عرض کردم: «صبر می‌کنم و این گرفتاری در راه خدا اندک است.»
فرمود: «ای میثم! در این جا تو در همه درجه من با منی.» الی آخره.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 55
(1) (1) [فی المختصر: رجلًا قال، وفی مدینة المعاجز: قال أصحاب علیّ علیه السلام].
(2)- [المختصر: به].
(3)- [مدینة المعاجز: لقلتم، وزاد فی المختصر: إنّی].
(4)- [لم یرد فی المختصر].
(5- 5) [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1044
النّاس من شیعته.
فقال لهم علیّ علیه السلام: إنّی لست أریکم شیئاً حتّی آخذ علیکم عهد اللَّه ومیثاقه أن لا تکفّرونی «1» ولا ترمونی بمعضلة، فواللَّه ما أریکم إلّاما علّمنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
فأخذ علیهم «2» العهد و «2» المیثاق أشدّ ما أخذ اللَّه علی رسله [من عهد ومیثاق].
ثمّ قال: حوّلوا وجوهکم عنّی حتّی أدعو بما أرید.
فسمعوه «3» جمیعاً «4» یدعو بدعوات «5» [لا] یعرفونها. ثمّ «5» قال: حوّلوها «6». «7» فحوّلوها، فإذا جنّات «7» وأنهار وقصور من جانب، والسّعیر تتلظّی من جانب، حتّی أنّهم «8» ما شکّوا أنّهما «8» الجنّة والنّار.
فقال أحسنهم قولًا «9»: إنّ هذا لسحر عظیم! ورجعوا کفّاراً إلّارجلین.
فلمّا رجع مع الرّجلین قال لهما: قد سمعتما مقالتهم، وأخذی العهود والمواثیق علیهم، ورجوعهم یکفّروننی «10»، أما واللَّه إنّها لحجّتی علیهم غداً عند اللَّه، فإنّ اللَّه لیعلم «11» أنِّی لست بساحر ولا کاهن، ولا یعرف هذا «12» لی، ولا لآبائی، ولکنّه علم اللَّه، وعلم رسوله
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر والبحار: تکفروا بی].
(2- 2) [لم یرد فی المختصر].
(3)- [المختصر: سمعوا].
(4)- [لم یرد فی البحار].
(5- 5) [فی المختصر ومدینة المعاجز والبحار: لم یسمعوا بمثلها].
(6)- [فی المختصر ومدینة المعاجز والبحار: حوّلوا وجوهکم].
(7) (7) [المختصر: فحوّلو، فإذا هم بجنّات].
(8- 8) [فی مدینة المعاجز والبحار: لم یشکّوا فی معاینة].
(9)- [لم یرد فی المختصر].
(10)- [المختصر: یکفرون].
(11)- [المختصر: یعلم].
(12)- [البحار: ذلک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1045
أنهاه «1» إلی رسولِه وأنهاه إلیّ رسولُه، وأنهیته إلیکم، فإذا رددتم علیَّ، رددتم علی اللَّه.
حتّی إذا صار إلی «2» مسجد الکوفة، دعا بدعوات یسمعاه، فإذا حصی المسجد درّ ویاقوت.
فقال لهما: «3» ما الّذی «3» تریان؟ فقالا: هذا درّ ویاقوت.
فقال: صدقتما «4»، لو أقسمت علی ربِّی فیما هو أعظم من هذا «5» لأبرّ قسمی.
فرجع أحدهما کافراً، وأمّا الآخر فثبت.
فقال علیه السلام: إن أخذت «6» شیئاً ندمت، وإن ترکت ندمت.
فلم یدعه حرصه حتّی أخذ درّة، فصرّها فی کمّه، حتّی إذا أصبح نظر إلیها، فإذا هی درّة بیضاء لم ینظر النّاس إلی مثلها قطّ.
فقال: یا أمیر المؤمنین! إنِّی أخذت من ذلک الدّرّ واحدة، «7» وهی معی «7».
قال: وما دعاک إلی ذلک؟
قال: أحببت أن أعلم أحقّ هو أم باطل.
قال: إنّک إن رددتها إلی موضعها الّذی أخذتها منه، عوّضک اللَّه منها الجنّة.
وإن أنت لم تردّها عوّضک اللَّه منها النّار.
فقام الرّجل، فردّها إلی موضعها الّذی أخذها منه، فحوّلها اللَّه حصاة کما کانت «8». «9» فبعضهم قال «9»: کان هذا میثم التّمّار.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المختصر: اللَّه].
(2)- [زاد فی المختصر: باب].
(3- 3) [المختصر: ماذا].
(4)- [لم یرد فی البحار].
(5)- [المختصر: ذلک].
(6)- [زاد فی المختصر: منه].
(7- 7) [لم یرد فی البحار].
(8)- [البحار: کان].
(9- 9) [المختصر: قال بعض النّاس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1046
وبعضهم قال: کان عمرو بن الحِمق الخزاعیّ. «1»
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 2/ 862- 864 رقم 79/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 1/ 508- 510 رقم 328 باب 211؛ المجلسی، البحار، 41/ 259- 260 رقم 20؛ الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 462- 463 رقم 212 باب 11؛ مثله حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدّرجات،/ 117- 119
نذکر فیه طرفاً ممّا نقل من معاجزه، مضافاً إلی ما سلف من دلائله، وهذا باب واسع قد بلغ من الاشتهار، إلی حدّ یمتنع مقابلته بالإنکار. لا یتهیّأ لمحبّه سبره، ولا لمبغضه ستره، من طلب شیئاً [من ذلک] طالبه من مظانّه وفیه کتب اختصّت به، مثل الدّلائل لعبداللَّه بن جعفر الحمیریّ، والخرایج لسعید بن هبّة اللَّه الرّاوندی، والواحدة لابن جُمهورالعَمِیّ، والدّرجات لسعد بن عبداللَّه، وبصائر الدّرجات لمحمّد بن الحسن الصّفّار، وغیر ذلک.
إن قیل: فقد ظهر عن حسین بن منصور الحلّاج وغیره من المشایخ امور خارقة للعادة فلا دلالة فی ذلک علی الإمامة. قلنا: إن صحّ ذلک فهو من الحیل المشهورة لهم وقد وقفت علی کشف أسرارهم والتّمویه علی أتباعهم، واللَّه سبحانه أجلّ من أن یخرق العادة للکذّابین، وقد علم أنّ الحلّاج دعا أصحابه إلی أ نّه المغنی «2»، وفی هذا تجسیم الرّبّ تعالی، والأنبیاء والأئمّة دعوا إلی التّوحید والعدل وغیرهما، فبینهما فرقان.
إن قیل: فیما تدّعونه لعلیّ ردّ الشّمس، ولو کان لعلمه غیرکم. قلنا: ادّعی المسلمون للنّبیّ شقّ القمر ولو کان لعلمه غیرهم.
إن قیل: لو ظهر المعجز لهم لم یبق فرق بین الأنبیاء وبینهم، فلا یفرق «3» النّبیّ من
__________________________________________________
(1)- أورد نحوه فی مشارق أنوار الیقین: عن ابن عبّاس، عنه مدینة المعاجز: 100، ح 269.
(2)- المعنی: خ.
(3)- فلا یعرف، خ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1047
الإمام. قلنا: الفرق الدّعوی، فإنّ الإمام لا یدّعی النّبوّة، وقد ظهرت کرامات مریم من غیر نبوّة ومجی‌ء آصف بعرش بلقیس من غیر نبوّة، ودارت رحا فاطمة وهی نائمة من غیر نبوّة، وقالت لبعلها: إنِّی أسمع أخباراً وأقاصیص، فأملتها علیه، فجمع کتاباً منها یتضمّن ما یکون من الحوادث، وسمّاه مصحف فاطمة من غیر نبوّة، وهذا الطّرف نقلته من الخرایج والجرایح مختصراً لألفاظه، وآتیاً من ذلک بما یکفی فی إثبات تواتره وهو امور:
الأوّل: قال له أصحابه: إنّ موسی وعیسی کانا یریان المعجزات فلو أریتنا شیئاً لنطمئنّ إلیه، فأراهم علیه السلام جنّات من جانب، وسعیراً من جانب، وقال أکثرهم: سحر، وثبت اثنان، فأراهم حصی مسجد الکوفة یاقوتاً، فکفر أحدهما وبقی الآخر، قیل وهو میثم التّمّار، وقیل عمرو بن الحمق.
البیاضی، الصّراط المستقیم، 1/ 104- 105

ما قال میثم فی أمیر المؤمنین علیه السلام‌

وروی الشّیخ الشّهید محمّد بن مکّیّ العاملیّ رحمه الله عن میثم رضی الله عنه أ نّه قال: أصحر بی مولای أمیر المؤمنین علیه السلام لیلة من اللّیالی قد خرج من الکوفة وانتهی إلی مسجد جعفیّ توجّه إلی القبلة وصلّی أربع رکعات، فلمّا سلم وسبّح، بسط کفّیه وقال: إلهی! کیف أدعوک وقد عصیتک، وکیف لا أدعوک وقد عرفتک، وحبّک فی قلبی مکین، مددت إلیک یداً بالذّنوب مملوءة، وعیناً بالرّجاء ممدودة- الدّعاء بطوله- وأخفت دعاءه وسجد وعفر وقال: العفو العفو، مائة مرّة، وقام وخرج، فاتّبعته حتّی خرج إلی الصّحراء وخطّ لی خطّة وقال: إیّاک أن تجاوز هذه الخطّة، ومضی عنِّی، وکانت لیلة مدلهمة، فقلت: یا نفسی أسلمت مولاک وله أعداء کثیرة، أیّ عذر یکون لکِ عند اللَّه وعند رسوله، واللَّه لأقفنّ أثره ولأعلمنّ خبره وإن کنت قد خالفت أمره، وجعلت اتّبع أثره، فوجدته علیه السلام مطلعاً فی البئر إلی نصفه یخاطب البئر والبئر تخاطبه، فحسّ بی والتفت علیه السلام وقال: مَنْ؟ قلت:
میثم. فقال: یا میثم! ألم آمرک أن لا تتجاوز الخطّة؟ قلت: یا مولای! خشیت علیک من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1048
الأعداء، فلم یصبر لذلک قلبی. فقال: أسمعت ما قلت شیئاً؟ قلت: لا یا مولای. فقال:
یا میثم:
وفی الصّدر لبانات إذا ضاقَ لها صدری
نکت الأرض بالکفّ وأبدیت لها سری
فمنها تنبت الأرض فذاک النّبت من بذری «1»
محمّد ابن المشهدی، المزار الکبیر،/ 149- 153 الباب 9/ عنه: الشّهید الأوّل، المزار،/ 283- 288؛ المجلسی، البحار، 40/ 199- 200، 97/ 449- 452؛ القمّی، نفس المهموم،/ 130
«1»
__________________________________________________
(1)- امیر المؤمنین اسرار خود را در چاه می‌گفت
شیخ شهید محمد بن مکی رحمه الله از میثم روایت کرده است که گفت: شبی مولایم امیر المؤمنین از کوفه بیرون و مرا به صحرا برد و به مسجد جعفی رسید و رو به قبله ایستاد و چهار رکعت نماز خواند و چون سلام داد و تسبیح گفت، دو کف را گشود و گفت: «معبودا! چگونه تو را بخوانم با آن که نافرمانیت کردم و چگونه نخوانمت با آن که تو را می‌شناسم و مهرت در دلم برجاست. دستی به سویت دراز کردم که پر از گناه است و چشمی که پر از امید.»
تا آخر آن دعای طولانی، دعا را آهسته خواند و سجده کرده، پیشانی بر خاک نهاد. و صد بار العفو گفت و برخاست و بیرون رفت و من دنبالش بودم تا به صحرا رسید و خطی کشید و فرمود: «مبادا از این خط تجاوز کنی.»
و از نزد من رفت و شب بسیار تاریک بود، من با خود گفتم: مولای خود را که دشمنان بسیاری دارد تنها گذاشتی، پیش خدا و رسولش چه عذری داری؟ به خدا در پی او بروم و از او خبر بگیرم، گرچه نافرمانیش کرده باشم. و دنبالش رفتم و دیدم سر تا کمر در درون چاهی آویخته و با آن چاه گفت و شنود دارد، مرا حس کرد و فرمود: «کیست؟»
گفتم: «میثم.»
فرمود: «به تو دستور ندادم از آن خط تجاوز مکن؟»
عرض کردم: «مولایم! از دشمنان بر تو ترسیدم و دلم آرام نگرفت.»
فرمود: «از آنچه گفتم چیزی شنیدی؟»
عرض کردم: «نه مولایم.»
فرمود: «ای میثم!
در سینه ام اسراری و چون سینه شود تنگ
مشتی به زمین کوبم و سر را نهم بر سنگ
روید به زمین زانها از بذر من این آهنگ»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 55- 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1049

إخبار میثم عن هلاک معاویة

(محمّد بن مسعود) قال: حدّثنی علیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد النّهدیّ، عن العبّاس ابن معروف، عن صفوان، عن یعقوب بن شعیب، عن صالح بن میثم، قال: أخبرنی أبو خالد التّمّار، قال: کنت مع میثم التّمّار بالفرات یوم الجمعة، فهبت ریح وهو فی سفینة من سفن الرّبّان «1»، قال: فخرج، فنظر إلی الرّیح، فقال: شدّوا برأس «2» سفینتکم، إنّ هذه ریح عاصف مات معاویة السّاعة، قال: فلمّا کانت الجمعة المقبلة قدم برید من الشّام، فلقیته فاستخبرته، فقلت له: یا عبداللَّه! ما الخبر؟ قال: النّاس علی أحسن حال، توفّی أمیر المؤمنین وبایع النّاس یزید، قال: قلت: أیّ یوم توفِّی؟ قال: یوم الجمعة. «3»
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال،/ 293 رقم 135/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 100؛ القمّی، نفس المهموم،/ 129- 130؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262

إخباره عن شهادة سیِّد الشّهداء علیه السلام‌

حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق، قال: أخبرنا أحمد بن أبی، عن محمّد بن الحسین ابن أبی الخطّاب، عن نصر بن مزاحم، عن عمرو بن سعید، عن ارطأة بن حبیب، عن فضیل الرّسّان، عن جبلة المکّیّة قالت: سمعت میثم التّمّار (قدّس اللَّه روحه) یقول: واللَّه
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: الزّبان].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- از صالح بن میثم روایت شده، گفت: ابوخالد تمار به من خبر داد و گفت: من روز جمعه با میثم تمار در فرات بودم. بادی وزید و او در یک کشتی از کشتی‌های زبان بود، بیرون آمد و به آن باد نگاهی کرد و گفت: «کشتی خود ببندید، این باد سخت باشد و در این ساعت معاویه مرده است.»
گوید: در جمعه آینده پست شام آمد. من او را دیدار کردم و از اخبار پرسیدم و گفتم: «چه خبر است؟»
گفت: «مردم حال بهتری دارند، معاویه مرده است و مردم با یزید بیعت کردند.»
گفتم: «چه روزی مرده؟»
گفت: «روز جمعه.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 55
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1050
لتقتل هذه الأُمّة ابن نبیّها فی المحرّم لعشر یمضین منه، ولیتّخذنّ أعداء اللَّه ذلک الیوم یوم برکة، وإنّ ذلک لکائن قد سبق فی علم اللَّه تعالی ذکره، أعلم ذلک بعهد عهده إلیّ مولای أمیر المؤمنین علیه السلام «1» ولقد أخبرنی أ نّه یبکی علیه کلّ شی‌ء حتّی الوحوش فی الفلوات، والحیتان فی البحر، والطّیر فی السّماء، ویبکی علیه الشّمس والقمر والنّجوم والسّماء والأرض، ومؤمنو الإنس والجنّ، وجمیع ملائکة السّماوات والأرضین، ورضوان ومالک وحملة العرش، وتمطر السّماء دماً ورماداً.
ثمّ قال: وجبت لعنة اللَّه علی قتلة الحسین علیه السلام کما وجبت علی المشرکین الّذین یجعلون مع اللَّه إلهاً آخر، وکما وجبت علی الیهود والنّصاری والمجوس. قال «2» جبلة: فقلت له:
یا میثم! فکیف یتّخذ النّاس ذلک الیوم الّذی قُتل فیه الحسین علیه السلام یوم برکة؟ فبکی میثم رضی الله عنه ثمّ قال: یزعمون لحدیث یضعونه أ نّه الیوم الّذی تاب اللَّه فیه علی آدم، وإنّما تاب اللَّه علی آدم فی ذی الحجّة، ویزعمون أ نّه الیوم الّذی قبل اللَّه فیه توبة داود، وإنّما قبل اللَّه عزّ وجلّ توبته فی ذی الحجّة، ویزعمون أ نّه الیوم الّذی أخرج اللَّه فیه یونس من بطن الحوت، وإنّما أخرج اللَّه عزّ وجلّ یونس من بطن الحوت فی ذی الحجّة، ویزعمون أ نّه الیوم الّذی استوت فیه سفینة نوح علی الجودیّ، وإنّما استوت علی الجودیّ یوم الثّامن عشر من ذی الحجّة، ویزعمون أ نّه الیوم الّذی فلق اللَّه تعالی فیه البحر لبنی إسرائیل، وإنّما کان ذلک فی ربیع الأوّل. ثمّ قال میثم: «3» یا جبلة، اعلمی أنّ الحسین بن علیّ علیه السلام سیِّد الشّهداء یوم القیامة، ولأصحابه علی سائر الشّهداء درجة «4» «3»، یا جبلة «1»، إذا نظرت السّماء حمراء کأنّها دم عبیط، فاعلمی أنّ سیِّد الشّهداء الحسین قد قُتل. قال جبلة:
فخرجت ذات یوم، فرأیتُ الشّمس علی الحیطان کأنّها الملاحف المعصفرة، فصحتُ
__________________________________________________
(1) (1) [إثبات الهداة: إلی أن قال].
(2)- [فی الأصل: قالت].
(3) (3) [حکاه عنه فی العوالم].
(4)- [العوالم: فضلًا ودرجة فی السّماء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1051
حینئذ وبکیت وقلت: قد واللَّه قُتل سیِّدنا الحسین علیه السلام. «1»
الصّدوق، علل الشّرائع، 1/ 266- 268 رقم 3 باب 162، الأمالی،/ 126- 128 (مجلس 27) رقم 1/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 421 رقم 64؛ المجلسی، البحار، 45/ 202- 203 رقم 4؛ البحرانی، العوالم، 17/ 348
«1»
__________________________________________________
(1)- جبله مکیه گوید: شنیدم میثم تمار (قدس اللَّه روحه) می‌گفت: «به خدا این امت پسر پیغمبر خود را در دهم محرم بکشند و دشمنان خدا این روز را روز برکت گیرند. این‌کار شدنیست و در علم خدای (تعالی ذکره) گذشته می‌دانم آن را از سفارشی که مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام به من نموده و به من خبر داده که همه چیز بر آن حضرت بگریند تا وحشیان بیابان و ماهیان دریا و پرندگان هوا و خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین و مؤمنان انس و جن و همه فرشته‌های آسمان‌ها و رضوان و مالک و حاملان عرش بر او بگریند و آسمان خاکستر و خون گرید.»
سپس فرمود: «لعنت بر قاتلان حسین علیه السلام واجب است، چنان چه بر مشرکان واجب است که با خدا معبودان دیگری قرار دهند، و چنان چه بر یهود و نصاری و مجوس واجب است.»
جبله گوید: گفتم: «ای میثم! چه‌طور مردم روزی که حسین کشته شود، روز برکت گیرند؟»
میثم رضی الله عنه گریست و گفت: «به گمان حدیث مجعولی که آن روز خدا توبه آدم را پذیرفته با آن که خدا توبه آدم را در ذی‌الحجه پذیرفته، و گمان کنند که در آن روز توبه داود را پذیرفته، با آن که خدا توبه او را در ذی الحجه پذیرفته، و گمان کنند آن روز خدا یونس را از شکم ماهی برآورده، با آن که خدا یونس را در ذی الحجه از شکم ماهی برآورده، و گمان کنند آن روزی است که کشتی نوح در آن روز بر جودی استوار شده، با این که روز هجدهم ذی الحجه بر جودی استوار شده، و گمان کنند روزی است که خدا دریا را برای بنی‌اسرائیل شکافته، با این که در شهر ربیع الاول بوده.»
سپس گفت: «ای جبله! بدان که حسین بن علی روز قیامت سید شهیدان است و یارانش یک درجه بر شهیدان دیگر دارند. چون بینی خورشید مانند خون تازه سرخ شده، بدان که آقایت حسین کشته شده.»
جبله گوید: روزی بیرون شدم و دیدم آفتاب بر دیوارها چون پارچه‌های زعفران است، شیون کردم و گریستم و گفتم: «به خدا آقای ما حسین علیه السلام کشته شده.»
کمره ای، ترجمه امالی،/ 126- 128
حدیث میثم تمار راجع به روز عاشورا
و دیگر در کتاب «علل الشرایع» و «امالی صدوق» سند به جبله مکیه منتهی می‌شود، می‌گوید: میثم تمار مرا گفت:
«واللَّه لتقتل هذه الأمّة ابن نبیّها فی المحرّم لعشر یمضین منه، ولیتّخذنّ أعداء اللَّه ذلک الیوم یوم برکة، وإنّ ذلک لکان قد سبق فی علم اللَّه تعالی ذکره. أعلم ذلک لعهد عهده إلیّ مولای أمیرالمؤمنین.»
«قسم با خدای این امت پسر پیغمبر را می‌کشند، روز دهم محرم و دشمنان خدا این روز را روز برکت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1052
__________________________________________________
- می‌شمارند و تقریر این امر در علم خدا سبق یافته و مولای من امیرالمؤمنین مرا آگهی داده.»
و فرمود: «خواهند گریست بر او جانوران صحرا و ماهیان دریا و مرغان هوا، و می‌گرید بر او آفتاب و ماه و دیگر ستاره‌ها و آسمان و زمین، و مؤمنان انس و جن، و فریشتگان آسمان‌ها و زمین‌ها، و رضوان بهشت و مالک دوزخ و حمله عرش خداوند، و می‌بارد آسمان خون و خاکستر.»
و فرمود: «واجب است لعن کردن بر کشندگان حسین، چنان که واجب است بر مشرکین و بر جماعت یهود و نصاری و مردم مجوس.»
جبله گفت: «ای میثم! چگونه مردم روز قتل حسین را روز برکت شمارند؟»
میثم بگریست و گفت: «به انشای حدیثی مجعول 1 اینکه گمان کردند و چنان دانند که توبه آدم در این روز مقبول افتاد و حال آن که توبه آدم در شهر ذی‌حجه به درجه قبول رسید، و هم‌چنان توبه داود و نجات یونس از بطن حوت 2 در شهر ذی‌حجه ببود نه در روز عاشورا، و نیز بنو اسرائیل در ماه ربیع الاول از بحر بیرون شدند نه در عاشورا، و نیز چنان گمان دارند که کشتی نوح روز عاشورا بر جودی 3 نشست و حال آن که روز هجدهم ذی‌حجه بر جودی آمد.»
آن‌گاه میثم گفت: «ای جبله! گاهی که آفتاب را به کردار خون تازه دیدار کنی، دانسته باش که حسین را شهید کرده باشند.»
این ببود تا روزی که بیرون شدم و قرص‌آفتاب را بر حیطان 4 وجدران چنان دیدم که ملاحف معصفر 5. پس فریاد برداشتم و بگریستم و گفتم: «سوگند با خدای که حسین علیه السلام را شهید کرده‌اند.»
1. حدیث مجعول یا موضوع به اصطلاح اهل درایه حدیثی است که شخصی آن را درست کرده و به دروغ به معصوم نسبت دهد.
2. بطن حوت: شکم ماهی، خداوند این قصه را در سوره صافات «37» بیان می‌کند.
3. جودی: نام کوهی است که کشتی حضرت نوح بر آن نشست و در سوره هود «11» بیان شده است.
4. حیطان، جمع حائط: دیوار.
5. معصفر «به صیغه مفعول»: به زردی رنگ شده.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 202- 203
حدیث میثم در گریه اشیا بر حسین علیه السلام
و همچنان در «علل الشرایع» و «امالی» صدوق، میثم تمار از امیر المؤمنین علیه السلام حدیث می‌کند که فرمود:
«وإنّه یبکی علیه کلّ شی‌ء حتّی الوحوش فی الفلوات، والحیتان فی البحر، والطّیر فی السّماء».
یعنی: «می‌گرید بر حسین علیه السلام هر چیز: وحوش در بیابان‌ها، و ماهیان در دریاها، و مرغان در هوا.»
و نیز سید سجاد علیه السلام در خطبه ای که روز ورود مدینه فرمود، به شرحی که مرقوم شد می‌فرماید:
«وبکت البحار بأمواجها».
و نیز حسن بن علی علیهما السلام، هنگام ارتحال از این سرای فانی، برادر خود حسین را از شهادت یوم طف-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1053

إخباره عن شهادة نفسه‌

(حمدویه وإبراهیم)، قالا: حدّثنا أیّوب، عن حنان بن سدیر، عن أبیه، عن جدِّه، قال:
قال لی میثم التّمّار ذات یوم: یا أبا حکیم! إنِّی أخبرک بحدیث وهو حقّ، قال: فقلت:
یا أبا صالح! بأیّ شی‌ء تحدِّثنی؟ قال: إنِّی أخرج العام إلی مکّة، فإذا قدمت القادسیّة راجعاً أرسل إلیّ هذا الدّعی ابن زیاد رجلًا فی مائة فارس حتّی یجی‌ء بی إلیه، فیقول لی: أنت من هذه السّبائیة الخبیثة المحترقة الّتی قد یبست علیها جلودها؟ وأیم اللَّه لأقطعنّ یدک ورجلک.
فأقول: لا رحمک اللَّه، فوَ اللَّه لَعَلِیٌّ کان أعْرَف منک من حسن حین ضرب رأسک بالدّرة، فقال له الحسن: یا أبة! لا تضربه، فإنّه یحبّنا ویبغض عدوّنا، فقال له علیّ علیه السلام مجیباً له: اسکت یا بنیّ، فوَ اللَّه لأنا أعلم به منک، فوَ الّذی فلق الحبّة، وبرأ النّسمة إنّه لولیّ لعدوّک وعدوّ لولیّک.
قال: فیأمرنی عند ذلک، فاصلب، فأکون أوّل من هذه الامّة ألجم بالشّریط فی الإسلام، فإذا کان یوم الثّالث فقلت: غابت الشّمس أو لم تغب، ابتدر منخرای دماً علی صدری ولحیتی، قال: فرصدناه، فلمّا کان الیوم الثّالث فقلت: غابت الشّمس أو لم تغب، ابتدر منخراه علی صدره ولحیته دماً.
__________________________________________________
- خبر داد و فرمود:
«ویبکی علیک کلّ شی‌ء حتّی الوحوش فی الفلوات، والحیتان فی البحار».
و دیگر در حدیث ابو بصیر که ترجمه آن را به شرح نگاشتیم، در بعضی از فقرات آن حدیث است که صادق آل محمد می‌فرماید:
«وإنّ البحار تکاد أن تفتق، فیدخل بعضها علی بعض».
یعنی: «نزدیک بود که دریاها شکافته شود و بعضی به بعضی در رود.»
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 259- 260
میثم به جبله مکی گفت: «بدان که روز قیامت سرور شهیدان است و اصحابش یک درجه بالاتر از شهیدان دیگرند.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 327
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1054
فقال: فاجتمعنا سبعة من التّمّارین، فاتّعدنا بحمله، فجئنا إلیه لیلًا والحرّاس یحرسونه، وقد أوقدوا النّار، فحالت النّار بیننا وبینهم، فاحتملناه بخشبته حتّی انتهینا به إلی فیض من ماء فی مراد فدفنّاهُ فیه، ورمینا بخشبته فی مراد فی الخراب، وأصبح، فبعث الخیل، فلم یجد شیئاً.
قال: وقال یوماً: یا أبا حکیم! تری هذا المکان لیس یؤدی فیه طسق، والطّسق أداء الأجر، ولئن طالت بک الحیاة لتودّین طسق هذا المکان إلی رجل فی دار الولید بن عقبة اسمه زرارة. قال سدیر: فأدّیته علی خزی إلی رجل فی دار الولید بن عقبة یقال له زرارة.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 294- 295 رقم 138/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 100- 101؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263
جبریل بن أحمد، قال: حدّثنی محمّد بن عبداللَّه بن مهران، قال: حدّثنی أحمد بن النّضر، عن عبداللَّه بن یزید الأسدیّ، عن فضیل بن الزّبیر، قال: مرّ میثم التّمّار علی‌فرس له، فاستقبل حبیب بن مظاهر الأسدیّ عند مجلس بنی أسد، فتحدّثا حتّی اختلف أعناق فرسیهما.
ثمّ قال حبیب: لکأنِّی بشیخ أصلع، ضخم البطن، یبیع البطّیخ عند دار الرّزق، قد صلب فی حبّ أهل بیت نبیّه علیه السلام، ویبقر بطنه علی الخشب.
فقال میثم: وإنِّی لأعرف رجلًا أحمر، له صفیدتان، یخرج لینصر ابن بنت نبیّه، فیُقتل ویُجال برأسه بالکوفة.
ثمّ افترقا، فقال أهل المجلس: ما رأینا أحداً أکذب من هذین، قال: فلم یفترق أهل المجلس حتّی أقبل رشید الهجریّ، فطلبهما فسأل أهل المجلس عنهما؟ فقالوا: افترقا وسمعناهما یقولان کذا وکذا.
فقال رشید: رحم اللَّه میثماً، نسی: ویزاد فی عطاء الّذی یجی‌ء بالرّأس مائة درهم، ثمّ أدبر، فقال القوم: هذا واللَّه أکذبهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1055
فقال القوم: واللَّه ما ذهبت الأیّام واللّیالی حتّی رأیناه مصلوباً علی باب دار عمرو بن حریث، وجی‌ء برأس حبیب بن مظاهر قد قُتل مع الحسین علیه السلام ورأینا کلّ ما قالوا.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 292 رقم 133/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 92- 93؛ البحرانی، العوالم، 17/ 334؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 102؛ القمّی، نفس المهموم،/ 128- 129
ما مرّ فی حبیب بن مظاهر من إخبار میثم حبیباً بما یجری علیه بعد إخبار حبیب إیّاه بما یجری علیه، وممّا یضحک الثّکلی عدّ الفاضل الجزائریّ مثل هذا الرّجل الّذی هو فوق مرتبة العدالة والثّقة، فی فصل الحسان، ویقرب من ذلک طفرة الفاضل المجلسی عن توثیقه فی الوجیزة بقوله: میثم التّمّار، من أعاظم الشّهداء. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263

حجّه فی آخر سنة من عمره ولقاؤه مع امّ سلمة

(محمّد بن مسعود) قال: حدّثنی أبو محمّد عبداللَّه بن محمّد بن خالد الطّیالسیّ، قال:
حدّثنی الحسن بن علیّ بن بنت إلیاس الوشاء، عن عبداللَّه بن خراش المهریّ، عن علیّ ابن إسماعیل، عن فضیل الرّسّان، عن حمزة بن میثم، قال: خرج أبی إلی العمرة، فحدّثنی قال: استأذنت علی امّ سلمة رحمة اللَّه علیها، فضربت بینی وبینها خدراً، فقالت لی: أنت میثم؟ فقلت: أنا میثم، فقالت: کثیراً ما رأیت الحسین بن علیّ بن فاطمة صلوات اللَّه علیهم یذکرک، قلت: فأین هو؟ قالت: خرج فی غنم له آنفاً، قلت: أنا واللَّه أکثر ذکره، فاقرئیه السّلام، فإنِّی مبادر. فقالت: یا جاریة! اخرجی فادهنیه، فخرجت، فدهنت لحیتی ببان، فقلت: أنا واللَّه لئن دهنتها لتخضبنّ فیکم بالدّماء. فخرجنا، فإذا ابن عبّاس رحمة اللَّه علیهما جالس، فقلت: یا ابن عبّاس! سلنی ما شئت من تفسیر القرآن، فإنّی قرأت تنزیله علی أمیر المؤمنین علیه السلام وعلّمنی تأویله، فقال: یا جاریة! الدّواة والقرطاس، فأقبل یکتب، فقلت: یا ابن عبّاس! کیف بک إذا رأیتنی مصلوباً تاسع تسعة، أقصرهم خشبة، وأقربهم بالمطهرة؟ فقال لی: وتکهّن أیضاً وخرق الکتاب، فقلت: مه، احتفظ بما سمعت منِّی، فإن یک ما أقول لک حقّاً أمسکته، وإن یک باطلًا خرقته، قال: هو ذلک.
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 15/ 497- 501].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1056
فقدم أبی علینا، فما لبث یومین حتّی أرسل عبیداللَّه بن زیاد، فصلبه تاسع تسعة أقصرهم خشبة وأقربهم إلی المطهرة، فرأیت الرّجل الّذی جاء إلیه لیقتله وقد أشار إلیه بالحربة، وهو یقول: أما واللَّه لقد کنت ما علمتک إلّاقوّاماً، ثمّ طعنه فی خاصرته، فأجافه، فاحتقن الدّم، فمکث یومین، ثمّ إنّه فی الیوم الثّالث بعد العصر قبل المغرب انبعث منخراه دماً، فخضبت لحیته بالدّماء. «1»
(قال أبو النّضر محمّد بن مسعود) وحدّثنی أیضاً بهذا الحدیث علیّ بن الحسن بن فضّال عن أحمد بن محمّد الأقرع، عن داود بن مهزیار، عن علیّ بن إسماعیل، عن فضیل، عن عمران بن میثم، قال علیّ بن الحسن: هو حمزة بن میثم، خطأ، وقال علیّ:
أخبرنی به الوشّاء بإسناده مثله سواء، غیر أ نّه ذکر عمران بن میثم.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 293- 294 رقم 136- 137/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 100؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262- 263
وحجّ فی السّنة الّتی قُتل فیها، فدخل علی امّ سلمة رضی اللَّه عنها، فقالت «2»: مَنْ أنت؟
قال: أنا میثم، قالت: واللَّه لربّما سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «3» یذکرک و «3» یوصی بک علیّاً «4» فی جوف اللّیل «4» «5»، فسألها عن الحسین علیه السلام، فقالت: هو فی حایط له، قال: أخبریه إنّنی قد أحببت السّلام علیه «6» ونحن ملتقون عند ربِّ العالمین إن شاء اللَّه تعالی، فدعت امّ سلمة بطیب، وطیبت لحیته، وقالت له: أما إنّها ستخضب بدم. «7»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین].
(2)- [أضاف فی الإصابة وذخیرة الدّارین: له].
(3) (3) [لم یرد فی إعلام الوری وتنقیح المقال].
(4- 4) [لم یرد فی الإصابة وذخیرة الدّارین].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی تنقیح المقال].
(6)- [أضاف فی الإصابة وذخیرة الدّارین: فلم أجده].
(7)- و میثم در همان سالی که او را کشتند حج به جا آورد و (در مدینه) به خانه ام سلمه رضی اللَّه عنها رفت. ام سلمه به او گفت: «تو کیستی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1057
المفید، الإرشاد، 1/ 324- 325/ عنه المجلسی، البحار، 42/ 142؛ القمّی، نفس المهموم،/ 131- 132؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 175- 176؛ ابن حجر، الإصابة، 3/ 479؛ الحائری، ذخیرة الدّارین «1»، 1/ 99؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262
قال: وحجّ فی السّنة الّتی قُتل فیها، فدخل علی امّ سلمة رضی اللَّه عنها، فقالت له:
مَنْ أنت؟ قال: عِراقیّ، فاستنسبته، فذکر لها أ نّه مولی علیّ بن أبی طالب، فقالت: أنت هیثم، قال: بل أنا میثم، فقالت: سبحان اللَّه! واللَّه لربّما سمعت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه یوصی بک علیّاً فی جوف اللّیل، فسألها عن الحسین بن علیّ؟ فقالت: هو فی حائط له، قال: أخبریه أنِّی قد أحببت السّلام علیه، ونحن ملتقون عند ربِّ العالمین، إن شاء اللَّه، ولا أقدر الیوم علی لقائه، وأرید الرّجوع. فدعت بطیب، فطیّبت لحیته، فقال لها: أما إنّها ستخضب بدم، فقالت: من أنبأک هذا؟ قال: أنبأنی سیِّدی، فبکت امّ سلمة، وقالت له: إنّه لیس بسیِّدک وحدک، وهو سیِّدی وسیِّد المسلمین، ثمّ ودّعته. «2»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 292/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 344؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 198
«2»
__________________________________________________
- گفت: «من میثم هستم.»
گفت: «به خدا سوگند چه بسیار رسول خدا صلی الله علیه و آله تورا یاد می‌کرد، و سفارش تورا در نیمه‌های شب به علی علیه السلام می‌فرمود.»
میثم از ام سلمه احوال حسین علیه السلام را پرسید؟ گفت: «در باغ خود می‌باشد.»
میثم گفت: «اورا آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما إن شاء اللَّه تعالی نزد پروردگار جهانیان یکدیگر را دیدار خواهیم کرد.»
پس ام سلمه عطری طلبید و محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهمان نوازی در آن زمان بوده است) و به او گفت: «آگاه باش که به زودی این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 324- 325
(1)- [حکاه ذخیرة الدّارین عن الإصابة].
(2)- و در سالی که کشته شد، به حج رفت و خدمت ام‌سلمه رسید، پرسید: «تو کیستی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1058

استشهاده‌

ثمّ خرج میثم إلی مکّة، فأرسل الطّاغوت عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه عریف میثم یطلبه منه، فأخبره أ نّه بمکّة، فقال: لئن لم تأتنی به لأقتلنّک، فأجّله أجلًا، وخرج العریف إلی القادسیّة ینتظر میثم، فلمّا قدم میثم أخذ بیده، فأتی به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فلمّا أدخله علیه، قال: یا میثم! قال: نعم، قال: تبرأ من أبی تراب؟ قال: لا أعرف أنا أبا تراب، قال: تبرأ من علیّ بن أبی طالب؟ قال: فإن لم أفعل؟ قال: إذاً واللَّه أقتلک، قال: وأیم اللَّه إنّه قد کان یقول لی إنّک تقتلنی وتصلبنی علی باب دار عمرو بن حریث، فإذا کان الیوم الرّابع ابتدر من منخری دم عبیط، فأمر ابن زیاد (لعنه اللَّه) بصلبه علی باب دار عمرو ابن حریث، فقال للنّاس: اسألونی- وهو مصلوب- قبل أن اقتل، فواللَّه لأخبرنّکم بعلم ما کان وما یکون إلی یوم القیامة، وبما یکون من الفتن، فلمّا سأله النّاس حدّثهم حدیثاً واحداً، فأتی رسول من قبل عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه)، فألجمه بلجام شریط من نحاس، فهو أوّل من ألجم بلجام وهو مصلوب حیّاً، فمنعه الکلام، فأقبل یشیر إلی النّاس بیده ویوحی بعینه وحاجبیه، ففهم أکثرهم ما یقوله، فأمر عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه) بقتله وهو مصلوب علی جذع تلک النّخلة الّتی کان یخاطبها إذا مرّ بها فی سبخة الکوفة، وکان فی جوار عمرو بن حریث، فکان هذا من دلائله، علیه السلام.
الخصیبی، الهدایة الکبری،/ 133- 134
(میثم التّمّار) حمدویه وإبراهیم، قال: حدّثنا أیّوب بن نوح، عن صفوان، عن عاصم
__________________________________________________
- گفت: «من میثمم.»
گفت: «به خدا بسا از رسول خدا شنیدم که نیمه شب نام تورا می‌برد.»
میثم از ام سلمه حال حسین علیه السلام پرسید، گفت: «او در باغ خود می‌باشد.»
گفت: «به او خبر بده که من می‌خواستم سلامی به او بدهم و ما نزد خدای، پروردگار جهانیان با هم برخوریم إن شاء اللَّه.»
ام سلمه بوی خوش خواست و ریش اورا عطر زد و گفت: «هلا آن با خون رنگین شود.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1059
ابن حمید، عن ثابت الثّقفیّ قال: لمّا مرّ بمیثم لیصلب، قال رجل: یا میثم! لقد کنت عن هذا غنیّاً، قال: فالتفت إلیه میثم، ثمّ قال: واللَّه ما نبتت هذه النّخلة إلّالی، ولا اغتذیت إلّا لها.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال،/ 293 رقم 134/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 102؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262
[عن جبرئیل بن أحمد] ثمّ خرج میثم النّهروانیّ إلی مکّة، فأرسل الطّاغیة عدوّ اللَّه ابن زیاد إلی عریف میثم، فطلبه منه، فأخبره أ نّه بمکّة، فقال له: لئن لم تأتنی به لأقتلنّک، فأجله أجلًا، وخرج العریف إلی القادسیّة ینتظر میثماً، فلمّا قدم میثم، قال: أنت میثم؟
قال: نعم أنا میثم، قال: تبرأ من أبی تراب؟ قال: لا أعرف أبا التّراب، قال: تبرأ من علیّ بن أبی طالب؟ فقال له: فإن أنا لم أفعل؟ قال: إذاً واللَّه لأقتلنّک، قال: أما لقد کان یقول لی أ نّک ستقتلنی وتصلبنی علی باب عمرو بن حریث، فإذا کان یوم الرّابع ابتدر منخرای دماً عبیطاً. فأمر به، فصلب علی باب عمرو بن حریث، فقال للنّاس: سلونی- وهو مصلوب- قبل أن اقتل، فواللَّه لأخبرنّکم بعلم ما یکون إلی أن تقوم السّاعة وما تکون من الفتن. فلمّا سأله النّاس حدّثهم حدیثاً واحداً، إذ أتاه رسول من قبل ابن زیاد، فألجمه بلجام من شریط، وهو أوّل من ألجم بلجام وهو مصلوب. «1»
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 295- 296/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 130- 131؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 101- 102؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263
[روی عن أبی الحسن الرّضا علیه السلام] قال: فلمّا مضی بعد ذلک أیّام، أتی قوم من أهل السّوق فقالوا: یا میثم! انهض معنا إلی الأمیر نشکو إلیه عامل السّوق، ونسأله أن یعزله عنّا ویولِّی علینا غیره.
قال: وکنت خطیب القوم، فنصت لی وأعجبه منطقی، فقال له عمرو بن حریث:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الخرائج: یج: عن عمران، عن أبیه میثم مثله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1060
أصلح اللَّه الأمیر، تعرف هذا المتکلِّم؟ قال: ومَنْ هو؟ قال: میثم التّمّار، الکذّاب مولی الکذّاب علیّ بن أبی طالب، قال: فاستوی جالساً، فقال لی: ما تقول؟ فقلت: کذب، أصلح اللَّه الأمیر، بل أنا الصّادق مولی الصّادق، علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین حقّاً، فقال لی: لتبرأنّ من علیّ ولتذکرنّ مساوءه وتتولّی عثمان وتذکر محاسنه، أو لأقطعنّ یدیک ورجلیک، ولأصلبنّک، فبکیت، فقال لی: بکیت من القول دون الفعل؟ فقلت:
واللَّه ما بکیت من القول ولا من الفعل، ولکنِّی بکیت من شکّ کان دخلنی یوم أخبرنی سیّدی ومولای، فقال لی: وما قال لک؟ قال: فقلت: أتیت الباب، فقیل لی إنّه نائم، فنادیت: انتبه أ یّها النّائم، فوَ اللَّه لتخضبنّ لحیتک من رأسک، فقال: صدقت، وأنت واللَّه لتقطعنّ یداک ورجلاک ولسانک، ولتصلبنّ، فقلت: ومن یفعل ذلک بی یا أمیر المؤمنین؟
فقال: یأخذک العتل الزّنیم ابن الأمة الفاجرة عبیداللَّه بن زیاد.
قال: فامتلأ غیظاً، ثمّ قال لی: واللَّه لأقطعنّ یدیک ورجلیک، ولأدعنّ لسانک حتّی أکذّبک وأکذّب مولاک، فأمر به، فقطعت یداه ورجلاه، ثمّ اخرج، فأمر به أن یصلب، فنادی بأعلی صوته: أ یّها النّاس! من أراد أن یسمع الحدیث المکنون عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام؟ قال: فاجتمع النّاس وأقبل یحدّثهم بالعجائب.
قال: وخرج عمرو بن حریث وهو یرید منزله، فقال: ما هذه الجماعة؟ قالوا: میثم التّمّار یحدّث النّاس عن علیّ بن أبی طالب، قال: فانصرف مسرعاً، فقال: أصلح اللَّه الأمیر، بادر، فابعث إلی هذا من یقطع لسانه، فإنّی لست آمن أن یغیّر قلوب أهل الکوفة فیخرجوا علیک، قال: فالتفت إلی حرسی فوق رأسه، فقال: اذهب فاقطع لسانه.
قال، فأتاه الحرسیّ، فقال له: یا میثم! قال: ما تشاء؟ قال: أخرج لسانک، فقد أمرنی الأمیر بقطعه، قال میثم: ألا یزعم ابن الأمة الفاجرة أ نّه یکذِّبنی ویکذِّب مولای؟
هاک لسانی، قال: فقطع لسانه وتشحّط ساعة فی دمه، ثمّ مات، وأمر به، فصلب. قال صالح: فمضیت بعد ذلک بأیّام، فإذا هو قد صلب علی الرُّبع الّذی کنت دقّقت فیه المسمار.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1061
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 297- 298/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 132- 133؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 364- 366 (ط حجری)،/ 315؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 288- 289؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 143- 145؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 98- 99
فأرسل الطّاغیة عبیداللَّه بن زیاد إلی عریف میثم یطلبه منه، فأخبره أ نّه بمکّة، فقال له: إن لم تأتنی به لأقتلنّک، فأجّله أجلًا وخرج العریف إلی القادسیّة ینتظر میثماً، فلمّا قدم میثم أخذ بیده، فأتی به عبیداللَّه بن زیاد، فلمّا أدخله علیه، قال له: میثم؟ قال: نعم، قال: إبرأ من أبی تراب، قال: لا أعرف أبا تراب، قال: إبرأ من علیّ بن أبی طالب، قال: فإن لم أفعل؟ قال: إذاً واللَّه أقتلک، قال: أما إنّه قد کان یقال لی: إنّک ستقتلنی، وتصلبنی علی باب عمرو بن حریث، فإذا کان الیوم الثّالث ابتدر من منخری دم عبیط.
قال: فأمر بصلبه علی باب عمرو بن حریث، فقال للنّاس: سلونی، سلونی- وهو مصلوب- قبل أن أموت، فوَ اللَّه لُاحدّثنّکم ببعض ما یکون من الفتن، فلمّا سأله النّاس وحدّثهم، أتاه رسول من ابن زیاد- لعنه اللَّه- فألجمه بلجام من شریط، فهو أوّل من الجم بلجام وهو مصلوب، ثمّ أنفذ إلیه من وجأ جوفه حتّی مات، فکانت هذه من دلائل أمیر المؤمنین علیه السلام.
الرّضی، خصائص الأئمّة،/ 54- 55
فقدم الکوفة، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد (لعنة اللَّه علیه) «1» فأدخل علیه، فقیل له: هذا کان من آثر النّاس عند علیّ علیه السلام؟ قال: ویحکم، هذا الأعجمی؟ قیل له: نعم، قال له عبیداللَّه: أین ربّک؟ قال: لبالمرصاد لکلّ ظالم، وأنت أحد الظّلمة، قال: إنّک علی عجمتک لتبلغ الّذی ترید؟ «1» ما أخبرک صاحبک أنِّی فاعل بک؟ قال: أخبرنی أ نّک تصلبنی عاشر عشرة أنا أقصرهم خشبة، وأقربهم إلی المطهرة، قال: لنخالفنّه، قال: کیف تخالفه؟
فوَ اللَّه ما أخبرنی إلّاعن النّبیّ صلی الله علیه و آله عن جبرئیل عن اللَّه تعالی، فکیف تخالف هؤلاء؟
__________________________________________________
(1) (1) [إعلام الوری: وقال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1062
ولقد عرفت الموضع الّذی أصلب علیه أین هو من الکوفة، وأنا أوّل خلق اللَّه ألجم فی الإسلام، فحبسه وحبس معه المختار بن أبی عبیدة، قال له میثم: إنّک تفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یقتلنا.
فلمّا دعا عبیداللَّه بالمختار لیقتله، طلع برید بکتاب یزید إلی عبیداللَّه یأمره بتخلیة سبیله، فخلّاه وأمر بمیثم أن یُصْلَب، فأخرج، فقال له رجل لقیه: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم وقال- وهو یومی إلی النّخلة-: لها خلقت ولی غذّیت، فلمّا رفع علی الخشبة اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، قال عمرو: وقد کان واللَّه یقول:
إنِّی مجاورک، فلمّا صلب أمر جاریته بکنس تحت خشبته ورشّه وتجمیره، فجعل میثم یحدّث بفضائل بنی هاشم، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد؟ فقال: ألجموه، وکان أوّل خلق اللَّه ألجم فی الإسلام، وکان قُتل میثم «1» رحمه الله قبل قدوم الحسین بن علیّ علیه السلام العراق بعشرة أیّام، «2» فلمّا کان الیوم الثّالث من صلبه طعن میثم بالحربة، فکبّر، ثمّ انبعث فی آخر النّهار فمه وأنفه دماً.
وهذا من جملة الأخبار عن الغیوب المحفوظة عن أمیر المؤمنین علیه السلام، وذکره شایع والرّوایة به بین العلماء مستفیضة. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 325- 326/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 142- 143؛ القمّی، نفس المهموم،/ 131- 132؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 176؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 262
«3»
__________________________________________________
(1)- [فی تنقیح المقال: إلی أن قال: مقتل میثم ...].
(2)- [إلی هنا حکاه تنقیح المقال].
(3)- پس میثم به کوفه آمد. عبیداللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفته به نزدش آوردند، به عبیداللَّه گفتند: «این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیک‌ترین آنان) در نزد علی علیه السلام بود.»
گفت: «وای بر شما! این مرد عجمی (چنین بود)؟»
گفته شد: «آری!»
عبیداللَّه به او گفت: «خدای تو کجاست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1063
__________________________________________________
- میثم گفت: «در کمین هر ستمکاری است و تو یکی از ستمکاران هستی.»
پسر زیاد گفت: «تو عجمی را این گویائی داری که هر چه خواهی بگویی؟ آقایت (علی) درباره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟»
گفت: «به من خبر داده که تو مرا (زنده) بر دار می‌کشی و من دهمین نفر هستم و چوبی که مرا بر آن به دار زنی کوچک‌تر از همه و به زمین نزدیک تر است.»
ابن زیاد گفت: «هر آینه ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد.»
گفت: «چگونه با او مخالفت کنی؟ به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است جز آن‌چه از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیده و او از جبرئیل و او از خدای تعالی خبر داده، و تو چگونه می‌توانی مخالفت اینان را (که گفتم) بنمایی و من آن جایی که بر دار کشیده می‌شوم، در کوفه می‌شناسم، و من نخستین مردی هستم که در اسلام دهانه بر دهانم زنند!»
پس عبیداللَّه او را با مختار بن ابی‌عبیده به زندان افکند. میثم (در زندان) به او گفت: «همانا (بدان که) تو آزاد خواهی شد و برای انتقام خون حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این مرد که اکنون ما را می‌کشد نیز خواهی کشت.»
(ابن زیاد پس از اندک زمانی تصمیم به کشتن هر دوی آن‌ها گرفت و دستور داد هر دو را نزدش حاضر کنند) چون مختار را آورد که بکشد، نامه‌رسان مخصوص از در رسید و نامه‌ای از یزید برای عبیداللَّه آورد که در آن نامه به او دستور داده بود مختار را آزاد کند. پس عبیداللَّه مختار را آزاد کرد و درباره میثم دستور داد او را زنده به دار کشند. چون او را برای انجام دستور او بردند، مردی که در راه او را دیدار کرد به او گفت: «ای میثم! تو بی‌نیاز بودی از این مصیبت و اذیت؟»
میثم خندید و اشاره به آن تنه درخت خرما کرده، گفت: «من برای این درخت آفریده شده ام و این درخت به خاطر من خوراک خورده است.»
چون او را بالای آن چوب به دار کشیدند، مردم بر در خانه عمروبن حریث گرد او اجتماع کردند. عمرو گفت: «به خدا سوگند به من می‌گفت، همانا من همسایه تو خواهم بود.»
و چون به دارش کشیدند، به کنیزش دستور داد زیر آن چوب را آب و جارو کند و بخور (چون عود و اسفند و چیزهای خوشبوی دیگر) به او بدهد. میثم نیز شروع به بیان نمودن فضائل بنی‌هاشم کرد. پس به ابن‌زیاد خبر دادند این بنده عجمی شما را رسوا کرد. ابن‌زیاد گفت: «دهنه به دهانش بزنید (که دیگر نتواند سخن بگوید.»
و او اولین کسی بود که در دنیای اسلام دهانه بر او زدند، و کشته شدن میثم رحمه الله، ده روز پیش از آمدن حسین بن علی علیه السلام به عراق بود، و چون سه روز از دار کشیدنش گذشت، حربه به میثم زدند و او تکبیر گفت و در آخر آن روز، از بینی و دهانش خون سرازیر شد (و به شهادت رسید) و این از جمله اخبار غیبی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1064
- رجع إلی الحدیث الأوّل- قال: فدعانی [عبیداللَّه بن زیاد]، فقال: ما یقول هذا [أمیر المؤمنین علیه السلام]؟ قال: قلت [میثم]: بل أنا الصّادق ومولی الصّادق وأنت «1» الکذّاب الأشر، فقال ابن زیاد: لأقتلنّک قتلة ما قُتل أحد مثلها فی الإسلام، قال: فقلت: واللَّه لقد أخبرنی مولای أن یقتلنی العتلّ الزّنیم، فیقطع یدیّ ورجلیّ ولسانی، ثمّ یصلبنی، قال: فقال: وما العتلُ الزّنیم، فإنِّی أجده فی کتاب اللَّه؟ قال: قلت: أخبرنی مولای أ نّه ابن المرأة الفاجرة، قال: فقال: واللَّه لُاکذّبنّک ولُاکذّبنّ مولاک، فقال لصاحب حرسه: أخرجه فاقطع یدیه ورجلیه ودع لسانه حتّی یعلم أ نّه کذّاب مولی الکذّاب، قال: فأخرجه، ففعل ذلک به، قال صالح: فأتیت أبی متشحِّطاً بدمه، ثمّ استوی جالساً، فنادی بأعلی صوته: من أراد الحدیث المکتوم عن علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین علیه السلام فلیستمع، فاجتمع النّاس، فأقبل یحدِّثهم بالعجائب، قال: وخرج الأشقی علی نعته ذلک، فلمّا رأی النّاس حوله یکتبون رجع إلی ابن زیاد، فقال: أصلح اللَّه الأمیر، ترکت أخبث شی‌ء منه، قال: وما هو؟ قال: لسانه، إنّه لیحدّث بالعجب، قال: فبادروه فاقطعوا لسانه، قال: بادر الحرسیّ، فقال: أخرج لسانک، قال: فقال میثم: ألا زعم ابن الفاجرة أ نّه یکذِّبنی ویکذِّب مولای هلک، فأخرج لسانه، فقطعه، فقال صالح بن میثم: فأرسل إلی جذع من تلک النّخلة، فصلب أبی علیه.
قال: وقد کان أخبره علیّ علیه السلام علی أیّ ربع یصلب، قال: فأخذ أبی مسماراً وکتب علیه اسمه، فسمره فی الجذع الّذی أخبره به بلا علم النّجّار، فلمّا أتی بالخشبة رأیت المسمار علی قامة منه، علیه اسمه، رحم اللَّه میثم.
المفید، الاختصاص،/ 76
فلمّا صلب، قال میثم للنّاس: سلونی، فواللَّه لأخبرنّکم بما یکون من الفتن ومخازی بنی امیّة.
فلمّا حدّثهم حدیثاً واحداً، بعث إلیه الدّعیّ، فألجمه بلجام من شریط، فکان میثم أوّل من ألجم وهو مصلوب.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 230
__________________________________________________
- است که از امیر المؤمنین علیه السلام رسیده و داستانش معروف و گروه بسیاری از دانشمندان نقل کرده اند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 325- 326
(1)- [المطبوع: هو، تصحیف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1065
فقدم الکوفة، فأخذ وأدخل علی عبیداللَّه بن زیاد. وقیل له: هذا کان من آثر النّاس عند أبی تراب، قال: ویحکم، هذا الأعجمیّ؟ قالوا: نعم، فقال له عبیداللَّه: أین ربّک؟
قال: بالمرصاد، قال: قد بلغنی اختصاص أبی تراب لک، قال: قد کان بعض ذلک، فما ترید؟ قال: وإنّه لیقال إنّه قد أخبرک بما سیلقاک، قال: نعم، إنّه أخبرنی، «1» قال: ما الّذی أخبرک أنِّی صانع بک «1»؟ قال: أخبرنی أ نّک تصلبنی عاشر عشرة، وأنا أقصرهم خشبة، وأقربهم من المطهرة، قال: لأخالفنّه، قال: ویحک! کیف تخالفه؟ إنّما أخبر عن رسول اللَّه (ص)، وأخبر رسول اللَّه عن جبرائیل، وأخبر جبرائیل عن اللَّه، فکیف تخالف هؤلاء؟ أما واللَّه لقد عرفت الموضع الّذی اصلب فیه أین هو من الکوفة؟ وإنّی لأوّل خلق اللَّه ألجم فی الإسلام بلجام، کما یلجم الخیل. فحبسه وحبس معه المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، فقال میثم للمختار- وهما فی حبس ابن زیاد-: إنّک تُفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتُل هذا الجبّار الّذی نحن فی سجنه «2»، وتطأ بقدمک هذا علی جبهته وخدّیه.
فلمّا دعا عبیداللَّه بن زیاد بالمختار لیقتله، طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد، یأمره بتخلیة سبیله؛ وذاک أنّ اخته کانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فسألت بعلها أن یشفع فیه إلی یزید، فشفع، فأمضی شفاعته، وکتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید، فوافی البرید، وقد اخرج لیضرب عنقه، فاطلق. وأمّا میثم فاخرج بعده لیُصلب، وقال عبیداللَّه: لأمضینّ حکم أبی تراب فیه، فلقیه رجل، فقال له: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم، وقال: لها خلقتُ، ولی غُذِّیَتْ؛ فلمّا رُفع علی الخشبة اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، فقال عمرو، لقد کان یقول لی:
إنِّی مجاورک، فکان یأمر جاریته کلّ عشیّة أن تکنُس تحت خشبته وترشّه، وتجمّر بالمجمر تحته، فجعل میثم یحدِّث بفضائل بنی هاشم، ومخازی بنی امیّة، وهو مصلوب علی الخشبة، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد، فقال: ألجموه، فألجم، فکان أوّل خلق اللَّه ألجم
__________________________________________________
(1) (1) ساقط من ا.
(2)- کذا فی ا، ج، وفی ب: «حبسه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1066
فی الإسلام، فلمّا کان فی الیوم الثّانی فاضت منخراه وفمه دماً، فلمّا کان فی الیوم الثّالث طُعن بحربة، فمات.
وکان قتل میثم قبل قدوم الحسین علیه السلام العراق بعشرة أیّام.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 293- 294/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 344- 345
فلمّا دعاه ابن زیاد إلی البراءة من أمیر المؤمنین علیه السلام، أبی، فقال: لأقتلنّک، فقال:
أخبرنی مولای أ نّک تقتلنی علی باب عمرو بن حریث، وأنّ منخریّ فی یوم الرّابع یفیضان دماً، فصلبه حیث قال. قال: فصار یحدّث النّاس، فأرسل إلیه من ألجمه بلجام من شریط، وهو أوّل من ألجم وهو مصلوب
ی [کش] أ نّه قطع یدیه ورجلیه ولسانه، ثمّ صلبه، وکذلک کان أمیر المؤمنین علیه السلام قد أخبره.
ابن داود،/ 357
میثم- غیر منسوب [...] وجدت له حدیثاً مرفوعاً أخرجه ابن منده من طریق الحارث بن حصیرة، حدّثنی محمّد بن حمیر الأزدیّ، قال: إنِّی لشاهد میثماً حین أخرجه ابن زیاد، فقطع یدیه ورجلیه، فقال: سلونی أحدِّثکم، فإنّ خلیلی (ص) أخبرنی أ نّه سیقطع لسانی، فما کان إلّاوشیکاً حتّی خرج شرطیّ، فقطع لسانه، ثمّ ظهر لی أنّ صاحب الحدیث الثّانی آخر مخضرم، وأنّ قوله فی هذه الرّوایة خلیلی یرید علیّ بن أبی طالب، وکان من عادته إذا ذکره أن یصلِّی علیه، وسأبیِّن ذلک فی القسم الثّانی.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 448 رقم 8282
فقدم الکوفة، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد، فأدخل علیه، فقال له: هذا کان آثر النّاس عند علیّ، قال: ویحکم، هذا الأعجمیّ؟ فقیل له: نعم، فقال له: أین ربّک؟ قال: بالمرصاد للظّلمة، وأنت منهم، قال: إنّک علی أعجمیّتک لتبلغ الّذی ترید، أخبرنی ما الّذی أخبرک صاحبک أنِّی فاعل بک؟ قال: أخبرنی أ نّک تصلبنی عاشر عشرة، وأنا أقصرهم خشبة، وأقربهم من المطهرة، قال: لنخالفنّه، قال: کیف تخالفه؟ واللَّه ما أخبرنی إلّاعن النّبیّ (ص)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1067
عن جبرائیل عن اللَّه، ولقد عرفت الموضع الّذی أصلب فیه، وأنِّی أوّل خلق اللَّه ألجم فی الإسلام، فحبسه وحبس معه المختار بن عبید، فقال میثم للمختار: إنّک ستفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین، فتقتل هذا الّذی یرید أن یقتلک، فلمّا أراد عبیداللَّه أن یقتل المختار، وصل برید من یزید یأمره بتخلیة سبیله، فخلاه، وأمر بمیثم أن یصلب، فلمّا رفع علی الخشبة عند باب عمرو بن حریث، قال عمرو: قد کان واللَّه یقول لی إنِّی مجاورک، فجعل میثم یحدث بفضائل بنی هاشم، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد، قال:
ألجموه، فکان أوّل من ألجم فی الإسلام، فلمّا کان الیوم الثّالث من صلبه طعن بالحربة، فکبّر، ثمّ انبعث فی آخر النّهار فمه وأنفه دماً، وکان ذلک قبل مقدم الحسین العراق بعشرة أیّام.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 479 رقم 1474/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 99- 100
حتّی قبض أمیر المؤمنین علیه السلام وظفر معاویة وأصحابه، واخذ میثم فیمن اخذ، وأمر معاویة بصلبه، فصلب علی ذلک الجذع فی ذلک المکان، فلمّا رأی ذلک الرّجل أنّ میثماً قد صلب فی جواره، قال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ أخبر النّاس بقصّة میثم وما قاله فی حیاته، وما زال ذلک الرّجل یتعاهده ویکنس تحت الجذع ویبخره ویصلِّی عنده ویکرّر الرّحمة علیه رضی الله عنه. «1»
المجلسی، البحار، 42/ 138- 139/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 102
__________________________________________________
(1)- به کوفه که برگشت، عبیداللَّه‌بن زیاد او را گرفت و چون نزد او بردندش و به او گفتند: «این مرد نزد علی علیه السلام از همه عزیزتر بود.»
گفت: «وای بر شما! این مرد عجمی؟»
گفتند: «آری.»
عبیداللَّه به او گفت: «پروردگارت کجاست؟»
گفت: «در کمین ستمکاران است و تو یکی از ستمکارانی.»
گفت: «با این که تو عجمی هستی، به مراد خود می‌رسی.»
به او گفت: «برای من بگو که مولایت به تو گفته من با تو چه خواهم کرد؟»
گفت: «به من خبر داده من دهمین کس باشم که به دارم بزنی و چوبه دارم از همه کوتاه‌تر و به زمین نزدیک‌تر باشم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1068
وروی أ نّه لمّا أمر به إلی الصّلب نادی بأعلی صوته: أ یّها النّاس! من أراد أن یسمع الحدیث المکنون عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام فإلیّ، فاجتمع إلیه النّاس وأقبل یحدِّثهم بالعجائب. «1»
القمّی، نفس المهموم،/ 127
نقل ابن نما: إنّ میثماً کان محبوساً مع المختار، حبسوا، لمّا استشهد مسلم قبل مقتل الحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263
فقدم الکوفة، فأخذ وأدخل علی عبیداللَّه بن زیاد، وقیل له: هذا کان من آثر النّاس عند أبی تراب، قال: ویحکم، هذا الأعجمیّ؟ فحبسه ابن زیاد وحبس معه المختار بن
__________________________________________________
- گفت: «به خدا خلاف گفته او کنیم.»
گفت: «خلاف کنی؟ به خدا او از گفته پیغمبر از گفته جبرئیل از طرف خدای تعالی خبر داده، چگونه با آن‌ها مخالفت کنی؟ من آن جا را که در کوفه به دار روم می‌دانم و من اول کسی باشم که در اسلام لجام گردم.»
او را با مختاربن ابی‌عبیده زندانی کرد. در زندان به مختار گفت: «تو رها شوی و به خون‌خواهی حسین علیه السلام بیرون شوی و این کسی که ما را می‌کشد بکشی.»
چون عبیداللَّه مختار را احضار کرد تا بکشد، پست نامه‌ای از یزید آورد و در آن دستور داده بود مختار را آزاد کند و او را رها کرد و دستور داد میثم را به دار زدند. مردی او را دید و گفت: «می‌توانستی خود را از آن نجات دهی.»
در جوابش تبسم کرد و به آن نخله اشاره کرد و گفت: «برای او خلق شدم و برای من پروریده شده.»
چون او را بالای چوبه دار بستند، مردم درب خانه عمروبن حریث گردش را گرفتند. عمرو گفت: «به خدا به من می‌گفت من همسایه تو خواهم شد.»
و چون در آن جا به دار رفت، عمرو به کنیز خود دستور داد زیر دارش را جاروب کرد و آب پاشید و مجمره نهاد و میثم فضائل بنی‌هاشم را برمی‌شمرد و به ابن‌زیاد گفتند: «این بنده شما را رسوا کرد.»
گفت: «بر دهن او لجام زنید.»
و او اول کسی بود که در اسلام لجام شد و کشتن میثم ده روز پیش از ورود حسین به عراق بود و چون سه روز بر سر دار ماند، حربه‌ای به شکمش زدند و تکبیر گفت و پسین آن روز از بینی و دهنش خون روان شد، انتهی. کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 56- 57
(1)- روایت‌شده که چون دستور دار زدنش صادر شد، فریاد کشید: «ای مردم! هرکه می‌خواهد احادیث سری امیرالمؤمنین بشنود نزد من آید.»
مردم جمع شدند و او عجایبی برای آن‌ها حدیث می‌کرد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 54
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1069
أبی عبیدة الثّقفیّ، فلمّا دعا عبیداللَّه بن زیاد بالمختار لیقتله، طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد یأمره بتخلیة سبیله، وذاک أنّ اخته کانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فسألت بعلها أن یشفع فیه إلی یزید، فشفع، فأمضی شفاعته، وکتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید، فوافی البرید، وقد أخرج لیضرب عنقه، فأطلق. وأمّا میثم فاخرج بعده لیصلب، فجعل میثم یحدّث بفضائل بنی هاشم ومخازی بنی امیّة وهو مصلوب علی الخشبة، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد، فقال: ألجموه، فکان أوّل خلق اللَّه ألجم فی الإسلام، فلمّا کان فی الیوم الثّانی فاضت منخراه وفمه دماً، فلمّا کان فی الیوم الثّالث طعن بحربة، فمات، وکان قتل میثم قبل قدوم الحسین علیه السلام العراق بعشرة أیّام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 198

دفنه‌

وروی أ نّه اجتمع سبعة من التّمّارین، فاتعدّوا بدفن میثم، فجاؤوا إلیه لیلًا والحرس یحرسونه وقد أوقدوا النّار، فحالت النّار بینهم وبین الحرس، فاحتملوه بخشبته حتّی انتهوا به إلی فیض من ماء فی مراد، فدفنوه فیه ورموا الخشبة فی مراد فی الخراب، فلمّا أصبحوا بعث الخیل، فلم تجد شیئاً. «1»
القمّی، نفس المهموم،/ 133
له ذکر فی:
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، 1/ 295 رقم 138/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 263
[أنظر عنوان: إخباره عن استشهاد نفسه ص 1053- 1054 من هذا المجلّد].
__________________________________________________
(1)- روایت شده که هفت کس از خرما فروشان کوفه همدست شدند که میثم را به خاک سپارند، شبانه نزد او آمدند و پاسبانانی که او را محافظت می‌کردند آتش افروخته بودند و آن‌ها را ندیدند و او را با چوبه دارش برداشتند، در کف جوب آبی میان قبیله مراد به خاک سپردند و چوبه دار را در یک خرابه انداختند، صبح یک دسته سوار دنبال او رفتند و چیزی نیافتند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 57
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1070

346- منیر بن عمرو بن الأحدب‌

من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: منیر بن عمرو بن الأحدب. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: التّفرشی، نقد الرّجال،/ 355؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 346؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 270
منیر بن عمرو الأحدب، عدّه الشّیخ فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام، وظاهره کونه إمامیّاً، إلّاأنّ حاله مجهول، ومنیر بضمّ المیم وکسر النّون وسکون الیاء، بعدها راء مهملة، والأحدب بفتح الهمزة وسکون الحاء وفتح الدّال، فی آخره باء موحّدة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 252

284/ 347- نافع بن هلال الجملی المرادیّ المذحجی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من مراد: نافع بن هلال الجملیّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
نافع بن هلال المرادیّ [ثمّ الجملیّ].
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382، 389، 400، 434؛ الطّبری، التّاریخ، 5/ 434؛ ابن نما، مثیر الأحزان،/ 31
نافع بن هلال.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 255؛ مثله الطّبری، التّاریخ، 5/ 404؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281، 290؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 420؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173
__________________________________________________
(1)- باب المیم من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] منیر بن عمرو بن الأحدب.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1071
نافع بن هلال الجملی [أو البجلیّ] «1».
الطّبری، التّاریخ، 5/ 412، 435، 441؛ أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 78؛ المفید، الإرشاد، 2/ 106؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 240؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 452؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
هلال بن نافع [الجملی] «2» أو [البجلیّ] «3».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 147، 200؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 236، 245؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 80؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 251، 263، 296؛ ابن أمیر الحاج، شرح شافیة أبی فراس،/ 355، 360
المُرادیّ (کغُراب أبی قبیلة من الیمن)، والجملیّ: جمل بن کنانة بن ناجیة بن یُحابِر، وهو مُراد، قُتل یوم الجمل مع علیّ، ومُراد بن مالک، وهو مذحج بن أُدَد بن زید بن یَشْجُبْ بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُبْ بن یَعْرُب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام. وقد دخل فی مُراد من الأزد ومن غیرهم.
الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 7، 329، 405، 406/ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 121، 122
البجلیّ: ولد عمرو بن الغوث بن نَبْت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ: إراش، فولد إراش: أنمار، وولد أنمار أیضاً: خزیمة، دخل فی الأزد، ووادعة، بطن مع بنی عمرو بن یَشْکُر وعبْقر والغوث وصُهیبة وأشْهَل وشَهْل وطریف وسنیة والحارث وجَدَعة، أمّهم کلّهم بجیلة بنت صعب بن سعد العشیرة بن مالک وهو مذحج ... فإلیها یُنسب أولاد کلّ مَنْ ذکرنا وکانوا کلّهم متحالفین علی ولد أخیهم خثعم. ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 387
__________________________________________________
(1)- [من الإرشاد وإعلام الوری والمناقب والکامل ونهایة الإرب].
(2)- [من الخوارزمی].
(3)- [من الفتوح ص 200 واللّهوف ونهایة الإرب وتسلیة المجالس وشرح الشّافیة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1072
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: نافع بن هلال الجملیّ.
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ عنه: ابن داود،/ 358 رقم 1597؛ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 360؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 352؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 289؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 316؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195
الجملیّ، بفتح الجیم والمیم، وبعدهما اللّام: هذه النّسبة إلی جمل، وهو بطن من مراد، وهو جمل بن کنانة بن ناجیة بن مراد بن مالک بن أدد، ذکره ابن حبیب فی مذحج.
السّمعانی، الأنساب، 2/ 87
الهلالیّ: بکسر الهاء. هذه النّسبة إلی بنی هلال، وهی قبیلة نزلت الکوفة. «1»
السّمعانی، الأنساب، 5/ 657
نافع بن هلال الجملیّ وقیل هلال بن نافع.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 20- 21
(نافع بن هلال الجملیّ). هو نافع بن هلال بن نافع بن «2» جمل بن سعد العشیرة «2» بن مذحج، «3» المذحجیّ الجملیّ (ضبط الغریب): ممّا وقع فی هذه التّرجمة. (نافع) یجری علی بعض الألسن، ویمضی فی بعض الکتب: هلال بن نافع، وهو غلط علی ضبط القدماء.
(الجملیّ) منسوب إلی جمل، بطن من مذحج. ویمضی علی الألسن، وفی الکتب البجلیّ، وهو غلط واضح «3».
السّماوی، إبصار العین،/ 86/ مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 407
أقول: قال أبو علیّ فی رجاله: نافع بن هلال بن نافع الجملیّ المرادیّ، قُتل مع الحسین ابن علیّ بکربلاء. وقال عزّ الدّین الجزریّ فی أسد الغابة: هو نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیرة بن مذحج الجملیّ المرادیّ. «4»
__________________________________________________
(1)- باب النّون من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] نافع بن هلال الجملیّ.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
(2) (2) [فی سائر المصادر: جمل بن کنانة بن ناجیة بن مراد بن مالک، وهو مذجح، فتأمّل].
(3) (3) [بحر العلوم: وله ذکر فی الزّیارتین النّاحیة والرّجبیّة].
(4)- [إلی هنا مثله فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1073
توضیح: ضبط ما وقع فی هذه التّرجمة، أقول: یجری علی بعض الألسن ویمضی فی بعض الکتب هلال بن نافع وهو غلط، بل هو نافع بن هلال الجملیّ، کما أ نّه مذکور فی النّاحیة، وفی کتب التّراجم والرّجال والأنساب الجملیّ، منسوب إلی جمل، بطن من عشیرة مذحج کما ذکره محمّد بن مسلم بن قتیبة فی کتاب المعارف، ویمضی علی الألسن، وفی بعض الکتب البجلیّ، وهو غلط واضح.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 205- 207/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 195- 196
نافع بن هلال الجملیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین علیه السلام.
وأقول: هو «1» نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیرة من مذحج، وهو جملیّ مرادیّ. [...]
وعلی التّقدیرین هو من المستشهدین مع الحسین علیه السلام، ورد التّسلیم علیه فی الزّیارة الرّجبیّة وزیارة النّاحیة المقدّسة، وکفاه شرفاً وفضلًا. وقد مرّ ضبط الجملیّ والمرادیّ فی جمیل بن زیاد.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266/ مثله الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 80
جمیل بن زیاد الجملیّ المرادیّ الکوفیّ أبو حسّان، الضّبط الجملیّ، نسبة إلی جمل بفتح الجیم والمیم بعدها لام، «2» ابن سعد العشیرة «2» أبی حیّ من مذحج، وسعد هو أخو مراد ابن مذحج، وهو ابن أدد، وقیل هو ابن مالک بن أدد، ومنه ظهر وجه النّسبة فی المرادیّ فی إسحاق المرادیّ أیضاً.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 232
فی شهادة نافع بن هلال، وهو نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد الجملیّ، ویجری علی بعض الألسن هلال بن نافع وهو غلط، کما یجری علی ألسنتهم البجلیّ وهو
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الهامش للرّجال الطّوسی].
(2) (2) [فی سائر المصادر: جمل هو ابن کنانة بن ناجیة بن یُحابر، وهو مراد بن مالک، وهو مذحج، فتأمّل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1074
أیضاً غلط، الجملیّ منسوب إلی جمل، بطن من مذحج.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 383
نافع بن هلال الجملیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
وله مواقف معروفة یوم عاشوراء تدلّ علی شدّة تمسّکه بمبدئه وولائه. ذکرته عامّة المصادر التّاریخیّة بالتّمجید والاطراء، کالطّبریّ فی تاریخه، والشّیخ فی رجاله، وابن شهرآشوب فی مناقبه. بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 407
وبرز نافع بن هلال بن نافع الجملیّ المذحجیّ. «1»
المیانجی، العیون العبری،/ 131
[أنظر مشجّرته فی هانی بن عروة المرادیّ المذحجیّ فی عنوان: میزاته العائلیّة ص 1216- 1217].

خصائصه الفریدة

وکان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 154/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
وکان قد ربّاه أمیر المؤمنین.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 69/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 307؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284
وقد کان ربّاه أمیر المؤمنین علیه السلام، وکان من الفرسان المعروفة والشّجعان الموصوفة.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297
__________________________________________________
(1)- نافع بن هلال جملی:
طبری وشیخ طوسی از او نام برده‌اند. و در «زیارت» به اشتباه «بجلی» نقل شده است. «ابن‌شهرآشوب» نیز، به همین گونه از او یاد می‌کند. در جبیه بدون نسبت دادن به قبیله ای از او یاد شده است. «نافع» مردی اهل کوفه و شخصیتی برجسته، از عشیره جمل بود.
جملی: منسوب به جمل‌بن سعد، عشیره‌ای از مذحج. (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 108
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1075
کان نافع سیِّداً «1» شریفاً «2»، سریّاً شجاعاً «3»، وکان قارئاً کاتباً، من حملة الحدیث ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، و «4» حضر معه حروبه الثّلاث فی العراق.
السّماوی، إبصار العین،/ 86/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 205؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 195، 407؛ المیانجی، العیون العبری،/ 131؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 196
وهو سیِّد شجاع، وکان سریّاً قارئاً کاتباً، من حملة الحدیث ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وحضر معه حروبه الثّلاث فی العراق.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 383

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فی ناحیة عذیب الهجانات- وهی الّتی کانت هجائن النّعمان بن المنذر ترعی بها- وإذا هم بأربعة نفر مقبلین من الکوفة علی رواحلهم یجنبون فرساً لنافع بن هلال- یقال له: الکامل- وکان الأربعة النّفر: نافع بن هلال المرادیّ وعمرو بن خالد الصّیداویّ وسعد مولاه، ومجمع بن عبداللَّه العائذیّ من مذحج. فقال الحرّ: إنّ هؤلاء لیسوا ممّن أقبل معک، فأنا حابسهم أو رادّهم. فقال الحسین: إذاً أمنعهم ممّا أمنع منه نفسی، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، وقد جعلت لی أن لا تعرض لی حتّی یأتیک کتاب ابن زیاد.
فکفّ [الحرّ] عنهم.
وسألهم الحسین عن النّاس، فقالوا: أمّا الأشراف فقد أعظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم لیستمال ودّهم، وتستنزل نصائحهم، فهم علیک إلباً واحداً، وما کتبوا إلیک إلّا لیجعلوک سوقاً ومکسبا، وأمّا سائر النّاس بعد فأفئدتهم تهوی إلیک وسیوفهم غداً مشهورة علیک.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی بحر العلوم: فی قومه].
(2)- [فی تنقیح المقال مکانه: قال أهل السّیر: إنّ نافع هذا کان سیِّداً شریفاً ...].
(3)- [أضاف فی بحر العلوم: مطرفاً].
(4)- [أضاف فی بحر العلوم ص 195: ممّن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1076
وکان الطّرمّاح بن عدیّ دلیل هؤلاء النّفر، فأخذ بهم علی الغریین، ثمّ طعن بهم فی الجوف، وخرج بهم علی البیضة إلی عذیب الهجانات. [إلی آخر الخبر، کما ذکرناه فی الطّرمّاح ابن عدیّ، رقم 145/ 178 فی عنوان: کیف التحق بالإمام علیه السلام ص 80- 81].
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 382- 383، أنساب الأشراف، 3/ 171- 172
وکان «1» یسیر «2» بأصحابه فی ناحیة وحسین «3» فی ناحیة أخری «2»، حتّی «4» انتهوا إلی «5» عُذیب الهجانات «6» وکان بها «7» هجائن النّعمان ترعی هنالک «6»، «8» فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة «9» علی رواحلهم، یجنبون فرساً لنافع بن هلال «10» یقال له الکامل 10 9، ومعهم دلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ «11» «12» «13» «14» علی فرسه، وهو 14 یقول:
یا ناقتی لا تُذعَری من زَجْری وشمِّری قبلَ طلوع الفجْرِ
بخیر رُکبانٍ وخیر سَفْرِ حتّی تَحِلِّی بکریم النّجْرِ
الماجدِ الحرّ رَحیبِ الصّدرِ أتی به اللَّهُ لخیرِ أمْرِ
ثُمّت أبقاه بقاء الدّهر «11»
__________________________________________________
(1)- [العیون: لم یزل الحرّ].
(2- 2) [نهایة الإرب: ناحیة عند].
(3)- [نفس المهموم: علیه السلام].
(4)- [فی المعالی مکانه: سار وساروا حتّی ...، وفی الأعیان مکانه: جعل یسیر ناحیة عن الحسین علیه السلام حتّی ...].
(5)- [فی الکامل مکانه: فکان یسیر ناحیة عنه حتّی إنتهی إلی ...].
(6) (6) [لم یرد فی نهایة الإرب وذخیرة الدّارین والمعالی والعیون].
(7)- [الکامل: به].
(8)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: فنسب إلیها].
(9) (9) [لم یرد فی العیون].
(10- 10) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(11- 11) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(12) (12*) [ذخیرة الدّارین: قالوا الحسین علیه السلام وسلّموه علیه فأقبل].
(13) (13*) [الکامل: فانتهوا إلی الحسین فأقبل].
(14- 14) [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1077
قال: فلمّا انتهوا إلی الحسین «1» «2» أنشدوه هذه الأبیات، فقال: أما واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظَفرنا «1»؛ قال: وأقبل 13 إلیهم «3» (12*) الحرّ «4» بن یزید فقال «2»: إنّ هؤلاء النّفر الّذین «5» «6» من أهل الکوفة «1» لیسوا ممّن أقبل «7» معک «1»، وأنا حابسهم أو رادّهم، فقال له الحسین: «8» لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسی «8»، إنّما هؤلاء أنصاری وأعوانی، «1» وقد کنتَ أعطیتنی أ لّاتعرض لی بشی‌ء حتّی یأتیک «9» کتاب من ابن زیاد «9»، فقال: أجل، لکن «10» لم یأتوا معک؛ قال: هم أصحابی «1»، وهم بمنزلة مَن جاء معی، فإن تممت «11» علی ما کان بینی وبینک وإلّا ناجزتُک؛ قال: فکفّ عنهم الحرّ.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 404- 405/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 192- 193؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 195؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 613؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 275- 276؛ المیانجی، العیون العبری،/ 73- 74؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 281؛ النّویری، نهایة الإرب، 2/ 420- 421
فانتهوا إلی عذیب الهجانات، وإذا سفر أربعة- أی أربعة نفر- قد أقبلوا من الکوفة علی رواحلهم یخبون ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له الکامل [قد أقبلوا من
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(2- 2) [نهایة الإرب: والتحقوا به، فقال الحرّ].
(3)- [العیون: علیهم].
(4)- [فی الأعیان مکانه: وجعل یسیر ناحیة عن الحسین علیه السلام حتّی انتهوا إلی عذیب الهجانات، فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الکوفة لنصرة الحسین ومعهم دلیلهم الطّرمّاح، فأتوا إلی الحسین وسلّموا علیه، فأقبل الحرّ ...].
(5)- [لم یرد فی الکامل وذخیرة الدّارین].
(6)- [أضاف فی الأعیان: جاؤوا].
(7)- [نهایة الإرب: أقبلوا].
(8) (8) [لم یرد فی العیون].
(9) (9) [فی ذخیرة الدّارین والأعیان: جواب عبیداللَّه بن زیاد].
(10)- [أضاف فی نهایة الإرب: هؤلاء].
(11)- [الأعیان: بقیت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1078
الکوفة یقصدون الحسین ودلیلهم رجل یقال له الطّرمّاح بن عدیّ راکب علی فرس] «1» وهو یقول:
یا ناقتی لاتذعری من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحِلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فأراد الحرّ أن یحول بینهم وبین الحسین، فمنعه الحسین من ذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 173
قال الرّاوی: فبینما الحسین فی المسیر، إذ طلع علیه رکّب مقبلون من الکوفة وفیهم هلال بن نافع البجلیّ وعمرو بن خالد، فسألهما عن النّاس؟ فقال: أمّا الأشراف فقد استمالهم ابن زیاد بالأموال، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، وبلّغاه الخبر عن مسلم بن عقیل وهانی بن عروة أ نّهما قُتلا. فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ قال للرّکّب: ولکم علم برسولی؟ قالوا: نعم، قتله ابن زیاد، فاسترجع وبکی وقال: جعل اللَّه له الجنّة ثواباً، اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا منزلًا کریماً إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر، ثمّ إنّه علیه السلام قام خطیباً بالنّاس وقال: إنّه قد نزل بنا من الأمر ما ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتنکّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق منها إلّاصبابة کصبابة الإناء، ألا ترون إلی الحقّ لا یعمل به، وإلی الباطل لا ینتهی عنه؟ لیرغب المؤمنین فی لقاء اللَّه محقّاً، ولا یری الموت إلّا سعادة والحیاة مع الظّالمین إلّابرما.
الطّریحی، المنتخب،/ 437- 438
وسار حتّی وصل عذیب الهجانات، «2» وإذا بأربع نفر «3» قد أقبلوا من ناحیة الکوفة وإذا
__________________________________________________
(1)- سقط من نسخة طوب قبو بالأستانة.
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وفیها أحشام نعمان بن منذر ملک الحیرة].
(3)- [وسیلة الدّارین: أشخاص].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1079
هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمرو الصّیداویّ، «1» وسعد مولده «1»، وعبیداللَّه المذحجیّ، فأقبلوا إلی الحسین، فلمّا نظر الطّرمّاح، أخذ بزمام ناقة الحسین علیه السلام وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تجزعی من زجری وشمِّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تُحلّی بکثیر الفخر «2»
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أثابه اللَّه بخیر أجر «3»
ابن أمیر المؤمنین الطّهر وابن الشّفیع من عذاب الحشر «4»
یا مالک النّفع معاً والضّرّ أیِّد حسیناً سیِّدی بالنّصر «5»
علی اللّعینین سلیلی صخر وابن زیاد العهر بن العهر
قال: فأقبل علیهم الحرّ، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تکن قد عاهدتنی أن لا تتعرّض لأحد من أصحابی، فإن کنت علی ما بینی وبینک وإلّا نازلتک فی میدان الحرب، فکفّ عنهم الحرّ «6». ثمّ إنّ الحسین علیه السلام استقبلهم وقال: أخبرونی ما ورائکم بالکوفة؟ فقالوا:
یا ابن رسول اللَّه! أمّا أشراف النّاس فقد طمّت رؤوسهم بالمال، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم معک وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم علم برسولی قیس بن مسهر؟ قالوا: أخذه الحصین ابن نمیر (لعنه اللَّه) وبعثه مکتوفاً إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقتله. فلمّا سمع الحسین علیه السلام ذلک تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ تلا قوله تعالی: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک یا أرحم الرّاحمین.
__________________________________________________
(1) (1) [المطبوع: سعید بن أبی ذرّ الغفاریّ].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: آل رسول اللَّه آل الفخر].
(3)- [زاد فی وسیلة الدّارین: السّادة البیض الوجوه الزّهر].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الضّاربین بالسّیوف البتر].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: الطّاعنین بالرّماح السّمر].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1080
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 45- 47/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
قال أبو مخنف: وإذا بأربعة نفر قد أقبلوا علی رواحلهم من الکوفة، یحثّون السّیر علی أفراسهم، وإذا هم نافع بن هلال المرادیّ، وعمر بن خالد الصّیداویّ، وسعید بن مولی، ومجمع بن عبداللَّه المذحجیّ، قال: فلمّا نظر الطّرمّاح أخذ بزمام ناقة الحسین- صلوات اللَّه علیه- وأنشأ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجرِ
بخیر رکبان وخیر سفر أثابه اللَّه بخیر أجرِ
الماجد الجدّ رحیب الصّدر حتّی تجلّی بجلیل القدرِ
قال: وأقبل الحرّ إلیه وقال له: یا حسین، إنّ هؤلاء قد أقبلوا إلیک وأنا أرید أن أردّهم، قال: إنِّی أمنع کما أمنع عن نفسی، ألیس هم أعوانی وأنصاری، وقد کنت قد أعطیتنی عهداً أ نّک لا تتعرّض بی حتّی یأتیک کتاب من ابن زیاد (لعنه اللَّه)؟
فإن کنت علی ما کان بینی وبینک وإلّا نازلتک الحرب، فکفّ الحرّ عنهم، فقال لهم الحسین علیه السلام: أخبرونی عن النّاس، فقالوا: یا ابن رسول اللَّه، أمّا الأشراف فقد ملئت‌غرائرهم، وأمّا سائر النّاس فقلوبهم وأسیافهم علیک، فقال: هل لکم برسولی قیس بن مسهر علم؟ فقالوا: أخذه الحصین بن نمیر وبعث به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) فقتله.
فلمّا سمع الحسین علیه السلام تغرغرت عیناه بالدّموع، ثمّ قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل الجنّة لنا ولهم منزلًا، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، فأقبل الطّرمّاح إلی الحسین علیه السلام وأخذ بزمام ناقته وقال له: یا ابن رسول اللَّه، لو لم یقاتلک إلّا هؤلاء الّذین تراهم لکفوک، وقد رأیت قبل خروجی من الکوفة من النّاس ما لم أعاین مثلهم قطّ فی جمع أکثر منهم، فسألت عنهم، فقیل: إنّهم جمعوا لیعرضوا أو یمضوا إلی حرب الحسین علیه السلام، فإن قدرت أن لا تقدم إلیهم فافعل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 253
فبینما الحسین رضی الله عنه فی المسیر، إذ جاء هلال بن نافع وعمرو بن خالد من الکوفة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1081
فسأل عنهما أحوال النّاس، فقالا: أمّا الأغنیاء فقلوبهم إلی ابن زیاد، وأمّا باقی النّاس فقلوبهم إلیک، وإنّ مسلم وهانی وقیس الّذی کان رسولک قُتلوا، فقال: اللّهمّ اجعل الجنّة لنا ولأشیاعنا منزلًا کریماً، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
ثمّ خطب وقال: قد نزل بنا ما ترون، وأنّ الدّنیا قد تغیّرت وتکدّرت، وأدبر معروفها، ولم یبق إلّاکصبابة الإناء، لا یعمل الحقّ، ولا ینتهی عن الباطل، ولا یری المؤمن الموت إلّا سعادة، والحیاة مع الظّالمین إلّاخسارة.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 338
وخرج إلی الحسین علیه السلام، فلقیه فی الطّریق، وکان ذلک قبل مقتل مسلم، وکان أوصی أن یتبع بفرسه المسمّی بالکامل، فاتبع «1» مع عمرو بن خالد وأصحابه الّذین ذکرناهم «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 86/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 383
وخرج إلی الحسین علیه السلام حین أتی، فلقیه فی الطّریق وصول الحسین علیه السلام إلی عذیب الهجانات، «2» وکان بها هجائن النّعمان ترعی هناک «2»، وکان ذلک قبل قتل مسلم بن عقیل رضی الله عنه، وکان أوصی أن یتبع بفرسه المسمّی بالکامل، فأتبع مع عمرو بن خالد الصّیداویّ وأصحابه الّذین تقدّم «3» ذکر بعضهم، وسیأتی ذکر بعض علی التّرتیب، کما أ نّه مذکور فی النّاحیة «3».
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 205/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 196
خرج إلی الحسین علیه السلام حین أتی، فلقیه فی الطّریق بعد وصوله علیه السلام عذیب الهجانات. «4»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266
«4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المعالی].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3- 3) [وسیلة الدّارین: ذکرهم سابقاً].
(4)- تا به عذیب الهجانات رسیدند که چراگاه اسبان نعمان بوده و این نام را به او داده بودند که ناگاه چهار شتر سوار که اسب نافع بن هلال را به نام کامل یدک داشتند، از کوفه می‌آمدند و طرماح بن عدی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1082
وفی عذیب الهجانات وافاه أربعة نفر خارجین من الکوفة علی رواحلهم، ویجنبون فرساً لنافع بن هلال یقال له: «الکامل»، وهم: عمرو بن خالد الصّیداویّ، وسعد مولاه، ومجمّع بن عبداللَّه المذحجیّ، ونافع بن هلال، ودلیلهم الطّرمّاح بن عدیّ الطّائیّ یقول:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وشمّری قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان وخیر سفر حتّی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ رحیب الصّدر أتی به اللَّه لخیر أمر
ثمّة أبقاه بقاء الدّهر
فلمّا انتهوا إلی الحسین علیه السلام، أنشدوه الأبیات، فقال علیه السلام: أما واللَّه، إنِّی لأرجو أن یکون خیراً ما أراد اللَّه بنا، قُتلنا أم ظفرنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 220
خرج إلی الحسین قبل مقتل مسلم بن عقیل، فلقیه فی الطّریق واصطحبه إلی النّهایة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 407
__________________________________________________
- رهبرشان بود. چون به حسین علیه السلام رسیدند و دیده طرماح به حسین افتاد، این رجزرا سرودن گرفت:
«منال ای شتر هان ز آزار من رسانم سحرگه بر یار من
به همراه یاران نیک اخترم رسان بر حسین آن سرو سرورم
که راد است و آزاد دریا به دل خدایش کشانده به کاری چگل
که تا روزگار است بادش بقا ز آل رسول است و اهل صفا
همه سرورانند و زیبای چهر همه نیزه انداز تا ماه و مهر
همه تیغ زن پهلوان و دلیر خدایی که سود و زیان را دبیر
به آقا حسینم تو نصرت بده سر دشمنانش تو بر خاک نه
به اولاد صخر لعین دغا یزید آن که بامی بود با وفا
زنا زاده ابن زیاد لعین که با او به ناحق نشسته به کین»
چون این عده به حسین علیه السلام پیوستند، حر به آن‌ها رو آورد و گفت: «این‌ها اهل کوفه اند. من این‌ها را زندانی می‌کنم یا به کوفه برمی‌گردانم.»
حسین فرمود: «من با جان خود از این‌ها دفاع می‌کنم. این‌ها یاران منند و در حکم همسفران منند. اگر از قراری که با هم داریم برگردی، با تو می‌جنگم.»
حر دست بازداشت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 84- 85
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1083
وخرج من الکوفة إلی الحسین علیه السلام، فلقیه فی الطّریق، ولازمه إلی أن رزق الشّهادة بین یدیه فی کربلاء.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 195

مقالته مع الإمام علیه السلام قبل وصوله إلی کربلاء

وبلغ ذلک [شهادة قیس بن مُسْهِر] الحسین، فاستعبر باکیاً، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتک منزلًا کریماً عندک، واجمع بیننا وإیّاهم فی مستقرّ رحمتک، إنّک علی کلِّ شی‌ء قدیر.
قال: فوثب إلی الحسین رجل «1» من شیعته یقال له هلال «2» فقال: یا ابن بنت رسول اللَّه! تعلم أنّ جدّک رسول اللَّه [لا] یقدر أن یشرّب اللَّه [الخلائق] محبّته، ولا أن یرجعوا من أمرهم إلی ما یحبّ «3»، وقد کان منهم منافقون یبدونه «4» النّصر ویضمرون له الغدر، یلقونه بأحلی من العسل ویلحقونه بأمرّ من الحنظل «5»، حتّی توفّاه اللَّه عزّ وجلّ؛ أنّ أباک علیّاً «6» قد کان فی مثل ذلک، فقوم أجمعوا علی نصره وقاتلوا معه المنافقین والفاسقین والمارقین والقاسطین حتّی أتاه أجله؛ وأنتم الیوم عندنا فی مثل تلک الحال، فمن نکث فإنّما ینکث علی نفسه، واللَّه یغنی عنه، فسر بنا راشداً مشرقاً إن شئت أو مغرباً، فوَ اللَّه ما أشفقنا من قدر اللَّه، ولا کرهنا لقاء ربّنا، وإنّا علی نیّاتنا ونصرتنا، نوالی من والاک ونعادی من عاداک.
قال: فخرج الحسین وولده وإخوته وأهل بیته رحمة اللَّه علیهم بین یدیه، فنظر إلیهم
__________________________________________________
(1)- من د، وفی الأصل و بر: رجلًا.
(2)- فی التّرجمة ص 374: هلال بن نافع.
(3)- ما بین الحاجزین فی هذه الجملة من التّرجمة، ولفظها: «گفت یابن رسول اللَّه! جد تو محمد مصطفی‌نتوانست جمله خلایق را دوست خویش گرداند.»
(4)- فی النّسخ: یعدونه.
(5)- من د، وفی الأصل و بر: الحنضل.
(6)- فی د: علیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1084
ساعة وبکی وقال: اللَّهمّ! إنّا عترة نبیّک محمّد (ص)؛ وقد أخرجنا وطردنا عن حرم جدّنا، وتعدّت بنو «1» امیّة علینا، فخذ بحقّنا وانصرنا علی القوم الکافرین. قال: ثمّ صاح الحسین فی عشیرته ورحل من موضعه ذلک حتّی نزل کربلاء فی یوم الأربعاء أو یوم الخمیس، وذلک فی الثّانی من المحرّم سنة الحادیة والستّین، ثمّ أقبل إلی أصحابه فقال لهم: أهذه کربلاء؟ فقالوا: نعم.
فقال الحسین لأصحابه: انزلوا، هذا موضع الکرب والبلاء، ها هنا مناخ رکابنا، ومحطّ رحالنا، وسفک دمائنا. قال: فنزل القوم وحطّوا الأثقال ناحیة من الفرات.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 147- 149
فبلغ ذلک [قتل قیس بن مُسْهِر] الحسین، فاستعبر باکیاً، وقال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، إنّک علی کلِّ شی‌ء قدیر.
(قال): «2» وقال للحسین «2» رجل من شیعته، یقال له هلال بن نافع الجملیّ «3»: «4» یا ابن «5» رسول اللَّه! «6» أنت تعلم أنّ جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لم یقدر أن یُشرب النّاس محبّته، ولا أن یرجعوا إلی «7» ما کان «7» أحبّ، فکان «8» منهم منافقون یعدونه بالنّصر ویضمرون له الغدر، یلقونه بأحلی من العسل، ویخلفونه بأمرّ من الحنظل، حتّی قبضه اللَّه تبارک وتعالی إلیه، وأنّ أباک علیّاً صلوات اللَّه علیه قد کان فی مثل ذلک، فقوم قد أجمعوا علی
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: بنی.
(2) (2) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: فوثب إلی الحسین علیه السلام].
(3)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: البجلیّ].
(4) (- 4*) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 2/ 174- 175].
(5)- [فی المعالی مکانه: فی البحار: إنّ نافع بن هلال الجملیّ تکلّم بهذه الکلمات فقال: یا ابن ...].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی بحرالعلوم والمقرّم].
(7) (7) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشهدا علیه السلام والمعالی: أمره ما].
(8)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم: قد کان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1085
نصرته «1» وقاتلوا معه النّاکثین والقاسطین والمارقین، «2» وقوم قعدوا عنه وخذلوه حتّی «3» مضی «2» إلی رحمة اللَّه ورضوانه، «4» وروحه وریحانه «4»، وأنت الیوم «5» یا ابن رسول اللَّه علی «5» مثل تلک الحالة، «6» فمن نکث عهده، وخلع بیعته، فلن یضرّ إلّانفسه، واللَّه تبارک وتعالی مغن عنه، فسر بنا یا ابن رسول اللَّه راشداً «7» معافی مشرّقاً إن شئت «8» «7» أو مغرّباً، فوَ اللَّه «9» الّذی لا إله إلّاهو «9» ما أشفقنا من قدر اللَّه، ولا کرهنا لقاء ربّنا «10» وإنّا علی نیّاتنا وبصائرنا نوالی من والاک، ونعادی من عاداک. «11» (4*) «12» «قال» وقال للحسین آخر من أصحابه، یقال له «12» بریر بن خضیر الهمدانیّ: «13» یا ابن رسول اللَّه! لقد منّ اللَّه تعالی علینا بک أن نقاتل بین یدیک، وتقطّع فیک «14» أعضاؤنا، ثمّ یکون جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم شفیعاً یوم القیامة لنا «15» «10»، فلا أفلح قوم ضیّعوا ابن
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم: نصره].
(2- 2) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم: حتّی أتاه أجله فمضی].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: أتاه أجله فمضی].
(4) (4) [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم].
(5- 5) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم: عندنا فی].
(6)- [من هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(7) (7) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام: معانئ مشرّقاً إن شئت، وإن شئت مغرّباً، وفی المعالی: معافی إن شئت مشرّقاً وإن شئت مغرّباً].
(8)- [زاد فی المقرّم: أو].
(9) (9) [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام والمعالی والمقرّم].
(10- 10) [لم یرد فی بحر العلوم].
(11)- [إلی هنا حکاه المعالی عن البحار والمقرّم].
(12) (12) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: ثمّ وثب إلیه].
(13)- [أضاف فی البحار والعوالم ونفس المهموم: فقال: واللَّه].
(14)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: فیه].
(15)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: بین أیدینا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1086
بنت نبیّهم، افّ لهم غداً ما «1» یلاقون؟ سینادون «2» بالویل والثّبور فی نار جهنّم «3» وهم فیها مخلّدون، «4» فجزّاهم الحسین خیراً.
«قال»: وخرج ولد الحسین وإخوته وأهل بیته حین سمعوا الکلام، فنظر إلیهم وجمعهم عنده وبکی «3»، ثمّ قال: اللَّهمّ إنّا عترة نبیّک محمّد صلواتک علیه، قد اخرجنا وازعجنا وطُردنا عن حرم جدّنا، وتعدّت بنو امیّة علینا، اللَّهمّ فخذ لنا بحقّنا وانصرنا علی القوم الظّالمین. «5» ثمّ نادی بأعلی صوته فی أصحابه: الرّحیل «5»، ورحل من «6» موضعه ذلک «7» حتّی نزل بکربلاء فی یوم الأربعاء، أو فی یوم الخمیس، وذلک الیوم «8» الثّانی من المحرّم من سنة إحدی وستّین. «9» فخطب أصحابه هناک، وقال: أمّا بعد، فإنّ «9» النّاس عبید الدّنیا، والدّین لعق علی ألسنتهم، یحوطونه ما درّت معائشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون.
ثمّ قال لهم «10»: أهذه کربلاء؟ قالوا له «10»: نعم «11»، فقال: هذه موضع کرب وبلا، ها هنا مناخ رکابنا، ومحطّ رحالنا «12»، ومسفک دمائنا.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: ماذا].
(2)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: ینادون].
(3- 3) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: قال: فجمع الحسین علیه السلام ولده وإخوته وأهل بیته، ثمّ نظر إلیهم، فبکی ساعة].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحرالعلوم].
(5) (5) [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم].
(6)- [نفس المهموم: عن].
(7)- [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم والمعالی والمقرّم].
(8)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: فی].
(9) (9) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: ثمّ أقبل علی أصحابه، فقال].
(10)- [لم یرد فی البحار والعوالم ونفس المهموم].
(11)- [أضاف فی البحار والعوالم ونفس المهموم: یا ابن رسول اللَّه].
(12)- [أضاف فی البحار والعوالم ونفس المهموم: ومقتل رجالنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1087
قال: فنزل القوم «1» وحطّوا الأثقال ناحیة من الفرات «1».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 236- 237/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 263- 264؛ مثله المجلسی، البحار، 44/ 382- 383؛ البحرانی، العوالم، 17/ 233- 234؛ القمّی، نفس المهموم،/ 207- 209؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 283؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 233؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 46
فتیاسر الحسین علیه السلام حتّی وصل إلی عذیب الهجانات.
قال: فورد کتاب عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه إلی الحرّ یلومه فی أمر الحسین علیه السلام ویأمره بالتّضییق علیه، فعرض له الحرّ وأصحابه ومنعوه من السّیر، فقال له الحسین علیه السلام: ألم تأمرنا بالعدول عن الطّریق؟ فقال له الحرّ: بلی، ولکن کتاب الأمیر عبیداللَّه قد وصل «2» یأمرنی «3» فیه بالتّضییق، وقد جعل علیَّ عیناً یطالبنی بذلک. «4»
قال الرّاوی: فقام «5» الحسین علیه السلام خطیباً فی أصحابه، «6» فحمد اللَّه وأثنی علیه «7» «8» وذکر جدّه، فصلّی علیه «7»، ثمّ قال «8»: إنّه «9» قد «10» نزل بنا «11» من الأمر ما قد ترون، وإنّ الدّنیا
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم ونفس المهموم: وأقبل الحرّ حتّی نزل حذاء الحسین علیه السلام فی ألف فارس، ثمّ کتب إلی ابن زیاد بخبره بنزول الحسین بکربلاء].
(2)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: لی].
(3)- [تظلّم الزّهراء: بأمره].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی].
(5)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: وقال السّیّد فی اللّهوف وابن الأثیر فی کامل التّاریخ، وقال الطّبریّ: لمّاضیّق الحرّ علی الحسین فی منزل الثّانی عشر المسمّی بذی جشم، قام ...].
(6) (- 6*) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 2/ 166].
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(8- 8) [وسیلة الدّارین: أمّا بعد].
(9)- [فی بحرالعلوم مکانه: قال أرباب السّیر والمقاتل: ولمّا نزل الحسین علیه السلام کربلاء، جمع أصحابه وأهل‌بیته، وقام بینهم خطیباً، وقال بعد أن حمد اللَّه وأثنی علیه: أمّا بعد، فإنّه ... وفی العیون مکانه: وقال عقبة بن أبی العیزار: قام الحسین بذی حسم، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، إنّه ...].
(10)- [فی المقرّم مکانه: ثمّ حمد اللَّه وأثنی علیه وصلّی علی محمّد وآله وقال: أمّا بعد، فقد ... وفی مثیر الأحزان مکانه: ثمّ قام خطیباً فی أصحابه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنّه قد ...].
(11)- [لم یرد فی البحار والأسرار ومثیر الأحزان والعیون، وفی العوالم: [لنا]].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1088
قد «1» تغیّرت وتنکّرت، وأدبر معروفها، «2» واسْتَمْرَتْ حذّاء «3» «2» ولم تبق «4» منها إلّاصبابة کصبابة الإناء وخسیس عیش کالمرعی الوبیل، ألا ترون «5» إلی الحقّ لا یُعْمَل به، وإلی «5» الباطل لا یُتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه محقّاً «6»، فإنِّی لا أری الموت إلّاسعادة «7» والحیاة مع الظّالمین إلّابرماً. (6*)
فقام «8» زهیر بن القین «9» «10» وقال: قد «11» سمعنا «12» هداک اللَّه «12» یا ابن رسول اللَّه، مقالتک، ولو کانت الدّنیا لنا باقیة، وکنّا فیها مخلّدین، لآثرنا النّهوض معک علی الإقامة فیها «13». «10» «14» «15» وقال الرّاوی: وقام 15 «16» هلال بن نافع «17» البجلیّ «18» 16، «10» فقال: واللَّه ما کرهنا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(2- 2) [لم یرد فی البحار والمقرّم وناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام].
(3)- [الدّمعة: حداء].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمقرّم ومثیر الأحزان: یبق].
(5- 5) [فی العیون ووسیلة الدّارین: أنّ].
(6)- [لم یرد فی المقرّم، وفی البحار والعوالم: محقّاً محقّاً، وفی مثیر الأحزان ووسیلة الدّارین: حقّاً محقّاً].
(7)- [العیون: شهادة].
(8)- [زاد فی الأسرار ووسیلة الدّارین: إلیه، وزاد أیضاً فی بحرالعلوم: إلیه من بین أصحابه].
(9)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
(10- 10) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 2/ 167].
(11)- [لم یرد فی الأسرار].
(12- 12) [لم یرد فی بحرالعلوم والمقرّم].
(13)- [لم یرد فی المعالی].
(14- 14) [حکی المقرّم کلام نافع عن مقتل الخوارزمی کما ذکرناه].
(15- 15) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان: قال ووثب].
(16- 16) [بحر العلوم: من بعده نافع بن هلال الجملیّ].
(17)- [فی نفس المهموم مکانه: وفی روایة أخری: قال: ووثب نافع بن هلال بن نافع ...].
(18)- [الأسرار: الجملیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1089
لقاء ربّنا، وإنّا علی نیّاتنا وبصائرنا، نوالی من والاک، ونعادی مَنْ عاداک 14 10. «1» قال: وقام «2» بریر بن خضیر «3» فقال «1»: واللَّه یا ابن رسول اللَّه، لقد منّ اللَّه بک علینا أن نقاتل بین یدیک وتقطّع «4» فیک أعضاؤنا، ثمّ یکون جدّک شفیعنا یوم القیامة. «5» «3» «6» قال: ثمّ إنّ الحسین علیه السلام قام ورکب وسار، وکلّما أراد المسیر یمنعونه تارة ویسایرونه‌أخری حتّی بلغ کربلاء «7» وکان ذلک فی الیوم الثّانی من المحرّم، «8» فلمّا وصلها قال: ما اسم هذه الأرض؟ فقیل: کربلاء، فقال علیه السلام: اللَّهمّ إنِّی أعوذ بک من الکرب والبلاء، ثمّ قال:
هذا موضع کرب وبلاء، انزلوا، ها هنا محطّ رحالنا، ومسفک دمائنا، وهنا محلّ قبورنا، بهذا حدّثنی جدِّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فنزلوا جمیعاً ونزل الحرّ وأصحابه ناحیة «6». «9»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 78- 81/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 381؛ البحرانی، العوالم، 17/ 231- 232؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 254- 255؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 254؛ القمّی، نفس المهموم،/ 191؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 166؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 282- 283؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 561؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 263- 264؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 231- 233؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 45؛ المیانجی، العیون العبری،/ 72- 73؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 196
«9»
__________________________________________________
(1) (1) [فی نفس المهموم: ثمّ وثب إلیه بریر بن خضیر الهمدانیّ وقال، وفی بحرالعلوم: ثمّ قام بریر بن‌خضیر الهمدانیّ، وقال، وفی المقرّم: وقال بریر].
(2)- [فی الأعیان مکانه: إنّ الحرّ وأصحابه لمّا عرضوا للحسین علیه السلام ومنعوه من السّیر وقام الحسین خطیباً فی أصحابه، قام إلیه فیمن قام ...].
(3- 3) [مثله فی ناسخ التّواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 2/ 167].
(4)- [فی البحار ونفس المهموم: فیقطّع، وفی الأسرار وتظلّم الزّهراء: ویقطّع].
(5)- [إلی هنا حکاه فی الدّمعة ونفس المهموم والأعیان والمقرّم ومثیر الأحزان والعیون].
(6) (6) [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: فجزاهم خیراً، وفی بحر العلوم: وتکلّم بقیّة أصحاب الحسین علیه السلام بهذا ونحوه من الکلام- فجزّاهم الحسین خیراً].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار والعوالم].
(9)- حسین علیه السلام بدست چپ روانه شد تا اینکه به عذیب هجانات رسید. راوی گفت: در این جا نامه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1090
قال: وأصبح الحسین علیه السلام من وراء عذیب الهجانات، وإذا بالحرّ قد ظهر له أیضاً فی جیشه، فقصد الحسین، فقال: ما وراءک، یا ابن یزید؟ ألیس أمرتنا أن نأخذ علی غیر الطّریق، فأخذنا وقبلنا مشورتک؟
__________________________________________________
- ابن زیاد به حر رسید که او را در کار حسین سرزنش نموده بود و دستور داده بود که کار را بر حسین سخت بگیرد. حر و سربازانش سر راه بر حسین گرفته و از حرکت جلوگیری کردند. حسین علیه السلام فرمود: «مگر تو خود نگفتی که ما از راه کوفه عدول کنیم؟»
عرض کرد: «چرا، ولی نامه‌ای از امیر عبیداللَّه رسید که به من دستور داده تا بر شما سخت بگیرم و کاراگاهی را نیز مأمور من نموده که ناظر اجرای دستور باشد.»
راوی گفت: حسین علیه السلام برای خطبه خواندن به‌پا خاست، حمد و ثنای الهی را گفت، نام جدش را برد، درود بر او فرستاد و سپس فرمود: «کار ما به این صورت درآمده است که می‌بینید و همانا چهره دنیا دگرگون و زشت گشته و نیکویی از آن روگردان شده است و با شتاب روگردان [و خیرات آن به ته نشسته] است و ته کاسه ای بیش از آن باقی نمانده است (زندگانی پست و زبونی مانند چراگاهی ناگوار). مگر نمی‌بینید که به حق رفتار نمی‌شود و از باطل جلوگیری نمی‌گردد؟ بر مؤمن است که ملاقات پروردگار خود را به جان و دل راغب باشد که مرگ در نظر من خوشبختی است و زندگانی با مردم ستمکار ستوه آور.»
زهیر بن‌قین به‌پا خواست وعرض کرد: «خداوند تورا رهبر و راهنما باشد، یابن رسول اللَّه، فرمایشاتت را شنیدیم، اگر دنیا را برای ما بقایی بود وما در آن زندگی جاوید داشتیم، ما پایداری در یاری تورا بر زندگانی جاوید دنیا مقدم می‌داشتیم.»
راوی گفت: هلال بن نافع بجلی به‌پای خواست و عرض کرد: «به خدا قسم، ما ملاقات پروردگار خودرا ناخوش نداریم و در نیت‌های خویش با روشن بینی پایداریم، با دوست شما دوستیم و با دشمنت دشمن.»
راوی گفت: بریربن خضیر برخاست و عرض کرد: «به خدا قسم یابن رسول اللَّه! به راستی که این منتی است از خداوند بر ما که افتخار جنگ در رکاب تو نصیب ما گشته است که در یاری تو، اعضای ما قطعه قطعه شود و سپس جد تو روز قیامت از ما شفاعت کند.»
راوی گفت: سپس حسین علیه السلام برخاست و سوار شد و حرکت کرد، ولی سپاهیان حر گاهی جلوگیری از حرکت می‌کردند و گاهی حضرت را از سیر منحرف می‌کردند تا روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسید. چون به آن جا رسید، فرمود: «نام این زمین چیست؟»
عرض شد: «کربلا!»
گفت: «بارالها! من از اندوه و بلا به تو پناهنده ام.»
سپس فرمود: «این جا سرزمین اندوه و بلاست.»
و فرمود: «فرود آیید که بارانداز و قتلگاه و مدفن ما است. جدّم رسول خدا همین را به من خبر داد.»
سپس جمله فرود آمدند و حر و سربازانش در سمت دیگری فرود آمدند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 78- 81
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1091
فقال: صدقت، ولکن هذا کتاب ابن زیاد ورد علیَّ یؤنّبنی ویضعّفنی فی أمرک.
قال الحسین: فذرنا ننزل بقریة نینوی أو الغاضریّة؟
فقال الحرّ: واللَّه ما أستطیع ذلک، هذا رسول ابن زیاد معی، وإنّما بعثه عیناً علیَّ.
فأقبل زهیر بن القین علی الحسین، فقال: یا ابن رسول اللَّه، ذرنا نقاتل هؤلاء القوم فإنّ قتالنا إیّاهم السّاعة أهون علینا من قتال من یأتینا بعدهم.
فقال الحسین علیه السلام: صدقت یا زهیر، ولکن ما کنت بالّذی أبدأهم بالقتال حتّی یبدأونی.
فقال زهیر: سر بنا حتّی ننزل کربلاء فإنّها [علی] شاطئ الفرات فنکون هناک، فإن قاتلونا قاتلناهم واستعنّا علیهم باللَّه.
قال: فدمعت عینا الحسین علیه السلام، وقال: اللّهمّ إنّی أعوذ بک من الکرب والبلاء، ونزل الحسین فی موضعه، ونزل الحرّ حذاءه.
وقام إلی الحسین رجل من شیعته یقال له هلال بن نافع الجملیّ «1»، فقال: یا ابن رسول اللَّه، ألست تعلم أنّ جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لم یقدر أن یشرب النّاس محبّته، ولا أن یرجعوا من أمره إلی ما یحبّ، وقد کان [منهم] منافقون یعدونه النّصر ویضمرون له الغدر، ویلقونه بأحلی من العسل، ویخلفونه بأمرّ من الحنظل حتّی قبضه اللَّه تعالی إلیه، وأنّ أباک أمیر المؤمنین علیه السلام کان فی مثل ذلک، فقوم اجتمعوا علی نصره، وقاتلوا معه النّاکثین والقاسطین والمارقین [وقوم قعدوا عنه وخذلوه] حتّی آتاه اللَّه أجله، فمضی إلی رحمة اللَّه ورضوانه، وأنت الیوم عندنا فی مثل تلک الحالة، فمن نکث عهده وخلع بیعته فلن یضرّ إلّانفسه، واللَّه تعالی مغن عنه، فسر بنا معافی راشداً، إن شئت مشرقاً أو مغرباً، فوَ اللَّه ما أشفقنا من قدر اللَّه، ولا کرهنا لقاء ربّنا، وإنّا علی نیّاتنا وبصائرنا، نوالی مَنْ والاک، ونعادی مَنْ عاداک.
__________________________________________________
(1)- [کذا فی المقتل، وفی الأصل: البجلیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1092
ثمّ وثب إلیه رجل من شیعته یقال له بریر بن خضیر الهمدانیّ، فقال: واللَّه یا ابن رسول اللَّه، لقد منّ اللَّه تعالی بک علینا أن نقاتل بین یدیک، وتقطّع [فیک] أعضاؤنا، ثمّ یکون جدّک صلّی اللَّه علیه وآله شفیعاً لنا یوم القیامة، لا أفلح قوم ضیّعوا ابن [بنت] نبیّهم، افّ لهم غداً ما یلاقون، ینادون بالویل والثّبور فی نار جهنّم.
قال: فجمع الحسین علیه السلام ولده وإخوته وأهل بیته بین یدیه، ثمّ نظر إلیهم، فبکی ساعة، ثمّ قال: اللَّهمّ إنّا عترة نبیّک صلی الله علیه و آله وقد اخرجنا وطردنا وازعجنا عن حرم جدّنا، وتعدّت بنو امیّة علینا، فخُذ لنا بحقّنا، وانصرنا علی القوم الظّالمین.
ثمّ نادی علیه السلام بأصحابه ورحل من موضعه حتّی نزل کربلاء یوم الأربعاء أو الخمیس، وذلک فی الیوم الثّانی من المحرّم سنة إحدی وستّین، ثمّ أقبل علی أصحابه، فقال: النّاس عبید الدّنیا، والدّین لعق علی ألسنتهم، یحوطونه ما درّت معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون.
ثمّ قال: أهذه کربلاء؟
فقالوا: نعم.
فقال: هذا موضع کرب وبلا، ها هنا مناخ رکابنا، ومحطّ رحالنا، ومقتل رجالنا، ومسفک دمائنا. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 250- 252
__________________________________________________
(1)- خطبه حسین علیه السلام [بعد از جلوگیری حر از حرکت حضرت حسین علیه السلام]
و در میان اصحاب برخاست و این خطبه قرائت کرد:
[متن عربی به اللّهوف ارجاع شد].
پس از سپاس خداوند و درود رسول صلی الله علیه و آله، فرمود: «ای مردم! نگرانید این شدت و بلا را که بر ما فرود آمد. همانا روزگار واژونه 1 کار شد و روز کریه دیدار بنمود و از نیکویی به جای نماند، الّا ناچیز آلایشی، مانند نمایش مشروب و مأکول در بنگاه 2 اقداح 3 و اوانی 4. زیستن در این روزگار، سخت ناگوار است. مگر نگران نیستید که کس به سوی حق نرود؟ و از باطل خویشتنداری نکند؟ لاجرم واجب می‌کند که مرد مؤمن دیدار حق را طالب آید و به جدی تمام بسیچ 5 مرگ فرماید و من اکنون مرگ را سعادت دانم و حیات را با این جماعت ذلت شمارم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1093
__________________________________________________
- پاسخ اصحاب به سخنان حسین علیه السلام
این وقت زهیر بن القین به پای خاست:
[متن عربی به اللّهوف ارجاع شد].
عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! مقالات تورا اصغا نمودیم. اگر دنیا به تمامت ما را باشد و جاودانه با ما بپاید و ما مخلد در دنیا بپاییم، با این همه پشت پای بر دنیا خواهیم زد و خدمت تورا دست باز نخواهیم داشت.»
از پس او هلال بن نافع بجلی برجست:
[متن عربی به اللّهوف ارجاع شد].
گفت: «سوگند با خدای، ما لقای پروردگار را مکروه نمی‌داریم و مرگ را بر خویشتن ناگوار نمی‌شماریم و بر نیت صافی و بینش رسا استواریم و دوستیم دوستان تورا و دشمنیم دشمنان تورا.»
آن گاه بریر بن خضیر برخاست:
[متن عربی به اللّهوف ارجاع شد].
گفت: «یا ابن رسول اللَّه! سوگند با خدای که خداوند بر ما منتی عظیم نهاد که ما را دست داد 6 تا در پیش روی تو جنگ آغازیم و جان بازیم و تن‌های ما در راه تو پاره پاره شود، آن‌گاه جد تو در قیامت ما را شفاعت کند.»
بالجمله، حسین علیه السلام روان شد و اصحاب او راه پیش داشتند و سپاه حر از هر جانب مانع و دافع بودند. بدین‌گونه بیش و کم طی مسافت می‌نمودند. زهیر بن القین عرض کرد: «یا ابن رسول اللَّه! نیکو آن است که در زمین کربلا فرود آییم و در کنار فرات لشکرگاه کنیم و از زحمت بی‌آبی برآساییم. آن‌گاه اگر با ما رزم آزمایند، قتال دهیم و از خدای استعانت جوییم.»
حسین علیه السلام چون این کلمات شنید، آب در چشم بگردانید.
ثمّ قال: «اللَّهمّ إنِّی أعوذ بک من الکرب والبلاء.»
1. واژونه: معکوس، مقلوب، وارونه.
2. بنگاه: جا، مقام و منزل. ولی مرحوم سپهر به معنی «ته» به کار برده است تا مرکب از «بن» و یساوند «گاه» باشد.
3. اقداح، جمع قدح: ظرف آب هنگامی که خالی باشد.
4. اوانی: جمع آنیه: مطلق ظرف.
5. بسیچ: قصد، آهنگ.
6. دست دادن: حاصل شدن، به فعل آمدن «هر دو فعل لازم است ولی گویا مرحوم سپهر در معنی متعدی به کار برده است.»
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 166- 168
چون خبر قتل او [قیس بن مسهر] به حسین علیه السلام رسید، آب در چشم مبارک بگردانید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1094
(قال) ابن شهرآشوب: لمّا ضیّق الحرّ علی الحسین علیه السلام، خطب أصحابه بخطبته الّتی یقول فیها: أمّا بعد، فقد نزل من الأمر ما قد ترون، وإنّ الدّنیا قد تنکّرت وأدبرت، إلی آخره. قام إلیه زهیر، فقال: قد سمعنا، هداک اللَّه، مقالتک، إلی آخره.
ثمّ قام نافع، فقال: یا ابن رسول اللَّه! أنت تعلم أنّ جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لم یقدر أن یُشرب النّاس محبّته، ولا أن یرجعوا إلی أمره ما أحبّ، وقد کان منهم منافقون یعدونه بالنّصر، ویضمرون له الغدر، یلقونه بأحلی من العسل، ویخلفونه بأمرّ من الحنظل. حتّی
__________________________________________________
- ثمّ قال: «اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ من رحمتک، إنّک علی کلِّ شی‌ء قدیر».
عرض کرد: «ای پروردگار من! از برای ما و شیعت ما در نزد تو منزلتی و مکانتی است، ما را با ایشان در مستقر رحمت خود جمع فرما، چه تو بر هر چیز قادری.»
پاسخ برخی از اصحاب به حضرت حسین علیه السلام
هلال بن نافع بجلی برخاست،
[متن عربی به مقتل خوارزمی ارجاع شد].
عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! تو می‌دانی که جدت مصطفی، آن نیرو نیافت که مردمان را به جمله، دوستار خویش فرماید و آن قدرت به دست نکرد که امت را به تمامت در امتثال امر خود باز دارد. چه بسیار از مردم، او را وعده نصرت می‌دادند؛ لکن در طریق نفاق اتفاق داشتند و کید و کین او را در خاطر می‌انباشتند و او را ملاقات می‌کردند به گفتاری أحلی من العسل 1 و مخالفت می‌کردند به کرداری أمرّ من الحنظل 2. تا گاهی که خداوند او را مأخوذ داشت و همچنان، پدر تو را کار بر این منوال افتاد. جماعتی در حضرت او حاضر شدند و در خدمت او، با جماعت ناکثین و قاسطین و مارقین قتال دادند، تا گاهی که او را روز معلوم و اجل محتوم 3 فراز آمد. پس به رحمت یزدان پیوست و به روضه رضوان شتافت و امروز کار تو بر آن منوال است. آن کس که عهد بشکند و نکث بیعت کند، زیان نرساند، جز خویشتن را و خداوند بی‌نیاز است از ایشان. اکنون تو ما را به هر چه خواهی فرمان کن! اگر خواهی به سوی مشرق و اگر نه به جانب مغرب. سوگند با خدای، ما از قضای خدا رنجه نشویم و از آن چه مقدور کرده، بیم نداریم و لقای حق را مکروه نشماریم و بر نیت و عقیدت خود ثابت و استواریم و دوستان شما را دوستاریم و دشمنان شما را دشمن داریم.»
1. شیرین‌تر از انگبین.
2. تلخ‌تر از هندوانه ابوجهل.
3. محتوم: قطعی، ثابت، تغییر ناپذیر.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 174- 176
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1095
قبضه اللَّه إلیه، وأنّ أباک علیّاً قد کان فی مثل ذلک، فقوم قد أجمعوا علی نصره، وقاتلوا معه النّاکثین والقاسطین والمارقین، وقوم خالفوه حتّی أتاه أجله، ومضی إلی رحمة اللَّه ورضوانه، وأنت الیوم عندنا فی مثل تلک الحالة، فمَنْ نکث عهده، وخلع نیّته، فلن یضرّ إلّا نفسه، واللَّه مغن عنه، فسر بنا راشداً معافی، مُشرّقاً إن شئت، وإن شئت مُغرّباً، فوَ اللَّه «1» ما أشفقنا من قدر اللَّه، ولا کرهنا لقاء ربّنا، فإنّا علی نیّاتنا وبصائرنا، نوالی من والاک، ونعادی من عاداک «2»، ثمّ قام بریر فقال ما تقدّم فی ترجمته.
السّماوی، إبصار العین،/ 86- 87/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 383
قال السّیِّد فی اللّهوف، وابن الأثیر فی الکامل، وأبو جعفر فی کتابه، واللّفظ لأبی جعفر، لأ نّه أبسط وأوفی بالمقام، قال: لمّا ضیّق الحرّ بن یزید التّمیمیّ علی الحسین علیه السلام «3» بذی حسم «3» قام خطیباً فی أصحابه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، إنّه قد نزل من الأمر ما قد ترون، وإنّ الدّنیا قد تغیّرت وتنکّرت، وأدبر معروفها، واستمرّت جدّاً، فلم یبق منها صبابة إلّاکصبابة الأناء، وخسیس عیشٍ کالمرعی الوبیل، ألا ترون أنّ الحقّ لا یُعمل به، وأنّ الباطل لا یُتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه حقّاً محقّاً، فإنِّی لا أری الموت إلّاشهادة «4»، وفی بعض النّسخ إلّا سعادة، ولا الحیاة مع الظّالمین إلّابرماً.
فقام إلیه زهیر بن القین، فقال: «5» قد سمعنا هداک اللَّه مقالتک، إلی آخر ما سیأتی فی محلّه. قال «5» السّیِّد فی اللّهوف، «6» والمجلسی فی البحار «6»، ومحمّد بن أبی طالب فی مقتله،
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: وهو القائل للحسین علیه السلام: واللَّه ...].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(3) (3) [وسیلة الدّارین: فی منزل الثّانی عشر، المسمّی بذی جشم].
(4)- [وسیلة الدّارین: سعادة].
(5) (5) [وسیلة الدّارین: ما قال کما تقدّم فی ترجمته، وقال المجلسی فی عاشر البحار و].
(6) (6) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1096
«1» واللّفظ لمحمّد بن أبی طالب، لأنّه أبسط وأوفی بالمقام، قال «1»: ثمّ وثب إلی الحسین علیه السلام رجل یقال له نافع بن هلال الجملیّ المرادیّ، فقال: یا ابن رسول اللَّه! أنت تعلم أنّ جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لم یقدر أن یشرب النّاس محبّته، ولا أن یرجعوا إلی أمره ما أحبّ، وقد کان منهم منافقون یعدونه بالنّصر، ویضمرون له الغدر، ویلقون بأحلی من العسل، ویخلفون بأمرّ من الحنظل، حتّی قبضه اللَّه إلیه، وأنّ أباک علیّاً قد کان فی مثل ذلک، فقوم قد اجتمعوا علی نصره وقاتلوا معه النّاکثین والقاسطین والمارقین، وقوم خالفوه حتّی «2» أتاه أجله ومضی إلی رحمة اللَّه ورضوانه، وأنت الیوم عندنا فی مثل تلک الحالة، فمن نکث عهده وخلع بیعته فلن یضرّ إلّانفسه، واللَّه مغن «3» عنه، فسر بنا راشداً، مشرقاً «4» إن شئت، وإن شئت مغرباً «5»، فوَ اللَّه ما أشفقنا من قدر اللَّه، ولا کرهنا لقاء ربّنا، فإنّا علی نیّاتنا وبصائرنا، نوالی من والاک، ونعادی من عاداک.
ثمّ قام بریر بن خضیر إلی ما سیأتی فی محلّه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 205- 206/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 196- 197
هو الّذی قام بعد خطبة الحسین علیه السلام، عند تضییق الحرّ علیه، ونطق بما هو منقول فی کتب السّیر ممّا یرضی اللَّه ورسوله، وأظهر الثّبات علی نصرته. «6»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266
«6»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: إلی].
(3)- [وسیلة الدّارین: لغنیّ].
(4)- [وسیلة الدّارین: شرقاً].
(5)- [وسیلة الدّارین: غرباً].
(6)- چون خبر قتل قیس به او رسید، با چشم اشکین گریست و فرمود: «بارخدایا! برای ما و شیعیان ما نزد خود منزل کرامت مقرر فرما و در قرارگاه رحمت ماها را فراهم آور؛ زیرا تو بر هر چه توانایی.»
گوید: یکی از شیعیان به نام هلال بن نافع بجلی پیش جست و عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! تو می‌دانی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1097

صحبته مع العبّاس علیه السلام عند أمره أخیه الحسین علیه السلام بطلب الماء

وجاء کتاب ابن زیاد إلی عمر بن سعد: أن حُلْ بین حسین وأصحابه وبین الماء، فلا یذوقوا منه قطرة کما صنع بالتّقیّ الزّکیّ المظلوم، فبعث خمسمائة فارس، فنزلوا علی الشّریعة وحالوا بین الحسین وأصحابه ومنعوهم أن یستقوا منه وذلک قبل قتل الحسین بثلاثة أیّام، وناداه عبداللَّه بن حصین الأزدیّ: یا حسین ألا تنظر إلی الماء کأ نّه کبد
__________________________________________________
- که جدت رسول خدا نتوانست مهر خود را به همه مردم بچشاند و هرچه را خواهد، بدان ها کار فرماید. در میان آن‌ها کج‌دلانی بودند که وعده یاریش می‌دادند و در دل پیمان‌شکنی می‌نهادند. شیرین‌تر از عسل با او برخورد می‌کردند و در پشت سر از حنظل تلخ‌تر بودند تا خدا جانش را گرفت، و پدرت علی هم چنین بود. یک دسته ای در یاری او متحد شدند و با ناکثان و قاسطان و مارقان جنگیدند تا مرگش در رسید و به رضوان خلد گرایید. امروز هم نزد ما مانند همان روز است؛ هر کس پیمان شکند و بیعت وانهد، جز به خود زیان نرساند و خدا ما را از او بی‌نیاز کند. تو با رشد و عافیت ما را هر جا خواهی ببر، در مشرق باشد یا در مغرب. به خدا ما از مقدرات خدا هراس نداریم و لقای پروردگار خود را بد نداریم و بر قصد و بینایی خود به جاییم و با دوستان تو دوستیم و با دشمنانت دشمنیم.»
سپس بریر از جا جست و گفت: «به خدا یابن رسول اللَّه! خدا به تو بر ما منت نهاد که پیش رویت پاره پاره شویم و روز قیامت جدت شفیع ما گردد. مردمی که زاده دختر پیغمبر خود را از دست دادند، رستگار نشوند. اف بر آن‌ها! فردای قیامت چه خواهند دید، در دوزخ ناله واویلا دارند.»
گوید: حسین فرزندان و برادران و خاندانش را دور خود جمع کرد و ساعتی گریست و سپس فرمود: «بار خدایا! ما عترت پیغمبریم، بیرونمان کردند و راندند و از حرم جدمان دور کردند. بنی امیه بر ما ستم کردند. بارخدایا! حق ما را بگیر و ما را بر قوم ستمکار نصرت ده.»
گوید: از آن‌جا کوچ کرد و روز چهارشنبه یا پنجشنبه به کربلا رسید. در دوم محرم سال شصت و یک، رو به اصحابش کرد وفرمود: «مردم دنیاپرستند و دین سر زبان آن‌هاست و تا زندگی آن‌ها را بگرداند، آن را نگهدارند و چون به بوته امتحان درآیند، دینداران کم هستند.»
سپس فرمود: «این‌جا کربلاست؟»
گفتند: «آری یابن رسول اللَّه.»
فرمود: «این جا کرب و بلاست. این‌جا خوابگاه شتران ما، بارانداز ما، کشتارگاه مردان ما، خونریزگاه ماست.»
گوید: در آن‌جا منزل کردند و حر آمد و در برابر حسین با هزار سوار جا گرفت و خبر نزول حسین را در کربلا به ابن زیاد نوشت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 91- 92
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1098
السّماء؟ واللَّه لا تذوق منه قطرة حتّی تموت عطشاً فقال الحسین: اللّهمّ اقتله عطشاً ولا تغفر له أبداً، فمات بالعطش، کان یشرب حتّی یبغر فما یروی «1»، فما زال ذاک دأبه حتّی لفظ نفسه «2».
فلمّا اشتدّ علی الحسین العطش بعث العبّاس بن علیّ بن أبی طالب، وامّه امّ البنین بنت حزام من بنی کلاب، فی ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، وبعث معهم بعشرین قربة، فجاؤوا حتّی دنوا من الشّریعة، واستقدم أمامهم نافع بن هلال المرادیّ، ثمّ الجملیّ، فقال له عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وکان علی منع الماء: مَنْ الرّجل؟ قال: نافع بن هلال.
قال: ما جاء بک؟ قال: جئنا لنشرب من هذا الماء الّذی حلاتمونا عنه «3»، قال: اشرب هنیئاً. قال: أفأشرب والحسین عطشان؟ ومَنْ تری من أصحابه؟ فقال: لا سبیل إلی سقی هؤلاء، إنّما وضعنا بهذا المکان لنمنعهم الماء. فأمر أصحابه باقتحام الماء لیملؤوا قِرَبهم، فثار إلیهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه، فحمل علیهم العبّاس ونافع بن هلال فدفعوهم ثمّ انصرفوا إلی رحالهم وقد ملؤوا قربهم.
ویقال: إنّهم حالوا بینهم وبین ملئها، فانصرفوا بشی‌ء یسیر من الماء.
ونادی المهاجر بن أوس التّمیمیّ «4»: یا حسین، ألا تری إلی الماء یلوح کأ نّه بطون الحیّات؟ واللَّه لا تذوقه أو تموت، فقال: إنِّی لأرجو أن یوردنیه اللَّه ویحلأکم عنه.
ویقال: إنّ عمرو بن الحجّاج «4»، قال: یا حسین إنّ هذا الفرات تلغ فیه الکلاب وتشرب منه الحمیر والخنازیر؛ واللَّه لا تذوق منه جرعة حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 389- 390، أنساب الأشراف، 3/ 180- 182
__________________________________________________
(1)- فی طبع المحمودی: أی کان یشرب إلی أن یمتلئ جوفه من الماء فما یروی ولا یسکن عطشه.
(2)- فی طبع المحمودی: أی حتّی مات، یقال: «لفظ فلان نفسه- من باب ضرب وعلم- لفظاً»: مات.
(3)- یقال: «حلّأ عن الماء تحلیئاً وتحلئة»: طرده عنه ومنعه عن وروده.
(4)- [المهاجر هو قاتل زهیر بن القین، أنظر المجلّد، 15/ 1248- 1260، وعمرو، أنظر عاقبته فی عنوان: عاقبة قاتل هانی ص 1472- 1478].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1099
قالوا: وورد کتاب ابن زیاد علی عمر بن سعد، أن امنع الحسین وأصحابه الماء، فلا یذوقوا منه حُسْوَة «1» کما فعلوا بالتّقیّ عثمان بن عفّان.
فلمّا ورد علی عمر بن سعد ذلک، أمر عمرو بن الحجّاج أن یسیر فی خمسمائة راکب، فیَنیخ علی الشّریعة، ویحولوا بین الحسین وأصحابه وبین الماء، وذلک قبل مقتله بثلاثة أیّام، فمکث أصحاب الحسین عَطاشی.
قالوا: ولمّا اشتدّ بالحسین وأصحابه العطش، أمر أخاه العبّاس بن علیّ، وکانت امّه من بنی عامر بن صَعْصعة، أن یمضی فی ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، مع کلّ رجل قربة حتّی یأتوا الماء، فیحاربوا من حال بینهم وبینه.
فمضی العبّاس نحو الماء وأمامهم نافع بن هلال حتّی دنوا من الشّریعة، فمنعهم عمرو ابن الحجّاج، فجالدهم العبّاس علی الشّریعة بمن معه حتّی أزالوهم عنها، واقتحم رجّالة الحسین الماء، فملؤوا قِرَبَهم، ووقف العبّاس فی أصحابه یذُبّون عنهم حتّی أوصلوا الماء إلی عسکر الحسین.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 255/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2627، الحسین بن علیّ،/ 86
«2» قال أبو مخنف: حدّثنی سلیمان بن أبی راشد، عن حمید بن مسلم الأزدیّ، قال: «3» جاء من عُبیداللَّه بنِ زیاد کتاب إلی عمرَ بن سعد «3»: «أمّا بعد، فحُلْ بین الحسین وأصحابه وبین الماء، ولا یذوقوا منه قطرة، کما صُنع بالتّقیّ الزّکیّ المظلوم أمیر المؤمنین عثمان بن عفّان». قال: فبعث عمر بن سعد «4» عمرو بن الحجّاج علی خمسمائة فارس، فنزلوا علی
__________________________________________________
(1)- الحُسوة بالضّم الجرعة بقدر ما یحسّ مرّة واحدة.
(2) (- 2*) [لم یرد فی بطل العلقمیّ].
(3) (3) [نفس المهموم: کتب ابن زیاد إلی عمر بن سعد].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: فی الوقت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1100
الشّریعة، وحالوا بین حسین وأصحابه وبین الماء «1» أن یُسقَوا منه قطرة، وذلک قبل قتل الحسین بثلاث «2». قال: ونازَلَه «3» عبداللَّه بن أبی حُصین الأزدیّ، وعِداده فی بَجیلة، فقال «4»:
یا حسین، ألا تنظر إلی الماء کأ نّه کَبد السّماء! واللَّه لا تذوق منه قطرة حتّی تموت عَطَشاً؛ فقال حسین: اللَّهمّ اقتُله عَطَشاً، ولا تَغفِرْ له أبداً. قال حمید بن مسلم: واللَّه لعُدتُه بعد ذلک فی مرضه، فواللَّه الّذی لا إله إلّاهو لقد رأیتُه یَشرَب حتّی یبغر «5»، ثمّ یقی‌ء «6»، ثمّ یعود فیَشرَب حتّی یبغر فما یَروَی، فما زال ذلک دأبه حتّی لَفَظَ عصبه، یعنی نفسه (2*).
- قال: ولمّا اشتدّ علی الحسین وأصحابه العطش، دعا العبّاس بن علیّ بن أبی طالب أخاه، فبعثه فی ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، وبعث معهم بعشرین قِربةً، فجاؤوا حتّی دنَوا من الماء لیلًا واستقدم أمامهم باللّواء نافع بن هلال الجملیّ، «7» فقال عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: من الرّجل؟ فجی‌ء «8» فقال: ما جاء بک؟ قال: جئنا «7» نشرب من هذا الماء الّذی حلأتمونا «9» عنه؛ قال: فاشربْ هنیئاً، قال: لا واللَّه، لا أشرب منه قطرةً وحسینٌ عطشان
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: «ومنعوهم»].
(2)- [نفس المهموم: «بثلاثة أیّام»].
(3)- [نفس المهموم: «ونادی»].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: بأعلی صوته].
(5)- البغر: الشّرب بلا ری.
(6)- [زاد فی نفس المهموم: «ویصیح: العطش العطش»].
(7) (7) [لم یرد فی نفس المهموم].
(8)- [بطل العلقمی: فی کلام غیره من القوم. فقال: نافع ابن عمّک أو ابن عمّ لک].
(9)- یقال: حلأه، عن الماء: طرده ومنعه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1101
ومَنْ تری من أصحابه، فطَلَعوا علیه، فقال: لا سبیلَ إلی سقی هؤلاء، إنّما وُضِعنا بهذا المکان لنمنعهم الماء، فلمّا دنا منه أصحابه، قال للرجّاله: املؤوا قِرَبکم، فشدّ الرّجّالة فملؤوا قِرَبهم، وثار إلیهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ ونافع بن هلال فکفّوهم، ثمّ انصرفوا إلی رحالهم، فقالوا: امضوا، ووقفوا دونهم، فعطف علیهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه واطّردوا قلیلًا. ثمّ إنّ رجلًا من صُداء طُعِن من أصحاب عَمرو بن الحجّاج، طعنه نافع بن هلال، فظنّ أنّها لیست بشی‌ء، ثمّ إنّها انتفضت بعد ذلک، فمات منها، وجاءَ أصحاب حسین بالقِرَب فأدخلوها علیه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 412- 413/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 214- 215، 219؛ المظفّر، بطل العلقمی، 2/ 49- 50
«1»
__________________________________________________
(1)- حمید بن مسلم ازدی گوید: نامه‌ای از عبیداللَّه‌بن زیاد پیش عمربن سعد آمد به این مضمون:
«اما بعد، میان حسین و یاران وی و آب حایل شو که یک قطره از آن ننوشند؛ همان طور که با متقی پاکیزه‌خوی مظلوم، امیرمؤمنان، عثمان‌بن عفّان رفتار کردند.»
گوید: عمر بن سعد، عمروبن حجّاج را با پانصد سوار فرستاد که آبگاه را گرفتند و میان حسین و یاران وی و آب حایل شدند و نگذاشتند یک قطره آب بنوشد و این سه روز پیش از کشته شدن حسین بود.
گوید: عبیداللَّه بن ابی حصین ازدی که نسب از بجیله داشت، بانگ زد و گفت: «ای حسین! آب را می‌بینی که به رنگ آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمی‌چشی تا از تشنگی بمیری.»
گوید: حسین گفت: «خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش.»
حمید بن مسلم گوید: «به خدا بعدها هنگامی که بیمار بود، عیادتش کردم. به خدایی که جز او خدایی نیست، دیدمش آب می‌خورد تا شکمش پر می‌شد، وقَیْ می‌کرد، آن گاه باز آب می‌خورد تا شکمش پر می‌شد وقی می‌کرد؛ اما سیراب نمی‌شد و چنین بود تا جان داد.»
گوید: وقتی تشنگی بر حسین و یارانش سخت شد، عباس بن علی‌بن ابی‌طالب برادر خویش را پیش خواند و با سی سوار و بیست پیاده فرستاد و بیست مشک همراهشان کرد که شبانگاه برفتند و نزدیک آب رسیدند و نافع‌بن هلال جملی با پرچم پیشاپیش می‌رفت. عمروبن حجّاج زبیدی گفت: «کیستی؟ بگو برای چه آمده‌ای؟»
گفت: «آمده‌ایم از این آب که ما را از آن دور بداشته‌اند، بنوشیم.»
گفت: «بنوش، نوش جانت.»
گفت: «نه! تا حسین و این گروه از یارانش که می‌بینی تشنه‌اند، یک قطره نخواهم نوشید.»
گوید: پس از آن، کسان نمودار شدند. عمرو گفت: «نه! به خدا راهی برای آب دادن اینان نیست. ما را اینجا گذاشته‌اند که آب را از آن‌ها منع کنیم.»
گوید: و چون یاران نافع نزدیک رسیدند، به پیادگان گفت: «مشکها را پر کنید!»
پیادگان هجوم بردند و مشکها را پر کردند. عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند. عباس‌بن علی بن‌ابی‌طالب و نافع بن هلال به آن‌ها حمله بردند و پسشان زدند که به جای خویش بازگشتند، آن گاه گفتند:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1102
قال: وجعل الحسین یطلب الماء وشمر- لعنه اللَّه- یقول له: واللَّه لا ترده أو ترد النّار فقال له رجل: ألا تری إلی الفرات یا حسین کأ نّه بطون الحیّات، واللَّه لا تذوقه أو تموت عطشاً، فقال الحسین علیه السلام: اللَّهمّ أمِتْهُ عطشاً.
قال: واللَّه لقد کان هذا الرّجل یقول: اسقونی ماء، فیؤتی بماء، فیشرب حتّی یخرج من فیه وهو یقول: اسقونی قتلنی العطش، فلم یزل حتّی مات- لعنه اللَّه-.
قال أبو مخنف: فحدّثنی سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم، قال: اشتدّ العطش علی الحسین، دعا أخاه العبّاس بن علیّ، فبعثه فی ثلاثین راکباً وثلاثین راجلًا وبعث معه بعشرین قربة؛ فجاؤوا حتّی دنوا من الماء، فاستقدم أمامهم نافع بن هلال الجملیّ، فقال له عمرو بن الحجّاج: من الرّجل؟ قال: نافع بن هلال، قال: مرحباً بک یا أخی ما جاء بک؟ قال: جئنا لنشرب من هذا الماء الّذی حلأتمونا عنه، قال: اشرب، قال: لا واللَّه لا أشرب منه قطرة والحسین عطشان، فقال له عمرو: لا سبیل إلی ما أردتم، إنّما وضعونا بهذا المکان لنمنعکم من الماء، فلمّا دنا منه أصحابه قال للرّجّالة: املؤوا قربکم فشدّت الرّجّالة، فدخلت الشّریعة فملؤوا قربهم، ثمّ خرجوا ونازعهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ ونافع بن هلال الجملیّ جمیعاً، فکشفوهم، ثمّ انصرفوا إلی رحالهم وقالوا للرجّالة: انصرفوا، فجاء أصحاب الحسین علیه السلام بالقرب حتّی أدخلوها علیه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 78
__________________________________________________
- «برویم!»
اما راهشان را گرفتند. عمروبن حجاج سوی آن‌ها آمد و درگیری اندکی شد. یکی از یاران عمروبن حجاج که از طایفه صداء بود، زخم خورد. نافع‌بن هلال زخمش زده بود. می‌پنداشت چیزی نیست اما پس از آن بدتر شد و از همان زخم بمرد.
گوید: یاران حسین با مشکها بیامدند و آب را پیش وی بردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3006، 3007
(1)- راوی گوید: حسین علیه السلام از آن مردم (پست) آب طلب می‌کرد و شمر (با کمال بیشرمی) پاسخ می‌داد: «به آب نخواهی رسید تا به دوزخ درآیی.»
مرد دیگری بدان‌حضرت گفت: «ای حسین! آیا نمی‌نگری به آب فرات که چگونه همچون شکم ماهیان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1103
ورجعت تلک الخیل حتّی نزلت علی الفرات، وحالوا بین الحسین وأصحابه وبین الماء، فأضرّ العطش بالحسین وبمن معه، فأخذ الحسین علیه السلام فأساً وجاء إلی وراء خیمة النّساء فخطا علی الأرض تسع عشرة خطوة نحو القبلة، ثمّ احتفر هنالک، فنبعت له هناک عین من الماء العذب، فشرب الحسین وشرب النّاس بأجمعهم، وملؤوا أسقیتهم، ثمّ غارت العین، فلم یر لها أثر. وبلغ ذلک إلی عبیداللَّه، فکتب إلی عمر بن سعد: بلغنی أنّ
__________________________________________________
- موج می‌زند؟ به خدا از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان تسلیم کنی!»
حسین علیه السلام گفت: «خدایا! این مرد را تشنه بمیران.»
راوی گوید: به خدا سوگند، آن مرد به وضعی دچار شد که پی در پی می‌گفت: آبم بدهید!»
به او آب می‌دادند و آن قدر می‌خورد تا از دهانش بیرون می‌ریخت و باز می‌گفت: «آبم دهید که تشنگی مرا کشت.»
و پیوسته همچنان بود تا هلاک شد.
ابومخنف از حمیدبن مسلم روایت کند که گفت: چون کار تشنگی بر حسین علیه السلام سخت شد، برادرش عباس بن علی را خواست و او را با سی تن سواره و سی نفر پیاده برای آوردن آب به سوی فرات فرستاد و بیست عدد مشک با خود برداشتند. آن‌ها تا نزدیکی آب آمدند و نافع بن هِلال بجلی جلوی آن‌ها افتاد. عَمرو بن حَجاج که موکل بر فرات بود، پرسید: «کیستی؟»
پاسخ داد: «نافع بن هِلال بجلی هستم.»
عَمرو گفت: «ای برادر! برای چه به اینجا آمده‌ای؟ بگو که تو آزادی؟»
گفت: «آمده‌ایم تا از این آبی که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم!»
عَمرو گفت: «بیاشام!»
نافع گفت: «نه به خدا! تا حسین و یارانش که می‌بینی تشنه هستند، ما قطره ای از آن ننوشیم.»
عَمرو گفت: «این کار که قصد دارید، شدنی نیست و ما را در اینجا گماشته اند تا شما را از بردن آب جلوگیر باشیم.»
نافع به پیادگان که همراهش بودند، گفت: «بیدرنگ مشکها را پر کنید.»
پیادگان یورش بردند و وارد فرات شدند و مشکها را از آب پر کردند و بیرون آمدند. عمرو بن حَجاج و همراهانش به آن ها حمله کردند. عباس بن علی و نافع بن هلال و همراهان پیش آمدند و آن‌ها را پراکنده ساختند و به جای خود بازگشتند و به پیادگان فرمان رفتن دادند.
آن‌ها مشکها را برداشتند و خود را به حسین علیه السلام رساندند (و مشکهای آب را نزد آن حضرت نهادند) 1.
1. این داستان را مورخین دیگر نیز در وقایع شب عاشورا ذکر کرده‌اند.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 118- 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1104
الحسین یحفر الآبار ویصیب الماء، فیشرب هو وأصحابه، فانظر إذا ورد علیک کتابی هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت، وضیّق علیهم، ولا تدعهم أن یذوقوا من الماء قطرة، وافعل بهم کما فعلوا بالزّکیّ عثمان، والسّلام.
فضیّق علیهم ابن سعد غایة التّضییق ودعا برجل یُقال له: عمرو بن الحجّاج الزّبیدی، فضمّ إلیه خیلًا کثیرة وأمره أن ینزل علی الشّریعة الّتی هی حذاء معسکر الحسین علیه السلام، فنزلت الخیل علی شریعة الماء. «1»
فلمّا اشتدّ العطش بالحسین وأصحابه، دعا أخاه «2» العبّاس وضمّ إلیه ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، وبعث معهم عشرین قربة أقبلوا فی جوف اللّیل حتّی دنوا من الفرات، فقال عمرو بن الحجّاج: مَنْ هذا؟ فقال له هلال بن نافع الجملیّ «3»: أنا ابن عمّ لک من أصحاب الحسین، جئت حتّی أشرب من هذا الماء الّذی منعتمونا عنه «4»، فقال له عمرو: اشرب هنیئاً مریئاً؛ فقال نافع: ویحک! کیف تأمرنی أن أشرب من الماء والحسین ومَن معه یموتون عطشاً؟! فقال صدقت «5» قد عرفت هذا «5»، ولکن أمرنا بأمر ولا بدّ لنا أن ننتهی «6» إلی ما أمرنا به «6»؛ فصاح هلال بأصحابه، فدخلوا الفرات، وصاح عمرو بأصحابه «7»: لیمنعوا «8»، فاقتتل القوم علی الماء قتالًا شدیداً، فکان قوم یقاتلون وقوم یملؤون القرب حتّی ملؤوها، وقتل من أصحاب عمرو بن الحجّاج جماعة ولم یقتل من أصحاب الحسین أحد، ثمّ رجع القوم إلی معسکرهم بالماء «8»، فشرب الحسین ومن کان
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا مکانه فی شرح الشّافیة: إنّ عمر بن سعد دعا بعمرو بن الحجاج، فضمّ إلیه خیلًا عظیمة وأمره أن ینزل علی الشّریعة الّتی هی حذاء عسکر الحسین علیه السلام، وذلک قبل قتل الحسین بثلاثة أیّام فلما ...].
(2)- [شرح الشّافیة: بأخیه].
(3)- [شرح الشّافیة: البجلیّ].
(4)- [شرح الشّافیة: إیّاه].
(5) (5) [لم یرد فی شرح الشّافیة].
(6) (6) [شرح الشّافیة: إلیه].
(7)- [شرح الشّافیة: النّاس].
(8)- [لم یرد فی شرح الشّافیة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1105
معه ولقّب العبّاس یومئذ السّقّاء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 244- 245/ عنه: ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیّة أبی فراس،/ 355- 356
«1» ورجعت خیل ابن سعد حتّی نزلوا علی شاطئ الفرات، فحالوا بین الحسین وأصحابه وبین الماء «1»، وأضرّ العطش بالحسین وأصحابه، فأخذ الحسین علیه السلام فأساً وجاء «2» إلی وراء خیمة النّساء فخطا فی الأرض تسع عشرة خطوة نحو القبلة ثمّ حفر هناک، فنبعت له عین من الماء العذب، فشرب الحسین علیه السلام «3» وشرب النّاس بأجمعهم «3»، وملؤوا أسقیتهم «4»، ثمّ غارت العین «5»، فلم یر لها أثر، وبلغ ذلک ابن زیاد فأرسل «6» إلی عمر بن سعد: «7» بلغنی أنّ الحسین یحفر الآبار، ویصیب الماء، «3» فیشرب هو وأصحابه، فانظر «3» إذا ورد علیک کتابی فامنعهم من حفر الآبار مااستطعت وضیّق علیهم، ولا تدعْهم یذوقوا الماء، وافعل بهم کما فعلوا بالزّکیّ عثمان «8» فعندها ضیّق عمر بن سعد علیهم غایة التّضییق. «9» ثمّ دعا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المعالی].
(2)- [المعالی: أقبل].
(3- 3) [المعالی: وأصحابه].
(4)- [زاد فی المعالی: بأجمعهم].
(5)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(6)- [المعالی: کتب].
(7) (- 7*) [تظلّم الزّهراء: أن ضیّق علیه فی الماء، ولا تدع أن یذوقوا قطرة، کما فعلوا بالزّکیّ عثمان].
(8) (- 8*) [المعالی: قال المرحوم الحاجّ الشیخ جعفر قدس سره: اعلم إنّ للحسین علیه السلام فی الماء حقوقاً أربعة: (الأوّل) حقّه فی الماء من حیث الاشتراک مع جمیع النّاس فإنّ النّاس کلّهم شرکاء فی الماء، ولذا جاز الشّرب من الأنهار المملوکة وإن لم یأذن صاحبها. (والثّانی) حقّه فی الماء من حیث الاشتراک مع جمیع ذوات الأرواح فإنّ لکلّ ذات روح فی الماء حقّاً، ولذا یلزم التیّمم للصّلاة مع خوف الهلاک علی الحیوانات المملوکة من العطش. (والثّالث) من حیث ثبوت حقّ السّقی لهم علی أهل الکوفة فإنّه قد سقاهم ثلاث مرّات مرّة فی الکوفة فی زمان علیّ علیه السلام، وتارّة فی صفین، وأخری فی القادسیّة حین الملاقات مع عسکر الحرّ بن یزید الرّیاحیّ. (والرّابع) له حقّ فی الفرات بخصوصه فإنّه نحلّة اللَّه لفاطمة علیها السلام ومهر الزّهراء ولم یراعوا (لعنهم اللَّه) هذه الحقوق ومنعوه منه ومن أصحابه وعیاله وأطفاله وذلک بثلاثة أیّام قبل قتله. کتب عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه) کتاباً أضرم النّار فی قلوب معشر المحبّین، حشی اللَّه قبره ناراً، کتب: یاابن سعد إنّی قد حللت الماء علی الکلاب والخنازیر وحرّمته علی الحسین وأصحابه. فلمّا وصل الکتاب عقد رایة فی أربعة آلاف، وأمر علیهم شبث بن ربعیّ، وأمره أن ینزل علی المشرعة، وضیّقوا علی الحسین وأصحابه].
(9) (- 9*) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ومثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1106
بعمرو الحجّاج الزّبیدیّ فضمّ إلیه خیلًا عظیمة، وأمره أن ینزل علی الشّریعة الّتی حذاء عسکر الحسین (9*) (7*) (8*).
قال: فنزلوا علی الشّریعة، «1» فلمّا اشتدّ العطش بالحسین «2»، دعا بأخیه العبّاس بن علیّ، فضمّ إلیه ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا «3»، وبعث معه عشرین قربة، فأقبلوا فی جوف اللّیل حتّی دنوا من الفرات، فقال عمرو بن الحجّاج: من أنتم؟ فقال «4» رجل من أصحاب الحسین علیه السلام، یُقال له: «4» هلال بن نافع البجلیُّ «5»: ابن عمّ لک من أصحاب الحسین، جئت أشرب من هذا الماء الّذی منعتمونا إیّاه، فقال عمرو: اشرب هنیئاً، فقال هلال: ویحک! «6» کیف تأمرنی أن أشرب والحسین بن علیّ ومن معه یموتون عطشاً؟ فقال عمرو: صدقت، ولکن أمرنا بأمرٍ لا بدّ أن ننتهی إلیه، فصاح هلال بأصحابه، فدخلوا الفرات، وصاح عمرو بالنّاس واقتتلوا «7» علی الماء «7» قتالًا شدیداً، فکان قوم یقاتلون، وقوم یملؤون حتّی ملؤوها «1»، ولم یقتل من أصحاب الحسین أحد ثمّ «8» رجع القوم إلی معسکرهم «8»، فشرب الحسین ومَنْ کان معه، ولذلک سُمِّی العبّاس علیه السلام السّقّاء. «9»
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه فی العیون،/ 83 وزاد: وجاؤوا بها حتّی أدخلوها علی الحسین].
(2)- [زاد فی المعالی: وأهل بیته].
(3)- [فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء: راکباً].
(4) (4) [لم یرد فی العیون].
(5)- [زاد فی المعالی: قد قرّر فی محلّه نافع بن هلال الجملیّ أنا].
(6)- [لم یرد فی البحار وتظلّم الزّهراء].
(7) (7) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمعالی وتظلّم الزّهراء والعیون].
(8) (8) [تظلّم الزّهراء: رجعوا].
(9)- عمر، عمرو بن حجاج را با پانصد نفر بر سر آب فرات تعیین کرد که اصحاب آن حضرت را از.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1107
__________________________________________________
- آب‌برداشتن مانع شوند وتشنگی بر اصحاب آن‌حضرت غلبه کرد. به خدمت آن امام غریب شکایت کردند. حضرت کلنگی برگرفت و به عقب خیمه حرم محترم درآمد و از پشت خیمه نُوزده گام برداشت به جانب قبله و در آن جا کلنگ را بر زمین زد. به اعجاز آن حضرت، چشمه‌ای از آب شیرین پیداشد و آن حضرت با اصحاب از آن آب آشامیدند و مشکها و راویه‌ها را پر کردند. پس آن چشمه ناپیداشد و دیگر کسی اثری از آن ندید. چون این خبر به پسر زیاد رسید، به عمر نامه نوشت که: «شنیده‌ام که حسین چاه می‌کند و آب بیرون می‌آورد. چون نامه من به تو رسد، کار را بر ایشان تنگ کن و مگذار که قطره‌ای از آب بچشند تا کشته شوند؛ چنان چه عثمان را تشنه لب کشتند.»
چون بعد از رسیدن نامه، عمر کار را بر اهل بیت رسالت تنگ گرفت و عطش بر ایشان غالب شد، حضرت، برادر خود عباس را طلبید و سی سوار و بیست پیاده با او همراه کرد و بیست مشک به ایشان داد که از فرات پرکنند و به ایشان برسانند. چون به کنار آب فرات رسیدند، عمرو بن حجاج پرسید که: «کیستید؟»
هلال بن نافع از اصحاب حضرت گفت: «من پسر عمّ تو، آمده‌ام که آب بیاشامم.»
گفت: «بیاشام. گوارا باد تو را!»
هلال گفت: «وای بر من! چه گونه آب بیاشامم و اهل بیت نبوت و جگرگوشگان حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم تشنه اند.»
آن ملعون گفت: «راست می‌گویی؛ اما ما را امری فرموده اند و اطاعت می‌باید کرد.»
پس هلال اصحاب خود را صدا زد که: «زود آب بردارید.»
و ابن حجاج اصحاب خود را صدا زد که: «مگذارید!»
و آتش محاربه مشتعل گردید و بزودی اصحاب حضرت مشکها را پر کردند و معاودت کردند و آسیبی به ایشان نرسید.
به این سبب، حضرت عباس را سقا می‌نامند. مجلسی، جلاء العیون،/ 646
از این سوی چون آب در میان اصحاب کمیاب شد، حسین علیه السلام، عباس را طلب فرمود و بیست سوار و سی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود تا از طریق شریعه آب به لشکرگاه آورند. عباس ببود تا شب فراز آمد و تاریکی جهان را فرو گرفت. این وقت عباس چون شیر دمنده به جانب شریعه روان شد. آن گاه از میان اصحاب، هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود، نخست وارد شریعه گشت. عمرو بن الحجاج گفت: «کیستی؟ و این جا چه می‌کنی؟»
گفت: «یک تن پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم.»
عمرو گفت: «بنوش بر تو گوارا باد!»
هلال گفت: «ای عمرو! مرا آب می‌دهی و پسر پیغمبر و اهل بیت اورا تشنه می‌گذاری تا از عطش هلاک شوند؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1108
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، وزینة المجالس، 2/ 262- 264/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 387- 388؛ البحرانی، العوالم، 17/ 238- 239؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 263- 264؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 258، 260؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 169- 170؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 51؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 316، 317- 318
(وروی) أبو مخنف أ نّه لمّا منع الحسین علیه السلام وأصحابه من الماء، وذلک قبل أن یجمع علی الحرب، اشتدّ بالحسین وأصحابه العطش، فدعا أخاه العبّاس، فبعثه فی ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا لیلًا، فجاؤوا حتّی دنوا من الماء، واستقدم أمامهم باللّواء نافع، فمنعهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فامتنعوا منه بالسّیوف وملؤوا قِربهم وأتوا بها، والعبّاس بن علیّ، ونافع یذبّان عنهم، ویحملان علی القوم، حتّی خلصوا بالقِرَب إلی الحسین، فسُمِّی السّقّاء وأبا قربة. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 27/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 143، 144
«1»
__________________________________________________
- عمرو گفت: «این سخن از در صدق می‌کنی؛ لکن چه توان کرد؟ به امری مأمورم و لابد باید آن کار را به نهایت برم.»
هلال چون این سخن بشنید، بانگ در داد که: «ای اصحاب حسین! در آیید.»
عباس (سلام اللَّه علیه) چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه درآمد و از آن سوی عمرو مردم خودرا فرمان جنگ داد. کانون طعن و ضرب افروخته گشت. اصحاب حسین علیه السلام نیمی به مقاتلت پرداختند و نیمی مشکهای خود را از آب ملآن ساختند. در این جنگ جماعتی از لشکر عمرو بن الحجاج مقتول و مطروح افتادند و گروهی خسته و مجروح گشتند و از اصحاب حسین علیه السلام هیچ کس را آسیبی نرسید. پس عباس به سلامت باز شتافت و اصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از این جاست که عباس را «سقا» نامیدند.
سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 2/ 195- 196
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: ولمّا قامت الشّیعة، فطلب ثاره مع المختار بن أبی عبیدة وأوعب فی قتل مَن حضر الواقعة وکان من جملتهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ (لعنه اللَّه)، فهرب خوفاً علی نفسه، فلمّا توسّط البادیة ابتلعته الأرض هو وراحلته].
ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت. «اما بعد! آب را بر حسین و اصحابش ببند و قطره ای آب ننوشند،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1109
__________________________________________________
- چنانچه با عثمان بن عفّان عمل شد.»
عمر سعد فوراً عمرو بن حجّاج را با پانصد سوار فرستاد، شریعه فرات را محاصره کردند و آب را از حسین و اصحابش غدقن کردند و نمی‌گذاشتند قطره‌ای از آن ببرند و این حادثه سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود و عبیداللَّه بن ابی حصین ازدی که در شمار دفتر بجیله ثبت بود با آواز بلند گفت: «ای حسین! به آب بنگری که چون آسمان است. به خدا از آن قطره‌ای نچشی تا از تشنگی بمیری.»
حسین فرمود: «بار خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگزش نیامرز.»
حمید بن مسلم گوید: به خدا پس از آن، او را در بیماریش عیادت کردم بدان خدا که جز او معبودی نیست. آبی می‌نوشید تا به گلویش می‌رسید وقی می‌کرد و فریاد العطش می‌کشید و باز آب می‌نوشید تا به گلویش می‌رسید و سیراب نمی‌شد به همین حال بود تا جانش درآمد.
گوید: لشگر ابن سعد برگشتند و نهر فرات آب را بر حسین و اصحابش بستند و تشنگی حسین و اصحابش را آزار می‌داد. حسین تَبَری برگرفت و پشت خیمه زنها آمد و نوزده گام به سوی قبله پیمود و آنجا را کند و چشمه آب شیرینی جوشید و خود نوشید و همه اصحاب نوشیدند و مشکها را پر کردند و آن چشمه فرو رفت و اثرش نهان شد. این خبر به ابن زیاد رسید و کس نزد عمر سعد فرستاد که: «به من خبر رسیده است که حسین چاه می‌کند و خود و اصحابش آب می‌نوشند. چون نامه‌ام به تو رسید، ملتفت باش و تا توانی نگذار که آن‌ها چاه بکنند و آبی بنوشند. بر آن‌ها تنگ بگیر؛ چنان که با عثمان کردند.» [...]
عمر سعد در اینجا نهایت سختگیری را با آن‌ها کرد. [...]
ابو جعفر طبری و ابو الفرج اصفهانی گویند: چون تشنگی حسین و اصحابش سخت شد، برادرش عباس بن علی را خواست و با سی سوار و بیست تن پیاده و بیست مشک او را به فرات فرستاد. شبانه به نزدیک آب آمدند. نافع بن هلال بجلی پرچم را جلو آن‌ها می‌کشید. عمرو بن حجاج زبیدی گفت: «کیستی؟» گفت: «نافع بن هلالم». گفت: «برادر خوش آمدی؛ اما برای چه آمدی؟»
گفت: «آمدم از این آبی که بر ما ببستید، بنوشم.»
گفت: «بنوش گوارا باد!»
گفت: «به خدا تا حسین و یارانش تشنه اند، قطره‌ای ننوشم.»
بدانها سرکشی کردند و گفتند: «آب دادن به اینها راهی ندارد. ما را اینجا گذاشتند که به آن ها آب ندهیم.»
چون یاران هلال نزدیک شدند، به پیاده‌ها گفت: «شما مشکها را پر کنید.»
آن‌ها به چابکی مشکها را پر کردند و عمرو بن حجاج و یارانش بر آن‌ها حمله کردند و عباس بن علی و هلال جلو آن‌ها را گرفتند و آن‌ها به قشون خود پیوستند. گفتند: «بروید جلو آن‌ها را بگیرید.»
عمرو بن حجاج و یارانش برگشتند و اندکی آنها را طرد کردند. صداء که یکی از یاران عمرو بن حجاج-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1110
(وقال) الطّبریّ: مُنع الماء فی الطّفّ علی الحسین علیه السلام، فاشتدّ علیه وعلی أصحابه العطش، فدعا أخاه العبّاس، فبعثه فی ثلاثین فارساً، وعشرین راجلًا، «1» وأصحبهم عشرین «1» قربة، فجاؤوا حتّی دنوا من الماء لیلًا، واستقدم أمامهم باللّواء نافع بن هلال «2»، فحسّ بهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وکان حارس الماء، فقال مَن «3»؟ قال: من بنی عمّک؛ فقال: مَنْ أنت؟ قال: نافع بن هلال، فقال: ما جاء بک؟ قال: جئنا نشرب من هذا الماء الّذی حلأتمونا عنه؛ قال: اشرب هنیئاً، قال: لا واللَّه لا أشرب منه قطرة، والحسین علیه السلام عطشان، ومن تری من أصحابه، فطلعوا علیه، فقال: لا سبیل إلی سقی هؤلاء، إنّما وضعنا بهذا المکان لنمنع «4» الماء؛ فلمّا دنا أصحابه منه، قال «5»: املأوا قربکم، فنزلوا «6» ملأوا قربهم، فثار «7» عمرو بن الحجّاج وأصحابه، فحمل علیهم العبّاس بن علیّ علیه السلام ونافع بن هلال الجملیّ، «8» ففرّقوهم وأخذوا أصحابهم، وانصرفوا إلی رحالهم، وقد قتلوا منهم رجالًا «8». «9»
__________________________________________________
- بود، از هلال نیزه ای خورد و گمان برد خطری ندارد و بعد بر اثر آن خونریزی کرد و مرد و اصحاب حسین مشکهای آب را به حسین علیه السلام رساندند. کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 95، 96
(1- 1) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وبعث معهم بعشرین].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الجملیّ المرادیّ].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: الرّجل].
(4)- [ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لنمنعهم].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: لرجّاله].
(6)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: المشرعة].
(7)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: إلیهم].
(8- 8) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فکفوهم ثمّ انصرفوا إلی رحالهم، فقالوا: امضوا، ووقفوادونهم، فعطف علیهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ وأصحابه، واطّردوا قلیلًا، ثمّ إنّ رجلًا من صداء طعن من أصحاب عمرو بن الحجّاج، طعنه نافع بن هلال، فظنّ أ نّها لیست بشی‌ء، ثمّ إنّها انتفضت بعد ذلک، فمات منها وجاء أصحاب الحسین علیه السلام بالقرب، فأدخلوها إلیه].
(9)- [فی إبصار العین: (حلأتمونا) یقال حلأ النّاقة عن الورد، أی منعها وذادها عنه.
فی ذخیرة الدّارین: حلاتمونا، یقال حلأت الإبل عن الماء تحلئة وتحلئاً إذا طردتها عنه ومنعتها أن ترده، قال الشّاعر: محلا عن سبیل الماء مطرود، وکان غیر الإبل، قال: امرء القیس کمشی أتان حلّئت عن مناها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1111
السّماوی، إبصار العین،/ 87/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 206؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 197
وهو الّذی استقدم باللّواء أمام أبی الفضل علیه السلام وعشرین رجلًا الّذین أرسلهم الحسین للإتیان بالماء، «1» وهو الّذی عند إقبال القوم لیمنعوهم من أخذ الماء، أمر هؤلاء بأن یملؤوا القرب، وحمل هو مع أبی الفضل علیه السلام علی القوم، فردّاهم، فأخذ أصحاب الحسین علیه السلام الماء «1». «2»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266/ مثله الطّوسی، الرّجال (الهامش)،/ 80؛ المیانجی، العیون العبری،/ 132
(ومنها) إنّه لمّا اشتدّ العطش بالحسین علیه السلام وأصحابه، أمر أخاه العبّاس، فسار فی عشرین راجلًا یحملون القرب وثلاثین فارساً، فجاؤوا لیلًا حتّی دنوا من الماء، وأمامهم نافع بن هلال الجملیّ، یحمل اللّواء، فقال عمرو بن الحجّاج: مَنْ الرّجل؟ قال: نافع، قال: ما جاء بک؟ قال: جئنا نشرب من هذا الماء الّذی حلأتمونا عنه، قال: فاشرب هنیئاً، قال: لا واللَّه لا أشرب منه قطرة والحسین عطشان هو وأصحابه، فقالوا: لا سبیل إلی سقی هؤلاء، إنّما وضعنا فی هذا المکان لمنعهم الماء، فقال نافع للرجّاله: املؤوا قربکم، فملؤوها وثار إلیهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه، فحمل علیهم العبّاس ونافع بن هلال، فکشفوهم وأقبلوا بالماء، ثمّ عاد عمرو بن الحجّاج وأصحابه وأرادوا أن یقطعوا علیهم الطّریق، فقاتلهم العبّاس وأصحابه حتّی ردّوهم وجاؤوا بالماء إلی الحسین علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 43
وهو الّذی بعثه الحسین علیه السلام فی کربلاء مع أخیه العبّاس فی ثلاثین فارساً وعشرین راجلًا، وبعث معهم عشرین قربة لیستقوا ماء، وجاؤوا لیلًا إلی آخر ما فی القصّة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 383- 384
__________________________________________________
(1- 1) [هامش الرّجال للطّوسی: فقتل من طعنة أصابته].
(2)- او به همراه عباس بن علی، برای آوردن آب از فرات، برای تشنگان شرکت کرد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1112
وأنزل ابن سعد الخیل علی الفرات، فحموا الماء وحالوا بینه وبین سیِّد الشّهداء، ولم یجد أصحاب الحسین طریقاً إلی الماء حتّی أضرّ بهم العطش. [...]
هنا قیّض أخاه العبّاس لهذه المهمّة، فی حین أنّ نفسه الکریمة تنازعه إلیه قبل الطّلب، فأمره أن یستقی للحرائر والصّبیة، وضمّ إلیه عشرین راجلًا مع عشرین قربة، وقصدوا الفرات باللّیل غیر مبالین بمن وکّل بحفظ الشّریعة، لأنّهم محتفون «بأسد آل محمّد» وتقدّم نافع بن هلال الجملیّ باللّواء، فصاح عمرو بن الحجّاج: من الرّجل؟ قال: جئنا لنشرب من هذا الماء الّذی حلّاءتمونا عنه. فقال: اشرب هنیئاً، ولا تحمل إلی الحسین منه، قال نافع: لا واللَّه لا أشرب منه قطرة والحسین ومن معه من آله وصحبه عطاشی.
وصاح نافع بأصحابه: املؤوا أسقیتکم، فشدّ علیهم أصحاب ابن الحجّاج، فکان بعض القوم یملأ القرب وبعض یقاتل وحامیهم «ابن بجدتها» المتربّی فی حجر البسالة الحیدریّة «أبو الفضل»، فجاؤوا بالماء، ولیس فی أعدائهم من تحدّثه نفسه بالدّنوّ منهم فرقاً من ذلک البطل المغوار، فبلّت غلّة الحرائر والصّبیة الطّیبة من ذلک الماء.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام، 244- 247
وفی الیوم السّابع من المحرّم، کان العبّاس علیه السلام هو المضطلع بجلب الماء من الفرات إلی المخیّم، بعدما ضیّق ابن سعد علی المشرعة غایة التّضییق، فکان العبّاس علیه السلام هو المنتدب لهذه المهمّة العظیمة، وفعلًا قام بها أحسن قیام.
قالوا: ولمّا اشتدّ العطش بالحسین وأهل بیته وأطفاله قبل یوم عاشوراء بثلاثة أیّام، أمر الحسین أخاه العبّاس بجلب الماء إلی المخیّم، فنهض العبّاس علیه السلام فی عشرین راجلًا من أصحابه یحملون القرب، وثلاثین فارساً، وجاؤوا حتّی دنوا من الفرات لیلًا، فکشفوا الخیل والرّجال عنه، وأمامهم نافع بن هلال الجملیّ- وهو یحمل اللّواء-.
فصاح عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ- وکان فی خمسمائة فارس علی المشرعة-: مَن الرّجل؟ قال: نافع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1113
قال عمرو: ما الّذی جاء بک؟
قال نافع: جئنا لنشرب من هذا الماء الّذی حلأتمونا عنه.
قال عمرو: اشرب هنیئاً.
قال نافع: لا واللَّه، لا أشرب منه قطرة، والحسین عطشان هو وأهل بیته وصحبه.
فقالوا: لا سبیل إلی سقی هؤلاء، إنّما وضعنا بهذا المکان لنمنعهم الماء.
فقال نافع للرجّاله: املؤوا قِرَبکم، فملؤوها.
وثار علیهم الحجّاج بخیله ورجاله، فحمل علیهم العبّاس علیه السلام بمن معه من الخیّالة، فکشفهم، فعاد الحجّاج وأصحابه، وقطعوا علیهم الطّریق، فکرّ علیهم العبّاس علیه السلام ثانیةً، فقاتلهم حتّی ردّهم وکشفهم عن الطّریق، وأقبل بالماء إلی المخیّم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 311

نافع ولیلة عاشوراء

أقول: وقد أشرنا إلی ما ینبغی ذکره هنا من فضل الشّهداء فی المجلس المشتمل علی فضائلهم، فلاحظه وعثرت علی أشیاء أرسلها بعض معاصرینا فی مؤلّفاتهم، فأحببت ذکرها هنا، وإن لم أقف علیها فی الکتب المعتبرة.
منها: ما عن المفید علیه الرّحمة أ نّه قال «1»: لمّا نزل الحسین علیه السلام فی کربلاء کان أخصّ أصحابه به «2» وأکثرهم ملازمة له نافع بن هلال سیّما فی مظانّ الاغتیال، لأنّه کان حازماً بصیراً بالسّیاسة، فخرج الحسین علیه السلام ذات لیلة إلی خارج الخیم حتّی أبعد، فتقلّد نافع سیفه وأسرع فی مشیه حتّی لحقه، فرآه یختبر الثّنایا والعقبات والأکمات المشرفة علی المنزل. ثمّ التفتَ إلی خلفه فرآنی «3»، فقال: مَنْ الرّجل؟ نافع «4»؟ قلت: نعم، جعلنی اللَّه
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
(3)- [المعالی: فرآه].
(4)- [زاد فی المعالی: قال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1114
فداک، أزعجنی خروجک لیلًا إلی جهة معسکر هذا الطّاغی، فقال: یا نافع! خرجت أتفقّد هذه التّلاع مخافة أن تکون مکنّاً لهجوم الخیل علی مخیّمنا یوم تحملون ویحملون.
ثمّ رجع وهو قابض علی یساری و «1» یقول: هیَ هیَ واللَّه، وعدٌ لا خُلْفَ فیه. ثمّ قال:
یا نافع! ألا تسلک ما بین هذین الجبلین من وقتک هذا وانج «2» بنفسک؟ فوقعتُ علی قدمیه وقلت: إذاً ثکلت نافعاً أمّه، سیِّدی! إنّ سیفی بألف وفرسی مثله، فوَ اللَّه الّذی مَنّ علیَّ بک لا أُفارقک حتّی یکلّا عن قرّی وجرّی.
ثمّ فارقنی ودخل خیمة أخته، فوقفت إلی جنبها رجاء أن یسرع فی خروجه منها، فاستقبلته «3» ووضَعَتْ له متّکئاً وجلس یحدِّثها سرّاً، فما لبثت أن اختنقت بعبرتها وقالت:
وا أخاه! أُشاهد مصرعک وأبتلی برعایة هذه المذاعیر من النّساء، والقوم کما تعلم ما هم علیه من الحقد القدیم؟! ذلک خطب جسیم یعزّ علیَّ مصرع هؤلاء الفِتیة الصّفوة وأقمار بنی هاشم، ثمّ قالت: أخی! هل استعلمتَ من أصحابکَ نیّاتهم؟ فإنِّی أخشی أن یسلموک عند الوثبة واصطکاک الأسنّة. فبکی علیه السلام، وقال: أما واللَّه لقد نهرتهم «4» وبلوتهم، ولیس فیهم [إلّا] الأشوس الأقعس، یستأنسون بالمنیّة دونی استئناس الطّفل بلبن أمّه، فلمّا سمع نافع ذلک بکی رقّة، ورجع، وجعل طریقه علی منزل حبیب بن مظاهر، فرآه جالساً وبیده سیف مصلت، فسلّم علیه وجلس «5» علی باب «5» الخیمة، ثمّ قال له: ما أخرجک
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المعالی: هو].
(2)- [المعالی: وتنجو].
(3)- [زاد فی المعالی: زینب].
(4)- [المعالی: لهزتهم].
(5) (5) [المعالی: بباب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1115
یا نافع؟ فحکیتُ «1» له ما کان، فقال: أی واللَّه، لولا انتظار أمره لعاجلتهم وعالجتهم هذه اللّیلة بسیفی، ثمّ قال نافع: یا حبیبی! فارقتُ الحسین علیه السلام عند أخته، وهی فی حال وجل «2» ورعب، وأظنّ أنّ النّساء أفقن وشارکنها فی الحسرة والزّفرة، فهل لک أن تجمع أصحابک وتواجهنّ بکلامٍ یسکن قلوبهنّ ویذهب رعبهنّ؟ فلقد شاهدت منها ما لا قرار لی مع بقائه، فقال له: طوع إرادتک.
فبرز حبیب ناحیة ونافع إلی جانبه وانتدب أصحابه، فتطالعوا من منازلهم، فلمّا اجتمعوا قال لبنی هاشم: ارجعوا إلی منازلکم، لا سهرت عیونکم؛ ثمّ خطب أصحابه وقال: یا أصحاب الحمیّة ولیوث الکریهة! هذا نافع یخبرنی السّاعة بکیْتَ وکَیْتَ، وقد خلّف أخت سیِّدکم وبقایا عیاله یتشاکین ویتباکین، أخبرونی عمّا أنتم علیه، فجرِّدوا صوارمهم ورموا عمائمهم وقالوا: یا حبیب! أما واللَّه الّذی منّ علینا بهذا الموقف، لئن زحف القوم لنحصدنّ رؤوسهم ولنلحقنّهم بأشیاخهم أذلّاء صاغرین، ولنحفظنّ وصیّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی أبنائه وبناته. فقال: هلّموا معی، فقام یخبط الأرض وهم یعدون خلفه حتّی وقف بین أطناب الخیم ونادی: یا أهلنا! ویا ساداتنا! ویا معاشر «3» حرائر رسول اللَّه! هذه صوارم فتیانکم، آلوا أن لا یغمدوها إلّافی رقاب من یبتغی «4» السّوء فیکم، وهذه أسنّة غلمانکم أقسموا أن لا یرکزوها «5» إلّافی صدور من یفرّق نادیکم، فقال الحسین علیه السلام: أُخرجن علیهم یا آل اللَّه، فخرجن وهنّ «6» ینتدبن، وهنّ «5» یقلن: حاموا أ یُّها الطّیِّبونَ عن الفاطمیّات، ما عذرکم إذا لقینا جدّنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وشکونا إلیه ما نزل بنا وقال: ألیس حبیب وأصحاب حبیب کانوا حاضرین یسمعون وینظرون؟
فوَ اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، لقد ضجّوا ضجّة ماجت منها الأرض واجتمعت لها خیولهم وکان لها جولة واختلاف صهیل حتّی کأنّ کلًا ینادی صاحبه وفارسه «7».
__________________________________________________
(1)- [المعالی: حکی].
(2)- [المعالی: فرجع].
(3)- [المعالی: معشر].
(4)- [المعالی: یبعی].
(5)- [المعالی: یرکزوها].
(6) (5) [المعالی: یندبن].
(7)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1116
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 272- 274/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 344- 346
وخرج علیه السلام «1» فی جوف اللّیل «2» إلی خارج الخیام «2» یتفقّد التِّلاع والعقبات، فتبعه نافع ابن هلال الجملیّ، فسأله الحسین عمّا أخرجه قال: یا ابن رسول اللَّه، أفزعنی خروجک إلی جهة معسکر هذا الطّاغی، فقال الحسین: إنّی خرجت أتفقّد التّلاع والرّوابی مخافة أن تکون مکنّاً لهجوم الخیل یوم تحملون ویحملون، ثمّ رجع علیه السلام، وهو قابض علی ید نافع ویقول: هیَ هیَ واللَّه وعدٌ لا خُلْفَ فیه.
ثمّ قال له: ألا تسلک بین هذین الجبلین فی جوف اللّیل وتنجو بنفسک؟ فوقع نافع علی قدمیه یقبّلهما ویقول: ثکلتنی أمّی، إنّ سیفی بألف، وفرسی مثله، فو اللَّه الّذی منّ بک علیَّ، لا فارقتک حتّی یکلا عن فرّی وجرّی.
ثمّ دخل الحسین خیمة زینب، ووقف نافع بإزاء الخیمة ینتظره، فسمع زینب تقول له: هل استعلمت من أصحابک نیّاتهم؟ فإنّی أخشی أن یسلموک عند الوثبة.
فقال لها: واللَّه لقد بلوتهم، فما وجدت فیهم إلّاالأشوس الأقعس، یستأنسون بالمنیّة دونی استیناس الطّفل إلی محالب أمّه.
قال نافع: فلمّا سمعت هذا منه بکیت وأتیت حبیب بن مظاهر وحکیت ما سمعت منه ومن أخته زینب.
قال حبیب: واللَّه لولا انتظار أمره لعاجلتهم بسیفی هذه اللّیلة، قلت: إنِّی خلّفته عند أخته، وأظنّ النّساء أفقن وشارکنها فی الحسرة، فهل لک أن تجمع أصحابک وتواجهوهنّ بکلام یطیِّب قلوبهنّ؟ فقام حبیب ونادی: یا أصحاب الحمیّة ولیوث الکریهة! فتطالعوا
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ولیدة النّبوّة والإمامة: لیلة العاشر].
(2- 2) [لم یرد فی ولیدة النّبوّة والإمامة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1117
من مضاربهم کالأسود الضّاریة، فقال لبنی هاشم: ارجعوا إلی مقرِّکم، لا سهرت عیونکم.
ثمّ التفتَ إلی أصحابه وحکی لهم ما شاهده وسمعه نافع، فقالوا بأجمعهم: واللَّه الّذی منّ علینا بهذا الموقف، لولا انتظار أمره، لعاجلناهم بسیوفنا السّاعة، فطب نفساً، وقرّ عیناً، فجزّاهم خیراً.
وقال: هلمّوا معی لنواجه النّسوة، ونطیّب خاطرهنّ، فجاء حبیب ومعه أصحابه وصاح: یا معشر حرائر رسول اللَّه! هذه صوارم فتیانکم، آلوا ألّا یغمدوها إلّافی رقاب من یرید السّوء فیکم، وهذه أسنّة غلمانکم أقسموا ألّا یرکزوها إلّافی صدور من یفرّق نادیکم.
فخرجن النّساء إلیهم ببکاء وعویل وقلن: أ یُّها الطّیِّبون! حاموا عن بنات رسول اللَّه وحرائر أمیر المؤمنین.
فضجّ القوم بالبکاء حتّی کأنّ الأرض تمید بهم «1». «2»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 265- 266/ عنه: الصّادق، ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 121- 122؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 93- 95
«2»
__________________________________________________
(1)- الدّمعة السّاکبة ص 325، وتکرّر فی کلامه هلال بن نافع وهو اشتباه، فانّ المضبوط «نافع بن هلال» کما فی زیارة النّاحیة وتاریخ الطّبریّ وکامل ابن الأثیر.
(2)- مرحوم حاج ملّا محمّدباقر در الدمعة الساکبة از بعض مؤلفات اصحاب نقل کرده حکایتی را که مضمون مختصر آن این است که: چون حضرت حسین علیه السلام در شب عاشورا از خیمه بیرون آمد و مقداری مسافت طی کرد، نافع بن هلال با شمشیر برهنه خود از عقب سر آن حضرت روان شد. چون آن حضرت صدای پایی شنید، فرمود: «کیستی؟»
نافع عرض کرد: «من هستم یابن رسول اللَّه بابی انت وامّی!»
آن حضرت فرمود: «چرا این وقت شب از خیمه بیرون آمدی؟»
نافع گوید: عرض کردم: «پدر و مادرم فدای شما باد! این دل شب از خروج شما به جانب معسکر دشمن نگران شدم.»
فرمود: «ای نافع! بیرون آمدم که در این اطراف تحقیقی بنمایم و این گودال‌ها را بنگرم. مبادا دشمن کمین بنماید و هنگام قتال به حرم حمله کند.»
پس آن حضرت مراجعت کرد و این کلام را تذکره می‌نمود: «هیَ هیَ واللَّه وعدٌ لا خُلْفَ فیه».
پس به من فرمود: «ای نافع! چرا این دل شب به میان این دو کوه نمی‌روی تا از دشمن نجات یابی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1118
__________________________________________________
- نافع خود را به قدمهای حضرت انداخت و گفت: «اگر من چنین کنم، مادر به عزایم نشیند، ای سید و مولای من. این شمشیر را به هزار درهم خریدم و اسب خود را نیز به هزار درهم خریده‌ام و به خدا قسم، محال است که از خدمت شما به جایی روم تا شمشیرم از بریدن و اسبم از دویدن باز نماند.»
نافع گوید: «آن گاه از من گذشت و به خیمه خواهرش زینب داخل شد. من در خارج خیمه منتظر ایستادم که شاید آن حضرت از خیمه بیرون آید. پس خواهرش برخاست و متکایی از برای برادر بنهاد و آهسته مشغول صحبت شدند. ناگاه صدای زینب بلند شد و گفت: «وا أخاه أشاهد مصرعک» برادر جان! من چگونه تورا کشته بینم و به رعایت این اطفال و زنان مبتلا بشوم و تو خود می‌دانی که این گروه جفاپیشه چه قدر کینه و بغض ما دارند؛ «یعزّ علیَّ مصرع هؤلاء الصفوة وأقمار بنی هاشم.»
بعد عرض کرد: «برادر جان! آیا این بقیه اصحاب خود را اختبار و امتحان کرده ای؟ من می‌ترسم که وقت قتال و اشتعال نائره حرب، ایشان نیز بروند و تو را تنها بگذارند.»
حضرت بگریست و فرمود: «بله! آن‌ها را امتحان کردم که همه مشتاق مرگ هستند؛ مثل اشتیاق طفل به پستان مادر و همه دلیر و شجاع می‌باشند.»
نافع از شنیدن این مقال از زینب گریست و به خیمه حبیب بن مظاهر برفت و صورت واقعه را به عرض رساند و گفت: «ای حبیب! من خواهرش را بسیار پریشان و مضطرب دیدم و گمان می‌کنم که دیگر زنان و اطفال نیز باخبر باشند و با وی جزع و بی‌تابی بنمایند. آیا می‌توانی اصحاب را جمع کنی و ایشان را به کلامی مطمئن و آسوده خاطر بنمایی؟»
حبیب گفت: سمعاً وطاعة سپس از جا برخاست و اصحاب را ندا کرد. همه جمع آمدند. پس بنی هاشم را فرمود: «شما به خیمه‌های خود مراجعت بنمایید.»
آن‌گاه به‌اصحاب خطاب‌کرد وگفت: «یاأصحاب الحمیّة ولیوث الکریهة! اینک نافع به من خبر می‌دهد که علیا مخدره خاطرش پریشان است و از ما مطمئن نیست. اکنون مرا خبر بدهید از نیت‌های خود.»
اصحاب چون این بشنیدند، سرهای خود را برهنه کردند و شمشیرها را از غلاف کشیدند و قسم یاد کردند که «تا یک نفر از ما زنده است، نمی‌گذاریم کسی به خیام طاهرات نزدیک شود.»
حبیب فرمود: «پس با من بیایید.»
اصحاب به همراه حبیب به در خیمه علیا مخدره زینب آمدند و صداها بلند کردند که: «ای بانوان حریم عصمت و ای پردگیان ودایع رسالت! اینک همه اعوان و انصار شما هستند که قسم یاد کرده‌اند که تا قبضه شمشیر در دست آن‌هاست، دشمن را از شما دفع دهند و هرکس به این خیام نزدیک شود، سر از بدنش بردارند؛ چون صدای اصحاب به گوش حضرت سیّد الشهدا رسید، به اهل حرم خطاب کرد و فرمود: «اخرجن علیهم یا آل یس».
مخدرات فاطمیات وعلویات بیرون دویدند و آن‌ها را به نصرت تحریض کرده، فرمودند: «حاموا أ یُّها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1119

موقفه فی عسکر الإمام علیه السلام‌

قال أبو مخنف رحمه الله: ثمّ إنّ عمر بن سعد (لعنه اللَّه) جمع أصحابه للحرب میمنة ومیسرة، فجعل فی المیمنة الشّمر بن ذی الجوشن (لعنه اللَّه) ومعه عشرون ألف فارس، وجعل فی المیسرة خولّی بن یزید الأصبحیّ (لعنه اللَّه) ومعه عشرون ألف فارس، ووقف بباقی الجیش فی القلب، وجمع الحسین علیه السلام أصحابه، فجعل زهیر بن القین ومعه عشرون فارساً، وجعل فی المیسرة هلال بن نافع البجلیّ «1» ومعه عشرون فارساً، ووقف هو بباقی أصحابه فی القلب، وأدخل الأطفال والحرم فی الخیمة، وحفروا خندقاً حول الخیمة وملؤوه حطباً، وأضرموه ناراً لتکون الحرب من جهة واحدة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 63
__________________________________________________
- الطّیِّبون عن الفاطمیات»: «ای مردان پاک سرشت! حمایت بکنید به فاطمیات و زنان هاشمیات و اگر کوتاهی بنمایید، عذر شما نزد جدّ ما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه خواهد بود؟»
راوی گوید: سوگند به خدای لا شریک له که اصحاب از شنیدن این کلمات چنان ضجه و ناله کردند که گفتی زمین متزلزل شد و اسب‌ها به شیهه و صیحه درآمدند. گویا صاحبان خود را صدا می‌کردند.
و به روایت مخزن البکا و مهیج الاحزان و نور العین و الدمعة الساکبة و دیگران این است که علیا مخدره سکینه می‌فرماید: «من در خیمه نشسته بودم.» (تفصیل این روایت در ترجمه سکینه بیاید) تا آن جا که گوید: «عمّه ام مرا دید که اشک از دیده‌های من می‌ریزد. من قصه را نقل کردم که پدرم را تنها گذاشته اند و رفته اند و این وقت ناله عمّه‌ام زینب بلند شد و می‌گفت: «وا جداه! وا علیاه! وا حسیناه! وا قلة ناصراه، أین الخلاص من الأعداء، لیتهم یقنعون بالفداء»: «ای کاش راضی می‌شدند که عوض برادرم مرا بکشند.»
این وقت بانگ ناله و عویل از خیمه بالا گرفت. چون پدر بزرگوارم صدای گریه ایشان را شنید، با چشم گریان وارد خیمه شد و فرمود: «این صدای گریه چیست؟»
عمّه ام گفت: «یا أخی ردنا إلی حرم جدّنا»: «ای برادر! ما را به مدینه برگردان.»
پدرم فرمود: «خواهر جان! چگونه با این گروه دشمنان ممکن است؟»
علیا مخدره زینب عرض کرد: «جلالت جد و پدر و مادر و برادر خود را بیان کرده ای؟ این قوم شاید تو را نشناسند.»
فرمود: «من خود را معرفی کردم، گوش ندادند و آن‌ها را موعظه نمودم، نپذیرفتند، و سخن مرا قبول نکردند و ایشان جز کشتن من چیزی در نظر ندارند. چاره نیست مگر آن که مرا کشته و بر خاک افتاده ببینند؛ ولی شما را وصیت می‌کنم به تقوی و صبر و تحمل. جدّ شما این خبر را داده است و خُلْف نمی‌شود وعده او. من شما را به خداوند یکتا می‌سپارم.»
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 84- 86
(1)- [فی أکثر المصادر: فی المیسرة حبیب بن مظاهر، وتفرّد به أبو مخنف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1120

اعتراضه لأخ عمرو بن قرظة بعد استشهاده‌

وکان الزّبیر بن قرظة بن کعب مع عمر بن سعد، فنادی الزّبیر: یا حسین! یا کذّاب یا ابن الکذّاب، أضللت أخی وغررته حتّی قتلته! فقال حسین: إنّ اللَّه لم یضلّ أخاک، ولکنّه هداه وأضلّک. فقال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک. وحمل علی الحسین، فاعترضه نافع ابن هلال المرادیّ، فطعنه، فصرعه، فاستنقذ، وبرأ بعد.
وقال بعضهم: اسم ابن قرظة الّذی کان مع عمر بن سعد: علیّ، والأوّل قول الکلبیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 400، أنساب الأشراف، 3/ 192
قال أبو مخنف: عن ثابت بن هبیرة: فقُتل عمرو بن قرظة بن کعب، وکان مع الحسین، وکان علیّ أخوه «1» مع عمر بن سعد، فنادی علیّ بن قُریظة: یا «2» حسین، «3» یا کذّاب ابن الکذّاب «3»، أضللت أخی وغررته حتّی قتلته. قال: إنّ اللَّه لم یضلّ أخاک، «4» ولکنّه هدی أخاک «4» وأضلّک؛ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک أو أموت دونک؛ فحمل علیه، فاعترضه نافع بن هلال المرادیّ، فطعنه، فصرعه، فحمله أصحابه، فاستنقذوه، «3» فدُووِی بعد «3»، فبرأ «5». «6»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 434/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 262- 263؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 394؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 406؛ المیانجی، العیون العبری،/ 122- 123
«6»
__________________________________________________
(1)- [فی الکامل وبحرالعلوم مکانهما: وکان أخوه ...، وزاد فی بحرالعلوم: أی علیّ بن قرظة].
(2)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانهما: وروی أنّ أخاه علیّ بن قرظة کان فی جیش عمر بن سعد، فنادی: یا ...، وفی العیون مکانه: وأمّا علیّ فکان فی جیش ابن سعد لمّا قُتل أخوه نادی: یا ...].
(3- 3) [لم یرد فی بحرالعلوم].
(4- 4) [فی الکامل وبحرالعلوم: بل هداه].
(5)- [أضاف فی بحرالعلوم: وکذلک یذکر البلاذریّ فی أنسابه إلّاأ نّه یسمّی أخا عمرو الزّبیر].
(6)- ثابت بن هبیره گوید: وقتی عمرو بن قرظة بن کعب کشته شد، علی برادرش که همراه عمر بن سعد بود بانگ زد: «ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو! برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا به کشتنش-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1121
(وقال) أبو جعفر الطّبریّ: لمّا قُتل عمرو بن قرظة الأنصاریّ، جاء أخوه علیّ «1» وکان مع ابن سعد لیأخذ بثاره، فهتف بالحسین علیه السلام «2» کما سیأتی فی ترجمة عمرو «2»، فحمل علیه نافع بن هلال، فضربه بسیفه، فسقط «3» وأخذه أصحابه، فعولج فیما بعد وبرئ، «4» ثمّ جالت الخیل الّتی منعت علیّاً، فردّها نافع عن أصحابه، وکشفها عن وجوههم «4». «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 87/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 206؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 197
فنادی أخوه علیّ، وکان مع ابن سعد: یا حسین، یا کذّاب! غرّرت أخی حتّی قتلته؟! فقال علیه السلام: إنِّی لم أغرّ أخاک، ولکن اللَّه هداه وأضلّک؛ فقال: قتلنی اللَّه إن لم أقتلک، ثمّ حمل علی الحسین لیطعنه، فاعترضه نافع بن هلال الجملیّ، فطعنه حتّی صرعه، فحمله أصحابه وعالجوه، وبرأ.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 307
__________________________________________________
- دادی.»
حسین گفت: «خدا برادرت را گمراه نکرد، بلکه برادرت را هدایت کرد و تو را گمراه کرد.»
گفت: «خدایم بکشد اگر تو را نکشم یا پیش روی تو کشته شوم.»
گوید: پس سوی حسین حمله برد، نافع‌بن هلال مرادی، راه بر او بگرفت و ضربتی زد که از پای درآمد، یارانش او را ببردند و بعدها مداوایش کردند که بهی یافت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3035
(1)- [فی ذخیرة الدّارین: ابن قرظة، وفی وسیلة الدّارین: ابن قرظة الخبیث].
(2) (2) [ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: کما تقدّم فی ترجمة أخیه عمرو بن قرظة مفصّلًا].
(3)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(4- 4) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(5)- روایت شده که برادرش علی بن قرظه، در لشگر عمر بن سعد بود، فریاد زد: «یا حسین! یا کذاب ابن کذاب! برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا او را کشتی.»
فرمود: «خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه او را هدایت کرد و تو را گمراه کرد.»
گفت: «خدایم بکشد اگر تو را نکشم یا در تلاش خود برای تو نمیرم.»
و بر آن حضرت حمله کرد و نافع بن هلال مرادی، جلو او را گرفت و نیزه ای به او زد و او را به خاک انداخت. یاران او حمله کردند و او را نجات دادند و مداوا شد و خوب شد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1122

قتل نافع للمزاحم بن حریث‌

قال هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی یحیی بن هانی بن عروة، أنّ نافع ابن هلال کان یقاتل یومئذ وهو یقول: « «1» أنا الجملیّ، أنا علی دین علیّ «1»».
قال: فخرج إلیه رجل یقال له مزاحم بن حُرَیث، فقال: أنا علی دین عثمان، فقال له:
أنت علی دین شیطان، ثمّ حمل علیه فقتله «2»، فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس: یا حمقی! أتدرون مَنْ تقاتلون؟ «3» فرسان المصر؛ قوماً مستمیتین، لا یبرزنّ لهم منکم أحد، فإنّهم قلیل، وقلّما یبقون، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم؛ فقال عمر بن سعد:
صدقت، الرّأی ما رأیت، وأرسل إلی النّاس یعزم علیهم أ لّایبارز رجل منکم رجلًا منهم. «4» «5» قال أبو مخنف: حدّثنی الحسین بن عقبة المرادیّ، قال: الزّبیدیّ: إنّه سمع «5» عمرو بن الحجّاج حین دنا من أصحاب الحسین یقول: یا أهل الکوفة، الزموا طاعتکم وجماعتکم، ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدِّین، وخالف الإمام، فقال له «6» الحسین: یا عمرو بن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا «7» وأنتم ثبتّم علیه؟ أما واللَّه لتعلمنّ لو قد قبضت أرواحکم، ومتّم علی أعمالکم، أ یّنا مرق من الدِّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار! قال: ثمّ إنّ عمرو بن الحجّاج حمل علی الحسین فی میمنة عمر بن سعد من نحو الفرات،
__________________________________________________
(1- 1) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین:
إن تنکرونی فأنا ابن الجملیّ دینی علی دین حسین وعلیّ]
(2)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فأراد أن یولّی ولکن السّیف سبق، فوقع مزاحم قتیلًا].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: تقاتلون].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(5) (5) [نفس المهموم: روی أ نّه].
(6)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(7)- [زاد فی نفس المهموم: من الدّین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1123
فاضطربوا ساعة؛ فصُرِع مسلم بن عوسجة الأسدیّ أوّل أصحاب الحسین، ثمّ انصرف عمرو بن الحجّاج وأصحابه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 435/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 264، 266؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 206- 207؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 197- 198
برز نافع بن هلال وهو یقول «2»:
__________________________________________________
(1)- یحیی بن هانی گوید: نافع‌بن هلال پیکار می‌کرد و می‌گفت: «من جملی ام، من بر دین علی ام.»
گوید: مردی به نام مزاحم، پسر حریث سوی وی آمد و گفت: «من بر دین عثمان‌ام.»
گفت: «بر دین شیطانی.»
و بدو حمله برد و خونش بریخت.
گوید: عمرو بن حجاج بانگ برآورد که: «ای احمقان! می‌دانید با کی‌ها جنگ دارید؟ با یکه سواران شهر که گروهی جانبازند. هیچ کس از شما، با آن‌ها هماوردی نکند، آن ها کم اند و چندان دوام نخواهند کرد. به خدا اگر با سنگ بزنیدشان، می‌کشیدشان.»
عمر بن سعد گفت: «راست گفتی، رأی درست همین است.»
و کس سوی قوم فرستاد، و تأکید کرد که هیچ کس از شما، هماورد یکی از آن‌ها نشود.
زبیدی گوید: عمرو بن حجاج را شنیدم که وقتی نزدیک یاران حسین رسیده، می‌گفت: «ای مردم کوفه! به اطاعت و جماعت خویش پایبند باشید و در کشتن کسی که از دین بگشته و خلاف پیشوا کرده، تردید میارید.»
حسین بدو گفت: «ای عمرو پسر حجاج، کسان را بر ضد من تحریک می‌کنی؟ ما از دین بگشته ایم و شما استوار مانده اید؟! به خدا اگر جانتان را بگیرند و بر اعمال خویش بمیرید، خواهید دانست که کدام یک از ما از دین بگشته و کداممان در خور این است که به آتش بسوزد.»
گوید: پس از آن عمرو بن حجاج با پهلوی راست و عمر بن سعد از جانب فرات سوی حسین حمله آورد و مدتی جنگ کرد، و نخستین کس از یاران حسین، مسلم بن عوسجه، از پای درآمد.
گوید: آن گاه عمرو بن حجاج و یارانش برفتند و غبار برفت، و مسلم را دیدند که به زمین افتاده بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3036- 3037
(2)- [فی البحار والعوالم مکانهما: وکان نافع بن هلال البجلیّ یقاتل قتالًا شدیداً ویرتجز ویقول ...، وفی العیون مکانه: فکان نافع بن هلال یقاتل یومئذ ویقول ...، وفی الأعیان مکانه: وخرج من أصحاب الحسین علیه السلام نافع بن هلال الجملیّ یقاتل قتالًا شدیداً وهو یقول ...، وفی الدّمعة قال: برز من بعده هلال بن نافع البجلیّ، فقاتل قتالًا شدیداً وهو یرتجز ویقول ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1124
أنا ابن هلال «1» البجلیّ «2» أنا علی دین علیّ «3» «4»
فبرز إلیه «5» «4» مزاحم بن حریث «6» «7» فقال له «8» «7»: أنا علی دین عثمان، فقال له نافع:
أنت علی دین الشّیطان «6»، وحمل علیه «9» فقتله. «10»
فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس: یا حمقاء! أتدرون مَنْ تقاتلون «11»؟ تقاتلون فرسان أهل المصر؟ وتقاتلون «12» قوماً مستمیتین، لم «13» یبرز إلیهم «14» منکم أحد، «15» فإنّهم قلیل وقلّ ما یبقون 15، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم، «16» فقال له «17» عمر بن سعد:
صدقت «18»، «19» الرّأی ما رأیت، فارسل فی 19 النّاس «20» مَنْ یعزم «20» علیهم أن «21» لا یبارز
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة: نافع].
(2)- [فی الأعیان والعیون: الجملیّ].
(3)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأعیان والعیون: ودینه دین النّبیّ].
(4) (4) [لم یرد فی العیون].
(5)- [لم یرد فی إعلام الوری، وزاد فی البحار والعوالم والدّمعة: رجل من بنی قطیعة هو، وزاد أیضاً فی الأعیان: رجل یقال له].
(6- 6) [لم یرد فی الأعیان].
(7- 7) [إعلام الوری: وهو یقول].
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(9)- [زاد فی البحار والعوالم والأعیان: نافع].
(10)- [إلی هنا لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- [إعلام الوری: تبارزون ومن تقاتلون].
(12)- [فی البحار والعوالم والأعیان ومثیر الأحزان والعیون: أهل البصائر و].
(13)- [فی إعلام الوری والبحار والعوالم والدّمعة والأعیان ومثیر الأحزان والعیون: لا].
(14)- [فی العوالم ومثیر الأحزان: لهم].
(15- 15) [لم یرد فی الأعیان، وفی البحار والعوالم ومثیر الأحزان والعیون: إلّاقتلوه علی قلّتهم].
(16) (- 16*) [لم یرد فی مثیر الأحزان والعیون].
(17)- [لم یرد فی إعلام الوری والدّمعة والأعیان].
(18)- [لم یرد فی إعلام الوری والبحار].
(19- 19) [الأعیان: ثمّ أرسل إلی].
(20- 20) [إعلام الوری: واعرض].
(21) (- 21*) [فی البحار والعوالم والدّمعة: لا یبارزهم رجل منهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1125
رجل منکم رجلًا منهم 16* 21*. «1»
ثمّ حمل «2» عمرو بن الحجّاج «3» وأصحابه «4» علی الحسین علیه السلام «3» من نحو الفرات «2»، فاضطربوا ساعة، «5» فصرع مسلم بن عوسجة «6» الأسدیّ رحمة اللَّه علیه «5» «7» وانصرف عمرو وأصحابه وانقطعت «8» الغبرة، «9» فوجدوا «10» مسلماً صریعاً 6 9. «11»
المفید، الإرشاد، 2/ 106- 107/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 19- 20؛ البحرانی، العوالم، 17/ 262- 263؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 299- 300؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 293؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 73؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 240- 241؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 604- 605؛ المیانجی، العیون العبری،/ 102
«11»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: وقال: لو خرجتم إلیهم وحداناً لأتوا علیکم مبارزة. وزاد أیضاً فی الأسرار ومثیر الأحزان: ودنا عمرو بن الحجّاج من أصحاب الحسین علیه السلام، فقال: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم ولا ترتابوا فی قتل من مرق من الدّین وخالف الإمام، فقال الحسین علیه السلام: یا ابن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟ أنحن مرقنا من الدِّین وأنتم ثبتّم علیه؟ واللَّه لتعلمنّ أ یّنا المارق من الدِّین، ومن هو أولی بصلیّ النّار].
(2) (2) [العیون: فی میمنة عمر بن سعد علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام].
(3- 3) [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: فی میمنة].
(4)- [فی إعلام الوری: بأصحابه، وفی الأعیان: فی أصحابه].
(5) (5) [إلی هنا حکاه فی الأسرار، ولم یرد فی الدّمعة].
(6- 6) [مثیر الأحزان: وسقط إلی الأرض وبه رمق].
(7)- [زاد فی الأعیان: وبقی به رمق، وزاد فی العیون: أوّل أصحاب الحسین علیه السلام].
(8)- [العیون: ارتفعت].
(9- 9) [لم یرد فی الدّمعة، وفی البحار والعوالم والأعیان والعیون: فإذا مسلم صریع].
(10)- [الأعیان: فإذا].
(11)- آن گاه نافع بن هلال (از یاران سید الشهدا علیه السلام) به میدان آمد و چنین می‌گفت:
«من پسر هلال بجلی هستم من بر دین و آیین علی علیه السلام می‌باشم»
مزاحم بن حریث به جنگ با او بیرون آمده، گفت: «من بر آیین عثمانم.»
نافع به او گفت: «تو بر آیین شیطان هستی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1126
ثمّ خرج مسلم بن عوسجة الأسدیّ وهو یقول:
إن تسألوا عنِّی فإنِّی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد
فمن بغانی حائد عن الرّشد وکافر بدین جبّار صمد
(ثمّ) تابعه نافع بن هلال الجملیّ وهو یقول:
أنا علی دین علیّ ابن هلال الجملیّ
أضربکم بمنصلی تحت عجاج القسطل
(فخرج) لنافع رجل من بنی قطیعة، فقال لنافع: أنا علی دین عثمان. فقال نافع: إذاً أنت علی دین الشّیطان. وحمل علیه، فقتله؛ فأخذ نافع ومسلم یجولان فی میمنة ابن سعد، فقال عمرو بن الحجّاج، وکان علی المیمنة: ویلکم یا حمقاء مهلًا! أتدرون من تقاتلون؟ إنّما تقاتلون فرسان المصر، وأهل البصائر، وقوماً مستمیتین، لا یبرزنّ منکم أحد إلّاقتلوه علی قلّتهم؛ واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم. فقال ابن سعد له:
صدقت! الرّأی ما رأیت، فأرسل فی العسکر یعزم علیهم أن لا یبارز رجل منکم، فلو خرجتم وحداناً لأتوا علیکم مبارزة. ثمّ دنا عمرو بن الحجّاج من أصحاب الحسین، ثمّ صاح بقومه: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم، ولا ترتابوا فی قتل من مرق
__________________________________________________
- و بر او حمله کرده، او را بکشت.
پس عمرو بن حجاج به مردم فریاد زد: «ای احمقان (و بی خردان)! آیا می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه جنگ می‌کنید! با دلیرانی می‌جنگید که دست از دنیا شسته و تشنه مرگند، کسی تنها (و جدا جدا) به جنگ ایشان نرود؛ زیرا ایشان اندک اند، و اندکی بیش زنده نخواهند بود، به خدا اگر تنها شما سنگ بر ایشان پرتاب کنید، آنان را خواهید کشت.»
عمر بن سعد گفت: «راست گفتی، اندیشه و تدبیر همان است که تو اندیشیده ای، پس کسی نزد مردم بفرست، به ایشان دستور دهد، تن به تن با اینان به جنگ نرود.»
سپس عمرو بن‌حجاج، با همراهانش از سمت فرات، بر اصحاب حسین علیه السلام حمله کرد وساعتی جنگیدند. پس مسلم بن عوسجه اسدی، رحمة اللَّه علیه، در این میان به زمین افتاد و عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 106- 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1127
من الدِّین، وخالف إمام المسلمین. فقال له الحسین: یا ابن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟
أنحن مرقنا عن الدِّین وأنتم ثبتّم علیه؟ واللَّه لتعلمنّ أ یّنا المارق عن الدِّین، ومَنْ هو أولی بصلیّ النّار! ثمّ حمل عمرو بمیمنته من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فصرع مسلم بن عوسجة، وانصرف عمرو بن الحجّاج، وارتفعت الغبرة، فإذا مسلم صریع.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 14- 15
وقاتل نافع بن هلال مع الحسین أیضاً، فبرز إلیه مزاحم بن حریث، فقتله نافع، فصاح عمرو بن الحجّاج بالنّاس؛ أتدرون من تقاتلون؟ فرسان المصر، قوماً مستمیتین لا یبرز إلیهم منکم أحد، فإنّهم قلیل وقلّما یبقون، واللَّه لو لم ترموهم إلّابالحجارة لقتلتموهم، یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم وجماعتکم، لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدّین وخالف الإمام، فقال عمر: الرّأی ما رأیت، ومنع النّاس من المبارزة، قال: وسمعه الحسین، فقال: یا عمرو بن الحجّاج! أعلیَّ تحرّض النّاس؟! أنحن مرقنا من الدّین أم أنتم؟ واللَّه لتعلمنّ لو قبضت أرواحکم ومتّم علی أعمالکم أ یّنا المارق؟
ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج علی الحسین من نحو الفرات، فاضطربوا ساعة، فصُرِع مسلم بن عوسجة الأسدیّ، وانصرف عمرو.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 290
خرج نافع بن هلال المرادیّ، فبرز إلیه مزاحم بن حریث الرّشدیّ، فتطاعنا، فقتل نافع مزاحماً، فقال عمرو بن الحجّاج: یا حمقاء! أتدرون من تقاتلون مبارزة؟ فرسان الحرّ وقوماً مستمیتین، فصاح عمر بن سعد، فرجعوا إلی مواقفهم. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 31
«1»
__________________________________________________
(1)- وبعد از وی [سعید بن حنظلة التمیمی] مسلم‌بن‌عوسجة الاسدی، روی به آن قوم آورده، مبارزت‌ها کرد و کشش و کوشش بسیار نمود و از عقب مسلم، نافع بن هلال البجلی، به سوی معرکه شتافت و می‌گفت: «أنا الغلام البجلیّ، أنا علی دین علیّ، ودینه دین النّبیّ.»
و در برابر وی، شخصی از مخالفان آمده، گفت: «أنا علی دین عثمان.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1128
(وحدّث) یحیی بن هانی بن عروة المرادی: إنّه لمّا جالت الخیل بعد ضرب نافع علیّاً حمل علیها نافع بن هلال، فجعل یضرب بها قدماً وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الجملیّ دینی علی دین حسین بن علیّ
فقال له مزاحم بن حریث: أنا علی دین فلان. فقال له نافع: أنت علی دین الشّیطان، ثمّ شدّ علیه بسیفه؛ فأراد أن یولّی، ولکن السّیف سبق، فوقع مزاحم قتیلًا، فصاح عمرو
__________________________________________________
- نافع گفت: «بل أنت علی دین الشّیطان.»
و نافع بر آن شخص حمله کرده، به دوزخش فرستاد. ابو المؤید خوارزمی گوید که: چون نافع‌بن هلال، خصم خود را به قتل رسانید، عمروبن حجاج از جانب میسره سپاه ابن زیاد فریاد برآورد که: این جماعت، دل بر مرگ نهاده و از سر جان درگذشته، تا چند کس از ما کشته نشود، یک شخص از ایشان به قتل نمی‌رسد، واللَّه که اگر به اتفاق، به سنگ با این جماعت جنگ کنیم، همه کشته شوند، و اکنون صواب آن است که به هیأت اجتماعی روی به خصم آریم.»
عمر بن سعد این رأی را مستحسن داشته. عمرو بن حجاج، با جمعی حمله برده و چون نزدیک به امام حسین رسیدند، با یاران خود گفت که: «ای اهل کوفه! بر جاده متابعت ثابت باشید و با جماعتی که مخالفت امر کرده اند و از دین بیگانه گشته، مقاتله کنید.»
امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه، فرمودند که: «ای عمرو! تو مردم را تحریض به محاربه می‌کنی و مرا از دین بیگانه می‌خوانی؟ به خدا سوگند که عن قریب معلوم تو گردد که از ما دو طایفه، بی دین و سزاوار آتش کیست.»
و عمرو حمله کرد، اصحاب بدایت انتساب در مدافعه ایشان، سعی بلیغ نمودند، اما مسلم بن عوسجه زخمی گران یافته، از پشت زین به زمین افتاد و بعد از ساعتی عمرو بازگشت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 154- 155
این وقت نافع بن هلال بجلی آغاز مبارزت نمود و از حسین علیه السلام اجازت یافت و اسب برانگیخت و به میدان تاخت و این رجز بخواند:
أنا ابن هلال البجلیّ أنا علی دین علیّ
ودینه دین النّبیّ
مزاحم بن حریث از قبیله بنی قطیعه، بر وی درآمد و گفت: «من بر دین عثمانم.»
نافع گفت: «تو بر دین شیطانی.»
و بر وی بتاخت و با طعن نیزه و ضرب تیغش از اسب درانداخت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 279
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1129
ابن الحجّاج: أتدرون مَنْ تقاتلون؟ لا یبرز إلیهم منکم أحد. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 88
وبرز وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الجملیّ دینی علی دین حسین وعلیّ
إن اقتل الیوم فهذا أملی فذاک رأیی وألاقی عملی
فقال له مزاحم بن حریث: أنا علی دین عثمان، فقال له نافع: أنت علی دین الشّیطان.
__________________________________________________
(1)- هشام بن محمد، از قول ابی‌مخنف گفت که یحیی بن هانی بن عروة، برایم باز گفت که هلال‌بن نافع، روز عاشورا می‌جنگید و می‌سرود:
«من ابن هلال بجلی دین من دین علی»
مردی به نام مزاحم بن حریث، جلوی او رفت و گفت: «من بر دین عثمانم.»
به او گفت: «تو بر دین شیطانی.»
به‌او حمله کرد و او را کشت. عمرو بن حجاج، به مردم فریاد زد: «ای احمقان! می‌دانید با که می‌جنگید؟ این‌ها پهلوانان کوفه‌اند و از جان گذشته. مبادا تنها به‌میدان آن‌ها بروید! این‌ها اندکی هستند و کمی می‌مانند. به خدا اگر سنگ هم بر آن‌ها بپرانید آن‌ها را خواهید کشت.»
عمربن سعد گفت: «راست گوید، نظر او درست است.»
به مردم اعلام کرد که تن به تن با آن‌ها مبارزه نکنند.
در روایت است که چون عمروبن حجاج، نزدیک یاران حسین آمد. می‌گفت: «ای اهل کوفه! به شنوایی و جماعت خود بچسبید و شک نداشته باشید در کشتن کسی که از دین برگشته و مخالفت امام کرده.»
حسین فرمود: «ای عمرو بن حجاج! مردم را بر من می‌شورانی؟ ما از دین بیرونیم و شما دیندارید؟ به خدا وقتی مُردید با این کارهای خود، می‌دانید که کی از دین بیرون رفته و کی مستحق دوزخ است.»
عمرو بن حجاج از سوی فرات، با میمنه عمربن سعد به میمنه اصحاب حسین علیه السلام یورش برد و ساعتی درهم ریختند و مسلم بن عوسجه اسدی از اصحاب حسین، اول بار به خاک افتاد. عمروبن حجاج و یارانش برگشتند (ق).
مسلم بن عوسجه در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود؛ وجوه را تحویل می‌گرفت و اسلحه می‌خرید و بیعت می‌گرفت. در کربلا نبرد سختی کرد و این رجز می‌خواند:
«اگر پرسید از من پهلوانم ز صدربن اسد شد خاندام
ستمگرهای ما از راه دورند به جبار صمد کافر بدانم»
در کشتار دشمنان، مبالغه فراوان کرد و بر هراس لشگریان شکیبایی نمود تا بر زمین افتاد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 120
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1130
ثمّ شدّ علیه بسیفه، فأراد أن یولّی، ولکن السّیف وصل إلیه، فوقع مزاحم قتیلًا.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 384

وداعه مع زوجته «1»

فی (النّاسخ) إنّ نافعاً، کان شابّاً حسناً، بدیع الجمال، رشیق القامة، وکانت له مخطوبة لم یضاجعها، ولمّا رأت أنّ نافعاً برز، تعلّقت بأذیاله وبکت بکاءً شدیداً وقالت: إلی أین تمضی وعلی من أعتمد بعدک؟ فسمع الحسین علیه السلام ذلک، قال له: یا نافع! إنّ أهلک لا یطیب لها فراقک، فلو رأیت أن تختار سرورها علی البراز، فقال: یا ابن رسول اللَّه! لو لم أنصرک الیوم، فبماذا أجیب غداً رسول اللَّه؟
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 384

کیف حارب وکیف استشهد؟

وکان نافع بن هلال قد سوّم نبله، أی أعلمها، فکان یرمی بها ویقول:
أرمی بها معلّماً أفواقَها والنّفس لا ینفعها إشفاقها
فقتل اثنی عشر رجلًا من أصحاب عمر بن سعد، ثمّ کسرت عضده، واخذ أسیراً، فضرب شمر عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 404، أنساب الأشراف، 3/ 197
__________________________________________________
(1)- به روایت صاحب «روضة الاحباب»، بعد از شهادت مسلم، هلال بن نافع بجلی آهنگ میدان کرد و جوانی‌بدیع جمال و نیکو اندام بود و دوشیزه‌ای در خطبه 1 داشت که هنوز با وی طریق مضاجعت 2 نسپرده بود. چون هلال را نگریست که آهنگ قتال دارد، آب از دیده فرو ریخت و بر دامن او درآویخت که: «به کجا می‌روی؟ و مرا با که می‌گذاری؟»
و به های های بگریست، سید الشهدا چون قصه ایشان را اصغا نمود، هلال را فرمود: «امروز اهل تو، حرمان تو را نتوانند برتافت، و ایشان را جز به دیدار تو خرسند نتوان یافت، اگر خواهی، در کار جهاد طریق مسامحت سپاری، و ایشان را از خویش خرسند داری.»
عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! اگر امروز نصرت تو نجویم، فردا با رسول خدا چه گویم؟»
و زن را وداع گفت.
1. خطبه، به کسر خاء: خواستگاری (در این جا مراد عقد است.)
2. مضاجعت: نزدیکی و هم بستری.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 277- 278
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1131
قال: وکان نافع بن هلال الجملیّ قد «1» کتب اسمه علی أفواق «2» نبله، «3» فجعل یرمی بها «4» مسوّمة «5» وهو یقول: «أنا الجملیّ، أنا علی دین علیّ» «5».
فقتل «6» «3» اثنی عشر «7» من أصحاب عمر بن سعد سوی مَنْ جُرح، «8» قال: فضرب حتّی کُسرت عضداه وأخذ أسیراً؛ «9» قال: فأخذه «8» شمر بن ذی الجوشن ومعه أصحاب له یسوقون «10» نافعاً «4» «11» حتّی أتی «12» به عمر بن سعد 9 11، فقال له عمر بن سعد: ویحک «13» یا نافع «13»! ما حملک علی ما صنعت بنفسک؟ قال: إنّ ربِّی یعلم ما أردتُ؛ «14» قال «15»:
__________________________________________________
(1)- [فی العیون مکانه: برز یوم عاشوراء وقد ...].
(2)- [ذخیرة الدّارین: توضیح: أفواق: جمع فوق بضمّ الفاء، هو موضع الوتر من السّهم].
(3- 3) [نهایة الإرب: وکانت مسمومة، فقتل بها].
(4- 4) [حکی العیون بدله عن البحار].
(5- 5) [حکی إبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والمقرّم والمعالی وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین بدله عن تسلیة المجالس].
(6)- [فی المقرّم وبحرالعلوم مکانهما: ورمی نافع بن هلال الجملیّ المذحجیّ بنبال مسمومة کتب اسمه علیها (بحرالعلوم: فجعل یرمی بها مسوّمه)، فقتل ...].
(7)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: رجلًا ما بین راکب وراجل].
(8- 8) [فی إبصار العین والمعالی: تواثبوا علیه وأطافوا به یضاربونه بالحجارة (أو الأحجار) والنّصال حتّی کسروا عضدیه، فأخذوه أسیراً، فأمسکه، وفی المقرّم: ولمّا فنیت نباله جرّد سیفه یضرب فیهم، وفی المقرّم أیضاً وبحرالعلوم: فأحاطوا به یرمونه بالحجارة والنّصال حتّی کسروا عضدیه وأخذوه أسیراً فأمسکه، ووسیلة الدّارین: فأمسکه].
(9) (9) [نهایة الإرب: فأتی به شمر عمر بن سعد والدّم یسیل علی لحیته].
(10)- [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یسقون].
(11- 11) [لم یرد فی المقرّم والمعالی].
(12)- [العیون: أوتی].
(13) (13) [لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(14) (- 14*) [لم یرد هذه الجملة فی نهایة الإرب، وذکرتها فی الرّقم (12- 12)].
(15)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمقرّم وبحر العلوم والمعالی ووسیلة الدّارین: له رجل من القوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1132
و «1» الدّماء تسیل علی «2» لحیته «3» وهو یقول 14* 3: واللَّه لقد قتلتُ منکم اثنی عشر سوی مَن جرحتُ، وما ألوم نفسی علی الجهد، ولو بقیت لی عضد وساعد ما أسرتمونی؛ «4» فقال له شمر: اقتُله «5» أصلحک اللَّه «5»! قال: أنت جئت به، فإن شئت فاقتله «4»، قال:
فانتضی «6» شمر سیفه «7»، فقال له نافع: أما واللَّه أن لو کنت من المسلمین لعظم علیک أن تلقی اللَّه بدمائنا، فالحمد للَّه‌الّذی جعل منایانا علی یدی «8» شرار «9» خلقه؛ فقتله. «10»
قال: ثمّ أقبل شمر یحمل علیهم ویقول:
خلّوا عُداةَ اللَّه خلّوا عن شَمِرْ یضربُهُم بسیفه ولا یَفِرّ
وهو لکم صابٌ وسَمّ ومَقِرْ «11»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی إبصار العین وذخیرة الدّارین والمقرّم وبحر العلوم ووسیلة الدّارین: قد نظر، وأضاف فی‌المعالی: قد رأی].
(2)- [أضاف فی المقرّم وبحرالعلوم: وجهه و].
(3- 3) [فی إبصار العین والمقرّم والمعالی وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین: أما تری ما بک؟ قال، وفی ذخیرة الدّارین: قال].
(4) (4) [لم یرد فی المقرّم وبحر العلوم].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(6)- [فی المقرّم: جرّد، وفی وسیلة الدّارین: فأخذ].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وسلّ].
(8)- [المعالی: أیدی].
(9)- [نفس المهموم: شرّ].
(10)- [فی المقرّم وبحرالعلوم: ثمّ قدّمه الشّمر وضرب عنقه، وإلی هنا حکاه فی نهایة الإرب وإبصار العین وذخیرة الدّارین والمقرّم والمعالی وبحرالعلوم ووسیلة الدّارین].
(11)- گوید: نافع بن هلال جملی، نام خویش را به پیکان تیرهایش نوشته بود و تیرها را که زهرآگین بود می‌انداخت و می‌گفت:
«من جملیم که پیرو دین علیم.»
گوید: دوازده کس از یاران عمر بن سعد را کشت، جز آن‌ها که زخمدارشان کرد.
گوید: «چندان ضربت خورد که دو بازویش بشکست و اسیر شد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1133
الطّبریّ، التّاریخ، 3/ 441- 442/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 277- 278؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 452- 453؛ السّماوی، إبصار العین،/ 88؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 207؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 307- 308؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 384- 385؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 407، 408؛ المیانجی، العیون العبری،/ 131- 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 198- 199
وخرج من بعده [مسلم بن عوسجة] هلال بن نافع البجلیّ وجعل یرمیهم بالسّهام وهو «1» یقول:
«2» [أرمی «2» بها معلمة «3» أفواقها والنّفس لا ینفعها أسواقها «4»
مسمومة تجری لها أحقابها لتملأنّ أرضها رشاقها]
«5»
__________________________________________________
- گوید: شمر بن ذی الجوشن او را گرفت و یارانش او را سوی عمر بن سعد کشیدند که بدو گفت: «وای تو، ای نافع! چه چیز وادارت کرد که با خودت چنین کنی؟»
گفت: «پروردگارم می‌داند که چه می‌خواستم.»
گوید: خون بر ریشش روان بود ومی‌گفت: «به خدا دوازده کس از شما را کشتم، جز آن‌ها که زخمدارشان کردم و خویشتن را از این تلاش ملامت نمی‌کنم. اگر ساق و بازو داشتم، اسیرم نمی‌کردید.»
شمر به عمر گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد، او را بکش.»
گفت: «تو او را آورده ای، اگر می‌خواهی خونش بریز.»
گوید: شمر شمشیر خویش را کشید و نافع بدو گفت: «به خدا اگر از مسلمانان بودی، چنین بی‌باک نبودی که با خون ما به پیشگاه خدای روی. حمد خدای که مرگ ما را به دست بدترین مخلوق نهاد.»
گوید: پس شمر او را بکشت.
گوید: پس از آن شمر بیامد و حمله برد و رجزی به این مضمون می‌خواند:
«باز کنید دشمنان خدا راه شمر را باز کنید
که شمشیر می‌زند و فرار نمی‌کند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3045- 3046
(1)- زید فی د: یرتجز و.
(2)- ما بین الحاجزین من د و بر، وموضعه فی الأصل: «شعراً».
(3)- فی نور العین: معلماً.
(4)- فی نور العین: شقاقها.
(5)- لیس البیت فی نور العین، إلّاأنّ فیه: «أنا الجملیّ أنا علی دین علیّ»، وهذا من رجز نافع بن هلال الجملیّ لا من رجز هلال بن رافع البجلیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1134
قال: ثمّ لم یزل یرمیهم حتّی فنیت سهامه، ثمّ ضرب بیده إلی سیفه وجعل یقول:
«1» [أنا «1» الغلام الیمنیّ «2» البجلیّ دینی علی دین حسین بن علیّ
إن اقتل الیوم وهذا عملی وذاک رأیی أو ألاقی أملی]
ثمّ حمل، فقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 200- 201
(قال): ثمّ خرج من بعده [مسلم بن عوسجة] نافع بن هلال الجملیّ، وقیل: هلال بن نافع، وجعل یرمیهم بالسّهام فلا یخطئ، وکان خاضباً یده، وکان یرمی ویقول:
أرمی بها معلمة أفواقها والنّفس لا ینفعها إشفاقها
مسمومة یجری بها أخفاقها لتملأنّ أرضها رشاقها
فلم یزل یرمیهم حتّی فنیت سهامه، ثمّ ضرب إلی قائم سیفه، فاستلّه، وحمل وهو یقول:
أنا الغلام الیمنیّ الجملیّ دینی علی دین حسین وعلیّ
إن اقتل الیوم فهذا أملی وذاک رأیی وألاقی عملی
فقتل ثلاثة عشر رجلًا حتّی کسر القوم عضدیه، وأخذوه أسیراً، فقام شمر بن ذی الجوشن، فضرب عنقه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 20- 21
ثمّ برز نافع بن هلال البجلیّ قائلًا:
أنا الغلام الیمنیّ البجلیّ دینی علی دین حسین بن علیّ
أضربکم ضرب غلام بطل ویختم اللَّه بخیر عملی
فقتل اثنی عشر رجلًا، وروی سبعین رجلًا.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 104
وکان نافع بن هلال البجلیّ قد کتب اسمه علی فوق نبله، وکانت مسمومة، فقتل بها اثنی عشر رجلًا سوی من جرح، فضُرب حتّی کُسِرت عضداه واخذ أسیراً، فأخذه
__________________________________________________
(1)- [راجع الهامش رقم 2 فی الصفحة المقابلة].
(2)- فی د و بر: التّمیمیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1135
شمر بن ذی الجوشن، فأتی به عمر بن سعد- والدّم علی وجهه- وهو یقول: لقد قتلت منکم اثنی عشر رجلًا سوی مَنْ جرحت، ولو بقیت لی عضد وساعد ما أسرتمونی، فانتضی شمر سیفه لیقتله، فقال له نافع: واللَّه لو کنت من المسلمین لعظم علیک أن تلقی اللَّه بدمائنا، فالحمد للَّه‌الّذی جعل منایانا علی یدی شرار خلقه، فقتله شمر.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 292
قال: وکان من أصحاب الحسین نافع بن هلال الجملیّ، وکان قد کتب علی فوق نبله، فجعل یرمی بها مسمومة وهو یقول:
أرمی بها معلماً أفواقها والنّفس لا ینفعها شقاقها
أنا الغلام الجملیّ، أنا علی دین علیّ
فقتل اثنی عشر من أصحاب عمر بن سعد، سوی من جرح، ثمّ ضرب حتّی کسرت عضداه، ثمّ أسروه، فأتوا به عمر بن سعد، فقال له: ویحک یا نافع، ما حملک علی ما صنعت بنفسک؟ فقال: إنّ ربِّی یعلم ما أردت، والدّماء تسیل علیه وعلی لحیته، ثمّ قال:
واللَّه لقد قتلت من جندکم اثنی عشر سوی من جرحت، وما ألوم نفسی علی الجهد، ولو بقیت لی عضد وساعد ما أسرتمونی. فقال شمر لعمر: اقتله، قال: أنت جئت به، فإن شئت اقتله. فقام شمر، فأنضی سیفه، فقال له نافع: أما واللَّه یا شمر لو کنت من المسلمین لعظم علیک أن تلقی اللَّه بدمائنا، فالحمد للَّه‌الّذی جعل منایانا علی یدی شرار خلقه، ثمّ قتله. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 184
وبرز من بعده [یحیی بن کثیر] هلال بن نافع البجلیّ، وکان رامیاً بالنّبل، وکان یکتب اسمه علی النّبلة ویرمی بها، فجعل فی کبد قوسه نبلة «2» وبرز وهو یرتجز ویقول «2»:
__________________________________________________
(1)- و بعد از زهیر، به روایتی، نافع بن هلال روی به نبرد آورد و چندان تیراندازی کرد که سهامش به اتمام رسید. آن گاه دست به شمشیر برده، سیزده کس را به تیر و تیغ کشت، و دشمنان غلبه کرده بازوهای او را به زخم گرز شکسته و شمر به دست خویش، سر او را از بدن جدا کرد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 157
(2- 2) [الدّمعة: وأنشأ یقول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1136
أرمی بها معلمة أفواقها مسمومة تجری علی أخفاقها
لأملئنّ الأرض من أطلاقها فالنّفس لا ینفعها إشفاقها
إذا المنایا حسرت عن ساقها لم یثنها إلّاالّذی قد ساقها
قال: ثمّ حمل علی القوم، فقتل رجالًا ونکس أبطالًا، ولم یزل یقاتل حتّی «1» قتل سبعین فارساً «1» وقُتل.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 69/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 307
ثمّ برز [بعد حبیب بن مظاهر] هلال بن نافع البجلیّ «2»، «3» وهو یقول:
أرمی بها معلمة أفواقها والنّفس لا ینفعها إشفاقها
مسمومة تجری بها أخفاقها «4» لیملأنّ أرضها رشاقها «5» 3 4 «6»
«7» فلم یزل یرمیهم «8» حتّی فنیت سهامه، ثمّ ضرب یده «9» إلی «10» سیفه، فاستلّه «11» «12»
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه وسیلة الدّارین،/ 198، وزاد أیضاً وقال بقیّة أصحاب المقاتل: ثمانین رجلًا].
(2)- [إلی هنا حکی إبصار العین وذخیرة الدّارین ونفس المهموم والمقرّم والمعالی وبحر العلوم والعیون ووسیلة الدّارین بدله عن الطّبریّ].
(3- 3) [لم یرد فی مثیر الأحزان، وحکاه فی المقرّم وبحرالعلوم].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: لتملأنّ أرضها وساقها].
(5)- [نفس المهموم: أرشاقها، وإلی هنا لم یرد فی الدّمعة والأسرار، وإلی هنا حکاه فی المقرّم].
(6) (- 6*) [إبصار العین: حتّی إذا فنیت نباله جرّد فیهم سیفه، فحمل علیه وهو یقول:
أنا الهزبر الجملیّ أنا علی دین علیّ]
(7) (- 7*) [بحر العلوم: ولمّا نفذت سهامه جرّد سیفه، فحمل علی القوم وهو یرتجز و].
(8)- [أضاف فی مثیر الأحزان: بالسّهام].
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی والعیون ومثیر الأحزان ووسیلة الدّارین: یده].
(10)- [المعالی: علی، وأضاف فی وسیلة الدّارین: قائم].
(11)- [لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(12)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1137
«1» وجعل (7*) «2» یقول:
«3» أنا «3» الغلام «4» «5» الیمنیّ البجلیّ «6» 3 4 دینی علی دین حسین وعلیّ «7» إن «7» اقتل الیوم فهذا أملی
فذاک رأیی والاقی عملی «1» «8»
فقتل ثلاثة عشر رجلًا، فکسروا «9» عضدیه واخذ «10» أسیراً، «11» فقام إلیه شمر، فضرب عنقه 6* 5 11.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 296- 297/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 27؛ البحرانی، العوالم، 17/ 270- 271؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 307؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297؛ القمّی، نفس المهموم،/ 277- 278؛ السّماوی، إبصار العین،/ 88؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 207؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 307؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 384؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 407؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 76؛ المیانجی، العیون العبری،/ 131- 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 198
وقتل هلال بن منافع البجلیّ خمسة وعشرین رجلًا بالسّهام. «12»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مثیر الأحزان، وحکاه فی المقرّم وبحرالعلوم].
(2)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: یرتجز و].
(3- 3) [المعالی: إن تنکرونی فأنا ابن الجملیّ].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: الجملیّ الیمنیّ].
(5- 5) [ذخیرة الدّارین: الجملیّ أنا علی دین علیّ].
(6)- [العیون: الجملیّ].
(7)- [أضاف فی وسیلة الدّارین:
أضربکم ضرب غلام بطل ویختم اللَّه بخیر عملی]
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم والمعالی وبحر العلوم].
(9)- [العیون: فواثبوا علیه وأطافوا به یضربونه بالحجارة والنّضال حتّی کسرت].
(10)- [مثیر الأحزان: فأخذوه].
(11- 11) [لم یرد فی العیون].
(12)- و بعد از او، نافع بن هلال بیرون رفت و جمعی از ایشان را به قتل آورد، و مزاحم بن حریث او را شهید کرد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 667
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1138
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 360
قال أبو مخنف: وبرز هلال بن نافع البجلیّ [...] رامیاً بالنّبل، وکان یکتب اسمه واسم أبیه فی النّبلة ویرمی بها من کبد قوسه، فلم تخط عدوّه، فجعل فی کبد قوسه نبلة وأنشأ بهذه الأبیات:
أرمی بها معلمة أفواقها مسمومة تجری بها أخفاقها
والنّفس لا ینفعها إشفاقها لأملأنّ الأرض من أفواقها
إذا المنون حسرت عن ساقها
ثمّ حمل علی القوم، ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم رجالًا وجدّل أبطالًا.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 297
وبرز من بعده هلال بن نافع البجلیّ [...] وکان لا یلقی إلّابالسّهام، فوضع سهمه فی کبد القوس ورمی به رجلًا، فقتله، ثمّ أنشأ وجعل یقول:
أرمی بها معلنة أفواقها مسمومة تجری علی أخفاقها
والنّفس لا ینفعها إشفاقها لأملأنّ الأرض من أطباقها
قال: ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم ثلاثة وستّین رجلًا، ثمّ انتضی سیفه من غمده وحمل علی القوم وأنشأ وهو یقول شعراً:
أقدم حسین الیوم تلقی أحمداً ثمّ أباک الطّاهر المسدّدا
وذا الجناحین حلیف الشّهدا فی جنّة الفردوس تعلو صعدا
وحمزة اللّیث الکمیّ السّیّدا وابن علیّ الطّاهر المؤیّدا
قال: ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم ثلاثین فارساً، وأنشأ یقول:
أنا هلال وأنا ابن البجلیّ دینی علی دین الحسین بن علیّ
أضربکم حتّی ألاقی أجلی ویختم اللَّه بخیر عملی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1139
قال: ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم ثلاثمائة فارس، ثمّ أخذوه أسیراً وأدخلوه علی ابن سعد (لعنه اللَّه تعالی) فقال: للَّه‌درّک من رجل، ما أشدّ نصرتک للحسین علیه السلام، فأمر بضرب عنقه. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 284
__________________________________________________
(1)- و آهنگ جهاد کرد و بدین اشعار، انشاد ارجوزه فرمود:
«أرمی بها مُعلمة أفواقها والنّفس لا ینفعها إشفاقُها
مسمومة تجری بها أخفاقُها لیملئنّ أرضها رشاقُها» 1
همانا هلال، مردی دلیر و کمانداری دلاور بود که هرگز عقاب خدنگش، جز مرکز هدف را نشیمن نساخت 2. هشتاد تیر در کنانه 3 آکنده داشت. با هر خدنگ، مردی را از پشت شبرنگ 4 بر روی زمین افکند. چون تیر در کنانه نماند، مردانه با تیغ حمله‌ور گشت و گفت:
«أنا الغلام الیمنیّ البجلیّ دینی علی دین حسین وعلیّ
إن اقتل الیوم فهذا أملی فداک رأیی والاقی عملی 5
مردی از سپاه ابن‌سعد که او را قیس می‌نامیدند، با شمشیر آخته 6 به میدان تاخت. هلال او را مجال نداد و بی‌توانی او را به مطموره 7 نیران فرستاد و با تیغ سرافشان 8 سیزده تن از بداندیشان را از پای درآورد. این وقت، انبوه لشگر، به ضرب سیف و سنان، او را بخستند و بازوان او را درهم شکستند و او را مأخوذ داشته به نزد شمر ذی‌الجوشن بردند. شمر حکم داد تا سر مبارکش را از تن دور کردند.
1. با تیرهایی که سوفارهای آن نشانه دار و مسموم است می‌زنم. ترسیدن سودی ندارد (از مرگ نمی‌رهاند) جنبیدن تیرها آن‌ها را می‌برد (یا با آن‌ها می‌رود) و انداختن آن‌ها زمین را پر می‌کند.
2. خطا نمی‌کرد.
3. کنانه، به کسر کاف: جعبه تیر یا همیان آن.
4. شبرنگ: نام اسب سیاوش.
5. من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجیله می‌باشم. کیش من کیش علی و حسین علیه السلام است. اگر امروز کشته شوم، فکر و آرزوی من همین است و پاداش خود را درمی‌یابم (در بعضی از نسخ ناسخ به جای بیت ثانی، این بیت را در حاشیه آورده است:
أضربکم ضرب غلام بطل ویختم اللَّه بخیر عملی
6. آخته: بیرون کشیده.
7. مطموره: سیاه چال.
8. تیغ سرافشان: تیغی که سرها را جدا می‌کند و می‌ریزد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 278- 279
و به قتل رسیدن نود و چهار تن از آن گروه، به تیر و تیغ هلال بن نافع بجلی، و هلاکت مزاحم بن حریث به دست نافع بن هلال و هلاکت جماعتی از آنان در تیرباران و کشته شدن ابو عذره ضبابی از وجوه لشگر شمر بن ذی الجوشن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1140
وکان فی حملته تلک طعنة من أصحاب عمر بن سعد، طعنة ظنّ هلال أ نّها لیست بشی‌ء، ثمّ إنّها انتفضت بعد ذلک، فمات منها. ورُوی أ نّه اخذ أسیراً إلی عمر بن سعد، فقتله شمر. «1»
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 266

ذکر سیِّد

الشّهداء علیه السلام نافع بن هلال عند نزوله إلی ساحة القتال «2»

__________________________________________________
(1)- گوید: نافع بن هلال جملی نام خود را بر تیرهایش نوشته بود و آن‌ها را که زهرآلود بودند پیاپی به دشمن پرتاب می‌کرد و می‌سرود:
تیر نشاندار زنم بر عدو سود نبخشد به کسی ترس او
خفه کند زهر روان دشمنش چوبه‌اش انباشته گردد بر او
چون تیرش تمام شد و تیرکشش تهی گردید دست به شمشیر برد و می‌سرود:
منم آن گرد یمانی بجلی دین من دین حسین است و علی
اگر امروز شوم کشته زهی بخت یاراست و رسم بر املی
طبری گوید دوازده تن از یاران عمر بن سعد را کشت جز آن‌ها که زخمی کرد تا هر دو بازویش را شکستند و اسیرش کردند، شمر او را گرفت و یارانی داشت که او را راندند تا او را نزد عمر بن سعد کشاندند، عمر بن سعد به او گفت: «وای بر تو! چه تو را واداشت که با خود چنین کردی؟»
گفت: «پروردگارم داند که چه خواستم.»
گفته، خون بر ریشش روان بود و می‌گفت: «به خدا دوازده تن از شما را کشتم جز آن‌ها که زخمی کردم خود را بر این تلاش سرزنش نکنم اگر بازویم به جا بود و آلتی داشتم اسیرم نمی‌کردید.»
شمر گفت: «اصلحک اللَّه! او را بکش.»
گفت: «تو او را آوردی، اگر خواهی خودت او را بکش.»
شمر شمشیر کشید و نافع گفت: «اگر تو مسلمان بودی بر تو گران بود که خدا را ملاقات کنی و خون ما در گردنت باشد، حمد خدا را که کشتن ما را به دست بدترین خلقش نهاده.»
او را کشت، گفت: سپس شمر شروع به حمله کرد و می‌سرود:
گذارید شمر اندر این کارزار زند تیغ کین و نیارد فرار
که چون صبر تلخ است و چون زهرمار
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 126
(2)- و در کتاب بحر المصائب مسطور است که:
جناب زینب خاتون (سلام اللَّه علیها) می‌فرماید: در آن وقت که برادرم فرزندش امام بیمار را وداع می‌کرد، آوازی از لشکر پسر سعد برخاست: «ای حسین! از چه روی نزد زنان نشسته‌ای؟ یا باید بیعت کنی و یا با-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1141
__________________________________________________
- لب تشنه و شکم گرسنه شهید شوی.»
برادرم از شنیدن این‌صدا بیرون‌آمد و با اهل بیت وداع کرد. سوار شد و با من خطاب فرمود: «خواهرک من! خواهرک من! از دنبال من بیا از دنبال من بیا تا تو را چیزی عجیب و شگفت بازنمایم.»
من به فرمان و اطاعت آن امام امم آمدم تا به نزدیکی اجساد طاهره و ابدان مطهّره رسید.»
پس ندا بر کشید: «کجاست برادرم؟ کجاست مساعدم؟ کجاست عباس؟»
زینب می‌فرماید: آن حضرت برفراز جسد برادرش عباس بیامد و همی ندای «یا أخی!» بر آورد و فرمود: «ای برادر! اکنون چاره ام اندک شد. آیا تو و این قوم به خواب باشید و ایشان گمان می‌برند که من از میدان قتال کناری گرفته‌ام؟ بر من دشوار است که تو را بر این زمین تافته غرقه به خون بنگرم. ای برادر من! مرا تنها بگذاشتی در میان دشمنان.»
آن گاه ساعتی در پیرامون آن جسد مبارک بگریست و ندا بر کشید:
«یا مسلم بن عقیل ویا هانی بن عروة ویا حبیب بن مظاهر 1 ویا زهیر بن القین ویا نافع بن هلال ویا علیّ بن الحسین ویا فلان بن فلان.»
«و ای شجاعان عرصه صفا و سواران پهنه هیجا! چیست مرا که نجا می‌کنم شما را و مرا جواب نمی‌رانید و می‌خوانم شما را و نمی‌شنوید؟ آیا در خواب هستید که امید بیداری را داشته باشم؟ یا در مودّت خویش دیگرگون شده‌اید که به نصرت امام خویش نیستید؟ اینک زنان خاندان رسول هستند که به سبب فقدان شما، همه نزار و دلفکار مانده‌اند. آیا شما نه آنان هستید که به سبب من، یعنی برای نصرت من و اکتساب فیض شهادت، زنان خویش را مطلّقه ساختید و از خانمان خویش روی برتافتید؟
هم اکنون ای مردم آزاده کرام نیکو، سر از این خواب بر کشید و این مردم کافر کیش بد اندیش نابکار را از حرم رسول خدای دور سازید. حاشا و کلّا که شما به این حال باشید، یعنی زنده باشید و به یاری من بر نخیزید. لکن سوگند با خدای ریب منون شما را سرنگون داشته و دهر خائن با شما به غدر و فریب رفته است؛ و گرنه شما از دعوت من قصور نمی‌جستید و از یاری من در پرده نمی‌شدید. هم اکنون ما بر شما دردناک و اندوهگین و به شما ملحق هستیم؛ «فانّا للَّه‌وانا الیه راجعون».
جناب زینب خاتون (سلام اللَّه علیها) می‌فرماید: سوگند به آن خدای که جز او خدایی نیست، من نگران آن اجساد بودم که چنان مضطرب شدند، گویا آهنگ برجستن داشتند.
و نیز می‌فرماید: پس از آن، امام علیه السلام به نزد جسد برادرم عباس آمد و فرمود: «ای برادر! این قوم شوم چنان پندارند که من از جدال و قتال بیمناک هستم و با ایشان اطاعت می‌کنم؛ لا واللَّه.»
و از آن پس، حمله منکر بیاورد و آن جماعت ملعون را پراکنده کرد و هزار و پانصد تن از ایشان را در سقر مقر ساخت؛ صلوات اللَّه وسلامه علیه وعلیهم أجمعین.
1. حبیب بن مظهر ظ.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 227- 228
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1142

عاقبة قاتله‌

ولمّا هُزمت مُضَر یوم الجبّانة، خرج شمر بن ذی الجوشن یرکض فرسه خارجاً من الکوفة، واتّبعه غلام للمختار یقال له زِرْبیّ، فعطف علیه شمر، فقتله ولحق ببعض القری
__________________________________________________
- آن‌گاه از یمین و شمال نگران شد. اصحاب را همگان کشته دید و برادران و فرزندان را در خاک و خون آغشته نگریست، پس ندا در داد که:
«یا مسلم بن عقیل! ویا هانی بن عروة! و یا حبیب بن مظاهر! ویا زهیر بن القین! ویا یزید بن مظاهر! ویا یحیی بن کثیر! ویا هلال بن نافع! ویا إبراهیم بن الحصین! ویا عمیر بن المطاع! ویا أسد الکلبیّ! ویا عبداللَّه ابن عقیل! ویا مسلم بن عوسجة! ویا داود بن الطّرمّاح! ویا حرّ الرّیاحیّ! ویا علیّ بن الحسین! ویا أبطال الصّفا! ویا فرسان الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟ وأدعوکم فلا تسمعونی؟ أنتم نیام، أرجوکم تنتبهون؟ أم حالت مودّتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرّسول صلی الله علیه و آله لفقدکم قد علاهنّ النّحول، فقوموا من نومتکم، أ یّها الکرام! وادفعوا عن حرم الرّسول الطّغاة اللّئام، ولکن صرعکم واللَّه ریب المنون، وغدر بکم الدّهر الخؤون، وإلّا لما کنتم عن دعوتی تقصرون، ولا عن نصرتی تحتجبون. فها نحن علیکم مفتجعون، وبکم لاحقون، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون».
از آن پس که شهدا را یک یک به نام بخواند، فرمود: «ای شجعان روزدار و برد! و ای فرسان تنگنای نبرد! چه افتاد مرا که می‌خوانم شما را و پاسخ نمی‌گویید؟ و دعوت می‌کنم و اجابت نمی‌فرمایید؟ ارجو 1 که از این خواب انگیخته شوید. آیا مودت شما از امام شما بگشت که نصرت اورا دست بازداشتید؟ اینک زنان رسول خدایند که بی‌نصرت شما اسیر رنج و عنایند. هم‌اکنون برخیزید و این طغات لئام 2 را از حرم او دفع دهید. همانا مرگ بر شما دست یافت و بخت از شما به نحوست دهر روی برتافت؛ وگرنه شما در اجابت دعوت من کندی نکردید و از نصرت من باز ننشستید. هم اکنون ما از برای شما آزرده و غمنده‌ایم و از قفای شما آینده و گراینده ایم.»
و این اشعار قرائت فرمود:
«قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ وَالْقَوْمُ بَیْنَ مُدَعَّسٍ 3 وَمُکَرْدَسٍ 4
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ وَأ قْبَلُوا یَتَهافَتُونَ عَلَی ذَهابِ الأ نْفُسِ
نَصَرُوا الْحُسَیْنَ فَیا لَها مِنْ فِتْیَةٍ عافُوا الحَیاةَ وَأُلبِسُوا مِنْ سُنْدُسٍ»
1. ارجو: امیدوارم.
2. لئام (جمع لئیم): مردمان پس فطرت.
3. مدعس (اسم مفعول از مصدر تدعیس): نیزه زدن.
4. مکردس (اسم مفعول از ماضی کردس): دسته دسته کردن اسبان، و مقصود از این مصراع برپا بودن جنگ است.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 377- 378
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1143
فنزلها، وکتب إلی المصعب کتاباً، ووجّه علجاً فأخذت العِلج مسلحة للمختار، فسألوه عن صاحب الکتاب، فدلّ علی القریة الّتی هو فیها، فانهی الأمر إلی المختار، فوجّه إلی شمر خیلًا، فلم یشعر إلّاوقد أحاطوا بالقریة، فخرج إلیهم، فقاتلهم وهو یرتجز ویقول:
نبّهتُمُ لیث عرینٍ باسلا لم یُرَ یوماً عن عدوٍّ ناکلا
إلّا کذا مُقاتلًا أو قاتلا
فقیل: قتله عبدالرّحمان بن عبداللَّه الهمدانیّ، طعنه فی ثُغرة نحره، ونادی: یا لثأرات الحسین، ثمّ أوطأ 0 الخیل وبه رمق حتّی مات، ثمّ احتزّ رأسه وأتی به المختار، ونُبذت جیفته للکلاب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 407
ثمّ دعا المختار بغلام له أسود یقال له رزین، وکان فارساً بطلًا، فقال: ویلک یا رزین! قد بلغنی عن الشّمر بن ذی الجوشن أ نّه قد خرج عن الکوفة هارباً فی نفر من غلمانه ومن اتّبعه، فاخرج فی طلبه، فلعلّک تأتینی به أو برأسه، فإنِّی ما أعرف مَنْ قاتل الحسین بن علیّ أعتی منه ولا أشدّ بغضاً لأهل بیت رسول اللَّه (ص).
قال: فاستوی رزین علی فرسه، وخرج فی طلب الشّمر بن ذی الجوشن، فجعل یسیر مسیراً عنیفاً، وهو فی ذلک یسأل عنه، فیقال له: نعم، إنّه قد مرّ بنا آنفاً؛ فلم یزل کذلک حتّی نظر إلیه من بعید، قال: وحانت من الشّمر التفاتة، فنظر إلی رزین غلام المختار، فقال لغلمانه: سیروا أنتم، فإنّ الکذّاب قد بعث بهذا الفارس فی طلبی! قال: ثمّ عطف الشّمر علی غلام المختار وتطاعنوا برمحیهم، طعنه الشّمر طعنة قتله، ثمّ مضی.
قال: وبلغ ذلک المختار، فاغتمّ لذلک غمّاً شدیداً، ثمّ دعا برجل یقال له عبدالرّحمان بن عبید الهمدانیّ، فضمّ إلیه عشرة من أبطال أصحابه، ثمّ قال: یا عبدالرّحمان! إنّ الشّمر قد قتل غلامی رزیناً ومرّ علی وجهه، ولست أدری أیّ طریق سلک، ولکنِّی أنشدک باللَّه یا أخا همدان إلّاأقررت عینی أنت ومن معک بقتله «1» إن قدرتم علی ذلک.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: بقتلته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1144
قال: فخرج عبدالرّحمان بن عبید فی عشرة من أصحاب المختار فی طلب الشّمر بن ذی الجوشن، فجعلوا یسیرون وهم یسألون عنه ویمضون علی الصّفة، قال: والشّمر قد نزل إلی جانب قریة علی شاطئ الفرات یقال لها الکلتانیّة وهو جالس فی غلمانه، ومعه قوم قد صحبوه من أهل الکوفة من قتلة الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وهم آمنون مطمئنّون، والشّمر قد نزع درعه ورمی به ورمی ثیابه واتّزر بمئزر وجلس، ودوابّه بین یدیه ترعی؛ فقال له بعض أصحابه ممّن کان معه: إنّک لو رحلت «1» بنا عن هذا المکان لکان الصّواب، فإنّک قد قتلت غلام المختار، لا نأمن أن یکون قد وجّه فی طلبنا! قال: فغضب الشّمر من لک، وقال: ویلکم! أکلّ هذا خوفاً وجزعاً من الکذّاب، واللَّه لا برحت من مکانی هذا إلی ثلاثة أیّام، ولو جاءنی الکذّاب فی جمیع أصحابه! قال:
فوَ اللَّه ما فرغ من کلامه حیناً «2» حتّی أشرفت علیه خیل المختار، فلمّا نظر إلیهم وثب قائماً فتأمّلهم، قال: ونظروا إلیه وکان أبرص، والبرص علی بطنه وسائر بدنه کأ نّه ثوب ملمّع. قال: ثمّ ضرب بیده إلی رمحه، ثمّ دنا من أصحاب المختار وهو یومئذ متّزر بمندیل وهو یرتجز ویقول:
تیمّموا لیثاً هزبراً باسلا جهماً محیّاه یدقّ الکاهلا
لم یک «3» یوماً من عدوّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو «4» قاتلا
یمنحکم طعناً وموتاً عاجلا
قال: فقصده عبدالرّحمان بن عبید وهو یرتجز ویقول:
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حلت.
(2)- فی الأصل: حسناً.
(3)- فی المراجع: لم یر.
(4)- من المراجع، وفی الأصل: و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1145
یا أ یّها الکلب العوی العامریّ أبشر بخزی وبموت حاضر
من عصبة لدی الوغی مساعر شمّ الأنوف سادة مغاور
یا قاتل الشّیخ الکریم الطّاهر أعنی حسین الخیر ذی المفاخر
وابن النّبیّ الصّادق المهاجر وابن الّذی کان لدی التّشاجر
أشجع من لیث عرین خادر «1» ذاک علیٌّ ذو النّوال الغامر
قال: ثمّ حنق علیه الهمدانیّ، فطعنه فی نحره طعنة، فسقط عدوّ اللَّه قتیلًا، ونزل إلیه الهمدانیّ، فاحتزّ رأسه، وقتل أصحابه عن آخرهم، وأخذت أموالهم وأسلحتهم ودوابّهم، وأقبل الهمدانیّ برأسه ورؤوس أصحابه إلی المختار حتّی وضعها بین یدیه، فلمّا نظر المختار إلی ذلک خرّ ساجداً للَّه، ثمّ أمر برأس الشّمر وأصحابه، فنُصِبَت بالکوفة فی وجه الحدّادین، حذاء المسجد الجامع، ثمّ أمر لهذا الهمدانیّ بعشرة آلاف درهم، وولّاه أرض حلوان.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 155- 158
وطلب المختار شمر بن ذی الجوشن، فهرب إلی البادیة، فسُعی به إلی أبی عمرة، فخرج إلیه مع نفرٍ من أصحابه، فقاتلهم قتالًا شدیداً، فأثخنته الجراحة، فأخذه أبو عمرة أسیراً، وبعث به إلی المختار، فضرب عنقه، وأغلی له دهناً فی قدر وقذفه فیها، فتفسّخ، ووطئ مولی لآل حارثة بن مضرّب وجهه ورأسه «2»، ولم یزل المختار یتتبّع قتلة الحسین علیه السلام وأهله حتّی قتل منهم خلقاً کثیراً، وهرب الباقون، فهدم دورهم، وقتلت العبید موالیهم الّذین قاتلوا الحسین علیه السلام، فأتوا المختار، فأعتقهم.
الطّوسی، الأمالی،/ 244- 245/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 338؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663؛ الأمین، أصدق الأخبار (ط «1»)،/ 69- 70، (ط «2»)،/ 83
ودعا المختار بعبدالرّحمان بن عبید الهمدانیّ وقال له: بلغنی عن شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ أ نّه خرج من الکوفة فی نفر من غلمانه ومن تبعه هارباً، فاخرج أنت فی طلبه فلعلّک تأتینی به حیّاً أو برأسه، فإنّی لا أعرف فی قتلة الحسین أعتی منه ولا أشدّ بغضاً
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حاذر- کذا.
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی أصدق الأخبار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1146
لأهل البیت، وضمّ إلیه عشرة من أبطال أصحابه، وقال له ولهم: أنشدکم اللَّه إلّاأقررتم عینی بقتله، وشفیتم غلیلی بذلِّه، فلقد أکمدنی بفعله. فخرج عبدالرّحمان فی أصحابه‌العشرة یسألون عنه، فقیل إنّه قد نزل فی جنب قریة علی شاطئ الفرات یُقال لها الکلتانیّة ومعه قوم قد صحبوه من قتلة الحسین وهم آمنون مطمئنّون، فرحل عبدالرّحمان بهم إلیه، فلمّا أشرف علیه علم أنّ الخیل خیل المختار، فوثب قائماً یتأمّلهم، فنظروا إلیه وعرفوه، فکبّروا وأحاطوا به وبأصحابه، وکان شمر متّزراً بمندیلٍ وکان أبرص، والبرص علی سائر جسده، فکأ نّه ثوب ملمّع، فأخذ رمحه ودنا من أصحاب المختار وحمل علیهم وهو یقول:
نبّهتم لیثاً هزبراً باسلا جهماً محیاه یدقّ الکاملا
لم یک یوماً عن عدوّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
فتقدّم إلیه عبدالرّحمان بن عبید وهو یقول:
یا أ یّها الغادر وابن الغادر وقاتل الحسین ذی المفاخر
ابن النّبیّ الطّیِّب العناصر وابن الوصیّ الطّاهر ابن الطّاهر
مُنِیت من شیعته بثائر یطعن فی الضّلوع والحناجر
أشجع من لیثٍ عرینٍ خادر فابشر بخزی وبموت حاضر
ثمّ طعنه عبدالرّحمان فی نحره، فسقط قتیلًا، فنزل إلیه واحتزّ نحره وقتل أصحابه جمیعاً، وأخذ أموالهم وأسلحتهم ودوابّهم وجاء برأسه ورؤوس أصحابه إلی المختار، فلمّا نظر المختار إلیه خرّ ساجداً؛ وقال: یا عبدالرّحمان! أقرّ اللَّه عینک بلقاء رسول اللَّه فی الجنّة. ثمّ أمر برأس الشّمر، فنصب فی رحبة الحذّائین أزاء المسجد الجامع، فمثّل به الصِّبیان برمی الحجارة والقذارة، وأمر المختار لعبدالرّحمان بعشرة آلاف دینار وولّاه حلوان.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 236- 237
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1147
وبعث المختار غلاماً له یدعی زربیّ فی طلب شمر بن ذی الجوشن «1» ومعه أصحابه، فلمّا دنوا منه، قال شمر لأصحابه: تباعدوا عنِّی، لعلّه یطمع فیّ، فتباعدوا عنه، فطمع زربیّ فیه، ثمّ حمل علیه شمر فقتله. وسار شمر حتّی نزل مساء ساتیدما «2»، ثمّ «1» سار حتّی نزل قریة یقال لها الکلتانیّة «3» علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أرسل إلی أهل تلک القریة «3»، فأخذ منها علجاً، فضربه وقال: امض بکتابی هذا إلی مصعب بن الزّبیر، فمضی العلج حتّی دخل القریة وفیها أبو عمرة صاحب المختار، «3» وکان قد أرسله المختار إلی تلک القریة لیکون مسلحة بینه وبین أهل البصرة «3»، فلقی ذلک العلج علجاً آخر من تلک القریة، فشکا إلیه ما لقی من شمر، فبینا هو یکلّمه، إذ مرّ به رجل من أصحاب أبی عمرة اسمه عبدالرّحمان بن أبی الکنود، فرأی الکتاب وعنوانه لمصعب بن الزّبیر من شمر، «4» فقال للعلج: أین هو؟ فأخبره، فإذا لیس بینه وبینهم إلّاثلاثة فراسخ، قال: فأقبلوا یسیرون إلیه، وکان قد قال لشمر أصحابه: لو ارتحلت بنا من هذه القریة فإنّا نتخوّف منها، فقال:
کلّ هذا فزعاً من الکذّاب، واللَّه لا أتحوّل منها ثلاثة أیّام، ملأ اللَّه قلوبهم رعباً، فإنّهم لنیام، إذ سمع وقع الحوافر، فقالوا فی أنفسهم: هذا صوت الدّبیّ، ثمّ اشتدّ، فذهب أصحابه لیقوموا، فإذا بالخیل قد أشرفت من التّلّ، فکبّروا وأحاطوا بالأبیات، فولّی أصحابه هاربین وترکوا خیولهم، وقام شمر وقد اتّزر ببرد- وکان أبرص فظهر بیاض برصه من فوق البرد- وهو یطاعنهم بالرّمح، وقد عجلوه عن لبس ثیابه وسلاحه، وکان أصحابه قد فارقوه، فلمّا أبعدوا عنه سمعوا التّکبیر وقائلًا یقول: قُتل الخبیث، قتله ابن أبی الکنود،
__________________________________________________
(1) (1) [نهایة الإرب: فأدرکه فقتله شمر، و].
(2)- فی الأصل «سدما» وهو غلط.
(3) (3) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4) (- 4*) [نهایة الإرب: فسألوا العلج عنه، فأخبرهم بمکانه، فإذا هو منهم علی مسیرة ثلاثة فراسخ، فساروا إلیه وأدرکوه، فهرب أصحابه، وأعجله القوم عن لُبس سلاحه، فقام وقد اتّزر ببرد، وکان أبرص، فظهر بیاض برصه، فطاعنهم بالرّمح ثمّ ألقاه، وأخذ السّیف فقاتل به حتّی قُتل، والّذی قتله عبدالرّحمان بن أبی الکنود، وألقی جیفته للکلاب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1148
وهو الّذی رأی الکتاب مع العلج، وأُلقیت جثّته للکلاب، قال: وسمعته بعد أن قاتلنا بالرّمح، ثمّ ألقاه وأخذ السّیف، فقاتلنا به وهو یرتجز شعراً:
نبّهتم لیث عرین باسلا جهماً محیاه یدقّ الکاهلا
لم یر یوماً عن عدوّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
ینزحهم «1» ضرباً ویروی العاملا (4*)
وأقبل المختار إلی القصر من جبّانة السّبیع ومعه سراقة بن مرداس البارقیّ أسیراً، فناداه شعراً:
امنن علیَّ الیوم یا خیر معدّ وخیر مَنْ حلّ بتجر «2» والجند
وخیر مَنْ لبّی وحیا وسجد
فأرسله المختار إلی السّجن، ثمّ أحضره من الغد، فأقبل إلیه وهو یقول شعراً:
ألا أبلغ أبا إسحاق أ نّا نزونا نزوة کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئا وکان خروجنا بطراً وحینا «3»
لقینا منهم ضرباً طلحفا وطعنّا صائباً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلِّ کتیبة تنعی حسینا
کنصر محمّد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ لاقی حنینا
فاسجح إذ ملکت فلو ملکنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبة منِّی فإنِّی سأشکر إذ جعلت النّقد دینا
قال: فلمّا انتهی المختار، قال: أصلح اللَّه الأمیر، أحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو لقد
__________________________________________________
(1)- فی الطّبریّ «یبرحهم».
(2)- فی الطّبریّ ونهایة الإرب: «مَنْ حلّ بشحر».
(3)- وبعد هذین البیتین بیتان ذکرهما الطّبریّ، وهما:
نراهم فی مصافهم قلیلا وهم مثل الدّبی حسین التقینا
برزنا إذ رأیناهم فلمّا رأینا القوم قد برزوا إلینا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1149
رأیت الملائکة تقاتل معک علی الخیول البلق بین السّماء والأرض؛ فقال له المختار: اصعد المنبر فاعلم النّاس، فصعد، فأخبرهم بذلک، ثمّ نزل، فخلا به، فقال له: إنِّی قد علمت أ نّک لم تر شیئاً وإنّما أردت ما قد عرفت «1» أن لا أقتلک «1»، فاذهب عنِّی حیث شئت، لا تفسد علیَّ أصحابی، فخرج إلی البصرة، فنزل عند مصعب وقال شعراً:
ألا أبلغ أبا إسحاق أنِّی رأیت البلق دهماً «2» مصمتات
کفرت بوحیکم وجعلت نذرا علیَّ قتالکم حتّی الممات
أری عینی ما لم تبصراه کلانا عالم بالتّرهات «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 368- 369/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 27- 29
الکلتانیّة، بفتح الکاف وسکون اللّام والتّاء المثنّاة من فوقها، وبعد الألف نون مکسورة ویاء مشدّدة. هکذا ضبطه أبو یحیی السّاجیّ فی تاریخ البصرة فی ذکر الأساورة، وصحّحه وهو ما بین السّوس والصّیْمَرة أو نحو ذلک، کذا قال السّاجیّ، وبهذه القریة قُتل شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ المشارک فی قتل الحسین بن علیّ رضی الله عنه، قتله أبو عمرة. «2»
یاقوت الحمویّ، معجم البلدان، 4/ 299
«4»
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [نهایة الإرب: بلقاً].
(3)- سقط هنا بیت ذکره الطّبریّ، وهو:
إذا قالوا أقول لهم کذبتم وإن خرجوا لبست لهم أداتی
(4)- یکی از جمله قاتلان شمر ذی الجوشن کلابی است که بعد از خروج کوفیان بر مختار و موافقت او با ایشان، گریخته، به قریه ای از قرای کوفه رفته بود. در آن اوان، بخت بد او را بر آن داشته که مکتوبی به مصعب‌بن زبیر نوشته، مصحوب شخصی گرداند تا به بصره رساند و یکی از سرهنگان مختار، ابو عمرو نام بر این صورت اطلاع یافته. آن شخص را بگرفت و از وی مقام شمر لعین را معلوم کرده. به فرمان مختار، با طایفه‌ای از اعوان و انصار، روی بدان جا نهادند و بعد از اندک فرصتی، به موضع معهود و منزل نامحمود شمر رسیده. اطراف و جوانب او را احاطه کردند و شمر را مجال آن نشد که جوشن و جامه پوشد تا علت زشت که در بدن داشت، مستور ماند و لحظه دفع نکایت خصم را تواند کرد و با همان بردی که در میان زده بود،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1150
وأمّا کیفیّة مقتل الشّمر الکافر والزّندیق الملعون فهی ممّا تعرّض لها أبو مخنف فقال:
لمّا رجع المختار من وقعة الحرونق، جلس فی قصر الإمارة وحوله أصحابه وأنصاره، وإبراهیم بن مالک (رحمهما اللَّه تعالی) إلی جانبه، إذ نظر المختار إلیهم وقال: یا قوم، لقد شفی اللَّه خاطری من القوم الّذین قتلوا الحسین علیه السلام، لم تبق لی غصّة ولا حسرة إلّامن الشّمر (لعنه اللَّه)، فقالوا: الشّور لک والسّمع والطّاعة، فقال: یا قوم، هل سمعتم خبراً أو وقفتم له علی أثر؟
فقالوا: أ یّها الأمیر، لقد سمعنا أ نّه لمّا قُتل الحسین علیه السلام وساقوا الرّؤوس والسّبایا إلی یزید بن معاویة (لعنه اللَّه) وکان الشّمر (لعنه اللَّه) مقدم القوم، فاستأذن الدّخول علی یزید (لعنه اللَّه) فأذن له بالدّخول، فدخل علیه ومعه رأس الحسین علیه السلام، فقال له یزید (لعنه اللَّه):
ما وراءک؟
فأنشأ الشّمر (لعنه اللَّه) یقول:
املأ رکابی فضّة أم ذهبا قتلت خیر الخلق امّاً وأبا
وأکرم النّاس جمیعاً حسبا وخیرهم إن ینسبوه نسبا
طعنته بالرّمح حتّی انقلبا ضربته بالسّیف ضرباً عجبا
__________________________________________________
- نیزه خود را بر دست گرفته، متوجه ابوعمرو شد و ابن ابی الکنود حمله کرده، سر نامبارکش را از بدن جدا ساخته و جیفه خبیث او را پیش سگان انداخت.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 239
چون شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوی بادیه گریخت. پس ابو عمره را با جمعی از اصحاب خود، بر سر او فرستاد و با اصحاب او، مقاتله بسیار کردند. آن ملعون، خود نیز جنگ بسیار کرد تا آن که از بسیاریِ جراحت، مانده شد. او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند. مختار فرمود روغنی را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آن که همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت و سرش را برای مختار فرستاد.
پس پیوسته، مختار در طلب قاتلان آن‌حضرت بود و هر که را می‌یافت، می‌کشت، و هر که می‌گریخت، خانه او را خراب می‌کرد و ندا می‌کرد که: هر غلامی که آقای خود را بکشد که از قاتلان آن حضرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد می‌کنم و جایزه می‌بخشم. پس بسیاری از غلامان، آقاهای خود را کشتند و سرهای ایشان را به خدمت او آوردند. 1
1. امالی شیخ طوسی، 240.
مجلسی، جلاء العیون،/ 798
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1151
قال: فغضب یزید وقال: یا ویلک، إذا عرفته أ نّه خیر النّاس أباً وامّا فلِمَ قتلته وجئتنی برأسه؟ ملأ اللَّه رکابک ناراً وحطباً، أخرج فلا جائزة لک عندی، ثمّ وکزه برمح کان فی یده وطردوه وخرج هارباً علی وجهه ...
والرّأی أن تستدعی بالرّجال والأبطال من مذحج وهمدان ومراد وتأخذ من کلّ قبیلة ثلاثة رجال صالحین وفتیان ناصحین لیکشفوا لک خبره ویقفوا لک علی أثره، فاختار من همدان سالم بن الأعرج الهمدانیّ، ومن مراد مهذب بن جمیل المرادیّ، ومن مذحج حسّان بن نبهان المذحجیّ، وقال لهم: اعلموا أ نّکم قد علمتم ما جری علی الحسین وأهل بیته علیهم السلام من بنی امیّة وابن زیاد وابن سعد (لعنهم اللَّه)، وکان أشدّهم کفراً الشّمر، وقد شفینا صدورنا من الجماعة الّذی قتلوا الحسین علیه السلام ولم یبق غیر الشّمر، فأرید منکم أن تکشفوا لی خبره علی الحقیقة، فقالوا: حبّاً وکرامة ...
فسار کلّ واحد منهم علی طریق یفتِّشون الأودیة والشّعاب وقبائل العرب حتّی حصلوه فی دجلة طویلة عظیمة، وکانوا یعرفونه جدّ المعرفة، فأقبلوا علیه وأقاموا عنده أیّاماً، ثمّ مضی أحدهم إلی الکوفة ودخل علی المختار وقال: أ یّها الأمیر! إنّ الشّمر (لعنه اللَّه) فی دجلة بنی غسّان وقد ترکت أصحابی یحرسونه، فسر أنت وأصحابک إلی عنده ...
قال: ففرح المختار فرحاً شدیداً، ورکب ورکب إبراهیم بن مالک الأشتر رحمه الله وسار فی عشرة آلاف فارس لیوث عوابس، ولم یزالوا سائرین حتّی وصلوا تلک الدّجلة الّتی هو فیها، فلمّا رأی أصحاب المختار وعرفهم خرج من الدّجلة وهو مشتمل بعدّته، وبرز مقبلًا إلیهم، وأنشأ الکافر بجملة من الأبیات منها:
وکم قتلت من شجاع ضیغم ضجت علیه ندبة الثّواکل
إن تقتلونی فلقد أفجعتکم قدماً بقتلی للحسین الفاضل
وإنّنی الشّمر ولیث بطل لا أرهبنّ الموت فی الزّلازل
قال: فلمّا سمع إبراهیم بن مالک رحمه الله شعر الکافر کاد أن یموت غیظاً وحنقاً وأرغی وأزبد وقال: أنا أحقّ بقتل هذا الکافر من کلِّ أحد، فبرز إلیه إبراهیم، وأنشأ یقول
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1152
بأبیات، منها:
شعرک یا ملعون شعر جاهل وأنت یا ملعون شرّ قائل
یا أکفر الامّة یا نسل الخنا یا ابن الکلاب الفسّق الأراذل
أنت شبیه الکلب أبرص أعور وأبقع الجسم کفور جاهل
لأجعلن مغنمی ومکسبی قتلک فابشر بحسام قاتل
واعلم بأ نّی آخذ بثأر من فضّله اللَّه علی القبائل
ثأر الحسین ابن بنت المصطفی سیِّد کلّ فارس وراجل
بذلت فی ثأر الحسین مهجتی ولم أطع فی الغیّ عذل «1» عاذل
صلّی علیه اللَّه ما جنّ الدّجا وصالت الأبطال فی الجحافل
قال: ثمّ إنّ الشّمر الکافر (لعنه اللَّه) حمل علی إبراهیم، فاعترضه الأسد الباسل والبطل الحلاحل إبراهیم بعمود حدید کان فی یده، فضربه علی صلبه، فکسره، فوقع علی الأرض وأخذوه أسیراً إلی أن أتوا به إلی الکوفة، فلمّا استقرّ بهم الجلوس قدّمه المختار بین یدیه، وقال له: یا ملعون یا کافر! تقتل الحسین علیه السلام وتفتخر علی یزید (لعنه اللَّه) بقتله؟ أنت من الأبطال الّذین صرعوا الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام؟! فوَ اللَّه لولا قضاء من اللَّه قُدِر وأنّ اللَّه قد شاء أن یراه شهیداً لأفناکم جمیعاً، وأنت یا کافر یا أشقی الأشقیاء تقتل الحسین علیه السلام؟
ثمّ أمر به أن تسلّ أظفاره، ویسلخ جلده، ویقطع عصبه وعروقه عرقاً عرقاً، وهو یستغیث فلا یُغاث، ویستجیر فلا یُجار، وکسر یدیه ورجلیه، وقَوَر دماغه، وقلع عینیه، وبقی ثلاثة أیّام، فاستسقاهم، فأسقوه القیر والرّصاص مغلیّاً بالنّار، فلمّا امتنع من شربه وضعوا الکلابات فی فمه وجرّعوه إیّاه، فقطّع أمعاءه لوقته، فطلب الزّاد، فقطعوا أفخاذه وشوّوه وأطعموه إیّاه، ثمّ أخرجوا لسانه فقطعوه، فلمّا عرفوا أ نّه یموت أضرموا له ناراً
__________________________________________________
(1)- العذل: اللّوم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1153
حامیة واجتزّوا رأسه ووضع جسمه، ثمّ صار إلی نار أدوم وأحرق، أخذ مالک روحه وسلّمها إلی خزنة الهاویة، والحمد للَّه‌ربّ العالمین، ولعنة اللَّه علی القوم الظّالمین. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 568- 569
«1»
__________________________________________________
(1)- مختار یکی از غلامان خود را به نام زربی، دنبال شمر بن ذی الجوشن فرستاد که با یاران خود بود. چون نزدیک او رسیدند، شمر به یارانش گفت: «شما عقب بکشید تا این غلام در من طمع کند.»
از او دور شدند و زربی به جانب او دوید. شمر بر او حمله کرد و او را کشت. شمر با همراهان خود از شهر کوفه بیرون رفت و تا شب، خود را به سدنا رسانید و از آن جا، به دهی که کلتانیه اش می‌گفتند و کنار نهری و پای تلی بود، روانه شد و فرستاد مردی عجمی، از اهل آن ده گرفتند و آوردند و او را کتک زد و گفت: «باید نامه مرا پیش مصعب‌بن زبیر ببری.»
آن مرد عجمی، به ده رفت و در آن ده، ابوعمره یکی از یاران مختار، در مرکز پاسبانی بود و آن‌جا، میان مختار و اهل بصره، پاس می‌داد. آن مرد عجم، به عجم دیگری از اهل ده برخورد و از حال خود، به او شکایت کرد که از دست شمر چه دیده است و چه مأموریتی به او داده. در این میان، یکی از اصحاب ابو عمره، به نام عبدالرحمان بن ابی‌کنود به آن‌ها برخورد و نامه ای به عنوان: مصعب بن زبیر از طرف شمر، در دست آن‌ها دید و به آن عجمی گفت: «شمر کجاست؟»
نشانی او را داد و میان آن‌ها سه فرسخ بیشتر فاصله نبود. یاران شمر به او گفته بودند که: «این‌جا خطرناک است و بهتر است از آن جا کوچ کنیم.»
گفت: «این قدر از این دروغگو می‌ترسید؟ به خدا من سه روز این‌جا استراحت می‌کنم.»
ولی دل آن‌ها، پر از هراس بود. در خواب بودند که آواز سم اسبان را شنیدند، گفتند: «این آواز ملخ دریاست.»
و به آن‌ها نزدیک شد و تا یارانش آمدند از جا برخیزند که سواران از تل سرازیر شدند و فریاد تکبیر بلند کردند و خیمه‌ها را محاصره کردند. یارانش سراسیمه گریختند و اسب‌های خود را هم به جا گذاشتند. شمر یک بردی به خود بست و پیسی تنش از بالای آن نمایان بود و نیزه ای به دست گرفت و به آن‌ها می‌زد. مهلتش نداده بودند لباس پوشد و سلاح بر تن کند. یارانش که مسافتی از او دور شده بودند، آواز تکبیر شنیدند و فریاد کسی که می‌گفت: قُتل الخبیث؛ ناپاک کشته شد. همان ابن ابی الکنود که نامه او را دست عجمی دیده بود، او را کشت و تنش را پیش سگ‌ها انداختند. گفت: پس از آن که با نیزه خود، با ما رزم داد و آن را افکند، تیغ برگرفت و رزمید، شنیدم می‌گفت:
«چه شیر عرین بانگ دادم بر آن‌ها گره بر جبین پشت کوبان یل‌ها
ندید است روزی ز دشمن گریزان همه جنگجو یا سرافکن ز گردان
زند تیغ و سیراب سازد زمین را»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 310- 311
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1154
وکان شمر لعنه اللَّه قد هرب من الکوفة ومعه جماعة ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام علی خیول لهم مضمرة، فأرسل إلیه المختار عبداً له أسود یقال له زربیّ، وکان شجاعاً، وقیل: إنّه مولی بجیلة ومعه مائة فارس علی الخیل العتاق، فجعل یجدّ السّیر حتّی انقطع عن أصحابه إلّاعشرة فوارس، فقال شمر لأصحابه: تباعدوا عنّی، لعلّ العبد یطمع فیّ، فتباعدوا عنه، ولحقه العبد حتّی إذا انقطع عن أصحابه حمل شمر فقتله، وانهزم أصحابه العشرة حتّی لحق بهم الباقون، ثمّ مضی شمر وأصحابه حتّی نزلوا قریة یقال لها الکلتانیّة قریباً من البصرة علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أخذ شمر علجاً من القریة، ودفع إلیه کتاباً، وقال: عجّل به إلی مصعب بن الزّبیر بالبصرة، وکتب عنوانه: للأمیر مصعب من شمر بن ذی الجوشن، فمضی العلج حتّی دخل قریة فیها أبو عمرة صاحب المختار، وکان قد أرسله المختار إلی تلک القریة فی خمسمائة فارس لیکون مسلحة بینه وبین أهل البصرة، فلقی ذلک العلج علجاً آخر من تلک القریة، فجعل یشکو إلیه ما لقی من شمر، فبینا هو یکلّمه، إذ مرّ به رجل من أصحاب أبی عمرة، فرأی الکتاب مع العلج وعنوانه: إلی مصعب من شمر، فسألوا العلج عن مکان شمر، فأخبرهم، فإذا لیس بینه وبینهم إلّاثلاثة فراسخ، فأقبلوا یسیرون إلیه، وکان أصحاب شمر قالوا له تلک اللّیلة: لو ارتحلت بنا من هذه القریة فإنّا نتخوّف منها، فقال: کلّ هذا فزعاً من الکذّاب- یعنی المختار- واللَّه لا أتحوّل منها ثلاثة أیّام، ملأ اللَّه قلوبکم رعباً.
فبینما شمر وأصحابه نیام، إذ سمع رجل من أصحابه کان بین النّائم والیقظان وقع حوافر الخیل، فقال فی نفسه: هذا صوت الدّبی، وهو الجراد الصّغیر، وکان بذلک المکان دبیّ کثیر، ثمّ سمعه أشدّ من ذلک، فانتبه ومسح عینیه وقال: واللَّه ما هذا بالدّبیّ، وذهب لیقوم، فإذا بالخیل قد أشرفت علیهم من التّلّ، فکبّروا وأحاطوا بالبیوت، فهرب أصحاب شمر وترکوا خیلهم، وقام شمر وهو عریان مئتزر بأزار، وکان أبرص وبرصه یبدو من تحت الأزار، وأعجلوه عن لبس ثیابه وسلاحه، فجعل یقاتلهم بالرّمح، ثمّ ألقاه وأخذ السّیف وجعل یقاتلهم به، فلمّا بعُد عنه أصحابه سمعوا التّکبیر وقائلًا یقول: قتل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1155
اللَّه الخبیث، وقتله عبدالرّحمان بن أبی الکنود، وهو الّذی وجد الکتاب مع العلج، ذبحه ذبحاً کما ذبح الحسین علیه السلام، وأوطؤوا الخیل صدر شمر وظهره، ثمّ القیت جثّته للکلاب وباء فی الدّنیا قبل الآخرة بالذّلّ وسوء العذاب، وقطعوا رأسه وأرسلوه إلی المختار، فأرسله المختار إلی محمّد بن الحنفیّة بالمدینة.
(وقیل) جاءه من أصحاب المختار خمسون فارساً وأمامهم نبطیّ یدلّهم علی الطّریق وذلک فی لیلة مقمرة، فلمّا أحسّ بهم شمر دعا بفرسه، فرکبه ورکب من کان معه لیهربوا، فأدرکهم القوم، فقاتلوهم، فقُتل شمر وجمیع من کان معه، واحتزّوا رؤوسهم وأتوا بها أمیرهم، فأرسلها إلی المختار، فنصبها المختار فی رحبة الحذّائین، حذاء الجامع.
الأمین، أصدق الأخبار (ط «1»)،/ 67- 69، (ط «2»)،/ 81- 83
ذکر أیضاً فی «1»:
الطّبریّ، التّاریخ، 6/ 52- 55
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 116- 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 373- 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 694؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 242- 243
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 242- 243
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجّاد علیه السلام، 3/ 377- 384

رثاء نافع‌

وفیه أقول:
ألا ربّ رام یکتب السّهم نافعاً ویعنی به نفعاً لآل محمّد «2» إذا «2» ما أرنّت قوسه فاز سهمها
بقلب عدوّ أو جناجن معتد
«2»
__________________________________________________
(1)- [مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ قاتل عمیر بن عبداللَّه المذحجیّ وهو أحد أفراد شمر، وذکر عاقبته فی الطّبریّ وذوب النّضّار وروضة الصّفا وناسخ التّواریخ، راجع هناک].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1156
فلو ناضلوه ما أطافوا بغابه ولکن رموه بالحجار المحدّد
فأضحی خضیب الشّیب من دم رأسه کسیر ید ینقاد للأسر عن ید
وما وجدوه واهناً بعد أسره ولکن بسیماً ذی براثن ملبّد «1» فإن «1» قتلوه بعدما ارتُثّ صابراً
فلا فخر فی قتل الهزبر المخضّد «1» ولو بقیت منه ید لم یُقَد لهم
ولم یقتلوه لو نضا لمهنّد «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 88/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 385؛ المیانجی، العیون العبری،/ 132- 133

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلیّ المرادیّ. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 78، مصباح الزّائر،/ 283/ عنه: المجلسی، 98/ 272، 45/ 71؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 23؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 205؛ المیانجی، العیون العبری،/ 319؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی زیارة الأربعین‌

السّلام علی نافع بن هلال. «4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العیون].
(2)- [زاد فی المعالی:
یعنی لو کانت یداه سالمتین ما أخذوه أسیراً وما قُتل بهذه السّرعة ولو تمکّن من أخذ السّیف لما قدروا علیه بأن یأخذوه أسیراً، هذا قول فیمن کسرت عضده، فکیف بمن قطعت یداه وبقی بین الأعداء بلا یمین ولا شمال، وهو قمر بنی هاشم العبّاس بن علیّ علیه السلام إلی آخره].
(3)- سلام بر نافع بن هلال بجلی مرادی.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(4)- سلام بر نافع بن هلال.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1157
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 713، (ط قم)، 3/ 344، مصباح الزّائر،/ 295/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ الشّهید الأوّل، المزار،/ 178

285/ 348- نصر بن أبی نیزر

میزاته العائلیّة

وخدّامه [أمیر المؤمنین علیه السلام] أبو نیزر، من أبناء ملوک العجم، رغب فی الإسلام وهو صغیر، فاتی به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فأسلم، وکان معه، فلمّا توفّی صلی الله علیه و آله صار مع فاطمة وولدیها علیهم السلام، وقال عبداللَّه بن مسعود: إنّه فی سبی فزارة، فوهبه النّبیّ صلی الله علیه و آله لفاطمة علیها السلام، فکان بعد ذلک مع معاویة، وکان له ألف نسمة، منهم قنبر ومیثم، قتلهما الحجّاج، وسعد ونصر قُتلا مع الحسین علیه السلام، وأحمر قُتل فی صفّین، ومنهم غزوان وثبیت ومیمون، وخادمته فضّة وزبرا وسلافة.
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 306/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 180
(نصر بن أبی نیزر مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام) «1».
(ضبط الغریب): ممّا وقع فی هذه التّرجمة (نیزر) بالنّون والیاء المثنّاة تحت، والزّاء المعجمة، والرّاء المهملة، علی وزن صیقل.
السّماوی، إبصار العین،/ 54/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
قُتل من الموالی مع الحسین علیه السلام خمسة عشر نفراً فی الطّفّ، ومنهم: نصر مولی علیّ علیه السلام.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
ومنهم نصر بن أبی نیزر مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
توضیح: ضبط ما وقع فی هذه التّرجمة، قال العسقلانی: نیزر بکسر أوّله وسکون
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1158
التّحتانیّة المثنّاة وفتح الزّای المنقوطة، بعدها المهملة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259
ومنهم [الموالی والعبید مع الحسین علیه السلام] نصر بن أبی نیزر مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام الّذی کان من أولاد ملوک العجم، رغب فی الإسلام صغیراً.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 232/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 427
نصر مولی علیّ علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
ومنهم سعد بن الحارث ونصر بن أبی نیزر، کانا مولیان لعلیّ علیه السلام.
المیانجی، العیون العبری،/ 112
نصر بن أبی نیزر، مولی أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب: کان من أولاد النّجاشیّ ملک الحبشة.
ذکره فی ذخیرة الدّارین ص 259: إنّه کان من أولاد النّجاشیّ ملک الحبشة.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199

مَنْ هو أبو نیزر ورباح «1»؟ ذکرهما أمیر المؤمنین علیه السلام فی وصیّته‌

حدّثنا الحسین، حدّثنا عبداللَّه، حدّثنا علیّ بن الجعد، حدّثنا أبو یوسف القاضی، حدّثنا عبیداللَّه بن محمّد ابن عمر بن علیّ، عن أبیه، عن جدِّه أ نّه کتب هذه الوصیّة:
هذا ما أمر به وقضی به فی ماله علیّ بن أبی طالب، تصدّق ب «یَنْبُع» ابتغی بها مرضاة اللَّه ووجهه، یُنفق فی کلّ نفقة فی سبیل اللَّه فی الحرب والسّلم والجنود وذی الرّحم والقریب والبعید لا یباع ولا یورث.
[و] کلّ مال [لی] ب «یَنْبُع» [صدقة] غیر أنّ رباحاً وأبا نیزر وجبیراً إن حدث بی حدث فلیس علیهم سبیل وهم محرّرون موالی یعملون فی المال خمس حجج وفیه نفقتهم
__________________________________________________
(1)- [ابنه مسلم حضر مع الحسین علیه السلام فی الطّفّ، أنظر رقم 329 ص 875- 876].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1159
ورزقهم ورزق أهالیهم، فذلک الّذی أقضی فیما کان لی ب «ینبع» [فهو صدقة] واجبة حیٌّ أنا أو میِّت.
ومعهما ما کان لی بوادی القری من مال أو رقیق، حیٌّ أنا أو میِّت.
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 51 رقم 35
أنّ علیّاً رضی الله عنه لمّا أوصی إلی الحسن فی وقف أمواله وأن یجعل فیها ثلاثة من موالیه وقف فیها عین أبی نیزر والبغیبغة، وهذا غلط، لأنّ وقفه لهذین الموضعین لسنتین من خلافته. «1» حدّثنا أبو محلم محمّد بن هشام فی إسناده ذکره آخره أبو نیزر، و «2» کان أبو نیزر من أبناء بعض ملوک الأعاجم، «3» قال: وصحّ عندی بعدُ أ نّه من ولد النّجاشیّ «3»، فرغب فی الإسلام صغیراً، فأتی به رسول اللَّه (ص)، فأسلم، وکان معه فی بیوته، فلمّا توفّی رسول اللَّه صار مع فاطمة وولدها علیهم السلام.
قال أبو نیزر: جاءنی علیّ بن أبی طالب وأنا أقوم بالضّبعتین عین أبی نیزر والبغیبغة، فقال لی: هل عندک من طعام؟ فقلت: طعام لا أرضاه لأمیر المؤمنین، قرعٌ من قرع الضّیعة صنعته بإهالة سنخة، فقال: علیَّ به، فقام إلی الرّبیع وهو جدول، فغسل یده، ثمّ أصاب من ذلک شیئاً، ثمّ رجع إلی الرّبیع، فغسل یدیه بالرّمل حتّی أنقاهما، ثمّ ضمّ یدیه کلّ واحدة منهما إلی اختها وشرب بهما حُسّاً من ماء الرّبیع، ثمّ قال: یا أبا نیزر! إنّ الأکُفّ أنظفُ الآنیة، ثمّ مسح نَدَی ذلک الماء علی بطنه وقال: مَن أدخله بطنُهُ النّار فأبعده اللَّه، ثمّ أخذ المعول وانحدر فی العین، فجعل یضرب وأبطأ علیه الماء، فحرج وقد تنضّح جبینه عرقاً، فانتکف العرق عن جبینه، ثمّ أخذ المعول وعاد إلی العین، فأقبل
__________________________________________________
(1) (1**) [معجم البلدان: وقد ذکرت هذه القصّة فی البغیبغة وهو کان فلا یکتب ها هنا].
(2)- [من هنا حکاه فی الجوهرة].
(3) (3) [الجوهرة: وقیل إنّه من ولد النّجاشی، وهو الصّحیح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1160
یضرب فیها وجعل یهمهم، فانثالت کأ نّها عنق جزور، فخرج مسرعاً، فقال: اشهد اللَّه أ نّه صدقة علیَّ بدواة وصحیفة، قال: فعجّلت بهما إلیه، فکتب: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما تصدّق به عبداللَّه علیّ أمیر المؤمنین، تصدّق بالضّبعتین المعروفتین بعین أبی نیزر والبغیبغة علی فقراء أهل المدینة وابن السّبیل لیقی اللَّه بهما وجهه حرّ النّار یوم القیامة، لا تباعا ولا توهّبا حتّی یرثهما اللَّه وهو خیر الوارثین، إلی أن یحتاج إلیهما الحسن أو الحسین، فهما طلق لهما، ولیس لأحد غیرهما.
قال «1» محمّد بن هشام «1»: فرکب الحسین رضی الله عنه دَیْنٌ، فحمل إلیه معاویة بعین أبی نیزر مائتی ألف دینار، فأبی أن یبیع، وقال: إنّما تصدّق بها أبی لیقی اللَّه بها «2» وجهه حرّ النّار، ولست بائعها «3» بشی‌ء «4»، وتحدّث الزّبیریّون أنّ معاویة کتب إلی مروان بن الحکم وهو والی المدینة: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین أحبّ أن یردّ الالفة ویسُلّ السّخیمة وبصل الرّحم، فإذا وصل إلیک کتابی فاخطب إلی عبداللَّه بن جعفر ابنته امّ کلثوم علی یزید ابن أمیر المؤمنین وارغب له فی الصِّداق. فوجّه مروان إلی عبداللَّه بن جعفر، فقرأ علیه کتاب معاویة وأعلمه بما فی ردّ الألفة من صلاح ذات البین واجتماع الدّعوة، فقال عبداللَّه: إنّ خالها الحسین بینبُع، ولیس ممّن یفتات علیه بأمر، فأنظرنی إلی أن یقدم، وکانت امّها زینب بنت علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، فلمّا قدم الحسین ذکر ذلک له عبداللَّه بن جعفر، فقام من عنده، فدخل إلی الجاریة، فقال: یا بنیّة! إنّ ابن عمّکِ القاسم بن محمّد ابن جعفر بن أبی طالب أحقّ بکِ، ولعلّکِ ترغبین فی کثرة الصّداق، وقد نحلتُکِ البُغیبغات.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الجوهرة].
(2)- [الجوهرة: بهما].
(3)- [الجوهرة: بائعهما].
(4)- [إلی هنا حکاه فی الأعیان ج 2، وزاد فیه: أقول: ما تقدّم فی ترجمة أبی نیزر یدلّ علی أنّ وقفه لهما کان بالحجاز، فکأ نّه ذهب من العراق إلی الحجاز أیّام خلافته، ولم ینقله أحد، واللَّه أعلم، وإلی هنا حکاه فی الجوهرة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1161
فلمّا حضر القوم للإملاک تکلّم مروان بن الحکم، فذکر معاویة وما قصده من صلة الرّحم وجمع الکلمة، فتکلّم الحسین، فزوّجها من القاسم، فقال له مروان: أغدراً یا حسین؟ فقال: أنت بدأت، خطب أبو محمّد الحسن بن علیّ علیه السلام عائشة بنت عثمان بن عفّان واجتمعنا لذلک، فتکلّمت أنت فزوّجتها من عبداللَّه بن الزّبیر، فقال مروان: ما کان ذلک، فالتفت الحسین إلی محمّد بن حاطب، فقال: أنشدک اللَّه، أکان ذاک؟ قال:
اللَّهمّ نعم، فلم تزل هذه الضّبعة فی یدی بنی عبداللَّه بن جعفر من ناحیة امّ کلثوم یتوارثونها حتّی ملک أمیر المؤمنین المأمون، فذُکر ذلک له، فقال: کلّا، هذا وقف علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، فانتزعها من أیدیهم وعوّضهم عنها وردّها إلی ما کانت علیه (1**).
المبرّد، الکامل (ط مصر)، 2/ 131- 133، (ط بیروت)، 2/ 153- 155/ عنه: یاقوت الحمویّ، معجم البلدان، 3/ 757- 758؛ الأمین، أعیان الشّیعة (ط دمشق ط 2) 15، 7/ 487- 488، 192- 193 (ط بیروت)، 2/ 453؛ مثله البرّی، الجوهرة،/ 90- 92
أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار؛ ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن عبدالرّحمان بن الحجّاج قال: بعث إلیّ أبو الحسن موسی علیه السلام بوصیّة أمیر المؤمنین علیه السلام وهی:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما أوصی به وقضی به فی ماله عبداللَّه علیّ ابتغاء وجه اللَّه لیولجنی به الجنّة ویصرفنی به عن النّار ویصرف النّار عنِّی یوم تبیضّ وجوه وتسودّ وجوه، أنّ ما کان لی من «1» مال بینبع «1» یعرف لی فیها وما حولها صدقة ورقیقها، غیر أنّ رباحاً وأبا نیزر وجبیراً عتقاه لیس لأحد علیهم «2» سبیل، فهم موالیٍّ یعملون فی المال خمس حجج وفیه نفقتهم ورزقهم وأرزاق أهالیهم؛ ومع ذلک ما کان لی بوادی القری
__________________________________________________
(1) (1) [البحار: ینبع مال].
(2)- [البحار: فیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1162
کلّه «1» من مال لبنی «2» فاطمة ورقیقها صدقة، وما کان لی بدیمة وأهلها صدقة، غیر أنّ زریقاً له مثل ما کتبت لأصحابه «3»؛ وما کان لی باذینة «4» وأهلها «5» صدقة والفقیرین «5» کما قد علمتم صدقة فی سبیل اللَّه، وإنّ الّذی کتبت من أموالی هذه صدقة واجبة بتلة «6» حیّاً أنا أو میّتاً، ینفق فی کلّ نفقة یبتغی بها وجه اللَّه فی سبیل اللَّه ووجهه وذوی الرّحم من بنی هاشم وبنی المطّلب والقریب والبعید، فإنّه یقوم علی ذلک الحسن بن علیّ یأکل منه بالمعروف وینفقه حیث یراه اللَّه عزّ وجلّ فی حلّ محلّل لا حرج علیه فیه، فإن أراد أن یبیع نصیباً من المال فیقضی به الدَّین فلیفعل إن شاء ولا حرج علیه فیه، وإن شاء جعله سری الملک «7» وإنّ ولد علیّ وموالیهم وأموالهم إلی الحسن بن علیّ، وإن کانت دار الحسن ابن علیّ غیر دار الصّدقة فبدا له أن یبیعها فلیبع إن شاء لا حرج علیه فیه، وإن باع فإنّه یقسّم ثمنها ثلاثة أثلاث، فیجعل ثلثاً «8» فی سبیل اللَّه وثلثاً فی بنی هاشم وبنی المطّلب، ویجعل الثّلث فی آل أبی طالب، وإنّه یضعه فیهم حیث یراه اللَّه، وإن حدث بحسن حدث وحسین حیّ فإنّه إلی الحسین بن علیّ وإنّ حسیناً یفعل فیه مثل الّذی أمرت به حسناً له مثل الّذی کتبت للحسن وعلیه مثل الّذی علی الحسن، وإنّ [الّذی] لبنی فاطمة من صدقة علیّ مثل الّذی لبنی علیّ، وإنّی إنّما جعلت الّذی جعلت لابنی فاطمة ابتغاء وجه اللَّه عزّ وجلّ وتکریم حرمة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وتعظیمهما وتشریفهما ورضاهما، وإن حدث بحسن وحسین حدث فإنّ الآخر منهما ینظر فی بنی علیّ، فإن وجد فیهم مَنْ یرضی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار].
(2)- [البحار: بنی].
(3)- فی التّهذیب: «غیر أنّ رقیقها لهم مثل ما کتبت لأصحابهم».
(4)- [البحار: بادینه].
(5- 5) [البحار: والحفرتین].
(6)- صدقة بتلة، أی: منقطعة عن صاحبها.
(7)- السّری: الشّریف والنّفیس. وفی الوافی: «شراء الملک».
(8)- [البحار: ثلثها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1163
بهدیه «1» وإسلامه وأمانته فإنّه یجعله إلیه إن شاء، وإن لم یر فیهم بعض الّذی یریده فإنّه یجعله إلی رجل من آل أبی طالب یرضی به، فإن وجد آل أبی طالب قد ذهب کبراؤهم وذووا آرائهم فإنّه یجعله إلی رجل یرضاه من بنی هاشم وأ نّه یشترط علی الّذی یجعله إلیه أن یترک المال علی اصوله وینفق ثمره حیث أمرته به من سبیل اللَّه ووجهه وذوی الرّحم من بنی هاشم وبنی المطّلب والقریب والبعید لایباع منه شی‌ء ولایوهب ولایورث، وإنّ مال محمّد بن علیّ علی ناحیته وهو إلی ابنَی فاطمة وأنّ رقیقی الّذین فی صحیفة صغیرة الّتی کتبت «2» عتقاء.
هذا ما قضی به علیّ بن أبی طالب فی أمواله هذه الغد من یوم قدم مسکن «3» ابتغاء وجه اللَّه والدّار الآخرة واللَّه المستعان علی کلّ حال ولا یحلّ لامرئ مسلم یؤمن باللَّه والیوم الآخر «4» أن یقول فی شی‌ء قضیّته من «4» مالی ولا یخالف فیه أمری من قریب أو بعید.
أمّا بعد، فإنّ ولائدی اللّائی أطوف علیهنّ السّبعة عشر منهنّ امّهات أولاد معهنّ أولادهنّ ومنهنّ حبالی ومنهنّ مَنْ لا ولد له، فقضائی «5» فیهنّ إن حدث بی حدث «6» أ نّه مَنْ کان «6» منهنّ لیس لها ولد ولیست بحبلی فهی عتیق لوجه اللَّه عزّ وجلّ لیس لأحد علیهنّ سبیل، ومن کان منهنّ لها ولد أو حبلی فتمسک علی ولدها وهی من حظِّه «7» فإن مات ولدها وهی حیّة فهی عتیق لیس لأحد علیها سبیل، هذا ما قضی به علیّ فی ماله الغد من یوم قدم مسکن، شهد أبو سمر بن أبرهة، وصعصعة بن صوحان، ویزید بن
__________________________________________________
(1)- [البحار: بهدیه].
(2)- «لی» فی غیر التّهذیب.
(3)- مسکن- بکسر الکاف-: موضع بالکوفة علی شاطئ الفرات.
(4) (4) [البحار: یغیّر شیئاً ممّا أوصیت به فی].
(5)- [البحار: فقضائی].
(6- 6) [البحار: أنّ من کانت].
(7)- فی بعض النّسخ [فی حصّته].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1164
قیس، وهیّاج بن أبی هیّاج، وکتب علیّ بن أبی طالب بیده لعشر خلونَ من جمادی الاولی سنة سبع وثلاثین.
الکلینی، الفروع من الکافی، 7/ 49- 51/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 71- 74
«1» عین أبی نیزر کنیة رجل یأتی ذکره و «1» نیزر بفتح النّون ویاء مثنّاة من تحت وزاء مفتوحة وراء «2» وهو فَیْعَل من النّزارة، وهو القلیل أو من النّزر، وهو الإلحاح فی السّؤال «2». «3» وروی یونس عن محمّد بن إسحاق بن یسار أنّ أبا نیزر الّذی تنسب إلیه العین هو مولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، وکان ابناً للنّجاشی ملک الحبشة الّذی هاجر إلیه المسلمون لصُلبه، وأنّ علیّاً وجده عند تاجر بمکّة، فاشتراه عنه وأعتقه مکافأة بما صنع أبوه مع المسلمین حیث هاجروا إلیه، وذکروا أنّ الحبشة مرج علیها أمرها بعد موت النّجاشیّ، وأنّهم أرسلوا وفداً منهم إلی أبی نیزر وهو مع علیّ لیملّکوه علیهم ویتوجّهوه ولا یختلفوا علیه، فأبی وقال: ما کنت لأطلب الملک بعد أن منّ اللَّه علیَّ بالإسلام.
قال: وکان أبو نیزر من أطول النّاس قامة وأحسنهم وجهاً، قال: ولم یکن لونه کألوان الحبشة، ولکنّه إذا رأیته قلت هذا رجل عربیّ.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 3/ 757/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 47؛ الأمین، أعیان الشّیعة، (ط دمشق ط «2»)، 15/ 487- 488 (ط بیروت)، 2/ 453
(أبو نیزر) بکسر أوّله وسکون التّحتانیّة المثنّاة، وفتح الزّای المنقوطة بعدها مهملة.
ذکره الذّهبیّ مستدرکاً، وقال: یقال: إنّه [أبو نیزر] ولد النّجاشیّ، جاء وأسلم وکان مع النّبیّ صلی الله علیه و آله فی مؤنته. (قلت): وقرأت قصّته فی کتاب الکامل لأبی العبّاس المبرّد،
__________________________________________________
(1) (1) [الأعیان: أبو نیزر].
(2- 2) [الأعیان: مرّت ترجمته فی ج 7 م 8 ص 302، ثمّ وجدنا لها زیادة فی معجم البلدان قال:].
(3)- [من هنا حکاه فی ذخیرة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1165
وهی فی ربعه الأخیر، قال: حدّثنا أبو محلم محمّد بن هشام بإسناد ذکره، إنّ أبا نیزر کان من أبناء بعض ملوک الأعاجم، فرغب فی الإسلام صغیراً، فأسلم عند النّبیّ صلی الله علیه و آله، فکان معه فی مؤنته، ثمّ کان مع فاطمة، ثمّ مع ولدها.
کان یقوم بضیعتی علیٍّ اللّتین فی البقیع، تسمّی إحداهما البغیبغة، والأخری عین أبی نیزر، فذکر: أنّ علیّاً أتاه، فأطعمه طعاماً فیه قرع صنعه له بإهالة، فأکل وشرب من الماء، فذکر قصّة أ نّه کتب بتحبیس الضّیعتین، فذکر صفة شرطه ومنه أ نّه وقفها علی فقراء المدینة وابن السّبیل إلی أن یحتاج الحسن أو الحسین، فهما طلق. وفی آخر الخبر:
إنّ الحسین احتاج لأجل دَین علیه، فبلغ ذلک معاویة، فدفع له فی عین أبی نیزر مائة ألف، فأبی أن یبیعها وأمضی وقفها. «1»
ابن حجر، الإصابة، 4/ 198 رقم 1170
کان أبو نیزر من ولد بعض ملوک العجم، أو من ولد النّجاشیّ. قال المبرّد فی الکامل:
صحّ عندی أ نّه من «2» ولد النّجاشیّ، رغب فی الإسلام صغیراً، فاتی به رسول اللَّه، فأسلم، وربّاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فلمّا توفّی صار مع فاطمة وولدها. وقال غیره: «3» إنّه من أبناء ملوک العجم، اهدی لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ثمّ صار إلی أمیر المؤمنین علیه السلام. وکان یعمل له فی نخله «3»، وهو صاحب الحدیث المشهور الّذی ینقله عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی استخراج العین ووقفها أو حبسها، کما ذکره المبرّد فی الکامل. «4»
__________________________________________________
(1)- خادمان آن حضرت، یک تن ابو نیروز بود و او از فرزندان ملوک عجم است، و در کودکی شیفته دین اسلام گشت و به حضرت رسول خدای آمد و مسلمانی گرفت و ملازمت خدمت داشت تا آن حضرت وداع جهان گفت. پس ملازم خدمت فاطمه و حسنین علیهم السلام گشت، و به روایت عبداللَّه بن مسعود: او از جمله اسیران بود و رسول خدا، اورا به فاطمه بخشید و در پایان امر، نزدیک معاویه رفت.
و دیگر از خدام امیر المؤمنین علیه السلام یکی قنبر و آن دیگر، میثم تمار است و این هر دو را حجاج شهید ساخت.
سپهر، ناسخ التواریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، 4/ 346
(2)- [فی العیون مکانه: قال المبرّد فی الکامل: إنّ أباه أبا نیزر من ...].
(3) (3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1166
(وملخّصه) أنّ أبا نیزر قال: جاءنی علیّ علیه السلام وأنا أقوم بالضّیعتین عین أبی نیزر والبغیبغة، فقال لی: هل عندک من طعام؟ فقلت: طعام لا أرضاه لأمیر المؤمنین، قرع من الضّیعة صنعته بإهالة سنخة، فقال: علیَّ به، فقام إلی الرّبیع، فغسل یده وأصاب منه، ثمّ رجع إلی الرّبیع وغسل یدیه بالرّمل حتّی نقّاهما، ثمّ مسح علی بطنه وقال: من أدخله بطنه النّار فأبعده اللَّه، ثمّ أخذ المعول وانحدر فی العین، وجعل یضرب، فأبطأ الماء، فخرج وقد عرق جبینه، فانتکفه «1»، ثمّ عاد وجعل یهمهم، فانثالت عین کأ نّها عنق جزور، فخرج مسرعاً، فقال: اشهد اللَّه أ نّها صدقة، ثمّ کتب: هذا ما تصدّق به عبداللَّه علیّ أمیر المؤمنین، تصدّق بالضّیعتین علی فقراء المدینة، إلّاأن یحتاج إلیهما الحسنان، فهما طلق لهما دون غیرهما، انتهی ملخّصاً.
السّماوی، إبصار العین،/ 54- 55/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 112
قال العسقلانیّ فی الإصابة فی باب الکنی، والذّهبی فی التّجرید: أنّ أبا نیزر من ولد النّجاشیّ جاء وأسلم، وکان مع النّبیّ صلی الله علیه و آله فی مؤنته. وقال المبرّد فی الکامل: أنّ أبا نیزر کان من أبناء بعض ملوک العجم، فرغب فی الإسلام صغیراً، فأسلم علی ید النّبیّ صلی الله علیه و آله، وکان معه فی مؤنته، ثمّ کان بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله مع فاطمة وولدیها الحسن والحسین علیهما السلام، وکان یقوم بضیعتی علیّ علیه السلام اللّتین فی البقیع تسمّی إحداهما البغیبغة والأخری عین أبی نیزر، فذکر المبرّد أنّ علیّاً علیهما السلام أتاه فأطعمه طعاماً فیه قرع صنعه «2» له بأهالة سنخة «2» فأکل وشرب من الماء، ثمّ إنّه علیه السلام کتب بتحبیس الضّیعتین، فذکر صفة شرطه بأ نّه علیه السلام وقّفها «3» علی فقراء المدینة وابن السّبیل، إلّاأن یحتاج الحسن والحسین علیهما السلام أو کلاهما،
__________________________________________________
(1)- [انتکفه: أی نحّاه بإصبعه].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: وقفتها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1167
فهما طلق لهما.
وفی آخر الخبر أنّ الحسین علیه السلام احتاج لأجل دَین علیه بعد وفاة أخیه الحسن علیه السلام، فبلغ ذلک معاویة، فدفع له فی عین أبی نیزر بمائة ألف دینار، فأبی أن یبیعها وأمضی وقفها.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199

صحبته مع أهل البیت علیهم السلام إلی أن ورد کربلاء «1»

ونصر هذا ولده [أبی نیزر]، انضمّ إلی الحسین علیه السلام بعد علیّ والحسن علیهما السلام، ثمّ خرج معه من المدینة إلی مکّة، ثمّ إلی کربلاء.
السّماوی، إبصار العین،/ 55/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199

استشهاده‌

فقُتل بها، وکان فارساً، فعقرت فرسه، ثمّ قُتل فی الحملة الاولی، رضی الله عنه.
السّماوی، إبصار العین،/ 55
وکان فارساً شجاعاً، فلمّا کان یوم الطّفّ «2» ونشب القتال استقدم أمام الحسین علیه السلام فقاتل حتّی عقرت فرسه، ثمّ قُتل فی أوّل القتال فی الحملة الاولی مع من قُتل، رضوان اللَّه علیه.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 259/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199
فی عداد الشّهداء فی الحملة الاولی، ولا مؤیّد له.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
وکان نصر فارساً، فعقرت فرسه، ثمّ قُتل.
المیانجی، العیون العبری،/ 112
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وقال صاحب الحدائق].
(2)- [وسیلة الدّارین: العاشر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1168

286/ 349- النّعمان بن عمرو الرّاسبیّ الأزدی‌

ذکرنا ترجمته فی ترجمة أخیه الحُلاس، راجع المجلّد الخامس عشر، ص 1034- 1040 رقم 76/ 97.
الرّاسبیّ: راسب بن مالک بن مَیْدَعان بن مالک بن نصر بن أُدَد، وهو الأزد بن الغوث ابن نَبْت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجُب بن یعرب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام.
الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان.
ابن حزم، الجمهرة،/ 329، 330، 376، 386، 474

287/ 350- نعیم بن عجلان الأنصاری‌

میزاته العائلیّة

وقُتل من الأنصار: نعیم بن العجلان الأنصاریّ.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 153/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 172؛ المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122
من أصحاب الحسین بن علیّ علیهما السلام: نعیم بن عجلان «1».
الطّوسی، الرّجال،/ 80/ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 362؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 153؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 295؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 317؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
نعیم بن عجلان. «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
نمایش تصویر
نمایش تصویر
__________________________________________________
(1)- [زاد فی منتهی المقال: مجهول].
(2)- باب النّون من أسامی الرّواة [عن أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام ...] نعیم بن عجلان.
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 5/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1169
(نعیم بن العجلان الأنصاریّ الخزرجیّ).
السّماوی، إبصار العین،/ 94/ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 106
أقول: قال العسقلانیّ فی الإصابة: هو نعیم بن العجلان بن النّعمان بن عامر بن زریق الأنصاریّ الزّرقیّ الخزرجیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 179
نعیم بن عجلان، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله من أصحاب الحسین، وهو نعیم بن العجلان بن النّعمان بن عامر بن زریق الأنصاریّ الزّرقیّ الخزرجیّ، وقد کان هو وأخواه النّظر والنّعمان أدرکوا النّبیّ صلی الله علیه و آله [...].
وقد کساه شرفاً علی شرف الشّهادة تسلیم الإمام علیه السلام بالخصوص فی زیارة النّاحیة المقدّسة والزّیارة الرّجبیّة، فیا لیتنا کنّا معهم فنفوز فوزاً عظیماً.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 274
نعیم بن عجلان الأنصاریّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
نعیم بن عجلان الأنصاریّ، ذکره فی (الزّیارة) بهذا الاسم والنِّسبة. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389
نعیم بن عجلان الأنصاریّ الخزرجیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199
العَجْلان بن عمرو بن عامر بن زُرَیق بن عامر بن زُرَیق بن عبد حارثة بن مالک بن غَضب بن جُشم بن الخَزْرج بن حارثة بن ثعلبة بن عمرو مُزَیْقیاء بن عامر ماء السّماء ابن حارثة الغِطْریف بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن بن الأزْد بن الغوث بن نبت بن
__________________________________________________
(1)- نعیم بن عجلان انصاری:
ابن شهرآشوب، او را نیز در شمار کشته شدگان اولین حمله ذکر کرده است. در رجال شیخ طوسی و «زیارت» نیز نام او آمده. در «رجبیه» بدون نسبت از او یاد شده است.
(یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1170
مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُب بن یَعْرب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام.
الیمانیّة کلّها راجعة إلی ولد قحطان.
ونسب الأنصار من ولد ثعلبة بن عمرو مُزَیْقیاء. فولد ثعلبة: حارثة. فولد حارثة:
الأوس والخزرج، أمّهما قیلة بنت الأرقم بن عمرو بن جَفْنة بن عمرو مَزَیْقیاء.
منهم: سعد بن عُبادة بن دُلَیْم بن أبی خُزیمة بن ثعلبة بن طریف بن الخزرج بن ساعدة ابن کعب بن الخزرج، بدریّ.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 329، 330، 332، 346، 357، 358، 365

مَنْ هو أخوه النّعمان بن عَجْلان؟

من جملة مبایعی أمیر المؤمنین علیه السلام، الرّاضین بإمامته، الباذلین أنفسهم فی طاعته [...].
من الأنصار: [...] النّعمان بن عجلان.
المفید، الجمل (من المصنّفات)، 1- 2/ 101، 105
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام: النّعمان بن عجلان من بنی زریق، وکان عامله علی البحرین وعمان. «1»
الطّوسی، الرّجال،/ 60/ عنه: ابن داود،/ 361 رقم 1609؛ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 362؛ الأسترآبادی، منهج المقال،/ 353؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 295؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 273
(النّعمان) بن العجلان الزّرقی الأنصاریّ «2»، هو الّذی خلف علی خولة بنت قیس الأنصاریّة بعد قتل حمزة بن عبدالمطّلب، وکان النّعمان بن العجلان لسان الأنصار وشاعرهم، ویقال: إنّه کان رجلًا أحمر قصیراً تزدویه العین، وکان سیِّداً، وهو القائل:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نقد الرّجال: وفی صه رزیق بالرّاء ثمّ الزّای، وفی د بالعکس].
(2)- [أضاف فی الشّرح: من بنی رُزیق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1171
1 2 فقل «1» «2» لقریش نحن أصحاب مکّة ویوم حنین والفوارس فی بدر
وأصحاب احد والنّضیر وخیبر ونحن رجعنا من قریظة بالذّکر «3» ویوم «3» بأرض الشّام إذ حلّ جعفر
وزید وعبداللَّه فی علق یجری «4» وفی «4» کلّ یوم ینکر الکلب أهله نطاعن فیه بالمثقفة السّمر
ونضرب فی یوم العجاجة أرؤسا ببیضٍ کأمثال البروق «5» علی الکفر 5 3 4
نصرنا وآوینا النّبیّ ولم نخف صروف اللّیالی والعظیم من الأمر
وقلنا لقومٍ هاجروا «6» مرحباً بکم «6» وأهلًا وسهلًا قد أمنتم من الفقر نقاسمکم أموالنا ودیارنا «7»
کقسمة أیسار الجزور علی الشّطر «2» ونکفیکم الأمر الّذی تکرهونَهُ
وکنّا اناساً نُذْهِبُ العسر بالیُسْر «8» وکان «8» خطاء ما أتینا وأنتم صواباً کأ نّا لا نریش ولا نبری «8»
وقلتم حرام نصب سعد ونصبکم عتیق بن عثمان حلال أبا بکر
وأهل أبو بکر لها خیر قائم وإنّ علیّاً کان أخْلَقَ للأمر «9» وکان هواناً فی علیٍّ وإنّه
لأهل لها «10» من حیث ندری و «10» لاندری
«11»
__________________________________________________
(1) (1*) [مثله فی الشّرح ج 6 والأعیان].
(2- 2) [مثله فی أسد الغابة، 5/ 26، والإصابة، 3/ 532].
(3- 3) [لم یرد فی الإصابة].
(4- 4) [لم یرد فی أسد الغابة].
(5- 5) [فی الشّرح والأعیان: إذا تَسْری].
(6- 6) [فی الشّرح والأعیان: قَبْلُ مَرْحباً].
(7)- [فی الشّرح والأعیان: بیوتنا].
(8- 8) [لم یرد فی الشّرح والأعیان].
(9)- [فی الشّرح والأعیان: بالأمر].
(10- 10) [فی الشّرح والأعیان: یا عمرو من حیث].
(11)- [إلی هنا حکاه فی الشّرح ج 16].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1172
«1» [فذاک «1» بعون اللَّه یدعو إلی الهدی وینهی عن الفحشاء والبغی والنّکر
وصیّ النّبیّ المصطفی وابن عمّه وقاتل فرسان الضّلالة والکفر] «1»
وهذا بحمد اللَّه یشفی «2» من العمی ویفتح آذاناً ثَقُلْنَ من الوَقْرِ
نجیّ رسول اللَّه فی الغارِ وحده وصاحبه الصِّدِّیق فی سالف الدّهر
فلولا اتّقاء «3» اللَّه لم تذهبوا بها ولکن هذا الخیر أجمع للصّبر
ولم نرض إلّابالرِّضا ولربّما ضربنا بأیدینا إلی أسفل القدر (1*)
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 520- 522/ مثله ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 6/ 31، 16/ 174/ عنه الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 224
ذکر عن الصّاحب الکافی «4» أ نّه قال: روی لنا قصّة غدیر خم القاضی أبو بکر الجعابیّ عن أبی بکر وعمر وعثمان وعلیّ وطلحة والزّبیر والحسن والحسین [...] زید بن أرقم [...] البراء بن عازب وأبوبرزة الأسلمیّ [...] حذیفة بن أسید [...] والنّعمان بن عجلان [...] عمرو بن الحمق، ومن النِّساء: فاطمة الزّهراء علیها السلام وعائشة وأمّ سلمة.
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 25، 26
النّعمان بن العجلان بن النّعمان بن عامر بن زریق الأنصاریّ الزّرقیّ «5» وکان شاعراً فصیحاً، سیِّداً فی قومه، أتاه النّبیّ (ص) یعوده، فقال: کیف تجدک یا نعمان؟ قال: أجدنی أوعک، فقال: اللَّهمّ شفاءً عاجلًا إن کان عرض مرض، أو صبراً علی بلیّة إن أطلت، أو خروجاً من الدّنیا إلی رحمتک إن قضیت أجله. «6»
__________________________________________________
(1- 1) [من الشّرح والأعیان].
(2)- [فی الشّرح والأعیان: یهدی].
(3)- [فی الشّرح والأعیان: نبیّ].
(4)- [هو الصّاحب بن عُبّاد کافی الکفّات].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی الأعیان].
(6)- [إلی هنا حکاه فی الأعیان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1173
وتزوّج النّعمان خولة بنت قیس امرأة حمزة بن عبدالمطّلب رضی اللَّه عنهم بعد قتله، ومن شعره یذکر أیّام الأنصار فی الإسلام ویذکر الخلافة بعد النّبیّ (ص):
فقل لقریش نحن أصحاب مکّة [إلی آخر الأبیات کما ذکرناها فی الاستیعاب].
وهی طویلة، واستعمله علیّ بن أبی طالب علی البحرین، فجعل یعطی کلّ من جاءه من بنی زریق، فقال فیه الشّاعر:
1 2 أری «1» «2» فتیة قد ألهت النّاس عنکم فندلا زریق المال من کلِّ جانب
فإنّ ابن عجلان الّذی قد علمتم یبدد مال اللَّه فعل المناهب «1»
یمرّون بالدّهنا خفافاً عیابهم ویخرجنّ من دارین بجر الحقائب «2»
أخرجه الثّلاثة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 26/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 225
عبدالرّحمان بن عبد ربّه الأنصاریّ، أورده ابن عقدة وحده، أخبرنا أبو موسی إذناً، أخبرنا السّیِّد أبو محمّد حمزة بن العبّاس، أخبرنا أحمد بن المفضل المصریّ، حدّثنا عبدالرّحمان بن محمّد الدینیّ، حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید، حدّثنا محمّد بن إسماعیل بن إسحاق الرّاشدیّ، حدّثنا محمّد بن خلف النّمیریّ، حدّثنا علیّ بن الحسن العبدیّ، عن الأصبغ بن نباتة، قال: نشد علیّ النّاس فی الرّحبة: من سمع النّبیّ صلی الله علیه و آله یوم غدیر خمّ ما قال إلّاقام ولا یقوم إلّامن سمع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: فقام بضعة عشر رجلًا، منهم أبو أیّوب الأنصاریّ، وأبو عمرة بن عمرو بن محصن، وأبو زینب، وسهل بن حنیف، وخزیمة بن ثابت، وعبداللَّه بن ثابت الأنصاریّ، وحبشی بن جنادة السّلولیّ، وعبید بن عازب الأنصاریّ، والنّعمان بن عجلان الأنصاریّ، وثابت بن ودیعة الأنصاریّ، وأبو فضالة الأنصاریّ، وعبدالرّحمان بن عبد ربّ الأنصاریّ، فقالوا: نشهد أ نّا سمعنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: ألا إنّ اللَّه عزّ وجلّ ولیِّی وأنا ولیّ المؤمنین، ألا فمَنْ کنتُ مولاه فعلیّ
__________________________________________________
(1- 1) [مثله فی الإصابة، 3/ 533].
(2- 2) [مثله فی الأعیان، 10/ 225].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1174
مولاه، اللَّهمّ والِ مَنْ والاه، وعادِ مَنْ عاداه، وأحبّ مَنْ أحبّه، وأبغض مَنْ أبغضه، وأعِنْ مَنْ أعانه (أخرجه أبو موسی).
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 307
حدیث الغدیر: ومن ذلک ما ذکره النّبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام بمنی ویوم غدیر خم من التّصریح بالنّصّ علیه، والإرشاد إلیه فی مقام یشهد له بیان المقال ولسان الحال بأ نّه الخلیفة والقائم مقامه فی امّته.
وقد صنّف العلماء بالأخبار کتباً کثیرة فی حدیث یوم الغدیر ووقائعه فی الحروب، وذکر فضائل اختصّ بها من دون غیره وتصدیق ما قلناه.
وممّن صنّف تفصیل ما حقّقناه أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الهمدانیّ الحافظ المعروف بابن عقدة، وهو ثقة عند أرباب المذاهب، وجعل ذلک کتاباً محرّراً سمّاه «حدیث الولایة» وذکر الأخبار عن النّبیّ صلی الله علیه و آله بذلک، وأسماء الرّواة من الصّحابة، والکتاب عندی وعلیه خطّ الشّیخ العالم الرّبّانیّ أبی جعفر الطّوسی وجماعة من شیوخ الإسلام لا یخفی صحّة ما تضمّنه علی أهل الأفهام، وقد أثنی علی ابن عقدة الخطیب صاحب تاریخ بغداد وزکّاه.
وهذه أسماء مَنْ روی عنهم حدیث یوم الغدیر ونصّ النّبیّ صلی الله علیه و آله علی علیّ علیهما الصّلاة والسّلام والتّحیّة والإکرام بالخلافة، وإظهار ذلک عند الکافّة، ومنهم من هنّأ بذلک: جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ [...] زید بن أرقم الأنصاریّ [...] عمرو بن الحمق الخزاعیّ [...] النّعمان بن العجلان الأنصاریّ [...] أمّ سلمة أمّ المؤمنین وأسماء بنت عمیس الخثعمیّة.
ابن طاوس، الطّرائف،/ 139- 140، 141/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 125- 126، 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1175
النّعمان بن عجلان، من بنی رزیق «1» بالرّاء المضمومة والزّاء المفتوحة «1»، کان عامل علیّ علیه السلام علی البحرین وعمّان.
العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال (رجال العلّامة) (ط حجری)،/ 85/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 295؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 317
النّعمان بن بن عجلان من بنی زُرَیق، بالزّاء المضمومة والرّاء المفتوحة، «2» ومن أصحابنا من ذکره وقدّم الرّاء علی الزّاء وهو وهم، فبنو زُریق «2»، بتقدیم «3» الزّای منسوبون إلی زُریق بن عبد حارثة، قال صاحب العجالة: وبنو زُریق جماعة من الأنصار ومن أولادهم، وعامّتهم فی المدینة. «4»
ابن داود،/ 360- 361 رقم 1609 من القسم الأوّل/ عنه: الأسترآبادی، منهج المقال،/ 353؛ أبو علیّ الحائری، منتهی المقال (ط حجری)،/ 317؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 273
(النّعمان) بن عجلان بن النّعمان بن عامر بن زریق الأنصاریّ الزّرقیّ، قال أبو عمر:
کان «5» لسان الأنصار وشاعرهم، وهو الّذی خلف علی خولة بنت قیس امرأة حمزة بن عبدالمطّلب بعد قتله، وهو القائل یفخر بقومه من أبیات:
فقل لقریش نحن أصحاب مکّة [إلی آخر الأبیات کما ذکرناها فی الاستیعاب].
وأخرج ابن السّکن وابن منده من طریق یزید بن هارون، عن عیسی بن میمون،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی جامع الرّواة].
(2) (2) [منهج المقال: وهو زریق].
(3)- [فی منتهی المقال مکانه: ألا التّرجمة فی زریق بتقدیم ...].
(4)- [زاد فی منهج المقال ومنتهی المقال: ونسب ما فی صه إلی الوهم].
(5)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: وأمّا النّعمان بن عجلان الأنصاریّ أخو النّظر ونعیم علی ما رواه العسقلانیّ‌فی الإصابة وعزّ الدّین الجزریّ فی أسد الغابة واللّفظ لابن حجر قال: کان ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1176
عن محمّد بن کعب، عن النّعمان بن عجلان قال: دخل علیَّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وأنا أوعک، فقال: «کیف نجدک یا نعمان»؟ قلت: أجدنی أوعک، فقال: «اللَّهمّ شفاءً عاجلًا» «1» الحدیث، قال ابن السّکن: لم أجد عنه حدیثاً غیر هذا، وأظنّه مرسلًا، قلت: وعیسی ضعیف جدّاً «1» «2»، وذکر المبرّد أنّ علیّ بن أبی طالب استعمل النّعمان هذا علی البحرین، فجعل یعطی کلّ مَنْ جاءه من بنی زریق «3»، فقال فیه الشّاعر، وهو أبو الأسود الدّئلیّ:
أری فتنة قد ألهت النّاس عنکم [إلی آخر الأبیات کما ذکرناها فی أسد الغابة] «4».
ابن حجر، الإصابة، 3/ 532- 533 رقم 8748/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 180؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 225
وفی تعق فی المجالس عن الاستیعاب: إنّه کان لسان الأنصار وشاعرهم وکبیر قومه، ونقل عنه أشعاراً فی تخطئة قریش فی نصبهم أبا بکر وخذلانهم أمیر المؤمنین.
أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال (ط حجری)،/ 317
النّعمان بن عجلان من بنی زریق. الضّبط: قد مرّ ضبط عجلان فی جریر بن عجلان، ووقع الاختلاف فی ضبط زریق، ففی الخلاصة أ نّه بالرّاء المهملة المضمومة والزّای المفتوحة وردّه غیره [ثمّ ذکر کلام ابن داود کما ذکرناه].
قد أصاب ابن داود فیما قال کما لا یخفی علی من لاحظ ما حرّرناه فی ضبط الکلمة فی ترجمة جبیر بن إیاس الزّرقیّ الأنصاریّ [ثمّ ذکر کلام الشّیخ الطّوسی کما ذکرناه].
وفی التّعلیقة عن المجالس عن الاستیعاب أ نّه کان لسان الأنصار وشاعرهم وکبیر
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی الأعیان].
(3)- [إلی هنا حکاه فی ذخیرة الدّارین].
(4)- [زاد فی الأعیان: وکأ نّه یشیر إلی قول الشّاعر یصف لصّاً اسمه زریق:
یمرّون بالدّهنا خفافاً عیابهم ویرجعن من دارین بجر الحقائب
علی حین ألهی النّاس جلّ أمورهم فندلا زریق المال ندل الثّعاب
ویمکن أن یستفاد تشیّعه من استعمال علیّ علیه السلام إیّاه علی البحرین، فیدلّ علی أ نّه رجع إلیه کما رجع إلیه کثیر من الصّحابة، ومن قوله: وإنّ علیّاً کان أخلق للأمر، وکان هواناً فی علیّ «البیت» وإن کان فی شعره ما قد یستشمّ منه خلاف التّشیّع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1177
قومه، ونقل عنه أشعاره فی تخطئة قریش فی نصبهم أبا بکر وخذلانهم أمیر المؤمنین علیه السلام وأنّ الأنصار کان هواهم أن تکون الخلافة له علیه السلام، انتهی ما فی التّعلیقة.
وفی أسد الغابة إنّه کان شاعراً فصیحاً سیّداً فی قومه- إلی أن قال- ومن شعره یذکر أیّام الأنصار فی الإسلام، ویذکر الخلافة بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله ثمّ ذکر ستّة أبیات من القصیدة، ثمّ ما هان علیه نقل باقیها المتضمّن للتّخطئة فی نصب أبی بکر، فقال: وهی طویلة، ثمّ قال: وقد استعمله علیّ بن أبی طالب علیه السلام علی البحرین، فجعل یعطی کلّ مَنْ جاء من بنی زریق، إلی آخره.
وأقول: مقتضی ما ذکر کون الرّجل إمامیّاً ممدوحاً، فیکون من الحسان بل الأقوی وثاقته لعدم تعقّل استعمال أمیر المؤمنین علیه السلام غیر العدل الثّقة الأمین کما هو واضح، وعلیه فیکون الرّجل من الحسان.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 273
وقال الزّبیر بن بکّار فی الموفّقیّات: إنّها اجتمعت جماعة من قریش بعد بیعة أبی بکر، وفیهم ناس من الأنصار وأخلاط من المهاجرین، وذلک بعد أن انصرفت الأنصار عن رأیها، وسکون الفتنة، وجاء إلیهم عمرو بن العاص، فأفاضوا فی ذکر یوم السّقیفة، فقال عمرو: واللَّه لقد دفع اللَّه عنّا من الأنصار عظیمة، ولما دفع اللَّه عنهم أعظم، کادوا واللَّه أن یحلّوا حبل الإسلام، کما قاتلوا علیه، ویخرجوا منه من أدخلوا فیه، واللَّه لئن کانوا سمعوا قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الأئمّة من قریش، ثمّ ادّعوها، لقد هلکوا وأهلکوا، وإن کانوا لم یسمعوها فما هم کالمهاجرین، ولا سعد کأبی بکر، ولا المدینة کمکّة، ولقد قاتلونا أمس فغلبونا علی البدء، ولو قاتلناهم الیوم لغلبناهم علی العاقبة، فلم یجبه أحد، وانصرف، فقال:
ألا قل لأوس إذا جئتها وقل إذا جئت للخزرج
تمنّیتم الملک فی یثرب فانزلت القدر لم تنضج
وأخدجتم الأمر قبل التّمام وأعجب بذا المعجل المخدج
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1178
تریدون نتج الحبالی العشار ولم تنتجوه فلم ینتج
عجبت لسعد وأصحابه ولو لم یهیّجوه لم یهتج
رجا الخزرجیّ رجاء السّراب وقد یخلف المرء ما یرتجی
وکان کمسح علی کفِّه بکفّ یقطعها أهوج
فلمّا بلغ الأنصار مقالته وشعره، بعثوا إلیه لسانهم وشاعرهم النّعمان بن العجلان، وکان رجلًا أحمر، قصیراً، تزدریه العیون، وکان سیّداً فخماً، فأتی عمراً، وهو فی جماعة من قریش، فقال: واللَّه یا عمرو، ما کرهتم من حربنا إلّاما کرهنا من حربکم، وما کان اللَّه لیخرجکم من الإسلام بمَنْ أدخلکم فیه، إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله کان قال: الأئمّة من قریش، فقد قال: لو سلک النّاس شعباً، وسلکت الأنصار شعباً، لسلکت شعب الأنصار، واللَّه ما أخرجناکم من الأمر إذ قلنا منّا أمیر ومنکم أمیر، وأمّا ما ذکرت، فأبو بکر خیر من سعد، لکن سعداً فی الأنصار أطوع من أبی بکر فی قریش؛ فأمّا المهاجرون والأنصار فلا فرق بینهم، ولکنّک یا ابن العاص وترت بنی عبد مناف بمسیرک إلی الحبشة لقتل جعفر وأصحابه، ووترت بنی مخزوم بإهلاک عمارة بن الولید، ثمّ انصرف، فقال:
فقل لقریش نحن أصحاب مکّة [إلی آخر الأبیات کما ذکرناها فی الاستیعاب].
فلمّا انتهی شعر النّعمان إلی قریش، غضب کثیر منها، وألفی ذلک قدوم خالد بن سعید ابن العاص من الیمن «1».
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 6/ 29- 31 (فی أخبار یوم السّقیفة)/ عنه الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 224
ومن کتاب [أمیر المؤمنین] علیه السلام إلی عمر بن أبی سلمة المخزومیّ «2»، وکان عامله علی البحرین، فعزله واستعمل النّعمان بن عجلان الزّرقی مکانه:
__________________________________________________
(1)- [إلی الآخر، راجع الشّرح، 6/ 32- 33، وأضاف فی الأعیان: فجری منه ما ذکر فی ترجمته. أنظر الأعیان، 6/ 290- 291].
(2)- [هو ابن أمّ سلمة أمّ المؤمنین علیها السلام، سنذکره فی ترجمتها فی المجلّد السّابع عشر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1179
أمّا بعدُ، فإنِّی قد ولّیتُ النّعمانَ بن عَجْلانَ الزّرَقیّ علی البَحْرَین، ونزعتُ یدکَ بلا ذمٍّ لکَ، ولا تَثریبٍ علیکَ؛ فلقد أحسنتَ الولایة، وأدّیتَ الأمانة، فأقْبِلْ غیرَ ظَنینٍ ولا مَلُومٍ، ولا مُتّهَمٍ ولا مأثُومٍ، فقد أرَدْتُ المَسیرَ إلی ظَلَمةِ أهْلِ الشّامِ، وأحْبَبْتُ أن تشْهَدَ معی، فإنّکَ مِمّنْ أستَطْهِرُ بهِ علی جهادِ العدوِّ، وإقامَةِ عَمُودُ الدِّینِ، إن شاءَ اللَّهُ.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 16/ 173 رقم 42

هو وأخواه من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وحضورهم فی صفّین‌

وقال النّضر بن عجلان الأنصاریّ [فی صفّین]:
«1» قد «1» «2» کنتُ عن صفّین فیما قد خلا وجنود صفّین لعمری غافلا «3» قد «3» کنتُ حقّاً لا احاذر فتنة
ولقد أکون بذاک حقّاً جاهلا فرأیتُ فی جمهور ذاک مُعظّما
ولقیتُ من لهوات ذاک عیاطلا 1 3 کیف التّفرُّقُ والوصیُّ إمامنا
لا کیف إلّاحیرة وتخاذُلا لا تعتبنّ «4» عقولکم لا خیر فی
من لم یکن عند البلابل عاقلا وذروا معاویة الغویّ وتابعوا
دین الوصیّ تصادفوه عاجلا
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 365/ عنه: المجلسی، البحار، 38/ 25؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 180؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 221
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار].
(2)- [فی ذخیرة الدّارین مکانه: قال نصر بن مزاحم المنقریّ الکوفیّ فی کتاب صفّین: کان النّعمان بن عجلان الأنصاریّ یمدح علیّاً علیه السلام بصفّین بأبیات له، قد ...، وفی الأعیان مکانه: النّضر بن عجلان الأنصاریّ کان مع أمیرالمؤمنین علیّ علیه السلام بصفّین، فقال من أبیات کما فی کتاب صفّین لنصر بن مزاحم: قد ...].
(3- 3) [لم یرد فی الأعیان].
(4)- [البحار: تسقهنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1180
وقال النّعمان بن عجلان الأنصاریّ «1» یوم صفّین:
سائل «2» بصفّین عنّا عند وقعتنا وکیف کنّا غداة المحک نبتدرُ «3»
واسأل غداة لقینا الأزد قاطبة یوم البصیرة لمّا استجمعت مُضَرُ
لولا الإله وقوم قد عرفتهم فیهم عفافٌ، وما یأتی به القدرُ «4» لما تداعت لهم بالمصر داعیة
إلّا الکلاب، وإلّا الشّاءُ والحمرُ «5» کم مقعصٍ قد ترکناه بمقفرة تعوی السّباعُ لدیه وهو منعفرُ
6 ما «6» إن تراه ولا یُبکی علانیة «6» إلی القیامة حتّی تُنفخ الصّورُ «7»
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 380- 381/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 180- 181؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 224
وشهد [فی الحکمین] بما فی الکتاب من أصحاب علیّ عبداللَّه بن عبّاس، والأشعث بن قیس، والأشتر مالک بن الحارث، وسعید بن قیس الهمدانیّ، والحصین والطّفیل ابنا
__________________________________________________
(1)- هو النّعمان بن عجلان بن النّعمان بن عامر بن زریق الأنصاریّ، کان لسان الأنصار وشاعرهم. وذکر المبرّد أنّ علیّاً استعمله علی البحرین، فجعل یعطی کلّ من جاءه من بنی زریق، فقال فیه الشّاعر، وهو أبو الأسود الدّئلیّ:
أری فتنة قد ألهت النّاس عنکم فندلا زریق المال ندل الثّعالب
فإنّ ابن عجلان الّذی قد علمتم یبدّد مال اللَّه فعل المناهب
انظر الإصابة 8747. ح: «ابن جعلان» تحریف.
(2)- [فی الأعیان مکانه: النّعمان بن عجلان بن النّعمان الأنصاریّ، کان مع علیّ علیه السلام بصفّین فقال: وسائل ...].
(3)- ح: «أم کیف کنّا إلی العلیاء».
(4)- ح: «وعفو من أبی حسن* عنهم وما زال منه العفو ینتظر»، [زاد فی الأعیان: لولا الإله وعفو ...].
(5)- ح (2: 284): «ما إن یؤوب ولا ترجوه أسرته».
(6- 6) [فی الأعیان: ما إن یؤوب ولا ترجوه أسرته].
(7)- الصّور، بضمّ ففتح: جمع صورة، وبها قرأ الحسن فی کلّ موضع من الکتاب جاء فیه لفظ «الصّور» بالضّمّ. انظر إتحاف فضلاء البشر، ص 211. علی أنّ بعض من قرأ «الصّور» بالضّمّ جعله أیضاً جمعاً لصورة کصوف وصوفة، وثوم وثومة. انظر اللّسان (6: 146).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1181
الحارث بن المطّلب، وأبو اسَیْد مالک بن ربیعة الأنصاریّ، وخبّاب بن الأرتّ، وسهل ابن حُنیف، وأبو الیسر بن عمرو الأنصاریّ، ورفاعة بن رافع بن مالک الأنصاریّ، وعوف ابن الحارث بن المطّلب القرشیّ، وبُرَیدة الأسلمیّ، وعُقبة بن عامر الجهنیّ، ورافع بن خدیج الأنصاریّ، وعمرو بن الحمق الخزاعیّ، والحسن والحسین ابنا علیّ، وعبداللَّه بن جعفر الهاشمیّ، والنّعمان بن عجلان الأنصاریّ، وحُجر بن عدیّ الکِندیّ، وورقاء بن مالک بن کعب الهمدانیّ، وربیعة بن شُرَحبیل، وأبو صفرة بن یزید، والحارث بن مالک الهمْدانیّ، وحُجْر بن یزید، وعُقبة بن حُجَیّة.
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 506- 507
کان النّصر والنّعمان ونعیم إخوة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، ولهم فی صفّین مواقف فیها ذکر وسمعة، وکانوا شجعان شعراء، مات النّضر والنّعمان «1».
السّماوی، إبصار العین،/ 94/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 179- 180، 181؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 199
من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، ولهم فی صفّین مواقف، لها ذکر وسمعة، وکانوا شجعان شعراء، وقد استعمل علیه السلام النّعمان علی البحرین، ثمّ إنّه والنّظر ماتا فی خلافة الحسن علیه السلام وبقی نعیم بالکوفة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 274
وقال النّعمان بن عجلان أیضاً:
کیف التّفرّق والوصیّ إمامنا لا کیف إلّاحیرة وتخاذلا
لا تعتبنّ عقولکم لا خیر فی من لم یکن عند البلابل عاقلا
وذروا معاویة الغویّ وتابعوا دین الوصیّ لتحمدوه آجلا
الأمین، أعیان الشّیعة، 10/ 224
کان [نعیم] من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.
المیانجی، العیون العبری،/ 106
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: فی خلافة الحسن بن علیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1182

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

وبقی «1» نعیم فی الکوفة، فلمّا ورد الحسین علیه السلام إلی العراق، خرج إلیه، وصار معه.
السّماوی، إبصار العین،/ 94/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 181؛ المیانجی، العیون العبری،/ 106؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
فلمّا ورد الحسین علیه السلام إلی العراق، خرج إلیه وصار معه.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 274

استشهاده‌

المقتولون من أصحاب الحسین فی الحملة الاولی: نعیم بن عجلان. «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 113/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 64؛ البحرانی، العوالم، 17/ 341؛ القمّی، نفس المهموم،/ 295؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 389؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 94؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 330
فلمّا کان الیوم العاشر، تقدّم إلی القتال، فقُتل فی الحملة الاولی.
السّماوی، إبصار العین،/ 94
فلمّا کان یوم العاشر تقدّم إلی القتال، «3» فقاتل حتّی قُتل «3» فی الحملة الاولی 3 مع من قُتل من أصحاب الحسین علیه السلام الّتی هی «3» قبل الظّهر بساعة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 181/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
__________________________________________________
(1)- [العیون: کان].
(2)- در مناقب گفته: در حمله اول کشتگان اصحاب حسین علیه السلام از این قرار است: 1- نعیم بن عجلان.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 135
و از اصحاب سیدالشهدا نیز، این جمله در اول حمله شهید شدند:
نخستین نعیم بن عجلان الانصاری.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 282
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1183
فتقدّم فی الیوم العاشر، وقُتل مع من قُتل من أصحابه علیه السلام فی الحملة الاولی قبل الظّهر.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 274
فلمّا کان یوم العاشر، تقدّم إلی القتال وقُتل.
المیانجی، العیون العبری،/ 106

ذکره فی زیارة النّاحیة المقدّسة

السّلام علی نعیم بن «1» العجلان الأنصاریّ. «2»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 576، (ط قم)، 3/ 77، مصباح الزّائر،/ 282/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 272، 45/ 70؛ البحرانی، العوالم، 17/ 338؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 304؛ سپهر، ناسخ التّواریخ سیّد الشّهداء علیه السلام، 3/ 22؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 413؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 179؛ المیانجی، العیون العبری،/ 318؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200

زیارته فی أوّل رجب والنّصف من شعبان أو فی الأربعین‌

السّلام علی نُعَیم بن عَجلان. «3»
ابن طاوس، الإقبال (ط حجری)،/ 714، (ط قم)، 3/ 345، مصباح الزّائر،/ 296/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 340؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 179

288/ 351- واضح التّرکیّ مولی جنادة بن الحارث المذحجیّ «4»

میزاته العائلیّة

واضح التّرکیّ مولی الحارث المذحجیّ السّلمانیّ.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی العیون: عامر].
(2)- سلام بر نعیم بن عجلان انصاری.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 146
(3)- سلام بر نعیم بن عجلان.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 149
(4)- [ذکرناه فی المجلّد الخامس عشر، ص 350- 361 رقم 59/ 72].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1184
السّماوی، إبصار العین،/ 85/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 127؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
قُتل من الموالی مع الحسین علیه السلام خمسة عشر نفراً فی الطّفّ، ومنهم: واضح مولی الحارث السّلمانیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 128- 129/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 418
واضح الرّومیّ مولی الحارث السّلمانیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
واضح التّرکیّ، وهو غلام الحارث المذحجیّ السّلمانیّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414
واضح بن أسلم التّرکیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
واضح التّرکیّ.
المیانجی، العیون العبری،/ 127
السّلمانیّ: هو سلمان بن یَشْکُر بن ناجیة بن مراد اسمه یَحابُر بن مالک، هو مذحج بن أُدَد «1» [بن زید بن یَشجُب بن عَریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یَشْجُب بن یعرب بن قحطان، من ولد سام بن نوح أو هود علیهما السلام] «1».
ابن سلام، کتاب النّسب،/ 336

خصائصه الفریدة

کان واضح غلاماً، ترکیّاً، شجاعاً، قارئاً. «2» وکان للحارث السّلمانیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 85/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 127؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200

کیف التحقَ بالإمام علیه السلام؟

فجاء مع جنادة بن الحارث للحسین علیه السلام کما ذکره صاحب الحدائق الوردیّة.
__________________________________________________
(1) (1) [من جمهرة الأنساب،/ 329، 397، 405].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1185
السّماوی، إبصار العین،/ 85/ عنه: المیانجی، العیون العبری،/ 117؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
جاء مع جنادة بن الحارث وجماعته.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414

استشهاده‌

(والّذی) أظنّ أنّ واضحاً هذا هو الّذی ذکر أهل المقاتل أ نّه برز یوم العاشر إلی الأعداء، فجعل یقاتلهم راجلًا بسیفه وهو یقول:
البحر من ضربی وطعنی یصطلی والجوّ من عثیر نقعی یمتلی
إذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشقّ قلب الحاسد المبجِّل
السّماوی، إبصار العین،/ 85
قال: والّذی أظنّ أنّ واضحاً هذا هو الّذی ذکره أهل المقاتل أ نّه برز یوم العاشور إلی الأعداء، فجعل یقاتلهم راجلًا بسیفه وهو یقول: البحر من ضربی، إلی آخره.
المیانجی، العیون العبری،/ 127
والّذی أظنّ، وإن کان الظّنّ لا یغنی من الحقّ شیئاً، إنّ واضحاً مولی الحسین برز إلی الجهاد یوم العاشر من المحرّم 61، فقاتل بین یَدَی الحسین قتال الأبطال، حتّی قُتل رضوان اللَّه علیه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200
وخرج من بعدهم واضح التّرکیّ، وقُتل بعدهم مبارزة، کما ذکره صاحب الحدائق الوردیّة، وإبصار العین للسّماویّ.
بحرالعلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 414

مجی‌ء الإمام علیه السلام عند رأسه‌

(قالوا) ولمّا قُتل، استغاث، فانقضّ علیه الحسین علیه السلام واعتنقه، وهو یجود بنفسه، فقال: من مثلی وابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله واضع خدّه علی خدّی؟ ثمّ فاضت نفسه رضی الله عنه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1186
السّماوی، إبصار العین،/ 85
ولمّا صرع واضح التّرکیّ مولی الحارث المذحجیّ، استغاث بالحسین، فأتاه أبو عبداللَّه واعتنقه، فقال: من مثلی وابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله واضع خدّه علی خدّی؟ ثمّ فاضت نفسه الطّاهرة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 308
ووضع الحسین علیه السلام وجهه علی وجه الغلام التّرکیّ، وهو یجود بنفسه، فقال: من مثلی وابن رسول اللَّه واضع خدّه علی خدّی؟ ثمّ فاضت نفسه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 200

289/ 352- وقّاص بن عبید

- وقّاط بن مالک «2»

290/ 353- وهب بن عبداللَّه الکلبی‌

میزاته العائلیّة

وهب بن عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، وقد کانت معه امّه یومئذ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 189
__________________________________________________
(1)- از اسامی شهدا که صدرالدین واعظ القزوینی استخراج کرده است.
القزوینی، ریاض القدس، 1/ 300
(2)- بعد از او (حماد بن انس) وقاط بن مالک:
هنوز دوازده تن را نکشته بود که ناحفاظی بر وی تاخت و به طعن نیزه‌اش بر خاک انداخت. فراش قدرت، سایبان عزت وی را در عرصه جنان برافراخت و ساقی قضا از جام رضا در محفل از قضا او را مست و سرانداز ساخت.
ملا حسین واعظ کاشفی، روضة الشهدا،/ 334
[نام حماد بن انس و وقاط بن مالک را فقط صاحب روضة الشهدا بعد از عمرو بن عبداللَّه المذحجی ذکر شده است و در کتب و منابع مثل الفتوح و مقتل خوارزمی و مناقب که نام عمرو بن عبداللَّه را ذکر کرده اند بعد از او نام مسلم بن عوسجه الأسدی را آورده اند، این دو نام حماد و وقاط را فقط صاحب روضة الشهدا آورده است و این کتاب نزد علما و صاحب نظران بی اعتبار می‌باشد، بنابر این به این دو نفر شماره نمی‌دهیم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1187
وهب بن عبداللَّه بن جناب [أو جباب] «1» الکلبیّ، وکانت معه امّه.
الخوارزمی، مقتل الحسین «2»، 2/ 12/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس «3»، 2/ 285
وهب بن عبداللَّه الکلبیّ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101/ مثله میرخواند، روضة الصّفاء، 3/ 154
وهب بن حباب الکلبیّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 32
وهب بن جناح (حباب) الکلبیّ. «4»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 105
وهب بن حباب الکلبیّ.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 612
وهب بن عبداللَّه الکلبیّ: أقول: لا یخفی أنّ المؤرّخین وأرباب المقاتل وکتبة الرّجال اختلفوا فیه اختلافاً شدیداً، بعضهم قال: إنّ وهب کان اثنین، مثل الشّیخ الطّریحیّ؛ وذکر صاحب النّاسخ: إنِّی قد تفحّصت ولم أجد نفرین. وذکر المحدّث القمّیّ فی نفس المهموم: إنّ وهب بن عبداللَّه بن جناب- بالجیم المعجمة- الکلبیّ کانت امّه معه. «5»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 201
«5»
__________________________________________________
(1)- [من تسلیة المجالس].
(2)- [علی قوله: وامّه من شهداء الطّفّ].
(3)- [علی قوله وسائر المصادر: زوجته من شهداء الطّفّ].
(4)- و دیگر، وهب بن عبداللَّه بن حباب الکلبی ساخته جهاد شد. [...]
و دیگر وهب‌بن عبداللَّه، او را نیز گوید با مادر و زن، حاضر یوم طف بود و آنچه من بنده فحص کردم، افزون از یک وهب نیافتم و طریحی بعضی از واردات احوال، وهب را به نام وهب بن وهب و برخی را به نام وهب بن عبداللَّه نگاشته، العلم عند اللَّه.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 269
(5)- وهب بن عبداللَّه جناب کلبی:
ابن شهرآشوب با عنوان: «وهب‌بن عبداللَّه کلبی» از او یاد کرده. خوارزمی با عنوان «وهب بن عبداللَّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1188

کیفیّة استشهاده وما فعلت امّه‌

[بعد بریر بن خضیر الهمدانیّ] قال: ثمّ خرج وهب بن عبداللَّه بن عمیر الکلبیّ، وقد کانت معه امّه یومئذ. فقالت له امّه: قم یا بنیّ فانصر ابن بنت نبیِّک محمّد صلّی اللَّه علیه وسلّم «1»! فقال: أفعل ذلک یا امّاه «2» ولا أقصِّر إن شاء اللَّه تعالی.
قال «3»: ثمّ خرج إلی القوم وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ سوف ترونی وترون ضربی
وحملتی وصولتی فی الحرب أدرک ثأری بعد ثأر صحبی
فأدفع الکرب «4» إلی ما «4» الکرب لیس جهادی فی الوغی باللّعبِ
ثمّ حمل ولم یزل یقتل حتّی قتل منهم جماعة، ورجع إلی امّه وامرأته، ورجع إلی
__________________________________________________
- ابن جناب کلبی» متذکر او شده. مؤلف بحار الانوار نیز نام او را ذکر کرده است.
مصادر و منابع تاریخی، از این موضوع که مادرش و همسرش در حادثه کربلا همراه او بوده اند، سخن می‌رانند و در برخی مصادر، حتی از کشته شدن همسرش سخن گفته شده، و خوارزمی عقیده دارد که آن که کشته شده، مادرش بوده، نه همسرش.
در برخی منابع هم، سخن از «اسارت» او رفته، چنان که ابن شهرآشوب نیز با این نظر موافق است، و برخی دیگر از مصادر تاریخی گفته‌اند که او در حادثه کربلا کشته شده. در برخی مصادر تاریخی و رجالی نیز، نام او «وهب‌بن وهب» ثبت شده و این مطلب یادآوری شده که او ابتدا مسیحی بوده و بعد مسلمان گشته است.
به نظر ما، این «وهب» پسر «ام وهب» همسر «عبداللَّه بن عمیر بن جناب کلبی» می‌باشد که قبلًا از او یاد کردیم که عبداللَّه بن عمیر به شهادت رسید و بعد از شهادتش، «ام وهب» در کنار جسد او کشته شد. پس زن کشته شده «ام وهب» باید باشد، نه همسر او.
وهب، جوانی از اهالی کوفه بوده است، (یمن، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 109
(1)- فی د: وآله.
(2)- من د، وفی الأصل و بر: امّه.
(3)- قوله: ولا أقصّر إن شاء اللَّه تعالی قال، لیس فی د.
(4- 4) فی د: إلی ما.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1189
امّه وقال: أرضیتِ أم لا؟ فقالت امّه: لا ما رضیت حتّی «1» تُقتل بین یَدَی [مولاک- «2»] الحسین علیه السلام. قال: فقالت له المرأة: أسألک «3» باللَّه أن لا تفجعنی فی نفسک. فقالت له امّه:
لا تقبل قولها، وارجع إلی مکانک وقاتل بین یدی [مولاک و- «2»] ابن بنت نبیّک محمّد (ص) لیکون «4» غداً فی القیامة «5» ممّن یشفع لک عند ربِّک «5»! فقام وهب بن عبداللَّه وهو یقول:
إنِّی زعیم لکِ امّ وهب بالطّعن فیهم تارة والضّرب
ضرب غلام مؤمن بالرّبّ حتّی یذوق القوم مسّ الحرب
إنّی امرؤ ذو نجدة وعصب حسبی قتیلی من عُلیم حسبی
ثمّ حمل ولم یزل یقاتل حتّی قطعت یمینه، ثمّ قاتل حتّی قطعت شماله، ثمّ قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 189- 191
[بعد بریر بن خضیر الهمدانیّ] (قال): ثمّ خرج وهب بن عبداللَّه بن جناب الکلبیّ، وکانت معه امّه، فقالت له: قم یا بنیّ فانصر ابن بنت رسول اللَّه، فقال: أفعل یا امّاه، ولا أقصّر إن شاء اللَّه. ثمّ برز وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ سوف ترونی وترون ضربی
وحملتی وصولتی فی الحرب أدرک ثأری بعد ثار صحبی
وأدفع الکرب بیوم الکرب فما جلادی فی الوغی باللّعب
ثمّ حمل، فلم یزل یقاتل حتّی قتل جماعة، فرجع إلی امّه وإمرأته، فوقف علیهما، فقال:
__________________________________________________
(1)- من د، وفی الأصل و بر: أو.
(2)- من د.
(3)- فی د: سألتک.
(4)- فی د: لیکن.
(5- 5) فی د: شفیعک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1190
یا امّاه! أرضیتِ عنِّی؟ فقالت: ما رضیت، أو تُقتل بین یدی ابن بنت رسول اللَّه. فقالت له امرأته: أسألک باللَّه أن لا تفجعنی بنفسک. فقالت له امّه: لا تسمع قولها، وارجع فقاتل بین یدی ابن بنت رسول اللَّه لیکون غداً شفیعک عند ربّک. فتقدّم وهو یقول:
إنّی زعیم لکِ امّ وهب بالطّعن فیهم تارة والضّرب
فعل غلام مؤمن بالرّبّ حتّی یذیق القوم مرّ الحرب
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصب ولست بالخوّار عند النّکب
حسبی بنفسی من علیم حسبی إذا انتمیت فی کرام العرب
ولم یزل یقاتل حتّی قطعت یمینه، فلم یبال، وجعل یقاتل حتّی قطعت شماله، ثمّ قُتل؛ فجاءت إلیه امّه تمسح الدّم عن وجهه، فأبصرها شمر بن ذی الجوشن، فأمر غلاماً له، فضربها بالعمود، حتّی شدخها وقتلها، فهی أوّل امرأة قُتلت فی حرب الحسین علیه السلام.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 12- 13
[بعد بریر بن خضیر الهمدانیّ] ثمّ برز وهب بن عبداللَّه الکلبیّ وهو یرتجز:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ سوف ترونی وترون ضربی
وحملتی وصولتی فی الحرب أدرک ثأری بعد ثار صحبی
وأدفع الکرب أمام الکرب لیس جهادی فی الوغی باللّعب
فلم یزل یقاتل حتّی قتل منهم جماعة، ثمّ قال لُامّه: یا امّاه! أرضیتِ أم لا؟ فقالت:
ما أرضی أو تُقتل بین یدی الحسین علیه السلام، فرجع قائلًا:
إنِّی زعیم لکِ امّ وهب بالطّعن فیهم تارة والضّرب
ضرب غلام موقن بالرّبّ حتّی یذوق القوم مرّ الحرب
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصب حسبی إلهی من علیم حسبی
فلم یزل یقاتل حتّی قتل تسعة عشر فارساً وإثنی عشر راجلًا، ثمّ قطعت یمینه واخذ أسیراً.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 101
[بعد حبیب بن مظاهر الأسدیّ] وخرج وهب بن حباب الکلبیّ وأحسن فی القتال وصبر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1191
علی ألم النّصال ومعه امرأته ووالدته، فرجع إلیهما وقال: [یا] امّة! أرضیتِ أم لا؟
قالت: ما رضیت حتّی تُقتل بین یدی الحسین، قالت امرأته: باللَّه لا تفجعنی بنفسک.
وقد أجبتها أنا بلسان حاله متمثّلًا لا بلسان مقاله:
ذرینی أدر وجهاً وقاحاً إلی العدل فما لاخی الأحقاد أن یتجمّلا
متی قرّ فی غمد حسام وبان عن حصانٍ لجام والفتی غرض البلا
فقالت له امّه: یا بنیّ! اعزب عن قولها وقاتل بین یدیه لتنال شفاعة جدّه یوم القیامة، فلم یزل یقاتل حتّی قطعت یداه، فأخذت امرأته عموداً وأقبلت نحوه وقالت:
فداک أبی وامِّی، قاتل دون الطّیِّبین حرم رسول اللَّه، فأقبل یردّها، فامتنعت، فقال علیه السلام:
جزیتم من أهل البیت خیراً، ارجعی، فرجعت، ولم یزل یقاتل حتّی قُتل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 32
[بعد بریر بن خضیر الهمدانیّ] (قال: وخرج وهب بن «1» جناح (حباب) «1» الکلبیّ، فأحسن فی الجلاد، وبالغ فی الجهاد وکان معه امرأته ووالدته، «2» فرجع إلیهما وقال: یا امّة! أرضیتِ أم لا؟ فقالت الامّ: ما رضیت حتّی تُقتل بین یدی الحسین علیه السلام، وقالت امرأته:
باللَّه علیک «3» لا تفجعنی بنفسک، فقالت له امّه: یا بنیّ! اعزب عن قولها وارجع فقاتل بین یدی ابن بنت نبیّک تنل شفاعة جدّه یوم القیامة.
فرجع، فلم یزل یقاتل حتّی قُطعت یداه، فأخذت امرأته عموداً، فأقبلت نحوه، وهی تقول: فداک أبی وامِّی، قاتل دون الطّیّبین حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فأقبل کی یردّها إلی النّساء، فأخذت بجانب ثوبه وقالت: لن أعود دون أن أموت معک؛ فقال الحسین
__________________________________________________
(1) (1) [تظلّم الزّهراء: عبداللَّه بن حباب].
(2)- [إلی هنا حکاه فی بحرالعلوم].
(3)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1192
علیه السلام: جزیتم من أهل بیتی «1» خیراً، ارجعی إلی النّساء، رحمکِ اللَّه، فانصرفت إلیهنّ. ولم یزل الکلبیّ یقاتل حتّی قُتل، رضوان اللَّه علیه. «2»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 105- 106/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 187؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 394
«2»
__________________________________________________
(1)- [تظلّم الزّهراء: بیت].
(2)- راوی گفت: وهب بن جناح کلبی به میدان شد. جلادتی نیکو از خود نشان داد و جنگ نمایانی کرد. همسر و مادر وهب نیز به همراهش در کربلا بودند. وهب پس از جنگی که کرد، به سوی مادر و همسرش بازگشت و به مادر گفت: «مادر جان! از من راضی شدی؟»
مادر گفت: «از تو راضی نشوم تا آن‌گاه که در مقابل حسین کشته شوی.»
همسرش گفت: «وهب! تو را به خدا مرا به فراقت مبتلا مکن.»
مادرش گفت: «پسرم! گوش به حرف همسرت مده و به میدان باز گرد و در پیش روی پسر دختر پیغمبرت جنگ کن تا روز قیامت، از شفاعت جدش بهره‌مند گردی.»
وهب بازگشت و آن‌قدر جنگ کرد تا دست‌هایش بریده شد. همسرش عمود خیمه را به دست گرفت و رو سوی او آمده و می‌گفت: «پدر و مادرم به قربانت، در یاری پاکان یعنی حرم رسول خدا جنگ را ادامه بده.»
وهب رو به همسرش آمد تا او را به خیمه زنان باز گرداند. زن دست انداخت و دامن وهب را بگرفت و گفت: «هرگز باز نمی‌گردم تا با تو کشته شوم.»
حسین علیه السلام که این‌منظره بدید، فرمود: «خداوند به شما در عوض این یاری که از اهل بیت من می‌کنید، پاداش نیکو عطا فرماید. خدایت رحمت کند ای زن، برگرد به نزد زنان حرم.»
زن که این دستور از حضرت دریافت، به خیمه بازگشت. کلبی مشغول جنگ شد تا به درجه رفیعه شهادت رسید، رضوان اللَّه علیه.
فهری، ترجمه لهوف،/ 105- 106
و بعد از واقعه بریر، مادر وهب‌بن عبداللَّه الکلبی که او را قمر می‌گفتند، پسر خود را گفت: «ای وهب! برخیز و در نصرت فرزند رسول صلی الله علیه و آله و سلم تقصیر جایز مدار.»
وهب گفت: «أفعل یا امّاه ولا اقصّر إن شاء اللَّه.»
و روی به اهل نفاق و شقاق آورده، رجزی خواند که اولش این بود:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ سوف ترونی وترون ضربیّ
و چند کس را کشته، نزد مادر آمد و گفت: «ای مادر! از من راضی هستی یا نه؟»
مادر گفت: «تا پیش امام حسین کشته نشوی، از تو خشنود نگردم.»
و منکوحه وهب گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به فراق ممتحن نگردانی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1193
ثمّ برز من بعده [بریر بن خضیر الهمدانیّ] وهب «1» بن عبداللَّه «1» بن حباب «2» الکلبیّ، وقد کانت معه امّه یومئذ، فقالت: قم «3» یا بنیّ، فانصر ابن بنت رسول اللَّه.
فقال: أفعل یا امّاه ولا اقصّر، فبرز وهو یقول «4»:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ «5» سوف ترونی وترون ضربی «6» وحملتی «6» وضربتی «7» فی الحرب
أدرک ثأری بعد ثأر صحبی وأدفع الکرب أمام الکرب «8» لیس جهادی «8» فی الوغی باللّعب «6» «9»
ثمّ حمل «9»، فلم یزل یقاتل حتّی قتل منهم «10» جماعة، فرجع إلی امّه وامرأته، فوقف علیهما، فقال: یا امّاه! أرضیتِ «11»؟
__________________________________________________
- مادرش گفت: «ای پسر! فرمان زن مبر و با اعدای دین مقاتله کن تا در روز جزا محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شفیع ما باشد.»
وهب به اشاره مادر به میدان مراجعت نموده، حرب آغاز کرد تا آن مخالفان، دست چپ او را انداختند و چون وهب پای در ریاض رضوان نهاد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 154
(1) (1) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(2)- [العیون: جناب].
(3)- [فی بحرالعلوم مکانه: فقالت له امّه: قم ...، وفی المعالی مکانه: فی شهادة وهب وهو وهب بن عبداللَّه ابن حباب الکلبیّ، فأقبلت امّه وقالت: یا بنیّ! قم ...].
(4)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: رغبته إلی الجهاد، فجاهد وکان یقول ...].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: الکلب].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والعیون وبحر العلوم والمعالی ووسیلة الدّارین: صولتی].
(8- 8) [بحر العلوم: فما جلادی].
(9) (9) [لم یرد فی بحر العلوم والمعالی].
(10)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- [زاد فی مثیر الأحزان والمعالی ووسیلة الدّارین: عنِّی، وزاد فی بحر العلوم: عنِّی أم لا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1194
فقالت: ما رضیت «1» إلّا «2» أن «1» تُقتل بین یدی الحسین.
فقالت امرأته: باللَّه لا تفجعنی فی نفسک.
فقالت امّه: «3» یا بنیّ «3»، لا تقبل «4» قولها، وارجع فقاتل بین یدی ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «5» «6» فیکون غداً فی القیامة شفیعاً لک بین یدی اللَّه، فرجع «3» قائلًا «5»:
إنِّی زعیم لکِ امّ وهب «7» بالطّعن فیهم تارة والضّرب
ضرب غلام مؤمن بالرّبِّ حتّی یذیق القوم مرّ الحرب
إنِّی امرؤ ذو مرّة وعصب «8» «9» حسبی إلهی «10» من علیم حسبی 6 3 8
فلم یزل یقاتل حتّی «11» قتل تسعة عشر فارساً «12» واثنی عشر «12» راجلًا، ثمّ «11» قُطعت یداه، فأخذت امرأته عموداً وأقبلت نحوه، وهی تقول: فداک أبی وامِّی، قاتل دون الطّیِّبین حرم رسول اللَّه، فأقبل کی یردّها إلی النّساء، فأخذت بجانب «13» ثوبه وقالت: لن أعود أو أموت معک.
__________________________________________________
(1- 1) [فی بحر العلوم والمعالی ووسیلة الدّارین: حتّی].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم ومثیر الأحزان والعیون: أو].
(3) (3) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [بحرالعلوم: اعزب، وزاد فیه: عن].
(5- 5) [بحر العلوم: تنل شفاعة جدّه یوم القیامة، فتقدّم إلی الحرب وهو یقول].
(6- 6) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: تنل شفاعة جدّه یوم القیامة، فرجع].
(7) (8) [لم یرد فی العیون].
(8)- [نفس المهموم: عضب].
(9)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: لیت بالخوّار عند التّکب].
(10)- [بحرالعلوم: نفسی].
(11) (11) [لم یرد فی بحر العلوم والمعالی].
(12- 12) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: عشرین].
(13)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1195
فقال الحسین علیه السلام: جُزیتم مِن أهل بیتٍ «1» خیراً، ارجعی إلی النِّساء رحمکِ اللَّه، فانصرفت «2».
وجعل «3» یقاتل حتّی «4» قُتل رضوان اللَّه علیه «4». «5»
قال: فذهبت امرأته تمسح الدّم «6» عن وجهه «7»، فبصر بها شمر، فأمر «8» غلاماً له فضربها بعمودٍ «9» کان معه 8 9 فشدخها «10» وقتلها، وهی أوّل امرأة قُتلت فی عسکر الحسین علیه السلام. «11»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 285- 286/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 16- 17؛ البحرانی، العوالم، 17/ 260- 261؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 297- 298؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292؛ القمّی، نفس المهموم،/ 285- 286؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 72؛ المیانجی، العیون العبری،/ 124- 125؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 394- 395؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 188؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 385- 387؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 201، 202
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی والعیون: بیتی].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: إلیهنّ].
(3)- [بحر العلوم: لم یزل الکلبیّ].
(4- 4) [حکی المعالی ووسیلة الدّارین: حکایة غلام النّصرانیّ].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی تظلّم الزّهراء، وإلی هنا حکاه فی بحرالعلوم، جاء فی هامشه: أنّ امّ وهب قتلت عند ولدها لا عند زوجها وذلک خلاف ما رأیناه آنفاً، واللَّه العالم. ثمّ إنّه لا منافاة فی اتّحاد بعض أبیات أو أشطر رجزی الأب والإبن، فلعلّ اللَّه من التّضمین والإنشاد أو نوادر الخاطر].
(6)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: والتّراب].
(7)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: وتقول: هنیئاً لک الجنّة، وزاد أیضاً فی المعالی: فی خبر تکحل من الدّم فی عینیها].
(8- 8) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: غلامه یسمّی رستم فضربها بعمود].
(9) (9) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(10)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11)- و کشته شدن سی و یک تن پیاده و سوار یا از آن افزون به دست وهب.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1196
إنّ الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم الحادی عشر من المحرّم وقسّمها عمر بن سعد بین القبائل إلّاخمسة من الرّؤوس فرّقت عن الأبدان یوم عاشوراء ... الثّالث رأس وهب بن عبداللَّه الکلبیّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 419- 420

291/ 354- وهب بن وهب [أو عبداللَّه] النّصرانی‌

میزاته العائلیّة وکیف التحق بالإمام علیه السلام‌

لحوقه مع أمِّه بالإمام علیه السلام. وهب بن وهب، کان نصرانیّاً، أسلم علی ید الحسین علیه السلام هو وامّه، فاتّبعوه إلی کربلاء. «1»
الصّدوق، الأمالی،/ 161/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 320؛ البحرانی، العوالم، 17/ 170؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292؛ القمّی، نفس المهموم،/ 286؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 161
(وذکر) مجد الأئمّة السّرخسکیّ، عن أبی عبداللَّه الحدّاد: أنّ وهب بن عبداللَّه هذا کان نصرانیّاً، فأسلم هو وامّه علی ید الحسین علیه السلام.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 13/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 394؛ مثله القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 187
ورأیت حدیثاً أنّ وهب هذا کان نصرانیّاً، فأسلم هو وامّه علی ید الحسین علیه السلام.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 287/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 17؛ البحرانی، العوالم، 17/ 261؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 298؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292؛ القمّی، نفس المهموم،/ 286؛ المیانجی، العیون العبری،/ 125؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 73
__________________________________________________
(1)- یک نصرانی بود که به دست حسین علیه السلام مسلمان شده، و با مادرش همراه آن حضرت به کربلا آمده بود.
کمره ای، ترجمه امالی،/ 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1197
غلام نصرانیّ اسمه وهب، أسلم هو وامّه علی ید الحسین. «1»
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 361
وسار الحسین علیه السلام حتّی بلغ الثّعلبیّة ونزل بها، فأقبل رجل نصرانیّ وامّه، فأسلما علی یدیه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 43- 44/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 66
قال أبو مخنف: قدم إلیه فی الثّعلبیّة رجل نصرانیّ ومعه والدته، وقال: السّلام علیک یا با عبداللَّه، فردّ علیه السلام، فقال: یا مولای! أنا رجل نصرانیّ، قد أحببت أن اجاهد بین یدیک وأشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له، وأشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، وأنّ علیّاً أمیر المؤمنین ولیّ اللَّه، وأسلم هو ووالدته وأحسنا إسلامهما. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 247- 248
قال أبو مخنف: ولمّا نزل الثّعلبیّة أقبل رجل نصرانیّ وامّه وأسلما علی یدیه، انتهی.
ولعلّه کان وهب بن عبداللَّه بن حباب الکلبیّ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 261
فی شهادة وهب رضی الله عنه وهو وهب بن عبداللَّه بن حباب الکلبیّ، وکان نصرانیّاً ومعه امّه وزوجته، فأسلم هو وامّه علی یدی الحسین علیه السلام، فاتّبعوه إلی کربلاء.
__________________________________________________
(1)- و در حدیث امام زین العابدین علیه السلام وارد شده است که این وهب اول نصرانی بود، او و مادرش بر دست حضرت امام حسین علیه السلام مسلمان شدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
(2)- مکشوف باد که طریحی در مبارزین یوم طف، دو تن وهب در قلم آورده، نخستین، وهب بن وهب. گوید: او نصرانی بود و به اتفاق مادر به دست حسین علیه السلام ایمان آورد و در کربلا شهید شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 269
و این وهب از نخست، به دین نصرانی بود و به دست حسین سلام اللَّه علیه او و مادرش مسلمانی گرفتند و در رکابش به طرف کربلا و پهنه مصیبت و بلا متابعت جستند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 117
وهب‌بن‌وهب که خود و مادرش ترسا بودند و به دست حسین مسلمان شده و با او به کربلا آمده بودند.
علامه مجلسی گفته: در حدیثی دیدم که این وهب نصرانی بود و با مادرش به دست حسین مسلمان شد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 131
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1198
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 385
وهب بن وهب بن الحبّاب الکلبیّ: ذکر العلّامة المجلسیّ والشّیخ الطّریحیّ والشّیخ القمّیّ فی نفس المهموم، ص 153: ثمّ برز إلی الجهاد وهب بن وهب، وکان نصرانیّاً، أسلم علی یدی الحسین علیه السلام فقاتل حتّی قُتل. الظّاهر اتّحاد هذا مع وهب بن عبداللَّه بن الحباب الکلبیّ، ولم نجد فی کتب الرّجال والتّراجم أنّ وهب بن وهب کان من أصحاب الحسین.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 202

استشهاده ومبارزة أُمّه‌

وبرز من بعده [زیاد بن مهاصر الکندیّ] وهب بن وهب «1» [أنظر میزاته العائلیّة].
فرکب فرساً وتناول بیده عود الفسطاط (عمود الفسطاط) فقاتل وقتل من القوم سبعة أو ثمانیة، ثمّ استؤسر، فاتی به «2» عمر بن سعد لعنه اللَّه، فأمر بضرب عنقه، «3» «4» فضربت عنقه «4» ورمی به إلی عسکر الحسین علیه السلام وأخذت امّه سیفه وبرزت، فقال لها الحسین علیه السلام: یا امّ وهب! اجلسی، فقد وُضع اللَّه الجهاد عن النّساء، إنّکِ وابنکِ مع جدّی محمّد صلی الله علیه و آله فی الجنّة. «5»
الصّدوق، الأمالی،/ 161/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 320- 321؛ البحرانی، العوالم، 17/ 170؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292؛ القمّی، نفس المهموم،/ 286؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 161
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: کلب].
(2)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(4- 4) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(5)- پس از او، وهب‌بن‌وهب به میدان رفت، سوار اسبی شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن آن‌ها را کشت و اسیر شد و او را نزد عمربن سعد بردند و دستور داد سرش را بریدند و به لشکرگاه حسین انداختند. مادرش شمشیر او را برداشت و به میدان رفت، حسین به او فرمود: «ای مادر وهب! به‌جای خود بنشین، خدا جهاد را از زن‌ها برداشته، تو وپسرت با جدم محمد در بهشتید.»
کمره‌ای، ترجمه الامالی،/ 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1199
[بعد وهب بن عبداللَّه جناب الکلبیّ] وأ نّه قتل فی المبارزة أربعة وعشرین رجلًا واثنی عشر فارساً، «1» «2» فاخذ أسیراً «3» واتی به «3» عمر بن سعد، «4» فقال له: ما أشدّ صولتک؟! ثمّ أمر «5» «4»، فضرب عنقه، ورمی برأسه إلی عسکر الحسین، فأخذت امّه الرّأس «6» فقبّلته؛ «7» ثمّ شدّت بعمود الفسطاط، فقتلت به رجلین «7»، فقال لها الحسین: ارجعی «8» امّ وهب، «9» «10» فإنّ الجهاد مرفوع عن النِّساء «10». فرجعت «11» وهی تقول «11»: إلهی! لا تقطع رجائی.
فقال لها الحسین: لا یقطع اللَّه رجاءکِ یا امّ وهب، «12» أنتِ «13» وولدکِ مع رسول اللَّه وذرّیّته فی «13» الجنّة. «14»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 13/ عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام (الهامش)،/ 394- 395؛ مثله القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 187- 188؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 386؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 201، 202
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکی المعالی ووسیلة الدّارین حکایة وهب بن عبداللَّه الأخری].
(2)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: أقول: وروی أنّ وهباً قتل تسعة عشر راکباً واثنی عشر راجلًا].
(3- 3) [بحر العلوم: إلی].
(4- 4) [لم یرد فی بحر العلوم].
(5)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء، وزاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: بضرب عنقه].
(6)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7) (7) [تظلّم الزّهراء: وقتلت به رجلًا، وفی روایة جلاء العیون: أخذت عموداً من الفسطاط وقتلت‌رجلین آخرین].
(8)- [أضاف فی تظلّم الزّهراء: یا].
(9)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: أنتِ وابنکِ مع رسول اللَّه، وزاد أیضاً فی وسیلة الدّارین: ارجعی إلی النّساء یرحمکِ اللَّه، کتب القتل والقتال علینا، وعلی المحصنات جرّ الذّیول].
(10) (10) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(11- 11) [تظلّم الزّهراء: فقالت].
(12)- [إلی هنا حکاه فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(13- 13) [تظلّم الزّهراء: مع ولدکِ تکونان عند رسول اللَّه فی أعلی درجات].
(14)- [زاد فی بحر العلوم: المرجع عندنا أنّ وهب هذا هو ابن لُامّ وهب زوجة عبداللَّه المذکور آنفاً، برز قبل أبیه عبداللَّه ولم تُقتل عنده وإنّما قُتلت عند زوجها بعد ذلک، واللَّه العالم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1200
[بعد وهب بن عبداللَّه حباب الکلبیّ] فقتل فی المبارزة «1» أربعة وعشرین رجلًا واثنی عشر فارساً «1»، ثمّ اخذ أسیراً، «2» فاتی به عمر بن «2» سعد، فقال: ما اشدّ صولتک؟ ثمّ «3» أمر فضربت «3» عنقه، ورمی برأسه إلی عسکر الحسین علیه السلام، فأخذت امّه الرّأس، فقبّلته، ثمّ رمت بالرّأس إلی عسکر ابن سعد، فأصابت به رجلًا، فقتلته، ثمّ شدّت بعمود الفسطاط فقتلت به رجلین.
فقال لها الحسین: ارجعی یا امّ وهب، أنتِ وابنکِ مع «4» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «5» فی الجنّة «2»، فإنّ الجهاد مرفوع عن النّساء، فرجعت وهی تقول: إلهی لا تقطع رجائی.
فقال لها الحسین علیه السلام: لا یقطع اللَّه رجاءکِ «6» امّ وهب. «7»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 287/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 17؛ البحرانی، العوالم، 17/ 261؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 298؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292؛ القمّی، نفس المهموم،/ 286؛ المیانجی، العیون العبری،/ 125- 126؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 73
ثمّ برز من بعده [عمیر بن المطاع] الغلام الّذی أسلم هو امّه علی ید الحسین علیه السلام وهو یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبیّ عبل الذّراعین شدید الضّرب
لا أرهب الموت بدار الحرب أفوز بالجنّة یوم الکرب
__________________________________________________
(1) (1) [مثیر الأحزان: ستّة وثلاثین فارساً وراجلًا].
(2) (2) [مثیر الأحزان: إلی ابن].
(3- 3) [مثیر الأحزان: ضرب].
(4)- [زاد فی الدّمعة: جدّی].
(5) (2) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والعیون].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: یا].
(7)- [زاد فی الدّمعة: وللَّه درّ من قال:
طوبی لها بذلک للقتل أنفسها وعندها أنّ ذاک القتل یحییها
تسابقت للفنا فی ذات سیّدها واستبدلت بجوار عند باریها]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1201
إنِّی غلام واثق بربّی حسبی به مولای فهو حسبی
ثمّ حمل علی القوم ولم یزل یقاتل حتّی قتل أربعین رجلًا، وقُتل رحمه الله واحتزّوا رأسه ورموا به إلی عسکر الحسین علیه السلام، فأخذته امّه ورمت به قاتله، فقتلته.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 71
وقتل غلام نصرانیّ نیفاً وعشرین رجلًا، واثنی عشر فارساً، فوقعت به سبعون ضربة وطعنة، فاحتزّوا رأسه ورموا به امّه، فأخذته ووضعته فی حجرها، وجعلت تمسح الدّم عن وجهه وتقول: الحمد للَّه‌الّذی بیّض وجهی بشهادتک- یا ولدی- بین یدی أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام، ثمّ قالت: یا امّة السّوء، أشهد أنّ الیهود فی بیعها، والنّصاری فی کنائسها؛ خیر منکم! ثمّ أخذت رأس ولدها ورمته نحو القوم، فأصابت به الّذی قتل ولدها، فقتلته. «1»
ابن أمیر الحاجّ، شرح شافیة أبی فراس،/ 361
وأمّا أبو مخنف فقد ذکر قضیّة شهادة وهب هکذا: وبرز الغلام الّذی أسلم هو ووالدته علی یدی الحسین علیه السلام وأنشأ یقول:
إن تنکرونی فأنا ابن الکلبی عبل الذّراعین شدید الضّرب
__________________________________________________
(1)- چون به معرکه رفت، هفت هشت نفر از آن ملاعین را به قتل آورد.
به روایت دیگر: بیست و چهار نفر پیاده و دوازده سوار، از آن منافقان نابه کار را طعمه تیغ آبدار گردانید. چون از بسیاری جراحت از کار ماند، او را دستگیر کردند و به نزد عمربن سعد بردند. آن ملعون حکم کرد او را گردن زدند و سرش را در میان لشگر آن حضرت انداختند. مادرش شمشیر او را گرفت و متوجه لشگر مخالفان شد. حضرت فرمود: «ای مادر وهب! بنشین که خدا جهاد را از زنان برداشته است. بشارت باد تو و پسر تو در بهشت با جد من محمد صلی الله علیه و آله و سلم خواهید بود.»
به روایت دیگر: سر فرزند خود را برداشت، به سوی لشگر مخالف انداخت و یک نفر از ایشان را هلاک کرد. پس عمود خیمه را برداشت و دو کس را به قتل آورد. حضرت فرمود: «ای مادر وهب! برگرد.»
آن نیک زن برگشت و گفت: «خداوندا! امید مرا قطع مکن.»
حضرت فرمود: «ای مادر وهب! خدا تو را ناامید نمی‌کند. تو با پسرت در خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم خواهید بود در اعلا درجه بهشت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 665
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1202
أنا غلام واثق بربِّی حسبی به مولای فهو حسبی
لا أرهب الموت بذات الحرب أفوز بالجنّة یوم الکرب
ثمّ حمل علی القوم ولم یزل یقاتل حتّی قتل من القوم خمسین رجلًا، فوقعت به سبعون ضربة وطعنة ونبلة، وجعلوه وجواده کالقنفذ من کثرة النّبل والسّهام، فانجدل صریعاً یخور فی دمه، ثمّ اجتزّوا رأسه ورموا به إلی عسکر الحسین علیه السلام، فوقع بین یدی امّه، فوضعته فی حجرها وجعلت تمسح الدّم عن وجهه وتقول: الحمد للَّه‌الّذی بیّض وجهی وأقرّ عینی بشهادتک عند ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ثمّ إنّها بکت بکاءً شدیداً وقالت:
الحکم للَّه، یا امّة السّوء! أشهد أنّ الیهود فی بیعها والمجوس فی قنادیلها خیر منکم، وأخذت الرّأس ورمت به إلی القوم، فأصابت به رجلًا، فقتلته. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 292- 293
«1»
__________________________________________________
(1)- و پس از وی، رضوان اللَّه علیه، وهب‌بن وهب، علیه الغفران به میدان حرب بتاخت. [...]
بالجمله، وهب بر اسبی برنشست و عمود خیمه برگرفت، و کار قتال بیاراست و از آن جماعت، هفت تن یا هشت‌تن بکشت. آن‌گاه، به‌دست آن‌مردم شریر اسیر گشت و اورا نزد پسر سعد، علیه اللعنة والنحوسه بیاوردند و به فرمان آن تیره‌بخت، سرش از تن برگرفتند و به لشگر امام حسین علیه السلام بیفکندند. مادرش چون شیرمردان، شمشیر او برگرفت و روی به میدان و نبرد گردان نمود. حسین سلام اللَّه علیه به او فرمود:
«یا امّ وهب! اجلسی، فقد وضع اللَّه الجهاد عن النّساء، إنّکِ وابنکِ مع جدّی محمّد صلی الله علیه و آله فی الجنّة».
«ای مادر وهب! به جای خویش باش و از آهنگ مردان و جنگ میدان برکنار شو. چه خدای تعالی، جهاد را از زنان برگرفته. به درستی که تو و پسرت با جدم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت باشید.»
معلوم باد که در کتب اخبار، در شهادت وهب و حکایات مادر و زوجه او، شرحی مبسوط مذکور است و او را وهب بن عبداللَّه نوشته اند و هم به روایت شیخ طریح، در «منتخب» وهب بن وهب دیگری است. بالجمله چون وهب، به درجه شهادت مرتقی 1 و حدایق 2 جنان و ملاقات حور العین و غلمان را در این کردار و آن گرم بازار خویش، به موهوب گرفت.
1. مرتقی: بالا رفته، نایل شده.
2. حدایق، جمع حدیقه: بستانی که دیوار دارد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 117- 118
در روضة الواعظین و امالی، صدوق گوید: وهب‌بن وهب [...] به میدان رفت، سوار اسب شد و تیرک چادر را برداشت وجنگید تا هفت هشت تن از آن‌ها را کشت و سپس اسیر شد و او را نزد عمر بن سعد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1203
وساق صاحب (النّاسخ) فی شهادة وهب بن عبداللَّه إلی أن قال: قالت له زوجته:
باللَّه لا تفجعنی فی نفسک، فقالت امّه: یا بنیّ لا تقبل قولها، ولا تدع نصرة الحسین علیه السلام لأنّه لا تنال شفاعة جدّه إلّابرضاه ورضای، ولمّا کان منذ عرس وهب إلی یوم الطّفّ سبعة عشر یوماً، کان یصعب علی امرأته فراقه، فقالت: یا وهب! إنّی أعلم أ نّک إذا قُتلت فی نصرة ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله دخلت الجنّة وضاجعت الحور وتنسانی، فیجب أن آخذ منک عهداً بمحضر الحسین علیه السلام فی ذلک، فأقبل وهب وامرأته إلی الحسین علیه السلام، فقالت: یا ابن رسول اللَّه! لی حاجتان، (الاولی) أ نّه إذا مضی عنِّی وهب فأبقی بلا محامٍ وکفیل، فسلّمنی إلی أهل بیتک، (والثّانیة) إذا قُتل وهب فیضاجع الحور فتکون شاهداً علی أن لا ینسانی. فلمّا سمع الحسین علیه السلام کلامها بکی بکاءً شدیداً، ثمّ أجاب سؤالها وأطاب خاطرها، ثمّ برز وهب وقاتل حتّی قطع رجل یمینه، فأخذت السّیف بشماله فقطعه أیضاً رجل من کندة، فأخذت امرأته عمود الخیمة وحملت علی القوم وهی تقول:
یا وهب! فداک أبی وامِّی، قاتل دون الطّیِّبین، حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. «1» قال لها: کنتِ تنهیننی عن نصرة الحسین علیه السلام والآن تحرِّضیننی؟ قالت: یا وهب! لقد عفت الحیاة وترکت الدّنیا منذ سمعت نداء الحسین علیه السلام وهو ینادی: وا غربتاه، وا قلّة ناصراه، وا جدّاه، أما من ذابّ یذبّ عنّا، أما مِن مجیر یجیرنا؟ قال وهب: ارجعی فإنّ الجهاد
__________________________________________________
- بردند و دستور داد گردنش را زدند.
ترجمه- علامه مجلسی رحمه الله گفته: در حدیثی دیدم که این وهب، [...] در مبارزه خود بیست و چهار پیاده و دوازده سواره را کشت و اسیر شد. او را نزد عمربن سعد بردند و گفت: «عجب شجاعتی داری؟»
سپس دستور داد، سرش بریدند و به لشکرگاه حسین علیه السلام انداختند. مادرش سر او را برداشت و بوسید و به لشگر ابن سعد انداخت و به مردی خورد و او را کشت و با تیرک چادر حمله کرد و دو مرد دیگر را کشت. حسین به او فرمود: «ای ام وهب! برگرد، تو و پسرت با رسول خدا هستید، جهاد از زنان برداشته شده.»
برگشت و می‌گفت: «الهی! نا امیدم مکن.»
حسین فرمود: «تو را خدایت نومید نکند ای ام‌وهب.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 131
(1) (1*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1204
مرفوع عن النِّساء، قالت: لن أعود أو أموت معک، ولمّا کان وهب قد قطعت یداه، فأخذ بأسنانه جانب ثوبها لیرجعها، فانفلتت منه، فنادی وهب واستغاث بالحسین علیه السلام، فقال الحسین علیه السلام: جزیتم من أهل بیتی خیراً، ارجعی إلی النّساء بارک اللَّه فیکِ فإنّه لیس علیکنّ قتال، قالت: سیّدی دعنی، فإنّ القتل أهون من الأسر فی أیدی بنی امیّة، فقال علیه السلام: إنّ حالکِ کحال أهل بیتی، وردّها بلین الکلام (1*).
وقیل: إنّ وهب کان عمره خمساً وعشرین سنة، «1» واسم امّه قمر «1»، واسم زوجته هانیة، وکان له سبعة عشر یوماً مذ عرس، وله عشرة أیّام مذ دخل فی دین الإسلام علی یدی الحسین علیه السلام «2».
قال أبو مخنف: قتل وهب خمسین رجلًا، فوقعت به سبعون ضربة وطعنة ونبلة وجعلوه وجواده کالقنفذ من کثرة النّبل والسّهام، ثمّ استشهد، ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 387- 388/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 202
ووضعت أمّه الرّأس فی حجرها، وجعلت تمسح الدّم عن وجهه وتقول: الحمد للَّه الّذی بیّض وجهی بشهادتک یا ولدی بین یدی أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام، ثمّ قالت: یا امّة السّوء! أشهد أنّ الیهود فی بیعها، والنّصاری فی کنائسها خیر منکم، ثمّ رمت برأس ولدها نحو القوم، فأصابت به الّذی قتل ولدها، فقتله.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 386/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 201

292/ 355- هانی بن عروة المرادی المذحجی‌

میزاته العائلیّة

وقُتل: هانی بن عروة المرادیّ، بالکوفة.
__________________________________________________
(1). لم یرد فی و سیلة الدارین.
(2). أضاف فی و سیلة الدارین: من منزل الثامن الثعلبیة فی طریق کربلاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1205
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
مذحج، وهم: مالک، وطی‌ء ابنا أدَد.
ولد مالک بن أدَد: جَلداً، وسعد العشیرة، ومراداً، واسمه مَحابر، وعنساً، ولُمَیساً.
وهم مع عنس، وامّهم سلمی بنت منصور بن عکرمة بن خَصَفَة بن قیس بن عیلان.
فولد جَلْد: عُلَة.
فولدُ عُلَة: عَمرو وحَرباً.
فولدُ عمرو بن عُلَة: کَعْباً وجَسراً وهو النّخع، سمّی النّخع لأنّه انتخع عن قومه، أی بعُد، وعامر بن عمرو.
فولد کعب بن عمرو: الحارث بن کعب، وامّه المُمَنّاة بنت مالک بن الأوس بن تغلب ابن وائل.
ولد الحارث بن کعب: کعباً، وربیعة؛ وامّهما هند بنت النّخع بن عمرو.
ومن بنی ربیعة بن الحارث بن کَعْب: بنو قَنَان بن سَلَمَة بن وَهْب بن عبداللَّه بن ربیعة بن الحارث، منهم الحُصین ذو الغُصّة بن یزید بن شَدّاد بن قَنان، رأس بنی الحارث، عاش مائة سنة، وکان یقال لبنیه فوارس الأرباع «1»، قتلتهم هَمْدان، من ولده: کَثیر بن شِهاب بن الحُصَیْن، ولّاه معاویة الرّیّ «2»، ودَسْتَبن «3»
، من ولده: محمّد بن زُهْرَة بن الحارث ابن مُضر بن قَیس بن کثیر.
__________________________________________________
(1)- جاء فی م. م الجمهرة الصّفحة (246): فوارس الأرباع کانوا إذا کانت حرب ولی کلّ واحد ربعها.
(2)- ذکر صاحب معجم البلدان 3/ 116- 122 معلومات مفصّلة عن موقعها وتاریخها وما تمتاز به.
(3)- جاء فی المصدر السّابق 2/ 454: کورة کبیرة کانت مقسومة بین الرّیّ وهمذان، لمزید من المعلومات عنها راجع المصدر نفسه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1206
النّخع: وولدُ النّخع بن عمرو بن عُلَة بن جَلْد: مالکاً، وعَوْفاً، وهو المَشْر، سمّی به لأ نّه کان أحمر.
فولد مالک: سَعْداً، وعَمْراً بطن.
فولد سعد: قَیساً، وصُهْبان بطن، ودَهبیل بطن، وعامراً بطن، وجَذیمة بطن، وحارثة بطن، وجَسْراً.
فولد قَیس بن سَعْد: کَعْباً بطن، منهم: بنو عِداء، وإیّاهم عَنی قَیْس بن الأشعَث بن قَیس الکِنْدیّ، وکانوا أخواله:
أبی ذُو التّاج قَیس فاعْلَمِیه وأخوالی المُلوک بنی عِداء
وهم بطن.
ومن ولد جَذیمة بن سَعْد: الأشتر، وهو مالک بن الحارث، وثابت بن قیس بن المُنْقَع.
ومن بنی حارثة بن سَعْد: إبراهیم بن یزید الفقیه، والحَجّاج بن أرْطاة.
ومن بنی وَهْبیل: سِنان بن أنس «1» الّذی قتل الحسین بن علیّ رضی الله عنه، وأیّوب بن سَعْفَة الّذی رَدّ علی ابن الزّبیر قصیدته فی دار أسماء بن خارجة، وشریک بن عبداللَّه القاضی، وحَفْص بن غِیاث.
ومن بنی صُهْبان: کُمَیل بن زیاد، قتله الحجّاج.
وولد سَعْد العَشیرة بن مالک بن ادَد: الحَکَم بطن، وصَعْباً، وجُعْفِیاً بطن، وزَید اللَّه، وجُرّاً، دخلا فی جُعْفی، وعائذ اللَّه بطن، ونَمِرة.
__________________________________________________
(1)- روی ابن هلال الثّقفیّ فی کتاب الغارات عن زکریّا بن یحیی العطّار، عن فُضَیل، عن محمّد بن علیّ، قال: لمّا قال علیّ علیه السلام: سلونی قبل أن تفقدونی، فوَ اللَّه لا تسألوننی عن فئة تُضِلّ مائة وتهدی مائة إلّاأنبأتکم بناعقتها وسائقتها، قام إلیه رجل فقال: أخبرنی بما فی رأسی ولحیتی من طاقة شعر، فقال له علیّ علیه السلام: واللَّه لقد حدّثنی خلیلی أنّ علی کلّ طاقة شعرٍ من رأسکَ مَلَکاً یلعنُک، وإنّ علی کلِّ طاقة شعرٍ من لحیتک شیطاناً یُغویک، وإنّ فی بیتک سَخَلًا یقتلُ ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکان ابنه قاتل الحسین علیه السلام یومئذٍ طفلًا یحبو، هو سنان بن أنس النّخعیّ.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، 2/ 286
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1207
قال: قال ابن الکلبیّ: إنّما سمّی سَعْد العشیرة لأنّه لم یَمُت حتّی رکب معه من ولده وولد ولده ثلاثمائة رجل.
جُعْفِیّ: ولد جُعْفی بن سَعْد العَشیرة: مُرّان، وحَرِیماً، وهما الأرْتَمان.
فمن بنی مَرّان: بنو الحارث بن سَعْد بن عَمْرو بن ذُهْل بن مَرّان، منهم: شَرَاحیل بن الأصْهَب، کان بعید الغارة، وله یقول عمرو بن مَعْدی کَرب:
وهُم سَحَبوا علی الدَّهْنا جُیُوشاً یُعِیدُهم شَراحیل وهو یُبْدی
ومنهم: عَلقمة الحَرّاب بن مالک، رأس بعد شَراحیل، قتلته بنو عامر، فقال النّابغة الجَعْدیّ:
وعَلْقَمَة الحَرّاب أدْرَک رَکْضُنا بذی الرِّمْثِ إذ صامَ النّهار وهجّرا
سمِّی الحَرّاب، لأنّه کان یَحْرُب النّاس، وجُمانَة بن شُرَیح الشّاعر، والحَنْبَص بن الأحوص کان فارساً، وله تقول العامریّة:
یا لَیْتَ قَوْمی کُلَّهم حَنَابِصة
وابنه عِکرِمة بن الحَنْبَص الّذی خاصَمَه عُبیداللَّه بن الحُرّ فی امرأته إلی علیّ رضی الله عنه.
وفیهم: بنو البَدّاء بن سَعْد أخی الحارث بن سَعْد، منهم: الجَرّاح بن الحُصَین الّذی قال له ابن الزّبیر: أکلت تمری وعصیت أمری، والفُغَار وهو هُبَیْرة بن النُّعمان، وابنه الحُصَیْن کان شریفاً، ومنهم زَحْر بن قَیْس، شهد صِفّین مع علیّ رضی الله عنه، وابنه جَبَلة بن زَحْر، کان علی القُرّاء یوم الجَماجم.
وفیهم بنو سَلَمة بن عمرو بن ذُهْل بن مَرّان، منهم: أبو سَبْرَة، وهو یَزید بن مالک، وفد علی النّبیّ (ص)، من ولد خَیْثَمة بن عبدالرّحمان بن أبی سَبْرة الفقیه.
وبنو وائل بن مَرّان، منهم: دِینار بن بادِیة الشّاعر، وحُجر بن جَلِیلة الّذی فاض الفُغار عند النُّعمان، ففَغَر، یعنی ضَحک، فقال حُجْر:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1208
فَغَرْت لدی النُّعمان لما رأیتَه کما فَغَرَت للحَیض شَمْطاء عارِک
وجابر بن یزید الفقیه.
وولد حَریم بن جُعْفی: عَوْفاً، ومالکاً.
فمن بنی عَوْف: بنو المُجَمَّع بن مالک بن کَعْب بن سَعْد بن عَوْف، منهم: مُلَیْکة وهو سَلَمَة بن یزید، وأخوه لُامّه قیس بن سَلَمَة، وفدا علی النّبیّ (ص)؛ وامّهم من بنی حَرِیم أیضاً، وابنه کُرَیْب بن سَلَمة، کان شریفاً، وله یقول الهَیْثَم بن الأسْوَد:
إذا قُلْتُ سِیروا کان أوّل سائرٍ کُرَیْبٌ جَیْشاً أو عَدیّ بن حاتِم
ومنهم عبیداللَّه بن الحُرّ الفاتِک.
مُراد: قال الزُّبیر: إنّما قیل له مُراد لأنّه تَمَرّد.
ولدُ مُراد، واسمه یَحَابُر بن مالک بن ادَد: نَاجِیة، وزاهِراً.
فمن ولدُ ناجِیة: بنو غُطَیْف بن عبداللَّه بن ناجِیة، یقال إنّهم من الأزْد، منهم فَرْوَة بن مُسَیْک، وفد علی النّبیّ (ص)، والجُعَیْد بن حُجْر، وهانی بن عَرْوَة المقتول مع مسلم بن عقیل.
بنو عَنْس: وولدُ عَنْس بن مالک بن ادَد: مالِکاً، وَیاماً، والقِرّیّة، ویقال إنّهم من القِرّیّة من النَّمِر.
فمن بنی مالک بن عَنْس: الأسْود بن کَعْب الّذی تنبأ.
ومن بنی عَزیز بن عَنْس: عَمّار بن یاسر، وأخواه: الحُرَیْث، وعَبْداللَّه.
حاشیة: قال الزّبیر: عَمّار أصابته مِنّة لبنی مَخْزُوم.
وبنو سلمان بن یَشْکُر بن ناجیة، ویقال: إنّهم من الأزد، منهم: عُبیدة بن قیس صاحب علیّ رضی الله عنه، عبداللَّه.
ابن سلام، کتاب النّسب،/ 314، 315، 316، 317، 318، 319، 320- 321، 324، 325
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1209
هانی بن عروة المرادیّ، والد یحیی بن هانی یعدّ فی الکوفیّین.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 8/ 231 رقم 2825
وقُتل هانی بن عروة لنزول مسلم منزله وإعانته إیّاه.
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 229
[قال «1» أبو حاتم «2»: وممّن روی عن الصّحابیّ فی «3» الأقالیم [...]].
(هانی «4») بن عروة بن [فروة بن- «5»] مسیک «6» المرادیّ، والد یحیی بن هانی، یروی المراسیل، روی عنه عمارة بن عقبة بن أبی معیط.
(هانی «7») بن ثبیت «8» الحضرمیّ، یروی عن ابن عمر، روی عنه أبو جناب القصاب.
ابن حبّان، الثّقات، 5/ 347، 510
مذحج: ومن بنی ادد بن زید بن یشجُب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان: مالک بن أدد، وهو مَذحج وطیّئ بن أدد، والأشعر بن أدد.
وقال ابن الکلبیّ: إنّ مذحج بن أدد هو ذو الأنعام، وله ثلاثة نفر: مالک بن مذحج، وطیّئ بن مذحج، والأشعر بن مذحج.
فمن قبائل مذحج: سعد العشیرة بن مالک بن أدد؛ وولده الحکم بن سعد العشیرة، وهو قبیل کبیر؛ منهم الجرّاح بن عبداللَّه الحکمی، قتله التّرک أیّام عمر بن عبدالعزیز،
__________________________________________________
(1)- زید فی ظ: الشّیخ الإمام الحافظ.
(2)- زید فی ظ: بن حبّان البستیّ رحمه الله.
(3)- زید فی ظ: شرق.
(4)- له ترجمة فی الجرح والتّعدیل 4/ 2/ 101.
(5)- من ظ و م.
(6)- کذا ذکر نسبه فی الأصول، وفی التّهذیب فی ترجمة ابنه: یحیی بن عروة بن قعاص- کذا.
(7)- لم نظفر به.
(8)- من ظ و م، وفی الأصل: تبیب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1210
وهم موالی أبی نواس. وفی بعضهم یقول:
یا شقیق النّفس من حکمٍ نِمْتَ عن لیلی ولم أنم
وإنّما سمّی سعد العشیرة؛ لأنّه لم یمت حتّی رکب معه من ولده وولد ولده ثلثمائة رجل؛ ومنهم عَمیر بن بشر، ومنهم بُندقة بن مَظة.
ومن بطون سعد العشیرة: جُعْف بن سعد العشیرة بن مالک بن أدد؛ وصعب بن سعد العشیرة، دخل فی جُعف وجزء بن سعد العشیرة، فمن ولد جزء بن سعد العدل، والجمد؛ وکان العدل علی شُرطة تبع، وکان إذا أراد قتل رجل قال: یُجعل علی یدی عدل. وهو قول النّاس: فلان علی یدی عدل، إذا کان مشرفاً علی الهلاک.
ومن أشراف جُعْفَ: أبو سَبرة، وهو یزید بن مالک؛ کان وفَد إلی النّبیّ (ص)، فدعا له:
ومنهم شراحیل بن الأصهب، کان أبعدَ العرب غارة، کان یغزو من حضرموت إلی البلقاء فی مائة فارس من بنی أبیه؛ فقتله بنو جَعدة، ففیه یقول نابغة بنی جعدة:
أرَحْنا مَعدّاً من شراحیل بعدَ ما أراها مَعَ الصُّبح الکواکبِ مظهَرا
وعلقمة الحرّاب أدرَکَ رکْضُنا بذی الرّمثِ إذ صامَ النّهار وهجَرا
وعلقمة الحرّاب کان رأس بنی جعف بعد شراحیل. ومن بنی جُعف: زَحْر بن قیس صاحب علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه. [...]
ومن مذحج النّخع بن عمرو بن عُلَة بن جَلد بن مالک بن أدد.
فمن بطون النّخع: عمرو، بطن؛ وصُهبان، بطن؛ ووَهْبیل، بطن؛ وعامر، بطن؛ وجَذیمة، بطن؛ وحارثة، بطن؛ وکعب؛ بطن.
فمن بنی جَذیمة سعد بن مالک بن جلد بن النّخع: الأشتر، واسمه مالک بن الحارث؛ وثابت بن قیس بن أبی المُنقّع.
ومن بنی حارثة بن سعد بن مالک بن النّخع: إبراهیم بن یزید الفقیه، والحجّاج بن أرطاة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1211
ومن بنی وهبیل بن سعد بن مالک بن النّخع: سِنان بن أنس الّذی قتل الحسین بن علیّ؛ وشریک بن عبداللَّه القاضی.
ومن بنی صُهبان بن سعد بن مالک بن النّخع: کُمیل بن زیاد صاحب علیّ بن أبی طالب، قتله الحجّاج.
وفی النّخع: جُشم، وبکر. فمن بنی جشم: العُریان بن الهیثم بن الأسود.
ومن بنی بکر بن عوف بن النّخع: یزید بن المکفّف، وعلقمة بن قیس، وأخوه ابیّ بن قیس، قُتل مع علیّ بصفّین، وأخوهما یزید بن قیس، وابنه الأسود بن یزید العابد.
ومن مَذحج: عَنس بن مالک بن ادد. فولد عَنس: سعداً الأکبر، وسعداً الأصغر، ومالکاً، وعمراً، ومخامراً، ومعاویة، وعَریبا، وعَتیکا، وشهابا، والقِریة، ویاما.
فمن بنی مالک بن عَنس: الأسود بن کعب الّذی تنبّأ بالیمن.
ومن بنی یام بن عَنس: عمّار بن یاسر صاحب النّبیّ علیه الصّلاة والسّلام.
ومن بنی سعد الأکبر: الأسود بن کعب: تبنّاه سعد الأکبر، وکان کاهناً.
ومن أشراف عنس: عامر بن ربیعة، شهد بدراً مع النّبیّ (ص) وهو حلیف لقریش.
ومن بطون مذحج: مراد بن مالک بن مذحج بن أدد، ویسمّی یُحابِر.
فمن بطون مراد: ناجیة وزاهر وأنعم. فمن بنی ناجیة بن مراد: فروة بن مُسیک، کان والیاً لرسول اللَّه (ص) علی نَجران.
ومن بنی زاهر بن مراد: قیس بن هُبیرة بن عبد یغوث. ومنهم اویس القَرنی بن عمرو ابن مالک بن عمرو بن سعد بن عمرو بن عُصْوان بن قَرن بن رُدمان بن ناجیة بن مراد، وهو الّذی یقال أنّ النّبیّ (ص) قال فیه: یدخل بشفاعته الجنّة مثل ربیعة ومضر. وکان من التّابعین، وقد أتی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه.
وفی ناجیة بن مراد: بنو غُطیف بن عبداللَّه بن ناجیة، ویقال إنّهم من الأزد. وهانی ابن عُروة المقتول مع مسلم بن عقیل.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 3/ 307- 308، 311- 312
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1212
وهؤلاء بنو مالک بن ادَد بن زید بن یَشْجُب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ؛ وهم مَذْحِج:
ولدُ مالک بن ادَد، وهو مَذْحِج؛ جَلْد بن مَذْحِج؛ ویُحابِر، وهو مُراد بن مَذْحِج؛ وزید، وهو عَنْس بن مَذْحِج؛ وسَعْد العَشیرة بن مذحج، وإنّما سُمی سَعْد العشیرة لأنّه کان یرکب من ولده لصلبه فی ثلاثمائة فارس؛ ولمیس بن مذحِج، وهم أهل بیت قلیل، دخلوا فی عَنْس؛ امّهم کلّهم سَلمی بنت منصور بن عِکْرِمة بن خَصَفة بن قَیس عَیْلان ابن مُضَر.
ولدُ عَنْس بن مَذْحِج: سَعْد الأکبر، وسَعْد الأصغر، وعمرو، وعامر، ومعاویة، وعزیز، وعتیک، وشهاب، ومالک، ویام، وجُشَم، والقِرِّیَّة، یقال إنّهم دخلوا فی النِّمِر بن قاسط.
فمن بنی مالک بن عَنْس: الأسود، المُتَنَبِّی بالیمن، وإسمه عَبْهَلَة بن کعب بن غوث بن صعب بن مالک بن عَنْس.
ومن بنی عزیز بن عَنْس: بنو الصّحیم بن قُرّة بن عزیز بن عَنْس، وهم بالشّأم، ولهم بها شرف.
وعمّار، والحُرَیْث، وعبداللَّه؛ بنو یاسر بن مالک بن کِنانة بن قیس بن الحُصَین بن الوَذیم بن ثعلبة بن عوف بن حارثة بن عامر الأکبر بن یام بن عَنْس، کان لهم فی الإسلام قدم صدق؛ وأسلم یاسر وامرأته سُمیّة. وعمّار بدریّ مهاجر، معذّب فی اللَّه- عزّ وجلّ-؛ وإبناه: سعد، ومحمّد، إبنا عمّار، قُتل محمّداً المختار؛ وابن ابنه أبو عبیدة بن محمّد من العلماء بالنّسب؛ ومن ولده: بنو عبداللَّه بن سعد بن الحسن بن عثمان بن الحسن ابن عبداللَّه بن سعد بن عمّار بن یاسر، قتل عبداللَّه هذا عبدالرّحمان بن معاویة؛ وبنوه مِحْصَن وناج.
ودارُ عَنْس بالأندلُس: جهةُ قلعة یَحْصِب.
وهؤلاء بنو أخیه یحابر بن مالک بن ادَد بن زید، وهو مُراد:
ولدُ مُراد بن مالک بن ادَد: ناجیة؛ وزاهر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1213
فولدُ ناجیة: عبداللَّه، وعمیر، ومُفْرج، بطنٌ: وکِنانة؛ ومالک؛ ویَشْکُر؛ ونمرة؛ ورَدْمان، انتسب رَدْمان فی حِمْیر. وقد دخل فی مُراد بن الأزْد و [من] غیرهم. ولدُ عبداللَّه بن ناجیة: غُطَیْف، بطنٌ، منهم: فَرْوة بن مُسَیْک بن الحارث بن سلمة بن الحارث ابن الذُّؤیب بن مالک بن منبه بن غُطَیْف بن عبداللَّه بن ناجیة الشّاعر، له صحبة، واستعمله عمر بن الخطّاب؛ وهانی بن عروة بن نِمْران بن عمرو بن قِعاس بن عبد یَغوث ابن مخدش بن عُصْمْ بن مالک بن عوف بن منبه بن غُطَیف بن عبداللَّه بن ناجیة، قتله عُبیداللَّه بن زیاد فی أمر مسلم بن عقیل؛ وشَریک بن عمرو بن عبد یَغُوث بن مخدش بن عصم بن مالک، ضرب ابن رُسْتَم یوم القادسیّة بالسّیف؛ ومَعْدان بن المتوَّج بن نِمران بن خلیفة بن معاویة بن مخدش، کان یغیر علی أهل حَضرَمَوْت؛ وهنْدٌ الجملیُّ، وهو هند ابن عمرو بن جندلة بن کعب بن ربیعة بن جمل بن کِنانة بن ناجیة بن یُحابر، وهو مُراد، قُتل یوم الجَمَل مع علیّ.
وولد رَدْمان بن ناجیة: قَرَن، وقانیة، بطنان؛ فمن ولد قَرَن: أوَیْس بن عمرو بن جَزء ابن مالک بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قَرَن بن رَدْمان؛ وعمرو بن مرّة المحدث.
ومن ولد زاهر بن یُحابر: قیس بن المکشوح، واسمُ المکشوح هُبَیْرة، بن عبد یَغُوث ابن الغُزَیِّل بن سلمة بن عامر بن عَوْبَثان بن زاهر بن مُراد؛ ومن ولده رهْطُ الحارث بن عبداللَّه بن سعید بن محمّد بن سعید بن خلّاد بن یزید بن معاویة بن قیس بن المکشوح؛ و [بکربلة] بنو فلان؛ وبنو الحصین. ومنهم الرَّبَض والصُّنَابِح، بَطْنان؛ ومن بنی الرَّبَض:
صَفْوان بن عَسَّال بن الرَّبَض بن زاهر، صاحب رسول اللَّه- (ص)-؛ ومن الصُّنابِح؛ أبو عبداللَّه الصُّنابِحیُّ.
ولدُ سَعْد العشیرة [بن مذحج]: الحَکَم، وبه کان یُکنَّی؛ والصّعب؛ ونمرة، لُامَّهاتٍ شَتّی؛ وجُعْفیٌّ، وعائذ اللَّه؛ وأوس اللَّه، هذان بالَیمَن؛ وزید اللَّه؛ وأنَس اللَّه؛ والحُرُّ، دخلوا فی أخیهم جُعْفِیّ: امّهم کلّهم أسماء بنت أبی بکر بن عبد مَناة بن کِنانة بن خُزَیْمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1214
ولدُ جُعْفیّ بن سعْد العشیرة: مَرَّان، وحَرِیم؛ وهما الأرْقَمان. منهم: قیس بن سلمة بن شَراحیل بن الشّیطان بن الحارث بن الأصْهَب، وهو عوف، بن کعب بن الحارث بن ذُهْل بن مَرّان، وفد علی رسول اللَّه- (ص)- وکان جدُّه شَراحیل کثیر الغارات، قتلَتْه بنو جعدة بن کعب، من بنی عامر بن صعصعة، وابنه إیاس بن شراحیل، عقد له عمر بن الخطّاب علی مَذْحِج وهَمْدان؛ والجرّاح بن الحُصَیْن بن الحارث بن قیس بن مالک بن معاویة بن السّیحان بن بَدّاء بن سعد بن عمرو بن ذُهْل بن مَرَّان بن جُعْفیّ؛ استعمله ابن الزّبیر علی وادی القُری، وله قال: «أکَلْتَ تَمْری، وعَصَیْتَ أمْرِی»؛ وجَبَلة، والجَهم، ابنا زَحْر بن قیس بن مالک بن معاویة بن سعنة بن بدّاء بن سعد بن عمرو بن ذُهْل بن مَرّان ابن جُعْفیّ، قُتل جَبَلة یوم دَیْر الجَماجم، وکان علی القُرّاء مع ابن الأشعث؛ وأمّا أخوه جَهْم، فهو قاتل قُتیبة، وولی جُرْجان؛ وأخوهما الفُرات بن زَحْر، قتله المختار یوم جبّانة السّبیع. ومنهم: أبو سَبْرة یرید بن مالک بن عبداللَّه بن الذؤیب بن سلمة بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جُعْفیّ، وفد علی النّبیّ- (ص)- هو وابناه سَبْرة وعبدالرّحمان؛ فأقطعه رسول اللَّه- (ص)- وادی جُعْفیّ بالیَمَن، واسمُ الوادی جردان؛ وولّی الحجّاجُ عبدالرّحمان هذا أصْبَهان؛ وابنُه خیثمة بن عبدالرّحمان الفقیه؛ وجابر بن یزید بن الحارث بن زید بن عبد یَغُوث بن کعب بن الحارث بن معاویة بن وائل بن مران بن جُعفیّ، المحدّثُ المُتَّهَمُ بالکذب؛ وعبیداللَّه بن الحرّ بن عمرو بن خالد بن المجمع بن مالک ابن کعب بن عوف بن حَرِیم بن جُعْفِیّ، الشّاعر الفاتک، وکان عُثمانیّاً، خرج عن الکوفة إلی معاویة، وشهد معه صِفّین. وأولاد عبیداللَّه المذکور: صدقة، وبرّة، والأشْعَر، شهدوا الجَماجِم مع ابن الأشْعَث؛ والمحدث عمرو بن شِمْر بن الحارث بن البَرَاء بن عتبة بن قیس ابن سعد بن حنظلة بن کعب بن عوف بن حَرِیم بن جُعْفِیّ؛ وخولیٌّ، وهلال، وعبداللَّه بنو أبی خولیّ بن عمرو بن زهیر بن خیثمة بن أبی حُمْران، واسمُه الحارث، ابن معاویة بن الحارث بن مالک بن عوف بن سعد بن عوف بن حَریم بن جُعْفیّ، شهدوا بَدْراً مع رسول
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1215
اللَّه- (ص)-؛ ومن ولده: الفقیه أبو خَیْثَمة زُهیر بن معاویة بن حُدَیْج بن الرُّحیَل بن سوید بن غفلة بن عَوْسَجة بن عامر بن وداع معاویة بن الحارث بن عوف ابن سعد بن عوف بن حَرِیم بن جُعْفِیّ، صحب أبا بکر، وعمر، وعثمان، وعلیّاً، وابن مسعود، شهد صِفّین مع علیّ، وقدم المدینة بعد موت النّبیّ- (ص)- بلیال قلیلة، لم تبلغ العشر، هو والصُّنَابِحیُّ.
ولدُ صَعْب بن سَعْد العشیرة: أوْد، ومُنَبه، وهو زُبَیْد.
وهؤلاء بنو أخیه زُبَیْد بن صَعْب بن سَعْد العشیرة بن مَذْحِج:
ولدُ زُبَیْد بن صَعْب: ربیعة بن زُبید؛ والحارث بن زُبید. فولد ربیعة بن زُبید: مازِن، بطنٌ؛ والحارث، وهو قُطَیعة، بطن. منهم: عمرو بن مَعْد یَکرب بن عبداللَّه بن عمرو بن عُصْم بن عمرو بن زُبید الأصغر بن ربیعة بن سلمة بن مازن بن ربیعة بن زُبید بن صَعْب؛ واخْتُه رَیْحَانة بنت مَعْد یَکرِب، امُّ دُرَیْدٍ، وعبدِاللَّه، ابنَی الصّمَّة الجُشَمِیَّین: ومَحْمیة ابن جَزْء بن عبد یغوث بن عُوَیْج بن عمرو بن زُبید الأصغر بن ربیعة بن زُبید، له صحبة، بدریّ؛ ولّاه رسول اللَّه- (ص)- الأخماس والغنائم یوم بَدْر، وهو حَلیفٌ لبنی جُمَح؛ زوَّج رسول اللَّه- (ص)- ابنةَ مَحْمِیَةَ من الفضل بن عبّاس؛ فولدت له امّ کلثوم بنت الفضل، تزوَّجَها أبو موسی الأشْعَریُّ؛ والحارث بن جَزْء، أخو محمیة بن جَزْء؛ وابنه عبداللَّه بن الحارث، لهما صحبة؛ وعبداللَّه بن الحارث هذا آخر من مات من الصّحابة بمصر- رضی اللَّه عنهم-؛ وعمرو بن الحجّاج بن عبداللَّه بن عبدالعُزَّی بن کعب بن سلمة ابن مالک بن سلمة بن مازن بن ربیعة بن زبید، کان من أشراف الکوفة، شهد قتل الحسین. وبإشْبِیلیَة رَهْطُ الفقیه محمّد بن الحسن بن عبداللَّه بن مَذْحِج بن محمّد بن عبداللَّه بن بِشْر الداخل بن أبی ضمرة، من بنی مازن بن ربیعة بن زُبید بن صَعْب. ومن بنی الحارث بن زُبید: بنو نشوان بن حُیَیّ بن الحارث بن منبه، وهو زُبید.
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 405- 407، 409- 410، 411- 412
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1216
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1217
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1218
المَذْحِجی: بفتح المیم، وسکون الذّال المعجمة، وکسر الحاء المهملة والجیم، هذه النّسبة إلی مَذْحج، وهی قبیلة من الیمن.
السّمعانی، الأنساب، 5/ 240
هانی بن عروة بن فضفاض:- ویقال: ابن عروة بن نِمْران- بن عمرو بن قِعاس بن عبد یغوث الغُطَیفیّ المرادیّ الکوفیّ.
قال هانی لابنه: هب لی من کلامک کلمتین: زعم وسوف.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 53، مختصر ابن منظور، 27/ 58
وبعث الحسین من مکّة إلی الکوفة ابن عمّه مسلم بن عقیل لیصحّح بیعته بها، ویأخذ العهود له من أهلها. فقُتل بعد خَطْب (؟) طویل. قتله عبیداللَّه بن زیاد، وقَتل معه هانی ابن عروة المرادیّ. «1»
البرّیّ، الجوهرة،/ 42
__________________________________________________
(1)- و مالک بن ادَد بن زید بن یَشْجُب 1 چهار پسر داشت: خالد و سعد العشیرة 2 ویَحابِر 3 که اورا «مُراد» می‌خوانند و زید که او را «عَنْس» می‌خوانند.
از بنی عَنْس: عماربن یاسر صحابی، و الاسودبن کعب که دعوی پیغامبری کرد در آخر عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
و بنو سعدالعشیره چند قبیله شدند، از ایشان: «بنو جُعفی» بن سعد العشیره وایشان را حَکَمیان 4 می‌خوانند. و ابونواس الحسن بن هانی الشاعر از موالی ایشان بود 5. و از «بنی صَعْب» بن سعد العشیره: زُبَیْد بن صعب، از نسل او عمرو بن مَعْد یکرِب الزبیدی، و «أوْد» 6 بن صَعب، از نسل او الافْوَه الشاعر. و از نسل مُراد بن صعب در بعض اقوال: اوَیْس بن عامر القَرَنی. و از ایشان فَرْوةبن مَسِیک، رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم او را به حکومت بحرین فرستاد، و هانی بن عروه که عبیداللَّه بن زیاد او را با مسلم‌بن عقیل بکشت.
1. الف: یشخب، ب: بدون نقطه.
2. هر دو نسخه در تمام موارد سعدالعشره.
3. الف: تحایر، ب: بدون نقطه، ویحابر جمع یحبوره، نام مرغی است.
4. ب: حکیمان. و حکم برادر جعفی است، و ممکن است اولاد جعفی به فرزندان وی ملحق شده اند.
5. جراح بن عبداللَّه الحکمی حکمران خراسان مولای او بود. اشتقاق، ص 406.
6. الف اصلاح بعدی ازد.
7. اویس و فروه را صاحب اشتقاق از اولاد مراد یحابر شمرده است.
ابن عنبه، الفصول الفخریه،/ 55- 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1219
(هانی) بن عروة بن الفضفاض بن عمران بن عمرو بن حفص بن عبد یغوث المرادیّ ثمّ الغطیفیّ، مخضرم، سکن الکوفة.
والغرض منها قوله إنّه جاوز التّسعین فیکون أدرک من الحیاة النّبویّة فوق الأربعین «1»، فهو من أهل هذا القسم، وقد مضی ذکر أبیه عروة فی القسم الثّالث أیضاً.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582 رقم 9033/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204، 205
(عروة) بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد یغوث بن مخدش بن عصر بن غنم بن مالک بن عوف بن منبه بن غطیف المرادیّ، ثمّ الغطیفیّ. له إدراک، وکان ابنه هانی بن عروة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 106 رقم 6425
(زجر) بن قیس بن مالک بن معاویة بن سعنة- بمهملة ونون- الجعفیّ، له إدراک، وکان من الفرسان، وکان مع علیّ، فإذا نظر إلیه قال: من سرّه أن ینظر إلی الشّهید الحیّ فلینظر إلی هذا.
واستعمله علیّ علی المدائن، وکان لزجر أربعة أولاد نجباءً أشراف بالکوفة: أحدهم فرات، قتله المختار، والثّانی جبلة، قُتل مع ابن الأشعث، وکان علی القرّاء، فقال الحجّاج:
ما کانت فتنة قطّ فتنجلی حتّی یُقتل عظیم من العظماء وهذا من عظماء الیمن، والثّالث جهم بن زجر، کان مع قتیبة بن مسلم بخراسان، وولی جرجان، والرّابع حمال بن زجر، کان بالرّستاق، ذکر کلّ ذلک ابن الکلبیّ- (ز).
ابن حجر، الإصابة، 1/ 559 رقم 2966
هانی بن عروة المقتول فی محبّة أهل البیت علیهم السلام، غیر مذکور فی الکتابین.
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 416 (ط حجری)،/ 321
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1220
(فی المذحجیّین). من أنصار الحسین علیه السلام، هانی بن عروة المرادیّ.
هو هانی بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد یغوث بن مخدش بن حصر ابن غُنم بن مالک بن عوف بن منبه بن غطیف بن مراد بن مذحج أبو یحین المذحجیّ المرادیّ الغطیفیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278
قُتل من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله مع الحسین خمسة نفر فی الطّفّ، ومنهم: وفی الکوفة؛ هانی بن عروة المرادیّ.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
ومنهم [من الشّهداء علیهم السلام]: هانی بن عروة المرادیّ.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277
هانی بن عروة المرادیّ المذحجیّ، قد مرّ ضبط عروة فی أسباط بن عروة، وضبط المرادیّ فی إسحاق المرادیّ، وضبط المذحجیّ فی محمّد بن هلال بن أبی هلال.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288
عروة، بضمّ العین المهملة وسکون الرّاء المهملة وفتح الواو بعدها.
المرادیّ، بضمّ المیم وفتح الرّاء المهملة، ثمّ الألف، ثمّ الدّال المهملة، ثمّ الیاء. نسبة إلی مراد، کغراب أبو قبیلةٍ من الیمن، وهو إمّا مراد بن مذحج کما یقول صاحب العبر والسّبائک، فیکون مراد بطناً من مذحج.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 110، 121، 122
المذحجیّ نسبة إلی مذحج کما جزم به أهل اللّغة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 198
هانی بن عروة المرادیّ المذحجیّ.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855
هانی بن عروة المرادیّ المذحجیّ الکوفیّ. «1»
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
__________________________________________________
(1)- هانی بن عروه مرادی:
(بنی مراد، قبیله ای از مذحج، عرب جنوب).
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1221

خصائصه الفریدة

وکان له فیهم [المذحجیِّین] رأی.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 4/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 50
وکان له شرف ورأی.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378/ عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
وهو شیخها «1» [آل مراد] وزعیمها، «2» وهو یومئذ «2» یرکب «3» فی أربعة آلاف دارع وثمانیة آلاف راجل، «4» وإذا أجابتها «5» أحلافها من کندة «6» وغیرها کان «6» فی ثلاثین ألف دارع.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69/ عنه: السّماوی، إبصار العین،/ 81؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288؛ القمّی، نفس المهموم،/ 118؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 173؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855؛ المیانجی، العیون العبری،/ 51؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204- 205
کان شیعیّاً.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65
هانی، وکان کریماً علی ابن زیاد علی غیره من الأمراء، وکان شدید التشیّع.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 219
وکان سیِّداً فی قومه.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 18/ 407/ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 289
__________________________________________________
(1)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین وتنقیح المقال والمقرّم والمستدرک والعیون ووسیلة الدّارین: شیخ‌مراد].
(2- 2) [لم یرد فی إبصار العین وسائر المصادر].
(3)- [فی المعالی مکانه: کان شیخ بنی مراد ویرکب ...].
(4)- [إلی هنا حکاه فی المعالی والعیون].
(5)- [فی إبصار العین وسائر المصادر: تلاها].
(6- 6) [فی إبصار العین وسائر المصادر: رکب، وفی المستدرک: کانوا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1222
هو شیخ.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
وکان هانی أحد الامراء الکبار.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154
وکان من أشرف أهل الکوفة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 232- 233؛ مثله ابن الطقطقی، الفخری،/ 118
هانی بن عروة، من رؤساء أهل الکوفة. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 106
کان هانی صحابیّاً کأبیه عروة، وکان معمّراً، وکان هو وأبوه من وجوه الشّیعة.
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 51
«2» وکان من أشراف الکوفة وأعیان الشّیعة، وروی أ نّه أدرک النّبیّ وتشرّف بصحبته «3».
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 121؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
وعن تکملة الکاظمیّ (أیّ السّیّد محسن) بعد مدحه ببعض ما ذکرناه، فقال: واشتهر عن السّیِّد مهدی رحمه الله سوء ظنّه به وهی النّظرة الاولی، ثمّ اطّلع علی هذه وأمثالها فتاب عمّا ظنّه به ورثاه بقصیدة معتذراً، انتهی.
قلت: بل قد بالغ السّیّد المذکور قدّس اللَّه روحه فی رجاله فی ذکر أحواله، وأطال الکلام فیه، ثمّ قال: وهذه الأخبار علی اختلافها فی أمور کثیرة قد اتّفقت وتطابقت علی أنّ هانی بن عروة قد أجار «4» مسلماً رحمه الله وحماه فی داره وقام بأمره وبذل النّصرة له وجمع
__________________________________________________
(1)- هانی بن عروه مذحجی که در سلک اشراف کوفه و اعیان شیعه منتظم بود.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 42
و به شرف صحبت حضرت رسالت مشرف گشته.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 43
(2)- [أضاف فی نفس المهموم والمعالی: اعلم أنّ هانی بن عروة کما عن حبیب السّیر].
(3)- [أضاف فی نفس المهموم: وقد تقدّم قوله لابن زیاد بما یدلّ علی کثرة جلالته وعظم مرتبته].
(4)- [فی تنقیح المقال مکانه: وأقول: العلّامة المعظّم فی ترجمة الرّجل عاتبه باستقصاء ما ذکره أهل السّیرفی ترجمة الرّجل بعبارات مختلفة، ثمّ أخذ فی إثبات حسن حاله، ودفع ما یتوهّم خلافه بقوله، وهذه الأخبار علی اختلافها فی أمور کثیرة قد اتّفقت وتطابقت علی أنّ هانی بن عروة قد أجار ...، وفی المعالی ووسیلة الدّارین مکانهما: وکفی فی شرفه وعلوّ مقامه إنّه أجار ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1223
له الرّجال والسّلاح فی الدّور حوله، وامتنع من تسلیمه لابن زیاد «1» وأبی علیه کلّ الإباء «1» واختار القتل علی التّسلیم، حتّی أُهینَ وضُرِبَ وعُذِّبَ وحُبِسَ وقُتِلَ صبراً «2» علی ید الفاجر اللّعین «2»، وهذا جملة کافیة فی حسن حاله وجمیل عاقبته ودخوله فی أنصار الحسین علیه السلام وشیعته المستشهدین فی سبیله، «2» وناهیک بقوله لابن زیاد فی بعضها «فإنّه قد جاء من هو أحقّ من حقّک وحقّ صاحبک» «2».
وقوله «لو کانت رجلی علی طفل من أطفال آل محمّد علیهم السلام ما رفعتها حتّی تقطع» «2» ونحو ذلک ممّا مضی من کلامه «2» ممّا یدلّ علی أنّ ما فعله قد کان عن بصیرة وبیِّنة لا عن مجرّد الحمیّة وحفظ الذّمام ورعایة حقّ الضّیف «3» والجار، ویؤکِّد ذلک ویحقِّقه قول الحسین علیه السلام لمّا بلغه قتله وقتل مسلم «رحمة اللَّه علیهما» وتکرار ذلک مراراً متعدّدة، وقوله علیه السلام: قد أتانا خبر فظیع قتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة وعبداللَّه بن یقطر.
وما رواه السّیِّد ابن طاوس فی کتاب الملهوف علی قتلی الطّفوف: أ نّه لمّا أتاه خبر عبداللَّه ابن یقطر وذلک بعدما أخبر بقتل مسلم وهانی استعبر باکیاً، ثمّ قال: اللَّهمّ اجعل لنا ولشیعتنا منزلًا کریماً، واجمع بیننا وبینهم فی مستقرّ رحمتک، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
وقد ذکر أصحابنا رضوان اللَّه علیهم لهانی بن عروة زیارة یزار بها إلی الآن صریحة فی أ نّه من الشّهداء السّعداء الّذین نصحوا للَّه‌ولرسوله ومضوا فی سبیل اللَّه برحمة منه ورضوانه، وهی هذه: (سلام اللَّه العظیم ...). وساق الزّیارة إلی آخرها، ثمّ قال: ویبعد أن یکون مثل هذا عن غیر نصّ وارد وأثر لم یکن ذلک منصوصاً، ففیما ذکروه رحمة اللَّه
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(2) (2) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(3) (3**) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: وقد ذکر العلماء لهانی فی سیاق أعمال الکوفة زیارة یزار بهاإلی الآن صریحه فی أ نّه من الشّهداء والسّعداء والزّیارة فی مصباح الزّائر، ومزار محمّد بن المشهدیّ ومزار المفید والشّیهد الأوّل رحمه الله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1224
علیهم شهادة منهم بشهادته وسعادته ونبله وجلالته وحسن خاتمته، وقد وجدنا شیوخ أصحابنا کالمفید رحمه الله وغیره یعظمونه فی کتبهم ویعقبون ذکره بالتّرضیة والتّرحّم، ولم أجد أحداً من علمائنا طعن علیه أو غمز فیه.
وأمّا ما یظهر من الأخبار من دخول هانی علی ابن زیاد حین أتی الکوفة واختلافه إلیه فیمن اختلف من أعیانها وأشرافها حتّی لجأ إلیه مسلم بن عقیل، فلا یقتضی طعناً فیه، لأنّ أمر مسلم کان مبنیّاً علی التّستّر والاستخفاء، وکان هانی رجلًا مشهوراً یعرف ابن زیاد ویصادقه، فکان انزواؤه عنه یحقّق علیه الخلاف وهو خلاف ما کانوا علیه من التّستّر، فلذا لزمه الاختلاف إلیه دفعاً للوهم، فلمّا لجأ إلیه مسلم انقطع عنه خوفاً وتمارض حتّی یکون المرض عذراً، فجاءه من الأمر ما لم یکن فی حسبانه.
وأمّا نهیه مسلماً عن التّعجیل فی الخروج فلعلّه رأی أنّ المصلحة فی التّأخیر حتّی یتکاثر النّاس ویکمل العدد ویصل الحسین علیه السلام إلی الکوفة ویتهیّأ لهم الأمر بسهولة ویکون قتالهم مع الإمام علیه السلام مرّة واحدة.
وأمّا منعه من قتل ابن زیاد فی داره فقد عرفت اختلاف الأخبار فی ذلک، وفی بعضها أ نّه هو الّذی أشار بقتله، وتمارض لابن زیاد حتّی یأتیه عائداً فیقتله مسلم، وقد مضی (تنقیح المقال: وقد مرّ عتابه إیّاه علی ترک قتله بعد تهیئته له بسهولة و) اعتذار مسلم تارة بتعلّق المرأة به وبکائها فی وجهه ومناشدتها له عنه (تنقیح المقال: مناشدتها فی ترک ما همّ به وأخری بحدیث الفتک وهذا هو المشهور عنه).
وقد ذکره السّیّد المرتضی رضی الله عنه فی تنزیه الأنبیاء مقتصراً علیه.
وأمّا قوله لابن زیاد وقد سأله عن مسلم: واللَّه ما دعوته إلی منزلی ولا علمت بشی‌ء من أمره حتّی جاءنی یسألنی النّزول، فاستحییت من ردّه ودخلنی من ذلک ذمام. فقد قال ذلک لابن زیاد یرید التّخلّص عنه، ومن البعید أن یأتیه مسلم علی غیر میعاد ولا استیثاق ویدخل فی أمانه وهو لا یدری به ولم یعرفه ولم یختبر، وکذا عدم اطّلاع هانی وشیخ المصر وسیِّده ووجه الشّیعة علی شی‌ء من أمره فی تلک المدّة حتّی دخل علیه بغتة وباحه باللّقاء مرّة، ومن ذلک یعلم ما فی «روضة الصّفا» و «حبیب السّیر» من قوله:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1225
«لقد أوقعتنی فی عناء وتکلیف ولو لا أ نّک دخلت داری لرددتک» مع أ نّی لم أجد ذلک إلّا فی هذا الموضع وسائر الکتب المعتبرة خالیة عنه. «1»
وقد ذکر ابن أبی الحدید فی شرح النّهج فی هانی بن عروة روایتین تدلّ إحداهما علی مدحه والأخری علی الطّعن فیه.
أمّا روایة المدح فقد أوردها عند قول أمیرالمؤمنین علیه السلام: واللَّه إنِّی لأوّل من صدقه فلا أکون أوّل من کذب علیه.
أقول: نقل السّیِّد رحمه الله الرّوایة الواردة فی مدحه، ثمّ نقل الرّوایة الواردة فی الطّعن فیه عن شرح النّهج، شرح قول أمیر المؤمنین علیه السلام فی باب المختار من کلماته القصار «آلة الرّئاسة سعة الصّدر»، ثمّ أجاب عن الرّوایة القادحة بأ نّه مجرّد قصّة سمّاها حاکیها ولم یعدها روایة، وقد أوردها من غیر إسناد ولا إضافة إلی کتاب ولا موافق لها فی کتب التّواریخ والسّیر المعدّة لذکر مثل ذلک.
وقد ذکر أصحاب الأخبار ما جری للنّاس فی أخذ معاویة لولایة العهد لابنه یزید وما وقع فیه من الکلام ممّن رضی بذلک أو أبی، ولم ینقل أحد منهم هذه القصّة، ولو صحّت کانت أولی ما ینقل عن غیرها لما فیها من الغرابة.
علی أنّ ما ختم به لهانی رحمه الله من ردّه بیعة یزید له وقیامه بنصر الحسین علیه السلام حتّی قُتل یأتی علی کلّ ما فرط منه قبل ذلک لو کان، وما أشبه حاله حینئذ بحال الحرّ رحمه الله إذ تاب فقبلت توبته بعدما وقع منه ما وقع وصدر ما صدر، وقد کان الأمر فیه أشدّ، ففی هانی أهون، فهو إلی القبول أقرب، انتهی (3**). «2»
القمّی، نفس المهموم،/ 122- 126/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 289؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 243؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 206
«2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا فی تنقیح المقال].
(2)- تذییل- بدان که هانی‌بن عروه چنان چه حبیب السیر گوید از اشراف کوفه بوده و اعیان شیعه، و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1226
__________________________________________________
- در روایتی پیغمبر را درک کرده و به صحبت او مشرف گردیده و در هشتاد و نه سالگی شهید شده و گفتارش با ابن‌زیاد دلالت بر جلالت و بزرگواریش دارد.
گفته مسعودی است که: شیخ مراد بوده و زعیم آن‌ها و با چهار هزار زره‌پوش و هشت هزار پیاده سوار می‌شده، الی آخره. [...]
از تکمله سید محسن کاظمی نقل است که او را از ممدوحین شمرده و پاره ای از آن چه گفتیم دلیل آورده ولی سید مهدی در اول نظر خود به او بدگمانی کرده و پس از تحقیق از گمان خود برگشته و قصیده در سوگواری او سروده و عذر خواسته، انتهی.
می‌گویم که سید نامبرده قدس سره در رجالش سخن طولانی کرده و سپس گفته: این اخبار مختلف همه متفقند که هانی مسلم را در خانه خود پناه داده و در کار او اقدام کرده و او را یاری نموده و قشون و ساز و برگ برای او فراهم کرده و از تسلیم وی به ابن‌زیاد خودداری کرده و کشته شدن را بر آن برگزیده تا خواری کشیده و کتک خورده و زندان رفته و شکنجه دیده و دست بسته کشته شده است به دست آن فاجر ملعون و این خود در حسن حال و سرانجام نیک او کافی است و در زمره یاران حسین و شیعیان او است که در راه وی شهید شدند و تو را بس است گفته او به ابن‌زیاد که شایسته‌تر از تو و ارباب تو آمده است، و گفته دیگر او (این عبارت در منتخب طریحی است) اگر کودکی از خاندان محمد زیر پایم مخفی باشد آن را بر ندارم تا بریده شود، و سخنان دیگر او که گذشت و دلالت دارد که آن چه کرده از روی بصیرت و بینایی بوده نه به صرف تعصب و غیرت کشی و مهمان نوازی و پناهندگی و دلیل آن گفته حسین علیه السلام که چون خبر کشتن او و مسلم به وی رسید رحمت بر آن‌ها فرستاد و آن را چند بار ادا کرد و فرمود: «خبر جانگدازی به ما رسیده که مسلم بن عقیل و هانی‌بن عروه و عبداللَّه‌بن یقطر کشته شده‌اند.»
سید بن طاوس در کتاب ملهوف روایت کرده که چون پس از خبر قتل مسلم و هانی خبر عبداللَّه بن یقطر به امام حسین رسید. شروع به گریه کرد و فرمود: خداوندا از برای ما و شیعیان ما منزلگاه مجلل قرار ده، وبین ما و آنها در قرارگاه رحمت خودت جمع کن، چون تو بر همه چیز توانائی.
ما یافتیم که شیوخ اصحاب ما چون مفید رحمه الله و دیگران او را در کتب خود بزرگ یاد کنند دنبال نامش ترضیه و طلب رحمت آرند و احدی از علمای ما در وی طعن و انتقادی نکرده و آن چه در اخبار است که هانی در کوفه به دیدن ابن‌زیاد رفته و با او رفت و آمد داشته همراه اشراف کوفه تا گاهی که مسلم به او پناهنده شده باعث طعنی نیست؛ زیرا از روی تقیه بوده، چون هانی مردی معروف بوده و ابن‌زیاد او را منظور داشته و با او سر دوستی داشته و کناره‌گیری او خلاف تقیه بوده که اساس کار مسلم بوده است و برای رفع توهم پیش او رفت و آمد داشت تا مسلم به او پناهنده شد و به عنوان بیماری قطع مراوده کرد و آن چه را گمان نداشت پیش آمد کرد، و اما آن که مسلم را از تعجیل در خروج ممانعت کرد شاید در تأخیر آن مصلحت‌بینی داشته و می‌خواسته جمعیت بیشتری فراهم گردد و ساز و برگ تکمیل شود و امام حسین علیه السلام به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1227
وکان شدید التّشیّع «1»، ومن أشراف الکوفة «2» وقرّائها «3»، وأدرک النّبیّ صلی الله علیه و آله، وتشرّف
__________________________________________________
- کوفه رسد و به آسانی کار آن‌ها انجام شود نبرد را یک بار به همراهی خود امام آغاز کنند. و اما آن که از قتل ابن‌زیاد در خانه خود دریغ کرد که مورد اختلاف است و پاره‌ای اخبار می‌گوید خود او بود که به عنوان مرض ابن‌زیاد را به خانه خود آورد تا مسلم او را بکشد و گذشت که مسلم عذر آورد که زن هانی به او آویخته و در روی او گریسته و او را قسم داده. و سید مرتضی علیه السلام در تنزیه الانبیاء همین وجه را به تنهایی ذکر کرده است. و اما این که چون ابن‌زیاد درباره پناه دادن مسلم از او بازخواست کرد گفته است: به خدا من از او به منزل خود دعوت نکرده ام و از کار او اطلاعی نداشتم تا آمد و از من تقاضای نزول کرد و من بروی او درماندم و گردن گیرم شد، برای خلاصی از دست ابن‌زیاد. و از روی تقیه گفته است و دور است که بی‌سابقه و وعده مسلم در پناه او رفته باشد و او نداند و بی‌خبر باشد، چنان چه بی‌خبری او را از اصل کار مسلم با آن که از رجال بزرگ شیعه بوده تا آن گاه که بی سابقه با او ملاقات کرده باشد بعید است و از این‌جا ضعف کلام روضة الصفا روشن است که از قول هانی نقل کرده اند که گفته: مرا در رنج و کلفت انداختی و اگر نبود که وارد بر من بودی تو را طرد می‌کردم با آن که این عبارت خبر در این جا نیست و کتب دیگر از آن خالی است و ابن ابی الحدید در شرح نهج درباره هانی بن عروه دو روایت آورده که یکی دلالت بر مدح او دارد و دیگری بر ذم او.
روایت مدح را در شرح گفتار علی علیه السلام که «من اول تصدیق کننده او هستم و اول تکذیب کننده او نمی‌باشم» ذکر کرده است. می‌گویم: سید رحمه الله روایت مدح را نقل کرده و روایت مذمت در شرح نهج در بیان قول امیر المؤمنین در باب مختار از کلمات قصار در کلمة آلة الرّیاسة سعة الصّدر 1 بیان شده و در جواب آن گفته: این بیش از یک داستانی نیست و عنوان روایت ندارد و سلسله سندی ندارد و از کتابی نقل نشده و در کتب تواریخ و سیر که باید یاد شود ذکر نشده. و تاریخ نگاران راجع به داستان بیعت گرفتن معاویه برای پسرش یزید سخنان موافق و مخالف و جریانات را نقل کرده‌اند و این قصه در آن‌ها نیست و اگر درست بود نقل آن مناسب‌تر بود، چون تازگی داشت، علاوه آن که چون هانی در آخر کار بیعت یزید را رد کرد و به یاری حسین علیه السلام قیام کرده کشته شد تقصیرات گذشته را جبران کرده اگر بوده است و حال او مانند حال حر رحمه الله است که توبه کرد و توبه‌اش قبول شد با آن چه از او صادر شده بود و کار او سخت‌تر بود از کار هانی و قبول توبه هانی اقرب است، انتهی.
1. موضوعی که ابن ابی الحدید در شرح کلمه آلة الرّیاسة سعة الصّدر نقل کرده و دلالت بر قدح هانی دارد این است که در ضمن داستان ورود سران عراق به معاویه هنگام اخذ بیعت برای یزید، هانی بن عروه که از سران نمایندگان عراق بوده از معاویه درخواست کرده که او در عراق متصدی بیعت گرفتن برای یزید باشد با آن که در ضمن همین داستان خود هانی با این امر صریحاً اظهار مخالفت می‌کرده است و این داستان خالی از تناقض نیست.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 51- 53
(1)- کامل ابن الأثیر، ج 3، ص 269.
(2)- الأخبار الطّوال، ص 233.
(3)- الأغانی، ج 14، ص 95.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1228
بصحبته. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 173

عمره‌

وهو یومئذ ابن بضع وتسعین سنة.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 66/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 59
وهو ابن بضع وتسعین سنة. «2»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
(قال) ابن سعد فی الطّبقات: إنّ عمره کان یوم قُتل بضعاً وتسعین. «3»
(وذکر) بعضهم: إنّ عمره کان ثلاث وثمانین، «4» وکان یتوکّأ علی عصا بها زجّ، وهی الّتی ضربه بها ابن زیاد.
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278؛ المیانجی، العیون العبری،/ 51
کان له من العمر سبع وتسعین سنة.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 282
فقد ذکر الجمیع أ نّه نیف علی الثّمانین.
السّماوی، إبصار العین،/ 128/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
__________________________________________________
(1)- هانی از رهبران بزرگ یمن بود که در کوفه نیز مقامی ارجمند داشت.
مصاحبت با پیامبر را درک کرده بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(2)- و به روایتی آن پیر عزیز را که هشتاد و نه سال از عمرش گذشته بود.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 43
(3)- [إلی هنا لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1229
وکان یوم قُتل ابن تسع وثمانین سنة «1» کما قاله حبیب السّیر.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288/ مثله القمّی، نفس المهموم،/ 121؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242
وکان له یوم قُتل بضع وتسعون سنة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 173
وکان عمره یوم استُشهد (99) سنة. «2»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 245

زوجته وابنه‌

قال أبومخنف: وحدّثنی نُمَیر بن وعلة، عن أبی الودّاک، قال: «3» کانت رَوْعة «4» اخت عمرو بن الحجّاج «5» تحت هانی بن عروة، «6» وهی امّ یحیی بن هانی.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 364/ مثله المفید، الإرشاد، 2/ 45؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 203؛ ابن طاوس، اللّهوف،/ 52؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 184
روعة اخت عمرو بن الحجّاج کانت تحت هانی بن عروة، وهی امّ یحیی بن هانی الّذی قُتل بالطّفّ مع الحسین علیه السلام فی الحملة الاولی.
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 281

هو من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام وحضوره فی الجمل وصفّین‌

قال: وبلغ أهل العراق مسیر معاویة إلی صفّین ونشطوا وجدّوا، غیر أ نّه کان من
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم والمعالی].
(2)- هانی در روز کشته شدن نود سال داشت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(3)- [إلی هنا لم یرد فی الإرشاد واللّهوف].
(4)- [فی الإرشاد والخوارزمی واللّهوف: رویحة].
(5)- [أنظر عاقبته فی عنوان: عاقبة قاتل هانی].
(6)- [إلی هنا فی اللّهوف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1230
الأشعث بن قیس شی‌ء عند عزل علیّ إیّاه عن الرّیاسة؛ وذلک أنّ ریاسة کِندة وربیعة کانت للأشعث، فدعا علیّ حسّان بن مخدوج، فجعل له تلک الرّیاسة، فتکلّم فی ذلک اناس من أهل الیمن، منهم الأشتر، وعدیّ الطّائیّ، وزَحْر بن قیس «1» وهانی بن عروة، فقاموا إلی علیّ، فقالوا: یا أمیرالمؤمنین، إنّ ریاسة الأشعث لاتصلُح إلّالمثله، وما حسّان ابن مخدوج مثل الأشعث. فغضب ربیعة، فقال حریث بن جابر: یا هؤلاء، رجلٌ برجل، ولیس بصاحبنا عجز فی شرفه وموضعه، ونجدته وبأسه، ولسنا ندفع فضل صاحبکم وشرفه. فقال النّجاشیّ فی ذلک:
رضینا بما یرضی علیٌّ لنا به وإن کان فیما یأت جدع المناخر
وصیُّ رسول اللَّه من دون أهله ووارثُه یوم العُموم الأکابر «2»
رضی بابن مخدوجٍ فقلنا الرّضا به رضاک وحَسّانُ الرّضا للعشائر
وللأشعثِ الکندیّ فی النّاس فضلُه تَوارَثه مِن کابرٍ بعد کابر
متوّجُ آباء کرامٍ أعزّةٍ إذ الملکُ فی أولادِ عمرو بن عامر
فلولا أمیر المؤمنین وحقُّه علینا لأشجَینا حُرَیثَ بن جابر
فلا تطلبنّا یا حریثُ فإنّنا لقومک رِدْه فی الأمور الغوامر
وما بابنِ مخدوجِ بن ذُهْلٍ نقیصةٌ ولا قومُنا فی وائلٍ بعوائِر «3» ولیس لنا إلّاالرِّضا بابن حرّةٍ
أشمّ طویل السّاعدین مهاجِر علی أنّ فی تلک النّفوس حزازةً
وصدعاً یؤتّیه أکُفُّ الجوابر
«4»
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «زجر» بالجیم، صوابه بالحاء.
(2)- جمع العمّ أعمام وعموم وعمومة.
(3)- العوائر: جمع عائر، وهو الّذی لا یدری من أین أتی، وأصل ذلک فی السّهام.
(4)- یؤتّیه: یهیّئه ویصلحه. وفی اللّسان: «أتیت الماء: أصلحت مجراه». وفیه: «وأتاه اللَّه: هیّأه». وفی الأصل: «یأبیه» مع ضبطها بضمّ الیاء وفتح الهمزة. والوجه ما أثبت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1231
قال: وغضب رجال الیمنیة، فأتاهم سعید بن قیس الهمدانیّ، فقال: ما رأیتُ قوماً أبعد رأیاً منکم، أرأیتم إن عصیتم علی علیّ هل لکم إلی عدوّه وسیلة؟ وهل فی معاویة عِوضٌ منه، أو هل لکم بالشّام من بدله بالعراق «1»، أو تجد ربیعة ناصراً من مضر؟ القول ما قال، والرّأی ما صنع.
قال: فتکلّم حریث بن جابر، فقال: یا هؤلاء، لا تجزعوا؛ فإنّه إن کان الأشعث ملکاً فی الجاهلیّة وسیّداً فی الإسلام، فإنّ صاحبنا أهلُ هذه الرّیاسة وما هو أفضل منها. فقال حسّان للأشعث: لک رایةُ کندة، ولی رایة ربیعة. فقال: مَعاذ اللَّه، لا یکون هذا أبداً، ما کان لک «2» فهو لی، وما کان لی فهو لک.
وبلغ معاویة ما صنع بالأشعث، فدعا مالک بن هبیرة، فقال: اقذفوا إلی الأشعث شیئاً تهیّجونه علی علیّ. فدعوا شاعراً لهم فقال هذه الأبیات، فکتب بها مالک بن هبیرة إلی الأشعث، وکان له صدیقاً، وکان کندیّاً:
مَنْ کان فی القومِ مثلوجاً بأسرته فاللَّه یعلم أنِّی غیر مثلوجِ
زالت عن الأشعث الکندیّ ریاستُه واستجمع الأمرَ حسانُ بنُ مخدوجِ
یا للرّجالِ لعارٍ لیس یغسله ماءُ الفرات وکربٍ غیرِ مفروجِ
إنْ تَرضَ کندة حسّاناً بصاحبها یَرضَ الدُّناةُ وما قحطانُ بالهوجِ
هذا لعمرکَ عارٌ لیس ینکره أهلُ العراقِ وعارٌ غیر ممزوجِ
کان ابنُ قیسٍ هُماماً فی أرومتهِ ضخماً یبوءُ بملکٍ غیر مفلوجِ
ثمّ استقلّ بعارِ فی ذوی یمنٍ والقومُ أعداء یأجوجٍ ومأجوجِ
إنّ الّذین تولّوا بالعراق له لا یستطیعون طُرُّا ذبحَ فَرُّوجِ
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «أو هل لک بالشّام من بدلة بالعراق».
(2)- فی الأصل: «ذلک».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1232
لیست ربیعةُ أولی بالّذی حُذِیت من حقّ کِندة، حقٌّ غیر مخجوج «1»
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 137- 139
وقال هانی بن عروة المذحجیّ [فی حرب الجمل] «2»:
یا لک حرب حثّها جمالها «3» قائدة ینقصها «3» ضلالها
هذا علیّ حوله أقیالها «4»
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 160/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 122؛ مثله السّماوی، إبصار العین،/ 81؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
قد شهد صفّین مع عمّار.
ابن الأثیر، 3/ 219
وکان من خواصّ علیّ [أمیر المؤمنین علیه السلام].
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
وحضر [هو وأبوه] مع أمیر المؤمنین علیه السلام حروبه الثّلاث. «5»
السّماوی، إبصار العین،/ 81/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204؛ المیانجی، العیون العبری،/ 51؛ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278
وکان هانی رحمه الله ممّن شهد حرب الجمل مع أمیر المؤمنین علیه السلام. «6»
__________________________________________________
(1)- حذیت: أعضیت. والحذوة: العطیّة.
(2)- [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین مکانهم: وهو القائل یوم الجمل ...].
(3- 3) [فی إبصار العین وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: یقودها لنقصها].
(4)- الأقیال، جمع القیل بالفتح: الرّئیس.
(5)- و هانی در جنگ جمل با امیرالمؤمنین بود و در مناقب ابن‌شهرآشوب است که این رجز را می‌سرود:
نبردی است کان را شتر رهبر است زنش پیشوا گمرهی در سر است
علی سروران را سر و سرور است
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 51
(6)- [زاد فی وسیلة الدّارین: ولا شکّ أ نّه من السّعداء والصّلحاء ویحشر فی زمرة الشّهداء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1233
القمّی، نفس المهموم،/ 122/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 206
وکان من خواصّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، حضر حروبه الثّلاثة. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 173

خبر شهادته‌

وروی محمّد بن موسی العَنَزیّ، قال: کان مالک بن ضَمرة الرّؤاسیّ من أصحاب علیّ علیه السلام، وممّن استبطن من جهته علماً کثیراً، وکان أیضاً قد صحب أبا ذرّ، فأخذ من علمه، وکان یقول فی أیّام بنی امیّة: اللَّهمّ لا تجعلنی أشقی الثّلاثة، فیقال له: وما الثّلاثة؟! فیقول:
رجل یرمی من فوق طمار «2»، ورجل تُقطع یداه ورجلاه ولسانه ویصلب، ورجل یموت علی فراشه. فکان من النّاس من یهزأ به، ویقول: هذا من أکاذیب أبی تراب.
قال: وکان الّذی رُمی به من طمار هانی بن عروة، والّذی قُطع وصُلب رشید الهجریّ، ومات مالک علی فراشه.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 295

موقفه مع الإمام الحسن المجتبی علیه السلام‌

روی المفضّل عن الصّادق، قال: ویقوم الحسن إلی جدِّه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ویقول:
یا جدّاه! کنت مع أمیر المؤمنین بالکوفة فی دار هجرته حتّی استشهد بضربة عبدالرّحمان ابن ملجم، فوصّانی بما وصّیته به، یا جدّاه، وبلغ معاویة قتل أبی، فأنفذ الدّعیّ عبیداللَّه ابن زیاد إلی الکوفة فی مائة وخمسین ألف مقاتل، وأمره بالقبض علیَّ وعلی أخی الحسین وسائر إخوتی وأهل بیتی وشیعتی وموالینا، وأن یأخذ علینا جمیعاً البیعة لمعاویة، فمن
__________________________________________________
(1)- و از اصحاب او [حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله] و نیز از اصحاب امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب به شمار می‌رفت.
در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت کرده بود.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(2)- طمار، کقطام: المکان المرتفع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1234
تأبی منّا ضرب عنقه ویسیر إلی معاویة رأسه، فلمّا علمت ذلک من فعل معاویة خرجت من داری ودخلت جامع الصّلاة، ورقیت المنبر واجتمع النّاس حتّی لم یبق موضع قدم فی المسجد، وتکاتفوا حتّی رکب بعضهم بعضاً، فحمدت اللَّه وأثنیت علیه، وقلت: معاشر النّاس! عفت الدّیار ومحیت الآثار وقلّ الاصطبار، فلا إقرار علی همزات الشّیاطین والخائنین السّاعة، وضحّت البراهین وتفصّلت الآیات وبانت المشکلات، ولقد کنّا نتوقّع إتمام هذه الآیة بتأویلها: «وما محمّدٌ إلّارسول قد خلت من قبلهِ الرُّسُل أفإن ماتَ أو قُتِلَ انقلبتُم» إلی آخر الآیة، فقد مات واللَّه جدّی رسول اللَّه وأبی علیهما السلام وصاح الوسواس الخنّاس، ودخل الشّکّ فی قلوب النّاس، ونعق ناعق الفتنة، وخالفتهم السّنّة، فیا لها من فتنة، صمّاء بکماء عمیاء، لا یسمع لداعیها، ولا یجاب منادیها، ولا یخالف والیها، ظهرت ظلمة النّفاق، وسیّرت آیات أهل الشّقاق، وتکاملت جیوش أهل العراق المراق بین الشّام والعراق، هلمّوا رحمکم اللَّه إلی الأصباح والنّور الوضّاح والعالم الجحجاح إلی النّور الّذی لا یطفأ، والحقّ الّذی لا یخفی، یا أ یّها النّاس! تیقّظوا من رقدة الغفلة، ومن برهة الوسنة، وتکاثف الظّلمة، ومن نقصان الهمّة، فوَ الّذی فلق الحبّة وبرأ النّسمة وتردّی بالعظمة، لئن قام لی منکم عصبة بقلوب صافیة ونیّات مخلصة لا یکون فیها شوب ولا نفاق ولا نیّة فراق لجاهدنا بالسّیف قدماً قدماً، ولأصفنّ من السّیف جوانبها، ومن الرّماح أطرافها، ومن الخیل سنابکها، فتکلّموا رحمکم اللَّه.
فکأ نّما ألجموا بلجام الصّمت ابن الصّرد وبنو الجارود ثلاثة، وعمرو بن الحمق الخزاعیّ، وحجر بن عدیّ الکندیّ، والطّرمّاح بن عطارد السّعدیّ، وهانی بن عروة السّدوسیّ، والمختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وشدّاد بن عباد الکاهلیّ، ومحمّد بن عطارد الباهلیّ، وتمام العشرین من همدان، فقالوا لی: یا ابن سول اللَّه! ما نملک غیر أنفسنا وسیوفنا وها نحن بین یدیک، لأمرک طائعین، وعن رأیک صادرین، مرنا بما شئت.
فنظرت یمنة ویسرة، فلم أر أحداً غیرهم، فقلت لهم: لی اسوة بجدِّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله حین عبد اللَّه سرّاً وهو یومئذ فی تسعة وثلاثین رجلًا، فلمّا أکمل اللَّه له أربعین، صاروا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1235
فی عدّة، فأظهر أمر اللَّه، فلو کان معی عدّتهم جاهدت فی اللَّه حقّ جهاده، ثمّ رفعت رأسی نحو السّماء وقلت: اللَّهمّ إنّی قد دعوت وأنذرت وصوبت ونبهت، فکانوا عن إجابة الدّاعی غافلین، وعن نصرته قاعدین، وعن طاعته مقصِّرین، ولأعدائه ناصرین، اللَّهمّ فأنزل علیهم رجزک وبأسک الّذی لا یرد عن القوم الظّالمین، ونزلت عن المنبر، وأمرت أولیائی وأهل بیتی فشدّوا رواحلکم، وخرجت من الکوفة راحلًا إلی المدینة، هذا یا جدّاه بعد أن دعوت سائر الامّة وخاطبتهم بعد قتل أمیر المؤمنین إلی ما دعاهم إلیه هو وخاطبهم بعدک یا رسول اللَّه جاریاً علی سنّتک ومنهاجک وسنن أمیر المؤمنین ومنهاجه فی الموعظة الحسنة والتّرفّق والخطاب الجمیل، والتّخویف باللَّه، والتّحذیر من سخطه وعذابه، والتّرغیب فی رحمته ورضوانه، وصفحه وغفرانه لمن وفی بما عاهد علیه اللَّه، ورغبتهم فی نصرة الدِّین، وموافقة الحقّ، والوقوف بین أمر اللَّه ونهیه، فرأیت أنفسهم مریضة، وقلوبهم نائبة فاسدة، قد غلب الرّان علیها، فجاؤونی یقولون: إنّ معاویة قد سیّر سرایاه إلی نحو الأنبار والکوفة، وشنّت غاراته علی المسلمین، وقتل منهم مَنْ لم یقاتله، وقتل النِّساء والأطفال، فأعلمتهم أ نّه لا وفاء لهم، ولا نصر فیهم، وأ نّهم قد أسرّوا الدّعوة، وأخلدوا الرّفاهة، وأحبّوا الدّنیا، وتناسوا الآخرة، فقالوا: معاذ اللَّه یا ابن رسول اللَّه أن نکون کما ذکرت، فادع لنا اللَّه بالسّداد والرّشاد، فأنفذت معهم رجالًا وجیوشاً، وعرفتهم أ نّهم یجیبون إلی معاویة وینقضون عهدی وبیعتی ویبیعونی بالخطر الیسیر، ویقبلون منهم الرّشی والتّقلیدات، فزعموا أ نّهم لا یفعلون فما مضی منهم أحد إلّا فعل ما أخبرتهم به من أخذ رشی معاویة، وتقلیده، ونفذ إلیه عادیاً، فأفضی مخالفاً، فلمّا کثرت غارات معاویة فی أطراف العراق، جاؤونی فعاهدونی عهداً مجدّداً وبیعة مجدّدة وسرت معهم من الکوفة إلی المدائن بشاطئ الدّجلة، فدسّ معاویة إلی یزید بن سنان أخی جریر بن عبداللَّه مالًا ورشاه إیّاه علی قتلی، فخرج إلیّ لیلًا وأنا فی فسطاط لی اصلِّی، والنّاس نیام، فرمانی بحربة، فأثبتها بجسدی، فنبهت العسکر، ورأوا الحربة تهتزّ فی أعضائی وأمرت بطلب یزید لعنه اللَّه، فخرج إلی الشّام هارباً إلی معاویة، فرجعت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1236
جریحاً وخرجت عند قعود الامّة عنِّی إلی المدینة إلی حرمک، یا جدّاه! فلقیت من معاویة وسائر بنی امیّة وعراتهم، فاسأل اللَّه أن لا یضیع لی أجره، ولا یحرمنی ثوابه، ثمّ دسّ معاویة إلی جعدة ابنة محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ لعنهم اللَّه، فبذل لها مائة ألف درهم، وضمن لها أقطاع عشر قری، وأنفذ إلیها سمّاً سمّتنی به، فمتّ.
ثمّ یقوم الحسین علیه السلام مخضّباً بدمائه، فیقبل فی اثنی عشر ألف صدیق کلّهم شهداء وقتلوا فی سبیل اللَّه من ذرِّیّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ومن شیعتهم وموالیهم وأنصارهم وکلّهم مضرّجون بدمائهم، فإذا رآه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فبکت أهل السّماوات والأرض ومن علیها، ویقف أمیر المؤمنین والحسن عن یمینه وفاطمة عن شماله، ویقبّل الحسین ویضمّه رسول اللَّه إلی صدره ویقول: یا حسین! فدیتک قرّت عیناک وعینای فیک، وعن یمین الحسین حمزة بن عبدالمطّلب، وعن شماله جعفر بن أبی طالب، وأمامه أبو عبیدة بن الحارث بن عبدالمطّلب.
ویأتی محسن مخضّباً بدمه تحمله خدیجة ابنة خویلد وفاطمة ابنة أسد، وهما جدّتاه، وجمانة عمّته ابنة أبی طالب، وأسماء ابنة عمیس صارخات وأیدیهنّ علی خدودهنّ ونواصیهنّ منتشرة، والملائکة تسترهنّ بأجنحتها، وامّه فاطمة تصیح وتقول: «هذا یومکم الّذی کنتم به توعدون»، وجبرائیل یصیح ویقول: «مظلوم فانتصر»، فیأخذ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله محسن علی یده ویرفعه إلی السّماء وهو یقول: إلهی صبرنا فی الدّنیا احتساباً وهذا الیوم: «تجد کلّ نفس ما عملت من خیرٍ مُحضراً وما عملت من سوءٍ تودُّ لو أنّ بینها وبینهُ أمَداً بعیداً».
الخصیبی، الهدایة الکبری،/ 415- 417

صحبته وأبوه مع حجر بن عدیّ فی قیامه‌

وقال الهیثم بن عدیّ عن أبیه، وعن مجالد، عن الشّعبیّ، وعن أبی جَناب الکلبیّ قالوا: لمّا قدم زیادالکوفة بعث إلی حُجْر، فقال: یا هذا! کنّا علی ما علمتَ، وقد جاء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1237
أمر غیر ذلک، أمسِک علیک لسانک، ولَیَسَعْکَ منزلُک، وهذا سریری فهو مجلسک، فإیّاک أن تستزلّک هذه السِّفلة أو تستفزّک، إنّی لو استخففتُ بحقِّک هان علیَّ أمرک، ولم أکلِّمک من کلامی هذا بحرف.
فلمّا صار إلی منزله اجتمعت إلیه الشّیعة، فقالوا: أنت شیخنا وأحقّ النّاس بإنکار هذا الأمر. فلمّا شخصَ زیاد إلی البصرة استخلف عمرو بن حُرَیث علی الصّلاة والحرب، ومهران مولاه علی الخراج، وأمر العمّال بمکاتبة عمرو، وکان الطّریق یومئذ علی الظَّهْر، وربّما رکبت الرّسل الفرات حتّی ترد آجام البصرة، ثمّ تدخل البصرة، فأرسل عمرو إلی حجر: ما هذه الجماعات الّتی تجتمع إلیک؟ فقال: جماعة ینکرون ما أنتم فیه، فأرسل إلیه قوماً، فقاتلهم أصحابه وألجأوهم إلی قصر الإمارة، فکتب عمرو إلی زیاد: إن کانت لک بالکوفة حاجة فالعجل، فإنِّی کتبت إلیک ولیس فی یدی منها مع حُجْر بن عدیّ إلّا القصر، فأغَذّ السّیر حتّی قدم الکوفة، فبعث إلی عدیّ بن حاتم الطّائیّ، وجریر بن عبداللَّه البجلیّ، وخلیفة بن عبداللَّه الجعفریّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وهانی بن عروة المرادیّ، وثابت بن قیس النّخعیّ، وخالد بن عُرْفُطة العُذْریّ، فقال: ائتوا هذا الشّیخ المفتون، فإنّی خائف أن یحملنا من أمره علی ما لیس من شأننا، فأتوه، فقال له عدیّ بن حاتم: قد علمت یا أبا عبدالرّحمان ما کان من کلام الأمیر لک ومِن ردّک علیه ما رددت، وهذه عشیرتک، نسألک باللَّه والقرابة أن لا تفجعنا بنفسک، فهب لنا هذا الأمر، واکظم غیظک حتّی یری غیرک ما أنت علیه، فقال حُجْر: یا غلام! اعلف البکر- لبکر کان فی جانب داره- فقال عدیّ: أمجنون أنت؟ نکلّمک وتقول هذا القول غیر مکترث لکلامنا؟! فقال: أما واللَّه أنِّی لأرجو أن أوقره من الغنائم غداً، قال عدیّ:
فنحن نوقره لک الآن فضّة وذهباً، وتکفّ عن هذا الأمر، فقال حُجْر: لک أوّل ما سمعتَ، فقال عدیّ: ما ظننتُ أنّ الضّعف بلغ بحُجْر ما أری؛ وکلّمه القوم فلم یکلّم منهم أحداً، فأتوا زیاداً، فقال: مَهْیَمْ؟ قال عدیّ: أ یّها الأمیر! استذمّه فإنّ له سِنّاً، فقال: لستُ لأبی سفیان إذاً، ثمّ أرسل إلیه الشُّرط فقوتلوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1238
قال أبو مخنف: لمّا حال أصحاب حُجر بینه وبین رسل زیاد، أمر الهیثم بن شدّاد أن یأتیه به، فلمّا صار إلیه قال أصحابه: لا ولا نُعمة عین، لا نجیبه، فشدّ الهیثم ومن معه علیهم بعُمُد السّوق، فضرب رجل من حمراء الدّیلم یقال له بکر بن عُبید رأس عمرو ابن الحمق الخزاعیّ- ویقال: بل ضربه رجل من الأزد یقال له عبداللَّه بن مرغد- فحُمل إلی أهله، وشدّ عبداللَّه بن خلیفة الطّائیّ وهو یقول:
قَدْ عَلِمَتْ یَوْمَ الهِیاجِ طَلّتی أنِّی إذا ما فِئَتی تَوَلَّتِ
أو کَثُرَت أعداؤها وقَلَّتِ أنِّی قَتّالُ لِکُلِّ ثُلَّةِ
وضرب رجلًا من جُذام کان فی الشُّرَط، وضُربت ید عائذ بن حَمَلة وکُسر نابه، فقال:
إنْ یَکْسِروا نابی ویُحْطَم ساعدی فَإنّی امرؤ فی سَوْرَةِ المجدِ صاعِدُ
وحمی حجراً أصحابه حتّی خرج، وبغلته موقوفة، فحمله أبو العَمَرَّطَة عُمَیْر بن یزید الکِنْدیّ علیها فرکبها، وشدّ یزید بن طَریف المُسلی علی أبی العَمَ، رَّطة فضربه، واختلج أبو العَمَرَّطة سیفه فضربه به علی رأسه، فخرّ لوجهه، ثمّ برئ بعدُ، وله یقول عبداللَّه بن همّام السَّلولیّ:
ألوم ابنَ لؤمٍ ما عدا بک حاسراً إلی بَطَلٍ ذی جُرأةٍ وشَکیمِ
مُعاودِ ضَرْبِ الدّارعینَ بسیفِهِ علی الهامِ عندَ الرَّوْع غَیر لئیمِ
حَسِبْتَ ابنَ بَرْصاءِ العِجانِ قِتالَهُ قتالَکَ زیداً عِنْدَ دارِ حَکیمِ
وکان قتل رجلًا بالکوفة عند دار حکیم، وکان ذلک أوّل سیف ضُرب به بالکوفة فی الاختلاف بین النّاس. وخرج قیس بن قَهْدان الکِنْدیّ، ثمّ البَدیّ علی حمار له وهو یقول:
یا قومَ حُجْرٍ دافِعوا وصاوِلوا وعن أخیکُم ساعَةً فقاتلوا
لا یُلْفَیَنْ مِنکم لحُجْرٍ خاذِلُ ألیسَ فیکُم رامِحٌ ونابِلُ
وفارِسٌ مُسْتَلْئَمٌ أو راجِلُ وضارِبٌ بالسّیف لا یؤاکِلُ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1239
فلم یُجبه من کندة أحد، ثمّ عطف عدّة من کندة، منهم عُمیر بن یزید أبو العَمَرَّطة وقیس بن یزید أخوه، وهو الّذی یقول فیه ابن هَمّام السَّلولیّ:
وقَیْسُ کِنْدَةَ قَدْ طالَتْ إمارَتُهُ فی سُرَّةِ الأرضِ بَیْنَ السَّهْلِ والجَبَلِ
وعبدالرّحمان بن مُحْرِز بن مُرّة الکِنْدیّ ثمّ الطُّمحیّ وقیس بن سُمَیّ الکِنْدیّ ثمّ البَدّیّ وعُبیدة بن عمرو البَدّیّ الشّاعر، فقاتلوا ساعة.
قالوا: ووجّه زیاد أشراف أهل الکوفة من مضر ومَذْحِج وهَمْدان إلی حُجْر لیأتوا به، وفرق بین مضر والیمن لئلّا یختلفوا.
وقال الهیثم بن عدیّ: أرسل زیاد حین قوتل أصحابه إلی عدیّ بن حاتم وخُرَیْم بن أوس بن حارثة بن لام، وسعید بن قیس الهَمْدانیّ، وهانی بن عروة المرادیّ، وزیاد بن النَّضْر الحارثیّ، وشُرَیْح بن هانی، وکَثیر بن شِهاب الحارثیّ، ووائل بن حُجْر الحضرمیّ، وثابت بن قیس النّخعیّ، وجماعة غیرهم من وجوه الیمانیّة، فقال: هذا عن ملأ منکم؟
فقالوا: معاذ اللَّه، قال: فاکفونی بوائقکم، فخرجوا، فخوّفوا أصحاب حُجْر وأعلموهم أ نّه لا ینصرهم أحد فتفرّقوا، وأرسل زیاد إلی کندة یتهدّدهم إن لم یُسلِموا حُجْراً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 225- 259
(وذکر) المبرّد فی الکامل وغیره فی غیره: أنّ عروة خرج مع حجر بن عدیّ، وأراد قتله معاویة، فشفّع فیه زیاد بن أبیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 81
وقال المبرّد أیضاً فی الکامل: إنّ عروة خرج مع حجر بن عدیّ لمّا حصب زیاداً فی المسجد، وهو علی المنبر، وأراد معاویة قتل عروة مع حجر، فشفّع فیه زیاد بن أبیه، فأوهبه له. «1»
الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278- 279/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205- 206
__________________________________________________
(1)- او یکی از ارکان قدرتمند حرکت «حجربن عدی کندی» علیه «زیادبن ابیه» به حساب می‌آمد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1240

ما جری بینه وبین معاویة فی کثیر بن شهاب المذحجیّ‌

قال أبو العبّاس: ونُمی إلیّ أنّ معاویة ولّی کثیر بن شهاب المذحجیّ خراسان فاختان مالًا کثیراً، «1» «2» ثمّ هرب «2» فاستتر عند هانی بن عروة المرادیّ، فبلغ «3» ذلک معاویة، فنذر «4» «3» دم هانی، فخرج هانی، فکان فی جوار معاویة، ثمّ حضر مجلسه «5» ومعاویة لا یعرفه، فلمّا نهض النّاس ثبت مکانه، فسأله معاویة عن أمره، فقال: أنا هانی بن عروة «6»، فقال: إنّ هذا الیوم لیس بیوم یقول فیه أبوک «7» ارَجّل جُمّتی، الشِّعر «7». فقال له هانی: أنا الیوم أعزُّ منِّی ذلک الیوم. فقال له: بِمَ ذاک؟ فقال: بالإسلام یا أمیر المؤمنین. فقال له: أین کثیر بن شهاب؟ قال: عندی فی عسکرک یا أمیر المؤمنین، فقال له معاویة:
انظر إلی ما اختانه فخذ منه بعضاً وسوّغه بعضاً.
المبرّد، الکامل، 1/ 72- 73/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 126؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 278؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
__________________________________________________
(1)- [فی الکامل، 3/ 207 جاء فیه: ولمّا ولّی المغیرة الکوفة استعمل کثیر بن شهاب علی الرّیّ، وکان‌یکثر سبّ علیّ علی منبر الرّیّ وبقی علیها إلی أن ولّی زیاد الکوفة، فأقرّه علیها، وغزا الدّیلم ومعه عبداللَّه بن الحجّاج التّغلبیّ وقتل دیلمیّاً وأخذ سلبه، فأخذه منه کثیر فناشده اللَّه فی ردّه علیه، فلم یفعل، فاختفی له وضربه علی وجهه بالسّیف أو بعصاً هشم وجهه، فقال:
من مبلغ أبناء خندف أنّنی أدرکت طائلتی من ابن شهاب
أدرکته لیلًا بعقوة داره فضربته قدماً علی الأنیاب
هلا خشیت وأنت عاد ظالم بقصور أبهر أسرتی وعقابی]
(2- 2) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: وهرب منها وطلبه معاویة].
(3- 3) [نفس المهموم: معاویة فهدر].
(4)- [وسیلة الدّارین: فهدر].
(5)- [نفس المهموم: علیه].
(6)- [زاد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: فی جوارک].
(7- 7) [فی نفس المهموم وذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین:
أرجل جمّتی وأجرّ ذیلی ویحمل شکتی أفق کمیت
وأمشی فی سراه بنی غطیف إذا ما ساءنی ضیم أبیت]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1241
وذُکر: أنّ معاویة ولّی کثیر بن شِهاب المذحجیّ خراسان، فاختان مالًا کثیراً، ثمّ هرب، فاستتر عند هانی بن عروة المرادیّ، فبلغ ذلک معاویة، فهدر دم هانی، فخرج هانی إلی معاویة، فکان فی جواره، ثمّ حضر مجلسه وهو لا یعرفه، فلمّا نهض النّاس ثبت مکانه، فسأله معاویة عن أمره، فقال: أنا هانی بن عروة؛ فقال: إنّ هذا الیوم لیس بالیوم الّذی یقول فیه أبوک:
ارجِّل جُمتی وأجرّ ذَیلی وتحمل شِکّتی افق کُمیتُ
وأمشی فی سَراة بنی غُطیف إذا ما ساءنی أمر أبَیت
قال: أنا واللَّه یا أمیر المؤمنین الیوم أعزّ منِّی ذلک الیوم؛ قال: بِمَ ذلک؟ قال: بالإسلام؛ قال: أین کثیر بن شِهاب؟ قال: عندی وعندک یا أمیر المؤمنین؛ قال: انظر إلی ما اختانه، فخذ منه بعضاً، وسوّغه بعضاً، وقد أمّنّاه ووهبناه لک.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 1/ 96- 97
وإنّ هانیاً أجار کثیر بن شهاب المذحجیّ حین اختان مال خراسان وهرب منها، وطلبه معاویة، فاستتر عند هانی، فنذر معاویة دم هانی، فحضر مجلسه ومعاویة لایعرفه، فلمّا نهض النّاس ثبت مکانه، فسأله معاویة عن أمره، فقال: أنا هانی بن عروة، صرت فی جوارک، فقال له معاویة: إنّ هذا الیوم لیس بیوم یقول فیه أبوک:
ارجّل جمتی وأجرّ ذیلی وتحمی شکتی افق کمیت
أمشی فی سراة بنی غطیف إذا ما سامنی ضیم أبیت
فقال له هانی: أنا الیوم أعزّ من ذلک الیوم، فقال: بِمَ ذاک؟ قال: بالإسلام. فقال: أین کثیر؟ قال: عندی فی عسکرک. فقال: انظر إلی ما اختانه، فخذ منه بعضاً وسوّغه بعضاً. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 81- 82
__________________________________________________
(1)- می‌گویم: از ابو العباس مبرد نقل شده که معاویه، کثیر بن شهاب مذحجی را والی خراسان کرد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1242

ما جری بینه وبین معاویة فی أخذ البیعة لیزید لعنة اللَّه علیهما

حکی الشّعبیّ: أنّ وفد الکوفة قدموا علی معاویة لمّا أراد البیعة لیزید، وفیهم هانی ابن عروة المرادیّ، فبینا أنا جالس، إذ قال هانی بن عروة:
- «العجب من معاویة، یرید أن یقسرنا علی بیعة ابنه یزید، وحالُه حالُه «1»، وما ذاک بکائن».
وغلام من قریش قاعد فی حلقته، فقام، فدخل علی معاویة، فأخبره بقول هانی، فقال له:
- «أنت سمعت هانیاً یقوله؟» قال:
- «نعم». قال:
- «فاخرج من هذا الباب وائت حلقته من باب من أبواب المسجد، غیر بابک الّذی خرجت منه، فقل له إذا خفّ من عنده:
- أ یّها الشّیخ! قد سمعتُ مقالتک، ولست فی زمن أبی بکر ولا عمر، ولا أحبّ لک أن
__________________________________________________
- و وجه بسیاری اختلاس کرد و نزد هانی‌بن عروه مرادی پنهان شد. خبر به معاویه رسید و او هم خون هانی را هدر کرد. هانی بیرون شد و خود را به پناه معاویه رسانید و به حضور او رسید و او را نمی‌شناخت. چون مردم برخاستند، او نشست. معاویه از حاجت او پرسید، گفت: «من هانی‌بن عروه هستم.»
معاویه گفت: «امروز دیگر آن روز نیست که پدرت می‌گفت:
زلف خود شانه زنم دامن خود را بکشم اسب رهوار کمیتی است به زیر پایم
سرورانی ز غطیفند و به دنبال روان چون ز ظلمی به‌هراسم به فلک سر سایم»
هانی گفت: «امروز من از آن روز عزیزترم.»
معاویه گفت: «با چه؟»
گفت: «برای اسلام یا امیر المؤمنین.»
به او گفت: «کثیر بن شهاب کجاست؟»
گفت: «پیش من است در میان قشون تو.»
معاویه گفت: «ببین چه‌قدر اختلاس کرده؟ پاره‌ای از او بگیر و پاره ای به او ببخش.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 53
(1)- وحاله حاله: کذا فی الأصل، وما فی مط: حاله (مرّة واحدة).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1243
تتکلّم بهذا الکلام، فإنّهم بنو امیّة، وجرأ تُهم جرأ تُهم، وإقدامُهم ما قد علمتَ.»
- ثمّ قال له معاویة:
- «... إذا فرغتَ من کلامک، فقل له:
- إنّه لم یدعُنی إلی هذا، إلّاالنّصیحة لک.
ثمّ احفظ علیه ما یقول».
فأقبل الفتی إلی مجلس هانی، فلمّا خفّ من عنده، دنا منه، فکلّمه بهذا الکلام.
فقال له:
- «یا ابن أخی، واللَّه ما بلغت نصیحتُک لی کلّ هذا، وإنّ هذا الکلام لکلام معاویة، أعرفُه، وأشهدُ به».
فقال الفتی:
- «ما أنا ومعاویة؟! واللَّه ما یعرفُنی، ولا یدری مَن أنا». قال:
- «یا ابن أخی، فلا علیک، ولکن إذا لقیته فقل له: یقول لک هانی: لا واللَّه، لا إلی ما أردت من سبیل. انهض یا ابن أخی».
فذهب الفتی، فأعلم معاویة ما قال، فقال:
- «باللَّه نستعین علیه».
ثمّ أذِن للوفد، وقال لهم:
- «ارفعوا حوائجکم».
ففعلوا، فلمّا عُرض کتاب هانی علی معاویة، قال:
- «یا هانی ما صنعت شیئاً، فزد».
فزاد هانی ومعاویة یقول:
- «ما صنعت شیئاً، هات حوائجک!»
حتّی لم یدع حاجة لمن یهتمّ به إلّارفعها وقضاها. ثمّ قال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1244
- «یا هانی، لم تصنع شیئاً؟» فقال:
- «یا أمیر المؤمنین، قد بقیت حاجة». قال:
- «وما هی؟» قال:
- «بیعة یزید، أتولّاها له بالعراق». قال:
- «هی إلیک».
فقدم هانی، فقام بأمر یزید، وتولّی المغیرة بن شعبة البیعة.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 35- 36
وفد أهل الکوفة علی معاویة حین خطب لابنه یزید بالعهد بعده، وفی أهل الکوفة هانی بن عروة المرادیّ- وکان سیِّداً فی قومه- فقال یوماً فی مسجد دمشق والنّاس حوله: العجب لمعاویة یرید أن یقسرنا علی بیعة یزید، وحالُه حالُه، وما ذاک واللَّه بکائن، وکان فی القوم غلام من قریش جالساً، فتحمّل الکلمة إلی معاویة، فقال معاویة: أنت سمعت هانیاً یقولها؟ قال: نعم، قال: فاخرُج فأتِ حلقته، فإذا خفّ النّاس عنه، فقل له: أ یّها الشّیخ، قد وصلت کلمتُک إلی معاویة، ولست فی زمن أبی بکر وعمر ولا أحبّ أن تتکلّم بهذا الکلام فإنّهم بنو امیّة، وقد عرفت جُرأتهم وإقدامهم، ولم یدعنی إلی هذا القول لک إلّاالنّصیحة والإشفاق علیک، فانظر ما یقول؛ فأتنی به.
فأقبل الفتی إلی مجلس هانی، فلمّا خفّ من عنده دنا منه، فقصّ علیه الکلام وأخرجه مخرج النّصیحة له، فقال هانی: واللَّه یا ابن أخی ما بلغت نصیحتک کلّ ما أسمع؛ وإنّ هذا الکلام لکلام معاویة أعرفه! فقال الفتی: وما أنا ومعاویة؟! واللَّه ما یعرفنی؛ قال: فلا علیک، إذا لقیته فقل له: یقول لک هانی: واللَّه ما إلی ذلک من سبیل، انهض یا ابن أخی راشداً!
فقام الفتی فدخل علی معاویة فأعلمه، فقال: نستعین باللَّه علیه.
ثمّ قال معاویة بعد أیّام للوفد: ارفعوا حوائجکم، وهانی فیهم، فعرض علیه کتابه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1245
فیه ذکرُ حوائجه، فقال: یا هانی، ما أراک صنعت شیئاً، زد؛ فقام هانی، فلم یدع حاجة عرضت له إلّاوذکرها، ثمّ عرض علیه الکتاب، فقال: أراک قصّرت فیما طلبت، زد، فقام هانی فلم یدع حاجة لقومه ولا لأهل مصره إلّاذکرها، ثمّ عرض علیه الکتاب، فقال: ما صنعت شیئاً، زد، فقال: یا أمیر المؤمنین، حاجة بقیت، قال: ما هی؟ قال: أن أتولّی أخذ البیعة لیزید ابن أمیر المؤمنین بالعراق؛ قال: افعل، فما زلت لمثل ذلک أهلًا؛ فلمّا قدم هانی العراق قام بأمر البیعة لیزید بمعونة من المغیرة بن شُعبة وهو الوالی بالعراق یومئذ «1». «2»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 18/ 407- 408/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 289- 290
«2»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تنقیح المقال: وهی أ نّه ذکر فی شرح کلمات أمیرالمؤمنین القصار عند قوله علیه السلام آلة الرّیاسة سعة الصّدر ما لفظه إنّ معاویة بن أبی سفیان لعنه اللَّه کان واسع الصّدر، کثیر الاحتمال، وبذلک نال من الدّنیا ما نال وبلغ ما بلغ وإن کان مذموماً فی الدّین، ثمّ أوردته فی ذلک حکایتین الأولی أن].
(2)- [زاد فی تنقیح المقال: إلی أن أخذ العلّامة الطّباطبائیّ قدس سره فی ردّ ما تضمّنه الحکایة أوّلًا باستظهار کذبها إذ کیف یقول هانی بملأ من قومه وأهل الشّام جهراً غیر مستر العجب من معاویة، یرید أن یقسرنا علی بیعة یزید وحالُه حالُه، وما ذاک واللَّه بکائن. ویقول للفتی: إذا لقیت معاویة فقل له: یقول لک هانی: واللَّه ما إلی ذلک سبیل، ثمّ یکون هو الطّالب للقیام ببیعة یزید لعنه اللَّه فی الکوفة، ولو لم یکن له حاجز من تقوی اللَّه لمنعه من ذلک تکذیبه لنفسه وانتقاصه به عند قومه وعند معاویة وأتباعه بمضیّ حیلته، وفیه خدعته له.
وثانیاً بأنّ ما ذکره مجرّد قصّة سمّاها حدیثاً ولم یعدّها روایة قد أوردها من غیر إسناده ولا إضافة إلی کتاب ولا موافق لها فی کتب التّواریخ والسّیر المعدّة لذکر مثل ذلک، وقد ذکر أصحاب الأخیار ما جری للنّاس فی أخذ معاویة لعنه اللَّه بولایة العهد لابنه یزید لعنه اللَّه وما وقع فیه من الکلام ممّن رضی بذلک أو أبی، ولم ینقل أحد منهم هذه القصّة ولو صحّت لکانت أولی بالنّقل من غیرها لما فیها من الغرابة.
وثالثاً بأنّ ما ختم به لهانی رضی الله عنه من ردّه بیعة یزید وقیامه بنصر الحسین علیه السلام حتّی قتل یأتی علی کلّ ما فرط منه قبل ذلک لو کان وما أشبه حاله بحال الحرّ رضی الله عنه إذ تاب وقبلت توبته بعدما وقع منه ما وقع وصدر ما صدر، وقد کان الأمر فیه أشدّ، وفی هانی أهون، فهو إلی القبول أقرب، والحمد للَّه‌وسلامه علی محمّد وآله، إلی هنا کلام العلّامة الطّباطبائی.
وأقول: لیته جعل الجواب الثّالث رابعاً وأجاب ثالثاً بأ نّه علی فرض وقوع طلبه من معاویة أخذ البیعة لیزید فهو فعل مجمل غیر معلوم الوجه، ولعلّه نظر إلی أنّ بیعة یزید کائنة لا محالة، فأراد أن یکون له مدخل فیها حتّی یسهل له تکلیف المبایعین بتوسّطه بنقضها إذا خرج الحسین علیه السلام وهذا داع عقلائیّ شرعیّ لا یوجب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1246

ما جری بینه وبین معاویة فی شکایة أهل الکوفة من والیه‌

حدّثنی الرّفاعیّ عن عمِّه، عن ابن عَیّاش الهَمْدانیّ، قال: قدم وفد أهل الکوفة علی معاویة یشکون ابن امّ الحَکَم إلیه وزعیمهم هانی بن عروة، فقال: علیکم لعنة اللَّه من أهل بلد لا ترضون عن أمیر، فقال أبو بُرْدة: قد سمعتم وأنا أعزله لکم، فدخلوا علی یزید، فقال هانی: ما ننقم علی عبدالرّحمان أن لا نکون أحظی أهل المصر عنده، ولکنّا غضبنا لک، وذلک أ نّه اتی بجام من مها- أی بلّور- فقال: ارفعوها حتّی نُهْدیها إلی یزید یشرب فیها الخمر بماء بَرَدی، فقال یزید: ومن سمع ذلک؟ قال أبو بُرْدة: أنا، وقال غیره:
أنا، فقام یزید، فدخل إلی معاویة، فأخبره بقولهم، فقال: هذا أمر مصنوع، فاللَّه اللَّه فی ابن عمّتک، فقال: ما شاء فلیکن، ألیس قد سمع به النّاس؟ فعزل ابن امّ الحَکَم وولّی النّعمان بن بشیر الأنصاریّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 149

أمر الإمام علیه السلام مسلم بن عقیل علیه السلام بإقامته فی منزل هانی بن عروة

قالوا: وقد کان الحسین «1» قدّم مسلم «2» بن عقیل «3» «4» بن أبی طالب «3» إلی الکوفة «4»، وأمره أن ینزل علی هانی بن عروة «4» المرادیّ وینظر إلی اجتماع النّاس علیه «4»، ویکتب إلیه بخبرهم «5».
فقدّم مسلم بن عقیل الکوفة مستخفیاً وأتته الشّیعة، فأخذ بیعتهم، وکتب إلی الحسین ابن علیّ: «4» إنِّی قدمت الکوفة «4» فبایعنی «6» منهم إلی أن کتبت إلیک «6» ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل
__________________________________________________
- نقصاً فیه، واللَّه العالم، ثمّ إنّ قبر هانی مشهور فی الجانب الشّمالی من شرقیّ خارج مسجد الکوفة محاذی قبر مسلم رضوان اللَّه تعالی علیهما].
(1)- [فی تاریخ الإسلام مکانه: عن مجالد، عن الشّعبیّ ح، والواقدیّ من عدّة طرق أنّ الحسین ...].
(2)- [فی السّیر مکانه: ذکر ابن سعد بأسانید له، قالوا: قدّم الحسین مسلماً ...].
(3- 3) [تاریخ الإسلام: وهو ابن عمّه].
(4- 4) [لم یرد فی السّیر].
(5)- [السّیر: بخبر النّاس، وإلی هنا حکاه عنه فی تاریخ الإسلام].
(6) (6) [السّیر: إلی الآن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1247
«1» القدوم فإنّه لیس دونها «1» مانع! «2» فلمّا أتاه کتاب مسلم أغذّ «2» السّیر «3» حتّی انتهی «3» إلی زبالة، فجاءت رسل أهل الکوفة إلیه بدیوان فیه أسماء مائة ألف.
وکان النّعمان بن بشیر الأنصاریّ علی الکوفة «3» فی آخر خلافة معاویة، فهلک وهو علیها «3»، فخاف یزید أن لا یقدم النّعمان علی الحسین، فکتب إلی عبیداللَّه بن زیاد بن أبی سفیان! وهو علی البصرة، فضمّ إلیه الکوفة، «4» وکتب إلیه بإقبال الحسین إلیها «4»، فإن کان لک جناحان فطر «5» حتّی تسبق إلیها.
فأقبل عبیداللَّه بن زیاد «6» علی الظّهر سریعاً حتّی قدم الکوفة، فأقبل 6 5 متعمِّماً متنکِّراً «7» حتّی دخل «8» السّوق، فلمّا رأته السّفلة «8» وأهل السّوق خرجوا یشتدّون بین یدیه، وهم یظنّون أ نّه حسین! وذاک أ نّهم کانوا یتوقّعونه، فجعلوا یقولون لعبیداللَّه «7»: یا ابن رسول اللَّه! الحمد للَّه‌الّذی أراناک، «9» و «10» جعلوا یقبِّلون «9» یده ورجله، فقال عبیداللَّه: «11»
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: فلیس دون الکوفة].
(2- 2) [السّیر: وأخذ السّیر].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [السّیر: وقال له:].
(5- 5) [السّیر: إلی الکوفة، فبادر].
(6- 6) [فی تاریخ دمشق والمختصر: سریعاً].
(7- 7) [السّیر: ومرّ فی السّوق، فلمّا رآه السّفلة اشتدّوا بین یدیه یظنّونه الحسین وصاحوا].
(8- 8) [فی تاریخ دمشق والمختصر: سوق الکوفة، فلمّا رآه].
(9- 9) [السّیر: وقبّلوا].
(10)- [لم یرد فی تاریخ دمشق والمختصر].
(11)- [زاد فی السّیر: ما].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1248
لشدّما فسد هؤلاء!
ثمّ «1» مضی حتّی «1» دخل المسجد، فصلّی رکعتین، ثمّ «2» صعد المنبر وکشف «3» عن «4» وجهه، فلمّا رآه النّاس مال بعضهم علی بعض وأقشعوا عنه.
وبنی عبیداللَّه بن زیاد «5» تلک اللّیلة «5» بأهله امّ نافع بنت عمارة بن عقبة بن أبی معیط.
وأتی «6» تلک اللّیلة برسول «7» الحسین بن علیّ قد کان «7» أرسله إلی مسلم بن عقیل یقال له «3»: عبداللَّه بن یقطر، فقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 64- 65/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 53- 54، مختصر ابن منظور، 27/ 58- 59؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، تاریخ الإسلام، 2/ 269
فنزل [مسلم] بالکوفة علی هانی بن عروة المرادیّ.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
وکان مسلم بن عقیل بن أبی طالب مستخفیاً عنده [هانی رحمة اللَّه علیه] حین وجّهه الحسین بن علیّ رضی الله عنه.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480
قال: «8» فبعث «9» الحسین بن علیّ مسلم بن عقیل إلی «10» الکوفة «11» یبایعهم له «11»، وکان
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تاریخ دمشق والمختصر والسّیر].
(2)- [السّیر: و].
(3- 3) [السّیر: لئامه وظفر برسول الحسین وهو].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق والمختصر].
(5- 5) [لم یرد فی تاریخ دمشق والمختصر].
(6)- [زاد فی تاریخ دمشق: فی].
(7- 7) [تاریخ دمشق: للحسین].
(8)- [أضاف فی العقد الفرید وجواهر المطالب: وقد کان].
(9)- [المحاسن: قدّم].
(10)- [أضاف فی العقد الفرید: أهل].
(11- 11) [فی المحاسن: لیأخذ علیهم البیعة، وفی العقد الفرید وجواهر المطالب: لیأخذ بیعتهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1249
علی الکوفة «1» النّعمان بن بشیر. «2» فقال النّعمان «2» «3» لابن بنت رسول اللَّه (ص): أحبّ إلینا من ابن بحدل. قال: فبلغ ذلک یزید، «4» فأراد أن یعزله. فقال لأهل «4» الشّام: أشیروا علیَّ، من أستعمل علی الکوفة؟ فقالوا: «5» «6» أترضی برأی «5» معاویة؟ قال: نعم، قالوا «7»: فإن «8» الصّکّ بإمرة «8» عبیداللَّه بن زیاد علی العراقین قد کتبه فی الدّیوان. قال: فاستعمله علی الکوفة «6»، فقدم الکوفة قبل أن یقدم الحسین، و «9» بایع له «10» مسلم بن عقیل وأکثر من ثلاثین ألفاً «11» من أهل الکوفة، فنهضوا «12» معه یریدون عبیداللَّه بن زیاد؛ فجعلوا کلّما «13» أشرفوا علی «13» زقاق، انسلّ عنه «14» منهم «15» ناس «16»، حتّی بقی مسلم فی شرذمة قلیلة.
قال: فجعل اناس «17» یرمونه بالآجرّ من فوق البیوت؛ فلمّا رأی ذلک دخل دار هانی بن عروة المرادیّ.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: حین مات معاویة].
(2- 2) [أضاف فی المحاسن: بن سعد الأنصاریّ، فلمّا بلغه خبر الحسین علیه السلام قال].
(3)- [أضاف فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: أهل الکوفة ابن].
(4) (4) [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: یا أهل].
(5- 5) [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: ترضی من رضی به].
(6- 6) [جواهر المطالب: ترضی بما رضیت، فولّی عبیداللَّه بن زیاد علی العراقین].
(7)- [العقد الفرید: قیل له].
(8) (8) [المحاسن: العدّة بإمارة].
(9)- [زاد فی المحاسن: قد].
(10)- [لم یرد فی المحاسن].
(11)- [أضاف فی المحاسن: من الرّجال].
(12)- [فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: فخرجوا].
(13) (13) [فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: انتهوا إلی].
(14)- [لم یرد فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب].
(15)- [جواهر المطالب: منه].
(16)- [لم یرد فی المحاسن].
(17)- [فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: النّاس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1250
الدّینوری، الإمامة والسّیاسة، 4/ 378/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 50؛ ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
وکان الحسین قدّم مسلم بن عقیل بین یدیه، فنزل علی هانی بن عروة المرادیّ وجعل یبایع أهل الکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 343، أنساب الأشراف، 2/ 86
حدّثنا سعید بن سلیمان، ثنا عباد بن العوام، عن حصین أنّ أهل الکوفة کتبوا إلی الحسین: إنّا معک ومعنا مائة ألف سیف، فبعث إلیهم مسلم بن عقیل، فنزل بالکوفة دار هانی بن عروة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
وأمر، فنودی: الصّلاة جامعة، وخطب النّاس، فأعلمهم أنّ یزید ولّاه مصرهم وأمره بإنصاف مظلومهم وإعطاء محرومهم؛ والإحسان إلی سامعهم ومطیعهم، والشّدّة علی عاصیهم ومریبهم، ووعد المحسن، وأوعد المسی‌ء.
بلغ مسلم بن عقیل قدوم عبیداللَّه بن زیاد الکوفة، فأقبل حتّی أتی دار هانی بن عروة بن نمران المرادیّ، فدخل من بابه، ثمّ أرسل إلیه أن اخرج إلیّ. فخرج إلیه، فقال له مسلم: یا هانی! إنِّی أتیتک لتجیرنی وتضیّفنی. فقال هانی: واللَّه لقد سألتنی شططاً، ولولا دخولک داری وثقتک لی لأحببت أن تنصرف عنِّی، ولکنّه قد وجب علیَّ ذمامک، فأدخله داره. وکانت الشّیعة تختلف إلیه فیها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، أنساب الأشراف، 2/ 78
وأقبل حتّی دخل المسجد الأعظم، ونودی فی النّاس، فاجتمعوا، وصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: «یا أهل الکوفة، إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی مصرکم، وقسّم فیئکم فیکم، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، والإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، والشّدّة علی عاصیکم ومریبکم، وأنا مُنته فی ذلک إلی أمره، وأنا لمطیعکم کالوالد الشّفیق، ولمخالفکم کالسُّمّ النّقیع، فلا یبقین أحد منکم إلّاعلی نفسه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1251
ثمّ نزل، فأتی القصر، فنزله، وارتحل النّعمان بن بشیر نحو وطنه بالشّام.
وبلغ مسلم بن عقیل قدوم عبیداللَّه بن زیاد وانصراف النّعمان، وما کان من خطبة ابن زیاد ووعیده، فخاف علی نفسه.
فخرج من الدّار الّتی کان فیها بعد عتَمة حتّی أتی دار هانی بن ورقة المذحجیّ، وکان من أشراف أهل الکوفة، فدخل داره الخارجة، فأرسل إلیه وکان فی دار نسائه، یسأله الخروج إلیه، فخرج إلیه.
وقام مسلم، فسلّم علیه، وقال: «إنّی أتیتک لتجیرنی وتضیفنی».
فقال له هانی: «لقد کلّفتنی شططاً بهذا الأمر، ولولا دخولک منزلی لأحببت أن تنصرف عنِّی، غیر أ نّه قد لزمنی ذمام لذلک».
فأدخله دار نسائه، وأفرد له ناحیة منها.
وجعلت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانی.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 232- 233
وقدم عبیداللَّه بن زیاد الکوفة وبها مسلم بن عقیل قد نزل علی هانی بن عروة.
وقتل هانی بن عروة لنزول مسلم منزله وإعانته إیّاه.
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 229
حدّثنی زکریّاء بن یحیی الضّریر، قال: حدّثنا أحمد بن جناب المصّیصیّ- ویکنّی أبا الولید- قال: حدّثنا خالد «1» بن یزید بن أسد بن عبداللَّه القسریّ، قال: حدّثنا عمّار الدُّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر: حدّثنی بمقتل «2» الحسین «3» حتّی کأنِّی حضرتُه «3»؛ قال: مات
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی مکانه: (وبه) قال: أخبرنا أبو طاهر أحمد بن علیّ بن محمّد بن عثمان السّواق والبندار ابن‌أخی شیخنا أبی منصور بن السّواق بقراءتی علیه، قال: حدّثنا أبو عبداللَّه الحسین بن عمر بن برهان الغزال، قال: أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد المعروف بابن السّمّاک، قال: حدّثنا أبو الفضل أحمد بن ملاعب بن جنان، قال: حدّثنا أحمد بن غیاث، قال: أخبرنا خالد ...].
(2)- [فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب: بقتل].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1252
معاویة «1» والولید بن عُتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ لیأخذ بیعته «1» «2»، فقال له «3»: أخّرنی وأرفُقْ «4»، فأخّره، فخرج إلی مکّة، فأتاه «5» «6» أهل الکوفة ورسلهم «5»: إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الجمعة مع الوالی، فأقدم علینا.
وکان النّعمان بن بشیر الأنصاریّ علی الکوفة، قال «6»: فبعث الحسین إلی «7» مسلم بن عقیل ابن أبی طالب ابن عمّه «8» فقال له «9» «10»: «2» سر إلی الکوفة «2» فانظر ما کتبوا «10» به إلیّ، فإن کان حقّاً «11» خرجنا «12» إلیهم «11». فخرج «13» مسلم حتّی أتی المدینة، فأخذ منها دلیلین، فمرّا به فی البرّیّة، فأصابهم عطش «10»، فمات أحد الدّلیلین «14»، «15» وکتب مسلم إلی الحسین یستعفیه «16»،
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: فأرسل الولید بن عتبة والی مدینة إلی الحسین لیبایع].
(2)- [زاد فی الإصابة: لیلته].
(3)- [لم یرد فی الإصابة].
(4)- [فی الأمالی والسّیر وتهذیب الکمال والإصابة: ورفق، وزاد فی الأمالی وتهذیب الکمال والإصابة: به].
(5- 5) [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: رسل أهل الکوفة].
(6- 6) [السّیر: رسل أهل الکوفة وعلیها النّعمان بن بشیر].
(7)- [لم یرد فی السّیر، وفی الإصابة: إلیهم].
(8) (10) [السّیر: أن].
(9)- [لم یرد فی الأمالی والإصابة].
(10- 10) [السّیر: فأخذ مسلم دلیلین وسار فعطشوا فی القریة].
(11- 11) [فی تهذیب التّهذیب والإصابة: قدمت إلیهم].
(12)- [فی الأمالی: خرجت، وفی تهذیب الکمال: قدمت].
(13)- [فی المنتظم مکانه: وفی هذه السّنة [60]: وجّه أهل الکوفة الرّسل إلی الحسین وهو بمکّة یدعونه إلی القدوم علیهم، فوجّه إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وکان أهل الکوفة قد بعثوا إلی الحسین علیه السلام یقولون: إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الجمعة، فأقدم علینا. فبعث إلیهم مسلماً لینظر ما قالوا، فخرج ...].
(14)- [السّیر: أحدهما].
(15) (15*) [الإصابة: فقدم مسلم الکوفة فنزل علی رجل یقال له عوسجة، فلمّا علم أهل الکوفة بقدومه دنوا إلیه].
(16)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فأبی أن یعفیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1253
فکتب إلیه «1» الحسین: أن «2» امض إلی الکوفة. «3» فخرج حتّی قدمها، ونزل «3» علی رجل من أهلها یقال له ابن «4» عوسجة؛ قال: فلمّا تحدّث أهل الکوفة بمقدمه دبّوا «5» إلیه فبایعوه (15*)، فبایعه منهم إثنا عشر ألفاً «4». «6» قال: فقام رجل ممّن یهوی یزید بن معاویة «7» إلی النّعمان بن بشیر، فقال له: إنّک «8» ضعیف أو متضعّف «9» «8»؛ قد فسد البلاد «10»! فقال له النّعمان: أن «11» أکون ضعیفاً وأنا «12» فی طاعة اللَّه «6» أحبّ إلیّ «13» من أن «13» أکون قویّاً فی معصیة اللَّه، «14» وما کنت لأهتک ستراً «15» ستره اللَّه 15.
فکتب «16» بقول «17» النّعمان «18» 16 إلی یزید، «19» فدعا مولیً له یقال له: سرجون؛
__________________________________________________
(1) (2) [المنتظم: امض فقدم الکوفة فنزل].
(2)- [لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [السّیر: ولم یعفه، فقدمها، فنزل علی عوسجة، فدبّ إلیه أهل الکوفة فبایعه].
(4)- [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(5)- [فی الشّجری والمنتظم: دنوا].
(6- 6) [السّیر: فقام عبیداللَّه بن مسلم؛ فقال للنّعمان: إنّک لضعیف! قال: لأن أکون ضعیفاً].
(7)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: یقال له: عبیداللَّه بن مسلم بن شعبة الحضرمیّ].
(8- 8) [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: لضعیف أو مستضعف، وفی المنتظم: ضعیف].
(9)- [الإصابة: مستضعف].
(10)- [فی تهذیب التّهذیب والإصابة والمنتظم: البلد].
(11)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: لأن، ولم یرد فی المنتظم].
(12)- [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة والمنتظم].
(13- 13) [الأمالی: ممّا].
(14) (14*) [المنتظم: فکتب بقوله إلی یزید، فولّی الکوفة عبیداللَّه بن زیاد إضافة إلی البصرة وأمره أن یقتل مسلم بن عقیل].
(15- 15) [لم یرد فی الإصابة].
(16- 16) [فی الإصابة: الرّجل بذلک].
(17)- [فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب: بقوله].
(18)- [لم یرد فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب والإصابة].
(19) (19*) [لم یرد فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1254
«1»- و «2» کان یستشیره- فأخبره الخبر، فقال له: أکنت قابلًا من معاویة لو کان حیّاً؟
قال: نعم؛ قال: فاقبل منِّی؛ فإنّه «1» لیس للکوفة إلّاعبیداللَّه بن زیاد، فولّها إیّاه (19*) «3»- وکان یزید «4» علیه ساخطاً، وکان «5» همّ بعزله عن «6» البصرة- فکتب إلیه برضائه «7»، وأ نّه قد ولّاه الکوفة مع البصرة، وکتب إلیه أن یطلب مسلم بن عقیل فیقتله إن وجده.
قال (14*) 3: فأقبل «4» عبیداللَّه فی وجه أهل البصرة «8» حتّی قدم «8» الکوفة متلثِّماً، ولا یمرّ «9» علی «10» مجلس من مجالسهم 9 10 فیسلِّم «11» إلّا «12» قالوا «13»: علیک السّلام یا ابن بنت «14» رسول اللَّه- «15» وهم یظنّون أ نّه 15 الحسین بن علیّ علیه السلام- «16» حتّی نزل القصر، «17» فدعا 16
__________________________________________________
(1- 1) [الإصابة: فاستشاره فقال له].
(2)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: قد].
(3- 3) [الإصابة: وکان یزید ساخطاً علی عبیداللَّه، وکان همّ بعزله عن البصرة، فکتب إلیه برضاه عنه‌وأ نّه قد أضاف إلیه الکوفة وأمره أن یطلب مسلم بن عقیل فإن ظفر به قتله].
(4- 4) [السّیر: ساخطاً علی عبیداللَّه بن زیاد، فکتب إلیه برضاه عنه وأ نّه ولّاه الکوفة مضافاً إلی البصرةوکتب إلیه أن یقتل مسلماً. فأسرع].
(5)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: قد].
(6)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: وکان علی].
(7)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: برضاه عنه، وفی الأمالی: یرضاه].
(8- 8) [السّیر: إلی].
(9- 9) [السّیر: بمجلس مسلم (وفی الأمالی: بمجلس)].
(10- 10) [الإصابة: أحد فیسلّم].
(11)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال والسّیر: علیهم].
(12)- [زاد فی الأمالی والتّهذیب: أن، وزاد فی تهذیب الکمال: و].
(13)- [الإصابة: قال له أهل المجلس].
(14)- [لم یرد فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب والإصابة].
(15- 15) [فی السّیر والإصابة: یظنّونه، وفی المنتظم: وهم یظنّونه].
(16- 16) [السّیر: فنزل القصر، ثمّ دعا، وفی الإصابة: فلمّا نزل عبیداللَّه القصر دعا].
(17) (- 17*) [المنتظم: فقال عبیداللَّه لمولی له: هذه ثلاثة آلاف درهم خذها وسل عن الّذی بایع أهل الکوفة وأعلمه أ نّک من حمص، وقل له: خذ هذا المال تقوی به، فمضی فسلّمه إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1255
مولیً له فأعطاه «1» ثلاثة آلاف «2»، وقال له «3»: اذهب حتّی تسأل عن الرّجل «4» الّذی «5» یبایع له «3» أهل الکوفة «5» «6» فأعلمه أ نّک «7» رجل من أهل حمص جئت لهذا الأمر، وهذا مال تدفعه إلیه لیتقوّی «8». «9» فلم یزل یتلطّف ویرفق به «10» حتّی دُلّ علی شیخ «11» من أهل الکوفة «11» یلی البیعة، فلقیه فأخبره «12»، فقال له الشّیخ: لقد سرّنی لقاؤک إیّای، وقد «13» ساءنی «14»؛ فأمّا ما سرّنی من ذلک فما هداک اللَّه له «15»، وأمّا ما ساءنی فإن أمرَنا لم یستحکم بعدُ. فأدخله إلیه «16»، فأخذ منه المال وبایعه، ورجع إلی عبیداللَّه، فأخبره (17*) 6.
__________________________________________________
(1)- [الإصابة: فدفع إلیه].
(2)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب والإصابة: درهم].
(3)- [لم یرد فی تهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب والإصابة].
(4)- [لم یرد فی السّیر].
(5- 5) [الإصابة: یبایعه أهل الکوفة فادخل علیه].
(6) (6) [السّیر: فقل: أنا غریب جئت بهذا المال یتقوّی به، فخرج وتلطّف حتّی دخل علی رجل یلی‌البیعة، فأدخله علی مسلم وأعطاه الدّراهم وبایعه ورجع فأخبر عبیداللَّه].
(7) (- 7*) [الإصابة: من حمص وادفع إلیه المال وبایعه، فلم یزل المولی یتلطّف حتّی دلّوه علی شیخ یلی البیعة، فذکر له أمره، فقال: لقد سرّنی إذ هداک اللَّه وساءنی أن أمرنا لم یستحکم، ثمّ أدخله علی مسلم بن عقیل فبایعه ودفع له المال وخرج حتّی أتی عبیداللَّه، فأخبره وتحوّل مسلم حین قدم عبیداللَّه من تلک الدّار إلی دار أخری، فأقام عند هانی بن عروة المرادیّ].
(8)- [تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: لیقوی به، فخرج الرّجل].
(9)- [زاد فی الأمالی: خرج إلیه].
(10)- [لم یرد فی تهذیب الکمال].
(11- 11) [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة والمنتظم].
(12)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: الخبر].
(13)- [تهذیب التّهذیب: لقد].
(14)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: ذلک].
(15)- [لم یرد فی الأمالی].
(16)- [تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: علی مسلم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1256
فتحوّل مسلم «1» «2» حین قدم عبیداللَّه بن زیاد «2» من الدّار الّتی کان فیها إلی منزل هانی ابن عروة المرادیّ، وکتب مسلم بن عقیل إلی الحسین بن علیّ علیه السلام یخبره «3» ببیعة اثنی عشر ألفاً من أهل الکوفة، ویأمره بالقدوم (7*) 1. «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 347- 348/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 190- 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 422- 424؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مصر)، 3/ 206- 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 348- 350، الإصابة، 1/ 332- 333؛ ابن بدران، فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 335- 336؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325- 326
«4»
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: وتحوّل مسلم إلی دار هانی بن عروة المرادیّ].
(2- 2) [المنتظم: حینئذٍ].
(3)- [لم یرد فی المنتظم].
(4)- عمار دهنی گوید: ابوجعفر را گفتم: «حدیث کشته شدن حسین را با من بگوی تا چنان بدانم که گویی آن جا حضور داشته‌ام.»
گفت: «وقتی معاویه مُرد، ولید بن عتبة بن ابی‌سفیان حاکم مدینه بود و حسین را پیش خواند که بیعت از او بگیرد. امّا حسین گفت: مهلت بده و مدارا کن.»
ولید مهلت داد و حسین سوی مکه رفت. مردم کوفه و فرستادگانشان پیش وی آمدند که ما خویشتن را برای تو نگه داشته ایم و با ولایتداران به نماز جمعه حاضر نمی‌شویم. پیش ما آی.
گوید: در این وقت نعمان بن بشیر انصاری حاکم کوفه بود.
گوید: حسین، مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب، پسر عموی خویش را پیش خواند و گفت: «به کوفه برو و در مورد آن چه به من نوشته‌اند، بنگر تا اگر درست بود سوی آن‌ها رویم.»
گوید: مسلم روان شد تا به مدینه رسید و از آن جا دو بلد گرفت که او را از راه بیابان ببردند و دچار تشنگی شدند و یکی از دو بلد جان داد.
مسلم به حسین نوشت که اورا از این‌کار معاف دارد، اما حسین بدو نوشت: «به‌طرف کوفه حرکت کن.»
و او برفت تا به کوفه رسید و پیش یکی از مردم آن جا منزل گرفت که ابن عوسجه نام داشت.
گوید: وقتی مردم کوفه از آمدن مسلم سخن کردند، پیش وی رفتند و بیعت کردند و دوازده هزار کس از آن‌ها با مسلم بیعت کردند.
گوید: یکی از آن‌ها که دل با یزید بن معاویه داشت، پیش نعمان بن بشیر رفت و گفت: «تو ضعیفی یا ضعیف نما که ولایت را به تباهی داده ای؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1257
حدّثنی الحسین بن نصر، قال: حدّثنا أبو ربیعة، قال: حدّثنا أبو عَوانة، عن حصین ابن عبدالرّحمان، قال: بلغنا أنّ الحسین علیه السلام ... وحدّثنا محمّد بن عمّار الرّازیّ، قال:
حدّثنا سعید بن سلیمان، قال: حدّثنا عباد بن العوّام، قال: حدّثنا حصین، أنّ الحسین بن علیّ علیه السلام کتب إلیه أهل الکوفة: إنّه معک مائة ألف، فبعث إلیهم مسلم بن عقیل، فقدم
__________________________________________________
- نعمان گفت: «این که ضعیف باشم، اما مطیع خدا بهتر از آن است که در کار معصیت خدا نیرومند باشم. من کسی نیستم که پرده ای را که خدا پوشانیده بدرم.»
گوید: آن کس گفته نعمان را برای یزید نوشت و او غلام خویش را که سرجون نام‌داشت و با او مشورت می‌کرد، پیش خواند و خبر را با وی بگفت.
سرجون گفت: «اگر معاویه زنده بود، از او می‌پذیرفتی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «پس از من بپذیر که کس جز عبیداللَّه بن زیاد در خور کوفه نیست، اورا ولایتدار کوفه کن.»
گوید: یزید نسبت به عبیداللَّه خشم آورده بود و می‌خواسته بود او را از بصره بردارد. پس بدو نوشت که از او راضی شده و کوفه را نیز با بصره به او داده و نوشت که مسلم بن عقیل را بجوید و اگر به دست آورد، خونش بریزد.
گوید: عبیداللَّه با سران مردم بصره بیامد و روی بسته وارد کوفه شد و بر هر جمعی که می‌گذشت و سلام می‌گفت، می‌گفتند: «سلام بر تو ای پسر دختر پیمبر خدا!»
که پنداشتند او حسین بن علی علیه السلام است.
گوید: و چون وارد قصر شد، غلام خویش را پیش خواند و سه هزار به او داد و گفت: «برو و کسی را که مردم کوفه با وی بیعت می‌کنند، بجوی و بدو بگوی که یکی از مردم حمصی که برای این کار آمده‌ای و این مال را بدو می‌دهی که از آن نیرو گیرد.»
گوید: عبیداللَّه با وی همچنان لطف و مدارا کرد تا وی را به پیری از مردم کوفه راهبری کردند که عهده دار بیعت بود که او را بدید و خبر خویش را با وی بگفت.
پیر بدو گفت: «از دیدار تو خرسند شدم و آزرده دل، خرسند شدم از این که خدایت راهبری کرده، و آزرده خاطر شدم از این که هنوز کار ما استوار نشده.»
آن گاه اورا پیش مسلم برد که مال را از او بگرفت و با وی بیعت کرد.
گوید: غلام پیش عبیداللَّه بازگشت و خبر را با وی بگفت.
گوید: وقتی عبیداللَّه بن زیاد آمد، مسلم از خانه ای که بود به خانه هانی بن عروه مرادی رفت.
گوید: مسلم به حسین بن علی علیه السلام نوشت و بدو خبر داد که دوازده هزار کس از مردم کوفه بیعت کرده‌اند و گفت بیاید.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2916- 2918
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1258
الکوفة، فنزل دار هانی بن عروة، فاجتمع إلیه النّاس، فأخبر ابن زیاد بذلک. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391
قال هشام: قال أبو مخنف: فحدّثنی المعلّی بن کلیب، عن أبی ودّاک، قال: لمّا نزل القصر نودی: الصّلاة جامعة؛ قال: فاجتمع النّاس، فخرج إلینا، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین أصلحه اللَّه ولّانی مصرکم وثغرکم «2»، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، وإعطاء محرومکم، وبالإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشّدّة علی مریبکم وعاصیکم، وأنا متّبع فیکم أمره، ومنفّذ فیکم عهده، فأنا لمحسنکم ومطیعکم کالوالد البرّ، وسوطی وسیفی علی من ترک أمری، وخالف عهدی، فلیُبقِ امرؤ علی نفسه. الصّدق ینبئ عنک لا الوعید؛ ثمّ نزل.
فأخذ العرفاء والنّاس أخذاً شدیداً، فقال: اکتبوا إلیّ الغرباء، ومن فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، ومن فیکم من الحروریّة وأهل الرّیب الّذین رأیهم الخلاف والشّقاق، فمن کتبهم لنا فبرئ، ومن لم یکتب لنا أحداً، فیضمن لنا ما فی عرافته أ لّایخالفنا منهم مخالف، ولا یبغی علینا منهم باغٍ، فمن لم یفعل برئت منه الذّمّة، وحلال لنا مالُه وسفک دمه، وأ یُّما عریفٍ وجد فی عرافته من بُغیة أمیر المؤمنین أحد لم یرفعه إلینا صُلب علی باب داره، وألقیت تلک العرافة من العطاء، وسُیّر إلی موضع بعُمان الزّارة.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 358- 359
وسمع مسلم «3» بن عقیل «3» بمجی‌ء عبیداللَّه ومقالته «4» الّتی قالها، وما أخذ به العرفاء
__________________________________________________
(1)- حصین بن عبدالرحمان گوید: شنیدیم که مردم کوفه به حسین بن علی نوشته بودند که یکصد هزار کس با تواند. حسین، مسلم بن عقیل را سوی آن ها فرستاد که به کوفه رفت و در خانه هانی بن عروه منزل گرفت. و کسان بر او فراهم شدند و ابن زیاد از این خبر یافت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2976
(2)- الثّغر: موضع المخافة من فروج البلدان.
(3- 3) [لم یرد فی نفس المهموم].
(4) (- 4*) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1259
والنّاس (4*)، فخرج من دار المختار- «1» وقد عُلم به- حتّی انتهی إلی «1» دار هانی بن عروة المرادیّ، فدخل بابه، «2» وأرسل إلیه أن اخرج، فخرج إلیه هانی، فکره هانی مکانه حین رآه «2»، فقال له مسلم: أتیتک لتجیرنی وتُضیفنی؛ فقال: رحمک اللَّه! لقد کلفتنی شططاً، ولولا دخولک داری وثقتُک «3» لأحببتُ ولسألتُک أن تخرج «3» عنِّی، غیر أ نّه یأخذنی من ذلک ذمام، «4» ولیس مردود مثلی علی مثلک عن جهل؛ ادخُل.
فآواه، وأخذت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانی بن عروة «4». «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 362/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 94- 95
«5»
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: وأتی].
(2- 2) [نفس المهموم: فاستدعی هانیاً أن یخرج إلیه، فخرج إلیه، فلمّا رآه کره مکانه].
(3- 3) [نفس المهموم: بی لأجبت أن تنصرف].
(4- 4) [نفس المهموم: فآواه، فاختلف الشّیعة إلیه فی دار هانی علی تستّر واستخفاء من عبیداللَّه وتواصوا بالکتمان].
(5)- ابی وداک گوید: وقتی عبیداللَّه وارد قصر شد، ندای نماز جماعت داد.
گوید: کسان فراهم آمدند. برون آمد و حمد خدای گفت و ثنای او کرد و آن گاه گفت: «اما بعد، امیرمؤمنان که خدایش قرین صلاح بدارد، مرا به شهر و مرز شما گماشته و دستور داده با ستمدیده شما انصاف کنم، محرومتان را عطا دهم، با فرمانبر و مطیعتان نیکی کنم و با مشکوک و نافرمانتان سختی کنم. درباره شما از دستور وی تبعیت می‌کنم و گفته اش را اجرا می‌کنم. با نیکوکار و مطیعتان چون پدر مهربانم، اما تازیانه و شمشیرم بر ضد کسی است که دستورم را بگذارد و با گفته‌ام مخالفت کند. هر کس به حفظ خویش پردازد که راستکاری نمودار حال است نه گفتار.»
گوید: آن گاه فرود آمد و با سر دسته‌ها و کسان سخت گرفت و گفت: «بیگانگان و فراریان امیر مؤمنان و حروریان و مردم مشکوک خلاف‌جو و منازعه‌گر را که میان شما هستند، برای من بنویسید. هر که بنویسد از مسؤولیت بری است و هر که کسی را ننویسد، ضمانت کند که کسی از دسته او مخالفت ما نکند و هر که ضمانت نکند از حمایت برون است و مال و خونش بر ما حلال. هر سر دسته ای که جزو دسته اش یکی از سرکشان امیر مؤمنان یافت شود که به ما خبر نداده باشد، بر در خانه اش آویخته شود و مقرری آن دسته الغا شود و به عمان زاره تبعید شود.»
مسلم بن عقیل از آمدن عبیداللَّه و سخنانی که گفته بود و سختی‌ای که با سردسته‌ها و مردم کرده بود، خبر یافت و از خانه مختار که حضورش در آن جا فاش شده بود، برون آمد و سوی خانه هانی رفت و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1260
وقد کان مسلم بن عقیل حیث تحوّل إلی دار هانی بن عروة وبایعه ثمانیة عشر ألفاً، قدّم کتاباً إلی حسین مع عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی، فإنّ النّاس کلّهم معک، لیس لهم فی آل معاویة رأی ولا هویً؛ والسّلام. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 375/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 114
فلمّا أصبح، نادی: الصّلاة جامعة! فاجتمع النّاس إلی المسجد الأعظم، فلمّا علم أ نّهم قد تکاملوا خرج إلیهم متقلّداً بسیف متعمّماً «2» بعمامة، حتّی صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة! فإنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویة ولّانی مصرکم وثغرکم، وأمرنی أن أغیث مظلومکم، وأن أعطی محرومکم، وأن أحسن إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشّدّة علی مریبکم «3»، وأنا متبع فی ذلک أمره ومنفذ فیکم عهده- والسّلام.
ثمّ نزل ودخل القصر.
__________________________________________________
- وارد شد و کس پیش هانی فرستاد که برون آی.
گوید: هانی برون شد و چون او را دید، حضورش را خوش نداشت.
مسلم گفت: «آمده ام که پناهم دهی و مهمانم کنی.»
گفت: «خدایت رحمت کناد! تکلیف شاق می‌کنی، اگر وارد خانه‌ام نشده بودی و اعتماد نکرده بودی، خوش داشتم و از تو می‌خواستم که از پیش من بروی. اما حرمت تو مانع است و کسی همانند من همانند تویی را از روی نادانی رد نمی‌کند، در آی.»
گوید: پس او را به درون برد و پناه داد و شیعیان در خانه هانی پیش وی رفت و آمد داشتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2931- 2932، 2936
(1)- گوید: و چنان بود که وقتی مسلم بن عقیل به خانه هانی رفت و هجده هزار کس با وی بیعت کردند، همراه عابس بن ابی شبیب شاکری نامه ای به حسین نوشت به این مضمون:
«اما بعد، پیشتاز با کسان خویش دروغ نمی‌گوید. هجده هزار کس از مردم کوفه با من بیعت کرده اند. وقتی نامه من به تو رسید، در کار آمدن شتاب کن که همه مردم با تواند و به خاندان معاویه عقیده و علاقه ندارند، والسلام.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2954
(2)- من د و بر، وفی الأصل: متعمّاً- کذا.
(3)- من د و الطّبریّ، وفی الأصل و بر: مریکم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1261
فلمّا کان الیوم الثّانی خرج إلی النّاس ونادی بالصّلاة جامعة «1»، فلمّا اجتمع النّاس خرج إلیهم بزیّ خلاف ما خرج به أمس، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّه لا یصلح هذا الأمر إلّافی شدّة من غیر عنف، ولین فی غیر ضعف، وأن آخذ منکم البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، والولی بالولی. قال: فقام إلیه رجل من أهل الکوفة یقال له أسد بن عبداللَّه المریّ، فقال: أ یّها الأمیر! إنّ اللَّه تبارک وتعالی یقول:
«ولا تزرُ وازرة وزرَ أخری»، وإنّما المرء بجدّه، والسّیف بحدّه، والفرس بشدّه، وعلیک أن تقول وعلینا أن نسمع، فلا تقدم فینا السّیّئة قبل الحسنة. قال: فسکت عبیداللَّه بن زیاد ونزل عن المنبر، فدخل قصر الإمارة.
وسمع بذلک مسلم بن عقیل وبقدوم عبیداللَّه بن زیاد وکلامه، فکأ نّه اتّقی علی نفسه، فخرج من الدّار الّتی «2» هو فیها فی جوف اللّیل حتّی أتی دار هانی بن عروة المذحجیّ رحمه الله فدخل علیه؛ فلمّا رآه هانی قام إلیه وقال: ما وراءک- جعلت فداک-؟ فقال مسلم:
ورائی ما علمت، هذا عبیداللَّه بن زیاد الفاسق ابن الفاسق قد قدم الکوفة، فاتّقیته علی نفسی، وقد أقبلت إلیک لتجیرنی وتأوینی حتّی أنظر إلی ما یکون. فقال له هانی «3» بن عروة «3»: جعلت فداک! واللَّه لقد کلّفتنی شططاً! ولولا دخولک داری لأحببت أن تنصرف، غیر أ نّی أری ذلک عاراً علیَّ أن یکون رجل أتانی مستجیراً، فانزل علی برکة اللَّه. قال:
فنزل مسلم بن عقیل فی دار هانی المذحجیّ «4». وجعل عبیداللَّه بن زیاد یسأل عنه فلم یجد من یرشده علیه، وجعلت الشّیعة تختلف إلی «5» مسلم رحمه الله فی دار هانی ویبایعون للحسین سرّاً، ومسلم بن عقیل یکتب أسماءهم ویأخذ علیهم العهود والمواثیق لایرکنون
__________________________________________________
(1)- فی د: الجامعة.
(2)- فی النّسخ: الّذی.
(3) (3) لیس فی د.
(4)- لیس فی د.
(5)- زید فی النّسخ: أبی- خطأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1262
ولا یعذرون؛ حتّی بایع مسلم بن عقیل نیف وعشرون «1» ألفاً. قال: وهمّ مسلم بن عقیل أن یثب إلی عبیداللَّه بن زیاد فیمنعه «2» هانی من ذلک ویقول «3» لا تعجل، فإنّ العجلة لا خیر فیها.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 66- 69
فجاء حتّی نزل علی هانی بن عروة، واجتمع إلیه خلق کثیر من الشّیعة یبایعون الحسین.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 240
ولمّا اتّصل خبر ابن زیاد بمسلم تحوّل إلی هانی بن عروة المرادیّ، ووضع ابن زیاد الرّصَد علی مسلم حتّی علم بموضعه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
دخل الکوفة، فلمّا نزلها دخل دار المختار بن أبی عبید؛ واختلفت إلیه الشّیعة یبایعونه إرسالًا، ووالی الکوفة یومئذ النّعمان بن بشیر، ولّاه یزید بن معاویة الکوفة؛ ثمّ تحوّل مسلم بن عقیل من دار المختار إلی دار هانی بن عروة. وجعل النّاس یبایعونه فی دار هانی حتّی [بایع-] ثمانیة عشر ألف رجل من الشّیعة. فلمّا اتّصل الخبر بیزید بن معاویة أنّ مسلماً یأخذ البیعة بالکوفة للحسین بن علیّ، کتب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد وهو إذ ذاک بالبصرة وأمره بقتل مسلم بن عقیل أو بعثه إلیه؛ فدخل عبیداللَّه بن زیاد الکوفة حتّی نزل القصر واجتمع إلیه أصحابه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
قال عمر بن سعد: عن أبی مخنف، فحدّثنی المصعب بن زهیر عن أبی عثمان:
أنّ زیاداً أقبل من البصرة ومعه مسلم بن عمر الباهلیّ، والمنذر بن عمرو بن الجارود، وشریک بن الأعور، وحشمه وأهله حتّی دخلوا الکوفة وعلیه عمامة سوداء وهو ملتثم والنّاس ینتظرون قدوم الحسین علیهم، فأخذ لا یمرّ علی جماعة من النّاس إلّاسلّموا
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: عن عشرین.
(2)- فی بر: فمنعه.
(3)- زید فی د: له.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1263
علیه وقالوا: مرحباً بک یا ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، قدمت خیر مقدم، ورأی من النّاس من تباشرهم بالحسین ما ساءه، فأقبل حتّی دخل القصر.
وقال عمرو، عن أبی مخنف، عن المعلّی بن کلیب، عن أبی الودّاک، قال: لمّا نزل ابن زیاد القصر نودی فی النّاس: الصّلاة جامعة، فاجتمع إلیه النّاس، فخرج إلینا، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین- أصلحه اللَّه- ولّانی مصرکم وثغرکم وفیئکم، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، وإعطاء محرومکم، وبالإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشّدّة علی مریبکم، فأنا لمطیعکم کالوالد البرّ الشّفیق، وسیفی وسوطی علی من ترک أمری وخالف عهدی، فلیبق امرؤ علی نفسه، الصّدق ینبئ عنک لا الوعید، ثمّ نزل.
وسمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء عبیداللَّه بن زیاد ومقالته، فأقبل حتّی أتی دار هانی بن عروة المرادیّ، فدخل فی بابه، فأرسل إلیه أن: اخرج إلیّ، فقال: إنِّی أتیتک لتجیرنی وتضیفنی، قال له: رحمک اللَّه، لقد کلّفتنی شططاً، لو لا دخولک داری وثقتک بی لأحببت لشأنک أن تنصرف عنِّی، غیر أنِّی أخذنی من ذلک ذمام، ادخل. فدخل داره، فأقبلت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانی بن عروة. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63- 64
__________________________________________________
(1)- از آن سوی ابن زیاد به همراهی مسلم بن عمرو باهلی و منذر بن عمرو و شریک بن اعور و کسان نزدیک و خاندانش از بصره به سوی کوفه حرکت کرد و چون به کوفه درآمد، عمامه سیاهی به سر بسته روی و چهره اش را با نقابی پنهان کرده بود. چون مردم کوفه چشم به راه ورود حسین علیه السلام بودند، از این‌رو و به هر گروهی که ابن زیاد برمی‌خورد (به گمان این که ابا عبداللَّه الحسین است)، به او سلام کرده و می‌گفتند: «خوش آمدی ای فرزند رسول خدا، مقدمت گرامی باد!»
ابن زیاد از سخنان مردم و مژده دادن ایشان یکدیگر را به ورود حسین بن علی، ناراحت شده بود. ولی به رو نیاورد تا وارد قصر «دار الإمارة» گردید.
و پس از ورود به قصر، دستور داد جارچی حکومت مردم را به مسجد دعوت کند. چون مردم در مسجد گرد آمدند، به منبر رفته و پس از ثنای خدا سخنان زیر را ایراد کرد:
«اما بعد، امیر المؤمنین (یزید) مرا بر شهر و مرز و بوم و بیت المال شما فرمانروا ساخته و به من دستور داده نسبت به ستمدیدگانتان به انصاف رفتار کنم و به محرومین بخشش کنم و با آنان که فرمانبر و مطیع-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1264
ولمّا سمع مسلم بن عقیل مجی‌ء عبیداللَّه «1» إلی الکوفة «1» ومقالته «2» التی قالها «3» وما أخذ به العرفاء والنّاس 2 3، خرج من دار المختار «4» حتّی انتهی إلی «4» دار هانی بن عروة فدخلها «5»، فأخذت «6» الشّیعة تختلف إلیه «7» «2» فی دار هانی «2» علی تستّر واستخفاء 1 من عبیداللَّه «1»، وتواصوا بالکتمان «7». «8»
__________________________________________________
- قوانین و دستورند، احسان و نیکی معمول دارم و هر که مورد سوء ظن و متهم باشد، به سختی با او رفتار کنم. من نسبت به هر کس که مطیع و فرمانبردار باشد، چون پدری مهربان هستم. ولی شمشیر و تازیانه عقوبتم آماده است برای آن کس که از دستور من سرپیچی کند و بیعت خود را بشکند. پس هر کس باید بر خود بترسد و راستی گفتار هنگام عمل معلوم می‌شود نه تهدید؛ یعنی این سخن جنبه تهدید تنها ندارد، بلکه حقیقتی مسلم است.»
این سخنان کوتاه را گفت و از منبر به زیر آمد.
از آن سو چون مسلم بن عقیل از ورود عبیداللَّه بن زیاد اطلاع یافت و سخنانش را شنید، از جایگاه خود خارج شده و به در خانه هانی بن عروه آمد و وارد کریاس خانه شد. کسی را به داخل فرستاد و او را به در خانه دعوت کرد و چون هانی به کریاس در رسید، مسلم بدو گفت: «آمده ام تا مرا پناه دهی و از من پذیرایی کنی.»
هانی بدو گفت: «خدایت رحمت کند که کار دشواری بر من تکلیف کردی! اگر وارد خانه من نشده بودی و به من اعتماد نکرده بودی، من خوش داشتم که از این جا به جای دیگر بروی و به خانه من نیایی، ولی اکنون روی قانون پناهندگی مرا ملزم کردی که از تو دفاع کنم، وارد شو.»
مسلم به خانه هانی درآمد و شیعیان نیز در همان خانه با مسلم رفت و آمد می‌کردند.
محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 92- 95
(1) (1) [لم یرد فی العیون].
(2- 2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3- 3) [لم یرد فی إعلام الوری].
(4) (4) [العیون: وأتی، وفی مثیر الأحزان: ودخل].
(5)- [لم یرد فی مثیر الأحزان، وفی العیون: فآواه].
(6)- [إعلام الوری: أقبلت].
(7- 7) [إعلام الوری: سرّاً].
(8)- واز آن سو چون مسلم‌بن عقیل‌آمدن عبیداللَّه‌را به کوفه دانست وسخنان اورا شنید وسخت‌گیری‌هایی که با رؤسا و سرشناسان کوفه کرده به گوشش رسید، از خانه مختار بیرون رفته و به خانه هانی‌بن عروه درآمد. پس شیعیان دور از چشم مأمورین عبیداللَّه‌بن زیاد، به نزد او رفت و آمد می‌کردند و به یکدیگر سفارش می‌کردند جای مسلم را به کسی نشان ندهند.
محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 42- 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1265
المفید، الإرشاد، 2/ 42- 43/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 341- 342؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 209؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ المیانجی، العیون العبری،/ 38؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16؛ الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
وانتقل مسلم حین وافی عبیداللَّه إلی منزل هانی بن عروة المرادیّ، وکتب إلی الحسین یخبره ببیعة بضعة عشر ألفاً من أهل الکوفة، ویأمره بالقدوم علیه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43- 44
وسمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء عبیداللَّه ومقالته، فانتقل من موضعه حتّی أتی دار هانی ابن عروة المرادیّ «1»، فدخل، ثمّ أرسل علیه «2»: إنِّی أتیتک لتجیرنی وتؤوینی، فإنّ «3» ابن زیاد قد قدم الکوفة، «4» وأنا أتّقیه «4» علی نفسی، فخرج إلیه هانی، وقال: قد «5» کلّفتنی شططاً، ولولا دخولک داری لأحببت أن تنصرف عنّی، غیر أنِّی أجد ذلک عاراً علیَّ بأن «6» رجلًا أتانی مستجیراً فلا أجیره، فانزل علی برکة اللَّه.
وجعل عبیداللَّه یسأل عن مسلم فلا یجد أحداً یرشده إلیه، وجعلت الشّیعة تختلف إلی مسلم فی دار هانی «7» بن عروة المذحجیّ ویبایعون الحسین «7» سرّاً؛ ومسلم بن عقیل یکتب أسماءهم ویأخذ علیهم العهود «8» أ نّهم لا ینکثون ولا یغدرون «8»؛ حتّی بایعه
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: المذحجیّ].
(2)- [تسلیة المجالس: إلیه].
(3)- [تسلیة المجالس: لأنّ].
(4) (4) [تسلیة المجالس: فاتّقیته].
(5)- [تسلیة المجالس: لقد].
(6)- [تسلیة المجالس: أن یکون].
(7) (7) [تسلیة المجالس: ویبایعونه للحسین].
(8) (8) [تسلیة المجالس: أ لّاینکثوا ولا یغدروا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1266
«1» ما ینیف علی «1» عشرین ألفاً، وهمّ مسلم أن یثب بعبیداللَّه بن زیاد، فمنعه «2» من ذلک «2» هانی «3» بن عروة، فقال له «3»: جعلت فداک لا تعجل، فإنّ العجلة لا خیر فیها.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 200/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 181
وکان مسلم حین تحوّل إلی دار هانی کتب إلی الحسین کتاباً ذکر فیه کثرة من بایعه.
الخوازرمی، مقتل الحسین، 1/ 211
فکتب یزید علی یدی مسلم بن عمر الباهلیّ إلی عبیداللَّه بن زیاد، وهو والی البصرة وولّاه الکوفة مع البصرة، وأن یطلب مسلم بن عقیل فیقتله أو ینفیه، فالعجل العجل.
فلمّا وصل المنشور إلی ابن زیاد قصد الکوفة ودخلها بغتة فی اللّیل وهو ملثم، فزعم من رآه أ نّه الحسین، فکانوا یقولون: مرحباً یا ابن رسول اللَّه، قدمت خیر مقدم، حتّی نزل دار الإمارة، فانتقل مسلم من «4» دار سالم إلی دار هانی بن عروة المذحجیّ فی «5» اللّیل ودخل فی أمانه. «6» وکان یبایعه النّاس «7» حتّی بایعه خمسة وعشرون ألف «8» «7» رجل، فعزم علی الخروج، «9» فقال هانی: لا تعجل «9».
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 91/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی،
العوالم، 17/ 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 210- 211؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القمّی، نفس المهموم،/ 95؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 133- 134؛ المیانجی، العیون العبری،/ 38
__________________________________________________
(1) (1) [تسلیة المجالس: أکثر من].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3- 3) [تسلیة المجالس: وقال].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: فلمّا دخل ابن زیاد وانتقل من ...].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: جوف].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم والعیون].
(7- 7) [حکاه فی مثیر الأحزان،/ 16].
(8)- [مثیر الأحزان: ألفاً].
(9- 9) [العیون: ونهاه الهانی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1267
فلمّا أصبح، قام خاطباً وعلیهم عاتباً، ولرؤسائهم مؤنّباً، «1» ولأهل الشّقاق معاتباً «1»، ووعدهم بالإحسان علی لزوم طاعته، وبالإساءة علی معصیته، والخروج عن حوزته.
ثمّ قال: یا أهل الکوفة! إنّ أمیر المؤمنین یزید ولّانی بلدکم، واستعملنی علی مصرکم، وأمرنی بقسمة فیئکم بینکم، وإنصاف مظلومکم من ظالمکم، وأخذ الحقّ لضعیفکم من قویکم، والإحسان للسّامع «2» المطیع، والتّشدید علی المریب، فأبلغوا هذا الرّجل الهاشمیّ مقالتی لیتّقی غضبی. ونزل.
یعنی بالهاشمیّ مسلم بن عقیل.
«1» وافترق النّاس، ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قوله خرج من الموضع الّذی کان فیه ونزل دار هانی بن عروة واختلف إلیه الشّیعة وألحّ عبیداللَّه فی طلبه ولا یعلم أین هو «1».
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189- 190
وأصبح، فجلس علی المنبر، وقیل: بل خطبهم من یومه، فقال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین ولّانی مصرکم وثغرکم وفیئکم، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، وإعطاء محرومکم، وبالإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشّدّة علی مریبکم وعاصیکم، وأنا متّبع فیکم أمره، ومنفّذ فیکم عهده، فأنا لمحسنکم کالوالد البرّ، ولمطیعکم کالأخ الشّقیق، وسیفی وسوطی علی من ترک أمری، وخالف عهدی، فلیبق امرؤ علی نفسه، ثمّ نزل، فأخذ العرفاء والنّاس أخذاً شدیداً وقال: اکتبوا لی الغرباء، ومن فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، ومن فیکم من الحروریّة وأهل الرّیب الّذین رأیهم الخلاف والشّقاق، فمن کتبهم إلیّ فبرئ، ومن لم یکتب لنا أحداً فلیضمن لنا ما فی عرافته أن لا یخالفنا فیهم مخالف، ولا یبغ علینا منهم باغ، فمن لم یفعل فبرئت منه الذّمّة، وحلال لنا دمه وماله، وأ یّما عریف وجد فی عرافته من بغیة أمیرالمؤمنین أحد لم یرفعه إلینا صُلب علی باب داره، والغیت
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی البحار].
(2)- [فی البحار والعوالم: إلی السّامع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1268
تلک العرافة من العطاء، وسُیّر إلی موضع بعمان الزّارة، ثمّ نزل.
وسمع مسلم بمقالة عبیداللَّه، فخرج من دار المختار، وأتی دار هانی بن عروة المرادیّ، فدخل بابه واستدعی هانیاً، فخرج إلیه، فلمّا رآه کره مکانه، فقال له مسلم: أتیتک لتجیرنی وتضیِّفنی، فقال له هانی: لقد کلّفتنی شططاً، ولو لا دخولک داری لأحببت أن تنصرف عنِّی، غیر أ نّه یأخذنی من ذلک ذمام، ادخل. فآواه، فاختلفت الشّیعة إلیه فی دار هانی.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 390- 391
وتحوّل مسلم بن عقیل حین قدم عبیداللَّه من الدّار التّی کان فیها إلی منزل هانی بن عروة المرادیّ.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 115
وتحوّل مسلم بن عقیل إلی دار هانی بن عروة المرادیّ. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
فلمّا سمع مسلم بن عقیل بذلک «2»، خاف «3» علی نفسه «3» من الاشتهار، فخرج من دار المختار وقصد دار هانی بن عروة، فآواه وکثر اختلاف الشّیعة إلیه. «4»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 45/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 133
«4»
__________________________________________________
(1)- او خطبه بخواند و بعد از خطبه گفت: «یزید ولایت عراق به من داد تا با هواخواهان او احسان کنم و هر که در او عاصی شود سرش بر دارم و به وی فرستم.»
و منادی زد که: «هر که دشمنان یزید را در خانه دارد باید که به دست من دهد والّا خانه او را بسوزانم و او را بکشم و مال او را به تاراج دهم.»
مسلم از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفت و هانی اگرچه از عبیداللَّه زیاد خائف بود اما از سر اعتقاد او را جای داد.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 273
(2)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(3- 3) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(4)- مسلم بن عقیل که خبر آمدن ابن زیاد را شنید، از این که محلش مشخص بود، بر جان خود بیمناک شد. لذا از خانه مختار بیرون آمده و قصد خانه هانی‌بن عروه را نمود. هانی او را در خانه خود منزل داد و شیعه‌ها به نزدش رفت و آمد می‌کردند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1269
فأرسل إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی الله عنه، فلمّا وصل إلی الکوفة فشا الخبر إلی عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه وأحلّه دار الخزی- وکان یزید قد أمّره علی الکوفة، حین بلغه مراسلة أهلها الحسین علیه السلام، وکان مسلم قد التجأ إلی دار هانی بن عروة رضی الله عنه.
ابن الطقطقیّ، الفخریّ،/ 117
وکان الحسین قد قدمه إلی الکوفة لیخبر من بها من شیعته بقدومه، فنزل علی هانی ابن عروة المرادیّ.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352
وقد تحوّل مسلم بن عقیل إلی دار هانی بن حمید بن عروة المرادیّ، ثمّ إلی دار شریک ابن الأعور، وکان من الأمراء الأکابر.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 153
هو الّذی نزل مسلم بن عقیل بن أبی طالب عنده لمّا أرسله الحسین بن علیّ لأخذ البیعة علی أهل الکوفة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 106
ولمّا بایع أهل الکوفة مسلم بن عقیل بن أبی طالب للحسین بن علیّ «1» نزل علی هانی المذکور «1». «2»
__________________________________________________
(1- 1) [فی وسیلة الدّارین: وکان مسلم نزل أوّلًا فی دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفی، ثمّ خرج منها ودخل‌دار هانی بن عروة].
(2)- و چون مسلم بن عقیل رضی الله عنه بر وصول ابن‌زیاد و خطبه او اطلاع یافت، متوهم گشته و از سرای مختار به خانه هانی‌بن عروه مذحجی که در سلک اشراف کوفه و اعیان شیعه منتظم بود، رفت و بی‌دستوری بدان سرای درآمد و هانی از قدوم آن جناب خبر یافته و از حرم بیرون شتافت و از کیفیت حال استفسار نموده. مسلم گفت: «پناه به تو آورده ام تا مرا از شر اعدا صیانت نمایی و به لوازم ضیافت و محافظت من اقدام فرمایی.»
هانی گفت: «مرا در ورطه عنا و تکلیف انداختی و اگر به سرای من در نمی‌آمدی، تو را باز می‌گردانیدم. اما حالا حمایت تو را بر ذمه خود واجب می‌دانم.»
آن‌گاه در حرمسرای خویش حجره‌ای خالی کرده و مسلم را بدان جا برد و چون شیعه خبر یافتند که مسلم کجاست، فوج فوج به ملازمتش رفته و بیعت می‌نمودند و مسلم ایشان را سوگند می‌داد که به عهد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1270
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
ثمّ نادی بالنّاس، فرقی المنبر، فخطب خطبة ذکر فیها: أنّ الخلیفة یزید قد ولّانی مصرکم هذا، وقد أوصانی بالإحسان إلی محسنکم، والتّجاوز عن مسیئکم، وأنا مطیع أمره فیکم. فلمّا نزل من المنبر جعل النّاس ینظر بعضهم إلی بعض ویقولون: ما لنا والدّخول بین السّلاطین، فنقضوا بیعة الحسین وبایعوا عبیداللَّه بن زیاد، قیل: وکان ذلک یوم الجمعة، وکان مسلم بن عقیل موعوکاً لم یقدر علی الحضور للاجتماع. فلمّا کان وقت صلاة العصر خرج إلی الجامع، فأذّن وأقام الصّلاة وصلّی وحده، ولم یصل معه أحد من أهل الکوفة، فخرج، فرأی رجلًا، فقال له: ماذا فعل أهل مصرکم؟ قال: یا سیِّدی! نقضوا بیعة الحسین وبایعوا یزید. فصفق بیده وجعل یخترق السّکک والمحال هارباً حتّی بلغ إلی محلّة بنی خزیمة، فرأی باباً شاهقة فی الهواء، وجعل ینظر إلیها، فخرجت جاریة، فقال لها: یا جاریة! لمن هذه الدّار؟ قالت: لهانی بن عروة، فقال لها: ادخلی فقولی إنّ رجلًا من أهل البیت واقف بالباب، فإن قال: ما اسمه؟ فقولی: مسلم بن عقیل، فدخلت الجاریة، ثمّ خرجت إلیه وقالت له: ادخل.
الطّریحی، المنتخب،/ 423- 424
فسار ابن زیاد (لعنه اللَّه) حتّی دخل الکوفة، وکان دخوله ممّا یلی البرّ، وعلیه ثیاب بیض وعمامة سوداء، ملثّماً کلثام الحسین علیه السلام وهو راکب بغلة شهباء وبیده قضیب من خیزران وأصحابه من خلفه، وکان قدومه یوم الجمعة، وقد انصرف النّاس من الصّلاة وهم یتوقّعون قدوم الحسین علیه السلام، فصار لا یمرّ بملأ من النّاس إلّاویسلّم علیهم بقضیبه وهم یظنّون أ نّه الحسین علیه السلام، فیقولون: قدمت خیر مقدم یا ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فلمّا رأی ابن زیاد (لعنه اللَّه) تباشرهم بالحسین علیه السلام ساءه ذلک، فلمّا قرب من قصر الإمارة،
__________________________________________________
- خویش وفا نموده و از غدر پرهیز نمایند تا به قولی زیاده بر بیست هزار کس و به روایتی هجده هزار کس بر آن موجب با وی بیعت کردند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1271
قال لهم مسلم بن عمرو الباهلیّ: تأخّروا یا ویلکم عن وجه الأمیر، فلیس هو ظنّکم ولا طلبتکم، فأشرف علیه النّعمان من أعلی القصر، وهو یظنّ أ نّه الحسین علیه السلام قد سبق إلی الکوفة، فأسفر ابن زیاد (لعنه اللَّه) عن وجهه، وقال: یا نعمان! حصّنت قصرک وترکت مصرک، ثمّ قال له: ناد فی النّاس الصّلاة جامعة، فنادی، فاجتمع خلق کثیر، فصعد المنبر، وقال: أ یّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فإنِّی أعرِّفه بنفسی، أنا عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه)، وقد ولّانی مصرکم هذا یزید (لعنه اللَّه) وأمرنی بالإنصاف للمظلوم، وإعطاء المحروم، والإحسان إلی مسیئکم، وأنا متّبع فیکم أمره، ثمّ نزل عن المنبر وأمر منادیه ینادی فی قبائل العرب أن اثبتوا علی بیعة یزید (لعنه اللَّه) من قبل أن یبعث إلیکم من الشّام رجالًا یقتلون رجالکم ویسبون حریمکم.
قال أبو مخنف: فلمّا سمع أهل الکوفة جعل ینظر بعضهم بعضاً، ویقولون: ما لنا والدّخول بین السّلاطین؟ ونقضوا بیعة الحسین علیه السلام، وبایعوا یزید (لعنه اللَّه). قال أبو مخنف: وکان مسلم علیه السلام قد أصبح فی ذلک الیوم موعوکاً، فلم یخرج للصّلاة، فلمّا کان وقت الظّهر خرج إلی المسجد، فأذّن وأقام وصلّی وحده، ولم یصلّ معه أحد، فلمّا فرغ من صلاته إذا هو بغلام، فقال له: یا غلام! ما فعل أهل هذا المصر؟ فقال: یا سیّدی! إنّهم نقضوا بیعة الحسین علیه السلام وبایعوا یزید (لعنه اللَّه)، فلمّا سمع کلام الغلام صفق یداً علی ید، وجعل یخترق الشّوارع حتّی بلغ محلّة بنی خزیمة، فوقف هناک بأزاء بیت شاهق، فخرجت من ذلک البیت جاریة، فقال لها: لمن هذه الدّار؟ فقالت: لهانی بن عروة، قال لها: ادخلی علیه وقولی له: رجل بالباب، فإن سألکِ عن اسمی قولی له: إنّه مسلم بن عقیل علیه السلام، فدخلت الجاریة، ثمّ خرجت وقالت له: ادخل یا سیِّدی.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 24- 26
فلمّا وصل الکوفة، وهو متلثّم وبیده قضیب من خیزران، وأصحابه حوله، فلا یمرّ بملأ إلّاسلّم علیهم بالقضیب، وهم یظنّون أ نّه الحسین، لأنّهم یتوقّعون قدومه، فلمّا دخل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1272
قصر الإمارة علموا أ نّه ابن زیاد، وقال للنّعمان: حفظت نفسک وضیّعت مصرک، فخطب علی المنبر یذکر أنّ یزید ولّاه وأوصاه بالإحسان إلی المحسن، والتّجاوز عن المسی‌ء والنّاس ینظر بعضهم إلی بعض، ویقولون: ما لنا وامتناع السّلطان؟ فنقضوا بیعة الحسین رضی الله عنه وبایعوا ابن زیاد. فلمّا سمع مسلم ذلک، دخل هارباً دار هانی بن عروة.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 335
ولمّا بلغ مسلم بن عقیل تهدید ابن زیاد وتوعّده النّاس بالقتل والتّنکیل خرج لیلًا من دار المختار، حتّی جاء إلی دار هانی بن عروة المرادیّ، فسأله الاستجارة والنّزول عنده، فقال له هانی: انزل علی برکة اللَّه، فقد وجب علیَّ ذمامک.
فأدخله داره، وجعلت الشّیعة تختلف إلی دار هانی بن عروة، ویبایعون الحسین سرّاً، ومسلم بن عقیل یکتب أسماءهم، ویأخذ علیهم العهود: أ نّهم لا ینکثون ولا یغدرون، حتّی بایعه ما ینیف علی عشرین ألفاً. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین،/ 222- 223
__________________________________________________
(1)- صبح که شد، بانگ به صلاة جامع در دادند و مردم جمع شدند و میان آن‌ها آمد و حمد و ثنای خدا کرد و گفت: «اما بعد، به راستی امیرالمؤمنین مرا والی شهر شما کرده است و مرز و دارایی شما را به من سپرده و دستور داده، داد مظلومان را بگیرم وبه محرومان ببخشم و به فرمانبران نیکی کنم و به مشکوکان و عاصیان شما سخت گیری کنم. من دستور او را درباره شما پیروی کنم و فرمانش را اجرا کنم و نسبت به نیکان و فرمانبران شما پدری مهربانم و تازیانه و شمشیرم بر آن که نافرمانی کند و خلاف دستورم عمل کند، حکمفرماست. هر کس از خود بترسد، راستی تو را خبردار می‌کند نه تهدید.»
در روایت دیگر، دنبال گفتارش آمده که به این مرد هاشمی گفتار مرا برسانید تا از خشم من برحذر باشد. مقصودش از هاشمی، مسلم‌بن عقیل بود.
از منبر فرودآمد (ارشاد) کدخدایان ونمایندگان مردم سخت به‌مؤاخذه گرفت وگفت: «نام ضمانت‌کنندگان و پیروان یزید را با خوارج و مشکوکین که در مقام مخالفت و آشوب هستند، بنویسید تا آن‌ها را بیاورند و نظر خود را درباره آن‌ها اتخاذ کنم. هر کدام افراد زیر سرپرستی خود را صورت ندهد، باید متعهد باشد مخالف و شورشی در میان آن‌ها نباشد و گرنه مصونیت ندارد وخون و مالش بر ما حلال است و هر کدخدایی در محیط کدخداییش یکی بر یزید بشورد، او را تحویل ما ندهد، او را بر درِ خانه اش به دار زنند و حقوق محیط کدخدایی او ساقط شود و به بیشه شیران روانه شود.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1273
ولمّا بلغ مسلم بن عقیل خطبة ابن زیاد ووعیده، وظهر له حال النّاس، خاف أن یؤخذ غیلة، فخرج من دار المختار بعد العتمة إلی دار هانی بن عروة المذحجیّ. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 172- 173

ما جری فی مرض هانی بن عروة

فقال له [مسلم علیه السلام] هانی بن عروة: إنّ لی من ابن زیاد مکاناً، «2» وسوف أتمارض له «1»، فإذا جاء یعودنی «3»، فاضرب عنقه، قال: فقیل «4» لابن زیاد: إنّ هانی بن عروة شاک «5» یقی‌ء الدّم. «6» قال: و «6» شرب المغرء، فجعل یقیئها «7». قال: فجاء ابن زیاد یعوده «2»، «8» وقال
__________________________________________________
- در فصول المهمه است که جمعی از اهل کوفه را بازداشت و همان ساعت کشت.
مسلم آمدن عبیداللَّه و گفته‌های او را شنید، از خانه مختار بیرون آمد و به خانه هانی بن عروه مرادی رفت و بر او وارد شد و او را خواست. هانی نزد او بیرون شد و چون او را دید، خوشش نیامد. مسلم به او گفت: «من به تو پناهنده شدم و مهمان توام.»
هانی گفت: «تکلیف سختی به من کردی، اگر در خانه من نبودی و به من اعتماد نکرده بودی، می‌خواستم که از من صرف‌نظر کنی، جز آن که عهده‌ای به گردنم آمده، بفرمایید.»
او را جا داد و شیعه در خانه هانی نزد او رفت و آمد می‌کردند، ولی محرمانه و با کمال احتیاط و پنهانی از عبیداللَّه (قب) و مردم با او بیعت می‌کردند تا شماره آن ها به بیست و پنج هزار مرد رسید و تصمیم بر خروج نمود و هانی گفت: «شتاب مکن.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 39- 40
(1)- بعد از آن که عبیداللَّه بن زیاد به عنوان حاکم کوفه وارد شهر شد، مسلم بن عقیل منزل هانی را مقر فرماندهی خویش قرار داد. شرکت و همکاری او در امر تدارک و آماده سازی برای ایجاد انقلاب به همراهی مسلم بن عقیل، از سوی ابن زیاد کشف و منجر به دستگیری و زندانی شدن وی شد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(2) (1) [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: وإنّی سوف أتمارض].
(3)- [جواهر المطالب: لیعودنی].
(4)- [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: فبلغ ابن زیاد].
(5)- [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: مریض].
(6- 6) [فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: وکان].
(7)- [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: یقیؤها].
(8) (8*) [جواهر المطالب: فلمّا دخل ابن زیاد، جلس، فقال هانی: اسقونی، فتباطؤا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1274
«1» لهم «2» هانی: إذا قلت لکم «3»: اسقونی، فاخرج إلیه «1» فاضرب عنقه، «4» فقال اسقونی، فأبطأوا «5» (8*) علیه، فقال: ویحکم! اسقونی ولو «6» کان فیه ذهاب «7» نفسی، قال: فخرج عبیداللَّه بن زیاد ولم یصنع الآخر شیئاً، وکان من «8» أشجع النّاس، «9» ولکنّه «10» أخذته کبوة، فقیل لابن زیاد: واللَّه إنّ فی البیت رجلًا متسلِّحاً «9».
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 4/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 50- 51؛ ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265- 267
ومرض هانی بن عروة المرادیّ، فأتاه عبیداللَّه بن زیاد عائداً، فقیل لمسلم بن عقیل:
اخرج إلیه فاقتله. فکرهَ هانی أن یکون قتله فی منزله، فأمسک مسلم عنه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 79
وهانی شدید العلّة، وکان صدیقاً لابن زیاد، فلمّا قدم ابن زیاد الکوفة، أخبر بعلّة هانی، فأتاه لیعوده، فقال هانی لمسلم بن عقیل وأصحابه، وهم جماعة: إذا جلس ابن زیاد عندی وتمکّن، فإنّی سأقول اسقونی، فاخرجوا فاقتلوه، فأدخلهم البیت، وجلس فی الرّواق وأتاه عبیداللَّه بن زیاد یعوده، فلمّا تمکّن، قال هانی بن عروة: اسقونی، فلم
__________________________________________________
(1) (1) [المحاسن: هانی لمسلم: إذا قلت اسقونی ولو کانت فیه نفسی].
(2)- [لم یرد فی العقد الفرید].
(3)- [لم یرد فی المحاسن].
(4)- [أضاف فی العقد الفرید: یقولها لمسلم بن عقیل: فلمّا دخل ابن زیاد وجلس قال هانی:].
(5)- [العقد الفرید: فتئتبطوا].
(6)- [جواهر المطالب: إن].
(7)- [لم یرد فی المحاسن والعقد الفرید].
(8)- [لم یرد فی العقد الفرید].
(9- 9) [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: ولکن أخذ بقلبه، فقیل لابن زیاد (العقد الفرید): ما أراده هانی (وجواهر المطالب): ما أراد هانی إلّاقتلک].
(10)- [المحاسن: لکن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1275
یخرجوا، فقال: اسقونی، ما یؤخِّرکم؟ ثمّ قال: اسقونی ولو کانت فیه نفسی، ففهم ابن زیاد، فقام، فخرج من عنده.
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 229
فمرضَ هانی بن عروة، فجاء عبیداللَّه عائداً له، فقال له عُمارة بن عُبید السّلولیّ: إنّما جماعتنا وکیدُنا قتل هذا الطّاغیة، فقد أمکنک اللَّه منه فاقتله؛ قال هانی: ما أحبّ أن یُقتل فی داری، فخرج. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 363
ومرضَ هانی بن عروة، فأتاه عبیداللَّه یعوده، فقال له عمارة بن عبد السّلولیّ: إنّما جماعتنا وکیدنا قتل هذا الطّاغیة، وقد أمکنک اللَّه، فاقتله، فقال هانی: ما أحبّ أن یُقتل فی داری، وجاء ابن زیاد، فجلس عنده، ثمّ خرج.
ابن الأثیر، 3/ 269
وثامن عشرها قوله: «بادر الفرصة، قبل أن تکون غُصّة»، حضر عبیداللَّه بن زیاد عند هانی بن عروة عائداً، وقد کمن له مسلم بن عقیل، وأمره أن یقتله إذا جلس واستقرّ، فلمّا جلس، جعل مسلم یؤامر نفسه ویریدها علی الوثوب به، فلم تطعه، وجعل هانی ینشد کأ نّه یترنّم بالشّعر:
ما الانتظار بسَلْمی لا تحیِّیها
ویکرّر ذلک، فأوجس عبیداللَّه خیفة ونهض، فعاد إلی قصر الإمارة، وفات مسلماً منه ما کان یؤمّله بإضاعة الفرصة، حتّی صار أمره إلی ما صار.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 16/ 102- 103
قال: ومرض هانی، فأتاه عبیداللَّه یعوده، فقال له عُمارة بن عمیر السّلولیّ: دعنا نقتل هذا الطّاغیة، فقد أمکن اللَّه منه، فقال هانی: ما أحبّ أن یُقتل فی داری، وجاء ابن زیاد، فجلس عنده، ثمّ خرج.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 391
__________________________________________________
(1)- و در این اثنا، هانی‌بن عروه بیمار شد و عبیداللَّه‌بن زیاد به عیادت وی آمد. عمارة بن عبید سلولی به هانی گفته بود: «تجمع ما و تدبیر ما کشتن این جبار است. اینک که خدا او را به دسترس تو آورده، خونش بریز.»
هانی گفته بود: «نمی‌خواهم در خانه من کشته شود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2937- 2938
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1276
وزعم بعضهم أ نّه عاده قبل شریک بن الأعور ومسلم بن عقیل عنده، وقد همّوا بقتله، فلم یمکّنهم هانی لکونه فی داره.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154
وکان هانی یومئذ علیلًا، فنهض لیعتنقه، فلم یطق. وجعلا یتحادثان إلی أن وصلا إلی ذکر عبیداللَّه بن زیاد، فقال هانی: یا أخی! إنّه صدیقی وسیبلغه مرضی، فإذا أقبل إلیّ یعودنی خذ هذا السّیف واحذر أن یفوتک، والعلامة بینی وبینک أن أقلع عمامتی عن رأسی، فإذا رأیت ذلک فاخرج لقتله. قال مسلم: أفعل إن شاء اللَّه. ثمّ إنّ هانیاً أرسل إلی ابن زیاد یستجفیه، فبعث إلیه معتذراً: إنّی رائح العشیّة، فلمّا صلّی ابن زیاد العشاء أقبل یعود هانیاً، فلمّا وصل استأذن للدّخول، قال هانی: یا جاریة! ادفعی هذا السّیف إلی مسلم بن عقیل، فدفعته إلیه، ودخل عبیداللَّه بن زیاد ومعه حاجبه، وجعل یحادثه ویسأله عن حاله، وهو یشکو إلیه ألمه ویستبطئ مسلماً فی خروجه، فقلع عمامته عن رأسه وترکها علی الأرض، ثمّ رفعها ثلاث مرّات، ثمّ رفع صوته بشعر أنشده، کلّ ذلک یرید به إشعار مسلم وإعلامه. فلمّا کثرت الحرکات والإشارات من هانی أنکر علیه ابن زیاد، فنهض هارباً ورکب جواده وانصرف.
فلمّا خرج مسلم من المخدع، فقال له هانی: یا سبحان اللَّه! ما منعک من قتله؟ قال:
منعنی کلام سمعته من أمیر المؤمنین علیه السلام أ نّه قال: لا إیمان لمن قتل مسلماً، فقال له هانی:
واللَّه لو قتلته لقتلت فاجراً کافراً.
الطّریحی، المنتخب،/ 424
وکان هانی یومئذ علیلًا، فنهض لیعتنقه، فلم یقدر، وجلسا یتحدّثان حتّی أتی حدیثهما إلی عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه)، فقال هانی: یا سیِّدی! إنّه من أصدقائی وسیبلغه مرضی، وربّما یأتی یعودنی، فإذا جاء فخذ هذا السّیف وادخل المخدع، فإذا جلس فدونکه فاقتله، واحذر أن یفوتک، فإن فاتک قتلک وقتلنی، والعلامة بینی وبینک إذا قلعت عمامتی عن رأسی وأضعها علی الأرض، فإذا رأیت ذلک فاخرج علیه واقتله، فقال مسلم علیه السلام:
أفعل إن شاء اللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1277
فأرسل هانی إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) یستجفیه، فأرسل إلیه معتذراً وقال: ما علمت بعلّتک وإنِّی رائح إلیک العشیّة، فلمّا صلّی ابن زیاد (لعنه اللَّه) صلاة العشاء أقبل یعود هانیاً ومعه حاجبه، فقیل لهانی: ابن زیاد (لعنه اللَّه) بالباب یرید الدّخول علیک، فقال هانی لجاریته: ادفعی السّیف لمسلم علیه السلام، فدفعته إلیه، فأخذه ودخل المخدع، ثمّ دخل ابن زیاد (لعنه اللَّه) وجلس إلی جانبه، وحاجبه قائم علی رأسه، فجعل یحادثه ویسأله عن حاله وهانی یشکو الّذی یجده وهو مع ذلک یستبطئ خروج مسلم علیه السلام، فخلع عمامته ووضعها علی الأرض، ثمّ وضعها علی رأسه، ولم یزل یفعل ذلک ثلاث مرّات ومسلم لم یخرج، فجعل یرفع صوته لیسمع مسلماً ما یقول، وهو یتمثّل بهذه الأبیات:
ما الانتظار بسلمی لا تحیِّیها حیّوا سُلیمی وحیّوا من یحیِّیها
هل شربة عذبة اسقی علی ظمأ ولو تلفت وکانت منیتی فیها
فإن أجسّت سُلیمی منک داهیة فلست تأمن یوماً من دواهیها
قال: وجعل یردّد هذه الأبیات وابن زیاد (لعنه اللَّه) لا یفطن، فقال: ما بال الرّجل، یهذی؟ فقیل: من شدّة المرض، ثمّ قام ابن زیاد (لعنه اللَّه) ورکب فرسه وانصرف، فخرج مسلم علیه السلام، فقال له هانی: ما الّذی منعک من قتله؟ قال: منعنی خبر سمعته عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله قال: لا إیمان لمن قتل مسلماً، فقال هانی: لو قتلته لقتلت کافراً.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 26- 28
کان هانی علیلًا، وقال: یا مسلم! إنّ ابن زیاد یأتینی للعیادة، فخذ هذا السّیف واقتله، فإذا رأیت أنا أقلع عمامتی عن رأسی فاضربه بالسّیف. ودخل ابن زیاد ومعه حاجبه بعد العشاء ویسأله عن مرضه وهو یشکو إلیه ألمه، فقلع عمامته وترکها علی الأرض ثلاث مرّات، فلمّا رأی ابن زیاد کثرة الإشارات، خرج هارباً وانصرف، فلمّا خرج مسلم من المخدع قال له هانی: ما منعک من قتله؟ قال: منعنی کلام سمعته من أمیر المؤمنین أ نّه قال: لا إیمان لمن قتل مسلماً، قال هانی: واللَّه لو قتلته لقتلت کافراً.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 335
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1278
قال أبو مخنف: إنّ الآمر بقتله له هانی، ثمّ خرج مسلم وقال هانی: یا سبحان اللَّه! ما منعک من قتله؟ قال مسلم: منعنی من قتله کلام سمعته من عمِّی أمیر المؤمنین أ نّه قال:
لا إیمان لمن قتل مسلماً، فقال له هانی: واللَّه لو قتلت لقتلت کافراً فاجراً، فقال هانی: إذاً واللَّه لا تقدر علی مثلها أبداً.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220

إقامة شریک بن الأعور فی منزل هانی وما جری فی قتل عبیداللَّه بن زیاد

وکان قدم مع عبیداللَّه من البصرة شریک بن الأعور الحارثیّ، وکان شیعة لعلیّ، فنزل أیضاً علی هانی بن عروة، فاشتکی شریک، فکان عبیداللَّه یعوده فی منزل هانی ومسلم ابن عقیل هناک لا یعلم به.
فهیّؤوا لعبیداللَّه ثلاثین رجلًا یقتلونه إذا دخل علیهم، وأقبل عبیداللَّه «1»، ما تنظرون بسلمی أن تحیّوها.
اسقونی ولو کانت فیها نفسی، فقال عبیداللَّه: ما یقول؟ قالوا: یهجر، وتحشحش «2» القوم فی البیت، فأنکر عبیداللَّه ما رأی منهم، فوثب، فخرج.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 65- 66/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 59
ونزل شریک بن الأعور الحارثیّ أیضاً علی هانی بن عروة؛ فمرض عنده، فعاده ابن زیاد؛ وکان شریک شیعیّاً، شهد الجمل وصفّین مع علیّ، فقال لمسلم: إنّ هذا الرّجل یأتینی عائداً، فاخرج إلیه فاقتله. فلم یفعل لکراهة هانی ذلک، فقال شریک: ما رأیت أحداً أمکنته فرصة فترکها إلّاأعقبته ندماً وحسرة، وأنت أعلم! وما علی هانی فی هذا لولا الحصر.
ومات شریک بن الأعور فی دار هانی من مرضه ذلک، واسم الأعور الحارث.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تاریخ دمشق: فدخل علی شریک یسأل به، فجعل شریک یقول: [البسیط]].
(2)- [تاریخ دمشق: تخشّع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1279
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 79
وکان هانی بن عروة مواصلًا لشریک بن الأعور البصریّ الّذی قام مع ابن زیاد، وکان ذا شرف بالبصرة وخطر، فانطلق هانی إلیه حتّی أتی به منزله، وأنزله مع مسلم ابن عقیل فی الحجرة الّتی کان فیها.
وکان شریک من کبار الشّیعة بالبصرة، فکان یحثّ هانیاً علی القیام بأمر مسلم، وجعل مسلم یبایع من أتاه من أهل الکوفة، ویأخذ علیهم العهود والمواثیق المؤکّدة بالوفاء.
ومرض شریک بن الأعور فی منزل هانی بن عروة مرضاً شدیداً، وبلغ ذلک عبیداللَّه ابن زیاد، فأرسل إلیه یُعلمه أ نّه یأتیه عائداً.
فقال شریک لمسلم بن عقیل: «إنّما غایتک وغایة شیعتک هلاک هذا الطّاغیة، وقد أمکنک اللَّه منه، هو صائر إلیّ لیعودنی، فقم، فادخل الخزانة حتّی إذا اطمأنّ عندی، فاخرج إلیه، فاقتله، ثمّ صر إلی قصر الإمارة، فاجلس فیه، فإنّه لا ینازعک فیه أحد من النّاس، وإن رزقنی اللَّه العافیة صرت إلی البصرة، فکفیتک أمرها، وبایع لک أهلها».
فقال هانی بن عروة: «ما أحبّ أن یُقتل فی داری ابن زیاد».
فقال له شریک: «ولِمَ؟ فواللَّه إن قتلته لقربان إلی اللَّه».
ثمّ قال شریک لمسلم: «لا تقصّر فی ذلک».
فبینما هم علی ذلک، إذ قیل لهم: «الأمیر بالباب».
فدخل مسلم بن عقیل الخزانة، ودخل عبیداللَّه بن زیاد علی شریک، فسلّم علیه، وقال:
«ما الّذی تجد وتشکو؟»
فلمّا طال سؤاله إیّاه، استبطأ شریک خروج مسلم، وجعل یقول، ویُسمع مسلماً:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1280
ما تنظرون بسلمی عند فُرصتها فقد وفی وُدُّها، واستوسق الصّرم «1»
وجعل یردِّد ذلک.
فقال ابن زیاد لهانی: «أیهجر؟»- یعنی یهذی-.
قال هانی: «نعم، أصلح اللَّه الأمیر، لم یزل هکذا منذ أصبح».
ثمّ قام عبیداللَّه وخرج، فخرج مسلم بن عقیل من الخزانة، فقال شریک:
«ما الّذی منعک منه إلّاالجبن والفشل؟»
قال مسلم: «منعنی منه خلّتان: إحداهما کراهیة هانی لقتله فی منزله، والأخری قول رسول اللَّه (ص): إنّ الإیمان قیّد الفتک، لا یفتک مؤمن».
فقال شریک: «أما واللَّه لو قتلته لاستقام لک أمرک، واستوسق لک سلطانک».
ولم یعش شریک بعد ذلک إلّاأیّاماً، حتّی توفّی، وشیّع ابن زیاد جنازته، وتقدّم فصلّی علیه.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233- 235
وأقبل إلی الکوفة ومعه [عبیداللَّه بن زیاد] مسلم بن عمرو الباهلیّ، وشریک بن الأعور الحارثیّ، وحشمه وأهل بیته.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 358
وأمّا عیسی بن یزید الکنانیّ، فإنّه قال- فیما ذکر عمر بن شبّة، عن هارون بن مسلم، عن علیّ بن صالح، عنه- قال: لمّا جاء کتاب یزید إلی عبیداللَّه بن زیاد، انتخب من أهل البصرة خمسمائة، فیهم عبداللَّه بن الحارث بن نوفل، وشریک بن الأعور- وکان شیعة لعلیّ، وکان أوّل من سقط بالنّاس شریک، فیقال: إنّه تساقط غمرة ومعه ناس- ثمّ سقط عبداللَّه بن الحارث وسقط معه ناس، ورجوا أن یلوی علیهم عبیداللَّه ویسبقه الحسین إلی الکوفة، فجعل لا یلتفت إلی من سقط، ویمضی حتّی ورد القادسیّة، وسقط مهران مولاه، فقال: أیا مهران، علی هذه الحال، إن أمسکت عنک حتّی تنظر إلی القصر،
__________________________________________________
(1)- استوسق الأمر إذا أمکن، والصّرم: الطّائفة المجتمعة من القوم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1281
فلک مائة ألف، قال: لا، واللَّه ما أستطیع. [...]
وقدم شریک بن الأعور شاکیاً، فقال لهانی: مُر مسلماً یکن عندی، فإنّ عبیداللَّه یعودنی؛ وقال شریک لمسلم: أرأیتک إن أمکنتُک من عبیداللَّه أضاربه أنت بالسّیف؟
قال: نعم واللَّه. وجاء عبیداللَّه شریکاً یعوده فی منزل هانی- وقد «1» قال شریک لمسلم: إذا سمعتنی أقول: اسقونی ماءً فاخرج علیه فاضربه- وجلس عبیداللَّه علی فراش شریک، وقام علی رأسه مهران، فقال: اسقونی ماء، فخرجت «2» جاریة بقدح، فرأت مسلماً، فزالت، فقال شریک: اسقونی ماءً؛ ثمّ قال الثّالثة: ویلکم تحمونی الماء! اسقونیه ولو کانت فیه نفسی؛ ففطن مهران، فغمز عبیداللَّه، فوثب، فقال شریک: أ یّها الأمیر، إنِّی أرید أن أوصی إلیک؛ قال: أعود إلیک، فجعل مهران یطّرد به؛ وقال: أراد واللَّه قتلک؛ قال: وکیف مع إکرامی شریکاً وفی بیت هانی وید أبی عنده «3» ید! فرجع «3». «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 359، 360/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 97
«4»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم مکانه: وقیل: إنّه جاء عبیداللَّه مع مولاه مهران وقد ...].
(2)- [نفس المهموم: أخرجت].
(3- 3) [نفس المهموم: قال له مهران: هو ما قلت لک].
(4)- رو سوی کوفه‌نهاد. مسلم بن عمرو باهلی، شریک‌بن‌اعور حارثی واطرافیان وخاندان وی همراهش بودند. پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2931
عیسی بن یزید کنانی گوید: وقتی نامه یزید به عبیداللَّه بن زیاد رسید، از مردم بصره پانصد کس برگزید. از جمله عبداللَّه بن‌حارث‌بن‌نوفل و شریک بن اعور که شیعه علی بود. نخستین کس که با کسان در راه بیفتاد، شریک بود که بی‌خود بیفتاد و کسان نیز با وی افتادند. امید داشتند عبیداللَّه به آن‌ها پردازد و حسین زودتر از او به کوفه رسد، اما او به افتادگان اعتنا نداشت و برفت تا به قادسیه رسید. مهران غلام وی بیفتاد که بدو گفت: «ای مهران! در این وضع اگر خودت را بگیری تا به قصر برسیم، یکصد هزارت می‌دهم.»
گفت: «نه، به خدا تاب ندارم.»
گوید: وقتی شریک بن اعور آمد، بیمار بود. به هانی گفت: «به مسلم بگو پیش من باشد که عبیداللَّه به عیادت من می‌آید.»
و هم شریک به مسلم گفت: «اگر عبیداللَّه را به دسترس تو بیارم، او را با شمشیر می‌زنی؟»
گفت: «به خدا آری.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1282
وذکر هشام، عن أبی مخنف، عن المعلّی بن کلیب، عن أبی الودّاک، قال: نزل شریک ابن الأعور علی هانی بن عروة المرادیّ، وکان شریک شیعیّاً، وقد شهد صفّین مع عمّار.
[...]
فما مکث إلّاجمعة حتّی مرض «1» شریک بن الأعور- وکان کریماً علی ابن زیاد وعلی غیره من الأمراء، «2» وکان شدید التّشیّع «2»- فأرسل إلیه عبیداللَّه: إنّی رائح إلیک العشیّة؛ فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس فاخرج إلیه فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر، لیس أحد یحول بینک وبینه، فإن برئت من وجعی 2 هذا أیّامی هذه «2» سرتُ إلی البصرة وکفیتُک أمرها.
__________________________________________________
- گوید: عبیداللَّه در خانه هانی به عیادت شریک آمد. شریک به مسلم گفته بود: «وقتی شنیدی، گفتم: آبم دهید، بیا و عبیداللَّه را با شمشیر بزن.»
گوید: عبیداللَّه بر بستر شریک نشسته بود و مهران بالای سرش ایستاده بود.
شریک گفت: «آبم دهید.»
زنی با کاسه‌ای بیامد، اما مسلم را بدید و بازگشت.
بار دیگر شریک گفت: «آبم دهید.»
بار سوم گفت: «وای شما! آب به من دهید، آبم دهید و گرچه مایه مرگم شود.»
گوید: مهران متوجه شد و به عبیداللَّه اشاره کرد که از جا برجست.
شریک گفت: «ای امیر! می‌خواهم با تو وصیت کنم.»
گفت: «پیش تو باز می‌گردم.»
پس مهران وی را با شتاب ببرد و گفت: «به خدا قصد کشتن تو را داشت.»
گفت: «چگونه ممکن است که من شریک را حرمت داشتم و در خانه هانی بودم که پدرم بر او منت داشته.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2932، 2933- 2934
(1)- [فی نفس المهموم مکانه: قد علمت سابقاً أنّ عبیداللَّه بن زیاد لمّا خرج من البصرة إلی الکوفة کان‌معه شریک بن الأعور، فاعلم الآن أنّ شریک هذا کان شیعیّاً شدید التّشیّع، وقد شهد صفّین مع عمّار، وکلماته مع معاویة مشهورة.
ولمّا خرج شریک من البصرة سقط، ویقال إنّه تساقط ومعه ناس رجاء أن یلوی علیهم عبیداللَّه ویسبقه الحسین علیه السلام إلی الکوفة، ولکن عبیداللَّه لا یلتفت إلی من سقط ویمضی، فلمّا دخل شریک الکوفة نزل علی هانی بن عروة وکان یحثّ هانیاً علی تقویة أمر مسلم وتمشیته. فمرض ...].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1283
فلمّا «1» کان من العشیّ أقبل عبیداللَّه لعیادة شریک، «2» فقام مسلم بن عقیل لیدخل «2»، وقال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس؛ «3» فقام هانی بن عروة إلیه «3»، فقال: إنِّی لا أحبّ أن یُقتل فی داری- «4» کأ نّه استقبح ذلک «4»- فجاء عبیداللَّه بن زیاد، «5» فدخل، فجلس، فسأل شریکاً «2» عن وجعه، وقال «2»: ما الّذی تجدُ؟ ومتی أشکیت؟ فلمّا طال سؤاله إیّاه، ورأی أنّ الآخر لا یخرج، خشی أن یفوته «5»، فأخذ یقول:
ما تنتظرون «6» بسلمی أن تحیّوها «7» اسقنیها «8» وإن کانت فیها نفسی، فقال ذلک «7» مرّتین أو ثلاثاً؛ فقال عبیداللَّه، ولایفطن ما شأنه: أترونه یهجُر؟ فقال له هانی: نعم، أصلحک اللَّه! ما زال «9» هذا دَیدَنه قبیل عَمایة الصّبح حتّی ساعته «9» هذه. ثمّ إنّه قام فانصرف، فخرج مسلم، فقال له شریک: ما منعک
__________________________________________________
(1)- [فی بحرالعلوم مکانه: قالوا: ونزل مع مسلم بن عقیل فی دار هانی شریک بن عبداللَّه الحارثیّ الهمْدانیّ، وکان من أعاظم شیعة أمیرالمؤمنین علیه السلام بالبصرة، شهد الجمل وصفّین مع علیّ علیه السلام وکان قد جاء مع ابن زیاد من البصرة، فانقطع عنه فی الطّریق لمرضه، ووصل الکوفة بعده، فنزل فی دار هانی بن عروة لصِلات کانت بینهما من حیث العشیرة والصّحبة.
وتزاید مرضه فی الکوفة، فعلم بذلک ابن زیاد، فأرسل إلیه أن سیعوده فی دار هانی. وقبل مجی‌ء ابن زیاد تواطأ شریک مع مسلم أن یغتال ابن زیاد عند مجیئه. فلمّا ...].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3) (3) [بحر العلوم: ولکنّ هانیاً اعترضه قائلًا].
(4) (4) [لم یرد فی بحر العلوم].
(5- 5) [بحر العلوم: ولمّا استقرّ به المجلس، أخذ یسأل شریکاً عن مرضه، وأطال سؤاله وشریک یجیبه بحمد اللَّه وهو یدیر نظره إلی مسلم ویشیر إلیه بالخروج، ومسلم لم یلتفت إلیه، فلمّا طال انتظاره].
(6)- [بحر العلوم: الانتظار].
(7) (7) [نفس المهموم:
حیّوا سلیمی وحیّوا من یحیِّیها کأس المنیّة بالتّعجیل اسقوها
فقال مرّتین].
(8)- [بحر العلوم: اسقونیها].
(9) (9) [نفس المهموم: هکذا قبل غیابة الشّمس إلی ساعتک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1284
من قتله؟ فقال: خصلتان: أمّا إحداهما فکراهة «1» هانی أن یُقتل فی «2» داره، وأمّا «2» الأخری فحدیث حدّثه «3» النّاس عن النّبیّ (ص): «إنّ الإیمان قیّد الفتک، ولا یفتک مؤمن»؛ «4» فقال هانی: أما واللَّه «4» لو قتلته لقتلت فاسقاً فاجراً کافراً غادراً «5»، «6» ولکن کرهتُ أن یُقتل فی داری «6». ولبث شریک بن الأعور بعد ذلک ثلاثاً ثمّ مات، «7» «6» فخرج ابن زیاد «6» فصلّی علیه، «8» وبلغ عبیداللَّه بعد ما قتل مسلماً وهانیاً أنّ ذلک الّذی کنت سمعت من شریک فی مرضه إنّما کان یحرِّض مسلماً، ویأمره بالخروج إلیک لیقتلک؛ فقال عبیداللَّه:
واللَّه لا أصلِّی علی جنازة رجل من أهل العراق «8» أبداً، وواللَّه لولا أنّ قبر زیاد فیهم لنبشتُ شریکاً «7». «9»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 361، 363- 364/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 96- 97، 98؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 223- 224
«9»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: فکراهیّة].
(2- 2) [نفس المهموم: بیته و].
(3)- [نفس المهموم: حدّثنیه].
(4) (4) [نفس المهموم: فقال له شریک].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: أقول: الفتک بالفاء والکاف، وما فی بعض النّسخ الفتل فهو تصحیف، والمراد أنّ المؤمن لا یقتل أحداً غیلة وفتکاً.
قال ابن أبی الحدید فی بیان عدم احتراس أمیرالمؤمنین علیه السلام مع أ نّه کان یعلم کثرة أعدائه: لم تکن العرب فی ذلک الزّمان تحترس ولا تعرف الغیلة والفتک، وکان ذلک عندهم قبیحاً یعیر به فاعله لأنّ الشّجاعة غیر ذلک والغیلة فعل العجزة من الرّجال].
(6- 6) [لم یرد فی نفس المهموم].
(7) (7) [بحر العلوم: فصلّی علیه ابن زیاد].
(8) (8) [نفس المهموم: فلمّا علم عبیداللَّه أنّ شریکاً کان حرض مسلماً علی قتله، قال: واللَّه لا أصلِّی‌علی جنازة عراقیّ].
(9)- ابی الوداک گوید: شریک‌بن اعور، پیش هانی بن عروه مرادی منزل گرفت. شریک شیعه بود و همراه عمار در صفین حضور داشته بود.
گوید: یک هفته بگذشت که شریک‌بن اعور بیمار شد. وی به نزد ابن زیاد و حاکمان دیگر محترم بود و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1285
قال «1»: ومرض شریک بن عبداللَّه الأعور الهمدانیّ «2» فی منزل هانی «3» بن عروة «3»، وعزم عبیداللَّه «4» بن زیاد علی أن یصیر إلیه فیجتمع به، ودعا شریک «5» بن عبداللَّه مسلم بن
__________________________________________________
- در کار شیعه‌گری ثابت قدم. عبیداللَّه کس پیش او فرستاد که امشب به نزد تو می‌آیم.
گوید: شریک به مسلم گفت: «این بدکار امشب به عیادت من می‌آید، وقتی نشست بیا و خونش بریز و برو در قصر بنشین که هیچ کس تو را از قصر باز نمی‌دارد. اگر این روزها از این بیماری بهی یافتم، سوی بصره روم و مشکل آن را از پیش تو بردارم.»
گوید: و چون شب درآمد و عبیداللَّه به عیادت شریک آمد، مسلم برخاست که درآید که شریک گفته بود، وقتی نشست مهلتش مده. اما هانی بن عروه برخاست و گفت: «نمی‌خواهم در خانه من کشته شود.»
گویی این کار را زشت می‌شمرد.
گوید: وقتی عبیداللَّه بن زیاد آمد و بنشست، از بیماری شریک پرسید و گفت: «چه طوری و کی بیمار شدی؟»
و چون پرسش‌های وی دراز شد و شریک دید مسلم نیامد، ترسید فرصت از دست برود و می‌گفت: «در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟ آبم دهید اگر چه جانم درآید.»
این را دو بار یا سه بار گفت.
عبیداللَّه که متوجه نشده بود، گفت: «چه می‌گوید؟ به نظر شما هذیان می‌گوید؟»
هانی گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! آری، از سحرگاه تاکنون کارش همین است.»
آن‌گاه عبیداللَّه برخاست وبرفت و مسلم بیامد. شریک گفت: «چرا خونش را نریختی؟»
گفت: «به دو سبب، یکی این که هانی خوش نداشت که در خانه او کشته شود، دیگر حدیثی که مردم از پیمبر خدا آورده اند که ایمان، غافل کشی را روا نمی‌دارد و مؤمن به غافلگیری نمی‌کشد.»
هانی گفت: «به خدا اگر او را کشته بودی، فاسق بدکاره‌ای را کشته بودی. ولی خوش نداشتم در خانه من کشته شود.»
گوید: شریک بن اعور سه روز دیگر زنده بود. پس از آن بمرد و ابن‌زیاد بیامد و بر او نماز کرد.
گوید: از آن پس که ابن زیاد مسلم و هانی را بکشت، بدو گفتند: «سخنانی که شریک هنگام بیماری می‌گفت، مسلم را ترغیب می‌کرد و می‌گفت: بیاید و تو را بکشد.»
عبیداللَّه گفت: «به خدا هرگز بر جنازه یکی از مردم عراق نماز نخواهم کرد. به خدا اگر قبر زیاد این جا نبود، قبر شریک را می‌شکافتم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2936، 2938- 2939
(1)- لیس فی د.
(2)- من د و بر والتّرجمة ص 361، وفی الأصل: السّعدانیّ.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- من د، وفی الأصل و بر: عبداللَّه.
(5)- من د و بر، وفی الأصل: شبیک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1286
عقیل، فقال له: جعلت فداک! غداً یأتینی هذا الفاسق عائداً وأنا مشغله لک بالکلام، فإذا فعلت ذلک فقم أنت اخرج إلیه من هذه الدّاخلة فاقتله! فإن أنا عشت فسأکفیک أمر البصرة إن شاء اللَّه.
قال: فلمّا أصبح عبیداللَّه بن زیاد رکب وسار یرید دار ابن هانی لیعود شریک بن عبداللَّه، قال: فجلس وجعل یسأل منه «1». قال: وهمّ مسلم أن یخرج إلیه لیقتله «2»، فمنعه من ذلک صاحب المنزل هانی. ثمّ قال: جعلت فداک! فی داری صبیة وإماء وأنا لا آمن الحدثان. قال: فرمی مسلم بن عقیل السّیف من یده وجلس ولم یخرج، وجعل شریک ابن عبداللَّه یرمق الدّاخلة وهو یقول:
ما تنظرون بسلمی عند فرصتها فقد وفی ودُّها واستوسق الصّرم «3»
فقال له عبیداللَّه «4» بن زیاد: ما یقول الشّیخ؟ فقیل له: إنّه مبرسم، أصلح اللَّه الأمیر.
قال: فوقع فی قلب عبیداللَّه بن زیاد أمر من الأمور، فرکب من ساعته ورجع إلی القصر.
وخرج مسلم بن عقیل إلی شریک بن عبداللَّه «5» من داخل الدّار، فقال له شریک:
__________________________________________________
(1)- فی د و بر: به.
(2)- من د، وفی الأصل و بر: فیقتله.
(3)- البیت من الأخبار الطّوال ص 234، وهو فی النّسخ والمراجع غیر مستقیم الوزن، فجعلناه فی الحاشیة، فی الأصل:
ما تنظرون بسلمی أن تجیبوها اسقونی شربتی وإن منیتی فیها
وفی د:
ما تنظرون یسلمی إن تحیّوها اسقونی شربتی وإن کانت منیتی فیها
وفی بر:
ما تنظرون بسلمی أن تحیّوها اسقونی شربتی وإن منیتی فیها
(4)- من د و بر، وفی الأصل: عبداللَّه.
(5)- فی النّسخ: عقیل- خطأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1287
یا مولای! جعلت فداک، ما الّذی منعک من الخروج «1» إلی الفاسق وقد کنت أمرتک بقتله وشغلته لک بالکلام؟ فقال: منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمّی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه أ نّه قال: «2» الإیمان قید الفتک «2»، فلم أحبّ أن أقتل عبیداللَّه «3» بن زیاد فی منزل هذا الرّجل، فقال له شریک: واللَّه! لو قتلته لقتلت فاسقاً فاجراً منافقاً. قال: ثمّ لم یلبث شریک بن عبداللَّه إلّاثلاثة أیّام حتّی «4» مات رحمه الله. وکان من خیار الشّیعة غیر أ نّه یکتم ذلک إلّاعمّن یثق من إخوانه، قال: وخرج عبیداللَّه بن زیاد، فصلّی علیه ورجع إلی قصره.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 71- 74
وجاء شریک بن الأعور حتّی نزل علی هانی فی داره، وکان شیعیّاً.
ومرض شریک بن الأعور، وکان کریماً علی ابن زیاد، وکان شدید التّشیّع، فأرسل إلیه عبیداللَّه: إنّی رائح إلیک العشیّة فعائدک. فقال شریک لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر ولیس أحد یحول بینک وبینه، فإن أنا برأت من وجعی من أیّامی هذه سرت إلی البصرة وکفیتک أمرها. «5»
فلمّا کان العشیّ أقبل ابن زیاد لعیادة شریک بن الأعور، فقال لمسلم: لا یفوتنّک الرّجل إذا جلس، فقام إلیه هانی «6» فقال: إنِّی لا أحبّ أن یقتل فی داری، «7» کأ نّه استقبح
__________________________________________________
(1)- فی د: الدّخول.
(2- 2) فی النّسخ بلا نقط. والحدیث فی مسند أحمد بن حنبل 1/ 166 و 167: الإیمان قید الفتک ولایفتک مؤمن.
(3)- فی النّسخ: لعبیداللَّه.
(4)- فی د: و.
(5)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم].
(7) (- 7*) [لم یرد فی البحار والعوالم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1288
ذلک، فجاءه عبیداللَّه بن زیاد، فدخل وجلس وسأل شریکاً: ما الّذی تجد ومتی اشتکیت؟
فلمّا طال سؤاله إیّاه ورأی أنّ أحداً لا یخرج خشی أن یفوته، فأقبل یقول:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّوها حیّوا سلیمی وحیّوا من یحیّیها
کأس المنیّة بالتّعجیل فاسقوها «1» للَّه‌أبوک! اسقنیها وإن کانت فیها نفسی. قال ذلک «1» مرّتین أو ثلاثة، فقال عبیداللَّه- وهو لا یفطن-: ما شأنه، أترونه یهجر؟ فقال له هانی: نعم- أصلحک اللَّه- ما زال هکذا قبل غیابة الشّمس إلی ساعتک هذه.
ثمّ قام وانصرف (7*). «2» فخرج مسلم، فقال له شریک: ما «3» منعک من قتله؟ فقال:
خصلتان، أمّا إحداهما فکراهیّة هانی أن یقتل فی داره، وأمّا الأخری فحدیث حدّثنیه النّاس عن النّبیّ صلی الله علیه و آله: «إنّ الإیمان قیّد الفتک فلا یفتک مؤمن»، فقال له شریک «4»: أما واللَّه لو قتلته لقتلت فاسقاً فاجراً کافراً غادراً «5». «6»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 344؛ البحرانی، العوالم، 17/ 193؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 211؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 232؛ القمّی، نفس المهموم،/ 96- 97؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 134؛ المیانجی، العیون العبری،/ 38- 39؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18
«6»
__________________________________________________
(1) (1) [نفس المهموم: فقال].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم، وإلی هنا لم یرد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء].
(3)- [فی الأسرار مکانه: فی المقاتل لأبی الفرج من أنّ ابن زیاد لعنة اللَّه علیه لمّا خرج من دار هانی قال شریک لمسلم: ما ...، وفی العیون مکانه: فلمّا دخل مسلم قال له شریک: ما ...].
(4)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء ومثیر الأحزان والعیون، وزاد فی مثیر الأحزان: وقیل: تعلّقت به امرأة هانی وقالت: نشدتک اللَّه أن قتلت ابن زیاد فی دارنا، وبکت فی وجهه، فقال هانی: یا ویلها، قتلتنی وقتلت نفسها والّذی فرت منه وقعت فیه، وزاد فی العیون: ولبث شریک بعد ذلک ثلاثاً، ثمّ مات].
(6)- شریک بن اعور نیز که مردی شیعی بود، به خانه هانی درآمد.
در این خلال، شریک‌بن اعور که از شیعیان متعصب اهل بیت و در نزد ابن‌زیاد عزیز و محترم بود و (چنان که پیش از این گفتیم) در خانه هانی منزل داشت، بیمار شد. ابن‌زیاد کسی را به نزد او فرستاد که:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1289
__________________________________________________
- «من می‌خواهم امشب به عیادت تو بیایم.»
شریک که از جریان مطلع شد، به مسلم‌بن عقیل گفت: «این مرد تبهکار فاجر امشب به عیادت من می‌آید و چون در پیش من نشست، تو بر او حمله کن و او را بکش و پس از قتل او با خیال آسوده بر مسند امارت این شهر تکیه بزن که دیگر کسی جلوگیر تو از امارت کوفه نیست و اگر من نیز از این بیماری بهبودی یافتم، به بصره می‌روم و آن جا را نیز تسلیم تو خواهم کرد.» (و بدین ترتیب مسلم را آماده این کار کرد)
چون شب شد، ابن‌زیاد طبق قرار قبلی برای عیادت شریک از قصر خارج شد. شریک (که از حرکت او اطلاع حاصل کرد) به مسلم گفت: «همین که این جا نشست، فرصت را از دست مده و کار را یکسره کن.»
هانی که از این جریان مطلع شد، چون خوش نداشت ابن‌زیاد در خانه او کشته شود، پیش مسلم (که در جایی پنهان شده بود) رفت و گفت: «من خوش ندارم که این مرد در خانه من کشته شود.»
از آن سو عبیداللَّه‌بن زیاد وارد شد و به نزد شریک نشست و مشغول احوالپرسی شد و از او علت بیماری و مدت آن را سؤال کرد. شریک که منتظر بیرون آمدن مسلم (از خفیه‌گاه) بود، همین که دید خبری از مسلم نشد، ترسید مبادا ابن زیاد برخیزد و کار از کار بگذرد. لذا برای این که به مسلم بفهماند درنگ جایز نیست و او را از خفاگاه بیرون بکشد، به این شعر متمثل شد:
«ما الانتظار بسلمی أن تحیّوها حیّوا سُلیمی وحیّوا من یحیّیها
کأس المنیّة بالتّعجیل فاسقوها»
«برای چه سلمی را نمی‌خوانید و منتظر چه هستید؟ سلیمی را بخوانید و خوانندگان این قبیله را نیز بخوانید و جام مرگ را به شتاب به کام او فرو ریزید.»
سپس گفت: «رحمت خدا بر پدرت باد! آن جرعه را به من بنوشان، اگر چه جان مرا بگیرد.»
و این‌کلمات را دو بار یا سه بار تکرار کرد. عبیداللَّه که مقصود شریک را نمی‌دانست، پرسید: «چه منظوری داری، آیا هذیان می‌گویی؟»
هانی گفت: «آری، خدایت با صلاح گراید! امروز از پیش از غروب آفتاب تا به حال همین طور است که می‌بینی و مرتباً هذیان می‌گوید.»
عبیداللَّه از جا برخاست و از خانه هانی بیرون رفت. در این حال مسلم از خفاگاه خارج شد. شریک بدو گفت: «چرا او را نکشتی؟»
مسلم گفت: «دو چیز جلوگیر من شد: یکی این که هانی خوش نداشت که این مرد در خانه او کشته شود و دیگر حدیثی بود که مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده‌اند که آن حضرت فرمود: ایمان پایبندی است از غافلگیر کردن شخص مؤمن کسی را غافلگیر نمی‌کند.»
شریک گفت: «سوگند به خدا اگر او را کشته بودی، مرد تبهکار بدکار کافر و پیمان شکنی را کشته بودی.» محلّاتی، مقاتل الطالبیین،/ 96- 97
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1290
وقدم شریک بن الأعور من البصرة، وکان من شیعة علیّ علیه السلام.
فقال لهانی:
- «مُر مسلماً یکون عندی، فإنّ عبیداللَّه یعودنی».
وقال شریک لمسلم:
- «أرأیتک، إن أمکنتک من عبیداللَّه، تضربه بالسّیف؟» قال:
- «نعم واللَّه».
وأظهر شریک زیادة علی ما به من الشّکاة، وهو نازل فی دار هانی. وجاء عبیداللَّه یعود شریکاً فی منزل هانی.
فقال شریک لمسلم:
- «إذا تمکّن عبیداللَّه، فإنّی مطاوله الحدیث، فاخرج إلیه بسیفک، واقتله، فلیس بینک وبین القصر من تحول دونه، وإن شفانی اللَّه کفیتک البصرة».
فقال هانی:
- «إنِّی لأکره قتل رجل فی منزلی».
وشجّعه شریک، وقال:
- «هی فرصة لک، وإیّاک أن تضیِّعها، فانتهزها فیه، فإنّه عدوّ اللَّه، وعلامتک أن أقول:
اسقونی ماءً».
وجاء عبیداللَّه بن زیاد، فدخل، وجلس، وسأل شریکاً عن وجعه، وقال:
- «ما الّذی تجد، ومتی اشتکیت؟»
فلمّا طال سؤاله إیّاه، ورأی أنّ أحداً لا یخرج، خشی أن یفوته، فأخذ یقول:
- «اسقونی ویحکم [ماءً]، ما تنتظرون بنفسی لن تحیّوها، اسقونیه وإن کانت نفسی فیه».
فقال ذلک مرّتین، أو ثلاثاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1291
فقال عبیداللَّه:
- «ما شأنه؟ أوَ ترونه یهجر؟»
فقال هانی:
- «نعم، أصلحک اللَّه، هذا دَیدنه منذ الصّبح».
ففطن مولیً لعبیداللَّه قائم علی رأسه، فغمزه، فقام عبیداللَّه.
فقال شریک:
- «انتظر، أصلحک اللَّه، فإنّی أرید أن أوصّی إلیک».
فقال:
- «أعود».
فلمّا خرج، قال شریک لمسلم:
- «ما منعک من قتله؟» قال:
- «خصلتان: أمّا إحداهما، فکراهة هانی أن یُقتل فی داره رجل. والأخری، فحدیث سمعته من علیّ عن النّبیّ- صلّی اللَّه علیه- أنّ الإیمان قیّد الفتک، فلا یفتک مؤمن».
فلبث شریک بن الأعور بعد ذلک ثلاثاً ومات.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 44- 45
وقد کان الحسین علیه السلام قدم مسلم بن عقیل یبایع له فی السّرّ إلی الکوفة، فقدم مسلم فنزل علی شریک بن الأعور الحارثیّ.
قال: فمضی علی وجهه ومرض شریک بن الأعور ومسلم فی منزله فی حجلة لشریک ومعه السّیف، فقال له شریک: إنّ عبیداللَّه- یعنی ابن زیاد- سیأتینی عائداً السّاعة، فإذا جاءک فدونک هو، فجاء عبیداللَّه، فدخل علیه وسأله، وخرج عبیداللَّه، فلم یصنع مسلم‌شیئاً، تحوّل مسلم إلی هانی بن عروة المرادیّ وبلغ عبیداللَّه الخبر، فقال: واللَّه لو لا أن تکون سبّة لسببت شریکاً.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1292
ونزل شریک بن الأعور دار هانی بن عروة ومرض، فأخبر أنّ عبیداللَّه بن زیاد یرید یأتیه یعوده، فقال لمسلم بن عقیل: ادخل هذا البیت، فإذا دخل هذا اللّعین وتمکّن جالساً فاخرج إلیه واضربه ضربة بالسّیف تأتی علیه، وقد حصل المراد واستقام لک البلد، ولو منّ اللَّه علیَّ بالصّحّة ضمنت لک استقامة أمر البصرة. فلمّا دخل ابن زیاد وأمکنه ما وافقه، بدا له فی ذلک، ولم یفعل واعتذر إلی شریک بعد فوات الأمر بأنّ ذلک کان یکون فتکاً، وقد قال النّبیّ: «إنّ الإیمان قید الفتک»، فقال: أما واللَّه لو قد قتلته لقتلت غادراً فاجراً کافراً، ثمّ مات شریک من تلک العلّة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
ونزل شریک بن عبداللَّه الأعور الهمدانیّ عند هانی بن عروة، وکان شریک شیعیّاً، وکان یری رأی علیّ علیه السلام، ثمّ مرض شریک فی دار هانی، وعزم ابن زیاد علی أن یصیر إلیه عائداً، فدعا شریک مسلماً وقال له: غداً یأتینی هذا الفاسق عائداً، وإنّی شاغله لک فی الکلام، فإذا فعلت ذلک، فاخرج إلیه من هذه الدّاخلة، واقتله، واجلس فی قصر الإمارة، وإن أنا عشت فإنّی سأکفیک أمر البصرة إن شاء اللَّه. ثمّ جاء ابن زیاد حین أصبح عائداً، فجعل یسأله وهمّ مسلم أن یخرج علیه فیقتله، فمنعه صاحب المنزل هانی؛ وقال له: جعلت فداک إنّ فی داری نسوة وصبیة؛ وإنّی لا آمن الحدثان، فأمسک مسلم عن ذلک، وجعل شریک یرمق الدّاخلة وینشد:
ما الانتظار بسلمی أن تحیِّیها فحیّ سلمی وحیّ مَنْ یحیِّیها
ثمّ اسقنیها وإن تجلب علیَّ ردی فتلک أحلی من الدّنیا وما فیها
(وفی روایة): أ نّه کان یقول: اسقونی شربتی؛ ولو کان فیها منیتی؛ من غیر أن یقول البیتین، فقال ابن زیاد: ما یقول الشّیخ؟ فقیل: إنّه مبرسم، فوقع فی قلب ابن زیاد شی‌ء، فرکب من ساعته ورجع إلی القصر، وخرج مسلم إلی شریک من داخل الدّار؛ فقال شریک: ما منعک من الخروج إلی هذا الفاسق، وقد أمرتک بقتله، وشغلته لک بالکلام؟
فقال: منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمّی علیّ بن أبی طالب علیه السلام: الإیمان قید الفتک؛ علی أ نّی لم أحبّ أن أقتله فی منزل هذا الرّجل، فقال له شریک: لو قتلته لقتلت فاسقاً
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1293
فاجراً منافقاً کافراً، فلم یلبث شریک بعد ذلک ثلاثة أیّام حتّی مات رحمه الله، وکان من خیار الشّیعة وعبّادها، غیر أ نّه کان یکتم ذلک إلّاعن من یثق به من إخوانه، فخرج ابن زیاد وصلّی علیه، ورجع إلی قصره.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201- 202
وکان شریک بن الأعور «1» «2» الهمدانیّ جاء من البصرة «2» مع عبیداللَّه بن زیاد فمرض، فنزل فی «3» دار هانی بن عروة أیّاماً «1». «4»
ثمّ قال لمسلم: إنّ «5» عبیداللَّه یعودنی «6» وإنِّی مطاوله الحدیث «5» فاخرج إلیه بسیفک «7» فاقتله، وعلامتک أن أقول: اسقونی ماء، ونهاه هانی عن ذلک، فلمّا دخل عبیداللَّه علی شریک وسأله عن وجعه، وطال سؤاله، ورأی أنّ أحداً لا یخرج، فخشی أن یفوته، فأخذ یقول:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّیها وکأس المنیّة بالتّعجیل اسقوها
فتوهّم ابن زیاد وخرج.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 91- 92/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 211؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 134؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18؛ المیانجی، العیون العبری،/ 38
فما مکث إلّاجمعة حتّی مرض شریک بن الأعور، وکان قد نزل علی هانی، وکان
__________________________________________________
(1) (1) [مثیر الأحزان: قد نزل دار هانی أیّام وروده من البصرة].
(2- 2) [لم یرد فی العیون].
(3)- [لم یرد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء].
(4)- [زاد فی العیون: وکان یحثّ هانیاً علی تقویة أمر مسلم وتمشیته، وکان کریماً علی ابن زیاد وعلی غیره من الأمراء].
(5) (5) [العیون: هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس].
(6)- [تظلّم الزّهراء: یعود].
(7)- [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1294
کریماً علی ابن زیاد وعلی غیره من الأمراء، وکان شدید التّشیّع، «1» قد شهد صفّین مع عمّار «1»، فأرسل إلیه عبیداللَّه: إنّی رائح إلیک العشیّة. فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس، «1» اخرج إلیه «1» فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر، لیس أحد یحول بینک وبینه، فإن برئت من وجعی، سرت إلی البصرة حتّی «2» أکفیک أمرها «2»؛ فلمّا کان من العشیّ أتاه عبیداللَّه، فقام مسلم بن عقیل لیدخل، فقال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس، فقال هانی ابن عروة: «3» لا أحبّ أن یُقتل فی داری، فجاء عبیداللَّه، فجلس، «4» وسأل شریکاً عن مرضه فأطال «4»، فلمّا رأی شریک أنّ مسلماً لا یخرج، خشی أن یفوته، فأخذ یقول:
ما تنظرون بسلمی لا تحیّوها اسقونیها وإن کانت بها «5» نفسی
فقال «6» ذلک مرّتین أو ثلاثاً، فقال عبیداللَّه: ما شأنه! ترونه یخلط؟ فقال له هانی:
نعم، ما زال هذا دأبه قبیل الصّبح حتّی ساعته هذه، فانصرف.
«1» وقیل: إنّ شریکاً لمّا قال: اسقونیها، وخلط کلامه، فظنّ به مهران، فغمز عبیداللَّه، فوثب، فقال له شریک: أ یّها الأمیر! إنِّی أرید أن أوصی إلیک، فقال: أعود إلیک؛ فقال له مهران: إنّه أراد قتلک، فقال: وکیف مع إکرامی له، وفی بیت هانی، وید أبی عنده؟ فقال له مهران: هو ما قلت لک، فلمّا قام ابن زیاد «1»، خرج مسلم بن عقیل، فقال له شریک: ما منعک من قتله؟ قال: «7» خصلتان: أمّا إحداهما فکراهیّة «7» هانی أن یُقتل فی منزله، «8» وأمّا الأخری «8»، فحدیث حدّثه علیّ عن النّبیّ (ص) أنّ الإیمان قید الفتک، فلا یفتک مؤمن
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2) (2) [نهایة الإرب: فکفیتک أمرهم].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: إنِّی].
(4- 4) [نهایة الإرب: عند شریک وأطال].
(5)- [نهایة الإرب: فیها].
(6)- [نهایة الإرب: یقول].
(7) (7) [نهایة الإرب: أمران أحدهما کراهیّة].
(8- 8) [نهایة الإرب: والثّانی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1295
«1» بمؤمن. فقال له «1» هانی: لو قتلته لقتلت فاسقاً فاجراً کافراً غادراً؛ «2» ولبث شریک بعد ذلک ثلاثاً، ثمّ مات «2»، فصلّی علیه عبیداللَّه، فلمّا علم «3» عبیداللَّه أنّ شریکاً کان حرّض «3» مسلماً علی قتله، قال: واللَّه لا أصلِّی علی جنازة عراقیّ أبداً، «4» ولولا أنّ قبر زیاد فیهم، لنبشت شریکاً «4».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 391- 392
وکان شریک بن الأعور الهمدانیّ قدم من البصرة مع عبیداللَّه بن زیاد، ونزل دار هانی بن عروة، وکان شریک من محبّی أمیر المؤمنین علیه السلام وشیعته، عظیم المنزلة، جلیل القدر، فمرض وسأل عبیداللَّه عنه، فاخبر أ نّه موعوک، فأرسل ابن زیاد إلیه: إنّی رائح إلیک فی هذه اللّیلة لعیادتک.
فقال شریک لمسلم بن عقیل: یا ابن عمّ رسول اللَّه! إنّ ابن زیاد یرید عیادتی، فادخل بعض الخزائن، فإذا جلس فاخرج واضرب عنقه، وأنا أکفیک أمر من بالکوفة مع العافیة.
وکان مسلم رحمه الله شجاعاً مقداماً جسوراً، ففعل ما أشار به شریک، فجاء عبیداللَّه سأل شریکاً عن حاله، وسبب مرضه وشریک عینه إلی الخزانة وامقة، وطال ذلک «5» فجعل یقول: (ما الانتظار بسلمی لا تحیِّیها) «6» یکرّر ذلک، فأنکر عبیداللَّه القول والتفت إلی هانی ابن عروة، وقال: «7» ابن عمّک یخلط فی علّته، وهانی قد ارتعد وتغیّر وجهه، فقال هانی:
إنّ شریکاً یهجر منذ وقع فی المرض ویتکلّم بما لا یعلم.
__________________________________________________
(1) (1) [نهایة الإرب: فقال].
(2- 2) [نهایة الإرب: ومات شریک بعد ذلک بثلاث].
(3) (3) [نهایة الإرب: أ نّه کان یحرّض].
(4) (4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء].
(6)- [زاد فی الأسرار: آخره کاس المنیّة بالتّعجیل اسقوها].
(7)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: إنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1296
فثار «1» عبیداللَّه «2» خارجاً نحو قصر الإمارة مذعوراً «2».
فخرج مسلم «3» والسّیف فی کفّه وقال «4» شریک: «5» یا هذا «5»! ما منعک من الأمر؟
قال مسلم: لمّا «6» هممت بالخروج فتعلّقت بی امرأة «7» قالت: ناشدتک «8» اللَّه إن قتلت ابن زیاد فی دارنا، وبکت فی وجهی، فرمیت السّیف وجلست، قال هانی: یا ویلها، قتلتنی وقتلت نفسها، والّذی فررت منه وقعت فیه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14- 15/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343- 344؛ البحرانی، العوالم، 17/ 193؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 211؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220، 232- 233؛ القمّی، نفس المهموم،/ 98؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 134
وقدم مع عبیداللَّه؛ شریک بن الأعور، شیعیّ، فنزل علی هانی بن عروة، فمرض، فکان عبیداللَّه یعوده، فهیّئوا لعبیداللَّه ثلاثین رجلًا لیغتالوه، فلم یتمّ ذلک.
وفهم عبیداللَّه، فوثب وخرج.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
وبلغه أنّ عبیداللَّه یرید عیادته، فبعث إلی هانی یقول له: ابعث مسلم بن عقیل حتّی یکون فی داری لیقتل عبیداللَّه إذا جاء یعودنی، فبعثه إلیه، فقال له شریک: کن أنت فی الخباء، فإذا جلس عبیداللَّه فإنّی أطلب الماء وهی إشارتی إلیک، فاخرج فاقتله، فلمّا جاء عبیداللَّه جلس علی فراش شریک وعنده هانی بن عروة، وقام من بین یدیه غلام یقال له
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: فسار].
(2- 2) [فی الأسرار: من ذلک، وفی تظلّم الزّهراء: إلی آخره وقال أیضاً ابن نما:].
(3)- [فی البحار والعوالم والأسرار ص 232 ونفس المهموم: فلمّا خرج ابن زیاد دخل مسلم ...].
(4)- [زاد فی الدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: له].
(5- 5) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء].
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ص 233 ونفس المهموم].
(7)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: زوجة هانی، وفی الأسرار ص 233: امرأة هانی].
(8)- [فی العوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: نشدتک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1297
مهران، فتحدّث عنده ساعة، ثمّ قال شریک: اسقونی، فتجبّن مسلم عن قتله، وخرجت جاریة بکوزٍ من ماء، فوجدت مسلماً فی الخباء، فاستحیت ورجعت بالماء ثلاثاً، ثمّ قال:
اسقونی ولو کان فیه ذهاب نفسی، أتحموننی من الماء؟ ففهم مهران الغدر، فغمز مولاه، فنهض سریعاً وخرج، فقال شریک: أ یّها الأمیر، إنِّی أرید أن أوصی إلیک، فقال: سأعود! فخرج به مولاه، فأرکبه وطرد به- أی ساق به- وجعل یقول له مولاه: إنّ القوم أرادوا قتلک، فقال: ویحک، إنّی بهم لرفیق، فما بالهم؟ وقال شریک لمسلم: ما منعک أن تخرج فتقتله؟ قال: حدیث بلغنی عن رسول اللَّه (ص) أ نّه قال: «الإیمان ضدّ الفتک، لا یفتک مؤمن»، وکرهت أن أقتله فی بیتک، فقال: أما لو قتلته لجلست فی القصر لم یستعد منه أحد ولیکفینّک أمر البصرة، ولو قتلته لقتلت ظالماً فاجراً، ومات شریک بعد ثلاث.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 153
وذکر ابن سعد بأسانیده إلی الشّعبیّ وغیره أنّ مسلماً قدم الکوفة مستخفیاً والنّعمان ابن بشیر أمیر الکوفة، فبلغ یزید بن معاویة مسیر الحسین بن علیّ قاصداً الکوفة، فخشی أنّ النّعمان لا یقاومه، فکتب إلی عبیداللَّه بن زیاد وهو أمیر البصرة یضمّ إلیه إمرة الکوفة، فقدمها وصحبته شریک بن الأعور الحارثیّ، فنزل شریک علی هانی بن عروة وتمارض، فعاده عبیداللَّه بن زیاد، فأرادوا الفتک به، ففطن. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
«1»
__________________________________________________
(1)- در این اثنا شریک بن اعور بصری که از کبار شیعه حیدر کرار بود، در خانه هانی نزول نمود و بیمار شد. عبیداللَّه‌بن زیاد بر مرض شریک وقوف یافته و به وی پیغام فرستاد که فردا به عیادت تو خواهم آمد و شریک مسلم‌بن عقیل را طلبیده و گفت که: «چون عبیداللَّه بدین جا آید، فرصت نگاه داشته به زخم تیغ تیز پیکر آن بداختر را ریز ریز ساز تا امارت کوفه بر تو قرار یابد و من متعهد می‌شوم که اگر صحت یابم، بصره را نیز مسخر گردانم.»
و روز دیگر عبیداللَّه بن زیاد به دیدن شریک رفته، شریک او را مدتی به سخن نگاه داشت و انتظار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1298
وکان شریک بن عبداللَّه الأعور الهمدانیّ قد نزل فی دار هانی، وکان یری رأی علیّ ابن أبی طالب علیه السلام، وحکی معجزاته علیه السلام، ثمّ مرض شریک فی دار هانی وعزم ابن زیاد أن یصیر إلیه، ودعا شریک مسلم بن عقیل، وقال له: غداً یأتینی هذا الفاسق عائداً، وإنِّی اشاغله بالکلام، فاخرج علیه واقتله، واجلس فی قصر الإمارة، وإن أنا عشت فسأکفیک أمر البصرة، ثمّ جاء ابن زیاد حین أصبح عائداً شریک، فجعل یسأله، فهمّ مسلم بن عقیل أن یخرج علیه فیقتله، فمنعه هانی عن الخروج، وقال: فی داری نسوة وصبیة، وإنِّی لا آمن الحدثان، وجعل شریک یقول:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّیها حیّ سلیمی وحیّ من یحیّیها
هل شربة عندها اسقی علی ظمأ وإن تلفت وکانت منیتی فیها
فقال ابن زیاد: ما یقول الشّیخ؟
فقیل: إنّه مُبرسَم، فوقع فی قلب ابن زیاد أمر، فرکب من فوره ورجع إلی القصر، وخرج مسلم بن عقیل إلی شریک من داخل البیت، فقال: ما منعک من الخروج إلی الفاسق وقد أمرتک بقتله؟ فقال: [منعنی من ذلک] حدیث سمعته من عمّی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قال: لا إیمان لمن قتل بالغدر مسلماً، فلم احبّ أن أقتله فی منزل هذا الرّجل.
__________________________________________________
- می‌کشید که مسلم از پنهان خانه بیرون آمده و او را بکشد و مسلم نیز تیغ تیز کشیده می‌خواست که به سر عبیداللَّه رود. اما هانی او را سوگند داد که این حرکت مکن که مرا درین سرا اطفال و عورات بسیارند و از قتل این لعین بیم آن است که جگر ایشان خون گردد و مسلم در خشم شده و شمشیر از دست بینداخت و چون عبیداللَّه از خانه هانی بیرون رفت، شریک مسلم را طلبید و او را به جهت اهمالی که در قتل آن سرخیل اهل ضلال کرده بود، ملامت‌ها نمود.
مسلم جواب داد که: «مرا دو چیز از این کار مانع آمد: یکی کراهت هانی، دوم ارتکاب غدر که شیوه سالکان مسالک مسلمانی نیست.»
شریک گفت: «واللَّه که اگر این ملعون را می‌کشتی، کار تو استقامت می‌گرفت و امارت تو درجه علیا می‌پذیرفت.»
و شریک بعد از سه روز از این قیل و قال به جوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود و عبیداللَّه بر وی نماز گذارد.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1299
فقال شریک: أما لو قتلته قتلت فاسقاً فاجراً منافقاً کافراً.
قال: فلم یلبث شریک بعدها إلّاثلاثاً حتّی مات رحمه الله، وکان من خیار الشّیعة وعبّادها، وکان یکتم الإیمان تقیّة.
وخرج ابن زیاد، فصلّی علی شریک ورجع إلی القصر. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 182- 184
«1»
__________________________________________________
(1)- پیش تر دانستی عبیداللَّه بن زیاد چون از بصره روانه کوفه شد، شریک بن الاعور با او بود. این شریک از شیعیان متعصب و با عمار در جبهه صفین شرکت داشت و سخنان او با معاویة معروف است. چون از بصره بیرون آمد، وا ماند و گفته‌اند خود را با همراهانش به واماندگی زد، به امید آن که عبیداللَّه با آن‌ها بماند و حسین پیش از او وارد کوفه شود. ولی عبیداللَّه به واماندگان توجهی نداشت و جلو می‌رفت.
چون شریک به کوفه رسید، به هانی بن عروه وارد شد و او را به تقویت کار مسلم و راه بری آن تشویق می‌کرد. شریک بیمار شد و نزد (مل ح) ابن زیاد گرامی بود و امیران دیگر هم او را گرامی می‌داشتند، ابن زیاد به او خبر داد که من امشب به عیادت تو می‌آیم. او هم به مسلم گفت: «این فاجر امشب از من عیادت می‌کند، وقتی آمد و نشست، او را بکش و به جای او در کاخ حکومت بنشین و کسی دیگر مانع تو نیست. اگر من بهبود یافتم، به بصره می‌روم و آن جا را به نفع تو اداره می‌کنم.»
چون شب رسید، ابن زیاد به عیادت شریک بن اعور آمد و به مسلم گفت: «این مرد وقتی نشست، از دست تو به‌در نرود.»
هانی از جا برخاست و گفت: «من میل ندارم که در خانه من کشته شود.»
این کار را زشت شمرد. ابن‌زیاد آمد و نشست، از شریک پرسید: «حالت چون است و از کی بیمار شدی؟»
چون بسیار پرسش کرد و کسی بیرون نشد، ترسید که از دست برود و این شعر را سرودن گرفت:
«چه انتظار بری در سلام بر سلمی سلام دهش با هر آن که داده سلامش
ز جام مرگ به تعجیل ریز به کامش»
دو سه بار آن را گفت. عبیداللَّه که مقصد او را نمی‌دانست، گفت: «هذیان می‌گوید؟»
هانی گفت: «آری، اصلحک اللَّه، از پسین تا کنون چنین است.»
او هم برخاست و رفت، و گفته اند (ط) که عبیداللَّه با غلام خود مهران آمده بود و شریک هم به مسلم سفارش کرده بود که وقتی من گفتم به من آب دهید، بیرون آی و او را بزن. عبیداللَّه بر روی بستر شریک نشست و مهران بالای سرش ایستاد. شریک گفت: «مرا آب دهید.»
جاریه جام آب آورد و دید مسلم ایستاده است، برگشت. شریک گفت: «مرا آب دهید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1300
ونزل مع مسلم بن عقیل شریک بن عبداللَّه الأعور الحارثیّ الهمدانیّ البصریّ، وکان من کبار شیعة أمیرالمؤمنین علیه السلام بالبصرة، جلیل القدر فی أصحابنا، شهد صفّین وقاتل مع عمّار بن یاسر، ولشرفه وجاهه ولّاه معاویة کرمان، وکانت له مواصلة وصحبة مع هانی بن عروة، فمرض مرضاً شدیداً عاده فیه ابن زیاد.
وقبل مجیئه قال شریک لمسلم علیه السلام: إنّ غایتک وغایة شیعتک هلاکه، فأقم فی الخزانة حتّی إذا اطمأنّ عندی اخرج إلیه واقتله، وأنا أکفیک أمره بالبصرة مع العافیة.
وبینا هم علی هذا، إذ قیل: الأمیر علی الباب، فدخل مسلم الخزانة، ودخل عبیداللَّه علی شریک، ولمّا استبطأ شریک خروج مسلم، جعل یأخذ عمامته من علی رأسه، ویضعها
__________________________________________________
- بار سوم گفت: «وای بر شما! سوختم، آبم دهید و اگر هم جانم را بگیرید.»
مهران بدگمان شد و عبیداللَّه را وشگون گرفت و او هم از جا جست. شریک گفت: «ای امیر! می‌خواهم به تو وصیت کنم.»
گفت: «برمی‌گردم.»
مهران او را بیرون انداخت و گفت: «به خدا می‌خواست تو را بکشد.»
گفت: «چگونه؟! با آن که اورا گرامی دارم و در خانه هانی بودم و پدرم به او احسان‌ها کرده است.»
(مل) مهران گفت: «همین است که گفتم.»
او برگشت و مسلم از پشت پرده بیرون شد، شریک گفت: «چرا او را نکشتی؟»
گفت: «برای دو سبب: 1. آن که هانی بد داشت که در خانه او کشته شود، 2. حدیثی که مردم از پیغمبر برایم نقل کرده‌اند که فرمود: ایمان بند ترور است و مؤمن ترور نکند.»
فرمود: «اگر او را کشته بودی، یک فاسق فاجر کافر مکاری را کشته بودی.»
ابن‌نما گفته: چون ابن‌زیاد رفت، مسلم دست به شمشیر آمد. شریک گفت: «چه جلو تو را از این کار گرفت؟»
مسلم گفت: «خواستم بیرون شوم، زن هانی به من آویخت و گفت: تورا به خدا که ابن‌زیاد را در خانه ما مکش و در روی من گریست و من شمشیر را انداختم و نشستم.»
هانی گفت: «وای بر او! مرا و خودش را کشت و از آن چه گریخت، بدان آویخت.»
(مل) شریک بعد از سه روز مُرد و عبیداللَّه بر او نماز خواند و چون فهمید که شریک در توطئه کشتن او وارد بوده، گفت: «به خدا هرگز بر مردگان عراق نماز نخوانم و اگر قبر زیاد میان آن‌ها نبود، مرده شریک را از گور بیرون می‌آوردم.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 40- 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1301
علی الأرض، ثمّ یضعها علی رأسه، فعل ذلک مراراً ونادی بصوت عال یسمع مسلماً:
ما تنظرون بسلمی لا تحیّوها حیّوا سلیمی وحیّوا من یحیِّیها
هل شربة عذبة أسقی علی ظمأ ولو تلفت وکانت منیّتی فیها
وإن تخشّیت من سلمی مراقبة فلست تأمن یوماً من دواهیها
ولم یزل یکرِّره وعینه رامقة إلی الخزانة، ثمّ صاح بصوت رفیع یسمع مسلماً: اسقونیها ولو کان فیها حتفی.
التفت عبیداللَّه إلی هانی وقال: ابن عمّک یخلط فی علّته؟ فقال هانی: إنّ شریکاً یهجر منذ وقع فی علّته وأ نّه لیتکلّم بما لا یعلم.
فقال شریک لمسلم: ما منعک منه؟ قال: خلّتان: الاولی حدیث علیّ علیه السلام عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: إنّ الإیمان قید الفتک، فلا یفتک مؤمن.
والثّانیة: امرأة هانی، فإنّها تعلّقت بی وأقسمت علیَّ باللَّه أن لا أفعل هذا فی دارها وبکت فی وجهی.
فقال هانی: یا ویلها، قتلتنی وقتلت نفسها، والّذی فرّت منه وقعت فیه.
ولبث شریک بعد ذلک ثلاثة أیّام ومات، فصلّی علیه ابن زیاد ودفن «بالثّویة»، ولمّا وضح لابن زیاد أنّ شریکاً کان یحرّض علی قتله، قال: واللَّه لا أصلّی علی جنازة عراقیّ أبداً ولو لا أنّ قبر زیاد فیهم لنبشت شریکاً.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 174- 176

کیف عرفَ عبیداللَّه بما جری فی منزل هانی؟

ودعا مولی لهانی بن عروة «1» کان فی الشّرطة، فسأله، فأخبره الخبر، فقال: أولی.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 66/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 59
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تاریخ دمشق: و].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1302
فقیل لابن زیاد: واللَّه إنّ فی البیت رجلًا متسلِّحاً.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 4/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 51
ودسّ ابن زیاد مولی یقال له معقل، وأمره أن یظهر أ نّه من شیعة علیّ؛ وأن یتجسّس من مسلم ویتعرّف موضعه، وأعطاه مالًا یستعین به علی ذلک، فلقی معقل مولی ابن زیاد مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فقال له: إنّی رجل محبّ لأهل بیت رسول اللَّه (ص)، وقد بلغنی أنّ رجلًا منهم بعث به الحسین بن علیّ صلوات اللَّه علیه إلی شیعته من أهل الکوفة، ومعی مال أرید أن أدفعه إلیه یستعین به علی أمره وأمرکم، فرکن ابن عوسجة إلیه، وقال له: الرّجل القادم من قبل الحسین، مسلم بن عقیل، وهو ابن عمّه وأنا مدخلک إلیه. [...]
وجعل معقل مولی ابن زیاد یختلف إلی ابن عوسجة یقتضیه ما وعده من إدخاله إلی مسلم بن عقیل؛ فأدخله إلیه، وأخذ مسلم بیعته وقبض المال الّذی کان أعطاه إیّاه عبیداللَّه بن زیاد منه، وذلک بعد موت شریک بن الأعور.
فأتی معقل ابن زیاد؛ فحدّثه بما کان منه وبقبض مسلم بن عقیل المال فی منزل هانی ابن عروة بن نمران المرادیّ، فقال: أفعلها هانی؟!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، 337، أنساب الأشراف، 2/ 79، 80
وخفی علی عبیداللَّه بن زیاد موضع مسلم بن عقیل، فقال لمولیً له من أهل الشّام یسمّی معقلًا، وناوله ثلاثة آلاف درهم فی کیس، وقال: «خذ هذا المال، وانطلِق، فالتمس مسلم بن عقیل، وتأتّ له بغایة التّأ تّی».
فانطلق الرّجل حتّی دخل المسجد الأعظم، وجعل لا یدری کیف یتأ تّی الأمر.
ثمّ إنّه نظر إلی رجل یکثر الصّلاة إلی ساریة من سواری المسجد، فقال فی نفسه: «إنّ هؤلاء الشّیعة یکثرون الصّلاة، وأحسب هذا منهم».
فجلس الرّجل حتّی إذا انفتل من صلاته قام، فدنا منه، وجلس، فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1303
«جُعلت فداک، إنِّی رجل من أهل الشّام، مولیً لذی الکلاع، وقد أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل بیت رسول اللَّه (ص)، وحبّ من أحبّهم، ومعی هذه الثّلاثة الآلاف «1» درهم، أحبّ إیصالها إلی رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم هذا المصر داعیة للحسین بن علیّ علیه السلام، فهل تدلّنی علیه لُاوصل هذا المال إلیه، لیستعین به علی بعض أموره، ویضعه حیث أحبّ من شیعته»؟
قال له الرّجل: «وکیف قصدتنی بالسّؤال عن ذلک دون غیری ممّن هو فی المسجد»؟
قال: «لأنِّی رأیت علیک سیما الخیر، فرجوت أن تکون ممّن یتولّی أهل بیت رسول اللَّه (ص)».
قال له الرّجل: «ویحک، قد وقعت علیَّ بعینک، أنا رجل من إخوانک، واسمی مسلم ابن عوسجة، وقد سررت بک، وساءنی ما کان من حسّی قبلک، فإنّی رجل من شیعة أهل هذا البیت، خوفاً من هذا الطّاغیة ابن زیاد، فأعطنی ذمّة اللَّه وعهده أن تکتم هذا عن جمیع النّاس».
فأعطاه من ذلک ما أراد.
فقال له مسلم بن عوسجة: «انصرف یومک هذا، فإن کان غداً فائتنی فی منزلی حتّی أنطلق معک إلی صاحبنا- یعنی مسلم بن عقیل- فأوصلک إلیه».
فمضی الشّامیّ، فبات لیلته، فلمّا أصبح غدا إلی مسلم بن عوسجة فی منزله، فانطلق به حتّی أدخله إلی مسلم بن عقیل، فأخبره بأمره، ودفع إلیه الشّامیّ ذلک المال، وبایعه.
فکان الشّامیّ یغدو إلی مسلم بن عقیل، فلا یُحجَب عنه، فیکون نهاره کلّه عنده، فیتعرّف جمیع أخبارهم، فإذا أمسی وأظلم علیه اللّیل دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فأخبره بجمیع قصصهم، وما قالوا وفعلوا فی ذلک، وأعلمه نزول مسلم فی دار هانی بن عروة.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 235- 236
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: آلاف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1304
فدعا مولیً لبنی تمیم فأعطاه مالًا، وقال: انتحل هذا الأمر، وأعنهم بالمال، واقصد لهانی ومسلم وانزل علیه؛ فجاء هانیاً، فأخبره أ نّه شیعة، وأنّ معه مالًا. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 360
حدّثنی الحسین بن نصر: [...] فأخبر ابن زیاد لذلک. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391
ودعا عبیداللَّه بن زیاد بمولی له یقال له معقل، فقال «3»: هذه «4» ثلاثة آلاف «4» درهم خذها إلیک والتمس لی مسلم بن عقیل حیث کان من الکوفة، فإذا عرفت موضعه فادخل إلیه وأعلمه أ نّک من شیعته وعلی مذهبه، وادفع إلیه «5» هذه «6» الثّلاثة آلاف «6» درهم وقل له:
استعن «7» بهذه علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه «6» الثّلاثة آلاف «6» درهم «8» وثق بناحیتک واطمأنّ علیک ولم یکتمک من أمره شیئاً، وفی غداة غد تعدو «9» علیَّ بالأخبار.
قال: فأقبل معقل مولی عبیداللَّه بن زیاد حتّی دخل المسجد الأعظم، فرأی رجلًا من الشّیعة یقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فجلس إلیه فقال: یا «10» عبداللَّه! إنّی رجل من أهل الشّام، غیر أ نّی أحبّ أهل هذا البیت وأحبّ من أحبّهم، ومعی ثلاثة آلاف درهم «11»
__________________________________________________
(1)- گوید: پس یکی را که وابسته بنی‌تمیم بود، خواست و مالی بدو داد و گفت: «به شیعه‌گری تظاهر کن و این مال را به آن‌ها بده و پیش هانی و مسلم رو و به نزد هانی جای گیر.»
پس آن کس نزد هانی آمد و گفت که شیعه است و مالی همراه دارد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2933
(2)- و ابن‌زیاد از این خبر یافت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2976
(3)- زید فی د: له.
(4- 4) من الطّبریّ والمقتل، وکذا سیأتی فی المتن، وهنا فی النّسخ: ألف.
(5)- فی د: له.
(6- 6) فی النّسخ: الألف.
(7)- فی النّسخ: استعین- کذا.
(8)- لیس فی د.
(9)- فی النّسخ: تعدوا.
(10)- فی النّسخ: أباء، والتّصحیح من الطّبریّ والمعقل.
(11)- وکان فی النّسخ قبل هذا: ألف درهم، فصحّحنا من الطّبریّ ونبّهنا أنّ فی الکتاب سیأتی ثلاثة آلاف‌درهم، فهو هذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1305
أرید أن أدفعها إلی رجل قد بلغنی عنه أ نّه یقدم إلی بلدکم هذا «1» یأخذ البیعة لابن بنت رسول اللَّه (ص) الحسین بن علیّ، فإن رأیت أن تدلّنی علیه حتّی أدفع إلیه المال الّذی معی وأبایعه؟ وإن شئت فخذ بیعتی «2» له قبل أن تدلّنی علیه. قال: فظنّ مسلم بن عوسجة أنّ القول علی ما یقول، فأخذ علیه الأیمان المغلّظة «3» والمواثیق والعهود، وأ نّه یناصح ویکون عوناً لمسلم بن عقیل رحمه الله «4» علی عبیداللَّه بن زیاد، قال: فأعطاه موثقاً من الأیمان ما وثق به مسلم بن عوسجة، [ثمّ- «5»] قال [له- «5»]: انصرف عنّی الآن یومی هذا حتّی أنظر ما یکون! قال: فانصرف معقل مولی زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 69- 71
فلمّا کان من الغد أقبل معقل مولی عبیداللَّه «6» بن زیاد إلی مسلم بن عوسجة، فقال [له- «5»]: إنّک کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل فأدفع إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک فی ذلک؟ فقال: إذاً أخبرک یا أخا أهل الشّام! إنّا شغلنا بموت هذا الرّجل شریک ابن عبداللَّه، وقد کان من خیار الشّیعة وممّن یتوالی أهل هذا البیت. فقال معقل مولی عبیداللَّه بن زیاد: ومسلم بن عقیل فی دار هانی؟ فقال: نعم؛ قال: فقال «7» معقل: فقم بنا إلیه حتّی ندفع إلیه هذا المال وأبایعه.
قال: فأخذ مسلم بن عوسجة بیده فأدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب «8» به مسلم وقرّبه وأدناه وأخذ بیعته وأمر أن یقبض منه ما معه من المال. فأقام معقل مولی عبیداللَّه ابن زیاد فی منزل هانی یومه ذلک، حتّی إذا أمسی انصرف إلی عبیداللَّه بن زیاد معجباً لما
__________________________________________________
(1)- زید فی د: و.
(2)- زید فی د: أنت.
(3)- من د و بر، وفی الأصل: المغلّضة- کذا بالضّاد.
(4)- لیس فی د.
(5)- من د.
(6)- من د، وفی الأصل و بر: عبداللَّه.
(7)- زید فی النّسخ: عبداللَّه بن- خطأ.
(8)- فی د: فترحّب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1306
قد ورد علیه من الخبر. ثمّ قال [عبیداللَّه] لمولاه: انظر أن تختلف إلی مسلم بن عقیل فی کلّ یوم لئلّا یستریبک وینتقل من منزل ابن هانی إلی مکان غیره فأحتاج أن ألقی فی طلبه عنتاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 74- 75
وأخبر عبیداللَّه بن زیاد أنّ مسلم بن عقیل فی دار هانی بن عروة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
قال: فأقبل ذلک الرّجل الّذی وجّهه عبیداللَّه بالمال یختلف إلیهم فهو أوّل داخل وآخر خارج یسمع أخبارهم ویعلم أسرارهم وینطلق بها حتّی یقرّها فی اذن ابن زیاد. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65
قیل لابن زیاد «2» ما أراده هانی «2».
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378/ عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
فدعا ابن زیاد مولی له یقال له معقل، فقال له: خذ «3» ثلاثة آلاف درهم واطلب مسلم بن عقیل والتمس أصحابه، فإذا «4» ظفرت «5» بواحدٍ منهم أو جماعة، فأعطهم هذه «6» الثّلاثة آلاف درهم، وقل لهم «7» «5»: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، وأعلمهم إنّک منهم،
__________________________________________________
(1)- از آن سو مردی را که عبیداللَّه برای جاسوسی فرستاده بود، به خانه هانی راه پیدا کرد و رفت و آمدش بدان‌جا بسیار شد. کم کم کار به جایی رسید که نخستین نفری که وارد خانه می‌شد، او بود و آخرین نفر هم که از آن‌جا بیرون می‌رفت، او بود. هر روز خود گزارشات کار را مستقیماً به‌اطلاع عبیداللَّه می‌رسانید.
محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 97
(2- 2) [جواهر المطالب: أراد هانی قتلک].
(3)- [فی مثیر الأحزان مکانه: ولمّا طال لیل ابن زیاد من مسلم دعا معقلًا مولاه فقال: خذ ...].
(4)- [فی العیون مکانه: ثمّ إنّ ابن زیاد دعا معقلًا مولاه وأعطاه ثلاثة آلاف درهم وأمره بطلب مسلم‌والتماس أصحابه وقال: إذا ...].
(5- 5) [مثیر الأحزان: بهم فاعطهم هذه الدّراهم وقل].
(6) (- 6*) [العیون: الدّراهم لیعلموا أ نّک منهم].
(7)- [لم یرد فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1307
فإنّک لو «1» أعطیتهم إیّاها «2» لقد «3» اطمأ نّوا إلیک ووثقوا «4»، «5» ولم یکتموک «6» شیئاً من «7» أخبارهم «5»، ثمّ اغد «8» علیهم ورح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل «5» وتدخل علیه (6*)، ففعل ذلک «5» وجاء «9» «10» حتّی جلس إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم «10» وهو «9» یصلِّی، فسمع قوماً یقولون: هذا یبایع للحسین علیه السلام، فجاء وجلس إلی جنبه حتّی فرغ من صلاته «10»، ثمّ قال: یا عبداللَّه! إنِّی امرء من أهل الشّام، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل البیت و «11» حبّ من أحبّهم وتباکی له، وقال: معی ثلاثة آلاف درهم أردت بها «11» لقاء رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم الکوفة «12» یبایع لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، «13» فکنت أرید لقائه، فلم أجد أحداً یدلّنی علیه، ولا أعرف «14» مکانه، فإنِّی لجالس فی المسجد الآن «15» إذ سمعت نفراً من المؤمنین یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت «13»، «16» وإنِّی أتیتک 16 لتقبض منِّی هذا المال وتدخلنی علی صاحبک، فإنِّی «17» «18» أخ من إخوانک وثقة
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: قد].
(2)- [الأسرار: إیّاهم].
(3)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(4)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: بک].
(5- 5) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6)- [روضة الواعظین: یکتمو].
(7)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: أمورهم و].
(8)- [روضة الواعظین: اغده].
(9- 9) [العیون: إلی مسلم بن عوسجة وهو فی المسجد].
(10- 10) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(11- 11) [مثیر الأحزان: تباکی له ومعی هذه الدّراهم وأردت].
(12)- [أضیف (رجل) هنا، ولم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ومثیر الأحزان والعیون].
(13- 13) [لم یرد فی العیون].
(14)- [الأسرار: یعرّفنی].
(15)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(16- 16) [مثیر الأحزان: فأتیتک].
(17)- [الأسرار: فإنّما أنا].
(18) (- 18*) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1308
علیک (18*)، وإن شئت أخذت «1» بیعتی له «1» قبل لقائه، «2» فقال له ابن عوسجة: أحمد اللَّه علی لقائک إیّای «3»، فقد سرّنی ذلک، لتنال الّذی تحبّ، ولینصر «4» اللَّه بک أهل بیت نبیّه علیه وعلیهم السّلام، ولقد سائنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ مخافة هذه الطّاغیة وسطوته، قال له معقل: لا یکون إلّاخیراً، خذ البیعة علیَّ «2»، فأخذ بیعته «5» وأخذ علیه «5» المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من «3» ذلک «6» ما رضی به «6»، «7» ثمّ قال: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی فإنّی طالب لک الإذن «8» علی صاحبک وأخذ یختلف مع النّاس «9» فطلب له «8» الإذن، فأذن له، فأخذ مسلم بن عقیل بیعته «8»، «10» وأمر أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض «11» المال منه و «9» هو الّذی کان یقبض أموالهم وما یعین به بعضهم بعضاً، ویشتری لهم «12» السّلاح، وکان «13» بصیراً وفارساً «14» من فرسان العرب ووجوه الشّیعة، وأقبل ذلک الرّجل «13» یختلف إلیهم «10»، فهو أوّل داخل وآخر خارج، حتّی فهم ما احتاج إلیه ابن زیاد «15» من أمرهم 15، فکان یخبره «16» «17» به وقتاً فوقتاً 7 17. «18»
__________________________________________________
(1) (1) [مثیر الأحزان: البیعة له منّی].
(2- 2) [لم یرد فی العیون].
(3)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [البحار: ولینصرنّ].
(5) (5) [فی الدّمعة: وأخذ، ولم یرد فی العیون].
(6) (6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7- 7) [العیون: فاختلف إلی مسلم بن عوسجة، فأدخله علی مسلم بن عقیل وأمر أبا ثمامة الصّائدیّ، فقبض المال منه، فأقبل یختلف إلیهم یسمع أخبارهم وینقلها إلی ابن زیاد].
(8) (8) [مثیر الأحزان: فاختلف إلیه أیّاماً فأدخله علی مسلم وأخذ علیه البیعة].
(9- 9) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(10) (10) [حکاه عنه نفس المهموم].
(11)- [نفس المهموم: فقبض].
(12)- [زاد فی البحار والعوالم: به، وفی الدّمعة: به].
(13) (13) [مثیر الأحزان: من وجوه الشّیعة وفرسانها، فجعل معقل].
(14)- [لم یرد فی الأسرار].
(15- 15) [لم یرد فی الدّمعة، وفی الأسرار ومثیر الأحزان: من أمره].
(16)- [الأسرار: یخبر].
(17- 17) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(18)- ابن زیاد یکی از غلامان خودرا که معقل نام داشت، پیش خوانده وبه او گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1309
__________________________________________________
- «این سه هزار درهم را بگیر و به جست‌وجوی مسلم بن عقیل برو و یاران او را پیدا کن و چون به یک یا چند تن از ایشان دست یافتی، این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: با این پول برای جنگ با دشمنان کمک بگیرید و چنین وانمود کن که تو از آنان هستی؛ زیرا چون تو این پول را به آنان دادی، از تو مطمئن خواهند شد و مورد اعتماد آنان قرار خواهی گرفت. چیزی از کار خود را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و پسین نزد ایشان برو (و رفت و آمدت را با ایشان زیاد کن) تا بدانی مسلم بن عقیل در کجا پنهان شده و نزد او بروی.»
معقل پول را گرفته و آمد در مسجد بزرگ کوفه نزد مسلم بن عوسجه اسدی نشست و او مشغول نماز بود. پس از گروهی شنید که می‌گویند: «این مرد برای حسین علیه السلام از مردم بیعت می‌گیرد.»
پس نزدیک رفت تا پهلوی مسلم‌بن عوسجه نشست و چون مسلم از نماز فارغ شد، گفت: «بنده خدا! من از اهل شام هستم و خداوند نعمت دوستی خاندان و اهل بیت پیغمبر و دوستی دوستانشان را به من ارزانی داشته.»
(این سخنان را می‌گفت) و به دروغ گریه می‌کرد و گفت: «همراه من سه هزار درهم است که می‌خواهم مردی از ایشان را دیدار کنم و به من اطلاع رسیده آن مرد به این شهر آمده و برای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله از مردم بیعت می‌گیرد. من می‌خواهم او را دیدار کنم و کسی را نیافتم که مرا به سوی او راهنمایی کند و جای او را به من نشان دهد. هم اکنون که در مسجد نشسته بودم، از برخی از مؤمنین شنیدم که (تو را نشان داده و) می‌گفتند: این مرد دانای به احوال این خاندان است و من به نزد تو آمده که این پول را از من بگیری و پیش صاحب خودت آن مرد ببری؛ زیرا من از برادران تو هستم و مورد وثوق و اطمینان توام و اگر می‌خواهی پیش از آن که او را دیدار کنم، برای او از من بیعت بگیر؟»
مسلم بن عوسجه گفت: «خدای را سپاسگزاری کنم که توفیق دیدار تو را به من داد و دیدار تو مرا خرسند ساخت تا تو به آرزویت برسی. خداوند به وسیله تو خاندان پیغمبرش علیهم السلام را یاری کند و من خوش ندارم مردم مرا به این کار (که رابطه‌ای با این خاندان دارم) بشناسند، پیش از آن که کار ما سرانجام گیرد. این ترس من به خاطر اندیشه و بیمی است که از این مرد سرکش و خشم او در دل دارم.»
معقل گفت: «اندیشه مکن که خبری نیست و خیر است. اکنون از من بیعت بگیر.»
پس مسلم از او بیعت گرفت و پیمان‌های محکمی با او بست که خیراندیشی کند و جریان را پوشیده دارد. معقل هر پیمانی خواست، پذیرفته تا او خشنود شد. سپس به او گفت: «چند روزی در خانه من بیا تا من از آن که می‌خواهی برایت اجازه دخول بگیرم.»
معقل با آن مردم که به خانه مسلم‌بن عوسجه می‌رفتند، بدان خانه رفت و آمد می‌کرد تا برای او از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1310
المفید، الإرشاد، 2/ 43- 44/ عنه: المجلسی، 44/ 342- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191- 192؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 209- 210؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220- 221؛ القمّی، نفس المهموم،/ 98؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17- 18؛ المیانجی، العیون العبری «1»،/ 39؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149
ودعا عبیداللَّه بن زیاد مولی یقال له: معقل، وقال: خذ ثلاثمائة درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل والتمس أصحابه، فإذا ظفرت منهم بواحد أو جماعة فأعطهم هذه الدّراهم وقل: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، فإذا اطمأ نّوا إلیک ووثقوا بک لم یکتموک شیئاً من أخبارهم، ثمّ اغد علیهم ورح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل. ففعل ذلک وجاء حتّی جلس عند مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم، وقال: یا عبداللَّه! إنّی امرء من أهل الشّام، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل هذا البیت، فقال له مسلم: أحمد اللَّه علی لقائک، فقد سرّنی فی ذلک وقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ مخافة هذه الطّاغیة، فقال له معقل: لا یکون إلّاخیراً، خذ منِّی البیعة، فأخذ بیعته وأخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، ثمّ قال: اختلف إلیّ أیّاماً فی منزلی فإنِّی طالب لک الإذن، فأذن له، فأخذ له مسلم بیعته، ثمّ أمر قابض الأموال، فقبض المال منه، وأقبل ذلک اللّعین یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل وآخر خارج، حتّی علم ما احتاج إلیه ابن زیاد، وکان یخبر به وقتاً فوقتاً.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
__________________________________________________
- مسلم بن عقیل اجازه ملاقات گرفت. (چون به نزد مسلم بن عقیل رفت)، آن جناب از او بیعت گرفت و به ابی‌ثمامه صائدی دستور فرمود پول را از او بگیرد. اباثمامه این سمت را داشت که پول‌ها و آن چه برخی کمک مالی می‌کردند، می‌گرفت و برای آنان اسلحه خریداری می‌کرد و مردی بینا و از دلاوران عرب و بزرگان شیعه بود. معقل نزد مسلم بن عقیل رفت و آمد می‌کرد تا به جایی که نخستین کسی که می‌آمد و آخرین مردی که بیرون می‌رفت، او بود و آن چه ابن زیاد از فهمیدن اوضاع و احوال ایشان بدان نیازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش می‌داد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 43- 44
(1)- [حکاه عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1311
ودعا عبیداللَّه بن زیاد مولی له یقال له معقل، فقال «1»: هذه ثلاثة ألف «2» درهم خذها إلیک والتمس مسلم بن عقیل حیث ما کان بالکوفة «3»، فإذا عرفت «4» موضعه، فادخل إلیه وأعلمه أ نّک من شیعته «5»، وعلی مذهبه، وادفع إلیه هذه الدّراهم، وقل له «6»: استعن بها علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه هذه «6» الدّراهم، وثقّ «7» بک واطمأنّ إلیک «7»، ولم یکتمک من أمره شیئاً، ثمّ أغد علیَّ بالأخبار عنه «6».
فأقبل معقل حتّی دخل المسجد الأعظم، فنظر إلی رجل من الشّیعة یقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ «6»، فجلس إلیه، ثمّ قال له «6»: یا عبداللَّه! إنِّی «8» رجل من أهل الشّام، غیر أنِّی أحبّ أهل هذا البیت، «7» وأحبّ من یحبّهم «7»، ومعی ثلاثة آلاف درهم أحببت أن أدفعها إلی رجل بلغنی أ نّه قد «6» قدم إلی بلدکم هذا یأخذ «9» البیعة لابن بنت «6» رسول اللَّه، فإن رأیت أن تدلّنی علیه حتّی أدفع «10» هذا المال إلیه «10» وأبایعه، وإن شئت فخذ بیعتی «11» له قبل أن تدلّنی «11» علیه.
فظنّ مسلم بن عوسجة أنّ القول علی ما یقوله، فأخذ علیه الأیمان «12» والعهود إنّه ناصح، وإنّه یکون مع مسلم «12» بن عقیل علی ابن زیاد، فأعطاه معقل من العهود، ما
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تسلیة المجالس: له].
(2)- [تسلیة المجالس: آلاف].
(3)- [تسلیة المجالس: من الکوفة].
(4)- [تسلیة المجالس: علمت].
(5)- [تسلیة المجالس: الشّیعة].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7) (7) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8)- [تسلیة المجالس: أنا].
(9)- [تسلیة المجالس: لیأخذ].
(10) (10) [تسلیة المجالس: إلیه المال الّذی معی].
(11- 11) [تسلیة المجالس: قبل أن تدخلنی].
(12) (12) [تسلیة المجالس: المغلّظة والعهود، إنّه ناصح ویکون عوناً لابن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1312
وثق بها «1» مسلم بن عوسجة؛ «2» ثمّ قال له: انصرف عنِّی الآن یومی هذا حتّی أنظر فی ذلک، فانصرف عنه «2».
فلمّا کان من الغد، أقبل معقل إلی مسلم بن عوسجة، فقال «3» له: إنّک قد «3» کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل، فأدفع «4» إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک 2 من ذلک «2»؟
فقال له «5»: إنّا اشتغلنا بموت هذا الرّجل «2» شریک بن عبداللَّه، وقد «2» کان من خیار الشّیعة، «2» ویتولّی أهل هذا البیت «2». فقال له «5» معقل: ومسلم بن عقیل فی منزل هانی بن عروة؟
فقال له «5»: نعم، 2 هو فی منزل هانی بن عروة «2». فقال معقل: قم بنا إلیه حتّی أدفع له «6» هذا المال.
فأخذ بیده وأدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب به مسلم وأدناه، وأخذ بیعته، وأمر «7» أن یقبض «7» ما معه من المال، وأقام معقل فی منزل هانی بن عروة «8» یومه، «9» حتّی إذا أمسی انصرف إلی ابن زیاد، فأخبره بأمر مسلم «9»، فبقی ابن زیاد متعجّباً «10» وقال لمعقل:
«11» انظر أن تختلف إلی مسلم فی کلّ یوم «11»، ولا تنقطع عنه، فإنّک إن قطعته «12» استرابک وتنحّی عن منزل هانی إلی منزل آخر «12»، فألقی فی طلبه عناء.
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: به].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3- 3) [تسلیة المجالس: إنّک].
(4)- [تسلیة المجالس: لأدفع].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6)- [تسلیة المجالس: إلیه].
(7- 7) [تسلیة المجالس: بقبض].
(8)- [أضاف فی تسلیة المجالس: بقیّة].
(9- 9) [تسلیة المجالس: حتّی أمسی، ثمّ أتی ابن زیاد فخبّره الخبر].
(10)- [أضاف فی تسلیة المجالس: لذلک ثمّ].
(11) (11) [تسلیة المجالس: اختلف کلّ یوم إلی مسلم].
(12- 12) [تسلیة المجالس: استراب وخرج من منزل هانی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1313
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201، 202/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 182، 184
«1» ودعا ابن زیاد مولوی له «1» وأعطاه ثلاثة آلاف درهم وقال له: اطلب مسلم «2» بن عقیل وأصحابه وألفهم «3»، وأعطهم هذا المال، وأعلمهم أ نّک منهم، واعلم أخبارهم؛ ففعل ذلک «3»، وأتی مسلم بن عوسجة الأسدیّ «4» بالمسجد، فسمع النّاس یقولون: هذا یبایع للحسین- وهو یصلِّی- فلمّا فرغ من صلاته «4» قال له: یا عبداللَّه! إنِّی امرؤ من أهل الشّام «5»، أنعم اللَّه علیَّ بحبّ أهل هذا البیت، وهذه ثلاثة آلاف درهم أردت بها لقاء رجل منهم، بلغنی أ نّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللَّه (ص)، وقد سمعت نفراً یقولون: إنّک تعلم «6» أمر هذا البیت، وإنِّی أتیتک لتقبض المال، وتدخلنی علی صاحبک أبایعه، وإن شئت أخذت بیعتی له قبل «7» لقائی إیّاه «7»، فقال: لقد سرّنی لقاؤک إیّای لتنال الّذی تحبّ، وینصر اللَّه بک أهل بیت نبیّه، وقد ساءنی معرفة النّاس هذا الأمر منِّی قبل أن یتمّ مخافة هذا الطّاغیة وسطوته، فأخذ بیعته والمواثیق المعظمة لیناصحنّ ولیکتمنّ، واختلف إلیه أیّاماً «8» لیدخله علی مسلم بن عقیل [...].
ثمّ إنّ مولی ابن زیاد الّذی دسّه بالمال، اختلف إلی مسلم بن عوسجة بعد موت
__________________________________________________
(1) (1) [نفس المهموم: ثمّ إنّ ابن زیاد دعا مولی له یقال له: معقل، فقال: خذ هذا المال].
(2)- [فی نهایة الإرب مکانه: قال: وکان عبیداللَّه بن زیاد قد أعطی مولی له ثلاثة آلاف درهم وأمره أن تتلطّف فی الدّخول علی مسلم ...].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4) (4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: مولی لذی الکلاع].
(6)- [نهایة الإرب: تعرف].
(7) (7) [نهایة الإرب: لقائه].
(8) (- 8*) [نهایة الإرب: واختلف إلیه أیّاماً، حتّی أدخله علی مسلم بن عقیل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1314
شریک، فأدخله علی مسلم بن عقیل (8*)، فأخذ بیعته «1» وقبض ماله «2» وجعل یختلف إلیهم ویعلم أسرارهم وینقلها إلی ابن زیاد «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269، 270/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 95، 98- 99؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 392- 393
فدعا مولی له، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم، وقال: اذهب، فسل عن الرّجل الّذی یبایعه أهل الکوفة، فأعلمه أ نّک من شیعته، وادفع إلیه هذا المال، لیتقوّی به، فلم یزل یتلطّف حتّی دخل علی مسلم بن عقیل وعنده هانی بن عروة، فبایعه ودفع إلیه المال. «3»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 241- 242
وکان عبیداللَّه قد وضع المراصد علیه، فلمّا علم أ نّه فی دار هانی. «4»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 45
وخرج، فنم علیهم عبد لهانی.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
فلمّا استقرّ أمره أرسل مولی أبی رهم- وقیل کان مولی له یقال له معقل- ومعه ثلاثة آلاف درهم فی صورة قاصد من بلاد حمص، وأ نّه إنّما جاء لهذه البیعة، فذهب ذلک المولی، فلم یزل یتلطّف ویستدل علی الدّار الّتی یبایعون بها مسلم بن عقیل حتّی دخلها، وهی
__________________________________________________
(1) (1) [نفس المهموم: فأقبل ذلک الرّجل یختلف إلیهم یسمع أخبارهم ویعلم أسرارهم وینقلها إلی ابن‌زیاد].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: وذلک بعد موت شریک].
(3)- عبیداللَّه را مقبل نام (معقل) غلامی بود. او را به جاسوسی فرستاد تا از جمله شیعیان خبر مسلم می‌پرسید. چون احوال مسلم بدانست، او را در خانه هانی یافت و عبیداللَّه را خبر کرد.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 273- 274
(4)- ابن زیاد کاراگاه‌هایی بر مسلم گماشته بود و دانست که او در خانه هانی است.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1315
دار هانی بن عروة الّتی تحول إلیها من الدّار الاولی، فبایع وأدخلوه علی مسلم بن عقیل، فلزمهم أیّاماً حتّی اطّلع علی جلیة أمرهم، فدفع المال إلی أبی ثمامة العامریّ بأمر مسلم ابن عقیل- وکان هو الّذی یقبض ما یؤتی به من الأموال ویشتری السّلاح- وکان من فرسان العرب، فرجع ذلک المولی وأعلم عبیداللَّه بالدّار وصاحبها. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 153
ثمّ إنّ ابن زیاد بعث فی طلب مسلم وبذل علی ذلک الجوائز والعطایا الخطیرة، وکان ممّن رغب فی ذلک العطاء مولی لابن زیاد یقال له معقل، فخرج یدور الکوفة، ویتحیّل علی الاستطلاع علی خبر مسلم إلی أن وقع علی خبره أ نّه عند هانی، أرشده علیه رجل یقال له مسلم بن عوسجة، قال له: إنِّی ثقة من ثقاته وعندی کتمان أمره، وقد أحببت أن ألقاه لأبایعه، وحلف لذلک الرّجل بالأیمان المؤکّدة علی ذلک، فلمّا أدخله علی مسلم وهانی، أخذ أخبارهما علی الحقیقة وأوصلهما إلی ابن زیاد.
الطّریحی، المنتخب،/ 424- 425
وأخذت الشّیعة بعد ذلک تختلف إلی دار هانی بتکتّم من ابن زیاد واستخفاء، فأراد ابن زیاد التّطلّع علی مسلم ومرکز قیادته وجلیّة أمره، فدعا مولاه (معقلًا)- وکان ذکیّاً- وأعطاه مبلغ ثلاثة آلاف درهم، وأمره بالتّجسّس علی مسلم والتماس أصحابه وإعطائهم الأموال لیطمئنّوا به، ولم یکتموه شیئاً من أخبارهم.
فمضی (معقل) لتحقیق مهمّته، فأقبل ودخل المسجد، فرأی مسلم بن عوسجة یصلِّی فیه، فسأل عنه، فقیل له: هذا یبایع للحسین بن علیّ علیه السلام، فجاء وجلس إلی جنبه حتّی إذا فرغ من صلاته، سلّم علیه وأظهر له: أ نّه رجل من أهل الشّام، وأ نّه مولی لذی
__________________________________________________
(1)- والقصه، ابن زیاد چون بر سریر حکومت کوفه متمکن گشت، به جست‌وجوی مسلم کمر سعی و اهتمام بر میان بست و غلامی معقل نام را سه هزار درهم داد تا نزد یکی از شیعه برده اظهار محبت اهل بیت کند و التماس ملاقات مسلم بن عقیل نماید. چون آن شیعی او را پیش مسلم برد، آن وجه را به مسلم دهد تا بر وی اعتماد کنند. آن گاه خبر بدان بداختر رساند و معقل به موجب فرموده، بدین حیله با مسلم رضی الله عنه ملاقات کرده و با عبیداللَّه گفت که: «او در خانه هانی‌بن عروه است.»
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1316
الکلاع الحمیریّ، وممّن أنعم اللَّه علیه بحبّ أهل البیت علیهم السلام وحبّ من أحبّهم، وتباکی له، وقال له: إنّ عنده ثلاثة آلاف درهم یرید بها لقاء رجل من أهل البیت بلغه أ نّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. وممّا قال له: «إنّی أتیتک لتقبض هذا المال منّی وتُدخلنی علی صاحبک فأبایعه، فإنِّی أخ من إخوانک وثقة علیک، وإن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائه».
فقال له مسلم بن عوسجة: أحمد اللَّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک لتنال الّذی تحبّ، ولینصر اللَّه بک أهل بیت نبیّه، ولقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ، مخافة هذا الطّاغیة وسطوته. قال له (معقل): لا یکون إلّاخیراً، خذ البیعة علیَّ.
فأخذ مسلم بیعته قبل أن یبرح، وأخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ ولیکتمنّ.
فأعطاه (معقل) من ذلک ما رضی به. ووعده مسلم بأخذ الإذن له بعد یومین أو ثلاثة.
فانصرف (معقل) وأخذ یختلف مع النّاس فی هذه المدّة حتّی أخذ له الإذن بالدّخول علی مسلم بن عقیل فی دار هانی بن عروة، فدخل علیه وبایع للحسین علیه السلام علی یده، وذلک بعد موت شریک الهمدانیّ. وأمر مسلم أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض المال منه- وکان قد عیّنه مسلم لقبض الأموال من النّاس وتجهیزهم بما یحتاجونه من السّلاح والعتاد-.
وظلّ (معقل) بعد ذلک یختلف إلی دار هانی کلّ صباح ومساء، فهو أوّل داخل وآخر خارج، فینطلق بجمیع الأخبار والأسرار، فیقرّها فی أذن ابن زیاد.
بحر العلوم، مقتل الحسین،/ 224- 225
وأخذت الشّیعة تختلف إلی مسلم بن عقیل فی دار هانی علی تستّر واستخفاء من ابن زیاد، وتواصوا بالکتمان، فخفی علی ابن زیاد موضع مسلم، فدعا «معقلًا» مولاه وأعطاه ثلاثة آلاف، وأمره أن یلقی الشّیعة ویعرفهم أ نّه من أهل الشّام مولی لذی الکلاع، وقد أنعم اللَّه علیه بحبِّ أهل بیت رسوله، وبلغه قدوم رجل منهم إلی هذا المصر داعیة للحسین، وعنده مال یرید أن یلقاه ویوصله إلیه، فدخل «معقل» الجامع الأعظم ورأی مسلم بن عوسجة الأسدیّ یصلِّی، فلمّا فرغ دنا منه وقصّ علیه حاله، فدعا له مسلم بالخیر والتّوفیق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1317
وأدخله علی ابن عقیل، فدفع إلیه المال وبایعه وسلّمه إلی أبی ثمامة الصّائدیّ، وکان بصیراً شجاعاً، ومن وجوه الشّیعة، عیّنه مسلم لقبض ما یرد علیه من الأموال لیشتری به سلاحاً.
فکان ذلک الرّجل یختلف إلی مسلم کلّ یوم فلا یحجب عنه ویتعرّف الأخبار ویرفعها إلی ابن زیاد عند المساء.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 176- 177

کیف أُخِذَ هانی؟

ثمّ مضی حتّی دخل القصر، وأرسل إلی هانی بن عروة وهو یومئذ ابن بضع وتسعین سنة [...]، کان عبیداللَّه بن زیاد بعثه- وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ- إلی هانی بن عروة، فأعطیاه العهود والمواثیق، فأقبل معهما حتّی دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 66، 67/ عنه ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54- 55، مختصر ابن منظور، 27/ 59، 60
«1» فقال له عبیداللَّه بن زیاد: یا «2» هانی، أما «3» کانت ید زیاد عندک بیضاء؟ قال: بلی، قال: ویدی «4»، قال: بلی، «5» «6» فقال: یا «7» هانی «6»! قد کانت لکم «8» عندی «9» ید «10» بیضاء «9»، وقد «10»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جواهر المطالب: فلمّا دخل علیه].
(2)- [فی المحاسن مکانه: فقال: یا ...].
(3)- [المحاسن: ما].
(4)- [المحاسن: فیدی].
(5) (- 5*) [لم یرد فی المحاسن].
(6- 6) [جواهر المطالب: ثمّ قال].
(7)- [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: له].
(8)- [العقد الفرید: لک].
(9- 9) [العقد الفرید: ولأبیک].
(10- 10) [جواهر المطالب: فاخرج فقد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1318
أمّنتک «1» علیَّ نفسک ومالک (5*) 1، فتناول العصا «2» «3» الّتی کانت بید هانی «2»، فضرب بهاوجهه حتّی کسرها «3»، ثمّ قدّمه، فضرب عنقه.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 5/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 51؛ ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
فبعث إلیه ابن زیاد، فأتی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
ووجّه [ابن زیاد] محمّد بن الأشعث الکندیّ وأسماء بن خارجة بن حصین الفزاریّ إلی هانی بن عروة، فرفقا به حتّی أتی ابن زیاد؛ فأنّبه علی إیوائه مسلم بن عقیل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 80
فبعث ابن زیاد إلی هانی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 343، أنساب الأشراف، 2/ 86
ثمّ إنّ محمّد بن الأشعث وأسماء بن خارجة دخلا علی ابن زیاد مُسَلّمین، فقال لهما:
«ما فعل هانی بن عروة»؟
فقالا: «أ یّها الأمیر، إنّه علیل منذ أیّام».
فقال ابن زیاد: «وکیف؟ وقد بلغنی أ نّه یجلس علی باب داره عامّة نهاره، فما یمنعه من إتیاننا، وما یجب علیه من حقّ التّسلیم»؟
قالا: «سنعلمه ذلک، ونخبره باستبطائک إیّاه».
فخرجا من عنده، وأقبلا حتّی دخلا علی هانی بن عروة، فأخبراه بما قال لهما ابن زیاد، وما قالا له، ثمّ قالا له:
__________________________________________________
(1) (1) [العقد الفرید: فی نفسی ومالی، وزاد فیه: إلی أن قال: اخرج، فخرج].
(2- 2) [فی العقد الفرید وجواهر المطالب: من یده].
(3- 3) [جواهر المطالب: من یده، فضربه بها، فهشم وجهه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1319
«أقسمنا علیک إلّاقمت معنا إلیه السّاعة لتَسُلّ سخیمة قلبه».
فدعا ببغلته، فرکبها، ومضی معهما، حتّی إذا دنا من قصر الإمارة خبُثَت نفسه.
فقال لهما: «إنّ قلبی قد أوجس من هذا الرّجل خیفة».
قالا: «ولِمَ تُحدّث نفسک بالخوف وأنت بری‌ء السّاحة»؟
فمضی معهما حتّی دخلوا علی ابن زیاد.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 236- 237
وقال عبیداللَّه «1» لوجوه أهل «2» الکوفة: «3» ما لی أری «3» هانی بن عروة لم یأتنی «4» فیمن أتانی «5»! قال 1 4: فخرج إلیه محمّد بن الأشعث «6» فی «7» ناس من قومه «7» وهو علی باب داره «6»، فقالوا «8»: إنّ الأمیر قد ذکرک «9» «10» واستبطأک، فانطلق إلیه «11»، «12» فلم یزالوا به حتّی رکب 10 12 معهم «13» «14» وسار «15» حتّی دخل «13» علی عبیداللَّه 14. «16»
__________________________________________________
(1) (1) [السّیر: ما بال هانی؟ لم یأتنا].
(2)- [فی الإصابة مکانه: وکان عبیداللَّه قال لأهل ...].
(3- 3) [الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: ما بال].
(4- 4) [لم یرد فی الإصابة].
(5)- [تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: أتی].
(6- 6) [السّیر: وغیره].
(7- 7) [الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: أناس منهم فأتوه، وفی الإصابة: أناس من وجوه أهل الکوفة].
(8)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: له].
(9)- [لم یرد فی الأمالی].
(10- 10) [السّیر: فرکب].
(11)- [تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: به].
(12- 12) [الإصابة: فرکب].
(13- 13) [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فدخل].
(14- 14) [السّیر: أتاه].
(15)- [لم یرد فی الإصابة].
(16)- گوید: عبیداللَّه بن زیاد به سران مردم کوفه گفت: «چرا هانی بن عروه جزو کسانی که پیش من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1320
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 348- 349/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 424- 425؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206- 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350؛ الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران، فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فأرسل إلی أسماء «1» بن خارجة ومحمّد بن الأشعث، فقال: ائتیانی «2» بهانی، فقالا له: إنّه لا یأتی إلّابالأمان؛ قال: وما له وللأمان! وهل أحدث حدثاً؟ انطلقا فإن لم یأت إلّا بأمان فآمناه، فأتیاه فدعواه، فقال: إنّه إن أخذنی قتلنی، فلم یزالا به حتّی جاءا به. «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 360/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 101- 102
قال: وکان هانی یغدو ویروح إلی عبیداللَّه، فلمّا نزل به مسلم انقطع من الاختلاف وتمارض، فجعل لایخرج، فقال ابن زیاد لجلسائه: ما لی لا أری هانیاً! فقالوا: هو شاکٍ، فقال: لو علمتُ بمرضه لعدتُه! «4» قال أبو مخنف: فحدّثنی المجالد بن سعید، قال: دعا عبیداللَّه محمّد بن الأشعث
__________________________________________________
- آمده اند، نیامده است؟»
گوید: محمد بن اشعث با کسانی از قومش پیش هانی رفتند. وی بر در خانه خویش بود، بدو گفتند: «امیر از تو سخن کرد و در انتظار توست، پیش وی برو.»
چندان بگفتند که با آن‌ها سوار شد و پیش عبیداللَّه رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918
(1)- [فی نفس المهموم: أ نّه لمّا أرسل عبیداللَّه بن زیاد أسماء ...].
(2)- [نفس المهموم: أن یأتیاه].
(3)- گوید: و چون عبیداللَّه بازگشت، اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث را پیش خواند و گفت: «هانی را پیش من آرید.»
گفتند: «تا امان نگیرد نمی‌آید.»
گفت: «امان برای چه، مگر کاری کرده؟ بروید اگر بی امان گرفتن نیامد، امانش دهید.»
گوید: «آن‌ها پیش هانی رفتند و او را بخواندند.»
گفت: «اگر مرا به دست آرد، می‌کشدم.»
اما چندان اصرار کردند تا او را بیاوردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2934
(4) (- 4*) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1321
وأسماء بن خارجة.
قال أبو مخنف: حدّثنی الحسن بن عُقبة المرادیّ أ نّه بعث معهما عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ (4*).
قال أبو مخنف: وحدّثنی نُمَیر بن وعلة، عن أبی الودّاک، قال: «1» کانت رَوْعة اخت عمرو بن الحجّاج تحت هانی بن عروة، وهی امّ یحیی بن هانی. فقال لهم «1»: ما یمنع هانی ابن عروة من إتیاننا؟ قالوا: ما ندری، أصلحک اللَّه! وإنّه لیتشکّی؛ قال: قد بلغنی أ نّه قد برأ، وهو یجلس علی باب داره، فالقوه، فمروه أ لّایدع ما علیه فی ذلک من الحقّ، فإنِّی لا أحبّ أن یفسُد عندی مثله من أشراف العرب. فأتَوه حتّی وقفوا علیه عشیّة وهو جالس علی بابه، فقالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه قد ذکرک، وقد قال: لو أعلم أ نّه شاکٍ لعُدته؟ فقال لهم: الشّکوی تمنعنی، فقالوا له: یبلُغه أ نّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، وقد استبطأک، والإبطاء والجفاء لا یحتمله السّلطان، أقسمنا علیک لمّا رکبت معنا! فدعا بثیابه فلبسها، ثمّ دعا ببغلة فرکبها حتّی إذا دنا من القصر؛ کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی واللَّه لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ قال: أی عمّ، واللَّه ما أتخوّف علیک شیئاً، ولِمَ تجعل علی نفسک سبیلًا وأنت بری‌ء؟ وزعموا أنّ أسماء لم یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبیداللَّه؛ فأمّا محمّد فقد علم به. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 364- 365/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 279؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 206- 207
«2»
__________________________________________________
(1- 1) [فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: إنّ عبیداللَّه بن زیاد قال لجلسائه].
(2)- گوید: و چنان بود که هانی پیش ابن‌زیاد رفت و آمد داشت و چون مسلم پیش او منزل گرفت، از رفت و آمد بازماند و بیماری نمود و بیرون نمی‌رفت.
ابن‌زیاد به همنشینان خویش گفت: «چرا هانی را نمی‌بینم؟»
گفتند: «بیمار است.»
گفت: «اگر دانسته بودم بیمار است، عیادتش کرده بودم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1322
حدّثنی الحسین بن نصر: [...] زاد فی حدیثه: فأرسل إلی هانی، فأتاه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391
قال: ثمّ دعا عبیداللَّه [بن] زیاد محمّد «2» بن الأشعث بن قیس، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فقال: خبّرونی عنکم ما الّذی یمنع هانی بن عروة من المصیر إلینا، فقال: إنّه مریض، فقال عبید [اللَّه- «3»] بن زیاد: قد کان مریضاً غیر
__________________________________________________
- مجالدبن سعید گوید: عبیداللَّه، محمدبن اشعث و اسماءبن خارجه را خواست.
ابومخنف از گفته حسن‌بن عقبه مرادی آورده که عمروبن حجاج زبیدی را نیز همراه آن‌ها کرد.
و هم ابومخنف از گفته ابی‌الوداک آورده که روعه خواهر عمروبن حجاج زن هانی‌بن عروه بود و مادر یحیی‌بن هانی بود.
گوید: عبیداللَّه به آن‌ها گفت: «چرا هانی پیش ما نمی‌آید؟»
گفتند: «خدایت قرین صلاح بدارد! نمی‌دانیم، گویی بیمار بود.»
گفت: «شنیده ام بهی یافته و بر در خانه خود می‌نشیند. ببینیدش و بگویید تکلیفی را که برعهده دارد وانگذارد که خوش ندارم کسانی همانند وی از سران عرب به نزد من تباه شوند.»
گوید: آن دو کس (یا سه کس) پیش هانی رفتند و شامگاهی او را بدیدند که بر در خانه‌اش نشسته بود. گفتند: «چرا به دیدار امیر نمی‌آیی؟»
گفت: «بیماری نمی‌گذارد.»
گفتند: «به او گفته اند که هر شب بر در خانه خویش می‌نشینی. در انتظار توست. حاکم انتظار و کناره‌گیری را تحمل نمی‌کند. تو را به خدا با ما برنشین.»
گوید: هانی جامه‌های خویش را خواست و بپوشید و استری خواست و بر نشست و چون نزدیک قصر رسید، گویی چیزی از آن‌چه بود، به‌خاطرش گذشت و به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: «برادرزاده! به خدا من از این مرد بیمناکم، رأی تو چیست؟»
گفت: «به خدا عموجان! درباره تو از چیزی نگرانی ندارم. چرا خویشتن را آشفته می‌داری؟»
گویند: اسماء نمی‌دانسته بود عبیداللَّه او را برای چه فرستاده، اما محمد می‌دانسته بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2939- 2940
(1)- راوی به دنبال این حدیث چنین گوید که: ابن‌زیاد کس پیش هانی فرستاد که بیامد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2976
(2)- فی د: بمحمّد.
(3)- من د و بر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1323
أ نّه قد برئ من علّته ویجلس «1» علی باب داره، فعلیکم «2» أن تصیروا إلیه وتأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقِّنا، فإنِّی لا أحبّ أن «3» أستفسر رجلًا مثله، لأنِّی لم أزل له مکرماً. فقالوا: نفعل أصلح اللَّه الأمیر، نلقاه فی ذلک ونأمره بما تحبّ.
ثمّ أقبل علی «4» محمّد بن الأشعث، وعمرو بن الحجّاج، وأسماء بن خارجة، فقال: صیروا إلی «5» هانی بن عروة فاسألوه أن یصیر إلینا فإنّا نرید مناظرته «6».
قال: فرکب «7» القوم وساروا إلی هانی، وإذا به جالس علی باب داره، فسلّموا علیه وقالوا [له- «8»]: ما الّذی یمنعک من إتیان هذا الأمیر؟ فقد ذکرک غیر مرّة. فقال: واللَّه ما یمنعنی من المصیر إلیه إلّاالعلّة. فقالوا له: صدقت، ولکنّه «9» بلغه عنک أ نّک تقعد علی باب دارک عشیّة واستبطأک، والإبطاء «10» والجفاء لا یحتمله السّلطان من مثلک، لأنّک سیِّد فی عشیرتک ونحن نقسم علیک إلّارکبت معنا إلیه. قال: فدعا هانی ثیابه ولبسها، ودعا بغلة له فرکبها؛ وسار مع القوم حتّی إذا صار إلی باب قصر الإمارة کأنّ نفسه أحسّت «11»
__________________________________________________
(1)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: جلس.
(2)- فی النّسخ: فلا علیکم- کذا.
(3)- لیس فی د.
(4)- زید فی النّسخ: أبی- خطأ.
(5)- من د و بر، وفی الأصل: لی.
(6)- فی د: مناضرته- کذا بالضّاد.
(7)- فی د: فرکبوا.
(8)- من د والمقتل.
(9)- فی د: لکن.
(10)- من الطّبریّ والمقتل، وفی النّسخ: الإستبطاء.
(11)- من الطّبریّ والمقتل، وفی النّسخ: حسّت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1324
بالشّرّ، فالتفت إلی حسّان بن أسماء [بن خارجة- «1»] فقال له: یا ابن أخی! إنّ نفسی تحدّثنی بالشّرّ. فقال له حسّان: سبحان اللَّه یا عمّ! لا أتخوّف علیک، فلا تحدّثک نفسک بشی‌ء من هذا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 75- 76، 78- 80
بعث عبیداللَّه بن زیاد خیلًا فی خُفْیَة، فقبضوا علی مسلم، وعلی هانی.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 240
ووضع ابن زیاد الرّصد علی مسلم حتّی علم بموضعه، فوجّه محمّد بن الأشعث بن قیس إلی هانی، فجاءه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
فدعا هانیاً.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 357، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
قال: فقال المدائنیّ عن أبی مخنف، عن عبدالملک بن نوفل بن مساحق، عن عثمان بن أبی زرعة قال: فقال ابن زیاد یوماً: ما یمنع هانیاً منّا؟ فلقیه ابن الأشعث وأسماء بن خارجة، فقالا له: ما یمنعک من إتیان الأمیر وقد ذکرک؟ قال: فأتاه. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65- 66
وخاف هانی بن عروة عبیداللَّه علی نفسه، فانقطع عن «3» حضور مجلسه وتمارض، فقال ابن زیاد لجلسائه «4»: ما لی لا أری هانیاً؟ فقالوا: هو «5» شاکٍ، فقال: لو علمت بمرضه لعدته.
ودعا محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة «6»، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و «7» کانت
__________________________________________________
(1)- من المقتل والطّبریّ.
(2)- روزی ابن‌زیاد به حاضرین در مجلس خود گفت: «چرا هانی به دیدار ما نمی‌آید؟»
ابن اشعث و اسماء بن خارجه هانی را دیدار کرده و گفتند: «امیر سراغ تو را می‌گرفت. چرا به دیدن او نمی‌آیی؟»
هانی که این سخن را شنید، به مجلس ابن زیاد حاضر شد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 97
(3)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار: من].
(4)- [لم یرد فی إعلام الوری ومثیر الأحزان].
(5)- [فی بحرالعلوم مکانه: وکان هانی بن عروة یغدو ویرونه إلی مجلس ابن زیاد قبل نزول مسلم عنده، فلمّا نزل به مسلم انقطع عن الحضور وتمارض. فسأل عنه ابن زیاد، فقیل: هو ...].
(6)- [أضاف فی بحرالعلوم: الفزاریّ].
(7)- [لم یرد فی إعلام الوری ومثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1325
رویحة بنت عمرو تحت هانی بن عروة، وهی امّ یحیی بن هانی «1»، فقال لهم «2»: ما یمنع هانی ابن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری «3»، وقد قیل إنّه یشتکی، قال: «4» بلغنی أ نّه «5» قد «6» برئ وهو «7» «5» یجلس علی باب داره، فالقوه ومروه أ لّایدع ما علیه من حقّنا، «5» فإنِّی لا احبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب «5»، فأتوه «8» حتّی وقفوا علیه عشیّة وهو جالس علی بابه «9»، «10» وقالوا له: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ «11» فإنّه قد ذکرک وقال: لو أعلم أ نّه شاکٍ لعدته «11»، فقال لهم: الشّکوی تمنعنی «10» «12»، فقالوا له «13»: قد بلغه أ نّک تجلس کلّ «14» عشیّة علی «15» باب دارک «7» وقد استبطأک «11» والإبطاء والجفاء لا یحتمله «16» السّلطان، «17» أقسمنا علیک لمّا «18» رکبت معنا 17 11، فدعا بثیابه فلبسها، ثمّ دعا ببغلته فرکبها «19»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی إعلام الوری ومثیر الأحزان].
(2)- [أضاف فی بحرالعلوم: أخبرونی].
(3)- [أضاف فی بحرالعلوم: أصلحک اللَّه].
(4)- [زاد فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: قد].
(5- 5) [لم یرد فی إعلام الوری].
(6)- [لم یرد فی بحرالعلوم ومثیر الأحزان].
(7)- [بحرالعلوم: إنّه].
(8)- [بحر العلوم: فأتوا].
(9)- [فی إعلام الوری وبحرالعلوم: باب داره].
(10- 10) [لم یرد فی الأسرار].
(11- 11) [لم یرد فی إعلام الوری].
(12)- [أضاف فی إعلام الوری: من لقائه].
(13)- [لم یرد فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان].
(14)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(15) (7) [العوالم: بابک].
(16)- [البحار: یحتمل].
(17- 17) [بحر العلوم: ونحن نقسم علیک إلّاما رکبت معنا فعند ذلک استجاب لهم علی کره].
(18)- [مثیر الأحزان: إلّا].
(19)- [أضاف فی بحر العلوم: وجاء معهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1326
«1» حتّی إذا دنا من القصر کأنّ «2» نفسه أحسّت «2» ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن الأخ «3»! إنِّی واللَّه «4» لهذا الرّجل لخائف «4»، فما تری؟ «5» فقال: یا عمّ «5»! واللَّه ما أتخوّف علیک شیئاً، ولم تجعل علی نفسک سبیلًا، «6»، ولم یکن حسّان یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبیداللَّه «1». «7»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی إعلام الوری].
(2- 2) [مثیر الأحزان: أحسّت نفسه].
(3)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار: أخی].
(4- 4) [مثیر الأحزان: لخائف من هذا الرّجل].
(5- 5) [فی ط مؤسّسة آل البیت وبحرالعلوم: قال: أی عمّ].
(6)- [أضاف فی بحرالعلوم: وأنت بری‌ء].
(7)- هانی بن عروه (که میزبان مسلم بن عقیل بود)، از عبیداللَّه بر جان خود ترسید و از رفتن به مجلس ابن زیاد خودداری کرد و خود را به بیماری زد. ابن‌زیاد به همنشینانش گفت: «چه شده که هانی را نمی‌بینم؟»
گفتند: «بیمار است.»
گفت: «اگر از بیماریش آگاه بودم، به عیادتش می‌رفتم.»
پس محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه، و عمرو بن حجاج زبیدی را که دخترش رویحه همسر هانی‌بن عروه بود و آن زن مادر یحیی بن هانی است، پیش خواند و به آنان گفت: «چرا هانی‌بن عروه به دیدن ما نیاید؟»
گفتند: «ما ندانیم، گویند بیمار است.»
ابن زیاد گفت: «من شنیده‌ام بهبودی یافته و روزها بر در خانه‌اش می‌نشیند. پس به دیدار او بروید و دستورش دهید حق ما را وانگذارد؛ زیرا من دوست ندارم مانند او مردی از بزرگان عرب حقش نزد من تباه گردد.»
پس این چند تن به نزد هانی آمده و هنگام غروب که هانی بر در خانه اش نشسته بود، او را دیدار کردند و به او گفتند: «چرا به دیدار امیر نیامدی؟ او نام تو را برد و گفت: اگر می‌دانستم بیمار است، به عیادتش می‌رفتم.»
هانی بدیشان گفت: «کسالت مانع از این شد.»
به او گفتند: «شنیده است تو بهبودی یافته‌ای و هر روز شام بر در خانه خود می‌نشینی و چنین پندارد که تو از رفتن نزد او کندی و سستی ورزیده‌ای و کندی و بی‌مهری چیزی است که فرمانروا و سلطان تاب تحمل آن را ندارد. تو را سوگند می‌دهیم، هم‌اکنون با ما سوار شوی تا به دیدنش برویم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1327
المفید، الإرشاد، 2/ 44- 45/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 344- 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 193- 194؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 221؛ مثله الطّبرسی إعلام الوری،/ 223- 224؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 226- 227؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18
ودعا عبیداللَّه هانی بن عروة، فأبی أن یجیبه إلّابأمان، فقال:
- «ما له وللأمان، هل أحدث حدثاً؟»
فجاءه بنو عمّه، ورؤساء العشائر، فقالوا:
- «لا تجعل علی نفسک سبیلًا، وأنت بری‌ء».
وأتی به.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 45- 46
قال: فأتی بهانی بن عروة المرادیّ.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
ثمّ دعا عبیداللَّه محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وکانت رویحة بنت عمرو تحت هانی بن عروة، فقال: أخبرونی «1» ما الّذی یمنع هانی بن عروة من المصیر إلینا؟ فقالوا: إنّه مریض أصلح اللَّه الأمیر، فقال ابن زیاد: إنّه کان مریضاً غیر أ نّه برأ وجلس علی باب داره، فلا علیکم أن تصیروا إلیه، وتأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقّنا، «2» فإنِّی لا أحبّ أن تفسد عندی منزلة مثله من أشراف العرب «2»، فقالوا نفعل ذلک. [ثمّ ذکر اعتقال عبداللَّه بن یقطر کما نذکره فی ترجمته].
__________________________________________________
- هانی جامه خویش را خواسته و پوشید. سپس استرش را آورده و سوار شد و با آنان به سوی قصر ابن زیاد به راه افتاد. همین که نزدیک قصر رسید، احساس کرد که وضع خطرناک است (و شاید اگر به قصر برود سالم باز نگردد). به حسان پسر اسماء بن خارجه گفت: «ای فرزند برادر! من به خدا سوگند از این مرد هراس و اندیشه دارم، تو چه پنداری؟»
گفت: «عموجان! به خدا من هیچ گونه ترسی بر تو ندارم، اندیشه‌ای در دل راه مده.»
و حسان نمی‌دانست برای چه ابن زیاد هانی را طلبید.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 44- 45
(1)- [تسلیة المجالس: خبّرونی].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1328
قال: ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث، وعمرو بن الحجّاج، وأسماء بن خارجة، فقال «1»:
صیروا إلی هانی «2» بن عروة المذحجیّ «2»، فسلوه أن یصیر إلینا، فإنّا نرید مناظرته. «3» فرکب القوم، ثمّ صاروا إلی هانی، فوجدوه جالساً «3» علی باب داره، فسلّموا علیه وقالوا: ما یمنعک من إتیان هذا «4» الأمیر، فقد ذکرک «5» غیر مرّة؟ فقال: ما منعنی واللَّه «4» من المصیر إلیه إلّاالعلّة «2» الّتی کانت بی «2»، فقالوا: صدقت، ولکنّه بلغه أ نّک تقعد علی باب دارک فی کلّ عشیّة، وقد استبطأک، والإبطاء والجفاء لا یحتمله السّلطان «2» من مثلک، لأ نّک سیِّد فی قومک «2»، ونحن نقسم علیک إلّا «6» رکبت معنا إلیه «4».
فدعا هانی بثیابه، فلبسها، ثمّ «7» دعا ببغلة، فرکبها «7» وسار مع القوم «8» إلی باب قصر الإمارة، فکأنّ «8» نفسه أحسّت بالشّرِّ، فالتفت إلی حسّان بن أسماء، فقال: یا ابن أخی! إنّ نفسی تحدّثنی بالشّرّ. فقال له «4» حسّان: سبحان اللَّه! یا عمّ ما أتخوّف علیک، فلا تحدثنّ نفسک بشی‌ء «2» من هذا «2».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 203- 204/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 185- 186
وقال لمحمّد بن الأشعث الکندیّ، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وأسماء بن خارجة الفزاریّ: احضروا هانی بن عروة، فأحضروه باللّطف.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: وقال].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3) (3) [تسلیة المجالس: فأتوا هانی وهو جالس].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [تسلیة المجالس: ذکر].
(6)- [أضاف فی تسلیة المجالس: ما].
(7) (7) [تسلیة المجالس: رکب].
(8- 8) [تسلیة المجالس: حتّی إذا صار بباب القصر کأنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1329
ثمّ دخل علی عبیداللَّه بن زیاد جماعة من وجوه أهل الکوفة، فقال: ما بال هانی بن عروة لم یأتنی؟ فأخبروا هانیاً، فانطلق إلیه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
وکان هانی قد انقطع عن عبیداللَّه بعذر المرض، فدعا عبیداللَّه محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة، وقیل: دعا معهما بعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، «1» فسألهم عن هانی وانقطاعه، فقالوا «2»: إنّه مریض، فقال: بلغنی أ نّه یجلس علی باب داره، وقد برأ، فالقوه «3»، فمروه أن لا یدع ما علیه فی ذلک؛ فأتوه، فقالوا له: إنّ «4» الأمیر قد سأل عنک، وقال: لو أعلم أ نّه شاکٍ لعدته، وقد بلغه أ نّک تجلس علی باب دارک، وقد استبطأک، «5» والجفاء لا یحتمله السّلطان، أقسمنا علیک لو «6» رکبت معنا، «7» فلبس ثیابه ورکب معهم «7»، فلمّا دنا من القصر، أحسّت نفسه بالشّرّ، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی! إنّی لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ فقال: ما أتخوّف علیک شیئاً، فلا تجعل علی نفسک سبیلًا، ولم یعلم أسماء ممّا کان شیئاً، «8» وأمّا محمّد بن الأشعث فإنّه علم به «8».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 270/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 99؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 293- 294
وأمّا عبیداللَّه فإنّه لمّا علم بأحوال مسلم دعا محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وقال: ما یمنع هانی بن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری، وقیل إنّه یشتکی، فقال: قد بلغنی أ نّه برأ ویجلس علی باب داره، ولو أعلم أ نّه شاکٍ
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: وکانت رویحة بنت عمرو تحت هانی بن عروة وهی امّ یحیی بن هانی].
(2)- [نفس المهموم: فقال].
(3)- [نهایة الإرب: فأتوه].
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: والإبطاء].
(6)- [نهایة الإرب: لمّا].
(7- 7) [فی نهایة الإرب: ففعل، وفی نفس المهموم: فدعا بثیابه فلبسها وببغلته فرکبها].
(8- 8) [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1330
لعدته، فالقوه ومروه ألّا یدع ما یجب علیه من حقّنا. فلقوه وهو علی باب داره، فقالوا:
ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فقد ذکرک وقال: لو أعلم أ نّه شاک لعدته، فقال: الشّکوی تمنعنی، قالوا: بلغه أ نّک تجلس علی باب دارک کلّ عشیّة، وقد استبطأک ونحن نقسم علیک إلّاما رکبت معنا، فدعا بثیابه فلبسها، وببغلته فرکبها، فلمّا دنا من القصر قال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی! إنِّی واللَّه لخائف من هذا الرّجل، ولم یک حسّان یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه، فقال: ولِمَ تجعل علی نفسک سبیلًا؟
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15
قال: وقال عبیداللَّه لوجوه أهل الکوفة: ما بال هانی بن عروة لم یأتنی فیمن أتانی؟
قال: فخرج إلیه محمّد بن الأشعث وأناس منهم، فأتوه وهو علی باب داره، فقال له: إنّ الأمیر قد استبطأک فانطلق إلیه، فلم یزالوا به حتّی رکب معهم، فدخلوا به علی عبیداللَّه.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 115
فقال ابن زیاد لأهل الکوفة: ما بال هانی بن عروة، لم یأتنی؟ فقال محمّد بن الأشعث:
أنا آتیک به، فجاء محمّد، فدخل علی هانی وقال له: إنّ الأمیر قد ذکرک، ولم یزل به حتّی جاء به إلیه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
«1» دعا محمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة، وعمرو بن الحجّاج، وقال: ما یمنع هانی ابن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری، وقد قیل إنّه یشتکی، فقال: «2» قد بلغنی ذلک «2» وبلغنی أ نّه قد برأ، وأ نّه یجلس «3» علی باب داره، ولو أعلم أ نّه شاکٍ لعدته، فألقوه ومروه أن لایدع ما یجب علیه من حقِّنا، فإنِّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب.
فأتوه و «4» وقفوا علیه عشیّة علی بابه، فقالوا «5»: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه قد
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الدّمعة: فلمّا علم ابن زیاد علیه اللّعنة أنّ مسلم بن عقیل صلوات اللَّه علیه فی دار هانی].
(2) (2) [لم یرد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء].
(3)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: کلّ عشیّة].
(4)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: حتّی].
(5)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: له].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1331
ذکرک وقال: لو أعلم أ نّه شاکٍ لعدته، قال لهم: الشّکوی تمنعنی، فقالوا له: قد بلغه أ نّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، وقد استبطأک والإبطاء والجفاء لا یتحمّله «1» السّلطان من مثلک، لأنّک سیّد فی قومک، ونحن نقسم علیک إلّاما «2» رکبت معنا، فدعا بثیابه فلبسها، ثمّ دعا ببغلته فرکبها حتّی إذا «3» دنا من القصر، کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی! إنِّی واللَّه لهذا الرّجل (الأمیر خ) لخائف، فما تری؟ قال: واللَّه یا عمّ ما أتخوّف علیک شیئاً ولا «4» تجعل علی نفسک سبیلًا، ولم «5» یکن حسّان یعلم «5» فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبیداللَّه، فجاء هانی والقوم معه حتّی دخلوا جمیعاً علی عبیداللَّه. «6»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 45- 47/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 212؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 134- 135
«6»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: یحتمله].
(2)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة].
(4)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: ولم].
(5- 5) [الدّمعة: یدر حسّان].
(6)- محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج را به حضور طلبید و گفت: «چرا هانی به دیدن ما نیامده است؟»
گفتند: «جهتش را نمی‌دانیم و شنیده‌ایم که بیمار است.»
گفت: «به من هم خبر بیماریش رسیده است، ولی شنیده‌ام که حالش بهبودی یافته و بر درِ خانه‌اش می‌نشیند و اگر بدانم که هنوز بیمار است، حتماً به عیادتش می‌روم. او را ملاقات کنید و متوجه‌اش سازید که نباید از وظیفه ای که نسبت به ما دارد، کوتاهی کند. که من دوست ندارم همچون او شخصیتی که از اشراف عرب است، سابقه بد نزد ما پیدا کند.»
اینان به نزد هانی آمدند و هنگام عصر بر درِ خانه اش ایستاده و گفتند: «چرا به دیدن فرماندار نرفته ای؟ که به یاد تو بود و گفت: اگر می‌دانست که تو بیمار هستی، به عیادت می‌آمد.»
گفت: «همین است و بیماری اجازه ملاقات به من نداده است.»
گفتند: «فرماندار شنیده است که همه روزه بر درِ خانه ات می‌نشینی. از این رو نرفتن به ملاقات را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1332
فبعث إلی هانی وهو شیخ.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
فلمّا قدم عبیداللَّه بن زیاد من البصرة إلی الکوفة طلب هانی بن عروة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
وکان هانی أحد الأمراء الکبار، ولم یسلّم علی عبیداللَّه منذ قدم، وتمارض، فذکره عبیداللَّه وقال: ما بال هانی لم یأتنی مع الأمراء؟ فقالوا: أ یّها الأمیر! إنّه یشتکی، فقال: إنّه بلغنی أ نّه یجلس علی باب داره. [...]
فجاء الأمراء إلی هانی بن عروة، فلم یزالوا به حتّی أدخلوه علی عبیداللَّه بن زیاد.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154
ورجع [عبیداللَّه لعنة اللَّه علیه] واستدعی بهانی بن عروة، فأدخل علیه القصر. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
«1»
__________________________________________________
- بی‌اعتنایی شمرده است. البته حکومت وقت از مانند تویی تحمل بی‌اعتنایی نتواند که تو بزرگ فامیل خود هستی. ما تو را سوگند می‌دهیم که سوار شده و همراه ما به دیدن فرماندار بیا.»
هانی لباس‌هایش را طلبیده و پوشید و سپس قاطر را طلبیده و سوار شد. تا آن که نزدیک کاخ رسید، گویی دلش احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: «ای برادرزاده! به خدا قسم که من از این مرد می‌ترسم، رأی چیست؟»
گفت: «عمو! به خدا قسم من از هیچ بر تو باک ندارم. بی جهت خیالی به دل راه مده.»
و حسان نمی‌دانست که عبیداللَّه به چه جهت کس به دنبال هانی فرستاده است. هانی آمد و آن چند نفر نیز به همراهش بودند تا همگی بر عبیداللَّه داخل شدند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45- 47
(1)- و در آن روز محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه به مجلس ابن زیاد رفته. آن لعین از ایشان پرسید که: «هانی بن عروه کجاست که او را نمی‌بینم؟»
جواب داد که: «بیمار است.»
ابن زیاد گفت که: «می‌شنوم که بهتر شده است و بر در سرای خود می‌نشیند، آیا به چه جهت به سلام ما نمی‌آید؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1333
فلمّا صحّ ذلک عند ابن زیاد (لعنه اللَّه) دعا بمحمّد بن الأشعث، وأسماء بن خارجة، وعمر بن الحجّاج (لعنهم اللَّه) وقال لهم: انطلقوا وأتونی بهانی بن عروة، وکانت بنت عمرو ابن الحجّاج زوجة لهانی رحمه الله، فضمّ إلیهم رجالًا وقال: انطلقوا إلی هانی وأتونی به، فانطلقوا، فوجدوه جالساً علی باب داره، فقالوا له: یا هانی! إنّ الأمیر یدعوک، فنهض مع القوم حتّی دنا من قصر الإمارة، فأحسّ ببعض الّذی کان، فأقبل علی أسماء بن خارجة وقال: یا أخی! إنِّی خائف من هذا الرّجل، ونفسی تحدّثنی ببعض الّذی أجده، فقال له:
واللَّه ما نخاف علیک منه وأنت بحمد اللَّه بری‌ء، فلا تجعل علی نفسک سبیلًا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 29
فبعث ابن زیاد فی طلب هانی.
الطّریحی، المنتخب،/ 425
(وقال الطّبریّ): لمّا أخبر معقل، عین ابن زیاد، بخبر شریک ومسلم، وأ نّه عند هانی؛ طلب ابن زیاد هانیاً، فأتی به، وما یظنّه أ نّه یقتله، فدخل علیه.
السّماوی، إبصار العین،/ 82/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 279؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 206
(وروی) أبومخنف: إنّ ابن زیاد لمّا أبلغه معقل بخبر هانی، أرسل إلیه محمّد بن الأشعث وأسماء بن خارجة، وقال لهما: إتیانی بهانی آمناً؛ فقالا: وهل أحدث حدثاً؟ قال: لا، فأتیاه به. وقد رجل غدیرتیه یوم الجمعة؛ فدخل علیه. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 82
__________________________________________________
- ایشان گفتند: «شرط تفتیش به جای آورده و امیر را خبر دهیم.»
از دار الاماره بیرون رفته و با هانی ملاقی شدند و آن چه ابن زیاد گفته بود، در میان نهادند و او را سوار ساخته نزد عبیداللَّه بردند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 42
(1)- و هانی به بهانه بیماری از ابن زیاد کناره کرده بود. ابن زیاد، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و گفته اند که عمرو بن حجاج زبیدی را هم که دخترش رویعه زن هانی بن عروه مادر یحیی بن هانی بود، با آن‌ها خواست. از آن‌ها حال هانی و کناره‌گیری (مل) او را پرسید. گفتند: «بیمار است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1334
ولمّا وضح الأمر لابن زیاد، وعرف أنّ مسلماً مختبئٌ فی دار هانی بن عروة، دعا أسماء ابن خارجة، ومحمّد بن الأشعث، وعمرو بن الحجّاج، وسألهم عن انقطاع هانی عنه، قالوا: الشّکوی تمنعه، فلم یقتنع ابن زیاد بعد أن أخبرته العیون بجلوسه علی باب داره کلّ عشیّة، فرکب هؤلاء الجماعة إلیه وسألوه المسیر إلی السّلطان، فإنّ الجفاء لا یحتمله، وألحّوا علیه، فرکب بغلته.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 177- 178

هانی ومجلس ابن زیاد

فقال: ما حملک علی أن تجیر عدوّی وتنطوی علیه؟ فقال: یا ابن أخی! إنّه جاء حقّ هو أحقّ من حقّک وحقّ أهل بیتک، فوثب عبیداللَّه وفی یده عنزة، فضرب بها رأس هانی حتّی خرج الزّجّ واغترز فی الحائط ونثر دماغ الشّیخ، فقتله مکانه.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 66/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 59
__________________________________________________
- گفت «به من خبر رسیده که به شده است و بر درِ خانه خود می‌نشیند. او را دیدار کنید و به او بگویید، به وظیفه خود عمل کند.»
نزد او آمدند و گفتند: «امیر از حال تو پرسش کرد و گفت: اگر بدانم بیمار است، عیادتش می‌کنم و به او خبر رسیده که بر درِ خانه خود جلوس می‌کنی و تو را کنارگیر تشخیص داده و سلطان کناره گیری و ناسپاسی را بر خود هموار نکند. ما تورا قسم می‌دهیم که با ما سوار شوی و برویم.»
جامه خود را خواست و پوشید، بر استر خود سوار شد و چون نزدیک کاخ رسید، برای خود وضع بدی دید. به اسماء بن خارجه گفت: «ای برادر زاده! من از این مرد بر خود ترسانم، تو چه نظر داری؟»
گفت: «من هیچ ترسی برای تو ندارم و غمی به دل راه مده.»
اسماء خبری از آن چه در پس پرده بود، نداشت. ولی محمدبن اشعث می‌دانست چه خبر است.
طبری گوید: چون عبیداللَّه بن زیاد به اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث دستور داد او را بیاورند، گفتند: «او بی‌خط امان نیاید.»
گفت: «اورا نیازی به امان نیست، مگر خلافی کرده است؟ بروید اگر بی‌امان نیامد او را امان بدهید.»
آمدند اورا دعوت کردند. به آن‌ها گفت: «اگر مرا بگیرد، می‌کشد.»
ولی اصرار کردند تا اورا آوردند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 42، 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1335
قال: فأرسل ابن زیاد إلی هانی، فدعاه «1»، فقال: إنّی شاکٍ «2» لا أستطیع النّهوض «2».
فقال: ائتونی به وإن کان شاکیاً، قال: فأخرج «3» له دابّة، فرکب «4» ومعه عصاه، وکان أعرج، فجعل یسیر قلیلًا «5» ویقف، ویقول: «6» ما لی «6» «7» أذهب إلی ابن زیاد 7. 6 فما زال ذلک دأبه «6».
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 4- 5/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 51؛ ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
فضربه بقضیب کان معه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
أ نّبه علی إیوائه مسلم بن عقیل، وقال له: إنّ أمر النّاس مجتمع وکلمتهم متّفقة، أفتعین علی تشتیت أمرهم بتفریق کلمتهم وألفتهم رجلًا قدم لذلک؟ فاعتذر إلیه من إیوائه وقال: أصلح اللَّه الأمیر، دخل داری عن غیر مواطأة منِّی له، وسألنی أن أجیره، فأخذتنی لذلک ذمامه. قال: فأتنی به لتتلافی الّذی فرط من سوء رأیک، فأبی، فقال:
واللَّه لئن لم تأتنی به لأضربنّ عنقک، قال: واللَّه لئن ضربت عنقی لتکثرنّ البارقة حول دارک. فأمر به، فأدنی منه، فضرب وجهه بقضیب أو محجن کان معه، فکسر أنفه وشقّ حاجبه، ثمّ أمر به، فحبس فی بعض بیوت الدّار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337- 338، أنساب الأشراف، 2/ 80
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العقد الفرید، وفی جواهر المطالب: کی یأتیه].
(2- 2) [لم یرد فی المحاسن].
(3)- [فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: فأسرجت].
(4)- [جواهر المطالب: فوثب].
(5)- [أضاف فی المحاسن والعقد الفرید وجواهر المطالب: قلیلًا ثمّ].
(6- 6) [لم یرد فی العقد الفرید وجواهر المطالب].
(7- 7) [المحاسن: ولابن زیاد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1336
فقال: ائتنی بمسلم، فقال: ما لی به علم، قال: فاحلف بالطّلاق والعتاق، قال: إنّکم یا بنی زیاد لا ترضون إلّابهذه الأیمان الخبیثة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 343، أنساب الأشراف، 2/ 86
فأنشأ ابن زیاد یقول متمثّلًا:
أریدُ حیاتهُ ویریدُ قتلی عذیرک من خلیلک من مرادِ
قال هانی: «وما ذاک أ یّها الأمیر»؟
قال ابن زیاد: «وما یکون أعظم من مجیئک بمسلم بن عقیل، وإدخالک إیّاه منزلک، وجمعک له الرّجال لیبایعوه»؟
فقال هانی: «ما فعلت، وما أعرف من هذا شیئاً».
فدعا ابن زیاد بالشّامیّ، وقال: «یا غلام، ادع لی معقلًا».
فدخل علیهم.
فقال ابن زیاد لهانی بن عروة: «أتعرف هذا»؟
فلمّا رآه علم أ نّه إنّما کان عیناً علیهم.
فقال هانی: «أصدقک واللَّه أ یّها الأمیر، إنِّی واللَّه ما دعوت مسلم بن عقیل، وما شعرت به». ثمّ قصّ علیه قصّته علی وجهها.
ثمّ قال: «فأمّا الآن فأنا مخرجه من داری لینطلق حیث یشاء، وأعطیک عهداً وثیقاً أن أرجع إلیک».
قال ابن زیاد: «لا واللَّه، لا تفارقنی حتّی تأتینی به».
فقال هانی: «أوَ یجمل بی أن أسلّم ضیفی وجاری للقتل؟ واللَّه لا أفعل ذلک أبداً».
فاعترضه ابن زیاد بالخیزرانة، فضرب وجهه، وهشم أنفه، وکسر حاجبه، وأمر به، فادخل بیتاً.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 237- 238
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1337
وعنده [عبیداللَّه] شُریح القاضی، «1» فلمّا نظر إلیه قال «1» لشریح: «أتتک «2» بحائنٍ رجلاه»؛ فلمّا سلّم علیه، قال «3»: یا هانی، أین مسلم؟ «4» قال: ما «5» «4» أدری؛ «6» «7» فأمر عبیداللَّه مولاه «8» صاحب الدّراهم فخرج «9» إلیه «6»، فلمّا رآه قُطع به، فقال «10»: «11» أصلح اللَّه 11 7 الأمیر! واللَّه ما دعوتُه إلی منزلی، ولکنّه جاء فطرح «12» نفسه علیَّ؛ قال: ائتنی به؛ «13» قال: واللَّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتهما «14» عنه؛ «15» قال: أدنوه إلیّ، فادنی 15، فضربه «16» علی حاجبه 16 فشجّه «17»، «18» قال: وأهوی «19» هانی إلی سیف شرطیّ لیسلّه «20»، «21» فدُفع عن ذلک، وقال «22»:
__________________________________________________
(1) (1) [الإصابة: فقال عبیداللَّه لمّا نظر إلیه].
(2)- [فی السّیر مکانه: فقال عبیداللَّه: أتتک ...].
(3)- [زاد فی المعالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: له].
(4- 4) [الإصابة: فقال له: لا].
(5)- [الأمالی: لا].
(6- 6) [السّیر: فخرج إلیه صاحب الدّراهم].
(7- 7) [الإصابة: فأخرج إلیه المولی الّذی دفع الدّراهم إلی مسلم، فلمّا رآه سقط فی یده وقال: أ یّها].
(8)- [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(9)- [تهذیب التّهذیب: یخرج].
(10)- [فی المنتظم مکانه: فقال: یا هانی، أین مسلم؟ قال: لا أدری، فقال عبیداللَّه لمولاه الّذی أعطاه الدّراهم: اخرج، فخرج، فلمّا رآه قال ...].
(11- 11) [فی السّیر والإصابة: أ یّها].
(12)- [السّیر: فرمی].
(13) (- 13*) [الإصابة: فتلکّأ فاستدناه فأدنوه منه، فضربه بالقضیب وأمر بحبسه].
(14)- [فی تهذیب الکمال: رفعتها، وفی تهذیب التّهذیب: رفعته].
(15- 15) [لم یرد فی السّیر والمنتظم].
(16- 16) [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: بالقضیب، وفی السّیر: بعصا].
(17)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: علی حاجبه].
(18) (- 18*) [المنتظم: ثمّ حبسه].
(19)- [السّیر: فأهوی].
(20)- [تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: لیستلّه، وفی السّیر: یستلّه].
(21) (- 21*) [السّیر: فمنعه وقال: قد حلّ دمک، وسجنه].
(22)- [زاد فی المعالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب والإصابة: له].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1338
قد أحلّ اللَّه دمک، فأمر به، فحُبس فی جانب القصر (13*) (18*) (21*).
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 349/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 425؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350؛ الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران، فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
وقال غیر أبی جعفر: الّذی جاء بهانی بن عروة إلی عبیداللَّه بن زیاد عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ.
ذکر من قال ذلک:
حدّثنا عمرو بن علیّ، قال: حدّثنا أبو قتیبة، قال: حدّثنا یونس بن أبی إسحاق، عن العَیْزار بن حُرَیث، قال: حدّثنا عُمارة بن عُقْبة بن أبی مُعَیط، فجلس فی مجلس ابن زیاد فحدّث، قال: طردتُ الیوم حُمُراً فأصبتُ منها حماراً فعقرتُه، فقال له عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: إنّ حماراً تعقره أنت لحمار حائن؛ فقال: ألا أخبرک بأحیَن من هذا کلّه؟! رجل جی‌ء بأبیه کافراً إلی رسول اللَّه (ص)، فأمر به أن یضرب عنقه، فقال:
یا محمّد! فمن للصّبیة؟ قال: النّار، فأنت من الصّبیة، وأنت فی النّار؛ قال: فضحک ابن زیاد. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 349
__________________________________________________
(1)- شریح قاضی پیش وی بود و چون هانی را بدید، گفت: «اجل رسیده به پای خویش آمد.»
گوید: و چون هانی به او سلام گفت، گفت: «ای هانی! مسلم کجاست؟»
گفت: «چه می‌دانم؟»
عبیداللَّه غلام خویش را که درهم‌ها را داده بود، بگفت تا بیامد و چون هانی او را بدید، در خویش فرو ماند و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد! به خدا او را به منزلم دعوت نکرده بودم، بیامد و خویش را به من تحمیل کرد.» گفت: «او را پیش من آر.»
گفت: «به خدا اگر زیر پایم باشد، پا از روی او بر نمی‌دارم.»
گفت: «نزدیک منش آرید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1339
وعبیداللَّه یخطب یوم الجمعة، فجلس فی المسجد، وقد رجّل «1» هانی غدیرتیه، فلمّا صلّی عبیداللَّه، قال: یا هانی، فتبعه، ودخل فسلّم، فقال عبیداللَّه: یا هانی، أما تعلم أنّ أبی قَدِم هذا البلد فلم یترک أحداً من هذه الشّیعة إلّاقتله غیر أبیک وغیر حُجْر، وکان من حُجْر ما قد علمت، ثمّ لم یزل یُحسن صحبتک، ثمّ کتب إلی أمیر الکوفة: إنّ حاجتی قبلک هانی؟ قال: نعم، قال: فکان جزائی أن خبّأت فی بیتک رجلًا لیقتلنی؟! قال: ما فعلت، فأخرج التّمیمیّ الّذی کان عیناً علیهم، فلمّا رآه هانی علم أن قد أخبره الخبر، فقال: أ یّها الأمیر، قد کان الّذی بلغک، ولن أضیّع یدک عنّی، فأنت آمن وأهلک، فسر حیث شئت. «2» فکبا عبیداللَّه عندها «2»، ومهران قائم علی رأسه فی یده معکزة، فقال: وا ذلّاه! هذا العبد الحائک یومّنک فی سلطانک! فقال: خذه؛ فطرح المعکزة، وأخذ بضفیرتی هانی، ثمّ أقنع بوجهه، ثمّ أخذ عبیداللَّه المعکزة فضرب بها «3» وجه هانی، وندر الزُّجّ، فارتکز فی
__________________________________________________
- و چون هانی را نزدیک وی بردند، به ابرویش زد و زخمدارش کرد. هانی به طرف شمشیر یکی از نگهبانان دوید که آن را از نیام در آرد. اما از این کار بازش داشتند. عبیداللَّه گفت: «خدا خونت را حلال کرد.»
آن‌گاه بگفت تا وی را در گوشه قصر بداشتند.
به روایت دیگر، کسی که هانی را پیش عبیداللَّه بن زیاد برد، عمرو بن حجاج زبیدی بود.
عیزار بن حریث گوید: عمارة بن عقبة بن ابی‌معیط در مجلس ابن‌زیاد نشسته بود و سخن کرد و گفت: «امروز خرانی را تعقیب کردم و یکی از آن را پی کردم.»
عمرو بن حجاج زبیدی گفت: «خری که تو پی کنی، خری است که مرگش رسیده. اما می‌خواهی بگویم اجل رسیده تر از آن کیست؟ مردی که پدرش را که کافر بوده، پیش [پیامبر] خدا (ص) آورده اند و دستور داده گردنش را بزنند و او گفته: ای محمد! برای فرزندانم کی بماند؟ و پیمبر گفته: جهنم.»
آن‌گاه زبیدی گفت: «تو از آن فرزندانی و تو در جهنمی.»
گوید: پس ابن‌زیاد بخندید.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918- 2920
(1)- [نفس المهموم: ترجّل].
(2- 2) [نفس المهموم: فأطرق عبیداللَّه عند ذلک].
(3)- [نفس المهموم: به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1340
الجدار، ثمّ ضرب وجهه حتّی کسر أنفه وجبینه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 360- 361/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 102- 103
فدخل القوم علی ابن زیاد، ودخل معهم، «2» فلمّا طلع قال عبیداللَّه: أتتک بحائن رجلاه «3»! وقد عرّس عبیداللَّه إذ ذاک بأمّ نافع ابنة عُمارة بن عُقبة «2»، فلمّا دنا من ابن زیاد وعنده شُریح القاضی التفت نحوه، فقال:
أریدُ حِباءَهُ ویریدُ قَتلی عذیرکَ من خلیلک من مُرادِ
وقد کان له أوّل ما قدم مُکْرِماً مُلطفاً، فقال له هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ قال: إیه یا هانی بن عروة! ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین!
__________________________________________________
(1)- عبیداللَّه خطبه جمعه می‌گفت. هانی در مجلس نشست و گیسوان خود را از دو طرف آویخته بود. وقتی عبیداللَّه نماز بکرد، هانی را بخواند که از دنبال وی برفت و وارد شد و سلام گفت.
عبیداللَّه گفت: «هانی! مگر نمی‌دانی که پدرم به این شهر آمد و همه شیعیان را بکشت، مگر پدر تو و حجر، کار حجر چنان شد که دانسته‌ای، پس از آن پیوسته مصاحبت تو را نکو می‌داشت و به حاکم کوفه نوشت که نیازی که پیش تو دارم، هانی است؟»
گفت: «چرا.»
گفت: «پاداش من این بود که یکی را در خانه‌ات نهان کردی که مرا بکشد.»
گفت: «چنین نکردم.»
گوید: پس آن مرد تمیمی را که به خبرگیری آن‌ها گماشته بود، بیاورد و چون هانی او را بدید، دانست که قضیه را به عبیداللَّه خبر داده و گفت: «ای امیر! چنان بود که خبر یافته‌ای. اما حمایت از تو برنمی‌گیرم. تو و کسانت در امانید هر کجا می‌خواهی برو.»
گوید: عبیداللَّه یکه خورد و مهران که بر سر وی ایستاده بود و عصایی به دست داشت، گفت: «چه ذلتی! این بنده بافنده تو را در قلمروت امان می‌دهد.»
عبیداللَّه گفت: «بگیرش.»
پس مهران عصا را بینداخت و دو گیسوی هانی را بگرفت و صورتش را بالا نگهداشت. عبیداللَّه عصا را برگرفت و به صورت هانی کوفت. آهن عصا درآمد و به دیوار فرو رفت و چندان به صورت او زد که بینی و پیشانیش بشکست.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2934- 2935
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: تسعی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1341
جئت بمسلم بن عقیل فأدخلته دارک، وجمعت له السّلاح والرّجال فی الدّور حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ «1»؟! قال: ما فعلت، وما مسلم عندی، قال: «2» بلی قد فعلت؛ قال: ما فعلت؛ قال: بلی «2»، فلمّا کثر ذلک بینهما، وأبی هانی إلّامجاحدته ومناکرته، دعا ابن زیاد معقلًا ذلک العین، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال: أتعرف هذا؟ قال: نعم، وعلم هانی عند ذلک أ نّه کان عیناً علیهم، وأ نّه قد أتاه بأخبارهم، فسُقط فی خَلَدة «3» ساعة. ثمّ إنّ نفسه راجعته، فقال له: اسمع منّی، وصدّق مقالتی، فواللَّه لا أکذبک، واللَّه الّذی لا إله غیره ما دعوتُه إلی منزلی، ولا علمتُ بشی‌ء من أمره، حتّی رأیته جالساً علی بابی، فسألنی النّزول علیَّ، فاستحییت من ردّه، ودخلنی من ذلک ذمام، فأدخلته داری وضفته وآویته، وقد کان من أمره الّذی بلغک، فإن شئت أعطیتُ الآن موثقاً مغلّظاً وما تطمئنّ إلیه أ لّاأبغیک سوءاً، وإن شئت أعطیتک رهینة تکون فی یدک حتّی آتیک، وأنطلق إلیه فآمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء من الأرض، فأخرج من ذمامه وجواره؛ فقال: لا واللَّه لا تفارقنی أبداً حتّی تأتینی به؛ فقال: لا واللَّه لا أجیئک أبداً، أنا أجیئک بضیفی تقتله؟! قال: واللَّه لتأتینّی به، قال: واللَّه لا آتیک به.
فلمّا کثُر الکلام بینهما «4» قام مسلم بن عمرو الباهلیّ «5»- ولیس بالکوفة شامیّ ولا بصریّ غیره- فقال: أصلح اللَّه الأمیر! خلّنی وإیّاه حتّی أکلّمه، لمّا رأی لجاجته وتأبّیه علی ابن زیاد أن یدفع إلیه مسلماً، فقال لهانی: قم إلیّ ها هنا حتّی أکلِّمک؛ فقام، فخلا به ناحیة من ابن زیاد، وهما منه علی ذلک قریب حیث یراهما؛ إذا رفعا أصواتهما سمع
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(2- 2) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: یده].
(4) (- 4*) [وسیلة الدّارین: قال هانی: إذاً واللَّه تکثر البارجة حول دارک. فقال ابن زیاد اللّعین: وا لهفاه‌علیک، أبأرقّة (یعنی السّیوف) تخوّفنی].
(5)- [الباهلیّ: ولدُ أعْصُر بن سعد بن قَیْس عیلان بن مُضَر بن نزار بن معدّ بن عدنان: مالک وهم باهلة. عدنان من ولد اسماعیل علیه السلام].
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 10، 244، 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1342
ما یقولان، وإذا خفضا خفی علیه ما یقولان؛ فقال له مسلم: یا هانی، إنِّی أنشدک اللَّه أن تقتل نفسک، وتُدخل البلاء علی قومک وعشیرتک! فوَ اللَّه إنِّی لأنفَس بک عن القتل، وهو یری أنّ عشیرته ستحرّک فی شأنه أنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، ولیسوا قاتلیه ولا ضائریه، فادفعه إلیه فإنّه لیس علیک بذلک مَخزاة ولا منقصة، وإنّما تدفعه إلی السّلطان، قال: بلی، واللَّه إنّ علیَّ فی ذلک للخزی والعار، أنا أدفع جاری وضیفی وأنا حیّ صحیح أسمع وأری، شدید السّاعد، کثیر الأعوان! واللَّه لو لم أکن إلّاواحداً لیس لی ناصر لم أدفعه حتّی أموت دونه. فأخذ یناشده وهو یقول: واللَّه لا أدفعه إلیه أبداً؛ فسمع ابن زیاد ذلک، فقال: أدنوه منّی، فأدنوه منه، فقال: واللَّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک؛ قال:
إذاً تکثر البارقة حول دارک، فقال: وا لهفا علیک! أبالبارقة تخوِّفنی؟! وهو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه (4*)؛ فقال ابن زیاد: أدنوه منِّی، فادنی، فاستعرض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب أنفه وجبینه وخدّه حتّی کسر أنفه، وسیّل الدّماء علی ثیابه، ونثر لحم خدّیه وجبینه علی لحیته حتّی کسر القضیب، وضرب هانی بیده إلی قائم سیف شرطیّ من تلک الرّجال، وجابَذه الرّجل «1» ومنع، فقال عبیداللَّه: أحَروریّ سائر الیوم؟! أحللت بنفسک، قد حلّ لنا قتلک، خذوه فألقوه فی بیتٍ من بیوت الدّار، وأغلقوا علیه بابه، واجعلوا علیه حرساً، ففُعل ذلک به، فقام إلیه أسماء بن خارجة، فقال: أرُسُل غدر سائر الیوم؟! أمرتنا أن نجیئک بالرّجل حتّی إذا جئناک به وأدخلناه علیک هشمت وجهه، وسیّلت دمه علی لحیته، وزعمت أ نّک تقتله! فقال له عبیداللَّه: وإنّک لهاهنا؟! فأمر به، فلُهز وتُعتع به، ثمّ تُرک فحبس.
وأمّا محمّد بن الأشعث، فقال: قد رضینا بما رأی الأمیر؛ لنا کان أم علینا، إنّما الأمیر مؤدّب «1». «2»
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: فصاح ابن زیاد: خذوه فجرّوه حتّی ألقوه فی بیت من بیوت الدّار وأغلقوا علیه‌بابه].
(2)- گوید: جماعت به نزد ابن‌زیاد رفتند، هانی نیز با آن‌ها برفت و چون پدیدار شد، ابن‌زیاد گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1343
__________________________________________________
- «اجل رسیده به پای خویش آمد.»
گوید: در آن وقت عبیداللَّه با ام‌نافع دختر عمارةبن عقبه عروسی می‌کرد.
گوید: و چون هانی به ابن‌زیاد نزدیک شد که شریح قاضی نیز نزد وی نشسته‌بود، بدو نگریست و شعری خواند بدین مضمون:
«من زندگی او را می‌خواهم
اما او آهنگ کشتن من دارد.»
گوید: و چنان بود که ابن زیاد در آغاز آمدنش، هانی را محترم می‌داشت و ملاطفت می‌کرد.
هانی گفت: «ای امیر! مقصود چیست؟»
گفت: «بس ای هانی! این کارها چیست که در خانه‌هایت بر ضد امیر مؤمنان و عامه مسلمانان می‌کنی؟ مسلم بن عقیل را آورده ای و در خانه خویش جا داده ای و در خانه‌های اطراف خویش سلاح و مرد برای وی فراهم آورده ای و پنداری که این قضیه از من نهان می‌ماند؟»
گفت: «چنین نکرده ام و مسلم به نزد من نیست.»
گفت: «چرا، چنین کرده ای.»
گفت: «نکرده ام.»
گفت: «چرا.»
گوید: و چون این سخن مکرر شد و هانی از اصرار و انکار خویش نگشت، ابن‌زیاد، معقل، همان خبرگیر را خواست که بیامد و پیش او بایستاد. به هانی گفت: «این را می‌شناسی؟»
گفت: «بله.»
وبدانست که خبرگیر آن‌ها بوده و اخبارشان را برای ابن‌زیاد آورده و لختی در خویش فرو رفت. آن‌گاه دل گرفت وگفت: «سخن مرا بشنو و گفتارم را راست شمار. به خدا با تو دروغ نمی‌گویم. به خدایی که خدایی جز او نیست، من او را به خانه‌ام دعوت نکردم و از کار او هیچ خبر نداشتم تا وی را بر در خانه‌ام نشسته دیدم و از من خواست که آن جا منزل گیرد. شرم کردم که نپذیرمش و حرمت زده شدم و او را به خانه خویش راه دادم و مهمان کردم و پناهش دادم و کار وی چنان بود که خبر یافته ای. اکنون پیمان مؤکد می‌کنم تا مطمئن شوی که بدی برای تو نمی‌خواهم. اگر خواهی گروگانی به تو دهم که به دست داشته باشی تا پیش تو باز گردم و پیش او روم و بگویم از خانه ام به هر کجا می‌خواهد برود و از حرمت زدگی درآیم و از پناهی کردن وی رها شوم.»
گفت: «نه به خدا، از پیش من نروی تا او را پیش من آری.»
گفت: «نه به خدا، هرگز او را پیش تو نخواهم آورد. مهمانم را پیش تو بیارم که او را بکشی؟»
گفت: «به خدا باید او را پیش من آری.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1344
__________________________________________________
- گفت: «به خدا او را نخواهم آورد.»
گوید: و چون سخن در میانه بسیار شد، مسلم بن عمرو باهلی، در کوفه جز او شامی و بصری نبود، که سرسختی و لجاجت هانی را در مقابل ابن زیاد در مورد تسلیم مسلم بدید، به‌پا خاست و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد! او را به من واگذار تا با او سخن کنم.»
آن‌گاه به هانی گفت: «بیا این جا با تو سخن کنم.»
گوید: هانی برخاست و وی را به گوشه ای برد که خلوت بود. اما نزدیک ابن زیاد بودند، چنان که می‌دیدشان و اگر صدا بلند می‌کردند، گفت‌وگویشان را می‌شنید و چون آهسته سخن می‌کردند، از او مکتوم می‌ماند. آن‌گاه مسلم به هانی گفت: «تو را به خدا خودت را به کشتن مده و قوم و عشیره‌ات را به بلیه دچار مکن. به خدا دریغم می‌آید که کشته شوی، هانی می‌پنداشت که عشیره او جنبش می‌کنند، این مرد عموزاده این قوم است، او را نمی‌کشند و زیانش نمی‌زنند. او را به ابن‌زیاد بده که به سبب آن خواری و کاستی نمی‌گیری. او را به حاکم می‌دهی.»
گفت: «چرا؟ به خدا سبب این خوار و رسوا می‌شوم. مهمانم را تسلیم کنم و زنده و سالم باشم و بشنوم و ببینم و بازویم محکم باشد و یاران فراوان داشته باشم. به خدا اگر جز یکی نبودم و یاوری نداشتم، او را تسلیم نمی‌کردم تا در کار دفاع از او جان بدهم.»
مسلم اورا قسم می‌داد و هانی می‌گفت: «نه به خدا، هرگز او را تسلیم نخواهم کرد.»
گوید: ابن زیاد این را بشنید و گفت: «نزدیک منش آرید.»
چون اورا نزدیک بردند، گفت: «به خدا باید او را بیاری وگرنه گردنت را می‌زنم.»
گفت: «در این صورت به دور قصرت برق شمشیر بسیار خواهد بود.»
می‌پنداشت که عشیره اش از او حمایت می‌کنند.
گفت: «بدبخت! مرا از برق شمشیر می‌ترسانی؟»
آن‌گاه گفت: «او را نزدیک‌تر آرید.»
وچون نزدیک‌تر آوردند، با چوب دستی به صورتش زدن گرفت و چندان به بینی و پیشانی و گونه‌های او زد که بینیش بشکست و خون بر چانه وی روان شد و گوشت دو گونه و پیشانیش بر ریشش ریخت و چوب بشکست.
گوید: هانی دست به طرف شمشیر یکی از نگهبانان برد، اما نگهبان او را فرو کشید و مانع شد.
ابن‌زیاد گفت: «حروری شدی، خویشتن‌را مستوجب عقوبت‌کردی. کشتنت بر ما حلال شد. بگیریدش و در یکی از اطاق‌های خانه بیندازید و در بر او ببندید و مراقب نهید.»
چنین کردند.
گوید: پس اسماء بن خارجه به‌پا خاست و گفت: «ما فرستادگان خیانت بودیم. به ما گفتی این مرد را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1345
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 365- 367/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 279- 281؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 207- 208
زاد الحسین بن نصر فی حدیثه: [...] فقال: ألم أوقّرک، ألم أکرّمک، ألم أفعل بک؟
قال: بلی، قال: فما جزاء ذلک؟ قال: جزاؤه أن أمنعک؛ قال: تمنعنی؟! قال: فأخذ قضیباً مکانه، فضربه به. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391
ثمّ دخل القوم علی عبیداللَّه بن زیاد وشریح القاضی جالس عنده، فلمّا نظر إلیهم من بعید التفت إلی شریح القاضی، فقال:
أرید حیاته ویرید «2» قتلی خلیلی من عذیرک من مراد
فقال له هانی بن عروة: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ فقال: باللَّه یا هانی جئت بمسلم بن عقیل، وجمعت له الجموع من السّلاح والرّجال فی الدّار حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ [و- «3»] إنِّی لا أعلم؟ فقال: ما فعلت! قال ابن زیاد: بلی قد فعلتَ! قال: ما فعلتُ!
__________________________________________________
- پیش تو آریم و چون بیاوردیم و به نزد تو واردش کردیم، صورتش را درهم شکستی و خونش را بر ریشش روان کردی و گفتی که اورا خواهی کشت.»
عبیداللَّه بن زیاد گفت: «تو هنوز این جایی؟»
بگفت تا اورا بگرفتند و آزار کردند. آن گاه دست از او بداشتند و به زندانش کردند.
اما محمد بن اشعث گفت: «به هر چه رأی امیر باشد، به نفع ما باشد یا ضررمان. خشنودیم که امیر تأدیب می‌کند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2940- 2943
(1)- و بدو گفت: «مگر حرمتت نداشتم؟ مگر اکرامت نکردم؟ مگر چنین نکردم؟»
گفت: «چرا.»
گفت: «پاداش آن چیست؟»
گفت: «این که از تو حمایت کنم.»
گفت: «از من حمایت کنی؟»
گوید: پس چوبی را که پهلوی وی بود، برگرفت و او را بزد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2976- 2977
(2)- من د و بر، وفی الأصل: فیرید.
(3)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1346
فقال ابن زیاد: أین معقل؟ فجاء معقل حتّی وقف بین یدیه، فنظر هانی إلی معقل مولی زیاد، فعلم أ نّه کان عیناً علیهم، وأ نّه هو الّذی أخبر ابن زیاد عن مسلم، فقال: أصلح اللَّه الأمیر! واللَّه ما دعوت مسلم بن عقیل ولا آویته، ولکنّه جاءنی مستجیراً، فاستحییت «1» من ردّه وأخذنی من ذلک ذمام «2»؛ فأمّا إذا قد علمت فخلّ سبیلی حتّی أرجع إلیه وآمره أن یخرج من داری، فیذهب حیث شاء. فقال [ابن- «3»] زیاد: لا واللَّه ما تفارقنی أو تأتینی بمسلم بن عقیل. فقال: إذاً واللَّه لا آتیک به أبداً! آتیک بضیفی! «4» فقال: واللَّه لا تفارقنی حتّی تأتی به! فقال: واللَّه لا کان ذلک أبداً «4». قال: فتقدّم مسلم بن عمرو «5» الباهلیّ وقال: أصلح اللَّه الأمیر! ائذن لی فی کلامه! فقال: کلِّمه بما أحببت ولا تخرجه من القصر. قال: فأخذ مسلم بن عمرو بید هانی، فنحاه ناحیة، ثمّ قال: ویلک یا هذا! أنشدک اللَّه أن تقتل نفسک أو تدخل البلاء علی عشیرتک فی سبب مسلم بن عقیل، یا هذا! سلّمه إلیه، فإنّه لن یقدم علیه بالقتل أبداً، فإنّه سلطان، ولیس علیک فی ذلک عار ولا منقصة. قال هانی: بلی واللَّه علیَّ فی ذلک من أعظم العار أن یکون مسلم فی جواری وضیفی وهو [رسول- «6»] ابن بنت «7» رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «8» وسلّم وعلی «8» آله، وأنا حیّ، صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، واللَّه لو لم أکن إلّاوحدی- لکن وأنا کثیر الأعوان- لما سلّمته إلیه أبداً حتّی أموت. قال: فردّه مسلم بن عمرو وقال: أ یّها الأمیر! إنّه قد أبی أن یسلّم مسلم بن عقیل أو یُقتل. قال: فغضب ابن زیاد وقال: واللَّه! لتأتینی
__________________________________________________
(1)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: فاستحیت.
(2)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: فی الذّمام.
(3)- من المقتل.
(4- 4) لیس فی المقتل.
(5)- فی النّسخ: عمیر- کذا خطأ.
(6)- من بر.
(7)- من د و بر، وفی الأصل: بنت.
(8- 8) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1347
به أو لأضربنّ عنقک. فقال: إذاً واللَّه تکثر البارقة «1» حول دارک. فقال له [ابن- «2»] زیاد «3»: أبالبارقة تخوِّفنی؟ ثمّ أخذ قضیباً کان بین یدیه، فضرب به وجه هانی، فکسر به وجهه وأنفه، وشقّ حاجبه. قال: فضرب هانی بیده إلی قائم سیف من سیوف أصحاب ابن زیاد، فجاذبه ذلک الرّجل ومنعه من السّیف، وصاح عبیداللَّه بن زیاد: خذوه! فأخذوه وألقوه فی بیت من بیوت القصر وأغلقوا علیه الباب.
قال: ثمّ وثب أسماء بن خارجة إلی عبیداللَّه بن زیاد، فقال: أ یّها الأمیر! أمرتنا أن نأتیک بالرّجل، فلمّا جئناک به وأدخلناه إلیک هشمت وجهه وأسلت دمه، وزعمت أ نّک تقتله. قال: فغضب ابن زیاد وقال: وأنت ههنا أیضاً؟ ثمّ أمر بأسماء بن خارجة، فضرب حتّی وقع لجنبه. قال: فحبس «4» أسماء ناحیة من القصر وهو یقول: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، إلی نفسی أنعاک یا هانی.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 80- 84
فسأله عن مسلم، فأنکره، فأغلظ له ابن زیاد القول، فقال هانی: إنّ «5» لزیاد أبیک عندی بلاء حسناً، وأنا أحبّ مکافأته به، فهل لک فی خیر؟ قال ابن زیاد: وما هو؟
قال: تشخّص إلی أهل الشّام أنت وأهل بیتک سالمین بأموالکم، فإنّه قد جاء [حقّ] مَن هو أحقّ من حقِّک وحقّ صاحبک «6»، فقال ابن زیاد: أدنوه منِّی، فأدنوه منه، فضرب وجهه بقضیبٍ کان فی یده [حتّی] کسر أنفه، وشقّ حاجبه، ونثر لحم وجنته، وکسر القضیب علی وجهه ورأسه، وضرب هانی بیده إلی قائم سیف شرطیّ من تلک الشّرط، فجاذبه الرّجل، ومنعه السّیف.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 102
__________________________________________________
(1)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: الأبارقة.
(2)- من المقتل.
(3)- زید فی المقتل والطّبریّ: وا لهفاه.
(4)- فی النّسخ: فجلس.
(5)- [فی نفس المهموم مکانه: إنّ قال هانی له: إنّ ...].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1348
وسأله، فأقرّ به، فهشم عبیداللَّه وجه هانی بقضیب کان فی یده حتّی ترکه وبه رمق.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 357، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
فقال ابن زیاد- لعنه اللَّه- شعراً:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
یا هانی! أسلمت علی ابن عقیل؟ قال: ما فعلت، فدعا معقلًا، فقال: أتعرف هذا؟
قال: نعم، وأصدِّقک ما علمت به حتّی رأیته فی داری وأنا أطلب إلیه أن یتحوّل، قال:
لا تفارقنی حتّی تأتینی به، فأغلظ له، فضرب وجهه بالقضیب وحبسه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
فجاء هانی حتّی دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، وعنده «2» القوم، فلمّا «3» طلع، قال عبیداللَّه:
__________________________________________________
(1)- همین که چشمش به هانی افتاد، به این شعر تمثل جست:
«ارید حباءهُ ویریدُ قتلی عذیرک من خلیلک من مُرادِ»
«من عطا (یا زندگی) او را خواهانم و او قصد کشتن مرا دارد.»
«عذر خود (یا عذرپذیر خود) را نسبت به دوست مرادی خود بیاور.»
یعنی: کیست عذرت را بپذیرد.
«ای هانی! پیرو پسر عقیل شده‌ای؟ (و بر ضد حکومت قیام کرده‌ای)؟»
هانی از درِ انکار گفت: «من چنین کاری نکرده‌ام.»
ابن‌زیاد معقل را طلبید و رو به هانی کرده و گفت: «این مرد را می‌شناسی؟»
گفت: «آری و او راست گفته. ولی من او را به خانه‌ام نیاورده‌ام و نمی‌دانستم که قصد دارد به خانه من پناهنده شود تا آن ساعتی که او را در خانه خود دیدم و هم اکنون می‌روم و از او می‌خواهم که به جای دیگر برود.»
ابن‌زیاد گفت: «از این جا نباید بروی تا او را به نزد من آری.»
چون هانی حاضر به این کار نشد و با او تندی کرد، ابن‌زیاد با چوب‌دستی خود به سر و صورت هانی زده و او را به زندان افکند.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 97- 98
(2)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار: ومعه].
(3)- [فی بحرالعلوم مکانه: ثمّ دخل القوم علی ابن زیاد- ومعهم هانی- فلمّا ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1349
أتتک بحائن «1» رجلاه «2»، فلمّا دنا من ابن زیاد وعنده شریح القاضی، التفت نحوه، فقال:
أرید حباءه «3» ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد «4»
وقد کان أوّل «5» ما قدّم «5» مکرماً له ملطفاً «4» «6»، فقال له هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟
قال: إیه یا هانی بن عروة، ما هذه الأمور الّتی تربّص «7» فی دارک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل فأدخلته دارک وجمعت له «8» السّلاح والرّجال فی الدّور حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ قال: ما فعلت ذلک «9» وما مسلم عندی، قال: بلی قد فعلت، «10» فلمّا کثر ذلک «11» بینهما «12» وأبی هانی إلّامجاحدته «13» ومناکرته «10»، دعا ابن زیاد معقلًا «14» ذلک العین 14، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال له: أتعرف هذا؟ قال: نعم، وعلم هانی 14 عند ذلک 14 أ نّه کان عیناً علیهم، 14 وأ نّه قد 14 أتاه بأخبارهم، فأسقط فی یده ساعة، ثمّ «15» راجعته «16» نفسه 15، فقال: اسمع منِّی وصدِّق مقالتی، فوَ اللَّه لا «17»
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: بخائن].
(2)- [زاد فی الأسرار: یسعی، وزاد فی مثیر الأحزان: تسعی- یقود النّفس معها للهوان].
(3)- [فی العوالم والأسرار وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: حیاته].
(4) (4) [لم یرد فی بحر العلوم ومثیر الأحزان].
(5- 5) [فی ط مؤسّسة آل البیت: (ما دخل) علیه].
(6)- [زاد فی الأسرار: به].
(7)- [الأسرار: تتربّص بها].
(8)- [زاد فی البحار والأسرار: الجموع، و].
(9)- [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت].
(10) (10) [بحر العلوم: وطال النّزاع بینهما].
(11)- [لم یرد فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان].
(12)- [أضاف فی مثیر الأحزان: الکلام].
(13)- [الأسرار: مجاهدته].
(14) (14) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(15) (15) [بحر العلوم: إنّ نفسه راجعته].
(16)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار ومثیر الأحزان: راجعته].
(17)- [لم یرد فی مثیر الأحزان، وفی البحار والعوالم: ما].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1350
«1» کذبت، واللَّه «1» ما دعوته إلی منزلی ولا علمت بشی‌ء من أمره حتّی جاءنی «2» یسألنی النّزول «3»، فاستحییت من ردّه ودخلنی «4» من ذلک ذمام «5»، فضیّفته وآویته، وقد کان من أمره ما «6» بلغک، فإن شئت أن أعطیک الآن موثقاً مغلّظاً «7» أ لّاأبغیک سوء ولا غائلة ولآتینّک «8» حتّی أضع یدی فی یدک، «9» وإن شئت أعطیتک رهینة «10» تکون فی یدک حتّی آتیک وأنطلق «10» إلیه، فآمره أن یخرج من داری إلی «11» حیث شاء «12» من الأرض «12» فأخرج من ذمامه وجواره «9» «13»؟
فقال له ابن زیاد «14»: واللَّه لا تفارقنی أبداً حتّی تأتینی به، قال: واللَّه لا أجیئک «15» به أبداً، أجیئک بضیفی «16» تقتله؟ قال: واللَّه لتأتینی «17» به، قال: لا «18» واللَّه لا آتیک به، «19» فلمّا
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی مثیر الأحزان، وفی بحر العلوم: أکذبک واللَّه الّذی لا إله غیره].
(2)- [بحر العلوم: رأیته جالساً علی بابی].
(3)- [زاد فی بحرالعلوم: علیَ].
(4)- [فی البحار والعوالم: داخلنی].
(5)- [أضاف فی بحرالعلوم: فأدخلته داری].
(6)- [زاد فی الأسرار: قد].
(7)- [بحرالعلوم: تطمئنّ إلیه].
(8)- [فی الأسرار: إن شئت لآتیتک، وفی مثیر الأحزان: لأتیتک].
(9- 9) [لم یرد فی بحر العلوم].
(10- 10) [مثیر الأحزان: فأنطلق].
(11)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(12- 12) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(13)- [أضاف فی مثیر الأحزان: حتّی آتیک].
(14)- [فی المعالی مکانه: إنّه غدر عبیداللَّه لهانی حتّی أحضره فی مجلسه وکثر الکلام بینهما حتّی قال ابن زیاد ...].
(15)- [فی ط مؤسّسة آل البیت: آتیک، وفی الأسرار: أجی].
(16)- [أضاف فی المعالی وبحرالعلوم: حتّی].
(17)- [فی ط مؤسّسة آل البیت: لتأتینّ].
(18)- [لم یرد فی البحار والعوالم وبحرالعلوم ومثیر الأحزان].
(19) (- 19*) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1351
کثر الکلام بینهما قام مسلم بن عمرو الباهلیّ «1» ولیس بالکوفة شامیّ ولا بصریّ غیره «1»، فقال: أصلح اللَّه الأمیر، خلّنی وإیّاه حتّی أکلِّمه، فقام، فخلا «2» به ناحیة «3» من ابن زیاد «3» وهما منه بحیث یراهما، فإذا رفعا أصواتهما سمع ما یقولان «2».
فقال له مسلم: یا هانی! أنشدک اللَّه أن «4» تقتل نفسک وأن «4» تدخل البلاء فی «5» عشیرتک! فوَ اللَّه إنِّی لأنفس بک عن القتل، إنّ هذا الرّجل «6» ابن عمّ القوم، ولیسوا قاتلیه «7» ولا ضائریه، فارفعه «8» إلیهم «9» «10» فإنّه لیس «10» علیک بذلک مخزاة ولا منقصة «11»، إنّما تدفعه إلی السّلطان، فقال هانی: «12» (19*) واللَّه إنّ علیَّ فی ذلک الخزی «13» والعار أن «14» أدفع جاری وضیفی «15» «16» وأنا حیّ صحیح أسمع وأری شدید السّاعد «17» 16 «18» کثیر الأعوان،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی بحر العلوم ومثیر الأحزان].
(2- 2) [بحر العلوم: بهانی فی ناحیة وهما بحیث یراهما ابن زیاد ویسمع کلامهما إذا أرفعا أصواتهما].
(3- 3) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [أضاف فی مثیر الأحزان: لا].
(5)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار: علی، وفی بحر العلوم: علی قومک و].
(6)- [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(7)- [الأسرار: بقاتلیه].
(8)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار وبحرالعلوم: فادفعه، وفی مثیر الأحزان: فادعه].
(9)- [فی ط مؤسّسة البیت والأسرار وبحرالعلوم: إلیه].
(10- 10) [بحر العلوم: فلیس].
(11)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: منقصة].
(12)- [أضاف فی بحر العلوم: بلی].
(13)- [فی ط مؤسّسة آل البیت وبحرالعلوم: للخزی].
(14)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار وبحرالعلوم: أنا].
(15)- [زاد فی بحر العلوم: ورسول ابن رسول اللَّه].
(16- 16) [المعالی: ورسول ابن رسول اللَّه وأنا صحیح السّاعدین].
(17)- [فی بحرالعلوم ومثیر الأحزان: السّاعدین].
(18)- [أضاف فی المعالی وبحرالعلوم: حتّی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1352
واللَّه لو لم أکن «1» إلّاواحداً لیس لی ناصر (18*) لم أدفعه حتّی أموت دونه، «2» فأخذ یناشده وهو یقول: واللَّه لا أدفعه إلیه أبداً، «3» فسمع ابن زیاد ذلک «3»، فقال: أدنوه منِّی، فأدنوه «4» منه «2»، فقال: واللَّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً واللَّه «5» لتکثر «6» البارقة حول دارک، فقال ابن زیاد: وا لهفاه علیک، بالبارقة «7» تخوّفنی- «2» وهو «8» یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه «9» «2»- ثمّ قال: أدنوه منِّی، فادنی «10» منه «11»، فاعترض «12» وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب به «13» أنفه وجبینه وخدّه «14» حتّی کسر أنفه وأسال «15» الدّماء علی «16» وجهه ولحیته 16، ونثر لحم جبینه وخدّه «17» علی لحیته «18» حتّی کسر 18 القضیب، وضرب هانی
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: یکن لی].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
(3) (3) [بحر العلوم: فسمعه ابن زیاد].
(4)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار: فأدنی].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی وبحر العلوم ومثیر الأحزان: تکثر].
(7)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار والمعالی وبحر العلوم ومثیر الأحزان: أبالبارقة].
(8)- [فی الأسرار ومثیر الأحزان: وهانی].
(9)- [مثیر الأحزان: یسمعونه].
(10)- [بحر العلوم: فأدنوه].
(11)- [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت].
(12)- [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: فاستعرض].
(13)- [فی ط مؤسّسة آل البیت: وجهه و، ولم یرد فی الأسرار].
(14)- [بحر العلوم: خدّیه].
(15)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار وبحرالعلوم: سیّل، وفی العوالم: سالت، وفی المعالی: أسیل، وفی مثیر الأحزان: أسال].
(16- 16) [فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار وبحرالعلوم والمعالی: ثیابه].
(17)- [بحر العلوم: وخدّیه].
(18- 18) [المعالی: فانکسر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1353
یده «1» إلی «2» قائم سیف شرطیّ «3» «4» وجاذبه الرّجل «5» ومنعه «6»، فقال عبیداللَّه: أحروریّ‌سائر الیوم، قد حلّ لنا «7» دمک، «8» جرّوه «4»، فجرّوه «3»، فألقوه «9» فی بیتٍ من بیوت الدّار وأغلقوا علیه بابه، «10» فقال: اجعلوا علیه حرساً، ففعل ذلک به «8» «11»، فقام إلیه حسان بن أسماء، فقال «12»: أرسل عذر «13» سایر الیوم، أمرتنا أن نجیئک بالرّجل «14» حتّی إذا جئناک به هشمت أنفه «15» ووجهه، وسیّلت 14 دمائه علی لحیته، وزعمت أ نّک تقتله؟ فقال له «16» عبیداللَّه: وإنّک لها هنا؟! فأمر به، «17» فلهز «18» وتُعتع «19» وأجلس ناحیة 19، فقال محمّد بن الأشعث: قد رضینا بما رأی «20» الأمیر، لنا کان أم «21» علینا، إنّما الأمیر مؤدّب 17. «22»
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی وبحرالعلوم: بیده].
(2)- [فی البحار والعوالم وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: علی].
(3- 3) [المعالی: فجاذبه ذلک الرّجل فصاح ابن زیاد: خذوه].
(4- 4) [بحر العلوم: کان إلی جانبه، فجاذبه الرّجل وامتنع علیه، فصاح ابن زیاد به: أحروریّ سایر الیوم، أحللت بنفسک، قد حلّ لنا دمک، فخذوه].
(5)- [الأسرار: شرطیّ].
(6)- [لم یرد فی بحرالعلوم].
(7)- [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(8- 8) [حکاه عنه نفس المهموم،/ 103].
(9)- [فی نفس المهموم: وأدخلوه، وفی المعالی: حتّی ألقوه].
(10)- [إلی هنا حکی عنه فی المعالی].
(11)- [أضاف فی بحرالعلوم: وهو یستغیث بقومه وعشیرته].
(12)- [زاد فی ط مؤسّسة آل البیت: له].
(13)- [فی ط مؤسّسة آل البیت والبحار والعوالم والأسرار وبحر العلوم ومثیر الأحزان: غدر].
(14- 14) [مثیر الأحزان: فجئناک به، فهشمت وجهه وأسیلت].
(15)- [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت والأسرار].
(16)- [لم یرد فی الأسرار ومثیر الأحزان].
(17- 17) [حکاه عنه فی تظلّم الزّهراء،/ 137].
(18)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: به].
(19- 19) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء، وفی الأسرار: ثمّ أجلس فی ناحیة].
(20)- [فی ط مؤسّسة آل البیت: رآه].
(21)- [فی ط مؤسّسة آل البیت: أو، وفی الأسرار: لنا، أو].
(22)- پس هانی آمد تا بر عبیداللَّه بن زیاد درآمد و مردم نزد او نشسته بودند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1354
__________________________________________________
- همین که از در وارد شد، ابن زیاد گفت: «أتتک بحائن رجلاه.»
و این مثلی بود در میان عرب، کنایه از این که: به پای خود به سوی مرگ آمدی، و نخستین کس که این سخن را گفت، حارث بن جبلة یا عبید بن ابرص بود. (برای توضیح بیشتر به مجمع الامثال ج 1، ص 23 مراجعه شود) همین که نزدیک ابن زیاد رسید و شریح قاضی پیش او نشسته بود، به سوی هانی نظر افکنده و گفت:
«من عطاء (و یا زندگی) او را خواهم و او اراده کشتن مرا دارد. عذر خود (یا عذر پذیر خود) را نسبت به دوست مرادی خود بیاور.»
مترجم گوید: ترجمه این شعر با شرح آن در فصل 3 از باب اول این کتاب گذشت، بدان جا مراجعه شود.)
و ابن زیاد در آغاز به کوفه آمده بود، او را گرامی می‌داشت و درباره او مهربانی می‌کرد. از این رو هانی گفت: «ای امیر! مگر چه شده؟»
گفت: «ای هانی! دست بردار. این کارها چیست که تو در خانه‌ات به زیان یزید و همه مسلمانان تهیه می‌بینی؟ مسلم بن عقیل را آورده و به خانه خود برده و سلاح جنگ و قشون در خانه‌های اطراف خود فراهم می‌کنی و گمان داری که این کارها بر من پوشیده می‌ماند؟»
هانی گفت: «من چنین کاری نکرده‌ام و مسلم‌بن عقیل نزد من نیست.»
ابن زیاد گفت: «چرا، چنین است.»
چون سخن در این باره میان آن دو زیاد شد و هانی بر انکار خود باقی بود، ابن‌زیاد (غلامش) معقل همان جاسوس خود را پیش طلبید. همین که معقل آمد، ابن‌زیاد به هانی گفت: «این مرد را می‌شناسی؟»
گفت: «آری.»
دانست که او جاسوس ابن‌زیاد بوده و خبرهای ایشان را به او داده است. پس ساعتی سر به زیر افکنده و دیگر نتوانست سخنی بگوید. سپس به خود آمده و گفت: «گوش فرادار و سخنم را باور کن که به خدا سوگند دروغ نمی‌گویم. به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم و هیچ گونه اطلاعی از وضع و کار او نداشتم تا به خانه من آمد و از من خواست به خانه‌ام درآید و من شرم کردم او را راه ندهم. پذیرایی از او به گردنم بار شد (و روی رسم عرب نمی‌توانستم او را راه ندهم). بدین جهت از او پذیرایی کردم و پناهش دادم و جریان کار او چنان است که به گوش تو رسیده و خود می‌دانی. پس اگر می‌خواهی اکنون پیمان محکمی با تو می‌بندم که اندیشه بدی درباره تو نداشته باشم و غائله‌ای به راه نیندازم. به نزدت آمده دست (وفاداری) در دست تو نهم و اگر خواهی گروی پیش تو گذارم که بروم و باز گردم. بروم پیش مسلم و او را دستور-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1355
__________________________________________________
- دهم از خانه من به هر جای زمین می‌خواهد، برود و من ذمه خود را از عهده نگهداری او بیرون آورم و آن‌گاه نزد تو باز آیم.»
ابن زیاد گفت: «به خدا هرگز دست از تو بر ندارم تا اورا به نزد من آوری.»
گفت: «نه به خدا من هرگز چنین کاری نخواهم کرد. مهمان خود را بیاورم اورا بکشی؟»
ابن‌زیاد گفت: «به خدا باید او را پیش من بیاوری.»
هانی گفت: «نه به خدا نخواهم آورد.»
چون سخن میان آن دو بسیار شد، مسلم‌بن عمرو باهلی برخاست و در کوفه جز او مرد شامی و اهل بصره کسی نبود و گفت: «خدا کار امیر را اصلاح کند! مرا با او در جای خلوتی بگذار تا من در این باره با او گفت وگو کنم.»
پس برخاست در گوشه خلوتی از مجلس که ابن‌زیاد آن دو را می‌دید، با او به سخن پرداخت. چون گفت وگوی آن دو و آوازشان بلند شد، ابن‌زیاد شنید چه می‌گویند.
مسلم به هانی گفت: «ای هانی! تو را به خدا سوگند می‌دهم (کاری نکن) که خودرا به کشتن دهی و بلا و اندوهی در قبیله خود وارد سازی. پس به خدا من نمی‌خواهم تو کشته شوی، این مرد (یعنی مسلم بن عقیل) با این گروه که می‌بینی پسر عمو هستند و اینان کشنده او نیستند و زیانی به او نرسانند. پس او را به ایشان بسپار و در این باره سرافکندگی و عیبی بر تو نباشد؛ زیرا جز این نیست که تو او را به سلطان سپرده ای.»
هانی گفت: «همانا به خدا در این کار برای من سرافکندگی و ننگ است که من کسی را که به من پناه آورده و مهمان خود را (به دشمن) بسپارم. با این که من زنده و تندرست هستم و می‌شنوم و می‌بینم و بازویم محکم و یاورانم بسیار است. به خدا اگر من جز یک تن نباشم و یاوری نداشته باشم، او را به شما نسپارم تا در راه او بمیرم.»
مسلم شروع کرد او را به سوگند دادن و او می‌گفت: «به خدا هرگز او را به ابن زیاد نسپارم.»
ابن زیاد این سخن را شنید و گفت: «او را نزدیک من آرید.»
او را به نزدیک ابن‌زیاد بردند. ابن زیاد گفت: «یا باید او را پیش من آری یا گردنت را خواهم زد.»
هانی گفت: «در این هنگام به خدا شمشیرهای برنده ای در اطراف خانه تو بسیار شود و مردم زیادی به یاری من به جنگ با تو برخیزند.»
ابن زیاد گفت: «وای بر تو! مرا به شمشیرهای برنده می‌ترسانی؟»
و او (یعنی هانی) می‌پنداشت که قبیله او به یاری او بر خواهند خاست و از او دفاع خواهند نمود. سپس گفت: «او را نزدیک من آرید.»
پس نزدیکش آوردند. با قضیبی که در دست داشت (قضیب به معنای تازیانه و شمشیر باریک و نازک است)، به روی او زد و همچنان به بینی و پیشانی و گونه او می‌زد تا این که بینی او را شکست و خون بر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1356
المفید، الإرشاد، 2/ 44- 49/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 345- 347؛ البحرانی، العوالم، 17/ 194- 196؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 221- 222؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 243- 244؛ مثله: بحر العلوم، مقتل الحسین،/ 227- 229؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18- 20
فقال عبیداللَّه:
- «إیه یا هانی، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین، وعامّة المسلمین»؟
قال:
- «وما ذاک، یا أمیر المؤمنین»؟! قال:
- «جئت بمسلم بن عقیل، وأدخلته دارک وجمعت السّلاح، والرّجال فی دور حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی»؟ فقال:
- «ما فعلت، وما مسلم عندی». قال:
- «بلی، قد فعلت». قال:
- «لا، ما فعلت». قال:
__________________________________________________
- روی او و ریشش ریخت و گوشت پیشانی و گونه او بر صورتش ریخت و آن قضیب نیز شکست. هانی دست به شمشیر یکی از سربازان و پاسبانان ابن زیاد برد که آن را به دست گرفته از خود دفاع کند و آن مرد شمشیر را نگه داشت و از گرفتن هانی جلوگیری کرد. سپس عبیداللَّه به هانی گفت: «آیا تو پس از گذشت و نابودی خارجیان خارجی شده‌ای؟ خون تو بر ما حلال است. اورا بکشانید.»
پس اورا بر زمین کشانده، به اطاقی افکندند و در آن را بستند.
ابن زیاد گفت: «پاسبانانی بر او بگمارید.»
این کار را کردند. حسان بن اسماء برخاسته و گفت: «بهانه خارجی‌گری را درباره هانی به یک سو نه، و این بهانه نشد که تو اورا بزنی و بکشی. به ما دستور دادی اورا به نزد تو آوریم و چون آوردیمش، بینی و روی اورا شکستی و خونش را بر ریشش روان کردی و می‌خواهی اورا بکشی؟»
عبیداللَّه گفت: «تو اینجا هستی؟»
پس دستور داد، حسان را با مشت و تخت سینه ای و پس گردنی بزدند و در گوشه ای از مجلس نشاندند. محمد بن اشعث گفت: «ما به هر چه امیر بپسندد، خشنودیم. چه به سود ما باشد و چه بر زیان ما. چون امیر بزرگ و مهتر ماست.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 44- 49
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1357
- «بلی».
فلمّا کثر ذلک، وأبی هانی إلّامجاحدته، دعا عبیداللَّه ذلک الدّسیس الّذی دسّه، وحمل علی یده المال، وکان قد أنس بهم، وداخلهم، وجعل ینقل کلّ ما یکون منهم، إلیه. فلمّا رآه هانی، قال له عبیداللَّه:
- «هل تعرف هذا»؟
فعلم هانی أ نّه کان عیناً علیهم، فسقط فی خلده ساعة، ثمّ إنّ نفسه راجعته، فقال له:
- «اسمع منِّی، فإنِّی، واللَّه الّذی لا إله إلّاهو أصدُقک: ما دعوته، ولکن نزل علیَّ، فاستحییت من ردّه، ولزمنی ذمامه، فأدخلته، وأضفته، وآویته. فإن شئت، أعطیتُک موثقاً، وما تطمئنّ إلیه، لا أبغیک سوءاً ولا غائلة، وإن شئت أعطیتُک رهینة تکون فی یدک حتّی آتیک، وأنطلق إلیه، فآمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء من الأرض، فأخرج من ذمامه وجواره».
فقال:
- «واللَّه، لا تفارقنی أبداً، حتّی تأتینی به». قال:
- «واللَّه، لا أجیئک به أبداً، أنا أجیئک بضیفی تقتله»؟
قال:
- «واللَّه، لتأتینی به».
وقام النّاس إلیه، یناشدونه فی نفسه، ویقولون:
- «إنّه سلطان، ولیس علیک فی دفعه إلیه عار، ولا نقیصة». فقال:
- «بلی واللَّه، علیَّ فی ذلک، الخزی والعار: أدفع جاری وضیفی إلی قاتله، وأنا صحیح، أسمع، وأری، شدید السّاعد، کثیر الأعوان»!
فقال عبیداللَّه بن زیاد:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1358
- «أدنوه منِّی»!
فادنی منه، وله ضفیرتان قد رجّلهما «1». فأمر بضفیرتیه، فامسک بهما، واستعرض وجهه بقضیب فی یده، فلم یزل یضرب أنفه، وجبهته، وجبینه، حتّی نثر لحم خدّیه، وهشم أنفه. وتلوّی هانی، وضرب بیده إلی قائم سیف شرطیّ ممّن حضر، فمانعه الرّجل، ومُنع.
فقال عبیداللَّه:
- «أحروریّ سائر الیوم؟ حلّ لنا قتلک».
فقام أسماء بن خارجة، فقال:
- «أرُسُل غُدُر «2» نحن منذ الیوم؟ أمرتنا أن نجیئک بالرّجل، حتّی إذا جئناک به، فعلت به ما تری، وزعمت أ نّک تقتله».
فقال عبیداللَّه:
- «إنّک ها هنا»؟
وأمر، فلُهز، وتُعتع ساعة، ثمّ تُرک، فجلس، وسکت النّاس.
وأمر بهانی، فجُعل فی بیت، ووکّل به من یحرسه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 46- 47
فلمّا أدخل علی عبیداللَّه، قال: استأثر علی الأمیر بالعرس، قال: وهل أردت العرس یا هانی؟ ورماه بمحجن کان فی یده، فارتجّ فی الحائط.
الشّجری، الأمالی، 1/ 176
فلمّا دخل علی ابن زیاد، قال: أتتک بحائن رجلاه، والتفت نحوه وقال:
ارید حیاته ویرید قتلی غدیرک من خلیلک من مراد
__________________________________________________
(1)- رجلّ الشّعر: سوّاه، زیّنه، سرّحه.
(2)- ضُبط فی الأصل: رُسُل غُدُر. وفی الطّبریّ (7: 253): رُسُل غدر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1359
فقال هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ قال: ما هذه الامور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل، فأدخلته دارک وجمعت له الرّجال والسّلاح، قال: ما فعلت ذلک، قال: بلی، ثمّ دعا ابن زیاد معقلًا، ذلک العَیْن، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فلمّا رآه هانی علم أ نّه کان عیناً علیهم، وأ نّه قد أتاه بأخبارهم، فقال:
اسمع منِّی وصدّق مقالتی، واللَّه ما دعوته إلی منزلی، ولا علمت بشی‌ء من أمره حتّی جاء یسألنی النّزول، فاستحییت أن أردّه، فقضّفته وآویته، وأنا أعطیک الیوم عهداً لا أبغیک سوءاً ولا غائلة، وإن شئت أعطیک رهینة، فتکون فی یدک حتّی آتیک به أو آمره أن یخرج من داری حیث شاء من الأرض، فاخرج من جواره. فقال ابن زیاد: واللَّه ما تفارقنی أبداً حتّی تأتینی به، قال: لا واللَّه لا آتیک به، وکثر الکلام بینهما، حتّی قال: واللَّه لتأتینّی به، قال: لا واللَّه لا آتیک به، قال: لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً واللَّه تکثر البارقة حول دارک، فقال ابن زیاد: أبالبارقة تخوِّفنی؟ وهو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه، فقال: أدنوه منِّی، فلم یزل یضرب وجهه بالقضیب حتّی کسر أنفه وسیّل الدّماء علی ثیابه، وضرب هانی یده علی قائم سیف شرطیّ، وجاذبه الرّجل ویمنعه، فقال ابن زیاد: قد حلّ لنا قتلک، فجرّوه، فألقوه فی بیت من بیوت الدّار، وأغلقوا علیه الباب.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
وفی حدیث آخر: إنّ عبیداللَّه لمّا بنی بزوجته، أرسل إلی هانی، فأتاه، متوکّئاً علی عصاه، فقال: أکل الأمیر العرس وحده، قال: أوَ ترکتنی أنتفع بعرس وقد ضممت مسلم ابن عقیل، وهو عدوّ أمیر المؤمنین؟! قال: ما فعلت، قال: لعمری، لقد فعلت، وما شکرت بلاء زیاد، ولا رعیت حقّه وزاده، فأغضبته، فانتزع عبیداللَّه العنزة من یده، فشجّه بها وحبسه حتّی یأتی بمسلم بن عقیل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 59
ثمّ دخل القوم علی ابن زیاد، فلمّا نظر إلیهم من بعید التفت إلی شریح القاضی، وکان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1360
عنده «1» فی مجلسه، فقال: أتتک بحائن رجلاه «2» تسعی، ثمّ التفت إلی هانی، فأنشد «2»:
أرید حیاته ویرید قتلی «3» عذیری من خلیل «3» من مراد
فقال هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ فقال: إیهاً «1» یا هانی، جئت بمسلم بن عقیل وجمعت له الرّجال والسّلاح فی الدّار «4» حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علینا «5»؟ فقال: ما فعلت.
قال: بلی «6» فعلت. «7» قال: ما فعلت. قال ابن زیاد: أین معقل؟ فجاء معقل «7» حتّی وقف بین یدیه. فقال ابن زیاد: أتعرف هذا «8» یا هانی «8»؟ فنظر هانی إلی معقل، فعلم أ نّه کان عیناً علیهم، «9» وأ نّه أخبر ابن زیاد عن مسلم. فقال «9»: أصلح اللَّه الأمیر، «10» ما بعثت إلی مسلم ولا دعوته، ولکنّه جاءنی مستجیراً، فاستحییت من ردّه، وأخذنی من ذلک ذمام. فأمّا إذا قد علمت فخلّ سبیلی حتّی ارجع إلیه وآمره أن یخرج من داری «8» إلی حیث شاء «8»، وأعطیک من العهود والمواثیق بها «11» إنِّی أرجع إلیک وأضع یدی فی یدک.
فقال ابن زیاد: لا «12» واللَّه لا تفارقنی أبداً «12» أو تأتینی بمسلم «8» بن عقیل «8». فقال: إذاً واللَّه لا آتیک بضیفی «13» فتقتله، أیکون هذا فی العرب؟! فقال ابن زیاد: واللَّه لتأتینّی به.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [تسلیة المجالس: وأنشد].
(3- 3) [تسلیة المجالس: خلیلی من عذیری].
(4)- [تسلیة المجالس: الدّور].
(5)- [تسلیة المجالس: علیَ].
(6)- [تسلیة المجالس: بل].
(7- 7) [تسلیة المجالس: ثمّ استدعی بمعقل].
(8) (8) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9) (9) [تسلیة المجالس: فقال هانی].
(10)- [أضاف فی تسلیة المجالس: واللَّه].
(11)- [تسلیة المجالس: ما تثق به].
(12)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(13)- [تسلیة المجالس: به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1361
فقال هانی: لا «1» واللَّه لا آتیک به أبداً «1». فتقدّم مسلم بن عمرو الباهلیّ، فقال: أصلح الأمیر، أذن «2» لی فی کلامه.
فقال: کلّمه بما أحببت ولا تخرجه من القصر. فأخذ مسلم بن عمرو الباهلیّ بید هانی ابن عروة، فنحّاء ناحیة، «3» ثمّ قال له «3»: ویحک یا هانی، أنشدک اللَّه أن تقتل نفسک، وتدخل البلاء علی عشیرتک بسبب مسلم «4» بن عقیل «4». یا هذا «5» سلّمه إلیه، فإنّه لا یقدم علیه بالقتل أبداً «1». «6» فإنّه سلطان ولیس علیک فی ذلک عار ولا منقصة «6».
فقال هانی: بل واللَّه علیَّ فی «7» ذلک أعظم «8» العار والسّبّة، وأکبر الخزی «8» أن أسلّم جاری، وضیفی، ورسول ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وأنا حیّ صحیح، شدید «1» السّاعدین، کثیر الأعوان، واللَّه لو لم أکن إلّاوحدی لا ناصر لی لما أسلمت «9» أبداً ضیفی، حتّی أموت من «1» دونه. فردّه مسلم بن عمرو الباهلیّ «1» إلی ابن زیاد، فقال له «1»: أ یّها الأمیر! إنّه قد «1» أبی أن یسلّم مسلماً أبداً «1»، أو یُقتل «4» کما یزعم «4»، فغضب ابن زیاد، ثمّ «10» قال: واللَّه
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [تسلیة المجالس: إئذن].
(3) (3) [تسلیة المجالس: فقال].
(4) (4) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [تسلیة المجالس: هانی].
(6- 6) [تسلیة المجالس: إنّه لیس علیک من ذلک ملامة فإنّه سلطان].
(7)- [تسلیة المجالس: من].
(8- 8) [تسلیة المجالس: عار وأکبر خزی].
(9)- [تسلیة المجالس: سلّمت].
(10)- [تسلیة المجالس: فقال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1362
«4» لتأتینی به، أو لأضربنّ عنقک، فقال «4»: إذن واللَّه تکثر البارقة حول دارک.
فقال ابن زیاد: أبالبارقة تخوّفنی؟ ثمّ أخذ قضیباً کان بین یدیه، فضرب به وجه هانی، فکسر «1» أنفه، وشجّ حاجبه. وضرب هانی بیده إلی قائم سیف «2» رجل من «2» أصحاب عبیداللَّه بن زیاد، فجاذبه ذلک «3» الرّجل، ومنعه من السّیف، فصاح «4» ابن زیاد:
خذوه، فأخذوه وألقوه فی بیت من بیوت القصر، وأغلقوا علیه الباب. «5» ثمّ وثب «5» أسماء ابن خارجة، فقال له «3»: أ یّها الأمیر! إنّک «3» أمرتنا «6» أن نأتیک بالرّجل «6»، فلمّا جئناک به هشمت وجهه، وأسلت «7» دمه. فقال: وأنت هاهنا أیضاً؟ «8» ثمّ أمر «8» به، فضرب حتّی وقع لجنبه، فجلس أسماء بن خارجة ناحیة من القصر وهو یقول: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، إلی نفسی أنعاک یا هانی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 204- 205/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 186- 189
فالتفت ابن زیاد إلی شریح القاضی وتمثّل:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال هانی: ما هذا أ یّها الأمیر؟ قال: جئت بمسلم بن عقیل وأدخلته دارک وجمعت
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: حتّی کسر].
(2- 2) [تسلیة المجالس: من سیوف].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [تسلیة المجالس: وصاح].
(5) (5) [تسلیة المجالس: فوثب].
(6) (6) [تسلیة المجالس: بالرّجل أن تأتیک به].
(7)- [تسلیة المجالس: سیّلت].
(8- 8) [تسلیة المجالس: فأمر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1363
له السّلاح والرّجال فی دور حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ فأنکر هانی بن عروة ذلک، فقال: علیَّ بمعقل، فلمّا جی‌ء به، قال: أتعرفه؟ قال هانی: ما دعوت مسلماً وإنّما جاءنی بالجوار، فإذا قد عرفت أخرجه من جواری، قال: لا واللَّه لا مناص لک منِّی إلّا بعد أن تسلّمه إلیّ، وقال: لا یکون ذلک أبداً، فکلّمه مسلم بن عمرو الباهلیّ فی ذلک، قال: لیس علیک فی ذلک عار، إنّما تدفعه إلی السّلطان، فقال هانی: بلی واللَّه علیَّ أعظم العار أن أسلّم جاری وضیفی ورسول ابن رسول اللَّه، وأنا حیّ، صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، واللَّه لو لم أکن إلّاواحداً لما سلّمته أبداً حتّی أموت من دونه، قال ابن زیاد: إن لم تحضره لأضربنّ عنقک، وضرب قضیباً علی أنفه وجبهته حتّی هشمه، وأمر بحبسه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92
قال: فدخل القوم علی ابن زیاد، «1» وهانی معهم «1»، فلمّا رآه ابن زیاد قال «2» لشریح القاضی «2»: أتتک بحائن رجلاه، فلمّا دنا «3» منه، قال عبیداللَّه «3»:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
«1» وکان ابن زیاد مکرماً له «1»، فقال «4» هانی: وما ذاک؟ «5» فقال: «6» یا هانی، ما هذه الأمور «7» الّتی تربّص فی دارک لأمیرالمؤمنین والمسلمین؟ جئت بمسلم، فأدخلته دارک، وجمعت له السّلاح والرّجال، وظننت أنّ ذلک یخفی [علیَ] «8»؟ قال: ما فعلت، قال: بلی «8»، وطال بینهما النّزاع، فدعا «9» ابن زیاد مولاه «10» ذاک العین «10»، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال:
أتعرف هذا؟ قال: نعم، وعلم هانی [عند ذلک] أ نّه کان عیناً علیهم، فسقط فی یده ساعة، ثمّ راجعته نفسه، قال: اسمع منِّی وصدِّقنی، فوَ اللَّه لا أکذبک، واللَّه ما دعوته ولا
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3- 3) [نفس المهموم: من ابن زیاد وعنده شریح القاضی التفت نحوه وقال].
(4)- [زاد فی نهایة الإرب: له].
(5- 5) [نهایة الإرب: فذکر أ نّه خبر مسلم بن عقیل وأ نّه فی داره، فأنکر ذلک].
(6)- [زاد فی نفس المهموم: إیه].
(7)- [نفس المهموم: الفتنة].
(8)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(9)- [نهایة الإرب: فاستدعی].
(10- 10) [نهایة الإرب: الّذی کان یأتیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1364
علمت بشی‌ء من أمره حتّی رأیته جالساً علی بابی یسألنی النّزول علیَّ، فاستحییت من ردّه، و «1» لزمنی من ذلک ذمام، فأدخلته داری وأضفته، وقد کان من أمره «2» الّذی بلغک، فإن شئت أعطیتک الآن موثقاً تطمئنّ به، ورهینة تکون فی یدک حتّی أنطلق وأخرجه من داری وأعود إلیک، فقال: لا واللَّه، لا تفارقنی أبداً حتّی تأتینی به، قال: لا آتیک بضیفی تقتله أبداً. «3» «4» فلمّا کثر الکلام «5»، قام مسلم بن عمرو الباهلیّ- ولیس بالکوفة شامیّ ولا بصریّ غیره- فقال: خلّنی وإیّاه حتّی أکلّمه لما رأی من لجاجه، وأخذ هانیاً وخلا به ناحیة من ابن زیاد بحیث یراهما، فقال له: یا هانی! أنشدک اللَّه أن تقتل نفسک، وتدخل البلاء علی قومک، إنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، ولیسوا بقاتلیه ولا ضائریه، فادفعه إلیه، فلیس علیک بذلک مخزاة ولا منقصة، إنّما تدفعه إلی السّلطان. قال: بلی واللَّه، إنّ علیَّ فی ذلک خزیاً وعاراً، لا أدفع ضیفی وأنا صحیح، شدید السّاعد، کثیر الأعوان، واللَّه لو کنت واحداً لیس لی ناصر لم أدفعه حتّی أموت دونه، فسمع ابن زیاد ذلک، فقال: أدنوه منّی، فأدنوه منه، فقال: واللَّه لتأتینّی به، أو لأضربنّ عنقک؛ قال: إذاً واللَّه تکثر البارقة حول دارک، وهو یری أنّ عشیرته ستمنعه «4»، فقال: أبالبارقة تخوِّفنی؟ «6» وقیل: إنّ هانیاً لمّا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [نفس المهموم: الأمر].
(3)- [أضاف فی نفس المهموم: قال: واللَّه لتأتینّی به، قال: واللَّه لا آتیک به، وفی روایة ابن نما: قال: واللَّه لو أ نّه تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه ولا أجیئک به].
(4) (4) [نهایة الإرب: فقال ابن زیاد: واللَّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک، قال: إذاً واللَّه تکثر البارقةحول دارک].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: بینهما].
(6) (- 6*) [نفس المهموم: ثمّ قال: أدنوه منِّی، فأدنی واعترض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب أنفه‌وجبینه وخدّه حتّی کسر أنفه وسال الدّم علی ثیابه، ونثر لحم خدّه وجبینه علی لحیته حتّی کسر القضیب، ثمّ حکی بدله عن الطّبریّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1365
رأی ذلک «1» الرّجل الّذی کان عیناً لعبیداللَّه، علم أ نّه قد أخبره الخبر «1»، فقال: أ یّها الأمیر! «2» قد کان الّذی بلغک ولن «3» أضیع یدک عندی وأنت «4» آمن وأهلک، فسر حیث شئت، فأطرق عبیداللَّه عند ذلک، ومهران قائم علی رأسه، «5» وفی یده معکزة «5»، فقال: وا ذلّاه، هذا الحائک یؤمّنک فی سلطانک، فقال: خذه، فأخذ مهران ضفیرتی هانی، وأخذ عبیداللَّه القضیب، ولم یزل یضرب «6» أنفه وجبینه وخدّه حتّی کسر أنفه، وسیّل الدّماء علی ثیابه، ونثر لحم خدّیه وجبینه علی لحیته، حتّی کسر القضیب (6*)، وضرب هانی یده إلی قائم سیف شرطیّ وجبذه، فمُنع منه، فقال له «7» عبیداللَّه: أحروریّ، أحللت بنفسک، وحلّ لنا قتلک، «8» ثمّ أمر به، فالقی فی بیت، واغلق علیه 7 8، فقام إلیه أسماء بن خارجة فقال: أرسله یا غادر! أمرتنا أن نجیئک بالرّجل، فلمّا أتیناک به هشّمت وجهه، وسیّلت دماءه، وزعمت أ نّک تقتله؟! فأمر به عبیداللَّه، فلهز وتعتع، ثمّ ترک، فجلس.
فأمّا ابن الأشعث، فقال: رضینا بما رأی الأمیر، لنا کان أو علینا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 270- 271/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 99- 101، 103؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 394- 396
فدخل هانی وهم معه علی عبیداللَّه، فلمّا رآه مقبلًا قال: أتتک بحائن رجلاه، ثمّ أنشد بیت عمرو بن معدی کرب الزّبیدیّ:
__________________________________________________
(1) (1) [نهایة الإرب: اللّعین].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: إنّه].
(3)- [نهایة الإرب: ولم].
(4)- [نهایة الإرب: فأنت].
(5) (5) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(6)- [أضاف فی نهایة الإرب: به].
(7)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(8) (8) [أضاف فی نفس المهموم: وفی الإرشاد: قال: جرّوه، فجرّوه وأدخلوه فی بیت من بیوت الدّاروأغلقوا علیه بابه، فقال: اجعلوا علیه حرّساً، ففعل ذلک به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1366
أرید حُباءه ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ فقال: إیه یا هانی، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل وأدخلت دارک، وجمعت له السِّلاح والرِّجال، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ فقال: ما فعلت، فقال: علیَّ بمعقل مولای، وکان عیناً علی الأخبار وقد أحاط بکثیر من الأسرار، فلمّا حضر، عرف هانی أ نّه کان عیناً، قال: أصلح اللَّه الأمیر! اسمع منِّی وصدِّق مقالتی، واللَّه ما دعوت لمسلم، ولکن جاءنی مستجیراً، فاستحییت من ردّه وضیّفته، والآن لمّا علمت خلّ سبیلی حتّی آمره بالخروج من داری إلی حیث شاء، لأخرج من ذمامه، قال ابن زیاد: واللَّه لا تفارقنی حتّی تأتینی به، فقال: واللَّه لو أ نّه تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه ولا أجیئک به.
فلمّا طال بینهما الکلام وکثر الخصام، قال مسلم بن عمرو الباهلیّ [دعنی أکلِّمه، فأخذه فی] ناحیة، فقال: یا هانی! أنشدک اللَّه أن تقتل نفسک وتدخل البلاء علی أهلک وعشیرتک، وإنِّی لأنفس بک من القتل، فلیس مخزاة ولا منقصة بدفعه إلیهم، فقال: واللَّه إنّ علیَّ فی ذلک العار أن أدفع ضیفی ورسول ابن رسول اللَّه وأنا صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، فأخذ یناشده وهو یقول: لا أدفعه أبداً، فقال ابن زیاد: أدنوه منّی، فادنی، فقال: لتأتنی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً تکثر البارقة حول دارک، وهو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه، فاعترض وجهه بالقضیب، فکسر أنفه وخده، وجبینه، وأسال الدّماء علی لحیته وثیابه، فضرب هانی یده علی قائم سیف شرطیّ، فجاذبه الرّجل، فصاح، فصرخ عبیداللَّه: خذوه، فجرّوه حتّی ألقوه فی بیت من بیوت الدّار وأغلقوا بابه علیه، وجعلوا الحرس علیه، فقام أسماء بن خارجة، قال: أرُسُل غدر سائر القوم، أمرتنا أن نجیئک به حتّی إذا جاءک هشّمت وجهه وسیّلت الدّماء علی لحیته؟ فغضب ابن زیاد وقال: أنت ها هنا، فأمر به، فضرب حتّی ترک وقیّد، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، إلی نفسی أنعاک یا هانی. ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15- 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1367
وعنده شریح القاضی، فلمّا نظر إلیه، قال لشریح: أتتک بحائن رجلاه، فلمّا سلّم علیه، قال له: یا هانی! أین مسلم؟ قال: ما أدری، فأمر عبیداللَّه صاحب الدّراهم، فخرج علیه، فلمّا رآه قُطِعَ به، قال: أصلح اللَّه الأمیر! واللَّه ما دعوته إلی منزلی، ولکنّه جاء فطرح نفسه علیَّ، قال: ائتنی به، فقال: واللَّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتها عنه، قال:
أدنوه إلیّ، فأدنوه، فضربه بالقضیب، فشجّه علی حاجبه، وأهوی هانی إلی سیف شرطیّ لیستلّه، فدُفع عن ذلک، وقال له: قد أحلّ اللَّه دمک، وأمر به، فحبس فی جانب القصر.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 115
وعند ابن زیاد شریح القاضی، فلمّا نظر إلیه ابن زیاد، قال: أتتک بحائن رجلاه، فلمّا سلّم علیه، قال له: یا هانی! أین مسلم؟ فقال: لا أدری، فأمر ابن زیاد مولاه الّذی أعطاه الدّراهم، فخرج، فلمّا رآه هانی أسقط فی یدیه، وقال: واللَّه ما دعوته، وإنّما جاء فرمی بنفسه علیَّ فی منزلی، فقال: آتنی به، فقال: واللَّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه، فضربه ابن زیاد بقضیب، فشجّه، ومال هانی إلی سیف شرطیّ لیأخذه، فدُفع عنه. فقال ابن زیاد: قد أحلّ اللَّه دمک. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
فلمّا رأی هانیاً، قال: أتتک بحائنٍ «2» رجلاه «2»، ثمّ التفت إلی شریح القاضی، وکان جالساً عنده، وأشار إلی هانی وأنشد بیت عمرو بن معدی کرب الزّبیدیّ:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال له هانی: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ فقال: إیه یا «3» هانی، ما هذه الأمور الّتی «4» تربّص
__________________________________________________
(1)- عبیداللَّه هانی را بخواند و بسیار برنجانید.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 274
(2) (2) [فی الدّمعة: رجلاه یسعی، وفی تظلّم الزّهراء: رجلاه تسعی].
(3)- [فی الدّمعة مکانه: حتّی دخل علی عبیداللَّه وعنده القوم، فلمّا طلع قال عبیداللَّه: أتتک بحائن رجلاه‌تسعی.
فلمّا دنی من ابن زیاد وعنده شریح القاضی، التفت نحوه وقال:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
وقال: یا ...].
(4) (- 4*) [تظلّم الزّهراء: تتربّص فی دارک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1368
فی دورک (4*) لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل وأدخلته فی «1» دارک، وجمعت له السِّلاح والرِّجال فی الدّور حولک، وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ فقال: ما فعلت، فقال ابن زیاد: بلی، «2» قد فعلت. فقال: ما فعلت، أصلح اللَّه الأمیر، فقال ابن زیاد: علیَّ بمعقل مولای، وکان معقل عینه علی أخبارهم وقد عرف کثیراً من أسرارهم «2»، فجاء معقل حتّی وقف بین یدیه، فلمّا رآه هانی عرف أ نّه کان عیناً علیه، فقال: «3» أصلح اللَّه الأمیر، واللَّه «3» ما «4» بعثت «5» إلی مسلم بن عقیل «6» ولا دعوته «6»، ولکن جاءنی مستجیراً أجرته «7» فاستحییت من ردِّه، ودخلنی من «8» ذلک ذمام «9» فضیّفته، فأمّا إذ قد علمت فخلّ سبیلی حتّی أرجع إلیه وأمره بالخروج من داری إلی حیث شاء من الأرض، «3» لأخرج بذلک من ذمامه وجواره «3».
فقال «10» له ابن زیاد: «11» لا تفارقنی أبداً حتّی تأتینی به، فقال: لا «12» واللَّه لا أجیئک «13»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء والعیون].
(2- 2) [العیون: وطال بینهما النّزاع، فدعا ابن زیاد بمعقل].
(3- 3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [فی تنقیح المقال مکانه: عن أبی مخنف وابن طاوس فی اللّهوف وربیع الشّیعة، وعن إعلام الوری‌أیضاً أ نّهم قالوا، واللّفظ لابن طاوس بما أحضر عبیداللَّه زیاد لعنه اللَّه هانی بن عروة وعاتبه علی فعله قال: ما ...].
(5)- [الدّمعة: أبعث].
(6- 6) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(7)- [لم یرد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء وتنقیح المقال والعیون].
(8)- [تنقیح المقال: عند].
(9)- [الدّمعة: فقام].
(10)- [فی المعالی مکانه: وشهادته علی ما روی أ نّه غدر عبیداللَّه لهانی حتّی أحضره فی مجلسه وکثر الکلام‌بینهما حتّی قال ...].
(11)- [زاد فی تنقیح المقال والمعالی والعیون: واللَّه].
(12)- [لم یرد فی الدّمعة والعیون].
(13)- [العیون: آتیک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1369
«1» به أبداً «1» أجیئک بضیفی حتّی «2» تقتله؟ قال: واللَّه لتأتینّی به، قال: لا واللَّه لا آتیک به، «3» «4» فلمّا کثر الکلام بینهما قام مسلم بن عمرو الباهلیّ، فقال: أصلح اللَّه الأمیر! خلِّنی حتّی أکلِّمه، فقام فخلا به ناحیة، وهما بحیث یراهما ابن زیاد ویسمع کلامهما إذا رفعا «3» أصواتهما.
فقال له مسلم: یا هانی! أنشدک اللَّه أن لاتقتل نفسک ولا «5» تدخل البلاء علی عشیرتک، «6» فوَاللَّه إنِّی لأنفس بک عن القتل «6» أنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، ولیسوا قاتلیه ولا ضائریه، فادفعه إلیه، فإنّه لیس علیک بذلک مخزاة ولا منقصة، وإنّما تدفعه إلی السّلطان، فقال هانی:
واللَّه «4» إنّ علیَّ بذلک «7» الخزی والعار، أنا أدفع جاری وضیفی ورسول ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «8» وأنا صحیح السّاعدین «9»، کثیر الأعوان، واللَّه «6» لو لم أکن إلّاواحداً لیس لی ناصر «6» لم أدفعه حتّی أموت دونه، «4» «10» فأخذ یناشده وهو یقول: واللَّه لا أدفعه أبداً إلیه «10».
__________________________________________________
(1) (1) [فی الدّمعة: به أبداً ولا، وفی تظلّم الزّهراء: أبداً].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة].
(3) (3) [لم یرد فی العیون، وفی تنقیح المقال: إلی أن قال].
(4- 4) [لم یرد فی المعالی].
(5)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: وأن لا].
(6) (6) [لم یرد فی العیون].
(7)- [الدّمعة: فی ذلک].
(8)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: إلی عدوّه].
(9)- [الدّمعة: السّاعد].
(10- 10) [العیون: وعن منتخب الطّریحی: أ نّه قال: لو کانت رجلی علی طفل من أطفال آل محمّد (صلی الله علیه و آله) ما رفعتها حتّی تقطع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1370
فسمع ابن زیاد ذلک، فقال ابن زیاد: أدنوه منِّی، فادنی منه «4»، فقال: واللَّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً واللَّه تکثر البارقة حول دارک، «1» فقال ابن زیاد:
وا لهفاه علیک «2»، أ «3» بالبارقة تخوِّفنی؟ «4» وهانی یظنّ أنّ عشیرته یسمعونه «5» «3».
ثمّ قال: أدنوه منِّی، فادنی «6» منه (11*)، فاستعرض «5» وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب أنفه وجبینه وخدّه حتّی انکسر «7» أنفه، وسیّل الدّماء «8» علی ثیابه، ونثر لحم «9» خدّه وجبینه علی لحیته، فانکسر «10» القضیب، فضرب هانی بیده «11» إلی قائم «8» سیف شرطیّ، فجاذبه ذلک الرّجل «12»، فصاح ابن زیاد: خذوه «13»، فجرّوه «14» حتّی ألقوه «13» فی بیت من بیوت الدّار، وأغلقوا علیه بابه «15»، «16» فقال: اجعلوا علیه حرساً، ففعل ذلک به. فقام أسماء بن
__________________________________________________
(1) (11*) [تنقیح المقال: إلی أن قال].
(2)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة والعیون].
(4) (3) [لم یرد فی المعالی].
(5)- [فی الدّمعة: یمنعونه، وفی العیون: ستمنعه].
(6) (5) [العیون: واعترض].
(7)- [الدّمعة: کسر].
(8)- [العیون: الدّم].
(9)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(10)- [العیون: حتّی کسر].
(11)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: یده].
(12)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: علیه].
(13)- [لم یرد فی العیون].
(14) (13) [العیون: وأدخلوه].
(15)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(16)- [إلی هنا حکاه عنه فی العیون وتنقیح المقال، وزاد فیه: وربّما توقّف بعضهم فی حال الرّجل نظراً إلی أنّ قوله لابن زیاد: أتانی مستجیراً فاستحییت، وقوله: أجیئک بضیفی تقتله، یورث احتمال أن تکون نصرته لمسلم الشّیمة العربیّة، وأنت خبیر بأنّ ما ذکره لابن زیاد ابداء عذر فی مقام الضّرورة، وإلّا فما دعاه إلی نصرته إلّاالدّین کما یکشف عنه قوله لابن زیاد علی ما رواه العلّامة الطّباطبائی: واللَّه لو کانت رجلی علی طفل من أطفال هذا البیت ما رفعتها حتّی تقطع. وقد ذکره الشّیخ المفید رحمه الله فی الإرشاد مترحِّماً علیه، مکرّراً، وهو دلیل جلالته، مضافاً إلی ما رواه فیه من قوله، فقال- یعنی الحسین علیه السلام- لمّا سمع بخبر مسلم وهانی: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، رحمة اللَّه علیهما، یردّد ذلک مراراً، انتهی.
وفی التّکملة أ نّه اشتهر عن السّیّد مهدی- یعنی بحر العلوم قدس سره- سوء ظنّه به وهی النّظرة الاولی، ثمّ اطّلع علی هذا وأمثاله، فتاب عمّا ظنّه فیه ورثاه بقصیدة معتذراً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1371
خارجة إلی عبیداللَّه بن زیاد، وقیل: إنّ القائم حسّان بن أسماء، فقال: أرُسُل غدر سائر الیوم «1» أ یّها الأمیر، أمرتنا أن نجیئک بالرّجل «2» حتّی إذا جئناک به هشمت وجهه وسیّلت دمائه علی لحیته، وزعمت أ نّک تقتله، فغضب ابن زیاد «3» وقال: وأنت ها هنا؟ ثمّ أمر به، فضرب حتّی ترک وقیّد، وحبس «4» فی ناحیة القصر، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، إلی نفسی أنعاک یا هانی. «5»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 47- 52/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 212- 214؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 135- 137؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 288- 289؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 243- 244؛ المیانجی، العیون العبری،/ 40- 41
«5»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة: القوم].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة].
(3)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: من کلامه].
(4)- [الدّمعة: وقیل وأجلس].
(5)- عبیداللَّه که چشمش به هانی افتاد، گفت: «احمق با پای خود آمد.»
سپس رو به شریح قاضی که نشسته بود نمود و با اشاره به هانی شعر عمرو بن معدیکرب زبیدی را خواند بدین مضمون:
«منش زندگی خواهم او مرگ من چه عذر آورد دوستت نزد من»
هانی گفت: «امیر! مگر چه شده است؟»
گفت: «ساکت شو ای هانی! این کارها چیست که در محیط تو نسبت به امیر المؤمنین و همه مسلمانان به کار می‌رود؟ مسلم بن عقیل را به کوفه آورده‌ای و در سرای خودت منزلش داده ای و اسلحه و افراد در خانه‌های اطراف خود جمع می‌کنی و گمان می‌کنی که این کارهایت بر ما پنهان می‌ماند؟»
گفت: «این کارها را من نکرده ام.»
ابن‌زیاد گفت: «بلی، تو کرده ای.»
گفت: «خدا امیر را اصلاح فرماید! من نکرده ام.»
ابن‌زیاد گفت: «معقل، غلام مرا نزد من حاضر کنید.»
معقل، کارآگاه مخصوص ابن زیاد بود که بسیاری از اسرار مردم را به دست آورده بود. معقل آمد و در مقابل ابن زیاد ایستاد. چون چشم هانی بر او افتاد، او را شناخت و فهمید که کارآگاه بوده و گفت: «خدا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1372
__________________________________________________
- امیر را اصلاح کند! به خدا من نه کس به نزد مسلم فرستاده ام و نه او را دعوت کرده ام، ولی چه کنم؟ به خانه من پناه آورد و من پناهش دادم و شرمم آمد که ردش نمایم. باری بود که بر دوش من آمد و به ناچار از مسلم پذیرایی نمودم. حال که تو اطلاع پیدا کرده‌ای، مرا رها کن که باز گردم و مسلم را از خانه خود بیرون کنم تا به هر جا که می‌خواهد برود و من از این تعهدی که نسبت به او دارم و پناهی که به او داده‌ام، بیرون بیایم.»
ابن زیاد گفت: «از من جدا نخواهی شد تا آن که مسلم را نزد من بیاوری.»
گفت: «نه، به خدا قسم هرگز اورا نزد تو نخواهم آورد. مهمان خود را به دست تو بدهم که اورا بکشی؟»
گفت: «به خدا باید اورا نزد من بیاوری.»
هانی گفت: «نه به خدا که نخواهمش آورد.»
چون سخن میان آن دو به درازا کشید، مسلم بن عمرو باهلی برخاست و گفت: «خدا امیر را اصلاح کند! اجازه بده تا من با هانی چند کلمه خصوصی صحبت کنم.»
این بگفت و برخاست و هانی را به گوشه‌ای از مجلس برد. ولی ابن‌زیاد آن دو را می‌دید و سخنشان را می‌شنید که ناگاه صدایشان بلند شد.
مسلم گفت: «ای هانی! تو را به خدا خودت را به کشتن مده و فامیلت را مبتلا مکن. به خدا قسم، من می‌خواهم تو را از کشته شدن نجات دهم. این مرد (مسلم‌بن عقیل) پسر عموی این مردم است، نه او را می‌کشند و نه زیانی به او می‌رسانند. تو او را تسلیم ابن‌زیاد بکن و مطمئن باش که هیچ گونه ننگ و عاری بر تو نیست؛ زیرا تو او را به حکومت وقت تحویل داده‌ای.»
هانی گفت: «به خدا قسم که این ننگ و عار برای من بس است که با دو بازوی سالم و این همه یار و یاور که من دارم، پناهنده و میهمان خود و نماینده پسر پیغمبر را به دست دشمن بسپارم. به خدا قسم اگر هیچ کس نداشته باشم و خودم تک و تنها و بی‌یاور بمانم، او را تحویل نخواهم داد تا آن که خودم پیش از او کشته شوم.»
مسلم هر چه هانی را قسم می‌داد، او می‌گفت: «به خدا قسم هرگز مسلم را تحویل ابن‌زیاد ندهم.»
چون ابن زیاد این سخنان بشنید، گفت: «هانی را نزدیک من آورید.»
نزدیکش آوردند، گفت: «به خدا قسم، یا باید مسلم را به من تحویل بدهی و یا گردنت را می‌زنم.»
هانی گفت: «اگر مرا بکشی، برق شمشیرهای فراوانی در اطراف کاخت خواهد درخشید.»
ابن‌زیاد گفت: «متأسفم، با شمشیرهای درخشان مرا می‌ترسانی؟»
هانی به گمان این که قبیله اش گفت‌وگوی او را با ابن زیاد می‌شنوند.
سپس ابن زیاد گفت: «هانی را نزدیک‌تر بیاورید.»
نزدیک ترش بردند. با عصایی که در دست داشت، آن قدر بر بینی و پیشانی و صورت هانی زد که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1373
فاستدعاه عبیداللَّه بن زیاد، فطلبه منه، فأبی، فضرب وجهه بالقضیب، فهشّمه.
ابن الطّقطقی، الفخری،/ 118
فقال: ما حلّل لک علی أن تجیر عدوّی «1» وتنطوی علیه «1»؟ قال: یا ابن أخی! إنّه جاء حقّ هو أحقّ من حقّک، فوثب عبیداللَّه «2» بعنزة، طعن بها فی رأس هانی حتّی خرج الزّجّ واغترز فی «2» الحائط.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
فالتفت عبیداللَّه إلی القاضی شریح، فقال متمثّلًا بقول الشّاعر:
أرید حیاته ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فلمّا سلّم هانی علی عبیداللَّه، قال: یا هانی، أین مسلم بن عقیل؟ قال: لا أدری، فقام ذلک المولی التّمیمیّ الّذی دخل دار هانی فی صورة قاصد من حمص، فبایع فی داره، ودفع الدّراهم بحضرة هانی إلی مسلم، فقال: أتعرف هذا؟ قال: نعم! فلمّا رآه هانی قطع
__________________________________________________
- بینیش شکست و خون بر لباسش ریخت و گوشت‌های صورت و پیشانیش بر محاسنش پاشیده شد و چوب دستی ابن‌زیاد شکست.
هانی دست برد و قبضه شمشیر پاسبانی را گرفت، ولی پاسبان خود را کنار کشید. ابن‌زیاد فریاد زد: «او را بگیرید.»
هانی را گرفته، کشان کشان به یکی از اطاق‌های کاخ انداختند و درش را به روی هانی بستند. ابن‌زیاد دستور داد، نگهبانی بر درِ اطاق گذاشتند. اسماء بن خارجه برخاست و روی به ابن زیاد کرده (و بعضی گفته است که حسان بن اسماء بود) و گفت: «مگر ما رسولان مکر بودیم؟ امیر! تو ما را دستور دادی که این مرد را نزد تو بیاوریم. همین که آوردیم، استخوان‌های صورتش را شکستی و ریشش را پر خون نمودی و پنداری که او را توانی کشت؟»
ابن زیاد خشمناک شد و گفت: «تو این‌جایی؟»
سپس دستور داد آن قدر او را زدند که از زبان افتاد و به زنجیرش کشیده و در گوشه ای از کاخ زندانش نمودند. گفت: «انا للَّه‌وانا الیه راجعون. ای هانی! خبر مرگ تو را به خودم می‌دهم.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 47- 52
(1) (1) [لم یرد فی السّیر].
(2) (2) [السّیر: بالعنزة حتّی غرز رأسه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1374
وأسقط فی یده، فقال: أصلح اللَّه الأمیر، واللَّه ما دعوته إلی منزلی، ولکنّه جاء فطرح نفسه علیَّ، فقال عبیداللَّه: فأتنی به، فقال: واللَّه لو کان تحت قدمی ما رفعتها عنه، فقال:
أدنوه منّی، فأدنوه، فضربه بحربة علی وجهه، فشجّه علی حاجبه وکسر أنفه، وتناول هانی سیف شرطیّ لیسلّه، فدُفع عن ذلک، وقال عبیداللَّه: قد أحلّ اللَّه لی دمک، لأنّک حروریّ، ثمّ أمر به، فحبسه فی جانب الدّار. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154
وساروا حتّی دخل علی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فلمّا رأی هانی، أعرض عنه ولم یکرمه، فأنکر هانی أمره، فسلّم علیه، فما ردّ علیه السّلام، فقال هانی: بماذا أصلح اللَّه الأمیر؟
فقال: یا هانی! خبیت لمسلم بن عقیل علیه السلام وتجمع له الرّجال والسّلاح وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ فقال هانی: معاذ اللَّه، ما فعلت من ذلک شیئاً، فقال ابن زیاد (لعنه اللَّه): الّذی جاءنی أصدق منک عندی، ثمّ نادی: یا معقل! اخرج إلیه وکذّبه، فخرج معقل، فقال:
__________________________________________________
(1)- چون چشم ابن زیاد بر هانی افتاد، گفت: «أرید حیاتک وترید قتلی.»
هانی گفت: «ایها الامیر! چه واقع شده؟»
عبیداللَّه گفت: «از این بدتر چون تواند بود که مسلم بن عقیل را به وثاق خود راه داده و خلق بسیار در حوالی آن منزل جمع آورده ای؟»
هانی گفت: «این سخن غیر واقع است.»
آن ضال مضل معقل را حاضر ساخته و چون هانی او را دید، دانست که حال چیست. لاجرم به زبان آورد که: «ای ایها الامیر! من مسلم را به خانه خود طلب نداشتم. او نیمه شب بی دستوری به منزل من درآمد و مرا حیا مانع شد از آن که اورا عذر خواهم. اکنون قبول نمودم و عهد کردم بعد از آن که از خدمت مراجعت نمایم، او را از وثاق خود اخراج کنم.»
عبیداللَّه گفت: «هیهات هیهات! تو از پیش من بیرون نروی تا مسلم را حاضر نگردانی.»
هانی گفت: «من هرگز این کار نکنم و کسی را که زینهار داده باشم، به دست خصم نسپارم.»
در این‌باب میان ابن‌زیاد وهانی گفت وشنید بسیار واقع شده. آخر الامر مهم به غلظت و خشونت انجامید و عبیداللَّه چوبی بر هانی زد، چنان چه بینی او شکست و خون بر روی وی فرو دوید. هانی دست به قائمه شمشیر سرهنگی از سرهنگان ابن‌زیاد برده. آن‌سرهنگ او را بگرفت وبه‌اشارت عبیداللَّه در یکی از خانه‌های کوشک محبوس گردانید، تعذیب بسیار کرد تا مسلم را بدو سپارد و هانی اصلًا آن معنی را قبول نفرمود.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1375
مرحباً بک یا هانی، أتعرفنی؟ قال: نعم، أعرفک، فاجراً کافراً، فعلم هانی حین رآه أ نّه عین لابن زیاد (لعنه اللَّه)، فقال ابن زیاد (لعنه اللَّه): إذاً لا تفارقنی أو تأتینی بمسلم بن عقیل علیه السلام أو افرّق بین رأسک وبدنک، فغضب هانی من کلامه وقال: واللَّه ما تقدر علی ذلک أو تهرق مذحج دمک، فغضب ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فضربه بقضیبه، فجذب هانی سیفه وأهوی به إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه) وکان علی رأسه قلنسوة ومطرف خزّ، فقطعهما وجرحه جُرحاً منکراً، فاعترضه معقل، فقطع وجهه نصفین، فقال ابن زیاد (لعنه اللَّه): دونکم الرّجل، فجعل هانی رحمه الله یضرب فیهم یمیناً وشمالًا وهو یقول: ویلکم! لو کانت رجلی علی طفل من آل الرّسول صلی الله علیه و آله لا أرفعها حتّی تُقطع، وقتل منهم خمسة وعشرین ملعوناً، فتکاثرت علیه الرّجال وأخذوه أسیراً وأوقفوه بین یدی ابن زیاد (لعنه اللَّه) وکان بیده عمود من حدید، فضربه علی امّ رأسه، ورماه فی الطّامورة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 29- 31
فبعث ابن زیاد فی طلب هانی، فلمّا وصل إلیه وسلّم علیه أعرض عنه ولم یرد علیه جواباً، فأنکر هانی أمره، فقال: لماذا، أصلح اللَّه الأمیر؟ فقال: یا هانی! أخبیت مسلماً وأدخلته دارک وجمعت له الرّجال والسّلاح وظننت أنّ ذلک یخفی علیَّ؟ فقال هانی: معاذ اللَّه، أ یّها الأمیر ما فعلت ذلک، فقال: بلی قد فعلته، فقال هانی: الّذی بلغک عنِّی باطل، فقال ابن زیاد: یا معقل! أخرج إلیه وکذّبه، فخرج معقل وقال: یا هانی أما تعرفنی؟
فقال: نعم، أعرفک، فاجراً غادراً، ثمّ علم أ نّه کان عیناً لابن زیاد. فقال له ابن زیاد:
یا هانی! آتنی بمسلم وإلّا فرّقت بین رأسک وجسدک، فغضب من قوله وقال: إنّک لا تقدر علی ذلک أو تهرق بنو مذحج دمک «1»، فغضب «2» ابن زیاد، فضرب وجهه بقضیب «3» کان عنده، فضربه «3» هانی بسیف کان عنده، فقطع أطماره وجرحه جرحاً منکراً، فاعترضه
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء].
(2)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: غضب].
(3- 3) [فی الأسرار: عنده فضربه، وفی تظلّم الزّهراء: عنده فضرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1376
معقل لعنه اللَّه، «1» فقطع وجهه «1» بالسّیف، فجعل هانی یضرب بهم «2» یمیناً وشمالًا حتّی قتل من القوم رجالًا، وهو یقول: واللَّه «3» لو کانت رجلی علی طفل من أطفال أهل البیت ما رفعتها «4» حتّی تقطع «3». «5» حتّی «6» تکاثر علیه الرّجال، فأخذوه وأوثقوه «7» کتافاً وأوقفوه بین یدی ابن زیاد «5».
الطّریحی، المنتخب،/ 425/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 214؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 222؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 136- 137
فقال له: (أتتک بحائن رجلاه تسعی).
فقال: وما ذاک أ یّها الأمیر؟ فجعل یسأله عن الأحداث الّتی وقعت فی داره، وهو ینکرها، فأخرج إلیه معقلًا، فلمّا رآه عرف أ نّه عین، فاعترف بها وقال لابن زیاد: إنّ مسلماً نزل علیَّ، وأنا أخرجه من داری. فقال ابن زیاد: ألم تکن عندک لی ید فی فعل أبی زیاد بأبیک، وحفظه من معاویة؟ فقال له: ولتکن لک عندی ید أخری، بأن تحفظ من نزل بی، وأنا زعیم لک أن أخرجه من المصر. فضربه ابن زیاد بسوطه حتّی هشّم أنفه، وأمر به إلی السّجن.
فقال ابن زیاد له: أما تعلم أنّ أبی قتل هذه الشّیعة غیر أبیک، وأحسن صحبتک، وکتب إلی أمیر الکوفة یوصیه بک؟ أفکان جزائی أن خبّأت فی بیتک رجلًا لیقتلنی؟
وذکر له ما أراده شریک من مسلم، وما امتنع لأجله مسلم؛ فقال هانی: ما فعلت.
فأخرج ابن زیاد عینه، فلمّا رآه هانی، علم أن وضح له الخبر، فقال: أ یّها الأمیر! قد
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء].
(3) (3) [حکاه العیون عنه ص 41].
(4)- [الدّمعة: دفعتها].
(5- 5) [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: فتکاثروا علیه فأخذوه].
(6)- [لم یرد فی الدّمعة].
(7)- [إلی هنا حکاه فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1377
کان الّذی بلغک، ولن أضیّع یدک عندی، أنت آمن وأهلک، فسر حیث شئت. فکبا عبیداللَّه ومهران قائم علی رأسه، وبید هانی معکزة بها زجّ یتوکّأ علیها؛ فقال مهران: وا ذلّاه! أهذا یومّنک وأهلک؟ فقال عبیداللَّه: خذه، فأخذ بضفیرتی هانی، وقنع وجهه؛ فأخذ ابن زیاد المعکزة، فضرب بها وجه هانی، وندر الزّجّ فارتزّ بالجدار، ثمّ ضرب وجهه، حتّی هشّم أنفه وجبینه. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 82- 83
__________________________________________________
(1)- گوید: این جمع بر ابن‌زیاد وارد شدند و هانی همراه آن‌ها بود. چون چشم ابن‌زیاد (د) به او افتاد، گفت: «خائن به پای خودش آمد.»
و چون هانی به ابن‌زیاد که شریح پهلوی او بود نزدیک شد، به او رو کرد و گفت:
«زندگی خواهم برایش کشتنم دارد به سر.»
(مل) ابن‌زیاد او را گرامی می‌داشت. هانی گفت: «مگر چیست؟»
گفت: «ای وای هانی! این چه فتنه‌ای است که در خانه تو جا گرفته برای یزید و مسلمانان؟ مسلم را آورده و در خانه خود جا دادی و ساز و برگ و مردان جنگی برایش آماده می‌کنی، به گمان این که بر من پوشیده می‌ماند؟»
گفت: «من نکرده ام.»
گفت: «چرا کرده ای.»
و گفت‌وگو میان آن‌ها دراز شد و ابن‌زیاد آن غلام جاسوس را طلبید و آمد برابرش ایستاد و به هانی گفت: «این را می‌شناسی؟»
گفت: «آری.»
و دانست که او جاسوس و دیده‌بان بر آن‌ها بوده و یک بار وارفت و پس از ساعتی به خود آمد و گفت: «از من بشنو و باور کن. به خدا دروغ به تو نگویم، نه من او را دعوت کردم و نه از کار او اطلاعی داشتم. تا دیدم بر در خانه ام نشسته و خواهش دارد که بر من وارد شود، من از رد او شرم داشتم و حمایت او بر من لازم شد. من او را در خانه خود میمهان کردم و جریانی پیش آمد که شنیدی. اگر می‌خواهی اکنون به تو گرو می‌دهم وثیقه می‌سپارم و می‌روم او را بیرون می‌کنم و نزد تو برمی‌گردم.»
گفت: «نه، به خدا از من جدا نشوی تا او را نزد من آری.»
گفت: «هرگز مهمانم را به تو نمی‌دهم او را بکشی.»
(د) گفت: «به خدا باید او را بیاوری.»
جواب گفت: «به خدا او را نمی‌آورم.»
در روایت ابن‌نما است که گفت: «به خدا اگر زیر پایم باشد، از جا بر ندارم و او را نزد تو نیارم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1378
__________________________________________________
- چون سخن میان آن‌ها به درازا کشید، مسلم بن عمرو باهلی که در کوفه یگانه مرد شام و بصره بود، از جا برخاست و گفت: «مرا با او واگذار تا با وی سخنی گویم.»
چون لجبازی او را دیده بود، دست هانی را گرفت، و در گوشه‌ای که ابن‌زیاد آن‌ها را می‌دید، با او خلوت کرد و گفت: «ای هانی! تو را به خدا مبادا خود را به کشتن دهی و قوم خود را گرفتار کنی. این مرد عموزاده آن‌هاست. نه او را بکشند و نه زیان رسانند. او را بدیشان بسپار و برای تو نه ننگی است و نه کم و کاستی. تو او را به سلطان می‌دهی.»
گفت: «آری، به خدا این کار برای من رسوایی و ننگ است. من با تن سالم و بازوی نیرومند و یاران بسیار مهمان خود را نمی‌دهم و اگر هم تنها و بی‌یاور بودم، او را نمی‌دادم تا قربانی او شوم.»
ابن زیاد سخن او را شنید و گفت: «او را نزد من بیاورید.»
او را آوردند. گفت: «به خدا باید او را بیاوری وگرنه کشته می‌شوی.»
گفت: «آن‌گاه است که به خدا شمشیرهای برنده گرد خانه‌ات فراوان گردد.»
و او یقین داشت که عشیره اش از او دفاع می‌کنند. گفت: «آیا به شمشیر برنده مرا می‌ترسانی؟ نزدیک منش آرید.»
او را پیش او بردند و با عصا به روی او زد و زد تا بینی او را شکست و خون به جامه او روان شد و گوشت روی او به ریشش آویزان شد و عصا شکست.
عبیداللَّه خطبه نماز جمعه می‌خواند. در مسجد نشستند و هانی دو گیسوی خود را آویخته بود. چون عبیداللَّه نماز خواند، گفت: «یا هانی!»
او دنبالش رفت تا بر او وارد شد و سلام کرد. عبیداللَّه گفت: «هانی! نمی‌دانی که پدرم به این شهر آمد و همه شیعیان را کشت، جز پدرت و حجر و بر حجر آن رفت که دانی. ولی همیشه از تو قدردانی کرد و به امیر کوفه نوشت: خواهش من از تو هانی است؟»
گفت: «آری.»
گفت: «سزای من این است که مردی را در خانه‌ات پنهان کنی تا مرا بکشد؟»
گفت: «چنین کاری نکرده‌ام.»
آن تمیمی که جاسوس آن‌ها بود، حاضر کردند. چون هانی او را دید، دانست که به او خبر دادند. گفت: «ای امیر! آن چه به تو رسیده درست هست و من هم همراهی‌های تو را فراموش نمی‌کنم. تو و خاندانت در امانید هر جا خواهید بروید.»
مسعودی گوید: هانی به او گفت: «پدرت زیاد بر من حق احسانی دارد و می‌خواهم پاداش او را بدهم و برای تو پیشنهاد خوبی دارم.»
ابن زیاد گفت: «چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1379
ولمّا طلع علیه قال ابن زیاد: «أتتک بحائن رجلاه»، والتفت إلی شریح القاضی وقال:
أرید حباءه ویرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
ثمّ التفت إلی هانی وقال: أتیت بابن عقیل إلی دارک وجمعت له السّلاح؟ فأنکر علیه هانی، وإذ کثر الجدال، دعا ابن زیاد معقلًا، ففهم هانی أنّ الخبر أتاه من جهته، فقال لابن زیاد: إنّ لأبیک عندی بلاء حسناً وأنا أحبّ مکافأته، فهل لک فی خیر، تمضی أنت وأهل بیتک إلی الشّام سالمین بأموالکم، فإنّه جاء من هو أحقّ بالأمر منک ومن صاحبک.
فقال ابن زیاد: واللَّه لا تفارقنی حتّی تأتینی به، قال: واللَّه لو کان تحت قدمی ما رفعتهما عنه، فأغلظ له ابن زیاد وهدّده بالقتل، فقال هانی: إذاً تکثر البارقة حولک، وهو یظنّ أنّ «مراداً» تمنعه، فأخذ ابن زیاد بظفیرتیه وقنّع وجهه بالسّیف حتّی کسر أنفه، ونثر لحم خدّیه وجبینه علی لحیته، وحبسه عنده.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 178- 179
__________________________________________________
- گفت: «تو و خاندانت سالم به شام برسید و هر چه هم دارید با خود ببرید؛ زیرا کسی آمده است که از تو و یزید شایسته‌تر است.»
طبری و جزری گویند: عبیداللَّه در این جا سر به زیر افکند و غلامش مهران که بالای سرش ایستاده بود و عصای پیکان داری در دست داشت، گفت: «وای از این خواری که این بنده جولا تو را در محیط فرماندهی تو امان بدهد.»
گفت: «او را بگیر.»
عصا را انداخت و دو گیسوی هانی را محکم فرو کشید و رویش را برابر ابن‌زیاد گرفت و چنان به روی او کوفت که پیکانش پرید و به دیوار نشست و به روی او زد تا بینی و پیشانیش را شکست.
جزری گوید: هانی دست به قبضه شمشیر یک پاسبانی دراز کرد و کشید و جلوش را گرفتند. عبیداللَّه گفت: «تو یاغی هستی و خونت را بر ما مباح کردی.»
در ارشاد است که گفت: «او را بکشید.»
او را کشیدند در یکی از اتاق‌های قصر افکندند و در را به رویش قفل کردند و گفت: «یک دسته پاسبانی بر او بگمارید.» و گماشتند.
جزری گفته: اسماء بن خارجه برخاست و گفت: «ای بد پیمان! او را رها کن. به ما دستور دادی این مرد را نزد تو آریم و چون آوردیم، رویش خرد کردی و خونش را روان ساختی و می‌خواهی اورا بکشی؟»
عبیداللَّه فرمان داد او را گرفتند و به لکنت زبان افتاد. سپس او را واگذاردند و نشست. ولی ابن الاشعث گفت: «ما رأی امیر را می‌پسندیم، سود ما باشد یا زیان.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 42- 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1380

قیام مذحج‌

وبلغ مذحجاً أنّ ابن زیاد قد قتل هانیاً، فاجتمعوا بباب القصر، وصاحوا. فقال ابن زیاد لشریح القاضی- وکان عنده-: «ادخل إلی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أ نّه حیّ». ففعل.
فقال لهم سیِّدهم عمرو بن الحجّاج: «أما إذ کان صاحبکم حیّاً فما یُعجلکم الفتنة؟
انصرفوا». فانصرفوا.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
رجع الحدیث إلی حدیث عمّار الدُّهنیّ، عن أبی جعفر قال: فبینا هو کذلک، إذ خرج الخبر «1» إلی مذحج، فإذا علی باب القصر جَلَبَة «2» سمعها «3» عبیداللَّه، فقال: ما هذا؟ فقالوا «4»:
مَذحج، فقال لشریح: اخرج إلیهم، فأعلمهم أ نّی إنّما حبسته لأسائله، وبعث عیناً علیه من موالیه یسمع ما یقول، فمرّ «5» بهانی بن عروة، فقال له «6» هانی: اتّق اللَّه یا شُریح، فإنّه قاتلی، فخرج شریح حتّی قام علی باب القصر، فقال: لا بأس علیه، إنّما حبسه الأمیر لیسائله، فقالوا: صدق، لیس علی صاحبکم بأس، «7» فتفرّقوا. «8»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 349- 350/ عنه: الشّجری، الأمالی،/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 425- 426؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
«8»
__________________________________________________
(1)- [فی السّیر مکانه: فطار الخبر ...].
(2)- [إلی هنا حکاه فی السّیر].
(3)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فسمعها].
(4)- [تهذیب التّهذیب: قالوا].
(5)- [زاد فی الأمالی: شریح].
(6)- [لم یرد فی الأمالی].
(7)- [زاد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: قال].
(8)- ابوجعفر گوید: در این اثنا خبر به قوم مذحج رسید و ناگهان بر در قصر سر و صدا برخاست که ابن‌زیاد شنید و گفت: «این چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1381
وسمع النّاس الهیعة، وبلغ الخبر مذحج، فأقبلوا، فأطافوا بالدّار، وأمر عبیداللَّه بهانی فألقی فی بیت، وصیّح المذحجیّون، وأمر عبیداللَّه مهران أن یُدخل علیه شریحاً، فخرج، فأدخله علیه، ودخلت الشُّرط معه «1»، فقال: یا شریح، قد تری ما یصنع بی؟! قال: أراک حیّاً؛ قال: وحیّ أنا مع ما تری؟! أخبر قومی أ نّهم إن انصرفوا قتلنی؛ فخرج إلی عبیداللَّه، فقال: قد رأیته حیّاً، ورأیت أثراً سیّئاً؛ قال: وتُنکر أن یعاقب الوالی رعیّته؟! اخرج إلی هؤلاء فأخبرهم، فخرج، وأمر عبیداللَّه الرّجل، فخرج معه، فقال لهم شریح:
ما هذه الرّعة «2» السّیِّئة؟! الرّجل حیّ، وقد عاتبه سلطانه بضرب لم یبلغ نفسه، فانصرفوا ولا تُحلّوا بأنفسکم ولا بصاحبکم. فانصرفوا. «3»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 361/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 104
«3»
__________________________________________________
- گفتند: «مردم مذحجند.»
ابن زیاد به شریح گفت: «پیش آن‌ها برو و بگو من اورا بداشته‌ام تا از او پرس و جو کنم.»
یکی از غلامان خویش را همراه او فرستاد که ببیند چه می‌گوید. شریح در راه به هانی بن عروه برخورد که بدو گفت: «ای شریح! از خدا بترس. او مرا می‌کشد.»
گوید: شریح برفت تا بر در قصر بایستاد و گفت: «چیزیش نیست، او را بداشته که از او پرس و جو کند.»
گفتند: «راست می‌گوید، چیزیش نیست.» و پراکنده شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2920
(1)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- الرّعة: الحمق.
(3)- مردم سر و صدا را شنیدند و خبر به طایفه مذحج رسید که بیامدند و خانه را در میان گرفتند. عبیداللَّه بگفت تا هانی را در اطاقی انداختند. مذحجیان بانگ برداشتند. عبیداللَّه به مهران گفت که شریح را پیش وی آرد که برفت و بیاورد و او را پیش هانی فرستاد. نگهبانی را نیز همراه وی کرد. هانی گفت: «ای شریح! می‌بینی که با من چه کرد؟»
گفت: «تو را زنده می‌بینم.»
گفت: «با این وضع که می‌بینی زنده‌ام؟ به قوم من بگو اگر بروند مرا می‌کشد.»
گوید: شریح پیش عبیداللَّه رفت و گفت: «او را زنده دیدم، اما زخم بدی دیدم.»
گفت: «نمی‌پسندی که ولایتدار رعیت خودرا عقوبت کند؟ پیش اینان برو و خبر را با آن‌ها بگوی.»
گوید: پس شریح برون شد و عبیداللَّه بگفت تا آن مرد نیز با وی برفت. شریح به مذحجیان گفت: «این-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1382
وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانیاً قد قُتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر ومعه جمع عظیم، «1» ثمّ نادی «1»: أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج ووجوهها، ولم تخلع طاعة، ولم تفارق جماعة، وقد بلغهم أنّ صاحبهم یُقتل، فأعظموا ذلک؛ فقیل لعبیداللَّه:
هذه مذحج بالباب، فقال لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم فانظر إلیه، ثمّ اخرج فأعلمهم أ نّه حیّ لم یُقتل، وأ نّک قد رأیته، فدخل إلیه «2» شریح، فنظر إلیه.
فقال أبو مخنف: فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن عبدالرّحمان بن شریح، قال: سمعته یحدّث إسماعیل بن طلحة، قال: دخلت «2» علی هانی، فلمّا «3» رآنی قال «3»: یا للَّه، یا للمسلمین! أهلکت عشیرتی؟ أین أهل الدِّین! وأین أهل المصر! تفاقدوا «4»! یُخلّونی، وعدوّهم وابن عدوّهم! «5» والدّماء تسیل علی لحیته، إذ سمع الرّجّة علی باب القصر، وخرجت أو اتّبعنی «5»، فقال: یا شریح، إنِّی لأظنّها أصوات مذحج وشیعتی من المسلمین، إن دخل علیَّ عشرة نفر «6» أنقذونی؛ «7» قال: فخرجت إلیهم ومعی حُمید بن بکیر الأحمریّ- أرسله معی ابن زیاد، وکان من شرطه ممّن یقوم علی رأسه- وأیم اللَّه لو لا مکانُه معی لکنت أبلغت أصحابه ما أمرنی به؛ فلمّا خرجتُ إلیهم، قلت: إنّ الأمیر لما بلغه مکانکم ومقالتکم فی
__________________________________________________
- حماقت بد چیست؟ مرد، زنده است و حاکمش ضربتی زده که خطر جان ندارد. بروید و مایه زحمت خود و یارتان نشوید.»
پس آن‌ها برفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2935- 2936
(1) (1) [بحر العلوم: وأخذ ینادی].
(2- 2) [بحر العلوم: شریح].
(3) (3) [بحر العلوم: رآه هانی أخذ ینادی].
(4)- [لم یرد فی بحر العلوم، وزاد فیه: أ].
(5) (5) [بحر العلوم: بینما هو کذلک إذ سمع الصّیحة علی الباب].
(6)- [زاد فی بحر العلوم: منهم].
(7) (7*) [بحر العلوم: فلم یلتفت إلیه شریح، وخرج إلی القوم وأخبرهم أنّ صاحبهم لم یقتل وأنّ الّذی بلغه من قتله باطل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1383
صاحبکم أمرنی بالدّخول إلیه، فأتیته، فنظرت إلیه، فأمرنی أن ألقاکم، وأن أعلمکم أ نّه حیّ، وأنّ الّذی بلغکم من قتله کان باطلًا (7*). فقال عمرو وأصحابه: فأمّا إذ لم یُقتل فالحمد للَّه؛ ثمّ انصرفوا. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 367- 368/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 281؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 229- 230
قال: وبلغ ذلک بنی مذحج، فرکبوا جمیعهم عن آخرهم حتّی وافوا باب القصر، فضجّوا وارتفعت أصواتهم، فقال عبیداللَّه بن زیاد: ما هذا؟ فقیل له: أ یّها الأمیر، هؤلاء عشیرة هانی بن عروة یظنّون أ نّه قد قُتل. فقال ابن زیاد للقاضی شریح: قم فادخل إلیه وانظر حاله واخرج إلیهم وأعلمهم أ نّه لم یُقتل. قال: فدخل شریح إلی هانی، فنظر إلیه، ثمّ
__________________________________________________
(1)- گوید: عمرو بن حجاج خبر یافت که هانی کشته شد و با مردم مذحج بیامد و قصر را در میان گرفت و گروهی بسیار با وی بود. آن‌گاه ندا داد که: «من عمروبن حجاجم و اینان یکه سواران و بزرگان مذحجند. نه از اطاعت به در رفته ایم و نه از جماعت جدایی گرفته ایم. خبر یافته‌اند که یارشان را می‌کشند و این را بزرگ گرفته‌اند.»
گوید: به عبیداللَّه گفتند: «اینک قوم مذحج بردرند.»
عبیداللَّه به شریح قاضی گفت: «پیش یارشان رو و او را ببین و آن گاه برون شو و به آن‌ها بگو که زنده است و او را نکشته اند و تو او را دیده‌ای.»
گوید: شریح برفت و هانی را بدید.
عبدالرحمان بن شریح گوید: شنیدم پدرم به اسماعیل بن طلحه می‌گفت: «پیش هانی رفتم و چون مرا بدید، گفت: ای مسلمانان! عشیره من مرده‌اند. دینداران کجا رفته‌اند؟ اهل شهر کجا رفته اند؟ نابود شده‌اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان واگذاشته‌اند.»
و خون بر ریشش روان بود. در این وقت غوغایی از در قصر شنید، من بیرون شدم، او نیز دنبال من آمد و گفت: «ای شریح! پندارم این صداهای مذحج است و مسلمانانی که یاران منند، اگر ده کس پیش من آیند نجاتم می‌دهند.»
شریح گوید: من سوی آن‌ها رفتم. حمید بن بکر احمری نیز با من بود. زیاد او را با من فرستاده بود. جزو نگهبانانی بود که بالای سر زیاد می‌ایستاد. به خدا اگر او نبود، چیزی را که هانی به من گفته بود با یاران وی گفته بودم. وقتی پیش آن‌ها رسیدم، گفتم: «وقتی امیر حضور شما و سخنتان را درباره یارتان بدانست، مرا گفت: پیش او روم. برفتم و او را دیدم، به من گفت: شما را ببینم و بگویم او زنده است و خبر کشته شدن وی که به شما رسیده، دروغ است.»
گوید: عمرو و یاران وی گفتند: «حمد خدای که کشته نشده.»
وبرفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2943- 2944
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1384
خرج إلی القوم، فقال: یا هؤلاء! لاتعجلوا بالفتنة، فإنّ صاحبکم لم یُقتل، والّذی أبلغکم فإنّه أبلغکم باطلًا. قال: فرجع القوم وانصرفوا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 84- 85
وصاح أصحاب هانی بالباب: قتل صاحبنا، فخافهم ابن زیاد، وأمر بحبسه فی بیت إلی جانب مجلسه، وأخرج إلیهم ابن زیاد شریحاً القاضی، فشهد عندهم أ نّه حیّ لم یُقتل، فانصرفوا.
المسعودی، مروج الذّهب،/ 67
وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانیاً قد «1» قُتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر ومعه جمع عظیم، «2» ثمّ نادی «2»: أنا عمرو بن الحجّاج وهذه فرسان مذحج ووجوهها، لم «3» تخلع طاعة ولم تفارق «3» جماعة، و «1» قد بلغهم أنّ صاحبهم قد قُتل، فأعظموا ذلک، فقیل لعبیداللَّه ابن زیاد: هذه «4» مذحج بالباب؛ فقال لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم فانظر إلیه، ثمّ اخرج وأعلمهم «5» أ نّه حیّ لم یُقتَل، فدخل شریح، فنظر إلیه، فقال «6» هانی لمّا رأی شریحاً «6»:
یا للَّه، یا للمسلمین، أهلکت عشیرتی، أین أهل الدِّین؟ أین أهل البصر «7»؟ والدّماء تسیل علی لحیته، إذ سمع الرّجّة «8» «6» علی باب القصر «6»، فقال: إنّی لأظنّها أصوات مذحج وشیعتی 6 من المسلمین «6»، إنّه إن دخل علیَّ عشرة نفر أنقذونی، فلمّا سمع کلامه شریح خرج إلیهم، فقال لهم «1»: إنّ الأمیر «6» لمّا بلغه مکانکم «9» ومقالتکم فی صاحبکم «6» أمرنی بالدّخول إلیه «10»، فأتیته، فنظرت إلیه، فأمرنی أن ألقاکم وأعلمکم «11» أ نّه حیّ، وأنّ الّذی بلغکم من قتله
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(2) (2) [فی البحار: وقال، وفی العوالم: فقال، وفی مثیر الأحزان: قال].
(3- 3) [فی البحار والعوالم والأسرار ومثیر الأحزان: نخلع طاعة ولم نفارق].
(4)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: فرسان].
(5)- [فی البحار والأسرار وبحرالعلوم ومثیر الأحزان: فأعلمهم].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7)- [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان وبحرالعلوم: المصر، وفی الأسرار: المضر].
(8)- [فی البحار والعوالم والأسرار: الضّجّة، وفی مثیر الأحزان: الصّیحة].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار: کلامکم].
(10)- [مثیر الأحزان: علی صاحبکم].
(11)- [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: أعرّفکم، وفی الأسرار: أن أعلمکم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1385
باطل، فقال له «1» عمرو بن الحجّاج وأصحابه: أمّا إذا «2» لم یُقتل فالحمد للَّه، ثمّ انصرفوا. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 49- 50/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 347- 348؛ البحرانی، العوالم، 17/ 196؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 222؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 20
وبلغ ذلک مذحجاً، فأقبلت إلی القصر، فقیل لعبیداللَّه:
- «هذه مذحج، قد اجتمعت بالباب».
فقال لشریح القاضی:
- «ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج، فأعلمهم أ نّه حیّ».
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [زاد فی الأسرار: کان].
(3)- از آن سو عمرو بن حجاج زبیری (که پیش از این نامش گذشت) شنید که هانی کشته شده، پس با قبیله مذحج آمده و قصر ابن‌زیاد را محاصره کرد. گروه بسیاری با او بودند. آن‌گاه فریاد زد: «من عمرو بن حجاجم و اینان سواران و جنگجویان قبیله مذحج هستند. ما که از پیروی خلیفه دست بر نداشته و از گروه مسلمانان جدا نشده‌ایم، چرا باید بزرگ ما هانی کشته شود؟»
اینان شنیده بودند که هانی کشته شد، پس به عبیداللَّه‌بن زیاد گفتند: «این قبیله مذحج است که بر در قصر ریخته‌اند!»
ابن‌زیاد به شریح قاضی که از قاضیان درباری بود، گفت: «به نزد بزرگشان (هانی) برو و او را ببین. سپس بیرون رو و اینان را آگاه کن که او زنده است و کشته نشده.»
شریح به اطاق هانی آمده و او را دید. چون هانی شریح را دید، گفت: «ای خدا! ای مسلمانان! قبیله من هلاک شدند. کجایند دینداران؟ کجایند مردم شهر؟»
این سخنان را می‌گفت و خون به ریشش می‌ریخت که ناگاه صدای فریاد و غوغا از بیرون قصر شنید. پس گفت: «من گمان دارم این‌ها فریاد قبیله مذحج و پیروان مسلمان من است. همانا اگر ده تن پیش من آیند، مرا رها خواهند ساخت.»
شریح که این سخن را شنید، به نزد قبیله مذحج آمده و گفت: «همین که امیر آمدن شما و سخنانتان را درباره بزرگتان (هانی) شنید، به من دستور داد بر او درآیم. پس من پیش او رفتم و او را بدیدم و به من دستور داد شما را ببینم و به اطلاع شما برسانم که او زنده است و این که به شما گفته‌اند او کشته شده، دروغ است.»
عمرو بن حجاج و همراهانش گفتند: «اکنون که کشته نشده و زنده است، خدای را سپاسگزاریم.»
و پراکنده شدند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 49- 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1386
فخرج إلیهم شریح، فأعلمهم أ نّه رآه وهو حیّ سالم، وإنّما عاتبه کما یعاتب الأمیر رعیّته. فانصرفوا.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 47- 48
قال: وبلغ ذلک بنی «1» مذحج، فرکبوا بأجمعهم وعلیهم عمرو بن حجّاج الزّبیدیّ «2»، فوقفوا بباب القصر، ونادی عمرو: یا عبیداللَّه! هذه فرسان مذحج لم «3» تخلع طاعة ولم تفرّق «3» جماعة؛ فلِمَ تقتل صاحبنا؟
فقال ابن زیاد لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم فأعلمهم أ نّه لم یُقتل. قال شریح: فدخلت علیه، فقال: ویحک «4»! هلکت عشیرتی، أین أهل الدِّین، فلینقذونی من ید عدوّهم، وابن عدوّهم، ثمّ قال- والدّماء تسیل علی لحیته-: یا شریح! هذه أصوات عشیرتی، ادخل منهم عشرة «5» ینقذونی، فلمّا خرجت تبعنی حمیر بن بکیر «6»، وقد بعثه ابن زیاد عیناً علیَّ، فلو لا مکانه «7» لکنت أبلغ أصحابه ما قال «7»؛ ثمّ خرج شریح، فقال: یا هؤلاء! لا تعجلوا بالفتنة، فإنّ صاحبکم لم یقتل؛ فانصرف القوم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 205- 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 189
وبلغ ذلک مذحجاً، فأقبلت إلی القصر، فأمر ابن زیاد شریحاً القاضی أن یخرج إلیهم ویعلمهم أ نّه حی سالم، فخرج إلیهم وصرفهم.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92
وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانیاً قد قُتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاطوا بالقصر،
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: الخبر إلی].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3) (3) [تسلیة المجالس: نخلع طاعة ولا فارقنا].
(4)- [تسلیة المجالس: ویحکم].
(5)- [زاد فی تسلیة المجالس: لیرونی و].
(6)- کذا فی النّسخة، والمعروف: حمران بن بکیر.
(7- 7) [تسلیة المجالس: لأخبرت القوم بخبره].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1387
ونادی: أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج ووجوهها، لم نخلع طاعة، ولم نفارق جماعة، فقال عبیداللَّه لشریح القاضی، «1» وکان حاضراً «1»: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أ نّه حیّ، «2» ففعل شریح، فلمّا دخل علیه، قال له هانی: یا للمسلمین! أهلکت عشیرتی؟ أین أهل الدِّین؟ أین أهل النّصر؟ أیحذِّروننی عدوّهم «3»؟
وسمع الضّجّة، فقال: یا شریح! إنِّی لأظنّها أصوات مذحج، وشیعتی من المسلمین، إنّه إن دخل علیَّ عشرة نفر، أنقذونی، فخرج شریح ومعه عین أرسله ابن زیاد، قال: شریح:
لولا مکان العین لأبلغتهم قول هانی، فلمّا «2» خرج شریح إلیهم، قال: قد نظرت إلی صاحبکم، وأ نّه حیّ لم «4» یُقتل، فقال عمرو وأصحابه: إذ لم یُقتل «4» فالحمد للَّه، «5» ثمّ انصرفوا «5».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 103- 104؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 396
وخرج الخبر إلی مذحج، فإذا علی باب القصر جلبه، سمعها عبیداللَّه بن زیاد، فقال: ما هذا؟ قالوا: مذحج، فقال لشریح: اخرج إلیهم، فأعلمهم إنّی إنّما حبسته لأسائله، وبعث عیناً إلیه من موالیه یسمع ما یقول، فمرّ بهانی، فقال هانی: یا شریح! اتّق اللَّه، فإنّه قاتلی، فخرج شریح حتّی قام علی باب القصر، فقال: لا بأس علیه، إنّما حبسه الأمیر لیساله، فقالوا: صدق، لیس علی صاحبکم بأس، فتفرّقوا.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 115
وبلغ عمرو بن الحجّاج حدیث هانی أ نّه قُتل، لأنّ رویحة بنت عمرو زوجة هانی بن عروة، وأقبل ومعه جماعة من مذحج، فلمّا علم عبیداللَّه، أخرج شریحاً القاضی بعد أن شاهده لهانی حیّاً، فأخبرهم، فرضوا وانصرفوا.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 16
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [نهایة الإرب: [لم یُقتل وأ نّک قد رأیته] فدخل علیه و].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: وابن عدوّهم].
(4- 4) [نهایة الإرب: یقتله].
(5- 5) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1388
واجتمعت مذحج علی باب القصر وصاحوا، فقال ابن زیاد للقاضی شریح: اخرج إلیهم، وقل لهم: إنّما حبسه لیسأله، فقال له هانی: یا شریح! اتّق اللَّه، فإنّه قاتلی، فخرج إلیهم شریح، فقال لهم ذلک، فتفرّقوا. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
قال الرّاوی: وبلغ عمرو بن الحجّاج «2» أنّ هانیاً قد قُتل، «3» وکانت رویحة بنت عمرو هذا تحت هانی بن عروة «3»، فأقبل عمرو فی مذحج کافّة «4» حتّی أحاط بالقصر، «5» ونادی:
أنا عمرو بن الحجّاج، وهذه فرسان مذحج ووجوهها، لم نخلع طاعة، ولم نفارق جماعة، وقد بلغنا أنّ صاحبنا هانیاً قد قُتل، فعلم عبیداللَّه باجتماعهم وکلامهم «5»، فأمر شریحاً القاضی أن یدخل علی هانی فیشاهده ویخبر قومه بسلامته من القتل، ففعل ذلک وأخبرهم، فرضوا «6» بقوله «7» وانصرفوا. «8»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 52- 53/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 214؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 137؛ المیانجی، العیون العبری،/ 41؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244
__________________________________________________
(1)- مذحجیان که از قبیله هانی بودند، غوغا به سر عبداللَّه بردند و قاضی شریح آن فتنه را بنشاند.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 274
(2)- [زاد فی العیون: أبا زوجته].
(3- 3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [لم یرد فی العیون، وزاد فی المعالی: ووجوهها].
(5- 5) [العیون: فعلم عبیداللَّه باجتماعهم].
(6)- [لم یرد فی المعالی].
(7)- [الدّمعة: به].
(8)- راوی گفت: به عمروبن حجاج خبر رسید که هانی کشته شد و رویحه دختر عمرو همسر هانی ابن عروه بود. عمرو با تمام افراد قبیله خود مذحج حرکت کرده و اطراف کاخ ابن‌زیاد را محاصره کرد و فریاد کشید: «من عمرو بن حجاجم و اینان سواران و بزرگان مذحجند. نه از اطاعت حکومت وقت سرپیچی کرده‌ایم و نه از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته‌ایم. به ما خبر رسیده که دوست ما هانی کشته شده است.»
عبیداللَّه دانست که قبیله مذحج، کاخ را محاصره نموده و سخنرانی می‌کنند، به شریح دستور داد تا به نزد هانی برود و سلامتی او را که به چشم خود مشاهد نموده، به مردم ابلاغ نماید.
شریح هم این‌کار را کرد و خبر سلامتی هانی را به‌آنان‌داد. آنان نیز به گفته شریح راضی شده و بازگشتند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 52- 53
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1389
وجاء قومه من بنی مذحج مع عمرو بن الحجّاج، فوقفوا علی باب القصر یظنّون أ نّه قد قُتل، فسمع عبیداللَّه لهم جلبة، فقال لشریح القاضی، وهو عنده: اخرج إلیهم، فقل لهم: إنّ الأمیر لم یحبسه إلّالیسأله عن مسلم بن عقیل، فقال لهم: إنّ صاحبکم حیّ، وقد ضربه سلطاننا ضرباً لم یبلغ نفسه، فانصرفوا ولا تحلّوا بأنفسکم ولا بصاحبکم، فتفرّقوا إلی منازلهم.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154
فبلغ الخبر قومه، فاجتمعوا علی باب القصر، فسمع عبیداللَّه الجلبة، فقال لشریح القاضی: اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّنی «1» ما حبسته إلّالأستخبره عن خبر مسلم، ولا بأس علیه منِّی، فبلغهم ذلک، فتفرّقوا.
ابن حجر، الإصابة [ «2»]، 1/ 233/ عنه: ابن بدران، فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
قال أبو مخنف: فأتی الصّائح إلی مذحج، فأقبل عمرو بن الحجّاج الدّیناری فی أربعة آلاف فارس، فأحاطوا بقصر الإمارة ونادوا: یا ابن زیاد (لعنه اللَّه)! تقتل صاحبنا ولم یخلع طاعة ولم یفارق جماعة؟ ثمّ نادوا: یا هانی! إن کنت حیّاً فکلّمنا، فقد أتوک بنو عمّک وقومک مذحج یقتلون عدوّک، فلمّا سمع ابن زیاد کلامهم، قال لشریح القاضی:
اخرج إلیهم وأعلمهم أنّ صاحبهم حیّ، وأنّ الأمیر قد خبّأه لأشیاء یسأله عنها، فخرج إلیهم وقال لهم: صاحبکم جالس مع الأمیر یسأله عن أشیاء، وهذه السّاعة یخرج إلیکم، فرجعوا وقالوا: الحمد للَّه‌علی السّلامة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 31
وسمع النّاس الهیعة، فأطافت مذحج بالدّار، فخرج إلیهم شریح القاضی، فقال: ما به بأس، وإنّما حبسه أمیره، وهو حیّ صحیح، فقالوا: لا بأس بحبس الأمیر. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 83
«2»
__________________________________________________
(1)- [تهذیب ابن بدران: إنّی].
(2)- به عمرو بن حجاج خبر رسید که هانی کشته شد. با عشیره مذحج آمد و کاخ را محاصره کرد و فریاد زد: «من عمرو بن‌حجاجم و این‌ها پهلوانان وبزرگان مذحج. نافرمانی نکردیم واز جماعت جدا نشدیم.»
عبیداللَّه به شریح قاضی که حضور داشت، گفت: «برو هانی را ببین و به آن‌ها اعلام کن که زنده است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1390
وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانیاً قُتل، وکانت اخته روعة تحت هانی، وهی امّ یحیی ابن هانی، فأقبل فی جمع من مذحج وأحاط بالقصر، فلمّا علم به ابن زیاد، أمر شریح القاضی أن یدخل علی هانی ویعلمهم بحیاته، قال شریح: لمّا رآنی هانی صاح بصوت رفیع: یا للمسلمین! إن دخل علیَّ عشرة أنقذونی، فلو لم یکن معی حمید بن أبی بکر الأحمریّ، وهو شرطیّ، لأبلغت أصحابه مقالته، ولکن قلت إنّه حیّ، فحمد اللَّه عمرو ابن الحجّاج وانصرف بقومه.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 179
وبلغ الخبر إلی عمرو بن الحجّاج اللّعین الّذی لا أهمّیّة ولا غیرة له أنّ هانیاً قد قُتل، وکانت رویحة اخت عمرو زوجة هانی، فأقبل فی مذحج ووجوهها کافّة، حتّی أحاط بالقصر، ونادی: أنا عمرو بن الحجّاج، وهذه فرسان مذحج ووجوهها، لم نخلع طاعة، ولم نفارق جماعة، وقد بلغنا أنّ صاحبنا هانیاً قد قُتل، فعلم عبیداللَّه باجتماعهم وکلامهم،
__________________________________________________
- شریح نزد هانی رفت و چون چشم هانی به او افتاد، گفت: «مسلمانان به دادم برسید. عشیره ام هلاک شد. دینداران کجایند و یاوران کجایند؟ آیا دشمن و دشمن زاده آنان مرا می‌ترساند؟»
جنجال را شنید و به شریح گفت: «گمانم این فریاد مذحج و پیروان مسلمان من است و اگر ده تن از آنان وارد شوند، مرا نجات می‌دهند.»
شریح با دیده‌بانی که ابن زیاد همراه او کرده بود، بیرون رفت و بعدها می‌گفت: «اگر دیده‌بان ابن زیاد همراهم نبود، پیغام هانی را به آن‌ها می‌رسانیدم.»
شریح نزد آن‌ها رفت و گفت: «من به چشم خود هانی را دیدم زنده است و کشته نشده.»
عمرو و یارانش گفتند: «الحمد للَّه‌که کشته نشده.»
در روایت طبری است که چون شریح نزد هانی رفت، گفت: «ای شریح! تو می‌بینی چه به روز من آوردند.»
گفت: «می‌بینم که زنده ای.»
گفت: «با این حال که مرا می‌بینی زنده ام؟ به قوم من بگو اگر برگردند، مرا خواهد کشت.»
شریح نزد عبیداللَّه رفت و گفت: «دیدم زنده است و اثر شکنجه بدی در او دیدم.»
عبیداللَّه گفت: «زشت می‌شماری که والی رعیت خودرا عقوبت کند؟ برو نزد آنان وبه آن‌ها گزارش بده.»
او بیرون رفت و عبیداللَّه مهران را همراهش فرستاد. شریح گفت: «این غوغای بی‌جا چیست؟ هانی زنده است. حاکم او با ضربتی که خطر جانی ندارد، اورا تأدیب کرده است. برگردید و خون خود و هانی را هدر نکنید.»
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1391
فأمر شریحاً القاضی اللّعین أن یدخل علی هانی فیشاهده ویخبر قومه بسلامته من القتل، ففعل ذلک وأخبرهم بقوله، وانصرفوا، فبقی هانی فی الحبس إلی أن قُتل مسلم بن عقیل رحمه الله، کما سیجی‌ء إن شاء اللَّه تفصیله.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 208

ما قال ابن زیاد لعنة اللَّه علیه فی المسجد بعد حبس هانی‌

قال أبو مخنف: حدّثنی الحجّاج بن علیّ، عن محمّد بن بشر الهمْدانیّ، قال: لمّا ضرب عبیداللَّه هانیاً وحبسه خشی أن یثب النّاس به، فخرج، فصعد المنبر ومعه أشراف النّاس وشُرَطه وحشمه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، أ یّها النّاس، فاعتصموا بطاعة اللَّه وطاعة أئمّتکم، ولا تختلفوا ولا تفرّقوا فتهلکوا وتذلّوا وتقتلوا وتُجفوا وتحرموا، إنّ أخاک مَن صدقک، وقد أعذر من أنذر.
قال: ثمّ ذهب لینزل، فما نزل عن المنبر حتّی دخلت النّظّارة المسجد من قبل التّمّارین یشتدّون ویقولون: قد جاء ابن عقیل! قد جاء ابن عقیل! فدخل عبیداللَّه القصر مسرعاً، وأغلق أبوابه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368
قال: وخرج عبیداللَّه بن زیاد من القصر حتّی دخل المسجد الأعظم، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ التفت، فرأی أصحابه عن یمین المنبر وعن شماله [و- «2»] فی أیدیهم الأعمدة
__________________________________________________
(1)- محمد بن بشیر همدانی گوید: وقتی ابن زیاد هانی را بزد و بداشت، بیم کرد که مردم بشورند. پس برون شد و به منبر رفت. سران قوم و نگهبانان و یارانش نیز با وی بودند. حمد خدا گفت و ثنای او کرد و سپس گفت: «اما بعد، ای مردم! به اطاعت خدای و طاعت پیشوایانتان چنگ زنید. اختلاف مکنید و پراکنده مشوید که نابود شوید و به ذلت افتید و کشته شوید و خشونت بینید و دچار حرمان شوید. برادرت کسی است که با تو راست گوید و هر که اعلام خطر کرد، جای عذر بگذاشت.»
گوید: می‌خواست فرود آید و هنوز فرود نیامده بود که تماشاییان از جانب خرمافروشان با شتاب وارد مسجد شدند و می‌گفتند: «ابن عقیل آمد.»
عبیداللَّه با شتاب وارد قصر شد و درها را ببست.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2944- 2945
(2)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1392
والسّیوف المسلّلة، فقال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة! فاعتصموا بطاعة اللَّه ورسوله محمّد (ص) وطاعة أئمّتکم، ولا تختلفوا «1» ولاتفرّقوا «1» فتهلکوا وتندموا وتذلّوا وتقهروا، فلا یجعلنّ أحد علی نفسه سبیلًا، وقد أعذر من أنذر.
قال: فما أتمّ عبیداللَّه بن زیاد «2» تلک الخطبة حتّی سمع الصّیحة، فقال: ما هذا؟ فقیل له: أ یّها الأمیر! الحذر الحذر! هذا مسلم بن عقیل قد أقبل فی جمیع من بایعه! قال:
فنزل عبیداللَّه بن زیاد عن المنبر مسرعاً، وبادر فدخل القصر وأغلق الأبواب.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 85- 86
وقال عمر بن سعد: عن أبی مخنف قال: حدّثنی الحجّاج بن علیّ الهمدانیّ، قال: لمّا ضرب عبیداللَّه هانیاً وحبسه، خشی أن یثب النّاس به، فصعد المنبر ومعه اناس من أشراف النّاس وشرطه وحشمه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أ یّها النّاس! اعتصموا بطاعة اللَّه وطاعة أئمّتکم، ولا تفرّقوا فتختلفوا وتهلکوا وتذلّوا وتخافوا وتحرموا، فإنّ أخاک من صدقک، وقد أعذر من أنذر.
فذهب لینزل، فما نزل حتّی دخلت النّظّارة المسجد من قبل التّمّارین یشتدّون ویقولون:
قد جاء ابن عقیل، فدخل عبیداللَّه القصر وأغلق بابه. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 67
__________________________________________________
(1- 1) من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: فتفرّقوا.
(2)- زید فی د: من.
(3)- و پس از این کار چون از شورش مردم کوفه بیم داشت، با جمعی از بزرگان کوفه و اطرافیان به مسجد کوفه رفته و به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت:
«ای مردم! پیروی خدا و زمامدارتان را بکنید و تفرقه و اختلاف ایجاد نکنید که پراکنده شده و به هلاکت می‌رسید و خوار و ذلیل می‌گردید و آواره خواهید شد.»
آن گاه بدین مثل معروف تمثل جست که: «أخاک من صدقک، وقد أعذر من أنذر.»
«برادرت کسی است که از روی صدق و راستی با تو سخن گوید و کسی که بیم دهد عذر خود را گفته (و وظیفه اش را انجام داده).»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1393
فخرج عبیداللَّه بن زیاد، فصعد المنبر ومعه أشراف النّاس وشرطه وحشمه، فقال:
أمّا بعد، أ یّها النّاس! فاعتصموا بطاعة اللَّه وطاعة «1» أئمّتکم، ولا تفرّقوا فتهلکوا وتذلّوا وتقتلوا وتجفوا وتحرموا، إنّ أخاک من صدقک، وقد أعذر من أنذر «2». ثمّ ذهب لینزل، فما نزل عن المنبر حتّی دخلت النّظّارة المسجد «3» من قبل باب التّمّارین یشتدّون «3» ویقولون:
قد جاء مسلم بن عقیل، فدخل عبیداللَّه القصر مسرعاً وأغلق أبوابه «4». «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 50/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 348؛ البحرانی، العوالم، 17/ 197؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 222- 223؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 20
فبلغه أنّ مسلماً یبایع النّاس فی السّرّ، فصعد المنبر، فقال: یا أهل الکوفة! قد آویتم مسلماً، ثمّ أخرجتموه.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
ثمّ خرج ابن زیاد حتّی دخل المسجد الأعظم، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ التفت، فنظر إلی أصحابه عن یمین المنبر وشماله، فی أیدیهم الأعمدة والسّیوف المسلّلة،
__________________________________________________
- و همین که خواست از منبر به زیر آید، دیده‌بانان به سرعت از طرف درب خرمافروشان وارد مسجد شده و به ابن‌زیاد گفتند: «هم اکنون پسر عقیل در می‌رسد.»
ابن‌زیاد که این خبر را شنید، بلا درنگ وارد قصر شد و در را به روی خود بست.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 98
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: والسّلام].
(3- 3) [مثیر الأحزان: وهم].
(4)- [الأسرار: بابه].
(5)- عبیداللَّه‌بن زیاد از قصر بیرون آمده و بزرگان مردم و پاسبانان و نزدیکانش نیز با او بودند. پس به‌منبر بالا رفته وگفت: «اما بعد، ای مردم! همگی به پیروی از خدا و پیشوایان خود چنگ زنید و پراکندگی ایجاد نکنید که هلاک خواهید شد و خوار گردید و کشته شوید و ستم رسیده و محروم گردید. همانا برادرت کسی است که به تو راست بگوید و هر که مردم را ترساند، عذر خود خواسته.»
پس رفت که از منبر به زیر آید، و هنوز از منبر به زیر نیامده بود که نگهبانان و دیده‌بانان مسجد از درِ خرما فروشان آمده و خروش می‌کردند و می‌گفتند: «مسلم‌بن عقیل آمد.»
عبیداللَّه به شتاب وارد قصر شد و درهای آن را بست.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1394
فقال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة! فاعتصموا بطاعة اللَّه، وطاعة «1» رسول اللَّه، وطاعة أئمّتکم، ولا تختلفوا، وتفرّقوا «1»، فتهلکوا وتندموا، وتذلّوا وتقهروا، وتحرموا «2»، ولا یجعلن أحد علی نفسه سبیلًا، وقد أعذر من أنذر؛ فما أتمّ الخطبة «2» حتّی سمع الصّیحة، فقال: ما هذا؟
فقیل له «1»: أ یّها الأمیر، الحذر الحذر، فهذا مسلم بن عقیل قد أقبل فی «3» جمع ممّن «3» بایعه، فنزل عن المنبر مسرعاً وبادر حتّی دخل القصر وأغلق «4» الأبواب.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 206/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 189- 190
وبعث عبیداللَّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، فلمّا سار إلیه مسلم، فانتهی إلی باب القصر، أشرفوا من فوقه علی عشایرهم، فجعلوا یکلِّمونهم ویرونهم، فجعل أصحاب مسلم یتسلّلون حتّی أمسی فی خمسمائة، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضاً.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 116
وهو یخطب النّاس فی أمر هانی ویحذِّرهم من الاختلاف، وأشراف النّاس وامراؤهم تحت منبره.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154

خروج مسلم لإنقاذ هانی واستشهاده علیه السلام‌

وبلغ الخبر مسلم بن عقیل، فخرج فی نحو من أربعمائة من الشّیعة، فما بلغ القصر إلّا وهو فی نحو من ستّین رجلًا، فغربت الشّمس واقتتلوا قریباً من الرّحبة، ثمّ دخلوا المسجد وکثرهم أصحاب عبیداللَّه بن زیاد، وجاء اللّیل، فهرب مسلم حتّی دخل علی امرأة من کندة یقال لها: طوعة، فاستجار بها، وعلم بذلک محمّد بن الأشعث بن قیس، فأخبر به
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: حسناً].
(3) (3) [تسلیة المجالس: جمیع من].
(4)- [أضاف فی تسلیة المجالس: علیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1395
عبیداللَّه بن زیاد، فبعث إلی مسلم، فجی‌ء به، فأ نّبه وبکّته وأمر بقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 66
وأتی مسلماً خبر هانی، فأمر أن ینادی فی أصحابه، وقد تابعه ثمانیة عشر ألف رجل، وصاروا فی الدّور حوله؛ فلم یجتمع إلیه إلّاأربعة آلاف رجل، فعبّأهم، ثمّ زحف نحوالقصر؛ وقد أغلق عبیداللَّه بن زیاد أبوابه، ولیس معه فیه إلّاعشرون من الوجوه وثلاثون من الشّرط، فوجّه محمّد بن الأشعث بن قیس، وکثیر بن شهاب الحارثی، وعدّة من الوجوه لیخذلوا النّاس عن مسلم بن عقیل والحسین بن علیّ، ویتوعّدونهم بیزید بن معاویة وخیوله أهل الشّام، وبمنع الأعطیة، وأخذ البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، فتفرّق أصحاب ابن عقیل عنه، حتّی أمسی وما معه إلّانحو من ثلاثین رجلًا، فلمّا رأی ذلک خرج متوجّهاً نحو أبواب الکندة، وتفرّق عنه الباقون حتّی بقی وحده یتلدّد فی أزقّة الکوفة لیس معه أحد، ووقع إلی باب امرأة یقال لها طوعة، فاستسقی ماءً، فسقته، ثمّ قال: یا أمة اللَّه! أنا مسلم بن عقیل بن أبی طالب، کذّبنی هؤلاء القوم وغرّونی، فآوینی.
فأدخلته منزلها وآوته، وجاء ابنها، فجعل ینکر کثرة دخولها إلی مسلم وخروجها من عنده، فسألها عن قصّتها، فأعلمته إجارتها مسلماً، فأتی عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بذلک، وکان ابن زیاد؛ حین تفرّق عن ابن عقیل النّاس فتح باب القصر، وخرج إلی المجلس [کذا]، فجلس فیه، وحضره أهل الکوفة، فجاء عبدالرّحمان ابن محمّد بن الأشعث إلی أبیه وهو عند ابن زیاد، فأخبره خبر ابن عقیل، فأعلم محمّد ابن الأشعث ابن زیاد بذلک، فوجّه ابن زیاد من الوجوه من یأتیه به، وفیهم محمّد بن الأشعث، فلمّا أحسّ مسلم برسل ابن زیاد، خرج بسیفه، واقتحموا علیه الدّار، فاختلف هو وبکیر بن حمران الأحمریّ ضربتین، فضرب بکیر فمّ مسلم، فقطع شفته العلیا، وأسرع فی شفته السّفلی؛ فنصلت ثنیتاه، وضرب بکیراً ضربة علی رأسه وأخری علی حبل عاتقه.
وأتی به ابن زیاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1396
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 338- 339، أنساب الأشراف، 2/ 80- 81
فبلغ ذلک مسلم بن عقیل، فخرج فی ناس کثیر.
قال حصین: فحدّثنی هلال بن إساف، قال: لقد تفرّقوا عنه، فلمّا قلّت الأقوات قیل لابن زیاد: ما نری معه کبیر أحد. فأمر، فرفعت جرادی «1» فیها النّار حتّی نظروا، فإذا لیس مع مسلم إلّاقدر خمسین، فقال ابن زیاد للنّاس: تمیّزوا أرباعاً، فانطلق کلّ قوم إلی رأس ربعهم، فنهض إلیهم قوم قاتلوا مع مسلم، فجرح مسلم جراحة، وقتل ناس من أصحابه، ولجأ إلی دار من دور کندة، فجاء رجل إلی محمّد بن الأشعث وهو جالس عند ابن زیاد، فأخبره بذلک، فقال لابن زیاد: إنّه قال لی إنّ مسلماً فی دار فلان، فقال:
ائتونی به، فدخل علیه وهو عند امرأة قد أوقدت ناراً، فهی تغسل عنه الدّم، فقالوا له:
انطلق إلی الأمیر، فقال: عفواً؟ قالوا: ما نملک ذلک. فانطلق معهم، فلمّا رآه أمر به، فکُتّف. وقال: أجئت یا ابن حلیة لتنزع سلطانی؟ وأمر به، فضربت عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422- 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
ولمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانی بن عروة، نادی فیمَنْ کان بایعه، فاجتمعوا، فعقد لعبدالرّحمان بن کُرَیز الکِندیّ علی کِندة وربیعة، وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی ثُمامة الصّیداویّ علی تمیم وهمذان، وعقد للعبّاس بن جعدة بن هُبیرة علی قریش والأنصار؛ فتقدّموا جمیعاً حتّی أحاطوا بالقصر، واتّبعهم هو بقیّة النّاس.
وتحصّن عبیداللَّه بن زیاد فی القصر مع من حضر مجلسه فی ذلک الیوم من أشراف أهل الکوفة والأعوان والشُّرَط، وکانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر یرمون القوم بالمَدَر والنُّشّاب، ویمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا.
وقال عبیداللَّه بن زیاد لمن کان عنده من أشراف أهل الکوفة: لیُشرف کلّ رجل منکم فی ناحیة من السّور، فخوّفوا القوم.
__________________________________________________
(1)- [الجرادی جمع جریدة، والجریدة سعفة طویلة رطبة أو یابسة، أو التی تقشر من خوصها. القاموس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1397
فأشرف کثیر بن شهاب، ومحمّد بن الأشعث، والقعقاع بن شَوْر، وشبث بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر، وشمر بن ذی الجوشن، فتنادوا: «یا أهل الکوفة، اتّقوا اللَّه ولا تستعجلوا الفتنة، ولا تشقّوا عصا هذه الامّة، ولا توردوا علی أنفسکم خیول الشّام، فقد ذقتموهم، وجرّبتم شوکتهم».
فلمّا سمع أصحاب مسلم مقالتهم فتروا بعض الفتور.
وکان الرّجل من أهل الکوفة یأتی ابنه، وأخاه، وابن عمّه، فیقول: انصرف، فإنّ النّاس یکفونک. وتجی‌ء المرأة إلی ابنها وزوجها وأخیها، فتتعلّق به حتّی یرجع.
فصلّی مسلم العشاء فی المسجد، وما معه إلّازهاء ثلاثین رجلًا.
فلمّا رأی ذلک مضی منصرفاً ماشیاً، ومشوا معه، فأخذ نحو کِندة، فلمّا مضی قلیلًا التفت، فلم یر منهم أحداً، ولم یُصب إنساناً یدلّه علی الطّریق، فمضی هائماً علی وجهه فی ظلمة اللّیل حتّی دخل علی کِندة.
فإذا امرأة قائمة علی باب دارها تنتظر ابنها- وکانت ممّن خفّ مع مسلم- فآوته وأدخلته بیتها؛ وجاء ابنها، فقال: مَن هذا فی الدّار؟
فأعلمته، وأمرته بالکتمان.
ثمّ إنّ ابن زیاد لمّا فقد الأصوات ظنّ أنّ القوم دخلوا المسجد، فقال: انظروا، هل ترون فی المسجد أحداً؟- وکان المسجد مع القصر-.
فنظروا، فلم یروا أحداً، وجعلوا یشعلون [أطناب] القصب «1»، ثمّ یقذفون بها فی رحبة المسجد لیضی‌ء لهم، فتبیّنوا، فلم یروا أحداً.
فقال ابن زیاد: إنّ القوم قد خُذِلوا، وأسلموا مسلماً، وانصرفوا.
فخرج فیمن کان معه، وجلس فی المسجد، ووضعت الشّموع والقنادیل، وأمر منادیاً، فنادی بالکوفة: «ألا برئت الذّمّة من رجلٍ من العرفاء والشُّرَط والحرس لم یحضر المسجد».
__________________________________________________
(1)- أطناب القصب: عروقه الّتی تتشعّب من أرومته. وفی الأصل: أطنان، والصّواب ما ذکر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1398
فاجتمع النّاس، ثمّ قال: «یا حُصین بن نمیر- وکان علی الشّرطة- ثکلتک امّک إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، فإذا أصبحت فاستقر الدّور، داراً، داراً، حتّی تقع علیه. وصلّی ابن زیاد العشاء فی المسجد، ثمّ دخل القصر.
فلمّا أصبح، جلس للنّاس، فدخلوا علیه، ودخل فی أوائلهم محمّد بن الأشعث، فأقعده معه علی سریره.
وأقبل ابن تلک المرأة الّتی مسلم فی بیتها إلی عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث- وهو حینئذ غلام حین راهق- فأخبره بمکان مسلم عنده.
فأقبل عبدالرّحمان إلی أبیه محمّد بن الأشعث، وهو جالس مع ابن زیاد، فأسرّ إلیه الخبر.
فقال ابن زیاد: ما سارّ به ابنک؟
قال: «أخبرنی أنّ مسلم بن عقیل فی بعض دورنا».
فقال: «انطلق، فأتنی به السّاعة».
وقال لعُبید بن حُریث: «ابعث مائة رجل من قریش».
وکره أن یبعث إلیه غیر قریش خوفاً من العصبیّة أن تقع.
فأقبلوا حتّی أتوا الدّار الّتی فیها مسلم بن عقیل، ففتحوها، فقاتلهم، فرُمی، فکُسر فوه، واخذ، فاتی ببغلة، فرکبها، وصاروا به إلی ابن زیاد.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238- 240
حتّی خرج ابن عقیل یوم «1» خرج والمختار فی «2» قریة له بخُطَرْنیة تُدعی لقفا «2»، فجاءه خبر ابن عقیل عند الظّهر أ نّه قد ظهر بالکوفة، فلم یکن خروجه یوم خرج علی میعاد من أصحابه، إنّما خرج حین قیل له: إنّ هانی بن عروة المرادیّ قد ضُرب وحُبس.
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 569/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 20/ 221
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: ثمّ].
(2- 2) [تاریخ دمشق: قبّة له].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1399
فأتی «1» مسلماً الخبر، فنادی بشعاره، فاجتمع إلیه «2» أربعة آلاف «2» من أهل الکوفة، فقدّم مقدّمته «3»، «4» وعبّأ میمنته ومیسرته «4»، وسار فی القلب إلی عبیداللَّه، وبعث عبیداللَّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، فلمّا «5» سار إلیه مسلم، فانتهی «6» إلی باب القصر أشرفوا «7» علی عشائرهم فجعلوا یکلّمونهم ویردّونهم، فجعل «8» أصحاب مسلم یتسلّلون حتّی أمسی فی خمسمائة، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضاً.
فلمّا رأی مسلم أ نّه قد بقی وحده یتردّد «9» فی الطّرق «10» «11» أتی «12» باباً فنزل علیه «11»، فخرجت إلیه امرأة، فقال لها: اسقینی «13»، فسقته، ثمّ «14» دخلت فمکثت 14 ما شاء اللَّه، ثمّ خرجت، فإذا هو علی الباب؛ قالت: یا عبداللَّه، إنّ مجلسک مجلس ریبة، فقم؛ قال «15»:
إنِّی «16» أنا «17» مسلم بن عقیل، فهل عندکِ مأویً؟ قالت: نعم، ادخل «18»، وکان ابنها مولیً لمحمّد
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: وأتی].
(2- 2) [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: أربعون ألفاً].
(3)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: مقدّمة].
(4- 4) [فی الأمالی: وهی میمنة ومیسرة، وفی تهذیب الکمال: وهیّأ میمنة وهیّأ میسرة، وفی التّهذیب: وهیّأ میمنة ومیسرة].
(5)- [تهذیب التّهذیب: و].
(6)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: وانتهی].
(7)- [زاد فی الأمالی: علیه من فوقه، وفی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: من فوقه].
(8)- [الأمالی: فجعلوا].
(9)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: تردّد].
(10)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: الطّریق].
(11- 11) [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فأتی باب منزل].
(12)- [الأمالی: فأتی].
(13)- [زاد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: ماء].
(14- 14) [الأمالی: مکث].
(15)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فقال لها].
(16)- [لم یرد فی الأمالی].
(17)- [لم یرد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(18)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فادخل، فدخل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1400
ابن الأشعث، فلمّا علم به الغلام انطلق إلی محمّد فأخبره، «1» فانطلق محمّد إلی عبیداللَّه فأخبره «1»، فبعث عبیداللَّه عمرو بن حریث المخزومیّ- وکان صاحب شُرَطه «2»- إلیه، ومعه «3» عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث «3»، فلم یعلم مسلم حتّی أحیط بالدّار، فلمّا رأی ذلک مسلم خرج إلیهم «4» بسیفه فقاتلهم، فأعطاه عبدالرّحمان «5» الأمان، فأمکن من یده، فجاء به إلی عبیداللَّه، فأمر به، فاصعد إلی أعلی القصر، فضُربت «6» عنقه، وألقی جثّته إلی النّاس. «7»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 350/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
«7»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(2)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: شرطته].
(3- 3) [فی الأمالی: محمّد، وفی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: محمّد بن الأشعث].
(4)- [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(5)- [فی الأمالی: محمّد، وفی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: محمّد بن الأشعث].
(6)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: فضرب].
(7)- گوید: خبر به مسلم رسید که ندا داد و شعار گفت و چهار هزار کس از مردم او فراهم شدند. مقدمه را از پیش فرستاد. پهلوی راست و چپ آراست و خود در قلب جای گرفت و سوی عبیداللَّه روان شد.
گوید: عبیداللَّه کس از پس سران کوفه فرستاد و آن‌ها را در قصر به نزد خویش فراهم آورد و چون مسلم به‌در قصر رسید، سران‌قوم از بالا نمودار شدند وبا عشایر خویش سخن‌کردند و آن‌ها را بازگردانیدند.
یاران مسلم رفتن گرفتند تا هنگام شب پانصد کس به جای ماند و چون تاریک شد، آن‌ها نیز رفتند. و چون مسلم خویشتن را تنها دید، در کوچه‌ها به راه افتاد تا به دری رسید و آن‌جا توقف کرده، زنی برون شد که بدو گفت: «آبم بده.»
و آن زن آبش داد. آن‌گاه به درون رفت و چندان که خدا خواست بماند و سپس برون آمد و او را دید که بر در است. گفت: «ای بنده خدا! این جا نشستنت مایه بدگمانی است، برخیز.»
گفت: «من مسلم‌بن عقیلم، آیا به نزد تو جای ماندن هست؟»
گفت: «آری، به درون آی.»
گوید: پسر آن زن غلام محمد بن اشعث بود و چون از قضیه خبر یافت، پیش محمد رفت و بدو خبر داد. محمد نیز پیش عبیداللَّه رفت و به او خبر داد. عبیداللَّه، عمرو بن حریث مخزومی را که سالار نگهبانان وی بود فرستاد. عبدالرحمان بن محمد بن اشعث نیز با وی برفت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1401
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن خازم، قال: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر إلی ما صار أمر هانی؛ قال: فلمّا ضُرب وحُبس، رکبتُ فرسی، وکنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، وإذا نسوة مجتمعات ینادین: یا عثرتاه! یا ثُکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه، وقد ملأ منهم الدّور حوله، وقد بایعه ثمانیة عشر ألفاً، وفی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: نادِ: یا منصور أمِت؛ فنادیت: یا منصور أمِت؛ وتنادی أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد مسلم لعبیداللَّه بن عمرو بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی فی الخیل، ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجال، فأنت علیهم؛ وعقد لأبی ثُمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم وهَمْدان، وعقد لعبّاس بن جَعْدة الجدلیّ علی ربع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، وغلّق الأبواب.
قال أبو مخنف: وحدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن عبّاس الجدلیّ قال: خرجنا مع ابن عقیل أربعة آلاف، فما بلغنا القصر إلّاونحن ثلثمائة. قال: وأقبل مسلم یسیر فی النّاس من مراد حتّی أحاط بالقصر، ثمّ إنّ النّاس تداعوا إلینا واجتمعوا، فواللَّه ما لبثنا إلّا قلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس والسّوق، وما زالوا یثوّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه ذَرْعه، وکان کُبْر أمرِه أن یتمسّک بباب القصر، ولیس معه إلّاثلاثون رجلًا من الشُّرَط وعشرون رجلًا من أشراف النّاس وأهل بیته وموالیه، وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، وجعل من بالقصر مع ابن زیاد یشرفون علیهم، فینظرون إلیهم، فیتّقون أن یرموهم بالحجارة، وأن یشتموهم وهم
__________________________________________________
- مسلم بی‌خبر بود تا وقتی که خانه را محاصره کردند. چون چنین دید، با شمشیر برون شد و با آن‌ها بجنگید. عبدالرحمان او را امان داد که تسلیم شد.
او را پیش عبیداللَّه بن زیاد بردند که بگفت تا او را بالای قصر بردند و گردنش را بزدند و پیکرش را میان مردم افکندند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2920- 2921
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1402
لا یفترون علی عبیداللَّه وعلی أبیه. ودعا عبیداللَّه کثیر بن شهاب ابن الحصین الحارثیّ فأمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحِج، فیسیر بالکوفة، ویخذّل النّاس عن ابن عقیل ویخوِّفهم الحرب، ویحذِّرهم عقوبة السّلطان، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة وحضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شَوْر الذّهلیّ وشبث بن رِبْعیّ التّمیمیّ وحجّار بن أبجر العجْلیّ وشمر بن ذی الجوشن العامریّ، وحبس سائر وجوه النّاس عنده استیحاشاً إلیهم لقلّة عدد مَن معه من النّاس، وخرج کثیر بن شهاب یُخذّل النّاس عن ابن عقیل.
فبعث ابن عقیل إلی محمّد بن الأشعث من المسجد عبدالرّحمان بن شُریح الشّبامیّ، فلمّا رأی محمّد بن الأشعث کثرة من أتاه، أخذ یتنحّی ویتأخّر، وأرسل القعقاع بن شور الذّهلیّ إلی محمّد بن الأشعث: قد جُلْت علی ابن عقیل من العرار، فتأخّر عن موقفه، فأقبل حتّی دخل علی ابن زیاد من قبَل دار الرّومیّین، فلمّا اجتمع عند عبیداللَّه کثیر بن شهاب ومحمّد والقعقاع فیمن أطاعهم من قومهم، قال له کثیر- وکانوا مناصحین لابن زیاد: أصلح اللَّه الأمیر! معک فی القصر ناس کثیر من أشراف النّاس ومن شرطک وأهل بیتک وموالیک، فاخرج بنا إلیهم، فأبی عبیداللَّه، وعقد لشبث بن ربعیّ لواءً، فأخرجه، وأقام النّاس مع ابن عقیل یکبِّرون ویثوّبون حتّی المساء، وأمرهم شدید، فبعث عبیداللَّه إلی الأشراف، فجمعهم إلیه، ثمّ قال: أشرفوا علی النّاس فمنّوا أهل الطّاعة الزّیادة والکرامة، وخوّفوا أهل المعصیة الحرمان والعقوبة، وأعلموهم وصول الجنود من الشّام إلیهم.
قال أبومخنف: حدّثنی سلیمان بن أبی راشد، عن عبداللَّه بن خازم الکثیریّ من الأزد، من بنی کثیر، قال: أشرف علینا الأشراف، فتکلّم کثیر بن شهاب أوّل النّاس حتّی کادت الشّمس أن تجب، فقال: أ یّها النّاس، ألحقوا بأهالیکم، ولا تعجّلوا الشّرّ، ولا تعرِّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت، وقد أعطی اللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1403
الأمیر عهداً: لئن أتممتم علی حربه ولم تنصرفوا من عشیّتکم أن یُحرِم ذرّیّتکم العطاء، ویفرّق مقالتکم فی مغازی أهل الشّأم علی غیر طمع، وأن یأخذ البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له فیکم بقیّة من أهل المعصیة إلّاأذاقها وبال ما جرّت أیدیها؛ وتکلّم الأشراف بنحو من کلام هذا؛ فلمّا سمع مقالتهم النّاس أخذوا یتفرّقون، وأخذوا ینصرفون.
قال أبو مخنف: فحدّثنی المجالد بن سعید؛ أنّ المرأة کانت تأتی ابنها أو أخاها فتقول:
انصرف؛ النّاس یکفونک؛ ویجی‌ء الرّجل إلی ابنه أو أخیه، فیقول: غداً یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب والشّرّ؟! انصرف. فیذهب به؛ فما زالوا یتفرّقون ویتصدّعون حتّی أمسی ابن عقیل وما معه ثلاثون نفساً فی المسجد، حتّی صُلّیت المغرب، فما صلّی مع ابن عقیل إلّاثلاثون نفساً. فلمّا رأی أ نّه قد أمسی ولیس معه إلّاأولئک النّفر خرج متوجّهاً نحو أبواب کندة، وبلغ الأبواب ومعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب وإذا لیس معه إنسان، والتفت، فإذا هو لا یحسّ أحداً یدلّه علی الطّریق، ولا یدلّه علی منزل ولا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ.
فمضی علی وجهه یتلدّد فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب! حتّی خرج إلی دور بنی جَبَلة من کندة، فمشی حتّی انتهی إلی باب امرأة یقال لها طَوْعة- امّ ولد کانت للأشعث ابن قیس، فأعتقها، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالًا، وکان بلال قد خرج مع النّاس وامّه قائمة تنتظره- فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت علیه، فقال لها: یا أمة اللَّه، اسقینی ماءً، فدخلت، فسقته، فجلس وأدخلت الإناء، ثمّ خرجت، فقالت: یا عبداللَّه ألم‌تشرب؟! قال: بلی، قالت: فاذهب إلی أهلک، فسکت؛ ثمّ عادت فقالت مثل ذلک، فسکت؛ ثمّ قالت له: فیّ اللَّه «1»، سبحان اللَّه یا عبداللَّه! فمرّ إلی أهلک عافاک اللَّه؛ فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی بابی، ولا أحلّه لک؛ فقام، فقال: یا أمة اللَّه، ما لی فی هذا المصر
__________________________________________________
(1)- فی اللَّه، أی: اتّق اللَّه فیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1404
منزل ولا عشیرة؛ فهل لکِ إلی أجر ومعروف، ولعلّی مکافئکِ به بعد الیوم! فقالت:
یا عبداللَّه، وما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم وغرّونی؛ قالت: أنت مسلم؟! قال: نعم. قالت: ادخل، فأدخلته بیتاً فی دارها غیر البیت الّذی تکون فیه، وفرشت له، وعرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ، ولم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تُکثر الدّخول فی البیت والخروج منه، فقال: واللَّه إنّه لیریبنی کثرة دخولکِ هذا البیت منذ اللّیلة وخروجکِ منه! إنّ لکِ لشأناً؛ قالت: یا بنیّ، الْهُ عن هذا؛ قال لها: واللَّه لتخبرنّی، قالت: أقبل علی شأنک ولا تسألنی عن شی‌ء. فألحّ علیها، فقالت: یا بنیّ، لا تحدّثنّ أحداً من النّاس بما أخبرک به؛ وأخذت علیه الأیمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع وسکت- وزعموا أ نّه قد کان شریداً من النّاس. وقال بعضهم: کان یشرب مع أصحاب له. [...]
فلمّا أصبح، جلس مجلسه وأذن للنّاس، فدخلوا علیه، وأقبل محمّد بن الأشعث، فقال: مرحباً بمن لا یُستغَشّ ولا یُتّهم! ثمّ أقعده إلی جنبه، وأصبح ابن تلک العجوز وهو بلال بن أسید الّذی آوت امّه ابن عقیل، فغدا إلی عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند امّه؛ قال: فأقبل عبدالرّحمان حتّی أتی أباه وهو عند ابن زیاد، فسارّه، فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟ قال: أخبرنی أنّ ابن عقیل فی دار من دورنا، فنخس بالقضیب فی جنبه، ثمّ قال: قم فأتنی به السّاعة. [...]
وأقبل محمّد بن الأشعث بابن عقیل إلی باب القصر، فاستأذن، فأذِن له، فأخبر عبیداللَّه خبر ابن عقیل وضرب بُکیر إیّاه، فقال: بُعداً له! فأخبره محمّد بن الأشعث بما کان منه وما کان من أمانه إیّاه، فقال عبیداللَّه: ما أنت والأمان؟! کأ نّا أرسلناک تؤمّنه؟! إنّما أرسلناک لتأتینا به؛ فسکت. [...]
ثمّ قال: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه، ثمّ أتبعوا جسده رأسه، فقال: یا ابن الأشعث، أما واللَّه لولا أ نّک آمنتنی ما استسلمت؛ قم بسیفک دونی، فقد أخفرت ذمّتک، ثمّ قال: یا ابن زیاد، أما واللَّه لو کانت بینی وبینک قرابة ما قتلتنی؛ ثمّ قال ابن زیاد: أین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1405
هذا الّذی ضرب ابن عقیل رأسه بالسّیف وعاتقه؟ فدُعی، فقال: اصعد، فکن أنت الّذی تضرب عنقه.
فصعد به وهو یکبِّر ویستغفر ویصلِّی علی ملائکة اللَّه ورسله وهو یقول: اللَّهمّ احکم بیننا وبین قوم غرّونا وکذبونا وأذلّونا. وأشرف به علی موضع الجزّارین الیوم، فضُربت عنقه، وأتبع جسده رأسه.
قال أبو مخنف: حدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن عون بن أبی جُحَیْفة قال: نزل الأحمریّ بُکَیر بن حُمران الّذی قتل مسلماً، فقال له ابن زیاد: قتلته؟ قال: نعم، قال: فما کان یقول وأنتم تصعدون به؟ قال: کان یکبِّر ویسبِّح ویستغفر، فلمّا أدنیتُه لأقتله، قال: اللَّهمّ احکم بیننا وبین قوم کذبونا وغرّونا وخذلونا وقتلونا؛ فقلت له: ادنُ منِّی، الحمد للَّه‌الّذی أقادنی منک، فضربته ضربة لم تغن شیئاً؛ فقال: أما تری فی خدش تخدشنیه وفاءً من دمک أ یّها العبد؟! فقال ابن زیاد: أوَ فخراً عند الموت؟! قال: ثمّ ضربتُه الثّانیة فقتلتُه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 368- 372، 373، 375، 377، 378
«1»
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن حازم گوید: به خدا من فرستاده ابن‌عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده؟
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه، ای مصیبت!»
پیش ابن‌عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم. به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه‌ای اطراف وی از آن‌ها پر بود. هجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بود. به من گفت: «بانگ بزن، ای منصور بیا.»
من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبیداللَّه بن عمرو بن کریز کندی را سالار مردم ناحیه کنده و ربیعه کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم‌بن‌عوسجه اسدی را سالار مردم مذحج واسد کرد وگفت: «با پیادگان برو که سالار آن‌هایی.»
ابن ثمامه صائدی را سالار مردم تمیم و همدان کرد. عباس بن جعده جدلی را سالار شهریان کرد. آن گاه سوی قصر روان شد و چون ابن زیاد از آمدن وی خبر یافت، به قصر پناه و درها را ببست.
عباس جدلی گوید: وقتی با ابن‌عقیل بیرون شدیم، چهار هزار کس بودیم. ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که سیصد کس بودیم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1406
__________________________________________________
- گوید: مسلم با مردم مراد پیش آمد و قصر را محاصره کرد. آن‌گاه مردم همدیگر را سوی ما خواندند و چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد و بازار پر و همچنان تا شب می‌آمدند. کار بر عبیداللَّه تنگ شد. حفظ در قصر مشکل بود؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست کس از سران قوم و خاندان غلامانش با وی نبود. سران قوم از در مجاور «دار الرومیین» سوی ابن زیاد آمدن گرفتند. آن‌ها که در قصر بودند، از بالا جماعت را می‌نگریستند و بیم داشتند با سنگ بزنندشان و ناسزا گویند و عبیداللَّه و پدرش را دشنام گویند.
گوید: عبیداللَّه، کثیر بن شهاب حارثی را پیش خواند و دستور داد با پیروان خود از قبیله مذحج برود و در کوفه بگردد و مردم را از ابن عقیل باز دارد و از جنگ بترساند و از عقوبت حکومت بیمناک کند. محمدبن‌اشعث را نیز گفت که با پیروان خویش از قبیله کنده و «حضرموت» برود و برای کسانی که سوی وی آیند، پرچم امان برافرازد. به قعقاع بن شور ذهلی، شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی‌الجوشن عامری نیز چنین دستور داد و دیگر سران قوم را پیش خویش نگه داشت که از آن‌ها کمک گیرد که شمار کسانی که با وی بودند، اندک بود.
گوید: کثیربن شهاب برون شد که کسان را از مسلم‌بن عقیل باز دارد. [...]
گوید: مسلم بن عقیل از مسجد، عبدالرحمان بن شریح شبامی را به مقابله ابن اشعث فرستاد و چون ابن اشعث کثرت آن جماعت را که سوی وی آمده بودند بدید، کناره گرفتن و عقب نشستن آغاز کرد. قعقاع ابن شور ذهلی کس پیش محمدبن‌اشعث فرستاد که از جانب عرار بر ابن‌عقیل حمله برده‌ام. سپس از جای خویش عقب کشید و از سمت دار الرومیین پیش ابن‌زیاد رفت. چون کثیر بن شهاب و محمد و قعقاع و پیروانشان که همگی نیکخواهان عبیداللَّه بودند، پیش وی فراهم آمدند. کثیر بدو گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد! در قصر گروهی بسیار از سران مردم و نگهبانان و خاندان تو و غلامانت هستند. ما را به مقابله مخالفان ببر.»
اما عبیداللَّه نپذیرفت و پرچمی برای شبث‌بن ربعی بست و او را بیرون فرستاد.
گوید: مردم با ابن‌عقیل بودند و تا شبانگاه تکبیر می‌گفتند و برمی‌جستند و کارشان استوار بود. عبیداللَّه کس پیش سران فرستاد و همراهشان آورد و گفت: «از بالا بر مردم نمودار شوید و به مطیعان وعده فزونی و حرمت دهید و عاصیان را از حرمان و عقوبت بترسانید و بگویید که سپاه از شام به مقابله ایشان حرکت کرده است.»
عبداللَّه‌بن حازم کثیری از بنی‌کثیر ازد گوید: سران از بالا بر ما نمودار شدند. کثیربن شهاب پیش از همه آغاز کرد و تا نزدیک غروب آفتاب سخن کرد و گفت: «ای مردم! پیش کسان خود روید و به کار شر شتاب میارید و خویشتن را به خطر کشته شدن میندازید. سپاه‌های یزید امیر مؤمنان می‌رسد. امیر قرار نهاده که اگر امشب به جنگ وی مصر بمانید و شبانگاه نروید، باقیماندگان شما را از عطا محروم دارد و جنگاورانتان را بی‌مقرری در نبردگاه‌های شام پراکنده کند. سالم را به جای بیمار بگیرد و حاضر را به جای-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1407
__________________________________________________
- غایب. تا هیچ کس از اهل عصیان نماند که وبال کار خویش را ندیده باشد.»
دیگر سران نیز سخنانی همانند این گفتند و چون کسان گفتارشان را شنیدند، پراکندگی گرفتند و رفتن آغاز کردند.
مجالد بن سعید گوید: زن بود که پیش فرزند یا برادر خویش می‌آمد و می‌گفت: «بیا برویم، آن‌ها که می‌مانند بسند.»
مرد بود که پیش فرزند یا برادر خویش می‌آمد و می‌گفت: «فردا سپاه شام می‌رسد از جنگ و شر چه می‌خواهی، بیا برویم.»
و او را می‌برد و همچنان پراکنده می‌شدند و از جای می‌رفتند، چنان که هنگام شب سی کس با ابن‌عقیل در مسجد نبود و چون نماز مغرب بکرد، تنها سی کس با وی نماز کردند.
گوید: و چون دید که جز آن گروه کسی با وی نمانده، برون شد و سوی کوچه‌های کنده رفت و چون به کوچه‌ها رسید، ده کس از آن‌ها با وی بودند و چون از کوچه در آمد، هیچ کس با وی نبود و چون نیک نظر کرد، کس را نیافت که راه را به او بنماید، یا سوی منزلش راهبر شود و یا اگر دشمنی پیش آید حفاظ وی شود.
پس همچنان در کوچه‌های کوفه سرگردان می‌رفت و نمی‌دانست کجا می‌رود تا به خانه‌های بنی‌جبله کنده رسید و پیش رفت تا به در زنی رسید طوعه نام که کنیز فرزند دار اشعث‌بن قیس بود که آزادش کرده بود. اسید حضرمی او را به زنی گرفته بود و بلال را برای وی آورده بود. بلال با کسان برون شده بود و مادرش به انتظار وی ایستاده بود.
گوید: ابن‌عقیل به آن زن سلام گفت که جواب اورا بداد. آن‌گاه بدو گفت: «ای کنیز خدا! آبی به من ده.»
زن به درون رفت و او را سیراب کرد.
پس ابن‌عقیل بنشست و زن ظرف را ببرد و باز آمد و گفت: «ای بنده خدا! مگر آب نخوردی؟»
گفت: «چرا.»
گفت: «پس سوی کسانت برو.»
اما ابن عقیل خاموش ماند.
باز آن زن سخن خویش را تکرار کرد، اما ابن‌عقیل خاموش ماند و زن گفت: «از خدا بترس! سبحان اللَّه ای بنده خدا! سوی کسان خود برو که خدایت به سلامت دارد. بر در من نشستنت مناسب نیست و آن را به تو روا نمی‌دارم.»
پس ابن‌عقیل برخاست و گفت: «ای کنیز خدا! من در این شهر منزل و عشیره ندارم. می‌خواهی کار نیکی انجام دهی برای ثواب، شاید هم بعدها تو را پاداش دهم.»
گفت: «ای بنده خدا! چه کاری؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1408
__________________________________________________
- گفت: «من مسلم بن عقیلم، این قوم با من دروغ گفتند و فریبم دادند.»
گفت: «تو مسلمی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «درآی.»
گوید: پس او را به خانه خویش به اطاقی برد، جز اطاقی که خودش در آن جا بود و فرشی برای وی بگسترد و گفت شام بخورد که نخورد.
گوید: خیلی زود پسر آن زن بیامد و دید که به آن اطاق رفت و آمد بسیار می‌کند و گفت: «به خدا از این که امشب به این اطاق بسیار رفت و آمد می‌کنی، به شک اندرم که خبری هست.»
گفت: «پسرکم از این درگذر.»
گفت: «به خدا باید با من بگویی.»
گفت: «پسرکم! آن چه را با تو می‌گویم، با هیچ کس مگوی.»
گوید: آن‌گاه وی را قسم داد و پسر قسم یاد کرد و قصه را با وی بگفت که بخفت و خاموش ماند.
گویند: وی از اوباش بود و بعضی‌ها گفته‌اند با یاران خویش می‌خوارگی می‌کرد.
و چون صبح شد، به مجلس خویش نشست و کسان بیامدند. محمدبن اشعث نیز بیامد که بدو گفت: «آفرین بر کسی که دغلی نمی‌کند و مورد بدگمانی نیست.»
آن‌گاه وی را پهلوی خویش نشانید.
گوید: پسر آن پیرزن، بلال‌بن‌اسید، که مادرش ابن‌عقیل را پناه داده بود، صبحگاهان پیش عبدالرحمان ابن محمدبن اشعث رفت و به او خبر داد که ابن‌عقیل در خانه مادر اوست.
گوید: عبدالرحمان پیش پدر خویش آمد که به نزد ابن‌زیاد بود و آهسته با وی سخن کرد.
ابن زیاد بدو گفت: «چه می‌گوید؟»
گفت: «می‌گوید که ابن‌عقیل در یکی از خانه‌های ماست.»
ابن زیاد چوب را پهلوی وی نهاد و گفت: «برخیز و هم‌اکنون او را بیاور.»
گوید: محمدبن اشعث، ابن‌عقیل را به در قصر آورد و اجازه خواست. خبر ابن عقیل را با ضربتی که ابن بکیر به او زده بود، به ابن‌زیاد گفتند. گفت: «دور باد!»
محمد بن اشعث از کار خویش و امانی که به مسلم داده بود، با وی سخن کرد.
عبیداللَّه گفت: «امان دادن به تو چه مربوط؟ تو را نفرستاده بودیم که امانش بدهی. تو را فرستادیم که او را بیاری.»
و ابن‌اشعث خاموش ماند.
آن‌گاه گفت: «او را بالای قصر برید، گردنش را بزنید و پیکرش را به دنبال سرش بیندازید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1409
فبلغ ذلک مسلم بن عقیل، فخرج ومعه ناس کثیر، فبلغ ابن زیاد ذلک، فأمر بباب القصر، فأغلق، وأمر منادیاً، فنادی: یا خیل اللَّه ارکبی، فلا أحد یجیبه، فظنّ أ نّه فی ملأ من النّاس.
قال حصین: فحدّثنی هلال بن یَساف، قال: لقیتُهم تلک اللّیلة فی الطّریق عند مسجد الأنصار، فلم یکونوا یمرّون فی طریق یمیناً ولا شمالًا إلّاوذهبت منهم طائفة؛ الثّلاثون والأربعون، ونحو ذلک. قال: فلمّا بلغ السّوق، وهی لیلة مظلمة، ودخلوا المسجد، قیل لابن زیاد: واللَّه ما نری کثیر أحد، ولا نسمع أصوات کثیر أحد، فأمر بسقف المسجد
__________________________________________________
- مسلم گفت: «ای پسر اشعث! به خدا اگر امانم نداده بودی، تسلیم نمی‌شدم. برخیز و با شمشیرت از من دفاع کن که حمایت تو را می‌شکنند.»
آن‌گاه به ابن زیاد گفت: «به خدا اگر میان من و تو خویشاوندی بود، مرا نمی‌کشتی.»
ابن زیاد گفت: «کسی که ابن‌عقیل سر و شانه‌اش را به شمشیر زده، کجاست؟»
گوید: او را بخواندند و ابن‌زیاد گفت: «بالا برو و گردنش را بزن.»
گوید: پس مسلم را بالا بردند و او تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و درود فرشتگان و پیمبران خدا می‌گفت و می‌گفت: «خدایا! میان ما و قومی که فریبمان دادند و دروغ گفتند و خوارمان داشتند، داوری کن.»
گوید: بالای قصر اورا به جایی بردند که مقابل محل کنونی قصابان است و گردنش را بزدند و پیکرش را از پس سرش پایین افکندند.
ابی‌جحیفه گوید: بکیر بن حمران احمری که مسلم را کشته بود، فرود آمد. ابن زیاد گفت: «کشتیش؟»
گفت: «بله.»
گفت: «وقتی بالایش می‌بردید، چه می‌گفت؟»
گفت: «تکبیر و تسبیح می‌گفت و استغفار می‌کرد و چون پیش آوردمش که خونش بریزم، گفت: خدایا! میان ما و قومی که به ما دروغ گفتند و فریبمان دادند و خوارمان داشتند و به کشتنمان دادند، داوری کن.»
به او گفتم: «نزدیک بیا، حمد خدایی که قصاص مرا از تو گرفت. آن‌گاه ضربتی بدو زدم که کاری نشد.»
گفت: «ای برده! این خراش که زدی به عوض خون تو بس نیست؟»
ابن زیاد گفت: «هنگام مرگ نیز گردن فرازی؟»
احمری گفت: «آن‌گاه ضربت دیگر زدم و کشتمش.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2945، 2946- 2949، 2952، 2954- 2955، 2958- 2959
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1410
فقُلع، ثمّ أمر بحرائد فیها النّیران، فجعلوا ینظرون، فإذا قریب من خمسین رجلًا. قال:
فنزل، فصعد المنبر وقال للنّاس: تمیّزوا أرباعاً أرباعاً؛ فانطلق کلّ قوم إلی رأس رُبعهم، فنهض إلیهم قوم یقاتلونهم، فجُرح مسلم جراحة ثقیلة، وقتل ناس من أصحابه، وانهزموا، فخرج مسلم، فدخل داراً من دور کِندة، فجاء رجل إلی محمّد بن الأشعث وهو جالس إلی ابن زیاد، فسارّه، فقال له: إنّ مسلماً فی دار فلان، فقال ابن زیاد: ما قال لک؟ قال: إنّ مسلماً فی دار فلان، قال ابن زیاد لرجلین: انطلقا فأتیانی به، فدخلا علیه وهو عند امرأة قد أوقدت له النّار، فهو یغسل عنه الدّماء، فقالا له: انطلق إلی الأمیر یدعوک، فقال: اعقدا لی عقداً؛ فقالا: ما نملک ذاک؛ فانطلق معهما حتّی أتاه، فأمر به، فکُتِف، ثمّ قال: هیه هیه یا ابن خلیّة- قال الحسین فی حدیثه: یا ابن کذا- جئت لتنزع سلطانی؟! ثمّ أمر به، فضربت عنقه. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391- 392
__________________________________________________
(1)- و این خبر به مسلم بن عقیل رسید که قیام کرد و مردم بسیار با وی بود. ابن‌زیاد خبر یافت و بگفت تا در قصر را ببستند و بانگ‌زنی را گفت تا بانگ زند که: ای سواران خدا! برنشینید. اما کس جواب او را نداد. در صورتی که پنداشته بود همه با وی موافقند.
هلال بن یساف گوید: آن شب به نزدیک مسجد انصار دیدمشان که وقتی در راه به راست و چپ می‌پیچیدند، گروهی از آن‌ها، سی چهل کس می‌رفتند.»
گوید: در تاریکی‌شب به‌بازار رسید و وارد مسجد شدند. به ابن‌زیاد گفتند: «به خدا بسیار کس نمی‌بینیم و صدای بسیار کس نمی‌شنویم.»
گوید: ابن زیاد دستور داد تا سقف مسجد را بکندند و در تیرهای آن آتش افروختند و نگاه کردند نزدیک پنجاه کس آن جا بود.
گوید: ابن زیاد فرود آمد و به منبر رفت و به مردم گفت: «محله به محله جدا شوید.»
و هر جماعت به طرف سر محله خویش رفتند. جمعی به مقابله آن‌ها آمدند و جنگ انداختند. مسلم به سختی زخمدار شد و کسانی از یاران وی کشته شدند و هزیمت شدند. مسلم برفت و وارد یکی از خانه‌های قبیله کنده شد. یکی پیش محمدبن اشعث آمد که به نزد ابن‌زیاد نشسته بود و با وی آهسته سخن کرد و گفت: «مسلم در خانه فلانی است.»
ابن زیاد گفت: «با تو چه می‌گوید؟»
گفت: «می‌گوید: مسلم در خانه فلانی است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1411
ولمّا بلغ مسلماً ما فعل ابن زیاد بهانی، أمر منادیاً، فنادی: «یا منصور»، وکانت شعارهم، فتنادی أهل الکوفة بها، فاجتمع إلیه فی وقت واحد ثمانیة عشر ألف رجل، فسار إلی ابن زیاد، فتحصّن منه، فحصروه فی القصر، فلم یُمس مسلم ومعه غیر مائة رجل، فلمّا نظر إلی النّاس یتفرّقون عنه سار نحو أبواب کندة، فما بلغ الباب إلّاومعه منهم ثلاثة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه منهم أحد، فبقی حائراً لا یدری أین یذهب ولا یجد أحداً یدلّه علی الطّریق، فنزل عن فرسه ومشی متلدّداً فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یتوجّه، حتّی انتهی إلی باب مولاة للأشعث بن قیس، فاستسقاها ماء، فسقته، ثمّ سألته عن حاله، فأعلمها بقضیّته، فرقّت له وآوته، وجاء ابنها، فعلم بموضعه، فلمّا أصبح، غدا إلی محمّد بن الأشعث، فأعلمه، فمضی ابن الأشعث إلی ابن زیاد، فأعلمه، فقال: انطلق فأتنی به، ووجّه معه عبداللَّه بن العبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلًا، فاقتحموا علی مسلم الدّار، فثار علیهم بسیفه، وشدّ علیهم، فأخرجهم من الدّار، ثمّ حملوا علیه الثّانیة، فشدّ علیهم وأخرجهم أیضاً، فلمّا رأوا ذلک علوا ظهر البیوت فرموه بالحجارة، وجعلوا یلهبون النّار بأطراف القصب، ثمّ یلقونها علیه من فوق البیوت، فلمّا رأی ذلک، قال: أکلّ ما أری من الإجلاب لقتل مسلم بن عقیل؟ یا نفس اخرجی إلی الموت الّذی لیس عنه محیص، فخرج إلیهم مُصلتاً سیفه إلی السّکّة، فقاتلهم، واختلف هو وبکیر بن حمران الأحمریّ ضربتین: فضرب بکیر فم مسلم، فقطع السّیف شفته العلیا وشرع فی
__________________________________________________
- ابن‌زیاد به دو کس گفت: «بروید و او را پیش من آرید.»
گوید: آن دو کس برفتند و وارد خانه شدند. مسلم به نزد زنی بود که برای وی آتش افروخته بود و او خون از خویش می‌شست. بدو گفتند: «بیا، امیر تو را می‌خواهد.»
گفت: «برای من قراری نهید.»
گفتند: «اختیار این کار را نداریم.»
گوید: پس با آن‌ها برفت تا پیش ابن زیاد رسید و بگفت تا بازوهای وی را ببستند. آن‌گاه بدو گفت: «هی، هی! ای پسر زن ول- در حدیث دیگر هست که گفت-: ای پسر فلان! آمده بودی قدرت مرا بگیری؟»
آن گاه بگفت تا گردنش را زدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2977- 2978
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1412
السّفلی «1»، وضربه مسلم ضربة منکرة فی رأسه، ثمّ ضربة أخری علی حبل العاتق، فکاد یصل إلی جوفه، وهو یرتجز ویقول:
أقسم لا اقتَل إلّاحرّاً وإن رأیت الموت شیئاً مرّا «2»
کلّ امرئ یوماً ملاقٍ شرّاً أخاف أن أکذب أو أُغَرّا
فلمّا رأوا ذلک منه، تقدّم إلیه محمّد بن الأشعث، فقال له: فإنّک لا تکذب ولا تغرّ، وأعطاه الأمان، فأمکنهم من نفسه، وحملوه علی بغلة وأتوا به ابن زیاد، وقد سلبه ابن الأشعث حین أعطاه الأمان سیفه وسلاحه، وفی ذلک یقول بعض الشّعراء فی کلمة یهجو فیها ابن الأشعث:
وترکت عمّک أن تقاتل دونه فَشَلًا، ولولا أنت کان منیعا
وقتلت وافد آل بیت محمّد وسلبت أسیافاً له ودروعا
فلمّا صار مسلم إلی باب القصر نظر إلی قُلّة مبردة، فاستسقاهم منها، فمنعهم مسلم ابن عمرو الباهلیّ- وهو أبو قتیبة بن مسلم- أن یسقوه فوجّه عمرو بن حریث، فأتاه بماء فی قدح، فلمّا رفعه إلی فیه امتلا القدح دماً، فصبّه وملأه «3» له الثّانیة، فلمّا رفعه إلی فیه سقطت ثنایاه فیه وامتلأ دماً، فقال: الحمد للَّه، لو کان من الرّزق المقسوم لشربته، ثمّ ادخل إلی ابن زیاد، فلمّا انقضی کلامه ومسلم یُغلظ له فی الجواب أمر به، فأصعد إلی أعلی القصر، ثمّ دعا الأحمریّ الّذی ضربه مسلم، فقال: کن أنت الّذی تضرب عنقه لتأخذ بثأرک من ضربته، فأصعدوه إلی أعلی القصر، فضرب بکیر الأحمریّ عنقه، فأهوی رأسه إلی الأرض، ثمّ أتبعوا رأسه جسده.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67- 69
ثمّ رکب مسلم بن عقیل فی ثلاثة آلاف فارس یرید عبیداللَّه بن زیاد، فلمّا قرب من قصر عبیداللَّه، نظر، فإذا معه مقدار ثلاثمائة فارس، فوقف یلتفت یمنة ویسرة، فإذا
__________________________________________________
(1)- فی ا: «وأشرع فی السّفلی».
(2)- فی ا: «أقسمت لا اقتل- إلی آخره».
(3)- فی ا: «وسأله الثّانیة» وما هنا أحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1413
أصحابه یتخلّفون عنه حتّی بقی معه عشرة أنفس، فقال: یا سبحان اللَّه! غرّنا هؤلاء بکتبهم ثمّ أسلمونا إلی أعدائنا هکذا، فولّی راجعاً، فلمّا بلغ طرف الزّقاق التفت فلم یر خلفه أحداً، وعبیداللَّه بن زیاد فی القصر متحصّن یدبّر فی أمر مسلم بن عقیل، فمضی مسلم بن عقیل علی وجهه وحده، فرأی امرأة علی باب دارها، فاستسقاها ماء وسألها مبیتاً، فأجابته إلی ما سأل وبات عندها، وکان للمرأة ابن، فذهب الابن وأعلم عبیداللَّه ابن زیاد أنّ مسلماً فی دار والدته، فأنفذ عبیداللَّه بن زیاد إلی دار المرأة محمّد بن الأشعث ابن قیس فی ستّین رجلًا من قیس، فجاؤوا حتّی أحاطوا بالدّار، فجعل مسلم یحاربهم عن نفسه حتّی کلّ وملّ، فآمنوه، فأخذوه وأدخلوه علی عبیداللَّه، فأصعد القصر وهو یقرأ ویسبّح ویکبّر ویقول: اللَّهمّ احکم بیننا وبین قوم غرّونا وکذّبونا ثمّ خذلونا حتّی دفعنا إلی ما دُفعنا إلیه. ثمّ أمر عبیداللَّه بضرب رقبة مسلم بن عقیل، فضرب رقبة مسلم ابن عقیل بکیر بن حمران الأحمریّ علی طرف الجدار، فسقطت جثّته، ثمّ أتبع رأسه جسده.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
وقال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید عن عبداللَّه بن حازم البکریّ قال:
أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی أثر هانی لأنظر ما صار إلیه أمره، فدخلت فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی وقد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: نادِ:
یا منصور أمِت، فخرجت، فنادیت، وتبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبدالرّحمان ابن کریز الکندیّ علی ربیعة، وقال له: سر أمامی، وقدّمه فی الخیل. وعقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وقال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ عبیداللَّه إقباله تحرّز فی القصر وغلّق الأبواب، وأقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فواللَّه ما لبثنا إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس والسّوقة ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره ودعا بعبیداللَّه بن کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج فیخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم الحرب وعقوبة السّلطان، فأقبل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1414
أهل الکوفة یفترون علی ابن زیاد وأبیه.
قال أبو مخنف: فحدّثنی سلیمان بن أبی راشد عن عبداللَّه بن حازم البکریّ قال: أشرف علینا الأشراف، وکان أوّل من تکلّم کثیر بن شهاب، فقال:
أ یّها النّاس! ألحقوا بأهالیکم ولا تعجلوا، انتشروا ولا تعرضوا أنفسکم للقتل، فهذه جنود أمیرالمؤمنین یزید قد أقبلت، وقد أعطی اللَّه الأمیر عهداً لئن أقمتم علی حربه ولم تنصرفوا من عشیّتکم هذه أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، ویفرّق مقاتلیکم فی مغازی الشّام علی غیر طمع، ویأخذ البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی فیکم بقیّة من أهل المعصیة إلّاأذاقها وبال ما جنت. وتکلّم الأشراف بنحو من کلام کثیر، فلمّا سمع النّاس مقالتهم تفرّقوا.
قال أبو مخنف: حدّثنی المجالد بن سعید: أنّ المرأة کانت تأتی ابنها وأخاها، فتقول:
انصرف، النّاس یکفونک، ویجی‌ء الرّجل إلی ابنه وأخیه، فیقول: غداً یأتیک أهل الشّام فما تصنع بالحرب والشّرّ؟ انصرف، فمازالوا یتفرّقون وینصرفون حتّی أمسی ابن عقیل وما معه إلّاثلاثون نفساً حتّی صلّیت المغرب، فخرج متوجّهاً نحو أبواب کندة، فما بلغ الأبواب إلّاومعه منها عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه منهم إنسان.
فمضی متلدّداً فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، حتّی خرج إلی دور بنی بجیلة من کندة، فمضی حتّی أتی باب امرأة یقال لها طوعة امّ ولد کانت للأشعث، وأعتقها فتزوّج بها اسید الحضرمیّ، فولدت له بلالًا، وکان بلال قد خرج مع النّاس وامّه قائمة تنتظر، فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت السّلام، فقال لها: اسقینی ماء، فدخلت، فأخرجت إلیه، فشرب، ثمّ أدخلت الإناء وخرجت وهو جالس فی مکانه، فقالت: ألم تشرب؟ قال:
بلی، قالت: فاذهب إلی أهلک، فسکت، فأعادت علیه ثلاثاً، ثمّ قالت: سبحان اللَّه! یا عبداللَّه، قم إلی أهلک- عافاک اللَّه- فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی بابی ولا احلّه لک، ثمّ قام، فقال: یا أمة اللَّه! واللَّه ما لی فی هذا المصر من أهل، فهل لکِ فی معروف وأجر لعلّی أُکافئکِ به بعد الیوم؟ قالت: یا عبداللَّه! وما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذّبنی هؤلاء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1415
القوم وغرّونی وخذلونی، قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم، قالت: ادخل، فأدخلته بیتاً فی دارها وفرشت له وعرضت علیه العشاء، وجاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی البیت، فسألها، فقالت: یا بنیّ! الْه عن هذا، قال: واللَّه لتخبّرینی، وألحّ علیها، فقالت: یا بنیّ! لا تخبر به أحداً من النّاس، وأخذت علیه الأیمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع وسکت.
فلمّا أصبح، أذِن للنّاس، فدخلوا علیه، وأقبل محمّد بن الأشعث، فقال: مرحباً بمن لا یتّهم ولا یستغش، وأقعده إلی جنبه.
وأصبح بلال ابن العجوز الّتی آوت ابن عقیل، فغدا إلی عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند امّه، فأقبل عبدالرّحمان حتّی أتی إلی أبیه وهو جالس، فسارّه، فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟ قال: أخبرنی أنّ ابن عقیل فی دار من دورنا، فنخسه ابن زیاد بالقضیب فی جنبه، ثمّ قال: قم فأتنی به السّاعة. [...]
ثمّ قال ابن زیاد: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه.
ثمّ قال: ادعوا الّذی ضربه ابن عقیل علی رأسه وعاتقه بالسّیف، فجاءه، فقال: اصعد وکن أنت الّذی تضرب عنقه، وهو بکیر بن حمران الأحمریّ- لعنه اللَّه- فصعدوا به وهو یستغفر اللَّه ویصلِّی علی النّبی محمّد صلی الله علیه و آله وعلی أنبیائه ورسله وملائکته، وهو یقول:
اللَّهمّ احکم بیننا وبین قوم غرّونا وکادونا وخذلونا.
ثمّ اشرفوا به علی موضع الحذّائین، فضرب عنقه، ثمّ أتبع رأسه جسده- صلّی اللَّه علیه ورحمه-. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66- 69، 71
__________________________________________________
(1)- عبیداللَّه بن خازم بکری گوید: هنگامی که هانی را به قصر ابن زیاد بردند، من هم به دنبال او به قصر رفتم تا سرانجام کار هانی را ببینم و چون جریان ضرب و شتم هانی را مشاهده کردم، فوراً از قصر خارج شده و جریان را به مسلم گفتم. او نیز به من دستور داد که در میان هم‌مسلکان خود که در خانه‌های اطراف اجتماع کرده بودند، فریاد زنم و با شعار: «یا منصور أمت» (که شعار مسلمانان صدر اسلام بود و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1416
__________________________________________________
- معنایش این است که‌ای یاری شده جانش را بگیر) آنان را به خروج دعوت کنم. من نیز بر طبق دستور او بیرون رفته و فریاد کشیده تا مردم کوفه از هر سو برای یاری مسلم بن عقیل گرد آمدند و آن جناب نیز برای هر کدام از قبائل پرچمی بست و امیری برگماشت. عبدالرحمان بن کریز کِندی را امیر بر ربیعه کرد و به او دستور داد که تو سردار سواران باش و در پیش روی من حرکت کن و مسلم بن عوسجه را بر قبائل مذحج و بنی‌اسد امیر کرده و به او گفت، تو امیر پیادگان باش و ابو ثُمامه صائدی را بر دو قبیله تمیم و همدان امیر کرد و عباس بن جعده جدلی را بر مردم مدینه فرمانروا ساخت و بدین ترتیب به سوی قصر ابن زیاد حرکت کرد.
این خبر که به عبیداللَّه بن زیاد رسید، دستور داد درها را ببندند و خود نیز در قصر پناهنده شد. مسلم بن عقیل همچنان پیش رفت تا قصر را محاصره کرد و طولی نکشید که مسجد کوفه به طرفداری مسلم پر از جمعیت شد و همچنان ساعت به ساعت بر تعدادشان افزوده می‌شد و رفته رفته کار را بر ابن‌زیاد تنگ کردند و او که چنان دید، عبیداللَّه بن کثیر بن شهاب را طلبید و به او دستور داد با افرادی که از قبیله مذحج فرمانبر او هستند، برود و به هر ترتیب که ممکن است مردم را از گرد مسلم‌بن عقیل پراکنده سازد و آن‌ها را از جنگ و کیفر حکومت بترساند. ولی چون عبیداللَّه‌بن کثیر به نزد مردم آمد، با دشنام مردم که به ابن‌زیاد و پدرش می‌دادند، مواجه گردید و از این رو بی آن که کاری انجام دهد، بازگشت.
عبداللَّه بن حازم بکری گوید: همچنین اشراف دیگر کوفه برای متفرق کردن مردم به نزد ما آمدند و نخستین کسی که زبان گشود، کثیربن شهاب بود که گفت:
«مردم شتاب نکنید و به سوی خانه و زندگی و زن و فرزندتان باز گردید و خود را به کشتن ندهید. هم‌اکنون سپاه‌های مجهز یزید از شام می‌رسند و شما را عرضه شمشیر می‌کنند و امیر شما عبیداللَّه بن زیاد با خدای خود عهد کرده و پیمان بسته که اگر تا شب به خانه خود نروید و همچنان مقاومت کنید، بهره فرزندانتان‌را از بیت‌المال قطع کند و جنگجویانتان را بدون حقوق و جیره به جنگ‌های شام فرستد و بی‌گناه را به جرم گناهکار بگیرد و حاضر را به جای غایب در بند کشد تا یک تن از مخالفان حکومت به جای نماند، جز آن که کیفر جنایتش را بچشد.»
سایر اشراف کوفه نیز سخنانی (تهدید آمیز) مانند سخنان کثیربن شهاب گفتند و همین کلمات موجب پراکندگی مردم شد. در این هنگام زن بود که می‌آمد دست پسر و برادرش را می‌گرفت و به آن‌ها می‌گفت: «این مردم به جای شما هستند و نیازی به کمک شما نیست.»
و مرد بود که می‌آمد و دست فرزند و برادر خود را می‌گرفت و به آن‌ها می‌گفت: «فرداست که سپاه شام می‌رسد. تو را با این جنگ و بلوا چه کار؟ بیا و از این معرکه دور شو.»
همچنین مردم از دور مسلم پراکنده می‌شدند تا به جایی رسید که چون شب شد، بیش از سی نفر همراه او نبودند و چون نماز مغرب خوانده شد، مسلم‌بن عقیل به سوی درهای قبیله کنده به راه افتاد تا از مسجد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1417
__________________________________________________
- بیرون رود. هنوز به درهای مسجد نرسیده بود که عده همراهانش به ده نفر نمی‌رسیدند. چون از مسجد بیرون رفت، هیچ کس با او نبود.
از این‌رو در کوچه‌های کوفه سرگردان شده و نمی‌دانست به کجا می‌رود تا گذارش به خانه‌های بنی‌بجیله که تیره ای از قبیله کنده بودند، افتاد. همچنان تا در خانه زنی به نام طوعه پیش رفت. طوعه (که قبلًا کنیز اشعث بن قیس بود و اشعث او را آزاد ساخته و در آن هنگام مردی به نام اسید حضرمی او را به عقد ازدواج خویش درآورده بود و از اسید فرزندی به نام بلال داشت و وی با مردم بیرون رفته بود) بر در خانه چشم به راه آمدن فرزندش ایستاده بود. همین که مسلم چشمش بدان زن افتاد، بر او سلام کرد. طوعه جواب سلام را داد. مسلم از او مقداری آب طلبید و طوعه به درون خانه رفت و قدری آب آورد. مسلم آب را آشامید و ظرف را به زن باز گردنید. زن ظرف را به درون خانه برد و چون باز گشت، دید آن مرد همان جا نشسته است. بدو گفت: «مگر آب نخوردی؟»
مسلم گفت: «چرا.»
طوعه گفت: «پس به نزد زن و بچه‌ات برو.»
مسلم ساکت شد. وی برای بار دوم و سوم این سخن را تکرار کرد. باز دید آن مرد از جای خود حرکت نمی‌کند. در مرتبه چهارم گفت: «سبحان اللَّه! ای بنده خدا، برخیز و به نزد زن و بچه‌ات برو خدایت تندرستی دهد که نشستن تو در این جا شایسته نیست. من اجازه نمی‌دهم این جا بنشینی.»
مسلم برخاست و فرمود: «ای زن! من در این شهر خانواده‌ای ندارم. آیا می‌توانی یک احسانی به من بکنی و پاداشی بگیری؟ شاید من روزی پاداش تو را بدهم.»
طوعه گفت: «ای بنده خدا! آن احسان چیست؟»
مسلم گفت: «من مسلم بن عقیل هستم که این مردم به من دروغ گفتند و گولم زدند و دست از یاریم کشیدند.»
طوعه (با تعجب) پرسید: «تو مسلم هستی؟»
فرمود: «آری.»
طوعه (که آن جناب را شناخت) گفت: «به خانه درآی.»
و آن جناب را به اطاقی برد و آن جا را برایش فرش کرد و شام برای آن جناب آورد.
در این هنگام بلال پسرش رسید و متوجه شد که مادرش بدان اطاق زیاد رفت و آمد می‌کند. سبب را پرسید؟ زن گفت: «پسرجان! از این سؤال بگذر.»
پسرک گفت: «به خدا سوگند باید جریان را برایم بگویی.»
و به دنبال آن اصرار کرد.
طوعه بدو گفت: «پسرجان! نباید به هیچ کس بگویی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1418
وبعث مسلم بن عقیل من یأتیه بالخبر، فأتوه بالخبر علی وجهه، وأمر أن ینادی بشعاره:
- «یا منصور أمِت».
وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألف [000، 18] رجل. فاجتمعوا إلیه، فعقد لجماعة علی الأرباع، وقدّم أمامه صاحب رُبع کِندة، وأقبل نحو القصر، فتحرّز عبیداللَّه، وغلّق الأبواب، وسار مسلم حتّی أحاط بالقصر، وتداعی النّاس، واجتمعوا، حتّی امتلأ المسجد والسّوق،
__________________________________________________
- و او را سوگندها داد که به کسی نگوید و پسرک نیز سوگندها خورد تا بالآخره جریان را به پسر گفت. آن پسر خوابید و دم فرو بست. [...]
بامدادان ابن زیاد در قصر دار الاماره نشست و مردم را برای ورود رخصت داد. در این میان محمد بن اشعث وارد شد. ابن‌زیاد که او را دید، گفت: «خوش آمده ای ای کسی که هیچ گونه پیش ما متهم نیستی و دورویی با ما نداری.»
آن‌گاه او را در کنار خود نشانید.
از آن سو بلال پسر آن پیرزن که مسلم را در خانه خویش جای داده بود، چون صبح شد، به نزد عبدالرحمان پسر محمد بن اشعث رفت و به او اطلاع داد که مسلم بن عقیل در خانه مادر اوست. عبدالرحمان نیز یکسره به قصر ابن زیاد آمد و به نزد پدرش که در قصر نشسته بود، رفت. آهسته به او سخنی گفت، ابن زیاد پرسید: «چه گفت؟»
محمد بن اشعث پاسخ داد: «به من خبر داد که پسر عقیل در یکی از خانه‌های ماست.»
ابن زیاد با چوب‌دستی خود به پهلویش زد و گفت: «برخیز و هم‌اکنون او را به نزد من حاضر ساز.» [...]
ابن زیاد بیش از این درنگ نکرد و فرمان داد مسلم را به بام دار الاماره ببرند و گردنش را بزنند. برای انجام این کار گفت: «آن کس را که مسلم با او حریف بود و زخم شمشیر به سر و شانه‌اش زد، بیاورند.»
چون او را که نامش بکیر بن حمران احمری بود، آوردند، عبیداللَّه به او گفت: «مسلم را به بام ببر و خود گردنش را بزن.»
هنگامی که آن جناب را به بالای بام می‌بردند، یکسره استغفار می‌کرد و درود بر پیامبر بزرگوار اسلام محمد صلی الله علیه و آله و سایر پیمبران و رسولان و فرشتگان حق می‌فرستاد و دنبالش می‌گفت: «خدایا! تو خود میان ما و این مردمی که ما را فریب داده و به ما نیرنگ زدند و دست از یاری ما کشیدند، حکم فرما.»
و بدین ترتیب آن جناب را به بالای بام قصر آن طرفی که مشرف به بازار کفش دوزان بود بردند و گردنش را زدند و بدنش به پایین افتاد. درود خدا بر او باد!
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 98- 101، 102، 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1419
وما زالوا یتوثّبون حتّی المساء.
فضاق بعبیداللَّه أمره، وکان أکبر همّه أن یتمسّک بباب القصر، ولیس معه فی القصر إلّا ثلاثون رجلًا من الشُّرَط، وعشرون رجلًا من أشراف النّاس، وأهل بیته، وجعل من القصر یشرفون فیشتمهم النّاس، ویفترون علی ابن زیاد وأبیه، ویتّقون أن یرموهم بالحجارة. ففتح عبیداللَّه الباب الّذی یلی دار الرّومیّین لیدخل إلیه مَن یأتیه، ودعا کثیر ابن شهاب، فأمره أن یخرج فی من أطاعه من مذحج، فیخذّل النّاس عن مسلم بن عقیل، ویخوّفهم عقوبة السّلطان، وغائلة أمرهم، وأمر محمّد بن الأشعث بمثل ذلک، فی من أطاعه من کِندة، أن یرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، وقال لمثل هؤلاء من أهل‌الشّرف مثل ذلک.
فخرجوا، وجاؤوا بعدّة، فحُبسوا، ورجع إلیه الرّؤساء من ناحیة دار الرّومیّین، فدخلوا القصر، فقال لهم عبیداللَّه:
- «أشرفوا علی القصر فمنّوا أهل الطّاعة، وخوّفوا أهل المعصیة».
فتکلّم القوم، وقالوا:
- «أ یّها النّاس! إلحقوا بأهالیکم، ولا تعجّلوا الشّرّ، ولا تتعرّضوا للقتل، فإنّ أمیر المؤمنین قد بعث جنوده من الشّام، وقد أعطی اللَّه الأمیر عهداً لئن تمّمتم علی حربکم، ولم تنصرفوا من عشیّتکم، أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، ویفرّق مقاتلتکم فی مغازی الشّام علی غیر طمع، وأن یأخذ البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له فیکم بقیّة من أهل المعصیة، إلّاأذاقها وبال أمرها».
فأخذ النّاس- کما سمعوا هذا وأشباهه من رؤسائهم- یتفرّقون، فکانت المرأة تأتی إلی ابنها، وأخیها، فتقول:
- «انصرف، فإنّ النّاس یکفونک».
ویجی‌ء الرّجل إلی ابنه، وأخیه، فیقول:
- «غداً یأتیک جنود الشّام، فما تصنع بالحرب»؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1420
فینصرف به.
فما زال النّاس یتفرّقون، حتّی أمسی مسلم بن عقیل، وما معه إلّاثلاثون رجلًا حین صُلّیت المغرب، فصلّی بهم مسلم. فلمّا رأی أ نّه قد أمسی ولیس معه إلّاأولئک، خرج متوجّهاً نحو کندة، فما بلغ الأبواب ومعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان، والتفت، فإذا هو لا یحسّ أحداً یدلّه علی الطّریق، ولا علی منزل، ولا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ. فبقی متلدّداً فی أزقّة الکوفة، لا یدری أین یذهب.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 48- 49
فقال عبداللَّه بن حازم «1»: أنا واللَّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر ما فعل هانی، فلمّا ضرب وحبس رکبت فرسی، فکنت أوّل «2» الدّاخلین الدّار «2» علی مسلم بن عقیل بالخبر، فإذا نسوة «3» لمراد «4» مجتمعات «5» ینادین: یا عبرتاه، یا ثکلاه، «6» فدخلتُ علی مسلم، فأخبرته الخبر «7» «6»، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه وقد ملأ بهم «8» الدّور حوله، فکانوا «9» فیها «10» أربعة آلاف رجل، «11» فقال لمنادیه «12»: نادِ: یا منصور أمِت، فنادیت «13» یا منصور
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: خازم].
(2) (2) [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: داخل الدّار، وفی الأسرار ونفس المهموم: أهل الدّار داخل].
(3)- [مثیر الأحزان: بنسوة].
(4)- [فی الأسرار ونفس المهموم: من مراد].
(5)- [مثیر الأحزان: مجتمعة].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7)- [لم یرد فی الأسرار ونفس المهموم].
(8)- [الأسرار: منهم].
(9)- [فی البحار: کانوا، وفی الأسرار ونفس المهموم ومثیر الأحزان: وکانوا].
(10)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(11) (11*) [نفس المهموم: فنادیت: منصور أمت، وکان شعارهم].
(12)- [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(13) (13*) [لم یرد فی البحار والأسرار ومثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1421
أمِت (13*) (11*) فتنادی أهل الکوفة، فاجتمعوا «1» علیه «2». «3» «4» فعقد مسلم رحمه الله لرؤوس الأرباع «5» علی القبائل «5» کندة ومذحج وتمیم وأسد ومضر «6» وهمدان «4».
وتداعی النّاس «7» واجتمعوا، فما لبثنا «7» إلّاقلیلًا حتّی امتلأ المسجد من النّاس والسّوق، «8» وما زالوا یتوثّبون «9» حتّی المساء، فضاق بعبیداللَّه أمره، وکان أکثر عمله أن یمسک باب القصر ولیس معه «10» فی القصر «10» إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط وعشرون رجلًا من أشراف النّاس وآل بیته وخاصّته. «11» «12» وأقبل من نأی عنه من أشراف «13» النّاس یأتونه «13» من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیِّین، وجعل من فی القصر مع ابن زیاد یشرفون علیهم فینظرون إلیهم وهم یرمونهم بالحجارة ویشتمونهم ویفترون علی عبیداللَّه وعلی أبیه «14» «12».
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم ونفس المهموم ومثیر الأحزان: واجتمعوا].
(2)- [نفس المهموم: إلیه].
(3)- [إلی هنا حکی عنه فی نفس المهموم].
(4- 4) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(5- 5) [لم یرد فی البحار].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7) (7) [مثیر الأحزان: فما لبثوا].
(8)- [إلی هنا لم یرد فی روضة الواعظین].
(9)- [مثیر الأحزان: یتواثبون].
(10) (10) [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(11) (11**) [فی روضة الواعظین: حتّی کادت الشّمس].
(12- 12) [مثیر الأحزان: وجعل النّاس یشرّفون علیهم ویرمونهم بالحجارة ویفترون علی ابن زیاد وامّه].
(13- 13) [فی البحار والعوالم: النّاس یأتونه، وفی الأسرار: یأتونه].
(14)- [فی البحار: امّه، وفی العوالم: امّه وأبیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1422
فدعا ابن زیاد کثیر بن شهاب وأمره أن یخرج فیمَن أطاعه من «1» مذحج فیسیر فی الکوفة ویخذل النّاس «2» عن ابن عقیل ویخوّفهم الحرب 16، ویحذّرهم عقوبة السّلطان، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة وحضرموت «3»، فیرفع رایة الأمان لمَن جاءه «4» من النّاس، «5» وقال مثل ذلک للقعقاع الذُّهلیّ وشبث «3» بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ «6»، وشمر بن ذی الجوشن «7» العامریّ، وحبس «8» باقی وجوه النّاس عنده استیحاشاً لقلّة عدد من معه من النّاس، فخرج کثیر بن شهاب یخذل النّاس عن مسلم، وخرج محمّد بن الأشعث حتّی وقف عند دور بنی عمارة، وبعث ابن عقیل إلی محمّد بن الأشعث «9» من المسجد «7» عبدالرّحمان بن شریح الشّبامیّ «10»، فلمّا رأی ابن الأشعث کثرة من أتاه تأخّر عن مکانه.
وجعل محمّد بن الأشعث، وکثیر بن شهاب، والقعقاع بن شور «11» الذهلیّ، وشبث بن ربعیّ یردّون النّاس عن اللّحوق بمسلم «5» ویخوّفونهم السّلطان، حتّی اجتمع إلیهم عدد کثیر من قومهم وغیرهم، فصاروا إلی ابن زیاد «12» من قبل دار الرّومیّین ودخل القوم
__________________________________________________
(1)- [البحار: فی].
(2) (16) [مثیر الأحزان: ویخوّفهم من الحرب].
(3)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [الأسرار: جاء].
(5) (3) [مثیر الأحزان: وقال لشبث].
(6)- [فی البحار والعوالم والأسرار: السّلمیّ].
(7) (5) [مثیر الأحزان: مثل ذلک، فخرجوا یردّون النّاس عن مسلم].
(8)- [الأسرار: جلس].
(9) (7) [لم یرد فی البحار].
(10)- [فی البحار والعوالم والأسرار: الشّیبانیّ].
(11)- [فی البحار والعوالم: ثور، وفی الأسرار: سود].
(12) (10) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1423
معهم «10»، فقال له «1» کثیر بن شهاب: أصلح اللَّه الأمیر، معک فی القصر ناس کثیر من أشراف النّاس «2» ومن شرطک وأهل بیتک وموالینا «3»، فاخرج بنا إلیهم، فأبی عبیداللَّه وعقد لشبث بن ربعیّ لواءً، فأخرجه وأقام النّاس مع ابن عقیل یکثرون حتّی المساء وأمرهم شدید (12*)، فبعث «4» عبیداللَّه إلی الأشراف فجمعهم، ثمّ أشرفوا علی النّاس فمنّوا «5» أهل الطّاعة الزّیادة والکرامة، وخوّفوا أهل المعصیة الحرمان والعقوبة، «6» وأعلموهم وصول الجند من الشّام إلیهم «3»، وتکلّم کثیر بن شهاب حتّی کادت الشّمس أن تجبّ «7»، فقال: أ یّها النّاس! ألحقوا بأهالیکم ولا تعجلوا الشّرّ، «8» ولا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید «5» قد أقبلت وقد أعطی اللَّه الأمیر «9» عهداً لئن تمّمتم «6» علی حربه «10» ولم تنصرفوا «7» من «11» عشیّتکم لیحرمنّ «12» ذرِّیّتکم العطاء، «13» ویفرّق مقاتلیکم فی مغازی «14» الشّام «10»، وأن یأخذ البری‌ء منکم «15» بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له «3» بقیّة من أهل المعصیة «10» إلّاأذاقها «10» وبال ما جنت أیدیها، وتکلّم الأشراف بنحو من «8» ذلک.
فلمّا سمع النّاس مقالتهم «16» أخذوا یتفرّقون (11**)، وکانت المرأة تأتی «17» ابنها و «18» أخاها
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار ومثیر الأحزان].
(2) (12*) [مثیر الأحزان: وغیرهم].
(3)- [فی البحار والعوالم: موالیک، ولم یرد فی الأسرار].
(4)- [زاد فی الأسرار: اللَّه].
(5)- [مثیر الأحزان: فمنعوا].
(6) (3) [مثیر الأحزان: وأهل الشّام].
(7)- [فی الأسرار ومثیر الأحزان: تغیب].
(8) (5) [مثیر الأحزان: وهذه جنود الشّام].
(9) (6) [مثیر الأحزان: العهد لئن أقمتم].
(10) (7) [الأسرار: لا تتفرّقوا].
(11)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(12)- [فی البحار والعوالم والأسرار ومثیر الأحزان: أن یحرم].
(13) (10) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(14)- [فی البحار والأسرار: مفازی، وفی العوالم: مغازی].
(15)- [لم یرد فی الأسرار ومثیر الأحزان].
(16)- [مثیر الأحزان: ذلک].
(17)- [تظلّم الزّهراء: أتی].
(18)- [فی البحار والدّمعة ومثیر الأحزان: أو].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1424
فتقول: انصرف، النّاس یکفونک، «1» ویجی‌ء الرّجل إلی «2» ابنه وأخیه «2»، فیقول: غداً یأتیک «3» أهل الشّام، فما تصنع بالحرب والشّرّ؟ انصرف، فیذهب به، فینصرف «1» «4»، فما زالوا یتفرّقون حتّی أمسی ابن عقیل وصلّی المغرب وما معه إلّاثلاثون نفساً «5» فی المسجد، فلمّا رآی «6» أ نّه قد أمسی وما «7» معه إلّاأولئک النّفر، خرج «8» من المسجد متوجِّهاً 6 8 نحو أبواب کندة، «9» فما بلغ «9» الأبواب إلّا «10» ومعه منهم «11» عشرة، «12» ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان یدلّه «13»، فالتفت، فإذاً هو لا یحس أحداً یدلّه «14» علی الطّریق ولا یدلّه 14 علی منزله ولا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ «12».
المفید، الإرشاد، 2/ 50- 53/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 348- 350؛ البحرانی،
العوالم، 17/ 197- 199؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 223؛ القمّی، نفس المهموم،/ 105؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 23- 24؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149- 150
وکان قد عقد مسلم بن عقیل لعبداللَّه الکندیّ علی کندة، وقدّمه أمام الخیل، وعقد
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(2- 2) [فی البحار: ابنه أو أخیه، وفی الدّمعة: أخیه وأبیه].
(3)- [البحار: تأتیک].
(4)- [إلی هنا حکی عنه فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء].
(5)- [مثیر الأحزان: نفر].
(6) (6) [مثیر الأحزان: ذلک خرج متوجّهاً إلی].
(7)- [فی البحار والعوالم وروضة الواعظین: لیس].
(8- 8) [فی البحار والعوالم: متوجّهاً إلی، وفی الأسرار: متوجِّهاً].
(9) (9) [فی البحار والعوالم ومثیر الأحزان: فلم یبلغ].
(10)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(11)- [لم یرد فی روضة الواعظین ومثیر الأحزان].
(12- 12) [مثیر الأحزان: فلمّا خرج من الباب وإذا لیس معه إنسان یدلّه علی الطّریق ولا علی منزله].
(13)- [لم یرد فی الأسرار وروضة الواعظین].
(14- 14) [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1425
لمسلم بن عوسجة علی مذحج وأسد، وعقد لأبی تمامة بن عمرو الصّائدیّ علی تمیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، وأقبل مسلم یسیر «1» حتّی خرج فی بنی الحارث بن کعب، ثمّ خرج علی مسجد الأنصار «1» حتّی أحاط بالقصر، ولیس فی القصر إلّانحو من ثلاثین رجلًا من الشّرط، ومقدار عشرین من الأشراف «1» وأهل بیته وموالیه «1»، ورکب أصحاب ابن زیاد، واختلط القوم، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وابن زیاد فی جماعة من الأشراف قد وقفوا علی جدار القصر ینظرون إلی محاربة النّاس.
قال: وجعل رجل من أصحاب ابن زیاد یقال له کثیر بن شهاب، ومحمّد بن الأشعث، والقعقاع بن شور، وشبث بن ربعی، ینادون «2» فوق القصر بأعلی أصواتهم: «1» ألا یا شیعة مسلم بن عقیل «1»، ألا یا شیعة الحسین «1» بن علیّ «1»، اللَّه اللَّه فی أنفسکم وأهلیکم «3» وأولادکم، فإنّ جنود أهل «4» الشّام قد أقبلت، وإنّ الأمیر عبیداللَّه قد عاهد اللَّه لئن أنتم «4» أقمتم علی حربکم ولم تنصرفوا من یومکم هذا «4»، لیحرمنّکم العطاء، ولیفرّقنّ مقاتلتکم «5» فی مغازی أهل الشّام، ولیأخذنّ البری‌ء بالسّقیم، والشّاهد بالغائب، حتّی لا تبقی منکم بقیّة من أهل المعصیة إلّاأذاقها وبال أمرها.
فلمّا سمع ذلک النّاس، جعلوا یتفرّقون «6» ویتخاذلون عن مسلم بن عقیل، ویقول بعضهم لبعض: ما نصنع بتعجیل الفتنة وغداً تأتینا جموع أهل الشّام؟ فینبغی «7» أن نقعد فی منازلنا وندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللَّه ذات بینهم.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: من].
(3)- [تسلیة المجالس: وأهالیکم].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [تسلیة المجالس: مقاتلیکم].
(6)- [تسلیة المجالس: یتسلّلون].
(7)- [تسلیة المجالس: ینبغی لنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1426
قال: وکانت المرأة تأتی أخاها «1» وأباها أو زوجها أو بنیها «1» فتشرّده «2»، ثمّ جعل القوم یتسلّلون والنّهار یمضی، فما غابت الشّمس حتّی بقی «3» مسلم بن عقیل فی عشرة «3» من أصحابه، واختلط الظّلام، فدخل مسلم المسجد الأعظم لیصلّی المغرب، فتفرّق «4» عنه العشرة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 206- 207/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 190- 191
وبلغ الخبر مسلم بن عقیل، فخرج.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54، مختصر ابن منظور، 27/ 58
ووصل الخبر إلی مسلم بن عقیل فی أربعة آلاف کانوا حوالیه، فاجتمع إلیه ثمانیة آلاف ممّن بایعوه، فتحرّز عبیداللَّه وغلق الأبواب وسار مسلم حتّی أحاط بالقصر، فبعث عبیداللَّه کثیر بن شهاب الحارثیّ ومحمّد بن الأشعث الکندیّ من باب الرّومیّین برایة الأمان لمن جاءها من النّاس، فرجع الرّؤساء إلیها، فدخلوا القصر؛ فقال لهم عبیداللَّه:
أشرفوا علی النّاس، فمنّوا أهل الطّاعة وخوّفوا أهل المعصیة، فما زال النّاس یتفرّقون حتّی أمسی مسلم وما معه إلّاثلاثون نفساً؛ فلمّا صلّی المغرب ما رأی أحداً، فبقی فی أزقّة کندة متحیِّراً، إلی النّهایة.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 92- 93
فنادی مسلم أصحابه، فاجتمع إلیه من أهل الکوفة أربعة آلاف، فمضی بهم إلی القصر، فأشرف أصحاب عبیداللَّه علی أهالیهم یعدونهم ویقولون: غداً یأتیکم جنود الشّام. فتسلّلوا، فما اختلط الظّلام حتّی بقی مسلم وحده، فأوی إلی امرأة، فعلم به ابنها، وکان عبیداللَّه قد نادی: إنّه مَن وُجد فی داره فقد برئت منه الذّمّة، ومن جاء به فله دیته. فأخبر به، فبعث عبیداللَّه إلیه صاحب الشّرطة عمرو بن حریث، ومعه عبدالرّحمان
__________________________________________________
(1) (1) [تسلیة المجالس: وابنها وزوجها وأباها].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: من بین القوم وتقول: ما لنا وللدّخول بین السّلاطین، فجعل].
(3) (3) [تسلیة المجالس: مع مسلم].
(4)- [تسلیة المجالس: فتفرّقت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1427
ابن محمّد الأشعث، فلم یعلم مسلم حتّی أحیط بالدّار، فخرج إلیهم بسیفه، فقاتلهم، فأعطاه عبدالرّحمان الأمان، فأمکنه من یده، فحملوه علی بغلة، وانتزعوا سیفه منه، فقال: هذا أوّل الغدر. وبکی، فقیل له: من یطلب مثل هذا الّذی تطلب إذا نزل به مثل هذا لم یبک. فقال: واللَّه ما أبکی علی نفسی، بل علی حسین وآل حسین. ثمّ التفت إلی عبدالرّحمان، فقال: هل یستطیع أن یبعث من عندک رجلًا علی لسانی، یبلّغ حسیناً، فإنِّی لا أراه إلّاقد خرج إلیکم، فیقول له ارجع ولا تغترّ بأهل الکوفة.
فبعث رجلًا، فلقی الحسین بزُبالة، فأخبره [الخبر]، فقال: کلُّ ما حُمَّ نازل. ولمّا جی‌ء بمسلم إلی عبیداللَّه بن زیاد، أخبره عبدالرّحمان أ نّه قد أمنه، فقال: ما أنت والأمان، إنّما بعثناک لتجی‌ء به لا لتؤمّنه. فأمر به، فاصعد إلی أعلی القصر، فضربت عنقه، وألقیت جثّته إلی النّاس.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
«1» أتی الخبر مسلم بن عقیل، «2» فنادی فی أصحابه: یا منصور أمِت، «3» وکان شعارهم «3»، وکان قد بایعه ثمانیة عشر ألفاً وحوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه ناس کثیر «4»، فعقد مسلم لعبداللَّه بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وقال: سر أمامی، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج، وأسد، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم، وهمدان، وعقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، وأقبل نحو القصر، فلمّا «5» بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز «6» فی القصر «6»، وأغلق الباب، وأحاط مسلم بالقصر، وامتلأ المسجد
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نهایة الإرب: واجتماع النّاس علیه، ومحاصرته عبیداللَّه بن زیاد بالقصر وکیف خذله من‌اجتمع إلیه وتفرّقوا عنه وخبر مقتله ومقتل هانی بن عروة قال: ولمّا].
(2)- [أضاف فی نهایة الإرب: خرج من دار هانی].
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [فی العیون مکانه: وبلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل فخرج بمن بایعه إلی حرب عبیداللَّه، فلمّا ...].
(6) (6) [نهایة الإرب: بالقصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1428
والسّوق «1» من النّاس «1»، وما زالوا یجتمعون حتّی المساء، وضاق بعبیداللَّه أمره، لیس معه فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من الشّرط، وعشرون «2» رجلًا «3» من الأشراف «2»، وأهل بیته، وموالیه، «4» وأقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین «4»، والنّاس یسبّون ابن زیاد وأباه، فدعا ابن زیاد «5» کثیر بن شهاب الحارثیّ، وأمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر «3» ویخذل النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم، وأمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة وحضرموت فیرفع رایة الأمان «6» لمن جاءه من النّاس، وقال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، وشبث بن ربعیّ التّمیمیّ، وحجّار بن أبجر العجلیّ، وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، وترک وجوه النّاس عنده استئناساً بهم لقلّة [عدد «3»] من معه، وخرج أولئک النّفر «7» یخذلون النّاس «5»، وأمر عبیداللَّه من عنده من الأشراف أن یشرفوا «7» علی النّاس من القصر، فیمنّوا «8» أهل الطّاعة، ویخوّفوا «9» أهل المعصیة، ففعلوا «3»، فلمّا سمع النّاس «10» مقالة أشرافهم «10»، أخذوا «3» یتفرّقون «11» حتّی أنّ المرأة تأتی «12» ابنها وأخاها وتقول: انصرف، النّاس یکفونک، «4» ویفعل الرّجل مثل ذلک «4»، فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلًا «13»، «14» فلمّا رأی ذلک، خرج
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: بالنّاس].
(2- 2) [العیون: من الشّرفاء].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4- 4) [لم یرد فی العیون].
(5- 5) [العیون: جماعة وأمرهم أن یخذلوا النّاس عن ابن عقیل ویخوّفهم].
(6)- [فی المطبوع: أمان].
(7- 7) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(8)- [نهایة الإرب: فمنّوا].
(9)- [نهایة الإرب: خوّفوا].
(10- 10) [العیون: مقالتهم].
(11)- [نهایة الإرب: تفرّقوا].
(12)- [نهایة الإرب: لتأتی].
(13)- [أضاف فی العیون: حتّی صلّیت المغرب].
(14) (- 14*) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1429
متوجّهاً «1» نحو «2» أبواب کندة، «3» فلمّا خرج «4» إلی الباب، لم یبق معه أحد 14* 3، إلی النّهایة.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 105- 106؛ مثله: النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398؛ المیانجی، العیون العبری،/ 41- 42
لمّا بلغ مسلم بن عقیل خبره، خرج بجماعة ممّن بایعه إلی حرب عبیداللَّه بعد أن رأی أکثر من بایعه من الأشراف نقضوا البیعة، وهم مع عبیداللَّه، فتحصّن بدار الإمارة، واقتتلوا قتالًا شدیداً إلی أن جاء اللّیل، فتفرّقوا عنه وبقی معه اناس قلیل، فدخل المسجد یصلّی، وطلع متوجّهاً نحو باب کندة، فإذا هو وحده، إلی النّهایة.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 16
وأتی مسلم الخبر، فنادی بشعاره، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، فقدم مقدمة وهیّأ میمنة ومیسرة وسار فی القلب إلی عبیداللَّه، وبعث عبیداللَّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، فلمّا سار إلیه مسلم، فانتهی إلی باب القصر، أشرفوا من فوقه علی عشایرهم، فجعلوا یکلّمونهم ویرونهم، فجعل أصحاب مسلم یتسلّلون حتّی أمسی فی خمسمائة، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضاً.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 115- 116
وبلغ مسلم بن عقیل الخبر، فخرج من دار هانی ونادی بشعاره، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، فعبّأهم، وسار إلی القصر، وکان عند ابن زیاد وجوه أهل الکوفة، فقال لهم: قوموا ففرّقوا عشایرکم عن مسلم وإلّا ضربت أعناقکم، فصعدوا علی القصر
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [العیون: إلی].
(3- 3) [العیون: ممّا بلغ الأبواب دفعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب فإذا لیس معه إنسان یدلّه علی منزله].
(4)- [نهایة الإرب: وصل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1430
وجعلوا یکلِّمونهم، فتفرّق من کان مع مسلم، وتسلّلوا عنه، ودهمه اللّیل، وقد بقی وحده، فجاء إلی باب، فجلس علیه، فجاءته امرأة أو خرجت إلیه، فقال لها: یا أمة اللَّه! اسقینی ماءً، فسقتهُ، وقالت: مَنْ أنت؟ فقال: أنا مسلم بن عقیل، فقالت: ادخل، فدخل، وکانت المرأة امّ مولی لمحمّد بن الأشعث، فعرفه ابنها، فانطلق، فأخبر ابن الأشعث، فأخبر ابن زیاد. فبعث إلیه عمرو بن حریث المخزومیّ، وکان علی شرطته ومعه محمّد ابن الأشعث، فأحاطوا بالدّار، فخرج إلیهم مسلم یقاتل، فآمنه ابن الأشعث، وجاء به إلی ابن زیاد. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
قال: وبلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل، فخرج «2» بمن بایعه إلی حرب عبیداللَّه بن زیاد، فتحصّن منه بقصر دار الإمارة واقتتل أصحابه وأصحاب مسلم «3»، وجعل أصحاب عبیداللَّه الّذین معه فی القصر یتشرّفون منه ویحذِّرون أصحاب مسلم ویتوعّدونهم بأجناد الشّام، فلم یزالوا کذلک حتّی جاء اللّیل، فجعل أصحاب مسلم یتفرّقون عنه ویقول بعضهم لبعض: ما نصنع بتعجیل الفتنة، وینبغی أن نقعد فی منازلنا وندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللَّه ذات بینهم. «4» فلم یبق معه سوی عشرة أنفس، فدخل مسلم لیصلِّی
__________________________________________________
(1)- مسلم از خانه بیرون آمد و چهار هزار مرد بر او جمع شدند. چون بر در مسجد جامع رسیدند، پانصد مرد با او بودند و باقی بگریختند. مسلم با ایشان به در قصر الاماره رفت و در آن جا لشگر اندک بود. به حرب در پیوست. عبیداللَّه ترسید، کوفیان از درب الرومی می‌آمدند و در کوشک می‌رفتند. دو لعین بر بام قصر رفتند و منادی کردند که: «ای خلق! از یزید بترسید و لشگر شام.»
و ایشان را تهدید بسیار کردند و مردم می‌آمدند و خویشان و اقربای خود را دست می‌گرفتند و به خانه می‌بردند.
مسلم از شجاعت روی از حرب نگردانید تا آفتاب فرو شد. سی تن با او بمانده بودند و نزدیک سی هزار کس از غوغای شهر بر او جمع شده بودند. چون مسلم به مسجد رفت و به نماز ایستاد، جمله بگریختند الا سه تن. چون به سجده شکر رفت، آن سه تن نیز بگریختند. مسلم فریداً وحیداً بماند.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 274
(2)- [فی الدّمعة مکانه: لمّا بلغ مسلماً خبر هانی وما جری علیه خرج ...].
(3)- [أضاف فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: فی روایة المفید لیس مع ابن زیاد فی القصر إلّاثلاثون رجلًا من‌الشّرط، عشرون رجلًا من أشراف النّاس وأهل بیته وخاصّته حتّی کادت الشّمس أن تحجب].
(4)- [أضاف فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: فی روایة المفید رحمه الله کانت المرأة تأتی ابنها أو أخاها فتقول: انصرف، النّاس یکفّونک، ویجی‌ء الرّجل إلی أخیه وأبیه، فیقول: غداً یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب والشّرّ؟ انصرف، فیذهب به، فینصرف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1431
المغرب، فتفرّق العشرة عنه. «1»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 53- 54/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 215- 216؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 137- 138
وبلغ الخبر مسلماً، فخرج فی نحو الأربعمائة، فما وصل إلی القصر إلّافی نحو السّتّین، وغربت الشّمس، فاقتتلوا وکثر علیهم أصحاب عبیداللَّه، وجاء اللّیل، فهرب مسلم، فاستجار بامرأة من کندة، ثمّ جی‌ء به إلی عبیداللَّه، فقتله.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
وبلغ الخبر مسلم بن عقیل، فوثب بالکوفة وخرج بمن خفّ معه، فاقتتلوا، فقُتل مسلم، وذلک فی أواخر سنة ستّین.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
وسمع مسلم بن عقیل الخبر، فرکب ونادی بشعاره: «یا منصور أمت»، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، وکان معه المختار بن أبی عبید، ومعه رایة خضراء، عبداللَّه ابن نوفل بن الحارث برایة حمراء، فرتّبهم میمنة ومیسرة، وسار هو فی القلب إلی عبیداللَّه.
فبینما هو کذلک، إذ جاءت النّظّارة یقولون: جاء مسلم بن عقیل، فبادر عبیداللَّه، فدخل القصر ومن معه، وأغلقوا علیهم الباب، فلمّا انتهی مسلم إلی باب القصر وقف بجیشه هناک، فأشرف أمراء القبائل الّذین عند عبیداللَّه فی القصر، فأشاروا إلی قومهم الّذین مع
__________________________________________________
(1)- راوی گفت: خبر گرفتاری هانی به مسلم‌بن‌عقیل رسید. با افرادی که بیعتش نموده بودند، به جنگ عبیداللَّه بیرون شد. عبیداللَّه در کاخ فرمانداری پناه گرفت و سربازانش با سربازان مسلم به جنگ پرداختند. عبیداللَّه بااطرافیانش که در میان‌کاخ بودند، سرها از کاخ بیرون نموده و یاران مسلم را از جنگ می‌ترساندند و وعده‌ها می‌دادند که اینک لشگر شام از پشت سر به کمک ما خواهد رسید. این تبلیغات سوء ادامه داشت تا آن که شب فرا رسید. با آمدن شب، یاران مسلم از دور او پراکنده شدند و به یکدیگر می‌گفتند: «ما را چه که به این آتش فتنه دامن بزنیم. چه بهتر که در خانه‌های خویش بنشینیم و اینان را رها کنیم تا خداوند صلح را در میانشان برقرار کند.»
در نتیجه این تبلیغات، به جز ده نفر همراه مسلم به مسجد داخل نشدند و تا نماز مغرب بخواند، آن ده نفر نیز از گردش پراکنده شدند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 53
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1432
مسلم بالإنصراف، وتهدّدوهم وتوعّدوهم، وأخرج عبیداللَّه بعض الأمراء وأمرهم أن یرکبوا فی الکوفة یخذلون النّاس عن مسلم بن عقیل، ففعلوا ذلک، فجعلت المرأة تجی‌ء إلی ابنها وأخیها، وتقول له: ارجع إلی البیت، النّاس یکفونک، ویقول الرّجل لابنه وأخیه: کأ نّک غداً بجنود الشّام، قد أقبلت، فماذا تصنع معهم؟ فتخاذل النّاس وقصّروا وتصرّموا وانصرفوا عن مسلم بن عقیل حتّی لم یبق إلّافی خمسمائة نفس، ثمّ تقالّوا حتّی بقی فی ثلاثمائة، ثمّ تقالّوا حتّی بقی معه ثلاثون رجلًا، فصلّی بهم المغرب وقصد أبواب کندة، فخرج منها فی عشرة، ثمّ انصرفوا عنه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 154- 155
ونادی مسلم بن عقیل لمّا بلغه الخبر بشعاره، فاجتمع علیه أربعون ألفاً من أهل الکوفة، فرکب وبعث عبیداللَّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، فأمر کلّ واحد منهم أن یشرف علی عشیرته فیردّهم، فکلّموهم، فجعلوا یتسلّلون، فأمسی مسلم ولیس معه إلّاعدد قلیل منهم، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضاً، فلمّا بقی وحده تردّد فی الطّریق باللّیل، فأتی باب امرأة، فقال: اسقینی ماء، فسقته، فاستمرّ قائماً، قالت:
یا عبداللَّه! إنّک مرتاب، فما شأنک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، فهل عندکِ مأوی؟ قالت:
نعم، ادخل، فدخل، وکان لها ولد من موالی محمّد بن الأشعث، فانطلق إلی محمّد بن الأشعث، فأخبره، فلم یفجأ مسلماً إلّاوالدّار قد أحیط بها، فلمّا رأی ذلک خرج بسیفه یدفعهم عن نفسه، فأعطاه محمّد بن الأشعث الأمان، فأمکن من یده.
فأتی به عبیداللَّه، فأمر به، فاصعد إلی القصر، ثمّ قتله. «1»
__________________________________________________
(1)- چون این خبر منکر به سمع مسلم رسید، عرق عصبیت او در حرکت آمده و فرمود تا در اسواق کوفه ندا کردند که اهل بیعت امام حسین رضی الله عنه مجتمع گردند و قریب بیست هزار کس جمع شده و در رکاب مسلم بن عقیل روی به قصر امارت نهادند. عبیداللَّه در آن کوشک متحصن گشته و بین الجانبین قتال و جدال به وقوع پیوست و نزدیک بدان رسید که متابعان مسلم بر آن قصر دست یابند. لاجرم ابن‌زیاد متوهم شده و کثیر بن شهاب، محمد بن اشعث، شبث بن ربعی و بعضی دیگر از اشقیا را که با او بودند، گفت که بر بام قصر برآمده و کوفیان را بترسانند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1433
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333/ عنه: ابن بدران، فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336- 337
وجاءت أرباع مسلم بن عقیل، فأطافوا بالقصر، فخذلهم النّاس کما تقدّم.
السّماوی، إبصار العین،/ 83
ولمّا بلغ مسلم خبر هانی خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه وبین النّاس، وأمر عبداللَّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه، وقد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف، ینادون بشعار المسلمین یوم بدر: «یا منصور أمت».
ثمّ عقد لعبیداللَّه بن عمرو بن کریز الکندیّ علی ربع کندة وربیعة، وقال: سر أمامی علی الخیل، وعقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج وأسد، وقال: انزل فی الرّجال، وعقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تیم وهمدان، وعقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة.
وأقبلوا نحو القصر، فتحرّز ابن زیاد فیه وغلق الأبواب ولم یستطع المقاومة لأنّه لم یکن معه إلّاثلاثون رجلًا من الشّرطة وعشرون رجلًا من الأشراف وموالیه، لکن نفاق الکوفة وما جبلوا علیه من الغدر لم یدع لهم «علماً» یخفق، فلم یبق من الأربعة آلاف إلّا ثلاثمائة.
__________________________________________________
-و آن جماعت به موجب فرموده عمل نموده و گفتند: «ای کوفیان! بر جان خود ببخشایید و خویشتن را در ورطه هلاک میندازید که اینک سپاه شام به مدد امیر عبیداللَّه می‌رسد و او عهد کرده است که اگر ترک فضولی نکنید، چون بر شما قادر گردد، بی‌گناه را به جای مجرم و حاضر را عوض غایب عقوبت کند.»
و کوفیان از شنیدن امثال این کلمات خایف و اندیشناک شده و بنابر شیوه ناستوده خویش طریق بی‌وفایی مسلوک داشتند و فوج فوج آغاز فرار کرده و دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهادند. چنان چه از آن همه مردم در آخر روز زیاده از سی کس یا ده کس احدی در ملازمت مسلم رضی الله عنه نماند و مسلم جهت ادای صلاة عصر به مسجدی درآمده و چون بیرون آمد، آن جماعت را نیز ندید.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 43- 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1434
وقد وصفهم الأحنف بن قیس بالمومسة ترید کلّ یوم بعلًا «1».
ولمّا صاح من فی القصر: یا أهل الکوفة! اتّقوا اللَّه ولا توردوا علی أنفسکم خیول الشّام، فقد ذقتموهم وجرّبتموهم، تفرّق هؤلاء الثّلثمائة حتّی أنّ الرّجل یأتی ابنه وأخاه وابن عمّه، فیقول له: انصرف، والمرأة تأتی زوجها، فتتعلّق به حتّی یرجع.
فصلّی مسلم علیه السلام العشاء بالمسجد ومعه ثلاثون رجلًا، ثمّ انصرف نحو کندة ومعه ثلاثة، ولم یمض إلّاقلیلًا، وإذا لم یشاهد من یدلّه علی الطّریق «2»، فنزل عن فرسه ومشی متلدّداً فی أزقّة الکوفة لا یدری إلی أین یتوجّه.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 179- 181

ما فعل محمّد بن الأشعث فی هانی‌

وطلب ابن الأشعث إلی ابن زیاد فی هانی بن عروة، فأبی أن یشفّعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340، أنساب الأشراف، 2/ 83
قال: وقام محمّد بن الأشعث إلی عبیداللَّه بن زیاد، فکلّمه فی هانی بن عروة، وقال:
إنّک قد عرفت منزلة هانی بن عروة فی المصر، وبیته فی العشیرة، وقد علم قومه أ نّی وصاحبی سقناه إلیک، فأنشدک اللَّه لمّا وهبته لی، فإنّی أکره عداوة قومه، هم أعزّ أهل المصر، وعُدَد أهل الیمن!
قال: فوعده أن یفعل، «3» فلمّا کان من أمر مسلم بن عقیل ما کان، بدا له فیه «3»، وأبی أن یفی له بما قال. «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 378/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 281
__________________________________________________
(1)- أنساب الأشراف ج 5، ص 338؛ وفی الأغانی ج 17، ص 162: وصفهم بذلک إبراهیم بن الأشتر لمصعب لمّا أراد أن یمدّه بأهل العراق.
(2)- شرح مقامات الحریری للشریشیّ ج 1، ص 192، آخر المقامة العاشرة.
(3) (3) [لم یرد فی ذخیرة الدّارین].
(4)- گوید: محمد بن اشعث، پیش روی عبیداللَّه بن زیاد برخاست و درباره هانی‌بن عروه با وی سخن کرد و گفت: «منزلت هانی را در شهر و حرمت خاندان وی را در قبیله می‌دانی، قوم وی دانسته اند که من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1435
قال: ثمّ أمر عبیداللَّه بن زیاد بهانی بن عروة أن یخرج فیلحق بمسلم بن عقیل، فقال محمّد بن الأشعث: أصلح اللَّه الأمیر! إنّک قد عرفت شرفه فی عشیرته، وقد عرف «1» قومه «2» أنِّی وأسماء بن خارجة جئنا به إلیک، فأنشدک اللَّه أ یّها الأمیر إلّاوهبته لی فإنِّی أخاف عداوة أهل بیته، وإنّهم سادات أهل الکوفة، وأکثرهم عدداً. قال: فزبره ابن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 104
وقام محمّد بن الأشعث إلی عبیداللَّه بن زیاد، فکلّمه فی هانی بن عروة، فقال: إنّک قد عرفت «3» منزلة هانی فی المصر «4» «3» وبیته فی العشیرة، وقد علم قومه أنِّی أنا «5» وصاحبی «6» سقناه إلیک، فأنشدک اللَّه لما وهبته لی «7»، فإنِّی أکره عداوة المصر «4» وأهله لی «8»، فوعده أن یفعل «9»، ثمّ بدا له. «10»
__________________________________________________
- و یارم او را پیش تو کشانیده ایم. تو را به خدا او را به من ببخش که دشمنی قوم او را خوش ندارم که نیرومندترین مردم شهرند و فزون‌ترین گروه یمنی.»
گوید: ابن‌زیاد وعده داد که ببخشد. اما وقتی کار مسلم‌بن عقیل چنان شد، رأی او دیگر شد و از انجام گفته خویش دریغ کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2959- 2960
(1)- فی د: عرفت.
(2)- فی النّسخ: أنّ أسماء بن خارجة جئنا به إلیک، والتّصحیح من التّرجمة الفارسیّة ص 367، ولفظها: و قوم او می‌دانند که من و اسماء خارجه او را به نزدیک تو آورده ایم.
(3) (3) [فی البحار والعوالم: موضع هانی من المصر، وفی مثیر الأحزان: موضعه من المصر].
(4)- [الأسرار: المضر].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم ومثیر الأحزان].
(6)- [زاد فی مثیر الأحزان: جئناک به و].
(7)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(8)- [لم یرد فی البحار والدّمعة ونفس المهموم ومثیر الأحزان].
(9)- [الدّمعة: یفعله].
(10)- محمد بن اشعث برخاست و درباره هانی پیش ابن زیاد شفاعت کرد و برای آزادی او گفت‌وگو کرده و گفت: «همانا تو رتبه و مقام هانی‌را در این‌شهر می‌دانی و شخصیت او را در میان تیره و تبار او می‌شناسی. قبیله او می‌دانند که او را من و رفیقم (اسماء بن خارجه) به نزد تو آورده ایم. پس تو را به خدا سوگندت دهم او را به من ببخش، چون من دشمنی مردم این شهر و خانواده او را برای خویشتن خوش ندارم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1436
المفید، الإرشاد، 2/ 64/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 207؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 224؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القمّی، نفس المهموم،/ 118؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145؛ مثله: الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
قال: ثمّ أمر «1» ابن زیاد بهانی بن عروة أن یخرج فیلحق بمسلم بن عقیل. فقال محمّد ابن الأشعث: أصلح اللَّه الأمیر! إنّک قد عرفت منزلته «2» فی المصر وشرفه و «2» عشیرته؛ وقد علم به «3» قومه أنِّی وأسماء بن خارجة «4» جئنا به إلیک «4»؛ فأنشدک اللَّه أ یّها الأمیر إلّا وهبته لی، فإنِّی أخاف عداوة «5» أهل بیته، فإنّهم سادات «5» أهل الکوفة «6» وأکثرهم عدداً، قال «6»: فزبره ابن زیاد.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 213- 214/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 201
وقام محمّد بن الأشعث، فکلّم ابن زیاد فی هانی وقال له «7»: قد عرفت منزلته فی «8» المصر وبیته، وقد علم قومه أنِّی أنا وصاحبی سقناه إلیک، فأنشدک اللَّه لمّا وهبته لی «7»،
__________________________________________________
- ابن زیاد وعده داد که وساطت او را بپذیرد. سپس پشیمان شد و تصمیم به کشتن هانی گرفت.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 64
(1)- [تسلیة المجالس: دعا].
(2) (2) [تسلیة المجالس: وشرفه فی].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4- 4) [تسلیة المجالس: جئناک به].
(5) (5) [تسلیة المجالس: قومه لی، فإنّهم سادة].
(6- 6) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(8)- [نهایة الإرب: من].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1437
فإنِّی أکره عداوة قومه، فوعده أن یفعل، «1» فلمّا کان من مسلم ما کان 9 بدا له «2» فیه وأبی أن یفی له بما قال. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274/ مثله: النّویری، نهایة الإرب،/ 403

استشهاده وصلبه‌

قتله عبیداللَّه بن زیاد.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 156/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 122؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 204
فأخذ عبیداللَّه بن زیاد مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، فقتلهما جمیعاً.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
وصلب عبیداللَّه بن مرجانة (هانی) بن عروة المرادیّ بسوق الکوفة.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480
ثمّ قدّمه، فضرب عنقه.
__________________________________________________
(1) (9) [نهایة الإرب: ثمّ].
(2)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(3)- و به قولی چون به‌فرمان ابن‌زیاد، مسلم شهادت یافت، فرمود که هانی‌بن عروه را از زندان بیرون آورده و به پسر عقیل ملحق سازند. محمدبن اشعث گفت: «اصلح اللَّه الامیر! هانی از مشاهیر اهل کوفه است و در این شهر قرابت و عشیرت بسیار دارد. مأمول و مسؤول آن که امیر او را به من ببخشد.»
عبیداللَّه دست رد بر سینه ابن اشعث نهاده و او را زجر کرد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 133
چون مسلم به ریاض جنان انتقال نمود، ابن‌زیاد هانی را طلب کرد و هر چند محمدبن اشعث و دیگران برای او شفاعت کردند، فایده نبخشید و به قتل او فرمان داد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 622
این وقت ابن‌زیاد به قتل هانی فرمان کرد. محمدبن اشعث برخاست و گفت: «ایها الامیر! تو مکانت و منزلت هانی را در این شهر، دانسته و قوم و قبیله او را شناخته‌ای، مرا مطمئن خاطر ساختی تا او را به نزد تو آوردم و روا ندارم که مردم این شهر با تو از در خصمی روند. او را به من بخش.»
گفت: «روا باشد.»
و در زمان پشیمان شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 104
شیخ مفید گفته است که: محمدبن اشعث نزد ابن‌زیاد از هانی وساطت کرد و گفت: «تو مقام هانی را در این شهر و خاندان او را در عشیره می‌دانی و قوم او می‌دانند که من و رفیقم او را نزد تو آوردیم. تو را به خدا او را به ما ببخش که دشمنی میان مردم شهر نیفتد.»
به او وعده بخشش داد و پشیمان شد.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1438
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 5/ مثله البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 51؛ ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 378؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
ثمّ أمر، فکُتّف، فضربت عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
فأمر به، فأخرج من محبسه إلی السّوق وهو مکشوف الرّأس، یقول: وا مذحجاه ولا مذحج [لی] الیوم!!
فضرب عنقه مولی لعبیداللَّه بن زیاد؛ ترکیّ، یقال له: رُشَید.
فأمر مکانه، فضرب رأسه، ثمّ رمی به إلی النّاس.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340، 343، أنساب الأشراف، 2/ 83، 86
فلمّا علم ابن زیاد أ نّهم قد انصرفوا، أمر بهانی، فاتی به السّوق، فضُربت عنقه هناک.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238
وأمر بهانی، فسُحب إلی الکُناسة، فصُلب هنالک. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 350/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 118؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 7/ 427؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352
قال: فأمر بهانی بن عروة حین قُتل مسلم بن عقیل، فقال: أخرجوه إلی السّوق فاضربوا عنقه، قال: فاخرج بهانی حتّی انتهی إلی «2» مکان من السّوق کان «3» یُباع فیه الغنم وهو مکتوف، فجعل یقول «4»: وا مذحجاه! ولا مذحج لی الیوم! وا مذحجاه؛ وأین
__________________________________________________
(1)- هانی را نیز به بازار بردند و بیاویختند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921
(2)- [فی المقرّم مکانه: ثمّ أخرج هانی إلی ...].
(3)- [لم یرد فی المقرّم].
(4)- [المقرّم: یصیح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1439
منِّی مذحج؟! فلمّا رأی أنّ أحداً لا ینصره، جذَبَ یده فنزعها من الکتاف، ثمّ قال: أما من عصاً أو سکّین أو حجر أو عظم «1» یُجاحش به «1» رجل عن نفسه؟!
قال: ووثبوا «2» إلیه فشدّوه وثاقاً «2»، ثمّ قیل له: امدد عنقک، فقال: ما أنا بها مجدٍ «3» سخیّ، وما أنا بمعینکم علی نفسی.
قال: فضربه مولیً لعبیداللَّه بن زیاد- ترکیّ یقال له رشید- بالسّیف، فلم یصنع سیفه «3» شیئاً، فقال هانی: إلی اللَّه المعاد! اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک! ثمّ ضربه أخری فقتله. «4»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 378- 379/ عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190
حدّثنی الحسین بن نصر: [...] وأمر، فکُتّف، ثمّ ضرب عنقه. «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1- 1) [المقرّم: یدافع].
(2) (2) [المقرّم: علیه وأوثقوه کتافاً].
(3)- [المقرّم: فیه].
(4)- گوید: وقتی مسلم کشته شد، درباره هانی بن عروه نیز دستور داد و گفت: «به بازار ببریدش و گردنش را بزنید.»
گوید: هانی را به بازار بردند؛ جایی که گوسفند می‌فروختند. دست‌هایش بسته بود و می‌گفت: «وای مذحج! که مذحج ندارم، وای مذحج! مذحج کجاست؟»
و چون دید که کس یاری او نمی‌کند، دست خویش را کشید و از بند درآورد و گفت: «عصا یا کارد یا سنگ یا استخوانی نیست که یکی با آن از جان خویش دفاع کند.»
گوید: به طرف وی جستند و او را محکم ببستند. آن‌گاه گفتند: «گردنت را پیش بیار.»
گفت: «چنین بخشنده و سخاوتمند نیستم و شما را بر ضد خودم کمک نمی‌کنم.»
گوید: غلام ترک ابن‌زیاد، به نام رشید، وی را با شمشیر بزد که شمشیر او کاری نساخت.
هانی گفت: «بازگشت سوی خداست. خدایا به سوی رحمت و رضای تو!»
آن‌گاه غلام ترک ضربت دیگر بزد و او را بکشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2960
(5)- و بگفت تا بازوهای وی را ببستند. آن‌گاه گردنش را بزد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2977
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1440
ثمّ أمر بهانی بن عروة، فأخرج «1» إلی السّوق إلی موضع یباع فیه الغنم وهو مکتوف.
قال: وعلم أ نّه مقتول، فجعل یقول: وا مذحجاه! وا عشیرتاه! ثمّ أخرج یده من الکتاف وقال: أما من شی‌ء فأدفع به عن نفسی؟ قال: فصکوه، ثمّ أوثقوه کتافاً، فقالوا: امدُد عنقک! فقال: لا واللَّه ما کنت الّذی أعینکم علی نفسی. «2» فتقدّم إلیه غلام «3» لعبیداللَّه بن زیاد یقال له رُشَید، فضربه بالسّیف «4»، فلم یصنع شیئاً. فقال هانی: إلی اللَّه المعاد، اللَّهمّ! إلی رحمتک ورضوانک، اللّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی! فإنِّی إنّما تعصّبت لابن بنت نبیّک محمّد (ص). فتقدّم رُشَید وضربه ضربة أخری، فقتله «5»- رحمه الله. قال: ثمّ أمر عبیداللَّه «6» ابن زیاد بمسلم بن عقیل وهانی بن عروة رحمهما اللَّه، فصلبا جمیعاً «7» منکسین.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 104- 105
ثمّ أمر بهانی بن عروة، فاخرج إلی السّوق، فضرب عنقه صبراً، وهو یصیح: یا آل مراد، وهو شیخها وزعیمها، وهو یومئذ یرکب فی أربعة آلاف دارع وثمانیة آلاف راجل، وإذا أجابتها أحلافها من کندة وغیرها کان فی ثلاثین ألف دارع، فلم یجد زعیمهم منهم أحداً فشلًا وخذلاناً.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 118
ثمّ أمر عبیداللَّه باخراج هانی بن عروة إلی السّوق وأمر بضرب رقبته فی السّوق.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308- 309، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
__________________________________________________
(1)- فی د: فأخرجوه.
(2)- زید فی د: قال.
(3)- فی د: عبد.
(4)- زید فی د و بر: ضربة بالسّیف.
(5)- من د والمقتل والطّبریّ، وفی الأصل و بر: قتله.
(6)- فی بر: عبداللَّه.
(7)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1441
فأمر بهانی فی الحال، فقال: اخرجوه «1» إلی السّوق فاضربوا عنقه، فاخرج هانی حتّی انتهی «2» به «3» «4» إلی مکان «4» من السّوق کان «5» یُباع فیه الغنم، وهو مکتوف، فجعل یقول:
وا مذحجاه! ولا مذحج لی الیوم، «6» یا مذحجاه «6»، «7» یا مذحجاه «7»! وأین «8» مذحج! فلمّا رأی أنّ «9» أحداً لاینصره «10»، جذب یده، فنزعها من الکتاف، ثمّ قال: أما من عصاً أو «11» سکِّین أو حجر «12» أو عظم یحاجز «13» به رجل عن نفسه؟ ووثبوا «14» إلیه، فشدّوه وثاقاً «15»، «16» ثمّ قیل له: امدُد عنقک «17»، فقال: ما أنا بها سخیّ «18»، «19» وما أنا بمعینکم 19 علی نفسی، فضربه مولیً لعبیداللَّه، ترکیّ «20» یقال له: رُشید بالسّیف 16، فلم یصنع «21» شیئاً، فقال «22» هانی «23»:
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: فبقی هانی فی الحبس إلی أن قُتل مسلم علیه السلام، فأمر ابن زیاد بهانی، قال: اخرجوه ...].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: أتی].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة ومثیر الأحزان].
(4- 4) [فی الأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی: مکاناً].
(5)- [لم یرد فی المعالی ومثیر الأحزان].
(6- 6) [لم یرد فی الأسرار ونفس المهموم والمعالی، وفی الدّمعة: یا مذحجاً].
(7- 7) [لم یرد فی المعالی].
(8)- [أضاف فی مثیر الأحزان: بنی].
(9)- [لم یرد فی المعالی].
(10)- [مثیر الأحزان: یجیبه].
(11)- [المعالی: أما من].
(12)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: حجارة].
(13)- [الدّمعة: یناجز].
(14)- [فی العوالم ونفس المهموم والمعالی: فوثبوا، وفی الدّمعة: وثبوا].
(15)- [إلی هنا حکاه فی تظلّم الزّهراء].
(16- 16) [لم یرد فی الأسرار].
(17)- [مثیر الأحزان: رقبتک].
(18)- [البحار: بسخیّ].
(19- 19) [المعالی: ولا أنا أعینکم].
(20)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(21)- [زاد فی الأسرار: السّیف].
(22)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: له].
(23)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1442
إلی اللَّه المعاد، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک، ثمّ ضربه أخری، فقتله. «1»
المفید، الإرشاد، 2/ 64- 65/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 207- 208؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 224؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القمّی، نفس المهموم،/ 118- 119؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145؛ مثله: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
ثمّ أمر بهانی بعد قتل مسلم، أن یُخرج إلی السّوق، فتُضرب عنقه، فاخرج إلی حیث تباعُ فیه الغنم، وهو مکتوف، فجعل یقول:
«وا مذحجاه، ولا مذحج لی الیوم».
ولا ینصره أحد، حتّی قُتل.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 53
وأمر به إلی السّوق، فضربت عنقه.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
وأمر بهانی بن عروة فاخرج إلی السّوق وضُربت عنقه وهو یقول: إلی اللَّه المعاد، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 227
__________________________________________________
(1)- و دستور داد در همان حال هانی را حاضر کنند و گفت: «او را به بازار ببرید و گردنش را بزنید.»
پس هانی را بیرون‌آورده تا اورا به‌جایی از بازار بردند که در آن‌جا گوسفند می‌فرختند و هانی کت‌بسته بود و فریاد می‌زد: «ای قبیله مذحج! کجایید و امروز مذحج برای من نیست و کجاست قبیله مذحج؟»
و به‌این ترتیب به‌قبیله مذحج استغاثه می‌کرد و کسی به دادش نمی‌رسید. چون دید کسی یاریش نمی‌کند، دست خود را کشیده، ریسمان را باز کرده و گفت: «آیا عصایی یا خنجری یا سنگی یا استخوانی نیست که انسان بتواند به وسیله آن از خود دفاع کند؟»
(مأمورین) به سرش ریختند و محکم او را بستند. آن‌گاه بدو گفتند: «گردنت را بکش تا سرت را بزنیم.»
گفت: «من در دادن جان به شما بخشش نکنم و در گرفتن آن شما را یاری ننمایم.»
پس یکی از غلامان ترک ابن‌زیاد که رشید نام داشت، با شمشیر به گردنش زد ولی کارگر نشد. هانی گفت: «بازگشت به سوی خدا است و بارخدایا! به سوی رحمت و خشنودی تو!»
سپس شمشیر دیگری به او زد و آن جناب را کشت (رحمة اللَّه ورضوانه علیه وجزاه اللَّه عن الإسلام وأهله خیر الجزاء).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد،/ 64- 65
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1443
وأخرج هانی إلی السّوق إلی موضع تُباع فیه «1» الغنم وهو مکتوف، فعلم هانی أ نّه مقتول، فجعل یقول: وا مذحجاه، وأین منِّی «2» مذحج، وا عشیرتاه، وأین منِّی «2» عشیرتی، ثمّ أخرج من الکتاف یده للمدافعة، وقال: أما من عصاً أو سکّین أو حجر «3» أو عظم یجاحش «3» به الرّجل عن نفسه، فوثبوا إلیه وشدّوه، ثمّ قالوا له: امدد عنقک.
فقال: ما أنا «4» بها سخیّ؛ ولا بمعینکم علی نفسی؛ فضربه غلام ترکیّ لعبیداللَّه بن زیاد بالسّیف ضربة لم یصنع بها «4» شیئاً، فقال هانی: إلی اللَّه المعاد والمنقلب، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک، اللَّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی، فإنِّی إنّما «5» غضبت «6» لابن نبیّک محمّد صلی الله علیه و آله و سلم؛ فتقدّم إلیه أیضاً الغلام «7» التّرکیّ واسمه رُشید، فضربه «7»، فقتله.
ثمّ أمر ابن زیاد بمسلم وبهانی، فصلبا منکسین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 201- 202
جاء عمارة بن أبی معیط إلی ابن زیاد، فحدّث أنّ هانی بن عروة جزّ رأسه.
فقتله مکانه فی مجلس عبیداللَّه لعنة اللَّه علیه.
فقتلهما جمیعاً وألقاهما من ظهر بیت.
قالوا: ولمّا قتل عبیداللَّه بن زیاد مسلم بن عقیل، أمر بهانی بن عروة، فاخرج، فجعل ینادی: یا مذحجاه! ولا مذحج لی، فانتهوا به إلی موضع فی السّوق تباع فیه الغنم، فقالوا: مدّ عنقک، فقال: ما أنا بمعینکم علی نفسی بشی‌ء، فضرب عنقه مولی لعبیداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- [فی تسلیة المجالس مکانه: وأمر بهانی بن عروة، فاخرج إلی السّوق إلی مکان یباع فیه ...].
(2)- [تسلیة المجالس: بنی].
(3) (3) [تسلیة المجالس: بدراً].
(4) (4) [تسلیة المجالس: بمعینکم علی نفسی، فضربه غلام لابن زیاد بالسّیف ضربة، فلم تفعل به].
(5)- [تسلیة المجالس: ما].
(6)- [زاد فی تسلیة المجالس: إلّا].
(7- 7) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1444
زیاد یقال له سلمان.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 53، 54، 55، مختصر ابن منظور، 27/ 58، 59، 60
ثمّ أمر «1» بقتل هانی بن عروة فی محلّة یباع فیها الغنم.
ثمّ أمر بصلبه «2» منکوساً.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 224؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145
وأمر بهانی، فقتل فی السّوق، وسُحب إلی الکناسة، فصلب هناک.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
فأمر بهانی حین قتل مسلم، فأخرج إلی السّوق، فضربت عنقه «3»، قتله مولی ترکیّ لابن زیاد.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403
فأمر به، فاصعد إلی أعلی القصر، فضربت عنقه، وألقی رأسه إلی النّاس، وصلبت جثّته بالکناسة، ثمّ فعل بهانی بن عروة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242
وأمر بها، فسحب إلی الکناسة، فصلب هناک.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 116
وقتلوا معه هانی بن عروة لأنّه آواه ونصره. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 237
أمر بهانی بن عروة، فسحب إلی الکناسة، فقُتل. وقیل ضرب عنقه فی السّوق غلام لعبیداللَّه اسمه رشید، وصلب هناک. «4»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: ابن زیاد لعنة اللَّه علیه].
(2)- [الأسرار: بصلبهما].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(4)- عبیداللَّه لعین هانی بن عروه را هم در آن روز بکشت و دو مرد دیگر را که با مسلم بودند.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 275
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1445
ثمّ أمر بهانی بن عروة، فاخرج لیقتل، فجعل یقول: وا مذحجاه، وأین منِّی مذحج، وا عشیرتاه، وأین منِّی عشیرتی؟ فقال له: مدّ عنقک «1»، فقال لهم «2»: واللَّه ما أنا بها سخیّ، وما کنت لأعینکم علی نفسی، فضربه غلام لعبیداللَّه بن زیاد یقال له رشید «3»، فقتله. «4»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 58/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 289
ثمّ أحضر مسلم بن عقیل- رضی اللَّه عنهما- فضُربت عنقه فوق القصر، فهوی رأسه، وأتبع جثّته رأسه. وأمّا هانی: فاخرج إلی السّوق، فضُربت عنقه.
ابن الطّقطقیّ، الفخریّ،/ 118
ثمّ أحضر هانی بن عروة، وکان ممّن أخذ البیعة للحسین، فضرب عنقه أیضاً.
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 190
فأحسّ به عبیداللَّه بن زیاد، فقتل مسلماً وهانیاً.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352
وقتل هانیاً.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207
ثمّ أمر بهانی بن عروة المذحجیّ، فضُربت عنقه بسوق الغنم، وصُلب بمکان من الکوفة یقال له الکناسة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 157
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء مکانهما: فقیل له یا هانی امدد عنقک ...].
(2)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء وتنقیح المقال].
(3)- [زاد فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: بالسّیف].
(4)- سپس دستور داد هانی بن عروه را بیرون آورده و بکشند. هانی مکرر می‌گفت: «ای قبیله مذحج! و کجا قبیله مذحج به داد من می‌رسد. ای عشیره من! کجا هستند فامیل من که به فریاد من برسند.»
مأمور قتل او را گفت: «گردنت را کشیده نگاه دار که برای شمشیر زدن آماده‌تر باشد.»
گفت: «به خدا قسم که من چنین سخاوتی ندارم و شما را به کشتن خود یاری نکنم.»
ابن زیاد غلامی داشت رشید نام، او هانی را کشت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 58
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1446
فقبض عبیداللَّه بن زیاد علیهما [مسلم وهانی] وقتلهما.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 106
فلمّا قدم عبیداللَّه بن زیاد قتل مسلم بن عقیل وقتل هانی بن عروة [...]، فعاتبه [عبیداللَّه لعنة اللَّه علیه- هانی]، ثمّ طعنه بالحربة وحزّ رأسه ورمی به من أعلی القصر، والقصّة مشهورة فی جزء مقتل الحسین.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 582/ عنه: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 277؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 205
وقتل هانی بن عروة وصلبهما. «1»
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333/ عنه: ابن بدران، التّهذیب، 4/ 337
ثمّ أمر بهانی بن عروة، فأخرجوه وضُربت عنقه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 37
أوقفوه بین یدی ابن زیاد، وکان بیده عمود من حدید، فضربه به، فقتله رحمة اللَّه علیه، وعذّب قاتله وأصلاه جهنّم وبئس المصیر، وللَّه درّ من قال:
سأصبر حتّی تنجلی کلّ غمّة وتأتی بما تختار نفسی البشائر
وأنِّی لبئس العبد إن کنت آیسا من اللَّه إن دارت علیَّ الدّوائر «2»
__________________________________________________
(1)- و کیفیت این واقعه چنان است که بعد از حبس هانی، چنان چه سمت گزارش این خبر در کوفه شایع شد که ابن زیاد دست به خون آلوده و بعضی گفته که چون مذحج بازگشت، عبیداللَّه فرمود که هانی را به بازار برده و گردن زدند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 127
آن گاه حکم کرد تا هانی را از زندان بیرون آورده و در بازار گوسفندش گردن زدند.
و مسلم و او را نگون سار بیاویختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 133
و ابن زیاد اشارت نمود تا او را به بازار برده، گردن زنند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 43
(2)- غلام ابن زیاد او را از قصر بیرون برد، ضربتی بر او زد و در او اثر نکرد. هانی گفت: «الی اللَّه المعاد، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک.» «بازگشت به سوی خدا است و بارخدایا! به سوی رحمت و خشنودی خود.» پس ضربتی دیگر زد. او را به رحمت الهی واصل گردانید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 622- 623
و فرمان کرد که هانی را به بازار برند و در ساحتی 1 که اغنام 2 را به بیع و شراء درمی‌آورند، گردن زنند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1447
الطّریحی، المنتخب،/ 425
وکان قتل هانی یوم التّرویة «1»، سنة ستّین، مع مسلم بن عقیل، ولکن مسلماً «2» قتله بکیر بن حمران کما مرّ، ورماه من «3» القصر، وهانی اخرج إلی السّوق، الّتی یباع بها الغنم، مکتوفاً، فجعل یقول: وا «4» مذحجاه! ولا مذحج لی الیوم، وا مذحجاه! وأین منِّی مذحج؟
فلمّا رأی أنّ أحداً لا ینصره، جذب یده، فنزعها من الکتاف، ثمّ قال: أما من عصاً أو سکّین أو حجر «5»، یجاحش به رجل عن نفسه؟ فتواثبوا علیه وشدّوه وثاقاً، ثمّ قیل له:
__________________________________________________
- پس هانی را دست بسته از دارالاماره برآوردند و او فریاد برمی‌داشت که: «وا مذحجاه، ولا مذحج لی الیوم.» مسعودی در «مروج الذهب» گوید: چهار هزار مرد زره پوش با هانی سوار می‌شد و هشت هزار پیاده فرمانپذیر داشت و چون احلاف را از قبیله کنده و دیگر قبایل دعوت می‌کرد، سی هزار مرد زره پوش او را اجابت می‌نمودند. این هنگام که او را به جانب بازار می‌راندند، چند که صیحه می‌زد و مشایخ قبایل را به نام یاد می‌کرد و وامذحجاه می‌گفت، هیچ کس او را پاسخ نداد. قوت کرد و دست خود را از بند رها ساخت. ثمّ قال: «أما من عصاً أو سکّین أو حجارة أو عظم یُحاجز به رجل عن نفسه؟» گفت: «آیا عمودی یا کاردی یا سنگی یا استخوانی نیست که با آن جهاد کنم؟» اعوان ابن زیاد، او را فرو گرفتند و این کرت سخت ببستند و گفتند: «گردن بکش.» فقال: «ما أنا بها سخیّ، وما أنا بمعینکم علی نفسی». گفت: «من به عطای جان خود سخی نیستم و بر قتل خود اعانت شما نخواهم کرد.» یک تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت، گردن هانی را با تیغ بزد. فقال هانی: «إلی اللَّه المعاد، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک». گفت: «بازگشت به سوی خداست. ای پروردگار من! به سوی رحمت تو و رضوان تو می‌آیم.» 1. ساحت: فضا و میدان. 2. اغنام: گوسفندان.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 104- 105
(1)- [ذخیرة الدّارین: التّاسع من ذی الحجّة].
(2)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: قتل قبله].
(3)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: فوق].
(4)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: فأمر ابن زیاد بهانی، قال: أخرجوه إلی السّوق، فاضربوا عنقه؛ فاخرج‌هانی حتّی انتهی به مکاناً، یباع فیه الغنم، وهو مکتوف، فجعل یقول هانی: وا ...].
(5)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین ووسیلة الدّارین: أو عظم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1448
مدّ عنقک؛ فقال: ما أنا بها جد سخیّ، وما أنا معینکم علی نفسی. فضربه رشید التّرکیّ، مولی عبیداللَّه، فلم یصنع به شیئاً. فقال هانی: إلی اللَّه المعاد، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک، ثمّ ضربه أخری، فقتله. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 83/ مثله: الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 282؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 208- 209
وصلبهما بالکناسة منکوسین.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190
قالوا: ثمّ أمر ابن زیاد بعد قتل مسلم بن عقیل، بإخراج هانی بن عروة من الحبس وقتله، فاخرج إلی موضع السّوق کان تباع فیه الغنم- وهو مکتوف الیدین- فجعل ینادی: وا مذحجاه! ولا مذحج لی الیوم، فلمّا رأی أنّ أحداً لا ینصره، نزع یده من الکتاف وجعل یقول: أما من عصاً أو سکّین أو حجر یدافع به الرّجل عن نفسه؟
فوثبوا إلیه وشدّوه وثاقاً، فقالوا له: امدد عنقک، فقال: ما أنا بها سخیّ، وما أنا بمعینکم علی نفسی.
__________________________________________________
(1)- سپس دستور دادند، هانی بن عروه را به بازار بردند و دست بسته گردن زدند و او آل مراد را که شیخ و زعیم آن‌ها بود، به یاری می‌خواند. چهار هزار زره پوش و هشت هزار پیاده موقعی که سوار می‌شد، دنبال او بودند. وقتی همپیمانان او از کنده و دیگران از او پذیرا می‌شدند، سی هزار زره پوش داشت و یکی در این موقع از سستی و خذلان جواب او را نداد.
و فوراً دستور داد او را به بازار برند و گردنش را بزنند. هانی را بردند به میدان گوسفند فروشی با کتف بسته و او فریاد می‌کرد: «وا مذحجاه! امروز مذحجی ندارم، مذحج کجایند؟»
چون دید کسی او را یاری نمی‌کند، دست خود را از بند بیرون کشید و گفت: «یک عصا یک کارد، یک سنگ و یک پاره استخوان نیست که مردی از جان خود دفاع کند؟»
به روی او جهیدند و او را محکم بستند و گفتند: «گردن بکش.»
گفت: «من او را نمی‌بخشم و شما را بر کشتن خود کمک نمی‌کنم.»
یکی از غلامان ترک عبیداللَّه به نام رشید، شمشیری به گردن او نواخت و کاری نکرد. هانی گفت: «برگشت به سوی خداست. بارخدایا! به سوی رحمت و رضوانت.»
و ضربت دیگری زد و او را کشت.
کمره‌ای، نفس المهموم،/ 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1449
فانبری إلیه مولیً ترکی لعبیداللَّه بن زیاد یقال له (رُشَید التّرکیّ)، فضربه بالسّیف ضربة لم یصنع بها شیئاً.
فقال هانی: «إلی اللَّه المعاد والمنقلب، اللَّهمّ إلی رحمتک ورضوانک، اللَّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی، فإنّی إنّما غضبتُ لابن بنت نبیّک محمّد صلی الله علیه و آله».
ثمّ ضربه ضربة أخری، فقتله- رحمه الله-. «1»
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 244- 245

ما فعلوا بعد استشهاده‌

فأخبرهم بمقتل مسلم بن عقیل وهانی، وقال: رأیتهما تجرّان بأرجلهما فی السّوق.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 379، أنساب الأشراف، 3/ 168
قُتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، حتّی رآهما یُجَرّان فی السّوق بأرجلهما. «2»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 397/ مثله المفید، الإرشاد، 1/ 76
الخبر: إنّ مسلم بن عقیل وهانی بن عروة قد قُتِلا، ورأیتهما یجرّان فی السّوق بأرجلهما.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 228- 229
فبلغ ذلک مذحج، فرکبوا جمیعاً وقاتلوا ابن زیاد (لعنه اللَّه) قتالًا شدیداً، وکانوا یسحبون مسلماً وهانیاً فی الشّوارع، فحملت علیهم مذحج، ففرّقوهم وأخذوا مسلماً وهانیاً وغسّلوهما وکفّنوهما وصلّوا علیهما ودفنوهما.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 37- 38
__________________________________________________
(1)- هانی در روز هشتم ماه «ذی‌الحجه» سال شصت هجری به شهادت رسید. یعنی در همان روزی که امام حسین از مکه بیرون آمد و راه عراق را در پیش گرفت.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(2)- مسلم بن عقیل وهانی بن عروه کشته شدند. دیدمشان که پایشان را گرفته بودند و در بازار می‌کشیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2985
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1450
ثمّ إنّهم «1» أخذوا مسلماً وهانیاً یسحبونهما «2» فی الأسواق، فبلغ خبرهما إلی «3» مذحج، فرکبوا خیولهم وقاتلوا القوم وأخذوهما «4» ودفنوهما، رحمة اللَّه علیهما، وعذّب قاتلیهما بالعذاب الشّدید یوم الوعید.
الطّریحی، المنتخب،/ 428/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 222؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القمّی، نفس المهموم،/ 120- 121؛ مثله القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145؛ المازندرانی، معالی السّبطین،/ 224؛ المیانجی، العیون العبری،/ 46
ثمّ أخذوا مسلماً وهانیاً، فألقوهما فی الأسواق، فبلغ خبر مسلم وهانی إلی قبائل مذحج، فقاتلوا القوم، فغسّلوهما ودفنوهما، رحمهما اللَّه. «5»
القندوزی، ینابیع المودّة، 336- 337
فبلغ ذلک مذحج شعره وذکره لهم، فرکبوا عن آخرهم واقتتلوا قتالًا شدیداً ثلاثة أیّام بلیالیها، وما کان یسحبون هانیاً ومسلماً فی الأسواق، فغلب علیهم مذحج، فأخذوهما وغسّلوهما وکفّنوهما وصلّوا علیهما، ودفنوهما فی الجامع.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
وبقی هانی عنده إلی أن قبض علی مسلم، فقتلهما وجرّهما بالأسواق. «6»
السّماوی، إبصار العین،/ 83/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 281
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العیون].
(2)- [الدّمعة: یسجونهما].
(3)- [أضاف فی نفس المهموم والمعالی والعیون: بنی].
(4)- [زاد فی الدّمعة والأسرار والعیون وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: فغسّلوهما].
(5)- چون ابن زیاد از قتل هانی بپرداخت، بفرمود تا سر مسلم و هانی را برگرفتند و تن‌های ایشان را به گرد کوی و بازار بگردانیدند و در محلت گوسفند فروشان بردار زدند. این وقت قبیله مذحج جنبشی کردند و تن ایشان را از دار به زیر آوردند و بر ایشان نماز گذاشتند و به خاک سپردند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 106
(6)- در «مقاتل» شیخ فخرالدین است که تن مسلم و هانی را گرفتند و در بازارها می‌کشیدند و خبر به بنی مذحج رسید و بر اسبان خود سوار شدند. با آن‌ها جنگیدند و تن‌ها را از آن‌ها گرفتند و غسل دادند و به خاک سپردند (رحمة اللَّه علیهما وعذّب قاتلهما بالعذاب الشّدید).
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1451
وأمر ابن زیاد بسحب مسلم وهانی بالحبال من أرجلهما فی الأسواق.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190
وفی بعض مؤلّفات أصحابنا عنه قبسات الشّیخ درویش علیّ البغدادیّ: لمّا قتل مسلم وجری علیه ما جری، ربطوا برجله حبلًا وجرّوه فی أسواق الکوفة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244
ثمّ أمر ابن زیاد بجثّتی مسلم وهانی، فصلبتا بالکناسة منکوستین بعد أن سحبوهما بالحبال من أرجلهما فی الأسواق طِوال ذلک النّهار.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 245- 246
ثمّ أخذوا هانیاً ومسلماً یسحبونهما فی الأسواق.
المیانجی، العیون العبری،/ 46

دفنه‌

قال الثّعلبیّ: بقیت تلک الجثّة الطّاهرة علی وجه الأرض من غیر غسل ولا کفن، ولمّا دجی اللّیل ونامت کلّ عین، شدّت زوجة میثم التّمّار علی نفسها وخرجت إلی الکنائس، وحملت مسلم بن عقیل وهانی بن عروة وحنظلة بن مرّة إلی دارها، ولمّا انتصف اللّیل، ونامت کلّ عین، حملتهم إلی جنب المسجد الأعظم، ودفنتهم بدمائهم، ولم یعلم بها أحد إلّا زوجة هانی بن عروة، لأنّها کانت فی جوارها، رحمة اللَّه علیهم ورضوانه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 245/ مثله: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 209

إرسال رأسه إلی الشّام‌

وبعث عبیداللَّه برأس مسلم بن عقیل وهانی بن عروة إلی یزید بن معاویة.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 67/ عنه: الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 270
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1452
وبعث برأسه [عمارة بن صلخب] مع رأس مسلم وهانی إلی یزید بن معاویة، وکان رسوله بهذه الرّؤوس هانی بن أبی حیّة الوادعیّ من همدان.
قالوا: ولمّا کتب ابن زیاد إلی یزید بقتل مسلم وبعثه إلیه برأسه ورأس هانی بن عروة ورأس ابن صلخب وما فعل بهم، کتب إلیه: إنّک لم تعدُ إن کنت کما أحبّ، عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، وحقّقت ظنِّی بک، وقد بلغنی أنّ حسیناً توجّه إلی العراق، فضع المناظر والمسالح، واذک العیون، واحترس کلّ الاحتراس، فاحبس علی الظّنّة، وخذ بالتّهمة، غیر أن لا تقاتل إلّامن قاتلک، واکتب إلیّ فی کلّ یوم ما یحدث من خبر إن شاء اللَّه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341- 342، أنساب الأشراف، 2/ 85
ثمّ بعث عبیداللَّه برؤوسهما إلی یزید، وکتب إلیه بالنّبأ فیهما.
فکتب إلیه یزید: لم نعدُ الظّنّ بک، وقد فعلت فعل الحازم الجلید، وقد سألت رسولیک عن الأمر، ففسّراه لی، وهما کما ذکرت فی النُّصح، وفضل الرّأی، فاستوص بهما.
وقد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ قد فصل من مکّة متوجّهاً إلی ما قِبَلک، فادرک العیون علیه، وضع الأرصاد علی الطّرق، وقم أفضل القیام، غیر أ لّاتقاتل إلّامن قاتلک، واکتب إلیّ بالخبر فی کلّ یوم.
وکان أنفذ الرّأسین إلیه مع هانی بن أبی حیّة الهمدانیّ، والزّبیر بن الأروج التّمیمیّ.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242
«1» قال أبو مخنف: عن أبی جناب یحیی بن أبی حیّة الکلبیّ، قال: ثمّ إنّ عبیداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تاریخ دمشق: الزّبیر بن الأروح التمیمیّ، عراقیّ من التّابعین، وقد علی یزید بن معاویة. قرأت‌علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا هارون المیدانیّ، نا أبو سلیمان بن زبیر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر الفرغانیّ، أنا محمّد بن جریر البصریّ، قال: حدّث عن هشام بن محمّد الکلبیّ قال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1453
زیاد لمّا قتل مسلماً وهانیاً، بعث برؤوسهما «1» مع هانی بن أبی حیّة الوادعیّ والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة، وأمر کاتبه عمرو بن نافع أن یکتب إلی یزید بن معاویة بما کان من «2» مسلم وهانی، فکتب إلیه «3» کتاباً أطال فیه- وکان أوّل من أطال فی الکتب- فلمّا نظر فیه عبیداللَّه بن زیاد کرهه «4»، وقال: ما هذا التّطویل وهذه الفضول؟
اکتب:
أمّا «5» بعد، فالحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیرالمؤمنین بحقّه، وکفاه «6» مؤنة عدوّه. أخبر أمیر المؤمنین أکرمه اللَّه أنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانی بن عروة المرادیّ، وأ نّی جعلت علیهما العیون، ودسستُ إلیهما الرّجال، وکِدتهما حتّی استخرجتُهما، وأمکن اللَّه منهما، فقدّمتهما «7»، فضربتُ أعناقهما، وقد «7» بعثتُ إلیک برؤوسهما «8» مع هانی بن أبی حیّة الهمْدانیّ والزّبیر بن الأرْوَح التّمیمیّ- وهما من أهل السّمع والطّاعة والنّصیحة- فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ «9» من أمر «9»، فإنّ عندهما عِلماً وصدقاً، وفهماً «10» وورعاً؛ والسّلام. «11» فکتب إلیه یزید «11»: أمّا بعد، فإنّک «12» لم تعد «12» أن کنت کما أحبّ، عملت عمل
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: برأسیهما].
(2)- [زاد فی تاریخ دمشق: أمر].
(3)- [تاریخ دمشق: الکاتب].
(4)- [تاریخ دمشق: تکرّهه].
(5)- [فی المقرّم مکانه: کتب إلی یزید: أمّأ ...].
(6)- [تاریخ دمشق: وکفا].
(7)- [لم یرد فی المقرّم].
(8)- [المقرّم: برأسیهما].
(9- 9) [لم یرد فی المقرّم].
(10)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(11) (11) [المقرّم: وکتب یزید إلی ابن زیاد].
(12- 12) [تاریخ دمشق: لن تعدو].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1454
الحازم «1»، وصُلتَ صولة الشّجاع الرّابط الجأش، فقد أغنیت وکفیت «2»، وصدّقت ظنِّی بک، ورأیی فیک، وقد دعوتُ رسولیک فسألتُهما، وناجیتُهما، فوجدتهما فی رأیهما وفضلهما کما ذکرت؛ فاستوص بهما خیراً، وإنّه قد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ قد توجّه نحو العراق؛ فضع المناظر والمسالح «3»، واحترس «4» علی الظّنِّ «4»، وخُذ علی التّهمة، «5» غیر أ لّاتقتل إلّامن قاتلک، واکتب إلیّ فی کلِّ ما یحدُث من الخبر؛ والسّلام علیک ورحمة اللَّه. «6»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 380- 381/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 20/ 229؛ مثله: المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190- 191
«6»
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: الخادم].
(2)- [تاریخ دمشق: کتبت].
(3)- المناظر: جمع منظرة؛ وهو الموضع یرقب فیه العدوّ. والمسالح: جمع مسلحة؛ موضع یکون فیه أقوام‌یحملون السّلاح، ویرقبون العدوّ؛ لئلّا یطرقهم علی غفلة.
(4- 4) [تاریخ دمشق: واحبس علی الظّنّة].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی المقرّم].
(6)- ابوجناب، یحیی بن ابی‌حیه کلبی گوید: وقتی عبیداللَّه مسلم و هانی را کشت، سر آن‌ها را همراه با هانی بن ابی حیه وادعی و زبیر بن اروح تمیمی برای یزید بن معاویه فرستاد و به دبیر خویش عمرو بن نافع دستور داد حادثه مسلم و هانی را برای یزید بنویسد.
گوید، عمرو نامه ای دراز نوشت و نخستین کسی بود که نامه‌های دراز می‌نوشت. چون عبیداللَّه‌بن زیاد در نامه نظر کرد، آن را نپسندید و گفت: «این درازنویسی و تفصیل چیست؟ بنویس: اما بعد، حمد خدایی را که حق امیرمؤمنان را گرفت و زحمت دشمن وی را از پیش برداشت. امیرمؤمنان را که خدایش مکرم بدارد، خبر می‌دهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی‌بن عروه مرادی پناه برده بود و من خبرگیران بر آن‌ها گماشتم و مردان میانشان فرستادم و حیله کردم تا آن‌ها را بیاوردم. خدا آن‌ها را به دست من داد که پیش آوردمشان و گردن هاشان را زدم. اینک سرهایشان را همراه هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اروح تمیمی برای تو فرستادم. این دو کس شنوا و مطیع و نیکخواهند. امیرمؤمنان هر چه می‌خواهد از آن‌ها بپرسد که مطلع و راستگو و با فهم و درستکارند. والسلام.»
گوید: یزید برای او نوشت: «اما بعد، چنان بوده‌ای که می‌خواسته‌ام. دوراندیشانه عمل‌کرده‌ای و دلیرانه اقدام‌کرده‌ای. لیاقت و کفایت نشان‌داده‌ای و انتظاری را که از تو داشتم، برآورده‌ای و رأی مرا درباره خویش تأیید کرده‌ای. دو فرستاده تورا پیش خواندم و از آن‌ها پرسش کردم و محرمانه سخن کردم و رأی و فضلشان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1455
وعزم أن یوجّه برأسیهما إلی یزید بن معاویة.
قال: [ثمّ- «1»] کتب ابن زیاد إلی یزید بن معاویة: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، لعبداللَّه یزید بن معاویة أمیر المؤمنین، من عبیداللَّه «2» بن زیاد، الحمد للَّه‌الّذی أخذ «3» لأمیر المؤمنین بحقِّه، وکفاه مؤنة عدوّه، أخبر أمیر المؤمنین أیّده اللَّه أنّ مسلم بن عقیل الشّاق للعصا قدم إلی الکوفة ونزل فی دار هانی بن عروة المذحجیّ، وإنّی جعلت علیهما العیون حتّی استخرجتهما، فأمکنّی «4» اللَّه منهما بعد حرب ومناقشة، فقدّمتهما، فضربت أعناقهما، وقد بعثت برأسیهما مع هانی بن [أبی- «5»] حیّة الوادعیّ «6» والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، وهما من أهل الطّاعة والسّنّة والجماعة، فلیسألهما «7» أمیر المؤمنین عمّا یحبّ، فإنّهما ذو عقل وفهم وصدق.
قال: فلمّا ورد الکتاب والرّأسان جمیعاً «8» إلی یزید بن معاویة، قرأ الکتاب وأمر بالرّأسین، فنصبا علی باب مدینة دمشق. ثمّ کتب إلی ابن زیاد: أمّا بعد، فإنّک لم تعد إذا کنت کما أحبّ «9» عملت عمل «9» الحازم، وصُلت صولة الشّجاع الرّابض، فقد کفیتَ ووفیت
__________________________________________________
- را چنان یافتم که نوشته بودی. با آن‌ها نیکی کن.
خبر یافته ام که حسین بن علی راه عراق گرفته. دیدگاه‌ها بنه و پادگان‌ها. مراقب مردم مشکوک باش و به صرف تهمت بگیر. اما کسی را که با تو نجنگیده، مکش و هر چه رخ می‌دهد برای من بنویس. درود بر تو باد و رحمت خدای!»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2961- 2962
(1)- من د و بر.
(2)- فی بر: عبداللَّه.
(3)- سقط من د.
(4)- من د، وفی الأصل و بر: فأمکن.
(5)- من المقتل والطّبریّ والأخبار الطّوال ص 242.
(6)- فی النّسخ: الوداعیّ. وفی المراجع: الهمدانیّ. وفی الأنساب للسّمعانیّ: «الوادعیّ- بفتح الواو وکسر الدّال المهملة بعد الألف، وفی آخرها العین المهملة، هذه النّسبة إلی وادعة، وهو بطن من همدان».
(7)- من المقتل والطّبریّ، وفی النّسخ: فسلهما.
(8)- لیس فی د.
(9). فی د: فعلت فعل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1456
وصدّقت ظنِّی ورأیی فیک، وقد دعوتُ رسولیک فسألتهما عن الّذی ذکرت، فقد وجدتهما فی رأیهما وعقلهما وفهمهما وفضلهما ومذهبهما کما ذکرت، وقد أمرتُ لکلِّ واحد منهما بعشرة آلاف درهم وسرّحتهما «1» إلیک، فاستوص بهما خیراً؛ وقد بلغنی أنّ الحسین ابن علیّ رضی اللَّه عنهما قد عزم علی المسیر إلی العراق، فضع المراصد والمناظر، واحترس واحبس علی الظّنّ، واکتب إلیّ فی کلّ یوم بما یتجدّد لک من خیر أو شرّ- والسّلام.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 105، 107- 109
ثمّ بعث عبیداللَّه بن زیاد برأسی «2» مسلم بن عقیل بن أبی طالب وهانی بن عروة مع هانی بن [أبی- «3»] حیّة الوادعیّ «4» والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 309، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
ولمّا قتل مسلم وهانی رحمة اللَّه علیهما، بعث عبیداللَّه بن زیاد برأسیهما مع هانی بن أبی حیّة الوادعیّ، والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، إلی یزید بن معاویة، وأمر کاتبه أن یکتب إلی یزید بما کان من أمر مسلم وهانی، فکتب الکاتب وهو عمرو بن نافع، فأطال فیه «5»، وکان أوّل من أطال فی الکتب، فلمّا نظر فیه عبیداللَّه، کرهه، فقال: ما هذا التّطویل و «6» ما هذا «6» الفضول؟ اکتب: أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیر المؤمنین حقّه «7»، وکفاه مؤنة عدوّه، أخبر أمیر المؤمنین أنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانی بن عروة المرادیّ،
__________________________________________________
(1)- فی د: صرّحتهما- کذا.
(2)- فی الأصل: برأس، والتّصحیح بناء علی الکامل.
(3)- زید من الطّبریّ 6/ 214.
(4)- من الطّبریّ، وفی الأصل: الوارعیّ.
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6- 6) [فی البحار والأسرار: هذه، وفی العوالم: ما هذه].
(7)- [فی البحار والعوالم: بحقّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1457
وإنِّی جعلتُ علیهما «1» المراصد و «1» العیون، ودسستُ إلیهما الرّجال وکدتهما، حتّی استخرجتهما «2»، وأمکن اللَّه منهما، فقدّمتُهما وضربتُ أعناقهما، وقد بعثتُ إلیک برأسیهما مع هانی بن أبی حیّة الوادعیّ، والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، وهما من أهل السّمع والطّاعة والنّصیحة، فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ من أمرهما، فإنّ عندهما علماً وصدقاً وورعاً، والسّلام.
فکتب إلیه یزید: أمّا بعد، فإنّک لم تعدُ أن کنت کما أحبّ، عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، الرّابط الجأش، وقد أغنیت وکفیت وصدّقت ظنّی بک ورأیی فیک، وقد دعوتُ رسولیک، فسألتهما وناجیتهما، فوجدتهما فی رأیهما وفضلهما کما ذکرت، فاستوص بهما خیراً، وإنّه «3» قد بلغنی أنّ حسیناً قد «4» توجّه إلی «5» العراق، فضع المناظر والمسالح «6»، واحترس «7» واحبس «8» علی الظّنّة، واقتل علی التّهمة، واکتب إلیّ فیما «9» یحدث من «10» خبر «1» إن شاء اللَّه تعالی «10». «11»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [فی البحار والعوالم: أخرجتهما].
(3)- [فی الدّمعة مکانه: وکتب إلیه أیضاً إنّه ...، وفی مثیر الأحزان مکانه: وکتب إلیه: إنّه ...].
(4)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ومثیر الأحزان: نحو].
(6)- [مثیر الأحزان: المراصد].
(7)- [إلی هنا حکی نفس المهموم بدله عن الکامل].
(8)- [الأسرار: احتبس].
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ومثیر الأحزان: فی کلّ یوم ما، وفی الأسرار ونفس المهموم: فی کلّ ما].
(10- 10) [الأسرار: خبره].
(11)- و چون مسلم و هانی (رحمة اللَّه علیهما) کشته شدند، عبیداللَّه‌بن زیاد سرهای آن دو را به همراهی هانی بن ابی‌حیه وادعی و زبیر بن اروح تمیمی به نزد یزید بن معاویه فرستاد و به نویسنده خود دستور داد برای یزید سرگذشت مسلم و هانی را بنویسد. پس نویسنده که همان عمرو بن نافع بود، نامه را طولانی کرد و او نخستین کسی بود که نامه‌ها را طولانی می‌نوشت. چون عبیداللَّه در آن نامه نگریست، خوشش نیامد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1458
المفید، الإرشاد، 2/ 66- 67/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 359- 360؛ البحرانی، العوالم، 17/ 208- 209؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 224- 225؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229؛ القمّی، نفس المهموم،/ 120؛ مثله: الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
وبعث ابن زیاد برأسیهما إلی یزید بن معاویة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 227
قال: ثمّ کتب ابن زیاد إلی یزید لعنه اللَّه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
لعبداللَّه یزید أمیر المؤمنین، من عبیداللَّه بن زیاد
الحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، وکفاه مؤونة عدوّه.
__________________________________________________
- گفت: «این درازی‌ها چیست و این زیادی‌ها برای چه؟ بنویس: اما بعد، سپاس برای خدایی است که حق امیرالمؤمنین را گرفت و دشمن او را کفایت کرد. آگاه کنم امیرالمؤمنین را که مسلم‌بن عقیل به خانه هانی‌بن عروه مرادی پناهنده شد و من دیده‌بانان و جاسوس‌ها بر ایشان گماردم و مردانی به کمین آن دو نهادم و نقشه‌ها برای آن دو کشیدم تا آن دو را از خانه بیرون کشیده و خدا مرا بر آن دو مسلط کرده و پیش آوردم و گردن هر دو را زده و سرهای آن دو را با هانی‌بن ابی‌حیه وادعی و زبیربن اروح تمیمی برای تو فرستادم. این دو نفر (که نزد تو آیند)، هر دو از فرمانبران و پیروان ما و خیرخواهان بنی‌امیه هستند. پس امیر المؤمنین هر چه خواهد از جریان کار هانی و مسلم را از این دو نفر از نزدیک جویا شود؛ زیرا اطلاع کافی و راستی و پارسایی در این دو است، و السلام.»
یزید در پاسخش نوشت: «اما بعد، همانا تو همچنان که من می‌خواستم، بودی. به کردار مردان دوراندیش رفتار کردی و بی‌باکانه چون دلاوران پردل حمله افکندی و ما را از دفع دشمن بی‌نیاز و کفایت کردی. گمانی که من درباره تو داشتم، به یقین پیوستی و اندیشه مرا درباره خود نیک کردی. من دو نفر فرستاده ات را پیش خواندم و از آن دو جویا شدم و در پنهانی اوضاع را پرسیده و دیدم در اندیشه و فضیلت همچنان بودند که نوشته بودی. پس درباره ایشان نیکی کن و همانا به من اطلاع داده‌اند که حسین به سوی عراق رو کرده. پس دیده‌بانان و مردان مسلح برای مردم بگمار و مراقب باش و با گمان به زندان بینداز و به تهمت بکش؛ یعنی هر که را گمان مخالفت بر او بردی، بدون درنگ به زندان افکن و هر که را نسبت مخالفت با ما به او دهند اگرچه از روی تهمت باشد، بکش و هر خبری پس از این می‌شود، به من بنویس، انشااللَّه.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 66- 67
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1459
ثمّ ذکر قدوم «1» مسلم بن عقیل وذکر هانی بن عروة، وکیف أخذهما وکیف «2» قتلهما، ثمّ قال: وقد بعثت برأسیهما مع هانی بن حیّة الوادعیّ والزّبیر بن الأروح التّمیمیّ وهما من أهل الطّاعة والسّنّة والجماعة، فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ، فإنّ عندهما علماً وفهماً وصدقاً وورعاً.
فلمّا ورد الکتاب والرّأسان «3» جمیعاً، نصبهما «3» علی باب دمشق، ثمّ کتب لابن زیاد: أمّا بعد، فإنّک عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاعة الرّابط الجأش، فکفیت «4» ووفیت، وقد سألت رسولیک، فوجدتهما کما زعمت، وقد أمرت لکلِّ واحد منهما بعشرة آلاف درهم وسرّحتهما إلیک، فاستوص بهما خیراً، وقد بلغنی أنّ الحسین بن علیّ قد عزم علی المسیر إلی العراق، فضع المراصد والمناظر والمسالح، واحترس واحبس علی الظّنّ، واقتل علی التّهمة، واکتب «5» فی ذلک إلیّ «5» کلّ یوم بما یحدث من خبر.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 215/ مثله: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 203- 204
وأنفذ رأسهما إلی یزید «6» فی صحبة هانی بن حیوة الوادعیّ «6».
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94/ عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190
وکتب عبیداللَّه إلی یزید: أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، وکفاه مؤونة عدوّه، إنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانی بن عروة، فکِدتُهما حتّی استخرجتهما وضربت أعناقهما، وقد بعثت برأسیهما.
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: فیه قصّة].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3) (3) [تسلیة المجالس: علی یزید لعنه اللَّه أمر بالرّأسین، فنصبا].
(4)- [تسلیة المجالس: فقد کفیت].
(5- 5) [تسلیة المجالس: إلیّ بذلک].
(6- 6) [لم یرد فی المقرّم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1460
فکتب إلیه یزید: إنّک علی ما أحبّ، عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، وقد بلغنی أنّ الحسین قد توجّه نحو العراق، فضع المناظر والمسالح، واحترس، واحبس علی الظّنّة، وخذ علی التّهمة، غیر أن لا تقتل إلّامَن قاتلک، واکتب إلیّ فی کلّ ما یحدث من خیر إن شاء اللَّه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 329
وبعث ابن زیاد برأسیهما إلی یزید، فکتب «1» إلیه یزید یشکره ویقول له: وقد بلغنی أنّ الحسین قد توجّه نحو العراق، فضع المراصد والمسالح، واحترس، واحبس علی التّهمة، وخذ علی الظّنّة، غیر أن لا تقتل إلّامن قاتلک.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 120؛ مثله: النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403
وبعث عبیداللَّه بن زیاد برأس مسلم وهانی إلی یزید بن معاویة مع الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ أحد بنی مالک بن سعد، ومع هانی بن أبی حیّة الوادعیّ، وأخبره بأمرهما.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
فکتب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد: قد بلغنی أنّ حسیناً قد سار إلی الکوفة، وقد «2» ابتلی به زمانک من بین الأزمان، وبلدک من بین البلدان، وابتلیت به من بین العمّال «3»، وعندها تعتق أو تعود عبداً کما تُعبّد العبید.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 20/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 360؛ البحرانی، العوالم، 17/ 209؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 225؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 191؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
فلمّا دخل ابن زیاد الکوفة طلب مسلم بن عقیل علی ما قدّمناه، وقتله، وبعث برأسه
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: وکتب].
(2)- [إلی هنا حکی مثیر الأحزان بدله عن الإرشاد، وفی المقرّم مکانه: وهذا حسین قد ...].
(3)- [إلی هنا مثله فی مثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1461
ورأس هانی بن عروة إلی یزید، وکتب إلیه: الحمد للَّه‌الّذی أخذ لأمیرالمؤمنین بحقّه، وکفاه مؤونة عدوّه. فکتب إلیه یزید یشکره ویقول: قد عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشّجاع، الرّابط الجأش، وقد صدق ظنّی فیک، وبلغنی أنّ الحسین قد توجّه إلی العراق، فضع له المناظر والمسالح، واحترس منه، واحبس علی الظّنّة، وخذ علی التّهمة، واکتب إلیّ فی کلّ ما یحدث من خیر وشرّ، والسّلام. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 244- 245
قال الرّاوی: وکتب عبیداللَّه بن زیاد بخبر مسلم وهانی إلی یزید بن معاویة، فأعاد الجواب إلیه یشکره «2» فیه علی فعاله وسطوته، ویعرِّفه أنّ قد بلغه توجّه الحسین علیه السلام إلی جهته، ویأمره عند ذلک بالمؤاخذة والانتقام، والحبس علی الظّنون والأوهام. «3»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 60/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 146
ثمّ بعث برؤوسهما إلی یزید بن معاویة إلی الشّام، وکتب له کتاباً صورة ما وقع من أمرهما.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 157
ثمّ إنّ ابن زیاد لعنه اللَّه بعث کتاباً إلی یزید لعنه اللَّه یخبره بقصّتهما، فکتب إلیه الجواب یقول: کنت کما أردت، وفعلت ما أحببت، وصدقت ظنّی فیک، وقد بلغنی أنّ الحسین متوجّه إلی العراق، فضع علیه المراصد، واکتب إلیّ بما یحدث من الأمور، والسّلام.
الطّریحی، المنتخب،/ 428
__________________________________________________
(1)- سرهای ایشان را به شام فرستاد و امر کرد که جمله راه‌ها را فرو گرفتند تا کسی از کوفه خبر به حسین علیه السلام نبرد.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 275
(2)- [تظلّم الزّهراء: یشکره].
(3)- راوی گفت: عبیداللَّه بن زیاد ضمن نامه ای خبر کشتن مسلم و هانی را به یزید گزارش داد. یزید نامه عبیداللَّه را با سپاسگزاری از کارها و شدت عملش پاسخ داد و اضافه کرد که گزارش رسیده حاکی است که حسین علیه السلام به آن سوی متوجه شده است و دستور داد که کاملًا سخت‌گیری کند و هر کس را گمان برد و یا احتمال داد سر مخالفت دارد، انتقام گیرد و زندانی کند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1462
ثمّ إنّ ابن زیاد (لعنه اللَّه) لمّا قتل هانیاً ومسلماً، أنفذ برأسهما إلی یزید (لعنه اللَّه) وکتب:
الحمد للَّه‌الّذی أخذ للخلیفة حقّه، وکفاه عدوّه، واعلم أ یّها الخلیفة إنّ مسلم بن عقیل علیه السلام ورد إلی هانی بن عروة، فعرضت علیهما المراصد، فضربتُ أعناقهما وأنفذت إلیک برأسهما.
قال: قال: فلمّا وصل الکتاب إلی یزید (لعنه اللَّه) فرح واسترّ، ثمّ کتب جوابه: أمّا بعد، فقد علمت أ نّک أحبّ النّاس إلیّ، ولعمری لقد نصحت وأغنیت وکفیت، وصُلت صولة الأسد، ولقد دعوت رسولیک وسألتهما عمّا شرحت، فوجدتهما کما ذکرت، فأستوصِ بهما خیراً، وقد بلغنی أنّ الحسین علیه السلام توجّه إلی العراق، فضع المراصد، واکتب إلیّ کلّ یوم بخبره.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 38- 39
ثمّ أمر ابن زیاد برأسیهما، فسیّرهما إلی یزید، مع هانی الوادعیّ والزّبیر التّمیمیّ، کما تقدّم فی ترجمة مسلم.
السّماوی، إبصار العین،/ 83/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 282
وفی غیر الطّفّ، قطع رأس مسلم بن عقیل ورأس هانی بن عروة فی الکوفة حیث قُتلًا، وارسلا إلی الشّام قبل ذلک کما عرفت.
السّماوی، إبصار العین،/ 127/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 413
ثمّ أنفذ رأسه بمصاحبة رأس مسلم بن عقیل إلی الشّام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 209
وبعث ابن زیاد برأسیهما إلی یزید بن معاویة ... وبعث بخبرهما إلیه، فأرسل إلیه یزید کتاباً یشکره فیه علی فعله، ویستثیره علی حرب الحسین.
بحرالعلوم، مقتل الحسین،/ 246
ثمّ بعث ابن زیاد (لعنه اللَّه) برأسیهما إلی یزید (لعنه اللَّه) وکتب له بخبرهما، فلمّا بلغه الکتاب مع الرّأسین، فرح فرحاً شدیداً وأمر أن یُصلبا علی باب دمشق، وعاد له الجواب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1463
یشکره علی فعاله وسطوته. «1»
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28

یزید لعنة اللَّه علیه ینصب رأسه بالشّام‌

أمر بالرّأسین، فنُصبا علی باب مدینة دمشق.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 108
والرّأسان جمیعاً نصبهما علی باب دمشق.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 215
فنصب الرّأسین فی درب من دمشق. «2»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229؛ القمّی، نفس المهموم،/ 120؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242- 244؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 190؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 246؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 209
أمر بالرّأسین، فنُصبا علی باب دمشق. «3»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 204
وأمر أن یُصلبا علی باب دمشق.
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28

بکاء الإمام علیه السلام عندما سمع خبر استشهاده‌

ولقی الحسین ومن معه رجل یقال له: بکر بن المعنقة بن رود، فأخبرهم بمقتل مسلم ابن عقیل وهانی وقال: رأیتهما یجرّان بأرجلهما فی السّوق!!! فطلب إلی الحسین الانصراف،
__________________________________________________
(1)- پس از زندانی شدن، ابن زیاد او را کشت و سر بریده او را به همراه سر بریده مسلم بن عقیل به نزد یزید بن معاویه فرستاد.
هاشم‌زاده، ترجمه انصار الحسین،/ 121
(2)- فرمود تا سرها را در دروازه دمشق بیاویختند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 133
(3)- سر مسلم و هانی بن عروه را از دروازه دمشق درآویخت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهداء علیه السلام، 2/ 109
و آن‌ها را بر دروازه دمشق آویختند.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 51
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1464
فوثب بنو عقیل، فقالوا: واللَّه لا ننصرف حتّی ندرک ثأرنا أو نذوق ما ذاق أخونا. فقال الحسین: لا خیر فی العیش بعد هؤلاء؟ فعلم أ نّه قد عزم رأیه علی المسیر، فقال له عبداللَّه بن سلیم والمذرئ بن المشمعل الأسدیّان: خار اللَّه لک. فقال: رحمکما اللَّه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 379، أنساب الأشراف، 3/ 168
قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جَناب الکلبیّ، عن عدیّ بن حرملة الأسدیّ، عن عبداللَّه ابن سُلیم والمذریّ بن «1» المشمعلّ الأسدیّین، قالا: لمّا قضینا حجّنا، لم یکن لنا همّة إلّا اللّحاق بالحسین فی الطّریق لننظر ما یکون من أمره وشأنه «2»، فأقبلنا تُرْقل بنا ناقتانا مسرعین حتّی لحقناه بزَرود، فلمّا دنونا منه إذا نحن برجل من أهل الکوفة، قد عدل عن الطّریق حین رأی الحسین؛ قالا: فوقف الحسین کأ نّه یریده، ثمّ ترکه، ومضی ومضینا نحوه، فقال أحدنا لصاحبه: اذهب بنا إلی هذا فلنسأله، فإن کان «2» عنده خبر الکوفة علمناه «2»، فمضینا حتّی انتهینا إلیه، فقلنا: السّلام علیک، قال: وعلیکم السّلام ورحمة اللَّه، ثمّ قال: ممّن الرّجل؟ قال: أسدیّ، فقلنا: فنحن أسدیّان، فمَنْ أنت؟ قال: أنا بکیر بن المثعبة «3»، فانتسبنا له، ثمّ قلنا: أخبرنا عن النّاس وراءک؛ قال: نعم، لم أخرج من الکوفة حتّی قُتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، فرأیتهما یُجَرّان بأرجلهما فی السّوق؛ قالا:
فأقبلنا حتّی لحقنا بالحسین، فسایرناه حتّی نزل الثّعلبیّة ممسیاً، فجئناه حین نزل، فسلّمنا علیه، فردّ علینا «4»، فقلنا له: یرحمک اللَّه؛ إنّ عندنا خبراً، فإن شئت حدّثنا علانیة، وإن شئت سرّاً؛ قال: فنظر «5» إلی أصحابه وقال: ما دون هؤلاء سرّ «6»؛ فقلنا له: أرأیت الرّاکب
__________________________________________________
(1)- [فی الإرشاد مکانه: وروی عبداللَّه بن سلیمان والمنذر بن ...].
(2)- [لم یرد فی الإرشاد].
(3)- [الإرشاد: فلان].
(4)- [أضاف فی الإرشاد: السّلام].
(5)- [أضاف فی الإرشاد: إلینا و].
(6)- [الإرشاد: ستر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1465
الّذی استقبلک عشاء أمس؟ قال: نعم، وقد أردتُ مسألته؛ فقلنا: قد استبرأنا لک خبره، وکفیناک مسألته، وهو امرؤ من أسد منّا، ذو رأی وصدق، وفضل وعقل، وإنّه حدّثنا أ نّه لم یخرج من الکوفة حتّی قُتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، وحتّی رآهما یُجَرّان فی السّوق بأرجلهما، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون! رحمة اللَّه علیهما، فردّد «1» ذلک مراراً، فقلنا «2»: ننشدک اللَّه فی نفسک وأهل بیتک إلّاانصرفت من مکانک هذا، فإنّه لیس لک بالکوفة ناصر ولا شیعة، بل نتخوّف أن تکون علیک! «3» قال: فوثب عند ذلک بنو عقیل ابن أبی طالب.
قال أبو مخنف: حدّثنی عمر بن خالد، عن زید بن علیّ بن حسین، وعن داود بن علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس، أنّ بنی عقیل قالوا: لا واللَّه لا نبرح حتّی ندرک ثأرنا، أو نذوق ما ذاق أخونا.
قال أبو مخنف: عن أبی جَناب الکلبیّ، عن عدیّ بن حرملة، عن عبداللَّه بن سُلَیم والمذری بن المشمعلّ الأسدیّین، قالا: فنظر إلینا «3» الحسین، فقال: لا خیر فی العیش بعد هؤلاء؛ قالا: فعلمنا أ نّه قد عزم له رأیه علی المسیر؛ قالا: فقلنا: خارَ اللَّه لک! قالا:
فقال: رحمکما اللَّه! قالا: فقال له بعض أصحابه: إنّک واللَّه ما أنت مثل مسلم بن عقیل، ولو قدمتَ الکوفة لکان النّاس إلیک أسرع؛ «4» قال الأسدیّان: ثمّ انتظر حتّی إذا کان السّحر قال لفتیانه وغلمانه: أکثروا من الماء فاستقوا وأکثروا، ثمّ ارتحلوا وساروا حتّی انتهوا إلی زُبالة. «5»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 397- 398/ مثله المفید، الإرشاد، 1/ 75- 77
__________________________________________________
(1)- [الإرشاد: یردّد].
(2)- [أضاف فی الإرشاد: له].
(3) (3) [الإرشاد: فنظر إلی بنی عقیل، فقال: ما ترون فقد قُتل مسلم؟ فقالوا: واللَّه لانرجع حتّی نصیب‌ثارنا أو نذوق ما ذاق، فاقبل علینا].
(4)- [أضاف فی الإرشاد: فسکت].
(5)- عبداللَّه بن سلیم و مذری بن مشمعل، هر دوان اسدی، گویند: وقتی حج خویش را به سر بردیم،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1466
__________________________________________________
- همه فکرمان این بود که در راه به حسین برسیم و ببینیم کار و وضع وی چه می‌شود.
گویند: بیامدیم و شترانمان با شتاب راه پیمود تا در «زرود» به حسین رسیدیم. وقتی به او نزدیک شدیم، یکی از مردم کوفه را دیدیم که وقتی متوجه حسین شد، راه کج کرد.
گوید: اما حسین توقف کرد. گویی آهنگ او داشت. سپس، از او گذشت و برفت. سوی وی رفتیم و یکیمان به دیگری گفت: «پیش این کس رویم و پرسش کنیم، اگر از کوفه خبری دارد، بدانیم.»
پس برفتیم تا به وی رسیدیم و گفتیم: «سلام بر تو!»
گفت: «بر شما نیز سلام، با رحمت خدای!»
گفتیم: «از کدام قبیله‌ای؟»
گفت: «اسدی‌ام.»
گفتیم: «ما نیز اسدی‌ایم، تو کیستی؟»
گفت: «بکیربن مثعبه.»
گویند: ما نیز نسبت‌خویش بگفتیم. آن‌گاه گفتیم: «از کار مردمی که پشت سر نهاده‌ای با ما خبر گوی.»
گفت: «بله، در کوفه بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند. دیدمشان که پایشان را گرفته بودند و در بازار می‌کشیدند.»
گویند: برفتیم تا به حسین رسیدیم و با وی همراه شدیم تا شبانگاه به «ثعلبیه» رسیدیم و چون فرود آمد، پیش وی رفتیم و سلامش گفتیم که سلام ما را پاسخ گفت.
گفتیم: «خدایت رحمت کناد! خبری داریم اگر خواهی آشکار بگوییم و اگر خواهی نهانی.»
گویند: یاران خویش را نگریست و گفت: «در قبال اینان رازی نیست.»
گفتیم: «سواری را که شب پیش به تو رسید، دیدی؟»
گفت: «آری و می‌خواستم از او پرسش کنم.»
گفتیم: «ما از او خبرکشی کردیم و زحمت پرسش از اورا عهده کردیم. وی یکی از بنی اسد بود، از قبیله ما و صاحب رأی درست و راستی و فضیلت و خرد. به ما گفت که در کوفه بوده که مسلم بن عقیل و هانی ابن عروه را کشته اند و دیده که آن‌ها را در بازار می‌کشیده اند.»
گفت: «انا للَّه‌وانا الیه راجعون.» و این را مکرر همی کرد.
گفتیم: «تو را به خدا به خاطر جان و خاندانت از همین جا برگرد که در کوفه نه یاور داری و نه پیرو و بیم داریم که برضد تو باشند.»
گویند: در این وقت پسران عقیل بن ابی‌طالب پیش دویدند.
داود بن علی بن عبداللَّه بن عباس گوید: پسران عقیل گفتند: «به خدا نمی‌رویم تا انتقاممان را بگیریم و یا همانند برادرمان کشته شویم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1467
قال: وسار الحسین حتّی بلغ «زَرْوَد»، فلقی رجلًا علی راحلة له، وکان الحسین وقف ینتظره، فلمّا رآی الرّجل ذلک، عدل عن الطّریق، فترکه الحسین ومضی.
قال عبداللَّه بن سلیمان، والمنذر بن المشمعل الأسدیّان: کنّا نسایر الحسین، فلمّا رأینا الحسین وقف للرّجل والرّجل عدل عن طریقه، لحقنا بالرّجل، فسلّمنا علیه، فردّ علینا السّلام، فقلنا: ممّن الرّجل؟ قال: أسدیّ، قلنا: ونحن أسدیّان، فما الخبر؟ قال: الخبر أنّ مسلم بن عقیل وهانی بن عروة قد قُتلا، ورأیتهما یُجرّان فی السّوق بأرجلهما. فأقبلنا نسایر الحسین حتّی نزل الثّعلبیّة ممسیاً. فجئناه، فسلّمنا علیه، فردّ علینا السّلام، فقلنا:
رحمک اللَّه أنّ عندنا الخبر إن شئت حدّثناک علانیة، وإن شئت سرّاً، فنظر إلینا وإلی أصحابه وقال: ما دون هؤلاء سرّ، فقلنا له: أرأیت الرّاکب الّذی استقبلته أمس وعدل عنک، قال: نعم، وأردت مسألته، قلنا: فقد واللَّه استبرأنا لک خبره، وکفیناک مسألته، وهو امرؤ منّا، ذوی رأی وصدق وعقل، وقد حدّثنا أ نّه لم یخرج من الکوفة حتّی قُتل مسلم بن عقیل وهانی بن عروة، ورآهما یُجرّان فی السّوق بأرجلهما، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، رحمة اللَّه علیهما، یردّد ذلک مراراً.
فقلنا: ننشدک اللَّه فی نفسک وأهل بیتک وهؤلاء الصّبیة إلّاانصرفت من مکانک هذا، فإنّه لیس لک بالکوفة ناصر ولا شیعة، بل نتخوّف منهم أن یکونوا علیک. فنظر الحسین
__________________________________________________
- دو راوی اسدی گویند: حسین در آن‌ها نگریست و گفت: «از پسِ اینان، زندگی خوش نباشد.»
گویند: دانستیم که سر رفتن دارد و گفتیم: «خدا برای تو نیکی آرد!»
گفت: «خدایتان رحمت کند!»
گویند: یکی از یارانش بدو گفت: «تو همانند مسلم‌بن عقیل نیستی، اگر به کوفه برسی، مردم با شتاب سوی تو آیند.»
دو راوی اسدی گویند: حسین منتظر ماند تا وقت سحر رسید و به جوانان و غلامان خویش گفت: «آب بسیار بردارید.»
گویند: آب گیری کردند، آن گاه به راه افتادند و برفتند تا به زباله رسیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2983- 2985
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1468
إلی بنی عقیل، فقال لهم: ما ترون، فقد قُتل مسلم؟ فبادر بنو عقیل وقالوا: واللَّه لا نرجع، أ یُقتل صاحبنا وننصرف؟ لا واللَّه لا نرجع حتّی نصیب ثأرنا أو نذوق ما ذاق صاحبنا.
فأقبل علینا، وقال: لا خیر فی العیش بعد هؤلاء، فعلمنا أ نّه قد عزم رأیه علی المسیر، فقلنا له: خار اللَّه لک، فقال: رحمکما اللَّه تعالی، فقال له أصحابه: إنّک واللَّه ما أنت بمثل مسلم، ولو قدمت الکوفة ونظر النّاس إلیک لکانوا إلیک أسرع، وما عدلوا عنک ولا عدلوا بک أحداً، فسکت.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 228- 229
وذکره المفید فی الإرشاد مترحِّماً متکثِّراً وهذا دلیل الجلالة، مضافاً إلی ما فی موضع منه، فقال- أی الحسین سلام اللَّه علیه- لمّا سمع بخبر مسلم وهانی: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، رحمة اللَّه علیهما، یردّد ذلک مراراً.
أبو علیّ الحائری، منتهی المقال، 6/ 416 (ط حجری)،/ 321
(قال) أهل السّیر: ولمّا ورد نعیه، ونُعی مسلم إلی الحسین علیه السلام «1»، جعل یقول: رحمة اللَّه علیهما، یکرّر ذلک، ثمّ دمعت عینه.
السّماوی، إبصار العین،/ 83- 84/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 282
وسیجی‌ء أ نّه لمّا أخبر «2» أبو عبداللَّه الحسین علیه السلام بقتل «2» مسلم وهانی استرجع وقال:
«رحمة اللَّه علیهما» مراراً. «3» وأیضاً أ نّه علیه السلام «3» أخرج کتاباً إلی النّاس، فقرأ علیهم:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. أمّا بعد، فقد أتانا خبر فظیع، قتل مسلم وهانی بن عروة وعبداللَّه بن یقطر» إلی آخره.
القمّی، نفس المهموم،/ 121/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242- 243
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ذخیرة الدّارین: وهو بزبّالة].
(2) (2) [المعالی: بشهادة].
(3- 3) [المعالی: وقوله علیه السلام لمّا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1469
إرشاد المفید عن عبداللَّه بن سلیمان والمنذر بن المشمعلّ الأسدیّان فی حدیث إنّهما لمّا أخبرا أبا عبداللَّه الحسین علیه السلام بقتل مسلم وهانی، فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، رحمة اللَّه علیهما، یردّد ذلک مراراً، وفیه أ نّه أخرج إلی النّاس کتاباً فیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، فقد أتانا خبر فظیع، قتل مسلم وهانی بن عروة وعبداللَّه بن یقطر، إلی آخره.
النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855
ویکفی فی جلالته، وعظم شأنه، وحسن عاقبته، کلماته الماضیة لابن زیاد فی مجلسه، وتأ ثُّر الحسین علیه السلام واسترجاعه حین ما اخبر بقتله وقتل مسلم، وقوله علیه السلام: رحمة اللَّه علیهما، مراراً، وغیر ذلک.
المیانجی، العیون العبری،/ 51

استغاثة سیِّد الشّهداء علیه السلام بهانی بن عروة عند نزوله إلی ساحة القتال‌

قال، ثمّ توجّه نحو القوم «1» وقال: ویلکم! علی مَ تقاتلونی؟ علی حقّ ترکته، أم علی سنّة غیّرتها، أم علی شریعة بدّلتها؟ فقالوا: بل نقاتلک بغضاً منّا لأبیک وما فعل بأشیاخنا یوم بدر وحُنین. فلمّا سمع کلامهم بکی «1» وجعل «2» ینظر یمیناً وشمالًا، فلم یر أحداً من أنصاره «3» إلّامن صافح التّراب جبینه، ومن قطع الحِمامُ أنینه «3»، فنادی علیه السلام: یا مسلم بن عقیل، ویا هانی بن عروة، ویا حبیب بن مظاهر، ویا زهیر بن القین، «3» ویا یزید بن مظاهر، ویا فلان ویا فلان «3»، یا أبطال الصّفا، ویا فرسان الهیجا! ما لی أنادیکم فلا تجیبون «4»، وأدعوکم فلا تسمعون «5»؟ أنتم نیام، أرجوکم تنتبهون، أم حالت مودّتکم عن إمامکم فلا تنصروه؟ هذه نساء الرّسول صلی الله علیه و آله، لفقدکم قد علاهنّ النّحول، فقوموا عن نومتکم أ یها
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المعالی].
(2)- [فی العیون مکانه: وفی النّاسخ وغیره: ثمّ توجّه إلی القتال أعدائه، وجعل ...].
(3) (3) [لم یرد فی العیون].
(4)- [العیون: تجیبونی].
(5)- [العیون: تسمعونی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1470
الکرام وادفعوا عن حرم الرّسول، الطّغاة اللّئام، ولکن صرعکم واللَّه ریب المنون، وغدر بکم الدّهر الخؤون، وإلّا لما کنتم عن نصرتی تقصّرون، ولا عن دعوتی تحجبون، فها نحن علیکم مفتجعون، وبکم لاحقون، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون. «1»
ثمّ أنشأ یقول:
قومٌ إذا نودوا لدفع ملمّةٍ والخیل بین مدعّسٍ ومکردس
لبسوا القلوب علی الدّروع وأقبلوا یتهافتون علی ذهاب الأنفس
نصروا الحسین فیا لها من فتنةٍ عافوا الحیاة وألبسوا من سُندس «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 84- 85/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 19- 20؛ المیانجی، العیون العبری،/ 180
«2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(2)- و در کتاب بحر المصائب مسطور است که:
جناب زینب خاتون (سلام اللَّه علیها) می‌فرماید: در آن وقت که برادرم فرزندش امام بیمار را وداع می‌کرد، آوازی از لشکر پسر سعد برخاست: «ای حسین! از چه روی نزد زنان نشسته ای؟ یا باید بیعت کنی و یا با لب تشنه و شکم گرسنه شهید شوی.»
برادرم از شنیدن این‌صدا بیرون‌آمد وبا اهل بیت وداع کرد. سوار شد و با من خطاب فرمود: «خواهرک من! خواهرک من! از دنبال من بیا از دنبال من بیا تا تو را چیزی عجیب و شگفت بازنمایم.»
من به فرمان و اطاعت آن امام امم آمدم تا به نزدیکی اجساد طاهره و ابدان مطهّره رسید.»
پس ندا بر کشید: «کجاست برادرم؟ کجاست مساعدم؟ کجاست عباس؟»
زینب می‌فرماید: آن حضرت برفراز جسد برادرش عباس بیامد و همی ندای «یا أخی!» بر آورد و فرمود: «ای برادر! اکنون چاره‌ام اندک شد. آیا تو و این قوم به خواب باشید و ایشان گمان می‌برند که من از میدان قتال کناری گرفته ام؟ بر من دشوار است که تورا بر این زمین تافته غرقه به خون بنگرم. ای برادر من! مرا تنها بگذاشتی در میان دشمنان.»
آن گاه ساعتی در پیرامون آن جسد مبارک بگریست و ندا بر کشید:
«یا مسلم بن عقیل و یاهانی بن عروة و یا حبیب بن مظاهر 1 و یا زهیر بن القین و یا هلال بن نافع و یا علیّ بن الحسین و یا فلان بن فلان».
«و ای شجاعان عرصه صفا و سواران پهنه هجا! چیست مرا که نجا می‌کنم شما را و مرا جواب نمی‌رانید و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1471
__________________________________________________
- می‌خوانم شما را و نمی‌شنوید؟ آیا در خواب هستید که امید بیداری را داشته باشم؟ یا در مودّت خویش دیگرگون شده اید که به نصرت امام خویش نیستید؟ اینک زنان خاندان رسول هستند که به سبب فقدان شما، همه نزار و دلفکار مانده اند. آیا شما نه آنان هستید که به سبب من، یعنی برای نصرت من و اکتساب فیض شهادت، زنان خویش را مطلّقه ساختید و از خانمان خویش روی برتافتید؟
هم اکنون ای مردم آزاده کرام نیکو، سر از این خواب بر کشید و این مردم کافر کیش بد اندیش نابکار را از حرم رسول خدای دور سازید. حاشا و کلّا که شما به این حال باشید، یعنی زنده باشید و به یاری من بر نخیزید. لکن سوگند با خدای ریب منون شما را سرنگون داشته و دهر خائن با شما به غدر و فریب رفته است؛ و گرنه شما از دعوت من قصور نمی‌جستید و از یاری من در پرده نمی‌شدید. هم اکنون ما بر شما دردناک و اندوهگین و به شما ملحق هستیم؛ «فانّا للَّه‌وانا الیه راجعون».
جناب زینب خاتون (سلام اللَّه علیها) می‌فرماید: سوگند به آن خدای که جز او خدایی نیست، من نگران آن اجساد بودم که چنان مضطرب شدند، گویا آهنگ برجستن داشتند.
و نیز می‌فرماید: پس از آن، امام علیه السلام به نزد جسد برادرم عباس آمد و فرمود: «ای برادر! این قوم شوم چنان پندارند که من از جدال و قتال بیمناک هستم و با ایشان اطاعت می‌کنم؛ لا واللَّه.»
و از آن پس، حمله منکر بیاورد و آن جماعت ملعون را پراکنده کرد و هزار و پانصد تن از ایشان را در سقر مقر ساخت؛ صلوات اللَّه وسلامه علیه وعلیهم أجمعین.
1. حبیب بن مظهر ظ. سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 227- 228
آن‌گاه از یمین و شمال نگران شد. اصحاب را همگان کشته دید و برادران و فرزندان را در خاک و خون آغشته نگریست. پس ندا در داد که:
«یا مسلم بن عقیل! ویا هانی بن عروة! ویا حبیب بن مظاهر! ویا زهیر بن القین! ویا یزید بن مظاهر! ویا یحیی بن کثیر! ویا هلال بن نافع! ویا إبراهیم بن الحصین! ویا عُمیر بن المطاع! ویا أسد الکلبیّ! ویا عبداللَّه ابن عقیل! ویا مسلم بن عوسجة! ویا داود بن الطّرمّاح! ویا حرّ الرّیاحیّ! ویا علیّ بن الحسین! ویا أبطال الصّفا! ویا فرسان الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟ وأدعوکم فلا تسمعونی؟ أنتم نیام، أرجوکم تنتبهون؟ أم حالت مودّتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرّسول صلی الله علیه و آله لفقدکم قد علاهنّ النّحول، فقوموا من نومتکم، أ یّها الکرام! وادفعوا عن حرم الرّسول الطّغاة اللّئام، ولکن صرعکم واللَّه ریب المنون، وغدر بکم الدّهر الخؤون، وإلّا لما کنتم عن دعوتی تقصرون، ولا عن نصرتی تحتجبون. فها نحن علیکم مفتجعون، وبکم لاحقون، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.»
از آن پس که شهدا را یک یک به نام بخواند، فرمود: «ای شجعان روز دار و بُرد! و ای فرسان تنگنای نبرد! چه افتاد مرا که می‌خوانم شما را و پاسخ نمی‌گویید و دعوت می‌کنم و اجابت نمی‌فرمایید؟ ارجو 1 که از این خواب انگیخته شوید. آیا مودت شما از امام شما بگشت که نصرت او را دست بازداشتید؟ اینان زنان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1472

عاقبة قاتلیه‌

قتله [رشید] عبدالرّحمان بن الحصین المرادیّ، وفی یوم الخازر قُتل عبیداللَّه بن زیاد، وقال عبدالرّحمان [فی ذلک الیوم]:
إنِّی قتلت راشد التّرکیّا ولیّته أبیض مشرفیّا
أرضی بذاک اللَّه والنّبیّا
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340- 341، أنساب الأشراف، 2/ 83
وهرب عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فمات بواقصة عطشاً.
وحدّثنی أبو عثمان عمرو بن محمّد، قال: سمعت أبا نُعیم الفضل بن دُکین یقول: هرب عمرو بن الحجّاج من العطش، فلحقه أصحاب المختار وبه رمق، فذبحوه واحتزّوا رأسه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 409- 410
قال المدائنیّ: عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فقد مات عطشاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
__________________________________________________
- رسول خدایند که بی‌نصرت شما اسیر رنج و عنایند. هم اکنون برخیزید و این طغات لئام 2 را از حرم او دفع دهید. همانا مرگ بر شما دست یافت و بخت از شما به نحوست دهر روی برتافت؛ وگرنه شما در اجابت دعوت من کندی نکردید و از نصرت من باز ننشستید. هم اکنون ما از برای شما آزرده و غمنده‌ایم و از قفای شما آینده و گراینده‌ایم.»
و این اشعار قرائت فرمود:
«قوم إذا نودوا لدفع مُلمّة والقوم بین مُدعّسٍ ومکردسٍ 3
لبسوا القلوب علی الدّروع وأقبلوا یتهافتون علی ذهاب الأنفس
نصروا الحسین فیا لها من فتیةٍ عافوا الحیاة وألبسوا من سندس»
1. ارجو: امیدوارم.
2. لئام (جمع لئیم): مردمان پس فطرت.
3. مدعس (اسم مفعول از مصدر تدعیس): نیزه زدن. مکردس (اسم مفعول از ماضی کردس): دسته دسته کردن اسبان و مقصود از این مصراع برپا بودن جنگ است. معنی این اشعار در ص 215 ذکر شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 377- 378
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1473
قال: فبصُر به (رشید) عبدالرّحمان بن الحصین المرادیّ بخازِر، وهو مع عبیداللَّه بن زیاد؛ فقال النّاس: هذا قاتل هانی بن عروة؛ فقال ابن الحصین: قتلنی اللَّه إن لم أقتله أو اقتل دونه! فحمل علیه بالرّمح، فطعنه، فقتله. «1»
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 379
قال أبو مخنف: حدّثنی صِلَة بن زهیر النّهدیّ عن مسلم بن عبداللَّه الصُّنابحی، قال:
لمّا ظهر المختار واستمکن، ونفی ابن مطیع، وبعث عمّاله، أقبل یجلس غدوة وعشیّة، فیقضی بین الخصمین، فقال: واللَّه إنّ لی فیما أزاول وأحاول لشغلًا عن القضاء بین النّاس، قال: فأجلس للنّاس شُرَیحاً، فقضی بین النّاس، ثمّ إنّه خافهم، فتمارض، وکانوا یقولون:
إنّه عثمانیّ، وإنّه ممّن شهد علی حُجْر بن عَدِی، وإنّه لم یُبَلّغ عن هانی بن عروة ما أرسله به، وقد کان علیّ بن أبی طالب عزله عن القضاء، فلمّا سمع بذلک ورآهم یذمّونه ویسندون إلیه مثل هذا من القول، تمارض، [وجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، ثمّ إنّ عبداللَّه مرض] فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ قاضیاً.
الطّبریّ، التّاریخ، 6/ 34- 35/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 35/ 243
وخرج عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ- وکان ممّن شهد قتل الحسین- فرکب راحلته، ثمّ ذهب علیها، فأخذ طریق شَراف وواقصة، فلم یُرَ حتّی السّاعة، ولا یُدری أرض خسفت به، أم سماء حصبته.
الطّبریّ، التّاریخ، 6/ 52
وخرج عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ هارباً إلی البادیة، لأنّه کان ممّن شهد قتال الحسین، فلا یدری أخسفت به الأرض أم حصبته السّماء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 217
__________________________________________________
(1)- گوید: عبدالرحمان بن حصین مرادی، رشید را در خازر بدید که همراه عبیداللَّه بن زیاد بود. کسان گفتند: «این قاتل هانی است.»
ابن حصین گفت: «خدایم بکشد اگر اورا نکشم یا در این کار کشته نشوم.»
آن گاه با نیزه بدو حمله برد و ضربتی زد و او را بکشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2960
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1474
وجعل المختار یجلس غدوة وعشیّة، فیقضی بین الخصمین بنفسه، فإذا أعاقه عائق أمر شریحاً أن یجلس فیقضی، فقال له النّاس: إنّه عثمانیّ الرّأی، وأ نّه شهد علی حجر بن عدیّ، وأ نّه لم یبلغ عن هانی بن عروة ما أرسله به إلی قومه، وأ نّه کان علیّ علیه السلام قد عزله عن القضاء، فخافهم شریح، فتمارض، فجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، فمرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ، وأحبّ النّاس المختار حبّاً شدیداً، ودرّ له حلب البلاد، وحمل إلیه الخراج من جمیع عمّاله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 218
قال: فبصر به (رشید) عبدالرّحمان بن الحصین المرادیّ بعد ذلک بخازر مع ابن زیاد، فقتله.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 119
وکان عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ ممّن شهد قتل الحسین، فرکب راحلته وأخذ طریق واقصة، فلم یر له حتّی السّاعة. وقیل: أدرکه أصحاب المختار وقد سقط من شدّة العطش، فذبحوه وأخذوا رأسه.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 368/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 594
فلمّا فرغ المختار ممّا یرید، صار یجلس للنّاس ویقضی بینهم، ثمّ قال: إنّ لی فیما أحاول لشغلًا عن القضاء، ثمّ أقام شریحاً یقضی بین النّاس، ثمّ خافهم شریح، فتمارض، وکانوا یقولون: أ نّه عثمانی، وأ نّه شهد علی حجر بن عدیّ، وأ نّه لم یبلغ عن هانی بن عروة ما أرسله به، وإنّ علیّاً عزله عن القضاء. فلمّا بلغ شریحاً ذلک منهم تمارض، فجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، ثمّ إنّ عبداللَّه مرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 364/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 586- 587
أخازِرُ بعد الألف زاءٌ مکسورة، کذا رواه الأزهری وغیره، ثمّ راءٌ، وقد حکی عن الأزهری أ نّه رواه بفتح الزّاء ولم أجدْه أنا کذلک بخطِّه کأنّه مأخوذ من خَزْر العین وهو انقلابُ الحَدَقَة نحو اللّحاظ وهو نهر بین أربل والموصل ثمّ بین الزّاب الأعلی والموصل وعلیه کورة یُقال لها نخلا، وأهل نخلا یُسمّون الخازر برّیشوا مبدأه من قریة یُقال لها أربُون من ناحیة نخلا، ویخرج من بین جبل أخِلِبْتا والعِمرانیّة وینحدر إلی کورة المرج
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1475
من أعمال قلعة شوش والعَقْر إلی أن یصبّ فی دجلة، وهو موضع کانت عنده وقعة بین عبیداللَّه بن زیاد وابراهیم بن مالک الأشتر النّخعیّ فی أیّام المختار، ویومئذ قُتل ابن زیاد الفاسق وذلک فی سنة 66 للهجرة.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 388
ولمّا قامت الشّیعة بطلب ثار الحسین علیه السلام مع المختار بن أبی عبید، وأوعبت فی قتل من حضر الوقعة، وکان فی جملتهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فهرب خوفاً علی نفسه، فلمّا توسّط البادیة ابتلعته الأرض هو وراحلته.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 128
ونادی منادی المختار: مَن أغلق بابه فهو آمِن إلّامن شرک فی دماء آل محمّد (ص)، وکان عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ ممّن شهد قتل الحسین، فرکب راحلته وأخذ طریق الواقصة، فعدم، فقیل: أدرکه أصحاب المختار، وقد سقط من شدّة العطش، فذبحوه. «1»
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 26- 27
«1»
__________________________________________________
(1)- و از آن جمله یکی عمرو بن الحجاج الزبیدی است که چون دانست که مختار او را می‌طلبد، فرار نموده و از کوفه بیرون رفت و در راه عطش بر وی مستولی گشته و نتوانست که راحله براند.
در این حین جمعی از شیعه به او رسیده و گردنش را از بار سر سبک ساختند. میرخواند، روضة الصفا، 3/ 239
ابن اثیر و دیگران نوشته اند: بعد از آن که منادی مختار آن ندا در کوفه برکشید و بیرون از شرکا خون آل پیغمبر صلی الله علیه و آله را امان بخشید، عمرو بن الحجاج الزبیدی (لعنة اللَّه علیه) که از جمله آنان بود که در قتل امام حسین علیه السلام حضور یافت، و بعد از شهادت آن حضرت بر اسب خویش برآمد و از طریق واقصه جانب راه سپرد. دیگر از نام و نشان آن بد فرجام اثری مشهود و خبری معلوم نبود تا در این ساعت که اجلش به مقتلش دوانید.
به روایتی چون بدانست که مختار در طلب او کوشش دارد، از بیم جان سر به بیابان نهاد و تشنگی بر وی چیره افتاد. چندان که نیروی راندن راحله از وی برفت و فرو افتاد. در این حال جمعی از اصحاب مختار را که سعادت یار گردیده‌بود، او را دریافتند وبا آن‌حال پریشان وجگر تفته به‌شهر کوفه‌اش درآوردند. این ملعون به روایتی اول کسی بود که تیغ بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام رانده بود.
چون مردمان کوفه را دیدار بر چهره‌اش افتاد، بر وی انجمن شدند و در هر کوی و برزن مرد و زن خیو بر چهره نامحمودش بیفکندند و خاک و خاشاک بر روی و مویش بریختند و به آن حال پرملالش به خدمت مختار آوردند. مختار بفرمود تا به سخت‌تر حالتی سرش را از بدن جدا کردند و در خاک و خونش بیاغشتند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1476
(وقال) الطّبریّ: لمّا کان یوم خازر، نظر عبدالرّحمان بن حصین المرادیّ لرشید، فقال: قتلنی اللَّه إن لم أصله فأقتله أو اقتل دونه؛ فحمل علیه بالرّمح، فطعنه وقتله، ورجع إلی موقعه.
(خازر) بالخاء، والزّاء المعجمتین، ثمّ الرّاء: نهر بین موصل وأربل، کانت به الوقعة الّتی قتل بها إبراهیم بن مالک الأشتر عبیداللَّه بن زیاد، فی أیّام المختار، سنة ستّ وستّین. «1»
السّماوی، إبصار العین،/ 84/ مثله الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 282- 283
«1»
__________________________________________________
- به قولی اصحاب مختار چون در آن حال عطش افتاده‌اش دیدند، همچنان عطشان سر بریدند و به نیرانش گسیل ساختند.
در کتاب «روضة الصفا» و دیگر کتب اخبار مأثور است که چون امارت مختار استقامت یافت، به آن‌طور که مأمول بود، در قتل قتله (علیهم اللعنه) مساعی جمیله معمول نمی‌داشت. پس محمد بن حنفیه و طایفه ای از مردم شیعی، زبان به طعن و دق وی دراز کرده و گفتند: «این مرد که با خاندان نبوت دعوی محبت می‌نماید، در سخن خویش به صداقت نیست؛ چه اکثر قتله آل رسول صلی الله علیه و آله با فراغت بال و امنیت خاطر و آرامش قلب و آسایش خیال، در شهر کوفه غدو به آصال و ماه به سال می‌سپارند و مختار جز تخم تسامح در مزرع تغافل نمی‌افشاند.»
چون این خبر به مختار پیوست، به خویش آمد و بر تقصیر خود اعتراف ورزید و گفت: «محمد بن حنفیه و جماعت شیعه آن چه گفته‌اند، به راستی و درستی توأمان است.»
آن‌گاه با عبداللَّه بن کامل فرمان کرد تا اسامی قاتلان و حاضران دشت کربلا را مفصلًا نگاشته و به عرض او برساند و نیز نام عمرو بن الحجاج را در جریده کشته شدگان ثبت نمایند. پس عبداللَّه اسامی آن جماعت را به تمامت برنگاشته و به مختار بداد و مختار در آن نگران گردیده و یکباره بر گرفتاری و قتل آن جماعت عزیمت بر نهاد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 376- 377
(1)- در «کامل» ابن اثیر است که عبدالرحمان بن حصین مرادی روزی، آن غلام ترک را دید که با ابن زیاد عبور می‌کرد، او را کشت.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 50
عمرو بن حجاج زبیدی که در قتل حسین علیه السلام شرکت داشت، بر شتر خود سوار شد و از راه واقصه فرار کرد و تا کنون کسی از او خبر ندارد و گفته اند: یاران مختار او را دریافتند که از تشنگی از پا درآمده بود و او را کشتند و سرش را برگرفتند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 310
مختار جلسه ای داشت که میان مردم قضاوت می‌کرد و با مردم گفت: «من کارهایی دارم که به کار قضاوت نمی‌رسم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1477
وکان عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ ممّن شهد قتل الحسین علیه السلام، فرکب راحلته وأخذ طریق واقصة، فلم یعلم له خبر حتّی السّاعة.
(وقیل) أدرکه أصحاب المختار وقد سقط من شدّة العطش، فذبحوه وأخذوا رأسه.
(وقیل) إنّه هرب یرید البصرة، وکان من رؤساء قتلة الحسین علیه السلام، فخاف الشّماتة، فعدل إلی شراف، فقال له أهل الماء: ارحل عنّا، فإنّا لا نأمن المختار، فارتحل عنهم، فتلاوموا وقالوا: قد أسأنا، فرکب جماعة منهم لیردّوه، فلمّا رآهم ظنّ أ نّهم من أصحاب المختار، فسلک الرّمل بمکان یدعی البییضة، وذلک فی أشدّ ما یکون من حرارة القیظ فیما بین بلاد کلب وبلاد طی‌ء، فغال فیها، فأهلکه ومن معه العطش، وعمرو بن الحجّاج هذا هو الّذی کان علی المشرعة یمنع الحسین علیه السلام من الماء، فأهلکه اللَّه تعالی عطشاً فی الدّنیا ولَعذاب الآخرة أشدّ وأبقی.
الأمین، أصدق الأخبار، (ط 1)،/ 64- 65، (ط 2)،/ 76
وهذا العبد (رشید) قتله عبدالرّحمان بن الحصین المرادیّ، رآه مع عبیداللَّه «بالخازر».
المقرّم، مقتل الحسین،/ 190
أخبرنی أحمد بن عیسی العجلی بالکوفة، قال: حدّثنا سلیمان بن الرّبیع البرجمی، قال: حدّثنا نَصْرُ بنُ مُزاحم، عن عمرو بن سعد، عن أبی مخنف، عن عبدالرّحمن بن عبید بن أبی الکَنُود، وأخبرنی الحسن بن علیّ، قال: حدّثنا الحارث بن محمّد، قال:
حدّثنا ابن سعد عن الواقدی، وذکر بعض ذلک ابنُ الأعرابی فی روایته عن المفضّل، وقد دخل حدیث بعضهم فی حدیث الآخرین، أنّ المختار بن أبی عبید خطب الناسَ یوماً
__________________________________________________
- و شریح را برای قضاوت معین کرد. شریح از مردم می‌ترسید و خود را به بیماری زد. مردم می‌گفتند: «او عثمان دوست است و بر علیه حجربن عدی گواهی‌داده وپیغام هانی بن عروه را از زندان به مردم نرسانیده و علی هم او را از قضاوت معزول کرده.»
چون انتقادات مردم به گوش او رسید، خود را به بیماری زد و استعفا کرد و مختار، عبداللَّه بن عتبة بن مسعود را به جای او گماشت. او هم بیمار شد و عبداللَّه بن مالک طایی را به جای او گماشت.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 306
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1478
علی المنبر فقال: «لتَنزلنّ نار/ من السّماء، تسوقها ریح حالکة/ دَهْماء، حتّی تحرق دار أسماء وآلَ أسماء»، وکان لأسماء بن خارجة بالکوفة ذکرٌ قبیح عند الشّیعة، یعدّونه فی قتلة الحسین علیه السلام، لما کان من معاونته عبیداللَّه بن زیاد علی هانی بن عروة المُرادیّ حتّی قُتل، وحرکتهِ فی نُصْرته علی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وقد ذکر ذلک شاعرُهم فقال:
أیرکبُ أسماءُ الهمالیجَ آمناً وقد طلبتْه مَذْحِجٌ بقَتیلِ!
یعنی بالقتیل هانی بن عروة المُرادی، وکان المختار یحتال ویُدبِّر فی قتله من غیر أن یُغضِب قیساً فتنصره، فبلغ أسماء قول المختار فیه، فقال: أوقَد سَجَع بی أبو إسحاق! لا قرارَ علی زَأْرٍ من الأسد، وهرب إلی الشّام، فأمر المختار بطلبه ففاتَه، فأمرَ بهدم داره، فلمّا تقدّم علیها مضریّ [بتّةً] لموضع أسماء وجلالة قدره فی قیس، فتولّت ربیعةُ والیمنُ هدمَها.
أبو الفرج، الأغانی (ط دار إحیاء التّراث العربیّ)، 14/ 406

رثاؤه‌

وقال عبداللَّه بن الزّبیر، ویقال: الفرزدق بن غالب:
فإنْ «1» کنتِ لاتدرین ما الموت فانظری إلی هانیٍ فی السّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه «2» «3» وآخر یهوی من طمار قتیل تری جسداً قد غیّر الموت لونه
ونضح دم قد سال کلّ مسیل «3» أصابهما أمر الإله فأصبحا
أحادیث من یهوی بکلِّ سبیل
وقال الأخطل لابن زیاد:
__________________________________________________
(1)- [فی ص 343 من جمل أنساب الأشراف، وص 86 من أنساب الأشراف مکانهما: وقال القائل: إن ...].
(2)- [ص 343: أنفه].
(3- 3) [لم یرد فی جمل من أنساب الأشراف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1479
ولم یک عن یوم ابن عروة غائبا کما لم یغب عن لیلة ابن عقیل
أخو الحرب ضرّاها فلیس بناکلٍ جبار ولا وجب الفؤاد ثقیل
وقال أبو الأسود الدّولیّ:
أقول وذاک من جزع ووجد أزال اللَّه ملک بنی زیاد
هم جدعوا الأنوف وکنّ شمّا بقتلهم الکریم أخا مراد
قتیل السّوق یا لک من قتیل به نَضْحٌ من أحمر کالجساد
وأهل مکارم بعدوا وکانوا ذوی کرم رؤوساً فی البلاد
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341- 343، أنساب الأشراف، 2/ 83- 85، 86- 87
قال خلف: وسمعت من یزید فی هذا الشّعر:
أیرکب أسماء الهمالج آمنا وقد طلبته مذحج بقتیل
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 343، أنساب الأشراف، 2/ 87
وفی ذلک یقول عبدالرّحمان بن الزّبیر الأسدیّ:
فإن کُنتِ لا تدرینَ ما الموتُ فانظُری إلی هانیٍ فی السُّ، وقِ وابنِ عقیلِ
إلی بطلٍ قد هشَّم السّیفُ أنفَهُ وآخر، یهوی من طمار «1»، قتیلِ
أصابهما ریبُ الزّمانِ، فأصبحا أحادیث مَن یسعی بکلِّ سبیلِ
تری جسداً قد غیّر الموتُ لونَهُ ونضحَ دَمٍ قد سالَ کُلَّ مسیلِ
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242
وقال شاعرهم فی ذلک «2»:
__________________________________________________
(1)- الطّمار: المکان العالی.
(2)- [أضاف فی الإصابة: أبیاتاً، منها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1480
فإن کنتِ لا تدرینَ ما الموتُ فانظری إلی هانیٍ فی السّوقِ وابنِ عقیلِ «1»
أصابهما أمرُ الإمام فأصبحا أحادیث من یسعی بکلِّ سبیلِ
أیرکبُ أسماءُ الهمالیج آمناً وقد طَلَبَتْهُ مذحجٌ بذحولِ!
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 350- 351/ مثله: الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 427؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352؛ ابن حجر، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران، فی ما استدرکه ابن عساکر، 4/ 335
فقال عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ «2» فی قتله مسلم بن عقیل وهانی بن عروة المرادیّ- ویقال: قاله الفرزدق-: «2» «3»
فإن «4» «5» کنتِ لاتدرین «6» ما الموتُ فانظری إلی هانیٍ فی السّوقِ وابن عقیلِ
إلی بطلٍ قد هشّم السّیفُ وجههُ «7» وآخر یهوی من طمار قتیلِ «8» «9» أصابهما «9» «10» أمرُ الأمیر «11» «10» فأصبحا
أحادیث من یسری «12» بکلِّ سبیلِ
«9»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب والإصابة].
(2) (2) [تاریخ دمشق: یرثیه].
(3)- [أضاف فی الکامل ونفس المهموم: الزّبیر بفتح الزّای وکسر الباء الموحّدة].
(4)- [الکامل: فإن].
(5)- [فی الإرشاد وسائر المصادر مکانهم: وفی مسلم بن عقیل وهانی بن عروة رحمة اللَّه علیهما یقول عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ: فإن (أو إذا) ...].
(6)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: قد رثت بقولها: فإن کنتِ لا تدرین ...].
(7)- [تاریخ دمشق: رأسه].
(8)- [إلی هنا حکاه فی الکامل].
(9- 9) [لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین].
(10- 10) [وسیلة الدّارین: فرخ البغی].
(11)- [فی تاریخ دمشق والبدایة: الإمام].
(12)- [فی تاریخ دمشق: یسعی، وفی وسیلة الدّارین: یروی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1481
تری جسداً قد غیّر الموتُ لونَهُ ونضحَ دمٍ قد سالَ کلّ مسیلِ «1»
2 3 فتیً «2» «3» هو «4» أحیا من فتاةٍ حَیِیّة وأقطعُ من ذی شَفرتَین صقیلِ «2»
أیرکبُ أسماءُ الهمالیج آمناً وقد طلبتْه مذحجٌ بذُحولِ «5»!
6 7 تُطیفُ «6» «7» «8» حوالیه مُرادٌ وکلّهُم علی رِقْبة من سائلٍ ومَسول 3 6 7
9 فإن «9» أنتمُ لم تثأروا بأخیکُمُ فکونوا بغایا ارْضِیَتْ بقلیل «9» «10» «11»
__________________________________________________
(1)- [فی الإرشاد: سبیل، وإلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(3- 3) [لم یرد فی البدایة].
(4)- [فی البحار والعوالم: کان].
(5)- [تاریخ دمشق: بقتیل].
(6- 6) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(7- 7) [لم یرد فی نفس المهموم].
(8)- [الإرشاد: یطیف].
(9- 9) [لم یرد فی إبصار العین وذخیرة الدّارین].
(10)- [أضاف فی تاریخ دمشق: یعنی أسماء بن خارجة الفزاریّ، کان عبیداللَّه بن زیاد بعثه وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ إلی هانی بن عروة فأعطیاه العهود والمواثیق، فأقبل معهما حتّی دخل علی عبیداللَّه بن زیاد فقتله، ویعنی بقوله: وآخر یهوی من طمار قتیل: عبداللَّه بن یقطر، لأنّه قتل وألقی من فوق القصر].
(11)- و شاعر در این باب شعری گفت به این مضمون:
«اگر نمی‌دانی مرگ چیست
هانی را در بازار بنگر
و ابن عقیل را ...» تا آخر.
گوید: عبداللَّه‌بن زبیر اسدی درباره کشته شدن مسلم‌بن عقیل و هانی‌بن عروه مرادی شعری دارد به این مضمون:
«اگر نمی‌دانی مرگ چیست،
هانی را در بازار بنگر
و نیز ابن عقیل را ...»
که شعری مفصل است و به قولی شعر از فرزدق است.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2961
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1482
الطّبریّ، التّاریخ، 5/ 379- 380/ مثله المفید، الإرشاد، 2/ 65- 66؛ ابن عساکر، 67/ 54- 55؛ مختصر ابن منظور، 27/ 59- 60؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 157؛ المجلسی، البحار، 44/ 358- 359؛ البحرانی، العوالم، 17/ 208؛ السّماوی، إبصار العین،/ 83؛ الحائری، ذخیرة الدّارین، 1/ 281- 282؛ القمّی، نفس المهموم،/ 119- 120؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 209
فأنشأ رجل من بنی أسد یقول:
[إذا کنتِ لاتدرین ما الموت فانظری إلی هانیٍ فی السُّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد فلّق السّیفُ رأسه وآخر یهوی من جدار قتیل
أصابهما أمر الإله فأصبحا أحادیث مَنْ یسعی بکلِّ سبیل
تری حسداً قد غیّر الموتُ لونَهُ ونضح دمٍ قد سالَ کلّ مَسیل
فتی کان أحیی من فتاةٍ حییّةٍ وأقطع من ذی شفرتین صقیل
فإن أنتُم لم تثأروا بأخیکُم فکونوا بغایا ارضِیَت بقلیل]
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 106- 107
فقال الشّاعر وهو یرثی هانی بن عروة ومسلم بن عقیل ویذکر ما نالهما:
إذا کنتِ لاتدرین ما الموت فانظری إلی هانی فی السُّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیفُ وجهه وآخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما أمرُ الأمیر فأصبحا أحادیثَ مَنْ یَسعی بکلِّ سبیل
تری جسداً قد غیّر الموتُ لونه ونضحَ دم قد سالَ کلّ مَسیل
أیرکب أسماء المهایج آمناً وقد طلبته مَذحج بذحول
فتیً هو أحیی من فتاةٍ حییّةٍ وأقطع من ذی شَفرتینِ صقیل
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1483
وقال المدائنیّ، عن أبی مخنف، عن یوسف بن یزید، قال: فقال عبداللَّه «1» بن الزّبیر الأسدیّ:
إذا کنتِ لا تدرین «2» ما الموت «2» فانظری إلی هانیٍ «3» فی السّوق «3» وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه وآخر یهوی مِن طمار قتیل
تری جسداً قد غیّر الموت لونه ونضح دم قد سالَ کلّ مسیل
أصابهما أمر الأمیر فأصبحا أحادیث مَنْ یَسعی بکلِّ سبیل
أیرکب أسماء الهمالیج آمناً وقد طلبته مذحج بذحول
تطیف حوالیه «4» مراد وکلّهم علی رقبة من سائل ومسول
فإن أنتم «5» لم تثأروا «5» بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیل «6»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 72/ مثله ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
«6»
__________________________________________________
(1)- [فی مثیر الأحزان مکانه: ورویت هذه الأبیات عن عبداللَّه ...].
(2- 2) [مثیر الأحزان: بالموت].
(3- 3) [مثیر الأحزان: بالسّوق].
(4)- [مثیر الأحزان: حفافیه].
(5- 5) [مثیر الأحزان: لا تأثروا].
(6)- «اگر نمی‌دانی مرگ چیست به جسد هانی و مسلم‌بن عقیل در میان بازار کوفه بنگر.
بدان پهلوانی بنگر که شمشیر رویش را درهم شکست (یعنی هانی) و به آن دیگر که جنازه‌اش آغشته به خون از بالای قصر فرو افتاده است.
پیکر بی‌سری‌را خواهی‌دید که مرگ رنگش‌را دگرگون کرده. و خون‌هایی نیز که چون سیل روان گشته.
دستور امیر (ابن زیاد) آن دو را به این سرنوشت دچار ساخت که سرگذشتشان وِرْدِ زبان مردم در هر کوی و برزن شد و به صحراها و بیابان‌ها به ارمغان می‌برند.
آیا اسماء پسر خارجه (که با چند تن دیگر هانی را به دربار ابن زیاد بردند) آسوده و آزاد سوار بر اسب‌ها شود با این که قبیله مذحج خون هانی را از او خواهانند.
و قبیله مراد (که با هانی از یک تیره بودند) به دور اسماء گردش کنند و مراقب و چشم به راه اویند و از یکدیگر پرسش کنند و در جست‌وجوی وی باشند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1484
وقال ابن الزّبیر الأسدیّ:
فإن کنتِ لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانی فی السّوق وابن عقیل
تری جسداً قد غیّر الموت لحمه ونضح دم قد سال کلّ مسیل
فیرکب أسماء الهمالیج آمناً وقد طلبته مذحج بقتیل
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
وفی قتلهما یقول عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ:
وإن «1» کنتِ لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانی فی السّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه وآخر یهوی من جدار قتیل
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 227/ مثله ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 94
__________________________________________________
- اگر شما (ای قبیله مذحج و مراد!) انتقام خون برادرتان را نگیرید، به راستی زنان زناکاری هستید که به اندکی از مال راضی شده‌اید.» رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 107- 108
و عبداللَّه بن زبیر اسدی درباره مسلم‌بن عقیل و هانی‌بن عروة (رحمة اللَّه علیهما) این اشعار را گفته است:
1. اگر نمی‌دانی مرگ چیست، بنگر به هانی و مسلم بن عقیل در میان بازار.
2. به‌آن پهلوانی‌که شمشیر روی او را درهم شکست و به آن دیگر که کشته از بالای بلندی در افتاد.
3. دستور امیر آن دو را گرفتار کرد و بدین سرنوشت و روزگار دچار شدند که هر که در شب به هر راهی برود، از این دو داستان کنند و جریان گرفتاری و کشتنشان را برای یکدیگر بگویند.
4. تن بی سری را می‌بینی که مرگ رنگش را دگرگون کرده و خون‌ها بینی که به هر راه ریخته شده.
5. جوانی را بینی که او باحیاتر بود از زن جوان شرمگین و برنده تر بود (در دلاوری و شهامت) از شمشیر دو سر جلا داده شده.
6. آیا اسماء (بن خارجه که یکی از آن چند تنی بود که هانی را به نزد ابن زیاد بردند) آسوده خاطر سوار بر اسب‌ها می‌شود، در صورتی که طایفه مذحج (یعنی پیروان هانی) از او خون هانی را می‌خواهند.
7. و قبیله مراد (که با هانی از یک تیره بودند) در اطراف اسماء گردش کنند و همگی چشم به راه اویند که پرسش کنند یا پرسش شوند.
8. پس اگر شما (ای قبیله مذحج و مراد!) انتقام خون برادر خویش را نگیرید، پس زنان زناکاری باشید که به اندکی راضی گشته‌اند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد،/ 65- 66
(1)- [فی المناقب مکانه: وأنشد الأسدیّ: فإن ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1485
(قال) الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ فی تاریخه: «1» ولمّا صُلب مسلم بن عقیل وهانی بن عروة «2»، قال فیهما عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ:
إذا کنتِ لا «3» تدرین ما الموت فانظری «4» إلی هانیٍ بالسّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه وآخر یهوی من طمار «5» قتیل
تری جسداً قد غیّر الموت لونه ونضح دم قد سالَ کلّ مسیل «6» فتی «6» کان أحیا من فتاة حییّة
وأقطع من ذی شفرتین صقیل 6 7 وأشجع «7» من لیثٍ «8»
بخفّان مصحروأجرأ من ضار بغابة غیل 7 8 أصابهما «9» أمر الأمیر «9» فأصبحا
أحادیث من یسری بکلِّ سبیل «10» أیرکب أسماء الهمالیج آمِناً
وقد طلبته مذحج بذحول
«7» تطوف حوالیه مراد وکلّهم علی رقبةٍ من سائل ومسؤول «7»
فإن أنتم لم تثأروا لأخیکم «11» فکونوا بغایا «12» أرضیت بقلیل
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214- 215/ مثله الطّریحی، المنتخب،/ 428؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 202- 203
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: منکسّین].
(3)- [تسلیة المجالس: ما].
(4)- [فی المنتخب مکانه: وللَّه درّ من قال من الرّجال: فإن کنتِ لا تدری بالموت فانظری ...].
(5)- [تسلیة المجالس: جدار].
(6- 6) [لم یرد فی المنتخب].
(7- 7) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8- 8) [المنتخب: ببطن مسیل وأجراً من لیث بغایة غیل].
(9- 9) [تسلیة المجالس: ریب المنون].
(10)- [المنتخب: مسیل].
(11)- [تسلیة المجالس: بأخیکم].
(12)- [تسلیة المجالس: أیّامی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1486
وقال شاعرهم فی ذلک:
فإن کنتِ لا تدرینَ ما الموتُ فانظری إلی هانیٍ فی السّوق وابن عقیل
تری جسداً قد غیّر الموت لونه ونَضْحَ دم قد سال کلّ مسیل
أصابهما أمر الإمام فأصبحا أحادیث من یسعی بکلِّ سبیل
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 327
فقال الشّاعر:
فإن کنتِ لا تدرین بالموتِ فانظری إلی هانیٍ بالسّوق وابن عقیل
أصابهما ریب المنون فأصبحا أحادیث من یسعی بکلِّ سبیل
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 242- 243
وفی قتل مسلم وهانی یقول عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ، ویقال: إنّها للفرزدق، وقال بعضهم: إنّها لسلیمان الحنفیّ شعر «1»:
فإن کنتِ لا «2» تدرین ما الموت فانظری إلی هانیٍ فی السّوق وابن عقیل
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه وآخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما فرخ البغیّ فأصبحا أحادیث من یسری بکلِّ سبیل
تری جسداً قد غیّر الموت لونه ونضح دم قد سالَ کلّ مسیل
فتی کان أحیی من فتاة حییّة وأقطع من ذی شفرتین صقیل
أیرکب أسماء الهمالیج آمِناً وقد طلبته مذحج بذحول
تطوف حفافیه «3» مراد وکلّهم علی رقبة «4» من سائل ومسول
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(2)- [المعالی: ما].
(3)- [الأسرار: حوالیه].
(4)- [المعالی: رغبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1487
فإن «1» أنتم لم تثأروا بأخیکم «2» فکونوا بغایا ارضیت بقلیل «3»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 58- 59/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 223- 224؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228- 229؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 145- 146؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242
وفی ذلک یقول الفرزدق:
وإن کنتِ لا تدرین ما الموتُ فانظری إلی هانیٍ فی السّوق وابن عقیلِ
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجههُ وآخر یهوی من طمار قتیلِ
ابن الطّقطقی، الفخری،/ 118
وفی ذلک یقول الشّاعر:
فإن کنتِ لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانیٍ فی السُّوق وابن عقیل
ابن حجر، الإصابة، 3/ 106
وذکر عبداللَّه بن الزّبیر أنّ الفرزدق رثاهما بقوله:
__________________________________________________
(1)- [المعالی: إذا].
(2)- [المعالی: بقتیلکم].
(3)- عبداللَّه بن زبیر اسدی درباره کشته شدن مسلم و هانی شعری بدین مضمون سروده است و گفته شده است که سراینده فرزدق است و بعضی سلیمان حنفی را سراینده اشعار خوانده است:
«گر تو بخواهی که مرگ بینی با چش، م مسلم و هانی نگر تو بر سر بازار
پیل تنی کش ز تیغ صورت مجروح کشته دیگر ز بام گشته نگونسار
دست زنازاده ای به خونشان آغشت شد سخن روز این جنایت و کشتار
پیکری از مرگ رنگ گشته دگرگون جسمی، خونش روان به دامن کهسار
تازه جوانی به بزم، دخت پر آزرم سر و روانی به رزم، تیغ شرر بار
وین عجب اسماء سوار مرکب و ایمن مذحج، خونخواه او چو لشگر جرار
گرد وی اندر طواف خیل مراد است منتظر فرصت و مراقب اخبار
گر نستانید خونبهای برادر پست و زبونید چون زنان زناکار»
فهری، ترجمه لهوف،/ 58- 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1488
إذا کنتِ لا تدرین بالموت فانظری إلی هانیٍ بالسّوق وابن عقیلِ
إلی بطلٍ قد هشّم السّیف وجهه وآخر یهوی من جدارِ قتیلِ
أصابهما أمر اللّعین فأصبحا أحادیث من یسری بکلِّ قبیلِ
تری جسداً قد غیّر الموت لونهُ ونضحُ دمٍ قد سالَ أیّ مسیلِ
فتیً کان أحیی من فتاةٍ حییّةٍ وأقطع من ذی شفرتین صقیلِ
تطوفُ حوالیه مرادٌ وکلّهم علی رفقةٍ من سائل ومسؤولِ
أیرکب أسماء الهمالیج آمِناً وقد طالبته مذحجٌ بقتیلِ
فإن أنتم لم تطلبوا بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیلِ
قال: فبلغ ذلک مذحج، فقالوا: واللَّه إنّ أسماء بن خارجة أجلّ عندنا من صاحبنا، ولو کنّا طالبین بدمه لأخذناه من ابن الأشعث، ولکن ذلک من أمر السّلطان.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 38
له ذکر أیضاً عند «1»:
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 67/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 67/ 54- 55
مختصر ابن منظور، 27/ 59- 60
البلخی، البدء والتاریخ، 2/ 240- 241
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 196- 197 رقم 3379
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 3/ 546- 547
المحلّی، الحدائق الوردّیة، 1/ 116
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 237
السّماوی، إبصار العین،/ 82
__________________________________________________
(1)- [أنظر المجلّد، 14/ 394، 400].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1489

زیارته‌

ذکر زیارة هانی بن عروة المرادیّ رضی الله عنه:
تقف «1» علی قبره وتسلّم علی «2» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، تقول:
سلامُ اللَّهِ العظیم وصلواتُه علیکَ یا هانی بن عروةَ، السّلامُ علیکَ أ یُّها العبدُ الصّالحُ النّاصحُ للَّهِ ولرسوله «3» ولأمیرالمؤمنین والحسن والحسین علیهمُ السّلامُ، أشهدُ أ نّکَ قُتِلتَ مظلوماً، فلعنَ اللَّهُ مَن قتلکَ واستحلّ دمَکَ وحشّی قبورَهم «4» ناراً. أشهدُ أ نَّکَ لَقیتَ اللَّهَ وهو راضٍ عنکَ بما فعلتَ ونصحتَ، وأشهدُ أ نّکَ قد بلغتَ درجةَ الشُّهداءِ، وجعلَ روحَکَ مع أرواحِ السّعداءِ، بما نصحتَ للَّهِ ولرسوله مجتهداً، وبذلتَ نفسکَ فی ذاتِ اللَّهِ ومرضاتِهِ، فرحمکَ اللَّهُ ورضیَ عنکَ وحشرکَ مع محمّد وآلهِ الطّاهرینَ، وجمعنا وإیّاک «5» معهم فی دارِ النّعیمِ، وسلامٌ علیکَ ورحمةُ اللَّهِ وبرکاتُهُ «3». «6» ثمّ تصلّی رکعتین صلاة الزّیارة وأهدها له وادع لنفسک بما شئت وودّعه ممّا ودّعت به مسلم بن عقیل رحمه الله «6». «7»
__________________________________________________
(1)- [البحار: فقف].
(2)- [فی المستدرک مکانه: فی مزار المفید ومزار محمّد بن المشهدیّ ومصباح الزّائر ومزار الشّهید فی سیاق أعمال الکوفة التّرتیب المعروف الّذی أوضحنا ما توریته فی ترجمة السّیّد علیّ بن طاوس ما لفظهم، فی آخرها زیارة هانی بن عروة المرادیّ رحمه الله، فقف علی قبره وتسلّم علی ...].
(3) (3) [لم یرد فی نفس المهموم].
(4)- [زاد فی البحار: اللَّه].
(5)- [البحار: وإیّاکم].
(6) (6) [تنقیح المقال: وذکروا له صلاة بعد الزّیارة ووداعاً بما یودع به مسلم بن عقیل].
(7)- و در کتاب «مزار محمدبن المشهدی»، «مصباح الزائر»، «مزار مفید و شهید» قدس اللَّه ارواحهم در ضمن اعمال کوفه، به ترتیب معروف چنین تعبیر شده.
ذکر زیارت هانی بن عروه مرادی بر سر قبرش بایست و بر رسول خدا سلام بده و بگو: «سلام اللَّه العظیم وصلواته علیک یا هانی بن عروة، السّلام علیک أ یّها العبد الصّالح، النّاصح للَّه‌ولرسوله.»
و زیارت را تا آخر رسانیده و دو رکعت نماز هدیه و دعا و وداع نقل کرده.
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 51
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1490
ابن طاوس، مصباح الزّائر،/ 104/ عنه: المجلسی، البحار، 97،/ 429؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 289؛ القمّی، نفس المهموم،/ 121- 122؛ النّوری، مستدرک الوسائل، 3/ 855؛ مثله الشّهید الأوّل، المزار،/ 295- 296

- هانی بن هانی السّبیعیّ الهمدانی‌

هانی بن هانی السّبیعیّ، هو آخر رسول أرسله أهل الکوفة إلی الحسین علیه السلام مع سعید بن عبداللَّه الحنفیّ یصدعونه إلی الکوفة، وکتب معهما الجواب وأرسلهما قبل مسلم ابن عقیل. وحال سعید قد تقدّم، وأمّا هانی هذا فهو مجهول الحال، ولیس هو ابن هانی ابن عروة، فإنّ ابن ذاک یحیی، وقد نال الشّهادة بالطّفّ، رضوان اللَّه تعالی علیه، کما یأتی إن شاء اللَّه تعالی.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 290
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1491

مصادر الباب الثّانی‌

لقد بذلنا جهداً بلیغاً للتعرّف علی المصادر المدّونة الّتی تغطِّی محتویات الباب الثّانی لموسوعة الإمام الحسین علیه السلام، فوقفنا علی أسماء مجموعة کبیرة من التّراث، وعندما فتّشنا عنها وجدنا أنّ کثیراً منها، وممّا أ لّفه القدماء، هو من التّراث المفقود، وممّا لم یُعْثَر- لحدِّ الآن- لنسخه علی عینٍ أو أثر.
ونُقدِّم هُنا قائمتین، تجمعان أسامیهما:
الاولی: لما ذکر من المقاتل، ممّا لم نقف علی نسخته ولا علی النّقل عنه، فی المصادر المتوفِّرة.
الثّانیة: لما وُجِدَ النّقلُ عنه فی المصادر المتأخِّرة.
أمّا ما لا وجودَ له ولا نقلَ عنه:
1- مقتل الحسین علیه السلام: للأصبَغ بن نُباتة، المُجاشعیّ، الحنظلیّ، التّمیمیّ أبو القاسم (المتوفّی 64 ه أو بعدها).
* ذکره له الشّیخ الطّوسیّ فی الفهرست (ص 62- 63)، ولاحظ الذّریعة 22/ 23 رقم 5838.
2- مقتل الحسین علیه السلام: لجابر بن یزید الجُعْفیّ (المتوفّی 128 ه).
* ذکره له النّجاسیّ (ط ألف) رقم 332، (ط ب،/ 93- 94)، لاحظ الذّریعة 22/ 24 رقم 5840.
3- مقتل الحسین علیه السلام: للواقدیّ، محمّد بن عمر، أبو عبداللَّه المدنیّ (ت 207 ه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1492
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 111)، والصّفدیّ فی الوافی بالوفیات (4/ 238)، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5869.
4- مقتل الحسین علیه السلام: لنصر بن مُزاحم المِنْقَریّ أبو الفضل العطّار (ت 212 ه).
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 106)، والطّوسیّ فی الفهرست (ص 347- 348)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 427) رقم 1148 (ط ب،/ 301)، وابن شهرآشوب فی معالم العلماء (ص 126) رقم 851، ولاحظ الذّریعة 22/ 29 رقم 5874.
5- مقتل الحسین علیه السلام: للمدائنیّ علیّ بن محمّد أبو الحسن (م 224 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 230)، وابن شهرآشوب فی معالم العلماءص 72 رقم 486.
6- مقتل الحسین علیه السلام: للقاسم بن سلّام، أبو عبید الهرویّ (ت 224 ه).
* ذکره السّمعانیّ فی التّحبیر 1/ 185.
7- مقتل الحسین علیه السلام: للأحمریّ، إبراهیم بن إسحاق أبو إسحاق النّهاوندیّ (ت قبل 269).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 10- 11)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 19) رقم 21، (ط ب،/ 14)، وابن شهرآشوب فی المعالم ص 7 رقم 27، وانظر الذّریعة 22/ 23 رقم 5834.
8- مقتل الحسین علیه السلام: لإبراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ (ت 283 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 16- 17)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 16) رقم 19 (ط ب،/ 12)، وانظر الذّریعة 22/ 23 رقم 5835.
9- مقتل الحسین علیه السلام: للیعقوبیّ المؤرِّخ، أحمد بن إسحاق بن واضح (ت 292 ه).
* ذکره فی الذّریعة 22/ 23 رقم 5837.
10- مقتل الحسین علیه السلام: للغَلّابیّ، محمّد بن زکریّا بن دینار، أبو عبداللَّه البصریّ (ت 298 ه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1493
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 121)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف/ 341) رقم 963، (ط ب،/ 244).
11- مقتل الحسین علیه السلام: لمحمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران، الأشعریّ القمِّیّ العطّار.
* ذکره النّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 348) رقم 939، (ط ب،/ 250)، وانظر الذّریعة 22/ 27 رقم 5861.
12- مقتل الحسین علیه السلام: للبغویّ عبداللَّه بن محمّد بن عبدالعزیز (ت 317 ه).
* ذکره فی کشف الظّنون 2/ 1794.
13- مقتل الحسین علیه السلام: للجلّودیّ عبدالعزیز یحیی بن أحمد (ت 332 ه).
* ذکره النّجاشیّ، الرّجال (ط الف،/ 220) رقم 640، (ط ب،/ 167)، ولاحظ الذّریعة 22/ 25 رقم 5851.
14- مقتل الحسین علیه السلام: للطّبرانیّ، سلیمان بن أحمد صاحب المعاجم (ت 360 ه).
* ذکره ابن مندة فی جزء ترجمته ص 363 رقم 39.
15- مقتل الحسین علیه السلام: للشیخ الصّدوق، محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمِّی (ت 381 ه).
* ذکره الصّدوق نفسه فی الخصال (ص 35)، وذکره ابن شهرآشوب فی المعالم (ص 111) رقم 764، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5867. ویُحتمل أن یکون عین ما ذکره فی المجلس (30) من أمالیه (ص 150).
16- مقتل الحسین علیه السلام: لمحمّد بن علیّ بن الفضل بن تمام بن سکّین (المعاصر للصّدوق).
* ذکره النّجاشیّ فی الرِّجال (ط ألف،/ 385) رقم 1046، (ط ب،/ 272)، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5868.
17- مقتل الحسین علیه السلام: للشّیخ المفید، محمّد بن محمّد بن النُّعمان البغدادیّ (ت 413 ه).
* ذکره هو فی الإرشاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1494
18- مقتل الحسین علیه السلام: للشّیخ الطّوسیّ، محمّد بن الحسن أبو جعفر (ت 460 ه).
* ذکره هو فی الفهرست (ص 285- 288)، وابن شهرآشوب فی المعالم (ص 114) رقم 766، وانظر الذّریعة 22/ 27 رقم 5863.
وأمّا المفقودة، لکن المنقول عنها فی المصادر المتأخِّرة:
1- مقتل الحسین علیه السلام: بروایة عمّار بن إسحاق الدُّهْنیّ (ت 133 ه).
قال المحمودیّ: أدرجه الطّبریّ فی حوادث سنة (61 ه) من تاریخه.
* العبرات 1/ هامش ص 6.
2- مقتل الحسین علیه السلام: لأبی مخنف، لوط بن یحیی بن سلیم، الأزدیّ (ت 170 ه).
هو المنقول عنه فی المقاتل کافّة، وفی التّواریخ القدیمة والحدیثة، والنّسخة المتداولة لیست له، وإنّما هی روایات مجموعة مسندة إلیه، ویُقال: إنّها من تألیف السید ابن طاوس، وانّه المسّمی «المصرع الشّین فی قتل الحسین علیه السلام).
* وقد ذکر لأبی مخنف فی:
الفهرست للطّوسیّ (ص 260- 262)، معالم العلماء (ص 93- 94)، ولاحظ الذّریعة 22/ 22 رقم 5826، ومصفّی المقال (ص 382).
3- مقتل الحسین علیه السلام: لهشام بن محمّد الکلبیّ (ت 205 ه).
ذکر المحمودیّ: أنّ الطّبریّ یروی عنه فی تاریخه.
* العبرات 1/ هامش 6- 7.
4- مقتل الحسین علیه السلام: لمعمّر بن المثنّی أبی عبیدة التّمیمیّ (ت 211 ه).
یروی عنه السّیِّد ابن طاوس فی اللّهوف.
* لاحظ الذّریعة 22/ 28 رقم 5873.
5- مقتل الحسین علیه السلام: لابن أبی الدّنیا، عبداللَّه بن محمّد الأمویّ العامِّیّ (ت 281 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 194)، وابن شهرآشوب فی المعالم (ص 76) رقم 506، وانظر سیر أعلام النّبلاء للذّهبیّ 13/ 403.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1495
المصادر
الآبشیهیّ، شهاب الدِّین محمّد بن أحمد (م 850 ه ق)، المُسْتطرَف فی کلِّ فنٍّ مُسْتظرَف، دار الامم للطِّباعة والنّشر- ط مصر.
آقا بزرگ الطّهرانیّ، محمّد محسن (م 1389):
1- الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة، دار الأضواء- بیروت، ط 3 (1403 ه ق).
2- مصفّی المقال فی مصنِّفی علم الرِّجال، تصحیح ابن المؤلِّف، مطبعة المجلس، طهران، مصّورة علی طبعة دار العلوم- بیروت.
آل بحر العلوم، السّیِّد جعفر الطباطبائی، تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم، مطبعة الغریّ- النجف الأشرف (1354 ه ق).
الآلوسی، أبو الفضل السّیِّد محمود البغدادی (م 1270 ه ق)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسّبع المثانی، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 4 (1405 ه ق- 1985 م).
ابن أبی الثّلج، أبو بکر محمّد بن أحمد بن عبداللَّه بن إسماعیل (م 323)، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفسیة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن أبی حاتم، أبو محمّد عبدالرّحمان بن أبی حاتم محمّد بن إدریس بن المنذر التّمیمیّ الحنظلیّ الرّازیّ (م 327 ه ق)، کتاب الجرح والتّعدیل، دائرة المعارف العثمانیّة، حیدر آباد الهند، ط 1 (1271 ه ق)، طبع بالأفست فی دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1496
ابن أبی الحدید، أبو حامد عبدالحمید بن هبة اللَّه (م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، ط مصر، طبع بالأفست، دار إحیاء الکتب العربیّة- بیروت، ودار الکتب العلمیّة- قم.
ابن أبی الدّنیا، أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن عبید (م 281)، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الاسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
ابن أی شیبة، أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن إبراهیم بن عثمان بن أبی شیبة الکوفیّ (م 235 ه ق)، المصنّف:
1- ط بمبئی- الهند.
2- دار الفکر- بیروت.
ابن الأثیر الجزریّ، عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد (م 606):
1- الکامل فی التّاریخ، دار الکتاب العربیّة- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
عباس خلیلی، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، انتشارات کتب ایران
2- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
3- النِّهایة فی غریب الحدیث والأثر، ط إسماعیلیان، (1364 ه ش).
4- اللّباب فی تهذیب الأنساب، ط دار صادر- بیروت.
ابن إدریس، أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس (م 598 ه ق)، کتاب السّرائر:
ألف: مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم، ط 2 (1410 ه ق).
ب: ط حجری.
ابن أعثم الکوفیّ، أحمد بن أعثم (م 314)، الفتوح:
ألف: دائرة المعارف العثمانیّة- حیدر آباد الهند، ط 1 (1391 ه ق).
ب: تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط (1412 ه ق- 1992 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1497
ابن أمیر الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمیر الحاجّ الحسینیّ (م ق 12)، شرح شافیة أبی فراس تحقیق صفاء الدِّین البصریّ، مؤسّسة الطّباعة والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1416 ه ق).
ابن بابویه (القمّی)، أبو الحسن علیّ بن الحسن، وهو والد الشّیخ الصّدوق (م 329 ه ق)، الإمامة والتبصرة من الحیرة، تحقیق ونشر مدرسة الإمام المهدیّ علیه السلام- قم، ط 1 (1404 ه ق- 1363 ه ش).
ابن بابویه (الرّازیّ)، علیّ بن عبداللَّه (م ق 6)، الأربعون حدیثاً عن أربعین شیخاً من أربعین صحابیّاً، تحقیق ونشر: مدرسة الإمام المهدیّ علیه السلام.
ابن البطریق، یحیی بن الحسن الأسدیّ (م 600)، عمدة عیون صحاح الأخبار، مؤسّسة النّشر الإسلامی- قم (1407 ه ق).
ابن بطّوطة، أبو عبداللَّه محمّد بن بطّوطة المغربیّ (م ق 777)، رحلة ابن بطّوطة/ سفرنامه ابن بطوطه، تحقیق محمّدعلی موحِّد، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران (1348 ه. ش).
ابن التّرکمانیّ، علاء الدِّین بن علیّ بن عثمان الماردینیّ (م 745 ه ق)، الجوهر النّقیّ (فی ذیل السّنن الکبری)، دار المعرفة- بیروت.
ابن جبیر، أبو الحسین محمّد بن أحمد بن جبیر اللّنانیّ القرماطیّ (م ق 614)/ سفرنامه محمّد ابن أحمد بن جبیر، انتشارات آستان قدس رضوی- مشهد، چاپ اوّل (1370 ه ش).
ابن جریر/ الطّبریّ،
ابن الجرزیّ، أبو الخیر محمّد بن محمّد بن محمّد الجرزی (751- 833 ه ق):
1- أسنی المطالب (جاء فی المستدرک للعوالم ج 11).
2- غایة النّهایة فی طبقات القرّاء، مصدر الکتاب موقع الورّاق:
http ://www .alwarraq .com
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1498
ابن الجّوزیّ، أبو الفرج عبدالرّحمان بن علیّ بن محمّد (م 597):
1- المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، دار الکتب الإسلامیّة بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
2- صفة الصّفوة، دار الوعی- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
3- الرّدّ علی المتعصِّب العنید، تحقیق محمّدکاظم المحمودی، (1402 ه ش- 1983 م).
4- الأذکیاء، ط النّجف (1389 ه ق).
ابن حاتم الشّامیّ، یوسف بن حاتم (م ق 7)، الدّرّ النّظیم فی مناقب الأئمّة اللّهامیم، تحقیق ونشر مؤسّسة النّشر الإسلامی التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 1 (1420 ه ق).
ابن حبّان، محمّد بن حبّان، (م 354):
1- الثّقات، دائرة المعارف العثمانیّة، ط 1 (1395 ه ق).
2- السّیرة النّبویّة (السّیرة النّبویّة وأخبار الخلفاء)، مؤسّسة الکتب الثّقافیّة، بیروت، لبنان، ط 1 (1407 ه ق).
3- مشاهیر علماء الأمصار، مطبعة لجنة التألیف والترجمة والنّشر- القاهرة (1379 ه ق- 1959 م).
ابن حجر العسقلانیّ، شهاب الدّین أبو الفضل أحمد بن علیّ (م 852):
1- الإصابة فی تمییز الصّحابة (وبهامشه الاستیعاب)، دار الکتاب العربیّة- بیروت.
2- تهذیب التّهذیب:
ألف: مطبعة مجلس دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة فی الهند، (1325 ه ش)، طبع بالأفست فی دار صادر- بیروت.
ب: دار المعرفة، ط 1- بیروت، 1417 ه ق، 1996 م.
3- لسان المیزان، ط الهند حیدرآباد دکن، (1329 ه ق)، طبع بالأفست فی مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت (1390 ه ق- 1971 م).
4- تقریب التهذیب، ط دار المعرفة- بیروت.
ابن حجر الهیتمیّ، (م 974)، الصّواعق المحرقة:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1499
ألف: قدّم له السّیِّد طیِّب الجزائری، مکتبة الهدی- النجف.
ب: قدّم له عبدالوهاب عبداللّطیف، مکتبة القاهرة، مصر.
ابن حزم، أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسیّ (م 456)، جمهرة أنساب العرب، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون، دار المعارف- مصر، ط 3 (1391 ه ق).
ابن حمزة، أبو جعفر محمّد بن علیّ الطّوسیّ (م ق 6 ه ق)، الثّاقب فی المناقب، تحقیق نبیل رضا علوان، مؤسّسة أنصاریان- قم، ط 2 (1412 ه ق).
ابن حنبل، أبو عبداللَّه أحمد بن محمّد (م 241 ه ق):
1- المسند:
ألف- دار صادر- بیروت.
ب- مصدر الکتاب: موقع الإسلام: http:// www. al- islam. com
2- فضائل الصّحابة، تحقیق وصیّ اللَّه بن محمّد عبّاس، مؤسّسة الرِّسالة.
ابن الخشّاب، أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبداللَّه بن النّصر بن الخشّاب البغدادیّ (م 567)، تاریخ موالید الأئمّة ووفیاتهم (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن خلدون، (م 808)، التّاریخ (تاریخ ابن خلدون «العبر»)، تحقیق ترکی فرحان المصطفی، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
آیتی، عبدالحمید، ترجمه تاریخ ابن خلدون، مؤسّسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی شماره 541، چاپ اوّل (1363 ه ش).
ابن خلّکان، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن أبی بکر (م 681 ه ق)، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزّمان، تحقیق الدکتور إحسان عبّاس، دار صادر- بیروت.
ابن خیّاط، أبو عمرو خلیفة (م 240 ه ق):
1- کتاب الطّبقات، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، (1414 ه ق- 1993 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1500
2- التّاریخ، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، (1421 ه ق- 2001 م).
ابن داود، تقیّ الدِّین الحسن بن علیّ بن داود الحلِّیّ (م ق 8)، کتاب الرِّجال، انتشارات جامعة طهران، العدد 857، (1342 ه ق).
ابن الرّازی، أبو محمّد جعفر بن أحمد بن علیّ القمّی (ت)، جامع الأحادیث، تحقیق السّیِّد محمّد الحسینی النّیشابوری، مؤسسة الآستانة الرّضویّة المقدّسة، ط 1 (1413 ه ق).
ابن سعد، محمّد بن سعد (م 230):
1- الحسین علیه السلام (ترجمة الإمام الحسین علیه السلام ومقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1415 ه ق).
2- الحسن علیه السلام (ترجمة الامام الحسن علیه السلام من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1416 ه ق).
3- کتاب الطّبقات الکبیر:
الف: تحقیق إدوارد سخو، مطبعة بریل- لیدن، (1321 ه ق).
ب: دار صادر- بیروت.
ابن سلام، أبو عبید القاسم (224 ه ق):
1- کتاب النّسب، تحقیق مریم محمّد خیر الدّرع، دار الفکر- بیروت، ط 1 (1410 ه ق- 1989 م).
2- غریب الحدیث، مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد- الدّکن (1387 ه ق- 1967 م).
ابن شاذان، أبو الفضل سدید الدّین شاذان بن جبرائیل بن إسماعیل بن أبی طالب القمّی (م 660 ه ق)، الفضائل، منشورات المکتبة الحیدریّة- النّجف.
ابن شاذان، أبو الحسن محمّد بن أحمد بن علیّ بن الحسن القمّی (م ق 4 و 5)، مائة منقبة من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1501
مناقب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب والأئمّة من ولده من طریق العامّة، مدرسة الإمام المهدیّ علیه السلام- قم.
ابن شاذان/ الفضل بن شاذان (راجع الفضل)
ابن شبّة، أبو زید عمر بن شبّة البصریّ (م 262 ه ق)، تاریخ المدینة المنوّرة، (أخبار المدینة المنوّرة)، تحقیق محمّد شلتون، ط دار إحیاء التّراث- بیروت، ط 2 (1410 ه ق- 1990 م).
ابن شدّاد، عزّ الدِّین أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن شدّاد (إبراهیم) الحلبیّ، (م 684 ه ق)، الأعلاق الخطیرة فی ذکر أمراء الشّام والجزیرة، تحقیق سامی الدّهّان، المعهد الفرنسیّ، الدراسات العربیة- دمشق، ط 1382 ه ق.
ابن شدقم، ضامن بن شدقم بن علیّ الشدقمیّ الحمزیّ الحسینیّ المدنیّ (م ق 11)، تحفة لبّ اللّباب فی ذکر نسب السّادة الأنجاب، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائی، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
ابن شهرآشوب، أبو جعفر رشید الدّین محمّد بن علیّ بن شهرآشوب السّروریّ المازندرانیّ (م 588):
1- مناقب آل أبی طالب، المطبعة العلمیّة- قم.
2- معالم العلماء، المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1380 ه ق).
ابن شعبة الحرّانیّ، أبومحمّد الحسن بن علیّ بن الحسین (م ق 4)، تحف العقول عن آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 5 (1394 ه ق- 1974 م).
ابن الصّبّاغ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ (م 855)، الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، مؤسسة الأعلمی- طهران.
ابن طاوس، السّیِّد الجلیل علیّ بن موسی بن جعفر بن طاوس (م 677):
1- الإقبال (الأعمال الحسنة):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1502
ألف: دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 2 (1390 ه ق).
ب: تحقیق جواد القیّومیّ الأصفهانی، مکتب الإعلام الإسلامی، ط 2- قم (1419 ه ق- 1377 ه ش).
ج: ط حجری.
2- اللّهوف (اللّهوف علی قتلی الطّفوف)، انتشارات جهان- طهران.
فهری، سیّد احمد، ترجمه لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، انتشارات جهان- تهران
3- سعد السّعود، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1369 ه ق- 1905 م).
4- مصباح الزّائر، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1417 ه ق).
5- مهج الدّعوات ومنهج العبادات، دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 1 (1416 ه ق).
6- الیقین باختصاص مولانا علیّ علیه السلام بإمرة المؤمنین، تحقیق الأنصاریّ، مؤسّسة الثّقلین لإحیاء التّراث الإسلامیّ، ط 1 (1410 ه ق).
7- عین العترة فی غبن العترة، تحقیق محمود الأرکانیّ البهبهانی الحائریّ، مجمع الذّخائر الإسلامیّ- قم، ط 1 (1421 ه ق- 1379 ه ش).
8- الطّرائف فی معرفة المذاهب الطوائف، مطبعة الخیّام- قم (1400 ه ق).
9- الملاحم والفتن فی ظهور الغائب المنتظر علیه السلام، منشورات الرّضی- قم، ط 5 (1398 ه ق).
10- غیاث سلطان الوری، (راجع الحلوانیّ).
ابن طاوس، السّیِّد عبدالکریم بن أحمد بن موسی الطّاوسیّ العلویّ الحسنیّ (693 ه ق)، فرحة الغری فی تعیین قبر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی النّجف، منشورات الرّضی- قم.
محمّدباقر مجلسی، ترجمه فرحة الغری، پژوهش جویا جهانبخش، ناشر میراث مکتوب، چاپ اوّل زمستان 1379 ه ش
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1503
ابن الطّقطقیّ، محمّد بن علیّ بن طباطبا (م 709):
1- الأصیلی فی أنساب الطّالبیِّین، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
2- الفخری فی الآداب السّلطانیة والدّول الإسلامیّة، تحقیق عبدالقادر محمّد مایو، دار القلم العربی، سوریا- حلب، ط 1 (1418 ه ق- 1997 م).
ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعیّ (م 652)، مطالب السّؤول فی مناقب آل الرّسول:
ألف: ایران- کردستان، ط حجری- (1287 ه ق).
ب: تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1419 ه ق- 1999 م).
ابن طولون، محمّد بن طولون (م 953):
1- الأئمّة الاثنا عشر، منشورات الرّضیّ- قم.
2- قید الشّرید من أخبار یزید، تحقیق محمّد زینهم محمّد عرب، دار الصّحوة- القاهرة، ط 1 (1406 ه ق).
ابن طیفور، أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر (م 280 ه ق)، بلاغات النِّساء:
ألف: منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
ب: تحقیق یوسف البقاعی، دار الأضواء- بیروت، ط 1 (1420 ه ق- 1999 م).
ابن عبد ربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الأندلسیّ (م 328)، العقد الفرید:
ألف: مطبعة لجنة التّألیف والتّرجمة والنّشر، (1365 ه ق).
ب: تحقیق محمّد سعید العریان، ط دار الفکر.
ابن عبد البرّ، القرطبیّ المالکیّ (م 463)، الاستیعاب (بهامش الاصابة)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
ابن عدیّ، أبو أحمد عبداللَّه بن عدیّ الجرجانیّ (م 365 ه ق)، الکامل فی الضّعفاء الرِّجال، دار الفکر- بیروت، (1404 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1504
ابن العدیم، الصّاحب کمال الدّین عمر بن أحمد (م 660):
1- بغیة الطّلب (بغیة الطّلب فی تاریخ حلب)، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار القلم العربیّ.
2- الحسین بن علیّ (سیّد شباب أهل الجنّة) وحجر بن عدیّ (أوّل شهداء آل البیت علیهم السلام)، (مأخوذ من بغیة الطّلب) تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار حسّان للطباعة والنّشر دمشق، (1410 ه ق).
ابن عساکر، الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللَّه الشّافعیّ (م 571)، تاریخ مدینة دمشق:
1- ترجمة ریحانة رسول اللَّه (الإمام الحسین علیه السلام)، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، مؤسسة المحمودیّ- بیروت.
2- تهذیب ابن بدران، عبدالقادر أفندی بدران، مطبعة روضة الشّام، (1332 ه ق).
3- مختصر ابن منظور، محمّد بن مکرّم، دار الفکر، دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
4- تراجم النِّساء، تحقیق الشّهابیّ، دمشق، ط 1.
5- تاریخ دمشق الکبیر، جمع أبو عبداللَّه علیّ عاشورا الخبوئیّ، دار إحیاء التّراث العربی- بیروت، ط 1 (1421 ه ق- 2001 م).
6- ترجمة الإمام زین العابدین علیّ بن الحسین علیهما السلام وابنه الإمام محمّد الباقر علیه السلام، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، ط المحمودیّ- طهران، ط 1 (1413 ه ق- 1993 م).
7- ترجمة الحسن بن الحسن بن أمیر المؤمنین علیهم السلام، ط بیروت رقم 1320 الجزء 13.
8- تاریخ دمشق، تحقیق علیّ شرّی، دار الفکر- بیروت، ط 1 (1417 ه ق)، (قد ورد هذا الطّبع فی الجزء 10 ص 389).
ابن العماد، أبو الفلاح عبدالحیّ بن العماد الحنبلیّ (م 1089)، شذرات الذّهب فی أخبار مَن ذَهب، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1505
ابن عنبة الحسنیّ، جمال الدِّین أحمد بن علیّ (م 828):
1- عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب:
ألف: منشورات دار مکتبة الحیاة- بیروت.
ب: المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1380 ه ق).
2- الفصول الفخریّة، تحقیق السّیِّد جلال الدِّین محدّث أرقویّ، انتشارات علمی فرهنگی، (1363 ه ش).
ابن الغضائری، أحمد بن الحسین (م ق 5)، الرِّجال، تحقیق السّیّد الجلالیّ، ط دار الحدیث- قم، (1420 ه ق).
ابن فُندق، أبو الحسن علیّ بن أبی القاسم بن زید البیهقیّ (م 565)، لباب الأنساب والألقاب والأعقاب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
ابن قتیبة الدّینوریّ، أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم (م 276):
1- الإمامة والسّیاسة، تحقیق الدّکتور طه محمّد الزّینیّ، مؤسسة الحلبیّ وشرکاه، مصر.
2- المعارف:
ألف: تحقیق ثروت عکاشة، مطبعة دار الکتب- مصر، (1960 م)، طبع بالأفست فی منشورات الشّریف الرّضی- قم (1415 ه ق).
ب: دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 2 (1390 ه ق).
3- عیون الأخبار:
ألف: دار الکتب المصریّة- القاهرة (1343 ه ق).
ب: دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
ج: دا رالکتاب العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1506
ابن قدّامة، موفّق الدّین أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد (م 620)، التّبیین فی أنساب القرشیِّین، تحقیق محمّد نایف الرّلْیَمی، عالَم الکتب- مکتبة النّهضة العربیّة.
ابن قولویه القمّی، أبو القاسم جعفر بن محمّد (م 367)، کامل الزّیارات، المطبعة المبارکیّة المرتضویّة- النّجف (1456 ه ق).
ابن کثیر الدِّمَشْقیّ، أبو الفداء إسماعیل بن کثیر (م 774)، البدایة والنّهایة:
ألف: مطبعة السّعادة- مصر.
ب: دار الفکر- بیروت.
ج: دار المعرفة- بیروت، ط 6 (1422 ه ق- 2001 م).
ابن ماجة، أبو عبداللَّه محمّد بن یزید القزوینیّ (م 257 ه ق)، السّنن، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربیّ- بیروت (1395 ه ق- 1975 م).
ابن المغازلی، أبو الحسن علیّ بن محمّد بن محمّد الواسطیّ الجلابیّ الشّافعیّ (م 483 ه ق)، مناقب علیّ بن أبی طالب، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، المکتبة الإسلامیة- طهران.
ابن منظور، محمّد بن مکرم بن علیّ الأنصاریّ الفریقیّ المصریّ، (م 711 ه ق):
1- مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، دار الفکر- دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
2- لسان العرب، دار صادر- بیروت.
ابن النّدیم، محمّد بن إسحاق الورّاق (م ق 4)، کتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، ط طهران.
ابن نما الحلِّیّ، نجم الدّین جعفر بن محمّد (م 645):
1- مثیر الأحزان، دار الخلافة- طهران، کارخانه مشهدی خداداد (1318 ه ق)، ط حجری.
2- ذوب النّضار فی شرح الثّار، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 1 (1416 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1507
ابن الوزیر، الهادی بن إبراهیم (م 822 ه ق)، نهایة التّنویه فی إزهاق التّمویه، تحقیق أحمد ابن درهم بن عبداللَّه حوریّة وإبراهیم بن مجدالدّین بن محمّد المؤیّدی، مرکز أهل البیت علیهم السلام للدراسات الإسلامیة، الیمن، ط 1 (1421 ه ق- 2000 م).
ابن هشام، أبو محمّد عبدالملک (م 218 ه ق)، السّیرة النّبویّة، مطبعة المصطفی البانیّ الحلبیّ وأولاده- مصر (1355 ه ق- 1936 م).
ابن هلال، إبراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ (م 283 ه)، الغارات، تحقیق میر جلال الدِّین حسینی أرمویّ، انتشارات انجمن آثار ملّی، العدد 114.
آیتی، عبدالحمید، ترجمه الغارات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اوّل (1371 ه ش).
أبو إسماعیل (النّسّابة)، إبراهیم بن النّاصر بن طباطبا (م قرن 5)، منتقلة الطّالبیّة، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1388 ه ق).
أبوإسحاق الحصریّ القیروانیّ، إبراهیم بن علیّ بن تمیم الأنصاریّ (أدیب بغداد) (م 453 ه ق)، زهر الآداب وثمر الألباب، مصدر الکتاب موقع الورّاق:
http ://www .alwarraq .com
أبو إسماعیل (النّسّابة)، إبراهیم بن النّاصر بن طباطبا (م قرن 5)، منتقلة الطّالبیّة، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1388 ه ق).
أبوبکر الحَمَوی، علیّ بن محمّد بن حجّة الحَمَوی القادری الحنفی، ثمرات الأوراق فی المحاورات، فی هامش المستطرف فی کلِّ فنٍّ مستظرف للأبشیهیّ، دار الأمم للطّباعة والنّشر- ط مصر.
أبو الخیر، أحمد بن إسماعیل بن یوسف الطّالقانیّ القزوینیّ (م 590 ه ق)، کتاب الأربعین المنتقی من مناقب المرتضی علیه الرّضوان العلیّ الأعلی، نُشرت فی مجلّة تراثنا التی تُصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد الأوّل (صیف 1405 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1508
أبو داود السّجستانیّ، سلیمان بن الأشعث الأزدیّ (م 275 ه ق)، السّنن، تحقیق محمّد محی الدِّین عبدالحمید، دار إحیاء السّنّة النّبویّة.
أبو داود الطّیالسیّ، سلیمان بن داود (م 204 ه ق)، المسند، ط دار المعرفة- بیروت.
أبو زرعة الدّمشقیّ، عبدالرّحمان بن عمرو بن عبداللَّه بن صفوان النّصریّ (م 281 ه ق)، التّاریخ، تحقیق شکراللَّه بن نعمة اللَّه القوجانیّ.
أبو طالب الزّیدیّ، یحیی بن الحسین بن هارون ... بن زید بن الحسن علیه السلام (م 424):
1- الإفادة فی تاریخ الأئمة، تحقیق محمّد یحیی سالمی عزان، دار الحکمة الیمانیّة، ط 1 (1417 ه ق).
2- تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، منشورات الأعلمیّ- بیروت (1395 ه ق).
أبو علیّ الحائری، محمّد بن إسماعیل المازندرانی (م 1216)، منتهی المقال فی أحوال الرِّجال، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط (1416 ه ق).
أبو علیّ القالیّ، إسماعیل بن القاسم (م 356 ه ق)، الأمالی فی لغة الأدب، دار الکتب العلمیّة- بیروت (1398 ه ق- 1978 م).
أبو علیّ مسکویه الرّازیّ، (م 421)، تجارب الأُمم، دار سروش للطّباعة والنّشر (سروش)، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفتوح رازی، التفس- یر، تصحیح مهدی إلهی قمشه، چاپخانه محمّدحسن علمی، بازار بین الحرمین- طهران، ط 2 (1352 ه ق).
أبو الفداء، إسماعیل (م 732 ه ق)، المختصر فی أخبار البشر، مطبعة الحسینیّة، مصر، ط 1.
أبو الفرج الأصفهانیّ، علیّ بن الحسین بن محمّد (م 356):
1- مقاتل الطّالبیِّین، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1385 ه ق).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه مقاتل الطّالبیّین، کتابفروشی صدوق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1509
2- الأغانی:
ألف: تحقیق عبدالسّتّار أحمد فرّاج، دار الثّقافة- بیروت.
ب: دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
ج: تحقیق سمیر جابر، دار الفکر- بیروت، ط 2.
ترجمه، تلخیص و شرح از محمدحسین مشایخ، به فریدنی رجوع شود.
أبو مخنف، مقتل أبی مخنف (المشهور)، انتشارات أعلمیّ- طهران.
وقد طعن فی صحّة نسبة هذا الکتاب، بصورته الحالیة إلی أبی مخنف، واعتمدوا فی ذلک علی:
1- إنّ أبا مخنف قد وزّع روایاته حسب أسانیدها، وهو یأتی بکلّ جزءٍ من روایاته حسب الإسناد الخاصّ به، وهذا الکتاب قد حذفت منه الأسانید، وجاءت الرّوایات بسَردٍ واحد.
2- إنّ ما حکاه الطّبریّ عن أبی مخنف یختلف کثیراً عمّا فی هذا الکتاب. ونری أنّ هذا الکتاب قد تحوّل فیما بعد من الحدیث المفکّک إلی حدیث واحد بسَردٍ واحد، والغایة منه أن یلائم قراءته فی مجالس إقامة المأتم علی سیِّد الشّهداء علیه السلام، فالأصل فیه هو تاریخ أبی مخنف، وتحویله إلی سَردٍ واحد جاء فیما بعد، ولا نعلم مَنْ کان الّذی فعل؟ ومتی کان؟ وأین کان؟ والشّواهد علی هذا، لا مجال لذکرها هنا.
وأمّا الاختلاف بین ما حکاه الطّبریّ وما جاء هنا، فلیس بضارٍّ إذا علِمنا أنّ الطّبریّ اختار من کتاب أبی مخنف، ولم ینقله کلّه.
ولکنّ الّذی جعلنا نؤخِّر هذا المقتل إلی موضعه الحالی فی قائمة المصادر عندما نشیر إلیها فی الکتاب والّذی یأتی متأخِّراً أنّ هذا المقتل بصورته الحالیّة لیس من صنع أبی مخنف، وإلّا لکان موضعه الصّدارة، لتقدّم أبی مخنف علی عامّة المؤرِّخین.
أبو نصر، سهل بن عبداللَّه بن داود بن سلیمان بن أبان بن عبداللَّه البخاریّ (م ق 4)، سرّ السّلسلة العلویة، تحقیق السّیِّد محمّد صادق بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1381 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1510
أبو النّضر، فاطمة بنت محمّد (ص)، الطّبعة الأهلیّة- بیروت، ط 1 (1353 ه ق- 1935 م).
أبو نعیم، أحمد بن عبداللَّه الأصبهانی (م 430):
1- معرفة الصّحابة، تحقیق عادل بن یوسف العرازیّ، دار الوطن للنّشر- الرّیاض، ط 1 (1419 ه ق).
2- حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء:
ألف- دار الفکر للطِّباعة والنّشر والتّوزیع.
ب- موقع الورّاق: http:// www. alwarraq. com
[الکتاب مرقّم آلیاً غیر موافق للمطبوع].
3- دلائل النّبوّة:
ألف: دائرة المعارف العثمانیّة- حیدر آباد- الهند (1320 ه ق).
ب: المکتبة العربیة- حلب، ط 1 (1392 ه ق- 1974 م).
أبو هلال العسکری، الحسن بن عبداللَّه بن سعید (م 395)، تصحیفات المحدّثین للعسکریّة، تحقیق محمود أحمد میرة، المطبعة العربیة الحدیثة- القاهرة (1402 ه ق).
أبو یعلی الموصلیّ، أحمد بن علیّ بن المثنّی التّمیمیّ، المسند، تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون للتّراث، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
أتابکی/ ابن جبیر.
الإربلیّ، علیّ بن عیسی (م 683)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، مکتبة بنی هاشمی- تبریز، (1381 ه ق).
الأردبیلیّ، محمّد بن علیّ (م 1101)، جامع الرّواة، منشورات دار الأضواء- بیروت، (1403 ه ق).
الأزهری، أبو منصور محمّد بن أحمد (370 ه ق)، تهذیب اللّغة، الدّار المصریّة للتألیف والتّرجمة، 1966 م.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1511
الأسترآبادی، محمّد بن علیّ (م 1028)، منهج المقال، ط حجریّ (1306 ه ق).
الأسترآبادی الغرویّ، السّیِّد شرف الدّین علیّ الحسینیّ (م ق 10)، تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 1 (1409 ه ق).
الأستر آبادیّ، محمّد مؤمن بن دوست (م 1088)، الرّجعة، تحقیق فارس حسّون کریم، دار الإعتصام- قم، ط 1 (1415 ه ق).
أسرار فدک، محمّدباقر أنصاری وسیِّد حسین رجائی، دفتر نشر الهادی، ط 3 (1378 ه ق).
الأعرجیّ، السّیِّد جعفر الأعرجیّ النّجفیّ الحسینیّ (1332)، مناهل الضّرب فی أنساب العرب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
الأمین، محسن الأمین العاملیّ (م 1371):
1- أعیان الشّیعة:
ألف: دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، (1406 ه ق).
ب: مطبعة دمشق، ط 1 (1364 ه ق).
2- لواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم.
3- أصدق الأخبار، (ط 1) ملحق بلواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم. أصدق الأخبار، ط مستقلّاً (ط 2) دار العالم الاسلامی- بیروت، ط 2 (1401 ه ق).
الأمینی (العلّامة)، عبدالحسین أحمد (م 1349 ه ش)، الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب، دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 7 (1383 ه ش).
الأمینی/ راجع محمّد هادی.
الباعونیّ، شمس الدّین أبو البرکات محمّد بن أحمد (م 871)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام علیّ بن أبی‌طالب علیه السلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1512
بحر العلوم، محمّد تقی آل بحر العلوم (م 1393)، مقتل الحسین علیه السلام (أو واقعة الطّف)، دار الزّهراء- بیروت، ط 2 (1405 ه ق)، تقدیم وتعلیق وإضافات: نجل المؤلِّف الحسین ابن التّقیّ آل بحر العلوم.
البحرانیّ، الشّیخ عبداللَّه البحرانیّ الأصفهانیّ (م ق 12)، العوالم (عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخبار والأقوال)، مدرسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1407 ه ق).
البخاری، أبو عبداللَّه محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم الجعفیّ (م 256 ه ق):
1- التّاریخ الکبیر، دار الفکر- بیروت.
2- الصّحیح، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
البرسی، الحافظ رجب بن محمّد بن رجب الحلِّی (م 813 ه ق)، مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق السّیِّد عبد الغفّار أشرف المازندرانیّ، انتشارات الشّریف الرّضی، ط 1 (1420 ه ق).
البرقیّ، أبو جعفر أحمد بن أبی عبداللَّه محمّد بن خالد (م 271 أو 280 ه ق):
1- کتاب الرِّجال (فی مقدّمة کتاب الرِّجال لابن داود الحلِّیّ)، إنتشارات جامعة طهران رقم 857، (1343 ه ش).
2- المحاسن، تحقیق السّیِّد محمّدصادق بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1384 ه ق- 1964 م).
البرّیّ، محمّد بن أبی بکر الأنصاریّ التّلمسانیّ (م 645)، الجوهرة فی نسب الإمام علیّ وآله، مکتبة النّوریّ- دمشق، ط 1 (1402 ه ق).
البلاذریّ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (م 279):
1- جمل من أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار الفکر، ط 1 (1417 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1513
2- أنساب الأشراف ج 2، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1394 ه ق).
3- أنساب الأشراف ج 3، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، دار التعارف- بیروت، ط 1، (1397 ه ق).
4- أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور محمّد حمید اللَّه، ط دار المعارف- مصر.
البلخیّ، أبو زید أحمد بن سهل (م 322 ه ق)، البدء والتّاریخ، تحقیق خلیل عمران المنصور، منشورات دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1417 ه ق- 1997 م).
بناکتی (م 735)، تاریخ بناکتی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملّی (1348 ه ش)
بهاء الدّین العاملیّ، محمّد بن الحسین بن عبدالصّمد الحارثیّ (م 953)، توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
البهبهانی، محمّدباقر بن عبدالکریم (م 1285)، الدّمعة السّاکبة، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1409 ه ق).
البیاضیّ، الشّیخ زین الدّین أبو محمّد علیّ بن یونس العاملیّ النّباطی البیاضی (م 877)، الصّراط المستقیم، مکتبة الحیدریّة، تحقیق محمّد باقر البهبودیّ.
البیضاویّ، أبو سعید عبداللَّه بن عمر بن محمّد الشّیرازیّ (م 685 أو 692 ه ق)، أنوار التنزیل‌وأسرار التأویل (التفسیر)، مؤسّسة شعبان- بیروت.
البیهقیّ، إبراهیم بن محمّد (م 320 ه ق)، المحاسن والمساوی، تحقیق عدنان علیّ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1420 ه ق- 1999 م).
البیهقیّ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ (م 458):
1- دلائل النّبوّة، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق- 1985 م).
دامغانی، ترجمه دلائل النبوه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1514
2- السّنن الکبری، مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیّة، حیدرآباد الدکن- الهند، ط 1 (1356 ه ق)، ودار المعرفة- بیروت.
تاج الدِّین العاملیّ، السّیِّد تاج الدِّین علیّ بن أحمد الحسینیّ العاملیّ (م ق 11)، الیَتیْمَة أو [التّتمّة] فی تواریخ الأئمّة، مؤسّسة البعثة- قم.
تاریخ أهل البیت، تحقیق السّیِّد محمّدرضا الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1410 ه ق).
تراثنا (نشرة فصلیّة)، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، العددان الأوّل والثّانی (30 و 31) السنة الثامنة، محرّم وجمادی الآخرة، (1314 ه ق).
التّرمذیّ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة (م 279 ه ق)، السّنن وهو الجامع الصّحیح، تصحیح عبدالرّحمان محمّد عثمان، دار الفکر- بیروت، ط 2 (1394 ه ش- 1974 م).
التّستریّ، الشّیخ محمّدتقی (م ق 14):
1- تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله والآل علیهم السلام، دار الشّرافة (1416 ه ق).
2- الأربعون حدیثاً، مطبعة الخیّام- قم.
التّفرشی، میرمصطفی الحسینی (م ق 11 ه ق)، نقد الرِّجال، إنتشارات الرّسول المصطفی- قم.
الثّعلبیّ، أبو إسحاق أحمد (م 427 ه ق)، الکشف والبیان (التفسیر)، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر (م 255 ه ق):
1- البیان والتّبیین، تحقیق موفّق شهاب الدّین، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1419 ه ق- 1998 م).
2- المحاسن والأضداد، تحقیق فوزی خلیل عطوی، دار صادر- بیروت (1969 م).
3- الحیوان، تحقیق محمّد باسل عیون السّوت، دار الکتب العلمیّة- بیروت، (1424 ه ق- 2003 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1515
الجزائریّ، السّیِّد نعمة اللَّه الموسویّ (م 1112)، الأنوار النّعمانیّة، مطبعة شرکت چاپ- تبریز.
الجزینی/ الشهید الأوّل
الجواهریّ، الشّیخ شریف (م ق 14)، مثیر الأحزان فی أحوالات الأئمّة الاثنی عشر، انتشارات الأعلمیّ- طهران.
الحائریّ، السّیِّد عبدالمجید (م ق 14)، ذخیرة الدّارین، المطبعة المرتضویّة- النّجف (1345 ه ق).
حاجی خلیفة، مصطفی بن عبداللَّه (م 1067)، کشف الظّنون عن أسامی الکتب والفنون، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 3 (1967 م- 1378 ه ق).
الحاکم النّیسابوریّ، أبو عبداللَّه (م 405 ه ق)، المستدرک علی الصّحیحین وهامشه:
ألف: ط حیدر آباد- الهند، طبع بالأفست فی دار الفکر- بیروت، ومکتب المطبوعات الإسلامیة- حلب.
ب- موقع جامع الحدیث: http:// www. alsummah. com
[الکتاب مرقّم آلیاً غیر موافق للمطبوع].
الحرّ العاملیّ، محمّد بن الحسن (م 1104):
1- إثبات الهداة بالنّصوص والمعجزات، المطبعة العلمیّة- قم.
2- وسائل الشّیعة، دار إحیاء التّراث العربیّ، طبع بالأفست فی المکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1383 ه ق).
حسن بن سلیمان الحلِّیّ، (م ق 9)، مختصر بصائر الدّرجات، المطبعة الحیدریة- النجف، ط 1 (1370 ه ق).
الحسکانیّ، عبیداللَّه بن عبداللَّه بن أحمد (م ق 5 ه ق)، شواهد التّنزیل لقواعد التّفضیل، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1516
الإسلامیّ- طهران، ط 1 (1411 ه ق- 1990 م).
الحسین علیه السلام وبطلة کربلاء، محمّدجواد مغنیّة، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت.
الحسینیّ الجلالیّ، السّیِّد محمّدحسین، مزارات أهل البیت علیهم السلام وتاریخها، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 3 (1415 ه ق).
الحسینیّ الخراسانی الحائریّ، السّیِّد محمّدهادی، القول السّدید بشأن الحرّ الشهید، تحقیق محمّدتقی الحسینیّ الجلالیّ:
ألف: مطبعة النّعمان- النّجف.
ب: انتشارات المکتبة الحیدریّة- قم، ط 1 (1424 ه ق- 1381 ه ش).
الحلوانیّ، الحسین بن محمّد بن الحسن بن نصر (م ق 5)، نزهة النّاظر وتنبیه الخاطر (قبس من کتاب غیاث سلطان الوری للسّیِّد أبو القاسم علیّ بن موسی بن جعفر بن طاوس الحسنی المعروف بابن طاوس)، تحقیق ونشر مدرسة الإمام المهدی علیه السلام- قم.
الحلِّیّ، العلّامة، الشّیخ جمال الدِّین أبو منصور الحسن بن سدید الدِّین (م 726):
1- المستجاد (من کتاب الإرشاد) (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- خلاصة الأقوال/ رجال العلّامة الحلِّیّ، مطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1381 ه ق).
3- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق علیّ آل کوثر، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
4- نهج الحقّ وکشف الصِّدق، مؤسّسة دار الهجرة- قم، ط 1 (1407 ه ق).
الحویزیّ، عبدعلیّ بن جمعة العروسیّ (م 1112 ه ق)، تفسیر نور الثّقلین، تصحیح السّیِّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ، مطبعة الحکمة- قم.
الحموئی، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبداللَّه بن علیّ بن محمّد الجوینیّ الخراسانیّ (م 730
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1517
ه ق)، فرائد السِّمطین، تحقیق محمّدباقر المحمودی، مؤسّسة المحمودی- بیروت، ط 1 (1400 ه ق- 1980 م).
الحمیدی، محمّد بن فتوح (م 488 ه ق)، الجمع بین الصّحیحین البخاری ومسلم، تحقیق علیّ حسین البوّاب، دار ابن حزم- بیروت، ط 1 (1419 ه ق- 1998 م).
الحمیریّ، أبو العبّاس عبداللَّه بن جعفر (م ق 3 ه ق)، قُرب الإسناد:
ألف: ط حجریّ.
ب: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- بیروت، ط 1 (1413 ه ق- 1993 م).
الخراسانیّ، حاج ملّا قاسم، منتخب التّواریخ، ط حجری- طهران (1350 ه ش).
الخزّاز، أبو القاسم علیّ بن محمّد بن علیّ القمِّی الرّازیّ (م ق 4 ه ق)، کفایة الأثر فی النّصِّ علی الأئمّة الاثنی عشر، تحقیق السّیِّد عبداللّطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، انتشارات بیدار- قم (1401 ه ق).
الخصیبیّ (أو الخضیبیّ)، أبوعبداللَّه الحسین بن حمدان (م 334 ه ق)، الهدایة الکبری، مؤسّسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1406 ه ق- 1986 م).
الخطیب البغدادیّ، أبو بکر أحمد بن علیّ (م 464 ه ق)، تاریخ بغداد، مکتبة الخابخی بالقاهرة والمکتبة العربیة ببغداد ومطبعة دار السّعادة- مصر، (1359 ه ق)، طُبع بالأفست فی دار الکتاب العربیّ- بیروت.
خواجة نصیر الدّین الطّوسی (م 726)، نقد المحصّل، المطبعة الحسینیّة المصریّة، ط 1.
الخوارزمیّ، أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد (م 568):
1- مقتل الحسین، تحقیق وتعلیق الشّیخ محمّد السّماویّ، مکتبة المفید- قم.
2- المناقب، تحقیق الشّیخ مالک المحمودیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، ط 2.
خواندامیر (م ق 10)، حبیب السِّیر، تاریخ، کتابفروشی خیّام، ط 2، (1353 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1518
دخیّل، علیّ محمّد علیّ:
1- أعلام النِّساء، مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام- بیروت (1401 ه ق).
2- العبّاس بن علیّ، مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام- بیروت (1401 ه ق).
الدّربندیّ، الآخوند ملّا آقا (م 1286)، أسرار الشّهادة، منشورات الأعلمی- طهران.
الدّمیریّ، الشّیخ کمال الدّین (م 808)، حیاة الحیوان الکُبری، مطبعة محمّدعلی صبیح بالأزهر بمصر (1274 ه ق).
الدّولابیّ، أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الأنصاریّ الزّازیّ الدّولابیّ (م 310)، الذّرِّیّة الطّاهرة، تحقیق السّیِّد محمّد جواد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم.
الدّیار بکریّ، حسین بن محمّد بن الحسن (م 960)، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، ط مصر، طبع بالأفست فی مؤسّسة شعبان للنّشر والتّوزیع- بیروت.
الدّیلمیّ، أبو محمّد الحسن بن محمّد (م 771):
1- إرشاد القلوب، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1413 ه ق- 1992 م).
2- أعلام الدِّین فی صفات المؤمنین، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- بیروت، ط 2 (1406 ه ق- 1988 م).
الدّینوریّ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدّینوری (م 281)، الأخبار الطِّوال، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1330 ه ق).
مهدوی، محمود مهدوی دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال، نشر نی- تهران (1364 ه ش)
الذّهبیّ، شمس الدّین محمّد بن أحمد (م 748):
1- تاریخ الإسلام (وطبقات المشاهیر والأعلام):
ألف: مکتبة القدسی- القاهرة- (1368 ه ق).
ب: دار الکتاب العربیّ- بیروت (1407 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1519
2- سیر أعلام النّبلاء:
ألف: تحقیق الدّکتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
ب: بشّار عّواد معروف والدکتور یحیی هلال سرحان، مؤسّسة الرِّسالة- بیروت (1404 ه ق). (ورد فی مصادر الباب الثّانی).
ج: تحقیق أبو سعید عمر بن غراسة العمرویّ، ط دار الفکر- بیروت، ط 1 (1417 ه ق- 1997 م).
3- العِبَر (فی خبر مَنْ غبر):
ألف: تحقیق الدکتور صلاح الدِّین المنجد، التّراث العربی، الکویت (1960 م)
ب: ط دار الفکر- بیروت، ط 1 (1418 ه ق- 1997 م).
4- تلخیص المستدرک (ط بهامش المستدرک)، مکتب المطبوعات الإسلامیّة- حلب.
5- میزان الاعتدال:
ألف: ط مصر (1382 ه ق)، طُبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت.
ب: ط دار الفکر- بیروت.
6- تذکرة الحفّاظ، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
7- المغنی
الرّاوندی (ضیاء الدِّین أبو الرِّضا) فضل الدِّین علیّ الحسنیّ (م 571 ه ق)، النّوادر، تحقیق سعید رضا علیّ عسکریّ، دار الحدیث- قم، ط 1 (1377 ه ق).
الرّاوندیّ، (قطب الدِّین الرّاوندی) أبو الحسین سعید بن هبة اللَّه بن الحسن (م 573):
1- الخرائج والجرائح، مؤسّسة النّور للمطبوعات- بیروت، ط 2، (1411 ه ق).
2- الدّعوات، مدرسة الإمام المهدیّ علیه السلام- قم، ط 1 (1417 ه ق).
الرّسّان، الفضیل بن الزّبیر بن عمر بن درهم الکوفیّ الأسدیّ (م ق 2)، تسمیة من قُتِلَ مع الحسین علیه السلام من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، نُشرت فی (تُراثنا) الّتی تُصدرها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1520
مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد 2، تحقیق السّیِّد محمّدرضا الحسینیّ.
رضیّ الدِّین ابن المطهّر، علیّ بن یوسف ابن المطّهر الحلِّیّ (م ق 8)، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ، ط 1 (1408 ه ق).
الزّبیدیّ، محمّد مرتضی الحسینیّ الواسطیّ (م 1205 ه ق)، تاج العروس من جواهر القاموس):
الف- المطبعة الخیریّة المنشأة بجمالیّة- مصر، ط 1 (1306 ه ق).
ب- دار الهدایة- بیروت.
الزّجاجی، أبو القاسم عبدالرّحمان بن إسحاق النّهاوندیّ البغدادیّ (م 337 ه ق)، الأمالی، مصدر الکتاب موقع الورّاق:..//..
الزّرندیّ، محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمّد (م 750 ه ق)، درر السِّمطین فی فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسِّبطین، تحقیق محمّدهادی الأمینی، مکتبة نینوی الحدیثة، طهران.
الزّمخشریّ، أبو القاسم محمّد بن عمر الخوارزمیّ (538 ه ق):
1- الکشّاف (عن حقائق التّنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل)، انتشارات آفتاب- طهران.
2- ربیع الأبرار، ط بغداد.
3- الفائق، عیسی البابیّ الحلبیّ وشرکاء- القاهرة (1971 م).
الزّنجانیّ، الموسوی الزّنجانی (م ق 14)، وسیلة الدّارین فی أنصار الحسین، مؤسسة الأعلمی- بیروت، ط 1، (1395 ه ق).
السّابقیّ، محمّد حسنین، مرقد العقیلة زینب علیها السلام، منشورات الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1399 ه ق- 1979 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1521
سبط ابن الجوزیّ، شمس الدِّین أبو المظفّر یوسف بن عبدالرّحمان (قزأوغلی) (م 654)، تذکرة خواص الأُمّة:
ألف: تحقیق السّیِّد محمّدصادق بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
ب: مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام- بیروت، (1401 ه ق- 1981 م).
سبط ابن العجمیّ الحلبیّ (م 884 ه ق)، کنوز الذّهب فی تاریخ حلب.
سپهر، میرزا محمّدتقی (م 1297)، ناسخ التّواریخ:
1- حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام، مؤسّسه مطبوعات دینی- قم، ط 1 (1369 ه ش).
2- حضرت زهرا علیها السلام، کتابفروشی اسلامیه، چاپ سنگی.
3- حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1366 ه ش).
4- در احوالات سیّد الشّهدا علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1368 ه ش).
5- حضرت علیّ بن الحسین السجّاد علیهما السلام، کتابفروشی اسلامیه، (1345 ه ش).
6- حضرت زینب کبری علیها السلام، کتابفروشی اسلامیه، (1398 ه ق).
7- تاریخ خلفا، کتابفروشی اسلامیه.
السّدهیّ الأصفهانیّ، نفائس الأخبار، ط انتشارات رضوان- قم.
سلیم بن قیس الهلالیّ الکوفیّ (م 90)، سلیم بن قیس، دار الکتب الإسلامیّة- قم.
السّماویّ، الشّیخ محمّد السّماویّ (م 1370)، إبصار العین فی أنصار الحسین، ط أفست مکتبة بصیرتی- قم.
السّمعانیّ، أبو سعد عبدالکریم بن محمّد السّمعانیّ التّمیمیّ (م 562):
1- التّحبیر فی المعجم الکبیر، مطبعة الإرشاد- بغداد (1395 ه ق).
2- الأنساب، تحقیق عبداللَّه عمر البارودیّ، دار الجنان- بیروت، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
السّمهودیّ، علیّ بن عبداللَّه (م 911 ه ق)، جواهر العقدین فی فضل الشّرفین، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1415 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1522
السّهیلیّ، أبو القاسم عبدالرحّمان بن عبداللَّه بن أحمد بن أبی الحسن الخثعمیّ (م 581 ه ق)، الرّوض الآنف فی تفسیر السِّیرة النّبویّة لابن هشام:
ألف- مطبعة الجمالیّة- مصر.
ب- الحاج عبدالسّلام بن محمّد بن شقرون.
السّیِّد الرّضیّ، أبوالحسن محمّد بن الحسین بن موسی الموسویّ البغدادیّ (406 ه ق)، خصائص الأئمّة علیهم السلام، خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق محمّدهادی الأمینی، مجمع البحوث الإسلامیة، الآستانة الرّضویّة المقدّسة- مشهد، (1406 ه ق).
سید علی خان مدنی شیرازی، (م 1130)، الدّرجات الرّفیعة فی طبقات الشّیعة، ط مؤسّسة الوفا- بیروت، (1403 ه ق- 1983 م).
السّیِّد المرتضی، علیّ بن الحسن الموسویّ (م 436 ه ق):
1- الشّافی فی الإمامة، تحقیق السّیِّد عبدالزّهراء الخطیب، مؤسّسة الصّادق- طهران، ط 2 (1410 ه ق).
2- الفصول المختارة من العیون والمحاسن، مؤسّسة الإمام الصّادق- قم، ط 1 (1413 ه ق).
3- الأمالی، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار الکتاب العربی- بیروت، ط 2 (1307 ه ق- 1917 م).
السّیِّد هاشم البحرانیّ (م 1107):
1- مدینة المعاجز (فی دلائل الأئمة الأطهار ومعاجزهم)، مکتبة المحمودیّ- طهران.
2- البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة دار التّفسیر- قم، ط 1 (1375 ه ش- 1417 ه ق).
السّیوطیّ، جلال الدِّین (م 911 ه ق):
1- تاریخ الخلفاء، تحقیق محمّد یحیی الدین عبدالحمید، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1371 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1523
2- الدّرّ المنثور فی تفسیر المأثور:
الف: مؤسّسة الرِّسالة- بیروت.
ب: ط دار الفکر- بیروت.
3- الخصائص الکبری، دار النّشر، دار الکتب العلمیة- بیروت، (1405 ه ق- 1985 م).
الشّبلنجیّ، الشّیخ مؤمن بن حسن (م 1308)، نور الأبصار، دار الجیل- بیروت (1409 ه ق).
الشّجریّ، یحیی بن الحسین بن إسماعیل الجرجانیّ (م 479)، الأمالی الخمیسیّة، عالم الکتب بیروت، مکتبة المتنبّی- القاهرة.
شمس الدِّین الجزریّ، راجع ابن الجزری.
الشهرستانی، أبو الفتح محمّد بن عبدالکریم بن أحمد (م 548 ه ق)، الملل والنّحل، دار المعرفة- بیروت (1395 ه ق).
الشهید الأوّل، محمّد بن مکِّی العاملیّ الجزینیّ (م 786 ه ق):
1- المزار، تحقیق محمود البدریّ، طبعة مؤسّسة المعارف الإسلامیّة- قم، ط 1 (1416 ه ق).
2- الأربعون حدیثاً، تحقیق ونشر مؤسّسة الإمام الهادی- قم (1407 ه ق).
الشّیخ البهائی، بهاء الدِّین محمّد بن حسن العاملی (م 1031 ه ق)، الکشکول:
الف: تحقیق محمّد عبدالکریم الّنمریّ، منشورات دار الکتاب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1418 ه ق- 1998 م).
ب: صحّحه وعلّق علیه محمّد صادق نصیری، مطبعة دار العلم- قم.
ج: علّق علیه السّیِّد مهدی اللّاجوردی، مطبعة الحکمة- قم (شعبان 1377).
د: ط حجری.
سید أبو القاسم آیت اللّهی، ترجمه کشکول، انتشارات توکا، مقابل دانشگاه تهران، چاپ اوّل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1524
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة، مؤسّسة الوفاء- لندن، ط 1 (1408 ه ق- 1987 م).
الصّبّان، الشّیخ محمّد بن علیّ (م 1206)، إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی، (بهامش نور الأبصار)، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتوزیع.
الصّدوق، الشّیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمِّیّ (م 381):
1- الأمالیّ، کتابخانه اسلامیّه- تهران- ط 4- (1404 ه ق).
کمره ای، شیخ محمّد باقر، ترجمه امالی، کتابخانه اسلامیّه- تهران، چاپ 4- (1362 ه ش)
2- مَنْ لا یحضره الفقیه- دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 5 (1390 ه ق).
3- الخصال، انتشارات علمیّه الاسلامیّة.
4- علل الشّرائع، تصحیح حسین الأعلمیّ، منشورات مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
5- معانی الأخبار، تصحیح علی أکبر الغفّاریّ، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1404 ه ق- 1984 م).
6- کمال الدِّین وتمام النِّعمة فی إثبات الغیبة وکشف الحیرة (إکمال ... إتمام)، تصحیح علی أکبر الغفّاریّ، مؤسّسة النّشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 2 (1416 ه ق).
7- ثواب الأعماق وعقاب الأعمال، صحّحه وعلّق علیه علیّ أکبر الغفّاریّ، مکتبة الصّدوق- طهران (1391 ه ق).
8- الاعتقادات (من مصنّفات الشّیخ المفید)، تحقیق عصام عبدالسّیِّد، المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1413 ه ق).
الصّفّار، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فروخ (م 290 ه ق)، بصائر الدّرجات الکُبری فی فضائل آل محمّد علیهم السلام، تحقیق الحاج میرزا محسن، منشورات الأعلمیّ- طهران (1404 ه ق- 1362 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1525
الصّفدی، صلاح الدِّین خلیل بن أیبک (م 764 أو 864)، الوافی بوفیات الأعیان، ط بیروت.
طارمی، راجع المقرّم
الطّبرانیّ، الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللّخمیّ (م 360):
1- المعجم الکبیر:
ألف: مکتبة ابن تیمیّة- القاهرة.
ب: ط دار إحیاء التّراث العربی.
2- مقتل الحسین علیه السلام (من المعجم الکبیر)، دار الأوراد للنّشر والتّوزیع- الکویت، (1412 ه ق).
3- المعجم الأوسط، تحقیق محمود الطحّان، مکتبة المعارف- الرِّیاض، ط 1 (1405 ه ق- 1985 م).
4- المعجم الصّغیر، مؤسّسة الکتب الثّقافیّة- بیروت، ط 1 (1406 ه ق- 1986 م).
5- مسند الشّامیِّین، مؤسّسة الرّسالة، ط 1 (1409 ه ق- 1989 م).
الطّبرسیّ، أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (م 548):
1- إعلام الوری بأعلام الهدی، مکتبة الحیدریّة- النّجف- ط 3 (1390 ه ق).
2- تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشی النّجفی- قم، ط 1 (1406 ه ق).
3- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق السّیِّد هاشم الرّسولی المحلّاتیّ، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
4- تفسیر جوامع الجوامع، تحقیق أبو القاسم گرجی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم و مؤسسة انتشارات جامعة طهران (2761).
الطّبرسیّ، أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب (م 588)، الاحتجاج، تعلیق السّیِّد محمّدباقر الخراسان، مطبعة النّعمان- النّجف، (1286 ه ق- 1966 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1526
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید (م 310):
1- التّاریخ (تاریخ الامم والملوک)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار المعارف- مصر، ط 2.
پاینده، ابوالقاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- (1352 ه ش)
پاینده، ابوالقاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات اساطیر، ط 5 (1375 ه ش)
2- جامع البیان فی تفسیر القرآن، المطبعة الکبری الأمیریّة- مصر، ط 1 (1324 ه ق)، طبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت، ط 2 (1392 ه ق- 1972 م)، ط 3 (1407 ه ق- 1987 م).
3- تهذیب الآثار وتفضیل الثّابت عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من الأخبار، تحقیق محمود محمّد شاکر، مطبعة المدنیّ- مصر.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم (م ق 4):
1- دلائل الإمامة، مطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
2- نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة، تحقیق ونشر مؤسّسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
3- المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، تحقیق أحمد المحمودیّ، مؤسّسة الثّقافة الإسلامیة لکوشانبور- قم، ط 1.
الطّبریّ، أبوجعفر محمّد بن أبی القاسم محمّد بن علیّ (م ق 6)، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، الطّبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1383 ه ق- 1963 م).
الطّریحیّ، الشّیخ فخر الدّین (م 1085):
1- المُنتَخَب، کتابخانه أرومیّة- قم.
2- مجمع البحرین، تحقیق أحمد الحسینیّ، مطبعة الآداب- النجّف.
الطّوسیّ، شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسیّ (م 460):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1527
1- الأمالی، دار الثّقافة- قم، ط 1 (1414 ه ق).
2- الغیبة، مکتبة نینوی- طهران.
3- الرِّجال، تحقیق السّیِّد محمّدصادق آل بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1381 ه ق).
4- تهدیب الأحکام، تحقیق وتعلیق السّیِّد حسن الموسویّ الخراسانیّ، دار الکتب الإسلامیّة، ط 2 (1390 ه ق).
5- الاستبصار، تحقیق السّیِّد حسن الموسویّ الخراسانیّ، دار الکتب الإسلامیّة- طهران.
6- الفهرست بهامشه نضد الإیضاح، تحقیق محمود رامیار، مطبعة جامعة مشهد المقدسیّة، مصوّرة علی مطبعة اسیرنگر.
7- مصباح المتهجِّد:
ألف- تصحیح إسماعیل الأنصاریّ الزّنجانیّ.
ب- تصحیح الشّیخ حسین الأعلمیّ، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1418 ه ق- 1998 م).
8- اختیار معرفة الرِّجال/ الکشِّی.
عبدالکریم ابن طاوس/ ابن طاوس
العبیدلیّ، أبو الحسن محمّد بن أبی جعفر (م 435)، تهذیب الأنساب ونهایة الأعقاب، استدراک وتعلیق عبداللَّه الشّریف الحسین بن محمّد المعروف بابن طباطبا الحسنیّ النّسّابة (م 449)، تحقیق الشیخ محمّدکاظم المحمودیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ، قم، ط 1 (1413 ه ق).
العبیدلیّ، أبو الحسین یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبیداللَّه الأعرج بن الحسین الأصغر بن الإمام السجّاد علیه السلام (م ق 277)، أخبار الزّینبیّات، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1528
العجلیّ، أحمد بن عبداللَّه بن صالح أبو الحسن العجلیّ (م 261)، تاریخ الثّقات، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق)، بترتیب الحافظ نور الدِّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (م 807) وتضمینات الحافظ ابن حجر العسقلانیّ، وثّق أصوله وخرّج حدیثه وعلّق علیه الدّکتور عبدالمعطی قلعچیّ.
العلجونیّ، إسماعیل بن محمّد (م 1162 ه ق)، کشف الخفاء ومزیل الإلباد، تحقیق أحمد القلّاس، مؤسّسة الرّسالة- بیروت (1416 ه ق- 1996 م).
العدویّ، القاضی محمود (م ق 1032)، کتاب الزّیارات بدمشق، تحقیق صلاح الدِّین المنجد، مطبوعات المجمع العلمیّ العربیّ- دمشق، (1956 م).
العلّامة الحلِّیّ/ الحلِّیّ.
علم الهدی، ملّا محمّد بن ملّا محسن الفیض الکاشانی (1112 یا 1122)، نضد الإیضاح، بهامش الفهرست لشیخ الطائفة، مطبعة جامعة مشهد المقدّسة، مصوّرة علی مطبعة اسپرنگر.
عماد الدّین طبری، الحسن بن علیّ بن محمّد (م 657)، کامل بهائی، مکتب مرتضوی
العمرانیّ، محمّد بن علیّ (580 ه ق)، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، دفتر نشر کتاب مشهد، ط 1 (1363 ه ش).
العمریّ النّسّابة، نجم الدِّین أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن محمّد العلویّ (م ق 5)، المجدیّ، کتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
العیّاشیّ، أبو النّضر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّلمیّ السّمرقندیّ (م ق 3 أو 4)، التفسیر، تحقیق السّیِّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ، المکتبة العلمیّة الإسلامیّة- طهران.
الغزالی، أبو حامد (م 505 ه ق)، إحیاء العلوم، ط دار النّدوة الجدیدة- بیروت، لبنان.
الفتّال، أبو علیّ محمّد بن أحمد بن علیّ الفتّال النّیسابوریّ (م 508)، روضة الواعظین:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1529
ألف: طبع حجریّ- (1303 ه ق).
ب: الشّریف الرّضیّ- قم، ط 2 (1375 ه ش).
الفخر الرّازیّ (م 606)، الشّجرة المُبارکة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 2 (1419 ه ق).
فرات الکوفیّ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم (م ق 3 ه ق)، التفسیر، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامیّ- طهران، ط 1 (1410 ه ق- 1990 م).
الفرزدق، الدیوان، دار صادر- بیروت.
فریدنی، محمدحسین مشایخ، برگزیده الأغانی، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش علوم، جلد اول- ط 1 (1368 ه ش)، جلد دوم- ط 1 (1374 ه ش)
الفسویّ (م 277 ه ق)، المعرفة والتّاریخ، تحقیق أکرم ضیاء العمریّ، مطبعة الإرشاد- بغداد، (1396 ه ق).
الفضل بن شاذان، أبو محمّد بن الخلیل الأزدیّ النّیسابوریّ (م 260 ه ق):
1- الإیضاح، تحقیق جلال الدّین الحسینیّ الأرموی، انتشارات جامعة طهران رقم 1347.
2- مختصر إثبات الرّجعة، تحقیق السّیِّد کاظم الموسویّ، نُشر فی مجلّة تراثنا التی تُصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، إیران، السّنة الرابعة، العدد 15 (1409 ه ق).
الفکیکی، توفیق، حدیث الشّهر: سکینة بنت الحسین، مطبعة الزّهراء، (1369 ه ق- 1950 م).
الفیروزآبادی، السّیِّد مرتضی الحسینیّ، فضائل الخمسة من الصّحاح السِّتّة، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، ط 4 (1402 ه ق- 1982 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1530
الفیض الکاشانی (مولا محسن)، محمّد بن المرتضی (م 1091 ه ق)، النوادر فی جمع الأحادیث، انتشارات کتاب فروشی کتبی نجفی- قم.
القائنی، محمّدباقر الخراسانی القائنی البیرجندی (م ق 14)، الکبریت الأحمر فی شرائط المنبر، انتشارات اسلامیه- طهران، ط 3 (1376 ه ش).
قاضی طباطبائی، سید محمدعلی، کتاب تحقیق در باره اوّل اربعین حضرت سیّد الشهدا سلام اللَّه علیه، ط 2، تبریز- ایران، (1397 ه ق)
القاضی النّعمان، ابن محمّد التّمیمیّ المغربیّ (م 363)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، تحقیق سیِّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّة- قم، ط 1، (1412 ه ق).
القرشیّ، باقر شریف، حیاة الحسن علیه السلام، ط 3، (1393 ه ق- 1913 م).
القرطبیّ، محمّد بن أحمد الأنصاری (م 671 ه ق)، الجامع لأحکام القرآن، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
القزوینیّ، السّیِّد رضیّ بن نبیّ، تظلّم الزّهراء علیهم السلام، منشورات الشّریف الرّضیّ- قم (ط 1360 ه ش).
القزوینیّ، صدر الدّین واعظ، ریاض القدس المسمّی بحدائق الأُنس، کتابفروشی اسلامیة.
القمّی، أبو الحسن علیّ بن إبراهیم (م ق 3- 4 ه ق)، التفسیر:
ألف: تعلیق السّیِّد طیّب الموسوی الجزائریّ، مطبعة النجّف، (1386 ه ق).
ب: مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1412 ه ق- 1991 م).
القمِّیّ، الشّیخ عبّاس القمیّ (م 1359):
1- نفس المهموم، منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
2- نفثة المصدور فیما یتجدّد به حزن یوم العاشور فی آخر کتاب نفس المهموم.
3- الکنی والألقاب، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1389 ه ق- 1969 م).
کمره ای، محمّدباقر، ترجمه نفس المهموم (رموز الشّهادة)، کتابخانه اسلامیه- تهران، ط 1، (1363 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1531
4- منتهی الآمال، لم نذکر إلّاما تفرّد به- کتابفوشی إسلامیّة- قم.
القندوزیّ، سلیمان بن إبراهیم (م 1294)، ینابیع المودّة لذوی القربی:
ألف: دار الکتب العراقیّة- الکاظمیّة، ط 8 (1385 ه ق).
ب: دار الأُسوة للطّباعة والنّشر، ط 1 (1416 ه ق).
کحالة، عمر رضا، أعلام النِّساء، مؤسّسة الرِّسالة، ط 1 (1404 ه ق- 1984 م).
الکراجکی، أبو الفتح محمّد بن علیّ (م 449 ه ق)، کنز الفوائد، ط حجری
الکرکیّ، علیّ بن عبدالعال (م 935)، نفحات اللّاهوت فی لعن الجبت والطّاغوت، مکتبة نینوی الحدیثة- طهران.
الکشِّی، أبو عمر محمّد بن عمر بن عبدالعزیز، اختیار معرفة الرِّجال الذی جمعه الشّیخ الطّوسیّ: تصحیح وتعلیق الأسترآبادی، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام- قم (1404 ه ق).
الکفعمیّ، إبراهیم بن علیّ بن الحسن بن محمّد بن صالح العاملیّ (م 905 ه ق)، المصباح، منشورات الرّضی- زاهدی.
الکلبیّ، أبو منذر هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ (م 204):
1- جمهرة النّسب، تحقیق الدّکتور ناجی حسن، مکتبة النّهضة العربیّة- بیروت، ط 1 (1407 ه ق).
2- مثالب العرب، تحقیق نجاح الطّائیّ، دار الهدی- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
3- الرّوضة من الکافی، دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (13809 ه ق).
الکلینیّ، أبو جعفر محمّد بن یعقوب (م 329):
1- الأصول من الکافیّ، دار الکتب الإسلامیّة.
مصطفوی، سید جواد، ترجمه اصول کافی- انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الفروع من الکافیّ، دار الکتاب الإسلامیّة- طهران (1391 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1532
3- الرّوضة من الکافی، دار الکتاب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1389 ه ق).
الکنجیّ، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشّافعیّ (م 658)، کفایة الطّالب فی مناقب أمیرالمؤمنین، تحقیق محمّدهادی الأمینیّ، دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السلام- طهران، ط 3 (1404 ه ق).
کیاء گیلانی، سید أحمد بن محمّد بن عبدالرّحمان (م ق 10)، سراج الأنساب، تحقیق سیِّد مهدی رجائی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی، ط 1 (1409 ه ق).
الماردینیّ/ ابن التّرکمانیّ.
المازندرانیّ، الشّیخ محمّد مهدی (م ق 14)، معالی السِّبطین، منشورات الشّریف الرّضی- قم، ط 2 (1363 ه ش).
مالک بن أنس، المُوَطّأ (م 179 ه ق)، تحقیق محمّدفؤاد عبدالباقی، دار إحیاء الکتب العربیّة، (1370 ه ق- 1951 م).
المامقانی، الشّیخ عبداللَّه (م 1351)، تنقیح المقال فی أحوال الرِّجال، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1352 ه ق).
المُبرّد، أبو العبّاس محمّد بن یزید (م 285 ه ق)، الکامل فی اللّغة والأدب، مکتبة المعارف- بیروت.
المتّقی الهندیّ، علاء الدِّین علیّ بن حسام الدِّین (م 975 ه ق)، کنز العمّال:
الف: مؤسّسة الرِّسالة- بیروت (1399 ه ق- 1979 م).
ب: منتخبه فی هامش المسند لابن حنبل، دار صادر- بیروت
المجالس السّنیّة، جاء فی المستدرک للعوالم.
مجد الدِّین الیمنیّ، ابن محمّد بن منصور بن الحسینیّ (م 1394):
1- التّحف فی شرح الزّلف، مکتبة بدر- الیمن، ط 3 (1417 ه ق).
2- لوامع الأنوار، مکتبة التّراث الإسلامیّ- الیمن، ط 3 (1414 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1533
المجدیّ/ العمریّ النّسّابة.
مجلّة المرشد، حسین محمّدعلیّ الفاضلیّ، العدد 5، السنة الثالثة، (1996 م- 1417 ه ق- 1375 ه ش).
مجلّة الموسم، محمّدسعید الطّریحیّ، العدد 4، المجلّد الأوّل، (1410 ه ق- 1989 م).
المجلسیّ، محمّد باقر (م 1110):
1- بحار الأنوار:
ألف: مؤسّسة الوفاء- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
ب: ج 29- 31، تحقیق عبدالزّهراء العلویّ، دار الرِّضا- بیروت.
ج: ج 32- 34، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، وزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامیّ- طهران، ط 1 (1408 ه ق).
2- جلاء العیون، انتشارات سُرور، ط 1 (1373 ه ش).
محبّ الدّین الطّبریّ، أحمد بن عبداللَّه (م 694):
1- ذخائر العقبی، مؤسّسة الوفاء- بیروت، (1401 ه ق).
2- الرِّیاض النّضرة فی مناقب العشرة:
ألف: المکتبة الإسلامیّة- طنطا، ط 2 (1372 ه ق).
ب: دار الکتب العلمیّة- بیروت.
محلّاتی، ذبیح اللَّه:
1- ریاحین الشّریعة، دار الکتب الإسلامیّة- طهران.
2- فرسان الهیجاء در شرح حالات حضرت سیِّد الشهدا علیه السلام، مرکز نشر کتاب تهران، ط 2 (1390 ه ق).
المحلِّیّ، أبو الحسن حسام الدِّین حمید بن أحمد (م 652)، الحدائق الوردیّة فی أخبار الزّیدیّة، دار أسامة- دمشق، ط 2 (1405 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1534
محمّد بن أبی طالب، الحسینیّ الموسویّ الحائریّ (م ق 10)، تسلیة المجالس وزینة المجالس، تحقیق فارس حسّون کریم، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1418 ه ق).
محمّد بن حبیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب بن عمرو الهاشمیّ البغدادیّ (م 245)، کتاب المحبّر، منشورات دار الآفاق الجدیدة- بیروت.
محمّد بن سلیمان، الحافظ محمّد بن سلیمان الکوفیّ (م ق 3)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
محمّد بن یوسف الصّالحیّ الشّامیّ، (م 942 ه ق)، سُبل الهدی والرّشاد فی سیرة خیر العباد وذکر فضائله وأعلام نبوّته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد:
ألف: تحقیق عادل أحمد عبدالموجود وعلیّ محمّد معوض، ط دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1414 ه ق- 1993 م).
ب:
.http .//www .yassab .com /books /hIm 1 /mo 9252 /no 92 .3 ./ml
محمّد علی الحلو، کشف البصر عن تزویج أمّ کلثوم من عمر، النّاشر مهدی یار- قم، ط 1 (1422 ه ق، 2001 م).
محمّد کاظم الموسویّ، أبو الفتوح بن سلیمان الیمانیّ (م ق 9)، النّفحة العنبریّة فی أنساب خیر البریّة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
محمّدمهدی شمس الدّین، أنصار الحسین علیه السلام، الدراسات الإسلامیّة- مؤسّسة البعثة- قم، ط 3 (1407 ه ق).
محمّد ابن المشهدیّ، أبو عبداللَّه محمّد بن جعفر (م ق 6)، المزار الکبیر، مؤسّسة الآفاق- طهران، ومؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
محمّدمهدی موسوی، ریاض المصائب، ط حجری طهران، (1243 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1535
المحمودیّ، الشّیخ محمّدباقر، عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1415 ه ق).
محمّد هادی الأمینیّ، فاطمة بنت الحسین علیه السلام، مکتبة الزّهراء علیها السلام العامّة- اصفهان، ط 1 (1403 ه ق- 1362 ه ش).
المخزومیّ، عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه الرّفاعیّ (م 855)، صحاح الأخبار فی نسب السّادةالفاطمیّة الأخیار، مطبعة نخبة الأخبار- بمبی.
مدرّسیّ، محمّدرضا بن محمّد مؤمن إمامی (م‌ق 12)، جنّات الخلود (المعمور من جداول النّور)، چاپ دار السّلطنه تبریز، (1284 ه ق)، چاپ سنگی.
مدرّس، محمّدعلیّ، ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة أو اللّقب، کتابفروشی خیام.
المرزبانیّ، أبوعبداللَّه محمّد بن عمران بن موسی (م 384 ه ق):
1- الموشّح فی مأخذ العلماء علی الشّعراء:
ألف: تحقیق علیّ محمّد الجادی، دار النهضة- مصر (1965 م).
ب: تحقیق محمّدحسین شمس الدّین، دار الکتب المصریّة- بیروت (1415 ه ق- 1965 م).
2- معجم الشّعراء، مصدر الکتاب موقع الورّاق:. http.// www. alwarraq. com
المروزیّ، إسماعیل بن الحسین المروزیّ الأزورقانیّ (م 614)، الفخریّ فی أنساب الطّالبیِّین، (1373 ه ق)، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
المزِّی، جمال الدّین أبو الحجّاج یوسف (م 742)، تهذیب الکمال، تحقیق الدّکتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرِّسالة.
المسعودیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 346):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1536
1- التّنبیه والإشراف، مطبعة بریل- لیدن، (1893 م).
پاینده، أبو القاسم، ترجمه التنبیه والاشراف، شرکت انتشارات علمی فرهنگی- ط 2، (1365 ه ش)
2- مروج الذّهب ومعادن الجواهر، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2، (1377 ه ق).
3- إثبات الوصیّة للإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام، مطبعة الصّدر- قم، (1417 ه ق- 1996 م).
نجفی، محمّدجواد، ترجمه اثبات الوصیه، کتابفروشی اسلامیه- تهران، (1343 ه ق).
4- أخبار الزّمان (غیر موجود)
مسلم، أبو الحسین بن الحجّاج القشیری النّیشابوریّ، (261 ه ق)، الصّحیح، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار الحدیث- القاهرة، ط 1 (1418 ه ق- 1997 م).
المشهدیّ القمِّی، محمّد بن محمّدرضا (م 1257 ه ق)، کنز الدّقائق، تحقیق حسین درگاهی، مؤسّسة الطّبع والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1411 ه ق- 1991 م).
المصعب الزّبیریّ، أبو عبداللَّه المصعب بن عبداللَّه بن المصعب الزّبیریّ (م 236)، نسب قریش، عُنیَ بنشره لأوّل مرّة وتصحیحه والتّعلیق علیه إ. لیفی بروفنسال، دار المعارف للطّباعة والنّشر، (1953 م).
المظفّر، الشّیخ عبدالواحد بن أحمد مظفّر النّجفیّ (م ق 14):
1- بطل العلقمیّ، المطبعة الحیدریّة- النّجف.
2- سفیر الحسین مسلم بن عقیل، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، مطبعة الآداب- النّجف، (1388 ه ق- 1968 م).
مظلومه‌ای در تاریخ (راجع به زندگی‌نامه حضرت سکینه بنت سیّدالشهدا علیهما السلام)، از مؤلف موسوعه تاریخ امام حسین علیه السلام (أعظم قادر سُهی) که در دست تألیف می‌باشد.
المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان (م 413):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1537
1- الإرشاد فی معرفة حجج اللَّه علی العباد، انتشارات علمیّة الإسلامیّة- طهران، (وعرضنا الکتاب علی طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث وصحّحنا مواقع الاختلاف).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه ارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الأمالیّ، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیّة- قم، (1403 ه ق).
3- الاختصاص، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت (1402 ه ق).
4- الجمل (من المصنّفات)، تحقیق السّیِّد علیّ میر شریفی، مکتب الإعلام الإسلامی- قم، ط 1 (1413 ه ق- 1371 ه ش).
5- الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة، تحقیق علی أکبر زمانی نژاد، المؤتمر العالمی لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1371 ه ش- 1413 ه ق).
6- الفصول المختارة، راجع السّیِّد المرتضی.
7- المسائل السّرویّة (من المصنّفات)، تحقیق الأستاذ صاحب عبدالحمید.
8- المزار (من مصنّفات الشّیخ المفید)، تحقیق السّیِّد محمّدباقر الأبطحیّ، المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1413 ه ق).
9- المسائل العکبریّة/ المسائل الحاجبیّة، تحقیق علیّ أکبر الإلهی الخراسانیّ، المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1413 ه ق).
10- خلاصة الإیجاز (فی المتعة)، للمحقِّق الکرکیّ، تحقیق علیّ أکبر زمانی نژاد، المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1413 ه ق).
11- مسارّ الشّیعة:
ألف: من (المصنّفات)، تحقیق محمّد مهدی نجف.
ب: من مجموعة نفیسة فی تاریخ الأئمّة علیهم السلام، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ النّجفیّ- قم (1406 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1538
12- تفضیل أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق علیّ موسی الکعبی- قم، ط 1 (1413 ه ق).
13- المقنعة، تحقیق مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم.
المقرّم، عبدالرّزاق الموسویّ (م 1391):
1- مقتل الحسین علیه السلام، مکتبة بصیرتی- قم، ط 5 (1394 ه ق).
2- العبّاس بن الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
پاک‌پرور، سردار کربلا (ترجمه العبّاس)، مؤسّسة الغدیر، چاپ دوم (1371 ه ش).
3- قمر بنی هاشم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1369 ه ق).
4- وفاة الصِّدِّیقة الزّهراء علیها السلام، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1370 ه ق- 1951 م).
5- السّیِّدة سکینة ابنة الإمام الشّهید أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام، انتشارات الشّریف الرّضیّ- قم، ط 1 (1413 ه ق- 1371 ه ش).
طارمی، پیرامون شناخت فرزندان و اصحاب امام حسین علیه السلام: مسلم بن عقیل، سکینه خاتون،
علی اکبر (ترجمة علی الأکبر للمقرّم)، بنیاد فرهنگی کلینی، چاپ اوّل، (1406 ه ق).
المقریزی، أحمد بن علیّ (م 834)، اتِّعاظ الحنفاء بأخبار الأئمّة الفاطمیِّین الخُلفاء، تحقیق الدّکتور جمال الدِّین السّیّال، القاهرة (1387 ه ق).
المنجد فی اللّغة والأعلام، دار المشرق- بیروت، ط 21.
موسی محمّد علیّ، عقیلة الطُّهر والکرم السّیِّدة زینب (رضی اللَّه عنها)، عالم الکتب- بیروت، ط 3 (1405 ه ق).
الموسویّ الهندیّ، السّیِّد ناصر حسین، إفحام الأعداء والخصوم، تحقیق محمّد هادی الأمینیّ، مکتبة نینوی.
الموسویّ، ترجمة تفسیر القرآن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1539
المیانجی، السّیِّد إبراهیم، العیون العبری فی مقتل سیِّد الشّهداء، المکتبة المرتضویّة، ط 1.
میر خواند، میر محمّد بن سیِّد برهان الدِّین (م ق 9)، روضة الصّفا، خیّام.
میرداماد الاسترآبادیّ (م 1041)، تعلیق رجال الکشّی، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم (1404 ه ق).
النّدیم/ ابن النّدیم.
النّجاشیّ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ النّجاشیّ الأسدیّ الکوفیّ (م 450)، الرِّجال:
الف: تحقیق السّیِّد موسی الشّبیریّ الزّنجانیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم (1407 ه ق)
ب: مکتبة الداوریّ- ط قم.
النّجفیّ، شیخ محمّدحسن، جواهر الکلام، ط طهران (1395 ه ق).
النِّسائیّ، أبو عبدالرّحمان أحمد بن شعیب (م ق 303):
1- خصائص أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم اللَّه وجهه:
ألف: تحقیق عبدالرّحمان حسن محمود، ط مکتبة الآداب- مصر.
ب: بذیله کتاب الحلِّیّ بتخریج خصائص علیّ رضی الله عنه، تصنیف أبی إسحاق الجوینیّ الأثریّ، دار الکتاب العربی- بیروت، ط 2 (1417 ه ق- 1996 م).
2- السّنن، المطبعة المصریّة بالأزهر- مصر، ط 1 (1348 ه ق، 1930 م).
نصر بن مزاحم المنقریّ، وقعة صفّین، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون، المؤسّسة العربیّة الحدیثة- قم، ط 2 (1382 ه ق).
النّعمانیّ، ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم (م ق 4 ه ق)، الغیبة، کتابخانه صدوق، بازار سرای اردیبهشت، طهران، ط 1 (1363 ه ش).
غفّاری، محمدجواد، ترجمه غیبت نعمانی (ترجمه در ذیل کتاب آمده است)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1540
النّقدی، الشّیخ جعفر، زینب الکبری علیها السلام، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1362 ه ش).
نوائب الدّهور، جاء فی المستدرک للعوالم.
نور الدِّین الحلبیّ، علیّ بن برهان الدِّین الشّافعیّ (م 1044)، السّیرة الحلبیّة، ط مصر، طبع بالأفست فی دار إحیاء التّراث العربیّ.
النّوریّ، المحدِّث (م ق 14)، مستدرک الوسائل، مؤسّسة إسماعیلیان- قم.
النّویریّ، شهاب الدّین أحمد بن عبدالوهاب (م 730)، نهایة الإرب فی فنون الأدب، المکتبة العربیّة- القاهرة، (1395 ه ق).
الواقدیّ، محمّد بن عمر بن واقد (م 207 ه ق):
1- کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت.
2- فتوح الشّام، مصدر الکتاب موقع الورّاق:. http.// www. alwarraq. com
هاشم زاده، ترجمه انصار الحسین (لمحمّد مهدی شمس الدّین)، مؤسّسة انتشارات امیر کبیر- طهران، (1364 ه ش).
الهاشمیّ، السّیِّد علیّ، عقیلة بنی هاشم، انتشارات المکتبة الحیدریّة- قم، ط 1 (1377 ه ش).
الهیثمیّ، علیّ بن أبی بکر (م 807)، مجمع الزّوائد ومنبع الفوائد:
ألف: دار الکتاب- بیروت، لبنان.
ب: تحقیق عبداللَّه محمّد الدّرویش، دار الفکر- بیروت، (1414 ه ق- 1914 م).
الیافعیّ الیمنیّ، عبداللَّه بن أسعد الیافعیّ الشّافعیّ (م 768)، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة- حیدر آباد- دکن، (1337 ه ق).
یاقوت الحمویّ، شهاب الدِّین أبو عبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه (م 637):
1- معجم البلدان، منشورات مکتبة إسلامیّة، رقم 7، طهران (1965 م).
2- معجم الأدباء، دار الفکر- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌16، ص: 1541
الیعقوبیّ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، التّاریخ (تاریخ الیعقوبیّ)، مکتبة المرتضویّة- النّجف.
آیتی، دکتر محمد ابراهیم، ترجمه تاریخ یعقوبی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب (1342 ه ق).

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».