فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 8

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء الثامن (القسم الاوّل)]

تاریخ ما بعد الشّهادة إلی قیام التوّابین و خروج المختار

خطبة عبداللَّه بن الزّبیر

قالوا: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، قام عبداللَّه بن الزّبیر فی أهل مکّة خطیباً، فعظّم مقتله، وعاب أهل الکوفة خاصّةً، وذمّ أهل العراق عامّةً، وقال: دَعوْا حسیناً لیولّوه علیهم، فلمّا أتاهم، ساروا إلیه فقالوا: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا، فنبعث بک إلی ابن زیاد ابن سُمیّة فیُمضی فیکَ حکمَه، وإمّا أن تحارب، فرأی أ نّه وأصحابه قلیلٌ فی کثیر، فاختاروا المنیّة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحم اللَّه حسیناً ولعن قاتله، لعمری لقد کان فی خذلانهم إیّاه وعصیانهم له واعظٌ وناهٍ عنهم، ولکن ما حمَّ نازلٌ، واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامُه، کثیراً فی النّهار صیامُه، أحقّ بما هم فیه منهم، واللَّه ما کان ممّن یتبدّل بالقرآن الِغناءَ، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحُداءَ، ولا بالصِّیامِ شرب الحرام، ولا بالذِّکر کلاب الصّید- یُعرِّض بیزید بن معاویة- وقد قتلوه «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً» «1»
.فثارَ إلیه أصحابه، فقالوا: أیّها الرّجل أظهِرْ بیعتک فإنّه لم یبق أحد- إذ هلک الحسین- ینازعک فی هذا الأمر، وقد کان ابن الزّبیر یبایع سرّاً علی الشّوری ویُظهر أ نّه عائذ بالبیت، فقال لهم: لا تعجلوا، وعمرو بن سعید الأشدق یومئذٍ علی مکّة، وکان شدیداً علیه وعلی أصحابه وهو مع ذلک یداری ویرفق.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 319- 320
قال الواقدیّ وغیره فی روایتهم: لمّا قتلَ عبداللَّه بن الزّبیر أخاه عمرو بن الزّبیر، خطبَ النّاسَ، فذکرَ یزید بن معاویة، فقال: یزید الخُمور، ویزید الفجور، ویزید الفهود، ویزید القرود، ویزید الکلاب، ویزید النّشوات، ویزید الفلوات.
__________________________________________________
(1)- سورة مریم، الآیة: 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 4
ثمّ دعا النّاس إلی إظهار خلعِهِ وجهادِه، وکتب علی أهل المدینة بذلک، فاجتمع أهل الحجاز علی أمر ابن الزّبیر وطاعته، وأخذَ البیعة له علی أهل المدینة عبدُاللَّه بن مُطیع العَدَویّ، وقد کان ابن عِضاه وأصحابه الوافدون معه عرّفوا یزید میْلَ أهلِ المدینة علی یزید مع ابن الزّبیر، وأتاه خبر عمرو بن الزّبیر وما أعلن عبداللَّه من الأمر بعد ذلک، وأنّ أهل المدینة قد کاشفوا بعداوته.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 337
ذکر هشام، عن أبی مخنف، عن عبدالملک بن نَوْفل، قال: حدّثنی أبی، قال: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، قام ابن الزُّبیر فی أهل مکّة وعظَّم مَقتلَه، وعابَ علی أهل الکوفة خاصّة، ولامَ أهل العراق عامّة، فقال بعد أن حَمِدَ اللَّه وأثْنَی علیه وصلّی علی محمّد (ص): إنّ أهل العراق غُدُرٌ فُجُرٌ إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شِرارُ أهل العراق؛ وإنّهم دَعَوا حُسیناً لینصروه ویولّوه علیهم، فلمّا قَدِمَ علیهم ثاروا إلیه، فقالوا له: إمّا أن تضع یدکَ فی أیدینا فنبعثَ بک إلی ابن زیاد ابن سمیّة سِلْماً فیُمضیَ فیکَ حکمَه، وإمّا أن تُحارَب؛ فرأی واللَّه أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، وإن کان اللَّه عزّ وجلّ لم یُطلِع علی الغیبِ أحداً إنّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حسیناً، وأخزَی قاتلَ حسین! لَعَمری لقد کان من خلافهم «1» إیّاه وعصیانهم ما کان فی مثله واعظ وناهٍ عنهم، ولکنّه ما حُمَّ نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لن یُدْفَع. أفبعد الحسین نطمئنّ إلی هؤلاء القوم ونصدِّق قولهم ونقبل لهم عهداً! لا، ولا نراهم لذلک أهلًا؛ أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقَّ بما هم فیه منهم وأوْلی به فی الدِّین والفضل، أما واللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآن الغناءَ، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحُداء، ولا بالصِّیام شربَ الحرام، ولا بالمجالس فی حَلَق الذِّکر الرّکض فی تَطْلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- فسوفَ یلقون غَیّاً «2».
فثارَ إلیه أصحابه فقالوا له: أیّها الرّجل أظهِر بیعتک، فإنّه لم یَبقَ أحد إذْ هَلَک حسین
__________________________________________________
(1)- ف: «فی خلافهم»
(2)- یلقون غیّاً، أی شرّاً وخسراناً؛ وکلّ شرٍّ عند العرب غی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 5
ینازعک هذا الأمر. وقد کان یُبایع النّاس سرّاً، ویُظْهِر أ نّه عائذ بالبیت، فقال لهم:
لا تعجلوا- وعَمرو بن سعید بن العاص یومئذٍ عامل مکّة، وقد کان أشدّ شی‌ء علیه وعلی أصحابه، وکان مع شدّته علیهم یداری ویرفق-. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 474- 475
قیل: وفی هذه السّنة [سنة 61]، عزل یزید عمرو بن سعید عن المدینة وولّاها الولید ابن عتبة بن أبی سفیان، وکان سبب ذلک أنّ عبداللَّه بن الزّبیر أظهرَ الخلاف علی یزید وبویع بمکّة بعد قتل الحسین، فإنّه لمّا بلغه قتل الحسین، قام فی النّاس فعظّم قتله، وعابَ أهل الکوفة خاصّة وأهل العراق عامّة، فقال بعد حمد اللَّه والصّلاة علی رسول اللَّه (ص):
__________________________________________________
(1)- چنان که عبدالملک بن نوفل گوید، این بود که وقتی حسین علیه السلام کشته شد، ابن زبیر با مردم مکه سخن کرد، کشته شدن وی را مهم شمرد، عیب مردم کوفه گفت و مردم عراق را ملامت کرد. از پس حمد و ثنای خدا و صلوات محمد گفت: «مردم عراق خیانتگران بدکاره‌اند، به جز اندکی. و مردم کوفه بدترین مردم عراقند. آن‌ها حسین را دعوت کردند که یاریش کنند و وی را به خلافت بردارند و چون پیش آن‌ها رفت، بر او تاختند و گفتند: یا تسلیم شو که تو را به مسالمت پیش پسر زیاد بن سمیه فرستیم که حکم خویش را در باره تو روان کند، یا جنگ را آماده شو.»
وی می‌دانست که او و یارانش اندکند. خدای عزّ وجلّ کسی را از غیب مطلع نکرده که کشته خواهد شد، ولی او مرگ شرافتمندانه را بر زندگی با ذلت برگزید. خدا حسین را رحمت و قاتل حسین را زبون کند. به دینم قسم، این مخالفت و نافرمانی حسین عبرتی است که کس به آن‌ها تکیه نکند، اما آنچه مقرر است، می‌شود و چون خدا کاری را بخواهد، جلوگیری از آن نتوان کرد.
پس از حسین چگونه می‌توان به این قوم اطمینان کرد، گفتارشان را راست پنداشت و پیمانشان را پذیرفت!؟ نه، شایسته این کار نیستند. به خدا، حسین که کشته شد، کسی بود که شب، نماز بسیار می‌کرد و روز، بسیار روزه می‌داشت و بیش از این قوم، شایسته ظفر، دیندار و فضیلت پیشه بود. به خدا، به جای قرآن به غنا نمی‌پرداخت و به عوض گریستن از ترس خدای، آواز نمی‌خواند. به جای روزه‌داری، حرام خواری نمی‌کرد و به جای مجلس ذکر خدای، به دنبال شکار نمی‌تاخت (این سخن اشاره به یزید بود) و به زودی سرگشتگی‌ای خواهند دید.
گویند: یاران وی برآشفتند و گفتند: «ای مرد! بیعت خویش را آشکار کن که از پس در گذشت حسین، کسی نمانده که با تو در این کار منازعه کند.»
گوید: و چنان بود که ابن زبیر نهانی با کسان بیعت می‌کرد و چنین می‌نمود که پناهنده خانه است.
گوید: ابن زبیر با آن‌ها گفت: «شتاب میارید.»
در آن هنگام عمرو بن سعید بن عاص عامل مکه بود و با ابن زبیر و یاران وی سخت می‌گرفت، و با وجود سختی مدارا نیز می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3091- 3092
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 6
إنّ أهل العراق غدراء فجراء إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شرار أهل العراق، وإنّهم دعوا الحسین لینصروه ویولّوه علیهم، فلمّا قدم علیهم ثاروا علیه، فقالوا: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا فنبعث بک إلی ابن زیاد ابن سمیّة، فیمضی فیک حکمَه، وإمّا أن تُحارب، فرأی واللَّه أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، فإن کان اللَّه لم یُطلع علی الغیبِ أحداً أ نّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه الحسین وأخزی قاتله، لعمری لقد کان من خلافهم إیّاه وعصیانهم بما کان فی مثله واعظ وناه عنهم ولکنّه ما قرّر نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لم یُدفَع، أفبعد الحسین نطمئنّ إلی هؤلاء القوم ونصدِّق قولهم ونقبل لهم عهداً؟ لا واللَّه لا نراهم لذلک أهلًا، أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بما هم فیه منهم وأولی به فی الدِّین والفضل، أما واللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآن غیّاً ولا بالبکاء من خشیة اللَّه حدّاً، ولا بالصِّیام شرب الخمر ولا بالمجالس فی حلق الذِّکر بکلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- فسوف یلقون غیّاً.
فثارَ إلیه أصحابه وقالوا: أظهِر بیعتک، فإنّک لم یبق أحد إذ هلک الحسین ینازعک هذا الأمر. وقد کان یُبایع سرّاً ویُظهر أ نّه عائذٌ بالبیت، فقال لهم: لا تعجلوا. وعمرو بن سعید یومئذٍ عامل مکّة وهو أشدّ شی‌ء علی ابن الزّبیر وهو مع ذلک یداری ویرفق. «1»
«1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 305
__________________________________________________
(1)- گفته شده [است] که در آن سال یزید، عمرو بن سعید را از مدینه عزل و ولید بن عتبة بن ابی سفیان (پسر عم خود) را نصب نمود. علّت آن تغییر این بود که عبداللَّه بن زبیر پس از قتل حسین در مکه (برای خلافت خود) بیعت گرفت، زیرا او چون خبر کشتن حسین را شنید، میان مردم برخاست، خطبه نمود، آن قتل را گناه بزرگ دانست، اهل کوفه و اهل عراق را که بدترین مردم بودند، ناسزا گفت و سیه‌کار خواند.
پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر رسول (در خطبه خود) چنین گفت: «اهالی عراق، اهل غدر، نفاق، مردمی فاسق، فاجر، عهدشکن، زشت‌کار و بدترین خلق می‌باشند، مگر یک عده قلیل. آن‌ها حسین را دعوت کردند که یاری کنند و زیر لوای او باشند. چون به آن‌جا رسید، بر او شوریدند و گفتند: یا این‌که دست در دست ما بگذاری که تو را نزد ابن زیاد بن سمیه ببریم که در باره تو حکم و تحکم کند، یا این‌که با ما نبرد کنی. او به خدا سوگند با این‌که خود و یارانش کم و میان (دشمن) بسیار بود، تسلیم نشد. او چنین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 7
وقال عامر الشّعبیّ: لمّا بلغ عبداللَّه بن الزّبیر قتل الحسین علیه السلام، خطب بمکّة وقال:
ألا «1» إنّ أهل العراق قومٌ غُدُرٌ فُجُرٌ، ألا وإنّ أهل الکوفة شرارهم، إنّهم دعوا الحسین «2» لیولّوه علیهم، «3» لیقیم أمورهم وینصرهم علی عدوِّهم «3»، ویعید معالم الاسلام. فلمّا قدم علیهم ثاروا علیه یقتلوه «4». قالوا له «5»: إن لم تضع «5» یدک فی یَدِ الفاجر الملعون ابن زیاد الملعون، فیری فیک رأیه، فاختار الوفاة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حسیناً، وأخزی قاتله، ولعن مَن أمرَ بذلک ورضی به «6». أفبعدما جری علی أبی عبداللَّه ما جری
__________________________________________________
دید و یقین کرد که کشته می‌شود وحال این‌که جز خدا کسی بر غیب آگاه نیست. او (با آن پیش‌بینی) مرگ شریف را بر زندگانی ننگین ترجیح داد. خداوند حسین را بیامرزاد و قاتل او را رسوا کند! به جان خود سوگند که خلاف و عصیان آن‌ها (اهل کوفه) نسبت به او (حسین) موجب عبرت است و آن‌ها نباید به چنین کار (ننگین) مبادرت کنند، ولی آن‌چه مقدر بود، رخ داد و اگر خداوند اراده کند، اراده خدا هرگز قابل دفع و رد نخواهد بود. آیا بعد از (قتل) حسین ما می‌توانیم به این قوم (بنی امیه) اطمینان، یا قول آن‌ها را باور و یا عهد آنان را تصدیق و قبول کنیم؟ نه به‌خدا. ما آن‌ها را شایسته نمی‌دانیم. به‌خدا سوگند آن‌ها کسی را کشتند که شب را به عبادت، نماز و قیام زنده می‌داشت و روز را با روزه پایان می‌داد. او در این کار (خلافت) از آن‌ها احق و اولی و در دین (داری) افضل بود. او قرآن را با گمراهی و تباهی معاوضه و تبدیل نمی‌کرد. او برای خوف خدا، گریه، خضوع و عبادت را وسیله قرار می‌داد. او شرب خمر را بر روزه و تقوی ترجیح نمی‌داد (که یزید چنین می‌کرد). او حلقه ذکر و عبادت را به شکار و پرورش سگ‌های شکاری تبدیل نمی‌کرد (به یزید اشاره می‌کرد). آن‌ها (در قتل او) دچار رنج و عذاب و تباهی خواهند شد.
یاران او (چون آن خطبه را شنیدند) جستند و گفتند: تو آماده بیعت (به خلافت) باش که دیگر مدعی در این کار نخواهی داشت. و این بیعت را آشکار کن، زیرا او در خفا بیعت می‌گرفت و تظاهر به این می‌کرد که به‌خانه خدا پناه برده [است]. او به آن‌ها (یاران خود) گفت: شتاب مکنید.
در آن زمان عمرو بن سعید (هنوز) والی مکه بود و او سخت‌ترین دشمن ابن زبیر به‌شمار می‌رفت، ولی با او مدارا و ارفاق می‌کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 223- 224
. (1)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانه: «لمّا وصل خبر قتل الحسین علیه السلام إلی مکّة وبلغ عبداللَّه بن الزّبیر وخطب بمکّة وقال: أمّا بعد، ألا ...»]
(2)- [جواهر العقدین: «حسیناً»]
(3- 3) [جواهر العقدین: «یقیم أمرهم»]
(4)- [فی جواهر العقدین ونفس المهموم: «فقتلوه»]
(5- 5) [جواهر العقدین: «إمّا أن تضع»]
(6)- [إلی هنا حکاه فی جواهر العقدین وأضاف: «وذکر بقیّة خطبته»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 8
یطمئنّ أحد إلی هؤلاء أو یقبل عهود الفجر الغدر، أما واللَّه لقد کان صوّاماً بالنّهار، قوّاماً باللّیل، وأولی بینهم من الفاجر ابن الفاجر، واللَّه ما کان یستبدل بالقرآن الغِناء، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحداء، ولا بالصِّیام شرب الخمور، ولا بقیام اللّیل الزّمور، ولا بمجالس الذِّکر الرّکض فی طلب الصّیود، واللّعب بالقرود، قتلوه فسوف یلقون غیّاً، ألا لعنة اللَّه علی الظّالمین «1».
ثمّ نزل.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 152/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 418؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247؛ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 423- 424
وکان ابتداء أمره فی البیعة له ما قدّمناه، من خروجه من المدینة لمّا تُوفِّیَ معاویة بن أبی سفیان، ووصوله إلی مکّة، وأ نّه أقام بالبیت وقال: أنا العائذ بهذا البیت.
فلمّا قُتِلَ الحسینُ بن علیّ (رضی اللَّه عنهما) فی سنة إحدی وستّین کما ذکرنا، قامَ عبداللَّه فی النّاس فعظَّمَ قتلَه، وعابَ أهْلَ العراق عامّة، وأهْلَ الکوفة خاصّة، فحمِد اللَّه تعالی وأثنَی علیه، وصلّی علی رسول اللَّه (ص)، ثمّ قال: إنّ أهل العراق غُدْر فُجْرٌ إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شِرارُ أهل العراق، وإنّهم دَعَوْا حُسیناً لینصروه ویُولُّوه علیهم، فلمّا قدمَ علَیهم ثاروا علیه، فقالوا له: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا فنبعث بکَ إلی ابن زیاد ابن سُمیّة فیُمضی فیکَ حکمَه، وإمّا أن تُحارَب. فرأی واللَّهِ أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، وإن کان اللَّهُ لم یُطْلِع علی الغیبِ أحداً أ نّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حُسَیناً، وأخْزَی قاتله. لَعَمری لقد کان من خلافهم إیّاه، وعصیانهم، ما کان فی مثله واعظٌ وناهٍ عنهم، ولکنّه قَدَرٌ نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لم یُدْفَع، أفَبَعْدَ الحسین یُطْمأنُّ إلی هؤلاء القوم، ویُصدَّق قولُهم، ویُقْبَل لهم عهد؟ لا واللَّهِ لا نراهم لذلک أهلًا، أمَ واللَّهِ لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بما هم فیه منهم وأوْلی به فی الدِّین والفضل! أمَ [و] اللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآنِ الغِناء، ولا بالبُکاء من خشیة
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم والمعالی]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 9
اللَّه الحُداء، ولا بالصِّیامِ شُرب الحرام، ولا بالمجالسِ فی حَلَق الذِّکر الرّکضَ فی تَطلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- «فَسَوْفَ یَلْقُونَ غَیّاً» «1»
.فثارَ إلیه أصحابه، وقالوا: أظْهِرْ بَیْعتک، فإنّه لم یبقَ أحدٌ إذْ هلکَ الحسینُ ینازعک هذا الأمر. وقد کان عبداللَّه قبل ذلک یُبابع سِرّاً، فقال لهم: لا تعجلوا. هذا وعمرو بن سعید عامل مکّة، وهو أشدُّ شی‌ءٍ علی عبداللَّه بن الزُّبیر، وهو مع ذلک یُدارِی ویَرْفُق.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 516- 518
وذلک أنّ ابن الزّبیر لمّا بلغه مقتل الحسین، شرع یخطب النّاس ویُعظِّم قتل الحسین وأصحابه جدّاً، ویُعیب علی أهل الکوفة وأهل العراق ما صنعوه من خذلانهم الحسین، ویترحّم علی الحسین ویلعن مَنْ قتله، ویقول: أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أما واللَّه ما کان یستبدل بالقرآن الغنا والملاهی، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه اللّغو والحداء، ولا بالصِّیام شرب المدام وأکل الحرام، ولا بالجلوس فی حلق الذِّکر طلب الصّید- یُعرِّض فی ذلک بیزید بن معاویة- فسوف یلقون غیّاً، ویؤلّب النّاس علی بنی أمیّة ویحثّهم علی مخالفته وخلع یزید.
فبایعه خلق کثیر فی الباطن، وسألوه أن یظهرها، فلم یمکنه ذلک مع وجود عمرو بن سعید، وکان شدیداً علیه ولکن فیه رفق، وقد کان کاتبه أهل المدینة وغیرهم، وقال النّاس: أمّا إذا قُتِل الحسین فلیس ینازع أحد ابن الزّبیر. «2»
«2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 212
__________________________________________________
(1)- من الآیة 59 من سورة مریم
(2)- چون خبر قتل حسین بن علی علیهما السلام در مکه انتشار یافت، عبداللَّه بن زبیر بن العوام که در آرزوی خلافت و امامت امت روز می‌گذرانید، شاد خاطر گشت؛ چه در حیات آن حضرت کالای او کاسد 1 و تمنای او فاسد بود. این هنگام که او را مقتول دانست، به مسجد جامع آمد، بر منبر عروج داد و مردم را خطبه کرد:
وقالَ: ألا إنّ أهْلَ العِراقِ قَوْمٌ غُدُرٌ فُجُرٌ. ألا وإنّ أهْلَ الکُوفَةِ شِرارَهُمْ، إنّهُمْ دَعَوا الحُسینَ لِیُوَلُّوهُ عَلَیْهِم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 10
__________________________________________________
لیُقیمَ أمُورَهُم ویَنْصُرَهُمْ عَلی عَدُوِّهِم ویُعیدَ مَعالِمَ الإسْلامِ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیْهِم ثارُوا عَلَیهِ لِیَقْتُلُوهُ. قالُوا له: إنْ لَمْ تَضَعْ یَدَکَ فی یَدِ الفاجِرِ المَلْعُونِ ابنِ زیادٍ المَلْعُونِ، فَیَری فیکَ رَأْیَهُ، فاخْتارَ الوَفاةَ الکَریمةَ علَی الحَیاةِ الذّمیمَةِ. فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَیْناً وأخْزَی قاتِلَهُ ولَعَنَ مَنْ أمَرَ بذلِکَ ورَضِیَ بِهِ.
أفَبَعْدَ ما جَری علی أبی عَبْدِاللَّهِ ما جَری، یَطْمَئِنُّ أحَدٌ إلی هؤلاءِ؟ أوْ یَقْبَلُ عُهُودَ الفُجُرِ الغُدُرِ؟! أما واللَّهِ لَقَد کانَ صَوَّاماً بالنَّهارِ قوَّاماً باللّیلِ وأوْلی بَنَبِیِّهِمْ مِنَ الفاجِرِ ابن الفاجِرِ. واللَّهِ ما کانَ یَسْتَبْدِلُ بالقُرْآنِ الغِناءَ ولا بالبُکاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّه الحُداءَ، ولا بالصِّیامِ شُرْبَ الخُمُورِ ولا بِقیامِ اللَّیْلِ الزُّمُور، ولا بمجالسِ الذِّکْرِ الرَّکْضَ فی طَلَبِ الصُّیودِ و [لا] اللّعْبِ بالقُرودِ. قَتَلوهُ فَسَوْفَ یَلْقُونَ غَیّاً. ألا لَعْنَةُ اللَّهِ علی الظّالِمین.
در جمله، اهل مکه را مخاطب داشت و گفت: «ایها الناس! بدانید که اهل عراق، قومی غادر و فاجرند و اهل کوفه قاید آن غادران و زعیم آن فاجرانند 2. همانا حسین علیه السلام را به خویشتن دعوت کردند تا امارت مملکت، رعایت رعیّت و امامت امّت او را باشد تا اعوجاج ایشان را مستقیم سازد 3 و معالم اسلام را بر افرازد 4. چون مسألت ایشان را به اجابت مقرون داشت و به جانب ایشان سفر کرد، این وقت بر وی درآمدند و بر قتل او کمر بستند و گفتند: با یزید بیعت کن، پسر زیاد بن ابیه را متابعت فرما و خویشتن را تسلیم او می‌دار تا آنچه می‌خواهد در حق تو می‌اندیشد. لا جرم آن حضرت وفات کریمه را بر حیات ذمیمه اختیار کرد. خداوند رحمت کناد حسین را، خوار بداراد کشنده او را و لعن کناد آن کس را که امر به قتل او کرد و رضا بدین کردار داد!
از پس آن‌که کردار اهل کوفه بر ابوعبداللَّه مکشوف افتاد، کیست که گفتار و کردار ایشان را بستاید؟ یا بر عهد و پیمان ایشان بپاید؟ سوگند به خدای که حسین علیه السلام همه روز صائم، همه شب قائم و او سزاوارتر بود به خلافت پیغمبر از فاجر پسر فاجر. سوگند به خدای که حسین علیه السلام از خوف خداوند نبود که نقرات غنا را با قرائت قرآن تبدیل فرماید 5، بانگ حدی را بر حنین بکا تفضیل گذارد 6، شرب مدام را به ناهار صیام فضیلت نهد 7، مزمار مغنی را بر ذکر قیام لیل ترجیح دهد 8 و ذکر خدای را از طلب صیود و لعب با قرود، مرجوح شمارد 9. از در بغی و بطر 10 پسر پیغمبر را بکشتند. خداوند ملعون داراد چنین مردم ستمکاره را!»
1. این جمله مانند رونق نداشتن بازار، کنایه از عدم پیشرفت در مقصود است.
2. قاید: پیشوا، رهبر. غادر: بی‌وفا، نیرنگ‌باز. زعیم: رئیس.
3. کجی آن‌ها را راست کند؛ یعنی آن‌ها را از گمراهی به هدایت رساند.
4. نشانه‌های اسلام (حج، نماز و مانند آن‌ها) را برپا دارد.
5. به جای خواندن قرآن در پی آوازهای لهو رود.
6. حدی: آواز خواندن برای راندن شتر. حنین: ناله. تفضیل: برتری دادن.
7. مدام (به ضم میم): شراب، ناهار: گرسنه.
8. مزمار: یکی از آلات موسیقی.
9. صیود: شکارها. قرود: بوزینه‌ها.
10. بغی: ستم. بطر: مستی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 89- 91
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 11

ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس‌

وأراد ابن الزّبیر ابن عبّاس علی البیعة وقد بایعه النّاس، فامتنع علیه نحواً من سنة، ثمّ بایعه بعد، ویُقال إنّه لم یُبایعه حتّی توفِّی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 321
وانصرف [عبداللَّه بن الزّبیر] وأخذ ابن الزّبیر عبداللَّه بن عبّاس بالبیعة له، فامتنع علیه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 234 (ط الحیدریة)
حدّثنا أحمد بن حمدان بن موسی الخلّال التّستریّ، ثنا علیّ بن حرب الجندیسابوریّ، ثنا إسحاق بن ابراهیم بن داحة، ثنا أبو أبان بن الولید «2»، قال: کتب عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن عبّاس فی البیعة، فأبی أن یُبایعه. [...] «3»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 10/ 241 (ط دار إحیاء التّراث) رقم 10590/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 250
أخبرنا الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة أبو علیّ إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنا والدی شیخ السّنّة أحمد بن الحسین البیهقیّ، أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنا عبدالوهاب بن الضّحّاک، أخبرنا عیسی بن یونس، عن الأعمش، عن «4» شقیق بن سلمة، قال «5»: لمّا قُتِلَ الحسین بن علیّ بن أبی طالب؛ ثارَ «6» عبداللَّه بن الزّبیر؛
__________________________________________________
(1)- ابن زبیر بر عبداللَّه بن عباس سخت گرفت تا با وی بیعت کند، لیکن او زیر بار نرفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 185
. (2)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن إیاد بن الولید ...»]
(3)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وفیه جماعة لم أعرفهم»]
(4)- [من هنا حکاه فی الکامل، وفی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم مسنداً عن الأعمش، عن ...»]
(5)- [من هنا حکاه فی المعالی]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «أتی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 12
«1» فدعا ابن عبّاس «1» إلی بیعته، فامتنع ابن عبّاس «2».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 77/ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 318؛ المجلسی، البحار «3»، 45/ 323؛ البحرانی، العوالم، 17/ 641؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 189؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247
ذکر الواقدیّ وهشام وابن إسحاق وغیرهم، قالوا: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، بعثَ عبداللَّه ابن الزّبیر إلی عبداللَّه بن عبّاس لیُبایعه، وقال: أنا أولی من یزید الفاسق الفاجر، وقد علمت سیرتی وسیرته وسوابق أبی الزّبیر مع رسول اللَّه (ص) وسوابق معاویة. فامتنع ابن عبّاس، وقال: الفتنة قائمةً وباب الدِّماء مفتوح، وما لی ولهذا، إنّما أنا رجل من المسلمین. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 155
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «إلی ابن عبّاس، فدعاه»]
(2)- [لم یرد فی الکامل، وأضاف فی المعالی: «من ذلک»]
(3)- [حکاه فی البحار والعوالم، عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی المعالی عن البحار]
(4)- [عبداللَّه بن زبیر] چون این خطبه را به پای آورد، باز سرای خویش گشت و عبداللَّه بن عباس را طلب نمود و گفت: «یا ابن عباس! تو قربت و قرابت مرا با رسول خدا می‌دانی و پدر من زبیر بن العوام را می‌شناسی که در راه اسلام چه خدمت‌ها تقدیم کرد و چه زحمت‌ها که بر ذمت نهاد. از آن سوی معاویه حیلت‌اندیش و یزید کافر کیش را شناخته‌ای و مجرب داشته‌ای. افعال ناستوده و اعمال نکوهیده ایشان متوقع شرح و تفصیل نیست؛ لا جرم واجب می‌کند که امروز به متابعت من سر فرود آری و با من بیعت کنی، باشد که این‌کار را که قسراً از مرکز خود جنبش داده‌اند، به محل خویش فرود آریم 1.»
ابن عباس گفت: «یا ابن زبیر! مرا دست باز دار که روزگار فتنه‌انگیز و خونریز است. من یک تن از مسلمانانم و خاتمت کارت را نگرانم. چون کار به کام آری و تو سن مرام را به لگام کنی 2، من پذیرایی فرمان تو را حاضر خواهم بود.»
1. قسراً: از روی جبر و زور، و مقصود از (این کار) خلافت است.
2. این دو جمله کنایه از رسیدن به مقصود است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 91- 92
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 13

کتاب یزید إلی ابن عبّاس وجواب ابن عبّاس‌

وکان امتناع ابن عبّاس عن البیعة لابن الزّبیر قد بلغ یزید، فظنّ أنّ ذلک لتمسّکه ببیعته، فکتب یزید إلیه: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ الملحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی نفسه وعرضَ علیکَ الدّخول فی طاعته لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المأثم شریکاً، وأنّکَ امتنعتَ من طاعته، واعتصمتَ علیه فی بیعته، وفاءً منکَ لنا وطاعةً للَّه‌بتثبیت ما عرّفک من حقِّنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رَحِم کأفْضَل جزاء الواصلین لأرحامهم الموفین بعهودهم، فما أنْسَ من الأشیاء لا أنْسَ بِرّک وحسن مکافاتک وتعجیل صِلَتک، فانظر مَن قبلک ومَن یطرأ إلیک من الآفاق ممّن یسحَره المُلحِد وزُخْرُف قوله، فأعلِمْهم حُسن رأیکَ فی طاعتی وتمسّکک ببیعتی، فإنّهم لکَ أطوَع ومنکَ أسمَع منهم للمُحِلّ الحارب الملحد المارق، والسّلام.
فأجابه عبداللَّه بن عبّاس بجوابٍ طویلٍ یقول فیه: سألتنی أن أحُثّ النّاسَ علیکَ وأثبِّطهم عن نُصْرةِ ابن الزّبیر وأخذِّلهم عنه، فلا ولا کرامةً ولا مسرّةً، تسألنی نصرک وتحذونی علی ودّک وقد قتلتَ حُسیناً، بفیک الکَثْکَثُ، وإنّک إذ تُمَنِّیکَ نفسک لَعازبُ الرّأی، وإنّک لأنتَ المُفنّد المثبور، أتحسبنی لا أبالک نسیت قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدُّجی الّذینَ غادرهم جنودک مصرّعین فی صعیدٍ واحدٍ مرمّلین بالدِّماء، مسلوبین بالعَرَاء، غیر مکفّنین ولا موسّدین، تَسْفِی علیهم الرِّیاح وتعرُوهم الذِّئاب، وتَنْتابهُم عُرْجُ الضّباع، حتّی أتاحَ اللَّه لهم قوماً لم یشرکوک فی دمائهم فکفّنوهم وأجنّوهم، ومهما أنْسَ من الأشیاء فلن أنْسَی تسلیطک علیهم ابن مَرْجانة الدّعِیّ ابن الدّعیّ للعاهرة الفاجرة البعید منهم رحماً، اللّئیم أُمّاً وأباً، الّذی اکتسبَ أبوک فی ادِّعائه إیّاه لنفسه العارَ والخِزْی والمذلّة فی الدّنیا والآخرة، فلا شی‌ء أعجَب من طلبکَ ودِّی ونصری وقد قتلتَ بنی أبی، وسیفک یقطرُ من دمی، وأنتَ أحد ثأری. وذکر کلاماً بعد ذلک.
وکتب یزید إلیه کتاباً یأمرهُ بالخروج إلی الولید بن عُتْبة ومبایعته له وینسبه إلی قتل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 14
عثمان والممالأة علیه، فکتب ابن عبّاس إلیه أیضاً کتاباً یقول فیه: إنِّی کنت بمَعْزَل عن عثمان، ولکنّ أباک تربّص به وأبطأ عنه بنصره وحبس مَن قبله عنه حین استصرخه واستغاث به، ثمّ بعثَ الرِّجال إلیه معذِّراً حین علمَ أنّهم لا یُدْرکونه حتّی یهلک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 321- 322
فبلغ یزید بن معاویة أنّ عبداللَّه بن عبّاس قد امتنع علی ابن الزّبیر، فسرّه ذلک، وکتب إلی ابن عبّاس: «أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی بیعته، وعرضَ علیکَ الدّخول فی طاعته لتکون علی الباطل ظهیراً، وفی المأثم شریکاً، وأنّک امتنعتَ علیه، واعتصمتَ ببیعتنا وفاءً منکَ لنا، وطاعة للَّه‌فیما عرّفک من حقِّنا، فجزاک اللَّه من ذی رحم بأحسن ما یجزی به الواصلین لأرحامهم، فإنِّی ما أنسَ من الأشیاء، فلستُ بناسٍ برّک، وحُسن جزائک وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ منِّی أهله فی الشّرف والطّاعة والقرابة برسول اللَّه. فانظر رحمک اللَّه فیمَن قبلک من قومک ومَن یطرأ علیکَ من الآفاق ممّن یسحره الملحد بلسانه وزخرف قوله، فأعلِمهم حسن رأیک فی طاعتی وألتمسکَ ببیعتی، فإنّهم لکَ أطوَع ومنک أسمَع منهم للمحلِّ المُلحد، والسّلام».
فکتبَ إلیه عبداللَّه بن عبّاس: «من عبداللَّه بن عبّاس إلی یزید بن معاویة، أمّا بعد، فقد بلغنی کتابک بذکرِ دعاء ابن الزّبیر إیّای إلی نفسه، وامتناعی علیه فی الّذی دعانی إلیه من بیعته، فإن یک ذلک کما بلغک، فلستُ حمدک أردت ولا ودّک، ولکن اللَّه بالّذی أنوی علیم.
وزعمتَ أ نّک لستَ بناسٍ ودِّی، فلعمری ما تؤتینا ممّا فی یدیک من حقِّنا إلّاالقلیل، وإنّک لتحبس عنّا منه العریض الطّویل، وسألتنی أن أحثّ النّاس علیک وأخذلهم عن ابن الزّبیر، فلا ولا سروراً ولا حبوراً وأنتَ قتلتَ الحسین بن علیّ، بفیکَ الکثکث، ولک الأثلب، إنّک إن تمنِّیک نفسک ذلک لعازب الرّأی وإنّک لأنت المفند المهور؛ لا تحسبنی- لا أباً لک- نسیتُ قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدّجی ونجوم الأعلام، غادرهم جنودک مصرّعین فی الصّعید، مرمّلین بالتّراب، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 15
تسفی علیهم الرِّیاح وتعاورهم الذِّئاب، وتنتابهم عرج الضّباع حتّی أتاح اللَّه لهم أفواماً، لم یشترکوا فی دمائهم فأجنوهم فی أکفانهم، وبی واللَّه وبهم عززت وجلست مجلسک الّذی جلستَ یا یزید.
وما أنسَ من الأشیاء، فلستُ بناسٍ تسلیطک علیهم الدّعی العاهر ابن العاهر، البعید رحماً، اللّئیم أباً وأُمّاً، الّذی فی ادِّعاء أبیک إیّاه ما اکتسب أبوک به إلّاالعار والخزی والمذلّة فی الآخرة والاولی وفی الممات والمحیا، إنّ نبیّ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «الولد للفراش وللعاهر الحجر». فألحقه بأبیه کما یلحق بالعفیف النّقیّ ولده الرّشید، وقد أمات أبوک السّنّة جهلًا، وأحیی البدع والأحداث المضلّة عمداً.
وما أنسَ من الأشیاء فلستُ بناسٍ إطرادک الحسین بن علیّ من حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی حرم اللَّه ودسّک إلیه الرِّجال تغتاله، فأشخصته من حرم اللَّه إلی الکوفة، فخرجَ منها خائفاً یترقّب، وقد کان أعزّ أهل البطحاء بالبطحاء قدیماً، وأعزّ أهلها بها حدیثاً، وأطوع أهل الحرمین بالحرمین لو تبوّأ بها مقاماً واستحلّ بها قتالًا، ولکن کره أن یکون هو الّذی یستحلّ حرمة البیت وحرمة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فأکبر من ذلک ما لم تکبر، حیث دسستُ إلیه الرِّجال فیها لیُقاتل فی الحرم، وما لم یکبر ابن الزّبیر حیث ألحدَ بالبیت الحرام وعرضه للعائر «1» وأقبل أر العالم، وأنتَ لأنتَ المستحلّ فیما أظنّ بل لا أشکّ فیه أنّک للمحرق العریف، فإنّک حلف نسوة، صاحب ملاهی، فلمّا رأی سوء رأیک شخص إلی العراق ولم یبتغک ضراباً وکان أمر اللَّه قدراً مقدوراً.
ثمّ إنّک الکاتب إلی ابن مرجانة أن یستقبل حسیناً بالرِّجال، وأمرته بمعاجلته وترک مطاولته والإلحاح علیه حتّی یقتله ومَن معه من بنی عبدالمطّلب أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، فنحنُ أولئک لسنا کآبائک الأجلاف الجُفاة الأکباد الحمیر، ثمّ طلب الحسین بن علیّ إلیه الموادعة، وسألهم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته فعدوتم علیهم، فقتلتموهم کأنّما قتلتم أهل بیتٍ من التّرک والکفر،
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 16
فلا شی‌ء عندی أعجَب من طلبِک ودِّی ونصری، وقد قتلتَ بنی أبی وسیفک یقطر من دمی، وأنت أحد ثاری، فإن یشأ اللَّه لایطل لدیک دمی، ولا تسبقنی بثأری، وإن سبقتنی به فی الدّنیا، فقبلنا ما قتل النّبیّون وآل النّبیِّین وکان اللَّه الموعد وکفی به للمظلومین ناصراً ومن الظّالمین مُنتقماً، فلا یعجبنّک إن ظفرتَ بنا الیوم، فوَ اللَّه لنظفرنّ بک یوماً.
فأمّا ما ذکرت من وفائی وما زعمت من حقِّی، فإن یک ذلک کذلک، فقد واللَّه بایعت أباکَ وإنِّی لأعلم أنّ بنی عمِّی وجمیع بنی أبی أحقّ بهذا الأمر من أبیک، ولکنّکم معاشر قریش کاثرتمونا، فاستأثرتم علینا سلطاننا، ودفعتمونا عن حقِّنا، فبُعداً علی مَن اجترأ علی ظلمنا واستغوی السّفهاء علینا وتولّی الأمر دوننا، فبُعداً لهم کما بعدت ثمود وقوم لوط وأصحاب مدین ومکذِّبو المرسلین، ألا ومِن أعجب الأعاجیب- وما عشت أراک الدّهر العجیب- حملک بنات عبدالمطّلب وغلمة صغاراً من ولده إلیک بالشّام کالسّبی المجلوب تری النّاس أنّک قهرتنا، وأنّک تأمّرت علینا، ولعمری لئن کنت تصبح وتمسی آمناً لجرح یدی، إنِّی لأرجو أن یعظم جراحک بلسانی ونقضی وإبرامی، فلا یستغربک الجذل، ولا یمهلک اللَّه بعد قتلک عترة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلّاقلیلًا حتّی یأخذک أخذاً ألیماً فیخرجک اللَّه من الدّنیا ذمیماً أثیماً، فعش لا أباً لک، فقد واللَّه أرداک عند اللَّه ما اقترفت، والسّلام علی مَنْ أطاع اللَّه». «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 234- 236 (ط الحیدریة)
__________________________________________________
(1)- و خبر به یزید بن معاویه رسید که عبداللَّه بن عباس زیر بار ابن زبیر نرفته است، از این خبر شادمان گشت و به ابن عباس نوشت: «خبر یافته‌ام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده، به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آن‌گاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای؛ چه با ما وفادار مانده و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است، اورا فرمان برده‌ای. پس خدا توی خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حق‌شناس می‌دهد و من هرچه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آن‌جا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیت به پیامبر خدا باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند، خویشان خود را که نزد تو [هستند] و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند! این ملحد با زبان و گفتار فریبنده خود، آنان را می‌فریبد. مراقب باش و ایشان را از حسن عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من، آگاه‌ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 17
__________________________________________________
بیش‌تری دارند تا این بی‌بند و بار ملحد، والسلام.»
پس عبداللَّه بن عباس به او نوشت: «از عبداللَّه بن عباس به یزید بن معاویه، اما بعد، نامه‌ات در باره فرا خواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من و پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر هم آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خداست که نیّت مرا می‌داند. گمان کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد، به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیش‌تر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با ابن زبیر باز دارم؛ هرگز، شادمانی و خوشحالی مباد تو را، با این‌که حسین بن علی را تو کشته‌ای! خاک به دهانت ای خاک بر سر، راستی از کم خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می‌دهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی‌پدر! گمان مبر که کشتن حسین و جوانان بنی عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام، لشگرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها برایشان می‌وزید و گرگ‌ها ایشان را دست به دست می‌گرفتند و کفتارها به نوبت بر آن بدن‌ها هجوم می‌آوردند 1 تا خدا برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند.
ای یزید! به خدا قسم به واسطه من و آنان عزّت یافتی و در مقامی که داری، جایگزین شده‌ای. من هرچه را فراموش کنم، اما از یاد نخواهم برد که بی‌پدر، بدکار، بدکارزاده بیگانه پست پدر و پست مادر را برایشان مسلط کردی. همان‌که پدرت از بستن او به خود، جز ننگ، رسوایی، خواری دنیا و آخرت، مرگ و زندگی چیزی به دست نیاورد.
پیامبر خدا گفته است: «الولد للفراش وللعاهر الحجر»: «فرزند برای بستر است و زناکار را سنگ باید.» پس او را به پدرش ملحق کن، چنان که فرزند حلال‌زاده پارسای پاک دامن به او ملحق می‌شود. پدرت به نادانی سنّت را از میان برد و بدعت‌ها و تازه‌های گمراه کننده را عمداً زنده کرد. من هرچه را از یاد ببرم، فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا به حرم خدا طرد کردی. آن‌گاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند، پس او را از حرم خدا به کوفه راندی و ترسان و نگران از مکه بیرون رفت 2.
با این‌که در گذشته [است] و حال عزیزترین مردم بطحا بود در بطحا و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آن را روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیش‌تر فرمان برده‌می شد. لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و پیامبر خدا را حلال شمارد و بزرگ شمرد آن‌چه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آن‌چه را پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد 3، و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای. بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده (کعبه) 4 و ضامن آنی، تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی، پس چون (حسین بن علی) بد عقیدگی تو را دید، رهسپار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 18
__________________________________________________
عراق شد، بی آن که بخواهد با تو نبرد کند و امر خدا فرمانی انجام یافته بود 5.
سپس تویی که به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر حسین بگیرد و او را دستور دادی که در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند. اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی عبدالمطلب، اهل بیتی را که خدا پلیدی را از ایشان به دور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است 6، بکشد. ماییم آن اهل‌بیت، نه مانند پدران بدخوی، جفاکار سختگیر، و نا مهربانت. سپس حسین بن علی به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد. پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتند 7 چنان‌که خانواده‌ای [از] ترکان و کافران بکشند 8. چیزی نزد من عجب‌تر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای. خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است (یکی از کشندگان خویشان منی) 9. پس اگر خدا بخواهد، خون من نزد تو پایمال نخواهد شد، از خون‌خواهی من نخواهی رهید و اگر هم در دنیا خون مرا ربودی، پیش از ما پیمبران و پیمبر زادگان به شهادت رسیده‌اند و وعده‌گاه خداست. در یاری ستمدیدگان و انتقام کشیدن از ستمکاران او خود کفایت است. پس شگفت مدار که امروز بر ما ظفر یافته‌ای. به خدا قسم روزی هم ما بر تو پیروز می‌شویم، اما آن‌چه از وفاداری و حق‌شناسی من گفتی، اگر هم چنان باشد، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم، با این‌که می‌دانستم [که پسر عموهای من] و همه پسران پدرم برای این امر از تو شایسته‌ترند. لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و سلطنت ما را از ما ربوده، به خود اختصاص دادید، و دست ما را از حق ما کوتاه کردید. هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد، نا بخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما به دست گرفت، پس هلاک باد اینان را چنان‌که ثمود، قوم لوط، اصحاب مدین و تکذیب کنندگان پیمبران هلاک شدند 10.
هان، عجب‌تر از همه عجب‌ها. و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده، نزد خود به شام بردی تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، امّا امیدوارم که زخم زبانم و شکستن و بستنم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید 11 و پس از آن‌که عترت پیامبر خدا را کشتی، خدایت جز اندکی مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بی‌پدر! زندگی کن. به خدا سوگند آن‌چه کرده‌ای تو را نزد خدا هلاک ساخت، و سلام بر کسی که فرمان خدا را ببرد.»
1. ل، ب: تنشی بهم. ن: تنتابهم. ترجمه یکی است.
2. سوره 28، آیه 21.
3. ل، ن: وأقبل إد العالم. ب: وأرا قیل العالم. نا مفهوم.
4. ل، ب: تحریف کننده.
5. سوره 33، آیه 38.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 19
حدّثنا أحمد بن حمدان بن موسی الخلّال التّستریّ، ثنا علیّ بن حرب الجندیسابوریّ، ثنا إسحاق بن إبراهیم بن داحة، ثنا أبو خداش عبدالرّحمان بن طلحة بن یزید بن عمرو ابن الأهتم التّمیمیّ، ثنا أبان بن الولید «1»، قال: کتب عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن عبّاس فی البیعة، فأبی أن یُبایعه، فظنّ یزید بن معاویة أ نّه إنّما امتنع علیه لمکانه، فکتب یزید بن معاویة «2» إلی ابن عبّاس «2»: أمّا بعد، فقد «3» بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاک إلی بیعته لیُدخلک فی طاعته، فتکون علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، فامتنعتَ علیه وانقبضت، لما عرّفک اللَّه «4» من نفسک فی «4» حقِّنا أهل البیت، فجزاک اللَّه أفضل ما یجزی «5» الواصلین من «6» أرحامهم، الموفین بعهودهم، فمهما أنسی من الأشیاء «7» فلستُ أنسی «7» برّک وصلتک وحسن جائزتک «8» بالّذی أنتَ أهله منّا «8» فی الطّاعة والشّرف والقرابة لرسول اللَّه (ص)، فانظر من قِبَلَک من قومک، ومَن یطرأ علیک من أهل الآفاق ممّن یسحره ابن الزّبیر بلسانه وزخرف قوله، فخذِّلهم عنه، فإنّهم لکَ أطوَع، ومنکَ أسمَع، منهم للملحد الخارب «9» المارق، والسّلام.
__________________________________________________
6. سوره 33، آیه 33.
7. ن: کشتید.
8. ن: بکشید.
9. ب: لأخذ ثاری. درست نیست.
10. اشاره به آیه‌های 44، 60، 68، 95 سوره 11، و آیه‌های 41، 44 سوره 23.
11. ل: فلا یستغربک الجذل. ن: فلا یستغربک الجذل. ب: فلا یستقربک الجدل.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی،/ 185- 189
. (1)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «عن أیاد بن الولید ...»]
(2- 2) [لم یرد فی مجمع الزّوائد].
(3)- [مجمع الزّوائد: «إنّه»]
(4- 4) [مجمع الزّوائد: «فی نفسک من»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «جزی»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «عن»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «فلن أنس»]
(8- 8) [مجمع الزوّائد: «الّتی أنتَ أهلها»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «الخارق»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 20
فکتب ابن عبّاس إلیه: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک تذکر دعاء ابن الزّبیر إیّای للّذی دعانی إلیه، وإنِّی امتنعتُ «1» معرفةً لحقِّک، فإن یکن ذلک کذلک، فلستُ برّک أغزو «2» بذلک، ولکن اللَّه بما أنوی به علیم.
وکتبتَ إلیَّ أن أحثّ النّاس علیکَ وأخذِّلهم عن ابن الزّبیر، فلا «3» سروراً ولا حبوراً «3»، بفیک الکثکث ولک الأثلب، إنّک لعازب إن منتک نفسک، وإنّک لأنت المنفود «4» المثبور.
وکتبتَ إلیَّ «5» تذکر تعجیل «5» برِّی وصلتی، فاحبس أیّها الإنسان عنِّی برّک وصلتک، فإنِّی حابس عنک ودِّی ونصرتی، ولعمری ما تعطینا ممّا فی یدیک لنا إلّاالقلیل، وتحبس منه العریض الطّویل، لا «6» أبالک، أترانی أنسی قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدّجی، ونجوم الأعلام، غادرتهم جنودک «7» بأمرک، فأصبحوا مصرّعین فی صعیدٍ واحدٍ، مرمّلین «8» فی الدِّماء، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین، ولا موسّدین، تسفیهم الرِّیاح، وتغزوهم الذِّئاب، وتنتابهم عرج الضّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم قوماً لم یُشرکوا فی دمائهم، فکفّنوهم وأجنّوهم، وبهم واللَّه وبی منّ اللَّه علیک، فجلستَ فی مجلسک الّذی أنتَ فیه، ومهما أنسی «9» من الأشیاء فلستُ أنسی تسلیطک علیهم الدّعی ابن الدّعی «10» للعاهرة الفاجرة، البعید رحماً، اللّئیم أباً وأُمّاً، الّذی اکتسب أبوک فی ادِّعائه لنفسه «11» العار
__________________________________________________
(1)- [مجمع الزّوائد: «امتنعتُ علیه»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «أرجو»]
(3- 3) [مجمع الزّوائد: «ولا سرور ولا حبور»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «المفقود»]
(5- 5) [مجمع الزّوائد: «بتعجیل»]
(6)- [فی المطبوع: «إلّا»]
(7)- [مجمع الزّوائد: «خیولک»]
(8)- [فی المطبوع: «مزمّلین»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «أنس»]
(10)- [زاد فی مجمع الزّوائد: «الّذی»]
(11)- [مجمع الزّوائد: «له»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 21
والمأثم والمذلّة والخزی فی الدّنیا والآخرة، لأنّ رسول اللَّه (ص) قال: «الوَلَدُ للفِراشِ وللعاهِرِ الحَجَر»، وإنّ أباک زعم «1» أنّ الولد لغیر الفراش، ولا یضرّ «2» العاهر، ویلحق به ولده کما یلحق ولد البغی المرشد «3»، ولقد أماتَ أبوکَ السّنّة جهلًا، وأحیی الأحداث المضلّة عمداً.
ومهما أنسی «4» من الأشیاء فلستُ أنسی تسییرک حُسیناً من حرم رسول اللَّه (ص) إلی حرم اللَّه، وتسییرک إلیهم «5» الرِّجال وإدساسک إلیهم «6» إن هو نذربکم، فعاجلوه «6»، فما زلتَ بذلک «7» حتّی أشخصته «7» من مکّة إلی أرضِ الکوفة، تزأر إلیه خیلک وجنودک زئیر الأسد، عداوة مثلک «8» للَّه‌ولرسوله ولأهل بیته، ثمّ کتبتَ إلی ابن مرجانة یستقبله بالخیل والرِّجال والأسنّة والسّیوف.
ثمّ کتبتَ إلیه بمعاجلته، وترک مطاولته، حتّی قتله ومَن معه من فتیان بنی عبدالمطّلب أهل البیت الّذین أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، نحنُ أولئک «9» لا کآبائک الأجلاف الجُفاة أکباد الحمیر، ولقد علمتُ أ نّه کان أعزّ أهل البطحاء بالبطحاء قدیماً، وأعزّه بها حدیثاً، لوثوا بالحرمین مقاماً، واستحلّ بها قتالًا، ولکنّه کره أن یکون هو الّذی یستحلّ به حرم اللَّه، وحرم رسوله (ص) وحرمة البیت الحرام، فطلب إلیکم الحسین الموادعة، وسألکم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة نصّاره «10» واستئصال أهل بیته، کأنّکم تقتلون أهل بیتٍ من التُّرک أو کابل.
__________________________________________________
(1)- [مجمع الزّوائد: «یزعم»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «لا یضیر»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «الرّشید»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «أنس»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «إلیه»]
(6- 6) [مجمع الزّوائد: «أن یدریکم فعالجوه»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «وکذلک حتّی أخرجته»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «منک»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «کذلک»]
(10)- [مجمع الزّوائد: «أنصاره»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 22
«1» فکیف تجدونی «1» علی ودِّک؟ وتطلب نصرتی «2»، وقد قتلتَ بنی أبی، وسیفک یقطر من دمی، وأنتَ آخِذ «3» ثأری؟ فإن یشأ «4» اللَّه لا یطلّ لدیک «5» دمی، ولا تسبقنی بثأری، وإن تسبقنا به فقبلنا ما قبلت «6» النّبیّون وآل النبیِّین، «7» فطُلّتْ دماؤهم فی الدّنیا «7» وکان الموعد اللَّه، فکفی باللَّه للمظلومین ناصراً، ومن الظّالمین مُنتقماً، والعجب کلّ العجب وما عشت بربِّک «8» الدّهر العجب حملک بنات عبدالمطّلب، وحملک أبناءهم أغیلمة صغاراً إلیک بالشّام، تُری النّاس أنّک قد قهرتنا، وأنّک تذلّنا، وبهم واللَّه وبی مَنَّ اللَّه علیکَ وعلی أبیکَ وأمّک من النِّساء «9»، وأیم اللَّه إنّک «10» لتمسی وتصبح «10» آمناً لجراح یدی، ولیعظمنّ جرحک بلسانی «11» ونقضی وإبرامی، فلا یستفزنّک الجدل، فلن یمهلک اللَّه بعد قتلک عترة رسوله «12» إلّاقلیلًا، حتّی یأخذک «13» أخذاً ألیماً، ویُخرجکَ من الدّنیا آثماً مذموماً، فعِش لا أبالک ما شئت، فقد أرداک عند اللَّه ما اقترفت.
فلمّا قرأ یزید الرِّسالة قال: لقد کان ابن عبّاس مضیاً «14» علی الشّرِّ «15».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 10/ 241- 243 (ط دار إحیاء التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 250- 252
__________________________________________________
(1- 1) [مجمع الزّوائد: «وکیف تجدنی»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «نصری»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «تطلب»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «شاء»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «إلیک»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «قُتِّلت»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «فطلب دماءهم فی الدِّماء»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «یریک»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «من السِّباء»]
(10- 10) [مجمع الزّوائد: «لتصبح وتمسی»]
(11)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «وبنانی»]
(12)- [مجمع الزّوائد: «رسول اللَّه (ص)»]
(13)- [مجمع الزّوائد: «یأخذک اللَّه»]
(14)- [مجمع الزّوائد: «منصباً»]
(15)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وفیه جماعة لم أعرفهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 23
أخبرنا الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة أبو علیّ إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنا والدی شیخ السّنّة أحمد بن الحسین البیهقیّ، أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدثّنا عبدالوهاب بن الضّحّاک، أخبرنا عیسی بن یونس، عن الأعمش «1»، عن شقیق بن سلمة: [...] وظنّ یزید بن معاویة أنّ «2» امتناع ابن عبّاس کان «3» تمسّکاً منه ببیعته، «4» فکتب إلیه «4»:
أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاک إلی بیعته، والدّخول فی طاعته، لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، وإنّک اعتصمتَ ببیعتنا، وفاءً منکَ لنا؛ وطاعةً للَّه لما عرّفک من حقِّنا، فجزاک اللَّه من «5» ذی رحم خیر ما یجزی الواصلین بأرحامهم «6»، الموفین بعهودهم، «7» فما أنسی «7» من الأشیاء فلستُ بناسٍ برّک، وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ له أهل من القرابة من الرّسول، فانظر مَن طلع علیک من الآفاق، ممّن سحرهم ابن الزّبیر بلسانه؛ وزخرفَ «8» قوله، فأعلمهم برأیک، فإنّهم منک أسمَع ولکَ أطوَع، «9» من المحلِّ للحرم «9» المارق.
فکتبَ إلیه ابن عبّاس:
أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک؛ تذکر دعاء ابن الزّبیر إیّای إلی بیعته والدّخول فی طاعته،
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم مسنداً عن الأعمش ...»]
(2)- [فی المعالی مکانه: «فبلغ ذلک یزید لعنه اللَّه، وظنّ أنّ ...»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة، وفی المعالی: «عن البیعة لابن الزّبیر لیس إلّا»]
(4- 4) [المعالی: «لیزید، فکتب اللّعین کتاباً إلی ابن عبّاس یشکره فیه یقول»]
(5)- [فی البحار والعوالم والمعالی: «عن»]
(6)- [المعالی: «لأرحامهم»]
(7- 7) [المعالی: «وإن أنس شیئاً»]
(8)- [المعالی: «زخارف»]
(9- 9) [فی البحار: «للمحلِّ للحرم»، وفی العوالم: «من المحلِّ للمحرم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 24
فإن یکن ذلک کذلک، فإنِّی واللَّه ما أرجو «1» بذلک برّک، ولا حمدک، ولکنّ اللَّه بالّذی أنوی «2» به علیم، وزعمتَ أنّک غیر ناسٍ برِّی، وتعجیل صلتی، فاحبس أیّها الإنسان برّک، وتعجیل صلتک، فإنِّی حابس عنک ودِّی، فلعمری ما تؤتینا ممّا لنا قبلک من حقِّنا إلّا الیسیر، وإنّک لتحبس منه عنّا العریض الطّویل، وسألتنی «3» أن أحثّ النّاس إلیک وأن أخذِّلهم من ابن الزّبیر؛ فلا ولاءً ولا سروراً ولا حباءً «4»، إنّک تسألنی نصرتک، وتحثّنی علی ودِّک؛ وقد قتلت حُسیناً، وفتیان عبدالمطّلب مصابیح «5» الدّجی، ونجوم الهدی، وأعلام التّقی «5»، غادرتهم خیولک بأمرک فی صعیدٍ واحدٍ، مزمّلین «6» بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین ولا موسّدین، تسفی علیهم الرِّیاح، وتنتابهم عرج الضِّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم «7» بقومٍ لم یشرکوا فی دمائهم. کفّنوهم وأجنّوهم «8»، «9» وبی وبهم واللَّه غروب «9»؛ وجلستَ مجلسکَ الّذی جلست، فما أنسی من الأشیاء فلستُ بناسٍ اطرادک «10» حسیناً من «11» حرمِ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی حرم اللَّه، وتسییرک إلیه الرِّجال «12» لتقتله فی حرم اللَّه «12»، فما زلتَ «13» بذلک وعلی ذلک حتّی أشخصته من مکّة إلی العراق، فخرج خائفاً یترقّب،
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «لا أرجو»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «أقوی»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «سألت»]
(4)- [المعالی: «لا خباء»]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «الهدی، ونجوم الأعلام»]
(6)- [فی البحار والعوالم والمعالی: «مرمّلین»]
(7)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة: «وأحبّوهم» وفی المعالی: «أخبوهم»]
(9- 9) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(10)- [المعالی: «طردک»]
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «عن»]
(12- 12) [فی البحار والعوالم والمعالی: «لتقتله (فی) الحرم»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لقتله فی الحرم»]
(13)- [أضاف فی البحار: «فیّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 25
فزلزلتَ به خیلک، عداوة منک للَّه‌ولرسوله، ولأهل بیته «1» الّذینَ أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً «2»؛ أولئک «3» لا کآبائک الجُفاة الأجلاف أکباد الحمیر، فطلبَ «2» إلیکم الموادعة، وسألکم الرّجعة. فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته، فتعاونتم علیه، کأنّکم قتلتم أهل بیتٍ من التّرک. فلا شی‌ء أعجَب عندی من طلبک «4» ودِّی. وقد قتلتَ ولد أبی، وسیفک یقطر «5» من دمی. وأنتَ أحد ثأری، فإن شاء اللَّه لا یبطل لدیک دمی ولا تسبقنی بثأری؛ فإن سبقتنی فی الدّنیا، فقبل ذلک ما «6» قتل النّبیّون وآل النّبیِّین «7»؛ فطلبَ «8» اللَّه بدمائهم. وکفی باللَّه للمظلومین ناصراً، ومن الظّالمین منتقماً، فلا یعجبکَ إن ظفرتَ بنا الیوم، فلنظفرنّ بک یوماً.
وذکرتَ وفائی وما عرّفتنی من حقِّک، فإن یکن «9» ذلک کذلک، فقد «10» بایعتک وأباک من «9» قبلک، وإنّک لتعلم أنِّی وولد أبی أحقّ بهذا الأمر منک «11» ومن أبیک «10»، ولکنّکم معشر قریش کابرتمونا «12» حتّی دفعتمونا «11» عن حقِّنا، وولّیتم الأمر دوننا، فبُعداً لمن تحرّی ظلمنا، واستغوی السّفهاء علینا، کما بعُدت ثمود، وقوم لوط وأصحاب مدین، و «13» من
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «أهل بیته»]
(2)- [أضاف فی المعالی: «ونحن»]
(3) (2) [فی البحار والعوالم: «لا کآبائک الجلاف الجفاة أکباد [الإبل و] الحمیر، فطلب»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لا کآبائک الجلاف الجفأة الحمیر، فطلب»، وفی المعالی: «لا آبائک الأجلاف الجفاة الطّغاة الکفرة الفجرة، أکباد الإبل والحمیر، أعداء اللَّه ورسوله، الّذین قاتلوا رسول اللَّه فی کلِّ موطن، ثمّ إنّه بعدما نزل بالعراق، طلب»]
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «طلبتک»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «تقطر»]
(6)- [المعالی: «قد»]
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «النّبیّون»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «فیطلب»]
(9)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «یک»]
(10) (9) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «واللَّه بایعتک ومن»]
(11) (10) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(12) (11) [لم یرد فی المعالی]
(13)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «ألا وإنّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 26
أعجب الأعاجیب «1» وما عسی أن أعجب «2» حملک بنات عبدالمطّلب وأطفالًا صغاراً من ولده إلیکَ بالشّام کالسّبی المجلوبین، تری النّاس أ نّک قهرتنا، وأنتَ تمنّ علینا «3»، وبنا منَّ اللَّهِ علیک، و «4» لعمر اللَّه لئن 4 3 کنتَ تصبح آمناً من جراحة یدی، فإنِّی لأرجو أن یعظِّم اللَّه جرحک من لسانی، ونقضی وإبرامی «5»، واللَّه ما أنا بآیسٍ من بعد قتلک ولد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یأخذک اللَّه أخذاً ألیماً؛ ویُخرجکَ من الدّنیا مذموماً مدحوراً، فعِش لا أباً لک! ما استطعت، فقد واللَّه ازددتَ عند اللَّه أضعافاً، واقترفت مآثماً، والسّلام علی مَن اتّبع الهدی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 77- 79/ مثله المجلسی «6»، البحار، 45/ 323- 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 641- 643؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 189- 191؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247- 249
وقال شقیق بن سلمة: [...] وظنّ یزید أنّ امتناعه تمسّک منه ببیعته، فکتب إلیه: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی بیعته، وأ نّک اعتصمتَ ببیعتنا وفاءً منک لنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رحم خیر ما یجزی المواصلین لأرحامهم، الموفین بعهودهم، فما أنسی من الأشیاء فلستُ بناسٍ برّک وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ له أهل، فانظر مَن طلع علیکَ من الآفاق ممّن سحرهم ابن الزّبیر بلسانه، فأعلِمهم بحاله، فإنّهم منکَ أسمَع النّاس ولکَ أطوَع منهم للمحلّ.
فکتب إلیه ابن عبّاس: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک؛ فأمّا ترکی بیعة ابن الزّبیر، فوَ اللَّه
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «الإعجاب»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «أعجبک»]
(3- 3) [فی المعالی: «وفی ظنِّک أنّک أخذت بثأر أهلک الکفرة الفجرة یوم بدر، وأظهرت الانتقام الّذی کنتَ تخفیه والأضغان الّتی تکمنها فی قلبک کمون النّار فی الزّناد، وجعلت أنتَ وأبوکَ دم عثمان وسیلة إلی إظهارها، فالویل لک من دیّان یوم الدِّین، ولعمری واللَّه فلئن»]
(4- 4) [فی البحار والعوالم: «لعمرو اللَّه، فلئن»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لعمری واللَّه فلئن»]
(5)- [أضاف فی المعالی: «بفیک الکثلث وأنت المفنّد المثبور ولک الأثلب وأنت المذموم»]
(6)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم، وفی المعالی عن البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 27
ما أرجو بذلک برّک ولا حمدک، ولکن اللَّه بالّذی أنوی علیم، وزعمتَ أنّک لستَ بناسٍ برِّی، فاحبس أیّها الإنسان برّک عنِّی، فإنِّی حابس عنک برِّی. وسألتَ أن أحبِّب النّاس إلیک وأبغضهم وأخذِّلهم لابن الزّبیر، فلا ولا سرور ولا کرامة، کیف وقد قتلتَ حُسیناً، وفتیان عبدالمطّلب، مصابیح الهدی، ونجوم الأعلام؟ غادرتهم خیولک بأمرک فی صعیدٍ واحدٍ مرمّلین بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، مقتولین بالظّماء، لا مکفّنین ولا موسّدین «1»، تسفی علیهم الرِّیاح، وینشی بهم عرج البطاح، حتّی أتاح اللَّه بقومٍ لم یُشرکوا فی دمائهم کفّنوهم وأجنوهم، وبی وبهم لو عززتَ وجلستَ مجلسکَ الّذی جلست، فما أنسی من الأشیاء، فلستُ بناسٍ اطرادکَ حسیناً من حرم رسول اللَّه (ص) إلی حرم اللَّه، وتسییرک الخیول إلیه، فما زلتَ بذلک حتّی أشخصته إلی العراق، فخرج خائفاً یترقّب، فنزلتَ به خیلک عداوة منکَ للَّه‌ولرسوله ولأهل بیته الّذین أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، فطلبَ إلیکم الموادعة وسألکم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته وتعاونتم علیه، کأ نّکم قتلتم أهل بیتٍ من التُّرک والکفر، فلا شی‌ء أعجَب عندی من طلبتکَ ودِّی، وقد قتلتَ ولد أبی، وسیفک یقطر من دمی، وأنتَ أحد ثأری، ولا یعجبک إن ظفرتَ بنا الیوم فلنظفرنّ بکَ یوماً، والسّلام. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 318
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «مسوّدین»]
(2)- شقیق بن سلمه گوید: « [...] یزید گمان کرد که ابن عباس برای این خودداری کرده که بیعت خود را نسبت به یزید حفظ کند. به او نوشت: اما بعد، شنیدم که آن ملحد که ابن زبیر باشد، تو را برای بیعت خود دعوت کرده [است] و تو بیعت ما را حفظ نمودی و نقض نکردی، بلکه وفاداری و پایداری نمودی. خداوند به تو جزای خیر بدهد! جزایی که خویشان نسبت به ارحام خود و حق خویشی دریافت و به عهد خود وفا می‌کنند. اگر فراموش‌کار باشم، هرگز مهر و صله رحم تو را فراموش نخواهم کرد که تو شایسته آن هستی. خوب نگاه کن، هر که را می‌بینی، مجذوب و فریفته ابن زبیر شده که با زبان خود او را جادو کرده [است]، تو او را بر حال (فساد) ابن‌زبیر آگاه کن؛ زیرا مردم از تو بیش‌تر می‌شنوند و اطاعت می‌کنند که مقام تو ارجمندتر است.
ابن عباس به او پاسخ داد: اما بعد، نامه تو رسید. اما این‌که من از بیعت ابن زبیر خودداری کرده‌ام، به خدا سوگند برای این نبود که انتظار مهر و ستایش تو را داشته باشم. خداوند هم بر نیّت و عقیده درونی من آگاه است. تو ادعا می‌کنی که هرگز مرا فراموش نخواهی کرد و مهر و احسان خود را برای من بذل خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 28
ذکر الواقدی وهشام وابن إسحاق وغیرهم، قالوا: [...] فبلغ ذلک یزید بن معاویة، فکتب إلی ابن عبّاس: سلامٌ علیک، أمّا بعد، فقد بلغنی إنّ المُلحد فی حرم اللَّه دعاکَ لتبایعه، فأبیتَ علیه، وفاءً منکَ لنا، فانظر مَن بحضرتکَ من أهل البیت ومَن یرد علیکَ من البلاد، فأعلِمهم حسن رأیک فینا وفی ابن الزبیر. وإنّ ابن الزّبیر إنّما دعاک لطاعته، والدخول فی بیعته لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، وقد اعتصمتَ فی بیعتنا طاعةً منک لنا، ولما تعرف من حقِّنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رحمٍ خیر ما جازی به الواصلین أرحامهم، الموفین بعهودهم، فما أنسَ من الأشیاء ما أنا بناسٍ برِّکَ وتعجیل صلتکَ بالّذی أنتَ أهله، فانظر مَن یطلع علیک من الآفاق، فحذِّرهم زخارف ابن الزّبیر وجنِّبهم لقلقة لسانه، فإنّهم منکَ أسمَع ولکَ أطوَع، والسّلام.
فکتبَ إلیه ابن عبّاس: بلغنی کتابک تذکر أنِّی ترکتُ بیعة ابن الزّبیر وفاءً منِّی لکَ،
__________________________________________________
نمود. ای انسان! این احسان را از من برگردان یا بازبدار. تو از من خواستی که من مردم را به مهر و محبّت تو آشنا کنم، یا آن‌ها را از متابعت فرزند زبیر باز دارم، او را در نظر مردم بد معرفی و آن‌ها را از یاری او منصرف کنم. هرگز، توهم خوش و گرامی مباش. بدا به حال تو! چگونه من چنین کنم و حال این‌که تو حسین و جوانان عبدالمطلب را کشتی که آن‌ها چراغ هدایت و ستاره‌های رهنمایی بودند. سواران تو به فرمان تو آن‌ها را در دشت به خاک و خون کشیدند، برهنه کردند، با تشنگی کشتند و بی‌کفن و بدون دفن گذاشتند. باد بر آن‌ها می‌وزید و خاک وخاشاک بر تن آن‌ها می‌نشاندند.
تا آن‌که خداوند مردانی را برانگیخت که در خون آنان شرکت نکرده‌بودند، آن‌ها را تکفین کرده و به خاک سپردند. اگر تو به سبب من و آن‌ها گرامی شوی، جای خود را بگیری، آرام باشی و من همه چیز را فراموش کنم، هرگز این را فراموش نخواهم کرد؛ که تو حسین را دنبال کردی، از حرم پیغمبر بیرون راندی تا به حرم خداوند طرد نمودی، از آن‌جا همه را بیرون کردی تا ناگزیر راه عراق را پیش گرفت، تو همه جا سواران خود را به دنبال او فرستادی و او از خیل تو بیمناک و نگران بود و این کار فقط از روی عداوت تو نسبت به خدا و پیغمبر و خاندان او بود. خاندانی‌که خداوند پلیدی را از آن‌ها دور کرد و آن‌ها را پاک نمود. و از تو مسالمت و متارکه را درخواست کرد و خواست برگردد، [ولی] شما کمی عدّه و یاران او را مغتنم شمرده، به قتل او مبادرت کردید و ریشه آن خاندان را از بیخ کندید. شما متحد شده و بر آن خانواده هجوم بردید، انگار شما یک خانواده از ترک و کفار کشته‌اید. هیچ چیز از این شگفت‌انگیزتر نیست که تو دوستی مرا درخواست می‌کنی و حال این‌که فرزندان پدرم را کشتی. هنوز خون من از شمشیر تو می‌چکد و یگانه هدف انتقام من، تو هستی. تو تعجّب مکن که امروز بر ما غالب شده و تحکّم می‌کنی، ما در آینده بر تو غالب خواهیم شد، والسلام.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 265- 267
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 29
ولعمری ما أردتُ حمدکَ ولا ودّک، ترانی کنتُ ناسیاً قتلکَ حسیناً وفتیان بنی المطّلب مُضرّجین بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، تسفی علیهم الرِّیاح، وتنتابهم الضّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم قوماً واروهم، فما أنسَ طردکَ حسیناً من حرم اللَّه وحرم رسوله وکتابکَ إلی ابن مرجانة تأمره بقتله، وإنِّی لأرجو من اللَّه أن یأخذک عاجلًا، حیث قتلتَ عترة نبیِّه محمّد (ص) ورضیت بذلک.
وأمّا قولکَ أ نّکَ غیر ناسٍ برِّی، فاحبس أیُّها الإنسان برّک عنِّی وصلتک، فإنِّی حابسٌ عنکَ ودِّی، ولعمری أنّکَ ما تؤتینا ممّا لنا من فی قبلک إلّاالیسیر، وإنّک لتحبس عنّا منه العرض الطّویل. ثمّ إنّک سألتنی أن أحثّ النّاسَ علی طاعتکَ وأن أخذِّلهم عن ابن الزّبیر، فلا مرحباً ولا کرامة، تسألنی نصرتک ومودّتک، وقد قتلتَ ابن عمِّی وأهل رسول اللَّه، مصابیح الهدی، ونجوم الدّجی، غادرتهم جنودُک بأمرِک صرعی فی صعیدٍ واحدٍ قتلی، أنسیتَ إنفادَ أعوانکَ إلی حرم اللَّه لتقتل الحسین، فما زلتَ وراءه تُخیفه حتّی أشخصته إلی العراق، عداوةً منک للَّه‌ورسوله ولأهل بیته الّذینَ أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً.
فنحنُ أولئک لا آباؤکَ الجُفاة الطُّغاة الکَفَرة الفَجَرة أکباد الإبل والحمیر الأجلاف، أعداء اللَّه وأعداء رسوله، الّذین قاتلوا رسول اللَّه فی کلِّ موطنٍ، وجدّک وأبوکَ هم الّذین ظاهروا علی اللَّه ورسوله، ولکن إن سبقتنی قبل أن آخذ منک ثاری فی الدّنیا، فقد قتل النّبیّون قبلی، وکفی باللَّه ناصراً، ولتعلمنّ نبأه بعد حین، ثمّ أنّک تطلب مودّتی وقد علمتَ لمّا بایعتک، ما فعلت ذلک إلّاوأنا أعلم أنّ ولد أبی وعمِّی أولی بهذا الأمر منک ومن أبیک، ولکنّکم مُعتدین مدّعین، أخذتم ما لیس لکم بحقٍّ، وتعدّیتم إلی مَن له الحقّ، وإنِّی علی یقینٍ من اللَّه أن یُعذِّبکم کما عذّب قومَ عادٍ وثمودَ وقومَ لوطٍ وأصحابَ مَدْیَن.
یا یزید «1»! وإنّ من أعظم الشّماتة حملک بنات رسول اللَّه وأطفاله وحرمه من العراق إلی الشّام أساری مجلوبین مسلوبین، تُری النّاس قدرتک علینا، وأنّک قد قهرتنا واستولیتَ علی آل رسول اللَّه، وفی ظنِّکَ أ نّک أخذتَ بثار أهلکَ الکفرة الفجَرة یوم بدر،
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم مکانه: «أقول: وفی کتاب ابن عبّاس إلی یزید ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 30
وأظهرتَ الانتقام الّذی کنتَ تخفیه، والأضغان الّذی تکمن فی قلبک کمون النّار فی الزّناد، وجعلتَ أنتَ وأبوک دم عثمان وسیلة إلی إظهارها، فالویل لک «1» من دیّان یوم الدِّین، وواللَّه لئن أصبحتَ آمِناً من جراحةِ یدی، فما أنتَ بآمنٍ من جراحةِ لسانی بفیک الکثکث، وأنت المفنّد المثبور، ولکَ الأثلب وأنتَ المذموم، ولا یغرنّک إن ظفرتَ بنا الیوم، فوَ اللَّه لئن لم نظفر بک الیوم لنظفرنّ غداً بین یَدَی الحاکم العَدل «2»، الّذی لایجور فی حکمه، وسوف یأخذک سریعاً ألیماً ویخرجک من الدّنیا مذموماً مدحوراً أثیماً، فعش لا أباً لکَ ما استطعت، فقد ازداد عند اللَّه ما اقترفت، والسّلام علی مَن اتّبع الهدی «3».
قال الواقدی: فلمّا قرأ یزید کتابه، أخذته العزّة بالإثم، وهمّ بقتل ابن عبّاس، فشغله عنه أمر ابن الزّبیر، ثمّ أخذه اللَّه بعد ذلک بیسیرٍ أخذاً عزیزاً.
الکثکث بکسر الکاف: فتات الحجارة والتّراب، وبفتح الکاف أیضاً. والفند: ضعف الرّأی. والأثلب: التّراب أیضاً. والثّبور: الهلاک. کلّ هذا فی معنی الدّعاء علی الإنسان وذمِّه. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 155- 156/ مثله القمی، نفس المهموم،/ 446
__________________________________________________
(1)- لکما
(2)- [نفس المهموم: «العادل»]
(3)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم]
(4)- چون این خبر به یزید بن معاویه بردند که ابن عباس، عبداللَّه بن زبیر را به کس نشمرد و سر از بیعت و متابعت او بر تافت، یزید شاد خاطر گشت، و بدین‌گونه مکتوبی به ابن عباس نوشت:
سلامٌ علیکَ، أمّا بعدُ فقدْ بلَغَنی أنّ المُلْحِدَ فی حَرَمِ اللَّهِ دعاکَ لتُبایعهُ فأبیتَ علیهِ، وفاءً منکَ لَنا، فانظُرْ مَنْ بحضْرتِکَ من أهلِ البیتِ ومَنْ یَرِدُ علیکَ مِنَ البلادِ، فأعلِمْهُم حُسنَ رأیِکَ فینا وفی ابن الزُّبیر، وأنّ ابن الزُّبیر إنّما دعاکَ لطاعتهِ والدُّخولِ فی بیعتهِ لِتکونَ لهُ علی الباطلِ ظَهیراً وفی المأثمِ شریکاً، وقد اعتصمتَ فی بیعَتِنا طاعةً منکَ لَنا ولما تعرفَ مِنْ حَقِّنا، فجزاکَ اللَّهُ مِنْ ذی رَحِمٍ خیرَ ما جازی به الواصلینَ أرحامَهُم المُوفینَ بعُهودِهِم، فما أنسی من الأشیاء 1 وما أنا بناسٍ برّک وتعجیل صِلَتِکَ بالّذی أنتَ أهلُهُ، فانْظُرْ مَنْ یَطلِعُ علیکَ مِنَ الآفاقِ فَحَذِّرهُم زخارِفَ ابنِ الزُّبیرِ وجَنِّبْهُم لَقْلَقَةَ لِسانِه، فإنّهُم منَک أسْمَعُ ولکَ أطْوَعُ، والسّلام.
معنی این کلمات به فارسی چنین باشد که می‌گوید: همانا پسر زبیر ملحد، تو را دعوت کرد تا با او بیعت کنی، تو با من وفا کردی و سر به‌پیمان او در نیاوردی. اکنون نگران باش تا کدام کس از اهل‌بیت در حضرت تو حاضر است و از بلاد و امصار، چه کسان بر تو در آمده‌اند. ایشان را از حسن رأی خویش و سوء افعال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 31
__________________________________________________
پسر زبیر آگهی ده. همانا پسر زبیر تو را دعوت کرد تا سر به طاعت او درآوردی، با او بیعت کنی، در امر باطل ظهیر 2 و نصیر او باشی، در این عصیان و طغیان با او شریک و سهیم گردی، و تو حفظ بیعت و طاعت ما را دامن در چیدی 3؛ چه حق ما را دانسته بودی. خداوند تو را جزای خیر دهاد! جزای آنان که حق ارحام بدانستند و در وفای عهود بپائیدند. من فراموش نمی‌کنم تو را و فراموشکار نیستم نیکویی در حق، انفاذ صلات 4 و جوایزت را، چنان که شایسته و سزاوار تو باشد. اکنون نگران باش آنان را که از امصار و بلاد بر تو در آمده‌اند، ایشان را بیم ده از زخارف و اباطیل 5 پسر زبیر و دور دار از جادوی زبان او؛ چه مردمان تو را مطاوعت 6 و حکم تو را متابعت کنند.
چون این نامه به ابن عباس رسید، در جواب او بدین‌گونه مکتوب کرد:
بَلَغنی کتابُکَ، تَذْکُرُ أنِّی تَرَکْتُ بَیْعةَ ابن الزُّبیرِ وفاءً مِنِّی لَکَ. ولَعَمْری ما أردْتُ حَمْدَکَ ولا وُدّکَ. ترانی کنتُ ناسِیاً قتلَکَ حُسیناً وفِتْیانَ بنی المُطّلِب، مُضرّجینَ بالدِّماءِ، مَسْلُوبینَ بالعَراءِ، تَسْفی عَلَیهِم الرِّیاحُ وتَنْتابُهُم الضِّباعُ، حَتّی أتاحَ اللَّهُ لهُم قوماً وارَوْهُم، فما أنْسی ما أنْسی طَرْدَک حُسیناً مِنْ حرَمِ اللَّهِ وحرَمِ رسُولهِ وکتابَکَ إلی ابن مَرْجانَةَ تأمُرُهُ بقَتْلهِ، وإنِّی لأرْجُو مِنَ اللَّهِ أن یَأخُذَکَ عاجِلًا حیثُ قَتَلْتَ عِتْرَةَ نَبِیِّهِ مُحمّدٍ صلی الله علیه و آله وَرَضِیتَ بذلِک. [...]
فَوَ اللَّهِ لَئِنْ لم نَظْفَر بِکَ الیومَ لَنَظْفَرَنَّ غَداً، بینَ یَدَی الحاکِم العَدْلِ الّذی لا یَجُورُ فی حُکْمِهِ، وسوفَ یأخُذُکَ سریعاً ألیماً ویُخْرِجُکَ من الدُّنیا مَذْموماً مَدْحوراً أثیماً، فَعِشْ- لا أباً لَکَ- ما اسْتَطَعْتَ، فقدِ ازدادَ عندَ اللَّه ما اقْتَرَفْتَ، والسّلامُ علی مَنِ اتّبعَ الهُدی.
در جمله می‌فرماید: مکتوب تو را به من آوردند. در طی کتاب خویش، تذکره کردی که من در طلب رضای تو و وفای به عهد تو سر از بیعت عبداللَّه زبیر برتافتم و ترک متابعت او گفتم. قسم به جان من، محمدت 7 تو را نجسته‌ام و دل در محبّت تو نبسته‌ام. چنان دانی که من فراموش کرده‌ام و از خاطر بسترده‌ام که حسین علیه السلام را شهید کردی و جوانان بنی عبدالمطلب را از پای درآوردی؟ همگان را در خون آغشته، مسلوب گشته و در بیابان افکندی تا وحوش بر ایشان عبور دهند و ریاح 8 برایشان مرور کنند تا خداوند قومی 9 را ساخته داشت و به دفن ایشان بگماشت. همانا از خاطر من سترده 10 نگردد که حسین را از حرم خدا و حرم رسول خدا طرد کردی 11 و قتل او را با پسر مرجانه در قلم آوردی. از کرم خدای متوقع چنانم که در کیفر کردار تو تعجیل فرماید و خون فرزندان پیغمبر خود را از تو باز جوید.
و این‌که گفتی در ادای عطای من نسیان نپذیری و جوایز و صلات از من بازنگیری، البته عطیت خویش را از من باز گیر که من محبّت خود را از تو باز گرفتم. قسم به جان من که حقوق ما را از ما دریغ داشتی و جز به ادای اندک خاطر نگماشتی. با این‌همه از من مسألت می‌کنی که مردم را به متابعت عبداللَّه زبیر نگذارم و به طاعت تو بگمارم؟! حال آن‌که پسر عمّ مرا به قتل آوردی، عیال او را اسیر کردی و فرزندان پیغمبر را که در طریق هدایت مشاعل جهان افروز و در ظلمت غوایت ستارگان روز بودند، لشگرهای تو به امر تو همگان را در مصرعی واحد، صرعی و قتلی 12 افکندند. مگر دست فرسود نسیان داشتی 13، گاهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 32
__________________________________________________
که عوانان خویش را گماشتی که حسین را در حرم خدای به قتل رسانند؟ همواره در خصمی او کینی اندوختی و کیدی انگیختی تا او را مسافر عراق ساختی و به کین اهل‌بیتی میان بستی که به حکم قرآن خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفرید.
ماییم آن‌جماعت، نه پدران جافی 14، طاغی، کافر و فاجر تو که با رسول خدای قتال دادند. مگر پدر و جد تو نبودند که بر خدا و رسول بیرون شدند؟ هم اکنون اگر تو پیشی بگیری، از من و از این جهان، از آن پیش که من خون حسین را از تو بجویم، باکی نیست؛ چه بسیار انبیا که قبل از من شهید شدند، لکن خداوند از برای کیفر حاضر و ناصر است. تو نیز آگاه می‌شوی در روز بادا فراه 15 شگفتی آن‌که تو در طلب مودّت من باشی و حال آن‌که می‌دانی؛ اگر من با تو بیعت کنم، جز این نیست که می‌دانم فرزندان پدر و عم من سزاوارترند از تو و پدر تو در امر خلافت، لکن شما ستم کردید بر صاحب حق و مأخوذ داشتید چیزی را که در آن حقی و بهره‌یی نداشتید و من بر یقینم که خداوند شما را چنان عذاب کند که قوم عاد، ثمود و بی فرمانان لوط و اصحاب مدین را [عذاب کرد].
هان ای یزید! از این بزرگ‌تر شماتت نتواند بود که تو بر ذمت نهادی و دختران، زنان و اطفال رسول خدای را چون اسرای کفار از عراق به سوی شام کوچ دادی تا مردمان قدرت تو را بر ما نظاره و استیلای تو را بر آل‌رسول دیدار نمایند. گمان می‌کنی که کافران وفاجران را که در یوم بدر کشته شدند، به خون‌خواهی پرداختی و انتقامی که از بیم در خاطر می‌نهفتی، آشکار ساختی و حسدی که در دل چون آتش در آتش زنه 16 بیندوختی، برافروختی.
همانا خون عثمان را تو و پدرت معاویه دست‌آویز وصول مقصود ساختید و رایات بغی و طغیان بر افراختید 17. وای بر تو چون روز برانگیزش 18 در مقام بازپرس ایستاده باشی، خاکت بر دهان و سنگت بر دندان! چه نا ستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده‌ای. امروز مغرور مباش، اگر ما را مقهور داشتی؛ چه امروز اگر بر تو ظفر نجستیم، فردای قیامت نصرت ما راست، در محضر حاکم عدل که هرگز به ستم حکم نرانده [است]. زودا که مأخوذ شوی به عذابی الیم و از این جهان سفر کنی بد روز و ذمیم و چند که در این جهان بپایی به کردار نا صواب، بر عصیان خود بیفزایی. سلام بر آن کس که طریق هدایت گرفت. 19
1. در نسخ موجوده عبارت چنین است.
2. ظهیر: یاور.
3. به خاطر نگهداری بیعت و فرمان ما، از بیعت با او روی‌گردان شدی.
4. انفاذ صلات: فرستادن جایزه‌ها.
5. زخارف: زینت‌های دروغی و بی حقیقت.
6. مطاوعت: قبول کردن، پذیرفتن.
7. محمدت: ستایش نمودن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 33
__________________________________________________
8. ریاح: بادها.
9. مقصود، قبیله بنی اسد است.
10. سترده: زایل، نابود.
11. دور کردی و تبعید نمودی.
12. صرعی: به‌خاک افتادگان. قتلی: کشته شدگان.
13. مگر فراموش کردی.
14. جافی: ستمگر.
15. بادا فراه: کیفر.
16. آتش زنه: دوسنگی که به یکدیگر می‌زدند تا آتش از آن بجهد.
17. پرچم‌های ستم و سر کشی بلند کردید.
18. روز قیامت.
19. [این مطلب را سپهر در احوالات حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 344- 349 تکرار کرده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 92- 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 34

یزید یرجو الوفاء بالبیعة لابن الحنفیّة

قالوا: بایع محمّد ابن الحنفیّة لیزید بن معاویة؛ حین أخذ معاویة له البیعة علی النّاس، غیر مغتاص «1» ولا ملتو علیه، فکان معاویة یشکر له ذلک ویصله علیه، ویقول: ما فی قریش کلّها أرجَح حلماً، ولا أفضل علماً، ولا أسکَن طائراً، ولا أبعَد من کلِّ کبرٍ وطیشٍ ودنسٍ من محمّد بن علیّ! فقال له مروان «2» ذات یوم «2»: واللَّه ما نعرفه إلّابخیر، فأمّا کلّما یذکر فإنّ غیره من مشیخة قریش أولی به. فقال معاویة: لا تجعلنّ من یتخلّق لنا تخلّقاً، وینتحل لنا الفضل انتحالًا، کمَن «3» جبله، إنّه «3» علی الخیر وأجراه علی السّداد، فوَ اللَّه ما علمتک إلّاموزعاً مغری «4» بالخلاف.
وکان یزید یعرف ذلک له أیضاً، فلمّا ولیَ یزید، لم یسمع عن ابن الحنفیّة إلّاجمیلًا، وببیعته إلّاتمسّکاً ووفاءً، وازداد له حمداً وعلیه تعطّفاً.
فلمّا قُتل الحسین بن علیّ، وکان من «5» ابن الزّبیر ما کان- ممّا نحن ذاکروه إن شاء اللَّه- کتب یزید إلی ابن الحنفیّة یعلمه أن قد أحبّ رؤیته وزیارته إیّاه، ویأمره بالإقبال إلیه، فقال له عبداللَّه ابنه: لا تأته فإنِّی غیر أمنه علیک. فخالفه ومضی إلی یزید.
فلمّا قدمَ علیه، أمر فأنزل منزلًا وأجری علیه ما یصلحه ویسعه، ثمّ دعا به وأدنی مجلسه وقرّبه حتّی صار معه، ثمّ قال له: آجرنا اللَّه وإیّاک فی الحسین بن علیّ، فوَ اللَّه لئن کان «6» نغضک لقد نغضنی «6»، ولئن کان أوجعک لقد «7» أوجعنی، ولو أنِّی أنا الّذی ولیت أمره
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «مغتاض»]
(2- 2) [أنساب الأشراف: «ذلک یوم»]
(3- 3) [أنساب الأشراف: «جبّله اللَّه»]
(4)- [أنساب الأشراف: «معزی»]
(5)- [أنساب الأشراف: «من أمر»]
(6- 6) [أنساب الأشراف: «نقصک لقد نقصنی»]
(7)- [أنساب الأشراف: «فلقد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 35
ثمّ لم أستطع دفع الموت عنه إلّابحزِّ «1» أصابعی، أو بذهاب نواظری لفدیته بذلک. وإن کان قد ظلمنی وقطع رحمی! ولا أحسبه إلّاقد بلغک أنّا نقوم به، فننال منه ونذمّه، وأیم اللَّه ما نفعل ذلک لئلّا یکونوا «2» الأحبّاء الأعزّاء، ولکنّا نرید إعلام النّاس أ نّا «3» لا نرضی إلّا بأن لا ننازع أمراً خصّنا اللَّه به وانتخبنا اللَّه له!
فقال له ابن الحنفیّة: وصلکَ اللَّه ورحمَ حسیناً وغفر له، قد «4» علمنا أن ما نغضنا «5» فهو لک ناغض «6»، وما عالنا فهو لک عائل، وما حسین بأهلٍ أن تقوم به، فتقصیه «7» وتجذبه، وأنا أسألک یا أمیر المؤمنین أن لا تسمعنی فیه شیئاً أکرهه.
فقال یزید: یا ابن عم! لست تسمع منِّی فیه شیئاً تکرهه.
وسأله عن دَیْنِه «8»، فقال: ما علیَّ دَیْن. فقال یزید لابنه خالد بن یزید: یا بُنیّ إنّ عمّک هذا بعید من الخبِّ واللّؤم والکذب، ولو کان لبعض «9» هؤلاء لقال: علیَّ کذا وکذا. ثمّ أمر له بثلاثمأة ألف درهم فقبضها، ویُقال: إنّه أمر له بخمسمأة ألف وعروض بمأة ألف درهم.
وکان یزید یتصنّع لابن الحنفیّة ویسأله عن الفقه والقرآن.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 469- 470، أنساب الأشراف، 3/ 276- 278
قال: ثمّ کتب یزید «10» بن معاویة «10» إلی محمّد بن علیّ «11» وهو یومئذ بالمدینة. فکتب
__________________________________________________
(1) [أنساب الأشراف: «بجزّ»].
(2) [أنساب الأشراف: «تکونوا»].
(3) [أنساب الأشراف: «بأنّا»].
(4) [أنساب الأشراف: «وقد»].
(5) [أنساب الأشراف: «نقضنا»].
(6) [أنساب الأشراف: «ناقص»].
(7) [أنساب الأشراف: «فتنقصه»].
(8) [أنساب الأشراف: «دونه»].
(9) [أنساب الأشراف: «کبعض»].
(10) (10- 10) لیس فی د.
(11) فی د: الححنفیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 36
إلیه: أمّا بعد فإنِّی أسأل اللَّه لی ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی لا أری الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو «1» أرجح منک فهماً وعلماً، ولا أحضر فهماً وحکماً، ولا أبعَد من کلِّ سفهٍ ودنس، ولیس مَن یتخلّق بالخیر تخلّقاً «2» ویتبجّل بالفضل رجلًا کمن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا. وقد عرفنا ذلک منک قدیماً وحدیثاً وشاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک والأخذ بالحظِّ من رؤیتک ورأیک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا، فأقبل إلینا آمناً مطمئنّاً، أرشدک اللَّه أمرک وغفرَ لکَ ذنبک «3»، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فلمّا ورد الکتاب علی محمّد بن علیّ، أقبل [علی «4»] ابنه جعفر وعبداللَّه، فاستشارهما فی ذلک. فقال له ابنه عبداللَّه: یا أبت «5»! إتّقِ اللَّه فی نفسک ولا تصر «6» إلیه، فإنِّی خائفٌ علیک أن یلحقک بأخیکَ الحسین «1» ولا یُبالی.
فقال محمّد: یا بُنیّ! ولکنِّی لا أخاف ذلک منه. فقال له ابنه جعفر: یا أبت «5»! إنّه قد ألطفکَ فی کتابه إلیک، ولا أظنّ «7» أ نّه کتب إلی أحدٍ من قریش: أرشدکَ اللَّه أمرک «8» وغفرَ لکَ ذنبک «8»، أرجو أن یکفّ اللَّه شرّه عنک. فقال محمّد «8» بن علیّ «8»: یا بُنیّ! إنِّی توکّلتُ علی اللَّه الّذی یُمسِک السّماء أن تقع علی الأرض إلّابإذنه، وکفی باللَّه وکیلًا.
قال: ثمّ تجهّز محمّد «8» بن علیّ «8» وخرج من المدینة وسار حتّی قدمَ علی یزید «8» بن معاویة «8» بالشّام. فلمّا استأذن، أذن له، وقرّبه، وأدناه، وأجلسه معه علی سریره، ثمّ أقبل علیه بوجهه، فقال: یا أبا القاسم! أجرنا اللَّه وإیّاک فی أبی «9» عبداللَّه «8» الحسین بن علیّ «8»،
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- من د و بر، وفی الأصل: یخلقها
(3)- من د و بر، وفی الأصل: دینک
(4)- من د و بر
(5)- فی الأصل: أبة، وفی د و بر: أباه
(6)- فی النّسخ: ولا تصیر
(7)- فی د: أظنّه
(8- 8) لیس فی د
(9)- من د، وفی الأصل و بر: أبا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 37
فوَ اللَّه لئن کان نفعکَ فقد نفعنی، ولئن کان أوجعکَ «1» فقد أوجعنی، ولو کنت أنا المتولِّی لقتله لما قتلته ولدفعت عنه القتل، ولو کان بذهاب ناظری، ولفدیته بجمیع ما ملکت یدی، وإن کان قد ظلمنی وقطع رحمی ونازعنی حقِّی؛ ولکن عبیداللَّه بن زیاد لم یعمل برأیی «2» «3» فی ذلک «3»، فعجل علیه القتل فقتله، «4» ولن یستدرک «4» ما فات، وبعد فانّه لیس یجب علینا أن نرضی بالدِّیة فی حقِّنا، ولکن یجب علی أخیک رحمه الله أن ینازعنا «5» حقّنا وما قد خصّنا اللَّه به دون غیرنا، وعزیزٌ علیَّ ما ناله، والسّلام. فهات الآن ما عندک یا أبا القاسم!
قال: فتکلّم محمّد بن علیّ «6»، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنِّی قد سمعتُ کلامک، فوصلَ اللَّه رحمکَ ورحمَ حسیناً وبارکَ له فیما صار إلیه من ثواب ربِّه والخُلد الدّائم الطّویل «7»، عند الملک الجلیل، وقد علمنا أنّ مَن نقصک فقد نقصنا، ومن عزاک فقد عزانا من فرح وترح، وأظنّ أنّکَ لو شهدتَ ذلک بنفسک لکنتَ تری أجمل الرّأی والعمل ولجانبت أسوأ [الرأی و «8»] «3» الفعل والخطل «3»، والآن فإنّ حاجتی إلیکَ أن «9» لا تُسمِعْنی فیه ما أکره، فإنّه أخی، وشقیقی، «3» وابن أبی «3»، وإن زعمتَ أ نّه ظلمکَ وقد کان عدوّاً لک کما تقول.
قال: فقال له یزید: إنّک لا تسمع فیه إلّاخیراً، ولکن «10» هلمّ فبایعنی، واذکر ما علیکَ من الدّیْن حتّی أقضیه عنک! فقال محمّد «3» بن علیّ رضی الله عنه «3»: أمّا البیعة فقد بایعتک، وأمّا ما ذکرتَ من أمر الدّیْن فما علیَّ دَین والحمدُ للَّه، وإنِّی من اللَّه «3» تبارک وتعالی «3» بکلِّ نعمة
__________________________________________________
(1)- فی د: وجعک
(2)- من د، وفی الأصل و بر: رأی
(3- 3) لیس فی د
(4- 4) فی د: لکن نستدرک
(5)- زید فی د: فی
(6)- فی د: الحنفیّة
(7)- لیس فی د
(8)- من د
(9)- فی د: بأن
(10)- کذا فی النّسخ، والظّاهر: لکن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 38
سابغة «7» لا أقوم بشکرها.
قال: فالتفتَ یزید إلی ابنه خالد، فقال: یا بُنیّ! إنّ ابن عمّک هذا بعید من اللّوم والدّنس والکذب، ولو کان غیره کبعض مَن عرفت لقال: علیَّ من الدّیْنِ کذا وکذا، لیستغنم أخذ أموالنا.
قال: ثمّ أقبلَ علیه یزید، فقال: بایعنی یا أبا القاسم! فقال: نعم یا أمیر المؤمنین.
فقال: إنِّی قد أمرتُ لکَ بثلاثمائة ألف درهم، فابعث مَن یقبضها، إذا أردتَ الانصراف عنّا «1» أوصلناک إن شاء اللَّه.
قال «1»: فقال له محمّد «1» بن علیّ رحمه الله «1»: [أیّها الأمیر «2»] لا حاجة لی فی هذا المال ولا فیما جئتُ به.
فقال یزید: فلا علیک أن تقبضه و «3» تفرِّقه فیمَن «3» أحببتَ من أهل بیتک. قال: فإنِّی قد قبلته.
قال: فأنزله یزید فی بعض منازله، وکان محمّد بن علیّ یدخل إلیه «4» صباحاً ومساءً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 256- 260
وکتبَ «5» یزید إلی محمّد ابن الحنفیّة «6» وهو یومئذ بالمدینة:
أمّا بعد، فإنِّی أسأل اللَّه لی «7» ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی ما أعرف الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو أرجَح منکَ علماً وحلماً، ولا أحضَر منک «8» فهماً وحکماً، ولا أبعَد
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- من د
(3- 3) فی د: فرِّقه علی مَن
(4)- فی د: علیه
(5)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(6)- [فی البحار والعوالم: «محمّد بن علیّ ابن الحنفیّة»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لنا»]
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 39
«1» منکَ عن «1» کلِّ سفه ودنس وطیش، ولیس مَن یتخلّق بالخیر تخلّقاً، و «2» یتنحّل بالفضل «2» تنحّلًا، کمَن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا، وقد عرفنا ذلک کلّه «3» منکَ قدیماً وحدیثاً، شاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک والأخذ بالحظِّ من رؤیتک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا فأقبِل إلیَّ آمِناً مطمئناً، أرشدکَ اللَّه أمرک، وغفرَ لکَ ذنبک، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
فلمّا ورد الکتاب علی محمّد بن علیّ «4» ابن الحنفیّة «4»، وقرأه، أقبلَ علی ابنیه جعفر وعبداللَّه أبی هاشم، فاستشارهما فی ذلک، فقال له ابنه عبداللَّه: یا أبتی «5» اتّقِ اللَّه فی نفسِک، ولا تصر إلیه، فإنِّی خائفٌ أن یلحقکَ بأخیکَ الحسین ولا یُبالی. فقال له «3» محمّد: یا بُنیّ ولکنِّی لا أخاف منه ذلک.
وقال له ابنه جعفر: یا أبتی «5»! «6» إنّه قد اطمأنک وألطفک «6» فی کتابه إلیک، ولا أظنّه یکتب إلی أحدٍ من قریش بأن «أرشدک اللَّه أمرک، وغفر «7» ذنبک»، وأنا «8» أرجو أن یکفّ اللَّه شرّه عنک. «9»
فقال محمّد «9»: یا بنیّ إنِّی توکّلتُ علی اللَّه الّذی یُمسِک السّماء أن تقع علی الأرض إلّابإذنه، وکفی باللَّه وکیلًا.
ثمّ تجهّز محمّد بن علیّ وخرج من المدینة، وسار حتّی قدم علی یزید بن معاویة بالشّام، فلمّا استأذن أذن له، وقرّبه وأدناه، وأجلسه معه علی سریره، ثمّ أقبل علیه بوجهه، فقال:
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «من»]
(2- 2) [فی البحار والعوالم: «ینتحل الفضل» وفی الدّمعة السّاکبة: «ینتحل بالفضل»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أبه»]
(6- 6) [فی البحار والعوالم: «إنّه قد ألطفک» وفی الدّمعة السّاکبة: «إنّک قد ألطفک»]
(7)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لک»]
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «إنِّی»]
(9- 9) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قال: فقال محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 40
یا أبا القاسم! آجرنا اللَّه وإیّاک فی أبی عبداللَّه الحسین «1»، فوَ اللَّه لئن کان نقصکَ فقد نقصنی، ولئن کان أوجعکَ فقد أوجعنی، ولو کنتُ أنا المتولِّی لحربه لما قتلته، ولدفعتُ عنه القتل ولو بجزِّ «2» أصابعی، وذهاب بصری، ولفدیته بجمیع ما ملکت یدی، وإن کان قد ظلمنی، وقطع رحمی، ونازعنی فی «3» حقِّی، ولکن عبیداللَّه بن زیاد لم یعلم رأیی «4» فیه من «4» ذلک، فعجّل علیه بالقتل فقتله، ولم یستدرک ما فاتَ، وبعد، فإنّه لیس یجب علینا أن نرضی بالدّنیة فی حقِّنا ولم یکن یجب علی أخیک أن ینازعنا فی أمرٍ خصّنا اللَّه به دون غیرنا، وعزیز علیَّ ما ناله «5»، فهاتَ الآن ما عندکَ یا أبا القاسم.
فتکلّم محمّد بن علیّ، فحمد اللَّه وأثنی علیه و «6» قال: إنِّی قد سمعتُ کلامکَ، فوصل اللَّه رحمکَ ورحم حسیناً وبارک «7» اللَّه له «7» فیما صار «8» إلیه من ثواب ربِّه؛ والخُلد الدّائم الطّویل، فی جوارِ الملک الجلیل، وقد علمنا أنّ ما نقصنا فقد نقصک، وما عراکَ فقد عرانا من فرحٍ وترح، وکذا أظنّ أن لو شهدت ذلک بنفسک لاخترتَ أفضل الرّأی والعمل، ولجانبتَ أسوأ الفعل والخطل، والآن إنّ «9» حاجتی إلیکَ أن لا تُسمِعْنی فیه ما أکره، فإنّه أخی وشقیقی وابن أبی. وإن زعمتَ أ نّه «10» کان ظالمک و «10» عدوّاً لک کما تقول.
فقال له یزید بن معاویة: إنّک «11» لم تسمع فیه «11» منِّی إلّاخیراً؛ ولکن هلمّ فبایعنی، واذکر ما علیکَ من الدَّیْنِ حتّی أقضیه عنک.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحسین بن علیّ»]
(2)- [فی البحار والعوالم: «بحزِّ»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فی»]
(5)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «والسّلام»]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ثمّ»]
(7- 7) [فی البحار والعوالم: «له» ولم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «سار»]
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فإنّ»]
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد کان ظلمک وکان»]
(11- 11) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لن تسمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 41
فقال له محمّد «1»: أمّا البیعة فقد بایعتک، وأمّا ما ذکرتَ من أمر الدَّیْنِ فما علیَّ «2» دَیْن بحمد اللَّه «2»، وإنِّی من اللَّه تبارکَ وتعالی فی کلِّ نعمةٍ سابغةٍ لا أقوم بشکرها.
فالتفتَ یزید إلی ابنه خالد، «3» وقال له «3»: یا بُنیّ إنّ ابن عمّک هذا بعیدٌ من الخبِّ واللّؤم والدّنس والکذب، ولو کان غیره کبعض مَن عرفت لقال علیَّ من الدَّیْن کذا وکذا، لیستغنم أخذ أموالنا.
ثمّ أقبل علیه «4» یزید «5» بن معاویة وقال له «5»: بایعتنی یا أبا القاسم! فقال: نعم یا أمیر المؤمنین. قال: فإنِّی قد أمرتُ لک بثلاثمائة ألف درهم فابعث مَن یقبضها، فإذا أردتَ الانصراف عنّا، وصلناک إن شاء اللَّه تعالی.
فقال له محمّد «1»: لا حاجة لی فی هذا المال، ولا له جئت. فقال له یزید: فلا علیکَ أن تقبضه وتفرِّقه فی مَن أحببتَ من أهل بیتک.
قال: فإنِّی قد قبلته «6» یا أمیر المؤمنین. «7» ثمّ إنّ یزید أنزل محمّداً «7» فی بعض منازله، فکان «8» یدخل علیه «9» صباحاً ومساءً. «10»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(2- 2) [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «دَین والحمد للَّه» وفی العوالم: «من دَین والحمد للَّه»]
(3- 3) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فقال»]
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فقال الملعون»]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد قبلت»]
(7- 7) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فأنزله»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «وکان محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(9)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فی کلّ یوم»]
(10)- و دیگر در بحار الانوار مسطور است؛ که یزید بن معاویه علیه اللعنه به محمد بن الحنفیه که در این هنگام در مدینه طیبه جای داشت مکتوب نمود؛ «أمّا بعد، فإنِّی أسأل اللَّه لنا ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی ما أعرف الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو أرجح منکَ حلماً وعلماً؛ ولا أحضر فهماً وحکماً، ولا أبعد من کلِّ سفه ولا دنس وطیش؛ ولیس مَنْ یتخلّق بالخیر تخلّقاً، وینتحل بالفضل تنحّلًا، کمَن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا؛
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 42
__________________________________________________
وقد عرفنا ذلک قدیماً وحدیثاً شاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک؛ والأخذ بالحظِّ من رؤیتک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا فاقبِل إلیَّ آمناً مطمئنّاً، أرشدکَ اللَّه أمرک، وغفرَ لکَ ذنبک، والسلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته».
می‌گوید: «از حضرت احدیت عملی صالح و کرداری ستوده از بهر خویش و تو مسألت می‌کنم که موجب خشنودی او گردد، همانا امروز در جماعت بنی‌هاشم هیچ‌یک را در حلم و علم و حضور مسایل و احکام شرعیه و دوری و بُعد از هر گونه سفاهت و دناست 1 و تهوّر و طیش 2، با تو به یک میزان ندیدم و از تو ارجح نیافتم، چه این صفات پسندیده که در تو و دوری از اخلاق رذیله که خاص تو می‌باشد به جمله جبلی و طبیعی تو می‌باشد و دیگران بر خود بسته‌اند؛ با تو همانند نتوانند بود، ما این مخایل 3 حسنه و شیم ستوده از قدیم و جدید و در شهود و غیاب در تو شناخته‌ایم، اینک سخت به زیارت تو و کامکاری از دیارت مشتاقیم، چون این مکتوب را از نظر بسپردی آمناً مطمئنّاً به جانب ما راه‌سپار، سلام و رحمت و برکات خدای بر تو باد.»
چون این نامه به محمد بن حنفیه رسید روی به فرزندان خود عبداللَّه و جعفر کرده، در مسیر به جانب یزید مشورت کرد، پسرش عبداللَّه گفت: «ای پدر! از خدای بپرهیز که جان خویشتن را در معرض هلاک درآوری، چه من بیمناکم که تو را آن رسد که برادرت حسین علیه السلام را، و یزید را هیچ باکی نخواهد بود.»
محمد بن حنفیه گفت: «ای پسرک من! لاکن من از وی در خوف و بیم نیستم.»
جعفر گفت: «ای پدر همانا یزید بسی ملاطفت با تو نموده، گمان ندارم که با هیچ یک از مردم قریش بنویسد: «أرشدک اللَّه أمرک وغفر لک ذنبک». و من امید می‌برم که خدای قادر شر او را از تو بر تابد.»
محمد بن حنفیه گفت: «ای پسرک من! توکّل خداوندی جویم که آسمان به این عظمت را نگاه داشته است که بی‌حایل و ستون بر زمین فرودآید و کفی باللَّه وکیلا.»
آن گاه تجهیز سفر بدید و از مدینه بیرون شد و کوه و دشت نوشت تا در شام به مجلس یزید درآمد. یزید به رعایت اعزاز و اعظام آن جناب بکوشید؛ و نزدیک به خود بر تخت خود بنشانید، با روی گشاده و خوی آزاده از رنج راه و زحمت سفر و مجاری حالات آن حضرت بپرسید؛ و در شهادت حضرت سید الشهدا تسلیت گفت، و گفت: «خدای تعالی ما و تو را در مصیبت ابی‌عبداللَّه الحسین بن علی ماجور دارد؛ سوگند با خدای اگر در این قضیه بر تو نقصی رسید مرا نیز منقصت افتاد و اگر تو را به درد افکند مرا نیز دردناک ساخت، اگر من خود با وی محاربت می‌ورزیدم او را مقتول نمی‌کردم، بلکه این قضیه و بلیّت را از آن حضرت روی بر می‌تافتم، اگر چند انگشتان و دیدگان خود را در این امر تباه می‌ساختم و تمامت این ملک خویش را برخی آن حضرت می‌داشتم و او را از این حادثه نجات می‌دادم، اگر چه آن حضرت با من ستم راند و قطع رحم من نمود و در حق من با من منازعت ورزید، لکن عبیداللَّه بن زیاد از رأی و اندیشه من در باره آن حضرت عالم نگشت؛ در مقاتلت عجلت گرفت و او را شهید ساخت، اکنون استدراک ما فات ممکن نیست و آن‌چه از دست رفته به دست نیاید؛ از این جمله گذشته ما را نیفتاده بود که در حفظ حقوق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 43
__________________________________________________
خویش به دناءت 4 و مماطلت 5 رویم؛ هم برادرت را واجب نبود که در آن امری که خدای ما را بدان اختصاص داده منازعت جوید، و اکنون سخت بر من دشوار افتاده از آن‌چه بدو رسید هم آید و از آن‌چه داری باز گوی ای ابو القاسم.»
این وقت محمد بن علی علیه السلام آغاز سخن کرد و خدا را حمد و ثنا گفت.
پس از آن فرمود: «سخنان تو را بشنیدم، خداوند رحم تو و رحم حسین را وصل نماید و او را به ثواب جمیل و بهشت دایم طویل برکت دهد؛ و در جوار ملک جلیل و پروردگار جمیل بر خوردار فرماید، و ما نیک بدانسته‌ایم که نقص ما نقص تو است و غم و شادی ما شادی و غم تو است، و گمان من چنان است که اگر تو خود با حسین مقابلت می‌جستی هر چه پسندیده‌تر و افضل بود اختیار می‌کردی، و از کاری که بسیار بدو نکوهیده بود اجتناب می‌ورزیدی، و هم اکنون خواهش من از تو این است که در باره حسین علیه السلام چیزی که مرا مکروه بیاید نگویی چه او برادر من و شقیق من و پسرِ پدر من است؛ اگر چه تو گمان کنی که با تو ستم کرد و چنان که می‌گویی، با تو دشمن بود.»
یزید گفت: «از من جز سخن نیک و یاد نیکو نخواهی شنید، لکن هم‌اکنون با من بیعت بایدت کرد و آنچه وام برگردن داری بایدت باز نمود تا ادا نمایم.»
محمد بن حنفیه فرمود: «اما بیعت، همانا بیعت کردم، اما آن‌چه از دیون من مذکور داشتی مرا دینی بر گردن نباشد؛ و خدای را حمد و سپاس‌گزارم که چندان نعمتهای جزیل و بی‌کران او مرا فرو گرفته که از اقامت شکرش بر نتوانم آمد.»
این‌هنگام، یزید روی با پسرش خالد کرد و گفت: «ای پسرک من! همانا پسر عم تو ازلامت و فریبندگی و خدیعت و نکوهش و دناءت و کذب دور است، اگر جز او کسی دیگر از آنان که می‌شناسی این سخن می‌شنید می‌گفت، فلان و فلان مبلغ قرض بر گردن دارم، چه گرفتن اموال ما را غنیمت می‌دانند.»
آن گاه روی به محمد بن حنفیه کرد و گفت: «یا ابا القاسم! با من بیعت کردی؟»
فرمود: «آری یا امیر المؤمنین.»
گفت: «همانا سی صد هزار درهم در حق تو فرمان کردم، کسی را بفرست تا مأخوذ دارد، نیز هر وقت از نزد ما اراده انصراف نمایی، انشاء اللَّه تعالی تو را صله دهیم.»
فرمود: «مرا حاجتی در این مال نیست، و به سبب آن نیامدم.»
یزید گفت: «هیچ زیانی ندارد که مأخوذ داری و به هر کس که بخواهی از اهل‌بیت خود بازرسانی.»
گفت: «یا امیر المؤمنین! قبول کردم.»
راقم حروف می‌گوید: «از این خبر معلوم گردید که جناب محمد حنفیه با یزید بیعت نفرمود و به حروف گذشت.»
بالجمله یزید پلید آن‌جناب را در یکی از منازل خاصه خود منزل داد و محمد بن حنفیه به‌هر بامداد و شامگاه بر وی درآمدی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 44
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 79- 81/ مثله المجلسی، البحار «1»، 45/ 325- 327؛ البحرانی، العوالم، 17/ 643- 645؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 191- 193
__________________________________________________
1. دناست: پلیدی در نسبت و فامیل.
2. طیش: سبکی.
3. مخائل- جمع مخیله-: شیمه: خوی و جبلت.
4. دناءت: پستی.
5. مماطلت: کار را عقب انداختن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 349- 352
. (1)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 45

وفد المدینة یقدمون علی یزید

فکتبَ یزید إلی عثمان بن محمّد بن أبی سفیان عامله أن یوجِّه إلیه وفداً لیستمع مقالتهم، ویستمیل قلوبهم، فأوفدَ إلیه المنذر بن الزّبیر بن العوّام، وعبداللَّه بن أبی عمرو ابن حَفْص بن المغیرة المخْزومی، وعبداللَّه بن حنظلة الغَسیل ابن أبی عامر الأنصاریّ فی آخَرین من الأشراف، فلمّا قدموا علیه أکرمهم ووصل کلَّ واحدٍ منهم بخمسین ألف درهم، ووصل المنذر بمائة ألف درهم، ثمّ انصرفوا من عنده. فلمّا وردوا المدینة قالوا: قدمنا من عند رجلٍ فاسق یشرب الخمور ویضرب الطّنابیر، ویعزف عنده القیانُ ویلعب بالکلاب، فعاقدهم النّاس علی خلعه، وولّوا أمرهم عبداللَّه بن حنظلة الغَسیل، وقدمَ المنذر بن الزّبیر البصرة من بین الوفد، فأکرمهُ ابن زیاد وبرّه وأمر له بمائة ألف درهم.
وقال عوانة: کان مِسْوَر بن مَخْرمة وفدَ إلی یزید قبل ولایة عثمان بن محمّد، فلمّا قدمَ شهدَ علیه بالفسق وشرب الخمر، فکُتبَ إلی یزید بذلک، فکتب إلی عامله یأمره أن یضرب مِسْوراً الحدّ، فقال أبو حُزَّة:
أیَشْرَبها صَهباءَ کالمِسْکِ ریحُها أبو خالِدٍ ویُضْرَبُ الحَدَّ مِسْوَرُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 337- 338
وإذا وفد المدینة قد أقبلوا علی یزید، وفیهم المنذر بن الزّبیر، وعبداللَّه بن [أبی «1»] عمرو ابن حفص بن المغیرة المخزومیّ، وعبداللَّه بن «2» حنظلة بن أبی عامر الأنصاریّ، فأقاموا عند یزید أیّاماً، فأجازهم یزید لکلِّ رجل بخمسین ألف درهم، وأجاز المنذر بن الزّبیر بمائة ألف درهم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 260- 261
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ وجمهرة أنساب العرب
(2)- زید فی النّسخ: قیس بن- خطأ، والتّصحیح من الطّبریّ وتهذیب التّهذیب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 46
ثمّ «1» إنّ وفداً من أهل الکوفة «2» قدموا «3» علی یزید، وفیهم المنذر بن الزّبیر، و «4» عبداللَّه ابن عمر، وعبداللَّه بن حفص بن المغیرة «4» المخزومیّ، وعبداللَّه بن حنظلة بن أبی عامر الأنصاریّ، فأقاموا عند یزید أیّاماً، فأجازهم یزید، وأمر «5» لکلِّ رجل «6» بخمسین ألف درهم، وأجاز المنذر «7» بمائة ألف درهم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 81/ مثله المجلسی، البحار «8»، 45/ 327؛ البحرانی، العوالم، 17/ 645؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 193
قالوا: فعزل یزید الولید، وولّی عثمان [بن] محمّد بن أبی سفیان، فسار إلی الحجاز، وإذا هو فتی غر حدث غمر لم یمارس الأمور، فطمعوا فیه، ولمّا دخل المدینة بعث إلی یزید منها وفداً فیهم عبداللَّه بن حنظلة الغسیل الأنصاریّ، وعبداللَّه بن أبی عمرو بن حفص بن المغیرة الحضرمیّ، والمنذر بن الزّبیر، ورجال کثیر من أشراف أهل المدینة، فقدموا علی یزید فأکرمهم وأحسن إلیهم وعظم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعین إلی المدینة، إلّاالمنذر بن الزّبیر، فإنّه سار إلی صاحبه عبیداللَّه بن زیاد بالبصرة، وکان یزید قد أجازه بمائة ألف نظیر أصحابه من أولئک الوفد، ولمّا رجع وفد المدینة إلیها، أظهروا شتم یزید وعیبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر وتعزف عنده القینات بالمعازف، وإنّا نشهدکم أنّا قد خلعناه، فتابعهم النّاس علی خلعه، وبایعوا عبداللَّه ابن حنظلة الغسیل علی الموت، وأنکر علیهم عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، ورجع المنذر
__________________________________________________
(1)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(2)- [الصحیح: «المدینة»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة مکانه: «قال: وإذا وفد أهل المدینة قد قدموا ...»]
(4- 4) [فی البحار والعوالم: «عبداللَّه بن عمرو بن حفص بن مغیرة»، وفی الدّمعة السّاکبة: «عبداللَّه بن عمر بن حفص بن المغیرة»]
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «منهم»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «المنذر بن الزّبیر»]
(8)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 47
ابن الزّبیر من البصرة إلی المدینة، فوافقَ أولئک علی خلع یزید، وأخبرهم عنه أ نّه یشرب الخمر ویسکر حتّی ترک الصّلاة، وعابه أکثر ممّا عابه أولئک. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 216
__________________________________________________
(1)- تا چنان افتاد که در آن اوقات جماعتی از اهالی مدینه بر یزید ملعون وفود نمودند، منذر بن زبیر، عبداللَّه بن عمر بن حفص بن مغیره مخزومی و عبداللَّه بن حنظله بن ابی عامر انصاری نیز با آن جماعت وافدین بودند، روزی چند نزد یزید لعنة اللَّه علیه بماندند، و یزید هر یکی را پنجاه هزار درهم و منذر بن زبیر را صد هزار درهم جایزه داد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 352
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 48

مجی‌ء ابن الحنفیّة لوداع یزید

فلمّا جاء لیودِّعه قال له: یا أبا القاسم! إن کنت رأیت منِّی خلقاً تنکره نزعت عنه وأتیت الّذی تشیر به علیَّ؟ فقال: واللَّه لو رأیتُ منکراً ما وسعنی إلّاأن أنهاکَ عنه؛ وأخبرکَ بالحقِّ للَّه‌فیه، لما أخذ اللَّه علی أهل العلم عن أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتموه، وما رأیتُ منکَ إلّاخیراً.
وشخصَ من الشّام حتّی ورد المدینة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 470- 471، أنساب الأشراف، 3/ 278
فلمّا أراد الانصراف إلی المدینة، أقبل محمّد بن علیّ «1» رضی الله عنه «1» حتّی دخل علی یزید، فاستأذنه فی الانصراف معهم إلی المدینة، فأذنَ له فی ذلک، ووصله بمائتی ألف درهم أخری، وأعطاه عروضاً «2» بمائتی ألف درهم، ثمّ قال: یا أبا القاسم! إنِّی لا أعلم علی وجه الأرض فی مثل الیوم رجلًا هو أعلَم منکَ بالحلال والحرام، وقد کنتُ أحببتُ «3» أن لا تفارقنی وأن تعظنی وتأمرنی بما فیه حظِّی ورُشدی. فوَ اللَّه لا أحبّ أن تنصرف عنِّی وأنت ذامّ «4» لشی‌ء «5» من أخلاقی.
قال: فقال له محمّد بن علیّ: أمّا ما کان منکَ إلی الحسین، فذاکَ شی‌ء لا تستدرک، وأمّا الآن، فإنِّی ما رأیتُ منکَ منذ قدمتُ علیکَ إلّاخیراً، ولو رأیتُ منکَ خصلة أکرهها لما وسعنی السّکوت دون ما أنهاک عنها وأخبرکَ بحقِّ اللَّه فیها، الّذی «6» أخذ اللَّه
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی النّسخ: عروض
(3)- من د، وفی الأصل و بر: أحبّ
(4)- فی الأصل و بر: دام، وفی د: دائم
(5)- فی د: لکلِّ شی‌ء
(6)- فی د و بر: للّذی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 49
تبارک وتعالی علی العلماء فی علمهم أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتمونه. ولستُ مؤدِّیاً عنک من إلی ورائی من النّاس إلّاخیراً، غیر أنِّی أنهاکَ عن شربِ هذا [الخمر «1»] المُسکِر، فإنّه رجسٌ من عملِ الشّیطان، ولیسَ مَن ولیَ أمور الأمّة ودُعیَ له بالخلافة علی رؤوس الأشهاد علی المنبر کغیره من النّاس، فاتّقِ اللَّه فی نفسک وتدارک «2» ما فاتَ من أمرِک، والسّلام.
قال: فسرّ یزید بما سمع من محمّد «3» بن علیّ «3» سروراً شدیداً، ثمّ قال: إنِّی قابل منک ما أمرتنی به، وإنِّی أحبّ أن تکاتبنی فی کلِّ حاجةٍ تعرض لک من صلة أو تعاهد، ولا تقصرنَ فی ذلک.
فقال محمّد بن علیّ، أفعل ذلک إن شاء اللَّه، ولا أکون إلّاعند ما تحبّ.
قال: ثمّ ودّعه محمّد بن علیّ، ورجع إلی المدینة، ففرّق ذلک المال کلّه فی أهل بیته وسائر بنی هاشم وقریش، [وما] من سائر النِّساء والرِّجال والذّریّة والموالی إلّاصار إلیه شی‌ء من ذلک المال.
ثمّ خرج «3» محمّد بن علیّ «3» من المدینة إلی مکّة، فأقامَ بها مجاوراً لا یعرفُ شیئاً غیر الصّوم والصّلاة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 261- 262
فلمّا «4» أرادوا الانصراف إلی المدینة، «5» دخل محمّد بن علیّ «5» علی یزید؛ فاستأذنه فی الانصراف معهم «6»؛ فأذنَ له فی ذلک، ووصله بمأتی ألف درهم، وأعطاه عروضاً بمائة ألف درهم.
__________________________________________________
(1)- من د
(2)- فی د: استدرک
(3- 3) لیس فی د
(4)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أقبل محمّد بن علیّ حتّی دخل»]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «إلی المدینة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 50
ثمّ قال «1» له: واللَّه یا أبا القاسم ألیت «1» إنِّی لا أعلم الیوم فی أهل بیتک رجلًا هو أعلم منک بالحلال والحرام، وقد کنتُ أحبّ أن لا تفارقنی، وتأمرنی بما فیه حظِّی ورُشدی، وواللَّه ما أحبّ أن تنصرف عنِّی وأنتَ ذامّ لشی‌ءٍ من أخلاقی.
فقال له محمّد «2»: أمّا ما کان منک إلی الحسین «3»، فذاک شی‌ء لا یُستدرَک، وأمّا الآن، فإنِّی ما رأیتُ منکَ منذ «4» قدمتُ علیک «5» إلّاخیراً، ولو رأیتُ منک خصلة أکرهها لما وسعنی السّکوت دون أن أنهاکَ عنها؛ وأخبرکَ بما یحقّ للَّه‌علیکَ منها، للّذی أخذ اللَّه تبارک وتعالی علی العلماء فی علمهم أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتموه، ولستُ مؤدِّیاً عنک إلی من ورائی من النّاس إلّاخیراً «6»، غیر أنِّی أنهاکَ عن شرب هذا المُسکِر، فإنّه رجس من عمل الشّیطان، ولیسَ مَن «7» ولیَ أمور الأمّة، ودُعیَ له بالخلافة علی رؤوس الأشهاد فوق «8» المنابر؛ کغیره من النّاس، فاتّقِ اللَّه فی نفسِک، وتدارَک ما سلفَ من ذنبِک «9».
فسرّ یزید بما سمع من محمّد «2» سروراً شدیداً، «10» وقال له «10»: فإنِّی قابِلٌ منکَ ما أمرتنی به، وأنا أحبّ أن تکاتبنی فی کلِّ حاجةٍ تعرض لک؛ من صلةٍ أو تعاهد، ولا تقصر «11» فی ذلک أبداً «12».
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «یا أبا القاسم»]
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحسین بن علیّ علیهما السلام»]
(4)- [البحار: «مذ»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «إلیک»]
(6)- [العوالم: «خیر»]
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «ممّن»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «علی»]
(9)- [أضاف فی البحار والدّمعة السّاکبة: «والسّلام. قال:»]
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ثمّ قال»]
(11)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا تقصرنّ»]
(12)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 51
فقال له «1» محمّد «2»: أفعل ذلک إن شاء اللَّه، وأکون «3» عندما تحبّ.
ثمّ ودّعهُ «4» ورجع إلی المدینة، وفرّق «5» ذلک المال کلّه فی أهل بیته، وسائر بنی هاشم وقریش، حتّی لم یبقَ من بنی هاشم وقریش أحد «1» من الرِّجال والنِّساء والذّریّة والموالی إلّا صار إلیه «6» من ذلک «6».
ثمّ خرج محمّد «2» من المدینة إلی مکّة، وأقام «7» بها مجاوراً لایعرف «8» غیر الصّوم والصّلاة «9» ولا یتداخل بغیر الفقه. «10» «10»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 81- 82/ مثله المجلسی، البحار، 45/ 327- 328؛ البحرانی، العوالم، 17/ 645- 646؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 193- 194
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(3)- [فی البحار والعوالم: «لا أکون إلّا»]
(4)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ رضی الله عنه»]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ففرّق»]
(6- 6) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «شی‌ء من ذلک المال»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فأقام»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا یعرف شیئاً»]
(9)- [إلی هنا حکاه فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(10)- و چون اشراف مدینه آهنگ مراجعت به مدینه کردند؛ محمد بن حنفیه نیز رخصت طلبید تا با آن جماعت مراجعت نماید، یزید رخصت داد و نیز دویست هزار درهم بدو صله داد و هم از امتعه نفیسه 1 و اقمشه بدیعه 2 آن چند به آن جناب تقدیم نمود که بهایش به یک صد هزار درهم پیوست، آن گاه با محمد بن حنفیه روی نمود و گفت: «یا ابو القاسم! همانا امروز در میان اهل‌بیت تو هیچ مردی را نمی‌شناسم که در مسایل حلال و حرام از تو داناتر باشد؛ سخت دوست می‌دارم که از من جدایی نجویی و مرا به آن‌چه حظ من و رشد من در آن است امر بفرمائی، سوگند با خدای دوست نمی‌دارم که از من مفارقت گیری گاهی که نکوهیده پاره‌ای اخلاق و افعال من باشی.
محمد بن علی علیه السلام فرمود: «اما آن کار و کردار که با حسین علیه السلام به جا آوردی همانا چیزی است که هرگز چاره آن در حیز امکان نیاید و تدارک آن در این جهان و آن جهان صورت‌پذیر نباشد.
اما اکنون همانا از آن زمان که من با تو ملاقات کرده‌ام تا کنون جز نیکی از تو ندیده‌ام؛ و اگر خصلتی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 52
__________________________________________________
مکروه و صفتی مذموم نگران می‌شدم نیروی سکوت نمی‌یافتم؛ تو را اگر چند نهی کردن نمی‌توانستم لکن به آن‌چه امر خدای و حق اوست بر تو آگاه می‌ساختم چه خدای تعالی دانایان را فرمان کرده؛ و با ایشان پیمان نهاده که علم خود را با مردمان روشن کند، و ایشان را مکتوم ندارند، و از مسایل و احکام شرعیه باز نمایند و مرا از تو جز خیر نرسیده است، مگر این که نهی می‌کنم تو را از شرب این مسکر چه رجس و پلید و عمل شیطان مرید است؛ و آن کس که والی امور عامه است و بر روی منابر بر رأس اشهاد او را خلیفه بخوانند چون دیگر کسان نیست. پس، از خدا در خویشتن بپرهیز و گناهان گذشته را تدارک کن.»
چون یزید این سخنان بشنید بسیار مسرور گردید؛ و گفت: «هرچه گفتی از توپذیرنده‌ام و دوست همی‌دارم که از این پس در هر حاجت که تو را روی دهد با من مکتوب کنی و به قصور نروی.»
محمد بن علی علیه السلام فرمود: «انشاء اللَّه تعالی چنین کنم، و بدان رویت باشم که نیکو باشد.»
آن گاه با یزید وداع کرده.
1. نفیس: خوب و مرغوب.
2. بدیع: بی‌نظیر و بی‌سابقه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 352- 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 53

ابن الزّبیر یطلب البیعة من ابن الحنفیّة

وشخصَ [ابن الحنفیّة] من الشّام حتّی ورد المدینة، فلمّا وثب النّاس بیزید وخلعوه ومالوا إلی ابن الزّبیر، وأتاهم مسلم بن عقبة المرّی فی أهل الشّام، جاء عبداللَّه بن عمر ابن الخطّاب وعبداللَّه بن مطیع فی رجالٍ من قریش والأنصار، فقالوا لابن الحنفیّة: أخرج معنا نقاتل یزید. فقال لهم محمّد بن علیّ: علی ماذا أقاتله ولم أخلعه؟ قالوا: إنّه کفر وفجر، وشرب الخمر، وفسق فی الدِّین. فقال لهم محمّد ابن الحنفیّة: ألا تتّقون اللَّه، هل رآه أحد منکم یعمل ما تذکرون؟ وقد صحبتهُ أکثر ممّا صحبتموه، فما رأیتُ منه سوءاً.
قالوا: إنّه لم یکن یُطْلِعْک علی فعله. قال: أفأطلعکم أنتم علیه؟ فلئن کان فعل إنّکم لشرکاؤه، ولئن کان لم یطلعکم، لقد شهدتم علی غیر ما علمتم.
فخافوا أن یُثَبّط قعوده النّاس عن الخروج، فعرضوا علیه أن یُبایعوه إذ کَرِهَ أن یبایع لابن الزّبیر، فقال: لستُ أقاتل تابعاً ولا متبوعاً. قالوا: فقد قاتلتَ مع أبیک. قال: وأین مثل أبی الیوم.
فأخرجوه کارهاً ومعه بنوه متسلِّحین، وهو فی نعل ورداء، وهو یقول: یا قوم اتّقوا اللَّه ولا تُسفِکوا دماءکم.
فلمّا رأوه غیر مُنقاد لهم خلّوه. فذهب أهل الشّام لیحملوا علیه، فضاربَ بنوه دونه، فقُتِل ابنه القاسم بن محمّد، وضرب أبو هاشم قاتل أخیه فقتله.
وأقبل ابن الحنفیّة إلی رحله، فتجهّز، ثمّ خرج إلی مکّة من فوره ذلک، فأقام بها حتّی حصر عبداللَّه بن الزّبیر حصاره الأوّل، وهو فی ذلک قاعِد عنه لا یغشاه ولا یأتیه.
وسأل قوم من الشّیعة من أهل الکوفة عن خبره، فاعلموا أ نّه بمکّة، فشخصوا إلیه، وکانوا سبعة عشر رجلًا، وهم: معاذ بن هانئ بن عدیّ ابن أخی حجر بن عدیّ الکندیّ، ومحمّد بن یزید بن مزعل الهمدانیّ ثمّ الصّائدیّ، ومحمّد بن نشر «1» الهمدانیّ، وأبو المعتمر
__________________________________________________
(1)- [لعلّ الصّحیح: «بشر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 54
حنش بن ربیعة الکنانیّ، وأبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ، وهانئ بن قیس الصّائدیّ، وصخیر بن مالک المزنیّ، وسرح بن مالک الخثعمیّ، والنّعمان بن الجعد الغامدیّ، وشریح ابن احناء «1» الحضرمیّ، ویونس بن «2» عمرو بن «2» عمران الجابریّ من همدان، وعبداللَّه بن هانئ‌الکندیّ، وهو الّذی قُتل بعد ذلک مع المختار، وجندب بن عبداللَّه الأزدیّ، ومالک ابن حزام بن ربیعة، قتله المختار بَعْدُ بجبانة السّبیع، وهو ابن أخی لبید بن ربیعة الشّاعر، وقیس بن جعونة الضّبابیّ، وعبداللَّه بن ورقاء السّلولیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 471- 472، أنساب الأشراف، 3/ 278- 280
قال: وتحرّک عبداللَّه بن الزّبیر، «3» ودعا إلی نفسه «3»، وجعل یُبایع «4» سرّاً، ویزید لا یعلم بشی‌ء من ذلک.
قال: وأقبل نفر من أصحاب عبداللَّه بن الزّبیر، منهم عبداللَّه بن مطیع العدویّ، والعبّاس بن سهل الأنصاری، وجماعة من أولاد المهاجرین والأنصار، حتّی دخلوا علی محمّد بن علیّ «5» رحمه الله، فسلّموا علیه، فردّ علیهم السّلام، وأمرهم بالجلوس.
فقال: ما حاجتکم؟ فقالوا: یا أبا القاسم! إنّا قد عزمنا علی قتال هذا اللّعین یزید بن معاویة، وهذا عبداللَّه بن الزّبیر قد «6» بایعناه، ونرید منک أن تکون یدک مع أیدینا.
فقال محمّد بن علیّ: إذاً لا نفعل. قالوا: ولِمَ ذلک؟ قال: لأنِّی [قد «7»] بایعته، وأخذتُ جائزته ولم أخلعه، فأقاتله. فقالوا: ولِمَ بایعته وأنتَ أنت؟ قال: خوفاً منه علی نفسی وولدی، «8» وإبقاء «9» علی مَن بقیَ من أهل بیتی، لأنِّی رأیتُ أخی الحسین رضی الله عنه قُتل، فلم
__________________________________________________
(1) [أنساب الأشراف: «حنا»].
(2- 2) [لم یرد فی أنساب الأشراف].
(3- 3) فی د: إلی البیعة.
(4) زید فی د: النّاس.
(5) فی د: الحنفیّة.
(6) لیس فی د.
(7) من د و بر.
(8) سقط عن د من هنا إلی قوله: «فلم آمن یزید علی نفسی».
(9) فی بر: اتقاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 55
آمَن یزید علی نفسی، وقد رأیتُ أخی الحسن «1» بایعَ معاویة من قبل وأخذ جائزته، والحسن «1» کان أفضل منِّی، فإن بایعتُ یزید کان لی أسوة بأخی «2».
فقالوا: إنّ أخاک الحسن «3» رأی رأیاً.
فقال: وأنا رأیتُ «4» ذلک الرّأی الّذی رآه أخی. فقالوا: «5» یا هذا «5»! إنّ یزید رجلٌ «6» یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والقرود، وقد فسق وکفر.
قال: فقال لهم محمّد بن علیّ: إنِّی [قد «7»] کنتُ عنده بالشّام مقیماً إلی وقتِ الانصراف عنه «6»، فلم أطلع منه علی کفر ولا فجور، وأکثر ما ینتهی إلیَّ من خبره أ نّه کان یشرب «8» الخمر، وقد نهیته «9» عن ذلک «9»، وقضیتُ ما علیَّ، ولم یؤاخذنی ربِّی بذنبه. فقالوا له: «5» یا هذا «5»! إنّه لیأتی «10» من المنکر «10» والفواحش أشیاء «6»، ولکنّه ما یطلعک «11» علی ذلک. فقال لهم «12» 5 محمّد بن علیّ رضی الله عنه «5»: فلقد اطلعتم علی «13» ذلک منه «13»، فوَ اللَّه لئن کان أطلعکم علی «13» ما ذکرتم «13»، فأنتم شرکاؤه فی فعله إذا رأیتم شیئاً من المنکر فلم تُغیِّروه «14»، وإن کان لم یُطلعکم علی «5» شی‌ء من «5» ذلک، فقد شهدتم بغیر الحقِّ، فاتّقوا اللَّه یا هؤلاء فی
__________________________________________________
(1)- من بر، وفی الأصل و د: الحسین
(2)- زید فی د: الحسین
(3)- لیس فی د، وفی الأصل: الحسین، والتّصحیح من بر
(4)- زید فی د: رأیاً هو
(5- 5) لیس فی د
(6)- لیس فی د
(7)- من د و بر
(8)- زید فی د و بر: هذا
(9- 9) فی د: عنه
(10- 10) فی د: بالمنکر
(11)- فی د: لا یطلعک
(12)- من د، وفی الأصل و بر: له
(13- 13) فی د: شی‌ء من ذلک
(14)- من د، وفی الأصل و بر: فلم تغیِّره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 56
أنفسکم وکفّوا عمّا عزمتم «1» علیه، فإنِّی خائف علیکم أن تسفکوا دمکم فی غیر حقّ «2». قال: فأطرق القوم ساعة، ثمّ قالوا: یا أبا القاسم! لعلّک إنّما تکره البیعة لابن الزّبیر، لأنّک تری أنّک أحقّ بالبیعة منه، إن کنتَ إنّما تکره ذلک «3» لهذا الشّأن، فاخرج بنا حتّی نبایعک! «4» قال محمّد بن علیّ «4»: لا أستحلّ القتال تابعاً ولا متبوعاً. «5»
فقالوا: یا محمّد! أنتَ «5» قاتلتَ مع أبیکَ یوم الجمل ویوم صفِّین ویوم النّهروان!
قال: فتبسّم محمّد بن علیّ ثمّ قال: ویحکم! وأین تجدون مثل أبی فی دهرکم هذا؟
واللَّه لا أقاتل أهل القبلة و «6» لا أتبع مولیاً ولا أجهز «7» علی جریح «8» ولا أدخل داراً «8» إلّابإذن [أهله «9»]. قال «10»: فقالوا: واللَّه لا نفارقکَ حتّی تخرج معنا أو «11» تبایع مَن بایعناه؛ فقال: واللَّه لا خلعتُ مَن بایعتُ ولا تابعتُ مَن لم یجعل اللَّه له فی عنقی بیعة. فاتّقوا اللَّه ربّکم واذکروا ما نزل بأخی الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما) «12» وولده وإخوته وبنی عمِّه وشیعته (رضوان اللَّه علیهم) «12»، فإنّنی «13» لکم منه نذیر مبین. یا قوم! لا ترضوا أحداً «14» بسخط اللَّه علیکم، فقد أنذرتُ إلیکم، والسّلام.
__________________________________________________
(1)- فی د: أنتم عازمین
(2)- فی د: الحقّ
(3)- فی د: البیعة
(4- 4) فی د: فقال أنا
(5- 5) من د، وفی الأصل و بر: قال وقد
(6)- من د، وبدلها فی الأصل و بر: لما علم أحد منهم کیف نقاتلهم ولکنّه علیه السلام
(7)- من د، وفی الأصل و بر: لا تجهز
(8- 8) من د، وفی الأصل و بر: ولا تدخل دار
(9)- من د
(10)- لیس فی د
(11)- من د، وفی الأصل و بر: و
(12- 12) لیس فی د
(13)- فی د: فإنِّی
(14)- من د و بر: وفی الأصل: أحد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 57
قال: فانصرف القوم إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فخبّروه بذلک.
قال: فسکت عنه ابن الزّبیر ولم یقل شیئاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 262- 266
قال الإمام أبو محمّد أحمد بن أعثم الکوفی: ولمّا رجع محمّد ابن الحنفیّة من یزید، تحرّک عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، ودعا إلی نفسه، فبعث عبداللَّه بن مطیع العدویّ، والعبّاس ابن سهل الأنصاریّ، وجماعة من أبناء المهاجرین والأنصار، فأتوا محمّد ابن الحنفیّة فقالوا له: یا أبا القاسم! إنّا عزمنا علی قتال یزید بن معاویة، وهذا عبداللَّه بن الزّبیر قد بایعناه ونرید أن تکون یدک مع أیدینا. فقال: لا أفعل ذلک. قالوا: ولمه؟ قال: لأنِّی بایعتُ یزید وأخذتُ جائزته، ولم أخلعه ولم أخنه.
قالوا: فلِمَ بایعته وأنتَ أنت؟ قال: بایعته خوفاً علی نفسی وولدی ومَن بقیَ من أهل بیتی، لأنِّی رأیتُ الحسین قد قُتل فلم آمَن یزید علی نفسی، ورأیتُ أخی الحسن قد بایع معاویة وأخذ جائزته، والحسن أفضل منِّی، فإن بایعتُ فلی أسوة بأخی.
فقالوا له: إنّ أخاک الحسن رأی رأیاً، فقال: وأنا أیضاً رأیتُ ذلک الرّأی. فقالوا:
یا هذا! إنّ یزید یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والقرود، وقد فسق وفجر وکفر.
فقال لهم: إنِّی کنتُ عنده مقیماً، فلم أطّلع منه علی کفر ولا فسوق ولا فجور إلی وقتِ انصرافی، وأکثر ما ینتهی إلیَّ من خبره إنّه یشرب هذا المسکر، وقد نهیته عن ذلک، وقضیتُ ما علیَّ، ولن یؤاخذنی ربِّی بذنبه.
فقالوا له: إنّه لیأتی من المنکر والفواحش ولکنّه لم یُطلعک علی ذلک. فقال لهم محمّد:
هل أطلعکم علی ذلک منه؟ فوَ اللَّه لئن کان أطلعکم علی ما ذکرتم منه، فأنتم شرکاؤه فی فعله، إذ رأیتم منه شیئاً من المنکر فلِمَ لا تُغیِّرونه، وإن کان لم یُطلعکم علی شی‌ء من ذلک، فقد شهدتم بغیر الحقّ، فاتّقوا اللَّه یا هؤلاء علی أنفسکم وکفّوا عمّا أزمعتم علیه، فإنِّی خائف علیکم أن تسفکوا دماءکم بغیر حقّ.
فأطرق القوم ساعة ثمّ قالوا له: یا أبا القاسم! لعلّک إنّما تکره البیعة لابن الزّبیر؛ لأنّک تری أنّک أحقّ بالبیعة منه، فإن کنتَ کارهاً لهذا الشّأن، فاخرج بنا حتّی نبایعک. فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 58
أنا لا أستحلّ القتال تابعاً ولا متبوعاً. فقالوا: لقد قاتلتَ مع أبیکَ یوم الجمل وصفِّین والنّهروان. فتبسّم وقال: ویحکم! وأین تجدون مثل أبی فی دهرکم، فوَ اللَّه لولا أنّ أبی قاتلَ أهل القبلة، لما علم أحد کیف یقاتلهم، ولکنّه کان لا یتبع مولیاً، ولا یجهز علی جریح، ولا یدخل داراً إلّابإذنِ صاحبها.
فقالوا له: واللَّه لا نفارقکَ حتّی تخرج معنا وتُبایع مَن قد بایعنا. فقال لهم: لا واللَّه لا خلعتُ مَن بایعت، ولا بایعتُ مَن لم یجعل اللَّه له فی عنقی بیعة، فاتّقوا اللَّه ربّکم واذکروا ما نزل بأخی الحسین وولده وبنی عمِّه وشیعته، فإنِّی لکم نذیر مبین. یا قوم لا ترضوا أحداً من عباد اللَّه بسخط اللَّه.
فانصرفَ القوم إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فأخبروه، فسکت، ولعبداللَّه بن الزّبیر بعد ذلک محاورات ومنازعات معه ومع عبداللَّه بن عبّاس. الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 175- 177
قال المغیرة بن شعبة: لقد وضعتُ رجلی معاویةَ فی غَرْزٍ طویلٍ غیُّه علی أمّة محمّدٍ؛ یعنی بیعة یزید.
ولمّا رجع أهل المدینة من عند یزید، مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید، فأبی علیهم، فقال ابن مطیع: إنّ یزید یشرب الخمر، ویترک الصّلاة، ویتعدّی حکم الکتاب. فقال لهم: ما رأیتُ منه ما تذکرون، وقد حضرته، وأقمتُ عنده، فرأیته مواظباً علی الصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه، ملازِماً للسنّة.
قالوا: فإنّ ذلک کان منه تصنّعاً لک، فقال: وما الّذی یخاف منِّی؟ أفأطلعکم علی ما تذکرون من شرب الخمر؟ فلئن کان أطلعکم علی ذلک، إنّکم لشرکاؤه، وإن لم یکن أطلعکم، فما یحلّ لکم أن تشهدوا بما لم تعلموا. ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 28/ 27- 28
وعن صخر بن جویریة، عن نافع قال: مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید فأبی، فقال ابن مطیع: إنّه یشرب الخمر، ویترک الصّلاة ویتعدّی حکم الکتاب، قال: ما رأیتُ منه ما تذکر وقد أقمتُ عنده، فرأیته مواظباً للصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه. قال: ذاک تصنُّعٌ وریاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 59
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 84 (ط دار الفکر)
ولمّا رجع أهل المدینة من عند یزید، مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید، فأبی علیهم، فقال ابن مطیع: إنّ یزید یشرب الخمر ویترک الصّلاة ویتعدّی حکمَ الکتاب. فقال لهم: ما رأیتُ منه ما تذکرون، وقد حضرتهُ وأقمتُ عنده، فرأیته مواظباً «1» علی الصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه، ملازماً للسّنّة. قالوا: فإنّ ذلک کان منه تصنُّعاً لک. فقال: وما الّذی خافَ منِّی أو رجاء حتّی یظهر لی الخشوع؟ أفأطلعکم علی ما تذکرون من شرب الخمر؟ فلئن کان أطلعکم علی ذلک إنّکم لشرکاؤه، وإن لم یکن أطلعکم، فما یحلّ لکم أن تشهدوا بما لم تعلموا. قالوا: إنّه عندنا لحقّ وإن لم یکن رأیناه. فقال لهم: أبی اللَّه ذلک علی أهل الشّهادة، فقال: [إلّامَنْ شهدَ بالحقِّ وهم یعلمون] ولستُ من أمِرَکم فی شی‌ء. قالوا: فلعلّک تکره أن یتولّی الأمر غیرک فنحنُ نولِّیک أمرنا. قال: ما أستحلّ القتال علی ما تریدوننی علیه تابعاً ولا متبوعاً. قالوا: فقد قاتلتَ مع أبیک. قال: جیئونی بمثل أبی أقاتل علی مثل ما قاتل علیه.
فقالوا: فمُر ابنیک أبا القاسم والقاسم بالقتال معنا. قال: لو أمرتهما قاتلت. قالوا: فقم معنا مقاماً تحضّ النّاس فیه علی القتال. قال: سبحان اللَّه! آمِر النّاس بما لا أفعله ولا أرضاه، إذاً ما نصحت للَّه‌فی عباده. قالوا: إذاً نُکرِهک. قال: إذا آمِر النّاس بتقوی اللَّه ولا یرضون المخلوق بسخط الخالق. وخرج إلی مکّة. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 233
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «مواضباً»]
(2)- به مدینه [محمد بن حنفیه] بازگردید و آن اموال را به تمامت در میان اهل‌بیت خویش و جماعت بنی‌هاشم و قریش از رجال و نساء و ذراری و موالی پراکنده ساخت. از آن جماعت هیچ کس به جای نماند جز این که از این مال بهره‌ای به او باز رسید؛ چون محمد حنفیه این کار به پای برد از مدینه طیبه به مکه معظّمه شد و در بیت الحرام مجاورت جسته جز روزه و نماز و عبادت حضرت بی‌نیاز از وی مشاهدت نرفت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 60

ما جاء فی المختار من الأحادیث والآثار

فمن بنی مَعُتِّب بن مالک، سَلَمة بن مُعَتِّب، وأمّه کُنَّة بنت کُسَیْر من ثُمالَة من الأزد، وأخوه لأمِّه أوْس بن رَبیعة بن مُعَتِّب، فهما ابنا کُنَّة، إلیها یُنسَبون، ومنهم عُرْوَة بن مَسْعُود بن مُعَتِّب، بعثهُ رسول اللَّه (ص) إلی ثقیف، یدعوهم، فقتلوه، والمُغِیرة بن شُعْبَة بن أبی عامر بن مَسْعُود بن مُعَتِّب، والحَجّاج بن یُوسف بن الحَکَم بن أبی عَقِیل بن مَسْعُود ابن عامِر بن مُعتِّب، والبَرَاء بن قَبِیصة بن أبی عَقِیل بن مَسْعُود، ویُوسف بن عُمر بن مُحمّد بن الحَکَم بن أبی عَقِیل، ومنهم غَیْلان بن سَلَمة بن مُعَتِّب، فرّق الإسلام بینه وبین عشر نْسْوَةٍ إلّاأربعاً، وکان قدمَ علی کسری فسأله حِصْناً بالطّائف، والُمخْتار بن أبی عُبید ابن مَسْعُود بن عَمْرو بن عُمَیْر بن عَوْف بن عُقْدة بن غِبَرَة بن عَوْف بن ثَقیف.
أبو عبید، کتاب النّسب،/ 266
قال «1»: أخبرنا علیّ بن محمّد، عن سعید بن خالد، «2» عن المَقْبُریّ، قال: بعثَ المختار إلی علیّ بن حسین بمائة ألف، فکرهَ أن یقبلها وخافَ أن یردّها، فأخذها «3»، فاحتبسها عنده، فلمّا قُتل المختار، «4» کتبَ علیّ بن حسین إلی عبدالملک بن مروان: أنّ المختار بعثَ إلیَّ بمائة ألف درهم، فکرهتُ أن أردّها وکرهتُ أن آخذها، فهی عندی، فابعث مَن یقبضها.
فکتبَ إلیه عبدالملک: یا ابن عمّ «4»، خُذْها، فقد طیّبتُها لک. فقبلها «5».
قال: أخبرنا الفضل بن دُکین، قال، نا عیسی بن دینار المؤذِّن، قال: سألتُ أبا جعفر
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «قرأتُ علی أبی غالب البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، عن أبی عمر محمّد بن العّباس، نا سلیمان بن إسحاق، نا الحارث بن أبی أسامة، نا محمّد بن سعد»]
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(3)- [لم یرد فی السّیر]
(4- 4) [السّیر: «بعث یخبر بها عبدالملک، وقال: ابعث مَن یقبضها. فأرسل إلیه عبدالملک: یا ابن العمّ»]
(5)- [إلی هنا حکاه فی ابن عساکر والسّیر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 61
عن المختار، فقال: إنّ علیّ بن حسین قام علی باب الکعبة، فلعنَ المختار. فقال له رجل:
جعلنی اللَّه فداک، تلعنه وإنّما ذُبِحَ فیکم. فقال: إنّه کان کذّاباً یکذب علی اللَّه وعلی رسوله.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 157- 158/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 44/ 161- 162، علیّ بن الحسین علیه السلام (ط المحمودی)،/ 38، مختصر ابن منظور، 17/ 236؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 335 (ط دار الفکر)
قال: أخبرنا موسی بن إسماعیل، قال: حدّثنا أبو عوانة، عن المغیرة، عن ثابت بن هریمز، قال: لمّا أتی الحسن بن علیّ قصر المدائن، قال المختار لعمِّه: هل لکَ فی أمر تسوّد به العرب؟ قال: وما هو؟ قال: تدعنی أضرِب عنقَ هذا وأذهب برأسه إلی معاویة! قال: ما ذاک بلاهم عندنا أهل البیت.
ابن سعد، الحسن علیه السلام،/ 62 رقم 91
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا عبدالصّمد، ثنا حمّاد، عن علیّ بن زید، عن یوسف ابن مهران، «1» عن عبداللَّه بن عمر، أ نّه کان عنده رجل من أهل الکوفة، فجعل یحدِّثه عن المختار، فقال ابن عمر: إن کان کما تقول، فإنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: إنّ بین یدی السّاعة ثلاثین دجّالًا کذّاباً.
ابن حنبل، المسند، 2/ 117- 118/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 332
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا حمّاد «2» بن سلمة، عن عبدالملک بن عمیر، عن رفاعة ابن شدّاد، قال: کنتُ أقوم علی رأس المختار، فلمّا «3» تبیّنت لی کذابته «3»، هممتُ «4» ایم اللَّه «4» أن أسلّ سیفی، فأضرب عنقه، «5» حتّی تذکّرتُ حدیثاً حدّثنیه «5» عمرو بن الحمق، قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: مَن آمَنَ رجلًا علی نفسه فقتله، اعطیَ لواء الغدر «6» یوم القیامة.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی مجمع الزّوائد]
(2)- [فی البدایة مکانه: «حدّثنا یحیی بن سعید القطّان، عن حمّاد ...»]
(3- 3) [البدایة: «عرفت کذبه»].
(4- 4) [لم یرد فی البدایة].
(5- 5) [البدایة: «فذکرتُ حدیثاً حدّثناه»]
(6)- [البدایة: «غدر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 62
ابن حنبل، المسند، 5/ 436- 437/ عنه: ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
حدّثنا «1» عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا ابن نمیر، ثنا «2» عیسی «3» القارئ أبو عمر «2»، حدّثنی السّری «3» عن رفاعة القتبانیّ «4»، قال: دخلتُ علی المختار، قال: فألقی لی «5» وسادة، وقال: لولا أنّ أخی جبریل قام عن هذه لألقیتها لک.
قال: فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکرتُ حدیثاً «6» حدّثنی به أخی «6» عمرو بن الحمق، قال: قال رسول اللَّه (ص): أیّما مؤمن أمن مؤمناً علی دمه، فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء.
ابن حنبل، المسند، 5/ 437/ عنه: ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67- 68؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 50 (ط دار الفکر)؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
ابن الرّبعة «7» الخزاعیّ، أدرک النّبیّ (ص)، روی عنه سلمة بن کثیر «8»، قال (لنا «9») سلیمان ابن داوود الهاشمیّ، نا إبراهیم بن سعد، قال: أخبرنی سلمة بن کثیر عن ابن الرّبعة الخزاعیّ وکان جاهلیاً قد أدرک النّبیّ (ص)، قال: کان للمختار مسلحة بالعذیب، وکانوا یحبسون «10» النّاس حتّی یأتوه بأخبارهم، فکتب إلیه بقدومی «11»، فلمّا قدمتُ الکوفة أراهم یقولون «12»: هذا راکب الذّعلبة «13». فادخلتُ علیه، فخلا بی، فقال: إنّک شیخ قد أدرکتَ النّبی (ص)،
__________________________________________________
(1)- [المنتظم: «أخبرنا ابن الحصین، قال: أخبرنا ابن المذهب، قال: أخبرنا أحمد بن جعفر، حدّثنا»]
(2- 2) [المنتظم: «عیسی بن عمر»]
(3- 3) [فی السّیر: «ابن عمر، حدّثنا السّدِّیّ» وفی البدایة: «القارئ أبو عمیر بن سدیّ»]
(4)- [فی السّیر: «الفتیانیّ» وفی البدایة: «القبابیّ»]
(5)- [المنتظم: «إلیَّ»]
(6- 6) [فی السّیر والبدایة: «حدّثنیه»]
(7)- هکذا فی صف وکتاب ابن أبی حاتم والتّجرید للذّهبی ووقع فی قط: «ابن الرّبع» کذا- ح
(8)- فی الأصلین: «کهیل»، وهو سبق قلم وبهامش قط: «صوابه کثیر»، أقول: وسیأتی فی السند: «کثیر»
(9)- من صف
(10)- قط: «یجتنبون» کذا
(11)- صف: «إلیهم بقدومه» کذا
(12)- قط: «قالوا»
(13)- هی النّاقة السّریعة کما فی القاموس، ووقع فی صف: «الزعلبة» کذا- ح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 63
فلا تُکذِّب بما تُحدِّث «1» عنه، فحدِّث بحدیث عن رسول اللَّه (ص) وهذه سبعمائة (دینار «2»)، فخذها. فقلت: الکذب علی رسول اللَّه (ص) النّار لیس دونها شی‌ء «3»، لا واللَّه ما أنا بالفاعل.
البخاری، التّاریخ، 4- 2/ 434- 435 رقم 3613
مسلم مولی خالد بن عرفطة وخالد حلیف بنی زهرة: إنّ خالد بن عرفطة قال «4» للمختار: هذا رجل کذّاب، وقد «5» سمعتُ رسول اللَّه (ص) «6» یقول: مَن کذب علیّ متعمِّداً فلیتبوّأ مقعدهُ من النّار «7» (قاله علیّ عن محمّد بن بشر، سمع زکریا، سمع خالد بن سلمة «8» سمع مسلماً.
البخاری، التّاریخ، 4- 1/ 260- 261 رقم 1099/ مثله الحاکم، المستدرک، 3/ 280؛ الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 280
سعد بن مسعود الثّقفیّ عمّ المختار بن أبی عبید، حدیثه فی الکوفیِّین قوله: حدّثنا أبو نعیم، نا سفیان، عن أبی حصین، عن عبداللَّه بن سنان، عن سعد بن مسعود الثّقفیّ، قال: کان نوح علیه السلام إذا لبس ثوباً أو أکل طعاماً، حمدَ اللَّه، فسُمِّیَ عبداً شکوراً.
وقال جریر عن مغیرة: استعمل علیّ، سعد بن مسعود علی المدائن، فلمّا قُتِلَ علیّ رضی الله عنه، قال المختار لسعد: أی عم «9».
البخاری، التّاریخ، 2- 2/ 50 رقم 1925
__________________________________________________
(1) صف: «حدّثت».
(2) من صف.
(3) قط «ستر».
(4) [المستدرک مکانه: «حدّثنا أبوالعبّاس محمّد بن یعقوب، ثنا أبوالبختریّ، ثنا محمّد بن بشر العبدیّ، عن زکریا بن أبی زائدة، عن خالد بن سلمة، عن مسلم مولی خالد بن عرفطة، قال: ...»، و فی التلخیص: «زکریا بن أبی زائدة، عن خالد بن سلمة، عن مسلم ولی خالد بن عرفطة، قال: ...»].
(5) [فی المستدرک: «فلقد»، و لم یرد فی التّلخیص].
(6) [فی المستدرک و التّلخیص: «صلی الله علیه و آله و سلم»].
(7) [إلی هنا حکاه فی المستدرک و التّلخیص].
(8) هکذا فی قط، و هو الصّواب علیّ هو ابن المدینی، و محمّد بن بشر هو العبدی، و قد ذکر المؤلّف فی ترجمة خالد بن سلمة روایة زکریا بن أبی زائدة عنه، و وقع فی صف: «قاله محمّد بن سنان سمع حمّاد بن سلمة» کذا، و فی شیوخ المؤلّف محمّد بن سنان العوقی، لکنّه لم یدرک خالد بن سلمة و لم یذکر ابن أبی حاتم و غیره لمسلم هذا راویاً غیر خالد- ح.
(9)- قد مرّ أنّ سعداً عمّ المختار، وهو متّفق علیه ووقع فی الأصل «ابن عم» کذا- ح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 64
وقال أمیر المؤمنین علیه السلام: فکما «1» أنّ بعض «2» بنی إسرائیل أطاعوا فاکرِموا، وبعضهم عصوا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون أنتم.
قالوا «3»: فمَن العُصاة یا أمیر المؤمنین؟
قال علیه السلام: الّذین امِروا بتعظیمنا أهل البیت، وتعظیم حقوقنا، فخالفوا «4» ذلک، وعصوا «5» وجحدوا حقوقنا واستخفّوا بها، وقتلوا «6» أولاد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، الّذین امِروا بإکرامهم ومحبّتهم.
قالوا: یا أمیر المؤمنین وإنّ ذلک لکائن؟
قال علیه السلام: بلی خبراً حقّاً، وأمراً کائناً، سیقتلون ولدیَّ هذین الحسن والحسین علیهما السلام.
ثمّ قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: وسیصیب «7» [أکثر «5»] الّذین ظلموا رجزاً «8» فی الدّنیا «9» بسیوف [بعض] مَن یُسلِّط «9» اللَّه تعالی علیهم «10» للانتقام بما کانوا یفسقون، «11» کما أصاب بنی إسرائیل الرّجز «11».
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة: «کما»]
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «فقالوا»]
(4)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «فخانوا وخالفوا»]
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال]
(6)- [زاد فی البحار والعوالم: «أولادنا»]
(7)- [فی تنقیح المقال مکانه: «منها الخبر الطّویل المتضمِّن لبیان قصّته، الکاشف عن حُسن عقیدته وقوّة إیمانه بالرّسول وتصدیقه لما أخبر به وموضع الحاجة منه موجز، أ نّه قال أمیر المؤمنین علیه السلام کما أنّ بعض بنی اسرائیل أطاعونا فاکرِموا وبعضهم عصوا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون، فقالوا: ومن العصاة إلی قوله ستقتلون ولدیّ الحسن والحسین علیهما السلام ثمّ تلا: سیصیب ...»]
(8)- [مدینة المعاجز: «زجراً»]
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «بسیف، یُسلِّطه»]
(10)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(11- 11) [مدینة المعاجز: «کأصحاب بنی إسرائیل بالزّجر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 65
قیل: ومَن هو؟ قال: غلام من «1» ثقیف، یُقال له «المختار بن «2» أبی عبید «2»».
وقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: فکان «3» ذلک «4» بعد قوله هذا بزمان «5».
وإنّ هذا الخبر «1» اتّصل «6» بالحجّاج بن یوسف (علیه لعائن اللَّه)، من قول علیّ بن الحسین علیهما السلام فقال: أمّا رسول اللَّه فما قال هذا، وأمّا علیّ بن أبی طالب، فأنا أشکّ هل «7» حکاه عن رسول اللَّه، وأمّا علیّ بن الحسین علیه السلام، فصبیّ مغرور، «8» یقول الأباطیل ویغرّ «8» بها
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(2- 2) [فی مدینة المعاجز: «عبیدة» وفی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(3)- أی ولد المختار بعد قول أمیر المؤمنین علیه السلام هذا بزمان، قاله المجلسی قدس سره
(4)- [لم یرد فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال]
(5)- الظاهر أنّ ما بعده من کلام، إلی قوله: وقال علی بن الحسین، هو لیس من ضمن حدیث الامام زین العابدین علیه السلام، بقرینة عبارة «من قول علیّ بن الحسین علیهما السلام»، کما أ نّه لم یصرِّح بأ نّه من کلام الامام العسکری علیه السلام، لخلوِّه من لفظ «قال الامام علیه السلام»، فهل یحتمل غیره؟ فتدبّر.
زد علی ذلک، أنّ الأحداث التّاریخیة مشوّهة ومرتبکة، فعند التّحلیل، نجد أنّ التّاریخ یشهد بأنّ ظهور المختار علی قتلة الحسین سنة «64»، وأنّ المختار قُتل فی فتنة ابن الزّبیر سنة «67»، وأنّ سلطنة عبدالملک بن مروان علی العراق کانت بعد قتل ابن الزّبیر سنة «73»، وأنّ تولیته للحجّاج علی العراق سنة «75». فلم یکن المختار فی حبس الحجّاج أیام عبدالملک بن مروان، وإنّما حبسه عبیداللَّه بن زیاد، ولم یزل فی الحبس حتّی قُتِل الحسین علیه السلام، ثمّ بعث إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر بالمدینة فیسأله أن یکتب إلی یزید بن معاویة، فیکتب إلی ابن زیاد بتخلیة سبیله.
فرکب زائدة إلی ابن عمر، فقدم علیه فبلّغه رسالة المختار، وعلمت صفیّة أخت المختار بمحبس أخیها، وهی تحت ابن عمر، فبکت وجزعت، فلمّا رأی ذلک عبداللَّه بن عمر، کتب مع زائدة إلی یزید بن معاویة: «أمّا بعد، فإنّ عبیداللَّه بن زیاد حبسَ المختار، وهو صهری ... فإن رأیتَ رحمنا اللَّه وإیّاک أن تکتب الی ابن زیاد فتأمره بتخلیته فعلت، والسّلام».
فلمّا قرأه ضحک، ثمّ قال: یشفع أبو عبدالرّحمن وأهل ذلک هو ... فدعا ابن زیاد بالمختار فأخرجه، ثمّ قال له: قد أجلتک ثلاثاً، فإن أدرکتک بالکوفة بعدها فقد برئت منک الذمّة ... راجع تاریخ الطّبری: 4/ 441، والکامل لابن الأثیر: 4/ 169.
أقول: فلا بدّ من تحقیق أوسع فی هذا الموضوع، فتدبّر وکن علی بیِّنة، وقف عند الشّبهة
(6)- [تنقیح المقال: «قد اتّصل»]
(7)- «فیما» ب، ط. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فیما»، وفی تنقیح المقال: «إن»]
(8- 8) [تنقیح المقال: «یفتری»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 66
متّبعوه، اطلبوا إلیَّ «1» المختار. «2»
فطُلِبَ، واخِذَ «2»، فقال: قدِّموه إلی النّطع واضربوا عنقه، فاتیَ بالنّطع، فبُسِطَ «3» وانزِلَ «4» علیه المختار، ثمّ جعل الغلمان یجیئون ویذهبون لا یأتون «5» بالسّیف.
قال الحجّاج: ما لکم؟ قالوا: لسنا نجد «6» مفتاح الخزانة «6»، وقد ضاع منّا، والسّیف فی الخزانة.
فقال المختار: لن تقتلنی، ولن یکذب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ولئن قتلتنی لیحیینی اللَّه حتّی أقتل منکم ثلاثمائة وثلاثة وثمانین ألفاً.
فقال الحجّاج لبعض حجّابه: أعط السّیّاف سیفک یقتله به «7». فأخذ السّیّاف بسیفه «8» فجاء لیقتله به، والحجّاج یحثّه ویستعجله.
فبینا هو فی تدبیره إذ عثر «9» والسّیف فی یده، وأصاب السّیف بطنه، فشقّه ومات، وجاء بسیّاف آخر، وأعطاه السّیف، فلمّا رفع یده لیضرب عنقه لدغته عقرب، وسقط فمات، فنظروا وإذا العقرب، فقتلوه «10».
فقال المختار: یا حجّاج! إنّک لن تقدر «11» علی قتلی، ویحک یا حجّاج أما تذکر ما قال
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: «لی»]
(2- 2) [تنقیح المقال: «فطلبوه، فاخذ»]
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(4)- [فی مدینة المعاجز: «اترک»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «ابرک»] أبرکه: أناخه
(5)- [مدینة المعاجز: «فاوتی»]
(6- 6) [تنقیح المقال: «مفتاحاً للخزانة»]
(7)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(8)- [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «سیفه»]
(9)- «إذا عبر» أ. «إذ تعسر» ص، ق، د. «إذ نعس» ب، س، ط
(10)- [العوالم: «فقتلوها»]
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا تقدر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 67
نزار «1» بن معد «2» بن عدنان لسابور «3» ذی الأکتاف حین [کان] یقتل العرب، ویصطلمهم، فأمر نزار [ولده] فوضع «4» فی زنبیل «5» فی طریقه.
فلمّا رآه قال له «6»: مَن أنت؟
قال: أنا رجل من العرب، أرید أن أسألک لِمَ تقتل هؤلاء العرب ولا ذنوب لهم إلیک «7»، وقد قتلتَ الّذین کانوا مُذنبین «8» «9» وفی عملک مفسدین؟ «9»
__________________________________________________
(1)- أنتَ أیّها القارئ- الکریم، ستری أنّ سابور أطلق علیه ذلک بقوله «صدق، هذا نزار- یعنی المهزول» فهو نزار، وأ نّه ابن معد بن عدنان.
هذا وإنّ من واضحات التّاریخ أنّ سابور کان فی زمان أولاد أیاد بن نزار بن معد بن عدنان، لا فی عصر نزار بن معد:
قال السّویدیّ فی سبائک الذّهب فی معرفة قبائل العرب، ص 20- بعد أن ذکر عدداً من القبائل والبطون (أیاد بن نزار بن معد بن عدنان)-: ... لی أن تکاثر بنو إسماعیل وانفردت مضر برئاسة الحرم، وخرج بنو أیاد إلی العراق، وکان لهم فی الأکاسرة آثار مشهورة إلی أن غلبهم سابور ذو الأکتاف فأبادهم.
وقال: ولم یشتهر أحد من ولده- أی أیاد- بالنِّسبة إلیه، ولذلک جعلهم أکثر النسّابین حشوة فی مضر ...
وذکر المسعودیّ فی مروج الذهب: إنّ الذی تکلّم مع سابور کان اسمه «عمرو بن تمیم بن مر»، وله یومئذ ثلاثمائة سنة، وکان یعلّق فی عمود البیت فی قفّة قد اتخذت له ... (انظر مروج الذهب: 1/ 181)، فکان نزاراً أی مهزولًا.
فالظّاهر أ نّه لم یصرِّح بالإسم بل اکتفی باسم الصِّفة الّتی أطلقها سابور: «نزار»- یعنی مهزول-، فلا قطع بالمنافاة، فتدبّر
(2)- [تنقیح المقال: «معدی کرب»]
(3)- شابور، أ، ص، ط. [وفی البحار: للسّابور»، وفی العوالم: «للشّابور»، وفی تنقیح المقال: «سابور»]
(4)- [تنقیح المقال: «فوضعوه»]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار: «فی زبیل»]
(6)- [لم یرد فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال]
(7)- [تنقیح المقال: «علیک»]
(8)- «متمرِّدین» ط. [وفی مدینة المعاجز: «مدیلین»]
(9- 9) [فی مدینة المعاجز: «فی عملک والمعتدین»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فی عملک والمفسدین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 68
قال: لأنِّی وجدتُ فی الکتب «1» أ نّه «2» یخرج منهم رجل یُقال له «محمّد»، یدّعی النّبوّة، فیزیل دولة ملوک الأعاجم ویفنیها، «3» فأنا أقتلهم «3» حتّی لا یکون منهم ذلک الرّجل.
[قال] فقال له «4» نزار: لئن کان ما وجدته من «5» کتب الکذّابین، فما أولاک أن «6» تقتل البراء «6» غیر المذنبین [بقولٍ الکاذبین]! «7» وإن کان ذلک من قول الصّادقین، فإنّ اللَّه سبحانه سیحفظ ذلک الأصل الّذی یخرج منه هذا الرّجل، ولن تقدر علی إبطاله ویجری قضاءه، وینفذ أمره، ولو لم یبق من جمیع العرب إلّاواحد.
فقال سابور «8»: صدق «9»، هذا نزار- بالفارسیّة یعنی المهزول-، کفّوا عن العرب، فکفّوا عنهم «10».
ولکن «11» یا حجّاج! إنّ اللَّه قد قضی أن أقتل منکم ثلاثمائة «12» وثلاثة وثمانین ألف رجل، فإن شئت فتعاط «13» قتلی، وإن شئت فلا تتعاط «14»، فإنّ اللَّه تعالی إمّا أن یمنعک عنِّی «11»، وإمّا أن یحیینی بعد قتلک «15»، فإنّ قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله حقّ لا مریّة فیه.
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «الکتاب»]
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فأقتلهم»]
(4)- [فی مدینة المعاجز: «لهم» ولم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فی»]
(6- 6) [مدینة المعاجز: «لا تقتل البرّ»]
(7)- لیس فی البحار [ومدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(8)- [فی العوالم وتنقیح المقال: «شابور»]
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «صدقت»]
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «غیّهم»]
(11)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(12)- [زاد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ألف»]
(13)- [مدینة المعاجز: «أن تعاطی»]
(14)- [فی مدینة المعاجز: «فلا تعاطی»، وفی البحار: «فلا تنعاط»، وفی الدّمعة السّاکبة: «فلا تعاط»، وفی تنقیح المقال: «لا تعاط»]
(15)- [الدّمعة السّاکبة: «ذلک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 69
فقال للسّیّاف: اضرب عنقه.
فقال المختار: إنّ هذا لن یقدر علی ذلک، وکنتُ أحبّ أن تکون أنتَ المتولِّی لما تأمره، فکان یُسلِّط «1» علیک أفعی کما سلّط «2» علی هذا الأوّل عقرباً.
فلمّا «3» همّ السّیّاف بضربِ «3» عنقه، إذا برجل من خواصّ عبدالملک بن مروان قد دخل «4»، فصاح: «5» یا سیّاف کفّ عنه ویحک «5»، ومعه کتاب من عبدالملک بن مروان، فإذا فیه:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد یا حجّاج بن یوسف! فإنّه «6» سقط إلینا طائر «6» علیه رقعة «7» فیها «8»: أ نّک أخذتَ المختار «9» بن أبی عبید «10»، ترید قتله، وتزعم أ نّه حکی عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «11» أ نّه سیقتل من أنصار بنی أمیّة ثلاثمائة «12» وثلاثة وثمانین «13» ألف رجل «13»، فإذا أتاک کتابی هذا فخلِّ عنه، ولاتتعرّض «14» له إلّابسبیل خیر، فإنّه زوج ظئر «15» ابنی «16»
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «یسلِّط اللَّه»]
(2)- [تنقیح المقال: «سلّط اللَّه»]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز: «أراد السّیّاف أن یضرب»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «همّ السّیّاف أن یضرب»]
(4)- [مدینة المعاجز: «قد حضر»]
(5- 5) [فی مدینة المعاجز: «بالسّیّاف کفّ ویحک عنه»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «بالسّیّاف کفّ (ویحیک) عنه»]
(6- 6) [فی مدینة المعاجز: «سقط إلینا طیر»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد سقط إلینا طیر»، وفی تنقیح المقال: «قد سقط طیر»]
(7)- أی قطعة من ورق
(8)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(9)- [تنقیح المقال: «مختار»]
(10)- [فی مدینة المعاجز والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(11)- [زاد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فیه»]
(12)- [زاد فی تنقیح المقال: «ألف»]
(13- 13) [تنقیح المقال: «ألفاً»]
(14)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لا تعرّض»]
(15)- «مرضعة» أ، وهکذا ذکر فی ثانی کتب عبدالملک، وکلاهما بمعنی
(16)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 70
الولید بن عبدالملک بن مروان، وقد کلّمنی فیه الولید، وإنّ الّذی حکی «1» إن کان باطلًا، فلا معنی لقتل رجل مسلم بخبرٍ باطل، وإن کان حقّاً، فانّک لا تقدر علی تکذیب قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله».
فخلّی عنه الحجّاج، فجعل المختار یقول: سأفعل کذا، وأخرج وقت کذا، وأقتل من النّاس کذا، وهؤلاء صاغرون «2» یعنی بنی أمیّة.
فبلغ ذلک الحجّاج، فاخِذ وانزِل «3» «4» لضرب العنق «4»، فقال المختار: إنّک لن تقدر «5» علی ذلک، فلا تتعاطَ ردّاً علی اللَّه.
وکان فی ذلک إذ اسقط «6» طائر آخر علیه کتاب من عبدالملک بن مروان:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، یا حجّاج «7» لا تتعرّض «8» للمختار، فإنّه زوج مرضعة ابنی «9» الولید، ولئن کان «10» حقّاً فتُمنَع «11» من قتله کما مُنعَ «دانیال» من قتل «بخت نصر» الّذی کان اللَّه قضی أن یقتل بنی اسرائیل».
فترکه الحجّاج «12» وتوعّده إن عاد لمثل مقالته «13».
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «حکی عنه»]
(2)- «أبناء صغرة قمیاء» أ: القمئ: الذّلیل، الصّغیر
(3)- [تنقیح المقال: «وابرِک»]
(4- 4) [فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال: «وأمر بضرب عنقه»، وفی البحار والعوالم: «بضرب العنق»]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «لا تقدر»]
(6)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «سقط»، وفی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «سقط علیه»]
(7)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(8)- [البحار: «لا تعرّض»]
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «ابن»]
(10)- [زاد فی تنقیح المقال: «ما یقول»]
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «فستُمنَع»]
(12)- [مدینة المعاجز: «المختار»]
(13)- «بمثل ذلک» أ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 71
فعاد بمثل «1» مقالته، فاتّصل بالحجّاج الخبر، فطلبه فاختفی مدّة، ثمّ «2» ظفر به، فاخِذ «2».
فلمّا همّ بضربِ عنقه، إذ قد ورد علیه کتاب من «3» عبدالملک «4» أن ابعث إلیّ المختار «4» «5». فاحتبسه الحجّاج، وکتب إلی عبدالملک:
کیف تأخذ إلیک عدوّاً مجاهراً، یزعم أ نّه یقتل من أنصار بنی أمیّة کذا وکذا ألفاً؟
فبعث إلیه «6» عبد الملک: إنّک «7» «6» رجل جاهل، لئن کان الخبر فیه باطلًا، فما أحقّنا برعایة حقّه لحقِّ مَن خدمنا «8»، وإن کان الخبر فیه حقّاً، فإنّا «9» سنربِّیه لیُسلّط «10» علینا کما ربّی فرعون موسی حتّی «11» تسلّط علیه، فبعثه إلیه «11» الحجّاج، فکان «12» من أمر المختار «12» ما کان، وقتل مَن قتل «13». «14»
قال علیّ بن الحسین علیهما السلام لأصحابه، وقد قالوا له: یا ابن رسول اللَّه! إنّ أمیر
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لمثل»]
(2- 2) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ظفر به» وفی تنقیح المقال: «ظهر»]
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(4- 4) [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال، وفی العوالم: «إلی الحجّاج أن ابعث إلیَّ المختار»]
(5)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «مثل ما ورد قبل»]
(6- 6) [فی مدینة المعاجز: «أنت»، وفی البحار وتنقیح المقال: «إنّک»]
(7)- «أ نّه» أ، س
(8)- «خدمتنا» س، ص. [وفی مدینة المعاجز: «خدّامنا»]
(9)- [فی مدینة المعاجز والبحار: «فإنّه»، وفی تنقیح المقال: «فإنّک»]
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «لیست»]
(11- 11) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «سلّط علیه، فبعث به»، وفی الدّمعة السّاکبة: «سلّط علیه، فبعثه إلیه»]
(12- 12) [فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال: «من المختار»]
(13)- [إلی هنا حکاه فی تنقیح المقال وأضاف: «الخبر ... فإنّه کاشف عن قوّة إیمانه بالرسول صلی الله علیه و آله وخبره وبأمیر المؤمنین وخبره ولکن لا یخفی علیک إنّ القصّة وإن کانت صحیحة إلّاأنّ الّذی أراد قتله هو عبیداللَّه بن زیاد دون الحجّاج، ضرورة تأخّر حکومة الحجّاج عن المختار قطعاً، فإبدال عبیداللَّه بالحجّاج سهو من الرّاوی کما یکشف عنه بعض فقرات الخبر الطّویل، فلاحظ وتدبّر»]
(14)- [من هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 72
المؤمنین علیه السلام ذکر «1» [من] أمر المختار «1»، ولم یقل متی یکون قتله ولمن یُقتل.
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: صدق أمیر المؤمنین علیه السلام، أوَلا أخبرکم متی یکون؟
قالوا: بلی. قال علیه السلام: یوم کذا، إلی ثلاث سنین من «2» قوله هذا لهم «2»، وسیؤتی برأس عبیداللَّه بن زیاد و «3» شمر بن ذی الجوشن (علیهما اللّعنة) فی یوم کذا وکذا، وسنأکل وهما بین أیدینا ننظر «4» إلیهما.
قال «5»: فلمّا کان فی «6» الیوم الّذی أخبرهم أ نّه یکون فیه القتل من المختار لأصحاب بنی أمیّة، کان علیّ بن الحسین علیهما السلام مع أصحابه علی مائدة، إذ قال لهم: معاشر إخواننا! طیبوا «7» نفساً [وکلوا] «7»، فإنّکم تأکلون وظلمة بنی أمیّة یُحصدون.
قالوا: أین؟ قال علیه السلام: فی موضع کذا یقتلهم المختار، وسیؤتی «8» بالرّأسین «9» یوم کذا [وکذا] «10».
فلمّا کان «11» فی ذلک الیوم، اتیَ بالرّأسین «12»، لمّا «11» أراد أن یقعد للأکل، وقد فرغ من
__________________________________________________
(1- 1) [مدینة المعاجز: «من المختار»]
(2- 2) ص [وفی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة:] «قولی هذا» [وفی إثبات الهداة: «قولی هذا لکم»]
(3)- [إثبات الهداة: «ورأس»]
(4)- [إثبات الهداة: «فننظر»]
(5)- [لم یرد فی إثبات الهداة]
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
(7- 7) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «أنفسکم»]
(8)- [إثبات الهداة: «سیؤتینا»]
(9)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «برأسین»]
(10)- من البحار والمدینة، بقرینة ما تقدّم من أخباره: سیؤتی ... فی یوم کذا وکذا
(11- 11) [فی إثبات الهداة: «الیوم الّذی اوتی بالرّأسین، وذلک لمّا»، وفی مدینة المعاجز: «فی ذلک الیوم اتی برأسین، فلمّا»]
(12)- أقول: لا جدال فی أنّ شمراً قُتِل بالکلتانیّة- من أعمال خوزستان- سنة 66 ه، قتله «أبو عمرة»،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 73
صلاته، فلمّا رآهما سجد، وقال: الحمد للَّه‌الّذی لم یُمتنی حتّی أرانی «1». فجعل «2» یأکل و «2» ینظر إلیهما.
فلمّا کان فی وقت الحلواء، «3» لم یؤتَ بالحلواء، لما «3» کانوا قد اشتغلوا عن عمله بخبر الرّأسین، فقال ندماؤه: لم نعمل «4» الیوم حلواء «5»؟
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: لا نرید حلواء أحلی من نظرنا إلی هذین الرّأسین؟!
ثمّ عاد إلی قول أمیر المؤمنین علیه السلام، قال علیه السلام: وما للکافرین والفاسقین عند اللَّه أعظم وأوفی «6».
التّفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام،/ 547- 553 رقم 327/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 21- 22؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305- 306؛ المجلسی، البحار، 45/ 339- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 655- 658؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 212- 215؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203- 204
المختار بن أبی عبید: هو المختار «7» بن أبی عبید بن مسعود بن عمرو الثّقفیّ من الأحلاف،
__________________________________________________
وأنّ عبیداللَّه بن زیاد قُتل فی الموصل سنة 67 ه، قتله «ابراهیم بن الأشتر».
وضروریّ أنّ نقل أی من الرأسین إلی المدینة یستغرق فترة زمنیة بحکم المسافة البعیدة الّتی تفصل بینهم، فإذا کان قتل الأوّل أواخر سنة 66، وکان قتل الثّانی أوائل سنة 67، فلا غبار إذن لأن یُجمع الرأسان أمام الإمام علیّ بن الحسین علیهما السلام، فی المدینة المنوّرة فی یوم واحد، بعد أن یکون قد قطع- بکلِّ واحد من الرّسین- تلک المسافة البعیدة، المتباینة.
ذکر فی بعض الرّوایات أ نّه بعث برأس ابن زیاد ورأس ابن سعد.
وفی أخری برأس ابن زیاد ورأس حصین بن نمیر ورأس شرجیل بن ذی الکلاع «لع»
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة]
(2- 2) [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «لم یأت بالحلواء لأنّهم»].
(4)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ولم یعمل»]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحلواء»]
(6)- [فی مدینة المعاجز: «وأولی» وأضاف فی البحار والعوالم: «توضیح: قوله علیه السلام: «فکان [ذلک] بعد قوله هذا» أی وُلِدَ المختار، بعد قول أمیر المؤمنین علیه السلام هذا بزمان»]
(7)- [فی الخوارزمی مکانه: «إنّ المختار ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 74
ویُقال «1»: إنّ مسعوداً جدّه، وهو عظیم القریتین، فولدَ مسعود سعداً وأبا عبید، فکان سعد عامل علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه علی المدائن، وله عقب بالکوفة، وأمّا أبو عبید، فولّاه عمر بن الخطّاب جیشاً فیهم رجال «1» من أصحاب رسول اللَّه (ص)، فلقی خرزاد «2» الحاجب «بقُسِّ «3» النّاطف» من الکوفة، وهو علی فیل، فضربَ أبو عبید الفیل، فوقع علیه الفیل فمات، فولدَ أبو عبید، المختار وصفیّة وجبراً وأسیداً.
فأمّا جبر، فقُتل مع أبیه یوم الفیل، ولا عقب له.
وأمّا صفیّة، فکانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب.
وأمّا المختار، فغلب علی الکوفة زمن مصعب بن الزّبیر «4»، وکان یزعم أنّ جبرائیل یأتیه. وتتبّع قَتَلة الحسین رضی الله عنه «5»، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وابنه حفص بن عمر. [...] وکانت ابنة سمرة بن جندب تحته، وله منها ابنان: إسحاق ومحمّد، ومن غیرها بنون، وعقبه بالکوفة کثیر.
ابن قتیبة، المعارف،/ 175- 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173، 174
قالوا: وُلدَ المختار بن أبی عُبَید بن مسعود بن عمرو بن عُمیر بن عوف بن عُقْدة بن غِیَرة بن عوف بن قَسیّ- وهو ثقیف- بن مُنَبّه بن بکر بن هَوازن، فی السّنة الّتی هاجرَ فیها رسول اللَّه (ص) من مکّة إلی المدینة، وتزوّج أبوه، دَوْمة بنت عمرو بن وهب بن معَتِّب؛ وکان قبل تزوّجه إیّاها یختار نساء قومه، فرأی فی منامه قائلًا یقول له: تَزَوَّجْ دَوْمَهْ، فإنّها عظیمة الحَوْمَهْ، لا یُسمَع فیها مِن لائم لَوْمَهْ، فتزوّجها.
فلمّا اشتملت علی المختار، رأت فی منامها قائلًا یقول لها: أبْشِری بوَلَدْ، أشدّ من
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الخوارزمی]
(2)- [الخوارزمی: «الخرذاد»]
(3)- بضمِّ القاف وتشدید السِّین
(4)- وکان مصعب بن الزّبیر عاملًا علی الکوفة لأخیه عبداللَّه بن الزّبیر
(5)- [الخوارزمی: «الحسین بن علیّ علیهما السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 75
الأسد، إذا الرِّجال فی کَبَدْ، یتغالبون علی بَلَدْ، له فیه الحظّ الأسَدّ. فلمّا وُلِدَ قیلَ لها: إنّ ابنکِ قبل أن یتسَعْسَعْ «1»، وبعد أن یترَعْرَعْ، کثیر التَّبَعْ، قلیل الهَلَعْ، خنشلیلٌ «2» غیر وَرَعْ، یُدان بما صَنَعْ.
وکان مع أبیه أبی عُبید بن مسعود حین وجّهه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه إلی العراق فی الثّقل، وکان له یوم قُتِل أبوه ثلاث عشرة سنة، وکان یقول: واللَّه لأعْلُوَنّ منبراً بعد مِنْبَر، ولأفُلَّنّ عسکراً بعد عسکر، ولأخِیفَنَّ أهل الحَرَمَیْن، ولأذْعَرَنَّ أهل المشرقین والمغربَیْن، وإنّ خبری لفی زُبُر الأوّلین.
وکان المختار مع عمِّه بالمدائن حین جُرحَ الحسن بن علیّ فی مُظْلِم ساباط، أشار علی عمِّه بدفعه إلی معاویة، والتّقرّب إلیه به، طلبه قوم من الشّیعة منهم الحارث الأعور، وظُبْیان بن عُمارة التّمیمیّ لیقتلوه، فکلّم عمُّه الحسنَ، فسألهم الإمساکَ عنه، فأمسکوا، وکان المختار عند الشّیعة عثمانیاً. [...]
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 375- 376
حدّثنا عفّان، حدّثنا حمّاد بن سَلَمة، أنبأنا عبدالملک بن عُمَیْر، حدّثنی رُفاعة بن شداد، قال: کنتُ أقوم علی رأس المختار، فلمّا عرفتُ کذابته، هممتُ وایْمُ اللَّه أن أضرِب عنقه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه عمرو بن الحَمِق عن رسول اللَّه (ص)، أ نّه قال: «مَن أمِنَ رجلًا علی نفسه فقتله، اعطِیَ لواءَ غَدْرٍ یومَ القیامة».
حدّثنی أبو أیّوب الرّقّی المعلِّم، عن عیسی بن یونس، عن نُصیر بن أبی نصیر، عن إسماعیل السُّدِّی، عن رفاعة، قال: دخلتُ علی المختار، وإذا وسادتان ملقاتان، فقال:
یا فلان أئتِ فلاناً، لرِجلٍ دخل، بوسادة، قلت: وما هاتان الوسادتان؟ فقال: قامَ عن إحداهما جبریل وعن الاخری میکائیل، فوَ اللَّه إنْ منعنی مِن أن أضربه بالسّیف إلّاحدیثٌ حدّثنی به عمرو بن الحَمِق، قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: «مَن ائتمنه رجل علی دمه فقتله، فأنا منه بری‌ءٌ ولو کان المقتول کافراً».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 400
__________________________________________________
(1)- السّعسعة: اضطراب الجسم کبراً والهرم والفناء. القاموس
(2)- الخنشلیل: السّریع، الماضی، والضّخم الشّدید. القاموس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 76
حدّثنی عمر بن شَبّة، عن موسی بن إسماعیل، عن أبی هلال، عن أبی یزید المدنیّ، قال: ذکر ابن عمر الدّجّالین والکذّابین، فقال: ومنهم ذو صِهْری هذا، قال: قلت: ومَن ذو صهرک؟ قال: المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 445
وحدّثنی عمر، حدّثنا أبو داوود، حدّثنا قیس، عن أبی إسحاق، عن سعید بن وهب، قال: قیل لابن الزّبیر إنّ المختار یزعم أ نّه یُوحَی إلیه، قال: صدق، ثمّ قرأ: «هَلْ انَبِّئُکُم عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشّیاطینُ* تَنَزَّلُ علی کُلِّ أفّاکٍ أثِیمٍ» «1»
.حدّثنی مصعب بن عبداللَّه الزّبیریّ، عن أبیه قال: قال هشام بن عُرْوة: قیل لابن عبّاس إنّ المختار یزعم أ نّه یُوحَی إلیه. فقال: صدقَ إنّهما وَحْیانِ: وَحْی اللَّه إلی محمّد (ص)، ووَحْی الشّیاطین، وقرأ: «وَإنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ إلی أوْلِیائِهِمْ» «2»
.حدّثنا بسّام الحمّال وغیره، قالوا: حدّثنا حمّاد بن سَلَمة، عن یحیی بن سعید، عن أبیه: إنّ المختار لمّا دعا النّاس لبیعته، رأیتُ الحارث بن سُوید یذهب مُرْقلًا، فقلت: إلی أین تذهب، أما تدری ما هذه البیعة؟ قال: بلی، ولکنِّی سمعتُ ابن مسعود یقول: ما کلام أتکلّم به یُردّ عنِّی ضربتین بسوط إلّاکنتُ متکلِّماً.
المدائنیّ قال: وجد المختار فی بیت مال الکوفة تسعة آلاف ألف درهم، ویُقال: ألف ألف وتسعمائة ألف.
المدائنیّ قال: کتب المختار إلی ابن الزّبیر، إنّ ابن مُطیع خالفک، وکاتَبَ عبدالملک، وأنتَ أحبّ إلینا من عبدالملک، فوجّه عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث، فماکَرَهُ المختار، وقد کتبنا خبره.
قال: وکتب المختار إلی ابن الزّبیر: إنِّی اتخذتُ الکوفة داراً، فإنْ سوَّغْتَنی ذلک وأمرتَ بألف ألف درهم، سرتُ إلی الشّام وکفیتکَ أمره، فقال ابن الزّبیر: إلی متی أماکر کذّاب ثقیف ویماکرنی، ثمّ تمثّل:
__________________________________________________
(1)- سورة الشّعراء، الآیتان: 221- 222
(2)- سورة الأنعام، الآیة: 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 77
عاری الجَواعِرِ مِن ثَمودٍ أصْلُهُ عَبْدٌ ویَزْعُمُ أ نّهُ مِن یَقْدُمِ
وکتب إلیه: لا واللَّه ولا درهماً، وقال:
ولا أمْتَری بالهُونِ حتّی یَدُرَّنی وإنِّی لآبی الخَسْفَ ما دُمْتُ أسْمَعُ
فجاهرهُ المختار عندها ونصب له.
حدّثنی روح بن عبدالمؤمن، عن غُنْدَرُ، عن شُعْبة، عن الحکم، قال: صلّیتُ خلف أبی عبداللَّه الجَدَلیّ، زمن الکذّاب، وکان الکذّاب استخلفه، فقرأ: بِسْمِ اللَّه الرّحْمن الرّحیمِ، فلمّا قرأ «غَیْر المَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضّالِّینَ»، قال: کفی باللَّه هادیاً ونصیراً، ثمّ قال: بِسْمِ اللَّه الرّحْمنِ الرّحیم.
المدائنیّ، قال: قال المختار: مَن جاءنا من عبدٍ فهو حُرّ، فبلغ ذلک ابن الزّبیر، فقال:
قد کان یقول: إنِّی لأعرف کلمة لو قُلْتها کثر تَبَعی، وهی هذه، لَیکثرنّ تَبَعُه.
قال أبو الحسن المدائنیّ: أتی عبّاد بن زیاد دُومة الجندل بعد مرج راهط، طالباً للعُزْلة وهارباً من الفتنة، فوجّه المختار إلیه شُرحَبْیل بن وَرْس الهمدانیّ فی أربعة الاف، فأرسل إلیه عبّاد: إنِّی إنّما هربتُ إلی دومة الجندل بدینی واعتزلتُ الفتنة، فقال له أصحابه: هو رأس الفتنة وأوّلها وآخرها، فلا یبرح حتّی یُسفَک دمه، فعزم ابن وَرْس علی قتاله، فقال عبّاد لأصحابه، وهم سبعمائة من عبیده وموالیه وأتباعه: اخرجوا بنا إلی هؤلاء القوم فإنّه لم یُحصَر قوم قطّ إلّاوَهنوا وذلّوا، فقاتلهم، فقُتِل من أصحاب ابن وَرْس أکثر من ألف ولم یُقتَل من أصحاب عبّاد إلّاالولید بن قیس مولی عبیداللَّه بن زیاد، وانهزم ابن وَرْس فوثب الأعاریب علیه فانتهبوه وقتلوا جماعة من أصحابه، فصار فیمَن بقی معه إلی بلاد طیّ‌ء، فجمع له مَعْدان الطّائی، وهو معدان بن سلمة بن حنظلة، فقاتله ابن وَرْس وهو یقول:
أنا ابنُ وَرْسٍ فارِسُ غَیْرُ وَکَلْ أرْوَعُ مِقْدامٌ إذا النِّکْسُ نَکَلْ
وأعْتَلِی رَأسَ الطِّرِمّاحِ البَطَلْ بالسَّیْفِ یَوْمَ الرَّوْعِ حتّی یَنْجَدِلْ
وجعل مَعْدان یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 78
إیهٍ بَنی مَعْنٍ ذَوی العَدیدِ فَجرّدوا البِیضَ مِنَ الحَدیدِ
ولا تُعیدوهُنَّ فی الغُمودِ وانْتَزِعوا سُرادِقَ العَبیدِ
فقتلوا منهم سبعمائة، ودخل ابن وَرْس الکوفة.
فقال الأخطل:
وأنْتَ یا ابنَ زیادٍ عِنْدَنا حَسَنٌ مِنْکَ البَلاءُ وأنتَ النّاصِحُ الشّفِقُ
المُسْتَقِلُّ أموراً لَیْسَ یَحْمِلُها غَمْرٌ مِنَ القَوْمِ رِعْدیدٌ ولا خَرقُ «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 446- 449
حدّثنا أیّوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی، عن شعیب، قال: حدّثنی أبو جعفر أنّ علیّ بن درّاج حدّثه: أنّ المختار استعمله علی بعض عمله، وإنّ المختار أخذه، فحبسه، وطلبَ منه مالًا حتّی إذا کان «2» من الأیّام دعاه «3» هو و «3» بشر بن غالب، فهدّدهما بالقتل، فقال له بشر بن غالب وکان رجلًا متنکِّراً: واللَّه ما تقدم «4» علی قتلنا.
قال: لِمَ ومِمَّ ذلک، ثکلتکَ أمّک، وأنتما أسیران فی یدی. قال: لأنّه جاءنا فی الحدیث إنّک إنّما «5» تقتلنا حین تظهر علی دمشق، فتقتلنا علی درجها. فقال له المختار: صدقتَ قد جاء هذا. قال: فلمّا قُتل المختار، خرجا من محبسهما «6».
قال علیّ: فأتیتُ عبداللَّه بن محمّد أبا هاشم، فقلت: إنّ المختار کان استعملنی علی بعض عمله، وإنِّی أصبت مالًا من مال اللَّه، فاستودعتُ طائفة منه من ذلک المال، وأکلتُ وأعطیت، وأنا أحبّ أن تجعلنی من ذلک فی حلّ. فقال عبداللَّه بن محمدّ: ما أنا بصاحب ذلک.
__________________________________________________
(1)- دیوان الأخطل، ص 214 مع فوارق.
(2)- [فی البحار والعوالم: «کان یوماً»]
(3- 3) [فی المطبوع: «وهو»]
(4)- [فی البحار والعوالم: «ما تقدر»]
(5)- [لم یرد فی البحار]
(6)- [إلی هنا حکاه فی البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 79
قال: فانصرفتُ من عنده، فلقیتُ أبا جعفر علیه السلام، فوجدتُ عنده الأمور والشّؤون، وقلتُ له مثل ما قلت لعبداللَّه، قال: ما ذهبَ منک همدان، فأنتَ منه فی حلّ، وما أنکحتَ وما أعطیت وما هناک، فأنتَ منه فی حلّ، قل علیَّ. فقلت له: إنّ فلاناً قال، وکان منزله فی زقاق أصحاب الزّجاج أ نّه سئل الحسن بن علیّ یستقطعه أرضاً فی الرّجعة، فقال الحسن: أنا أصنع بکَ ما هو خیر لک من ذلک، أضمن لک الجنّة علیَّ وعلی آبائی.
قال: فقال: نعم. وسألتُ أبا جعفر علیه السلام هل کان هذا؟ فقال: نعم. فقلت لأبی جعفر علیه السلام عند ذلک: فأنا أحبّ أن تضمن لی الجنّة علیک وعلی آبائک، کما ضمن الحسن لفلان.
قال: نعم، قال: فزعم أبو بصیر أنّ علیّاً حدّثه بهذا الحدیث عند الموت، وأ نّه هو الّذی أغمضه ولم یسمع هذا الحدیث من أبی بصیر أحد حتّی أتی المدینة، فدخلتُ علی أبی جعفر علیه السلام قال: فلمّا رآنی، قال: ماتَ علیّ؟ قلت: نعم. قال: رحمه اللَّه، قال: حدّثک بکذا وکذا، فلم یدع شیئاً ممّا حدّثنی به علیّ. فقلت: عند ذلک واللَّه ما کان عندی حین حدّثنی بهذا الحدیث أحد ولا خرج منِّی إلی أحد حتّی أتیتک، فمِن أینَ علمتَ هذا؟
قال: فغمز فخذی بیده، ثمّ قال: مه، اسکت الآن.
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 268- 269 رقم 14/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 338- 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 654- 655
هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربِّی حقّاً «1». فرات قال: حدّثنی سعید بن عمر القرشیّ! قال: حدّثنی الحسین بن عمر الجعفریّ [ب: الجعفیّ]، قال: حدّثنی أبی، قال:
کنتُ أدمن الحجّ، فأمرّ علی علیّ بن الحسین [علیهما السلام. ر، ب] فأسلِّم علیه، «2» ففی بعض حججی غدا علینا علیّ بن الحسین [علیهما السلام. ر، ب] [و. ب] وجهه [مشرق. أ] فقال: [جاءنی. أ. ب: رأیت] «2» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی لیلتی هذه حتّی أخذ بیدی، فأدخلنی الجنّة، فزوّجنی حوراء فواقعتها، فعلقت [ب: فعلقته]، فصاح بی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: یا علیّ بن الحسین، سمِّ المولود منها زیداً.
__________________________________________________
(1)- [یوسف/ 100]
(2- 2) [البحار: «فدخلتُ فی بعض حججی علیه، فقال: رأیتُ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 80
قال: [فما. ب] قمنا من «1» مجلس علیّ بن الحسین ذلک الیوم، وعلیّ [بن الحسین. ر، ب] یقصّ الرّؤیا، حتّی أرسل المختار بن أبی عبیدة بامّ زید، أرسل بها إلیه المختار بن أبی عبیدة «1»، هدیّة إلی علیّ بن الحسین [علیه السلام. ب] شراها «2» ثلاثین [أ: بثلاثین] «2» ألفاً، فلمّا رأینا إشغافه «3» بها، تفرّقنا من المجلس، فلمّا کان من قابل، حججتُ ومررتُ علی علیّ بن الحسین [علیه السلام. أ] لأسلِّم علیه، فأخرج «4» بزید علی کتفه الأیسر، له ثلاثة أشهر، وهو یتلو هذه الآیة ویومئ بیده إلی زید، وهو یقول: «هذا تأویل رؤیای من قبلِ قد جعلها ربِّی حقّاً».
فرات الکوفی، التّفسیر،/ 200 رقم 261/ عنه: المجلسی، البحار، 58/ 239- 240
وحدّثنی موسی بن عبدالرّحمان المسروقیّ، قال: حدّثنا عثمان بن عبدالحمید أو ابن عبدالرّحمان الحرّانیّ الخزاعیّ أبو عبدالرّحمان، قال: حدّثنا إسماعیل بن راشد، قال: بایعَ النّاسُ الحسنَ بن علیّ علیه السلام بالخلافة، ثمّ خرج بالنّاس حتّی نزل المدائن، وبعثَ قیسَ بن سعد علی مقدّمته فی اثنی عشر ألفاً، وأقبل معاویةُ فی أهل الشّام حتّی نزل مَسکِن، فبینا الحسن فی المدائن إذ نادی منادٍ فی العسکر: ألا إنّ قیسَ بنَ سعد قد قُتِل، فانفِرُوا، فنفروا ونَهبُوا سُرادِق الحسن علیه السلام حتّی نازَعوه بِساطاً کان تحته، وخرجَ الحسن حتّی نزل المقصورةَ البیضاء بالمدائن، وکان عمّ المختار بن أبی عُبید عاملًا علی المدائن، وکان اسمه سعد بن مسعود، فقال له المختار وهو غلام شابّ: هل لکَ فی الغِنَی والشّرف؟ قال: وما ذاک؟ قال: تُوثِق الحسن، وتَستأمِن به إلی معاویة، فقال له سعد: علیکَ لعنةُ اللَّه، أثِبُ علی ابن بنتِ رسول اللَّه (ص) فأوثِقه! بئسَ الرّجل أنت! فلمّا رأی الحسنُ علیه السلام تفرُّقَ الأمر عنه، بعثَ إلی معاویة یطلب الصُّلح. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 159
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «ذلک المجلس حتّی أرسل المختار بن أبی عبید»]
(2- 2) [البحار: «بثلاثین»]
(3)- [البحار: «إشعافه»]
(4)- [البحار: «فخرج»]
(5)- [حکاه أیضاً مثله فی الکامل، 3/ 203]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 81
حدّثنا زید بن أخزم، قال: [...] وأوّل مَن أطعم علی ألف مائدة علی کلّ مائدة عشرة رجال، وأجاز بألف ألف درهم، ولبس الدّراریع السّود المختارُ بن أبی عبید.
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 270
عن علیّ بن الطّیِّب الصّابونیّ، عن محمّد بن علیّ بن الحسن، عن محمّد بن أبی العلاء، عن أبی الفراء جمیعاً، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللَّه الصّادق علیه السلام، قال: دخل أبو هاشم محمّد ابن الحنفیّة علی سیِّد العابدین علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) لإظهار أمر کان من شیعته بمکّة والمدینة مکتوم ما رحل عند الحسین بن علیّ (صلوات اللَّه علیه) بالعراق، وسیِّد العابدین ابنه معه، وکانت تلک وصیّة من الحسین علیه السلام إلی أخیه محمّد ابن الحنفیّة، أن یُظهِر للنّاس إمامته لئلّا یرجعوا عن محبّتهم أهل البیت، إلی أن یعود علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) من الشّام إلی المدینة بعد أن تحمل من العراق إلی الشّام، فنصب محمّد نفسه للشّیعة وأظهر لهم بأ نّه الإمام، وخرج المختار بن عبیداللَّه الثّقفیّ بما یریده الحسین علیه السلام، وسأل عن الإمام بعده، فقالت له شیعة فی المدینة: هو محمّد ابن الحنفیّة، وکان المختار حیث مات أبوه وهو طفل وتبعّل عمّه بامِّه وکان المختار کیسیاً وحده وکان عمّه یدعوه بکیسان المکتسبة، فلمّا أتاه بدم الحسین علیه السلام ادّعی إمامة محمّد ابن الحنفیّة، فعُرِف أصحابه بالکیسانیّة، ولمّا صار بالمزار ومعه عبیداللَّه بن أمیر المؤمنین علیّ، وسأله وهو فی المعسکر علی أیدی وجوه الشّیعة الّذین کانوا مع المختار: إنّک کنتَ تطلب هذا الثّأر لتردّ إلینا حقّنا، وأنا ابن أمیر المؤمنین، وأنا أحقّ منک بهذا الأمر، فسلِّمه إلیَّ وإن کنتَ تطلبهُ بنفسِک، فانظر حتّی أرحل عنک. فقال له المختار: سأنظر إلی ما ذکرت ولا أؤخِّره.
فلمّا جنّ علیه اللّیل وهو فی المعسکر، أحضرَ القوم الّذینَ کانوا الرّسل إلیه، فقال لهم:
قد حلّ قتل عبیداللَّه، لأنّ الإمام محمّد ابن الحنفیّة، وقد طلب عبیداللَّه الإمامة لنفسه.
قالوا: بئسما قلت، إنّ فی‌قتله تکون کیزید بن معاویة وجنده. فقال لهم: انصرفوا إلی أخبیتکم حتّی أنظر وتنظرون، وصار بنفسه فی عدّة من خاصّته إلی خیمة عبیداللَّه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 82
وأخذوه من بین غلمانه، فقتلوه، ودرجوه فی بساطه، وجهّزوه، وصلّوا علیه، ودفنوه بالمزار، وتفرّق عن المختار طوائف وأنکروا قتل عبیداللَّه، فلمّا قُتل الحسین بن علی علیهما السلام، وحُمل علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) وذراری رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إلی یزید بن معاویة، وکان علیّ بن الحسین علیلًا نحیفاً، ردّه یزید وأهله إلی المدینة، وتسامعت الشّیعة برجوع علیّ بن الحسین فی إمامة محمّد ابن الحنفیّة، ودخلت أحیاؤها علی علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما)، فأراهم دلائل الإمامة وبراهینها، فاستجابت الشّیعة وسلّمت الأمر إلیه.
الخصیبی، الهدایة الکبری،/ 218- 219
أبو بکر بن أبی شیبة، قال: قیل لعبداللَّه بن عمر: إنّ المختار لیزعم أ نّه یوحَی إلیه! قال: صدق، الشّیاطینُ یوحون إلی أولیائهم!
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 145
محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن صفوان بن یحیی، عن صباح الأزرق، عن أبی بصیر، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: إنّ رجلًا من المختاریّة لقینی، فزعم أنّ محمّد ابن الحنفیّة إمامٌ، فغضبَ أبو جعفر علیه السلام، ثمّ قال: أفلا قلتَ له؟ قال:
قلت لا واللَّه ما دریت ما أقول. قال: أفلا قلت له: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أوصی إلی علیّ والحسن والحسین، فلمّا مضی علیّ علیه السلام أوصی إلی الحسن والحسین، ولو ذهب یزویها عنهما لقالا له: نحنُ وصیّان مثلک، ولم یکن لیفعل ذلک، وأوصی الحسن إلی الحسین، ولو ذهب یزویها عنه لقال: أنا وصیٌّ مثلک من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ومن أبی، ولم یکن لیفعل ذلک، قال اللَّه عزّ وجلّ: «وأُولوا الأرحامِ بعضهُم أولی ببعض» هی فینا وفی أبنائنا. «1» «1»
الکلینی، الأصول من الکافی، 2/ 51- 52 رقم 7
__________________________________________________
(1)- ابو بصیر گوید: «به امام باقر علیه السلام عرض کردم مردی از طایفه مختاریه مرا دید و عقیده داشت که محمد بن حنفیه امام است.»
امام باقر علیه السلام در خشم شد و فرمود: «چیزی به او نگفتی؟»
عرض کردم: «نه، به خدا ندانستم چه بگویم.»
فرمود: «چرا به او نگفتی. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی و حسن و حسین وصیت کرد، چون علی علیه السلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 83
عنه [محمّد بن یحیی]، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الرّبیع بن محمّد المسلّیّ، عن عبداللَّه بن سلیمان، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: قال لی: ما زال سرُّنا مکتوماً حتّی صار فی ید [ی] ولد کیسان «1»، فتحدّثوا به فی الطّریق وقری السّواد. «2»
الکلینی، الأصول من الکافی، 3/ 316- 317 رقم 6/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652
حدّثنا محمود بن محمّد الواسطیّ، قال: حدّثنا زکریّا بن یحیی زَحْمُویَهْ «3»، قال: حدّثنا ثابت أبو حمزة، قال: حدّثنا کثیر النّوّاء.
- عن رفاعة القِتْبانیِّ، قال: «دخلتُ علی المختار، فلمّا أنْ أردتُ أن أخرجَ قال:
یا أبا عمر، ألا تُعینُنا علی هذا الکُرسیِّ، فإنّه قامَ عنه جبریلُ آنفاً. قلتُ: بلی اعینُکَ علی أنْ تُحْرِّقَهُ وتَنْسِفَهُ فی الیَمِّ نَسْفاً. قال رِفاعة: فأهْوَیْتُ بیدی إلی قائم سَیْفی، فقلتُ فی نفسی: ألا أقتلُ هذا الکذّاب، حتّی ذکرتُ کلمةَ أخی عَمْرو بن الحَمِقِ أ نّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: مَن ائْتَمَنَ رجلًا علی دَمِهِ فقتلَهُ، فأنا من القاتلِ بَرْی‌ءٌ، وإنْ کان المقتولُ کافراً».
__________________________________________________
خواست درگذرد، به حسن و حسین وصیت کرد، و اگر وصیتش را از آن‌ها باز می‌داشت- در صورتی که او چنین کاری نمی‌کرد- آن‌ها می‌گفتند: ما هم مانند تو وصی هستیم، و امام حسن به امام حسین وصیت نمود، و اگر از او باز می‌داشت- در صورتی که او چنین کاری نمی‌کرد- حسین علیه السلام به او می‌گفت: من هم مانند تو از طرف پیغمبر و پدر وصی هستم، خدای عز وجل فرماید: (خویشاوندان بعضی از بعضی دیگر سزاوارترند) این آیه در باره ما و پدران ماست.» رسولی محلاتی، ترجمه اصول کافی، 2/ 51- 52 رقم 7
(1)- المراد بولد کیسان، أولاد المختار الطّالب بثار السّبط المفدّی الحسین علیه السلام، وقیل المراد بولد کیسان أصحاب الغدر والمکر الّذین ینسبون أنفسهم فی الشّیعة ولیسوا منهم (آت)
(2)- عبداللَّه بن سلیمان گوید که امام صادق علیه السلام فرمود: «راز ما همواره پوشیده بود، تا زمانی که به دست اولاد کیسان افتاد، آن‌ها در بین راه و دهات اطراف عراق، بازگو کردند.»
شرح: کیسان همان مختار بن ابی عبیده ثقفی است که به خون‌خواهی حضرت سید الشّهدا علیه السلام قیام کرد، و طایفه کیسان به او منسوب هستند. برخی گفته‌اند که مقصود از اولاد کیسان، مکّاران و دغل‌بازانی هستند که خود را به تشیّع نسبت می‌دهند.
رسولی محلّاتی، ترجمه اصول کافی، 3/ 316- 317
(3)- زَحْمُوَیهْ: لقبٌ لزکریّا بن یحیی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 84
* لم یَرْوِ هذا الحدیثَ عن کَثیر النّوّاء إلّاثابتٌ أبو حمزةَ، تفرّد به زَحْمُویَهْ.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 8/ 383- 384 رقم 7777
حدّثنا أحمد، قال: حدّثنا سعید بن سلیمان، عن أبی بکر بن عیّاش، «1» عن أبی إسحاق، قال: «قلتُ لعبداللَّه بن عمر: إنّ المختارَ یزْعُمُ أ نّه یُوْحَی إلیه. فقال: صَدَقَ «وإنّ الشّیاطین لَیُوحُونَ إلی أولیائِهِم» «2»
.* لم یَرْو هذا الحدیثَ عن أبی إسحاق إلّاأبو بکر.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 1/ 504 رقم 928/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 333
حدّثنا موسی بن أبی حَصینٍ، قال: حدّثنا سعید بن یحیی بن الأزهر، قال: حدّثنا إبراهیم بن یزید بن مردانة، قال: أخبرنا رَقَبَةُ بنُ مَصْقَلَةَ العَبْدِیُّ، عن عبدِ الملکِ بنِ عُمَیْرٍ، عن شَدَّادِ بنِ الحَکَم، قال: لولا کلمةٌ سمعتُها من عَمْرِو بنِ الحَمِقِ، لَمَشیْتُ بین جُثَّة المختار وبینَ رأسِه.
- سمعتُ عَمْرو بن الحَمِقِ یقولُ: قال رسول اللَّه (ص): «أیُّما رجلٍ أمّنَ رجلًا علی دَمِهِ، ثمّ قتلهُ، کُلِّفَ حَمْلَ لواءِ غَدْرٍ یومَ القیامة».
* لم یَرْوِ هذا الحدیثَ عن رَقَبَةَ إلّاإبراهیمُ بن یزیدَ، تفرّد به سعید بن یحیی بن الأزهر.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 9/ 196 رقم 8423
حدّثنا أحمد بن علیّ الأبار، ثنا أبو أمیّة عمرو بن هشام الحرّانیّ، ثنا عثمان بن عبدالرّحمان الطّرائفیّ «3»، ثنا إسماعیل بن راشد، قال: [...]
وکان الّذی ذهب بنعیه [علیّ بن أبی طالب علیه السلام]، سفیان بن عبد شمس بن أبی وقّاص
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد]
(2)- سورة الأنعام، آیة 21. [وإلی هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد وأضاف فیه: «رواه الطّبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصّحیح»]
(3)- [من هنا عنه فی مجمع الزّوائد]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 85
الزّهریّ، وقد «1» کان الحسن بعث قیس بن سعد بن عبادة علی تقدمته «2» فی اثنی عشر ألفاً، وخرج معاویة حتّی نزل إیلیاء «3» فی ذلک العام، وخرج الحسن رضی الله عنه «4» حتّی نزل فی القصور البیض فی المدائن، وخرج معاویة حتّی نزل مسکن.
وکان علی المدائن عمّ المختار بن «5» أبی عبید، وکان یُقال له: سعد بن مسعود، فقال له المختار وهو یومئذ غلام «6»: هل لکَ فی الغنی والشّرف.
قال: وما ذاک؟ قال: توثق الحسن وتستأمن «7» به إلی معاویة. فقال له سعد: علیکَ لعنة اللَّه، أ أثبُ علی ابن بنت «8» رسول اللَّه (ص)، فأوثقه؟ بئسَ الرّجل أنت، فلمّا رأی الحسن رضی الله عنه تفرّق النّاس عنه، بعثَ إلی معاویة یطلب الصّلح، فبعث إلیه معاویة عبداللَّه بن عامر، وعبداللَّه بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس، فقدما علی الحسن بالمدائن، فأعطیاه ما أراد وصالحاه، ثمّ قام الحسن رضی الله عنه فی النّاس، «9» وقال: یا أهل العراق! إنّه ممّا یسخئ «9» بنفسی عنکم ثلاث: قتلکم أبی، وطعنکم إیّای وانتهابکم متاعی. ودخل فی طاعة معاویة (رحمهما اللَّه)، ودخل الکوفة فبایعه النّاس «10».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 1/ 97، 104- 105 رقم 168 (ط دار التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 139، 145
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن شبیب العسّال الاصبهانیّ، ثنا إسماعیل بن عمرو البجلیّ،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(2)- [مجمع الزّوائد: «مقدمته»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «بإیلیاء»]
(4)- [فی المطبوع: «الحسین رضی الله عنه»]
(5)- [فی المطبوع: «لابن»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «غلام شاب»]
(7)- [مجمع الزّوائد: «تستأمر»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «ابنة»]
(9- 9) [مجمع الزّوائد: «فقال: یا أهل العراق إنّما یستخی»]
(10)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وهو مُرسَل، وإسناده حَسِن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 86
ثنا حبّان بن علیّ، عن مجالد «1»، عن الشّعبیّ، قال: بعث عمر بن الخطّاب أوّل ما بعث إلی الکوفة أبا عبید الثّقفیّ أبا المختار فقُتل، فبعث سعد بن أبی وقّاص، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، ثمّ بعث عمّار بن یاسر، فمکث سنة ثمّ نزعه، وبعث المغیرة بن شعبة، فمکث سنة ثمّ قُتِلَ عمر.
فلمّا ولیَ عثمان، بعث سعداً «2» إلی الکوفة، فمکث سنة ثمّ نزعه، وبعث الولید بن عقبة، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، وبعث سعید بن العاص، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، وبعث أبا موسی الأشعریّ، فمکث سنة، ثمّ قُتل عثمان رضی الله عنه، وکانت الفتنة.
ثمّ کان أوّل مَن أمّرهُ معاویة علی الکوفة، المغیرة بن شعبة، «3» تسع سنین ثمّ مات، ثمّ بعث زیاد بن أبیه، فمکث أربع سنین ثمّ مات، فبعث الضحّاک بن قیس، فمکث ثلاث سنین ثمّ نزعه، ثمّ بعث النّعمان بن بشیر، فمکث أربعة أشهر، ثمّ هلک معاویة، وکانت الفتنة. ثمّ کان أمر مسلم بن عقیل وأصحابه «4».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 20/ 367 رقم 857 (ط دار التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع‌الزّوائد، 9/ 727 (ط دار الفکر)
دسّ معاویة إلی عمرو بن حریث، والأشعث بن قیس، وإلی حجر بن الحجر «5» وشبث ابن ربعیّ، دسیساً أفرد کلّ واحد منهم بعین من عیونه، أ نّک إن قتلت الحسن بن علیّ، فلک مائتا ألف درهم، وجند من أجناد الشّام، وبنت من بناتی.
فبلغ الحسن علیه السلام ذلک فاستلأم، ولبس درعاً وکفرها، وکان یحترز ولا یتقدّم للصّلاة بهم إلّاکذلک.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد]
(2)- [مجمع الزّوائد: «سعد بن أبی وقّاص»]
(3)- [زاد فی مجمع الزّوائد: «فمکث»]
(4)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی: وفیه: غیر واحد ضعیف ووثقوا»]
(5)- [البحار: «الحارث»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 87
فرماهُ أحدهم فی الصّلاة بسهم، فلم یثبت فیه، لما علیه من اللأمة، فلمّا صار فی مظلم ساباط، ضربه أحدهم بخنجرٍ مسموم، فعمل فیه الخنجر، فأمر علیه السلام أن یعدل به إلی بطن جریحی، وعلیها عمّ المختار بن أبی عبید مسعود بن قیلة، فقال المختار لعمِّه: تعالی «1» حتّی نأخذ الحسن ونسلِّمه إلی معاویة، فیجعل لنا العراق.
فبدر «2» بذلک الشّیعة من قول المختار لعمِّه، فهمّوا بقتل المختار، فتلطّف عمّه لمسألة الشّیعة بالعفو عن المختار، ففعلوا.
فقال الحسن علیه السلام: ویلکم واللَّه! إنّ معاویة لا یفی لأحد منکم بما ضمنه فی قتلی، وإنِّی أظنّ أنِّی إن وضعتُ یدی فی یده فاسالمه، لم یترکنی أدین لدین جدِّی صلی الله علیه و آله و سلم، وإنِّی أقدر أن أعبد اللَّه وحدی، ولکنِّی کأنِّی أنظر إلی أبنائکم واقفین علی أبواب أبنائهم، یستسقونهم ویستطعمونهم بما جعله اللَّه لهم، فلا یُسقون ولا یُطعمون، فبُعداً وسُحقاً لما کسبته أیدیکم «3» «وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» «4»
.فجعلوا یعتذرون بما لا عذرَ لهم فیه، فکتبَ الحسن علیه السلام من فوره ذلک إلی معاویة. [...]
الصّدوق، علل الشّرائع، 1/ 259/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 33- 34
وزید بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ویُکنّی أبا الحسین.
وأُمّه أُمّ ولد، أهداها المختار بن أبی عبیدة لعلیّ بن الحسین، فولدت له زیداً، وعمر وعلیّاً وخدیجة.
حدّثنی محمّد بن الحسین الخثعمیّ وعلیّ بن العبّاس، قالا: حدّثنا عباد بن یعقوب، قال: حدّثنا الحسین بن حمّاد أخو الحسن بن حمّاد، قال: حدّثنا «5» زیاد بن المنذر، قال:
__________________________________________________
(1)- [البحار: «تعالَ»]
(2)- [البحار: «فنذر»]
(3)- [البحار: «أیدیهم»]
(4)- سورة الشعراء، آیة 227
(5)- [من هنا حکاه عنه فی البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 88
اشتری المختار بن أبی عبیدة جاریة بثلاثین ألفاً، فقال لها: أدبری، فأدبرت، ثمّ قال لها:
أقبِلی، فأقبلت، ثمّ قال: ما أدری «1» أحداً أحقّ بها من علیّ بن الحسین علیه السلام. فبعث بها إلیه، وهی أمّ زید بن علیّ علیه السلام. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 86/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 208
حمدویه، قال: حدّثنی یعقوب، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن المثنّی «3»، عن سدیر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: لا تسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا، وطلب بثارنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة «4».
الکشی، 1/ 340 رقم 197/ عنه: الحلِّی، الرِّجال، 1/ 276؛ التّفرشی، نقد الرِّجال، 5/ 357؛ الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال،/ 240؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
__________________________________________________
(1)- [البحار: «ما أری»]
(2)- زید بن علی بن حسین بن علی بن أبی‌طالب علیه السلام: کنیه‌اش ابوالحسین، و مادرش کنیزی بود که مختار ابن ابی‌عبیده او را به حضرت علی بن الحسین بخشیده بود، خداوند از آن کنیز، زید و عمر و علی و خدیجه را به امام سجّاد علیه السلام عطا فرمود.
زیاد بن منذر گوید: «مختار بن أبی عبیده کنیزی را به سی‌هزار درهم خرید و چون او را ورانداز کرد و درست مشاهده نمود، گفت: من کسی را به این کنیز شایسته‌تر از علی بن الحسین علیهما السلام سراغ ندارم.
به همین جهت او را برای حضرت سجّاد علیه السلام فرستاد، و آن کنیز مادر زید بن علی علیه السلام بود.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیین،/ 129
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- [أضاف فی منهج المقال ومنتهی المقال: «وهذا الطّریق حسن، عن الشّهید الثّانی رحمه الله (وقال الشّیخ): هشام بن المثنّی غیر معروف، فهو إمّا مجهول، أو مصحف هاشم، ووجدته بخطِّ ابن طاووس (الطّوسیّ) فی کتاب الکشی هشام أیضاً، وعنه رحمه الله أیضاً: صوابه هاشم کما نصّ علیه المصنّف، حیث ذکره فی باب هاشم، ولم یذکره فی باب هشام، مع أ نّه ذکره فی المختلف بهذه العبارة».
وأضاف فی نقد الرِّجال: «لم روی أحادیث تدلّ علی مدحه» وأضاف فی جامع الرّواة: «وهذا الطّریق حسن، وکذا استحسن هذا الطّریق السّیِّد أحمد بن طاووس رحمه الله، ولی فی ذلک نظر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 89
محمّد بن الحسن، وعثمان بن حامد، قالا: حدّثنا محمّد بن یزداد الرّازیّ، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن عبداللَّه المزخرف، عن حبیب الخثعمیّ، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: کان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین علیهما السلام «1».
الکشی، 1/ 340 رقم 198/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
محمّد بن الحسن، وعثمان بن حامد «2»، قالا: حدّثنا محمّد بن یزداد، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن یسار، عن عبداللَّه بن الزّبیر، «3» عن عبداللَّه بن شریک، قال: دخلنا علی أبی جعفر علیه السلام «4» یوم النّحر «4»، وهو متّکئ «5»، وقد «6» أرسل إلی الحلّاق، فقعدتُ بین یدیه إذ دخل علیه شیخ من أهل الکوفة، فتناول یده لیقبِّلها فمنعه «7»، ثمّ قال: مَن أنت؟ قال: أنا أبو «8» الحکم بن المختار بن أبی عبید «9» الثّقفیّ، وکان متباعداً من «10» أبی جعفر علیه السلام، فمدّ یده إلیه، حتّی کاد یقعده فی حجره بعد منعه یده.
ثمّ قال: أصلحک اللَّه، إنّ النّاس قد أکثروا فی أبی، وقالوا، والقول واللَّه قولک. قال:
وأیّ شی‌ء یقولون؟
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جامع الرّواة: «وهذا حدیث حسن الطّریق واضح المتن»]
(2)- [منهج المقال: «خالد»]
(3)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [لم یرد فی جامع الرّواة]
(5)- [فی جامع الرّواة ومنتهی المقال وتنقیح المقال: «متّکٍ»]
(6)- [البحار: «وقال»]
(7)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة: «فمنعها»]
(8)- [فی البحار والعوالم ومنتهی المقال والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبو محمّد»]
(9)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(10)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «عن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 90
قال: یقولون کذّاب، ولا تأمرنی «1» بشی‌ء إلّاقبلته.
فقال: سبحان اللَّه، أخبرنی أبی واللَّه أنّ مهر أمِّی «2» کان ممّا بعث به المختار، أوَ لَم یبن دورنا؟ وقتل قاتلنا «3»؟ وطلب بدمائنا؟ فرحمه اللَّه.
وأخبرنی واللَّه «4» أبی أ نّه «5» کان لیسمر «6» عند فاطمة بنت علیّ یمهِّدها «7» الفراش؛ ویثنی لها الوسائد، ومنها أصاب الحدیث، رحم اللَّه أباک رحم اللَّه أباک؛ ما ترک لنا حقّاً عند أحدٍ إلّاطلبه، قتل قتلتنا، وطلب بدمائنا «8».
الکشی، 1/ 340 رقم 199/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220- 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 650- 651؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241- 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 209- 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
جبرئیل بن أحمد، حدّثنی العنبریّ «9»، قال: حدّثنی محمّد بن عمرو، «10» عن یونس بن یعقوب، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کتب المختار بن أبی عبید «11» إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام، وبعث إلیه بهدایا من العراق، فلمّا وقفوا علی باب علیّ بن الحسین، دخل الآذن یستأذن
__________________________________________________
(1)- [منهج المقال: «لا یأمرنی»]
(2)- [منهج المقال: «أبی»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قاتلینا»]
(4)- [لم یرد فی منهج المقال وجامع الرّواة]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «أنّ أبوک»]
(6)- [فی جامعة الرّواة: «أمة» وفی منتهی المقال: «لیقیم» وفی تنقیح المقال: «لیتمّ»]
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة وجامع الرّواة: «یمهِّد لها»]
(8)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لیسمر من السّمر، وهو الحدیث باللّیل، وفی بعض النّسخ لیستمر، فهو إمّا افتعال أیضاً من السّمر، أو بتشدید الرّاء، أی کان دائماً عندها، وفی بعض النّسخ لییتم (لیقیم- لیقم) وفی بعضها لیتمّ والأوّل کأ نّه أصوب»]
(9)- [فی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «العبیدیّ»]
(10)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(11)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أبی عبیدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 91
لهم، فخرج إلیهم رسوله، فقال: أمیطوا عن بابی، فإنِّی لا أقبل هدایا الکذّابین «1» ولا أقرأ کتبهم «2».
فمحوا العنوان وکتبوا: المهدیّ «3» محمّد بن علیّ. فقال أبو جعفر علیه السلام: واللَّه لقد کتب إلیه بکتاب ما أعطاه فیه شیئاً، إنّما کتب إلیه یا ابن خیر من طشی ومشی؟ فقال أبو بصیر:
فقلت «4» لأبی جعفر علیه السلام: أمّا المشی فأنا أعرفه، فأیّ شی‌ء الطّشی؟ فقال أبو جعفر علیه السلام: الحیاة «5».
الکشی، 1/ 341 رقم 200/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 651- 652؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 207- 208؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
جبرئیل بن أحمد، قال: حدّثنی العنبریّ «6»، قال: حدّثنی علیّ بن أسباط، عن عبدالرّحمان بن حمّاد، عن علیّ بن حزور؛ «7» عن الأصبغ، قال: رأیتُ المختار علی فخذ أمیر المؤمنین علیه السلام، وهو یمسح رأسه ویقول: یا کیِّس، یا کیِّس.
الکشی، 1/ 341 رقم 201/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 649؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی «8» ابن أبی «8» علیّ الخزاعیّ، قال خالد بن یزید «9» العمریّ،
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «الکاذبین»]
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «للمهدیّ» وفی تنقیح المقال: «المهدیّ إلیه»]
(4)- [لم یرد فی منهج المقال]
(5)- [أضاف فی البحار والعوالم: «لم أجد الطّشی فیما عندنا من کتب اللّغة»]
(6)- [فی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «العبیدیّ»]
(7)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال والدّمعة السّاکبة]
(8- 8) [فی منهج المقال: «ابن» وفی جامع الرّواة: «أبو»]
(9)- [تنقیح المقال: «زید»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 92
عن الحسین «1» بن زید، «2» عن عمر بن علیّ: إنّ المختار أرسل إلی علیّ بن الحسین علیه السلام بعشرین ألف دینار، فقبلها، وبنا بها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت.
قال: «3» ثمّ إنّه «3» بعث إلیه بأربعین ألف دینار بعد ما ظهر «4» الکلام الّذی أظهره، فردّها، ولم یقبلها. «5»
والمختار هو الّذی دعا النّاس إلی محمّد بن علیّ بن أبی طالب ابن الحنفیّة، وسمّوا الکیسانیّة وهم المختاریّة، وکان لقبه کیسان، ولقِّب بکیسان لصاحب «6» شرطه المکنّی «6» أبا عمرة، وکان اسمه کیسان.
وقیل «7»: إنّه سُمِّی کیسان بکیسان مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وهو الّذی حمله علی الطّلب بدم الحسین علیه السلام، ودلّه علی قتلته، وکان صاحب سرِّه والغالب علی أمره.
وکان لایبلغه «8» عن رجل من أعداء الحسین علیه السلام أ نّه فی دار، أو فی «7» موضع إلّاقصده، فهدم الدّار بأسرها «9» وقتل کلّ مَن فیها من ذی روح، وکلّ دار بالکوفة خراب فهی ممّا هدمها، وأهل الکوفة یضربون بها «10» المثل «11»، فإذا افتقر «12» إنسان قالوا «13»: دخل أبو عمرة
__________________________________________________
(1)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة وتنقیح المقال: «الحسن»]
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(3- 3) [فی منهج المقال: «ثمّ» ولم یرد فی جامع الرّواة]
(4)- [فی منهج المقال والبحار وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أظهر»]
(5)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال]
(6- 6) [فی منهج المقال: «الشّرطة المکنّی»، وفی جامع الرّواة: «شرطته المکنّی»، وفی منتهی المقال: «شرطته»]
(7)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(8)- [تنقیح المقال: «لا یبلغه شی‌ء»]
(9)- [منتهی المقال: «کلّها»]
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «به»]
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی منتهی المقال]
(12)- [تنقیح المقال: «افتقر بها»]
(13)- [فی منهج المقال وتنقیح المقال: «قال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 93
بیته «1»، حتّی قال فیه الشّاعر:
إبلیس بما فیه خیر من أبی عمرة یغویکَ ویطغیکَ ولایطغیکَ «2» کسرة
الکشی، 1/ 341- 342 رقم 204/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 331؛ المجلسی، البحار، 45/ 344- 345؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 649- 650؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 206؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
محمّد بن الحسن، عن عثمان بن حامد، قال: حدّثنا محمّد بن یزداد، عن محمّد بن الحسین، عن المزخرف، عن حبیب الخثعمیّ، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: کان للحسن علیه السلام کذّاب یکذب علیه ولم یُسمِّه، وکان للحسین علیه السلام کذّاب یکذب علیه ولم یُسمِّه، وکان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین علیه السلام، وکان المغیرة بن سعید یکذب علی أبی.
الکشی، 2/ 492 رقم 404/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 236
سعد بن عبداللَّه، قال: حدّثنی محمّد بن خالد الطّیالسیّ، عن عبدالرّحمان بن أبی نجران، عن ابن سنان، قال: قال أبو عبداللَّه علیه السلام: إنّا أهل بیت صادقون، لا نخلو من کذّاب یکذب علینا، فیسقط «3» صدقنا بکذبه علینا عند النّاس، «4» کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أصدَق البریّة لهجة، وکان مسیلمة یکذب علیه.
وکان أمیر المؤمنین علیه السلام أصدَق مَن برأ اللَّه من بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکان الّذی یکذب علیه ویعمل فی تکذیب صدقه بما یفتری «5» علیه من الکذب، عبداللَّه بن سبأ (لعنه اللَّه) «4»،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة وأضاف: «هذا والّذی یظهر لی ترک سبّه وعدم الاعتماد علی روایته، واللَّه أعلم بحاله»]
(2)- [فی منهج المقال والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لا یعطیک»].
(3)- [تنقیح المقال: «ویسقط»]
(4- 4) [جامع الرّواة: «إلی أن قال»]
(5)- [تنقیح المقال،/ 168: «افتری»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 94
وکان أبو عبداللَّه «1» الحسین بن علیّ «1» علیه السلام قد ابتلی بالمختار «2».
ثمّ ذکر «1» أبو عبداللَّه علیه السلام «1»: الحارث الشّامیّ وبنان، فقال: کانا یکذبان علی علیّ بن الحسین علیهما السلام.
ثمّ ذکر المغیرة بن سعید، وبزیعاً، والسّری، وأبا الخطّاب، ومعمراً، و «3» بشّاراً الأشعریّ «3»، وحمزة الزّبیدیّ «4»، وصائد النّهدیّ، فقال: لعنهم اللَّه، «1» أ نّا «5» لا نخلو من کذّاب یکذب علینا أو عاجز الرّأی، کفانا اللَّه مؤنة کلّ کذّاب «1» وأذاقهم اللَّه «6» حرّ الحدید.
الکشی، 2/ 593 رقم 549/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 168، 3- 1/ 191
حدّثنا عبداللَّه بن جعفر، ثنا یونس بن حبیب، ثنا أبو داوود الطّیالسیّ، ثنا قرّة بن خالد، عن عبدالملک بن عمیر، عن رفاعة بن شدّاد، قال: کنتُ أبطن شیئاً بالمختار، وذکر قصّة، فذکر حدیثاً حدّثنیه عمرو بن الحمق الخزاعیّ أنّ النّبیّ (ص) قال: «إذا آمن الرّجل الرّجل علی دمه ثمّ قتله، رفع له لواء بالغدر یوم القیامة، فکففتُ عنه».
* رواه حمّاد بن سلمة، وأبو عوانة، وأبو المحیاة، والحکم بن هشام فی آخرین، عن عبدالملک بن عمیر.
حدّثنا أبو بکر بن مالک، ثنا عبداللَّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی أبی، ثنا عبداللَّه بن نمیر، ثنا عیسی القارئ أبو عمر، ثنا السّدیّ، عن رفاعة القتبانیّ، قال: دخلتُ علی المختار، فالقیَ له وسادة، وقال: «لولا أنّ أخی جبریل قام من هذه لألقیتها لک»، قال:
فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه أخی عمرو بن الحمق، قال: قال
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی منتهی المقال].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة]
(3- 3) [فی منتهی المقال: «بشّار الأشعریّ» وفی تنقیح المقال: «بشّار الشّعیریّ»]
(4)- [تنقیح المقال،/ 168: «البریریّ»]
(5)- [تنقیح المقال،/ 168: «فإنّا»]
(6)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 95
رسول اللَّه (ص): «أیّما مؤمن آمنَ مؤمناً علی دمه فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء».
* رواه عطاء الخراسانیّ، وهدبة بن المنهال، ومحمّد بن أبان، ونصیر بن أبی نصیر، والأعمش، وسلیمان التّیمیّ، وسفیان الثّوریّ، وأسباط بن نصر، وابن السّدیّ، کلّهم عن السّدیّ، عن رفاعة.
* ورواه بیان بن بشر، وکثیر النّواء، وأبو حریز، وأبو عکاشة، کلّهم عن السّدیّ، عن رفاعة.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 4/ 2006، 2007 رقم 5041، 5043
ابن رَبعَة الخُزاعیّ: «1» ذکره المتأخِّر عن البخاریّ أ نّه ذکره فی الصّحابة.
روی محمّد بن إسماعیل، عن سلیمان بن داوود الهاشمیّ، عن «1» إبراهیم بن سعد، عن سلیمان ابن کثیر، عن ابن ربعة «2» الخزاعیّ، وکانت أمّه سهمیة وکان جاهلیّاً، وکان «3» قد أدرک النّبیّ (ص)، قال: قدمتُ الکوفة فی زمن المختار، فذکر حدیثاً «4» [طویلًا] «5»، وقال فیه «4»: ما کنتُ لأکذب علی رسول اللَّه (ص).
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 6/ 3059 رقم 3514/ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 327
وحُمل [الحسن] علیه السلام إلی المدائن، وعلیها سعید «6» بن مسعود عمّ المختار، وکان أمیر المؤمنین علیه السلام ولّاه إیّاها، فأدخل منزله، فأشار المختار علی عمِّه أن یوثِقَه ویُسیّر به إلی معاویة علی أن یُطعمه خراج جوخی «7» سنة، فأبی علیه. وقال للمختار: قبّح اللَّه رأیک، أنا عامل أبیه، وقد ائتمننی وشرّفنی، وهبنی نسیت «8» بلاء أبیه، أأنسی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله
__________________________________________________
(1- 1) [أسد الغابة: «ذکره البخاریّ فی الصّحابة، روی»]
(2)- [فی المطبوع: «أبی ربعة»]
(3)- فی الأصل: «کا» [ولم یرد فی أسد الغابة]
(4- 4) [أسد الغابة: «وفیه»]
(5)- سقط من (ب)
(6)- [فی البحار والعوالم: «سعد»]
(7)- [البحار: «جوحی»]
(8)- [لم یرد فی البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 96
ولا أحفظه فی «1» ابن بنته وحبیبه «1».
ثمّ إنّ سعید «2» بن مسعود أتاه علیه السلام بطبیب، وقام علیه حتّی برأ.
الشریف المرتضی، تنزیه الأنبیاء،/ 222 (ط دار الأبواء)/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 27- 28؛ البحرانی، العوالم، 16/ 196
أخبرنا أبو بکر بن فورکِ رحمه الله، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر الأصبهانیّ، حدّثنا یونس بن حبیب، حدّثنا أبو داوود الطّیالسیّ، قال: حدّثنا قرّة بن خالد، عن عبدالملک بن عُمیر، عن رفاعة بن شدّاد، قال: کنتُ أبْطَنَ شی‌ء بالمختار- یعنی: الکذّاب- قال: فدخلتُ علیه ذات یوم، فقال: دخلتَ، وقد قام جبریل قبلُ من هذا الکرسیّ! قال: فأهدیتُ إلی قائم السّیف- یعنی: لأضربه-، حتّی ذکرتُ حدیثاً حدّثه عمرو بن الحمق الخزاعیّ أنّ النّبیّ (ص)، قال: «إذا أمَّن الرّجلُ الرّجلَ علی دمِهِ ثمّ قتله، رُفعِ له لواءُ الغدر یوم القیامة».
فکففتُ عنه.
وأخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ، حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب، حدّثنا العبّاس بن محمّد الدّوریّ، حدّثنا عُبیداللَّه بن موسی، حدّثنا زائدة، عن السّدیّ، عن رفاعة القِتْبانیّ، قال: کنتُ أقوم بالسّیف علی رأس المختار بن أبی عُبید، فسمعته یوماً، یقول: قامَ جبریل من هذه النَّمُرقة! فأردتُ أن اسلّ سیفی فأضربَ عنقَه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه عمرو ابن حمقٍ الخزاعیّ، أ نّه سمعَ النّبیّ (ص)، یقول: «مَن أمَّنَ رجلًا علی نفسه فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء، وإن کان المقتول کافراً». قال: فترکته.
وکذلک رواه سفیان الثّوریّ، وأسباط بن نصر وغیرهما، عن إسماعیل بن عبدالرّحمان السّدّی.
أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان ببغداد، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر بن دَرَسْتَوَیْهِ، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنا أبو بکر الحمیدیّ، حدّثنا سفیان بن عیینة، عن مجالد،
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار: «ابن ابنته وحبیبته»، وفی العوالم: «ابن ابنته وحبیبه»]
(2)- [فی البحار والعوالم: «سعد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 97
عن الشّعبیّ، قال: فاخَرْتُ أهلَ البصرة، فغلبتُهم بأهل الکوفة، والأحنف ساکت لایتکلّم؛ فلمّا رآنی غلبتهم أرسلَ غلاماً له، فجاء بکتاب، فقال لی: هاکَ اقرأ، فقرأته فإذا فیه من المختار إلیه یذکر أ نّه نبیّ. فقال: یقول الأحنف أنّی فینا مثلُ هذا؟!
وقد روینا عن یحیی بن سعید، عن مجالد، عن الشّعبیّ، قصّة ما کان فی الکتاب من موضوعه الّذی کان یعارض به القرآن، وباللَّه العصمة.
البیهقی، دلائل النّبوّة، 6/ 482- 483
سعد بن مسعود أخو أبی عبید بن مسعود عمّ المختار، ولّاه علیّ علیه السلام علی المدائن، وهو الّذی لجأ إلیه الحسن علیه السلام یوم ساباط.
الطّوسی، الفهرست،/ 16
محمّد بن علیّ بن محبوب، عن محمّد بن أحمد بن «1» أبی قتادة «2»، عن أحمد بن هلال، «3» عن أمیّة بن علیّ القیسیّ، عن بعض مَن «4» رواه، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: «5» قال لی «5»: یجوز النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم الصِّراط، یتلوه «6» علیّ علیه السلام، ویتلو علیّاً الحسن علیه السلام، و «7» یتلو الحسن «7» الحسین علیهما السلام، فإذا توسّطوه نادی «8» المختار الحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! إنِّی طلبتُ بثارک. «9» فیقول النّبیّ صلی الله علیه و آله «10» للحسین علیه السلام «10»: أجبه «9».
فینقضّ الحسین علیه السلام فی النّار، کأ نّه عقاب کاسِر، «11» فیخرج المختار حممة «11»، ولو شقّ
__________________________________________________
(1)- [منهج المقال: «عن»]
(2)- نسخة فی المطبوعة: أحمد بن محمّد، عن أبی قتادة
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- [منهج المقال: «ما»]
(5- 5) [لم یرد فی تنقیح المقال]
(6)- [فی منهج المقال وتنقیح المقال: «ویتلوه»]
(7- 7) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(8)- [فی منتهی المقال مکانه: «وفی التّهذیب بسندٍ ضعیف أنّ النّبیّ وعلیّاً والحسنین علیهم السلام یتوسّطون الصّراط، فینادی ...»]
(9- 9) [لم یرد فی منتهی المقال]
(10- 10) [لم یرد فی منهج المقال]
(11- 11) [منتهی المقال: «فیخرجه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 98
عن قلبه لوجد حبّهما فی قلبه «1».
الطّوسی، تهذیب الأحکام، 1/ 466- 467 رقم 1528/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 331؛ المجلسی، البحار، 45/ 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 653- 654؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 209؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
المختار بن أبی عبید بن مسعود الثّقفیّ أبو إسحاق، کان أبوه من جلّة الصّحابة (رضی اللَّه عنهم)، ویأتی ذکره فی باب الکنی من هذا الکتاب، إن شاء اللَّه تعالی.
وُلِدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره أخبار غیر مرضیة، حکاها عنه ثقات مثل سوید بن غفلة والشّعبیّ وغیرهما، وکان قد طلب الإمارة إلی أن قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین، وکان قبل ذلک معدوداً فی أهل الفضل والخیر، یرائی بذلک کلّه، ویکتم الفسق، فظهر منه ما کان یضمر، واللَّه أعلم.
إلی أن فارق ابن الزّبیر وطلب الإمارة، وکان المختار یتزیّن بطلب دم الحسین، ویسرّ طلب الدّنیا والإمارة، فیأتی منه الکذب والجنون، وإنّما کانت إمارته ستّة عشر شهراً، روی أبو سلمة موسی بن إسماعیل، عن أبی عوانة، عن مغیرة، عن ثابت بن هرمز، قال: حمل المختار مالًا من المدائن من عند عمِّه إلی علیّ رضی الله عنه، فأخرج کیساً فیه خمسة عشر درهماً، فقال: هذا من أجور المومسات. فقال علیّ: ویلک، ما لی وللمومسات! ثمّ قام، وعلیه مقطعه له حمراء، فلمّا سلّم قال علی: ما له قاتله اللَّه، لو شقّ عن قلبه الآن لوجد ملآن من حبِّ اللّات والعزّی.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «بیان: انقضّ الطّائر هوی فی طیرانه، وکسر الطّائر أی ضمَّ جناحیه حین ینقضُّ، والحمم بضمِّ الحاء وفتح المیم الرّماد والفحم، وکلّ ما احترق من النّار، قوله علیه السلام: «حبّهما» أی حبّ الشّیخین الملعونین، وقیل حبّ الحسنین صلوات اللَّه علیهما، فیکون تعلیلًا لإخراجه کما أ نّه علی الأوّل تعلیل لدخوله واحتراقه، ویدفعه ما مرّ من خبر سماعة (ابن إدریس)، وقیل: المراد حبّ الرّئاسة والمال والأوّل هو الصّواب». وأضاف فی منتهی المقال: «أقول: قیل المراد بهما الشّیخان، والأقرب أ نّه حبّ الدّنیا والملک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 99
یُقال: إنّه کان أوّل أمره خارجیاً، ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار رافضیّاً. فاللَّه أعلم. وکان یضمر بغض علیّ بن أبی طالب، ویظهر منه لضعف عقله أشیاء.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 3/ 504- 507
ذکر أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبة الکاتب القتیبیّ الدّینوریّ، فی کتاب المعارف:
أنّ المختار بن أبی عبید [...].
قیل: وکان المختار أوّل مَن لبس الدرّاعة.
وذکر الإمام عبدالکریم بن محمّد بن حمدان فی تاریخه: إنّ أبا عبید بن مسعود، أبا المختار، کان من الفرسان المذکورین؛ والشّجعان المعدودین، فلمّا رجع المثنّی بن حارثة من القادسیّة حین بلغه وفاة أبی بکر إلی عمر، واشتدّت شوکة الفرس وجمع یزدجرد قوّاده المذکورین لحرب المسلمین، قام عمر بن الخطّاب خطیباً، فقال: أیّها النّاس! قد وعدکم اللَّه تعالی علی لسان نبیِّه محمّد، کنوز کسری وقیصر، فمَن ینتدب منکم لقتال الفرس؟ فسکت النّاس لمّا ذکر الفرس، وفیهم المهاجرون والأنصار بأجمعهم، فقام أبو عبید ابن مسعود الثّقفیّ أبو المختار؛ فقال: أنا یا أمیر المؤمنین أوّل مَن أجاب إلی ما دعوتنا إلیه.
فأثنی علیه عمر بن الخطّاب؛ ثمّ انتدب بعده ناساً کثیرین من المهاجرین والأنصار، فلمّا أجمعوا علی المسیر، قیل لعمر: یا أمیر المؤمنین! أمِّر علی النّاس رجلًا من المهاجرین أو الأنصار.
فقال: لا واللَّه، لا أؤمِّر إلّامَن سبق إلی الإجابة.
فأمّر علی الجیش أبا عبید بن مسعود الثّقفیّ، ثمّ ارتحل من المدینة، ونزل الحیرة بعسکره؛ وخرج إلیه رستم فی جمعٍ کثیف.
فکتب إلیه أبو عبید بن مسعود: «السّلام علی مَن اتّبع الهدی، أدعوکم لهدایة الإسلام، فإن قبلتم وإلّا فاعتقدوا منِّی الذِّمّة، وإلّا قاتلتکم برجالٍ هم أحرص علی الموت منکم علی الحیاة، ثمّ لا أقلع عنکم حتّی أقتل رجالکم وأسبی نساءکم».
فبعث إلیه رستم جالینوس فی جمع عظیم مقدّمة له، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وهزم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 100
العدوّ هزیمة فاحشة، وحلف أبو عبید الأمیر لیقطعنّ إلیهم الفرات، فأمر ابن صلوبا، فاتّخذ له جسراً علی الفرات، فصار مثلًا من ذلک الوقت جسر أبی عبید، وأرّخ «1» یوم جسر أبی عبید لحوادث کثیرة.
ثمّ عبر إلیهم الفرات وجاء رستم فی جمع عظیم یقدمه الفیل من أعظم ما یکون، ولم یکن للعرب عهد بالفیل، فشدّ الفیل علی المسلمین، فأهلک ناساً منهم، وکانت دومة امرأة أبی عبید قد رأت فی تلک اللّیلة کأنّ رجلًا نزل من السّماء بقدحٍ من الشّراب، فشرب منه أبو عبید وابنه جبر بن أبی عبید فی أناس من أهله، فحکت ذلک لزوجها، فقال: هذه واللَّه الشّهادة إن شاء اللَّه.
ثمّ قال أبو عبید: أیّها النّاس! إن قُتلتُ، فعلیکم ابنی جبر، وإن قُتِلَ جبر، فعلیکم المثنّی بن حارثة.
فلمّا رأی أبو عبید ما یصنع الفیل بالمسلمین، قال: هل لهذه الدّابّة من مقتل؟ قالوا:
نعم، إذا قطع مشفرها هلکت. فشدّ أبو عبید علی الفیل، وضرب مشفره فقطعه، وبرک الفیل علیه فقتله. وانهزم المسلمون، فسبقهم عبداللَّه بن مرثد إلی الجسر فقطعه، وقال:
قاتلوا عن أمیرکم! فأخذ الرّایة ابنه جبر، فقُتل أیضاً، ثمّ أخذها المثنّی، فقاتل قتالًا شدیداً حتّی هزم اللَّه العدوّ.
فهلک یوم الجسر أربعة آلاف رجل بین غریق وقتیل، ثمّ بعد هذا، أمر عمر بن الخطّاب، سعد بن أبی وقّاص علی حرب العراق.
وهذه القصّة طویلة ذکرنا منها فصلًا، لنذکر فیه لأبی عبید أبی المختار فضلًا، وقد نسج المختار علی منوال أبیه فی فضله، وزاد بانتقامه من قتلة الحسین ومَن اشترک فی قتله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173، 174- 175
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا عمر بن حیُّویه، أنا أحمد
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ورخ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 101
ابن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المِسْوَر، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: قدم أبو عبید الثّقفیّ من الطّائف وکان رجلًا صالحاً، وندب عمر النّاس إلی أرض العراق، فخرج أبو عبید إلیها، فقُتِل وبقی ولده بالمدینة.
وکان المختار یومئذٍ غلاماً یُعرَف بالانقطاع إلی بنی هاشم، ثمّ خرج فی آخر خلافة معاویة أو أوّل خلافة یزید إلی البصرة، فأقام بها یُظهِر ذکر حسین بن علیّ، فاخبر بذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأخذه فجلده مائة جلدة، ودرعه عباءة وبعث به إلی الطّائف، فلم یزل بها حتّی قام عبداللَّه بن الزّبیر، ودعا إلی ما دعا إلیه، فقدم علیه، فأقام معه من أشدّ النّاس قتالًا، وأحسنهم نیّة ومناصحة فیما یرون، وکان یختلف إلی محمّد ابن الحنفیّة ویسمعون منه کلاماً ینکرونه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 62/ 173
أخبرنا أبو القاسم بن السّمَرْقندیّ، أنا أبا طاهر بن أبی الصّقر، نا هبة اللَّه بن إبراهیم ابن عمر، أنا أبو بکر المهندس، نا أبو بشر الدّولابیّ، حدّثنی علیّ بن معبد بن نوح البغدادیّ أبو الحسن، نا أبو المنذر إسماعیل بن عمر الواسطیّ، أنا عیسی «1» بن دینار، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ: إنّ علیّ بن الحسین قام «2» علی باب الکعبة یلعن المختار بن أبی عُبیْد، فقال له رجل: یا أبا الحسین، لِمَ تسبّه وإنّما ذُبِحَ فیکم؟ قال: إنّه کان کذّاباً یکذب علی اللَّه وعلی رسوله.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 44/ 175، علیّ بن الحسین علیه السلام،/ 74 (ط المحمودی)، مختصر ابن منظور، 17/ 243/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 20/ 396
ومنها: ما روی عن أبی بصیر [قال]: حدّثنی علیّ بن درّاج عند الموت، أ نّه دخل علی أبی جعفر علیه السلام، وقال: إنّ المختار استعملنی علی بعض أعماله «3»، وأصبتُ مالًا فذهب
__________________________________________________
(1)- [فی تهذیب الکمال مکانه: «وقال عیسی ...»]
(2)- [فی المختصر مکانه: «وعن علیّ بن الحسین: أ نّه قام ...»]
(3)- «عمله» م
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 102
بعضه، وأکلتُ وأعطیتُ بعضاً، «1» فأنا أحبّ «1» أن تجعلنی فی حلٍّ من ذلک. قال: أنتَ منه فی حلّ.
فقلت: إنّ «2» فلاناً حدّثنی أ نّه سأل الحسن بن علیّ علیهما السلام أن یقطعنا «3» أرضاً فی الرّجعة «4».
فقال له الحسن علیه السلام: أنا أصنع بک ما هو خیر لک «5» من ذلک: أضمن لک الجنّة علیَّ وعلی آبائی، فهل کان هذا؟ قال: نعم. فقلت لأبی جعفر علیه السلام عند ذلک: اضمن لی الجنّة علیک وعلی آبائک علیهم السلام کما ضمن الحسن علیه السلام لفلان؟ قال: نعم «6».
قال أبوبصیر: حدّثنی هو بهذا ثمّ مات وما حدّثت بهذا أحداً، ثمّ خرجتُ ودخلتُ «7» المدینة، فدخلتُ علی أبی جعفر علیه السلام، فلمّا نظر إلیَّ قال: ماتَ علیّ؟ قلت: نعم ورحمه اللَّه.
قال: حدّثک بکذا «8» وکذا، فلم یدع شیئاً ممّا حدّثنی به «9» علیّاً إلّاحدّثنی علیه السلام «9» به.
فقلت: واللَّه ما کان عندی حین حدّثنی هو «5» بهذا أحد، ولا خرج منِّی «10» إلی أحد، فمن أین علمتَ هذا؟ فغمز فخذی بیده، فقال: هیه هیه، اسکت الآن.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 2/ 729- 730 رقم 36/ عنه: السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 5/ 185- 186 (ط مؤسّسة المعارف)؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 6/ 174- 175
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «وأحبّ»]
(2)- [مدینة المعاجز: «وإنّ»]
(3)- «یقطعه» ط، ه. [مدینة المعاجز]
(4)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «الرّحبة»]
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(6)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «ضمنت»]
(7)- «رحلت إلی» ه.
(8)- [مدینة المعاجز: «کذا»]
(9- 9) [مدینة المعاجز: «علیّ إلّاوحدّثنی علیه السلام»]
(10)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «من فمی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 103
قالوا: وکان المختار کاتب علیّ بن الحسین علیه السلام یریده [علی] أن یُبایع له، وبعث إلیه بمال، فأبی أن یقبله وأن یجیبه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 133
وأمّه دومة بنت عمرو بن وهب، ویکنّی المختار أبا إسحاق، وهو أخو صفیّة زوجة عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب.
خرج طالباً بدم الحسین رضی الله عنه، وجرت له عجائب قد ذکرنا بعضها. وکان یقول: قام الآن عن هذه الوسادة جبریل، وعن الأخری میکائیل.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67
مختار بن أبی عبید بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غیرة بن عوف بن ثقیف الثّقفیّ أبو إسحاق، کان أبوه من جلّة الصّحابة، وولد المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره غیر حسنة، رواها عنه الشّعبیّ وغیره، إلّاأ نّه کان بینهما ما یوجب أن لا یسمع کلام أحدهما فی الآخر، وکان المختار قد خرج یطلب بثار الحسین ابن علیّ (رضی اللَّه عنهما)، واجتمع علیه کثیر من الشّیعة بالکوفة، فغلب علیها، وطلب قتلة الحسین.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
فی ذکر نسبه «1» وطرف من أخباره: هو المختار بن أبی عبیدة «2» بن مسعود بن عمیر الثّقفیّ. وقال المرزبانیّ: ابن عمیر بن عقدة بن عنزة «3»، کنیته أبو إسحاق.
وکان أبو عبیدة «2» والده «4» یتنوّق فی طلب النِّساء «5»، فذکر له نساء قومه، فأبی أن یتزوّج منهنّ، فأتاه آتٍ فی منامه، فقال: تزوّج دومة الحسناء الحومة «6»، فما تسمع فیها للّائم
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: فی نسبه
(2)- فی البحار: عبید. ولد فی السنة الاولی للهجرة، واستخلفه علی المدائن عمّه سعد بن مسعود الثّقفیّ سنة «37» ه، وکان بها عند عمِّه إلی بعد عام الجماعة سنة «40»، کان من کبراء ثقیف، وذوی الرّأی، والفصاحة، والشّجاعة، والدّهاء
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «عترة»]
(4)- فی «ف»: وکان والده
(5)- أی یُبالغ فی اختیار الجیِّدة منهنّ
(6)- فی «خ»: الخوضة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 104
لومة، فأخبر قومه «1»، فقالوا: قد أمرت، فتزوّج دومة بنت وهب بن عمر بن معتِّب «2».
فلمّا حملت بالمختار، قالت: رأیتُ فی النّوم قائلًا یقول:
أبشِری بالولد «3» أشبه شی‌ء بالأسد «4»
إذا الرِّجال فی کبدتقاتلوا «5» علی لبد «6»
کان له الحظّ الأشدّ
فلمّا وضعته «7» أتاها ذلک الآتی، فقال لها: إنّه قبل أن یترعرع «8»، وقبل أن یتشعشع «9»، قلیل الهلع، کثیر التّبع، یُدان بما صنع. ووَلَدَتْ لأبی عبیدة «10»: المختار، و «11» جبراً، وأبا جبر «11»، وأبا الحکم، وأبا أمیّة.
وکان مولده فی عام الهجرة، وحضر مع أبیه وقعة قسِّ «12» النّاطف «13»، وهو ابن ثلاث
__________________________________________________
وهی من ربّات الفصاحة والبلاغة والرّأی والعقل.
قال فی بلاغات النِّساء: 133: وذکر هارون بن یزید العبدیّ، عن أبی زهیر الرّواسیّ، قال: لمّا قتل حول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ من أهل بیته خمسون رجلًا وانهزم النّاس، فمرّ أبو محجن بامِّ المختار واسمها دومة، فقال: یا دومة، ارتدی خلفی.
قالت: واللَّه لأن یأخذنی هؤلاء أحبّ إلیَّ من أرتدی خلفک
(1)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: أهله
(2)- فی «ف»: متعب
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بولد»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «بأسد»]
(5)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: فقاتلوا
(6)- فی البحار والعوالم: بلد
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وضعت
(8)- فی العوالم: یتزعزع
(9)- قال المجلسی رحمه الله: یقال: «تشعشع الشّهر» إذا بقیَ منه قلیل، وهو أیضاً یحتمل أن یکون بالمهملتین، یقال: «تسعسع الشّهر» أی ذهب أکثره، وتسعسع حاله انحطّت
(10)- فی البحار: «عبید»
(11- 11) [الدّمعة السّاکبة: «حیراً وأبا حیر»]
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «قیس»]
(13)- قسّ النّاطف: موضع قریب من الکوفة علی شاطئ الفرات الشّرقیّ، وبه کانت وقعة لهم علی الفرس قُتِلَ فیها والد المختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 105
عشرة سنة، وکان یتفلّت «1» للقتال فیمنعه سعد بن مسعود عمّه «2»، فنشأ مِقداماً شجاعاً لا یتّقی شیئاً، وتعاطی «3» معالی الامور، وکان ذا عقل وافِر، وجواب حاضِر، وخِلال مأثورة، ونفس بالسّخاء موفورة، وفطنة «4» تُدرِک الأشیاء بفراسَتها، وهِمّة تعلو علی الفراقد بنفاستها، وحدس مُصیب، وکفّ فی الحروب مجیب، وقد مارسَ «5» التّجارب فحنّکته، ولامسَ «6» الخطوب فهذّبته.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 59- 61/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 350؛ البحرانی، العوالم، 17/ 669؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 205- 206
وروی عن الأصبغ بن نباتة أ نّه قال «7»: رأیتُ المختار علی فخذ أمیر المؤمنین علیه السلام، وهو یمسح رأسه ویقول: یا کیِّس یا کیِّس، فسُمِّیَ کیسان، وإلیه عزِّی الکیسانیّة، کما عزِّی الواقفیّة «8» إلی موسی بن جعفر علیهما السلام، والإسماعیلیّة إلی أخیه إسماعیل، وغیرهم من الفِرَق.
وعن أبی جعفر الباقر علیه السلام أ نّه قال: لا تسبّوا المختار، فإنّه قتلَ قتلتنا، وطلب ثأرنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة.
وروی أ نّه دخل جماعة علی أبی جعفر الباقر علیه السلام، وفیهم عبداللَّه بن شریک، قال:
فقعدتُ بین یدیه إذ دخل علیه «9» شیخ من أهل الکوفة، فتناول یده لیُقبِّلها، فمنعه، ثمّ قال: مَن أنت؟
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «ینفلت»]
(2)- فی «ف»: فمنعه عمّه سعد بن مسعود
(3)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وکان یتعاطی
(4)- فی البحار والعوالم: وفطرة
(5)- فی «ف» والبحار [والدّمعة السّاکبة]: ومارسَ. وحنّکته: أی أحکمته التّجارب والامور
(6)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ولابسَ
(7)- فی «ف»: وروی الأصبغ بن نباتة قال
(8)- فی «ف» والبحار: الواقفة
(9)- [فی البحار والعوالم: «علیهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 106
قال: أنا أبو الحکم «1» بن المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، وکان متباعداً منه علیه السلام، فمدّ یده علیه السلام، فأدناهُ حتّی کاد یُقعده فی حجره بعد منعه یده.
فقال: أصلحکَ اللَّه، إنّ النّاس قد أکثروا «2» فی أبی القول، والقول «2» واللَّه قولک.
قال: وأیّ شی‌ء یقولون؟
قال: یقولون: کذّاب، ولا تأمرنی بشی‌ء إلّاقبلته.
فقال: سبحان اللَّه! أخبرنی أبی أنّ مهر امِّی ممّا بعث به المختار إلیه، أوَلَم یبن دورنا، وقتل قاتلنا، وطلب بثأرنا؟ فرحم اللَّه أباک- وکرّرها ثلاثاً- ما ترکَ لنا حقّاً عند أحدٍ إلّا طلبه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 61- 62/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 351؛ البحرانی، العوالم، 17/ 669- 670
وعن أبی حمزة الثّمالیّ، قال: کنتُ أزور علیّ بن الحسین علیهما السلام، فی کلّ سنة مرّة فی وقت «3» الحجّ، فأتیته سنة وإذا علی فخذه صبیّ، «4» فقام الصّبی یمشی، فوقعَ علی عتبة الباب، فانشجّ رأسه «4»، فوثبَ إلیه مهرولًا، فجعل ینشِّف دمه، ویقول: إنِّی اعیذک أن تکون المصلوب فی الکناسة.
قلت: بأبی أنتَ وامِّی، وأیّ کناسة؟
قال: کناسة الکوفة.
قلت: ویکون ذلک.
قال: إی‌والّذی بعثَ محمّداً «5» بالحقِّ نبیّاً، لئن «5» عشتَ بعدی لترینّ هذه الغلام فی
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: أبو الحکیم
(2- 2) فی البحار والعوالم: فی أبی والقول
(3)- فی «ف»: مرّة وقت
(4- 4) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «فقام الصّبی فوقع ... فانشجّ»
(5- 5) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بالحقِّ لئن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 107
ناحیة من نواحی الکوفة «1»، وهو مقتول مدفون منبوش مسحوب مصلوب فی الکناسة، ثمّ یُنزَل فیُحرق ویُذرّی فی الهواء «2».
فقلت: جُعلتُ فداک، وما اسم هذا الغلام؟
فقال: ابنی زید. ثمّ دمعت عیناه، وقال: لُاحدِّثنّک بحدیث ابنی هذا، بینا «3» أنا لیلة ساجد «4» وراکع، إذ ذهب «4» بی «5» النّوم فرأیتُ کأنِّی فی الجنّة، وکأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وعلیّاً وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام قد زوّجونی حوراء من حور العین، فواقعتها واغتسلتُ عند سدرة المنتهی وولّیت، هتف بی هاتف «6»، لیهنئک زید.
فاستیقظتُ وتطهّرتُ وصلّیتُ صلاة الفجر «7»، فدقّ الباب رجل، فخرجتُ إلیه، فإذا معه جاریة ملفوف کمّها علی یده، مخمّرة بخمار، «8» قلت: ما حاجتک «8»؟
قال: ارید علیّ بن الحسین علیهما السلام.
قلت: أنا هو.
قال: أنا رسول المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ إلیک، وهو «9» یقرؤک السّلام ویقول: وقعت هذه الجاریة فی ناحیتنا، فاشتریتها بستّمائة دینار، وهذه ستّمائة دینار اخری «10»، فاستعِن «11»
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: فی ناحیة الکوفة
(2)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: البرّ
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بینما»]
(4- 4) فی البحار والعوالم: وراکع ذهب [وفی الدّمعة السّاکبة: «وراکع ذهبت»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فیّ»]
(6)- فی «ف»: سدرة المنتهی فهتف بی هاتف
(7)- فی «ف»: وصلّیت الفجر
(8- 8) فی البحار: قلت: حاجتک؟
(9)- عبارة: «بن أبی عبیدة الثّقفیّ» لیس فی «ف»، وعبارة: «إلیک وهو» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(10)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(11)- فی «ف»: فاستغن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 108
بها علی دهرک، ودفع إلیَّ کتاباً کتبتُ جوابه، وقلت: ما اسمک؟
قالت: حوراء. فهیّؤوها لی، وبتُّ بها عروساً، فعلقت بهذا الغلام، فأسمیته «1» زیداً، وستری ما قلت لک «2».
قال أبو حمزة الثّمالیّ: فوَ اللَّه لقد رأیتُ کلّ ما ذکره علیه السلام فی زید.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 63- 65/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 351- 352؛ البحرانی، العوالم، 17/ 670- 671؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 215- 216
وروی عن عمر بن علیّ علیه السلام، أنّ المختار أرسل إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام عشرین ألف دینار، فقبلها وبنی منها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت.
وکان المختار ذا مقول «3» مشحُوذ الغرار «4»، مأمون العثار «5» إن نثر سجع، وإن نطق برع، ثابت «5» الجنان، مقدّم الشّجعان، ما حدس إلّاأصاب، ولا تفرّس قطّ فخاب، ولو لم یکن کذلک لما قام بأدوات المفاخر، ورأس علی الامراء والعساکر.
وولّی علیّ علیه السلام عمّه علی المدائن عاملًا والمختار معه.
فلمّا ولِّی المغیرة بن شعبة الکوفة من قِبَل معاویة- لعنه اللَّه- رحل المختار إلی المدینة، وکان یجالس محمّد ابن الحنفیّة ویأخذ عنه الأحادیث، فلمّا عاد إلی الکوفة رکب مع المغیرة یوماً، فمرّ بالسّوق، فقال المغیرة: «6» یا لها غارة ویا له جمعاً «6»، إنِّی لأعلم کلمة لو
__________________________________________________
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فسمّیته
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «هو أنّ المختار کان ذا مقول ...»]
(4)- فی خ: القرار.
قال المجلسیّ رحمه الله: رجل مقول: أی لسن کثیر القول: والمقول: اللِّسان. والغِرار- بالکسر-: حدّ السّیف وغیره
(5- 5) فی «ف»: إن نطق سجع، وإن نثر برع، ثبت [وفی الدّمعة السّاکبة: «إن نطق سجع، وإن نطق برع، ثبت»]
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «یا الخارة ویا له جمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 109
نعق لها ناعق ولا ناعق لها لاتّبعوه، ولا سیّما الأعاجم الّذین إذا القی إلیهم الشّی‌ء قبلوه.
فقال له المختار: وما هی یا عمِّ؟
قال: یستأدّون «1» بآل محمّد صلی الله علیه و آله، فأغضی علیها المختار، ولم یزل ذلک فی نفسه، ثمّ جعل یتکلّم بفضائل «2» آل محمّد صلی الله علیه و آله وینشر مناقب علیّ والحسن والحسین علیهم السلام، ویسیِّر «3» ذلک ویقول: إنّهم أحقّ «4» بهذا الأمر «4» من کلِّ أحد بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ویتوجّع لهم «5» ممّا نزل بهم.
ففی بعض الأیّام، لقیه مَعْبَدُ «6» بن خالد الجدلیّ- جدیلة قیس- فقال له: یا معبد «6»، إنّ أهل الکتاب «7» ذکروا أ نّهم یجدون رجلًا من ثقیف یقتل الجبّارین، وینصر المظلومین، ویأخذ بثأر المستضعفین، ووصفوا «8» صفته، فلم یذکروا صفة للرّجل «9» إلّاوهی فیَّ غیر خصلتین: أ نّه شابّ «10» وأنا قد «10» جاوزتُ الستِّین، وأ نّه ردی‌ء البصر، وأنا أبصَر من عقاب.
__________________________________________________
(1)- قال المجلسی رحمه الله: تقول: استأدیتُ الأمیر علی فلان فآدانی علیه، بمعنی استعدیته فأعدانی علیه، وآدیته: أعنته [وفی الدّمعة السّاکبة: «یاستأدون»]
(2)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بفضل
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «ویسرّ»]
(4- 4) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بالأمر.
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «علیهم»]
(6)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: سعید.
وهو أبو القاسم مَعْبَدُ بن خالد مُزْیَن الکوفی، قاصّ الکوفة، مات سنة ثمان عشرة ومائة. «تجد ترجمته فی طبقات خلفیة بن خیّاط: 160، التّاریخ الکبیر: 7/ 399، الجرح والتّعدیل: 8/ 280، تهذیب الکمال: 28/ 228، سیر أعلام النّبلاء: 5/ 205»
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «الکتب»]
(8)- فی «ف»: ووضعوا
(9)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: فی الرّجل
(10- 10) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وقد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 110
فقال معبد «1»: أمّا السّنّ فإنّ ابن «2» الستِّین والسّبعین «2» عند أهل ذلک الزّمان شابّ، وأمّا بصرک فما تدری ما یحدث اللَّه فیه لعلّه یکلّ. «3»
قال: عسی «3»، فلم یزل علی ذلک حتّی مات معاویة، وولِّی یزید، ووجّه الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، فأسکنه المختار داره وبایعه، فلمّا قُتِلَ مسلم رحمه الله سُعی بالمختار إلی عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- فأحضره، وقال له: یا ابن عبیدة «4»، أنت المبایع لأعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حریث أ نّه لم یفعل.
فقال عبیداللَّه بن زیاد «5»: لولا شهادة عمرو لقتلتک. وشتمه وضربه بقضیب فی یده فشتر عینه، وحبسه وحبس أیضاً عبداللَّه بن الحارث بن عبدالمطّلب. [...]
ابن نما، ذوب النّضار،/ 66- 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 352- 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 671- 672؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 218- 219
قال المرزبانیّ فی کتاب الشّعراء: «6» کان للمختار غلام یُقال له جبرئیل «6»، وکان یقول: قال لی جبرئیل، وقلت لجبرئیل، فیوهم «7» الأعراب وأهل البوادی أ نّه جبرئیل علیه السلام، فاستحوذ علیهم بذلک حتّی انتظمت له الأمور، وقام بإعزاز الدِّین ونصره، وکسر الباطل وقصره.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 92/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 230
قال جعفر بن نما مصنِّف هذا الثّأر: اعلم أنّ کثیراً من العلماء لا یحصل لهم التّوفیق‌بفطنة توقّفهم علی معانی الألفاظ، ولا رویّة تنقّلهم من رقدة الغفلة إلی الاستیقاظ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: سعید
(2- 2) [فی البحار والعوالم: «ستّین وسبعین»].
(3- 3) [الدّمعة السّاکبة: «قال عیسی:»]
(4)- البحار: «عبید»
(5)- لفظ «بن زیاد» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(6- 6) فی البحار والعوالم: «کان له غلام اسمه جبرئیل»
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «فیتوهّم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 111
ولو تدبّروا أقوال «1» الأئمّة علیهم السلام فی مدح المختار، لعلموا أ نّه من السّابقین المجاهدین الّذین مدحهم اللَّه- جلّ جلاله- فی کتابه المبین.
ودعاء زین العابدین علیه السلام للمختار رحمه الله دلیل واضح، وبرهان لائح «2» علی أ نّه عنده من المصطفین الأخیار، ولو کان علی «3» غیر الطّریقة المشکورة، ویعلم أ نّه مخالف له فی اعتقاده، لما کان یدعو له دعاء لا یُستجاب، ویقول فیه قولًا لا یُستطاب، وکان دعاؤه علیه السلام له «4» عبثاً، والإمام علیه السلام مُنزّه عن ذلک.
وقد أسلفنا من «5» أقوال الأئمّة فی «6» مطاوی هذا الکتاب «6» تکرار مدحهم له، ونهیهم عن ذمِّه، ما فیه غنیة لُاولی «7» الأبصار، وبغیة لذوی الاعتبار، وإنّما أعداؤه عملوا له مثالب لیباعدوه من قلوب الشّیعة، کما عمل أعداء أمیر المؤمنین علیه السلام له مساوئ، وهلک بها کثیر ممّن حاد عن محبّته، وحال «8» عن طاعته.
فالولیّ له علیه السلام لم تغیِّره الأوهام، ولا باحته تلک الأحلام «9»، بل کشف «10» له عن فضله المکنون، وعلمه المصون، فعمل فی قضیّة المختار ما عمل مع أبی الأئمّة الأطهار «11».
وقد وفیت بما وعدت من الاختصار، وأتیت بالمعانی الّتی تضمّنت حدیث الثّأر من غیر حشو ولا إطالة، ولا سأم ولا ملالة، «12» واقسِم علی قارئه ومستمعه «12» وعلی کلّ ناظر فیه أن لا یخلِّینی من إهداء الدّعوات إلیَّ، والإکثار من التّرحّم علیَّ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: قول
(2)- لائح: ظاهر
(3)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- کلمة «له» لیس فی «ف»
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فی»]
(6- 6) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: مطاوی الکتاب
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: لذوی
(8)- فی «ف» حال عن محبّته، وحاد
(9)- عبارة «ولا باحته تلک الأحلام» لیس فی «ف»
(10)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: کشفت
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(12- 12) فی البحار والعوالم: وأقسمت علی قارئیه ومستمعیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 112
ابن نما، ذوب النّضار،/ 147/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386- 387؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707- 708؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 211
قال الشّعبیّ: فبینا الحسن فی سرادقه بالمدائن وقد تقدّم قیس بن سعد إذ نادی مناد فی العسکر: ألا أنّ قیس بن سعد قد قُتل فانفروا، فنفروا إلی سرادق الحسن، فنازعوه حتّی أخذوا بساطاً کان تحته وطعنه رجل بمشقص، فأدماه، فازدادت رغبته فی الدّخول‌فی الجماعة، وذعر منهم، فدخل المقصورة الّتی فی المدائن بالبیضاء، وکان الأمیر علی المدائن سعد بن مسعود الثّقفیّ عمّ المختار بن أبی عبیدة ولّاه علیها علیّ علیه السلام.
فقال له المختار، وکان شابّاً: هل لکَ فی الغناء والشّرف؟ قال: وما ذلک. قال: تستوثق من الحسن وتسلِّمه إلی معاویة. فقال له سعد: قاتلک اللَّه، أثبُ علی ابن رسول اللَّه، وأوثقه وأسلِّمه إلی ابن هند، بئسَ الرّجل أنا إن فعلته.
وذکر ابن سعد فی الطّبقات: إنّ المختار قال لعمِّه سعد: هل لکَ فی أمرٍ تسود به العرب. قال: وما هو؟ قال: تدعنی أضرب عنق هذا، یعنی الحسن. وأذهب به إلی معاویة. فقال له: قبّحکَ اللَّه، ما هذا بلاهم عندنا أهل البیت.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 179 (ط بیروت)
وقال ابن سعد فی الطّبقات: بعث المختار بن أبی عبیدة إلی علیّ بن الحسین بمائة ألف درهم فکره أن یقبلها وخاف أن یردّها، فترکها فی بیت، فلمّا قُتِلَ المختار، کتب علیّ إلی عبدالملک یُخبره بها، فکتب إلیه: خذها طیِّبة هنیئة.
وکان علیّ یلعن المختار ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا؛ لأنّ المختار کان یزعم أ نّه یوحی إلیه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 294 (ط بیروت)
قال صفیّ الدّین «1» بن معد «1» الموسویّ رحمه اللَّه: رأیتُ فی بعض الکتب القدیمة الحدیثیّة، حدّثنا «2» أبو العبّاس أحمد بن حمید بن سعید «2»، قال: حدّثنا حسن بن عبدالرّحمان بن محمّد
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «محمّد بن سعد»]
(2- 2) [البحار: «ابن عقدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 113
الأزدیّ، قال: حدّثنا حسین بن علیّ الأزدیّ، قال: أخبرنی أبی، عن الولید بن عبدالرّحمان، قال: أخبرنی أبو حمزة الثّمالیّ، قال: کنتُ أزور علیّ بن الحسین علیه السلام فی کلِّ سنة مرّة فی وقت الحجّ، فأتیته سنة من ذاک «1»، وإذا علی فخذه «2» صبیّ، فقعدتُ إلیه وجاء الّصبی، فوقع علی عتبة الباب، فانشجّ، فوثب إلیه علیّ بن الحسین علیه السلام مهرولًا، فجعل یُنشِّف دمه بثوبه، ویقول له: یا بُنی أعیذک باللَّه أن تکون المصلوب فی الکناسة. قلت: بأبی أنتَ وأُمِّی! أیّ کناسة. قال: کناسة الکوفة. قلت جُعِلتُ فداک! «3» أوَ یکون «3» ذلک. قال: أی والّذی بعثَ محمّداً بالحقِّ إن عشت بعدی لترینّ هذا الغلام فی ناحیة من نواحی الکوفة مقتولًا مدفوناً منبوشاً مسلوباً مسحوباً مصلوباً فی الکناسة. ثمّ یُنزل ویُحرق «4» ویُدقّ ویُذری فی البرِّ. قلت: جُعِلتُ فداک! وما اسم هذا الغلام؟ قال: هذا إبنی زید. ثمّ دمعت عیناه. ثمّ قال: ألا أحدِّثک بحدیث إبنی هذا؟ بینا أنا لیلة ساجد وراکع، إذ ذهب بی النّوم فی «5» بعض حالاتی، فرأیتُ کأنِّی فی الجنّة وکأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «6» وفاطمة والحسن والحسین قد زوّجونی جاریة من حور العین، فواقعتها، فاغتسلت عند سدرة المنتهی، وولّیتُ، وهاتف بی یهتف: لیهنئک زید، لیهنئک زید، لیهنئک زید. فاستیقظتُ، فأصبتُ جنابة، فقمتُ، وطهرتُ «7» للصّلاة، وصلّیتُ صلاة الفجر، ودقّ «8» الباب، وقیل لی: علی الباب رجل یطلبک. فخرجتُ فإذا أنا برجلٍ معه جاریة ملفوف کمّها علی یده، مخمّرة بخمار، فقلتُ: حاجتک «9». فقال: أردتُ علیّ بن الحسین علیه السلام. قلت: أنا علیّ بن الحسین.
__________________________________________________
(1)- من السّنین
(2)- [البحار: «فخذیه»]
(3- 3) [البحار: «ویکون»]
(4)- [البحار: «فیُحرق»]
(5)- [البحار: من»]
(6)- [زاد فی البحار: «وعلیّاً»]
(7)- [البحار: «فتطهّرتُ»]
(8)- [البحار: «فدقّ»]
(9)- [البحار: «ما حاجتک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 114
فقال: أنا رسول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، یُقرؤک السّلام، ویقول: وقعت هذه الجاریة فی ناحیتنا، فاشتریتها بستّمائة دینار، وهذه ستّمائة دینار، فاستعِن بها علی دهرک. ودفعَ إلیَّ کتاباً، فأدخلتُ الرّجل والجاریة وکتبتُ له جواب کتابه، و «1» أتیتُ به إلی «1» الرّجل. ثمّ قلت للجاریة: ما اسمک؟ قالت: حوراء. فهیّؤوها لی، وبتُّ بها عروساً. فعلقت بهذا الغلام، فسمّیته زیداً، وهو هذا. و «2» ستری ما قلت لک.
قال أبو حمزة: فوَ اللَّه ما لبثتُ برهة حتّی رأیتُ زیداً بالکوفة فی دار معاویة بن إسحاق [...]. «3»
«3»
عبدالکریم بن طاووس، فرحة الغری،/ 115- 117/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 183- 184
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «تثبّت»]
(2)- [لم یرد فی البحار]
(3)- و منقول است از ابوحمزه ثمالی که گفت: «هر سالی من یک مرتبه به خدمت حضرت علی‌بن الحسین علیه السلام می‌رفتم. در موسم حج در سالی به خدمت آن حضرت رفتم. طفلی را دیدم که در دامن آن حضرت نشسته است. آن طفل برخاست که بیرون رود، افتاد و سرش بر عتبه‌ای در آمد و شکست. آن حضرت برجستند و خون را از سر او به جامه مبارک خود پاک کردند و فرمودند که: ای فرزند! تو را پناه می‌دهم به خدا از این که در کناسه تو را بر دار کشند.
گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد! کدام کناسه؟
فرمود: کناسه کوفه.
گفتم: فدای تو گردم! این امر البته خواهد شد؟
فرموند: آری، به حقّ آن خداوندی که محمد را به راستی به خلق فرستاده، که اگر بعد از من زنده باشی، خواهی‌دید این پسر را که در ناحیه‌ای از نواحی کوفه خواهند کشت و دفن خواهند کرد و قبرش را خواهند شکافت و [او را] بیرون خواهند آورد و برهنه بر دار خواهند کشید در کناسه کوفه. پس از دار به زیر خواهند آورد و خواهند سوخت و استخوان‌هایش را خواهند کوبید و به باد خواهند داد.
گفتم: فدای تو گردم! نام این پسر چیست؟
فرمود: این پسر من است، زید.
پس آب از دیده‌های مبارک آن حضرت روان شد.
پس فرمود: تو را به واقعه این پسر خبر دهم:
شبی من مشغول نماز و عبادت بودم. ناگاه خواب مرا ربود. در خواب دیدم که در بهشتم و حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و امام حسین (سلام اللَّه علیهم)، دختری از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 115
المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ غمز فیه بعض أصحابنا بالکیسانیّة، واحتجّ علی ذلک بردِّ مولانا زین العابدین علیه السلام هدیّته ولیس ذلک دلیلًا لما روی عن أبی جعفر الباقر علیه السلام أ نّه قال: «لا تسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا وطلب بثارنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة».
ولمّا أتاه أبو الحکم ولد المختار، أکرمه وقرّبه حتّی کاد یُقعده فی حجره، فسأله أبو الحکم عن أبیه، وقال: إنّ النّاس قد أکثروا فی أبی، والقول قولک، فمدحه وترحّم علیه، وقال:
سبحان اللَّه! أخبرنی أبی واللَّه أنّ مهر امِّی کان ممّا بعث به المختار، رحم اللَّه أباک. یُکرِّرها، ما ترکَ لنا حقّاً عند أحد إلّاطلبه، قتل قتلتنا وطلب بدمائنا. [...]
وما روی فیه ممّا ینافی ذلک، قال الکشّی: نسبته إلی وضع العامّة أشبه، فمنه أنّ الصّادق علیه السلام قال: کان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین. ومنه أنّ علیّ بن الحسین
__________________________________________________
حور العین را تزویج من کردند. و من با آن دختر مجامعت کردم و غسل کردم در پای سدرة المنتهی. و پشت کردم که برگردم، هاتفی آواز داد که: گوارا و مبارک باد تو را زید! سه مرتبه این را گفت. و من چون بیدار شدم، جُنب شده بودم و برخاستم و غسل کردم و نمازگزاردم و نماز صبح ادا کردم. ناگاه صدایی از در خانه آمد و گفتند، شخصی در دَرِ خانه شما را می‌طلبد. چون بیرون آمدم، شخصی را دیدم با جاریه [ای] که دست در آستین پیچیده و روپاکی بر سر پوشیده. پرسیدم از آن مرد که: چه مطلب داری؟
گفت: علی بن الحسین را می‌خواهم.
گفتم: منم علی بن الحسین.
گفت: من رسول مختار بن ابی‌عبیده ثقفی‌ام به سوی شما. و سلام می‌رساند و می‌گوید که این کنیز در این حدود به هم رسید. به ششصد اشرفی خریدم از جهت شما و اینک ششصد اشرفی دیگر از جهت خرجی شما فرستاده. و نامه مختار را به دست من داد، و من آن مرد و کنیزک را به خانه آوردم و جواب نامه مختار را نوشتم و او برگشت.
و من از کنیزک پرسیدم: چه نام داری؟
گفت: حورا.
پس در آن شب او را از جهتِ من مهیا کردند و من با او مقاربت کردم. و نطفه این پسر در رَحِمِ او قرار گرفت و این را زید نام کردم و عن‌قریب آنچه به تو گفتم در باب این پسر، خواهی دید.»
ابوحمزه گفت: «واللَّه که اندک زمانی که گذشت، زید را در کوفه در خانه معاویه بن اسحاق دیدم.» [...]
مجلسی، ترجمه فرحه الغری،/ 123- 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 116
علیه السلام ردّ هدایاه، وقال: لا أقبل هدایا الکذّابین، وأ نّه الذی دعا النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة، وسمّوا الکیسانیّة والمختاریة، وکان لقبه الکیسان، وهذا تشنیع العامّة علی المختار.
وأمّا ردّ الهدیّة، فقد روی الکشی عن محمّد بن مسعود، یرفعه إلی عمر بن علیّ، أنّ المختار أرسل إلی زین العابدین بعشرة آلاف فقبلها، وبنی بها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت، ثمّ بعد ذلک بعث إلیه بأربعین ألف دینار، فردّها، وهذا الإنفاذ یستلزم الاعتقاد، وأمّا ردّ الثّانیة فلعلّه لعلّة عارضة اقتضت ذلک، وهو لا ینافی صحّة عقیدة المختار، وأمّا تعلیل ردِّه إیّاها بقوله: «لا یقبل هدایا الکذّابین»، فبعید، إذ هذه العلّة موجودة فی الاولی، وحاشا الإمام علیه السلام من هذا القول بعد قبول الاولی.
أمّا نسبة الکیسانیّة إلی المختار؛ لأنّ ذلک لقبه، وقد روی أ نّهم نسبوا إلی کیسان مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ولو سلّمنا أنّ ذلک لقبه وأ نّهم بالخروج معه سمّوا الکیسانیّة، فلا یلزم أن یکون کیسانیّاً.
ابن داوود، الرِّجال، 2/ 513، 514- 515 رقم 478المختار بن أبی عبیدة: روی الکشّی: عن حمدویه، عن یعقوب [...] وروی ابن عقدة قال: إنّ الصّادق علیه السلام ترحّم علی المختار «1». وقد ذکر الکشّی أحادیث تنافی ذلک! «2» ذکرناها فی الکتاب الکبیر «2».
الحلِّی، الرِّجال، 1/ 276/ عنه: التّفرشی، نقد الرِّجال، 5/ 357؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 330؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال،/ 241
قال أبان بن تغلب [...] قال: حدّثنی جعفر بن ابراهیم بن ناجیة الخضرمیّ، قال:
حدّثنی زرعة «3» بن محمّد الخضرمیّ، «4» عن سماعة بن مهران، قال: سمعتُ أبا عبداللَّه علیه السلام یقول: إذا کان یوم القیامة، مرّ رسول اللَّه بشفیر النّار وأمیر المؤمنین والحسن والحسین
__________________________________________________
(1)- [فی نقد الرِّجال وجامع الرّواة: «علیه» وإلی هنا حکاه فی جامع الرّواة]
(2- 2) [لم یرد فی نقد الرِّجال]
(3)- [العوالم: «زراعة»]
(4)- [من هنا حکاه فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 117
علیهم السلام، فیصیح صائح من النّار: یا رسول اللَّه، «1» یا رسول اللَّه، یا رسول اللَّه، أغثنی «1»، قال: فلا یجیبه، قال «2»: فیُنادی یا أمیر المؤمنین، یا أمیر المؤمنین ثلاثاً، أغثنی، فلا یجیبه، «3» قال: فینادی: یا حسن، یا حسن، یا حسن، أغثنی، قال «4»: فلا یجیبه «3»، قال «4»: فینادی: یا حسین، یا حسین، یا حسین، أغثنی، أنا قاتل أعدائک.
قال: فیقول له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: قد احتجّ علیک. قال: فینقضّ علیه کأ نّه عقاب کاسر، قال «2»: فیخرجه من النّار.
قال: فقلت لأبی عبداللَّه علیه السلام: ومَن هذا جُعلتُ فداک؟ قال علیه السلام: المختار. قلت له:
فلِمَ عُذِّب بالنّار وقد فعل ما فعل؟ قال علیه السلام: إنّه کان فی قلبه منهما شی‌ء، والّذی بعث محمّداً صلی الله علیه و آله و سلم بالحقِّ لو أنّ جبرئیل ومیکائیل کان فی قلبهما «5» شی‌ء، لأکبّهما اللَّه فی النّار علی وجوههما «6».
ابن إدریس، السّرائر،/ 475/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 653؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 208؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
وکان المختار محسناً إلی ابن عمر، یبعث إلیه بالجوائز والعطایا؛ لأنّه کان زوج أخت المختار، صفیّة بنت أبی عبید، وکان أبوهما أبو عبید الثّقفیّ رجلًا صالحاً، استشهد یوم
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار: «أغثنی یا رسول اللَّه ثلاثاً»، وفی العوالم: «أغثنی یا رسول اللَّه، أغثنی ثلاثاً»، وفی تنقیح المقال: «أغثنی ثلاثاً»]
(2)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(3- 3) [لم یرد فی البحار وتنقیح المقال]
(4)- [لم یرد فی العوالم]
(5)- [البحار: «قلبیهما»]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «بیان: کأنّ هذا الخبر وجه جمع بین الأخبار المختلفة الواردة فی هذا الباب بأ نّه وإن لم یکن کاملًا فی الإیمان والیقین، ولا مأذوناً فیما فعله صریحاً من أئمّة الدِّین، لکن لما جری علی یدیه الخیرات الکثیرة، وشفی بها صدور قوم مؤمنین کانت عاقبة أمره آئلة إلی النّجاة، فدخل بذلک تحت قوله سبحانه: «وآخرونَ اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملًا صالحاً وآخر سیِّئاً عسی اللَّه أن یتوب علیهم»، وأنا فی شأنه من المتوقِّفین وإن کان الأشهر بین أصحابنا أ نّه من المشکورین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 118
جسر أبی عبید والجسر مضاف إلیه، وبقی ولداه بالمدینة.
فقال ابن سعد، ثنا محمّد بن عمر، ثنا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور «1»، وعن رباح بن مسلم، عن أبیه وإسماعیل بن إبراهیم المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: قدم أبو عبید من الطّائف وندب عمر النّاس إلی أرض العراق، فخرج أبو عبید إلیها فقُتل، وبقی المختار بالمدینة وکان غلاماً یُعرَف بالانقطاع إلی بنی هاشم، ثمّ خرج فی آخر خلافة معاویة إلی البصرة، فأقام بها یُظهِر ذکر الحسین، فاخبِرَ بذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأخذه، وجلده مائة، وبعث به إلی الطّائف، فلم یزل بها حتّی قام ابن الزّبیر، فقدم علیه. وقال الطّبریّ فی تاریخه: کانت الشّیعة تکره المختار لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن، ولمّا قدم مسلم بن عقیل الکوفة بین یدی الحسین، نزل دار المختار فبایعه وناصحه. [...]
ثمّ إنّه قویت أنصاره واستفحل شرّه وأباد طائفة من قتلة الحسین، واقتصّ اللَّه من الظّلمة بالفجرة، ثمّ سلّط علی المختار مصعباً، ثمّ سلّط علی مصعب عبدالملک «ألا لهُ الخلقُ والأمر» «2»
.الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 379- 380، 381
المختار بن أبی عبید الثّقفیّ الکذّاب، لا ینبغی أن یروی عنه شی‌ء، لأنّه ضالّ مُضِلّ.
کان یزعم أنّ جبرائیل ینزل علیه، وهو شرّ من الحجّاج.
الذّهبی، میزان الاعتدال، 4/ 74 (ط دار الفکر)
المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ الکذّاب، کان والدهُ الأمیر أبو عُبید بن مسعود بن عمرو ابن عُمیر بن عوف بن عقدة بن عنزة بن عوف بن ثقیف. قد أسلم فی حیاة النّبیّ (ص)، ولم نعلم له صُحبة.
استعمله عمرُ بن الخطّاب علی جیشٍ، فغزا العراق، وإلیه تُنسَب وقعة جسر أبی عُبید.
ونشأ المختار، فکان من کُبراء ثقیف، وذوی الرّأی، والفصاحة، والشّجاعة، والدّهاء، وقِلَّة الدِّین، وقد قال النّبیّ (ص): «یکونُ فی ثقیف کذّاب ومُبیر»، فکان الکذّاب هذا،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «بنت المسعود»، والتّصحیح من خلاصة تذهیب الکمال
(2)- [الأعراف: 7/ 54]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 119
ادّعی أنّ الوحی یأتیه، وأ نّه یعلمُ الغیبَ، وکان المُبیرُ الحجّاج، قبّحهما اللَّه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 50 رقم 366 (ط دار الفکر)
ونشأ المختار بالمدینة، یُعرف بالمیل إلی بنی هاشم، ثمّ سار إلی البصرة، یُظهِر بها ذکر الحسین فی أیّام معاویة، فاخبرَ به عُبیداللَّه بن زیاد، فامسِک، وضربه مائة ودرّعه عباءة، ونفاهُ إلی الطّائف. فلمّا عاذ ابن الزّبیر بالبیت، خرج إلیه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54 (ط دار الفکر)
قال أبو نُعیم، حدّثنا عیسی [بن] دینار- ثقة- قال: سألتُ أبا جعفر عن المختار، فقال: قامَ أبی علی باب الکعبة، فلعنَ المختار، فقیل له: تَلْعَنُهُ وإنّما ذُبِحَ فیکم؟! قال: إنّه کان یکذِبُ علی اللَّه وعلی رسوله.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 339 (ط دار الفکر)
المختار بن أبی عبید بن مسعود الثّقفیّ؛ قال ابن عبد البرّ: لم یکن بالمختار، کان أبوه من جلّة الصّحابة؛ وُلِدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره غیر مرضیّة، حکاها عنه ثقات مثل سوید بن غفلة والشّعبیّ وغیرهما.
کان معدوداً فی أهل الفضل والخیر، یتراءی بذلک ویکتم الفسق، إلی أن فارقَ ابن الزّبیر وطلب الإمارة؛ وکان المختار یتستّر بطلبِ دم الحسین رضی الله عنه؛ یُقال: إنّه کان خارجیّاً، ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار رافضیّاً. وکان یضمّ بغض علیّ ویظهر منه أحیاناً لضعف عقله.
وقال رسول اللَّه (ص): یکون فی ثقیف کذّاب ومبیر، وکان الکذّاب المختار، کذب علی اللَّه تعالی وادّعی أنّ الوحی یأتیه من اللَّه تعالی؛ والمبیر الحجّاج بن یوسف.
ابن شاکر، فوات الوفیات، 4/ 123 رقم 516
وأمّا المختار بن عبید الثّقفیّ الکذّاب: فإنّه قد کان بغیضاً إلی الشّیعة من یوم طُعِنَ الحسن «1»، وهو ذاهب إلی الشّام بأهل العراق، فلجأ إلی المدائن، فأشار المختار علی عمِّه وهو نائب المدائن بأن یقبض علی الحسن «1»، ویبعثه إلی معاویة، فیتّخذ بذلک عنده الید
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحسین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 120
البیضاء، فامتنع عمّ المختار من ذلک، فأبغضنّه الشّیعة بسبب ذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
هو المختار بن أبی عبید بن مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عفرة بن عمیرة ابن عوف بن ثقیف الثّقفیّ، أسلمَ أبوه فی حیاة النّبیّ (ص)، ولم یره، فلهذا لم یذکره أکثر النّاس فی الصّحابة، وإنّما ذکره ابن الأثیر فی الغابة، وقد کان عُمر بعثهُ فی جیشٍ کثیفٍ فی قتال الفرس سنة ثلاث عشرة، فقُتِلَ یومئذٍ شهیداً وقُتِلَ معه نحو من أربعة آلاف من المسلمین، کما قدّمنا، وعُرِفَ ذلک الجسر به، وهو جسر علی دجلة، فیُقال له إلی الیوم جسر أبی عبید، وکان له من الولد صفیّة بنت أبی عبید، وکانت من الصّالحات العابدات.
وهی زوجة عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، وکان عبداللَّه لها مکرماً ومحبّاً، وماتت فی حیاته، وأمّا أخوها المختار هذا، فإنّه کان أولًا ناصبیّاً یبغض علیّاً بغضاً شدیداً، وکان عند عمِّه فی المدائن، وکان عمّه نائبها، فلمّا دخلها الحسن بن علیّ، خذله أهل العراق وهو سائر إلی الشّام لقتال معاویة بعد مقتل أبیه، فلمّا أحسّ الحسن منهم بالغَدْر، فرّ منهم إلی المدائن فی جیشٍ قلیل، فقال المختار لعمِّه: لو أخذتَ الحسن فبعثتهُ إلی معاویة لاتّخذت عنده الید البیضاء أبداً، فقال له عمّه: بئسَ ما تأمرنی به یا ابن أخی. فما زالت الشّیعة تبغضه حتّی کان من أمر مسلم بن عقیل بن أبی طالب ما کان. [...]
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 289- 290
ثمّ زالت دولة المختار کأن لم تکن، وکذلک سائر الدّول، وفرح المسلمون بزوالها، وذلک لأنّ الرّجل لم یکن فی نفسه صادقاً، بل کان کاذباً یزعم أنّ الوحی یأتیه علی ید جبریل. [...]
ورواه النِّسائیّ وابن ماجة من غیر وجه، عن عبدالملک بن عمیر وفی لفظ لهما: «مَن أمن رجلًا علی دمٍ، فقتله، فأنا بری‌ء من القاتل، وإن کان المقتول کافراً». وفی سند هذا الحدیث اختلاف. وقد قیل لابن عمر: إنّ المختار یزعم أنّ الوحی یأتیه، فقال: صدق، قال تعالی «وإنّ الشّیاطین لیوحون إلی أولیائهم».
وروی ابن أبی حاتم، عن عکرمة، قال: قدمتُ علی المختار، فأکرمنی وأنزلنی عنده،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 121
وکان یتعاهد مبیتی باللّیل، قال: فقال لی: اخرج فحدِّث النّاس، قال: فخرجتُ فجاء رجل فقال: ما تقول فی الوحی؟ فقلت: الوحی وحیان، قال اللَّه تعالی: «إنّا أوحینا إلیکَ هذا القرآن» «1»
، وقال تعالی: «وکذلک جعلنا لکلِّ نبیٍّ عدّواً شیاطین الإنسِ والجنِّ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً» «2»
، قال: فهمّوا أن یأخذونی، فقلت: ما لکم وذاک! إنِّی مفتیکم وضیفکم. فترکونی، وإنّما أراد عکرمة أن یعرض بالمختار وکذبه فی ادِّعائه أنّ الوحی ینزل علیه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
مختار بن أبی عبد بن مسعود الثّقفیّ، یأتی نسبه فی ترجمة والده فی الکنی، ذکره ابن عبد البرّ، فقال: یُکنّی أبا إسحاق، ولم یکن بالمختار، کان أبوه من جلّة الصّحابة ویأتی فی الکنی، ووُلدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا رؤیة، وأخباره غیر مرضیّة، حکاها عنه ثقات مثل الشّعبیّ وغیره، وکان قد طلب الإمارة وغلب علی الکوفة حتّی قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین، وکان قبل ذلک معدوداً فی أهل الفضل والخیر إلی أن فارق ابن الزّبیر، وکان یتزیّن «3» بطلب دم الحسین ویسرّ طلب الدّنیا، فیأتی بالکذب والجنون، وکانت إمارته ستة عشر شهراً.
قال: وروی موسی بن إسماعیل، عن أبی عوانة، عن مغیرة، عن ثابت بن هرمز، قال: حمل المختار مالًا من المدائن من عند عمِّه إلی علیّ، فأخرج کیساً فیه خمسة عشر درهماً، فقال: هذا من أجور المومسات. فقال له علیّ: ویلک ما لی وللمومسات؟ ثمّ قام، وعلیه مقطعة حمراء، فلمّا سلّم قال علیّ: ما له قاتله اللَّه، لو شقّ عن قلبه الآن لوجد ملآن من حبِّ اللّات والعزّی.
قال: ویُقال إنّه کان فی أوّل أمره خارجیّاً، ثمّ صار زیدیّاً، ثمّ صار رافضیّاً. وقتل المختار محمّد بن عمّار بن یاسر ظُلماً؛ لأنّه سأله أن یحدِّث عن أبیه بحدیث کذب فلم یفعل، فقتله.
__________________________________________________
(1)- [النِّساء: 4/ 163]
(2)- [الأنعام: 6/ 112]
(3)- [فی المطبوع: «یتزبّن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 122
هذا ما ذکر أبو عمر فی ترجمته، وجزم بأنّ أباه کان صحابیّاً وأ نّه وُلد سنة الهجرة.
وقد تقدّم غیر مرّة أ نّه لم یبق بمکّة ولا الطّائف أحد من قریش وثقیف إلّاشهد حجّة الوداع، فمن ثمّ یکون المختار من هذا القسم، إلّاأنّ أخباره ردیئة، وقد زاد ابن الأثیر فی ترجمته علی ما ذکره ابن عبدالبرّ قلیلًا من ذلک قوله: کان بین المختار والشّعبیّ ما یوجب أن لا یسمع کلام أحدهما فی الآخر، أدرج ابن الأثیر هذا القدر فی کلام ابن عبدالبرّ ولیس هو فیه ولا هو بصحیح، فإنّ الشّعبیّ لم ینفرد بما حکاه عن المختار والشّعبیّ مجمع علی ثقته والمختار بالعکس، قد شهد علیه بدعوی النّبوّة والکذب الصّریح جماعة من أهل البیت. وممّا ورد فی ذلک.
ما أخرجه أحمد فی مسند عمرو بن الحمق من طریق السّدّی، عن رفاعة الغسّانیّ، قال: دخلتُ علی المختار، فألقی إلیَّ وسادة، وقال: لولا أنّ أخی جبرائیل قام عن هذه، وأشار إلی أخری عنده، لألقیتها لک. قال: فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکر قصّة وحدیثاً لعمرو بن الحمق.
وقال ابن حبّان فی ترجمته: صفیّة بنت أبی عبید فی الثّقات: هی أخت المختار المتنبِّی بالعراق، وأقوی ما ورد فی ذمِّه ما أخرجه مسلم فی صحیحه، عن أسماء بنت أبی بکر:
أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «یکون فی ثقیف کذّاب ومبیر، فشهدت أسماء أنّ الکذّاب هو المختار المذکور». [...]
وذکر ابن سعد، عن الواقدیّ بأسانیده، أنّ أبا عبید والد المختار قدم من الطّائف فی زمن عمر حین ندب النّاس إلی العراق، فخرج أبو عبید، فاستشهد یوم الجسر، وبقی ولده بالمدینة، وتزوّج ابن عمر صفیّة بنت أبی عبید، وأقام المختار بالمدینة منقطعاً إلی بنی هاشم، ثمّ کان مع علیّ بالعراق، وسکن البصرة بعد علیّ، وله قصّة مع الحسن بن علیّ لمّا ولی الخلافة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 491- 492، 493
المختار بن أبی عبید: أوّل مَن لبس الدّراریع السّود.
سبط ابن العجمی، کنوز الذّهب، 2/ 85
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 123
قلت: والمختار هذا الّذی دخل علیه، وعلی یمینه رأس عبیداللَّه بن زیاد، هو المختار بن أبی عبید، کان قد تبعه طائفة، فإنّهم ندموا بعد قتل الحسین علی خذلانه، وردّوا العار عنهم بقتل مَن قتل الحسین.
فانقسموا طائفتین: طائفة مع المختار، وطائفة مع سلیمان بن صرد، وکان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وکان فیمن کاتبَ الحسین فی القدوم إلی الکوفة، فیما قاله ابن عبدالبرّ، ولم یقاتل معه، وندم هو ومَن معه بعد قتله، وقالوا: ما لنا توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه.
فأمّا المختار وطائفته، فملکوا القصر بالکوفة، وأخرجوا عامل ابن الزّبیر منه، فإنّه کان قد استولی علیه بعد هلاک یزید، ثمّ إنّ المختار قتل مَن شهد قتل الحسین بأقبح القتلات، ولم یبق أحداً من السّتّة آلاف الّذین قاتلوا الحسین مع عمر بن سعد، وقتل عمر بن سعد، وخصّ شمراً بمزید نکال، وأوطأ الخیل صدره وظهره؛ لأنّه کان قد فعل ذلک بجثّة الحسین رضی الله عنه.
وقد شکر النّاس أوّلًا للمختار انتصاره لأهل البیت النّبویّ، لکنّه أنبأ فی الأخیر عن خبث وکذب علی أهل البیت، بل زعم أ نّه یوحی إلیه، وکان علیّ بن الحسین یلعنه ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا. وإلیه تُنسب الطّائفة الکیسانیّة، فإنّه کان یُلقّب بکیسان، وکان یزعم أنّ محمّد ابن الحنفیّة هو المهدیّ. «1»
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 411- 412
__________________________________________________
(1)- مختار، پسر ابو عبید بن مسعود الثقفی بود که در زمان عمر، سپهسالار لشگر عراق و در واقعه جسر، در زیر پای فیل کشته شد. چنانچه ذکر آن گذشت و چون مداین در تحت تسخیر اهل اسلام آمد، عمر امارت آن دیار را به سعد بن مسعود که عمّ مختار بود، ارزانی داشت. سعد در ایّام خلافت عثمان و امیر المؤمنین علی رضی الله عنه به دستور سابق، در مداین حاکم بود و چون امیر المؤمنین حسن رضی الله عنه را در نواحی مداین زخم زدند و او در قصر ابیض فرود آمد، مختار که بعد از قتل پدر ملازمت عم خویش می‌کرد، با وی گفت که صلاح آن است که امام حسن رضی الله عنه را گرفته و به معاویه سپاری.
عم او گفت: «لعنت بر تو باد که مرا ترغیب می‌کنی که فرزند رسول آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم را به‌دست دشمنان دهم.» و در آن اوان، شیعه زخم امام حسن رضی الله عنه را از انگیز مختار دانستند و خواستند که او را بکشند. مختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 124
فی الخبر عن الصّادق علیه السلام قال: إذا کان یوم القیامة یمرّ رسول اللَّه بشفیر جهنّم ومعه علیّ بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام فیراهم المختار، وهو یومئذٍ فی النّار، فیُنادی بصوت عال: یا شفیع المذنبین! أنقذنی من النّار، فلم یُجبه.
فیُنادی: یا علیّ! أغثنی من النّار، فلم یُجبه.
فیُنادی: یا حسن! یا [سیِّد] شباب أهل الجنّة، أدرکنی، فلم یُجبه.
فُینادی: یا حسین! یا سیِّد الشّهداء! أنا الّذی قتلتُ أعداءک وأخذتُ لک بالثّار، أنقذنی من النّار.
فیقول النّبیّ: یا حسین! إنّ المختار قد احتجّ علیک بأخذ الثّار من أعدائک، فأنقذهُ من النّار.
قال: فینتفض الحسین علیه السلام سریعاً کالبرق الخاطف، ویُخرجه من النّار، ویغمسه فی نهر الحیوان ویُدخله الجنّة مع الأخیار ببرکة النّبیّ المختار.
فسُئل الصّادق: یا ابن رسول اللَّه، فلِمَ ادخل المختار النّار، وهو من الأخیار والشّیعة
__________________________________________________
از بیم جان گریخته، به کوفه رفت و شیعه در عقب هر نمازی او را لعنت می‌کردند. چون مسلم ابن عقیل به جهت اخذ بیعت امام حسین رضی الله عنه به‌کوفه آمد، مختار او را در خانه خویش فرود آورد وبه وظایف خدمتکاری قیام می‌نمود تا آن بدنامی بر وی نماند. شیعه بر این معنی وقوف یافتند، به عذر خواهی او مشغول گشته و گفتند، که ظنّ ما در باره تو خطا بود.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 208
ارباب اخبار، اخبار نموده‌اند که مختار پسر ابو عبیده بن مسعود ثقفی است که در زمان امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه سپهسالار لشگر اسلام شد و در واقعه جسر، در زیر دست و پای فیل شهادت یافت. بعد از فتح مداین، برادرش سعد بن مسعود به امارت آن دیار سرافراز گشت. مختار ملازمت عم بزرگوار اختیار نمود و در آن وقت که امام حسن علیه السلام در نواحی مداین زخم خورد، قصر ابیض را به یمن مقدم خویش، غیرت سپهر اخضر گردانید. مختار به سعد بن مسعود گفت: «مناسب آن است که حسن را گرفته و به معاویه سپاری.» سعد او را لعنت کرد، دشنام داد و بنابر صدور آن سخن از مختار، شیعه حیدر کرار از وی رنجیدند و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی الله عنه برای اخذ بیعت امام حسین علیه السلام به کوفه رسید، مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه، مسلم را به خانه خود فرودآورد و لوازم خدمتکاری به تقدیم رسانید، به مرتبه‌ای که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 125
الأبرار، وأفضل الأنصار لأهل بیت النّبیّ المختار؟ فقال علیه السلام: إنّ «1» المختار کان یحبّ السّلطنة، وکان یحبّ الدّنیا وزینتها وزخرفها، وإنّ حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ لأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: والّذی بعثنی بالحقِّ نبیّاً، لو أنّ جبرئیل أو میکائیل کان فی قلبهما ذرّة من حبِّ الدّنیا؛ لأکبّهما اللَّه علی وجوههما فی نار جهنّم «2».
الطّریحی، المنتخب، 1/ 156/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
وفی حدیث آخر طویل: إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قال: سیقتلون ولدیّ الحسن والحسین، وسیصیب أکثر الّذین ظلموا رجز فی الدّنیا بسیوف بعض مَن یسلِّط علیهم للانتقام بما کانوا یفسقون، کما أصاب بنی إسرائیل الرّجز. قیل: ومَن هو؟ قال: غلام من ثقیف یُقال له المختار بن أبی عبیدة، ثمّ ذکر أنّ هذا الخبر بلغ الحجّاج فأراد قتل المختار، وأجلسه علی النّطع، وطلب السّیف فلم یأتوه به، وقالوا: ضاعَ مفتاح الخزانة، فطلبوا سیفاً آخر؛ فسقط الّذی جاء به، فشقّ بطنه بالسّیف ومات.
وأخذه رجل آخر، فلذعته عقرب، فسقط میِّتاً، ثمّ أراد قتله، فوصل إلیه فی الحال کتاب عبدالملک بن مروان، ینهاه عن قتله.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 482- 483 رقم 292
وقال الشّیخ حسن بن سلیمان فی کتاب المحتضر، قیل: بعث «3» المختار بن أبی عبید «4» إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام بمائة ألف درهم، فکره أن یقبلها منه، وخاف أن یردّها، فترکها فی بیت، فلمّا قُتِلَ المختار، کتب إلی عبدالملک یُخبره بها، فکتب إلیه: خذها طیِّبة هنیئة. فکان علیٌّ یلعن المختار، ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا؛ لأنّ المختار کان «5» یزعم أ نّه
__________________________________________________
(1)- [فی تنقیح المقال مکانه: «وقد روی الخبر فی المنتخب بمثل ما ذکر [ه السّرائر] إلّاأ نّه أبدل قوله علیه السلام إنّه کان فی قلبه منها شی‌ء، بقوله: إنّ ...»]
(2)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم وکتاب المختصر للشّیخ حسن بن سلیمان أ نّه بعث ...»، وفی تنقیح المقال مکانه: «عن البحار عن کتاب المختصر للشّیح حسن بن سلیمان أ نّه بعث ...»]
(4)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(5)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 126
یوحی إلیه «1». «2» «2»
المجلسی، البحار، 45/ 346 رقم 16/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 650؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 207؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «أقول: قال بعض الفضلاء أ نّه یمکن توجیهه بأنّ کراهته علیه السلام وترک المال فی بیت للخوف من عبدالملک لا من المختار لعدم تسلّطه علی أهل المدینة، ولعنه علیه السلام إیّاه لعلمه علی سبیل الفرض، أی أ نّه ملعون لو کان دعواه الوحی علی الحقیقة، ووجه الاستناد أ نّه نقل أنّ له غلاماً اسمه جبرئیل، وکان یقول مراراً: أخبرنی جبرئیل بکذا؛ لأنّ مبنیّ فعاله وآدابه علی التّکلّم بالإیهام والخدعة والفراسة لحسن السّلطنة وأحکام السّیاسة»]
(2)- و در تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام، مذکور است که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «چنانچه بعضی از بنی اسرائیل اطاعت خدا کردند، ایشان را گرامی می‌داشت، و بعضی معصیت خدا کردند، ایشان را معذّب گردانید. احوال شما نیز چنین خواهد بود.
اصحاب آن حضرت گفتند: «یا امیر المؤمنین! عاصیان ما چه جماعت خواهند بود؟»
فرمود: «آن‌هایند که مأمور ساخته‌اند ایشان را به تعظیم ما اهل‌بیت و رعایت حقوق ما، ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حقّ ما خواهند نمود. و فرزندان اولاد رسول را که مأمور شده‌اند به اکرام و محبّت ایشان، به قتل خواهند رسانید.»
گفتند: «یا امیر المؤمنین! چنین چیزی واقع خواهد شد؟»
فرمود: «بلی، البتّه واقع خواهد شد. و این دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد. حق‌تعالی عذابی بر ایشان وارد خواهد ساخت، به شمشیر آن‌هایی که بر ایشان مسلّط خواهد گردانید، چنانچه بر بنی‌اسرائیل چنین عذاب‌ها مسلّط گردانید.»
گفتند: «کیست آن‌که بر ایشان مسلّط خواهد شد یا امیر المؤمنین!؟»
فرمود: «پسری است از قبیله بنی‌ثقیف که او را مختار بن ابی عبیده می‌گویند.»
حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «چون این خبر به حجّاج رسید، به او گفتند که علی بن الحسین از جدّ خود امیر المؤمنین چنین روایتی می‌کند.»
حجّاج گفت: «بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این را گفته یا علی بن ابیطالب این را گفته است. علی بن الحسین کودکی است، باطلی چند می‌گوید و اتباع خود را فریب می‌دهد. مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم.»
چون مختار را آوردند، نطع طلبید و غلامان خود را گفت: «شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید.»
چون ساعتی گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت: «چرا شمشیر نمی‌آورید؟»
گفتند: «شمشیرها در خزانه است، و کلید خزانه پیدا نیست.»
پس مختار گفت: «نمی‌توانی مرا کشت، رسول‌خدا هرگز دروغ نگفته [است]. اگر مرا بکشی، خدا زنده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 127
__________________________________________________
خواهد کرد که سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم.»
پس حجّاج در خشم شد و یکی از ملازمان را گفت: «شمشیر خود را به جلّاد بده تا او را گردن بزند.»
چون جلّاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجّه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد. پس جلّاد دیگر را طلبید، چون متوجّه قتل او شد، عقربی او را گزید، افتاد و مرد.
پس مختار گفت: «ای حجّاج! نمی‌توانی مرا کشت. به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذی الاکتاف گفت، در وقتی که شاپور عربان را می‌کشت و ایشان را مستأصل می‌کرد.»
حجّاج گفت: «بگو چه بوده است آن؟»
مختار گفت: «در وقتی که شاپور عربان را مستأصل می‌کرد، نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلی گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزار رسید و نظرش بر او افتاد»، گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «منم مردی از عرب و از تو سؤالی دارم.»
گفت: «بپرس.» نزار گفت: «به چه سبب این قدر از عرب را می‌کشی و ایشان بدی نسبت به تو نکرده‌اند؟» شاپور گفت: «برای آن می‌کشم که در کتب دیده‌ام که مردی از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمّد گویند، دعوی پیغمبری خواهد کرد و ملک و پادشاه عجم بر دست او برطرف خواهد شد. پس ایشان را می‌کشم که او به هم نرسد.»
نزار گفت: «اگر آنچه [می‌گویی] در کتب دروغگویان دیده‌ای، روا نباشد که بی‌گناه چند را به گفته دروغگویی به قتل رسانی. اگر در کتب راستگویان دیده‌ای، پس خدا حفظ خواهد کرد، آن اصلی را که آن مرد از او بیرون می‌آید و تو نمی‌توانی که قضای خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس، آن مرد از او به هم خواهد رسید.»
شاپور گفت: «راست گفتی ای نزار! (لاغر و نحیف و به این سبب او را نزار گفتند).»
پس سخن او را پسندید و دست از عرب برداشت.
ای حجّاج! حق تعالی مقدّر کرده است که از شما سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم. یا خدا تو را مانع می‌شود از کشتن من، یا اگر مرا بکشی بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدّر کرده است به عمل آورم و گفته رسول‌خدا حق است و در آن شکی نیست.
باز حجّاج جلاد را گفت: «بزن گردن او را.»
مختار گفت: «او نمی‌تواند، اگر خواهی تجربه کنی خود متوجّه شو تا حق تعالی افعی بر تو مسلّط گرداند، چنانچه عقرب را بر او مسلّط گردانید.» چون جلّاد خواست که او را گردن بزند، ناگاه یکی از خواصّ عبدالملک بن مروان از در درآمد فریاد زد که دست از او بدارید و نامه‌ای به حجّاج داد که عبدالملک در آن نامه نوشته بود: «امّا بعد، ای حجّاج بن یوسف! کبوتر برای من نامه‌ای آورد که تو مختار بن ابی عبیده را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 128
__________________________________________________
گرفته و می‌خواهی او را به قتل آوری، به سبب آن‌که روایتی از رسول‌خدا به تو رسیده که او انصار بنی‌امیّه را خواهد کشت. چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو که او شوهر دایه ولید پسر عبدالملک است. و ولید ازبرای او نزد من شفاعت کرده است. آنچه به تو رسیده اگر دروغ است، چه معنی دارد که مسلمانی را به‌خبر دروغ بکشی. و اگر راست است، تکذیب قول رسول‌خدا نمی‌توانی کرد.»
پس حجّاج مختار را رها کرد. و مختار به هرکه می‌رسید می‌گفت که من خروج خواهم کرد و بنی‌امیّه را چنین خواهم کشت. چون این خبر به حجّاج رسید، بار دیگر او را گرفت و قصد قتل او کرد.
مختار گفت: «تو نمی‌توانی مرا کشت.» و در این‌سخن بودند که باز نامه عبدالملک‌بن مروان را کبوتر آورد و در آن نامه نوشته بود: «ای حجّاج! متعرّض مختار مشو که او شوهر دایه پسر ولید است. آن حدیثی که شنیده‌ای اگر حق باشد، ممنوع خواهی شد از کشتن او. چنانچه ممنوع شد دانیال از کشتن بخت النّصر، برای آن‌که مقدّر شده بود که بنی‌اسرائیل را به قتل رساند.»
پس حجّاج او را رها کرد و گفت: «اگر دیگر چنین سخنان از تو بشنوم که گفته‌ای، تو را به قتل خواهم رسانید. باز فایده نکرد و مختار آن قسم سخنان در میان مردم می‌گفت.
چون حجّاج به طلب او فرستاد، پنهان شد و مدّتی مخفی بود تا آن‌که حجّاج او را گرفت و باز اراده قتل او کرد. باز مقارن آن حال نامه عبدالملک رسید: «او را مکش.»
پس حجّاج او را حبس کرد و نامه‌ای به عبدالملک نوشت: «چگونه نهی می‌کنی از کشتن کسی که علانیه در میان مردم می‌گوید که سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس از انصار بنی‌امیّه خواهم کشت؟»
عبدالملک در جواب نوشت: تو جاهلی، اگر آنچه او می‌گوید حق است، پس البتّه او را تربیت خواهیم کرد تا بر ما مسلّط گردد. چنانچه فرعون را خدا موکّل کرد بر تربیت موسی تا آن‌که بر او مسلّط گردید، و اگر این خبر دروغ است، چرا در حقّ او رعایت کسی نکنیم که حقّ خدمت بر ما دارد.» پس آخر مختار بر ایشان مسلّط شد و کرد آنچه کرد.
شیخ کشی به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفت: روزی مختار را دیدم که کودکی بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام او را در دامن خود نشانیده بود، دست بر سر او می‌کشید و می‌گفت که: «یا کیِّس یا کیِّس، یعنی: ای بزرگ و دانا.»
ایضاً به سند حسن روایت کرده که حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: «دشنام مدهید مختار را که او کشت، کشندگان ما را، طلب خون ما کرد، زنان بی‌شوهر ما را به شوهر داد و در وقت تنگدستی، مال میان ما قسمت کرد.»
ایضاً به سند معتبر از عبداللَّه بن شریک روایت کرده‌اند که گفت: در روز عید اضحی رفتم به خدمت حضرت امام محمدّ باقر علیه السلام در منی، حضرت تکیه فرموده و حلّاقی طلبیده بود که سر مبارک خود را بتراشد. چون در خدمت آن جناب نشستم، مرد پیری از اهل‌کوفه داخل شد و دست آن حضرت را گرفت که ببوسد، آن جناب مانع شد و فرمود: «تو کیستی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 129
__________________________________________________
گفت: «منم حکم پسر مختار.» حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود نشاند.
پس آن مرد گفت: «مردم در باب پدر من گفت‌وگو بسیار می‌کنند، من می‌خواهم که از تو بشنوم و هرچه بفرمایی در حقّ او اعتقاد کنم.»
آن جناب فرمود: «مردم چه می‌گویند؟»
گفت: «می‌گویند که دروغگو بود و هرچه بفرمایی من در حقّ او اعتقاد خواهم کرد.»
حضرت فرمود: «سبحان اللَّه، به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر مادر من از زری داده شد که مختار فرستاده بود، او خانه‌های خراب شده ما را بنا کرد، قاتلان ما را کشت و خون‌های ما را طلب کرد. پس خدا رحمت کند او را! به خدا سوگند که خبر داد مرا پدرم که در خدمت فاطمه دختر امیر المؤمنین بودم که می‌گفت: خدا رحمت کند پدر تو را که هیچ حقّی از حقوق ما را نزد احدی نگذاشت، مگر آن که خون‌های ما را طلب کرد و کشندگان ما را کشت.»
ایضاً از عمر بن علی بن الحسین روایت کرده است که اوّل، مختار برای پدرم بیست هزار درهم فرستاد. پدرم قبول کرد و خانه عقیل بن ابی‌طالب و خانه‌های دیگر از بنی‌هاشم را که بنی‌امیّه خراب کرده بودند، پدرم به آن زر ساخت. چون مختار آن مذهب باطل را اختیار کرد، بعد از آن چهل هزار دینار برای پدرم فرستاد. پدرم از او قبول نکرد و رد کرد.
ایضاً به سند معتبر از امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که مختار نامه‌ای به خدمت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام نوشت و با هدیه‌ای چند از عراق به خدمت آن‌جناب فرستاد. چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند که داخل شوند. حضرت فرستاد که: «دور شوید که من هدیه دروغ‌گویان را قبول نمی‌کنم و نامه ایشان را نمی‌خوانم.» پس، آن رسولان عنوان نامه را محو کردند و به جای او نوشتند که: «این نامه‌ای است به سوی مهدی محمّد بن علی.» و آن نامه را بردند به سوی محمّد بن حنفیه و او هدیه‌ها را قبول کرد و نامه او را جواب نوشت.
قطب‌راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که چون حق تعالی خواهد که انتقام بکشد برای دوستان خود، انتقام می‌کشد برای ایشان به بدترین خلق خود. چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می‌کشد به دوستان خود. به تحقیق که انتقام کشید برای یحیی بن زکریّا به بخت النّصر که بدترین خلق خدا بود.
ابن ادریس به سند موثّق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم با امیر المؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهم السلام بر صراط بگذرند، پس کسی از میان جهنّم سه مرتبه ندا کند ایشان را که: «به فریاد من برس یا رسول اللَّه» آن جناب جواب نگوید. پس سه مرتبه ندا کند: «یا امیر المؤمنین! به فریاد من برس.» آن جناب جواب نگوید. پس سه مرتبه فریاد کند که: «یا حسن! به فریاد من برس.» آن جناب جواب نفرماید. پس سه مرتبه ندا کند که: «یا حسین! به فریاد من برس که من کشنده دشمنان تو أم.» پس رسول‌خدا به امام حسین علیه السلام گوید که: «حجّت بر تو گرفت، تو به فریاد او
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 130
وقول (کش) [: الکشّی]: إنّه دعا النّاس إلی محمّد بن علیّ، لا یخفی أ نّه إنّما دعا إلیه فی ظاهر الأمر بعد ردّ علیّ بن الحسین علیه السلام کتبه ورسله خوفاً من الشّهرة وعلماً بما یؤول
__________________________________________________
برس.» پس حضرت مانند عقابی که بجهد و جانوری را برباید، او را از میان جهنّم بیرون آورد.»
راوی گفت: «این چه کسی خواهد بود فدای تو گردم؟»
حضرت فرمود: «مختار.»
راوی گفت: «چرا در جهنّم او را عذاب خواهند کرد با آن کارها که او کرد؟»
حضرت فرمود: «اگر دل او را می‌شکافتند، هر آینه چیزی از محبّت ابو بکر و عمر در دل او ظاهر می‌شد. به حقّ آن خداوندی که محمّد را به راستی فرستاده است، سوگند یاد می‌کنم که اگر در دل جبرئیل و میکائیل محبّت ایشان باشد، هرآینه حق تعالی ایشان را بر رو در آتش اندازد.»
در بعضی از کتب معتبر روایت کرده‌اند که مختار برای امام زین العابدین علیه السلام صد هزار درهم فرستاد. و آن جناب نمی‌خواست که آن را قبول کند و ترسید از مختار که رد کند و از او متضرّر گردد. پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط کرد. چون مختار کشته شد، حقیقت حال را به عبدالملک نوشت که: «آن مال تعلّق به تو دارد و بر تو گوارا است.»
و آن جناب مختار را لعنت کرد و می‌فرمود: «دروغ می‌بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوی می‌کرد که وحی خدا بر او نازل می‌شود.»
مؤلّف گوید که احادیث مختلف در باب مختار وارد شده است، چنانچه دانستی. در میان علمای امامیّه در باب او اختلافی هست، جمعی او را خوب می‌دانند و می‌گویند که امام زین العابدین علیه السلام به خروج کردن او راضی بود، به حسب ظاهر از ترس مخالفان، تبرّا از او می‌نمود، اظهار عدم رضا می‌فرمود، مختار برای طلب خون حضرت امام حسین علیه السلام خروج کرد و دعوی امامت و خلافت برای خود و دیگری نمی‌کرد.
بعضی از علما را اعتقاد آن است که غرض او ریاست و پادشاهی بود و این امر را وسیله آن کرده بود. اوّلًا به‌حضرت امام زین العابدین علیه السلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق‌تعالی، مأمور نبود به خروج و نیت فاسد او را می‌دانست، اجابت او ننمود. پس او به محمد بن حنفیه متوسل شد، مردم را به سوی او دعوت می‌کرد، او را مهدی قرار داده بود مذهب کیسانیه از او در میان مردم پیدا شد و محمد بن حنفیه را امام آخر می‌دانند و می‌گویند که زنده است و غایب شده و در آخر الزّمان ظاهر خواهد شد. و الحمد للَّه‌که اهل آن مذهب منقرض شده‌اند، کسی از ایشان نمانده است و ایشان را به این سبب کیسانی می‌گویند که از اصحاب مختار هستند و مختار را کیسان می‌گفتند، برای آن‌که امیر المؤمنین علیه السلام موافق روایات ایشان، او را به کیّس خطاب کرد. به اعتبار آن‌که سرکرده لشگر او و مدبر امور او ابو عمره بود که کیسان نام داشت.
و آنچه از جمع بین‌الاخبار ظاهر می‌شود، آن است که او در خروج خود، نیّت صحیحی نداشته و اکاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود می‌کرده است. لیکن چون کارهای خیر عظیم بر دست او جاری شده است، امید نجات در باره او هست و متعرض احوال این قسم مردم نشدن، شاید اولی و احوط باشد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 800- 807
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 131
إلیه أمره واستیلاء بنی أمیّة علی الأُمّة بعده، وأمّا محمّد فاغتنم الفرصة وأمره بأخذ الثّار وحثّ النّاس علی متابعته، ولذا أظهر المختار للنّاس أنّ خروجه بأمره ومالَ إلیه، وربّما کان یقول إنّه المهدیّ ترویجاً لأمره وترغیباً للنّاس فی متابعته؛ وأمّا أ نّه اعتقد إمامته دون علیّ بن الحسین علیه السلام فلم یثبت.
وأمّا عدم جواز سبِّه فلا إشکال فیه ولا شبهة تعتریه وإن لم یرد فی ذلک خبر، فکیف مع وروده مع حسن الطّریق کما نصّ علیه العلّامة وقبله طس «1».
وهشام مصحّف هاشم کما ذکره شه، وبعده الفاضل عبدالنّبیّ الجزائریّ، وبعدهما الاستاذ العلّامة، وتبع العلّامة فی ذلک طس، فإنّه فی رجاله کذلک «1».
وأمّا قبول روایته علی فرض تحقّقها، فأنتَ خبیر بأنّ ترحّم عالم من علمائنا علی الرّاوی یقتضی حسنه وقبول قوله، فکیف بترحّم الصّادق علیه السلام علی ما مرّ عن ابن عقدة.
وقال طس بعد القدح فی روایات الذّمّ: إذا عرفتَ هذا فإنّ الرّجحان فی جانب الشّکر والمدح، ولو لم یکن تهمة فکیف ومثله موضع أن یتّهم فیه الرّواة ویستغش فیما یقول عنه المحدِّثون لعیوب تحتاج إلی نظر «2». انتهی فتدبّر.
أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 243- 244
أقول: قال المحقّق الأردبیلیّ فی کتابه المسمّی بحدیقة الشّیعة ما معناه: إنّه لیس فی حسن عقیدة المختار کلام، وعدّه العلّامة الحلِّی رحمه الله من المقبولین، ودعا له محمّد بن علیّ الباقر علیهما السلام بالخیر، ثمّ أیّد ذلک بأ نّه إذا کان من شأن سیِّد الشّهداء علیه الصّلاة والسّلام أن یفوز النّاس من جهة البکاء علیه بالجنّة والخلاص من النّار، وکذلک مَن تمنّی أن یکون معه ومع أصحابه لیشارکهم فی الفوز بالشّهادة، فکیف یجوز أن یدخل النّار مثل المختار الّذی کان قد قتل عمر بن سعد، وشمر بن ذی الجوشن، وخولی الأصبحیّ، وقیس بن الأشعث الکندیّ، وأضرابهم من أعداء الحسین علیه السلام ومحاربیه، ویحرم من دخول الجنّة، ثمّ قطع رحمه الله بأنّ المختار وأمثاله من أهل الدّرجات الرّفیعة والمراتب العالیة.
__________________________________________________
(1)- التّحریر الطّاووسیّ: 558/ 418
(2)- التّحریر الطّاووسیّ: 560/ 4182، وفیه بدل لعیوب: لفنون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 132
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 211
أقول: قال بعض الفضلاء الأخیار بعد ذکر طرف من الأخبار الواردة فی مدح المختار:
ومن هنا تعرف السّبب المقتضی لعداوة أهل الکوفة للمختار ورمیهم له بما لیس فیه وأیّ تقصیر صدر منه حتّی یظنّ فیه السّوء، ألیس قد بذل جهده فی قتل قتلة الحسین علیه السلام وقتل جمیع المباشرین لقتل أولاد الحسین علیه السلام وإخوته وأولاد إخوته وبنی عمّه وأنصاره وقتل جمیع مَن هتک حرمة بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وتجرّأ علیهم بنهب وسلب وضرب وقتل مَن تجرّأ علی قتل سیِّد العابدین علیّ بن الحسین علیهما السلام، فأیّ نصرة أعظم من هذه النّصرة، وأیّ توفیق أعظم من هذا التّوفیق، حیث أدخل السّرور علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وعلی فاطمة الزّهراء وعلی أمیر المؤمنین علیهما السلام، وعلی الأئمّة الطّاهرین صلوات اللَّه علیهم أجمعین، وأدخل السّرور علی جمیع شیعتهم من أهل السّماوات والأرضین سیّما علیّ بن الحسین علیهما السلام، فإنّه لمّا جی‌ء برأس ابن زیاد ورأس عمر بن سعد لعنة اللَّه علیهما، خرّ ساجداً، وقال: الحمد للَّه‌الّذی لم یمتنی حتّی أرانی. ولمّا کان وقت الحلواء ولم یؤت بها لاشتغال بخبر الرّأسین. قال ندمائه علیه السلام: لم یعمل الیوم الحلواء. فقال علیه السلام: لا نرید حلواً أحلی من نظرنا إلی هذین الرّأسین.
انظر إلی مَن أدخل السّرور علی مؤمن کم له عند اللَّه، فکیف بمَن أدخل السّرور علی النّبیّ والأئمة وفاطمة صلوات اللَّه علیهم ورفع الحداد عن الهاشمیّات.
کما قال الصّادق علیه السلام: ما امتشطت فینا هاشمیّة ولا اختضبت، حتّی بعث إلینا المختار برؤوس الّذین قتلوا الحسین علیه السلام، ولهذا دعا له الصّادق علیه السلام، والباقر وعلیّ بن الحسین علیهم السلام، ولو لم یکن له إلّاهذا، لکفی والّذی منعه من نصرة الحسین علیه السلام أیّام القتال عدم تمکّنه لأنّه کان فی سجن ابن زیاد لعنه اللَّه، وکلّ مَن سمع بمصیبة الحسین علیه السلام یتعجّب من أهل ذلک الزّمان کیف لم ینصروا الحسین علیه السلام أوّلًا وآخراً، وکیف لم یقوموا علی ابن زیاد لعنه اللَّه قیام رجلٍ واحد ویقتلوه أشرّ قتلة، فإذا قام من بین جمیع ذلک الخلق رجل واحد یطلب بثأر الحسین علیه السلام، کیف تکون منزلته عند اللَّه تعالی؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 133
ثمّ العجب من بعض أهل الزّمان، کیف یتوقّفون ویتکلّمون علی المختار مع أنّ الباقر علیه السلام نهی عن ذلک، وقال: لاتسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا، وطلب بثأرنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة، وظهر السّبّ للمختار من أهل الکوفة وبنی أمیّة ومَن تبعهم مَن لایعلم بکلام الأئمة ولا بما علّل به الباقر علیه السلام فی الرّوایة المتقدِّمة المتصدِّرة بالقسم باللَّه عن الباقر علیه السلام بأنّ مهر أمّه کان من المختار، ثمّ أتی الباقر علیه السلام بالاستفهام الإنکاریّ علی مَن توقّف فی المختار بالعلّة الّتی تدلّ علی إخلاصه فی محبّتهم والتّوفیق لصلتهم وجریان خصوص هذه الخیرات علی یدیه لأئمّته مثل قوله علیه السلام: واللَّه إنّ مهر امِّی کان ممّا بعث به المختار.
ثمّ قال علیه السلام: أوَلَم یبنی دورنا، وقتل قاتلنا، وطلب بدمائنا، ثمّ بعد أن ترحّم له وصفه بتوفیقه لخدمة فاطمة علیها السلام وأ نّه أصاب الحدیث منها.
وذلک یدلّ علی علمه، واختصاصه، وقابلیّته، وانظر إلی فعل الباقر علیه السلام مع ولد المختار، فإنّه بعد أن منعه من تقبیل یده، ثمّ لمّا أخبره أ نّه ابن المختار وکان متباعداً من الباقر علیه السلام، فمدّ یده إلیه، وأدناه حتّی کاد یُقعده فی حجره، ومن المعلوم أنّ إکرام الباقر علیه السلام لولد المختار لأجل محبّته لأبیه، ورفع الاشتباه عن النّاس، ولهذا قال له أمیر المؤمنین علیه السلام بعد أن وضعه علی فخذه: یا کیِّس یا کیِّس، کما قال علیه السلام: المؤمن هو الکیِّس الفطِن.
وقال أیضاً: فمن علامة أحدهم أ نّک تری له قوّة فی دین، وحزماً فی لین، وإیماناً فی یقین.
فأمّا إیمانه، فیکشف عنه فعله.
وأمّا یقینه، فیکشف عنه قطعه بما أخبر به للعدوّ واللصّدیق بأ نّه یقتل من بنی أمیّة سبعین ألفاً ومن أتباعهم ثلاثمائة ألف، وکلّما تهدّده ابن زیاد لعنه اللَّه بالقتل وغیره لم یتغیّر عن یقینه، وهو من شدّة توجّعه کالحدیدة المحماة لا یستقرّ له قرار، ولا یهجع فی لیل ولا نهار، إلّاأن یأخذ بالثّأر، ویستأصل أولئک الکفّار الّذین یمشون علی وجه الأرض بالافتخار بعد قتلهم لأبی عبداللَّه علیه السلام حامی الذِّمار، وأعین بنی هاشم وسیِّدهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 134
علیّ بن الحسین علیهما السلام تنظر إلیهم، إلی أن قال: وبالجملة فجلالة المختار ومحبّته وإخلاصه ومعرفته ویقینه وتوفیقه وجهاده ومدح الأئمّة، ودعاؤهم علیهم السلام له أظهر من الشّمس.
وفی تفسیر الصّافی فی قوله تعالی: «لتفسدنّ فی الأرضِ مرّتین ولتعلنّ علوّاً کبیراً»، عن العیّاشیّ، عن الصّادق علیه السلام: أ نّه فسّر الإفساد مرّتین بقتل علیّ بن أبی طالب، وطعن الحسن علیه السلام، والعلوّ الکبیر بقتل الحسین علیه السلام، والعباد أولی بأس شدید بقوم یبعثهم اللَّه تعالی قبل خروج القائم علیه السلام، فلا یدعون وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتلوه (انتهی).
قال بعض الأکابر من المفسِّرین لهذه الآیة: إنّ المراد من العباد الّذین هم أولو بأس شدید، الّذین وصفهم الصّادق علیه السلام بأ نّهم قوم یبعثهم اللَّه قبل خروج القائم علیه السلام، فلا یدعون وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتلوه، هو المختار، والّذی یشهد لهذا التّفسیر أ نّه لم یظهر أحد فی زمن الغیبة، قتل جمیع قتلة الحسین علیه السلام، ولم یدع وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتله غیر المختار أعلی اللَّه مقامه، وللَّه سبحانه فیه عنایة (انتهی). «1»
«1»
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 247- 250
__________________________________________________
(1)- در «بحار الانوار» از تفسیر امام علیه السلام مسطور است:
قال أمیرُ المُؤْمنین علیه السلام: «کما أنّ بنی إسرائیلَ أطاعُوا، فاکرِموا وبعضهُمْ عَصَوْا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون أنتُم».
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «چنان که گروه بنی‌اسرائیل، آنان که به اطاعت گرائیدند، گرامی، و آنان که به معصیت رفتند، معذب شدند، شما نیز چنان باشید.»
عرض کردند: «یا امیر المؤمنین! عاصیان چه کسانی هستند؟»
قال: «الّذینَ امِرُوا بِتَعْظِیمِنا أهلَ البیتِ وتَعْظیمِ حُقوقِنا، فخانُوا وخالَفوا ذلک، وجحدوا حُقوقنا، واستخفّوا بها، وقتلُوا أولاد رسولِ اللَّه الّذینَ امِروا بإکرامهم ومحبّتهم».
فرمود: «آن جماعت هستند که به بزرگ داشتن ما اهل‌بیت و تعظیم حقوق ما فرمان یافتند، به مخالفت فرمان کوشیدند، حق ما را انکار کردند و سبک شمردند، و فرزندان رسول‌خدا را که به الزام و دوستی ایشان مأمور هستند، مقتول ساختند.»
عرض کردند: «یا امیر المؤمنین این جمله خواهد شد؟»
قال: «بَلی خَبَراً حقّاً وأمْراً کائِناً، سیقتلونَ وَلَدَیَّ هذَین الحسنَ والحُسین».
فرمود: «آری خواهد شد. این خبری راست و امر کائن است. زود است که این دو پسر من حسن و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 135
__________________________________________________
حسین را خواهند کشت.» آن‌گاه فرمود:
«سَیُصیبُ الّذینَ ظَلَموا رِجْزاً فی الدُّنیا بِسُیوفِ بعضِ مَنْ یُسَلِّطهُ اللَّه عَلَیْهِم للإنتقامِ بما کانوا یَفْسُقونَ کما أصابَ بنی إسرائیل».
«زود است که دریابد ستمکاران را عذابی و نکالی در دنیا، به شمشیر پاره از آن مردم که خدای‌تعالی او را برایشان [مسلّط و] نیروی انتقام کارهای ایشان را داده، به سبب فسقی که می‌نمودند. چنان که بنی اسرائیل را نیز آن عذاب و بلیت در سپرد.»
عرض کردند: «این مرد کدام کس باشد؟»
قال: «غُلامٌ مِنْ ثَقیفٍ یُقالُ له الُمخْتارُ بنُ أبی عُبَیْدٍ».
فرمود: «پسری است از قبیله ثقیف که او را مختار بن ابی عبید خوانند.» و علی بن الحسین علیه السلام فرمود که بعد از این کلام، پس از زمانی مختار بن ابی عبید متولد شد.
بالجمله این خبر به حجاج بن یوسف پیوست و کلام علی بن الحسین علیه السلام را بشنید و گفت: «اما رسول خدای صلی الله علیه و آله این کلام را نفرموده [است] و همانا شک دارم که علی بن ابی طالب از رسول خدا روایت کرده باشد. اما علی بن الحسین همانا کودکی مغرور است که اباطیل را می‌گوید و تابعان او فریفته می‌شوند. آن‌گاه گفت: «مختار را به هر کجا هست، طلب کنید و به من بیاورید.» پس او را بگرفتند و نزد حجاج بیاوردند. حجاج گفت: «او را بر نطع بیاورید و گردنش را بزنید.» پس مختار را بر نطع جای دادند، همی غلامان برفتند، بیامدند و شمشیر نیاوردند. حجاج برآشفت و گفت: «این تانّی و تراخی از چیست؟»
گفتند: «مفتاح خزانه ناپدید است.»
این وقت مختار لب برگشود و با حجاج گفت: «هرگز تو مرا نمی‌کشی و هرگز رسول خدای صلی الله علیه و آله دروغ نفرموده [است]. اگر مرا بکشی، دیگر باره‌ام خدای تعالی زنده فرماید تا سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از شما به قتل رسانم.»
حجاج از این کلمات چون گرگ‌درنده برآشفت و با یکی از دربانان گفت: «سیف خود را به سیّاف 1 بازده تا مختار را به دمار رساند.» سیّاف تیغ را بگرفت و حجاج بر خشم، ستیز، عجلت و شتاب همی بر افزود.
چون سیّاف آهنگ قتل مختار را نمود، ناگاه بلغزید، بیفتاد، تیغش بر شکمش بنشست، برهم درید و بمرد. سیّافی دیگر بیامد و دست برآورد تا مختار را سر بر گیرد، کژدمی چنانش بگزید که سرد بیفتاد. تفتیش کردند، کژدمی دیدند و بکشتند.
مختار به حجاج گفت: «تو مرا به قتل نتوانی آورد ای حجاج! مگر از داستان نزار بن معد بن عدنان به خاطر نمی‌آوری که چون شاپور ذو الاکتاف جماعت اعراب را از تیغ در می‌سپرد و بنیان وجود ایشان را از بیخ و بن می‌انداخت.
نزار که از کثرت روزگار شیخی نزار و سال برده روزگار بود، با فرزندانش بفرمود تا او را در زنبیلی در معبر شاپور بگذاشتند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 136
__________________________________________________
شاپور گفت: «کیستی و در این‌جا از چیستی؟»
گفت: «مردی از عرب هستم و همی خواستارم اجازت فرمایی پرسشی از تو کنم که سبب کشتن این مردم بی‌گناه چیست؟ چه تو آنان را که مذنب و مفسد بودند، بکشتی.»
شاپور گفت: «از آن است که در کتابی دیده‌ام که از صلب عرب، مردی محمّد نام با دید آید، دعوی نبوت کند و سلطنت عجم را ناچیز نماید. هم اکنون ایشان را نابود همی فرمایم تا وی از نسل ایشان پدید نیاید.»
نزار گفت: «ای شاهنشاه! اگر این خبر که از نظر به سپرده‌ای از دروغگویان باشد، از چه بباید به دروغ دروغگویان، مردمی بی‌گناه را بگمانی نا تندرست بکشت و اگر این خبر به راستی و درستی مقرون است، اگر جهان به جمله تیغ‌برّان، زمین یک سره کوه آتش‌فشان و آسمان به تمامت باران [باشد]، حوادث نشان گردد. باری چیزی را که حضرت باری مقدر فرمود به ما شد گزند نرسانند، و البته این مرد به وجود بیاید و تو بر ابطال آن، به دستیاری مال، رجال قتل و قتال نیرومند نشوی و هرچند از تمامت مردم عرب افزون از یک تن نماند، این مرد پدید آید.»
شاپور چون این سخن بشنید، نیک بیندیشید و گفت: «این مرد نزار (یعنی مهزول) به صداقت سخن می‌کند.» و از خون عرب بگذشت.
ای حجاج! تو نیز بدان که قضای یزدان بر آن رفته است که سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از شما را بکشم. اگر جایز می‌شماری، مرا بکش و گر نه مکش؛ چه خدای تعالی یا مرا از گزند تو نگاه می‌دارد یا پس از آن که مرا بکشی، دیگر باره‌ام زنده می‌گرداند. همانا آنچه رسول خدای خبر داده است، به حق و راستی و بیرون از کژی و کاستی است.»
حجاج بر این جمله پند نیافت و با سیّاف گفت: «او را بکش.»
مختار گفت: «این مرد هرگز بر این امر تسلّط نیابد. سخت دوست می‌دارم که تو متولّی این کار شوی تا ماری پیچان بر تو مسلّط شود. چنان که آن یک را کژدمی گزنده بکشت.»
چون سیّاف خواست مختار را به قتل رساند، ناگاه مردی از خواص درگاه عبدالملک پدیدار شد و همی بانگ بر کشید: «ای سّیاف! از خون مختار دست باز دار.» و نامه عبدالملک را به حجاج داد. نوشته بود: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، امّا بعد ای حجاج بن یوسف! مرغی بیامد که نامه‌ای بر گردن داشت 2 و نوشته بودند تو مختار را بگرفتی و به آهنگ قتل او هستی. به آن گمان همی رفتی که از رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق خود حدیث می‌راند که دیری برنگذرد که سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از انصار بنی‌امیه به دست او به قتل می‌رسند، چون این مکتوب را بنگری او را به راه خویش گذار و جز از در نیکی با او مباش، چه مختار شوهر دایه پسر ولید بن عبدالملک بن مروان است و ولید در پیشگاه من به شفاعت او سخن کرده است. همانا اگر مختار آنچه گوید باطل است، به خبری باطل ریختن خون مسلمی نشاید و اگر این روایت به صحّت مقرون است، تکذیب قول رسول خدای را هیچ کس نتواند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 137
__________________________________________________
حجاج ناچار مختار را رها ساخت و مختار همی‌گفت: «زود است که چنین و چنان کنم، در فلان زمان خروج نمایم، از مردمان فلان مقدار به هلاک و دمار آورم و این جماعت یعنی بنی امیه خوار و زار گردند.»
این خبر به حجاج پیوست بفرمود تا مختار را بگرفتند، بیاوردند و به قتل او فرمان داد.
مختار گفت: «هرگز بر این امر مسلّط نشوی. از چه در حضرت یزدان به جسارت می‌روی و آنچه او می‌خواهد، می‌خواهی باز گردانی.» در این سخن بودند که مردی دیگر با کتابی دیگر از عبدالملک برسید، نوشته بود: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، ای حجاج! متعرّض مختار مباش؛ چه وی شوی مرضعه پسر ولید است و اگر آنچه می‌گوید به راستی است، البته تو از کشتن او ممنوع خواهی شد. چنان که دانیال از قتل بخت نصر که خداوند مقرر فرموده بود که بنی‌اسرائیل را به قتل برساند، ممنوع گردید.»
حجاج او را رها ساخت و سخت تهدید کرد که دیگر باره به آن‌گونه سخنان مبادرت و معاودت نجوید. از آن پس نیز مختار به آن کلام زبان همی‌گشود و خبر به حجاج پیوست. مختار مدتی پنهان گشت تا سرانجام او را بگرفتند، نزد حجاج آوردند و چون به قتلش آهنگ نمود، ناگاه نامه عبدالملک به او رسید. حجاج بفرمود تا مختار را به زندان بردند و در پاسخ عبدالملک نوشت: «چگونه دشمنی مجاهر را به خویشتن می‌گیری که همی گمان می‌برد که چندین هزار از انصار بنی‌امیه را به دمار می‌رساند.»
عبدالملک کسی را بدو پیام کرد که «تو مردی نادانی؛ چه اگر آن خبری که در حق خود گوید باطل است، بر ما لازم است که به سبب رعایت آن کس که ما را خدمت می‌گذارد؛ یعنی مرضعه پسر ولید او را آزار نرسانیم و اگر به صدق و راستی است، زود باشد که او را بر ما مسلّط بینی. چنان که فرعون موسی علیه السلام را تربیت همی کرد تا بر فرعون مسلّط شد.» حجاج مختار را بدو فرستاد و روزگار بگذشت تا از مختار آنچه باید نمودار و آن کس که شاید نگونسار گشت.
و در آن حال که علی بن الحسین علیه السلام از خبر مذکور با اصحاب خود داستان می‌فرمود، عرض کردند: «یا بن رسول اللَّه! همانا امیر المؤمنین علیه السلام از ظهور مختار اخبار فرمود و لیکن نفرمود که این قضیه و قتل در چه هنگام است.»
فرمود: «آیا خبر ندهم با شما که چه وقت خواهد بود؟»
عرض کردند: «بفرمای.»
فرمود: «از این زمان که من سخن می‌کنم در فلان روز تا سه سال مدت خواهد بود. زود است که سر عبیداللَّه بن زیاد و شمر بن ذی الجوشن را در فلان و فلان روز بیاورند، ما مشغول طعام باشیم، در حضور ما بگذارند و نظر به آن دو سر داشته باشیم.»
و چون آن روز که آن حضرت ایشان را خبر نهاده بود فرا رسید، آن حضرت با اصحاب خویش بر خوان طعام، جلوس فرموده بود. ناگاه فرمود: «ای معاشر برادران ما! خرسند باشید و دل شاد دارید، چه شما مشغول خوردن و ستمکاران بنی‌امیه در معرض کشتن هستند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 138
__________________________________________________
عرض کردند: «در چه جای؟»
فرمود: «در فلان موضع، مختار ایشان را می‌کشد و زود است که هر دو سر را در آورند.»
چون آن روز فرا رسید و آن حضرت از نماز خود فراغت یافت و خواست برای تناول طعام بنشیند، آن دو سر منحوس را در حضور مسعودش بیاوردند، چون بدید، به شکر خدای مجید سر به سجده نهاد و فرمود: «سپاس خداوندی را که مرا نکشت تا به من باز نمود.» پس شروع بخوردن و در آن سرها نگریدن گرفت و چون وقتی که مقرر بود حلوا درآورند بازرسید، به سبب اشتغال خدام به آن دو سر و خبر، آن حلوا را نیاوردند. ندمای آن حضرت عرض کردند: از چه روی امروز به ترتیب حلوا نپرداختند.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «هیچ حلوایی شیرین‌تر از این نیست که ما را به این دو سر نظر است.»
آن‌گاه به قول امیر المؤمنین علیه السلام اعادت گرفت: «وما للکافرینَ والفاسقینَ عندَ اللَّه أعظم وأوفی».
راقم حروف گوید: «حجاج بن یوسف در سال هفتاد و پنجم به ولایت عراق نامبردار شد. در این وقت نزدیک نه سال از شهادت مختار بر گذشته بود و نیز این خبر چند سال پیش از قتل مختار است و در آن وقت معلوم نیست که حجاج عامل مکانی و حکمران شهری بوده باشد. تواند بود که نسبت این مطالب به عاملی دیگر و حاکمی دیگر بوده است که معاصر آن کلمات و اخبار مختار بوده است و نقله حدیث شریف، راویان و نویسندگان را سهو یا نسیانی یا خطا یا تصحیفی روی داده باشد، واللَّه تعالی اعلم.»
و دیگر در «بحار الانوار» از کتاب «کافی» از عبداللَّه بن سلیمان 3 مأثور است که با وی فرمود:
«ما زالَ سِرُّنا مکتُوماً حتّی صارَ فی یَدَی وَلَدِ کَیْسانَ، فَتَحدّثوا به فی الطّریقِ وقُری السّواد».
«یعنی سرّ ما همه وقت پوشیده است تا گاهی که به دو دست پسران کیسان درآید. این وقت سرّ ما در کوچه، کوی و قرای سواد کوفه مکشوف دارند و به آن حدیث برانند.»
و از این پیش مسطور گردید که کیسان لقب مختار است و کیسانیه بدو منسوب. چنان که فیروزآبادی و جوهری نیز در «قاموس» و «صحاح اللّغة» اشارت کرده‌اند. امّا صاحب «مجمع البحرین» می‌گوید: «بعضی از مردم عرب کیسان را به معنی غدر می‌دانند و شاید مراد از این حدیث نیز به این معنی باشد «ای اهل کیسان؛ یعنی اهل الغدر».
1. سیّاف: شمشیردار، شمشیر زن و در این جا مراد جلّاد دژخیم است.
2. در این خبر که اصل آن کتاب «تفسیر محمد بن ابی القاسم مفسر استرآبادی» است، غرایب زیادی مشهود است و جریان واقعه به داستان‌سرایی شبیه‌تر است. بلکه اصولًا با تاریخ صحیح و قطعی منافات دارد، چنان‌که مؤلف گرامی در آخر خبر متذکر خواهد شد.
3. بلکه عبداللَّه بن سلیمان از امام صادق علیه السلام حدیث می‌کند و ضمناً ترجمه حدیث صحیح انجام نگرفته و ترجمه این است: حضرت صادق فرمود: سرّ ما اهل‌بیت همواره مکتوم بود تا این که به دست فرزندان کیسان افتاد و آن را در سر کوچه‌ها و دهات عراق بر ملا کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 160- 167
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «اگر مختار اهل مشرق و مغرب را به سبب خون جدّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 139
ثمّ اعلم إنّ مقتضی خبر الأصبغ المتقدِّم هو کون وجه تسمیته بکیسان، هو قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: «یا کیِّس یا کیِّس»، ویأتی أ نّه سُمِّی کیسان باعتبار کون کیسان مولی أمیر المؤمنین علیه السلام صاحب شرطه. وأمّا الأخبار الواردة فی ذمِّه، فمنها ما مرّ فی ترجمة عمرو بن حریث من روایة العلل النّاطقة بأنّ المختار قال لعمِّه: تعالَ نأخذ الحسن
__________________________________________________
بزرگوارم کشته بود، اسراف نکرده بود.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 395
و نیز صاحب مجالس‌المؤمنین گوید: «مختار در مدت شش سال تمام در کوفه و بصره تا حد ری و خراسان و نهاوند و حدود اصفهان و حدود آذربایجان امارت کرد و خطبه و سکه به نام او بود و شحنکان و نواب او در بلاد اسلام تمکن داشتند تا آخر الامر در محاربه مصعب بن زبیر به درجه شهادت رسید.»
لکن سایر مورخین در این خبر و تعیین مدت با وی موافقت ندارند و اگر از ابتدای دعوت او نیز به حساب آوریم امری مخفی بوده است و نمی‌تواند بود که شش سال به استقلال امارت رانده باشد، چه تا یزید پلید زنده بود مختار و امثال او را نیروی مقابلت و مخاصمت او نبود و بعد از مرگ یزید که آغاز خروج و ظهور داعیان و خروج کنندگان بود تا سال شصت و هفتم که مختار شهید شد شش سال مدت نتواند بود چنان‌چه در طی این کتاب و شرح مجاری ایام و وقایع و سوانح اعوام مشروحاً و مبوباً و مصرحاً مسطور و معلوم گردید و بر ناظران ومطالعه کنندگان جای تردید نخواهد بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 109
مسعودی در مروج الذهب مسطور نموده است که مختار در زمان خروج، نامه ای به حضرت علی بن الحسین علیهما السلام کرد که با آن حضرت به خلافت بیعت نماید، اینکه وی آن حضرت را امام می‌داند، دعوت آن حضرت را آشکار نماید و نیز مالی فراوان به آستان مبارکش روان داشت.
امام زین العابدین علیه السلام نه این کردار از وی پذیرفتار گشت، نه آن مال را قبول فرمود، نه نامه‌اش را پاسخ نوشت و در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله در حضور جماعت به سبّ مختار سخن فرمود و از کذب و فجور او مذاکره نمود، و باز نمود که مختار همی خواهد میل به آل ابی‌طالب را دست‌آویز ساخته، به این وسیله خود را در قلوب مردمان جای دهد و قلوب را به خویشتن مایل گرداند. چون مختار از حضرت علی بن الحسین مأیوس گردید، مکتوبی به همین منوال به محمد بن حنفیه کرد.
علی بن الحسین علیهما السلام به محمد اشارت فرمود که مختار را در این مسائل به هیچ‌وجه پاسخ نیاورد، چه اندیشه و مقصود مختار در این کردار این است که به سبب ایشان مالک ازمّه قلوب مردمان شود، و به این سبب و اظهار محبّت کردن به ایشان در قلوب مردمان جای کند، لکن باطن او مخالف ظاهر است و در این اظهار میلی که به ایشان می‌نماید و داستان از تولای ایشان و تبرّی از اعدای ایشان می‌کند، از روی راستی نباشد، بلکه وی از دشمنان ایشان است، و بر محمد واجب است که دروغ او را و امر او را شهرت بدهد، چنان که خود آن حضرت کردار و گفتار او را در مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله باز نمود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 5/ 77- 78
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 140
ونسلِّمه إلی معاویة، فیجعل لنا العراق. وعزم الشّیعة علی ذلک بقتله واستعفاء عمِّه من الشّیعة وطلبه منهم ترک قتله وإجابتهم لطلبه. ومنها ما رواه الکشّی. [...]
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
وإذ قد عرفتَ ذلک کلّه، فاعلم أنّ الأصحاب أجملوا الخلاف فی مدحه وذمِّه، ولم یُعیِّنوا من أیّ وجه، ومع هذا لم یفت أحد فیه بمدح ولا ذمّ، وتحقیق المقال فی هذا المجال یستدعی وضع الکلام فی جهتین:
الاولی فی بیان عقیدته ومذهبه: لا ریب ولا إشکال فی إسلامه، بل کونه إمامیّ المذهب، بل الظّاهر اتفاق الخاصّة والعامّة علیه بل الحقّ أ نّه کان یقول بإمامة مولانا السجّاد علیه السلام، والّذی یدلّ علی ما ذکرنا أ نّه لم یلق رسول اللَّه علیه السلام، وإنّما سمع من أمیر المؤمنین علیه السلام أ نّه یقتل کذا وکذا ألفاً من بنی أمیّة، والعامِّی لا یعتقد فی علیّ علیه السلام العلم بالعواقب بإذن اللَّه تعالی وتوفیقه، وإنّما هو مذهب الإمامیة، فجزمه بما سمعه من أمیر المؤمنین علیه السلام علی وجه یخبر جزماً بأنّ أمیر الکوفة لا یتمکّن من قتله حتّی یقتل کذا وکذا ألفاً من أعوان بنی أمیّة، وأ نّه إن قتله یحییه اللَّه، لا یلائم العامِّیة، بل هو من خواصّ الفرقة الحقّة الإمامیّة، حیث یعتقدون فی أئمّتهم علیهم السلام، العلم بالعواقب، کما یکشف عن ذلک الوجدان بعد ملاحظة تراجم أحوالهم علیهم السلام، بل لا یخفی علی مَن راجعها علم جملة من أهل الأسرار من أصحابهم علیهم السلام بإخبارهم بما یقع فیما یأتی، کإخبار حبیب بن مظاهر بما یکون فی الطّفِّ، وإخبار میثم بما یجری علی أمیر المؤمنین علیه السلام، بل إخباره بخلاصه من الحبس وأخذه بثار الحسین علیه السلام، وغیر ذلک ممّا تواترت به الأخبار وملئت به المصاحف وکتب الآثار، فظهر من جزمه بأ نّه یقتل کذا وکذا من أنصار بنی أمیّة علی وجه یعتقد أ نّه إن قُتِلَ أحیاه اللَّه تعالی، أنّ الرّجل مسلم موحِّد إمامیّ المذهب، بل الأقوی والأظهر أ نّه کان یقول بإمامة السجّاد علیه السلام، والّذی یدلّ علیه أمور:
الأوّل: الخبر المزبور النّاطق بأنّ الحسین علیه السلام یخرجه من النّار، فإنّ من مذهبنا خلود غیر الاثنی عشری فی النّار، فلو لم یکن قائلًا بإمامة السجّاد علیه السلام للزم بمقتضی ضرورة المذهب أن یخلّد فی النّار ولا یشفع له سیِّد الشّهداء علیه السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 141
الثّانی: إرساله الهدایا الخطیرة إلی السجّاد علیه السلام، فإنّه کاشف عن اعتقاده بإمامته‌ضرورة أ نّه لو کان قائلًا بإمامة ابن الحنفیّة دون السجّاد علیه السلام، لأرسل الهدایا إلی إمامه دون معارضه، فإرساله الهدایا إلیه یکشف عن کون نسبة القول بإمامة ابن الحنفیّة إلیه بهتاناً صرفاً، کما سیزداد ذلک وضوحاً إن شاء اللَّه.
الثّالث: إنّ قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: یا کیِّس یا کیِّس! کما مرّت روایته من الکشّی، ربّما یدلّ علی کونه إمامیّاً، ضرورة أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام لا یخفی علیه عاقبة أمر المختار، کما لم یخف علیه جملة کثیرة من الأخبار المستقبلة علیه، فلو کان حال أمر المختار عدم کونه إمامیّا موالیاً للسجّاد علیه السلام، لم یُجلسه علی فخذه ولم یتلطّف معه بقول: یا کیِّس، یا کیِّس! وکیف یُعقل خفاء أمره علی أمیر المؤمنین مع عدم خفائه علی میثم الّذی هو تلمیذه، بل عبد من عبیده.
الرّابع: ما مرّ فی خبر الحسن بن زید من دعاء السجّاد علیه السلام له أن یجزیه اللَّه خیراً، وفی خبر عبداللَّه بن شریک من ترحّم الصّادق علیه السلام علیه ثلاث مرّات، فإنّه لا یُعقل ترحّمه علیه السلام علی غیر الإمامیّ القائل بأبیه ضرورة، أنّ مجرّد صدور فعل حسن منه، وهو الأخذ بالثأر ولا یجوز الترحّم علیه، فی مذهب الإمامیّة القائلین بإتِّباع رضا الأئمة علیهم السلام لرضا اللَّه سبحانه کما هو ظاهر لا یُقال ینافی ما بنیت علیه من کون الرّجل إمامیّاً، أمور:
أحدها: ردّ السجّاد علیه السلام لهدیّته وعدم قرائته کتابه ورمیه إیّاه بالکذب.
ثانیها: لعن السجّاد علیه السلام إیّاه، فإنه لو کان إمامیّاً لما لعنه السجّاد علیه السلام.
ثالثها: دعوته النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة، فإنّه یکشف عن عدم قوله بإمامة السجّاد علیه السلام.
رابعها: ما مرّ من أ نّه أراد أن یأخذ الحسن علیه السلام ویُسلِّمه إلی معاویة طمعاً فی إمارة العراق.
خامسها: ما فی کتب العامّة من أ نّه ادّعی النّبوّة وأ نّه یأتی إلیه جبرئیل بالوحی.
سادسها: ما مرّ ممّا نطق بدخوله النّار. لأنّا نقول: أمّا الأوّل وهو ردّ السجّاد علیه السلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 142
لهدیّته وکراهته إیّاها وترکه المال فی بیت، فالجواب عنه وضوح أنّ ردِّه علیه السلام لهدیّته لم یکن بلحاظ المختار، بل للخوف من عبدالملک من حیث أنّ المختار لم تشمل سلطنته المدینة المشرّفة، وکان المستولی علیها یومئذ عبدالملک، فاتّقی الامام علیه السلام منه فی ترکه المال، ویشهد بما قلناه أنّ الخبر یناقض بعضه بعضاً ضرورة أ نّه إن کان المال حراماً، فلا یعود حلالًا بقول عبدالملک: خذها طیِّبة هنیئة، وبأی میزان یرجع ذلک المال إلی عبدالملک الزّندیق، ولم یکن إمام حقّ، وإن کان حلالًا، فلا وجه لحبسه وإخبار عبدالملک به، علی أنّ الأصحاب والأخبار متطابقة علی حلِّیة جوائز الظّالم سیّما للسّجّاد علیه السلام المالک لجمیع الدّنیا بجعل من اللَّه سبحانه، فلا وجه لذلک إلّاالخوف والتّقیّة من حیث أ نّه علیه السلام کان یدری بإذن اللَّه تعالی أنّ عبدالملک یقتل المختار ویقوی سلطانه، وأ نّه إن تصرّف فی المال عدّ ممضیاً لأفعال المختار محبّاً له، وانتقم منه عبدالملک عند قوّة سلطانه بقتل المختار، فلذا لم یمسّ المال لأجل أن یظهر لعبدالملک أنّ أخذه لم یکن لسبب رضاه بل خوفاً من المختار، حتّی ینجو بذلک من شرِّ عدوّ اللَّه عبدالملک فیما یأتی، ولذا قبل من المختار قبلَ ذلک مخفیّاً وعمّر بها الدّور وزوّج به نفراً من بنی هاشم حتّی أنّ الباقر علیه السلام حلف فیما مرّ من خبر عبداللَّه بن شریک بإخبار أبیه السجّاد علیه السلام بأنّ مهر أمّه ممّا بعث به المختار، وبالجملة فردّه أخیراً هدیّة المختار وعدم قرائته کتابه، کان تقیّة لکونه بید رسول خاصّ وظهور أمره بما ذکرنا انفتح باب الجواب عن أخبار الذّم واللّعن الّذی ذکره المعترض فی الوجه الثّانی، فإنّ الذّمّ واللّعن إنّما کان للتّقیّة کما فی غیره ممّن ذمّوه ولعنوه؛ کزرارة ولیث المرادیّ وأضرابهما.
وهذا هو الوجه فی لعنه ایّاه لا ما زعمه صاحب التّکملة قدس سره من أنّ لعنه إیّاه لعلّه علی سبیل الفرض، أی فرض أ نّه ملعون لو کان دعواه الوحی علی الحقیقة، فإنّ فیه وضوح سقوطه ضرورة أنّ جهل الإمام بالواقع فیما یرجع إلی التّکلیفیّات وترتیبه الأثر تعلیقاً مع قدرته علی إدراک الواقع غیر معقول علی مذهب الإمامیّة، وکیف یلعن علیه السلام شخصاً علی سبیل الفرض مع إمکان علمه بکون دعواه الوحی صدق أو کذب، وقد کنّا نتعجّب من تقیید الغزالیّ لعن یزید بأ نّه کان قاتلًا للحسین علیه السلام وعدم تجویزه اللّعن المطلق، فکیف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 143
نقبل صدور مثله من مثل السّجّاد علیه السلام، فلیس لعنه إیّاه إلّاعلی سبیل التّقیّة من عبدالملک وأضرابه أخوان الشّیاطین، لعلمه بقتله للمختار وقوّة سلطنته بعد ذلک، فجاز لعنه علیه السلام إیّاه موریاً حفظاً لنفسه ودمه علیه السلام، ویزداد ما ذکرناه وضوحاً بمنع الباقر علیه السلام فی خبر سدیر المتقدِّم من سبِّه، فإنّه لو کان لعن السجّاد علیه السلام عن جدٍّ من غیر تقیّة لما خالفه الباقر علیه السلام بالنّهی عن سبِّه وما أنکر نسبة النّاس إلیه الکذب فی خبر عبداللَّه بن شریک، هذا کلّه مع وضوح فساد نسبة دعوی الوحی إلیه ضرورة أ نّه إنّما کان یدّعی الإمارة دون النّبوّة کما یکشف عن ذلک نسبة دعوة النّاس إلی ابن الحنفیّة إلیه فإنّ مَن یدّعی الوحی لا یدعو النّاس إلی إمامة غیره، ویکشف عمّا قلناه من فساد نسبة دعوی الوحی إلیه ما نقل من أ نّه کان له غلام اسمه جبرئیل أو هو مسمِّیه جبرئیل، وکان یقول موریاً: أخبرنی جبرئیل بکذا، لأنّ مبنی أفعاله علی التّکلّم بالرّمز والإیهام والخدعة والفراسة لحسن السّلطنة وإبرام السِّیاسة.
وأمّا الوجه الثّالث، ففیه إنّ نسبة دعاء النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة غیر محقّقة، وما ذکره غیر واحد فی وجه تسمیته بکیسان ونسبة الکیسانیّة؛ القائلین بإمامة محمّد ابن الحنفیّة إلیه مردود أوّلًا بأنّ الکشّی رضی الله عنه أرسله من غیر حجّة علی ذلک، وثانیاً إنّ مجرّد تسمیته بکیسان لا یدلّ علی أنّ مذهبه مذهب الکیسانیّة؛ القائلین بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، ویجوز أن یکون وجه التّسمیة هو ما مرّ من قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: یا کیِّس یا کیِّس، أو کون اسم صاحب شرطه مسمّی باسم مولی أمیر المؤمنین علیه السلام کیسان.
وبالجملة، فنسبة دعوة النّاس إلی ابن الحنفیّة إلیه بهتان صرف، نعم یجوز أن یکون قد نشأت هذه النّسبة ممّا حکی عن رسالة ابن نما فی حدیث طویل فیه أنّ المختار بعد استمداد الشّیعة، اجتمعوا وقالوا نرسل رسلًا من الثّقات إلی محمّد ابن الحنفیّة للاستیمار، فلمّا جاؤوا إلیه قال لهم: قوموا بنا إلی إمامی وإمامکم علیّ بن الحسین علیه السلام، فلمّا دخل ودخلوا علیه، أخبره بخبرهم الّذی جاؤوا لأجله، قال: یا عمّ! لو أنّ زنجیّاً تعصّب لنا أهل البیت لوجب علی النّاس مؤازرته، وقد ولّیتک هذا الأمر فاصنع ما شئت. فخرجوا وقد سمعوا کلامه وهم یقولون: أذن لنا زین العابدین علیه السلام ومحمّد ابن الحنفیّة الحدیث،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 144
فإنّه یدلّ علی سرٍّ باطنٍ وهو یؤیِّد ما حملنا علیه الأخبار من التّقیّة.
وأمّا الوجه الرّابع، ففیه أولًا ضعف السّند، وثانیاً أ نّه إن تمّ دلّ علی کفره والإجماع والأخبار التّی کادت تکون متواترة علی أ نّه شیعیّ، فهو معارض للمعلوم، فیجب طرحه، وثالثاً: إنّه علی فرض کونه جدِّیّاً لا صوریّاً، لا دلالة علی أ نّه فعل لیکون خیانة یستوجب بها النّار، بل دالّ علی أ نّه إن أراد أن یفعل، ومنع وإرادة الفعل لیست بمعصیة، وغایته الکشف عن خُبث السّریرة.
وأمّا الوجه الخامس: فالجواب عنه أوّلًا ما مرّ من أنّ دعواه الوحی کانت عن توریة وسیاسة وتعمیة، وثانیاً إنّ نسبة دعوی النّبوّة إلیه لیس لها فی کتب أصحابنا منها عین ولا أثر، ویردّه جمیع أخبارنا المتقدِّمة، وإنّما تلک افتراء من العامّة علیه، لقتله جملة من رؤسائهم وأخذه بثأر أهل البیت علیهم السلام، وکم للعامّة افتراءات علی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، بل علیه وعلی الأئمّة.
وأمّا الوجه السّادس: فالجواب عنه إنّ غایة ما یدلّ علیه الخبر المذکور، إنّ علیه ذنباً یستوجب به عذاب النّار مدّة کما فی سائر عصاة الشّیعة، وذلک منافٍ لعدالته، ولم یدّعها فی حقِّه أحد، وقد وقع الخلاف فی سبب دخوله النّار، هل هو بعض الأفعال الصّادرة منه فی إمارته علی غیر المیزان الشّرعی، کهدمه الدّار علی کلّ روح فی الدّار، حتّی الطّفل الصّغیر لأجل وجود أحد أنصار بنی أمیّة فیها أو وجود حبّهما فی قلبه أو وجود حبّ الدّنیا وحبّ الرِّیاسة فی قلبه، ولا یهمّنا تمیّزه لخروجه عن محطِّ تکلیفنا، وإنّما هو شی‌ء یعلمه المعذّب ولا مساغ فیه إلی ما یرجع إلی تکلیفنا، فتلخّص من جمیع ما ذکرنا أنّ الرّجل إمامیّ المذهب، ولیس بعدل، ولا أقل من أنّ عدالته لم تثبت، فروایته من قبیل الحسان، واللَّه العالم.
الجهة الثّانیة: فی أنّ حکومته هل کانت علی باطل أم کان مرخّصاً فی ذلک من قِبَل علیّ بن الحسین علیه السلام، الظّاهر الثّانی، لخبر ابن نما المتقدِّم ولرضا الأئمّة علیهم السلام بأفعاله من قتل بنی أمیّة وسبیهم وأسرهم ونهب أموالهم وغیر ذلک، کما مرّت الإشارة إلی ذلک فی الأخبار المزبورة فی مدحه، النّاطقة بتشکّرهم علیهم السلام فعله، وجزائهم إیّاه خیراً والتّرحّم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 145
علیه مراراً عدیدة فی مجلس واحد.
وعن رسالة ابن نما أ نّه قال: فبعث برأس ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین علیه السلام، فأدخل علیه، وهو یتغدّی، فقال علیه السلام: دخلتُ علی ابن زیاد وهو یتغدّی ورأس أبی بین یدیه، فقلتُ: اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی رأس ابن زیاد وأنا أتغدّی، فالحمدُ للَّه‌الّذی أجاب دعوتی، وقال أیضاً: فلمّا رأی الرّؤوس محمّد ابن الحنفیّة، خرّ ساجداً ودعی للمختار وقال: جزاه اللَّه خیر الجزاء، فقد أدرک لنا ثارنا، ووجب حقّه علی کلِّ من ولد عبدالمطّلب بن هاشم.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205- 206
فتلخّص من جمیع ما ذکرنا أنّ الرّجل إمامیّ المذهب، فإنّ سلطنته برخصة من الإمام علیه السلام، وإنّ وثاقته غیر ثابتة، نعم هو ممدوح مدحاً مدّ رجاله فی الحسان، ولولا أنّ ترحّم مولانا الباقر علیه السلام علیه ثلاث مرّات فی کلام واحد لکفی فی إدراجه فی الحسان، ولقد أجاد الحائریّ، حیث قال: إنّ ترحّم عالم من علمائنا علی الرّاوی یقتضی حسنه، وقبول خبره، فکیف بترحّم الصّادق علیه السلام، انتهی.
وقد سهی قلمه فی إبدال الباقر علیه السلام بالصّادق علیه السلام، فإنّ الّذی ترحّم علیه هو الباقر علیه السلام دون الصّادق علیه السلام، وإن کانوا جمیعاً کنفسٍ واحدةٍ، وکیف کان فظاهر العلّامه رحمه الله أیضاً الاعتماد علی روایته لادراجه فی القسم الأوّل، وتلک قرینة أخری علی کون الرّجل إمامیّاً، فإنّ مَن مارسَ الخلاصة، ظهر له أ نّه لا یذکر غیر الإمامی فی القسم الأوّل، وإن بلغ فی الوثاقة الغایة وفی المدح النّهایة.
ونصّ ابن طاووس أیضاً علی العمل بروایته، ففی التّحریر الطّاووسیّ بعد ذکر الأخبار المادحة ثمّ عدّة من الأخبار الذّامّة، والجواب عنها بضعف السّند ما لفظه: إذا عرفت هذا فإنّ الرّجحان فی جانب الشّکر والمدح، ولو لم تکن تهمة، فکیف ومثله موضع أن یُتّهم فیه الرّوایات ویستغش فیما یقول عنه المحدِّثون لفنون تحتاج إلی نظر، انتهی.
وأقول: من جملة أسباب التّهمة، أ نّه لأخذه بثار أهل البیت مبغوض عند العامّة، فیمکن منهم دسّ أخبار فی ذمِّه فی أخبارنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 146
تذییل: قال المیرزا رضی الله عنه: قد تقدّم فی بنان عن (کش) [الکشّی] ما تضمّن أنّ المختار کان یکذب علی أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام، انتهی.
وأشار بذلک إلی ما نقله فی ترجمة بنان ونقلناه فی ترجمة بزیع من الخبر المتضمِّن لقول أبی عبداللَّه علیه السلام، وکان أبو عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام قد ابتلی بالمختار، ولیس فی الخبر أ نّه کان یکذب علی أبی عبداللَّه علیه السلام، وکان المیرزا لم یراجع الخبر عند نقله هنا، فنقل:
کان یکذب، والمراد بالابتلاء فی الخبر غیر واضح ولا أتصوّر له معنیً صحیحاً، إذ لم یکن بین الشّیعة خلاف فی إمامته، ولم یکن یحتمل کونه إماماً، فتدبّر جیِّداً لعلّک تهتدی إلی ما قصرنا عنه.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 206
أخبر علیه السلام بالحجّاج ویوسف معاً بوصفهما، فقال: قال علیه السلام: «لقد دعوتکم إلی الحقِّ فتولّیتم، وضربتکم بالدرّة، فما استقمتم، وستلیکم ولاة یعذِّبونکم بالسِّیاط والحدید، وسیأتیکم غلاما ثقیف أخفش، وحصوب یقتلان ویظلمان، وقلیل ما یمکِّنان». وقال:
الأخفش ضعیف البصر خلقة، وکان الحجّاج کذلک، والحصوب القصیر الدّمیم، وکان یوسف کذلک.
ثمّ کما أ نّه علیه السلام أخبر بتسلّط غلام ثقیف- وهو الحجّاج- فی مواضع کثیرة عموماً وخصوصاً خبراً ودعاءً، وبتسلّطه مع ابن عمِّه کما عرفت فی موضع کذلک، دعا الحسین علیه السلام علی قتلته من أهل الکوفة بتسلّط غلام ثقیف: أی المختار علیهم لینتقم منهم. فروی المناقب مسنداً عن عبداللَّه بن الحسن، أ نّه علیه السلام قال لهم فی جملة ما قال لهم: «ألا ثمّ لا تلبثون بعدها إلّاکریث ما یُرکَب الفرس حتّی تدور بکم دور الرّحی عهد عهده إلیَّ أبی عن جدِّی، فأجمعوا أمرکم وشرکاءکم ثمّ کیدونی جمیعاً، ولا تنظرون إنِّی توکّلتُ علی اللَّه ربِّی وربِّکم، ما من دابّةٍ إلّاوهو آخِذٌ بناصیتها، إنّ ربِّی علی صراطٍ مستقیم.
اللّهمَّ احبس عنهم قطر السّماء، وابعث علیهم سنین کسنی یوسف، وسلِّط علیهم غلام ثقیف یسقیهم کأساً مصبّرة، ولا یدع منهم أحداً إلّاقتله بقتلة، وضربه بضربة، ینتقم لی ولأولیائی، وأهل بیتی وأشیاعی».
التّستری، بهج الصّباغة، 5/ 310
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 147

ابن زیاد یحبس المختار

وقال المدائنیّ: حبس ابن زیاد، عبداللَّه بن الحارث بن نوفل، وأراد قتله لإحْنَةٍ کانت فی صدور آل زیاد علیه، وبلغ خبره خالاته بنات أبی سفیان، لأنّ أمّه هند بنت أبی سفیان، فکلّمنَ یزید فیه وقُلْنَ: إنّا لا نأمن علیه. فوجّه یزید رسولًا وکتب معه إلی ابن زیاد بِتَخْلیةِ سبیله، وکتب للرّسول منشوراً، فانطلق الرّسول إلی عبیداللَّه فأخرجه، وکان مع المختار فی محبسٍ واحدٍ حین حبس ابنُ زیادٍ المختار. [...]
وقال ابن الکلبیّ وغیره: حلف ابن زیاد لَیقتلنَّ المختار بن أبی عبید، فسمع ذلک أسماء ابن خارجة، وعُرْوة بن المغیرة، فدخلا علیه، فأخبراه بذلک، وقالا: أوْصِنا فی مالک واحفظ لسانک. فقال: کذب واللَّه ابن مرجانة الزّانیة، واللَّه لأقتلنّه ولأضعنّ رجلی علی خدِّه. فقال أسماء: یا أبا إسحاق! قد کانت تبلغنا عنکَ أشیاءُ، فأمّا إذا سمعنا منک هذا القول فما فیک مُسْتَمْتَع.
ثمّ نهضا متعجِّبین من قوله مستحمقین له، وبَکَرا إلی ابن زیاد. فإذا زائدة بن قدامة الثّقفیّ قد دخل علیه بکتاب من یزید بن معاویة، یُعْلِمه فیه أنّ عبداللَّه بن عمر کتب إلیه فیه، ویعزم علیه أن یخلِّی سبیله. فقال لزائدة: یا ابن جُمانة! أیّ الرّجلین: الکذّاب الّذی فی محبسی أم الخارج بغیر إذنی «1»؟ ثمّ أمر به فوُجئت عنقه، وقال: انطلِقوا به إلی الحبس. فقام إلیه مسلم بن عمرو الباهلیّ، فطلبَ فیه حتّی أخرجه من الحبس، وقال للمختار:
یا کذّاب قد أجّلتُک ثلاثاً فلا تُساکِنِّی، ففُکّت قیوده بالعُذَیْب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 412، 413
فلمّا بعث الحسین بن علیّ، مسلم بن عقیل، نزل دار المختار، فبایعه المختار فیمَن بایعه سرّاً، وخرج ابن عقیل یومَ خرج والمختار فی ضیعة له بخُطَرْنیه «2»، ولم یکن خروج مسلم عن مواعدة لأصحابه، إنّما خرج بَداهةً حین کان من أمر هانئ ما کان وقدم المختار
__________________________________________________
(1)- الخارج بغیر إذنه هو زائدة نفسه
(2)- خُطرنیه: ناحیة من نواحی بابل العراق. معجم البلدان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 148
الکوفة مسرعاً، فوقف علی باب المسجد الّذی یُعرف بباب الفیل فی جماعة، فمرّ به هانئ ابن أبی حیّة الوادعیّ، فقال له: یا ابن أبی عبید! لا أنتَ فی منزلک ولا مع القوم- یعنی أهل الکوفة من أصحاب ابن زیاد-. فقال: أمسی رأیی مرتجناً علیّ لعظیم خَطْبکم.
فأتی هانئ عمرو بن حُریث، وهو خلیفة ابن زیاد، فأخبره بقول المختار، فأرسل إلیه عمرو بن حُریث رسولًا، وقال له: استَنْهِه عن نفسه، وحذِّره أن یجعل علیها سبیلًا.
فقام زائدة بن قُدامة الثّقفیّ، فقال: آتیک به علی أ نّه آمِنٌ وإن رقی إلی الأمیر عبیداللَّه فیه شی‌ء قمتَ بشأنه عنده؟ فقال عمرو بن حُریث: أمّا منِّی فهو آمنٌ، وأمّا الأمیر فإن بلغه عنه شی‌ء أقمتُ له بمحضره الشّهادة وشفعت عنده أحسن الشّفاعة. فأبلغ المختار رسالة عمرو بن حُریث، فأتی حتّی جلس تحت رایته، وبات لیلته، ثمّ إنّ ابن زیاد جلس للنّاس وفتح بابه، فدخل المختار علیه، فلمّا رآه قال له: أنتَ المُقْبِل فی الجموع لنصر ابن عقیل؟
فقال: واللَّه ما بتُّ إلّاتحت رایة عمرو، فرفع ابن زیاد قضیباً کان فی یده فاعترض به وجهَ المختار، فشتر عینه، وشهد له عمرو علی ما قال، فقال ابن زیاد: لولا شهادة عمرو لک لضربتُ عنقک. وأمر به، فحُبس، فلم یزل محبوساً حتّی قُتل الحسین.
ثمّ إنّ المختار سأل زائدة بن قُدامة الثّقفیّ أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر، فیسأله الکتاب إلی یزید بن معاویة فی استیهابه منه، وکانت صفیّة بنت أبی عبید أخت المختار عند عبداللَّه بن عمر، فسار ابن قُدامة إلی ابن عمر، فکتبَ إلی یزید بما سأل المختار، فکتبَ یزید إلی ابن زیاد بتخلیة سبیل المختار، فخلّاه وأجّله فی المُقام بالکوفة ثلاثاً؛ فخرج فی الیوم الثّالث إلی الحجاز.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 376- 377
وکان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ أقبل فی جماعة علیهم السّلاح یریدون نصر الحسین ابن علیّ علیه السلام، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه، وضربه بالقضیب حتّی شتر عینه، فکتب فیه عبداللَّه بن عمر إلی یزید بن معاویة، وکتب یزید إلی عبیداللَّه أن خلِّی سبیله، فخلّی سبیله ونفاه، فخرج المختار إلی الحجاز. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
(1)- مختار بن ابی عبید ثقفی با گروهی مسلح به قصد یاری حسین بن علی روی آورده بود و (همان‌دم)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 149
قال أبو جعفر: وفی النّصف من شهر رمضان من هذه السّنة [سنة أربع وستّین] کان مَقدَم المختار بن أبی عُبَید الکوفة.
ذکر الخبر فی سبب مقدمه إلیها:
قال هشام «1» بن محمدّ الکلبیّ، قال أبو مخنف: قال النّضر بن صالح: کانت الشّیعة تَشتُم المختار وتُعتِبه لِما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن فی مُظلِم ساباط، فحُمل إلی أبیَض المدائن، حتّی إذا کان زمنَ الحسین، وبعث الحسینُ مسلم بن عقیل إلی الکوفة، نزل دارَ المختار، وهی الیوم دارُ سَلْم «2» بن المسیّب، فبایعه المختار بن أبی عُبید فیمن بایعه من أهل الکوفة، وناصَحَه ودعا إلیه مَن أطاعه، حتّی خرج ابن عقیل «3» یوم خرج والمختار فی قریة بخُطَرْنِیةَ تُدعَی لقفا «3»، فجاءه خبرُ ابن عقیل عند الظّهر أ نّه قد ظهر بالکوفة، فلم یکن خروجهُ یومَ خرج علی میعاد من أصحابه، إنّما خرج حین قیل له:
إنّ هانئ بن عروة المرادیّ قد ضُرِبَ وحُبِسَ، فأقبل المختار فی «4» موالٍ له «4» حتّی انتهی إلی باب الفیل بعد الغروب «5»، وقد عَقدَ عبیداللَّه بن زیاد لعمرو بن حُریث رایة علی جمیع النّاس، وأمره أن یقعد لهم فی المسجد، فلمّا کان «6» المختار، وقف علی باب الفیل، مرّ به هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ، فقال للمختار: ما وقوفُک ها هنا! لا أنتَ مع النّاس، ولا
__________________________________________________
ابن زیاد او را گرفت و حبس کرد و چنان با چوب زد که چشم او را شکافت، پس عبداللَّه بن عمر در باره او به یزید بن معاویه نوشت و یزید به عبیداللَّه دستور داد که او را رها کن، عبیداللَّه او را رها کرد و تبعید نمود، مختار به حجاز رفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
(1)- [فی ابن عساکر مکانه: «زائدة بن قدامة بن مسعود الثّقفیّ ابن عمّ المختار بن أبی عُبید بن مسعود، کوفیّ سمع ابن عمر، ووفد علی یزید بن معاویة. قرأتُ علی أبو الوفاء حفّاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالرّحمان بن أحمد، أنا عبدالوهاب المَیْدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زَبْر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: حدّث عن هشام ....»]
(2)- [ابن عساکر: «سالم»]
(3- 3) [ابن عساکر: «ثمّ خرج والمختار فی قبّة له»]
(4- 4) [ابن عساکر: «موالیه»]
(5)- [ابن عساکر: «المغرب»]
(6)- [ابن عساکر: «جاء»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 150
أنتَ فی رَحْلِک. «1» قال: أصبح رأیی مرتجّاً لعُظَم خطیئتکم «1». فقال له: أظنّک واللَّه قاتلًا نفسَک. ثمّ دخل علی عمرو بن حُریث، فأخبرهُ بما قال للمختار وما ردّ علیه المختار.
قال أبو مخنف: فأخبَرَنی النّضر بن صالح، عن عبدالرّحمان بن أبی عمیر الثّقفیّ؛ قال:
کنتُ جالساً عند عمرو «2» بن حریث «2» حین بلّغه هانئ بن أبی حیّة، عن المختار هذه المقالة، فقال لی «3»: قم إلی ابن عمِّک، فأخبره أنّ صاحبه لا یدری أین هو! فلا یجعلنّ علی نفسه سبیلًا، فقمتُ لآتیه. ووثب إلیه زائدة بن قدامة بن مسعود، فقال له: یأتیک علی أ نّه آمِن؟
فقال له عمرو بن حُریث: أمّا منِّی فهو آمِن، وإن رُقی إلی الأمیر عبیداللَّه بن زیاد شی‌ء من أمره أقمتُ «4» له بمحضره الشّهادة، وشفعتُ له أحسن الشّفاعة. فقال له زائدة بن قدامة: لا یکوننّ «5» مع هذا إن شاء اللَّه إلّاخیرٌ.
قال عبدالرّحمان: فخرجتُ، وخرج «3» معی زائدة إلی المختار، فأخبرناه «6» بمقالة ابن أبی حیّة وبمقالة عمرو بن حریث، وناشدناه باللَّه «7» ألّا یجعل «7» علی نفسه سبیلًا، فنزل «8» إلی ابن حریث، فسلّم علیه، وجلس تحت رایته «9» حتّی أصبح، وتذاکرَ النّاسُ أمرَ المختار وفعلَه، فمشی عُمارة بن عقبة بن أبی مُعیط بذلک إلی عبیداللَّه بن زیاد، فذکر له، فلمّا ارتفع النّهار فُتِحَ بابُ عبیداللَّه بن زیاد وأذِن للنّاس، فدخل المختار فیمَن دخل، فدعاهُ عبیداللَّه «10»، فقال له: أنتَ المقبلُ فی الجموع لتنصُر ابن عقیل! فقال له «3»: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ
__________________________________________________
(1- 1) [ابن عساکر: «فقال: أصلح رأی مرتجیاً لعظیم خطابکم»]
(2- 2) [لم یرد فی ابن عساکر]
(3)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(4)- [ابن عساکر: «قلت»]
(5)- [ابن عساکر: «لا یکون»]
(6)- ف: «وأخبرناه»
(7- 7) [ابن عساکر: «لا یجعل»].
(8)- [ابن عساکر: «فجلس»]
(9)- [ابن عساکر: «رأسه»]
(10)- [ابن عساکر: «عبیداللَّه بن زیاد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 151
ونزلتُ «1» تحتَ رایة عمرو بن حُریث، وبِتُّ معه وأصبحت. فقال له عمرو: صدق أصلَحَک اللَّه! قال: فرفع القضیبَ، فاعترضَ به وجهَ المختار، فخبط به عینَه فشتَرَها «2» وقال: أوْلَی لک! أما واللَّه لولا شهادةُ عمرو لک لضربتُ عنقک، انطلِقوا به إلی السّجن.
فانطلقوا به إلی [السّجن] «3» فحُبس فیه، فلم یزل فی السّجن حتّی قُتل الحسین.
ثمّ إنّ المختار بعثَ إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمَر بالمدینة «4» فیسأله أن یکتبَ له إلی یزید بن معاویة، فیکتب «5» إلی عبیداللَّه بن زیاد بتخلیة سبیله.
فرکبَ زائدةُ إلی عبداللَّه بن عمر، فقَدِمَ علیه، فبلّغه رسالة المختار، وعلمتْ صفیّة أخت المختار بمَحبِس «6» أخیها وهی تحت عبداللَّه بن عمر، فبکت وجزعت، فلمّا رأی ذلک عبداللَّه بن عمَر، کتب مع زائدة إلی یزیدَ بن معاویة: أمّا بعد، فإنّ عبیداللَّه بن زیاد حبسَ المختار، وهو صهری، وأنا أحبّ أن یعافَی ویُصلَح «7» من حاله «7»، فإن رأیتَ رحمنا اللَّه وإیّاک أن تکتب إلی ابن زیاد، فتأمره بتخلیته، فعلت، والسّلام علیک.
فمضی زائدة علی رواحله بالکتاب، حتّی قدم به علی یزیدَ بالشّام، فلمّا قرأهُ ضحک، ثمّ قال: یشفّع أبو عبدالرّحمان «8»، وأهلُ ذلک هو. فکتبَ له إلی ابن زیاد: أمّا بعد، فخلّ سبیلَ المختار بن أبی عُبید حین تَنظُر فی کتابی، والسّلام علیک.
فأقبلَ به زائدة حتّی دفعه «9»، فدعا ابن زیاد بالمختار، فأخرجه، ثمّ قال له «4»: قد أجّلتُک ثلاثاً، فإن أدرکتُک بالکوفة بعدَها قد برئتْ منک الذِّمّةُ. فخرج إلی رحله. وقال ابن
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «فنزلته»]
(2)- الشّتر: انقلاب جفن العین من أعلی إلی أسفل وتشنّجه
(3)- [من ابن عساکر]
(4)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(5)- [ابن عساکر: «فیکتب له»]
(6)- [ابن عساکر: «بحبس»]
(7- 7) [لم یرد فی ابن عساکر].
(8)- [ابن عساکر: «أبا عبدالرّحمان»]
(9)- [ابن عساکر: «دفعه إلی ابن زیاد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 152
زیاد: واللَّه لقد اجترأ علیَّ زائدة حین یرحل «1» إلی أمیر المؤمنین حتّی یأتینی بالکتاب فی تخلیة «2» رجل قد کان من شأنی أن أطیل حبسَه، علیَّ به. فمرّ به عَمرو بن نافع أبو عثمان- کاتبٌ لابن زیاد- وهو یُطلَب، وقال له: النّجاء بنفسک، واذکرها یداً لی عِندَک.
قال: فخرج زائدة، فتواری یومَه ذلک. ثمّ إنّه خرج فی أناسٍ من قومه حتّی أتی القعقاعَ بن شَوْر الذّهلیّ، ومسلم بن عمرو الباهلیّ، فأخذا له من ابن زیاد الأمان «3».
قال هشام: قال أبو مخنف: ولمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز. «4» «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 569- 571/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 20/ 220- 222 رقم 2231
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «ترحّل»]
(2)- [ابن عساکر: «بتخلیة»]
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی ابن عساکر]
(4)- ابو جعفر گوید: «در نیمه ماه رمضان همین سال [64] مختار بن أبی‌عبید ثقفی به کوفه آمد.»
نضر بن صالح گوید: شیعیان، ناسزای مختار می‌گفتند و ملامت او می‌کردند به سبب رفتاری که با حسن ابن علی داشته بود، آن روز که در سیاه‌چال ساباط زخم خورد و او را به ابیض بردند.
گوید: وقتی ایام حسین رسید و مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد، وی در خانه مختار فرود آمد. همان که اکنون خانه سلم بن مسیب است.
مختار بن ابی عبید با دیگر مردم کوفه با مسلم بیعت و نیک‌خواهی کرد و مطیعان خویش را سوی او خواند تا وقتی که مسلم قیام کرد. آن روز مختار در دهکده خویش به نام لقفا در ناحیه خطرنیه بود. هنگام ظهر خبر یافت که ابن عقیل در کوفه ظهور کرده که قیام وی در آن هنگام از روی وعده با یارانش نبود، بلکه وقتی بدو گفته بودند که هانی بن عروه مرادی را زده‌اند و بداشته‌اند، قیام کرده بود. مختار با غلامان خود بیامد و بعد از مغرب به باب الفیل رسید.
عبیداللَّه برای عمرو بن حریث پرچمی بسته بود، او را سالار همگان کرده بود و گفته بود که در مسجد بنشیند. و چون مختار بیامد و بر باب الفیل ایستاد، هانی بن ابی حیه وادعی بر او گذشت و گفت: «چرا این‌جا ایستاده‌ای، نه با مردمی و نه در خانه خویش.»
گفت: «رأی من از بزرگی گناه شما آشفته است.»
گفت: «به خدا گمان دارم که خودت را به کشتن می‌دهی.» آن‌گاه پیش عمرو بن حریث رفت و سخنی را که با مختار گفته بود، با جواب مختار برای او بگفت.
عبدالرحمان بن ابی عمیر ثقفی گوید: وقتی هانی بن ابی حیه گفتار مختار را به عمرو بن حریث خبر داد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 153
__________________________________________________
پیش وی نشسته بودم. به من گفت: «پیش عمو زاده‌ات برگرد و بگو که یارش نمی‌داند او کجاست، خودش را به زحمت نیندازد.»
گوید: برخاستم، بروم.
زایده بن قدامه بن مسعود پیش جست و گفت: «پیش تو می‌آید، به شرط این‌که در امان باشد.»
عمرو بن حریث گفت: «از جانب من در امان است. اگر در باره او چیزی به امیر عبیداللَّه بگویند، پیش وی به شهادت می‌ایستم و شفاعت می‌کنم.»
زایده بن قدامه بدو گفت: «به این ترتیب ان شاء اللَّه به جز نیکی نخواهد بود.»
عبدالرحمان گوید: «برفتم و زایده نیز با من پیش مختار آمد. گفته ابن ابی حیه را با سخن ابن حریث بدو خبر دادیم و قسمش دادیم که سبب زحمت خودش نشود. پس او پیش ابن حریث آمد، سلام گفت و زیر پرچم وی نشست تا صبح شد. مردم از کار و رفتار مختار سخن آوردند و عماره بن عقبه بن ابی معیط پیش عبیداللَّه رفت و قصه را با وی بگفت و چون روز برآمد، در عبیداللَّه بن زیاد را گشودند و به مردم اجازه دادند که مختار نیز با دیگر کسان به درون رفت. عبیداللَّه بن زیاد او را پیش خواند و بدو گفت: «تو بودی که با کسان آمده بودی تا ابن عقیل را یاری کنی؟»
گفت: «من چنین نکردم، بلکه آمدم، زیر پرچم عمرو بن حریث جا گرفتم و شب را تا صبح با وی بودم.»
عمرو گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! راست می‌گوید.»
گوید: عبیداللَّه بن زیاد چوب را بلند کرد و به صورت مختار زد که به چشمش خورد و پکلش را وارونه کرد و گفت: «نزدیک خطر بودی، به خدا اگر شهادت عمر نبود، گردنت را می‌زدم. به زندانش برید.»
پس او را به زندان بردند، بداشتند و همچنان به زندان بود تا حسین کشته شد.
گوید: پس از آن، مختار کس پیش زایده بن قدامه فرستاد و از او خواست که در مدینه پیش عبداللَّه بن عمر رود و از او بخواهد که به یزید بن معاویه بنویسد که به عبیداللَّه بن زیاد بنویسد که او را آزاد کند.
گوید: زایده بر نشست و پیش عبداللَّه بن عمر رفت و پیغام مختار را بداد. صفیه خواهر مختار که زن عبداللَّه بن عمر بود، از زندانی بودن برادرش خبر یافت، بگریست، بنالید و چون عبداللَّه بن عمر این را بدید، همراه زایده به یزید بن معاویه نوشت:
«اما بعد، عبیداللَّه بن زیاد، مختار را که خویشاوند من است بداشته است، دوست دارم آزاد شود و کارش سامان گیرد. خدا ما و ترا رحمت کناد، اگر خواهی به ابن زیاد بنویسی که رهایش کند، بنویس و سلام بر تو باد!»
گوید: زایده بر مرکب خویش، نامه را به شام پیش یزید برد که وقتی آن را بخواند، بخندید و گفت: «ابو عبدالرحمان شفاعت می‌کند و شایسته این کار است.» پس به ابن زیاد نوشت:
«اما بعد، وقتی نامه مرا دیدی، مختار بن ابی عبید را رها کن و سلام بر تو باد!»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 154
قال: وتحدّث أهل الکوفة بشی‌ءٍ من أمر عبداللَّه بن الزّبیر، وشاع ذلک بالکوفة، وقدمها عبیداللَّه بن زیاد من البصرة، فدعا بخلیفته عمرو بن حریث «1» المخزومیّ، فقال: ویحک یا عمرو «2»! بلغنی عن ابن الزّبیر أمر «3» من الأمور، فلا أدری ذلک حقّ أم باطل. ولست أخاف علی أمیر المؤمنین من «4» ابن الزّبیر، وإنّما «5» أخاف علیه [من «6»] هذه التّرابیّة شیعة أبی تراب علیّ بن أبی طالب. ولکن هل تعلم «7» الیوم بالکوفة أحداً لا یتولّی علیّاً وولده؟ [فقال عمرو «8»]: ما أعلم ذلک أیّها الأمیر «9» إلّاعلماً یقیناً إلّامَن کان لعلیّ عدوّاً «9».
قال: فوثبَ عمارة «10» بن عقبة بن أبی معیط، فقال: أصلحَ اللَّه الأمیر! ها هنا المختار بن أبی «11» عبید، وهو الّذی کان یؤلِّب علیکَ بالأمس النّاس حتّی خرج علیک مسلم بن
__________________________________________________
گوید: زایده نامه را بیاورد، به ابن زیاد داد که مختار را بخواند، رها کرد و گفت: «سه روز مهلت می‌دهم، اگر پس از آن تو را در کوفه یافتم، جانت در خطر است.» و او به جای خویش رفت.
ابن زیاد گفت: «زایده بر من جرأت آورده که پیش امیر مؤمنان سفر می‌کند تا برای رهایی کسی که می‌خواستم دیر در زندان بماند، نامه بیارد. او را پیش من آرید.»
گوید: عمرو بن نافع، ابو عثمان، یکی از دبیران ابن زیاد بر زایده گذر کرد که در جستجوی وی بودند و بدو گفت: «فرار کن و این خدمت را به یاد داشته باش.»
گوید: زایده برفت و آن روز نهان شد. پس از آن با کسانی از قوم خویش، پیش قعقاع بن شور ذهلی و مسلم بن عمرو باهلی رفت که از ابن زیاد برای وی امان گرفتند.
ابو مخنف گوید: «و چون روز سوم شد، مختار سوی حجاز رفت.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3201- 3204
(1)- فی النّسخ: حرث
(2)- زید فی د: أ نّه
(3)- فی د: أمراً
(4)- سقط من بر
(5)- فی د: إنِّی
(6)- من د
(7)- فی الأصل و بر: أعلم، وفی د: علم
(8)- زدناه ولا بدّ منه
(9- 9) کذا فی النّسخ
(10)- زید فی النّسخ: بن الولید، والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب والطّبری
(11)- سقط من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 155
عقیل، وقد کان فیما مضی عثمانیّاً والیوم فقد صارَ ترابیّاً.
قال: وإنّما تکلّم عمارة بن الولید بهذا الکلام «1» لشی‌ءٍ کان بینه وبین المختار قبل ذلک، وذلک أ نّهما قعدا ذات یوم بالمدینة بمسجد الرّسول صلّی اللَّه علیه «2» وسلّم، فتذاکرا قریشاً وفضلها وشرفها وما قد خصّها «3» اللَّه بها من الکرامة.
فقال المختار: إنّ اللَّه قد أعطی قریشاً فضلًا غیر مستنکر، وإنّما أعطاها ذلک بمحمّد صلّی اللَّه علیه «2» وسلّم، وأمّا فی الجاهلیة، فنحنُ أولی بالفضل من قریش. وواللَّه لقد جاء اللَّه تبارک وتعالی بالاسلام وهل «4» دار من دورنا إلّاوفیها امرأة من قریش، وما فی دور قریش من نساءنا إلّاثلاث أو أربع.
قال: فغضب «5» عمارة بن عقبة «5»؛ ثمّ وثب، فصار إلی عمِّ المختار سعد «6» بن مسعود «7» الثّقفیّ، وعنده جماعة من جلسائه، فجلس إلیه عمارة بن عقبة «8» وشکی إلیه المختار وذکر ما کان من کلامه. فقال سعد «6» بن مسعود: أمّا إنِّی «9» سأعرفه صاحب سفه وطیش أحیاناً، ولوددتُ أنِّی أکلبه «10»، وایم اللَّه «11» لأسأته إن شاء اللَّه تعالی.
قال: وأقبل المختار إلی عمِّه [قال: فلمّا رآه «11» عمارة بن عقبة «12» نهض، فقال: فقد
__________________________________________________
(1)- زید فی النّسخ: إلّا
(2)- زید فی د: وآله
(3)- من د، وفی الأصل و بر: خصّهم
(4)- فی الأصل و بر: نقل، وفی د: نقل- بلا نقط، ولعلّ الصّواب ما أثبتناه
(5- 5) فی النّسخ: عمارة بن الولید- خطأ
(6)- فی د: سعید
(7)- فی النّسخ: سعید، والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب
(8)- فی النّسخ: الولید
(9)- فی د: أنا
(10)- فی د: سأکلیه
(11)- سقط من د
(12)- فی د و بر: الولید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 156
شکانی إلیک؟ فقال عمّه «1»]: أجَل، لقد شکاک إلیَّ وخبّرنی بما کان من استطالتک علیه، وإنّک لظالم متعدّ «2»، وبلی خبّرنی عنک، أعَلَی قریش یستطیل ویفتخَر، وإیّاها ینتقَص، ومنها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم؟ فقال المختار: یا عمّ! واللَّه لقد کان المستطیل علیَّ فی الکلام، ویجب علیک أن تسمع منِّی کما سمعتَ منه! فقال له عمّه: لستُ بسامعٍ منک ولا قابل عنک عذراً حتّی «4» تنطلق إلیه، فتعتذِر «4» ممّا کان. قاتلکَ اللَّه أنتَ الظّالِم!
قال: فقال المختار: واللَّه یا عمّ! لقد کان «5» هو الظّالم وأنا مطیعک فی لقائه والاعتذار إلیه.
قال: فوثبَ المختار: فنهض إلی عمارة بن عقبة «6»، فاعتذرَ إلیه وذکر حقّه وقرابته، قال: فقبلَ عمارة عذره فی وقته ذلک وقلبه فیه ما فیه.
قال: فلمّا کان ذلک الیوم وتکلّم عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- بما تکلّم، أحبّ عمارة أن یغریه «7» بالمختار، فقال ما قال، فغضب عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ قال: علیَّ به! فأُتی بالمختار، فلمّا دخل وقف بین «8» یدی عبیداللَّه بن زیاد «8»، فقال له: یا ابن «9» أبی عبید! أنتَ المُقبِل «10» فی الجیوش بالأمس لنصرة «10» مسلم بن عقیل، وأنتَ ممّن یتولّی علیّاً وولده؟ فقال «11»: إنِّی أحبّهم بمحبّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم لهم، وأمّا نصرتی لمسلم بن عقیل فلم أفعل، وهذا عمرو بن حریث المخزومیّ یعلم ذلک، وهو شیخ أهل الکوفة، یعلم أنِّی کنتُ
__________________________________________________
(1)- الزّیادة من د و بر
(2)- فی النّسخ: متعدی
(3)- زید فی د: وآله
(4- 4) فی د: ینطلق إلیه فیتعذّر
(5)- فی د: هو
(6)- فی النّسخ: الولید
(7)- فی د: یعزیه، وفی بر بغیر نقط
(8- 8) فی د: یدیه
(9)- زید فی النّسخ: بنت
(10- 10) فی د: بالجیوش بالأمس إلی نصرة
(11)- زید فی د: واللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 157
فی ذلک الوقت لازماً «1» لمنزلی «2».
قال: واستحیی عمرو بن حریث أن یشهد علی رجل مسلم فی ذلک الوقت بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، فیُقتَل، غیر أ نّه قال: صدقَ أیّها الأمیر، لم یُقاتل مع مسلم «3» بن عقیل «3»، ولقد «4» کُذِبَ علیه فی هذا، فإن رأی الأمیر أن لا یعجل علیه فإنّه من أبناء المهاجرین.
قال: فرفع عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- قضیباً کان بین یدیه، فاعترضَ به وجه المختار، فشتر به عینه، فصارَ المختار أشتر «3» فی ذلک الوقت «3»، ثمّ قال: یا عدوّ اللَّه! لولا شهادة عمرو بن حریث لضربتُ عنقک. ثمّ قال: انطلقوا به إلی السّجن! قال: فمضوا به إلی السّجن.
قال: وبلغ ذلک عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، وهو ختن المختار علی أخته صفیّة بنت أبی عبید، فاغتمّ لذلک.
قال: وجزعت أیضاً أخت المختار لحبسِ أخیها بالکوفة، وأیقنت «5» علیه من عبیداللَّه ابن زیاد، أن یقتله. قال: «6» [فسألت «3» أخت المختار زوجها «3» عبداللَّه بن عمر أن «7» یشفع فی أخیها «7»! فکتبَ عبداللَّه «8» إلی یزید کتاباً «9» یشفع فی صهره، فقال یزید لمّا قرأ الکتاب: «9»] ویشفع أبو عبدالرّحمان فی صهره، فإنّه أهل ذلک، فأمرَ کاتبه، فکتبَ «10» إلی عبیداللَّه بن زیاد: أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار ساعة تنظر فی «11» کتابی هذا، والسّلام.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: کنت لازماً، وفی د: ملازماً؛ والتّصحیح من بر
(2)- فی د و بر: منزلی
(3- 3) لیس فی د
(4)- فی د: لکن
(5)- من د، وفی الأصل: أنعت، وفی بر: أنقت- کذا
(6)- العبارة المحجوزة من د و بر
(7- 7) فی د: یکتب إلی یزید بن معاویة أن یشفع له فی ظهوره
(8)- لیس فی بر
(9- 9) فی د: فمضمونه الشّفاعة فی المختار، فلمّا قرأ یزید الکتاب قال نعم یشفع
(10)- فی د: أن یکتب
(11)- فی د: إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 158
قال: فلمّا قرأ عبیداللَّه بن زیاد کتاب یزید، بعث إلی المختار وأخرجه من السّجن، فقال [له «1»]: إنِّی قد أمهلتکَ ثلاثاً، فإن أصبتکَ بالکوفة بعد ثلاثة أیّام ضربتُ عنقک، والسّلام.
قال: فخرج المختار من الکوفة، قاصداً نحو الحجاز.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 266- 271
قال: ثمّ تحدّث أهل الکوفة بشی‌ءٍ من أمر عبداللَّه بن الزّبیر، فقدم عبیداللَّه بن زیاد من البصرة، ودعا بخلیفته عمرو بن حریث المخزومیّ، فقال له: ویحک یا عمرو! بلغنی عن ابن الزّبیر أمر لا أدری أحقّ هو أم باطل؟ ولستُ أخاف علی أمیر المؤمنین من ابن الّزبیر، وإنّما أخاف علیه من هؤلاء التّرابیّة، فهل تعلم أحداً بالکوفة ممّن یتولّی علیّاً وولده، فإنِّی لا أعلم؟
فوثبَ إلیه عمارة بن الولید بن عقبة بن أبی معیط، فقال له: هذا المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وهو الّذی کان یؤلِّب علیناً النّاس بالأمس حین خرج علیکَ مسلم بن عقیل؛ وقد کان فیما مضی عثمانیّاً فقد صارَ الیوم ترابیّاً.
فدعا بالمختار، فلمّا دخل علیه قال له: یا ابن أبی عبید! أنتَ المقبل أمس بالجیوش لنصرة مسلم بن عقیل علینا، وأنتَ تتولّی أبا تراب وولده؟ فقال المختار: أمّا علیّ وولده، فإنِّی أحبّهم لمحبّة رسول اللَّه، وأمّا نصرتی لمسلم بن عقیل، فلم أفعل، وهذا عمرو بن حریث یعلم ذلک، وهو شیخ الکوفة، یعلم أنِّی فی ذلک الوقت کنتُ ملازماً منزلی.
فاستحی عمرو بن حریث أن یشهد علی الرّجل فی مثل ذلک الوقت، فیُقتَل، غیر أ نّه قال: صدقَ، أعزّ اللَّه الأمیر، إنّه لم یُقاتل مع مسلم بن عقیل، ولقد کُذِبَ علیه فی هذا؛ فإن رأی الأمیر أن لا یُعجِّل علیه، فإنّه من أبناء المهاجرین (یرید بالمهاجرین مَنْ شهد ثلاثین زحفاً مع خالد بن الولید بالعراق والشّام؛ فإنّ عمر بن الخطّاب ألحق مثل هؤلاء بأبناء المهاجرین فی العطاء، فسُمّوا المهاجرین للعطاء، ولهجرتهم أوطانهم ونزولهم‌بالعراق ومجاورتهم الفرس).
__________________________________________________
(1)- من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 159
قال: فرفع ابن زیاد قضیباً کان فی یده، واعترض به وجه المختار، فشتر به عینه، فصارَ المختار من ذلک الوقت أشتر، وقال له: یا عدوّ اللَّه! لولا شهادة عمرو بن حریث، لضربتُ عنقک. ثمّ قال: انطلقوا به إلی السّجن، فسُجِن.
وذکر أبومخنف «1»: إنّ عبیداللَّه بن زیاد إنّما حبس المختار بعد قتل مسلم قبل قتل الحسین، فکان محبوساً فی سجنه یوم قتل الحسین، ثمّ إنّ المختار بعثَ إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب- وهو ختن المختار علی أخته صفیّة بنت أبی عبید- فیخبره، فسار وأخبره، فاغتمّ لذلک عبداللَّه، وجزعت أخته صفیّة جزعاً شدیداً، واتّقت علیه من ابن زیاد أن یقتله وبکت کثیراً، فقال له عبداللَّه: کفی بکاءک، فإنِّی سأعمل فی خلاصه إن شاء اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه.
ثمّ کتبَ ابن عمر إلی یزید: «أمّا بعد، فإنّ المختار بن أبی عبید صهری، وخال ولدی، وقد حبسه ابن زیاد بالکوفة، علی الظّنِّ والتّهمة. وأنا أطلب منکَ أن تکتب إلیه لیخلِّی سبیله، فإنّه أحقّ بالعفو والصّفح الجمیل، إن شاء اللَّه».
فلمّا ورد الکتاب علی یزید، تبسّم ضاحکاً، وقال: یشفع أبو عبدالرّحمان فی صهره، فهوَ أهل لذلک.
وکتبَ إلی عبیداللَّه بن زیاد: «أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار ساعة تنظر فی کتابی هذا، والسّلام».
فلمّا قرأ عبیداللَّه کتاب یزید، أخرج المختار من حبسه، وقال له: إنِّی أجّلتک ثلاثاً، فإن أصبتکَ فی الکوفة بعد الثّلاث، ضربتُ عنقک.
وذکر محمّد بن إسحاق صاحب السّیرة: أنّ عبیداللَّه لمّا قتل ابن عفیف الأنصاریّ، وجاءت الجمعة الثّانیة، صعد المنبر وبیده عمود من حدید. فخطب النّاس، وقال فی آخر خطبته: الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالعزّ والنّصر؛ وأذلّ الحسین وجیشه بالقتل.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ابن مخنف»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 160
فقامَ إلیه سیِّد من سادات الکوفة، وهو المختار بن أبی عبید فقال له: کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله! بل الحمد للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی.
فحذفه ابن زیاد بعموده الحدید الّذی کان فی یده، فکسر جبینه، وقال للجلاوزة:
خذوه! فأخذوه
فقال أهل الکوفة: أیّها الأمیر! هذا هو المختار، وقد عرفت حسبه ونسبه وختنه عمر ابن سعد، وختنه الآخر عبداللَّه بن عمر، فأوْجسَ فی نفسه خیفة، فحبس المختار ولم یتجرّأ علی قتله.
فکتب المختار إلی عبداللَّه کتاباً شرحَ فیه القصّة، فکتبَ ابن عمر إلی یزید: «أمّا بعد، أفما رضیت بأن قتلت أهل نبیِّک حتّی ولّیت علی المسلمین مَن یسبّ أهل بیت نبیّنا، ویقع فیهم علی المنبر، عبرَ علیه ابن عفیف فقتله، ثمّ عبرَ علیه المختار فشجّه وقیّده وحبسه، فإذا أنتَ قرأتَ کتابی هذا، فاکتب إلی ابن زیاد بإطلاق المختار، وإلّا فوَاللَّه لأرمینّ عبیداللَّه بجیش لا طاقة له به، والسّلام».
فلمّا قرأ یزید الکتاب، غضبَ من ذلک، وکتبَ إلی ابن زیاد: «أمّا بعد، فقد ولّیتک العراق ولم أولِّکَ أن تسبّ آل النّبیّ علی المنابر وتقع فیهم، فإذا قرأتَ کتابی هذا، فاطلِق المختار من حبسِک مکرماً، وإیّاک، إیّاک أن تعود إلی ما فعلت، وإلّا فوَ الّذی نفسی بیده، بعثتُ إلیکَ مَن یأخذ منک الّذی فیه عیناک». فلمّا ورد الکتاب علی ابن زیاد، أخرج المختار من حبسه، ودعا بمشایخ الکوفة وسلّمه إلیهم سالماً. فخرج المختار من الکوفة هارباً نحو الحجاز.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 177- 179
وکان عبیداللَّه بن زیاد قد حبس المختار بن أبی عبید؛ لعلمه بمیله إلی شیعة علیّ، فکتب ابن عمر إلی یزید: أنّ ابن زیاد قد حبس المختار، وهو صهری، فإن رأیتَ أن تکتب إلی ابن زیاد یخلیه.
فکتبَ إلیه یأمره بتخلیته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 161
فدعاهُ وقال: قد أجّلتک ثلاثاً، فإن أدرکتکَ بالکوفة بعدها «1»، برئت منکَ الذِّمّة، فخرج إلی الحجاز.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 29
کانت الشّیعة تسبّ المختار وتعیبه، لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ، حین طُعِنَ فی ساباط، وحُمِلَ إلی أبیض المدائن، حتّی کان زمن الحسین، وبعثَ الحسین مسلم بن عقیل إلی الکوفة، کان المختار فی قریةٍ له تُدعی لفغا، فجاءه خبر ابن عقیل عند الظّهر، «2» إنّه قد ظهر «2» ولم یکن خروجه عن میعاد کما سبق، فأقبل المختار فی موالیه، فانتهی إلی باب الفیل بعد المغرب، وقد أقعد عبیداللَّه بن زیاد، عمرو بن حریث بالمسجد ومعه رایة، فوقفَ المختار لا یدری ما یصنع، فبلغ خبره عمراً، فاستدعاه وآمنه، فحضر عنده.
فلمّا کان الغد، ذکر عمارة بن الولید بن عقبة أمره لعبیداللَّه، فأحضرهُ فیمَن دخل، وقال له: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل؟ قال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ ونزلتُ تحت رایة عمرو. فشهد له عمرو، فضربَ وجه المختار، فشتر عینه، وقال: لولا شهادة عمرو لقتلتک. ثمّ حبسه حتّی قُتِلَ الحسین. ثمّ إنّ المختاربعثَ إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، یسأله أن یشفع فیه، وکان ابن عمر تزوّج أخت المختار، صفیّة بنت أبی عبید، فکتبَ ابن عمر إلی یزید، یشفع فیه، فأرسلَ یزید إلی ابن زیاد، یأمره بإطلاقه، فأطلقهُ وأمرهُ أن لا یقیم غیر ثلاث.
فخرج المختار إلی الحجاز. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 337/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 557
__________________________________________________
(1)- العبارة مضطربة فی الأصل، وأوردناه من الطّبریّ
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم]
(3)- شیعیان، مختار را دشنام می‌دادند و نسبت به او عیب‌جویی می‌کردند؛ زیرا هنگامی که حسن‌بن علی در محل ساباط مجروح و به کاخ سفید مداین حمل شده بود، (این جمله بریده شده است و مکمل آن باید چنین باشد: او به عم خود حاکم مداین پیشنهاد کرد که حسن را گرفته و تسلیم معاویه کند. او خشمگین شد و گفت: چگونه فرزند پیغمبر را تسلیم دشمن کنم.) تا زمان (قتل) حسین که نخست حسین مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد که مختار در قریه ملک خود، به نام لفعا می‌زیست و خبر قیام مسلم را به او دادند که او هنگام‌ظهر قیام وخروج کرده و قیام مسلم بدون مقدمه بود. مختار با غلامان و اتباع خود رسید و نمی‌دانست
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 162
فلم یزل علی ذلک حتّی مات معاویة، وولّی یزید، ووجّه الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، فأسکنه المختار داره وبایعه، فلمّا قُتل مسلم رحمه الله سُعِیَ بالمختار إلی عبیداللَّه بن زیاد، فأحضره، وقال له: یا ابن عبیدة «1»! أنتَ المُبایع لأعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حریث أ نّه لم یفعل.
فقال عبیداللَّه بن زیاد «2»: لولا شهادة عمرو لقتلتک. وشتمه، وضربه بقضیبٍ فی یده فشتر عینه، وحبسه وحبسَ أیضاً عبداللَّه بن الحارث بن عبدالمطّلب. [...]
ولم یزل ذلک یتردّد فی صدره حتّی قُتل الحسین علیه السلام.
فکتب المختار إلی أخته صفیّة بنت أبی عبیدة، وکانت زوجة عبداللَّه بن عمر، تسأله «3» مکاتبة یزید بن معاویة، فکتب إلیه، فقال یزید: نشفِّع «4» أبا عبدالرّحمان، وکلّمته هند بنت أبی سفیان فی عبداللَّه بن الحارث، وهی خالته «5».
__________________________________________________
چه باید بکند.
عبیداللَّه هم عمرو بن‌حریث را با پرچم در مسجد گذاشته بود که به‌تسلیم شدگان پناه‌بدهد. عمرو بر آمدن مختار آگاه شد، او را نزد خود خواند و به او امان داد. روز بعد عماره بن ولید بن عقبه، جریان کار را نزد عبیداللَّه شرح داد و عبیداللَّه هم مختار را احضار کرد و گفت: «تو بودی که با عدّه خود به یاری ابن عقیل قیام نمودی؟»
مختار گفت: «من چنین نکرده بودم، من آمدم و زیر لوای عمرو قرار گرفتم.»
عمرو هم گواهی داد که او چنین کرده بود.
عبیداللَّه گفت: «اگر عمرو شهادت نمی‌داد که تو چنین کردی، من تو را می‌کشتم.» عبیداللَّه بر سر و روی مختار زد تا چشم او را زخم کرد و اثر زخم و دریدگی در آن ماند.
مختار هم به عبداللَّه بن عمر پیغام داد که در کار او توسط و شفاعت کند. ابن عمر هم شوهر صفیه، خواهر مختار، دختر ابی عبید بود. ابن عمر هم به یزید نوشت و شفاعت کرد. یزید هم به ابن زیاد امر کرد که او را آزاد کند. و او هم آزادش نمود، ولی گفت: «بیش از سه روز در آن‌جا (کوفه) نماند.»
مختار هم راه حجاز را [پیش] گرفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 8- 9
(1)- فی البحار: عبید
(2)- لفظ «بن زیاد» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «لتسأله»]
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «تشفع»]
(5)- عبارة: «وهی خالته» لیس فی «ف»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 163
فکتبَ إلی عبیداللَّه «1» بن زیاد «1»، فأطلقهما بعد أن أجّل المختار «2» ثلاثة أیّام لیخرج من الکوفة، وإن تأخّر عنها ضربَ «3» عنقه، فخرج هارباً نحو الحجاز.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 68- 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 219، 220
کان المختار بن أبی عُبید ممّن بایعَ مسلم بن عقیل لمّا بعثه الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما إلی الکوفة، وأنزله فی داره، ودعا إلیه. فلمّا ظهر ابن عقیل کان المختار فی قریةٍ تُدعی لقفا «4»، فأتاه الخبر بظهوره، فأقبل فی موالیه إلی باب الفیل بعد المغرب، وقد أجلسَ عبیداللَّه بن زیاد، عمرو بن حُریث بالمسجد ومعه رایةٌ، فبعثَ إلی المختار وأمّنه، فجاء إلیه.
فلمّا کان من الغد، ذکر عمارة بن عُقبة «5» أمره لعبیداللَّه، فأحضره، وقال له: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل! قال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ ونزلتُ تحتَ رایةٍ عمرو. فشهد له عمرو بذلک، فضربَ ابن زیاد وجهَ المختار بقضیب، فشترَ «6» عینه، وقال: لولا شهادته «7» قتلتُک. وحبسه إلی أن قُتِل الحسین.
فبعث المختار إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، یسأله أن یشفع [له] «8» فیه، وکان زوج أخته صفیّة بنت أبی عبید، فکتبَ ابن عمر إلی یزید بن معاویة یشفع فیه، فأمر یزیدُ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «للمختار»]
(3)- فی «ف»: أجّل للمختار ثلاثة أیّام ... وإن تأخّر ضرب
(4)- فی ک: لغفا. والمثبّت فی د والطّبریّ، وفی معجم البلدان لیاقوت: لقف، ضبطه الحازمیّ بفتح أوّله وسکون ثانیه. وقال عرام: لقف ماء آبار کثیرة عذبة، لیس علیها مزارع ولا نخل بأعلی. قوران: واد من السّوارقیة علی فرسخ. وعبارة الطّبریّ: فی قریة له بخطرنیة. وخطرنیة: ناحیة من نواحی بابل العراق
(5)- فی د: عمارة بن الولید بن عقبة، والمثبّت فی ک والطّبریّ والاستیعاب
(6)- شتره: غته وجرحه (القاموس)
(7)- فی ک: لولا شهادة عمرو
(8)- من د والطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 164
ابن زیاد بإطلاقه، فأطلقه وأمره ألّا یقیم غیرَ ثلاث. فخرج المختار إلی الحجاز.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 7- 8
قال الطّبریّ فی تاریخه: کانت الشّیعة تکره المختار لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن، ولمّا قدمَ مسلم بن عقیل الکوفة بین یَدَی الحسین، نزل دار المختار، فبایعه، وناصحه، فخرج ابن عقیل یوم خرج والمختار فی قریة له، فجاءه خبر ابن عقیل أ نّه ظهر بالکوفة، ولم یکن خروجه علی میعاد من أصحابه، إنّما خرج لمّا بلغه أنّ هانئ بن عروة قد ضُرِبَ وحُبِس، فأقبل المختار فی موالیه وقت المغرب، فلمّا رأی الوهن، نزل تحت رایة عبیداللَّه بن زیاد، فقال: إنّما جئت لتنصر مسلم بن عقیل. قال: کلّا. فلم یقبل منه، وضربهُ بقضیبٍ شتر عینیه وسجنه.
ثم إنّ عبداللَّه بن عمر کتبَ فیه إلی یزید، لمّا بکت صفیّة أخت المختار علی زوجها ابن عمر، فکتب: إنّ ابن زیاد حبس المختار وهو صهری وأنا أحبّ أن یُعافی ویُصلح.
قال: فکتبَ یزید إلی عبیداللَّه، فأخرجه، وقال: إن أقمتَ بالکوفة بعد ثلاث، برئت منک الذِّمّة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 381
وأمّا المختار بن عبید الثّقفیّ الکذّاب: فإنّه قد کان بغیضاً إلی الشّیعة من یوم طُعِن الحسن «1»، وهو ذاهب إلی الشّام بأهل العراق، فلجأ إلی المدائن، فأشار المختار علی عمِّه وهو نائب المدائن بأن یقبض علی الحسن 2 ویبعثه إلی معاویة فیتّخذ بذلک عنده الید البیضاء، فامتنع عمّ المختار من ذلک، فأبغضنّه الشّیعة بسبب ذلک.
فلمّا کان من أمر مسلم بن عقیل ما کان، وقتله ابن زیاد، کان المختار یومئذٍ بالکوفة، فبلغ ابن زیاد أ نّه یقول: لأقومنّ بنصرة مسلم ولآخذنّ بثأره. فأحضره بین یدیه، وضربَ عینه بقضیب کان بیده، فشترها، وأمرَ بسجنه، فلمّا بلغ أخته سجنه، بکت وجزعت علیه، وکانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فکتبَ ابن عمر إلی یزید بن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحسین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 165
معاویه یشفع عنده فی إخراج المختار من السّجن، فبعثَ یزید إلی ابن زیاد: أنّ ساعة وقوفک علی هذا الکتاب تُخرج المختار بن [أبی] عبید من السّجن. فلم یمکن ابن زیاد غیر ذلک، فأخرجه، وقال له: إن وجدتکَ بعد ثلاثة أیّام بالکوفة ضربتُ عنقک. فخرج المختار إلی الحجاز.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فما زالت الشّیعة تبغضه حتّی کان من أمر مسلم بن عقیل بن أبی طالب ما کان، وکان المختار من الأمراء بالکوفة، فجعل یقول: أما لأنصرنّه. فبلغ ابن زیاد ذلک، فحبسه بعد ضربه مائة جلدة، فأرسل ابن عمر إلی یزید بن معاویة یتشفّع فیه، فأرسل یزید إلی ابن زیاد فأطلقه، وسیّره إلی الحجاز فی عباءة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
ووشی إلی عبیداللَّه بن زیاد عنه أ نّه ینکر قتل الحسین ونحو ذلک، فأمرَ بجلده وحبسه، حتّی أرسل ابن عمر یشفع فیه، فنفاه إلی الطّائف. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 493
__________________________________________________
(1)- و چون مسلم بن عقیل به جهت اخذ بیعت امام حسین رضی الله عنه به کوفه آمد، مختار او را در خانه خویش فرود آورد و به وظایف خدمتکاری قیام می‌نمود تا آن بد نامی بروی نماند. شیعه بر این معنی و قوف یافتند، به عذرخواهی او مشغول گشته و گفتند که ظن ما در باره تو خطا بود و در آن زمان که مسلم از منزل مختار بیرون آمده [بود] به خانه هانی بن عروه رفت، از آن جا خروج کرد و به قتل آمد.
مختار به قریه‌ای از قرای کوفه رفته بود و بعد از قتل مسلم، روزی عبیداللَّه بن زیاد به عمرو بن حریث المخزومی گفت: «بر یزید از عبداللَّه بن زبیر نمی‌ترسم، بلکه بیم من از ترابیه است. تو هیچ کس را در کوفه می‌دانی که محب علی و پسر او امام حسین رضی الله عنه باشد؟»
عمرو جواب داد: «نمی‌دانم.»
در آن مجلس، عماره بن ولید بن عتقه بن ابی معیط گفت: «مختار پیش از این محبت عثمان می‌ورزید. بعد از آن در زمره شیعه ابو تراب خود را منتظم گردانید و در نصرت و مظاهرت مسلم بن عقیل سعی‌ها نمود.»
عبیداللَّه بن زیاد مختار را طلبید و گفت: «تو دیروز با مسلم در جنگ ما اتفاق نمودی و امروز نیز دم از محبت علی و اولاد او رضی الله عنه می‌زنی؟»
مختار گفت: «من به‌واسطه محبت محمد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، اهل‌بیت او را دوست می‌دارم، اما در امر مسلم ابن‌عقیل بی‌گناهم. اینک شیخ کوفه، عمرو بن حریث، می‌داند که من در آن اوان از کنج خانه خویش بیرون نمی‌آمدم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 166
__________________________________________________
و عمرو شرم داشت که در محلی چنین، گواهی چنان بدهد که مختار کشته گردد، بلکه گفت: «اعزّ اللَّه الامیر، ذمت مختار از این تهمت مبراست و در سیاست او تعجیل نمی‌باید کرد؛ چه پدر وی کسی است که در سی مصاف به ولایت عراق و شام هم‌عنان خالد بن ولید بوده [است].»
و بنابر سخن عمرو بن حریث، عبیداللَّه از سر خون مختار در گذشت، اما او را به زندان فرستاد. بعد از قتل امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه، مختار، زائده بن قدامه را پیش عبداللَّه بن عمر فرستاد که صفیه خواهر مختار را در قید نکاح داشت. احوال باز نمود که در استخلاص او اهتمام فرماید و بنابر اضطراب صفیه، عبداللَّه رقعه به یزید نوشت. مضمون آن که ابن زیاد، مختار را که میان من و او خویشی است، بی‌سبب گرفته و به زندان بازداشته [است]. اکنون ملتمس آن که فرمان‌دهی تا او را از حبس بیرون آورند و چون یزید بر حسب مقتضی وقت از سخن عبداللَّه بن عمر تجاوز جایز نمی‌داشت، به ابن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند.
عبیداللَّه بعد از استماع فرمان یزید، مختار را از زندان بیرون آورد، پیش خود طلب داشت و به وی گفت: «إنِّی أجّلتکَ ثلاثاً، فإن أصبتکَ بعد ذلک بالکوفة، ضربتُ عنقک، یعنی تو را سه روز مهلت دادم و اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر برآمد، خطبه خواند و در آخر خطبه گفت: «الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالنّصر، وأذلّ الحسین رضی الله عنه وجیشه بالقتل».
مقارن این سخنان، مختار از میان قوم برخاست و گفت: «کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله، بل الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی».
ابن‌زیاد که این سخن بشنید، عمود آهنین خود را که در دست داشت، به سوی مختار افکند، پیشانی‌اش بشکست و فرمود تا اعوان او را بگرفتند. در آن زمان اشراف کوفه گفتند که ایها الامیر! این مرد را مختار می‌گویند که هم حسب و هم نسب دارد، و یک داماد او عبداللَّه بن عمر و دیگری عمر بن سعد بن ابی وقاص است. از این کلمات خوفی بر ابن زیاد استیلا یافت، ترک سیاست مختار داد و او را به زندان فرستاد.
مختار حال خود را معروض عبداللَّه عمر گردانید. عبداللَّه، رقعه‌ای به یزید فرستاد و مضمونش آن‌که بر قتل اهل‌بیت اکتفا نکردی تا بر مسلمانان شخصی را والی گردانیدی که زبان طعن و شتم نسبت به عترت طاهره دراز می‌کند، حرکات ناشایست از وی در وجود می‌آید، از جمله افعال ذمیمه او آن که عبداللَّه بن عفیف را کشته و مختار را محبوس و بی‌اختیار ساخته [است]. چون رقعه من به تو رسد، خبر به عبیداللَّه زیاد فرست تا مختار را رها کند، و اگر چنین نکند، به خدا سوگند که لشگری به جانب او فرستم که تاب مقاومت ایشان نداشته باشد.
یزید چون مکتوب ابن عمر را مطالعه کرد، از ابن زیاد در خشم شد و مکتوبی به وی نوشت، محصلش آن‌که چون نوشته من به تو رسد، دست از مختار بازدار و زبان به گفتار بیهوده مگشای والّا کسی را بر تو گمارم که دیده‌های تو را از حدقه بیرون آورد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 167
__________________________________________________
بنا بر فرمان یزید، ابن زیاد مشایخ کوفه را طلبید، مختار را از زندان بیرون آورد و سالم تسلیم ایشان نمود. مختار از کوفه بیرون آمد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 208- 210
و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی الله عنه جهت اخذ بیعت امام حسین علیه السلام به کوفه رسید، مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه، مسلم را به خانه خود فرود آورد و لوازم خدمتکاری به تقدیم رسانید به مرتبه‌ای که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید.
پس از واقعه کربلا، عبیداللَّه بن زیاد به اغوای عماره بن ولید بن عقبه یا به سبب دیگر که در تواریخ مبسوط مسطور است، مختار را گرفت و محبوس گردانید.
صفیه خواهر مختار که زوجه عبداللَّه بن عمر (رضی اللَّه عنهما) بود، از حبس برادر خبر یافت و شوهر را بر آن داشت که در باب مخلص به یزید رقعه‌ای نوشت و یزید بعد از وصول رقعه عبداللَّه، به عبیداللَّه بن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند. عبیداللَّه ممثل فرمان شده. مختار را بگذاشت. او رو به راه حجاز نهاد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137
مختار از گفتار خویش، در گرفتن حضرت امام حسن علیه السلام، تسلیم به معاویه بن ابی‌سفیان و رنجش قلوب شیعه از این کلام او، یکسره پریشان‌حال و کوفته‌خاطر می‌زیست. در آن اندیشه بود که تا مگر کرداری شایسته از او بروز کند تا تلافی آن گفتار ناستوده را بنماید. بر این خیال بگذرانید تا گاهی که جناب مسلم بن عقیل (علیه الرحمه)، از جانب شرافت جوانب حضرت امام حسین (صلوات اللَّه علیه) به کوفه در آمد، و این هنگام مختار در قریه خود که لغفا نام داشت و از جمله قرای کوفه است، روز می‌نهاد. چون از ورود مسلم آگاه شد، به کوفه درآمد و مسلم را به سرای خود درآورد، با وی بیعت کرده و در لوازم توقیر و احترام و آسایش‌خاطر جناب مسلم چندان بکوشید که مردم شیعی را از خود خشنود ساخت.
و به روایت ابن اثیر، خبر ظهور مسلم عند الظهر بدون سابقه عهد و میثاقی در کوفه بشنید و با موالی خود از آن قریه به کوفه روی‌نهاد. هنگام مغرب به باب‌الفیل پیوست. این وقت عبیداللَّه بن زیاد فرمان کرده بود تا عمرو بن حریث با رایتی نزدیک به مسجد کوفه جای داشته باشد، چون مختار در آن هنگام بی‌هنگام وارد شد، متحیّر و پریشان گشت و ندانست تا چه کند. داستان او را به عمرو بن حریث باز گفتند، مختار را بخواند و ایمن ساخت.
و به قولی دیگر مختار، مسلم را در سرای خود جای داد و آن جناب از منزل او به خانه هانی بن عروه رفت، از آن جا خروج فرمود و شهید گشت. مختار به قریه‌ای از قرای کوفه جای داشت و در هر صورت عماره بن الولید بن عقبه داستان مختار را به ابن زیاد باز گفت.
و به قولی بعد از شهادت مسلم بن عقیل رضی الله عنه، یکی روز ابن زیاد (لعنة اللَّه علیه) با عمرو بن حریث مخزومی گفت: «از عبداللَّه بن زبیر بر یزید بیمناک نیستم، بلکه بیم من از ترابیه؛ یعنی آنان که شیعه ابی تراب علی بن ابی‌طالب علیه السلام هستند، می‌باشد. باز گوی در کوفه کسی را می‌دانی که دوستدار علی و پسرش امام حسین علیه السلام باشد؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 168
__________________________________________________
عمرو گفت: «هیچ کس را سراغ ندارم.»
عماره بن ولید بن عقبه بن ابی معیط که حضور داشت، گفت: «مختار از این پیش به محبّت عثمان روز می‌نهاد، از آن پس در زمره شیعیان ابو تراب انسلاک یافته [است] و در نصرت و مظاهرت مسلم بن عقیل مساعی جمیله مرعی نمود.»
عبیداللَّه بن زیاد آشفته شد و مختار را طلب کرد و گفت: «تو آن کس بودی که با جماعتی به نصرت مسلم بن عقیل روی آوردی، اکنون رایت محبّت علی و اولادش را افراخته کنی؟»
مختار گفت: «به سبب محبّت با رسول خدای صلی الله علیه و آله، اهل بیت او را دوست می‌دارم، اما در امر مسلم بن عقیل خلافی از من روی نداده [است]، و چون بیامدم در تحت رایت عمرو بن حریث درآمدم. اینک عمرو ابن‌حریث شیخ کوفه می‌داند که در آن اوان فتنه از من پدید نیامده [است].»
عمرو بن حریث شرم داشت که در چنان مقامی زبان به شهادتی برگشاید که موجب قتل مختار گردد. پس گفت: «أعزّ اللَّه الامیر! ذمّت مختار از این تهمت مبرّاست و در سیاست او تعجیل نشاید؛ چه پدرش در سی مصاف با خالد بن ولید، هم‌عنان بود.»
عبیداللَّه چون این سخن بشنید، از خون مختار درگذشت. لکن به زندانش جای‌داد، و چون امام حسین (صلوات اللَّه علیه) به عزّ شهادت فائز گردید، مختار، زائده بن قدامه را نزد عبداللَّه بن عمر که شوهر خواهر مختار صفیه بود، بفرستاد و خواستار شد که در استخلاص او اهتمام فرماید. چون صفیه از گرفتاری برادرش مختار استحضار یافت، اضطرابی سخت بدو دست داد، لا جرم عبداللَّه بن عمر رقعه‌ای به یزید نوشت که ابن زیاد، مختار را که با منش نسبت سببی است، بدون سببی به زندان افکنده [است]. خواستار چنانم که بفرمایی او را رها کنند.
و چون یزید خبیث به‌سبب اقتضای‌وقت، ردّ مسؤول ابن عمر را از شریعت سلطنت بیرون می‌دانست، به عبیداللَّه بن زیاد پیغام فرستاد تا مختار را رها کند.
ابن زیاد مختار را از زندان حاضر ساخته و گفت: «اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، سر از تنت برمی‌گیرم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر شد و در پایان خطبه گفت: «الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالنّصر، وأذلّ الحسین وجیشه بالقتل».
اتفاقاً مختار در میان جماعت این سخنان بشنید، چون نهنگ بلا و پلنگ دغا برخروشید، برخاست و گفت: «ای دشمن خدای و رسول! دروغ گفتی، بیهوده سخن آراستی، بلکه سپاس خداوندی را سزاست که حسین علیه السلام و جیش او را به بهشت گرامی داشت، به مغفرت مفاخرت داد، تو و یزید و لشکر او را به دوزخ و نار، خوار، نگونسار و خاکسار گردانید.» چون ابن زیاد این سخنان بشنید، آن چوب که در دست داشت بر چهره‌اش بیفکند. چنان‌که پیشانیش‌بشکست، چشمس را مجروح ساخت و بفرمود تا او را بگرفتند.
اشراف کوفه که حضور داشتن، گفتند: «ایها الامیر! همانا این مرد را مختار گویند. حسبی جلیل و نسبی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 169
لمّا بعث الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، نزل دار المختار، فبایعهُ المختار فی جملة مَن بایعه من أهل الکوفة، وناصحه، ودعا النّاس إلیه، فلمّا خرج مسلم کان المختار فی قریةٍ له خارج الکوفة؛ لأنّ خروج مسلم کان قبل میعاده بسبب ضرب ابن زیاد لهانئ وحبسه، فجاء الخبر إلی المختار عند الظّهر بخروج مسلم، فأقبل المختار فی موالیه حتّی دخل الکوفة، وأتی إلی باب الفیل، وهو من أبواب المسجد بعد المغرب، وکان ابن زیاد قد عقد لعمرو بن حریث رایة، وأمره علی النّاس، وأقعدهُ فی المسجد، فمرّ بالمختار رجل من أصحاب ابن زیاد یُسمّی هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ، فقال للمختار: ما وقوفکَ ها هنا لا أنتَ مع النّاس ولا أنتَ فی بیتک. فقال له المختار: أصبح رأیی له مرتجاً لعظم خطیئتکم. فدخل هانئ علی عمرو بن حریث، وأخبره بذلک، فأرسل عمرو إلی المختار رجلًا یأمره أن لا یجعل علی نفسه سبیلًا. فقال زائدة بن قدامة بن مسعود لعمرو: یأتیک المختار علی أ نّه آمِن. قال عمرو: أمّا منِّی فهو آمِن وإن بلغ الأمیر عبیداللَّه عنه شی‌ء، شهدتُ عنده ببرائته وشفعتُ له أحسن الشّفاعة.
فجاء المختار إلی ابن حریث، وجلس تحت رایته حتّی أصبح، وجاء عمارة بن عقبة ابن الولید بن عقبة بن أبی معیط، فأخبر ابن زیاد بأمر المختار، فلمّا أذنَ ابن زیاد للنّاس، دخل علیه المختار فی جملة مَن دخل. فقال له ابن زیاد: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل. فقال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلت وقعدت تحت رایة عمرو بن حریث إلی الصّباح.
وشهد له عمرو بن حریث بذلک، فضربه ابن زیاد بالقضیب علی وجهه حتّی أصاب
__________________________________________________
جمیل دارد، و عبداللَّه بن عمر و [عمر بن] سعد بن ابی وقاص او را مصاهر باشند.»
ابن زیاد از این کلمات هراسی در دل جای کرد و از سیاست او چشم برگرفت و بفرمود که او را به زندان درآورند و نیز به حبس عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطلب فرمان کرده بود، پس هر دو تن را به زندان در بردند. [...]
چون مختار بن ابی عبید و عبداللَّه بن حارث، خواهر زاده هند دختر ابی‌سفیان، به شفاعت ابن عمر و هند [؟] از زندان نجات یافتند، گفت: «اگر فزون از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
لا جرم مختار به جانب حجاز فرار کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 167- 170، 190
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 170
عینه، فشترها «1»، وقال: واللَّه لولا شهادة عمرو لک لضربتُ عنقک. وأمر به إلی السّجن.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 32- 33، ط 2/ 40- 41
فلم یزل المختار محبوساً حتّی قُتل الحسین علیه السلام، فأرسل المختار رسولًا إلی عبداللَّه بن عمر، یطلب منه أن یکتب إلی یزید لیکتب إلی ابن زیاد بإطلاق المختار.
فلمّا جاء الرّسول إلی عبداللَّه بن عمر، وعلمت زوجته صفیّة بحبس أخیها، بکت، وجزعت، فرقّ لها عبداللَّه، وکتب إلی یزید یطلب منه أن یکتب إلی ابن زیاد بإطلاقه، فکتب یزید إلی ابن زیاد: «أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار بن أبی عبید حین تنظر فی کتابی».
فدعا ابن زیاد بالمختار، فأخرجه، ثمّ قال له: قد أجّلتک ثلاثاً، فإن أدرکتک بالکوفة بعدها، فقد برئت منک الذِّمّة.
فلمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33، ط 2/ 41- 42
لمّا أحضر ابن زیاد السّبایا فی مجلسه، أمر بإحضار المختار، وکان محبوساً عنده من یوم قتل مسلم بن عقیل، فلمّا رأی المختار هیئة منکرة زفر زفرةً شدیدةً وجری بینه وبین ابن زیاد کلام أغلظ فیه المختار، فغضب ابن زیاد وأرجعه إلی الحبس.
وبعد قتل ابن عفیف، کان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ مُطلق السّراح بشفاعة عبداللَّه ابن عمر بن الخطّاب عند یزید، فإنّه زوج أخته صفیّة بنت أبی عبید الثّقفیّ، ولکن ابن زیاد أجّله فی الکوفة ثلاثاً.
ولمّا خطب ابن زیاد بعد قتل ابن عفیف، ونالَ من أمیر المؤمنین علیه السلام، ثار المختار فی وجهه وشتمه، وقال: کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله، بل الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی، فحذفه ابن زیاد بعمودٍ حدید، فکسر جبهته، وأمر به إلی السّجن، ولکن النّاس عرّفوه بأنّ عمر بن سعد
__________________________________________________
(1)- الشّتر: انقلاب جفن العین (منه)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 171
صهره علی أخته، وصهره الآخر عبداللَّه بن عمر، وذکروا ارتفاع نسبه، فعدلَ عن قتله، وإبقاه فی السِّجن، ثمّ تشفّع فیه ثانیاً عبداللَّه بن عمر عند یزید، فکتب إلی عبیداللَّه بن زیاد بإطلاقه، ثمّ أخذ المختار یخبر الشّیعة بما علمه من خواص أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام من نهضته بثار الحسین وقتله ابن زیاد والّذین تأ لّبوا علی الحسین علیه السلام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 429
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 172

میثم التمّار یُخبر المختار بمستقبل أمره حین جمعهما سجن ابن زیاد

ومن ذلک ما رواه میثم التمّار، کان «1» عبداً لامرأة من «2» بنی أسد، فاشتراه أمیر المؤمنین علیه السلام منها، فأعتقه، فقال له «3»: ما اسمک؟ فقال: سالم. فقال: أخبرنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «4» أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبواک فی العجم میثم.
قال: صدق اللَّه ورسوله، و «5» صدقت یا أمیر المؤمنین «5»، «6» واللَّه إنّه لاسمی «6».
قال: فارجع إلی اسمک الّذی سمّاک به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «4» ودَعْ سالماً.
فرجع إلی میثم واکتنی بأبی سالم. فقال له «3» علیّ علیه السلام «7» ذات یوم: إنّک تؤخَذ بعدی «8» فتُصلَب وتُطْعَن بحربةٍ «8»، فإذا کان الیوم الثّالث، ابتدرَ منخراک وفمکَ دماً یخضب «9» لحیتک، فانتظر ذلک الخضاب، فتُصلَب علی باب دار عمرو بن حُریث عاشر عشرة، أنتَ أقصرهم خشبة، وأقربهم من المطهرة، «10» وامضِ حتّی أریک «10» النّخلة الّتی «11» تُصلَب علی جذعها، فأراهُ إیّاها «11».
وکان میثم یأتیها فیصلِّی عندها، ویقول: بورِکتِ من نخلة لکَ خُلِقَت ولی غُذِّیَت.
__________________________________________________
(1)- [فی بهج الصّباغة مکانه: «إنّ میثماً کان ...»]
(2)- [فی إعلام الوری مکانه: «ومن ذلک حدیث مثیم التمّار، فقد روت نقلة الآثار أ نّه کان عبد امرأة من ...»]
(3)- [لم یرد فی البحار]
(4)- [بهج الصّباغة: «النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم»]
(5- 5) [فی البحار ونفس المهموم: «صدق أمیر المؤمنین علیه السلام»]
(6- 6) [لم یرد فی إعلام الوری]
(7)- [فی إعلام الوری: «أمیر المؤمنین علیه السلام»، ولم یرد فی بهج الصّباغة]
(8- 8) [إعلام الوری: «وتُصلب لجذعه»]
(9)- [فی إعلام الوری والبحار ونفس المهموم: «فتخضّب»]
(10- 10) [إعلام الوری: «وأراه»]
(11- 11) [إعلام الوری: «یُصلب علی جذعها»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 173
ولم یزل یتعاهدها «1» حتّی قُطِعَت، «2» وحتّی عرف الموضع الّذی یُصْلَب علیها بالکوفة، قال: «2» وکان یلقی عمرو بن حریث فیقول له: إنِّی مجاورک، فأحسِن جواری، «3» فیقول له عمرو: أترید أن تشتری دار ابن مسعود أو دار ابن حکیم «3»؟ وهو لا یعلم ما یُرید.
وحجّ فی السّنة الّتی قُتِلَ فیها، فدخلَ علی أمِّ سلمة (رضی اللَّه عنها) فقالت: مَن أنت؟
قال: أنا میثم. قالت: واللَّه لربّما سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «4» «3» یذکرک «5» و «3» یوصی بکَ علیّاً «5» فی جوف اللّیل. فسألها عن الحسین علیه السلام، فقالت: هو فی حائطٍ له، قال: أخبریه أنّنی قد أحببتُ السّلام علیه، ونحنُ ملتقون عند ربِّ العالمین، «6» إن شاء اللَّه تعالی «6».
فدعت أمّ سلمة «7» بطیبٍ وطیّبت لحیته، وقالت له «7»: أما إنّها ستخضب «8» بدم «9». فقدم الکوفة، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد (لعنة اللَّه علیه) «10» فادخِلَ علیه، فقیل له: هذا کان من آثر النّاس عند علیّ علیه السلام. «11» قال: ویحکم هذا الأعجمیّ؟ قیل له: نعم. قال له «11» عبیداللَّه: أین ربّک؟ قال: لبالمرصاد «12» لکلِّ ظالمٍ، وأنت أحد الظّلمة.
قال: إنّک علی عجمتک لتبلغ الّذی ترید؟ «10» ما «13» أخبرکَ صاحبکَ أنِّی فاعلٌ بک؟
__________________________________________________
(1)- [البحار: «معاهدها»]
(2- 2) [لم یرد فی إعلام الوری وبهج الصّباغة]
(3- 3) [لم یرد فی إعلام الوری]
(4)- [بهج الصّباغة: «النّبیّ صلی الله علیه و آله»]
(5- 5) [لم یرد فی نفس المهموم]
(6- 6) [لم یرد فی بهج الصّباغة]
(7)- [لم یرد فی إعلام الوری والبحار]
(8)- [إعلام الوری: «تخضب»]
(9)- [من هنا حکاه عنه فی نضد الإیضاح]
(10- 10) [إعلام الوری: «وقال»]
(11- 11) [نضد الإیضاح: «فقال»]
(12)- [فی البحار ونضد الإیضاح ونفس المهموم وبهج الصّباغة: «بالمرصاد»]
(13)- [فی البحار ونفس المهموم: «قال: أخبرنی ما»، وفی نضد الإیضاح: «ممّا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 174
قال: أخبرنی أنّک تصلبنی عاشر عشرة أنا أقصرهم خشبة «1»، وأقربهم إلی المطهرة. قال: لنخالفنّه، قال: کیف تخالفه، فوَ اللَّه ما أخبرنی إلّاعن النّبیّ صلی الله علیه و آله، عن جبرئیل علیه السلام، عن اللَّه تعالی، فکیفَ تخالف هؤلاء؟ ولقد عرفتُ الموضع الّذی اصلَب علیه أین هو من الکوفة، وأنا أوّل خلق اللَّه ألجم فی الاسلام.
فحبسه وحبس معه المختار بن «2» أبی عبیدة، قال له میثم «2»: إنّک تفلت، وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل «3» هذا الّذی یقتلنا.
فلمّا دعا عبیداللَّه بالمختار لیقتله، «4» طلع برید «4» بکتاب یزید «5» إلی عبیداللَّه «5»، یأمره بتخلیة سبیله، فخلّاه وأمر بمیثم أن یُصْلَب، فأخرج، فقال له رجل لقیه: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم وقال: وهو یومی إلی النّخلة، لها خُلِقتُ ولی غذّیت. فلمّا رُفعَ علی الخشبة، اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، «6» قال عمرو: وقد کان واللَّه یقول «7» إنِّی مجاورک. «8»
فلمّا صُلِب، أمر «8» جاریته بکنس تحت خشبته ورشِّه وتجمیره، فجعل میثم «6» یحدِّث بفضائل بنی هاشم، فقیل لابن زیاد: قد «9» فضحکم هذا العبد؟ فقال: ألجموه. وکان أوّل خلق اللَّه الجِمَ فی الاسلام.
__________________________________________________
(1)- [فی نضد الإیضاح: «خبثة»]
(2- 2) [فی إعلام الوری: «أبی عبید. فقال میثم للمختار»، وفی نضد الإیضاح: «أبی عبیدة. قال میثم للمختار»، وفی بهج الصّباغة: «أبی عبید. فقال له میثم»]
(3)- [نضد الإیضاح: «فیقتل»]
(4- 4) [نضد الإیضاح: «یرید»]
(5- 5) [لم یرد فی إعلام الوری]
(6- 6) [نضد الإیضاح: «فجعل»]
(7)- [إعلام الوری: «یقول لی»]
(8- 8) [بهج الصّباغة: «فأمر»]
(9)- [لم یرد فی إعلام الوری]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 175
وکان «1» قتل میثم رحمه الله «1» قبل قدوم الحسین بن علیّ علیه السلام العراق «2» بعشرة أیّام، فلمّا کان الیوم الثّالث من صلبه، طُعِنَ میثم بالحربة، فکبّر ثمّ انبعث فی آخر النّهار فمه وأنفه دماً. «3» «3»
المفید، الإرشاد، 1/ 323- 326/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 124- 125؛ علم‌الهدی، نضد الإیضاح،/ 345- 346؛ القمی، نفس المهموم،/ 131- 132؛ التّستری، بهج الصّباغة، 5/ 125- 127؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 173- 174
__________________________________________________
(1- 1) [فی إعلام الوری ونضد الإیضاح: «مقتل میثم»، وفی بهج الصّباغة: «قتله»]
(2)- [إعلام الوری: «علی العراق»، وفی بهج الصّباغة: «إلی العراق»]
(3)- و از ان جمله است نیز آنچه دانشمندان روایت کرده‌اند که میثم تمّار بنده زنی از طایفه بنی اسد بود. پس امیر المؤمنین علیه السلام او را از آن زن خرید و آزادش کرد و به او فرمود: «نامت چیست؟»
عرض کرد: «سالم.»
فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داده که آن نامی که پدر و مادرت تو را در عجم بدان نامیده‌اند، میثم است؟»
عرض کرد: «خدا و رسولش راست گفته‌اند و تو نیز ای امیر مؤمنان! راست گفتی. به خدا نام من همین است.»
فرمود: «پس به همان نام که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را نامید، بازگرد و نام سالم را واگذار.»
پس به نام میثم بازگشت و کنیه‌اش را ابو سالم نهاد.
روزی امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: «همانا تو پس از من گرفتار خواهی شد، به دار آویخته می‌شوی، حربه‌ای به تو خواهند زد، چون سوّمین روز (به دار کشیدنت) شود، از سوراخهای بینی و دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید، پس چشم به راه آن خضاب (و رنگین شدن) باش، به درخانه عمرو بن حریث به دار آویخته خواهی شد، تو دهمین نفری که در آن‌جا به دار آویخته می‌شوند و چوب تو (که بر آن به دارت زنند) کوتاه‌تر از آنان است. و از ایشان به وضوءخانه نزدیک‌تر خواهی بود. برو تا آن درخت خرمایی که بر تنه آن به دار کشیده می‌شوی، به تو نشان دهم.»
(او را آورده) و نشانش داد.
میثم تا بود به پای آن درخت می‌آمد، نماز می‌خواند و می‌گفت: «چه فرخنده درختی هستی، من برای تو آفریده شده‌ام و تو به خاطر من خوراک داده شوی. و همواره با آن درخت دیدار تازه می‌کرد تا آن را بریدند. و جایی که بر آن او را در کوفه به دار زدند، شناخت.»
راوی گوید: میثم گاهی که عمرو بن حریث را دیدار می‌کرد به او می‌گفت: «همانا من همسایه تو خواهم شد، با من حقّ همسایگی را خوب به جای آور.»
عمرو می‌گفت: «آیا اراده داری خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم (که در همسایگی او بود) خریداری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 176
__________________________________________________
کنی؟» و نمی‌دانست مقصود میثم چیست.
و میثم در همان‌سالی که او را کشتند، حج به‌جا آورد و (در مدینه) به‌خانه ام سلمه (رضی اللَّه عنها) رفت.
ام سلمه به او گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «من میثم هستم.»
گفت: «به خدا سوگند چه بسیار رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را یاد می‌کرد و سفارش تو را در نیمه‌های شب به علی علیه السلام می‌فرمود.»
میثم از ام سلمه احوال حسین علیه السلام را پرسید.
گفت: «در خانه‌اش می‌باشد.»
میثم گفت: «او را آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما انشاء اللَّه تعالی نزد پرودگار جهانیان یکدیگر را دیدار خواهیم کرد.»
پس ام سلمه عطری طلبید، محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهمان نوازی در آن زمان بوده است) و به او گفت: «آگاه باش که به زودی این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد.»
پس میثم به کوفه آمد. عبیداللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفته به نزدش آوردند.
به عبیداللَّه گفتند: «این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیک‌ترین آنان) در نزد علی علیه السلام بود.»
گفت: «وای بر شما! این مرد عجمی (چنین بود)؟»
گفته شد: «آری!»
عبیداللَّه به او گفت: «خدای تو کجاست؟»
میثم گفت: «در کمین هر ستمکاری است و تو یکی از ستمکاران هستی.»
پسر زیاد گفت: «تو عجمی را این جرأت رسیده که هرچه خواهی بگویی! آقایت (علی) در باره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟»
گفت: «به من خبر داده که تو مرا (زنده) بر دار می‌کشی و من دهمین نفر هستم و چوبی که مرا بر آن به دار زنی، کوچک‌تر از همه و به وضوء خانه نزدیک‌تر است.»
ابن زیاد گفت: «هرآینه ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد.»
گفت: «چگونه با او مخالفت کنی؟ به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است، جز آنچه از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده و او از جبرئیل و خدای تعالی خبر داده [است] و تو چگونه می‌توانی مخالفت اینان را (که گفتم) بنمایی. من آن جایی که بر دار کشیده می‌شوم، در کوفه می‌شناسم. من نخستین مردی هستم که در اسلام دهانه بر دهانم زنند!» پس عبیداللَّه او را با مختار بن ابی عبیده به زندان افکند.
میثم (در زندان) به او گفت: «همانا (بدان که) تو آزاد خواهی شد و برای انتقام خون حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این مرد را که اکنون ما را می‌کشد، نیز خواهی کشت.» (ابن زیاد پس از اندک زمانی، تصمیم به کشتن هر دوی آن‌ها گرفت و دستور داد، هر دو را نزدش حاضر کنند). چون مختار را آورد که بکشد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 177
وکان فی الحبس میثم التمّار رحمه الله، فطلب عبداللَّه [الحارث] حدیدة یزیل بها شعر بدنه «1»، وقال: لا آمن ابن زیاد یقتلنی، فأکون قد ألقیت ما علیَّ من الشّعر.
فقال المختار: واللَّه لا یقتلک ولا یقتلنی ولا یأتی علیک إلّاقلیل حتّی تلی البصرة.
فقال میثم للمختار: وأنتَ تخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یرید قتلنا، وتطأ «2» بقدمیک علی وجنتیه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 219- 220
وروی إبراهیم فی کتاب «الغارات» عن أحمد بن الحسن المیثمیّ، قال: کان المیثم التمّار مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، عبداً لامرأةٍ من بنی أسد، فاشتراه علیّ علیه السلام منها وأعتقه، وقال له: ما اسمک؟ فقال: سالم. فقال: إنّ رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه) أخبرنی أنّ اسمک الّذی
__________________________________________________
نامه‌رسان مخصوص از در رسید و نامه‌ای از یزید برای عبیداللَّه آورد که در آن نامه به او دستور داده بود تا مختار را آزاد کند. پس عبیداللَّه مختار را آزاد کرد و در باره میثم دستور داد که او را زنده به دار کشند. چون او را برای انجام دستور او بردند، مردی که در راه او را دیدار کرد، به او گفت: «ای میثم! چیزی نبود که تو را از این جریان بی‌نیاز کند (و جلو کشتن تو را بگیرد)؟»
میثم خندید و اشاره به آن تنه خرما کرد و گفت: «من برای این درخت آفریده شده‌ام و این درخت به خاطر من خوراک خورده است.» چون او را بالای آن چوب به دار کشیدند، مردم بر در خانه عمرو بن حریث گرد او اجتماع کردند.
عمرو گفت: «به خدا سوگند به من می‌گفت که همانا من همسایه تو خواهم بود.»
و چون به دارش کشیدند، به کنیزش دستور داد، زیر آن چوب را آب و جارو کند و بخور (چون عود و اسپند و چیزهای خوشبوی دیگر) به او بدهد. میثم نیز شروع به بیان نمودن فضائل بنی‌هاشم کرد. پس به ابن زیاد خبر دادند این بنده عجمی شما را رسوا کرد.
ابن زیاد گفت: «دهنه به دهانش بزنید (که دیگر نتواند سخن بگوید).» و او اوّلین کسی بود که در دنیای اسلام دهانه بر او زدند و کشته شدن میثم رحمه الله ده روز پیش از آمدن حسین بن علی علیه السلام به عراق بود. چون سه روز از دار کشیدنش گذشت، حربه به میثم زدند. او تکبیر گفت و در آخر آن روز از بینی و دهانش خون سرازیر شد (و به شهادت رسید).
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 323- 326
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: یدیه
(2)- فی «ف» وتطأه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 178
سمّاک به أبوک فی العجم «مِیثَم». فقال: صدق اللَّه ورسوله، وصدقتَ «1» یا أمیر المؤمنین، فهو واللَّه اسمی «1». قال: فارجع إلی اسمک، ودَعْ سالماً، فنحن نکنِّیکَ به، فکنّاه أبا سالم.
قال: وقد کان قد أطلعه علیّ علیه السلام علی علم کثیر، وأسرار خفیّة من أسرار الوصیّة، فکان میثم یحدِّث ببعض ذلک، فیشکّ فیه قوم من أهل الکوفة، وینسبون علیّاً علیه السلام فی ذلک إلی المخرقة والإیهام والتّدلیس؛ حتّی قال له یوماً بمحضَرٍ من خَلْقٍ کثیرٍ من أصحابه، وفیهم الشّاکّ والمخلِص: یا مِیثَم! إنّک تُؤخَذ بعدی وتُصْلَب، فإذا کان الیومُ الثّانی ابتدر مُنْخُراک وفمک دماً، حتّی تُخضَب لحیتُک، فإذا کان الیومُ الثالث طُعِنْتَ بحربةٍ یُقضی علیک، فانتظِر ذلک. والموضع الّذی تُصْلَب فیه علی باب دار عمرو بن حریث؛ إنّک لَعاشِر عشرة أنتَ أقصرُهم خشبة، وأقربهم من المطهّرة- یعنی الأرض- ولأرِینّک النّخلة الّتی تُصْلَب علی جِذْعها، ثمّ أراه إیّاها بعد ذلک بیومین.
وکان مَیْثَم یأتیها، فیُصلِّی عندها، ویقول: بورِکَت مِنْ نخلة، لکِ خُلِقْتُ، ولی نبتِّ.
فلم یزل یتعاهدها بعد قتل علیّ علیه السلام، حتّی قُطِعَت، فکان یَرْصُد جذعها، ویتعاهده ویتردّد إلیه، ویُبصره، وکان یَلْقَی عمرو بن حریث، فیقول له: إنِّی مجاورُکَ فأحْسِنْ جواری. فلا یعلم عمرو ما یرید، فیقول له: أتریدُ أن تشتریَ دار ابن مسعود، أم دار ابن حکیم؟
قال: وحجّ فی السّنة الّتی قُتل فیها، فدخلَ علی أمّ سلمة (رضی اللَّه عنها)، فقالت له:
مَنْ أنتَ؟ قال: عِراقیّ. فاستنسبته، فذکر لها أ نّه مولی علیّ بن أبی طالب، فقالت: أنتَ هیثم؟ قال: بل أنا مِیثَم. فقالت: سبحان اللَّه! واللَّه لربّما سمعتُ رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه) یوصی بکَ علیّاً فی جوف اللّیل. فسألها عن الحسین بن علیّ، فقالت: هو فی حائط له.
قال: أخبریه أنِّی قد أحببتُ السّلام علیه، ونحن مُلتقون عند ربّ العالمین، إن شاء اللَّه، ولا أقدر الیوم علی لقائه، وأرید الرّجوع. فدعتْ بطیبٍ فطیّبت لحیته، فقال لها: أما إنّها ستخضب بدم؟ فقالت: مَنْ أنبأکَ هذا؟ قال: أنبأنی سیِّدی. فبکت أمّ سلمة، وقالت له:
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «هو اسمی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 179
إنّه لیس بسیِّدک وحدَک، وهو سیِّدی وسیِّد المسلمین. ثمّ ودّعته.
فقدمَ الکوفة، فاخِذَ وادخِلَ علی عُبیداللَّه بن زیاد. وقیل له: هذا کان مِنْ آثرَ النّاس عند أبی تراب. قال: وَیْحکم هذا الأعجمیّ! قالوا: نعم. فقال له عبیداللَّه: أین ربُّک؟
قال: بالمرصاد. قال: قد بلغنی اختصاصُ أبی تراب لک. قال: قد کان بعضُ ذلک، فما ترید؟ قال: وإنّه لیُقال إنّه قد أخبرک بما سَیَلْقاک. قال: نعم؛ إنّه أخبرنی. «1» «2» قال: ما الّذی أخبرک أنِّی صانع بک «2»؟ قال: أخبرنی «1» أنّک تصلُبنی عاشر عشرة وأنا أقصرُهم خشبة، وأقربهم من المطهّرة. قال: لأخالفنّه. قال: ویحک! کیفَ تُخالفُه؛ إنّما أخبر عن رسول اللَّه (ص)، وأخبر رسول اللَّه عن جبرائیل، وأخبر جبرائیل عن اللَّه، فکیفَ تُخالف هؤلاء! أما واللَّه لقد عرفتُ الموضع الّذی اصْلَب فیه أین هو من الکوفة؟ وإنِّی لأوّل خَلْق اللَّه ألجَم فی الإسلام بلجامٍ، کما یُلْجَم الخَیْل.
فحبسه، وحبس معه المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، فقال مِیثَم للمختار، وهما فی حبس ابن زیاد: إنّک تُفْلِت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتُل هذا الجبّار الّذی نحن فی سجنه «3»، وتطأ بقدمک هذا علی جَبْهتِهِ وخدّیه. فلمّا دعا عبیداللَّه بن زیاد بالمختار لیقتله، طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد، یأمره بتخلیة سبیله؛ وذاک أنّ أخته کانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فسألت بعلَها أن یشفع فیه إلی یزید فشفع، فأمضی شفاعته، وکتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید، فوافی البرید، وقد اخرِجَ لِیُضرب عنقه، فاطلِق.
وأمّا مِیثَم، فاخرِجَ بعده لِیُصْلَب. وقال عبیداللَّه: لأمْضِیَنّ حکْم أبی تراب فیه. فلقیَه رجل، فقال له: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم، وقال: لها خُلِقْتُ، ولی غُذِیتْ.
فلمّا رُفِعَ علی الخشبة، اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، فقال عمرو: لقد
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار]
(2- 2) [ساقط من أ]
(3)- کذا فی أ، ج، وفی ب: «حبسه»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 180
کان یقول لی «1»: إنِّی مجاورک.
فکان یأمر جاریته کلّ عشیّة أن تکنُس تحت خشبته وترشّه، وتجمّر بالمجمرْ تحته، فجعل میثم یُحدِّث بفضائل بنی هاشم، ومخازی بنی أمیّة، وهو مصلوب علی الخشبة، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد. فقال: ألجِموه. فالجِم، فکان أوّل خَلق اللَّه الجِمَ فی الإسلام.
فلمّا کان فی الیوم الثّانی، فاضت مُنخراه وفمه دماً، فلمّا کان الیوم الثّالث طُعِنَ بحربة فمات.
وکان قَتْلُ میثم قبل قدوم الحسین علیه السلام العراق بعشرة أیّام. «2» «2»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 293- 294/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 343- 345
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار]
(2)- شیخ مفید روایت کرده است که زیاد حارثی گفت: [...] 1 پس در آن سال [میثم] به حج و نزد امّ سلمه، زوجه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت. امّ سلمه گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «میثم.»
امّ سلمه گفت: «به خدا سوگند که من در شبی شنیدم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم، تو را یاد و سفارش تو را به امیر المؤمنین علیه السلام می‌کرد.»
پس میثم احوال حضرت امام حسین علیه السلام را پرسید.
امّ سلمه گفت: «به یکی از باغ‌های خود رفته است.»
گفت: «چون آن حضرت بیاید، سلام مرا به او برسان و بگو که در این زودی من و تو نزد حق تعالی یکدیگر را ملاقات خواهیم نمود، إن شاء اللَّه.»
پس امّ سلمه بوی خوشی طلبید و کنیزک خود را گفت: «ریش او را خوش‌بو کن.»
چون ریش او را خوش‌بو کرد و روغن مالید، میثم گفت: «تو ریش مرا خوش‌بو کردی و در این زودی در راه محبّت شما اهل بیت، به خون خضاب خواهد شد.»
پس امّ سلمه گفت: «امام حسین علیه السلام تو را بسیار یاد می‌کرد.»
میثم گفت: «من نیز پیوسته در یاد اویم، من تعجیل دارم و برای من و او امری مقدّر شده است که می‌باید به آن برسیم.»
چون بیرون‌آمد، عبداللَّه‌بن عباس را دید که نشسته است، گفت: «ای پسر عباس! سؤال کن آنچه خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 181
__________________________________________________
از تفسیر قرآن که نزد امیر المؤمنین علیه السلام خوانده‌ام و تأویلش را از او شنیده‌ام.»
عبداللَّه دواتی و کاغذی طلبید و از او می‌پرسید و می‌نوشت تا آن که میثم گفت: «چون خواهد بود حال تو ای پسر عباس، در وقتی که ببینی مرا که با نُه کس به دار کشیده باشند؟!» چون ابن عباس این را شنید کاغذ را درید و گفت: «تو کهانت می‌کنی.» میثم گفت: «کاغذ را مدر، اگر آنچه گفتم به عمل نیاید، کاغذ را بدر.»
چون از حج فارغ شد، متوجّه کوفه شد و قبل از آن‌که به حج رود، با معرّف کوفه می‌گفت: «زود باشد که حرام‌زاده بنی‌امیه مرا از تو طلب کند، از او مهلتی بطلبی و آخر مرا به نزد او ببری تا آن‌که بر در خانه عمرو بن حریث مرا بر دار کشند.»
پس چون عبیداللَّه به کوفه آمد، معرّف را طلبید و احوال میثم را از او پرسید؟ گفت: «او به حج رفته است.»
گفت: «به خدا سوگند اگر او را نیاوری، تو را می‌کشم. پس او مهلتی طلبید و به استقبال میثم به قادسیه رفت و در آن‌جا ماند تا میثم آمد. او را گرفت و به نزد آن ملعون برد. چون داخل مسجد شد، حاضران گفتند: «این مقرّب‌ترین مردم بود نزد علی علیه السلام.»
گفت: «وای بر شما! این عجمی را این مقدار اعتبار می‌کرد؟»
گفتند: «بلی.»
عبیداللَّه از او پرسید: «پروردگار تو در کجاست؟»
گفت: «در کمین ستمکاران است و تو یکی از آن‌هایی.»
گفت: «تو این جرأت داری که این روش سخن بگویی با من؟ اکنون بیزاری بجوی از ابو تراب.»
گفت: «من ابو تراب را نمی‌شناسم.»
گفت: «بیزار شو از علی بن ابی‌طالب.»
گفت: «اگر نکنم چه خواهی کرد.»
گفت: «به خدا سوگند تو را به قتل خواهم رسانید.»
میثم گفت: «مولای من مرا خبر داده است که تو مرا به قتل خواهی رسانید و بر دار خواهی کشید، با نُه نفر دیگر بر در خانه عمرو بن حریث.»
ابن زیاد گفت: «من مخالفت مولای تو می‌کنم تا دروغ او ظاهر شود.»
میثم گفت: «او دروغ نگفته و آنچه فرموده از پیغمبر شنیده است. پیغمبر از جبرئیل و جبرئیل از خداوند عالمیان شنیده [است]، پس چگونه مخالفت ایشان می‌توانی کرد؟ می‌دانم که به چه نحو مرا می‌کشی و در کجا به دار خواهی کشید. اوّل کسی را که در اسلام بر دهان او لجام خواهند بست، من خواهم بود.» پس امر کرد که میثم و مختار را هر دو به زندان بردند و در زندان میثم به مختار گفت: «تو از حبس رها می‌شوی، خروج خواهی کرد و طلب خون امام حسین علیه السلام خواهی نمود و همین مرد را خواهی کشت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 182
وفی إعلام الوری أ نّه حبس عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه میثم التمّار، وحبس معه المختار ابن أبی عبیدة. فقال میثم للمختار: إنّک تفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یقتلنا، فلمّا همّ عبیداللَّه بالمختار لیقتله، طلع برید بکتاب یزید (لعنه اللَّه) یأمره بتخلیة سبیله، فخلّی سبیله.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
وحبس معه میثم التمّار، صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال میثم للمختار: أ نّک تفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یقتلنا وتطأ بقدمیک علی وجنته. وکان میثم أخذ ذلک من أمیر المؤمنین علیه السلام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33، ط 2/ 41
__________________________________________________
چون مختار را بیرون برد که بکشد، پیکی از جانب یزید رسید و نامه‌ای آورد که مختار را رها کن و او را رها کرد. پس میثم را طلبید و امر کرد او را بر در خانه عمرو بن حریث بر دار کشند. در آن وقت عمرو دانست که مرادِ میثم چه بوده است. پس جاریه خود را امر کرد که زیر دار او را جاروب کند و بوی خوشی برای او بسوزاند. پس او به نقل احادیث در فضائل اهل بیت، لعن بنی امیّه و آنچه واقع خواهد شد از قتل و انقراض بنی‌امیّه پرداخت.
به ابن زیاد گفتند که: «این مرد شما را رسوا کرد.»
آن ملعون امر کرد او را لجام نمودند که سخن نتواند گفت. چون روز سوّم شد، ملعونی آمد و حربه‌ای در دست داشت و گفت: «به خدا سوگند این حربه را به تو می‌زنم با آن‌که می‌دانم که پیوسته روزها روزه بودی و شبها به عبادت خدا ایستاده بودی.»
پس حربه را به تهی گاهش زد که به اندرونش رسید و در آخر روز خون از سوراخ‌های دماغش روان شد و بر ریش و سینه مبارکش جاری شد و مرغ روحش به ریاض جنان پرواز کرد.
1. [به دلیل طولانی بودن از ابتدای مطلب صرف نظر شد].
مجلسی، جلاء العیون،/ 586- 588
پس هر دو تن [مختار و عبداللَّه بن الحارث] را به زندان در بردند و این هنگام میثم تمار نیز در محبس جای داشت، پس عبداللَّه بن الحارث تیغی بخواست تا بدن را از موی زیاد پاکیزه دارد و گفت: «چون ایمن از آن نیستم که ابن زیاد مرا بخواهد کشت، لا جرم نمی‌خواهم با این موی به قتل برسم.»
مختار گفت: «سوگند به خدای که ابن زیاد تو را و مرا نخواهد کشت و روزگار بسیار بر تو نخواهد گشت که ولایت بصره به امارت تو مقرّر خواهد شد.»
میثم روی به مختار کرد و گفت: «تو نیز در طلب خون حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این کس را که آهنگ قتل ما را دارد، می‌کشی و دو گونه منحوسش را لگد کوب خواهی نمود.»
مختار در زندان بزیست تا توسط ابن عمر رها گردید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 170
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 183
ومن ذلک: أ نّه کان فی حبس ابن زیاد ومعه عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطّلب ومیثم التمّار، فطلب عبداللَّه بن الحارث حدیدة یزیل بها شعر بدنه، وقال: لا آمن من ابن زیاد القتل، فأکون قد ألقیتُ ما علی بدنی من الشّعر. فقال له المختار: واللَّه لا یقتلک ولایقتلنی ولایأتی علیک إلّاالقلیل حتّی تلی البصرة، ومیثم یسمع کلامهما، فقال للمختار:
وأنتَ تخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام وتقتل هذا الّذی یرید قتلنا وتطأ بقدمیک علی وجنتیه، فکان الأمر کما قالا. خرج عبداللَّه بن الحارث بالبصرة بعد هلاک یزید، وأمّره أهل البصرة وبقی علی هذا سنة، وخرج المختار طالباً بدم الحسین علیه السلام، فقتل ابن زیاد وحرملة ابن الکاهل وشمر بن ذی الجوشن إلی العدد الکثیر من أهل الکوفة الخارجین علی الحسین علیه السلام، فبلغ من قتلهم ثمانیة عشر ألفاً، کما یحدِّث به ابن نما الحلِّی، وهرب منهم إلی مصعب الزّبیریّ زهاء عشرة آلاف، فیهم شبث بن ربعیّ، جاء راکباً بغلة قد قطع أذنها وذنبها فی قباء مشقوق وهو ینادی: واغوثاه! سر بنا إلی محاربة هذا الفاسق الّذی هدم دورنا وقتل أشرافنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 429- 430
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 184

خروج المختار من الحبس وقدومه علی ابن الزّبیر

فخرج فی الیوم الثّالث إلی الحجاز، فلقیه ابن الغَرِق من وراء واقصة، فلمّا رأی شتر عینه استرجع، فقال المختار: شتر عینی ابنُ الزّانیة بالقضیب، قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأباجله وأعضاءه إرْباً إرْباً، فاحفظ هذا الکلام عنِّی، ثمّ ذکر ابن الزّبیر فقال: إن سمع منِّی وقبل عنِّی، کفیتُه أمر النّاس، وإلّا فلستُ بدون رجل من العرب، إنّ الفتنة قد برقت ورعدت، وکأنْ قد انبعثت فوطئت فی خطامها؛ فرُوی عن ابن الغَرِق أ نّه قال: حدّثتُ بهذا الحدیث الحجّاج بن یوسف، وضحک، وذکر سجع المختار فقال: کان یقول:
ورافعةٍ ذَیْلَها وصائِحَةٍ وَیْلَها
بِدِجْلَة أو حَوْلَها
فوَ اللَّه ما أدری ما کان یقول: إلّاأ نّه کان رجلًا دیِّناً، ومقارع أعداء، ومُسْعِر حرب.
قال: وقدم المختار علی عبداللَّه بن الزّبیر، فرحّب به وأوسع له، ثمّ قال له: ما حال العراق یا أبا إسحاق؟ قال: هم لسلطانهم فی العلانیّة أولیاء، وفی السِّرِّ أعداء. فقال ابن الزّبیر: هذه صفة عَبید السَّوءِ إذا رأوا أربابهم خدموهم وأطاعوهم، وإذا غابوا عنهم شتموهم وعابوهم. وعرضَ علی ابن الزّبیر أن یقلِّده أمره ویستکفیه إیّاه فلم یفعل؛ فقام عنه ولحقَ بالطّائف، فتصرّف فی أموره وغاب عن ابن الزّبیر سنة، وجعل یقول:
أنا مُبیر الجبّارین. فبلغ ذلک ابن الزّبیر، فقال: إن یُهلِک اللَّه الجبّارین یکن المختار أحدهم، قاتله اللَّه کذّاباً متهکِّماً.
وأقبل المختار بعد سنة حتّی دخل المسجد وابن الزّبیر فی ذکره، فقال ابن الزّبیر: اذکرْ غائباً تَرَه. وأقبل المختار، فطافَ بالبیت وصلّی عند الحجر رکعتین، ثمّ جلس واجتمع إلیه قوم یسلِّمون علیه، واستبطأه ابن الزّبیر فقال له بعضهم: قم إلیه فقد استبطأک؟
فقال: أتیتهُ عاماً أوّل فعرضتُ علیه نفسی فرأیته منحرفاً عنِّی، واللَّه إنّه إلیَّ لأحوج منِّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 185
إلیه. فقال له عبّاس بن سهل بن سعد السّاعدیّ: إنّک أتیته نهاراً، وهذا أمر تُضْرَب علیه السّتور، فأتِهِ لیلًا. فقال: أنا فاعِل. فلمّا کان اللّیل أتاه عبّاس، فمضیا جمیعاً حتّی دخلا علی ابن الزّبیر، فسلّم علیه ابن الزّبیر وصافحه، فابتدأ المختار القول، فقال: إنّه لا خیر فی الإکثار من المنطق، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة، وقد جئتک لُابایعک علی أن لا تقضی أمراً دونی، وعلی أن أکون أوّل مَن تأذن له، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضل عملک؟
فقال ابن الزّبیر: ابایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه؟ فقال المختار: لو أتاکَ شرّ غلمانی لبایعته هذه المبایعة العامّة، واللَّه لا ابایعکَ إلّاعلی هذه الخصال. فبسط ابن الزّبیر یده فبایعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 377- 379
فخرج المختار إلی الحجاز، فکان مع ابن الزّبیر. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریة)
قال هشام: قال أبو مخنف: ولمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز، قال:
فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن ابن العِرْق، مولیً لثقیف. قال: أقبلتُ من الحجاز حتّی إذا کنتُ بالبَسِیطَة من وراء واقِصَة، استقبلتُ المختارَ بن أبی عُبید خارجاً یرید الحجاز، حین خلّی سبیله ابن زیاد، فلمّا استقبلتهُ رحّبتُ به، وعطفتُ إلیه، فلمّا رأیتُ شَتَرَ عینه استرجعتُ له، وقلتُ له بعد ما توجّعتُ له: ما بالُ عینِک، صرفَ اللَّه عنک السّوءَ! فقال:
خَبَطَ عینی ابن الزّانیة بالقَضیب خبطةً صارت إلی ماتری. فقلتُ له: ما له شلّت أناملُهُ! فقال المختار: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامِلَه وأباجلَه وأعضاءَه إرْباً إرْباً؛ قال: فعجبتُ لمقالته، فقلتُ له: ما علمُک بذلک رحمک اللَّه؟ فقال لی: ما أقول لک فاحفظْهُ عنِّی حتّی تری مصداقَه.
قال: ثمّ طَفِقَ یسألنی عن عبداللَّه بن الزّبیر، فقلتُ له: لجأ إلی البیت. فقال: إنّما أنا
__________________________________________________
(1)- مختار به حجاز رفت و همراه ابن زبیر بود.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 186
عائذٌ بربِّ هذه البنیّة، والنّاس یتحدّثون أ نّه یُبایع سرّاً، ولا أراهُ إلّالو قد «1» اشتدّت شوکته واستکثف من الرِّجال إلّاسیُظهِر الخلافَ. قال: أجَل؛ لا شکّ فی ذلک «2»، أما إنّه رجلُ العرب الیومَ، أما إنّه إنْ یخطُطْ فی أثری، ویسمَعْ قولی أکفِه أمرَ النّاس، وإلّا یفعلْ فوَاللَّه ما أنا بدونِ أحدٍ من العرب، یا ابنَ العِرْق! إنّ الفتنة قد أرعدتْ وأبرقَتْ، وکأنْ قد انبعثتْ فوطئت فی خطامها، فإذا رأیتَ ذلک وسمعتَ به بمکانٍ قد ظهَرْتُ فیه فقل:
إنّ المختار فی عصائبه من المسلمین، یطلبُ بدمِ المظلوم الشّهید المقتول بالطّفِّ، سیِّد المسلمین، وابن سیِّدها، الحسین بن علیّ، فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عِدّةَ القتلی الّتی قُتِلَت علی دم یَحیَی بن زکریّا علیه السلام.
قال: فقلتُ له: سبحان اللَّه! وهذه أعجوبة مع الأحدوثة الأُولی. فقال: هو ما أقول لک فاحفظه عنِّی حتّی تری مصداقه.
ثمّ حرّک راحلته، فمضی ومضیتُ معه ساعةً أدعو اللَّه له بالسّلامة، وحُسْنِ الصّحابة.
قال: ثمّ إنّه وقفَ فأقسَمَ علیَّ لما انصرفتُ، فأخذتُ بیده! فودّعته، وسلّمتُ علیه، وانصرفتُ عنه، فقلتُ فی نفسی: هذا الّذی یذکرُ لی هذا الإنسان- یعنی المختار- ممّا یزعم أ نّه کائن، أشی‌ءٌ حدّث به نفسه! فوَ اللَّه ما أطلَع اللَّه علی الغیبِ أحداً، وإنّما هو شی‌ء یتمنّاه فیری أ نّه کائن، فهو یوجِب «3» رأیَه، فهذا واللَّه الرّأیُ الشّعاع؛ فوَ اللَّه ما کلّ ما یری الإنسان أ نّه کائن یکون؛ قال: فوَ اللَّه ما مُتُّ حتّی رأیتُ کلّ ما قاله. قال: فوَ اللَّه لئن کان ذلک من علمٍ القیَ إلیه لقد أثبِتَ له، ولئن کان ذلک رأیاً رآه، وشیئاً تمنّاه، لقد کان.
قال أبو مخنف: فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن ابن العِرْق، قال: فحدّثتُ بهذا الحدیث الحجّاج بن یوسف، فضحک، ثمّ قال لی: إنّه کان یقول أیضاً:
__________________________________________________
(1)- ف: «وقد»
(2)- ف: «فیه»
(3)- ف: «فیوجب»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 187
ورافِعَةٍ ذَیْلَها وَداعِیَةٍ وَیْلَها
بِدِجْلَةَ أوْ حَوْلَها
فقلتُ له: أتری هذا شیئاً کان یخترعه، وتخرُّصاً یتخرّصهُ، أم هو من علم کان أوتِیَه؟ فقال: واللَّه ما أدری ما هذا الّذی تسألنی عنه، ولکن للَّه‌درُّهُ! أیّ رجلٍ دیناً، ومِسْعَرَ حرب، ومُقارعَ أعداء کان!
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو سیف الأنصاریّ من بنی الخزرج، عن عبّاس بن سهل ابن سعد، قال: قدمَ المختار علینا مکّة، فجاء إلی عبداللَّه بن الزّبیر، وأنا جالسٌ عنده، فسلّم علیه، فردّ علیه ابن الزّبیر، ورحّب به، وأوسعَ له، ثمّ قال: حدِّثنی عن حال النّاس بالکوفة یا أبا إسحاق؛ قال: هم لسلطانهم فی العلانیّة أولیاء، وفی السِّرِّ أعداء.
فقال له ابن الزّبیر: هذه صفة عَبید السّوء، إذا رأوا أربابَهم خدموهم وأطاعوهم، فإذا غابوا عنهم شتموهم ولعنوهم؛ قال: فجلس معنا ساعةً، ثمّ إنّه مالَ إلی ابن الزّبیر کأ نّه یُسارّه، فقال له: ما تنتظر! ابسُطْ یدک ابایعک، وأعطِنا ما یُرضینا، وثب علی الحجاز فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک.
وقام المختار، فخرج، فلم یُرَ حولًا؛ ثمّ إنِّی بینا أنا جالسٌ مع ابن الزّبیر، إذ قال لی ابن الزّبیر: متی عهدُک بالمختار بن أبی عُبید؟ فقلتُ له: ما لی به عهد منذ رأیتُه عندَک عاماً أوّل. فقال: أین تراهُ ذهب! لو کان بمکّة، لقد رُئیَ بها بعدُ، فقلتُ له: إنِّی انصرفتُ إلی المدینة بعد إذ رأیتُه عندکَ بشهرٍ أو شهرین، فلبثتُ بالمدینة أشهراً، ثمّ إنِّی قدمتُ علیکَ، فسمعتُ نفراً من أهل الطّائف جاءوا معتمرین یزعمون أ نّه قدمَ علیهم الطّائف، وهو یزعم أ نّه صاحب الغضب، ومُبیر الجبّارین، قال: قاتلهُ اللَّه! لقد انبعثَ کذّاباً متکهِّناً، إنّ اللَّه إنْ یُهْلِک الجبّارین یکن المختار أحدهم. فوَ اللَّه ما کان إلّاریث فراغنا من منطقنا حتّی عنّ لنا فی جانب المسجد. فقال ابن الزّبیر: اذکرْ غائباً ترَهُ؛ أینَ تظُنُّه یهوی؟
فقلت: أظنّه یرید البیت، فأتی البیت فاستقبل الحجر، ثمّ طافَ بالبیت أسبوعاً، ثمّ صلّی رکعتین عند الحِجْر، ثمّ جلس، فما لبثِ أن مرّ به رجال من معارفه من أهل الطّائف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 188
وغیرهم من أهل الحجاز، فجلسوا إلیه، واستبطأ ابن الزّبیر قیامَه إلیه، فقال: ما تری شأنه لا یأتینا! قلت: لا أدری، وسأعلم لک علمه، فقال: ما شئتَ، وکأنّ ذلک أعجبه.
قال: فقمتُ فمررتُ به کأنِّی أرید الخروجَ من المسجد، ثمّ التفتُّ إلیه، فأقبلتُ نحوَه ثمّ سلّمتُ علیه، ثمّ جلستُ إلیه، وأخذتُ بیده، فقلتُ له: أینَ کنتَ؟ وأین بلغت بعدی؟
أبِالطائف کنتَ؟ فقال لی: کنتُ بالطّائف وغیر الطّائف، وعمسَ «1» علیّ أمرَه، فملتُ إلیه، فناجَیْته، فقلتُ له: مِثْلُکَ یغیب عن مِثْلِ ما قد اجتمع علیه أهلُ الشّرف وبیوتاتِ العرب من قریش والأنصار وثقیف! لم یبقَ أهلُ بیتٍ ولا قبیلةٍ إلّاوقد جاء زعیمُهُم وعمیدُهُم فبایعَ هذا الرّجل، فعجباً لک ولرأیک ألا تکون أتیتَه فبایعته، وأخذتَ بحظِّکَ من هذا الأمر! فقال لی: وما رأیتَنی! أتیتُه العامَ الماضی، فأشرتُ علیه بالرّأی، فطوی أمرَه دونی، وإنِّی لمّا رأیته استغنی عنِّی، أحببتُ أن أرِیَهُ أنِّی مستغنٍ عنه، إنّه واللَّه لهوَ أحوجُ إلیَّ منِّی إلیه. فقلتُ له: إنّکَ کلّمته بالّذی کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا الکلام لا ینبغی أن یکون إلّاوالسّتور دونه مُرخاة والأبواب دونه مُغلّقة، القَه اللّیلة إن شئتَ وأنا معک. فقال لی: فإنِّی فاعِل إذا صلّینا «2» العَتمَة أتیناه، واتّعدْنا الحِجْر.
قال: فنهضتُ من عنده، فخرجتُ، ثمّ رجعتُ إلی ابن الزّبیر، فأخبرتهُ بما کان من قولی وقوله، فسرّ بذلک، فلمّا صلّینا العَتمة، التقَیْنا بالحِجْر، ثمّ خرجنا حتّی أتینا منزل ابن الزّبیر، فاستأذنّا علیه، فأذن لنا، فقلت: أخلِّیکما؟ فقالا «3» جمیعاً: لا سِرَّ دونک. فجلستُ، فإذا ابن الزّبیر قد أخذ بیَدِه، فصافحهُ ورحّب به، فسألهُ عن حاله وأهل بیته، وسکَتا جمیعاً غیرَ طویل.
فقال له المختار وأنا أسمع بعد أن تبدّأ فی أوّل منطقه، فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال: إنّه لا خیرَ فی الإکثار من المنطق، ولا فی التّقصیر عن الحاجة، إنِّی قد جئتکَ لأبایعکَ علی
__________________________________________________
(1)- عمس علیه الأمر: خلطه ولبسه ولم یبیِّنه
(2)- ف: «صلّیت»
(3)- ف: «قالا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 189
ألّا تقضی الامور دونی، وعلی أن أکونَ فی أوّلِ مَنْ تأذَن له، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضلِ عملک. فقال له ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه (ص). فقال: وشرّ غلمانی أنتَ مبایعة علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه (ص)، ما لی فی هذا الأمر من الحظِّ ما لیس لأقصی الخلق منک؛ لا واللَّه لا ابایعکَ أبداً إلّاعلی هذه الخصال.
قال عبّاس بن سهل: فالتقمتُ أذنَ ابن الزّبیر، فقلتُ له: اشترِ منهُ دینَه حتّی تری من رأیک؛ فقال له ابن الزّبیر: فإنّ لکَ ما سألتَه. فبسطَ یده فبایعه. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 571- 575
__________________________________________________
(1)- ابو مخنف گوید: «و چون روز سوّم شد، مختار سوی حجاز رفت.»
ابن‌عرق وابسته ثقیف گوید: از حجاز می‌آمدم، وقتی به بسیطه رسیدم، آن سوی واقصه مختار بن ابی‌عبید را دیدم که به‌آهنگ حجاز برون شده بود و این به وقتی بود که ابن‌زیاد او را رها کرده بود. چون بدیدمش، خوش‌آمد گفتم و نزدیک وی رفتم. چون پلک وی را وارونه دیدم، انا للَّه‌گفتم و پس از همدردی بدو گفتم: «خدایت بد ندهد چشمت چه شده؟»
گفت: «روسپی زاده با چوب به چشم من زد و چنین شد که می‌بینی.»
گفتم: «انگشتانش عاجز شود!»
مختار گفت: «خدایم بکشد اگر انگشتان و رگ‌ها و اعضایش را قطعه قطعه نکنم.»
گوید: «از گفتار وی در شگفت شدم و گفتم: از کجا چنین دانسته‌ای.»
گفت: «همین است که می‌گویم، به یاد داشته باش تا درستی آن را ببینی.»
گوید: آن‌گاه در باره عبداللَّه بن زبیر از من پرسید.
گفتمش: «به خانه پناه برده و می‌گوید پناهنده پروردگار این خانه‌ام. مردم می‌گویند که محرمانه بیعت می‌گیرد و چنان پندارم که اگر نیرو گیرد و مردان کافی بیابد، مخالفت آشکار می‌کند.»
گفت: «بله، در این تردید نیست. اکنون مرد عرب اوست، اگر به دنبال من آید و سخن مرا گوش گیرد، کار کسان را عهده کنم و اگر نکند، من از هیچ‌یک از عربان کم‌تر نیستم. ای ابن عرق! فتنه غریده، رخ نموده گویی رسیده و نیش خود را بند کرده، باشد تا این را در جایی ببینی و بشنوی که نمودار شده‌ام و گویند مختار با گروهی از مسلمانان به‌خون‌خواهی مظلوم‌شهید، مقتول دشت طف، سرور مسلمانان و پسر سرورشان حسین بن علی، برخاسته [است]. قسم به پروردگارت که به قصاص قتل وی، به تعداد کسانی که به عوض خون یحیی بن زکریا کشته شدند، خواهم کشت.»
گوید: گفتم: «سبحان اللَّه، این اعجوبه‌ای است با قصه قدیم.»
گفت: «همین است که می‌گویم، به خاطر داشته‌باش تا درستی آن را ببینی.» آن‌گاه مرکب خویش را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 190
__________________________________________________
به حرکت‌آورد وروان‌شد. من لختی با وی برفتم و برای وی از خدا سلامت و مصاحبت نکو خواستم.
گوید: آن‌گاه توقف‌کرد و مرا قسم‌داد که بازگردم. دستش را بگرفتم، بدرود کردم، سلام گفتم، بازگشتم و با خویشتن گفتم: «شاید این سخن که این کس؛ یعنی مختار می‌گوید و پندارد که رخ می‌دهد، چیزی است که با خویشتن گفته؟ به خدا، خدا هیچ کس را از غیب خبر نداده [است]. این چیزی است که او آرزو می‌کند و پندارد که رخ می‌دهد و دلبسته اندیشه خویش است. به خدا این اندیشه آشفته است. به خدا چنان نیست که هر چه را انسان پندارد که می‌شود، بشود.»
گوید: به خدا زنده بودم و همه آنچه را گفته بود، بدیدم.
گوید: به خدا اگر این دانشی بود که به او القا شده بود، وقوع یافت و اگر نظری بود که داشت و آرزویی بود که کرده بود، رخ داد.
ابن عرق گوید: «این حدیث را با حجاج بن یوسف بگفتم که به من گفت مختار می‌گفت: کسی که دنباله خویش را بکشد به دجله یا اطراف آن بانگ وای زند.»
بدو گفتم: «آیا این چیزها را می‌ساخت و به تخمین می‌گفت، یا از علمی بود که به او داده شده بود؟»
گفت: «به‌خدا آنچه را می‌پرسی نمی‌دانم، ولی چه مردی بود به دینداری، جنگ‌افروزی و کوفتن دشمنان.»
عباس بن سهل بن سعد گوید: مختار به مکه رسید و پیش ابن زبیر آمد. من پیش وی نشسته بودم، به ابن زبیر سلام گفت که جواب وی را بداد و خوش‌آمد گفت و جای گشود. آن‌گاه گفت: «ای ابو اسحاق! از حال مردم کوفه با من سخن کن.»
مختار گفت: «آن‌ها به ظاهر، دوستان حاکم خویشند و به باطن، دشمن اویند.»
ابن زبیر گفت: «این صفت بندگان بد است که چون صاحبان خویش را ببینند، خدمت کنند و اطاعت آرند و چون از پیش آن‌ها بروند، ناسزا گویند و لعنتشان کنند.»
گوید: لختی با ما بنشست، آن‌گاه نزدیک ابن زبیر رفت. گویی رازگویی می‌کرد و گفت: «در انتظار چیستی؟ دست بیار تا با تو بیعت کنم، کاری کن که ما خرسند شویم، حجاز را بگیر که همه مردم حجاز با تو هستند.»
گوید: آن‌گاه مختار برخاست، برفت ویک سال دیده نشد. یک روز که پیش ابن زبیر نشسته بودم، به من گفت: «مختار بن ابی عبید را کی دیده‌ای؟»
گفتم: «از یک سال پیش که او را پیش تو دیده‌ام، دیگر ندیدمش.»
گفت: «پنداری کجا رفته؟ اگر به مکّه بود تا کنون دیده شده بود.»
گفتم: یک یا دو ماه پس از آن که وی را پیش تو دیدم، به مدینه رفتم و چند ماه در مدینه بماندم. آن‌گاه سوی تو آمدم و از تنی چند از مردم طایف که به آهنگ عمره آمده بودند، شنیدم که می‌گفتند: «مختار به طایف پیش آن‌ها رفته و می‌گفته که صاحب غضب است و هلاک کننده جباران.»
گفت: «خدایش بکشد، دروغ‌گویی کهانت پیشه است! اگر خدا جبّاران را هلاک کند، مختار یکی از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 191
__________________________________________________
آن‌ها خواهد بود.»
گوید: به خدا هنوز این گفت‌وگو را به سر نبرده بودیم که از گوشه مسجد نمودار شد.
ابن زبیر گفت: «غایب را یاد کن تا او را ببینی، پنداری کجا می‌رود؟»
گفتم: «به گمانم آهنگ کعبه دارد.»
گوید: سوی کعبه رفت و آهنگ حجر کرد، آن‌گاه هفت بار بر کعبه طواف برد و به نزدیک حجر دو رکعت نماز کرد. آن‌گاه بنشست و طولی نکشید که کسان از آشنایان وی از مردم طایف و حجاز بر او گذشتند و پیش وی نشستند. ابن زبیر در انتظار آمدن وی بود و گفت: «به نظر تو چرا پیش ما نمی‌آید؟»
گفتم: «نمی‌دانم، اکنون برای تو معلوم می‌دارم.»
گفت: «چنان‌که خواهی.» واین را پسندیده بود.
گوید: برخاستم، بر او گذشتم و چنان وانمودم که می‌خواستم از مسجد برون شوم. آن‌گاه به وی نگریستم، سلام گفتم، پیش وی نشستم دستش را بگرفتم و گفتم: «کجا بودی و پس از من کجا رفتی؟ آیا به طایف بودی؟»
گفت: «به طایف و جاهای دیگر بودم.» و کار خویش را از من پوشیده داشت.
گوید: «نزدیک وی شدم، آهسته سخن کردم و گفتم: «یکی مانند تو از کاری که مردم معتبر و خاندان‌های عرب از قریش، انصار و ثقیف بر آن اتفاق کرده‌اند، به دور می‌ماند؟ خاندان و قبیله‌ای نمانده [است] که سر و سالارشان نیامده و با این مرد بیعت نکرده باشد. از تو و کار تو شگفت است که پیش وی نیامده، بیعت نکرده و نصیبی از این کار نداشته باشی.»
گفت: «مگر ندیدی که سال پیش به نزد وی آمدم و رأی درست را با وی بگفتم، اما کار خویش را از من پوشیده داشت. چون دیدمش که از من بی‌نیازی کرد، خواستم به او بنمایم که من نیز از او بی‌نیازم. به خدا او بیشتر از آنچه من بدو نیاز دارم، به من نیاز دارد.»
گفتم: «آن سخنان که با وی گفتی، در مسجد گفتی و این‌گونه سخن نباید کرد، مگر وقتی که پرده‌ها افتاده و درها بسته باشد. اگر می‌خواهی امشب او را ببینی، من نیز با تو می‌آیم.»
گوید: از پیش وی برخاستم، پیش ابن زبیر بازگشتم و گفتار خویش و سخنان مختار را با وی بگفتم که خرسند شد. وقتی نماز عشا بکردیم، در محل حجر همدیگر را بدیدیم، برفتیم تا به خانه ابن زبیر رسیدیم و اجازه خواستیم که اجازه داد. گفتم: «شما را به خلوت گذارم.»
گفتند: «نهان از تو چیزی نداریم.» پس نشستیم، ابن زبیر دست مختار را بگرفت، مصافحه کرد، خوش‌آمد گفت و از حال وی و اهل خانه‌اش پرسید. آن‌گاه هر دو مدتی نه چندان دراز، خاموش ماندند.
سپس مختار سخن و حمد خدا گفت و ثنای او کرد که من می‌شنیدم. آن‌گاه گفت: «نه پرگویی نکوست و نه قصور از حد مورد نیاز. من آمده‌ام با تو بیعت کنم، به شرط آن‌که کارها را بی‌مشورت من، به سرنبری، من جزو نخستین کسانی باشم که اجازه ورود می‌دهی و چون سلطه یافتی، مهم‌ترین عملت را به من واگذاری.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 192
قال: فخرج المختار من الکوفة قاصداً نحو الحجاز، حتّی إذا صار بواقصة «1»، إذا هو برجلٍ من أهل الکوفة یُقال له الصّعقب بن الزّهیر، فسلّم علیه، ثمّ قال: أبا إسحاق! ما لی أری عینک علی هذه الحالة! صرفَ اللَّه عنکَ السّوء! فقال: غرضها هذا المدّعی عبیداللَّه بن زیاد، عبد بنی علاج ابن سمیّة ومرجانة «2». فقال: ما له! شلّت یمینه سریعاً عاجلًا!
فقال: نعم یا صعقب! وقتلنی اللَّه إن لم أقتله وأقطع أعضاءه عضواً عضواً، ولکن خبِّرنی عن عبداللَّه بن الزّبیر أین ترکته؟
فقال: ترکته وهو یُظهِر العداوة لیزید بن معاویة. وهوأظنّ یُیایع سرّاً. فقال: بشّرک اللَّه بالخیر یا صعقب! فوَ اللَّه إنّه لرجل قومه وهو من أبناء المهاجرین الأوّلین، وما هو بدون غیره یا صعقب! واللَّه إنِّی أری الفتنة قد أرعدت وأبرقت وکأ نّک یا صعقب بی، وقد خرجت وسمعت، وقیل لک: إنّ المختار بن أبی عبید فی عصابة من المؤمنین، یطلب بدم الوصیِّین أولاد بنت نبیّ «3» ربّ العالمین، فوَ ربّک یا صعقب لأقتلنّ عدد الّذین قُتلوا علی دم یحیی بن زکریّا علیه السلام.
فقال له الصّعقب: ویحک یا أبا إسحاق! هذه واللَّه أعجوبة وأحدوثة أن یکون هذا منک.
__________________________________________________
ابن زبیر گفت: «با تو بر کتاب خدا و سنّت پیمبرش (ص)، بیعت می‌کنم.»
مختار گفت: «با بدترین غلام من نیز بر کتاب خدا و سنّت پیمبرش بیعت می‌کنی. نصیب من از این کار همانند کسی که از همه به تو دورتر است، نباشد. به خدا جز با آن شرایط بیعت نمی‌کنم.»
عباس بن سهل گوید: در گوش ابن زبیر گفتم: «دین وی را بخر تا در این باره بیندیشی.»
گوید: ابن زبیر بدو گفت: «آنچه را خواستی پذیرفتم.»
و دست پیش آورد و با وی بیعت کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3204- 3209
(1)- منزل بطریق مکّة بعد القرعاء نحو مکّة
(2)- فی النّسخ: مرجان
(3)- سقط من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 193
فقال المختار: نعم واللَّه، «1» یا صعقب! هو واللَّه «1» ما قلتُ لک، فاحفظ عنِّی حتّی تری مصادقه، فإنّه کائن لا محالة.
قال: وجعل المختار یقول: والّذی أنزلَ القرآن وشرّع الأدیان، وکتب الإیمان وکره العصیان، لأقتلنّ العُتاة من آل درغمان ومذحج وهمدان، ونهد وخولان، وبکر وهرّان، وبعل ونبهان، وعیص وذبیان، وقبائل قیس عیلان «2»، تعصّباً لابن بنت نبیّ الرّحمان؛ نعم یا صعقب! وحقّ السّمیع العلیم، العلیّ العظیم، العدل الکریم، الرّحمان الرّحیم، لأعرکنّ عرک الأدیم بنی محمّد وسلیم، والأشراف «3» من بنی تمیم.
قال: ثمّ ضرب المختار راحلته «4»، ومضی حتّی صار إلی مکّة، فدخل علی عبداللَّه بن الزّبیر، فسلّم علیه وحیّاه، فرحّب «5» به ابن الزّبیر وقرّبه، وقال: من أین أقبلتَ یا أبا إسحاق؟ قال: من الکوفة. قال: فما تخبرنی عنهم؟ قال: أخبرک عنهم أ نّهم فی السِّرِّ أعداء وفی العلانیة أتقیاء. قال: فقال له عبداللَّه بن الزّبیر: هذه واللَّه صفة أهل السّوء العبید إذا حضر موالیهم خدموهم وإذا غابوا عنهم عابوهم. فقال المختار: ذرنی من هذا، وابسط یدک أبایعک، وأعطنا «6» ما یرضینا وثب بنا علی الحجاز حتّی نأخذها، فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک وأنتَ أقرب إلی جماعة النّاس، وأدهی «7» عند ذوی النُّهی من یزید بن معاویة.
قال: فسکت ابن الزّبیر ولم یقل شیئاً. فقام المختار من عنده مغضباً، فرکبَ من ساعته ومضی إلی الطّائف، فأقام بها حولًا کاملًا عند بنی عمِّه من بنی ثقیف.
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- [فی المطبوع: «غیلان»]
(3)- فی د: لولاء شراف- کذا
(4)- سقط من د
(5)- فی د: فترحّب
(6)- فی النّسخ: أعطینا، والتّصحیح من الطّبری
(7)- فی النّسخ: أرمی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 194
قال: وافتقده «1» عبداللَّه بن الزّبیر، فقال لبعض مَن یلوذ به من أصحابه «2»: لک «3» علمٌ بالمختار بن أبی عبید؟ فقال: ما لی به علم منذ رأیته عندک هاهنا، ولکنِّی سمعتُ نفراً من أهل الطّائف یذکرون أ نّه مقیم عندهم هناک «4»، وأ نّه ابن عمّاته صاحب العقرب، وأ نّه مبید «5» الجبّارین وقاتل الملحدین.
قال: فضحک ابن الزّبیر، ثمّ قال: قاتلهُ اللَّه من متکهِّن کذّاب! واللَّه لئن أهلک اللَّه الجبّارین، فإنّ المختار أوّلهم.
قال: فما کان «6» بأسرع من أن قدم المختار من الطّائف بعد ذلک بثلاثة أیّام، فأقبل نحو البیت الحرام، وعبداللَّه بن الزّبیر ینظر إلیه وعنده نفر من أصحابه، حتّی دنا المختار من البیت، واستلم الحجر الأسود ثمّ طاف، فصلّی رکعتین وجلس، فجاءه «7» قوم من أهل مکّة فسلّموا علیه وجلسوا عنده. فقال عبداللَّه بن الزّبیر لأصحابه: إنِّی «8» لا أراه «8» یصیر إلینا! فقال العبّاس بن سهل الأنصاریّ: إن شئتَ أتیتکَ به أو بخبره. فقال ابن الزّبیر:
نعم، فافعل.
فأقبل العبّاس بن سهل إلی المختار، وسأله عن أحواله وأحوال بنی عمِّه بالطّائف، ثمّ قال: یا أبا إسحاق! لیس مثلک مَن یغیب عمّا اجتمع «9» علیه أهل الشّرف وبیوتات العرب! فقال المختار: وما ذلک؟ فقال العبّاس: إنّه لم یبقَ حیّ من أحیاء العرب إلّاوقد جاء عمیدهم وبایع هذا الرّجل عبداللَّه بن الزّبیر. فعجباً لک ولرأیک ألا ما أتیته، فأخذتَ
__________________________________________________
(1)- فی د: أفقده
(2)- هو عبّاس بن سهل بن سعد
(3)- فی د: ألَک
(4)- لیس فی د
(5)- [فی المطبوع: «سیِّد»]
(6)- فی النّسخ: کانوا
(7)- من د، وفی الأصل و بر: وجاء
(8- 8) من د و بر، وفی الأصل: لأراه
(9)- فی د: اجتمعوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 195
بحظِّک من هذا الأمر! فقال المختار: واللَّه یا أخا الأنصار! إنِّی أتیته فی العام الماضی وأشرتُ علیه بالرّأی ودعوته إلی حظِّه، فطوی أمره دونی، ورأیته مستغنیاً عنِّی، فأحببتُ أیضاً أن رآنی عنه مستغنیاً، فوَ اللَّه إنّه لأحوج إلیَّ منِّی إلیه. فقال له العبّاس بن سهل: صدقتَ یا أبا إسحاق! قد کان ذلک، غیر أنّک کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا کلام «1» لا یجب إلّاوالسّتور «2» دونک مسدولة والأبواب دونک «3» مُغلقة، ولکن القه اللّیلة وأنا معک حتّی تسمع کلامه ویسمع کلامک! فقال المختار: إنِّی فاعلٌ ذلک إنْ شاء اللَّه إذا صلّینا العشاء «4» الآخرة «5». قال: فنهض الأنصاریّ من عنده إلی عبداللَّه بن الزّبیر فخبّره بما کان منه.
فلمّا کان اللّیل وصلّیا العشاء الآخرة «5»، أقبل المختار ومعه العبّاس بن سهل الأنصاریّ حتّی صار إلی ابن الزّبیر، قال: فمدّ یده إلی المختار فصافحه ورحّب «6» به ثمّ سأله عن أقربائه وأهله بالطّائف. فتحدّثا ساعة، ثمّ أقبل علیه ابن الزّبیر وقال: إنّک کلّمتنی بهذا الکلام والنّاس حضور والحیطان لها «7» آذان ولیس من أحدٍ إلّاوله عدوّ وصدیق، وهذا وقت خلوة، فهاتَ الآن ما عندک! فقال المختار: إنّه لا خیرَ فی الإکثارِ عن المنطق، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة. وأنتَ الیوم رجل قومک وقد جئتک أبایعکَ علی أ نّه لا تقضی الامور دونی وعلی أن أکون أوّل مَن «8» تأذن له «8» وآخر مَن یخرج عنک، فإذا أظهرکَ اللَّه علی یزید بن معاویة، فاستخلفنی علی أجلِّ أعمالک فأنتفع وأرد [علی «9»] أهل بیتی شیئاً.
__________________________________________________
(1)- فی د: الکلام
(2)- فی د: السطور- کذا
(3)- فی النّسخ: دونه
(4)- من د، وفی الأصل و بر: عشاء
(5)- فی د: الأخیرة
(6)- فی د: ترحّب
(7)- فی النّسخ: لیس لها
(8- 8) من الطّبریّ، وفی الأصل: یأذنک علیک، وفی د و بر: یأذن علیک
(9)- من د و بر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 196
فقال له ابن الزّبیر: أنا أبایعک علی کتاب اللَّه وسنّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «1» وسلّم. فقال المختار: لا واللَّه، لا أبایعک إلّاعلی هذه الخصال! قال: فسکتَ ابن الزّبیر، فقال له العبّاس: «2» اشتر منه دینه حتّی تری من رأیک «2»! قال ابن الزّبیر: أبا إسحاق! فإنِّی أبایعک علی ما ذکرت. قال: ثمّ بسط یده، فبایعه المختار وأتی إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 272- 277
فخرج المختار من الکوفة هارباً نحو الحجاز، ولمّا صار بواقصة، إذا هو برجلٍ من أهل الکوفة یُقال له صقعب بن زهیر، فسلّم علیه، وقال: یا أبا إسحاق! ما لی أری عینک علی هذه الحالة، صرفَ اللَّه عنکَ السّوء؟ فقال له: اعترضها هذا الدّعیّ عبد بنی علاج ابن زیاد، فقال له صقعب: ما له شلّت یمینه شلّاً عاجلًا؟ فقال له: نعم یا صقعب، وقتلنی اللَّه إن لم أقتله وأقطع أعضاءه عضواً عضواً وإرباً إرباً، ولکن أخبِرنی عن ابن الزّبیر أین ترکته؟ قال: ترکته بمکّة، وهو یُظهر العدواة لیزید، وأظنّه یُبایع سرّاً.
فضحکَ المختار وقال: اللَّه أکبر! بشّرک اللَّه بخیر، فوَ اللَّه أ نّه لرجل قومه، وهو من أولاد المهاجرین وإنِّی لأری الفتنة قد أرعدت وأبرقت، وکأنّک بی یا صقعب، وقد خرجت وکان ما سمعت وقیل لک إنّ المختار بن أبی عبید قد خرج فی عصابة من المؤمنین یطلب بدم ابن بنت نبیّ العالمین وابن سیِّد الوصِّیین الحسین بن علیّ وابن فاطمة، فوَ ربّک یا صقعب لأقتلنّ به عدد الّذین قتلوا بیحیی بن زکریّا.
فقال صقعب: إنّ من أعجب القول أن یکون هذا منک. فقال: نعم واللَّه إنّه کائن لا محالة «ولتعلمنّ نبأهُ بعدَ حین»، وجعل یقول: والّذی أنزلَ القرآن، وبیّن الفرقان، وشرع الأدیان، وکتب الإیمان، وکره العصیان، لأقتلنّ العُتاة من أزد عمان ومذحج وهمدان، وبهران وخولان، وبکر ونبهان، وعبس ودودان، وقبائل قیس عیلان، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان.
__________________________________________________
(1)- زید فی د: واله
(2- 2) من الطّبریّ وفی النّسخ: فعلتَ فذاک اشتر منه ذمّته حتّی تری رأیک ویری رأیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 197
ثمّ ضربَ المختار راحلته، ومضی حتّی قدم مکّة، فدخلَ علی عبداللَّه بن الزّبیر، فرحّب به وقرّبه وسأله عن أهل الکوفة، فقال المختار: هم فی السِّرِّ أعداء، وفی العلانیة أولیاء.
فقال ابن الزّبیر: هذه واللَّه صفة عبید السّوء، إذا حضر موالیهم خدموهم وأطاعوهم، وإذا غابوا عنهم شتموهم ولعنوهم. فقال المختار له: ذرنی من هذا، ولکن ابسط یدک حتّی أبایعک واعطنی ما أرضی به بأن تبثّ بی علی أهل الحجاز حتّی آخذها لک، فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک وأنتَ أقرب إلی جماعة النّاس، وأرضی عند ذوی النُّهی من یزید. فسکتَ ابن الزّبیر ولم یرد علیه شیئاً.
فخرج المختار مغضباً، ومضی إلی الطّائف، فأقام بها حولًا عند بنی عمِّه من ثقیف، وافتقده ابن الزّبیر، فسأل عنه، فقال له بعض أصحابه: ما رأیته منذ خرجَ من عندک.
فما کان بأسرَع من أن قدمَ المختار من الطّائف، فدخل المسجد واستلم الحجر، وطاف، وصلّی رکعتین، وجلس، فجاءه قوم من أهل مکّة، فسلّموا علیه وجلسوا إلیه، فعلمَ ابن الزّبیر بقدومه، وقال: إنِّی لا أراهُ یصیر إلینا. فقال له العبّاس بن سهل الأنصاریّ: إن شئتَ أتیتکَ بخبره. فقال له ابن الزّبیر: نعم، فافعل.
فجاء العبّاس إلی المختار، وسلّم علیه، وسأله عن بنی عمّه بالطّائف، ثمّ قال له:
یا أبا إسحاق! لیس مثلکَ مَن یغیبُ عمّا اجتمع علیه أهل الشّرف وبیوتات العرب. فقال المختار: وما ذاک؟ قال: إنّه لم تبق قبیلة من العرب إلّاجاء عمیدها وزعیمها، فبایعَ عبداللَّه بن الزّبیر، فعجبَ منکَ ومن رأیکَ أن لا تکون آتیته، فأخذتَ بحظِّکَ من هذا الأمر.
فقال: یا أخا الأنصار! إنّک تعلم إنِّی أتیته فی العام الماضی، وأشرتُ علیه بالرّأی، ودعوتهُ إلی حظِّه، فطوی أمره دونی، وأرانی نفسه مستغنیاً عنِّی، فأحببتُ أن یرانی مستغنیاً عنه، فوَ اللَّه لهو أحوج إلیَّ منِّی إلیه.
فقال العبّاس: صدقتَ یا أبا إسحاق! قد کان ذلک، غیر أنّک کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا کلام لا یکون إلّاوالسّتور دونه مسدولة والأبواب فوقها مغلقة، ولکن ألقهِ اللّیلة وأنا معکَ حتّی تسمع کلامه ویسمع کلامک، قال: نعم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 198
فلمّا صلّیتُ العشاء الآخرة، ذهب المختار والعبّاس إلی ابن الزّبیر، فمدّ یده ابن الزّبیر إلی المختار وصافحه ورحّب به وسأله عن حاله، ثمّ قال: یا أبا إسحاق! إنّک کلّمتنی بذاک الکلام والنّاس حضور وللحیطان آذان، ولیسَ من أحدٍ إلّاوله عدوّ وصدیق، وهذا وقت خلوة، فهاتَ ما بدا لک؟ فقال المختار: أ نّه لا خیرَ فی الإکثار من الکلام، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة، وأنتَ الیوم رجل قومکَ وقد جئتکَ لأبایعک علی أن لا تقضی‌الأمور دونی، وعلی أن أکون أوّل مَن تأذن له وآخر مَن یخرج من عندک، فإذا أظهرَک اللَّه علی یزید، استعنتَ بی علی أفضل أعمالک، فانتفع وأرد علی أهل بیتی شیئاً.
فقال ابن الزّبیر: یا أبا إسحاق! أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فقال المختار: لو جاءک عبد أسود لبایعته علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فأبی ابن الزّبیر غیر هذا، فقال العبّاس: جُعلتُ فداک اشتر منه دینه حتّی تری رأیکَ ویری هو رأیه. فقال ابن الزّبیر:
یا أبا إسحاق! فإنِّی أبایعک علی ما سألت. ثمّ بسط یده، فبایعه المختار، ثمّ انصرف إلی منزله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 180- 182
فخرج إلی الحجاز، وکان یقول: واللَّه لأقتلنّ بالحسین عدّة مَن قُتل علی دم یحیی بن زکریّا، فقدم علی ابن الزّبیر، فرحّب به، فقال له: ما تنتظر، ابسط یدک نبایعک. ثمّ مضی إلی الطّائف، ثمّ عاد بعد سنة، فبایع ابن الزّبیر وقاتل معه، وأقام عنده حتّی هلک یزید.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 29
فخرج المختار إلی الحجاز، فلقیه ابن العرق وراء واقصة، فسلّم علیه، وسأله عن عینه، فقال: خبطها ابن الزّانیة بالقضیب، فصارت کما تری. ثمّ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأعضاءه إرباً إرباً.
ثمّ سأله المختار عن ابن الزّبیر، فقال: إنّه عائذ بالبیت، وإنّه یُبایع سرّاً، ولو اشتدّت شوکته وکثرت رجاله لظهر، فقال المختار: إنّه رجل العرب الیوم، وإن اتّبع رأیی أکفه أمر النّاس، إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت- وکان قد انبعث- فإذا سمعت بمکان قد ظهرت به فی عصابة من المسلمین أطلب بدم الشّهید المظلوم المقتول بالطّفِّ سیِّد المسلمین وابن بنت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 199
سیِّد المرسلین «1» وابن سیِّدها «1» الحسین بن علیّ. فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عدّة مَن قتل علی دم یحیی بن زکریّا.
ثمّ سار وابن العرق یعجب من قوله، قال ابن العرق: فوَ اللَّه لقد رأیتُ ما ذکره وحدّثتُ به الحجّاج بن یوسف، فضحک، وقال: للَّه‌درّه أیّ رجل دیناً ومسعر حرب ومقارع أعداء کان.
ثمّ قدم المختار علی ابن الزّبیر، فکتمَ عنه ابن الزّبیر أمره، ففارقه، وغاب عنه سنة، ثمّ سأل عنه ابن الزّبیر فقیل: إنّه بالطّائف، وأ نّه یزعم أ نّه صاحب الغضب ومسیر الجبّارین.
فقال ابن الزّبیر: ما له قاتله اللَّه، لقد انبعث «2» کذّاباً متکهِّناً، أن یهلک اللَّه الجبّارین یکن المختار أوّلهم، فهو فی حدیثه إذ دخل المختار المسجد، فطاف، وصلّی رکعتین، وجلس، فأتاه معارفه، یحدِّثونه، ولم یأت ابن الزّبیر، فوضعَ ابن الزّبیر علیه عبّاس بن سهل بن سعد «3»، فأتاه، وسأله عن حاله، ثمّ قال له: مثلک یغیب عن الّذی قد اجتمع علیه الأشراف من قریش، والأنصار، وثقیف، ولم تبق قبیلة إلّاوقد أتاهُ زعیمها، فبایعَ هذا الرّجل، فقال: إنِّی أتیته العام الماضی، وکتمَ عنِّی خبره. فلمّا استغنی عنِّی، أحببتُ أن أریه أنِّی مستغنٍ عنه. فقال له العبّاس: القه اللّیلة وأنا معک، فأجابه إلی ذلک.
ثمّ حضر عند ابن الزّبیر بعد العتمة، فقال المختار: أبایعک علی أن لا تقضی الامور دونی، وعلی أن أکون أوّل داخل وإذا ظهرت استعنتَ بی علی أفضل عملک.
فقال ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله. فقال: وشرّ غلمانی تبایعه علی ذلک، واللَّه لا أبایعک أبداً إلّاعلی ذلک. فبایعه، فأقام عنده. «4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم]
(2)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «لقد اتبع» وهو تحریف
(3)- [فی المطبوع: «مسعر»]
(4)- مختار هم راه حجاز را گرفت. در عرض‌راه ابن‌عرق (یکی از دوستداران یا غلامان ثقیف) او را دید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 200
__________________________________________________
همچنین [در] واقصه او را ملاقات کرد و علّت زخم و دریدگی چشم او را پرسید؟
گفت: «آن زنازاده (عبیداللَّه) چشم مرا با تازیانه زد و چنین شد که تو می‌بینی.» بعد گفت: «خدا مرا بکشد، اگر انگشت‌های او را یک یک قطع و او را پاره پاره نکنم.»
مختار هم از وضع ابن زبیر پرسید.
گفت: «او در حرم پناه برده و مردم در خفا با او بیعت می‌کنند. اگر بر عده خواهان وی افزوده [شود] و نیروی کافی و قدرت پیدا کند، دعوت خود را آشکار خواهد کرد.»
مختار گفت: «او مرد بزرگ عرب است و اگر او به فکر و رأی من عمل کند، من او را از کار مردم بی‌نیاز خواهم کرد.»
سپس گفت: «فتنه با رعد و برق و خروش پدید آمده. هرگاه تو بشنوی که در گوشه جمعی از مسلمانان قیام کنند. تو به خون‌خواهی شهید مظلوم که سید مسلمانان، فرزند دختر سید المرسلین و زاده سید مسلمانان حسین بن علی مقتول (و شهید) ارض طف باشد، قیام کن و انتقام بجوی. به خدای تو (به مخاطب) سوگند، من به خون‌خواهی و انتقام او عده‌ای خواهم کشت [که] مطابق عده کشندگان یحیی بن زکریا خواهد بود.»
(این بگفت) و راه خود را گرفت و ابن‌عرق فریفته سخن (مسجع و بلیغ) او شده بود.
ابن عرق گوید: به خدا هرچه او گفته بود (از انتقام جویی)، خود عیاناً دیدم و بعد از آن، گفته او را برای حجاج (در زمان قدرت و امارت) نقل کردم.
حجاج بن یوسف خندید و گفت: «آفرین خدا بر او! مرد دنیا خواه، آتش افروز جنگ و دشمن کش بود.» (حجاج نیز از ثقیف قبیله مختار بود و او جسد مختار را با احترام از دار فرود آورد و به خاک سپرد.)
بعد از آن مختار بر ابن زبیر وارد شد، ولی ابن زبیر دعوت و راز خود را از وی مکتوم کرد. او هم مدّت یک سال ابن زبیر را ترک و مفارقت کرد. بعد از آن ابن زبیر احوال او را جستجو کرد. گفته شد که او در طائف زیست می‌کند و او ادعا می‌کند که خود نماینده خشم خدا و سرنگون کردن دیوان خودپرست است. ابن زبیر گفت: «خدا او را بکشد که با کذب و دروغ آفریده شده! اگر خداوند بخواهد دیوان جبار را بکشد، اوّلِ آن‌ها خود مختار خواهد بود.» ابن‌زبیر در حال گفت‌وگو و ذکر معایب مختار بود که ناگهان مختار وارد مسجد (کعبه) گردید، طواف کرد و دو رکعت نماز خواند. آشنایان و دوستان او گرد وی تجمع و با او مصاحبه و گفت‌وگو کردند. او هم نزد ابن زبیر نرفت (اعتنا نکرد). ابن زبیر هم عباس بن سهل را به تجسس اخبار و احوال او گماشت.
عباس نزد وی رفت، حال او را پرسید و گفت: «مانند تو کسی از تصمیم اشراف و بزرگان دوری می‌کند که قریش، انصار و ثقیف (قبیله مختار) بر این کار اجماع کرده [است] و هیچ قبیله نمانده که نماینده یا رئیس خود را نزد او (ابن زبیر) نفرستاده باشد که با این مرد بیعت کند.»
گفت: « (مختار) من پارسال نزد او آمدم و او کار و تصمیم خود را از من مکتوم داشت. چون او از من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 201
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 337- 338/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 557- 558
فخرج هارباً نحو الحجاز حتّی إذا صار بواقِصَة «1» لقی الصَّقْعَب بن زهیر الأزدیّ، فقال: یا أبا إسحاق، ما لی أری عینک علی هذه «2» الحال؟
قال: فعل بی ذلک عبیداللَّه بن زیاد، قتلنی اللَّه إن لم أقتله، واقطِّع أعضاءه، ولأقتلنّ بالحسین علیه السلام عدد الّذین قُتلوا بیحیی بن زکریّا علیه السلام، وهم سبعون ألفاً.
ثمّ قال: والّذی أنزل القرآن، وبیّن الفرقان، وشرّع الأدیان، وکرّه العصیان، لأقتلنّ العُصاة من أزد عمان، ومَذحِج وهمدان، وفهد «3» وخَولان، وبکر «4» وهزّان، وثُعَل «5» ونبهان، وعبس وذبیان «4»، وقبائل قیس عیلان «6»، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان، نعم یا صَقْعَب، وحقِّ السّمیع العلیم، العلیِّ العظیم، العدل الکریم، العزیز الحکیم «7»، الرّحمان الرّحیم،
__________________________________________________
بی‌نیاز بود، من خواستم برای او ثابت کنم که من هم به او نیازی ندارم.»
عباس به او گفت: «همین امشب به ملاقات او برو و من هم با تو همراه خواهم بود.» او هم پذیرفت.
پس از آن، پاسی از شب گذشته بود که مختار نزد ابن زبیر رفت و چون حضور یافت، به او گفت: «من با تو به یک شرط بیعت می‌کنم که تو بدون مشورت و اراده من کاری انجام ندهی، من نخستین کسی (بدون اذن) باشم که بر تو وارد شود و اگر تو رستگار شوی، بهترین امارت را به من بسپاری.»
ابن زبیر گفت: «من فقط به موجب کتاب (قرآن) و سنّت پیغمبر خدا با تو بیعت می‌کنم.»
مختار گفت: «تو با پست‌ترین غلامان من می‌توانی چنین بیعتی بکنی (ومن بالاتر از این هستم). من به خدا هرگز با تو بیعت نخواهم کرد، مگر به این شرط.» ابن زبیر هم بیعت (و شرط) او را قبول کرد. او هم در آن‌جا (مکه) اقامت کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 9- 11
(1)- واقصة: منزل فی طریق مکّة بعد القرعاء نحو مکّة: «مراصد الاطِّلاع: 3/ 1421» [وفی الدّمعة السّاکبة: «براقصة»]
(2)- فی «ف» هذا
(3)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: نهد
(4- 4) فی العوالم: وهران وتعل وتیهان وعبس ودبیان، [وفی الدّمعة السّاکبة: «وهرّان ونفل وتیهان وعبس وذبیان»]، وفی خ: «زیبان» بدل «دبیان»
(5)- فی «ف»: ونفل
(6)- فی خ: غیلان [وفی الدّمعة السّاکبة: «وعیلان»]
(7)- فی «ف»: العزیز الرّحیم الحکیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 202
لأعرکنّ «1» عرک الأدیم، بنی کندة وسلیم، والأشراف من تمیم، ثمّ سار إلی مکّة.
قال ابن العِرْق: رأیتُ المختار أشتر العین، فسألته، فقال: شترها ابن زیاد اللّعین «2»، یا ابن العِرْق! إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت «3»، وکأن قد أینعت، وألقت خطامها، وخبطت وشمست «4»، وهی رافعة ذیلها، وقائلة ویلها، بدجلة وحولها «5».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 68- 70/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353- 354؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672- 673؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 220- 221
فخرج المختارُ إلی الحجاز، واجتمع بعَبْد اللَّه بن الزّبیر وأخبره خبرَ العراق، وقال له:
ابسُط یدَک ابایعْک، وأعْطِنا ما یُرضینا، وثِبْ علی الحجاز، فإنّ أهلَه معک. وکان ابنُ الزّبیر یَدْعُو لنفسه سرّاً، فکتم أمره عن المختار ففارقه إلی الطّائف، وغابَ عنه سنةً، ثمّ سأل عنه ابن الزّبیر، فقیل له: إنّه بالطّائف، وإنّه یَزْعَم أ نّه صاحب الغَضَب ومُبیدُ الجبّارین. فقال ابنُ الزّبیر: قاتله اللَّه، لقد اتّبعت کذّاباً متکهِّناً، إن یُهلِک اللَّه الجبّارین یکن المختار أوّلَهُم.
فبینا هو فی حدیثه، إذ دخل المختار، فطاف وصلّی رکعتین، وجلس وأتاه معارِفُه یحدِّثونه، ولم یأتِ ابنَ الزّبیر، فوضع ابن الزّبیر علیه عبّاس بن سَهْل بن سَعْد، فأتاه، وسأله عن حاله، ثمّ قال له: مثلُک یغیب عن الّذی قد اجتمع علیه الأشرافُ من قُریش والأنصار وثَقِیف؟ ولم تبق قبیلة إلّاوقد أتاه زعیمُها، فبایعْ هذا الرّجل.
فقال: إنِّی أتیتُه فی العام الماضی فکتم عنِّی خَبَره، فلمّا استغنی عنِّی، أحبَبْتُ أن ارِیَهُ أنِّی مُسْتَغْنٍ عنه، فقال له العبّاس: الْقَه [اللّیلة] وأنا معک. فأجابه إلی ذلک، وحضر عند
__________________________________________________
(1)- یقال: عرکه: أی دلکه وحکّه حتّی عفاه
(2)- کلمة «اللّعین» لیس فی البحار والعوالم [وفی الدّمعة السّاکبة: «لعنه اللَّه»]
(3)- أرعد: تهدّد وتوعّد، کأبرق
(4)- یُقال: شَمَسَ الفرسُ: استعصی علی راکبه ومنع ظهره. مجمع البحرین
(5)- فی «ف»: أو حولها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 203
ابن الزّبیر بعد العَتَمة، فقال له المختار: أبایعکَ علی ألّا تُقْضَی الأمور دُونی، وعلی أن أکونَ أوّلَ داخلٍ علیک، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفْضَل عَمَلِک.
فقال ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتابِ اللَّه وسنّةِ رسوله. فقال: وشرّ غلمانی تبایعه علی ذلک، واللَّه لا أبایعک أبداً إلّاعلی ذلک، فبایعه وأقام عنده.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 8- 9
فأتی [المختار] الحجاز واجتمع بابن الزّبیر، فحضّه علی أن یُبایع النّاس، فلم یسمع منه، فغابَ عنه بالطّائف نحو سنة، ثمّ قدم علیه، فرحّب به، وتحادثا، ثمّ إنّ المختار خطب، وقال: إنِّی جئتُ لأبایعک علی أن لا تقضی الأمور دونی، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضل عملک. فقال ابن الزّبیر: أبایعک علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فبایعه ابن الزّبیر علی ما طلب.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 380
فخرج المختار إلی الحجاز وهو یقول: واللَّه لأقطِّعنّ أنامل عبیداللَّه بن زیاد، ولأقتلنّ بالحسین بن علیّ عدد مَن قُتل بدم یحیی بن زکریّا.
فلمّا استفحل أمر عبداللَّه بن الزّبیر، بایعه المختار بن عبید، وکان من کبار الأمراء عنده.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فصار [المختار] إلی ابن الزّبیر بمکّة. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- مختار از کوفه بیرون آمد و روی به حجاز نهاد. در راه مصعب بن زبیر او را پیش آمد و گفت: «یا ابا اسحاق! دیده تو را چه حالت است که چشم بد از او دور باد!»
مختار گفت: «این آفتی است که از بنده بنی علاج، ولد سمیه زانیه فاحشه به من رسید. خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم واعضای اورا از یکدیگر جدا نکنم. اکنون مرا بگوی که احوال ابن‌زبیر بر چه‌سان گذران است.»
مصعب جواب داد: «عبداللَّه بن زبیر، در مکه اظهار عداوت یزید لعین می‌کند و گمان من چنان است که در خفیه مردم را به بیعت خویش دعوت می‌نماید.»
مختار گفت: «بشّرک اللَّه بالخیر یا مصعب در این زودی به سمع تو خواهد رسید که مختار بن ابو عبیده با جمعی از مسلمانان خروج کرده و خون پسر سید اوصیا و ابن بنت سرور اصفیا و انبیا صلی الله علیه و آله و سلم حسین بن علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 204
__________________________________________________
مرتضی علیه السلام را طلب از اعدای دین و ذریّات شیاطین می‌دارد. به‌خدا سوگند ای مصعب که چندان از دوستان یزید و معاویه بن ابی سفیان بکشم که عددایشان به عدد مقتولان خون یحیی بن زکریا علیه السلام رسد.»
گویند که سبب جزم مختار به انتقام و تصمیم عزیمت او بر محاربه و قتل اهل ظلام، وصول کتاب امیر المؤمنین علی علیه السلام بود.
مفصل این مجمل آن‌که شعبی رحمه الله روایت می‌کند که روزی در مجلس مختار ناصر اهل‌بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم، ناگاه شخصی بر هیأت مسافران در آمد و گفت: «السلام علیک یا ولی اللَّه»، آن‌گاه مکتوبی سر به‌مهر بیرون آورد و به دست مختار داد و معروض گردانید که این امانتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام به من سپرد و فرمود که به مختار رسان.
مختار گفت: «تو را به خدایی که جز او نیست، سوگند می‌دهم که آنچه گفتی مطابق واقع و راست است؟»
آن شخص بر صدق قول خود سوگند خورد. مختار مهر از کاغذ برداشت و در آن‌جا نوشته بود که:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، السّلام علیک، امّا بعد، بدان ای مختار که پس از سی سال که در بادیه ضلالت و غوایت سیر کرده باشی، خدای تعالی محبّت ما و اهل‌بیت را در دل تو خواهد افکند و خون ما از اهل بغی و طغیان و ارباب تمرّد و عصیان طلب خواهی داشت. باید که خاطر جمع داری و هیچ‌گونه پریشانی به ضمیر خود راه ندهی.» مختار بعد از اطلاع بر مضمون این مکتوب، مستظهر و قوی‌دل شد و در قتل دشمنان خاندان مساعی جمیله مبذول داشت.
بالجمله، چون مختار از کوفه به مکه آمد، با عبداللَّه بن زبیر ملاقات کرد، و ابن زبیر به شرایط تعظیم و تبجیل او قیام نمود و پرسید که اهالی کوفه را چون گذاشتی؟
مختار جواب داد: «هم فی السّرّاء أعداء، وفی العلانیة أولیاء»، عبداللَّه به مذمّت کوفیان زبان گشود.
مختار گفت: «دست بیرون‌آر تا با تو بیعت کنم که تو نزد ارباب عقل و کیاست، سزاوارتری به خلافت از این ملعون- یعنی یزید بن معاویه- و چون من در صدد متابعت تو آیم، رتق و فتق مهمّات مملکت را به من مفوض گردان تا به ضرب تیغ آب‌دار، مجموع ولایت عراق عرب و دیار شام را مضبوط و مسخر گردانم.»
ابن زبیر گفت: «در این باب تأملی به سزا واجب می‌نماید.»
و مختار چون دید که عبداللَّه بن زبیر در کتمان امر خود می‌کوشد، به غضب از پیش او برخاست، مکه را وداع کرد، به جانب طایف رفت و در آن دیار مدّت یک سال در میان بنی اعمام خود به‌سر برد. در غیبت او پیوسته عبداللَّه بن زبیر از احوال مختار مستخبر بود و هیچ‌کس از وی نشان نمی‌داد، تا بعد از یک سال که به مکه آمد، مناسک طواف به جای آورد و در مسجد الحرام بنشست. ابن زبیر که او را در مسجد دید، با یاران خویش گفت که مرا میل آن است که مختار با من بیعت کند، اما گمان من چنان است که در موافقت نخواهد آمد.
عباس بن سهل انصاری گفت: «اگر رخصت فرمایی، من استخراج نمایم.» این سخن موافق مزاج ابن زبیر افتاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 205
__________________________________________________
عباس پیش مختار رفت و بعد از پرسش و تشبیب مقدمات گفت: «اهل شرق و صنادید عرب با ابن زبیر بیعت کرده‌اند، و من عجب دارم از تو که با ایشان موافق نشده‌ای.»
مختار گفت: «من یک نوبت به ملازمت او رفتم، التماس نمودم که بیعت کنم و با مخالفان وی چندان شمشیر زنم که هیچ‌کس از ایشان باقی نماند. او مهم خود را از من پنهان داشت و دیگر نزد او نرفتم تا معلوم فرماید که احتیاج او به من بیشتر است از افتقار من به او.»
عباس گفت: «راست می‌گویی یا ابا اسحاق! و لیکن تو حدیث بیعت را در میان انجمن گفتی و او نخواست که این سر فاش گردد. از آن جهت در جواب تو هیچ نگفت؛ چه امثال این کلمات را در خلوت‌خانه باید بر زبان راند که ابواب آن مسدود باشد تا از اغیار مصون و محفوظ ماند. اکنون امشب با او ملاقات کن تا ما فی الضمیر یکدیگر را معلوم کنید.»
مختار، ملتمس عباس را مبذول داشت. چون شب شد هر دو نزد ابن زبیر رفتند و عبداللَّه چون مختار را دید، مراسم تعظیم و تکریم به جای آورد، عذر خواهی نمود و گفت: «تو پیش از این با من سخنی از بیعت در میان آوردی و چون مقتضی سکوت بود، جواب شافی نگفتم. حالا متوقع آن‌که آنچه در خاطر داری بر زبان آری که من تو را دوستی مخلص و ناصحی مشفق می‌دانم.»
مختار گفت: «اطناب در کلام موجب اسهاب است. خلاصه سخن آن‌که تو سید و سرور قومی و من آمده‌ام که دست در دامن متابعت تو زنم و با تو بیعت نمایم، مشروط به آن‌که اوّل کسی که پیش تو در آید و آخر شخصی که از مجلس تو بیرون رود، من باشم، و چون بر یزید لعین، استیلا یابی، بی‌مشورت من هیچ مهمی را به فیصل نرسانی.»
عبداللَّه گفت: «یا ابا اسحاق! أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله.»
مختار گفت: «لو جاءک لی عبد أسود، لبایعته علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله.»
و ابن زبیر از شرط مختار چنانچه در بیعت مذکور شد، امتناع نمود. عباس بن سهل انصاری او را از این مقام گذرانید، با مختار بر موجب مقتضی و رأی او عهد و پیمان در میان آورد، مختار نیز بیعت کرد و ملازم او شد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 210- 213
او رو به‌راه حجاز نهاد و خاطر بر طلب خون شهدای کربلا قرار داد، در «روضة الصّفا» از شعبی مروی است‌که سبب تصمیم عزیمت مختار بر انتقام از اهل‌فسق و ظلام آن شد که روزی شخصی در لباس مسافران، به مجلس او در آمد و گفت: «السّلام علیک یا ولیّ اللَّه!»، آن‌گاه مکتوبی سر به مهر بیرون آورد، به دست مختار داد وگفت: «این امانتی است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به من سپرده، فرموده بود که به مختار تسلیم نمای.»
مختار گفت: «تو را به پروردگاری که جز او خدایی نیست، سوگند می‌دهم که آنچه گفتی، مطابق واقع است؟»
آن شخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد کرد و مختار از نامه مهر برداشت و نوشته دید که «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، السّلام علیک، امّا بعد، بدان ای مختار، پس از سی سال که در بادیه ضلالت سیر کرده باشی،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 206
__________________________________________________
ایزد تعالی محبّت ما و اهل ما را در دل تو خواهد افکند، و تو خون ما را از اصحاب بغی و طغیان خواهی طلبید. باید که دل جمع داری و دغدغه به ضمیر راه ندهی.»
مختار بعد از اطلاع بر مضمون آن‌مکتوب، همایون مستظهر و قوی‌خاطر گشت و در قتل دشمنان خاندان به مثابه مساعی جمیله مبذول داشت.
القصه چون مختار از عراق به حجاز رفت، یک سال در میان قوم خود به‌سربرد و چند گاه ملازمت عبداللَّه بن زبیر کرد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137- 138
چون مختار بن ابی عبید و عبداللَّه بن الحارث، خواهر زاده هند دختر ابی سفیان، به شفاعت ابن عمر و هند [؟] از زندان نجات یافتند، گفت: «اگر فزون از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
لا جرم، مختار به جانب حجاز فرار کرد و در طیّ راه چون به واقصه که در عرض راه مکه است، فرا رسید، صقعب بن زهیر ازدی او را بدید و گفت: «یا ابا اسحاق! این حالت در چشم تو از چیست؟»
گفت: «ابن زیاد با من چنین کرد. خدا بکشد مرا، اگر او را نکشم و بند از بندش نگشایم. در عوض خون حسین علیه السلام چندان بخواهم کشت که در ازای خون یحیی بن زکریا (سلام اللَّه علیهما) بکشتند و ایشان هفتاد هزار تن بودند.» آن‌گاه گفت:
«والّذی أنزل القرآن، وبیّن الفرقان، وشرع الأدیان، وکره العصیان، لأقتلنّ العُصاة من أزد عمان، ومذحج وهمدان، ونهدٍ وخولان، وبکرٍ وهزّان، وثعل ونبهان، وعبس وذبیان، وقبائل عیلان، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان. نعم یا صقعب! وحقّ السّمیع العلیم، العلیّ العظیم، العدل الکریم، العزیز الحکیم، الرّحمن الرّحیم، لاعرکنّ عرک الأدیم بنی کندة وسلیم، والأشراف من بنی تمیم.»
آن‌گاه روی به مکه نهاد و از آن پس ابن العرق با وی باز خورد و از بر گشتگی بالای چشمش پرسش کرد، گفت: «ابن زباد با چوب خود چنین کرد، خدای مرا بکشد، اگر انگشتان و اعضای او را بند از بند باز نکنم.» و آن‌گاه از حالت ابن زبیر از ابن العرق بپرسید؟
گفت: «اینک در بیت‌خدای پناهنده [شده] و مردمان را پوشیده به بیعت خویش خواننده است، اگر چندی بر شوکت و حشمت او افزوده شود، ظهور خواهد نمود.»
مختار گفت: «مرد مردانه مردم عرب امروز اوست و اگر به رأی و رویّت من کار کند، امر او را کفایت می‌کنم. «یا ابن العرق! إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت، وکأن قد أینعت، وألقت خطامها، وخبطت وشمست وهی رافعة ذیلها، وقائلة ویلها بدجلة وحولها»، کنایت از این که فتنه جهان را در سپرده [است]، مردمان از هر گوشه و کنار سر به طغیان بر کشیده‌اند و آثار عصیان جهانیان نمودار گشته است. وقتی است که بایست قدم استوار کرد، و دشمن را به خاک و خون نگون‌سار آورد. سوگند به خدای، با گروهی از شجاعان مسلمانان ظهور می‌کنم، خون شهید مظلوم و مقتول محروم سید مسلمانان، و دختر زاده سید المرسلین و پسر سید وصیّین و مسلمانان را می‌طلبم و در عوض خون حسین بن علی علیه السلام به شماره آن کسان که در ازای خون یحیی بن زکریا کشته شدند، می‌کشم.» این بگفت و روان گشت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 207
__________________________________________________
ابن عرق می‌گوید: از سخنان مختار در عجب بودم. سوگند به خدا آنچه گفته بود، به جمله را نگران شدم.
وقتی این حدیث را با حجاج بن یوسف در میان آوردم، سخت بخندید و گفت: «للَّه درّه! أیّ رجلٍ دیناً، ومسعر حربٍ، ومقارع أعداء کان: نیکی مختار با خدای باد! عجب مردی با دین، جنگجوی و دشمن گداز بوده است.»
بالجمله مختار به آهنگ ابن زبیر، نزد ابن زبیر بیامد و او در شرایط توقیر و تبجیل قدوم مختار، مساعی جمیله مبذول داشت و گفت: «مردم کوفه را چگونه یافتی؟»
گفت: «در باطن دشمن و در ظاهر دوستند.» عبداللَّه بر مذمّت مردم کوفه بسی سخن راند.
مختار گفت: «دست در آر تا با تو بیعت کنم؛ چه تو نزد ارباب عقل و کیاست، از یزید به خلافت شایسته‌تری. بدان شرط که رتق و فتق امور را به عهده کفایت و درایت من حوالت داری تا به نیروی شمشیر آب‌دار و نیزه آتش بار دمار از دشمنان نابه‌کار بر آرم و ممالک عراق عرب و دیار شام را در حیطه اقتدار تو در آورم.»
ابن زبیر گفت: «در این باب تأمّلی به سزا لازم است.»
مختار بدانست که ابن زبیر امر خود را از وی پوشیده می‌دارد، خشمگین از وی مفارقت کرد و مدّت یک سال در طایف بزیست. ابن زبیر از حال او پرسش گرفت، گفتند: «از مکه به طائف شده و چنان می‌داند که آن‌کس که از در خشم و ستیز بیرون شود و دشمنان دین و جباران را دستخوش هلاک و دمار گرداند، اوست.»
ابن زبیر گفت: «خدای او را بکشد! همانا به سخنان کاهنان و دروغ زنان فریفته شده [است]. اگر خدای تعالی جبّاران را هلاک فرماید، مختار اوّل ایشان خواهد بود.» و در این حدیث بودند که مختار به مسجد در آمد، طواف بداد، دو رکعت نماز بگذاشت، در گوشه‌ای بنشست و نزد ابن زبیر نیامد. معارف مکه در گردش انجمن شدند و از هر در حدیث همی‌راندند. ابن زبیر چون مختار را بدید، گفت: «دیدار مختار را خواهانم، همی‌خواهم با من بیعت کند و گمان دارم که موافقت نکند.»
عباس بن سهل بن مسعر گفت: «اگر اجازت رود، استمزاجی حاصل کنم.» پس نزد مختار شد، از حالش بپرسید و گفت: «آیا سزاوار است که چون تویی از آن‌کس که اشراف قریش، انصار، ثقیف و تمامت زعمای قبایل بر وی انجمن کرده‌اند، دوری بجوید؟ بیا و باوی بیعت کن.»
مختار گفت: «به سال گذشته بدو شدم، خبرش را از من پوشیده داشت. چون استغنای او را از خود بدانستم، خوش‌تر دانستم که استغنای خود را نیز از او بدو بنمایم.»
عباس گفت: «درست گویی، امّا چون تو حدیث بیعت را در جماعت با وی بگذاشتی، به صواب نشمرد که پرده از راز برگیرد و خاموش شد. همانا امثال این کلمات را باید پوشیده راند که از اغیار پوشیده ماند. امشب با وی ملاقات کن و من نیز با تو هستم تا از ما فی الضمیر یکدیگر با خبر شوید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 208
فلمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز، فلقیه ابن العرق مولی ثقیف وراء واقصة، فسلّم علیه، وسأله عن عینه، فقال: خبطها ابن الزّانیة بالقضیب، فصارت کما تری. ثمّ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأعضاءه إرباً إرباً.
ثمّ قال له: إذا سمعتَ بمکان قد ظهرت به فی عصابة من المسلمین، أطلب بدم الشّهید المظلوم المقتول بالطّفِّ، سیِّد المسلمین وابن سیِّدها وابن بنت سیِّد المرسلین، الحسین بن علیّ، فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عدّة القتلی الّتی قُتلت علی دم یحیی بن زکریّا علیهما السلام.
فجعل ابن العرق یتعجّب من قوله، ثمّ سار المختار حتّی وصل إلی مکّة، وابن الزّبیر یدعو إلی نفسه سرّاً، فکتم أمره عن المختار، ففارقه المختار وغاب عنه سنة، فسأل عنه ابن الزّبیر، فقیل له: إنّه بالطّائف. ثمّ حضر المختار وبایع ابن الزّبیر علی شروط شرطها.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33- 34، ط 2/ 42
__________________________________________________
مختار پذیرفت و شب‌هنگام بدو ره‌سپار گردید. ابن‌زبیر در توقیر و تکریم مختار بکوشید و از گذشته معذرت خواست و گفت: «در آن وقت که از بیعت سخن کردی، اقتضای جواب نمی‌کرد و لا جرم سکوت نمودم. اکنون آنچه در دل داری بازگوی؛ چه تو را دوستی خالص و ناصحی مشفق می‌دانم.»
مختار گفت: «سخن به دراز نمی‌افکنم، با تو بیعت می‌کنم به آن شرط و پیمان که نخست کسی که بر تو درآید و آخر کس که از خدمت تو بیرون رود من باشم، در تمشیت امور، بدون مشورت من اقدام نفرمایی و چون در کار خویش مستولی شدی، برترین کار خود را با من گذاری.»
ابن زبیر گفت: «یا ابا اسحاق! به کتاب خدای و سنّت رسول رهنمای، با من متابعت و بیعت کن.»
مختار گفت: «اگر پست‌ترین بندگان من با تو بیعت جوید، با وی این شرط خواهی کرد. سوگند با خدای، جز به این شرط با تو بیعت نمی‌کنم.» ابن زبیر امتناع ورزید.
عباس بن سهل انصاری کوشش نمود تا ابن زبیر با قبول آن شرایط با وی بیعت نمود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 190- 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 209

بدء الحرب مع ابن الزّبیر وکان المختار معه یومئذ

أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المِسْوَر، قالت: کان المختار بن أبی عُبید مع عبداللَّه بن الزّبیر فی حصره الأوّل أشدّ النّاس معه، ویُریه أ نّه شیعة له، وابن الزّبیر مُعجَب به ویُحْمَل علیه فلا یسمع علیه کلاماً. «1»
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 71
سمعتُ أبی عبداللَّه بن مصعب، یقول: خرج مصعب بن عبدالرّحمان بن عوف ومصعب ابن الزّبیر والمختار بن أبی عبید، والمختار یومئذٍ مع عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة فی طاعته ثلاثتهم، فوقفوا علی مسلحة للحصین بن نمیر، فهاجوا بهم فباتوا یقاتلونهم، فأصبحوا، وقد قتلوا من أهل الشّام مائة رجل.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 8/ 269
وفی الحصار قُتل المسور بن مخرمة، ومات مصعب بن عبدالرّحمان بن عوف.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 196
فلمّا استقرّ عند یزید بن معاویة ما قد جمع ابن الزّبیر بمکّة، وما قیل له فی أمر البیعة وإظهارها، أعطی اللَّه عهداً لیُؤْتَیَنَّ به فی سلسلة، فبعث بسلسلة من فضّةٍ، فمرّ بها البرید علی الولید بن عُتْبة ومروان بالمدینة، فأخبرهما الرّسول خبرَ ما قدِم له وخبر السّلسلة الّتی معه، فقال مروان:
خُذْها فلیسَتْ للعزیزِ مَذَلَّةً وفیها مقالٌ لامْرِئٍ مُتَضَعِّفِ
ویُقال أنّ مروان بعث بهذا البیت إلیه مع عبدالعزیز بن مروان، والثّبت:
خذها فلیستْ للعزیزِ مَذلّةً وفیها مقال لامرئٍ متذلِّل «2»
ثمّ مضی البرید من عندهما حتّی قدم علی ابن الزّبیر، وقد کان کُتب إلی ابن الزّبیر بتمثّل مروان بالبیت، فقال: واللَّه لا أکون أنا المتضعِّف، وردّ ذلک البرید ردّاً رفیقاً.
__________________________________________________
(1)- [نکتفی هنا بذکر الحرب مجملة خاصّة ما یرجع إلی موقف المختار]
(2)- هذا البیت لعبّاس بن مرداس. انظره فی حماسة أبی تمّام بشرح الأعلم الشّنتمریّ، ط دمشق 1992، ج 1 ص 297.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 210
وعلا أمر ابن الزّبیر بمکّة وکاتبه أهل المدینة.
قال هشام بن الکلبیّ، فحدّثنی عوانة قال: أرسلَ یزید إلی عبداللَّه بن الزّبیر، إنِّی قد جعلتُ علیَّ نَذْراً أن یُؤتی بک فی سلسلة، قال: فلا أبرّ اللَّه قَسَمه ولا وفّق له الوفاء بنذره، فقال له أخوه عُرْوة بن الزّبیر أو غیره: وما علیکَ أن تُبرّ قسم ابن عمِّک؟ قال:
قلبی إذاً مثلُ قلبک، فقال أبو دَهْبَل الجُمَحیّ، وهو وَهْب بن وهب بن زَمْعة بن أسید بن أحَیْحة بن خلف بن وهب بن حُذافة بن جُمَح:
لا یجعلنَّکَ فی قَیْدٍ وسِلْسلةٍ کیما یقولَ أتانا وهو مَغْلولُ
بین الحَواریِّ والصِّدِّیقِ ذو نَسَبٍ صافٍ وسیفٌ علی الأعداءِ مَسْلُولُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 320- 321
قال أبو مخنف وعوانة: عزل یزید الولید بن عُتْبة، وجمع مکّة والمدینة لعمرو بن سعید، فحجّ بالنّاس وحجّ ابن الزّبیر بمَن معه، فلم یصلِّ بصلاة عمرو ولا أفاض بإفاضته، ثمّ قدمَ المدینة فأغْزی ابن الزّبیر منها جیشاً بکتاب یزید إلیه فی ذلک.
وقال الواقدیّ: وجّه یزید إلی ابن الزّبیر النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وهمّام بن قبیصة الّنمیریّ، وقال لهما: ادْعُواه إلی البیعة لی وخذاها علیه، وأْمُراهُ أن یُبرّ قسمی، فلمّا صارا إلی المدینة، لقیهما عبداللَّه بن مُطیع بن الأسود بن حارثة بن نَضْلة بن عبد العُزّی بن حُرْثان بن عوف بن عبید بن عَویج بن عدیّ بن کعب،- ویُقال حارثة بن نَضْلة بن عوف بن عَبید، وهو أثبَت- فقال: یا ابن بشیر! أتدعو ابن الزّبیر إلی بیعة یزید وهو أحقّ بالخلافة منه؟ فقال له النّعمان: مهلًا، فإنّ عواقب الفِتَن وَبیلة وخیمة، ولا طاقة لأهل هذا البلد بأهل الشّام.
ثمّ أتیا مکّة، فأبلغا ابن الزّبیر عن یزید السّلام، وسألاه أن یُبایع له، فوقع فی یزید وذکره بالقبیح، وخلا بالنّعمان، فقال له: أسألک باللَّه أأنا أفضل عندک أم یزید؟ قال:
أنت. قال: فأیّنا أفضل أباً وأمّاً، قال: أنت، ولکنِّی أحذِّرک الفتنة إذ بایعَ النّاس واجتمعوا علیه، وانصرف النّعمان وهمّام- ویُقال إنّ عبداللَّه بن عِضاه کان مع النّعمان، وبعثُهُ بهمّامٍ أثبتُ- فأعلما یزید ما کان من ابن الزّبیر، فغضب واستشاط وأکّد یمینه فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 211
ترک قبول بیعته إلّاوفی عنقه جامعة یُقدّم به فیها، فقال له عبداللَّه بن جعفر ومعاویة بن یزید: یا أمیر المؤمنین! إنّ ابن الزّبیر رجل أبیٌّ لَجوج، فدَعْهُ علی أمره ولا تَهِجهُ لما لا تحتاج إلیه. فأوفدَ إلیه الحُصینَ بن نُمیر السّکونیّ، ومسلم بن عُقْبة المُرِّیّ، وزُفَر بن الحارث الکِلابیّ، وعبداللَّه بن عِضاة الأشعریّ، ورَوْح بن زِنْباع الجُذامیّ، ومالک بن هُبیرة السّکونیّ، ومالک بن حَمْزَة الهَمْدانیّ، وأبا کَبْشَة السّکْسَکیّ، وزَمْل بن عمرو العُذْریّ، وعبداللَّه بن مَسْعَدة الفزاریّ، وناتل بن قیس الجُذامیّ، والضّحّاک بن قیس، وأمرهم أن یعلموه أ نّه إنّما بعث بهم احتجاجاً علیه وإعذاراً إلیه، وأن یُحذِّروه الفتنة، ویُعرِّفوه ما له عنده من البرّ والتّکرمة إذا أبرّ یمینه وأتاه فی الجامعة الّتی بعثَ بها إلیه معهم، وکان قد دفع إلیهم جامعة من فضّة.
فقال له ابن عِضاه: یا أبا بکر! قد کان من أثرَک فی أمر الخلیفة المظلوم ونصرتکَ إیّاه یوم الدّار ما لا یُجهّل، وقد غضب أمیر المؤمنین بما کان من إبائکَ ممّا قدمَ علیک فیه النّعمان وهمّام، وحلف أن تأتیه فی جامعة خفیفة لِتحلّ یمینه، فالبس علیها برنساً فلا تُری، ثمّ أنتَ الأثیر عند أمیر المؤمنین الّذی لا یُخالف فی ولایةٍ ولا مالٍ، وقال له القوم مثل ذلک. فقال: واللَّه ما أنا بحامل نفسی علی الذِّلّة ولا راضٍ بالخِسْف، وما یحلّ لی أن أفعل ما تدعونی إلیه، فلیجعل یزید یمینه هذه فی أیمانٍ قد حنثَ فیها. وقال أیّوب بن زُهیر بن أبی أمیّة المخزومیّ: لیست یمین یزید فی ابن الزّبیر بأوّل یمین حنثَ فیها، ووجبَ علیه تکفیرها ولا آخِرها، ثمّ بسط ابن الزّبیر لسانه فی یزید بن معاویة وتنقّصه، وقال:
لقد بلغنی أ نّه یُصْبح سکران ویُمْسی کذلک، ثمّ تمثّل قول الشّاعر:
ولا ألینُ لِغَیْر الحَقِّ أسْألهُ حتّی یَلینَ لضِرْسِ الماضِغ الحَجَرُ
یا ابن عِضاه! واللَّه ما أصبحتُ أرهَب النّاس ولا الباس، وإنِّی لعلی بیِّنةٍ من ربِّی وبصیرةٍ من دینی، فإن أُقْتَل فهو خیرٌ لی، وإنْ مِتُّ حتفَ أنفی، فاللَّه یعلم إرادتی وکراهتی لأنْ یُعمَل فی أرضه بالمعاصی، وأجاب الباقین بنحوٍ مِنْ هذا القول.
وقال الواقدیّ، والهیثم بن عدیّ فی روایتهما: قال ابن الزّبیر لابن عِضاه: إنّما أنا حمامة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 212
من حمام هذا المسجد، أفکنتم قاتلی حمامةٍ من حمام المسجد؟! فقال ابن عِضاه: یا غُلام! ائتنی بقَوْسی وأسْهُمی. فأتاه بذلک، فأخذ سهماً، فوضعهُ فی کَبِدِ القوس، ثمّ سدّده لحمامة من حمام المسجد، وقال: یا حمامة! أیشربُ یزید الخمر؟ قُولی نعم، فوَ اللَّه لئِن قلتِ لأقتلنّک، یا حمامة! أتخلَعین أمیر المؤمنین یزید وتُفارقین الجماعة وتقیمین بالحرم لیُستحلّ بک؟ قولی نعم، فوَ اللَّه لئِن قلتِ لأقتلنّک. فقال ابن الزّبیر: ویحک یا ابن عِضاه! أوَ یتکلّم الطّیْر؟ قال: لا، ولکنّک أنتَ تتکلّم، وأنا أُقسِم باللَّه لتُبایعنّ طائِعاً أو کارهاً أو لتُقْتَلَن، ولئِن أُمِرنا بقتالک، ثمّ دخلتَ الکعبة، لنهْدمنّها أو لنحرقنّها علیک، أو کما قال، فقال ابن الزّبیر: أوَ تُحِلّ الحرم والبیت؟ قال: إنّما یُحلّه مَن ألحَد فیه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 323- 325
وقال الواقدیّ: دخل الحُصین مکّة لثلاثٍ بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین. [...]
وقال المدائنیّ: نصب حصین منجنیقاً فی الجبل الأحمر الّذی یلی دار النّدْوة.
قال: وکان المِسْوَر قد أعانَ ابن الزّبیر بموالیه وسلاحٍ کثیر فاقتتلوا، وکان أوّل قتالهم یوم الأحد لثلاث عشرة لیلة خلت من صفر، فقُتل فی أوّل یوم ثلاثة من أصحاب حُصین وأربعة من أصحاب ابن الزّبیر؛ وکان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ قال لابن الزّبیر:
انهض إلی القوم، وکان قد مکثَ أیّاماً لا یُقاتل، وقال له المختار أیضاً: إنّ اللَّه یقول «وَلا تُقاتلوهم عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرَامِ حتّی یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فإنْ قاتَلُوکُمْ فاقْتُلُوهُم» «1»
.فنهض ابن الزّبیر ومعه عُمیر بن ضُبَیْعة فی سبعین من الخوارج، فقیل له: أتُقاتل بهذه المارقة؟ فقال: لو أعانتنی الشّیاطین علی أهل الشّام لقاتلتهم بهم. وقال: ما أُبالی إذا قاتلَ معی المختارُ مَن لقیتُ فإنِّی لم أرَ أشجَع منه قطّ.
وأبلی غلام لابن الزّبیر یُقال له سُلَیْم أو سُلیمان فأعتقه؛ وقال بعض الشّعراء:
وشدّ أبو بکرٍ لَدی البابِ شَدّةً أبَتْ لِحُصَین أنْ یُحَیّا ویُکْرَما
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة، الآیة: 191
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 213
هُنالِکَ لا أخْشی حُصَینَ بن ناتِلٍ ولا جِلْدَ أیر العَیْرِ نُعْمانَ خثْعَما «1»
ونُعْمان قائد من قُوّاد أهل الشّام.
وحدّثنی حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن ابن عیّاش والمجالد، عن الشّعْبیّ، قال: نصبَ ابن نُمیر المنجنیق فی الکعبة، فارتفعت سحابة، فاستدارت علی أبی قُبَیْس، ثمّ رعدت، وأصعقت، فأحرقت المنجنیق ومَنْ تحتها، فلم یعیدوا الرّمی، فقال أعْشی همدان:
ورَمَی البَیْتَ بالحِجارةِ حتّی أحْرَقَ اللَّه مَنْجَنیقَ الزّبَیْرِ «2»
یعنی الزّبیر بن خزیمة الخَثْعَمیّ، وکان صاحب الرّمی مع حُصین بن نُمیر، وکان ابن الزّبیر یَهْزِمهم فیتبعهم وحده وهو یقول:
إنّا إذا عَضَّ الثِّقا فُ برأسِ صَعْدَتِنا أبَیْنا
فقیلَ لابن نُمیر: ألاتری أنّ رجلًا واحداً یتبعنا علی رجلَیْه فلا یعطف علیه أحد، فقال:
کلُّ امْرئٍ یُحاذِرُ البَلِیَّةْ یخافُ أنْ تُدْرِکَهُ المَنِیّهْ
مَن یتعرّض لأسدٍ یُحامی بجدٍّ وشجاعةٍ عن مُلک یحاوله؟ وأرسل ابن الزّبیر إلی حُصین یدعوه إلی مبارزته، فقال: واللَّه ما بی جُبْن، ولکنِّی أخاف أن أفعل، فإن قتَلتنی کنتُ قد ضیّعتُ أصحابی، وإن قتلتُکَ فأنا علی خطأ فی التّدبیر وإضاعة للحزم.
وقال المختار: یا بنی الکرّارین! یا حُماة الحقائق! قاتلوا. فقُتِلَ من أهل الشّام بشر کثیر، فقال بعض الشّعراء:
لقَدْ ضَرَبَ المختارُ ضَرْبَةَ حازِمٍ أزالَتْ یَزیدَ عن حشایاهُ ضرطا
وقتلَ مصعَبُ بن عبدالرّحمان بن عوف عدّة. [...]
__________________________________________________
(1)- البیتان للشاعر ذو العنق الجذامیّ.
(2)- لیس فی دیوانه المطبوع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 214
وقال المدائنیّ: قُتلَ المنذر بن الزّبیر، وأبو بکر بن الزّبیر، وحُذافة بن عبدالرّحمان بن العوّام، والمِقْداد بن الأسود بن العوّام، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف بعد أن قتلَ خمسة من أهل الشّام، وانحنی سیفه، فقال:
سَنُورِدُ بیضاً ثُمّ نُعْقِبُ حُمْرَةً وفیها انْحِناءٌ بیِّنٌ بَعْدَ تَقْویمِ
وقاتلَ مصعب بن عبدالرّحمان یوماً حتّی یَبِسَت یده، فدعا ابنُ الزّبیر بشاة، فحُلِبَت علی یده حتّی لانَت. وقال ابن الزّبیر: ما کنتُ أُبالی إذا کان المختار معی مَن فارَقنی، فما رأیتُ قطّ أشدّ قتالًا منه.
قالوا: ووضع أهل مکّة مجانیقَ أو خشباً حول الکعبة وجلّلوها بالجلود لتُردّ عن الکعبة.
وقال المدائنیّ عن ابن أبی الزِّناد، عن هشام بن عروة: أرسلَ النّجاشیّ جماعة من الحبش للدّفْعِ عن الکعبة، وأعانَ ابن الزّبیر بهم، فضمّهم إلی أخیه مصعب بن الزّبیر، فکانوا یُقاتلون معه، فانکشفوا ذات یوم فاعتذروا، وقالوا: نحنُ أصحاب مزاریق نرمی بها مَن انکشف.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 358، 359- 361، 362
ومکثَ المختار معه حتّی شهد حصار ابن الزّبیر الأوّل، وهو حصار حُصین بن نُمیر السّکونیّ، وقاتلَ فی جماعة معه أشدّ القتال وأغنی أعظم الغناء، ولمّا کان آخر یومٍ، قاتلَ فیه الحُصین بن نُمیر ابنَ الزّبیر، نادی: یا أهل الشّام! أنا المختار بن أبی عبید، أنا الکرّار غیر الفرّار، أنا المُقْدِم غیر الُمحْجِم، إلیَّ یا أهل الحِفاظ وحُماة الأدبار، وکان آخرَ أیّامهم فی القتال الیومُ الّذی علمَ أهل الشّام فیه بموت یزید؛ وکان عبدالرّحمان بن بُحْدُج بن ربیعة أحد بنی عامر بن حنیفة فی عصابة من الخوارج من أهل الیمامة، یُقاتل مدافعةً عن البیت، لا غضباً لابن الزّبیر.
وأقام المختار مع ابن الزّبیر حتّی انصرف عنه الحُصین بن نُمیر وأهل الشّام إلی الشّام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 379
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 215
وأقام عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة خالعاً یزید، ودعا إلی نفسه، وأخرج عامل یزید ووجّه إلیه یزید ابن عِضاه الأشعریّ، وکتبَ إلیه یعطیه الأمان، ویعلِّمه أ نّه کان حلف أن لا یقبل بیعته إلّاوهو فی جامعة حدید حتّی یُبایع، ثمّ یطلقه.
وکان مروان بن الحکم عامل المدینة، فکره ابن الزّبیر أن یجیب إلی ذلک، وداخله الهلع عندما بلغه من قتل الحسین، فوجّه إلیه مع بعض ثقاته بشعرٍ یقول فیه:
فخذها فلیسَت للعزیزِ بخطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ مُتذلِّلِ
وکان ابن الزّبیر شدید العزّة، فلم یفعل، وأجاب ابن عِضاه بجواب غلیظ. فقال ابن عِضاه: إنّ الحسین بن علیّ کان أجلّ قدراً فی الإسلام وأهله من قبل، وقد رأیتَ حاله.
فقال له ابن الزّبیر: إنّ الحسین بن علیّ خرجَ إلی مَن لا یعرف حقّه، وإنّ المسلمین قد اجتمعوا علیَّ. فقال له: فهذا ابن عبّاس وابن عمر لم یُبایعک وانصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 233- 234 (ط الحیدریة)
فلمّا استقرّ عند یزیدَ بن معاویة ما قد جمع ابن الزّبیر من الجُموع بمکّة، أعطی اللَّه عهداً لیُوثِقَنّه فی سلسلة، فبعثَ بسلسلةٍ من فضّة، فمرّ بها البرید علی مَرْوان بن الحَکَم
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن زبیر در مکه اقامت گزید؛ در حالی که یزید را خلع کرده (مردم را) به خویش دعوت می‌نمود و عامل یزید را بیرون کرد. یزید پسر عضاه 1 اشعری را نزد وی فرستاد و به او نامه‌ای نوشت که در امان است، و لیکن قسم خورده است که بیعتش را نپذیرد، مگر آن‌که در بندی آهنین بیعت کند و سپس یزید او را آزاد سازد. مروان بن حکم عامل مدینه بود، ناخوش می‌داشت که ابن‌زبیر پیشنهاد یزید را بپذیرد و او را از خبر کشته شدن حسین بی‌تابی گرفت، پس با کسی که مورد اعتمادش بود، اشعاری نزد عبداللَّه فرستاد که در آن می‌گوید:
فخذها فلیست للعَزیزِ بخُطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ متذلّلِ
«آن را بگیر که شأن مرد عزیز نیست و زبون فرومایه را در آن گفتاری است.»
ابن زبیر سخت عزّت‌منش بود، زیر بار نرفت و پسر عِضاه را پاسخی درشت داد.
پسر عِضاه گفت: «حسین‌بن‌علی، از پیش در اسلام ونزد مسلمانان بزرگوارتر بوده است وحال او را دیدی.»
ابن‌زبیر به او گفت: «حسین بن علی نزد کسانی رفت که حق او را نمی‌شناسند، ولی مسلمانان پیرامون مرا گرفته‌اند.» پس بدو گفت: «این پسر عباس و این پسر عمر است که با تو بیعت نکرده‌اند.» و آن‌گاه بازگشت.
1. عبداللَّه بن عِضاه.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 184- 185
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 216
بالمدینة، فأخبِرَ خبر ما قدم له وبالسّلسلة الّتی معه، فقال مروان:
خُذْها فلیسَت للعزیزِ بِخُطَّةٍ وفیها مقالٌ لامرئٍ مُتَضَعِّفِ
ثمّ مضی من عندِه حتّی قدم علی ابن الزّبیر، فأتی ابنَ الزّبیر، فأخبرَهُ بممرِّ البرید علی مروان، وتمثُّل مروانَ بهذا البیت، فقال ابن الزّبیر: لا واللَّه! لا أکون أنا ذلک المتضعِّف، وردّ ذلک البرید ردّاً رقیقاً.
وعلا أمر ابن الزّبیر بمکّة، وکاتَبَهُ أهلُ المدینة، وقال النّاس: أمّا إذ هَلَکَ الحسین علیه السلام، فلیس أحدٌ یُنازع ابن الزّبیر.
حدّثنا نوح بن حبیب القومِسیّ، قال: حدّثنا هشام بن یوسف. وحدّثنا عبیداللَّه ابن عبدالکریم، قال: حدّثنا عبداللَّه بن جعفر المَدینیّ، قال: حدّثنا هشام بن یوسف- واللّفظ لحدیث عبیداللَّه- قال: أخبرنی «1» عبداللَّه بن مصعب، قال: أخبرنی موسی بن عُقْبة، عن ابن شهاب، قال: أخبرَنی عبدالعزیز بن مروان، قال: لمّا بعث یزید بن معاویة [با] بن عِضاه الأشعریّ ومسْعَدة وأصحابهما إلی عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة «2»، لیُؤْتی به فی جامعة «3» لتبَرّ یمین یزید «3»، بعثَ معهم بجامعة من ورق وبُرنُس خَزّ. فأرسلنی أبی وأخی «4» معهم وقال «4»: إذا بلّغتْه رُسُل یزید الرِّسالة «2»، فتعرّضا له، ثمّ لیتمثّلْ أحدکُما «5»:
فخُذها فلیسَتْ «6» للعزیزِ بخُطَّةٍ «6» وفیها مقالٌ لامرئٍ مُتذلِّلِ «7»
__________________________________________________
(1)- [فی ابن عساکر مکانه: «أنبأنا أبو عامر محمّد بن سعدون بن مرجّا العبدیّ، أنا أبو الحسین المبارک ابن عبدالجبّار الصّیرفیّ، أنا أبو سعد المظفّر بن الحسین بن المظفّر، أنا أبو الفتح محمّد بن أحمد بن أبی الفوارس، أنا محمّد بن العبّاس بن أحمد العصمیّ، أنا یعقوب بن إسحاق بن محمود الهرویّ، أنا أبو علیّ صالح بن محمّد الحافظ، حدّثنی علیّ بن المدینیّ، نا هشام بن یوسف، حدّثنی ...»]
(2)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(3- 3) [ابن عساکر: «لیبرّ یمینه»]
(4- 4) [ابن عساکر: «فقال»]
(5)- [أضاف فی ابن عساکر: «بهذا البیت»]
(6- 6) [ابن عساکر: «للعزیزی بنصرة»].
(7)- للعبّاس بن مرداس، وانظر الأغانی 16/ 311
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 217
أعامِرَ إنّ القومَ سامُوکَ خُطَّةً وذلک فی الجیرانِ غَزْل بمِغْزلِ
أراکَ إذا «1» ما کُنتَ للقومِ ناصِحاً «1»
یُقالُ لهُ بالدّلوِ أدْبِرْ وأقبِلِ
قال «2»: فلمّا بلغته الرّسل «3» الرِّسالة تعرّضنا، فقال لی أخی: اکفنیها. فسَمِعَنی، فقال: أی ابنیْ مروان، قد سمعتُ ما قلتما، وعلمتُ ما ستقولانه، فأخبِرا أباکما «3»:
إنِّی لَمِنْ نَبْعةٍ صُمٍّ مکاسِرُها إذا تَناوَحَتِ القَصْباءُ «4» والعُشَرُ
فلا ألینُ لغیرِ الحقِّ أسألهُ‌حتّی یلین لِضِرْسِ الماضِغِ الحَجَرُ «5»
قال: فما أدری أیّهما کان أعجَب!
زاد عبداللَّه فی حدیثه، عن أبی علیّ، قال: فذاکرت بهذا الحدیث مُصعَب بن عبداللَّه ابن مصعب بن ثابت بن عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: قد سمعتُهُ من أبی علیّ نحوَ الّذی ذکرت له، ولم أحفظ إسنادَه.
قال هشام، عن خالد بن سعید، عن أبیه سعید بن عمرو بن سعید: إنّ عمرو بن سعید لمّا رأی النّاس قد اشرأبُّوا إلی ابن الزّبیر ومَدُّوا إلیه أعناقَهم، ظنّ أنّ تلک الأمور تامّةٌ له، فبعثَ إلی عبداللَّه بن عمرو بن العاص- وکانت له صُحبة، وکان مع أبیه بمِصْر، وکان قد قرأ کتب دنیال هنالک، وکانت قریش إذ ذاک تعُدّه عالِماً- فقال له عمرو بن سعید: أخبِرْنی عن هذا الرّجل، أتَرَی ما یطلب تامّاً له؟ وأخْبِرنی عن صاحبی إلی ما تری أمرَه صائراً إلیه؟ فقال: لا أری صاحبَک إلّاأحد الملوک الّذین تتمُّ لهم أمورهم حتّی یموتوا وهم ملوک. فلم یزدد عند ذاک إلّاشدّة علی ابن الزّبیر وأصحابه، مع الرِّفق بهم، والمداراة لهم.
__________________________________________________
(1- 1) [ابن عساکر: «قد کنت للقوم ناضحاً»]
(2)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(3- 3) [ابن عساکر: «قال لی أخی: أکفنیها. قال: ففعلت. قال: فسمعنی. فقال: ابنا مروان قد سمعتُ ما قلتما»]
(4)- [ابن عساکر: «العضباء»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی ابن عساکر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 218
ثمّ إنّ الولید بن عتبة وناساً معه من بنی أمیّة، قالوا لیزید بن معاویة: لو شاء عمرو ابن سعید لأخذَ ابن الزّبیر، وبعثَ به إلیک، فسرّحَ الولید بن عُتْبة علی الحجاز أمیراً، وعزلَ عَمْراً.
وکان عزلُ یزید عَمْراً عن الحجاز، وتأمیرهُ علیها الولید بن عُتْبة فی هذه السّنة- أعنی سنة إحدی وستِّین-.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 475- 477/ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 159- 160
ومکثَ [المختار] معه [ابن الزّبیر] حتّی شاهد الحِصارَ الأوّل، حین قدمَ الحُصین بن نُمیر السّکونیّ مکّة؛ فقاتلَ فی ذلک الیوم، فکان من أحسَن النّاس یومئذٍ بلاءً، وأعظمهم غَناءً. فلمّا قُتِلَ المُنذر بن الزّبیر والمسور بن مَخْرَمَة ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف الزّهریّ، نادی المختار: یا أهل الإسلام، إلیَّ إلیَّ! أنا ابن أبی عُبید بن مسعود، وأنا ابن الکُرّار لا الفُرّار، أنا ابن المُقْدِمین غیر المُحْجِمین؛ إلیَّ یا أهلَ الحِفاظ وحُماة الأوتار.
فحمیَ النّاس یومئذ، وأبلی وقاتلَ قتالًا حَسَناً.
ثمّ أقام مع ابن الزّبیر فی ذلک الحِصار، حتّی کان یوم أُحرِقَ البیت، فإنّه أُحرِقَ یوم السّبت لثلاث مضَین من شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، فقاتلَ المختار یومئذٍ فی عصابة معه نحو من ثلثمائة أحسَنَ قتال قاتلَهُ أحدٌ من النّاس، إنْ کان لَیُقاتل حتّی یتبلّد، ثمّ یجلس ویحیط به أصحابه، فإذا استراح نهضَ فقاتل، فما کان یتوجّه نحو طائفة من أهل الشّام إلّاضارَبَهُم حتّی یکشفَهُم.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو یوسف محمّد بن ثابط، عن عبّاس بن سهل بن سعد، قال: تولّی قتال أهل الشّام یوم تحریق الکعبة، عبداللَّه بن مُطیع وأنا والمختار. قال: فما کان فینا یومئذٍ رجلٌ أحسن بلاءً من المختار.
قال: وقاتلَ قبل أن یطّلع أهلُ الشّام علی موت یزیدَ بن معاویة بیوم قتالًا شدیداً، وذلک یوم الأحد لخمس عشرة لیلة مضت من ربیع الآخر سنة أربع وستّین، وکان أهلُ الشّام قد رَجوْا أن یَظفروا بنا، وأخذوا علینا سِکَکَ مکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 219
قال: وخرجَ ابن الزّبیر، فبایَعَهُ رجالٌ کثیرٌ علی الموت؛ قال: فخرجتُ فی عصابةٍ معی أقاتل فی جانب، والمختار فی عصابة أخری یُقاتل فی جُمِّیعة من أهل الیمامة فی جانب، وهم خوارج، وإنّما قاتلوا لیدفعوا عن البیت، فهم فی جانب، وعبداللَّه بن المطیع فی جانب.
قال: فشدّ أهل الشّام علیَّ، فحازونی فی أصحابی حتّی اجتمعتُ أنا والمختار وأصحابه فی مکانٍ واحد، فلم أکن أصنع شیئاً إلّاصنع مثله، ولا یصنع شیئاً إلّاتکلّفتُ أن أصنع مِثلَه، فما رأیتُ أشدّ منه قطّ؛ قال: فإنّا لنُقاتل إذ شدّت علینا رجال وخیل من خیل أهل الشّام، فاضطرّونی وإیّاه فی نحوٍ من سبعین رجلًا من أهل الصّبر إلی جانب دارٍ من دُور أهل مکّة، فقاتلهم المختارُ یومئذ، وأخذ یقول رجل لرجل:
لا وألتْ نفسُ امرئٍ یفرُّ
قال: فخرج المختار، وخرجتُ معه، فقلت: لیخرجْ منکم إلیَّ رجل، فخرجَ إلیَّ رجلٌ وإلیه رجل آخر، فمشیتُ إلی صاحبی فأقتُله، ومشی المختار إلی صاحبه فقتله، ثمّ صِحْنا بأصحابنا، وشدَدْنا علیهم، فوَ اللَّه لضَربناهم حتّی أخرجناهم من السِّکک کلّها، ثمّ رجعنا إلی صاحبَیْنا اللّذَین قتلْنا.
قال: فإذا الّذی قتلتُ رجلٌ أحمرُ شدید الحُمرة کأ نّه رومیّ، وإذا الّذی قتلَ المختار رجل أسودُ شدیدُ السّواد، فقال لی المختار: تعلّمْ واللَّه إنِّی لأظنّ قتیلَینا هذَینِ عَبْدَین؛ ولو أنّ هذین قَتَلانا لفُجِعَ بنا عشائرنا ومَنْ یرجونا، وما هذان وکلبان من الکلاب عندی إلّاسواء، ولا أخرج بعد یومی هذا لرجلٍ أبداً إلّالرجلٍ أعرفه؛ فقلتُ له: وأنا واللَّه لا أخرج إلّالرجلٍ أعرِفه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 575- 577
__________________________________________________
(1)- چون یزید بدانست که ابن‌زبیر در مکه، گروه‌ها فراهم آورده، قسم یاد کرد که او را به زنجیر خواهد کرد.
گوید: یزید زنجیری از نقره فرستاد. پیک با زنجیر بر مروان بن حکم گذشت که در مدینه بود و خبر زنجیر را و این‌که به چه کار آمده [است]، با وی بگفت و مروان شعری خواند به این مضمون:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 220
__________________________________________________
«نگهدارش که نیرومند چنین نکند
که مرد نا توان از آن سخن کند.»
گوید: پیک از پیش مروان به نزد ابن زبیر رفت. حضور پیک را پیش مروان و تمثل وی به شعر مذکور را به ابن زبیر خبر داده بودند که گفته بود: «نه، به خدا من آن مرد ناتوان نخواهم بود.» و پیک را با ملایمت پس فرستاد.
گوید: کار ابن زبیر در مکه بالا گرفت و مردم مدینه به وی نامه نوشتند و کسان گفتند: «اکنون که حسین علیه السلام تلف شده [است]، هیچ کس نیست که با ابن زبیر رقابت کند.»
عبدالعزیز بن مروان گوید: وقتی یزید بن معاویه، ابن عضاه اشعری، مسعده و یارانشان را به مکه پیش عبداللَّه بن زبیر فرستاد، که وی را با طوق بیارند که قسم یزید راست باشد، طوقی از نقره با یک کلاه خز همراه آن‌ها فرستاد. پدرم، من و برادرم را نیز همراه آن‌ها فرستاد و گفت: «وقتی فرستادگان یزید پیام وی را با وی بگفتند، نزدیک وی روید و یکی از شما این شعر را برای وی بخواند:
«نگهدارش که نیرومند چنین نکند
... تا آخر»
گوید: و چون فرستادگان پیام را با وی بگفتند، نزدیک وی رفتم. برادرم به من گفت: «تو بخوان» و عبداللَّه بن زبیر بشنید و گفت: «پسران مروان، شنیدم چه گفتید و می‌دانم چه خواهید گفت، به پدرتان بگویید: من کسی نیستم که جز در مقابل حق تسلیم شوم.»
گوید: نمی‌دانم کار کدامشان شگفت آورتر بود.
سعید بن عمرو بن سعید گوید: وقتی عمرو بن سعید دید که مردم به ابن زبیر متمایل شده‌اند، پنداشت که کار وی سر می‌گیرد. عبداللَّه بن عمرو بن عاص را پیش خواند که صحابی بود، با پدرش به مصر [رفته] بود، آن‌جا کتب دانیال را خوانده بود و قریش او را عالم می‌دانستند. او را پیش خواند و گفت: «مرا از کار این مرد خبر بده. به نظر تو مقصود وی سر می‌گیرد؟ و نیز بگو که سرانجام کار یار من چه خواهد شد؟»
عبداللَّه گفت: «یار تو را از جمله شاهانی می‌بینم که کارشان به کمال است و همچنان شاه باشند و بمیرند.»
گوید: پس عمرو بن سعید در سختگیری با ابن زبیر و یارانش بیفزود اما مدارا و ملایمت را نیز از دست نمی‌داد.
گوید: آن‌گاه ولید بن عقبه و کسانی از بنی‌امیه به یزید بن معاویه گفتند: «اگر عمرو بن سعید می‌خواست ابن‌زبیر را می‌گرفت و پیش تو می‌فرستاد.» پس یزید ولید بن عتبه را به امارت حجاز فرستاد و عمرو بن سعید را عزل کرد.
عزل عمرو و امارت ولید در همین سال، یعنی سال شصت و یکم، بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3092- 3094
مختار با وی [ابن زبیر] بود تا محاصره اوّل که حصین بن نمیر سکونی به مکه آمد. در آن روز جنگ کرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 221
__________________________________________________
و از همه کس کوشاتر و کارسازتر بود. وقتی منذر بن زبیر، مسور بن مخرمه و مصعب بن عبدالرّحمان ابن عوف کشته شدند، مختار بانگ برآورد که ای مسلمانان! سوی من آیید، سوی من آیید، من پسر ابی عبید ابن مسعودم، من پسر کسی هستم که حمله می‌کرد نه فرار، پسر پیش‌روانم نه عقب‌روان، ای حافظان حرمت و مدافعان شرف!
گوید: آن روز مردم را به غیرت آورد، بکوشید و جنگی نکو کرد. سپس با ابن زبیر در محاصره بماند تا روزی که خانه سوخته شد که به روز شنبه، سه روز رفته از ماه ربیع الاوّل سال شصت و چهارم بود.
مختار آن‌روز با گروهی که همراه وی بودند، در حدود سی صد کس، چنان جنگید که کس بهتر از آن نجنگیده بود. جنگ می‌کرد تا خسته می‌شد. آن‌گاه می‌نشست، یارانش دور او را می‌گرفتند و چون می‌آسود، بر می‌خاست و جنگ را از سر می‌گرفت و به هر گروه از اهل شام رو می‌کرد، چندان ضربت می‌زد که هزیمتشان می‌کرد.
عباس بن سهل گوید: روز سوختن کعبه، کار جنگ با عبداللَّه بن مطیع، من و مختار بود.
گوید: در آن روز میان ما کسی کوشاتر از مختار نبود.
گوید: یک روز پیش از آن‌که مردم شام از مرگ یزید بن معاویه خبر یافتند، جنگی سخت کرد و این به روز شنبه، پانزده روز رفته از ربیع الآخر سال شصت و چهارم بود. مردم شام امید داشتند که بر ما ظفر یابند و کوچه‌های مکه را بسته بودند.
گوید: آن‌روز ابن زبیر بیرون شد و بسیار کس با او بیعت مرگ کردند.
گوید: من نیز با گروهی بیرون شدم و در یک سو جنگ می‌کردم، مختار با گروهی دیگر، جماعتی اندک از مردم یمامه که از خوارج بودند و برای دفاع از کعبه جنگ می‌کردند، سوی دیگر می‌جنگید. مختار و گروه وی به یک سو بودند و عبداللَّه بن مطیع سوی دیگر بود.
گوید: مردم شام به من حمله بردند و من و یارانم را به یک سو زدند تا با مختار و یارانش به یک‌جا فراهم شدیم. من هرچه می‌کردم، او همانند آن می‌کرد و هرچه او می‌کرد، من می‌کوشیدم تا همانند آن کنم. هرگز دلیرتر از او کسی را ندیدم.
گوید: در آن حال که به جنگ بودیم، جمعی سوار و پیاده از سپاه شام به ما حمله آوردند و من و مختار را با حدود هفتاد کس از مردم صبور، به طرف یکی از خانه‌های مکه راندند. مختار با آن‌ها می‌جنگید و می‌گفت: «مردی به مردی، نجات نیابد کسی که فرار کند.»
گوید: مختار برفت و من نیز با وی برفتم، و گفت: «یکی از شما به هماوردی یکی آید.» مردی سوی من و مردی نیز سوی وی آمد. من سوی حریفم رفتم و خونش بریختم. مختار نیز سوی حریف رفت و او را بکشت. آن‌گاه به یاران خویش بانگ زدیم و به دشمن حمله بردیم. به خدا چندان ضربت زدیم که از همه کوچه‌ها بیرونشان کردیم، آن‌گاه به نزد دو حریف مقتول خویش بازگشتیم.
گوید: مقتول من، مردی سرخ‌گونه پررنگ و گویی رومی بود، و مقتول مختار، مردی سیاه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 222
قال: فجعل النّاس یُبایعون عبداللَّه بن الزّبیر، حتّی بایعه خلق کثیر من أهل الحجاز وغیرهم من أهل الأمصار، ویزید بن معاویة لا یعلم بشی‌ء من ذلک. حتّی إذا علمَ ابن الزّبیر أ نّه قد قوی ظهره بهؤلاء الخلق الّذینَ قد بایعوه، أظهرَ عیب یزید سرّاً وجهراً، وجعل یلعنه ویقول فیه وفی بنی أمیّة کلّما قدر علیه من الکلام القبیح، ثمّ إنّه کان یصعد المنبر فیقول: أیّها النّاس! إنّکم قد علمتم ما سارت به فیکم بنو أمیّة من نبذ الکتاب والسّنّة، وما سار به معاویة بن أبی سفیان «1» إنّه تأمّر علی هذه الأُمّة بغیر رضا، وادّعی زیاد بن أبیه «2» ردّاً منه علی رسول اللَّه (ص)، والنّبیّ (ص) یقول: الولد للفراش وللعاهر الحجر، فادّعی معاویة زیاداً، وزعم أ نّه أخوه، وقتل حجر بن عدیّ الکندیّ ومن معه من المسلمین، ثمّ إنّه أخذ البیعة لابنه یزید فی حیاته، ونقضَ ما کان فی عنقه من بیعة الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما). ثمّ هذا یزید بن معاویة قد علمتم ما فعل بالحسین وإخوته وأولاده وبنی عمِّه، قتلهم کلّهم وأسرَ مَنْ بقیَ منهم، وحملهم إلی الشّام علی محامل لیس لهم وطاء، ولا راعی فیهم حقّ رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم، وهو مشغول بلعب الفهود والقرود، وشرب الخمر «4» والمعاصی والفجور. فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه! فقد علمتم أنّ أبا بکر الصِّدِّیق رضی الله عنه لمّا ولیَ أمر هذه الأُمّة، صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ خطب، وقال فی خطبته: أیّها النّاس! أطیعونی ما أطعتُ اللَّه، فإذا عصیتُ اللَّه فلا طاعةَ لی علیکم. مع کلام کثیر کان له ولعمر بن الخطّاب رضی الله عنه، ولستُ أذکر «5» أحداً من «5»
__________________________________________________
پررنگ بود. مختار به من گفت: «می‌دانی، به خدا گمان دارم این دو، مقتولان ما بوده‌اند، اگر این دو، مقتولان ما باشند، عشایر ما و آن‌ها که از ما امید دارند، سرشکسته شوند؛ که این‌دو کس به نزد من با دو سگ برابرند و پس از این هرگز با کسی هماوردی نمی‌کنم، مگر او را بشناسم.»
گفتم: «به خدا من نیز به هماوردی کسی که نشناسمش، نمی‌روم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3209- 3211
. (1)- زید فی د: و
(2)- من بر، وفی الأصل و د: أمیّة
(3)- زید فی د: وآله
(4)- فی د: الخمور
(5- 5) فی د: أحد من أهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 223
الخلفاء الرّاشدین إلّاأخبرَ عن أنِّی أنهاکم عن طاعة مَنْ عصی اللَّه وتعدّی «1» أمره. قال: فکان «2» الناس یجتمعون إلیه ویقولون بقوله حتّی فشا ذلک فی النّاس.
قال: وبلغ ذلک یزید «3» فلم تحمله الأرض غیظاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 277- 278
قال: ولمّا بلغَ یزید بن معاویة «4» ما فیه عبداللَّه بن الزّبیر من «5» بیعة النّاس له واجتماعهم إلیه، دعا بعشرة نفر من وجوه أصحابه، منهم النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وشریک بن عبداللَّه الکنانیّ، و «6» زمل بن عمرو العذریّ «6»، ومالک بن هبیرة السّکونیّ، وعبداللَّه بن عضأة الأشعریّ «7»، وروح بن زنباع «8» الجذامیّ، وأبو کبشة السّکسکیّ، وسعید بن عمرو الهمدانیّ، وعبداللَّه بن مسعدة الفزاریّ، وعبدالرّحمان بن مسعود الفزاریّ؛ فدعا بهؤلاء العشرة، ثمّ قال لهم: إنّ عبداللَّه بن الزّبیر قد تحرّک بالحجاز، وأخرجَ یده من طاعتی، ودعا النّاس إلی سبِّی وسبّ أبی، وقد اجتمعت «9» إلیه قوم یعینونه علی ذلک ویزیِّنون له أمره. وأنا أکره البغی علیه قبل الاعتذار إلیه، ولکن صیروا إلیه! فإذا دخلتم علیه فعظِّموا حقّه وحقّ أبیه الزّبیر، وخبِّروه بالّذی بلغنی عنه، وسلوه بعد ذلک أن یلزم الطّاعة ولا یُفارق الجماعة، وأن یرجع إلی الأمر الّذی خرج منه، وعلیکم بالرِّفق والتّأنِّی، فإن أجاب إلی ذلک، فخذوا بیعته وانصرفوا عنه، وإن أبی إلّاالعداوة وشقّ العصا، فخوِّفوه وحذِّروه ما نزل بالحسین بن علیّ، ولیس الزّبیر عندی بأفضل من علیّ بن أبی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل و بر بدون نقط، وفی د: یعدلی- کذا
(2)- فی د: فکانوا
(3)- زید فی بر: بن معاویة
(4)- زید فی د: إلی
(5)- فی د: إلی
(6- 6) فی الأصل: رمل بن عمر المعذریّ، وفی د و بر: رمل بن عمر العذریّ؛ والتّصحیح من الإصابة 3/ 11
(7)- فی د و بر: الأسعویّ
(8)- فی الأصل: رباح، والتّصحیح من د و بر
(9)- فی د و بر: اجتمع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 224
طالب «1» رضی الله عنه «1»، ولا ابنه عبداللَّه بأفضل من الحسین «2» بن علیّ «2». وانظروا أن لا تلبثوا عنده، فإنِّی متعلِّق القلب «3» بورود خبرکم «3» علیَّ، ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
قال: فخرج القوم من الشّام وساروا إلی مکّة ودخلوا علی عبداللَّه بن الزّبیر، وعنده یومئذٍ المختار بن أبی عبید وعبداللَّه بن مطیع العدویّ والعبّاس بن سهل الأنصاریّ ووجوه أولاد المهاجرین والأنصار، قال: فسلّموا علیه، فردّ علیهم السّلام، ورحّب «4» بهم وقرّبهم وأدناهم، ثمّ سألهم عن حالهم وأمرهم، فأدّوا إلیه رسالة «5» یزید؛ فقال «1» عبداللَّه بن الزّبیر «1»: وما الّذی یرید منِّی یزید «1» بن معاویة «1»؟ إنّما أنا رجل مجاور لهذا البیت عائذ به من شرِّ یزید «1» بن معاویة «1» وغیر یزید، فإن ترکنی فیه وإلّا انتقلتُ عنه إلی بلد غیره، وکنتُ فیه إلی أن یأتینی الموت.
قال «6»: ثمّ أمرَ لهم بمنزل، فصاروا إلیه یومهم ذلک، وأمر لهم بما یُصلحهم.
فلمّا کان من الغد، خرج فصلیّ بأصحابه الفجر، ثمّ أقبل، فجلسَ فی الحجر، واجتمع إلیه أصحابه، وأقبلَ إلیه هؤلاء الوفد الّذینَ قدموا علیه من عند یزید، وتکلّموا کلاماً یرجون به اتِّباعه لیزید وطاعته له.
قال: فأقبلَ النّعمان بن بشیر، فقال: بلغَ «7» یزید «8» عنک أنّک تصعد المنبر فتذکّره وتذکّر أباه «9» معاویة بکل قبیح، وأنتَ تعلم أ نّه إمام وقد بایعه النّاس، ولا نحبّ «10» لکَ أن تخرج
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2- 2) لیس فی د و بر.
(3- 3) فی د: بورودکم
(4)- فی د: ترحّب
(5)- فی د: الرّسالة من
(6)- لیس فی د
(7)- فی النّسخ: بلغه
(8)- فی الأصل: لزید، وفی د و بر: لیزید
(9)- من د و بر، وفی الأصل: أبه
(10)- فی د: لا یحبّ، وفی بر بدون نقط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 225
یدک من الطّاعة وتُفارق الجماعة، وبعد فإنّ الغیبة لا خیرَ فیها.
قال: فقطعَ علیه الکلام عبداللَّه بن الزّبیر، ثمّ قال: یا ابن بشیر! إنّ الفاسِق لا غیبةَ له، وما قلتُ فیه إلّاما قد علمهُ النّاس منه «1»، ولو کان علی ما کان علیه الأئمّة الأخیار، سمعنا وأطعنا، ولذکرناهُ بکلِّ جمیل؛ وبعد، فإنِّی أنا فی هذا البیت بمنزلة حمامة من حمام مکّة، أفتحلّ «2» لکم أن تؤذوا حمام مکّة؟
قال: فغضبَ عبداللَّه بن عضأة الأشعریّ، فقال: نعم واللَّه یا ابن الزّبیر! نؤذی حمام مکّة، ونقتل حمام مکّة، وما حرمة حمام مکّة یا ابن الزّبیر! أتصعَد المنبر وتتکلّم فی أمیر المؤمنین بکلِّ قبیح، ثمّ تُشبِّه نفسک بحمام مکّة؟ ثمّ قال: یا غلام! ائتنی «3» بقوسی وسهم!
قال: فاتیَ بقوسه وسهامه، فأخذ سهماً، فوضعهُ فی کبد قوس، ثمّ سدّده نحو «4» حمام مکّة، وقال «5»: یا حمامة! أیشرب أمیر المؤمنین ویفجر «6»؟ قولی نعم! أما واللَّه لو قلتِ: نعم، لما أخطأک سهمی هذا؛ یا حمامة! أیلعَب أمیر المؤمنین بالقرود والفهود ویفسق فی الدِّین؟ قولی: نعم! أما واللَّه لئن قلتِ: نعم، لا أخطأکِ سهمی هذا؛ یا حمامة! فتقتلین «7» «8» أم تخلعین «8» الطّاعة وتفارقین الجماعة وتقیمین فی الحرم عاصیة؟ قولی نعم!
قال: ثمّ أقبل عبداللَّه بن عضأة علی ابن الزّبیر، فقال له: ما لی لا أری الحمامة تنطق بشی‌ء، وأنتَ النّاطق بجمیع ما کلّمتها فیه علی المنبر، أما واللَّه یا ابن الزّبیر! إنِّی خائف علیکَ وأقسم باللَّه قسماً صادقاً لتبایعنّ یزید «9» طائعاً أو کارهاً، أو لتعرفنی فی هذه البطحاء
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- فی د: أفیحلّ، وفی بر بدون نقط
(3)- من بر، وفی الأصل و د: اتینی- کذا
(4)- زید فی بر: حمام من
(5)- زید فی د: لحمامة منه
(6)- فی د و بر: یفخر
(7)- من د، وفی الأصل: فتقبلین
(8- 8) فی د و بر: أتخلعین
(9)- فی د: لیزید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 226
وفی یدی رایة الأشعریین.
قال: فقال له المختار بن أبی عبید «1»: أما واللَّه یا ابن عضأة! لئن أنتَ رمتَ ذلک وأردتَ بصاحب هذا البیتِ سوءاً، لیدمرنّ اللَّه علیکَ وعلی صاحبک یزید کما دمّر علی أصحاب الفیل إذ راموه، فجعل کیدهم فی تضلیل «2»، فإن شئتَ فرِم ذلک!
فقال له عبداللَّه «3» بن عضأة: یا ابن أبی عبید! أما! إنّ عبیداللَّه بن زیاد قد کان حازم الرّأی فی حبسک بالکوفة، ولو ضربَ عنقکَ لأصابَ الرّأی، ولکن لا جزی اللَّه صهرک عبداللَّه بن عمر خیراً.
قال ابن أبی عبید: واللَّه ما کان أبوه أمیر المؤمنین، وقد قتلَ وسفکَ دماء المؤمنین، وقد قتل ابن بنت نبیّ «4» ربّ العالمین.
قال: وارتفعت الأصوات بین عبداللَّه بن عضأة وبین المختار، فأقسم عبداللَّه بن الزّبیر علی المختار أن یسکت، فسکت.
ثمّ أقبلَ علی عبداللَّه بن عضأة، فقال: یا هذا! أتستحلّ فی البیت الحرام وقد أخبر اللَّه تعالی فی کتابه «وَمَن دخلَهُ کانَ آمِناً» «5»
؟ فقال ابن العضأة: إنّما یستحلّ الحرام مَن «6» حلّ فیه وخلع الطّاعة وفارق الجماعة «6».
قال: «7» وکثر الکلام بین القوم «7»، ولم یجبهم ابن الزّبیر إلی ما یریدون، فانصرفوا عنه، «8» حتّی إذا صاروا إلی «8» یزید، فخبروه بذلک، فأمهله یزید، وجعل یتأنّی فی أمره ویقول
__________________________________________________
(1)- من د و بر، وفی الأصل: أبی معیط
(2)- فی النّسخ: تظلیل- کذا بالظاء
(3)- لیس فی د
(4)- فی د: رسول
(5)- سورة 3، آیة 97
(6- 6) فی د: یستحلّ فیه الحرام ویخلع الطّاعة ویفارق الجماعة
(7- 7) فی الأصل و بر: وأکثر الکلام بین القوم. وفی د: وأکثروا الکلام القوم
(8- 8) فی د: إلی عند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 227
لأصحابه: ویحکم! إنِّی قتلتُ بالأمس الحسین بن علیّ وأقتل الیوم عبداللَّه بن الزّبیر! أخاف أن تشعث «1» علیَّ العامّة، ولا یحتمل ذلک لی ویتنغّص «2» علیَّ أمری.
قال: وجعل عبداللَّه «3» بن الزّبیر یجمع الجموع، وجعل یقوی أمره یوماً بعد یوم، ومحمّد ابن الحنفیة «4» رضی الله عنه «4» مُعتزِل عنه فی منزله ولا یدخل فی طاعته.
قال: وکان یومئذٍ أمیر المدینة عمرو بن سعید بن العاص من قِبَل یزید بن معاویة.
فکتبَ إلیه یزید «5» من الشّام یُخبره بخبر عبداللَّه بن الزّبیر وأخیه، فعزمَ عمرو بن سعید علی ذلک وکانت بنو أمیّة یکرمون عمرو بن الزّبیر لأنّ أمّه بنت خالد بن سعید بن العاص، فکانوا یکرمون عمرو «6» بن الزّبیر لأنّه ابن أختهم.
قال: وکان عمرو بن الزّبیر من أشدّ النّاس عداوة لأخیه عبداللَّه بن الزّبیر، فدعاهُ عمرو بن سعید بن العاص، فعقد له عقداً، وضمّ إلیه جیشاً کثیفاً، ووجّه به إلی محاربة أخیه عبداللَّه بن الزّبیر.
قال: فخرجَ عمرو بن الزّبیر [یومئذٍ فی جیشه من المدینة «7»، یرید مکّة، وبلغَ ذلک عبداللَّه بن الزّبیر] «8»، فنادی فی النّاس، وخرجَ من مکّة فی جیش، حتّی التقی القوم بین مکّة والمدینة، واختلطوا واقتتلوا «9» ساعة من النّهار، فقُتِلَ من الفریقین جماعة «10»، ثمّ حمل عبداللَّه بن الزّبیر فی جمیع أصحابه وحمل المختار بن أبی عبید من المیمنة والعبّاس بن
__________________________________________________
(1)- فی د: تتشعّب
(2)- فی د: تتبغّض
(3)- لیس فی د
(4- 4) لیس فی د
(5)- زید فی د: بن معاویة
(6)- فی د و بر: عمر
(7)- فی د: یومئذ من المدینة فی جیشه ذلک
(8)- العبارة المحجوزة من د و بر
(9)- زید فی د: قتالًا شدیداً
(10)- زید فی د: کثیرة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 228
سهل الأنصاریّ من المیسرة، فوقعت الهزیمة علی جماعة بنی أمیّة، فقُتِلَ من القوم «1» مقتلة عظیمة «1» وأُسِرَ منهم مَنْ أُسِر، وفیمن أُسِرَ یومئذٍ عمرو «2» بن الزّبیر. [...] «3»
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 279- 285
قال: فلم یزل القوم یرمون المسجد الحرام والبیت النّیران والحجارة، فلمّا رأی عبداللَّه ابن الزّبیر ذلک، خرجَ إلیهم فیمَن کان عنده من الجیش، فحاربهم حرباً شدیداً، فقتل منهم جماعة، وجعل المختار بن أبی عبید یُقاتل بین یَدَی عبداللَّه بن الزّبیر أشدّ القتال وهو یقول:
أنا ابن الکرّار لستُ من «4» بنی الفرّار «4»
ثمّ حمل، فقاتل حتّی ضجّ أهل الشّام من قتله. فأقام القوم علی ذلک «5» أیّاماً لا یفترون عن القتال لیلًا ونهاراً حتّی قُتِلَ من أهل الشّام خلق کثیر، وکذلک من أصحاب عبداللَّه ابن الزّبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 302
فسار الحُصین حتّی أتی مکّة، وحاصرَ ابن الزّبیر أیّاماً، ورمی بالمنجنیق والنّفّاطات الرُّکنَ، فأحرقَ الأستار، فبعثَ اللَّه علی أصحاب المنجنیق صاعقةً، فأحرقت منهم بضعةَ عشرَ رجلًا، وکان المختارُ بن أبی عبید الثّقفیّ بایعَ ابنَ الزّبیر علی أن لا ینفرد برأی، ولا یقضی أمراً دُونَه، فوجّه المختار إلی الحُصین وقاتله، فردّهم عن مکّة، فبینا هم کذلک، إذْ أتاهُم نعیُّ یزید، فانصرفوا إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 244
ولمّا نزلَ بأهل المدینة ما وصفنا من القتل والنّهب والرِّقّ والسّبی وغیر ذلک ممّا عنه
__________________________________________________
(1- 1) فی د: جماعة کثیرة
(2)- فی د: عمر
(3)- [کلام ابن أعثم کان طویلًا، اقتصرت علی مقاطع منه، وهو موجود بکامله من غیر تطویل فی الخوارزمی]
(4- 4) فی النّسخ: أبناء الفرارین- غیر مستقیم الوزن.
(5)- فی د: قتاله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 229
أعرضنا من مُسْرِفٍ خرج عنها یرید مکّة فی جیوشه من أهل الشّام؛ لیوقع بابن الزّبیر وأهل مکّة، بأمرِ یزید، وذلک فی سنة أربع وستّین.
فلمّا انتهی إلی الموضع المعروف بقدید، مات مُسْرِفٌ لعنه اللَّه! واستخلف علی الجیش الحصینُ بن نمیر، فسار الحصین حتّی أتی مکّة وأحاط بها، وعاذ ابن الزّبیر بالبیت الحرام، وکان قد سمّی نفسه العائذَ بالبیتِ، وشُهِرَ بهذا حتّی ذکرتهُ الشّعراء فی أشعارها، من ذلک ما قدّمنا من قول سلیمان بن قتّة «1»:
فإن تُتْبِعُوه عائِذَ البیت تُصْبِحُوا کَعَادٍ تَعَمَّتْ عن هُدَاها فَضَلَّتِ
ونصب الحصینُ فیمن معهُ من أهل الشّام المجانیقَ والعرادات علی مکّة والمسجد من الجبال والفِجاج، وابنُ الزّبیر فی المسجد، ومعه المختار بن أبی عُبَیْد الثّقفیّ داخلًا فی جملته، منضافاً إلی بیعته، منقاداً إلی إمامته، علی شرائط شَرَطها علیه لا یخالف له «2» رأیاً، ولا یعصی له أمراً، فتواردت أحجار «3» المجانیق والعرادات علی البیت، ورمی مع الأحجار بالنّار والنِّفْط ومشاقات الکتان وغیر ذلک من المحرقات، وانهدمت الکعبة، واحترقت البنیة، ووقعت صاعقة، فأحرقَت من أصحاب المجانیق أحدَ عشرَ رجُلًا، وقیل: أکثر من ذلک [وذلک] یوم السّبت لثلاث خَلَوْنَ من شهر ربیع الأوّل من السّنة المذکورة، قبل وفاة یزید بأحدَ عشرَ یوماً، واشتدّ الأمر علی أهل مکّة وابن الزّبیر، واتّصل الأذی بالأحجار والنّار والسّیف؛ ففی ذلک یقول أبو وَجْزَة المدنیّ «4»:
ابنُ نُمَیْرٍ بِئْسَ ما تَوَلّی قَدْ أحْرَقَ المَقامَ والمُصَلَّی
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 80- 81
__________________________________________________
(1)- فی ب: «سلیمان بن قبّة» محرّفاً
(2)- فی أ: «لا یخلف له رأیاً» وما هنا عن ب أدق
(3)- فی أ: «فتواترت أحجار المجانیق»
(4)- فی ب: «یقول أبو حرّة المدینی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 230
عبداللَّه بن زید بن عاصم المازنیّ «1»، من بنی دینار بن النّجّار، جدّ عمرو بن یحیی المازنیّ، قُتل یوم الحرّة سنة ثلاث وستّین فی ذی الحجّة بالمدینة، وإنّما سُمِّی یوم الحرّة لأنّ یزید بن معاویة بعث جیشاً إلی المدینة، وأمّر صخر بن أبی الجهم، فتوفّی صخر قبل مسیر الجیش إلیها، فاستعمل یزید بن معاویة علیهم بعده مسلم بن عقبة المرّی، فسار بهم مسلم حتّی نزل المدینة، فقاتلهم، فهزمهم واستباح المدینة ثلاثاً نهباً وقتلًا، وکان فی آخر ذی الحجّة للیال بقین منه سنة ثلاث وستّین، فسمِّیت هذه الوقعة وقعة الحرّة.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 19 رقم 71
قال الهیثم بن عَدِیّ، أخبرنا ابن عیّاش، عن مُجالِد، عن الشّعبیّ، وعن ابن أبی الجَهْم «2» ومحمّد بن المنْتَشِر:
أنّ الحسین بن علیّ بن أبی طالب- علیه وعلی أبیه السّلام- لمّا سارَ إلی العراق، شمّر ابنُ الزُّبیر للأمر، الّذی أراده ولبِسَ المعافِرِیّ «3»، وشَبَرَ بطنَه، وقال: إنّما بطنی شِبْرٌ، وما عسی أن یَسَع الشّبرُ «4»! وجعل یُظهِر عیبَ بنی أمیّة، ویدعو إلی خِلافهم، فأمهله یزیدُ سنةً، ثمّ بعثَ إلیه عشرةً من أهل الشّام علیهم النّعمان بن بَشِیر. وکان أهل الشّام یسمّون أولئک العشرة النّفر الرَّکْبَ، منهم عبداللَّه بن عِضاه الأشْعریّ، ورَوْح بن زِنْباع الجُذامیّ، وسعدَ بن حَمْزة الهَمْدانیّ، ومالک بن هُبیرة السّکونیّ «5»، وأبو کَبْشة السّکْسَکیّ، وزَمْلُ بن عَمْرو العُذْریّ، وعبداللَّه بن مسعود، وقیل: ابن مَسْعَدة الفَزاریّ، وأخوه عبدالرّحمان، وشَریک بن عبداللَّه الکنانیّ، وعبداللَّه بن عامر الهَمْدانیّ، وجعل علیهم النّعمان بن بَشیر؛ فأقبَلوا حتّی قدِموا مکّة علی عبداللَّه بن الزّبیر، وکان النّعمان یَخْلُو به فی الحِجْر کثیراً.
__________________________________________________
(1)- النّجّاریّ
(2)- فی أ، م، ی: «أبی الجهم» بسقوط لفظة «ابن»
(3)- نسبة إلی معافر: اسم قبیلة من الیمن تُنسَب إلیها هذه الثِّیاب
(4)- یرید أ نّه إنما یخرج علی بنی أمیّة لمصلحة الأُمّة لا لمطامع مادِّیّة
(5)- فی جمیع الأصول: «السّلولی»، والتّصویب من تهذیب التّهذیب والخلاصة فی أسماء الرِّجال، والطّبریّ، والکامل لابن الأثیر. والسّکونیّ: نسبة إلی سکون، وهی قبیلة من کندة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 231
فقال له عبداللَّه بن عِضاة یوماً: یا ابن الزّبیر! إنّ هذا الأنصاریّ واللَّه ما أُمِرَ بشی‌ءٍ إلّا وقد أُمِرْنا بمثله، إلّاأ نّه قد أُمِّرَ علینا، إنِّی واللَّه ما أدْری ما بین المهاجرین والأنصار، فقال ابن الزّبیر: یا ابن عِضاة، ما لی ولک! إنّما أنا بمنزلة حمامةٍ من حمام مکّة، أفکنتَ قاتلًا حماماً من حمام مکّة؟ قال: نعم، وما حرمةُ حمام مکّة! یا غُلام، ائتنی بقوْسی وأسْهُمی، فأتاهُ بقوسه وأسهمه، فأخذ سهماً فوضعهُ فی کَبِد القوس، ثمّ سدّدهُ نحوَ حمامة من حمام المسجد، وقال: یا حمامةُ، أیشربُ یزیدُ بن معاویةَ الخمرَ؟ قُولی: نعم، فوَ اللَّه لئن فعلتِ لأرمینّک، یا حمامةُ، أتَخْلَعِینَ یزیدَ بن معاویة وتُفارقینَ أمّة محمّد (ص)، وتُقیمینَ فی الحرم حتّی یُستحلَّ بک؟ واللَّه لئِن فعلتِ لأرمینّک. فقال ابن الزّبیر: وَیْحَک! أوَ یتکلّم الطّائر؟ قال: لا! ولکنّک یا ابن الزّبیر تتکلّم. أقسِمُ باللَّه لتُبایعنّ طائعاً أو مُکْرَهاً أو لتتعرّفنّ رایةَ الأشعریِّین فی هذه البَطْحاء، ثمّ لا أُعَظِّم من حقِّها ما تُعظِّم «1».
فقال ابن الزّبیر: أوَ تَسْتَحِلُّ «2» الحرَم! قال: إنّما یَسْتَحِلُّهُ مَنْ ألحَدَ فیه. فحبَسَهُم شهراً، ثمّ ردّهم إلی یزیدَ بن معاویة، ولم یُجِبْهُ إلی شی‌ء.
وفی روایة أحمد بن الجَعْد: وقال بعض الشّعراء- وهو أبو العبّاس الأعمی، واسمه السّائبُ بن فَرُّوخَ یذکر ذلک وشَبْر ابن الزّبیر بطنه-:
ما زالَ فی سُورة الأعرافِ یدرسُها حتّی بدا «3» لی مثلَ الخَزِّ فی اللِّینِ
لو کانَ بطنُکَ شِبْراً قد شَبِعْتَ وقَدأفْضَلْتَ فَضْلًا کثیراً للمساکینِ «4»
قال الهیثم: ثمّ إنّ ابن الزّبیر مضی إلی صفِیّة بنت أبی عُبید «5» زوجة عبداللَّه بن عمر،
__________________________________________________
(1)- فی أ، ت، م، ی: «ما یعظم»
(2)- هکذا فی ت. وفی سائر الأصول: «أوَ یستحلّ الحرم، قال: إنّما یحلّه إلخ»
(3)- کذا فی أ، ی. وفی سائر النّسخ: «فؤادی».
(4)- فی أ، ت، م، ی: «فی المساکین»
(5)- کذا فی ت، ح، ر. وفی سائر النّسخ: «عبیداللَّه». والّذی فی کتب التّراجم أنّ زوجة ابن عمر هی صفیّة بنت أبی عبید بن مسعود الثّقفیّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 232
فذکر لها أنّ خروجه کان غضباً للَّه‌تعالی ورسوله علیه السلام والمهاجرین والأنصار، من أثَرَةِ معاویة وابنه [وأهله] «1» بالفَی‌ء «2»، وسألها مسألته أن یُبایِعَه. فلمّا قدّمَتْ له عشاءه، ذکرت له أمرَ ابن الزّبیر واجتهاده، وأثْنَتْ علیه وقالت: ما یدعو إلّاإلی طاعة اللَّه جلّ وعزّ، وأکثرت القولَ فی ذلک. فقال لها: أما رأیتِ بَغَلاتِ معاویة اللّواتی کان یحُجُّ علیهنّ «3» الشُّهْبَ، فإنّ ابنَ الزّبیر ما یریدُ غَیرهنّ!
قال المدائنیّ فی خبره: وأقام ابنُ الزّبیر علی خَلْعِ یزیدَ ومالَأه «4» علی ذلک أکثرُ النّاس. فدخل علیه عبداللَّه بن مُطیع وعبداللَّه بن حَنْظلة وأهلُ المدینة المسجد، وأتُوا المِنْبَر، فخلعوا یزید. فقال عبداللَّه بن أبی عمرو بن حَفْص بن المُغیرة المخزومیّ: خلعتُ یزید کما خلعتُ عمامتی، ونزَعها عن رأسه، وقال: إنِّی لأقول هذا وقد وصَلَنی وأحسنَ جائزتی، ولکنّ عدوّ اللَّه سِکِّیر خِمِّیر. وقال آخر: خلعتهُ کما خلعتُ نعلی. وقال آخر: خلعتهُ کما خلعتُ ثوبی. وقال آخر: قد خلعتهُ کما خلعتُ خُفِّی، حتّی کثُرت العمائمُ والنِّعال الخِفاف، وأظهروا البراءة منه وأجمعوا علی ذلک، وامتنعَ منه عبداللَّه بن عمر، ومحمّد بن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، وجری بین محمّد خاصّةً وبین أصحاب ابن الزّبیر فیه قولٌ کثیر، حتّی أرادوا إکراهه علی ذلک، فخرجَ إلی مکّة؛ وکان هذا أوّل ما هاج الشّرّ بینَه وبین ابن الزّبیر.
أبو الفرج، الأغانی، 1/ 21- 24
کان ابن الزّبیر یُظهِر أ نّه عائذٌ بالبیت، ویُبایع النّاسَ سرّاً. وبلغ ذلک یزید بن معاویة، فأعطی اللَّه عهداً: لیُوثقنّ فی سلسلة. فبعثَ بسلسلةٍ من فضّةٍ وعمرو بن العاص یومئذٍ عامل مکّة، وکان شدیداً علیه، ولکنّه کان کثیر المداراة رفیقاً. فلمّا وردَ البریدُ بالسّلسلة،
__________________________________________________
(1)- زیادة فی ب، س، ح
(2)- الفی‌ء: ما أفاء اللَّه من أموال المشرکین علی المسلمین من غیر حرب ولا جهاد، مثل الجزیة وما صولحوا علیه؛ إذ أصل الفی‌ء الرّجوع، کأ نّه کان لهم فرجع إلیهم. والغنیمة: ما اغتنم فی الحرب، والنّفل مثلها
(3)- فی ت: «الّتی کان یحجّ علیها». وفی النّسخ جمیعاً: «فإنّ ابن الزّبیر ما یرید غیرهنّ»
(4)- کذا فی ت. وفی سائر النّسخ: «ومالَأ» بدون الضّمیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 233
رفقَ حتّی ردّه ردّاً جمیلًا. وخطبَ النّاس، وعابَ أهلَ الکوفة خاصّةً، وأهلَ العراق عامّةً بقتل الحسین، وبکی وقال:
- «لقد کان لأبی عبداللَّه رضی الله عنه فی ما جری علی أبیه وأخیه من هؤلاء القوم ناهٍ، ولکنّه ما حُمَّ نازِلٌ».
ثمّ عظّم ما جری علیه واستفظعه، وقال فی کلامه:
- «لقد قتلوهُ کثیراً صیامه بالنّهار، طویلًا صلاته باللّیل، ما کان یُبدِّل بالقرآن غناءً، ولا بالصِّیامِ شُربَ الخمر، ولا بالمجالس فی حَلَق الذِّکر الرّکض فی طلبِ الصّید».
یُعرِّض بیزید. فثار إلیه أصحابه وقالوا له:
«أیّها الرّجل! أظْهِر بیعتک، فلم یبقَ بعد الحسین أولی بهذا الأمر منک». فقال:
- «لا تعجلوا!».
وعلا أمرُه بمکّة، وکاتبهُ أهلُ المدینة وقالوا:
- «أمّا إذ هلک الحسین، فلیسَ أحدُ یُنازع ابن الزّبیر».
وبلغ ابن الزّبیر «1» أنّ مروان تمثّل لمّا اجتاز به البرید ومعه سلسلة من فضّة وجامعة یجعل فیها ابن الزّبیر:
فخُذها فلیسَتْ للعزیزِ بخُطّةٍ وفیها مَقالٌ لامرئٍ مُتذلِّلٍ
أعامِرُ إنّ القوم سامُوکَ خُطَّةً وذلکَ فی الجیران، غزلًا «2» بمغزلٍ
أراکَ إذ قد صرتَ للقومِ ناضحاًیُقال له بالغرب «3»: أدبِرْ وأقبِلِ
وأرسلَ مروانُ ابنیه وقال:
- «اذْهبا فتعرّضا لابن الزّبیر، ثمّ تمثّلا بهذه الأبیات إذا بلّغته الرّسل الرِّسالة».
__________________________________________________
(1)- وبلغ ابن الزّبیر: سقطت من مط
(2)- غزلًا کذا فی الأصل و مط.
(3)- فی مط: بالعرب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 234
ففعلا، فلمّا تعرّضا لیُنشداهُ، بادرَ ابن الزّبیر وقال:
- «إی‌بنی مروان، لقد سمعتُ ما قالَ أبوکما، فاذهبا، فانشِداه:
إنِّی لَمِن نَبعةٍ صُمٍّ مَکاسِرُها إذا تناوَحَتِ القصْباءُ والعُشَرُ
فلا ألینُ لِغیرِ الحقِّ أسألهُ حتّی یلینَ لِضِرْسِ الماضغِ الحَجَرُ»
ثمّ إنّ یزید اتّهم عمرو بن سعید، وظنّ أ نّه یقدر علی أخذ ابن الزّبیر ولیس یفعل، فعزله، وولّی الولید بن عقبة.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 75- 76
حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا علیّ بن المبارک، ثنا زید بن المبارک، ثنا عبدالملک بن عبدالرّحمان الزّمّاریّ، ثنا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال: تثاقل عبداللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید بن معاویة، وأظهرَ شتمه، فبلغَ ذلک یزید، فأقسمَ لا یؤتی به إلیه إلّامغلولًا، وإلّا أرسلَ إلیه، فقیل لابن الزّبیر: ألا نصنع لک أغلالًا من فضّة تلبس علیها الثّوب وتُبرّ قسمه، فالصّلح أجمَل بک؟ قال: فلا أبرّ واللَّه قسمه، ثمّ قال:
ولا ألین لغیرِ الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
ثمّ قال: واللَّه لضربةٍ بسیفٍ فی عزِّ أحبّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذلّ، ثمّ دعا إلی نفسه، وأظهرَ الخلاف لیزید بن معاویة.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 3/ 1650 رقم 4144
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد، ثنا أبو بکر بن أبی عاصم، ثنا الحوطیّ وعمرو بن عثمان، قالا: ثنا شعیب بن إسحاق، عن هشام بن عروة، عن أبیه: أنّ یزید بن معاویة کتب إلی عبداللَّه بن الزّبیر؛ إنِّی قد بعثتُ بسلسلة من فضّة وقیدین من ذهب، وجامعة من فضّة، وحلفتُ باللَّه لتأتینی فی ذلک. فألقی عبداللَّه بن الزّبیر الکتاب وقال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا علیّ بن المبارک الصّنعانیّ، ثنا یزید بن المبارک، ثنا عبدالملک بن عبدالرّحمان الزّماریّ، ثنا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 235
قال: لمّا مات معاویة تثاقل عبداللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید بن معاویة وأظهرَ شتمه، فبلغ ذلک یزید فأقسم لا یؤتی به إلّامغلولًا، وإلّا أرسل إلیه. فقیل لابن الزّبیر: ألا نصنع لک غلّاً من فضّة تلبس علیه الثّوب وتبرّ قسمه، فالصّلح أجمل بک؟ قال: لا أبرّ واللَّه قسمه. ثمّ قال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
ثمّ قال: واللَّه لضربةٍ بسیفٍ فی عزٍّ أحبُّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذِلّ. ثمّ دعا إلی نفسه وأظهر الخلاف لیزید بن معاویة، فبعثَ إلیه یزید حصین بن نمیر الکندیّ، وقال له: یا ابن برذعة الحمار! احذر خدائع قریش ولا تعاملهم إلّابالثّقاف ثمّ القطاف، فوردَ حصین مکّة فقاتل بها ابن الزّبیر وأحرق الکعبة، ثمّ بلغه موت یزید، فهرب.
أبو نعیم، حلیة الأولیاء، 1/ 331
وکان [المختار] عنده [ابن الزّبیر] إلی أن جاء أخوه عمرو بن الزّبیر مع أهل الشّام یُقاتل أخاه عبداللَّه بین مکّة والمدینة، فخرج إلیه المختار، وأبلی بلاءً حسناً فی قتاله دون عبداللَّه، وأسرَ عمراً وفرّ أهل الشّام. فلمّا جی‌ءَ بعمرو إلی أخیه، قال: مَن کان له مظلمة عند عمرو فلیقم. فقام جماعة، فمَن یقول: صفعنی، یقول له: أصفعه، ومَن یقول ضربنی، یقول له: أضربه. وإنّما کانت عنده هذه المظالم لأنّه کان صاحب شرطة أمیر المدینة عمرو بن سعید بن العاص، حتّی جاءهُ مصعب بن سعید بن عبدالرّحمان بن عوف، فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّه ضربنی مائة سوط بلا ذنب کان منِّی إلّامَیْلی إلیک. فأمر به عبداللَّه وجُرِّد من ثیابه، وأمرَ مصعب بن سعید فجلده کما جلده مائة سوط، ثمّ أمر به عبداللَّه إلی السّجن، ولم یداوهِ فمات. ولمّا ماتَ قیل إنّه أمر بصلبه، فصُلِب. وقیل بل دُفِن ولم یُصلَب. ثمّ أقبلَ عبداللَّه بن الزّبیر علی أصحابه، فقال: أتدرون لِمَ فعلتُ بعمرو هذا الفعل؟ قالوا: لا. قال: إنّه صارَ إلی معاویة زائراً. فکتب معاویة إلی زیاد ابن أبیه بمائة ألف درهم جائزة، ففضّ الکتاب وجعل المائة مأتی ألف، وعلمَ معاویة أ نّه عمل علی زیاد، فکتبَ إلی مروان وهو عامله بالمدینة أن یأخذ عمرو بن الزّبیر بمائة ألف درهم،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 236
فأخذهُ مروان وحبسه، فصرتُ إلی مروان وهیّأتُ المائة ألف له من نفسی، فأعطیتها وأخرجتهُ من سجن مروان، فکان جزائی منه أن خرج علیَّ وضربَ وجهی بالسّیف.
قال: فلمّا بعثَ یزید بن معاویة مسلم بن عقبة المرِّیّ أمیراً علی أهل الشّام لمحاربة عبداللَّه ومَن بالمدینة من قِبَل ابن الزّبیر والحصین بن نُمیر السّکونیّ بعده أن حدث به حدث الموت، لأنّ مسلماً کان مریضاً فکانت الوقعة بالحرّة، وأقام بعدها بالمدینة فقتل من أولاد المهاجرین ألفاً وثلاثمائة، ومن أولاد الأنصار ألفاً وسبعمائة، ومن العبید والموالی ثلاثة آلاف، ونهب المدینة ثلاثة أیّام بلیالیها حتّی قال أبو سعید الخدریّ: واللَّه ما سمعنا الأذان بالمدینة ثلاثة أیّام إلّامن قبر النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم. «1»
ثمّ ارتحل مسلم إلی مکّة لمحاربة ابن الزّبیر، فماتَ بین مکّة والمدینة، فسمّوه مسرفاً لأ نّه أسرفَ بالقتل، ولمّا ماتَ استخلف الحصین بن نُمیر السّکونیّ، فنصب الحصین المجانیق علی الکعبة، فکانوا یرمونها حتّی نزلت صاعقة فأحرقت منجنیقاً لهم بما کان فیه من النّاس.
فجعل المختار یومئذٍ یُحارِب بین یَدَی عبداللَّه أشدّ المحاربة، وهو یقول: أنا ابن الکرّارین لستُ من أبناء الفرّارین.
حتّی ضجّ أهل الشّام منه وأقام القوم علی ذلک أیّاماً لا یفترون لیلًا ولا نهاراً، حتّی قتل من أهل الشّام مقتلة عظیمة، وکذلک من أصحاب عبداللَّه. «2»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 182- 183
حصین بن نمیر بن نائل: [...] من أهل حمص. روی عنه ابنه یزید بن حُصَین.
وکان بدمشق حین عزم معاویة علی الخروج إلی صِفّین وخرج معه، وولی الصّائفة
__________________________________________________
(1)- [راجع موسوعة الإمام الحسین علیه السلام/ ج 7: عنوان «مَنْ هو یزید؟»]
(2)- [إنّ هذا الکلام مذکور فی أنساب الأشراف والفتوح وغیره، ولکونه طویلًا فقد اقتصرت علی ذکر مقاطع منه، ونقلناه فقط عن الخوارزمیّ]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 237
لیزید بن معاویة، وکان أمیراً علی جند حِمص، وکان فی الجیش الّذی وجّهه یزید إلی أهل المدینة من دمشق لقتال أهل الحَرّة، واستخلفه مسلم بن عُقبة المعروف بمُسرفٍ علی الجیش، وقاتل ابن الزّبیر وکان بالجابیة حین عُقِدَت لمروان بن الحکم الخلافة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 199 رقم 1936، مختصر ابن منظور، 7/ 190/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2819- 2820
قال الحافظ رحمه الله: وکان فیهم حُصَین، وهو الّذی حاصرَ ابن الزّبیر بمکّة، ورمی الکعبة بالمنجنیق، فسُتِرَت بالخشب فاحتُرِقَت.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 201/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2820
أخبَرَنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکر بنت المِسْوَر بن مَخْرَمة، قال: وحدّثنی شُرَحبیل بن أبی عون، عن أبیه، قال: وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد- وفی نسخة عن أبیه- وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث، قالوا:
لم یزل عبداللَّه بن الزّبیر مقیماً بالمدینة فی خلافة معاویة بن أبی سفیان، فتوفِّی معاویة، فبعث یزید بن معاویة إلی الولید بن عُتبة بن أبی سفیان، وهو یومئذٍ والی المدینة نعی معاویة، ویأمره أن یُبایع من قبله من النّاس، فجاءه الرّسول لیلًا، فأرسل إلی ابن الزّبیر، فدعاه إلی البیعة، فقال: حتّی تصبح. فترکه، فخرج ابن الزّبیر وهو یقول: هو یزید الّذی نعرف واللَّه ما أحدث خیراً، ولا مروءة. وخرج من لیلته [إلی مکّة] فلم یزل مقیماً بها حتّی خرج «1» حسین بن علیّ منها «2» إلی العراق و «2» لزمَ ابن الزّبیر الحجرة «3» ولبس المَعافریّ، وجعل یحرِّض النّاس علی بنی أمیّة، وبلغ یزید ذلک فوجد علیه.
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «قالوا: ولمّا خرج ...»]
(2)- [لم یرد فی المختصر]
(3)- [المختصر: «الحجر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 238
فقال ابن الزّبیر: أنا علی السّمع والطّاعة، لا أُبدِّل ولا أُغیِّر، ومشی إلی یَحْیی بن حکیم بن صَفْوان بن أمیّة الجُمَحیّ، وهو والی مکّة لیزید بن معاویة، فبایعهُ له علی الخلافة، فکتب بذلک یَحْیَی إلی یزید، فقال: لا أقبل هذا منه، حتّی یؤتی به فی وثاق فی جامعة، فقال له «1» ابنه معاویة بن یزید: یا أمیر المؤمنین ادفع الشّرّ عنک ما اندفع، فإنّ ابن الزّبیر رجل لَحِزٌ «2» لجوج ولا یطیع بهذا أبداً، وإن تکفِّر عن یمینک وتلها منه، حتّی تنظر ما یصیر إلیه أمره أفضل، فغضب یزید وقال: إنّ فی ذلک لعجباً. قال: فادعُ عبداللَّه ابن جعفر، فسلهُ عمّا أقول وتقول.
فدعا عبداللَّه بن جعفر، فذکر له قولهما، فقال عبداللَّه: أصاب أبو لیلی، ووفقّ. فأبی یزید أن یقبل ذلک، وعزل الولید بن عتبة عن المدینة وولّاها عمرو بن سعید بن العاص، وأرسل إلیه: إنّ أمیر المؤمنین یقسِم باللَّه لا یقبل من ابن الزّبیر شیئاً حتّی یؤتی به فی جامعة، فعرضوا ذلک علی ابن الزّبیر فأبی، فبعثَ یزید بن معاویة الحُصَین بن نُمَیر، وعبداللَّه بن عضاه الأشعریّ بجامعة إلی ابن الزّبیر یقسم له باللَّه لا یقبل منه إلّاأن یؤتی به فیها، فمرّا بالمدینة، فبعثَ إلیه مروان معهما عبدالعزیز بن مروان یکلِّمه فی ذلک، ویهوِّن علیه الأمر، فقدموا علیه مکّة، فأبلغوه یمین یزید بن معاویة ورسالته، وقال له عبدالعزیز ابن مروان: إنّ أبی أرسلنی إلیکَ عنایةً بأمرک، وحفظاً لحرمتک، فابرر «3» یمین أمیر المؤمنین، فإنّما یجعل علیک جامعة فضّة أو ذهب، وتلبس علیها برنساً، فلا تبدو إلّاأن یُسمَع صوتُها، فکتب ابن الزّبیر إلی مروان یجزیه خیراً، ویقول: قد عرفتُ عنایتکَ ورأیک، فأمّا هذا فإنِّی لا أفعلهُ أبداً، فلیکفِّر یزید عن یمینه أو یدع. وقال ابن الزّبیر: اللّهمّ إنِّی عائذٌ ببیتک «4»، وقد عرضتُ علیهم السّماع «5» والطّاعة، فأبوا إلّاأن یُخلّوا بی ویستحلّوا منِّی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر]
(2)- اللّحز: الرّجل الضّیِّق الخلق
(3)- [المختصر: «فابرّ»]
(4)- [المختصر: «ببیتک الحرام»]
(5)- [المختصر: «السّمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 239
ما حرّمتَ، فمن یومئذ سُمِّی العائذ.
وأقامَ بمکّة لا یعرض لأحدٍ، ولا یعرض له أحد، فکتب یزید بن معاویة إلی عمرو ابن سعید أن یوجِّه إلیه جنداً، فسأل عمرو: مَن أعدی النّاس لعبداللَّه بن الزّبیر؟ فقیل:
أخوه عمرو بن الزّبیر، فذکر قصّة توجیهه إلی ابن الزّبیر وظفر ابن الزّبیر به.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 157- 158، مختصر ابن منظور، 12/ 192- 193
أخْبَرنا أبو غالب بن البنّا، أنا أبو یَعْلَی بن الفرّاء، أنا محمّد بن عبدالرّحمان بن العبّاس، نا عبداللَّه بن محمّد بن عبدالعزیز، نا داوود بن رُشَید، نا شعیب بن إسحاق، نا هشام بن عروة، عن أبیه: أنّ یزید بن معاویة کتب إلی «1» عبداللَّه بن الزّبیر: أنِّی قد بعثتُ إلیکَ سلسلةَ فضّةٍ وقیداً من ذهب، وجامعةً من فضّة، وحلفتُ لتأتینی فی ذلک، قال:
فألقی الکتاب وقال:
لا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلینَ لضِرسِ الماضغِ الحَجَرُ
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 159، مختصر ابن منظور، 12/ 194
أنبَأنا أبو علی الحدّاد، أنا محمّد بن عبداللَّه بن أحمد بن رِیْذَة، أنا سُلیمان بن أحمد الطّبرانیّ، نا علیّ بن المبارک، نا زید بن المبارک، نا عبدالملک بن عبدالرّحمان الذِّماریّ، نا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال: «2» «3»
لمّا ماتَ معاویة، تثاقلَ عبدللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید «4» بن معاویة «4»، وأظهرَ شتمه، فبلغ «5» یزید، فأقسم لا یؤتی به إلّامغلولًا، وإلّا أرسلَ إلیه، فقیل لابن الزّبیر: ألَا نضع لک أغلالًا من فضّة تلبس علیها الثّوب وتبرّ قسمه، فالصّلح أجمل بک، قال:
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «کتب یزید بن معاویة إلی ...»]
(2)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن عروة بن الزّبیر، قال: ...»]
(3)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(4- 4) [لم یرد فی المختصر]
(5)- [مجمع الزّوائد: «فبلغ ذلک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 240
فلا أبرّ و «1» اللَّه قسمه، ثمّ قال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرُ
ثمّ قال: واللَّه لضربة بسیفٍ فی عزٍّ أحبّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذلّ، ثمّ دعا إلی نفسه، وأظهرَ الخلاف لیزید بن معاویة، فوجّه إلیه یزید «2» بن معاویة «2» مسلمَ بن عُقْبة المرِّیّ فی جیش أهل الشّام، وأمرهُ بقتال أهل المدینة، فإذا فرغ 2 من ذلک «2» سارَ إلی مکّة.
قال: فدخلَ مسلم «2» بن عقبة «2» المدینة، وهربَ منه یومئذٍ بقایا أصحاب رسول اللَّه (ص)، وعبثَ فیها، وأسرفَ فی القتل، ثمّ خرج منها «3»، فلمّا کان فی بعض «4» الطّریق «5» إلی مکّة «5» مات، واستخلفَ حُصَین بن نُمَیر الکِنْدیّ، فقال له «1»: یا ابن بردعة الحمار! احذر خدائع قریش، ولا تعاملهم إلّابالثّقاف، ثمّ القطاف.
فمضی حُصَین «6» بن نُمَیر «6» حتّی ورد مکّة، فقاتلَ بها ابن الزّبیر أیّاماً، وضربَ ابن الزّبیر فسطاطاً فی المسجد، فکان فیه نساء یسقینَ الجرحی ویداوینهم، ویطعمنَ الجائع ویکتمنَ إلیهنّ المجروح.
فقال حُصَین: ما یزال یخرج علینا من ذلک الفسطاط أسدٌ کأنّما یخرج من عرینه، فمَن یکفینیه؟ فقال رجل من أهل الشّام: أنا. فلمّا جنّ اللّیل، وضعَ شمعة فی طرف رمحه، ثمّ ضربَ فرسه، ثمّ طعن «7» الفسطاط فالتهبَ ناراً، والکعبة یومئذٍ مؤزّرة بالطّنافس، وفی أعلاها الحَبِرَة، فطارت الرِّیح باللّهب علی الکعبة حتّی أُحرِقَت، واحترقَ فیها یومئذٍ قرنا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(2- 2) [لم یرد فی المختصر]
(3)- [لم یرد فی المختصر]
(4)- [مجمع الزّوائد: «ببعض»]
(5- 5) [لم یرد فی المختصر ومجمع الزّوائد]
(6- 6) [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(7)- [المختصر: «فطعن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 241
الکبش الّذی فُدِیَ به إسحاق «1».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 174- 175، مختصر ابن منظور، 12/ 200- 201/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 252- 253
فلمّا استقرّ عند یزید ما قد جمع ابن الزّبیر بمکّة من الجموع، أعطی اللَّه عهداً لیوثقنّه فی سلسلة، فبعثَ إلیه سلسلة من فضّة مع «2» ابن عطاء الأشعریّ، وسعد «2»، وأصحابهما، لیأتوه به فیها، وبعثَ معهم برنس خزّ لیلبسوه «3» علیها لئلّا تظهر للنّاس.
فاجتاز ابن عطاء «4» بالمدینة وبها مروان بن الحکم، فأخبرهُ ما قدم له، فأرسلَ مروان معه ولدَین له، أحدهما عبدالعزیز، وقال: إذا بلغته رسل یزید «5» فتعرّضا له، ولیتمثّل أحدکما بهذا «6» القول، فقال: «6»
فخذها فلیست للعزیز بخطّةٍ وفیها فعال «7» لامرئٍ متذلِّل
أعامر أنّ القوم ساموکَ خطّةًوذلک فی الجیران «8» غزلًا بمغزلِ «8» أراک إذا ما کنتَ للقومِ ناضحاً «9» یُقالُ له بالدّلو أدبر وأقبلِ
فلمّا بلّغه «10» الرّسول الرِّسالة، قال «10» عبدالعزیز الأبیات، فقال ابن الزّبیر: یا ابنَی «11»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، وفیه عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، وثّقه ابن حبّان وغیره وضعّفه أبو زرعة وغیره»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «ابن عضادة الأشعریّ ومسعدة»]
(3)- [نهایة الإرب: «لیلبسه»]
(4)- [نهایة الإرب: «أبو عضادة»]
(5)- [أضاف فی نهایة الإرب: «الرِّسالة»]
(6- 6) [نهایة الإرب: «الشّعر»]
(7)- [نهایة الإرب: «مقال»].
(8- 8) [نهایة الإرب: «عزلًا بمعزل»]
(9)- [نهایة الإرب: «ناصحاً»]
(10- 10) [نهایة الإرب: «الرّسل الرِّسالة أنشد»]
(11)- [نهایة الإرب: «بنی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 242
مروان! قد سمعتُ ما قلتما، فأخبرا أباکما:
إنِّی لمن نبعةٍ صمّ مکاسرها إذا تناوحت البکاء «1» والعشرِ
فلا ألین لغیر الحقِّ أسأله‌حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرِ
وامتنع ابن الزّبیر «2» من رسل یزید.
فقال الولید بن عتبة، وناس من بنی أمیّة لیزید: لو شاء عمرو لأخذ ابن الزّبیر «3» وسرّحه إلیک، فعزل عمراً وولّی الولید «3» الحجاز.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 305- 306/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 518- 519
فأقام «4» [المختار] عنده [ابن الزّبیر]، وشهد معه قتال الحصین «5» بن نُمیر، وأبلی أحسن بلاء، وقاتلَ أشدّ قتال «5»، وکان أشدّ النّاس علی أهل الشّام. «6» «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 338/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 558؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 9
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «القصباء»].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(3- 3) [نهایة الإرب: «وبعث إلیک به، فعزل یزید عمراً، واستعمل الولید بن عتبة علی»]
(4)- [نهایة الإرب: «وأقام»]
(5- 5) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6)- چون یزید یقین کرد که عبداللَّه بن زبیر در مکه جمعی را گرد آورده و مجهز شده، سوگند یاد کرد که اگر خداوند او را چیره کرد، ابن زبیر را با زنجیر بند کند. یزید یک زنجیر سیمین آماده کرد و توسط ابن عطاء اشعری و سعد با عده‌ای از اتباع نزد او فرستاد که او را حاضر کنند. یک کلاه ابریشمین هم برای او فرستاد که آن را بر سر نهد که زنجیر سیمین نمایان نباشد (به موجب قسم یزید باید بر گردنش باشد). آن عده به مدینه رسیدند، بر مروان بن حکم گذشتند و خبر زنجیر سیمین و قصد خود را به او دادند.
مروان هم دو فرزند خود را که یکی عبدالعزیز بود، نزد او (ابن زبیر) فرستاد و گفت: این شعر را بر حسب مثال بخوانید (که او متوجه شود):
فخذها فلیست للعزیزِ بخطّة [...]
«یعنی: بگیر این را که رسم و آئین مرد گرامی و کریم نیست. این در خور مردخوار و پست است که به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 243
حَرَّةُ واقِمٍ إحدی حَرَّتی المدینة وهی الشرقیّة. [...]
وفی هذه الحرّة کانت وقعة الحرّة المشهورة فی أیّام یزید بن معاویة فی سنة 63، وأمیر الجیش من قِبَل یزید مُسْلم بن عُقْبة المُرّی وسمّوه لقبیح صنیعه مسرفاً. قدم المدینة، فنزل حرّة واقِم وخرج إلیه أهل المدینة یحاربونه، فکسرهم، وقتل من الموالی ثلاثة آلاف وخمسمائة رجل، ومن الأنصار ألفاً وأربعمائة، وقیل: ألفاً وسبعمائة، ومن قریش ألفاً وثلاثمائة، ودخل جنده المدینة فنهبوا الأموال وسبوا الذُّریّة، واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حُرَّة وولدن، وکان یُقال لاولیک الأولاد أولاد الحرّة. ثمّ أحضرَ الأعیان لمبایعة یزید بن معاویة، فلم یرضَ إلّاأن یبایعوه علی أنّهم عبید یزید بن معاویة، فمَن تلکّأ أمرَ بضرب عنقه. [...]
ثمّ انصرف نحو مکّة وهو مریض مُدْنَف، فماتَ بعد أیّام، وأوصی إلی الحصین بن
__________________________________________________
ذلّت تن می‌دهد.
ای عامر! (شخص مخاطب گوینده شعر که مستوجب ملامت شده و مقصود از انشاد شعر توجه ابن زبیر است که از خواری بپرهیزد) این قوم به تو یک رسم را تکلیف کرده‌اند که تو باید نزد همسایگان بنشینی، دوک را در دست بگیری و ریسمان بریسی. (کنایه از زن شدن و تن به خواری دادن است.)
من چنین می‌بینم که اگر تو بخواهی برای این قوم (یزید و یاران او) آبیاری کنی، به تو فرمان می‌دهند که دلو را بگیر، برو و بیا (پیش برو و پشت‌کن، برو و برگرد و فرمانبردار باش که بر تو با خواری تحکّم کنند).»
چون رسول (یزید) به او رسید و رسالت را ابلاغ کرد، عبدالعزیز (پدر عمر فرزند مروان) اشعار را خواند. ابن زبیر گفت: ای دو پسر مروان! هرچه گفتید شنیدم، اکنون به شما می‌گویم که من چنین هستم:
انِّی لمن نبعة صمّ مکاسرها إذا نتاوحت البکاء والعشر
فلا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
«یعنی: من شاخه‌ای هستم که شکستن آن بسیار دشوار است، هنگامی که استغاثه بشود و ندبه و زاری برخیزد. من نرم و سست نمی‌شوم، مگر در راه حق که من خواهان حق باشم. من نرم نمی‌شوم، مگر این که سنگ در دهان و دندان خورنده نرم شود (کنایه از سرسختی و استقامت).»
ابن زبیر از پذیرفتن نمایندگان یزید خودداری کرد. ولید بن عتبه و جماعتی از بنی امیه به یزید گفتند: «اگر عمرو می‌خواست قادر بود که ابن زبیر را دستگیر و روانه کند.» بدین سبب یزید عمرو را از امارت عزل و ولید را در حجاز نصب کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 224- 226
او [مختار] هم در آن‌جا (مکّه) اقامت کرد، با حصین بن نمیر سخت جنگ و بسیار دلیری کرد، امتحان خوبی در نبرد داد و او سخت‌ترین بلیّه برای اهل شام بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 11
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 244
نُمیر، وفی قصّة الحرّة طول، وکانت بعد قتل الحسین رضی الله عنه. رمی الکعبة بالمنجنیق من أشنع شی‌ء جری فی أیّام یزید.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 252- 253
توصّل عبداللَّه بن الزّبیر إلی امرأة عبداللَّه بن عمر- وهی أخت المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ- فی أنْ تُکلِّم بعلَها عبداللَّه بن عمر أن یُبایعَه. فکلّمتهُ فی ذلک، وذکرتْ صلاتَه وقیامَه وصیامَه، فقال لها: أما رأیتِ البغلات الشّهْب الّتی کُنّا نراها تحت معاویة بالحِجْر إذا قدم مکّة؟ قالت: بلی. قال: فإیّاها یطلب ابنُ الزّبیر بصومِه وصلاتِه!
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 1/ 326
وروی أبو الفَرَج قال: کانت صفیّة بنتُ أبی عبید بن مَسْعود الثّقفیّ تحتَ عبداللَّه بن عُمر بن الخطّاب، فمشی ابن الزّبیر إلیها، فذکرَ لها أنّ خروجَه کان غَضباً للَّه‌عزّ وجلّ ولرَسوله صلی الله علیه و آله وللمهاجرین والأنصار من أثرَة مُعاویة وابنه بالفَیْ‌ء، وسألها مسألة زوجها عبداللَّه بن عمر أن یُبایعَه، فلمّا قدّمَت له عشاءه، ذکرت له أمرَ ابن الزّبیر وعِبادَته واجتهاده، وأثنَتْ علیه، وقالت: إنّه لَیَدْعو إلی طاعة اللَّه عزّ وجلّ، وأکثَرَتْ القولَ فی ذلک. فقال لها: وَیْحَکِ! أما رأیتِ البَغَلات الشُّهْب الّتی کانَ یَحُجّ معاویةُ علیها، وتقدم إلینا من الشّام؟ قالت: بلی. قال: واللَّهِ ما یریدُ ابنُ الزّبیر بعِبادَتِهِ غیرَهنّ!
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 149
خطبَ عبداللَّه بن الزّبیر أیّام یزید بن معاویة، فقال فی خطبته: «یزید القرود، یزید الفهود، یزید الخمور، یزید الفجور! أما واللَّه لقد بلغنی أ نّه لا یزال مخموراً یخطبُ النّاس وهو طافِحٌ فی سُکره».
فبلغ ذلک یزیدَ بن معاویة، فما أمسَی لیلَته حتّی جهّز جیش الحَرّة، وهو عشرون ألفاً، وجلسَ والشُّموعُ بین یَدَیه، وعلیه ثیابٌ مُعصفَرة، والجنود تُعرَض علیه لیلًا، فلمّا أصبحَ خرج، فأبصَرَ الجیش، ورأی تَعبِیَته، فقال:
أبلِغْ أبا بکرٍ إذا الجیشُ انْبَری وأخَذَ القومُ علی وادی القُرَی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 245
عشرینَ ألفاً بین کهلٍ وفَتی أجمعَ سکران من القومِ تری
أم جمع لیثٍ دونه لیث الشّری
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 133- 134
حصین بن نمیر [...] وکان علی الجیش الّذین قاتلوا عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، ویقال:
إنّه أحرق الکعبة، واللَّه أعلم.
المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 548
قال محمّد بن جریر: لمّا فرغ مسلم بن عقبة المرِّیّ من الحرّة، توجّه إلی مکّة، واستخلف علی المدینة روح بن زنباع الجذامیّ، فأدرک مسلماً الموت، وعهد بالأمر إلی حصین بن نمیر، فقال: انظر یا برذعة الحمار! لا ترعَ سمعک قریشاً ولا تردن أهل الشّام عن عدوِّهم ولا تقیمنّ إلّاثلاثاً حتّی تناجز ابن الزّبیر الفاسق.
ثمّ قال: اللّهمّ إنِّی لم أعمل عملًا قطّ بعد الشّهادتین أحبُّ إلیَّ من قتل أهل المدینة، ولا أرجی عندی منه.
ثمّ ماتَ، فقدم حصین علی ابن الزّبیر، وقد بایعه أهل الحجاز، وقدم علیه وفد أهل المدینة، وقدم علیه نجدة بن عامر الحنفیّ الحروریّ فی أناس من الخوارج، فجرّد أخاه المنذر لقتال أهل الشّام، وکان ممّن شاهد الحرّة ثمّ لحق به، فقاتلهم ساعة ثمّ دعی إلی المبارزة، فضربَ کلّ واحد صاحبه وخرّ میتاً. وقاتل مصعب بن عبدالرّحمان حتّی قُتل، ثمّ صابرهم ابن الزّبیر علی القتال إلی اللّیل، ثمّ حاصروه بمکّة شهر صفر ورموه بالمنجنیق، وکانوا یوقدون حول الکعبة، فأقبلت شررة هبّت بها الرِّیح فأحرقت الأستار وخشب السّقف، سقف الکعبة، واحترق قرْنا الکبش الّذی فدی اللَّه به اسماعیل، وکانا فی السّقف.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 360- 361
وشهد [المختار] معه [عبداللَّه بن الزّبیر] حصار حصین بن نُمیر له، وأبلی بلاءً حسناً، وأنکی فی عسکر الشّام.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 380
فلمّا بلغ ذلک یزید، شقّ ذلک علیه وقیل له: إنّ عمرو بن سعید لو شاء لبعث إلیک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 246
برأس ابن الزّبیر، أو یحاصره حتّی یُخرجه من الحرم. فبعثَ، فعزله وولّی الولید بن عُتبة فیها، وقیل فی مُستهلِّ ذی الحجّة، فأقام للنّاس الحجّ فیها، وحلف یزید لیأتینی ابن الزّبیر فی سلسلة من فضّة، وبعثَ بها مع البرید ومعه برنس من خزّ لیبرّ یمینه، فلمّا مرّ البرید علی مروان وهو بالمدینة، وأخبره بما هو قاصدٌ له وما معه من الغلِّ، أنشأ مروان یقول:
فخذها فما هیَ للعزیز بخطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ متذلِّل
أعامر أنّ القوم ساموکَ خطّةً وذلک فی الجیران غزل بمغزلِ
أراک إذا ما کنتَ فی القومِ ناصحاً یُقالُ له بالدّلو أدبر وأقبلِ
فلمّا انتهت الرّسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، بعث مروان ابنیه عبدالملک وعبدالعزیز لیحضُرا مراجعته فی ذلک، وقال: أسمِعاه قولی فی ذلک، قال عبدالعزیز: فلمّا جلس الرّسل بین یدیه جعلت أنشده ذلک وهو یسمع ولا أشعره، فالتفتَ إلیَّ فقال: أخبِرا أباکما أنِّی أقول:
إنِّی لمن نبعةٍ صمّ مکاسرها إذا تناوحت القصباء والعشرِ
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرِ
قال عبدالعزیز: فما أدری أ یّما کان أعجَب!
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 212
ولمّا حاصره [ابن الزّبیر] الحصین بن نمیر مع أهل الشّام، قاتل المختار دون ابن الزّبیر أشدّ القتال.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فقاتل معه حین حصره أهل الشّام قتالًا شدیداً. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- [مختار] ملازم او [ابن‌زبیر] شد و چون عمرو بن زبیر متوجه مکه شد که با برادر خود حرب نماید، مختار کمر جد و اجتهاد بسته، در جنگ سعی بسیار نمود تا عمرو گرفتار گشت و چون حصین بن نمیر مکه را محاصره نمود، مختار در دفع لشگر شام، وظایف جرأت به جای آورده و مردانگی داد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 213
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 247
__________________________________________________
و در بعضی تواریخ نوشته اند که چون سپاه شام از مقاتله با لشکر ابن زبیر و قتل برادرش منذر بپرداختند و سپاه ابن زبیر انهزام یافتند، و با ابن زبیر در آن حرم محترم متحصن شدند، مکّه معظّمه را به حصار در افکندند، و بر کوه ابو قبیس منجنیق‌ها بر کشیدند، و به شهر مکّه بر ابرار و فجّار به رمی احجار پرداختند، و جمعی کثیر را به هلاکت در آوردند، و اغلب دور و قصور را ویران ساختند.
مسعودی می‌گوید: در این حال ابن زبیر در بیت الحرام پناهنده گشت، خویشتن را العائذ بالبیت نامید و به آن نام شهرت یافت، چنان که سلیمان بن قتّه و دیگر شعرا در اشعار خویش مذکور داشتند، حصین بن نمیر با مردم شام فرمان داد تا مناجیق و عرّادات از جبّان و فجاج بر مکّه و مسجد مشرف ساختند، و ابن زبیر در مسجد الحرام بود، مختار بن ابی عبید ثقفی نیز در جمله جماعت و در حمایت و بیعت او بود و به امامت او انقیاد داشت با شرایطی که بر وی شرط نهاده بود که در هیچ کار و هیچ اندیشه با وی مخالفت نکند و در اوامر او عصیان نورزد، و در این حال یک سره سنگ و آتش نفت که برای سوزانیدن و احتراق تعبیه کرده بودند از مناجیق و عرّادات در بیت اللَّه الحرام فرود می‌شد، از این روی کعبه ویران گردید و آن بنا بسوخت، و هم صاعقه از آسمان فرود گشت و یازده تن و به روایتی فزون تر از طاغیان شام و مقیمان مناجیق را نابود ساخت، این واقعه در روز شنبه سه روز از شهر ربیع الاول بر گذشته یازده روز قبل از هلاکت یزید علیه اللّعنه روی نمود، و کار بر مردم مکّه سخت دشوار و بر ابن زبیر ناهموار بود، چه یک سره از رمی احجار و آسیب نار و تیغ آبدار تن آزار و تیره روزگار بودند و ابو حرّه مدنی این شعر در این باب گوید:
ابن نمیر بئس ما تولّی قد أحرق المقام والمصلّی
ابن اثیر گوید: بعضی گفته‌اند که سبب سوختن کعبه این بود که اصحاب ابن زبیر در اطراف کعبه آتشی بر افروختند، اتفاقاً بادی وزیدن گرفت و شراره بر ثیاب کعبه بیفکند، چون ثیاب کعبه بسوخت اخشاب کعبه محترق شد، لکن روایت نخست اصح است، زیرا که بخاری در صحیح خود می‌نویسد که ابن زبیر بعد از آن که از مناجیق سنگ و آتش به کعبه در افکندند در خمود آن آتش نپرداخت و افروخته بگذاشت تا مردم مکّه آن حال و کعبه را در آن اشتعال بنگرند و خبث و کفر اهل شام را بدانند و در حرب و دفع ایشان حریص گردند.
در اخبار الدّول مسطور می‌باشد که در شهر صفر سال مذکور منجنیق‌ها بر کوه ابو قبیس نصب کردند و کعبه معظّمه را به رمی احجار و افکندن آتش دچار ساختند، و از آن نیران شراره به استار کعبه در افتاد، و آن استار را با سقف و دو شاخ آن کبش را که در فدیه حضرت اسماعیل علیه السلام جبرئیل آورده بود و در سقف جای داده بودند بسوخت.
صاحب روضةالمناظر می‌گوید: حصین بن‌نمیر چهل روز عبداللَّه زبیر را در حصار افکنده بود که از مرگ یزید خبر رسید و در این مدت کعبه را از سنگ باران و آتش افکندن ویران کرد و بسوخت.
مع القصه، حصین بن نمیر همچنان در محاصره و رمی احجار و قاروره‌های آتشبار مردم مکّه را دچار روزگاری ناهموار داشت. هر روز جمعی را تباه ساخت و از جمله ایشان مسور بن مخرمة بن نوفل بود که در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 248
وأقام [المختار] عنده [ابن الزّبیر] وحاربَ معه أهل الشّام، وقاتل قتالًا شدیداً، وکان أشدّ النّاس علی أهل الشّام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 34، ط 2/ 42
__________________________________________________
سلک صحابه انتظام داشت در سن شصت و دو سالگی رایت عزیمت به سرای آخرت برافراشت، و اثواب و ابواب کعبه و مسجد الحرام به جمله و آن بیت محترم برهنه ماند. طاغیان شام روز تا روز بر اشتداد نایره فساد و اضطراب و التهاب متوقفان آباد میمنت بنیاد می‌افزودند تا به ناگاه از مرگ یزید پلید خبر رسید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 6- 8
و مختار در خدمت او بزیست. چون عمرو بن زبیر روی به مکه آورد تا با برادرش عبداللَّه حرب نماید، مختار چون کوه آتش‌بار در میدان کارزار به جهاد و قتال بایستاد تا عمرو گرفتار شد. از آن پس که حصین ابن نمیر به محاصره مکه معظمه بیامد، همچنان مختار با وی کارزار کرد، زحمت‌ها دید، جنگی سخت بپای برد و مختار بر مردم شام از تمامت مردمان سخت‌تر و دشوارتر بود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 249

طلب یزید من ابن مرجانة أن یغزو مکّه فأبی‌

حدّثنا ابن حمید، قال: حدّثنا جریر، عن مغیرة، قال: کتب یزید إلی ابن مَرْجانة:
أن أغزُ ابنَ الزّبیر. فقال: لا أجمعهما للفاسق أبداً، أقتل ابنَ بنت رسول اللَّه (ص)، وأغزو البیت! «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 483- 484
فکتب إلی عبیداللَّه بن زیادٍ أن أغزُ ابن الزُّبیر، فقال:
- «واللَّه لا أجمعهما للفاسق أبداً: أقتل ابن رسول اللَّه وأغزو البیت؟».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 77
وبه قال: أخبرنا محمّد بن محمّد بن عثمان البندار، بقراءتی علیه ببغداد، قال: أخبرنا أبو محمّد عبداللَّه بن إبراهیم بن أیّوب بن ماسی البزّار، قال: حدّثنا أبو جعفر محمّد بن عثمان بن أبی شیبة العتبیّ الکوفیّ إملاءً، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی جریر، عن منصور، عن مغیرة قال: کتب یزید بن معاویة لعنه اللَّه إلی ابن مرجانة أن أغز مکّة.
فقال: واللَّه لا أجمعهما أبداً، قتلتُ ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وأغزو البیت.
الشّجری، الأمالی، 1/ 164
وبعث إلی عبیداللَّه بن زیاد یأمره بالمسیر إلی المدینة ومحاصرة ابن الزّبیر بمکّة فقال:
«واللَّه لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول اللَّه وغزو الکعبة». «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 311
__________________________________________________
(1)- مغیره گوید: یزید به پسر مرجانه نوشت: «به جنگ ابن زبیر برو.»
اما وی گفت: «دو کار را برای فاسق نمی‌کنم: کشتن پسر دختر پیمبر و غزای کعبه.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3102
(2)- پس از آن نزد عبیداللَّه بن زیاد فرستاد که او سوی مدینه لشکر بکشد و ابن زبیر را در مکّه محاصره کند. گفت: «به خدا سوگند من این دو کار را برای آن فاسق جمع نخواهم کرد، هم فرزند رسول اللَّه را بکشم و هم کعبه را قصد و فتح کنم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 243
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 250
وقد کان یزید کتب إلی عبیداللَّه «1» بن زیاد أن یسیر إلی ابن الزّبیر «2»، فیحاصره بمکّة، فأبی علیه وقال: واللَّه لا أجمعهما للفاسق أبداً، أقتل ابن بنت رسول اللَّه (ص)، وأغزو البیت الحرام؟ «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 219
__________________________________________________
و یزید به ابن مرجانه؛ یعنی عبیداللَّه زیاد پیام فرستاد که برو و مکه را خراب کن.
آن لعین گفت: «به خدا که جمع نکنم میان قتل حسین پسر دختر رسول و میان کشتن اهل‌حرم و خراب کردن خانه خدا.»
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 193
(1)- [فی المطبوع: «عبداللَّه»]
(2)- [فی المطبوع: «الزّبیر»]
(3)- و نیز یزید رسولی پیش عبیداللَّه فرستاد و پیغام داد که متوجه یثرب گردد و بعد از فتح مدینه به محاربه عبداللَّه زبیر شتابد. ابن زیاد گفت: «به خدا سوگند که من از برای این فاسق، غزوه مکه را با قتل فرزند رسول‌خدای جمع نکنم.» به بهانه مرض، تن به رفتن در نداد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 183- 184
پس به عمرو بن سعید اشدق اموی پیام کرد: «این نامه را بخوان و با جماعتی از ابطال رجال به قتال مردم مدینه راه بسپار.»
عمرو گفت: «من کار بلاد و امور عباد را برای تو مضبوط و منظم ساختم و آن خدمت که در استطاعت داشتم به جای آوردم لکن در این محاربت ناچار خون اشراف‌قریش ریخته می‌شود و من دوست نمی‌دارم که متولی این مهم خطیر گردم، ملتمس و مسئول این است که استعفای مرا مقبول داری.»
چون یزید این حال بدید کسی را به عبیداللَّه بن زیاد فرستاد که به دفع اهل مدینه و محاصره ابن زبیر در مکّه روی نهد، ابن زیاد گفت: «سوگند به خدا! من به خشنودی این فاسق قتل پسر پیغمبر و جنگ کعبه را توامان نکنم.» به بهانه رنجوری از قبول آن خدمت معذرت جست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 368
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 251

هلاک یزید وما تعقّبه من أحداث‌

قال ابن عیّاش: ولمّا ماتَ یزید بن معاویة، انصرف أهل الشّام مع الحُصین، وانصرف مَن انصرف من أصحاب ابن الزّبیر. فقالت الخوارج بعضها لبعضٍ: ألا تسألونه عن عثمان ما قوله فیه؟ فأتوه، فقالوا له: ما قولک فی عثمان؟ فالتفتَ، فرأی فی أصحابه قِلّة، فقال: روحوا إلیَّ العشیّة. وأمر أصحابه أن یحضروا، وحضرت الخوارج، فقالوا: ما قولک فی عثمان؟ قال: أتولّاه حیّاً ومیِّتاً. قالوا: برئ اللَّه منک. ثمّ انصرفوا، فخرج نَجْدة بالیمامة، وخرج نافع بن الأزرق بالبصرة، وتفرّقت الخوارج. [...]
قال خلیفة: فیها [سنة أربع وستّین] ماتَ مسلم بن عقبة المرِّیّ لا رحمه اللَّه ولعنه، وقد کان سار بالنّاس وهو ثقیل فی الموت نحو مکّة، حتّی إذا صدر عن الأبواء ثقل، فلمّا عرفَ أنّ الموت قد نزل به، دعا حُصین بن نُمیر الکِندیّ، فقال: قد دعوتکَ فما أدری أستخلفکَ علی الجیش أو أقدِّمکَ فأضرب عنقک. قال: أصلحک اللَّه سهمک فارمِ بی حیث شئت.
قال: إنّک أعرابیّ جلف جاف، وإنّ هذا الحی من قریش لم یمکنهم أحد قطّ من أذنیه إلّا غلبوه علی رأیه، فَسِر بهذا الجیش، فإذا لقیتَ القوم فإیّاک ألّا تمکنهم من أذنیک، لا یکوننّ إلّاالوقاف ثمّ الثِّقاف ثمّ الانصراف.
فمضی حُصین بن نمیر بجیشه ذلک، فلم یزل جیشه مُحاصراً لأهل مکّة حتّی هلک یزید. فبلغت ابن الزّبیر وفاة یزید قبل أن تبلغ حُصیناً، فناداهم ابن الزّبیر علی ما تُقاتلون وقد ماتَ صاحبکم؟ قالوا: نقاتل لخلیفته، قال: إنّه لم یعهد إلی أحد، قال حُصین: إن یکن ما تقول حقّاً، فما أسرع الخبر. ومات مسلم بن عقبة فی صفر سنة أربع وستّین، وکان «1» حصار حصین خمسین یوماً، حتّی مات یزید، ونصب حصین المجانیق
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أخبرنا أبو البرکات سعید بن هاشم بن أحمد، قال: أخبرنا علیّ بن أبی محمّد، أخبرنا أبو غالب الماوردیّ، قال: أخبرنا أبو الحسن السّیرافیّ، قال: أخبرنا أحمد بن اسحاق، قال: حدّثنا أحمد بن عمران، قال: حدّثنا موسی بن زکریّا، قال: حدّثنا خلیفة بن خیّاط، قال: وکان ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 252
علی الکعبة وحرقها یوم الثّلاثاء لخمس خلون من شهر ربیع الآخر سنة أربع وستّین «1». [...]
واستخلف ابنه معاویة بن یزید بن معاویة، فأقرّ عمّال أبیه، ولم یُولّ أحداً، ولم یزل مریضاً حتّی مات، وهو ابن إحدی وعشرین سنة، ویُقال: عشرین سنة. وصلّی علیه الولید بن عُتْبَة بن أبی سفیان. وکانت ولایته نحواً من شهر ونصف، ویُقال: ماتَ معاویة بعد أبیه یزید بأربعین یوماً، وهو ابن ثمان عشرة سنة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 194، 195- 196/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2822- 2823
وأقبلَ ابن نمیر حتّی نزل علی مکّة، وأرسل خیلًا، فأخذت أسفلها. ونصب علیها العرّادات والمجانیق، وفرض علی أصحابه عشرة آلاف صخرة، فی کلِّ یوم یرمونها بها.
فقال النّاس: انظروه لئلّا یصیبه ما أصابَ أصحاب الفیل. قال عبداللَّه بن عمرو بن العاص، وکان بمکّة معتمراً، قدم من الطّائف: لا تظنّ ذلک، لو کان کافراً بها لعُوقبَ دونها، فأمّا إذا کان مؤمناً بها فسیُبتلی فیها، فکان کما قال، وحاصروهم لعشر لیالٍ بقینَ من المحرّم، سنة أربع وستّین، فحاصروهم بقیّة المحرّم، وصفر، وشهری ربیع، یغدون علی القتال ویروحون، حتّی جاءهم موت یزید بن معاویة، فأرسل الحُصین بن نمیر إلی ابن الزّبیر، أن ائذن لنا نطوف بالبیت، وننصرف عنکم، فقد ماتَ صاحبنا.
فقال ابن الزّبیر: وهل ترکتم من البیت إلّامدرة؟ وکانت المجانیق قد أصابت ناحیة من البیت الشّریف، فهدمته، مع الحریق الّذی أصابه.
قال: فمنعهم أن یطوفوا بالبیت، فارتحل الحُصین، حتّی إذا کان بعسفان، تفرّقوا، وتبعهم النّاس یأخذونهم، حتّی إن کانت الرّاعیة فی غنمها لتأتی بالرّجل منهم مربوطاً، فیبعث بهم إلی المدینة، وأصاب منهم أهل المدینة حین مرّوا بهم ناساً کثیراً، فحبسوا
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بغیة الطّلب]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 253
بالمدینة، حتّی قدم مصعب بن الزّبیر علیهم من عند عبداللَّه بن الزّبیر، فأخرجهم إلی الحرّة، فضربَ أعناقهم، وکانوا أربع مئة وأکثر، قال: وانصرف ذلک الجیش إلی الشّام مفلولًا، وبایعَ أهل المدینة لابن الزّبیر بالخلافة، وکان ابن عبّاس بمکّة یومئذ، فخرج إلی الطّائف، فهلک بها سنة سبعین، وهو یومئذ ابن أربعة وسبعین سنة رضی الله عنه.
قال: فلمّا مات یزید بن معاویة، استخلف ابنه معاویة بن یزید، وهو یومئذ ابن ثمانی عشرة سنة، فلبث والیاً شهرین ولیالی محجوباً لا یری، ثمّ خرج بعد ذلک، قال: فجمع النّاس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنِّی نظرتُ بعدکم فیما صارَ إلیَّ من أمرکم، وقلّدته من ولایتکم، فوجدتُ ذلک لا یسعنی فیما بینی وبین ربِّی، أن أتقدّم علی قومٍ فیهم مَن هو خیر منِّی، وأحقّهم بذلک، وأقوی علی ما قلّدته، فاختاروا منِّی إحدی خصلتین: إمّا أن أخرج منها، وأستخلف علیکم مَن أراه لکم رضاً ومقنعاً، ولکم اللَّه علیَّ ألّا آلوکم نصحاً فی الدِّین والدّنیا، وإمّا أن تختاروا لأنفسکم وتخرجونی منها.
قال: فأنف النّاس من قوله، وأبوا من ذلک، وخافت بنو أمیّة أن تزول الخلافة منهم، فقالوا: ننظر فی ذلک یا أمیر المؤمنین ونستخیر اللَّه، فأمهلنا. قال: لکم ذلک، وعجِّلوا علیَّ.
قال: فلم یلبثوا بعدها إلّاأیّاماً حتّی طُعِن، فدخلوا علیه، فقالوا له: استخلِف علی النّاس مَن تراه لهم رضا. فقال لهم: عند الموت تریدون ذلک؟ لا واللَّه لا أتزوَدها، ما سعدت بحلاوتها، فکیف أشقی بمرارتها؟
ثمّ هلک رحمه الله، ولم یستخلِف أحداً. فقالوا لعثمان بن عنبسة: تقدّم فصلِّ بالنّاس، فأبی، وقال: لا. أمّا أنا فلاحق بخالی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال له ابن زیاد: إنّ هذا لیس بزمان خالک ولا عمّک. فلمّا دُفن معاویة بن یزید، وسوِّی علیه التّراب، وبنو أمیّة حول قبره، قال مروان: أما واللَّه یا بنی أمیّة إنّه لأبو لیلی، ثمّ قال:
الملک بعد أبی لیلی لمن غلبا
وماجَ أمر بنی أمیّة واختلفوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 254
قال: وذکروا أنّ أبا معشر قال: حدّثنا بعض المشیخة الّذینَ حضروا قتال ابن الزّبیر، قال: لمّا نزل الحُصین بمکّة، وغلب علیها کلّها إلّاالمسجد الحرام، قال: فإنِّی لجالس مع ابن الزّبیر، ومعه من القرشیِّین عبداللَّه بن مطیع، والمختار بن أبی عبید، والمسور بن مخرمة، والمنذر بن الزّبیر، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف، فی نفر من قریش. قال: فقال المختار بن عبید، وهبّت رویحة: واللَّه إنِّی لأجد النّصر فی هذه الرّویحة، فاحملوا علیهم.
قال: فحملوا علیهم حتّی أخرجوهم من مکّة، وقتل المختار رجلًا، وقتل ابن مطیع رجلًا.
قال: فجاءه رجل من أهل الشّام، فی طرف سنان رمحه نار. قال: وکان بین موت یزید بن معاویة وبین حریق الکعبة إحدی عشرة لیلة، ثمّ التحمت الحرب عند باب بنی شیبة، فقُتل یومئذ المنذر بن الزّبیر، ورجلان من إخوته، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف والمسور بن مخرمة، وکان الحُصین قد نصبَ المجانیق «1» علی جبل أبی قبیس، وعلی قعیقعان، فلم یکن أحد یقدر أن یطوف بالبیت، وأسند ابن الزّبیر ألواحاً من السّاج إلی البیت، وألقی علیها القطائف والفرش، فکان إذا وقع علیها الحجر، نبا عن البیت، فکانوا یطوفون تحت تلک الألواح، فإذا سمعوا صوت الحجر حین یقع علی الفرش والقطائف کبّروا، وکان طول الکعبة فی السّماء ثمانیة عشر ذراعاً، وکان ابن الزّبیر قد ضربَ فسطاطاً فی ناحیة من المسجد، فکلّما جرح أحد من أصحابه، أدخله ذلک الفسطاط.
قال: فجاء رجل فی طرف سنان رمحه نار، فأشعلها فی الفسطاط، فوقعت النّار علی الکعبة، فاحترقَ الخشب، وانصدع الرّکن، واحترقت الأستار، وتساقطت إلی الأرض.
قال: ثمّ قاتل أهل الشّام أیّاماً بعد حریق الکعبة، واحترقت فی ربیع الأوّل سنة أربع وستّین.
قال: فلمّا احترقت، جلس أهل مکّة فی ناحیة الحجر، ومعهم ابن الزّبیر، وأهل الشّام یرمونهم بالنّبل. قال: فوقعت بین یدیه نبلة. قال: فی هذه خبر، فأخذوها فوجدوا بها مکتوباً: ماتَ یزید بن معاویة یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من
__________________________________________________
(1)- المجانیق: جمع منجنیق، وهو مثل المدفع الآن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 255
ربیع الأوّل. فلمّا قرأ ذلک ابن الزّبیر، قال: یا أهل الشّام! یا مُحرقی بیت اللَّه! یا مستحلِّی حرم اللَّه! علامَ تُقاتلون؟ وقد ماتَ طاغیتکم یزید بن معاویة.
فأتاه الحُصین بن نمیر، فقال له: موعدک البطحاء اللّیلة یا أبا بکر. فلمّا کان اللّیل، خرج ابن الزّبیر بأصحابه، وخرج الحُصین بأصحابه إلی البطحاء، فتنحّی کلّ واحد منهما من أصحابه وانفردا، فقال الحُصین: یا أبا بکر! قد علمتَ أنِّی سیِّد أهل الشّام لا أدافع عن ذلک، وأنّ أعنّة خیلهم بیدی، وأری أهل الحجاز قد رضوا بک، فأبایعک السّاعة، علی أن تهدر کلّ شی‌ء أصبناه یوم الحرّة، وتخرج معی إلی الشّام، فإنِّی لا أحبّ أن یکون الملک فی الحجاز.
قال: لا واللَّه، لا أفعل، لا أؤمِّن مَن أخاف النّاس، وأحرقَ بیت اللَّه، وانتهک حُرمته.
فقال الحُصین: بلی، فافعل. فعلیَّ ألّا یختلف علیک اثنان. فأبی ابن الزّبیر. فقال له الحُصین: لعنک اللَّه، ولعنَ مَن زعم أنّک سیِّد، واللَّه لا تفلح أبداً، ارکبوا یا أهل الشّام.
فرکبوا وانصرفوا، قال: فحدّثنی مَن شهد انصرافهم، قال: واللَّه إن کانت الولیدة لتخرج فتأخذ الفارس ما یمتنع.
قال أبو معشر: وذلک أنّ المنهزم لا فؤاد له. قال: فبایعَ أهل الشّام کلّهم ابن الزّبیر، إلّا أهل الأردن، وبایع أهل مصر ابن الزّبیر، وغلب علی أهل العراق والحجاز والیمن، وغلظ أمره، وعظم شأنه، واستخلفَ ابن الزّبیر، الضّحّاک بن قیس علی أهل الشّام.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 10- 12
وحدّثنی العمریّ، عن الهیثم بن عدیّ، عن عبداللَّه بن عیّاش الهمدانیّ، قال: حدّثنی محمّد بن المُنتَشِر، قال: حضرتُ مکّة أیّام ابن الزّبیر، فما رأیتُ أحداً قطّ أبخَل منه ولا أشدّ أفْناً، أتتهُ الخوارج فضلّلهم وعابَ قولهم فی عثمان، حتّی فارقه نافع بن الأزرق الحنفیّ وبنو ماحوز بن بُحْدُج، فانصرفوا عنه، وغلبوا علی الیمامة ونواحیها إلی حضرموت وعامّة أرض الیمن، وأظهرَ سوء الرّأی فی بنی هاشم، وترکَ ذکر النّبیّ (ص) من أجلهم، وقال: إنّ له أُهَیل سُوءٍ، فإن ذُکر مدّوا أعناقهم لذکره، وحبسَ ابن الحنفیّة فی الشِّعْب،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 256
حتّی شخص من أهل الکوفة مَنْ شخص، وعلیهم أبو عبداللَّه الجَدَلیّ، فلم یقدر له علی مَضرَّة، ففارقته الشّیعة بهذا السّبب وأکفرته، وکان المختار معه، فلمّا رأی تفنّنه وتخلیطه، ترکه وانصرف إلی الکوفة، وقال له الحُصین بن نُمیر: صِرْ معی إلی الشّام، أبایعْکَ والنّاس.
فأبی، وجعل حُصین یکلِّمه سرّاً وذلک حین ورد علیهم موت یزید وهو یرفع صوته، فقال له: ما عرفک مَنْ زعمَ أ نّک داهیة، أکلِّمکَ سرّاً وترفع صوتک. وزعم أ نّه عائذ بالبیت، دعا النّاس إلی بیعته، فبایعه مَنْ بایعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 333- 334
وقال أبو مخنف فی روایته: مکثَ أهلُ الشّام یُقاتلون ابن الزّبیر، حتّی إذا مضی من شهر ربیع الأوّل أربعة عشر یوماً، ماتَ یزید، فمکثوا أربعین یوماً لا یعلمون بموته، وبلغ ابنَ الزّبیر موتُه قبل أن یبلغَ الحُصین، وقد ضیّقوا علی ابن الزّبیر مکّة، وحصروه حصاراً شدیداً، فقال: یا أهل الشّام! لماذا تُقاتلون وقد هلکَ طاغیتکم؟ فجعلوا لایصدِّقون حتّی قدمَ علیهم ثابت بن المُنْقَع النّخَعیّ- واسم المُنْقَع قیس- وهو من أهل الکوفة وکان صدیقاً للحُصین، فأخبره بهلاک یزید.
وقال المدائنیّ: ماتَ یزید للنّصف من شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، فبلغَ أهلَ‌المدینة ذلک، ولم یأتهم مَنْ یقوم بالأمر، فمنعوا عاملَ المدینة الصّلاة، وتراضوا بسَعْد القَرَظِ فصلّی بالنّاس، وکان مؤذِّنهم؛ وجاء الخبر أهلَ مکّة، فخافهم حُصین، فاستأمنهم وقال: یا معاشر قریش! أنتم ولاة الأمر، وإنّما قاتلناکم فی طاعة رجل منکم قد هلک، فأذَنوا لنا فی الطّواف، فقال عبداللَّه بن صفوان: لا یحلّ لنا أن نمنعهم، وبعثَ إلی المِسْوَر یشاوره، فوجده ثقیلًا، فقال: أری أن تأذَن لهم وإن لم یکونوا لذلک أهلًا لقول اللَّه عزّ وجلّ «وَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أنْ یُذْکَرَ فیها اسْمُهُ» «1»
.وأُغمیَ علیه، ووادعهم ابن الزّبیر، ومنعهم من الطّواف، ثمّ أذن لهم فیه.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة، الآیة: 114
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 257
وقال عوانة: لمّا أذن ابن الزّبیر للحُصین وأصحابه فی الطّواف، أراد الخوارج منعهم، ثمّ قالوا: ندعَهم یطوفون ویذهبون إلی لعنة اللَّه، فلن یزیدهم اللَّه بطوافهم إلّاشرّاً.
قالوا: وبعث الحُصین إلی عبداللَّه بن الزّبیر حین ماتَ یزید، وبلغه موتُ معاویةَ ابنه، فواعدهُ بالأبْطَح لیلًا، فلمّا اجتمعا قال له الحُصین: إنّک أحقّ النّاس بهذا الأمر الیوم، فهَلُمَّ فلنبایعک، ثمّ اخرج معنا إلی الشّام، فإنِّی من أهله بمکانٍ قد علمتَه والجند الّذین معی أشراف أهل الشّام ووجوههم وفرسانُهم، فلیس یختلف علیکَ منهم اثنان، والشّام معدن الخلافة الیوم إذ نقله اللَّه إلیها؛ وجعل الحُصین یقول له هذا القولَ سِرّاً وابنُ الزّبیر یرفع صوته بإبائِه، فقال: للَّه‌أبوک! ما عرفَ مَن نَسَبَکَ إلی الدّهاء، أنا أکلِّمکَ بمثل هذا سرّاً وتجیبنی علیه علانیةً.
قالوا: وکان ابن الزّبیر یقول لأصحابه: صونوا سیوفکم کما تصونون وجوهکم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 362- 364
وقال الواقدیّ: لمّا جاء نعیّ یزید، أرسلَ الحصین إلی ابن الزّبیر والمِسْوَر وأصحابهما، یسألهم فتحَ أبواب المسجد لیطوفوا بالبیت، ثمّ ینصرفوا إلی الشّام، فأبی ذلک ابن الزّبیر، ثمّ أجابهم، فطافوا وانصرفوا.
وقال الحُصین لابن الزّبیر: صِرْ معی إلی الشّام حتّی أدعو لک، فقد مَرِجَ أمْرُ النّاسِ وما أجدُ أحقَّ بالأمرِ منک. فقال ابن الزّبیر رافعاً صوته: أمّا دون أن أقْتل بکلِّ رجل من أهل الحَرّة عشرة من أهل الشّام فلا، فقال حُصین: یزعم هذا أ نّه داهیة أکلِّمه سرّاً ویکلِّمنی علانیة، وأدعوه إلی الخلافة ویتوعّدنی بالقتل، فسیعلم. ثمّ انصرفَ وأصحابه إلی الشّام، فلمّا صار بالمدینة بلغهُ أنّ أهلها یریدون محاربته، فقام رَوْح بن زِنْباغ علی منبرها، فقال: یا أهل المدینة! ما هذا الّذی بلغنا عنکم؛ فاعتذَروا وکذّبوا عن أنفسهم، ومضی الحُصین ومَن معه إلی الشّام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 367
فتولّی أمر الجیش الحُصین بن نمیر، فسار حتّی وافی مکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 258
وتحصّن منه ابن الزّبیر فی المسجد الحرام فی جمیع مَن کان معه، ونصب الحُصین المجانیق علی جبل أبی قُبَیس «1»، وکانوا یرمون أهل المسجد.
فبینا هم کذلک، إذ وردَ علی الحُصین بن نُمیرٍ موتُ یزید بن معاویة، فأرسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر: «أنّ الّذی وجّهنا لمحاربتک قد هلک، فهل لک فی المُوادَعة؟ وتفتح لنا الأبواب، فنطوف بالبیت، ویختلط النّاس بعضهم ببعض».
فقبل ذلک ابن الزّبیر، وأمرَ بأبواب المسجد، ففُتِحَت، فجعل الحُصین وأصحابه یطوفون بالبیت.
فبینا الحُصین یطوف بعد العشاء، إذ استقبله ابن الزّبیر، فأخذ الحُصین بیده، فقال له سِرّاً:
- هل لکَ فی الخروج معی إلی الشّام؟ فأدعو النّاس إلی بیعتک، فإنّ أمْرَهم قد مَرَج، ولا أری أحداً أحقّ بها الیوم منک، ولست أُعْصی هناک.
فاجتذب عبداللَّه بن الزّبیر یده من یده، وقال، وهو یجهر بقوله: «دون أن أقتُل بکلِّ رجل من أهل الحجاز عشرة من أهل الشّام».
فقال الحُصین: لقد کذبَ مَنْ زعمَ أنّک من دُهاة العرب، أکلِّمک سِرّاً، وتکلِّمنی علانیَة، وأدعوکَ إلی الخلافة، وتدعونی إلی الحرب.
ثمّ انصرفَ فی أصحابه إلی الشّام، ومرّ بالمدینة، فبلغه أ نّهم علی مُحارَبته ثانیاً.
فجمع إلیه أهلها، وقال: «ما هذا الّذی بلغنی عنکم؟» فاعتذروا إلیه، وقالوا: «ما همَمْنا بذلک». «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 267- 268 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- الجبل المشرف علی مکّة من غربیها، وکان یُسمّی فی الجاهلیّة «الأمین»، لأنّه استودع فیه الحجر الأسود
(2)- حصین بن نمیر فرماندهی لشگر را بر عهده گرفت و حرکت کرد تا به مکه رسید.
عبداللَّه بن زبیر با همه کسانی که با او بودند، در مسجد الحرام متحصن شد و حصین بن نمیر دستور داد تا برفراز کوه ابو قُبَیْس 1، منجنیق‌هایی نصب کردند و از آن‌جا به مردم داخل مسجد سنگ پرتاب می‌کردند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 259
وکتب مروان بن الحکم إلی الحُصین بن نمیر، وهو فی محاربة ابن الزّبیر: لا یهولنّک ما حدث وامضِ لشأنک. وبلغ الخبر ابن الزّبیر وذاع فی العسکر، فانکسرت شوکة القوم، وأرسلَ الحصین بن نمیر إلی ابن الزّبیر، نلتقی اللّیلة علی الأمان، فالتقیا، فقال له الحُصین ابن نمیر: إنّ یزید قد ماتَ وابنه صبیّ، فهل لک أن أحملک إلی الشّام، فلیس بالشّام أحد، فأبایع لک، فلیس یختلف علیکَ اثنان؟
فقال ابن الزّبیر رافعاً صوته: لا واللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أو تقتل بأهل الحرّة أمثالهم من أهل الشّام. فقال له الحُصین: مَنْ زعمَ أنّک داهیة فهو أحمق، أقول لک ما لک سرّاً وتقول لی ما علیک علانیة.
ثمّ انصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 239- 240 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
در همین حال، خبر مرگ یزید بن معاویه، به حصین بن نمیر رسید، و او به ابن زبیر پیام داد: «کسی که ما را به جنگ تو فرستاد، نابود شد. آیا حاضری صلح کنیم، و درهای مسجد را بگشایی که ما طواف کنیم و مردم با یکدیگر آمد و شد کنند؟»
ابن زبیر این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد تا درهای مسجد را گشودند، و حصین و یارانش شروع به طواف کردند. پس از نماز عشا که حصین مشغول طواف بود، ناگاه با ابن زبیر رو به‌ررو شد، حصین دست او را گرفت و پوشیده به او چنین گفت:
«آیا حاضری با من به شام بیایی و من مردم را به بیعت با تو دعوت کنم که کار مردم شام درهم ریخته است، امروز هیچ‌کس را شایسته‌تر از تو نمی‌دانم و در شام کسی از دستور من سرپیچی نمی‌کند؟»
عبداللَّه بن زبیر به شدّت دست خود را از دست او بیرون کشید و با صدای بلند فریاد برآورد: «فقط در صورتی که در مقابل هریک از کشته‌شدگان حجاز، ده تن از مردم شام را بکشم.»
حصین گفت: «هر کس تو را از زیرکان عرب تصور کند، اشتباه کرده است. من با تو پوشیده سخن می‌گویم و به خلافت دعوت می‌کنم، و تو آشکارا مرا به جنگ دعوت می‌کنی؟» و با همراهان خود به شام برگشت و چون به مدینه رسید، به او خبر دادند که مردم مدینه بار دیگر برای جنگ با او آماده شده‌اند. ایشان را خواست و گفت: «این خبری که از شما به من رسیده است، چیست؟»
عذرخواهی کردند و گفتند: «چنین قصدی نداشته‌ایم.»
1. کوهی مشرف بر مکّه و مسجد الحرام و بر سمت مغرب، آن که در دوره جاهلی به آن امین می‌گفته‌اند که حجر الاسود را در آن به امانت گذاشته بودند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 313- 314
(1)- مروان‌بن حکم به حصین‌بن نمیر که سرگرم جنگ با ابن زبیر بود، نوشت: «آنچه پیش آمده است
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 260
ثمّ ملک معاویة بن یزید بن معاویة- وأمّه أمّ هاشم بنت أبی هاشم بن عتبة بن ربیعة- أربعین یوماً (وقیل) بل أربعة أشهر، وکان له مذهب جمیل، فخطبَ النّاس فقال:
«أمّا بعد، حمد اللَّه والثّناء علیه، أیّها النّاس! إنّا بلینا بکم وبلیتم بنا، فما نجهل کراهتکم لنا وطعنکم علینا، ألا وإنّ جدِّی معاویة بن أبی سفیان نازعَ الأمر مَنْ کان أولی به منه فی القرابة برسول اللَّه صلی الله علیه و آله وأحقّ فی الإسلام سابق المسلمین وأوّل المؤمنین وابن عمّ رسول ربّ العالمین وأبا بقیّة خاتم المرسلین، فرکبَ منکم ما تعلمون ورکبتم منه ما لا تنکرون، حتی أتته منیّته وصار رهناً بعمله، ثمّ قلّد أبی وکان غیر خلیق للخیر، فرکب هواه واستحسن خطأه وعظم رجاؤه، فأخلفه الأمل وقصرَ عنه الأجل، فقلّت منعته وانقطعت مدّته وصار فی حفرته رهناً بذنبه وأسیراً بجرمه». ثمّ بکی وقال: «إنّ أعظم الأمور علینا، علمنا بسوء مصرعه، وقُبح منقلبه، وقد قتل عترة الرّسول صلی الله علیه و آله وأباح الحرمة وحرق الکعبة، وما أنا المتقلِّد أمورکم ولا المتحمِّل تبعاتکم، فشأنکم أمرکم، فوَاللَّه لئن کانت الدّنیا مغنماً لقد نلنا منها حظّاً، وإن تکن شرّاً، فحسب آل سفیان ما أصابوا منها». فقال له مروان بن الحکم: سنّها فینا عمریّة، قال: «ما کنتُ أتقلّدکم حیّاً ومیِّتاً، ومتی صار ابن یزید مثل عمر، ومَنْ لی برجلٍ مثل رجال عمر». وتوفِّی وهو ابن ثلاث وعشرین سنة. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 240- 241 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
تو را نترساند و کار خود را دنبال کن.»
لیکن خبر به ابن زبیر رسید و در میان لشکر فاش گردید و روحیه سپاهیان ضعیف شد و حصین بن نمیر نزد ابن زبیر فرستاد که امشب در امان، یکدیگر را ملاقات کنیم.
شبانه ملاقات کردند، حصین بن‌نمیر به او گفت: «یزید مرد و پسرش کودک است، اکنون میل‌داری تو را به شام برم چه در شام کسی نیست و با تو بیعت کنم و در آن صورت دو نفر در باره تو اختلاف نخواهند کرد؟»
ابن زبیر با صدای بلند گفت: «نه به خدایی قسم که جز او خدایی نیست، مگر آن‌که به جای اهل حرّه مانندشان از مردم شام کشته شود.»
حصین به او گفت: «کسی که تو را خردمند پنداشته است، [خود احمق است]، من آن‌چه را به نفع تو است پنهانی به تو می‌گویم؛ و تو آن‌چه را به زیان من است، آشکارا به من می‌گویی!»
سپس بازگشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 193- 194
(1)- سپس معاویه بن یزید بن معاویه که مادرش ام‌هاشم دختر ابو هاشم بن عتبة بن ربیعه بود، چهل روز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 261
کان عبداللَّه بن الزّبیر بن العوّام- وأمّه أسماء بنت أبی بکر- قد تغلّب علی مکّة، وتسمّی بأمیر المؤمنین. ومالَ إلیه أکثر النّواحی. وکان ابتداء أمره فی أیّام یزید بن معاویة علی ما اقتصصنا من خبره ومحاربته للحُصین بن نمیر، فلمّا توفِّی یزید بن معاویة، مالَ النّاس من البلدان جمیعاً إلی ابن الزّبیر. وکان بمصر عبدالرّحمان بن جحدم الفهریّ، عاملًا لابن الزّبیر، وأهل مصر فی طاعته. وبفلسطین ناتل بن قیس الجذامیّ، وبدمشق الضّحّاک بن قیس الفهریّ، وبحمص النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وبقنسرین والعواصم زفر بن الحارث الکلابیّ، وبالکوفة عبداللَّه بن مطیع، وبالبصرة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وبخراسان عبداللَّه بن حازم السّلمیّ. ولم تبق ناحیة إلّامالَت إلی ابن الزّبیر خلا الأردن ورئیسها یومئذ حسّان بن بجدل الکلبیّ، وأخرج ابن الزّبیر بنی أمیّة من المدینة، وأخذ مروان بالخروج، فأتی عبدالملک ابنه وهو علیل مجدر، فقال له: یا بنیّ إنّ
__________________________________________________
و به قولی چهار ماه حکومت کرد، و روشی نیکو داشت و برای مردم سخنرانی کرد و گفت:
«پس از حمد وثنای خداوند، ای مردم! ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما بوسیله ما، و از آن‌که ما را خوش‌ندارید واز ما بدگویی می‌کنید بی‌خبر نیستیم. همانا نیای من معاویه‌بن ابوسفیان با کسی در امر خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا از او سزاوارتر و در اسلام از او شایسته‌تر بود، کسی که پیشرو مسلمانان بود و اوّل مؤمنان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیمبران، جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که می‌دانید، و شما هم با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید، تا مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهده‌دار حکومت ساخت با اینکه از او امید خیر نمی‌رفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد. لیکن آرزو به دستش نیامد و اجل دست او را کوتاه ساخت، نیرومندی او به انجام رسید و مدت او سرآمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید.»
سپس گریه کرد و گفت: «ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و به رسوایی بازگشتن او را می‌دانیم، چه او عترت پیامبر را کشت و حرمت را از میان برد و کعبه را سوزانید، و من آن نیم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تحمل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است، ما بهره‌ای از آن بردیم، و اگر هم خسارت است، آل ابو سفیان را همان‌چه از آن به دست آورده‌اند، بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به شوری و اگذار.» گفت: «نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمی‌گیرم، کی پسر یزید مانند عمر بوده است و کجا می‌توانم یک مرد مانند مردان عمر پیدا کنم؟»
معاویه 22 ساله بود که مرد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 195- 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 262
ابن الزّبیر قد أخرجنی. قال: فما یمنعکَ أن تخرجنی معک؟ قال: کیف أخرجک، وأنتَ علی هذا الحال؟ قال: لفّنی فی القطن، فإنّ هذا رأی لم یتعقّبه ابن الزّبیر. فخرج، وأخرج عبدالملک، وتعقّب ابن الزّبیر الرّأی، فعلم أ نّه قد أخطأ، فوجّه یردّهم، ففاتوه.
وقدم مروان، وقد ماتَ معاویة بن یزید، وأمر الشّام مضطرب، فدعا إلی نفسه واجتمع النّاس بالجابیة من أرض دمشق، فناظروا فی ابن الزّبیر وفیما تقدّم لبنی أمیّة عندهم، وتناظروا فی خالد بن یزید بن معاویة، وفی عمرو بن سعید بن العاص بعده، فکان روح بن زنباع الجذامیّ یمیل مع مروان، فقام خطیباً، فقال: «یا أهل الشّام! هذا مروان بن الحکم شیخ قریش، والطّالب بدم عثمان والمقاتل لعلیِّ بن أبی طالب یوم الجمل ویوم صفِّین، فبایعوا الکبیر واستنیبوا للصّغیر، ثمّ لعمرو بن سعید». فبایعوا لمروان، ثمّ لخالد بن یزید، ثمّ لعمرو بن سعید. فلمّا عقدوا البیعة، جمعوا مَن کان فی ناحیتهم، ثمّ تناظروا فی أیّ بلد یقصدون. فقالوا: نقصد دمشق، فإنّها دار الملک، ومنزل الخلفاء، وقد تغلّب بها الضّحّاک بن قیس، فقصدوا دمشق، فلقوا الضّحّاک بمرج راهط، وکان مع الضّحّاک من أهل دمشق وفتیتهم جماعة، وقد أمدّه النّعمان بن بشیر عامل حمص بشرحبیل بن ذی الکلاع فی أهل حمص، وأمدّه زفر بن الحارث الکلابیّ بقیس بن طریف بن حسّان الهلالیّ، والتقوا بمرج راهط، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فقُتل الضّحّاک بن قیس وخلق من أصحابه، وهرب مَن بقیَ من جیشه، وبلغ الخبر النّعمان بن بشیر، وهو بحمص، فخرج هارباً ومعه امرأته الکنانیّة وثقله وولده، فتبعه قوم من حمیر وباهلة، فقتلوه فی البریّة، واحتزّوا رأسه، ووجّهوا به إلی مروان بن الحکم، وهربَ زفر بن الحارث الکلابیّ والخیل تتبعه حتّی أتی قرقیسیا، وبها عیاض الحرشیّ من مذحج، فأغلق أبوابها دونه، فلم یزل یخدعه حتّی دخلها.
ووجّه مروان، حبیش بن دلجة القینیّ إلی الحجاز، لمحاربة ابن الزّبیر، فسارَ حتّی أتی المدینة، وعلیها جابر بن الأسود بن عوف الزّهریّ، عامل ابن الزّبیر، وکتب ابن الزّبیر إلی الحارث بن عبداللَّه، عامله علی البصرة أن یوجِّه إلیهم بجیش. فلقوا حبیشاً، فقتلوه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 263
وقتلوا عامّة أصحابه، فلم یفلت منهم إلّاالشّرید، فکان فیمَن أفلت منهم: یوسف بن الحکم الثّقفیّ وابنه الحجّاج بن یوسف. ثمّ خرج مروان یرید مصر، فلمّا سارَ إلی فلسطین، وجدَ ناتل بن قیس الجذامیّ، متغلِّباً علی البلد، وأخرج روح بن زنباع فحاربه، فلمّا لم یکن لناتل قوّة علی محاربة مروان، هربَ فلحقَ بابن الزّبیر، وسارَ مروان یرید مصر حتّی دخلها، فصالحه أهلها، وأعطوه الطّاعة، وأخرج ابن جحدم الفهریّ، عامل ابن الزّبیر.
وقیل: اغتاله فقتله، وقتل أکیدر بن حمام اللّخمیّ، واستعمل علیها ابنه عبدالعزیز ابن مروان، وانصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 4- 6 (ط الحیدریة)
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن‌زبیر بن‌عوام که مادرش اسماء دختر ابوبکر است، بر مکه مستولی شد وخودرا امیر المؤمنین نامید، و بیشتر نواحی به او میل کردند و چنان‌که داستان او را گفتیم و از جنگ او با حصین نمیر سخن راندیم، آغاز کارش در زمان یزید بن معاویه بود؛ و چون یزید بن معاویه مرد، مردم از همه شهرها طرفدار ابن زبیر شدند. در مصر عبدالرحمان بن جَحْدَم فهری عامل ابن زبیر بود، و مردم مصر به فرمان او بودند، در فلسطین ناتل بن قیس جذامی، در دمشق ضحاک بن قیس فهری، در حمص نعمان بن بشیر انصاری، در قنسرین و عواصم زفر بن حارث کلابی، در کوفه عبداللَّه بن مطیع، در بصره حارث بن عبداللَّه بن ابی ربیعه، در خراسان عبداللَّه بن خازم سلمی؛ و جز اردن که در آن موقع رئیسش حسان بن بحدل کلبی بود، ناحیه‌ای باقی نماند مگر آن‌که طرفدار ابن زبیر گردید.
ابن زبیر بنی‌امیه را از مدینه بیرون کرد و به مروان هم فشار آورد که بیرون رود، مروان نزد پسرش عبدالملک آمد و او بیماری آبله داشت، پس به او گفت: «ای پسرکم، ابن زبیر مرا بیرون می‌کند.» گفت: «چه مانع داری که مرا با خود بیرون بری؟» گفت: «تو را با این حال که داری چگونه بیرون برم؟» گفت: «مرا در پنبه بپیچ، چه این نظری است که ابن زبیر (هنوز) عاقبت آن را نسنجیده و از آن برنگشته است.»
مروان بیرون رفت و عبدالملک را هم با خود بیرون برد، و ابن زبیر از رأی خود پشیمان شد و دانست که اشتباه کرده است، کس فرستاد که ایشان را بازگرداند، لیکن به دست نیامدند. مروان هنگامی (به شام) رسید که معاویه بن یزید مرده و امر شام، به‌هم خورده بود؛ (شامیان) را به خویشتن خواند و [مردم] در جابیه دمشق فراهم آمدند و درباره ابن‌زبیر و حق بنی‌امیه بر خود به‌جدل پرداختند و راجع به خالد بن یزید ابن معاویه و عمرو بن سعید بن عاص پس از او، تبادل‌نظر کردند. روح بن زنباع جذامی از مروان طرفداری می‌کرد و به خطبه ایستاد و گفت: «ای مردم شام! این مروان بن حکم پیرمرد قریش و خونخواه عثمان است، همان که روز جمل و روز صفین با علی بن ابی طالب جنگید، پس با بزرگ بیعت کنید و کودک را ولی‌عهد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 264
خلافة معاویة بن یزید: وفی هذه السّنة، بویعَ لمعاویة بن یزیدَ بن معاویة بن أبی سفیان بالشّام بالخلافة، ولعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز.
ولمّا هلک یزیدُ بن مُعاویة، مکث الحُصین بن نُمیر وأهل الشّام یُقاتلون ابن الزّبیر وأصحابه بمکّة- فیما ذکر هشام عن عوانة- أربعین یوماً، قد حصروهم حصاراً شدیداً، وضیّقوا علیهم. ثمّ بلغ موتُه ابن الزّبیر وأصحابه، ولم یبلغ الحُصین بن نمیر وأصحابه؛
__________________________________________________
شناسید، و سپس عمرو بن سعید را.» پس با مروان بن حکم بیعت کردند و سپس برای خالد بن یزید و بعد از او برای عمرو بن سعید.
چون کار بیعت را به انجام رسانیدند، هر که را در ناحیه ایشان بود فراهم ساختند و سپس در این که به کدام سرزمین روی نهند تبادل‌نظر کردند و گفتند: «آهنگ دمشق می‌کنیم که مرکز حکومت و منزل خلفا است، و ضحاک بن قیس بر آن مستولی شده است.»
پس روی به دمشق نهادند و در مرج راهط با ضحاک روبه‌رو شدند و [گروهی] از مردم دمشق و جوانانشان همراه ضحاک بودند و نیز نعمان بن بشیر، عامل حمص شرحبیل بن ذی الکلاع را با مردم حمص، و زفر بن حارث کلابی، قیس بن طریف بن حسان هلالی را به کمک او فرستاده بودند.
در مرج راهط به‌روی هم ایستادند و جنگی سخت درگرفت و ضحاک بن قیس با جمعی از همراهانش کشته شدند و باقیمانده سپاهیانش گریختند و خبر به نعمان بن بشیر که در حمص بود، رسید پس با زن کنانیه خویش و بارو بنه و فرزندانش رو به گریز نهاد، و مردانی از حمیر و باهله به تعقیب او رفتند و او را در بیابان کشتند و سرش را بریدند و نزد مروان بن حکم فرستادند.
زفر بن حارث کلابی نیز گریخت، و سواران درپی او می‌تاختند تا به قرقیسیا رسید و عیاض حرشی مذحجی حاکم آن، دروازه‌های شهر را به روی او بست، اما زفر با او فریبکاری می‌کرد تا به شهر درآمد.
مروان، حُبَیش [بن] دَلجَه قینی را برای جنگ با ابن زبیر به حجاز فرستاد و او هم رهسپار شد تا به مدینه رسید و فرماندار مدینه از طرف ابن زبیر، جابر بن اسود بن عوف زهری بود. ابن زبیر به عامل خود در بصره، حارث بن عبداللَّه نوشت که لشکری بر سر ایشان فرستاد و با حبیش نبرد کرده، خود و عموم همراهانش را کشتند و جز آن که گریخت، کسی از ایشان جان به‌در نبرد، و از گریختگان یکی یوسف بن حکم ثقفی بود و دیگر پسرش حجاج بن یوسف.
سپس مروان به قصد مصر بیرون رفت و چون به فلسطین رسید، ناتل بن قیس جذامی را یافت که بر شهر مستولی شده و روح بن زنباع را بیرون رانده‌است، پس با او به جنگ برخاست و چون ناتل را نیروی جنگ با مروان نبود، گریخت و به ابن زبیر پیوست، و مروان رهسپار شد تا داخل مصر شد و با مردم آن صلح کرد و به فرمان وی درآمدند و پسر جحدم فهری عامل ابن زبیر را بیرون کرد؛ و گفته شده که او را غافلگیر کرد و کشت، و نیز اکیدر بن حمام لخمی را کشت و پسر خود عبدالعزیز بن مروان را بر مصر گماشت و بازگشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 197- 199
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 265
فحدّثنا إسحاق بن أبی إسرائیل، قال: حدّثنا عبدالعزیز بن خالد بن رُسْتم الصّنعانیّ أبو محمّد، قال: حدّثنا زیاد بن جیل «1»، قال: بینا حُصین بن نمیر یُقاتل ابن الزّبیر، إذْ جاء موت یزید؛ فصاحَ بهم ابن الزّبیر، فقال: إنّ طاغِیَتکُم قد هلک، فمَن شاء منکم أن یدخل فیما دخل فیه النّاس فلْیَفْعَل، فمَن کَرِهَ فلْیَلْحقْ بشأمه، فغَدوا علیه یقاتلونه.
قال: فقال ابنُ الزّبیر للحُصین بن نُمیر: أُدنُ منِّی أُحدِّثک. فدنا منه فحدّثه، فجعل فرسُ أحدهما یجْفِل- والجَفْل: الرَّوْث- فجاء حَمام الحَرَم یلتقط من الجَفْل، فکفّ الحصین فرسَه عنهنّ، فقال له ابن الزّبیر: ما لَکَ؟ قال: أخاف أن یقتُل فرسی حَمام الحَرَم. فقال له ابن الزّبیر: أتتحرّجُ من هذا وترید أن تقتُل المسلمین! فقال له: لا أقاتلک؛ فأذنْ لنا نَطفْ بالبیت، وننصرِف عنک. ففعل فانصرفوا.
وأمّا عوانة بن الحکَم فإنّه قال- فیما ذکر هشام، عنه- قال: لمّا بلغ ابنَ الزّبیر موتُ یزید- وأهل الشّام لا یعلمون بذلک، قد حصروه حصاراً شدیداً وضیّقوا علیه- أخذ ینادیهم هو وأهل مکّة: علامَ تُقاتلون؟ قد هلک طاغِیَتُکم؛ وأخذوا لا یصدِّقونه حتّی قدم ثابت بن قیس بن المُنْقَع النّخعیّ من أهل الکوفة فی رؤوس أهل العراق، فمرّ بالحُصین ابن نمیر- وکان له صدیقاً، وکان بینهما صِهْر، وکان یراه عند معاویة، فکان یعرف فضلَه واسلامه وشرفه- فسأل عن الخبر، فأخبرهُ بهلاک یزید، فبعثَ الحُصین بن نمیر إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: موعد ما بیننا وبینک اللیلة الأبطح، فالتقیا.
فقال له الحُصین: إن یَکُ هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر؛ هلمَّ فلنبایعک، ثمّ اخرج معی إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذین معی هم وجوهُ أهل الشّام وفُرسانُهم، فوَ اللَّه لا یختلِف علیکَ اثنان، وتؤمِّن النّاس وتُهدِر هذه الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک، والّتی کانت بیننا وبین أهل الحرَّة؛ فکان سعید بن عمرو یقول: ما منعهُ أن یُبایعُهم ویخرج إلی الشّام إلّاتطَیّرٌ، لأنّ مکّة الّتی منعه اللَّه بها؛ وکان ذلک من جند مروان، وإنّ عبداللَّه واللَّه لو سارَ معهم حتّی یدخل الشّام، ما اختلفَ علیه منهم اثنان.
__________________________________________________
(1)- ف: «حبل»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 266
فزعم بعضُ قریش أ نّه قال: أنا أهدِر تلک الدِّماء! أما واللَّه لا أرضی أن أقتُل بکلِّ رجل منهم عشرة. وأخذ الحُصین یکلِّمه سرّاً، وهو یجهر جهراً، وأخذ یقول: لا واللَّه لا أفعل. فقال له الحُصین بن نمیر: قبّح اللَّهُ مَن یعدّک بعد هذه «1» داهیاً «2» قطّ أو أریباً «3»! قد کنتُ أظنّ أنّ لک رأیاً. ألا أرانی أکلِّمک سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوک إلی الخلافة، وتعِدُنی القتلَ والهَلَکة!
ثمّ قام فخرج، وصاح فی النّاس، فأقبلَ فیهم نحوَ المدینة، وندمَ ابن الزّبیر علی الّذی صنع، فأرسلَ إلیه: أمّا أن أسیرَ إلی الشّام فلستُ فاعلًا، وأکره الخروج من مکّة، ولکن بایعوا لی هنالک، فإنِّی مؤمِّنکم وعادلٌ فیکم. فقال له الحُصین: أرأیتَ إن لم تقدم بنفسک، ووجدتُ هنالک أناساً کثیراً من أهل هذا البیت یطلبونها یجیبهم النّاس، فما أنا صانِع! [...]
واجترأ أهل المدینة وأهل الحجاز علی أهل الشّام، فذلّوا حتّی کان لا ینفرد منهم رجل إلّاأخذَ بلجام دابّته ثمّ نُکِس عنها، فکانوا یجتمعون فی معسکرهم، فلا یفترقون.
وقالت لهم بنو أمیّة: لا تبرحوا حتّی تحملونا معکم إلی الشّام، ففعلوا، ومضی ذلک الجیش حتّی دخل الشّام، وقد أوصی یزید بن معاویة بالبیعة لابنه معاویة بن یزید، فلَم یلبث إلّا ثلاثة أشهر حتّی مات.
وقال عَوانة: استخلف یزید بن معاویة ابنَه معاویة بن یزید، فلم یمکث إلّاأربعین یوماً حتّی مات.
وحدّثنی عمر، عن علیّ بن محمّد، قال: لمّا استُخلفَ معاویة بن یزیدَ وجمع عُمّالَ أبیه، وبویعَ له بدمشق، هلکَ بها بعد أربعین یوماً من ولایته.
ویُکنّی أبا عبدالرّحمان، وهو أبو لیلی، وأمّه أمّ هاشم بنت أبی هاشم بن عُتبة بن
__________________________________________________
(1)- ف: «بعدها»
(2)- الدّاهی: العاقل
(3)- [فی المطبوع: «أدیباً»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 267
ربیعة، وتوفِّیَ وهو ابن ثلاث عشرة سنةً وثمانیة عشر یوماً. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 501- 503
__________________________________________________
(1)- خلافت معاویه بن یزید: در این سال در شام با معاویه بن یزید و در حجاز با عبداللَّه بن زبیر برای خلافت بیعت شد.
وقتی یزید بن معاویه هلاک شد، چنان‌که در روایت عوانه آمده [است]، حصین بن نمیر و مردم شام تا چهل روز بعد در مکه با ابن زبیر و یارانش جنگ داشتند، در محاصره‌شان داشتند و با آن‌ها سخت‌گرفته بودند. پس از آن خبر مرگ یزید به ابن‌زبیر و یاران وی رسید، هنوز به حصین بن نمیر و یارانش نرسیده بود.
عبدالعزیز بن خالد صنعانی گوید: در آن اثنا که حصین بن نمیر با ابن زبیر به جنگ بود، خبر مرگ یزید رسید و ابن زبیر به آن‌ها بانگ زد و گفت: «بدانید که طغیانگر شما هلاک شده [است]. هر کس از شما که خواهد وارد چیزی شود که مردم شده‌اند، بشود و هر که نخواهد، به شام خویش بازگردد.»
گوید: صبحگاهان باز به جنگ وی آمدند و ابن زبیر به حصین بن نمیر گفت: «نزدیک من آی که با تو سخن کنم.»
پس ابن نمیر نزدیک وی رفت که با وی سخن کرد و اسب یکیشان پشکل انداخت و کبوتران حرم بیامدند که پشکل برگیرند، حصین اسب خویش را از آن‌ها به کنار زد.
ابن زبیر گفت: «چه می‌کنی؟»
گفت: «بیم دارم که اسبم کبوتران حرم را بکشد.»
ابن زبیر بدو گفت: «از این باک داری، اما می‌خواهی مسلمانان را بکشی؟»
گفت: «نه با تو جنگ نمی‌کنم، به ما اجازه بده بر خانه طواف بریم و از مقابل تو برویم.»
ابن زبیر اجازه طواف داد و آنها برفتند.
اما به گفته عوانه بن حکم، وقتی خبر مرگ یزید بن معاویه به ابن زبیر رسید، هنوز مردم شام بی خبر بودند، وی را در محاصره داشتند و با وی سخت‌گرفته بودند. ابن زبیر و مردم مکه به شامیان بانگ می‌زدند که برای چه می‌جنگید که طغیانگر شما به هلاکت رسید، اما شامیان راست نمی‌گرفتند تا ثابت بن قیس نخعی که از مردم کوفه بود، با سران مردم عراق بیامد و بر حصین بن نمیر گذر کرد که دوست وی بود و میانشان خویشاوندی بود. او را به نزد معاویه می‌دیده بود و از فضیلت، اسلام و اعتبارش خبر داشت. پس خبر را از او پرسید که هلاک یزید را به حصین خبر داد.
گوید: پس حصین بن نمیر، کس پیش عبداللَّه بن زبیر فرستاد و گفت: «امشب وعده ما و تو در ابطح.» و چون رو به‌رو شدند، حصین بدو گفت: «اگر این مرد مرده باشد، تو از همه کسان به این کار شایسته‌تری، بیا با تو بیعت کنیم. آن‌گاه با من به شام بیا که این سپاه که با من است، سران و یکّه سواران مردم شامند و به خدا دو کس با تو مخالفت نکنند. مردم را امان می‌دهی و این خون‌ها را که میان ما و تو بود و خون‌ها که میان ما و جنگاوران حرّه بود، باطل می‌کنی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 268
قال: فبینما الحُصین کذلک، إذا برجل من أهل الشّام قد قدمَ علیه فسلّم، ثمّ جلس عنده فقال: أیّها الشّیخ الضّالّ! أنتَ حائم علی بیت اللَّه الحرام ترمیه بالحجارة والنّیران، ویزید بن معاویة قد مات، ومضی إلی سبیله. «1»
فقال «2» الحُصین: ویلک! ما تقول؟ فقال: أقول ما تسمع. فقال له: وما کان سبب ذلک؟
__________________________________________________
راوی گفت: مانع ابن زبیر از این که بیعت کند و سوی شام رود، بد دلی بود؛ زیرا در مکه از سپاه مروان محفوظ مانده بود، اما به خدا اگر عبداللَّه با آن‌ها به شام رفته بود، دو کس مخالفت وی نمی‌کرد.
گوید: بعضی قرشیان پنداشته‌اند که عبداللَّه بن زبیر گفت: «من این خون‌ها را باطل کنم؟ به خدا بس نمی‌دانم که در مقابل هر کدامشان ده کس را بکشم.» حصین با وی آهسته سخن می‌کرد و او بلند سخن می‌کرد و می‌گفت: «به خدا نمی‌کنم.»
گوید: حصین بن نمیر بدو گفت: «هر که از این پس تو را مدبّر یا خردمند شمارد، خدا رو سیاهش کند. پنداشته بودند که رأی درست داری، مگر نبینی که من با تو آهسته سخن می‌کنم و تو با من بلند سخن می‌کنی، من تو را به خلافت می‌خوانم و تو وعده کشتن و هلاکت به من می‌دهی.»
آن‌گاه برخاست، برفت، کسان را بانگ زد و با آن‌ها سوی مدینه روان شد. ابن زبیر از کار خویش پشیمان شد و کس پیش وی فرستاد که به شام نخواهم آمد که برون شدن از مکه را خوش ندارم. همین‌جا با من بیعت کنید، امانتان می‌دهم و با شما عدالت می‌کنم.
حصین گفت: «اگر خودت نیایی، آن‌جا بسیار کس از این خاندان به طلب خلافت برخیزند و مردم اجابتشان کنند، من چه می‌توانم کرد؟»
پس با یاران و همراهان خویش سوی مدینه رفت. [...]
گوید: مردم مدینه و حجاز بر مردم شام جسور شدند که به ذلّت افتاده بودند. هر کس از آن‌ها تنها می‌ماند، لگام اسبش را می‌گرفتند، پایینش می‌کشیدند. به همین سبب در اردوگاه خویش فراهم بودند و پراکنده نمی‌شدند. بنی‌امیه به آن‌ها گفته بودند که ما را نیز همراه خویش به شام برید. چنین کردند و سپاه برفت تا به شام رسید. یزید بن معاویه وصیّت کرده بود که با پسرش معاویه بیعت کنند، اما او بیش از سه ماه نماند و بمرد.
عوانه گوید: یزید بن معاویه پسر خویش معاویه را به خلافت گماشت، اما بیش از چهل‌روز نماند و بمرد.
علی بن محمد گوید: وقتی معاویه بن یزید به خلافت رسید و عاملان پدر را فراهم‌آورد که در دمشق با وی بیعت کردند، پس از چهل روز در همان‌جا بمرد. کنیه‌اش ابو عبدالرحمان بود و ابو لیلی، مادرش ام هاشم دختر ابو هاشم بن عتبه اموی بود و وقتی بمرد سی سال و هیجده روز داشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3123- 3126
(1)- کذا فی النّسخ
(2)- زید فی بر: له
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 269
فقال: إنّه شرب من اللّیل شراباً کثیراً، ثمّ أصبح مخموراً، فذرعه ألقی‌ء، ثمّ لم یزل کذلک «1» إلی أن «1» ماتَ حتّی قذف عشرین طشتاً من ذهب، فهذه قصّته.
قال الحُصین: ویحک! لمَن بایع النّاس بعده؟ فقال: بایعوا ابنه معاویة بن یزید، غیر أ نّه خلع نفسه من الخلافة. فقال: ولِمَ ذلک؟ فقال: إذا أخبرک أ نّه ملک أربعین یوماً، فلمّا کان بعد ذلک، صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ خطب وقال فی خطبته: أیّها النّاس! إنّما أنا لحم ودم، واللّحم والدّم لا یصبران علی نار جهنّم، وأنا خالِع هذا الأمر، فقلِّدوا أمورکم مَنْ أحببتُم!
فناداه النّاس من کلّ مکان، فقالوا: یا أمیر المؤمنین! فاعهد عهدک إلی مَنْ أحبَبتَ، فإنّا له سامعون مطیعون! فقال: ما أنا بأمیر المؤمنین ولا أعهد إلی أحد، فإن نال خیراً فقد نال منه آل أبی سفیان، وإن کان شرّاً فلا أحبّ أن أوردهم الدّنیا وأمضی فی الآخرة.
ثمّ نزل عن المنبر، فصار إلی منزله، فعاش ثلاثة أیّام ومات. والنّاس فی الشّام فی أمرٍ عظیمٍ من الاختلاف.
قال: فبقیَ الحُصین حائراً «2» ماذا یصنع! ثمّ أرسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، «3» فقال: إن أذنتَ لی أن أدخل مکّة فأهلّ بالعمرة!
فأرسلَ إلیه عبداللَّه بن الزّبیر «3»: ذلک إلیک. قال: فدخل أهل الشّام إلی مکّة نادمین علی ما کان منهم. فلمّا عزموا علی الرّحیل منها «4» إلی الشّام، أقبل الحُصین إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فجلسَ إلیه «5»، ثمّ قال: أبا بکر! إنّ یزید بن معاویة قد مضی إلی حال سبیله، ولیس بالشّام خلیفة، وهذا الجیش معی کما تری. فاخرج معی إلی الشّام حتّی تکون
__________________________________________________
(1- 1) فی د: حتّی
(2)- فی د: حائر
(3- 3) فی د: «إنِّی أرید الطّواف! فقال»
(4)- لیس فی د
(5)- فی د: إلی جانبه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 270
خلیفة هناک، فأنتَ رجل من أبناء المهاجرین الأوّلین.
قال: فرفع عبداللَّه بن الزّبیر «1» صوته، وقال: لا واللَّه أو أقتل بکلِّ رجل قُتِلَ من الحرّة عشرة آلاف من أهل الشّام «2».
فقال: فقال له الحصین: ویحک «3» یا ابن الزّبیر! «4» تزعم أنّک عاقل وأنا أکلِّمک بهذا سرّاً وتکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی أن تکون خلیفة وتوعدنی بالقتل! یا ابن الزّبیر! إنّ اللَّه تبارک وتعالی بعث محمّداً صلّی اللَّه علیه «5» وسلّم من مکّة، ثمّ إنّه لم یرضها له داراً حتّی نقله إلی المدینة. فکانت المدینة داره وقراره إلی أن أدرکته الوفاة «6» (ص) «6»، والمدینة موضع قبره ومنزله ومنبره، ثمّ صار الأمر من بعده إلی أبی بکر، ثمّ إلی عمر، ثمّ إلی عثمان- رضی اللَّه عنهم-؛ فلمّا قتل أهل المدینة عثمان، انتقلت الخلافة إلی الشّام والشّام دار الخلافة، فاقبل منِّی یا ابن الزّبیر واخرج معی إلی الشّام، فأنا أوّل مَنْ یبایعکَ، ثمّ یبایعک أهل هذا العسکر وأهل الشّام جمیعهم. قال: فأبی عبداللَّه «3» بن الزّبیر «6» أن یجیب الحُصین ابن نمیر إلی «6» ذلک.
قال: فرحلَ الحُصین إلی الشّام بعسکره ذلک «3»، وانصرفَ أهل البصرة إلی البصرة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 303- 306
فتنة ابن الزّبیر: کان یدعو النّاس فی زمن یزید بن معاویة إلی الإمارة والشّوری، فلمّا مات یزید، دعاهم إلی البیعة لنفسه وادّعی الخلافة، وظفرَ بالحجاز والعراق وخراسان والیمن ومصر والشّام إلّاالأردن، فإنّهم أرادوا أن یکون الأمر لخالد بن یزید بن معاویة،
__________________________________________________
(1)- زید فی د: رأسه و
(2)- کذا فی النّسخ
(3)- لیس فی د
(4)- زید فی د: هذا و
(5)- زید فی د: وآله
(6- 6) لیس فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 271
ودعوا له علی المنابر، وبُویعَ بالخلافة، فلمّا تسمّی ابن الزّبیر بالخلافة، فارقه المختار بن أبی عبید من أعماله. [...]
وخرج الضّحّاک بن قیس الفهریّ الخارجیّ، واستمالَ النّاس وصلّی بهم ینتظر استقرار الخلافة، وبُویعَ مروان بن الحکم بالأردن، وبویعَ خالد بن یزید بن معاویة بعده، واجتمع أهلُ البصرة علی عُبیداللَّه بن زیاد، وکان والیها فی أیّام معاویة ویزید، ونصبوه أمیراً، وسألوه أن یُطلِقَ عن الخوارج الّذینَ فی السّجون، فأطلقهم، وفیهم نافع بن الأزرق، وعبیداللَّه بن الماحوز، وقطریُّ بن الفجاءَة المازنیّ، فعاثَوْا فی الأرضِ، وأفسدوا، وخافهم عُبیداللَّه بن زیاد علی نفسه، فهربَ إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 245، 246
قال علیّ بن عبدالعزیز: حدّثنا أبو عبید، عن حجّاج، عن أبی معشر، قال: لمّا ماتَ مسلم بن عقبة، سارَ حُصین بن نمیر، حتی أتی مکّة وابن الزّبیر بها، فدعاهم إلی الطّاعة فلم یجیبوه، فقاتلهم، وقاتله ابن الزّبیر؛ فقُتل المنذر بن الزّبیر یومئذ ورجلان من إخوته، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف، والمسور بن مخرمة؛ وکان حُصین بن نمیر قد نصبَ المجانیق علی أبی قُبیس وعلی قعیقعان، فلم یکن أحد یقدر أن یطوف بالبیت؛ فأسند ابن الزّبیر ألواحاً من ساج علی البیت، وألقی علیها الفرش والقطائف، فکان إذا وقع علیها الحجر نبا عن البیت، فکانوا یطوفون تحت تلک الألواح، فإذا سمعوا أصوات الحجر حین یقع علی الفرش والقطائف کبّروا؛ وکان ابن الزّبیر قد ضربَ فسطاطاً فی ناحیة، فکلّما جُرِحَ رجل من أصحابه أدخله ذلک الفسطاط. فجاء رجل من أهل الشّام بنارٍ فی طرف سنانه، فأشعلها فی الفسطاط، وکان یوماً شدید الحرِّ، فتمزّق الفسطاط، فوقعت النّارعلی الکعبة، فاحترق الخشب والسّقف، وانصدعَ الرّکن، واحترقت الأستار وتساقطت إلی الأرض.
قال: ثمّ اقتتلوا مع أهل الشّام أیّاماً بعد حریق الکعبة.
قال أبو عبید: احترقت الکعبة یوم السّبت لستٍّ خلونَ من ربیع الأوّل سنة أربع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 272
وستّین، فجلسَ أهل مکّة فی جانب الحجْر، ومعهم ابن الزّبیر، وأهل الشّام یرمونهم بالنّبل والحجارة، فوقعت نبلة بین یدَی ابن الزّبیر.
فقال: فی هذه خبر! فأخذها، فوجدَ فیها مکتوباً: ماتَ یزید بن معاویة یوم الخمیس لأربع عشرة خلت من ربیع الأوّل. فلمّا قرأ ذلک، قال: یا أهل الشّام، یا أعداء اللَّه، ومُحرقی بیت اللَّه، علامَ تقاتلون وقد ماتَ طاغیتکم!
فقال حُصین بن نمیر: موعدک البطحاء اللّیلة یا أبا بکر.
فلمّا کان اللّیل، خرج ابن الزّبیر بأصحابه، وخرج حصین بأصحابه إلی البطحاء، ثمّ ترک کلُّ واحد منهما أصحابه، وانفردا، فنزلا؛ فقال حُصین: یا أبا بکر! أنا سیِّد أهل الشّام لا أدافَع، وأری أهل الحجاز قد رضوا بک؛ فتعالَ أبایعکَ السّاعة ویُهدَر کلّ شی‌ءٍ أصبناه یوم الحرّة، وتخرج معی إلی الشّام، فإنِّی لا أحبّ أن یکون المُلْک بالحجاز. فقال:
لا واللَّه لا أفعل، ولا آمن مَن أخافَ النّاسَ، وأحرقَ بیت اللَّه، وانتهکَ حرمته!
قال: بل فافعل علی أن لا یختلف علیک إثنان. فأبی ابن الزّبیر؛ فقال له حُصین: لعنک اللَّه ولعنَ مَنْ زعمَ أنّک سیِّد، واللَّه لا تفلح أبداً! ارکبوا یا أهل الشّام. فرکبوا وانصرفوا.
أبو عبید، عن الحجّاج، عن أبی معشر، قال: حدّثنا بعض المشیخة الّذین حضروا قتال ابن الزّبیر.
قال: غلبَ حُصین بن نمیر علی مکّة کلّها إلّاالحِجْر، قال: فوَ اللَّه إنِّی لجالس عنده ومعه نفر من القرشیِّین: عبداللَّه بن مطیع، والمختار بن أبی عبید، والمسور بن مخرمة، والمنذر بن الزّبیر، إذ هَبَّتْ رویحة؛ فقال المختار: واللَّه إنِّی لأری فی هذه الرّویحة النّصر، فاحملوا علیهم. فحملوا علیهم حتّی أخرجوهم من مکّة، وقتل المختار رجلًا، وقتل ابن مطیع رجلًا. ثمّ جاءنا علی أثر ذلک موت یزید بعد حریق الکعبة بإحدی عشرة لیلة.
وانصرف حُصین بن نمیر وأصحابه إلی الشّام، فوجدوا معاویة بن یزید قد مات ولم یستخلِف، وقال: لا أتحمّلها حیّاً ومیِّتاً. ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 132- 134 (ط دار الفکر)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 273
قال المسعودیّ: ومَلَکَ معاویة بن یزید بن معاویة بعد أبیه، فکانت أیّامه أربعین یوماً إلی أن مات، وقیل: شهرین، وقیل غیر ذلک، وکان یُکنّی بأبی یزید، وکنّی حین ولی الخلافة بأبی لیلی، وکانت هذه الکنیة للمستضعف من العرب، وفیه یقول الشّاعر:
إنِّی أری فِتْنَةً هاجَتْ مراجِلُها والمُلکُ بعد أبی لَیْلَی لمن غلبا
ولمّا حضرتهُ الوفاة، اجتمعت إلیه بنو أمیّة، فقالوا له: اعْهَدْ إلی مَنْ رأیتَ من أهل بیتک. فقال: واللَّه ما ذُقْتُ حلاوة خلافتکم، فکیفَ أتقلّد وِزْرَها؟ وتتعجّلون «1» أنتم حلاوتها، وأتعجّل مرارتها، اللّهمّ إنِّی بری‌ء منها مُتَخَلٍّ عنها، اللّهمّ إنِّی لا أجد نفراً کأهل الشّوری فأجعلها إلیهم ینصبون [لها] مَنْ یرونه أهلًا لها.
فقالت له أمّه: لیتَ أنِّی خرقة حیضة ولم أسمع منک هذا الکلام.
فقال لها: ولیتنی یا أُمّاه خرقة حیض ولم أتقلّد هذا الأمر، أتفوز بنو أمیّة بحلاوتها وأبوءُ بوزرِها ومَنْعِها أهْلَها؟ کلّا! إنِّی لبری‌ء منها.
وقد تنوزع فی سبب وفاته، فمنهم مَنْ رأی أ نّه سُقیَ شربة، ومنهم مَنْ رأی أ نّه ماتَ حَتْفَ أنفه، ومنهم مَنْ رأی أ نّه طُعِن «2»، وقبض وهو ابن اثنتین وعشرین سنة، ودُفِنَ بدمشق، وصّلی علیه الولید بن عُتْبَة بن أبی سفیان، لیکون الأمر له من بعده، فلمّا کبّر الثانیة، طُعِنَ، فسقطَ میِّتاً قبل تمام الصّلاة، فقدم عثمان بن عُتْبَة بن أبی سفیان، فقالوا:
نُبایعک؟ قال: علی أن لا أحارب ولا أباشِر قتالًا، فأبَوْا ذلک علیه، فصارَ إلی مکّة، ودخل فی جملة ابن الزّبیر.
وزالَ الأمر عن آلِ حَرْب، فلم یکن فیهم مَنْ یرومها، ولا یتشوّف نحوها، ولا یرتجی أحد منهم لها.
وبایع أهل العراق عبداللَّه بن الزّبیر، فاستعمل علی الکوفة عبداللَّه بن مطیع العدویّ.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 82- 83
__________________________________________________
(1)- فی ب: «وتنتحلون أنتم حلاوتها»
(2)- فی أ: تتقدّم الجملة الثانیة علی سابقتها هنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 274
ولمّا هلک یزید بن معاویة، وولّیها معاویة بن یزید، نمی ذلک إلی الحُصین بن نمیر ومَنْ معه فی الجیش من أهل الشّام، وهو علی حرب ابن الزّبیر، فهادنوا ابن الزّبیر، ونزلوا مکّة، فلقی الحصین عبداللَّه فی المسجد، فقال له: هل لک یا ابن الزّبیر أن أحملک إلی الشّام وأبایع لک بالخلافة؟
فقال عبداللَّه رافعاً صوته: أبعدَ قتل أهل الحَرّة، لا واللَّه حتّی أقتل بکلِّ رجل خمسة من أهل الشّام. فقال الحُصین: مَنْ زعم یا ابن الزّبیر أنّک داهیة فهو أحمق، أکلِّمک سرّاً وتکلِّمنی علانیة، أدعوک [إلی] أن أستخلفک، فترفع الحرب وتزعم أنّک تقاتلنا، فستعلم أیّنا المقتول.
وانصرف أهل الشّام إلی بلادهم مع الحُصین، فلمّا صاروا إلی المدینة، جعل أهلها یهتفون بهم، ویتوعّدونهم، ویذکرون قتلاهم بالحَرّة، فلمّا أکثروا من ذلک وخافوا الفتنة وهَیْجَها، صعدَ روح بن زنباع الجذامیّ علی منبر رسول اللَّه (ص)، وکان فی ذلک الجیش، فقال: یا أهل المدینة! ما هذا الإیعاد الّذی توعدوننا؟ إنّا واللَّه ما دعوناکم إلی کلب لمبایعة رجل منهم، ولا إلی رجل من بَلْقَین، ولا إلی رجل من لخم أو جُذَام، ولا غیرهم من العرب [والموالی]، ولکن دعوناکم إلی هذا الحیّ من قریش، یعنی بنی أمیّة، ثمّ إلی طاعة یزید بن معاویة، وعلی طاعته قاتلناکم، فإیّانا توعدون؟ أما واللَّه إنّا لأبناء الطّعن والطّاعون، وفضلًا للموت والمنون، فما شئتم؟
ومضی القوم إلی الشّام.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 91- 92
ولم یزل الحصار والقتال واقعاً علی ابن الزّبیر- وهو یُصابر- إلی أن وردَ نَعیُ یزید بعد أربعةٍ وستّین یوماً من الحصار، وذلک فی جُمادی الاولی سنة ثلاثٍ وستّین، ویُقال:
أربعٍ وستّین، وکانت ولایتهُ ثلاثَ سنین وکسراً، وبایعَ النّاس معاویة بن یزید بن معاویة بالشّام، وبایعوا عبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز.
مکث أهل الشّام مع الحُصین بن نُمیر، یقاتلون ابن الزّبیر، ولیس عندهم خبرٌ، وقد ضیّقوا علی ابن الزّبیر، فبلغَ ابن الزّبیر موتُ یزید، فصاحَ:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 275
- «إنّ طاغیتکم قد هلک، فمَنْ شاءَ منکم أن یدخُلَ فی ما دخلَ فیه النّاس «1»، فلیفعلْ، ومَنْ کره، فلیلحق بالشّام».
فلم یسمع النّاس منه.
فدعا ابن الزّبیر الحُصین بن نُمیر، وقال:
- «أدنُ منِّی!»
فخرج أحدهما إلی الآخر، فطاوله الحدیث، إلی أن دُعیَ الّذی أخبر ابن الزّبیر بالخبر، وکان دَیِّناً فاضلًا، وبینه وبین الحُصین صهرٌ، فلمّا سمع الحُصین کلامَه، عرفَ صحّة الخبر، فقال لابن الزّبیر:
- «إن یکُ هذا الرّجل هلک، فأنتَ أحقّ مَنْ أری بهذا الأمر، هلمَّ فلنُبایعْک، علی أن تخرج معی إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذی معی، هم وجوه النّاس، وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیکَ اثنان، وتُؤمن النّاس، وتهدر هذه الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک، والّتی کانت بیننا وبین أهل الحرّة».
فأبی ابن الزّبیر أن یخرج إلی الشّام، وکان ذلک من جدّ مروان وإقباله، وإدبار ابن الزّبیر.
وکان من ردّ ابن الزّبیر علی الحُصین أن قال:
- «أنا أهدر تلک الدِّماء، حتّی أقتل بکلِّ رجلٍ عشرةً».
فأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً، وهو یجیبه جهراً.
فقال الحُصین بن نُمیر:
- «قبّح اللَّه مَنْ یعدّک «2» بعد هذا داهیاً، أو أریباً «3». قد کنتُ أظنّ أنّ لکَ رأیاً، ألا، أرانی أکلِّمک سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة، وتوعدنی بالقتل، وأبذلُ لکَ طاعةً فی
__________________________________________________
(1)- النّاس: کذا فی الأصل. وفی مط: المسلمون
(2)- یعدّک: کذا فی الأصل. وما فی مط: یعذل. وهو خطأ
(3)- أریباً: کذا فی الأصل. وما فی مط: أو ریباً! وهو خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 276
مَنْ معی، وتُهدِّدهم بالهلاک».
ثمّ خرج من عنده، وصاحَ فی النّاس بالرّحیل، وخرج إلی المدینة. وقدم ابن الزّبیر، فأرسل إلیه:
- «أمّا خروجی إلی الشّام، فلا یمکن، فإنِّی أتبرّک بالبیت، ولکن بایعوا لی هناک، فإنِّی بعد ذلک أومِنکُم، وأقدم علیکم».
فردّ علیه الحُصین، وقال:
- «إن أنتَ لم تقدم بنفسک، وجدنا مَنْ نُبایعهُ هناک».
وأقبل بأصحابه نحو المدینة. [...]
واجترأ «1» أهل المدینة وأهل الحجاز علی أهل الشّام، وذلّوا حتّی کان لا ینفرد منهم رجلٌ إلّاأخذ بلجام دابّته، ونکس عنها. فکانوا یجتمعون فی عسکرهم، ولا یتفرّقون.
فاجتمعت إلیهم بنو أمیّة، وقالوا:
- «لا نبرح حتّی تحملونا».
ففعلوا. فخرج بنو أمیّة بنسائهم وعیالاتهم، ومضی ذلک الجیش، حتّی دخل الشّام.
ولم یلبث معاویة بن یزید إلّاثلاثة أشهر، حتّی مات، ویُقال: بل مکثَ أربعین یوماً، وکان أقرّ عُمّال أبیه.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 81- 83
فبینا الحُصین کذلک، إذ قدم رجل من أهل الشّام، فسلّم، وجلس، وقال: أنتَ ترمی البیت الحرام بالحجارة والنّیران، ویزید قد مات؟
قال الحُصین: ویحک ما تقول؟ قال: ما تسمع؟ قال الحُصین: ما سبب موته؟
قال: إنّه شرب من اللّیل شراباً کثیراً، فأصبح مخموراً، فذرعه القی‌ء، فلم یزل حتّی قذف عشرین طستاً من قی‌ء ودم، فمات.
__________________________________________________
(1)- واجترأ: کذا فی الأصل، وما فی مط: واجتری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 277
وذکر عبدالکریم بن حمدان صاحب التّاریخ: أنّ یزید بن معاویة ولی ثلاث سنین وثمانیة أشهر وماتَ بحمص بقریة یُقال لها حوران، ودُفن بها فی شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، وهو ابن تسع وثلاثین، وکان له بنون کثیرة، غیر أنّ أکبرهم معاویة بن یزید، وکان برّاً تقیّاً فاضلًا، وکان ولیّ عهد أبیه، وخالد بن یزید یلیه، لکنّه غیر بالغ.
فبویع أبو لیلی معاویة بن یزید، فخطب النّاس، فقال:
أیّها النّاس! ما أنا بالرّاغب فی الإمارة علیکم، ولا بالآمِن من شرِّکم. ألا إنّ جدِّی معاویة بن أبی سفیان قد نازعَ هذا الأمر، مَنْ کان أولی به منه بالقرابة والقِدَم. فهو ابن عمّ نبیّکم، أعظم المهاجرین قدراً وزوج ابنته وأبو ذرِّیّته، فرکب جدِّی منه ما تعلمون، ورکبتم معه ما لا تجهلون، حتّی نزلت به منیّته. ثمّ تقلّد الأمر أبی وکان غیر خلیق بها، فقصرت مدّته، وانقطع أثره، وضمّته وأعماله حفرته. لقد کان إنساناً الحزن به الحزن علیه، فیا لیتَ شعری هل أقیلت عثرته، أم غلبت علیه إساءته. ثمّ صرتُ أنا ثالث القوم والسّاخط فیما أری أکثر من الرّاضی، وما کنتُ لأحتمل آثامکم وألقی اللَّه بتبعائکم، فشأنکم بأمرکم.
فقال له مروان: یا أبا لیلی! لقد سنّ لها عمر بن الخطّاب سنّة فاتّبعها. فقال معاویة:
أترید أن تفتننی فی دینی یا مروان؟ ثمّ قال: ائتنی برجال عمر حتّی أجعلها بینهم شوری.
واللَّه لئن کانت الخلافة مغنماً، فلقد أصبنا منها حظّاً. وحسب آل أبی سفیان منها ذلک، ثمّ نزل عن المنبر.
فقالت له أمّه: یا بنیّ! لیتک کنتَ حیضة فی خرقة. فقال: وددتُ ذلک یا أمّاه! أما علمتِ أنّ للَّه‌ناراً یُعذِّب بها مَنْ کان ظالماً؟
فعاش أربعین یوماً، ثمّ مات، فقیل له: ألا تعهد بها إلی مَنْ أحببت؟ فإنّا سامعون له مطیعون.
فقال: کلّا! لا أترک لبنی أمیّة حلاوتها وأتزوّد لنفسی مرارتها. وکان ابن إحدی وعشرین سنة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 278
قیل: کان له مؤدب ممّن یمیل إلی علی علیه السلام، فظنّ به آل أبی سفیان إنّه هو الّذی دعاه إلی تلک الخطبة وما فیها، فقبضوا علیه بعد موت معاویة ودفنوه حیّاً.
قال: ثمّ لمّا بلغ الحُصین موت یزید واضطراب أمر الشّام، قفل الحُصین بن نمیر من مکّة إلی الشّام، وتواری ابن زیاد بالبصرة عند مسعود بن عمرو الأزدیّ، واجتمع أهل البصرة فی طلبه، فقال ابن زیاد لمسعود: اخرجنی لیلًا من البصرة فی جوار بنی عمّک من الأزد حتّی ألحق بالشّام. فأخرجه مسعود لیلًا، وبعث معه ثلاثین رجلًا حتّی لحق بالشّام، [...] وبقیت البصرة والکوفة أربعة أشهر لا أمیر علیها، ولمّا وصل ابن زیاد إلی الشّام، وجدهم مُضطربین، فطائفة تمیل للضّحّاک بن قیس الفهریّ، وکانت معه أعنّة الخیل، وطائفة تمیل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، ومنهم مروان.
فقال ابن زیاد لمروان: أما تستحی أن تُبایع رجلًا کان فی قتلة عثمان؟ فامتنع، وتحیّر، فقال له ابن زیاد: ما أحد أحقّ بهذا الأمر منکَ، فإنّک ابن عمّ عثمان. فظنّ مروان إنّه مُستهزئ. فمدّ ابن زیاد إلیه یده، وبایعه، فبایعه النّاس فی دمشق، فندبهم لقتال الضّحّاک، فأجابوه، واقتتلوا بمرج راهط، فقُتل الضّحّاک وتمّت لمروان البیعة، فنکح حنة بنت هاشم أمّ خالد بن یزید، فکان خالد بن یزید فی داره بمنزلة الولد عنده، ثمّ ولّاه أرض حمص، وبعث إلیها خلیفة من تحت یده.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 183- 185
قال أبو غالب الماوردیّ، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عمران، نا موسی بن زکریّا، نا خلیفة بن خیّاط، قال: وفیها- یعنی سنة اثنتین وستّین- کانت صائفة علیها حُصَین بن نُمیر الیشکریّ، فغزا سوریّة، کذا قال: والصّواب السّکونیّ.
أخبرنا أبو غالب «1» أحمد وأبو عبداللَّه یحیی ابنا الحسن بن البنّا، قالا: أنا أبو الحسین ابن الآبنوسیّ، أنا أحمد بن عُبَید بن الفضل- إجازة- قالا: وأنا أبو تمام علیّ بن محمّد الواسطیّ- إجازة- أنا أبو بکر بن بیریّ- قراءة-، أنا محمّد بن الحسین بن محمّد بن
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا عمر بن طبرزد، عن أبی غالب ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 279
سعید، نا أبو بکر بن أبی خَیثمة، نا أبی، نا وهب بن جریر، نا جویریة، قال: سمعتُ أشیاخ أهل المدینة، قالوا: سار مُسرِف بن عُقبة بالنّاس وهو ثقیل فی الموت نحو مکّة، حتّی إذا صدر عن الأبواء «1» هلک إلی النّار، فلمّا عرف الموت دعا حُصَین بن نُمیر الکِندیّ، فقال: إنّک أعرابی جلف، فَسِرْ بهذا الجیش.
فمضی حُصین بن نُمیر من وجهه ذلک، فلم یزل محاصراً لأهل مکّة حتّی هلک یزید.
قال: فبلغت ابن الزّبیر وفاة یزید قبل أن تبلغ حُصَین بن نُمیر، فناداهم عبداللَّه بن الزّبیر: لِمَ تُقاتلون فقد ماتَ صاحبکم؟
قالوا: نُقاتل لخلیفته، قال: فقد هلکَ خلیفته الّذی استخُلف «2»، قالوا: فنُقاتل لمَن استخلف بعده، قال: فإنّه لم یعهد إلی أحد، قال نُمیر: إن یکُ ما تقول حقّاً، فما أسرَع الخبر إلینا. «3»
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حَیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکر بنت المِسْوَر بن مَخرَمة، قال: وحدّثنی شُرحبیل بن أبی عون، عن أبیه، قال:
وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد، قال غیره عن أبیه وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث، قال «4»: أمّر یزید مُسلم بن عُقبة، وقال: إنْ حدثَ بکَ حدَث، فحُصین بن نُمیر علی النّاس، فوردَ مسلم بن عُقبة المدینة، فمنعوه أن یدخلها، فأوقعَ بهم وأنهبها ثلاثاً، ثمّ خرج یرید ابن الزّبیر «5»، فلمّا کان بالمشلل، نزلَ به الموت، فدعا حُصین
__________________________________________________
(1)- الأبواء: قریة من أعمال المدینة فیها قبر آمنة بنت وهب أمّ النّبیّ (ص) (معجم البلدان)
(2)- [بغیة الطّلب: «استخلفه»]
(3)- [أضاف فی بغیة الطّلب: «أنبأنا أبو الیمن زید بن الحسن، قال:»]
(4)- [فی المختصر مکانه: «حدّث جماعة، دخل حدیث بعضهم فی حدیث بعض، قال: ...»]
(5)- [فی المطبوع: «الزّبیر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 280
ابن نُمیر فقال له: یا بَردَعة الحمار! لولا عهد أمیر المؤمنین إلیَّ فیکَ ما عهدتُ إلیک، اسمع عهدی لا تمکّن قریشاً من أذنک، ولا نزدهم علی ثلاث: الوقاف ثمّ الثّقاف ثمّ الانصراف، وأعلم النّاس أنّ الحُصین والیهم. ومات مکانه، فدُفن علی ظهر المشلل لسبع لیالی بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین.
ومضی حُصین بن نُمیر فی أصحابه حتّی قدم مکّة، فنزل بالحَجون إلی بئر میمون، وعسکر هناک. فکان یُحاصر ابن الزّبیر، فکان الحصر أربعة وستّین یوماً، یتقاتلون فیها أشدّ القتال، ونصب الحُصین المنجنیق علی ابن الزّبیر وأصحابه ورمی الکعبة، ولقد «1» قتل من الفریقین بشر کثیر، وأصابَ المِسْوَر فلقة من حجر المنجنیق، فمات لیلة جاء- نعی یزید بن معاویة-، وذلک لهلال شهر «1» ربیع الآخر سنة أربع وستّین.
فکلّم حُصین بن نُمیر ومَنْ معه من أهل الشّام، عبداللَّه بن الزّبیر أن یدعهم یطوفوا بالبیت وینصرفوا عنه، فشاور فی ذلک أصحابه، ثمّ أذن لهم، فطافوا، وکلّم ابن الزّبیر الحُصَین بن نُمیر، وقال له: قد ماتَ یزید وأنا أحقّ النّاس بهذا الأمر، لأنّ عثمان عهد إلیَّ فی ذلک عهداً صلّی به خلفی طلحة والزّبیر وعرفته أمّ المؤمنین، فبایِعْنی، وادخل فیما یدخل فیه النّاس معی «2»، یکن لکَ ما لهم وعلیکَ ما علیهم.
فقال له الحُصین بن نُمیر: أی «3» واللَّه یا أبا بکر لا أتقرّب إلیکَ بغیر ما فی نفسی، أقدِم الشّام «4»، فإن وجدتهم مجتمعین لک أطعتکَ وقاتلتُ مَنْ عصاک، وإن وجدتهم مجتمعین علی غیرک، أطعته وقاتلتک. ولکن سِرْ معی أنتَ إلی الشّام أملِّککَ رقاب العرب.
فقال ابن الزّبیر: أو أبعث رسولًا؟ قال: تبّاً لک سائر الیوم! إنّ رسولک لا یکون مثلک. وافترقا، وأمنَ النّاس ووضعت الحرب أوزارها، وأقام أهل الشّام أیّاماً یبتاعون
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر]
(2)- [بغیة الطّلب: «یعنی»]
(3)- [المختصر: «إنِّی»]
(4)- [المختصر: «للشّام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 281
حوائجهم ویتجهّزون. ثمّ انصرفوا راجعین إلی الشّام، فدعا ابن الزّبیر من یومئذ إلی نفسه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 202- 203، مختصر ابن منظور، 7/ 191- 192/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2820- 2822
قالوا [أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکربنت المِسْوَر بن مخرمة، قال: وحدّثنی شرحبیل بن أبی عون، عن أیبه، قال: وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد- وفی نسخة عن أبیه- وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث]: ونحّی عبداللَّه بن الزّبیر، الحارث بن خالد عن الصّلاة بمکّة، وکان عاملًا لیزید بن معاویة علیها، وأمر مُصْعَب بن عبدالرّحمان أن یصلِّی بالنّاس، فکان یصلِّی بهم، وکان لا یقطع أمراً دون المِسْوَر بن مَخْرَمة، ومُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف، وجُبَیر بن شیبة، وعبداللَّه بن صَفْوان بن أمیّة، فشاورهم فی أمره کلّه، ویریهم أنّ الأمر شوری بینهم لا یستبدّ بشی‌ء منه دونهم، ویصلِّی بهم الصّلوات والجمع، ویحجّ بهم. «1»
وعزل یزید بن معاویة، عمرو بن سعید عن المدینة، وولّاها الولید بن عتبة، ثمّ عزله وولّی عثمان بن محمّد بن أبی سفیان، فوثب علیه أهل المدینة، فأخرجوه، وکانت وقعة الحرّة، وکانت الخوارج قد أتتهُ وأهل الأهواء کلّهم، وقالوا: عائذ بیت اللَّه، وکان شعاره: لا حکم إلّاللَّه، فلم یزَل علی ذلک بمکّة، وحجّ بالنّاس عشر سنین، أوّلها سنة اثنتین وستّین، وآخرها سنة اثنتین وسبعین. «2»
ولمّا بلغ یزید بن معاویة وثوب أهل المدینة وإخراجهم عامله وأهل بیته عنها، وجّه إلیهم مسلم بن عُقبة المُرِّیّ، فذکر إیقاع مسلم بهم وتوجیهه حُصَین بن نُمیر عند موته إلی ابن الزّبیر، وحصره إیّاه إلی أن أتتهُ وفاة یزید بن معاویة، [...] فدعا «2» ابن
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(2- 2) [المختصر: «ولمّا توفِّی یزید بن معاویة ودعا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 282
الزّبیر من یومئذ إلی نفسه «1»- یعنی عند رجوع حُصَین- «1» فبایع النّاس له علی الخلافة، وسُمِّی أمیر المؤمنین، وترک الشّعار الّذی کان علیه، ودعائه عائذ اللَّه «2»، ولا حکم إلّاللَّه، «1» قبل أن یموت مُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف، والمِسْوَر بن مَخْرَمة، وفارقته الخوارج وترکوه «1»، وولّی العمّال، فولّی المدینة مُصْعَب بن الزّبیر «1» بن العوّام «1»، فبایعَ له النّاس، وبعثَ الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة إلی البصرة، فبایعوه، وبعث عبداللَّه بن مُطیع إلی الکوفة، فبایعوه، وبعث عبدالرّحمان بن عُتبة بن جحدم الفِهْریّ علی مصر أمیراً، فبایعوه، وبعثَ والیه إلی الیمن، فبایعوه.
وبعث والیه إلی خراسان، فبایعوه، وبعثَ الضّحّاک بن قیس الفِهْریّ إلی الشّام والیاً، فبایع له عامّة أهل الشّام، واستوسقت له البلاد کلّها، ما خلا طائفة من أهل الشّام کان بها مروان بن الحکم وأهل بیته.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 158- 159، مختصر ابن منظور، 12/ 193- 194
قال «1» [أنبأنا أبو علیّ الحدّاد، أنا محمّد بن عبداللَّه بن أحمد بن ریذة، أنا سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ، نا علیّ ابن المبارک، نا زید بن المبارک، نا عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، نا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال «3»] «1»: وبلغ حُصَین «1» بن نُمیر «1» موت یزید بن معاویة، فهربَ حُصین «1» بن نُمیر «1»، فلمّا ماتَ یزید 1 بن معاویة 1، دعا مروان بن الحکم إلی نفسه، فأجابه أهل حمص، وأهل الأردن، وفلسطین، فوجّه إلیه ابنُ الزّبیر، الضّحّاک بن قیس الفِهْریّ فی مائة ألف، فالتقوا «4» بمرج راهط ومروان یومئذٍ فی خمسة آلاف من بنی أمیّة وموالیهم وأتباعهم من أهل الشّام، فقال مروان لمولیً له یُقال له کرة «5»: احمل علی أیّ الطّرفین شئتَ. فقال: کیف
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المختصر]
(2)- [المختصر: «بیت اللَّه»]
(3)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن عروة بن الزّبیر، قال: ...»]
(4)- [فی المطبوع: «فالتفوا»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «کدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 283
أحمل علی هؤلاء لکثرتهم؟
قال: هم من «1» بین مکره ومستأجرٍ، احمل علیهم لا أمّ لک، فیکفیک الطّعان «2» الماضغ الجندلیّ «2»، هم یکفونک أنفسهم، إنّما هو «3» عَبید الدِّینار والدِّرهم. فحمل علیهم، فهزمهم، وقتل الضّحّاک بن قیس، وانصدع الجیش «4»، ففی ذلک یقول زُفَر «5» بن الحارث «5»:
لعمری لقد أبقتْ وقیعةُ راهطٍ لمروانَ صَدْعاً بیِّناً متنائیاً
أبینی «6» سلاحی لا أبا لک إنّنی أری الحربَ لا یزداد «7» إلّاتمادیا
وقد ینبت المرعی علی دِمَن الثّرَی‌وتبقی خزازات «8» النُّفُوس کما هیا
وفیه یقول أیضاً:
أفی الحقِّ أمّا بَحْدَل وابن بَحْدَل فیحیا وأمّا ابن الزّبیر فیُقتلُ
کذبتمْ وبیت اللَّه لا تقتلونه ولمّا یکن یومٌ أغرّ محجّل
ولمّا یکن للمشرفیّة فیکمُ شعاع کنورِ الشّمس حین تعرجل «9»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 175، مختصر ابن منظور، 12/ 201- 202/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 253- 254
وفی هذه السّنة، بویعَ لمعاویة بن یزید بالخلافة بالشّام، ولعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر ومجمع الزّوائد]
(2- 2) [فی المختصر: «الماضغ الجندل» وفی مجمع الزّوائد: «النّاصع»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «هؤلاء»]
(4)- [إلی هنا حکاه فی المختصر]
(5- 5) [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(6)- [مجمع الزّوائد: «أتنسی»].
(7)- [مجمع الزّوائد: «لا تزداد»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «حزازات»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «ترحّل»، وأضاف فیه: «رواه الطّبرانیّ، وفیه عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، وثّقه ابن حبّان وغیره، وضعّفه أبو زرعة وغیره»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 284
ولمّا هلک یزید، بلغَ الخبر عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، قبل أن یعلم الحُصین بن نُمیر ومَنْ معه من عسکر الشّام- وکان الحصار قد اشتدّ من الشّامیِّین علی ابن الزّبیر- فناداهم ابن الزّبیر وأهل «1» مکّة: علامَ تُقاتلون وقد هلکَ طاغیتکم؟ فلم یُصدِّقوهم.
فلمّا بلغ الحُصین خبر موته «2»، بعث إلی ابن الزّبیر، فقال: موعد ما بیننا اللّیلة الأبطح. فالتقیا وتحادثا، فراثَ فرس الحُصین، فجاء حمام الحرم یلتقط روث الفرس «3»، فکفّ الحُصین فرسه عنهنّ «4»، وقال: أخاف أن یقتل فرسی حمام الحرم. فقال ابن الزّبیر: تتحرّجون من هذا، وأنتم تقتلون «5» المسلمین فی الحرم.
فکان فیما قال له الحُصین: أنتَ أحقّ بهذا الأمر، هلمّ فلنبایعک. ثمّ اخرج معنا «6» إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذین معی هم وجوه الشّام «7» وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیک اثنان، وتؤمِّن النّاس، وتهدر هذه «8» الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک وبین أهل الحرم «9».
فقال له: أنا لا أهدر الدِّماء، واللَّه لا أرضی أن أقتل بکلِّ رجل منهم عشرة منکم «8».
وأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً، وهو یجهر ویقول: واللَّه لا أفعل. فقال له الحُصین: قبّح اللَّه مَنْ یعدّک بعد «10» ذاهباً وآیباً «10». قد کنتُ أظنّ أنّ «8» لک رأیاً، وأنا أکلِّمکَ سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة، «11» وأنت لا ترید إلّا «11» القتل والهلکة.
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «فلمّا مات یزید، بلغ الخبر عبداللَّه بن الزّبیر والحصین بن نمیر، ومَنْ معه من عسکر الشّام یحاصرونه، وقد اشتدّ حصارهم، فقال لهم عبداللَّه وأهل ...»]
(2)- [نهایة الإرب: «موت یزید»]
(3)- [نهایة الإرب: «فرس الحصین»]
(4)- [نهایة الإرب: «عن الحمام»]
(5)- [نهایة الإرب: «تقاتلون»]
(6)- [نهایة الإرب: «معی»]
(7)- [نهایة الإرب: «أهل الشّام»]
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(9)- [نهایة الإرب: «الحرّة»]
(10- 10) [نهایة الإرب: «هذا داهیاً أو أریباً»]
(11- 11) [نهایة الإرب: «وتعدنی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 285
ثمّ فارقه، ورحل هو وأصحابه نحو المدینة.
وندم ابن الزّبیر علی ما صنع، فأرسل إلیه «1»: أمّا المسیر إلی الشّام فلا أفعله، ولکن بایعوا لی هناک، فإنِّی مؤمنکم وعادلٌ فیکم. فقال الحُصین: إن لم تقدِم بنفسک لا یتمّ «2» الأمر، فإنّ هناک «3» ناساً من بنی أمیّة یطلبون هذا الأمر «4».
ثمّ سار الحُصین إلی المدینة، فاجترأ أهل المدینة علی أهل الشّام، فکان لا ینفرد منهم أحد إلّاأخذت دابّته، فلم یتفرّقوا، وخرج معهم بنو أمیّة من المدینة إلی الشّام، ولو خرج معهم ابن الزّبیر لم یختلف علیه أحد، فوصل أهل الشّام دمشق.
وقد بویعَ معاویة بن یزید، فلم یمکث إلّاثلاثة أشهر حتّی هلک، وقیل: بل ملک أربعین یوماً ومات، وعمره إحدی وعشرون سنة وثمانیة عشر یوماً، ولمّا کان فی آخر إمارته، أمر فنودیَ الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنِّی ضعفتُ عن أمرکم، فابتغیتُ لکم مثل عمر بن الخطّاب حین استخلفه أبو بکر، فلم أجده، فابتغیتُ ستّة مثل ستّة الشّوری، فلم أجدهم، فأنتم أولی بأمرکم، فاختاروا له مَنْ أحببتُم، ثمّ دخل منزله وتغیّب حتّی مات، وقیل: أ نّه ماتَ مسموماً، وصلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفیان، ثمّ أصابه الطّاعون من یومه فمات أیضاً، وقیل: لم یمت وکان معاویة أوصی أن یصلِّی الضّحّاک بن قیس بالنّاس، حتّی یقوم لهم خلیفة؛ وقیل لمعاویة: لو استخلفت، فقال: لا أتزوّد مرارتها وأترک لبنی أمیّة حلاوتها. «5» «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 319/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 519- 521
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «إلی الحصین یقول»]
(2)- [نهایة الإرب: «لا یمشی»]
(3)- [نهایة الإرب: «هنالک»]
(4)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب وأضاف: «وسار الحصین إلی المدینة، فخرج معه بنو أمیّة إلی الشّام. وبویع عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة لسبع بقین من رجب سنة أربع وستّین، واجتمع لعبداللَّه بن الزّبیر الحجاز والکوفة والبصرة والجزیرة وأهل الشّام، إلّاأهل الأردن ومصر، ثمّ بویعَ مروان بن الحکم بالشّام»]
(5)- در آن سال با معاویه بن‌یزید در شام و با عبداللَّه بن زبیر در حجاز، برای خلافت بیعت شد. چون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 286
__________________________________________________
یزید هلاک شد، خبر مرگ او به عبداللَّه بن زبیر در مکه رسید که آن خبر زودتر از حصین بن نمیر و لشکر او از شامیان رسید، و آن‌ها از مرگ یزید خبر نداشتند. محاصره مکه از طرف شامیان سخت‌تر شده بود. ابن زبیر (از درون مکه) به آن‌ها ندا داد که شما برای چه جنگ می‌کنید و حال این‌که آن دیو زشت‌کار (یزید) هلاک شده [است]؟ آن‌ها باور نکردند و چون خبر به حصین رسید، نزد ابن زبیر فرستاد که امشب برای ما وقت ملاقات معین کن که در ابطح (محل) یکدیگر را ملاقات کنیم. هر دو حاضر شدند و ملاقات و گفت و گو به عمل آمد. ناگاه اسب حصین فضولات خود را بر زمین انداخت. کبوترها بر مدفوع آن جمع شدند و شروع به چیدن کردند. حصین اسب خود را دور کرد، ترسید که اسب به کبوترها آسیب برساند (که در حرم هستند). گفت: «می‌ترسم اسب من پرنده‌ها را بکشد (که در امان هستند).»
ابن زبیر گفت: «از آزار جانوران خودداری می‌کنید، ولی مسلمین را در حرم می‌کشید؟»
حصین به او گفت: «تو به این کار (خلافت) احق و اولی هستی، بیا تا با تو بیعت کنیم. آن‌گاه سوی شام برویم، زیرا کسانی که با من هستند اعیان اهل شام، نخبه سواران و دلیران آن سامان هستند، به خدا سوگند دو تن نسبت به تو اختلاف نخواهند داشت. به مردم امان بده و از خونی که ریخته شده چشم بپوشان که هر خونی که در پیرامون حرم ریخته [شود] هدر باشد.»
گفت: «هرگز من این خون‌ها را هدر نمی‌کنم، به خدا راضی نیستم که به جای هر یک (از اتباع من) ده تن از اهل شام را بکشم.»
حصین آهسته با او سخن می‌گفت، و او صدای خود را بلند می‌کرد (که همه بشنوند) و می‌گفت: «به‌خدا نمی‌کنم.»
حصین گفت: «بدا به حال کسی که بعد از این با تو سخن بگوید و به رفت و آمد تو وقع بگذارد! من گمان می‌کردم که تو دارای رأی و خرد هستی که من آهسته در خفا با تو گفت و گو می‌کردم و تو اسرار را آشکار می‌کنی (خودنمایی می‌کنی). من تو را برای خلافت‌دعوت می‌کنم و تو جز قتل چیز دیگری نمی‌خواهی. آن‌گاه از او جدا شد، خود و اتباع او راه مدینه را گرفتند و رفتند. ابن زبیر سخت پشیمان شد. بعد به او پیغام داد که من سوی شام نخواهم رفت، ولی شما در همین جا با من بیعت کنید که من به شما امان می‌دهم و با عدالت رفتار خواهم کرد.
حصین به او گفت: «اگر تو شخصاً نروی کار به سامان نخواهد رسید، زیرا در آن دیار مردمی از بنی‌امیه هستند که خواهان این کار می‌باشند.»
حصین سوی مدینه رهسپار شد. اهالی مدینه نسبت به اهل شام جسارت یافتند و به آنها حمله می‌کردند، به حدی که هر سواری که تنها می‌ماند، مرکب او را می‌ربودند. نا گزیر به طور اجتماع حرکت می‌کردند و پراکنده نمی‌شدند. بنی‌امیه هم با آن‌ها از مدینه سوی شام کوچ کردند. اگر ابن زبیر با آن‌ها می‌رفت، هرگز دو تن اختلاف نمی‌کردند، (کار خلافت برای او انجام می‌گرفت). اهل شام به دمشق رسیدند، در حالی که مردم با معاویه بن یزید بیعت کرده بودند. او سه ماه ماند و هلاک شد. گفته شده [است که] چهل روز ماند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 287
وامتنع [عبداللَّه بن الزّبیر] من بیعة یزید بن معاویة بعد موت أبیه معاویة، فأرسلَ إلیه یزید مسلم بن عُقبة المُرِّیّ، فحصر المدینة وأوقعَ بأهلها وقعة الحرّة المشهورة، ثمّ سارَ إلی مکّة، لیقاتل ابن الزّبیر، فمات فی الطّریق، فاستخلف الحُصین بن نُمیر السّکونیّ علی الجیش، فسارَ الحُصین وحصرَ ابن الزّبیر بمکّة، لأربع بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین، فأقام علیه محاصراً، وفی هذا الحصر احترقت الکعبة واحترق فیها قرنا الکبش الّذی فدی به اسماعیل بن ابراهیم الخلیل صلّی اللَّه علیهما، ودام الحصر إلی أن ماتَ یزید منتصف ربیع الأوّل من السّنة، فدعاهُ الحُصین لیُبایعه، ویخرج معه إلی الشّام، ویهدر الدِّماء الّتی بینهما ممّن قُتل بمکّة والمدینة فی وقعة الحرّة، فلم یُجبه ابن الزّبیر، وقال: لا أهدر الدِّماء.
فقال الحُصین: قبّح اللَّه مَنْ یعدک داهیاً أو أریباً، أدعوکَ إلی الخلافة وتدعوننی إلی القتل.
وبویع عبداللَّه بن الزّبیر بالخلافة بعد موت یزید وأطاعه أهل الحجاز والیمن والعراق وخراسان.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 163
فلم یزل علی ذلک حتّی مات یزید- لعنه اللَّه- یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت
__________________________________________________
و به سن بیست و یک سال و هیجده روز بود که درگذشت.
در آخر روزگار خود دستور داد که نماز (اجتماع) اعلان شود. مردم جمع شدند و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «من از کار شما عاجز و ضعیف هستم. می‌خواهم رویه عمر بن خطاب را برای شما به کار ببرم که ابو بکر او را به خلافت منصوب نمود، ولی یارای آن را ندارم و راهی برای چنین کاری (برگزیدن خلیفه) نیافتم. می‌خواستم شوری را (مانند عمر) تشکیل و اعلان کنم. اعضای شوری را که شایسته باشند، میان شما ندیدم. ناگزیر از این کار دست می‌کشم که شما کسی را برای خلافت انتخاب کنید. شما به کار خود احق و اولی هستید. هر که را می‌خواهید، می‌توانید اختیار کنید.» بعد از آن فرودآمد، به اندرون رفت و پنهان شد تا مرد.
گفته شده [است]: او را زهر دادند، مسموم شد و مرد. ولید بن عتبه بن ابی سفیان بر او نماز خواند. او هم به طاعون مبتلا و همان روز دچار شد و مرد، و باز گفته شده است که او در آن زمان نمرد (مقصود ولید). معاویه (فرزند یزید) وصیت کرده بود که ضحاک بن قیس پیش‌نماز مردم باشد تا خلیفه معین شود. به معاویه گفتند: «خوب است که تو خود خلیفه را معین و انتخاب کنی.»
گفت: «من تلخی این کار را تحمل نمی‌کنم که برای من باشد و شیرینی آن برای بنی‌امّیه.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 269- 271
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 288
من شهر ربیع الأوّل سنة ثلاث وستّین، وقیل: سنة أربع، وعمره علی الخلاف «1» فیه ثمان وثلاثون سنة، وکانت مدّة خلافته سنتین وثمانیة أشهر «2»، وخلّف أحد عشر ولداً، منهم؛ أبو لیلی معاویة، وبویع «3» له بالشّام، وخلع نفسه «4»- وقد ذکرت حدیثه فی المقتل- «4». «5»
وأخوه خالد، أمّه بنت هاشم بن عتبة بن عبد شمس «6»، تزوّجها مروان بن الحکم لعنه اللَّه بعد یزید لعنه اللَّه، وفیها قال الشّاعر:
اسلمی «7» أمَّ خالد ربّ ساعٍ لقاعد
وفی تلک السّنة، بویعَ لعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز «8»، ولمروان بن الحکم بالشّام، ولعبیداللَّه ابن زیاد بالبصرة.
وأمّا أهل العراق، فإنّهم وقعوا فی الحیرة والأسف والنّدم علی ترکهم «9» نصرة الحسین علیه السلام، [...] ولم یکن فی العراق مَن یصلح للقتال والنّجدة.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 71- 72/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 354- 355؛ البحرانی، العوالم، 17/ 673، 674؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 221- 222
فمضی بالجیش إلی مکّة وحصرها [...] وهم فی ذلک، إذ وردَ نَعْیُ یزید، فرجعوا. ثمّ ملک بعده ابنهُ معاویة بن یزید بن معاویة، کان صبیّاً ضعیفاً، ملک أربعین یوماً، وقیل ثلاثة أشهر. ثمّ قال للنّاس: إنِّی ضعُفْتُ عن أمرِکُم، فالتمسْتُ لکم مثل عُمر بن الخطّاب
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «الخلافة»]
(2)- فی «ف»: وکانت خلافته سنتین وثلاثة أشهر
(3)- فی «ف»: أبو لیلی وبویع
(4- 4) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(5)- [المراد کتابه «مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان»، ولم أجد له ذکر فیه]
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «عبد مناف»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «سلمی»].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(9)- فی «ف»: والأسف علی ترکهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 289
رضی الله عنه، فلم أجِدْ، فالتمسْتُ ستّة مثل أهل الشّوری، فلم أجِدْ، فأنتُم أوْلی بأمرِکُم، فاختاروا لهُ مَنْ أحبَبْتُم، فما کنتُ لأتزوّدها مَیْتاً، وما استَمْتَعْتُ بها حیّاً. ثمّ دخل دارهُ وتغیّب أیّاماً ومات. وقیل ماتَ مسموماً، ولیسَ له من الأخبار ما یُؤْثَر. ثمّ ملکَ بعدهُ مَروان ابن الحکم: هو مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیّة بن عبد شمْس بن عبد مناف.
ولمّا ماتَ معاویة بن یزیدَ بن معاویة، ماجَ النّاس: فأراد أهل الشّام بنی أمیّة، وأرادغیرهُم عبداللَّه بن الزّبیر، ثمّ غلب مَنْ رأیهُ فی بنی أمیّة. لکنّهم اختلفوا فیمَن یولّونه.
فمالَ ناسٌ منهم إلی خالد [بن یزید] بن معاویة، وکان فصیحاً بلیغاً، وقیل إنّه أصاب عمل الکیمیاء، وکان صبیّاً. ومالَ ناس إلی مروان بن الحکم لسنِّه وشیخوخته، ولأ نّه قادَ الجنود وفتح مصر، وکرهوا خالداً لصبوته. «1» «1»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 120- 121 (ط دار القلم)
__________________________________________________
(1)- بدین نحو طرفین در حال جنگ بودند که خبر مرگ یزید رسید و شامیان مراجعت کردند.
پس از یزید، معاویه پسرش به فرمانروایی رسید.
معاویه کودکی ضعیف بیش نبود، و چهل روز، و به قولی سه ماه فرمانروایی را به عهده داشت. سپس به مردم گفت: «من توانایی کار شما را ندارم، از این رو در جستجوی شخصی مانند عمر بن خطّاب برای شما برآمدم، لیکن چنین شخصی را نیافتم، سپس در جستجوی شش نفر مانند اهل شورا برآمدم و چنین کسانی را نیز نیافتم، در این مدت شما در باره خود اولی هستید، هر کس را می‌خواهید برای آن برگزینید، من در زندگی از فرمانروایی لذّتی نبردم، هرگز پس از مرگ آن را ذخیره نمی‌کنم.»
آن‌گاه به خانه خود رفت، چندین روز پنهان شد، و سپس درگذشت.
نیز گویند معاویه مسموم شد و مرد، و زندگی او سرگذشتی ندارد که قابل ذکر باشد.
پس از معاویه، مروان بن حکم به فرمانروایی رسید.
وی: مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف است.
چون معاویه‌بن‌یزید بن معاویه درگذشت، مردم به جنبش درآمدند. شامیان از بنی امیه طرفداری کردند، و دیگران خواستار عبداللَّه بن زبیر شدند.
سپس کسانی که طرفدار بنی امیه بودند غالب گشتند، لیکن در این که کدام یک از بنی‌امیه را برگزینند اختلاف نمودند. دسته‌ای به خالد بن یزید بن معاویه که کودکی فصیح و بلیغ بود مایل شدند. گویند خالد بن یزید عمل کیمیا را می‌دانست.
گروهی نیز به مروان بن حکم به علّت کهنسالی و پیرمردی‌اش اظهار میل کردند، و خالد را بدان جهت که کودکی بیش نبود نمی‌خواستند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 160- 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 290
قال: فبلغ عبداللَّه بن الزّبیر موت یزید بن معاویة، فنادی بأهل الشّام: إنّ طاغیتکم قد هلک، فغدوا یُقاتلون. فقال ابن الزّبیر للحُصین بن نُمیر: إدن منِّی أحدِّثک. فدنا، فحدّثه فقال: لا نقاتلک، فائذن لنا نطف بالبیت وننصرِف، ففعل.
وذکر عوانة بن الحکم: أنّ الحُصین سأل ابن الزّبیر موعداً باللّیل، فالتقیا بالأبطح، فقال له الحُصین: إن یکُ هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر، هلمّ نبایعک، ثمّ اخرج معی إلی الشّام، فإنّ هؤلاء وجوه أهل الشّام وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیک اثنان.
وأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً وهو یجهر جهراً، ویقول: لا أفعل. فقال الحُصین: کنتُ أظنّ أنّ لک رأیاً، ألا أرانی أکلِّمک سرّاً وتکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة وتعدنی القتل!
ثمّ قام، وسار بجیشه، وندم ابن الزّبیر، فأرسلَ وراءه یقول: لستُ أسیر إلی الشّام، إنِّی أکره الخروج من مکّة، ولکن بایعوا لی بالشّام، فإنِّی عادلٌ علیکم. ثمّ سار الحُصین، وقلّ علیهم العلف، واجترأ علی جیشه أهل المدینة وأهل الحجاز، وجعلوا یتخطّفونهم وذلّوا، وسار معهم بنو أمیّة من المدینة إلی الشّام.
وقال غیره: سار مُسرِف بن عُقبة وهو مریض من المدینة، حتّی إذا صدر عن الأبواء هلک، وأمر علی جیشه حُصین بن نُمیر الکندیّ، فقال: قد دعوتک وما أدری أستخلفک علی الجیش أو أقدِّمک فأضرِب عنقک. قال: أصلحکَ اللَّه سهمک، فارمِ به حیث شئت، قال: إنّک أعرابی جلِف جاف، وإنّ قریشاً لم یمکِّنهم رجل قطّ من أذنه إلّاغلبوه علی رأیه، فسِرْ بهذا الجیش، فإذا لقیتَ القوم، فاحذر أن تمکِّنهم من أذنک لا یکون إلّاالوقاف ثمّ الثّقاف ثمّ الإنصاف.
وقال الواقدیّ: ثنا عبداللَّه بن جعفر، عن أبی عون، قال: جاء نعی یزید لیلًا، وکان أهل الشّام یردون ابن الزّبیر، قال ابن عون: فقمتُ فی مشربةٍ لنا فی دار مخرمة بن نوفل، فصحتُ بأعلی صوتی: یا أهل الشّام! یا أهل النِّفاق والشّؤم! قد واللَّه الّذی لا إله إلّاهو،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 291
مات یزید.
فصاحوا وسبوا وانکسروا، فلمّا أصبحنا، جاء شاب فاستأمن فأمناه، فجاء ابن الزّبیر وعبداللَّه بن صفوان وأشیاخ جلوس فی الحجر، والمسور یموت فی البیت، فقال الشّاب: إنّکم معشر قریش، إنّما هذا الأمر أمرکم والسّلطان لکم، وإنّما خرجنا فی طاعة رجل منکم وقد هلک، فإن رأیتم أن تأذنوا لنا، فنطوف بالبیت وننصرِف إلی بلادنا حتّی یجتمعوا علی رجل.
فقال ابن الزّبیر: لا ولا کرامة. فقال ابن صفوان: لِمَ! بلی نفعل ذلک. فدخلا علی المِسْوَر، فقال: «ومَنْ أظْلَم مِمّن منعَ مساجد اللَّه» «1»
الآیة، قد خربوا بیت اللَّه وأخافوا عوّاده فأخفهم کما أخافوا عوّاده، فتراجعوا وغلب المِسْوَر ومات من یومه.
قلت: وکان له خمسة أیّام قد أصابه من حجر المنجنیق شقّة فی خدِّه، فهشمَ خدّه.
وقال غیره: لمّا بلغ ابن الزّبیر موت یزید، بایعوه بالخلافة لمّا خطبهم، ودعاهم إلی نفسه، وکان قبل ذلک إنّما یدعو إلی الشّوری، فبایعوه فی رجب.
ولمّا هلک یزید، بُویعَ بعده ابنه معاویة بن یزید، فبقی فی الخلافة أربعین یوماً، وقیل:
شهرین أو أکثر متمرِّضاً، والضّحّاک بن قیس یصلِّی بالنّاس، فلمّا احتضرَ، قیل له: ألا تستخلِف؟ فأبی، وقال: ما أصبتُ من حلاوتها فلم أتحمّل مرارتها!
وکان لم یغیِّر أحداً من عمّال أبیه، وکان شابّاً صالحاً أبیض جمیلًا وسیماً، عاش إحدی وعشرین سنة. وصلّی علیه عثمان بن عنبسة بن أبی سفیان، فأرادت بنو أمیّة عثمان هذا علی الخلافة، فامتنع ولحق بخاله عبداللَّه بن الزّبیر. الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 361- 363
وقد جرت لعُبیداللَّه [بن زیاد] خطوب، وأبغضه المسلمون لِما فعلَ بالحسین رضی الله عنه، فلمّا جاء نعی یزید، هربَ بعد أن کاد یؤسَر، واخترق البریّة إلی الشّام، وانضمّ إلی مروان.
ثمّ سار فی جیشٍ کثیف، وعمل المصافّ برأس عین.
__________________________________________________
(1)- [البقرة: 2/ 114]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 292
واستُخْلِفَ معاویةُ بن یزید شابّاً ملیحاً وسیماً صالحاً، فتمرّض، وماتَ بعد شهرین، وقیل له: استَخْلِف، فقال: ما أصبتُ مِن حلاوتها فَلِمَ أتحمّلُ مرارتها، وعاشَ إحدی وعشرین سنة، وصلّی علیه ابنُ عمِّه عثمان بن عنبسة «1» بن أبی سفیان، فأرادوه علی الخلافة، فأبی، ولَحِقَ بخاله ابن الزّبیر، فبایعه. وهمّ مروانُ بمُبایعة ابن الزّبیر. [...]
ثمّ التقوا هم [بنو أمیّة] والضّحّاک بمرج دمشق، فاقتتلوا أیّاماً فی ذی الحِجّة.
وکان الضّحّاک بن قیس فی ستّین ألفاً والأمویِّین فی ثلاثة عشر ألفاً، وأشار عُبیداللَّه بمکیدة، فسألوا الضّحّاک الموادعة، فأجاب، فکبسَهم مروان وقتل الضّحّاک فی عدّة من فرسان قیس، وثارت الخوارجُ بمصر، ودعوا إلی ابن الزّبیر یظنُّونه منهم، فبعثَ علی مصر عبدالرّحمان بن جحدم الفهریّ، واستعمل علی الکوفة عامر بن مسعود الجُمحیّ، وهدم الکعبة، وبناها، وألصقَ بابَیْها بالأرض، وأدخلَ فیها ستّة أذرع مِن الحِجْر.
وأمّا أکثر الشّامیِّین، فبایعوا مروان فی أوّل سنة خمس، وبعث ابنُ الزّبیر علی خراسان، المهلّبَ بنَ أبی صفرة، فحاربَ الخوارج ومزّقهم، وسار مروان، فأخذ مصرَ بعد حصار وقتال شدید. وتزوّج بوالدة خالد بن یزید بن معاویة، وجعله ولیَّ عهده.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 56- 57 (ط دار الفکر)
فغلب أهل الشّام هنالک، وانقلبوا صاغرین، فحینئذ خمدت الحرب، وطفئت نار الفتنة، ویقال: إنّهم مکثوا یحاصرون ابن الزّبیر بعد موت یزید نحو أربعین لیلة. ویُذکر أنّ ابن الزّبیر علمَ بموت یزید قبل أهل الشّام، فنادی فیهم: یا أهل الشّام! قد أهلکَ اللَّه طاغیتکم، فمَنْ أحبّ منکم أن یدخل فیما دخل فیه النّاس فلیفعل، ومَنْ أحبّ أن یرجع إلی شامه فلیرجع. فلم یصدِّق الشّامیّون أهل مکّة فیما أخبروهم به، حتّی جاء ثابت بن قیس بن القیقع بالخبر الیقین. ویُذکر أنّ حُصین بن نُمیر دعاهُ ابن الزّبیر لیحدِّثه بین الصّفّین، فاجتمعا حتّی اختلفت رؤوس فرسیهما، وجعلت فرس حُصین تنفر ویکفّها،
__________________________________________________
(1)- کانت فی الأصل: «عتبة» تحریف؛ والصّواب ما أثبتناه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 293
فقال له ابن الزّبیر: ما لک؟ فقال: إنّ الحمام تحت رجلَی فرسی تأکل من الرّوث، فأکره أن أطأ حمام الحرم. فقال له: تفعل هذا وأنتَ تقتل المسلمین؟ فقال له حُصین: فاذن لنا فلنطف بالکعبة، ثمّ نرجع إلی بلادنا. فأذن لهم فطافوا.
وذکر ابن جریر: إنّ حصیناً وابن الزّبیر اتّعدا لیلة أن یجتمعا، فاجتمعا بظاهر مکّة، فقال له حُصین: إن کان هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر بعده، فهلمّ فارحل معی إلی الشّام، فوَ اللَّه لا یختلف علیکَ اثنان.
فیُقال: إنّ ابن الزّبیر لم یثق منه بذلک، وأغلظ له فی المقال، فنفر منه ابن نُمیر، وقال:
أنا أدعوه إلی الخلافة، وهو یغلظ لی فی المقال؟ ثمّ کرّ بالجیش راجعاً إلی الشّام، وقال:
أعدهُ بالمُلک ویتواعدنی بالقتل؟ ثمّ ندم ابن الزّبیر علی ما کان منه إلیه من الغلظة، فبعثَ إلیه یقول له: أمّا الشّام فلستُ به، ولکن خُذ لی البیعة علی مَنْ هناک، فإنِّی أؤمنکم وأعدل فیکم. فبعث إلیه یقول له: إنّ مَنْ یبتغیها من أهل هذا البیت بالشّام لکثیر.
فرجع، فاجتاز بالمدینة. [...]
وارتحلت بنو أمیّة مع الجیش إلی الشّام، فوجدوا معاویة بن یزید قد استُخلِف مکان أبیه بدمشق، عن وصیّة من أبیه له بذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 226
ویُروی أنّ معاویة بن یزید هذا نادی فی النّاس الصّلاة جامعة ذات یوم، فاجتمع النّاس فقال لهم فیما قال: یا أیّها النّاس! إنِّی قد ولّیت أمرکم، وأنا ضعیف عنه، فإن أحببتم ترکتها لرجل قویّ کما ترکها الصِّدِّیق لعمر، وإن شئتم ترکتها شوری فی ستّة منکم کما ترکها عمر بن الخطّاب، ولیس فیکم مَنْ هو صالح لذلک، وقد ترکتُ لکم أمرکم، فولّوا علیکم مَنْ یصلح لکم.
ثمّ نزل، ودخل منزله فلم یخرج منه حتّی ماتَ رحمه اللَّه تعالی. ویُقال إنّه سُقی، ویُقال إنّه طُعِن.
ولمّا دُفِن، حضر مروان دفنه، فلمّا فرغ منه قال مروان: أتدرون مَنْ دفنتُم؟ قالوا:
نعم، معاویة بن یزید. فقال مروان: هو أبو لیلی، الّذی قال فیه أرثم الفزاریّ:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 294
إنِّی أری فتنةٌ تغلی مراجلها والمُلکُ بعدَ أبی لیلی لمَن غلبا
قالوا: فکان الأمر کما قال، وذلک أنّ أبا لیلی توفِّی من غیر عهدٍ منه إلی أحد.
فتغلّب إلی الحجاز عبداللَّه بن الزّبیر، وعلی دمشق وأعمالها مروان بن الحکم، وبایع أهل خراسان سلم بن زیاد حتّی یتولّی علی النّاس خلیفة، وأحبّوه محبّة عظیمة، وسارَ فیهم سلم سیرة حسنة أحبّوه علیها، ثمّ أخرجوه من بین أظهرهم. وخرج القرّاء والخوارج بالبصرة، وعلیهم نافع بن الأزرق، وطردوا عنهم عبیداللَّه بن زیاد بعد ما کانوا بایعوه علیهم حتّی یصیر للنّاس إمام، فأخرجوه عنهم، فذهب إلی الشّام بعد فصول یطول ذکرها، وقد بایعوا بعده عبداللَّه بن الحارث بن نوفل المعروف ببّة، وأمّه هند بنت أبی سفیان، وقد جعل علی شرطة البصرة همیان بن عدیّ السّدوسیّ، فبایعه النّاس فی مستهلّ جمادی الآخرة سنة أربع وستّین، وقد قال الفرزدق:
وبایعتُ أقواماً وفیتُ بعهدهم وببّة قد بایعتهُ غیرَ نادمِ
فأقام فیها أربعة أشهر، ثمّ لزمَ بیته، فکتب أهل البصرة إلی ابن الزّبیر، فکتب ابن الزبیر إلی أنس بن مالک، یأمرهُ أن یصلِّی بالنّاس، فصلّی بهم شهرین. وخرج نجدة بن عامر الحنفیّ بالیمامة، وخرج بنو ماحورا فی الأهواز وفارس وغیر ذلک.
قد قدّمنا أ نّه لمّا ماتَ یزید، أقلع الجیش عن مکّة وهم الّذین کانوا یحاصرون ابن الزّبیر، وهو عائذ بالبیت، فلمّا رجع حُصین بن نُمیر السّکونیّ بالجیش إلی الشّام، استفحل ابن الزّبیر بالحجاز وما والاها، وبایعه النّاس بعد یزید بیعة هناک، واستناب علی أهل المدینة أخاه عبیداللَّه بن الزّبیر، وأمره بإجلاء بنی أمیّة عن المدینة فأجلاهم، فرحلوا إلی الشّام، وفیهم مروان بن الحکم وابنه عبدالملک، ثمّ بعث أهل البصرة إلی ابن الزّبیر، بعد حروب جرت بینهم وفتن کثیرة یطول استقصاؤها، غیر أنّهم فی أقلّ من ستّة أشهر، أقاموا علیهم نحواً من أربعة أمراء من بینهم، ثمّ تضطرب أمورهم، ثمّ بعثوا إلی ابن الزّبیر وهو بمکّة یخطبونه لأنفسهم، فکتب إلی أنس بن مالک لیصلِّی بهم.
ویُقال: إنّ أوّل مَنْ بایعَ ابن الزّبیر، مصعب بن عبدالرّحمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 295
فقال النّاس: هذا أمر فیه صعوبة، وبایعه عبداللَّه بن جعفر وعبداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وبعثَ إلی ابن عمر وابن الحنفیّة وابن عبّاس لیبایعوا، فأبوا علیه. وبویعَ فی رجب بعد أن أقام النّاس نحو ثلاثة أشهر بلا إمام. وبعث ابن الزّبیر إلی أهل الکوفة، عبدالرّحمان ابن یزید الأنصاریّ علی الصّلاة، وإبراهیم بن محمّد بن طلحة بن عبیداللَّه علی الخراج، واستوثق له المصران جمیعاً، وأرسلَ إلی مصر فبایعوه. واستنابَ علیها عبدالرّحمان بن جحدر، وأطاعت له الجزیرة، وبعثَ علی البصرة الحارث بن عبداللَّه بن ربیعة، وبعثَ إلی الیمن فبایعوه، وإلی خراسان فبایعوه، وإلی الضّحّاک بن قیس بالشّام فبایع، وقیل: إنّ أهل دمشق وأعمالها من بلاد الأردن لم یبایعوه، لأنّهم بایعوا مروان بن الحکم لمّا رجع الحُصین بن نُمیر من مکّة إلی الشّام. ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 237- 239
ثمّ اعتزل ابن الزّبیر حروب علیّ ومعاویة، ثمّ بایع لمعاویة، فلمّا أراد أن یبایع لیزید، امتنع وتحوّل إلی مکّة، وعاد بالحرم، فأرسل إلیه یزید سلیمان أن یبایع له، فأبی، ولقّب نفسه عائذ اللَّه. فلمّا کانت وقعة الحرّة، وفتک أهل الشّام بأهل المدینة، ثمّ تحوّلوا إلی مکّة، فقاتلوا ابن الزّبیر واحترقت الکعبة أیّام ذلک الحصار، ففجعهم الخبر بموت یزید بن معاویة، فتوادعوا، ورجع أهل الشّام وبایع النّاس عبداللَّه بن الزّبیر بالخلافة، وأرسل إلی أهل الأمصار یبایعهم إلّابعض أهل الشّام، فسارَ مروان فغلبَ علی بقیّة الشّام، ثمّ علی مصر. «1» ابن حجر، الإصابة، 2/ 303
__________________________________________________
(1)- ابو حنیفه در تاریخ خویش آورده است: چون خبر موت یزید به حصین بن نمیر رسید، شخصی را پیش عبداللَّه‌بن زبیر فرستاد و پیغام داد: «آن کس که مرا به محاربه تو امر کرده بود داعی حق را لبیک اجابت گفت اکنون متوقع که ابواب آمد و شد را که مسدود ساخته مفتوح گردانی تا ما به طواف خانه خدای تعالی مشرف شویم و مردم شام و مکه با هم اختلاط کرده به سودای معامله پردازند.»
عبداللَّه ملتمس حصین را مبذول داشت و فرمان داد تا ابواب مسجد حرام را مفتوح ساختند، حصین بعد از عشا به طواف بیت اللَّه مشغول بود که ابن زبیر او را پیش آمد، حصین دست او را گرفت و آهسته گفت: «تو را با من متوجه شام باشد که مجموع خلق را به بیعت تو دعوت کرده تو را بر سریر خلافت بنشانم، چه در دنیا هیچ کس را نسبت به این امر از تو احق نمی‌دانم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 296
تنبیه الخواطر: روی أ نّه لمّا نزع معاویة بن یزید بن معاویة نفسه من الخلافة، قام خطیباً فقال: أیّها النّاس! ما أنا بالرّاغب فی التأمّر علیکم، ولا بالآمن لکراهتکم، بل بُلینا بکم وبُلیتم بنا، إلّاأنّ جدِّی معاویة نازعَ الأمر مَنْ کان أولی بالأمر منه فی قدمه وسابقته علیَّ بن أبی طالب، فرکبَ جدِّی منه ما تعلمون، ورکبتم معه ما لا تجهلون، حتّی صار رهین عمله، وضجیع حفرته، تجاوز اللَّه عنه، ثمّ صار الأمر إلی أبی، ولقد کان خلیقاً أن لا یرکب سننه، إذ کان غیر خلیق بالخلافة، فرکبَ ردعه، واستحسن خطأه، فقلّت مدّته، وانقطعت آثاره، وخمدت ناره، ولقد أنسانا الحزن به الحزن علیه، فإنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون. ثمّ أخفتَ یترحّم علی أبیه.
ثمّ قال: وصرتُ أنا الثّالث من القوم الزّاهد فیما لدیَّ أکثر من الرّاغب، وما کنتُ لأتحمّل آثامکم، شأنکم وأمرکم خذوه، مَنْ شئتم ولایته، فولّوه. قال: فقام إلیه مروان ابن الحکم فقال: یا أبا لیلی سنّة عمریّة. فقال له: یا مروان! تخدعنی عن دینی، ائتنی برجال کرجال عمر أجعلها بینهم شوری. ثمّ قال: واللَّه إن کانت الخلافة مغنماً فقد أصبنا منها حظّاً، ولئن کانت شرّاً، فحسب آل أبی سفیان ما أصابوا منها. ثمّ نزل فقالت له أُمّه: لیتک کنتَ حیضة. فقال: وأنا وددتُ ذلک، ولم أعلم أنّ للَّه‌ناراً یُعذِّب بها مَنْ عصاهُ وأخذ غیر حقّه. «1»
المجلسی، البحار، 46/ 118- 119 رقم 7
__________________________________________________
عبداللَّه دست خود را از دست حصین کشید، به آواز بلند گفت: «تا به عوض هر یک از اهل مدینه که کشته‌اند ده‌کس از شامیان نکشم از پای ننشینم.» حصین بن نمیر گفت: «هر کس که تو را از عقلای روزگار و زهاد عرب می‌شمارد غلط می‌کند، چه من در خفیه با تو سخن می‌گویم و تو بر علانیه جواب می‌دهی، من نوید خلافت به تو می‌رسانم و تو مرا تهدید می‌کنی.»
روایتی آن‌که حصین بن نمیر گفت: «ای پسر زبیر! من پنداشتم که تو عقل داری، من از برای تو خلافت روی زمین می‌خواهم و تو خون اهل مدینه می‌طلبی، دست از سلطنت بازدار که سزاوار این کار نیستی.» چون صباح شد حصین با اهل شام رو به دیار خود نهاد و ارباب مکه از تنگنای محاصره رهایی یافتند. 1
1. [این مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد علیه السلام، 3/ 73- 75 نیز بیان کرده است که تکرار نمی‌شود].
میر خواند، روضة الصّفا، 3/ 189- 190
(1)- دمیری در حیات الحیوان می‌گوید: جماعتی کثیر مذکور نموده‌اند که چون معاویة بن یزید خویشتن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 297
__________________________________________________
را خلع نمود بر منبر بر شد و مدتی دراز بنشست، آن‌گاه خدا را با بیانی بس بلیغ وکلامی بس یلیغ 1 حمد و ثنا بگذاشت، و رسول خدا صلی الله علیه و آله را با نیکوترین تحیّت درودفرستاد [...]
گفت: «ای مردمان، هیچ شایق امارت و حکومت شما نیستم، چه از شما بسیار در کراهت هستم و نیز می‌دانم که شما هم از مادر بلیّت کراهت هستید، چه ما به سبب شما و طمع در شما و دنیای شما گرفتار بلاییم و شما نیز به واسطه متابعت هوای نفس ما و حکومت ما دچار عنایید، و هیچ چیز باعث و علّت این بلا و بلیّت نگشت جز این‌که پدرم معاویه به سبب هوای نفس ناپروا و طلب دنیا با آن‌کس که از او و از هر کس نیز که جز اوست افضل بود در کار خلافت منازعت کرد، یعنی با چون علی بن ابی‌طالب که به واسطه قربت و قرابت با حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و آن عظمت فضل و فضیلت سبقت در اسلام بر تمامت مهاجرین قدر و منزلتش برتر و فزون‌تر، و از جمله ایشان، قلبش محکم‌تر و علمش بیشتر، در قدمت ادراک صحبت رسول خدای صلی الله علیه و آله شرف و منزلتش اعلی و اشرف، پسر عمّ رسول خدای و داماد او، با آن حضرت در مقام اخوّت بود، و رسول خدای دخترش فاطمه را بدو تزویج کرد و این مزاوجت از روی کمال میل آن حضرت و زوجه و زوج از در اختیار، نه چون مصاهرت دیگران با رسول خدای که از در اکراه بود روی نمود.
و علی بن ابی‌طالب پدر دو سبط پیغمبر حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت است که برتر و فزونتر از تمامت امّت بودند و در دامان پیغمبر تربیت شدند و دو پسر فاطمه بتول از شجره طیّبه طاهره زکیّه سلام اللَّه علیهم باشند، و جدّ من با مانند علی‌بن ابی‌طالب با این شرف و شرافت و فضل و فضیلت که از عرصه آفرینش برتر و فزون‌تر بود در کار خلافت منازعت کرد، و به اموری مرتکب و راکب گردید و با آن حضرت از در مخالفت بیرون دوید، که شما بر آن جمله همه آگاهید و شما نیز برای انتظام امر او و تقویت هوای نفس او با او همراهی کردید و مرتکب اموری شدید که بر شما مجهول نیست، چندانکه برای جدّم معاویه امور دنیویه و مقاصد نفسیه و اوهام زشت فرجامش را قرین انضباط و انتظام آوردید و برای انجام مرام خودتان او را بر باره آرزو سوار کردید.
تا گاهی که مدّت معلوم سپری اجل محتوم او را درسپرد و آفات و نوازل روزگارش درهم شکست، و اینک گروگان کردار خود در گور خود بدون یار و معین و رفیق و شفیق بیفتاده، و آن چه در این جهان بپای آورده و به آنچه از در ظلم و ستم مرتکب گشته سزایش را در کنارش نگران است، چون معاویه درگذشت پدرم یزید بر جایش بنشست و به سبب دوستی پدرش معاویه با او امر امّت را بدو حوالت کرد و یزید کافل امور امّت گشت و این بار گران بر گردن بربست، با این‌که بدون شک و ریب با آن اطوار ناستوده و ارتکاب افعال منهیّه غیر مرضیه و اخلاق ناپسندیده و اسراف در معاصی و ملاهی که او را بود و همیشه بر نفس خویش ستم می‌نمود به هیچ‌وجه شایسته خلافت و امارت محمّد صلی الله علیه و آله نبود.
و چون خلافت یافت به هوای نفس خویش کار کرد، و خطاهای خود را به صواب شمرد، و افعال زشت خویش را نیکو خواند و در حضرت یزدان و قتل اولاد خاتم پیغمبران و شکستن محرمات الهی جانب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 298
__________________________________________________
بغی و طغیان و جرئت و عصیان گرفت، از این روی مدتش کوتاه شد و اثرش منقطع گردید، و با کردار خود دچار و در گور خود رهین افعال ناهنجار گردید، روزی چند به وبال و خسارت به خاتمت برد لکن اوزار و آثار نکوهیده شعارش در صفحه روزگار بماند و هرچه کرد سزایش بدید و زمانی پشیمان گردید که سودش نبخشید، ما اکنون در اندوهناکی بر افعال و عقبات او از غم داشتن بر مرگ و مصیبات او مشغول می‌باشیم و بر آنچه از او رفته باک داریم نه از آنچه از ما رفته سینه چاک شویم، کاش می‌دانستم در جواب آن افعال و اطوار ناستوده چه گفت؟ و در پاسخ چه شنید آیا به اسائت خویش عقوبت یافت؟ و به اعمال نکوهیده منوالش مجازات دید؟ و گمان من این است که چنین است.»
وچون معاویه بن یزید سخن را به این مقام کشید گریه در گلویش گره گردید و بسیاری بگریید چندانکه ناله و نحیب 2 او در گوش شنوندگان آسیب افکند، آن‌گاه از در غم و اندوه گفت:
«هم اکنون من نیز ثالث این قوم یعنی معاویه و یزید دچار همان اوزار و عقوبات می‌باشم، و می‌دانم که آنان که بر من و اطوار من خشمگین هستند از آن کسان که خشنودند برافزون هستند، من نه آن کس باشم که گناهان و آثام شما را بر خویشتن حمل نمایم، و خدای تعالی مرا در قیامت در آن حال که متقلّد اوزار و اعمال نابه‌هنجار شما باشم نخواهد دید، بلکه من شما را در حضرت او دچار عقبات و گرفتار تبعات خودتان خواهم دید، هم اکنون امر خلافت و حکومت خود را به هر کس که خواهید بازگذارید و هر کس را که به ولایتش خشنود باشید بر خویشتن بر کشید، چه من بیعت خویش را از شما بازگرفتم و از خلافت شما خود را خلع فرمودم، و السّلام.»
1. یلیغ به معنی گوارا و روان است و اغلب در مورد اتباع ذکر می‌شود، گویند بلیغ یلیغ، سائغ لائغ، سیغ لیغ.
2. نحیب: آواز گریه شدید، های‌های گریه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 61، 63- 65
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 299

هروب عبیداللَّه بن زیاد عن البصرة وحدیثه مع الیشکریّ‌

وإنّما کان ابن الزّبیر یدعو قبل ذلک إلی أن تکون شوری بین الأمّة، فلمّا کان بعد ثلاث أشهر من وفاة یزید بن معاویة، دعا إلی بیعة نفسه، فبویعَ له بالخلافة لتسعٍ خلونَ من رجب سنة أربع وستّین. وقد کان ابن زیاد خطبَ النّاس، فنعی یزید وقال:
اختاروا لأنفسکم. فقال الأحنف: نحنُ بکَ راضون حتّی یجتمع النّاس. فقال ابن زیاد:
اغدوا علی أعطیاتکم. فوضع الدّیوان وأعطی العطاء. فخرجَ سَلَمة بن ذُؤیب الرِّیاحیّ، فدعا إلی بیعة ابن الزّبیر بناحیة المِرْبَد، فرفع ابن زیاد العطاء وشاور إخوته وأهل بیته فی قتال مَنْ عصاه وخالفه، فأشاروا علیه بالکفِّ عن ذلک، فتنحّی، وصارَ إلی مسعود فی جمادی الآخرة سنة أربع وستّین، وأقام عنده أکثر من شهرین. وإنّما صار إلی الدّار فی شعبان، ویُقال: أقام ابن زیاد عند مسعود أربعون یوماً، ویُقال: أقام عنده ثلاثة أشهر.
فانتُهِبَت دار الإمارة، وجاء الأحنف فقال: لا یدخل دار ابن زیاد أحد وأنا حی. فمنعها، وبعثَ إلی بیت المال والسّجن والدّیوان واجتمع أهل البصرة لیؤمِّروا علیهم أمیراً، فاجتمع رأیهم علی عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطّلب، وأمّه بنت أبی سفیان بن حرب بن أمیّة، فانطلق مالک بن مِسْمَع وسُوید بن منجوف إلی مسعود بن عمرو لیحالفوه ویردّا ابن زیاد إلی دار الإمارة.
وقال ابن زیاد لعبّاد بن زیاد: أکِّد بینهم الحلف. فکتبوا کتاباً بینهم وختمه مسعود بخاتمه، وکتب لمالک بن مسمع کتاباً وختمه بخاتمه، دفع الکتابین إلی ذراع أبی هارون بن ذراع النُّمیریّ، فوضعوهما علی یده، ثمّ قالوا لابن زیاد: انطلِق حتّی نردّک إلی دار الإمارة. فقال لهم ابن زیاد: انطلِقوا، فمسعود علیکم، فإن ظفرتم رأیتم حینئذ رأیکم.
فسارَ مسعود وأصحابه یریدون الدّار، فدخل أصحاب مسعود المسجد، وقتلوا قصّاراً کان فی رحبة المسجد. وبلغ الأحنف، فبعث حین علم بذلک إلی بنی تمیم فجاؤوا وجاء رجل من بنی تمیم إلی مسعود وهو واقف علی بغلةٍ فی رحبة بنی سلیم فقتله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 300
ورمت الأساورة بالنّشّاب فقتلوا فی المسجد، وهربَ مالک بن مِسْمَع، فجاء إلی بنی عدیّ، وانهزمَ النّاس وخرج طَوّاف بن المُعلی السّدوسیّ فحکّم عند قصر أوسٍ، فرماه النّاس بالحجارة، فاحتمله فرسه، فقذفه فی فیض البصرة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 198- 199
خطبة عبیداللَّه بن زیاد: صعد المنبر بعد موت یزیدَ بن معاویة، وحیث بلغه أنّ سلمة ابن ذؤیب الرِّیاحیّ قد جمعَ الجموع یرید خَلْعَهُ، فقال:
یا أهل البصرة! انسبونی، فوَ اللَّه ما مُهاجَرُ أبی إلّاإلیکم، ولا مَولِدی إلّافیکم، وما أنا إلّارجلٌ منکم. واللَّه لقد ولیَکُم أبی وما مُقاتِلتُکم إلّاأربعون ألفاً، فبلغَ بها ثمانین ألفاً، وما ذرِّیّتُکم إلّاثمانون ألفاً، وقد بلغَ بها عشرین ومائة ألف. وأنتم أوسَع النّاس بلاداً، وأکثرهُ جواداً، وأبعدهُ مَقاداً، وأغْنی النّاس عن النّاس. انظرُوا رَجُلًا تُوَلُّونه أمرَکم، یکُفّ سفهاءَکم، ویَجْبِی لکم فَیئکم، ویَقسِمهُ فیما بینَکم، فإنّما أنا رجلٌ منکم.
فلمّا أبَوْا غیرَه، قال: إنِّی أخاف أن یکون الّذی یدعوکم إلی تأمیری حَداثةُ عهدِکُم بأمری.
الجاحظ، البیان والتّبیین، 2/ 85
فلمّا رأی ذلک عبیداللَّه بن زیاد، لم یدرِ کیف یصنع «1»، وخافَ تمیماً وبکر بن وائل أن یستجیر بهم، ولم یأمن غدرهم، فأرسلَ إلی الحارث بن قیس الجهمیّ من الأزد، فدخل علیه الحارث، فقال: یا حارث! قد أکرمتم زیاداً، وحفظتم منه ما کنتم أهله، وقد استجرتُ بکم، فأنشدکم اللَّه فیَّ. قال الحارث: أخاف أن لا تقدر علی الخروج إلینا، لما أری من سوء رأی العامّة فیک مع سوء آثارک فی الأزد. قال: فتهیّأ عبیداللَّه، فلبس لبسَ امرأة فی خمرتها وعقیصتها، فأردفه الحارث خلفه، فخرج به علی النّاس، فقالوا:
یا حارث ما هذه؟ قال: تنحّوا رحمکم اللَّه، هذه امرأة من أهلی، کانت زائرة لأهل ابن زیاد، أتیتُ أذهب بها. فقال عبیداللَّه للحارث: أینَ نحن؟ قال: فی بنی سلیم. فقال:
سلّمنا اللَّه. قال: ثمّ سارَ قلیلًا، ثمّ قال: أینَ نحن؟ قال: فی بنی ناجیة من الأزد. قال:
__________________________________________________
(1)- [فی هذا الکتاب کان عبیداللَّه حین موت یزید فی الکوفة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 301
نجونا إن شاء اللَّه. قال: فأتی به مسعود بن عمرو وهو یومئذٍ سیِّد الأزد، فقال: یا أبا قیس؟ قد جئتکَ بعبیداللَّه مستجیراً. قال: ولِمَ جئتنی بالعبد؟ قال: نشدتک اللَّه، فقد اختارکَ علی غیرک، فلمّا رآهم عبیداللَّه یتراضون ویتناشدون، قال: قد بلغنی الجهد والجوع، فقال مسعود: یا غلام، ائتِ البقال، فأتنا من خبزه وتمره. قال: فجاء به الغلام، فوضع.
قال: فأکل، وإنّما أراد ابن زیاد أن یتحرّم بطعامه. ثمّ قال: أدخل. فدخل، ومنارات النّاس یومئذ من القصب، وکان منزل مسعود یومئذ قاصیاً. قال: فکأنّ عبیداللَّه خاف.
فقال: یا غلام! اصعد إلی السّطح بحزمة من قصب، فأشعِل أعلاه ناراً. ففعل ذلک فی جوف اللّیل، فأقبلَت الأزد علی الخیل وعلی أرجلها حتّی شحنوا السّکک وملئوها.
فقالوا: ما لسیِّدنا؟ قال: شی‌ء حدث فی الدّار. قال: فعرف عبیداللَّه عزّته ورفعته، وما هو علیه. قال: هذا واللَّه العزّ والشّرف، فأقامَ عنده أیّاماً، وعنده امرأتان امرأة من الأزد، وامرأة من عبد قیس، فکانت العبدیّة تقول: أخرجوا العبد، وکانت الأزدیّة تقول:
استجار بکَ علی بغضه إیّاک، وجفوته لک، وتحدّث النّاس أ نّه لجأ إلی مسعود بن عمرو، فاجتمعت القبائل فی المسجد والخوارج، وهم فی أربعة آلاف، فقال مسعود: ما أظنّنی إلّا خارجاً إلی البصرة معتذراً إلیهم من أمر عبیداللَّه. ثمّ قال: وکیف آمن علیه وهو فی منزلی، ولکنِّی أبلغه مأمنه. ثمّ اعتذر إلیهم.
قال: وکان مسعود قد أجارَ عنده ابن زیاد أربعین لیلة. قال: فأقبل مسعود یوماً علی برذون له، وحوله عدّة من الأزد علیهم السّیوف، وقد عصبَ رأسه بسیر أحمر، قال الهیثم: فقلت لابن عبّاس: لِمَ عصبَ رأسه بسیر أحمر؟ قال: قد سألت عن ذلک قبلک.
فقال شیخ من الأزد، کان ضخم الهامة، وکانت له ضفیرتان، فعصبَ لذلک بالسّیر. قال ابن عبّاس: فذکرتُ ذلک لعمرو بن هرم، وکان معنا بواسط. فقال: حدّثک مَنْ لا یعرف هذا شی‌ء کانت العرب تصنعهُ إذا أراد الرّجل الاعتذار من الذّنب، عصب السّیر لیعلموا أ نّه مُعتذِر.
قال: فأقبل مسعود حتّی انتهی إلی باب المسجد، ومعه أصحابه رجّالة، بین یدیه وخلفه وکان کبیراً فلم یستطع النّزول والقبائل فی المسجد بأجمعها، فدخلَ المسجد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 302
بدابّته، فبصرت به الخوارج، فظنّوا أ نّه عبیداللَّه، فأقبلوا نحوه متقلِّدین السّیوف، وجالَ النّاس جولة، فضربوه بأسیافهم حتّی مات. قتله نفر من بنی حنیفة من الخوارج، وجالَ النّاس ونهضوا من مجالسهم، وبلغ ذلک الأزد، فأقبلوا علی کلِّ صعب وذلول، وأقبل عباد بن الحُصین لینظر إلی عبیداللَّه، فإذا هو بمسعود. فقال: مسعود وربّ الکعبة، إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون، أبا قیس قد وفیت، ما کان أغنی أهل مصرکَ بما صنعتَ من ذلک، فجعتهم بنفسِک. ثمّ ألقیَ علیه کساءه، ثمّ أقبلت الأزد، فکان بینهما وبین مضر ما وقع ذکره فی غیر هذا الکتاب حتّی اصطلحوا، وتراضوا علی بیعة ابن الزّبیر.
قال الهیثم: قال ابن عبّاس: حدّثنی عوکل الیشکریّ، قال: إنّا مع عبیداللَّه بن زیاد فی لیلةٍ مظلمة، فإذا نحن بنارٍ من بُعد. فقال عبیداللَّه: یا عوکل کیفَ الطّریق؟ قال: اجعل النّار علی حاجبک. فقال: بل علی حاجبک. قال عوکل: فوَ اللَّه إنّا لنسیر بالسّمارة، إذ قال عبیداللَّه: قد کرهت البعیر، فابغوا لی ذا حافر. قال: فإذا نحنُ بأعرابیّ من کلب معه حمار أقمر ضخم. فقلت: تبیعه بِکَمْ؟ فقال: بأربع مئة درهم، لا أنقصکم درهماً، فأشار إلینا عبیداللَّه أن خذوه. قال: فجعلنا ننقده الدّراهم. قال: لست أدری ما هذه، ولکن بینی وبینکم هذا المولی، یعنی عبیداللَّه بن زیاد، وکان عبیداللَّه أحمر أقمر، شبیهاً بالموالی. قال:
فأخذناه منه.
فقال عبیداللَّه: ارحلوا لی علیه. فرحلنا له علیه، فلمّا قدمَ لیرکب، قال الأعرابی: أنا أقسم باللَّه إنّ لکم لشأناً، وما أظنّ صاحبکم إلّاوالی العراق، فاستقفاه عبیداللَّه بالعصا، فضربه بها، فوقع، ثمّ شدّوه وثاقاً. قال: وجعلوا یتجنّبون المیاه.
قال عوکل: ثمّ إنّ عبیداللَّه بینا هو علی راحلته، إذ هجعت عینه. فقلتُ له: أراکَ نائماً.
قال: ما کنتُ بنائم. فقلتُ له: ما أعلمَنی بما کنتَ تحدِّث به نفسک. قال: وبأیِّ شی‌ءٍ کنتُ أحدِّث نفسی؟ قال: قلت: لیتنی لم أبنِ البیضاء «1»، ولم أستعمِل الدّهاقین «2»، ولیتنی لم
__________________________________________________
(1)- البیضاء: البیضاء دار بالبصرة لعبیداللَّه بن زیاد
(2)- الدّهاقین: جمع دهقان وهو رئیس التجّار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 303
أتّخذ المحاربة. قال: ما خطرَ لی هذا علی بال، أمّا قولک: لیتنی لم أبنِ البیضاء، فما کان علیَّ منها إثم، بناها الیزید من ماله، وأمّا استعمال الدّهاقین، فقد استعملهم أبی ومَنْ کان قبله، وأمّا المحاربة: فوَ اللَّه ما اتّخذتهم إلّاوقایة، لأنِّی کنتُ أقتل بهم أهل المعصیة، فلو أمرت عشائرهم بهم لم یقتلوهم ولشقّ ذلک علیهم، فجعلت ذلک بینی وبینهم، مَنْ لا آلَ بینه وبینهم، ولکنِّی کنتُ أحدِّث نفسی أنِّی ندمتُ علی ترکی أربعة آلاف فی السّجن من الخوارج، فوددتُ أنِّی کنتُ أضرمتُ البیضاء علیهم، حتّی آتی علی آخرهم، ووددتُ أنِّی جمعتُ آل بیتی وموالی، ونابذتُ أهل المصر علی سواء، حتّی یموت الأعجل، ووددتُ أنِّی قدمتُ الشّام ولم یُبایع أهلها بعد.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 17- 19
وقال أبو عبیدة، مَعْمر بن المُثنّی فی روایته: عاد ابن زیاد، عبداللَّه بن نافع بن الحارث ابن کلدة الثّقفیّ، ثمّ خرج من عنده، فلقیهُ حُمْران مولاه، وکان قد وجّهه إلی یزید، فأسرّ إلیه موت یزید واختلافَ أهل الشّام، فأمرَ عبیداللَّه، فنُودِیَ الصّلاة جامعةٌ، ثمّ خطب، فنعی یزید وحضّ النّاس علی الطّاعة، وقال: اختاروا لأنفسکم فماسحوه، ثمّ بدا لهم فی بیعته وجعلوا یمسحون أیدیهم منها بالحیطان؛ وکان فی سجنه نافع بن الأزرق الحنفیّ، ونجْدة بن عامر الحنفیّ، وعبداللَّه بن إباض، وعبیدة بن هِلال العنزیّ، وعمرو القنا بن عمیرة من بنی مُلادِس بن عبد شمس بن سعد بن زید مناة بن تمیم، وکانوا غضبوا للبیت، فقاتلوا مع ابن الزّبیر وهم لا یرون نصره، ولکنّهم احتسبوا فی جهاد أهل الشّام. ثمّ إنّهم قدموا البصرة، فالتقطهم ابن زیاد وحبسهم، فیُقال: إنّه کان فی سجنه من الخوارج مائة وأربعون.
وقال أبو عبیدة: لمّا هربَ ابن زیاد إلی الأزد، أقام أهل البصرة ببّة [عبداللَّه بن الحارث]، وکان هربه إلی الشّام بعد قتل مسعود. [...]
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 12- 13
قال: فبینا ابن زیاد ینتظر ما یکون من مسعود، أُتیَ فقیل: قد صعد المنبر، فتهیّأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 304
للرّکوب، فبینا هو کذلک، إذ قیل قد قُتِل، فاغترز فی رِکابه ولحقَ بالشّام، وذلک فی أوّل شعبان سنة أربع وستّین، قال: وقوم یقولون أ نّه شخصَ فی شوّال، وکان مقتل مسعود فی شوّال، والأوّل أصحّ، وکان نزوله دار مسعود فی جُمادی الآخرة سنة أربع وستّین.
وقال المدائنیّ، ماتَ الحارث بن معاویة أیّام مسعود، فقال الأحنف: رحمکَ اللَّه أبا المُؤرِّق، فارقْتَنا أحْوَج ما کنّا إلیک.
أبو الحسن المدائنیّ، عن عامر بن حفص، قال: خرج ابن زیاد من البصرة هارباً إلی الشّام فی قومٍ وفَوا له، فقال ذات لیلة: إنّه قد ثقل علیَّ رکوب الإبل، فوطِّئوا لی علی ذات حافر، فالقیت له قطیفة علی حمار، فرکبه وإنّ رجلیه لتُخدّان فی الأرض، فقال بعض مَنْ کان معه ورآه قد سکت سَکْتَةً طویلة: هذا عبیداللَّه بن زیاد أمیر العراق بالأمس نائماً علی حمار لو سقط عنه أعَنْتَهُ، ثمّ دنا منه فقال: أنائمٌ أنت؟ فقال ابن زیاد:
لا، قال: فما هذه السّکْتَة؟ قال: کنتُ احدِّثُ نفسی. قال له: أنا أخبرکَ بما فکّرتَ فیه، قال: قُل، قال: قلتَ لیتنی لم أقتل حسیناً، ولیتنی لم أکن بنیتُ البیضاء، ولیتنی لم أکن استعملتُ الدّهاقین، ولیتنی لم أقتل مَنْ قتلت.
فقال ابن زیاد: واللَّه ما نطقتَ بصوابٍ ولا سکتَّ عن خطأ، أمّا الحسین فإنّه سارَ إلیَّ یرید قتلی، فاخترتُ قتله علی أن یقتلنی، وأمّا البیضاء، فإنِّی اشتریتها من عبداللَّه بن عثمان الثّقفیّ، فأرسلَ إلیَّ یزید بألف ألف، فأنفقتها علیها، فإن بَقِیَتْ فلأهلی [و] إلّافإنِّی لا آسَی علیها، وأمّا استعمالی الدّهاقین، فإنّ عبدالرّحمان بن أبی بکرة وزاذانفَرّوخ رَفَعا علیَّ عند معاویة، فخیّرنی معاویة بین الضّمان والعزل، فکرهتُ العزل، وکنتُ إذا استعملتُ الرّجلَ من العربِ فکسر الخراج فأقدمت علیه أوغَرتُ صدور عشیرته، أو أغْرَمْتُه، فحمَلْتُ علی عطاء قومه أضررتُ بهم، وإن ترکتهُ ترکتُ مالَ اللَّه، وأنا أعرف مکانَه، فوجدتُ الدّهاقین أبصَر بالجبایة وأوفی بالأمانة وأهوَن علیَّ مُطالَبةً، وأمّا قتلی مَنْ قتلتُ فما علمتُ بعد قولی کلمةَ الإخلاص عملًا أقربَ إلی اللَّه من قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج، ولکنِّی حدّثتُ نفسی، فقلت: لیتنی قاتلتُ أهل البصرة، فإنّهم بایعونی طائعین ثمّ نکثوا، ولقد أردتُ ذلک ولکنّ بنی زیاد أتونی فقالوا: إنّک إن قاتلتهم فظهروا علیکَ لم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 305
یُبقوا منّا أحداً إلّاقتلوه، وإن ترکتَهم تغیّبَ الرّجل منّا عند أخواله وأصهاره وخُلطائه، فلم أقاتل، وقلت: لیتنی أخرجتُ أهل السّجن، فضربتُ أعناقهم، فأمّا إذ فاتت هاتان، فلیتنی أقدم الشّام ولم یُبرموا شیئاً، فأکون معهم فیما یُبرمون. قال: وبینا هو یسیر إذ عرضَ له فارس بیده رمح، فقال: لا وألتُ إن وألتَ، فقال: أوَما هو خیر لک، ألفُ دینار، فرکن إلیها، فشددنا علیه فأخذناه، فقال له ابن زیاد: لا تُرِعْ فکان دلیلنا حتّی وردنا الشّام، فقال الرّجل: عَهْدُنا بابن زیاد یأکل فی کلِّ یومٍ أکلاتٍ أوّلها عَناق أو جَدْی یُتخیّر له، فکان یأکل وهو یرید الشّام أقلّ ممّا یأکله أحدنا ویقول: الأکل مع الأمر والسّرور.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 21- 23
قالوا: ومات یزید بن معاویة، وعبیداللَّه بن زیاد بالبصرة، فکتبَ إلیه الحارث بن‌عبّاد بن زیاد بهذه الأبیات:
ألا یا عُبَیْدَاللَّهِ قد ماتَ مَنْ بهِ مَلَکتَ رِقابَ العالَمینَ یَزِیدُ
أتَثْبُتُ للقومِ الّذینَ وتَرْتَهُم؟ وذاکَ مَن الرّأْی الزِّنِیقِ بَعیدُ «1»
وما لکَ غیرُ الأزْدِ جارٌ فإنّهُم‌أجارُوا أباکَ، والبِلادُ تُمِیدُ
فتعجّب عبیداللَّه من رأی ابن أخیه، وکان ذا رأی.
ثمّ إنّ عبیداللَّه دعا بمولی له یُسمّی مِهْران، وکان یُعْدَلُ فی الدّهاء والأدب والعقل بِوَرْدان غلام عمرو بن العاص، وهو الّذی یُنْسَب إلیه البَرَاذِینُ المهرانیّة، فقال: یا مهران! إنّ أمیر المؤمنین یزید قد هلک، فما الرّأی عندک؟
- فقال مهران: أیّها الأمیر! إنّ النّاس إن مَلَکوا أنفسهم لم یولّوا علیهم أحداً من ولد زیاد، وإنّما مَلکتم النّاس بمعاویة، ثمّ بیزید، وقد هلکا، وإنّک قد وَتَرتَ النّاس، ولستَ آمن أن یثبوا بک، والرّأی لکَ أن تستجیر هذا الحیّ من الأزد، فإنّهم إن أجاروک منعوک، حتّی یبلغوا بکَ مأمنک، والرّأی أن تبعث إلی الحارث بن قیس، فإنّه سیِّد القوم، وهو لکَ
__________________________________________________
(1)- الزّنق بضمّتین: العقول التامّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 306
مُحِبّ، ولکَ عنده ید، فتُخبرهُ بموت یزید، وتسألهُ أن یجیرک.
فقال عبیداللَّه: أصبتَ الرّأی یا مهران.
ثمّ بعث من ساعته إلی الحارث بن قیس، فأتاه، فأخبره بموت یزید، واستشاره، فقال:
المستشار مؤتمَن، فإن أردتَ المقام منعناکَ معاشر الأزد، وإن أردتَ الاستخفاء، اشتملنا علیکَ حتّی یسکن عنک الطّلب، ویخفی علی النّاس موضعک، ثمّ نوجِّه معک مَنْ یبلِّغکَ مأمنک.
فقال عبیداللَّه: هذا أرید.
فقال له الحارث: فأنا أقیم عندک، إلی أن تُمسی ویختلط الظّلام، ثمّ أنطلق بکَ إلی الحیّ.
فأقام الحارث عند عبیداللَّه.
فلمّا أمسی واختلط الظّلام، أمر عبیداللَّه أن تُوقَد السُّرُج فی منزله لیلته کلّها، لیظنّ مَنْ یطلبهُ أ نّه فی منزله، ثمّ قام، فلبسَ ثیابه، واعتمّ بعمامته وتلثّم.
فقال له الحارث: «التّلثُّم بالنّهار ذُلّ، وباللّیل رِیبة، فاحْسِرْ عن وجهک، وسِرْ خلفی، فإنّ المقدّم وقایة للمؤخّر»، فسار.
فقال للحارث: تَخَلَّلْ بِنا- فداکَ أبی وأمِّی- الطّرق، ولا تأخذ بنا طریقاً واحداً، فإنِّی لا آمن أن یُطْلَبَ أثری.
فقال الحارث: لا بأسَ علیک، إن شاء اللَّه، فاطمئن.
ثمّ سارا هَویّاً.
فقال للحارث: أینَ نحن؟
قال: فی بنی مسلم.
قال: سلمنا إن شاء اللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 307
ثمّ سارا جمیعاً ساعة، فقال: أینَ نحن؟
قال الحارث: فی بنی ناجیة.
قال: نجونا إن شاء اللَّه.
ثمّ سارا حتّی انتهیا إلی الأزْد، وأقحم الحارث بعُبیداللَّه دار مسعود بن عمرو، وکان رئیس الأزد کلّها بعد المهلّب بن أبی صفرة، وکان المهلّب فی هذا الوقت بخراسان بعدُ.
فقال الحارث لمسعود: یا ابن عمّ، هذا عبیداللَّه بن زیاد، قد أجرتهُ علیکَ وعلی قومک.
قال مسعود: أهْلَکْتَ قومکَ یا ابن قَیْس، وعرّضتنا لحربِ جمیع أهل البصرة، وقد کنّا أجَرْنا أباهُ من قبله فما کانت عنده مکافأة.
وکان سبب إجارتهم زیاداً، أنّ علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، فی خلافته ولّی زیاداً البصرة عند خروجه إلی صفِّین، وإنّما کان یُعرَف بزیاد بن عبید، فوجّه معاویة إلی البصرة عامرَ ابن الحضرمیّ فی جمع، فغلبَ علی البصرة، وهربَ منه زیاد، فلجأ إلی الأزْد، فأجاروه، ومنعوه حتّی ثابَ النّاس إلی زیاد، واجتمعوا، فطردَ عامِرَ بن الحضرمیّ عن البصرة، وأقام علی عمله فیها.
ثمّ إنّ مسعود بن عمرو أدخل عبیداللَّه دار نسائه، وأفردهُ فی بیت من بیوته، ووکّل به امرأتین من خدمه، وجمع إلیه قومه، فأعلمهم ذلک.
ولمّا أصبحَ النّاس، واستحقّ عندهم الخبر، أتوْا داره، فاقتحموها لیقتلوه، فلم یصادفوا فیها أحداً، فانطلقوا إلی الحبس، فکسروه، وأخرجوا مَنْ کان فیه، وبقی أهل البصرة تسعة أیّام بغیر والٍ.
فاتّفقوا علی عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب بن هاشم، فولّوه أمرهم لصلاحه، وقرابته من رسول اللَّه (ص)، فتولّی الأمر، وقام بالتّدبیر.
ولمّا أتی علی عبیداللَّه أیّام، وأمِنَ الطّلب، قال لمسعود بن عمرو، والحارث بن قیس:
إنّ النّاس قد سکنوا، ویأسوا منِّی، فاعملا فی إخراجی من البصرة لألحق بالشّام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 308
فاکْتَریا له رجلًا من بنی یَشْکُر، أمیناً هادیاً بالطّریق، وحملاهُ علی ناقة مَهْرِیّة، وقالا للیشکریّ: علیکَ به لا تفارقه حتّی توصله إلی مأمنه بالشّام.
فخرج، فخرجا معه مشیِّعین له فی نفرٍ من قومهما ثلاثة أیّام، ثمّ ودّعاه وانصرفا.
قال الیشکریّ: فبینا نحنُ نسیر ذات لیلة، إذ استقبلنا عِیرٌ وحادٍ یحدو فیها، ویقول:
یا رَبِّ، رَبَّ الأرْضِ والعِبادِ الْعَنْ زِیاداً، وبَنی زِیادِ
کَمْ قَتَلُوا مِنْ مُسْلِمٍ عَبّادِ جَمِّ الصَّلاةِ خاشِعِ الفُؤادِ
یُکابِدُ اللّیلَ مِنَ السُّهادِ
فلمّا سمعَ عبیداللَّه ذلک فزع، وقال: عُرِفَ مکانی.
فقلت: لا تَخَفْ، فلیسَ کلّ مَنْ ذکرکَ یعلم موضعک.
ثمّ سِرْنا فأطرقَ طویلًا، وهو علی ناقته، فظننتُ أ نّه نائم، فنادیته: یا نَوْمان!
فقال: ما أنا بنائم، ولکنِّی مُفکِّر فی أمرٍ.
قلت: إنِّی لأعلَم الّذی کنتَ مفکِّراً فیه.
فقال: هاتِهِ إذَن.
قلت: ندمتَ علی قتلکَ الحسین بن علیّ، وفکّرتَ فی بنائکَ القصر الأبیض بالبصرة، وما أنفقتَ علیه من الأموال، ثمّ لم یُقْضَ لکَ التمتّع به، وندمتَ علی ما کان من قتلکَ الخوارج من أهل البصرة بالظِّنّة والتّوهُّم.
قال عبید [اللَّه]: ما أصبتَ یا أخا بنی یشکر شیئاً ممّا کنتُ مفکِّراً فیه؛ أمّا قتلی الحسین فإنّه خرج علی إمامٍ وأمّةٍ مجتمعة، وکتبَ إلیَّ الإمام یأمرنی بقتله، فإن کان ذلک خطأً، کان لازِماً لیزید؛ وأمّا بنائی القصر الأبیض، فما فِکْرَتی فی قصرٍ بَنَیْتُهُ للإمام بأمره وماله؛ وأمّا قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج، فقد قتلهم قبلی مَنْ هوَ خیرٌ منِّی، علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه. غیر أنِّی فکّرتُ فی بنی أبی، وأولادهم، فندمتُ علی ترکی إخراجَهم من البصرة قبلَ وقوع ما وقع، وفکّرتُ فی بیوت الأموال بالکوفة والبصرة ألّا أکون فرّقتها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 309
وبدّدتُها فی النّاس عندما ورد علیَّ من وفاة الخلیفة، فکنتُ أکتسبُ بذلک حَمْداً فی النّاسِ وذِکْراً.
قلت: فما تُرید أن تصْنع الآن؟ «1» «2» «2»
الدّینوری، الأخبار الطِّوال،/ 282- 285 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- [وردت فی هذا الکتاب فقط بصورة کاملة، ووردت خلاصتها فی الکتب الأخری، وتمّ نقل مقاطع منتخبة منها فقط]
(2)- گویند: چون یزید بن معاویه مرد، عبیداللَّه بن زیاد حاکم بصره بود، برادر زاده‌اش حارث بن عبّاد ابن زیاد برای او این اشعار را نوشت:
«ای عبیداللَّه آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی مُرد. آیا می‌توانی در برابر مردمی که داغدارشان کرده‌ای پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش، آن سرزمین‌ها پناه دادند.»
عبیداللَّه از این گفتار برادر زاده خود که خردمند بود تعجب کرد.
عبیداللَّه زیاد، غلام خود مهران را که در ادب و خرد همتای وردان غلام عمرو عاص بود و مادیان‌های معروف به‌مهرانی منسوب به اوست احضار کرد وگفت: «ای مهران! امیرمؤمنان یزید مُرد، عقیده تو چیست؟»
مهران گفت: «ای امیر! مردم اگر اختیار خود را داشته باشند، هیچ یک از فرزندان زیاد را به حکومت بر خود برنمی‌گزینند که شما نخست به کمک معاویه و پس از او به کمک یزید بر مردم حکومت کردید و هر دو مرده و نابود شده‌اند، تو هم مردم را خون‌خواه خود کرده‌ای و در امان نیستم که بر تو شورش نکنند، چاره این است که به قبیله ازد بروی که اگر ایشان بپذیرند و تو را امان دهند، از تو دفاع و حمایت خواهند کرد تا تو به محل امنی برسی مصلحت آن است که پیش حارث بن قیس که دوستدار تو و سالار قوم است و بر او حق نعمت داری بفرستی و او را از مرگ یزید آگاه کنی و از او بخواهی که تو را پناه دهد.»
عبیداللَّه بن زیاد گفت: «رأی صواب همین است که تو گفتی.»
و همان‌دم کسی پیش حارث فرستاد و چون آمد خبر مرگ یزید را به او داد و با او مشورت کرد.
حارث گفت: «مشاور باید امین باشد، اگر می‌خواهی همین جا بمانی ما گروه ازدی‌ها از تو حمایت و دفاع می‌کنیم اگر می‌خواهی مخفی شوی تو را میان خود می‌گیریم و پوشیده نگه می‌داریم، تا از تعقیب تو دست بردارند و سپس کسانی را همراه تو می‌کنیم تا تو را به جای امن برسانند.»
عبیداللَّه گفت: «همین را می‌خواهم.»
حارث به او گفت: «من پیش تو می‌مانم تا شب و تاریکی فرارسد و آن‌گاه تو را به قبیله می‌برم.»
و حارث همان جا ماند و چون تاریکی شب فرارسید، عبیداللَّه دستور داد تمام آن شب چراغ‌های خانه‌اش روشن باشد که اگر کسی در جستجوی او برآید تصور کند او در خانه‌اش هست، آن‌گاه برخاست
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 310
__________________________________________________
و جامه پوشید و عمامه بست و بر چهره خود روی‌بند انداخت.
حارث به او گفت: «روبند انداختن در روز مایه خواری و زبونی، و در شب موجب بدگمانی است، چهره‌ات را بگشای و پشت سر من حرکت کن و آن کس که جلو حرکت می‌کند مایه حفظ و سپر بلای کسی است که از عقب حرکت می‌کند.»
حرکت کردند، ابن زیاد به حارث گفت: «پدر و مادرم فدای تو، مرا از راههای مختلف و پیچ در پیچ ببر نه از یک راه مستقیم که در امان نیستم و ممکن است مرا تعقیب کنند.»
حارث به او گفت: «به خواست خداوند بر تو چیزی نخواهد بود، آرام بگیر.»
چون اندکی رفتند، ابن زیاد به حارث گفت: «ما کجاییم؟»
گفت: «در محله بنی مسلم.»
ابن زیاد گفت: «به خواست خداوند متعال سلامت ماندیم.»
باز پس از ساعتی ابن زیاد پرسید: «کجا هستیم؟»
حارث گفت: «در محله بنی‌ناجیه.»
گفت: «به خواست خداوند نجات پیدا کردیم.»
و به راه خود ادامه دادند تا آن‌که به قبیله و محله ازد رسیدند، حارث، ابن زیاد را به خانه مسعود بن عمرو که پس از مهلب سالار و بزرگ ازْد بود برد و مهلب در آن هنگام همچنان در خراسان بود، حارث به مسعود گفت: «ای پسر عمو! این عبیداللَّه بن زیاد است، و من از سوی تو او را امان داده‌ام.»
مسعود گفت: «ای پسر قیس! قوم خود را نابود کردی و ما را در معرض جنگ با همه مردم بصره قرار دادی، ما قبلًا پدرش را هم پناه‌داده بودیم، ولی نزد او پاداش برای ما نبود.»
موجب پناه‌دادن ازد به زیاد چنین بود که علی علیه السلام به روزگار خلافت خود هنگامی که به جنگ صفین می‌رفت زیاد را که معروف به زیاد بن عبید بود بر بصره گماشت، معاویه هم عامر بن حَضرمی را با لشکری به بصره فرستاد و او بر بصره پیروز شد و زیاد از او گریخت و به قبیله ازد پناه برد که او را پناه دادند و از او حمایت کردند تا آن‌که مردم دوباره بر زیاد جمع شدند و او عامر بن حضرمی را از بصره بیرون راند و زیاد بر سر کار خود باقی ماند.
مسعود بن عمرو، عبیداللَّه را به اندرونی خود برد، او را در حجره‌ای جا داد، دو تن از زنان خدمتگزار را برای خدمت او گماشت، سپس قوم خود را پیش خود جمع کرد و این خبر را به اطّلاع ایشان رساند.
و چون مردم شب را به روز رساندند و خبر مرگ یزید را دریافتند، به خانه ابن زیاد هجوم آوردند که بکشندش. در آن خانه هیچ کس را ندیدند، به زندان رفتند، درهای آن را شکستند و هر که را در زندان بود، بیرون آوردند و مردم بصره نُه روز بدون حاکم بودند. آن‌گاه خود مردم بر عبداللَّه بن حارث بن نوفل ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم جمع شدند و او را به سبب صلاح، پارسایی و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به سالاری برگزیدند. او آن کار را بر عهده گرفت و به تدبیر امور پرداخت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 311
__________________________________________________
چون چند روزی گذشت، و عبیداللَّه‌بن زیاد از این‌که مورد تعقیب باشد، آسوده شد. به مسعود بن عمرو و حارث بن قیس گفت: «مردم آرام گرفتند و از من مأیوس شدند، مقدّمات بیرون رفتن مرا از بصره فراهم آورید تا به شام بروم.»
آن دو مردی از قبیله بنی یشکر را که امین و آشنا بر راه‌ها بود، اجیر کردند و ابن زیاد را بر ناقه‌ای مهری (منسوب به یکی از قبایل به نام مهره) سوار کردند و به مرد یشکری گفتند که از ابن زیاد جدا مشو تا او را به محل امنی در شام برسانی. چون ابن زیاد بیرون آمد، مسعود و حارث هم همراه تنی چند از قوم، سه روز او را بدرقه کردند و برگشتند.
مرد یشکری می‌گوید: شبی همچنان که حرکت می‌کردیم، کاروانی از مقابل آمد و آوازه‌خوانی برای شتران این شعار را می‌خواند:
«پروردگارا، ای پروردگار زمین و بندگان! زیاد و پسرانش را لعنت فرمای که چه بسیار از مسلمانان عابد نمازگزار فروتن را کشتند، مسلمانانی که شب زنده‌دار بودند.»
چون عبیداللَّه بن زیاد این اشعار را شنید، ترسید و گفت: «من و جای مرا شناخته‌اند.»
گفتم: «مترس، چنین نیست که هر کس نام تو را ببرد، جای تو را هم بداند. حرکت کردیم و مدتی همچنان که بر ناقه‌اش سوار بود، سر به زیر افکنده و سکوت کرده بود. پنداشتم خوابیده است، بانگ برداشتم که‌ای خفته!»
گفت: «خواب نیستم، ولی در موضوعی فکر می‌کنم.»
گفتم: «من می‌دانم در باره چه چیزی فکر می‌کنی.»
گفت: «بگو ببینم.»
گفتم: «از این که حسین بن علی علیه السلام را کشته‌ای، پشیمان شده‌ای؟ همچنین فکر می‌کنی که کاخ سپید را در بصره ساختی، اموال فراوانی در آن خرج کردی، و مقدر نبود که از آن بهره‌مند شوی، و بر کشتن گروهی به تهمت و گمان این که از خوارج هستند، پشیمانی؟»
گفت: «ای برادر یشکری! صحیح نگفتی و من در این موارد نمی‌اندیشیدم. اما کشتن من حسین را چنین بود که او بر حاکم و مردمی که در کاری متفق بودند، خروج کرد و پیشوا برای من نوشت و به من دستور قتل او را داد، و اگر خطایی باشد، بر عهده یزید است. اما در مورد کاخ سپید هم فکری نمی‌کنم، برای این که آن را با مال و فرمان پیشوا و برای او ساختم. اما در مورد کشتن خوارج، پیش از من کسی که بهتر از من است: یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام آنان را کشت. ولی من در مورد برادرانم و فرزندان ایشان می‌اندیشم که چرا آنان را پیش از این اتفاق، از بصره بیرون نبردم، و در باره خزینه‌های اموال در کوفه و بصره می‌اندیشم که چرا پیش از این که خبر مرگ خلیفه به من برسد، میان مردم تقسیم نکردم تا به آن وسیله برای خود، میان مردم نام پسندیده به یادگار بگذارم.»
گفت: «حالا چه تصمیمی داری و می‌خواهی چه کار کنی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 312
وفی هذه السّنة، بایعَ أهلُ البصرة عبیداللَّه بن زیاد، علی أن یقوم لهم بأمرهم حتّی یصطلح النّاسُ علی إمامٍ یرتضُونه لأنفسهم، ثمّ أرسل عبیداللَّه رسولًا إلی الکُوفة، یدعوهم إلی مثل الّذی فعل من ذلک أهل البصرة، فأبوْا علیه، وحصبوا الوالیَ الّذی کان علیهم، ثمّ خالفه أهلُ البصرة أیضاً، فهاجت بالبصرة فتنة، ولحقَ عبیداللَّه بن زیاد بالشّام.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 503
حدّثنی عمر، قال: حدّثنا زهیر بن حرب، قال: حدّثنا وهب بن حمّاد، قال: حدّثنا محمد بن أبی عُیَیْنة؛ قال: حدّثنی شهرک، قال: شهدتُ عُبیداللَّه بن زیاد حین مات یزید ابن معاویة قام خطیباً، فحَمِدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
یا أهلَ البصرة، انسبونی «1»، فوَ اللَّه لتجدُنّ مُهاجَر والدی ومولدی فیکم، وداری، ولقد ولیتُکُم وما أحصِیَ دیوان مقاتلتِکم إلّاسبعین ألف مقاتل، ولقد أحصِیَ الیوم دیوانُ مقاتلتِکم ثمانین ألفاً، وما أحصِیَ دیوان عُمّالکم إلّاتسعین ألفاً، ولقد أحصِیَ الیوم مائة وأربعین ألفاً. وما ترکتُ لکم ذا ظِنّةٍ أخافهُ علیکم إلّاوهو فی سجنکم هذا. وإنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویةً قد توفِّی، وقد اختلفَ أهلُ الشّأم، وأنتم الیوم أکثرُ النّاس عدداً، وأعرَضهُ فِناءً، وأغناه عن النّاس، وأوسعهُ بلاداً، فاختاروا لأنفسکم رجلًا ترْتَضونه لدینکم وجماعتکم، فأنا أوّلُ راض مَنْ رضیتموه وتابع، فإن اجتمع أهل الشّام علی رجل ترْتضونه، دخلتم فیما دخل فیه المسلمون، وإن کرهتم ذلک، کنتم علی جَدیلتکم حتّی تُعطوا حاجتَکم، فما بکم إلی أحدٍ من أهل البلدان حاجةٌ، وما یستغنی النّاس عنکم.
فقامت خُطباءُ أهل البصرة فقالوا: قد سمعنا مقالتکَ أیّها الأمیر، وإنّا واللَّه ما نعلم
__________________________________________________
گفت: «اگر به دمشق برسم، و ببینم مردم بر حکومت کسی اتفاق کرده‌اند، من هم با آنان همراهی خواهم کرد، و اگر بر کسی اتفاق نکرده باشند، چون گله بدون شبان هستند، به هرگونه که بخواهم کارها را زیر و رو خواهم کرد.» 1
1. [فقط یک‌بار واز این‌کتاب مطلب را به شکل کامل نقل می‌کنیم، مطالب کتابهای دیگر را به صورت مختصر آورده‌ایم].
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 326- 329
(1)- ف: «أتسبّونی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 313
أحداً أقوی علیها منک، فهلمَّ فلنبایعْک.
فقال: لا حاجة لی فی ذلک، فاختاروا لأنفسکم. فأبوْا علیه، وأبَی علیهم، حتّی کرّروا ذلک علیه ثلاث مرّات، فلمّا أبوْا بَسَطَ یدَه فبایعوه.
ثمّ انصرفوا بعد البیعة وهم یقولون: لا یظنّ «1» ابن مرجانة أ نّا نستقاد له فی الجماعة والفُرقة، کذبَ واللَّه! ثمّ وثبوا علیه «2». [...]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 504- 505
فبیناه فی ذلک یتهیّأ لیجی‌ء إلی الدّار، إذ جاؤوا، فقالوا: قد قُتل مسعود، فاغترز فی رکابه، فلحقَ بالشّام، وذلک فی شوّال سنة أربع وستّین.
قال أبو عبیدة: فحدّثنی رَوَّاد الکعبیّ، قال: فأتی مالکَ بنَ مسمع أناسٌ من مضرَ، فحصروه فی داره، وحرّقوا، ففی ذلک یقول غَطَفان بن أنیف الکعبیّ فی أرجوزة:
وأصْبَحَ ابنُ مِسْمَع مَحْصوراً یَبْغِی قُصوراً دونَهُ ودُورَا
حتّی شبَبْنا حَوْلَهُ السَّعِیرَا
ولمّا هرب عبیداللَّه بن زیاد، اتّبعوه، فأعجز الطِّلبَة، فانتهبوا ما وجدوا له، ففی ذلک یقول وافد بن خلیفة بن أسماء، أحد بنی صخر بن مِنقَر بن عبید بن الحارث بن عمرو ابن کعب بن سعد:
یا رُبَّ جَبّار شَدِید کَلبُهْ قَد صارَ فینا تاجُهُ وسَلَبهْ
مِنْهُم عُبیْدُ اللَّه حینَ نَسْلُبهْ جیادَهُ وبزّه ونَنْهَبُهْ
یوْمَ التَقَی مِقْنَبُنا ومِقْنَبُهْ لَوْ لَمْ یُنَج ابنَ زِیادٍ هَرَبُهْ
وقال جرهم «3» بن عبداللَّه بن قیس، أحد بنی العدویّة فی قتل مسعود فی کلمة طویلة:
__________________________________________________
(1)- ف: «لا نظنّ»
(2)- ف: «به»
(3)- فی اللِّسان 9/ 179: «عوهم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 314
ومَسْعودَ بن عَمْرو إذْ أتانا صبَحْنا حَدَّ مَطْرُور سَنینا «1»
رجا التّأمِیرَ مَسعودٌ فأضحی‌صَریعاً قد أزَرْناهُ المَنونا
قال أبو جعفر محمّد بن جریر: وأمّا عمر؛ فإنّه حدّثنی فی أمر خروج عبیداللَّه إلی الشّام. قال: حدّثنی زهیر، قال: حدّثنا وهب بن جریر بن حازم، قال: حدّثنا الزّبیر بن الخِرّیت، قال: بعثَ مسعود مع ابن زیاد مائةً من الأزد، علیهم قرّة بن عمرو بن قیس، حتّی قدموا به الشّام.
وحدّثنی عمر، قال: حدّثنا أبو عاصم النّبیل، عن عمرو بن الزّبیر وخلّاد بن یزید الباهلیّ والولید بن هشام، عن عمِّه، عن أبیه، عن عمرو بن هُبیرة «2»، عن یَسَاف بن شُرَیح الیشکریّ، قال؛ وحدّثنیه علیّ بن محمّد، قال- قد اختلفوا فزاد بعضُهم علی بعض-: إنّ ابن زیاد خرجَ من البصرة، فقال ذات «3» لیلة: إنّه قد ثَقُلَ علیَّ رکوبُ الإبل، فوطِّئوا لی علی ذی حافر. قال: فألقیت له قطیفةٌ علی حمار، فرکبه، وإنّ رجلیه لتکادان تخُدّان فی الأرض.
قال «4» الیشکریّ: فإنّه «5» لَیسیر أمامی «5»، إذ سکتَ سکْتَةً «6» فأطالها، فقلتُ فی نفسی: هذا عُبیداللَّه أمیرُ العراق أمس، نائم السّاعة علی حمار، لو قد سقطَ منه أعَنْتَه.
ثمّ قلت: واللَّه لئن کان نائماً لأنغِّصنّ علیه نومَه «6». فدنوتُ منه، فقلت: أنائمٌ أنت؟
قال: لا. قلت: فما أسکتک؟ قال: کنتُ أحدِّث نفسی. «7» قلتُ: أفَلا أحدِّثکَ ما کنتَ
__________________________________________________
(1)- سنیناً، بفتح السّین أی مسنوناً، فعیل بمعنی مفعول.
(2)- فی التّصویبات: لعلّه: «عمر بن هبیرة»
(3)- [فی تجارب الأمم مکانه: «واضطرب النّاس بالبصرة، ووقعت الفتنة بین الأزد وتمیم، وتأدّی إلی الحرب، فبعث مسعود مع ابن زیاد مائة من الأزد، حتّی خرجوا به إلی الشّام، قال عبیداللَّه ذات ...»]
(4)- [أضاف فی تجارب الأمم: «بشّار بن شریح»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «یسیر ویحدِّثنی]
(6- 6) [تجارب الأمم: «طویلة، فقلت: واللَّه ما سکت إلّالشی‌ءٍ فی نفسه»]
(7)- [أضاف فی تجارب الأمم: «قال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 315
تحدِّث به نفسَک؟ قال: هاتِ، فوَ اللَّه ما أراکَ تکیس ولا تصیب. قال «1»: قلتُ: کنتَ «1» تقول: لیتنی «2» لم أقتل الحسین «2». قال: وماذا؟ قلتُ: تقول: لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلت. قال: وماذا؟ قلتُ: کنتَ «1» تقول: لیتنی لم أکن بَنیتُ البَیضاء. قال: وماذا؟ قلتُ: تقول:
لیتنی لم أکن استعملتُ الدّهاقین «3». قال: وماذا؟ قلتُ: تقول: لیتنی کنتُ أسخی ممّا کنتُ.
قال: فقال «4»: واللَّه ما نطقتَ بصوابٍ، ولا سکتّ عن خطأ، أمّا الحسین، فإنّه سارَ إلیَّ یرید قتلی، فاخترتُ قتله «5» علی أن یقتلنی؛ وأمّا البیضاء فإنِّی اشتریْتها من عبداللَّه بن عثمان الثّقفیّ، وأرسلَ یزید بألف ألف «6» فأنفقتها علیها، فإن بقیتُ فلأهلی، وإن هلکتُ لم آسَ «7» علیها ممّا لم أعنِّف فیه «7»؛ وأمّا استعمال الدّهاقین، فإنّ عبدالرّحمان «1» بن أبی بکرة زاذان فرُّوخ «8» وقَعا فیَّ «8» عند معاویة حتّی ذکرا قشورَ الأرزّ، «9» فبلّغا بخراج «9» العراق مائة ألف ألف «10»، فخیّرنی معاویة بین الضّمان والعَزْل؛ فکرهتُ العَزْل، فکنتُ إذا استعملتُ «11» الرّجل من العرب فکسر الخراج، فتقدّمتُ إلیه أو أغرمتُ صدور قومه، أو أغرمتُ عشیرته «11» أضررتُ بهم، وإن ترکتهُ «12» ترکتُ مالَ اللَّه «12» وأنا أعرِف مکانه، فوجدتُ
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «لم أکن قتلتُ حسیناً»]
(3)- [أضاف فی تجارب الأمم: «علی العرب»]
(4)- [تجارب الأمم: «فقال لی»]
(5)- [تجارب الأمم: «أن أقتله»]
(6)- [أضاف فی تجارب الأمم: «درهم»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «علی ما لم أغرم علیه»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «رفعا علیَّ»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «وبلّغا خراج»]
(10)- [أضاف فی تجارب الأمم: «یضمنانها»]
(11- 11) [تجارب الأمم: «العرب کسروا الخراج وإن أقدمت علی الرّجل منهم وأوغرت صدور عشیرته، وإن أغرمت قومه»]
(12- 12) [تجارب الأمم: «ضاعَ لی حقّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 316
الدّهاقینَ أبصَر «1» بالجبایة، وأوفی بالأمانة، وأهوَن فی «2» المطالبة منکم، مع أنِّی قد جعلتکم أمناء علیهم «3» لئلّا یظلِموا أحداً «3». وأمّا قولکَ فی السّخاء، «4» فوَ اللَّه ما کان «4» لی مال فأجودَ به علیکم، ولو شئتُ لأخذتُ بعضَ مالِکُم، فخصَصْتُ به بعضَکُم دون بعضٍ، فیقولون «5»: ما أسخاه! ولکنِّی عمَمتکم، وکان عندی أنفع لکم. «3» وأمّا قولک: لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلتُ؛ فما عملتُ بعد کلمة الأخلاص عملًا هو أقربُ إلی اللَّه عندی من قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج «3»، ولکنِّی سأخبرکَ بما حدّثتُ به نفسی؛ قلتُ: لیتنی کنتُ «6» قاتلتُ أهلَ البصرة، فإنّهم بایعونی طائعین «3» غیرَ مُکرهین «3»، وایمُ اللَّه لقد «7» حَرصتُ علی ذلک؛ ولکن «8» بنی زیاد «8» أتَوْنی فقالوا: «9» إنّکَ إذا «9» قاتلتهم فظَهَروا علیکَ لم یُبقوا منّا أحداً، وإن ترکتهم تغیّبَ الرّجل منّا عند أخواله وأصهاره؛ «10» فرفقتُ لهم فلم أقاتل «10». وکنتُ أقول: لیتنی کنتُ «6» أخرجتُ أهلَ السّجن فضربتُ أعناقَهم، فأمّا إذا «11» فاتت هاتان «11»، فلیتنی کنتُ «6» أقدم الشّام ولم یُبرِموا أمراً «12».
قال بعضهم: فقدمَ الشّأم ولم یُبرِموا أمراً، فکأنّما کانوا معه صبیاناً؛ وقال بعضهم:
قدمَ الشّأم وقد أبرموا، فنقض ما أبرموا إلی رأیه. «13»
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «أعرف»]
(2)- [تجارب الأمم: «علی»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4- 4) [تجارب الأمم: «فما کان»].
(5)- [تجارب الأمم: «فتقولون»]
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(7)- [تجارب الأمم: «إنِّی»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «إخوتی»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «إن»]
(10- 10) [تجارب الأمم: «فرقّ لهم قلبی»]
(11- 11) [تجارب الأمم: «فاتتنی هاتان الخصلتان»]
(12)- [إلی هنا حکاه فی تجارب الأمم]
(13)- در همین سال، مردم بصره با عبیداللَّه بن زیاد بیعت کردند که کارشان را عهده کند تا مردم درباره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 317
__________________________________________________
پیشوایی‌که مورد قبولشان باشد، اتفاق‌کنند. پس از آن عبیداللَّه کس سوی کوفه فرستاد و دعوتشان کرد که آن‌ها نیز مانند مردم بصره عمل کنند، اما نپذیرفتند و ولایتدار خویش را ریگ‌باران کردند. آن‌گاه مردم بصره نیز با عبیداللَّه مخالفت کردند، در بصره فتنه افتاد و عبیداللَّه بن زیاد سوی شام رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3126
شهرک گوید: وقتی یزید بن معاویه مرده بود، حضور داشتم که عبیداللَّه بن زیاد به سخن ایستاد. حمد خدای گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت: «ای مردم بصره! نسب مرا بگویید، به خدا خواهید دید که هجرتگاه پدر و مادرم و ولادتگاه من و خانه‌ام به نزد شماست. وقتی ولایتدار شدم، دیوان جنگاوران شما بیش‌تر از هفتاد هزار جنگاور به شمار نداشت. اکنون دیوان جنگاوران شما هشتاد هزار است. دیوان عمّالتان بیش از نود هزار شمار نداشت، اما اکنون یک صد و چهل هزار شمار دارد. هر مشکوک‌الحالی که مایه نگرانی شما توانست شد، اکنون در این زندان است. امیر مؤمنان یزید بن معاویه درگذشته [است] و مردم شام اختلاف کرده‌اند. شما اکنون از همه کسان به شمار بیش‌ترید، عرصه‌تان گشاده‌تر است، به هیچ‌کستان حاجت نیست و دیارتان از همه وسیع‌تر است. برای خودتان یکی را انتخاب کنید که در کار دین و جماعتتان مورد رضایت باشد. من نخستین کسم که به هر که رضایت دهید، رضایت می‌دهم و بیعت می‌کنم. اگر مردم شام بر یکی که مورد رضای شما باشد، اتفاق کردند، شما نیز به جمع مسلمانان ملحق می‌شوید و اگر منتخب آن‌ها را خوش نداشتید به حال خویش می‌مانید تا رضای شما حاصل شود که به هیچ‌کس از مردم ولایات دیگر حاجت ندارید، اما کسان از شما بی‌نیاز نیستند.»
گوید: سخنوران مردم بصره به‌پاخاستند و گفتند: «ای امیر! گفتار تو را شنیدیم. به خدا می‌دانیم که هیچ‌کس به این کار تواناتر از تو نیست. بیا با تو بیعت کنیم.»
گفت: «مرا به این کار حاجت نیست، یکی را برای خودتان انتخاب کنید.» اما نپذیرفتند. او نیز نپذیرفت تا این سخن را سه بار تکرار کردند و چون نپذیرفتند، عبیداللَّه دست پیش برد که با وی بیعت کردند. پس از بیعت برفتند و می‌گفتند: «پسر مرجانه می‌پندارد که در حال جماعت و پراکندگی مطیع وی خواهیم بود! به خدا خطا می‌کند.» پس از آن به ضدیّت با وی برخاستند. [...]
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3126- 3127
در این اثنا که او آماده می‌شد که سوی دار الاماره رود، آمدند و گفتند: «مسعود کشته شد.» و او پای در رکاب کرد و سوی شام رفت و این به ماه شوال، سال شصت و چهارم بود.
رواد کعبی گوید: «کسانی از مردم مضر، سوی مالک بن مسمع رفتند، او را در خانه‌اش محاصره کردند و خانه‌اش را آتش زدند.»
گوید: و چون عبیداللَّه بگریخت از پی او رفتند، ولی تعقیب کنندگان فروماندند و هرچه را از آن وی یافتند، غارت کردند.
ابو جعفر، محمد بن جریر، گوید: در باره رفتن عبیداللَّه به شام، روایت دیگر از زبیر بن حریث هست که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 318
__________________________________________________
گوید: «مسعود یک صد کس از مردم ازد را به سالاری قره بن عمرو بن قیس همراه ابن زیاد فرستاد که او را به شام رسانیدند.»
یساف بن شریح یشکری گوید: ابن زیاد از بصره روان شد، سپس گفت: «سواری شتر را خوش ندارم، مرا برسم داری بنشانید.»
گوید: قطیفه‌ای برخری انداختم که بر آن نشست و نزدیک بود پایش روی زمین بکشد.
یشکری گوید: همچنان که پیش روی من می‌رفت، خاموش ماند و خاموشیش طول کشید، با خودم گفتم: این عبیداللَّه است که تا دیروز امیر عراق بود و اکنون بر خری نشسته که اگر از آن بیفتد، آزار بیند. آن‌گاه گفتم: به خدا اگر به خواب باشد، خوابش را به هم می‌زنم. پس به او نزدیک شدم و گفتم: «خوابی؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «پس چرا خاموش مانده‌ای؟»
گفت: «با خویشتن سخن داشتم.»
گفتم: «می‌خواهی بگویم با خویشتن چه می‌گفتی؟»
گفت: «بگوی که به خدا هوشیاری نکنی و صواب نگویی.»
گفتمش: «می‌گفتی: ای کاش حسین را نکشته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: کاش کسانی را که کشتم، نکشته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش بیضا را بنیان نکرده بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش دهقانان را به کار نگرفته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش از آنچه بودم، بخشنده‌تر بودم!»
گفت: «به خدا صواب نگفتی و از خطا خاموش نماندی. اما حسین سوی من آمده بود که مرا بکشد و کشتن او را بهتر از آن دیدم که مرا بکشد. اما بیضا را من از عبداللَّه بن عثمان ثقفی خریدم و یزید یک هزار هزار فرستاد که بر آن خرج کردم، اگر ماندم، از آن کسان من است و اگر هلاک شدم، از خشونت‌ها که در آن نکرده‌ام، تاسف ندارم. اما به کار گرفتن دهقانان چنان بود که عبدالرحمان بن ابی بکره و زاذان فروخ به نزد معاویه از من سعایت کرده بودند تا آن‌جا که از پوست برنج نیز سخن آورده بودند و خراج عراق را به یک صد هزار هزار رسانیده بودند، معاویه مرا مخیر کرد که تعهد کنم یا معزول شوم، اما معزول شدن را خوش‌نداشتم. وچنان بود که وقتی یکی از عربان را به‌کار می‌گرفتم وکسری داشت، اگر به‌حسابش می‌کشیدم یا از سران قومش یا از عشیره‌اش غرامت می‌گرفتم، مایه زیانشان می‌شدم و اگر او را وا می‌گذاشتم، مال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 319
الطّبری، التّاریخ، 5/ 521- 523/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 86- 88
قال: وکان الخبر وقع إلی عبیداللَّه بن زیاد بأنّ یزید قد مات، فلم یصدِّق، [...]
ثمّ خرج فی جوف اللّیل فی جماعة من خاصّته حتّی صار إلی دار مسعود بن عمرو الأزدیّ، وهو شیخ الأزد بالبصرة، فاستجار به عبیداللَّه بن زیاد، فأجاره، وأجارَ مَنْ کان معه. [...]
قال: فخرج عبیداللَّه بن زیاد فی جوف اللّیل «1» مع جماعة من خاصّته وغلمانه وحشمه «1» ومعه هؤلاء الثّلاثون «2» رجلًا، فساروا حتّی أصبحوا علی مرحلتین من البصرة، واستقام لهم الطّریق، فساروا «3» وجعل عبیداللَّه بن زیاد- «1» لعنه اللَّه «1»- یفکِّر فی أمره. فقال له بعض مَنْ کان معه: أیّها الأمیر! إنِّی أراک مفکِّراً وکان قد علمتُ فیما تفکِّر «4». فقال عبیداللَّه «3» بن
__________________________________________________
خدا را که می‌دانستم کجاست وا گذاشته بودم. دهقانان در کار خراجگیری بصیرتر و به امانت نزدیک‌تر بودند و مطالبه از آن‌ها آسان‌تر بود. در عین حال شما را به مراقبت آن‌ها گماشتم که با کسی ستم نکنید.
اما این‌که درباره بخشش گفتی، به خدا مالی نداشتم که به شما ببخشم. اگر می‌خواستم چیزی از مال شما را می‌گرفتم و به گروه خاص می‌دادم که می‌گفتند: «چه بخشنده است.» ولی با همه یکسان بودم و این برای شما سودمندتر بود.
اما این‌که گفتی: «ای کاش کسانی را که کشته‌ام، نکشته بودم!» به جز گفتن کلمه اخلاص، کاری نکرده‌ام که به نظرم بیش‌تر از کشتن خوارج، موجب تقرب خدا باشد. اینک با تو می‌گویم که با خویشتن چه می‌گفتم، می‌گفتم: «کاش با مردم بصره جنگیده بودم که به رضایت و بی‌اکراه با من بیعت کرده بودند.» به خدا می‌خواستم این کار را بکنم، اما پسران زیاد پیش من آمدند و گفتند: «اگر با آن‌ها بجنگی و بر تو غلبه یابند، یکی از ما را زنده نگذارند و اگر رهاشان کنی، هر یک از ما پیش خالگان و خویشان خود نهان شود.» و من بر آن‌ها رقّت آوردم و جنگ نکردم.
و نیز می‌گفتم: «ای کاش زندانیان را برون آورده بودم و گردنشان را زده بودم!» اکنون که این دو از دست رفته [است]، ای کاش تا وقتی به شام می‌رسم، بر کاری اتفاق نکرده باشند!»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3147- 3148
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی د: الثّلاثین- کذا
(3)- لیس فی د
(4)- فی د: تفکّرت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 320
زیاد: وما ذلک «1»؟ فقال: إن فکّرتَ فقلت یا لیتنی لم أقتل الحسین بن علیّ «2» رضی اللَّه عنهما «2»! ولیتنی لم أبنِ داری البیضاء والحمراء «3»! لیتنی لم أستعمل الدّهاقین «4» علی کور البصرة!
فقال ابن زیاد- «2» لعنه اللَّه «2»-: لا واللَّه ما أصبت! أمّا الحسین بن علیّ رحمه الله، فإنّه صارَ إلی أهل العراق یرید قتلی، فاخترتُ أن أقتله؛ وأمّا داری «5» الحمراء والبیضاء «5»، فإنِّی أنفقتُ علیهما «6» مالی الّذی وصلنی به یزید «7»؛ وأمّا الدّهاقین، فإنِّی استعملتهم برضاء أهل البصرة؛ ولکنّنی کنتُ أفکِّر یا لیتنی کنتُ قتلتُ أولئک القوم الّذین قدموا من عند عبداللَّه ابن الزّبیر، فإنِّی أعلم أنّهم هم فراعنة أهل البصرة، وسیکون لهم نبأ.
وبلغ ذلک أهل البصرة أنّ مسعود بن عمرو الأزدیّ 2 هو الّذی «2» أجارَ عبیداللَّه «8» بن زیاد، فجاؤوا إلیه ودخلوا علیه، فقتلوه فی جوف اللّیل ونهبوا «9» ماله.
قال: وسار عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- حتّی صارَ إلی الشّام.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 306، 308- 309
وخافهم عبیداللَّه بن زیاد علی نفسه، فهرب إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 246
وهلک یزید بن معاویة ومعاویة بن یزید، وعبیداللَّه بن زیاد علی البصرة أمیر، فخطب النّاس وأعلمهم بموتهما، وأنّ الأمر شوری لم ینصب له أحد، وقال: لا أرْضَ الیوم أوسع من أرضکم، ولا عَدَدَ أکثر من عددکم، ولا مالَ أکثر من مالکم، فی بیت مالکم ما