فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 1

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء الأوّل]

[المقدمة]

پیشگفتار

1- ضرورت تاریخ‌

بی‌تردید، حماسه عاشورا شگفت‌انگیزترین و عبرت‌آموزترین حادثه آفرینش است. همه حق‌جویان، اصلاح‌طلبان و مبارزان عالم، وامدار این حماسه‌اند.
حادثه خونبار عاشورا، روشن‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین؛ عاشقانه‌ترین و در عین حال سلحشورانه‌ترین؛ مظلومانه‌ترین و در عین حال قدرتمندانه‌ترین؛ روح‌بخش‌ترین و در عین حال جانگدازترین حادثه‌ای است که در عالم واقع شده است.
برخی تاریخ‌شناسان ژرف‌نگر، عاشورا را مبدأ حقیقی تاریخ اسلام می‌دانند و معتقدند که اگر عاشورا نبود، از اسلام ناب محمدی اثری باقی نمی‌ماند؛ لذا، شناخت عاشورا یعنی شناخت اسلام ناب محمدی.
بر این اساس، دفتر انتشارات کمک آموزشی از سال 1364 ه. ش. تحقیق جامعی را پیرامون شناخت شخصیت امام حسین علیه السّلام و نهضت بزرگ عاشورا آغاز کرد. هدف از این تحقیق، گردآوری و دسته‌بندی همه مطالبی است که از قدیم تاکنون درباره واقعه عاشورا در کتب و مقاتل مختلف آمده است؛ تا به این ترتیب، نویسندگان، ادبا، محققان و خطبا بتوانند به آسانی و به‌طور مطلوب از آن استفاده کنند.

2- روش کتاب‌

این کتاب به سه محور زیر تقسیم شده است:
محور اوّل: بررسی تاریخ عاشورا و علل حوادث و پیامدهای آن است. این
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 10
محور شامل دوره امامت امام حسین علیه السّلام تا هلاکت معاویه، خلافت یزید و خودداری امام از بیعت با وی و خروج از مدینه، هجرت از مکه به کربلا و حادثه عاشورا، مقتل سادات شهدا و سید الشهدا علیه السّلام و حوادث پس از عاشورا تا بازگشت اهل بیت علیهم السّلام به مدینه می‌باشد. در انتهای این محور، فصلی با عنوان «عقوبت قاتلان و خونخواهی مختار از آنان» گنجانده شده است.
محور دوم: گردآوری اطلاعات در مورد احوال شخصیتهاست و شامل اهل بیت علیهم السّلام، اصحاب سید الشهدا علیه السّلام و زنانی می‌باشد که در جریان واقعه عاشورا با ایشان همراه بودند.
محور سوم: حیات امام حسین علیه السّلام از ولادت تا زمان حادثه عاشورا، فضایل و سیره سید الشهداء علیه السّلام و همچنین آیات و احادیثی را دربر می‌گیرد که در مورد آن حضرت و یا مربوط به شهادت ایشان است.
این متون برحسب مصادر آنها و به ترتیب تقدّم و تأخّر تنظیم شده است. ملاک تقدّم و تأخّر، برحسب تقدّم و تأخّر مؤلّفین کتاب است و نه تقدّم و تأخّر راوی اول حدیث؛ برای مثال، ابو حنیفه دینوری و ابن قتیبه دینوری از طبری جلوتر قرار گرفته‌اند. اگر چه اخبار ابن قتیبه و ابو حنیفه بدون سند و راوی است، ولی سند اخبار طبری به ابو مخنف ازدی و هشام بن محمد کلبی و امثال آنان استناد شده است.
در این کتاب، متون تاریخی درهم آمیخته نشده و همه متنهای مشابه تکرار شده‌اند. این امر باعث می‌شود که تفاوت متون مشخص شود. اگر متن متأخّری عینا مانند متقدّم بیان شده، برای جلوگیری از تکرار کتاب متأخّر، با استفاده از رموزی- که در ادامه توضیح داده خواهد شد- به متن متقدّم ارجاع داده شده است. در ضمن، به دلیل وجود برخی مشکلات، از کتابهای خطّی استفاده نشده است.

3- رمزهای این کتاب‌

اشاره

1- 3- کروشه [].
برای متمایز کردن متن اصلی از نقل قول محققان کتاب، چه در متن و چه در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 11
پاورقی از علامت کروشه استفاده شده است. البته، محققان اصلی کتاب مرجع نیز معمولا در متن برای تمیز دادن نقل قول خود با متن اصلی، از این علامت استفاده کرده‌اند. جهت تفاوت قائل شدن در متن نقل قول محققان این کتاب، از این علامت با اندازه کوچکتر استفاده می‌شود.
2- 3- در انتهای تمام متنها، مشخصات مصدری که از آن نقل شده، به این ترتیب آمده است؛ ابتدا اسم مؤلف، سپس نام کتاب و در پایان صفحه و یا صفحات کتاب. اگر مصدر، جلدهای مختلفی داشته، ابتدا شماره جلد و پس از خط مایل، شماره صفحه ذکر شده است. اگر جلدهای مصدر به قسمتهای مختلف تقسیم شده، ابتدا شماره جلد، بعد، خط افقی و سپس شماره قسمتها نوشته شده است. برای نمونه، منظور از 4- 2، یعنی جلد چهار و قسمت دوم کتاب.
3- 3- اگر مصدر، متن فارسی و یا ترجمه فارسی از کتاب عربی بوده است، متن فارسی را در پاورقی آورده‌ایم که ابتدا اسم مؤلف یا مترجم، سپس نام کتاب و سپس جلد و در انتها، صفحه کتاب ذکر شده است.
هیچیک از متنها را گروه تحقیق ترجمه نکرده و تنها از متون و ترجمه‌های دیگران استفاده شده است.
4- 3- طبق تصریح مؤلف، مشخصاتی که بعد از «عنه» می‌آید، از مصدر متقدم ذکر شده است. اگر مصادر بعد از عنه بیش از یک کتاب بوده، قبل از نام مؤلف مصدر بعدی، علامت «ویرگول نقطه» آمده است.
5- 3- مشخصات مصدری که پس از «مثله» آورده شده، مانند متن متقدم است؛ چه در متن متأخّر، سندهای کتاب اول ذکر شده و چه ذکر نشده باشد.
6- 3- اگر در یک کتاب در موضوعی که عنوان‌بندی شده است، دو مطلب یا بیشتر از دو مطلب جدا از هم ذکر شده باشد، بین دو مطلب به اندازه یک سطر فاصله آمده است.
7- 3- در محور دوم، از اختصاراتی به صورت زیر استفاده شده است:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 12
(ل)- اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله
(ی)- اصحاب امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام
(ن)- اصحاب امام حسن مجتبی علیه السّلام
(سین)- اصحاب سید الشهداء امام حسین بن علی علیهما السّلام
(ین)- اصحاب امام سجّاد علیّ بن حسین علیهما السّلام
(قر)- اصحاب امام باقر علیه السّلام
(ق)- اصحاب امام صادق علیه السّلام
(م)- اصحاب امام کاظم علیه السّلام
(ضا)- اصحاب امام رضا علیه السّلام
(اد)- اصحاب امام جواد علیه السّلام
(ی)- اصحاب امام هادی علیه السّلام
(ک)- اصحاب امام عسکری علیه السّلام
(لم)- کسانی که راوی حدیث از ائمه علیهم السّلام نیستند.
(کش)- رجال کشّی
(جش)- رجال نجاشی
(جخ)- رجال شیخ طوسی
(ست)- فهرست شیخ طوسی
(غض)- رجال ابن غضائری
(ب)- ابن شهر آشوب- معالم العلماء
(ص)- الخلاصة- خلاصة الأقوال
(ح)- إیضاح الإشتباه
(د)- رجال ابن داوود
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 13

درباره نحوه استفاده از کتاب تنقیح المقال‌

کتاب تنقیح المقال سه جلدی است و هر جلد آن، به‌طور جداگانه، اقسام گوناگونی دارد. مؤلف محترم این کتاب، شماره‌گذاری هریک از این اقسام را با شماره «یک» آغاز کرده است.
بنابراین، محققان این کتاب (تاریخ امام حسین علیه السّلام)، برای سهولت استفاده خوانندگان در مورد شناسایی شماره صفحه‌ها و جلد مربوط، این سه جلد را بر این مبنا تقسیم کرده‌اند که در پایان هر مطلب، ابتدا شماره جلد و سپس شماره بخش می‌آید:
جزء اوّل: بخش اوّل از صفحه 1 تا صفحه 218.
بخش دوم از صفحه 1 (بعد از صفحه 218) تا انتهای جزء اول.
جزء دوم: بخش اوّل از صفحه 1 تا صفحه 368.
بخش دوم از صفحه 1 (بعد از صفحه 368) تا آخر جزء دوم.
جزء سوم: بخش اوّل از صفحه 98 تا صفحه 345.
بخش دوم از صفحه 1 (بعد از صفحه 345) تا صفحه 124.
بخش سوم از صفحه 1 (بعد از صفحه 124) تا انتهای کتاب.
8- 3- در این پژوهش، صحّت و سقم اخبار بیان نشده است. هرآنچه که در این کتاب گنجانده شده، در حقیقت مواد خامی برای محققان و صاحب‌نظران است تا بتوانند تناقضات و احیانا غرض‌ورزیهای وارده را در برخی از متون تبیین کنند.

4- همکاران‌

طراحان و مدیران اجرایی:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 14
- سید مهدی شجاعی (طراح اولیه و ناظر بر اجرای طرح).
- محسن چینی‌فروشان (طراح اولیه و مدیر اجرایی طرح در زمان تصدّی مسؤولیت دفتر).
- مصطفی رحماندوست (طراح اولیه طرح).
- سید محسن گلدانساز (مدیر اجرایی طرح در زمان تصدّی مسؤولیت دفتر).
مشاوران- مرحوم سید عبد العزیز طباطبائی (راهنما در مصادر و کتب).
- شیخ محمد رضا جعفری (راهنما در مصادر و کتب و تصحیح نهایی متون در محور اوّل).
- محمد رضا حسینی جلالی (راهنما در تصحیح نهایی متون در محور دوم).
- امیر حسین درگاهی (راهنما در مصادر و کتب).
پژوهشگران- اکرم موسوی (مسؤول پژوهش در محور اول).
- اعظم قادر سهی (مسؤول پژوهش در محور دوم).
- اعظم فخر (مسؤول پژوهش در محور سوم).
دستیاران اجرایی- معصومه خرمی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- طیبه فخر (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- رضیه طهمازی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- فاطمه میرزابیگی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- زهرا اشرف سمنانی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 15
- منصوره مدققی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- فریده وکیل (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- سهیلا لطفی (مصحح، ویراستاری متون عربی و نمونه‌خوان).
- ژاله راستانی (ویراستار متون فارسی).
دفتر انتشارات کمک آموزشی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 17

المقدّمة

1- ضرورة التاریخ‌

ممّا لا شک فیه انّ حماسة عاشوراء من أعظم حوادث العالم الّتی تثیر إعجاب الباحثین و تعطیهم العبر، فکلّ طالبی الحق و المصلحین و الأحرار فی العالم مدینون لهذه الحماسة فواقعة الطف الدمویّة حادثة منیرة للنفوس غیر أن سبرغورها صعب، فیها الحبّ العمیق و العاطفة الرقیقة غیر انّها حماسة، مظلومة إلّا انّها مقتدرة، تحیی النفوس غیر انّها مفجعة.
فقد عدّها الّذین درسوا التاریخ دراسة عمیقة مبدأ التاریخ الحقیقی للإسلام و رأوا أنّ لو لا عاشوراء لما بقی للإسلام الأصیل أثر، لذا فإنّ معرفة عاشوراء تساوی معرفة الإسلام الأصیل.
و علی هذا الأساس فإنّ مکتب طباعة الکتب المساعدة التعلیمیة بدأ منذ سنة 1364 ه. ش بالقیام ببحوث شاملة حول التعرّف علی شخصیّة الإمام الحسین علیه السّلام و ثورته العظمی فی کربلاء. و الهدف من هذا البحث هو جمع و تبویب جمیع الموضوعات و البحوث و المقالات الّتی کتبت حول واقعة الطف منذ القدم إلی عصرنا هذا حتّی یتمکّن الکتّاب و الأدباء و الباحثون و الخطباء الاستفادة منها بسهولة و بشکل صحیح.

2- منهج الکتاب‌

یضم هذا الکتاب ثلاثة أبواب هی:
الأوّل: دراسة تاریخ عاشوراء و أسباب الحوادث الّتی جاءت بعد هذه الواقعة. و هذا الباب یشمل عصر إمامة الحسین علیه السّلام إلی موت معاویة و خلافة یزید و امتناع الإمام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 18
الحسین علیه السّلام عن بیعة یزید و خروجه من المدینة و هجرته من مکّة إلی کربلاء و واقعة الطف و مقتل سیّد الشّهداء و الوقائع الّتی تلت هذه الواقعة إلی رجوع أهل البیت إلی المدینة و فی ختام هذا الباب فصل یتناول تعذیب قتلة الإمام الحسین و الإنتقام منهم علی ید المختار الثقفی.
الثانی: جمع الأخبار و المعلومات حول الشخصیّات و تشمل أهل البیت علیهم السّلام و أصحاب سیّد الشّهداء و النّساء اللّاتی کنّ معه و شهدن واقعة الطف.
الثالث: یتناول حیاة الإمام الحسین علیه السّلام من ولادته إلی شهادته فی یوم عاشوراء، و فضائله و سیرته و کذا یتناول الآیات و الأحادیث الّتی ترتبط بالإمام الحسین أو بشهادته.
و قد نظمت هذه النصوص علی حسب مصادرها من التقدیم و التأخیر، و تقدیم و تأخیر هذه المصادر قد جاء حسب تقدیم و تأخیر مؤلفیها لا علی أساس تقدّم أو تأخّر الراوی، مثلا أبو حنیفة الدینوری و ابن قتیبة الدینوری قد جعلا قبل الطبری. مع أن أخبار ابن قتیبة و أبی حنیفة جاءت بدون ذکر سند و راو إلّا أن أخبار الطبری جاءت مسندة إلی أبی مخنف الأزدی و هشام بن محمّد الکلبی و أمثالهما.
إنّ النصوص التاریخیّة فی هذا الکتاب قد جاء کل منها علی حدّه و قد کرّرت رغم تشابهها، الأمر الّذی یساعد الباحث علی معرفة الفروق بینها. فإذا کان النص المتأخّر یشابه النص المتقدّم تماما، طلب من الباحث الرجوع إلی النصّ المتقدّم بواسطة العلامات الّتی جاءت فی خلال الشروح و ذلک تجنّبا من تکرار النص بعینه، هذا و إنّنا لم نستفد من المخطوطات لوجود بعض الصعوبات الّتی حالت دون الاستفادة.

3- علامات هذا الکتاب‌

اشاره

1- 3- معقوفتان [] لقد استعملنا علامة [] فی نصّ الکتاب و الحاشیة لتمییز النصّ الأصلی من أقوال الباحثین، علما انّ الباحثین قد استعملوا هذه العلامة فی کتب المصادر لتمییز تعلیقاتهم علی النصّ الأصلی، و لأجل تمییز علاماتهم من علاماتنا فقد استعملنا علاماتهم صغیرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 19
2- 3- لقد ذکرنا فی ختام جمیع النصوص و المصادر الّتی نقلت منها علی الشکل التالی اسم المؤلّف، اسم الکتاب، و إذا کان للمصدر نسخ مختلفة فقد ذکرنا فی نهایة الصفحة أو الصفحات رقم النسخة ثمّ وضعنا خطّا مائلا ثمّ ذکرنا رقم الصفحة، امّا إذا کانت مجلّدات المصدر تتقسّم إلی أقسام مختلفة فقد ذکر رقم المجلّد ثمّ وضعنا خطّا افقیّا ثمّ ذکرنا رقم القسم، فمثلا علامة 4- 2 تعنی القسم الثانی من المجلّد الرابع.
3- 3- فإذا کان المصدر نصّا فارسیّا قد نقل من الکتب العربیّة فقد ذکرنا النصّ الفارسی فی الحاشیة مبتدئین باسم المؤلّف أو المترجم فاسم الکتاب و رقم المجلّد، و فی النهایة ذکرنا رقم الصفحة الکتاب، علما بأن لجنة الباحثین لم تترجم أیّ نصّ بل استفادت من النصوص المترجمة.
4- 3- حسب تصریحات المؤلّف بأنّ المیّزات الّتی جاءت بعد «عنه» فهی قد ذکرت من المصدر المتقدّم أمّا إذا کانت المصادر بعد «عنه» أکثر من کتاب واحد فقد وضعت فارزة منقطة (؛) قبل اسم مؤلّف المصدر الّذی یلیه.
5- 3- میزات المصدر الّذی یذکر بعد عبارة «مثله» یعنی أنّه یشبه النصّ المتقدّم سواء ذکر سند الکتاب الأوّل فی النصّ المتأخّر أم لم یذکر.
6- 3- إذا ذکر مبحثان أو أکثر کلّ علی حده فی أحد مواضیع الکتاب فقد جعلت فاصلة بینهما بقدر سطر واحد.
7- 3- فی الباب الثانی، قد ذکرت علامات مختصرة و هی تعنی:
(ل)- أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله
(ی)- أصحاب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام
(ن)- أصحاب الإمام الحسن المجتبی علیه السّلام
(سین)- أصحاب سیّد الشّهداء الإمام الحسین بن علیّ علیهما السّلام
(ین)- أصحاب الإمام السّجّاد علیّ بن الحسین علیهما السّلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 20
(قر)- أصحاب الإمام الباقر علیه السّلام
(ق)- أصحاب الإمام الصّادق علیه السّلام
(م)- أصحاب الإمام الکاظم علیه السّلام
(ضا)- أصحاب الإمام الرّضا علیه السّلام
(اد)- أصحاب الإمام الجواد علیه السّلام
(ی)- أصحاب الإمام الهادی علیه السّلام
(ک)- أصحاب الإمام العسکریّ علیه السّلام
(لم)- الرواة الّذین لم ینقلوا الحدیث عن الأئمّة علیهم السّلام
(کش)- رجال الکشّیّ
(جش)- رجال النّجاشیّ
(جخ)- رجال الشّیخ الطّوسیّ
(ست)- فهرست الشّیخ الطّوسیّ
(غض)- رجال ابن الغضائریّ
(ب)- ابن شهر آشوب، معالم العلماء
(ص)- الخلاصة، خلاصة الأقوال
(ح)- إیضاح الإشتباه
(د)- رجال ابن داوود

کیفیّة الاستفادة من کتاب تنقیح المقال‌

یتألّف کتاب تنقیح المقال من ثلاثة مجلّدات و کل مجلّد منها ینقسم إلی فصول متنوّعة و مؤلّف هذه الکتاب قد رقّم کل فصل من هذه الفصول مبتدأ به رقم «واحد» لذا فإنّ مؤلّفی کتاب تاریخ الإمام الحسین علیه السّلام قد قسموا هذا الکتاب علی هذا الأساس آملین أن یسهّلوا معرفة رقم الصفحات و رقم أجزاء الکتاب للقرّاء علما أنّه قد جاء فی نهایة کل موضوع رقم المجلّد فرقم الفصل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 21
الجزء الأوّل: القسم الأوّل من صفحة 1 إلی صفحة 218.
القسم الثانی من صفحة 1 (بعد صفحة 218) حتّی نهایته.
الجزء الثانی: القسم الأوّل من صفحة 1 إلی صفحة 368.
القسم الثانی من صفحة 1 (بعد صفحة 368) إلی آخر الجزء الثانی.
الجزء الثالث: القسم الأوّل من صفحة 98 إلی صفحة 345.
القسم الثانی من صفحة 1 (بعد صفحة 345) حتّی نهایة صفحة 124.
القسم الثالث من صفحة 1 (بعد صفحة 124) حتّی نهایة الکتاب.
8- 3- لم یذکر فی هذا البحث صحّة الأخبار و سقمها بل کل ما جاء فیه انّما هو مواد خام طرحت أمام الباحثین و أصحاب الرأی حتّی یستطیعوا أن یکشفوا التناقضات الموجودة فیها أو نوایا السوء الّتی دسّها البعض فیها.

4- العاملون فی هذه الموسوعة

المخطّطون و المدراء التنفیذیّون- سیّد مهدی شجاعی (المخطّط الأوّل و المشرف علی تنفیذ الخطة).
- محسن چینی‌فروشان (المخطّط الأوّل و المدیر التنفیذی للخطّة فی زمان رئاسته للمکتب).
- مصطفی رحماندوست (المخطّط الأوّل).
- سیّد محسن گلدانساز (المدیر التنفیذی للخطّة فی زمن رئاسته للمکتب).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 22
المستشارون- المرحوم سیّد عبد العزیز الطباطبائی (المرشد فی المصادر و الکتب).
- الشیخ محمّد رضا الجعفری (المرشد فی المصادر و الکتب و المشرف علی تصحیح نصوص الباب الأوّل).
- محمّد رضا حسینی جلالی (المرشد و المشرف علی تصحیح النصوص فی الباب الثانی).
- أمیر حسین درگاهی (المرشد فی المصادر و الکتب).
الباحثون- أکرم الموسوی (مسؤولة البحث فی الباب الأوّل).
- أعظم قادر سهی (مسؤولة البحث فی الباب الثانی).
- أعظم فخر (مسؤولة البحث فی الباب الثالث).
المساعدون التنفیذیّون- معصومة خرّمی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- طیّبة فخر (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- رضیّة طهمازی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- فاطمة میرزابیگی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- زهرا أشرف سمنانی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- منصورة مدققی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- فریدة وکیل (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- سهیلا لطفی (مصحّحة و منقّحة للنصوص العربیّة و تطبیقها مع الأصل).
- ژاله راستانی (منقّحة للنصوص الفارسیّة).
مکتب طباعة الکتب المساعدة التعلیمیّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 24

تقریظ مرحوم علامه محمّد تقی جعفری (ره)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این موسوعه بسیار گرانبها را چند نفر از دانشمندان آگاه و عشّاق راستین کاروان سالار عاشقان حق و حقیقت (امام حسین بن علی علیهما السّلام) با صرف سالیانی متمادی از عمر عزیز خود به ثمر رسانده‌اند. درباره این موسوعه گرانبها که در جامعه مسلمین به وجود آمده است، نمی‌توان با توضیح مختصر حقّ مطلب را آن‌چنان‌که شایسته است، ادا کرد. هرکسی بتواند صفحاتی چند از این مجموعه کم‌نظیر و در موضوع خود بی‌مانند را با اطّلاع از سنگینی عوامل و شرایط و نتایج آن مطالعه کند، تصدیق خواهد کرد که از جمله آثار باعظمت انسانی است؛ آثاری که با عنایات خداوندی، هر از گاهی به عنوان مصداقی از نفحات پروردگار در عرصه حیات بندگان ظهور می‌یابد و باید آن را شناخت و غنیمت شمرد و از آن برخوردار شد. «1»
به همین جهت است که اینجانب با اعتراف به ناتوانی از بیان ارزش واقعی این مجموعه عظیم و با تمجید و تحسین تلاشگران مخلص آن، مطالبی مختصر برای ارائه اهمیّت فوق العاده موضوع این موسوعه بسیار ارزشمند مطرح می‌کنم و از خداوند متعال برای جمع‌آورندگان، تنظیم‌کنندگان و مدیریت این مجموعه کم‌نظیر- که‌شخصیتهای بزرگ علم و عمل می‌باشند- پاداشی بزرگ خواهانم.
مطالب این موسوعه، مآخذ و منابع مربوط به داستان خونین نینوا است که از متون مختلف جمع‌آوری شده است تا در اختیار مطالعه‌کنندگان و محققان قرار گیرد؛ چراکه حادثه نینوا، از یک‌سو ارائه‌کننده باارزش‌ترین دروس درباره باعظمت‌ترین
__________________________________________________
(1)- در حدیثی معروف آمده است که: «ألا انّ لربّکم فی أیّام دهرکم نفحات ألا فاغتنموها».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 25
انسانها و از سوی دیگر نشان‌دهنده پست‌ترین صفات ضدارزش است. دانشمندان و متتبعان ارجمندی که اقدام به چنین کار سازنده جانهای مردم حق‌طلب نموده‌اند، در پی دستیابی به اهدافی بوده‌اند که بعضی از آنها به قرار زیر است:
1- ارائه باعظمت‌ترین و در عین حال روشن‌ترین دلیل برای اثبات مبدأ و معاد و معنی‌دار بودن زندگی آدمی در این جهان معنی‌دار از طریق حادثه خونین کربلا. چرا که این حادثه با تلاش و تکاپو و فداکاری بی‌نظیر امام حسین علیه السّلام و یاران او در صفحه تاریخ نقش بسته است. تحلیل و ریشه‌یابی نهایی این داستان بی‌نظیر و تأثیر آن در سرگذشت بشر، بدون استناد به خدا و واقعیّت ابدیّت، با هیچ انگیزه دیگری امکان‌پذیر نیست؛ زیرا تنها قدرت و اخلاص در خدایابی و اعتقاد جدّی به ابدیّت است که چنین حادثه محیّر العقولی را می‌تواند به وجود آورد. اگرچه از زمان بروز این حادثه تاکنون، تألیفات و مقالات فراوانی درباره واقعه فوق العاده کربلا چه توسط شیعیان و چه به وسیله دیگر فرق اسلامی و حتّی به قلم محققان غیرمسلمان نوشته شده است؛ ولی آن مقدار بررسی و تحقیق تحلیلی و استنتاجی که باید برای بهره‌برداریهای سازنده در عناصر فرهنگ پیشرو ارزشها صورت بگیرد، مشاهده نشده است. از طرف دیگر، نمی‌توان تردید کرد که تعداد متفکّران و محققان بزرگی که از این واقعه بزرگ- که باید آن را ارزشمندترین سرمایه ارزشهای والای انسانی محسوب نمود- مطّلع بوده‌اند و توانایی تحقیقات مفید و عرضه آنها به جانهای مشتاق حقیقت و کمال را دارا بوده‌اند و هستند، خیلی بیش از آن تحلیلگران و محققانی است که تاکنون گام در این مسیر گذاشته و حادثه کربلا را مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند. طبیعی است که برای فهمیدن این مسأله، باید تا حدودی دقیق بیندیشیم که: آیا این متفکّران ساکت، اهمیّت جریان خونین نینوا را نمی‌دانستند؟ آیا قدرت تحلیل و تحقیق در آن را نداشتند؟
در این مورد، احتمالاتی را می‌توان در نظر گرفت؛ ولی یک احتمال مهم این است که استناد همه محققان در بررسی این حادثه فراموش‌نشدنی- چه از جهت نمودهای عینی وقایع آن، و چه از جهت علل و انگیزه‌های اصلی و فرعی آن- به خدا و ابدیّت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 26
و دیگر اصول و مبادی دین است؛ به‌طوری که می‌توان گفت: «هر نویسنده و محققی که بخواهد با کمال جدیّت و اخلاص و اعتقاد به حقایق فوق و ارزشهای ثابت انسانی، برای تتبع و اندیشه و تحقیق و تألیف درباره حادثه کربلا تصمیم بگیرد، قطعا باید از صفا و ایمان درونی به خدا و ابدیّت و تحوّل به سوی کمال برخوردار باشد؛ زیرا چنین کاری، بحث و بررسی و جمع‌آوری حقایق درباره یک تمدن یا یک فرهنگ بشری معمولی نیست که در برهه‌ای از تاریخ و در قطعه‌ای از زمین بروز کرده و چند صباحی به اعتلا رسیده و آنگاه غروب کرده باشد؛ بلکه بررسی و تحقیق پیرامون مجموعه‌ای از وقایع است که به انگیزه ثابت‌ترین عظمتها و ارزشها به وجود آمده و محقق تحلیلگر و مطالعه‌کننده را تحت تأثیر شدید بایستگیها و شایستگیها قرار داده و موجبات وحشت و نفرت او را از وقاحت رویارویی و تضاد با آن بایستگیها و شایستگیها فراهم آورده است».
2- اینکه جریان خونین نینوا بااهمیّت‌ترین و سخت‌ترین آزمایشی بوده که در طول تاریخ از انسان مشاهده شده، یک حقیقت است. این آزمایش، میدانی بسیار وسیع برای نبرد عقل و وجدان و منطق و احساس باز کرد تا در نتیجه، همه گفتارها، اندیشه‌ها و کردارهای ملکوتی اردوی الهی امام حسین علیه السّلام به شکوفایی نهایی خود برسد.
3- ... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ...
(الرّعد/ 17)
(امّا کف ناپایدار است و به کنار انداخته می‌شود و آنچه سودمند به حال مردم است، در روی زمین پایدار می‌ماند).
تبیین آیه فوق در فاجعه کربلا- که به اعتراف تحلیلگران آن، سخت‌ترین فاجعه‌ای است که تاکنون در تاریخ بشری به وقوع پیوسته است- صورت گرفت؛ زیرا سرور شهیدان و بزرگترین پیشتاز فداکاران حق و حقیقت، در این فاجعه- که با کمال آرامش و مدیریت محیّر العقول آن را اداره کرد- متّکی بر ثابت‌ترین اصول و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 27
قواعد ارزشهای انسانی بود؛ لذا نه تنها پس از گذشت آن همه قرون و اعصار کهنه نشد و ستیزه‌کاریهای حکّام و سیاستمداران ماکیاولی‌منش جوامع نتوانست غبار تیرگی روی آن بکشد، بلکه هرچه زمان پیش و پیشتر رفت، بر درخشش، نفوذ و کارایی آن در دلهای پاکان اولاد آدم علیه السّلام افزود.
آری ...
قرنها بگذشت، این قرن نویست ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم لیک مستبدل شد این قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت ای همام وین معانی برقرار و بردوام
شد مبدّل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان بلکه بر اقطار اوج آسمان
4- مناظر خیره‌کننده این حادثه، نشانگر تضاد آشتی‌ناپذیر خودخواهی و خدا خواهی، علم و جهل، وجدان و هوی و هوسهای حیوانی، پذیرش حق و حقیقت، مقاومت لجوجانه درباره آن، و بزرگترین مواد آموزنده در علوم انسانی، مخصوصا در حوزه ارزشها و ضد ارزشهای جامعه بشری است. اگر متصدّیان تحقیق در علوم انسانی چه در شرق و چه در غرب، به این فکر بیفتند و واقعا در گوهر والای حیات انسانی بیندیشند و گام به عرصه انسان‌شناسی واقعی و بهره‌برداری از عظمتها و ارزشهای او بگذارند، حتما باید داستان اعجازگونه کربلا را با اهتمام بسیار مورد بررسی و تحقیق قرار دهند.
همانطور که در آغاز سخن اشاره کردم، گروهی از فضلا، این موسوعه باارزش را برای روشن شدن قضیه جاودانی دشت خونین کربلا- با عظمتی که از جهات متعدّد مانند جمع‌آوری مآخذ و تنظیم دقیق مطالب آنها در آن دیده می‌شود- به جامعه بشریّت و به‌ویژه جامعه اسلامی عرضه کرده‌اند. بر همه گروهها از طلّاب و محققان ارجمند حوزه گرفته تا دانشگاهیان محترم، دانش‌پژوهان و محققان علوم انسانی و به ویژه صاحبنظران بانفوذ در دین و پیشبرد «حیات معقول» انسانها، شایسته است که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 28
این موسوعه را با دقّت بخوانند و از آن بهره‌برداری کنند. همچنین لازم است که از عموم مردم گرفته تا آنان که به نحوی با این حادثه ملکوتی سروکار دارند- مانند مبلّغین محترم دینی، شعرا و هنرمندانی که با ارائه واقعیات و حقایق این حادثه، دین خود را درباره ارائه کامل این سرمایه سازنده ادا می‌کنند- با اهتمام کامل و با تفکّری روشن و قلبی پاک این موسوعه را بررسی و به شایسته‌ترین وجه از محتوای آن بهره‌برداری کنند.
السّلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی أولاده و أصحابه جمیعا یوم ولدوا و یوم استشهدوا و یوم یبعثون أحیاء
محمّد تقی جعفری
دوشنبه 4 خرداد 1377 مطابق با:
28 محرم الحرام 1419 ه ق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 30

تقریظللمرحوم العلّامة محمّد تقی الجعفری قدّس سرّه‌

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
لقد ألّف مجموعة من العلماء الفاضلین محبی الإمام الحسین علیه السّلام سیّد الشّهداء و شهید الحقّ و الحقیقة هذه الموسوعة القیّمة بعد أن انفقوا سنین متمادیة من عمرهم الشریف فإنّی لا أستطیع أن أتکلّم باختصار حول هذه الموسوعة القیّمة الّتی ظهرت إلی الوجود و أنا أستوفی حقّها کما هو مطلوب.
و من یستطیع أن یقرأ بعض صفحات هذه الموسوعة الفریدة ذات الموضوعات الّتی لا مثیل لها، جاعلا نصب عینیه الظروف الصعبة الّتی الّفت فیها و ثمراتها فسیعلم انّها أثر إنسانی عظیم حقّا و انّها من الآثار الّتی تظهر بعنایة اللّه إلی الوجود بین الحین و الآخر و أنّها یجب أن تقرأ حتّی یستفاد منها و ان قراءتها فرصة یجب أن تنتهز.
و لهذا السبب فإنّی سأبیّن باختصار أهمیّة هذه الموسوعة العظیمة معترفا بعجزی عن بیان قیمتها الحقیقیّة و مشیدا بالعلماء المخلصین الّذین عملوا بجدّ لتألیفها سائلا اللّه العلیّ القدیر الأجر و التوفیق للعاملین فیها و للمدیر المشرف علیها، و هم ممّا لا شک فیه من الشخصیّات العلمیّة الفذّة.
موضوعات هذه الموسوعة تتناول النصوص الّتی تتعلّق بواقعة أرض نینوی الدمویّة و هی قد أخذت من مراجع و مصادر مختلفة حتّی توضع فی متناول أیدی القرّاء و الباحثین لأنّ هذه الواقعة تعلّمنا دروسا مفیدة حول انسان عظیم بالإضافة إلی انّها تبیّن لنا الصفات الرذیلة الّتی تعارض القیم الإنسانیّة، فالباحثون و العلماء الأعزّاء الّذین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 31
قاموا بهذا العمل الجبار الّذی یصنع رجالا یطلبون الحق، إنّما أرادوا أن یحقّقوا أهدافا نذکر بعضها و هی:
1- بیان الأدلّة الواضحة و البیّنة لاثبات المبدأ و المعاد و مفهوم حیاة الإنسان فی هذه الدّنیا ذات المفهوم و المعنی من خلال واقعة عاشوراء الدمویّة، لأن هذه الحادثة قد سطّرت علی جبین التاریخ أعمال الإمام الحسین علیه السّلام و أنصاره و مساعیهم و تضحیاتهم ضدّ الظلم، فتحلیل هذه الواقعة الفریدة و أثرها فی حیاة البشر لا یمکن أن یحصل بدون النظر إلی اللّه و الحیاة الأبدیّة، لأن مثل هذه الوقائع العجیبة لا یسجلها فی التاریخ إلّا من امتلک القدرة بإیمانه باللّه و الحیاة الآخرة الأبدیّة فمنذ وقوع مذبحة الطف لحدّ الآن قد ألّف الشیعة و غیرهم من الفرق الإسلامیّة و الباحثون غیر المسلمین کتبا کثیرة و نشروا مقالات عدیدة حول هذه الواقعة المثیرة للإعجاب غیر ان هذه التألیفات خالیة من التحلیل و التمحیص الدقیقین و الاستنتاج العمیق الّذی یمکن به دفع عجلة الثقافة و القیم الإنسانیّة إلی الإمام و من جهة اخری فإنّی لا أشکّ بأن عدد المفکّرین و الباحثین الکبار الّذین فهموا هذه الواقعة الکبری- الّتی تعدّ من أغلی الإنتاجات البشریّة- و کان باستطاعتهم أن یؤلّفوا و یحقّقوا و یعرضوا نتاجهم لمن یحبّ الحقیقة و الکمال، هم أکثر عددا من أولئک الّذین حقّقوا و ألّفوا حول هذه الواقعة لحدّ الآن، من الطبیعی أنّه یجب علینا أن نمعن النظر فی هذا السبب: أ کان اولئک المفکّرون الکبار لا یعرفون أهمیّة مذبحة الطف أم أنّهم ما کانوا یملکون القدرة علی التحلیل و الاستنتاج لذا فأنّنا یمکن لنا أن نطرح عدّة احتمالات و لکنّ الاحتمال المهم هو أن جمیع الباحثین الّذین بحثوا حول هذه الواقعة الّتی لا تنسی قد استندوا فی بحوثهم- سواء من ناحیة وقائعها أم من ناحیة العلل و الدوافع لوقوعها- إلی اللّه و المعاد و أصول الدّین الأخری، بحیث یمکن أن یقال إن کل باحث أو کاتب یرید ان یعزم علی التدبّر و البحث و التألیف حول واقعة کربلاء بجدّ و إخلاص و اعتقاد بالاصول المذکورة و القیم الانسانیّة الثابتة، یجب علیه أن یتمتّع بالنیّة الخالصة و الإیمان العمیق باللّه و المعاد و السیر نحو الفضیلة و الکمال، لأنّ هذا العمل لیس بحثا و تحقیقا و جمعا للمعلومات حول حضارة أو ثقافة بشریّة متعارفة ظهرت فی برهة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 32
من التاریخ فی منطقة محدودة من الأرض فأزهرت و تطوّرت ثمّ غربت و اندثرت بل هو بحث و تحقیق و تمحیص حول مجموعة من الوقائع الّتی قامت علی أساس دوافع عظیمة لإحیاء القیم و الّتی تفهم الباحث الممحّص معنی القیم و جدارتها و توجب تنفره و امتعاضه من المواجهة و الوقوف ضدّها.
2- إنّ اعتبار وقائع الطف بأنّها امتحان ذو أهمیّة و صعب قد شوهد من الانسان طوال التاریخ، أمر حقیقی لا شبهة فیه و هذا الامتحان قد فتح میدانا واسعا للمبارزة بین العقل و الضمیر و بین المنطق و الأحاسیس حتّی تثمر فی النهایة جمیع الأقوال و الأفکار و الأعمال الإلهیّة الّتی صدرت من المخیّم الرّبّانی للإمام الحسین علیه السّلام.
3- فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ.
(الرّعد/ 17)
لقد تجلّی مفهوم هذه الآیة فی فاجعة کربلاء الّتی عدّها الباحثون بأنّها أعظم فاجعة شهدها تاریخ البشریّة لحدّ الآن، لأن سیّد الشّهداء علیه السّلام من أعظم روّاد التضحیة و الفداء فی سبیل الحقّ و الحقیقة و قد کان فی هذه الفاجعة- الّتی أدارها باطمئنان إدارة تثیر إعجاب الناظرین- معتمدا علی أسس القیم الإنسانیّة الثابتة، لذا فإن مرور القرون و الأعصار لم یمحها من الأذهان و ان محاربة الحکّام و عداوة السیاسیّین ذوی الطبیعة الماکاولیة لم یستطیعوا إخفائها عن الأنظار بل إزداد تلألؤها و أثرها فی القلوب بمرور تلک الدهور و الأعصار.
نعم،
قد مضت قرون و جاء قرن جدید* و القمر هو ذلک القمر و المیاه لیست تلک المیاه و العدل هو ذلک العدل و الفضل هو ذلک الفضل* و لکن الامم قد تغیّرت و تغیّر ملکها قد مضت القرون تلو القرون* و المفاهیم و المعانی لا تزال موجودة بمعناها القدیم
قد تبدّلت میاه الجداول عدّة مرّات* و صورة القمر و النجوم فی المیاه ثابتة
إذن النجوم و القمر لم تنقش علی المیاه الجاریة* بل هی فی أعلی السماء مستقرّة و ثابتة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، المقدمةج‌1، ص: 33
4- الوقائع الّتی جرت یوم الطف قد بیّنت مدی التعارض و العداوة بین حبّ النفس و حبّ اللّه و بین العلم و الجهل و بین الوجدان و تباع هوی النفس الحیوانیّة و بین قبول الحق و رفضه و کذا قد بیّنت التعالیم الإنسانیّة و موادها علی الأخص فی مجال القیم الإنسانیّة و ضدّها فی المجتمعات البشریّة. فإن أراد الباحثون فی العلوم الإنسانیّة فی الشرق و الغرب أن یبحثوا بحثا واقعیّا فی جوهرة الحیاة الإنسانیّة العظیمة و یواصلوا البحث فی معرفة الإنسان و الإستفادة من قیمه الکبیرة، یجب علیهم أن یدرسوا واقعة الطف باهتمام کبیر.
کما أشرنا فی بدایة هذا التقریظ فإن مجموعة من الباحثین الفضلاء قاموا بتألیف هذه الموسوعة القیّمة العظیمة من حیث المصادر و تنظیم موضوعاتها بدقّة لتفهیم الناس علی الأخص المسلمین مدی عظمة معرکة الطف الخالدة.
فینبغی لجمیع الشرائع العلمیّة من طلّاب العلوم الدینیّة و علماء الحوزة العلمیّة الأعزّاء إلی المحقّقین و الباحثین المحترمین فی العلوم الإنسانیّة فی الجامعات علی الأخص اولئک الّذین لهم نظریات و آراء مشهورة فی الدّین و فی تطویر الحیاة العقلیّة الإنسانیّة أن یقرؤوا بدقّة هذه الموسوعة و یستفیدوا منها و کذا یجب علی جمیع الناس و علی اولئک الّذین یرتبطون بنحو من الأنحاء بهذه الحادثة الإلهیّة- مثل المبلّغین الدینیّین المحترمین و الشّعراء و الممثّلین الّذین یشتغلون بعرض حقائق هذه الواقعة- و لکی یؤدّوا دینهم لهذه الواقعة الّتی تعدّ رأسمال بناء علیهم ان یدقّقوا النظر و یمحصوا هذه الموسوعة علی أحسن نحو و یستفیدوا منها کما یجب علیهم و یطالعوها باهتمام و بفکر ثاقب و قلب طاهر.
السّلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین
و علی أولاده و أصحابه جمیعا
یوم ولدوا و یوم استشهدوا و یوم یبعثون أحیاء
محمّد تقی الجعفری
الإثنین 4 من خرداد 1377 الموافق من
28 من محرّم الحرام 1419 ه. ق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 3

القسم الأوّل‌الإمام علیه السّلام و حدیث عاشوراء

التّمهید لخلافة یزید

المغیرة بن شعبة هو الّذی یزیّن لمعاویة البیعة لیزید من بعده‌

[أحداث سنة 56 ه] حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد: قال: حدّثنا أبو إسماعیل الهمدانیّ و علیّ بن مجاهد، قالا: قال الشّعبیّ: قدم المغیرة علی معاویة و استعفاه و شکا إلیه الضّعف، فأعفاه و أراد أن یولّی سعید بن العاص، و بلغ کاتب المغیرة ذلک، فأتی سعید بن العاص، فأخبره و عنده رجل من أهل الکوفة یقال له ربیعة- أو الرّبیع- من خزاعة، فأتی المغیرة، فقال: یا مغیرة، ما أری أمیر المؤمنین إلّا قد قلاک، رأیت ابن خنیس کاتبک عند سعید بن العاص، یخبره أنّ أمیر المؤمنین یولّیه الکوفة. قال المغیرة:
أفلا یقول کما قال الأعشی:
أم غاب ربّک فاعترتک خصاصة و لعلّ ربّک أن یعود مؤیّدا
رویدا! أدخل علی یزید. فدخل علیه فعرّض له بالبیعة، فأدّی ذلک یزید إلی أبیه، فردّ معاویة المغیرة إلی الکوفة، فأمره أن یعمل فی بیعة یزید، فشخص المغیرة إلی الکوفة، فأتاه کاتبه ابن خنیس، فقال: و اللّه ما غششتک و لا خنتک، و لا کرهت ولایتک، و لکنّ سعیدا کانت له عندی ید و بلاء، فشکرت ذلک له، فرضی عنه و أعاده إلی کتابته، و عمل المغیرة فی بیعة یزید، و أوفد فی ذلک وافدا إلی معاویة.
حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا علیّ، عن مسلمة، قال: لمّا أراد معاویة أن یبایع لیزید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 4
کتب إلی زیاد یستشیره، فبعث زیاد إلی عبید بن کعب النّمیریّ، فقال: إنّ لکلّ مستشیر ثقة، و لکلّ سرّ مستودع، و إنّ النّاس قد أبدعت «1» بهم خصلتان: إذاعة السّرّ، و إخراج النّصیحة إلی غیر أهلها، و لیس موضع السّرّ إلّا أحد رجلین: رجل آخرة یرجو ثوابا، و رجل دنیا له شرف فی نفسه، و عقل یصون حسبه، و قد عجمتهما منک، فأحمدت الّذی قبلک، و قد دعوتک لأمر اتّهمت علیه بطون الصّحف؛ إنّ أمیر المؤمنین کتب إلیّ یزعم أنّه قد عزم علی بیعة یزید، و هو یتخوّف نفرة النّاس، و یرجو مطابقتهم، و یستشیرنی، و علاقة أمر الإسلام و ضمانه عظیم، و یزید صاحب رسلة و تهاون، مع ما قد أولع به من الصّید، فالق أمیر المؤمنین مؤدّیا عنّی؛ فأخبره عن فعلات یزید. فقال له: رویدک بالأمر، فأقمن «2» أن یتمّ لک ما ترید، و لا تعجل، فإنّ درکا فی تأخیر خیر من تعجیل عاقبته الفوت. فقال عبید له: أفلا غیر هذا؟ قال: ما هو؟ قال: لا تفسد علی معاویة رأیه، و لا تمقّت إلیه ابنه، و ألقی أنا یزید سرّا من معاویة، فأخبره عنک أنّ أمیر المؤمنین کتب إلیک یستشیرک فی بیعته، و أنّک تخوّف خلاف النّاس لهنات ینقمونها علیه، و أنّک تری له ترک ما ینقم علیه، فیستحکم لأمیر المؤمنین الحجّة علی النّاس، و یسهل لک ما ترید، فتکون قد نصحت یزید و أرضیت أمیر المؤمنین؛ فسلمت ممّا تخاف من علاقة أمر الأمّة. فقال زیاد: لقد رمیت الأمر بحجره، اشخص علی برکة اللّه، فإن أصبت فما لا ینکر، و إن یکن خطأ فغیر مستغشّ و أبعد بک إن شاء اللّه من الخطاء. قال: تقول بما تری، و یقضی اللّه بغیب ما یعلم. فقدم علی یزید، فذاکره ذلک. و کتب زیاد إلی معاویة یأمره بالتّؤدة، و ألّا یعجل، فقبل ذلک معاویة، و کفّ یزید عن کثیر ممّا کان یصنع، ثمّ قدم عبید علی زیاد فأقطعه قطیعة. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 301- 303
__________________________________________________
(1)- أبدعت بهم خصلتان، أی أضرّ بهم.
(2)- س: «فلعل».
(3)- شعبی گوید: مغیره پیش معاویه آمد و خواست که او را از کار معاف دارد و از ضعف شکایت کرد. معاویه او را از کار برداشت و می‌خواست سعید بن عاص را ولایتدار کند. دبیر مغیره از این خبر یافت و پیش سعید رفت و به او خبر داد. یکی از مردم کوفه ربیعه، یا ربیع نام از مردم خزاعه، پیش سعید بود. وی پیش مغیره رفت و گفت: «ای مغیره! پندارم امیر مؤمنان از تو آزرده است. ابن خنیس دبیر تو را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 5
__________________________________________________
- پیش سعید بن عاص دیدم که بدو خبر داد که امیر مؤمنان او را ولایتدار کوفه می‌کند.»
مغیره گفت: «چرا شعر اعشی را به یاد نداشت که گوید:
مگر پروردگارت نبود که به محنت افتادی شاید پروردگارت کمک کند.
تأمل باید، تا من پیش یزید روم.»
آن‌گاه پیش یزید رفت و درباره بیعت، با وی سخن کرد که یزید این را با پدر خویش بگفت که مغیره را سوی کوفه بازفرستاد.
گوید: دبیر مغیره، ابن خنیس پیش وی آمد و گفت: «با تو دغلی نکردم و خیانت نیاوردم. ولایتداری تو را نیز ناخوش نداشتم. اما سعید را بر من منتی بود و حق خدمتی. خواستم سپاس او را داشته باشم. و مغیره از او خشنود شد و به کار دبیری بازبرد.»
گوید: مغیره در کار بیعت یزید بکوشید و در این باب کس پیش معاویه فرستاد.
مسلمه گوید: وقتی معاویه می‌خواست برای یزید بیعت بگیرد، به زیاد نامه نوشت و از او مشورت خواست. زیاد عبید بن کعب نمیری را پیش خواند و گفت: «هر مشورتخواهی را معتمدانی باید و هر رازی را امانتداری شاید. مردم دو صفت دارند: فاش کردن راز و گفتن اندرز با ناکس. رازدار یکی از دو کس است:
یا مرد آخرت که امید ثواب دارد، یا مرد دنیا که شرف نفس دارد و عقلی که حرمت او را حفظ کند. و من این چیزها را در تو آزموده‌ام و پسندیده‌ام. تو را برای کاری خوانده‌ام که به نامه نتوان گفت. امیر مؤمنان به من نوشته که عزم دارد برای یزید بیعت بگیرد و از جنبش مردم بیم دارد و امید دارد موافقت کنند و از من مشورت خواسته. کار مسلمانی و سامان آن سخت مهم است. یزید لاابالی است و سهل‌انگار و دلبسته شکار، امیر مؤمنان را ببین و پیغام من برسان و خرده‌کاریهای یزید را با وی در میان نه و بگو که در این کار تأمل باید که منظور بهتر انجام می‌شود. شتاب مکن که وصول به هدف با تأخیر، بهتر از آنکه باشتاب از دست برود.»
عبید گفت: «جز این مطلب دیگر نیست؟»
گفت: «چه مطلبی؟»
گفت: «رأی معاویه را به تباهی مبر و پسرش را منفور وی مکن. من یزید را نهانی می‌بینم و از جانب تو می‌گویم که امیر مؤمنان به تو نامه نوشته و درباره بیعت او مشورت خواسته و تو از مخالفت مردم بیم داری به‌سبب پاره‌ای چیزها که از او نمی‌پسندند و رأی تو این است که این چیزها را رها کند که حجت امیر مؤمنان با مردم قوی شود و کار تو آسان شود، بدین‌سان، یزید را اندرز داده‌ای و امیر مؤمنان را خشنود کرده‌ای و از نگرانیی که در مورد کار امت داری برکنار مانده‌ای.»
زیاد گفت: «سخن درست گفتی. به برکت خدای حرکت کن. اگر نتیجه گرفتی، سپاس تو داریم و اگر خطایی بود از سر دغلی نیست و ان شاء اللّه از تو دور ماند.»
گفت: «ما آنچه دانیم، گوییم و قضای خدا طبق علم او رود.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 6
و من ذلک أنّ المغیرة کتب إلی معاویة:
«أمّا بعد، فإنّی کبرت، و دقّ عظمی، و شنفت «1» لی قریش، فإن رأیت أن تعزلنی، فاعزلنی.»
فکتب إلیه معاویة:
«جاءنی کتابک تذکر أنّه کبرت سنّک، فلعمری، ما أکل عمرک غیرک، و تذکر أنّ قریشا شنفت لک، و لعمری، ما أصبت خیرا إلّا منهم، و تسألنی أن أعزلک، فقد فعلت، فإن تک صادقا، فقد شفّعتک «2»، و إن تک مخادعا، فقد خادعتک.»
فلمّا ورد المغیرة باب معاویة، ذهب کاتبه إلی سعید بن العاص، و أشار علیه أن یخطب ولایة الکوفة، و دلّه علی وجوه من الرّغائب. فلمّا بلغ ذلک المغیرة، شقّ علیه، و دخل علی یزید بن معاویة، و عرّض له بالبیعة، فدخل یزید علی أبیه، فأعلمه ذلک، فدعا معاویة المغیرة، و رفق به، و ردّه إلی الکوفة، و سأله أن یأخذ بیعة یزید علی النّاس. [68]
و قال عمرو بن العاص:
«ما رأیت معاویة متّکئا قطّ، واضعا إحدی رجلیه علی الأخری، کاسرا «3» عینه، یقول لرجل: تکلّم، إلّا رحمته.»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 34- 35
فی هذه السّنة [سنة 56 ه] بایع النّاس یزید بن معاویة بولایة عهد أبیه، و کان ابتداء ذلک و أوّله من المغیرة بن شعبة، فإنّ معاویة أراد أن یعزله عن الکوفة و یستعمل عوضه سعید بن العاص، فبلغه ذلک، فقال: الرّأی أن أشخص إلی معاویة فأستعفیه، لیظهر للنّاس کراهتی للولایة. فسار إلی معاویة و قال لأصحابه حین وصل إلیه: إن لم أکسبکم
__________________________________________________
- گوید: عبید پیش یزید رفت و با وی گفتگو کرد. زیاد نیز به معاویه نامه نوشت و گفت، تأمل کند و شتاب نیارد. معاویه این را پذیرفت و یزید از بسیاری کارهای خود دست برداشت، پس از آن، عبید پیش زیاد بازگشت که تیولی بدو داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2865- 2867
(1)- شنف فلانا، و له: أبغضه، و تنکّره ...
(2)- شفع فلانا فی کذا: قبل شفاعته فیه.
(3)- کسر فلان من طرفه، و علی طرفه کسرا: غضّ منه شیئا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 7
الآن ولایة و إمارة لا أفعل ذلک أبدا. و مضی حتّی دخل علی یزید، و قال له: إنّه قد ذهب أعیان أصحاب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم و آله و کبراء قریش و ذوو أسنانهم، و إنّما بقی أبناؤهم، و أنت من أفضلهم و أحسنهم رأیا، و أعلمهم بالسّنّة و السّیاسة، و لا أدری ما یمنع أمیر المؤمنین أن یعقد لک البیعة؟ قال: أو تری ذلک یتمّ؟ قال: نعم. فدخل یزید علی أبیه و أخبره بما قال المغیرة، فأحضر المغیرة، و قال له: ما یقول یزید؟ فقال: یا أمیر المؤمنین قد رأیت ما کان من سفک الدّماء، و الاختلاف بعد عثمان، و فی یزید منک خلف، فاعقد له، فإن حدث بک حادث کان کهفا للنّاس، و خلفا منک، و لا تسفک دماء، و لا تکون فتنة، قال:
و من لی بهذا؟ قال: أکفیک أهل الکوفة، و یکفیک زیاد أهل البصرة، و لیس بعد هذین المصرین أحد یخالفک. قال: فارجع إلی عملک و تحدّث مع من تثق إلیه فی ذلک و تری و نری. فودّعه و رجع إلی أصحابه، فقالوا: مه. قال: لقد وضعت رجل معاویة فی غرز بعید الغایة علی أمّة محمّد، و فتقت علیهم فتقا لا یرتق أبدا، و تمثّل:
بمثلی شاهدی النّجوی و غالی بی الأعداء و الخصم الغضابا
و سار المغیرة حتّی قدم الکوفة، و ذاکر من یثق إلیه و من یعلم أنّه شیعة لبنی أمیّة أمر یزید، فأجابوا إلی بیعته فأوفد منهم عشرة- و یقال: أکثر من عشرة- و أعطاهم ثلاثین ألف درهم و جعل علیهم ابنه موسی بن المغیرة، و قدموا علی معاویة، فزیّنوا له بیعة یزید و دعوه إلی عقدها، فقال معاویة: لا تعجلوا بإظهار هذا، و کونوا علی رأیکم. ثمّ قال لموسی: بکم اشتری أبوک من هؤلاء دینهم؟ قال: بثلاثین ألفا. قال: لقد هان علیهم دینهم.
و قیل: أرسل أربعین رجلا و جعل علیهم ابنه عروة، فلمّا دخلوا علی معاویة قاموا خطباء، فقالوا: إنّما أشخصهم إلیه النّظر لأمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم. و قالوا: یا أمیر المؤمنین، کبرت سنّک و خفنا انتشار الحبل، فانصب لنا علما، و حدّ لنا حدّا تنتهی إلیه. فقال: أشیروا علیّ. فقالوا: نشیر بیزید ابن أمیر المؤمنین. فقال: أو قد رضیتموه؟ قالوا: نعم. قال:
و ذلک رأیکم؟ قالوا: نعم، و رأی من وراءنا. فقال معاویة لعروة سرّا عنهم: بکم اشتری أبوک من هؤلاء دینهم؟ قال: بأربعمائة دینار. قال: لقد وجد دینهم عندهم رخیصا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 8
و قال لهم: تنظر ما قدمتم له و یقضی اللّه ما أراد، و الأناة خیر من العجلة. فرجعوا، و قوی عزم معاویة علی البیعة لیزید، فأرسل إلی زیاد یستشیره، فأحضر زیاد عبید بن کعب النّمیریّ و قال له: إنّ لکلّ مستشیر ثقة، و لکلّ سرّ مستودع، و إنّ النّاس قد أبدع بهم خصلتان: إذاعة السّرّ، و إخراج النّصیحة إلی غیر أهلها، و لیس موضوع السّرّ إلّا أحد رجلین: رجل آخرة یرجو ثوابها، و رجل دنیا له شرف فی نفسه، و عقل یصون حسبه، و قد خبرتهما منک، و قد دعوتک لأمر اتّهمت علیه بطون الصّحف، إنّ أمیر المؤمنین کتب یستشیرنی فی کذا و کذا، و أنّه یتخوّف نفرة النّاس، و یرجو طاعتهم، و علاقة أمر الإسلام و ضمانه عظیم، و یزید صاحب رسلة و تهاون مع ما قد أولع به من الصّید، فالق أمیر المؤمنین: و أدّ إلیه فعلات یزید و قل له: رویدک بالأمر، فأحری لک أن یتمّ لک، لا تعجل، فإنّ درکا فی تأخیر خیر من فوت فی عجلة. فقال له عبید: أفلا غیر هذا؟ قال:
و ما هو؟ قال: لا تفسد علی معاویة رأیه، و لا تبغّض إلیه ابنه، و ألقی أنا یزید، فأخبره أنّ أمیر المؤمنین کتب إلیک یستشیرک فی البیعة له، و أنّک تتخوّف خلاف النّاس علیه لهنات ینقمونها علیه، و أنّک تری له ترک ما ینقم علیه، لتستحکم له الحجّة علی النّاس، و یتمّ ما ترید، فتکون قد نصحت أمیر المؤمنین و سلمت ممّا تخاف من أمر الأمّة. فقال زیاد: لقد رمیت الأمر بحجره، اشخص علی برکة اللّه، فإن أصبت فما لا ینکر، و إن یکن خطأ فغیر مستغشّ و تقول بما تری و یقضی اللّه بغیب ما یعلم. فقدم علی یزید، فذکر ذلک له، فکفّ عن کثیر ممّا کان یصنع، و کتب زیاد معه إلی معاویة یشیر بالتّؤدة و أن لا یعجل، فقبل منه «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 249- 250
__________________________________________________
(1)- در آن سال مردم با یزید بن معاویه به عنوان ولیعهد پدر بیعت نمودند. ابتدا این کار و آغاز آن از طرف مغیره بن شعبه شده بود؛ زیرا معاویه خواست مغیره را از امارت کوفه عزل و سعید بن عاص را نصب کند. او شنید و با خود گفت: چاره این است که من خود نزد معاویه بروم. به اتباع و دوستان خود گفت: من اگر به شما حکومت و ایالت و امارت ندهم، کاری نکرده‌ام. این گفته را هنگامی که به معاویه رسید به زبان آورد و به قصد ملاقات یزید رفت. او را دید و گفت: اعیان و بزرگان یاران پیغمبر درگذشتند؛ همچنین خاندان پیغمبر و سالاران قریش و سالخوردگان قوم. فقط فرزندان آنها مانده‌اند، و تو (یزید) بهتر از همه آنها و افضل هستی. تو از حیث علم و سیاست و دیانت از همه داناتر و بزرگتر هستی. نمی‌دانم چه علتی دارد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 9
__________________________________________________
- که امیر المؤمنین (معاویه) تو را ولیعهد نمی‌کند و برای تو بیعت نمی‌گیرد؟ یزید پرسید: آیا تو گمان می‌کنی که این کار انجام می‌گیرد؟ گفت: آری. یزید نزد پدر خود رفت و گفته مغیره را برای او نقل کرد.
معاویه هم مغیره را نزد خود خواند و از او پرسید: یزید چه می‌گوید؟ گفت: ای امیر المؤمنین! تو خود شاهد و آگاه هستی که بعد از عثمان، چه اختلافی رخ داده و چه خونهایی ریخته شده. یزید برای تو خلف و جانشین (خوبی) خواهد بود. تو بیعت را برای او بگیر! اگر حادثه رخ دهد، او پناهگاه مردم خواهد بود و هرگز خون ریخته نخواهد شد و هرگز فتنه به‌پا نخواهد شد. گفت: چه شخصی می‌تواند انجام این کار را بر عهده گیرد؟ گفت: اهل کوفه به عهده من خواهند بود، اهل بصره هم به عهده زیاد، و بعد از مردم این دو شهر هیچ گروهی با تو مخالفت نخواهد کرد. معاویه گفت: تو به محل ایالت خود برگرد و با کسانی که به آنها اعتماد و وثوق داری، گفتگو کن، آن‌گاه تو خواهی دید و ما هم خواهیم دید.
با معاویه وداع کرد و نزد یاران خود برگشت، آنها پرسیدند: چه شد؟ گفت: من پای معاویه را در یک گودال بسیار عمیق نهاده‌ام و این کار برای امّت محمّد بسیار سخت و ناگوار است و شکافی ایجاد کردم یا چاکی زدم که هرگز پینه‌بردار نخواهد بود. آن‌گاه به این شعر تمثّل کرد:
بمثلی شاهدی النجوی و غالی بی الأعداء و الخصم الغضابا
یعنی: ای زن (معشوقه یا همسر) راز نهان و گفتگوی نجوا (آهسته و مخفی) را بدان و با بودن من که هستی گرانبهایی دارم، دشمنان خشمگین را تهدید یا مباهات کن.
مغیره از آن‌جا (دمشق) رفت تا به کوفه رسید. با کسانی که یار و همکار بنی امیه بودند و به آنها اعتماد داشت، گفتگو کرد. آنها پذیرفتند. او هم ده تن از آنها را برگزید. گفته شده، بیشتر از آن عدد نزد معاویه روانه کرد و به هریک از آنها سی هزار درهم داد و فرزند خود موسی بن مغیره را امیر آنها کرد. آنها هم نزد معاویه رفتند و بیعت یزید را تحسین و او را به انجام آن تشجیع و دعوت نمودند.
معاویه به آنها گفت: عجله مکنید و بر عقیده خود باقی بمانید و این عقیده را مکتوم بدارید. سپس به موسی گفت: پدر تو دین اینها را به چه مبلغی خریده؟ گفت: به سی هزار درهم. گفت: دین خود را خوار کرده و ارزان فروخته. گفته شده: مغیره عدد چهل تن فرستاد و عروه فرزند خود را امیر آنها نمود. چون بر معاویه وارد شدند، هریک از آنها برخاست و خطبه نمود و همه گفتند: علّت اعزام آنها فقط دلسوزی برای امّت محمّد بوده، و نیز گفتند: ای امیر المؤمنین! تو پیر شدی و ما از این می‌ترسیم که این رشته پاره شود (فتنه رخ دهد). تو خود یکی را برای ما انتخاب کن و حدود و رسوم ما را معیّن فرما که ما بدان حد اکتفا کنیم.
معاویه گفت: شما خود عقیده خود را بگویید که من با شما مشورت می‌کنم چه شخصی را انتخاب کنم؟
آنها گفتند: ما یزید را می‌خواهیم و عقیده ما در این مشورت این است که او باید جانشین پدر خود امیر المؤمنین باشد. معاویه پرسید: آیا شما به ولایتعهد او راضی هستید؟ گفتند: آری. گفت: آیا عقیده شما همین است؟ گفتند: بلی. معاویه با عروه خلوت کرد و پنهانی از او پرسید: پدر تو دین اینها را چند خرید؟
گفت: با چهارصد دینار (زر). گفت: او دین آنها را نزد آنها ارزان دید. آنگاه معاویه به آنها گفت: ما در این-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 10
فی هذه السّنة [سنة 56 ه] بایع النّاس یزید بن معاویة بولایة العهد، قال: و کان ابتداء ذلک و أوّله أنّ معاویة لمّا أراد أن یعزل المغیرة بن شعبة عن الکوفة، و یستعمل سعید بن العاص علیها، فبلغه ذلک، فشخص إلی معاویة لیستعفیه حتّی تظهر للنّاس کراهیّته
__________________________________________________
- کار مطالعه خواهیم کرد تا خداوند خود چه خواهد و این کاری را که شما به قصد انجام آن آمده‌اید، چگونه انجام دهد و البته تأمل بهتر از عجله است.
آن‌گاه معاویه بر عزم و حزم خود در انتخاب یزید افزود. نزد زیاد هم فرستاد و با او مشورت کرد.
زیاد هم عبید بن کعب نمیری را نزد خود خواند و گفت: هر مستشاری باید محل وثوق باشد، و هر رازی که نزد او مطرح شود باید مکتوم بماند. مردم را دو چیز گرفتار کرده: یکی افشای راز و دیگر مشورت با غیر اهل و عدم اعتماد بر نصیحت خردمندان. و با کسی مشورت می‌کنند که سزاوار نصیحت و دلسوزی نیست.
مشورت با یکی از دو مرد نیکوست. یکی به آخرت معتقد باشد و از خداوند در ادای نصیحت اجر و ثواب بخواهد، و دیگری مرد دنیا که دارای خرد و شرف و عقل باشد و با همان عقل عرض و شرف و نام خود را حفظ و مصون می‌دارد. من هردو صفت را در تو امتحان و من تو را برای یک امر دعوت کرده‌ام که آن امر را نمی‌توانم به نامه‌ها و مراسلات بسپارم (مبادا راز من آشکار شود). امیر المؤمنین به من نوشت و با من مشورت کرد که چنین و چنان‌چه خواهد شد. او از تنفّر و کینه مردم می‌ترسد و دوام طاعت آنها را می‌خواهد و به اسلام علاقه‌مند است که اسلام محفوظ بماند. یزید هم یک مرد سهل‌انگار (در دین اسلام) و آزاد و به شکار ولع و اصرار دارد. تو خود نزد امیر المؤمنین برو و کارهای یزید را شرح بده و به او بگو:
آهسته برو و آرام باش و هرگز شتاب مکن که این کار ممکن است با احتیاط و تأمل و صبر انجام گیرد و تأخیر آن بهتر از فوت و زوال آن می‌باشد که عجله آن را از میان خواهد برد.
عبید به او گفت: آیا غیر از این عقیده یک رأی دیگر بهتر نیست؟ گفت: آن رأی چیست؟ گفت: تو تدبیر امیر المؤمنین باطل نکنی و فرزند او را نزد پدر بدنام و مورد عداوت قرار ندهی و من خود نزد یزید بروم و به او اطلاع بدهم که پدرش به تو نامه نوشت و عقیده تو را خواست و با تو مشورت کرد که برای‌یزید بیعت بگیرد و تو از مردم می‌ترسی که معایب یزید را آشکار بکنند و نسبت به او کینه دارند و تو خود معتقد هستی که یزید باید خود را اصلاح و آماده خلافت کند و از کارهای خود که دشمنی مردم را برانگیخته، دست بکشد تا بتوانی نزد مردم صحت (صحت عمل یزید) را داشته باشی و کسی عیب‌جویی نکند. آن‌گاه تو هم به امیر المؤمنین عملا نصیحت کردی و هم از انتقاد و اعتراض مردم آزاد خواهی شد.
زیاد گفت: تو هدف را اصابت کردی (سنگ را به نشانه زدی)، برو به امید و یاری خداوند. اگر به مقصد رسیدی که باکی نیست و اگر خطا کردی که تو پند دادی و رستگار نشدی و خیانت در مشورت نکردی. تو در آن‌جا هرچه اقتضا کند، انجام بده و هرچه صلاح می‌دانی، بگو و بکن و خداوند آنچه پشت پرده است، آشکار خواهد کرد و به کار خواهد آورد. او هم نزد یزید رفت و به او گفت (پند داد). یزید از بسیاری کارها خودداری کرد. زیاد هم به معاویه نامه نوشت و با او فرستاد و به معاویه نصیحت داد که عجله نکند و معاویه هم از او پذیرفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 51- 55
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 11
للولایة، فجاء إلی یزید و قال له: «إنّه قد ذهب أعیان أصحاب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم و کبراء قریش، و إنّما بقی أبناؤهم، و أنت من أفضلهم، و أحسنهم رأیا، و أعلمهم بالسّیاسة، و إنّی لا أدری ما یمنع أمیر المؤمنین أن یعقد لک البیعة». قال: أو تری ذلک یتمّ؟ قال: نعم. فدخل یزید علی أبیه و أخبره بما قال المغیرة، فلمّا حضر المغیرة عند معاویة، قال له معاویة: ما یقول یزید؟ فقال: «یا أمیر المؤمنین قد رأیت ما کان من سفک الدّماء، و الاختلاف بعد عثمان، و فی یزید منک خلف، فاعقد البیعة له، فإن حدث بک حدث کان کهفا للنّاس، و لا تسفک الدّماء و لا تکون فتنة، قال: و من لی بهذا؟ قال: أنا أکفیک أهل الکوفة، و یکفیک زیاد أهل البصرة، و لیس بعد هذین المصرین من یخالفک». قال: «فارجع إلی عملک، و تحدّث مع من تثق إلیه فی ذلک، تری و نری». فودّعه و رجع إلی أصحابه، فقال: لقد وضعت رجل معاویة فی غرز «1» بعید الغایة علی أمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم.
و رجع المغیرة، فلمّا قدم الکوفة ذاکر من یثق إلیه من شیعة معاویة، فأجابوا إلی بیعته، فأوفد منهم عشرة- و یقال أکثر- و أعطاهم ثلاثین ألف درهم، و جعل علیهم ابنه موسی، فقدموا علی معاویة و زیّنوا له بیعة یزید، و دعوه إلی عقدها، فقال: لا تعجلوا بإظهار هذا و کونوا علی رأیکم. ثمّ قال لموسی: بکم اشتری أبوک من هؤلاء دینهم؟
قال: بثلاثین ألفا. فقال: لقد هان علیهم دینهم.
و قیل: أرسل أربعین رجلا، و جعل علیهم ابنه عروة بن المغیرة، فلمّا دخلوا علی معاویة قاموا خطباء، فقالوا: «إنّما أشخصنا إلیک النّظر لأمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم». و قالوا: «یا أمیر المؤمنین، کبرت سنّک، و خفنا انتشار الحبل، فانصب لنا علما و حدّ لنا حدّا ننتهی إلیه».
فقال: أشیروا علیّ. فقالوا: نشیر بیزید ابن أمیر المؤمنین. فقال: أو قد رضیتموه؟ قالوا:
نعم. قال: و ذاک رأیکم؟ قالوا: نعم، و رأی من وراءنا. فقال معاویة لعروة سرّا عنهم:
بکم اشتری أبوک من هؤلاء دینهم؟ قال: بأربعمائة دینار. قال: لقد وجد دینهم عندهم رخیصا. و قال لهم: «ننظر ما قدمتهم له، و یقضی اللّه تعالی ما أراد، و الأناة خیر من العجلة». فرجعوا و قد قوی عزم معاویة علی البیعة لیزید.
__________________________________________________
(1)- الغرز: رکاب کور الجمل، و هو مثل رکاب السّرج الفرس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 12
قال: و لمّا قوی عزم معاویة علی البیعة لیزید، کتب إلی زیاد ابن أبیه یستشیره، و زیاد إذ ذاک یلی البصرة، فلمّا ورد علیه کتاب معاویة، أحضر عبید بن کعب النّمیریّ و قال له: «إنّ لکلّ مستشیر ثقة، و لکلّ سرّ مستودع، و إنّ النّاس قد أبدع «1» بهم خصلتان: إذاعة السّرّ، و إخراج النّصیحة إلی غیر أهلها، و لیس موضع السّرّ إلّا أحد رجلین: رجل آخرة یرجو ثوابا، و رجل دنیا له شرف فی نفسه، و عقل یصون حسبه، و قد خبرتهما منک، و قد دعوتک إلی أمر أبهمت علیه بطون الصّحف، إنّ أمیر المؤمنین کتب إلیّ یستشیرنی فی کذا و کذا، و إنّه یتخوّف نفرة النّاس، و یرجو طاعتهم، و علاقة أمر الإسلام و ضمانه عظیم، و یزید صاحب رسلة و تهاون، مع ما قد أولع به من حبّ الصّید، فالق أمیر المؤمنین و أدّ إلیه عنّی فعلات یزید، و قل له: رویدک [بالأمر «2»] و أحری أن یتمّ لک، و لا تعجل، فإنّ درکا فی تأخیر خیر من فوت فی عجلة». فقال له عبید: أفلا غیر هذا؟ قال: و ما هو؟ قال: «لا تفسد علی معاویة رأیه، و لا تبغّض إلیه ابنه، و ألقی أنا یزید و أخبره أنّ أمیر المؤمنین کتب إلیک یستشیرک فی البیعة له، و أنّک تتخوّف خلاف النّاس، لهنات ینقمونها علیه، و أنّک تری له ترک ما ینقم علیه، لتستحکم له الحجّة علی النّاس و یتمّ ما یرید، فتکون قد نصحت أمیر المؤمنین، و سلمت ممّا یخاف من أمر النّاس». فقال زیاد: «لقد رمیت الأمر بحجره! اشخص علی برکة اللّه، فإن أصبت، فما لا ینکر، و إن یکن خطأ، فغیر مستغشّ، و تقول ما تری و یقضی اللّه بغیب ما یعلم».
فقدم عبید علی یزید، فذکر ذلک له، فکفّ عن کثیر ممّا کان یصنع.
و کتب زیاد إلی معاویة یشیر علیه بالتّؤدة و ألّا یعجل. فتأخّر الأمر حتّی مات زیاد، ثمّ عزم معاویة علی البیعة.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 348- 351
ذکر الطّبریّ بسنده، قال: قدم المغیرة علی معاویة، فشکا إلیه الضّعف، فاستعفاه، فأعفاه و أراد أن یولّی سعید بن العاص، و قال أصحاب المغیرة للمغیرة: إنّ معاویة
__________________________________________________
(1)- أبدع بهم: قطع بهم و خذلهم.
(2)- الزّیادة من الطّبری و ابن الأثیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 13
قلاک. فقال لهم: رویدا. و نهض إلی یزید و عرّض له بالبیعة، و قال: ذهب أعیان الصّحابة و کبراء قریش و ذوو «1» أسنانهم، و إنّما بقی أبناؤهم، و أنت من أفضلهم و أحسنهم رأیا و سیاسة، و ما أدری ما یمنع أمیر المؤمنین من العهد لک، فأدّی ذلک یزید إلی أبیه، و استدعاه و فاوضه فی ذلک، فقال: قد رأیت ما کان من الاختلاف و سفک الدّماء بعد عثمان، و فی یزید منک خلف. فاعهد له یکون کهفا للنّاس بعدک، فلا تکون فتنة و لا یسفک دم، و أنا أکفیک الکوفة و یکفیک زیاد «1» البصرة. فردّ معاویة المغیرة إلی الکوفة و أمره أن یعمل فی بیعة یزید، فقدم الکوفة و ذاکر من یرجع إلیه من شیعة بنی أمیّة، فأجابوه و أوفد منهم جماعة مع ابنه موسی، فدعاه إلی عقد البیعة لیزید، فقال: أ و قد رضیتموه؟ قالوا: نعم، نحن و من وراءنا. فقال: ننظر ما قدمتم له، و یقضی اللّه أمره و الأناة خیر من العجلة. ثمّ کتب إلی زیاد یستنیره بفکر «2» ... [ما بقی بیاض بالأصل].
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 15- 16
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «رادوا» و «ابن زیاد»].
(2)- طبری به سند خود می‌گوید که: مغیره بن شعبه نزد معاویه آمد و از ناتوانی خود شکایت کرد و خواست که استعفای او بپذیرد. معاویه نیز بپذیرفت. معاویه قصد آن داشت که او را از امارت بصره عزل کند و سعید بن العاص به جای او به امارت منصوب کند. اصحاب مغیره او را گفتند: معاویه تو را خوار می‌دارد. گفت: صبر کنید! پس برخاست و نزد یزید آمد و به او پیشنهاد بیعت داد و گفت: اعیان صحابه و بزرگان قریش از میان رفته‌اند و فرزندان آنان برجا مانده‌اند و از آن میان تو برتر از همگان هستی و در رأی و سیاست بهتر. نمی‌دانم امیر المؤمنین را چه چیز بازمی‌دارد که برای تو بیعت نمی‌گیرد. یزید، این سخن به پدر بازگفت: معاویه، مغیره را طلبید تا با او در این باب رأی زند. مغیره گفت: خود دیدی که پس از عثمان چه‌سان در میان مسلمانان آتش خلاف زبانه کشید و فتنه‌ها پدید آمد. یزید جانشین تو است. برای او بیعت بستان تا بعد از تو کهف امان مسلمانان باشد و فتنه‌ای پدید نیاید و خونی ریخته نشود. کوفه را به عهده من بگذار و ابن [؟] زیاد نیز بصره را کفایت کند. معاویه مغیره را به کوفه فرستاد و فرمان داد، کار بیعت گرفتن برای یزید را آغاز کند. مغیره به کوفه رفت و با هرکه از شیعیان بنی امیّه که نزد او می‌آمد، از بیعت با یزید سخن می‌گفت، آنان نیز اجابت می‌کردند. آن‌گاه جماعتی از آنان را برگزید و پسر خود موسی را بر آنان ریاست داد و نزد معاویه فرستاد. معاویه از آنان پرسید: آیا به بیعت یزید راضی شده‌اید؟ گفتند: آری.
هم ما و هم کسانی که با ما هستند. گفت: بنگرم که چه خواهید کرد و خدا هرچه خواهد، همان کند. درنگ کردن و تأمل، از شتاب‌کاری نیکوتر است. پس، نزد زیاد کس فرستاد و از اندیشه او یاری گرفت.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 21- 22
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 14

معاویة یأخذ البیعة من صنائعه لیزید

قالوا: ثمّ لم یلبث معاویة بعد وفاة الحسن رحمه اللّه إلّا یسیرا حتّی بایع لیزید بالشّام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 151
قال: ثمّ کتب معاویة إلی جمیع نوّابه، فألقی إلیهم هذا الخبر أنّه یرید أن یأخذ البیعة لابنه یزید. قال: فکتب إلیه مروان بن الحکم و سعید بن العاص و عبد اللّه بن عامر، یأمرونه أن یتأنّی فی أمر یزید و أن لا یعجل حتّی یطالع «1» أهل المدینة فی ذلک.
قال: و حجّ یزید فی تلک السّنة، ففرّق بمکّة و المدینة أموالا کثیرة، یشتری بها قلوب النّاس، ثمّ إنّه انصرف و النّاس عنه راضون.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 224- 225
فی سنة ستّ و خمسین دعا معاویة النّاس إلی بیعة ابنه یزید من بعده، و جعله ولیّ عهده، و أمر المغیرة بن شعبة أن یمضی إلی الکوفة و یعمل فی البیعة لیزید، و دعا بکتاب فقرأه علی النّاس باستخلافه یزید، إن حدث به حدث الموت.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 31
__________________________________________________
(1)- فی د: یطلع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 15

ردود الفعل إزاء أخذ معاویة البیعة لیزید

قال: و شاع الخبر فی النّاس بأنّ معاویة یرید [أن] یأخذ البیعة لیزید، و کان النّاس فی أمر یزید علی فرقتین من بین راض «1» و ساکت أو قائل منکر. قال: فکان عقیبة الأسدیّ «2» شاعر أهل البصرة ممّن یکره بیعة یزید و یبغضه، فأنشأ فی ذلک یقول:
معاویّ إنّنا بشر فأسجح فلسنا بالجبال و لا الحدید
أکلتم أرضنا فجردتموها فهل من قائم أو من حصید
أتطمع فی الخلود إذا هلکنا و لیس لنا و لا لک من خلود
فهبها أمّة هلکت ضیاعا یزید یسوسها و أبو یزید
دعوا حقّ الإمارة و استقیموا و تأمیل الأراذل و العبید
و أعطونا السّویّة لا تزرکم جنود مردفات بالجنود
قال: فبلغ ذلک معاویة، فأرسل إلیه بعشرة آلاف درهم لیکفّ لسانه، فأنشأ عقیبة «3» یقول:
إذا المنبر الغربیّ حلّ مکانة فإنّ أمیر المؤمنین یزید
علی الطّائر المیمون و الجدّ صاعد لکلّ أناس طائر و جدود
فلا زلت أعلی النّاس کعبا و لم تزل وفود یسامیها إلیک وفود
ألا لیت شعری ما یقول ابن عامر لمروان أم ماذا یقول سعید
بنی خلفاء اللّه مهلا فإنّما ینوء بها الرّحمن حیث یرید
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- فی الأصل و د و بر: عقبة. و التّصحیح من سمط اللآلی 1/ 149 هو عقیبة بن هبیرة الأسدیّ شاعرجاهلیّ إسلامیّ.
(3)- فی النّسخ: عقبة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 16
قال: فأرسل إلیه معاویة ببدرة أخری. و بلغ ذلک عبد اللّه بن همام السّلولیّ شاعر أهل الکوفة و کان أیضا ممّن یبغض یزید، فأنشأ یقول:
«1» [فإن باتوا برملة أو بهند یبایعه «2» أمیرة مؤمنینا
و کلّ بنیک ترضاهم و إن شئتم بعمهم المنتمینا
إذا ما مات کسری قام کسری بعد ثلاثة متناسفینا
یورّثها أکابرهم بنیهم کما ورث القمامسة القطینا
فیا لهفی لو أنّ لنا أنوفا و لکنّ لا نعود کما عنینا
إذا لضربتم حتّی تعودوا بمکّة تلطعون بها السّخینا
حثینا الخیط حتّی لو سقینا دماء بنی أمیّة ما روینا
ضعوا «3» کلبا علی الأعناق منّا و سرّحکم أصاغر ورّثونا
هبونا لا نریدکم بسوء و لا نعصیکم ما تأمرونا
فأولوا بالسّداد فقد بقینا لحلفکم عنادا مفترینا
بنیت ملککم «4» فإذا أردتم بنا الضّلعاء قلتم محسنینا
لقد ضاعت رعیّتکم و أنتم تصیدون الأرانب غافلینا]
فبلغ ذلک معاویة، فقال: ما ترک «5» ابن همام شیئا، ذکر الحرم و عیّرنا بالسّخینة، ما له إلّا «6» یخرجنا من جنّتنا «7». قال: ثمّ وجّه إلیه معاویة ببدرة. فلمّا وصلت إلیه شکرها لمعاویة، ثمّ کتب إلیه بهذه الأبیات:
__________________________________________________
(1)- الأبیات المحجوزة من د و بر، و فی الأصل موضعها: شعرا.
(2)- فی بر: یبایعها. [لعلّ الصّحیح: «نبایعها].
(3)- من بر، و فی د: طغوا.
(4)- من بر، و فی د: ملکهم.
(5)- زید فی د و بر: لنا.
(6)- فی د: لا.
(7)- فی د و بر: حسناء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 17
«1» [أتانی کتاب اللّه و الدّین قائم و بالشّام أن لا فیه حکم [و لا] عدل
أرید أمیر المؤمنین فإنّه علی کلّ أحوال الزّمان له الفضل
فهاتیکم الأنصار یرجون فضله و هلّاک أعراب أضرّ بها المحل
و من بعدها کنّا عبادید شرّدا أقمت قناة الدّین و اجتمع الشّمل
فأیّ أناس أثقلتهم جنایة فما أنفکّ عن أعناقهم ذلک الثّقل
أبو خالد أخلق به أن یصیبنا بسجل من المعروف یتبعه سجل
هو الیوم ذو عهد، و فینا خلیفة إذا فارق الدّنیا خلیفتنا الکهل]
قال: و لم یزل معاویة یروض النّاس علی بیعة یزید، و یعطی المقارب و یدانی المتباعد، حتّی مال إلیه أکثر النّاس، و أجابوه إلی ذلک.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 225- 228
__________________________________________________
(1)- ما بین الحاجزین من د و بر، و مکانه فی الأصل: یقول شعرا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 18

استشارة معاویة ابن الزّبیر فی الشّام‌

قال: ثمّ أرسل [معاویة] إلی عبد اللّه بن الزّبیر، فدعاه، ثمّ شاوره فی أمر یزید، فقال له:
یا/ أمیر المؤمنین! أنا أناجیک و لا أنادیک، و إنّ أخاک من صدقک، فانظر قبل أن تقدم، و فکّر قبل أن تندم «1»، فإنّ النّظر قبل التّقدّم و التّفکّر قبل التّندّم «2». قال: فتبسّم معاویة ضاحکا، ثمّ قال: یا ابن أخ! إنّک تعلّمت السّجاعة «3» علی رأس الکبر، إن دون ما سجعت «3» به علی أخیک یکفیک.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 228
أبو الحسن المدائنیّ، قال: لمّا مات زیاد، و ذلک سنة ثلاث و خمسین، أظهر معاویة عهدا مفتعلا، فقرأه علی النّاس، فیه عقد الولایة لیزید بعده، و إنّما أراد أن یسهّل بذلک بیعة یزید. فلم یزل یروض النّاس لبیعته سبع سنین، و یشاور، و یعطی الأقارب و یدانی الأباعد، حتّی استوثق له من أکثر النّاس. فقال لعبد اللّه بن الزّبیر: ما تری فی بیعة یزید؟
قال: یا أمیر المؤمنین، إنّی أنادیک و لا أناجیک، إنّ أخاک من صدقک، فانظر قبل أن تتقدّم. و تفکّر قبل أن تندم، فإنّ النّظر قبل التّقدّم، و التّفکّر قبل التّندّم. فضحک معاویة و قال: ثعلب روّاغ، تعلّمت السّجع «4» عند الکبر، فی دون ما سجعت «5» به علی ابن أخیک ما یکفیک.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 368- 369
__________________________________________________
(1)- من بر، و فی الأصل و د: تقدم.
(2)- من د و بر، و فی الأصل: التّشدّم.
(3)- [فی المطبوع: «الشجاعة» و «شجعت»].
(4)- فی بعض الأصول: «الشّجاعة» بالشّین. و لعلّها: السّجاعة، بوزن کتابة، کالخیاطة و الحیاکة، غیر أن کتب اللّغة لم تذکرها.
(5)- فی بعض الأصول: «تشجّعت».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 19

استشارة معاویة الأحنف بن قیس و محمّد بن عمرو بن حزم‌

قال: ثمّ أرسل [معاویة] إلی الأحنف بن قیس فدعاه، ثمّ شاوره فی أمر یزید، فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّنا نخافکم إن صدقنا و نخاف اللّه إن کذبنا، و لکن علیک بغیری. قال:
فأمسک عنه معاویة، و جعل یروض النّاس فی کلّ سنة و فی کلّ موسم یدعوهم إلی بیعة یزید.
قال: فلم یزل علی ذلک سبع سنین، قال: و دخلت «1» سنة خمس و خمسین، فکتب معاویة إلی أهل الأمصار أن یقدموا علیه، فقدم علیه قوم من أهل الکوفة، و أهل البصرة، و أهل مکّة و المدینة، و أهل مصر و الجزیرة و من جمیع البلاد، فاستشارهم معاویة فی البیعة لیزید؛ فقام إلیه رجل من أهل المدینة، یقال له محمّد بن عمرو بن حزم «2»، فقال: یا معاویة! إنّ یزید أهل لما ترید إن ترسمه له، و هو لعمری غنیّ فی المال، و وسیط فی النّسب، غیر أنّ اللّه «3» تعالی سائل کلّ راع عن رعیّته، فاتّق «4» اللّه یا معاویة و انظر من تولّی أمر أمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم! قال: فتنفّس معاویة الصّعداء، ثمّ قال: یا ابن عمرو! أنت رجل ناصح، و إنّما قلت برأیک و لم یکن علیک إلّا ذلک، غیر أنّه لم یبق من أولاد الصّحابة إلّا ابنی و أبناؤهم، و ابنی أحبّ إلیّ من أبنائهم. قال: فسکت النّاس و انصرفوا یومهم.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 228- 229
و تکلّم النّاس عند معاویة فی یزید ابنه، إذ أخذ له البیعة، و سکت الأحنف، فقال له:
ما لک لا تقول أبا بحر؟ قال: أخافک إن صدقت، و أخاف اللّه إن کذبت.
__________________________________________________
(1)- فی د: فدخلت.
(2)- [فی المطبوع: «حرم»].
(3)- زید فی د: سبحانه.
(4)- فی النّسخ: فاتقی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 20
ثمّ التفت إلی الأحنف، فقال: ما تری فی بیعة یزید؟
قال: نخافکم إن صدقناکم، و نخاف اللّه إن کذبنا.
فلمّا کانت سنة خمس و خمسین، کتب معاویة إلی سائر الأمصار أن یفدوا علیه. فوفد علیه من کلّ مصر قوم، و کان فیمن وفد علیه من المدینة محمّد بن عمرو بن حزم، فخلا به معاویة، و قال له: ما تری فی بیعة یزید؟ فقال: یا أمیر المؤمنین، ما أصبح الیوم علی الأرض أحد هو أحبّ إلیّ رشدا من نفسک سوی نفسی، و إنّ یزید أصبح غنیّا فی المال، وسیطا فی الحسب «1»، و إنّ اللّه سائل کلّ راع عن رعیّته، فاتّق اللّه و انظر من تولّی أمر أمّة محمّد. فأخذ معاویة بهر «2» حتّی تنفّس الصّعداء، و ذلک فی یوم شات، ثمّ قال: یا محمّد، إنّک امرؤ ناصح، قلت برأیک و لم یکن علیک إلّا ذاک. [ثمّ] قال معاویة: إنّه لم یبق إلّا ابنی و أبناؤهم، فابنی أحبّ إلیّ من أبنائهم، اخرج عنّی.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 27، 369
[أحداث سنة 56 ه] و کان معاویة قد کتب إلی عمّاله بتقریظ یزید، و وصفه، و أن یوفدوا إلیه الوفود من الأمصار، فکان فیمن أتاه محمّد بن عمرو بن حزم من المدینة، و الأحنف بن قیس فی وفد أهل البصرة، فقال محمّد بن عمرو لمعاویة: إنّ کلّ راع مسئول عن رعیّته، فانظر من تولّی أمر أمّة محمّد، فأخذ معاویة بهر «3» حتّی جعل یتنفّس فی یوم شات، ثمّ وصله و صرفه، و أمر «4» الأحنف أن یدخل علی یزید، فدخل علیه فلمّا خرج من عنده، قال له: کیف رأیت ابن أخیک؟
قال: رأیت شبابا و نشاطا و جلدا و مزاحا. «5»
__________________________________________________
(1)- أی أوسطهم نسبا و أرفعهم مجدا.
(2)- البهر: الکرب و العجب.
(3)- [نهایة الإرب: «یهتزّ»].
(4)- [نهایة الإرب: «أمر معاویة»].
(5)- معاویة هم به تمام عمّال و حکام خود نوشته بود که همه یزید را بستایند. کسانی که بر معاویه از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 21
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 250- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 353
__________________________________________________
- شهرستانها وارد شدند، محمّد بن حزم از مدینه و احنف بن قیس با جماعتی از بصره بودند. محمّد بن عمرو به معاویة گفت: هر شبانی مسؤول گله خود می‌باشد. (هر أمیر مسؤول امر رعیت است) خوب فکر کن که کار امّت محمّد را به چه شخص می‌سپاری. معاویه مبهوت شد؛ بحدی که در فصل زمستان سخت تنفس می‌کرد (از شدت غضب و ندامت). آن‌گاه صله به او داد و مرخّص نمود. به احنف هم دستور داد که نزد یزید برود. او هم نزد یزید رفت. چون از خانه یزید خارج شد، معاویة از او پرسید: برادرزاده خود را چگونه دیدی؟ گفت: جوانی و نشاط و مزاح و سرسختی را در او کامل دیدم. خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 22

لقاء أهل الکوفة مع معاویة و کلام هانئ بن عروة

حکی الشّعبیّ: أنّ وفد الکوفة قدموا علی معاویة لمّا أراد البیعة لیزید، و فیهم هانئ ابن عروة المرادیّ. فبینا أنا جالس إذ قال هانئ بن عروة:
- «العجب من معاویة «1»، یرید أن یقسرنا علی بیعة ابنه یزید، و حاله حاله «2»، و ما ذاک بکائن». و غلام من قریش قاعد فی حلقته، فقام، فدخل علی معاویة، فأخبره بقول هانئ، فقال له:
- «أنت سمعت هانئا یقوله؟» قال:
- «نعم». قال:
- «فاخرج من هذا الباب و أئت حلقته «3» من باب من أبواب المسجد، غیر بابک الّذی خرجت منه، فقل له إذا خفّ من عنده: «3»
- أیّها الشّیخ! قد سمعت مقالتک، و لست فی زمن أبی بکر و لا عمر، و لا أحبّ لک أن تتکلّم بهذا الکلام، فإنّهم بنو أمیّة «4»، و جرأتهم، و إقدامهم ما قد علمت.»
- ثمّ قال له معاویة:
- «... إذا فرغت من کلامک، فقل له:
- إنّه لم یدعنی إلی هذا، إلّا النّصیحة لک.
- ثمّ احفظ علیه ما یقول». «4»
__________________________________________________
(1)- [و فی ابن أبی الحدید مکانه: «وفد أهل الکوفة علی معاویة حین خطب لابنه یزید بالعهد بعده، و فی أهل الکوفة هانئ بن عروة المرادیّ- کان سیّدا فی قومه- فقال یوما فی مسجد دمشق و النّاس حوله: «العجب لمعاویة ...»].
(2)- و حاله حاله: کذا فی الأصل. و ما فی مط: حاله (مرّة واحدة).
(3- 3)- [ابن أبی الحدید: «فإذا خفّ النّاس عنه فقل له»].
(4- 4)- [ابن أبی الحدید: «و قد عرفت جرأتهم و إقدامهم و لم یدعنی إلی هذا القول لک النّصیحة و الإشفاق علیک، فانظر ما یقول، فأتنی به»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 23
فأقبل الفتی إلی مجلس هانئ، فلمّا خفّ من عنده، دنا منه، فکلّمه بهذا [69] الکلام.
فقال له:
- «یا ابن أخی، و اللّه ما بلغت نصیحتک لی کلّ هذا، و إنّ هذا الکلام لکلام معاویة، أعرفه، و أشهد به».
فقال الفتی:
- «ما أنا و معاویة! و اللّه ما یعرفنی «1»، و لا یدری من أنا». قال:
- «یا ابن أخی، فلا علیک، و لکنّ إذا لقیته فقل له: یقول لک هانئ: لا و اللّه، لا إلی ما أردت من سبیل، انهض یا ابن أخی!» «1»
فذهب الفتی، فأعلم معاویة ما قال، فقال:
- «باللّه نستعین علیه».
ثمّ أذن للوفد، و قال لهم:
- «ارفعوا حوائجکم».
ففعلوا، فلمّا عرض کتاب هانئ علی معاویة، قال:
- «یا هانئ ما صنعت شیئا، فزد».
«2» فزاد هانئ و معاویة یقول:
- «ما صنعت شیئا، هات حوائجک!»
حتّی لم یدع حاجة لمن یهتمّ به إلّا رفعها و قضاها. ثمّ قال:
- «یا هانئ لم تصنع شیئا». «2» فقال:
__________________________________________________
(1- 1)- [ابن أبی الحدید: «قال: فلا علیک، إذا لقیته فقل له: یقول لک هانئ: و اللّه ما إلی ذلک من سبیل، انهض یا ابن أخی راشدا].
(2- 2)- [ابن أبی الحدید: «فقام هانئ فلم یدع حاجة عرضت له إلّا و ذکرها، ثمّ عرض علیه الکتاب، فقال: أراک قصّرت فیما طلبت، زد.
فقام هانئ، فلم یدع حاجة لقومه و لا لأهل مصره إلّا ذکرها، ثمّ عرض علیه الکتاب. فقال: ما صنعت شیئا، زد.»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 24
- «یا أمیر المؤمنین، قد بقیت حاجة». قال:
- «و ما هی؟» قال:
- «بیعة یزید، أتولّاها له بالعراق». «1» قال:
- «هی إلیک».
فقدم هانئ، فقام بأمر یزید، و تولّی المغیرة بن شعبة البیعة. «1»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 35- 36- مثله ابن أبی الحدید، شرح‌نهج البلاغة، 18/ 407- 408
__________________________________________________
(1- 1)- [ابن أبی الحدید: «قال: افعل، فما زلت لمثل ذلک أهلا، فلمّا قدم هانئ العراق قام بأمر البیعة لیزید بمعونة من المغیرة بن شعبة و هو الوالی بالعراق یومئذ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 25

اجتماع أهل المدینة و حضور زیاد ابن أبیه و کلامه بأمر من معاویة

إنّما المهمّ فی نظر الواقع و هو موضع اهتمام معاویة هو اعتراف أهل المدینة بولایة العهد، و من بعدها الکوفة، فالمدینة هی مصدر التّشریع الإسلامیّ و مهبط وحی السّماء، و فیها أصحاب النّبیّ، و هم أهل الحلّ و العقد، و أبناء المهاجرین و الأنصار.
نعم، أنّ المدینة فی غایة من الأهمّیّة، فإذا استطاع معاویة أن یذلل الصّعاب الّتی تعترضه هناک، فلا شی‌ء یهمّه إلّا الکوفة الثّائرة و القاعدة العسکریّة الهامّة، و هم الّذین لا یقرّون علی ضیم، و لا یخضعون للولاة، و للشّیعة فیها شوکة و قوّة و هو علی علم بالتّحرّکات ضدّه، و باتّصالهم مع الحسین علی الثّورة ضدّ معاویة بأمر مکشوف متواصل منذ وقوع الصّلح و مدّة حیاة الحسن و بعد وفاته، و هذا أکبر شاغل یقف أمامه، فأراد معاویة أن یسبر غور مجتمع المدینة، فأرسل زیاد بن أبیه و هو الظّالم المتعسّف إلی المدینة و عند وصوله خطب النّاس:
و قال: یا معشر أهل المدینة إنّ أمیر المؤمنین حسن نظره لکم، و إنّه جعل لکم مفزعا تفزعون إلیه، یزید ابنه.
و هذا یعتبر أمرا صارما و تحدّیا صریحا لمقام الخلافة، فیزید معلوم أمره، مشهورة سیرته.
فأثارت هذه الکلمة موجة سخط و اشمئزاز، و تداول فی الآراء، و کیف یکون تدارک هذا الخطر، و ظهر لمعاویة مقدار ما تحمله هذه الفکرة من القبول و الرّدّ، فحاول أن یلبس فکرته صبغة الشّوری أو الانتخاب الشّعبیّ، فبذل جهده فی تذلیل الصّعاب بکلّ ما لدیه من الوسائل، حتّی طریق القوّة و الإرهاب و الخدیعة، و التّحایل.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 50- 51
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 26

لقاء أهل الکوفة بالإمام الحسین علیه السّلام و کتبهم له علیه السّلام فی عهد معاویة

[47/ ب] قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنا ابن أبی ذئب، قال: حدّثنی عبد اللّه بن عمیر مولی أمّ الفضل.
قال: و أخبرنا عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علیّ، عن أبیه.
قال: و أخبرنا یحیی بن سعید بن دینار السّعدیّ، عن أبیه.
قال: و حدّثنی عبد الرّحمان بن أبی الزّناد، عن أبی وجرة السّعدیّ، عن علیّ بن حسین.
قال: و غیر هؤلاء قد حدّثنی.
قال محمّد بن سعد: و أخبرنا علیّ بن محمّد، عن یحیی بن إسماعیل بن أبی المهاجر، عن أبیه.
و عن لوط بن یحیی الغامدیّ، عن محمّد بن بشیر الهمدانیّ، و غیره.
و عن محمّد بن الحجّاج، عن عبد الملک بن عمیر.
و عن هارون بن عیسی، عن یونس بن أبی إسحاق، عن أبیه.
و عن یحیی بن زکریّا بن أبی زائدة، عن مجالد، عن الشّعبیّ.
قال ابن سعد: و غیر هؤلاء أیضا قد حدّثنی فی هذا الحدیث بطائفة، فکتبت جوامع حدیثهم فی مقتل الحسین رحمة اللّه علیه و رضوانه و صلواته و برکاته.
قالوا: لمّا بایع معاویة بن أبی سفیان «1» لیزید بن معاویة کان حسین بن علیّ بن أبی طالب ممّن لم یبایع له.
«2» قال: و قدم المسیّب بن نجبة «3» الفزاریّ و عدّة معه إلی الحسین بعد وفاة الحسن، فدعوه إلی خلع معاویة، و قالوا: قد علمنا رأیک و رأی أخیک.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ابن عساکر ط المحمودی و تهذیب الکمال: «النّاس» و لم یرد: «معاویة بن أبی سفیان» فی تهذیب الکمال].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی السّیر].
(3)- [البدایة: «عتبة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 27
فقال: إنّی «1» أرجو أن یعطی اللّه أخی علی نیّته «2» فی حبّه الکفّ «2»، و أن یعطینی علی نیّتی فی حبّی جهاد الظّالمین.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 53- 54 رقم 282- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام‌ط المحمودی،/ 196- 197، تهذیب ابن بدران، 4/ 326- 327، مختصر ابن منظور، 7/ 136- 137؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2605- 2606، الحسین ابن علیّ،/ 64- 65؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 412- 413؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 197- 198، تاریخ الإسلام، 2/ 340- 341؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 161- 162
قالوا: فلمّا توفّی الحسن بن علیّ اجتمعت الشّیعة؛ و معهم بنو جعدة بن هبیرة بن أبی وهب المخزومیّ- و أمّ جعدة أمّ هانئ بنت أبی طالب- فی دار سلیمان بن صرد؛ فکتبوا إلی الحسین کتابا بالتّعزیة، و قالوا فی کتابهم: إنّ اللّه قد جعل فیک أعظم الخلف ممّن مضی و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، المنتظرة لأمرک.
و کتب إلیه بنو جعدة یخبرونه بحسن رأی أهل الکوفة فیه؛ و حبّهم لقدومه، و تطلّعهم إلیه، و أن قد لقوا من أنصاره و إخوانه من یرضی هدیه و یطمأنّ إلی قوله و یعرف نجدته و بأسه؛ فأفضوا إلیهم ما هم علیه من شنآن ابن أبی سفیان، و البراءة منه، و یسألونه الکتاب إلیهم برأیه.
فکتب إلیهم: إنّی لأرجو أن یکون رأی أخی- رحمه اللّه- فی الموادعة، و رأیی فی جهاد الظّلمة رشدا و سدادا، فالصقوا بالأرض و أخفوا الشّخص و اکتموا الهوی «3» و احترسوا من الأظّاء [ظ] ما دام ابن هند حیّا، فإن یحدث به حدث- و أنا حیّ- یأتکم رأیی إن شاء اللّه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 366، أنساب الأشراف، 3/ 151- 152- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 82
و بلغ أهل الکوفة وفاة الحسن، فاجتمع عظماؤهم، فکتبوا إلی الحسین رضی اللّه عنه
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی السّیر].
(2- 2)- [لم یرد فی تاریخ الإسلام و السّیر].
(3)- أی الّذی تهوون و تحبّون من إحقاق حقوق أهل البیت و قطع ید الظّالمین و مجازاتهم بظلمهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 28
یعزّونه، و کتب إلیه جعدة بن هبیرة بن أبی وهب و کان أمحضهم حبّا و مودّة: أمّا بعد، فإنّ من قبلنا من شیعتک متطلّعة أنفسهم إلیک، لا یعدلون بک أحدا، و قد کانوا عرفوا رأی الحسن أخیک فی دفع الحرب، و عرفوک باللّین لأولیائک، و الغلظة علی أعدائک، و الشّدّة فی أمر اللّه، فإن کنت تحبّ أن تطلب هذا الأمر، فاقدم علینا، فقد وطّنّا أنفسنا علی الموت معک. فکتب إلیهم: أمّا أخی، فأرجو أن یکون اللّه قد وفّقه و سدّده فیما یأتی، و أمّا أنا، فلیس رأیی الیوم ذاک، فالصقوا رحمکم اللّه بالأرض و اکمنوا فی البیوت، و احترسوا من الظنّة ما دام معاویة حیّا، فإن یحدث اللّه به حدثا و أنا حیّ، کتبت إلیکم برأیی و السّلام «1».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 223- 224- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 107- 108
و لمّا قتل حجر بن عدیّ و أصحابه، استفظع أهل الکوفة ذلک استفظاعا شدیدا، و کان حجر من عظماء أصحاب علیّ، و قد کان علیّ أراد أن یولّیه ریاسة کندة و یعزل الأشعث ابن قیس و کلاهما من ولد الحارث بن عمرو آکل المرار، فأبی حجر بن عدیّ أن یتولّی الأمر و الأشعث حیّ. فخرج نفر من أشراف أهل الکوفة إلی الحسین بن علیّ، فأخبروه
__________________________________________________
(1)- و چون خبر رحلت امام حسن علیه السّلام به کوفه رسید، بزرگان ایشان جمع شدند و نامه تسلیت برای امام حسین علیه السّلام نوشتند.
جعدة بن هبیرة بن ابی وهب که از همگان در دوستی و محبت صمیمی‌تر بود، چنین نوشت: «امّا بعد شیعیان شما که این‌جایند، مشتاق شمایند و جانهایشان هوای تو دارد و هیچ‌کس را با تو برابر و همسنگ نمی‌دانند و همگی به صحّت و صوابدید رأی برادرت در تأخیر جنگ پی‌بردند و می‌دانند که شما نسبت به دوستان مهربان و ملایم و نسبت به دشمنان خشن و سخت‌گیری، اگر دوست داری که خلافت را در دست گیری، پیش ما بیا که ما جان خود را برای فداکاری تا حدّ مرگ آماده کرده‌ایم».
امام حسین علیه السّلام برای آنان چنین نوشت:
«امیدوارم که برادرم در آنچه کرد، خداوندش موفّق و استوار می‌داشت. امّا من امروز چنین اندیشه‌ای ندارم. خدایتان رحمت فرماید بر زمین بچسبید و در خانه‌ها کمین کنید و تا هنگامی که معاویه زنده است، از این‌که مورد بدگمانی قرار بگیرید، پرهیز کنید. اگر خداوند برای او چیزی پیش آورد و من زنده بودم، اندیشه خود را برای شما خواهم نوشت. و السّلام».
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 269
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 29
الخبر، فاسترجع و شقّ علیه، فأقام أولئک النّفر یختلفون إلی الحسین بن علیّ «1».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 226
و لمّا توفّی الحسن و بلغ الشّیعة ذلک اجتمعوا بالکوفة فی دار سلیمان بن صرد و فیهم بنو جعدة بن هبیرة، فکتبوا إلی الحسین بن علیّ علیه السّلام یعزّونه علی مصابه بالحسن (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم للحسین بن علیّ من شیعته و شیعة أبیه أمیر المؤمنین، سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو. أمّا بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن علیّ، [فالسّلام علیه «2»] یوم ولد، و یوم یموت، و یوم یبعث حیّا، غفر اللّه ذنبه، و تقبّل حسناته، و ألحقه بنبیّه، و ضاعف لک الأجر فی المصاب به، و جبر بک المصیبة من بعده فعند اللّه تحتسبه، و إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، ما أعظم ما أصیب به هذه الأمّة عامّة، و أنت و هذه الشّیعة خاصّة بهلاک ابن الوصیّ و ابن بنت النّبیّ علم الهدی، و نور البلاد، المرجو لإقامة الدّین و إعادة سیر الصّالحین، فاصبر رحمک اللّه علی ما أصابک، إنّ ذلک من عزم الأمور، فإنّ فیک خلفا ممّن کان قبلک، و إنّ اللّه یؤتی رشده من یهدی «3» بهدیک، و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، السّائرة بسیرتک، المنتظرة لأمرک، شرح اللّه صدرک، و رفع ذکرک، و أعظم أجرک، و غفر ذنبک، و ردّ علیک حقّک) «4».
__________________________________________________
(1)- تنی چند از اشراف کوفه به حضور امام حسین علیه السّلام رفتند و خبر کشته شدن حجر را به اطلاع ایشان رساندند. سخت بر آن حضرت گران آمد و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فرمود.
آن چند تن در مدینه ماندند و پیش امام حسین علیه السّلام آمدوشد می‌کردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 272
(2)- [عن بحر العلوم].
(3)- [بحر العلوم: «یهتدی»].
(4)- چون (امام) حسن وفات کرد و خبر آن به شیعه رسید، در کوفه، در خانه سلیمان بن صرد فراهم شدند و پسران جعدة بن هبیره هم در میان ایشان بودند، پس در مقام عرض تسلیت به حسین بن علی در مصیبت (امام) حسن چنین نوشتند: به نام خدای بخشاینده مهربان برای حسین بن علی از پیروانش و پیروان پدرش امیر مؤمنان، سلام بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، به سوی تو ستایش می‌کنیم. و سپس، وفات حسن بن علی به ما رسید (پس سلام بر او باد)! روزی که تولد یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود، خدا گناهش را بیامرزد و نیکیهای او را قبول کند و او را به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 30
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 203- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 81- 82
لمّا مات الحسن علیه السّلام تحرّکت الشّیعة بالعراق، و کتبوا إلی الحسین علیه السّلام فی خلع معاویة و البیعة له، فامتنع علیهم، و ذکر: إنّ بینه و بین معاویة عهدا و عقدا لا یجوز له نقضه، حتّی تمضی المدّة، فإذا مات معاویة نظر فی ذلک «1».
المفید، الإرشاد، 2/ 29- 30- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 324؛ البحرانی، العوالم، 17/ 173؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 205؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین/ 25- 26؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 146
ذکر الثّقات من أصحاب السّیر: إنّه لمّا مات الحسن بن علیّ علیه السّلام تحرّکت الشّیعة بالعراق و کتبوا إلی الحسین علیه السّلام فی خلع معاویة، فامتنع علیهم للعهد الحاصل بینه و بین معاویة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
أبو عبد اللّه الحسین بن علیّ بن أبی طالب قدّس اللّه روحه، بایع أهل الکوفة سنة تسع و خمسین.
العمرانی، الإنباء،/ 14
__________________________________________________
- پیامبرش ملحق سازد و اجر تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او مصیبت را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث اجر نزد خدا می‌شماریم و ما برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. چه بسیار بزرگ است مصیبت این امّت عموما و مصیبت تو و این شیعیان خصوصا در مردن پسر وصی (پیامبر) و پسر دختر پیامبر. نشان هدایت و نور سرزمینها که بپاداشتن دین و بازآوردن روشهای شایستگان از او امید می‌رفت. پس خدای تو را رحمت کند. بر مصیبتت شکیبا باش که این از کارهای خواسته شده است.
همانا تو جانشین پیشینیان خودی و خدا، راه‌شناسی خود را به کسی می‌دهد که او را به راهنمایی تو به راه آورد و ما شیعیان توأیم که به سوگواریت سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانیت شادمان و به شیوه‌ات رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. خدا سینه‌ات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و گناهت را بیامرزد و حقّت را به تو بازگرداند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 159- 160
(1)- گویند: چون حسن علیه السّلام از دنیا رفت، شیعیان عراق به جنبش درآمدند و برای حسین علیه السّلام نوشتند: ما معاویة را از خلافت خلع کرده، با شما بیعت می‌کنیم. امام علیه السّلام خودداری کرد و برای ایشان یادآور شد که: همانا میان من و معاویه عهد و پیمانی است که شکستن آن جایز نیست تا زمان آن به پایان رسد و چون معاویه بمیرد، در این کار اندیشه خواهم کرد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 29- 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 31
و أمّا الحسین، فکان أهل الکوفة یکتبون إلیه، یدعونه إلی الخروج إلیهم زمن معاویة، و هو یأبی.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
(روی) أنّه: لمّا قبض الحسن علیه السّلام اجتمع نفر من أهل الکوفة فی دار رجل منهم، و کتبوا إلی الحسین کتابا یعزّونه علی أخیه الحسن، و یذکرون فیه: إنّا شیعتک و المصابون لمصیبتک، و المحزونون، لحزنک، و المنتظرون لأمرک، شرح اللّه صدرک، و غفر ذنبک، و رفع ذکرک، و أعلا قدرک، و ردّ علیک حقّک، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 417- 418
فاجتمع نفر من أهل الکوفة و وجوه الشّیعة، و کتبوا إلی الحسین علیه السّلام یعزّونه علی مصابه بأخیه، فاجتمعوا فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ و کتبوا إلیه کتابا أوّله: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. إلی الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام من شیعته و شیعة أبیه: أمّا بعد، فإنّا نحمد اللّه الّذی لا إله إلّا هو، و نسأله أن یصلّی علی محمّد و آل محمّد، و قد بلغنا وفات أخیک الحسن علیه السّلام، فرحمه اللّه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّا، و غفر اللّه له و ضاعف حسناته، و عظّم اللّه له الأجر و ألحقه بدرجة جدّه و أبیه صلّی اللّه علیه و اله، و ضاعف لک الأجر بالمصاب و جبر مصیبتک من بعده، فعند اللّه تحتسبه، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ممّا أصیبت به هذه الأمّة عامّة و ما رزیت به خاصّة، و لقد رزئت بالرّزء العظیم، و أصبت بالمصاب الجلیل، فاصبر یا أبا عبد اللّه علی ما أصابک، إنّ ذلک من عزم الأمور، و إنّک و الحمد للّه خلف لمن کان قبلک و اللّه تعالی یعطی رشده لمن سلک سبیلک و یهتدی بهدایتک، و نحن شیعتک، المصابون بمصیبتک، المحزونون بحزنک، المسرورون بسرورک، المنتظرون لأمرک، شرح اللّه صدرک، و أعلا شأنک، و رفع قدرک، و ردّ علیک حقّک، و السّلام و رحمة اللّه و برکاته.
ثمّ صار النّاس یقولون: إن هلک معاویة لم نعدل بالحسین علیه السّلام شیئا. و صاروا یختلفون إلیه و لا ینقطعون عنه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 5- 6
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 32
و لکنّ الشّیعة فی العراق- خصوصا أهل الکوفة- لم یترکوا المواصلة و إرسال الوفود و الرّسائل المتوالیة إلی الحسین علیه السّلام و هو یجیبهم بالصّبر و التّریّث و انتظار الفرج بموت معاویة.
فکان جوابه علی آخر کتاب لهم سیّروه مع محمّد بن بشر الهمدانیّ و سفیان بن لیلی الهمدانیّ- و هما علی رأس وفد کبیر من أهل الکوفة- جاء فیه:
«لیکن کلّ امرئ منکم حلسا من أحلاس بیته ما دام هذا الرّجل (یعنی معاویة) حیّا، فإن یهلک- و أنتم أحیاء- رجونا أن یخیّر اللّه لنا، و یؤتینا رشدنا و لا یکلنا إلی أنفسنا، فإنّ اللّه مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون».
و بعد ذلک بقلیل قدم علیه المسیّب بن نجبة علی رأس وفد من الکوفة، یطالبون بخلع بیعة معاویة، و قالوا- فیما قالوا له- متأثّرین-:
«قد علمنا رأیک و رأی أخیک من قبل» فأجابهم الحسین علیه السّلام:
«إنّی لأرجو أن یعطی اللّه أخی علی نیّته، و أن یعطینی علی نیّتی فی حبّی جهاد الظّالمین».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 82- 83
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 33

لقاء أبی سعید الخدریّ مع الإمام علیه السّلام‌

فأقام حسین [48/ أ] علی ما هو علیه من الهموم «1»، مرّة یرید أن یسیر إلیهم، و مرّة یجمع الإقامة.
فجاءه «2» أبو سعید الخدریّ، فقال: یا أبا عبد اللّه إنّی لکم ناصح، و «3» إنّی علیکم «3» مشفق، و قد بلغنی «4» أنّه کاتبک قوم من شیعتکم بالکوفة یدعونک إلی الخروج إلیهم، «4» فلا تخرج، فإنّی سمعت أباک رحمه اللّه یقول بالکوفة: و اللّه لقد مللتهم و أبغضتهم، «5» و ملّونی و أبغضونی، «6» و ما بلوت منهم وفاء «6»، «7» و من فاز بهم فاز بالسّهم الأخیب، و اللّه ما لهم ثبات «8»، و لا عزم أمر، «7» و لا صبر علی السّیف.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 54- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 197، تهذیب ابن بدران، 4/ 326، مختصر ابن منظور، 7/ 137؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2606، الحسین بن علیّ،/ 65؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 413؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 197، تاریخ الإسلام، 2/ 340؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 161؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 108
__________________________________________________
(1)- [تاریخ الإسلام: «مهموما»].
(2)- [التّهذیب: «فأتاه»].
(3- 3) [لم یرد فی تاریخ الإسلام و السّیر].
(4- 4) [تاریخ الإسلام: «أنّ قوما من شیعتکم کاتبوک» و فی السّیر: «أنّه کاتبک قوم من شیعتک»].
(5)- [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(6- 6) [البدایة: «و ما یکون منهم وفاء قط»].
(7- 7) [السّیر: «و لا لهم ثبات و لا عزم»].
(8)- فی الأصل یقرأ نیّات. [و فی ابن العدیم: «نیّات»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 34

کلام محمّد ابن الحنفیّة مع الإمام علیه السّلام‌

و کان أهل الکوفة یکتبون «1» إلی حسین، یدعونه إلی الخروج «1» إلیهم فی خلافة «2» معاویة «3» کلّ ذلک یأبی «3». فقدّم منهم قوم إلی محمّد ابن الحنفیّة، فطلبوا إلیه «4» أن یخرج «4» معهم، فأبی، و جاء إلی الحسین «5» فأخبره بما عرضوا علیه «5»، و قال: إنّ القوم إنّما «6» یریدون أن یأکلوا بنا، و «7» یشیطوا دماءنا «7».
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 53- 54- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 197، تهذیب ابن بدران، 4/ 326، مختصر ابن منظور، 7/ 136- 137؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2606، الحسین بن علیّ،/ 65؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 413؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 197، تاریخ الإسلام، 2/ 340، ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 161
__________________________________________________
(1- 1) [التّهذیب: «إلی الحسین و یسألونه الخروج»].
(2)- [فی السّیر و تاریخ الإسلام: «زمن»].
(3- 3) [التّهذیب: «فکان یأبی و لا یجیبهم.» و فی البدایة و النّهایة: «کلّ ذلک یأبی علیهم». و فی تاریخ الإسلام: «و هو یأبی»].
(4- 4) [السّیر: «المسیر»].
(5- 5) [فی السّیر: «فأخبره» و فی البدایة: «یعرض علیه أمرهم»].
(6)- [لم یرد فی السّیر].
(7- 7) [البدایة: «یستطیلوا بنا، و یستنبطوا دماء النّاس و دماءنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 35

کتاب مروان إلی معاویة بعد مکاتبة أهل الکوفة مع الإمام علیه السّلام و ردّ معاویة علیه‌

و کتب مروان بن الحکم إلی معاویة: إنّی لست آمن أن یکون حسین مرصدا للفتنة، و أظنّ یومکم من حسین طویلا.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 54- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 197، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 137؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2606، الحسین بن علیّ،/ 65؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 413؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
و کان رجال من أهل العراق و أشراف [ظ] أهل الحجاز، یختلفون إلی الحسین یجلّونه و یعظّمونه، و یذکرون فضله، و یدعونه إلی أنفسهم/ 477/ أو 238 ب/ و یقولون: إنّا لک عضد و ید. لیتّخذوا الوسیلة إلیه، و هم لا یشکون فی أنّ معاویة إذا مات لم یعدل النّاس بحسین أحدا، فلمّا کثر اختلافهم [ظ] إلیه؛ أتی عمرو بن عثمان بن عفّان، مروان ابن الحکم- و هو إذ ذاک عامل معاویة علی المدینة- فقال له: قد کثر اختلاف النّاس إلی حسین، و اللّه [إنّی] لأری أنّ لکم منه یوما عصیبا. فکتب مروان ذلک إلی معاویة، فکتب إلیه معاویة: أن اترک حسینا ما ترکک و لم یظهر لک عداوته، و [ما لم] یبد [لک] صفحته، و اکمن عنه کمون الشّری «1» إن شاء اللّه، و السّلام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 366- 367، أنساب الأشراف، 3/ 152
و علی المدینة یومئذ مروان بن الحکم، فترقّی الخبر إلیه، فکتب إلی معاویة یعلمه أنّ رجالا من أهل العراق قدموا علی الحسین بن علیّ (رضی اللّه عنهما)، و هم مقیمون عنده
__________________________________________________
(1)- الظاهر أن هذا هو الصّواب أی راقبه فی خفاء و مواراة کمراقبة الأسد للصّید و نهوضه علیه غفلة. و فی الأصل: «الثّری».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 36
یختلفون إلیه، فاکتب إلیّ بالّذی تری. فکتب إلیه معاویة: لا تعرّض للحسین فی شی‌ء، فقد بایعنا، و لیس بناقض بیعتنا، و لا مخفر ذمّتنا. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 226
قال الکشیّ: و روی أنّ مروان بن الحکم، کتب إلی معاویة، و هو عامله علی المدینة:
أمّا بعد، فإنّ عمرو بن عثمان، ذکر أنّ رجالا من أهل العراق، و وجوه أهل الحجاز، یختلفون إلی الحسین بن علیّ، و ذکر أنّه لا یأمن وثوبه، و قد بحثت عن ذلک، فبلغنی أنّه یرید «2» الخلاف «3» یومه هذا، و لست آمن أن یکون هذا أیضا لما بعده، فاکتب إلیّ برأیک فی هذا، و السّلام.
فکتب إلیه معاویة: أمّا بعد، فقد بلغنی کتابک، و فهمت ما ذکرت فیه من أمر الحسین، فإیّاک أن تعرّض للحسین فی شی‌ء، و اترک حسینا ما ترکک، فإنّا لا نرید أن تعرّض «4» له فی شی‌ء ما وفی ببیعتنا، و لم ینز علی «5» سلطاننا، فاکمن عنه ما لم یبد لک صفحته، و السّلام.
الکشی، 1/ 250- 251- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 212؛ البحرانی، العوالم، 17/ 90؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 205؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 582
و کانت هذه الوفود و الرّسائل بین الحسین علیه السّلام و شیعته فی العراق مکشوفة أمام أعوان السّلطنة الأمویّة، فرفعوا أمر [ه] إلی معاویة. و ممّن کتب إلی معاویة فی ذلک مروان ابن الحکم- عامله علی المدینة- و ممّا جاء فی کتابه:
__________________________________________________
(1)- در آن هنگام، مروان حاکم مدینه بود که چون این خبر به او رسید، برای معاویه نامه نوشت و اطلاع داد که مردانی از اهل عراق پیش حسین علیه السّلام آمده‌اند و اکنون این‌جا مانده‌اند و با او آمدوشد دارند.
هرچه مصلحت می‌بینی برای من بنویس.
معاویه برای او نوشت: در هیچ کاری متعرّض حسین علیه السّلام مشو که او با ما بیعت کرده است و بیعت ما را نخواهد شکست و از پیمان تخلّف نخواهد ورزید.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 272
(2)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «لا یرید»].
(3)- [العوالم: «الخلافة»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و أعیان الشّیعة: «نعرض»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و أعیان الشّیعة: «لم ینازعنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 37
«أمّا بعد، فإنّ عمرو بن عثمان ذکر أنّ رجالا من أهل العراق و وجوه أهل الحجاز یختلفون إلی الحسین بن علیّ، و أنّه لا یؤمن وثوبه، و قد بحثت عن ذلک، فبلغنی أنّه لا یرید الخلافة یومه هذا، فاکتب إلیّ برأیک و السّلام».
و کتب مروان إلی معاویة بعد ذلک کتابا آخر، جاء فیه:
«أمّا بعد، فقد کثر اختلاف النّاس إلی حسین، و اللّه إنّی لأری لکم منه یوما عصیبا».
فأجابه معاویة عن کتابیه بکتاب جاء فیه:
«أمّا بعد، فقد، بلغنی کتابک، و فهمت ما ذکرت فیه من أمر الحسین، فإیّاک أن تعرّض للحسین فی شی‌ء، و اترک حسینا ما ترکک، فإنّا لا نرید أن نعرض له بشی‌ء ما وفی بیعتنا و لم ینازعنا سلطاننا، فاکمن علیه ما لم یبد لک صفحته، و السّلام».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 83
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 38

کتب معاویة إلی الحسین علیه السّلام و ردّ الإمام‌

فکتب معاویة إلی الحسین: إنّ من أعطی اللّه صفقة یمینه و عهده لجدیر بالوفاء «1»، و قد أنبئت أنّ قوما من أهل الکوفة قد دعوک إلی الشّقاق، و أهل العراق «2» من قد جرّبت، قد أفسدوا علی أبیک و أخیک، فاتّق اللّه! و اذکر المیثاق، فإنّک متی تکدنی أکدک.
فکتب إلیه الحسین: أتانی کتابک و أنا بغیر الّذی بلغک عنّی «3» جدیر، «4» و الحسنات لا یهدی لها إلّا اللّه «4»، و ما [48/ ب] أردت لک محاربة، و لا علیک خلافا، و ما أظنّ لی عند اللّه عذرا فی ترک جهادک، و ما أعلم «5» فتنة أعظم من ولایتک أمر الأمّة «6».
فقال معاویة: إن أثرنا بأبی عبد اللّه إلّا أسدا «7».
و کتب إلیه معاویة أیضا فی بعض ما بلغه عنه: إنّی لأظنّ أنّ فی رأسک نزوة «8»! فوددت أنّی أدرکتها «9»، فأغفرها لک.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 54- 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 198، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 137؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2606- 2607، الحسین بن علیّ،/ 65- 66؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 413- 414؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
__________________________________________________
(1)- [السّیر: «أن یفی»].
(2)- [السّیر: «هم»].
(3)- [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [لم یرد فی السّیر و تاریخ الإسلام].
(5)- [تاریخ الإسلام: «أعظم»].
(6)- [فی ابن عساکر و ابن العدیم و تهذیب الکمال و تاریخ الإسلام و البدایة: «هذه الأمّة» و لم یرد: «أمر الأمّة» فی السّیر].
(7)- [فی البدایة: «شرّا» و إلی هنا حکاه عنه فی السّیر و تاریخ الإسلام].
(8)- [فی ابن عساکر ط المحمودی: «فزوة» و فی التّهذیب: «فروة»].
(9)- [فی التّهذیب و تهذیب الکمال و البدایة: «أدرکها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 39
و کتب إلی الحسین: أمّا بعد، فقد انتهت إلیّ منک أمور، لم أکن أظنّک بها رغبة عنها، و إنّ أحقّ النّاس بالوفاء لمن أعطی بیعة من کان مثلک، فی خطرک و شرفک و منزلتک الّتی أنزلک اللّه بها، فلا تنازع إلی قطیعتک، و اتّق اللّه، و لا تردّنّ هذه الأمّة فی فتنة، و انظر لنفسک و دینک و أمّة محمّد، و لا یستخفنّک الّذین لا یوقنون.
و کتب إلیه الحسین رضی اللّه عنه: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک تذکر فیه أنّه انتهت إلیک عنّی أمور؛ لم تکن تظنّنی بها، رغبة بی عنها، و إنّ الحسنات لا یهدی لها و لا یسدّد إلیها إلّا اللّه تعالی، و أمّا ما ذکرت أنّه رقی إلیک عنّی، فإنّما رقّاه الملّاقون المشّاؤون بالنّمیمة، المفرّقون بین الجمع، و کذب الغاوون المارقون، ما أردت حربا و لا خلافا، و إنّی لأخشی اللّه فی ترک ذلک منک و من حزبک القاسطین المحلّین، حزب الظّالم، و أعوان الشّیطان الرّجیم. ألست قاتل حجر، و أصحابه العابدین المخبتین؟ الّذین کانوا یستفظعون البدع، و یأمرون بالمعروف، و ینهون عن المنکر، فقتلتهم ظلما و عدوانا، من بعد ما أعطیتهم المواثیق الغلیظة، و العهود المؤکّدة، جرأة علی اللّه و استخفافا بعهده، أ و لست بقاتل عمرو بن الحمق، الّذی أخلقت و أبلت وجهه العبادة؟ فقتلته من بعد ما أعطیته من العهود ما لو فهمته العصم «1»، نزلت من شعف «2» الجبال، أ و لست المدّعی زیادا فی الإسلام «3»، فزعمت أنّه ابن أبی سفیان، و قد قضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: أنّ الولد للفراش «4» و للعاهر الحجر «5»، ثمّ سلّطته علی أهل الإسلام، یقتلهم و یقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف، و یصلّبهم علی جذوع النّخل؟ سبحان اللّه یا معاویة! لکأنّک لست من هذه الأمّة، و لیسوا منک.
أ و لست قاتل الحضرمیّ الّذی کتب إلیک فیه زیاد «6»: أنّه علی دین علیّ کرّم اللّه وجهه،
__________________________________________________
(1)- العصم جمع أعصم و هی الوعول الّتی تعتصم بأعلی الجبال.
(2)- شعف الجبال. قننها و أعالیها.
(3)- زیاد. هو زیاد بن أبیه، کان أبو سفیان والد معاویة قد أنکر أنّه ابنه و ادّعی أنّ زوجته أتت به من سفاح، و کان ذلک فی الجاهلیّة، فسمّی زیاد بن أبیه لأنّه لا یعلم له أب، فألحقه معاویة بأبیه و جعله أخاه و سمّاه زیاد بن أبی سفیان، و استعان به علی المسلمین کما ذکر الحسین رضی اللّه عنه.
(4)- أی ینسب لأمّه لأنّها هی الفراش.
(5)- العاهر: الزّانی و الزّانیة لهما الرّجم بالحجارة، أو المعنی العاهر الزّانی له الرّجم و لا ینسب له الولد.
(6)- [فی المطبوع: «زیادة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 40
و دین علیّ هو دین ابن عمّه صلی اللّه علیه و سلم، الّذی أجلسک مجلسک الّذی أنت فیه، و لو لا ذلک کان أفضل شرفک و شرف آبائک تجشّم الرّحلتین: رحلة الشّتاء و الصّیف «1»، فوضعها اللّه عنکم بنا، منّة علیکم. و قلت فیما قلت: لا تردّ هذه الأمّة فی فتنة، و إنّی لا أعلم لها فتنة أعظم من إمارتک علیها. و قلت فیما قلت: انظر لنفسک و لدینک و لأمّة محمّد، و إنّی و اللّه ما أعرف أفضل من جهادک، فإن أفعل، فإنّه قربة إلی ربّی، و إن لم أفعله، فأستغفر اللّه لدینی، و أسأله التّوفیق لما یحبّ و یرضی. و قلت فیما قلت: متی تکدنی أکدک، فکدنی یا معاویة فیما بدا لک، فلعمری لقدیما یکاد الصّالحون، و إنّی لأرجو أن لا تضرّ إلّا نفسک، و لا تمحق إلّا عملک، فکدنی ما بدا لک، و اتّق اللّه یا معاویة، و اعلم أنّ للّه کتابا لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلّا أحصاها. و اعلم أنّ اللّه لیس بناس لک قتلک بالظّنّة، و أخذک بالتّهمة، و إمارتک صبیّا یشرب الشّراب، و یلعب بالکلاب، ما أراک إلّا و قد أوبقت نفسک، و أهلکت دینک، و أضعت الرّعیّة، و السّلام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 154، 155- 157
و کتب معاویة إلی الحسین: أمّا بعد، فقد انهیت إلیّ عنک أمور إن کانت حقّا، فإنّی لم أکن أظنّها بک رغبة عنها، و إن کانت باطلا، فأنت أسعد النّاس بمجانبتها، و بحظّ نفسک تبدأ، و بعهد اللّه توفی، فلا تحملنی علی قطیعتک و الإساءة إلیک، فإنّی متی أنکرک تنکرنی و متی تکدنی أکدک، فاتّق اللّه یا حسین فی شقّ عصا الأمّة؛ و أن تردّهم فی فتنة.
فکتب إلیه الحسین کتابا غلیظا یعدّد علیه فیه ما فعل فی أمر زیاد، و فی قتل حجر، و یقول له: إنّک فتنت بکید الصّالحین مذ خلقت؟! فکدنی ما بدا لک.
و کان آخر الکتاب: و السّلام علی من اتّبع الهدی.
فکان معاویة یشکو ما کتب به الحسین إلیه إلی النّاس، فقیل له: اکتب إلیه کتابا تعیبه و أباه فیه. فقال: ما عسیت أن أقول فی أبیه إلّا أن أکذب، و مثلی لا یعیب أحدا
__________________________________________________
(1)- یرید کان أکبر شرفک أن تتاجر کما کان یتاجر أبوک فتذهب فی الشّتاء و الصّیف إلی الشّام و إلی الیمن للتّجارة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 41
بالباطل، و ما عسیت أن أقول فی حسین، و لست أراه للعیب موضعا «1»، إلّا أنّی قد أردت أن أکتب إلیه. فأتوعّده و أتهدّده، ثمّ رأیت ألّا أجیبه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 367، أنساب الأشراف، 3/ 153- 155
قالوا: و کتب معاویة إلی الحسین بن علیّ (رضی اللّه تعالی عنهم): أمّا بعد، فقد انتهت إلیّ عنک أمور أرغب بک عنها، فإن کانت حقّا لم أقارّک علیها، و لعمری إنّ من أعطی صفقة یمینه و عهد اللّه و میثاقه لحریّ بالوفاء، و إن کانت باطلا فأنت أسعد النّاس بذلک، و بحظّ نفسک تبدأ، و بعهد اللّه توفی، فلا تحملنی علی قطیعتک و الإساءة بک، فإنّی متی أنکرک تنکرنی، و متی تکدنی أکدک، فاتّق شقّ عصا هذه الأمّة و أن یرجعوا علی یدک إلی الفتنة، فقد جرّبت النّاس و بلوتهم، و أبوک کان أفضل منک، و قد کان اجتمع علیه رأی الّذین یلوذون بک، و لا أظنّه یصلح لک منهم ما کان فسد علیه، فانظر لنفسک و دینک وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ «2».
فکتب إلیه الحسین: أمّا بعد، فقد بلغنی کتابک تذکر أنّه بلغتک عنّی أمور ترغب عنها، فإن کانت حقّا لم تقارّنی علیها، و لن یهدی إلی الحسنات و یسدّد لها إلّا اللّه، فأمّا ما نمی إلیک فإنّما رقّاه الملاقون المشّاؤون بالنّمائم المفرّقون بین الجمیع، و ما أرید حربا لک و لا خلافا علیک، و أیم اللّه لقد ترکت ذلک و أنا أخاف اللّه فی ترکه، و ما أظنّ اللّه راضیا عنّی بترک محاکمتک إلیه، و لا عاذری دون الإعذار إلیه فیک و فی أولیائک القاسطین الملحدین، حزب الظّالمین و أولیاء الشّیاطین، ألست قاتل حجر بن عدیّ و أصحابه المصلّین العابدین، الّذین ینکرون الظّلم، و یستعظمون البدع، و لا یخافون فی اللّه لومة لائم، ظلما و عدوانا، بعد إعطائهم الأمان بالمواثیق و الأیمان المغلّظة؟ أ و لست قاتل عمرو ابن الحمق صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الّذی أبلته العبادة و صفّرت لونه و أنحلت جسمه؟! أ و لست المدّعی زیاد بن سمیّة المولود علی فراش عبید عبد ثقیف، و زعمت أنّه ابن أبیک و قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، فترکت سنّة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،
__________________________________________________
(1)- فویل للّذین یعرفون نعمة اللّه ثمّ ینکرونها.
(2)- سورة الرّوم- الآیة: 60.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 42
و خالفت أمره متعمّدا، و اتّبعت هواک مکذّبا، بغیر هدی من اللّه، ثمّ سلّطته علی العراقین فقطع أیدی المسلمین و سمل أعینهم، و صلبهم علی جذوع النّخل، کأنّک لست من الامّة و کأنّها لیست منک، و قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من الحق بقوم نسبا لهم فهو ملعون»، أ و لست صاحب الحضرمیّین الّذین کتب إلیک ابن سمیّة أنّهم علی دین علیّ، فکتبت إلیه:
اقتل من کان علی دین علیّ و رأیه، فقتلهم و مثّل بهم بأمرک، و دین علیّ دین محمّد صلی اللّه علیه و سلم الّذی کان یضرب علیه أباک، و الّذی انتحالک إیّاه أجلسک مجلسک هذا، و لو لا هو کان أفضل شرفک تجشّم الرّحلتین فی طلب الخمور، و قلت: انظر لنفسک و دینک و الامّة و اتّق شقّ عصا الالفة و أن تردّ النّاس إلی الفتنة، فلا أعلم فتنة علی الامّة أعظم من ولایتک علیها، و لا أعلم نظرا لنفسی و دینی أفضل من جهادک، فإن أفعله فهو قربة إلی ربّی، و إن أترکه فذنب أستغفر اللّه منه فی کثیر من تقصیری، و أسأل اللّه توفیقی لأرشد أموری؛ و أمّا کیدک إیّای فلیس یکون علی أحد أضرّ منه علیک، کفعلک بهؤلاء النّفر الّذین قتلتهم و مثّلت بهم بعد الصّلح من غیر أن یکونوا قاتلوک و لا نقضوا عهدک، إلّا مخافة أمر لو لم تقتلهم متّ قبل أن یفعلوه، أو ماتوا قبل أن یدرکوه، فأبشر یا معاویة بالقصاص، و أیقن بالحساب، و اعلم أنّ للّه کتابا لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلّا أحصاها، و لیس اللّه بناس لک أخذک بالظّنّة، و قتلک أولیاءه علی الشّبهة و التّهمة، و أخذک النّاس بالبیعة لإبنک، غلام سفیه یشرب الشّراب، و یلعب بالکلاب، و لا أعلمک إلّا خسرت نفسک، و أوبقت دینک، و أکلت أمانتک، و غششت رعیّتک، و تبوّأت مقعدک من النّار ف بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ* «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 128- 130
و کتب إلی الحسین: أمّا بعد، فقد انتهت إلیّ أمور عنک لست بها حریّا لأنّ من أعطی‌صفقة یمینه جدیر بالوفاء، فاعلم رحمک اللّه أنّی متی أنکرک تستنکرنی، و متی تکدنی أکدک، فلا یستفزّنّک السّفهاء الّذین یحبّون الفتنة و السّلام. فکتب إلیه الحسین رضی اللّه عنه: ما أرید حربک و لا الخلاف علیک. قالوا: و لم یر الحسن و لا الحسین طول حیاة معاویة منه سوءا فی أنفسهما و لا مکروها، و لا قطع عنهما شیئا ممّا کان شرط لهما، و لا تغیّر لهما عن
__________________________________________________
(1)- سورة هود- الآیة: 44.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 43
برّ «1».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 226
و عن الحسین بن علیّ علیه السّلام أنّه کتب إلی معاویة کتابا یقرّعه فیه و یبکّته بأمور صنعها.
کان فیه: ثمّ ولّیت ابنک و هو غلام یشرب الشّراب و یلهو بالکلاب، فخنت أمانتک و أخربت رعیّتک، و لم تؤدّ نصیحة ربّک، فکیف تولّی علی أمّة محمّد من یشرب المسکر؟
و شارب المسکر من الفاسقین، و شارب المسکر من الأشرار. و لیس شارب المسکر بأمین علی درهم. فکیف علی الأمّة؟ فعن قلیل ترد علی عملک حین تطوی صحائف الاستغفار. و ذکر باقی الحدیث بطوله.
القاضی النّعمان، دعائم الإسلام، 2/ 131
و کتب معاویة إلی الحسین بن علیّ علیه السّلام: أمّا بعد- فقد انتهیت إلیّ أمور عنک. إن کانت حقّا «2» فقد أظنّک ترکتها رغبة فدعها «2»، و لعمر اللّه، إنّ من أعطی اللّه عهده و میثاقه لجدیر بالوفاء، «3» و إن کان الّذی بلغنی باطلا، فإنّک أنت أعدل النّاس لذلک، وعظ نفسک، فاذکره و لعهد اللّه أوف، فإنّک متی ما «4» أنکرک تنکرنی، و متی أکدک تکدنی «3»، «4» فاتّق شقّک عصا هذه الأمّة، و أن یردّهم اللّه علی یدیک فی فتنة، و قد عرفت النّاس و بلوتهم، فانظر
__________________________________________________
(1)- و برای امام حسین علیه السّلام نوشت: امّا بعد، خبرهایی از ناحیه تو به من رسیده است که شایسته تو نیست. چه آن‌کس که با دست راست خود بیعت می‌کند، شایسته است وفادار بماند و خدایت رحمت کند.
بدان‌که اگر من حق تو را انکار کردم، تو هم حق مرا انکار کن و اگر با من مکر کنی، من هم‌چنان خواهم کرد. فرومایگانی که دوستدار فتنه و آشوبند تو را نفریبند و السّلام.
امام حسین علیه السّلام برای او نوشت: «من نمی‌خواهم با تو جنگ و برخلاف تو قیام کنم.» گویند: در مدّت زندگی معاویه هیچ‌گونه بدی یا کار ناپسندی از او نسبت به امام حسن و امام حسین سر نزد (1) و او هیچ چیز از اموری را که شرط کرده بود، از آنان دریغ نداشت و در نیکی کردن نسبت به آنها تغییر روش نداد.
(1). براستی عجیب است! چه آزاری مهمتر از این که حضرت مجتبی سلام اللّه علیه را با دسیسه مسموم کرد، و حاکم او از دفن جسد مطهّر او در کنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگیری کرد، و مواد صلحنامه را رفتار نکرد، و بزرگ‌مردی چون حجر بن عدی را کشت و در مسجد کوفه رسما اعلان کرد که مواد صلحنامه و شرایط آن را زیر پا می‌نهم. (م)
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 272- 273
(2) (2- 2) [أعیان الشّیعة: «فإنّی أرغب بک عنها»].
(3) (3- 3) [أعیان الشّیعة: «و إن أحقّ النّاس بالوفاء من کان مثلک فی خطرک و شرفک و منزلتک الّتی أنزلک اللّه بها و نفسک فاذکر و بعهد اللّه أوف فإنّک متی تنکرنی أنکرک و متی تکدنی أکدک»].
(4) (4- 4) [فی البحار و العوالم: «تنکرنی أنکرک و متی تکدنی أکدک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 44
لنفسک و لدینک، و لأمّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله و لا یستخفّنّک «1» السّفهاء و الّذین لا یعلمون.
فلمّا وصل الکتاب إلی الحسین علیه السّلام، کتب إلیه: أمّا بعد- فقد بلغنی کتابک، تذکر أنّه قد بلغک «2» عنّی أمور أنت لی عنها راغب و أنا لغیرها عندک جدیر، فإنّ الحسنات لا یهدی لها و لا یردّ «3» إلیها إلّا اللّه، و أمّا ما ذکرت أنّه انتهی «4» إلیک عنّی، فإنّه إنّما رقّاه إلیک الملّاقون المشّاؤون بالنّمیم «5»، و ما أرید لک حربا و لا علیک خلافا، و أیم اللّه، أنّی لخائف للّه فی ترک ذلک، «6» و ما أظنّ اللّه راضیا بترک ذلک، و لا عاذرا بدون «6» الإعذار فیه إلیک، و فی أولیائک «7» القاسطین الملحدین حزب الظّلمة و أولیاء الشّیاطین.
ألست القاتل حجر بن عدیّ أخا کندة، و المصلّین العابدین الّذین کانوا ینکرون الظّلم، و یستعظمون البدع «8»، و لا یخافون فی اللّه لومة لائم؟ ثمّ قتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما کنت أعطیتهم الأیمان المغلّظة و المواثیق المؤکّدة، لا تأخذهم بحدث کان بینک و بینهم، «9» و لا بإحنة تجدها فی نفسک «9».
أ و لست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله العبد الصّالح الّذی أبلته العبادة، فنحل جسمه و صفرت لونه؟ «10» بعد ما أمّنته و أعطیته من «11» عهود اللّه و مواثیقه ما لو أعطیته طائرا لنزل إلیک من رأس الجبل، ثمّ قتلته جرأة علی ربّک و استخفافا بذلک العهد «11»، أ و لست المدّعی زیاد ابن سمیّة المولود علی فراش عبید ثقیف؟ فزعمت أنّه ابن أبیک، و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: الولد للفراش و للعاهر الحجر، فترکت سنّة رسول اللّه
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یستخفّنّک»].
(2)- [أعیان الشّیعة: «انتهت إلیک»].
(3)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة: «یسدّد»].
(4)- [أعیان الشّیعة: «رقی»].
(5)- [زاد فی أعیان الشّیعة: «المفرّقون بین الجمع و کذب الغاوون»].
(6- 6) [أعیان الشّیعة: «منک و من»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «أولئک»].
(8)- [زاد فی أعیان الشّیعة: «و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»].
(9- 9) [أعیان الشّیعة: «جرأة علی اللّه و استخفافا بعهده»].
(10)- [زاد فی أعیان الشّیعة: «فقتلته»].
(11- 11) [أعیان الشّیعة: «العهود ما لو فهمته العصم لنزلت من رؤوس الجبال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 45
صلّی اللّه علیه و اله تعمّدا و تبعت هواک بغیر هدی من اللّه.
ثمّ سلّطته علی العراقین «1»، یقطع أیدی المسلمین و أرجلهم، و یسمل أعینهم، و یصلّبهم علی جذوع النّخل، کأنّک لست من هذه الأمّة و لیسوا منک.
أ و لست صاحب الحضرمیّین الّذین کتب فیهم ابن سمیّة: إنّهم کانوا علی دین علیّ علیه السّلام؟ فکتبت «2» إلیه: أن اقتل کلّ من کان علی «3» دین علیّ، فقتلهم و مثّلهم، و دین علیّ علیه السّلام سرّ اللّه «3» الّذی کان یضرب علیه أباک و یضربک، و به جلست مجلسک الّذی جلست، و لو لا ذلک لکان شرفک و شرف «4» أبیک الرّحلتین «4».
و قلت فیما قلت: «انظر لنفسک و لدینک و لأمّة محمّد و اتّق شقّ عصا هذه الأمّة و أن تردّهم إلی فتنة» و إنّی لا أعلم فتنة أعظم علی هذه الأمّة من ولایتک علیها، و لا أعظم «5» نظرا لنفسی و لدینی و لأمّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله «6» و علینا «6» أفضل من أن أجاهدک، فإن فعلت فإنّه قربة إلی اللّه، و إن ترکته فإنّی أستغفر اللّه لدینی «7» و أسأله توفیقه لإرشاد أمری.
و قلت فیما قلت: «أنّی إن أنکرتک تنکرنی و إن أکدک تکدنی» فکدنی ما بدا لک، فإنّی أرجو أن لا یضرّنی کیدک فیّ، و أن لا یکون علیّ أحد أضرّ منه علی نفسک، علی أنّک قد رکبت بجهلک و تحرّصت علی نقض عهدک، و لعمری ما وفیت بشرط.
و لقد نقضت عهدک بقتلک هؤلاء النّفر الّذین قتلتهم بعد الصّلح و الأیمان و العهود و المواثیق، فقتلتهم من غیر أن یکونوا قاتلوا و قتلوا، و لم تفعل ذلک بهم إلّا لذکرهم فضلنا و تعظیمهم حقّنا، فقتلتهم مخافة أمر لعلّک لو لم تقتلهم متّ قبل أن یفعلوا، أو ماتوا قبل أن یدرکوا.
__________________________________________________
(1)- [أعیان الشّیعة: «أهل الإسلام یقتلهم و»].
(2)- [فی المطبوع: «فکتب»].
(3- 3) [أعیان الشّیعة: «هو دین ابن عمّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم»].
(4- 4) [أعیان الشّیعة: «آبائک تجثم الرّحلتین رحلة الشّتاء و الصّیف»].
(5)- [فی البحار و العوالم: «و لا أعلم»].
(6- 6) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(7)- [فی البحار و العوالم: «لذنبی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 46
فأبشر یا معاویة بالقصاص و استیقن بالحساب، و اعلم أنّ للّه تعالی کتابا لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلّا أحصاها، و لیس اللّه بناس لأخذک بالظّنّه و قتلک أولیاءه علی التّهم و نقل «1» أولیائه من دورهم إلی دار الغربة، و أخذک للنّاس ببیعة ابنک غلام حدث یشرب الخمر، و یلعب بالکلاب.
لا أعلمک «2» إلّا و قد خسّرت نفسک، و تبّرت «3» دینک، و غششت رعیّتک، و أخربت أمانتک، و سمعت مقالة السّفیه الجاهل، و أخفت الورع التّقیّ لأجلهم، و السّلام.
فلمّا قرأ معاویة الکتاب، قال: لقد کان فی نفسه ضبّ ما أشعر به.
فقال یزید: یا أمیر المؤمنین أجبه جوابا تصغر «4» إلیه نفسه، و تذکّر فیه أباه بشی‌ء فعله.
قال: و دخل عبد اللّه بن عمرو بن العاص، فقال له معاویة: أما رأیت ما کتب به الحسین؟
قال: و ما هو؟ قال: فأقرأه الکتاب، فقال: و ما یمنعک أن تجیبه بما یصغر إلیه نفسه؟ و إنّما قال ذلک فی هوی معاویة، فقال یزید: «5» کیف رأیت یا أمیر المؤمنین رأی «5»؟ فضحک معاویة، فقال: أمّا یزید فقد أشار علیّ بمثل رأیک، قال عبد اللّه: فقد أصاب یزید.
فقال معاویة: أخطأتما أرأیتما لو أنّی ذهبت لعیب علیّ محقّا ما عسیت أن أقول فیه، و مثلی لا یحسن أن یعیب بالباطل و ما لا یعرف، و متی ما عبت به رجلا بما لا یعرفه النّاس لم یخول به صاحبه «6»، و لا یراه النّاس شیئا و کذّبوه، و ما عسیت أن أعیب حسینا، و اللّه ما أری للعیب فیه موضعا، و قد رأیت أن أکتب إلیه أتوعّده و أتهدّده ثمّ رأیت ألّا أفعل و لا أفحله «7».
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و أعیان الشّیعة: «نفیک» و فی العوالم: «نقلک»].
(2)- [أعیان الشّیعة: «ما أراک»].
(3)- [فی البحار و أعیان الشّیعة: «بترت»].
(4)- [أعیان الشّیعة: «یصغر»].
(5- 5) [أعیان الشّیعة: «رأیت یا أمیر المؤمنین رأیی»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «لم یحفل بصاحبه»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «لا أمحکه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 47
الکشی، 1/ 252- 259- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 212- 214؛ البحرانی، العوالم، 17/ 90- 93؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 582- 583
و قال علیه السّلام- فی جواب کتاب کتب إلیه معاویة علی طریق الاحتجاج-:
أمّا بعد: فقد بلغنی کتابک أنّه بلغک عنّی أمور أنّ بی عنها غنی، و زعمت أنّی راغب فیها، و أنا بغیرها عنک جدیر، أمّا رقی إلیک عنّی، فإنّه رقّاه إلیک الملّاقون المشّاؤون بالنّمائم المفرّقون بین الجمع، کذب السّاعون الواشون، ما أردت حربک و لا خلافا علیک، و أیم اللّه أنّی لأخاف اللّه عزّ ذکره فی ترک ذلک، و ما أظنّ اللّه تبارک و تعالی براض عنّی بترکه، و لا عاذری بدون الاعتذار إلیه فیک، و فی أولئک القاسطین الملبّین حزب الظّالمین، بل أولیاء الشّیطان الرّجیم، ألست قاتل حجر بن عدیّ أخی کندة و أصحابه الصّالحین المطیعین العابدین، کانوا ینکرون الظّلم، و یستعظمون المنکر و البدع، و یؤثرون حکم الکتاب، و لا یخافون فی اللّه لومة لائم، فقتلتهم ظلما و عدوانا، بعد ما کنت أعطیتهم الأیمان المغلّظة، و المواثیق المؤکّدة، لا تأخذهم بحدث کان بینک و بینهم، و لا بإحنة تجدها فی صدرک علیهم، أ و لست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللّه، العبد الصّالح الّذی أبلته العبادة فصفرت لونه، و نحلت جسمه، بعد أن أمّنته و أعطیته من عهود اللّه عزّ و جلّ و میثاقه ما لو أعطیته العصم ففهمته لنزلت إلیک من شعف الجبال، ثمّ قتلته جرأة علی اللّه عزّ و جلّ، و استخفافا بذلک العهد؟ أ و لست المدّعی زیاد بن سمیّة، المولود علی فراش عبید عبد ثقیف، فزعمت أنّه ابن أبیک، و قد قال رسول اللّه: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» فترکت سنّة رسول اللّه، و اتّبعت هواک بغیر هدی من اللّه، ثمّ سلّطته علی أهل العراق، فقطع أیدی المسلمین و أرجلهم و سمل أعینهم، و صلّبهم علی جذوع النّخل، کأنّک لست من هذه الأمّة، و لیسوا منک؟ أ و لست صاحب الحضرمیّین الّذین کتب إلیک فیهم ابن سمیّة: أنّهم علی دین علیّ و رأیه، فکتبت إلیه: اقتل کلّ من کان علی دین علیّ علیه السّلام و رأیه، فقتلهم، و مثّل بهم بأمرک، و دین علیّ و اللّه و [دین] ابن [عمّ] علیّ الّذی کان یضرب علیه أباک، و هو أجلسک بمجلسک الّذی أنت فیه و لو لا ذلک لکان أفضل شرفک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 48
و شرف أبیک تجشّم الرّحلتین اللّتین بنا منّ اللّه علیکم، فوضعهما عنکم؟ و قلت فیما تقول:
انظر [ل] نفسک و لدینک و لأمّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله، و اتّق شقّ عصا هذه الأمّة، و أن تردّهم فی فتنة. فلا أعرف فتنة أعظم من ولایتک علیها، و لا أعلم نظرا لنفسی و ولدی و أمّة جدّی أفضل من جهادک، فإن فعلته فهو قربة إلی اللّه عزّ و جلّ، و إن ترکته فأستغفر اللّه لذنبی و أسأله توفیقی لإرشاد أموری. و قلت فیما تقول: إن أنکرک تنکرنی، و إن أکدک تکدنی، و هل رأیک إلّا کید الصّالحین منذ خلقت؟! فکدنی ما بدا لک إن شئت فإنّی أرجو أن لا یضرّنی کیدک، و أن لا یکون علی أحد أضرّ منه علی نفسک، علی أنّک تکید فتوقظ عدوّک، و توبق نفسک، کفعلک بهؤلاء الّذین قتلتهم و مثّلت بهم بعد الصّلح و الأیمان و العهد و المیثاق، فقتلتهم من غیر أن یکونوا قتلوا إلّا لذکرهم فضلنا، و تعظیمهم حقّنا، بما به شرفت و عرفت، مخافة أمر لعلّلک لو لم تقتلهم متّ قبل أن یفعلوا، أو ماتوا قبل أن یدرکوا، أبشر یا معاویة بقصاص، و استعدّ للحساب، و اعلم أنّ للّه عزّ و جلّ کتابا لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلّا أحصاها و لیس اللّه تبارک و تعالی بناس أخذک بالظّنّة، و قتلک أولیاءه بالتّهمة، و نفیک إیّاهم من دار الهجرة إلی دار الغربة و الوحشة و أخذک النّاس ببیعة ابنک، غلام من الغلمان، یشرب الشّراب، و یلعب بالکعاب، لا أعلمک إلّا قد خسرت نفسک، و شریت دینک، و غششت رعیّتک، و أخزیت أمانتک، و سمعت مقالة السّفیه الجاهل، و أخفت التّقیّ الورع الحلیم.
قال: فلمّا قرأ معاویة کتاب الحسین علیه السّلام، قال: لقد کان فی نفسه ضبّ علیّ ما کنت أشعر به.
فقال ابنه یزید، و عبد اللّه بن أبی عمیر بن جعفر: أجبه جوابا شدیدا تصغر إلیه نفسه، و تذکر أباه بأسوأ فعله و آثاره.
فقال: کلّا أ رأیتنا لو أنّی أردت أن أعیب علیّا محقّا ما عسیت أن أقول، إنّ مثلی لا یحسن به أن یعیب بالباطل، و ما لا یعرف النّاس، و متی عبت رجلا بما لا یعرف لم یحفل به صاحبه و لم یره شیئا، و ما عسیت أن أعیب حسینا، و ما أری للعیب فیه موضعا، إلّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 49
أنّی قد أردت أن أکتب إلیه و أتوعّده و أهدّده، و أجهّله، ثمّ رأیت أن لا أفعل.
قال: فما کتب إلیه بشی‌ء یسوءه، و لا قطع عنه شیئا کان یصله به، کان یبعث إلیه فی کلّ سنة ألف ألف درهم سوی عروض و هدایا من کلّ ضرب.
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 20- 22
و روی أنّ معاویة بن أبی سفیان کتب إلی الحسین رضی اللّه عنه: إنّی لأظنّ فی رأسک نزوة، و لا بدّ لک من إظهارها، وددت لو أدرکتها فأغتفرها لک.
ابن خلّکان، وفیات الأعیان، 6/ 353
و صار النّاس یقولون: إن هلک معاویة یکن الأمر للحسین علیه السّلام فبلغ ذلک معاویة، فبعث یستعتب الحسین بکلام یذکر فیه: أمّا بعد، فقد بلغنی عنک أمور و أسباب و أظنّها باطلة، فلا تسمعنی [؟] إلی قطیعتک یا أبا عبد اللّه، فمتی أکرمتنی أکرمتک و متی أهنتنی أهنتک، فلا تشقّ عصا هذه الأمّة، فقد جرّبتهم و بلوتهم، و أبوک من قبلک کان أفضل منک و قد أفسدوا علیه رأیه، و إیّاک [أن] تسمع کلام السّفهاء الّذین لا یعلمون بعواقب الأمور. فکتب الحسین علیه السّلام کتابا إلیه یعتذر فیه [!].
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418
فبلغ ذلک معاویة بن أبی سفیان، فکتب إلیه کتابا یقول فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من معاویة بن أبی سفیان، أمّا بعد، فقد بلغنی عنک أمور و أسباب قد انتهت إلیّ و أظنّها باطلة، و لعمری إنّه إن کان ما بلغنی عنک کما ظننت، فأنت بذلک أسعد، و بعهد اللّه أوفی، فلا تحملنی علی أن أقطعک، فإنّک متی تکدنی أکدک، و متی تکرمنی أکرمک، و لا تشقّ عصا هذه الأمّة، فقد خبرتهم و بلوتهم، فانظر لنفسک و لدینک، و لا یستخفّنّک السّفهاء الّذین لا یعلمون، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.
قال: و کتب الحسین علیه السّلام کتابا یقول فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد، فقد وصلنی کتابک، و فهمت ما ذکرت، و معاذ اللّه أن أنقض عهدا عهده إلیک أخی الحسن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 50
علیه السّلام، و أمّا ما ذکرت من الکلام، فإنّه أوصله إلیک الوشاة الملقون بالنّمائم المفرّقون بین الجماعات، فإنّهم و اللّه یکذبون.
فلمّا وصل الکتاب إلی معاویة بن أبی سفیان أمسک عنه، و لم یجبه، و أوصله، و لم یقطع صلته، و کان یبعث إلیه فی کلّ سنة ألف ألف دینار سوی الهدایا من کلّ صنف.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 6- 7
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 51

تدبیر معاویة و الضّحّاک بن قیس لأخذ البیعة لیزید

و یروی: إنّ معاویة بن أبی سفیان لمّا نصب یزید لولایة العهد، أقعده فی قبّة حمراء، فجعل النّاس یسلّمون علی معاویة، ثمّ یمیلون إلی یزید حتّی جاء رجل ففعل ذلک، ثمّ رجع إلی معاویة، فقال: یا أمیر المؤمنین، اعلم أنّک لو لم تولّ هذا أمور المسلمین لأضعتها، و الأحنف جالس، فقال له معاویة: ما بالک لا تقول یا أبا بحر. فقال: أخاف اللّه إن کذبت، و أخافکم إن صدقت. فقال: جزاک اللّه عن الطّاعة خیرا و أمر له بألوف.
فلمّا خرج الأحنف لقیه الرّجل بالباب، فقال: یا أبا بحر، إنّی لأعلم أنّ شرّ من خلق اللّه هذا و ابنه، و لکنّهم قد استوثقوا من هذه الأموال بالأبواب و الأقفال، فلسنا نطمع فی استخراجها إلّا بما سمعت، فقال له الأحنف: یا هذا أمسک، فإنّ ذا الوجهین خلیق، ألّا یکون عند اللّه وجیها.
المبرّد، الکامل، 1/ 30
فلمّا کان من الغد، بعث معاویة إلی الضّحّاک بن قیس، فدعاه و قال: إنّی قد عزمت علی الکلام، و إذا غصّ المجلس بأهله و رأیتنی ساکتا فکن أنت الّذی تدعونی إلی أمر بیعة یزید و حضنی علی بیعته.
قال: ثمّ أرسل معاویة إلی وجوه النّاس فأحضرهم بمجلسه، فلمّا اجتمعوا، بدأ معاویة بالکلام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ إنّه عظّم الإسلام و حرمته، ثمّ ذکر ما أمر اللّه به من طاعة ولاة الأمر، ثمّ ذکر یزید و فضله فی قریش و علمه بالسّیاسة؛ فعارضه الضّحّاک بن قیس، و قال: یا أمیر المؤمنین! إنّه/ لا بدّ للنّاس من وال بعدک و ولیّ عهدک، فإنّا قد بلونا الجماعة و الفرقة، فوجدنا الجماعة و الألفة أحقن للدّماء، و آمن للسّبل، و خیرا فی العاجلة و الآجلة، و الأیّام عوج رواجع، و للّه فی کلّ یوم أمر و شأن، و لا تدری ما یختلف «1» به العصران «2» و ینقلب فیه الحدثان «3»، و یزید ابن أمیر المؤمنین فی هدیه و قصد سیرته من
__________________________________________________
(1)- من د، و فی الأصل و بر بلا نقط.
(2)- و العصران: الغداة و العشی و اللّیل و النّهار. فی د: علیه العطران.
(3)- فی د: المحدّثان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 52
أفضلنا حلما، و أکرمنا علما، فولّه عهدک و اجعله لنا علما بعدک، یکون «1» مفزعا نلجأ إلیه، و خلیفة نعول علیه، تسکن به القلوب، و نأمن «2» به الفتن.
قال: ثمّ سکت الضّحّاک، و قام عمرو بن سعید الأشدق، و قال: أیّها النّاس! و اللّه إنّ یزید لطویل الباع واسع الصّدر رفیع الذّکر، إن صرتم إلی عدله وسّعکم، و إن لجأتم إلی جوده أغناکم، و هو خلف لأمیر المؤمنین و لا خلف منه. فقال له معاویة: اجلس أبا أمیّة، فقد أوسعت و أحسنت.
قال: فجلس عمرو بن سعید بن العاص، و قام یزید بن المقنّع الکندیّ، فقال: أیّهاالنّاس! إنّ أمیر المؤمنین هذا- و أشار بیده إلی معاویة- قاد الملک [فإذا] [مات فوارث الملک هذا-] «3» و أشار [بیده-] «4» إلی یزید- فمن أبی فهذا- و أشار بیده إلی السّیف-.
فقال له: اجلس فأنت سیّد الخطباء.
قال: ثمّ قام «5» الحصین بن نمیر السّکونیّ، فقال «6»: یا معاویة! و اللّه لئن لقیت اللّه و لم تبایع لیزید لتکوننّ مضیعا للأمّة. فالتفت معاویة إلی «7» الأحنف بن قیس، و قال: یا أبا بحر! ما یمنعک من الکلام؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! أنت أعلمنا بیزید فی لیله و نهاره و مدخله و مخرجه و سرّه و علانیّته، فإن کنت تعلمه للّه عزّ و جلّ و لهذه الأمّة رضا، فلا تشاورن «8» فیه أحدا من النّاس، و إن کنت تعلم للّه غیر ذلک، فلا تزوّده الدّنیا و أنت ماض إلی الآخرة، فإن قلنا ما علینا أن نقول سمعنا و أطعنا. قال «9»: فقال معاویة: أحسنت یا [أبا] بحر! جزاک اللّه عن السّمع و الطّاعة خیرا.
__________________________________________________
(1)- فی د: تکون، و فی بر بغیر نقط.
(2)- من د و بر، و فی الأصل تأمن.
(3)- زید من د و بر.
(4)- من د فقط.
(5)- فی د: قال.
(6)- لیس فی د.
(7)- من د و بر، و فی الأصل: أبی.
(8)- من د و بر، و فی الأصل: فلا نشاورن.
(9)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 53
قال: فبایع النّاس فی ذلک الوقت لیزید بن معاویة، و انصرفوا إلی منازلهم.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 230- 232
ثمّ جلس معاویة فی أصحابه و أذن للوفود، فدخلوا علیه، و قد تقدّم إلی أصحابه أن یقولوا فی یزید، فکان أوّل من تکلّم الضّحّاک بن قیس، فقال: یا أمیر المؤمنین، إنّه لا بدّ للنّاس من وال بعدک، و الأنفس یغدی علیها و یراح. و إن اللّه قال: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ.
و لا ندری ما یختلف به العصران، و یزید ابن أمیر المؤمنین فی حسن معدنه، و قصد سیرته «1»، من أفضلنا حلما، و أحکمنا علما، فولّه عهدک، و اجعله لنا علما بعدک. و إنّا قد بلونا الجماعة و الألفة، فوجدناه أحقن للدّماء، و آمن للسّبل، و خیرا فی العاجلة و الآجلة «2».
ثمّ تکلّم عمرو بن سعید، فقال: أیّها النّاس، إنّ یزید أمل تأملونه، و أجل تأمنونه «3»؛ طویل الباع، رحب الذّراع؛ إذا صرتم إلی عدله وسّعکم، و إن طلبتم رفده أغناکم؛ جذع قارح، سوبق فسبق، و موجد فمجد، و قورع فقرع، خلف من أمیر المؤمنین و لا خلف منه.
فقال: اجلس أبا أمیّة، فلقد أوسعت و أحسنت.
ثم قام یزید بن المقفّع فقال: أمیر المؤمنین هذا، و أشار إلی معاویة، فإن هلک فهذا، و أشار إلی یزید، فمن أبی فهذا، و أشار إلی سیفه، فقال معاویة: اجلس، فإنّک سیّد الخطباء.
ثمّ تکلّم الأحنف بن قیس، فقال: یا أمیر المؤمنین، أنت أعلم بیزید فی لیله و نهاره، و سرّه و علانیّته، مدخله و مخرجه، فإن کنت تعلمه للّه رضا و لهذه الأمّة، فلا تشاور النّاس فیه، و إن کنت تعلم منه غیر ذلک، فلا تزوّده الدّنیا و أنت تذهب إلی الآخرة.
قال: فتفرّق النّاس و لم یذکروا إلّا کلام الأحنف.
قال: ثمّ بایع النّاس لیزید بن معاویة، فقال رجل، و قد دعی إلی البیعة: اللّهمّ إنّی
__________________________________________________
(1)- قصد سیرته، أی استقامتها.
(2)- فی بعض الأصول: «و العاقبة».
(3)- یشیر إلی ما ینتظر من طول مدّة ولایته، فقد ولی حدثا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 54
أعوذ بک من شرّ معاویة. فقال له معاویة: تعوّذ من شرّ نفسک، فإنّه أشدّ علیک. و بایع.
قال: إنّی أبایع و أنا کاره للبیعة. قال له معاویة: بایع أیّها الرّجل فإنّ اللّه یقول: فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 369- 370
و فی سنة تسع و خمسین وفد علی معاویة وفد الأمصار من العراق و غیرها، فکان ممّن وفد من أهل العراق الأحنف بن قیس فی آخرین من وجوه النّاس، فقال معاویة للضّحّاک بن قیس: إنّی جالس من غد للنّاس، فأتکلّم بما شاء اللّه، فإذا فرغت من کلامی فقل فی یزید الّذی یحقّ علیک، و ادع إلی بیعته، فإنّی قد أمرت عبد الرّحمان بن عثمان الثّقفیّ، و عبد اللّه بن عضاة «1» الأشعریّ، و ثور بن معن السّلمیّ أن یصدقوک فی کلامک، و أن یجیبوک إلی الّذی دعوتهم إلیه. فلمّا کان من الغد، قعد معاویة فأعلم النّاس بما رأی من حسن رعیة یزید ابنه و هدیه، و أنّ ذلک دعاه إلی أن یولّیه عهده، ثمّ قام الضّحّاک بن قیس، فأجابه إلی ذلک، و حضّ النّاس علی البیعة لیزید، و قال لمعاویة: اعزم علی ما أردت. ثمّ قام عبد الرّحمان بن عثمان الثّقفیّ و عبد اللّه بن عضاة الأشعریّ و ثور بن معن فصدّقوا قوله، ثمّ قال معاویة: أین الأحنف بن قیس؟ فقام الأحنف، فقال: إنّ النّاس قد أمسوا فی منکر زمان قد سلف، و معروف زمان یؤتنف، و یزید حبیب قریب، فإن تولّه عهدک فعن غیر کبر مفن، أو مرض مضن، و قد حلبت الدّهور، و جرّبت الأمور، فاعرف من تسند إلیه عهدک، و من تولّیه الأمر من بعدک، و اعص رأی من یأمرک و لا یقدر لک، و یشیر علیک و لا ینظر لک. فقام الضّحّاک بن قیس مغضبا، فذکر أهل العراق بالشّقاق و النّفاق، و قال: اردد رأیهم فی نحورهم. و قام عبد الرّحمان بن عثمان، فتکلّم بنحو کلام الضّحّاک، ثمّ قام رجل من الأزد، فأشار إلی معاویة، و قال: أنت أمیر المؤمنین، فإذا متّ فأمیر المؤمنین یزید، فمن أبی هذا فهذا، و أخذ بقائم سیفه فسلّه. فقال له معاویة: اقعد، فأنت من أخطب النّاس. فکان معاویة أوّل من بایع لیزید ابنه بولایة العهد، و فی ذلک یقول عبد الرّحمان بن همام «2» السّلولیّ:
__________________________________________________
(1)- فی ب «عبد اللّه بن عمارة».
(2)- فی ب «عبد اللّه بن هشام السّلولیّ» محرفا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 55
فإن تأتوا برملة أو بهند نبایعها أمیرة مؤمنینا «1»
إذا ما مات کسری قام کسری نعدّ ثلاثة متناسقینا «2»
فیا لهفا لو أنّ لنا أنوفا و لکن لا نعود کما عنینا
إذا لضربتم حتّی تعودوا بمکّة تلعقون بها السّخینا
خشینا الغیظ حتّی لو شربنا دماء بنی أمیّة ما روینا
لقد ضاعت رعیّتکم و أنتم تصیدون الأرانب غافلینا
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 36- 37
[أحداث سنة 56 ه] ثمّ إنّ معاویة قال للضّحّاک بن قیس الفهریّ لمّا اجتمع الوفود عنده: إنّی متکلّم، فإذا سکتّ، فکن أنت الّذی تدعوا إلی بیعة یزید و تحثّنی علیها. فلمّا جلس معاویة للنّاس تکلّم، فعظّم أمر الإسلام و حرمة الخلافة، و حقّها، و ما أمر اللّه به من طاعة ولاة الأمر، ثمّ ذکر یزید و فضله و علمه بالسّیاسة، و عرض ببیعته، فعارضه الضّحّاک، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: یا أمیر المؤمنین إنّه لا بدّ للنّاس من وال بعدک و قد بلونا الجماعة و الألفة، فوجدناهما أحقن للدّماء و أصلح للدّهماء و آمن للسّبل و خیرا فی العاقبة «3»، و الأیّام عوج رواجع، و اللّه کلّ یوم هو فی شأن، و یزید ابن أمیر المؤمنین فی حسن هدیه و قصد سیرته علی ما علمت، و هو من أفضلنا علما و حلما و أبعدنا رأیا، فولّه عهدک و اجعله لنا علما بعدک و مفزعا نلجأ إلیه و تسکن فی «4» ظلّه. و تکلّم عمرو بن سعید الأشدق بنحو من ذلک، ثمّ قام یزید بن المقنّع العذریّ، فقال: هذا أمیر المؤمنین، و أشار إلی معاویة، فإن هلک فهذا، و أشار إلی یزید، و من أبی فهذا، و أشار إلی سیفه. فقال معاویة: اجلس فأنت سیّد الخطباء. و تکلّم من حضر من الوفود. فقال معاویة للأحنف:
__________________________________________________
(1)- فی ا «نبایعها أمیر المؤمنینا».
(2)- فی ا «بعید ثلاثة متناسقینا».
(3)- [نهایة الإرب: «العافیة»].
(4)- [نهایة الإرب: «إلی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 56
ما تقول یا أبا بحر؟ فقال: نخافکم إن صدقنا و نخاف اللّه إن کذبنا، و أنت یا أمیر المؤمنین أعلم بیزید فی لیله و نهاره و سرّه و علانیّته و مدخله و مخرجه، فإن کنت تعلمه للّه تعالی و للأمّة «1» رضا، فلا تشاور فیه، و إن کنت تعلم فیه غیر ذلک، فلا تزوّده الدّنیا، و أنت صائر إلی الآخرة، و إنّما علینا أن نقول: سمعنا و أطعنا. و قام رجل من أهل الشّام، فقال: ما ندری ما تقول هذه المعدّیّة العراقیّة. و إنّما عندنا سمع و طاعة و ضرب و ازدلاف. فتفرّق النّاس یحکون قول الأحنف، و کان معاویة یعطی المقارب و یداری المباعد و یلطّف به حتّی استوثق له أکثر النّاس و بایعه «2».
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «لهذه الأمّة»].
(2)- معاویه به ضحّاک بن قیس فهری هنگام اجتماع نمایندگان شهرستانها گفت: من سخن می‌گویم و اگر سخن من پایان یافت، تو برخیز و مردم را برای بیعت یزید دعوت و به من اصرار کن (که او را انتخاب کنم) چون معاویه برای پذیرایی نمایندگان نشست خطبه کرد و اسلام را تعظیم نمود و خلافت را ستود و آن را یک حق بزرگ دانست و گفت: خداوند به مردم امر فرمود که از اولیای امور اطاعت کنند. بعد، نام یزید را برد و فضایل او را شمرد که او مرد سیاست و به اوضاع کشورداری آشنا و دانا می‌باشد و بیعت او را پیشنهاد کرد. ناگاه ضحّاک به سخن آمد. اول خدا را حمد و ثنا کرد و بعد گفت: ای امیر المؤمنین! مردم باید امیر و حاکم و نگهبان داشته باشند و ما جماعت را آزمودیم و بهتر دیدیم که بعد از تو کسی باشد که قادر بر منع خونریزی و اختلاف باشد و او برای مشکلات و حوادث مهمّه امیر کارگشا و باتدبیر باشد و او کسی باشد که سدی برای سیل فتنه و فساد واقع شود و عاقبت کار ما به دست او خوب گردد. روزگار کج‌رفتار هم حوادث را تکرار می‌کند. خداوند هم هرروز در یک حال می‌باشد. یزید فرزند امیر المؤمنین هم دانا و رهبر و نیک‌سیرت است. او چنان‌که من می‌دانم، از همه ما بهتر و داناتر و افضل و خردمندتر و بردبارتر است. از حیث رأی و فکر هم از همه روشنتر است. ولایت‌عهد را به او بسپار. او را راهنما و قائد و نماینده ما قرار بده. بعد از تو به او پناه خواهیم برد. تو این پناه را برای ما تأمین کن که ما زیر سایه او قرار خواهیم گرفت. عمرو بن سعید اشدق هم مانند آن سخن را راند. بعد از آن دو، یزید بن مقنع عذری برخاست و گفت: این امیر المؤمنین است- آن‌گاه به معاویه اشاره کرد- اگر هلاک شود این بعد از او- که به یزید اشاره کرد- و هرکه قبول نکند جزای او این است- که دست به شمشیر برد و بدان اشاره کرد- معاویه گفت:
«بنشین که تو سید خطبا هستی.» هریک از نمایندگان شهرستانها هم سخنی گفتند. معاویه رو به احنف کرد و گفت: ای ابا بحر! تو چه می‌گویی؟ احنف گفت: «ما اگر راست بگوییم، از شما (غضب شما) می‌ترسیم و اگر دروغ بگوییم، از خدا می‌ترسیم. تو ای امیر المؤمنین به احوال یزید و شب و روز او (از حیث عیش‌ونوش) داناتر هستی. تو بر آشکار و نهان او آگاهی. تو از دخول و خروج او اطلاع داری. اگر بدانی که انتخاب او به صلاح ملت است، درباره او هیچ مشورت مکن و او را انتخاب کن و اگر بدانی چنین نیست، تو دنیا را به او-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 57
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 250- 251- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 353- 355
و لمّا عقد معاویة البیعة لابنه یزید قام النّاس یخطبون، فقال معاویة لعمرو بن سعید الأشدق: «قم فاخطب یا أبا أمیّة». فقام فقال: «أمّا بعد، فإنّ یزید ابن أمیر المؤمنین أمل تأملونه، و أجل تأمنونه، إن افتقرتم إلی حلمه وسعکم، و إن احتجتم إلی رأیه أرشدکم، و إن اجتدبتم ذات یده أغناکم و شملکم؛ جذع قارح؛ سوبق فسبق، و موجد فمجد، و قورع فقرع، و هو خلف أمیر المؤمنین و لا خلف منه.»
فقال معاویة: «أوسعت یا أبا أمیّة فاجلس، فإنّما أردنا بعض هذا.»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 17/ 45- 46
__________________________________________________
- نبخش! درحالی‌که تو خود سوی آخرت خواهی رفت (به جزای خودخواهی رسید) ما نیز جز اطاعت و تسلیم چاره نداریم.» یکی از اهل شام برخاست و گفت: «ما نمی‌دانیم که قبایل معد عراقی چه می‌گویند. ما جز طاعت و زدوخورد در راه شما و دفاع از شما عقیده دیگری نداریم.» مردم هم پراکنده شدند و همه قول احنف را ورد زبان خود کرده بودند.
معاویه هم به نزدیکان رشوه می‌داد و با مخالفین و دورشدگان مدارا می‌کرد و با همه ملاطفت و محبت می‌نمود تا اکثر مردم را مطیع کرد و آنها بیعت نمودند و اهل عراق و شام هم با یزید بیعت کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 56- 58
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 58

کتاب معاویة إلی مروان حول أخذ بیعة أهل المدینة لیزید

و کتب بیعته إلی الآفاق، و کان عامله علی المدینة مروان بن الحکم، فکتب إلیه یذکر الّذی قضی اللّه به علی لسانه من بیعة یزید، و یأمره أن یجمع من قبله من قریش و غیرهم من أهل المدینة، ثمّ یبایعوا لیزید.
قال: فلمّا قرأ مروان کتاب معاویة أبی من ذلک. و أبته قریش. فکتب لمعاویة: إنّ قومک قد أبوا إجابتک إلی بیعتک ابنک، فارأ رأیک. فلمّا بلغ معاویة کتاب مروان عرف أنّ ذلک من قبله. فکتب إلیه یأمره أن یعتزل عمله، و یخبره أنّه قد ولّی المدینة سعید بن العاص «1»، فلمّا بلغ مروان کتاب معاویة، أقبل مغاضبا فی أهل بیته، و ناس کثیر من قومه، حتّی نزل بأخواله بنی کنانة، فشکا إلیهم، و أخبرهم بالّذی کان من رأیه فی أمر معاویة، و فی عزله و استخلافه یزید ابنه عن غیر مشورة مبادرة له، فقالوا: نحن نبلک فی یدک، و سیفک فی قرابک، فمن رمیته بنا أصبناه، و من ضربته بنا قطعناه، الرّأی رأیک، و نحن طوع یمینک، ثمّ أقبل مروان فی وفد منهم کثیر، ممّن کان معه من قومه و أهل بیته حتّی نزل دمشق، فخرج فیهم حتّی أتی سدّة معاویة، و قد أذن للنّاس. فلمّا نظر الحاجب إلی کثرة من معه من قومه و أهل بیته، منعه من الدّخول، فوثبوا إلیه، فضربوا وجهه، حتّی خلی عن الباب، ثمّ دخل مروان، و دخلوا معه، حتّی إذا کان من معاویة بحیث تناله یده.
قال بعد التّسلیم علیه بالخلافة: إنّ اللّه عظیم خطره، لا یقدر قادر قدره، خلق من خلقه عبادا، جعلهم لدعائم دینه أوتادا، هم رقباؤه علی البلاد، و خلفاؤه علی العباد، أسفر بهم الظّلم، و ألّف بهم الدّین، و شدّد بهم الیقین، و منح بهم الظّفر، و وضع بهم من استکبر، فکان من قبلک من خلفائنا، یعرفون ذلک فی سالف زمامنا، و کنّا نکون لهم علی الطّاعة إخوانا، و علی من خالف عنها أعوانا، یشدّ بنا العضد، و یقام بنا الأود، و نستشار فی القضیّة، و نستأمر فی أمر الرّعیّة، و قد أصبحنا الیوم فی أمور مستحیرة ذات وجوه
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاء عنه فی بحر العلوم،/ 90- 91].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 59
مستدیرة، تفتح بأزمة الضّلال، و تجلس بأهواه الرّجال، یؤکل جزورها «1»، و تمقّ أحلابها «2» فما لنا لا نستأمر فی رضاعها «3» و نحن فطامها و أولات فطامها؟ و أیم اللّه لو لا عهود مؤکّدة، و مواثیق معقّدة، لأقمت أود ولیّها، فأقم الأمر یا ابن أبی سفیان و أهدئ «4» من تأمیرک الصّبیان، و اعلم أنّ لک فی قومک نظرا، و أنّ لهم علی مناوأتک وزرا «5».
فغضب معاویة من کلامه غضبا شدیدا، ثمّ کظم غیظة بحلمه، و أخذ بید مروان، ثمّ قال: إن اللّه قد جعل لکلّ شی‌ء أصلا، و جعل لکلّ خیر أهلا، ثمّ جعلک فی الکرم منّی محتدا، و العزیز منّی والدا، اخترت من قروم «6» قادة، ثمّ استللت سیّد سادة، فأنت ابن ینابیع الکرم، فمرحبا بک و أهلا من ابن عمّ ذکرت خلفا مفقودین، شهداء صدّیقین، کانوا کما نعتّ، و کنت لهم کما ذکرت، و قد أصبحنا فی أمور مستحیرة، ذات وجوه مستدیرة، و بک و اللّه یا ابن العمّ نرجو استقامة أودها، و ذلولة صعوبتها، و سفور ظلمتها، حتّی یتطأطأ جسیمها «7»، و یرکب بک عظیمها، فأنت نظیر أمیر المؤمنین بعده، و فی کلّ شدّة عضده.
و إلیک عهد عهده، فقد ولّیتک قومک، و أعظمنا فی الخراج سهمک، و أنا مجیز «8» وفدک، و محسن رفدک «9»، و علی أمیر المؤمنین غناک، و النّزول عند رضاک.
فکان أوّل ما رزق ألف دینار فی کلّ هلال، و فرض له فی أهل بیته مئة مئة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 151- 153
__________________________________________________
(1)- یؤکل جزورها: یؤکل لحمها.
(2)- و تمقّ أحلابها: یشرب لبنها جمیعه فلا یترک منه شی‌ء و المراد بالجملتین أنّ معاویة یستأثر بکلّ شی‌ء فی الخلافة و لا یترک لمروان منها شیئا.
(3)- یرید مالک لا تأخذ رأینا فی الخلافة و نحن قادرون علی منع درّها عنک.
(4)- أهدئ: أبطئ و تروّ و لا تتسرّع.
(5)- الوزر: الملجأ و المستعان.
(6)- القروم جمع قرم و هو الشّجاع.
(7)- یتطأطأ جسیمها: حتّی یذلل صعبها.
(8)- مجیز وفدک: معطیهم جوائز.
(9)- الرّفد: العطاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 60
قال: فکتب معاویة إلی مروان بن الحکم و هو عامله علی المدینة، یأمره أن یدعو النّاس إلی بیعة/ یزید و یخبره فی کتابه أنّ أهل مصر و الشّام و العراق قد بایعوا.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 232
ثمّ کتب إلی مروان بن الحکم، عامله علی المدینة أن: ادع أهل المدینة إلی بیعة یزید، فإنّ أهل الشّام و العراق قد بایعوا.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 370- 371
و أنفذت الکتب «1» ببیعة یزید إلی الأمصار، و کتب معاویة إلی مروان بن الحکم- و کان [عامله] علی المدینة- یعلمه باختیاره یزید، و مبایعته إیّاه بولایة العهد، و یأمره بمبایعته، و أخذ البیعة له علی من قبله، فلمّا قرأ مروان ذلک خرج مغضبا فی أهل بیته و أخواله من بنی کنانة، حتّی أتی دمشق فنزلها، و دخل علی معاویة یمشی بین السّماطین، حتّی إذا کان منه بقدر ما یسمعه صوته سلّم، و تکلّم بکلام کثیر یوبّخ به معاویة، منه: أقم الأمور یا ابن أبی سفیان، و اعدل عن تأمیرک الصّبیان، و اعلم أنّ لک من قومک نظراء، و أنّ لک علی مناوأتهم «2» وزراء. فقال له معاویة: أنت نظیر أمیر المؤمنین، و عدّته فی کلّ شدیدة، و عضده، و الثّانی بعد ولیّ عهده. و جعله ولیّ عهد یزید، و ردّه إلی المدینة، ثمّ إنّه عزله عنها، و ولّاها الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و لم یف لمروان بما جعل له من ولایة عهد یزید بن معاویة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 37- 38
[أحداث سنة 56 ه] ثمّ کتب معاویة بعد ذلک إلی مروان بن الحکم «3»: «إنّی قد کبرت سنّی، و دقّ «4» عظمی، و خشیت الاختلاف علی الأمّة بعدی، و قد رأیت أن أتخیّر لهم من یقوم بعدی، و کرهت أن أقطع أمرا دون مشورة من عندک، فاعرض ذلک علیهم، و أعلمنی بالّذی یردّون علیک». فقام مروان فی النّاس فأخبرهم به. فقال النّاس: أصاب
__________________________________________________
(1)- فی ا «و أنشئت الکتاب».
(2)- فی ا «و أنّ لک علی موازاتهم إزراء».
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: «و هو علی المدینة یومئذ»].
(4)- [نهایة الإرب: «رقّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 61
و وفّق و قد أحببنا أن یتخیّر لنا فلا یألو. فکتب مروان إلی معاویة بذلک، فأعاد إلیه الجواب یذکر یزید «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 250- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 351
__________________________________________________
(1)- بعد از آن، معاویه به مروان بن حکم نوشت که: من پیر و سست استخوان و شکسته شدم.
می‌ترسم ملت بعد از من دچار اختلاف شود. صلاح در این دانستم که یکی را برای مردم انتخاب کنم. اکراه دارم که بدون مشورت و اطلاع تو کاری انجام دهم. تو این کار را میان مردم بگذار و از آنها عقیده و رأی بخواه. مروان میان مردم برخاست و موضوع انتخاب ولیعهد را مطرح کرد. مردم هم گفتند: «بسیار کار خوبی کرده. (مقصود یزید نبود) رستگار باد! ما میل داریم او کسی را برای ما انتخاب کند. این کار را هم به تأخیر نیندازد.» مروان هم به معاویه نوشت. معاویه هم جواب داد که: «من یزید را برگزیدم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 55
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 62

خطبة مروان بن الحکم فی مسجد المدینة و ردّ عبد الرّحمان بن أبی‌بکر و الإمام الحسین علیه السّلام و عائشة علیه و کتابه بذلک إلی معاویة

قال: فأرسل مروان إلی وجوه أهل المدینة، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر الطّاعة و حضّ «1» علیها و ذکر الفتنة و حذّر منها. ثمّ قال فی بعض کلامه: أیّها النّاس! إنّ أمیر المؤمنین قد کبر سنّه، و رقّ جلده و عظمه، و خشی الفتنة من بعده، و قد أراه اللّه رأیا حسنا، و قد أراد أن یختار لکم ولیّ عهد یکون من بعده لکم مفزعا، یجمع اللّه به الألفة و یحقن به الدّماء، و أراد أن یکون ذلک عن مشورة منکم و تراض، فماذا تقولون؟ فقال النّاس من کلّ جانب: إنّا لا نکره ذلک إذا کان للّه فیه رضا.
فقال مروان: إنّه قد اختار لکم الرّضا الّذی یسیر فیکم بسیرة «2» الخلفاء الرّاشدین المهدیّین، و هو ابنه یزید.
قال: فسکت النّاس و تکلّم عبد الرّحمان بن أبی بکر الصّدّیق، و قال: کذبت و اللّه یا مروان، و کذب من أمرک بهذا، و اللّه ما یزید برضا و لکنّ یزید و رأیه هرقلیّة. فقال مروان: أیّها النّاس! إنّ هذا المتکلّم هو الّذی أنزل فیه: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما «3».
قال: فغضب عبد الرّحمان بن أبی بکر، ثمّ قال: یا ابن الزّرقاء! فینا تتأوّل القرآن و أنت الطّرید ابن الطّرید! ثمّ بادر إلیه و أخذ برجله، ثمّ قال: انزل یا عدوّ اللّه عن هذا المنبر «4»! فلیس مثلک من یتکلّم بهذا علی أعواده.
قال: و ضجّت بنو أمیّة فی المسجد، و بلغ ذلک عائشة، فخرجت من منزلها ملتفة بملاءة لها و معها نسوة من نسوان «5» قریش حتّی دخلت المسجد، فلمّا نظر إلیها مروان کأنّه
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: خظّ.
(2)- زید فی د: الرّضا و هی سیرة.
(3)- سورة 46 آیة 17.
(4)- لیس فی د.
(5)- فی د: نساء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 63
فزع لذلک، ثمّ قال: نشدتک اللّه یا أمّ المؤمنین إن قلت إلّا حقّا، قالت عائشة: لا قلت إلّا حقّا «1» أشهد لقد لعن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أباک و لعنک «1»، و أنت الطّرید ابن الطّرید، أنت «2» تکلّم أخی عبد الرّحمان بما تکلّمه! قال: فسکت مروان، و لم یردّ علیها شیئا. و رجعت عائشة إلی منزلها و تفرّق النّاس.
و کتب مروان إلی معاویة یخبره بذلک و بما کان من عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلمّا قرأ معاویة کتاب مروان أقبل علی جلسائه، فقال:
/ عبد الرّحمان شیخ قد خرف، قلّ عقله، و یجب أن نکفّ عنه و نحتمل ما یکون منه، فلیس هذا من رأیه و لکن من رأی غیره. قال: ثمّ تهیّأ معاویة یرید الحجّ.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 232- 235
فخطبهم مروان، فحضّهم علی الطّاعة و حذّرهم الفتنة، و دعاهم إلی بیعة یزید، و قال:
سنّة أبی بکر الهادیة المهدیّة. فقال له عبد الرّحمان بن أبی بکر: کذبت! إنّ أبا بکر ترک الأهل و العشیرة، و بایع لرجل من بنی عدیّ، رضی دینه و أمانته، و اختاره لأمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم. فقال مروان: أیّها النّاس، إنّ هذا المتکلّم هو الّذی أنزل اللّه فیه: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی. فقال له عبد الرّحمان:
یا ابن الزّرقاء، أفینا تتأوّل القرآن! و تکلّم الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه ابن عمر و أنکروا بیعة یزید، و تفرّق النّاس. فکتب مروان إلی معاویة بذلک.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 371
[أخبرنا] سیّد الحفّاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه الدّیلمیّ فیما کتب إلیّ من همدان، أخبرنا الرّئیس محی السّنّة أبو الفتح بن عبد اللّه کتابة، أخبرنا الشّیخ العدل أبو الفرج علیّ بن محمّد، حدّثنا أبو بکر، حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن إسحاق السّراج،
__________________________________________________
(1- 1) فی د: «ألا و أنا أشهد أنّ رسول اللّه لعن أباک و لعنک معه».
(2)- من د، و فی الأصل و بر: «ان».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 64
حدّثنا قتیبة بن سعید، حدّثنی من أدرک مروان بن الحکم: أنّه خطب النّاس علی المنبر لیدعو إلی یزید بن معاویة، فقام عبد الرّحمان بن أبی بکر الصّدّیق، فجلس علی قوائم المنبر، فقال: لا و لا نعمة عین لک؛ أدین الهرقلیّة کلّما ذهب واحد جاء آخر؛ هلک أبو بکر، فترک ولدا هم أطیب و أکثر من ولد معاویة، ثمّ نحاها عنهم، و جعلها إلی رجل من بنی عدیّ بن کعب؛ ثمّ هلک عمر بن الخطّاب، فترک ولدا هم أطیب و أکثر من ولد معاویة، فنحاها عنهم و جعلها شوری بین النّاس. قال: و قالت عائشة: یا مروان أما و اللّه أنّکم للشّجرة الملعونة الّتی ذکر اللّه فی القرآن؟ [و ذکر] هذه القصّة الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ رحمه اللّه فی تاریخه أطول من هذه. فأرسل مروان إلی وجوه أهل المدینة، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر الطّاعة و حضّ علیها، و ذکر الفتنة و حذّر منها، ثمّ قال فی بعض کلامه: أیّها النّاس إنّ أمیر المؤمنین قد کبر سنّه، و دقّ عظمه، و رقّ جلده، و خشی الفتنة من بعده. و قد أراه اللّه رأیا حسنا، و قد أراد أن یختار لکم ولیّ عهد یکون لکم من بعده مفزعا یجمع اللّه به الألفة و یحقن به الدّماء، و أراد أن یکون ذلک عن مشورة منکم و تراض، فماذا تقولون؟، قال: فقال النّاس من جانب: إنّا ما نکره ذلک إذا کان رضا؛ فقال مروان: فإنّه قد اختار لکم الرّضا الّذی یسیر فیکم بسیرة الخلفاء الرّاشدین المهتدین و هو ابنه یزید. قال: فسکت النّاس، و تکلّم عبد الرّحمان ابن أبی بکر، فقال: کذبت و اللّه، و کذب من أمرک بهذا، و اللّه ما یزید بمختار و لا رضا و لکنّکم تریدون أن تجعلوها هرقلیّة. و قال فی غیر هذا الموضع: فی یزید الخمور، یزید القرود؛ یزید الفهود. فقال مروان: إنّ هذا المتکلّم هو الّذی أنزل اللّه فیه وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما قال: فغضب عبد الرّحمان و قال: یا ابن الزّرقاء أفینا تتأوّل القرآن و أنت الطّرید ابن الطّرید. ثمّ بادر إلیه فأخذ برجلیه و قال: أنزل یا عدوّ اللّه عن منبر رسول اللّه، فلیس مثلک من یتکلّم علی أعواده. قال: فضجت بنو أمیّة فی المسجد و بلغ ذلک عائشة، فخرجت من منزلها متلفعة بملاءة لها و معها نسوة من قریش حتّی دخلت المسجد، فلمّا نظر إلیها مروان کأنّه فزع من ذلک، فقال: سألتک باللّه یا أمّ المؤمنین إن قلت إلّا حقّا.
فقالت عائشة: لا أقول إلّا حقّا، أشهد لقد لعن رسول اللّه أباک و لعنک، فأنت فضض من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 65
لعنة رسول اللّه، و أنت الطّرید ابن الطّرید أتکلّم أخی عبد الرّحمان بما تکلّمه. فسکت مروان، و لم یردّ علیها شیئا و تفرّق النّاس. و کتب مروان إلی معاویة یخبره بما کان من عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلمّا قرأ معاویة کتاب مروان أقبل علی جلساءه، و قال:
عبد الرّحمان شیخ قد خرف و ذهب عقله، و نحبّ أن نکفّ و نحتمل ما کان منه، فلیس هذا من رأیه و لکن رأی غیره.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 171- 172
[أحداث سنة 56 ه] فقام مروان فیهم و قال: إنّ أمیر المؤمنین قد اختار لکم فلم یأل، و قد استخلف ابنه یزید بعده، فقام عبد الرّحمان بن أبی بکر، فقال: کذبت و اللّه یا مروان، و کذب معاویة، ما الخیار أردتما لأمّة محمّد، و لکنّکم تریدون أن تجعلوها هرقلیّة، کلّما مات هرقل، قام هرقل. فقال مروان: هذا الّذی أنزل اللّه فیه وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الآیة، فسمعت عائشة مقالته، فقامت من وراء الحجاب، و قالت: یا مروان، یا مروان! فأنصت النّاس و أقبل مروان بوجهه، فقالت: أنت القائل لعبد الرّحمان، إنّه نزل فیه القرآن، کذبت و اللّه ما هو به، و لکنّه فلان ابن فلان و لکنّک أنت فضض من لعنة نبیّ اللّه. و قام الحسین بن علیّ، فأنکر ذلک و فعل مثله ابن عمر، و ابن الزّبیر، فکتب مروان بذلک إلی معاویة «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 250
__________________________________________________
(1)- مروان برخاست و گفت: «امیر المؤمنین یکی را برای شما انتخاب کرده و او فرزندش یزید است که او را جانشین خود نموده.»
عبد الرحمان بن ابی بکر برخاست و گفت: «دروغ می‌گویی ای مروان، به خدا سوگند، معاویه هم دروغ می‌گوید. شما هردو صلاح امّت محمّد را در نظر نگرفتید. شما می‌خواهید خلافت را مانند سلطنت هرقل قرار دهید. هر پادشاهی که می‌میرد، یکی دیگر مانند او جانشین می‌شود.» مروان گفت: «این همان مرد است که خداوند آیه قرآن در مذمت او نازل کرده که می‌فرماید: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما؛ کسی که به والدین خود گفت: اف به شما.» تا آخر آیه. عایشه سخن مروان را [درباره برادر خود] شنید. از پشت حجاب گفت: «ای مروان، ای مروان! مردم همه خموش شدند و گوش کردند. مروان هم توجه نمود. گفت:
تو به عبد الرحمان گفتی که خداوند در مذمّت تو آیه نازل کرده؟ به خدا او درخور چنین مذمّتی نبوده و نیست. آن کسی که این آیه در حق او نازل شده، فلان بن فلان بود؛ ولی تو مشمول لعنت خدا و نفرین پیغمبر خدا بودی.» حسین بن علی هم برخاست و بر آن (انتخاب یزید) اعتراض کرد. ابن عمرو ابن زبیر هم با حسین هماهنگ شده اعتراض نمودند. مروان هم خبر آن اعتراض را به معاویه نوشت.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 55- 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 66
[أحداث سنة 56 ه] فقام مروان فی النّاس، فقال: إنّ أمیر المؤمنین قد اختار لکم فلم یأل، و قد استخلف ابنه یزید بعده.
فقام عبد الرّحمان بن أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنهما، فقال: «کذبت و اللّه یا مروان، و کذب معاویة، ما الخیار أردتما لأمّة صلی اللّه علیه و سلم، و لکنّکم أردتم أن تجعلوها هرقلیّة، کلّما مات هرقل قام هرقل!». فقال مروان: هذا الّذی أنزل اللّه فیه وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الآیة «1». فسمعت عائشة رضی اللّه عنها مقالته، فقامت من وراء الحجاب و قالت:
یا مروان! فأنصت النّاس و أقبل مروان بوجهه، فقالت: «إنّ القائل لعبد الرّحمان إنّه نزل فیه القرآن کذب، و اللّه ما هو فیه، و لکنّه فلان ابن فلان، و لکنّک أنت فضض من لعنة نبیّ اللّه علیه الصّلاة و السّلام» «2».
و قام الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما فأنکر ذلک، و فعل مثله عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر.
فکتب مروان إلی معاویة بذلک، فأوجب ذلک مسیره إلی الحجاز بعد أن أخذ بیعة أهل العراق و الشّام!.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 351- 352
أجری الاختبار مرّة ثانیة [بعد زیاد ابن أبیه] علی ید مروان، فأمره أن یقوم بهذه المهمّة، و أن یموّه علی النّاس بأنّ البلدان استجابت لولایة العهد، و بایعوا یزید، و هو یرید أن یبایعوا له أسوة بغیرهم و کان مروان یطمع بولایة العهد، فغضب مروان إذ لم یجعل إلیه الأمر، لأنّه کبیر هذا البیت بعد معاویة، و هو مرشّح البیت الأموی لکبر سنّه، فکان یعدّ العهد لیزید تحدّیا لمقامه و استهانة به، فغضب مروان من ذلک، و تعجّل فی المفاوضة. فسار إلی الشّام و کلّم معاویة، فترضّاه بأن جعله ولیّ عهد لیزید و ردّه إلی المدینة.
__________________________________________________
(1)- الآیة 17 من سورة الأحقاف.
(2)- فی النّهایة: «و منه حدیث عائشة قالت لمروان: إنّ النّبیّ لعن أباک، و أنت فضض من لعنة اللّه، أی:
قطعة أو طائفة منها». و روی ابن أبی خیثمة من حدیث عائشة فی هذه القصّة أنّها قالت: «أمّا أنت یا مروان فأشهد أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعن أباک و أنت فی صلبه». و أبوه هو الحکم بن أبی العاص بن أمیّة، و قد روی الرّواة فی أسباب لعنه أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم رآه یعمل من الأعمال ما لا یجوز، و قد نفاه إلی الطّائف، و انظر ما یأتی قریبا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 67
فأرسل مروان إلی وجوه أهل المدینة، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ صعد المنبر، و تکلّم بما أراد من وصفه معاویة فی العدل و المحافظة علی مصالح الأمّة و أنّه قد کبر سنّه، و قد أراه اللّه رأیا حسنا، و قد أراد أن یختار لکم ولیّ عهد یجمع اللّه به الألفة، و یحقن به الدّماء، و أراد أن یکون ذلک عن مشورة فیکم و تراض، فما تقولون؟
و هذا الکلام یبعث فی النّفوس أملا قویّا فی إجراء الشّوری و رجوع الاختیار للأمّة، و بالطّبع إنّها لا تختار إلّا من له أهلیّة الخلافة، و هو المتحلّی بصفات الإمامة، و انمحت من خواطرهم فکرة بیعة یزید، و زال التّخوّف من ولایة عهده، فإنّ زیاد بن أبیه قد کدر صفو عیشهم من قبل، إذ أعلن بیعة یزید فی ولایة العهد.
و انتظر النّاس الإفصاح عن تلک الشّخصیّة الّتی أرادها معاویة للأمّة جمعا لشملها و حفظا لمصالحها و یکون تعینه برضا الأمّة و اختیارها.
فقال مروان: فإنّه قد اختار لکم الرّضا الّذی یسیر فیکم بسیرة الخلفاء الرّاشدین المهتدین و هو ابنه یزید.
و هنا تظهر علی ذلک الجمع موجة التّأثّر العظیم لهذه المهزلة، و هذا التّحدّی لمجتمع عاش تحت ظلال الدّعوة الصّالحة، و عایش الخلافة الرّاشدة، فمروان هنا یقدّم مهزلة لعقول صقل جوهرها الإسلام، فأصبح مروان یهزأ بذلک المجتمع و یحتقر القیم الخلقیّة، و قامت ضجّة إنکار، و تکلّم وجوه أهل المدینة فی ردّ هذه الفکرة، و طال الحوار و کان عبد الرّحمان بن أبی بکر حاضرا، فقال:
کذبت و کذب من أمرک بهذا، و اللّه ما یزید بمختار و لا رضی، و لکنّ تریدون أن تجعلوها هرقلیّة، و یزید هو یزید القرود و یزید الفهود و یزید الخمور.
و تفرّق الجمع و هو ساخط علی معاویة، و النّاس تتحدّث عن هذه المهزلة الّتی منی بها الفکر الإسلامیّ، و أصبحت فی المدینة موجة إنکار و أحادیث استغراب.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 51- 53
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 68

رأی عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر فی البیعة مع یزید

رأی عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر فی البیعة مع یزید
و بایع معاویة لابنه یزید بولایة العهد بعد وفاة الحسن بن علیّ علیه السّلام و لم یتخلّف عن البیعة إلّا أربعة نفر الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر و عبد اللّه ابن الزّبیر، و قال عبد اللّه بن عمر: نبایع من یلعب بالقرود و الکلاب، و یشرب الخمر، و یظهر الفسوق، ما حجّتنا عند اللّه. و قال عبد اللّه بن الزّبیر: لا طاعة لمخلوق فی معصیة خالق. و قد أفسد علینا دیننا «1».
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 203
[أحداث سنة 56 ه] «2» فلمّا مات زیاد «2» عزم معاویة علی البیعة لابنه یزید، «3» فأرسل إلی عبد اللّه بن عمر مائة «3» ألف درهم، فقبلها، فلمّا ذکر البیعة لیزید، قال ابن عمر «4»: «هذا أراد؟ إنّ دینی عندی إذا لرخیص!» و امتنع «5».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 250- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 351
__________________________________________________
(1)- پس از وفات حسن بن علی علیهما السّلام، معاویة با پسرش یزید به ولیعهدی بیعت نمود و جز چهار نفر از بیعت تخلف نکردند: حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر. عبد اللّه بن عمر گفت: «بیعت کنیم با کسی که با میمونها و سگها بازی می‌کند و شراب می‌نوشد و آشکارا فسق می‌کند؟ عذر ما نزد خدا چیست؟» و عبد اللّه بن زبیر گفت: «در معصیت خالق، زیر فرمان مخلوقی نباید رفت، با اینکه دین ما را بر ما تباه ساخته است.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 160
(2- 2) [نهایة الإرب: «و لمّا»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «أرسل ... بمائة»].
(4)- [أضاف فی نهایة الإرب: «رضی اللّه عنه»].
(5)- همین‌که زیاد مرد، معاویة بر بیعت یزید تصمیم گرفت. نزد عبد اللّه بن عمر فرستاد و صد هزار درهم هم داد. چون گفتگوی بیعت یزید را شنید، گفت: «او گمان کرد که دین من ارزان است.» از بیعت یزید خودداری کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 55
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 69

کلام معاویة مع مروان و ابن عبّاس‌

(أخبرنی) سیّد الحفّاظ أبو منصور الدّیلمیّ کتابة، أخبرنا محمود بن إسماعیل الصّیرفیّ، أخبرنا أحمد بن فادشاه (ح) و أخبرنا أبو علیّ الحدّاد اجازة، أخبرنا أبو نعیم، قالا: أخبرنا الطّبرانیّ، عن أحمد بن رشدین المصریّ، عن محمّد بن سفیان الحضرمیّ، عن ابن لهیعة، عن أبی قبیل أنّ ابن موهب، أخبره: أنّه کان عند معاویة بن أبی سفیان، فدخل علیه مروان فکلّمه فی حوائجه. و قال: اقض حاجتی یا أمیر المؤمنین، فو اللّه إنّ مؤنتی لعظیمة، إنّی أصبحت أبا عشرة، و أخا عشرة، و عمّ عشرة. فلمّا أدبر مروان، قال معاویة لابن عبّاس و کان جالسا معه علی سریره: أنشدک اللّه یا ابن عبّاس! أ ما تعلم أنّ رسول اللّه قال: إذا بلغ بنو الحکم ثلاثین رجلا اتّخذوا مال اللّه بینهم دولا، و عباده خولا و کتابه دغلا، فإذا بلغوا تسعة و تسعین و أربعمائة کان هلاکهم أسرع من التّمرة؟ فقال ابن عبّاس: اللّهمّ نعم؛ ثمّ قال: أنشدک اللّه یا ابن عبّاس! أما تعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ذکر هذا؛ فقال أبو الجبابرة الأربعة؟ فقال ابن عبّاس: اللّهمّ نعم. [و بهذا الإسناد] عن الطّبرانیّ أیضا، عن أحمد بن محمّد بن یحیی، عن إسحاق بن إبراهیم، عن یزید بن ربیعة، عن أبی الأشعث، عن ثوبان، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: رأیت بنی مروان یتعاورون علی منبری، فساءنی ذلک، و رأیت بنی العبّاس یتعاورون علی منبری فسرا ذلک عنّی.
[و أخبرنی] سیّد الحفّاظ أبو منصور الدّیلمیّ کتابة، أخبرنی زاهر بن طاهر الشّحامیّ، أخبرنی عبد الرّحمان بن محمّد، أخبرنی أحمد بن محمّد بن حمدان، أخبرنی أبو العلاء الموصلیّ، عن مصعب بن عبد اللّه، عن أبی حازم، عن العلاء، عن أبیه، عن أبی هریرة، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: رأیت فی النّوم بنی الحکم ابن أبی العاص ینزون علی منبری کما تنزو القردة. فأصبح کالمتغیّظ فما رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مستجمعا ضاحکا بعد ذلک حتّی مات.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 172- 173
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 70

کتب معاویة إلی سعید بن العاص و ردّ ابن العاص علیها

قال: و ذکروا: أنّ معاویة کتب إلی سعید بن العاص و هو علی المدینة، یأمره أن یدعو أهل المدینة إلی البیعة، و یکتب إلیه بمن سارع ممّن لم یسارع. فلمّا أتی سعید بن العاص الکتاب، دعا النّاس إلی البیعة لیزید، و أظهر الغلظة و أخذهم بالعزم و الشّدّة، وسطا بکلّ من أبطأ عن ذلک، فأبطأ النّاس عنها، إلّا الیسیر، لا سیّما بنی هاشم، فإنّه لم یجبه منهم أحد، و کان ابن الزّبیر من أشدّ النّاس إنکارا لذلک، و ردّا له.
فکتب سعید بن العاص إلی معاویة: أمّا بعد، فإنّک أمرتنی أن أدعو النّاس لبیعة یزید ابن أمیر المؤمنین، و أن أکتب إلیک بمن سارع ممّن أبطأ، و إنّی أخبرک أنّ النّاس عن ذلک بطاء، لا سیّما أهل البیت من بنی هاشم، فإنّه لم یجبنی منهم أحد، و بلغنی عنهم ما أکره، و أمّا الّذی جاهر بعداوته، و إبائه لهذا الأمر، فعبد اللّه بن الزّبیر، و لست أقوی علیهم إلّا بالخیل و الرّجال أو تقدم بنفسک، فتری رأیک فی ذلک، و السّلام.
فکتب معاویة إلی عبد اللّه بن عبّاس، و إلی عبد اللّه بن الزّبیر، و إلی عبد اللّه بن جعفر، و إلی الحسین بن علیّ، رضی اللّه عنهم کتبا، و أمر سعید بن العاص أن یوصلها إلیهم، و یبعث بجواباتها.
کتب إلی سعید بن العاص: أمّا بعد، فقد أتانی کتابک، و فهمت ما ذکرت فیه من إبطاء النّاس عن البیعة. و لا سیّما بنی هاشم، و ما ذکر ابن الزّبیر و قد کتبت إلی رؤسائهم کتبا، فسلّمها إلیهم، و تنجز جواباتها، و ابعث بها إلیّ حتّی أری فی ذلک رأیی، و لتشتدّ عزیمتک، و لتصلب شکیمتک، و تحسن نیّتک. و علیک بالرّفق، و إیّاک و الخرق، فإنّ الرّفق رشد، و الخرق نکد، و انظر حسینا خاصّة، فلا یناله منک مکروه، فإنّ له قرابة و حقّا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمة، و هو لیث عرین، و لست آمنک إن شاورته أن لا تقوی علیه، فأمّا من یرد مع السّباع إذا وردت، و یکنس إذا کنست «1»، فذلک عبد اللّه بن الزّبیر، فاحذره
__________________________________________________
(1)- یکنس: یأوی إلی کناسة و هو مأواه و مبیته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 71
أشدّ الحذر، و لا قوّة إلّا باللّه، و أنا قادم علیک إن شاء اللّه، و السّلام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 153- 154- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 91- 92
قال: و ذکروا أنّه لمّا جاوب القوم معاویة بما جاوبوه، من الخلاف لأمره، و الکراهیة لبیعته لیزید، کتب إلی سعید بن العاص، یأمره أن یأخذ أهل المدینة بالبیعة لیزید، أخذا بغلظة و شدّة، و لا یدع أحدا من المهاجرین و الأنصار و أبنائهم حتّی یبایعوا، و أمره أن لا یحرّک هؤلاء النّفر، و لا یهیّجهم. فلمّا قدم علیه کتاب معاویة أخذهم بالبیعة أعنف ما یکون من الأخذ و أغلظه، فلم یبایعه أحد منهم. فکتب إلی معاویة: إنّه لم یبایعنی أحد، و إنّما النّاس تبع لهؤلاء النّفر، فلو بایعوک بایعک النّاس جمیعا، و لم یتخلّف عنک أحد.
فکتب إلیه معاویة یأمره أن لا یحرّکهم إلی أن یقدم.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 157
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 72

کتاب معاویة إلی ابن عبّاس و ردّ ابن عبّاس علیه‌

و کتب إلی ابن عبّاس: أمّا بعد، فقد بلغنی إبطاؤک عن البیعة لیزید ابن أمیر المؤمنین، و إنّی لو قتلتک بعثمان لکان ذلک إلیّ، لأنّک ممّن ألّب علیه و أجلب، و ما معک من أمان فتطمئنّ به، و لا عهد فتسکن إلیه، فإذا أتاک کتابی هذا، فاخرج إلی المسجد، و العن قتلة عثمان، و بایع عاملی، فقد أعذر من أنذر، و أنت بنفسک أبصر، و السّلام.
فکان أوّل ما أجابه عبد اللّه بن عبّاس، فکتب إلیه: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک، و فهمت ما ذکرت، و أن لیس معی منک أمان، و إنّه و اللّه ما منک یطلب الأمان یا معاویة، و إنّما یطلب الأمان من اللّه ربّ العالمین. و أمّا قولک فی قتلی، فو اللّه لو فعلت للقیت اللّه، و محمّد صلی اللّه علیه و سلم خصمک، فما إخاله أفلح و لا أنجح من کان رسول اللّه خصمه. و أمّا ما ذکرت من أنّی ممّن ألّب فی عثمان و أجلب، فذلک أمر غبت عنه، و لو حضرته ما نسبت إلیّ شیئا من التّألیب علیه، و أیم اللّه ما أرأی أحدا غضب لعثمان غضبی، و لا أعظم أحد قتله إعظامی، و لو شهدته لنصرته، أو أموت دونه، و لقد قلت و تمنّیت یوم قتل عثمان: «لیت الّذی قتل عثمان لقینی فقتلنی معه، و لا أبقی بعده» «و أمّا قولک لی: العن قتلة عثمان، فلعثمان ولد و خاصّة و قرابة، هم أحقّ بلعنهم منّی، فإن شاءوا أن یلعنوا فلیلعنوا، و إن شاؤوا أن یمسکوا فلیمسکوا، و السّلام».
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 154، 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 73

کتاب معاویة إلی عبد اللّه بن جعفر و ردّ جوابه‌

و کتب إلی عبد اللّه بن جعفر: أمّا بعد، فقد عرفت أثرتی إیّاک علی من سواک، و حسن رأیی فیک و فی أهل بیتک، و قد أتانی عنک ما أکره، فإن بایعت تشکر و إن تأب تجبر، و السّلام.
و کتب إلیه عبد اللّه بن جعفر: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک، و فهمت ما ذکرت فیه من أثرتک إیّای علی من سوای، فإن تفعل فبحظّک أصبت، و إن تأب فبنفسک قصّرت. و أمّا ما ذکرت من جبرک إیّای علی البیعة لیزید، فلعمری لئن أجبرتنی علیها لقد أجبرناک و أباک علی الإسلام، حتّی أدخلنا کما کارهین غیر طائعین، و السّلام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 154، 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 74

کتاب معاویة إلی ابن الزّبیر و ردّ ابن الزّبیر علیه‌

کتب إلی عبد اللّه بن الزّبیر:
رأیت کرام النّاس إن کفّ عنهم بحلم رأوا فضلا لمن قد تحلّما
و لا سیّما إن کان عفوا بقدرة فذلک أحری أن یجلّ و یعظما
و لست بذی لوم فتعذر بالّذی أتاه من الأخلاق من کان ألوما
و لکنّ غشّا لست تعرف غیره و قد غشّ قبل الیوم إبلیس آدما
فما غشّ إلّا نفسه فی فعاله فأصبح ملعونا و قد کان مکرما
و إنّی لأخشی أن أنالک بالّذی أردت فیجزی اللّه من کان أظلما
و کتب إلیه عبد اللّه بن الزّبیر رضی اللّه عنهما:
ألا سمع اللّه الّذی أنا عبده فأخزی إله النّاس من کان أظلما
و أجرأ علی اللّه العظیم بحمله و أسرعهم فی الموبقات تقحّما
أغرّک أن قالوا حلیم بغرّة و لیس بذی حلم و لکن تحلّما
و لو رمت ما أن قد زعمت وجدتنی هزبر عرین یترک القرن أکتما
و أقسم لو لا بیعة لک لم أکن لأنقضها لم تنج منّی مسلما
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 154- 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 75

دخول معاویة المدینة

قدم معاویة المدینة حاجّا، فلمّا أن دنا من المدینة خرج إلیه النّاس یتلقّونه، ما بین راکب و ماش، و خرج النّساء و الصّبیان، فلقیه النّاس علی حال طاقتهم «1» و ما تسارعوا به فی الفوت و القرب، فلان لمن کافحه «1»، و فاوض العامّة بمحادثته و تألّفهم جهده، مقاربة و مصانعة، لیستمیلهم إلی ما دخل فیه النّاس، حتّی قال فی بعض ما یجتلبهم به: یا أهل المدینة ما زلت أطوی الحزن من وعثاء السّفر بالحبّ لمطالعتکم، حتّی انطوی البعید، و لان الخشن، و حقّ لجار رسول اللّه أن یتاق إلیه.
فردّ علیه القوم: بنفسک و دارک و مهاجرک، أمّا إنّ لک منهم کإشفاق الحمیم البرّ «2»، و الحفیّ المتعاهد.
قال: حتّی إذا کان بالجرف لقیه الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عبّاس، فقال معاویة:
مرحبا بابن بنت رسول اللّه و ابن صنو أبیه. ثمّ انحرف إلی النّاس، فقال: هذان شیخا بنی عبد مناف. و أقبل علیهما بوجهه و حدیثه، فرحّب و قرّب، و جعل یواجه هذا مرّة، و یضاحک هذا أخری، حتّی ورد المدینة، فلمّا خالطها لقیته المشاة و النّساء و الصّبیان، یسلّمون علیه و یسایرونه إلی أن نزل، فانصرفا عنه، فمال الحسین إلی منزله، و مضی عبد اللّه بن عبّاس إلی المسجد، فدخله.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 157- 158- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 93
قال: فطلعت أثقال معاویة و رحله «3» إلی المدینة، فلمّا تقارب منها خرج النّاس یلاقونه «4»، و فیمن «5» خرج إلیه عبد الرّحمان بن أبی بکر و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر و الحسین
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی بحر العلوم].
(2)- الحمیم: الصّدیق، و البرّ: المخلص فی صداقته، و الحفیّ: القریب الّذی یحترم صاحبه و یحتفل به، و المتعاهد: الّذی یداوم الحفاوة.
(3)- [فی المطبوع: «و رحل»].
(4)- من د، و فی الأصل و بر: یلتقونه.
(5)- زید فی د: یلاقونه و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 76
ابن علیّ؛ فلمّا نظر إلیهم قطب فی وجوههم، ثمّ قال: ما أعرفنی مفهمکم و طیشکم. فقال له الحسین: مهلا یا معاویة! فلسنا لهذه المقالة بأهل «1». فقال: بلی و اللّه و أشدّ من هذا القول و أغلظ! فإنّکم تریدون أمرا و اللّه یأبی ما تریدون.
قال: ثمّ دخل إلی المدینة، فنزلها، و أقبل إلیه النّاس مسلّمین «2» و جعل کلّ من دخل إلیه مسلّما شکی إلیه هؤلاء، الأربعة؛ ثمّ جاؤوا لیدخلوا علیه، فلم یأذن لهم، فترکوه و مضوا إلی مکّة.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 235
فخرج معاویة إلی المدینة فی ألف، فلمّا قرب منها تلقّاه النّاس، فلمّا نظر إلی الحسین، قال: مرحبا بسیّد شباب المسلمین، فرّبوا دابّة لأبی عبد اللّه. و قال لعبد الرّحمان بن أبی بکر: مرحبا بشیخ قریش و سیّدها و ابن الصّدّیق. و قال لابن عمر: مرحبا بصاحب رسول اللّه و ابن الفاروق. و قال لابن الزّبیر: مرحبا بابن حواریّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ابن عمّته. و دعا لهم بدواب فحملهم علیها.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 371
[أحداث سنة 56 ه] فلمّا بایعه أهل العراق و الشّام سار إلی الحجاز فی ألف فارس، فلمّا دنا من المدینة لقیه الحسین بن علیّ أوّل النّاس، فلمّا نظر إلیه، قال: لا مرحبا و لا أهلا، بدنة یترقرق دمها و اللّه مهریقه. قال: مهلا، فإنّی- و اللّه- لست بأهل لهذه المقالة.
قال: بلی و لشرّ منها. و لقیه ابن الزّبیر، فقال: لا مرحبا و لا أهلا خبّ ضبّ، تلعة یدخل رأسه و یضرب بذنبه، و یوشک و اللّه أن یؤخذ بذنبه و یدقّ ظهره، نحیّاه عنّی، فضرب وجه راحلته. ثمّ لقیه عبد الرّحمان ابن أبی بکر، فقال له معاویة: لا أهلا و لا مرحبا شیخ قد خرف و ذهب عقله. ثمّ أمر فضرب وجه راحلته. ثمّ فعل بابن عمر نحو ذلک. فأقبلوا معه لا یلتفت إلیهم، حتّی دخل المدینة، فحضروا بابه فلم یؤذن لهم علی منازلهم، و لم یروا منه ما یحبّون، فخرجوا إلی مکّة، فأقاموا بها.
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- من د و بر، فی الأصل: متسلّمین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 77
قلت: ذکر عبد الرّحمان بن أبی بکر لا یستقیم علی قول من یجعل وفاته سنة ثلاث و خمسین، و إنّما یصحّ علی قول من یجعلها بعد ذلک الوقت «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 251، 252- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 103
[أحداث سنة 56 ه] فلمّا بایعه أهل العراق و الشّام سار إلی الحجاز.
قال: و فی هذه السّنة اعتمر معاویة فی شهر رجب، و سار إلی الحجاز فی ألف فارس، فلمّا دنا من المدینة لقیه الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما أوّل النّاس، فلمّا نظر إلیه معاویة، قال: «لا مرحبا و لا أهلا! بدنة یترقرق دمها و اللّه مهریقه!» قال: مهلا فإنّی لست بأهل لهذه المقالة. قال: بلی و لشرّ منها.
ثمّ لقیه عبد اللّه بن الزّبیر، فقال له: «لا مرحبا و لا أهلا! خبّ ضبّ، تلعة یدخل رأسه فیضرب بذنبه، و یوشک و اللّه أن یؤخذ بذنبه، و یدقّ ظهره، نحیّاه عنّی» فضرب وجه راحلته.
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه هزار سوار برگزیده و راه حجاز را گرفت. چون به مدینه نزدیک شد، حسین بن علی را دید که پیشاپیش مردم رفته بود. چون حسین را دید، گفت: «مرحبا مباد. اهل هم نیستی. تو یک شتر قربانی هستی که خون وی جوشیده و خداوند خون آن قربانی را خواهد ریخت.» حسین گفت: «آرام باش و مهلت بده. من به خدا سوگند درخور این گفته (ناپسند) نمی‌باشم.» معاویة گفت: «آری. مستوجب این و بدتر از این سخن می‌باشی.» بعد ابن زبیر را دید و گفت: «مرحبا مباد که تو اهل نیستی. تو سوسمار هستی که سر به لانه می‌برد و با دم خود زمین را می‌زند. به خدا نزدیک است که او را از دم بگیریم و پشت او را بشکنیم. او را دور کنید. آن‌گاه خود (معاویه) سر اسب او را (ابن زبیر) زد و دورش کرد. بعد عبد الرّحمان بن ابی بکر رسید. معاویه به او گفت: «ای نااهل! مرحبا مباد! تو سالخورده خرف هستی که عقل خود را در پیری از دست دادی.» سپس دستور داد که سر اسب او را بزنند و دورش کنند. با ابن عمر هم مانند همان رفتار را به کار برد. آنها همه به او همراهی کردند؛ ولی او به آنها اعتنا نکرد تا آن‌که وارد مدینه شد. آنها هم بر در خانه او ایستادند؛ ولی او به آنها اجازه ورود نداد و با این‌که آنها دارای مقام (ارجمند) بودند، آنها از معاویه آنچه باعث خرسندی باشد، به دست نیاوردند. ناگزیر راه مکه را گرفتند و در آن‌جا اقامت نمودند.
من می‌گویم (مؤلف) روایت شرکت عبد الرّحمان بن ابی بکر در آن انجمن با خبر وفات او که در سنه پنجاه و سه رخ داده، موافقت ندارد. صحت این روایت مبنی بر صحت روایت وفات او در سنه پنجاه و چهار است که وفات او بعد از واقعه بیعت یزید است.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 58- 59، 63
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 78
ثمّ لقیه عبد الرّحمان بن أبی بکر الصّدّیق، فقال له معاویة: «لا مرحبا و لا أهلا! شیخ قد خرف و ذهب عقله» ثمّ أمر بضرب وجه راحلته. ثمّ فعل بابن عمر نحو ذلک.
فأقبلوا معه لا یلتفت إلیهم حتّی دخل المدینة، فحضروا بابه فلم یؤذن لهم علی منازلهم، و لم یروا منه ما یحبّون، فخرجوا إلی مکّة، فأقاموا بها.
و قد ذکرنا وفاة عبد الرّحمان بن أبی بکر فی سنة ثلاث و خمسین، و المشهور أنّه کان فی هذه الحادثة باق، و قد ورد خبره مع مروان بن الحکم و ما قالته عائشة رضی اللّه عنها فی الصّحیح. «1»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 355- 356، 359
__________________________________________________
(1)- به اتفاق علمای امت امر دین‌پروری و امامت بعد از فوت امام حسن، متعلق به امام حسین رضی اللّه عنه بود و در نظر اهل بصیرت فرمانبرداری و طاعت آن حضرت به حسب شرع شریف واجب و لازم می‌نمود و حال آن‌که معاویه به استظهار جمعی از اصحاب ظلم و ظلام پس از انتقال امام حسن بدار السلام کمر سعی و اهتمام بر میان بست که یزید پلید را ولیعهد گرداند و از اشراف و اعیان بیعت به نام آن لعین بی‌دین بستاند و چون سگان شام و سگان عراق بیعت آن سرخیل ارباب شقاق را قبول کردند، معاویه در سنه ست و خمسین از هجرت سید المرسلین متوجه حجاز گشت و نخست به مدینه طیبه رفته، تمامی متوطّنان آن بلده طوعا و کرها به بیعت یزید درآمدند، مگر امام حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم که بر آن معنی انکار نمودند و به روایتی عبد الرّحمان بن ابی بکر صدیق نیز با ایشان اتفاق فرمود و به قول عبد الرّحمان پیش از آن تاریخ وفات یافته بود.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 79

خطبة معاویة فی المدینة و لقاؤه بعائشة

و أقبل معاویة و معه خلق کثیر من أهل الشّام، حتّی أتی عائشة أمّ المؤمنین، فاستأذن علیها، فأذنت له وحده، و لم یدخل علیها معه أحد، و عندها مولاها ذکوان. فقالت عائشة: یا معاویة، أکنت تأمن أن أقعد لک رجلا فأقتلک، کما قتلت أخی محمّد بن أبی بکر؟ فقال معاویة: ما کنت لتفعلی ذلک. قالت: لم؟ قال: لأنّی فی بیت آمن، بیت رسول اللّه. ثمّ إنّ عائشة حمدت اللّه و أثنت علیه، و ذکرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ذکرت أبا بکر و عمر، و حضّته علی الاقتداء بهما، و الاتّباع لأثرهما، ثمّ صمتت. قال: فلم یخطب معاویة، و خاف أن لا یبلغ ما بلغت، فارتجل الحدیث ارتجالا، ثمّ قال: أنت- و اللّه یا أمّ المؤمنین- العالمة باللّه و برسوله، دللتنا علی الحقّ، و حضضتنا علی حظّ أنفسنا، و أنت أهل لأن یطاع أمرک، و یسمع قولک، و إنّ أمر یزید قضاء من القضاء، و لیس للعباد الخیرة من أمرهم، و قد أکّد النّاس بیعتهم فی أعناقهم، و أعطوا عهودهم علی ذلک و مواثیقهم، أفترین أن ینقضوا عهودهم و مواثیقهم؟ فلمّا سمعت ذلک عائشة علمت أنّه سیمضی علی أمره، فقالت: أمّا ما ذکرت من عهود و مواثیق، فاتّق اللّه فی هؤلاء الرّهط، و لا تعجل فیهم، فلعلّهم لا یصنعون إلّا ما أحببت. ثمّ قام معاویة، فلمّا قام، قالت عائشة: یا معاویة، قتلت حجرا و أصحابه العابدین المجتهدین؟ فقال معاویة: دعی هذا، کیف أنا فی الّذی بینی و بینک فی حوائجک؟ قالت: صالح. قال: فدعینا و إیّاهم حتّی نلقی ربّنا. ثمّ خرج و معه ذکوان، فاتّکأ علی ید ذکوان، و هو یمشی و یقول: تاللّه إن رأیت کالیوم قطّ خطیبا أبلغ من عائشة بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثمّ مضی حتّی أتی منزله. ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 158
و قالت عائشة لمعاویة حیث حجّ و دخل إلیها: یا معاویة أقتلت حجرا و أصحابه، فأین عزب حلمک عنهم؟ أمّا إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول: یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم أهل السّماوات. قال: لم یحضرنی رجل رشید یا أمّ المؤمنین. و روی أنّ معاویة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 80
کان یقول: ما أعدّ نفسی حلیما بعد قتلی حجرا و أصحاب حجر «1».
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 206
قال: و خرج معاویة من منزله إلی المسجد الأعظم، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ ذکر ابنه یزید فی خطبته و قال: من أحقّ بالخلافة من ابنی یزید فی فضله و هدیه و مذهبه و موضعه من قریش! و اللّه إنّی لأری قوّة ما یعیبونه، و ما ظنّهم بمقلعین و لا منتهین «2» حتّی یصیبهم منّی بوائق تخیب أصولهم، فلیربع «3» أولئک علی ضلعهم من قبل أن تصیبهم منّی فاقرة لا یقومون لها، فقد أنذرت إن نفع «4» الإنذار، و بیّنت إن نفع «5» البیان، قال: ثمّ جعل یتمثّل «6» بهذه و یقول:
قد کنت حذّرتک آل المصطلق و قلت یا عامر ذرنی و انطلق
إنّک إن کلّفتنی ما لم أطلق ساءک ما سرّک منّی من خلق
دونک ما استقیته فاحس «7» و ذق
قال: ثمّ ذکر عبد الرّحمان بن أبی بکر و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر و الحسین بن علیّ و قال: و اللّه لئن لم یبایعوا لیزید لأفعلنّ و لأفعلنّ!
قال: ثمّ نزل عن المنبر و دخل إلی منزله، و بلغ ذلک عائشة فأقبلت حتّی دخلت/
__________________________________________________
(1)- و هنگامی که معاویه حج گزارد و بر عایشه درآمد، عایشه بدو گفت: «ای معاویه! آیا حجر و همراهان او را کشتی؟ پس بردباریت کجا رفت که ایشان را شامل نگشت؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که می‌گفت: یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السّماوات، در مرج عذرا کسانی کشته می‌شوند که آسمانیان برای ایشان به خشم می‌آیند.» گفت: «ای امّ المؤمنین! مرد خردمندی نزد من نبود.»
و روایت شده که معاویه می‌گفت: «خود را پس از کشتن حجر و یارانش بردبار نمی‌شمارم.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 164
(2)- فی د: منتهیین، و فی بر: مطموس.
(3)- [عن ط بیروت. و فی ط العثمانیّة: «فلیرفع»].
(4)- من د و بر، و فی الأصل: تقع.
(5)- من د و بر، و فی الأصل: یقع.
(6)- فی د: یمثل.
(7)- [فی المطبوع: «فاحسن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 81
مغضبة علیه و قالت: یا معاویة! ما کفاک أنّک قتلت أخی محمّد بن أبی بکر و أحرقته بالنّار، حتّی قدمت المدینة و أخذت «1» بالوقیعة فی أبناء الصّحابة، و أنت من الطّلقاء الّذین لا تحلّ لهم الخلافة، و کان أبوک من الأحزاب! فخبّرنی ما کان یؤمنک منّی إن أبعث إلیک من یقتلک بأخی محمّد و آخذ بثأری! قال: فقال لها معاویة: یا أمّ المؤمنین! أمّا أخوک محمّد، فلم أقتله و لم آمر بذلک، و لکنّه کان ینصر من جهز علیّ بن أبی طالب، فوجّهت إلیهم معاویة بن حدیج «2» و عمرو بن العاص، فحاربهما فقتلاه، و فعلا به ما فعلا و لم یک ذلک عن رأیی «3»؛ و أمّا قولک تقتلینی، فإنّنی فی بیت أمان. فقالت عائشة: لعمری أنت فی بیت أمان، و لکنّ بلغنی عنک أنّک تهدّدت أخی عبد الرّحمان «4» بن أبی بکر «4»، و ابن عمر، و ابن أختی عبد اللّه بن الزّبیر، و الحسین ابن فاطمة «5»، و لیس مثلک من یتهدّد مثل هؤلاء! فقال معاویة: مهلا یا أمّ المؤمنین! فهو أعزّ علیّ من بصری «6»، لکنّی أخذت البیعة لابنی یزید، و قد بایعه کافّة «7» المسلمین، أفترینی أنقض بیعة قد ثبتت و تأکّدت، و أن یخلع «8» النّاس عهودهم! فقالت عائشة: إنّی لا أری ذلک، و لکنّ علیک بالرّفق و التّأنّی «9»، إنّهم لا یخالفونک، و انظر لا یبلغنی عنک أنّک أسأت إلی أحد منهم، فتلقی منّی ما لا تحبّ، و اذکر المرجع إلی اللّه، و المنقلب إلیه. فقال معاویة: أفعل ذلک یا أمّ المؤمنین، و أنت «10» أهل أن یسمع منک، و تطاعی فی کلّ ما تأمرین.
قال: فانصرفت عائشة إلی منزلها.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 235- 238
__________________________________________________
(1)- من د و بر، و فی الأصل: أحدت.
(2)- فی الأصل: جدیج، و فی د: خدیج، و فی بر بغیر نقط.
(3)- فی النّسخ: رأی.
(4- 4) لیس فی د.
(5)- فی د: علی.
(6)- زید فی د: و.
(7)- زید فی د: من.
(8)- فی د: تخلع.
(9)- زید فی د: و.
(10)- من د و بر، و فی الأصل: لنت- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 82
[أحداث سنة 56 ه] و خطب معاویة بالمدینة، فذکر یزید، فمدحه، و قال: من أحقّ منه بالخلافة فی فضله و عقله و موضعه؟ و ما أظنّ قوما بمنتهین حتّی تصیبهم بوائق تجتثّ أصولهم، و قد أنذرت إن أغنت النّذر، ثمّ أنشد «1» متمثّلا:
قد کنت حذّرتک آل المصطلق و قلت یا عمرو أطعنی و انطلق
إنّک إن کلّفتنی ما لم أطق ساءک ما سرّک منّی من خلق
دونک ما استسقیته فاحس و ذق «2»
ثمّ دخل علی عائشة، و قد بلغها أنّه ذکر الحسین و أصحابه، فقال: لأقتلنّهم إن لم یبایعوا. فشکاهم إلیها، فوعظته «3» و قالت له: بلغنی أنّک تتهدّدهم بالقتل. فقال: یا أمّ المؤمنین هم أعزّ من ذلک، و لکنّی بایعت لیزید، و بایعه غیرهم، أفترین أن أنقض بیعة قد تمّت؟ قالت: فارفق بهم، فإنّهم یصیرون إلی ما تحبّ إن شاء اللّه. قال: أفعل، و کان فی قولها له: ما یؤمنک أن أقعد لک رجلا یقتلک و قد فعلت بأخی ما فعلت؟- تعنی أخاها محمّدا- فقال لها: کلّا یا أمّ المؤمنین، إنّی فی بیت أمن. قالت: أجل «4».
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «أنشأ»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: «عائشة»].
(4)- معاویه در شهر مدینه خطبه کرد و نام یزید را برد و او را ستود و گفت: «کدام یک در خلافت از یزید احق و اولی باشد؟ کیست که از حیث فضل و عقل و مقام مانند یزید باشد؟ من گمان نمی‌کنم بعضی از این قوم خودداری (از دشمنی یزید) بکنند تا آن‌که دچار بلیاتی شوند که ریشه آنها را بکند و من اخطار کردم. اگر اخطار سودی داشته باشد.» سپس این شعر را بر زبان راند:
قد کنت حذّرتک آل المصطلق و قلت یا عمرو أطعنی و انطلق
إنّک إن کلّفتنی ما لم أطق ساءک ما سرّک منّی من خلق
دونک ما استقیته فاحس و ذق
یعنی: «من تو را برحذر کرده بودم از خاندان مصطلق». به تو گفتم: «ای عمرو مرا اطاعت کن و بر تو اگر به من تکلیف چیزی را کنی که طاقت آن را نداشته باشم، خود دچار حال بدی می‌شوی و آن خوی خوش من که تو را خرسند می‌کرد، از حال خود برگشته تو را خشمناک خواهد کرد. اینک بگیر آنچه را که تو خواسته بودی برای سیرابی. اکنون بنوش و مزه آن را بچش.»
پس از آن بر عایشه (به قصد دیدار) وارد شد. عایشه شنیده بود که با حسین و یاران و (فرزندان خلفا)-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 83
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 251- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 104؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 356
__________________________________________________
- چه کرده و چه گفته بود و نیز گفته بود که اگر آنها بیعت نکنند، من آنها را خواهم کشت. او از آنها (حسین و سایرین که خبر آنها گذشت) نزد عایشه شکایت کرد. عایشه به او اندرز داد و گفت: «شنیده‌ام آنها را به قتل تهدید کردی.» گفت: «ای مادر مؤمنین! آنها گرامی‌تر از این هستند؛ ولی من یزید را بیعت کردم و برای او از دیگران بیعت گرفتم. آیا صلاح می‌دانی که من این بیعت را نقض کنم و حال این‌که انجام گرفته و کار تمام شده؟» گفت: «پس با آنها مدارا کن که آنها به هرچه تو می‌خواهی، تسلیم خواهند شد به خواست خداوند.» گفت: «چنین خواهم کرد.» و نیز عایشه به او گفت: «از کجا تو به من اعتماد کردی که من برای کشتن تو یک مرد را کمین نکرده باشم و حال این‌که تو با برادرم چنین کردی و چنان» (او را کشتی) (مقصود محمد بن ابی بکر فرزندخوانده علی) گفت: «هرگز ای مادر مؤمنین! من در خانه امن و امان هستم.» گفت: «آری» (چنین است).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 59- 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 84

لقاء معاویة بالإمام علیه السّلام‌

فأرسل إلی الحسین بن علیّ، فخلا به، فقال له: یا ابن أخی، قد استوثق النّاس لهذا الأمر، غیر خمسة نفر من قریش، أنت تقودهم یا ابن أخی، فما إربک إلی الخلاف؟ قال الحسین: أرسل إلیهم، فإن بایعوک کنت رجلا منهم، و إلّا لم تکن عجلت علیّ بأمر.
قال: و تفعل؟ قال: نعم. قال: فأخذ علیه أن لا یخبر بحدیثهما أحدا «1»، فخرج، و قد أقعد له ابن الزّبیر رجلا بالطّریق، فقال: یقول لک أخوک ابن الزّبیر: ما کان؟ فلم یزل به حتّی استخرج منه شیئا.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 158- 159- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 93- 94
المدائنی، عن أبی زکریّاء العجلانیّ، عن عکرمة بن خالد، قال: قدم معاویة المدینة یرید الحجّ، فلقیه الحسین علیه السّلام فقال له: یا معاویة قد بلغنی ذکرک و ذکر ابن النّابغة بنی هاشم بالعیوب، فارجع إلی نفسک و سلّط الحقّ علیها، فإنّک تجد أعظم عیوبها أصغر عیب فیک، لقد تناولتنا بالعداوة و أطعت فینا عمرا، فو اللّه ما قدم إیمانه و لا حدث نفاقه، و اللّه ما ینظر لک و لا یبقی علیک، فانظر لنفسک أو دع.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 105
و قال معاویة للحسین بن علیّ علیهما السّلام: یا أبا عبد اللّه علمت إنّا قتلنا شیعة أبیک فحنّطناهم، و کفّنّاهم، و صلّینا علیهم، و دفنّاهم؟ فقال الحسین: حججتک و ربّ الکعبة، لکنّا و اللّه إن قتلنا شیعتک، ما کفّنّاهم، و لا حنّطناهم، و لا صلّینا علیهم، و لا دفنّاهم «2».
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(2)- معاویه به حسین بن علی گفت: «ای ابو عبد اللّه! دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم. پس آنها را حنوط کردیم و کفن پوشاندیم و بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم؟» پس (امام) حسین گفت: «به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم، لیکن ما به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 164
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 85
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 206
فحدّثنی یعقوب بن إبراهیم، قال: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم، قال: حدّثنا ابن عون، قال: حدّثنی رجل بنخلة، قال: بایع النّاس لیزید بن معاویة غیر الحسین بن علیّ و ابن عمر و ابن الزّبیر و عبد الرّحمان بن أبی بکر و ابن عبّاس؛ فلمّا قدم معاویة أرسل إلی الحسین بن علیّ، فقال: یا ابن أخی، قد استوسق النّاس لهذا الأمر غیر خمسة نفر من قریش أنت تقودهم، یا ابن أخی، فما إربک إلی الخلاف؟ قال: أنا أقودهم! قال: نعم، أنت تقودهم. قال: فأرسل إلیهم، فإن بایعوا «1» کنت رجلا منهم، و إلّا لم تکن عجلت علیّ بأمر. قال: و تفعل؟ قال: نعم. قال: فأخذ علیه ألّا یخبر بحدیثهم «2» أحدا، قال: فالتوی علیه، ثمّ أعطاه ذلک، فخرج و قد أقعد له ابن الزّبیر رجلا بالطّریق، قال: یقول لک أخوک ابن الزّبیر: ما کان؟ فلم یزل به حتّی استخرج منه شیئا «3».
الطّبری، التّاریخ، 5/ 303- 304
و قیل: لمّا قتل معاویة حجر بن عدیّ و أصحابه لقی فی ذلک العام الحسین علیه السّلام فقال:
__________________________________________________
(1)- س: «بایعوک».
(2)- س: «یخبرهم».
(3)- ابن عون گوید: «همه مردم با یزید بن معاویه بیعت کردند، مگر حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر و عبد الرّحمان بن ابی بکر و عبد اللّه بن عبّاس و چون معاویه به مدینه آمد، حسین بن علی را خواست و گفت: «برادرزاده‌ام، مردم همه به این کار گردن نهاده‌اند، مگر پنج کس از قریش که تو راهشان می‌بری. برادرزاده‌ام، تو را به مخالفت من چه حاجت؟»
گفت: «من راهشان می‌برم؟»
گفت: «بله، تو راهشان می‌بری.»
گفت: «آنها را بخواه! اگر بیعت کردند، من نیز یکی از آنها هستم؛ وگرنه درباره من با شتاب کاری نکرده‌ای.»
گفت: «آن وقت بیعت می‌کنی؟»
گفت: «آری.»
گوید: از او قول خواست که گفتگویشان را به هیچ‌کس خبر ندهد.
گوید: نخست طفره رفت و عاقبت قول داد و بیرون رفت.
ابن زبیر یکی را در راه وی نشانیده بود که گفت: «برادرت ابن زبیر می‌گوید: چه شد؟» و چندان اصرار کرد که چیزی از او درآورد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2867- 2868
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 86
یا أبا عبد اللّه هل بلغک ما صنعت بحجر و أصحابه من شیعة أبیک؟ قال: لا. قال: إنّا قتلناهم، و کفّنّاهم، و صلّینا علیهم. فضحک الحسین علیه السّلام ثمّ قال: خصمک القوم یوم القیامة؛ یا معاویة أما و اللّه لو ولینا مثلها من شیعتک، ما کفّنّاهم، و لا صلّینا علیهم، و قد بلغنی وقوعک فی أبی الحسن و قیامک و اعتراضک بنی هاشم بالعیوب؛ و أیم اللّه لقد أوترت غیر قوسک، و رمیت غیر غرضک، و تناولتها بالعداوة من مکان قریب، و لقد أطعت امرءا ما قدم إیمانه، و ما حدث نفاقه، و ما نظر لک، فانظر لنفسک أودع.
الحلوانی، نزهة النّاظر،/ 39- مثله الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 30- 31؛ الأمین، أعیان الشّیعة «1»، 1/ 582
عن صالح بن کیسان «2»، قال: لمّا قتل معاویة حجر بن عدیّ و أصحابه حجّ ذلک العام، فلقی الحسین بن علیّ علیه السّلام، فقال:
یا أبا عبد اللّه هل بلغک ما صنعنا بحجر، و أصحابه، و أشیاعه، و شیعة أبیک؟
فقال علیه السّلام: و ما صنعت بهم؟
قال: قتلناهم، و کفّنّاهم، و صلّینا علیهم.
فضحک الحسین علیه السّلام، ثمّ قال: خصمک القوم یا معاویة، لکنّنا لو قتلنا شیعتک ما کفّنّاهم، و لا صلّینا علیهم، و لا قبرناهم، و لقد بلغنی وقیعتک فی علیّ، و قیامک ببغضنا، و اعتراضک بنی هاشم بالعیوب، فإذا فعلت ذلک، فارجع إلی نفسک، ثمّ سلها الحقّ علیها و لها، فإن لم تجدها أعظم عیبا، فما أصغر عیبک فیک، و قد ظلمناک یا معاویة، فلا توترنّ غیر قوسک، و لا ترمینّ غیر غرضک، و لا ترمنا بالعداوة من مکان قریب، فإنّک و اللّه لقد أطعت فینا رجلا ما قدم إسلامه، و لا حدث نفاقه، و لا نظر لک، فانظر لنفسک أودع- یعنی: «عمرو بن العاص».
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 19- 20
__________________________________________________
(1)- [حکاه الأمین عن کشف الغمّة].
(2)- صالح بن کیسان المدنیّ عدّة الشّیخ من أصحاب علیّ بن الحسین علیه السّلام ص 93 من رجاله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 87

لقاء معاویة بابن الزّبیر

قال: ثمّ أرسل معاویة بعده إلی ابن الزّبیر، فخلا به، فقال له: قد استوثق النّاس لهذا الأمر، غیر خمسة نفر من قریش أنت تقودهم، یا ابن أخی! فما إربک إلی الخلاف؟ قال:
فأرسل إلیهم، فإن بایعوک کنت رجلا منهم، و إلّا لم تکن عجلت علیّ بأمر. قال: و تفعل؟
قال: نعم. فأخذ علیه أن لا یخبر بحدیثهما أحدا.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 159- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 94
[أحداث سنة 56 ه] ثمّ أرسل بعده إلی ابن الزّبیر، فقال له: قد استوسق النّاس لهذا الأمر غیر خمسة نفر من قریش أنت تقودهم؛ فما ابن أخی! فما إربک إلی الخلاف؟ قال:
أنا أقودهم! قال: نعم، أنت تقودهم. قال: فأرسل إلیهم، فإن بایعوا کنت رجلا منهم، و إلّا لم تکن عجلت علیّ بأمر. قال: و تفعل؟ قال: نعم. قال: فأخذ علیه ألّا یخبر بحدیثهم أحدا؛ قال: یا أمیر المؤمنین، نحن فی حرم اللّه عزّ و جلّ، و عهد اللّه سبحانه ثقیل، فأبی علیه، و خرج. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 304
__________________________________________________
(1)- گوید: معاویه پس از حسین، ابن زبیر را خواست و گفت: «همه مردم به این کار گردن نهاده‌اند، مگر پنج کس از قریش که تو راهشان می‌بری. ای برادرزاده تو را به مخالفت چه حاجت؟»
گفت: «من راهشان می‌برم؟»
گفت: «بله، تو راهشان می‌بری.»
گفت: «آنها را بخواه. اگر بیعت کردند، من نیز یکی از آنها هستم، وگرنه درباره من با شتاب کاری نکرده‌ای.»
گفت: «آن‌وقت بیعت می‌کنی؟»
گفت: «آری.»
گوید: خواست از او قول بگیرد که گفتگویشان را به هیچ‌کس خبر ندهد. اما ابن زبیر گفت: «ای امیر مؤمنان! ما در حرم خدا عز و جل هستیم و پیمان با خدا سنگین است» و قول نداد و برون شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2868
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 88

لقاء معاویة بابن عمر

قال: فأرسل بعده إلی ابن عمر، فأتاه و خلا به، فکلّمه بکلام هو ألین من صاحبیه و قال: إنّی کرهت أن أدع أمّة محمّد بعدی کالضّأن لا راعی لها، و قد استوثق النّاس لهذا الأمر غیر خمسة نفر أنت تقودهم، فما إربک إلی الخلاف؟ قال ابن عمر: هل لک فی أمر تحقن به الدّماء و تدرک به حاجتک؟ فقال معاویة: وددت ذلک. فقال ابن عمر: تبرز سریرک، ثمّ أجی‌ء فأبایعک، علی أنّی بعدک أدخل فیما اجتمعت علیه الأمّة، فو اللّه لو أنّ الأمّة اجتمعت بعدک علی عبد حبشیّ لدخلت فیما تدخل فیه الأمّة. قال: و تفعل؟ قال:
نعم. ثمّ خرج.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 159- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 94
[أحداث سنة 56 ه] ثمّ أرسل بعده إلی ابن عمر، فکلّمه بکلام هو ألین من کلام صاحبه، فقال: إنّی أرهب أن أدع أمّة محمّد بعدی کالضّأن لا راعی لها، و قد استوسق النّاس لهذا الأمر غیر خمسة نفر من قریش أنت تقودهم، فما إربک إلی الخلاف! قال: هل لک فی أمر یذهب الذّمّ، و یحقن الدّم، و تدرک به حاجتک؟ قال: وددت! قال: تبرز سریرک، ثمّ أجی‌ء فأبایعک، علی أنّی أدخل بعدک فیما تجتمع علیه الأمّة، فو اللّه لو أنّ الأمّة اجتمعت بعدک علی عبد حبشیّ لدخلت فیما تدخل فیه الأمّة. قال: و تفعل؟ قال:
نعم. ثمّ خرج فأتی منزله فأطبق بابه، و جعل النّاس یجیئون، فلا یأذن لهم «1».
__________________________________________________
(1)- گوید: پس از آن عبد اللّه بن عمر را خواست و با وی نرمتر از ابن زبیر سخن کرد، گفت:
«نمی‌خواهم امت محمد را از پس خویش چون گله بی‌چوپان رها کنم، همه مردم به این کار گردن نهاده‌اند، مگر پنج کس از قریش که تو راهشان می‌بری. تو را به مخالفت چه حاجت؟»
گفت: «می‌خواهی کاری کنی که مذموم نباشد و خونها را محفوظ دارد و به وسیله آن منظور تو انجام شود؟»
گفت: «بله می‌خواهم.»
گفت: «به مجلس می‌نشینی و من می‌آیم و با تو بیعت می‌کنم که از پس تو بر هرچه امت اتفاق کرد، من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 89
الطّبری، التّاریخ، 5/ 304
[أحداث سنة 56 ه] و قیل: إنّ ابن عمر قال لمعاویة: «أبایعک علی أنّی أدخل فیما یجتمع «1» علیه الأمّة، فو اللّه لو اجتمعت علی حبشیّ لدخلت معهما. ثمّ عاد إلی منزله فأغلق بابه و لم یأذن لأحد «2».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 252- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 359
__________________________________________________
- نیز از آن پیروی کنم. به خدا اگر پس از تو امت بر یک بنده حبشی اتفاق کند، من نیز از اتفاق امت تبعیت می‌کنم».
گفت: «بیعت می‌کنی؟»
گفت: «آری.»
گوید: پس بیرون رفت و به خانه خویش درشد و در ببست. کسان سوی وی می‌آمدند و اجازه می‌خواستند که نمی‌داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2868- 2869
(1)- [نهایة الإرب: «تجتمع»].
(2)- گفته شده: فرزند عمر به معاویه گفت: من با تو بیعت می‌کنم به شرط رضای ملت که به خدا اگر یک مرد حبشی انتخاب کنند، من هم با آنها خواهم بود. (تن خواهم داد) بعد از آن به خانه خود رفت و در را بر خود بست و نشست و کسی را نزد خود راه نداد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 63
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 90

لقاء معاویة بابن أبی بکر

و أرسل إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر، فخلا به، قال: بأیّ ید أو رجل تقدم علی معصیتی؟ فقال عبد الرّحمان: أرجو أن یکون ذلک خیرا لی. فقال معاویة: «و اللّه لقد هممت أن أقتلک. فقال: لو فعلت لأتبعک اللّه فی الدّنیا، و لأدخلک به فی الآخرة النّار، قال: ثمّ خرج عبد الرّحمان بن أبی بکر، و بقی معاویة یومه ذلک یعطی الخواصّ، و یعصی مذمّة النّاس.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 159- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 94- 95
[أحداث سنة 56 ه] فأرسل إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر، فقال: یا ابن أبی بکر، بأیّة ید أو رجل تقدم علی معصیتی! قال: أرجو أن یکون ذلک خیرا لی. فقال: و اللّه لقد هممت أن أقتلک. قال: لو فعلت لأتبعک اللّه به لعنة فی الدّنیا؛ و أدخلک به فی الآخرة النّار.
قال: و لم یذکر ابن عبّاس. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 304
__________________________________________________
(1)- گوید: آن‌گاه عبد الرّحمان بن أبی بکر را خواست و گفت: «ای پسر ابی بکر با کدام دست و کدام پا نافرمانی می‌کنی؟»
گفت: «امیدوارم خیر باشد.»
گفت: «به خدا آهنگ آن داشتم که تو را بکشم.»
گفت: «اگر چنین کرده بودی، خدا در دنیا تو را لعنت می‌کرد و در آخرت به جهنم می‌برد.»
گوید: و از ابن عبّاس یادی نکرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2869
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 91

لقاء معاویة مع الإمام الحسین علیه السّلام و ابن عبّاس‌

فلمّا کان صبیحة الیوم الثّانی، أمر بفراش فوضع له، و سوّیت مقاعد الخاصّة حوله و تلقاءه من أهله، ثمّ خرج و علیه حلّة یمانیّة، و عمامة دکناء، و قد أسبل طرفها «1» بین کتفیه، و قد تغلّی «2» و تعطّر، فقعد علی سریره، و أجلس کتّابه منه بحیث یسمعون ما یأمر به، و أمر حاجبه أن لا یأذن لأحد من النّاس و إن قرب، ثمّ أرسل إلی الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عبّاس، فسبق ابن عبّاس، فلمّا دخل و سلّم أقعده فی الفراش عن یساره، فحادثه ملیّا، ثمّ قال: یا ابن عبّاس؛ لقد وفّر اللّه حظّکم من مجاورة هذا القبر الشّریف، و دار الرّسول علیه الصّلاة و السّلام. فقال ابن عبّاس: نعم أصلح اللّه أمیر المؤمنین، و حظّنا من القناعة بالبعض و التّجافی عن الکلّ أوفر، فجعل معاویة یحدّثه و یحید به عن طریق المجاوبة، و یعدل إلی ذکر الأعمار علی اختلاف الغرائز و الطّبائع، حتّی أقبل الحسین بن علیّ؛ فلمّا رآه معاویة جمع له وسادة کانت علی یمینه، فدخل الحسین و سلّم، فأشار إلیه، فأجلسه عن یمینه مکان الوسادة، فسأله معاویة عن حال بنی أخیه الحسن و أسنانهم، فأخبره، ثمّ سکت. قال: ثمّ ابتدأ معاویة، فقال: أمّا بعد، فالحمد للّه ولیّ النّعم، و منزل النّقم، و أشهد أن لا إله إلّا اللّه المتعالی عمّا یقول الملحدون علوّا کبیرا، و أنّ محمّدا عبده المختصّ المبعوث إلی الجنّ و الإنس کافّة، لینذرهم بقرآن لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، تنزیل من حکیم حمید. فأدّی عن اللّه، و صدع بأمره، و صبر علی الأذی فی جنبه، حتّی وضح «3» دین اللّه، و عزّ أولیاؤه، و قمع المشرکون، و ظهر أمر اللّه و هم کارهون؛ فمضی- صلوات اللّه علیه-، و قد ترک من الدّنیا ما بذل له، و اختار منها التّرک لما سخّر له، زهادة و اختیارا للّه، و أنفة و اقتدارا علی الصّبر. بغیا لما یدوم و یبقی؛ «4» فهذه صفة الرّسول صلی اللّه علیه و سلم «4»، ثمّ خلفه رجلان محفوظان، و ثالث مشکور «5»، و بین ذلک خوض طال ما
__________________________________________________
(1)- [بحر العلوم: «طرفیها»].
(2)- تغلّی: تضمخ بالغالیة و هی أحسن أنواع المسک.
(3)- [بحر العلوم: «أوضح»].
(4- 4) [لم یرد فی بحر العلوم].
(5)- [بحر العلوم: «مشکوک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 92
عالجناه مشاهدة و مکافحة و معاینة و سماعا، و ما أعلم منه فوق ما تعلمان، و قد کان «1» من أمر یزید ما سبقتم إلیه و إلی تجویزه، و قد علم اللّه ما أحاول به فی أمر الرّعیة، من سدّ الخلل، و لمّ الصّدع بولایة یزید «2» بما أیقظ العین، و أحمد الفعل، هذا معنای فی یزید «2»، و فیکما فضل القرابة، و حظوة العلم، و کمال المروءة، و قد أصبت من ذلک عند یزید علی المناظرة و المقابلة، ما أعیانی مثله عندکما، و عند غیرکما، مع علمه بالسّنّة، و قراءة القرآن، و الحلم الّذی یرجح بالصّمّ الصّلاب، و قد علمتما أنّ الرّسول المحفوظ بعصمة الرّسالة، قدّم علی الصّدّیق و الفاروق، و من دونهما من أکابر الصّحابة، و أوائل المهاجرین یوم غزوة السّلاسل، من لم یقارب القوم و لم یعاندهم برتبة فی قرابة موصولة، و لا سنّة مذکورة، فقادهم الرّجل بأمره، و جمع بهم صلاتهم، و حفظ علیهم فیئهم، و قال فلم یقل معه، و فی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أسوة حسنة، فمهلا بنی عبد المطّلب، فأنا و أنتم شعبا نفع وجد، و ما زلت‌أرجو الإنصاف فی اجتماعکما، فما یقول القائل إلّا بفضل قولکما، فردّا علی ذی رحم مستعتب ما یحمد به البصیرة فی عتابکما، و أستغفر اللّه لی و لکما.
قال: فتیسّر ابن عبّاس للکلام، و نصب یده للمخاطبة، فأشار إلیه الحسین، و قال:
علی رسلک، فأنا المراد، و نصیبی فی التّهمة أوفر. فأمسک ابن عبّاس، فقام الحسین، فحمد اللّه، و صلّی علی الرّسول، ثمّ قال: أمّا بعد یا معاویة، فلن یؤدّی القائل، و إن أطنب فی صفة الرّسول صلی اللّه علیه و سلم من جمیع جزءا، و قد فهمت ما لبّست به الخلف بعد رسول اللّه من إیجاز الصّفة و التّنکّب عن استبلاغ النّعت «3»، و هیهات هیهات یا معاویة: فضح الصّبح فحمة الدّجی، و بهرت الشّمس أنوار السّرج، و لقد فضّلت حتّی أفرطت، و استأثرت حتّی أجحفت، و منعت حتّی «4» محلت، و جزت «4» حتّی جاوزت ما بذلت لذی حقّ من اسم «5» حقّه بنصیب، حتّی أخذ الشّیطان حظّه الأوفر، و نصیبه الأکمل، و فهمت ما ذکرته عن
__________________________________________________
(1)- [و فی أعیان الشّیعة مکانه: «ثمّ خطب معاویة خطبة ذکر فیها النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و قال فی آخرها: قد کان ...»].
(2- 2) [لم یرد فی بحر العلوم].
(3)- [أعیان الشّیعة: «البیعة»].
(4- 4) [فی أعیان الشّیعة و بحر العلوم «بخلت، و جرت»].
(5)- [بحر العلوم: «أتمّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 93
یزید من اکتماله، و سیاسته لأمّة محمّد، ترید أن توهّم النّاس فی یزید، کأنّک تصف محجوبا، أو تنعت غائبا، أو تخبر عمّا کان ممّا احتویته بعلم خاصّ و قد دلّ یزید من نفسه علی موقع رأیه، فخذ لیزید فیما أخذ فیه، من استقرائه الکلاب المهارشة عند التّهارش، و الحمام السّبق لأترابهنّ، و القیان «1» ذوات المعازف و ضرب الملاهی تجده باصرا «2»، و دع عنک ما تحاول، فما أغناک أن تلقی اللّه من وزر هذا الخلق بأکثر ممّا أنت لاقیه، فو اللّه ما برحت تقدّح باطلا فی جور، و حنقا فی ظلم حتّی ملأت الأسقیة «3» و ما بینک و بین الموت إلّا غمضة، فتقدم علی عمل محفوظ، فی یوم مشهود، و لات حین مناص، و رأیتک عرّضت بنا بعد هذا الأمر، و منعتنا عن آبائنا تراثا، و لقد- لعمر اللّه- أورثنا الرّسول علیه الصّلاة و السّلام ولادة، و جئت لنا «4» بها، أمّا «4» حججتم به القائم عند موت الرّسول، فأذعن للحجّة بذلک، و ردّه الإیمان إلی النّصف، فرکبتم الأعالیل، و فعلتم الأفاعیل، و قلتم: کان و یکون، حتّی أتاک الأمر یا معاویة من طریق کان قصدها لغیرک، فهناک فاعتبروا یا أولی الأبصار، و ذکرت قیادة الرّجل القوم بعهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و تأمیره له، «5» و قد کان ذلک «5»، و لعمرو بن العاص یومئذ فضیلة بصحبة الرّسول، و بیعته «6» له، و ما صار- «7» لعمر اللّه- یومئذ مبعثهم «7» حتّی أنف القوم إمرته، و کرهوا تقدیمه، و عدّوا علیه أفعاله، فقال صلی اللّه علیه و سلم: لا جرم معشر المهاجرین، لا یعمل علیکم بعد الیوم غیری، فکیف تحتجّ بالمنسوخ من فعل الرّسول، فی أوکد «8» الأحکام، و أولاها بالمجمع «8» علیه من الصّواب؟ أم کیف صاحبت «9» بصاحب تابعا، و حولک من لا یؤمن فی صحبته، و لا
__________________________________________________
(1)- [أعیان الشّیعة: «القینات»].
(2)- [أعیان الشّیعة: «ناصرا»].
(3)- الأسقیة جمع سقاء و هو القربة، و المراد أنّک تکلّمت کثیرا حتی ملأت الأوعیة من کثرة کلامک.
(4- 4) [أعیان الشّیعة: «بما»].
(5- 5) [لم یرد فی بحر العلوم].
(6)- [أعیان الشّیعة: «ببعثه»].
(7- 7) [فی أعیان الشّیعة و بحر العلوم: «لعمرو- یومئذ-»].
(8- 8) [بحر العلوم: «الأحوال و أولاها بالمجتمع»].
(9) [أعیان الشّیعة: «ضاهیت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 94
یعتمد فی دینه و قرابته، و تتخطّأهم إلی مسرف مفتون، ترید أن تلبس النّاس شبهة یسعد بها الباقی فی دنیاه، و تشقی بها فی آخرتک. إنّ هذا لهو الخسران المبین. و أستغفر اللّه لی و لکم.
قال: فنظر معاویة إلی ابن عبّاس فقال: ما هذا یا ابن عبّاس؟ و لما عندک أدهی و أمرّ. فقال ابن عبّاس: لعمر اللّه إنّها لذرّیّة الرّسول، و أحد أصحاب الکساء، و فی البیت المطهّر، فاله «1» عمّا ترید، فإنّ لک فی النّاس، مقنعا، حتّی یحکم اللّه بأمره و هو خیر الحاکمین «2». فقال معاویة: أعود «3» الحلم التّحلّم، قال «4»: و خیره التّحلّم عن الأهل. انصرفا فی حفظ اللّه.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 159- 161- عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 583- 584؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 95- 98
__________________________________________________
(1)- [أعیان الشّیعة: «فأسأله»].
(2)- [إلی هنا حکاء عنه فی أعیان الشّیعة].
(3)- [بحر العلوم: «عود»].
(4)- [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 95

لقاء معاویة بابن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه بن عمر

ثمّ أرسل معاویة إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر، و إلی عبد اللّه بن عمر، و إلی عبد اللّه بن الزّبیر، فجلسوا، فحمد اللّه و أثنی علیه معاویة، ثمّ قال: یا عبد اللّه بن عمر قد کنت تحدّثنا أنّک لا تحبّ أن تبیت لیلة و لیس فی عنقک بیعة جماعة و أنّ لک الدّنیا و ما فیها، و إنّی أحذّرک أن تشقّ عصا المسلمین، و تسعی فی تفریق ملئهم، و أن تسفک دماءهم، و إنّ أمر یزید قد کان قضاء من القضاء، و لیس للعباد خیرة من أمرهم، و قد وکد النّاس بیعتهم فی أعناقهم، و أعطوا علی ذلک عهودهم و مواثیقهم، ثمّ سکت.
فتکلّم عبد اللّه بن عمر، فحمد اللّه و أثنی علیه. ثمّ قال: أمّا بعد، یا معاویة! لقد کانت قبلک خلفاء، و کان لهم بنون، لیس ابنک بخیر من أبنائهم، فلم یروا فی أبنائهم ما رأیت فی ابنک. فلم یحابوا فی هذا الأمر أحدا، و لکن اختاروا لهذه الأمّة حیث علموهم، و إنّک تحذّرنی أن أشقّ عصا المسلمین، و أفرّق ملأهم، و أسفک دماءهم، و لم أکن لأفعل ذلک إن شاء اللّه، و لکنّ إن استقام النّاس، فسأدخل فی صالح ما تدخل فیه أمّة محمّد.
فقال معاویة: یرحمک اللّه لیس عندک خلاف. ثمّ قال معاویة لعبد الرّحمان بن أبی بکر نحو ما قاله لعبد اللّه بن عمر. فقال له عبد الرّحمان: إنّک و اللّه لوددت أنّا «1» نکلک إلی اللّه فیما جسرت علیه من أمر یزید، و الّذی نفسی بیده لتجعلنّها شوری، أو لأعیدنّها جذعة، ثمّ قام لیخرج، فتعلّق معاویة بطرف ردائه. ثمّ قال: علی رسلک، اللّهمّ اکفنیه بما شئت، ثمّ قال له: لا تظهرنّ لأهل الشّام، فإنّی أخشی علیک منهم. ثمّ قال لابن الزّبیر، نحو ما قاله لابن عمر. ثمّ قال له: أنت ثعلب روّاغ، کلّما خرجت من جحر انجحرت فی آخر، أنت ألّبت هذین الرّجلین، و أخرجتهما إلی ما خرجا إلیه. فقال ابن الزّبیر: أترید أن تبایع لیزید؟ أرأیت إن بایعناه أیّکما نطیع، «2» أنطیعک أم نطیعه؟ «2» إن کنت مللت الخلافة
__________________________________________________
(1)- [بحر العلوم: «لوددنا أن»].
(2- 2) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 96
فاخرج منها و بایع لیزید، فنحن نبایعه.
فکثر کلامه و کلام ابن الزّبیر، حتّی قال له معاویة فی بعض کلامه: و اللّه ما أراک إلّا قاتلا نفسک، و لکأنّی بک قد تخبّطت فی الحبالة. ثمّ أمرهم بالانصراف، و احتجب عن النّاس ثلاثة أیّام لا یخرج.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 161- 162- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 99- 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 97

لقاء معاویة بابن عبّاس‌

و أرسل معاویة إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر، فأخبر أنّهم قد مضوا إلی مکّة، فسکت ساعة یفکّر فی أمرهم؛ ثمّ أرسل إلی عبد اللّه بن عبّاس فدعاه، فلمّا دخل علیه قرّب مجلسه، ثمّ قال: یا ابن عبّاس! أنتم بنو هاشم و أنتم أحقّ النّاس بنا «1» و أولاهم بمودّتنا لأنّنا بنو عبد مناف و إنّما باعد بیننا و بینکم هذا الملک؛ [و- «2»،] قد کان هذا الأمر فی تیم و عدیّ، فلم یعترضوا علیهم و لم یظهروا لهم «3» من المباعدة. ثمّ قتل عثمان بین أظهرکم، فلم تغیّروا، ثمّ ولیت هذا الأمر، فو اللّه لقد قرّبتکم و أعطیکم، و رفعت مقدارکم، فما- تزدادون منّی إلّا بعدا، و هذا الحسین بن علیّ قد بلغنی عنه هنات، غیرها «4» خیر له منها؛ فاذکروا علیّ بن أبی طالب و محاربته إیّای و معه المهاجرون و الأنصار، فأبی اللّه تبارک و تعالی إلّا ما قد علمتم، أفترجون بعد علیّ مثله أم بعد الحسن مثله؟ قال: فقطع علیه ابن عبّاس الکلام، ثمّ قال: صدقت یا معاویة، نحن بنو عبد مناف، و أنتم أحقّ النّاس بمودّتنا و أولاهم بنا، و قد مضی أوّل الأمر بما فیه، فأصلح آخره، فإنّک صائر إلی ما ترید؛ و أمّا ما ذکرت من عطیّتک إیّانا، فلعمری ما علیک فی جود من عیب؛ و أمّا قولک: ذهب علیّ أفترجون «5» مثله؟ فمهلا یا معاویة رویدا، لا تعجل! فهذا الحسین بن علیّ حیّ، و هو ابن أبیه، و احذر أن تؤذیه یا معاویة، فیؤذیک أهل الأرض، فلیس علی ظهرها «6» الیوم ابن بنت نبیّ «7» سواه. فقال معاویة: إنّی قد قبلت منک یا ابن عبّاس!
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 238- 239
__________________________________________________
(1)- من د و بر، و فی الأصل: بینا.
(2)- من د.
(3)- فی د: علیهم.
(4)- فی د: غیر هذا.
(5)- من د، و فی الأصل و بر: فترجون- بغیر همزة الاستفهام.
(6)- فی د: ظهر الأرض.
(7)- فی د: رسول اللّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 98

خطبة معاویة فی المدینة و ردّ الإمام علیه السّلام و ابن الزّبیر

ثمّ خرج، فأمر المنادی أن ینادی فی النّاس، أن یجتمعوا لأمر جامع فاجتمع النّاس فی المسجد، و قعد هؤلاء حول المنبر، فحمد اللّه، و أثنی علیه. ثمّ ذکر یزید و فضله، و قراءته القرآن، ثمّ قال: یا أهل المدینة، لقد هممت ببیعة یزید، و ما ترکت قریة و لا مدرة إلّا بعثت إلیها فی بیعته، فبایع النّاس جمیعا، و سلّموا، و أخّرت المدینة بیعته، و قلت بیضته و أصله، و من لا أخافهم علیه، و کان الّذین أبوا البیعة منهم، من کانوا أجدر أن یصله، و و اللّه لو علمت مکان أحد هو خیر للمسلمین من یزید لبایعت له فقام الحسین، فقال:
و اللّه لقد ترکت من هو خیر منه أبا و أمّا و نفسا، فقال معاویة: کأنّک ترید نفسک؟ فقال الحسین: نعم، أصلحک اللّه. فقال معاویة: إذا أخبرک، أمّا قولک: خیر منه أمّا، فلعمری:
أمّک خیر من أمّه، و لو لم تکن إلّا أنّها امرأة من قریش لکان لنساء قریش فضّلهنّ، فکیف و هی ابنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ ثمّ فاطمة فی دینها و سابقتها، فأمّک لعمر اللّه خیر من أمّه، و أمّا أبوک فقد حاکم أباه إلی اللّه، فقضی لأبیه علی أبیک. فقال الحسین: حسبک جهلک، آثرت العاجل علی الآجل. فقال معاویة: و أمّا ما ذکرت من أنّک خیر من یزید نفسا، فیزید و اللّه خیر لأمّة محمّد منک. فقال الحسین: هذا هو الإفک و الزّور، یزید شارب الخمر، و مشتری اللّهو خیر منّی؟ فقال معاویة: مهلا عن شتم ابن عمّک، فإنّک لو ذکرت عنده بسوء لم یشتمک. ثمّ التفت معاویة إلی النّاس و قال: أیّها النّاس، قد علمتم أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قبض، و لم یستخلف أحدا، فرأی المسلمون أن یستخلفوا أبا بکر، و کانت بیعته بیعة هدی، فعمل بکتاب اللّه و سنّة نبیّه، فلمّا حضرته الوفاة، رأی أن یستخلف عمر، فعمل عمر بکتاب اللّه، و سنّة نبیّه فلمّا حضرته الوفاة، رأی أن یجعلها شوری بین ستّة نفر، اختارهم من المسلمین، فصنع أبو بکر ما لم یصنعه رسول اللّه، و صنع عمر ما لم یصنعه أبو بکر، کلّ ذلک یصنعونه نظرا للمسلمین، فلذلک رأیت أن أبایع لیزید لما وقع النّاس فیه من الاختلاف، و نظرا لهم بعین الإنصاف «1».
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 99
قال: و ذکروا: أنّ عبد اللّه بن الزّبیر قام إلی معاویة، فقال: إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قبض، فترک النّاس إلی کتاب اللّه، فرأی المسلمون أن یستخلفوا أبا بکر، ثمّ رأی أبو بکر أن یستخلف عمر، و هو أقصی قریش منه نسبا، و رأی عمر أن یجعلها شوری بین ستّة نفر اختارهم من المسلمین، و فی المسلمین ابنه عبد اللّه، و هو خیر من ابنک، فإن شئت أن تدع النّاس علی ما ترکهم رسول اللّه، فیختارون لأنفسهم، و إن شئت أن تستخلف من قریش کما استخلف أبو بکر خیر من یعلم، و إن شئت أن تصنع مثل ما صنع عمر، تختار رهطا من المسلمین، و تزویها عن ابنک، فافعل.
فنزل معاویة عن المنبر، و انصرف ذاهبا إلی منزله.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 162- 163- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 100- 101
حدّثنا محمّد بن محمّد الجذوعیّ، ثنا أبو الخطّاب زیاد بن یحیی، ثنا الهیثم بن الرّبیع، ثنا سرار بن مجشر أبو عبیدة العنزیّ عن هشام بن حسان عن محمّد بن سیرین، قال: لمّا بایع معاویة لیزید حجّ (فمرّ) بالمدینة، فخطب النّاس فقال: إنّا قد بایعنا یزید فبایعوا.
فقام الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه فقال: أنا و اللّه أحقّ بها منه، فإنّ أبی خیر من أبیه، و جدّی خیر من جدّه، و إنّ أمّی خیر من أمّه، و أنا خیر منه، فقال معاویة: أمّا ما ذکرت أنّ جدّک خیر من جدّه، فصدقت، رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیر من أبی سفیان بن حرب، و أمّا ما ذکرت أنّ أمّک خیر من أمّه، فصدقت، فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیر من بنت مجدل، و أمّا ما ذکرت أنّ أباک خیر من أبیه، فقد قارع أبوه أباک فقضی اللّه لأبیه علی أبیک، و أمّا ما ذکرت أنّک خیر منه، فلهو أرب منک، و أعقل ما یسّرنی به مثلک ألف.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 19/ 356
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 100

معاویة یفتری علی الإمام علیه السّلام و عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عبّاس و عبد الرّحمان بن أبی بکر أنّهم بایعوا

و أمر من حرسه و شرطته قوما أن یحضروا هؤلاء النّفر الّذین أبوا البیعة، و هم الحسین ابن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه بن عبّاس، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و أوصاهم معاویة، فقال: إنّی خارج العشیّة إلی أهل الشّام، فأخبرهم أنّ هؤلاء النّفر قد بایعوا و سلّموا، فإن تکلّم أحد منهم بکلام یصدّقنی أو یکذّبنی فیه، فلا ینقضی کلامه حتّی یطیر رأسه، فحذر القوم ذلک. فلمّا کان العشیّ، خرج معاویة، و خرج معه هؤلاء النّفر، و هو یضاحکهم، و یحدّثهم، و قد ألبسهم الحلل، فألبس ابن عمر حلّة حمراء، و ألبس الحسین حلّة صفراء، و ألبس عبد اللّه بن عبّاس حلّة خضراء، و ألبس ابن الزّبیر حلّة یمانیّة. ثمّ خرج بینهم، و أظهر لأهل الشّام الرّضا عنهم، أی القوم، و أنّهم بایعوا. فقال: یا أهل الشّام إنّ هؤلاء النّفر دعاهم أمیر المؤمنین، فوجدهم واصلین مطیعین، و قد بایعوا و سلّموا. قال ذلک، و القوم سکوت و لم یتکلّموا شیئا، حذر القتل، فوثب أناس من أهل الشّام، فقالوا: یا أمیر المؤمنین إن کان رابک منهم ریب، فخلّ بیننا و بینهم، حتّی نضرب أعناقهم. فقال معاویة: سبحان اللّه! ما أحلّ دماء قریش عندکم یا أهل الشّام. لا أسمع لهم ذاکرا بسوء، فإنّهم قد بایعوا و سلّموا، و ارتضونی فرضیت عنهم، رضی اللّه عنهم.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 163- 164
و کان معاویة قد نقض شرط الحسن بن علیّ بعد موته، و بایع لابنه یزید لعنه اللّه، و امتنع الحسین من بیعته، فأعمل معاویة الحیلة حتّی أوهم النّاس أنّه بایعه، و بقی علی ذلک حتّی مات.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 101

دخول معاویة مکّة

قال: ثمّ رحل معاویة إلی مکّة و رحل معه کافّة أصحابه و عامّة أهل «1» المدینة و فیهم عبد اللّه بن عبّاس. حتّی إذا قرب من مکّة خرج إلیه أهلها فتلقّوه کما فعل [أهل] «2» المدینة و فیهم الحسین بن علیّ و عبد الرّحمان بن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر، فلمّا نظر إلیهم قال: مرحبا و أهلا! ثمّ نظر إلی الحسین، فقال: مرحبا بأبی عبد اللّه، مرحبا بسیّد شباب أهل الجنّة! ثمّ نظر إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر، فقال: مرحبا بشیخ قریش و ابن صدّیقها! [ثمّ نظر إلی ابن عمر و قال: مرحبا بابن صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، مرحبا بابن الفاروق «3»-]، ثمّ نظر إلی ابن الزّبیر، فقال: مرحبا بابن حواری رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ابن عمّته! ثمّ قال معاویة: علیّ یا غلام بأربعة من الظّهر! فأتی بها، فرکبوا و ساروا و سار معهم معاویة، و جعل یحدّثهم و یضاحکهم حتّی دخل مکّة، ثمّ بعث إلی کلّ واحد منهم بصلة سنیّة و فضّل علیهم/ الحسین بن علیّ بکسوة حسنة، فلم یقبلها الحسین منه.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 239- 240
[أحداث سنة 56 ه] و مکث بالمدینة ما شاء اللّه، ثمّ خرج إلی مکّة، فلقیه النّاس، فقال أولئک النّفر: نتلقّاه فلعلّه «4» قد ندم علی ما کان منه، فلقوه ببطن مرّ «5»، فکان أوّل من لقیه الحسین «6»، فقال له معاویة: مرحبا و أهلا یا ابن «7» رسول اللّه، و سیّد شباب المسلمین.
فأمر له بدابّة فرکب و سایره، ثمّ فعل بالباقین مثل ذلک، و أقبل یسایرهم لا یسیر معه
__________________________________________________
(1)- وقع فی الأصل: «أهل» مکررا.
(2)- من بر.
(3)- من د و بر.
(4)- [نهایة الإرب: «لعلّه»].
(5)- مرّ- بفتح أوّله- و یقال له مرّ الظّهران علی مرحلة من مکّة. [نهایة الإرب: «فی بطن مرّ»].
(6)- [زاد فی نهایة الإرب: «رضی اللّه عنه»].
(7)- [نهایة الإرب: «بابن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 102
غیرهم «1».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 251- 252- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 106؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 356- 357
__________________________________________________
(1)- معاویه مدتی که خدا خواسته بود، در مدینه اقامت نمود [سپس به قصد مکّه خارج شد] مردم هم به ملاقات او می‌رفتند. آن جماعت (که با او مخالفت کرده بودند) با خود گفتند: «ما هم به دیدن او می‌رویم.
شاید از کردار خود پشیمان شده باشد.» باز هم نخستین کسی که به دیدار او رفت، حسین بود. معاویه همین که او را دید، گفت: «مرحبا و خوشا به فرزند رسول خدا که اهل است. او سید جوانان مسلمین است (سید شباب جنّت). دستور داد مرکبی برای حسین آماده کردند و خود به مشایعت او رفت با سایرین (که همعقیده با حسین بودند و نام آنها گذشت) همین کار را کرد. او فقط با آنها همسفر شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 103

لقاء الإمام علیه السّلام بمعاویة

قال: أخبرنا علیّ بن محمّد، عن جویریة بن أسماء، عن مسافع بن شیبة، قال: لقی الحسین معاویة بمکّة «1» عند الرّدم «1»، فأخذ بخطام راحلته فأناخ به، ثمّ سارّه حسین طویلا، و انصرف. فزجر معاویة راحلته «2»، فقال له یزید: لا یزال «3» رجل قد عرض لک فأناخ بک. قال: دعه، فلعلّه یطلبها من غیری، فلا یسوّغه، فیقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55 رقم 283- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 198- 199، تهذیب ابن بدران، 4/ 327؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607، الحسین بن علیّ،/ 66؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341
المدائنیّ، عن جویریّة بن أسماء، عن مسافع بن شیبة، قال: حجّ معاویة فلمّا کان عند الرّدم أخذ الحسین بخطام ناقته فأناخ به راحلته، ثمّ سارّه طویلا، ثمّ انصرف. و زجر معاویة راحلته و سار، فقال عمرو بن عثمان بن عفّان: ینیخ بک الحسین و تکفّ عنه و هو ابن أبی طالب، و تسرّعه علی ما تعلم. فقال معاویة: دعنی من علیّ، فو اللّه ما فارقنی حتّی خشیت أن یقتلنی، و لو قتلنی ما أفلحتم، و إنّ لکم من بنی هاشم لیوما عصیبا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 64
و أقام معاویة بمکّة لا یذکر شیئا من أمر یزید، ثمّ أرسل إلی الحسین فدعاه، فلمّا جاءه‌و دخل إلیه قرّب مجلسه، ثمّ قال: أبا عبد اللّه! اعلم أنّی ما ترکت بلدا إلّا و قد بعثت إلی أهله، فأخذت علیهم البیعة لیزید، و إنّما أخّرت المدینة لأنّی قلت هم أصله و قومه و عشیرته و من لا أخافهم علیه، ثمّ إنّی بعثت إلی المدینة بعد ذلک فأبی بیعته من لا أعلم أحدا هو أشدّ بها منهم؛ و لو علمت أنّ لأمّة محمّد (صلّی اللّه علیه «4» و سلّم «4») خیر من ولدی یزید لمّا بعثت له. فقال له الحسین: مهلا یا معاویة! لا تقل هکذا، فإنّک قد ترکت من هو خیر منه أمّا و أبا و نفسا، فقال معاویة: کأنّک ترید بذلک نفسک أبا عبد اللّه! فقال
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(2)- [السّیر: «الرّاحلة»].
(3)- [تاریخ الإسلام: «لا تزال»].
(4- 4) فی د: و آله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 104
الحسین: فإن أردت نفسی فکان ماذا؟ فقال معاویة: إذا أخبرک أبا عبد اللّه! أمّا أمّک فخیر من أمّ یزید، و أمّا بأبوک فله سابقة و فضل، و قرابته «1» من الرّسول (صلّی اللّه علیه «2» و سلّم «2») لیست لغیره من النّاس، غیر أنّه قد حاکم أبوه أباک، فقضی اللّه [لأبیه- «3»] علی أبیک، و أمّا أنت و هو، فهو و اللّه خیر لأمّة محمّد صلی اللّه علیه و سلم منک. فقال الحسین: من خیر لأمّة محمّد! یزید الخمور الفجور! فقال معاویة: مهلا أبا عبد اللّه! فإنّک «4» لو ذکرت «4» عنده، لمّا ذکر منک إلّا حسنا. فقال الحسین: إن علم منّی، ما أعلمه منه أنا، فلیقل فیما أقول فیه.
فقال له معاویة: أبا عبد اللّه! انصرف إلی أهلک راشدا و اتّق «5» اللّه فی نفسک، و احذر أهل الشّام، أن یسمعوا منک ما قد سمعته، فإنّهم أعداؤک و أعداء أبیک.
قال: فانصرف الحسین إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 240- 241
قال مسافع بن شیبة: عرض حسین بن علیّ لمعاویة بالرّدم «6»، و معاویة علی راحلته، فکلّمه بکلام شدید، فسکت عنه معاویة، فقال له یزید: یجترئ علیک هذا، یکلّمک بمثل هذا. فقال: دعه، فقد أقتلته، یرید أن یکلّم بهذا الکلام سوای، فلا یحتمله له.
قال مسافع بن شیبة: حجّ معاویة فلمّا کان عند الرّدم أخذ حسین بخطامه، فأناخ به، ثمّ سارّه طویلا، ثمّ انصرف، و زجر معاویة راحلته، فسار، فقال عمرو بن عثمان:
ینیخ «7» بک الحسین، و تکفّ عنه، و هو ابن أبی طالب؟ فقال معاویة: دعنی من علیّ، فو اللّه ما فارقنی حتّی خفت أن یقتلنی، و لو قتلنی لمّا أفلحتم، و إنّ لکم من بنی هاشم لیوما.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 7/ 127- 128
__________________________________________________
(1)- فی د: لقرابته.
(2- 2) فی د: و آله.
(3)- من د و بر.
(4- 4) فی د: لم یذکر.
(5)- من د، و فی الأصل و بر: اتّقی- کذا.
(6)- الرّدم: موضع بمکّة یضاف إلی بنی جمح و هو لبنی قراد.
(7)- [فی المطبوع: «ینبح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 105

لقاء معاویة بعبد الرّحمان بن أبی بکر

لقاء معاویة بعبد الرّحمان بن أبی بکر
و أرسل معاویة إلی عبد الرّحمان بن أبی بکر، فأقبل، فلمّا دخل و همّ معاویة أن یتکلّم، سبقه عبد الرّحمان بالکلام و قال: و اللّه یا معاویة: لعلّ «1» ودّک أنّا قد «2» وکّلناک إلی اللّه فی أمر ابنک یزید، حتّی «3» تفعل ما ترید «3»! و لا و اللّه، لا نفعل «4» ذلک أبدا، أو لتردّنّ الأمر شوری بین المسلمین! فقال معاویة: أمّا و اللّه إنّی «5» لأعرف بک و بسفهک، و لقد هممت أن أفعل/ کذا و کذا- أو کما قال؛ فقال له عبد الرّحمان: إذا و اللّه یا معاویة یدرکک اللّه به فی الدّنیا، و یدّخر لک العقوبة فی الآخرة. فقال معاویة: اللّهمّ اکفنی أمر هذا الشّیخ! یا هذا! اتّق «6» اللّه فی نقل أن یسمعک أهل الشّام؛ فقال عبد الرّحمان: أمّا نحن، فقد اتّقینا اللّه فذرنا نقعد فی منازلنا، و لا تدعنا إلی بیعة یزید الخمور و یزید الفهود و یزید القرود.
قال: ثمّ وثب عبد الرّحمان بن أبی بکر مغضبا، فصار إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 241- 242
__________________________________________________
(1)- من د، و فی الأصل و بر: لعلّی.
(2)- فی د: و.
(3- 3) فی د: یفعل ما یرید، و فی بر بغیر نقط.
(4)- فی الأصل: لا یفعل، و فی د: لا تفعل. و فی بر بلا نقط- و التّصحیح من سمط النّجوم العوالیّ.
(5)- فی د: إنّی و اللّه.
(6)- من د. و فی الأصل و بر: اتّقی- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 106

لقاء معاویة بعبد اللّه بن عمر

و أرسل معاویة إلی عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب، فدعاه، و قال: یا عبد اللّه! عهدی بک و أنت تکره الفرقة، و تقول: ما أحبّ أن أبیت «1» لیلة و لیس علیّ أمیر، و إنّی أحذّرک أن تشقّ العصا، أو أن تسعی «2» فی الأرض «2» الفساد، و إنّ النّاس قد استوسقوا، و بایعوا ابنی «3» یزید غیرکم أیّتها الرّهط! فقال له عبد اللّه: یا معاویة! أما «4» کان من قبلک أئمّة و لهم أبناء، و لیس ابنک بأفضل من أبنائهم، غیر أنّهم اختاروا لأنفسهم الخیار، حیث [أنّهم] «5» علموه، و قد حذّرتنی الشّقاق، و لم أکن شاقّا «6» لأحد، غیر أنّی سمعتک تذکر بیعة قد سبقت، و عهدا «7» قد أکد، و لیس لک عندی خلاف، فإذا اجتمع «8» النّاس علی ابنک یزید لم أخالف، و إن تفرّقوا فإنّی متوقّف «9» حتّی یجتمعوا علی رجل فأکون کواحد من المسلمین.
فقال له معاویة: نعم ما قلت یا ابن عمر، قم و احذر أهل الشّام.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 242- 243
__________________________________________________
(1)- فی د: أتیت- کذا، و فی بر بغیر نقط.
(2- 2) فی د: بالأرض.
(3)- فی النّسخ لابنی.
(4)- [فی المطبوع: «أما من»].
(5)- من د.
(6)- فی النّسخ: شاق.
(7)- من د، و فی الأصل و بر: عهد.
(8)- فی د: اجتمعوا.
(9)- من د و بر، و فی الأصل: موقف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 107

لقاء معاویة بابن الزّبیر

قال: ثمّ دعا ابن الزّبیر، فلمّا دخل و نظر إلیه معاویة، تبسّم، ثمّ قال: [ثعلب «1»] روّاغ، کلّما «2» سدّ علیه جحر «2» خرج من آخر، یا ابن الزّبیر! إنّک قد عهدت إلی هؤلاء الثّلاثة، فنفخت فی مناخیرهم «3» و حملتهم علی غیر رأیهم، و ذلک أنّ النّاس قد استوسقوا فی هذه البیعة غیرکم أیّها النّفر، فاتّق «4» اللّه یا ابن الزّبیر! و لا تکن مشاقا قاطعا؛ فقال عبد اللّه بن الزّبیر: [و اللّه «5»] ما فیّ شقاق یا معاویة، فلا تبن فینا أساسا لنفسک، و الزم ما کان علیه السّلف الصّالح من أخیار المسلمین و لا یکن الأمر إلّا بشوری «6» بینهم، فإنّ الإسلام یرد علی موارده؛ فإن أبیت ذلک و قد مللت «7» هذا الأمر فاعتزل، و هات ابنک حتّی نبایعه، و اعلم یا معاویة أنّ خلافة اللّه فی أرضه و خلقه و خلافة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی أمّته «8» عظیمة، و أنّ اللّه تبارک و تعالی عنهما مسائلک، و الّذی یحاجّک فی القیامة غدا رسوله «9» (صلّی اللّه علیه «10» و سلّم «10») فانظر لنفسک یا معاویة، قبل أن ینظر لها «11» سواک. فقال معاویة: یا هذا! أمسک علیک لسانک، و احذر أهل الشّام، فإذا خلوت بی، فقل ما أحببت فإنّی محتمل لک.
قال: فانصرف عبد اللّه بن الزّبیر إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 243- 244
__________________________________________________
(1)- من التّرجمة الفارسیّة ص 344.
(2- 2) فی د: شدّوا علیه حجر.
(3)- فی د: مناخرهم.
(4)- فی النّسخ: فاتّقی- کذا.
(5)- من د و بر.
(6)- من د و بر، و فی الأصل: شوری.
(7)- فی النّسخ: ملکت، و التّصحیح من سمط النّجوم العوالیّ 3/ 44.
(8)- من د و بر، و فی الأصل: أمنه.
(9)- فی د: رسول اللّه.
(10- 10) فی د: و آله.
(11)- فی د: إلیها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 108

لقاء معاویة بابن عبّاس‌

ثمّ ارتحل معاویة راجعا إلی مکّة، و قد أعطی النّاس أعطیاتهم، و أجزل العطاء، و أخرج إلی کلّ قبیلة جوائزها و أعطیاتها، و لم یخرج لبنی هاشم جائزة و لا عطاء. فخرج عبد اللّه بن عبّاس فی أثره حتّی لحقه بالرّوحاء، فجلس ببابه، فجعل معاویة یقول: من بالباب؟ فیقال: عبد اللّه بن عبّاس؟ فلم یأذن لأحد. فلمّا استیقظ قال: من بالباب؟
فقیل: عبد اللّه بن عبّاس، فدعا بدابّته، فأدخلت إلیه، ثمّ خرج راکبا، فوثب إلیه عبد اللّه ابن عبّاس، فأخذ بلجام البغلة، ثمّ قال: أین تذهب؟ قال: إلی مکّة، قال: فأین جوائزنا کما أجزت غیرنا، فأومأ إلیه معاویة، فقال: و اللّه ما لکم عندی جائزة و لا عطاء حتّی یبایع صاحبکم. قال ابن عبّاس: فقد أبی ابن الزّبیر، فأخرجت جائزة بنی أسد، و أبی عبد اللّه بن عمر، فأخرجت جائزة بنی عدیّ، فما لنا إن أبی صاحبنا، و قد أبی صاحب غیرنا؟ فقال معاویة: لستم کغیرکم، لا و اللّه لا أعطیکم درهما حتّی یبایع صاحبکم.
فقال ابن عبّاس: أما و اللّه لئن لم تفعل لألحقنّ بساحل من سواحل الشّام، ثمّ لأقولنّ ما تعلم، و اللّه لأترکنّهم علیک خوارج. فقال معاویة: لا، بل أعطیکم جوائزکم. فبعث بها من الرّوحاء و مضی راجعا إلی الشّام، فلم یلبث إلّا قلیلا، حتّی توفّی عبد الرّحمان بن أبی بکر فی نومة نامها رحمه اللّه.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 164
و أقام معاویة فی مکّة أیّاما، ثمّ أمر لقریش بجوائز و لم یأمر لبنی هاشم بشی‌ء، فکلّمه ابن عبّاس فی ذلک و قال «1»: إنّک قد أعطیت بطون قریش الأموال، و لم تعط بنی هاشم، فلم ذلک یا معاویة؟ فقال معاویة: لأنّ صاحبکم الحسین بن علیّ أبی علیّ «2» أن یبایع یزید «3». فقال ابن عبّاس: إنّه قد أبی غیر الحسین، فأعطیته. فقال معاویة: صدقت یا ابن
__________________________________________________
(1)- زید فی د: له.
(2)- لیس فی د.
(3)- فی النّسخ: لیزید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 109
العبّاس! و لستم عندی کغیرکم؛ فقال ابن عبّاس: و اللّه لئن لم تفعل و ترض «1» بنی هاشم لألحقنّ بساحل من سواحل البحر، ثمّ لأنطقنّ «2» بما تعلم، و لأترکنّ النّاس علیک خوارج.
قال: فتبسّم معاویة و قال: بل «3» یعطون و یکرمون «3» و یزادون أبا محمّد! قال: ثمّ أمر معاویة لبنی هاشم بجوائز سنیّة، فکلّ قبل جائزته إلّا الحسین بن علیّ، فإنّه لم یقبل من ذلک شیئا.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 244- 245
[أحداث سنة 56 ه] و جفا بنی هاشم. فأتاه ابن عبّاس، فقال له: ما بالک جفوتنا؟
قال: إنّ صاحبکم لم یبایع لیزید فلم تنکروا ذلک علیه. فقال: یا معاویة: إنّی لخلیق أن أنحاز إلی بعض السّواحل، فأقیم به، ثمّ أنطلق بما تعلم حتّی أدع النّاس کلّهم خوارج علیک. قال: یا أبا العبّاس تعطون و ترضون و تزادون «4». «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 252- مثله النّویری، نهایة الإرب 20/ 359
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: ترضی.
(2)- فی د: لا تنطق.
(3- 3) من د، و فی الأصل: تعطون و تکرمون، و فی بر بغیر نقط.
(4)- [نهایة الإرب: «ترادون»].
(5)- ابن عباس نزد او رفت و گفت: «سبب چه بود که تو ما را ترک و جفا کردی؟» گفت: «رفیق شما (حسین) با یزید بیعت نمی‌کند و شما بر او اعتراض نمی‌کنید.» گفت: (ابن عباس) ای معاویه! شایسته است که من دور شوم و به یکی از کناره‌های دریا بروم و در همان‌جا بمانم و زیست کنم و به آنچه تو خود می‌دانی، لب بگشایم و تمام مردم را ضد تو برانگیزم که همه قیام و خروج کنند و آنچه را می‌خواهند، با اجتماع و اتحاد انجام دهند (خلیفه غیر از تو و یزید انتخاب کنند). معاویه گفت: «ای ابن عباس! به شما داده (عطا) خواهد شد و بر عطای شما خواهیم افزود و شما را خشنود خواهیم کرد.» خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 62- 63
القصه، چون امام حسین با آن جماعت از بیعت یزید احتراز فرمود، معاویه با ایشان آن مقدار درشتی کرد که از مدینه روی توجه به جانب مکه آوردند و معاویه نیز متعاقب ایشان بدان بلده رفته، کرة بعد اخری صلات و عطایا نزد امام حسین و رفقا فرستاد و گاهی به لطف و احیانا به عنف ایشان را بر بیعت یزید خواند. امام حسین اصلا رقم قبول بر انعام معاویه نکشید و از بیعت یزید اجتناب واجب دید و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر نیز با یزید مبایعت ننمودند اما عطایای معاویه را قبول نمودند و رد نکردند و معاویه از سایر مکیان بیعت ستانده به جانب شام بازگشت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 110

إفتراء معاویة علی الإمام علیه السّلام و الآخرین بأنّهم بایعوا سرّا فی مکیدة منعتهم من تکذیبه‌

حتّی إذا أراد معاویة الخروج عن مکّة، أمر بالمسیر، فقرب من الکعبة ثمّ أرسل إلی الحسین و ابن عمر و ابن أبی بکر و ابن الزّبیر، فأحضرهم إلی مجلسه، ثمّ أقبل علیهم، فقال: إنّکم قد علمتم نظری لکم «1» و صلتی أرحامکم، و یزید أخوکم و ابن عمّکم، و إنّما أردت أن تقدّموه باسم الخلافة، و تکونوا بعد ذلک أنتم الّذین تأمرون و تنهون. فقال له ابن الزّبیر: یا معاویة! إنّا نخیّرک خصالا «2» ثلاثة، فاختر منها «3» أیّتهنّ شئت فهی لک صلاح. قال «4» معاویة: و ما ذاک یا ابن الزّبیر؟ قال: إن شئت فاصنع «5» کما صنع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، إنّه خرج من الدّنیا و لم یستخلف، ثمّ اختار النّاس من بعده أبا بکر الصّدّیق، فجعلوه خلیفة، فافعل أنت ذلک إلی أن یقضی اللّه فیک أمره، فیختار النّاس لأنفسهم کما اختاروا أبا بکر؛ فقال معاویة:/ إنّه لیس فیکم «6» الیوم مثل أبی بکر، و إنّی لا آمن علیکم الاختلاف. قال ابن الزّبیر: فاصنع کما صنع أبو بکر، إنّه ترک ولده و رهطه الأدنین «7» ممّن کان للخلافة أهلا و عهد إلی رجل من قاصیة «8» قریش، فجعلها فی عمر بن الخطّاب، فجنبها أنت أیضا ابنک، و اجعلها فیمن شئت من قریش، ما خلا بنی عبد شمس، و إن شئت فاصنع کما صنع عمر بن الخطّاب، إنّه جعلها شوری فی ستّة نفر من الصّحابة یختارون لأنفسهم رجلا، و ترک ولده، و أهل بیته، و فیهم من لو ولیّها لکان لها أهلا. فقال
__________________________________________________
(1)- فی د: إلیکم.
(2)- من د و بر، و فی الأصل: خصال.
(3)- فی د: منهنّ.
(4)- فی د: فقال.
(5)- زید فی د: ما أنت صانع أو.
(6)- فی النّسخ: منکم.
(7)- من د، و فی الأصل و بر بغیر نقط. و الأدنون أقرب العشیرة نسبا.
(8)- فی النّسخ: قاصّة- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 111
معاویة: فهل من شی‌ء غیر هذا یا ابن الزّبیر؟ فقال: ما عندی لها رابعة.
فقال معاویة للثّلاثة الباقیة: ما تقولون أنتم؟ فقالوا: نحن علی ما قال ابن الزّبیر. قال معاویة: فإنّی أرید أن أرحل عن مکّة، غیر أنّی عزمت أن أتکلّم علی المنبر بکلام، و المبقی فی ذلک الوقت، إنّما یبقی علی نفسه من أهل الشّام، و أنتم أعلم، و قد أعذر «1» من أنذر. قال:
فانصرف القوم إلی منازلهم.
فلمّا کان من الغد خرج معاویة، و أقبل حتّی دخل المسجد، ثمّ صعد المنبر، «2» فجلس علیه، و نودی «2» له فی النّاس، فاجتمعوا إلیه، و أقبل الحسین بن علیّ، و ابن أبی بکر، و ابن عمر، و ابن الزّبیر، حتّی جلسوا إلی المنبر، و معاویة جالس، حتّی علم أنّ النّاس قد اجتمعوا و ثب قائما علی قدمیه، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس، إنّا قد «3» وجدنا أحادیث النّاس ذات عوار، و إنّهم قد زعموا أنّ الحسین بن علیّ، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر لم یبایعوا یزید «4»، و هؤلاء الرّهط الأربعة هم عندی سادة المسلمین، و خیارهم، و قد دعوتهم إلی البیعة، فوجدتهم إذا سامعین مطیعین، و قد سلّموا و بایعوا، و سمعوا و أجابوا و أطاعوا.
قال: فضرب أهل الشّام بأیدیهم «5» إلی سیوفهم فسلّوها، ثمّ قالوا: یا أمیر المؤمنین، ما هذا الّذی تعظمه من أمر هؤلاء الأربعة؟ أئذن لنا أن نضرب أعناقهم، فإنّا لا نرضی أن یبایعوا سرّا، و لکن یبایعوا جهرا حتّی یسمع النّاس أجمعون. فقال معاویة: سبحان اللّه! ما أسرع النّاس بالشّرّ، و ما أحلی بقاءهم عندهم، اتّقوا اللّه یا أهل الشّام و لا تسرعوا إلی/ الفتنة، فإنّ القتل له مطالبة و قصاص.
قال: فبقی الحسین بن علیّ و ابن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر حیاری، لا یدرون ما
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: أعلم و التّصحیح من التّرجمة الفارسیّة ص 345.
(2- 2) فی د: فجلس علیه فنودی.
(3)- لیس فی د.
(4)- فی النّسخ: لیزید.
(5)- فی د: أیدیهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 112
یقولون، یخافون أن یقولوا: لم نبایع، الموت الأحمر تجاه أعینهم فی سیوف أهل الشّام، أو وقوع فتنة عظیمة، فسکتوا، و لم یقولوا شیئا، و نزل معاویة عن المنبر، و تفرّق النّاس و هم یظنّون «1» أنّ هؤلاء «1» الأربعة قد بایعوا. قال: و قرّبت «2» رواحل معاویة فمضی فی رفاقه و أصحابه إلی الشّام.
قال: و أقبل أهل مکّة إلی هؤلاء الأربعة فقالوا لهم: یا هؤلاء! إنّکم قد دعیتم إلی بیعة یزید فلم تبایعوا و أبیتم ذلک، ثمّ دعیتم فرضیتم و بایعتم! فقال الحسین: لا و اللّه ما بایعنا! و لکن معاویة خدعنا و کادنا ببعض ما کادکم به. ثمّ صعد المنبر «3» و تکلّم بکلام «3»، و خشینا إن «4» رددنا مقالته علیه أن تعود الفتنة جذعا، و لا ندری إلی ماذا یؤول أمرنا، فهذه قصّتنا معه.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 245- 249
و خرج حتّی أتی مکّة فقضی حجّة، و لمّا أراد الشّخوص أمر بأثقاله فقدّمت، و أمر بالمنبر فقرّب من الکعبة، و أرسل إلی الحسین و عبد الرّحمان بن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر فاجتمعوا. و قالوا لابن الزّبیر: اکفنا کلامه، فقال: علی أن لا تخالفونی. قالوا: لک ذلک. ثمّ أتوا معاویة، فرحّب بهم و قال لهم: قد علمتم نظری لکم، و تعطّفی علیکم، و صلتی أرحامکم، و یزید أخوکم و ابن عمّکم، و إنّما أردت أن أقدّمه باسم الخلافة و تکونوا أنتم تأمرون و تنهون. فسکتوا، و تکلّم ابن الزّبیر، فقال: نخیّرک بین إحدی ثلاث، أیّها أخذت فهی لک رغبة و فیها خیار: فإن شئت فاصنع فینا ما صنع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قبضه اللّه و لم یستخلف، فدع هذا الأمر حتّی یختار النّاس لأنفسهم؛ و إن شئت فما صنع أبو بکر، عهد إلی رجل من قاصیة قریش و ترک من ولده و من رهطه الأدنین من کان لها أهلا؛ و إن شئت فما صنع عمر، صیّرها إلی ستّة نفر من قریش یختارون رجلا منهم و ترک ولده و أهل بیته و فیهم من لو ولیّها لکان لها أهلا. قال معاویة: هل غیر هذا؟
__________________________________________________
(1- 1) من د و بر، و فی الأصل: أهؤلاء.
(2)- من د و بر، و فی الأصل: قرب.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- فی د: لئن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 113
قال: لا. ثمّ قال للآخرین: ما عندکم؟ قالوا: نحن علی ما قال ابن الزّبیر. فقال معاویة:
إنّی أتقدّم إلیکم، و قد أعذر من أنذر، إنّی قائل مقالة، فأقسم باللّه لئن ردّ علیّ رجل منکم کلمة فی مقامی هذا لا ترجع إلیه کلمته حتّی یضرب رأسه، فلا ینظر امرؤ منکم إلّا إلی نفسه، و لا یبقی إلّا علیها. و أمر أن یقوم علی رأس کلّ رجل منهم رجلان بسیفیهما، فإن تکلّم بکلمة یردّ بها علیه قوله قتلاه. و خرج و أخرجهم معه حتّی رقی المنبر، و حفّ به أهل الشّام، و اجتمع النّاس، فقال بعد حمد اللّه و الثّناء علیه: إنّا وجدنا أحادیث النّاس ذات عوار، قالوا: إنّ حسینا و ابن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر لم یبایعوا لیزید، و هؤلاء الرّهط سادة المسلمین و خیارهم، لا نبرم أمرا دونهم، و لا نقضی أمرا إلّا عن مشورتهم، و إنّی دعوتهم فوجدتهم سامعین مطیعین، فبایعوا و سلّموا و أطاعوا. فقال أهل الشّام: و ما یعظم من أمر هؤلاء، ائذن لنا فنضرب أعناقهم، لا نرضی حتّی یبایعوا علانیة! فقال معاویة: سبحان اللّه! ما أسرع النّاس إلی قریش بالشّرّ و أحلی دماءهم عندهم! أنصتوا، فلا أسمع هذه المقالة من أحد. و دعا النّاس إلی البیعة فبایعوا. ثمّ قرّبت رواحله، فرکب و مضی. فقال النّاس للحسین و أصحابه: قلتم: لا نبایع، فلمّا دعیتم و أرضیتم بایعتم! قالوا: لم نفعل. قالوا: بلی، قد فعلتم و بایعتم، أفلا أنکرتم! قالوا: خفناالقتل و کادکم بنا و کادنا بکم.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 371- 372
ثمّ اعتمر معاویة فی رجب سنة ستّ و خمسین، و قدم المدینة، فکان بینه و بین الحسین ابن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر ما کان من الکلام فی البیعة لیزید بن معاویة و قال: إنّی أتکلّم بکلام فلا تردّوا علیّ [شیئا] فأقتلکم. فخطب النّاس و أظهر أنّهم قد بایعوا. و سکت القوم، فلم یقرّوا و لم ینکروا خوفا منه.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 25/ 23
و ذکر محمّد بن سعد فی الطّبقات: أنّ معاویة قال للحسین و عبد اللّه بن عمر، و لعبد الرّحمان بن أبی بکر و عبد اللّه بن الزّبیر: إنّی متکلّم بکلام فلا تردّوا علیّ شیئا فأقتلکم. فخطب النّاس و أظهر أنّهم قد بایعوه لیزید. فسکت القوم و لم یقرّوا و لم ینکروا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 114
خوفا منه. أنبأنا أبو عبد اللّه یحیی بن الحسن بن البنّاء، قال: حدّثنا أبی قال: حدّثنا علیّ ابن محمّد المعدّل، قال: حدّثنا دعلج بن أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن علیّ الصّائغ، قال:
حدّثنا ابن أبی عمر، قال: حدّثنا عبد الرّزاق، عن معمر:
عن الزّهریّ قال: لمّا بایع معاویة لابنه یزید بعث بیعته إلی المدینة، فخرج عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر إلی مکّة، فلمّا بلغ ذلک معاویة خرج یرید العمرة حتّی قدم [مکّة]، فدعاهم، ثمّ رقی المنبر فعذرهم و أخبر النّاس أنّهم قد بایعوا.
فقام ناس من أهل الشّام فقالوا: أتأذن لنا فنضرب أعناقهم؟ قال: لا أسمعنّ هذه المقالة منکم.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 31- 32
[أحداث سنة 56 ه] حتّی دخل مکّة، فکانوا [حسین بن علیّ علیهما السّلام و ابن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر] أوّل داخل و آخر خارج، و لا یمضی یوم إلّا و لهم صلة، و لا یذکر لهم شیئا، حتّی قضی نسکه، و حمل أثقاله و قرّب مسیره. فقال بعض أولئک النّفر لبعض: «لا تخدعوا، فما صنع بکم هذا لحبّکم، و ما صنعه إلّا لما یرید، فأعدّوا له جوابا» فاتّفقوا علی أن یکون المخاطب له ابن الزّبیر. فأحضرهم معاویة و قال: «قد علمتم سیرتی فیکم و صلتی لأرحامکم و حملی ما کان منکم، و یزید أخوکم و ابن عمّکم، و أردت أن تقدّموه باسم الخلافة، و تکونوا أنتم تعزلون و تؤمّرون تجبون المال و تقسمونه، لا یعارضکم فی شی‌ء من ذلک». فسکتوا، فقال: «ألا تجیبون؟- مرّتین «1»-، ثمّ أقبل علی ابن الزّبیر، فقال: هات لعمری إنّک خطیبهم. فقال: نعم، نخیّرک بین ثلاث خصال. قال: اعرضهنّ.
قال: تصنع کما صنع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أو کما صنع أبو بکر، أو کما صنع عمر، قال معاویة:
ما صنعوا؟ قال: قبض رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لم یستخلف أحدا، فارتضی النّاس أبا بکر. قال:
لیس فیکم مثل أبی بکر و أخاف الاختلاف. قالوا: صدقت، فاصنع کما صنع أبو بکر، فإنّه عهد إلی رجل من قاصیة قریش، لیس من بنی أبیه، فاستخلفه، و إن شئت فاصنع
__________________________________________________
(1) (1) (1*) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 115
کما صنع عمر، جعل الأمر شوری فی ستّة نفر، لیس فیهم أحد من ولده و لا من بنی أبیه، قال معاویة: هل عندک غیر هذا؟ قال: لا. ثمّ قال: فأنتم؟ قالوا: قولنا قوله. (1*)
قال: «فإنّی قد أحببت أن أتقدّم إلیکم، إنّه قد أعذر من أنذر، إنّی کنت أخطب فیکم، فیقوم إلیّ القائم منکم فیکذّبنی علی رؤوس النّاس، فأحمل ذلک و أصفح، و إنّی قائم بمقالة، فأقسم باللّه لئن ردّ علیّ أحدکم کلمة فی مقامی هذا، لا ترجع إلیه کلمة غیرها حتّی یسبقها السّیف إلی رأسه، فلا یبقین رجل إلّا علی نفسه»، ثمّ دعا صاحب حرسه بحضرتهم، فقال: أقم علی رأس کلّ رجل من هؤلاء رجلین و مع کلّ واحد سیف، فإن ذهب رجل منهم یردّ علیّ کلمة بتصدیق أو تکذیب فلیضرباه بسیفهما. ثمّ خرج و خرجوا معه حتّی رقی المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: إنّ هؤلاء الرّهط، سادة المسلمین، و خیارهم، لا یبتز أمر دونهم و لا یقضی إلّا عن مشورتهم و إنّهم رضوا و بایعوا لیزید، فبایعوا علی اسم اللّه. فبایع النّاس و کانوا یتربّصون بیعة هؤلاء النّفر. ثمّ رکب رواحله و انصرف إلی المدینة. فلقی النّاس أولئک النّفر، فقالوا لهم: زعمتم أنّکم لا تبایعون فلم رضیتم و أعطیتم و بایعتم؟ قالوا: و اللّه، ما فعلنا. فقالوا: ما منعکم أن تردّوا علی الرّجل؟ قالوا: کادنا و خفنا القتل، و بایعه أهل المدینة، ثمّ انصرف إلی الشّام «1».
__________________________________________________
(1)- تا مکّه به نحوی که هیچ‌کس غیر از آنها با او همرکاب نبود (در موکب خاص) تا همه به مکّه رسیدند که آنها نخستین کسی بودند که بر معاویه وارد شده و آخرین کسی بودند که او را مفارقت کرده.
هیچ روزی نمی‌گذشت بدون این‌که به آنها صله و جایزه بدهد. هیچ‌چیزی هم به آنها نمی‌گفت (در خصوص بیعت یزید). تا آن‌که فرایض زیارت کعبه را انجام داد و بار خود را بست که سفر او نزدیک شده بود. یکی از آنها (مخالفین که حسین و سایرین بودند) گفت: «فریب رفتار او را مخورید. او چنین کاری (مهربانی) نکرد، مگر برای انجام خواسته خود (بیعت یزید). شما هم آماده جواب او باشید.» آنها توافق کردند که فرزند زبیر طرف خطاب او باشد. معاویه آنها را احضار کرد و گفت: «رفتار مرا نسبت به شما و صله رحم شما را دیدید. یزید برادر و پسر عم شما می‌باشد. من می‌خواهم شما نام خلافت را برای او بگذارید و خود زمام کار را در دست بگیرید. عزل و نصب کنید و مالیات را بگیرید و تقسیم کنید (به دلخواه خود) و خود (در همه‌چیز) امر بدهید. و او هرگز با (امر) شما مخالفت نخواهد کرد.» آنها همه سکوت اختیار کردند. او دوباره گفت: «آیا پاسخ نمی‌دهید؟» سپس رو کرد به ابن زبیر و گفت: «بگو و هرچه داری پیش آر که تو به جان خود سوگند، خطیب و سخنگوی آنها می‌باشی.» او (ابن زبیر) گفت: «آری!-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 116
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 252- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 104- 105
[أحداث سنة 56 ه] حتّی دخل مکّة، فکانوا [حسین بن علیّ علیهما السّلام و ابن أبی بکر و ابن عمر و ابن الزّبیر] أوّل داخل علیه و آخر خارج، و لا یمضی یوم إلّا و لهم منه صلة، و لا یذکر لهم
__________________________________________________
- ما تو را در سه چیز آزاد و مختار می‌کنیم که آن سه چیز را پیشنهاد می‌کنم.» گفت: «مطرح کن!» گفت: «هرچه پیغمبر کرده بود، تو هم همان رویه را به‌کار ببر، (ولیعهد معین نکرد) یا هرچه ابو بکر کرد، تو همان کار را بکن یا هرچه عمر وصیّت کرد تو بکن.»
معاویه پرسید: «آنها چه کرده بودند؟» ابن زبیر گفت: «پیغمبر وفات یافت و خلیفه معین نکرد و مردم خود ابو بکر را برگزیدند و خشنود شدند.» معاویه گفت: «میان شما کسی نیست که مانند ابو بکر باشد (چه باید کرد) من از بروز فتنه و اختلاف می‌ترسم.» همه گفتند: «راست می‌گویی. پس تو کاری را که ابو بکر کرد، انجام بده؛ زیرا او خلافت را به کسی از دورترین مردم قریش سپرد و از نسل پدران او نبود که او را برگزید و خلیفه نمود (عمر) یا این‌که اگر بخواهی، مانند عمر باش که او کار خلافت را به شورا سپرد و شش تن برای شورا برگزید که میان آنها فرزندان او نبودند و از خاندان و فرزندان پدرش هم کسی میان آنان نبود.»
معاویه گفت: «آیا جز این (پیشنهاد) چیز دیگری هم داری؟» گفت: «نه. معاویه رو به سایرین کرد و پرسید که آیا شما عقیده دیگری دارید؟» گفتند: «نه. گفته او مرام ماست.»
معاویه گفت: «من می‌خواستم به شما بگویم هرکه اخطار و انذار کند، معذور است» (من کار خود را خواهم کرد). پیش از این هرگاه من بر منبر خطبه می‌کردم، یکی از شما برمی‌خاست و مرا تکذیب می‌کرد و من تحمّل کرده اغماض و عفو می‌نمودم. من بعد از این سخنی به زبان خواهم راند. به خدا سوگند، اگر یکی از شما یک کلمه بگوید و بر من اعتراض کند، هنوز جواب به او برنگشته که شمشیر سبقت کرده سر او را خواهد برد. هیچ‌یک از شما چیزی جز نفس خود باقی نگذارید. سپس سر نگهبان خود را در حضور آنها خواند و گفت: «بر سر هریک از اینها دو شمشیرزن مأمور کن که اگر هنگام خطبه من یکی از آنها چیزی بگوید، آن دو مرد شمشیردار او را با شمشیر بزنند. خواه سخن او تصدیق باشد و خواه کذب.»
آن‌گاه او (معاویه) به اتفاق آنها بیرون رفت و بر منبر فراز شد. پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «این جماعت سالار و خواجه و سیّد مسلمین هستند. برگزیدگان قوم هستند. بدون مشورت آنها کاری انجام نمی‌گیرد. اکنون آنها راضی شده و با یزید بیعت کرده‌اند. بسم اللّه! شما هم بیعت کنید.» مردم همه بیعت کردند و قبل از آن، انتظار تصمیم آن جماعت را می‌کشیدند.
بعد از آن، معاویه بر مرکب خود سوار شد و راه خود را گرفت و به مدینه رسید. مردم آن جماعت را ملاقات کرده گفتند: «شما ادعا کرده بودید که بیعت نخواهید کرد. پس چرا راضی و تسلیم شدید و بیعت کردید.» گفتند: «به خدا سوگند، ما چنین نکردیم.» گفتند: «چه علّتی داشت که شما بر او اعتراض (و تکذیب) نکردید؟» گفتند: «ما را فریب داد و ما از قتل ترسیدیم.» اهل مدینه هم بیعت کردند. آن‌گاه راه شام را گرفت و رفت. بنی هاشم را ترک کرد (اعتنا نکرد).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 60- 62
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 117
شیئا، حتّی قضی نسکه، و حمل أثقاله و قرب مسیره. فقال بعضهم لبعض: «لا تخدعوا، فما صنع هذا لحبّکم، و ما صنعه إلّا لما یرید أن یفعل، فأعدّوا له جوابا» فاتّفقوا علی أن یکون المخاطب له عبد اللّه بن الزّبیر.
فأحضرهم معاویة و قال: «قد علمتم سیرتی فیکم، و صلتی لأرحامکم و حملی ما کان منکم، و یزید أخوکم و ابن عمّکم، و أردت أن تقدّموه باسم الخلافة، و تکونوا أنتم تولّون و تعزلون و تؤمّرون، و تجبون المال و تقسمونه، و لا یعارضکم فی شی‌ء من ذلک».
فسکتوا، فقال: ألا تجیبون؟ مرّتین.
ثمّ أقبل علی عبد اللّه بن الزّبیر، ثمّ قال: هات فلعمری إنّک خطیبهم. قال: نعم نخیّرک بین ثلاث خصال. قال: اعرضهنّ. قال: تصنع کما صنع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أو کما صنع أبو بکر، أو کما صنع عمر رضی اللّه عنهما. قال معاویة: ما صنعوا؟ قال: قبض رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لم یستخلف أحدا، فارتضی النّاس أبا بکر. قال: لیس فیکم مثل أبی بکر و أخاف الاختلاف. قالوا: «صدقت، فاصنع کما صنع أبو بکر، فإنّه عمد إلی رجل من قاصیة قریش لیس من بنی تیم «1»، فاستخلفه، أو کما صنع عمر، جعل الأمر شوری فی ستّة نفر، لیس فیهم أحد من ولده و لا من بنی أبیه». قال معاویة: هل عندک غیر هذا؟ قال: لا.
قال: فأنتم؟ قالوا: قولنا قوله. قال: «فإنّی أحببت أن أتقدّم إلیکم، إنّه قد أعذر من أنذر، إنّی کنت أخطب، فیقوم إلیّ القائم منکم فیکذّبنی علی رؤوس النّاس، فأحمل ذلک و أصفح، و إنّی قائم لمقالة فأقسم باللّه لئن ردّ علیّ أحد منکم کلمة فی مقامی هذا لا ترجع إلیه کلمة غیرها حتّی یسبقها السّیف إلی رأسه، فلا یبقینّ رجل إلّا علی نفسه!».
ثمّ دعا صاحب حرسه حضرتهم، فقال له: أقم علی رأس کلّ رجل من هؤلاء رجلین، و مع کلّ واحد سیف، فإن ذهب رجل منهم یردّ علیّ کلمة بتصدیق أو تکذیب فلیضرباه بسیفیهما.
__________________________________________________
(1)- یعنی أنّ أبا بکر لم یستخلف أحدا من أولاده و لا أقاربه بنی تیم، فقد کان أبو بکر بن أبی قحافة بن عامر بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة، و لکنّه استخلف عمر بن الخطّاب بن نفیل بن عبد العزّیّ بن رباح بن عبد اللّه بن قرظ بن رزاح بن عدی، فعمر عدویّ، و أبو بکر تیمیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 118
ثمّ خرج و خرجوا معه حتّی رقی المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: «إنّ هؤلاء الرّهط سادة المسلمین و خیارهم، لا یبرم أمر دونهم، و لا یقضی إلّا عن مشورتهم، و إنّهم قد رضوا و بایعوا لیزید، فبایعوا علی اسم اللّه». فبایع النّاس و کانوا یتربّصون بیعة هؤلاء النّفر، ثمّ رکب معاویة رواحله و انصرف إلی المدینة.
فلقی النّاس أولئک النّفر فقالوا لهم: زعمتم أنّکم لا تبایعون فلمّا أرضیتم و أعطیتم بایعتم! قالوا: و اللّه، ما فعلنا. قالوا: فما منعکم أن تردّوا علی الرّجل؟ قالوا: کادنا و خفنا القتل. و بایعه أهل المدینة، ثمّ انصرف إلی الشّام.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 357- 359
و اتّفق موت ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الحسن بن علیّ بن أبی طالب و حصول مثل هذه الغزوة لیزید بن معاویة، فطمع أبوه و قویت نفسه علی أن یجعله ولیّ عهده، فحجّ من دمشق و بالغ فی إکرام الحسین بن علیّ، و أعطاه مالا ضخما، و أکرم أیضا ابن الزّبیر إلی الغایة و عبد الرّحمان بن أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنهم، و وصلهم بالأموال و غیرها، و عرّض لهم بتولیة ابنه یزید، فتوقّفوا و لم یجیبوا و قال له ابن أبی بکر: اختر فعل النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم أو فعل أبی بکر أو فعل عمر، فالنّبیّ مات و ترک النّاس، فعمدوا إلی أفضل رجل، فولّوه الأمر، و أبو بکر عند موته لم یولّ ولده و لا أقاربه، بل تفرّس أفضل النّاس فعمد إلیه بالخلافة، و هو عمر، و أمّا عمر، فنظر فیمن یصلح لها فوجد ستّة متقاربین فجعل الأمر شوری لیختاروا لهم منهم واحدا، فافعل أحد هذه الصّور. فسکت. ثمّ قال: إنّی متکلّم اللّیلة علی منبر المدینة، فلیحذر امرؤ أن یردّ علیّ مقالتی خشیّة أن لا یتمّ قوله حتّی یطیر رأسه. ثمّ إنّه استوی علی المنبر و ذکر من فضل ابنه و شجاعته، و أنّ أهل الشّام بایعوا له بالعهد، ثمّ قال: و قد بایع له هؤلاء. و أشار إلی ابن الزّبیر و إلی ابن أبی بکر و الحسین، فما جسروا أن ینطقوا، فبایع أهل الحجاز، فلمّا قاموا، قالوا: إنّا لم نبایع. فلم یصدّقهم بعض النّاس، و سار معاویة إلی الشّام من لیلته.
الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 329
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 119

بکاء معاویة عند رجوعه من مناسک الحجّ‌

قال: ثمّ رحل معاویة، فلمّا صار بالأبواء و نزلها، قام فی جوف اللّیل لقضاء حاجته فاطّلع فی بئر الأبواء، فلمّا اطّلع فیها اقشعرّ جلده، و أصابته اللّقوّة فی وجهه، فأصبح لما به؛ فدخل علیه النّاس یعزّونه و یتوجّعون له ممّا قد نزل به، فقال: أیّها النّاس! إنّ المؤمن لیصاب بالبلاء فإمّا معاقب بذنب و إمّا مبتلی لیؤجر، و إن ابتلیت فقد ابتلی الصّالحون من قبلی، و أنا أرجو أن أکون منهم، و إن مرض منّی عضو فذلک بأیّام صحّتی «1» و ما عوفیت «2» أکثر، و لئن أعطیت حکمی فما کان لی علی ربّی أکثر ممّا أعطانی لأنّی الیوم ابن بضع و سبعین، فرحم اللّه عبدا نظر إلیّ فدعا لی بالعافیة، فإنّی و إن کنت غنیّا عن خاصّتکم، لقد کنت فقیرا إلی عامّتکم. قال: فدعا النّاس له بخیر، و خرجوا من عنده.
و جعل معاویة یبکی لما قد نزل به، فقال له مروان بن الحکم: أجزعا یا أمیر المؤمنین؟ فقال: لا یا مروان «3»! و لکنّی ذکرت ما کنت عنه عزوفا، ثمّ إنّی بلیت فی أحسنی، و ما ظهر للنّاس منّی، فأخاف أن یکون عقوبة عجّلت لی لما کان منّی من دفعی بحقّ علیّ بن أبی طالب، و ما فعلت بحجر بن عدیّ و أصحابه، و لو لا هوای فی یزید لأبصرت رشدی و عرفت قصدی.
قال: ثمّ رحل معاویة عن ذلک المکان حتّی صار إلی الشّام.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 249- 250
(و ذکر) الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ: إنّ معاویة لمّا حجّ حجّته الأخیرة، ارتحل من مکّة، فلمّا صار بالأبواء، و نزلها، قام فی جوف اللّیل لقضاء حاجته، فاطّلع فی بئر الأبواء فلمّا اطّلع فیها اقشعرّ جلده، و أصابته اللّقوّة فی وجهه، فأصبح و هو لما به مغموم، فدخل
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- فی النّسخ: عوقبت.
(3)- من د، و فی الأصل: تامرون، و فی بر: یامرون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 120
علیه النّاس یعودونه، فدعوا له و خرجوا من عنده، و جعل معاویة یبکی لما قد نزل به، فقال له مروان بن الحکم: أجزعت یا أمیر المؤمنین، فقال: لا یا مروان، و لکنّی ذکرت ما کنت عنه عزوفا، ثمّ إنی بکیت فی إحنی، و ما یظهر للنّاس منّی، فأخاف أن یکون عقوبة عجّلت لی لما کان من دفعی حقّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، و ما فعلت بحجر بن عدیّ و أصحابه، و لو لا هوای من یزید لأبصرت رشدی، و عرفت قصدی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 173- 174
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 121

أهل العراق یحجبون عن الإمام علیه السّلام‌

و قال العتبیّ: حجب الولید بن عتبة أهل العراق عن الحسین، فقال الحسین: یا ظالما لنفسه، عاصیا لربّه، علام تحول بینی و بین قوم عرفوا من حقّی ما جهلته أنت و عمّک؟! فقال الولید: لیت حلمنا عنک لا یدعو جهل غیرنا إلیک، فجنایة لسانک مغفورة لک ما سکنت یدک، فلا تخطر بها فتخطر بک، و لو علمت ما یکون بعدنا لأحببتنا کما أبغضتنا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 369، أنساب الأشراف، 3/ 156- 157
و قال بعض أهل العلم: حجب الولید بن عتبة أهل العراق عن الحسین، فقال له: یا ظالما لنفسه، عاصیا لربّه، علام تحول بینی و بین قوم عرفوا من حقّی ما جهلته و عمّک معاویة؟ فقال الولید: لیت حلمنا عنک لا یدعو جهل غیرنا إلیک، فجنایة لسانک مغفورة لک ما سکنت یدک فلا تخطر بها فیخطر بک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 317
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 122

حجّ الحسین علیه السّلام و خطابه‌

فلمّا مات الحسن بن علیّ علیهما السّلام، لم تزل الفتنة و البلاء یعظمان و یشتدّان، فلم یبق ولیّ للّه إلّا خائفا علی دمه (و فی روایة أخری إلّا خائفا علی دمه إنّه مقتول) و إلّا طریدا و إلّا شریدا، و لم یبق عدوّ للّه إلّا مظهرا حجّته غیر مستتر ببدعته و ضلالته، فلمّا کان قبل موت معاویة بسنة «1» حجّ الحسین بن علیّ صلوات اللّه علیه، و عبد اللّه بن عبّاس، و عبد اللّه ابن جعفر معه، فجمع الحسین، علیه السّلام بنی هاشم رجالهم و نساءهم و موالیهم و من الأنصار ممّن یعرفه الحسین علیه السّلام و أهل بیته، ثمّ أرسل رسلا: لا تدعوا أحدا ممّن حجّ العامّ من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم المعروفین بالصّلاح و النّسک إلّا أجمعهم «2» لی. فاجتمع إلیه بمنی أکثر من سبعمائة رجل و هم فی سرادقه، عامّتهم من التّابعین و نحو من مائتی رجل من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقام فیهم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد فإنّ هذا الطّاغیة قد فعل بنا و بشیعتنا ما قد رأیتم و علمتم و شهدتم، و أنّی أرید أن أسألکم عن شی‌ء، فإن صدقت فصدّقونی! و إن کذبت فکذّبونی، و أسألکم بحقّ اللّه علیکم و حقّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و قرابتی من نبیّکم لما سیّرتم مقامی هذا، و وصفتم مقالتی، و دعوتم أجمعین فی أمصارکم من قبائلکم من أمنتم من النّاس، (و فی روایة أخری بعد قوله فکذّبونی، اسمعوا مقالتی، و اکتبوا قولی، ثمّ ارجعوا إلی أمصارکم و قبائلکم فمن أمنتم من النّاس)، و وثقتم به فادعوهم إلی ما تعلمون من حقّنا فإنّی أتخوّف أن یدرس هذا الأمر، و یذهب الحقّ، و یغلب، و اللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون، و ما ترک شیئا ممّا أنزل اللّه فیهم من القرآن إلّا تلاه، و فسّره و لا شیئا، ممّا قاله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی أبیه و أخیه و أمّه، و فی نفسه و أهل بیته إلّا رواه، و کلّ ذلک یقول أصحابه: اللّهمّ نعم و قد سمعنا و شهدنا. و یقول التّابعیّ: اللّهمّ قد حدّثنی به من أصدّقه و أئتمنه من الصّحابة. فقال: أنشدکم اللّه إلّا
__________________________________________________
(1)- و فی بعض النّسخ (بسنتین). (عن الهامش).
(2)- [کذا، و الصّحیح: «أجمعوهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 123
حدّثتم به من تثقون به و بدینه «1».
(قال سلیم) فکان فیما ناشدهم الحسین علیه السّلام، و ذکّرهم أن قال: أنشدکم اللّه أتعلمون أنّ علیّ بن أبی طالب، کان أخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حین آخی بین أصحابه فآخی بینه و بین نفسه، و قال: أنت أخی و أنا أخوک فی الدّنیا و الآخرة؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال:
أنشدکم اللّه هل تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم اشتری موضع مسجده و منازله، فابتناه ثمّ ابتنی فیه عشرة منازل تسعة له، و جعل عاشرها فی وسطها لأبی، ثمّ سدّ کلّ باب شارع إلی المسجد غیر بابه، فتکلّم فی ذلک من تکلّم، فقال: ما أنا سددت أبوابکم، و فتحت بابه، و لکنّ اللّه أمرنی بسدّ أبوابکم، و فتح بابه، ثمّ نهی النّاس أن یناموا فی المسجد غیره، و کان یجنب فی المسجد و منزله فی منزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فولد لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و له فیه أولاد؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أفتعلمون أنّ عمر بن الخطّاب حرص علی کوّة قدر عینه یدعها فی منزله إلی المسجد، فأبی علیه، ثمّ خطب، فقال: إنّ اللّه أمرنی أن أبنی مسجدا طاهرا، لا یسکنه غیری و غیر أخی و بنیه؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدکم اللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نصبه یوم غدیر خمّ، فنادی له بالولایة، و قال: لیبلغ الشّاهد الغائب؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدکم اللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، قال له فی غزوة تبوک: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی، و أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی «2»؟ قالوا:
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه بحر العلوم فی مقتله،/ 106- 107].
(2)- بعد از وفات امام حسن بن علی علیهما السّلام، روزبه‌روز گرفتاری و فتنه بالا می‌گرفت و سخت‌تر و بیشتر می‌شد. از دوستان و بندگان صالح خدا کسی نبود مگر این‌که از جان و خون خود واهمه داشت یا آواره و تبعید بود. و در مقابل، هیچ‌یک از دشمنان خدا نبود، مگر این‌که حجت و عقیده خود را اظهار می‌کرد بدون این‌که بدعت و گمراهیش را پنهان کند.
یک سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین بن علی علیهما السّلام با عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفتند. امام حسین علیه السّلام مردان و زنان بنی هاشم و اهل بیتش و دوستانشان و آن عده از انصار که او را می‌شناختند، جمع کرد. سپس یک نفر را فرستاد و فرمود: «همه کسانی که امسال از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- که معروف به صلاح و عبادت هستند- به حج آمده‌اند، نزد من جمع کن.» در پی این دعوت، بیش از هفتصد نفر که همه از تابعین بودند، در منی، در خیمه آن حضرت اجتماع کردند که حدود دویست نفر آنها از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بودند. امام علیه السّلام در میان آنان برخاست و حمد و ثنای الهی را بجا آورد و سپس-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 124
__________________________________________________
- فرمود: «اما بعد، این شخص طغیانگر (معاویه) درباره ما و شیعیان ما اعمالی را روا داشت. دیدید و فهمیدید و شاهد بودید. من می‌خواهم مطلبی را از شما سؤال کنم. اگر راست گفتم، مرا تصدیق، و اگر دروغ گفتم، مرا تکذیب کنید. شما را قسم می‌دهم به حق خدا بر شما و حق پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و خویشاوندی من که به پیامبر دارم که (در روایت دیگر: بشنوید کلام مرا و بنویسید گفتارم و سپس به شهرها و قبائلتان برگردید) وقتی از این مکان برگشتید و این گفتار مرا عنوان کردید، در شهر خود از قبائلتان، آنان‌که به آنها ایمان و اطمینان دارید، دعوت کنید و آنچه درباره ما و حق ما می‌دانید به آنها برسانید. چون من می‌ترسم این امر کم‌کم کهنه شود و حق از بین برود و مغلوب شود. خداوند نورش را به اتمام می‌رساند، اگرچه کافران اکراه داشته باشند».
حضرت ضمن این گفتار، آنچه که خداوند در قرآن درباره آنان نازل کرده بود، تلاوت و تفسیر فرمود و نیز هرچه پیامبر درباره پدر و برادرش و خود و اهل بیتش گفته بود، نقل کرد. در همه آنها اصحاب می‌گفتند: «آری به خدا، این سخنان را شنیدیم و شهادت می‌دهیم.» و تابعین می‌گفتند: «به خدا قسم این کلمات را کسانی از صحابه که آنها را راستگو می‌دانیم و آنها را به امانت می‌شناسیم برایمان نقل کردند.»
بعد حضرت فرمود: «شما را به خدا قسم می‌دهم که سخنان مرا برای کسانی که به او و به دینش اطمینان دارید، نقل کنید.»
سلیم می‌گوید: «از جمله کلماتی که امام حسین علیه السّلام درباره آن، آنان را قسم داد و یادآور شد، این بود که فرمود:
1. شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا می‌دانید که علی بن ابیطالب علیه السّلام برادر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بود؟ هنگامی که پیامبر بین اصحابش برادری برقرار می‌کرد، بین او و خودش برادری برقرار کرد و فرمود: «تو برادر من و من برادر تو در دنیا و آخرت‌ام»؟ گفتند: «آری به خدا.»
2. فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم. آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم محل مسجد و منازلش را خرید و بنا کرد. و بعد در آن محل ده اتاق بنا کرد؟ نه اتاق برای خودش و یکی را که در وسط واقع شده بود، به پدرم علی علیه السّلام اختصاص داد. سپس درهایی که به مسجد باز می‌شد، جز درب اتاق پدرم، همه را بست.» در این باره عده‌ای به سخن آمدند. پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: «من از طرف خودم درهای منازل شما را بسته و درب منزل علی را باز نگذاشتم، بلکه خداوند مرا به بستن درهای منازل شما و گشودن در منزل علی علیه السّلام امر کرد! بعد پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم همه مردم را به جز علی علیه السّلام از خوابیدن در مسجد نهی فرمود. علی علیه السّلام در مسجد و منزلش و در منزل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم جنب می‌شد و برای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علی علیه السّلام در همان مسجد فرزندانی متولد شدند؟» همه گفتند: «آری به خدا.»
3. فرمود: آیا می‌دانید که عمر بن الخطّاب علاقه داشت که پنجره‌ای بقدر یک چشم از منزلش به مسجد باز کند، ولی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خودداری کرد و خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: «خداوند به من دستور داده تا مسجدی پاک بنا کنم که غیر خود و برادرم و فرزندانش در آن سکونت نکند؟» گفتند: «آری به خدا.»
4. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم روز عید غدیر خم، علی علیه السّلام را به ولایت نصب کرد و فرمود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 125
__________________________________________________
- حاضرین به غائبین اطلاع دهند؟ گفتند: «آری به خدا.»
5. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در جنگ تبوک به علی علیه السّلام فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی و تو بعد از من صاحب اختیار هر مؤمنی هستی؟ گفتند: «آری به خدا.»
6. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هنگامی که نصاری (مسیحیان) نجران را برای مباهله دعوت کرد، غیر خودش و همدمش (علی) و دخترش را نیاورد؟ گفتند: «آری به خدا.»
7. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در روز خیبر، پرچم را به دست علی علیه السّلام داد و فرمود: «پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد.
آن‌که حمله می‌کند و فرار نمی‌کند و خداوند جنگ را به دست وی فتح می‌کند؟» گفتند: «آری به خدا.»
8. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم او را برای رساندن سوره برائت فرستاد و گفت: «کسی از طرف من تبلیغ نمی‌کند، مگر خودم یا کسی که از طرف من باشد؟» گفتند: «آری به خدا.»
9. فرمود: آیا می‌دانید که هرگاه ناراحتی و سختی به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می‌رسید، او را در پی آن می‌فرستاد، از اطمینانی که به علی علیه السّلام داشت. و هیچ‌گاه او را به اسمش صدا نمی‌زد، مگر این‌که می‌گفت: «ای برادرم!» و یا می‌گفت: «برادرم را فراخوانید»؟ گفتند: «آری به خدا.»
10. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر بین علی علیه السّلام و جعفر و زید قضاوت کرد و گفت: «یا علی! تو از من و من از توام. تو بعد از من صاحب اختیار هر مؤمنی هستی»؟ گفتند: «آری به خدا.»
11. فرمود: آیا می‌دانید که علی علیه السّلام هرروز با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خلوتی داشت و در هر شبی داخل منزل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می‌شد و وقتی‌که از رسول اللّه چیزی می‌پرسید، پاسخ او را می‌داد و هرگاه سکوت می‌کرد، پیامبر با او شروع به سخن می‌کرد؟ گفتند: «آری به خدا.»
12. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی را به جعفر و حمزه برتری داد آن هنگام که به فاطمه علیها السّلام فرمود: «تو را به بهترین اهل بیتم که اسلامش از همه پیشتر و بردباری او بزرگتر و علمش بیشتر از همه آنهاست، تزویج کردم؟» گفتند: «آری به خدا.»
13. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: «من آقا و بزرگ همه فرزندان آدم، و برادرم علی، آقا و رئیس عرب، و فاطمه رئیس و بزرگ زنان اهل بهشت، و حسن و حسین فرزندانم دو آقا و بزرگان جوانان بهشتند؟» گفتند: «آری به خدا.»
14. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به علی علیه السّلام دستور داد او را غسل دهد و خبر داد که جبرئیل در غسل به او کمک خواهد کرد؟ گفتند: «آری به خدا.»
15. فرمود: آیا می‌دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در آخرین خطبه‌ای که برای مردم خواند، فرمود: «من در میان شما دو چیز ارزنده و سنگین می‌گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. دامن آنها را بگیرید که گمراه نشوید؟» گفتند: «آری به خدا.»
امام حسین بن علی علیهما السّلام مردم را به آنچه خداوند بخصوص درباره علی بن ابی طالب علیهما السّلام و یا درباره اهل بیتش در قرآن یا بزبان پیامبرش صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نازل کرده بود، قسم داد. صحابه هم می‌گفتند: «آری به خدا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 126
اللّهمّ نعم. قال: أنشدکم اللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حین دعا النّصاری من أهل نجران إلی المباهلة، لم یأت إلّا به و بصاحبته و ابنته؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدکم اللّه أتعلمون أنّه دفع إلیه اللّواء یوم خیبر، ثمّ قال: لأدفعه إلی رجل یحبّه اللّه، و رسوله، و یحبّ اللّه و رسوله، کرّار غیر فرّار، یفتحها اللّه علی یدیه؟ قالوا: اللّهم نعم. قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه بعثه ببراءة، و قال: لا یبلغ عنّی إلّا أنا أو رجل منّی؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال:
أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لم تنزل به شدّة قطّ إلّا قدّمه لها ثقة به، و إنّه لم یدعه باسمه قطّ إلّا یقول یا أخی، و ادعوا لی أخی؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قضی بینه و بین جعفر و زید، فقال: یا علیّ أنت منّی، و أنا منک، و أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أتعلمون أنّه کانت له من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کلّ یوم خلوة و کلّ لیلة دخلة، إذا سأله أعطاه و إذا سکت أبداه؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فضّله علی جعفر و حمزة حین قال لفاطمة علیها السّلام: زوّجتک خیر أهل بیتی، أقدمهم سلما، و أعظمهم حلما، و أکثرهم علما؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: أنا سیّد ولد بنی آدم، و أخی علیّ سیّد العرب، و فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّة، و الحسن و الحسین ابنای سیّدا شباب أهل الجنّة؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال:
أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، أمر بغسله، و أخبره أنّ جبرئیل یعینه علیه؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، قال فی آخر خطبة خطبها. إنّی ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی، فتمسّکوا بهما لن تضلّوا؟ قالوا: اللّهمّ نعم.
__________________________________________________
- شنیده‌ایم.» و تابعین می‌گفتند: «این سخنان را کسی که به او اطمینان داریم، فلانی و فلانی برای من نقل کرده است.»
16. سپس امام حسین علیه السّلام آنان را قسم داد که آیا شنیده‌اند که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: «کسی‌که گمان دارد مرا دوست دارد و علی علیه السّلام را دشمن، دروغ می‌گوید. مرا دوست ندارد کسی که علی را دشمن دارد.» یکی از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم پرسید: «چطور؟!» فرمود: «برای این‌که علی از من و من از علی‌ام.» هرکه او را دوست دارد، همانا مرا دوست داشته و هرکس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست دارد، و هرکس او را دشمن دارد، مرا دشمن داشته و هرکه مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است؟ همه در جواب امام حسین علیه السّلام گفتند: «آری به خدا شنیدیم.» بعد از آن مردم پراکنده شدند.
الف، ب، الف، ترجمه سلیم بن قیس،/ 185- 188
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 127
فلم یدع شیئا أنزله اللّه فی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام خاصّة، و فی أهل بیته من القرآن و لا علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، إلّا ناشدهم فیه، فیقول الصّحابة: اللّهمّ نعم قد سمعنا. و یقول التّابعیّ: اللّهمّ قد حدثنیه من أثق به فلان و فلان.
ثمّ ناشدهم، أنّهم قد سمعوه، یقول: من زعم أنّه یحبّنی و یبغض علیّا فقد کذب، لیس یحبّنی و یبغض علیّا، فقال له قائل: یا رسول اللّه و کیف ذلک؟ قال: لأنّه منّی و أنا منه، من أحبّه فقد أحبّنی، و من أحبّنی فقد أحبّ اللّه، و من أبغضه فقد أبغضنی، و من أبغضنی فقد أبغض اللّه؟ فقالوا: اللّهمّ نعم، قد سمعنا. و تفرّقوا علی ذلک.
سلیم بن قیس،/ 206- 209- عنه: المجلسی، البحار، 33/ 181- 185
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 128

سکوت الإمام الحسین علیه السّلام فی عهد معاویة

کانت إمامة الحسین علیه السّلام، بعد وفاة أخیه الحسن علیه السّلام، بما قدّمناه، ثابتة، و طاعته لجمیع الخلق لازمة، و إن لم یدع إلی نفسه للتّقیّة الّتی کان علیها، و الهدنة الحاصلة بینه و بین معاویة بن أبی سفیان، و التزم الوفاء بها، و جری فی ذلک مجری أبیه أمیر المؤمنین علیه السّلام، فی ثبوت إمامته بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مع الصّموت، و إمامة أخیه الحسن علیه السّلام بعد الهدنة مع الکفّ و السّکوت، فکانوا فی ذلک علی سنن نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و هو فی الشّعب محصور، و عند خروجه من مکّة مهاجرا مستخفیا فی الغار، و هو من أعدائه مستور. «1»
المفید، الإرشاد، 2/ 27- 28
هذه نبذ اخترناها ممّا صنّفه أبو جعفر ابن بابویه، و السّیّد الجرجانیّ، و ابن مهدیّ المامطیریّ، و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، و شاکر بن غنمة، و أبو الفضل الهاشمیّ و غیرهم روی: إنّه لمّا مات الحسن بن علیّ استدعی الحسین فی خلع معاویة، فقال: إنّ بینی و بین معاویة عهدا لا یجوز نقضه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 87
__________________________________________________
(1)- و امامت حسین علیه السّلام پس از وفات برادرش حسن علیه السّلام بدانچه گفته شد، ثابت است، و پیروی از او بر همگان لازم خواهد بود. اگرچه مردم را به واسطه تقیه به امامت خویش نخواند و همچنین به واسطه صلحی که میانه او و معاویه برقرار بود و بر او لازم بود بدان وفا کند (اظهار آن ننمود) و او در این‌باره مانند پدرش أمیر المؤمنین علیه السّلام بود که با این‌که پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم امامت داشت، با این احوال خاموش نشست، و به همان راهی رفت که برادرش حسن علیه السّلام پس از صلح رفته بود و به خودداری و سکوت گذراند و همه ایشان به روش پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم رفتار کردند، در آن زمانی که آن حضرت صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در شعب (أبی طالب) گرفتار بود (و با این‌که پیغمبر خدا بود از روی ناچاری سه سال در شعب ابی طالب ماند و دم فروبست) و همچنین آن‌گاه که از مکه به مدینه هجرت فرمود و چند روز در غار پنهان گشت.
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 27- 28
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 129

استشارة معاویة، مروان بن الحکم و سعید بن العاص فی أمر الإمام الحسین علیه السّلام‌

العتبیّ قال: دعا معاویة مروان بن الحکم، فقال له: أشر علیّ فی الحسین. قال:
تخرجه معک إلی الشّام فتقطعه عن أهل العراق و تقطعهم عنه. قال: أردت و اللّه أن تستریح منه و تبتلینی به، فإن صبرت علیه صبرت علی ما أکره، و إن أسأت إلیه کنت قد قطعت رحمه. فأقامه و بعث إلی سعید بن العاص، فقال له: یا أبا عثمان، أشر علیّ فی الحسین.
قال: إنّک و اللّه ما تخاف الحسین إلّا علی من بعدک، و إنّک لتخلّف له قرنا إن صارعه لیصرعنّه، و إن سابقه لیسبقنّه، فذر الحسین منبت النّخلة، یشرب من الماء، و یصعد فی الهواء، و لا یبلغ إلی السّماء. قال: فما غیّبک عنّی یوم صفّین؟ قال: تحملت الحرم «1»، و کفیت الحزم، و کنت قریبا، لو دعوتنا لأجبناک، و لو أمرت لأطعناک «2»؛ قال معاویة:
یا أهل الشّام، هؤلاء قومی و هذا کلامهم.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 22- 23
العقد عن الأندلسیّ: دعا معاویة مروان بن الحکم فقال له: أشر علیّ فی الحسین، فقال: أری أن تخرجه معک إلی الشّام و تقطعه عن أهل العراق و تقطعهم عنه. فقال: أردت و اللّه أن تستریح منه و تبتلینی به، فإن صبرت علیه صبرت علی ما أکره، و إن أسأت إلیه قطعت رحمه. فأقامه. و بعث إلی سعید بن العاص، فقال له: یا أبا عثمان، أشر علیّ فی الحسین، فقال: إنّک و اللّه ما تخاف الحسین إلّا علی من بعدک و إنّک لتخلّف له قرنا إن صارعه لیصرعنّه، و إن سابقه لیسبقنّه، فذر الحسین بمنبت النّخلة، یشرب الماء و یصعد فی الهواء، و لا یبلغ إلی السّماء.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 210؛ البحرانی، العوالم، 17/ 88- 89
__________________________________________________
(1)- فیما مرّ فی الجزء الأوّل من هذه الطّبعة (ص 346): «حملت الثّقل».
(2)- کذلک فی بعض الأصول هنا و فیما مرّ فی الجزء الأوّل، و الّذی فی سائر الأصول هنا: «لو ثلمت لرفعناک».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 130

خطاب معاویة فی أواخر أیّامه‌

[أحداث سنة 60 ه] خطب معاویة قبل مرضه «1»، و قال: إنّی کزرع «2» مستحصد «3»، و قد طالت إمرتی «4» علیکم حتّی مللتکم و مللتمونی، و تمنّیت فراقکم و تمنّیتم فراقی، و لن یأتیکم بعدی إلّا من أنا خیر منه، کما أنّ من قبلی کان خیرا منّی، و قد قیل: من أحبّ لقاء اللّه، أحبّ اللّه لقاءه، اللّهمّ إنّی قد «5» أحببت لقاءک فأحبب لقائی و بارک لی فیه. «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 259- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 65؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 364- 365؛ ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 18
و قال أبو بکر بن أبی مریم، عن عطیّة بن قیس، قال: خطب معاویة فقال: اللّهمّ إن کنت إنّما عهدت لیزید، لما رأیت من فضله، فبلّغه ما أمّلت و أعنه، و إن کنت إنّما حملنی حبّ الولد لولده، و أنّه لیس بأهل، فاقبضه قبل أن یبلغ ذلک.
المدائنیّ، عن أبی عبید اللّه، عن عبادة بن نسی، قال: خطب معاویة، فقال: إنّ من زرع قد استحصد، و قد طالت إمرتی علیکم حتّی مللتکم و مللتمونی، و لا یأتیکم بعدی خیر منّی، کما أنّ من کان قبلی خیر منّی، اللّهمّ قد أحببت لقاءک فأحبب لقائی.
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب و ابن خلدون: «موته»].
(2)- [نهایة الإرب: «لزرع»].
(3)- استحصد الزّرع: حان أن یحصد.
(4)- [ابن خلدون: «إمارتی»].
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(6)- معاویه قبل از بیماری خطبه کرد و گفت: «من مانند یک کشت هستم که هنگام درو آن فرارسیده و حکومت و امارت من بر شما به درازا کشید و من از شما به ستوه آمده‌ام. چنان‌که شما از من به ملال و تعب دچار شده‌اید. من آروزی فراق شما را دارم. شما هم آرزوی جدایی و زوال مرا دارید. بعد از من هرکه بر شما حکومت کند، خواهید دید من از او بهتر بودم. چنان‌که هرکه قبل از من بوده از من بهتر بود. گفته شده: هرکه ملاقات خداوند را دوست دارد، خدا هم ملاقات او را دوست خواهد داشت. خداوندا! من لقای تو را می‌خواهم. تو هم لقای مرا بخواه و بر من برکت خود را نازل کن (این لقا را فرخنده کن).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 88- 89
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 131
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 267، 323
و قال عطیّة بن قیس: خطب معاویة، فقال: اللّهمّ إن کنت إنّما عهدت لیزید، لما رأیت من فضله، فبلّغه ما أمّلت و أعنه، و إن کنت إنّما حملنی حبّ الوالد لولده، و أنّه لیس لما صنعت به أهلا، فاقبضه قبل أن یبلغ ذلک.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 132

حال معاویة عند موته‌

و قد کان ضعف و نحل و سقطت ثنیتاه، قال صالح بن عمرو: رأیت معاویة علی المنبر معتمّا بعمامة سوداء، قد سدلها علی فیه، و هو یقول: معشر النّاس کبرت سنّی، و ضعفت قوّتی، و أصبت فی أحسنی، فرحم اللّه من دعا لی، ثمّ بکی فبکی معه النّاس. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 213
[أحداث سنة 60 ه] حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا «2» محمّد بن سعد، قال: حدّثنا أبو عبیدة: عن أبی یعقوب الثّقفیّ، عن عبد الملک بن عمیر، قال: لمّا ثقل معاویة و حدّث النّاس أنّه الموت، قال لأهله: احشوا عینی إثمدا، و أوسعوا رأسی دهنا، ففعلوا، و برّقوا وجهه بالدّهن، ثمّ مهّد له، فجلس، و قال: أسندونی، ثمّ قال: ائذنوا للنّاس فلیسلّموا قیاما، و لا یجلس أحد، فجعل الرّجل یدخل فیسلّم قائما، فیراه مکتحلا مدّهنا، فیقول:
یقول النّاس: هو لمآبه، و هو أصحّ النّاس، فلمّا خرجوا من عنده، قال معاویة:
و تجلّدی للشّامتین أریهم أنّی لریب الدّهر لا أتضعضع «3»
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
قال: و کان به النّفاثات «4»، فمات من یومه ذلک. «5»
حدّثنی أحمد بن زهیر، عن علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن أیّوب، عن عبد الملک بن
__________________________________________________
(1)- ناتوان و لاغر شده بود و دو دندان پیشین او افتاده بود صالح بن عمرو گفت: معاویه را روی منبر دیدم که عمامه‌ای سیاه به سر دارد و آن را بر دهان خود آویخته است و می‌گوید: «ای گروه مردم! پیر و فرتوت شده و ناتوان و زبون گشته و نیکوتر خود را از دست داده‌ام. پس خدای رحمت کند آن‌کس را که برای من دعا کند.»
سپس گریه کرد و مردم با او گریستند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 174
(2)- [و فی المنتظم مکانه: «أخبرنا أبو بکر بن عبد الباقی، قال: أخبرنا الجوهریّ، قال: أخبرنا ابن حیویة، قال أخبرنا أحمد بن معروف، قال: أخبرنا الحسین بن الفهم، قال: حدّثنا ...»].
(3)- لأبی ذؤیب الهذلیّ، دیوان الهذلیّین 1: 38.
(4)- [المنتظم: «الثّفاثة»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم، 5/ 332- 333].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 133
میناس الکلبیّ، قال: قال معاویة، لابنتیه فی مرضه الّذی مات فیه و هما تقلّبانه: تقلّبان حوّلا قلّبا، جمع المال من شبّ إلی دبّ «1» إن لم یدخل النّار، ثمّ تمثّل:
لقد سعیت لکم من سعی ذی نصب و قد کفیتکم التّطواف و الرّحلا
و یقال: «من جمع ذی حسب».
حدّثنی أحمد بن زهیر، عن علیّ، عن سلیمان بن أیّوب، عن الأوزاعیّ و علیّ بن مجاهد، عن عبد الأعلی بن میمون، عن أبیه؛ أنّ معاویة قال فی مرضه الّذی مات فیه: إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کسانی قمیصا فرفعته. و قلّم أظفاره یوما، فأخذت قلامته فجعلتها فی قارورة، فإذا متّ فألبسونی ذلک القمیص، و قطّعوا تلک القلامة، و استحقوها و ذرّوها فی عینی، و فی فیّ، فعسی اللّه أن یرحمنی ببرکتها! ثمّ قال متمثّلا بشعر الأشهب بن رمیلة النّهشلیّ یمدح به القباع «2»:
إذا متّ مات الجود و انقطع النّدی من النّاس إلّا من قلیل مصرّد
و ردّت أکفّ السّائلین و أمسکوا من الدّین و الدّنیا بخلف مجدّد
فقالت إحدی بناته- أو غیرها-: کلّا یا أمیر المؤمنین، بل یدفع اللّه عنک؛ فقال متمثّلا:
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
ثمّ أغمی علیه، ثمّ أفاق، فقال لمن حضره من أهله: اتّقوا اللّه عزّ و جلّ، فإنّ اللّه سبحانه یقی من اتّقاه، و لا واقی لمن لا یتّقی اللّه؛ ثمّ قضی.
حدّثنا أحمد، عن علیّ، عن محمّد بن الحکم، عمّن حدّثه: أنّ معاویة لمّا حضر أوصی بنصف ماله أن یردّ إلی بیت المال، کان أراد أن یطیب له الباقی، لأنّ عمر قاسم عمّاله «3». «4»
__________________________________________________
(1)- من شبّ إلی دبّ؛ أی من جمعت لدن شببت إلی أن دببت علی العصا؛ و أصل المثل «أعییتنی من شبّ إلی دبّ» و انظر اللّسان (شبب).
(2)- هو الحارث بن عبد اللّه بن أبی ربیعة المعروف بالقباع.
(3)- [حکاه مثله البلاذری فی جمل من أنساب الأشراف، 5/ 158- 160].
(4)- عبد الملک بن عمیر گوید: «وقتی بیماری معاویه سنگین شد و مردم گفتند مردنی است»، به کسان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 134
الطّبری، التّاریخ، 5/ 326- 327
فدخل إلی منزله، و اشتدّ علیه مرضه، و کان فی مرضه یری أشیاء لا تسرّه، حتّی
__________________________________________________
- خود گفت: «چشمهای مرا پر از سرمه کنید و سرم را روغن بزنید.»
گوید: چنین کردند و چهره او را با روغن برق انداختند. آن‌گاه نشیمنگاهی برای وی آماده کردند.
گفت: «مرا تکیه دهید.» سپس گفت: «به مردم اجازه ورود دهید که ایستاده سلام گویند و کس ننشیند.»
یکی می‌آمد و ایستاده سلام می‌گفت و او را سرمه کشیده و روغن زده می‌دید و با خود می‌گفت:
«مردم می‌گویند در حال مرگ است، اما از همه سالمتر است.» و چون از پیش وی برفتند، شعری خواند که مضمون آن چنین است:
«پیش شماتتگران، خویشتنداری می‌کنم
تا ببینند که از حوادث دهر از جای نمی‌روم
اما وقتی مرگ پنجه‌های خویش را فروکند
معلوم شود که هیچ آویزه‌ای سودمند نباشد.»
از سینه‌اش خون دفع می‌شد و همان روز بمرد.
عبد الملک بن میناس کلبی گوید: معاویه در مرض مرگ به دو دخترش که او را به پهلو می‌گردانیدند، گفت: «کسی را می‌گردانید که دمی نیاسود و پیوسته مال اندوخت؛ اگر به جهنم نرود.» و شعری به تمثیل خواند به این مضمون:
«برای شما کوشیدم و رنج بردم
و از سرگردانی و سفر بی‌نیازتان کردم».
عبد الاعلی بن میمون گوید: معاویه در مرض مرگ گفت: «پیمبر پیراهنی به من داد که نپوشیدم و یک روز ناخنهای خویش را گرفت که خرده‌های ناخن او را فراهم آوردم و در ظرفی نهادم. وقتی مردم، آن پیراهن را به تن من کنید و خرده ناخن را بکوبید و در چشمان و دهانم ریزید. شاید خدا به برکت آن بر من رحمت آرد.»
یکی از دخترانش گفت: «ای امیر مؤمنان! خدا تو را حفظ می‌کند.» و او این شعر را خواند که:
«وقتی مرگ پنجه‌های خود را فروکند
معلوم شود که هیچ او بره‌ای سود ندهد.»
گوید: آن‌گاه از خویش برفت و چون به خود آمد، با گروهی از کسانش که حضور داشتند، گفت: «از خدا عزّ و جلّ بترسید که خدا سبحانه هرکه را از او بترسد، محفوظ دارد و هرکه از خدا نترسد، حافظ ندارد.» آن‌گاه جان داد.
محمد بن حکم گوید: وقتی معاویه را مرگ دررسید، وصیت کرد که یک نیمه مال وی را به بیت المال دهند. گویی می‌خواست باقی را پاکیزه کند. از آن‌رو که عمر اموال عمال خویش را تقسیم می‌کرده بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2890- 2891
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 135
کأنّه لیهذی هذیان المدنف، و هو یقول: اسقونی اسقونی! فکان یشرب الماء الکثیر فلا یروی. و کان ربّما غشی علیه الیوم و الیومین. فإذا «1» أفاق من غشوته ینادی بأعلی صوته:
ما لی و ما لک «2» یا حجر بن عدیّ! ما لی و ما لک یا عمرو بن الحمق! ما لی و ما لک یا ابن أبی طالب! إن تعاقب فبذنوبی، و إن تغفر فإنّک غفور رحیم.
قال: و ابنه یزید فی خلال ذلک، لا یفارقه، و معاویة یتململ علی فراشه، و ینظر إلی أهله، و ولده و یقول:
لقد سعیت لکم من سعی ذی نصب و قد کفیتکم التّطواف و الرّحلا
ثمّ أغمی علیه، فقالت امرأة من قریش: مات أمیر المؤمنین، قال: ففتح معاویة عینیه «3» و جعل یقول:
فإن مات مات الجود و انقطع النّدی من النّاس إلّا من قلیل مصرّد
و ردّت أکفّ السّائلین فأمسکوا من الدّین و الدّنیا بخلف مجدّد
قال: ثمّ جعل معاویة یضرب بیده إلی تعویذ کان فی عنقه فقطعه، و رمی به، و جعل یقول:
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
فقال له یزید: یا أمیر المؤمنین! عجّل علیّ بالبیعة قبل موتک فقد أزف الأمر، فإنّک إن لم تذکر البیعة لی خشیت أن ألقی من آل [أبی «4»] تراب مثل ما لقیت. قال: و معاویة ساکت لا یتکلّم بشی‌ء. ابن أعثم، الفتوح، 4/ 251- 252
ذکر لوط بن یحیی، و ابن دأب، و الهیثم بن عدیّ، و غیرهم من نقلة الأخبار: أنّ معاویة لمّا احتضر تمثّل:
هو الموت، لا منجی من الموت، و الّذی تحاذر بعد الموت أدهی و أفظع
ثمّ قال: اللّهمّ أقل العثرة، و اعف عن الزّلّة، وجد بحلمک علی جهل من لم یرج غیرک،
__________________________________________________
(1)- فی د: فاد.
(2)- فی د: کفاکم.
(3)- فی بر: عینه.
(4)- [عن ط بیروت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 136
و لم یثق إلّا بک، فإنّک واسع المغفرة، و لیس لذی خطیئة مهرب. فبلغ ذلک سعید بن المسیّب، فقال: لقد رغب إلی من لا مرغوب إلیه مثله [و إنّی لأرجو أن لا یعذّبه اللّه «1»].
«2» و ذکر محمّد بن إسحاق، و غیره من نقلة الآثار: أنّ معاویة دخل الحمّام فی بدء علّته الّتی کانت وفاته فیها، فرأی نحول جسمه، فبکی لفنائه، و ما قد أشرف علیه من الدّثور الواقع بالخلیفة، و قال متمثّلا:
أری اللّیالی أسرعت فی نقضی أخذن بعضی و ترکن بعضی
حنین طولی و حنین عرضی أقعدننی من بعد طول نهضی
و لمّا أزف أمره، و حان فراقه، و اشتدّت علّته «3»، و أیس من برئه، أنشأ یقول:
فیا لیتنی لم أعن فی الملک ساعة و لم أک فی اللّذات أعشی النّواظر
و کنت کذی طمرین عاش ببلغة من الدّهر حتّی زار أهل المقابر
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 58- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 65
قال علماء السّیر: أوصی معاویة فقال: شهدت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوما قلّم أظفاره و أخذ من شعره، فجمعت ذلک فهو عندی، و أعطانی قمیصه، فاجعلوه علی جسدی، و استحقوا قلامة الأظفار فاجعلوها فی عینی، و احشوا بالشّعر فمی و أنفی.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 333
[أحداث سنة 60 ه] قیل: لمّا اشتدّت علّته و أرجف به، قال لأهله: احشوا عینی إثمدا، و أدهنوا رأسی، ففعلوا و برّقوا وجهه بالدّهن ثمّ مهّد له، فجلس، و أذن للنّاس فسلّموا قیاما، و لم یجلس أحد، فلمّا خرجوا عنه، قالوا: هو أصحّ النّاس، فقال معاویة عند خروجهم من عنده:
و تجلّدی للشّامتین أریهم إنّی لریب الدّهر لا أتضعضع
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
__________________________________________________
(1)- هذه العبارة لا توجد فی ا.
(2)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- فی ا «و اشتدّ علیه» محرفا عمّا أثبتناه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 137
و کان به التفاتات فمات من یومه، فلمّا حضرته الوفاة، قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کسانی قمیصا، فحفظته، و قلّم أظفاره یوما، فأخذت قلامته فجعلتها فی قارورة، فإذا متّ فألبسونی ذلک القمیص، و اسحقوا تلک القلامة و ذروها فی عینی و فمّی، فعسی اللّه أن یرحمنی ببرکتها، ثمّ تمثّل بشعر الأشهب بن زمیلة النّهشلیّ:
إذا متّ مات الجود و انقطع النّدی من النّاس إلّا من قلیل مصرّد
و ردّت أکفّ السّائلین و أمسکوا من الدّین و الدّنیا بخلف «1» مجدّد
فقالت إحدی بناته: کلّا یا أمیر المؤمنین بل یدفع اللّه عنک، فقال متمثّلا بشعر الهذلیّ: و إذا المنیّة. البیت؛ و قال لأهله: اتّقوا اللّه فإنّه لا واقی لمن لا یتّقی اللّه، ثمّ قضی، و أوصی أن یردّ نصف ماله إلی بیت المال کأنّه أراد أن یطیب له الباقی لأنّ عمر قاسم عمّاله، و أنشد لمّا حضرته الوفاة:
إن تناقش یکن نقّاشک یا ربّ عذابا لا طوق لی بالعذاب
أو تجاوز فأنت ربّ صفوح عن مسی‌ء ذنوبه کالتّراب
و لمّا اشتدّ مرضه أخذت ابنته رملة رأسه فی حجرها، و جعلت تقلّبه، فقال: إنّک لتقلّبین حوّلا قلّبا جمع المال من شبّ إلی دبّ فلیته لا یدخل النّار، ثمّ تمثّل:
لقد سعیت لکم من سعی ذی نصب و قد کفیتکم التّطواف و الرّحلا
و بلغه أنّ قوما یفرحون بموته فأنشد:
فهل من خالد إن ما هلکنا و هل بالموت یا للنّاس عار
و کان فی مرضه ربّما اختلط فی بعض الأوقات، فقال مرّة: کم بیننا و بین الغوطة؟
فصاحت بنته و احزناه، فأفاق، فقال: إن تنفری فقد رأیت منفرا. «2»
__________________________________________________
(1)- الخلف- بکسر أوّله- ثدی النّاقة و مجدد مقطع.
(2)- چون مرض او شدت یافت و خبر مرگش شایع شد، به خانواده خود دستور داد که در چشم خویش سرمه بسیار بریزند و سر خود را روغن بزنند و رخساره را غازه کنند و زیب دهند و آرایش کامل نمایند. آن‌گاه تکیه‌گاه بسازند و او را بر وساده تکیه دهند و به مردم اجازه دخول و دیدار دهند. مردم هم داخل شدند و ایستاده بر او درود گفتند و هیچ‌یک از آنها ننشست. چون از آن‌جا خارج شدند، همه گفتند:
«او از همه تندرست‌تر است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 138
__________________________________________________
- معاویه هم هنگام خروج و مراجعت مردم چنین گفت: (تمثل و انشاد کرد)
و تجلّدی للشّامتین أریهم إنّی لریب الدّهر لا أتضعضع
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
یعنی: با صبر و خونسردی و تظاهر به ثبات و دلیری به دشمنان شماتت‌کننده نشان می‌دهم که من از حادثه و مکر روزگار متزلزل نمی‌شوم. ولی اگر مرگ پنجه و ناخن خود را فروبرد، خواهی دید که هیچ حرز و طلسمی (که بر تن می‌آویزند) سودی ندارد.
او درد سینه و نفس تنگی (یا سل) داشت (مؤلف التفات نوشته و این غلط ناسخ باید باشد. طبری نفثات نوشته و باید این صحیح باشد).
چون مرگ او نزدیک شد، گفت: «پیغمبر جامه به من خلعت داده. روزی هم پیغمبر ناخن گرفت و من خرده ناخن پیغمبر را جمع کرده در شیشه گذاشتم. اگر بمیرم، جامه پیغمبر را کفن من سازید و آن خرده ناخنها را بسایید و در چشم و دهانم بریزید. شاید خداوند به سبب آن مرا بیامرزاد.»
سپس با شعر اشهب بن زمیله نهشلی تمثل کرد و گفت:
إذا متّ مات الجود و انقطع النّدی من النّاس إلّا من قلیل مصرد
وردت أکف السّائلین و أمسکوا من الدّین و الدّنیا بخلف مجدّد
یعنی: «اگر من بمیرم، سخا و عطا می‌میرد و کرم از مردم بریده می‌شود. مگر یک عده کم و پراکنده.
دست نیازمندان به ناامیدی کوتاه می‌شود و از توقع برمی‌گردد. درخواست‌کنندگان از دین و دنیا حاصلی نخواهند داشت جز یک پستان خشک بی‌شیری که مایه اندک دارد و گاهی هم نم می‌زند.»
یکی از دختران او (که این شعر را شنید) گفت: «هرگز ای امیر المؤمنین، خداوند از تو (مرض را) دور کند.»
آن‌گاه به شعر هذلی تمثل کرد که اگر مرگ چیره شود، الی آخر (دو بیت اول که گذشت، از بهترین قصیده و گرانترین سرمایه ادب عرب می‌باشد که هذلی در رثای ده فرزند خود که با طاعون در میدان جنگ مرده بودند، گفته بود و معاویه با دو بیت آن تمثل و استشهاد نمود).
به خانواده خود گفت: «از خدا بیندیشید که هرکس از خدا نترسد، حافظ و نگهبان نخواهد داشت و مصون نخواهد بود.»
سپس مرد. وصیت هم کرد که نیمی از دارایی او به خزانه و بیت المال پس داده شود. انگار خواسته بود که مال پسمانده برای او مشروع و گوارا باشد؛ زیرا عمر نیمی از اموال عمّال را می‌گرفت (و آنها را پاک می‌کرد)؛ چون مرگ او فرارسید، این شعر را انشاد کرد:
إن تناقش یکن نقّاشک یا ربّ عذابا لا طوق لی بالعذاب
أو تجاوز فأنت ربّ صفوح عن مسئی ذنوبه کالتّراب
یعنی: «اگر نخواهی به حساب برسی و بازرسی کنی، محاسبه و بازخواست تو ای پروردگار یک رنج و عذاب خواهد بود و من طاقت عذاب را ندارم و اگر عفو کنی که تو پروردگار عفوکننده هستی از بدکاری که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 139
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 260- 261
[أحداث سنة 60 ه] قیل: و لمّا اشتدّت علّته و أرجف به، قال لأهله: احشوا عینی إثمدا و ادهنوا رأسی، ففعلوا و برّقوا وجهه، ثمّ مهّد له مجلس و أذن النّاس، فدخلوا و سلّموا قیاما و لم یجلس أحد، فلمّا خرجوا تمثّل بقول الأوّل و هو الهذلیّ «1»:
و تجلّدی للشّامتین أریهم أنّی لریب الدّهر لا أتضعضع
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة «2» لا تنفع
و مات فی یومه.
و کان یتمثّل- و قد احتضر «3»-:
فهل من خالد إمّا هلکنا؟ و هل بالموت یا للنّاس عار؟
__________________________________________________
- گناههای او بفزونی و عدد خاک است.»
چون مرض او شدت یافت، دخترش رمله سر پدر را در آغوش گرفت و برگردانید. او گفت: «تو سری را برمی‌گردانی و ازاین‌رو به آن‌رو منقلب می‌کنی که این سر متقلّب و حیله‌گر است. مال را از فراز و نشیب ربوده و گرد آورده. ای کاش دچار دوزخ نمی‌شد.» به این شعر هم تمثل و استشهاد کرد!
لقد سیعت لکم من سعی ذی نصب و قد کفیتکم التّطواف و الرّحلا
یعنی: «من برای شما (و به سود شما) بسی کوشیدم و خسته شدم و من شما را از سیر و سفر (و طلب و جمع مال) بی‌نیاز کرده‌ام.»
شنیده بود که جمعی از مرگ او خرسند می‌شوند، گفت:
فهل من خالد إمّا هلکنا و هل بالموت یا للنّاس عار
یعنی: «آیا کسی جاوید می‌ماند اگر ما هلاک شویم و آیا ای مردم! مرگ هم ننگ دارد؟»
در آن مرض گاهی هم هذیان می‌گفت و در سخن خلط می‌کرد. یک بار گفته بود: «میان ما و غوطه (نزهتگاه دمشق) چقدر مسافت هست؟»
دختر او فریاد زد: «ای وای از این اندوه.»
او بهوش آمد و گفت: «اگر جزع کنی که الحق موجبی برای جزع می‌بینی.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 90- 92
(1)- هو أبو ذؤیب الهذلیّ یرثی بنین له ماتوا فی عام واحد بقصیدة مشهورة تجدها فی أوّل دیوان الهذلیّین و انظر المفضلیة 125 فی المفضلیات و جمهرة أشعار العرب ص 264- 273 و الإستیعاب ج 4 ص 67 و الإصابة ج 4 ص 65 و شواهد العینیّ ج 3 ص 393- 394 و خزانة الأدب ج 1 ص 202 و حماسة البحتری ص 99، 128 و أمالی القالی مع شرح البکریّ فی سمط اللآلی ج 2 ص 288- 289.
(2)- التّمیمة: ما یعلّقه بعض النّاس علی أولادهم لإتقاء العین و الحسد بزعمهم.
(3)- و بلغه أنّ قوما یفرحون بموته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 140
قال ابن الأثیر: و تمثّل معاویة عند موته بشعر الأشهب بن زمیلة النّهشلیّ:
إذا متّ مات الجود و انقطع النّدی من النّاس إلّا من قلیل مصرّد «1»
و ردّت أکفّ السّائلین و أمسکوا من الدّین و الدّنیا بخلف «2» مجدّد
فقالت إحدی بناته: کلّا یا أمیر المؤمنین بل یدفع اللّه عنک. فقال متمثّلا:
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ... (البیت) و قال لأهله: اتّقوا اللّه فإنّه لا واقی لمن لا یتّقی اللّه! ثمّ قضی «3» و أوصی أن یرّدّ نصف ماله إلی بیت المال. و أنشد لمّا حضرته الوفاة:
إن تناقش یکن نقّاشک یا ربّ عذابا، و لا طوق لی بالعذاب
أو تجاوز فأنت ربّ صفوح عن مسی‌ء ذنوبه کالتّراب
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 366- 367، 369- 370
و لمّا حضرته الوفاة جمع أهله، فقال: ألستم أهلی؟ قالوا: بلی فداک اللّه بنا. فقال:
و علیکم حزنی، و لکم کدّی و کسبی؟ قالوا: بلی فداک اللّه بنا. قال: فهذه نفسی قد خرجت من قدمی، فردّوها علیّ إن استطعتم. فبکوا، و قالوا: و اللّه ما لنا إلی هذا من سبیل. فرفع صوته بالبکاء، ثمّ قال: فمن تغرّه الدّنیا بعدی؟ و ذکر غیر واحد: أنّه لمّا ثقل فی الضّعف، و تحدّث النّاس أنّه الموت، قال لأهله: احشوا عینی إثمدا، و أسبغوا رأسی دهنا، ففعلوا و برّقوا وجهه بالدّهن، ثمّ مهّدوا له مجلسا و أسندوه و أذنوا للنّاس، فدخلوا و سلّموا علیه قیاما، فلمّا خرجوا من عنده أنشد قائلا:
و تجلّدی للشّامتین أریهم أنّی لریب الدّهر لا أتضعضع
فسمعه رجل من العلویّین فأجابه:
و إذا المنیّة أنشبت أظفارها ألفیت کلّ تمیمة لا تنفع
ثمّ إنّه أوصی أن تدقّ قلامة أظفار رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و تجعل فی منافذ وجهه، و أن یکفّن بثوب سیّدنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 86
__________________________________________________
(1)- مصرد: مقلل، ففیه مبالغة فی القلّة.
(2)- الخلف: ضرع و الفرس و النّاقة و نحوهما، و المجدّد: الذّاهب اللّبن، و المعروف بهذا المعنی فی هذه المادّة «الأجد» و «المتجدّد».
(3)- قضی: مات.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 141

معاویة یجدّد البیعة لیزید

فلمّا کان من غد یوم الأربعاء، دعا معاویة بوزرائه، و قوّاده، و خاصّته، و أهل بیته، فأحضرهم مجلسه، ثمّ أمر الحاجب أن لا یحجب عنه النّاس. قال: فجعل النّاس یدخلون و یسلّمون فینظرون إلیه ثقیلا مدنفا، فیخرجون إلی الضّحّاک بن قیس الفهریّ، و هو صاحب شرطته، فیقولون: ذهب و اللّه أمیر المؤمنین، و کأنّ البیعة من بعده تخرج «1» من آل أبی سفیان إلی آل أبی تراب، لا و اللّه لا/ نرضی بذلک أبدا.
قال: ثمّ اجتمع النّاس إلی الضّحّاک بن قیس «2»، و مسلم بن عقبة المرّیّ، فقالوا «3»: إنّما أنتما صاحبا «4» أمیر المؤمنین، و قد حضره من الأمر ما قد علمتما «5»، ادخلا إلیه، و لقّناه و أسألاه، أن یوصی إلی ابنه یزید، فإنّه لنا رضی.
قال: فعندها بادر الضّحّاک، و مسلم «6» بن عقبة «6»، فسألاه عن نفسه، فقال معاویة:
أصبحت و اللّه ثقیل الوزر، عظیم الذّنب، أرجو ربّا رحیما، و أخشی عذابا ألیما. فقال له الضّحّاک: یا أمیر المؤمنین! إنّ النّاس قد اضطربوا، و ضجّوا، و اختلفوا شرعة «7» هذه و أنت حیّ، فکیف و إن حدث بک أمر. فماذا تری أن یکون حال النّاس؟ قال: ثمّ تکلّم مسلم ابن عقبة، فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّا نری النّاس و نسمع کلامهم، و نری أنّ الأمر فی یزید، و هو أهمّ له، و هو لهم رضی، فبادر إلی بیعته «8» من قبل أن یعتقل لسانک. فقال: صدقت یا مسلم! إنّه لم یزل رأیی من یزید، و هل تستقیم النّاس لغیر یزید، لیتها فی ولدی و ذرّیتی
__________________________________________________
(1)- فی د: تخرج من بعده.
(2)- لیس فی د.
(3)- فی النّسخ: فقالا.
(4)- فی النّسخ: صاحبای.
(5)- فی النّسخ: علمتم.
(6- 6) لیس فی د.
(7)- فی د و بر: سرعة- کذا.
(8)- [عن ط بیروت و فی ط العثمانیّة: «سمعته»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 142
إلی یوم الدّین، و أن لا تعلو ذرّیة أبی تراب علی ذرّیة آل أبی سفیان! و لکن أخّروا لی هذا الأمر إلی غد، فهذا یوم الأربعاء «1»، و هو [یوم ثقیل و «2»-] یوم نحس، لا یبرم فیه أمر إلّا کان عاقبته شرّا. فقال الضّحّاک: یا أمیر المؤمنین! إنّ النّاس مجتمعون بالباب، و لیس یجوز أن ینصرفوا دون أن تعقد البیعة لیزید. قال معاویة: فأدخلا إلیّ إذا النّاس.
قال: فخرجا و اختارا «3» سبعین رجلا من صنادید قریش و أهل الشّام، فلمّا دخلوا علی معاویة سلّموا فردّ علیهم السّلام ردّا ضعیفا، ثمّ قال: یا أهل الشّام! کیف رضاکم عنّی؟
فقالوا: خیر الرّضی یا أمیر المؤمنین! لقد کنت لنا أبا رؤوفا و کهفا منیعا. و أخذ کلّ منهم «4» یقرضه، و أثنی «4» علیه خیرا؛ ثمّ إنّهم سبّوا علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه، و قالوا فیه القبیح، و قالوا: إنّه سار إلینا من العراق فقتل سراتنا، و أباد حضّارانا «5»، و لسنا نحبّ أن تصیر الخلافة إلی ولده، فاجعلها فی ولدک یزید، فإنّه لنا رضی و لجمیع المسلمین، و من مال عنه برأسه فی بیعته ملنا علیه بسیوفنا،/ هکذا وجدنا بأنفسنا دون نفسه.
قال: فسرّ معاویة بما سمع من کلام أهل الشّام، و نشط لذلک، ثمّ استوی جالسا، و أمر بجمیع من علی الباب من النّاس بالدّخول علیه، فدخلوا حتّی غصّت الدّار بهم، فأقبل علیهم معاویة بوجهه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّکم قد علمتم أنّ کلّ شی‌ء فی هذه الدّنیا فإلی «6» زوال، و قد حضرنی من القضاء المحتوم ما ترون، فسلونی من تحبّون أن أولّی علیکم! فقالوا بکلمة واحدة: إنّا قد رضینا بابنک یزید، فولّه عهدک فهو الرّضی لنا. فقال معاویة: إنّی قد سمعت إذا کلامکم غیر أنّی قادم علی ربّ رحیم، لا یتعاظمه «7» ذنب أن
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: «ما قاله معاویة فی یوم الأربعاء».
(2)- من د و بر.
(3)- فی د: اختار.
(4- 4) [فی المطبوع: «بفرضه و أثنی»] فی د: یثنی، و فی الأصل: بفرضه (بلا نقط) و أثنی، فی بر: (بنقطة ضاد فقط) و أثنی.
(5)- فی الأصل و بر: حضرانا، و فی د: حظرانا- کذا.
(6)- فی د: إلی.
(7)- فی د: یتعاضمه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 143
یغفره، و إنّه «1» یسألنی عن الصّغیر و الکبیر، فسلونی ما تحبّون أن أولّی علیکم! قال:
فضجّ «2» النّاس بأجمعهم و قالوا «3»: نرید أن تولّی علینا یزید، فنعم الخلف و المستخلف.
قال: فعندها «4»، قال معاویة للضّحّاک «5»: بایع لیزید؛ فبایع الضّحّاک و بایع مسلم بن عقبة، و أمر «6» النّاس بالبیعة حتّی بایع النّاس أجمعون. ثمّ خرجوا و أمر معاویة لابنه یزید أن یلبس ثیاب الخلافة، و یخرج إلی النّاس، فیصعد المنبر، و یخطب.
قال: فخرج یزید [و] «7» علی رأسه عمامة معاویة و معه سیفه و خاتمه، و قد لبس قمیص عثمان الّذی قتل عثمان فیه ملطخا «8» بالدّم، حتّی صعد المنبر، فلم یزل یخطب و یتکلّم إلی أن «9» انتصف النّهار؛ ثمّ نزل عن المنبر، و قد بایعه الصّغیر و الکبیر، فدخل علی أبیه معاویة و معاویة «10» فی غشیانه، و کربه، لا یعقل یومه ذلک شیئا من أمره «11»، حتّی مضی من اللّیل ما مضی، [فلمّا] «12» أفاق من غشوته، و فتح عینیه، و نظر إلی ولده یزید «13» عند رأسه، فقال له: ما صنعت؟ فقال: یا أمیر المؤمنین «14»! قد بایعنی النّاس، و دخلوا فی طاعتی فرحین مسرورین.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 252- 256
__________________________________________________
(1)- فی د: فإنّه.
(2)- فی د: فضجت.
(3)- فی د: فقالوا:
(4)- بهامش الأصل: «مبایعة معاویة لابنه یزید بالخلافة».
(5)- لیس فی د.
(6)- من د، و فی الأصل و بر: بایع.
(7)- من د و بر.
(8)- فی د: و هو ملخ- کذا.
(9)- فی د: حتّی.
(10)- فی د: هو.
(11)- لیس فی د.
(12)- من د.
(13)- زید فی د: فرآه.
(14)- فی د: أبتی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 144

وصیّة معاویة لیزید

قال: و لمّا حضر معاویة، دعا یزید بن معاویة، فأوصاه بما أوصاه به، و قال: انظر «1» حسین بن علیّ، ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم «1»، فإنّه أحبّ النّاس إلی النّاس، فصل رحمه و ارفق به، «2» یصلح لک أمره «2»، فإن یک منه شی‌ء، «3» فإنّی أرجو أن یکفیکه «3» اللّه بمن قتل أباه و خذل أخاه.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 199، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 137- 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607، الحسین بن علیّ،/ 66؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 414؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
المدائنیّ، عن عوانة قال، قال معاویة لیزید: یا بنیّ احفظ عنّی ما أقول لک: أکرم أهل مکّة و المدینة فإنّهم أصلک و منصبک، و من أتاک منهم فأکرمه، و من لم یأتک فابعث إلیه بصلة، و انظر أهل العراق فإنّهم أهل طعن علی أمرائهم و ملالة لهم، فإن سألوک أن تبدّل کلّ یوم أمیرا فافعل، و أنظر أهل الشّام فلیکونوا عیبتک و حصنک، فمن رابک أمره فارمه بهم، فإذا فرغوا فأقفلهم فإنّی لا آمن النّاس علی إفسادهم، و قد کفاک اللّه عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلیس یخالف علیک غیر الحسین و ابن الزّبیر- فأمّا ابن عمر فقد وقذه الإسلام- و أمّا ابن الزّبیر فخبّ خدع، فإذا هو شخص لک فالبد له فإنّه ینفسخ علی المطاولة، و أمّا الحسین فلست أشکّ فی وثوبه، ثمّ یکفیکه اللّه بمن قتل أباه، و جرح أخاه؛ إنّ بنی أبی طالب مدّوا أعناقهم إلی غایة أبت العرب أن تعطیهم إیّاها، و هم محدودون.
قال: و حدّثنی عبد الحمید بن حبیب، عن أشیاخه قالوا: لمّا أخذ معاویة البیعة لیزید علی أهل الحجاز و قدم الشّام قال له: یا بنیّ إنّی قد وطّأت لک الامور، و أخضعت لک
__________________________________________________
(1- 1) [فی السّیر: «حسینا» و فی تاریخ الإسلام: «حسین ابن فاطمة»].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر و تاریخ الإسلام].
(3- 3) [فی ابن العدیم: «فإنّی أرجو أن یکفّه» و فی السّیر: «فسیکفیک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 145
أعناق العرب، و لم یبق إلّا هؤلاء النّفر و هم حسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و لست أتخوّف أن ینازعک فی هذا الأمر غیرهم، فأمّا حسین فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما، و قرابة بالنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، و لا أظنّ أهل العراق تارکیه حتّی یخرجوه علیک، فإن قدرت علیه فاصفح عنه، فلو أنّی الّذی إلیّ أمره لعفوت عنه، و أمّا ابن عمر فرجل قد وقذته العبادة، و قراءة القرآن، و تخلّی من الدّنیا، و لا أظنّه یری قتالک علی هذا الأمر، و لا یریده ما لم یأته عفوا، و أمّا عبد الرّحمان فشیخ عشمة هامة الیوم أو غد و هو مشغول عنک بالنّساء، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد و یراوغک مراوغة الثّعلب فإن أمکنته فرصة وثب، فهو عبد اللّه بن الزّبیر، فإذا فعلها و استمکنت منه فلا تبق علیه، قطّعه إربا إربا، إلّا أن یلتمس منک صلحا، فإن فعل فاقبل منه، و احقن دماء قومک ما استطعت. و لم یمکث إلّا یسیرا حتّی أتاه موت عبد الرحمان بن أبی بکر، فدعا یزید فبشّره بذلک.
و حدّثنی حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن عوانة قال: قال معاویة لابنه فی وصیّته: یا بنیّ إنّی قد وطّأت لک الأشیاء، و أذللت لک الأعداء، و أخضعت أعناق النّاس ببیعتک، فانظر أهل مکّة و المدینة فأکرمهم، فإنّهم أصلک و منصبک: من ورد علیک منهم فأکرمه، و من لم یأتک فابعث إلیه بصلته، و انظر أهل العراق فانّهم أهل طعن علی الامراء و ملالة لهم، فإن یسألوک أن تبدّل لهم کلّ یوم عاملا فافعل، و انظر أهل الشّام فلیکونوا بطانتک و عیبتک و حصنک، فمن رابک أمره فارمه بهم، فإذا فرغوا فأقفلهم إلیک فإنّی لا آمن النّاس علی إفسادهم و قد کفاک اللّه عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلست أخاف علیک إلّا: حسینا، و ابن عمر، و ابن الزّبیر، فأمّا حسین فلست أشکّ فی وثوبه علیک، فسیکفیکه من قتل أباه و جرح أخاه، إنّ ال أبی طالب قد مدّوا أعناقهم إلی غایة أبت العرب أن تعطیهم المقادة فیها، و هم محدودون، و أمّا ابن عمر فقد وقذه الإسلام و شغله عن منازعتک، و أمّا ابن الزّبیر فخبّ خدع فإذا شخص إلیک فالبد له فإنّه ینفسخ علی المطاولة.
حدّثنا هشام بن عمّار، حدّثنا عیسی بن یونس، عن ابن جریج، عن ابن أبی ملیکة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 146
قال: توفّی عبد الرّحمان بن أبی بکر بحبشیّ- و هو علی اثنی عشر میلا من مکّة- فحمل و دفن بمکّة [...].
و روی بعضهم أنّ عبد الرّحمان کان باقیا حتّی مات معاویة، و ذلک باطل.
و حدّثنی عبّاس بن هشام الکلبیّ، عن أبیه، عن عوانة و غیره قالوا: لمّا حضرت معاویة الوفاة و ذلک فی سنة ستّین کان یزید غائبا، فدعا معاویة الضحّاک بن قیس الفهریّ، و کان علی شرطه، و مسلم بن عقبة بن ریاح بن أسعد المرّیّ، فأوصی إلیهما فقال: بلّغا یزید وصیّتی، و کتب فیها: یا بنیّ انظر أهل الحجاز فإنّهم أصلک، فأکرم من قدم علیک منهم، و تعهّد من غاب عنک من وجوههم، و انظر أهل العراق و إن سألوک أن تعزل عنهم فی کلّ یوم عاملا فافعل، فإنّ عزل عامل أهون علیک من أن تشتهر علیک مائة ألف سیف، و انظر أهل الشّام فإنّهم بطانتک و عیبتک فإذا رابک من عدوّ شی‌ء فانتصر بهم، ثمّ ردّهم إلی بلادهم فإن هم أقاموا فی غیرها فسدت أخلاقهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 108- 109، 152- 154
قالوا: و لمّا دخلت سنة ستّین، مرض معاویة مرضه الّذی مات فیه، فأرسل إلی ابنه یزید و کان غائبا عن مدینة دمشق، فلمّا أبطأ علیه، دعا الضّحّاک بن قیس الفهریّ، و کان علی شرطه و مسلم بن عقبة و کان علی حرسه، فقال لهما: أبلغا یزید وصیّتی و أعلماه أنّی آمره فی أهل الحجاز أن یکرم من قدم علیه منهم، و یتعهّد من غاب عنه من أشرافهم، فإنّهم أصله، و إنّی آمره فی أهل العراق أن یرفق بهم و یداریهم و یتجاوز عن زلّاتهم، و إنّی آمره فی أهل الشّام، أن یجعلهم عینیه و بطانته، و أن لا یطیل حبسهم فی غیر شامهم، لئلّا یجروا علی أخلاق غیرهم، و أعلماه أنّی لست أخاف علیه إلّا أربعة رجال، الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر، فأمّا الحسین بن علیّ، فأحسب أهل العراق غیر تارکیه حتّی یخرجوه، فإن فعل، فظفرت به فاصفح عنه، و أمّا عبد اللّه بن عمر، فإنّه رجل قد وقذته العبادة، و لیس بطالب للخلافة، إلّا أن تأتیه عفوا، و أمّا عبد الرّحمان بن أبی بکر، فإنّه لیس فی نفسه من النّباهة و الذّکر عند النّاس، ما یمکنه طلبها و یحاول التماسها، إلّا أن تأتیه عفوا، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 147
و یراوغک روغان الثّعلب، فإن أمکنته فرصة وثب، فذاک عبد اللّه بن الزّبیر، فإن فعل و ظفرت به فقطّعه إربا إربا، إلّا أن یلتمس منک صلحا، فإن فعل فاقبل منه، و احقن دماء قومک بجهدک، و کفّ عادیتهم بنوالک، و تغمّدهم بحلمک. ثمّ قدم علیه یزید، فأعاد علیه هذه الوصیّة «1».
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 227- 228
و فیها [سنة 60 ه] کان أخذ معاویة علی الوفد الّذین وفدوا إلیه «2» مع عبید اللّه بن زیاد البیعة لابنه یزید، و عهد إلی ابنه یزید حین مرض فیها «3» ما عهد إلیه فی النّفر الّذین امتنعوا من البیعة لیزید حین دعاهم إلی البیعة.
__________________________________________________
(1)- گویند: چون سال شصتم هجرت فرارسید، معاویه بیمار شد. بیماریی که در آن مرد. کس به دنبال پسرش یزید که در دمشق نبود، فرستاد و چون آمدن یزید به تأخیر افتاد، ضحّاک بن قیس فهری را که سالار پاسبانان و مسلم بن عقبه را که سالار نگهبانانش بودند، خواست و به آن دو گفت: «وصیت مرا به یزید ابلاغ کنید و فرمان مرا درباره مردم حجاز به او ابلاغ کنید که هرکس از ایشان را که پیش او می‌آید، گرامی بدارد و آنان را که غایب هستند، مورد تفقّد قرار دهد که آنان اصل و ریشه اویند. درباره مردم عراق به او فرمان می‌دهم که با آنان دوستی و مهربانی کند و از لغزشهای آنان درگذرد. درباره مردم شام فرمان می‌دهم که آنان را همچون دو چشم خود و از خواص خویش قرار دهد و ایشان را برای مدتی طولانی بیرون از شام نبرد که مبادا به عادتهای دیگران خو بگیرند. و به اطلاع او برسانید که من بر او جز از چهار مرد بیم ندارم و آنان حسین بن علی علیهما السّلام و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن ابو بکر و عبد اللّه زبیرند. امّا حسین بن علی علیهما السّلام! خیال می‌کنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کنند. اگر چنین کرد و بر او پیروز شدی، از او درگذر؛ امّا عبد اللّه بن عمر مردی است که عبادت او را به خود مشغول داشته و خواهان حکومت نیست؛ مگر آنکه بدون هیچ زحمتی برای او پیش آید. عبد الرّحمان بن ابو بکر را نه چنان شخصیتی است و نه در نظر مردم آن مقام را دارد که به فکر حکومت باشد و برای آن چاره‌جویی کند؛ مگر اینکه بدون هیچ زحمتی برای او فراهم شود؛ اما آن‌کس که چون شیر در کمین تو است و چون روباه تو را فریب می‌دهد و چون فرصتی پیدا کند به تو حمله خواهد کرد، همانا عبد اللّه بن زبیر است. اگر چنان کرد و بر او پیروز شدی، او را پاره‌پاره کن! مگر اینکه پیشنهاد صلح دهد که در آن صورت، از او بپذیر. خون قوم خود را با کوشش خود حفظ کن و ستیزه‌جویی ایشان را با بخششهای خود برطرف ساز و با حلم و بردباری خود، ایشان را بپوشان.»
در این هنگام یزید آمد و معاویه این وصیت را بار دیگر خودش به او گفت و درگذشت.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 273- 274
(2)- س: «علیه».
(3) (3*) [فی المنتظم و الرّد علی المتعصّب العنید: «فقال (له)»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 148
و کان عهده الّذی عهد، ما ذکر هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی عبد الملک ابن نوفل بن مساحق بن عبد اللّه بن مخرمة: أنّ معاویة لمّا مرض مرضته الّتی «1» هلک فیها، دعا یزید ابنه، فقال: (3*) یا بنیّ، إنّی قد «3» کفیتک الرّحلة «2» و التّرحال، و «3» وطّأت لک الأشیاء، و ذلّلت لک الأعداء «3»، و أخضعت لک أعناق العرب، «4» و جمعت لک من جمع واحد «4»، «3» و إنّی لا أتخوّف أن ینازعک هذا الأمر «3»، الّذی استتبّ «5» لک، «3» إلّا أربعة نفر «3» من قریش «3»: الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر؛ فأمّا عبد اللّه بن عمر، فرجل قد وقذته العبادة، و إذا لم یبق أحد غیره بایعک «6»، و أمّا الحسین بن علیّ، فإنّ أهل العراق لن یدعوه حتّی یخرجوه، فإن خرج علیک فظفرت به، فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة «3» و حقّا عظیما «3»؛ و أمّا ابن أبی بکر، «7» فرجل إن «7» رأی أصحابه صنعوا شیئا صنع مثلهم، لیس له همّة إلّا فی النّساء و اللّهو، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد، و یراوغک مراوغة الثّعلب، فإذا أمکنته فرصة وثب، فذاک ابن الزّبیر، فإن هو فعلها بک فقدرت علیه فقطّعه إربا إربا «8».
«9» قال هشام: قال عوانة: قد سمعنا فی حدیث آخر، أنّ معاویة لمّا حضره الموت- و ذلک فی سنة ستّین- و «9» کان یزید غائبا، فدعا بالضّحّاک بن قیس الفهریّ- و کان صاحب شرطته- و مسلم بن عقبة المرّیّ، فأوصی إلیهما، فقال: بلّغا یزید وصیّتی، انظر أهل الحجاز فإنّهم أصلک، فأکرم من قدم علیک منهم، و تعاهد من غاب، و انظر أهل العراق، فإن سألوک أن تعزل عنهم کلّ یوم عاملا فافعل، فإنّ عزل عامل أحبّ إلیّ من
__________________________________________________
(1)- س: «مرضه الّذی».
(2)- س: «الرّجال».
(3- 3) [لم یرد فی الرّدّ علی المتعصّب العنید].
(4- 4) [لم یرد فی المنتظم].
(5)- [المنتظم: «أسندت»].
(6)- [الرّدّ علی المتعصّب العنید: «تابعک»].
(7- 7) [فی المنتظم و الرّدّ علی المتعصّب العنید: «فإن»].
(8)- [إلی هنا حکاه فی الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 33].
(9- 9) [المنتظم: «و لمّا اشتدّ مرض معاویة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 149
أن تشهر علیک مائة ألف سیف، و انظر أهل الشّام، فلیکونوا بطانتک و عیبتک، فإن نابک «1» شی‌ء من عدوّک فانتصر بهم، فإذا أصبتهم فاردد أهل الشّام إلی بلادهم «2»، فإنّهم إن أقاموا بغیر بلادهم أخذوا بغیر أخلاقهم؛ و إنّی لست أخاف من قریش إلّا ثلاثة: حسین بن‌علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر؛ فأمّا ابن عمر، فرجل قد وقذه الدّین، فلیس ملتمسا شیئا قبلک، و أمّا الحسین بن علیّ، فإنّه رجل خفیف، و أرجو أن یکفیکه اللّه بمن قتل أباه، و خذل أخاه، و إنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما، و قرابة من محمّد صلی اللّه علیه و سلم، و لا أظنّ أهل العراق تارکیه، حتّی یخرجوه، فإن قدرت علیه فاصفح عنه، فإنّی لو أنّی صاحبه عفوت عنه، و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه خبّ ضبّ، فإذا شخص لک فألبد له، إلّا أن یلتمس منک صلحا، فإن فعل فاقبل، و احقن دماء قومک ما استطعت «3».
__________________________________________________
(1)- [المنتظم: «رابک].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(3)- و همین‌که بیمار شد، با یزید درباره آن چندکس که با وی بیعت نکرده بودند، سفارش کرد و سفارش وی چنان بود که در روایت عبد الملک آمده که وقتی معاویه را بیماری مرگ دررسید، یزید پسر خویش را پیش خواند و گفت: «پسرکم! سفر و رفت‌وآمد را از پیش تو برداشتم و کارها را هموار کردم و دشمنان را زبون کردم و عربان را به اطاعت تو آوردم و همه را بر تو فراهم کردم و درباره این کار که بر تو استوار شده، بیمناک نیستم؛ مگر از چهار کس از قریش: حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر و عبد الرّحمان بن ابی بکر. عبد اللّه بن عمر مردی است که عبادت او را از پای درآورده و اگر کسی جز او نماند، با تو بیعت می‌کند. امّا حسین بن علی را مردم عراق رها نمی‌کنند تا به قیام وادارش کنند. اگر بر ضد تو قیام کرد و بر او ظفر یافتی، گذشت کن که خویشاوندی نزدیک دارد و حق بزرگ. اما عبد الرّحمان بن ابی بکر کسی است که وقتی ببیند یارانش کاری کرده‌اند، او نیز چنان می‌کند و همه دلبستگی او زن است و سرگرمی. کسی که چون شیر آماده جستن است و چون روباه مکاری می‌کند و اگر فرصت به دست آرد، جستن می‌کند، ابن زبیر است. اگر چنین کرد و به او دست یافتی، پاره‌پاره‌اش کن.»
عوانه گوید: از روایت دیگر شنیده‌ایم که وقتی مرگ معاویه دررسید، و این به سال شصتم بود، یزید حضور نداشت. ضحّاک بن قیس فهری را پیش خواند که سالار نگهبانان وی بود با مسلم بن عقبه مری و به آنها وصیت کرد و گفت: «وصیت مرا به یزید برسانید و گویید مردم حجاز را بنگر که ریشه تواند.
هرکس از آنها که پیش تو آید، حرمتش بدار و هرکه نیاید، رعایتش کن. مردم عراق را بنگر و اگر از تو خواستند که هرروز عاملشان را معزول، کنی بکن که به نظر من معزول کردن یک عامل از آن بهتر که یکصد هزار شمشیر بر ضد تو از نیام درآید. مردم شام را بنگر که خاصان و نزدیکان تو باشند، اگر از دشمن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 150
الطّبری، التّاریخ، 5/ 322- 323- مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 320- 321
فدعا معاویة بالضّحّاک بن قیس و مسلم بن عقبة، فقال لهما: أخرجا ما فی وسادتی! فأخرجا کتابا کتب فیه معاویة بخطّه قبل ذلک.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما عهده معاویة بن أبی سفیان أمیر المؤمنین إلی ابنه یزید «1»، إنّه قد بایعه و عهد إلیه، و جعل له الخلافة من بعده، و أمره بالرّعیّة و القیام بهم، و الإحسان إلیهم، و قد سمّاه: «أمیر المؤمنین»، و أمره أن یسیر بسیرة «2» أهل العدل و الإنصاف، و أن یعاقب علی الجرم و یجازی علی الإحسان، و أن یحفظ هذا الحیّ من قریش خاصّة، و أن یبعد قاتلی الأحبّة، و أن یقدم بنی أمیّة و آل عبد شمس علی بنی هاشم، و أن یقدم آل المظلوم «3» المقتول أمیر المؤمنین «3» عثمان بن عفّان علی آل أبی تراب و ذرّیّته، فمن قرئ علیه هذا الکتاب و قبله حقّ قبوله، و بادر إلی طاعة أمیره یزید بن معاویة «4» فمرحبا به و أهلا «4» و من تأبّی علیه، و امتنع فضرب الرّقاب أبدا، حتّی یرجع الحقّ إلی أهله، و السّلام علی من قرئ علیه و قبل کتابی هذا.
قال: ثمّ طوی الکتاب، و ختمه و دفعه إلی الضّحّاک «5» بن قیس «5»، و قال: انظر إذا
__________________________________________________
- حادثه‌ای افتاد، از آنها یاری بجوی و چون دشمن را از پیش برداشتی، مردم شام را به دیار خودشان بازبر که اگر در دیاری جز دیار خودشان اقامت گیرند، خویهای دیگر گیرند. از قرشیان بیم ندارم مگر از سه کس: حسین بن علی، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر. ابن عمر مردی است که کار دین وی را از پای درآورده، حسین بن علی مردی است کم‌خطر و امیدوارم خدا او را به وسیله کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را بی‌کس گذاشتند، از پیش بردارد. نسبت بزرگ دارد و حق بزرگ و قرابت محمّد صلی اللّه علیه و سلم چنان می‌بینم که مردم عراق او را به قیام وامی‌دارند. اگر به او دست یافتی، گذشت کن که اگر من باشم، گذشت می‌کنم. ابن زبیر مکّار است و کینه‌توز. اگر سوی تو آمد، به او حمله بر! مگر آن‌که از تو صلح خواهد. هرچه توانی، خونهای قوم خویش را محفوظ دار.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2887- 2889
(1)- زید فی د: و.
(2)- فی د: فیهم سیرة.
(3- 3) لیس فی د.
(4- 4) وقع فی النّسخ فمن جاء به فأهلا- کذا مصحفا، و التّصحیح من التّرجمة الفارسیة.
(5- 5) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 151
أصبحت «1» أن تصعد المنبر، و تقرأ هذا الکتاب علی الصّغیر و الکبیر، و تسمع مقالهم. فقال الضّحّاک: إنّی فاعل ذلک غدا إن شاء اللّه.
قال: ثمّ أقبل معاویة علی یزید، فقال: یا بنیّ! خبّرنی الآن ماذا أنت صانع بهذه الأمّة! أتسیر فیهم بسیرة أبی بکر الصّدّیق الّذی قاتل أهل الرّدّة و قاتل فی سبیل اللّه، حتّی مضی و النّاس عنه راضون؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّی لا أطیق أن أسیر بسیرة أبی بکر الصّدّیق، لکنّی آخذ الرّعیّة بکتاب اللّه و سنّة رسوله صلی اللّه علیه و سلم. قال: یا بنیّ! أتسیر فیهم بسیرة عمر بن الخطّاب الّذی مصّر الأمصار، و فتح الدّیار، و جنّد الأجناد، و فرّض الفروض، و دوّن الدّواوین، «2» و جبی الفی‌ء «2»، و جاهد فی سبیل اللّه حتّی مضی و النّاس عنه راضون؟ فقال یزید: لا یتهیّأ لی أن أصنع کما صنع عمر. و لکنّی آخذ النّاس بکتاب اللّه و السّنّة. فقال معاویة: یا بنیّ! أتسیر فیهم بسیرة ابن عمّک عثمان بن عفّان الّذی أکلها فی حیاته، و ورّثها بعد مماته، و استعمل أقاربه؟ فقال یزید: قد خبّرتک یا/ أمیر المؤمنین أنّ الکتاب بینی و بین هذه الأمّة، به أطالبهم و علیه أقاتلهم. قال: فتنفّس معاویة الصّعداء، و قال: إنّی من أجلک آثرت الدّنیا علی الآخرة، و دفعت حقّ علیّ بن أبی طالب، و حملت الوزر علی ظهری، و إنّی لخائف أن «3» لا تقبل وصیّتی، فتقتل «4» خیار قومک، ثمّ تعدو «5» علی حرمة ربّک فتقتلهم بغیر الحقّ، ثمّ یأتیک الیوم بغتة فلا دنیا تصیب و لا آخرة تحبّ «6»؛ یا بنیّ! إنّی جعلت هذا مطمعا لک، و لولدک من بعدک و إنّی موصیک بوصیّة فاقبلها، فإنّک تحمد عاقبتها! کن «7» حازما صارما «7»، انظر إن تأتک «8» نائبة «9»، تثب «10» وثوب الشّهم
__________________________________________________
(1)- زید فی د: و أردت.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- فی النّسخ: و انک.
(4)- فی النّسخ: فیقتل.
(5)- من د، و فی الأصل: یعدو- کذا، و فی بر بلا نقط.
(6)- فی الأصل: بحیث، و فی د و بر: تحبب.
(7- 7) فی النّسخ: حازم صارم.
(8)- فی النّسخ: تأتیک.
(9)- من د و بر، و فی الأصل بغیر نقط.
(10)- فی النّسخ: ان تثبت، و فی د: ان تثب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 152
البطل، و لا تجبن جبن الضّعیف الوکل؛ فإنّی قد کفیتک الجدّ «1» التّرحال، و جوامع الکلام، و المنطق و نهایة البلاغة، و دفع المؤنة و سهولة الحفظ، و لقد وطّأت لک یا بنیّ البلاد، و ذلّلت لک رقاب العرب الصّعاب، و أقمت لک المنار، و سهّلت لک السّبل، و جمّعت لک اللّجبن و العقیان «2»، و مهّدت لک الملک من بعدی تمهیدا، فعلیک یا بنیّ من الأمور ما قرب مأخذه و سهل مطلبه، و ذر عنک ما اعتاص علیک، و اعلم یا بنیّ، أنّ سیاسة الخلافة لا تتمّ لک إلّا بثلاث: بجأش ربیط، و کفّ أذی، و خلق رحیب، و ثلاث أخر: علم ظاهر، و خلق طاهر، و وجه طلق؛ ثمّ تردف ذلک بعشر أخر: بالصّبر، و الأناة و التّؤدد، و الوقار، و السّکینة، و المروءة الظّاهرة، و الشّجاعة، و السّخاء، و الاحتمال للرّعیّة بما تحبّ و تکره؛ و لقد علمت یا بنیّ أنّی کنت فی أمر الخلافة خائفا شبعا یشهی «3» شهوانا، أصبح علیها جزعا، و أمسی هلعا، حتّی أعطانی النّاس ثمرة قلوبهم، و بادروا إلی «4» طاعتی؛ فادخل «5» یا بنیّ من هذه الدّنیا فی حلالها، و اخرج من حرامها، و أنصف الرّعیّة و اقسم فیئهم فیهم بالسّویّة؛ و اعلم یا بنیّ أنّی أخاف علیک من هذه الأمّة أن تنازعک فی هذا الأمر الّذی قد رفعت لک قواعده، و خصوصا أربعة نفر من قریش، منهم: عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و شبیه أبیه الحسین بن علیّ، فأمّا «6» عبد الرّحمان بن أبی بکر، فإنّه إذا صنع أصحابه شیئا صنع مثلهم، و إن لم یصنعوا أمسک، و هو رجل همّه النّساء «7» و لذّة «7» الدّنیا، فذره یا بنیّ و ما یرید، و لا تأخذ علیه فی شی‌ء من أمره، فلقد علمت ما لأبیه من الفضل علی هذه الأمّة، و قد یرعی ذمام الوالد فی ولده، و أمّا عبد اللّه ابن عمر، فإنّه رجل صدق قد توحّش من النّاس، و آنس إلی العبادة، و رضی بالوحدة، فترک الدّنیا و تخلّی منها، فهو لا یأخذ منها شیئا، و إنّما تجارته من هذه الدّنیا کتجارة أبیه
__________________________________________________
(1)- فی الطّبریّ: الرّحلة [و فی ط بیروت: «الحلل»].
(2)- فی د: القیعان.
(3)- سقط من د.
(4)- سقط من د من هنا إلی «فیئهم».
(5)- من بر، فی الأصل: فادخلی.
(6)- فی د: أما.
(7- 7) من د و بر، و فی الأصل: ولده.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 153
عمر بن الخطّاب؛ فأقرئه منّی السّلام، و تعاهده بالعطاء الموفر أفضل تعاهد. و أمّا عبد اللّه ابن الزّبیر، فما أخوفنی أنّک تلقی منه عتبا! فإنّه صاحب خلل فی القول، و زلل فی الرّأی، و ضعف فی النّظر، مفرط فی الأمور، مقصر فی الحقوق، و إنّه سیجثو لک، کما یجثو «1» الأسد فی عرینه، و یراوغک رواغ الثّعلب، فإذا أمکنته «2» منک فرصة لعب بک کیف شاء؛ فکن له یا بنیّ کذلک، و اجزه صاعا بصاع، و احذه حذو النّعل [بالنّعل]، إلّا أن یدخل لک فی الصّلح و البیعة و بتوبة «3»، فأقمه علی ما یرید. و أمّا الحسین بن علیّ، فأوّه، أوّه یا یزید! ماذا أقول لک فیه! فاحذر أن لا یتعرّض لک، و مدّ له حبلا طویلا، و ذره یضرب فی الأرض حیث شاء، و لا تؤذه «4»، و لکنّ أرعد له و أبرق، و إیّاک و المکاشفة له فی محاربة سلّ سیف «5»، أو محاربة طعن رمح، ثمّ أعطه و وقّره «6» و بجّله «6». فإن حال أحد من أهل بیته، فوسّع علیهم، و أرضهم، فإنّهم أهل بیت لا یرضیهم إلّا الرّضی، و لا یسعهم إلّا المنزلة الرّفیعة؛ و إیّاک یا بنیّ أن تلقی اللّه بدمه «7» فتکون من الهالکین؛ فإنّ ابن عبّاس، حدّثنی، فقال: إنّی حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو فی السّیاق و قد ضمّ الحسین «8» بن علیّ «8» إلی صدره و هو یقول: هذا من أطائب «9» أرومتی و أنوار عترتی، و خیار ذرّیتی، لا بارک اللّه فیمن لا یحفظه بعدی! قال ابن عبّاس: ثمّ أغمی علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ساعة ثمّ أفاق، و قال: یا حسین! إنّ لی و لقاتلک یوم القیامة مقاما بین یدی ربّی و خصومة، و قد طابت نفسی، إذ جعلنی اللّه خصیما لمن قتلک یوم القیامة. یا بنیّ! هذا حدیث ابن عبّاس، و أنا أحدّثک عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أنّه قال: أتانی جبریل یوما فخبّرنی، و قال: یا محمّد! إنّ أمّتک ستقتل ابنک حسینا
__________________________________________________
(1)- [عن ط بیروت و فی ط العثمانیّة: «سیحثو لک، کما یحثو»].
(2)- [فی الأصل: «أمکنه»].
(3)- من د و بر، و فی الأصل: وسوه- کذا بلا نقط، و سقط من د.
(4)- فی النّسخ: و لا تودّه.
(5)- من بر، و فی الأصل و د: السّیف.
(6- 6) لیس فی د.
(7)- من بر، و فی الأصل و بر: بذمه.
(8- 8) لیس فی د.
(9)- من د و بر، و فی الأصل: أطابت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 154
و قاتله لعین هذه الأمّة، و لقد لعن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، یا بنیّ قاتل الحسین مرارا، فانظر لنفسک، ثمّ انظر أن لا یتعرّض له بأذیّة، فحقّه و اللّه یا بنیّ عظیم، و لقد رأیتنی کیف کنت أحتمله فی حیاتی، و أضع له رقبتی، و هو یواجهنی بالکلام الّذی یمضنی، و یؤلم قلبی، فلا أجیبه و لا أقدر له علی حیلة، فإنّه بقیّة أهل الأرض فی یومه هذا، و قد أعذر من أنذر.
قال: ثمّ أقبل [علی] الضّحّاک: و مسلم بن عقبة، فقال لهما معاویة: أشهدا علی مقالتی هذه، فو اللّه إن فعل بی الحسین کلّ ما یسوءنی لاحتملته أبدا، و لم یکن اللّه یسألنی عن دمه «1»، أفهمت عنّی ما أوصیتک به یا یزید؟ فقال: فهمت یا أمیر المؤمنین. ثمّ قال معاویة:
انظر فی أهل الحجاز، فهم أصلک و فرعک، فأکرم من قدم علیک منهم و من غاب «2» عنک، فلا تجفهم و لا تعقهم؛ و انظر أهل العراق، فإنّهم لا یحبّونک أبدا، و لا ینصحونک، و لکن دارهم مهما أمکنک «3» و استطعت، و إن سألوک علی کلّ یوم أن تعزل عنهم عاملا فافعل، فإنّ عزل عامل واحد هو أیسر و أخفّ من أن یشهر علیک مائة ألف سیف؛ و انظر یا بنیّ أهل الشّام، فإنّهم بطانتک و ظهارتک و قد بلوتهم و اختبرتهم فهم «4» صبر عند اللّقاء حماة فی الوغی، «5» فإن رابک أمر «5» من عدوّ یخرج علیک «6» فانتصر بهم «6»، فإذا أصبت منهم حاجتک، فارددهم إلی بلادهم یکونوا «7» بها إلی وقت الحاجة إلیهم.
قال: ثمّ تنفّس معاویة الصّعداء، و غشی علیه طویلا، فلمّا أفاق، قال: آوه آوه جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً «8». ثمّ جعل یقول:
إن تناقش یکن نقّاشک یار بّ عذابا لا طوق لی بالعذاب
أو تجاوز فأنت ربّ رحیم عن مسی‌ء ذنوبه کالتّراب
__________________________________________________
(1)- من د و بر، و فی الأصل: ذمّه.
(2)- زید فی د: افقد.
(3)- فی د: أمنک.
(4)- فی د: فلهم.
(5- 5) فی د: فإذا رأوبک أمرا.
(6- 6) فی د: فینصروک.
(7)- فی د: لیکونوا.
(8)- سورة 17 و آیة 81.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 155
قال: ثمّ التفت إلی أهل بیته و قرابته و بنی عمّه، فقال: اتّقوا اللّه حقّ تقاته، فإنّ تقوی اللّه جنّة حصینة، و ویل لمن لم یتّق «1» اللّه! و یخاف عذابه و ألیم عقابه. ثمّ قال: اعلموا أنّی کنت بین یدی النّبیّ (صلّی اللّه علیه «2» و سلّم «2») ذات یوم، و هو یقلّم أظفاره، فأخذت من قلامته، فجعلتها «3» فی قارورة فهی «4» عندی، و عندی أیضا شی‌ء من شعره، إذا أنا متّ و غسلتمونی «5» [و کفنتمونی «6»] فقطّعوا تلک القلامة، فاجعلوها «7» فی عینی، و اجعلوا الشّعر فی فمّی و أذنی، و صلّوا علیّ، و وارونی فی حفرتی، و ذرونی و ربّی، فإنّ ربّی رؤوف رحیم.
قال: ثمّ انقطع کلامه «8» فلم ینطق «8» بشی‌ء.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 256- 265
قال الهیثم بن عدیّ: لمّا حضرت معاویة الوفاة و یزید غائب، دعا بمسلم بن عقبة المرّیّ و الضّحّاک بن قیس الفهریّ، و قال لهما: أبلغا عنّی یزید و قولا له: انظر أهل الحجاز، فهم عصابتک و عترتک، فمن أتاک منهم فأکرمه، و من قعد عنک فتعاهده؛ و انظر أهل العراق، فإن سألوک عزل عامل فی کلّ یوم، فاعزله عنهم، فإنّ عزل عامل واحد أهون علیک من سلّ مائة ألف سیف، ثمّ لا تدری علام أنت علیه منهم؛ ثمّ انظر أهل الشّام فاجعلهم الشّعار دون الدّثار، فإن رابک من عدوّ ریب فارمه بهم، فإن أظفرک اللّه فاردد أهل الشّام إلی بلادهم، لا یقیموا فی غیر بلادهم، فیتأدّبوا بغیر آدابهم. لست أخاف علیک غیر عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و الحسین بن علیّ. فأمّا عبد اللّه بن عمر، فرجل قد وقذه «9» الورع؛ و أمّا الحسین، فأرجو أن یکفیکه اللّه بمن قتل أباه، و خذل أخاه؛ و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه خبّ ضبّ، فإن ظفرت به فقطّعه إربا إربا.
__________________________________________________
(1)- من د، و فی الأصل و بر: لم یتقی.
(2- 2) فی د: و آله.
(3)- فی النّسخ: فجعلته.
(4)- من د و فی الأصل و بر: فهو.
(5)- من د و بر، و فی الأصل: فغسلتمونی.
(6)- من د و بر.
(7)- فی د: و اجعلوها.
(8- 8) فی د: و لم ینطق بعدها.
(9)- وقذة: غلبة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 156
عن الهیثم بن عدیّ، قال: لمّا حضرت معاویة الوفاة، و یزید غائب، دعا الضّحّاک بن قیس الفهریّ و مسلم بن عقبة المرّیّ، فقال: أبلغا عنّی یزید و قولا له: انظر إلی أهل الحجاز فهم أصلک و عترتک، فمن أتاک منهم فأکرمه، و من قعد عنک فتعاهده. و انظر أهل العراق، فإن سألوک عزل عامل فی کلّ یوم، فاعزله، فإنّ عزل عامل واحد أهون من سلّ مائة ألف سیف، و لا تدری علی من تکون الدّائرة؛ ثمّ انظر إلی أهل الشّام، فاجعلهم الشّعار دون الدّثار، فإن رابک من عدوّک ریب، فارمه بهم؛ ثمّ اردد أهل الشّام إلی بلدهم، و لا یقیموا فی غیره، فیتأدّبوا بغیر أدبهم. لست أخاف علیک إلّا ثلاثة: الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه بن عمر. فأمّا الحسین بن علیّ، فأرجو أن یکفیکه اللّه، فإنّه قتل «1» أباه، و خذل أخاه؛ و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه خبّ ضبّ «2»، و إن ظفرت به فقطّعه إربا إربا؛ و أمّا ابن عمر، فإنّه رجل قد وقذه «3» الورع، فخلّ بینه و بین آخرته یخلّ بینک و بین دنیاک.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 87، 372- 373
حدّثنا الشّیخ الفقیه أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی رحمه اللّه، قال: حدّثنا محمّد بن عمر البغدادیّ، الحافظ رحمه اللّه، قال: حدّثنا أبو سعید الحسن بن عثمان بن زیاد التّستریّ من کتّابه، قال: حدّثنا إبراهیم بن عبید اللّه بن موسی بن یونس ابن أبی إسحاق السّبیعیّ قاضی بلخ، قال: حدّثتنی مریسة بنت موسی بن یونس بن أبی إسحاق و کانت عمّتی، قالت: حدّثتنی صفیّة بنت یونس بن أبی إسحاق الهمدانیّة و کانت عمّتی، قالت حدّثتنی بهجة بنت الحرث بن عبد اللّه التّغلبیّ، عن خالها عبد اللّه بن منصور و کان رضیعا لبعض ولد زید بن علیّ علیه السّلام، قال: سألت جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین علیه السّلام فقلت: حدّثنی عن مقتل ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقال: حدّثنی أبی، عن أبیه، قال: لمّا حضرت معاویة الوفاة دعا ابنه یزید لعنه اللّه، فأجلسه بین یدیه، فقال له: یا بنیّ، إنّی قد ذلّلت لک الرّقاب الصّعاب، و وطّدت لک البلاد، و جعلت الملک، و ما فیه لک
__________________________________________________
(1)- الضّمیر فی «قتل» و «خذل». یعود إلی لفظ الجلالة.
(2)- الخبّ: ضد الغرّ، و هو الخداع. و الضّبّ: المراوغ.
(3)- وقذه الورع، أی أسکنه و أثخنه و بلغ مبلغا یمنعه من انتهاک ما لا یحلّ و لا یجمل. و فی بعض الأصول:
«قرقره»، تحریف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 157
طعمة، و إنّی أخشی علیک من ثلاثة نفر یخالفون علیک بجهدهم، و هم: عبد اللّه بن عمر ابن الخطّاب، و عبد اللّه بن الزّبیر، و الحسین بن علیّ، فأمّا عبد اللّه بن عمر، فهو معک فالزمه و لا تدعه، و أمّا عبد اللّه بن الزّبیر فقطّعه إن ظفرت به إربا إربا، فإنّه یجثو لک کما یجثو الأسد لفریسته، و یواربک مواربة الثّعلب للکلب، و أمّا الحسین علیه السّلام فقد عرفت حظّه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و هو من لحم رسول اللّه و دمه، و قد علمت لا محالة أنّ أهل العراق سیخرجونه إلیهم، ثمّ یخذلونه و یضیّعونه، فإن ظفرت به، فاعرف حقّه و منزلته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و لا تؤاخذه بفعله و مع ذلک فإنّ لنا به خلطة و رحما و إیّاک أن تناله‌بسوء و یری منک مکروها. «1»
الصّدوق، الأمالی،/ 150- 151 رقم «1»- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 310- 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 160؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة/ 205- 206
کان معاویة وطّأ لإبنه یزید الأمور، و أخذ علی الوفود له البیعة. فلمّا مرض [71] المرضة الّتی توفّی فیها، دعا به، و قال:
- «إنّی لا أتخوّف علیک أن ینازعک هذا الأمر الّذی استتبّ لک، إلّا أربعة نفر من قریش:
- الحسین بن علیّ بن أبی طالب، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان ابن أبی بکر.
- «فأمّا عبد اللّه بن عمر، فرجل قد وقذته «2» العبادة، و إذا لم یبق أحد غیره، بایعک».
__________________________________________________
(1)- امام چهارم فرمود: چون مرگ معاویه دررسید و پسرش یزید را طلبید و برابر خود نشانید، گفت: پسرم! من گردنکشان را برایت رام کردم و کشورها را برایت آماده نمودم. سلطنت را بکام تو انداختم و از سه کس که با همه توان خود با تو مخالفت کنند، بر تو نگرانم که عبد اللّه بن عمر بن خطاب و عبد اللّه بن زبیر و حسین بن علی علیه السّلام باشند. عبد اللّه بن عمر از دل با تو است. به او بچسب و دست از او برمدار.
عبد اللّه بن زبیر را اگر به چنگ آوردی، تکه‌تکه کن که چون شیر بر تو بجهد و چون روباه از تو پنهان گردد؛ و اما حسین بن علی را دانی چه نسبتی با رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دارد و از گوشت و خون وی باشد! من می‌دانم که مردم عراق او را بر تو بشورانند و دست از او بدارند و ضایعش کنند. اگر به او دست یافتی، حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم رعایت کن و مؤاخذه‌اش مکن. با اینکه ما با او همدم و خویش هستیم، مبادا به او بدی کنی و از تو بدی بیند.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 150- 151
(2)- فی مط: وفدته. وقذ فلانا یقذه وقذا: ضربه حتّی استرخی، و أشرف علی الموت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 158
- «و أمّا حسین بن علیّ، فإنّ أهل العراق لن یدعوه، حتّی یخرجوه، فإن خرج علیک، فظفرت علیه، فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما».
- «و أمّا ابن أبی بکر، فرجل لیست له همّة إلّا فی النّساء، و اللّهو».
- «و أمّا الّذی یجثم علیک جثوم الأسد، و یراوغک روغان الثّعلب، فإذا أمکنته فرصة، وثب، فذاک ابن الزّبیر، فإنّ هو فعلها بک، فقدرت علیه، فقطّعه أرابا».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 39
قال: و لمّا أخذ البیعة لیزید أقبل علیه، فقال: یا بنیّ أخبرنی الآن ما أنت صانع فی هذه الأمّة، أتسیر فیهم بسیرة أبی بکر الصّدّیق، الّذی قاتل أهل الرّدّة، و قاتل فی سبیل اللّه، حتّی مضی و النّاس عنه راضون؟ فقال: یا أمیر المؤمنین إنّی لا أطیق أن أسیر بسیرة أبی بکر و لکن آخذهم بکتاب اللّه، و سنّة رسوله، فقال: یا بنیّ أتسیر فیهم بسیرة عمر بن الخطّاب، الّذی مصّر الأمصار، و فتح الدّیار، و جنّد الأجناد، و فرّض الفروض، و دوّن الدّواوین و جبی الفی‌ء، و جاهد فی سبیل اللّه، حتّی مضی و النّاس عنه راضون؟ فقال یزید: لا أدری ما صنع عمر و لکن آخذ النّاس بکتاب اللّه و السّنّة، فقال معاویة: یا بنیّ أفتسیر فیهم بسیرة ابن عمّک عثمان بن عفّان، الّذی أکلها فی حیاته، و ورّثها بعد مماته، و استعمل أقاربه، فقال یزید: قد أخبرتک یا أمیر المؤمنین أنّ الکتاب بینی و بین هذه الأمّة به آخذهم و علیه أقتلهم؛ قال: فتنفّس معاویة الصّعداء، و قال: إنّی من أجلک آثرت الدّنیا علی الآخرة، و دفعت حقّ علیّ بن أبی طالب، و حملت الوزر علی ظهری، و إنّی لخائف أنّک لا تقبل وصیّتی. فتقتل خیار قومک، ثمّ تغزو حرم ربّک، فتقتلهم بغیر حقّ، ثمّ یأتی الموت بغتة، فلا دنیا أصبت، و لا آخرة أدرکت، یا بنیّ، إنّی جعلت هذا الملک مطعما لک و لولدک من بعدک. و إنّی موصیک بوصیّة، فاقبلها، فإنّک تحمد عاقبتها، و إنّک بحمد اللّه صارم حازم؛ انظر أن تثب علی أعدائک کوثوب الهزبر البطل؛ و لا تجبن کجبن الضّعیف النّکل؛ فإنّی قد کفیتک الحلّ و التّرحال؛ و جوامع الکلم و المنطق؛ و نهایة البلاغة، و رفع المؤنة، و سهولة الحفظ؛ و لقد وطّأت لک یا بنیّ البلاد، و ذلّلت لک رقاب العرب الصّعاب؛ و أقمت لک المنار؛ و سهّلت لک السّبل، و جمّعت لک اللّجین و العقیان، فعلیک یا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 159
بنیّ من الأمور بما قرب مأخذه، و سهل مطلبه؛ و ذر عنک ما اعتاص علیک؛ و اعلم یا بنیّ أنّ سیاسة الخلافة لا تتمّ إلّا بثلاث: بقلب واسع؛ و کفّ بسیط؛ و خلق رحیب، و ثلاث أخر: علم ظاهر؛ و خلق طاهر؛ و وجه طلق؛ ثمّ تردف ذلک بعشر آخر: بالصّبر؛ و الأناة، و التّؤدّد؛ و الوقار؛ و السّکینة؛ و الرّزانة؛ و المروءة الظّاهرة، و الشّجاعة، و السّخاء و الاحتمال للرّعیّة بما تحبّ و تکره، و لقد علمت یا بنیّ أنّی قد کنت فی أمر الخلافة جائعا شبعان، بشما شهوان، أصبح علیها جزعا، و أمسی هلعا، حتّی أعطانی النّاس ثمرة قلوبهم، و بادروا إلی طاعتی، فادخل یا بنیّ من هذه الدّنیا فی حلالها، و اخرج من حرامها، و أنصف الرّعیّة، و اقسم فیهم بالسّویّة، و اعلم یا بنیّ أنّی أخاف علیک من هذه الأمّة أربعة نفر من قریش؛ عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و شبیه أبیه الحسین بن علیّ، فأمّا عبد الرّحمان بن أبی بکر فإنّه إذا صنع أصحابه صنع مثلهم، و هو رجل همّته النّساء و لذّة الدّنیا، فذره یا بنیّ و ما یرید، و لا تأخذ علیه شیئا من أمره فقد علمت ما لأبیه من الفضل علی هذه الأمّة، و قد یحفظ الولد فی أبیه، و أمّا عبد اللّه بن عمر، فإنّه رجل صدق وحش من النّاس، قد أنس بالعبادة، و خلا بالوحدة فترک الدّنیا، و تخلّی منها، فهو لا یأخذ منها شیئا، و إنّما تجارته من الدّنیا کتجارة أبیه عمر بن الخطّاب، فأقرأ علیه یا بنیّ منک السّلام، و ابعث إلیه بعطایاه موفرة مهنأة. و أمّا عبد اللّه بن الزّبیر فما أخوفنی منه عنتا، فإنّه صاحب خلل فی القول، و زلل فی الرّأی، و ضعف فی النّظر، مفرط فی الأمور، مقصر عن الحقّ، و إنّه لیجثو لک کما یجثو الأسد فی عرینه، و یراوغک روغان الثّعلب، فإذا أمکنته منک فرصة لعب بک کیف شاء، فکن له یا بنیّ کذلک، و احذه کحذو النّعل بالنّعل، إلّا أن یدخل لک فی الصّلح و البیعة، فأمسک عنه و احقن دمه، و اقمه علی ما یرید، و أمّا الحسین بن علیّ، فأوّه أوّه یا یزید، ماذا أقول لک فیه فاحذر أن تتعرّض له إلّا بسبیل خیر، و امدد له حبلا طویلا، و ذره یذهب فی الأرض کیف یشاء، و لا تؤذه و لکن أرعد له و أبرق، و إیّاک و المکاشفة له فی محاربة بسیف أو منازعة بطعن رمح بل أعطه و قرّبه و بجّله، فإن جاء إلیک أحد من أهل بیته فوسّع علیهم، و أرضهم، فإنّهم أهل بیت لا یسعهم إلّا الرّضا، و المنزلة الرّفیعة، و إیّاک یا بنیّ أن تلقی اللّه بدمه فتکون من الهالکین، فقد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 160
حدّثنی ابن عبّاس. فقال: حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عند وفاته، و هو یجود بنفسه، و قد ضمّ الحسین إلی صدره، و هو یقول هذا من أطائب أرومتی، و أبرار عترتی، و خیار ذریّتی، لا بارک اللّه فیمن لم یحفظه من بعدی، قال ابن عبّاس: ثمّ أغمی علی رسول اللّه ساعة، ثمّ أفاق. فقال: یا حسین! إنّ لی و لقاتلک یوم القیامة مقاما بین یدی ربّی، و خصومة، و قد طابت نفسی، إذ جعلنی اللّه خصما لمن قاتلک یوم القیامة. یا بنیّ فهذا حدیث ابن عبّاس و أنا أحدّثک عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، أنّه قال: أتانی یوما حبیبی جبرئیل فقال: یا محمّد، إنّ أمّتک تقتل ابنک حسینا، و قاتله لعین هذه الأمّة، و لقد لعن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قاتل حسین مرارا، فانظر یا بنیّ، ثمّ انظر أن تتعرّض له بأذی، فإنّه مزاج ماء رسول اللّه، و حقّه و اللّه یا بنیّ عظیم، و قد رأیتنی کیف کنت أحتمله فی حیاتی، و أضع له رقبتی، و هو یجبهنی بالکلام القبیح الّذی یوجع قلبی، فلا أجیبه و لا أقدر له علی حیلة، لأنّه بقیّة أهل اللّه بأرضه فی یومه هذا، و قد أعذر من أنذر، ثمّ أقبل معاویة علی الضّحّاک بن قیس الفهریّ، و مسلم ابن عقبة المرّیّ، و هما من أعظم قوّاده و هما اللّذان کانا یأخذان البیعة لیزید، فقال لهما:
أشهدا علی مقالتی هذه فو اللّه لو فعل بی الحسین و فعل، لاحتملته، و لم یکن اللّه تعالی یسألنی عن دمه، أفهمت عنّی یا بنیّ ما أوصیتک به؟ قال: قد فهمت یا أمیر المؤمنین، ثمّ قال معاویة: و انظر إلی أهل الحجاز، فإنّهم أصلک و فرعک، فأکرم من قدم علیک منهم، و من غاب عنک فلا تجفهم و لا تعقهم، و انظر إلی أهل العراق، فإنّهم لا یحبّونک أبدا، و لا ینصحونک، و لکن دارهم ما أمکنک و استطعت، و إن سألوک أن تعزل عنهم فی کلّ یوم عاملا فافعل، فإنّ عزل عامل واحد هو أیسر علیک و أخفّ من أن یشهروا علیک مائة ألف سیف، و انظر یا بنیّ أهل الشّام، فإنّهم بطانتک، و ظهارتک و قد بلوتهم، و خبرتهم، و عرفت نیّاتهم و هم صبر عند اللّقاء، حماة فی الوغا، فإن رابک أمر من عدوّ یخرج علیک فانتصر بهم، فإذا أصبت منهم حاجتک فارددهم إلی بلادهم یکونوا بها إلی وقت حاجتک إلیهم. قال: ثمّ تنفّس الصّعداء ثمّ غشی علیه فلم یفق من غشیته یومه ذلک، فلمّا أفاق، قال: أوّه جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ ثمّ جعل یقول:
إن تناقش یکن نقّاشک یا ربّ عذابا لا صبر لی بالعذاب
أو تجاوز فأنت ربّ رحیم عن مسی‌ء ذنوبه کالتّراب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 161
ثمّ التفت إلی أهل بیته و قرابته و بنی عمّه، فقال: اتّقوا اللّه حقّ تقاته فإنّ تقوی اللّه جنّة حصینة، و ویل لمن لم یتّق اللّه من عذابه، و ألیم عقابه، ثمّ قال: اعلموا أنّی کنت بین یدی رسول اللّه علیه السّلام ذات یوم، و هو یقلّم أظفاره، فأخذت القلامة، و أخذت بمشقص من شعره علی الصّفاه؛ و جعلتها فی قارورة هی عندی، فاجعلوا أظفاره و شعره فی فمّی، و أذنی، و صلّوا علیّ، و وارونی فی حفرتی، و ذرونی و ربّی، فإنّه غفور رحیم؛ ثمّ انقطع کلامه فلم ینطق بشی‌ء «1».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 174- 177
فلمّا قربت وفاة معاویة، قال لابنه یزید: لا ینازعک فی هذا الأمر، إلّا أربعة: الحسین ابن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، فأمّا ابن عمر فإنّه زاهد، و یبایعک إذا لم یبق أحد غیره، و أمّا ابن أبی بکر فإنّه مولع بالنّساء و اللّهو، و أمّا ابن الزّبیر فإنّه یراوغک روغان الثّعلب، و یجثم «2» علیک جثوم الأسد، «3» فإن قدرت علیه فقطّعه إربا إربا، و أمّا الحسین فإنّ أهل العراق لن یدعوه حتّی یخرجوه، فإن قدرت علیه فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 87- 88
[أحداث سنة 60 ه] فلم یمض غیر قلیل حتّی ابتدأ به مرضه، فلمّا مرض المرض الّذی مات فیه، دعا ابنه یزید، فقال: یا بنیّ، إنّی قد کفیتک الشّدّ و التّرحال، و وطّأت لک الأمور، و ذلّلت لک الأعداء، و أخضعت لک رقاب العرب، و جمّعت لک ما لم یجمعه أحد، فانظر أهل الحجاز فإنّهم أصلک، و أکرم «4» من قدم علیک منهم، و تعاهد من غاب، و انظر أهل العراق، فإن سألوک أن تعزل عنهم کلّ یوم عاملا، فافعل، فإنّ عزل عامل أیسر من أن یشهر علیک مائة ألف سیف، و انظر أهل الشّام، فلیکونوا بطانتک و عیبتک «5»، فإن رابک من عدوّک شی‌ء، فانتصر بهم، فإذا أصبتهم فاردد أهل الشّام إلی بلادهم، فإنّهم إن أقاموا
__________________________________________________
(1)- هذا الخبر یناقض ما بعده من کون یزید بحوران.
(2)- [فی المطبوع: «یجسم»].
(3)- رواغة: صادعه و خادعه. و جثم الحیوان: تلبّد بالأرض. لزم مکانه و لم یبرح.
(4)- [نهایة الإرب: «فأکرم»].
(5)- عیبتک: موضع سرّک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 162
بغیر بلادهم «1» تغیّرت أخلاقهم، و إنّی لست أخاف علیک أن ینازعک فی هذا الأمر إلّا أربعة نفر من قریش: الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر. فأمّا ابن عمر، «2» فإنّه رجل «2» قد وقذته العبادة فإذا لم یبق أحد غیره بایعک، و أمّا الحسین «3» بن علیّ، فهو «3» رجل خفیف و لن یترکه أهل العراق حتّی یخرجوه، فإن خرج و ظفرت به، فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما، و قرابة من محمّد صلی اللّه علیه و سلم، و أمّا ابن أبی بکر، فإن رأی أصحابه صنعوا شیئا صنع مثله، لیس «4» له همّة إلّا فی النّساء و اللّهو، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد، و یراوغک مراوغة الثّعلب، فإن أمکنته فرصة وثب، فذاک ابن الزّبیر، فإن هو فعلها بک، فظفرت به، فقطّعه إربا إربا، و احقن دماء قومک ما استطعت؛ هکذا فی هذه الرّوایة ذکر عبد الرّحمان بن أبی بکر، «5» و لیس بصحیح، فإنّ عبد الرّحمان بن أبی بکر کان قد «5» مات قبل معاویة. و قیل: إنّ یزید کان غائبا فی مرض أبیه و موته، و أنّ معاویة أحضر الضّحّاک بن قیس و مسلم بن عقبة المرّیّ فأمرهما أن یؤدّیا عنه هذه الرّسالة إلی یزید ابنه. «6» و هو الصّحیح «6». «7»
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «بغیرها»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «فرجل»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «فإنّه»].
(4)- [نهایة الإرب: «لیست»].
(5- 5) [نهایة الإرب: «و الصّحیح أنّه»].
(6- 6) [نهایة الإرب: «و صحّحه ابن الأثیر»].
(7)- اندک مدتی گذشت که او بیمار شد. چون مرض مرگ او رسید، فرزند خود را (یزید) نزد خود خواند و گفت: «ای پسرک من! من تو را از مسافرت و راهنوردی بی‌نیاز کرده‌ام. من تمام کارها را برای تو آماده و راه را هموار نموده‌ام. سختیها را آسان و دشواریها را خوار کردم. دشمنان را ذلیل و مطیع نمودم.
سرهای عرب را فرود آوردم و آنها را نزد تو خم کردم. من همه‌چیز را برای تو فراهم و جمع کردم که تاکنون برای کسی جمع و میسر نشده بود. تو به اهل حجاز نگاه کن که آنها اصل و اهل تو هستند. هرکه از آنها بر تو وارد شود، گرامی بدار و هرکه از تو دور بماند، به کار او رسیدگی کن (او را خرسند و خشنود کن)! به اهل عراق هم توجه کن. اگر آنها هرروز تغییر و تبدیل والی را بخواهند، تو به میل آنها رفتار کن و هرروز یکی را عزل و دیگری را نصب کن؛ زیرا عزل یک والی بهتر و آسانتر است از کشیدن صد هزار شمشیر. به اهل شام هم توجه کن. آنها پشتیبان تو هستند. آنها ترکش یا انبان یا زنبیل تو هستند (عیبه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 163
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 259- 260- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 65- 66؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 365- 366
و کان معاویة قد قال لیزید لمّا أوصاه: إنّی قد کفیتک الحلّ و التّرحال، و وطّأت لک البلاد و الرّجال، و أخضعت لک أعناق العرب؛ و إنّی لا أتخوّف علیک أن ینازعک هذا الأمر الّذی أسّست لک إلّا أربعة نفر من قریش، الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه ابن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، فأمّا ابن عمر، فرجل قد وقذته العبادة و إذا لم یبق أحد غیره بایعک، و أمّا الحسین، فإنّ أهل العراق لن یدعوه حتّی یخرجوه، فإن خرج علیک فظفرت به، فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما، و أمّا ابن أبی بکر، فإنّه لیست له همّة إلّا فی النّساء و اللّهو، فإذا رأی أصحابه قد صنعوا شیئا صنع مثله. و أمّا
__________________________________________________
- زنبیل است). هرگاه دشمنان تو سربلند کنند و تو را نگران نمایند، از اهل شام یاری بخواه. اگر دشمن را دچار کردند، باز اهل شام را به محل خود برگردان؛ زیرا اگر در بلاد دیگر اقامت کنند، اخلاق آنها تغییر خواهد کرد. من از اهل شام بر تو بیمی ندارم؛ زیرا آنها تا در محل خود باقی باشند، هرگز با تو مخالفت و ستیز نخواهند کرد.
من فقط از چهار شخص از قریش می‌ترسم که با تو مخالفت کنند و این کار (خلافت) را برای خود بخواهند و آنها حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر و عبد الرّحمان بن ابی بکر می‌باشند؛ اما فرزند عمر که او عبادت و پارسایی را پیشه خود نموده و اگر تمام مردم با تو بیعت کنند، او بعد از همه و آخرین کسی خواهد بود که با تو بیعت کند. اما حسین بن علی که او مردی چابک [است] و اهل عراق هم او را ترک نخواهند کرد تا او را به قیام و خروج (ضد تو) وادار کنند. اگر او قیام کرد و تو بر او غالب شدی، از او گذشت و اغماض کن؛ زیرا او خویش است و دارای یک حق بزرگ می‌باشد. علاوه بر این، او خویش پیغمبر است (زاده پیغمبر). اما فرزند ابو بکر که او اگر دید رفقای او (سه مرد دیگر) کاری کردند، او هم مانند آنها سرگرم همان کار می‌شود و او هیچ مرامی جز خوشگذرانی و لهو و زن‌بازی ندارد؛ اما کسی که مانند شیر برای تو کمین خواهد نشست و مانند روباه به حیله میپردازد و منتظر فرصت می‌شود که هروقت بتواند قیام خواهد کرد، او فرزند زبیر است. اگر او این کار را کرد (قیام و مخالفت) و تو بر او غالب و پیروز شدی و او را دستگیر کردی، او را پاره‌پاره کن؛ ولی تا می‌توانی خون قوم خود را مریز و از شورش بپرهیز.»
در روایت عبد الرّحمان بن ابی بکر با چنین صفتی آمده، ولی این صحیح نیست؛ زیرا عبد الرّحمان قبل از مرگ معاویه مرده بود. و نیز گفته شده [که] یزید در بیماری اخیر پدرش حاضر نبود و معاویه هنگام مرگ ضحّاک بن قیس و مسلم بن عقبه مری را نزد خود خواند و این سخن را به آنها گفت و از آنها خواست وصیت خود را به یزید ابلاغ کنند و باید این روایت اصحّ روایات باشد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 89- 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 164
الّذی یجثم لک جثوم الأسد، و یطرق أطراق الأفعوان، و یراوغک مراوغة الثّعلب، فذاک ابن الزّبیر، فإن وثب علیک و أمکنتک الفرصة منه، فقطّعه إربا إربا.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 134- 135
قالوا: لمّا مرض معاویة رضی اللّه عنه مرضه الّذی مات فیه دعی ابنه یزید، فقال له:
یا بنیّ، إنّی قد کفیتک الشّدّ و التّرحال، و وطّأت لک الأمور، و ذلّلت لک الأعداء، و أخضعت لک رقاب العرب، و جمّعت لک ما لم یجمعه أحد، فانظر أهل الحجاز، فإنّهم أصلک فأکرم من قدم علیک منهم و تعهّد من غاب، و انظر أهل العراق فإن سألوک أن تعزل کلّ یوم عاملا، فافعل، فإنّ عزل عامل أیسر من أن یشهر مائة سیف، و انظر أهل الشّام و لیکونوا بطانتک فإن رابک من عدوّک شی‌ء، فانتصر بهم، فإذا أصبتهم فاردد أهل الشّام إلی بلادهم فإنّهم إن أقاموا بها تغیّرت أخلاقهم، و إنّی لست أخاف علیک أن ینازعک فی هذا الأمر إلّا أربعة من قریش: الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه ابن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر رضی اللّه عنهما، فأمّا ابن عمر، فرجل قد وقذته العبادة و إذا لم یبق أحد غیره بایعک، و أمّا الحسین بن علیّ، فهو رجل خفیف و لن یترکه أهل العراق حتّی یخرجوه، فإن خرج و ظفرت به، فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة، و حقّا عظیما، و قرابة من محمّد صلوات اللّه علیه و سلامه، و أمّا ابن أبی بکر، فإن رأی أصحابه صنعوا شیئا صنع مثله، لیست له همّة إلّا فی النّساء و اللّهو، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد، و یراوغک مراوغة الثّعلب، فإن أمکنته فرصة وثب. فذاک ابن الزّبیر، فإن هو وثب علیک، فظفرت به فقطّعه إربا إربا، و احقن دماء قومک ما استطعت.
و فی هذه الوصیّة دلیل علی ما سبق من وفور رغبته فی تدبیر الملک و شدّة کلفه بالرّئاسة «1».
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 102- 103
__________________________________________________
(1)- و چون هنگام مرگ وی فرارسید، فرزندش یزید را وصی خود کرده، سخنانی بدو گوشزد نمودکه دلالت بر خردمندی و کاردانی و مردم‌شناسی او داشت؛ و لیکن یزید به هیچ‌یک از آنها عمل نکرد. من وصیت معاویه را به جهت استواری و درستیش در این‌جا نقل می‌کنم:
چون معاویه به مرضی که در آن درگذشت، مبتلا شد، فرزندش یزید را خواسته، بدو گفت: «ای-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 165
[أحداث سنة 60 ه] قال: فأفاق معاویة، و قال: یا بنیّ، إنّی صحبت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فخرج لحاجته، فاتبعته بإداوة «1»، فکسانی أحد ثوبیه الّذی یلی جلده، فخبّأته لهذا الیوم، و أخذ رسول اللّه علیه الصّلاة و السّلام من أظافره، و شعره ذات یوم، فأخذته و خبّأته لهذا الیوم، فإذا أنا متّ، فاجعل ذلک القمیص دون کفنی ممّا یلی جلدی، و خذ ذلک الشّعر و الأظافر، فاجعله فی فمّی و علی عینی و مواضع السّجود منّی، فإن نفع شی‌ء، فذاک، و إلّا فإنّ اللّه غفور رحیم.
و هذه الرّوایة تدلّ علی أنّ یزید أدرکه قبل وفاته، و قد قیل: إنّه أوصی بها غیر یزید، و اللّه أعلم.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 369
__________________________________________________
- فرزند! من هر رنجی را به جای تو کشیده‌ام. برای تو کارها را برقرار و دشمنان را خوار، و گردنکشان عرب را بی‌مقدار نموده‌ام. و چندان برایت گرد آورده‌ام که هیچ‌کس چنین گرد نیاورده. فرزند! به مردم حجاز توجه کن که ایشان اصل و ریشه توأند. هرکس از ایشان نزد تو آمد، وی را گرامی بدار و هرکس نیامد، عهده‌دارش باش. مردم عراق را زیر نظر گیر! چنانچه از تو بخواهند که هرروز عامل ایشان را عزل کنی، با ایشان موافقت کن که عزل عاملی آسانتر از کشیده شدن صد هزار شمشیر است. به مردم شام عنایت کن که ایشان دوست درونی توأند. هرگاه دشمنی سر برداشت از ایشان، یاری بجوی و چون کار دشمنت را ساختی، اهل شام را به وطنشان برگردان؛ زیرا اگر شامیان در سرزمین دیگر زیست کنند، اخلاقشان تغییر خواهد کرد.
من از هیچ‌کس بیم ندارم که در کار خلافت با تو نزاع کند، جز از چهار نفر از قریش و آنها عبارتند از:
حسین بن علی علیهما السّلام، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن زبیر، و عبد الرّحمان بن ابی بکر.
امّا عبد اللّه بن عمر مردی است که عبادت وی را از پای درآورده است. چنانچه کسی جز او باقی نماند، با تو بیعت خواهد کرد. و امّا حسین بن علی علیهما السّلام مردی است بی‌پروا. مردم عراق وی را رها نمی‌کنند تا به خروج وادارش سازند. دانسته باش که اگر حسین بن علی خروج کرد و تو بر او پیروز شدی، از وی درگذر؛ زیرا حسین با تو خویشی نزدیک دارد و دارای حقی بزرگ و هم وابسته به محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم است. و امّا عبد الرّحمان بن ابی بکر! اگر ببیند دوستانش کاری می‌کنند، او نیز می‌کند. وی هدفی جز زن و خوشگذرانی ندارد. امّا کسی که همچون شیر در کمین نشسته است و مانند روباه با تو به مکر و فریب می‌پردازد و اگر فرصتی دست دهد بر تو خواهد تاخت، همانا عبد اللّه بن زبیر است. اگر روزی عبد اللّه بر تو شورید و تو بر او ظفر یافتی، وی را پاره‌پاره کن؛ ولی تا می‌توانی خون مردم را مریز.»
چنان‌که پیداست، مضمون این وصیت حاکی از عنایت کامل معاویه به تدبیر سلطنت و عشق فراوان به ریاست می‌باشد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 153- 154
(1)- الإداوة: إناء صغیر من جلد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 166
الواقدی، حدّثنا ابن أبی سیرة، عن مروان بن أبی سعید بن المعلّی، قال: قال معاویة لیزید و هو یوصیه: اتّق اللّه، فقد وطّأت لک الأمر، و ولّیت من ذلک ما ولّیت، فإن یک خیرا، فأنا أسعد به، و إن کان غیر ذلک، شقیت به، فارفق بالنّاس، و إیّاک وجبه أهل الشّرف و التّکبّر علیهم. فی کلام طویل أورده ابن سعد. و روی یحیی بن معین عن عبّاس ابن الولید النّرسیّ- و هو من أقرانه- عن رجل، أنّ معاویة قال لیزید: إنّ أخوف ما أخاف شیئا عملته فی أمرک، و إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قلّم یوما أظفاره و أخذ من شعره فجمعت ذلک، فإذا متّ فاحش به فمّی و أنفی. و روی عبد الأعلی بن میمون بن مهران عن أبیه: أنّ معاویة قال فی مرضه: کنت أوضئ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوما، فنزع قمیصه و کسانیه، فرقعته و خبّأت قلامة أظفاره فی قارورة، فإذا متّ، فاجعلوا القمیص علی جلدی، و اسحقّوا تلک القلامة و اجعلوها فی عینی، فعسی «1» اللّه أن یرحمنی ببرکتها. «2»
__________________________________________________
(1)- من هنا إلی قوله «ببرکتها» غیر موجود فی الأصل، فاستدرکته من تاریخ الأمم و الملوک.
(2)- معاویه در مرض الموت، یزید را بخواند و به او گفت: «ای پسر! زحمتها کشیدم و مملکت جهان را از برای تو صافی کردم و عرب را مسخر تو گردانیدم. اکنون وصیت می‌کنم که اهل حجاز را که اصل تو از آن‌جاست، نیکو داری، هرکه از ایشان پیش تو آید، او را تعظیم و تکریم واجب دانی؛ و آن‌که غایب باشد، چیزی فرستی و تعهد کنی. و اما اهل عراق اگر عزل عاملی و ترتیب دیگری التماس کنند، خلاف ایشان نکنی که عزل یک عامل آسانتر از آن باشد که صدهزار شمشیر را دفع کردن، و اهل شام بطانه تواند.
ایشان را یار و ناصر خود دانی و دشمنان را به معاونت ایشان دفع کنی؛ چون به مدد شامیان کاری برآید، نگذاری که ایشان در بلاد غربت باشند. چه اخلاق ایشان متبدّل شود و بر اخلاص و محبت معهود نمانند؛ و چهار تن از قریش ممکن است که با تو در خلافت خلاف کنند: حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر و عبد الرّحمان بن ابی بکر. از آن جماعت، عبد اللّه عمر به عبادت مشغول است و می‌دانم که چون دیگران با تو بیعت کنند، او نیز بیعت کند؛ و حسین بن علی مردی سبک است و اهل عراق هرآیینه او را نگذارند که فارغ بنشیند و بر مخالفت تو دارند. اگر چنین باشد و بر حسین ظفر یابی، باید که او را عفو کنی و خویشاوندی نزدیک را که با پیغمبر دارد، تعظیم کنی و با او همان شیوه‌ورزی که من با علی کردم. و اما عبد الرّحمان بن ابی بکر مردی است عشرت‌دوست. او را به عطا و صلات مشغول داری، و عبد اللّه زبیر را اگر خروج کند، به هر طریق که توانی به دست آر و بکش! چه او طالب فرصت باشد و اگر بیابد، تو را امان ندهد.»
و معاویه چون این وصیت بکرد، یزید را پیش بخواند و در گوش او بگفت: «چون من درگذرم، باید عمروعاص را بخوانی و بگویی که پدرم وصیت کرده است که او را تو به دست خویش در لحد نهی. چه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 167
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 323
فدعا ابنه یزید، و قال: یا بنیّ إنّی قد کفیتک الرّحلة و التّرحال، و وطّأت لک الأمور، و أخضعت لک رقاب العرب، و جمعت لک ما لم یجمعه أحد، و إنّی لا أخاف علیک أن ینازعک هذا الأمر الّذی انتسب لک إلّا أربعة نفر من قریش، الحسین بن علیّ، و عبد اللّه ابن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، فأمّا ابن عمر، فرجل قد وقذته العبادة و إذا لم یبق غیره بایعک، و أمّا الحسین، فإنّ أهل العراق لم یدعوه حتّی یخرجوه، فإن خرج علیک فظفرت به فاصفح عنه، فإنّ له رحما ماسّة «1»، و حقّا عظیما، و أمّا ابن أبی بکر، فإن رأی أصحابه صنعوا شیئا صنع مثله، و لیس له همّة إلّا فی النّساء، و أمّا الّذی یجثم لک جثوم الأسد و یراوغک روغان الثّعلب، و إذا أمکنته فرصة وثب، فذاک ابن الزّبیر، فإن هو فعلها بک و قدرت علیه فقطّعه إربا إربا. هذا حدیث الطّبریّ عن هشام «1» و له عن هشام «1» من طریق آخر، قال: لمّا حضرت وفاة معاویة سنة ستّین کان یزید غائبا، فدعا بالضّحّاک بن قیس الفهریّ، و کان صاحب شرطته و مسلم بن عقبة المریّ «1»، فقال: أبلغا یزید وصیّتی، انظر أهل الحجاز، فإنّهم أهلک فأکرم من قدم إلیک منهم، و تعاهد من غاب، و انظر أهل العراق فإن سألوک أن تعزل عنهم کلّ یوم عاملا، فافعل، فإنّ عزل عامل أخفّ من أن یشهر علیک مائة ألف سیف، و انظر أهل الشّام فلیکونوا بطانتک و عیبتک، و إن رابک شی‌ء من عدوّهم فانتصر بهم، فإذا أصبتم فاردد أهل الشّام إلی بلادهم، فإنّهم إن قاموا بغیر بلادهم تغیّرت أخلاقهم، و لست أخاف علیک من
__________________________________________________
- گفته است، ما هردو این جهان باهم بودیم؛ بدان جهان نیز به معاونت یکدیگر رویم و چون از دفن فارغ شود، شمشیر بکش و از او بیعت خواه! اگر قبول کرد، فهو المراد، و الّا او را به شمشیر، همخوابه من گردان!»، یزید این وصیت را رعایت کرد و با عمروعاص ماجرا بازگفت. عمرو بگریست و به وقت دفن، معاویه را به دست خویش در لحد نهاد و چون خواست از گور برآید، شمشیر کشید و بیعت خواست.
عمروعاص گفت: «عقل تو به این دقیقه نرسد. او تو را تعلیم داده است.»
آنگاه گفت: «اتمکر و أنت فی هذه الحالة.» و ناچار بیعت کرد و از گور برآمد. عقلا این لطیفه را از کمال دهاء و کیاست معاویه دانستند.
هندو شاه، تجارب السلف،/ 62- 63
(1)- [فی المطبوع: «ما مثله» و «هاشم» و «عتبة المزنیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 168
قریش إلّا ثلاثا. و لم یذکر فی هذا الطّریق عبد الرّحمان بن أبی بکر، و قال فی ابن عمر: قد وقذه الدّین فلیس ملتمسا شیئا قبلک، و قال فی الحسین: و لو أنّی صاحبه عفوت عنه، و أنا أرجو أن یکفیک اللّه بمن قتل أباه، و خذل أخاه، و قال فی ابن الزّبیر: إذا شخص إلیک فألبد له، إلّا أن یلتمس منک صلحا، فاقبل، و احقن دماء قومک ما استطعت. «1»
__________________________________________________
(1)- پسرش یزید را فراخواند و گفت: «ای فرزند! من بار تو را بستم و حرکت تو را آسان ساختم و کارها را به فرمان تو آوردم و اعراب را در برابر تو به خضوع واداشتم. و برای تو چیزی فراهم کردم که هیچ‌کس برای دیگری فراهم نکرده بود. من از هیچ‌کس که در این فرمانروایی به خلاف تو برخیزد، بیم ندارم؛ مگر از چهار کس از قریش، حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر و عبد الرّحمان بن ابی بکر. اما عبد اللّه بن عمر، او را عبادت درهم کوفته است؛ چون جز او کسی باقی نماند، با تو بیعت خواهد کرد. اما حسین بن علی را مردم عراق رها نخواهند کرد تا او را وادارند که بر تو خروج کند. اگر خروج کرد و تو بر او غلبه یافتی، از او درگذر؛ زیرا در خویشاوندی به پیامبر، کس همانند او نیست و او را حقی عظیم است. اما عبد الرّحمان بن ابی بکر. او به اصحابش می‌نگرد. هرچه آنان کردند، او نیز چنان کند و او را جز زنان قصد و آهنگی نیست. اما آن‌که چون شیر در کمین نشیند و چون روباه حیله کند و چون فرصتی یابد، بر تو جهد، عبد اللّه بن الزبیر است. اگر چنین کرد و بر او ظفر یافتی، تکه‌تکه‌اش کن.»
این‌که گفتم، روایت طبری است از هاشم.
طبری از هاشم به اسناد دیگری روایت کرده که چون در سال 60 معاویه را مرگ فرارسید، یزید غایب بود. او ضحّاک بن قیس الفهری، رئیس شرطه خود و مسلم بن عقبة المری را فراخواند و گفت:
وصیت مرا به یزید برسانید: «در مردم حجاز بنگر! ایشان خاندان و خویشاوندان تو هستند. از آن میان، آن‌کس که نزد تو آید، گرامی دار و با آن‌که نیاید، نیکی کن. و در مردم عراق نظر کن. اگر از تو خواستند که یکی از حکامشان را عزل کنی، چنان کن، زیرا عزل یک حاکم آسانتر است از این‌که صد هزار شمشیر به جانب تو آخته آید. اما در مردم شام نظر کن. اینان به منزله بطانه و رازداران تواند. اگر از دشمنی بیمناک گشتی، از آنان یاری بجوی و چون پیروز شدی، مردم شام را به بلاد خودشان بازگردان؛ زیرا اینان اگر در سرزمینی دیگر سکونت گزینند، اخلاقشان دگرگون شود. اما از قریش، از جانب سه تن بر تو بیمناکم- در این روایت طبری از عبد الرّحمان بن ابی بکر نام نبرده است- یکی ابن عمر. او سخت دربند دین خویش است و پیش از تو نیز، چیزی از کسی نمی‌خواست. دیگر حسین بن علی، اگر من با او روبه‌رو می‌شدم، از او گذشت می‌کردم. من امید بدان دارم که خدا به آنان که پدرش را کشتند و برادرش را واگذاشتند، تو را در برابر او کفایت کند. سوم ابن الزبیر اگر او بر تو تاخت آورد، بر خاکش بیفکن و اگر از تو خواست که با او صلح کنی، بپذیر و تا می‌توانی مگذار خون یارانت ریخته شود.» آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 26- 27
به اتفاق مورخین در سنه ستین از هجرت سید المرسلین معاویه به مرض موت گرفتار گشت و دست قضا روزنامه دولتش را درنوشت و در آن ایام که پهلو بر بستر ناتوانی داشت به تجدید بیعت یزید پرداخت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 169
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 18- 19
إلی أن دنا من معاویة الموت، أوصی إلی ابنه یزید، و کان غائبا، و کتب له کتابا، یذکر فیه: اعلم یا بنیّ، إنّی قد وطّأت لک البلاد، و ذلّلت لک الرّقاب الشّداد، و لست أخشی علیک إلّا من أربعة أنفر، فإنّهم لا یبایعونک علی هذا الأمر. و ذکر منهم الحسین، و دفع الکتاب إلی الضّحّاک بن قیس، و أمره أن یوصله إلی یزید عند قدومه من غیبته.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418
__________________________________________________
- و خاطر از حکومت آن بالکل فارغ ساخت و در آن اوان پیوسته او را نصیحت می‌نمود و در باب تمشیت امور ریاست وصیتها می‌فرمود. از آن جمله روزی گفت که: «ای پسر! ملک بر تو راست کردم و سر گردنکشان عرب را به حلقه اطاعت تو درآوردم و بعد از من هیچ‌کس با تو خلاف نورزد، مگر حسین بن علی المرتضی و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم. امّا حسین بن علی مردی تنگ‌روی و خفیف است و اهل عراق او را نخواهند گذاشت که خروج نکند. باید که چون بر وی ظفر یابی از وی عفو کنی؛ زیرا که نبیره پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم است و ما این مقام را به برکت آن حضرت یافته‌ایم.
و عبد اللّه بن عمر مردی است به عبادت مشغول و او خلافت قبول نکند، مگر وقتی که تمام اهل عالم طالبش باشند و این معنی هرگز میسر نشود. پسر ابو بکر را همتی نیست و به مصاحبت زنان مشغول است. از وی باک مدار و به ایثار درم و دینار خاطر او را به دست آر؛ اما عبد اللّه بن زبیر مانند روباه به حیله و تدبیر درآید و اگر فرصت یابد، مثل شیر حمله نماید. اگر مطیع شود و اگر نشود، هرگاه به دست افتد، او را پاره پاره کن.»
و بعضی گفته‌اند که یزید در وقت فوت پدر خود، به شکار رفته بود و معاویه این سخنان را به ضحّاک بن قیس و مسلم بن عقبه گفت تا بدو رسانیدند.
در تاریخ گزیده مزبور است که معاویه در حین رحلت به دار جزا با یکی از خواص خود گفت که:
«بر خود از این سه گناه بزرگتر نمی‌دانم: اول آن‌که در امر خلافت که حق عترت حضرت رسالت بود، طمع کردم و مملکت را به تقلّب گرفتم. دوم زوجه امام حسن را فریفتم تا او را زهر داد. سیم آن‌که یزید را ولیعهد گردانیدم و در جمع این امور نظر بر تمشیت مهم یزید داشتم.»
حافظ ابرو در تاریخ خود آورده است که عجیبتر از همه آن‌که بعضی از اهل اسلام معاویه را در خلافت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام مجتهد می‌پندارند و زبان از طعن او کوتاه می‌دارند و این معنی از آن طایفه غایت تغافلست و نهایت تجاهل و این قطعه که به انوری منسوب است بعد از سخن مذکور در آن کتاب مسطور است. نظم داستان پسر هند مگر نشنیدی* که ازو وز سه کس او به پیمبر چه رسید* پدر او لب و دندان پیمبر بشکست* مادر او جگر عم پیمبر بمکید* او بناحق حق داماد پیمبر بگرفت* پسر او سر فرزند پیمبر ببرید* بر چنین قوم تو لعنت نکنی، شرمت باد* لعنة اللّه یزیدا و علی آل یزید.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 124- 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 170
و روی الکلینیّ فی حدیث: أنّ معاویة لمّا حضرته الوفاة مرض مرضا شدیدا، و کان یزید (لعنة اللّه) غائبا عنه، و ذکر أنّه کان والیّا علی حمص، فدعا بدواة و بیاض، و کتب إلیه کتابا یقول فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد، فإنّ اللّه تعالی خلق کلّ شی‌ء لمیقات یوم معلوم، و أجل محتوم، و لو خلّد فی هذه الدّنیا أحد لکان سیّد الأوّلین و الآخرین محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و اله أولی بالبقاء، یا بنیّ أوصیک بوصیّة فأنت بخیر ما دمت علی حفظها، أوصیک بأهل الشّام، فإنّهم منک و أنت منهم، فمن قدم علیک منهم فأکرمه، و من غاب فاطّلع علی خبره، فإذا دهمک عدوّ فسر بهم، فإذا ظفرت فردّهم إلی بلدهم، فإذا أقاموا فی غیر أوطانهم تخلّقوا بغیر أخلاقهم، و من قدم علیک من الحجاز فاستوص به خیرا، و انظر یا بنیّ إلی أهل العراق فی أمورهم، فإنّ سألوک أن تعزل عنهم فی کلّ یوم عاملا فاعمل، فإنّ ذلک أهون من شقّ العصا علی السّلطان، و اعلم یا بنیّ أنّی قد وطّأت لک البلاد، و ذلّلت لک العباد، و لست أخشی علیک إلّا من أربعة رجال، فإنّهم لا یبایعونک و ینازعونک فی هذا الأمر، أوّلهم: عبد الرّحمان بن أبی بکر، فإنّه صاحب دنیا، فمدّه بدنیاه، و دعه و ما یرید، فإنّه یصیر لا لک و لا علیک، و الثّانی: عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه، فإنّه صاحب قرآن و محراب، و قد تخلّی عن الدّنیا، و رغب فی الآخرة، و لا أظنّ ینازعک فی هذا الأمر و لا یریده، و الثّالث: عبد اللّه بن الزّبیر، سیراوغک مراوغة الثّعلب، و یجثو لک جثوة الأسد، فإن حاربک فحاربه، و إن سالمک فسالمه، و إن أشار علیک فأقبل منه مشورته، و الرّابع: الحسین بن علیّ علیه السّلام فإنّ النّاس تدعوه حتّی یخرج علیک، فإن ظفرت به فاحفظ قرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و اعلم یا بنیّ أنّ أباه خیر من أبیک، و جدّه خیر من جدّک، و أمّة خیر من أمّک، و للمرء ما بقلبک، و هذه وصیّتی إلیک و السّلام.
و طوی الکتاب و سلّمه للضّحّاک بن قیس الفهریّ و أمره أن یسلّمه إلی ولده (لعنه اللّه).
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 7- 8
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 171

خروج یزید من دمشق للصّید و معاویة فی آخر أیّامه‌

و خرج یزید من یومه ذلک إلی موضع، یقال له: حوّارین «1» التّثنیة «2» مقتصدا للصّید، و قال للضّحّاک «3» بن قیس: انظر لا تخف علیّ شیئا «4» من أمر أمیر المؤمنین.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 265
قال: و کان یزید خرج من یومه ذلک إلی حوران موضع من الشّام، لیتصیّد هنالک، و قال للضّحّاک بن قیس: انظر لا تخف علیّ شیئا من أمر أمیر المؤمنین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 177
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: حوراره- کذا، و التّصحیح من الطّبریّ.
(2)- [فی المطبوع: «الثّنیة»].
(3)- فی النّسخ: الضّحّاک.
(4)- فی د: شی‌ء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 172

موت معاویة

و توفّی معاویة لیلة النّصف من رجب سنة ستّین، و بایع النّاس لیزید.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 199، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607، الحسین بن علیّ،/ 66؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 414؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
فلمّا توفّی معاویة- رحمه اللّه- للنّصف من رجب سنة ستّین، و ولی یزید بن معاویة الأمر بعده.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 155
حدّثنی عبّاس بن هشام الکلبیّ، عن أبیه، عن عوانة و غیره قالوا: توفّی معاویة للنصف من رجب سنة ستّین و له اثنتان و ثمانون سنة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 161
و توفّی مستهلّ رجب (و یقال) للنّصف من رجب سنة 60 و هو ابن سبع و سبعین سنة (و یقال) ثمانین سنة. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 213
و فی هذه السّنة [سنة 60 ه] هلک معاویة بن أبی سفیان بدمشق، فاختلف فی وقت وفاته بعد إجماع جمیعهم علی أنّ هلاکه کان فی سنة ستّین من الهجرة، و فی رجب منها، فقال هشام بن محمّد: مات معاویة لهلال رجب من سنة ستّین.
و قال الواقدیّ: مات معاویة للنّصف من رجب.
و قال علیّ بن محمّد: مات معاویة بدمشق سنة ستّین یوم الخمیس لثمان بقین من رجب؛ حدّثنی بذلک الحارث عنه.
و توفّی معاویة فی رجب سنة ستّین، و کانت خلافته تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر.
و حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال:
حدّثنی یحیی بن سعید بن دینار السّعدیّ، عن أبیه، قالوا: توفّی معاویة لیلة الخمیس للنّصف من رجب سنة ستّین، و کانت خلافته تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر و سبعة
__________________________________________________
(1)- و در غرّه رجب و به قولی نیمه رجب سال 60 در سن هفتاد و هفت سالگی و به قولی هشتاد سالگی درگذشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 174
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 173
و عشرین یوما.
و حدّثنی عمر، قال: حدّثنا علیّ، قال: بایع أهل الشّام معاویة بالخلافة فی سنة سبع و ثلاثین فی ذی القعدة حین تفرّق الحکمان، و کانوا قبل بایعوه علی الطّلب بدم عثمان، ثمّ صالحه الحسن بن علیّ، و سلّم له الأمر سنة إحدی و أربعین، لخمس بقین من شهر ربیع الأوّل، فبایع النّاس جمیعا معاویة، فقیل: عام الجماعة؛ و مات بدمشق سنة ستّین، یوم الخمیس لثمان بقین من رجب. و کانت ولایته تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر و سبعة و عشرین یوما.
قال: و یقال: کان بین موت علیّ علیه السّلام و موت معاویة تسع عشرة سنة و عشرة أشهر و ثلاث لیال.
و قال هشام بن محمّد: بویع لمعاویة بالخلافة فی جمادی الأولی سنة إحدی و أربعین، فولی تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر إلّا أیّاما، ثمّ مات لهلال رجب من سنة ستّین.
و اختلفوا فی مدّة عمره، و کم عاش؟ فقال بعضهم: مات یوم مات و هو ابن خمس و سبعین سنة.
* ذکر من قال ذلک:
حدّثنی عمر، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی، قال: أخبرنی هشام بن الولید، قال: قال ابن شهاب الزّهریّ: سألنی الولید عن أعمار الخلفاء، فأخبرته أنّ معاویة مات و هو ابن خمس و سبعین سنة؛ فقال: بخ بخ! إنّ هذا لعمر.
و قال آخرون: مات و هو ابن ثلاث و سبعین سنة.
* ذکر من قال ذلک:
حدّثنی عمر، قال: حدّثنی أحمد بن زهیر، قال: قال علیّ بن محمّد: مات معاویة و هو ابن ثلاث و سبعین؛ قال: و یقال ابن ثمانین سنة.
و قال آخرون: توفّی و هو ابن ثمان و سبعین سنة.
* ذکر من قال ذلک:
حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی یحیی بن سعید بن دینار، عن أبیه، قال: توفّی معاویة و هو ابن ثمان و سبعین سنة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 174
و قال آخرون: توفّی و هو ابن خمس و ثمانین سنة، حدّثت بذلک عن هشام بن محمّد أنّه کان یقوله عن أبیه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 323- 325
قال: و توفّی معاویة من الغد و لیس یزید بحضرته، و کان ملکه تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر، و توفّی بدمشق یوم الأحد لأیّام خلت من رجب سنة ستّین، و هو ابن ثمان و سبعین سنة- و اللّه أعلم.
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 265
توفّی معاویة فی سنة ستّین من الهجرة، و عهد إلی اللّعین ابنه یزید لعنه اللّه، فملک بعد أبیه «2».
المسعودی، إثبات الوصیّة،/ 126
__________________________________________________
(1)- در این سال، معاویه بن ابی سفیان به دمشق بمرد. در وقت وفات وی اختلاف کرده‌اند، اما اتفاق هست که به سال شصتم هجرت بود و ماه رجب.
واقدی گوید: معاویه در نیمه ماه رجب مرد.
علی بن محمد گوید: روز پنج‌شنبه هشت روز مانده از ماه رجب بود.
وی در رجب سال شصتم بمرد. مدت خلافتش نوزده سال و سه ماه بود.
سعید بن دینار سعدی گوید: معاویه شب پنج‌شنبه نیمه رجب سال شصتم بمرد و مدت خلافتش نوزده سال و سه ماه و بیست و هفت روز بود.
علی بن محمد گوید: مردم شام به سال سی و هفتم، ماه ذیقعده، به هنگام جدایی حکمان با معاویه بیعت خلافت کردند. پیش از آن با وی بیعت کرده بودند که انتقام خون عثمان را بگیرد. سپس به سال چهل و یکم پنج روز مانده از ماه ربیع الاول حسن بن علی با وی بیعت کرد و کار را به او سپرد و همه مردم با وی بیعت کردند و این را سال جماعت گفتند.
مرگ معاویه به سال شصتم، روز پنج‌شنبه، هشت روز مانده از رجب به دمشق رخ داد و مدت حکومتش نوزده سال و دو ماه و سه روز بود.
هشام بن محمد گوید: در جمادی الاول سال چهل و یکم با معاویه بیعت خلافت کردند. مدت حکومت وی نوزده سال و سه ماه چند روز کم بود. مرگش اول رجب سال شصتم بود.
در مدت عمر معاویه اختلاف کرده‌اند: بعضیها گفته‌اند، هنگام مرگ هفتاد و پنج‌ساله بود.
ابن شهاب زهری گوید: ولید مدت عمر خلیفگان را از من پرسید. گفتم: «معاویه به هنگام مرگ هفتاد و پنج سال داشت.»
ولید گفت: «به‌به! عمر یعنی این».
علی بن محمد گوید: وقتی معاویه بمرد، هفتاد و سه‌ساله بود و به قولی هشتادساله و به قولی هفتاد و هشت‌ساله بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2889- 2890
(2)- معاویه در سنه 60 هجری وفات یافت و یزید را ولیعهد قرار داد.
نجفی، ترجمه اثبات الوصیّة،/ 302
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 175
مات یوم الخمیس لثمان بقین من رجب سنة ستّین، و قد قیل: إنّ معاویة مات للنّصف من رجب من هذه السّنة، و کان له یوم توفّی ثمان و سبعون سنة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 305- 306، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 554
حدّثنا «1» أبو الزّنباع روح بن الفرح، ثنّا یحیی بن بکیر، حدّثنی اللّیث بن سعد، قال:
توفّی معاویة رضی اللّه عنه فی رجب لأربع لیال، خلت منه و استخلف یزید سنتین «2».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 108 رقم 2803، مقتل الحسین،/ 38- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 185
مات معاویة و ذلک للنّصف من رجب سنة ستّین من الهجرة «3».
المفید، الإرشاد، 2/ 30- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 324؛ البحرانی، العوالم، 17/ 173؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ الأعرجیّ، مناهل الضّرب،/ 383؛ القمی، نفس المهموم،/ 64؛ السّماوی، إبصار العین،/ «3»؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587، لواعج الأشجان،/ 23؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 136؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 146
و فی الیوم الثانی عشر منه [شهر رجب] سنة ستّین من الهجرة کان هلاک معاویة بن أبی سفیان (لعنه اللّه).
المفید، مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة)،/ 70
مات معاویة، و ذلک فی النّصف من رجب سنة ستّین.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
فتوفّی معاویة فی غد ذلک الیوم، و لیس یزید عنده، فکان ملکه تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر، و توفّی بدمشق یوم الأحد لأیّام خلت من شهر رجب سنة ستّین و هو ابن ثمان و سبعین سنة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 177
__________________________________________________
(1)- [و فی الأمالی مکانه: «قال: أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن ریذة قراءة علیه بأصفهان، قال:
أخبرنا أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب الطّبرانیّ، قال حدّثنا ...»].
(2)- [الأمالی: «ستّین»].
(3)- معاویه در سال شصت هجری نیمه ماه رجب از این جهان رخت بربست.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 176
أخبرنا عبد الرحمان بن محمّد، قال: أخبرنا أحمد بن علیّ بن ثابت، قال: أخبرنا أبو الفضل، قال: أخبرنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا یعقوب بن سفیان، قال: حدّثنی یحیی بن عبد اللّه، عن بکیر، عن اللّیث قال:
توفّی معاویة فی رجب لأربع لیال خلت من سنة ستین، و کانت خلافته عشرین سنة و خمسة أشهر.
و قیل: تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر.
قال الواقدیّ: و سبعة و عشرین یوما.
و اختلفوا فی مدّة عمره، فقال الزّهری: خمسة و سبعون، و قیل: ثمان و سبعون، و قال المدائنیّ: ثلاث و سبعون، و قیل: ثمانون، و قیل: خمس و ثمانون.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 333
[أحداث سنة 60 ه] ثمّ مات بدمشق لهلال رجب. و قیل: للنّصف منه، و قیل: لثمان بقین منه، و کان ملکه تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر و سبعة و عشرین یوما مذ اجتمع له الأمر و بایع له الحسن بن علیّ. و قیل: کان ملکه تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر، و قیل:
و ثلاثة أشهر إلّا أیّاما. و کان عمره خمسا و سبعین سنة، و قیل: ثلاثا و سبعین سنة، و قیل:
توفّی و هو ابن ثمان و سبعین سنة، و قیل: خمس و ثمانین. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 260
مات معاویة بن أبی سفیان فی النّصف من رجب سنة ستّین من الهجرة، و استخلف ولده یزید.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 9
إلی أن توفّی معاویة، و قام یزید فی سنة ستّین.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 134
__________________________________________________
(1)- معاویه در دمشق مرد و مرگ او در آغاز ماه رجب بود. گفته شده در نیمه همان بود و باز گفته شد: هشت روز مانده به آخر رجب درگذشت. مدت خلافت او نوزده سال و سه ماه و بیست و هفت روز بود و آن مدت از تاریخ استقرار کار و بیعت حسن بن علی بود. سن او هفتاد و پنج سال بود. گفته شده هفتاد و سه سال بود و باز گفته شد که هنگام مرگ هفتاد و هشت سال داشت و باز روایت شده که هشتاد و پنج سال بوده.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 177
السّنة السّتّون وفاة معاویة، و ملک یزید الخلافة.
الحموی، التاریخ المنصوری،/ 75
و توفّی معاویة فی السّنة السّتّون. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 102
کانت وفاته بدمشق فی شهر رجب من هذه السّنة [سنة 60 ه]، قیل: فی مستهلّه، و قیل: فی النّصف منه، و قیل: لأربع بقین منه، و قیل: فی یوم الخمیس لثمان بقین من شهر رجب سنة تسع و خمسین «2».
اًلنّویری، نهایة الإرب، 20/ 364
و قال أبو معشر و غیره: مات معاویة فی رجب سنة ستّین، و قیل: إنّه عاش سبعا و سبعین سنة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 324
و مات معاویة فی نصف رجب [عن ابن سعد].
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198
(سنة ستّین)
(توفّی) معاویة بن أبی سفیان فی رجب منها بدمشق، و له ثمان و سبعون سنة ولی الشّام لعمر و لعثمان رضی اللّه عنه عشرین سنة و ولی الملک بعد علیّ رضی اللّه عنه عشرین سنة أخری.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 131
و توفّی بدمشق فی نصف رجب، و قیل: فی مستهلّ رجب سنة ستّین، و اختلف فی عمره فقیل: ثمانون، و قیل: خمس و سبعون سنة، و قیل: خمس و ثمانون سنة، و قیل: ثمان و ثمانون، و قیل: تسعون، و کانت خلافته منذ خلص له الأمر تسع عشرة سنة و ثلاثة أشهر و خمسة أیّام، و کان أمیرا و خلیفة أربعین سنة منها أربع سنین فی خلافة عمر رضی اللّه تعالی عنه، و اللّه أعلم.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 86- 87
(وفاة معاویة) و توفّی معاویة سنة ستّین.
(و توفّی فی منتصف رجب) و یقال: جمادی لتسع عشرة سنة و أشهر من ولایته. «3»
__________________________________________________
(1)- معاویه در سال شصت هجری درگذشت.
گًلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 153
(2)- و وفات معاویه در سنه ستین هجری بود.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 63
(3)- معاویه در سال 60 بمرد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 178
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 18، 19
إنّ معاویة لمّا استخلف ولده یزید و ذلک فی سنة ستّ و خمسین، ثمّ مات معاویة فی سنة ستّین.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 181
توفّی معاویة خلیفة الوقت بدمشق فی غرّة رجب، و فی سیرة مغلطای لثمان بقین من رجب سنة ستّین.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 330- 331
ثمّ إنّه لم یلبث حتّی هلک، و ذلک لیلة النّصف من رجب سنة ستّین من الهجرة، و ضجّت دمشق لموته (لعنه اللّه).
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 8
__________________________________________________
- معاویه در نیمه رجب و به قولی در ماه جمادی الاولی از دنیا برفت. نوزده سال و چند ماه حکومت کرد.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 26، 27
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 179

الضّحّاک بن قیس یتولّی تجهیز معاویة و کلامه‌

قال: و ذکروا: أنّ نافع بن جبیر، قال: إنّی بالشّام یوم موت معاویة، و کان یزید غائبا، و استخلف معاویة الضّحّاک بن قیس بعده، حتّی یقدم یزید، فلمّا مات معاویة، خرج الضّحّاک علی النّاس، فقال: لا یحملنّ الیوم نعش أمیر المؤمنین إلّا قرشیّ. قال: فحملته قریش ساعة. ثمّ قال أهل الشّام: أصلح اللّه الأمیر، اجعل لنا من أمیر المؤمنین نصیبا فی موته، کما کان لنا فی حیاته. قال: فاحملوه. فحملوه، و ازدحموا علیه، حتّی شقّوا البرد الّذی کان علیه صدعین.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 174
ثمّ قضی، فأقبل الضّحّاک بن قیس، حتّی أتی المسجد الأعظم، فصعد المنبر و معه أکفان معاویة، فقال: أیّها النّاس، إنّ معاویة بن أبی سفیان کان عبدا من عباد اللّه، ملّکه علی عباده، فعاش بقدر و مات بأجل، و هذه أکفانه کما ترون، نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّون بینه و بین ربّه، فمن أحبّ منکم أن یشهد جنازته فلیحضر بعد صلاة الظّهر. ثمّ نزل و تفرّق النّاس، حتّی إذا صلّوا الظّهر اجتمعوا و أصلحوا جهازه، و حملوه حتّی واروه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 228
و خرج الضّحّاک بن قیس لمّا مات معاویة فوضع أکفانه علی المنبر، ثمّ قال: إنّ معاویة کان ناب العرب و حبلها، و قد مات و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و موردوه قبره، ثمّ هو آخر اللّقاء. و صلّی علیه الضّحّاک بن قیس الفهریّ لغیبة یزید فی ذلک الوقت، و دفن
__________________________________________________
(1)- ضحّاک بن قیس درحالی‌که کفن معاویه را همراه داشت، به مسجد بزرگ دمشق آمد و به منبر رفت و چنین گفت: «ای مردم، معاویة بن ابو سفیان! بنده‌ای از بندگان خدا بود که خداوند او را بر بندگان خود پادشاهی داد و به اندازه زندگی کرد و به اجل از دنیا رفت. این، همان‌گونه که می‌بینید، کفن اوست که ما او را در آن خواهیم پوشاند و او را وارد گورش می‌کنیم و او را با خدایش وامی‌گذاریم و هرکس از شما دوست دارد در تشییع جنازه‌اش شرکت کند، پس از نماز ظهر حاضر شود.»
مردم پراکنده شدند و چون نماز ظهر گزاردند، جمع شدند و جنازه معاویه را تجهیز کردند و بردند و به خاکش کردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 180
بدمشق. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 213
[أحداث سنة 60 ه] حدّثنی أحمد بن زهیر، عن علیّ بن محمّد، قال: صلّی علی معاویة الضّحّاک بن قیس الفهریّ، و کان یزید غائبا حین مات معاویة.
و حدّثت عن هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی عبد الملک بن نوفل بن مساحق بن عبد اللّه بن مخرمة، قال «2»: لمّا مات معاویة خرج الضّحّاک بن قیس «3» حتّی صعد المنبر و أکفان معاویة علی یدیه تلوح، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: إنّ «4» معاویة کان عود العرب، و حدّ العرب، قطع اللّه عزّ و جلّ به الفتنة، و ملّکه علی العباد، و فتح به البلاد. ألا إنّه قد مات «5»، فهذه أکفانه، فنحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّون بینه و بین عمله، ثمّ هو البرزخ إلی یوم القیامة، فمن کان منکم یرید أن یشهده فلیحضر عند الأولی «6». «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 327- 328- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 110- 111
__________________________________________________
(1)- چون معاویه مرد، ضحاک بن قیس بیرون آمد و کفن او را روی منبر گذاشت و سپس گفت:
«همانا معاویه سرور عرب و هوشمند عرب بود و اکنون مرده است. و این کفنی است که او را در میان آن می‌نهیم و به گور می‌فرستیم و آخرین دیدار همین است.»
ضحاک بن قیس فهری بر معاویه نماز گزارد؛ چه یزید در آن موقع نبود. معاویه در دمشق به خاک سپرده شد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 17
(2)- [من هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: «من عنده، و هو لا یکلّم أحدا»].
(4)- [بحر العلوم: «أیّها النّاس، إنّ ...»].
(5)- [بحر العلوم: «قد ذاق الموت»].
(6)- [حکاه مثله البلاذری فی جمل من أنساب الأشراف، 5/ 161- 162].
(7)- علی بن محمّد گوید: ضحاک بن قیس فهری بر معاویه نماز کرد که به وقت مرگ وی، یزید حاضر نبود.
عبد الملک بن نوفل گوید: وقتی معاویه بمرد، ضحاک بن قیس بیامد و به منبر رفت. کفنهای معاویه را به دست داشت. حمد خدای گفت و ثنای وی کرد. آن‌گاه گفت: «معاویه شاخص عرب بود و نیروی عرب.
خدا عز و جل به وسیله وی فتنه را از میان برداشت و او را بر بندگان خویش حکومت داد و به وسیله او ولایتها گشود. اما او بمرد و این کفنهای اوست که وی را در آن می‌پیچیم و در قبرش می‌نهیم و او را با عملش وامی‌گذاریم. از آن پس، برزخ است تا به روز رستاخیز. هرکه می‌خواهد حضور یابد، هنگام نماز نیمروز بیاید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2891- 2892
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 181
قال: ثمّ خرج الضّحّاک بن قیس من دار معاویة، لا یکلّم أحدا و الأکفان معه، حتّی دخل المسجد الأعظم، فنودی له فی النّاس، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أیّها النّاس! إنّ أمیر المؤمنین معاویة قد شرب کأسه و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه حفره، «1» و مخلّون بین عمله و بینه «1»، فمن کان منکم یرید [أن] یشهده فلیحضره بین الصّلاتین و لا یقعد «2» عن الصّلاة علیه «3» إن شاء اللّه «3».
ابن أعثم، الفتوح، 4/ 267
و مات معاویة، فقام الضّحّاک بن قیس خطیبا، فقال: إنّ أمیر المؤمنین کان أنف العرب، و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مخلّون بینه و بین ربّه، فمن أراد حضوره بعد الظهر فلیحضر. فصلّی علیه الضّحّاک.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 87- 88
ابن دأب قال: لمّا هلک معاویة خرج الضّحّاک بن قیس الفهریّ و علی عاتقه ثیاب حتّی وقف إلی جانب المنبر، ثمّ قال: أیّها النّاس، إنّ معاویة کان إلف العرب و ملکها، أطفأ اللّه به الفتنة، و أحیا به السّنّة، و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مخلّون بینه و بین ربّه، فمن أراد حضوره صلاة الظّهر فلیحضره. و صلّی علیه الضّحّاک بن قیس الفهریّ.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 374
و صلّی علیه ابن قیس الفهریّ، و قد قیل: إنّ یزید بن معاویة، هو الّذی صلّی علیه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 306، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 554
قال: ثمّ خرج الضّحّاک بن قیس من دار معاویة، و هو لا یکلّم أحدا، و الأکفان معه، فدخل المسجد الأعظم، و نودی له فی النّاس فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أیّها النّاس، إنّ أمیر المؤمنین معاویة بن أبی سفیان، قد ذاق الموت، و شرب کأس الحتف، و هذه أکفانه، نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّون بینه و بین عمله، فمن کان منکم
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د- و فی الأصل و بر «مخیلون» مکان «مخلون».
(2)- فی الأصل: لا تقعدوا، و التّصحیح من د و بر.
(3- 3) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 182
یرید أن یشهده فلیحضر بین الصّلاتین، و لا تقعدوا عن الصّلاة علیه. ثمّ نزل عن المنبر.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 177- 178
فأخرجت أکفانه فوضعت علی المنبر، و قام الضّحّاک بن قیس الفهریّ خطیبا، فقال:
إنّ معاویة قد قضی نحبه، و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّوه و عمله، إن شاء ربّه رحمه، و إن شاء عذّبه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 333
[أحداث سنة 60 ه] فلمّا مات خرج الضّحّاک بن قیس، حتّی صعد المنبر- و أکفان معاویة علی یدیه- [تلوح] فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: إنّ معاویة کان عود العرب، و حدّ العرب، و جدّ العرب، قطع اللّه به الفتنة، و ملّکه علی العباد، و فتح به البلاد، ألا إنّه قد مات، و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّون بینه و بین عمله، ثمّ هو الهرج إلی یوم القیامة، فمن کان یرید [أن] یشهده فعند الأولی، و صلّی علیه الضّحّاک. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 261- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 66- 67
[أحداث سنة 60 ه] قال: و لمّا مات خرج الضّحّاک بن قیس حتّی صعد المنبر، و أکفان معاویة علی یدیه، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: «إنّ معاویة کان عود «2» العرب، و حدّ «3» العرب، و جدّ «4» العرب، قطع اللّه به الفتنة، و ملّکه علی العباد، و فتح به البلاد، ألا إنّه
__________________________________________________
(1)- چون مرد، ضحاک بن قیس از آن‌جا رفت تا بر منبر فراز گشت. درحالی‌که کفن معاویه را در دست گرفته و در نظر همه نمایان بود. آن‌گاه خداوند را ستود و گفت: «معاویه عصای عرب و حد عرب و جد عرب بود. خداوند باوجود او فتنه را از میان برداشت و زایل کرد و خدا او را مالک عباد و فاتح بلاد نمود. هان بدانید که او مرد و این کفن اوست (که در دست من است) و ما او را با همین جامه می‌پوشانیم و در گور می‌سپاریم و او را به اعمال خود واگذار می‌کنیم و هرج‌ومرج تا روز قیامت خواهد بود. هرکس بخواهد او را مشاهده کند، در نخستین (نماز نخستین) حاضر شود.»
ضحاک هم بر او نماز خواند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 93
(2)- العود: الجمل الکبیر المدرّب، و یشبه به الرّجل کذلک.
(3)- الحدّ: البأس و الفاصل بین شیئین.
(4)- الجدّ: الحظّ و السّعادة و الغنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 183
قد مات، و هذه أکفانه، و نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، و مخلّون بینه و بین عمله، ثمّ هو البرزخ إلی یوم القیامة! فمن کان یرید أن یشهده فعند الأولی» ... قال: و صلّی علیه الضّحّاک لغیبة یزید.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 370- 371
و کان نائبه علی دمشق الضّحّاک بن قیس الفهریّ فدفن معاویة.
و عن عمرو بن میمون: إنّ معاویة مات و ابنه بحوّارین، فصلّی علیه الضّحّاک.
و قال أبو مسهر: صلّی الضّحّاک بن قیس الفهریّ علی معاویة، و دفن بین باب الجابیة و باب الصّغیر فیما بلغنی.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 266- 267، 334
و عن اللّیث بن سعد، قال: توفّی معاویة فی رجب لأربع لیال خلون منه و استخلف یزید سنة ستّین.
الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 197
و صلّی علیه الضّحّاک الفهریّ لغیبة ابنه یزید ببیت المقدس.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 86
و صلّی علیه ابنه یزید علی خلاف، و دفن بین باب الجابیة، و باب الصّغیر، و عمره ثمان و سبعون سنة و ثلاثة أشهر و خمسة أیّام.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331
و خرج الضّحّاک بن قیس (لعنه اللّه) و کان صاحب جیشه، و معه أکفانه، فصعد المنبر خطیبا، فحمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر النّبیّ، فصلّی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس إنّ معاویة کان عبدا للّه، فنصره علی عدوّه، و فتح به بلاده، و قد دعاه إلیه، فأجابه، و هذه أکفانه، و ها نحن مدرجوه فیها، و مدخلوه قبره، ثمّ ننصرف عنه و نخلّی بینه و بین ربّه، فمن أحبّ أن یشاهد فلیحضر وقت الظّهر.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 8- 9
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 184

یزید لم یحضر مرض معاویة و لا وفاته، و کان الضحّاک بن قیس هو الذی یخبره‌

[أحداث سنة 60 ه] و بعث البرید «1» إلی یزید بوجع معاویة، فقال یزید فی ذلک:
جاء البرید بقرطاس یخبّ به فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا: لک الویل ماذا فی کتابکم؟ قالوا: الخلیفة أمسی مثبتا وجعا
فمادت الأرض أو کادت تمید بنا کأنّ أغبر من أرکانها انقطعا
من لا تزل نفسه توفّی علی شرف توشک مقالید تلک النّفس أن تقعا
لمّا انتهینا و باب الدّار منصفق و صوت رملة ریع القلب فانصدعا «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 328
قال: ثمّ نزل الضّحّاک عن المنبر، و کتب إلی یزید بن معاویة هذا: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه الّذی لبس رداء البقاء، و حکم علی عباده بالفناء، فقال عزّ و جلّ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ، وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ «3». لعبد اللّه یزید «4» أمیر المؤمنین «4»،
__________________________________________________
(1)- فی المعمرین: «بعد الظهر».
(2)- گوید: پیک سوی یزید فرستاد و بیماری معاویه را بدو خبر داد و یزید شعری گفت به این مضمون:
«پیک با شتاب نامه‌ای آورد که دل از نامه وی به وحشت افتاد گفتم: وای بر تو! در نامه شما چیست؟
گفتند: خلیفه بستریست و بیمار زمین بلرزید یا نزدیک بود بلرزد گویی خاک تیره از ستونهای خویش جدا شده بود هرکه جانش به شرف پایبند است بیم آن هست که کلیدهای جانش بیفتد وقتی رسیدیم، در خانه بسته بود و دل از ناله رمله ترسان شد و بشکافت».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2892
(3)- سورة 55 آیة 26- 27.
(4- 4) فی د: بن معاویة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 185
من الضّحّاک بن قیس، سلام علیک، أمّا بعد فکتابی إلی أمیر المؤمنین فکتاب تهنئة و مصیبة؛ فأمّا الخلافة الّتی جاءتک فهی التّهنئة، و أمّا المصیبة فموت أمیر المؤمنین معاویة «1»، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. فإذا قرأت کتابی فالعجل العجل! لتأخذ «2» النّاس ببیعة «3» أخری مجدّدة «4»، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته. قال: ثمّ أثبت فی أسفل کتابه هذین البیتین:
مضی ابن أبی سفیان فردا لشأنه و خلّفت فانظر هذه کیف تصنع
أقمنا علی المنهاج و ارکب محجّة سدادا «5» فأنت «6» المرتجی کیف تفزع «7»
قال: ثمّ ورد الکتاب علی یزید، فوثب صائحا باکیا، و أمر بإسراج دوابّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 1- 2
ثمّ أخرج إلی یزید بریدا بکتاب یستقدمه و یستحثّه. فخرج مسرعا. فتلقّاه یزید، فأخبره بموت معاویة، فقال یزید:
جاء البرید بقرطاس یخبّ به فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا: لک الویل ماذا فی صحیفتکم قالوا: الخلیفة أمسی مثبتا وجعا
فمادت الأرض أو کادت تمید بنا کأنّ أغبر من أرکانها انقلعا
ثمّ انبعثنا إلی خوص مزمّمة نرمی العجاج بها ما نأتلی سرعا «8»
فما نبالی إذا بلّغن أرحلنا ما مات منهنّ بالمؤماة أو ظلعا
أودی ابن هند و أودی المجد یتبعه کذاک کانا جمیعا قاطنین معا
__________________________________________________
(1)- وقع فی الأصل «معاویة» مکررا.
(2)- من د و بر، و فی الأصل: لنأخذ.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: بیعة.
(4)- [فی المطبوع: «محدودة»].
(5)- من د و بر، و فی الأصل: شدادا.
(6)- فی د: و أنت.
(7)- فی د: تصنع.
(8)- خوص: جمع خوصاء. یرید نوقا غائرة العیون من کثرة الأسفار. و السّرع (بفتحتین)، و (بکسر ففتح): من مصادر سرع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 186
أغرّ أبلج یستسقی الغمام به لو قارع النّاس عن أحلامهم «1» قرعا
لا یرقع النّاس ما أوهی و لو جهدوا أن یرقعوه و لا یوهون ما رقعا
قال محمّد بن عبد الحکم: قال الشّافعیّ: سرق هذین البیتین من الأعشی.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 373- 374
و کتب إلی یزید:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه الّذی لبس رداء البقاء؛ و کتب علی عباده الفناء، فقال عزّ و جلّ: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ، وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ لعبد اللّه یزید أمیر المؤمنین، من الضّحّاک بن قیس، أمّا بعد، فکتابی إلی أمیر المؤمنین کتاب تهنئة و مصیبة، فأمّا التّهنئة فالخلافة الّتی جاءتک عفوا، و أمّا المصیبة فموت أمیر المؤمنین معاویة، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، فإذا قرأت کتابی هذا فالعجل العجل، لتأخذ النّاس ببیعة أخری مجدّدة، ثمّ کتب فی أسفل کتابه هذین البیتین:
مضی ابن أبی سفیان فردا لشأنه و خلّفت فانظر بعده کیف تصنع
أقمنا علی المنهاج و ارکب محجّة سدادا فأنت المرتجی حین نفزع
فلمّا ورد الکتاب علی یزید و قرأه وثب باکیا و أمر بإسراج دوابّه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 178
و قیل: لمّا اشتدّ مرضه- أی مرض معاویة- کان ولده یزید بخوارین «2»، فکتبوا إلیه یحثّونه علی المجی‌ء لیدرکه، فقال یزید شعرا:
جاء البرید بقرطاس یخبّ به فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا: لک الویل ماذا فی کتابکم قال: الخلیفة أمسی مثبتا وجعا «3»
__________________________________________________
(1)- کذا فی بعض الأصول، و هی أیضا کذا فی شعر الأعشی. و الّذی فی سائر الأصول: «و أخلاقهم».
(2)- [فی نفس المهموم و بحر العلوم: «حوّارین»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 187
ثمّ انبعثنا إلی خوص مزمّمة نرمی الفجاج بها لا نأتلی سرعا
فمادت الأرض أو کادت تمید بنا کأنّ أعبر «1» من أرکانها انقطعا
من لم تزل نفسه توفّی علی شرف توشک مقالید تلک النّفس أن تقعا
لمّا انتهینا و باب الدّار منصفق و صوت رملة ریع القلب فانصدعا
ثمّ ارعوی القلب شیئا بعد طیرته و النّفس تعلم أن قد أثبتت جزعا
أودی ابن هند و أودی المجد یتبعه کانا جمیعا فماتا قاطنین معا
أغرّ أبلج یستسقی الغمام به لو قارع النّاس عن أحسابهم قرعا «2»
__________________________________________________
(1)- هنا وقع بعین مهملة ساکنة، و فی الطّبریّ بغین معجمة و لم أقف فی القاموس له علی معنی یناسب هذا الکلام.
(2)- گفته شده، چون مرض او شدت یافت، یعنی مرض معاویه فرزندش در «خوارین» بود، به او نوشتند که زودتر برسد. شاید پدر را ببیند. یزید این شعر را گفت (یزید شاعر هم بود):
جاء البرید بقرطاس یخبّ به فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الویل ماذا فی کتابکم قال الخلیفة أمسی مثبتا وجعا
ثمّ انبعثنا إلی خوص مزحمة نرمی الفجاج بها لأنأتلی سرعا
فحادت الأرض أو کادت تمید بنا کان أعبر من أرکانها انقطعا
من لم تزل نفسه توفّی علی شرف توشک مقالید تلک النّفس أن تقعا
لمّا انتهینا و باب الدّار منصفق و صوت رملة ریع القلب فانصدعا
ثمّ ارعوی القلب شیئا بعد طیرته و النّفس تعلم أن قد أثبتت جزعا
أودی ابن هند و أودی المجد یتبعه کانا جمیعا فماتا قاطنین معا
أغرّ أبلج یستسقی الغمام به لو قارع النّاس عن أحسابهم قرعا
یعنی: پیک آمد (برید- پست) و نامه آورد در حال شتاب. قلب از آوردن نامه فزع کرد (پریش گشت).
ما گفتیم: «وای بر تو! در نامه شما چه نوشته شده؟»
گفت: «خلیفه با درد افتاد و زمینگیر شده (در زمین ثابت مانده) ما هم سوار بر مرکب عناندار شدیم و دشت و ماهور را پیمودیم. از شدت سرعت پشت سر را نگاه نمی‌کردیم. انگار زمین که ما بر آن بودیم، متزلزل شده و رو به سقوط آورده بود؛ یا نزدیک بود ساقط شود. انگار بند زمین گسیخته شده بود، زیرا کسی که شرف نفس او در ازدیاد بود و آن شرف افزون از همه بوده، نزدیک بود رشته‌های حیات را قطع کند و او هم ساقط شود. چون ما رسیدیم و سیر و سفر خود را پایان دادیم، دیدیم در خانه باز بود (یا بسته- صفق هردو معنای متضاد را می‌دهد) صدای رمله (دختر معاویه) هم می‌رسید. قلب از آن صدا ترکید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 188
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 261- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 67؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 111- 112
و روی محمّد بن عبد اللّه بن الحکم قال: سمعت الشّافعیّ رضی اللّه عنه یقول: لمّا ثقل معاویة کان یزید غائبا، فکتب إلیه بحاله، فلمّا أتاه الرّسول، أنشأ یقول:
جاء البرید بقرطاس یخبّ به «1» فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا: لک الویل! ماذا فی صحیفتکم قال: الخلیفة أمسی مثبتا «2» وجعا
فمادت الأرض أو کادت تمید بنا کأنّ ثهلان «3» من أرکانه انقلعا
أودی ابن هند «4» و أودی المجد یتبعه کانا جمیعا و ظلّا یسریان معا
لا یرقع النّاس ما أوهی «5» و إن جهدوا أن یرقعوه، و لا یوهون ما رقعا
أغرّ أبلج «6» یستسقی الغمام به لو قارع النّاس عن أحلامهم قرعا
و البیتان «7» الأخیران للأعشی.
__________________________________________________
- بعد از آن، قلب اندکی آرام گرفت. آن هم بعد از تکان و پریشانی؛ ولی ما می‌دانستیم باید یک خبر جزع‌آور باشد. فرزند هند درگذشت. مجد هم بر اثر او رفت. هردو باهم توأم بودند و هردو باهم مردند.
او پیشانی سفید بود. با روی او طلب باران می‌شد و ابر را بباریدن وادار می‌کردند. اگر مردم همه شرف و حسب خود را در مسابقه بگذارند، او بر همه غلبه می‌کرد و پیش می‌افتاد و مغلوبین را می‌نواخت (غالب در اسبدوانی مغلوب را با عصا می‌زد).»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 93- 94
(1)- القرطاس: الصحیفة. و الخبب: السّیر السّریع.
(2)- المثبت: الّذی لا یفارق الفراش لثقل مرضه.
(3)- ثهلان: جبل.
(4)- أودی: هلک. و هند: أمّ معاویة.
(5)- أوهاه: أضعفه و أسقطه.
(6)- الأغرّ: السّید الشّریف فی قومه. و الأبلج: الّذی یکون طلق الوجه مضیئه.
(7)- هذا من قول الإمام الشّافعی کما فی الاستیعاب ج 3 ص 399 و هما البیتان 72، 51 من عینیه الأعشی فی دیوانه ص 111، 107 و جاء أوّلها بلفظ:
لا یرفع النّاس ما أوهی و إن جهدوا طول الحیاة و لا یوهون ما رفعا
و جاء ثانیهما بلفظ:
أغرّ أبلج یستسقی الغمام به لو صارع النّاس عن أحلامهم صرعا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 189
قال: فلمّا وصل إلیه وجده مغمورا، فأنشأ یقول:
لو عاش حیّ إذا لعاش إما م النّاس لا عاجز و لا وکل «1»
الحوّل القلّب الأریب «2» و لن یدفع ریب المنیّة الحیل
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 367- 368
ثمّ أنّ معاویة قضی نحبه. فأرسل الضّحّاک إلی یزید رسولا، یخبره بموت أبیه، فجزع جزعا عظیما.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418
ثمّ أرسل رسولا إلی یزید (لعنه اللّه) یخبره بهلاک أبیه، و کان یزید (لعنه اللّه) لا ینام اللّیل و لا یقرّ النّهار من وجله علی أبیه، و کان علی سطح داره إذ سمع النّحیب، وثب قائما و قال للرّسول: یا ویلک مات معاویة؟ قال نعم. فأنشأ یزید (لعنه اللّه) یقول:
جاء البرید بقرطاس یخبّ به فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الویل ماذا فی صحائفکم قال: الخلیفة أضحی مدنفا وجعا
فمادت الأرض أو کادت تمید بنا حتّی کأنّ قوی أرکانها قلعا
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 9
__________________________________________________
(1)- الوکل: البلید الّذی بکل أمره إلی غیره.
(2)- الحول: البصیر بالحیل و تحویل الأمور. و القلب: البصیر بتقلیب الأمور. و الأریب: العاقل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 190

یزید یعود إلی دمشق و یزور معاویة فی قبره بعد أن ترکه مریضا یجود بنفسه‌

المدائنیّ، عن إسحاق بن أیّوب، عن خالد بن عجلان قال: ثقل معاویة و یزید بحوّارین، فأتاه الرّسول بخبره، فجاء و قد دفن معاویة، فلم یدخل منزله حتّی أتی قبره، فترحّم علیه، و دعا له، ثمّ انصرف إلی منزله و قال: جاء البرید [...].
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 161
[أحداث سنة 60 ه] حدّثنی عمر، قال: حدّثنا علیّ، عن إسحاق بن خلید، عن خلید بن عجلان مولی عبّاد، قال: مات معاویة و یزید بحوّارین، و کانوا کتبوا إلیه حین مرض، فأقبل و قد دفن، فأتی قبره فصلّی علیه، و دعا له، ثمّ أتی منزله، فقال: «جاء البرید بقرطاس ...» الأبیات. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 328
و سار یرید دمشق، فصار إلیها بعد ثلاثة أیّام من مدفن معاویة، و خرج حتّی إذا «2» وافی یزید قریبا من دمشق، فجعل النّاس یتلقّونه، فیبکون و یبکی. و أیمن بن خریم الأسدیّ بین یدی یزید و هو «3» یقول:
رمی الحدثان نسوة آل حرب بمقدار سمدن له سمودا
فردّ شعورهنّ السّود بیضا و ردّ وجوههنّ البیض سودا
فإنّک لو سمعت بکاء هند و رملة حین یلطمن الخدودا
بکیت بکاء موجعة بحزن أصاب الدّهر واحدها الفریدا
فصبرا یا بنی حرب تعزّوا فمن هذا الّذی یرجو الخلودا
__________________________________________________
(1)- خلید بن عجلان وابسته [آزاد شده] عباد گوید: «وقتی معاویه مرد، یزید در حوارین بود. بیماری معاویه را به وی نوشته بودند؛ اما وقتی رسید به گور شده بود. پای قبر وی رفت و نماز کرد و دعا کرد. آن گاه به خانه رفت و شعر «پیک باشتاب» را بگفت.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2892
(2)- لیس فی د.
(3)- زید فی د: یرتجز و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 191
فقد وارت قبورکم ثناء و حزما لا کفاء له «1» وجودا
تلقّاها یزید عن أبیه فدونکها معاوی عن یزیدا
قال: و سار یزید و معه جماعة إلی قبر معاویة، «2» فجلس و انتحب ساعة «2»، و بکی، و بکی «3» النّاس معه، ثمّ «4» قام عن القبر، و أنشأ یقول:
جاء البرید بقرطاس یحثّ به فأوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا: لک الویل ماذا فی کتابکم قال: الخلیفة أمسی «5» مدنفا وجعا
مادت بنا الأرض أو کادت تمید بنا کأنّما العزّ من أرکانها انقطعا «6»
أنّا «7» نسیر علی جرد مسوّمة یغشی العجاج بنا و النّجم ما طلعا
لسنا نبالی إذا بلّغن «8» أرحلنا ما مات منهنّ بالبیداء أو ظلعا
حتّی دفنّا لخیر النّاس کلّهم و خیرهم منتمی جدّا و مضطجعا
أغرّ أبلج یستسقی الغمام به لو صارع النّاس عن أحلامهم صرعا
من لا تزال له نفس علی شرف و شدّ مقدار تلک النّفس أن تقعا
لمّا انتهینا و باب الدّار منصفق و صوت رملة راع القلب فانصدعا
أودی ابن «9» هند فأودی المجد یتبعه کانا یکونان دهرا قاطنین معا
قال: ثمّ رکب یزید، و سار إلی قبّة لأبیه خضراء، فدخلها و هو معتمّ «10» بعمامة خزّ
__________________________________________________
(1)- زید فی بر: أو.
(2- 2) لیس فی د. و فی الأصل «انتخب» مکان «انتحب» و التّصحیح من بر.
(3)- فی د: أبکی.
(4)- زید فی د: أنّه.
(5)- فی د: أضحی.
(6)- فی د و بر: القلعا.
(7)- فی د: أن.
(8)- کذا، و لعلّه لاستقامة وزن الشّعر، و الظّاهر: بلغنا.
(9)- من د و بر و فی الأصل: من.
(10)- فی د و بر: مغتم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 192
سوداء متقلّدا بسیف أبیه معاویة «1»، حتّی وصل إلی باب الدّار، ثمّ جعل یسیر و النّاس عن یمینه «2» و شماله «3»، قد نزلوا عن دوابّهم، و قد ضربت له القباب و الفساطیط المدنجة، حتّی صار إلی القبّة الخضراء، فلمّا دخلها نظر «4»، فإذا قد نصبت له فیها فرش کثیرة بعضها علی بعض، و یزید یحتاج أن یرقی علیها بالکراسی.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 2- 6
و سار یرید دمشق، فصار إلیها بعد ثلاثة أیّام من مدفن معاویة، و خرج النّاس إلی استقباله، فلم یبق أحد یطیق حمل السّلاح إلّا رکب و خرج حتّی إذا قرب من دمشق، جعل النّاس یتلقّونه و یبکون و یبکی معهم، و أیمن بن خریم الأسدیّ بین یده ینشده، و یقول:
رمی الحدثان نسوة آل حرب بمقدار سمدن له سمودا
فردّ شعورهنّ السّود بیضا و ردّ وجوههنّ البیض سودا
و إنّک لو سمعت بکاء هند و رملة إذ یلطمن الخدودا
بکیت بکاء موجعة بحزن أصاب الدّهر واحدها الفریدا
فصبرا یا بنی حرب تعزّوا فمن هذا الّذی یرجو الخلودا
تلقّفها یزید عن أبیه و دونکها معاوی عن یزیدا
أدیروها بنی حرب علیکم و لا ترموا بها الغرض البعیدا
فإن دنیاکم بکم اطمأنّت فأولوا أهلها خلقا جدیدا
و إن عصفت علیکم فاعصفوها عصافا تستقم لکمو شدیدا
ثمّ نزل یزید فی قبّة خضراء لأبیه، و هو معتمّ بعمامة خزّ سوداء، متقلّد بسیف أبیه، فلمّا دخل نظر، فإذا قد فرش له فیها فرش کثیر بعضه علی بعض، فرقی علیها بالکرسی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 178- 179
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- فی بر: یمینهم.
(3)- زید فی د: و.
(4)- فی د: نظرها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 193
فلمّا سمع بموت معاویة قدم، و قد دفن. ابن
الجوزی، المنتظم، 5/ 322
فلمّا مات معاویة کان یزید غائبا، فقدم فبویع له.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 34
فأقبل یزید و قد دفن [معاویة]، فأتی قبره، فصلّی علیه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 261- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 67
و کان [یزید] بحوّارین «2» فقدم بعد دفنه [معاویة]، فصلّی علی قبره.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 371
حدّثنی سعید بن حریث قال [...] فلمّا کان یوم الجمعة صلّی بنا الضّحّاک، ثمّ قال:
تعلمون أنّ خلیفتکم یزید قد قدم و نحن غدا متلقّوه، فلمّا صلّی الصّبح رکب و رکبنا معه، فسار إلی ثنیة المقاب، فإذا بأثقال یزید ثمّ سرنا قلیلا فإذا یزید فی رکب، معه أخواله من بنی کلب و هو علی بختی له رحل و رائطه مثنیة فی عنقه لیس علیه سیف و لا عمامة، و کان ضخما سمینا، قد کثر شعره و شعثت، فأقبل النّاس یسلّمون علیه، و یعزّونه، و هو تری فیه الکآبة و الحزن و خفض الصّوت، فالنّاس یعیبون ذلک منه، و یقولون: هذا الأعرابیّ الّذی ولّاه أمر النّاس؟ و اللّه سائله عنه، فسار فقلنا: یدخل من باب توما. فلم یدخل، و مضی إلی باب شرقیّ، فلم یدخل منه، و أجازه ثمّ أجاز باب کیسان إلی باب الصّغیر، فلمّا وافاه، أناخ و نزل و مشی الضّحّاک بین یدیه إلی قبر معاویة فصفنا خلفه و کبّر أربعا، فلمّا خرج من المقابر أتی ببغلة، فرکبها إلی الخضراء.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 267
ثمّ قام بالأمر بعده ابنه یزید بویع له بالخلافة یوم مات أبوه، و ذلک أنّ أباه، کان قد جعله ولیّ العهد من بعده، و کان بحمص فقدم منها، و بادر إلی قبر أبیه.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87
__________________________________________________
(1)- هنگامی‌که یزید وارد شد او را دفن کرده بودند. او هم بر قبر او رفت و نماز خواند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 94
(2)- حوارین، بتشدید الواو: من قری الشّام، و هی غیر «حوارین» بتخفیف الواو الّتی فی الجزیرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 194

أهل الشّام یجدّدون بیعتهم لیزید و رأیه فیهم!

و حدّثنی حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن عوانة و ابن عیّاش قالا: لمّا مات معاویة جاء عبد اللّه بن همّام السّلولیّ أو غیره فقال: یا أمیر المؤمنین أعظم اللّه أجرک فی الخلیفة، و بارک لک فی الخلافة، ثمّ أنشد:
اصبر یزید فقد فارقت ذا ثقة و اشکر عطاء الّذی بالملک أصفاکا
أصبحت لا رزء فی الأقوام نعلمه کما رزئت و لا عقبی کعقباکا
أعطیت طاعة أهل الأرض کلّهم فأنت ترعاهم و اللّه یرعاکا
و فی معاویة الباقی لنا خلف إذا فقدت و لا نسمع بمنعاکا
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 163
و انصرف یزید، فدخل الجامع، و دعا النّاس إلی البیعة «1»، فبایعوه، ثمّ انصرف إلی منزله. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 288
قال: فصعد حتّی جلس علی تلک الفرش، و النّاس یدخلون علیه «3» یهنّؤنه بالخلافة و یعزّونه فی أبیه؛ و جعل یزید یقول: نحن أهل الحقّ و أنصار الدّین، و أبشروا یا أهل الشّام! فإنّ الخیر لم یزل فیکم، و سیکون بینی و بین أهل العراق حرب شدید، و قد رأیت فی منامی کأنّ نهرا یجری بینی و بینهم دما عبیطا، و جعلت أجهد فی منامی أن أجوز ذلک النّهر، فلم أقدر علی ذلک، حتّی جاءنی عبید اللّه بن زیاد، فجازه بین یدی و أنا أنظر إلیه.
قال: فأجابه أهل الشّام، و قالوا: یا أمیر المؤمنین! امض بنا حیث شئت، و اقدم بنا علی من أحببت فنحن بین یدیک، و سیوفنا تعرفها أهل العراق فی یوم صفّین. فقال لهم یزید:
__________________________________________________
(1)- [فی المصدر أنّ یزید حضر موت معاویة و لم یک غائبا].
(2)- یزید از دفن پدر برگشت و به مسجد بزرگ شهر درآمد. مردم را به بیعت کردن با خود فراخواند و بیعت کردند و به خانه خود برگشت.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 275
(3)- زید فی د: و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 195
أنتم لعمری کذلک، و قد کان أمیر المؤمنین معاویة لکم کالأب البارّ بالولد، و کان من العرب أمجدها «1» و أحمدها و أهمدها و أعظمها خطرا، و أرفعها ذکرا،/ و أنداها أنامل «2»، و أوسعها فواضل، و أسماها إلی الفرع الباسق، لا یعتریه الفهاهة «3» فی بلاغته، و لا تدخله اللّکنة «4» فی منطقه، حتّی إذا انقطع من الدّنیا أثره، و صار إلی رحمة اللّه تعالی و رضوانه.
قال: فصاح به صائح من أقاصی النّاس، و قال: کذبت و اللّه یا عدوّ اللّه! ما کان معاویة و اللّه «5» بهذه الصّفة، و إنّما کانت هذه صفة رسول اللّه (صلّی اللّه علیه «6» و سلّم «6»)، و هذه أخلاقه و أخلاق أهل بیته لا معاویة و لا أنت. قال: فاضطرب النّاس، و طلب الرّجل فلم یقدروا «7» علیه، و سکت النّاس. و قام إلی یزید رجل من شیعته، یقال له عطاء بن أبی صیفیّ، فقال: یا أمیر المؤمنین! لا تلتفت إلی مقالة الأعداء، و قد أعطیت خلافة اللّه من بعد أبیک فأنت خلیفتنا، و ابنک معاویة ولیّ العهد بعدک، لا نرید به بدلا، و لا نبغی عنه حولا، و السّلام. قال: ثمّ أنشأ یقول:
«8» [یزید ابن أبی سفیان هل لکم إلی ثناء و ودّ غیر منصرم
إنّا نقول و یقضی (اللّه) معتذرا مهما یشار بنا من صالح ندم
فأفتدیها بلکم خدّها یزید «9» و قال خذها «9» بلا نکس و لا برم و لا تمهّدها فی دار غیرکم
إنّی أخاف علیکم حسرة النّدم إنّ الخلافة لم تعرف لناکثکم
بینا دعائمها فیکم و لم ترم
__________________________________________________
(1)- فی د: أنجدها.
(2)- فی د: أناملا.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: القهاهة.
(4)- فی الأصل: النّکبة، و فی د و بر: النّکنة- کذا.
(5)- لیس فی د.
(6- 6) فی د: و آله.
(7)- من د، و فی الأصل و بر: فلم یقدر.
(8)- الأبیات المحجوزة من د و بر، و فی الأصل مکانها: شعرا. و ما بین القوسین من بر فقط.
(9) (9- 9) فی د و بر: و قل خدها معاوی- کذا غیر مستقیم الوزن و المعنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 196
و لا یزال وفود «1» فی دیارکم یغشون أبلج سبّاقا إلی الکرم]
قال: فأمر له یزید بجائزة حسناء، ثمّ قام یزید علی قدمیه.
فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ معاویة کان عبدا من عباد اللّه، أنعم اللّه علیه ثمّ قبضه إلیه، و هو خیر ممّن کان بعده، و دون ممّن کان قبله، و لا أزکّیه علی اللّه، هو أعلم به منّی، فإن عفا عنه فبرحمته، و إن عاقبه فبذنبه «2»، و قد ولیت هذا الأمر من بعده، و لست أقصر عن طلب حقّ و لا أعذر من تفریط فی باطل، فإذا أراد اللّه شیئا کان و السّلام. قال: ثمّ جلس، فصاح النّاس من کلّ جانب: سمعا و طاعة یا أمیر المؤمنین.
قال: ثمّ تقدّم إلیه رجل من وجوه أهل الشّام، حتّی وقف بین یدیه رافعا صوته، و هو یقول:
«3» [اصبر یزید فقد فارقت ذا ثقة و اشکر حباء الّذی بالملک أصفاکا
لا رزء أعظم فی الأقوام نعلمه کما رزئت و لا عقبی کعقباکا
أعطیت طاعة أهل الأرض کلّهم فأنت ترعاهم و اللّه یرعاکا
و فی معاویة الباقی لنا خلف أما هلکت و لا نسمع بمنعاکا]
قال: و بایع النّاس بأجمعهم یزید بن معاویة و ابنه معاویة بن یزید من بعده، و فتح یزید بیوت الأموال، فأخرج لأهل الشّام أموالا جزیلة، ففرّقها علیهم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 6- 9
ثمّ قدم یزید فلم یقدم أحد علی تعزیته، حتّی دخل علیه عبد اللّه بن همّام، فأنشأ یقول:
اصبر یزید فقد فارقت ذا مقة و اشکر حباء الّذی بالملک حاباکا
لا رزء أعظم فی الأقوام قد علموا ممّا رزئت و لا عقبی کعقباکا
__________________________________________________
(1)- فی د و بر: وقود- کذا.
(2)- من د و بر: و فی الأصل: فذنبه.
(3)- الأبیات المحجوزة من د و بر، و فی الأصل موضعها: شعرا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 197
أصحبت راعی أهل الدّین کلّهم فأنت ترعاهم و اللّه یرعاکا
و فی معاویة الباقی لنا خلف إذا بقیت فلا نسمع بمنعاکا
قال: فانفتح الخطباء بالکلام.
ثمّ قدم یزید من یومه ذلک، فلم یقدم أحد علی تعزیته، حتّی دخل علیه عبد اللّه بن همّام «1» السّلولیّ فقال:
اصبر یزید فقد فارقت ذا مقة و اشکر حباء الّذی بالملک حاباکا
لا رزء أعظم فی الأقوام قد علموا ممّا رزئت و لا عقبی کعقباکا
أصبحت راعی أهل الأرض کلّهم فأنت ترعاهم و اللّه یرعاکا
و فی معاویة الباقی لنا خلف إذا بقیت فلا «2» نسمع بمنعاکا
فافتتح الخطباء الکلام. ثمّ دخل یزید فأقام ثلاثة أیّام لا یخرج للنّاس، ثمّ خرج و علیه أثر الحزن، فصعد المنبر، و أقبل الضّحّاک، فجلس إلی جانب المنبر، و خاف علیه الحصر. فقال له یزید: یا ضحّاک، أجئت تعلم بنی عبد شمس الکلام! ثمّ قام خطیبا، فقال: الحمد للّه الّذی ما شاء صنع، من شاء أعطی و من شاء منع، و من شاء خفض و من شاء رفع. إنّ معاویة بن أبی سفیان کان حبلا من حبال اللّه، مدّه اللّه ما شاء أن یمدّه، ثمّ قطعه حین شاء أن یقطعه، فکان دون من قبله، و خیرا ممّن یأتی بعده، و لا أزکّیه و قد صار إلی ربّه، فإن یعف عنه فبرحمته، و إن یعذّبه فبذنبه. و قد ولیت بعده الأمر، و لست أعتذر من جهل، و لا أنی عن طلب، و علی رسلکم، إذا کره اللّه شیئا غیّره، و إذا أراد شیئا یسّره.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 88، 374- 375
__________________________________________________
(1)- فی الأصول هنا: «هلال». و قد مر (ص 88 من هذا الجزء و ص 308 من الجزء الثّالث من هذه‌الطّبعة).
(2)- کذا فی الأصول هنا و فیما مر. یرید بمعاویة الباقی، یزید ابنه. جعل سیرته من سیرة أبیه ففی ولایته و حیاته اتّصال لولایة معاویة و حیاته. و فی سائر الأصول: «نعیت و لا». و علی هذه الرّوایة، فهو یرید معاویة ابن یزید، یقول: الملک فیکم و فی أعقابکم فهو فی عقب معاویة بعدک. ثمّ دعا له بطول البقاء بقوله: «و لا نسمع بمنعاکا».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 198
و صعد حتّی جلس علی تلک الفرش، فدخل النّاس علیه یهنّؤنه بالخلافة، و یعزّونه و هو یقول: نحن أهل الحقّ، و أنصار الدّین، فأبشروا یا أهل الشّام، فإنّ الخیر لم یزل فیکم و سیکون بینکم و بین أهل العراق ملحمة، فإنّی رأیت فی منامی قبل ثلاث لیال کان بینی و بین أهل العراق نهرا، یطرد بالدّم العبیط، و یجری جریا شدیدا و جعلت أجهد فی منامی أن أجوز ذلک النّهر، فلم أقدر علی ذلک حتّی جاءنی عبید اللّه بن زیاد فجازه بین یدی و أنا أنظر إلیه. فأجابه أهل الشّام، و قالوا: امض بنا یا أمیر المؤمنین حیث شئت فنحن بین یدیک و سیوفنا هی الّتی عرفها أهل العراق فی یوم صفّین، فقال لهم: أنتم لعمری کذلک، ثمّ قال: أیّها النّاس، إنّ معاویة کان عبدا من عباد اللّه، أنعم اللّه علیه، ثمّ قبضه إلیه، و هو خیر ممّن کان بعده و دون من کان قبله، و لا أزکّیه علی اللّه، فهو أعلم به منّی، فإن عفا عنه فبرحمته، و إن عاقبه فبذنبه، و قد ولّیت هذا الأمر من بعده، و لست أقصر عن طلب حقّ، و لا أعتذر من تفریط فی باطل، و إذا أراد اللّه شیئا کان. فصاح النّاس من کلّ جانب سمعنا و أطعنا یا أمیر المؤمنین. قال: و بایعه النّاس کلّهم، و بایعوا ابنه معاویة بن یزید بعده، و فتح بیوت الأموال، فأخرج لأهل الشّام أموالا جزیلة، و فرّقها علیهم. «1»
شالخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 179
ثمّ نودی الصّلاة جامعة لصلاة الظّهر، فاغتسل، و لیس ثیابا نقیّة، ثمّ جلس علی المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر موت أبیه، و قال: إنّه کان یغزیکم البرّ و البحر، و لست حاملا واحدا من المسلمین فی البحر، و إنّه کان یشتیکم بأرض الرّوم، و لست مشتیا أحدا بها، و إنّه کان یخرج لکم العطاء أثلاثا، و أنا أجمعه لکم کلّه. قال: فافترقوا و ما یفضلون علیه أحدا.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 267
و بایع النّاس یزید.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 167
__________________________________________________
(1)- چون معاویه بمرد، یزید هفت روز تعزیت داشت. روز هفتم خطبه خواند و خلق را به تجدید بیعت دعوت کرد و از منبر به زیر آمد و امرا را تشریفها بداد و مشورت به وزرا کرد. در حال حسین علیه السّلام و عبد اللّه زبیر و عبد اللّه عمر و عبد الرّحمان ابی بکر گفتند: «به مدینه فرست تا از برای تو از ایشان بیعت بستانند. اگر نکنند، سر ایشان به تو فرستند.»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 270
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 199
ثمّ دخل دمشق إلی الخضراء، و کانت دار السّلطنة، فخطب النّاس بها، و بایعوه بالخلافة.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87
فلمّا مات معاویة بایعه أهل الشّام. «1»
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
کان أبوه قد جعله ولیّ عهده من بعده، فقدم من أرض حمص، و بادر إلی قبر والده، ثمّ دخل دمشق إلی الخضراء و کانت دار السّلطنة، فخطب النّاس، و بایعوه بالخلافة فی رجب سنة ستّین.
الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331
و بقی أیّاما لا یخرج من داره، فلمّا خرج بعد ذلک جاء النّاس یعزّونه و یهنّؤنه و کان من جملتهم الضّحّاک بن قیس، فدفع إلیه الوصیّة فلمّا فضّها، و قرأها بکی، حتّی غشی علیه، فلمّا أفاق خرج فرقی المنبر و خطبهم خطبة یذکر فیها موت أبیه، و أنّه ولاه الأمر من بعده، ثمّ نزل عن المنبر.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418
__________________________________________________
(1)- به ثبوت پیوسته که چون معاویه رخت به زاویه لحد کشید، یزید بعد از سه روز از صیدگاه باز آمد و دمشق را به قدوم شوم خود مکدر گرداند و طبقات خلایق به قصر سلطنت رفته، مراسم تعزیت و لوازم تهنیت بجا آوردند. یزید به زبان بلند گفت که: «بشارت باد شما را ای اهل شام که ما انصار حق و اعوان دینیم و همیشه آثار خیر و سعادت در میان شما می‌بینیم و معلوم شما باد که در این نزدیکی، ما را با اعدا قتال دست خواهد داد؛ زیرا که در یکی از این شبها به خواب دیدم که در میان من و عراقیان جوی خون تازه بود و مرا میسر نشد که بر آن نهر عبور نمایم و عاقبت عبید اللّه بن زیاد از آن جوی بگذشت.»
معارف شام گفتند که: «ما جمله در مقام خدمت نشسته‌ایم و منتظر فرمان ایستاده مصراع به هرچه حکم کنی، بر وجود ما حکمی.»
یزید گفت: «به جان و سر من که همچنین است و انتظام مهام من منحصر در متابعت و موافقت شماست و أمیر المؤمنین شما را به مثابه پدر مهربان بود.»
آن‌گاه فصلی در باب فضل معاویه ادا نمود و شخصی از دورترین صفوف آواز برآورد که: «دروغ گفتی ای دشمن خدای! معاویه هرگز بدین اوصاف که برشمردی، اتصاف نداشت و آنچه گفتی، صفات سید کاینات و عترت اوست و تو و اهل بیت تو ازین سمات حسنه عاری و عاطلید.»
مردم از جرأت آن شخص متعجب گشته به‌هم برآمدند و او «بمقتضاء: کلمة الفرار ممّا لا یطاق» عمل نموده، هرچند اعونه یزید خواستند وی را پیدا کنند، میسر نشد. بعد از آن، عطا نامی از دوستان یزید برخاسته و سخنی چند موافق مزاج او گفته، مردم به تجدید مبایعت آن پلید پرداختند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 126- 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 200
قال: و دخل یزید (لعنه اللّه) داره و لم یخرج إلی النّاس إلّا بعد ثلاثة أیّام، فلمّا کان الیوم الرّابع خرج أشعث أغبر، فلم یدرون یعزّونه أم یهنّونه، فتقدّم إلیه عبد اللّه بن همام السّلولیّ و قال: آجرک اللّه یا أمیر علی الرّزیّة، و بارک لک فی العطیّة، و أعانک علی الرّعیّة، فلقد رزیت عظیما، فاشکر اللّه علی عطیّته، و اصبر علی عظیم رزیّته، ثمّ أنشأ یقول:
اصبر یزید لقد لاقیت نازلة و اشکر أیادی الّذی للملک أعطاکا
لا رزء أعظم و الأقوام قد علموا بما رزئت و لا عقبی کعقباکا
أصبحت والی جمیع النّاس کلّهم فأنت ترعاهم و اللّه یرعاکا
و فی معاویة الماضی لنا خلف إذا بقیت و لم نسمع بمنعاکا
قال: ثمّ دخل علیه الضّحّاک بن قیس (لعنه اللّه) و قال: السّلام علیک یا خلیفة المسلمین، أصبحت خلیفة و رزیت بخلیفة، و هنّیت بالعطیّة، و آجرک اللّه علی الرّزیّة.
ثمّ دفع الوصیّة و کان قد ختمها، ففضّها و قرأها، فلمّا أتی إلی آخرها بکی حتّی غشی علیه، فلمّا أفاق خرج و النّاس من حوله حتّی دخل المسجد، فرقی المنبر، و هو أوّل مقام قام بعد أبیه (لعنه اللّه)، فحمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله فصلّی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس إنّ معاویة بن أبی سفیان (لعنه اللّه) کان عبدا للّه، استخلفه فی الأرض، فعاش بعمل و مات بأجل، و لقد کان محمود الحیاة، مفقود الوفاة، و الآن قد صار إلی ربّه، إن یعذّبه فبذنبه، و إن یغفر له فهو أرحم الرّاحمین، و قد ولّیت هذا الأمر من بعده، و قد أوصانی بالإحسان إلیکم، و التّجاوز عن مسیئکم، و لست و اللّه معتذرا إلیکم.
ثمّ نزل عن المنبر.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 9- 10
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 201

إباء الإمام علیه السّلام من البیعة لیزید و ما أعقب ذلک‌

اشاره

موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 203

کتاب یزید إلی والی المدینة (الولید بن عتبة) فی أخذ البیعة

فکتب یزید مع عبد اللّه بن عمرو بن أویس «1» العامریّ- عامر بن لؤی «2»- إلی الولید ابن عقبة «3» بن أبی سفیان و هو علی المدینة:
أن ادع النّاس فبایعهم، و ابدأ بوجوه قریش و لیکن أوّل من تبدأ به الحسین بن علیّ، فإنّ أمیر المؤمنین عهد إلیّ فی أمره الرّفق به و استصلاحه.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 199، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 128؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607، الحسین بن علیّ،/ 66؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 414؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
قال: فلمّا قدم یزید دمشق بعد موت أبیه إلی عشرة أیّام، کتب إلی خالد بن الحکم، و هو عامل المدینة: أمّا بعد، فإنّ معاویة بن أبی سفیان، کان عبدا استخلفه اللّه علی العباد، و مکّن له فی البلاد، و کان من حادث قضاء اللّه جلّ ثناؤه، و تقدّست أسماؤه فیه، ما سبق فی الأوّلین و الآخرین لم یدفع عنه ملک مقرّب، و لا نبیّ مرسل، فعاش حمیدا، و مات سعیدا، و قد قلّدنا اللّه عزّ و جلّ ما کان إلیه، فیا لها مصیبة ما أجلّها، و نعمة ما أعظمها، نقل الخلافة، و فقد الخلیفة، فنستوزعه الشّکر، و نستلهمه الحمد، و نسأله الخیرة فی الدّارین معا، و محمود العقبی فی الآخرة و الأولی، إنّه ولیّ ذلک، و کلّ شی‌ء بیده لا شریک له. و إنّ أهل المدینة قومنا و رجالنا، و من لم نزل علی حسن الرّأی فیهم، و الاستعداد بهم، و اتّباع أثر الخلیفة فیهم، و الاحتذاء علی مثاله لدیهم، من الإقبال علیهم، و التّقبّل من محسنهم، و التّجاوز عن مسیئهم، فبایع لنا قومنا، و من قبلک من رجالنا، بیعة منشرحة بها صدورکم، طیّبة علیها أنفسکم، و لیکن أوّل من یبایعک من قومنا و أهلنا: الحسین،
__________________________________________________
(1)- [التّهذیب: «ادریس»].
(2)- [ابن العدیم: «أوفی»].
(3)- [فی ابن عساکر و ابن العدیم و تهذیب الکمال و البدایة: «عتبة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 204
علی ذلک بجمیع الأیمان اللّازمة، و یحلفون بصدقة أموالهم غیر عشرها، و حریّة «1» رقیقهم، و طلاق نسائهم، بالثّبات علی الوفاء بما یعطون من بیعتهم، و لا قوّة إلّا باللّه، و السّلام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 174- 175
کتب یزید إلی عامله الولید بن عتبة بن أبی سفیان فی أخذ البیعة علی الحسین، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 155
قال أبو مخنف و عوانة و غیرهما: ولی یزید بن معاویة و عمّال أبیه: علی الکوفة النّعمان ابن بشیر الأنصاریّ، و علی البصرة عبید اللّه بن زیاد، و علی المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و علی مکّة عمرو بن سعید الأشدق- و قال بعضهم: کان علی مکّة الحارث بن خالد، و علی المدینة الأشدق و الأوّل أثبت- فلمّا ولی کتب إلی الولید مع عبد اللّه بن عمرو بن أویس، أحد بنی عامر بن لؤیّ: أمّا بعد، فإنّ معاویة بن أبی سفیان کان عبدا من عبید اللّه، أکرمه اللّه و استخلفه، و خوّله و مکّن له، فعاش بقدر، و مات بأجل، فرحمةاللّه علیه، فقد عاش محمودا، و مات برّا تقیّا، و السّلام.
و کتب إلیه فی صحیفة کأنّها أذن فأرة: أمّا بعد، فخذ حسینا و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزّبیر بالبیعة أخذا شدیدا، لیست فیه رخصة و لا هوادة، حتّی یبایعوا، و السّلام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 313
و کان یزید بن معاویة کتب مع عبد بن عمرو بن أویس بن سعد بن أبی سرح إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و هو عامله علی المدینة، بنعی معاویة، و أخذ الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر بالبیعة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 20
فلم تکن لیزید همّة حین ملک، إلّا بیعة هؤلاء الأربعة نفر: [الإمام علیه السّلام و ابن الزّبیر و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن أبی بکر] فکتب إلی الولید بن عتبة، یأمره أن یأخذهم بالبیعة أخذا شدیدا لا رخصة فیه. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 228
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «جزیة»].
(2)- یزید را همتی جز بیعت گرفتن از آن چهار تن نبود و به ولید نامه نوشت تا درباره بیعت بر آن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 205
فلمّا قدم دمشق، کتب إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و هو عامل المدینة: إذا أتاک کتابی هذا، فأحضر الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، فخذهما بالبیعة، فإن امتنعا، فاضرب أعناقهما، و ابعث إلیّ برؤوسهما، و خذ النّاس بالبیعة، فمن امتنع فأنفذ فیه الحکم، و فی الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، و السّلام. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
فی هذه السّنة [سنة 60 ه]، بویع لیزید بن معاویة بالخلافة بعد وفاة أبیه، للنّصف من رجب فی قول بعضهم، و فی قول بعض: لثمان بقین منه- علی ما ذکرنا قبل من وفاة والده معاویة- فأقرّ عبید اللّه بن زیاد علی البصرة، و النّعمان بن بشیر علی الکوفة.
و قال هشام بن محمّد، عن أبی مخنف؛ ولی یزید فی هلال رجب سنة ستّین، و أمیر المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و أمیر الکوفة النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، و أمیر البصرة عبید اللّه بن زیاد، و أمیر مکّة عمرو بن سعید بن العاص، و لم یکن «2» لیزید همّة حین ولی إلّا بیعة النّفر الّذین أبوا علی معاویة الإجابة إلی بیعة یزید «3» حین دعا النّاس إلی بیعته، و أنّه ولیّ عهده بعده، و الفراغ من أمرهم، «3» فکتب إلی الولید:
«4» بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. من یزید أمیر المؤمنین إلی الولید بن عتبة، أمّا بعد «5»، فإنّ معاویة کان عبدا من عباد اللّه، أکرمه اللّه و استخلفه، و خوّله، و مکّن له، فعاش بقدر، و مات بأجل، فرحمه اللّه، فقد عاش محمودا، و مات برّا تقیّا، و السّلام.
__________________________________________________
- چهار تن سخت بگیرد و به آنان هیچ‌گونه اجازه سرپیچی از بیعت ندهد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 275
(1)- چون به دمشق رسید، به عامل مدینه ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت: «هنگامی که این نامه‌ام به تو رسید، حسین بن علی و عبد اللّه بن زبیر را احضار کن و آن دو را به بیعت بگیر. پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هرکه سر باز زد، همان حکم را درباره او و درباره حسین بن علی و عبد اللّه بن زبیر اجرا کن. و السلام.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 177
(2)- [و فی المنتظم مکانه: «فأقرّ عبید اللّه بن زیاد علی البصرة، و النّعمان بن بشیر علی الکوفة، و کان أمیر مکّة عمرو بن سعید بن العاصّ، و أمیر المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و لم یکن ...»].
(3- 3) [لم یرد فی المنتظم].
(4) (4*) [لم یرد فی المنتظم].
(5)- [و فی العبرات مکانه: «فلمّا ولّی کتب إلی الولید مع عبد اللّه بن أویس أحد بنی عامر بن لؤیّ. أمّا بعد ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 206
و کتب إلیه فی صحیفة کأنّها أذن فأرة:
(4*) أمّا بعد، فخذ حسینا و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، بالبیعة أخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتّی یبایعوا؛ و السّلام. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 338-: مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 322- 323؛ المحمودی، العبرات، 1/ 272
ثمّ عزم علی الکتب إلی جمیع البلاد بأخذ «2» البیعة له. قال: و کان علی المدینة یومئذ مروان بن الحکم، فعزله یزید و ولّی مکانه الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و کتب إلیه:
من عبدا للّه یزید بن معاویة أمیر المؤمنین إلی الولید بن عتبة، أمّا بعد، فإنّ معاویة کان عبدا للّه من عباده أکرمه «3» اللّه، و استخلفه، و خوّله، و مکّن له، ثمّ قبضه إلی روحه و ریحانه «4» و رحمته و غفرانه، عاش بقدر و مات بأجل، عاش برّا تقیّا، و خرج من الدّنیا رضیّا زکیّا، فنعم الخلیفة کان «5» و لا أزکیّه «5» علی اللّه، هو أعلم به منّی، و قد کان عهد إلیّ عهدا، و جعلنی له خلیفة من بعده، و أوصانی أن أحدث آل أبی تراب بآل أبی سفیان
__________________________________________________
(1)- در این سال با یزید بیعت خلافت کردند. به قولی در نیمه رجب و به قول دیگر هشت روز مانده از آن ماه؛ چنان‌که از پیش در مورد مرگ پدرش معاویه آورده‌ایم.
یزید، عبید اللّه بن زیاد را بر بصره و نعمان بن بشیر را بر کوفه نگهداشت.
ابو مخنف گوید: یزید در اول رجب سال شصتم زمامدار شد.
حاکم مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان بود. حاکم کوفه، نعمان بن بشیر انصاری بود. حاکم بصره، عبید اللّه بن زیاد. حاکم مکّه، عمرو بن سعید بن عاص بود.
وقتی یزید به زمامداری رسید، اندیشه‌ای نداشت جز آن‌که از آن چند کس که دعوت معاویه را به بیعت یزید نپذیرفته بودند، بیعت بگیرد و کارشان را به‌سر برد. پس به ولید نوشت: «به نام خدای رحمان رحیم. از یزید، امیر مؤمنان به ولید بن عتبه. اما بعد، معاویه یکی از بندگان خدا بود که او را حرمت داد و خلیفه کرد و قدرت و سلطه داد که به مدت مقدّر زندگی کرد و به وقت مقرّر بمرد. خدایش رحمت کناد که نکو زیست و نیک و پرهیزکار بمرد. و السلام».
و نیز در صفحه‌ای که گویی گوش موشی بود، نوشت: «اما بعد، حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر را سخت و بی‌امان به بیعت وادار کن تا بیعت کنند. و السلام».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2904- 2905
(2)- فی د: لیأخذ.
(3)- فی د: فأکرمه.
(4)- فی د: روحانه.
(5- 5) فی د: و أنا لم أزکیّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 207
لأنّهم أنصار الحقّ و طلّاب العدل؛ فإذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ البیعة علی أهل المدینة، و السّلام.
قال: ثمّ کتب إلیه فی صحیفة صغیرة کأنّها أذن فأرة: أمّا بعد، فخذ الحسین بن علیّ، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب، أخذا عنیفا لیست «1» فیه رخصة، فمن أبی علیک منهم، فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 10- 11
قال: فلمّا هلک معاویة، و تولّی الأمر بعده یزید، بعث عامله علی مدینة رسول اللّه، و هو عمّه عتبة بن أبی سفیان «2». [بسند تقدّم عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 151- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161
کتب یزید إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و کان علی المدینة من قبل معاویة، أن یأخذ الحسین علیه السّلام بالبیعة له، و لا یرخّص له فی التّأخّر عن ذلک. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 30- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 324؛ البحرانی، العوالم، 17/ 173؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 383؛ القمی، نفس المهموم،/ 64- 65؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 46؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 146
قال: أخبرنا أبو إسحاق محمّد بن عبد المؤمن بن أحمد قاضی إسکافه، قدم علینا ببغداد قراءة علیه، قال: أخبرنا أبی أبو محمّد، قال: حدّثنا أبو بکر الحسین بن یحیی بن عیّاش المتوتّیّ، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد یحیی بن سعید القطّان، قال: حدّثنا وهب بن جریر، قال: حدّثنا أبی، قال: سمعت محمّد بن الزّبیر الحنظلیّ، قال: حدّثنی زریق مولی معاویة، قال: لمّا مات معاویة، بعثنی یزید بن معاویة إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان
__________________________________________________
(1)- فی الأصل و بر: لیس، و فی د: و لیس.
(2)- چون معاویه مرد و یزید متصدی کار شد، عمش عتبه را حاکم مدینه ساخت.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 151
(3)- یزید (پسرش) نامه‌ای به ولید بن عتبه بن ابی سفیان که از طرف معاویه فرماندار مدینه بود، نوشت که بدون درنگ از حسین علیه السّلام بیعت بگیرد و به هیچ‌وجه مهلت به او ندهد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 208
و کان والی المدینة، فکتب إلیه بموت معاویة، و کتب أن یدعو هؤلاء الرّهط یبایعون.
الشّجری، الأمالی، 1/ 169- 170- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 9/ 38
کتب یزید بن معاویة إلی الولید بن عتبة والی المدینة، أن یأخذ الحسین علیه السّلام بالبیعة له.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
کتب إلی جمیع البلاد بأخذ البیعة له، فکان علی المدینة یومئذ مروان بن الحکم، فعزله، و ولّی مکانه ابن عمّه الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و کتب إلیه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
من عبد اللّه یزید أمیر المؤمنین إلی الولید بن عتبة، أمّا بعد، فإنّ معاویة کان عبدا من عبید اللّه، أکرمه و استخلفه، و مکّن له، ثمّ قبضه إلی روحه و ریحانه و رحمته و ثوابه، عاش بقدر، و مات بأجل، و قد کان عهد إلیّ، و أوصانی أن أحذر آل أبی تراب، و جرأتهم علی سفک الدّماء، و قد علمت یا ولید، أنّ اللّه تعالی منتقم للمظلوم عثمان بن عفّان من آل أبی تراب بآل سفیان، لأنّهم أنصار الحقّ، و طلّاب العدل، فإذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ البیعة لی علی جمیع أهل المدینة، قال: ثمّ کتب صحیفة صغیرة، کأنّها أذن فأرة فیها: أمّا بعد، فخذ الحسین و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن أبی بکر و عبد اللّه بن الزّبیر بالبیعة، أخذا عنیفا لیست فیه رخصة، فمن أبی علیک منهم فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه، و السّلام.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 179- 180
قال: فلمّا مات معاویة، کتب یزید إلی الولید «1» بن عقبة بن أبی سفیان بالمدینة «1»، یأخذ البیعة من هؤلاء الأربعة، أخذا ضیّقا «2» لیست فیه رخصة، فمن تأبّی «3» علیک منهم فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325؛
البحرانی، العوالم، 17/ 174- 175
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(2)- [فی البحار و العوالم: «عنیفا»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «یأبی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 209
فکتب إلی الولید بن عتبة و الیه علی المدینة: خذ حسینا و عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه ابن عمر بالبیعة أخذا شدیدا، لیست فیه رخصة حتّی یبایعوا.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 34
لم یکن لیزید همّة [حین ولی] إلّا بیعة النّفر الّذین أبوا علی معاویة بیعته. فکتب إلی الولید، یخبره بموت معاویة و کتابا آخر صغیرا فیه: أمّا بعد، فخذ حسینا و عبد اللّه بن عمر و ابن الزّبیر، بالبیعة أخذا لیس فیه رخصة حتّی یبایعوا، و السّلام. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 263
فبایع النّاس علی بیعة عامله بالمدینة و هو الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و أتاه بموته مولی معاویة، یقال له ابن أبی زریق فی أوّل شعبان، و کتب یزید إلی الولید، یأمره بأخذ البیعة علی أهلها و خاصّة علی الحسین، و یقول: إن امتنع علیک فاضرب عنقه، و ابعث برأسه إلیّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 9
إنّ معاویة لمّا استخلف ولده یزید، ثمّ مات، و کتب یزید کتابا إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان «2»، و هو یومئذ والی المدینة یحثّه فیه علی أخذ البیعة من الحسین علیه السّلام.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
فلم یکن لیزید همّ بعد موت أبیه إلّا بیعة النّفر الّذین سمّاهم أبوه، فکتب إلی الولید ابن عتبة، فأمره بأخذ البیعة علیهم، أخذا شدیدا لیس فیه رخصة. «3»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
__________________________________________________
(1)- یزید هم هیچ همّ و غمّی جز گرفتن بیعت آن چند تن (که نام آنها گذشت) نداشت که آنها از بیعت‌یزید در زمان معاویه خودداری کرده بودند. یزید به ولید خبر مرگ پدر را نوشت و در ضمن آن یک نامه کوچک هم نوشت که: «اما بعد حسین و عبد اللّه بن عمر و ابن زبیر را وادار کن که بیعت کنند. به اندازه‌ای سخت بگیر که هرگز آزادی نخواهند داشت، مگر این‌که بیعت کنند.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 102
(2)- [عن کشف الغمّة و فی المطبوع: «سفیان»].
(3)- یزید نامه نوشت به ولید بن عتبة که والی مدینه بود.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 270
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 210
کتب یزید إلی الولید بن عتبة و کان أمیر المدینة، یأمره بأخذ البیعة علی أهلها عامّ، و خاصّة علی الحسین علیه السّلام، و یقول له: إن أبی علیک فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 21- 22- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 324؛
البحرانی، العوالم، 17/ 174
جملة ما جری فی ذلک أنّ یزید لعنه اللّه لمّا بویع لم یکن له همّ إلّا تحصیل بیعة الحسین رضی اللّه عنه، و النّفر الّذی حذّره أبوه منهم، فأرسل إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و هو یومئذ أمیر المدینة یأمره بأخذ البیعة علیهم. «2»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104
کان أوّل ما بدأ به یزید، أن کتب إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و هو عامل المدینة، یخبره بموت معاویة، و کتابا آخر صغیرا فیه: «أمّا بعد، فخذ حسینا و عبد اللّه بن عمر و ابن الزّبیر بالبیعة أخذا لیس فیه رخصة حتّی یبایعوا، و السّلام». «3»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 376- 377
و قال جویریة بن أسماء: سمعت أشیاخنا بالمدینة ما لا أحصی یقولون: إنّ معاویة لمّا هلک و علی المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان، أتاه موته من جهة یزید.
و قال جریر بن حازم: حدّثنا محمّد بن الزّبیر، حدّثنی زریق «4» مولی معاویة، قال:
__________________________________________________
(1)- یزید که لعنتهای خدا بر او باد، به ولید بن عتبه که فرماندار مدینه بود، نامه‌ای نوشت و دستورش داد که از همه اهل مدینه و بویژه از حسین بیعت بگیرد و اضافه کرد که اگر حسین علیه السّلام از بیعت کردن خودداری نمود، گردنش را با شمشیر بزن و سر بریده‌اش را به نزد من بفرست.
فهری، ترجمه لهوف،/ 21
(2)- خلاصه آن سرگذشت این است که چون کار بیعت یزید لعنه اللّه تمام شد، وی هیچ‌گونه همّی‌نداشت جز آن‌که از حسین علیه السّلام و چند نفری که پدرش وی را از آنها برحذر داشته بود، بیعت بگیرد. از این‌رو نزد ولید بن عتبه بن ابی سفیان که در آن وقت امیر مدینه بود، فرستاد و بدو فرمان داد که از آن چند نفر بیعت بگیرد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 155
(3)- چون یزید تخت را ملوّث کرد، همه همت او بر آن مقصور گشت که از حسین و از آن سه کس‌دیگر که معاویه وصیت کرده بود، بیعت ستاند.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 67
(4)- [فی المطبوع: «رزیق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 211
بعثنی یزید إلی أمیر المدینة، فکتب إلیّ بموت معاویة، و أن یبعث إلی هؤلاء الرّهط و یأمرهم بالبیعة.
و لمّا بویع یزید، کتب إلی الولید بن عتبة أمیر المدینة أن أدع النّاس إلی البیعة و ابدأ بوجوه قریش، و لیکن أوّل من تبدأ به الحسین و ارفق به. [عن ابن سعد]
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 268، 341
بایع النّاس یزید، فکتب إلی والی المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان: أن ادع النّاس و بایعهم و ابدأ بالوجوه و ارفق بالحسین. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النبلاء، 3/ 198
(قلت) هذا ما نقل بعضهم علی وجه الإجمال، و ها أنا أذکر ما فصل بعضهم علی وجه الاختصار، (و حاصل) ما ذکروا أنّ یزید أرسل إلی الولید بن عتبة أن یأخذ له البیعة علی
النّاس. الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 132
و کتب إلی الأقالیم بذلک، فبایعوه.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87
بویع یزید بعد موت أبیه و علی المدینة الولید بن عتبة بن أبی سفیان، و علی مکّة عمر [و] بن سعید بن العاصیّ، و علی البصرة عبید اللّه بن زیاد، و علی الکوفة النّعمان بن بشیر، و لم یکن همّه إلّا بیعة النّفر الّذین أبوا علی معاویة بیعته، فکتب إلی الولید بموت معاویة، و أن یأخذ حسینا، و ابن عمر، و ابن الزّبیر بالبیعة من غیر رخصة. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 19
أراده یزید، لعنه اللّه، علی البیعة و کتب بذلک إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان عامله علی المدینة.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
__________________________________________________
(1)- پس از مرگ معاویه، با یزید بیعت شد. در این حال ولید بن عتبة بن ابی سفیان فرمانروای مدینه بود و عمرو بن سعید بن العاص فرمانروای مکّه. عبید اللّه بن زیاد حاکم بصره بود و نعمان بن بشیر حاکم کوفه. همه همّ یزید در آغاز خلافت آن بود که از آن چند تن که در زمان پدرش به جانشینی او بیعت نکرده بودند، بیعت بستاند. پس، خبر مرگ معاویه را به ولید بن عتبه نوشت و از او خواست بی‌هیچ رخصت و تأخیری از حسین و ابن عمر و ابن الزبیر بیعت بگیرد.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 28
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 212
ثمّ لم تکن لیزید همّة إلّا أن کتب إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان عاملهم علی المدینة، یخبره بموت معاویة، و یأمره أن یأخذ البیعة له علی الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، أخذا لیست فیه رخصة، أوّل النّاس قبل ظهور الأمر، و إفشائه و یشدّد علیهم فی ذلک.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 181
ثمّ بعث إلی أهل المدینة من یأخذ له البیعة.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
کتب إلی الأقالیم بذلک.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331
سبب مخرجه أنّ یزید لمّا استخلف سنة ستّین، أرسل لعامله بالمدینة أن یأخذ له البیعة علی الحسین. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
إنّه لمّا توفّی معاویة لعنه اللّه و بایع النّاس لیزید و قام فی أمر الخلافة، أرسل إلی الولید ابن عتبة، و کان أمیر المدینة، یأمره بأخذ البیعة علی أهلها عامّة و خاصّة، علی الحسین علیه السّلام.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 77
کتب إلی الولید بن عتبة و کان یومئذ والیا علی المدینة کتابا یأمره أن یأخذ البیعة علی أهلها، و بعث إلی عمر بن سعید بالرّی، و أمره أن یأخذ البیعة علی أهلها، و نفذ إلی جمیع الأمصار بذلک، فبایعوه إلّا أهل الکوفة و المدینة. و کان فیما بعث إلی الولید، یقول: خذ لنا البیعة علی من قبلک عامّة، و علی هؤلاء الأربعة أنفر خاصّة، و هم: عبد الرّحمان بن أبی
__________________________________________________
(1)- سبب خروج حسین علیه السّلام آن بود که یزید پلید در سنه 60 چون به مسند حکومت نشست. رسول خود را نزد عامل خود که در مدینه بود، فرستاد که بیعت وی از حسین علیه السّلام بگیرد.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقة،/ 341
و چون حاکم شام به عالم آخرت شتافت و یزید در دمشق بر مسند حکومت متمکّن گردید، نامه‌ای به ولید بن عتبه بن ابی سفیان که در آن زمان والی مدینه بود نوشت، مضمون آن‌که بیعت من از حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر بستان و اگر به قدم قبول پیش نیایند، سرهای ایشان را به شام بفرست.
چنانچه در ضمن احوال خجسته مآل امام حسین علیه السّلام سبق ذکر یافت و یزید هم در آن ایام نامه درباب اخذ بیعت از امام حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر به حاکم مدینه ولید بن عقبه فرستاد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 37، 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 213
بکر و عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب و عبد اللّه بن الزّبیر و الحسین بن علیّ، فمن لم یبایعک منهم، فأنفذ إلیّ برأسه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418
أنّ یزید لمّا بویع له بعد موت أبیه و کان أبوه بایع له النّاس فأرسل یزید إلی عامله بالمدینة الولید بن عتبة یأخذ له البیعة.
ابن العماد، شذرات الذّهب،/ 67
و کتب إلی الولید بن عتبة کتابا یقول فیه و ینعی معاویة- و کان والیا علی المدینة- یأمره أن یأخذ له البیعة علیهم، و کتب إلی سائر الأمصار أن یبایعوه، ثمّ کتب (لعنه اللّه) إلی الولید بن عتبة کتابا أوّله: أمّا بعد، یا أبا محمّد إذا قرأت کتابی هذا خذ لی البیعة علیهم من قبلک عامّة، و علی هؤلاء الأربعة خاصّة، و هم عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و الحسین بن علیّ علیه السّلام، و أنفذ کتابی إلیهم، فمن لم یبایعک منهم، فأنفذ إلیّ برأسه مع جواب کتابی هذا، و السّلام.
قال: فأنفذ الکتاب مع رجل من أصحابه إلی الولید (لعنه اللّه).
مقتل أبی مخنف (المشهور)/ 10- 11
کتب یزید إلی ابن عمّه الولید بن عتبة بن أبی سفیان و کان والیا علی المدینة مع مولی لمعاویة یقال له ابن أبی زریق، یأمره بأخذه البیعة علی أهلها، و خاصّة علی الحسین علیه السّلام، و لا یرخّص له فی التّأخّر عن ذلک و یقول: إن أبی علیک فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ، برأسه.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587، لواعج الأشجان،/ 23
فکتب إلی الولید بن أبی سفیان و کان علی المدینة والیا أن یأخذ له البیعة من أهل المدینة، و خاصّة علی الحسین علیه السّلام و لم یرخّص له فی التّأخیر. و قال: و إن أبی علیک فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه.
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 5
کتب یزید إلی الولید بن عتبة بن أبی سفیان و کان علی المدینة من قبل معاویة أن یأخذ له البیعة من الحسین و عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه بن عمر.
السّماوی، إبصار العین،/ 3
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 214
و کتب إلی العمّال فی البلدان یخبرهم بهلاک أبیه، و أقرّهم علی عملهم، و ضمّ العراقین إلی عبید اللّه بن زیاد بعد أن أشار علیه بذلک سرجون مولی معاویة، و کتب إلی الولید بن عتبة و کان علی المدینة:
أمّا بعد: فإنّ معاویة کان عبدا من عباد اللّه، أکرمه و استخلصه و مکّن له، ثمّ قبضه إلی روحه و ریحانه و رحمته و عقابه، عاش بقدر، و مات بأجل، و قد کان عهد إلیّ و أوصانی، بالحذر من آل أبی تراب لجرأتهم علی سفک الدّماء، و قد علمت یا ولید أنّ اللّه تبارک و تعالی منتقم للمظلوم عثمان من آل أبی سفیان، لأنّهم أنصار الحقّ و طلّاب العدل، فإذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ البیعة علی أهل المدینة.
ثمّ أرفق الکتاب بصحیفة صغیرة فیها: خذ الحسین و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان ابن أبی بکر و عبد اللّه بن الزّبیر بالبیعة أخذا شدیدا، و من أبی فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 139- 140
ذکر أرباب السّیر و التّاریخ: إنّه لمّا هلک معاویة بن أبی سفیان منتصف رجب سنة ستّین للهجرة، و تخلّف بعده یزید، کان الوالی علی المدینة- فی ذلک الوقت- الولید بن عتبة بن أبی سفیان.
فکتب إلیه یزید کتابا مع مولی له یقال له: (ابن أبی زریق) یأمره فیه بأخذ البیعة علی أهلها کافّة.
و کتب فی طیّة صحیفة صغیرة- کأنّها أذن فأرة- جاء فیها: «أمّا بعد، فخذ الحسین ابن علیّ، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر بالبیعة أخذا شدیدا لیس فیه رخصة، فمن یأبی علیک منهم فاضرب عنقه، و ابعث إلیّ برأسه، و السّلام.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 126
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 215

وصول کتاب یزید إلی الولید بن عتبة و استشارته مروان بن الحکم‌

عبد اللّه بن عمرو بن أویس الأکبر، الّذی قدم علی الولید بن عتبة بنعی معاویة؛ و الولید أمیر المدینة، و أمره بأخذ الحسین بن علیّ، و ابن الزّبیر بالبیعة.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 433
قال: و ذکروا أنّ خالد بن الحکم، لمّا أتاه الکتاب من یزید، فظع به، فدعا مروان بن الحکم، و کان علی المدینة قبله؛ فلمّا دخل علیه مروان، و ذلک فی أوّل اللّیل. قال له خالد:
احتسب صاحبک یا مروان. فقال له مروان: اکتم ما بلغک، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. ثمّ أقرأه الکتاب، و قال له: ما الرّأی؟ فقال: أرسل السّاعة إلی هؤلاء النّفر، فخذ بیعتهم، فإنّهم إن بایعوا لم یختلف علی یزید أحد من أهل الإسلام، فعجّل علیهم قبل أن یفشی الخبر، فیمتنعوا.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 175
قالوا: فلمّا أتی ابن عتبة الکتاب فظع بموت معاویة و کبر علیه، و قد کان مروان بن الحکم علی المدینة قبله، فلمّا ولی بعد مروان کان مروان لا یأتیه إلّا معذّرا متکارها حتّی شتمه الولید فی مجلسه، فجلس عنه مروان، فلمّا جاء نعی معاویة إلی الولید قرأ علیه کتاب یزید و استشاره فقال: أری أن تبعث السّاعة إلی هؤلاء النّفر، فتدعوهم إلی البیعة، فإن بایعوا قبلت ذلک منهم، و إن أبوه قدّمتهم فضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بوفاة معاویة، فإنّهم إن علموا بها وثب کلّ امرئ، منهم فی ناحیة، فأظهر الخلاف و المنابذة و دعا إلی نفسه.
فقال الولید: أمّا ابن عمر فإنّی أراه لا یری القتال و لا یختار أن یلی أمر النّاس إلّا أن یدفع الأمر إلیه عفوا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 313- 314
فلمّا ورد ذلک علی الولید، فظع به و خاف الفتنة، فبعث إلی مروان و کان الّذی بینهما متباعدا، فأتاه، فأقرأه الولید الکتاب و استشاره، فقال له مروان: أمّا عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلا تخافنّ ناحیتهما، فلیسا بطالبین شیئا من هذا الأمر، و لکن علیک بالحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، فابعث إلیهما السّاعة، فإن بایعا و إلّا فاضرب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 216
أعناقهما قبل أن یعلن الخبر، فیثب کلّ واحد منهما ناحیة، و یظهر الخلاف. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 228- 229
فورد الکتاب علی الولید لیلا. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
[أحداث سنة 60 ه] فلمّا أتاه [ولید بن عتبة] نعی معاویة فظع به، و کبر علیه، فبعث إلی مروان بن الحکم فدعاه إلیه- و کان الولید یوم قدم المدینة قدمها مروان متکارها- فلمّا رأی ذلک الولید منه شتمه عند جلسائه، فبلغ ذلک مروان، فجلس عنه و صرمه، فلم یزل کذلک حتّی جاء نعی معاویة إلی الولید، فلمّا عظم علی الولید هلاک معاویة و ما أمر به من أخذ هؤلاء الرّهط بالبیعة، فزع عند ذلک إلی مروان، و دعاه، فلمّا قرأ علیه کتاب یزید، استرجع و ترحّم علیه، و استشاره الولید فی الأمر، و قال: کیف تری أن نصنع؟ قال: فإنّی أری أن تبعث السّاعة إلی هؤلاء النّفر، فتدعوهم إلی البیعة و الدّخول فی الطّاعة، فإن فعلوا قبلت منهم، و کففت عنهم، و إن أبوا قدّمتهم، فضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا بموت معاویة وثب کلّ امرئ منهم فی جانب، و أظهر الخلاف و المنابذة، و دعا إلی نفسه لا أدری؛ أمّا ابن عمر، فإنّی لا أراه یری القتال، و لا یحبّ أنّه یولّی علی النّاس، إلّا أن یدفع إلیه هذا الأمر عفوا. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 338- 339
__________________________________________________
(1)- چون این نامه به ولید رسید، از بروز آشوب بیمناک شد و نخست نامه را پوشیده داشت و با آنکه میان او و مروان اختلاف بود، کس فرستاد و او را خواست. مروان پیش او آمد. ولید نامه یزید را برای او خواند و با او مشورت کرد.
مروان گفت: «از ناحیه عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن ابو بکر مترس که آن دو خواستار خلافت نیستند؛ ولی سخت مواظب حسین علیه السّلام و عبد اللّه بن زبیر باش و هم‌اکنون کس فرست. اگر بیعت کردند که چه بهتر، وگرنه پیش از آن‌که خبر آشکار شود و هریک از ایشان جایی بگریزد و مخالفت خود را ظاهر سازد، گردن هردو را بزن.»
«باید توجه داشت که گروهی از مورخان و دانشمندان علم رجال، مرگ عبد الرّحمان پسر ابو بکر را به اختلاف در سالهای 53 تا 56 هجری و پیش از مرگ معاویه ثبت کرده‌اند. برای اطلاع بیشتر، ر ک، ابن حجر، اصابه ذیل شماره 5143 و ابن اثیر، اسد الغابه ص 306 ج 3. (م)».
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 275
(2)- شب بود که نامه به ولید رسید.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 177
(3)- گوید: و چون خبر مرگ معاویه به ولید رسید، وحشت کرد و آن را سخت مهم شمرد و کس فرستاد و مروان را پیش خواند. چنان بود که وقتی ولید به مدینه آمده بود، مروان نابدلخواه پیش وی آمد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 217
قال: فلمّا ورد کتاب یزید علی الولید بن عتبة، و قرأه، قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، یا ویح الولید بن عتبة «1» من أدخله فی هذه الإمارة. ما لی و للحسین ابن فاطمة! قال: ثمّ بعث إلی مروان بن الحکم فأراه الکتاب، فقرأه و استرجع، ثمّ قال: یرحم اللّه أمیر المؤمنین معاویة! فقال الولید: أشر علیّ برأیک فی هؤلاء القوم کیف تری أن أصنع. فقال مروان: ابعث إلیهم فی هذه السّاعة، فتدعوهم إلی البیعة، و الدّخول فی طاعة یزید، فإن فعلوا قبلت ذلک منهم، و إن أبوا قدّمهم و اضرب أعناقهم، قبل أن یدروا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا ذلک وثب کلّ رجل منهم فأظهر الخلاف، و دعا إلی نفسه، فعند ذلک أخاف أن یأتیک من قبلهم ما لا قبل لک به، و ما لا یقوم له، إلّا عبد اللّه بن عمر، فإنّی لا أراه ینازع فی هذا الأمر أحدا إلّا أن تأتیه الخلافة فیأخذها عفوا، فذر عنک ابن عمر، و ابعث إلی الحسین بن علیّ و عبد الرّحمان «2» بن أبی بکر و عبد اللّه بن الزّبیر، فادعهم إلی البیعة مع أنّی أعلم أنّ الحسین بن علیّ خاصّة لا یجیبک إلی بیعة یزید أبدا «3»، و لا یری له علیه طاعة، و و اللّه إن «4» لو کنت فی موضعک لم أراجع «5» الحسین بکلمة واحدة حتّی أضرب
__________________________________________________
- چون ولید این بدید، در حضور همنشینان خود ناسزای او گفت و مروان خبر یافت که پیش وی نیامد و از او جدایی گرفته بود تا خبر مرگ معاویه رسید؛ و چون هلاک معاویه و دستوری که رسیده بود که آن کسان را به بیعت وادار کند به نظر ولید سخت بزرگ می‌نمود، به مروان روی آورد و او را پیش خواند و چون نامه یزید را برای وی خواند، انا للّه گفت و رحمت فرستاد. آن‌گاه ولید درباره قضیه با وی مشورت کرد و گفت: «به نظر تو باید چه کنم؟»
گفت: «رأی من این است که هم‌اکنون این کسان را پیش از آن‌که از مرگ معاویه خبردار شوند، بخواهی و به بیعت و اطاعت بخوانی. اگر بیعت کردند، بپذیری و دست از آنها بداری و اگر نپذیرفتند، پیششان آری و گردنشان بزنی که اگر از مرگ معاویه خبر یابند، هرکدامشان در ناحیه‌ای قیام کند و مخالفت و دشمنی کند و برای خویشتن دعوت کند. نمی‌دانم، اما ابن عمر را مردی می‌بینم که به جنگ علاقه ندارد و زمامداری را در صورتی دوست دارد که آسان به چنگ وی افتد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2905- 2906
(1)- فی د: عقبة.
(2)- بهامش بر ما لفظه: «عبد الرّحمان بن أبی بکر ذلک الحسین میت فلیتأمّل ذلک و إنّما هو عبد اللّه بن عبّاس- و اللّه أعلم بالحقیقة». قد سبق ما فیه.
(3)- فی د: «بن معاویة» موضع «أبدا».
(4)- فی د: فو اللّه أنّی.
(5)- فی د: لم أرجع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 218
رقبته «1» کائنا فی ذلک ما «2» کان. قال: فأطرق/ الولید بن عتبة إلی الأرض ساعة، ثمّ رفع رأسه، و قال: یا لیت الولید لم یولد و لم یکن «3» شیئا مذکورا! قال: ثمّ دمعت عیناه «4»، فقال له عدوّ اللّه مروان: أوّه «5» أیّها الأمیر! لا تجزع ممّا قلت لک، فإنّ آل أبی تراب هم الأعداء فی قدیم الدّهر لم یزالوا، و هم الّذین قتلوا الخلیفة عثمان بن عفّان، ثمّ ساروا إلی أمیر المؤمنین، فحاربوه، و بعد فإنّی لست آمن أیّها الأمیر! إنّک «6» إن لم تعاجل الحسین بن علیّ «6» خاصّة أن تسقط منزلتک عند أمیر المؤمنین یزید. فقال له الولید بن عتبة: مهلا! ویحک یا مروان عن کلامک هذا! و أحسن القول فی ابن فاطمة، فإنّه بقیّة ولد النّبیّین.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 11- 13
فقدم المدینة [عتبة] و علیها مروان بن الحکم، و کان عامل معاویة، فأقامه عتبة من مکانه، و جلس فیه لینفذ فیه أمر یزید، فهرب مروان، فلم یقدر علیه. «7» [بسند تقدّم عن علیّ ابن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 151- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161
قال [زریق مولی معاویة]: فقدمت علیه لیلا، فقلت للحاجب: استأذن لی علیه. فقال:
إنّه قد دخل «8». قلت: إنّی قد جئت فی أمر لا بدّ من الدّخول علیه. قال: فأذن لی، فدخلت علیه، فدفعت إلیه الکتاب، فلمّا قرأه جزع من موت معاویة جزعا شدیدا،
__________________________________________________
(1)- فی د: رقبة.
(2)- فی د: من.
(3)- فی د: لم یری.
(4)- فی د: عینه.
(5)- فی د: یا.
(6- 6) فی د: إن لم تعجل للحسین بن علیّ.
(7)- عتبه به مدینه آمد و حاکم سابق آن از طرف معاویه مروان بن حکم جای او را گرفت و بر نشست تا دستور یزید را درباره‌اش اجرا کند. مروان گریخت و بر او دست نیافت.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 151
(8)- [أضاف فی المختصر: «و لا سبیل لی إلیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 219
و جعل یقوم علی «1» سریره علی فرشه، ثمّ یرمی نفسه، ثمّ یقوم، فیرمی نفسه «1»، ثمّ دعا مروان، فجاء «2» و علیه قمیص أبیض و ملاءة مورّدة «2» فنعی معاویة، ثمّ أخبره فی الّذی کتب فی أمر القوم، ثمّ قال: ما تری؟ قال: أری تبعث إلیهم السّاعة، فتعرّض علیهم البیعة، فإن بایعوک و إلّا فاضرب أعناقهم. قال الولید: سبحان اللّه، أقتل الحسین و ابن الزّبیر؟ قال:
هو ما أقول لک.
الشّجری، الأمالی، 1/ 170- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 9/ 38
(قال) أحمد بن أعثم الکوفیّ: فلمّا ورد الکتاب علی الولید بن عتبة، و قرأه، قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، یا ویح الولید ممّن أدخله فی هذه الإمارة، ما لی و للحسین ابن فاطمة؟
ثمّ بعث إلی مروان، فدعاه و أقرأه الکتاب، فاسترجع مروان، ثمّ قال: یرحم اللّه أمیر المؤمنین معاویة. فقال له الولید: أشر علیّ برأیک فی أمر هؤلاء القوم. فقال مروان: أری أن تبعث إلیهم السّاعة، فتدعوهم إلی البیعة، و الدّخول فی طاعة یزید، فإن فعلوا قبلت ذلک منهم، و کففت عنهم، و إن أبوا قدّمتهم، و ضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا بذلک، وثب کلّ واحد منهم، و أظهر الخلاف، و دعا إلی نفسه، فعند ذلک أخاف أن یأتیک من قبلهم ما لا قبل لک به، و ما لا تقوم به، إلّا عبد اللّه بن، عمر، فإنّه لا أراه ینازع فی هذا أحدا إلّا أن تأتیه الخلافة، فیأخذها عفوا، فذر عنک ابن عمر و ابعث إلی الحسین بن علیّ، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن الزّبیر، فادعهم إلی البیعة مع أنّی أعلم أنّ الحسین خاصّة، لا یجیبک إلی بیعة یزید أبدا، و لا یری له علیه طاعة، و و اللّه إنّی لو کنت بموضعک، لم أراجع الحسین بکلمة واحدة، حتّی أضرب عنقه کائنا فی ذلک ما کان. فأطرق الولید برأسه إلی الأرض ساعة، ثمّ رفع رأسه، و قال: لیت الولید لم یولد، و لم یکن شیئا مذکورا. ثمّ دمعت عیناه، فقال له مروان: أیّها الأمیر لا تجزع ممّا ذکرت لک، فإنّ آل أبی تراب هم الأعداء من قدیم الدّهر و لا یزالون، و هم الّذین قتلوا عثمان، و هم الّذین ساروا إلی أمیر المؤمنین معاویة فحاربوه، و بعد، فإنّی لست آمن أیّها الأمیر إن لم تعاجل الحسین بن علیّ خاصّة تسقط منزلتک من أمیر المؤمنین یزید. فقال له الولید: مهلا ویحک دعنی من کلامک هذا، و أحسن القول فی ابن فاطمة،
__________________________________________________
(1- 1) [المختصر: «رجلیه، ثمّ یرمی بنفسه علی فراشه»].
(2- 2) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 220
فإنّه بقیّة ولد النّبیّین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 180- 181
فأحضر الولید مروان، و شاوره فی ذلک، فقال: الرّأی أن تحضرهم، و تأخذ منهم البیعة قبل أن یعلموا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 175
فبعث إلی مروان، فدعاه، و استشاره، و قال: کیف تری أن أصنع؟ قال: إنّی أری أن تبعث السّاعة إلی هؤلاء النّفر، فتدعوهم إلی البیعة، فإن فعلوا قبلت، و إن أبوا ضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا بموته وثب کلّ واحد منهم فی جانب، فأظهر الخلاف و المنابذة، إلّا أنّ ابن عمر لا أراه یری القتال، و لا یحبّ الولایة، إلّا أن تدفع إلیه عفوا.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 323
فبعث الولید إلی مروان حتّی دعاه و استشاره فقال: أری أن تبعث إلی هؤلاء النّفر، فتدعوهم إلی البیعة، فإن فعلوا و إلّا ضربت أعناقهم.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 34
فلمّا أتاه نعی معاویة، فظع به، و کبر علیه، و بعث إلی مروان بن الحکم، فدعاه. و کان مروان عاملا علی المدینة من قبل الولید، فلمّا قدمها الولید کان مروان یختلف إلیه متکارها، فلمّا رأی الولید ذلک منه شتمه عند جلسائه، فبلغ ذلک مروان فانقطع عنه، و لم یزل مصارما له حتّی جاء نعی معاویة.
فلمّا عظم علی الولید هلاکه و ما أمر به من بیعة هؤلاء النّفر، استدعی مروان، فلمّا قرأ الکتاب بموت معاویة، استرجع و ترّحم علیه، و استشاره الولید کیف یصنع؟ قال: أری أن تدعوهم السّاعة، و تأمرهم بالبیعة، فإن فعلوا قبلت منهم، و کففت عنهم، و إن أبوا ضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا بموته وثب کلّ رجل منهم بناحیة، و أظهر الخلاف، و دعا إلی نفسه، «1» أمّا ابن عمر، فلا یری القتال، و لا یحبّ أن یلی علی النّاس إلّا أن یدفع إلیه هذا الأمر عفوا. «2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- چون خبر مرگ معاویه به او رسید، سخت جزع کرد و آن را یک حادثه بزرگ دانست. نزد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 221
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 263- 264- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 68
فأحضره لمروان بن الحکم، و أخذ رأیه، فأشار بإحضار الحسین و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن مطیع و عبد اللّه بن عمر و إلیّ بن أبی بکر، و أخذ بیعتهم، فإن أجابوا، و إلّا فاضرب أعناقهم. فقال الولید: لیتنی لم أک شیئا مذکورا، لقد أمرتنی بأمر عظیم و ما کنت لأفعل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 9
و لمّا مات معاویة، و بویع یزید ابنه، وصل البرید ببیعة یزید إلی المدینة، و أمر والیها الولید بن عتبة بن أبی سفیان بأخذ الحسین بالبیعة.
البرّی، الجوهرة،/ 40- 41
فلمّا وقف علی الکتاب، بعث إلی مروان بن الحکم، فأحضره و أوقفه علی کتاب یزید، و استشاره، و قال: کیف تری أن أصنع بهؤلاء؟ قال: أری أن تبعث إلیهم السّاعة، فتدعوهم إلی البیعة، و الدّخول فی الطّاعة، فإن لم یفعلوا و إلّا ضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، لأنّهم إن علموا وثب کلّ واحد منهم فی جانب، و أظهر الخلاف و المنابذة، و دعا إلی نفسه، إلّا ابن عمر، فإنّه لا یری الولایة و القتال، إلّا أن یدفع عن نفسه أو یدفع إلیه هذا الأمر عفوا.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
__________________________________________________
- مروان بن حکم فرستاد و او را خواند. مروان هم از طرف ولید نایب الحکومه بود. قبل از ورود ولید به مدینه و چون او که حاکم اصلی بود، رسید، مروان با اکراه نزد او می‌رفت (خودداری می‌کرد؛ زیرا خود او قبل از آن والی مدینه بود) چون ولید اکراه و عدم اعتنای او را دید، نزد همنشینان غیابا به او دشنام داد و چون خبر دشنام به مروان رسید، از او برید تا خبر مرگ معاویه رسید.
چون مرگ معاویه شایع گردید و فرمان یزید برای گرفتن بیعت رسید، ولید سخت نگران و بیمناک شد. ناگزیر مروان را نزد خود خواند و نامه را به او داد. او هم بر مرگ معاویه دریغ گفت و بر او درود فرستاد. ولید از او پرسید: «من چه باید بکنم؟»
مروان گفت: «من صلاح در این می‌بینم که تو هم‌اکنون آنها را (مخالفین) نزد خود بخوانی و بیعت را به آنها تکلیف کنی. اگر آنها قبول کنند، تو آسوده خواهی شد و آنها را آزاد خواهی کرد؛ وگرنه قبل از اطلاع بر مرگ معاویه گردن آنها را بزن. اگر آنها بدانند که معاویه مرده، هریکی از آنها در یک ناحیه قیام خواهد کرد و برای خلافت خود، دعوت خواهد نمود. امّا فرزند عمر که او به جنگ و خونریزی قائل نیست و خلافت را هم دوست ندارد؛ مگر آن‌که خلافت را به رایگان به او بدهند (بدون دردسر).»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 102- 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 222
فأحضر الولید مروان و استشاره فی أمر الحسین علیه السّلام، فقال: إنّه لا یقبل و لو کنت مکانک لضربت عنقه. فقال الولید: لیتنی لم أک شیئا مذکورا. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 22- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 174؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587، لواعج الأشجان،/ 24؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 5
فلمّا أتاه نعی معاویة، استدعی مروان بن الحکم، و کان قبل ذلک قد صارمه و انقطع عنه، فلمّا جاءه و قرأ علیه الکتاب بموته معاویة، استرجع و ترحّم علیه، و استشاره الولید کیف یصنع، قال: «أری أن تدعوهم السّاعة و تأمرهم بالبیعة، فإن فعلوا قبلت منهم و کففت عنهم، و إن أبوا ضربت أعناقهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فإنّهم إن علموا بموته وثب کلّ رجل بناحیة، و أظهر الخلاف و دعا إلی نفسه، أمّا ابن عمر، فلا یری القتال، و لا یحبّ أن یلی علی النّاس إلّا أن یدفع إلیه هذا الأمر عفوا».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 377
قال: فبعث إلی مروان و بنی أمیّة، فأخبرهم. فقال مروان: ابعث الآن إلی الحسین و ابن الزّبیر، فإن بایعا، و إلّا فاضرب أعناقهما.
قال [زریق مولی معاویة]: فقدمت المدینة لیلا، فقلت للحاجب: استأذن لی، ففعل، فلمّا قرأ کتاب یزید بوفاة معاویة، جزع جزعا شدیدا، و جعل یقوم علی رجلیه، ثمّ یرمی بنفسه علی فراشه.
ثمّ بعث إلی مروان، فجاء و علیه قمیص أبیض و ملاءة مورّدة، فنعی له معاویة و أخبره.
فقال: ابعث إلی هؤلاء، فإن بایعوا، و إلّا فاضرب أعناقهم. قال: سبحان اللّه أقتل الحسین و ابن الزّبیر!
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 268- 269
__________________________________________________
(1)- ولید پس از دریافت حکم، مروان را خواست و درباره حسین با او مشورت کرد. مروان گفت:
حسین بیعت بر یزید را نخواهد پذیرفت و اگر من به جای تو بودم، گردنش را می‌زدم.
ولید گفت: «ای کاش که من از سرحدّ عدم پای به اقلیم وجود نگذاشته بودم.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 22
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 223
فلمّا قرأ مروان الکتاب بنعی معاویة، استرجع و ترحّم، و استشاره الولید فی أمر أولئک النّفر، فأشار علیه أن یحضرهم لوقته، فإن بایعوا و إلّا قتلتهم قبل أن یعلموا بموت معاویة، فیثب کلّ رجل منهم فی ناحیة، إلّا ابن عمر، فإنّه لا یحبّ القتال، و لا یحبّ الولایة إلّا أن یدفع إلیه الأمر. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 19
فلمّا قرأ الولید الکتاب عظم علیه هلاک معاویة، و ما أمره یزید من أخذه البیعة علی هؤلاء الثّلاثة، فاستدعی مروان بن الحکم، و قرأ علیه الکتاب، فاسترجع مروان، و شقّ علیه موت معاویة، فقال له الولید: ما الرّأی؟ کیف تصنع فی هؤلاء النّفر الثّلاثة الّذین أمرنی بأخذ البیعة علیهم؟ فقال له: أری أن تدعوهم السّاعة، و تأخذهم بالبیعة، فإن فعلوا، فقبلت منهم و کففت عنهم، و إن أبوا ضربت أعناقهم قبل أن یعلم أحد منهم بموت معاویة، لأنّهم إن علموا بموته وثب کلّ واحد منهم بناحیته، و أظهر الخلاف، و دعا إلی نفسه، و رأیی أنّ ابن عمر لا یحبّ القتال، و لا یحبّ أن یلی شیئا من أمور الدّنیا بالقتال إلّا أن یدفع علیه هذا الأمر عفوا. فأرسل إلی الحسین و إلی ابن الزّبیر لا غیر. «2»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 181- 182
فلمّا قرأ الکتاب، بعث إلی مروان بن الحکم و کان قد جفاه من أجل الإمارة لأنّه کان
__________________________________________________
(1)- چون ولید نامه را خواند و از مرگ معاویه آگاه شد، إنّا للّه ... گفت و برای او رحمت خواست. پس مروان بن الحکم را که عامل او بود، فراخواند تا در این باب با او رأی زند. مروان گفت: «آنان را احضار کن. اگر بیعت کردند که کردند، وگرنه پیش از آن‌که از مرگ معاویه باخبر شوند، آنان را بکش؛ زیرا اگر بدانند معاویه از میانه رفته است، هرکس از سویی علم مخالفت با تو را بلند خواهد کرد. البته جز عبد اللّه بن عمر، که نه دوستدار جنگ است و نه خواهان حکومت. مگر آن‌که او را بدین کار دعوت کنند.»
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 28
(2)- چون این نامه به ولید رسید و مضمونش به وضوح انجامید، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ مرا با پسر فاطمه چه کار؟»
آن‌گاه مروان را طلبیده و او را بر کیفیت مطلع گردانیده، بساط مشورت ممهد ساخت.»
مروان گفت: «فی الحال این جماعت را طلب نمای و بر مبایعت یزید تکلیف فرمای. اگر به قدم اطاعت پیش آیند، فبها. و الّا همه را به قتل رسان؛ به تخصیص حسین بن علی و ابن زبیر را.»
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 37- 38
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 224
والیا من قبله علی المدینة، فلمّا دخل علیه قرّبه و أدناه، و قرأ علیه الکتاب، فقال له مروان: الرّأی أن ترسل إلی هؤلاء الأربعة، و تدعوهم إلی البیعة، و الدّخول فی الطّاعة، فإن أبوا، فاضرب أعناقهم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 418- 419
و کان قدومه إلی المدینة لعشرة أیّام قد خلون من شعبان، قال: فلمّا قرأ الکتاب بعث إلی مروان (لعنه اللّه)، فدعاه إلیه- و کان قد عزل عن الإمارة و کان والیا من قبل معاویة- فلمّا دخل علی الولید قرّبه و قرأ علیه الکتاب، فقال مروان: الرّأی أن ترسل إلیهم، و تدعوهم إلی البیعة، و الدّخول فی الطّاعة، فإن فعلوا اقبل منهم، و إن أبوا فاضرب أعناقهم، فإنّهم متی علموا بموت معاویة طلب کلّ منهم الرّیاسة لنفسه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 11
و قال محمّد بن أبی طالب الموسویّ: لمّا ورد الکتاب علی الولید بقتل الحسین علیه السّلام عظم ذلک علیه، ثمّ قال: و اللّه لا یرانی اللّه أقتل ابن نبیّه و لو جعل یزید لی الدّنیا بما فیها.
المجلسی، البحار، 44/ 327- مثله البحرانی، العوالم، 17/ 177؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206
فخرج ابن أبی زریق بالکتاب من الشّام، و کان معه عبد اللّه بن أبی سرح، یجدّ السّیر حتّی انتهی إلی (یثرب) و دخل علی الولید، و سلّمه الکتاب.
فلمّا قرأ الولید الکتاب، بعث إلی مروان بن الحکم لیلا، فأحضره عنده، و قرأ علیه کتاب یزید، و نعی إلیه معاویة، و استشاره فی أخذ البیعة من هؤلاء النّفر.
فقال له مروان: «الرّأی: أن تحضرهم فی هذه السّاعة، و تأخذ منهم البیعة».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 225

الولید یبعث إلی الإمام الحسین علیه السّلام‌

فبعث الولید بن عقبة «1» من ساعته- نصف اللّیل- إلی الحسین بن علیّ، و عنده «2» عبد اللّه بن الزّبیر.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 199، تهذیب ابن بدران، 4/ 327، مختصر ابن منظور، 7/ 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607، الحسین بن علیّ،/ 66؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 415- 416؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
و کان الولید بن عتبة رجل بنی عتبة، ولّاه معاویة المدینة، و کان حلیما کریما، و توفّی معاویة؛ فقدم علیه رسول یزید؛ فأمره أن یأخذ البیعة علی الحسین بن علیّ، و علی عبد اللّه بن الزّبیر؛ فأرسل إلیهما لیلا حین قدم الرّسول. المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 133
فأرسل إلی الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه بن عمر، فلمّا أتاهم الرّسول، قال عبد اللّه بن الزّبیر للحسین: ظنّ یا أبا عبد اللّه فیما أرسل إلینا؟ فقال الحسین: لم یرسل إلینا إلّا للبیعة. [قال:] فما تری؟ قال: آتیه، فإن أراد تلک امتنعت علیه. فدعا الحسین موالیه و أهل بیته، و أقعدهم علی الباب، و قال لهم: إن ارتفع صوتی، فاقتحموا الدّار علیّ، و إلّا فمکانکم حتّی أخرج إلیکم.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 175
و أرسل الولید عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان، و هو إذ ذاک غلام، إلی الحسین و عبد اللّه بن الزّبیر یدعوهما، فوجدهما جالسین فی المسجد، و کان إتیانه إیّاهما فی ساعة لم یکن الولید یجلس فیها للنّاس و لا یأتونه، فقال: أجیبا الأمیر. فقالا له: انصرف الآن نأته بعد. ثمّ أعاد إلیهما الرّسل و ألحّ علیهما، فأمّا الحسین فامتنع بأهل بیته و من کان علی رأیه، و فعل ابن الزّبیر مثل ذلک، و بعث إلی الحسین أن کفّ حتّی ننظر و تنظروا، و نری و تروا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 314
فقال الولید لعبد اللّه بن عمرو بن عثمان، و کان حاضرا- و هو حینئذ غلام حین راهق-: انطلق یا بنیّ إلی الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر، فادعهما. فانطلق الغلام
__________________________________________________
(1)- [فی ابن عساکر: «الولید بن عتبة» و فی ابن العدیم و تهذیب الکمال و البدایة: «الولید»].
(2)- [لم یرد فی ابن العدیم و تهذیب الکمال و البدایة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 226
حتّی أتی المسجد، فإذا هو بهما جالسین، فقال: أجیبا الأمیر. فقالا للغلام: انطلق، فإنّا صائران إلیه علی أثرک. فانطلق الغلام، فقال ابن الزّبیر للحسین رضی اللّه عنه: فیم تراه بعث إلینا فی هذه السّاعة؟ فقال الحسین: أحسب معاویة قد مات، فبعث إلینا للبیعة. قال ابن الزّبیر: ما أظنّ غیره. و انصرفا إلی منازلهما، فأمّا الحسین، فجمع نفرا من موالیه و غلمانه، ثمّ مشی نحو دار الإمارة، و أمر فتیانه أن یجلسوا بالباب، فإن سمعوا صوته اقتحموا الدّار. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229
فوجّه إلی الحسین علیه السّلام و إلی عبد اللّه بن الزّبیر. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
فأرسل عبد اللّه بن عمرو بن عثمان- و هو «3» إذ ذاک «3» غلام حدث- إلیهما یدعوهما، فوجدهما فی المسجد و هما جالسان «3»، فأتاهما فی ساعة لم یکن الولید یجلس فیها للنّاس، و لا یأتیانه فی مثلها «3»، فقال: أجیبا، الأمیر یدعوکما. فقال له: انصرف؛ الآن نأتیه. ثمّ أقبل أحدهما علی الآخر، فقال عبد اللّه بن الزّبیر للحسین: ظنّ «4» فیما تراه بعث إلینا «3» فی هذه السّاعة الّتی لم یکن یجلس فیها! «3» فقال حسین «5»: قد ظننت، أری طاغیتهم قد هلک، فبعث إلینا «6» لیأخذنا بالبیعة قبل أن یفشو «3» فی النّاس «3» الخبر. فقال: و أنا ما أظنّ غیره «6».
__________________________________________________
(1)- ولید به عبد اللّه بن عمرو بن عثمان که نوجوانی در سن بلوغ بود و آن‌جا حضور داشت، گفت:
«پسر جان! برو حسین بن علی علیه السّلام و عبد اللّه بن زبیر را فراخوان.»
پسرک به مسجد رفت و آن دو را آن‌جا نشسته دید و گفت: «دعوت امیر را بپذیرید و پیش او آیید.»
گفتند: «برو. ما از پی تو می‌آییم.»
و چون پسرک برگشت، ابن زبیر به حسین علیه السّلام گفت: «خیال می‌کنی برای چه منظوری در این ساعت کسی پیش ما فرستاده است؟»
فرمود: «گمان می‌کنم معاویه مرده است و برای بیعت پیش ما فرستاده است.»
ابن زبیر گفت: «من هم جز این گمانی ندارم.»
و هردو به خانه‌های خود برگشتند. امام حسین علیه السّلام تنی چند از دوستان و غلامان خویش را جمع کرد و به سوی دار الاماره رفت و به آنان دستور فرمود بر در نشینند و اگر صدای او را شنیدند، به درون خانه هجوم آورند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 275- 276
(2)- پس نزد حسین و عبد اللّه بن زبیر فرستاد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 177
(3- 3) [لم یرد فی المنتظم].
(4)- [فی المنتظم: «ما تظنّ» و لم یرد فی العبرات].
(5)- [فی المنتظم و العبرات: «الحسین»].
(6- 6) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 227
قال: فما ترید أن تصنع؟ قال: أجمع فتیانی السّاعة، ثمّ أمشی إلیه، فإذا بلغت الباب احتبستهم «1» علیه، ثمّ دخلت علیه «1». قال: فإنّی أخافه علیک إذا دخلت. قال: لا آتیه إلّا و أنا علی الامتناع قادر. فقام، فجمع إلیه موالیه و أهل بیته، ثمّ أقبل یمشی حتّی انتهی إلی «2» باب الولید، و قال لأصحابه: إنّی داخل، فإن دعوتکم أو سمعتم صوته قد علا، فاقتحموا علیّ بأجمعکم، و إلّا فلا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 339- مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 323؛ المحمودی، العبرات، 1/ 274
حدّثنی زکریّاء بن یحیی الضّریر، قال: حدّثنا أحمد بن جناب المصیّصّی- و یکنی أبا الولید- قال: حدّثنا خالد بن یزید بن أسد بن عبد اللّه القسریّ، قال: حدّثنا عمّار الدّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر: حدّثنی بمقتل الحسین حتّی کأنّی حضرته؛ قال: مات معاویة و الولید بن عتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ لیأخذ بیعته. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المنتظم].
(2- 2) [العبرات: «دار الإمارة، و أمر فتیانه أن یجلسوا بالباب، فإن سمعوا صوته اقتحموا الدّار و إلّا فلا یبرحوا حتّی یخرج إلیهم»].
(3)- گوید: پس ولید، عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را که جوانی نوسال بود، سوی حسین و عبد اللّه بن زبیر فرستاد که آنها را بخواند. عبد اللّه آنها را در مسجد یافت که نشسته بودند و پیش آنها رفت. این به وقتی بود که ولید برای کسان نمی‌نشست و کس پیش وی نمی‌رفت. گفت: «امیر دعوتتان کرده، اجابتش کنید.»
گفتند: «برو. هم‌اکنون می‌آییم.»
آن‌گاه یکیشان رو به دیگری کرد و عبد اللّه بن زبیر به حسین گفت: «حدس بزن که در این وقت که به مجلس نمی‌نشیند، برای چه ما را خواسته است؟»
حسین گفت: «به گمانم طغیانگرشان هلاک شده و ما را خواسته تا پیش از آن‌که خبر فاش شود، ما را به بیعت وادار کند.»
عبد اللّه بن زبیر گفت: «من نیز جز این گمان ندارم. می‌خواهی چه کنی؟»
گفت: «هم‌اکنون غلامانم را فراهم می‌کنم و می‌روم و چون به در رسیدم، آنها را می‌گذارم و پیش ولید می‌روم.»
گفت: «وقتی به درون شدی از او بر تو بیم دارم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 228
قال: ثمّ بعث الولید بن عتبة إلی الحسین بن علیّ، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه ابن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، فدعاهم، فأقبل إلیهم الرّسول، و الرّسول [عبد اللّه بن «1»-] عمرو بن عثمان بن عفّان، لم یصب «2» القوم فی منازلهم، فمضی نحو المسجد، فإذا «3» القوم عند قبر النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فسلّم علیهم، ثمّ قام و قال: أجیبوا الأمیر! فقال الحسین: یفعل اللّه ذلک إذا نحن فرغنا عن «4» مجلسنا هذا إن شاء اللّه. قال: فانصرف الرّسول إلی الولید، فأخبره بذلک.
و أقبل عبد اللّه بن الزّبیر علی الحسین بن علیّ «5»، و قال: یا أبا عبد اللّه! إنّ هذه ساعة «6» لم یکن الولید «7» بن عتبة یجلس «8» فیها للنّاس، و إنّی قد أنکرت «9» ذلک و بعثه فی هذه السّاعة إلینا، و دعاءه إیّانا لمثل هذا الوقت، أتری فی أیّ طلبنا؟ فقال له «10» الحسین: إذا أخبرک أبا بکر «11»! إنّی أظنّ بأنّ معاویة قد مات، و ذلک أنّی رأیت البارحة فی منامی کأنّ
__________________________________________________
- گفت: «وقتی پیش او می‌روم که قدرت مقاومت داشته باشم.»
گوید: حسین برفت و غلامان و مردم خاندان خویش را فراهم آورد و برفت تا به در ولید رسید و به یاران خود گفت: «من به درون می‌روم. اگر شما را خواندم یا شنیدید که صدای او بلند شد، همگی به درون ریزید؛ وگرنه همین‌جا باشید تا پیش شما برگردم.»
عمار دهنی گوید: ابو جعفر را گفتم: «حدیث کشته شدن حسین را با من بگوی تا چنان بدانم که گویی آنجا حضور داشته‌ام.»
گفت: «وقتی معاویه مرد، ولید بن عتبة بن ابی سفیان حاکم مدینه بود و حسین را پیش خواند که بیعت از او بگیرد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2906، 2916
(1)- من الطّبریّ و الأخبار الطّوال.
(2)- فی د: فلم یصیب، و فی بر: فلم یصب. [و هو صحیح].
(3)- فی د: فرأی.
(4)- فی د: فرغن من.
(5)- المحاورة تدلّ علی أنّ ابن أبی بکر لم یکن موجودا فی هذه الواقعة.
(6)- فی د: السّاعة.
(7)- فی د: للولید.
(8)- فی د: جلوسا.
(9)- فی د: نکرت.
(10)- لیس فی د.
(11)- کنیة عبد اللّه بن الزّبیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 229
منبر معاویة منکوس، و رأیت داره تشتعل نارا، فأوّلت ذلک فی نفسی أنّه مات. فقال له ابن الزّبیر: فاعلم یا ابن علیّ، أنّ ذلک کذلک، فما «1» تری أن تصنع إن دعیت إلی بیعة یزید أبا عبد اللّه؟ قال: أصنع أنّی لا أبایع له أبدا، لأنّ الأمر إنّما کان لی من بعد أخی الحسن، فصنع معاویة ما صنع و حلف لأخی «2» الحسن أنّه لا یجعل الخلافة لأحد من بعده من ولده، و أن یردّها إلیّ إن کنت حیّا، فإن کان معاویة قد خرج من دنیاه، و لم یفئ لی و لا لأخی الحسن بما کان ضمن، فقد و اللّه أتانا ما لا/ قوام لنا به، انظر أبا بکر، أنّی أبایع لیزید، و یزید رجل فاسق معلن الفسق، یشرب الخمر، و یلعب بالکلاب و الفهود، و یبغض بقیّة آل الرّسول؟ لا و اللّه لا یکون ذلک أبدا.
قال: فبینما هما کذلک فی هذه المحاورة، إذ رجع إلیهما «3» الرّسول، فقال: أبا عبد اللّه! إنّ الأمیر قاعد لکما خاصّة تقوما «4» إلیه! قال: فزبره «5» الحسین بن علیّ «6»، ثمّ قال: «6» انطلق إلی أمیرک لا أمّ لک! فمن أحبّ أن یصیر إلیه منّا، فإنّه صائر إلیه، و أمّا أنا، فإنّی أصیر إلیه السّاعة «7» إن شاء اللّه تعالی.
قال: فرجع الرّسول أیضا إلی الولید بن عتبة، فقال: أصلح اللّه الأمیر! أمّا الحسین بن علیّ خاصّة، فقد أجاب، و ها هو صائر إلیک فی إثری. فقال مروان بن الحکم: غدر و اللّه الحسین «8»! فقال الولید: مهلا! فلیس مثل الحسین یغدر «9» و لا یقول شیئا، ثمّ لا یفعل.
قال: ثمّ أقبل الحسین علی من بحضرته، فقال: قوموا إلی منازلکم، فإنّی صائر إلی هذا الرّجل، فأنظر ما عنده و ما یرید. فقال له ابن الزّبیر: جعلت فداک یا ابن بنت رسول
__________________________________________________
(1)- فی د: أما.
(2)- فی د: إلی أخی.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: إلیهم.
(4)- فی د: یقوما، و فی بر بغیر نقط.
(5)- من بر، و فی الأصل: فذبره، و فی د: فدبره.
(6- 6) فی د: فقال.
(7)- لیس فی د.
(8)- زید فی د: بن علیّ.
(9)- فی الأصل: بقدر، و فی د: یقدر، و فی بر: تقدر- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 230
اللّه صلی اللّه علیه و سلم! إنّی خائف علیک أن یحبسوک عندهم، فلا یفارقونک أبدا دون أن تبایع أو تقتل «1».
فقال الحسین: إنّی لست أدخل علیه و حدی، و لکن أجمع أصحابی إلیّ، و خدمی و أنصاری، و أهل الحقّ من شیعتی، ثمّ آمرهم أن یأخذ کلّ واحد سیفه مسلولا تحت ثیابه، ثمّ‌یصیروا بإزائی، فإذا أنا أومأت إلیهم، و قلت: یا آل الرّسول ادخلوا! دخلوا و فعلوا ما أمرتهم به، فأکون علی الامتناع، و لا أعطی المقادة «2» و المذلّة من نفسی، فقد علمت و اللّه أنّه جاء من الأمر ما لا قوام به، و لکنّ قضاء اللّه ماض فیّ، و هو الّذی یفعل فی بیت رسوله علیه السّلام ما یشاء و یرضی.
قال: ثمّ صار الحسین بن علیّ إلی منزله، ثمّ دعا بماء، فلبس و تطهّر بالماء، و قام فصلّی رکعتین، و دعا ربّه بما أحبّ فی صلاته؛ فلمّا فرغ من ذلک أرسل إلی فتیانه، و عشیرته، و موالیه، و أهل بیته فأعلمهم بشأنه، ثمّ قال: کونوا بباب هذا الرّجل، فإنّی ماض إلیه، و مکلّمه، فإن سمعتم أنّ صوتی قد علا و سمعتم کلامی و صحت بکم، فادخلوا یا/ آل الرّسول و اقتحموا من غیر إذن، ثمّ اشهروا السّیوف و لا تعجلوا، فإن رأیتم ما تکرهون، فضعوا سیوفکم، ثمّ اقتلوا من یرید قتلی!
ثمّ خرج الحسین من منزله، و فی یده قضیب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هو فی ثلاثین رجلا من أهل بیته و موالیه و شیعته، حتّی أوقفهم علی باب الولید بن عتبة، ثمّ قال: انظروا ماذا أوصیتکم فلا تتعدّوه، و أنا أرجو أن أخرج إلیکم سالما إن شاء اللّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 13- 17
علیّ بن عبد العزیز، قال: قرأ علیّ أبو عبید «3» القاسم «4» بن سلّام و أنا أسمع، فسألته:
نروی عنک کما قرئ علیک؟ قال: نعم. قال أبو عبید: لمّا مات معاویة بن أبی سفیان و جاءت وفاته إلی المدینة، و علیها یومئذ الولید بن عتبة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ
__________________________________________________
(1)- فی د: تفعل.
(2)- من د و بر، و فی الأصل: المفادة- کذا.
(3)- [جواهر المطالب: «قرئ علی أبی عبید» و هو صحیح].
(4)- فی بعض الأصول: «أبو القاسم عبد اللّه بن سلام». تحریف. فابن عبد العزیز یروی عن أبی عبید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 231
و عبد اللّه بن الزّبیر.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 263
و بعث عتبة إلی الحسین بن علیّ «1». [بسند تقدّم عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 151- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161
فأنفذ الولید «2» إلی الحسین علیه السّلام فی اللّیل، فاستدعاه، فعرف الحسین علیه السّلام الّذی أراد «3»، فدعا جماعة من موالیه «4»، فأمرهم بحمل السّلاح، و قال لهم: إنّ الولید قد استدعانی فی هذا الوقت، و لست آمن أن یکلّفنی فیه أمرا لا أجیب إلیه، و هو غیر مأمون، فکونوا معی، فإذا دخلت إلیه، فاجلسوا علی الباب، فإن سمعتم صوتی قد علا، فادخلوا علیه لتمنعوه عنّی. «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 30- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 324؛ البحرانی، العوالم، 17/ 173؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 383- 384؛ القمی، نفس المهموم،/ 68؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ «5»؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 128- 129؛ الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 46؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 146؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587، لواعج الأشجان،/ 24
قال أبو عمر رضی اللّه عنه: لمّا مات معاویة، و أفضت الخلافة إلی یزید و ذلک فی سنة ستّین، وردت بیعته علی الولید بن عتبة بالمدینة، لیأخذ البیعة علی أهلها، أرسل إلی
__________________________________________________
(1)- عتبه حسین بن علی علیهما السّلام را خواست.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 151
(2)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «ثمّ بعث»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و بحر العلوم].
(4)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و بحر العلوم: «من أهل بیته و موالیه و کانوا ثلاثین رجلا»].
(5)- پس ولید شبانه کسی را به نزد حسین علیه السّلام فرستاد و او را خواست. حسین علیه السّلام جریان را دانست و گروهی از نزدیکان خود را خواسته، به آنان دستور داد، سلاحهای خویش را برداشته و با ایشان فرمود:
«ولید در چنین وقتی مرا خواسته و من آسوده خاطر نیستم، مرا مجبور به کاری کند که من نتوانم آن را بپذیرم، و از ولید نیز ایمن نمی‌توان بود. پس شما همراه من باشید؛ چون من بر او درآمدم، شما بر در خانه بنشینید. اگر آواز مرا شنیدید که بلند شد، بر او درآیید تا از من دفاع کنید.»
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 232
الحسین بن علیّ و إلی عبد اللّه بن الزّبیر لیلا.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 1/ 381- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2571- 2572، الحسین بن علیّ،/ 30- 31؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
قال: فبعث إلیهم.
(و به) قال: أخبرنا أبو طاهر أحمد بن علیّ بن محمّد بن عثمان السّواق و البندار ابن أخی شیخنا أبی منصور بن السّواق بقراءتی علیه، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه الحسین بن عمر بن برهان الغزال، قال: أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد المعروف بابن السّمّاک، قال: حدّثنا أبو الفضل أحمد بن ملاعب بن جنان، قال: حدّثنا أحمد بن غیاث، قال: أخبرنا خالد بن یزید أسد بن عبید اللّه القسریّ عن عمّار الدّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر علیه السّلام، حدّثنی بمقتل الحسین بن علیّ علیه السّلام حتّی کأنّی حضرته. قال: مات معاویة و الولید بن عتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ علیهما السّلام لیأخذ بیعته.
الشّجری، الأمالی، 1/ 170، 190
فأنفذ الولید إلی الحسین علیه السّلام، فاستدعاه، فعرف الحسین ما أراد، فدعا جماعة من موالیه، و أمرهم بحمل السّلاح، و قال: اجلسوا علی الباب، فإذا سمعتم صوتی قد علا، فادخلوا علیه، و لا تخافوا علیّ.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
ثمّ بعث الولید إلی الحسین بن علیّ، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، فدعاهم و أقبل إلیهم رسوله؛ و هو عمرو بن عثمان، فلم یصب القوم فی منازلهم، فمضی نحو المسجد، فإذا هم عند قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فسلّم علیهم، ثمّ قال: الأمیر یدعوکم فصیروا إلیه. فقال الحسین: نفعل ذلک إذا نحن فرغنا من مجلسنا هذا إن شاء اللّه. قال: فانصرف الرّسول إلی الولید و أخبره بذلک؛ و أقبل عبد اللّه بن الزّبیر علی الحسین، فقال: یا أبا عبد اللّه، إنّ هذه ساعة لم یکن الولید بن عتبة، یجلس فیها للنّاس، و إنّی قد أنکرت بعثه إلینا، و دعاءه إیّانا فی مثل هذا الوقت، أفتری لماذا بعث إلینا؟ فقال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 233
له الحسین: أنا أخبرک، أظنّ أنّ معاویة قد مات، و ذلک أنّی رأیت البارحة فی منامی کأنّ معاویة منکوس، و رأیت النّار، تشتعل فی داره، فتأوّلت ذلک فی نفسی أن قد مات معاویة. فقال ابن الزّبیر: فاعلم أنّ ذلک کذلک، فماذا تری نصنع یا أبا عبد اللّه إن دعینا إلی بیعة یزید؟ فقال الحسین: أمّا أنا، فلا أبایع أبدا، لأنّ الأمر کان لی بعد أخی الحسن، فصنع معاویة ما صنع، و کان حلف لأخی الحسن أن لا یجعل الخلافة لأحد من ولده، و أن یردّها علیّ إن کنت حیّا، فإن کان معاویة خرج من دنیاه، و لم یف لی و لا لأخی بما ضمن، فقد جائنا ما لا قرار لنا به، أتظنّ أبا بکر إنّی أبایع لیزید، و یزید رجل فاسق، معلن بالفسق، یشرب الخمر، و یلعب بالکلاب و الفهود، و نحن بقیّة آل الرّسول لا و اللّه لا یکون ذلک أبدا. قال: فبینا هما کذلک فی المحاورة إذ رجع الرّسول، فقال: أبا عبد اللّه، إنّ الأمیر قاعد لکما خاصّة فقوما إلیه. فزبره الحسین، و قال: انطلق إلی أمیرک لا أمّ لک، فمن أحبّ أن یصیر إلیه منّا، فإنّه صائر إلیه، فأمّا أنا فإنّی أصیر إلیه السّاعة إن شاء اللّه، و لا قوّة إلّا باللّه. فرجع الرّسول أیضا إلی الولید، فقال: أصلح اللّه الأمیر، أمّا الحسین بن علیّ خاصّة، فإنّه صائر إلیک فی إثری، فقد أجاب.
فقال مروان: غدر و اللّه الحسین. فقال الولید: مهلا، فلیس مثل الحسین یغدر، و لا یقول شیئا ثمّ لا یفعل. قال: ثمّ إنّ الحسین أقبل علی من معه، و قال: صیروا إلی منازلکم، فإنّی صائر إلی الرّجل، فأنظر ما عنده و ما یرید. فقال له ابن الزّبیر: جعلت فداک، إنّی خائف علیک أن یحبسوک عندهم فلا یفارقونک أبدا، دون أن تبایع أو تقتل. فقال الحسین: إنّی لست أدخل علیه وحدی، و لکنّی أجمع إلیّ أصحابی و خدمی و أنصاری و أهل الحقّ من شیعتی، ثمّ آمرهم أن یأخذ کلّ واحد منهم سیفه مسلولا تحت ثیابه، ثمّ یصیروا بإزائی فإذا أنا أو مأت إلیهم و قلت: یا آل الرّسول ادخلوا، فعلوا ما أمرتهم به، فأکون علی الامتناع دون المقادة و المذلّة فی نفسی، فقد علمت و اللّه أنّه جاء من الأمر ما لا أقوم به و لا أقرّ له، و لکن قدر اللّه ماض، و هو الّذی یفعل فی أهل بیت رسول اللّه ما یشاء و یرضی. ثمّ قام و صار إلی منزله، فدعا بماء، فتطهّر و اغتسل و صلّی رکعتین، و دعا ربّه بما أحبّ أن یدعو به، فلمّا انفتل من صلاته أرسل إلی فتیانه و عشیرته و موالیه و أهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 234
بیته و أعلمهم شأنه، و قال: کونوا بباب هذا الرّجل، فإنّی ماض إلیه، و مکلّمه، فإن سمعتم صوتی و کلامی قد علا مع القوم و صحت بکم: یا آل الرّسول، فاقتحموا بغیر إذن ثمّ اشهروا السّیوف، و لا تعجلوا، فإن رأیتم ما تخشون فضعوا سیوفکم فیهم، و اقتلوا من أراد قتلی، ثمّ خرج الحسین من منزله و فی یده قضیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو فی ثلاثین رجلا من أهل بیته، و موالیه و شیعته، فوقّفهم علی باب الولید، ثمّ قال: انظروا ما أوصیتکم به فلا تعدّوه، و أنا أرجو أن أخرج إلیکم سالما إن شاء اللّه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 181- 183
فوجّه فی طلبهم و کانوا عند التّربة، فقال عبد الرّحمان و عبد اللّه: ندخل دورنا و نغلق أبوابنا. و قال ابن الزّبیر: و اللّه ما أبایع یزید أبدا. و قال الحسین بن علیّ علیه السّلام: أنا لا بدّ لی من الدّخول علی الولید «1» و أنظر ما یقول. «2» ثمّ قال لمن حوله من أهل بیته: إذا أنا دخلت علی الولید، و خاطبته و خاطبنی، و ناظرته و ناظرنی، کونوا علی الباب، فإذا سمعتم الصّیحة قد علت، و الأصوات قد ارتفعت، فاهجموا إلی الدّار، و لا تقتلوا أحدا و لا تثیروا إلی الفتنة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325
البحرانی، العوالم، 17/ 175؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 128
فأرسل الولید عبد اللّه بن عمرو بن عثمان، و هو غلام حدث إلی الحسین و ابن الزّبیر یدعوهما، فوجدهما فی المسجد و هما جالسان فأتاهما فی ساعة لم یکن الولید یجلس فیها للنّاس، فقال: أجیبا الأمیر. فقالا: انصرف الآن نأتیه. و قال ابن الزّبیر للحسین: ما تراه «3» بعث إلینا فی هذه السّاعة الّتی لم یکن یجلس فیها؟ فقال الحسین: أظنّ أنّ طاغیتهم قد هلک، فبعث إلینا لیأخذنا بالبیعة قبل أن یفشو فی النّاس الخبر. فقال: و أنا ما أظنّ غیره،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(3)- [و فی بحر العلوم مکانه: «وجّه الولید فی طلبهم- فی غلس من اللّیل- و کانوا مجتمعین فی حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فذعر ابن الزّبیر لهذه المناجاة، و التفت إلی الحسین علیه السّلام قائلا: ما تراه ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 235
فما ترید أن تصنع؟ «1» قال الحسین: أجمع فتیانی السّاعة ثمّ أمشی إلیه «2»، و أجلسهم علی الباب و أدخل علیه. قال: فإنّی أخافه علیک إذا دخلت. قال: لا آتیه إلّا و أنا قادر علی الامتناع.
فقام، فجمع إلیه أصحابه، و أهل بیته، ثمّ أقبل علی باب الولید و قال لأصحابه: إنّی داخل، فإذا دعوتکم أو سمعتم صوتی قد علا، فادخلوا علیّ بأجمعکم، و إلّا فلا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 264- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 68؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 127- 128؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 387
ثمّ بعث الولید إلیهم، فلمّا حضر رسوله، قال الحسین للجماعة: أظنّ أنّ طاغیتهم هلک، رأیت البارحة أنّ منبر معاویة منکوس، و داره تشتعل بالنّیران.
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب: «نصنع»، و إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم و أضاف: «قال له ابن الزّبیر فإنّی أخاف علیک إذا دخلت علیه. قال الحسین: لا آتیه إلّا و أنا قادر علی الامتناع»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- ولید، عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را که در آن هنگام تازه جوان یا کودک بود، نزد حسین و ابن زبیر فرستاد که آنها را نزد ولید بخواند. هردو را در مسجد نشسته دید. او هنگامی به آن دو رسید و آنها را نزد ولید خواند که ولید در آن وقت برای پذیرایی نمی‌نشست. آنها گفتند: «برو که ما خود الآن می‌رویم.»
ابن زبیر به حسین گفت: «چه حدس می‌زنی؟ او در این ساعت که وقت پذیرایی نیست، برای چه پی ما فرستاده؟»
حسین گفت: «گمان می‌کنم مرد جبار آنها هلاک شده و او پی ما فرستاده که از ما بیعت بگیرد؛ پیش از این‌که مردم بر مرگ او آگاه شوند.»
ابن زبیر گفت: «من هم جز این گمان، عقیده دیگری ندارم. چه می‌خواهی بکنی؟»
حسین گفت: «من جوانان تابع خود را دعوت می‌کنم و همراه خود می‌برم. آنها را بر در خانه می‌نشانم و من تنها داخل می‌شوم.»
ابن زبیر گفت: «من بر تو می‌ترسم؛ اگر تو تنها داخل شوی.»
گفت: «من نزد او نمی‌روم؛ مگر پس از این‌که برای دفاع کاملا آماده شوم.»
آن‌گاه رفت و به یاران خود گفت: «اگر من شما را دعوت کنم یا شما صدای مرا بشنوید، همه یکباره داخل شوید؛ وگرنه همان‌جا بمانید تا برگردم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 103- 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 236
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 9- 10
فأرسل إلیه لیلا.
البرّی، الجوهرة،/ 41
فأرسل الولید [عبد اللّه بن] عمر [و] بن عثمان إلی الحسین، و إلی عبد اللّه بن الزّبیر، فوجدهما فی المسجد، فقال: أجیبا الأمیر. فقالا: انصرف، فالآن نأتیه. ثمّ قال ابن الزّبیر للحسین: ظنّ فیما تراه بعث إلینا فی هذه السّاعة الّتی لیس له عادة بالجلوس فیها، إلّا لأمر. فقال الحسین: أظنّ طاغیتهم قد هلک، فبعث إلینا لیأخذ البیعة علینا لیزید قبل أن یفشو فی النّاس الخبر.
قال ابن الزّبیر: هو ذاک، فما ترید أن تصنع؟ قال: أجمع فتیانی، و أذهب إلیه. فجمع أهله و فتیانه، ثمّ قال: إذا دعوتکم، فاقتحموا. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
ثمّ بعث إلی الحسین علیه السّلام فجاءه فی ثلاثین رجلا من أهل بیته و موالیه. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 22- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 174
فاستدعاهم. «3» ابن طقطقی،
کتاب الفخری،/ 104
و قال أبو الولید أحمد بن جناب المصّیصیّ: حدّثنا خالد بن یزید بن أسد بن عبد اللّه القسریّ، قال: حدّثنا عمّار بن معاویة الدّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین علیه السّلام: حدّثنی بقتل الحسین علیه السّلام حتّی کأنّی حضرته. قال: مات معاویة، و الولید ابن عتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی الحسین بن علیّ لیأخذ بیعته.
__________________________________________________
(1)- مروان چون نامه برسید، دو مرد را به طلب حسین علیه السّلام فرستاد. عبد اللّه زبیر را در مسجد رسول یافتند. حسین علیه السّلام گفت: چنان می‌نماید که معاویه نماند و ما را به بیعت یزید می‌خوانند.»
حسین علیه السّلام به خانه رفت و پنجاه مرد از اقربا [را] با سلاحهای تمام با خود ببرد و گفت: «بر در خانه باشید. اگر بر من جوری رفت و من آواز برآوردم، شما درآیید و مرا خلاص دهید.»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 270- 271
(2)- سپس، کس نزد حسین علیه السّلام فرستاد و آن حضرت به همراه سی نفر از افراد خانواده‌اش و دوستانش به نزد ولید آمد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 22
(3)- ولید نیز ایشان را نزد خود فراخواند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 155
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 237
المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 422
فبعث إلی الحسین و ابن الزّبیر فی اللّیل. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341
أحمد بن جناب المصّیصیّ: حدّثنا خالد بن یزید القسریّ، حدّثنا عمّار الدّهنیّ؛ قلت لأبی جعفر الباقر: حدّثنی بقتل الحسین. فقال: مات معاویة، فأرسل الولید بن عتبة والی المدینة إلی الحسین لیبایع.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
فأرسل إلی الحسین بن علیّ و إلی عبد اللّه بن الزّبیر لیلا. «1»
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 132
فبعث الولید لوقته عبد اللّه بن عمرو بن عثمان و هو غلام حدث، فجاء إلی الحسین و ابن الزّبیر فی المسجد فی ساعة لم یکن الولید یجلس فیها للنّاس، و قال: أجیبا الأمیر.
فقالا: لا تنصرف إلّا أن نأتیه. ثمّ حدّثنا فیما بعث إلیهما، فلم یعلموا ما وقع، و جمع الحسین فتیانه و أهل بیته و سار إلیه، فأجلسهم بالباب، و قال: إن دعوتکم أو سمعتم صوتی عالیا، فادخلوا بأجمعکم. «2»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 19- 20
و قال أبو الولید أحمد بن جناب المصّیصیّ، ثنا خالد بن یزید بن أسد، ثنا عمّار بن معاویة الدّهنیّ، قال: قلت لأبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین، حدّثنی بقتل الحسین
__________________________________________________
(1)- ولید [بن عتبة] حسین را بطلبید.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 67
(2)- ولید بی‌درنگ عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را که جوانی تازه سال بود، به طلب حسین و ابن الزبیر فرستاد و خواست تا به مسجد بیایند و در آن ساعت، معهود نبود که ولید برای پرداختن کار مردم در مسجد باشد. چون فرمان ولید را شنیدند، قاصد را گفتند: «تو برگرد. ما اکنون می‌آییم.»
سپس آن دو در این باب که ولید آنان را به چه سبب احضار کرده است، با یکدیگر گفتگو کردند؛ ولی ندانستند چه واقعه‌ای رخ داده است. حسین، یاران و اهل بیت خود را فراخواند و همراه آنان به مسجد رفت. خود داخل شد و آنان را بر در بداشت و گفته بود که اگر آنان را ندا داد، یا خود صدا بلند کرد به درون آیند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 28
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 238
حتّی کأنّی حضرته. قال: مات معاویة و الولید بن عتبة بن أبی سفیان علی المدینة، فأرسل إلی حسین بن علیّ لیأخذ بیعته. «1»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 348- 349، الإصابة، 1/ 332- عنه «2»: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 335
فأرسل الولید إلی الحسین و إلی ابن الزّبیر غلاما حدثا من شیعته یدعوهما إلی الحضور إلیه، و کانا جالسین فی المسجد، فأتاهما فی ساعة متأخّرة لم یکن الولید یجلس فیها لأحد، فقال: أجیبا الأمیر. فقالا له: انصرف الآن فآته. ثمّ أخذا یتشاوران، فقال ابن الزّبیر للحسین علیه السّلام: ما تراه بعث إلینا فی هذه السّاعة الّتی لم یکن یجلس فیها إلّا لأمر قد حدث. فقال الحسین: نعم، أظنّ طاغیتهم قد هلک، فبعث إلینا یأخذ البیعة لیزید قبل أن یفشی الخبر فی النّاس. فقال ابن الزّبیر: و اللّه ما أظنّ غیره، فما ترید أن تصنع؟
قال الحسین علیه السّلام: أجمع فتیانی السّاعة ثمّ أمشی إلیه و أجلسهم قریبا من مجلسی، و أنظر ما خبره. قال: فإنّی أخاف بعد دخولک علیه أن لا تنجو من شرّه. قال: لا أدخل علیه إلّا و أنا قادر علی الامتناع منه. ثمّ قام الحسین، فجمع حاشیته و أهل بیته، ثمّ دخل علیه و أدخلهم معه، و أجلسهم بحیث یروا مکانه، و یسمعوا کلامه قریبا من مجلسهم، و قال: إن دعوتکم، أو سمعتم صوتی قد علا، فأتونی بأجمعکم و إلّا مکانکم حتّی آتیکم.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 182
فأرسل فی طلبهم، فقالوا للرّسول: انصرف. أقبل عبد اللّه بن الزّبیر علی الحسین‌علیه السّلام، و قال: یا ابن رسول اللّه أتدری ما یرید الولید منّا؟ قال: نعم، اعلموا أنّه قد مات معاویة، و تولّی الأمر من بعده ابنه یزید، و قد وجّه الولید فی طلبکم لیأخذ البیعة علیکم، فما أنتم قائلون؟ فقال عبد الرّحمان: أمّا أنا، فأدخل بیتی، و أغلق بابی و لا أبایعه. و قال عبد اللّه بن عمر: أمّا أنا، فعلیّ بقراءة القرآن و لزوم المحراب. و قال عبد اللّه بن الزّبیر: أمّا أنا،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «لیلة»].
(2)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 239
فما کنت بالّذی أبایع یزید. و قال الحسین علیه السّلام: أمّا أنا، فأجمع فتیانی، و أترکهم بفناء الدّار، و أدخل علی الولید و أناظره و أطالب بحقّی. فقال له عبد اللّه بن الزّبیر: إنّی أخاف علیک منه. قال: لست آتیه إلّا و أنا قادر علی الامتناع منه إن شاء اللّه تعالی. ثمّ إنّه علیه السّلام نهض إلی منزله، فأرسل إلی أهله و شیعته و موالیه، فأقبلوا إلیه، فأتی إلی دار الولید، و قال لهم:
إنّی داخل علی هذا الرّجل، فإن سمعتم صوتی، فاهجموا علیه، و إلّا فلا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 419
فأرسل إلی الحسین و عبد اللّه بن الزّبیر.
ابن العماد، شذرات الذّهب،/ 67
قال أبو مخنف: فأنفد فی طلبهم، فقیل للرّسول: إنّهم مجتمعون عند قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله. فأقبل علیهم و قال لهم: أجیبوا الولید، فإنّه یدعوکم. فقالوا له: انصرف.
فلمّا انصرف أقبل عبد اللّه بن الزّبیر علی الحسین علیه السّلام و قال: یا ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أتدری ما یرید منّا الولید؟ قال: نعم، إنّ معاویة (لعنه اللّه) قد هلک، و قد ولّی ولده الأمر، و قد وجّه الولید فی طلبکم لیأخذ البیعة لیزید (لعنه اللّه)، فما أنتم فاعلون؟
قال عبد الرّحمان بن أبی بکر: أمّا أنا، فأدخل داری، و أغلق بابی، و لا أبایعه. و قال عبد اللّه بن عمر: أمّا أنا، فعلیّ بقراءة القرآن، و لزوم المحراب، و النّظر فی العلم. و قال ابن الزّبیر (لعنه اللّه): أمّا أنا، فلا أبایع یزید (لعنه اللّه). و قال الحسین علیه السّلام: أمّا أنا، فأجمع فتیانی، و أترکهم بفناء الدّار، و أدخل علی الولید، فأناظره و یناظرنی، و أطلب حقّی. فقال له عبد اللّه بن الزّبیر: إنّی لست آمنه علیک. قال: إنّی لا آتیه إلّا و أنا قادر علی الامتناع منه إن شاء اللّه.
ثمّ إنّ الحسین علیه السّلام نهض إلی منزله، فأرسل إلی بنیه و موالیه، فأقبلوا إلیه، فخرج بهم إلی دار الولید (لعنه اللّه) فقال لهم: إنّی داخل علی هذا الرّجل، فإن سمعتم صوتی قد علا، فاهجموا، و إلّا لا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 11- 12
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 240
و قام العامل بهذه المهمّة، فبعث علی الحسین و ابن الزّبیر نصف اللّیل رجاء أن یغتنم الفرصة بمبایعتهما قبل النّاس، فوجدهما رسوله عبد الرّحمان بن عمرو بن عثمان بن عفّان فی مسجد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله، فارتاب ابن الزّبیر من هذه الدّعوة الّتی لم تکن فی الوقت الّذی یجلس فیه للنّاس. لکن حجّة الوقت (حسین الإصلاح) أوقفه علی أمر غیبی و هو هلاک معاویة و أنّه یطلب منهم البیعة لیزید و أیّده علیه السّلام بما رآه فی المنام من اشتعال النّیران فی دار معاویة و أنّ منبره منکوس.
و وضح لابن الزّبیر ما عزم علیه الحسین من ملاقاة الوالی فی ذلک الوقت، فأشار علیه بالتّرک حذار الغیلة، فعرّفه الحسین علیه السّلام القدرة علی الامتناع. و صار إلیه الحسین فی ثلاثین من موالیه و أهل بیته شیعته شاکین السّلاح، لیکونوا علی الباب، فیمنعونه إذا علا صوته و بیده قضیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 141- 142
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 241

دخول الإمام علیه السّلام علی الولید و اباؤه من البیعة لیزید

فأخبرهما بوفاة معاویة، و دعاهما إلی البیعة لیزید! فقالا: «1» نصبح و ننظر ما یصنع [النّاس].
«2» و وثب الحسین فخرج، و خرج معه ابن الزّبیر، و هو یقول «3»: هو یزید الّذی تعرف «4»، و اللّه ما حدث له حزم «5» و لا مروءة. «2»
و قد کان الولید أغلظ للحسین، فشتمه الحسین، و أخذ بعمامته، فنزعها من رأسه، فقال الولید: إن هجنا بأبی عبد اللّه إلّا أسدا «6».
فقال له مروان- أو بعض جلسائه-: أقتله! قال: إنّ ذاک «7» لدم مظنون «8» فی بنی عبد مناف.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 55- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 200، تهذیب ابن بدران، 4/ 327- 328، مختصر ابن منظور، 7/ 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2607- 2608، الحسین بن علیّ،/ 66- 67؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 415؛ الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 341، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
و لم یظهر عند النّاس موت معاویة؛ فقالا: «نصبح، و یجتمع النّاس، فنکون منهم».
فقال له مروان: «إن خرجا من عندک، لم ترهما». فنازعه ابن الزّبیر الکلام، و تغالظا، حتّی قام کلّ واحد منهما إلی صاحبه، فتناصیا؛ فقام الولید، فحجز بینهما حتّی خلّص کلّ واحد منهما من صاحبه؛ فأخذ عبد اللّه بن الزّبیر بید الحسین بن علیّ، و قال: «انطلق بنا» فقاما، و جعل ابن الزّبیر یتمثّل قول الشّاعر:
لا تحسبنیّ یا مسافر شحمة تعجّلها من جانب القدر جائع
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البدایة: «إلی أن»].
(2- 2) [فی تاریخ الإسلام و السّیر: «و وثبا فخرجا»].
(3)- [البدایة: «قالا»].
(4)- [فی التّهذیب: «یعرف» و فی ابن العدیم و البدایة: «نعرف»].
(5)- [البدایة: «عزم»].
(6)- [البدایة: «شرّا»].
(7)- [فی ابن عساکر و ابن العدیم و تهذیب الکمال و تاریخ الإسلام و السّیر و البدایة: «ذلک»].
(8)- [فی ابن عساکر ط المحمودی و ابن العدیم و تهذیب الکمال: «مضنون» و فی التّهذیب: «المضنون» و فی تاریخ الإسلام و السّیر: «مصون» و فی البدایة: «مضنون به مصون» و إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ الإسلام و السیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 242
فأقبل مروان علی الولید یلومه. و یقول: «لا تراهما أبدا»، فقال له الولید: «إنّی لأعلم ما ترید! ما کنت لأسفک دماءهما، و لا أقطع أرحامهما». المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 133
ثمّ دخل علی خالد، فأقرأه الکتاب، فقال الحسین: رحم اللّه معاویة. فقالا له: بایع.
فقال الحسین: لا خیر فی بیعة سرّ، و الظّاهرة خیر، فإذا حضر النّاس کان أمرا واحدا. ثمّ وثب أهله، فقال مروان لخالد: أشدد یدک بالرّجل، فلا یخرج حتّی یبایعک، فإن أبی، فاضرب عنقه. فقال له ابن الزّبیر: قد علمت أنّا کنّا أبینا البیعة إذ دعانا إلیها معاویة، و فی نفسه علینا من ذلک ما لا تجهله، و متی ما نبایعک لیلا علی هذه الحال، تر أنّک أغضبتنا «1» علی أنفسنا، دعنا حتّی نصبح، و تدعو النّاس إلی البیعة، فنأتیک، فنبایعک بیعة سلیمة صحیحة. فلم یزالا به حتّی خلّی عنهما و خرجا. فقال مروان لخالد: ترکتهما، و اللّه لا تظفر بمثلها منهما أبدا. فقال خالد: ویحک أتشیر علیّ أن أقتل الحسین، فو اللّه ما یسرّنی أنّ لی الدّنیا و ما فیها، و ما أحسب أن قاتله یلقی اللّه بدمه إلّا خفیف المیزان یوم القیامة.
فقال له مروان مستهزئا: إن کنت إنّما ترکت ذلک لذلک، فقد أصبت.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 175- 176
فدافع الحسین بالبیعة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 155
و قد روی أیضا أنّ الحسین أتی الولید، فقال له الولید: قد آن أن تعلم بموت معاویة و هو فی موالیه و فتیانه، فلمّا رأی عنده مروان، و قد کانت بینه و بین الولید تلک النّفرة، قال: الصّلة خیر من القطیعة، و الصّلح خیر من العداوة، و قد آن لکما أن تجتمعا، أصلح اللّه ذات بینکما. فلم یجیباه بشی‌ء، و أقرأه الولید کتاب یزید، و نعی إلیه معاویة، و دعاه إلی البیعة. فقال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، رحم اللّه معاویة و أعظم لک الأجر، و أمّا البیعة فإنّ مثلی لا یبایع سرّا، و لا أراک ترضی منّی إلّا بإظهارها علی رؤوس النّاس، فإذا خرجت إلیهم فدعوتهم إلی البیعة دعوتنا فکان أمرنا واحدا. و کان الولید محبّا للعافیة فقال: انصرف علی اسم اللّه حتّی تبایع مع جماعة النّاس. فقال مروان: لئن فارقک
__________________________________________________
(1)- [الصّحیح: «أغصبتنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 243
السّاعة لا قدرت منه علی مثلها أبدا حتّی یکثر القتلی بینکم و بینه، احبس الرّجل فلا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه. قال: فوثب الحسین فقال: یا ابن الزّرقاء! کذبت و اللّه [و] لؤمت لا تقدر و لا هو علی ضرب عنقی. ثمّ خرج، فقال مروان للولید:
لتندمنّ علی ترکک إیّاه. فقال: یا مروان إنّک أردت بی الّتی فیها هلاک دینی، و اللّه ما أحبّ أن أملک الدّنیا بحذافیرها علی أن أقتل حسینا، إنّ الّذی یحاسب بدم الحسین لخفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 316- 317
و دخل الحسین علی الولید و عنده مروان، فجلس إلی جانب الولید، فأقرأه الولید الکتاب، فقال الحسین: إنّ مثلی لا یعطی بیعته سرّا و أنا طوع یدیک، فإذا جمعت النّاس لذلک حضرت و کنت واحدا منهم.- و کان الولید رجلا یحبّ العافیة- فقال للحسین:
فانصرف إذا حتّی تأتینا مع النّاس. فانصرف، فقال مروان للولید: عصیتنی و و اللّه لا یمکنک من مثله أبدا. قال الولید: ویحک أتشیر علیّ بقتل الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و علیهما السّلام، و اللّه إنّ الّذی یحاسب بدم الحسین یوم القیامة لخفیف المیزان عند اللّه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 229- 230- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 275، 276
فأخبرهما الخبر، فقالا: نصبح و نأتیک مع النّاس. فقال له مروان: إنّهما و اللّه إن خرجا لم ترهما، فخذهما بأن یبایعا، و إلّا فاضرب أعناقهما. فقال: و اللّه ما کنت لأقطع أرحامهما.
فخرجا من عنده. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
__________________________________________________
(1)- حسین علیه السّلام پیش ولید رفت و کنار او نشست. مروان هم آنجا بود. ولید نامه را برای حسین علیه السّلام خواند. در پاسخ فرمود: «کسی چون من پنهانی بیعت نمی‌کند و من در دسترس تو هستم و هرگاه مردم را برای این کار جمع کردی، من هم خواهم آمد و یکی از ایشان هستم.»
ولید مردی دوست‌دار عافیت بود و به امام حسین علیه السّلام گفت: «برو و با مردم پیش ما خواهی آمد.»
و امام برگشت. مروان به ولید گفت: «با رأی من مخالفت کردی و به خدا قسم دیگر هرگز چنین فرصتی به تو نخواهد داد.»
ولید گفت: «ای وای بر تو! به من راهنمایی می‌کنی که حسین پسر فاطمه، دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را بکشم؟ به خدا سوگند کسی که روز قیامت برای خون حسین مورد مؤاخذه قرار گیرد، ترازوی عملش در پیشگاه الهی سبک خواهد بود.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 276
(2)- پیشامد را به آنان خبر داد. گفتند: «چون بامداد شود [با] مردم نزد تو آییم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 244
فدخل «1» فسلّم علیه بالإمرة و مروان جالس عنده، فقال حسین، کأنّه لا یظنّ ما یظنّ من موت معاویة: الصّلة خیر من القطیعة، أصلح اللّه ذات بینکما! فلم یجیباه فی هذا بشی‌ء، و جاء حتّی جلس «1»، فأقرأه الولید الکتاب، و نعی له معاویة، و دعاه إلی البیعة، فقال حسین: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ! و رحم اللّه معاویة، و عظّم لک الأجر! أمّا ما سألتنی من البیعة، فإنّ مثلی لا یعطی بیعته سرّا، و لا أراک تجتزئ بها منّی سرّا دون أن نظهرها علی رؤوس النّاس علانیّة؛ قال: أجل. قال: فإذا خرجت إلی النّاس، فدعوتهم إلی البیعة دعوتنا مع النّاس فکان أمرا واحدا. فقال له الولید- و کان یحبّ العافیة-: فانصرف علی اسم اللّه حتّی تأتینا مع جماعة النّاس. «2» فقال له مروان: و اللّه لئن فارقک السّاعة و لم یبایع لا قدرت منه علی مثلها أبدا حتّی تکثر القتلی بینکم و بینه، احبس الرّجل، و لا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه. فوثب عند ذلک الحسین، فقال: یا ابن الزّرقاء، أنت تقتلنی أم هو! کذبت و اللّه و أثمت. ثمّ خرج «3» فمرّ بأصحابه، فخرجوا معه حتّی أتی منزله «2». «3» فقال مروان للولید: «3» عصیتنی، لا «3» و اللّه لا یمکنک من مثلها من نفسه أبدا. قال الولید: «3» وبّخ غیرک یا مروان، إنّک اخترت لی الّتی فیها هلاک دینی، «3» و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت «3» عنه من مال الدّنیا و ملکها، «3» و أنّی قتلت حسینا، «4» سبحان اللّه! أقتل حسینا أن قال: لا أبایع! و اللّه إنّی لا أظنّ امرءا یحاسب بدم حسین لخفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة. فقال له مروان: فإذا کان هذا رأیک فقد أصبت فیما صنعت، یقول هذا له و هو غیر الحامد له علی رأیه.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 339- 340- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 275- 276؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 323- 324
__________________________________________________
- مروان به او گفت: «به خدا سوگند که اینان اگر بیرون روند، دیگر ایشان را نبینی. پس بگیرشان تا بیعت کنند؛ وگرنه آن دو را گردن بزن.»
گفت: «به خدا قسم که با ایشان قطع رحم نکنم». پس از نزد وی برفتند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 177
(1- 1) [المنتظم: «و عنده مروان، فسلّم علیه بالإمرة و جلس»].
(2- 2) [حکاه عنه فی العبرات].
(3- 3) [لم یرد فی المنتظم].
(4)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 245
فقال [الإمام الحسین علیه السّلام] له «1» [الولید]: أخّرنی و ارفق به. فأخرّه. «2» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 421؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «3»، 4/ 335
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تهذیب الکمال و السّیر و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(2)- گوید: «آن‌گاه پیش ولید رفت و سلام امارت گفت. مروان نیز پیش وی نشسته بود.
گوید: حسین چنانکه گویی از مرگ معاویه بویی نبرده، گفت: «پیوستگی بهتر از جدایی است. خدا میان شما اصلاح آرد.»
اما در این مورد جوابی به او ندادند. حسین بیامد و بنشست. ولید نامه را به او داد که بخواند و خبر مرگ معاویه را داد و او را به بیعت خواند. حسین گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ! خدا معاویه را رحمت کند و تو را پاداش بزرگ دهد. اینکه گفتی بیعت کنم، کسی همانند من به نهانی بیعت نمی‌کند. گمان ندارم به بیعت نهانی من بس کنی و باید آن را میان مردم علنی کنیم.»
گفت: «آری.»
گفت: «وقتی میان مردم آیی و آنها را به بیعت خوانی، ما را نیز بخوان که کار یکجا شود.»
ولید که سلامت دوست بود گفت: «به نام خدای برو تا با جمع مردم بیایی.»
مروان گفت: «اگر اینک برود و بیعت نکند، هرگز چنین فرصتی به دست نیاری تا میان شما و او کشته بسیار شود. این مرد را بدار و از پیش تو نرود تا بیعت کند، یا گردنش را بزنی.»
در این هنگام، حسین برخاست و گفت: «ای پسر زن کبود چشم! تو مرا می‌کشی یا او؟ به خدا نادرست گفتی و خطا کردی.»
گوید: «آن‌گاه حسین برون شد و به یاران خویش گذشت و با آنها به خانه رفت.»
مروان به ولید گفت: «فرمان مرا نبردی. به خدا هرگز چنین فرصتی به دست تو نمی‌دهد.»
ولید گفت: «ای مروان! دیگری را ملامت کن. کاری را برای من برگزیدی که مایه تباهی دینم بود. به خدا دوست ندارم همه مال دنیا که آفتاب بر آن طلوع و غروب می‌کند، از آن من باشد، اما حسین را کشته باشم. سبحان اللّه! حسین را بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌کنم؟ کسی که به سبب خون حسین به حسابش کشند، به روز رستاخیز به نزد خدا اعمال نیکش ناچیز باشد.»
مروان بدو گفت: «اگر رأی تو چنین است، آنچه کردی بجا کردی.»
این را می‌گفت، اما رأی او را نپسندیده بود.
امّا حسین گفت: «مهلت بده. مدارا کن.»
ولید مهلت داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2906- 2908، 2916
(3)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 246
قال: ثمّ دخل الحسین «1» علی الولید بن عتبة، فسلّم علیه، فردّ علیه، ردّا حسنا، ثمّ أدناه و قرّبه؛ قال: و مروان بن الحکم هناک جالس فی مجلس الولید، و قد کان بین مروان و بین الولید منافرة و مفاوضة «2»، فأقبل الحسین علی الولید، فقال: أصلح اللّه الأمیر! و الصّلاح خیر من الفساد، و الصّلة خیر من الخشناء و الشّحناء «3»، و قد آن لکما أن تجتمعا، فالحمد للّه الّذی ألّف بینکما؛ قال: فلم یجیباه فی هذا بشی‌ء. فقال الحسین: هل أتاکم من معاویة کائنة خبر؟ فإنّه کان علیلا، و قد طالت «4» علّته، فکیف حاله الآن؟ قال: فتأوّه الولید و تنفّس الصّعداء، و قال: أبا عبد اللّه! آجرک اللّه فی معاویة فقد کان لک عمّ صدق و قد ذاق الموت، و هذا کتاب أمیر المؤمنین یزید. فقال الحسین: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و عظّم اللّه لک الأجر أیّها الأمیر، و لکن لماذا «5» دعوتنی؟ فقال: دعوتک للبیعة، فقد اجتمع علیه النّاس. فقال الحسین: إنّ مثلی لا یعطی بیعته سرّا، و إنّما أحبّ أن تکون البیعة علانیّة بحضرة الجماعة، و لکن إذا کان من الغد، و دعوت النّاس إلی البیعة دعوتنا معهم فیکون أمرنا واحدا. فقال له الولید: أبا عبد اللّه! لقد قلت فأحسنت فی القول، و أجبت جواب مثلک، و کذا ظنّی بک، فانصرف راشدا علی برکة اللّه حتّی تأتینی «6» غدا مع النّاس! فقال مروان بن الحکم: أیّها الأمیر! إنّه إذا فارقک فی هذه السّاعة [و] لم یبایع فإنّک لن تقدر منه و لا تقدر «7»، علی مثلها، فاحبسه عندک و لا تدعه یخرج أو یبایع و إلّا فاضرب عنقه.
قال: فالتفت إلیه الحسین، و قال: و یلی علیک یا ابن الزّرقاء! أتأمر بضرب عنقی، کذبت «8» و اللّه «8»، و اللّه لو رام ذلک أحد من النّاس، لسقیت الأرض من/ دمه قبل ذلک، و إن شئت ذلک فرم ضرب عنقی إن کنت صادقا، قال: ثمّ أقبل الحسین علی الولید بن
__________________________________________________
(1)- زید فی د: بن علیّ.
(2)- [و الصّحیح: «منازعة»].
(3)- لیس فی د.
(4)- فی د: اطالت.
(5)- لیس فی د.
(6)- فی د: یأتینی.
(7)- من د، و فی الأصل: لا نقدر، و فی بر بلا نقط.
(8- 8) فی د: کذبت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 247
عتبة و قال: أیّها الأمیر! إنّا أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و مختلف «1» الملائکة، و محلّ الرّحمة، و بنا فتح اللّه و بنا ختم «2»، و یزید رجل فاسق، شارب خمر، قاتل النّفس المحرّمة، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع لمثله، و لکن نصبح و تصبحون «3» «4» و ننتظر، و تنتظرون «4» أیّنا «5» أحقّ «6» بالخلافة و البیعة. قال: و سمع من الباب «7» الحسین فهمّوا بفتح الباب و إشهار السّیوف، فخرج «8» إلیهم الحسین سریعا، فأمرهم بالانصراف إلی منازلهم، و أقبل الحسین إلی منزله.
فقال مروان بن الحکم للولید بن عتبة: عصیتنی حتّی انفلت الحسین من یدک، أمّا و اللّه لا تقدر علی مثلها أبدا، و و اللّه لیخرجنّ علیک و علی أمیر المؤمنین، فاعلم ذلک. فقال له الولید بن عتبة: ویحک! أشرت علیّ بقتل الحسین و فی قتله ذهاب دینی و دنیای، و اللّه ما أحبّ أن أملک الدّنیا بأسرها، و أنّی قتلت الحسین بن علیّ ابن فاطمة الزّهراء، و اللّه ما أظنّ أحدا یلقی اللّه بقتل الحسین إلّا هو خفیف المیزان عند اللّه، لا ینظر إلیه و لا یزکّیه، و له عذاب ألیم. قال: فسکت مروان.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 17- 19
فدعاهما إلی البیعة لیزید، فقالا: «9» بالغد إن شاء اللّه «9» علی رؤوس النّاس. و خرجا من عنده.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 263
و طالب أبا عبد اللّه بمبایعته، فامتنع علیه من ذلک. «10»
المسعودی، إثبات الوصیّة،/ 126
__________________________________________________
(1)- من د و بر، و فی الأصل: محلف.
(2)- زید فی د: اللّه.
(3)- فی د: یصبحون.
(4- 4) لیس فی د و فی بر: ننظر و تنظرون.
(5)- فی د و بر: أنّنا.
(6)- فی د: لأحقّ.
(7)- فی د: فی الباب.
(8)- فی النّسخ: فاخرج.
(9- 9) [جواهر المطالب: «بالغداة»].
(10)- یزید هم بعد از پدر خود سلطنت کرد و امام حسین را طلب کرد که با او بیعت کند؛ ولی امام حسین به او اعتنایی نکرد.
نجفی، ترجمه اثبات الوصیّه،/ 302
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 248
و امتنع من بیعته الحسین بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و عبد اللّه بن الزّبیر حین أخذهما عامل المدینة بذلک. «1»
المسعودی، التّنبیه و الإشراف،/ 303
فقال: إنّ أمیر المؤمنین أمرک أن تبایع له. فقال الحسین علیه السّلام: یا عتبة! قد علمت إنّا أهل بیت الکرامة، و معدن الرّسالة، و أعلام الحقّ الّذین أودعه اللّه عزّ و جلّ قلوبنا، و أنطق به ألسنتنا، فنطقت بإذن اللّه عزّ و جلّ، و لقد سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، یقول: إنّ الخلافة محرّمة علی ولد أبی سفیان و کیف أبایع أهل بیت، قد قال فیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هذا. «2» [بسند تقدّم عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام].
الصّدوق، الأمالی،/ 151- 152- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161
فصار الحسین علیه السّلام إلی الولید، فوجد عنده مروان بن الحکم، فنعی إلیه الولید معاویة، فاسترجع الحسین علیه السّلام، ثمّ قرأ علیه کتاب یزید و ما أمره فیه من أخذ البیعة منه له، فقال الحسین علیه السّلام: إنّی لا أراک تقنع ببیعتی لیزید سرّا حتّی أبایعه جهرا فیعرف ذلک النّاس.
فقال له الولید: أجل. فقال الحسین علیه السّلام: فتصبح و تری رأیک فی ذلک. فقال له الولید:
انصرف علی اسم اللّه تعالی حتّی تأتینا مع جماعة النّاس. فقال له مروان: و اللّه لئن فارقک الحسین السّاعة، و لم یبایع، لا قدرت منه علی مثلها أبدا حتّی تکثر القتلی بینکم و بینه، احبس الرّجل، فلا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه. فوثب الحسین علیه السّلام عند ذلک و قال: أنت یا ابن الزّرقاء تقتلنی أم هو؟ کذبت و اللّه و أثمت. و خرج یمشی و معه موالیه حتّی أتی منزله، «3» فقال مروان للولید: عصیتنی لا و اللّه لا یمکنک مثلها من نفسه أبدا. فقال له الولید: ویح غیرک یا مروان، إنّک اخترت لی الّتی فیها هلاک دینی «4»، و اللّه ما
__________________________________________________
(1)- حسین بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه و عبد اللّه بن زبیر که حاکم مدینه می‌خواست آنها را به بیعت وادار کند، از بیعت یزید امتناع کردند.
پاینده، ترجمه التنبیه و الإشراف،/ 281
(2)- و گفت: «أمیر المؤمنین دستور داده با وی بیعت کنی.»
حسین بن علی فرمود: «ای عتبه! تو می‌دانی که ما اهل بیت کرامت و معدن رسالتیم و اعلام حقّی که خدا به دلها سپرده و زبان ما را بدان گویا ساخته. من به اذن خدای عزّ و جلّ گویا شدم و از جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم شنیدم که می‌فرمود: «خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است»، چگونه با خاندانی بیعت کنم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم درباره آنها چنین گفته.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 151- 152
(3) (3*) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(4)- [زاد فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان: «و دنیای»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 249
أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت عنه من مال الدّنیا و ملکها و أنّی قتلت حسینا، سبحان اللّه! أقتل حسینا لما أن قال: لا أبایع، و اللّه إنّی لا أظنّ أنّ امرءا یحاسب بدم الحسین خفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة. فقال له مروان: فإذا کان هذا رأیک فقد أصبت فیما صنعت «1». یقول هذا و هو غیر الحامد له علی رأیه «1». «2»
(3*) فأقام الحسین علیه السّلام فی منزله تلک اللّیلة و هی لیلة السّبت لثلاث بقین من رجب سنة ستّین من الهجرة. «3»
__________________________________________________
(1) (1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [زاد فی الأسرار: «فیما صنعه»].
(3)- پس حسین علیه السّلام به نزد ولید آمد، دید مروان بن حکم نیز نزد او است. ولید خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و آن جناب علیه السّلام (چنانچه در این موارد مرسوم است) فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.»
سپس نامه یزید و دستوری که برای گرفتن بیعت از آن جناب داده بود، برای حضرت علیه السّلام خواند.
حسین علیه السّلام فرمود: «گمان ندارم تو قانع باشی که من در پنهانی با یزید بیعت کنم تا اینکه آشکارا بدانسان که مردم بدانند، بیعت نمایم؟»
ولید گفت: «آری (چنین است).»
حسین علیه السّلام فرمود: «پس باشد تا بامداد کنی و اندیشه خود را در این‌باره ببینی.»
ولید گفت: «به نام خدا (اکنون) بازگرد تا با گروهی از مردم (برای بیعت) به نزد ما بیایی. مروان به او گفت: «به خدا اگر حسین اینک از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت تا کشتار بسیاری میانه تو و او بشود. او را نگهدار تا اینکه یا بیعت کند، یا گردنش بزنی.»
حسین علیه السّلام از جا جست و به او فرمود: «ای پسر زرقاء (زن کبود چشم)! تو مرا می‌کشی یا او؟ به خدا دروغ گفتی و نابجا سخن گفتی (این کلام را فرمود) و از خانه بیرون رفت و با نزدیکان خود به راه افتاده، به منزل خویش درآمد. (همین‌که حضرت برفت) مروان به ولید گفت: «گوش به سخن من ندادی. به خدا دیگر نخواهد گذارد تو بر او دست یابی.»
ولید به او گفت: «وای به حال دیگران باد، ای مروان! تو کاری برای من انتخاب کرده بودی (و پیشنهاد به من نمودی) که نابودی دین من در آن بود. به خدا دوست ندارم آنچه خورشید بر آن می‌تابد و از آن غروب می‌کند از مال دنیا و ملک آن از آن من باشد و من حسین را بکشم. سبحان اللّه!»
همین‌که حسین گفت: «من بیعت نمی‌کنم. من حسین را بکشم؟ به خدا سوگند گمان ندارم کسی که به خون حسین در روز قیامت بازخواست شود، ترازویش سبک باشد (یعنی عقوبتش آسان نیست)!»
مروان که این سخنان را از ولید شنید، گفت: «اگر برای این خاطر بود و اندیشه تو چنین است، کار بجایی کردی.»
این را به زبان می‌گفت، ولی در دل، کار او را خوش نداشت (و رأی او را نپسندید و برای خوشایند او-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 250
المفید، الإرشاد، 2/ 30- 31- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 342، 325- 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 173- 176؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 384؛ القمی، نفس المهموم،/ 68- 69؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 5- 6؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 46- 47؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 146- 147
فأتی بهما [حسین بن علیّ علیهما السّلام و ابن الزّبیر] فقال: بایعا. فقالا: مثلنا لا یبایع سرّا، و لکنّا نبایع علی رؤوس النّاس إذا أصبحنا. فرجعا إلی بیوتهما.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 1/ 381- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2572، الحسین ابن علیّ،/ 31؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
فجاء الحسین علیه السّلام علیه قمیص أبیض متورّد مصبوغ بزعفران، فسلّم ثمّ جلس، قال:
ثمّ جاء ابن الزّبیر بین ثوبین غلیظین مشمرا إلی نصف ساقه، فسلّم ثمّ جلس، ثمّ جاء عبد اللّه بن مطیع، فجاء رجل أحمر العینین ثائر الشّعر- أو قال الرّأس- فسلّم، ثمّ جلس، قال: فحمد اللّه الولید و نعی إلیهم معاویة و دعاهم إلی البیعة لیزید، فبدر ابن الزّبیر صاحبیه الکلام مخافة وهنهما، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ ذکر معاویة، فترحّم علیه و دعا له، ثمّ ذکر الولید، فقال: ولیتنا، فأحسنت و رفقت بنا و وصلت أرحامنا، و قد علمت الّذی کان من أبیک فی بیعة یزید و ولایتنا، و متی ما بایعنا و شاب مصرم «1» علینا خشینا أن لا یذهب ذلک ما فی نفسه علینا، فإن رأیت أن تصل أرحامنا و تحسّن فیما بیننا و بینک و تخلّی سبیلنا، فإذا أصبحت، نودی فی النّاس الصّلاة جامعة، ثمّ صعدت المنبر، فنبایع حینئذ یذهب ما فی نفسه علینا. قال: و أنا [زریق مولی لمعاویة] أنظر إلی مروان فی ناحیة البیت، کلّما نظر إلیه الولید قال بیده هکذا، اضرب أعناقهم، قال: فخلّی سبیلهم. قال مروان: ألا و اللّه لا یصبح بالمدینة منهم أحد. قال: فانطلق کلّ واحد منهم إلی منزله، فقرب رواحله فشدّ علیها، ثمّ أتی بها إلی الطّریق و أصبح- یعنی الولید-، فنادی بالصّلاة جامعة، فطلب النّاس و دعاهم إلی البیعة لیزید، و أرسل إلی هؤلاء الرّهط، فوجدهم قد خرجوا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 170
__________________________________________________
- گفتارش را تصدیق کرد). پس حسین علیه السّلام آن شب را در خانه خود ماند و آن شب بیست و هفتم رجب سال شصت هجری بود.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 30- 31
(1)- [لعلّ الصّحیح: «و السّیف مصلت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 251
و صار علیه السّلام إلی الولید، فنعی الولید إلیه معاویة، فاسترجع الحسین علیه السّلام ثمّ قرأ علیه کتاب یزید بن معاویة، فقال الحسین علیه السّلام: إنّی لا أراک تقنع ببیعتی لیزید سرّا حتّی أبایعه جهرا. فقال الولید: أجل. فقال الحسین علیه السّلام: فنصبح و نری فی ذلک. فقال الولید:
انصرف علی اسم اللّه تعالی. فقال مروان: و اللّه لئن فارقک الحسین السّاعة و لم یبایع لا تقدر منه علی مثلها أبدا حتّی یکثر القتلی بینکم و بینه، فلا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه. فوثب عند ذلک الحسین علیه السّلام، و قال: أنت یا ابن الزّرقاء تقتلنی أو هو؟
کذبت و اللّه و أثمت. فخرج، فقال مروان للولید: عصیتنی. فقال: ویح غیرک یا مروان، و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و أنّی قتلت حسینا، إن قال: لا أبایع، و اللّه إنّی لأظنّ أنّ امرءا یحاسب بدم الحسین خفیف المیزان عند اللّه تعالی یوم القیامة. فقال مروان: إن کان هذا رأیک فقد أصبت.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
ثمّ دخل علی الولید، فسلّم علیه بالإمرة و قال: کیف أصبح الأمیر الیوم و کیف حاله؟ فردّ علیه الولید ردّا حسنا، ثمّ أدناه و قرّبه، و مروان هنالک جالس، و قد کان بین مروان و الولید منافرة و منازعة، فلمّا نظر الحسین إلی مروان جالسا فی مجلس الولید، قال:
أصلح اللّه الأمیر، الصّلاح خیر من الفساد، و الصّلة خیر من الشّحناء، و قد آن لکما أن تجتمعا، فالحمد للّه الّذی أصلح ذات بینکما، فلم یجیباه فی هذا بشی‌ء، فقال الحسین: هل ورد علیکم من معاویة خبر؟ فإنّه کان علیلا و قد طالت علّته، فکیف هو الآن؟ فتأوّه الولید و تنفّس الصّعداء، و قال: یا أبا عبد اللّه آجرک اللّه فی معاویة فقد کان لکم عمّ صدق و والی عدل، لقد ذاق الموت، و هذا کتاب أمیر المؤمنین یزید. فقال الحسین: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، و عظّم اللّه لک الأجر أیّها الأمیر، و لکن لماذا دعوتنی؟ فقال: دعوتک للبیعة الّتی قد اجتمع النّاس علیها. فقال الحسین: أیّها الأمیر، إنّ مثلی لا یعطی بیعته سرّا، و إنّما یجب أن تکون البیعة علانیّة بحضرة الجماعة، فإذا دعوت النّاس غدا إلی البیعة دعوتنا معهم، فیکون الأمر واحدا. فقال الولید: أبا عبد اللّه و اللّه لقد قلت، فأحسنت القول، و أجبت جواب مثلک، و هکذا کان ظنّی بک، فانصرف راشدا، و تأتینا غدا مع النّاس. فقال مروان: أیّها الأمیر إن فارقک السّاعة، و لم یبایع، فإنّک لم تقدر منه علی مثلها أبدا،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 252
حتّی تکثر القتلی بینک و بینه، فاحبسه عندک، و لا تدعه یخرج أو یبایع و إلّا فاضرب عنقه. فالتفت إلیه الحسین، و قال: ویلی علیک یا ابن الزّرقاء أتأمر بضرب عنقی، کذبت و اللّه و لؤمت؛ و اللّه لو رام ذلک أحد لسقیت الأرض من دمه قبل ذلک، فإن شئت ذلک فرم أنت ضرب عنقی إن کنت صادقا. ثمّ أقبل الحسین علی الولید؛ فقال: أیّها الأمیر؛ إنّا أهل بیت النّبوّة؛ و معدن الرّسالة؛ و مختلف الملائکة؛ و مهبط الرّحمة؛ بنا فتح اللّه و بنا ختم؛ و یزید رجل فاسق شارب خمر؛ قاتل نفس؛ معلن بالفسق؛ فمثلی لا یبایع لمثله و لکن نصبح و تصبحون؛ و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة. قال: و سمع من بالباب صوت الحسین، و قد علا، فهمّوا أن یقتحموا علیهم بالسّیوف، و لکن خرج إلیهم الحسین، فأمرهم بالانصراف إلی منازلهم؛ و ذهب إلی منزله؛ فقال مروان للولید:
عصیتنی أیّها الأمیر حتّی أفلت الحسین من یدیک؛ أم و اللّه لا تقدر منه علی مثلها أبدا؛ و و اللّه لیخرجنّ علیک و علی أمیر المؤمنین، فاعلم ذلک. فقال الولید لمروان: ویحک إنّک قد أشرت علیّ بقتل الحسین، و فی قتله ذهاب دینی و دنیای؛ و اللّه إنّی لا أحبّ أن أملک الدّنیا بأسرها شرقها و غربها و أنّی قتلت الحسین ابن فاطمة، و اللّه ما أظنّ أحدا یلقی اللّه یوم القیامة بدمه إلّا و هو خفیف المیزان عند اللّه، لا ینظر إلیه و لا یزکّیه و له عذاب ألیم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 183- 184
فلمّا دخل علیه، و قرأ الکتاب، قال: ما کنت أبایع لیزید. فقال مروان: بایع لأمیر المؤمنین! فقال الحسین: کذّبت ویلک علی المؤمنین! من أمّره علیهم؟ «1» فقام مروان و جرّد سیفه، و قال: مر سیّافک أن یضرب عنقه قبل أن یخرج من الدّار، و دمه فی عنقی.
و ارتفعت الصّیحة، «2» فهجم تسعة عشر رجلا من أهل بیته، و قد انتضوا خناجرهم، فخرج الحسین معهم. «1»
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ القمی، نفس المهموم،/ 69- 70
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی الأسرار].
(2)- [الأسرار: «الضّجّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 253
فدعا [الولید] الحسین فطلب منه أن یبایع، فقال: ادع النّاس و ادعونا معهم، فإنّ مثلی لا یبایع سرا. و خرج.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 34
ثمّ دخل فسلّم- و مروان عنده- فقال الحسین: الصّلة خیر من القطیعة، و الصّلح خیر من الفساد، و قد آن لکما أن تجتمعا أصلح اللّه ذات بینکما. و جلس، فأقرأه الولید الکتاب، و نعی له معاویة، و دعاه إلی البیعة، فاسترجع الحسین، و ترحّم علی معاویة، و قال: أمّا البیعة، فإنّ مثلی لا یبایع سرّا، و لا یجتزء بها منّی سرّا، فإذا خرجت إلی النّاس، و دعوتهم للبیعة، و دعوتنا للبیعة، دعوتنا معهم کان الأمر واحدا. فقال له الولید- و کان یحبّ العافیة-: انصرف. فقال له مروان: لئن فارقک السّاعة، و لم یبایع، لا قدرت منه علی مثلها أبدا، حتّی تکثر القتلی بینکم و بینه، احبسه، فإن بایع و إلّا ضربت عنقه. فوثب عند ذلک الحسین، و قال: [یا] ابن الزّرقاء أأنت تقتلنی أم هو؟ کذبت و اللّه و لؤمت. ثمّ خرج حتّی أتی منزله، فقال مروان للولید: عصیتنی لا و اللّه لا یمکنک من نفسه بمثلها أبدا.
فقال الولید: ویح غیرک یا مروان، و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت عنه من مال الدّنیا و ملکها و أنّی قتلت حسینا، أن قال: لا أبایع، و اللّه إنّی لا أظنّ أنّ امرءا یحاسب بدم الحسین لخفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة. قال مروان: قد أصبت [بکثرة رسلک] یقول له هذا و هو غیر حامد له علی رأیه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 264
__________________________________________________
(1)- بعد از آن، حسین داخل شد؛ درحالی‌که مروان هم همان‌جا نشسته بود. حسین گفت: «صله (صله رحم و خویشپروری) بهتر از جفا و صلح بهتر از جنگ و فساد است. اکنون وقت است که هردو در اینجا جمع و متحد شوید. خدا کار شما را اصلاح کند و دشمنی را از میان بردارد.»
آن‌گاه نشست. ولید نامه یزید را به او داد که متضمن خبر مرگ معاویه بود. حسین را دعوت کرد که بیعت کند. حسین برای مرگ معاویه تأسف کرد و بر او درود فرستاد. بعد گفت: «موضوع بیعت یزید، مانند من کسی نباید در خفا بیعت کند؛ چون تو میان مردم بروی و آنها را دعوت کنی که بیعت کنند و ما را هم به آن بیعت دعوت کنی کار یکسره خواهد شد و ما همه متحد خواهیم بود.»
ولید چون آسایش‌پرست بود به حسین گفت: «برو!»
مروان به او گفت: «اگر حسین از اینجا برود و بیعت نکند، هرگز تو بر او قادر نخواهی بود؛ مگر پس از کشته شدن عدّه‌ای از شما و از او، پس باید او را همین الآن بازداشت کنی که اگر بیعت کند، چه بهتر وگرنه گردن او را بزن!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 254
و کان قد امتنع من البیعة لیزید بن معاویة، لمّا بایع له أبوه بولایة العهد، و امتنع معه ابن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، فلمّا توفّی معاویة لم یبایع أیضا.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 20
فدعاهم [الحسین بن علیّ علیهما السّلام مع عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد اللّه بن مطیع، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرّحمان ابن أبی بکر] إلی الولید فحضروا، فنعی إلیهم معاویة، و أمرهم بالبیعة، فبدرهم بالکلام عبد اللّه بن الزّبیر، مخافة أن یجیبوا بما لا یرید، فقال: إنّک ولیتنا فوصلت أرحامنا، و أحسنت السّیرة فینا، و قد علمت أنّ معاویة أراد منّا البیعة لیزید، فأبینا و لسنا «1» أن یکون فی قلبه علینا، و متی بلغه أنّا لم نبایع إلّا فی ظلمة لیل، و تغلق علینا بابا لم ینتفع هو بذلک و لکن تصبح و تدعو النّاس، و تأمرهم ببیعة یزید، و نکون أوّل من یبایع.
قال [ابن أبی زریق]: و أنا أنظر إلی مروان و قد أسرّ إلی الولید أن اضرب رقابهم «2»، ثمّ قال جهرا: لا تقبل عذرهم و اضرب رقابهم «2». فغضب الحسین، و قال: ویلی، علیک یا ابن الزّرقاء! أنت تأمر بضرب عنقی، کذبت و لؤمت، نحن أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و یزید فاسق شارب الخمر، و قاتل النّفس، و مثلی لا یبایع لمثله، و لکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون، أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة. فقال الولید: انصرف یا أبا عبد اللّه مصاحبا علی اسم اللّه و عونه، حتّی تغدوا علیّ. فلمّا ولّوا قال مروان بن الحکم: و اللّه لئن فارقک
__________________________________________________
- حسین چون این را شنید، گفت: «ای زاده زرقاء (چشم کبود)، تو مرا می‌کشی یا او. به خدا دروغ می‌گویی. تو پست و پلید هستی.»
آن‌گاه حسین از آنجا به خانه خود رفت. مروان به ولید گفت: «تو از امر من تمرّد کردی. به خدا سوگند او هرگز دیگر چنین تمکینی نسبت به تو نخواهد کرد.»
ولید گفت: «وای بر دیگری (به جای وای بر تو)، ای مروان! به خدا سوگند من دوست ندارم که ملک و مال من از مشرق آفتاب تا مغرب باشد و من حسین را کشته باشم. اگر او بگوید من بیعت نمی‌کنم، من گمان نمی‌برم کاری که با ریختن خون حسین انجام گیرد، در روز رستاخیز نزد خداوند آسان باشد و در حساب نیاید.»
مروان گفت: «اگر چنین باشد، پس تو با تأمل و احتیاط حق داری و چنین خودداری صواب است.» این را گفت، درحالی‌که با عقیده او موافق نبود و عمل او را نمی‌ستود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 104
(1)- [هنا سقط].
(2)- أعناقهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 255
القوم، لا قدرت علیهم حتّی تکثروا القتلی. فخرجوا من عنده.
فلمّا أصبح الولید، استدعی مروان، و أخبره، فقال: أمرتک فعصیتنی و ستری ما یصیر أمرهم إلیه. فقال: ویحک، إنّک أشرت إلیّ بذهاب دینی و دنیای، و اللّه ما أحبّ أنّ ملک الدّنیا لی و أنّی قتلت حسینا، و اللّه ما أظنّ أنّ أحدا یلقی اللّه بدمه إلّا و هو خفیف المیزان.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10
و أقرأه کتاب یزید، و طلبه بالبیعة، فقال: مثلی لا یبایع سرّا، فإذا کان فی غد بایعت علانیة. فلمّا همّ بالخروج قال مروان بن الحکم لولید- و کان حاضرا معه فی مجلسه لتدبیر أمر بیعة یزید-: یا لها من غلطة، ما رأیت لها مثلا. تترک الأمر مستقبلا، و تطلبه مستدبرا؟ فقال له: فما تری أنت؟ قال: تأخذه بالبیعة، فإن أبی ضربت عنقه. فسمعه الحسین فسلّ سیفه، و همّ أن یضرب مروان، ثمّ قال له: یا ابن الزّرقاء، أمثلک یأمر بقتل مثلی؟
و کان الحسین قد دعا بموالیه و أهل بیته، فأقعدهم علی الباب حین دخل و قال لهم:
إن أرتفع صوتی فاقتحموا علیّ الدّار، و إلّا فمکانکم حتّی أخرج إلیکم.
البرّی، الجوهرة،/ 41
ثمّ دخل علی الولید و مروان عنده، فأقرأه کتاب یزید، و دعاه إلی البیعة، فقال: مثلی لا یبایع سرّا بل علی رؤوس النّاس، و هو أحبّ إلیکم.
و کان الولید یحبّ العافیة، فقال: انصرف فی دعة اللّه حتّی تأتینا مع النّاس. فقال له مروان: و اللّه لئن فارقک السّاعة، و لم یبایع لا قدرت علیه أبدا حتّی تکثر القتلی بینکما، احبس الرّجل عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه. فوثب الحسین قائما، و قال: یا ابن الزّرقاء هو یقتلنی أو أنت؟ کذبت، و منت «1».
ثمّ خرج، فقال الولید: یا مروان و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و أنّی قتلت حسینا. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
__________________________________________________
(1)- [و الصّحیح: «لؤمت»].
(2)- حسین علیه السّلام در خانه رفت و سلام کرد. مروان و ولید عتبه بر تختی نشسته بودند و قومی به پا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 256
فنعی الولید إلیه موت معاویة، و عرض علیه البیعة لیزید، فقال: أیّها الأمیر، إنّ البیعة لا تکون سرّا و لکن إذا دعوت النّاس غدا، فادعنا معهم.
فقال مروان: لا تقبل أیّها الأمیر عذره، و متی لم یبایع فاضرب عنقه. «1» فغضب الحسین علیه السّلام.!
ثمّ قال: ویل لک «2» یا ابن الزّرقاء أنت تأمر بضرب عنقی، کذبت و اللّه، و لؤمت «3».
«4» ثمّ أقبل علی الولید، فقال: أیّها الأمیر، إنّا أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و مختلف الملائکة، و بنا فتح اللّه، و بنا ختم اللّه، و یزید رجل فاسق شارب الخمر، قاتل النّفس المحرّمة، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع بمثله «5»، و لکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة «4»، ثمّ خرج علیه السّلام «6».!
فقال مروان للولید عصیتنی، فقال: ویحک إنّک أشرت إلیّ بذهاب دینی و دنیای، و اللّه ما أحبّ أنّ ملک الدّنیا بأسرها لی و أنّنی قتلت حسینا، و اللّه ما أظنّ أحدا یلقی اللّه بدم الحسین علیه السّلام إلّا و هو خفیف المیزان لا ینظر اللّه إلیه و لا یزکّیه و له عذاب ألیم. «7»
__________________________________________________
- ایستاده، چون بنشست نامه یزید به او دادند. بخواند و گفت: امشب اندیشه کنم، فردا جواب دهم.
و برخاست و از تخت به زیر آمد.
مروان بسیار گفت با ولید که: «حسین را رها مکن که برود، از یزید عتابها بینی و حسین را به دست نیاوری الّا بعد از آنکه خونها ریخته شود.»
مروان چند کرت تکرار نمود و قصد کرد که حسین را بگیرد. کرسی آهنین نهاده بود. حسین علیه السّلام برداشت و به مروان انداخت. مروان به خانه گریخت و کرسی به دیوار آمد و بشکست. این حال بیست و هفتم رجب بود.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 271
(1)- [من هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم].
(2)- [فی البحار و العوالم: «و یلی علیک»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «و أثمت»].
(4- 4) [حکاه عنه فی الأسرار و مثیر الأحزان].
(5)- [فی البحار و العوالم: «مثله»، و فی الأسرار: «لمثله»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم].
(7)- ولید خبر مرگ معاویه را به حسین داد و پیشنهاد بیعت بر یزید را به حسین علیه السّلام نمود. حسین علیه السّلام فرمود: «ای امیر! بیعت پنهانی نتیجه‌ای ندارد. فردا که همه مردم را برای بیعت دعوت خواهی نمود، ما را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 257
ابن طاووس، اللّهوف،/ 22- 24- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 174؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 5- 6
فحضر الحسین علیه السّلام عنده، فأخبره بموت معاویة رضی اللّه عنه، و دعاه إلی البیعة فقال له الحسین علیه السّلام: مثلی لا یبایع سرّا، و لکن إذا اجتمع النّاس نظرنا و نظرت. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104
ثمّ دخل، فسلّم، و مروان عنده، فقال الحسین: «الصّلة خیر من القطیعة، و الصّلح خیر من الفساد، و قد آن لکما أن تجتمعا، أصلح اللّه ذات بینکما». و جلس، فأقرأه الولید الکتاب، و نعی إلیه معاویة، و دعاه إلی البیعة، فاسترجع الحسین و ترحّم علی معاویة، و قال: «أمّا البیعة، فإنّ مثلی لا یبایع سرّا، و لا تجتزئ بها منّی سرّا، فإذا خرجت إلی
__________________________________________________
- نیز با آنان دعوت نما.»
مروان گفت: «ای امیر! این پیشنهاد را نپذیر و اگر بیعت نمی‌کند، گردنش را بزن.»
حسین علیه السّلام چون این سخن بشنید، خشمناک شد و فرمود: «وای بر تو این پسر زن کبود چشم! تو دستور می‌دهی که گردن مرا بزنند؟ به خدا قسم دروغ می‌گویی و پست‌فطرتی خود را ظاهر می‌سازی.»
سپس روی به ولید نمود و فرمود: «امیر! ما خاندان پیغمبر و کان رسالتیم. آستانه ما محل آمدوشد فرشتگان است. دفتر وجود به نام ما باز شد و دایره کمال به ما ختم شده است و یزید مردی است گنهکار و میگسار و آدمکش و خیانت‌پیشه بیشرم و رو، و هم‌چون منی به چنین کسی بیعت نخواهد نمود. ولی باش تا صبح کنیم و شما نیز صبح کنید. ما در این کار بدقت بنگریم. شما نیز بنگرید که کدام‌یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر است.»
حسین علیه السّلام این بگفت و از مجلس ولید بیرون شد.
مروان به ولید گفت: «دستور مرا اجرا نکردی؟»
گفت: «وای بر تو! راه از دست رفتن دین و دنیای مرا به من نمودی. به خدا سوگند که دوست ندارم همه روی زمین را مالک باشم و حسین علیه السّلام را بکشم. به خدا سوگند گمان ندارم کسی که به خون حسین دست بیالاید و خدا را ملاقات کند، مگر اینکه میزان عملش سبک خواهد بود و خداوند بر او نظر رحمت نخواهد کرد و او را از پلیدی گناه پاک نخواهد ساخت و شکنجه دردناکی برای او آماده است.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 22- 24
(1)- چون حسین علیه السّلام نزد وی آمد، ولید خبر مرگ معاویه را بدو داد و به او پیشنهاد بیعت کرد.
حسین علیه السّلام به ولید گفت: «شخصی مانند من، پنهانی بیعت نمی‌کند. هرگاه همه مردم برای این کار اجتماع کردند، ما و تو فکری برای این کار خواهیم کرد.»
سپس حسین علیه السّلام از نزد ولید خارج شد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 155- 156
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 258
النّاس و دعوتهم إلی البیعة دعوتنا معهم فکان الأمر واحد». فقال له الولید- و کان یحبّ العافیة-: انصرف. فقال له مروان: «لئن فارقک السّاعة، و لم یبایع لا قدرت منه علی مثلها أبدا حتّی تکثر القتلی بینک و بینه، احبسه، فإن بایع و إلّا ضربت عنقه». فوثب الحسین عند ذلک و قال: «یا ابن الزّرقاء، أنت تقتلنی أو هو؟ کذبت و اللّه و لؤمت! ثمّ خرج حتّی أتی منزله.
فقال مروان للولید: عصیتنی! لا و اللّه لا یمکنک من نفسه بمثلها أبدا. فقال الولید:
«ویح غیرک یا مروان، و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت عنه من مال الدّنیا و ملکها و أنّی قتلت حسینا، إن قال: لا أبایع! و اللّه إنّی لأظنّ امرءا یحاسب بدم الحسین خفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة!» قال مروان: قد أصبت بقولک هذا [یقول] و هو غیر حامد له علی رأیه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 378- 379
فلمّا توفّی لم یدخل فی طاعة یزید، الحسین بن علیّ و لا عبد اللّه بن الزّبیر و لا من شایعهما.
فأتاه ابن الزّبیر، فنعی له معاویة، فترحّم علیه، فقال: بایع یزید. قال: ما هذه ساعة مبایعة، و لا مثلی یبایع هاهنا، و لکن نصبح فترقی المنبر، و أبایعک علانیة، و یبایعک النّاس. فوثب مروان، فقال: اضرب عنقه، فإنّه صاحب فتنة و شرّ. فقال: إنّک هاهنا یا ابن الزّرقاء، و استبّا. فقال الولید: أخرجهما عنّی، و کان رجلا رفیقا سریّا کریما.
فأخرجا، فجاء الحسین علی تلک الحال، فلم یکلّم فی شی‌ء حتّی رجعا جمیعا، ثمّ ردّ مروان إلی الولید، فقال: و اللّه لا تراه بعد مقامک إلّا حیث یسوؤک.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 266، 268
فلمّا مات معاویة، تسلّم الخلافة یزید و بایعه أکثر النّاس، و لم یبایع له ابن الزّبیر و لا الحسین، و أنفوا من ذلک. و رام کلّ واحد منهما الأمر لنفسه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 196
و کان قد أنف من إمرة یزید بن معاویة، فلم یبایعه، و کان قد بایعه المسلمون کلّهم إلّا أربعة: عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن الزّبیر، و عبد الرّحمان بن أبی بکر، و هو رابعهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 259
رضی اللّه عنهم.
فأتی بهما، [الإمام الحسین علیه السّلام و عبد اللّه بن الزّبیر] فقال: بایعا. فقالا: مثلنا لا یبایع سرّا و لکن نبایع علی رؤوس الأشهاد إذا أصبحنا. فرجعا إلی بیوتهما.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 131، 132
و صمّم علی المخالفة الحسین و ابن الزّبیر. «1»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 151
و لم یبایعه الحسین بن علیّ رضی اللّه تعالی عنهما، و لا عبد اللّه بن الزّبیر رضی اللّه تعالی عنه، و اختفیا من عامله الولید بن عقبة «2» بن أبی سفیان، و أقاما مصرّین علی الامتناع.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87
ثمّ دخل، فسلّم، و مروان عنده فشکرهما علی الصّلة بعد القطیعة، و دعا لهما بإصلاح ذات البین، فأقرأه الولید الکتاب بنعی معاویة، و دعاه إلی البیعة، فاسترجع و ترحّم، و قال: مثلی لا یبایع سرّا، و لا یکتفی بها منّی، فإذا ظهرت إلی النّاس، و دعوتهم کان أمرنا واحدا، و کنت أوّل مجیب. فقال الولید و کان یحبّ المسالمة: انصرف. فقال مروان:
لا تقدر منه علی مثلها أبدا، حتّی تکثر القتلی بینک و بینهم، ألزمه البیعة، و إلّا اضرب عنقه. فوثب الحسین و قال: أنت تقتلنی أو هو؟ کذبت و اللّه. و انصرف إلی منزله، و أخذ مروان فی عذل الولید، فقال: یا مروان و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت الشّمس من مال الدّنیا و ملکها، و أنّی قتلت الحسین أن قال: لا أبایع. «3»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 20
__________________________________________________
(1)- و مردن معاویه و امارت یزید با او گفت و بیعت خواست. حسین گفت: «مثل من کسی پنهان بیعت نکند. چون مردم جمع شوند، بعد از این در این قضیه به اتفاق اندیشه کنیم.»
این بگفت و از پیش ولید بیرون رفت.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 67
(2)- [الصّحیح: «عتبة»].
(3)- حسین خود به مسجد درآمد و سلام کرد. مروان در کنار ولید نشسته بود و از این‌که پس از مدتی قطع رابطه اینک ملاقاتی دست داد، سپاس گفت و آنان را دعوت به آشتی و رفع کدورتها نمود. ولید نامه‌ای را که در آن خبر مرگ معاویه و فرمان بیعت گرفتن از او آمده بود، برایش بخواند. حسین، إنّا للّه گفت و برای او رحمت خواست و گفت: «چون من کسی، در نهان بیعت نمی‌کند که از بیعت نهانی من مقصود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 260
فلم یبایعه.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
ثمّ دخل علیه مجلسه، فسلّم علیه، و جلس و وجد مروان جالسا عنده، فتحادثوا ساعة، ثمّ إنّ الولید أخبره بموت معاویة، و دعاه إلی بیعة یزید، و وعده عن یزید بخیر جزیل، فاسترجع الحسین علیه السّلام لموت معاویة، و قال: مثلی لا یبایع سرّا، فإذا أخرجت إلی النّاس و دعوتهم إلی البیعة، أنا من جملتهم و یکون الأمر واحدا. ثمّ وثب الحسین قائما و ولّی، فقال مروان للولید: لئن فارقک السّاعة و لم یبایع، لا قدرت علی مثلها، احبسه، فإن بایع و إلّا اضرب عنقه.
فالتفت إلیه الحسین، و قال له: یا ابن الزّرقاء أنت تضرب عنقی، أم هو، کذبت و اللّه.
ثمّ خرج من الباب، قال: و کان الولید یحبّ العافیة، فالتفت إلی مروان، و قال له: ویح غیرک، و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت من مال الدّنیا و ملکها إذا قتلت حسینا إذ قال: لا أبایع. فسکت مروان.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 182
فأبی الحسین و ابن الزّبیر أن یبایعاه.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
فبایعوه، و امتنع من بیعته اثنان عظیمان: الحسین بن علیّ سبط رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عبد اللّه ابن الزّبیر ابن عمّة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331
فامتنع الحسین علیه السّلام من البیعة لیزید.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 77
__________________________________________________
- به حاصل نیاید. چون تو در برابر مردم ظاهر شدی و مردم را به بیعت دعوت کردی، ما نیز با آنان خواهیم آمد و من نخستین کسی هستم که به دعوت تو پاسخ خواهم داد.»
ولید که خواستار مسالمت بود، گفت: «بازگرد.»
مروان گفت: «دیگر چنین فرصتی که او در چنگ تو باشد، به دستت نخواهد آمد؛ مگر آن‌که از دو جانب جمعی کشته آیند. او را به بیعت الزام فرمای؛ وگرنه گردنش را بزن.»
حسین برآشفت و گفت: «نه تو مرا توانی کشت، نه او. به خدا سوگند دروغ می‌گویی.»
و به خانه خود بازگشت. مروان زبان به ملامت ولید گشود. ولید گفت: ای مروان! به خدا سوگند، اگر همه ملک و ثروت دنیا را به من بدهند و حسین بیعت نکند، او را نخواهم کشت.»
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 28- 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 261
ثمّ دخل علی الولید، فقرّبه و أدناه و أراه الکتاب، و دعاه إلی البیعة.
فقال الحسین علیه السّلام: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، إنّها مصیبة عظیمة، و لنا بها شغل عن البیعة «1». فقال الحسین: إنّ مثلی لا یبایع خلف الأبواب سرّا دون الجهر، و لکن إذا خرجت و دعوت النّاس، کنت أوّل من بایع. فقال: انصرف یا أبا عبد اللّه و أتنا غدا مع النّاس.
فقال مروان: فإنّک «2» الثّعلب فلا تری إلّا غباره، و أحذر أن یخرج حتّی یبایعک أو تضرب عنقه. فلمّا سمع الحسین وثب قائما و قال: یا ابن الزّرقاء، أنت تقتلنی أم هؤلاء، لا أمّ لک یا ابن اللّخناء، و اللّه لقد أهجت علیک و علی صاحبک منّی حربا طویلا. ثمّ خرج.
فقال مروان للولید: عصیتنی، و اللّه لا قدرت علی مثلها أبدا. فقال له الولید: ویحک لقد اخترت لی ما فیه هلاکی و هلاک ذریّتی «3»، فو اللّه ما أحبّ أن یکون لی ملک الدّنیا و أنا مطالب بدم الحسین، و إنّ کلّ امرئ یکون مطالبا بدمه لخفیف المیزان یوم القیامة. فقال له مروان: مثلک ینبغی أن یکون سائحا فی البراری و القفار، و لا یکون أمیرا.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 419- 420
فأتیاه [الإمام الحسین علیه السّلام و عبد اللّه بن الزّبیر] لیلا، و قالا له: مثلنا لا یبایع سرّا، بل علی رؤوس الأشهاد. ثمّ رجعا.
ابن العماد، شذرات الذّهب،/ 67
ثمّ دخل علی الولید، فسلّم علیه، فردّ علیه السّلام- و مروان بن الحکم جالس إلی جنبه- فقال الحسین علیه السّلام: أصلح اللّه حالکما. فلم یجاوباه بشی‌ء، فلمّا استقرّ به الجلوس أقرأه کتاب یزید (لعنه اللّه)، و نعی إلیه معاویة بن أبی سفیان (لعنه اللّه)، و دعاه إلی بیعة یزید، فقال الحسین علیه السّلام: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، إنّها لمصیبة عظیمة و لنا فیها شغل عن البیعة. فقال الولید: لا بدّ من ذلک. فقال الحسین علیه السّلام: إنّ مثلی لا یبایع سرّا و لا أظنّکم
__________________________________________________
(1)- [هنا سقط].
(2)- [الصّحیح: «فإنّه»].
(3)- [الصّحیح: «دینی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 262
ترضون بهذا، و لکن إذا خرجت غدا و دعوت النّاس إلی البیعة فادعنا معهم، و کنت أوّل مبایع.
قال أبو مخنف: و کان الولید رجلا یحبّ العواقب، فقال له انصرف أبا عبد اللّه، و آتنا غدا مع النّاس. فقال مروان (لعنه اللّه): إن فاتک الثّعلب لم تر إلّا غبارا، فاحذر أن یخرج حتّی یبایعک أو تضرب عنقه. فلمّا سمع الحسین علیه السّلام کلامه وثب قائما و قال: یا ابن الزّرقاء أنت تأمر بقتلی؟ کذبت یا ابن اللّخناء و بیت اللّه، لقد أهجت علیک و علی صاحبک منّی حربا طویلا.
ثمّ قام من عندهما و انطلق إلی منزله، فقال مروان للولید (لعنه اللّه): عصیتنی، و خالفت أمری، و اللّه لا قدرت علی مثلها أبدا. قال له الولید: ویحک أنت اخترت لی ما فیه هلاکی و هلاک ذرّیّتی؟ و اللّه ما أحبّ أن یکون لی ملک الدّنیا و أنا مطالب بدم الحسین علیه السّلام یوم القیامة. فقال له مروان: إذا کان هذا رأیک فقد أحسنت، و نعم الأمیر أنت، و لکن مثلک ینبغی أن یکون سائحا فی البراری و الجبال، و لا یلی أمور الخلائق و الخلفاء و السّلاطین.
و قام مروان من عنده مغضبا علیه لمخالفته إیّاه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)/ 12- 13
فصار الحسین علیه السّلام إلی الولید، فوجد عنده مروان بن الحکم، فنعی إلیه الولید معاویة، فاسترجع الحسین علیه السّلام ثمّ قرأ علیه کتاب یزید، و ما أمره فیه من أخذ البیعة منه لیزید، فلم یرد الحسین علیه السّلام أن یصارحه بالامتناع من البیعة، و أراد التّخلّص منه بوجه سلمی فورّی عن مراده، و قال: إنّی أراک لا تقنع ببیعتی سرّا حتّی أبایعه جهرا، فیعرف ذلک النّاس. فقال له الولید: أجل. فقال الحسین علیه السّلام تصبح و تری رأیک فی ذلک.
فقال له الولید: انصرف علی اسم اللّه، حتّی تأتینا مع جماعة النّاس. فقال له مروان: و اللّه لئن فارقک الحسین السّاعة و لم یبایع، لا قدرت منه علی مثلها أبدا، حتّی تکثر القتلی بینکم و بینه، و لکن احبس الرّجل، فلا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 263
«1» فلمّا سمع الحسین علیه السّلام هذه المجابهة القاسیة من مروان الوزغ ابن الوزغ صارحهما حینئذ بالامتناع من البیعة، و أنّه لا یمکن أن یبایع لیزید أبدا، «1» فوثب الحسین علیه السّلام عند ذلک و قال لمروان: ویلی علیک یا ابن الزّرقاء، أنت تأمر بضرب عنقی کذبت و اللّه و لؤمت. ثمّ أقبل علی الولید، فقال: أیّها الأمیر، إنّا أهل بیت النّبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة، بنا فتح اللّه و بنا ختم، و یزید فاسق، شارب الخمر، قاتل النّفس المحترمة، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع مثله، و لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة.
ثمّ خرج یتهادی بین موالیه و هو یتمثّل بقول یزید بن المفرغ:
لا ذعرت السّوام فی غسق الصّب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
حتّی أتی منزله، و قیل: أنّه أنشدهما لمّا خرج من المسجد الحرام متوجّها إلی العراق، و قیل غیر ذلک. فقال مروان للولید: عصیتنی لا و اللّه لا یمکنک مثلها من نفسه أبدا. فقال له الولید: ویحک، إنّک أشرت علیّ بذهاب دینی و دنیای، و اللّه ما أحبّ أن أملک الدّنیا بأسرها، و إنّی قتلت حسینا، سبحان اللّه أقتل حسینا لمّا أن قال: لا أبایع، و اللّه ما أظنّ أحدا یلقی اللّه بدم الحسین إلّا و هو خفیف المیزان، لا ینظر اللّه إلیه یوم القیامة، و لا یزکّیه، و له عذاب ألیم. فقال مروان: فإذا کان هذا رأیک فقد أصبت فیما صنعت. یقول هذا و هو غیر حامد له علی رأیه. «2»
قال المؤرّخون: و کان الولید یحبّ العافیة. و الحقیقة أنّه کان متورّعا عن أن ینال‌الحسین علیه السّلام منه سوء، لمعرفته بمکانته لا مجرّد حبّ العافیة.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587- 588، لواعج الأشجان،/ 24- 26
و لمّا استقرّ المجلس بأبی عبد اللّه علیه السّلام نعی الولید إلیه معاویة، ثمّ عرض علیه البیعة لیزید. فقال علیه السّلام: مثلی لا یبایع سرّا، فإذا دعوت النّاس إلی البیعة دعوتنا معهم فکان أمرا واحدا.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی اللّواعج].
(2)- [إلی هنا حکاه فی اللّواعج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 264
فاقتنع الولید منه، لکن مروان ابتدر قائلا: إن فارقک السّاعة و لم یبایع، لم تقدر منه علی مثلها حتّی تکثر القتلی بینکم، و لکن احبس الرّجل حتّی یبایع أو تضرب عنقه.
فقال الحسین: یا ابن الزّرقاء أنت تقتلنی أم هو؟ کذبت و أثمت.
ثمّ أقبل علی الولید و قال: أیّها الأمیر، إنّا أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و مختلف الملائکة، بنا فتح اللّه و بنا یختم، و یزید رجل شارب الخمور و قاتل النّفس المحرّمة معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع مثله، و لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة.
فأغلظ له الولید فی کلامه و ارتفعت الأصوات، فهجم تسعة عشر رجلا قد انتضوا خناجرهم و أخرجوا الحسین إلی منزله قهرا.
فقال مروان للولید: عصیتنی فو اللّه لا یمکنک علی مثلها. قال الولید: (ویح غیرک) یا مروان اخترت لی ما فیه هلاک دینی، أقتل حسینا إن قال: لا أبایع، و اللّه لا أظنّ امرأ یحاسب بدم الحسین إلّا خفیف المیزان یوم القیامة، و لا ینظر اللّه إلیه و لا یزکّیه، و له عذاب ألیم.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 142- 144
فصار الحسین علیه السّلام إلی الولید، و دخل علیه- فی تلک السّاعة من اللّیل- فوجد عنده مروان بن الحکم- و کانت بین الولید و مروان بعض القطیعة-.
فقال الحسین لهما: «الصّلة خیر من القطیعة، و الصّلح خیر من الفساد، و قد آن لکما أن تجتمعا، أصلح اللّه ذات بینکما»، ثمّ جلس.
فأقرأه الولید الکتاب، و نعی إلیه معاویة، فاسترجع الحسین علیه السّلام ثمّ دعاه- کما أمره یزید- لأخذ البیعة منه.
فقال الحسین علیه السّلام: إنّی لا أراک تقنع ببیعتی لیزید سرّا، حتّی أبایعه جهرا، فإذا خرجت إلی النّاس غدا و دعوتهم للبیعة و دعوتنا معهم کان الأمر واحدا.
فقال الولید: أجل. قال الحسین: فتصبح و تری رأیک فی ذلک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 265
فقال الولید- و کان یحبّ العافیة-: انصرف علی اسم اللّه راشدا، حتّی تأتینا مع جماعة النّاس.
فالتفت مروان إلی الولید، و قال: «أیّها الأمیر، لئن فارقک السّاعة و لم یبایع، لا قدرت منه علی مثلها أبدا، حتّی تکثر القتلی بینکم و بینه، احبس الرّجل، و لا یخرج من عندک حتّی یبایع أو تضرب عنقه».
فوثب الحسین- عند ذلک- و قال: أنت- یا ابن الزّرقاء- تقتلنی أم هو؟ کذبت- و اللّه- و أثمت».
ثمّ أقبل علیه السّلام علی الولید، فقال: «أیّها الأمیر، إنّا أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و مختلف الملائکة، و مهبط الرّحمة، بنا فتح اللّه، و بنا ختم اللّه، و یزید رجل فاسق فاجر، و شارب الخمر، قاتل النّفس المحترمة، معلن بالفسق و الفجور، و مثلی لا یبایع مثله، و لکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون، أیّنا أحقّ بالبیعة و الخلافة».
ثمّ خرج یمشی و معه موالیه حتّی أتی منزله.
فقال مروان للولید: «عصیتنی لا و اللّه، لا یمکنک مثلها من نفسه أبدا».
فقال له الولید: «ویح غیرک یا مروان، إنّک قد اخترت لی الّتی فیها هلاک دینی و دنیای، و اللّه ما أحبّ أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس و غربت عنه من مال الدّنیا و ملکها، و أنّی قتلت حسینا، یا سبحان اللّه! أأقتل الحسین: أن قال: لا أبایع؟ و اللّه إنّی لأظنّ أنّ امرأ یحاسب بدم الحسین لخفیف المیزان عند اللّه یوم القیامة».
قال مروان: فإن کان هذا رأیک فقد أصبت فیما صنعت.- یقول هذا و هو غیر حامد له علی رأیه-.
قال المفید فی (إرشاده): «و أقام الحسین فی منزله تلک اللّیلة. و هی لیلة السّبت لثلاث بقین من رجب سنة ستّین من الهجرة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 129- 131
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 266

زوج الولید تلومه‌

فلمّا صار الولید إلی منزله، قالت له امرأته أسماء بنت «1» عبد الرّحمان بن الحارث بن هشام: أسببت حسینا؟! قال: هو بدأ فسبّنی!
قالت: و إن سبّک «2» تسبّه؟! و إن سبّ أباک تسبّ أباه؟! «3»
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 56- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 200، تهذیب ابن بدران، 4/ 328، مختصر ابن منظور، 7/ 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2608، الحسین بن علیّ،/ 67؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 415
و عتبت أسماء بنت عبد الرّحمان بن الحارث بن هشام امرأة الولید علیه لما جری منه مع الحسین، فاعتذر بأنّه بدأه بالسّبّ، قالت: أتسبّه و تسبّ أباه إن سبّک! فقال: لا أفعل أبدا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 144
__________________________________________________
(1)- [فی ابن العدیم و تهذیب الکمال: «ابنة»]
(2)- [زاد فی ابن عساکر و ابن العدیم و تهذیب الکمال: «حسین»].
(3)- [زاد فی ابن عساکر و ابن العدیم و تهذیب الکمال: «قال: لا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 267

الولید یطلب ابن الزّبیر و یهرب هو إلی مکّة

و کان ابن الزّبیر، حین أبی بیعة یزید بن معاویة، لجأ إلی الکعبة؛ فعاذ بالبیت، و خرج مع حسین إلی مکّة، فخرج حسین إلی الکوفة، و أقام ابن الزّبیر بمکّة.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 239
و بعث ابن الزّبیر: لا تعجلوا فإنّی آتیکم. فوجّه الولید موالیّ له، فشتموه و قالوا: یا ابن الکاهلیّة إن أتیت الأمیر و إلّا قتلناک. فجعل یقول: الآن أجی‌ء، الآن أجی‌ء. و أتی جعفر بن الزّبیر الولید فقال له: کفّ رحمک اللّه عن عبد اللّه فقد أفزعته و ذعرته بکثرة رسلک، و هو یأتیک غدا إن شاء اللّه. فصرف الولید رسله عنه، و تحمّل ابن الزّبیر من لیلته- و هی لیلة السّبت لثلاث لیال بقین من رجب سنة ستّین- فأخذ طریق الفرع و معه أخوه جعفر بن الزّبیر و تجنّبا الطّریق الأعظم، فلمّا أصبح الولید طلبه فلم یجده.
فقال مروان: ما أخطأ مکّة. فوجّه الولید فی طلبه حبیب بن کرّة مولی بنی أمیّة فی ثلاثین راکبا من موالی بنی أمیّة فلم یلحقوه، و تشاغلوا عن الحسین بطلب ابن الزّبیر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 314، 315- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 276- 277
و تحرّز ابن الزّبیر فی منزله، و راوغ الولید حتّی إذا جنّ علیه اللّیل سار نحو مکّة، و تنکّب الطّریق الأعظم فأخذ علی طریق الفرع.
و لمّا أصبح الولید بلغه خبره، فوجّه فی إثره حبیب بن کوین فی ثلاثین فارسا، فلم یقعوا له علی أثر، و شغلوا یومهم ذلک کلّه بطلب ابن الزّبیر. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 230
__________________________________________________
(1)- عبد اللّه بن زبیر در خانه خود پناهنده شد و ولید را غافل کرد و چون شب فرارسید، به سوی مکه گریخت و از شاهراه نرفت و راه بیراه را پیش گرفت.
فردا صبح این خبر به ولید رسید و حبیب بن کدین را همراه سی سوار به تعقیب او فرستاد که نتوانستند اثری از او به دست آورند و تمام آن روز را در جستجوی ابن زبیر گذراندند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 276
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 268
و أمّا ابن الزّبیر، فقال: الآن آتیکم. ثمّ أتی داره فکمن فیها، فبعث الولید إلیه، فوجده مجتمعا فی أصحابه متحرّزا، فألحّ علیه بکثرة الرّسل و الرّجال فی إثر الرّجال.
و أمّا ابن الزّبیر، فقال: لا تعجلونی، فإنّی آتیکم، أمهلونی. فألحّوا علیهما [الحسین علیه السّلام و ابن الزّبیر] عشیّتهما تلک کلّها و أوّل لیلهما، و کانوا علی حسین أشدّ إبقاء، و بعث الولید إلی ابن الزّبیر موالی له فشتموه و صاحوا به: یا ابن الکاهلیّة، و اللّه لتأتینّ الأمیر أو لیقتلنّک.
فلبث بذلک نهاره کلّه و أوّل لیله یقول: الآن أجی‌ء. فإذا استحثّوه قال: و اللّه لقد استربت بکثرة الإرسال، و تتابع هذه الرّجال، فلا تعجلونی حتّی أبعث إلی الأمیر من یأتینی برأیه و أمره. فبعث إلیه أخاه جعفر بن الزّبیر، فقال: رحمک اللّه! کفّ عن عبد اللّه، فإنّک قد أفزعته و ذعرته بکثرة رسلک، و هو آتیک غدا إن شاء اللّه، فمر رسلک فلینصرفوا عنّا.
فبعث إلیهم فانصرفوا، و خرج ابن الزّبیر من تحت اللّیل، فأخذ طریق الفرع هو و أخوه جعفر، لیس معهما ثالث، و تجنّب الطّریق الأعظم مخافة الطّلب، و توجّه نحو مکّة، فلمّا أصبح، بعث إلیه الولید فوجده قد خرج، فقال مروان: و اللّه إن أخطأ مکّة فسرّح فی أثره الرّجال. فبعث راکبا من موالی بنی أمیّة فی ثمانین راکبا، فطلبوه فلم یقدروا علیه، فرجعوا، فتشاغلوا عن حسین بطلب عبد اللّه یومهم ذلک حتّی أمسوا.
فبینا عبد اللّه بن الزّبیر یسایر أخاه جعفرا إذ تمثّل جعفر بقول صبرة الحنظلیّ:
و کلّ بنی أمّ سیمسون لیلة و لم یبق من أعقابهم غیر واحد
فقال عبد اللّه: سبحان اللّه، ما أردت إلی ما أسمع یا أخی! قال: و اللّه یا أخی ما أردت به شیئا ممّا تکره. فقال: فذاک و اللّه أکره إلیّ أن یکون جاء علی لسانک من غیر تعمّد- قال: و کأنّه تطیّر منه-. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 340- 341
__________________________________________________
(1)- گوید: اما ابن زبیر گفت: «هم‌اکنون می‌آیم».
آن‌گاه به خانه خود رفت و آن‌جا بماند. ولید از پی او فرستاد و معلوم شد در جمع یاران خویش در امان است. فرستادگان پیاپی فرستاد. ابن زبیر گفت: «شتاب مکنید! مهلتم دهید!»
اما آن شب با آنها اصرار بسیار کردند. اما سختگیری نسبت به حسین کمتر بود. ولید غلامان خویش را پیش ابن زبیر فرستاد که ناسزا گفتند و بانگ زدند که: «ای پسر زن کاهلی! به خدا یا پیش امیر بیا،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 269
و بعث الولید إلی عبد اللّه بن الزّبیر، فدعاه، فأرسل إلیه ابن الزّبیر: أیّها الأمیر! لا تعجل، فإنّی لک علی ما تحبّ. أنا صائر إلیک إن شاء اللّه! قال: فأبی الولید بن عتبة ذلک و جعل یرسل إلیه رسولا بعد رسول حتّی أکثر علیه من الرّسل. قال: و جعل أصحاب الولید «1» بن عتبة «1» ینادون عبد اللّه بن الزّبیر و یقولون: یا ابن الکاهلیّة! و اللّه لتأتینّ الأمیر و لتبایعه أو لنقتلنّک «2». قال: فأقبل جعفر بن الزّبیر حتّی دخل علی الولید بن عتبة، فسلّم و قال: أصلح اللّه الأمیر «3» کفّ عن عبد اللّه، فإنّک قد دعوته و أنا صائر به إلیک غدا إن شاء اللّه و لا تلجّ به «4» و مرّ أصحابک أن ینصرفوا عنه، فإنّک لن تری منه إلّا ما
__________________________________________________
- وگرنه ترا می‌کشد.» همه‌روز و شب نخستین را چنین به‌سر کرد و می‌گفت: «هم‌اکنون می‌آیم.
شتاب مکنید تا کس پیش امیر فرستم که رأی و دستور او را بداند.»
جعفر بن زبیر، برادر عبد اللّه کس پیش ولید فرستاد و گفت: «خدایت رحمت کند! از عبد اللّه دست بدار که از بسیاری فرستادگان او را به وحشت افکنده‌ای. ان شاء اللّه فردا پیش تو می‌آید، به فرستادگان خویش بگو از پیش ما بروند.»
گوید: ولید کس فرستاد و آنها برفتند. ابن زبیر در پناه شب برون شد. همراه برادر خویش جعفر بود که سومی با آنها نبود و از بیم تعاقب از راه بزرگ دوری گرفت و از راه فرع سوی مکه رفت. صبحگاهان ولید کس فرستاد. معلوم شد ابن زبیر برون شده. مروان گفت: «به خدا سوی مکه رفته. کسان از پی وی فرست.»
گوید: ولید سواری از وابستگان بنی امیه را با هشتاد سوار بفرستاد که به جستجو رفتند؛ اما به او دست نیافتند و بازگشتند و همه روز تا شب به جستجوی عبد اللّه از کار حسین غافل ماندند.
و در آن اثنا که با برادر خویش جعفر به راه می‌رفت، جعفر شعر صبره حنظلی را به تمثل خواند که مضمون آن چنین است:
«همه فرزندان یک مادر شبی را خواهند دید» «که از جمعشان جز یکی نمانده باشد»
عبد اللّه گفت: «سبحان اللّه از آنچه می‌شنوم، چه منظور داری؟»
گفت: «به خدا برادر، چیز ناخوشایندی را منظور ندارم.»
گفت: «به خدا این بدتر است که این سخن بی‌قصد بر زبان تو رفته باشد.»
گوید: گویی این سخن را به فال بد گرفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2908- 2909
(1- 1) لیس فی د.
(2)- فی د و الطّبریّ 6/ 190: لیقتلنّک، و فی بر بغیر نقط.
(3)- زید فی النّسخ: و.
(4)- فی د و بر: علیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 270
تحبّ. فأقبل الولید علی جعفر بن الزّبیر، فقال الولید لجعفر: إنّ مثلی و مثل أخیک «1» کما قال اللّه تعالی: إِنَّ مَوْعِدَهُمُ/ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ «2». فأمسک الولید عن عبد اللّه ابن الزّبیر یومه ذلک، و أرسل إلی الرّسل، فأمرهم بالانصراف عنه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 20
و رکب ابن الزّبیر «3» برذونا له «3» و أخذ طریق العرج «4» حتّی قدم مکّة.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 263
و اشتغل الولید بن عتبة بمراسلة ابن الزّبیر فی البیعة لیزید، و امتناعه علیهم، و خرج ابن الزّبیر من لیلته عن المدینة متوجّها إلی مکّة، فلمّا أصبح الولید سرّح فی أثره الرّجال، فبعث راکبا من موالی بنی أمیّة فی ثمانین راکبا، فطلبوه و لم یدرکوه، فرجعوا. «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 31- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 176؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 384- 385؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 131؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147
و أقام الحسین تلک اللّیلة فی منزله، و اشتغل الولید بمراسلة عبد اللّه بن الزّبیر فی البیعة لیزید، و ظهر امتناعه علیه، و خرج ابن الزّبیر من لیلته متوجّها إلی مکّة، و سرّح الولید فی أثره الرّجال، فطلبوا فلم یدرکوه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
قال: و کان عبد اللّه بن الزّبیر مضی إلی مکّة حین اشتغلوا بمحاورة الحسین، و تنکّب الطّریق، فبعث الولید بثلاثین رجلا فی طلبه، فلم یقدروا علیه.
اًلخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 185
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: أخوک.
(2)- سورة 11 آیة 81.
(3- 3) [لم یرد فی جواهر المطالب].
(4)- العرج: قریة جامعة فی واد نواحی الطّائف. [جواهر المطالب: «الفرع»].
(5)- ولید بن عتبة آن شب سرگرم بیعت گرفتن از عبد اللّه بن زبیر شد و او نیز از بیعت سر باز زده، و همان شب مدینه را به سوی مکه ترک کرد. چون صبح شد، ولید مردی از بنی امیه را با هشتاد سوار از پی او فرستاد و اینان آمده، ولی (چون او از بیراهه رفته بود) به او دست نیافته، بازگشتند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 31
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 271
و أمّا ابن الزّبیر فقال: الآن آتیکم. ثمّ أتی داره، فکمن فیها، فأکثر الرّسل إلیه، فبعث إلیه جعفر بن الزّبیر فقال له: إنّک قد أفزعت عبد اللّه [بکثرة] رسلک «1»، و هو یأتیک غدا إن شاء اللّه. و خرج ابن الزّبیر من لیلته، فتوجّه نحو مکّة هو و أخوه جعفر لیس معهما ثالث، و تنکّب الجادّة، فبعث وراءه من یطلبه، فلم یقدروا علیه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 324
و أمّا ابن الزّبیر فوعدهم الغد، و خرج من لیلته، فتوجّه نحو مکّة.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 35
و أمّا ابن الزّبیر، فقال: الآن آتیکم. ثمّ أتی داره، فکمن فیها، ثمّ بعث إلیه الولید، فوجده قد جمع أصحابه و احترز، فألحّ علیه الولید و هو یقول: أمهلونی. فبعث إلیه الولید موالیه فشتموه، و قالوا له: یا ابن الکاهلیّة لتأتینّ الأمیر أو لیقتلنّک. فقال لهم: و اللّه لقد استربت لکثرة الإرسال، فلا تعجلونی حتّی أبعث إلی الأمیر من یأتینی برأیه. فبعث إلیه أخاه جعفر بن الزّبیر، فقال: رحمک اللّه کفّ عن عبد اللّه، فإنّک قد أفزعته و ذعرته، [بکثرة رسلک]، و هو یأتیک غدا إن شاء اللّه، فمر رسلک، فلینصرفوا عنه. فبعث إلیهم، فانصرفوا، و خرج ابن الزّبیر من لیلته، فأخذ طریق الفرع، هو و أخوه جعفر لیس معهما ثالث، و ساروا نحو مکّة «2»، فسرّح الرّجال فی طلبه، فلم یدرکوه، فرجعوا، و تشاغلوا به عن الحسین لیلتهم. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 264- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 70
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصل، أوردناه من ت، و فی الأصل: «برسلک».
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- اما فرزند زبیر که در قبال احضار ولید به مأمورین گفت: «من الآن به خانه ولید می‌روم.»
ولی به خانه خود رفت و پنهان شد. پس از آن دوباره ولید او را احضار کرد. دید که او یاران خود را جمع و تحصن و خودداری کرده. باز به مأمورین گفت: «به من مهلت و فرصت دهید!»
غلامان ولید به او دشنام دادند و گفتند: «ای زاده زن عاجز! باید نزد امیر بروی؛ وگرنه تو را خواهیم کشت.»
به آنها گفت: «به خدا من از اصرار شما نگران و بیمناک شده‌ام. تعجیل مکنید. به من مهلت بدهید که من خود نزد امیر، کسی را بفرستم و از عقیده و رأی او استفسار کنم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 272
و رکبوا [عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه بن مطیع و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن أبی بکر] و لحقوا بمکّة و تخلّف الحسین.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10
و کان عبد اللّه بن الزّبیر قد خرج من أوّل هذه اللّیلة إلی مکّة هاربا بعد ما اجتمع مع الحسین مخافة أن یؤخذ بالبیعة لیزید، و هرب معه أخوه جعفر بن الزّبیر، و مضیا علی طریق «الفروع»، و هی طریق غیر الجادّة، خوفا من الطّلب، فلم یقدر علیهما.
البرّی، الجوهرة،/ 41
و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه قال: الآن آتیکم. ثمّ خرج فی اللّیل إلی مکّة علی طریق الفرع هو و أخوه جعفر بن الزّبیر، فأرسلوا الطّلب خلفهم، ففاتهم. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه أتی داره و جمع أصحابه و احترز، فألحّ الولید فی طلبه و هو یقول:
«أمهلونی». فبعث الولید إلیه موالیه فشتموه، و قالوا له: یا ابن الکاهلیّة لتأتینّ الأمیر أو لیقتلنّک. فقال لهم: و اللّه لقد استربت لکثرة الإرسال، فلا تعجلونی حتّی أبعث إلی الأمیر من یأتینی برأیه. فبعث إلیه أخاه جعفر بن الزّبیر، فقال له: «رحمک اللّه، کفّ عن عبد اللّه، فإنّک قد أفزعته و ذعرته، و هو یأتیک غدا إن شاء اللّه تعالی، فمر رسلک فلینصرفوا عنّا».
فبعث إلیهم، فانصرفوا، و خرج ابن الزّبیر من لیلته هو و أخوه جعفر لیس معهما ثالث، فسارا نحو مکّة، فسرّح الولید الرّجال فی طلبه، فلم یدرکوه، فرجعوا، و تشاغلوا به عن الحسین یومهم.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 379- 380
__________________________________________________
- آن‌گاه برادر خود جعفر بن زبیر را نزد ولید فرستاد. به او گفت: «از فرط اصرار و ابرام بیمناک شده؛ او فردا نزد تو خواهد آمد، به خواست خداوند. تو هم به مأمورین خود دستور بده که او را آزاد بگذارند و متفرق شوند.»
آنها هم از محاصره او منصرف شدند. فرزند زبیر هم همان شب از آن‌جا خارج شد و راه مکه را از راه فرعی در پیش گرفت. او و جعفر برادرش تنها دو شخص بودند که شخص ثالثی نداشتند. ولید هم عده‌ای به دنبال آنها فرستاد و نتوانستند آنها را پیدا کنند. آن شب هم به سبب اشتغال آنها به تعقیب فرزند زبیر از تعقیب حسین بازماندند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 105
(1)- عبد اللّه زبیر به خانه رفت و با برادر خود ابراهیم زبیر آن شب بگریخت و به مکه رفت. روز دیگر هشتاد مرد به طلب او رفتند. نیافتند او را.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 271
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 273
و أمّا ابن الزّبیر، فقال للرّسول: الآن آتیکم. فألحّ علیه الولید فی الطّلب و هو یقول: أمهلونی، ثمّ إنّ ابن الزّبیر أرسل أخاه الولید و هو یقول: «إنّک أفزعتنی و أرعبتنی بمتابعة رسلک إلیّ و طلبتک لی، و أرید أن تحملنی إلی اللّیل و آتیک إن شاء اللّه تعالی». فخلّی عنه، فلمّا کان اللّیل هرب ابن الزّبیر هو و أخوه جعفر إلی مکّة المشرّفة لیس معهما [ثالث]، و أخذا علی طریق الفرع. فأرسل الولید بعد أن دخل اللّیل، یطلبه فلم یجده، فلمّا أصبح، أرسل فی طلبه، فلم یدرکه و لم یعلم إلی أیّ جهة أخذ. «1»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 183
ثمّ أنّ الولید، بعث علی عبد اللّه بن الزّبیر، فوجده متحرّزا عنه فی أصحابه.
فأنفذ إلی عبد اللّه بن الزّبیر، فصاحوا به، لتأتینّ الأمیر و إلّا قتلناک. فقال لهم:
ما تریدون منّی یا ویلکم اذهبوا، فإنّی آتیة. فانصرفوا عنه، فلبث نهاره حتّی جنّ علیه اللّیل، و خرج هو و أخوه جعفر، و أخذوا الطّریق الأقرع «2» خیفة من الطّلب، فلمّا أصبح الولید، أرسل فی طلبهما، فلم یر لهما أثرا، فقال: و اللّه ما أخطئا مکّة. فأرسل فی طلبهما قوما من بنی أمیّة، فسلکوا الجادّة فلم یجدوهما، فکرّوا راجعین قال: و تشاغلوا عن طلب عبد اللّه بن الزّبیر إلی أن أدرکوا المساء.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 13- 14
__________________________________________________
(1)- ولید کس به طلب ابن زبیر فرستاد و او در آمدن تعلل نموده چون شب شد متوجه مکه گشت.
اما به اتفاق مورخان عبد اللّه بن زبیر با وی بیعت ننمود.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 39، 126
(2)- [لعلّ الصّحیح: «طریق الفرع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 274

کتاب الولید بن عتبة إلی یزید یخبره بإباء الإمام علیه السّلام عن البیعة

قال: فعندها کتب الولید إلی یزید بن معاویة یخبره بما کان من أهل المدینة، و ما کان من ابن الزّبیر، و أمر السّجن، ثمّ ذکر له بعد ذلک أمر الحسین بن علیّ، أنّه لیس «1» یری لنا علیه طاعة و لا بیعة. قال: فلمّا ورد الکتاب علی یزید غضب لذلک غضبا شدیدا، و کان إذا غضب، انقلبت عیناه، فعاد أحول، قال: فکتب إلی الولید بن عتبة:
من عبد اللّه یزید أمیر المؤمنین، إلی الولید بن عتبة، أمّا بعد، فإذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ البیعة ثانیا علی أهل المدینة بتوکید منک علیهم، و ذر عبد اللّه بن الزّبیر، فإنّه لن یفوتنا، و لن ینجو منّا أبدا، مادام حیّا، و لیکن مع جوابک إلیّ رأس الحسین بن علیّ، فإن فعلت ذلک، فقد جعلت لک أعنّة الخیل و لک عندی الجائزة و الحظّ الأوفر، و النّعمة واحدة، و السّلام.
قال: فلمّا ورد الکتاب علی الولید «2» بن عتبة «2» و قرأه تعاظم ذلک، و قال: لا و اللّه لا یرانی اللّه قاتل الحسین بن علیّ! و أنا [لا] أقتل ابن بنت/ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و لو أعطانی یزید الدّنیا بحذافیرها.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 25- 26
فلمّا سمع عتبة ذلک، دعا الکاتب و کتب: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، إلی عبد اللّه یزید أمیر المؤمنین من عتبة بن أبی سفیان، أمّا بعد، فإنّ الحسین بن علیّ لیس یری لک خلافة، و لا بیعة، فرأیک فی أمره، و السّلام. فلمّا ورد الکتاب علی یزید- لعنه اللّه-، کتب الجواب إلی عتبة: أمّا بعد، فإذا أتاک کتابی هذا، فعجّل علیّ بجوابه، و بیّن لی فی کتابک کلّ من فی طاعتی أو خرج عنها، و لیکن مع الجواب رأس الحسین بن علیّ علیه السّلام. «3» [بسند تقدّم عن علیّ
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: ألیس- کذا.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- چون عتبه این را شنید، به کاتبش دستور داد نوشت:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم! را به سوی عبد اللّه یزید أمیر المؤمنین از طرف عتبه بن ابی سفیان. اما بعد، براستی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 275
ابن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 152- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 243؛ المجلسی، البحار، 44/ 312؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161
فکتب الولید إلی یزید، یخبره بما کان من أمر ابن الزّبیر، و من أمر الحسین، و أنّه لا یری علیه طاعة و لا بیعة. فلمّا ورد الکتاب علی یزید، غضب غضبا شدیدا، و کان إذا غضب، احولّت عیناه، فکتب إلی الولید:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
من یزید أمیر المؤمنین، إلی الولید بن عتبة، أمّا بعد، فإذا ورد علیک کتابی هذا فخذ البیعة ثانیة علی أهل المدینة توکیدا منک علیهم، و ذر عبد اللّه بن الزّبیر، فإنّه لن یفوتنا، و لن ینجو منّا أبدا، ما دمنا أحیاء، و لیکن مع جواب کتابی هذا رأس الحسین، فإن فعلت ذلک، جعلت لک أعنّة الخیل، و لک عندی الجائزة العظمی و الحظّ الأوفر، و السّلام.
فلمّا ورد الکتاب علی الولید أعظم ذلک، و قال: و اللّه لا یرانی اللّه، و أنا قاتل الحسین ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و لو جعل لی یزید الدّنیا و ما فیها.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 185- 186
__________________________________________________
- حسین بن علی برای تو حق خلافت و بیعت معتقد نیست. درباره او هر نظری خواهی، بگیر! و السلام.»
و چون نامه به یزید رسید، به عتبه جواب نوشت: «اما بعد این نامه‌ام که به تو رسید، فوری جواب بنویس و شرح بده در نامه‌ات هرکه مطیع من است و هرکه مخالف من است و باید سر حسین بن علی با جواب نامه باشد.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 152
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 276

ابن عمر و ابن عبّاس یبایعان‌

قال: و ذکروا أنّ عتبة بن مسعود، قال: مرّ بنا نعی معاویة بن أبی سفیان و نحن بالمسجد الحرام. قال: فقمنا فأتینا ابن عبّاس، فوجدناه جالسا قد وضع له الخوان، و عنده نفر. فقلنا: أما علمت بهذا الخبر یا ابن عبّاس؟ قال: و ما هو؟ قلنا: هلک معاویة. فقال: ارفع الخوان یا غلام. و سکت ساعة، ثمّ قال: جبل تزعزع ثمّ مال بکلکله «1»، أمّا و اللّه ما کان کمن کان قبله، و لمّا یکن بعده مثله. اللّهمّ أنت أوسع لمعاویة فینا و فی بنی عمّنا هؤلاء لذی لبّ معتبر، اشتجرنا بیننا، فقتل صاحبهم غیرنا، و قتل صاحبنا غیرهم، و ما أغراهم بنا إلّا أنّهم لا یجدون مثلنا، و ما أغرانا بهم إلّا أنّا لا نجد مثلهم، کما قال القائل: ما لک تظلمنی؟ قال: لا أجد من أظلم غیرک. و و اللّه إنّ ابنه لخیر أهله، أعدّ طعامک یا غلام. قال: فما رفع الخوان حتّی جاء رسول خالد بن الحکم إلی ابن عبّاس أن انطلق فبایع. فقال للرّسول: أقرئ الأمیر السّلام، و قل له: و اللّه ما بقی فیّ ما تخافون، فاقض من أمرک ما أنت قاض، فإذا سهل الممشی و ذهبت حطمة النّاس، جئتک ففعلت ما أحببت. قال: ثمّ أقبل علینا، فقال: مهلا معشر قریش، أن تقولوا عند موت معاویة: ذهب جدّ بنی معاویة، و انقطع ملکهم، ذهب لعمر اللّه جدّهم، و بقی ملکهم و شرّها بقیّة هی أطول ممّا مضی، الزموا مجالسکم و أعطوا بیعتکم. قال: فما برحنا حتّی جاء رسول خالد. فقال: یقول لک الأمیر: لا بدّ لک أن تأتینا. قال: فإن کان لا بدّ، فلا بدّ ممّا لا بدّ منه، یا نوار هلمّی ثیابی، ثمّ قال: و ما ینفعکم إتیان رجل إن جلس لم یضرّکم؟ قال: فقلت له: أتبایع لیزید، و هو یشرب الخمر، و یلهو بالقیان، و یستهتر بالفواحش؟ قال: مه، فأین ما قلت لکم؟ و کم بعده من آت ممّن یشرب الخمر، أو هو شرّ من شاربها، أنتم إلی بیعته سراع؟ أمّا و اللّه إنّی لأنهاکم، و أنا أعلم أنّکم فاعلون ما أنتم فاعلون، حتّی یصلب مصلوب قریش بمکّة، یعنی عبد اللّه بن الزّبیر.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 173- 174
__________________________________________________
(1)- الکلکل- الصّدر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 277
و بعث الولید إلی عبد اللّه بن عمر أن بایع لیزید، فقال: إذا بایعت النّاس بایعت.
فترکوه لثقتهم بزهادته فی الأمر، و شغله بالعبادة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 316
ثمّ إنّ الولید بعث إلی عبد اللّه بن عمر، فقال: بایع لیزید. فقال: إذا بایع النّاس بایعت.
فقال رجل: ما یمنعک أن تبایع؟ إنّما ترید أن یختلف النّاس، فیقتتلوا و یتفانوا، فإذا جهدهم ذلک، قالوا: علیکم بعبد اللّه بن عمر، لم یبق غیره، بایعوه! قال عبد اللّه: ما أحبّ أن یقتتلوا و لا یختلفوا و لا یتفانوا، و لکن إذا بایع النّاس و لم یبق غیری بایعت. قال:
فترکوه و کانوا لا یتخوّفونه.
فزعم الواقدیّ أنّ ابن عمر لم یکن بالمدینة حین ورد نعیّ معاویة و بیعة یزید علی الولید، و أنّ ابن الزّبیر و الحسین لمّا دعیا إلی البیعة لیزید أبیا و خرجا من لیلتهما إلی مکّة، فلقیهما ابن عبّاس و ابن عمر جائیین من مکّة، فسألاهما، ما وراءکما؟ قالا: موت معاویة و البیعة لیزید. فقال لهما ابن عمر: اتّقیا اللّه و لا تفرّقا جماعة المسلمین. و أمّا ابن عمر فقدم، فأقام أیّاما، فانتظر حتّی جاءت البیعة من البلدان، فتقدّم إلی الولید بن عتبة فبایعه، و بایعه ابن عبّاس. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 342، 343
__________________________________________________
(1)- گوید: پس از آن ولید، عبد اللّه بن عمر را پیش خواند و گفت: «چرا بیعت نمی‌کنی؟ می‌خواهی مردم اختلاف کنند و جنگ کنند و نابود شوند و چون بسختی افتادند، گویند: سوی عبد اللّه بن عمر روید و با او بیعت کنید که جز او کسی نمانده.»
عبد اللّه گفت: «نمی‌خواهم جنگ کنند یا اختلاف کنند یا نابود شوند؛ اما وقتی همه مردم بیعت کردند و جز من کسی نماند، بیعت می‌کنم.»
گوید: پس او را رها کردند که از او بیم نداشتند.
به گفته واقدی؛ وقتی خبر مرگ معاویه و بیعت با یزید به ولید رسید، عبد اللّه بن عمر در مدینه نبود و وقتی ابن زبیر و حسین را به بیعت یزید خواند، نپذیرفتند و همان شب سوی مکه رفتند و ابن عبّاس و ابن عمر که از مکّه بازمی‌رفتند، آنها را بدیدند و گفتند: «چه خبر دارید؟»
گفتند: «مرگ معاویه و بیعت با یزید.»
ابن عمر به آنها گفت: «از خدا بترسید و جمع مسلمانان را پراکنده مکنید.»
گوید: ابن عمر به مدینه آمد و روزی چند بماند تا خبر بیعت از ولایات بیامد آن‌گاه پیش ولید بن عتبه رفت و بیعت کرد. ابن عبّاس نیز بیعت کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2910، 2911
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 278
و أمّا عبد اللّه بن عمر، فلم یتشدّد علیه، و کذلک عبد الرّحمان بن أبی بکر.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 39
ثمّ بعث الولید إلی عبد اللّه بن عمر فقال: بایع لیزید. فقال: إذا بایع النّاس بایعت.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 324
و أمّا ابن عمر فقال: إذا بایع النّاس بایعت. ثمّ خرج إلی مکّة.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 35
ثمّ إنّ الولید أرسل إلی ابن عمر لیبایع، فقال: إذا بایع النّاس بایعت. فترکوه، و کانوا لا یتخوّفونه.
و قیل: إنّ ابن عمر کان هو و ابن عبّاس بمکّة، فعادا إلی المدینة، فلقیهما الحسین و ابن الزّبیر، فسألاهما: ما وراءکما؟ فقالا: موت معاویة، و بیعة یزید. فقال ابن عمر: لا تفرّقا جماعة المسلمین. و قدم هو و ابن عبّاس المدینة، فلمّا بایع النّاس بایعا. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265
و رکبوا [عبد اللّه بن الزّبیر و عبد اللّه بن مطیع و عبد اللّه بن عمر و عبد الرّحمان بن أبی بکر] و لحقوا بمکّة و تخلّف الحسین.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10
و بعث الولید إلی ابن عمر، فقال: إذا بایع النّاس بایعت.
و قال الواقدیّ: لم یکن ابن عمر بالمدینة حین مات معاویة بل کان بمکّة، ثمّ قدم المدینة بعد ذلک و هو ابن عبّاس.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135- 136
__________________________________________________
(1)- بعد از آن، ولید نزد فرزند عمر فرستاد که بیعت کند. او گفت: «من بعد از بیعت مردم بیعت خواهم کرد.»
او را آزاد گذاشتند؛ زیرا از طرف او بیمی نداشتند. گفته شده: پسر عمر و ابن عبّاس هردو در آن هنگام در مکّه بودند و چون برگشتند (در عرض راه) با حسین و ابن زبیر ملاقات کردند. آنها از آن دو (ابن عمر و ابن عبّاس از حسین و ابن زبیر) پرسیدند: «در پشت سر چه خبر بود؟»
گفتند: «معاویه مرد و یزید بیعت خواست.»
ابن عمر گفت: «شما باعث تفرقه جماعت مسلمین نشوید.»
آن‌گاه خود (ابن عمر) با ابن عبّاس وارد مدینه شدند و چون مردم بیعت کردند، آنها هم بیعت و متابعت نمودند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 279
قال: و أمّا ابن عمر، فإنّ الولید أرسل إلیه لیبایع، فقال: إذا بایع النّاس بایعت.
فترکوه، و کانوا لا یخافونه.
و قیل: إنّ ابن عمر کان بمکّة هو و ابن عبّاس، فعادا إلی المدینة، فلقیا الحسین و ابن الزّبیر، فقالا لهما: ما وراءکما؟ قالا: موت معاویة و بیعة یزید. قال ابن عمر: لا تفرّقا جماعة المسلمین. و قدم هو و ابن عبّاس المدینة، فلمّا بایع النّاس بایعا.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 382
و بویع لیزید، بایع ابن عمر و ابن عبّاس.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 151
ثمّ إنّ الولید بن عتبة أرسل أیضا إلی ابن عمر و سأله المبایعة، قال: إذا بایع النّاس بایعت. فترکوه، و کانوا لا یتخوّفونه. «1»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 183
__________________________________________________
(1)- و در بیعت عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما اختلاف است صاحب کشف الغمّه و بعضی دیگر از اهل خبر برآنند که گردن به حلقه متابعتش درآورد و برخی گفته‌اند که آن جناب با یزید، نه موافقت کرد و نه مخالفت.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 126
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 280

الولید یسجن عبد اللّه بن مطیع العدویّ و آخرین‌

و أخذ الولید ممّن کان هواه مع ابن الزّبیر، و میله إلیه: عبد اللّه بن مطیع بن الأسود بن حارثة العدویّ، و هو ابن العجماء- نسب إلی جدّته، و ذلک اسمها، و هی خزاعیّة- و مصعب بن عبد الرّحمان بن عوف الزّهریّ، فحبسهما، فاجتمعت بنو عدیّ إلی عبد اللّه ابن عمر، فقالوا: حبس صاحبنا مظلوما. و بلغ الولید ذلک، فصار إلی ابن عمر، فحمد ابن عمر اللّه، و أثنی علیه، و صلّی علی نبیّه صلی اللّه علیه و سلم ثمّ قال: استعینوا علی إقامة أمرکم بالحقّ، و لا تطلبوه بالظّلم، فإنّکم إن استقمتم أعنتم، و إن جرتم و کلتم إلی أنفسکم، کفّ رحمک اللّه عن صاحبنا و خلّ سبیله، فإنّا لا نعلم لکم حقّا تحبسونه به. فقال: حبسته بأمر أمیر المؤمنین، فنکتب و تکتبون، فانصرف ابن عمر و اجتمع فتیة من بنی عدیّ، فانطلقوا حتّی اقتحموا علی ابن مطیع و هو فی السّجن، فأخرجوه، فلحق بابن الزّبیر ثمّ رجع بعد، فأقام بالمدینة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 316
ثمّ أرسل إلی کلّ من کان من شیعة عبد اللّه بن الزّبیر، فأخذه و حبسه، و فیمن حبس یومئذ ابن عمّ لعمر بن الخطّاب، یقال له عبد اللّه بن مطیع بن الأسود العدویّ، و أمّه، یقال لها العجماء «1» بنت عامر بن الفضل بن عفیف بن کلیب الخزاعیّة. قال: و حبس أیضا مصعب بن عبد الرّحمان بن عوف.
قال: فمشی رجال من بنی عدیّ إلی عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب، فقالوا: یا أبا عبد الرّحمان! إنّ صاحبنا عبد اللّه بن مطیع، قد حبس مظلوما لا ذنب له، و اللّه لتخرجنّه «2» أو لنموتنّ «3» من «4» دونه. فقال لهم ابن عمر: لا تعجلوا بالفتنة و لا تسارعوا إلیها، فکم من
__________________________________________________
(1)- من التّرجمة الفارسیّة ص 353 و فی النّسخ هنا: العمقاء.
(2)- فی بر: لنخرجنّه.
(3)- من بر، و فی الأصل و د: لتموتنّ.
(4)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 281
رجل قد أفسدت الفتنة علیه دینه و دنیاه. قال: ثمّ أرسل ابن عمر إلی مروان بن الحکم، فدعاه إلیه، و قال: یا معشر بنی أمیّة! استعینوا باللّه و بالحقّ «1» علی إقامة دینکم و دنیاکم، و لا تظلموا فإنّ الظّلم مرتعه وخیم، و لا تأخذوا بالظّنّة و التّهمة، فإنّکم إن استقمتم أعانکم اللّه، و إن ظلمتم و کلکم اللّه إلی أنفسکم، فکفّوا عن صاحبنا هذا عبد اللّه بن مطیع، و خلّوا سبیله، فأنّا 2/ لا نعلم أنّ لکم علیه سبیل و لا حقّ تحبسونه به، فإن زعمتم أنّکم ما حبستموه إلّا لحقّ، فافعلوا ذلک، و إن کنتم إنّما «3» حبستموه علی الظّنّ، فإنّا «2» لا ندع صاحبنا یحبس مظلوما.
فقال مروان: إنّما نحن حبسناه بأمر أمیر المؤمنین یزید «4»، و علیکم «5» أن تکتبوا فی ذلک إلی أمیر المؤمنین، و نکتب نحن أیضا، فإنّه لا یکون إلّا ما تحبّون. قال: فوثب أبو جهم بن حذیفة «6» العدویّ، فقال: نکتب و تکتبون، و ابن العجماء «7» محبوس؟ «8» لا و اللّه «8» لا یکون ذلک أبدا.
ثمّ وثب بنو «9» عدیّ، فجعلوا یحضرون حتّی صاروا إلی باب السّجن، فاقتحموا علی عبد اللّه بن مطیع، فأخرجوه، و أخرجوا کلّ من کان فی السّجن و لم یتعرّض إلیهم أحد.
فاغتمّ لذلک الولید بن عتبة، و أراد أن یکتب بذلک إلی یزید. فلبث و لم یکتب.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 21- 23
__________________________________________________
(1)- فی د: الحقّ.
(2)- فی د: فإنّ.
(3)- لیس فی د.
(4)- زید فی د: بن معاویة.
(5)- فی النّسخ: و لا علیکم- خطأ.
(6)- فی النّسخ: خلیفة، و التّصحیح من التّرجمة ص 352- انظر الإصابة 7/ 34.
(7)- قد سبق ما فیه.
(8- 8) فی د: فو اللّه.
(9)- فی النّسخ: بنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 282

مروان یشیر علی الإمام علیه السّلام بالبیعة فیأبی‌

قال: و أصبح الحسین من الغد، خرج من منزله لیستمع الأخبار، فإذا هو بمروان بن الحکم قد عارضه فی طریقه، فقال: أبا عبد اللّه! إنّی لک ناصح، فأطعنی ترشد و تسدّد.
فقال الحسین: و ما ذلک، قل حتّی أسمع! فقال مروان: أقول إنّی آمرک ببیعة أمیر المؤمنین یزید، فإنّه خولک فی دینک و دنیاک. قال: فاسترجع الحسین، و قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و علی الإسلام السّلام، إذ قد بلیت «1» الأمّة براع مثل یزید. ثمّ أقبل الحسین علی مروان، و قال: ویحک! أتأمرنی ببیعة یزید و هو رجل فاسق! لقد قلت شططا من القول یا عظیم الزّلل! لا ألومک علی قولک، لأنّک اللّعین الّذی لعنک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أنت فی صلب أبیک الحکم بن أبی العاص، فإنّ من لعنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لا یمکن له و لا منه [إلّا] أن یدعو «2» إلی بیعة یزید، ثمّ قال: إلیک عنّی یا عدوّ اللّه! فإنّا أهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و الحقّ فینا و بالحقّ تنطق ألسنتنا، و قد سمعت «3» رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: الخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان و علی الطّلقاء أبناء الطّلقاء، فإذا رأیتم/ معاویة علی منبری، فافقروا «4» بطنه، فو اللّه لقد رآه أهل المدینة علی منبر جدّی فلم یفعلوا ما أمروا به، قاتلهم «5» اللّه بابنه یزید! زاده اللّه فی النّار عذابا. قال: فغضب مروان بن الحکم من کلام الحسین، ثمّ قال:
و اللّه! لا تفارقنی أو تبایع لیزید بن معاویة صاغرا، فإنّکم آل أبی تراب قد ملئتم کلاما «6» و أشربتم بغض «6» آل بنی سفیان، و حقّ علیکم أن تبغضوهم و حقّ علیهم أن یبغضوکم.
قال: فقال له الحسین: ویلک یا مروان! إلیک عنّی فإنّک رجس، و إنّا أهل بیت الطّهارة
__________________________________________________
(1)- فی د: تلیت، و فی بر بغیر نقط.
(2)- فی د و بر: یدعوا.
(3)- زید فی بر: جدّی.
(4)- [الصّحیح: «فابقروا»].
(5)- [الصّحیح: «فابتلاهم»].
(6- 6) فی الأصل: و أشربتم بعض، و فی بر: و أشربتم بعض؛ و فی د: شریتم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 283
الّذین أنزل اللّه عزّ و جلّ علی نبیّه محمّد صلی اللّه علیه و سلم، فقال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «1». قال: فنکس مروان رأسه لا ینطق بشی‌ء، فقال له الحسین: أبشر یا ابن الزّرقاء بکلّ ما تکره من الرّسول علیه السّلام یوم تقدم علی ربّک، فیسألک جدّی عن حقّی و حقّ یزید. قال: فمضی مروان مغضبا حتّی دخل علی الولید بن عتبة، فخبّره بما سمع من الحسین بن علیّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 23- 25
قال: و أصبح الحسین من غده یستمع الأخبار، فإذا هو بمروان بن الحکم، قد عارضه فی طریقه، فقال: أبا عبد اللّه إنّی لک ناصح فأطعنی ترشد و تسدّد. فقال: و ما ذاک، قل أسمع. فقال: إنّی أرشدک لبیعة یزید فإنّها خیر لک فی دینک و فی دنیاک. فاسترجع الحسین، و قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و علی الإسلام السّلام إذا بلیت الأمّة براع مثل یزید، ثمّ قال: یا مروان أترشدنی لبیعة یزید و یزید رجل فاسق! لقد قلت شططا من القول و زللا، و لا ألومک، فإنّک اللّعین الّذی لعنک رسول اللّه و أنت فی صلب أبیک الحکم ابن العاص، و من لعنه رسول اللّه فلا ینکر منه أن یدعو لبیعة یزید. إلیک عنّی یا عدوّ اللّه، فإنّا أهل بیت رسول اللّه الحقّ فینا ینطق علی ألسنتنا. و قد سمعت جدّی رسول اللّه یقول: الخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان الطّلقاء و أبناء الطّلقاء. «2» فإذا رأیتم معاویة علی منبری فابقروا بطنه. و لقد رآه أهل المدینة علی منبر رسول اللّه، فلم یفعلوا به ما أمروا، فابتلاهم بابنه یزید. «2» فغضب مروان من کلام الحسین، فقال: و اللّه لا تفارقنی حتّی تبایع لیزید صاغرا فإنّکم آل أبی تراب قد ملئتم شحناء و أشربتم بغض آل أبی سفیان، و حقیق علیهم أن یبغضوکم. فقال الحسین: إلیک عنّی. فإنّک رجس، و إنّی من أهل بیت الطّهارة قد أنزل اللّه فینا إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فنکّس رأسه و لم ینطق. ثمّ قال له الحسین: أبشر یا ابن الزّرقاء، بکلّ ما تکره من رسول اللّه یوم تقدم علی ربّک، فیسألک جدّی عن حقّی و حقّ یزید. فمضی مروان إلی الولید و أخبره بمقالة الحسین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 184- 185
__________________________________________________
(1)- سورة 33 آیة 33. و فی د: «أن یذهب» موضع «لیذهب».
(2- 2) [حکاه عنه بحر العلوم فی مقتل الحسین علیه السّلام،/ 131].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 284
فلمّا أصبح الحسین لقیه مروان، فقال: أطعنی ترشد، قال: قل. قال: بایع أمیر المؤمنین یزید فهو خیر لک فی الدّارین. فقال الحسین: و علی الإسلام السّلام، إذ قد بلیت الأمّة براع مثل یزید، و لقد سمعت جدّی یقول: الخلافة محرّمة علی آل سفیان.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10
قال: و أصبح الحسین علیه السّلام، فخرج من منزله یستمع الأخبار، فلقیه مروان، فقال له:
یا أبا عبد اللّه، إنّی لک ناصح فأطعنی ترشد. فقال الحسین علیه السّلام: و ما ذاک، قل حتّی أسمع.
فقال مروان: إنّی آمرک ببیعة یزید بن معاویة «1» فإنّه خیر لک فی دینک و دنیاک. فقال الحسین علیه السّلام: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و علی الإسلام السّلام، إذ قد بلیت الأمّة براع مثل یزید، «2» و لقد سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یقول: الخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان، «2» و طال الحدیث بینه و بین مروان حتّی انصرف مروان و هو غضبان. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 24- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 175؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206؛ القمی، نفس المهموم،/ 70- 71؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 131؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 26
و عند الصّباح لقی مروان أبا عبد اللّه علیه السّلام فعرّفه النّصیحة الّتی یدّخرها لأمثاله و هی
__________________________________________________
(1)- [فی العوالم: «یزید ابن أمیر المؤمنین» و فی بحر العلوم: «یزید»].
(2- 2) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(3)- راوی گفت: چون صبح دمید، حسین علیه السّلام از خانه خویش بیرون آمد تا خبر تازه‌ای بشنود.
مروان را دید. مروان عرض کرد: «یا ابا عبد اللّه! من خیرخواه تو هستم. مرا اطاعت کن تا نجات یابی!»
حسین علیه السّلام فرمود: «خیرخواهی تو چیست؟ بگو تا بشنوم.»
مروان گفت: من به تو می‌گویم که به یزید بن معاویه بیعت کنی که هم به نفع دین تو است و هم به سود دنیایت.»
حسین علیه السّلام فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، چه مصیبتی بالاتر از این‌که مسلمانان به سرپرستی همچون یزید دچار شدند. پس باید با اسلام وداع نمود که من از جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیدم که می‌فرمود: «خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است.»
گفتگو میان حسین و مروان به طول انجامید. تا آن‌جا که مروان با حالتی برآشفته و خشمگین بازگشت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 24
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 285
البیعة لیزید، فإنّ فیها خیر الدّین و الدّنیا. فاسترجع الحسین و قال: علی الإسلام السّلام إذ بلیت الأمّة براع مثل یزید، و لقد سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول: الخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان، فإذا رأیتم معاویة علی منبری فابقروا بطنه؛ و قد رآه أهل المدینة علی المنبر، فلم یبقروا، فابتلاهم اللّه بیزید الفاسق. و طال الحدیث بینهما حتّی انصرف مروان مغضبا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 147
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 286

لقاء عمر بن علیّ بالإمام علیه السّلام‌

و حدّثنی جماعة منهم من أشرت إلیه بإسنادهم إلی عمر النّسّابة رضوان اللّه علیه فیما ذکره فی آخر کتاب الشّافیّ فی النّسب بإسناده إلی جدّه محمّد بن عمر، قال: سمعت أبی، عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یحدّث أخوالی آل عقیل.
قال «1»: لمّا امتنع أخی الحسین علیه السّلام عن البیعة لیزید بالمدینة، دخلت علیه، فوجدته خالیا، فقلت له: جعلت فداک یا أبا عبد اللّه، حدّثنی أخوک أبو محمّد الحسن عن أبیه علیهما السّلام. ثمّ سبّقنی الدّمعة و علا شهیقی، فضمّنی إلیه، و قال: حدّثک إنّی مقتول؟ فقلت:
حوشیت یا ابن رسول اللّه. فقال: سألتک بحقّ أبیک بقتلی خبّرک؟ فقلت: نعم، فلو لا ناولت و بایعت. فقال: حدّثنی أبی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أخبره بقتله و قتلی، و أنّ تربتی تکون بقرب تربته، فتظنّ أنّک علمت ما لم أعلمه؟ و أنّه لا أعطی الدّنیّة «2» من نفسی أبدا، و لتلقینّ فاطمة أباها شاکیة ما لقیت ذرّیّتها من أمّته، و لا یدخل الجنّة أحد آذاها فی ذرّیّتها. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 26- 27- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 206- 207
__________________________________________________
(1)- [و فی الأسرار مکانه: «ثمّ روی عن عمر بن علیّ بن أبی طالب أنّه قال ...»].
(2)- [الأسرار: «الدّبلة»].
(3)- و جماعتی مرا حدیث کردند که از جمله آنان، همان افرادی است که قبلا اشاره کردم. از عمر نسّابه رضوان اللّه علیه که او در پایان کتاب (الشّافی فی النّسب) از جدّ خود محمّد بن عمر نقل کرده است که از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب شنیدم که به فرزندان عقیل: (داییهای من) می‌گفت:
چون برادرم حسین در مدینه از بیعت به یزید خودداری نمود، من به خدمتش رسیدم. دیدم تنها نشسته و کسی در محضرش نیست. عرض کردم: «من به قربانت ای ابا عبد اللّه! برادرت ابو محمّد حسن از پدرش برای من حدیث فرمود ...»
همین را که گفتم، اشک چشم مجالم نداد و صدای گریه‌ام بلند شد. آن حضرت مرا به سینه چسبانید و فرمود: «برای تو حدیث کرد که من کشته می‌شوم؟»
عرض کردم: «خدا نکند یابن رسول اللّه.»
فرمود: «تو را به حق پدرت به سؤالم جواب بده! از کشته شدن من خبر داد؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 287
فقال له عمر الأطرف بن أمیر المؤمنین، حدّثنی أبو محمّد الحسن عن أبیه أمیر المؤمنین: إنّک مقتول فلو بایعت لکان خیرا لک. قال الحسین: حدّثنی أبی أنّ رسول اللّه أخبره بقتله و قتلی و أنّ تربته تکون بالقرب من تربتی، أتظنّ أنّک علمت ما لم أعلمه؟
و إنّی لا أعطی الدّنیّة من نفسی أبدا و لتلقینّ فاطمة أباها شاکیة ممّا لقیت ذرّیّتها من أمّته و لا یدخل الجنّة من آذاها فی ذرّیّتها.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 148
__________________________________________________
- گفتم: «آری! چه می‌شد که کناره نمی‌گرفتی و بیعت می‌فرمودی؟»
فرمود: «پدرم برای من حدیث فرمود: که رسول خدا به پدرم فرموده است که او و من هر دو کشته می‌شویم و قبر من نزدیک قبر او خواهد بود. گمان می‌کنی آنچه را که تو می‌دانی، من نمی‌دانم؟ و حقیقت این است که هرگز تن به پستی ندهم و روزی که فاطمه زهرا پدرش را ملاقات می‌کند، شکایت آنچه را که فرزندانش از این امّت دیده‌اند، به حضرتش خواهد فرمود، و یک نفر از افرادی که دل فاطمه را درباره فرزندانش آزرده‌اند، به بهشت داخل نخواهد شد.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 26- 27
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 288

الولید یبعث خلف الإمام علیه السّلام‌

فأمّا حسین، فقال: کفّ حتّی تنظر و ننظر، و تری و نری.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 340
ثمّ بعث الرّجال إلی حسین عند المساء، فقال: أصبحوا ثمّ ترون و نری، فکفّوا عنه تلک اللّیلة، و لم یلحّوا علیه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 341- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 277
فلمّا کان آخر نهار یوم «2» السّبت، بعث «3» الرّجال إلی الحسین علیه السّلام لیحضر، فیبایع «4» الولید لیزید بن معاویة، «4» فقال لهم الحسین علیه السّلام: أصبحوا ثمّ ترون و نری! فکفّوا تلک اللّیلة عنه، و لم یلحّوا علیه. «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 31- 32- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 176؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 385؛ القمی، نفس المهموم،/ 71؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 131؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147
فلمّا کان آخر النّهار، بعث إلی الحسین علیه السّلام لیبایع، فقال علیه السّلام: أصبحوا و ترون و نری.
فکفّوا تلک اللّیلة عنه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 222
__________________________________________________
(1)- حسین گفته بود: «دست بدار تا بنگری و بنگریم و بیندیشی و بیندیشیم.» هنگام شب کسان پیش حسین فرستاد که گفت: «تا صبح صبر کنید. آن‌گاه بنگریم و بنگرید.»
گوید: «آن شب دست از حسین بداشتند و با وی اصرار نکردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2908، 2909
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- [نفس المهموم: «بعث الولید»].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- چون عصر روز شنبه شد، ولید گروهی به نزد حسین علیه السّلام فرستاد که آن حضرت نزد ولید رفته برای یزید با ولید بیعت کند. حسین علیه السّلام فرمود: «تا بامداد فردا درنگ کنید. آن‌گاه شما را در این‌باره اندیشه کنید و ما هم می‌اندیشیم.»
آن شب را نیز از آن حضرت دست بداشتند و اصراری نورزیدند.
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 31- 32
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 289
ثمّ أرسل الرّجال إلی الحسین، فقال لهم: أصبحوا ثمّ ترون و نری. و کانوا یبقون علیه فکفّوا عنه، فسار من لیلته. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 264- 265
ثمّ أرسل الولید الرّجال إلی الحسین، فقال لهم: أصبحوا ثمّ ترون و نری. فکفّوا عنه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 380
ثمّ إنّ الولید، أرسل إلی الحسین علیه السّلام رسلا باللّیل، و قال لهم: لا ترجعوا إلّا به.
فساروا إلیه مستعدّین لذلک، فوجدوه قد طلع یرید مکّة بأهله و بنی عمّه إلّا محمّد ابن
الحنفیّة. الطّریحی، المنتخب، 2/ 420
فلجّ علیه و علی الحسین علیه السّلام فی الرّسل، فأمّا الحسین علیه السّلام فأرسل إلیه یقول: إیّاک و العجلة حتّی ننظر و تنظرون. و أما عبد اللّه بن الزّبیر، فأرسل إلیه یقول: لا تعجل، فإن أمهلتنی أتیتک و إن أعجلتنی عصیتک، فأبی إلّا لجاجّا علیه، و علی الحسین علیه السّلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 13
بعث الولید الرّجال إلی الحسین علیه السّلام لیحضر، فیبایع. فقال لهم الحسین علیه السّلام:
أصبحوا، ثمّ ترون و نری. فکفّوا تلک اللّیلة عنه، و لم یلحّوا علیه. فخرج فی تلک اللّیلة و قیل فی غداتها.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 26
__________________________________________________
(1)- بعد از آن، عده‌ای نزد حسین فرستاد. حسین گفت: «فردا هنگام بامداد، هم ما و هم شما تصمیم خواهیم گرفت.»
آنها هم با حسین مدارا می‌کردند. از تعقیب او منصرف شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 290

الإمام علیه السّلام یجدّد العهد بجدّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم‌

قال: و خرج الحسین بن علیّ من منزله، ذات لیلة و أتی إلی قبر جدّه «1» صلی اللّه علیه و سلم «1»، فقال:
السّلام علیک یا رسول اللّه! أنا الحسین ابن فاطمة، أنا فرخک و ابن فرختک و سبطک «2» «3» فی الخلف «3» الّذی خلّفت علی أمّتک، فاشهد علیهم یا نبیّ اللّه أنّهم قد خذلونی، و ضیّعونی و أنّهم لم یحفظونی، و هذا شکوای إلیک حتّی ألقاک- صلّی اللّه علیک و سلّم. ثمّ وثب قائما، و صفّ قدمیه، و لم یزل راکعا و ساجدا.
قال: و رجع الحسین إلی منزله مع الصّبح، فلمّا کانت اللّیلة الثّانیة، خرج إلی القبر أیضا، فصلّی رکعتین «4»، فلمّا فرغ من صلاته، جعل یقول: اللّهمّ إنّ هذا قبر نبیّک محمّد، و أنا ابن بنت محمّد، و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهمّ! و إنّی أحبّ المعروف، و أکره المنکر، و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ هذا القبر، و من فیه ما «5» اخترت من أمری هذا، ما هو لک رضی.
قال: ثمّ جعل الحسین یبکی حتّی إذا کان فی بیاض الصّبح، وضع رأسه علی القبر فأغفی ساعة، فرأی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، قد أقبل فی کبکبة من الملائکة عن یمینه، و عن شماله، و من بین یدیه و من خلفه حتّی ضمّ الحسین إلی صدره، و قبّل بین عینیه، و قال: یا بنیّ! یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا، مذبوحا، بأرض کرب و بلاء من عصابة من أمّتی، و أنت فی ذلک عطشان لا تسقی و ظمآن لا تروی، و هم مع «6» ذلک یرجون شفاعتی، ما لهم، لا أنالهم اللّه شفاعتی یوم القیامة! فما لهم عند اللّه من خلاق؛ حبیبی یا حسین! إنّ
__________________________________________________
(1- 1) فی د: رسول اللّه.
(2)- فی الأصل و بر: و سبطا، و فی د: وسطا و التّصحیح من المقتل.
(3- 3) من د و بر و فی الأصل: فی الخلق.
(4)- من د، و فی الأصل و بر: رکعتان. و فی المقتل: رکعات.
(5)- فی النّسخ: إلّا ما، و فی المقتل: إلّا.
(6)- من د، و فی الأصل و بر و المقتل: فی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 291
أباک و أمّک [و أخاک- «1»] قد قدموا علیّ، و هم إلیک مشتاقون، و إنّ لک فی الجنّة درجات لن تنالها إلّا بالشّهادة. قال: فجعل الحسین، ینظر فی منامه إلی جدّه (صلّی اللّه علیه [و آله- «2»] و سلّم)، و یسمع کلامه، و هو یقول: یا جدّاه! لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا أبدا، فخذنی إلیک، و اجعلنی معک إلی منزلک. قال: فقال له النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم: یا حسین! إنّه لا بدّ لک من الرّجوع إلی الدّنیا، حتّی ترزق الشّهادة، و ما کتب اللّه لک فیها من الثّواب العظیم، فإنّک و أباک و أخاک و عمّک و عمّ أبیک، تحشرون یوم القیامة فی زمرة واحدة حتّی تدخلوا الجنّة.
قال: فانتبه الحسین من نومه فزعا مذعورا، فقصّ رؤیاه علی أهل بیته و بنی عبد المطّلب، فلم یکن ذلک الیوم فی شرق و لا غرب، أشدّ غمّا من أهل بیت الرّسول صلی اللّه علیه و سلم، و لا أکثر منه باکیا و باکیة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 26- 29
فلمّا أقبل اللّیل، راح إلی مسجد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، لیودّع القبر، فلمّا وصل إلی القبر، سطع له نور من القبر، فعاد إلی موضعه، فلمّا کانت اللّیلة الثّانیة، راح لیودّع القبر، فقام یصلّی، فأطال، فنعس، و هو ساجد، فجاءه النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و هو فی منامه، فأخذ الحسین علیه السّلام و ضمّه إلی صدره، و جعل یقبّل عینیه، و یقول: بأبی أنت کأنّی أراک مرمّلا بدمک بین عصابة من هذه الأمّة، یرجون شفاعتی ما لهم عند اللّه من خلاق، یا بنیّ، إنّک قادم علی أبیک و أمّک و أخیک و هم مشتاقون إلیک، و أنّ لک فی الجنّة درجات، لا تنالها إلّا بالشّهادة.
فانتبه الحسین علیه السّلام من نومه باکیا، فأتی أهل بیته، فأخبرهم بالرّؤیا و ودّعهم. «3» [بسند
__________________________________________________
(1)- من د و بر و المقتل.
(2)- من د.
(3)- شب به مسجد پیغمبر آمد تا با قبر آن حضرت وداع کند. چون به قبر رسید، نوری از قبر درخشید و به جای خود برگشت و شب دوم برای وداع آمد و به نماز ایستاد و طول داد تا چرتش برد و پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به خوابش آمد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و چشمش را بوسید و فرمود:
«پدرم، قربانت! گویا به خونت آغشته بینم. در میان جمعی از این امت که امید شفاعتم دارند و نزد خدا برای آنها بهره‌ای نیست، پسر جانم تو نزد پدر و مادر و برادر خود می‌آئی و همه مشتاق توأند و در بهشت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 292
تقدّم عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 152- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 243؛ المجلسی، البحار، 44/ 312- 313؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة، 7/ 207
قال: و خرج الحسین من منزله ذات لیلة، و أتی قبر جدّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقال: السّلام علیک یا رسول اللّه، أنا الحسین ابن فاطمة، فرخک و ابن فرختک، و سبطک و الثّقل الّذی خلّفته فی أمّتک، فاشهد علیهم یا نبیّ اللّه، أنّهم قد خذلونی و ضیّعونی و لم یحفظونی، و هذه شکوای إلیک حتّی ألقاک صلّی اللّه علیک، ثمّ صفّ قدمیه فلم یزل راکعا ساجدا.
(رجعنا) إلی حدیث ابن أعثم الکوفیّ، قال: فلمّا کانت اللّیلة «1» الثّالثة، خرج إلی القبر أیضا فصلّی رکعات، فلمّا فرغ من صلاته جعل یقول «1»: «اللّهمّ إنّ هذا قبر نبیّک محمّد علیه السّلام، و أنا ابن بنت نبیّک، و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهمّ إنّی أحبّ المعروف، و أنکر المنکر؛ و أنّی «2» أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ هذا القبر و من فیه، إلّا اخترت لی «3» من أمری «3» ما هو لک رضی، و لرسولک رضی، «3» و للمؤمنین رضی «3»». «4» ثمّ جعل یبکی عند القبر حتّی إذا کان قریبا من «4» الصّبح، وضع رأسه علی القبر فأغفی، فإذا هو برسول اللّه قد أقبل فی کتیبة من الملائکة عن یمینه و شماله و بین یدیه و «3» من خلفه، فجاء حتّی «3» ضمّ الحسین إلی صدره، و قبّل بین عینیه، و قال: حبیبی یا حسین کأنّی أراک عن قریب مرمّلا بدمائک، مذبوحا بأرض کربلاء، بین عصابة من أمّتی، و أنت فی «5» ذلک عطشان
__________________________________________________
- درجاتی داری که جز با شهادت بدان نرسی.»
حسین علیه السّلام گریان از خواب برخاست و نزد خاندان خود آمد و خواب خود را گفت و با آنها وداع کرد.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 152
(1- 1) [بحر العلوم: «الثّانیة جاء الحسین أیضا إلی قبر جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فصلّی عند القبر رکعات، ثمّ قال:»].
(2)- [بحر العلوم: «أنا»].
(3- 3) [لم یرد فی بحر العلوم].
(4- 4) [بحر العلوم: «و جعل یبکی حتّی إذا کان قریب»].
(5)- [بحر العلوم: «مع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 293
لا تسقی و ظمآن لا تروی، و هم فی ذلک یرجون شفاعتی، «1» ما لهم لا أنا لهم اللّه شفاعتی «1» یوم القیامة، و ما لهم عند اللّه من خلاق، حبیبی یا حسین إنّ أباک و أمّک و أخاک قدموا علیّ و هم «2» إلیک مشتاقون «2»، و إنّ لک فی الجنّة «3» لدرجات لن تنالها إلّا بالشّهادة. قال «4»:
فجعل الحسین فی منامه، ینظر إلی جدّه «5» محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و یسمع کلامه «5»، و یقول له:
یا جدّاه لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا، فخذنی إلیک و أدخلنی معک إلی «6» قبرک، فقال له النّبیّ «7» صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: یا حسین «8» لا بدّ لک من الرّجوع إلی الدّنیا، حتّی ترزق الشّهادة، و ماقد کتب اللّه لک «9» من الثّواب العظیم، فإنّک و أباک و أمّک «10» و أخاک و عمّک و عمّ أبیک تحشرون یوم القیامة فی زمرة واحدة حتّی تدخلوا الجنّة. قال «10»: فانتبه الحسین من نومه فزعا مرعوبا فقصّ رؤیاه علی أهل بیته، و بنی عبد المطّلب، فلم یکن فی ذلک الیوم «11» فی شرق و لا غرب «11» قوم أشدّ غمّا من أهل بیت رسول اللّه و لا أکثر باکیا و لا باکیة «12».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 186- 187- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 132- 134
فکان الحسین علیه السّلام یصلّی یوما إذ و سن «13» فرأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله فی منامه یخبر بما یجری علیه، فقال الحسین: لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا، فخذنی إلیک. فیقول: لا بدّ من
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی بحر العلوم].
(2- 2) [بحر العلوم: «مشتاقون إلیک»].
(3)- [بحر العلوم: «الجنان»].
(4)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(5- 5)- [بحر العلوم: «و یتضرّع إلیه»].
(6)- [بحر العلوم: «فی»].
(7)- [بحر العلوم: «رسول اللّه»].
(8)- [بحر العلوم: «بنیّ»].
(9)- [بحر العلوم: «فیها»].
(10)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(11- 11) [بحر العلوم: «لا فی شرق الأرض و لا فی غربها»].
(12)- [بحر العلوم: «باکیة منهم»].
(13)- أی أخذه ثقل النّوم أو أشدّ نعاسه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 294
الرّجوع حتّی تذوق الشّهادة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88
ثمّ أتی قبر جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و التزمه، و بکی بکاءا شدیدا، و قال: بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه، لقد خرجت من جوارک کرها، و قد فرق بینی و بینک حیث أنّی لم أبایع لیزید بن معاویة، شارب الخمور و راکب الفجور، و ها أنا خارج من جوارک علی الکراهة، فعلیک منّی السّلام. ثمّ أخذته النّعسة فرأی فی منامه رسول اللّه، و إذا هو قد ضمّه إلی صدره، و قبّل ما بین عینیه، و قال: حبیبی یا حسین، کأنّی أراک عن قلیل مرمّلا بدمائک مذبوحا بأرض کرب و بلا بین عصابة من أمّتی، و أنت فی ذلک عطشان و لا تسقی و ظمآن لا تروی، و هم فی ذلک یرجون شفاعتی ما لهم، لا أنا لهم اللّه شفاعتی یوم القیامة، فما لهم عند اللّه من خلاق، حبیبی یا حسین، إنّ أباک و أمّک و أخاک قد قدموا علیّ و هم إلیک مشتاقون، إنّ لک فی الجنّة درجات لن تنالها إلّا بالشّهادة. قال: فجعل الحسین علیه السّلام فی منامه ینظر إلی جدّه، و یسمع کلامه، و هو یقول: یا جدّاه لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا، فخذنی إلیک، و أدخلنی معک إلی قبرک. فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: یا حسین إنّه لا بدّ لک من الرّجوع إلی الدّنیا حتّی ترزق الشّهادة، و ما قد کتب اللّه لک فیها من الثّواب العظیم، فإنّک و أباک و أخاک و عمّک و عمّ أبیک تحشرون فی زمرة واحدة حتّی تدخلوا الجنّة. قال:
فانتبه الحسین علیه السّلام من نومه فزعا مرعوبا، فقصّ رؤیاه علی أهل بیته و بنی عبد المطّلب، فلم یکن فی ذلک الیوم فی شرق و لا غرب قوم أشدّ غمّا من أهل البیت، و لا أکثر باکیة و لا باک.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 420- 421
و ذکر عمّار فی حدیثه: إنّ الحسین علیه السّلام لمّا خرج من المدینة أتی قبر رسول اللّه علیه السّلام فالتزمه و بکی بکاء شدیدا و سلّم علیه و قال: بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه، لقد خرجت من جوارک کرها، و فرّق بینی و بینک، و أخذت قهرا أن أبایع یزید (لعنه اللّه) شارب الخمور، و راکب الفجور، و إن فعلت کفرت، و إن أبیت قتلت، فها أنا خارج من جوارک، کرها، فعلیک منّی السّلام یا رسول اللّه. ثمّ نام ساعة، فرأی فی منامه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و قد وقف به، و سلّم علیه و قال: یا بنیّ لقد لحق بی أبوک، و أمّک، و أخوک، و هم مجتمعون فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 295
دار الحیوان، و لکنّا مشتاقون إلیک، فعجّل بالقدوم إلینا، و اعلم یا بنیّ أنّ لک درجة مغشّاة بنور اللّه، و لست تنالها إلّا بالشّهادة، و ما أقرب قدومک علینا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 15
روی أنّ الحسین علیه السّلام لمّا عزم علی المسیر إلی الکوفة بعد مجیئه من مکّة «1» إلی المدینة، خرج ذات لیلة إلی قبر جدّه فصلّی رکعات کثیرة.
فلمّا «1» فرغ من صلاته، جعل یقول: اللّهمّ هذا قبر نبیّک محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أنا ابن بنت نبیّک و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت. اللّهمّ إنّی «2» آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر «2» و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ القبر و من فیه إلّا اخترت لی ما هو لک رضی، و لرسولک رضی.
ثمّ جعل یبکی «3» و یتوسّل و یسأله اللّه «3» عند القبر حتّی إذا کان قریبا من الصّبح، وضع رأسه علی القبر، فأغفی، فإذا هو برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قد أقبل فی کبکبة «4» من الملائکة عن یمینه و عن شماله و بین یدیه حتّی ضمّ الحسین إلی صدره، و قبّل بین عینیه و قال:
حبیبی یا حسین، کأنّی أراک عن قریب «5» مرمّل بدمائک، مذبوح من قفاک مخضّب
__________________________________________________
(1)- [و فی المعالی مکانه: « (قال فی البحار) فلمّا کان اللّیل أقبل إلی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، وقف باکیا و قال: السّلام علیک یا رسول اللّه أنا الحسین ابن فاطمة فرخک و ابن فرختک و سبطک الّذی خلّفتنی فی أمّتک، فاشهد علیهم یا نبیّ اللّه، إنّهم قد خذلونی و ضیّعونی و لم یحفظونی، و هذه شکوای إلیک حتّی ألقاک، (قال أبو مخنف) وقف باکیا و قال بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه، إنّی خارج من جوارک کرها و فرقوا بینی و بینک، حیث أنّی لم أبایع لیزید شارب الخمور و راکب الفجور و فاعل الشّرور، فإن أنا فعلت کفرت، و إن أبیت قتلت، و ها أنا خارج من جوارک علی إکراه منّی، فعلیک السّلام یا سیّدی. و رجع إلی منزله حتّی الصّبح فلمّا کانت اللّیلة الثّانیة، خرج إلی القبر أیضا و صلّی رکعات فلمّا ...»].
(2- 2) [المعالی: «أحبّ المعروف و أنکر المنکر»].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [المعالی: «کتیبة»].
(5) (5*) [المعالی: «مرمّلا بدمائک مذبوحا بأرض کرب و بلاء بین عصابة من أمّتی، و أنت مع ذلک عطشان لا تسقی و ظمآن لا تروی، و هم مع ذلک یرجون شفاعتی یوم القیامة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 296
شیبک بدمائک، و أنت وحید غریب بأرض کربلاء بین عصابة من أمّتی، تستغیث، فلا تغاث، و أنت مع ذلک عطشان لا تسقی، و ظمآن لا تروی، و قد استباحوا حریمک، و ذبحوا فطیمک و هم مع ذلک یرجون شفاعتی (5*)، لا أنالهم اللّه شفاعتی.
حبیبی یا حسین، إنّ أباک و أمّک و أخاک قدموا علیّ، و هم مشتاقون إلیک، و إنّ لک فی الجنان لدرجات لن تنالها إلّا بالشّهادة. فجعل الحسین علیه السّلام فی منامه، ینظر إلی جدّه و یقول: یا جدّاه لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا، فخذنی إلیک و أدخلنی معک فی قبرک.
فقال له رسول اللّه: لا بدّ لک من الرّجوع إلی الدّنیا حتّی ترزق الشّهادة، و ما قد کتب اللّه لک فیها من الثّواب العظیم «1» و إنّی و أباک و أخاک و أمّک نتوقّع قدومک عن قریب و نحشر جمیعا فی زمرة واحدة «1»، فانتبه الحسین علیه السّلام من نومه فزعا مرعوبا، و رجع إلی منزله و جمع أهل بیته، فقصّ علیهم رؤیاه، فلم یکن فی ذلک الیوم فی مشرق و لا مغرب قوم أشدّ غمّا من أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لا أکثر باک و لا باکیة منهم.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 242- 243- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 210- 212
قال [محمّد بن أبی طالب فی مقتله]: «2» و خرج الحسین علیه السّلام من منزله ذات لیلة و أقبل إلی قبر جدّه صلّی اللّه علیه و اله، فقال: «2» السّلام علیک یا رسول اللّه أنا الحسین ابن فاطمة فرخک و ابن فرختک، و سبطک الّذی خلّفتنی فی أمّتک. فاشهد علیهم یا نبیّ اللّه أنّهم قد خذلونی، و ضیّعونی «3»، و لم یحفظونی، و هذه شکوای إلیک حتّی ألقاک، «4» قال: ثمّ قام فصفّ قدمیه «4» فلم یزل راکعا ساجدا.
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «فإنّک و أباک و عمّک و عمّ أبیک تحشرون یوم القیامة فی زمرة واحدة حتّی تدخلوا الجنّة»].
(2- 2) [المقرّم: «و فی هذه اللّیلة زار الحسین قبر جدّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فسطع له نور من القبر، فقال»].
(3)- [لم یرد فی المقرّم].
(4- 4) [لم یرد فی المقرّم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 297
«1» فلمّا کانت اللّیلة الثّانیة، خرج إلی القبر أیضا و صلّی رکعات، فلمّا فرغ من صلاته جعل یقول: «1» اللّهمّ هذا قبر نبیّک محمّد، و أنا ابن بنت نبیّک، و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهمّ إنّی أحبّ المعروف، و أنکر المنکر، و أنا «2» أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ القبر و من فیه إلّا اخترت لی ما هو لک رضی، و لرسولک رضی. «3»
قال: ثمّ جعل یبکی عند القبر «4» حتّی إذا «3» کان قریبا من الصّبح وضع رأسه علی القبر «4» فأغفی، «5» فإذا هو برسول اللّه قد أقبل «5» فی کتیبة من الملائکة عن یمینه و عن شماله و بین یدیه حتّی ضمّ «6» الحسین إلی صدره و قبّل بین عینیه و قال: حبیبی یا حسین کأنّی أراک عن قریب مرمّلا بدمائک، مذبوحا بأرض کرب و بلاء، من «7» عصابة من أمّتی، و أنت مع ذلک عطشان لا تسقی، و ظمآن لا تروی، و هم مع ذلک یرجون شفاعتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی یوم القیامة، حبیبی یا حسین إنّ أباک و أمّک و أخاک قدموا علیّ و هم مشتاقون إلیک، «8» و إنّ لک فی الجنان لدرجات لن تنالها إلّا بالشّهادة.
قال: فجعل الحسین علیه السّلام فی منامه ینظر إلی جدّه و یقول: یا جدّاه لا حاجة لی فی الرّجوع إلی الدّنیا، فخذنی إلیک و أدخلنی معک فی قبرک. فقال له رسول اللّه: لا بدّ لک من الرّجوع إلی الدّنیا حتّی ترزق الشّهادة، و ما قد کتب «8» اللّه لک فیها من الثّواب العظیم، فإنّک و أباک و أخاک «9» و عمّک و عمّ أبیک تحشرون یوم القیامة فی زمرة واحدة، حتّی
__________________________________________________
(1- 1) [المقرّم: «و فی اللّیلة الثّانیة جاء الحسین إلی قبر جدّه و صلّی رکعات ثمّ قال»].
(2)- [لم یرد فی المقرّم].
(3- 3) [المقرّم: «و بکی، و لمّا»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5- 5) [المقرّم: «فرأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله»].
(6)- [المقرّم: «فضمّ»].
(7)- [المقرّم: «بین»].
(8- 8) [المقرّم: «فبکی الحسین و سأل جدّه أن یأخذه معه و یدخله فی قبره و لکن الرّسول الأقدس أبی إلّا أن یمضی ولده علی حال أربی فی نیل الجزاء و آثر عند الجلیل سبحانه یوم الخصام. فقال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: لا بدّ أن ترزق الشّهادة لیکون لک ما کتب»].
(9)- [لم یرد فی المقرّم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 298
تدخلوا الجنّة.
قال: «1» فانتبه الحسین علیه السّلام من نومه فزعا مرعوبا، فقصّ رؤیاه علی أهل بیته و بنی عبد المطّلب، فلم یکن فی ذلک الیوم فی مشرق و لا مغرب قوم أشدّ غمّا من أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لا أکثر باک و لا باکیة منهم. «1»
المجلسی، البحار، 44/ 327- 328- مثله البحرانی، العوالم، 17/ 177- 178؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 207؛ القمی، نفس المهموم،/ 72- 73؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 26- 28؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 145- 148
__________________________________________________
(1- 1) [المقرّم: «فانتبه الحسین و قصّ رؤیاه علی أهل بیته فاشتدّ حزنهم و کثر بکاؤهم و علموا قرب الموعد الّذی کان رسول اللّه یخبر به و لحرصهم علی نور النّبوّة أن لا یحجب عنهم و لا یفقد و تلک الهبات العلویّة اجتمعوا علیه و طلبوا منه الموافقة لیزید أو الابتعاد عن هذه البلاد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 299

الإمام علیه السّلام یودّع قبر أمّه و أخیه علیهما السّلام‌

و تهیّأ الحسین بن علیّ، و عزم «1» علی الخروج من المدینة، و مضی فی جوف اللّیل إلی قبر أمّه، فصلّی عند قبرها، و ودّعها، ثمّ قام عن قبرها و صار إلی قبر أخیه الحسن، ففعل مثل ذلک، ثمّ رجع إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 29
قال: و تهیّأ الحسین علیه السّلام، و عزم علی الخروج من المدینة، و مضی فی جوف اللّیل إلی قبر أمّه، فصلّی عند قبرها، و ودّعها، ثمّ قام من قبرها، و صار إلی قبر أخیه الحسن علیه السّلام، «2» ففعل کذلک «2».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 187- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 134
قال [محمّد بن أبی طالب فی مقتله]: و تهیّأ الحسین علیه السّلام للخروج من المدینة، و مضی فی جوف اللّیل إلی قبر أمّه فودّعها، ثمّ مضی إلی قبر أخیه الحسن ففعل کذلک، ثمّ رجع إلی منزله وقت الصّبح.
المجلسی، البحار، 44/ 329- مثله البحرانی، العوالم، 17/ 178؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 207؛ القمی، نفس المهموم،/ 73
و تهیّأ الحسین علیه السّلام للخروج من المدینة و مضی فی جوف اللّیل إلی قبر أمّه فودّعها.
و فی (مهیّج الأحزان) وقف و قال: السّلام علیک یا أمّاه، حسینک جاء لوداعک و هذه آخر زیارته إیّاک. فإذا النّداء من القبر: و علیک السّلام یا مظلوم الأمّ و یا شهید الأمّ و یا غریب الأمّ. فاستعبر باکیا. ثمّ مضی إلی قبر أخیه الحسن علیه السّلام ففعل مثل ذلک، و رجع إلی منزله وقت الصّبح.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 212
__________________________________________________
(1)- فی د: همّ.
(2- 2) [بحر العلوم: «فصلّی عنده، و ودّعه حتّی إذا کان قریب الصّبح عاد إلی منزله»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 300

الولید یبعث خلف الإمام علیه السّلام ثالثا

قال: و أرسل الولید بن عتبة إلی منزل الحسین لینظر هل خرج من المدینة أم لا، فلم یصبه فی منزله، فقال: الحمد للّه الّذی لم یطالبنی اللّه عزّ و جلّ بدمه! و ظنّ أنّه خرج من المدینة. قال: و رجع الحسین إلی منزله مع الصّبح.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 7 2
قال: و أرسل الولید بن عتبة إلی منزل الحسین لینظر أخرج من المدینة أم لا، فلم یصب فی منزله، فقال: الحمد للّه إذ خرج و لم یبتلنی اللّه فی دمه! قال: و رجع الحسین إلی منزله عند الصّبح.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 186
قال [محمّد بن أبی طالب فی مقتله]: و أرسل الولید إلی منزل الحسین علیه السّلام لینظر أخرج من المدینة أم لا؟ فلم یصبه فی منزله، فقال: الحمد للّه الّذی خرج «1»! و لم یبتلنی بدمه، قال:
و رجع الحسین إلی منزله عند الصّبح.
المجلسی، البحار، 44/ 328- مثله البحرانی، العوالم، 17/ 177؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 207؛ القمی، نفس المهموم،/ 72
و أرسل الولید إلی منزل الحسین تلک اللّیلة لیتعرّف خبره، و حیث لم یصبه فی منزله، اعتقد أنّه خارج المدینة، فحمد اللّه علی عدم ابتلائه بدمه، و رجع الحسین إلی منزله عند الصّباح.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 132
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: أخرجه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 301

کلام ابن الحنفیّة و وصیّة الإمام علیه السّلام‌

فإنّه [محمّد ابن الحنفیّة] قال له [للحسین بن علیّ علیه السّلام]: یا أخی! أنت أعزّ النّاس علیّ، تنحّ عن مروان ببیعتک و عن الأمصار، و ابعث رسلک إلی النّاس، فإن أجمعوا علیک حمدت اللّه علی ذلک، و إن أجمع النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه دینک و مروءتک و فضلک، إنّی أخاف أن تدخل بعض الأمصار و یختلف النّاس فیک و یقتتلون فتکون لأوّل الأسنّة، فإذا خیر النّاس نفسا و أمّا و أبا قد ضاع دمه، و ذلّ أهله. قال: و أین أذهب یا أخی؟ قال: تنزل مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار و إلّا لحقت بالیمن، فإن اطمأنّت بک و إلّا لحقت بشعف الجبال حتّی تنظر إلی ما یصیر أمر النّاس، و یفرق لک الرّأی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 317- 318- عنه: المحمودی العبرات، 1/ 279
فإنّه [محمّد ابن الحنفیّة] قال له [للحسین بن علیّ علیهما السّلام]: یا أخی! أنت أحبّ النّاس إلیّ، و أعزّهم علیّ، و لست أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق أحقّ بها منک، تنحّ بتبعتک عن یزید بن معاویة و عن الأمصار ما استطعت، ثمّ ابعث رسلک إلی النّاس، فادعهم إلی نفسک، فإن بایعوا لک حمدت اللّه علی ذلک، و إن أجمع النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه بذلک دینک و لا عقلک، و لا یذهب به مروءتک و لا فضلک، إنّی أخاف أن تدخل مصرا من هذه الأمصار، و تأتی جماعة من النّاس، فیختلفون بینهم، فمنهم طائفة معک، و أخری علیک، فیقتتلون، فتکون لأوّل الأسنّة، فإذا خیر هذه الأمّة کلّها نفسا و أبا و أمّا، أضیعها دما و أذلّها أهلا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 341
__________________________________________________
(1)- بدو گفت: «ای برادر! به نزد من از همه‌کس محبوبتری و عزیزتر. هیچ‌کس را اندرز نتوانم گفت که شایسته‌تر از تو باشد. چندان‌که توانی با یاران خویش از یزید و از شهرها دوری گزین. آن‌گاه کسان پیش مردم فرست و آنها را سوی خویش بخوان. اگر با تو بیعت کردند، حمد خدا گویم و اگر بر کسی دیگر فراهم آمدند. خدا به سبب این دین و عقل تو را نکاهد و جوانمردی و فضیلتت نرود. بیم دارم به یکی از این شهرها درآیی و پیش جمعی از مردم روی که میان خویش اختلاف کنند و گروهی از آنها با تو باشند و گروهی دیگر بر ضد تو.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2909
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 302
فی وقت الصّبح أقبل إلیه أخوه محمّد ابن الحنفیّة.
قال: فلمّا جاء إلیه محمّد ابن الحنفیّة رضی اللّه عنه، قال: یا أخی! فدتک نفسی! أنت أحبّ النّاس إلیّ، و أعزّهم علیّ، و لست و اللّه أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق، و لیس أحد أحقّ بها منک، فإنّک کنفسی، و روحی، و کبیر أهل بیتی، و من علیه اعتمادی، و طاعته فی عنقی، لأنّ اللّه تبارک «1» و تعالی قد شرّفک، و جعلک من سادات أهل الجنّة، و إنّی أرید أن أشیر علیک برأیی، فاقبله منّی. فقال له الحسین: قل ما بدا «2» لک! فقال: أشیر علیک أن تنجو بنفسک عن یزید بن معاویة، و عن الأمصار «3» ما استطعت، و أن تبعث رسلک إلی النّاس، و تدعوهم إلی بیعتک، «4» فإنّی إن بایعک النّاس و تابعوک «4» حمدت اللّه علی ذلک، و قمت فیهم بما یقوم [فیهم «5»-] النّبیّ (صلّی اللّه علیه [و آله «5»-] و سلّم) و الخلفاء الرّاشدون المهدیّون من بعده حتّی یتوفّاک اللّه، و هو عنک راض و المؤمنون کذلک کما رضوا عن أبیک و أخیک، «6» و إن أجمع «6» النّاس علی غیرک حمدت اللّه علی ذلک، و إنّی خائف علیک أن تدخل مصرا من الأمصار أو تأتی جماعة من النّاس، فیقتتلون فتکون طائفة منهم معک، و طائفة علیک، فتقتل منهم. فقال له الحسین: یا أخی! إلی أین أذهب؟ قال: أخرج إلی مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار/ فذاک الّذی تحبّ و أحبّ، و إن تکن الأخری خرجت إلی بلاد الیمن، فإنّهم أنصار جدّک و أخیک و أبیک، و هم أرأف النّاس و أرقّهم قلوبا و أوسع النّاس بلادا و أرجحهم عقولا، فإن اطمأنّت بک أرض الیمن، و إلّا لحقت بالرّمال و شعوب الجبال و صرت من بلد إلی بلد لتنظر ما یؤل إلیه أمر النّاس، و یحکم بینک و بین القوم الفاسقین.
فقال له الحسین: یا أخی! و اللّه لو لم یکن فی الدّنیا ملجأ و لا مأوی، لما بایعت و اللّه «7» یزید
__________________________________________________
(1)- فی د: سبحانه.
(2)- من بر، و فی الأصل و د: بدی.
(3)- فی النّسخ: الأنصار.
(4- 4) فی د: فإن بایعوک و تابعوک.
(5)- من د.
(6- 6) فی د: و إن جمع.
(7)- لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 303
ابن معاویة أبدا، و قد قال (صلّی اللّه علیه [و آله «1»-] و سلّم): اللّهمّ! لا تبارک فی یزید. قال:
فقطع علیه محمّد ابن الحنفیّة الکلام، و بکی، فبکی معه الحسین ساعة، ثمّ قال: جزاک اللّه یا أخی عنّی خیرا! و لقد نصحت، و أشرت بالصّواب، و أنا أرجو أن یکون إن شاء اللّه‌رأیک «2» موفّقا مسدّدا «2»، و إنّی قد عزمت علی الخروج إلی مکّة، و قد تهیّأت لذلک أنا و إخوتی و بنو إخوتی «3» و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی، و أمّا أنت یا أخی، فلا علیک أن تقیم بالمدینة، فتکون لی عینا علیهم و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم.
قال «4»: ثمّ دعا الحسین بدواة و بیاض «5» و کتب فیه.
فکتب: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علیّ بن أبی طالب لأخیه «6» محمّد ابن الحنفیّة المعروف ولد علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه: إنّ الحسین بن علیّ یشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله، جاء بالحقّ من عنده، و أنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ، و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور، و إنّی «7» لم أخرج أشرّا «8»، و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب النّجاح و الصّلاح فی أمّة جدّی محمّد (صلّی اللّه علیه [و آله- «9»] و سلّم)، أرید أن آمر بالمعروف، و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی محمّد (صلّی اللّه علیه [و آله «9»-] و سلّم)، و سیرة أبی علیّ ابن أبی طالب، و سیرة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین رضی اللّه عنهم، فمن قبلنی «10» بقبول الحقّ
__________________________________________________
(1)- من د.
(2- 2)- فی د: موفّق مسدّد.
(3)- فی د: أبناء إخوتی.
(4)- لیس فی د و المقتل.
(5)- من د و المقتل، و فی الأصول و بر: بیضا.
(6)- فی د و المقتل: إلی.
(7)- فی د: إنّ.
(8)- فی د: شرّا.
(9)- من د.
(10)- فی د: قبلی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 304
فاللّه أولی بالحقّ، و من ردّ «1» علیّ هذا، أصبر حتّی یقضی [اللّه- «2»] بینی و بین القوم بالحقّ و یحکم بینی و بینهم [بالحقّ «2»-] و هو خیر الحاکمین، هذه وصیّتی إلیک «3» یا أخی! و ما توفیقی إلّا باللّه علیه توکّلت/ و إلیه أنیب، و السّلام علیک و علی من اتّبع الهدی، و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
قال: ثمّ طوی الکتاب الحسین، و ختمه بخاتمه، و دفعه إلی أخیه محمّد ابن الحنفیّة، ثمّ ودّعه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 29- 34
فإنّه لمّا علم عزمه علی الخروج عن المدینة لم یدر أین یتوجّه، فقال له: یا أخی! أنت أحبّ النّاس إلیّ و أعزّهم علیّ، و لست أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق إلّا لک، و أنت أحقّ بها «4»، تنحّ ببیعتک عن یزید بن معاویة و عن الأمصار ما استطعت، ثمّ ابعث رسلک إلی النّاس فادعهم «5» إلی نفسک، فإن بایعک النّاس و بایعوا لک حمدت اللّه علی ذلک، و إن اجتمع «6» النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه بذلک دینک و لا عقلک، و لا تذهب به مروّتک «7» و لا فضلک، إنّی أخاف علیک أن تدخل مصرا من هذه الأمصار، فیختلف النّاس بینهم، فمنهم طائفة معک و أخری علیک، فیقتتلون، فتکون «8» لأوّل الأسنّة غرضا، فإذا خیر هذه الأمّة کلّها نفسا و أبا و أمّا، أضیعها دما و أذلّها أهلا. فقال له الحسین علیه السّلام: فأین أذهب «9» یا أخی؟ «4» قال: أنزل مکّة فإن اطمأنّت بک الدّار بها فسبیل ذلک، و إن ثبت بک لحقت بالرّمال و شعف الجبال و خرجت من بلد إلی بلد، حتّی تنظر إلی ما یصیر أمر النّاس إلیه،
__________________________________________________
(1)- العبارة من هنا إلی «خیر الحاکمین هذه» سقطت من د.
(2)- من بر و المقتل.
(3)- فی د: علیک.
(4- 4) [حکاه فی أعیان الشّیعة، 1/ 588، و اللّواعج،/ 28- 29].
(5)- [فی البحار و العوالم: «ثمّ ادعهم»].
(6)- [نفس المهموم: «أجمع»].
(7)- [فی البحار و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «مروءتک»].
(8)- [فی البحار و العوالم: «فتکون إذا»].
(9)- [البحار: «أنزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 305
فإنّک أصوب ما تکون رأیا حین تستقبل الأمر استقبالا. فقال: یا أخی! قد نصحت، و أشفقت و أرجو أن یکون رأیک سدیدا موفّقا. «1»
المفید، الإرشاد، 2/ 32- 33- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326- 327؛ البحرانی، العوالم، 17/ 176؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 385- 386؛ القمی، نفس المهموم/ 71- 72
فأمّا محمّد ابن الحنفیّة، فإنّه أتاه، فقال:
«یا أخی! أنت أعزّ خلق اللّه علیّ، و لست أدّخرک نصیحتی «2»، تنحّ عن الأمصار ما استطعت، ثمّ ابعث رسلک إلی الشّام، فادعهم إلی نفسک فإن بایعوک، حمدت اللّه علیه، و إن اجتمع علی غیرک، لم ینقص اللّه بذلک دینک، و لا عقلک، و لا یذهب به مروءتک، و لا فضلک، إنّی أخاف أن تأتی مصرا من الأمصار، فیختلف النّاس بینهم، فمنهم طائفة
__________________________________________________
(1)- که چون تصمیم آن حضرت را بر بیرون رفتن از مدینه دانست، ولی نمی‌دانست به کجا خواهد رفت، عرض کرد: «ای برادر! تو محبوبترین مردمانی در نزد من و دشوارترین ایشانی بر من (یعنی مصیبتی که به تو روآور شود، از مصیبت هرکس بر من دشوارتر است) و من نصیحت خود را اندوخته نکرده‌ام برای هیچ‌کس جز برای تو، و تو شایسته‌تری به نصیحت (و خیرخواهی، اکنون می‌گویم) از بیعت کردن با یزید بن معاویه و همچنین از شهرها تا آن‌جا که می‌توانی دوری کن. سپس فرستادگان خود را به سوی مردم گسیل دار و آنان را به سوی خویش دعوت کن. پس، اگر مردم گردن نهاده با تو بیعت کردند، سپاس خدای را بر این نعمت بجای آر، و اگر بر دیگری جز تو گرد آمدند، خداوند بدان وسیله از دین و عقل تو نکاهد و مروّت و برتری تو را از میان نبرد (یعنی اگر هم دعوتت را نپذیرند، زیانی به تو نخواهد رسید) ولی من بر تو اندیشناک و ترسانم از این‌که به شهری از این شهرها درآیی و مردم درباره تو دو دسته شوند؛ گروهی به سود تو و گروهی به زیان تو و در میان ایشان جنگ درگیر شود. در آن هنگام تو نخستین کسی باشی که هدف نیزه‌ها قرار گیری، و آن هنگام است که بهترین همه امّت از نظر خود و پدر و مادر خونش از همه ضایعتر و خاندانش از همگان خوارتر گردد.»
حسین علیه السّلام به او فرمود: «ای برادر! پس به کجا بروم؟»
عرض کرد: «به مکّه برو. پس اگر در آن‌جا آسوده‌خاطر بودی و خانه اطمینان‌بخشی برای تو بود که همان‌جا باش، و اگر نتوانستی در آن‌جا بمانی، به ریگزارها و قله‌های کوه پناه می‌بری، و از شهری به شهری درمی‌آیی تا بنگری که سرانجام کار مردم به کجا می‌کشد و به راستی اندیشه و رأی تو چون به کاری رو آوری، از همگان نیکوتر و بهتر است.»
حسین علیه السّلام فرمود: «ای برادر! به حقیقت خیرخواهی و دلسوزی کردی و من امیدوارم که رأی تو محکم و با موفقیت قرین باشد.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 32- 33
(2)- فی مط: أذخرک نصیحتی- لست أدّخر منک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 306
معک، و الأخری علیک، فیقتتلوا، فتکون لأوّل الأسنّة، فإذا خیر هذه الأمّة نفسا، و أبا، و أمّا، أضیعها دما، و أذلّها أهلا».
فقال له الحسین:
«فأین أذهب یا أخی؟» قال:
«انزل مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار، فسبیل ذلک، و إن نبت لک، لحقت بالرّمال، و شعف «1» الجبال، و تنقّلت «2» من بلد حتّی یفرق «3» لک الرّأی، فتستقبل الأمور استقبالا، و تستدبرها استدبارا».
فقال: «یا أخی! قد نصحت و أشفقت».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 40- 41
ثمّ رجع إلی منزله فی وقت الصّبح، فأقبل إلیه أخوه محمّد ابن الحنفیّة، فقال له: یا أخی! فدیتک نفسی، أنت أحبّ النّاس إلیّ، و أعزّهم علیّ، و لست و اللّه أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق، و لیس أحد أحقّ بها منک لأنّک مزاج مائی و نفسی و روحی و بصری و کبیر أهل بیتی، و من وجب طاعته فی عنقی، لأنّ اللّه تبارک و تعالی قد شرّفک، و جعلک من سادات أهل الجنّة، إنّی أرید أن أشیر علیک فاقبل منّی. فقال له الحسین: قل یا أخی ما بدا لک. فقال: أشیر علیک أن تنتحی بنفسک عن یزید بن معاویة و عن الأمصار ما استطعت، و أن تبعث رسلک إلی النّاس، فتدعوهم إلی بیعتک، فإن بایعک النّاس حمدت اللّه علی ذلک، و قمت فیهم بما کان یقومه رسول اللّه و الخلفاء الرّاشدون المهدیّون من بعده حتّی یتوفّاک اللّه و هو عنک راض، و المؤمنون عنک راضون کما رضوا عن أبیک و أخیک، و إن اجتمع النّاس علی غیرک حمدت اللّه علی ذلک، و سکت و لزمت منزلک، فإنّی خائف علیک أن تدخل مصرا من الأمصار، أو تأتی جماعة من النّاس، فیقتتلون، فتکون طائفة منهم معک، و طائفة علیک، فتقتل بینهم. فقال له الحسین: یا أخی، فإلی أین أذهب؟
__________________________________________________
(1)- فی مط: سعف. و الشّعفة من کلّ شی‌ء: أعلاه. یقال: شعفة الجبل، شعفة الرّأس، و أیضا: شعفة القلب: الحبّ الزّائد.
(2)- فی مط: ینقلب.
(3)- یفرق لک الرّأی: یستبین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 307
قال: تخرج إلی مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار بها فذاک الّذی تحبّ و إن تکن الأخری، خرجت إلی بلاد الیمن، فإنّهم أنصار جدّک و أبیک و أخیک و هم أرأف و أرقّ قلوبا، و أوسع النّاس بلادا و أرجحهم عقولا؛ فإن اطمأنّت بک أرض الیمن فذاک و إلّا لحقت بالرّمال و شعوب الجبال و صرت من بلد إلی بلد، حتّی تنظر ما یؤول إلیه أمر النّاس، و یحکم اللّه بیننا و بین القوم الفاسقین. فقال له الحسین: یا أخی! و اللّه لو لم یکن فی الدّنیا ملجأ و لا مأوی، لما بایعت یزید بن معاویة، فقد قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: اللّهمّ لا تبارک فی یزید. فقطع محمّد الکلام، و بکی، فبکی معه الحسین ساعة، ثمّ قال: یا أخی جزاک اللّه عنّی خیرا، فلقد نصحت، و أشرت بالصّواب، و أرجو أن یکون رأیک موفّقا مسدّدا، و أنا عازم علی الخروج إلی مکّة، و قد تهیّأت لذلک أنا و إخوتی و بنو أخی و شیعتی، ممّن أمرهم أمری و رأیهم رأیی، و أمّا أنت یا أخی! فلا علیک أن تقیم فی المدینة فتکون لی عینا علیهم و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم. ثمّ دعا الحسین علیه السّلام بدواة و بیاض و کتب فیها هذه الوصیّة لأخیه محمّد:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
هذا ما أوصی به الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی أخیه محمّد بن علیّ المعروف بابن الحنفیّة، إنّ الحسین بن علیّ یشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله جاء بالحقّ من عند الحقّ، و أنّ الجنّة و النّار حقّ، و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور، إنّی لم أخرج أشرّا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت أطلب الإصلاح فی أمّة جدّی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی محمّد، و سیرة أبی علیّ بن أبی طالب، و سیرة الخلفاء الرّاشدین، فمن قبلنی بقبول الحقّ فاللّه أولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا صبرت حتّی یقضی اللّه بینی و بین القوم بالحقّ، و یحکم بینی و بینهم و هو خیر الحاکمین. هذه وصیّتی إلیک یا أخی و ما توفیقی إلّا باللّه علیه توکّلت و إلیه أنیب، و السّلام علیک و علی من اتّبع الهدی، و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 308
ثمّ طوی الحسین کتابه هذا و ختمه بخاتمه، و دفعه إلی أخیه محمّد، ثمّ ودّعه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 187- 189
فإنّه قال له: یا أخی! أنت أحبّ النّاس إلیّ، و أعزّهم علیّ، و لست أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق أحقّ بها منک، تنحّ ببیعتک عن یزید و عن الأمصار، ما استطعت، و ابعث رسلک إلی النّاس، و ادعهم إلی نفسک، فإن بایعوا لک حمدت اللّه علی ذلک، و إن أجمع النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه بذلک دینک و لا عقلک، و لا تذهب به مروءتک و لا فضلک، إنّی أخاف أن تأتی مصرا و جماعة من النّاس، فیختلفوا علیک، فمنهم طائفة معک، و أخری علیک، فیقتتلون، فتکون لأوّل الأسنّة، فإذا خیر هذه الأمّة کلّها نفسا و أبا و أمّا، أضیعها دما، و أذلّها أهلا. قال الحسین: فأین أذهب یا أخی؟ قال: انزل مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار، فسبیل ذلک، و إن نأت بک لحقت بالرّمال، و شعف الجبال، و خرجت من بلد إلی بلد، حتّی تنظر إلی ما یصیر أمر النّاس، و یفرق لک الرّأی، فإنّک أصوب ما یکون رأیا و أحزمه عملا حین تستقبل الأمور استقبالا، و لا تکون الأمور [علیک] أبدا أشکل منها حین تستدبرها. قال: یا أخی! قد نصحت و أشفقت، و أرجو أن یکون رأیک سدیدا و موفّقا إن شاء اللّه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265
__________________________________________________
(1)- محمّد بن حنفیّه به او گفت: «ای برادر! تو گرامی‌تر و ارجمندتر هستی و من هرگز از نصیحت تو خودداری نمی‌کنم. تا بتوانی از بیعت با یزید خودداری کن و شهربه‌شهر برو و پنهان شو و در ضمن نزد مردم شهرستانها نماینده بفرست و برای خود دعوت کن. اگر آنها با تو بیعت کردند که خداوند را بر آن نعمت شکر خواهی کرد و اگر مردم بر بیعت دیگری تصمیم بگیرند، خداوند از دین و عقل تو نخواهد کاست و مروّت و جوانمردی و فضل تو هم زایل نخواهد شد. من می‌ترسم اگر وارد یک شهر شوی، اهل آن شهر مختلف و دو دسته شوند، بعضی با تو و بعضی ضد تو قیام کنند و یکدیگر را بکشند و تو هم نخستین کسی خواهی بود که او را نیزه‌پیچ کنند. آن‌گاه بهترین افراد این امّت چه از حیث نسب و پدر و مادر، چه از حیث شخص خود کشته و خون او هدر شود و خانواده او خوار و دچار تبار شوند.»
حسین از او پرسید: «ای برادر! کجا بروم.»
گفت: «در مکّه منزل بگیر که اگر آرام گرفتی که به واسطه امن و آرامش کار پیش خواهد رفت و اگر دچار شدی، می‌توانی در صحرا و بیابان و شنزار یا دامن کوهستان پنهان شوی و از محل به محل بروی تا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 309
فإنّه قال للحسین رضی اللّه عنهما: «یا أخی! أنت أحبّ النّاس إلیّ، و أعزّهم علیّ، و لست أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق أحقّ بها منک، تنحّ ببیعتک عن یزید و عن الأمصار، ما استطعت، و ابعث رسلک إلی النّاس فادعهم إلی نفسک، فإن بایعوک حمدت اللّه علی ذلک، و إن اجتمع النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه بذلک دینک و لا عقلک، و لا یذهب به مروءتک و لا فضلک، إنّی أخاف أن تأتی مصرا و جماعة من النّاس، فیختلفون علیک، فمنهم طائفة معک، و أخری علیک، فیقتتلون، فتکون لأوّل الأسنّة، فإذا خیر هذه الأمّة کلّها نفسا و أبا و أمّا، أضیعها دما و أذلّها أهلا!» قال الحسین: فأین أذهب یا أخی؟
قال: «أنزل مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار، فسبیل ذلک، و إن نبت بک لحقت بالرّمال و شعف الجبال و خرجت من بلد إلی أخری، حتّی تنظر إلی ما یصیر أمر النّاس، و یفرق لک الرّأی، فإنّک أصوب ما تکون رأیا و أحزمه عملا حین تستقبل الأمور استقبالا، و لا تکون الأمور أبدا أشکل منها حین تستدبرها!» قال: قد نصحت و أشفقت، و أرجو أن یکون رأیک سدیدا موفّقا إن شاء اللّه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 380- 381
(روی) عن بعض نقلة الآثار: أنّه لمّا أراد الحسین علیه السّلام الخروج إلی مکّة، قال له محمّد ابن الحنفیّة: یا أخی! إنّی خائف علیک أن تأتی مصرا من هذه الأمصار، فیختلفون علیک، فتکون قتیلا بینهم، و یذهب دمک و تهتک حرمک. قال له الحسین: إنّی أقصد مکّة، فإن اطمأنّت بی البلاد أقمت بها و إن کانت الأخری لحقت بالرّمال و الشّعاب حتّی ننظر ما یکون.
قال: و تهیّأ الحسین، و عزم علی الخروج، و دعا بمحمّد ابن الحنفیّة، و قال له: یا أخی إنّی عازم علی الخروج إلی مکّة، و قد تهیّأت لذلک أنا و إخوتی و بنو أخی و شیعتی،
__________________________________________________
- رأی تو بر یک کار قرار گیرد و احوال مردم را مراقبت کنی که کار آنها به کجا خواهد کشید و چگونه در عقیده مختلف و متفرّق شوند؛ زیرا انتظار و احتیاط یک نوع عزم و حزم به دنبال خواهد شد و با همان عزم، مشکلات را حل خواهی کرد. آن‌گاه کارها آسان خواهد شد و مشکلات را پشت سر خواهی گذاشت. ای برادر، من از روی دلسوزی و شفقّت رأی خود را دادم و نصیحت کردم و امیدوارم که این عقیده و رأی سودمند و صواب باشد. به خواست خداوند.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 105- 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 310
و أمرهم أمری، و رأیهم رأیی، و أمّا «1» أنت یا أخی، فلا علیک أن تقیم بالمدینة فتکون لی عینا علیهم، و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم. قال: ثمّ دعا الحسین علیه السّلام لأخیه بدواة و بیاض، فکتب: هذه وصیّة الحسین لأخیه محمّد: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی أخیه محمّد بن علیّ المعروف بابن الحنفیّة، أنّ الحسین ابن علیّ یشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله جاء بالحقّ من عند الحقّ، و أنّ الجنّة و النّار حقّ، و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور، و أنّی لم أخرج أشرّا، و لا بطرا، و لا مفسدا، و لا ظالما، و إنّما خرجت أطلب الإصلاح فی أمّة جدّی محمّد، أرید أن آمر بالمعروف، و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی محمّد، و سیرة علیّ بن أبی طالب، و سیرة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین، فمن قبلنی بقبول «2» الحقّ فاللّه أولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا أصبر حتّی یقضی اللّه بینی و بین القوم بالحقّ، و یحکم بینی و بینهم، و هو خیر الحاکمین، هذه وصیّتی إلیک یا أخی و ما توفیقی إلّا باللّه العلیّ العظیم، ثمّ طوی الحسین کتابه و ختمه بخاتمه و دفعه إلی أخیه محمّد ابن الحنفیّة ثمّ ودّعه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 420، 421
فإنّه [محمّد ابن الحنفیّة] قال: یا أخی! أنت أعزّ النّاس علیّ و أحبّهم، و أکرمهم لدیّ، و لست أنصح أحدا أحبّ إلیّ منک، و لا أحقّ بالنّصیحة، فبحقّی علیک إلّا ما أبعدت شخصک عن یزید (لعنه اللّه)، و إیّاک و التّعرّض له دون أن تبعث دعاتک فی الأمصار، یدعون النّاس إلی بیعتک، فإن فعل النّاس ذلک حمدت اللّه، و إن اجتمعوا إلی غیرک، فلم ینقص اللّه بذلک فضلک، و إنّی خائف علیک أن تأتی مصرا من هذه الأمصار فی جماعة من النّاس، فیختلفون علیک، فتکون بینهم صریعا، فیذهب دمک هدرا، و تنتهک حرمتک. فقال الحسین علیه السّلام: یا أخی! فإنّی أجتهد أنزل مکّة، فإن اطمأنّت بی الدّار أقمت
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «و ما»].
(2)- [فی المطبوع: «بقول»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 311
بها، و إن کانت الأخری لحقت بالرّمال، و سکنت الجبال، و أنظر ما یکون من النّاس و أستقبل الأمور و لا أستدبرها. ثمّ قال لأخیه محمّد ابن الحنفیّة: أحسن اللّه جزاک، لقد نصحت یا أخی، و أحسنت.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 14- 15
قال محمّد بن أبی طالب فی مقتله: [...] فأقبل إلیه أخوه محمّد ابن الحنفیّة و قال «1»: یا أخی! أنت أحبّ الخلق إلیّ و أعزّهم علیّ و لست و اللّه أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق «2»، و لیس أحد أحقّ بها منک لأنّک مزاج مائی و نفسی و روحی و بصری و کبیر أهل بیتی، و من وجب «3» طاعته فی عنقی، لأنّ اللّه قد شرّفک علیّ، و جعلک من سادات أهل الجنّة.
«4» و ساق الحدیث کما مرّ إلی أن «4» قال: تخرج إلی مکّة فإن اطمأنّت بک الدّار بها فذاک، و إن تکن الأخری خرجت إلی بلاد الیمن، فإنّهم أنصار جدّک و أبیک، و هم أرأف النّاس و أرقّهم قلوبا، و أوسع النّاس بلادا، فإن اطمأنّت بک الدّار، و إلّا لحقت بالرّمال و شعوب الجبال، و جزت من بلد إلی بلد، حتّی تنظر ما یؤل إلیه أمر النّاس و یحکم اللّه بیننا و بین القوم الفاسقین.
قال: فقال الحسین علیه السّلام: یا أخی! و اللّه لو لم یکن «5» ملجأ، و لا مأوی، لما بایعت یزید ابن معاویة. فقطع محمّد ابن الحنفیّة الکلام و بکی، فبکی الحسین علیه السّلام معه ساعة، ثمّ قال: یا أخی جزاک اللّه خیرا، فقد نصحت و أشرت بالصّواب، و أنا عازم علی الخروج إلی مکّة، و قد تهیّأت لذلک أنا و إخوتی و بنو أخی و شیعتی، و أمرهم أمری و رأیهم رأیی، و أمّا أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینة، فتکون لی عینا «6» لا تخفی عنّی شیئا من
__________________________________________________
(1)- [و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج مکانه: «فإنّه لمّا علم عزمه علی الخروج من المدینة لم یدر أین یتوجّه فقال: ...»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «إلّا لک»].
(3)- [فی العوالم و الأسرار: «وجبت»].
(4- 4) [فی الأسرار: «إلی أن» و حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج بمثل حکایة الإرشاد].
(5)- [زاد فی الأسرار: «فی الدّنیا»].
(6)- [زاد فی الأسرار: «علیهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 312
أمورهم. «1»
ثمّ دعا الحسین علیه السّلام بدواة و بیاض و کتب هذه الوصیّة لأخیه محمّد:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی أخیه محمّد المعروف بابن الحنفیّة، أنّ الحسین یشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله، جاء بالحقّ من عند الحقّ، و أنّ الجنّة و النّار حقّ، و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور، و أنّی لم أخرج أشرّا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی صلّی اللّه علیه و اله، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی و أبی علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام، فمن قبلنی بقبول الحقّ فاللّه أولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا أصبر حتّی یقضی اللّه بینی و بین القوم بالحقّ و هو خیر الحاکمین، و هذه وصیّتی یا أخی إلیک و ما توفیقی إلّا باللّه علیه توکّلت و إلیه أنیب».
قال: ثمّ طوی الحسین «2» الکتاب و ختمه بخاتمة، و دفعه إلی أخیه محمّد «3» ثمّ ودّعه و خرج فی جوف اللّیل.
المجلسی، البحار، 44/ 329- 330- مثله البحرانی، العوالم، 17/ 178- 179؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 207- 208؛ القمی، نفس المهموم،/ 73- 75؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 28- 30
فأقبل إلیه أخوه محمّد ابن الحنفیّة و قال: أخی! أنت أحبّ الخلق إلیّ و أعزّهم علیّ، و لست و اللّه أدّخر النّصیحة لأحد من الخلق إلّا لک، و لیس أحد أحقّ بها منک لأنّک مزاج مائی و نفسی و روحی و بصری و کبیر أهل بیتی و من وجبت طاعته فی عنقی لأنّ اللّه قد شرّفک علیّ و جعلک من سادات أهل الجنّة، یا أخی، تنحّ ببیعتک عن یزید بن معاویة و عن الأمصار ما استطعت، ثمّ ابعث رسلک إلی النّاس ثمّ ادعهم إلی نفسک، فإن
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [إلی هنا حکاه فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 313
بایعک النّاس و بایعوا لک حمدت اللّه علی ذلک، و إن اجتمع النّاس علی غیرک لم ینقص اللّه بذلک دینک و لا عقلک و لا یذهب مروّتک و لا فضلک، إنّی أخاف علیک أن تدخل مصرا من هذه الأمصار، فیختلف النّاس بینهم فمنهم طائفة معک و أخری علیک، فیقتتلون فتکون لأوّل الأسنّة غرضا، فإذا خیر هذه الأمّة کلّها نفسا و أبا و أمّا، أضیعها دما و أذلّها أهلا، فقال له الحسین علیه السّلام: فأین أذهب یا أخی؟ قال: انزل مکّة، فإن اطمأنّت بک الدّار بها فذاک، و إن تکن الأخری خرجت إلی بلاد الیمن، فإنّهم أنصارک و أنصار جدّک و أبیک و أنّهم أرأف النّاس و أرقّهم قلوبا و أوسع النّاس بلادا، فإن اطمأنّت بک الدّار بها فذاک، و إلّا لحقت بالرّمال و شعوب الجبال و جزت من بلد إلی بلد حتّی تنظر ما یؤول إلیه أمر النّاس و یحکم اللّه بیننا و بین القوم الفاسقین. فقال الحسین علیه السّلام: یا أخی لو لم یکن فی الدّنیا ملجأ و لا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة. فقطع محمّد ابن الحنفیّة الکلام و بکی و بکی الحسین علیه السّلام معه ساعة، ثمّ قال: یا أخی! جزاک اللّه خیرا، فقد نصحت و أشرت بالصّواب و أنا عازم علی الخروج إلی مکّة، و قد تهیّأت لذلک أنا و إخوتی و بنو أخی و شیعتی، و أمرهم أمری و رأیهم رأیی، و أمّا أنت یا أخی، فلا بأس علیک أن تقیم بالمدینة، فتکون لی عینا علیهم و لا تخفی عنّی شیئا من أمورهم.
ثمّ دعا الحسین علیه السّلام بدواة و بیاض و کتب هذه الوصیّة لأخیه محمّد: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علیّ بن أبی طالب إلی أخیه محمّد المعروف بابن الحنفیّة، أنّ الحسین یشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله جاء بالحقّ من عند الحقّ، و أنّ الجنّة و النّار حقّ، و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور، و أنّی لم أخرج أشرّا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی و شیعة أبی علیّ بن أبی طالب، فمن قبلنی بقبول الحقّ فاللّه أولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا أصبر حتّی یقضی اللّه بینی و بین القوم بالحقّ و هو خیر الحاکمین، و هذه وصیّتی لک یا أخی و ما توفیقی إلّا باللّه علیه توکّلت و إلیه أنیب، ثمّ طوی الکتاب و ختمه بخاتمه و دفعه إلی أخیه محمّد، ثمّ ودّعه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 212- 213
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 314

الإمام علیه السّلام و أمّ سلمة

نقل أیضا: إنّ الحسین علیه السّلام لمّا عزم علی الخروج إلی العراق من المدینة جاءت إلیه أمّ سلمة زوجة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و قالت له: یا بنیّ! لا تحزنّی بخروجک إلی العراق، فإنّی سمعت من جدّک رسول اللّه، یقول: یقتل ولدی الحسین بأرض العراق فی أرض، یقال لها کربلا. فقال: یا أمّاه و أنا و اللّه أعلم ذلک؛ و إنّی مقتول لا محالة و لیس لی من هذا بدّ. و إنّی و اللّه لأعرف الیوم الّذی أقتل فیه، و أعرف من یقتلنی، و أعرف البقعة الّتی أدفن فیها، و إنّی أعرف من یقتل من أهل بیتی و قرابتی و شیعتی، و إن أردت یا أمّاه أریتک حفرتی و مضجعی و مکانی. ثمّ أشار بیده الشّریفة إلی جهة کربلا، فانخفضت الأرض حتّی أراها مضجعه و مدفنه و موضع معسکره، و موقفه و مشهده، کما هو الآن، و هی من بعض فضائله صلوات اللّه و سلامه علیه، فعند ذلک بکت أمّ سلمة بکاءا عظیما، و سلّمت أمرها إلی اللّه تعالی. فقال لها: یا أمّاه قد شاء اللّه عزّ و جلّ أن یرانی مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء اللّه [أن] یری حرمی و رهطی و نسائی مسبیّین مشرّدین، و أطفالی مذبوحین مظلومین، مأسورین مقیّدین، و هم یستغیثون، فلا یجدون ناصرا و لا معینا.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 436
و وجدت فی بعض الکتب أنّه علیه السّلام لمّا عزم علی الخروج من المدینة أتته أمّ سلمة رضی اللّه عنها، فقالت: یا بنیّ! لا تحزنّی بخروجک إلی العراق، فإنّی سمعت جدّک یقول:
یقتل ولدی الحسین بأرض العراق فی أرض یقال لها کربلا، فقال لها: یا أمّاه و أنا و اللّه أعلم بذلک، و إنّی مقتول لا محالة، و لیس لی من هذا بدّ، و إنّی و اللّه لأعرف الیوم الّذی أقتل فیه، و أعرف من یقتلنی، و أعرف البقعة الّتی أدفن فیها، و إنّی أعرف من یقتل من أهل بیتی و قرابتی و شیعتی، و إن أردت یا أمّاه أریک حفرتی و مضجعی.
ثمّ أشار علیه السّلام إلی جهة کربلا فانخفضت الأرض حتّی أراها مضجعه و مدفنه و موضع عسکره، و موقفه و مشهده، فعند ذلک بکت أمّ سلمة بکاء شدیدا، و سلّمت أمره إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 315
اللّه «1»، فقال لها: یا أمّاه قد شاء اللّه عزّ و جلّ أن یرانی مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء أن یری حرمی و رهطی و نسائی مشرّدین، و أطفالی مذبوحین مظلومین، مأسورین مقیّدین، و هم یستغیثون، فلا یجدون ناصرا و لا معینا «2».
و فی روایة أخری: قالت أمّ سلمة: و عندی تربة دفعها إلیّ جدّک فی قارورة. «3» فقال:
و اللّه إنّی مقتول کذلک و إن لم أخرج إلی العراق یقتلونی أیضا، ثمّ أخذ تربة «3» فجعلها فی قارورة، و أعطاها إیّاها، و قال: اجعلها مع قارورة جدّی، فإذا فاضتا دما، فاعلمی أنّی قد قتلت.
المجلسی، البحار، 44/ 331- 332- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 180- 181؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 208- 209؛ القمی، نفس المهموم،/ 76- 77؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 31؛ المازندرانی «4»، معالی السّبطین، 1/ 215- 216
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «إلی اللّه تعالی»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی اللّواعج].
(3- 3) [المعالی: «فمدّ علیه السّلام یده إلی جهة کربلا، فأخذ تربة»].
(4)- [حکاه فی المعالی من العوالم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 316

الإمام علیه السّلام یتمثّل بشعر ابن المفرّغ‌

و حدّثت عن أبی مخنف، عن عبد الملک بن نوفل بن مساحق، عن أبی سعید المقبریّ «1» قال: رأیت حسینا یمشی بین رجلین حین دخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یقول:
لا ذعرت السّوام فی وضح الصّب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی خافة الموت ضیما و المنایا ترصدننی أن أحیدا
فعلمت أنّه لا یلبث إلّا قلیلا حتّی یخرج، فما لبث أن خرج [حتّی] لحق بمکّة، ثمّ خرج منها إلی العراق/ 478/ أو/ 239/ أ/.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 156
قال أبو مخنف: و حدّثنی عبد الملک بن نوفل بن مساحق، عن أبی سعید المقبریّ، قال:
نظرت إلی الحسین داخلا مسجد المدینة و إنّه لیمشی و هو معتمد علی رجلین، یعتمد علی هذا مرّة و علی هذا مرّة، و هو یتمثّل بقول ابن مفرّغ:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا «2»
یوم أعطی من المهابة ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
قال: فقلت فی نفسی: و اللّه ما تمثّل بهذین البیتین إلّا لشی‌ء یرید. قال: فما مکث إلّا یومین حتّی بلغنی أنّه سار إلی مکّة. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 342
__________________________________________________
(1)- هذا هو الصّواب، و فی النّسخة: «المقرّیّ».
(2)- من أصوات الأغاغیّ 17: 51 (ساسی)، و قبلهما:
حیّ ذا الزّور و انهمه أن یعودا إنّ بالباب حارسین قعودا
(3)- ابو سعید مقبری گوید: حسین را دیدم که وارد مسجد مدینه شد. می‌رفت و بر دو کس تکیه داشت. یک بار بر این تکیه می‌داد و بار دیگر به دیگری و شعر ابن مفرغ را به تمثّل می‌خواند که مضمون آن چنین است:
«در سپیده‌دمان شتران از هجوم من بیمناک نشود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 317
و خرج الحسین یرید العراق، فلمّا مرّ بباب المسجد تمثّل بهذین البیتین:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
[ضبط الغریب]
السّوام: النّعم السّائمة. و أکثر ما یقولون هذا الاسم علی الإبل خاصّة. و السّائمة:
الرّاعیة الّتی تسوم الکلأ إذا داومت رعیه، و هی سوام. و الرّعاة یسومونها، أی یرعونها.
و فی روایة أخری: تمثّل بهذین البیتین بالمدینة.
الزّبیر بن بکّار، بإسناده، عن أبی سعید المقبریّ «1»، قال: رأیت الحسین بن علیّ علیه السّلام، و أنّه لیمشی بین رجلین یعتمد علی هذا مرّة، و علی هذا مرّة أخری حتّی دخل مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و هو یقول:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
(و هذان البیتان لابن المفرّغ الحمیریّ تمثّل بهما الحسین علیه السّلام) «2».
قال: فعلمت بذلک أنّه لا یلبث [إلّا قلیلا] حتّی یخرج. فما لبث إلّا قلیلا حتّی لحق بمکّة.
و الخبر الأوّل عن الزّبیر، بإسناده، عن مجاهد بن الضّحّاک، قال: لمّا أراد الحسین علیه السّلام الخروج من مکّة إلی العراق مرّ بباب المسجد، فتمثّل بهذین البیتین، قال:
__________________________________________________
- و نامم بلند نباشد»
«اگر از بیم، به ستم تن دهم
و خطر مرگم از راه ببرد.»
گوید: با خود گفتم: «این دو شعر را ازآن‌رو به تمثّل می‌خواند که منظوری دارد.»
دو روز گذشت که خبر یافتم سوی مکه رفته است.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2910
(1)- هکذا صححناه و فی الأصل: المعریّ.
(2)- ما بین القوسین من قول المؤلّف و لم تکن فی الرّوایة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 318
لا ذعرت السّوام ...
و قد یکون قال ذلک فی الموضعین جمیعا.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 144- 145
(و به) قال: أخبرنا أبو طاهر محمّد بن أحمد بن محمّد بن عبد الرّحیم قراءة علیه، قال:
أخبرنا أبو طاهر محمّد بن عبد الرّحمن بن العبّاس المخلص، قال: أخبرنا أبو عبد اللّه أحمد ابن سلیمان الطّوسیّ، قال: حدّثنا الزّبیر بن بکّار، قال: حدّثنی محمّد بن فضال عن أبی مخنف، قال: حدّثنی عبد الملک بن نوفل المساحقیّ عن أبی سعید المقبریّ، قال: و اللّه لرأیت حسینا علیه السّلام و إنّه لیمشی بین رجلین یعتمد علی هذا مرّة و علی هذا مرّة أخری، حتّی دخل مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو یقول:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا ترصدننی أن أحیدا
قال: فعلمت بعد ذلک أنّه لا یلبث إلّا قلیلا حتّی یخرج، فما لبث أن خرج حتّی لحق بمکّة.
الشّجری، الأمالی، 1/ 185
(و ذکر) الثّقة عن أبی سعید المقبریّ، إنّه قال: رأیت الحسین، یدخل مسجد المدینة معتمدا علی رجلین یمینا و شمالا، حین ورد خبر وفاة معاویة، فسمعته ینشد:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت کفّا و المنایا یرصدننی أن أحیدا
قال أبو سعید: فعلمت حین سمعت ذلک منه أنّه سیمتنع.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 186
[و بالسّند المتقدّم] قال [أحمد بن سلیمان]: و أنبأنا الزّبیر، حدّثنی محمّد بن فضالة، عن أبی مخنف [قال]: حدّثنی عبد الملک بن نوفل بن مساحق:
عن أبی سعید المقبریّ، قال: و اللّه لرأیت الحسین و إنّه لیمشی بین رجلین یعتمد علی هذا مرّة و علی هذا مرّة و علی هذا أخری، حتّی دخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 319
لا ذعرت السّوام فی غبش الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا ترصدننی «1» أن أحیدا
قال: فعلمت عند ذلک [أنّه] لا یلبث إلّا قلیلا حتّی یخرج، فما لبث أن خرج حتّی لحق بمکّة.
ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 195، تهذیب ابن بدران، 4/ 329، مختصر ابن منظور، 7/ 136
ثمّ دخل المسجد «2» و هو یتمثّل بقول یزید بن مفرّغ «2»:
لا ذعرت السّوام فی شفق «3» الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی من المهانة «4» ضیما و المنایا یرصدنی أن أحیدا «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265- عنه؛ القمی، نفس المهموم،/ 72؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 150؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 381
و قال أبو سعید المقریّ: سمعت الحسین علیه السّلام یتمثّل تلک اللّیلة و هو خارج من المسجد بقول ابن مفرّغ:
__________________________________________________
(1)- کذا هاهنا و فی التّالی فی نسخة العلّامة الأمینی، و فی نسخة ترکیّا فی الموردین: «ترصدنی».
(2- 2) [المقرّم: «و هو ینشد»].
(3)- [المقرّم: «فلق»].
(4)- [فی نهایة الإرب: «المهابة» و فی المقرّم: «الموت»].
(5)- داخل مسجد شد؛ درحالی‌که به شعر یزید بن مفرغ (شاعری که شرح حال او گذشت) تمثّل فرمود:
لا ذعرت السّوام فی شفق الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی من المهانة ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
یعنی: من مردی نباشم که گله‌ها و شترهای آرام را هنگام بامداد درحالی‌که من سرگرم غارت و حمله باشم، پریشان و پراکنده نکنم و هرگز نام من یزید مباد (و بدین نام خوانده نشوم) اگر تن به خواری بدهم و ذلت را به من تحمیل کنند و من بردبار باشم؛ درحالی‌که مرگها از هر طرف مراقب من باشد که منحرف نشوم (دچار مرگ شوم که مرگ از خواری بهتر است و من آن مرد دلیر نباشم، اگر ذلت‌پذیر شوم).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 106- 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 320
لا ذعرت السّوام فی غسق الصّبح مغیرا و لا دعوت یزیدا
یوم أعطی من المهانة ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
و یروی: (حین أعطی مخافة الموت ضیما) و یروی: (إذا دعوت یزیدا).
قال: فقلت فی نفسی ما تمثّل بهذین البیتین إلّا لشی‌ء یریده فخرج بعد لیلتین إلی مکّة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
أخبرنا أبو هاشم عبد المطّلب بن الفضل الهاشمیّ، قال: أخبرنا أبو سعید عبد الکریم ابن محمّد بن منصور السّمعانیّ، قال: أخبرنا أبو النّجح یوسف بن شعیب القاضی، قال:
أخبرنا أبو الغنائم بن هبة اللّه الرّندیّ، قال: أخبرنا عبد الرّحمان بن محمّد الفارسیّ، قال:
أخبرنا محمّد بن عبد اللّه البیع، قال: أخبرنا أبو محمّد الحسن بن محمّد بن یحیی العلویّ العقیلیّ، قال: حدّثنی جدّی یحیی بن الحسین، قال: حدّثنی الزّبیر بن بکّار، قال: حدّثنی محمّد بن فضالة عن أبی مخنف، قال: حدّثنی عبد الملک بن نوفل بن مساحق، عن أبی سعید المقبریّ، قال: و اللّه لرأیت الحسین بن علیّ و أنّه لیمشی بین رجلین یعتمد علی هذا مرّة، و علی هذا مرّة، حتّی دخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هو یقول متمثّلا:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّبح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
قال: فعلمت عند ذلک أنّه لا یلبث إلّا قلیلا حتّی یخرج. فما لبث أن خرج حتّی لحق بمکّة.
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2605، الحسین بن علیّ،/ 64
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 321

الإمام علیه السّلام و الهاشمیّات‌

حدّثنی أبی رحمه اللّه، و جماعة مشایخی، عن سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف، عن محمّد بن یحیی المعاذیّ، قال: حدّثنی الحسین بن موسی الأصم، عن عمرو عن جابر، عن محمّد ابن علیّ علیه السّلام، قال: لمّا همّ الحسین علیه السّلام بالشّخوص عن المدینة «1» أقبلت نساء بنی عبد المطّلب «2» فاجتمعن للنّیاحة «3» حتّی مشی فیهنّ «3» الحسین علیه السّلام «4»، فقال: أنشدکنّ اللّه أن تبدین هذا الأمر معصیة للّه و لرسوله، «5» فقالت له نساء بنی عبد المطّلب «5»: فلمن «6» نستبقی النّیاحة و البکاء، فهو عندنا کیوم مات فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و علیّ و فاطمة «7» و رقیّة و زینب و أمّ کلثوم «7»، «8» فننشدک اللّه «8» جعلنا اللّه فداک من الموت، یا حبیب الأبرار من أهل القبور «9»، «10» و أقبلت بعض عمّاته تبکی، و تقول أشهد یا حسین لقد سمعت «11» الجنّ، ناحت بنوحک و هم یقولون «10»: «11»
فإنّ «12» قتیل الطّفّ من آل هاشم أذلّ رقابا من قریش فذلّت «1»
حبیب رسول اللّه لم یک فاحشا أبانت مصیبتک الأنوف و جلّت
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی اللّواعج و المقرّم و بحر العلوم، و زاد فی المقرّم: «فصبّرها الحسین و عرّفها أنّه أمر جار و قضاء محتوم»].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: «لمّا بلغهنّ: أنّ الحسین یرید الشّخوص»].
(3- 3) [المقرّم: «فمشی إلیهنّ»].
(4)- [زاد فی المقرّم: «و سکتهنّ»].
(5- 5) [فی المقرّم و بحر العلوم: «قلن»].
(6)- [أعیان الشّیعة: «فلن»].
(7- 7) [فی المقرّم: «و الحسن و زینب و أمّ کلثوم» و فی بحر العلوم: «و الحسن»].
(8- 8) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(9)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(10- 10) [المقرّم: «و أخبرته بعض عمّاته إنّها سمعت هاتفا یقول»].
(11- 11) [بحر العلوم: «البارحة هاتفا یقول»:].
(12)- [فی مدینة المعاجز و اللّواعج و المقرّم و بحر العلوم: «و إنّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 322
و قلن أیضا:
أبکی حسینا سیّدا و لقتله شاب الشّعر
و لقتله زلزلتم و لقتله انکسف القمر
و أحمرت آفاق السّماء من العشیّة و السّحر
و تغبّرت شمس البلاد بهم و أظلمت الکور
ذاک ابن فاطمة المصاب به الخلائق و البشر
أورثتنا ذلّا به جدع الأنوف مع الغرر
ابن قولویه، کامل الزّیارات،/ 96- 97- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 280؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 152- 153؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 134؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 30- 31
(فی البحار) عن کامل الزّیارة: لمّا همّ الحسین علیه السّلام بالشّخوص من المدینة أقبلت نساء بنی عبد المطّلب، فاجتمعن للنّیاحة حتّی مشی فیهنّ الحسین علیه السّلام فقال: أنشدکنّ اللّه أن تبدین هذا الأمر معصیة للّه و لرسوله. قالت له نساء بنی عبد المطّلب: فلمن نستبقی هذه النّیاحة و البکاء، فهو عندنا کیوم مات فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و علیّ و فاطمة علیهما السّلام و رقیّة و زینب و أمّ کلثوم، فننشدک اللّه جعلنا اللّه فداک من الموت، فیا حبیب الأبرار من أهل القبور. ثمّ إنّ نساء بنی هاشم أقبلن إلی أمّ هانئ عمّة الحسین علیه السّلام و قلن لها: یا أمّ هانئ أنت جالسة و الحسین علیه السّلام مع عیاله عازم علی الخروج. فأقبلت أمّ هانئ، فلمّا رآها الحسین علیه السّلام قال: أما هذه عمّتی أمّ هانئ؟ قیل: نعم. فقال: یا عمّة ما الّذی جاء بک و أنت علی هذه الحالة؟ فقالت: و کیف لا آتی و قد بلغنی أنّ کفیل الأرامل ذاهب عنّی. ثمّ إنّها انتحبت باکیة، و تمثّلت بأبیات أبیها أبی طالب علیه السّلام:
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل
تطوف به الهلاک من آل هاشم فهم عنده فی نعمة و فواضل
ثمّ قالت: سیّدی و أنا متطیّرة علیک من هذا المسیر لهاتف سمعت البارحة یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 323
و إنّ قتیل الطّفّ من آل هاشم أذلّ رقابا من قریش فذلّت
حبیب رسول اللّه لم یک فاحشا أبانت مصیبته الأنوف و حلّت
فقال لها الحسین علیه السّلام: یا عمّة لا تقولی من قریش و لکن قولی «أذلّ رقاب المسلمین فذلّت». ثمّ قال: یا عمّة کلّ الّذی مقدّر فهو کائن لا محالة. و قال علیه السّلام:
و ما هم بقوم یغلبون ابن غالب و لکن یعلم الغیب قد قدر الأمر
فخرجت أمّ هانئ من عنده باکیة و هی تقول:
و ما أمّ هانئ وحدها ساء حالها خروج حسین عن مدینة جدّه
و لکنّما القبر الشّریف و من به و منبره یبکون من أجل فقده
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 214- 215
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 324

خروج الإمام الحسین علیه السّلام إلی مکّة

و خرج الحسین و عبد اللّه بن الزّبیر من لیلتهما إلی مکّة، فأصبح النّاس فغدوا علی «1» البیعة لیزید! و طلب الحسین و ابن الزّبیر فلم یوجدا، فقال المسّور بن مخرمة: عجّل أبو عبد اللّه «2»، و ابن الزّبیر الآن یلفته «3» و یزجیه «4» إلی العراق لیخلو [49/ ب] بمکّة.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 56- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 200، تهذیب ابن بدران، 4/ 328، مختصر ابن منظور، 7/ 138؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2608، الحسین بن علیّ،/ 67؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 415؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
و خرج الحسین بن علیّ، و عبد اللّه بن الزّبیر إلی مکّة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 176
و خرج الحسین بن علیّ إلی مکّة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
ثمّ شخص إلی مکّة.
البلاذری جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 155
فخرج الحسین لیلة الأحد لیومین بقیا من رجب سنة ستّین.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 215
و خرج الحسین إلی مکّة فی بنیه و إخوته و بنی أخیه و جلّ أهل بیته، غیر محمّد ابن الحنفیّة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 317- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 279
فلمّا أمسوا، و أظلم اللّیل مضی الحسین رضی اللّه عنه أیضا نحو مکّة، و معه أختاه: أمّ کلثوم، و زینب، و ولد أخیه، و إخوته أبو بکر، و جعفر، و العبّاس، و عامّة من کان بالمدینة من أهل بیته إلّا أخاه محمّد ابن الحنفیّة، فإنّه أقام.
و أمّا عبد اللّه بن عبّاس، فقد کان خرج قبل ذلک بأیّام إلی مکّة. «5»
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «إلی»].
(2)- [فی ابن العدیم: «عبد اللّه» و هو تصحیف، و فی البدایة: «الحسین»].
(3)- [ابن عساکر: «یلقیه»].
(4)- [فی ابن العدیم و البدایة «یرجیه»].
(5)- چون شب فرارسید و هوا تاریک شد. امام حسین علیه السّلام هم به سوی مکّه بیرون شد. دو خواهرش زینب و ام کلثوم و برادرزادگانش و برادرانش ابو بکر جعفر و عبّاس و عموم افراد خانواده‌اش که در مدینه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 325
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 230
و تنحّیا من تحت لیلتهما، فخرج الحسین علیه السّلام إلی مکّة. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
فخرج حسین من تحت لیلته، و هی لیلة الأحد لیومین بقیا من رجب سنة ستّین.
«2» و کان مخرج ابن الزّبیر قبله بلیلة، خرج لیلة السّبت فأخذ طریق الفرع.
و أمّا الحسین، فإنّه خرج «2» ببنیه و إخوته و بنی أخیه و جلّ أهل بیته، إلّا محمّد ابن الحنفیّة.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 341- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 277
قال: فلمّا سار الحسین نحو مکّة، قال: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 343- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 278
فخرج إلی مکّة. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام] «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 422؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349،
__________________________________________________
- بودند، همراه ایشان رفتند. غیر از محمّد بن حنفیّه که او در مدینه ماند. ابن عبّاس هم چند روزپیش از آن به مکّه رفته بود.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 276
(1)- و همان شب (از مدینه) کناره گرفتند. حسین به مکّه رفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
(3)- القصص: 21.
(4)- حسین در پناه شب برون شد و این شب یکشنبه دو روز مانده از رجب سال شصتم بود.
برون شدن ابن زبیر یک شب پیش از حسین بود که شب شنبه رفته بود و راه فرع گرفته بود.
گوید: اما حسین با فرزندان و برادران و برادرزادگان و بیشتر مردم خاندان خود برون شد، مگر محمّد بن حنفیّه.
گوید: وقتی حسین سوی مکّه رفت، این آیه را می‌خواند:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
یعنی: «از آن شهر ترسان و نگران برون شد و گفت: «پروردگارا! مرا از گروه ستمگران نجات بخش!»
و حسین سوی مکّه رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2909- 29011، 2916
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 326
الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «1»، 4/ 335
و خرج فی جوف اللّیل یرید مکّة بجمیع أهله، و ذلک لثلاث لیال مضین من شهر شعبان فی سنة ستّین، فجعل یسیر و یقرأ «2» هذه الآیة: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «3».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 34
فدعا الحسین برواحله، فرکبها و توجّه نحو مکّة علی المنهج الأکبر.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 263
و طولب الحسین بالبیعة لیزید بالمدینة، فسام التّأخیر، و خرج یتهادی بین موالیه و یقول:
لا ذعرت السّوام فی فلق الصّب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما و المنایا ترصدننی أن أحیدا
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
و خرجا إلی مکّة. «4»
المسعودی، التّنبیه و الإشراف،/ 303
فتوجّه إلی مکّة بأهله و ولده، فحجّ.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 143
فبلغ ذلک الحسین، فهمّ بالخروج من أرض الحجاز «5» إلی أرض العراق.
و حمل أخواته علی المحامل و ابنته و ابن أخیه القاسم بن الحسن بن علیّ علیه السّلام، ثمّ سار فی أحد و عشرین رجلا من أصحابه و أهل بیته منهم أبو بکر بن علیّ و محمّد بن علیّ و عثمان بن علیّ و العبّاس بن علیّ و عبد اللّه بن مسلم بن عقیل و علیّ بن الحسین الأکبر
__________________________________________________
(1)- [عن الإصابة].
(2)- فی د: یقری.
(3)- سورة 28 آیة 21.
(4)- و سوی مکّه رفتند.
پاینده، ترجمه التنبیه و الإشراف،/ 281
(5)- [یبدو أنّ وصول الحسین علیه السّلام إلی مکّة و بقاءه فیها قد أغفله الرّاوی أو سقط من الرّوایة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 327
و علیّ بن الحسین الأصغر علیهم السّلام «1». [بسند تقدّم عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام]
الصّدوق، الأمالی،/ 152- 153- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 243؛ المجلسی، البحار، 44/ 312- 313؛ البحرانی، العوالم، 17/ 161- 162
فخرج علیه السّلام من تحت لیلته «2» و هی لیلة الأحد لیومین بقیا من رجب متوجّها نحو مکّة «2» و معه بنوه و بنو أخیه و إخوته و جلّ أهل بیته إلّا محمّد ابن الحنفیّة رحمة اللّه علیه.
المفید، الإرشاد، 2/ 32- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 176؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 385؛ القمی، نفس المهموم،/ 71؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 26؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 222
فسار «3» الحسین علیه السّلام إلی مکّة و هو یقرأ: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «4».
المفید، الإرشاد، 2/ 33- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 332؛ البحرانی، العوالم، 17/ 181؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 209؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 386؛ القمی، نفس المهموم،/ 79؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 31
فلمّا مات معاویة امتنع هؤلاء من البیعة، و خرج عبد اللّه بن الزّبیر، و الحسین، إلی مکّة لمّا أخذهما عامل یزید بالبیعة، و کانا یومئذ بالمدینة.
__________________________________________________
(1)- این خبر به حسین رسید و آهنگ عراق کرد و خواهران و دختران و برادرزاده‌اش قاسم را بر محمل سوار کرد و با بیست و یک تن از اصحاب اهل بیتش حرکت نمود که از آن جمله‌اند ابو بکر بن علی، محمد بن علی، عثمان بن علی و عباس بن علی، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل، علی بن الحسین الاکبر، علی بن الحسین الاصغر.
کمره‌ای، ترجمه المالی،/ 152- 153
(2- 2) [حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و المعالی].
(3)- [فی روضة الواعظین: «و خرج» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فخرج»].
(4)- پس حضرت در همان شب که شب یکشنبه بیست و هشتم رجب بود، از مدینه به سوی مکّه رهسپار شد، و فرزندان و برادرزادگان و برادرانش نیز با بیشتر خاندانش همراه او بودند جز برادرش محمّد ابن حنفیّه، رحمة اللّه علیه.
حسین علیه السّلام به سوی مکّه رهسپار شد و این آیه را می‌خواند: فَخَرَجَ مِنْها ... یعنی (موسی از شهر مصر) بیرون رفت. هراسان و چشم به راه و گفت: «پروردگارا! نجاتم ده از گروه ستمکاران» (سوره قصص آیه 21).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 32، 33
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 328
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 39
خرج علیه السّلام من المدینة- حین ورد نعی معاویة و طولب بالبیعة لیزید، یوم الأحد للیلتین بقیتا من رجب سنة ستّین- إلی مکّة.
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 56- 57
و خرجا من لیلتهما إلی مکّة و ذلک لیلة الأحد لیلتین بقیتا من رجب.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 1/ 381- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2572، الحسین بن علیّ،/ 31؛ الدّیاربکریّ، تاریخ الخمیس، 2/ 331؛ الشّبلنجیّ، نور الأبصار/ 256
فخرج علیه السّلام لیلة الأحد للیلتین بقیتا من رجب متوجّها نحو مکّة، و معه بنوه و بنو أخیه الحسن و إخوته و جلّ أهل بیته إلّا محمّد ابن الحنفیّة، فإنّه لم یدر أین یتوجّه و شیّعه و ودّعه. و خرج الحسین علیه السّلام و هو یقول: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
و خرج فی جوف اللّیل یرید مکّة فی جمیع أهل بیته و ذلک لثلاث لیال مضین من شهر شعبان سنة ستّین، فلزم الطّریق الأعظم، فجعل یسیر و هو یتلو هذه الآیة فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 89 1
و خرج الحسین و ابن الزّبیر إلی مکّة و لم یتشدّد علی ابنی العمرین «1».
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88
و تشاغلوا عن الحسین علیه السّلام فی ذلک الیوم، فخرج من اللّیل ببنیه و أخوته و بنی أخیه و أهل بیته إلی مکّة للیلتین بقیتا من رجب.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 324
و خرج الحسین بأهله إلی مکّة أیضا.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 35
و سار من المدینة إلی مکّة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 20- 21
و کان مخرج ابن الزّبیر قبله بلیلة و أخذ معه بنیه، و إخوته، و بنی أخیه و جلّ أهل بیته إلّا محمّد ابن الحنفیّة.
__________________________________________________
(1)- العمران: ابو بکر و عمر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 329
و لمّا سار الحسین نحو مکّة قرأ: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ ... الآیة. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265
و کان توجّه الحسین إلی مکّة لثلاث مضین من شعبان سنة ستّین من الهجرة.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10
و حین خرج الحسین عن الولید ارتحل من لیلته إلی مکّة. و قیل: إنّه ارتحل نهارا.
و قیل: إنّ الوالی کان علی المدینة عند بیعة یزید بن معاویة، خالد بن الحکم أخو مروان. ثمّ عزل، و ولّاها عثمان بن محمّد بن أبی سفیان. و هو الّذی قال لمّا خرج الحسین عن المدینة، و لم یبایع: ارکبوا کلّ بعیر بین السّماء و الأرض، فاطلبوه. فطلبوه، فلم یدرک.
البرّی، الجوهرة،/ 41، 42
فرأی الحسین أمورا اقتضت له أنّه خرج من المدینة و قصد «2» مکّة.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
و خرج الحسین فی اللّیلة الآتیة بأهله و فتیانه و قد اشتغلوا عنه بابن الزّبیر فلحق بمکّة.
و قال السّدیّ: خرج الحسین من المدینة و هو یقرأ: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ. «3»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
__________________________________________________
(1)- او هم همان شب از شهر خارج شد. ابن زبیر هم شب قبل خارج شده بود. حسین هم فرزندان و برادران و برادرزادگان و عمده افراد خانواده خود را به استثناء محمّد بن حنفیّه همراه برد.
چون حسین راه مکّه را گرفت، این آیه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً. یعنی: از آن‌جا (از شهر) خارج شد در حال بیم و نگرانی.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 105، 107
(2)- [کشف الغمّة: «قاصدا إلی»].
(3)- حسین علیه السّلام به خانه رفت و دویست و پنجاه شتر ترتیب داد و جمله قبائل بنی هاشم را به خود برنشاند، از مردان و زنان؛ إلّا محمّد حنفیّه در مدینه ماند و با قیس بن سعد عباده گفت: «تو با دویست مرد از عقب من بیا. اگر کسی به طلب ما بیاید، از جانبی تو و از جانبی من ایشان را در میان گیریم و جمله را بکشیم.»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 271
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 330
و وافاه [ابن الزّبیر] الحسین بن علیّ، فخرجا جمیعا من لیلتهم.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 116
و انحاز الحسین علیه السّلام و ابن الزّبیر إلی مکّة.
الحموی، التاریخ المنصوری،/ 75
قال رواة حدیث الحسین علیه السّلام مع الولید بن عتبة و مروان: فلمّا کان الغداة توجّه الحسین علیه السّلام إلی مکّة لثلاث مضین من شعبان سنة ستّین. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 30- 31- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 326؛ البحرانی، العوالم، 17/ 175
ثمّ خرج الحسین علیه السّلام من عنده و جمع أصحابه و خرج من المدینة قاصدا مکّة متأبّیا من بیعة یزید آنفا من الانخراط فی زمرة رعیّته. «2»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104
فسار من لیلته نحو مکّة، و أخذ معه بنیه و إخوته و بنی أخیه و جلّ أهل بیته إلّا محمّد ابن الحنفیّة.
ثمّ خرج نحو مکّة و هو یتلو: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «3».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 380، 381
و توجّه إلی مکّة [ابن الزّبیر] و خرج الحسین من لیلته، فالتقیا بمکّة.
و خرج الحسین و ابن الزّبیر من وقتهما إلی مکّة، و طلبا، فلم یقدر علیهما. [عن ابن سعد]
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 268، 341
__________________________________________________
(1)- آنان که سخنان حسین علیه السّلام را با ولید بن عتبه نقل کرده‌اند، گفته‌اند که: «چون صبح شد، حسین علیه السّلام متوجّه به سوی مکّه شد.» و روز سوّم ماه شعبان سال 60 هجری بود.
فهری، ترجمه لهوف،/ 30- 31
(2)- و اصحاب خویش را گرد آورده به عنوان سرپیچی از بیعت با یزید و ننگ داشتن از این‌که در سلک رعیت وی درآید، از مدینه به قصد مکّه خارج شد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
(3)- الآیة 20 من سورة القصص.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 331
و سار فی اللّیل من المدینة.
و خرج الحسین و ابن الزّبیر لوقتهما إلی مکّة. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 196، 198
و خرجا من لیلتهما إلی مکّة و ذلک للیلتین بقیتا من رجب. «1»
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 132
و صمّم علی المخالفة الحسین و ابن الزّبیر، و خرجا من المدینة فارّین إلی مکّة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 151
و خرج إلی مکّة.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
فخرج إلی مکّة.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332
و أمّا الحسین علیه السّلام، فإنّه أخذ معه بنیه و إخوته و بنی إخوته و جمیع أهله و حاشیته، و خرج فی اللّیلة الثّانیة من المدینة قاصدا مکّة المشرّفة، فکفّوا عنه و لم یتعرّض [له] أحد، و عند خروجه من المدینة قرأ قوله تعالی: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 183
و خرجا من لیلتهما إلی مکّة.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 206
و لمّا توفّی معاویة لم یبایع حسین أیضا و سار من المدینة إلی مکّة. «2»
__________________________________________________
(1)- و با اتباع و اصحاب خویش به مکّه رفت تا با یزید بیعت نکند.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 67
(2)- و در آن ایام نوبت دیگر از نزد یزید پلید در باب قتل آن امام سعید شهید نامه‌ای به ولید رسیده، به روایتی ولید پنهانی آن حضرت را برین حال مطّلع گردانید و پیغام نمود که: «مصلحت نیست که درین بلده توقّف نمایی. به هرجانب که خواهی توجّه فرمای که مرا با تو مهمّی نیست.»
و به قولی بی‌آن‌که ولید این معنی را اعلام نماید، امام حسین عزیمت بیت اللّه الحرام کرده، بعد از وداع-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 332
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 332
ففرّ لمکّة خوفا علی نفسه. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
و مضی إلی مکّة لخمس خلون من شعبان سنة ستّین.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 77
خرج فی جوف اللّیل یرید مکّة فی جمع من أهل بیته، و ذلک لثلاث لیال مضین من شعبان سنة ستّین من الهجرة. فلزم الطّریق الأعظم، فجعل یسیر و هو یتلو هذه الآیة:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. و عن سکینة بنت الحسین علیه السّلام قالت: لمّا خرجنا من المدینة ما کان أحد أشدّ خوفا منّا أهل البیت. «2»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 421
و خرجا من لیلتهما فی بقیّة من رجب.
ابن العماد، شذرات الذّهب،/ 67
فأرسل الولید للحسین علیه السّلام جماعة فی آخر اللّیل و قال: لا ترجعوا إلّا به. فساروا مستعدّین للقتال و الهجوم علیه، فإذا هو قد خرج من المدینة یرید مکّة، و معه بنوه و موالیه و بنو أخیه و جمیع أهل بیته إلّا محمّد ابن الحنفیّة.
و خرج الحسین علیه السّلام کما خرج موسی بن عمران علیه السّلام خائفا یترقّب، و [عن سکینة بنت الحسین علیهما السّلام قالت: لمّا خرجنا من المدینة] ما کان من أهل بیت أشدّ خوفا علیه منّا أهل بیت
__________________________________________________
- روضه طیبه خیر الانام علیه الصّلوة و السّلام شب جمعه چهارم شعبان سنه ستّین از مدینه بیرون خرامید، و در ضمان عافیت و سلامت به مقصد رسیده، روزی چندان مقام واجب الاحترام را محل نزول همایون گردانید.
نظم مبارک منزلی کان خانه را ماهی چنین باشد* همایون کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد.
و بدان واسطه امام حسین از مدینه به مکّه شتافت.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 39، 127
(1)- و حسین بدین معنی اطّلاع یافت بر نفس خود ترسید و به جانب مکّه توجّه نمود.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 341
(2)- لاعلاج با اتباع خود در شب شنبه بیست و هشتم ماه رجب سال شصتم از هجرت، روانه مکّه شد.
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 23
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 333
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 14، 15
و روی أبو مخنف عن عمّار، قالت سکینة: حین خرجنا من المدینة، و ما أهل بیت أشدّ منّا غمّا و لا خوفا منّا أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 209- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 223
حدّثنی بعض الثّقاة من تلامذتی من العرب، قال: قد ظفرت بهذه الرّوایة فی مجموعة کانت تنسب إلی الفاضل الأدیب المقریّ، فنقلتها عنه، و هی أن روی عبد اللّه بن سنان الکوفیّ عن أبیه عن جدّه، أنّه قال: خرجت بکتاب من أهل الکوفة إلی الحسین علیه السّلام و هو یومئذ بالمدینة «1» فأتیته، فقرأه، فعرف معناه، فقال: انظرنی إلی ثلاثة أیّام، فبقیت فی المدینة، «1» ثمّ تبعته إلی أن صار عزمه بالتّوجّه إلی العراق، فقلت فی نفسی: امضی و انظر إلی ملک الحجاز کیف یرکب و کیف جلالته و شأنه، فأتیت إلی باب داره، فرأیت الخیل مسرجة، و الرّجال واقفین، و الحسین علیه السّلام جالس علی کرسیّ، و بنو هاشم حافون به، و هو بینهم کأنّه البدر لیلة تمامه و کماله، و رأیت نحوا من أربعین محملا و قد زیّنت المحامل بملابس الحریر و الدّیباج. قال: فعند ذلک أمر الحسین علیه السّلام بنی هاشم بأن یرکبوا محارمهنّ علی المحامل. فبینما أنا أنظر و إذا بشابّ قد خرج من دار الحسین علیه السّلام و هو طویل القامة و علی خدّه علامة و وجهه کالقمر الطّالع و هو یقول: تنحّوا یا بنی هاشم، و إذا بامرأتین قد خرجتا من الدّار و هما تجرّان أذیالهما علی الأرض حیاء من النّاس، و قد حفّت بهما إماؤهما، فتقدّم ذلک الشّابّ إلی محمل من المحامل و جثی علی رکبتیه و أخذ بعضدیهما و أرکبهما المحمل، فسألت بعض النّاس عنهما فقیل: أمّا إحداهما فزینب، و الأخری أمّ کلثوم بنتا أمیر المؤمنین، فقلت: و من هذا الشّاب؟ فقیل لی: هو قمر بنی هاشم العبّاس بن أمیر المؤمنین، ثمّ رأیت بنتین صغیرتین کأنّ اللّه تعالی لم یخلق مثلهما، فجعل واحدة مع زینب، و الأخری مع زینب، و الأخری مع أمّ کلثوم، فسألت عنهما، فقیل لی: هما سکینة و فاطمة بنتا الحسین علیه السّلام. ثمّ خرج غلام آخر کأنّه البدر الطّالع و معه امرأة و قد حفّت
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 334
بها إماؤها فأرکبها ذاک الغلام المحمل، فسألت عنها و عن الغلام، فقیل لی: أمّا الغلام، فهو علیّ الأکبر بن الحسین علیه السّلام و الامرأة أمّه لیلی زوجة الحسین علیه السّلام. ثمّ خرج غلام و وجهه کفلقة القمر و معه امرأة، فسألت عنهما، فقیل لی: أمّا الغلام، فهو القاسم بن الحسن المجتبی و الامرأة أمّه. ثمّ خرج شابّ آخر و هو یقول: تنحّوا عنّی یا بنی هاشم، تنحّوا عن حزم أبی عبد اللّه. فتنحّی عنه بنو هاشم، و إذا قد خرجت امرأة من الدّار و علیها آثار الملوک و هی تمشی علی سکینة و وقار و قد حفّت بها إماؤها، فسألت عنهما، فقیل لی: أمّا الشّابّ فهو زین العابدین ابن الإمام و أمّا الامرأة فهی أمّه شاه زنان بنت الملک کسری زوجة الإمام، فأتی بها و أرکبها علی المحمل، ثمّ أرکبوا بقیّة الحرم و الأطفال علی المحامل، فلمّا تکاملوا نادی الإمام علیه السّلام: أین أخی؟ أین کبش کتیبتی؟ أین قمر بنی هاشم؟ فأجابه العبّاس: لبّیک لبّیک یا سیّدی. فقال له الإمام علیه السّلام: قدّم لی یا أخی جوادی. فأتی العبّاس بالجواد إلیه، و قد حفّت به بنو هاشم، فأخذ العبّاس برکاب الفرس، حتّی رکب الإمام. ثمّ رکب بنو هاشم و رکب العبّاس، و حمل الرّایة أمام الإمام، قال: فصاح أهل المدینة صیحة واحدة، و علت أصوات بنی هاشم بالبکاء و النّحیب و قالوا: الوداع، الوداع، الفراق، الفراق، فقال العبّاس: هذا و اللّه یوم الفراق و الملتقی یوم القیامة، ثمّ ساروا قاصدین الکوفة.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 367- 368- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین،
1/ 220- 221؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 53- 54
و خرج فی جوف اللّیل فی غایة الخوف کخروج موسی خائفا یترقّب، و لذا کان یتلوا علیه السّلام فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (أقول) و لکن شتّان بینه و بین موسی، لأنّ موسی و إن خرج خائفا هاربا ماشیا وجلا، و لکن لمّا ورد ماء مدین تبدّل خوفه أمنا و زال عنه همّه و غمّه و خوفه، و أمّا الحسین علیه السّلام خرج من المدینة خائفا و دخل مکّة خائفا، و مکث فی مکّة خائفا حزینا کئیبا إلی أن خرج من مکّة کذلک خائفا، و فی طریقه کذلک، و نزل بکربلا کذلک، إلی أن قتل علیه السّلام، و موسی رجع إلی وطنه بعد عشر سنین مکرما منصورا و رسولا مؤیّدا، و الحسین علیه السّلام ما رجع إلی المدینة بل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 335
قتل هو و من معه، إلّا ولده السّجّاد رجع مع عمّاته و عیالات أبیه ... الخ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 213- 214
(أقول) قد وجدت فی بعض الکتب: إنّه لمّا أراد الحسین علیه السّلام الشّخوص من المدینة اجتمع عنده أولاده و زوجاته و أخواته و إخوته و بنو عمومته و أولاده أخیه الحسن علیه السّلام، و بناته و موالیه و الجواری و الخدم و کثیر من أقربائه من بنی هاشم، ذکورا و أناثا و رجالا و نساء، و هم من حیث المجموع مع الطّفل الرّضیع علیّ الأصغر مئتان و إثنان و عشرون، و نذکر فی آخر الکتاب أسماءهم و تفصیل حالاتهم إن شاء اللّه، و هم الّذین خرجوا مع الحسین بن علیّ علیه السّلام من المدینة إلی مکّة، ثمّ إلی العراق، فلمّا تهیّأ للمسیر من المدینة إلی مکّة، ثمّ إلی العراق، أمر علیه السّلام بإحضار مئتین و خمسین من الخیل للرّکوب. و فی خبر:
مئتین و خمسین ناقة، فلمّا أحضرت عنده أمر بحمل سبعین ناقة للخیم و أربعین ناقة لحمل القدور و الأوانی و أدوات الأرزاق و ما یتعلّق بها، و ثلاثین ناقة لحمل الرّاویة للماء، و اثنی عشر لحمل الدّراهم و الدّنانیر و الحلی و الحلل و البدرات و الزّعفران و العطریّات و الورس و الأثواب و البرود الیمانیة و التّرکاء، و ما یتعلّق بهذه الأشیاء، و أمر علیه السّلام بخمسین شقّة من الهوادج علی ظهور المطایا للعیال و الأطفال و الذّراری و الخدم و الجواری و العبید، و بقیّة المطایا لحمل الأثقال و الأدوات اللّازمة فی الطّریق. فلمّا أحضرت هذه الأشیاء «1» عنده ودّع قبر جدّه و أمّه و أخیه و جدّته فاطمة بنت أسد و سایر أقربائه. و خرج لثلاث لیال بقین من شهر رجب. فلمّا تهیّأ علیه السّلام للرّکوب من المدینة إلی مکّة «1» أمر بإحضار فرس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یدعی المرتجز فرکبه، و هو الفرس الّذی «1» شهد به خزیمة بن ثابت ذو الشّهادتین، و کان صاحبه رجلا من بنی مرّة «1» اشتراه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالمدینة بعشرة أواق، «2» و أوّل غزوة غزا به صلّی اللّه علیه و اله و سلّم غزوة أحد، و کان من جیاد خیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم، علی ما رواه ابن قتیبة فی المعارف. ثمّ انتقل بعده إلی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هو رکبه یوم صفّین، علی ما رواه نصر بن مزاحم فی کتاب صفّین. ثمّ انتقل بعده إلی ابنه الحسین علیه السّلام، فرکبه
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2) (2*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 336
یوم الطّفّ، و وعظ القوم فلم یتّعظوا، ثمّ قتلوه عطشانا ظمآنا، و قال السّمعانیّ، فی کتاب الفضائل: اشتراه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بأربعین ألف درهم. (2*) ثمّ أمر علیه السّلام بإحضار سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فتقلّد به و کان اسمه البتّار، و قیل: الرّسوب، «1» و قیل: العضب، و قیل: الحتف، و کان مکتوبا علیه هذا البیت:
فی الجبن عار و فی الإقدام مکرمة و المرء بالجبن لا ینجو من القدر «1»
و هو الّذی أعطاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علیّا یوم أحد، علی ما ذکره السّمعانیّ فی کتاب الفضائل. «1» و کان بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مع علیّ علیه السّلام فی حروبه الثّلاثة، ثمّ انتقل بعده إلی ابنه الحسن علیه السّلام ثمّ إلی الحسین علیه السّلام، و کان یحارب معه یوم الطّفّ مع أعداء الدّین إلی أن قتل علیه السّلام. «1» ثمّ أمر علیه السّلام بإحضار درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلبسه «1» و کان اسمه السّعدیّة، و قیل: فضّة، و قیل: ذات الفضول، و قیل: ذات الوشاح، فأعطاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علیّا و کان یلبسه و یجاهد بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی غزواته، و بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لبسه علیّ علیه السّلام فی حروبه الثّلاثة، ثمّ بعده انتقل إلی ابنه الحسن علیه السّلام، ثمّ إلی ابنه الحسین علیه السّلام، و کان لابسه یوم الطّفّ، لمّا وعظ القوم و قال: أنشدکم اللّه هل تعلمون إنّ هذا درع رسول اللّه أنا لابسه. قالوا: اللّهمّ نعم. «1» ثمّ أمر بإحضار عمامة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کان اسمها السّحاب، «2» و کانت من الخز الدّکناء الّذی تعمّم بها صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یوم بدر و حنین، ثمّ بعده تعمّم بها علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یوم صفّین، علی ما رواه نصر بن مزاحم فی کتاب صفّین. ثمّ انتقلت إلی ابنه الحسین علیه السّلام و تعمّم بها و کانت علی رأسه یوم الطّفّ لمّا وعظ القوم. ثمّ أمر علیه السّلام بإحضار حربة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. و کانت حربة صغیرة تشبّه العکّاز، یقال لها:
العنزة- بفتح العین المهملة، و النّون، و الزّای-. کانت تحمل بین یدیه یوم العید، و ترکز بین یدیه و یصلّی إلیها فی أسفاره، و فی کتاب أسد الغابة لعزّ الدّین الجزریّ: و کانت تحمل معه فی العید تجعل بین یدیه یصلّی إلیها، ثمّ بعده انتقلت إلی علیّ علیه السّلام و کانت معه یوم صفّین،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 337
تحارب معه، کما ذکره نصر بن مزاحم فی کتابه، ثمّ بعده انتقلت إلی ابنه الحسین علیه السّلام و کانت معه یوم الطّفّ و یحارب بها مع القوم، ثمّ یرجع إلی مرکزه و یتّکأ علیها، و هو یقول: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم. و لم یزل یقاتل حتّی قتل علیه السّلام. ثمّ أمر علیه السّلام قیس بن سعد بن عبادة علی ما رواه الطّوسیّ فی کتاب السّقیفة بأن یرحل عقیبه مع مأتی رجل من قومه حتّی لو أتاه العدوّ کان هو و أهل بیته من القدام و قیس بن سعد من الخلف، فیکون لهم البزّة و علی العدوّ الهلاکة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 218- 220- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 52
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 338

الإمام علیه السّلام یلزم الطّریق الأعظم و یأبی أن یتنکّبه‌

قال: حدّثنی عبد الرّحمان بن جندب، قال: حدّثنی عقبة بن سمعان مولی الرّباب ابنة امرئ القیس الکلبیّة امرأة الحسین- و کانت مع سکینة ابنة حسین، و هو مولی لأبیها، و هی إذ ذاک صغیرة- قال: خرجنا فلزمنا الطّریق الأعظم، فقال للحسین أهل بیته: لو تنکّبت الطّریق الأعظم کما فعل ابن الزّبیر، لا یلحقک الطّلب؛ قال: لا و اللّه، لا أفارقه حتّی یقضی اللّه ما هو أحبّ إلیه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 351- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 280
فقال له ابن عمّه مسلم بن عقیل بن «2» أبی طالب: یا «3» ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم «4»! لو عدلنا عن الطّریق، و سلکنا غیر الجادّة، کما فعل عبد اللّه بن الزّبیر کان عندی الرّأی، فإنّا نخاف أن یلحقنا الطّلب. فقال له الحسین: لا و اللّه «5» یا ابن عمّی! لا فارقت هذا الطّریق أبدا، أو «6» أنظر إلی أبیات مکّة أو یقضی اللّه فی ذلک «7» ما یحبّ و یرضی. ثمّ جعل الحسین یتمثّل «8» بشعر یزید بن المفرّغ الحمیریّ و هو یقول:
__________________________________________________
(1)- رباب، همسر حسین بود و با سکینه دختر حسین می‌زیست و عقبه غلام پدرش بوده بود. سکینه در آن وقت صغیر بود. عقبه گوید: برون شدیم و راه بزرگ را پیش گرفتیم. کسان خاندان حسین بدو گفتند: «بهتر است اگر از راه بزرگ بگردی که تعاقب‌کنندگان به تو نرسند، ابن زبیر چنین کرده است.»
گفت: «نه. به خدا از این راه جدا نمی‌شوم تا خدا هرچه خواهد، مقدّر کند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921
(2)- فی د: و ابن.
(3)- فی د: و.
(4)- لیس فی د و بر.
(5)- فی د: لا إله إلّا اللّه.
(6)- فی د: و.
(7)- زید فی د: ما هو قاض و.
(8)- فی د: یمثل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 339
لا سهرت السّوام فی فلق الصّبح مضیئا «1» و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی من المخافة ضیما و المنایا یرصدننی أن أحیدا
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 34- 36
و لزم الطّریق الأعظم، فقال له أهل بیته: لو تنکّبت الطّریق الأعظم کما فعل «2» ابن الزّبیر کیلا «3» یلحقک الطّلب؟ فقال: لا و اللّه لا أفارقه حتّی یقضی اللّه ما هو قاض «4». «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 33- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 332؛ البحرانی، العوالم، 17/ 181؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 209؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 386؛ القمی، نفس المهموم،/ 79؛ المازندرانی، معالی السّبطین «6»، 1/ 222- 223؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 9؛ السّماوی، إبصار العین،/ «4»؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 158؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 141؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 32
فقال له ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب: یا ابن رسول اللّه لو عدلنا عن الطّریق و سلکنا غیر الجادّة کما فعل عبد اللّه بن الزّبیر کان عندی خیر رأی، فإنّی أخاف أن یلحقنا الطّلب. فقال له الحسین: لا و اللّه یا ابن عمّ لا فارقت هذا الطّریق أبدا؛ أو أنظر إلی أبیات مکّة و یقضی اللّه فی ذلک ما یحبّ و یرضی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 189- مثله «7» المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 223
و فی روایة أخری: أنّ الحسین لمّا خرج من المدینة قیل له: لو تجنّبت الطّریق کما فعل
__________________________________________________
(1)- کذا فی النّسخ، و فی المراجع: مغیرا.
(2)- [المعالی: «صنع»].
(3)- [المعالی: «لئلّا»].
(4)- [أضاف فی المعالی: «ثمّ قال: تخافون أن یدرککم الطّلب، و أنا أخاف اللّه أن أنکب الطّریق حذرا من الموت»].
(5)- و راه (متعارف و جاده) بزرگ را در پیش گرفت. خاندان آن حضرت گفتند: «اگر از بیراهه بروی، چنانچه پسر زبیر رفت که تعقیب‌کنندگان به شما نرسند، بهتر است؟»
فرمود: «نه به خدا من از راه راست به‌در نروم تا خداوند آنچه خواهد، میان ما حکم کند!»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 33
(6)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(7)- [حکاه المعالی: «فی بعض الکتب نقلا عن الوسائل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 340
ابن الزّبیر لأجل الطّلب. قال: لا و اللّه، لا أفارقها حتّی یقضی اللّه ما أحبّ. «1»
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 327
ثمّ إنّ الحسین رکب الجادّة، فقال له ابن عمّه مسلم بن عقیل: یا ابن رسول اللّه لو عدلنا عن الطّریق، و سلکنا غیر الجادّة، کما فعل عبد اللّه بن الزّبیر کان عندی الرّأی، فإنّا نخاف أن یلحقنا الطّلب، فقال له الحسین علیه السّلام: لا و اللّه یا ابن العمّ! لا فارقت هذا الطّریق أبدا، أو أنظر إلی أبیات مکّة أو یقضی اللّه فی ذلک ما یحبّ و یرضی، قال: فسار الحسین علیه السّلام و هو یقول:
إذا المرء لم یحم بنیه و عرسه و نسوته کان اللّئیم المسبّبا
و فی دون ما یبغی یزید بنا غدا نخوض حیاض الموت شرقا و مغربا
و یضرب [؟] ضربا کالحریق مقدما إذا ما رآه ضیغم راح هاربا
الطّریحی، المنتخب، 2/ 421، 422
قال: و رکب الحسین علیه السّلام الجادّة العظمی، فقال له أهل بیته: لو سلکت الطّریق الأقرع «2» لکان أصلح. قال علیه السّلام: أتخافون الطّلب؟ قالوا: أجل. قال: أخاف أن أحید الطّریق حذر الموت. و أنشأ یقول:
إذا المرء لا یحمی بنیه و عرضه و عترته کان اللّئیم المسبّبا «3»
و من دون ما یبغی یزید بنا غدا نخوض بحار الموت شرقا و مغربا
و نضرب ضربا کالحریق مقدّما إذا ما رآه ضیغم فرّ مهربا
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 15- 16
__________________________________________________
(1)- مردم گفتند: «یابن رسول اللّه! اگر بیراهی اختیار کنیم، چنان‌که عبد اللّه زبیر و برادرش ابراهیم کردند، شاید.»
حسین علیه السّلام گفت: «نعوذ باللّه که من این ذل بر خود بگیرم و نروم، إلّا به جاده اعظم! آدمی را از برای مرگ آفریده‌اند.»
و از مدینه بیرون رفت.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 271
(2)- [لعلّ الصّحیح: «طریق الفرع»].
(3)- [کذا، و لعلّ الصّحیح: «المسیّبا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 341

الملائکة و مؤمنون الجنّ یعرضون علی الإمام علیه السّلام نصرتهم‌

و ذکر المفید محمّد بن محمّد بن النّعمان رضی اللّه عنه فی کتاب مولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله، و مولد الأوصیاء صلوات اللّه علیهم بإسناده إلی أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق علیهم السّلام، قال «1»: لمّا سار أبو عبد اللّه الحسین بن علیّ (صلوات اللّه علیهما) من مکّة لیدخل المدینة «2»، لقیه «3» أفواج من الملائکة المسوّمین و المردّفین فی أیدیهم الحراب علی نجب من نجب الجنّة، فسلّموا علیه، و قالوا: یا حجّة اللّه علی خلقه بعد جدّه و أبیه و أخیه، إنّ اللّه عزّ و جلّ أمدّجدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بنا فی مواطن کثیرة، و إنّ اللّه أمدّک بنا. فقال لهم: الموعد حفرتی و بقعتی الّتی استشهد فیها و هی کربلا، فإذا وردتها فأتونی. فقالوا: یا حجّة اللّه! إنّ اللّه أمرنا أن نسمع لک و نطیع، فهل تخشی من عدوّ یلقاک فنکون معک؟ فقال: لا سبیل لهم علیّ و لا یلقونی بکریهة أو أصل إلی بقعتی.
و أتته أفواج من مؤمنی الجنّ، فقالوا له: یا مولانا، نحن شیعتک و أنصارک، فمرنا بما تشاء، فلو أمرتنا بقتل کلّ عدوّ لک و أنت بمکانک لکفیناک ذلک. فجزّاهم خیرا و قال لهم:
أما قرأتم کتاب اللّه المنزل علی جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی قوله: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ فإذا أقمت فی مکانی فبما یمتحن هذا الخلق المتعوس؟ و بماذا یختبرون؟ و من ذا یکون ساکن حفرتی؟ و قد اختارها اللّه تعالی یوم دحا الأرض، و جعلها معقلا لشیعتنا و محبّینا، تقبل أعمالهم و صلواتهم، و یجاب دعائهم، و تسکن شیعتنا، فتکون لهم أمانا فی الدّنیا و فی الآخرة و لکن تحضرون یوم السّبت، و هو یوم عاشورا- و فی غیر هذا الرّوایة یوم الجمعة- الّذی فی آخره أقتل، و لا یبقی بعدی مطلوب من أهلی و نسبی و أخوانی و أهل بیتی، و یسار برأسی إلی یزید بن معاویة لعنهما اللّه. فقالت الجنّ: نحن و اللّه یا حبیب اللّه و ابن حبیبه، لو لا أنّ أمرک طاعة و أنّه لا یجوز لنا مخالفتک لخالفناک، و قتلنا جمیع أعدائک قبل أن یصلوا إلیک. فقال لهم علیه السّلام: و نحن و اللّه أقدر علیهم منکم، و لکن لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة. «4»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی].
(2)- [و الصّحیح من المدینة لیدخل مکّة].
(3)- [المعالی: «لقیته»].
(4)- و شیخ مفید محمّد بن محمّد بن نعمان رضی اللّه عنه در کتاب مولد النّبی و مولد الأوصیاء با سند خود از امام-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 342
ابن طاووس، اللّهوف،/ 66- 69- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 249- 250
قال [محمّد بن أبی طالب]: و قال شیخنا المفید بإسناده إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام، قال: لمّا سار
__________________________________________________
- جعفر صادق علیه السّلام نقل می‌کند که فرمود:
هنگامی که حسین علیه السّلام شبانه از مدینه به مکّه حرکت کرد، گروه‌های فرشتگان با صفهای آراسته و پشت سر هم اسلحه به دست و هریک بر اسبی از اسبهای بهشتی سوار، خدمت حضرت رسیدند و سلام دادند و عرض کردند: «ای آن‌که پس از جدّ و پدر و برادر، حجّت خداوند بر خلق، تو هستی! همانا که خداوند عزّ و جلّ جدّ تو را در جاهای بسیاری به وسیله ما کمک و یاری فرموده و اکنون نیز ما را به یاری تو فرستاده است.»
حضرت فرمود: «وعده‌گاه من و شما در گودال و بقعه‌ای که آن‌جا شهید خواهم شد که همان کربلا است؛ چون به آن‌جا رسیدم، نزد من بیایید.»
عرض کردند: «خداوند ما را مأمور فرموده است که گوش به فرمان و فرمانبردار شما باشیم و اگر از دشمنی بیمناک هستی، ما به همراه تو باشیم.»
فرمود: «راهی ندارند که آسیبی به من برسانند تا به بقعه خویش برسم.»
و گروه‌هایی از مؤمنین جنّ آمدند و عرض کردند: «آقا! ما شیعیان و یاران شماییم. هرچه خواهید دستور دهید. اگر دستور بدهی که همه دشمنان تو کشته شود و تو از جای خود حرکت نکنی، ما دستور را اجرا می‌کنیم».
حضرت فرمود: «خداوند به شما پاداش نیک بدهد.»
و فرمود: «مگر نخوانده‌اید قرآنی را که به جدّم رسول خدا فرود آمده است که می‌فرماید: اگر در میان خانه‌های خود باشید، آنان که مرگ بر ایشان مقدّر شده است، به سوی بستر مرگ خویش می‌روند. (و گذشته از این) اگر من در شهر و وطن خود بمانم، پس این مردم نگونسار به چه وسیله آزمایش شوند؟ و چه کسی در قبر من جایگزین خواهد شد؟ جایی که خداوند، آن روز که بساط زمین را گسترد، آن‌جا را برای من برگزید و پناهگاه شیعیان و دوستان ما قرار داد تا عملها و نمازهاشان آن‌جا پذیرفته شود و دعایشان مستجاب گردد و شیعیان ما آن‌جا سکونت کنند تا در دنیا و آخرت در امان باشند؛ ولی شما روز شنبه که روز عاشوراست، حاضر شوید (و در روایت دیگر روز جمعه است)! روزی که من در پایان آن روز کشته خواهم شد و پس از کشته شدن من، دشمنان من به دنبال ریختن خون کسی از عائله و فامیل و برادران و خاندان من نخواهند بود و سر بریده من به نزد یزید بن معاویه فرستاده خواهد شد.»
جنّیان گفتند: «ای دوست خدا و فرزند دوست خدا! به خدا قسم اگرنه این بود که دستورات تو لازم الاجراست و ما را به مخالفت آن راهی نیست، در این مورد مخالفت می‌کردیم و همه دشمنان تو را پیش از آن‌که دسترسی به تو پیدا کنند، می‌کشتیم.»
فرمود: «به خدا قسم ما به این کار از شما تواناتریم؛ و لکن مرحله‌ای است آزمایشی تا راه برای هرکس که هلاک شود و یا زندگی جاوید یا بد روشن و نمایان گردد.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 66- 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 343
أبو عبد اللّه من المدینة «1»، لقیه أفواج من الملائکة المسوّمة فی أیدیهم الحراب علی نجب من نجب الجنّة، فسلّموا علیه، و قالوا: یا حجّة اللّه علی خلقه بعد جدّه و أبیه و أخیه، إنّ اللّه سبحانه «2» أمدّ جدّک بنا فی مواطن کثیرة، و إنّ اللّه أمدّک بنا. فقال لهم: الموعد حفرتی و بقعتی الّتی أستشهد فیها و هی کربلا، فإذا وردتها فأتونی. فقالوا: یا حجّة اللّه! مرنا نسمع و نطع، فهل تخشی من عدوّ یلقاک، فنکون معک؟ فقال: لا سبیل لهم علیّ و لا یلقونی بکریهة أو أصل إلی بقعتی.
و أتته أفواج مسلمی الجنّ، فقالوا: یا سیّدنا! نحن شیعتک و أنصارک، فمرنا بأمرک و ما تشاء، فلو أمرتنا بقتل کلّ عدوّ لک و أنت بمکانک لکفیناک ذلک، فجزّاهم الحسین خیرا و قال لهم: أو ما قرأتم کتاب اللّه المنزل علی جدّی رسول اللّه: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ «3» و قال سبحانه: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ «4» و إذا أقمت بمکانی فبماذا یبتلی هذا الخلق المتعوس؟ و بماذا یختبرون؟ و من ذا یکون ساکن حفرتی بکربلا؟ و قد اختارها اللّه یوم دحا الأرض، و جعلها معقلا لشیعتنا، و یکون لهم أمانا فی الدّنیا و الآخرة و لکن تحضرون یوم السّبت، و هو یوم عاشورا الّذی فی آخره أقتل، و لا یبقی بعدی مطلوب من أهلی و نسبی «5» و إخوتی و أهل بیتی، و یسار برأسی إلی یزید لعنه اللّه.
فقالت الجنّ: نحن و اللّه یا حبیب اللّه و ابن حبیبه، لو لا أنّ أمرک طاعة و أنّه لا یجوز لنا مخالفتک، قتلنا جمیع أعدائک قبل أن یصلوا إلیک. فقال (صلوات اللّه علیه) لهم: نحن و اللّه أقدر علیهم منکم، و لکن لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة.
المجلسی، البحار، 44/ 330- 331- مثله «6» البحرانی، العوالم، 17/ 179- 180؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 209؛ القمی، نفس المهموم،/ 75- 76؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 74- 76؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 9- 10
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- النّساء: 78.
(4)- آل عمران: 154.
(5)- [الأسرار: «بنی»].
(6)- [حکاه فی العوالم عن مقتل محمّد بن أبی طالب، و الأسرار عن المفید، و نفس المهموم عن اللّهوف و مقتل محمّد بن أبی طالب، و فی اللّواعج عن الصّادق علیه السّلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 344

لقاء الإمام علیه السّلام مع عبد اللّه بن مطیع‌

حدّثنا محمّد بن سعد، قال: آنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبد اللّه بن جعفر عن أبی عون، قال: لمّا خرج حسین بن علیّ من المدینة یرید مکّة، مرّ بابن مطیع، و هو یحفر بئره، فقال له: أین فداک أبی و أمّی، قال: أردت مکّة ... و ذکر له أنّه کتب إلیه شیعته بها، فقال له ابن مطیع: إنّی فداک أبی و أمّی متّعنا بنفسک و لا تسر إلیهم. فأبی حسین، فقال له ابن مطیع: إنّ بئری هذه قد رشّحتها، و هذا الیوم أوان ما خرج إلینا فی الدّلو شی‌ء من ماء، فلو دعوت اللّه لنا فیها بالبرکة. قال: هات من مائها. فأتی من مائها فی الدّلو، فشرب منه، ثمّ مضمض، ثمّ ردّه فی البئر، فأعذب و أمهی ن.
حدّثنا محمّد بن سعد، قال: آنا محمّد بن عمر عن عبد اللّه عن أبیه.
قال: مرّ حسین بن علیّ علی ابن مطیع، و هو ببئره قد أنبطها، فنزل حسین عن راحلته، فاحتمله ابن مطیع احتمالا حتّی وضعه علی سریره، ثمّ قال: بأبی و أمّی أمسک علینا نفسک، فو اللّه لئن قتلوک لیتّخذنا هؤلاء القوم عبیدا ن.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 107
فلقیه عبد اللّه بن مطیع العدویّ مع [فی نسخة: «من»] قریش، فقال له: جعلت فداک أین ترید؟ قال: أمّا الآن فأرید مکّة، و أمّا بعد أن آتی مکّة، فإنّی أستخیر اللّه. فقال: خار اللّه لک یا ابن بنت رسول اللّه و جعلنی فداک، فإذا أتیت مکّة فاتّق اللّه و لا تأت الکوفة، فإنّها بلدة مشؤومة، بها قتل أبوک، و طعن أخوک، و أنا أری أن تأتی الحرم، فتلزمه، فإنّک سیّد العرب، و لن یعدل أهل الحجاز بک أحدا، و و اللّه لئن هلکت لنسترقّنّ بعدک.
و یقال: إنّه کان لقیه علی ماء فی طریقه حین توجّه إلی الکوفة من مکّة، فقال له: إنّی أری لک أن ترجع إلی الحرم، فتلزمه و لا تأتی الکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، أنساب الأشراف، 3/ 155- 156
و جعل الحسین رضی اللّه عنه یطوی المنازل، فاستقبله عبد اللّه بن مطیع، و هو منصرف من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 345
مکّة، یرید المدینة، فقال له: أین ترید؟ فقال الحسین: أمّا الآن فمکّة. قال: خار اللّه لک غیر أنّی أحبّ أن أشیر علیک برأی. قال الحسین: و ما هو؟ قال: إذا أتیت مکّة فأردت الخروج منها إلی بلد من البلدان، فإیّاک و الکوفة فإنّها بلدة مشؤومة، بها قتل أبوک، و بها خذل أخوک، و اغتیل بطعنة، کادت تأتی علی نفسه بل الزم الحرم، فإنّ أهل الحجاز لا یعدلون بک أحدا، ثمّ ادع إلیک شیعتک من کلّ أرض، فسیأتونک جمیعا. قال له الحسین: یقضی اللّه ما أحبّ. ثمّ أطلق عنانه و مضی. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 230
قال [عقبة بن سمعان]: فاستقبلنا عبد اللّه بن مطیع، فقال للحسین: جعلت «2» فداک! أین ترید؟ قال: أمّا الآن، فإنّی أرید مکّة، و أمّا بعدها، فإنّی أستخیر اللّه. قال: خار اللّه لک، و جعلنا فداک؛ فإذا أنت أتیت مکّة فإیّاک أن تقرب الکوفة، فإنّها بلدة مشؤومة، بها قتل أبوک، و خذل أخوک، و اغتیل بطعنة کادت تأتی علی نفسه؛ الزم الحرم؛ فإنّک سیّد العرب، لا یعدل بک و اللّه أهل الحجاز أحدا، و یتداعی إلیک النّاس من کلّ جانب «3»؛ لا تفارق الحرم فداک عمّی و خالی، فو اللّه لئن هلکت لنسترقّنّ بعدک. «4»
__________________________________________________
(1)- همان‌طور که امام حسین علیه السّلام منازل میان مدینه و مکّه را می‌پیمود، با عبد اللّه بن مطیع که از مکّه به مدینه آمد، روبه‌رو شد. عبد اللّه پرسید: «قصد کجا داری؟»
فرمود: «حالا به مکّه می‌روم.»
عبد اللّه گفت: «خداوند برای تو خیر پیش آورد، ولی دوست دارم رأی خود را به تو بگویم.»
فرمود: «عقیده و رأی تو چیست؟»
گفت: «چون به مکّه رسیدی، اگر خواستی از آن شهربه‌شهر دیگری بروی، از کوفه برحذر باش که شهری شوم و نافرخنده است. پدرت آن‌جا کشته شد و برادرت را یاری ندادند و او را غافلگیر کردند و ضربتی به او زدند که نزدیک بود از پای درآید. در حرم مکّه بمان که مردم حجاز هیچ‌کس را با تو برابر نمی‌دارند. سپس شیعیان خود را از همه‌جا، آن‌جا دعوت کن که همگان پیش تو خواهند آمد.»
امام حسین به او فرمود: «خداوند آنچه را دوست بدارد، مقدّر خواهد فرمود.»
و لگام مرکب خود را رها فرمود و حرکت کرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 276- 277
(2)- [و فی المنتظم مکانه: «فاستقبله عبد اللّه بن مطیع، فقال له: جعلت ...»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(4)- گوید: عبد اللّه بن مطیع به پیشواز ما آمد و به حسین گفت: «فدایت شوم، کجا می‌روی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 346
الطّبری، التّاریخ، 5/ 351- مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 327؛ المحمودی، العبرات، 1/ 280
قال: فبینما الحسین کذلک بین المدینة و مکّة، إذا «1» استقبله عبد اللّه بن مطیع العدویّ، فقال: أین ترید أبا عبد اللّه؟ جعلنی اللّه فداک! قال: أمّا فی وقتی هذا أرید مکّة، فإذا صرت إلیها استخرت اللّه تعالی فی أمری بعد ذلک. فقال له عبد اللّه بن مطیع: خار «2» اللّه لک یا ابن بنت رسول اللّه فیما قد عزمت علیه، غیر أنّی أشیر «3» علیک بمشورة، فاقبلها منّی. فقال له الحسین: و «4» و ما هی یا ابن مطیع؟ قال: إذا أتیت مکّة، فاحذر أن یغرّک «5» أهل الکوفة «6»، فیها قتل أبوک و أخوک بطعنة طعنوه کادت أن تأتی علی نفسه، فالزم الحرم فأنت سیّد العرب فی دهرک هذا، فو اللّه لئن هلکت لیهلکنّ أهل بیتک بهلاکک و السّلام.
قال: فودّعه الحسین و دعا له بخیر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 36- 37
و مرّ حسین، حتّی أتی علی عبد اللّه بن مطیع و هو علی بئر له، فنزل علیه، فقال للحسین: یا أبا عبد اللّه، لا سقانا اللّه بعدک ماء طیّبا، أین ترید؟ قال: العراق. قال:
سبحان اللّه! لم؟ قال: مات معاویة و جاءنی أکثر من حمل صحف، قال: لا تفعل أبا عبد اللّه، فو اللّه ما حفظوا أباک و کان خیرا منک، فکیف یحفظونک، و و اللّه لئن قتلت لا
__________________________________________________
- گفت: «اکنون سوی مکّه می‌روم. پس از آن از خدا خیر می‌جویم.»
گفت: «خدا برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند. اگر به مکّه رفتی، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم که پدرت آن‌جا کشته شد و برادرت را بی‌یار گذاشتند و به غافلگیری ضربتی زدند که نزدیک بود وی را تلف کند. در حرم بمان که سرور عربی. به خدا مردم حجاز هیچ‌کس را با تو برابر نمی‌گیرند و مردم از هرطرف سوی تو می‌آیند. عمو و داییم به فدایت از حرم خدا دور مشو که اگر تلف شوی، ما پس از تو چون غلامان شویم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921- 2922
(1)- فی د و بر: إذ.
(2)- فی د: أخار.
(3)- فی د: أشور- کذا.
(4)- لیس فی د و المقتل.
(5)- فی د: یقرک.
(6)- زید فی د: و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 347
بقیت حرمة بعدک «1» إلّا استحلّت. فخرج حسین.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 263- 264؛ المحمودی، العبرات، 1/ 281
کان عبد اللّه بن مطیع لقی الحسین، و هو یرید مکّة، فقال: «جعلنی اللّه فداءک، أین ترید؟».
قال: «أمّا الآن، فإنّی أرید مکّة، و أمّا بعد، فإنّی أستخیر اللّه عزّ و جلّ».
قال: «خار اللّه لک، و جعلنا فداءک، فإذا أتیت مکّة، فإیّاک أن تقرب الکوفة، فإنّها بلدة مشؤومة، قتل بها أبوک، و خذل فیها أخوک، و اغتیل بطعنة کادت تأتی علی نفسه، الزم الحرم، فإنّک سیّد العرب، لا یعدل بک أهل الحجاز أحدا، و یتداعی النّاس إلیک من کلّ جانب».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 40
فبینا الحسین کذلک بین مکّة و المدینة، إذ استقبله عبد اللّه بن مطیع العدویّ، فقال له:
أین ترید یا أبا عبد اللّه؟ جعلنی اللّه فداک، فقال: أمّا فی وقتی هذا فإنّی أرید مکّة، فإذا صرت إلیها استخرت اللّه فی أمری بعد ذلک، فقال له عبد اللّه بن مطیع: خار اللّه لک یا ابن رسول اللّه فیما قد عزمت علیه؛ غیر أنّی أشیر علیک بمشورة، فاقبلها منّی؛ فقال له الحسین: و ما هی یا ابن مطیع؟ فقال: إذا أتیت مکّة فاحذر أن یغرّک أهل الکوفة، فإنّ فیها قتل أبوک؛ و طعن أخوک بطعنة، کادت أن تأتی علی نفسه فیها؛ فالزم الحرم، فأنت سیّد العرب فی دهرک هذا؛ فو اللّه لئن هلکت لیهلکنّ أهل بیتک بهلاکک. فودّعه الحسین و دعا له بالخیر.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 189
قرأت علی أبی غالب ابن البنا [ء] عن أبی محمّد الجواهریّ، أنبأنا أبو عمر بن حیویه، أنبأنا أحمد بن معروف، أنبأنا الحسین بن الفهم، أنبأنا محمّد بن سعد، أنبأنا محمّد بن عمر:
حدّثنی عبد اللّه بن جعفر عن أبی عون، قال: لمّا خرج الحسین بن علیّ من المدینة،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی جواهر المطالب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 348
یرید مکّة، مرّ بابن مطیع و هو یحفر بئره، فقال له: أین فداک أبی و أمّی؟ قال: أردت مکّة- قال: و ذکر له أنّه کتب إلیه شیعته بها- فقال له ابن مطیع: أین فداک أبی و أمّی؟ متّعنا بنفسک و لا تسر إلیهم. فأبی حسین، فقال له ابن مطیع: إنّ بئری هذه قد رشّحتها، و هذا الیوم أوان ما خرج إلینا فی الدّلو شی‌ء من ماء، فلو دعوت اللّه لنا فیها بالبرکة. قال:
هات من مائها. فأتی من مائها فی الدّلو، فشرب منه، ثمّ تمضمض، ثمّ ردّه فی البئر، فأعذب و أمهی «1».
ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 155، مختصر ابن منظور، 7/ 130
لمّا خرج الحسین من المدینة إلی مکّة، لقیه عبد اللّه بن مطیع، فقال له: جعلت فداءک، أین ترید؟ قال: أمّا الآن فمکّة، و أمّا بعد فإنّی أستخیر اللّه. قال: خار اللّه لک، و جعلنا فداءک، فإذا أتیت مکّة، فإیّاک أن تقرب الکوفة، فإنّها بلدة مشؤومة، بها قتل أبوک و خذل أخوک، و اعتلّ «2» بطعنة کادت تأتی علی نفسه، الزم الحرم، فإنّک سیّد العرب، لا تعدل «3» بک أهل الحجاز أحدا، و یتداعی «4» إلیک النّاس من کلّ جانب، لا تفارق الحرم فداک عمّی و خالی، فو اللّه لئن هلکت لنسترقّنّ بعدک. «5»
__________________________________________________
(1)- و لعلّ معنی «أمهی»: کثر ماؤه. قال فی مادة: «مهو» من کتاب أقرب الموارد: أمهی السّمن و الشّراب:
أکثر ماءه. و حفر البئر حتّی أمهی أی بلغ الماء. لغة فی أماه علی القلب. [و فی المختصر: «أمری»].
(2)- [المعالی: «اغتیل»].
(3)- [المعالی: «لا یعدل»].
(4)- [المعالی: «فیتداعی»].
(5)- چون حسین بن علی از مدینه سوی مکّه روانه شد، عبد اللّه بن مطیع در عرض راه او را دید و گفت: «من فدای تو، کجا می‌روی؟»
گفت: «اکنون مکّه را قصد دارم و بعد از آن با استخاره خداوند عزم خواهم کرد.»
گفت: «خداوند برای تو اختیار خواهد کرد و ما را قربان تو کند. اگر به مکّه رفتی، هرگز به کوفه نزدیک مشو! زیرا آن شهر شوم است. در آن شهر پدرت را کشتند و برادرت را خوار کردند که او را طعنه زدند و او از آن ضربت (طعنه با نیزه یا حربه دیگر فروبردن آن به تن مقابل) نزدیک بود زندگانی را بدرود گوید. اکنون تو در مکّه بمان زیرا تو سیّد عرب (خواجه- سرور) هستی. اهل حجاز هیچ‌کس را با تو برابر و مساوی نمی‌دانند (جز تو کسی را شایسته نمی‌بینند). آن‌گاه مردم از هر طرف سوی تو خواهند آمد. تو هم از حرم دور مشو که عمّ و خال من فدای تو باد! به خدا سوگند اگر تو هلاک شوی، ما بعد از تو بنده و خوار خواهیم شد.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 111
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 349
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 266- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 78- 79؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 32؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 223- 224
فقالا: لمّا خرج الحسین علیه السّلام من المدینة، لقیه عبد اللّه بن مطیع، فقال: یا أبا عبد اللّه إلی أین، جعلت فداک؟ فقال: إلی مکّة. فقال له: إیّاک و أهل الکوفة، و ذکر غدرهم. و فعلهم بعلیّ علیه السّلام و الحسن، ثمّ قال له: الزم الحرم، فإنّک سیّد العرب و لن یعدلوا بک أحدا، و یأتیک النّاس من کلّ جانب، فو اللّه لئن هلکت لنسترقّنّ بعدک.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
قال: لمّا خرج الحسین من المدینة إلی مکّة «1»، لقیه عبد اللّه بن مطیع، فقال له: جعلت فداک، أین ترید؟ قال: أمّا الآن فمکّة، أمّا بعد فإنّی «2» أستخیر اللّه «3». فقال: خار اللّه لک و جعلنا فداک، فإذا أتیت مکّة، فإیّاک أن تقرب «4» الکوفة، فإنّها بلد مشؤومة، بها قتل أبوک، و خذل أخوک، و اغتیل بطعنة کادت تأتی علی نفسه، الزم «5» فإنّک سیّد العرب، لا یعدل بک أهل الحجاز أحدا، و یتداعی إلیک النّاس من کلّ جانب، و لا تفارق الحرم فداک عمّی و خالی، فو اللّه لئن هلکت لنسترقّنّ بعدک!».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 385- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 141- 142
الواقدیّ حدّثنی عبد اللّه بن جعفر المخرمیّ عن أبی عون، قال: خرج الحسین من المدینة، فمرّ بابن مطیع و هو یحفر بئره، فقال: إلی أین فداک أبی و أمّی؟ متّعنا بنفسک و لا تسر. فأبی الحسین، قال: إنّ بئری هذه رشّحتها و هذا الیوم ما خرج إلینا فی الدّلو ماء، فلو دعوت لنا فیها بالبرکة. قال: هات من مائها، فأتی بما فی الدّلو، فشرب منه، ثمّ
__________________________________________________
(1)- [بحر العلوم: «فی موضع یقال له الشّرفیّة»].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: «ذلک»].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: «تعالی فی أمری»].
(4)- [زاد فی بحر العلوم: «من»].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: «الحرم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 350
مضمض، ثمّ ردّه فی البئر.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 342
و لمّا خرج الحسین إلی مکّة، لقیه عبد اللّه بن مطیع، و سأله: أین ترید؟ فقال: مکّة و أستخیر اللّه فیما بعد. فنصحه أن لا یقرب الکوفة، و ذکره قتلهم أباه، و خذلانهم أخاه، و أن یقیم بمکّة، لا یفارق الحرم حتّی یتداعی إلیه النّاس، و رجع عنه و ترک الحسین بمکّة. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 21
قال: و لمّا خرج الحسین من المدینة إلی مکّة، لقیه عبد اللّه بن مطیع، فقال له: جعلت فداک، أین ترید؟ قال: أمّا الآن فمکّة، و أمّا بعد فأستخیر اللّه تعالی. فقال: خار اللّه لک، و جعلنا فداک، فإذا أتیت مکّة، فإیّاک أن تقرب الکوفة، فإنّها بلدة مشؤومة، بها قتل أبوک، و خذل أخوک، و الزم الحرم، فإنّک سیّد العرب، و لا یدلّ بک أهل الحجاز أحدا، و یتداعی إلیک النّاس من کلّ جانب، لا تفارق الحرم فداک عمّی و خالی، فو اللّه إن هلکت لنسترقّنّ بعدک.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 183
قال: فبینما الحسین کذلک بین مکّة و المدینة، إذا استقبله عبد اللّه بن مطیع العدویّ، فقال له: أین ترید یا أبا عبد اللّه؟ جعلنی اللّه فداک. فقال: أمّا فی وقتی هذا، فإنّی أرید مکّة، فإذا سرت فیها استخرت اللّه فی أمری. فقال له عبد اللّه: خار اللّه لک یا ابن رسول اللّه فیما قد عزمت علیه، غیر أنّی أشیر علیک مشورة، فاقبلها منّی. فقال الحسین: و ما هی یا ابن مطیع؟ فقال: إذا أتیت مکّة، فاحذر أن یغرّک أهل الکوفة، فیها قتل أبوک و أخوک بطعنة طعنوه کادت أن تأتی علی نفسه فیها، فالزم الحرم، فأنت سیّد العرب فی دهرک هذا،
__________________________________________________
(1)- چون حسین به جانب مکّه روان شد، عبد اللّه بن مطیع با او دیدار کرد و از او پرسید: «به کجا می‌روی؟»
گفت: «به مکّه، امّا از مکّه به کجا خواهم رفت، در این باب استخاره خواهم کرد.»
عبد اللّه بن مطیع توصیه کرد که به کوفه نزدیک نشود و کشتن کوفیان پدرش را و فروگذاشتنشان برادرش را به یاد او آورد و گفت که در مکّه بماند و از حرم دور نشود تا آن‌گاه که مردم از هرسو او را به یاری خود فراخوانند. عبد اللّه بن مطیع بازگشت و حسین در مکّه ماند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 31
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 351
فو اللّه لئن هلکت لیهلکنّ أهل بیتک بهلاکک و السّلام. فودّعه الحسین و دعا له بالخیر.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 422
قال: ثمّ إنّه توجّه سائرا حتّی جاوز الشّریفة، فاستقبله عبد اللّه بن مطیع القرشیّ و قال له: جعلت فداک، إنّی أنصحک، إذا دخلت مکّة، فلا تبرحنّ منها، فهی حرم اللّه و الأمان للنّاس، فأقم فیها و تألّف أهلها، و خذ البیعة علی کلّ من دخلها من النّاس وعدهم العدل و رفع الجور عنهم، و أقم فیها خطباء تخطب، و تذکر علی المنابر شرفک، و تشرح فضلک، و یخبرونهم بأنّ جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و أباک علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و أنّک أولی بهذا الأمر من غیرک، إیّاک أن تذکر الکوفة، فإنّها بلد مشوم، قتل فیها أبوک و لا تبرح من حرم اللّه تعالی، فإنّ معک أهل الحجاز و الیمن کلّها، و سیقدم إلیک النّاس من الآفاق، و ینصرفون إلی أمصارهم، و ادعهم إلی بیعتک، فاقبل نصیحتی، و سر مسددا، فو اللّه إن قبلت لترشدنّ. فقال الحسین علیه السّلام: جزاک اللّه عنّی کلّ خیر، فإنّی قابل نصیحتک، و مضی.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 352

یزید یعزل والی مکّة و یولّی الأشدق، و ما فعله الأشدق‌

قال: و ذکروا أنّ یزید بن معاویة عزل خالد بن الحکم عن المدینة و ولّاها عثمان بن محمّد بن أبی سفیان الثّقفیّ. و أقبل عثمان بن محمّد من الشّام والیا علی المدینة و مکّة و علی الموسم فی رمضان؛ فلمّا استوی علی المنبر بمکّة رعف، فقال رجل مستقبله: جئت و اللّه بالدّم، فتلقّاه رجل آخر بعمامته، فقال: مه؛ و اللّه عمّ النّاس. ثمّ قام یخطب، فتناول عصا لها شعبتان؛ فقال: مه، شعّب و اللّه أمر النّاس، ثمّ نزل.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 1/ 176
و ذکروا أنّ یزید بن معاویة، عزل عمرو بن سعید، و أمّر الولید بن عقبة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
ثمّ إنّ یزید عزل یحیی بن حکیم بن صفوان بن أمیّة عن مکّة و استعمل علیها عمرو ابن سعید بن العاص بن أمیّة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 230- 231
و فی هذه السّنة، عزل یزید الولید بن عتبة عن المدینة، عزله فی شهر رمضان، فأقرّ علیها عمرو بن سعید الأشدق. و فیها قدم عمرو بن سعید بن العاص المدینة فی رمضان. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 343
فقال: فقدم عمرو بن سعید فی رمضان أمیرا علی المدینة و الموسم، و عزل الولید بن عتبة. فلمّا استوی علی المنبر رعف «3». فقال أعرابیّ: مه! جاءنا و اللّه بالدّم! قال: فتلقّاه رجل بعمامته. فقال: مه! عمّ النّاس و اللّه! ثمّ قام، فخطب، فناولوه عصا لها شعبتان.
__________________________________________________
(1)- و در این هنگام یزید، یحیی بن حکم را از فرمانداری مکّه عزل کرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 277
(2)- در همین سال به ماه رمضان، یزید، ولید بن عتبه را از مدینه برداشت و عمرو بن سعید اشدق را بر آن‌جا گماشت و در رمضان همین سال عمرو بن سعید به مدینه آمد
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2911
(3)- رعف (کنصر و منع و کرم و سمع): خرج من أنفه الدّم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 353
فقال: تشعّب «1» النّاس و اللّه! ثمّ خرج إلی مکّة.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 376- 377- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 264
و بعث یزید عمرو بن سعید أمیرا علی المدینة؛ و عزل الولید بن عتبة تخوّفا لضعف الولید.
فرقی عمرو المنبر حین دخل فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر ابن الزّبیر و ما صنع؛ و قال:
تعزّز بمکّة؟! فو اللّه لتغزونّ ثمّ و اللّه لئن دخل الکعبة لنحرقنّها علیه علی رغم أنف من رغم.
ابن عساکر، المختصر، 12/ 190- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 284- 285
و وصل الخبر إلی یزید، فعزل الولید و ولّاها مروان.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 88
فی هذه السّنة [سنة 60 ه] عزل الولید بن عتبة عن المدینة، عزله یزید، و استعمل علیها عمرو بن سعید الأشدق، فقدمها فی رمضان، فدخل علیه أهل المدینة و کان عظیم الکبر. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265
و لمّا بلغ یزید ما صنع الولید عزله عن المدینة و ولّاها عمرو بن سعید الأشدق.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 136- مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588
و بعث یزید بن معاویة عمرو بن سعید بن العاص أمیرا علی المدینة خوفا من ضعف الولید، فرقی المنبر و ذکر ابن الزّبیر و تعوّذه بمکّة- یعنی أنّه عاذ ببیت اللّه و حرمه- فو اللّه لنغزونّه، ثمّ لئن دخل الکعبة، لنحرقنّها علیه علی رغم أنف من رغم.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 268
و لمّا نزل الحسین علیه السّلام و ابن الزّبیر بمکّة المکرّمة؛ کتب مروان إلی یزید یعلمه بتسامح
__________________________________________________
(1)- [جواهر المطالب: «شعّب أمر»].
(2)- در آن سال، ولید بن عتبه از امارت مدینه معزول و به جای او عمرو بن سعید اشدق منصوب شد.
او در ماه رمضان وارد شهر مدینه شد. او بسیار متکبّر و مغرور بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 354
الولید و استضعافه فی أمر الحسین و ابن الزّبیر، فعند ذلک عزل یزید الولید عن المدینة؛ و ولّی مکانه علی المدینة و مکّة معا عمرو بن سعید الأشدق. فقدم عمرو بن سعید فی رمضان أمیرا علی المدینة و الموسم- و عزل الولید بن عتبة عن المدینة- فلمّا استوی عمرو [بعد عزل الولید] علی المنبر رعف؛ فقال أعرابیّ: مه جاءنا و اللّه بالدّم!! فتلقّاه رجل بعمامته فقال [الأعرابیّ]: عمّ النّاس و اللّه [شرّه]، ثمّ قام [عمرو]، فخطب النّاس، فناولوه عصی لها شعبتان، فقال [الأعرابیّ]: تشعّب النّاس و اللّه.
المحمودی، العبرات، 1/ 283
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 355

دخول ابن الزّبیر مکّة

و نزل ابن الزّبیر مکّة و علیها عمرو الأشدق بن سعید بن العاص بن سعید بن العاص ابن أمیّة، فقال: إنّما أنا عائذ و لم یکن یصلّی بصلاتهم، و لزم جانب الکعبة فکان یصلّی عندها عامّة نهاره و یطوف.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 315
قال: و مضی ابن الزّبیر حتّی أتی مکّة و علیها عمرو بن سعید، فلمّا دخل مکّة، قال:
إنّما أنا عائذ. و لم یکن یصلّی بصلاتهم، و لا یفیض بإفاضتهم، کان یقف هو و أصحابه ناحیة، ثمّ یفیض بهم وحده، و یصلّی بهم وحده. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 343
قال: و دخل ابن الزّبیر مکّة و علیها عمرو بن سعید، «2» فلمّا دخلها، قال «2»: أنا عائذ بالبیت. و لم یکن یصلّی بصلاتهم، و لا یفیض بإفاضتهم، و کان یقف هو و أصحابه ناحیة. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 265- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 382
أمّا ابن الزّبیر، فعاذ ببیت اللّه و لم یبایع و لا دعا إلی نفسه.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
و لمّا دخل ابن الزّبیر مکّة و علیها عمر «4» بن سعید، قال: أنا عائذ بالبیت. و لم یکن یصلّی و لا یقف معهم و هو یقف هو و أصحابه ناحیة. «5»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 20
__________________________________________________
(1)- گوید: ابن زبیر برفت تا به مکّه رسید که عمرو بن سعید حاکم آن‌جا بود و چون آن‌جا رسید، گفت: «من پناهنده‌ام.»
و در نماز جماعت آنها حضور نمی‌یافت و در مراسم حج با آنها شرکت نمی‌کرد. با یاران خویش به یکسو می‌ایستاد و با همانها در مراسم حضور می‌یافت و با یاران خویش نماز می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2911
(2- 2)- [نهایة الإرب: «فقال»].
(3)- ابن زبیر هم وارد مکّه شد. در آن زمان عمرو بن سعید والی آن دیار بود. ابن زبیر گفت: «من به کعبه پناه آورده‌ام.»
او با آن جماعت (که به امیر اقتدا می‌کردند) نماز نمی‌خواند (تنها نماز می‌خواند). با آنها در تعظیم شعائر شرکت نمی‌کرد. بلکه خود و یاران خویش یک صف جدا ایجاد کرده بودند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 107
(4)- [و الصّحیح: «عمرو»].
(5)- چون عبد اللّه بن الزّبیر به مکّه داخل شد، والی مکّه عمرو بن سعید بود. عبد اللّه گفت: «من آمده‌ام به کعبه پناهنده شوم.»
در نماز آنان شرکت نمی‌جست و در حج با آنان همراهی نمی‌کرد، بلکه خود و یارانش کناری گرفته بودند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 356

دخول الإمام علیه السّلام مکّة و ما کان من ابن الزّبیر

فقدما [الإمام علیه السّلام و عبد اللّه بن الزّبیر] مکّة، فنزل الحسین دار العبّاس بن عبد المطّلب.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 56- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 200، تهذیب ابن بدران، 4/ 328، مختصر ابن منظور، 7/ 138- 139؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2608، الحسین بن علیّ،/ 67؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 415؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 162
فمال النّاس إلیه، و کثروا عنده و اختلفوا إلیه، و کان عبد اللّه بن الزّبیر فیمن یأتیه.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
و لمّا نزل الحسین مکّة؛ جعل أهلها یختلفون إلیه و [کذا] من کان بها من المعتمرین و أهل الآفاق. و ابن الزّبیر بمکّة؛ قد لزم جانب الکعبة یصلّی و یطوف و یأتی الحسین و هو أثقل النّاس علیه.
و دخل مکّة لیلة الجمعة لثلاث لیال خلون من شعبان/ 479/ أو 239 ب/ فأقام بمکّة شعبان و شهر رمضان و شوّال و ذی القعدة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 368، 371، أنساب الأشراف، 3/ 156، 160
یأتی الحسین بن علیّ فیشیر [عبد اللّه بن الزّبیر] علیه بالرّأی فی کلّ یومین، و ثلاثة أیّام، و حسین أثقل النّاس علیه، لعلمه بأنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام حسین بالبلد، لأنّ حسینا کان أعظم فی أنفسهم و أطوع عندهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 315
حتّی وافی مکّة، فنزل شعب علیّ، و اختلف النّاس إلیه فکانوا یجتمعون عنده حلقا حلقا، و ترکوا عبد اللّه بن الزّبیر، و کانوا قبل ذلک یتحفّلون إلیه، فساء ذلک ابن الزّبیر، و علم أنّ النّاس لا یحفلون به و الحسین مقیم بالبلد، فکان یختلف إلی الحسین رضی اللّه عنه صباحا و مساء. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 230
__________________________________________________
(1)- تا به مکّه رسید و در محلّه شعب علی (1) فرود آمد و مردم نزد ایشان رفت‌وآمد می‌کردند و گروه گروه به حضورش می‌آمدند و ابن زبیر را رها کردند و حال آن‌که پیش از آمدن امام حسین علیه السّلام پیش او آمدوشد داشتند. این موضوع بر عبد اللّه بن زبیر ناخوش آمد و دانست که تا امام حسین در مکّه باشد،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 357
فلمّا دخل مکّة، قال: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ «1».
فأقبل حتّی نزل مکّة، فأقبل أهلها یختلفون إلیه و یأتونه و من کان بها من المعتمرین و أهل الآفاق، و ابن الزّبیر بها قد لزم الکعبة، فهو قائم یصلّی عندها عامّة النّهار و یطوف، و یأتی حسینا فیمن یأتیه، فیأتیه الیومین المتوالیین، و یأتیه بین کلّ یومین مرّة، و لا یزال یشیر علیه بالرّأیّ و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر، قد عرف أنّ أهل الحجاز لا یبایعونه و لا یتابعونه أبدا ما دام حسین بالبلد، و أنّ حسینا أعظم فی أعینهم و أنفسهم منه، و أطوع فی النّاس منه.
و دخل مکّة لیلة الجمعة لثلاث مضین من شعبان، فأقام بمکّة شعبان و شهر رمضان و شوّالا و ذا القعدة. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 343، 351، 381
__________________________________________________
- مردم پیش او نخواهند آمد و ناچار صبح و عصر نزد امام حسین علیه السّلام می‌آمد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 277
«1. از محلّه‌های معروف مکّه، أبو الولید ازرقی در گذشته قرن سوّم در اخبار مکّه مکرّر از آن نام برده است، ر ک، صفحات 186- 175 ج 2 چاپ مکّه 1978 میلادی. (م)».
(1)- سورة القصص: 22.
(2)- و چون وارد مکّه شد این آیه را خواند:
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ.
یعنی: و چون رو سوی مدین کرد، گفت: «شاید پروردگارم مرا به میانه راه هدایت کند.»
گوید: حسین برفت تا به مکّه رسید و مردم آن‌جا رو سوی وی آوردند و آمدورفت می‌کردند.
عمره‌گزاران و مردم ولایات که آن‌جا بودند نیز می‌آمدند. ابن زبیر نیز در مکّه بود و پیوسته به نزد کعبه بود. بیشتر اوقات روز آن‌جا به نماز ایستاده بود، یا طواف می‌کرد. وی نیز جزو کسان پیش حسین می‌آمد. دو روز پیاپی می‌آمد، دو روز یک بار می‌آمد و پیوسته به او مشورت می‌داد. ابن زبیر، حسین را از همه خلق خدا ناخوش‌تر می‌داشت که دانسته بود تا آن‌جاست، مردم مکّه هرگز بیعت و تبعیت او نمی‌کنند که حسین در دیده و دلهایشان از او بزرگتر است و مردم اطاعت او بیشتر می‌کنند.
شب جمعه سه روز رفته از شعبان به مکّه رسید و همه شعبان و رمضان و شوّال و ذی القعده را در مکّه به‌سر برد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2911، 2922، 2961
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 358
و سار حتّی وافی مکّة، فلمّا نظر إلی جبالها «1» من البعید، جعل یتلو هذه الآیة: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ «2».
و دخل الحسین إلی «3» مکّة، ففرح به أهلها فرحا شدیدا، قال: و جعلوا یختلفون إلیه بکرة/ و عشیّة، و اشتدّ ذلک علی عبد اللّه بن الزّبیر، لأنّه قد کان طمع «4» أن یبایعه «5» أهل مکّة، فلمّا قدم الحسین، شقّ ذلک علیه، غیر أنّه لا یبدئ ما فی قلبه إلی الحسین، لکنّه یختلف إلیه و یصلّی بصلاته و یقعد عنده، و یسمع من حدیثه، و هو مع ذلک یعلم أنّه لا یبایعه أحد من أهل مکّة و الحسین بن علیّ بها، لأنّ الحسین عندهم أعظم فی أنفسهم من ابن الزّبیر. و أقام الحسین بمکّة باقی شهر شعبان، و رمضان، و شوّال، و ذی القعدة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 37- 38
حتّی قدم مکّة، فأقام بها هو و ابن الزّبیر.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 376- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 264
و لحق بمکّة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
و لمّا دخل الحسین علیه السّلام مکّة «6»، کان دخوله إیّاها لیلة «7» الجمعة لثلاث مضین من شعبان دخلها «6» و «8» هو یقرأ: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ،
«9» ثمّ نزلها، فأقبل أهلها یختلفون إلیه «9» و من کان بها من المعتمرین و أهل الآفاق
__________________________________________________
(1)- من د، و فی النّسخ: حالها.
(2)- سورة 28 آیة 22.
(3)- لیس فی د.
(4)- فی د: طامعا.
(5)- فی د: تبایعه، و فی بر بغیر نقط.
(6- 6) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(7)- [فی البحار و العوالم و المعالی: «یوم»].
(8)- [و فی اللّواعج مکانه: «و کان دخوله علیه السّلام إلی مکّة یوم (لیلة خ ل) الجمعة لثلاث مضین من شعبان فیکون مقامه فی الطّریق نحوا من خمسة أیّام لأنّه خرج من المدینة لیلتین بقیتا من موجب کما مرّ و دخلها و ...».
و فی المعالی: «و لمّا دخل مکّة دخلها و ...»].
(9- 9) [اللّواعج: «فأقام بمکّة باقی شعبان و شهر رمضان و شوّالا و ذا القعدة و ثمانی لیال من ذی الحجّة و أقبل أهل مکّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 359
«1» و ابن الزّبیر بها قد لزم جانب الکعبة و هو قائم یصلّی عندها «2» و یطوف، و یأتی الحسین علیه السّلام فیمن «3» یأتیه الیومین المتوالیین، و «3» یأتیه «4» بین کلّ یومین مرّة «5»، «6» و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر «7»، قد عرف «8» أنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین علیه السّلام «9» فی البلد، و أنّ الحسین علیه السّلام أطوع فی النّاس منه و أجلّ. «10»
المفید، الإرشاد، 2/ 33- 34- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 332؛ البحرانی، العوالم، 17/ 181- 182؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 209؛ الأعرجی، مناهل‌الضّرب،/ 386؛ القمی، نفس المهموم،/ 79؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 32- 33؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 224
و دخلها لیلة الجمعة لثلاث خلون من شعبان.
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 57
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین، و أضاف فی اللّواعج: «یختلفون إلیه»].
(2)- [اللّواعج: «عامّة النّهار»].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [لم یرد فی اللّواعج].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [أضاف فی اللّواعج: «و لا یزال یشیر علیه بالرّأی»].
(7)- [أضاف فی المعالی: «قد غمّه مکانه بمکّة»].
(8)- [اللّواعج: «علم»].
(9)- [أضاف فی اللّواعج: «باقیا»].
(10)- و چون حسین علیه السّلام به مکّه درآمد، شب جمعه سوّم شعبان بود و هنگام وارد شدن به آنجا این آیه را می‌خواند (که دنبال آیه گذشته است): «و چون روی آورد به سوی (شهر) مدین گفت: امید است پروردگار من رهبریم کند، به راه راست». سپس در مکّه فرود آمد و مردم مکّه (که از آمدن آن حضرت باخبر شدند) به خانه او رو آورده، به دیدنش می‌آمدند و رفت‌وآمد می‌کردند، و هرکه از بزرگان و مردم شهرها در آن‌جا بود، به نزد آن حضرت آمدند، و پسر زبیر در مکّه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز و طواف مشغول بود، و به همراه مردم به دیدن حسین علیه السّلام می‌آمد، و گاهی دو روز پشت سر هم و گاهی دو روز یک بار، ولی بودن آن حضرت در مکّه از همه‌کس بر او گرانتر بود؛ زیرا دانسته بود که تا حسین علیه السّلام در مکّه هست، مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، و رغبت مردم به پیروی از حسین علیه السّلام بیشتر و مقامش والاتر است.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 33- 34
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 360
فلمّا قدم عبد اللّه بن الزّبیر و الحسین مکّة، اجتمع النّاس علی الحسین، و ابن الزّبیر قد [72] لزم جانب الکعبة، فهو قائم یصلّی عندها عامّة نهاره و یطوف، ثمّ یأتی الحسین فی من یأتی، و لا یزال یشیر علیه بالرّأی، و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر، قد عرف أنّ أهل الحجاز لا یطیعونه، و لا یبایعونه أبدا، ما دام الحسین بالبلد، و أنّ الحسین أعظم فی نفوسهم و أعینهم منه، و أطوع فی النّاس منه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 39- 40
فأقام الحسین بمکّة شعبان و رمضان و شوّالا و ذا القعدة.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 1/ 381- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2572، الحسین ابن علیّ،/ 31؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 331؛ الشّبلنجی، نور الأبصار/ 256
فلمّا دخل مکّة، دخلها لثلاث مضین من شعبان، و هو یقول: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، فأقبل أهل مکّة یختلفون إلیه، و یأتیه ابن الزّبیر فیمن یأتیه بین کلّ یومین مرّة، و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر، و قد عرف أنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین علیه السّلام بالبلد.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
و سار حتّی وافی مکّة، فلمّا نظر إلی جبالها من بعید، جعل یتلو هذه الآیة وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ. انتهی.
(قال) الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ: و لمّا دخل الحسین مکّة، فرح به أهلها فرحا شدیدا، و جعلوا یختلفون إلیه غدوة و عشیّة، و کان قد نزل بأعلی مکّة، و ضرب هناک فسطاطا ضخما، و نزل عبد اللّه بن الزّبیر داره بقیقعان، ثمّ تحوّل الحسین إلی دار العبّاس، حوّله إلیها عبد اللّه بن عبّاس، و کان أمیر مکّة من قبل یزید یومئذ عمر بن سعد بن أبی وقّاص «1»، فأقام الحسین مؤذّنا رافعا صوته، فیصلّی بالنّاس.
و کان الحسین أثقل خلق اللّه علی عبد اللّه بن الزّبیر، لأنّه کان یطمع أن یتابعه أهل مکّة، فلمّا قدم الحسین اختلفوا إلیه و صلّوا معه، و مع ذلک فقد کان عبد اللّه، یختلف إلیه بکرة و عشیّة و یصلّی معه، و أقام الحسین بمکّة باقی شهر شعبان، و شهر رمضان، و شوّال،
__________________________________________________
(1)- [هو تصحیف، و الصّحیح: «عمرو بن سعید بن العاص»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 361
و ذی القعدة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 189- 190
فدخلها لیلة الجمعة لثلاث مضین من شعبان، و کان مخرج ابن الزّبیر قبله بلیلة.
فنزل مکّة، و اختلف أهلها إلیه و أهل الآفاق، و ابن الزّبیر لازم جانب الکعبة، فهو قائم یصلّی عندها، و یطوف، و یأتی حسینا فیمن یأتیه، و یشیر علیه، و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر، لأنّه قد علم أنّ الحجاز لا یبایعونه أبدا ما دام حسین بالبلد.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 324، 327
فلمّا دخل مکّة، قرأ: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ ... الآیة.
فأقبل حتّی نزل مکّة و أهلها یختلفون إلیه، و یأتونه و من بها من المعتمرین و أهل الآفاق، و ابن الزّبیر بها قد لزم جانب الکعبة، فهو قائم یصلّی عندها عامّة النّهار، و یطوف، و یأتی الحسین فیمن یأتیه، و لا یزال یشیر علیه بالرّأی، و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر لأنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین باقیا بالبلد. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 260، 266
فأقبل حتّی نزل مکّة و اختلف النّاس إلیه من الآفاق و ابن الزّبیر قد لزم الکعبة یصلّی عندها نهارا، و یطوف لیلا و بین کلّ راحتین و فی کلّ یوم یأتی حسینا، و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر لعلمه بمیل النّاس إلی الحسین دونه، و کان ابن الزّبیر یشیر إلیه بالخروج.
__________________________________________________
(1)- و چون به مکّه رسید، این آیه را خواند: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ چون به محل تلاقی مدین رسید (توجّه نمود).
حسین رفت تا به مکّه رسید. اهل مکّه هم به او گرویدند و رفت‌وآمد می‌کردند. همچنین زوّار و عمره‌جویان و مردم دیگر آفاق. ابن زبیر هم یک جانب کعبه را گرفته بود که در آن‌جا نماز می‌خواند و مدّت روز را به نماز می‌گذرانید و گاهی هم طواف می‌کرد. نزد حسین هم به اتّفاق یاران خود می‌رفت و گاهی هم باهم مشاوره می‌کردند و حسین برای ابن زبیر سنگین شده بود؛ زیرا با بودن حسین اهل حجاز از بیعت او بی‌نیاز بودند و تا حسین در آن شهر بود، امکان بیعت نبود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 107، 111- 112
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 362
و دخل مکّة یوم الجمعة لثلاث مضین من شعبان، فأقام بمکّة شهر شعبان و رمضان و شوّال و ذی القعدة. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139- 140
فأقام بها باقی شعبان و شهر رمضان و شوّال و ذیقعدة. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 31
و لمّا دخل مکّة قرأ: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ «3».
فأقبل حتّی نزل مکّة، و أهلها یختلفون إلیه و یأتونه و من بها من المعتمرین و أهل الآفاق، و ابن الزّبیر یأتی إلیه و یشیر علیه بالرّأی؛ و هو أثقل خلق اللّه علی ابن الزّبیر، لأنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین بمکّة.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 381، 385
فأقام الحسین بمکّة شهر شعبان و رمضان و شوّال و ذی القعدة.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 132
و نزل «4» الحسین بمکّة دار العبّاس. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 198، تاریخ الإسلام، 2/ 341
فأقاما بها، فعکف النّاس علی الحسین یفدون إلیه و یقدمون علیه و یجلسون حوالیه، و یستمعون کلامه، حین سمعوا بموت معاویة و خلافة یزید، و أمّا ابن الزّبیر، فإنّه لزم مصلّاه عند الکعبة، و جعل یتردّد فی غبون ذلک إلی الحسین فی جملة النّاس، و لا یمکنه أن یتحرّک بشی‌ء ممّا فی نفسه مع وجود الحسین، لما یعلم من تعظیم النّاس له و تقدیمهم إیّاه
__________________________________________________
(1)- و روز آخر شعبان به مکّه رسید و چون نظر آن حضرت بر مکّه افتاد، این آیه بخواند: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ الآیة (قصص 21).
چون حسین علیه السّلام به مکّه رسید، به بطحا فرود آمد و قدوم او بر عبد اللّه زبیر گران آمد؛ زیرا که اهل مکّه و بدویان حواله برای مناسک و حلال و حرام پیش او تردّد می‌کردند؛ چون حسین علیه السّلام برسید، مردم روی به حسین نهادند و عبد اللّه زبیر هرروزی یک کرت به خدمت حسین تردّد می‌کرد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 271- 272
(2)- و باقیمانده شعبان و تمام ماه رمضان و شوّال و ذی القعدة را در مکّه بود.
فهری، ترجمه لهوف،/ 31
(3)- القصص 21.
(4)- [تاریخ الإسلام: «فنزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 363
علیه، غیر أنّه قد تعیّنت السّرایا و البعوث إلی مکّة بسببه، و لکن أظفره اللّه بهم کما تقدّم ذلک آنفا، فانقشعت السّرایا عن مکّة مفلولین، و انتصر عبد اللّه بن الزّبیر علی من أراد هلاکه من الیزیدیین، و ضرب أخاه عمرا و سجنه و اقتصّ منه و أهانه، و عظم شأن ابن الزّبیر، عند ذلک ببلاد الحجاز، و اشتهر أمره و بعد صیته، و مع هذا کلّه لیس هو معظّما عند النّاس مثل الحسین، بل النّاس إنّما میلهم إلی الحسین لأنّه السّیّد الکبیر، و ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فلیس علی وجه الأرض یومئذ أحد یسامیه و لا یساویه، و لکنّ الدّولة الیزیدیّة کانت کلّها تناوئه.
و دخل مکّة لیلة الجمعة لثلاث مضین من شعبان، فأقام بمکّة بقیّة شعبان و رمضان و شوّال و القعدة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 151، 158
و لحق بمکّة، فأقام و النّاس یختلفون إلیه، و ابن الزّبیر فی جانب الکعبة یصلّی و یطوف عامّة النّهار و یأتی الحسین فیمن یأتی، و یعلم أنّ أهل الحجاز لا یلقون إلیه مع الحسین. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 20- 21
فلمّا دخل مکّة قرأ قوله تعالی عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ.
فأقبل الحسین حتّی دخل مکّة المشرّفة، و نزل بها، و أهلها یختلفون إلیه و یأتونه و کذلک من بها من المجاورین و الحاجّ و المعتمرین من سایر أهل الآفاق، و ابن الزّبیر أیضا قد نزل بها، و لزم جانب الکعبة، و لم یزل قائما یصلّی عندها عامّة النّهار، و یطوف جانبا من اللّیل، و مع ذلک یأتی الحسین و یجلس إلیه، و قد ثقلت وطأة الحسین علی ابن الزّبیر، لأنّ أهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین بالبلد، و لا یتهیّأ له ما یطلب منهم مع وجود الحسین. «2»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 183- 184
__________________________________________________
(1)- عبد اللّه بن الزّبیر در جوار کعبه همه روز طواف می‌کرد و نماز می‌خواند و همراه با کسانی که به دیدار حسین می‌آمدند، او نیز می‌آمد و می‌دانست که باوجود حسین، مردم حجاز بدو نخواهند پرداخت.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 31
(2)- چون امام عالی مقام حسین بن علی علیهما السّلام فضای مکّه مکرّمه را به یمن مقدم شریف غیرت‌افزای
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 364
و سار حتّی وافی مکّة، فلمّا نظر إلی جبالها من بعید جعل یتلو هذه الآیة وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، قال: فلمّا قدم الحسین إلی مکّة، قال: «اللّهمّ خرلی و قرّ عینی و اهدنی سواء السّبیل». ثمّ دخل مکّة و جعل النّاس یتردّدون إلیه و لا ینقطعون عنه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 422
فقدم الحسین مکّة، و أقام بها.
ابن العماد، شذرات الذّهب،/ 67
حتّی أتی مکّة، فلمّا أشرف علیها قال: اللّهمّ خذ لی بحقّی، و قرّ عینی، ربّ اهدنی سواء السّبیل.
و دخل مکّة و نزل بها، و جعل النّاس یختلفون إلیه و یأتونه من کلّ مکان، و قد کان عبد اللّه بن الزّبیر سبقه إلی مکّة، و لزم الکعبة یصلّی بالنّاس، و یطوف بالبیت، و کان یأتی إلی الحسین علیه السّلام، و یجلس معه الجلسة الخفیفة، و کان الحسین علیه السّلام أثقل النّاس علی عبد اللّه بن الزّبیر، لأنّه علم أنّ أهل الحجاز لا یعدلون به، و لا یبایعونه ما دام الحسین علیه السّلام معهم، لأنّه أعظم منزلة، و أجلّ قدرا من ابن الزّبیر، فصاروا یختلفون إلی الحسین علیه السّلام، و یکثرون التّردّد إلیه فی کلّ وقت.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 16- 17
و دخل مکّة یوم الجمعة، لثلاث مضین من شعبان و هو یقرأ: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، فنزل دار العبّاس بن عبد المطّلب، و اختلف إلیه أهل مکّة و من بها من المعتمرین، و أهل الآفاق و ابن الزّبیر ملازم جانب الکعبة، و یأتی إلی الحسین فیمن یأتیه، و کان ثقیلا علیه دخول الحسین مکّة، لکونه أجلّ منه، و أطوع فی النّاس، فلا یبایع له ما دام الحسین فیها.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 158
__________________________________________________
- طارم فیروزه قلم ساخت، اهالی بیت اللّه الحرام به قدوم همایونش مبتهج و مسرور گشته، صبح و شام به ملازمتش می‌رسیدند و از برکت صحبت کیمیا خاصیتش به حظّی وافر محظوظ و بهره‌ور می‌گردیدند. و عبد اللّه بن الزّبیر نیز به روایت اصح هرروز به خدمت سده امامت می‌شتافت و از ملاقات و مقالات سیّد جوانان بهشت فایده تمام و نصیبی لاکلام می‌یافت. امّا حقیقت ابن زبیر بر بودن امام زمان در مکّه راضی نبود؛ زیرا که داعیه خروج و طلب خلافت داشت و می‌دانست که تا آن حضرت در حریم حرم باشد، کسی متابعتش نخواهد نمود و لهذا یکی از اهل تاریخ مرقوم کلک بیان گردانیده که: (و کان الحسین أثقل خلق اللّه علی عبد اللّه بن الزّبیر لأنّه کان یطمع أن یبایعه أهل مکّة. فلمّا قدم الحسین اختلفوا إلیه و کانوا یصلّون معه، و مع ذلک کان عبد اللّه بن الزّبیر یختلف إلیه بکرة و عشیّا).
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 39
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 365

الأشدق یخبر یزید بنزول الإمام علیه السّلام مکّة

الأشدق یخبر یزید بنزول الإمام علیه السّلام مکّة
وهاب ابن سعید «1» أن یمیل الحجّاج مع الحسین لما یری من کثرة اختلاف النّاس إلیه من الآفاق، فانحدر إلی المدینة، و کتب بذلک إلی یزید.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 190
و کتب والی مکّة- یومئذ- عمرو بن سعید الأشدق إلی یزید بن معاویة بنزول الحسین و أبنائه و أهل بیته (مکّة) و اجتماع النّاس إلیه و التفافهم حوله، و أنّ فی ذلک الخطر علی خلافته.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 144
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ابن سعد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 366

و یسأل الإمام علیه السّلام عن السّبب‌

فلمّا دخل مکّة، فقال له عمرو بن سعید: ما أقدمک؟ فقال: عائذا باللّه و بهذا البیت.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 135
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 367

الإمام علیه السّلام یزور جدّته خدیجة علیها السّلام‌

و خرج علیه السّلام فی بعض الأیّام إلی زیارة قبر جدّته خدیجة، فصلّی هناک، و ابتهل إلی اللّه تعالی کثیرا. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 158
__________________________________________________
(1)- الخصائص الحسینیّة للشّیخ جعفر شوشتریّ ص 35 ط تبریز، و مقتل العوالم ص 20.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 368

أخبار الإمام علیه السّلام تبلغ أهل الکوفة فیجتمعون فی دار سلیمان بن صرد ثمّ یکتبون إلیه‌

قالوا: و لمّا بلغ أهل الکوفة وفاة معاویة، و خروج الحسین بن علیّ إلی مکّة، اجتمع جماعة من الشّیعة فی منزل سلیمان بن صرد، و اتّفقوا علی أن یکتبوا إلی الحسین، یسألونه القدوم علیهم لیسلّموا الأمر إلیه و یطردوا النّعمان بن بشیر. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 231
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحجّاج بن علیّ، عن محمّد بن بشیر الهمدانیّ، قال: اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صرد، فذکرنا هلاک معاویة، فحمدنا اللّه علیه، فقال لنا سلیمان ابن صرد: إنّ معاویة قد هلک «2»، و إنّ حسینا قد تقبّض علی القوم ببیعته، «2» و قد خرج إلی مکّة، و أنتم شیعته و شیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون «3» أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه «4»، و إن خفتم الوهل و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل من نفسه. قالوا: لا، بل نقاتل عدوّه و نقتل أنفسنا دونه. قال: فاکتبوا إلیه. «5»
__________________________________________________
(1)- گویند: چون خبر مرگ معاویه و بیرون رفتن امام حسین علیه السّلام از مدینه به مکّه به اطّلاع مردم کوفه رسید، گروهی از شیعیان در خانه سلیمان بن صرد (1) جمع شدند و اتّفاق کردند که برای امام حسین علیه السّلام نامه بنویسند و بخواهند پیش ایشان آید تا حکومت را به ایشان تسلیم کنند و نعمان بن بشیر را از کوفه بیرون رانند.
(1). از اصحاب رسول خدا و یاران امیر المؤمنین علی، در جاهلیّت نامش یسار بود و پیامبر آن را به سلیمان تغییر داد. در نود و سه سالگی به سال 65 هجرت در جنگ با عبید اللّه زیاد کشته شد. ر ک، ابن اثیر، اسد الغابه ص 351 ج 2. (م)
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 277
(2) (2- 2) [العبرات: «و إنّ حسینا قد امتنع من بیعة یزید»].
(3)- [زاد فی العبرات: «من أنفسکم»].
(4)- [زاد فی العبرات: «حتّی یأتیکم»].
(5)- محمّد بن بشیر همدانی گوید: شیعیان در خانه سلیمان بن صرد فراهم آمدند. از هلاکت معاویه سخن آوردیم و به سبب آن حمد خدای گفتیم. سلیمان بن صرد به ما گفت: «معاویه هلاک شد و حسین از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 369
الطّبری، التّاریخ، 5/ 352- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 286
قال: و بلغ ذلک أهل الکوفة أنّ الحسین بن علیّ قد صار مکّة.
قال: و اجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی منزله، قام فیهم خطیبا، فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم «1» و علی «2» أهل بیته، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، فترحّم علیه و ذکر مناقبه الشّریفة؛ ثمّ قال: یا معشر الشّیعة! إنّکم قد علمتم بأنّ معاویة قد صار إلی ربّه و قدم علی عمله، «3» و سیجزیه اللّه تبارک و تعالی «3» بما قدّم من خیر أو شرّ، و قد قعد فی موضعه ابنه یزید- زاده اللّه خزیا- و هذا الحسین بن علیّ «4» قد خالفه، و صار إلی مکّة خائفا من طواغیت آل أبی سفیان، و أنتم شیعته و شیعة أبیه من قبله، و قد احتاج إلی نصرتکم الیوم؛ فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الوهن و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل من نفسه. فقال القوم: بل ننصره، و نقاتل عدوّه، و نقتل أنفسنا دونه حتّی ینال حاجته. فأخذ علیهم سلیمان بن صرد بذلک میثاقا و عهدا أنّهم لا یغدرون و لا ینکثون، ثمّ قال: اکتبوا إلیه الآن کتابا من جماعتکم أنّکم له کما ذکرتم، و سلوه القدوم علیکم. قالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب إلیه؟ قال: لا، بل یکتب «5» جماعتکم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 38، 45- 46
و بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة (علیه الهاویة)، فأرجفوا بیزید، و عرفوا خبر الحسین
__________________________________________________
- بیعت این قوم خودداری کرده و سوی مکّه رفته؛ شما شیعیان اویید و شیعیان پدرش. اگر می‌دانید که یاری وی می‌کنید و با دشمنش پیکار می‌کنید، به او بنویسید و اگر بیم سستی و ضعف دارید، این مرد را فریب مدهید که جانش به خطر افتد.»
گفتند: «با دشمنش پیکار می‌کنیم و خویشتن را برای حفظ وی به کشتن می‌دهیم.»
گفت: «پس به او بنویسید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2922- 2923
(1)- زید فی د: و آله.
(2)- لیس فی د.
(3- 3) فی د: و سیجزی به.
(4)- زید فی د: علی ما قدم.
(5)- فی د و فی الأصل: تکتب، و فی بر بغیر نقط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 370
علیه السّلام و امتناعه من بیعته «1» و ما کان من أمر ابن الزّبیر فی ذلک، و خروجهما إلی مکّة «1»، فاجتمعت الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فذکروا هلاک معاویة، فحمدوا اللّه و أثنوا علیه، فقال سلیمان بن صرد «2»: إنّ معاویة قد هلک، و أنّ حسینا قد تقبّض «3» علی القوم ببیعته، و قد خرج إلی مکّة و أنتم شیعة «4» أبیه، فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه «5»، فاکتبوا إلیه «6» و أعلموه، و إن خفتم الفشل و الوهن، فلا تغرّوا الرّجل فی نفسه؟ قالوا «7»: لا، بل نقاتل عدوّه و نقتل أنفسنا دونه. قال: فاکتبوا إلیه. «8»
المفید، الإرشاد، 2/ 34- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 332- 333؛ البحرانی، العوالم، 17/ 182؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 217؛ الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 387؛ القمی، نفس المهموم،/ 79- 80؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 226؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 10؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 150- 151؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147
و بلغ أهل العراق امتناع الحسین من البیعة لیزید، و أنّه لحق بمکّة، فأرجفوا «9» بیزید.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی روضة الواعظین و فی مثیر الأحزان: «و خروجه إلی مکّة»].
(2)- [و فی بحر العلوم مکانه: «و لمّا بلغ أهل الکوفة نزول الحسین بمکّة و امتناعه عن البیعة لیزید، اجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ و کان من زعماء الشّیعة فی الکوفة، فقام فیهم خطیبا، فقال: ...»].
(3)- [فی روضة الواعظین: «تغیّض» و فی البحار و العوالم و الأسرار و مناهل الضّرب و المعالی: «نقض»].
(4)- [فی روضة الواعظین و المعالی و مثیر الأحزان و بحر العلوم: «شیعته و شیعة»].
(5)- [و زاد فی الإرشاد ط علمیّة: «و تقتل أنفسنا دونه» و معه لا یستقیم الکلام].
(6)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین].
(7)- [زاد فی بحر العلوم: «بأجمعهم»].
(8)- (از آن‌سو) چون خبر هلاکت معاویه به مردم کوفه رسید، درباره یزید به جستجو پرداختند و خبر بیعت نکردن حسین علیه السّلام به گوش ایشان رسید، و همچنین امتناع پسر زبیر از بیعت و رفتن آن دو را به مکّه دانستند. شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی انجمن کردند و خبر هلاکت معاویه را به گوش همگان رساندند. پس حمد و ثنای خدای را بجا آوردند. سلیمان بن صرد از آن میان گفت: «همانا معاویه به هلاکت رسیده و حسین از بیعت با بنی امیّه خودداری کرده است، و شما شیعیان او و شیعیان پدرش هستید.
پس اگر می‌دانید که او را یاری دهید و با دشمنانش می‌جنگید و در راه او از دادن جان دریغ ندارید، به آن حضرت بنویسید و آمادگی خود را به او اعلام دارید، و اگر از پراکندگی و سستی در یاری او بیم دارید، او را گول نزنید.»
گفتند: «نه، ما با دشمن او خواهیم جنگید و در راه او جانفشانی خواهیم کرد.»
گفت: «پس برای دعوت، نامه‌ای به آن حضرت بنویسید.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 34
(9)- أرجفوا: خاضوا فی الأخبار السّیّئة، و ذکر الفتن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 371
ثمّ إنّ أهل الکوفة، من شیعة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام اجتمعوا.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 40، 41
بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة و عرفوا خبر الحسین، فاجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، و قالوا: إنّ معاویة قد هلک، و أنّ الحسین خرج إلی مکّة و أنتم شیعته و شیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
قال: و بلغ أهل الکوفة أنّ الحسین صار إلی مکّة.
قال: و لمّا علم بحال الحسین، و إقامته بمکّة، اجتمعت الشّیعة بالکوفة فی منزل سلیمان ابن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا فی منزله قام فیهم خطیبا، فحمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر النّبیّ فصلّی علیه، ثمّ ذکر أمیر المؤمنین، و مناقبه، و ترحّم علیه، ثمّ قال: یا معشر الشّیعة، إنّکم علمتم أنّ معاویة قد هلک، فصار إلی ربّه و قدم علی عمله، و سیجزیه اللّه تعالی بما قدّم من خیر و شرّ، و قد قعد بموضعه ابنه یزید، و هذا الحسین بن علیّ قد خالفه، و صار إلی مکّة هاربا من طواغیت آل أبی سفیان، و أنتم شیعته و شیعة أبیه من قبله، و قد احتاج إلی نصرتکم الیوم، فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الوهن و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل من نفسه. فقال القوم: بل نأویه، و ننصره، و نقاتل عدوّه، و نقتل أنفسنا دونه حتّی ینال حاجته. فأخذ علیهم سلیمان بن صرد علی ذلک عهدا و میثاقا أنّهم لا یغدرون و لا ینکثون، ثمّ قال: فاکتبوا إلیه الآن کتابا من جماعتکم أنّکم له کما ذکرتم و سلوه القدوم علیکم. فقالوا: أفلا تکفینا أنت الکتاب؟ قال: بل تکتب إلیه جماعتکم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 190، 193- 194
ثمّ إنّ أهل الکوفة اجتمعوا فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 89
و قام سلیمان بن صرد بالکوفة، فقال: إن کنتم تعلمون أنّکم تنصرون حسینا فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الفشل فلا تغرّوه. قالوا: بل نقاتل عدوّه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 327
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 372
و لمّا بلغ أهل الکوفة موت معاویة، و امتناع الحسین، و ابن عمر، و ابن الزّبیر «1» عن البیعة، أرجفوا بیزید، و اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صرد «2» الخزاعیّ «2»، فذکروا مسیر الحسین «3» إلی مکّة. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 266- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 385
و رویت: أنّه لمّا بلغ أهل الکوفة موت معاویة، و أنّ الحسین علیه السّلام بمکّة، اجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فقال لهم: إنّ معاویة هلک، و أنّ الحسین قد تعیّص «5» علی القوم ببیعته، و خرج إلی مکّة هاربا من طواغیت آل أبی سفیان و أنتم شیعته و شیعة أبیه، فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الوهن و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل بنفسه. قالوا: بل نقاتل عدوّه و نقتل أنفسنا دونه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 10- 11
قال ابن إسحاق: فلمّا بلغ الشّیعة بالکوفة أنّ الحسین بمکّة، و إنّه قد امتنع من بیعة یزید، اجتمعوا فی منزل سلیمان بن صرد، فقال لهم: یا قوم قد امتنع الحسین من بیعة یزید و أنتم شیعة أبیه، فإن کنتم تنصروه و تجاهدوا عدوّه، فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الوهن و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل بنفسه. فقالوا: لا و اللّه بل ننصره، و نبذل نفوسنا دونه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
قال: و سمع أهل الکوفة بوصول الحسین علیه السّلام إلی مکّة، و امتناعه من البیعة لیزید،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نهایة الإرب: «رضی اللّه عنهم»].
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3)- [زاد فی نهایة الإرب: «رضی اللّه عنه»].
(4)- چون خبر مرگ معاویه و خودداری حسین از بیعت به اهل کوفه رسید، همچنین خودداری ابن عمر و ابن زبیر از بیعت یزید درباره یزید سخنها گفتند و شایعاتی منتشر کردند، شیعیان در منزل سلیمان ابن صرد خزاعی جمع شدند و درباره مسافرت و مهاجرت حسین سوی مکّه گفتگو کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 112
(5)- [الصّحیح: «تقبّض»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 373
فأجمعوا فی منزل «1» سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فلمّا تکاملوا، قام سلیمان بن صرد «2» فیهم خطیبا، و قال فی آخر خطبته:
یا معشر الشّیعة، إنّکم قد علمتم بأنّ معاویة قد هلک و صار إلی ربّه، و قدم علی عمله، و قد قعد فی موضعه ابنه یزید، و هذا الحسین بن علیّ علیهما السّلام قد خالفه، و صار إلی مکّة هاربا من طواغیت آل أبی سفیان و أنتم شیعته و شیعة أبیه من قبله، و قد احتاج إلی نصرتکم الیوم، فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه، و إن خفتم الوهن و الفشل، فلا تغرّوا الرّجل من نفسه «3». «4»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 32- 33- مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 588، لواعج الأشجان،/ 33
و لمّا بلغ أهل الکوفة موت معاویة، و امتناع الحسین و ابن عمر و ابن الزّبیر من البیعة، و أنّ الحسین سار إلی مکّة، اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان بن صرد بالکوفة و تذاکروا أمر الحسین و مسیره إلی مکّة، قالوا: نکتب إلیه یأتینا الکوفة. «5»
__________________________________________________
(1)- [و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج مکانه: «و لمّا بلغ أهل الکوفة موت معاویة و امتناع الحسین علیه السّلام من البیعة أرجفوا بیزید، و عقد اجتماع اجتمعت الشّیعة فی منزل ...»].
(2)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(3)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «قالوا: بل نقاتل عدوّه و نقتل أنفسنا دونه، فأرسلوا وفدا من قبلهم و علیهم أبو عبد اللّه الجدلیّ»].
(4)- راوی گوید: اهل کوفه که شنیدند حسین علیه السّلام به مکّه رسیده و از بیعت خودداری فرموده است، در خانه سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نمودند و چون همگی گرد آمدند، سلیمان بن صرد برای سخنرانی به پا خاست و در پایان سخنرانی چنین گفت: «ای گروه شیعه! حتما شنیده‌اید که معاویه مرده است و به جانب پروردگار خود شتافته و به نتیجه کردار خود رسیده است و اکنون فرزندش یزید به جای او نشسته است و این حسین بن علی است که با او مخالفت ورزیده و برای این‌که از شرّ ستمگران خاندان ابی سفیان محفوظ بماند، گریزان به مکّه آمده است و شمایید که شیعه او هستید و پیش از این هم افتخار شیعه‌گی پدرش را داشتید، امروز، حسین علیه السّلام نیازمند یاری شماست. اگر می‌دانید که یاریش خواهید نمود و با دشمنش خواهید جنگید، پشتیبانی خود را به وسیله نامه به عرض برسانید و اگر می‌ترسید که در انجام وظیفه سستی کنید و رشته کار از دست بدهید، چه بهتر که مرد الهی را فریب ندهید.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 32- 33
(5)- و چون خبر تشریف بردن امام حسین به بیت اللّه الحرام و عدم قبول بیعت یزید لعنة اللّه علیه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 374
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
فلمّا بلغ أهل الکوفة وفاة معاویة (لعنه اللّه) امتنعوا من البیعة لیزید (لعنه اللّه) و قالوا: لقد امتنع الحسین علیه السّلام من البیعة لیزید لعنه اللّه، و قد لحق بمکّة، و لسنا نبایع یزید (لعنه اللّه).
قال أبو مخنف: و کان عامل الکوفة یومئذ النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، فاجتمع من الشّیعة جماعة إلی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ و قالوا: نکتب إلی الحسین علیه السّلام. فقال لهم: یا معشر النّاس! إنّ معاویة قد هلک، و قد امتنع الحسین علیه السّلام من البیعة، و نحن شیعته و أنصاره، فإن کنتم تعلمون أنّکم تنصرونه، و تجاهدون بین یدیه، فافعلوا، و إن خفتم الوهن و التّخاذل فلا تغرّوا الرّجل. فقالوا: بل نقاتل عدوّه. فقال: اکتبوا علی اسم اللّه تعالی.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 17
قال أهل السّیر و أرباب التّواریخ: و لمّا بلغ هلاک معاویة أهل الکوفة، أرجفوا بیزید و عرفوا خبر الحسین علیه السّلام و امتناعه و خروجه إلی مکّة، فاجتمعت الشّیعة فی دار سلیمان ابن صرد الخزاعیّ «1» فذکروا ما کان، و توامروا «2» علی أن یکتبوا للحسین بالقدوم إلیهم و خطب بذلک خطباءهم.
السّماوی، إبصار العین،/ 4- عنه: الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 48
__________________________________________________
- ما دامت اللّیالی و الأیّام به سمع کوفیان رسید، اعیان آن بلده در خانه سلیمان بن صرد الخزاعی مجتمع گشتند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 39
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «رئیس التّوّابین المقتول فی عین الوردة»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «تأمّروا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 375

کتب أهل الکوفة للإمام الحسین علیه السّلام‌

و بعث أهل العراق «1» إلی الحسین الرّسل و الکتب، یدعونه إلیهم. «1»
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 61- عنه: ابن عساکر، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 205، تهذیب ابن بدران، 4/ 331، مختصر ابن منظور، 7/ 143؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2612، الحسین بن علیّ،/ 71؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 421؛ الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 343، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 205؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 165
قال: فأتاه کتاب أهل الکوفة فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم للحسین بن علیّ، من سلیمان بن صرد، و المسیّب [بن نجبة]، و رفاعة بن شدّاد، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة، أمّا بعد: فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی اعتدی علی هذه الأمّة، فانتزعها حقوقها، و اغتصبها أمورها، و غلبها علی فیئها، و تأمّر علیها علی غیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها، و استبقی شرارها، فبعدا له کما بعدت ثمود، إنّه لیس علینا إمام، فاقدم علینا، لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الهدی، فإنّ النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، و لسنا نجتمع معه فی جمعة، و لا نخرج معه إلی عید، و لو قد بلغنا مخرجک أخرجناه من الکوفة، و ألحقناه بالشّام، و السّلام.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
و بلغ الشّیعة من أهل الکوفة موت معاویة و امتناع الحسین من البیعة لیزید، فکتبوا إلیه کتابا صدّروه:
من سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظهر- و بعضهم یقول: مطهّر [کذا]- و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین أغنیائها، فبعدا له کما بعدت ثمود، و لیس علینا إمام، فاقدم علینا لعلّ اللّه یجمعنا بک علی الحقّ.
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: «رسلا و کتبا إلیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 376
و اعلم أنّ النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، و لسنا نجمّع معه جمعة و لا نخرج معه إلی عید، و لو بلغنا إقبالک إلینا، أخرجناه فألحقناه بالشّام، و السّلام.
«1» و کان معاویة ولّی النّعمان الکوفة- بعد عبد الرّحمان بن أمّ الحکم- و کان النّعمان عثمانیّا مجاهرا ببغض علیّ سیّ‌ء القول فیه [!] «1»
و بعثوا بالکتاب مع عبد اللّه بن سبیع الهمدانیّ و عبد اللّه بن وال التّیمیّ، فقدما بالکتاب علی الحسین لعشر لیال خلون من شهر رمضان بمکّة.
ثمّ سرّحوا بعد ذلک بیومین قیس بن مسهر بن خلید الصّیداویّ من بنی أسد، و عبد الرّحمان بن عبد اللّه بن الکدر الأرحبیّ، و عمارة بن عبد السّلولیّ، فحملوا معهم نحوا من خمسین صحیفة، الصّحیفة من الرّجل و الإثنین و الثّلاثة و الأربعة.
[ثمّ لبثوا یومین آخرین ثمّ سرّحوا إلیه هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ] و کتبوا معهما:
أمّا بعد، فحیّهلا، فإنّ النّاس منتظرون [لک] لا إمام لهم غیرک، فالعجل، ثمّ العجل، ثمّ العجل، و السّلام.
قالوا: و کتب إلیه أشراف الکوفة: شبث بن ربعیّ الیربوعیّ، و محمّد بن عمیر بن عطارد بن حاجب التّمیمیّ [کذا] و حجّار بن أبجر العجلیّ، و یزید بن الحارث بن یزید ابن رویم الشّیبانیّ، و عزرة بن قیس الأحمسیّ، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ:
أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، و أینعت الثّمار، و طمّت «2» الجمام، فإذا شئت، فاقدم علینا، فإنّما تقدم علی جند لک مجنّد، و السّلام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 369- 370، أنساب الأشراف، 3/ 157- 159- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 286- 288
حدّثنا سعید بن سلمان، حدّثنا عبّاد بن العوّام، عن حصین: إنّ أهل الکوفة، کتبوا إلی الحسین: إنّا معک، و معنا مأة ألف سیف.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
(2)- [أنساب الأشراف: «و کلمت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 377
فکتبوا إلیه بذلک، ثمّ وجّهوا بالکتاب مع عبید اللّه بن سبیع الهمدانیّ و عبد اللّه بن ودّاک السّلمیّ، فوافوا الحسین رضی اللّه عنه بمکّة لعشر خلون من شهر رمضان فأوصلوا الکتاب إلیه، ثمّ لم یمس الحسین یومه ذلک حتّی ورد علیه بشر «1» بن مسهر الصّیداویّ، و عبد الرّحمان ابن عبید الأرحبیّ، و معهما خمسون کتابا من أشراف أهل الکوفة و رؤسائها کلّ کتاب منها من الرّجلین و الثّلاثة و الأربعة بمثل ذلک، فلمّا أصبح وافاه هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الخثعمیّ و معهما أیضا نحو من خمسین کتابا. فلمّا أمسی أیضا ذلک الیوم، ورد علیه سعید بن عبد اللّه الثّقفیّ و معه کتاب واحد من شبث بن ربعیّ و حجّار بن أبجر و یزید بن الحارث و عروة بن قیس و عمرو بن الحجّاج و محمّد بن عمیر بن عطارد، و کانوا هؤلاء الرّؤساء من أهل الکوفة، فتتابعت علیه فی أیّام رسل أهل الکوفة من الکتب ما ملأ منه خرجین. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 231
فأقام بها أیّاما، و کتب أهل العراق إلیه و وجّهوا بالرّسل علی إثر الرّسل، فکان آخر کتاب ورد علیه منهم کتاب هانئ بن هانئ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم للحسین بن علیّ من شیعته المؤمنین و المسلمین، أمّا بعد: فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک لا إمام لهم غیرک، فالعجل، ثمّ العجل، و السّلام). «3»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 251
__________________________________________________
(1)- [الصّحیح: «قیس»].
(2)- چنین نامه‌ای نوشتند و آن را همراه عبید اللّه بن سبیع همدانی و عبد اللّه بن ودّاک سلمی فرستادند و آنان در دهم رمضان در مکّه به حضور امام علیه السّلام رسیدند و نامه را به ایشان دادند.
آن روز شب نشده بود که بشر بن مسهر صیداوی و عبد الرّحمان بن عبید أرحبی همراه پنجاه نامه دیگر از بزرگان و سران کوفه رسیدند و هر نامه را دو یا سه یا چهار مرد نوشته بودند.
فردای آن روز، هانی بن هانی سبیعی (1) و سعید بن عبد اللّه خثعمی هم رسیدند و همراه آن دو نیز حدود پنجاه نامه بود. و چون آن روز شب شد، سعید بن عبد اللّه ثقفی رسید که نامه‌ای به امضای شبث بن ربعی و حجّار بن أبجر و یزید بن حارث و عروة بن قیس و عمرو بن حجّاج و محمّد بن عمیر بن عطارد که همگان سران مردم کوفه بودند، آورد و تا چند روز پیاپی فرستادگان مردم کوفه با نامه‌های ایشان می‌رسیدند؛ آن‌چنان‌که دو جوال بزرگ از نامه‌های ایشان آکنده شد.
(1). سبیع: از شاخه‌های قبیله بزرگ خزاعه است. ر ک، ابن حزم، جمهرة أنساب العرب ص 455 چاپ عبد السّلام محمّد هارون، مصر 1971، (م).
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 277- 278
(3)- و چند روزی آن‌جا بماند که مردم عراق به او نامه نوشتند و پی‌درپی فرستادگانی روانه کردند و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 378
و فی هذه السّنة، وجّه أهل الکوفة الرّسل إلی الحسین علیه السّلام و هو بمکّة یدعونه إلی القدوم علیهم.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
فأتاه «1» أهل الکوفة رسلهم «1»: «2» إنّا قد حبسنا «2» أنفسنا علیک، و لسنا نحضر الجمعة مع الوالی، فاقدم علینا «3». و کان النّعمان بن بشیر الأنصاریّ علی الکوفة. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 422؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «4»، 4/ 335
فلمّا بلغ أهل الکوفة هلاک معاویة، أرجف أهل العراق بیزید، و قالوا: قد امتنع حسین و ابن الزّبیر، و لحقا بمکّة، فکتب أهل الکوفة إلی حسین، و علیهم النّعمان بن بشیر.
فکتبوا إلیه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. لحسین بن علیّ من سلیمان بن صرد و المسیّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضا منها، ثمّ قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و أغنیائها، فبعدا له کما بعدت ثمود! إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الحقّ. و النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، لسنا نجتمع معه فی جمعة، و لا نخرج معه إلی
__________________________________________________
- آخرین نامه‌ای که از ایشان بدو رسید، نامه هانی بن هانی و سعید بن عبد اللّه حنفی بود: «به‌نام خدای بخشاینده مهربان! به حسین بن علی از شیعیان باایمان و مسلمانش؛ امّا بعد پس شتاب فرما که مردم تو را انتظار می‌برند و جز تو پیشوایی ندارند. شتاب فرما، و السّلام.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(1- 1) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «رسل أهل الکوفة»].
(2- 2)- [الأمالی: «أنّا قید» و هو تصحیف].
(3)- [زاد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «قال»].
(4)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 379
عید، و لو قد بلغنا أنّک قد أقبلت إلینا، أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللّه؛ و السّلام و رحمة اللّه علیک.
قال: ثمّ سرّحنا بالکتاب مع عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ و عبد اللّه بن وال، و أمرناهما بالنّجاء؛ فخرج الرّجلان مسرعین حتّی قدما علی حسین لعشر مضین من شهر رمضان بمکّة، ثمّ لبثنا یومین، ثمّ سرّحنا إلیه قیس بن مسهر الصّیداویّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه ابن الکدن الأرحبیّ و عمارة بن عبید السّلولیّ، فحملوا معهم نحوا من ثلاثة و خمسین صحیفة؛ [الصّحیفة] من الرّجل و الإثنین و الأربعة.
قال: ثمّ لبثنا یومین آخرین، ثمّ سرّحنا إلیه هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ، و کتبنا معهما:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، لحسین بن علیّ من شیعته من المؤمنین و المسلمین، أمّا بعد، فحیّهلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، و لا رأی لهم فی غیرک، فالعجل العجل؛ و السّلام علیک.
و کتب شبث بن ربعیّ و حجّار بن أبجر و یزید بن الحارث بن یزید بن رویم و عزرة ابن قیس و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ و محمّد بن عمیر التّمیمیّ: أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، و أینعت الثّمار، و طمّت الجمام، فإذا شئت، فاقدم علی جند لک مجنّد؛ و السّلام علیک.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 351- 353
حدّثنی الحسین بن نصر، قال: حدّثنا أبو ربیعة، قال: حدّثنا أبو عوانة، عن حصین ابن عبد الرّحمان، قال: بلغنا أنّ الحسین علیه السّلام ... و حدّثنا محمّد بن عمّار الرّازیّ، قال:
حدّثنا سعید بن سلیمان، قال: حدّثنا عباد بن العوّام، قال: حدّثنا حصین، أنّ الحسین بن علیّ علیهما السّلام کتب إلیه أهل الکوفة: إنّه معک مائة ألف. «1»
__________________________________________________
(1)- در همین سال مردم کوفه کسان پیش حسین علیه السّلام فرستادند که به مکّه بود و او را دعوت کردند که به کوفه آید.
مردم کوفه و فرستادگانشان پیش وی آمدند که ما خویشتن را برای تو نگه داشته‌ایم و با ولایتداران به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 380
__________________________________________________
- نماز جمعه حاضر نمی‌شویم. پیش ما آی.
گوید: در این وقت نعمان بن بشیر انصاری حاکم کوفه بود.
گوید: وقتی مردم کوفه از هلاک معاویه خبر یافتند، مردم عراق بر ضد یزید به جنبش آمدند و گفتند:
«حسین و ابن زبیر مقاومت کرده‌اند و سوی مکّه رفته‌اند.»
آن‌گاه مردم کوفه به حسین نامه نوشتند. حاکمشان نعمان بن بشیر بود.
و شیعیان به او نوشتند:
«به نام خدای رحمان رحیم
به حسین بن علی از سلیمان بن صرد و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان وی، مؤمنان و مسلمانان کوفه.
درود بر تو باد که ما حمد خدایی می‌کنیم که جز او خدایی نیست. امّا بعد: حمد خدای که دشمن جبّار سخت سر تو را نابود کرد؛ دشمنی که بر این امّت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیکانشان را کشت و اشرارشان را به‌جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امّت کرد. لعنت خدا بر او باد؛ چنان‌که ثمود ملعون شد. اینک ما را امام نیست. بیا شاید خدا به وسیله تو ما را بر حق همدل کند. نعمان بن بشیر در قصر حکومت است. ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و به نماز عیدش حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که سوی ما روان شده‌ای، بیرونش می‌کنیم و به شامش می‌فرستیم. ان شاء اللّه و سلام و رحمت خدای بر تو باد.»
گوید: نامه را با عبد اللّه بن سبع همدانی و عبد اللّه بن وال فرستادیم و گفتیم: «شتاب کنید!»
هر دو کس باشتاب برفتند تا به روز دهم ماه رمضان در مکّه پیش حسین رسیدند. دو روز بعد باز قیس بن مسهر صیداوی و عبد الرّحمان بن عبد اللّه کدان ارحبی و عمارة بن عبید سلولی را سوی وی فرستادیم که در حدود پنجاه و سه نامه همراه داشتند که هر نامه از یک یا دو یا سه کس بود.
گوید: دو روز بعد، باز هانی بن هانی سبعی و سعید بن عبد اللّه حنفی را سوی وی فرستادیم و با آنها چنین نوشتیم:
«به نام خدای رحمان رحیم
به حسین بن علی از شیعیان مؤمن و مسلمان وی؛ امّا بعد: زود بیا که مردم در انتظار تواند و دل با کسی جز تو ندارند. بشتاب! بشتاب! درود بر تو باد.»
گوید: شبث بن ربعی و حجّار بن ابحر و یزید بن حارث و یزید بن رویم و عزرة بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمّد بن عمیر تمیمی نیز به وی چنین نوشتند: «امّا بعد همه‌جا سبز شده و میوه‌ها رسیده و چاه‌ها پرآب شده. اگر خواهی بیا که سپاه تو آماده است و سلام بر تو باد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 381
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 170
قال: فکتب القوم إلی الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما، من سلیمان بن صرد و المسیّب بن نجبة و حبیب بن مظاهر و رفاعة بن شدّاد و عبد اللّه بن وال و جماعة شیعته «1» من المؤمنین؛ أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک و عدوّ أبیک من قبلک/ الجبّار العنید الغشوم الظّلوم، الّذی أبتزّ هذه الأمّة «2» و عضاها «3» و تأمّر علیها بغیر رضاها، ثمّ قتل خیارها و استبقی أشرارها، فبعدا له کما بعدت ثمود! ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی هذه الأمّة بلا مشورة و لا إجماع و لا علم من الأخبار، و نحن مقاتلون معک و باذلون أنفسنا من دونک فأقبل إلیه، فرحا، مسرورا، مأمونا، مبارکا، سدیدا و سیّدا أمیرا «4»، مطاعا، إماما خلیفة علینا، مهدیّا، فإنّه لیس علیک إمام و لا أمیر إلّا النّعمان بن بشیر و هو فی قصر الإمارة وحید طرید، لیس یجتمع معه فی جمعة و لا یخرج معه إلی عید و لا یؤدّی إلیه الخراج، یدعو فلا یجاب، و یأمر فلا یطاع؛ و لو بلغنا أنّک قد أقبلت إلینا أخرجناه عنّا حتّی یلحق بالشّام، فاقدم إلینا فلعلّ اللّه عزّ و جلّ أن یجمعنا بک علی الحقّ، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته یا ابن رسول اللّه و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
ثمّ طوی الکتاب و ختمه و دفعه إلی عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ و عبد اللّه بن مسمع البکریّ، و وجّهوا بهما إلی الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما. فقرأ الحسین کتاب أهل الکوفة، فسکت و لم یجبهم بشی‌ء.
ثمّ قدم علیه بعد ذلک قیس بن مسهر الصّیداویّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ
__________________________________________________
- حصین بن عبد الرّحمان گوید: شنیدیم که مردم کوفه به حسین بن علی نوشته بودند که: «یکصد هزارکس با تواند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2916، 2922، 2923- 2924، 2976
(1)- فی د: شیعة.
(2)- لیس فی د.
(3)- فی د و فی بر: عصاها.
(4)- من د، و فی الأصل و بر: مبرّا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 382
و عمارة بن عبید السّلولیّ و عبد اللّه بن وال التّمیمیّ، و معهم جماعة نحو خمسین و مائة، کلّ کتاب من «1» رجلین و ثلاثة و أربعة و یسألوه القدوم علیهم؛ و الحسین یتأنّی فی أمره فلا یجیبهم بشی‌ء.
ثمّ قدم علیه «2» بعد ذلک هانئ [بن] هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ بهذا الکتاب، و هو آخر ما ورد علی الحسین من أهل الکوفة.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من شیعته و شیعة أبیه، أمّا بعد، فإنّ النّاس منتظرون لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل یا ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم! قد اخضرّ [ت] الجنّات و أینعت الثّمار و أعشبت الأرض و أورقت الأشجار، فاقدم إذا شئت، فإنّما تقدم «3» إلی جند لک مجنّد، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته و علی أبیک من قبلک.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 46- 50
و لمّا مات معاویة، أرسل أهل الکوفة إلی الحسین بن علیّ: إنّا قد حبسنا أنفسنا علی بیعتک، و نحن نموت دونک، و لسنا نحضر جمعة و لا جماعة بسببک.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
فأقام ابن الزّبیر بها، و شخص الحسین یرید العراق حین تواترت علیه کتبهم، و ترادفت رسلهم ببیعته و السّمع و الطّاعة له. «4»
المسعودی، التّنبیه و الإشراف،/ 303
[و لمّا-] «5» بایع أهل الشّام یزید بن معاویة و اتّصل الخبر بالحسین بن علیّ جمع شیعته و استشارهم، و قالوا: إنّ الحسن لمّا سلّم الأمر لمعاویة سکتّ و سکت معاویة، فالآن قد مضی معاویة و نحبّ أن نبایعک، فبایعته الشّیعة.
__________________________________________________
(1)- فی د و بر: بین.
(2)- لیس فی د و بر.
(3)- فی د: یقدم.
(4)- ابن زبیر آن‌جا بماند و حسین که از مردم عراق نامه و فرستاده بسیار مبنی بر بیعت و اطاعت بدورسیده بود، آهنگ عراق کرد.
پاینده، ترجمه التنبیه و الاشراف،/ 281
(5)- زید لاستقامة العبارة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 383
و وردت علی الحسین کتب أهل الکوفة من الشّیعة یستقدمونه إیّاها.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 306- 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 555
حدّثنی أحمد بن عیسی بن أبی موسی العجلیّ، قال: حدّثنا حسین بن نصر بن مزاحم، قال: حدّثنا أبی، قال: حدّثنا عمر بن سعد، عن أبی مخنف لوط بن یحیی الأزدیّ و حدّثنی أیضا أحمد بن محمّد بن شبیب المعروف بأبی بکر بن شیبة، قال: حدّثنا أحمد بن الحرث الخزّاز، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد المدائنیّ عن أبی مخنف عن عوانة و ابن جعدیّة و غیرهم و حدّثنی أحمد بن الجعد، قال: حدّثنا علیّ بن موسی الطّوسیّ، قال: حدّثنا أحمد ابن جناب، قال: حدّثنا خالد بن یزید بن أسد بن عبد اللّه القشیریّ «1»، قال: حدّثنا عمّار الدّهنیّ عن أبی جعفر محمّد بن علیّ، کلّ واحد ممّن ذکرت یأتی بالشّی‌ء یوافق فیه صاحبه أو یخالفه و یزید علیه شیئا أو ینقص منه، و قد ثبت ذلک بروایاتهم منسوبا إلیهم.
قال المدائنیّ عن هارون بن عیسی عن یونس بن أبی إسحاق، قال: لمّا بلغ أهل الکوفة نزول الحسین علیه السّلام مکّة و أنّه لم یبایع لیزید، وفد إلیه وفد منهم، علیهم أبو عبد اللّه الجدلیّ، و کتب إلیه شبث بن ربعیّ و سلیمان بن صرد و المسیّب بن نجبة «2» و وجوه أهل الکوفة یدعونه إلی بیعته و خلع یزید. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 62- 63
فکتبوا إلیه:
__________________________________________________
(1)- [کذا و الصّحیح: «القسریّ»].
(2)- [فی المطبوع: «نجیّة»].
(3)- احمد بن عیسی بسندش از ابی مخنف- و دیگران از سایر راویان حدیث با مختصر اختلافی- ازابی مخنف روایت کرده‌اند.
و نیز احمد بن جعد- بسندش- از حضرت باقر علیه السّلام. و مدائنی از یونس بن ابی اسحاق حدیث کرده‌اندکه: چون خبر ورود حسین علیه السّلام در مکّه به مردم کوفه رسید و مطّلع شدند که آن جناب با یزید بیعت نکرده‌است، گروهی را به عنوان نمایندگی به سرکردگی ابو عبد اللّه جدلی به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‌هایی به وسیله آنها به آن حضرت نوشتند و نویسندگان نامه بزرگان اهل کوفه چون شبث بن ربعی، و سلیمان بن‌صرد و مسیّب بن نجبه و امثال اینها بودند که درخواست کرده بودند، آن حضرت مردم را به بیعت با خوددعوت کرده و یزید را از خلافت خلع کند.
رسول محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 384
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
للحسین بن علیّ علیهما السّلام من سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة، «1» و رفاعة بن شدّاد البجلیّ، و حبیب بن مظاهر، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة، سلام علیک، «2» فإنّا نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو «2»، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید «3»، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و أغنیائها. فبعدا له کما بعدت ثمود. إنّه لیس علینا إمام «4»، فأقبل لعلّ اللّه أن «5» یجمعنا بک علی الحقّ، و «6» النّعمان بشیر فی قصر الإمارة لسنا نجتمع معه فی جمعة «7»، و لا نخرج معه إلی عید، و لو قد بلغنا أنّک «8» قد أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللّه تعالی «9».
ثمّ سرّحوا بالکتاب مع عبد اللّه بن مسمع الهمدانیّ و عبد اللّه بن وال و أمروهما بالنّجاء، فخرجا مسرعین حتّی قدما علی الحسین علیه السّلام بمکّة لعشر مضین من شهر رمضان، «10» و «11» لبث أهل الکوفة یومین بعد تسریحهم بالکتاب «10»، و أنفذوا قیس بن مسهر الصّیداویّ و «12» عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ «12»، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ إلی الحسین
__________________________________________________
(1)- [فی الإرشاد ط علمیّة: «نجیّة»].
(2- 2) [لم یرد فی اللّواعج].
(3)- [أضاف فی اللّواعج و بحر العلوم: «الغشوم و الظّلوم»].
(4)- [اللّواعج: «إمام غیرک»].
(5)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(6)- [فی الأسرار و المعالی: «و إنّ»].
(7)- [المعالی: «فی الجمعة و الجماعة»].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی مناهل الضّرب،/ 386- 387].
(9)- [أضاف فی اللّواعج: «و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته یا ابن رسول اللّه و علی أبیک من قبلک و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم»].
(10- 10) [فی اللّواعج و مثیر الأحزان: «ثمّ لبثو یومین»].
(11)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «ثمّ»].
(12- 12) [عن الإرشاد ط آل البیت، و فی الإرشاد ط علمیّة: «عبد اللّه و عبد الرّحمان ابنا شدّاد الأرحبیّ» و فی البحار و العوالم: «عبد اللّه و عبد الرّحمان إبنی عبد اللّه بن زیاد الأرحبیّ» و فی الأسرار: «عبد اللّه بن شدّاد بن عبد اللّه لأرجیّ»، و فی المعالی: «عبد اللّه ابن شدّاد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 385
علیه السّلام، و معهم نحو من مأة و خمسین صحیفة من الرّجل و الإثنین و الأربعة، ثمّ لبثوا یومین آخرین و سرّحوا إلیه هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ «1»، و کتبوا إلیه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ علیهما السّلام من شیعته «2» من المؤمنین و المسلمین «2»، أمّا بعد، فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل، ثمّ العجل، العجل، و السّلام.
ثمّ کتب شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر «3»، و یزید بن الحارث بن رویم، و عروة بن قیس، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و محمّد بن عمرو التّمیمیّ «4»، أمّا بعد: فقد اخضرّ الجنّات «5»، و أینعت الثّمار «6»، فإذا شئت، فأقبل علی جند لک مجنّد، و السّلام. و تلاقت الرّسل کلّها عنده «7»، فقرأ الکتاب، و سأل الرّسل «8» عن النّاس. «9»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و کانا آخر الرّسل»].
(2- 2) [لم یرد فی الأسرار و المعالی].
(3)- [فی الأسرار: «أبحر» و فی أعیان الشّیعة: «أبجر العجلیّ»].
(4)- [فی الأسرار: «التّمیمیّ» و فی أعیان الشّیعة: «محمّد بن عمیر بن عطارد بن حاجب»].
(5)- [فی العوالم و نفس المهموم و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «الجناب»].
(6)- [زاد فی البحار و العوالم و الأسرار: «و اعشبت الأرض و أورقت الأشجار» و فی المعالی: «اعشوشبت الأرض و أورقت الأشجار»].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(8)- [الأسرار: «الرّجل»].
(9)- و نامه‌ای بدین مضمون به آن حضرت نوشتند:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، نامه‌ای است به حسین بن علیّ علیهما السّلام از سلیمان بن صرد، و مسیّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد بجلی، و حبیب بن مظاهر، و شیعیان باایمان او و مسلمانان از مردم کوفه:
درود بر تو! همانا ما به وجود تو سپاس کنیم خدایی را که شایسته پرستشی جز او نیست و حمد خداوندی را که دشمن ستمکار سرکش شما را درهم شکست و نابود کرد. آن دشمنی که بر این امّت یورش برد و به ستم‌کار خلافت و زمامداری آنان را برای خود بربود و اموال آنان را به زور بگرفت و بدون رضایت آنان خود را فرمانروای ایشان کرد. نیکان و برگزیدگان آنان را بکشت و بدکاران و اشرار را بجای نهاد و مال خدا را دست بدست در میان گردنکشان و ثروتمندان قرار داد. دوری و نابودی بر او باد چنانچه قوم ثمود دور و نابود شدند. همانا برای ما امام و پیشوایی نیست. پس به سوی ما روی آور. امید است خداوند به وسیله تو ما را به حقّ گرد آورد و نعمان بن بشیر (فرماندار یزید و نماینده بنی امیه) در قصر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 386
المفید، الإرشاد، 2/ 34- 36- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 333- 334؛ البحرانی، العوالم، 17/ 182- 183؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 217- 218؛ القمی، نفس المهموم،/ 80- 81؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 226- 227؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 10- 11؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 147- 148؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 33- 35
فکاتبوا الحسین بن علیّ:
«إنّا قد [74] اعتزلنا النّاس، فلسنا نصلّی بصلاتهم، و لا إمام لنا، فلو أقبلت إلینا رجونا أن یجمعنا اللّه لک علی الإیمان».
ثمّ اجتمع رؤساء الشّیعة مثل سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة «1» و أشباههم، و کتبوا
__________________________________________________
- فرمانداری است و ما در روزهای جمعه برای نماز با او نمی‌رویم و در عیدها با او (برای نماز) به‌صحرا بیرون نرویم و اگر ما بدانیم که شما به سوی ما حرکت کرده‌ای، ما او را از شهر کوفه بیرون کنیم وان شاء اللّه تعالی او را به شام خواهیم فرستاد.» این نامه را به وسیله عبد اللّه بن مسمع همدانی و عبد اللّه بن وال فرستاده و به آن دو دستور دادند، به‌شتاب نامه را به آن حضرت برسانند. پس آن دو باشتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان در مکّه به آن حضرت علیه السّلام وارد شدند (و نامه اهل کوفه را رساندند) و مردم کوفه دو روز پس از فرستادن آن نامه (نامه‌های دیگری) به وسیله قیس بن مسهر صیداوی، و عبد اللّه و عبد الرّحمان پسران شدّاد أرحبی، و عمارةبن عبد اللّه سلّولی، (که روی هم) حدود صد و پنجاه نامه (می‌شد) برای آن حضرت فرستادند که آنها از یک‌نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. سپس دو روز دیگر گذشت و هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی‌را به جانب او روان داشته و برای او نوشتند:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
نامه‌ای است به حسین بن علی علیهما السّلام از شیعیان آن حضرت از مؤمنین و مسلمانان که پس از حمد و ثنای پروردگار، بشتاب بزودی به نزد ما؛ زیرا که مردم چشم به راه تو هستند و اندیشه‌ای جز تو ندارند. پس‌بشتاب! بشتاب! سپس، بشتاب! بشتاب! و السّلام.»
آن‌گاه شبث بن ربعی؛ و حجّار بن ابجر، و یزید بن رویم، و عروة بن قیس، و عمرو بن حجّاج زبیدی، و محمّد بن عمرو تیمی به آن حضرت علیه السّلام نامه نوشتند بدین مضمون:
«پس از حمد و ثنای پروردگار! همانا باغها سرسبز و میوه‌ها رسیده پس هرگاه خواهی بیا به سوی‌لشگر بسیار و مجهّزی (که برای یاریت آماده است)؛ و السّلام.»
و نامه‌رسانها و فرستادگان یکی پس از دیگری در نزد آن حضرت به هم رسیدند. امام علیه السّلام ازفرستادگان حال مردم را پرسید.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 34- 36
(1)- نجبة: «مهملة فی الأصل و مط: و الضّبط من الطّبریّ 7/ 233.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 387
إلیه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم «1»
«لحسین بن علیّ من شیعته المؤمنین. أمّا بعد، فحیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، لا رأی لهم فی غیرک، فالعجل، ثمّ العجل، و السّلام».
ثمّ اجتمعوا ثالثة، فکتبوا إلیه:
«من شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر، و یزید بن الحارث بن رویم، و عمرو بن الحجّاج، و محمّد بن عمیر، أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، و أینعت الثّمار، [و طمّت الجمام] «2»، فإذا شئت، فاقدم علی جنود مجنّدة لک، و السّلام».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 41
و وردت علیه کتب أهل الکوفة کتاب بعد کتاب- و هو بمکّة- بالبیعة فی ذی الحجّة من هذه السّنة.
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 57
فکتبوا إلیه کتبا کثیرة و أنفذوا إلیه الرّسل إرسالا، ذکروا فیها: إنّ النّاس ینتظرونک لا داعی لهم غیرک، فالعجل العجل.
فکتب إلیه أمراء القبائل: أمّا بعد، فقد اخضرّت الجنّات، و أینعت الثّمار، فإذا شئت، فاقدم علی جند لک مجنّدة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
فکتب القوم إلی الحسین علیه السّلام، بسم اللّه الرّحمن الرّحیم للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة، و حبیب بن مظاهر، و رفاعة بن شدّاد، و عبد اللّه ابن وال، و جماعة شیعته من المؤمنین، سلام علیک، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک و عدوّ أبیک من قبل الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الأمّة أمرها، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و عتاتها، فبعدا له کما بعدت ثمود، ثمّ إنّه قد بلغنا أنّ ولده اللّعین قد تأمّر علی هذه الأمّة بلا مشورة و لا إجماع، و لا علم من الأخیار، و بعد فإنّا مقاتلون معک و باذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلینا فرحا مسرورا، مبارکا منصورا، سعیدا سدیدا،
__________________________________________________
(1)- البسملة غیر موجودة فی الأصل و مط: فأضفناها من الطّبریّ 7/ 234.
(2)- ما بین [] تکملة من الطّبریّ 7/ 335.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 388
إماما مطاعا، و خلیفة مهدیّا، فإنّه لیس علینا إمام، و لا أمیر إلّا النّعمان بن بشیر و هو فی قصر الإمارة، وحید طرید لا نجتمع معه فی جمعة، و لا نخرج معه إلی عید، و لا نؤدّی إلیه الخراج، یدعو فلا یجاب، و یأمر فلا یطاع، و لو بلغنا أنّک قد أقبلت إلینا، أخرجناه عنّا حتّی یلحق بالشّام، فاقدم إلینا فلعلّ اللّه تعالی أن یجمعنا بک علی الحقّ. و السّلام علیک یا ابن رسول اللّه و علی أبیک و أخیک و رحمة اللّه و برکاته. ثمّ طووا الکتاب و ختموه و دفعوه إلی عبد اللّه بن سبیع الهمدانیّ، و عبد اللّه بن مسمع البکریّ؛ فتوجّها به إلی الحسین؛ فقرأ کتاب أهل الکوفة، فسکت و لم یجبهم بشی‌ء؛ ثمّ قدم إلیه بعد ذلک قیس بن مسهر الصّیداویّ؛ و عبد اللّه بن عبد الرّحمان الأرحبیّ و عامر بن عبید السّلولیّ؛ و عبد اللّه ابن وال التّیمیّ، و معهم نحو من خمسین و مائة کتاب؛ الکتاب من الرّجلین و الثّلاثة و الأربعة، یسألونه القدوم علیهم، و الحسین یتأنّی فی أمره و لا یجیبهم فی شی‌ء. ثمّ قدم علیه بعد ذلک هانئ بن هانئ السّبیعیّ؛ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ بکتاب؛ و هو آخر ما ورد إلیه من أهل الکوفة و فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من شیعته و شیعة أبیه؛ أمّا بعد، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل یا ابن رسول اللّه؛ فقد اخضرّ الجناب؛ و أینعت الثّمار؛ و أعشبت الأرض؛ و أورقت الأشجار؛ فاقدم إذا شئت؛ فإنّما تقدم إلی جند مجنّد لک؛ و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته و علی أبیک من قبل.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 194- 195
فکاتبوا الحسین علیه السّلام، من سلیمان بن صرد و المسیّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظاهر، و شیعته المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة: سلام علیک، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها «1»، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و عتاتها، بعدا له کما بعدت ثمود، إنّه لیس علینا بإمام، فأقبل لعلّ اللّه أن یجمعنا علی الحقّ بک، و النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، لسنا نجمّع معه فی
__________________________________________________
(1)- إنتزی إنتزاءا: تسرع إلی الشّرّ. و ابتزّها: أی سلبها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 389
الجمعة، و لا نخرج معه إلی عید، و لو قد بلغنا أنّک قد أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللّه.
ثمّ سرّحوا الکتاب «1» مع عبید اللّه بن مسلم الهمدانیّ و عبد اللّه بن مسمع البکریّ، حتّی قدما علی الحسین لعشر مضین من شهر رمضان.
ثمّ بعد یومین أنفذوا قیس بن مسهر الصّیداویّ، و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرخیّ، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ، و عبد اللّه بن وال السّهمیّ إلی الحسین، و معهم نحو من مائة و خمسین صحیفة من الرّجل و الإثنین.
ثمّ سرّحوا بعد یومین هانئ بن هانئ السّبیعیّ، و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ، بکتاب فیه:
للحسین بن علیّ من شیعته المؤمنین، أمّا بعد، فحیّهل، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل العجل، ثمّ العجل یا ابن رسول اللّه.
و کتب شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر «2» و یزید بن الحارث، و یزید بن رویم، و عمرو ابن الحجّاج، و محمّد بن عمیر، و عروة بن قیس: أمّا بعد، فقد أخصب الجناب «3» و أینعت الثّمار؛ فإذا شئت، فاقدم علی جند مجنّدة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 89- 90
و کان أهل الکوفة قد بعثوا إلی الحسین علیه السّلام یقولون: إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، و لسنا نحضر الجمعة، فأقدم علینا.
فکتبوا إلیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. لحسین بن علیّ من سلیمان بن صرد، و المسیب ابن نجیة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة. سلام علیک، فإنّا نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو، الحمد 134/ ب للّه الّذی قصم عدوّک، و إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه یجمعنا بک.
__________________________________________________
(1)- سرّح إلیه رسولا: أرسله.
(2)- [فی المطبوع: «أبحر»].
(3)- الخصیب: کثرة العشب و الخیر، و الجناب بفتح جیم: الفناء و النّاحیة یقال «أخصب جناب القوم» أی وجد فیه الخصب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 390
فقدم الکتاب علیه بمکّة لعشر مضین من رمضان، ثمّ جاءه مائة و خمسون کتابا من الرّجل و الإثنین و الثّلاثة، ثمّ جاءه کتاب آخر یقولون: حیّ هلا، فإنّ النّاس ینتظرونک، فالعجل، العجل.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325، 327- 328
و وجّه أهل الکوفة إلی الحسین یسألونه القدوم علیهم و قالوا: نحن معک مأة ألف.
أخبرنا ابن ناصر، قال: أنبأنا أبو محمّد بن السّراج، قال: أنبأنا أبو طاهر محمّد بن علیّ بن العلّاف، قال: أنبأنا أبو الحسین ابن أخی میمیّ، قال: حدّثنا أبو علیّ بن صفوان، قال: حدّثنا أبو بکر ابن أبی الدّنیا، قال: حدّثنی محمّد بن صالح القرشیّ، قال:
حدّثنا علیّ بن محمّد القرشیّ، عن یونس بن أبی إسحاق قال: لمّا بلغت أهل الکوفة نزول الحسین بمکّة و أنّه لم یبایع لیزید بن معاویة، خرج منهم وفد إلیه، و کتب إلیه سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة و وجوه أهل الکوفة یدعونه إلی بیعته و خلع یزید، و قالوا: إنّا ترکنا النّاس متطلّعة أنفسهم إلیک، و قد رجونا أن یجمعنا اللّه بک علی الحقّ، و أن ینفی عنهم بک ما هم فیه من الجور، فأنتم أولی بالأمر من یزید الّذی غصب الأمّة فیئها و قتل خیارها.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 35- 36
و کتبوا إلیه عن نفر منهم سلیمان بن صرد الخزاعیّ «1»، و المسیّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن «2» مظاهر و غیرهم «2»: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سلام علیک، فإنّنا «3» نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک الجبّار العنید، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها و غصبها فیئها و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها و استبقی شرارها، و إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الحقّ، و النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة لسنا نجتمع معه فی جمعة و لا عید، و لو بلغنا إقبالک إلینا، أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام، إن شاء اللّه تعالی، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [نهایة الإرب: «مظهر»].
(3)- [نهایة الإرب: «فإنّا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 391
و سیّروا الکتاب مع عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ. و عبد اللّه بن وال «1»، ثمّ کتبوا إلیه کتابا آخر و سیّروه بعد لیلتین، فکتب النّاس معه نحوا من مائة و خمسین صحیفة، ثمّ أرسلوا إلیه رسولا ثالثا یحثّونه علی المسیر إلیهم؛ ثمّ کتب إلیه شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر، و یزید بن الحارث، و یزید بن رویم، و عروة «2» بن قیس، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و محمّد بن عمیر التّمیمیّ بذلک. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 266- 267- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 385- 386
إنّه لمّا مات معاویة بن أبی سفیان، کاتب کثیر من أهل الکوفة الحسین بن علیّ، «4» لیأتی إلیهم لیبایعوه. «4»
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 20- عنه: الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 332
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «وائل»].
(2)- [نهایة الإرب: «عزرة»].
(3)- آن‌گاه نامه‌هایی از طرف سلیمان بن صرد خزاعی و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و جمعی دیگر به حسین نوشته شد که بدین‌نحو یا مضمون بوده:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم!
درود بر تو. ما خداوندی را که جز او خدای دیگر نیست، می‌ستاییم. امّا بعد، خداوند را حمد و شکر می‌کنیم که دشمن جبّار را خرد کرده که آن متکبّر متمرّد بر این امّت قیام کرد و این امر را به عنف گرفت و حق و ملک وی را غصب نمود و بدون رضای امّت، خود را امیر این ملّت دانست و بعد از آن بزرگان و برگزیدگان و نیکان قوم را کشت و اشرار را باقی گذاشت و نگهداری کرد. ما هم‌اکنون امام و پیشوا نداریم تو (حسین) نزد ما بیا شاید (با بودن تو) خداوند ما را به حقّ جمع کند. نعمان بن بشیر هم در کاخ امیر است و ما هرگز با او روبه‌رو نمی‌شویم و در روز آدینه یا عید نزد او نمی‌رویم (نماز پشت سر او نمی‌خوانیم و پیروی نمی‌کنیم)، اگر خبر سیر و سفر تو به ما رسد، ما او را از میان خود اخراج و طرد خواهیم کرد تا او را به شام برگردانیم، به خواست خداوند. درود خدا و رحمت و برکت او بر تو باد!»
آن نامه را با عبد اللّه بن سبع همدانی و عبد اللّه بن وال فرستادند و بعد از آن هم نامه‌ای دیگر نوشتند و با نماینده فرستادند که به فاصله دو روز بود. مردم هم به توسط همان نماینده صد و پنجاه نامه فرستادند و بعد از آن باز نماینده ثالثی با نامه روانه کردند و او را به تسریع حرکت و آمدن تشویق می‌کردند. بعد از آنها شبث بن ربعی و حجّار بن ابجر و یزید بن حارث و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمّد بن عمیر تمیمی هم مانند آن مضمون را به او نوشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 112- 113
(4- 4) [تاریخ الخمیس: «یحثّونه علی القدوم علیهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 392
فأتاه کتب أهل الکوفة و هو بمکّة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 21
و رویت إلی یونس بن أبی إسحاق، قال: خرج وفد إلیه من الکوفة و علیهم أبو عبد اللّه الجدلیّ و معهم کتب من شبث بن ربعیّ و سلیمان بن صرد و المسیّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و عبد اللّه [بن] وال، و قیس بن مسهر الأسدیّ أحد بنی الصّیداء، و عمارة بن عتبة السّلولیّ، و هانئ بن هانئ السّبیعیّ، و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ و وجوه الکوفة، یدعونه إلی بیعته و خلع یزید، و قالوا: إنّا ترکنا النّاس قبلنا و أنفسهم منطلقة إلیک و قد رجونا أن یجمعنا اللّه بک علی الهدی، فأنتم أولی بالأمر من یزید الّذی غصب الأمّة فیئها، و قتل خیارها، و اتّخذ مال اللّه دولا فی شرارها، و هذه کتب أماثلهم و أشرافهم، و النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة، و لسنا نجمّع معه فی جمعة و لا جماعة و لا عید، و لو بلغنا إقبالک أخرجناه حتّی یلحق بالشّام.
و تواترت الکتب حتّی تکمّلت عنده اثنا عشر ألف کتاب و هو مع کلّ ذلک لا یجیبهم.
ثمّ قدم إلیه بعد ذلک هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ بکتاب و هو آخر الکتب: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن أمیر المؤمنین من شیعته و شیعة أبیه أمیر المؤمنین، أمّا بعد، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل، فقد اخضرّت الجنّات، و أینعت الثّمار، و أعشبت الأرض، و أورقت الأشجار، فاقدم إذا شئت، فإنّما تقدم علی جند مجنّد لک، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته».
«1» و رویت إلی حصین بن عبد الرّحمان، أنّ أهل الکوفة کتبوا إلیه: إنّا معک مائة ألف «1».
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 11
فلمّا قدم الحسین مکّة کتب إلیه سلیمان بن صرد الخزاعیّ، و المسیّب بن نجبة الفزاریّ، و غیرهما من رجال أبیه و شیعته من الکوفة: «هلمّ إلینا یا ابن رسول اللّه، فأنت أحقّ بالخلافة من یزید الخمور»، و کتبوا بیعتهم.
البّری، الجوهرة،/ 41- 42
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 217].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 393
و وصل الخبر إلی الکوفة بموت معاویة و ولایة یزید مکانه، فاتّفق منهم جمع جمّ، و کتبوا کتابا إلی الحسین، یدعونه إلیهم، و یبذلون له فیه القیام من بین یدیه بأنفسهم «1»، و بالغوا فی ذلک، ثمّ تتابعت إلیه الکتب نحوا من مائة و خمسین کتابا من کلّ طائفة کتاب، یحثّونه فیه علی القدوم و آخر ما ورد علیه کتاب من جماعتهم علی ید قاصدین من أعیانهم «2» و صورته: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من شیعته و شیعة أبیه أمیر المؤمنین علیّ، سلام علیک، أمّا بعد، فإنّ النّاس منتظروک، و لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل، یا ابن رسول اللّه، و السّلام علیک و رحمته و برکاته.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
و لمّا استقرّ الحسین بمکّة و علم به أهل الکوفة، کتبوا إلیه یقولون: «3» إنّا قد حسبنا أنفسنا علیک و لسنا نحضر الصّلاة مع الولاة، فاقدم علینا، فنحن فی مأة ألف، فقد فشا فینا الجور، و عمل فینا بغیر کتاب اللّه و سنّة نبیّه، و نرجو أن یجمعنا اللّه بک علی الحقّ، و ینفی عنّا بک الظّلم، فأنت أحقّ بهذا الأمر من یزید و أبیه الّذی غصب الأمّة فیئها، و شرب الخمور، و لعب بالقرود و الطّنابیر، و تلاعب بالدّین «3»، و کان ممّن کتب إلیه سلیمان ابن صرد و المسیّب بن نجبة «4» و وجوه أهل الکوفة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 136- مثله المازندرانی، معالی السّبطین «5»، 1/ 228
قال هشام بن محمّد: ثمّ إنّ حسینا کثرت علیه کتب أهل الکوفة، و تواترت إلیه رسلهم: إن لم تصل إلینا، فأنت آثم.
فکتبوا إلیه بما قدّمنا ذکره و بعثوا الکتاب مع عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ و عبد اللّه بن وال، فقدما إلی الحسین لعشر مضین من رمضان، ثمّ بعثوا بعدهما بیومین قیس بن مسهر
__________________________________________________
(1)- [زاد فی کشف الغمّة: «و أموالهم»].
(2)- [کشف الغمّة: «ثقاتهم»].
(3- 3) [حکاه فی المعالی].
(4)- [فی المطبوع: «نحبه»].
(5)- [حکاه فی المعالی عن القمقام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 394
الصّیداویّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ و معهم نحو من مائة و خمسین صحیفة من أهل الکوفة، ثمّ لبثوا یومین و سرّحوا هانئ بن هانئ السّبعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ و کتبوا معهما إلی الحسین کتابا فیه: النّاس ینتظرون قدومک لا رأی لهم فی غیرک، فحیّ هلا، العجل العجل. و کتب إلیه شبث بن ربعیّ و حجّار بن أبجر «1» و زید بن الحارث و عروة بن قیس فی آخرین، أمّا بعد، فقد اخضرّ الجنان «2»، و اینعت «3» الثّمار، فاقدم، فإنّک تقدم علی جند مجنّد لک، و السّلام. و اجتمعت الرّسل کلّها بمکّة عنده. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
قال: فکتبوا إلیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من سلیمان ابن صرد الخزاعیّ، و المسیّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظاهر، و عبد اللّه ابن وائل، و شیعته من المؤمنین، سلام علیک، أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک و عدوّ أبیک من قبل الجبّار العنید، الغشوم الظّلوم، الّذی ابتزّ هذه الأمّة أمرها، و غصبها فیئها، و تأمّر علیها بغیر رضی منها، ثمّ قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و عتاتها، فبعدا له کما بعدت ثمود، ثمّ إنّه لیس علینا إمام غیرک، فأقبل لعلّ اللّه یجمعنا بک علی الحقّ، و النّعمان بن البشیر فی قصر الإمارة، و لسنا نجمّع معه فی جمعة و لا جماعة، و لا نخرج معه فی عید، و لو قد بلغنا أنّک أقبلت أخرجناه حتّی یلحق بالشّام، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته یا ابن رسول اللّه و علی أبیک من قبلک و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
ثمّ سرّحوا الکتاب و لبثوا یومین، و أنفذوا جماعة معهم نحو مأة و خمسین کتابا
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحرّ»].
(2)- فی نسخة: «اخضرّت الجنّات».
(3)- ینع الثّمر کمنع و ضرب فإنّ قطافه کاینع.
(4)- هفتاد رئیس در خانه قاضی شریح جمع آمدند و عهدها کردند و سوگندها خوردند که: «حسین علیه السّلام را مدد کنیم به مال و جان.» و نامه‌ها نوشتند که: «ما را امامی نیست و نه جمعه داریم و نه جماعت.» هفته به هفته نامه‌ها می‌نوشتند و دعوت می‌کردند و قاصدان متوالی و متواتر می‌فرستادند تا به اندک روزگار صد نامه به حسین نوشتند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 272
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 395
من الرّجل و الإثنین و الثّلاثة و الأربعة، یسألونه القدوم علیهم «1» و «2» هو مع ذلک یتأنّی «3» و لا یجیبهم «2»، فورد علیه فی یوم واحد ستّمائة کتاب، و تواترت الکتب حتّی اجتمع عنده فی نوب متفرّقة اثنا عشر ألف کتاب «1».
قال: ثمّ قدم علیه علیه السّلام بعد ذلک هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ بهذا الکتاب و هو آخر ما ورد علی الحسین علیه السّلام من أهل الکوفة.
و فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علی أمیر المؤمنین علیه السّلام من شیعته، و شیعةأبیه أمیر المؤمنین علیه السّلام أمّا بعد، فإنّ النّاس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک، فالعجل، العجل یا ابن رسول اللّه، فقد اخضرّ الجنّات، و أینعت الثّمار، و أعشبت الأرض، و أورقت الأشجار، فاقدم علینا إذا شئت، فإنّما تقدم علی جند مجنّدة لک، و السّلام علیک و رحمة اللّه، و علی أبیک من قبلک. «4»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 33- 36
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی البحار، 44/ 334، العوالم، 17/ 183، الأسرار،/ 217- 218 و المعالی، 1/ 227، و مثیر الأحزان للجواهریّ،/ 10، مثله فی اللّواعج،/ 34].
(2- 2) [المعالی: «هو لا یجیبهم»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «و یتأبّی»].
(4)- راوی گوید:
مردم کوفه، نامه‌ای بدین مضمون به حسین علیه السّلام نوشتند:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه‌ای است به حسین بن علیّ امیر المؤمنین از سلیمان بن صرد خزاعی و مسیّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظاهر، و عبد اللّه بن وائل، و شیعیانش از مؤمنین. سلام ما بر تو. و پس از تقدیم سلام، سپاس خداوندی را که دشمن تو و دشمن پیشین پدرت را درهم شکست. همان دشمن ستمکار کینه‌جوی که زمام کار این امّت را به زور و قلدری به دست گرفت و بیت المال مسلمین را غاصبانه تصرّف کرد، بدون رضای ملّت بر آنان حکومت نمود، از جنایات زمان حکومتش این‌که نیکان اجتماع را کشت و افراد ناپاک را نگهداری نمود و مال خدا را به دست ستمگران و سرکشان اجتماع سپرد. از رحمت خدا دور باد همچنان‌که قوم ثمود دور شد، باری ما را پیشوایی به جز تو نیست. به سوی ما بشتاب! شاید خداوند به وسیله تو کانون حقّی از ما گرد آورد. و نعمان بن بشیر اکنون در کاخ فرمانداری است؛ ولی ما نه به نماز جمعه او حاضر می‌شویم و به نماز جماعتش و در روزهای عید با او همراه نیستیم و اگر خبر حرکت شما به ما برسد، او را از کوفه بیرون خواهیم کرد تا راه شام در پیش گیرد. و سلام بر تو و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای پسر پیغمبر، و بر پدر بزرگوارت که پیش از تو بود و حول و قوّه‌ای به جز او رهگذر استمداد از خدای بزرگ و بزرگوار نیست.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 396
و جاءته کتب أهل الکوفة، یحضّونه علی القدوم علیهم، فاغترّ.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 131
فلمّا استقرّ بمکّة، اتّصل بأهل الکوفة تأبّیه من بیعة یزید، و کانوا یکرهون بنی أمیّة خصوصا یزید لقبح سیرته، و مجاهرته بالمعاصی، و اشتهاره بالقبائح، فراسلوا الحسین علیه السّلام، و کتبوا إلیه الکتب، یدعونه إلی قدوم الکوفة، و یبذلون له النّصرة علی بنی أمیّة، و اجتمعوا و تحالفوا علی ذلک، و تابعوا الکتب إلیه فی هذا المعنی. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104
فأتاه رسل أهل الکوفة و علیها النّعمان بن بشیر. «2» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
__________________________________________________
- نامه فوق را به خدمت حضرت فرستادند و دو روز بعد، جماعتی را به نمایندگی روانه کردند که حامل یکصد و پنجاه نامه بودند و هر نامه‌ای به امضای یک و دو و سه و چهار نفر بود که همگی از حضرت استدعا کرده بودند به کوفه تشریف بیاورد. ولی با این‌همه حسین علیه السّلام از پاسخ دادن به نامه‌ها خودداری می‌کرد تا این‌که در یک روز ششصد نامه از کوفه رسید و نامه‌های دیگر پی‌درپی می‌رسید تا آن‌که جمع نامه‌ها که در چند نوبت آمده بود، به دوازده هزار نامه رسید.
راوی گوید:
پیرو نامه‌ها، هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی نامه ذیل را که آخرین نامه رسیده به حسین بود، آوردند. در نامه چنین نوشته بود:
«به نام خداوند بخشاینده مهربان! نامه‌ای است به حسین بن علی امیر المؤمنین، از شیعیانش و شیعیان پدرش امیر المؤمنین. امّا بعد، همه مردم به انتظار ورود شما هستند و به جز تو به کسی رأی نمی‌دهند. ای پسر پیغمبر! هرچه زودتر و هرچه زودتر تشریف بیاورید که باغها سرسبز و میوه‌های درختان رسیده، بوستانها پر از گیاه و درختها پربرگ است. اگر تصمیم دارید، تشریف بیاورید که سپاهی آراسته، مقدمت را گرامی خواهند داشت. سلام و رحمت خداوند بر تو باد و بر پدرت که پیش از تو بود.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 33- 36
(1)- چون حسین در مکّه مستقر شد، خبر خودداری وی از بیعت با یزید به گوش مردم کوفه رسید، و مردم کوفه بنی امیّه و بخصوص یزید را به سبب روش ناپسند و زشتکاریهایی که داشت و علنا مرتکب معاصی می‌شد، دوست نمی‌داشتند. ازاین‌رو با حسین مکاتبه کرده، نامه‌هایی بدو نوشتند و او را به کوفه دعوت کردند و بدو وعده یاری در مقابل بنی امیّه دادند. آن‌گاه گرد هم آمده با یکدیگر هم‌سوگند شدند و پی‌درپی در این خصوص برای حسین علیه السّلام نامه فرستادند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
(2)- و چون به مکّه رسید، اهل کوفه را خبر شد و ایشان بنی امیّه را کاره بودند؛ خاصه یزید را به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 397
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
و قد کثر ورود الکتب علیه من بلاد العراق، یدعونه إلیهم- و ذلک حین بلغهم موت معاویة و ولایة یزید، و مصیر الحسین إلی مکّة فرارا من بیعة یزید- فکان أوّل من قدم علیه عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ، و عبد اللّه بن وال، معهما کتاب فیه السّلام و التّهنئة بموت معاویة، فقدما علی الحسین لعشر مضین من رمضان من هذه السّنة، ثمّ بعثوا بعدهما نفرا منهم قیس بن مسهر الصّیداویّ «1»، و عبد الرّحمان بن عبد اللّه بن الکوا الأرحبیّ، و عمارة ابن عبد اللّه السّلولیّ، و معهم نحو من مائة و خمسین کتابا إلی الحسین، ثمّ بعثوا هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ، و معهما کتاب فیه الاستعجال فی السّیر إلیهم، و کتب إلیه شبث «2» بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر، و یزید بن الحارث بن رویم، و عمرو بن حجّاج الزّبیدیّ، و محمّد بن عمیر بن یحیی التّمیمیّ: أمّا بعد، فقد اخضرّت الجنان و أینعت الثّمار و لطمّت الجمام، فإذا شئت، فاقدم علی جند لک مجنّدة، و السّلام علیک.
فاجتمعت الرّسل کلّها بکتبها عند الحسین، و جعلوا یستحثّونه و یستقدمونه علیهم لیبایعوه عوضا عن یزید بن معاویة، و یذکرون فی کتبهم أنّهم فرحوا بموت معاویة، و ینالون منه، و یتکلّمون فی دولته، و أنّهم لمّا یبایعوا أحدا إلی الآن، و أنّهم ینتظرون قدومک إلیهم لیقدّموک علیهم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 151- 152
و لمّا بلغ أهل الکوفة بیعة یزید، و لحاق الحسین بمکّة، اجتمعت الشّیعة فی منزل سلیمان ابن صرد، و کتبوا إلیه عن نفر منهم: سلیمان و المسیّب بن محمّد «3» و رفاعة بن شدّاد
__________________________________________________
- سبب بدسیرتی او و اعلان معاصی و مناهی چنان‌که عبد اللّه زبیر خطبه کرد و در آن‌جا ذکر یزید کرد؛ بر این صورت: یزید الفهود یزید القرود یزید الصّیود یزید الخمور یزید الزّمور یزید الشّرور؛ چه، ذات نامبارکش این‌همه خصلتها را جامع بود.
القصّه کوفیان به حسین نامه نوشتند و ایمان مؤکده یاد کردند که اگر او به کوفه رود، با او بیعت کنند و به دفع بنی امیّه مشغول شوند و هرچه از معاونت و معاضدت ممکن باشد، بجای آرند و این مراسلت و دعوت مکرر شد.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 67- 68
(1)- [فی المطبوع: «الصّدائیّ»].
(2)- [فی المطبوع: «شیث»].
(3)- [الصّحیح: «نجبة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 398
و حبیب بن مظاهر و غیرهم، یستدعونه، و أنّهم لم یبایعوا للنّعمان، و لا یجتمعون معه فی جمعة و لا عید، و لو جئتنا أخرجناه. و بعثوا بالکتاب مع عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ و عبد اللّه ابن وال، ثمّ کتبوا إلیه ثانیا بعد لیلتین نحو مائة و خمسین صحیفة، ثمّ ثالثا یستحثّونه للحاق بهم، کتب له بذلک شبث بن ربعیّ و حجّار «1» بن أبجر و یزید بن الحارث و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمر بن الحجّاج الزّبیدیّ و محمّد بن عمیر التّمیمیّ. «2»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 21- 22
و تسامع إلی أهل الکوفة بذلک، فأرسلوا إلی الحسین.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
ثمّ أتته کتب أهل العراق بأنّهم بایعوه بعد موت معاویة.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332
فکتبوا إلیه کتبا «3» من رؤسائهم من سلیمان بن صرد و من المسیّب بن نجبة «4» و رفاعة ابن شدّاد و حبیب بن مظاهر و شبث بن ربعیّ و یزید بن الحارث و یزید بن دؤب و عروة ابن قیس، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و محمّد بن عمر التّمیمیّ و غیرهم من أعیان
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «حجّاز»].
(2)- چون مردم کوفه از بیعت یزید و حرکت حسین به مکّه آگاه شدند، در خانه سلیمان بن صرد گرد آمدند و نامه‌ای برای او نوشتند و چند تن از ایشان چون سلیمان بن صرد و مسیّب بن نجبه (1) و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر بر آن مهر نهادند و او را به کوفه دعوت کردند. اینان با نعمان بن بشیر بیعت نکرده بودند و در نماز جمعه و نمازهای عید او شرکت نمی‌جستند. در نامه خود آورده بودند که: «اگر تو به جانب ما آیی، ما نعمان را از شهر بیرون خواهیم کرد.»
کوفیان نامه خود را با عبد اللّه بن سبع (2) الهمدانی و عبد اللّه بن وال نزد حسین فرستادند و دو شب بعد، قریب به صد و پنجاه نامه دیگر فرستادند و بار سوم نیز نامه‌هایی روان داشتند و او را به آمدن به کوفه تحریض می‌نمودند. همچنین شبث بن ربعی و حجار (3) بن ابجر و یزید بن الحارث و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن الحجّاج الزّبیدی و محمّد بن عمیر التّمیمی نیز برای او نامه نوشتند.
1. محمّد
2. سبیع
3. حجّاز
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 31
(3) (3) (3*) [لم یرد فی نور الأبصار].
(4)- [فی المطبوع: «نجیة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 399
الشّیعة و رؤساء أهل الکوفة قریبا من نحو مائة کتاب، و سیّروا الکتب مع عبد اللّه بن سبع الهمدانیّ و عبد اللّه بن والیّ، و هم یحثّونه فیها علی القدوم علیهم و المسیر إلیهم علی کلّ حال، و کتاب واحد عامّ علی لسان الجمیع، کتبوه (1*)، و أرسلوه مع القاصدین و صورته:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ أمیر المؤمنین من شیعته و شیعة أبیه علیّ علیه السّلام، أمّا بعد، فإنّ النّاس منتظروک، لا رأی لهم فی غیرک، فالعجل، العجل، یا ابن رسول اللّه لعلّ اللّه تعالی أن یجمعنا بک علی الحقّ، و یؤیّد بک المسلمین و الإسلام بعد أجزل السّلام و أئمّة علیک و رحمة اللّه و برکاته».
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
و بعث أهل العراق إلی الحسین الرّسل و الکتب، یدعونه إلیهم. «1»
__________________________________________________
(1)- و بر موافقت آن حضرت و مخالفت ارباب بدعت و شقاق اتّفاق نموده، مکتوبی به امام حسین در قلم آوردند، مضمون آن‌که: «سلیمان بن صرد و رفاعة بن شدّاد و مسیّب بن نجبة (1) و حبیب بن مظاهر و محمّد بن کثیر و رقاء بن عازب و محمّد بن أشعث و فلان و فلان تحیت و سلام عرضه می‌دارند و به مراسم شکر و سپاس الهی قیام و اقدام می‌نمایند که دشمن تو و دشمن پدر تو که به مکر و خدیعت زمام امور حکومت به دست آورده بود و بهترین امّت را می‌کشت و بدترین طوایف را زنده می‌گذاشت، هلاک ساخت و حالا پسر لعین او می‌خواهد که بی‌مشورت اهل بیت، متصدّی منصب ریاست گردد و ما که دوستان تو و شیعه پدر توایم، به ایالت او راضی نیستیم و داعیه داریم که در رکاب هدایت انتساب تو با اعدای دین مقاتله نماییم و انفس و اموال خود را به وقایه ذات مقدّس و نفس نفیس تو گردانیم. معمول چنان است که به زودی تشریف شریف ارزانی داری که ما به غیر از نعمان بن بشیر امیری نداریم و هرگاه که به سعادت ملازمت تو استسعاد یابیم، او را از کوفه بیرون خواهیم کرد و امیدواریم که به یمن اقدام خدام تو نظامی در امور ملک و ملّت و مهام دین و دولت پدید آید (فأقبل إلینا فرحا مسرورا مبارکا سدیدا رشیدا أمیرا مطاعا إماما خلیفة مهدیّا)».
این مکتوب را مصحوب عبد اللّه بن سلع همدانی و عبد اللّه بن مسمع بکری نزد آن مهر سپهر امامت و سروری فرستادند و امام حسین رضی اللّه عنه با آن دو شخص از لا و نعم هیچ نگفت و جواب مکتوب نیز ننوشت و اشراف کوفه متعاقب آن بشیر بن مسهر الصّیداوی و عبد الرّحمان بن عبید اللّه بن الارحی را با پنجاه نامه دیگر که مضامین آنها حکم فحوای مکتوب اوّل داشت، نزد آن حضرت ارسال نمودند و همچنین هانی بن هانی السبعی و سیعد بن عبد اللّه الخثعمی را با پنجاه نوشته دیگر فرستادند و از عقب این دو کس، شبث بن ربعی و حجاز بن الحر و یزید بن الحارث و عروة بن قیس و عمرو بن الحجّاج و محمّد بن عمر بن عطارد که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 400
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 207
فسمع به أهل الکوفة فأرسلوا إلیه أن یأتیهم لیبایعوه و یمحو عنهم ما هم فیه من الجور. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
فوصل خبره إلی أهل الکوفة، فکاتبوه و وعدوه بالنّصرة، و أکّدوا علیه فی طلب القدوم علیهم.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 77- 78
فلمّا بلغ أهل الکوفة وفاة معاویة، امتنعوا من البیعة لیزید، فاجتمعوا، و کتبوا إلی الحسین کتابا یقولون فیه: اقدم إلینا یکون لک ما لنا و علیک ما علینا، فلعلّ اللّه یجمع بیننا و بینک علی الهدی و دین الحقّ. و رغّبوه فی القدوم إلیهم. إلی أن قالوا: فإن لم تقدر علی الوصول إلینا، فأنفذ إلینا برجل یحکم فینا بحکم اللّه و رسوله. و کتبوا بهذا المعنی کتبا کثیرة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 422
فکتبوا کتابا فیه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام من سلیمان بن صرد الخزاعیّ، و المسیّب بن نجبة «2»، و رفاعة بن شدّاد البجلیّ، و حبیب بن مظاهر الأسدیّ و من معه من المسلمین و سلام علیک و رحمة اللّه و برکاته: أمّا بعد، فإنّا نحمد اللّه الّذی لا إله إلّا هو، و نصلّی علی محمّد و آل محمّد، و اعلم یا ابن محمّد المصطفی و ابن علیّ المرتضی أن لیس لنا إمام غیرک، فاقدم إلینا، لنا ما لک، و علیک ما علینا، فلعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الحقّ و الهدی، و اعلم أنّک تقدم علی جنود مجنّدة، و أنهار متدفّقة، و عیون جاریة،
__________________________________________________
- در کوفه اعتبار بسیار داشتند، نامه دیگر همراه سعید بن عبد اللّه الثّقفی به مکّه مرسل گردانیدند.
1. [در طبع نحبه می‌باشد].
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 39- 40
(1)- و اهل کوفه چون از قدوم حسین علیه السّلام خبر یافتند، کسی را نزد وی فرستادند و التماس نمودند که:
«به جانب مکّه قدم‌رنجه فرمایند تا به بیعت با وی قیام نماییم و جور و خوفی که به ایشان شده، همه را تلافی کنیم.»
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقة،/ 341
(2)- [فی المطبوع: «نجیّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 401
فإن لم تقدم علی ذلک فابعث إلینا أحدا من أهل بیتک یحکم بیننا بحکم اللّه تعالی، و سنّة جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و اعلم أنّ النّعمان بن بشیر فی قصر الإمارة. و لسنا نشهد معه جمعة و لا جماعة، و لو أنّک أقبلت إلینا لکنّا أخرجناه إلی الشّام، و السّلام.
و بعثوا الکتاب مع عمر بن نافذ التّمیمی و عبد اللّه بن السّبیع الهمدانیّ، فخرجا مسرعین حتّی قدما علی الحسین علیه السّلام، و معهما خمسون صحیفة، و لبثوا یومین آخرین و بعثوا إلیه [قیس بن] مسهر الأنصاریّ و معه کتاب فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: أمّا بعد، فإنّه لا إمام غیرک لنا، یا ابن رسول اللّه:
العجل العجل.
ثمّ لبثوا یومین آخرین و کتبوا کتابا یقولون فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، قد أینعت الثّمار، فاقدم إلینا یا ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله مسرعا.
قال أبو مخنف: و تواترت الکتب إلیه، فسأل الرّسل عن أمر النّاس، فقالوا: إنّهم کلّهم معک. ثمّ کتبوا مع هانئ بن هانئ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ و کانا آخر الرّسل من أهل الکوفة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 17- 19
فی (التّبر المذاب): کثرت علیه الکتب و تواترت علیه الرّسل و کتبوا إلیه: إنّک إن لم تصل إلینا، فأنت آثم لوجود الأنصار علی الحقّ، و تمکنک من القیام، فإنّک أصله و عموده و أهله و معدنه.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 244- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 228
و فی مکّة وافته کتب أهل الکوفة من الرّجل و الاثنین و الثّلاثة و الأربعة، یسألونه القدوم علیهم، لأنّهم بغیر إمام و لم یجتمعوا مع النّعمان بن بشیر فی جمعة و لا جماعة، و تکاثرت علیه الکتب، حتّی ورد علیه فی یوم واحد ستّمائة کتاب، و اجتمع عنده من نوب متفرّقة اثنا عشر ألف کتاب، و فی کلّ ذلک یشدّدون الطّلب، و هو لا یجیبهم، و آخر کتاب ورد علیه من شبث بن ربعیّ و حجّار بن أبجر و یزید بن الحارث و عزرة بن قیس و عمرو بن الحجّاج و محمّد بن عمیر بن عطارد و فیه: إنّ النّاس ینتظرونک، لا رأی لهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 402
غیرک، فالعجل، العجل، یا ابن رسول اللّه، فقد اخضرّ الجناب، و أینعت الثّمار و أعشبت الأرض، و أورقت الأشجار، فاقدم إذا شئت، فإنّما تقدم علی جند لک مجنّدة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 163- 164
فکتبوا إلیه فی أواخر شعبان کتابا جاء فیه:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ من سلیمان بن صرد، و المسیّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد، و حبیب بن مظاهر، و عبد اللّه بن وال، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفة.
سلام علیک، أمّا بعد، فإنّا نحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلّا هو. أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی قصم عدوّک و عدوّ أبیک الجبّار العنید الغشوم الظّلوم، الّذی انتزی علی هذه الأمّة، فابتزّها أمرها، و غصبها فیئها، [و] تأمّر علیها بغیر رضا منها، ثمّ قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال اللّه دولة بین جبابرتها و عتاتها، فبعدا له کما بعدت ثمود.
ثمّ إنّه لیس علینا إمام غیرک، فأقبل، لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الحقّ، و النّعمان بن بشیر فی (قصر الإمارة) و لسنا نجتمع معه فی جمعة و لا جماعة، و لا نخرج معه فی عید، و لو قد بلغنا أنّک أقبلت إلینا أخرجناه حتّی نلحقه بالشّام إن شاء اللّه، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته».
و سیّروا الکتاب مع عبد اللّه بن سبیع الهمدانیّ و عبد اللّه بن وال التّیمیّ، و أمروهما بالنّجاء، فخرجا حتّی قدما علی الحسین علیه السّلام بمکّة لعشر خلون من شهر رمضان.
و لبثوا یومین أو ثلاثا بعد تسریحهم الکتاب، ثمّ أنفذوا جماعة منهم: قیس بن مسهر الصّیداویّ، و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ إلی الحسین علیه السّلام و معهم نحو من (مائة و خمسین صحیفة) من الرّجل و الإثنین و الثّلاثة و الأربعة، یسألونه فیها القدوم علیهم.
و توافدت علیه- بعد ذلک- کتب أهل الکوفة، و تکاثرت، حتّی ورد علیه فی یوم واحد (ستّمائة کتاب)، و اجتمع عنده فی نوب متفرّقة (اثنا عشر ألف کتاب) و هو- مع ذلک- یتأنّی و لا یجیبهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 403
و آخر کتاب ورد علیه مع هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ، و فیه:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، إلی الحسین بن علیّ من شیعته و شیعة أبیه أمیر المؤمنین، أمّا بعد، فإنّ النّاس ینتظرونک و لا رأی لهم فی غیرک، فالعجل، العجل یا ابن رسول اللّه، فقد اخضرّ الجناب، و أینعت الأثمار، و أعشبت الأرض، و أورقت الأشجار، فاقدم إذا شئت، فإنّما تقدم علی جند لک مجنّد، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته، و علی أبیک من قبل».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 151- 152
فکتبوا إلیه کتبا و سرّحوها مع عبد اللّه بن مسمع و عبد اللّه بن وال و أمروهما «1» بالنّجاء، فجدّا حتّی دخل «1» مکّة لعشر مضین من شهر رمضان. ثمّ کتبوا إلیه بعد یومین و سرّحوا الکتب مع قیس بن مسهر الصّیداویّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ «2». ثمّ کتبوا إلیه بعد یومین آخرین و سرّحوا الکتب مع هانئ بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ حتّی بلغت الکتب اثنی عشر ألفا (و هی) تنطوی علی الاستبشار بهلاک معاویة و الاستخفاف بیزید و طلب قدومه و العهد له ببذل النّفس و النّفیس دونه.
«3» (و کان) من المکاتبین «3» حبیب بن مظهر و مسلم بن عوسجة و سلیمان بن صرد، و رفاعة بن شدّاد، و المسیّب بن نجبة، و شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر، و یزید بن الحارث بن رویم، و عروة بن قیس، و عمرو بن الحجّاج، و محمّد بن عمیر، و أمثالهم من الوجوه «4».
السّماوی، إبصار العین،/ «4»- عنه: الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 48
و لمّا بلغ أهل الکوفة امتناع الحسین عن البیعة لیزید ثارت إحساساتهم، و جعلوا أنفسهم ضدّ الأمویّین، فکاتبوا الحسین بالطّاعة له و الثّورة ضدّ الأمویّین، حتّی توافدت علیه الوفود، و تقاطرت الرّسل بالآلاف، و بلغت عدد الرّسائل اثنا عشر ألف رسالة «12000».
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 32
__________________________________________________
(1- 1)- [وسیلة الدّارین: «أن یمشوا إلی مکّة و دخلا»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «الأرحب»].
(3- 3)- [وسیلة الدّارین: «أسماء الکتّاب من أهل الکوفة»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «من الوجوه و الأعیان»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 404

کلام الإمام علیه السّلام مع رسل أهل الکوفة لیتأکّد من صدق الدّعوة

فقال الحسین لهانئ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ: خبّرانی من اجتمع علی هذا الکتاب الّذی کتب معکما إلیّ! فقالا: یا أمیر المؤمنین! اجتمع علیه شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر، و یزید بن الحارث، و یزید بن رویم، و عروة بن قیس، و عمرو بن الحجّاج، و محمّد ابن عمیر بن عطارد.
قال: فعندها قام الحسین فتطهّر، و صلّی رکعتین بین الرّکن و المقام، ثمّ انفتل من صلاته، و سأل ربّه الخیر فیما کتب إلیه أهل الکوفة، ثمّ جمع الرّسل، فقال لهم: إنّی رأیت جدّی [رسول اللّه- «1»] صلی اللّه علیه و سلم فی منامی، و قد أمرنی بأمر، و أنا ماض لأمره، فعزم اللّه لی بالخیر، إنّه ولیّ ذلک و القادر علیه إن شاء اللّه تعالی. ابن أعثم، الفتوح، 5/ 50- 51
فقال الحسین لهانئ بن هانئ السّبیعیّ؛ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ؛ خبّرانی من اجتمع علی هذا الکتاب الّذی کتب معکما! فقالا له: یا ابن رسول اللّه، اجتمع علیه شبث ابن ربعیّ؛ و حجّار بن أبجر؛ و یزید بن الحارث؛ و یزید بن رویم، و عزرة بن قیس، و عمرو ابن الحجّاج، و محمّد بن عمیر بن عطارد. فعندها قام الحسین و توضّأ و صلّی رکعتین بین الرّکن و المقام، و لمّا انفتل من صلاته سأل ربّه الخیر فیما کتب إلیه أهل الکوفة، ثمّ رجع إلی الرّسل، فقال لهم: إنّی رأیت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی منامی، و قد أمرنی بأمر، و أنا ماض لأمره، فعزم اللّه لی بالخیر، فإنّه ولیّ ذلک و القادر علیه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 195
فقال لهما: من اتّفق علی هذا الکتاب؟ فقال: أعیان الکوفة منهم: شبث بن ربعیّ و یزید بن الحارث، و حجّار بن أبحر، و عروة بن قیس، و یزید بن رویم، و محمّد بن عمیر ابن عطارد، و عمرو بن حجّاج. فقام علیه السّلام، و صلّی. ابن نما، مثیر
الأحزان،/ 11
__________________________________________________
(1)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 405
فقال الحسین علیه السّلام لهانئ «1» بن هانئ السّبیعیّ «1» و سعید «1» بن عبد اللّه الحنفیّ «1»: خبّرانی من اجتمع علی هذا الکتاب «2» الّذی «3» کتب به و سوّدالی «3» معکما «2»! فقالا: یا ابن رسول اللّه، شبث بن ربعیّ، و حجّار بن أبجر «4»، و یزید بن الحارث، و یزید بن رویم، و عروة بن قیس، و عمرو بن الحجّاج، و محمّد بن عمیر بن عطارد «5».
قال: «6» فعندها، قام الحسین علیه السّلام، فصلّی رکعتین بین الرّکن و المقام، و سأل اللّه الخیرة فی ذلک. «7»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 36- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 228؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 152- 153، 213؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 35- 36
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و بحر العلوم].
(2- 2) [لم یرد فی بحر العلوم].
(3- 3) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «سیّر إلیّ»، و لعلّ الصّحیحّ: «و سرّح إلیّ»].
(4)- [فی المطبوع: «أبحر»].
(5)- [أضاف فی أعیان الشّیعة: «و کلّ هؤلاء خرج لقتال الحسین علیه السّلام و هم من أعیان الکوفة و وجوهها»].
(6)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی].
(7)- حسین علیه السّلام به هانی سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی فرمود: «به من بگویید چه اشخاصی در نوشتن این نامه با شما هماهنگ بودند؟»
عرض کردند: «یابن رسول اللّه! شبث بن ربعی و حجّار بن ابحر و یزید بن الحارث و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن الحجّاج و محمّد بن عمیر بن عطارد.»
راوی گفت: «حسین علیه السّلام چون این بشنید، به‌پا خواست و میان رکن و مقام دو رکعت نماز گذاشت و از خداوند مسئلت نمود تا آنچه خیر و صلاح است، مقدّر فرماید.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 36
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 406

الإمام الحسین علیه السّلام یجیب أهل الکوفة و یبعث إلیهم مسلم بن عقیل علیه السّلام‌

و مسلم بن عقیل، و هو الّذی بعثه الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام من مکّة یبایع له النّاس.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
قالوا: و قد کان الحسین «1» قدّم مسلم بن عقیل بن أبی طالب «2» إلی الکوفة، و أمره أن ینزل علی هانئ بن عروة «3» المرادیّ، و ینظر إلی اجتماع النّاس علیه «3»، و یکتب إلیه بخبرهم.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 64- عنه: الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201؛ مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 58
قال: فبعث الحسین بن علیّ مسلم بن عقیل إلی الکوفة، یبایعهم له.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
قالوا: و کان مسلم بن عقیل أرجل ولد عقیل «4» و أشجعها، فقدّمه الحسین بن علیّ علیهما السّلام إلی الکوفة حین کاتبه أهلها، و دعوه إلیها، و راسلوه فی القدوم، و وعدوه نصرهم و مناصحتهم و ذلک بعد وفاة الحسن بن علیّ؛ و موت معاویة بن أبی سفیان، و أمره أن یکتم أمره، و یعرف طاعة النّاس له.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 334، أنساب الأشراف، 2/ 77
فتلاحقت الرّسل کلّها، و اجتمعت عنده، فأجابهم علی آخر کتبهم، و أعلمهم أن قد قدّم مسلم بن عقیل بن أبی طالب، لیعرف طاعتهم و أمرهم، و یکتب إلیه بحالهم و رأیهم.
و دعا مسلما، فوجّهه مع قیس بن مسهر، و عمارة بن عبد [کذا] و عبد الرّحمان بن عبد اللّه بن ذی الکدر.
__________________________________________________
(1)- [و فی تاریخ الإسلام مکانه: «مجالد عن الشّعبیّ و الواقدی من عدّة طرق، أنّ الحسین رضی اللّه عنه ...»].
(2)- [فی السّیر: «مسلما»، و فی تاریخ الإسلام: «مسلم بن عقیل- و هو ابن عمّه-»].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4)- أی کان من أکمل رجال آل عقیل و أشدّهم و أقواهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 407
فبعث [الحسین] إلیهم مسلم بن عقیل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 370، 422، أنساب الأشراف، 3/ 159، 224
فکتب الحسین إلیهم جمیعا کتابا واحدا، و دفعه إلی هانئ بن هانئ و سعید بن عبد اللّه، نسخته: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی من بلغه کتابی هذا من أولیائه و شیعته بالکوفة، سلام علیکم، أمّا بعد، فقد أتتنی کتبکم، و فهمت ما ذکرتم من محبّتکم لقدومی علیکم، و أنا باعث إلیکم بأخی و ابن عمّی و ثقتی من أهلی مسلم بن عقیل، لیعلم لی کنه أمرکم، و یکتب إلیّ بما یتبیّن له من اجتماعکم، فإن کان أمرکم علی ما أتتنی به کتبکم، و أخبرتنی به رسلکم، أسرعت القدوم علیکم، إن شاء اللّه، و السّلام. «1»
و قد کان مسلم بن عقیل خرج معه من المدینة إلی مکّة، فقال له الحسین علیه السّلام: یا ابن عمّ، قد رأیت أن تسیر إلی الکوفة، فتنظر ما اجتمع علیه رأی أهلها، فإن کانوا علی ما أتتنی به کتبهم، فعجّل علیّ بکتابک، لأسرع القدوم علیک، و إن تکن الأخری، فعجّل الانصراف. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 231- 232- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 289
فوجّه إلیهم مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه، و کتب إلیهم، و أعلمهم أنّه إثر کتابه. «3»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- امام حسین علیه السّلام برای همگان یک پاسخ مرقوم داشت و آن را به هانی بن هانی و سعید بن عبد اللّه داد و مضمون آن نامه چنین بود:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
از حسین بن علی به هرکس از دوستان و شیعیان او که در کوفه‌اند و این نامه به او برسد. سلام بر شما باد! و بعد نامه‌های شما به من رسید و دانستم که دوست دارید پیش شما بیایم. اکنون برادر و پسرعمویم و شخص مورد اعتماد خود از خاندانم مسلم بن عقیل را سوی شما فرستادم تا حقیقت کار شما را بداند و آنچه را از اجتماع شما بر او روشن می‌شود، برای من بنویسد. اگر همان‌گونه باشد که نامه‌های شما و گفتار فرستادگان شما حاکی از آن است، به خواست خداوند متعال زود پیش شما خواهم آمد. و السّلام».
مسلم بن عقیل همراه امام حسین از مدینه به مکّه آمده بود. امام به او فرمود: «ای پسرعمو! چنین به صلاح دانستم که به کوفه روی و بنگری رأی مردم آن بر چه قرار گرفته است. اگر همان‌گونه بودند که نامه‌هایشان حاکی از آن است، باشتاب برای من بنویس که زود پیش تو آیم و اگر به گونه دیگری بود، شتابان برگرد.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 278- 279
(3)- پس، مسلم بن عقیل را به سوی آنان فرستاد و به ایشان نوشت و نویدشان داد که: «خود در پی نامه خویش می‌رسد.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 408
فوجّه إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه.
الطّبری، التاریخ، 5/ 347- مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
قال: فبعث الحسین إلی «1» مسلم بن عقیل «2» بن أبی طالب ابن عمّه «2»، فقال له: سر إلی الکوفة، فانظر ما کتبوا به إلیّ، فإن کان حقّا خرجنا إلیهم «3». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 422- 423؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «4»، 4/ 335
و تلاقت الرّسل کلّها عنده، فقرأ الکتب، و سأل الرّسل عن أمر النّاس، ثمّ کتب مع هانئ «5» بن هانئ السّبیعیّ و سعید بن عبد اللّه الحنفیّ، و کانا آخر الرّسل: «6»
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. من حسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین: أمّا بعد، فإنّ هانئا و سعیدا قدما علیّ بکتبکم، و کانا آخر من قدم علیّ من رسلکم، و قد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم «7» و ذکرتم، و مقالة جلّکم: إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الهدی و الحقّ. و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی، و أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم و أمرکم و رأیکم، فإن کتب إلیّ، أنّه قد أجمع رأی ملئکم و ذوی الفضل و الحجی منکم علی مثل ما قدمت علیّ به رسلکم، و قرأت فی کتبکم، «8»
__________________________________________________
(1)- [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «إلیهم»].
(2- 2) [لم یرد فی الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(3)- [فی الأمالی: «خرجت إلیهم» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران:
«قدمت إلیهم»].
(4)- [عن الإصابة].
(5)- [و فی المقرّم مکانه: «و لمّا اجتمع عند الحسین ما ملأ خرجین، کتب إلیهم کتابا واحدا دفعه إلی هانئ ...»].
(6)- [و فی بحر العلوم مکانه: «و کتب معه [مسلم بن عقیل]- جوابا لکتب أهل الکوفة- کتابا جاء فیه: ...»].
(7)- [المقرّم: «قصصتم»].
(8)- [زاد فی بحر العلوم: «فإنّی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 409
أقدم علیکم وشیکا إن شاء اللّه؛ فلعمری ما الإمام إلّا «1» العامل بالکتاب، و الآخذ بالقسط، و الدّائن بالحقّ «1»، الحابس نفسه علی ذات اللّه، و السّلام.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 353- عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 165؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 213- 215
ثمّ دعا مسلم بن عقیل، فسرّحه مع «2» قیس بن مسهر الصّیداویّ و عمارة بن عبید «3» السّلولیّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه بن «4» الکدن الأرحبیّ «4»، فأمره بتقوی اللّه و کتمان أمره، و اللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوسقین عجّل إلیه بذلک.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 354- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 216؛ المحمودی، العبرات، 1/ 289
فبعث إلیهم مسلم بن عقیل. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1- 1)- [بحر العلوم: «الحاکم بالکتاب، و القائم بالقسط، و الدّائن بدین اللّه»].
(2)- [و فی بحر العلوم مکانه: «و بعث معه ...»].
(3)- [بحر العلوم: «عبید اللّه»].
(4- 4)- [بحر العلوم: «الأرحبیّ الأزدیّ»].
(5)- و او پسرعموی خویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب رضی اللّه عنه را سوی آنها فرستاد.
گوید: حسین، مسلم بن عقیل بن ابی طالب، پسرعموی خویش را پیش خواند و گفت: «به کوفه برو و در مورد آنچه به من نوشته‌اند، بنگر تا اگر درست بود، سوی آنها رویم.»
گوید: همه فرستادگان پیش حسین به هم رسیدند که نامه‌ها را بخواند و از فرستادگان درباره مردم پرسش کرد. آن‌گاه همراه هانئ بن هانئ سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی که آخرین فرستادگان بودند، چنین نوشت:
«به نام خدای رحمان رحیم
از حسین بن علی به جمع مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانئ و سعید با نامه‌های شما پیش من آمدند. همه آنچه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید، دانستم گفته بیشترتان این بود که: «امام نداریم، بیا! شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند.» اینک، برادر و پسرعمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم. به او گفتم، از حال و کار و رأی شما به من بنویسد. اگر نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 410
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین، سلام علیکم، أمّا بعد، فإنّ هانئ [بن هانئ- «1»] و سعید بن عبد اللّه «2» قدما علیّ بکتبکم، فکانا آخر من قدم علیّ من عندکم، و قد فهمت الّذی قد قصصتم و ذکرتم، و لست أقصر عمّا أحببتم، و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه، و قد أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم، و رأیکم، و رأی ذوی الحجی و الفضل منکم، و هو متوجّه إلی ما قبلکم إن شاء اللّه [تعالی- «3»] و السّلام، و لا قوّة إلّا باللّه، فإن کنتم علی ما قدمت به رسلکم و قرأت فی کتبکم، فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه، و انصروه و لا تخذلوه، فلعمری! لیس الإمام العادل بالکتاب، و العادل بالقسط، کالّذی یحکم بغیر الحقّ و لا یهدی و لا یهتدی، جمعنا اللّه و إیّاکم علی الهدی، و ألزمنا و إیّاکم کلمة التّقوی، إنّه لطیف لما یشاء- و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
قال: ثمّ طوی الکتاب و ختمه، و دعا مسلم بن عقیل رحمه اللّه، فدفع إلیه الکتاب و قال له: إنّی موجّهک إلی أهل الکوفة و هذه کتبهم إلیّ، و سیقضی اللّه من أمرک ما یحبّ و یرضی، و أنا أرجو أن أکون أنا و أنت فی درجة الشّهداء، فامض علی برکة اللّه حتّی
__________________________________________________
- خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته‌اند و در نامه‌هایتان خوانده‌ام، بزودی پیش شما می‌آیم، ان شاء اللّه. به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند و السّلام.»
گوید: حسین، مسلم بن عقیل را خواست و او را همراه قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبیده سلولی و عبد الرّحمان بن عبد اللّه ارحبی فرستاد و به او دستور داد که از خدا ترسان باشد و کار خویش را نهان دارد و دقیق باشد. اگر مردم را فراهم و هم‌پیمان دید، زودتر به او خبر دهد.
حسین، مسلم بن عقیل را سوی آنها فرستاد که به کوفه رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2916- 2917، 2924- 2925، 2976
(1)- من د و بر.
(2)- من د.
(3)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 411
تدخل الکوفة، فإذا دخلتها، فانزل عند أوثق أهلها، و ادع [النّاس- «1»] إلی [طاعتی- «2»] و اخذلهم عن آل أبی سفیان، فإن رأیت «3» النّاس مجتمعین علی بیعتی، فعجّل لی بالخبر، حتّی أعمل علی حسب ذلک، إن/ شاء اللّه تعالی. ثمّ عانقه و ودّعه و بکیا جمیعا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 51- 53
و قد کان بعث الحسین بن علیّ مسلم بن عقیل بن أبی طالب إلی أهل الکوفة لیأخذ بیعتهم.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 327- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
و لحق بمکّة، فأرسل بابن عمّه «4» مسلم بن عقیل إلی الکوفة، و قال له: سر إلی أهل الکوفة، فإن کان حقّا ما کتبوا به، عرّفنی حتّی ألحق بک. المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
فأنفذ الحسین بن علیّ مسلم بن عقیل إلی الکوفة، لأجل البیعة علی أهلها.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 555
فقال لهم: أبعث معکم أخی و ابن عمّی، فإذا أخذ لی بیعتی، و آتانی عنهم بمثل ما کتبوا به إلیّ، قدمت علیهم.
و دعا مسلم بن عقیل، فقال: اشخص إلی الکوفة، فإن رأیت منهم اجتماعا علی ما کتبوا و رأیته أمرا تری الخروج معه، فاکتب إلیّ برأیک. «5»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63
__________________________________________________
(1)- من د.
(2)- من د و بر.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: راتب.
(4)- فی ا: «فأرسل ابن عمّه».
(5)- حسین علیه السّلام به نمایندگان فرمود: «من برادر و پسرعمویم را با شما به کوفه می‌فرستم و هرگاه او از مردم بیعت گرفت و همچنان‌که در نامه‌هاشان نوشته‌اند، با او بیعت کردند، من نیز خواهم آمد.»
سپس مسلم بن عقیل را خواست و به او فرمود: «به کوفه برو و اگر دیدی همان‌طور که در این نامه‌ها نوشته‌اند، متّفق‌اند و مشاهده کردی که می‌توان به وسیله آن مردم بر علیه یزید نهضتی کرد، نظر خود را به من بنویس.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 412
ثمّ کتب مع هانئ بن هانئ و سعید بن عبد اللّه، و کانا آخر الرّسل:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم «1»
من الحسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین، أمّا بعد، فإنّ هانئا و سعیدا قدما علیّ بکتبکم، و کانا آخر من قدم علیّ من رسلکم، و قد فهمت کلّ «2» الّذی اقتصصتم و ذکرتم، و مقالة جلّکم: إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن «3» یجمعنا بک علی الحقّ و الهدی، و إنّی «4» باعث إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل «5»، فإن کتب إلیّ أنّه «6» قد اجتمع رأی ملئکم و ذوی الحجی و الفضل «7» منکم علی مثل ما قدمت‌به رسلکم، و قرأت فی کتبکم، فإنّی أقدم إلیکم «8» وشیکا إن شاء اللّه، فلعمری ما الإمام إلّا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ، الحابس «9» نفسه علی ذات «10» اللّه، و السّلام.
المفید، الإرشاد، 2/ 36- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 334- 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 183- 184؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ القمی، نفس المهموم،/ 81- 82؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 11- 12؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 36؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 228- 229؛ السّماوی، إبصار العین،/ «5»؛ الزّنجانی، وسیلة «11» الدّارین،/ 49
__________________________________________________
(1)- [و فی المعالی مکانه: «و کتب معه [مسلم بن عقیل] جواب کتبهم: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ...»].
(2)- [لم یرد فی المعالی، و فی إبصار العین و وسیلة الدّارین: «ما» بدل عن «کلّ الّذی»].
(3)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و اللّواعج و مثیر الأحزان: «أنا»].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: «و أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم و رأیکم»].
(6)- [المعالی: «بأنّه»].
(7)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(8)- [فی روضة الواعظین و نفس المهموم و المقرّم: «علیکم»].
(9)- [روضة الواعظین: «الحاسب»].
(10)- [فی البحار و العوالم: «ذلک»].
(11)- [حکاه فی وسیلة الدّارین عن إبصار العین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 413
و دعا الحسین علیه السّلام مسلم بن عقیل، فسرّحه مع قیس بن مسهر الصّیداویّ، «1» و عمارة ابن عبد اللّه السّلولیّ «2» و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ «1»، «2» و أمره بالتّقوی، «3» و کتمان أمره و اللّطف «3»، فإن رأی النّاس مجتمعین مستوثقین عجّل إلیه بذلک. «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 37- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 184؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ القمی، نفس المهموم،/ 82؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 14؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 165- 166؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 153؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 36؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 229
فاجتمعت الرّسل کلّهم عند الحسین، و قرأ الکتب، و سأل الرّسل عن أمر النّاس، ثمّ کتب أجوبة کتبهم، و أنفذ مسلم بن عقیل بن أبی طالب إلیهم.
__________________________________________________
(1- 1)- [فی المعالی: «و جماعة من أهل الکوفة» و فی أعیان الشّیعة: «و رجلین آخرین»].
(2- 2) [عن ط آل البیت، فی البحار و العوالم و اللّواعج و مثیر الأحزان و المقرّم: «عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأزدیّ». و فی الإرشاد ط علمیّة و بحر العلوم: «عبد اللّه و عبد الرّحمان ابنا شدّاد الأرحبیّ»].
(3- 3) [المقرّم: «و النّظر فیما اجتمع علیه أهل الکوفة»].
(4)- سپس، به وسیله هانی بن هانی و سعید بن عبد اللّه که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند، نامه‌ای بدین مضمون به آنها نوشت:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
نامه‌ای است از حسین بن علی به گروه مؤمنان و مسلمانان؛ امّا بعد، همانا هانی و سعید نامه‌های شما را به من رساندند، و این دو آخرین فرستادگان شما بودند، و من همه آنچه داستان کرده‌اید و یادآور شده‌اید، دانستم. سخن بیشتر شما این بود که: برای ما امام و پیشوایی نیست. پس به سوی ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد، و من هم‌اکنون برادرم و پسرعمویم و آن‌کس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم می‌باشد (یعنی) مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل داشتم، تا اگر مسلم برای من نوشت که رأی و اندیشه گروه شما و خردمندان و دانایانتان همانند سخن فرستادگان شما و آنچه من در نامه‌هاتان خواندم می‌باشد، ان شاء اللّه بزودی به نزد شما خواهم آمد. به جان خودم سوگند امام و پیشوا نیست جز آن‌کس که به کتاب خدا در میان مردم حکم کند، و به دادگستری و عدالت بپاخیزد، و بدین حق دینداری کند، و خود را در آنچه مربوط به خداست نگهداری کند. و السّلام.»
و حضرت علیه السّلام مسلم بن عقیل را خواسته با قیس بن مسهر صیداوی، و عمارة بن عبد اللّه سلولی، و عبد اللّه و عبد الرّحمان پسران شدّاد ارحبی به سوی کوفه فرستاد، و او را به پرهیزکاری، و پوشیده داشتن کار خود، و مدارا کردن با مردم دستور فرمود، و اگر دید مردم گرد آمده و (چنانچه نوشته‌اند) فراهم شدند، بزودی به آن حضرت اطلاع دهد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 36- 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 414
و قال له: «اذهب، فاعرف أحوال النّاس، و انظر ما کتبوا به، فإن کان صحیحا، قد اجتمع علیه رؤساؤهم، و تابعهم من یوثق به، خرجنا إلیهم».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 41- 42
و قد کان الحسین علیه السّلام قدّم مسلم بن عقیل یبایع له فی السّرّ إلی الکوفة.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
فلمّا قرأ الکتاب و سأل الرّسل کتب إلیهم: من الحسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین:
أمّا بعد: فإنّ فلانا و فلانا قدما علیّ بکتبکم، و فهمت مقالة جلّکم: إنّه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ اللّه یجمعنا بک علی الحقّ، و إنّی باعث إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهلی، فإن کتب إلیّ أنّه قد اجتمع رأی ملئکم و ذووا الحجی و الفضل منکم علی مثل ما قدمت علیّ به رسلکم، و قرأته فی کتبکم أقدم علیکم، وشیکا إن شاء اللّه تعالی. فدعا بمسلم بن عقیل، فسرّحه مع قیس بن مسهر الصّیداویّ، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأزدیّ.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223
ثمّ أمر بجواب کتب أهل الکوفة علی هذا النّحو: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین ابن علیّ إلی الملأ من المؤمنین، سلام علیکم، أمّا بعد، فإنّ هانئ بن هانئ و سعید بن عبد اللّه قدما علیّ من رسلکم، و قد فهمت الّذی اقتصصتم و ذکرتم، و لست أقصر عمّا أحببتم، و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمّی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، و أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم و خبرکم و رأیکم و رأی ذوی الحجی و الفضل منکم، و هو متوجّه إلیکم إن شاء اللّه و لا قوّة إلّا باللّه، فإن کنتم علی ما قدمت به رسلکم، و قرأت فی کتبکم، فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه و لا تخذلوه، فلعمری ما الإمام العامل بالکتاب القائم بالقسط، کالّذی یحکم بغیر الحقّ، و لا یهتدی سبیلا، جمعنا اللّه و إیّاکم علی الهدی، و ألزمنا و إیّاکم کلمة التّقوی، إنّه لطیف لما یشاء، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
ثمّ طوی الکتاب و ختمه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 195- 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 415
و دعا بمسلم بن عقیل، فدفع إلیه الکتاب، و قال: إنّی موجّهک إلی أهل الکوفة، و سیقضی اللّه من أمرک ما یحبّ و یرضی، و أنا أرجو أن أکون أنا و أنت فی درجة الشّهداء، فامض ببرکة اللّه و عونه، حتّی تدخل الکوفة، فإذا دخلتها، فانزل عند أوثق أهلها «1» و ادع النّاس إلی طاعتی، فإن رأیتهم مجتمعین علی بیعتی، فعجّل علیّ بالخبر، حتّی أعمل علی حسب ذلک، إن شاء اللّه تعالی. ثمّ عانقه الحسین، و ودّعه و بکیا جمیعا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 196- عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 165؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 215- 216
فاجتمعت الرّسل کلّهم عنده، فقرأ الکتب، و سأل الرّسل عن أمر النّاس، ثمّ کتب مع مسلم بن عقیل:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی الملأ من المسلمین و المؤمنین أمّا بعد:
فإنّ هانئا و سعیدا قدما علیّ بکتبکم، و کانا آخر من قدم علیّ من رسلکم، و قد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم و ذکرتم، و مقالة جلّکم: إنّه لیس لنا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن یجمعنا بک علی الهدی، و أنا باعث إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی، فإن کتب إلیّ أنّه قد أجمع رأی أحداثکم [؟] و ذوی الفضل منکم علی مثل ما قدمت به رسلکم، و تواترت به کتبکم، أقدم علیکم، وشیکا إن شاء اللّه، و لعمری ما الإمام إلّا الحاکم القائم بالقسط، الدّائن بدین اللّه، الحابس نفسه علی ذات اللّه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 90
فبعث إلیهم مسلما لینظر ما قالوا.
و تلاقت الرّسل کلّها عنده. فقرأ الکتب، و کتب مع هانئ بن هانی السّبیعیّ، و سعید ابن عبید الحنفیّ، و کانا آخر الرّسل:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. من حسین بن علیّ إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین. أمّا بعد، فإنّ هانئا و سعیدا قدما علیّ، و کانا آخر من قدم من رسلهم، و قد بعثت أخی و ابن عمّی
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی المقرّم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 416
و ثقتی من أهل بیتی، و أمرت أن یکتب إلیّ بحالکم، فإن کتب إلیّ أنّه قد أجمع رأی ملئکم و ذوی الحجی و الفضل منکم علی مثل ما قدمت به علیّ رسلکم، قدمت علیکم إن شاء اللّه تعالی.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325، 328
فدعا مسلم بن عقیل، و قال: أشخص إلی الکوفة، فإن رأیت منهم اجتماعا فاکتب إلیّ.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
فکتب إلیهم الحسین عند اجتماع الکتب عنده، أمّا بعد، فقد فهمت کلّ الّذی اقتصصتم، و قد بعثت إلیکم بأخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل، و أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم و أمرکم و رأیکم، فإن کتب إلیّ أنّه قد اجتمع رأی ملئکم و ذوی الحجی منکم علی مثل ما قدمت به رسلکم، أقدم إلیکم، وشیکا إن شاء اللّه، فلعمری ما الإمام إلّا العامل بالکتاب، و القائم بالقسط، و الدّائن بدین الحقّ، و السّلام.
ثمّ دعا الحسین مسلم بن عقیل، فسیّره نحو «1» الکوفة، و أمره بتقوی اللّه، و کتمان أمره و اللّطف، فإن رأی النّاس مجتمعین له عجّل إلیه بذلک. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 386- 387
و دعا مسلم بن عقیل و عرّفه ما فی نفسه و أطلعه علی أمره.
و عن داود بن أبی هند عن الشّعبیّ، قال: بایع الحسین علیه السّلام أربعون ألفا من أهل الکوفة علی أن یحاربوا من حارب، و یسالموا من سالم.
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «إلی»].
(2)- بعد از رسیدن نامه‌ها حسین به آنها نوشت:
امّا بعد، هرچه شما شرح داده و حکایت کرده بودید، دانستم و آگاه شدم. اکنون برادر و پسر عمّ خود را (مسلم بن عقیل) نزد شما روانه می‌کنم. به او دستور دادم که اوضاع و احوال شما را مشاهده کرده به من گزارش بدهد. اگر او به من بنویسد که شما همه جمع شده و تصمیم گرفته‌اید و خردمندان شما با رأی و عقیده شما موافق باشند و آنچه را که نمایندگان شما می‌گویند مورد تصدیق و موافقت بزرگان قوم باشد، من زودتر خواهم آمد، به خواست خداوند. به جان خود سوگند، امام و پیشوا کسی باید باشد که به کتاب و دستور خداوند عمل کند و دادگر و متدین به دین حق باشد، و السّلام.
حسین هم مسلم بن عقیل را نزد خود خواند و سوی کوفه روانه کرد. به او گفت: اول باید پرهیزگار و خداپرست باشی. کارهای خود را از مراقبت دشمن پنهان بدار و مدارا با لطف بکن. اگر دیدی که مردم همه جمع و متفق شده باشند، خبر بده تا شتاب کنم.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 113- 114
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 417
فعند ذلک ردّ جواب کتبهم یمنّیهم بالقبول، و یعدهم بسرعة الوصول «1» و أنّه قد جاء ابن عمّی مسلم بن عقیل لیعرّفنی ما أنتم علیه من رأی جمیل.
و لعمری ما الإمام إلّا العامل بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ، الحابس نفسه فی ذات اللّه.
و أمر مسلم بالتّوجّه بالکتاب إلی الکوفة.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 11- 12- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 186- 187؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 217
و بعث الحسین من مکّة إلی الکوفة ابن عمّه مسلم بن عقیل لیصحّح بیعته بها، و یأخذ العهود له من أهلها.
البرّی، الجوهرة،/ 42
فکتب «2» إلیهم و سیّر جوابهم «2» [مع] ابن عمّه مسلم بن عقیل.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
ثمّ بعث الحسین قبل خروجه من مکّة إلی الکوفة مسلم بن عقیل، و قال له: انظر ما کتبوا به إلینا، فإن کان حقّا فأخبرنی، فاستعفاه مسلم فلم یعفه، فقال له: یا ابن عمّ، النّاس کثیر، فباللّه لا تلقی اللّه بدمی. فقال له: لا بدّ من مسیرک.
فحینئذ بعث إلیهم مسلم بن عقیل، و کتب معه کتابا: قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی، و أمرته أن یکتب إلیّ بحالکم، فإن کتب إلیّ أنّه قد اجتمع رأی ملئکم و ذی الحجی منکم علی مثل ما قدمت به رسلکم، قدمت علیکم، و إلّا لم أقدم و السّلام. ثمّ دعی مسلم بن عقیل، فبعثه مع قیس بن مسهر الصّیداویّ، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ، و عبد الرّحمان بن عبد اللّه الأرحبیّ، و أمره بکتمان الأمر. «3»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و الأسرار، و زادوا: «و بعث مسلم بن عقیل»].
(2- 2) [کشف الغمّة: «جوابهم و سیّر إلیهم»].
(3)- چون حجّت بر امام ثابت شد و رعیت با نصرت و اظهار کلمه دین او را خواندند و حسین به مکّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 418
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 137، 139- 140
ثمّ طلب مسلم بن عقیل، و اطّلعه علی الحال «1»، و کتب معه جواب کتبهم یعدهم بالقبول «2»، و یقول ما معناه: قد نفذت إلیکم ابن عمّی مسلم بن عقیل لیعرّفنی ما أنتم علیه من رأی جمیل. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 36- 37- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 228؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 153، 213
فأرسل إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه. «4»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104
و کان الحسین قد قدّمه [مسلم بن عقیل] إلی الکوفة لیخبر من بها من شیعته بقدومه.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352
فبعث الحسین ابن عمّه مسلم بن عقیل، أن سر، فانظر ما کتبوا. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام] «5»
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
فعند ذلک بعث ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب إلی العراق، لیکشف له حقیقة هذا الأمر و الاتّفاق، فإن کان متحتّما و أمرا حازما محکما، بعث إلیه لیرکب فی أهله و ذویه، و یأتی الکوفة لیظفر بمن یعادیه، و کتب معه کتابا إلی أهل العراق بذلک.
__________________________________________________
- و مدینه خائف بود و بتقیّه زندگانی می‌بایست کردن، حسین علیه السّلام مسلم بن عقیل را بخواند و نامه بنوشت و به دست او داد که مسلم مرد امین است و ثقه من و پسر عمّ من به شما فرستادم تا حالها باز داند و به من اعلام کند و من در عقب او می‌رسم.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 272
(1)- [زاد فی المعالی و بحر العلوم: «و أمره بالمسیر»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و بحر العلوم].
(3)- پس از آن مسلم بن عقیل را خواست و از جریان مطّلعش فرمود و پاسخ نامه‌های اهل کوفه را نوشت، و وعده پذیرش دعوت آنان را داد، و اضافه فرمود که پسر عمّ خودم مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم تا مرا از وضع موجود و آخرین تصمیم شما آگاه نماید.
فهری، ترجمه لهوف،/ 36- 37
(4)- حسین علیه السّلام نیز پسرعموی خود مسلم بن عقیل بن ابی طالب (رض) را نزد ایشان فرستاد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
(5)- نخست پسر عمّ خویش مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 618
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 419
فبعث إلیهم مسلم بن عقیل، فذکر قصّة مقتل مسلم کما تقدّم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152، 170
فأجابهم الحسین: فهمت ما قصصتم، و قد بعثت إلیکم ابن عمّی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل، یکتب إلیّ بأمرکم و رأیکم، فإن اجتمع ملؤکم علی مثل ما قدمت به رسلکم، أقدم علیکم قریبا، و لعمری ما الإمام إلّا العامل بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
فأرسل إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
فکتب جوابهم صحبته القاصدین، و سیّر معهم ابن عمّه مسلم بن عقیل.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184
فأرسل إلیهم ابن عمّه مسلم بن عقیل «2» علیه السّلام.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
فلمّا وقف الحسین علی الکتب و قرأ ما فیها، سألهم عن أمور النّاس، و کتب إلیهم کتابا یذکر فیه: إنّی قد أنفذت إلیکم أخی و ابن عمّی و المفضّل عندی مسلم بن عقیل بن أبی
__________________________________________________
(1)- حسین به آنان پاسخ داد که: «آنچه را که نوشته‌اید، دریافتم و پسر عمّ خود مسلم بن عقیل را که از خاندان من و مورد اعتماد من است، به سوی شما می‌فرستم. او برای من خواهد نوشت که شما چه می‌گویید و چه می‌خواهید. اگر بزرگان شما چنین گویند که رسولان شما می‌گویند، به همین زودی به سوی شما خواهم آمد. به جان خودم سوگند که کسی که امام است، جز به کتاب خدا عمل نخواهد کرد و عدالت را برپای خواهد داشت و بر دین حق خواهد بود».
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 31- 32
(2)- و چون این طایفه متعاقب یکدیگر به تقبیل بساط امامت مناط سرافراز گشتند و بقدر امکان در باب توجه آن حضرت مبالغه نمودند، خاطر مبارکش بر آن قرار یافت که نخست مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه را به کوفه ارسال فرماید تا از کوفیان بیعت بستاند، آن‌گاه به نفس نفیس متوجه گردد. لاجرم در جواب مکاتیب رؤسای آن بلده قلمی فرمود که: این نامه‌ای است از حسین بن علی به گروهی از اهل ایمان.
امّا بعد، مکتوب شما رسید و بر مضمون آن اطّلاع حاصل گردید. بدانید که من در حصول مقصود شما تأخیر جایز نخواهم داشت و حالا برادر و پسر عمّ خویش مسلم بن عقیل را به آن صوب فرستادم تا حقیقت حال و صدق مقال شما را معلوم کند. اگر بر سر سخن خود باشید، با او بیعت نمایید و چون او مرا از مبایعت شما اعلام دهد، بدان جانب شتابم. باید که مسلم را یاری دهید و جانب او را فرونگذارید که امامی که به کتاب خدای تعالی عمل نماید و عادل و عالم باشد، با حاکمی که ظلم و فسق از وی صادر شود، مساوی نبود.
و السّلام. خواند
امیر، حبیب السّیر، 2/ 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 420
طالب، فاسمعوا له و أطیعوا رأیه، و قد أمرته باللّطف فیکم، و إن ینفذ إلیّ بحسن رأیکم، و ما أنتم علیه، و أنا أقدم علیکم إن شاء اللّه. ثمّ دعا بمسلم، فأنفذه مع دلیلین، یدلّانه علی
الطّریق. الطّریحی، المنتخب، 2/ 422- 423
فلمّا قرأ الکتب جمیعا کتب الجواب فی کتاب أوّله: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ علیه السّلام إلی الملأ من المؤمنین: أمّا بعد، فإنّ هانئا و سعیدا قدما إلیّ بکتبکم، و کانا آخر من قدما إلیّ من رسلکم، و قد فهمت ما ذکرتموه أنّه لیس لکم إمام غیری، و تسألونی القدوم إلیکم، لعلّ اللّه یجمعکم علی الحقّ و الهدی؛ و إنّی باعث إلیکم أخی و ابن عمّی المفضّل عندی من أهل بیتی مسلم بن عقیل علیه السّلام، و قد أمرته أن یکتب إلیّ بحسن رأیکم، و ما أنتم علیه و أنا أقدم إلیکم إن شاء اللّه تعالی.
ثمّ دعا بمسلم بن عقیل، و وجّه معه قیس بن مسهر الصّیداویّ، و عمارة بن عبد اللّه السّلولیّ، و أمره بتقوی اللّه و اللّطف بالنّاس، فإن رأی النّاس مجتمعین علی رأیه یعجّل له بالخبر.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 19
فکتب إلیهم الحسین رضی اللّه عنه: «أمّا بعد، فقد وصلنی کتابکم، و فهمت ما اقتضته‌آراؤکم، و قد بعثت إلیکم أخی و ثقتی و ابن عمّی مسلم بن عقیل، و سأقدم علیکم إثره إن شاء اللّه تعالی». و أرسل مسلم بن عقیل إلیهم صحبة قاصدیهم [عن الفصول المهمّة].
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
فی النّاسخ: إنّ مسلما ودّع الحسین علیه السّلام و قبّل یدیه و رجلیه، و بکی و قال: جعلت فداک، أری هذا آخر اللّقاء و الملتقی یوم القیامة. فبکی الحسین علیه السّلام و ضمّه إلی صدره و تعطّف علیه و خرج مسلم علیه السّلام و هو یبکی فی طریقه. فسئل ما هذا البکاء؟ فقال:
لحرقة قلبی، لأنّ الدّهر فرّق بینی و بین الحسین و أبعد بینی و بینه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 229
فأرسل الحسین علیه السّلام ابن عمّه مسلم بن عقیل فی التّاریخ المذکور.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 32
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 421

کتاب الإمام علیه السّلام إلی وجوه أهل البصرة

و قد کان الحسین بن علیّ علیه السّلام، کتب إلی وجوه أهل البصرة، یدعوهم إلی کتاب اللّه، و یقول لهم: «إنّ السّنّة قد أمیتت، و إنّ البدعة قد أحییت و نعشت».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 78
و قد کان الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه، کتب کتابا إلی شیعته من أهل البصرة مع مولی له، یسمّی سلمان، نسخته: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی مالک بن مسمع، و الأحنف بن قیس، و المنذر بن الجارود، و مسعود بن عمرو، و قیس بن الهیثم. سلام علیکم، أمّا بعد، فإنّی أدعوکم إلی إحیاء معالم الحقّ، و إماتة البدع، فإن تجیبوا تهتدوا سبل الرّشاد، و السّلام. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233
و قد کان حسین کتب إلی أهل البصرة کتابا؛ قال هشام: قال أبو مخنف: حدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن أبی عثمان النّهدیّ، قال: کتب حسین مع مولی لهم، یقال له:
سلیمان، و کتب بنسخة إلی رؤوس الأخماس بالبصرة «2» و إلی الأشراف؛ فکتب إلی مالک ابن مسمع البکریّ، «2» و إلی الأحنف بن قیس، و إلی المنذر بن الجارود، و إلی مسعود بن عمرو، و إلی قیس بن الهیثم، و إلی عمرو بن عبید اللّه بن معمر، فجاءت منه نسخة واحدة إلی جمیع أشرافها: أمّا بعد، فإنّ اللّه اصطفی محمّدا صلی اللّه علیه و سلم علی خلقه، و أکرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته، ثمّ قبضه اللّه إلیه، و قد نصح لعباده، و بلّغ ما أرسل به صلی اللّه علیه و سلم، و کنّا أهله، و أولیاءه،
__________________________________________________
(1)- امام حسین علیه السّلام هم برای شیعیان خود در بصره نامه‌ای نوشت و آن را همراه یکی از غلامان خود به نام سلمان به بصره فرستاد و متن آن چنین بود:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
از حسین بن علی به مالک بن مسمع و احنف بن قیس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم، سلام بر شما، همانا من شما را به زنده کردن آثار و نشانه‌های حق و نابود کردن بدعتها فرامی‌خوانم و اگر بپذیرید، به راههای هدایت رهنمون خواهید شد، و السّلام».
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 280
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 422
و أوصیاءه، و ورثته، و أحقّ النّاس بمقامه فی‌الناس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، «1» فرضینا و کرهنا الفرقة، و أحببنا العافیة «1»، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولّاه، «2» و قد أحسنوا و أصلحوا، و تحرّوا الحقّ، فرحمهم اللّه، و غفر لنا و لهم «2». و قد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب اللّه و سنّة نبیّه صلی اللّه علیه و سلم، فإنّ السّنّة قد أمیتت، و إنّ البدعة قد أحییت، و إن تسمعوا «3» قولی، و تطیعوا أمری أهدکم سبیل الرّشاد، و السّلام علیکم و رحمة اللّه. «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 357- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 90؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 146؛ المحمودی، العبرات، 1/ 291- 292؛ مثله السّماوی، ابصار العین،/ 5- 6؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین «5»،/ 50
__________________________________________________
(1- 1) [فی إبصار العین: «فأغضینا کراهیّة للفرقة و محبّة للعافیة» و فی وسیلة الدّارین: «فأمضینا کراهیّته للفرقة و محبّة للعافیة»].
(2- 2) [لم یرد فی إبصار العین و وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: «استمعوا»].
(4)- گوید: حسین نیز نامه‌ای برای مردم بصره نوشته بود.
ابو عثمان نهدی گوید: حسین همراه یکی از غلامانشان به نام سلیمان، نامه‌ای نوشت و نسخه آن را به هریک از سران پنج ناحیه بصره و بزرگان آن‌جا فرستاد. چون: مالک بن مسمع بکری و احنف بن قیس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم و عمرو بن عبید اللّه بن معمر که نسخه‌ای از نامه وی به همه سران بصره رسید، به این مضمون:
«امّا بعد، خدای، محمّد صلی اللّه علیه و سلم را از مخلوق خویش برگزید و به نبوت کرامت داد و او را به پیمبری خویش معیّن کرد و آن‌گاه وی را سوی خویش برد که اندرز بندگان گفته بود و رسالت خویش را رسانیده بود. ما خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم، به جای وی، در میان مردم شایسته‌تر؛ امّا قوم ما دیگران را بر ما مرجّح داشتند که رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی‌که می‌دانستیم حق ما نسبت به این کار از کسانی که عهده‌دار آن شدند و نکو کردند و اصلاح آوردند و رعایت حق کردند، بیشتر بود که خدایشان رحمت کند و ما و آنها را بیامرزد. اینک فرستاده خویش را با این نامه سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنّت پیمبر او صلی اللّه علیه و سلم دعوت می‌کنم که سنّت را می‌رانیده‌اند و بدعت را احیا کرده‌اند. اگر گفتار مرا بشنوید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه رشاد هدایت می‌کنم. سلام بر شما با رحمت و برکات خدای».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2929- 2930
(5)- [حکاه فی وسیلة الدّارین عن إبصار العین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 423
قال: و قد کان الحسین بن علیّ، قد کتب إلی رؤساء أهل البصرة مثل الأحنف بن قیس، و مالک بن مسمع، و المنذر بن الجارود، و قیس بن الهیثم، و مسعود بن عمرو، و عمر ابن عبید اللّه بن معمر، فکتب إلیهم کتابا، یدعوهم فیه إلی نصرته و القیام معه فی حقّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 62
و قد کان الحسین علیه السّلام، کتب إلی رؤساء أهل البصرة مثل الأحنف بن قیس، و مالک ابن مسمع، و المنذر بن الجارود، و قیس بن الهیثم، و مسعود بن عمرو، و عمرو بن عبید اللّه ابن معمر، یدعوهم لنصرته و القیام معه فی حقّه لکلّ واحد کتابا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199
و کان الحسین قد کتب إلی أهل البصرة نسخة واحدة إلی الأشراف، فکتب إلی مالک ابن مسمع البکریّ، و الأحنف بن قیس، و المنذر بن الجارود، و مسعود بن عمرو، و قیس ابن الهیثم، و عمر بن عبید اللّه بن معمر، یدعوهم إلی کتاب اللّه و سنّة رسوله، و إنّ السّنّة قد ماتت، و البدعة قد أحییت. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268
و کتب علیه السّلام کتابا إلی وجوه أهل البصرة منهم: الأحنف بن قیس، و قیس بن الهیثم، و المنذر بن الجارود، و یزید بن مسعود النّهشلیّ، و بعث الکتاب مع زراع السّدوسیّ و قیل مع سلیمان المکنّی بأبی رزین فیه: «إنّی أدعوکم إلی اللّه و إلی نبیّه، فإنّ السّنّة قد أمیتت، فإن تجیبوا دعوتی و تطیعوا أمری، أهدکم سبیل الرّشاد».
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 12- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 339- 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189
__________________________________________________
(1)- حسین هم در آن زمان یک نامه متّحد المال به اشراف بصره نوشته بود به مالک بن مسمع بکری و احنف بن قیس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم و عمر بن عبید بن معمر نامه نوشت و همه آنها را به کتاب خداوند (قرآن) و سنّت پیغمبر دعوت کرد که بدعت مرده و زایل شده (با مرگ معاویه).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 424
و کان الحسین علیه السّلام، قد کتب إلی جماعة من أشراف البصرة کتابا مع مولی «1» له اسمه سلیمان، و یکنیّ أبا رزین، یدعوهم فیه «2» إلی نصرته، «3» و لزوم طاعته، منهم: یزید بن مسعود النّهشلیّ و المنذر بن الجارود العبدیّ. «4»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 38- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 187؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229؛ القمی، نفس المهموم،/ 87؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 252؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 33
و کان الحسین قد کتب إلی أشراف البصرة، منهم: مالک بن مسمع، و الأحنف بن قیس، و المنذر بن الجارود، و مسعود بن عمرو، و قیس بن الهیثم، و عمر بن عبید اللّه بن معمر، یدعوهم إلی کتاب اللّه و سنّة رسوله، فإنّ السّنّة قد ماتت، و البدعة قد أحییت.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389
قال: بعث الحسین مع مولی له، یقال له: سلمان کتابا إلی أشراف أهل البصرة فیه: أمّا بعد، فإنّ اللّه اصطفی محمّدا علی خلقه، و أکرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته، ثمّ قبضه إلیه، و قد نصح لعباده، و بلّغ ما أرسل به، و کنّا أهله و أولیاءه، و ورثته، و أحقّ النّاس به، و بمقامه فی النّاس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا و کرهنا الفرقة، و أحببنا العافیة، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولّاه، و قد أحسنوا و أصلحوا، و تحرّوا الحقّ، فرحمهم اللّه و غفر لنا و لهم، و قد بعثت إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب اللّه و سنّة نبیّه، فإنّ السّنّة قد أمیتت، و إنّ البدعة قد أحییت، فتسمعوا قولی و تطیعوا أمری، فإن فعلتم أهدکم سبیل الرّشاد، و السّلام علیکم و رحمة اللّه.
__________________________________________________
(1)- [مثیر الأحزان: «رسول»].
(2)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی مثیر الأحزان].
(4)- حسین به وسیله یکی از غلامان خود به نام سلیمان که کنیه‌اش ابا رزین بود، نامه‌ای به عده‌ای از بزرگان بصره نوشته بود و در آن نامه، مردم بصره را به یاری خود دعوت نموده و تذکّر داده بود که لازم است از من اطاعت نمایید، و از جمله آنان، یزید بن مسعود نهشلی و منذر بن جارود عبدی بودند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 38
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 425
و عندی فی صحّة هذا عن الحسین نظر، و الظّاهر أنّه مطرّز بکلام مزید من بعض رواة الشّیعة «1».
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157- 158
فبینما هو کذلک إذ قدم رسول الحسین علیه السّلام إلی أشراف البصرة یدعوهم إلی نصرته منهم: الأحنف بن قیس، و عبد اللّه بن معمّر، و عمر بن الجارود، و مسعود بن معمّر «2»، و غیرهم بنسخة واحدة، أوّله: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ علیهما السّلام: أمّا بعد، فإنّ اللّه اصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و اله علی جمیع خلقه، و أکرمه بنبوّته، و حباه برسالته، ثمّ قبضه إلیه مکرّما، و قد نصح العباد و بلّغ رسالات ربّه، و کان أهله و أصفیاؤه أحقّ بمقامه من بعده، و قد تأمّر علینا قوم، فسلّمنا، و رضینا کراهة الفتنة و طلب العافیة، و قد بعثت إلیکم بکتابی هذا، و أنا أدعوکم إلی کتاب اللّه و سنّة نبیّه، فإن سمعتم قولی و اتّبعتم أمری أهدکم إلی سبیل الرّشاد، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 23- 24
و کتب الحسین إلی رؤساء الأخماس بالبصرة و إلی أشرافها «3» مع ذراع السّدوسیّ و «4» مع مولی للحسین علیه السّلام اسمه: سلیمان و یکنّی: أبا رزین، «5» فکتب إلی مالک بن مسمع البکریّ، و «5» الأحنف بن قیس، و یزید بن مسعود النّهشلیّ، و المنذر بن الجارود العبدیّ، و «6» مسعود بن عمر الأزدیّ بنسخة واحدة: أمّا بعد، فإنّ اللّه اصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی خلقه و أکرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته، ثمّ قبضه اللّه إلیه، و قد نصح لعباده و بلّغ ما أرسل
__________________________________________________
(1)- [لأنّ الإمام علیه السّلام یصرّح بأنّ حقّ الولایة و الإمرة کانت لهم، و إنّ غیرهم استأثر به دونهم، و هذا الکلام لا یرضی المنافقین و أبناء المنافقین!].
(2)- [أکثر هذه الأسماء مصحّفة و محرّفة!].
(3)- [اللّواعج: «جماعة من أشراف البصرة کتابا»].
(4)- [زاد فی اللّواعج: «قیل»].
(5) (5- 5) [اللّواعج: «منهم»].
(6) (6) (6*) [اللّواعج: «یقول فیه: إنّی أدعوکم إلی اللّه و إلی نبیّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 426
به، و کنّا أهله، و أولیاءه، و أوصیاءه، و ورثته، و أحقّ النّاس بمقامه فی النّاس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فاغضینا کراهیة للفرقة و محبّة للعافیة، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا، ممّن تولّاه، و قد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب اللّه و سنّة نبیّه (1*)، فإنّ السّنّة قد أمیتت، و إنّ البدعة قد أحییت، فإن تجیبوا دعوتی و تطیعوا أمری أهدکم سبیل الرّشاد.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/، لواعج الأشجان،/ 39- 40
و کتب- علیه السّلام- من مکّة إلی جماعة من أشراف البصرة و رؤساء الأخماس مع مولی له، اسمه سلیمان، و کنیته (أبو رزین):
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أمّا بعد، فإنّ اللّه اصطفی محمّدا من جمیع خلقه، و أکرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته، ثمّ قبضه إلیه مکرّما، و قد نصح لعباده و بلّغ ما أرسل به، و کنّا أهله و أولیاءه و أوصیاءه و ورثته، و أحقّ النّاس بمقامه فی النّاس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا و کرهنا الفرقة، و أحببنا العافیة، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولّاه.
و قد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب اللّه و سنّة نبیّه، فإنّ السّنّة قد أمیتت، و إنّ البدعة قد أحییت، و إن تسمعوا قولی، و تطیعوا أمری أهدکم إلی سبیل الرّشاد، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».
و ممّن کتب إلیه الحسین علیه السّلام من أهل البصرة: الأحنف بن قیس سیّد بنی تمیم، و المنذر بن الجارود العبدیّ، و یزید بن مسعود النّهشلیّ.
فأخذ الرّسول کتاب الحسین علیه السّلام و جعل یجدّ السّیر من مکّة إلی أن وصل إلی البصرة، فسلّم صورة الکتب إلی أصحابها.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 146
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 427

مسلم بن عقیل علیه السّلام‌من مخرجه إلی مقتله‌

اشاره

موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 429

خروج مسلم بن عقیل علیهما السّلام من مکّة

فخرج مسلم بن عقیل من مکّة نحو المدینة مستخفیا، لئلّا یعلم به أحد من بنی أمیّة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 53
فخرج مسلم بن مکّة فی النّصف «1» من شهر رمضان.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 82؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 166؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 216؛ المحمودی، العبرات، 1/ 296
قال: فخرج مسلم من مکّة نحو المدینة مستخفیا؛ لیلا، لئلّا یعلم أحد من بنی أمیّة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 196
فخرجوا فی النّصف من شهر رمضان.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 229
__________________________________________________
(1)- فی ا: «للنّصف من شهر رمضان».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 430

مسلم علیه السّلام فی طریقه إلی الکوفة

فکتب إلیه مسلم من الطّریق «1»: إنّی توجّهت مع دلیلین من أهل المدینة، فضلّا عن الطّریق، و اشتدّ علیهما العطش حتّی ماتا، و صرنا إلی الماء، فلم ننج إلّا بحشاشة أنفسنا، و قد تطیّرت من وجهی هذا، فإن رأیت أن تعفینی منه، و تبعث غیری، فافعل.
فکتب إلیه الحسین: أمّا بعد، فقد خشیت أن یکون الّذی حملک علی الکتاب إلیّ بالاستعفاء من وجهک الجبن، فامض لما أمرتک به.
فمضی لوجهه. البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 370- 371، أنساب الأشراف، 3/ 159
فخرج مسلم علی طریق المدینة لیلمّ بأهله، ثمّ استأجر دلیلین من قیس، و سار فضلّا ذات لیلة، فأصبحا و قد تاها، و اشتدّ علیهما العطش و الحرّ، فانقطعا، فلم یستطیعا المشی، فقالا لمسلم: علیک بهذا السّمت «2»، فالزمه لعلّک أن تنجو. فترکهما مسلم، و مضی علی ذلک السّمت، و لم یلبث الدّلیلان أن ماتا و نجا مسلم و من معه من خدمه بحشاشة الأنفس حتّی أفضوا إلی الطّریق، فلزموه حتّی وردوا الماء، فأقام مسلم بذلک الماء، و کتب إلی الحسین مع رسول استأجره من أهل ذلک الماء، یخبره خبره و خبر الدّلیلین، و ما لاقی «3» من الجهد، و یعلمه أنّه قد تطیّر من الوجه الّذی توجّه له، و یسأله أن یعفیه، و یوجّه غیره، و یخبره أنّه مقیم بمنزله ذلک من بطن الحربث.
فسار الرّسول حتّی وافی مکّة، و أوصل الکتاب إلی الحسین، فقرأه و کتب فی جوابه:
أمّا بعد، فقد ظننت أنّ الجبن قد قصر بک عمّا وجّهتک به، فامض لما أمرتک فإنّی غیر معفیک و السّلام. فسار مسلم. «4»
__________________________________________________
(1)- و هاهنا فی الکلام حذف أی: فأخذ مسلم دلیلین فساروا، فضلّ الدّلیلان عن الطّریق فماتا عطشا، و انتهی مسلم إلی الماء بعد ما کاد أن یموت من العطش، فکتب إلی الحسین.
(2)- [العبرات: «السّمط»].
(3)- [العبرات: « [نالاه»].
(4)- مسلم از راه مدینه رفت که از خاندان خود دیدار کند و سپس دو راهنما از قبیله قیس برداشت و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 431
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 232- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 296- 297
فخرج مسلم حتّی أتی المدینة، فأخذ منها دلیلین، فمرّا به فی البرّیّة، فأصابهم عطش، فمات أحد الدّلیلین، «1» و کتب مسلم إلی الحسین یستعفیه «2»، فکتب إلیه الحسین: أن امض «3» إلی الکوفة. فخرج. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 423؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «4»، 4/ 335؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
فأقبل مسلم حتّی أتی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ودّع من أحبّ من أهله، ثمّ استأجر دلیلین من قیس، فأقبلا به، فضلّا الطّریق و جارا، و أصابهم عطش شدید، و قال الدّلیلان: هذا الطّریق، حتّی تنتهی إلی الماء. و قد کادوا أن یموتوا عطشا.
فکتب مسلم بن عقیل مع قیس بن مسهر الصّیداویّ إلی حسین، و ذلک بالمضیق من بطن الخبیث:
__________________________________________________
- حرکت کرد. شبی راه را گم کردند و چون صبح شد، در بیابان سرگردان ماندند. تشنگی و گرما بر ایشان سخت شد. آن دو راهنما درافتادند و یارای راه رفتن نداشتند و به مسلم گفتند: «از این سوی برو و راه خود را تغییر مده! شاید تو نجات پیدا کنی.» مسلم و همراهانش آن دو را رها کردند و درحالی‌که هنوز رمقی داشتند، خود را به راهی رساندند و کنار آبی رسیدند. مسلم کنار همان آب ماند و همراه فرستاده‌ای از ساکنان آن محل که او را اجیر کرد، نامه‌ای برای امام حسین علیه السّلام نوشت و خبر خود و دو راهنما و سختیهایی را که دیده بود، به اطلاع رساند و گفت: «از این راه فال بد زده است.» و استدعا کرد او را معاف فرماید و کس دیگری را روانه کند و نوشت که او همان صحرای حربث مقیم خواهد بود. (1)
فرستاده به مکّه رفت و نامه را به امام حسین علیه السّلام رساند که آن را خواند و برای مسلم در پاسخ نوشت: «خیال می‌کنم ترس مانع تو از انجام کاری شده است که ترا برای آن فرستادم. اکنون هم برای اجرای دستوری که به تو داده‌ام، حرکت کن و من ترا معاف نمی‌دارم، و السّلام».
1 «حربث: گیاهی که سبز پررنگ است و گل سپیدی دارد و از بهترین نوع علوفه دامهاست.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 279
(1)- [إلی هنا حکاه فی الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(2)- [زاد فی تهذیب التّهذیب: «فأبی أن یعفیه»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(4)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 432
أمّا بعد، فإنّی أقبلت من المدینة معی دلیلان لی، فجارا عن الطّریق و ضلّا، و اشتدّ علینا العطش، فلم یلبثا أن ماتا، و أقبلنا حتّی انتهینا إلی الماء، فلم ننج إلّا بحشاشة أنفسنا، و ذلک الماء بمکان یدعی المضیق من بطن الخبیث؛ و قد تطیّرت من وجهی هذا، فإن رأیت أعفیتنی منه، و بعثت غیری، و السّلام.
فکتب إلیه حسین:
أمّا بعد، فقد خشیت ألّا یکون حملک علی الکتاب إلیّ فی الاستعفاء من الوجه الّذی وجّهتک له إلّا الجبن، فامض لوجهک الّذی وجّهتک له؛ و السّلام علیک.
فقال مسلم لمن قرأ الکتاب: هذا ما لست أتخوّفه علی نفسی. فأقبل کما هو حتّی مرّ بماء لطیّ‌ء، فنزل بهم، ثمّ ارتحل منه، فإذا رجل یرمی الصّید، فنظر إلیه قد رمی ظبیا حین أشرف له، فصرعه، فقال مسلم: یقتل عدوّنا إن شاء اللّه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 354- 355
__________________________________________________
(1)- گوید: مسلم روان شد تا به مدینه رسید و از آنجا دو بلد گرفت که او را از راه بیابان ببردند و دچار تشنگی شدند و یکی از دو بلد جان داد.
مسلم به حسین نوشت که او را از این کار معاف دارد؛ اما حسین بدو نوشت: «به طرف کوفه حرکت کن» و او برفت.
آنگاه دو بلد از مردم قیس اجیر کرد که با وی روان شدند؛ امّا راه را گم کردند و از راه برگشتند و بسختی تشنه ماندند. دو بلد گفتند: «راه این است تا به آب رسد.» و از تشنگی نزدیک مرگ بودند.
مسلم بن عقیل از تنگه درّه خبیث همراه قیس بن مسهر صیداوی به حسین نوشت: «امّا بعد، از مدینه آمدم و دو بلد همراه داشتم که از راه بگشتند و گم شدند و ما بسختی تشنه ماندیم و دو بلد از تشنگی بمردند و ما بیامدیم تا به آب رسیدیم و با اندک رمقی جان به‌در بردیم. این آب در محلّی است که آن را تنگه درّه خبیث گویند. من این سفر را به فال بد گرفته‌ام. اگر رأی تو باشد، مرا از آن معاف داری و دیگری را بفرستی و السّلام.»
حسین بدو نوشت: «امّا بعد، بیم آن دارم که نامه‌ای را که درباره معافیت از سفر نوشته بودی، از روی ترس نوشته باشی. به راهی که تو را فرستاده‌ام روان شو و السّلام.»
مسلم به کسی که نامه را خواند، گفت: «این چیزی نیست که از آن بر جان خویش بترسم.» و همچنان روان شد و به نزدیک آبگاهی رسید که از آن قبیله طی بود و پیش آنها فرود آمد.
گوید: وقتی از آنجا حرکت کرد مردی را دید که به شکار بود. وقتی پیش او رسید، آهویی را بزد و از پای درآورد. مسلم گفت: ان شاء اللّه دشمن ما کشته می‌شود». پاینده، ترجمه
تاریخ طبری، 7/ 2917، 2926
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 433
فلمّا دخل المدینة بدأ بمسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فصلّی فیه رکعتین، ثمّ أقبل فی جوف اللّیل، حتّی ودّع من أحبّ من أهل بیته، ثمّ إنّه استأجر دلیلین «1» من قیس عیلان یدلّانه علی الطّریق و یصحبانه إلی الکوفة علی غیر الجادّة، قال: فخرج به الدّلیلان من المدینة لیلا و سارا، فغلطا الطّریق و جارا عن القصد و اشتدّ بهما العطش، فماتا جمیعا عطشا.
قال: و کتب مسلم بن عقیل رحمه اللّه إلی الحسین: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، للحسین بن علیّ من مسلم بن عقیل، أمّا بعد، فإنّی خرجت من المدینة مع الدّلیلین «1» استأجرتهما فضلّا عن الطّریق و ماتا عطشا، ثمّ إنّا صرنا إلی الماء بعد ذلک، و کدنا أن نهلک، فنجونا بحشاشة أنفسنا، و أخبرک یا ابن بنت رسول اللّه، إنّا أصبنا الماء بموضع یقال له: المضیق، و قد تطیّرت من وجهی هذا الّذی وجّهتنی به، فرأیک فی إعفائی منه، و السّلام.
قال: فلمّا قرأ کتاب مسلم «2» بن عقیل «2» رحمه اللّه [علم- «3»] أنّه قد تشاءم و تطیّر من موت الدّلیلین و أنّه جزع، فکتب إلیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین بن علیّ إلی مسلم ابن عقیل، أمّا بعد، فإنّی خشیت أن لا یکون حملک علی الکتاب إلیّ و الاستعفاء من وجهک هذه الّذی أنت فیه إلّا الجبن «4» و الفشل، فامض لما أمرت به، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.
فلمّا ورد الکتاب علی مسلم بن عقیل، کأنّه وجد من ذلک فی نفسه، فقال: و اللّه لقد نسبنی أبو عبد اللّه الحسین إلی الجبن و الفشل، و هذا شی‌ء لم أعرفه من نفسی أبدا. ثمّ سار مسلم «2» بن عقیل «2» من موضعه ذلک یرید الکوفة، فإذا برجل یرمی الصّید، فنظر إلیه مسلم، فرآه، و قد رمی ظبیا «5»، فصرعه، فقال مسلم: نقتل أعداءنا إن شاء اللّه تعالی «6».
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: دلیلان ... الدّلیلان.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- من د.
(4)- فی بر: الحین.
(5)- وقع فی د: ضبیا- بالضّاد محرفا.
(6)- لیس فی د و بر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 434
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 53- 55
فخرج مسلم بن عقیل من المدینة معه قیس بن مسهر الصّیداویّ، یریدان الکوفة، و نالهما فی الطّریق، تعب شدید، و جهد جهید، لأنّهما أخذا دلیلا، تنکّب بهما الجادّة، فکاد مسلم بن عقیل أن یموت عطشا إلی أن سلّمه اللّه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 555- 556
فأقبل مسلم رحمه اللّه حتّی أتی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلّم و ودّع من أحبّ من أهله و استأجر دلیلین من قیس، فأقبلا به یتنکّبان الطّریق فضلّا «1» و أصابهما عطش شدید، فعجزا عن السّیر فأومئا له «2» إلی سنن الطّریق «3» بعد أن لاح لهما «4» ذلک، فسلک مسلم ذلک السّنن «3»، و مات الدّلیلان عطشا. «5»
فکتب مسلم بن عقیل- رحمة اللّه علیه- من الموضع المعروف بالمضیق مع قیس بن مسهر: أمّا بعد، فإنّی أقبلت من المدینة مع دلیلین لی، فجازا «6» عن الطّریق، فضلّا، و اشتدّ علیهما «7» العطش، فلم یلبثا أن ماتا و أقبلنا حتّی انتهینا إلی الماء، فلم ننج إلّا بحشاشة أنفسنا، و ذلک الماء بمکان یدعی المضیق من بطن الخبت، و قد تطیّرت من توجّهی «8» هذا، فإن رأیت «9» أعفیتنی منه و «9» بعثت غیری! و السّلام.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار و العوالم: «عن الطّریق» و زاد فی بحر العلوم: «جارا عن القصد» و لم یرد فی اللّواعج].
(2)- [الأسرار: «إلیه»].
(3- 3) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4)- [نفس المهموم: «لهم»].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(6)- [فی البحار و العوالم: «فحازا» و فی الأسرار: «فحادا» و فی نفس المهموم: «فحارا» و فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت: «فجارا»].
(7)- [فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت و البحار و اللّواعج و مثیر الأحزان: «علینا»].
(8)- [فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت و نفس المهموم: «وجهی»].
(9- 9) [لم یرد فی مثیر الأحزان، و فی البحار و الأسرار: «أعفینی عنه و»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 435
فکتب إلیه الحسین علیه السّلام: «1» أمّا بعد «1» فقد خشیت أن «2» لا یکون حملک علی «3» الکتاب إلیّ فی الاستعفاء من الوجه الّذی وجّهتک له «3» إلّا الجبن، فامض لوجهک الّذی وجّهتک فیه «4» و السّلام.
فلمّا قرأ مسلم الکتاب، قال «4»: أمّا هذا، فلست أتخوّفه علی نفسی «5». فأقبل حتّی مرّ بماء لطیّ‌ء، فنزل ثمّ ارتحل عنه، فإذا رجل یرمی الصّید، فنظر إلیه قد رمی ظبیا حین أشرف له، فصرعه، فقال مسلم بن عقیل: نقتل عدوّنا إن شاء اللّه تعالی. «6»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3- 3) [أعیان الشّیعة: «الاستعفاء»].
(4- 4) [أعیان الشّیعة: «فقال مسلم»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(6)- پس مسلم رحمه اللّه آمده تا به مدینه رسید و در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نماز خواند و با هرکه می‌خواست از خاندان خود وداع و خداحافظی کرد (آن‌گاه) دو راهنما اجیر نمود، همراه برداشت (و به سوی کوفه رهسپار شد). آن دو راهنما او را از بیراهه بردند، و راه را گم کرده تشنگی سختی بر ایشان غلبه کرد و از راه رفتن بازماندند. پس از آنکه راه را پیدا کردند، (دیگر نیروی سخن گفتن و راه رفتن نداشتند و) با اشاره راه را به مسلم نشان دادند و مسلم آن راه را در پیش گرفت و آن دو راهنما نیز در اثر تشنگی جان سپردند.
مسلم بن عقیل رحمه اللّه (پس) از (پیمودن راه و رسیدن به) جایی معروف به مضیق است، نامه به امام علیه السّلام نوشت و به وسیله قیس بن مسهر فرستاد و متن نامه این بود: امّا بعد من از مدینه با دو تن راهنما به کوفه رهسپار شدم. آن دو از راه کناره گرفتند و راه را گم کردند و تشنگی بر ایشان سخت شد. چیزی نگذشت که جان سپردند و ما رفتیم تا به آب رسیدیم و چون به آب رسیدیم، جز رمقی مختصر برای ما نمانده بود.
این آب در جایی از دره خبت است و نامش مضیق می‌باشد، و من این راه را به واسطه این جریانات به فال بد گرفتم. پس، اگر ممکن است مرا از رفتن بدین راه معذور و معاف بدار و دیگری را بفرست، و السّلام.
حسین علیه السّلام نامه‌ای در پاسخ او نوشت که: امّا بعد من می‌ترسم که چیزی تو را وادار بر استعفای نامه خود از رفتن بدین راه نکرده مگر ترس. پس بدان راهی که تو را فرستاده‌ام برو (و اندیشناک مباش) و السّلام.
چون مسلم نامه حضرت را خواند، گفت: «امّا این را که من بر خود بیمناک نیستم (و ترسی از رفتن ندارم).
و رهسپار کوفه شد و آمد تا به آبی رسید که از قبیله طی بود. آنجا فرود آمد. سپس از آنجا نیز گذشت و مردی را دید که مشغول تیراندازی برای شکار است. به او نگریست و دید آهویی را با تیر زد و او را به زمین انداخت»، مسلم (آن را به فال نیک گرفت و) با خود گفت: «ان شاء اللّه تعالی دشمن خود را می‌کشیم.»
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 37- 38
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 436
المفید، الإرشاد، 2/ 37- 38- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 184- 185؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ القمی، نفس المهموم،/ 82- 83؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 216؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 36- 37؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 14- 15
فلمّا دخل المدینة بدأ بمسجد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فصلّی رکعتین، ثمّ خرج فی جوف اللّیل و ودّع أهل بیته، و استأجر دلیلین من قیس عیلان یدلّانه علی الطّریق، و یمضیان به إلی الکوفة علی غیر الجادّة، فخرج به الدّلیلان من المدینة لیلا، فسارا، فأضلّا الطّریق، و جارا عن القصد، و اشتدّ بهما العطش، فماتا جمیعا عطشا، و صار مسلم بن عقیل و من معه إلی الماء، و قد کادوا أن یهلکوا عطشا، فکتب مسلم بن عقیل إلی الحسین: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. للحسین بن علیّ من مسلم بن عقیل، أمّا بعد، فإنّی خرجت من المدینة مع دلیلین استأجرتهما، فضلّا عن الطّریق و اشتدّ بهما العطش فماتا، ثمّ إنّا صرنا إلی الماء بعد ذلک، و قد کدنا أن نهلک، فنجونا بحشاشة أنفسنا، و قد أصبنا الماء بموضع یقال له:
المضیق، و قد تطیّرت من وجهی الّذی وجّهتنی فیه، فرأیک فی أعفائی عنه، و السّلام.
فلمّا ورد کتابه علی الحسین علم أنّه قد تشاءم و تطیّر من موت الدّلیلین، و أنّه جزع، فکتب إلیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. من الحسین بن علیّ إلی مسلم بن عقیل، أمّا بعد، فقد خشیت أن لا یکون حملک علی الکتاب إلیّ، و الاستعفاء من وجهک هذا الّذی أنت فیه إلّا الجبن و الفشل، فامض لما أمرت به، و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.
فلمّا ورد کتاب الحسین علی مسلم، کأنّه وجد من ذلک فی نفسه، فقال: لقد نسبنی أبو عبد اللّه إلی الجبن و الفشل و هذا شی‌ء لم أعرفه من نفسی ساعة قطّ. ثمّ سار من موضعه ذلک یرید الکوفة، فإذا هو برجل یرمی الصّید، فنظر إلیه مسلم، فإذا هو رمی ظبیا، فصرعه، فقال: نصرع أعداءنا إن شاء اللّه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 196- 197
فقصد مسلم علی غیر الطّریق، و کان رائده رجلان من قیس عیلان «1»، فأضلّا
__________________________________________________
(1)- أبو قبیلة اسمه إلیاس بن مضر کما قاله الفیروزآبادیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 437
الطّریق و ماتا من العطش، و أدرک مسلم ماء، فتطیّر مسلم من ذلک، و کتب إلی الحسین علیه السّلام، یستعفیه من ذلک، فأجابه: أمّا بعد فقد خشیت أن لا یکون حملک علی الکتاب إلیّ، و الاستعفاء من وجهک هذا الّذی أنت فیه إلّا الجبن و الفشل، فامض لما أمرت به.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 90
فأقبل مسلم إلی المدینة، فصلّی فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ودّع أهله و استأجر دلیلین من قیس، فأقبلا به فضلّا الطّریق، و عطشوا، فمات الدّلیلان من العطش، و قالا لمسلم:
هذا الطّریق إلی الماء. فکتب مسلم إلی الحسین: إنّی أقبلت إلی المدینة و استأجرت دلیلین، فضلّا الطّریق، و اشتدّ علیهما العطش، فماتا، و أقبلنا حتّی انتهینا إلی الماء، فلم ننج إلّا بحشاشة أنفسنا، و ذلک الماء بمکان، یدعی المضیق من بطن الخبیت، و قد تطیّرت [من وجهی هذا] فإن رأیت أعفیتنی و بعثت غیری.
فکتب إلیه الحسین: أمّا بعد، فقد خشیت أن لا یکون حملک علی الکتاب إلیّ إلّا الجبن، فامض لوجهک، و السّلام. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267
فسار مسلم إلی المدینة، فصلّی فی مسجد النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، و سلّم، و ودّع أهله.
__________________________________________________
(1)- آن دو رهنما راه را گم کردند و از تشنگی مردند و هنگام جان سپردن به مسلم گفتند: «راهی که تو را به آب می‌رساند، آن است.» مسلم به حسین نوشت: «من به مدینه رفتم. دو رهنما هم اجیر کردم و هر سه، راه را نوردیدیم. آن دو رهنما در عرض راه از تشنگی مردند. من با رمقی که مانده بود، به آب رسیدم؛ در محلّی که مضیق نام دارد، از وادی خبیت. من این پیشامد را به فال بد و شوم تلقّی کردم. اگر صلاح بدانی، مرا معاف بدار و دیگری را روانه کن.»
حسین به او نوشت: «امّا بعد من گمان کردم که نامه نوشتن تو به من از روی جبن و ترس و ضعف نفس بوده. راه خود را بگیر و برو، و السّلام.» مسلم هم راه را پیمود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 114
مسلم اجازت خواست و به راه مدینه بیرون آمد و زیارت رسول و حسن بکرد و گفت: «شاید دیگر بازنیایم.» و چنان بود پس از سه شب احیا کرد در مسجد رسول و عیالان را وداع کرد. دلیل بگرفت و بی‌راه برآمد. در راه آب نیافتند. هردو دلیل به تشنگی بمردند و او را اندک رمقی بود. به موضعی رسید که آن را مضیق خوانند. از بطن الحیت نامه‌ای نوشت و به دست قیس بن مهر [مسهر] داد و به خدمت حسین علیه السّلام فرستاد و اعلام نمود که مرا حالی چنین افتاد و مرا به فال بد آمد. عفو فرمای. حسین علیه السّلام جواب نامه بازنوشت که چاره نیست. تو را می‌باید رفتن که نامه‌های اهل کوفه هرروز می‌رسد و حجّت رعیّت بر ما لازم و موکد می‌گردد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 272
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 438
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 387
فأخذ مسلم دلیلین، و سار، فعطشوا فی البریّة، فمات أحدهما، و کتب مسلم إلی الحسین یستعفیه، فکتب إلیه: امض إلی الکوفة. و لم یعفه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
فسارا به علی براری مهجورة المسالک، فکان أحد الدّلیلین منهما أوّل هالک، و ذلک من شدّة العطش، و قد أضلّوا الطّریق، فهلک الدّلیل الواحد بمکان یقال له: المضیق، من بطن خبیت، فتطیّر به مسلم بن عقیل، فتلبّث مسلم علی ماء هنالک، و مات الدّلیل الآخر، فکتب إلی الحسین یستشیره فی أمره، فکتب إلیه یعزم علیه أن یدخل العراق، و أن یجتمع بأهل الکوفة لیستعلم أمرهم، و یستخبر خبرهم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
و سار مسلم، فدخل المدینة، و صلّی فی المسجد، و ودّع أهله و استأجر دلیلین من قیس، فضلّا الطّریق و عطش القوم، فمات الدّلیلان بعد أن أشارا إلیهم بموضع الماء، فانتهوا إلیه، و شربوا، و نجوا، فتطیّر مسلم من ذلک، و کتب إلی الحسین یستعفیه، فکتب إلیه: خشیت أن لا یکون حملک علی ذلک إلّا الجبن، فامض لوجهک، و السّلام. و سار مسلم. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
__________________________________________________
(1)- مسلم از مکّه بیرون آمد و به مدینه داخل شد و در مسجد نماز خواند. با خاندان خود وداع کرد و دو راهنما از قبیله قیس اجیر کرد؛ ولی راهنمایان گم شدند و آن قوم دچار تشنگی شدند و آن دو راهنما پس از آن‌که جای آب را به آنان نشان دادند، خود بمردند. مسلم و یاران خود بر سر آب رفتند و از مرگ نجات یافتند. مسلم این حادثه را به فال بد گرفت و ماجرا به حسین نوشت و خواست که او را از این کار معاف دارد. حسین پاسخ داد: «می‌ترسم آنچه تو را از رفتن بازمی‌دارد، ترس تو باشد. به راه خود برو و السّلام.»
مسلم به راه خود رفت.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 32
و مسلم بن عقیل رضی اللّه عنهما به موجب فرموده امام حسین علیه السّلام آن مکتوب را گرفته، مصحوب جماعتی از کوفیان روی بدان صواب آورد و در آن سفر جهت گم کردن راه مشقّت بی‌نهایت کشید.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 439
فلمّا صار أثناء الطّریق ضلّ الدّلیلان عن الطّریق، و مات أحدهما عطشا، فنظر مسلم ممّا هو متوجّه إلیه، فبعث إلی الحسین، یخبره بذلک و یستعفیه عن المسیر إلی الکوفة، فبعث إلیه الحسین یأمره بالمسیر إلی ما أمره به، فسار من وقته و سعته إلی أن قدم
الکوفة. الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
فأقبل مسلم بن عقیل علیه السّلام و دعا الحسین علیه السّلام بدلیلین یدلّانه علی الطّریق. فخرج مسلم و الدّلیلان معه، و صلّی فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و ودّع من أحبّ و سار، فلمّا صار فی بعض الطّریق ضلّ الدّلیلان و أصابهما عطش، فماتا، فکتب مسلم إلی الحسین علیه السّلام کتابا یقول فیه من المکان المسمّی بالمضیق: أمّا بعد، فإنّی أخبرک یا ابن بنت رسول اللّه، إنّی قد أتیت مع الدّلیلین، فضلّا عن الطّریق، و اشتدّ العطش بهما فماتا، و قد تطیّرت من وجهی هذا، فإن أردت أن تعفینی و تبعث غیری، فافعل.
«1» فلمّا وصل الکتاب إلی الحسین علیه السّلام، کتب جوابه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من الحسین علیه السّلام إلی ابن عمّه مسلم بن عقیل علیه السّلام: أمّا بعد، یا ابن العمّ! إنّی سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یقول: ما منّا «2» أهل البیت «2» من یتطیّر و لا یتطیّر به، فإذا قرأت کتابی، فامض علی ما أمرتک، و السّلام «2» علیک و رحمة اللّه و برکاته «2». فلمّا «3» ورد إلی مسلم بن عقیل علیه السّلام و قرأه، «3» سار من وقته «1» و ساعته، فبینما هو سائر، فإذا هو بماء لطیّ‌ء، فنزل علیه، و إذا برجل من أصحابه قد رمی ظبیة، فصرعها، فقال: نقتل عدوّنا هکذا إن شاء اللّه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 19- 20
و سرّح مع مسلم، قیس بن مسهر و عبد الرّحمان بن عبد اللّه و جملة من الرّسل، منهم عمارة بن عبد اللّه، فرحل مسلم بن عقیل من مکّة و مرّ بالمدینة، ثمّ خرج منها إلی
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی أسرار الشّهادة،/ 218].
(2- 2) [لم یرد فی الأسرار].
(3- 3) [الأسرار: «قرأ مسلم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 440
العراق، و أخذ معه دلیلین من قیس، فجارا «1» عن الطّریق حتّی عطشا، «2» ثمّ أومئا له علی السّنن «2» و ماتا عطشا، فتطیّر مسلم. فکتب بذلک إلی الحسین من المضیق و سرّح بکتابه مع قیس بن مسهر، فأجابه الحسین بالحثّ علی المسیر.
السّماوی، إبصار العین،/ 5- عنه؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 49
ثمّ استأجر رجلین من قیس لیدلّاه علی الطّریق، فضلّا ذات لیلة و أصبحا تائهین و قد اشتدّ بهما العطش و الحرّ، فقالا لمسلم علیه السّلام و قد بان لهما سنن الطّریق: علیک بهذا السّمت، فالزمه لعلّک تنجو. فترکهما و مضی علی الوصف، و مات الدّلیلان عطشا، و لم یسعه حملهما لأنّهما علی و شک الهلاک، و غایة ما وضح للدّلیلین العلائم المفضیة إلی الطّریق لا الطّریق نفسه، و لم تکن المسافة بینهم و بین الماء معلومة، و لیس لهما طاقة علی الرّکوب بأنفسهما، و لا مردفین مع آخر و بقاء مسلم علیه السّلام معهما إلی منتهی الأمر یفضی إلی هلاکه و من معه، فکان الواجب الأهمّ التّحفّظ علی النّفوس المحترمة بالمسیر لإدراک الماء، فلذلک ترکهما فی المکان.
و نجا مسلم و من معه من خدمه بحشاشة الأنفس حتّی أفضوا إلی الطّریق و وردوا الماء، فأقام فیه.
و کتب إلی الحسین علیه السّلام مع رسول استأجره من أهل ذلک الماء، یخبره بموت الدّلیلین و ما لاقاه من الجهد، و أنّه مقیم بمنزله و هو المضیق من بطن الخبت حتّی یعرف ما عنده من الرّأی، فسار الرّسول و وافی الحسین بمکّة و أعطاه الکتاب، فکتب الحسین علیه السّلام یأمره بالمسیر إلی الکوفة و لا یتأخّر.
و لمّا قرأ مسلم الکتاب سار من وقته و مرّ بماء لطیّ‌ء، فنزل علیه، ثمّ ارتحل، فإذا رجل یرمی ظبیا حین أشرف له، فصرعه، فتفأّل بقتل عدوّه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 166- 167
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «فحارا»].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 441

دخول مسلم علیه السّلام الکوفة و مبایعة أهل الکوفة له‌

فنزل بالکوفة علی هانئ بن عروة المرادیّ.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
فقدّم مسلم بن عقیل الکوفة مستخفیا، و أتته الشّیعة، فأخذ بیعتهم.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 65- عنه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201؛ مثله ابن عساکر، المختصر، 27/ 58
فأتی [مسلم] الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، و اختلفت إلیه الشّیعة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 334، أنساب الأشراف، 2/ 77
فنزل بالکوفة دار هانئ بن عروة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
حتّی وافی الکوفة و نزل فی الدّار الّتی تعرف بدار المختار بن أبی عبید، ثمّ عرفت الیوم بدار المسیّب، فکانت الشّیعة تختلف إلیه، فیقرأ علیهم کتاب الحسین، ففشا أمره بالکوفة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 232- 233
فلمّا قدم مسلم الکوفة، اجتمعوا إلیه، فبایعوه، و عاهدوه، و عاقدوه، و أعطوه المواثیق علی النّصرة و المشایعة و الوفاء. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 215- 216
حتّی قدمها «3»، و نزل «4» علی رجل من أهلها یقال له ابن عوسجة؛ «5» قال: فلمّا تحدّث «5»
__________________________________________________
(1)- مسلم حرکت کرد تا به کوفه رسید و در خانه‌ای که خانه مختار بن ابو عبیدة بود و امروز معروف به خانه مسیب است، وارد شد.
شیعیان پیش او آمدوشد می‌کردند و او نامه امام حسین علیه السّلام را برای ایشان می‌خواند و خبر آمدن او به کوفه شایع شد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 279
(2)- چون مسلم به کوفه رسید، نزد وی فراهم شدند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و قرار نهادند و اطمینان دادند که یاری و پیروی و وفاداری کنند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(3)- [فی المنتظم و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «قدم (مسلم) الکوفة»].
(4)- [فی الأمالی و المنتظم و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «فنزل»].
(5- 5) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «فلمّا علم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 442
أهل الکوفة بمقدمه دبّوا «1» إلیه، فبایعوه، فبایعه منهم اثنا عشر ألفا. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 347- 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 423؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «2»، 4/ 335؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عبید- «3» و هی الّتی تدعی الیوم دار مسلم بن المسیّب «3»- و أقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فلمّا اجتمعت إلیه جماعة منهم، قرأ علیهم کتاب حسین، فأخذوا یبکون.
فقام عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس، و لا أعلم ما فی أنفسهم، و ما أغرّک منهم، و اللّه لأحدّثنّک «4» عمّا أنا موطّن نفسی علیه، و اللّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، و لأقاتلنّ معکم عدوّکم، و لأضربنّ بسیفی دونکم، حتّی ألقی اللّه، لا أرید بذلک إلّا ما عند اللّه.
فقام حبیب بن مظاهر الفقعسیّ؛ فقال: رحمک اللّه! قد قضیت ما فی نفسک، بواجز من قولک؛ ثمّ قال: و أنا و اللّه الّذی لا إله إلّا هو علی مثل ما هذا علیه.
ثمّ قال الحنفیّ مثل ذلک. فقال الحجّاج بن علیّ: فقلت لمحمّد بن بشر: فهل کان منک أنت قول؟ فقال: إن کنت لأحبّ أن یعزّ اللّه أصحابی بالظّفر، و ما کنت لأحبّ أن أقتل، و کرهت أن أکذب.
«5» و اختلفت الشّیعة إلیه حتّی علم مکانه «5». «6»
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی و المنتظم و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «دنوا»].
(2)- [عن الإصابة].
(3- 3) [لم یرد فی نفس المهموم].
(4)- [نفس المهموم: «أحدّثک»].
(5- 5) [نفس المهموم: «فبایعه منهم ثمانیة عشر ألفا»].
(6)- تا به کوفه رسید، پیش یکی از مردم آنجا منزل گرفت که ابن عوسجه نام داشت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 443
الطّبری، التّاریخ، 5/ 355- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 83- 84؛ المحمودی، العبرات، 1/ 298
قال: ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل دار سالم بن المسیّب و هی دار المختار بن [أبی-] عبید الثّقفیّ.
قال: و جعلت الشّیعة تختلف إلی دار مسلم، و هو یقرأ علیهم کتاب الحسین و القوم یبکون شوقا منهم إلی قدوم الحسین. ثمّ تقدّم إلی مسلم «1» بن عقیل «1» رجل من همدان، یقال له: عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ، فقال: أما بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس بشی‌ء، فإنّی [لا «2»] أعلم ما فی أنفسهم، و لکنّی أخبرک عمّا أنا موطّن علیه نفسی، و اللّه
__________________________________________________
- گوید: وقتی مردم کوفه از آمدن مسلم سخن کردند، پیش وی رفتند و بیعت کردند و دوازده هزار کس از آنها با مسلم بیعت کردند.
آن‌گاه بیامد تا وارد کوفه شد و در خانه مختار بن ابی عبید، همان‌جا که اکنون خانه مسلم پسر مسیب نام گرفته، منزل گرفت. شیعیان رو سوی او کردند و رفت‌وآمد آغاز شد و چون جمعی از آنها بر او فراهم آمدند، نامه حسین را برای آنها خواند که گریستن آغاز کردند.
گوید: عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و حمد خدای گفت و ثنای او کرد. آن‌گاه گفت:
«امّا بعد من ترا از کار کسان خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم در دل چه دارند و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام، سخن می‌کنم. وقتی دعوت کنید، می‌پذیرم. همراه شما با دشمنان می‌جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خدا روم و از این کار جز ثواب خدا چیزی نمی‌خواهم».
گوید: حبیب بن مظاهر فقعسی به‌پا خاست و گفت: «خدایت رحمت کند. آنچه را در خاطر داشتی با گفتار مختصر بیان کردی».
آن‌گاه گفت: «به خدایی که جز او خدایی نیست، من نیز روشی مانند روش این شخص دارم».
گوید: آن‌گاه حنفی سخنانی همانند این گفت.
راوی گوید: به محمّد بن بشر گفتم: «تو نیز چیزی گفتی؟».
گفت: «من می‌خواستم خداوند، یارانم را به وسیله ظفر عزت دهد؛ اما کشته شدن را خوش نداشتم و نمی‌خواستم دروغ بگویم.»
گوید: وقتی شیعیان جای مسلم را بدانستند، پیش وی رفت‌وآمد کردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2917، 2926- 2927
(1- 1) [لیس فی د.]
(2)- [لم یرد فی المطبوع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 444
أجیبکم إذا دعوتم، و أقاتل معکم عدوّکم، و أضرب بسیفی دونکم أبدا حتّی ألقی اللّه، و أنا لا أرید بذلک إلّا ما عنده. ثمّ قام حبیب بن مظاهر الأسدیّ الفقعسیّ «1»، قال: و أنا و اللّه الّذی لا إله إلّا هو علی ما أنت علیه. و تبایعت الشّیعة علی کلام هذین الرّجلین، ثمّ بذلوا الأموال، فلم یقبل مسلم بن عقیل منها شیئا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 56- 57
حتّی قدم الکوفة لخمس خلون من شوّال، و الأمیر علیها النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، فنزل علی رجل یقال له: عوسجة مستترا، فلمّا ذاع خبر قدومه، بایعه من أهل الکوفة اثنا عشر ألف رجل، و قیل: ثمانیة عشر ألفا.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
و قد قدّم إلیها ابن عمّه مسلم بن عقیل. «2» المسعودی، التّنبیه و الإشراف،/ 303
و دخل الکوفة، فلمّا نزلها دخل دار المختار بن أبی عبید؛ و اختلفت إلیه الشّیعة، یبایعونه أرسالا، و والی الکوفة یومئذ النّعمان بن بشیر، ولّاه یزید بن معاویة الکوفة؛ ثمّ تحوّل مسلم بن عقیل من دار المختار إلی دار هانئ بن عروة، و جعل النّاس یبایعونه فی دار هانئ، حتّی [بایع] «3» ثمانیة عشر ألف رجل من الشّیعة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة) 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
فقدم مسلم الکوفة و أتته الشّیعة، فأخذ بیعتهم للحسین. «4»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63
و کان مسلم بن عقیل رحمة اللّه علیه قد بایع له جماعة من أهل الکوفة فی استتارهم.
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- پیش از آن پسرعمویش مسلم بن عقیل بدان‌جا رفته بود [فرستاده بود].
پاینده، ترجمه التنبیه و الإشراف،/ 281
(3)- [زید من الفتوح 5/ 68.]
(4)- بدین‌ترتیب، مسلم روانه کوفه شد و چون بدان شهر وارد گردید، شیعیان مقدم او را گرامی داشته و دورش را گرفتند، و او از آنها برای حسین علیه السّلام بیعت گرفت.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 445
و کان مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه- کما ذکرنا- قد قدم الکوفة، و بایع للحسین بن علیّ علیهما السّلام جماعة من أهلها.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 143، 147
ثمّ أقبل حتّی دخل الکوفة، فنزل فی دار «1» المختار بن أبی عبید «2» و هی الّتی تدعی الیوم دار مسلم بن المسیّب «1»، و «2» أقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فکلّما اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السّلام و هم یبکون، و بایعه النّاس حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفا. «3»
«4» و جعلت الشّیعة تختلف إلی مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه حتّی علم بمکانه «4». «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 38- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 335- 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 185؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 232؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 37؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 15
فسار مسلم إلی الکوفة، و بها النّعمان بن بشیر الأنصاریّ أمیرا [75] من قبل یزید، فلمّا تحدّث النّاس بمقدمه، دبّوا إلیه، فبایعه منهم اثنا عشر ألفا.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 42
فأقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عبیدة، و أقبلت الشّیعة تختلف إلیه، و بایعه النّاس حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفا.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 223- 224
__________________________________________________
(1- 1) [فی روضة الواعظین: «مختار بن أبی عبیدة و هی تدعی دار سلام بن المسیّب» و فی أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان «المختار»].
(2- 2) [اللّواعج: «الثّقفیّ و قیل فی غیرها» و لم یرد فی المعالی].
(3)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(4- 4) [فی الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و مثیر الأحزان: «و کثر اختلاف الشّیعة حتّی ظهر أمر مسلم»].
(5)- سپس آمد تا داخل کوفه شد و به خانه مختار بن ابی عبیدة رفت، و آن خانه‌ای است که امروز به خانه مسلم بن مسیب معروف است. شیعیان به دیدن او آمده و چون گروهی در آن‌جا فراهم شدند، مسلم نامه حسین علیه السّلام را بر ایشان خواند و ایشان می‌گریستند، و مردم با او بیعت کردند تا این‌که هیجده هزار نفر از ایشان با مسلم بیعت نمودند، و شیعیان به خانه آن جناب رفت‌وآمد می‌کردند تا این‌که جای او آشکار شد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 38
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 446
و أقبل حتّی دخل الکوفة، فنزل فی دار مسلم بن المسیّب، و هی دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، فجعلت الشّیعة تختلف إلیه و هو یقرأ علیهم کتاب الحسین و القوم یبکون شوقا إلی مقدم الحسین، ثمّ تقدّم إلی مسلم رجل من همدان، یقال له عابس الشّاکریّ، فقال: أمّا بعد، فإنّی لا أخبرک عن النّاس بشی‌ء، فإنّی لا أعلم ما فی أنفسهم، و لکن أخبرک عمّا أنا موطّن علیه نفسی، إنّی و اللّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، و لأقاتلنّ معکم عدوّکم، و لأضربنّ بسیفی دونکم أبدا، حتّی ألقی اللّه، و أنا لا أرید بذلک إلّا ما عنده. ثمّ قام حبیب بن مظاهر الأسدیّ الفقعسیّ، فقال: أنا و اللّه الّذی لا إله إلّا هو، لعلی مثل ما أنت علیه. و تتابعت الشّیعة علی مثل کلام هذین الرّجلین، ثمّ بذلوا الأموال، فلم یقبل مسلم منهم شیئا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 197
فدخل مسلم الکوفة، فسکن فی دار سالم بن المسیّب، «1» فاختلف إلیه الشّیعة، فقرأ علیهم کتابه «1»، فبایعه اثنا عشر ألف رجل.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192
فسار مسلم حتّی أتی الکوفة، و نزل فی دار المختار، و قیل غیرها، و أقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فکلّما اجتمعت إلیه جماعة منهم قرأ علیهم کتاب الحسین، فیبکون و یعدونه من أنفسهم القتال و النّصرة، و اختلفت [إلیه] الشّیعة حتّی علم بمکانه. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267
و کان عند وصول مسلم بن عقیل إلی الکوفة و اجتماع الشّیعة إلیه، و أخذه البیعة للحسین. «3»
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(2)- تا به کوفه رسید و در خانه مختار منزل اختیار کرد، گفته شد در جای دیگر (غیر از خانه مختار) شیعیان هم شروع به مراوده و رفت‌وآمد کردند. هرگاه شیعیان جمع می‌شدند، مسلم نامه حسین را برای آنها می‌خواند و آنها می‌گریستند و به او وعده جنگ و جانبازی و یاری می‌دادند. شیعیان به اندازه‌ای رفت وآمد کردند تا جای او معیّن و معلوم شد که او آمده.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 114
(3)- [کشف الغمّة: «للحسین بن علیّ علیهما السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 447
فسار حتّی أتی الکوفة، قال علماء السّیر: و لمّا قدم مسلم الکوفة، نزل علی رجل یقال له: عوسجة، و دبّ إلیه أهل الکوفة، فبایعه منهم اثنی عشر ألفا و قیل: ثمانیة عشر ألفا.
فسار مسلم إلی الکوفة فلمّا وصلها، نزل دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، و أقبلت الشّیعة إلیه، فقرأ علیهم کتاب الحسین. فبکوا بأجمعهم، ثمّ قالوا: و اللّه لنضربنّ بین یدیه بسیوفنا حتّی نموت جمیعا. «1» سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 137- 138، 140
بایع له بالخلافة من أهل الکوفة اثنی عشر ألفا علی یدی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، و کتبوا إلیه فی القدوم علیهم.
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 430
فصار مسلم بالکتاب حتّی وصل بالکوفة، فلمّا وقفوا علی کتابه کثر استبشارهم بإیابه، ثمّ أنزلوه فی دار المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، و صارت الشّیعة تختلف إلیه، فلمّا اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتابة الحسین علیه السّلام، و هم یبکون حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفا. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 37
و قدم أمامه ابن عمّه مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه و أرضاه للدّعوة إلی اللّه تعالی و البیعة علی الجهاد، فبایعه أهل الکوفة علی ذلک و عاهدوه. الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 448
__________________________________________________
(1)- و مسلم متوجّه کوفه شد. چون به کوفه رسید، به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی فرود آمد و رؤسا و امرای کوفه به خدمت او جمع آمدند و اعزاز و اکرام کردند و نامه حسین بخواندند و بر سر نهادند.
روز دوم از رسیدن مسلم، هجده هزار مرد از کوفه بر حسین بیعت کردند به دست مسلم که نصرت حسین علیه السّلام کنند و او را به دست دشمن بازندهند و اگر محتاج قتال باشد، قتال کنند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 272- 273
(2)- مسلم با نامه آن حضرت حرکت کرد تا به کوفه رسید. چون مردم کوفه فهمیدند که حسین علیه السّلام نامه به آنان نوشته، از آمدن مسلم بسیار خوشحال شدند و مسلم را به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی وارد نمودند و رفت‌وآمد شیعیان، به نزد مسلم بطور مرتّب ادامه داشت، همین‌که گروهی از شیعیان نزد مسلم گرد آمدند، نامه حسین را به آنان می‌خواند. احساسات مردم آن‌چنان شدید بود که هنگام خواندن نامه همه گریه می‌کردند تا آن‌که هیجده هزار نفر به مسلم بیعت نمودند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 448
و سار حتّی بلغ الکوفة، فنزل فی دار المختار و أقبلت الشّیعة تختلف إلیه، فکلّما اجتمع إلیه جماعة منهم قرأ علیهم کتاب الحسین، فیبکون و یعدونه النّصرة و القتال. «1»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 387
فقدمها، فنزل علی [ابن] عوسجة، فدبّ إلیه أهل الکوفة، فبایعه اثنا عشر ألفا.
[بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
فلمّا دخل الکوفة نزل علی رجل، یقال له: مسلم بن عوسجة الأسدیّ، و قیل نزل فی دار المختار بن أبی عبید الّثقفیّ، فاللّه أعلم. فتسامع أهل الکوفة بقدومه فجاؤوا إلیه، فبایعوه علی إمرة الحسین، و حلفوا له لینصرنّه بأنفسهم و أموالهم، فاجتمع علی بیعته من أهلها اثنا عشر ألفا، ثمّ تکاثروا حتّی بلغوا ثمانیة عشر ألفا.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
فدخل الکوفة أوّل ذی الحجّة من سنة ستّین، و اختلف إلیه الشّیعة، و قرأ علیهم کتاب الحسین، فبکوا و وعدوه النّصر. «2»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
فبایعه ثمانیة عشر ألفا.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
«3» و أخذ علیهم البیعة للحسین بن علیّ علیهما السّلام. «4»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
__________________________________________________
(1)- مسلم چون به کوفه رسید، به یکی از بزرگان کوفه که او را هانئ بن عروة گفتندی، التجا آورد.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
(2)- و به کوفه درآمد در اوّل ذو الحجه سال 60، شیعیان نزد او به آمدوشد پرداختند. مسلم نامه حسین را برای آنان بخواند. آنان گریستند و او را وعده یاری دادند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 32
(3)- [زاد فی نور الأبصار فی أوّله: «فلمّا وصل إلیهم مسلم و دخل الکوفة اجتمعت الشّیعة»].
(4)- امّا در ضمان سلامت به کوفه رسید و در منزلی که مشهور به دار مختار بن ابی عبیده بود، نزول نموده، شیعه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بدان جناب آغاز آمدوشد کردند و اظهار انقیاد و اطاعت نموده، جمعی کثیر متقلّد قلّاده بیعت گشتند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 449
و قدّم أمامه مسلم بن عقیل، فبایعه من أهل الکوفة اثنا عشر ألفا، و قیل أکثر من‌ذلک. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
فبایعوه للحسین علیه السّلام.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
فدخلها لیلا، فنزل فی دار المختار بن أبی عبیدة، ثمّ صار النّاس یختلفون إلیه، فأقرأهم کتاب الحسین علیه السّلام فمنهم من تداخل السّرور علیه، فاجتمعوا علیه، و بایعوه حتّی نقل أنّه بایعه فی ذلک الیوم ثمانیة عشر ألف رجل.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
و سار حتّی وصل الکوفة فنزل لیلا فی دار سلیمان بن صرد، و قیل: فی دار المختار ابن أبی عبیدة الثّقفیّ رحمه اللّه، فجعل النّاس یختلفون إلیه، فأقرأهم کتاب الحسین علیه السّلام، فجعلوا یبکون و ینتحبون، فقام عابس البکریّ، فحمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله فصلّی علیه، و أقبل علی مسلم علیه السّلام و قال: إنّی لست أعلم ما فی قلوب النّاس، و لکن أخبرک بما فی نفسی، إذا دعوتمونی أجبتکم، و أضرب بسیفی عدوّکم حتّی ألقی اللّه عزّ و جلّ، ثمّ جلس، و قام حبیب بن مظاهر رحمه اللّه و قال له: یرحمک اللّه قد قضیت ما علیک، و أنا و اللّه علی مثل ذلک.
قال أبو مخنف: و جعل أهل الکوفة یدخلون علیه عشرة بعد عشرة، و عشرین بعد عشرین، و أقلّ و أکثر حتّی بایعه فی ذلک الیوم ثمانون ألف رجل.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 20- 21
قال أبو مخنف: [...] حتّی دخل الکوفة لیلا فی دار المختار بن أبی عبیدة، فجعل النّاس یختلفون إلیه، فقرأ علیهم کتاب الحسین، فجعلوا یبکون، فقام عابس بن أبی شبیب «2» الشّاکریّ، فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر النّبیّ، فصلّی علیه، ثمّ أقبل علی مسلم، و قال له:
__________________________________________________
(1)- و بالجمله مسلم بن عقیل را قبل از خود روان کرد که از مردم بیعت گیرد و چون آن‌جا رسید دوازده هزار کس از اهل کوفه و به قولی بیشتر با وی بیعت کردند.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه/ 341
(2)- [فی المطبوع: «عبّاس بن حبیب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 450
إنّی لا أعلم ما فی قلوب النّاس، و لکن أخبرکم عن نفسی، إذا دعوتمونی أجبتکم، و أضرب بسیفی عدوّکم، حتّی ألقی اللّه (تعالی) نصرة. ثمّ جلس، و قام من بعده حبیب بن مظاهر، فقال: یرحمک اللّه، قد قضیت ما وجب علیک، و أنا و اللّه علی مثل ما ذکرت.
قال: و جعل أهل الکوفة یدخلون علیه عشرة عشرة، و عشرون عشرون، حتّی بایعه فی ذلک الیوم من أوّل النّهار إلی آخره ثمانون ألف رجل.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218
و دخلوا الکوفة فی الخامس من شوّال، و بایعه من الکوفة- علی روایة- ثلاثون ألفا.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 229
فسار حتّی دخل الکوفة «1»، فنزل علی المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، فهرع إلیه أهل الکوفة، و بایعه ثمانیة عشر ألفا. «2»
السّماوی، إبصار العین،/ 5- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 49- 50
و وصل إلی الکوفة فی الخامس من شوّال سنة ستّون بعد الهجرة «60»، و أقبل أهل الکوفة علی التّرحیب به، و بایعوه حتّی أحصی دیوانه ثمانیة عشر ألفا «18000» فی ذلک أو أربعة و عشرون ألفا «24000» أو ثمانون ألفا «80000».
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 32
و لخمس خلون من شوّال دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عبید الثّقفیّ و کان شریفا فی قومه، کریما عالی الهمّة، مقداما مجرّبا قویّ النّفس، شدیدا علی أعداء أهل البیت علیهم السّلام، له عقل وافر و رأی مصیب خصوصا بقواعد الحرب و الغلبة علی العدوّ کأنّه مارس التّجارب، فحنّکته، أو لابس الخطوب، فهذّبته، انقطع إلی آل الرّسول الأقدس، فاستفاد منهم أدبا جمّا، و أخلاقا فاضلة، و ناصح لهم فی السّرّ و العلانیة.
و وافت الشّیعة مسلما فی دار المختار بالتّرحیب، و أظهروا له من الطّاعة و الانقیاد ما زاد فی سروره و ابتهاجه، فعندها قرأ علیهم کتاب الحسین، فقام عابس بن شبیب الشّاکریّ،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «فی النّصف من شهر رمضان سنة 60»].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «أو أربعة و عشرون ألفا، أو ثمانون ألفا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 451
و قال: إنّی لا أخبرک علی النّاس، و لا أعلم ما فی نفوسهم، و لا أغرّک بهم، و اللّه إنّی أحدّثک عمّا أنا موطّن علیه نفسی، و اللّه لأجیبنّکم إذا دعوتم، و لأقاتلنّ معکم عدوّکم، و لأضربنّ بسیفی دونکم حتّی ألقی اللّه؛ لا أرید بذلک إلّا ما عند اللّه.
و قال حبیب بن مظاهر: قد قضیت ما فی نفسک بواجز من قولک، و أنا و اللّه الّذی لا إله إلّا هو علی مثل ما أنت علیه.
و قال سعید بن عبد اللّه الحنفیّ مثل قولهما.
و أقبلت الشّیعة یبایعونه حتّی أحصی دیوانه ثمانیة عشر ألفا، و قیل: بلغ خمسا و عشرین ألفا، و فی حدیث الشّعبیّ: بلغ من بایعه أربعین ألفا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 167
حتّی وصل الکوفة، لخمس خلون من شوّال سنة ستّین للهجرة. فنزل فی دار المختار ابن أبی عبید الثّقفیّ، و کان من زعماء الشّیعة فی الکوفة.
و أقبلت الشّیعة تختلف إلیه من کلّ مکان، فکلّما اجتمع إلیه جماعة منهم قرأ علیهم کتاب الحسین، فیبکون و یعدونه من أنفسهم النّصرة، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفا.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 217
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 452

النّعمان بن بشیر والی الکوفة و موقفه‌

و کان علی الکوفة النّعمان بن بشیر، فقال النّعمان: لابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أحبّ إلینا من ابن بحدل.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
و النّعمان بن بشیر الأنصاریّ یومئذ عامل یزید بن معاویة علی الکوفة، و کان رجلا حلیما یحبّ العافیة، فلمّا بلغه خبر قدوم مسلم، خطب النّاس، فدعاهم إلی التّمسّک بالطّاعة و الاستقامة، و نهاهم عن الفرقة و الفتنة، و قال: إنّی و اللّه لا أقاتل إلّا من قاتلنی، و لا آخذ أحدا بظنّة، و قرف و إحنة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 334، أنساب الأشراف، 2/ 77
حتّی بلغ ذلک النّعمان بن بشیر أمیرها، فقال: لا أقاتل إلّا من قاتلنی، و لا أثب إلّا علی من وثب علیّ، و لا آخذ بالقرفة و الظّنّة، فمن أبدی صفحته، و نکث بیعته، ضربته بسیفی ما ثبت قائمة فی یدی و لو لم أکن إلّا وحدی. و کان یحبّ العافیة، و یغتنم السّلامة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233
قال: فقام رجل ممّن یهوی یزید بن معاویة «2» إلی النّعمان بن بشیر، فقال له: إنّک «3» ضعیف أو متضعّف «3»؛ قد فسد البلاد! فقال له النّعمان: «4» أن أکون ضعیفا، و أنا «4» فی طاعة
__________________________________________________
(1)- و نعمان بن بشیر، حاکم کوفه از آن آگاه شد و گفت: من جز با کسی که با من پیکار کند، جنگ نخواهم کرد و جز بر کسی که به من حمله کند، حمله نخواهم کرد و کسی را به تهمت و سوءظن نمی‌گیرم؛ ولی هرکس بیعت خود را بشکند و آشکارا رویاروی من قرار گیرد، تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم باشد، با او جنگ خواهم کرد؛ هرچند تنها باشم. نعمان بن بشیر دوستدار عافیت بود و سلامت خود را مغتنم می‌شمرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 279- 280
(2)- [زاد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «یقال له: عبید اللّه بن مسلم بن شعبة الحضرمیّ»].
(3- 3) [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «لضعیف أو مستضعف» و فی المنتظم: «ضعیف» و فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «ضعیف أو مستضعف»].
(4- 4) [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «لأن أکون ضعیفا» و فی المنتظم: «أکون ضعیفا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 453
اللّه، أحبّ إلیّ من أن «1» أکون قویّا فی معصیة اللّه «2»، و ما کنت لأهتک سترا «3» ستره اللّه. [بسند تقدّم ن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی تهذیب الکمال، 6/ 423؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «4»، 4/ 335- 336؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
قال أبو مخنف: حدّثنی نمیر بن وعلة، عن أبی الودّاک، قال: خرج إلینا النّعمان بن بشیر فصعد المنبر «5»، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فاتّقوا اللّه عباد اللّه و لا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیهما یهلک الرّجال، و تسفک الدّماء، و تغصب الأموال «6»- و کان حلیما ناسکا یحبّ العافیة- «6» قال: إنّی لم أقاتل من لم یقاتلنی، و لا أثب علی من لا یثب علیّ، و لا أشاتمکم، و لا أتحرّش بکم، و لا آخذ بالقرف و لا الظّنّة و لا التّهمة، و لکنّکم إن أبدیتم صفحتکم لی، و نکثتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فو اللّه الّذی لا إله غیره لأضربنّکم بسیفی ما ثبت قائمة فی یدی، و لو لم یکن لی منکم ناصر. أمّا إنّی أرجو أن یکون من یعرف الحقّ منکم أکثر ممّن یردیه الباطل.
قال: فقام إلیه عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمیّ حلیف بنی أمیّة، فقال: إنّه لا یصلح ما تری إلّا الغشم، إنّ هذا الّذی أنت علیه فیما بینک و بین عدوّک رأی المستضعفین.
فقال: أن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه أحبّ إلیّ من أن أکون من الأعزّین فی معصیة اللّه. ثمّ نزل. «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 355- 356- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 299
__________________________________________________
(1)- [الأمالی: «ممّا»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(3)- [إلی هنا حکاه فی الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(4)- [عن الإصابة].
(5)- [و فی العبرات مکانه: «و فشا أمر مسلم بالکوفة حتّی بلغ ذلک أمیرها النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، فخرج إلی النّاس فصعد المنبر ...»].
(6- 6) [لم یرد فی العبرات].
(7)- گوید: یکی از آنها که دل با یزید بن معاویه داشت، پیش نعمان بن بشیر رفت و گفت: «تو ضعیفی یا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 454
قال: و بلغ ذلک النّعمان بن بشیر قدوم مسلم بن عقیل الکوفة و اجتماع الشّیعة علیه- و النّعمان یومئذ أمیر الکوفة- فخرج من قصر الإمارة مغضبا، حتّی دخل المسجد الأعظم، فنادی فی النّاس، فاجتمعوا إلیه، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد یا أهل الکوفة، فاتّقوا اللّه ربّکم، و لا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیها سفک الدّماء، و ذهاب الرّجال و الأموال، و اعلموا أنّی لست أقاتل إلّا من قاتلنی، و لا أثب إلّا علی من وثب علیّ، غیر أنّکم قد أبدیتم صفحتکم، و نقضتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فإن رأیتم أنّکم رجعتم عن ذلک، و إلّا فو اللّه الّذی لا إله إلّا هو لأضربنّکم بسیفی، ما ثبت قائمة فی یدی و لو لم یکن [لی- «1»] [منکم- «2»] ناصر، مع أنّی أرجو أن من یعرف الحقّ منکم أکثر ممّن یرید الباطل.
__________________________________________________
- ضعیف‌نما که ولایت را به تباهی داده‌ای.»
نعمان گفت: «این‌که ضعیف باشم امّا مطیع خدا، بهتر از آن است که در کار معصیت خدا نیرومند باشم.
من کسی نیستم که پرده‌ای را که خدا پوشانیده، بدرم.»
و نعمان بن بشیر از قضیه خبر یافت. ابی الوداک گوید: نعمان بن بشیر برون شد و به منبر رفت و حمد خدا گفت و ثنای او کرد. آن‌گاه گفت: «امّا بعد، ای بندگان خدا از خدا بترسید و به سوی فتنه و تفرقه شتابان مباشید که سبب هلاک مردان و ریختن خونها و غصب اموال می‌شود.»
گوید: نعمان مردی بردبار و زاهد بود و دوستدار سلامت. آن‌گاه گفت: «من با کسی که به جنگم نیاید، جنگ نمی‌کنم و به کسی که به من حمله نیاورد، حمله نمی‌برم، به شما ناسزا نمی‌گویم، تحریکتان نمی‌کنم، به سعایت و گمان و تهمت اعتبار نمی‌نهم، ولی اگر باطنتان را بنمایید و بیعت خویش را بشکنید و با پیشوایان مخالفت کنید، به خدایی که جز او خدایی نیست، تا وقتی دسته شمشیرم به کفم باشد، با آن به شما ضربت می‌زنم. اگرچه از میان شما یاوری نداشته باشم. امیدوارم میان شما کسانی که به حق پای‌بندند، از آنها که باطل به هلاکتشان می‌کشاند، بیشتر باشند.»
گوید: عبد اللّه بن مسلم حضرمی وابسته بنی امیه به‌پا خاست و بدو گفت: «آنچه می‌بینی جز با شدّت عمل سامان نیابد و این رفتار که تو با دشمن داری، کار ضعیفان است».
نعمان گفت: «این‌که در کار اطاعت خدا از جمله ضعیفان باشم، بهتر از آن‌که در کار معصیت وی از نیرومندان باشم.»
گوید: «آن‌گاه نعمان بن بشیر فرود آمد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2917، 2927، 2928
(1)- من د و بر و المراجع.
(2)- من المقتل و الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 455
فقام إلیه عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمیّ، فقال: أیّها الأمیر أصلحک اللّه، إنّ هذا الّذی أنت علیه من رأیک إنّما هو رأی المستضعفین. فقال له النّعمان بن بشیر: یا هذا! و اللّه لأن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من المغلوبین فی معصیة اللّه.
قال: ثمّ نزل عن المنبر، و دخل قصر الإمارة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 57- 59
و کان علی الکوفة حین مات معاویة [النّعمان بن بشیر الأنصاریّ «1»]، فقال: یا أهل الکوفة، ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أحبّ إلینا من ابن بنت بحدل.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 377- 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
و کان علی الکوفة یومئذ النّعمان بن بشیر «2»، و انتهی ذلک إلیه. فقال: إنّ ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، أحبّ إلینا من ابن بنت بجدل- یعنی یزید بن معاویة لعنهما اللّه، أمّه منسوبة بنت بجدل الکلبیّة-.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 147
فبلغ النّعمان بن بشیر ذلک و کان والیا علی الکوفة من قبل معاویة، فأقرّه یزید علیها «3»، فصعد المنبر «4» فحمد اللّه و أثنی علیه، «4» ثمّ قال: أمّا بعد فاتّقوا اللّه عباد اللّه، و لا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیها «5» تهلک الرّجال، و تسفک الدّماء، و تغصب الأموال، «5» إنّی لا أقاتل من لا یقاتلنی و لا «6» آتی علی «7» من لم یأت علیّ «6»، و لا أنبّه نائمکم «8»
__________________________________________________
(1)- [عن الإمامة و السّیاسة و جواهر المطالب].
(2)- الصّحابیّ الخزرجیّ، التزم جانب معاویة و أعانه بصفّین، فولّاه الکوفة ثمّ ولّاه یزید حمص انتقض علی الأمویّین بزمن مروان بن الحکم و التزم ابن الزّبیر ففرّ إلی حمص، اغتاله مشایعوا بنی أمیّة من أهل حمص سنة 65 ه.
(3)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین،/ 148].
(4- 4) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و خطب النّاس و حذرهم الفتنة»].
(5- 5) [فی نفس المهموم: «یهلک الرّجال و یسفک الدّماء و تغتصب الأموال» و فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت: «یهلک الرّجال و تسفک الدّماء و تغتصب الأموال»].
(6- 6) [بحر العلوم: «أثب علی من لا یثب علیّ»].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [بحر العلوم: «أشاتمکم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 456
و لا أتحرّش بکم، و لا آخذ «1» بالقرف و لا الظّنّة «1» و لا التّهمة و لکنّکم إن أبدیتم صفحتکم لی، و نکثتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فو اللّه الّذی «2» لا إله إلّا هو «2» لأضربنّکم بسیفی ما ثبت قائمة فی یدی، و لو لم یکن لی منکم ناصر، أمّا إنّی لأرجو أن یکون من یعرف الحقّ منکم، أکثر ممّن یردیه الباطل. فقام إلیه عبد اللّه بن مسلم بن ربیعة «3» الحضرمیّ حلیف بنی أمیّة، فقال له «4»: إنّه لا یصلح ما تری أیّها الأمیر «5» إلّا الغشم، و إنّ «6» هذا الّذی أنت علیه فیما بینک و بین عدوّک، رأی المستضعفین. فقال له النّعمان: لئن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من الأعزّین فی معصیة اللّه. ثمّ نزل «7». «8»
المفید، الإرشاد، 2/ 38- 39- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 185- 186؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218- 219؛ القمی، نفس
__________________________________________________
(1- 1) [مثیر الأحزان: «بالظّنّة»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم و بحر العلوم: «لا إله غیره»].
(3)- [بحر العلوم: «سعید»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار و بحر العلوم].
(5)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [بحر العلوم: «نزل عن المنبر»].
(8)- این جریان به گوش نعمان بن بشیر که از طرف معاویه فرماندار کوفه بود و یزید نیز او را بر همان منصب به جای نهاده بود، رسید. پس (به مسجد آمد) بر منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جا آورد.
سپس گفت: «امّا بعد ای بندگان خدا بترسید از خدا و به سوی فتنه و دودستگی نشتابید؛ زیراکه در فتنه، مردان کشته شوند و خونها ریخته شود، و مالها به زور گرفته شود. همانا من با کسی که با من نجنگد، جنگ نخواهم کرد و کسی که بر من یورش نبرد، بر او درنیایم، و خفته شما را بیدار نکنم، و بیهوده متعرض شما نشوم، و به صرف بهتان و بدگمانی و تهمت شما را در بند نیندازم؛ ولی اگر شما روبه‌رو و آشکارا به دشمنی با من برخیزید و بیعت خود را بشکنید و با پیشوای خود درصدد مخالفت برآیید، سوگند بدان خدایی که جز او شایسته پرستشی نیست، تا قائمه شمشیر در دست من است، شما را بدان می‌زنم؛ اگرچه یاوری نداشته باشم. آگاه باشید همانا من امیدوارم آن‌کس که از شما حق را بشناسد، بیشتر از کسی باشد که باطل او را به هلاکت کشاند.»
عبد اللّه بن مسلم حضرمی که هم‌سوگند با بنی امیه بود، برخاست و گفت: «ای امیر! این جریانی که پیش آمده و می‌بینی، جز به ستم و خونریزی اصلاح‌پذیر نیست و آنچه تو در این‌باره اندیشیده‌ای، رأی ناتوانان است.» نعمان بدو گفت: «اگر در پیروی از خدا ناتوان باشم، نزد من محبوبتر است از این‌که از نیرومندان در نافرمانی باشم.» سپس از منبر به زیر آمد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 38- 39
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 457
المهموم،/ 84- 85؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 218؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 38؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 15
فقام عبد اللّه بن مسلم الحضرمیّ إلی النّعمان بن بشیر، فقال له:
«إنّک ضعیف، أو متضعّف، قد فسد البلاد، و لیس یصلح ما تری إلّا الغشم». فقال النّعمان:
«لأن أکون ضعیفا و أنا فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون قویّا، و أنا فی معصیة اللّه، و ما کنت لأهتک سترا ستره اللّه».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 42
قال: و بلغ النّعمان بن بشیر قدوم مسلم بن عقیل الکوفة، و اجتماع الشّیعة إلیه، و النّعمان یومئذ أمیر الکوفة، فخرج من قصر الإمارة مغضبا، حتّی دخل المسجد الأعظم، و نادی بالنّاس، فاجتمعوا إلیه، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة، فاتّقوا اللّه ربّکم، و لا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیها سفک الدّماء، و قتل الرّجال، و ذهاب الأموال، و اعلموا أنّی لست أقاتل إلّا من قاتلنی، و لا أثب إلّا علی من واثب علیّ؛ و لا أنبّه نائمکم و لا أحرش یقظانکم؛ و لا آخذ بالقرف و الظّنّة و التّهمة غیر أنّکم قد أبدیتکم صفحتکم؛ و نقضتم بیعتکم؛ و خالفتم إمامکم؛ فإن أنتم انتهیتم عن ذلک، و رجعتم، و إلّا فو الّذی لا إله إلّا هو لأضربنّکم بسیفی؛ ما ثبت قائمه بیدی؛ و لو لم یکن منکم لی ناصر؛ مع أنّی أرجو أن یکون من یعرف الحقّ منکم أکثر ممّن یرید الباطل. فقام إلیه مسلم بن سعید الحضرمیّ؛ فقال: أیّها الأمیر، أصلحک اللّه؛ إنّ هذا الّذی أنت علیه من رأیک، إنّما هو رأی المستضعفین. فقال له النّعمان: یا هذا لئن أکوننّ من المستضعفین فی طاعة اللّه تعالی، أحبّ إلیّ من أکون من الغاوین فی معصیة اللّه. ثمّ نزل عن المنبر، و دخل قصر الإمارة. الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 197- 198
فرفع ذلک إلی النّعمان بن بشیر و هو والی الکوفة، فجمع النّاس، و خطب فیهم و نصحهم.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
و بلغ ذلک النّعمان بن بشیر- و هو أمیر الکوفة- فصعد المنبر، فقال: أمّا بعد، فلا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیهما تهلک الرّجال، و تسفک الدّماء، و تغصب الأموال،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 458
و کان حلیما، ناسکا، یحبّ العافیة. ثمّ قال: إنّی لا أقاتل من لم یقاتلنی، و لا أثب علی من لا یثب علیّ، و لا أنبّه نائمکم و لا أتحرّش بکم، و لا آخذ بالقرف و لا الظّنّة و لا التّهمة، و لکنّکم إن أبدیتم صفحتکم و نکثتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فو اللّه الّذی لا إله غیره، لأضربنّکم بسیفی، ما ثبت قائمه بیدی، و لم یکن لی منکم ناصر و لا معین، أمّا إنّی أرجو أن یکون من یعرف الحقّ منکم أکثر ممّن یردیه الباطل. فقام إلیه عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمیّ حلیف بنی أمیّة، فقال: إنّه لا یصلح ما تری إلّا الغشم، إنّ هذا الّذی أنت علیه رأی المستضعفین. فقال: لأن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من الأعزّین فی معصیة اللّه. و نزل. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267
فقام رجل ممّن یهوی یزید بن معاویة، فدخل علی النّعمان بن بشیر، و کان والیا علی الکوفة، فقال له: إنّک ضعیف مستضعف، قد فسدت البلاد. و أخبره بقصّة مسلم، فقال له النّعمان: و اللّه لئن أکون ضعیفا فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أکون قویّا فی معصیة اللّه، و اللّه لا هتکت سترا، ستر اللّه.
و بلغ النّعمان بن بشیر الخبر، فخطب، و قال: احذروا الفتن، و سفک الدّماء. و کان النّعمان یحبّ العافیة، فناداه عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمیّ حلیف بنی أمیّة: و اللّه
__________________________________________________
(1)- نعمان بن بشیر که امیر کوفه بود، شنید و بر منبر فراز گشت و گفت: «امّا بعد، سوی فتنه و فساد شتاب مکنید و باعث تفرقه نشوید که در این فتنه رجال کشته و خون آنها پامال و اموال غارت خواهد شد.» او مرد بردبار و پرهیزگار و آسایش‌پرست بود. بعد از آن گفت: «من با کسی که با من جنگ ندارد، هرگز نبرد نخواهم کرد و بر کسی که گردنکشی نکند، دست بلند نمی‌کنم. کسی را از خواب خوش بیدار و بیمناک نمی‌کنم. به مجرد تهمت و افترا هم کسی را گرفتار نخواهم کرد؛ ولی شما اگر رو برگردانید و بیعت خود را نقض و عهد را بشکنید و با امام خود بستیزید، به خدا قسم شما را با شمشیر خود خواهم زد و تا قبضه آن شمشیر در دست من باشد، شما را خواهم نواخت؛ حتی اگر یار و همکار و همدست نداشته باشم.
ولی من امیدوارم که عده کسانی که به حق آشنا باشند، بیشتر از منکرین حق باشد و حق‌پرستان فزونتر از باطل‌جویان باشند.» عبد اللّه بن مسلم بن سعید حضرمی که با بنی امیه هم‌پیمان بود، برخاست و گفت: «این کار راست نخواهد آمد، مگر با سختگیری و ستم. این رویه که تو پیش گرفتی، چاره مردم سست عنصر و ضعیف است.» امیر (نعمان بن بشیر) گفت: «من ضعیف و ناتوان در اطاعت خدا باشم بهتر از این است که توانا و گرامی در معصیت خداوند باشم.» آن‌گاه از منبر فرود آمد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 114- 115
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 459
أنّه لا یصلح ما تری إلّا الغشم، و إنّ رأیک رأی المستضعفین. فقال: لأن أکون ضعیفا فی طاعة اللّه خیر من أن أکون قویّا فی معصیة اللّه. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138، 140
فبلغ النّعمان بن بشیر أمیر الکوفة ذلک، فصعد المنبر، فقال: «أمّا بعد، فلا تسارعوا إلی الفتنة و الفرقة، فإنّ فیهما تهلک الرّجال، و تسفک الدّماء، و تغصب الأموال». ثمّ قال:
«إنّی لا أقاتل من لم یقاتلنی، و لا أثب علی من لا یثب علیّ، و لا أنبّه نائمکم و لا أتحرّش بکم، و لا آخذ بالقرف، و لا الظّنّة و لا التّهمة، و لکنّکم إن أبدیتکم صفحتکم، و نکثتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فو اللّه الّذی لا إله إلّا هو لأضربنّکم بسیفی ما دام قائمه فی یدی، و لو لم یکن لی منکم ناصر و لا معین. أمّا إنّی لأرجو أن یکون من یعرف الحقّ منکم أکثر ممّن یردیه الباطل».
فقام إلیه عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمیّ حلیف بنی أمیّة، فقال: «إنّه لا یصلح ما تری إلّا الغشم، إنّ هذا الّذی أنت علیه رأی المستضعفین». فقال: لأن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من الأعزّین فی معصیة اللّه». ثمّ نزل.
و کان حلیما، ناسکا، یحبّ العافیة.
و قیل: إنّه لم یقل ذلک، و إنّما قال: یا أهل الکوفة إنّ ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحبّ إلیّ من ابن بنت بحدل.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 387- 388
فقام عبید اللّه بن مسلم؛ فقال للنّعمان: إنّک لضعیف! قال: لأن أکون ضعیفا، أحبّ إلیّ من أن أکون قویّا فی معصیة اللّه، و ما کنت لأهتک سترا ستره اللّه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
__________________________________________________
(1)- و خبر رسیدن مسلم به نعمان بن بشیر که والی عراق بود، از قبل یزید و منزل او در قصر الاماره بود، رسید.
نعمان بشیر از قصر به زیر آمد و بر منبر رفت و بسیاری تهدید کرد که لشکر شام بس گران است و یزید، سلطان وقت، مبادا که عتابی و آسیبی به شما رسد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 460
و انتشر خبرهم، حتّی بلغ أمیر الکوفة النّعمان بن بشیر، خبّره رجل بذلک، فجعل یضرب عن ذلک صفحا و لا یعبأ به، و لکنّه خطب النّاس، و نهاهم عن الاختلاف و الفتنة، و أمرهم بالائتلاف و السّنّة، و قال: إنّی لا أقاتل من لا یقاتلنی، و لا أثب علی من لا یثب علیّ، و لا آخذکم بالظّنّة، و لکن و اللّه الّذی لا إله إلّا هو، لئن فارقتم إمامکم، و نکثتم بیعته لأقاتلنّکم ما دام فی یدی من سیفی قائمته. فقام إلیه رجل، یقال له عبد اللّه بن مسلم بن شعبة الحضرمیّ، فقال له: إنّ هذا الأمر لا یصلح إلّا بالغشمة، و إنّ الّذی سلکته أیّها الأمیر مسلک المستضعفین. فقال له النّعمان: لأن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من الأقویاء الأعزّین فی معصیة اللّه. ثمّ نزل.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
و علم مکانه النّعمان بن بشیر أمیر الکوفة و کان حلیما، یجنح إلی المسالمة، فخطب، و حذّر النّاس الفتنة، و قال: لا أقاتل من لا یقاتلنی و لا آخذ بالظّنّة و التّهمة، و لکن إن نکثتم بیعتکم، و خالفتم إمامکم، فو اللّه لأضربنّکم بسیفی ما دام قائمته بیدی، و لو لم یکن لی ناصر. فقال له بعض حلفاء بنی أمیّة: لا یصلح ما تری إلّا الغشم، و هذا الّذی أنت علیه مع عدوّک رأی المستضعفین. فقال: أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیّ من أن أکون من الأعزّین فی معصیة اللّه. ثمّ ترکه. «1»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
__________________________________________________
(1)- نعمان بن بشیر، امیر کوفه از مکان او آگاه شد. او مردی بردبار و مسالمتجوی بود. برای مردم سخن گفت و آنان را از این‌که فتنه‌ای برانگیزند، بیم داد و گفت: «من با کسی که با من نجنگد، نمی‌جنگم و کسی را از روی گمان و تهمت دستگیر نمی‌کنم. ولی اگر بیعت خود بشکنید و با امام خود مخالفت ورزید، به خدا سوگند تا آن‌گاه که توان گرفتن قبضه شمشیر داشته باشم، با شما نبرد خواهم کرد. هرچند هیچ‌کس به یاری من برنخیزد.» بعضی از حلیفان بنی امیه گفتند: «این‌که تو می‌گویی از روی بی‌خردی است و این رأی که در برابر دشمن خود اندیشیده‌ای، رأی ناتوانان است.» نعمان بن بشیر گفت: «اگر از ناتوانان باشم و در طاعت خداوند، بهتر از آن است که بس نیرومند باشم و در معصیت خداوند.» سپس او را به حال خود گذاشتند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 32
و چون نعمان بن بشیر که از قبل یزید امیر کوفه بود، ازین معنی وقوف یافت، مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته بر منبر رفت و زبان به تهدید و وعید گشاده خلایق را از مخالفت یزید بترسانید و زیاده ازین متعرض متوطنان آن بلده نگردید.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 40- 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 461
فبلغ الخبر إلی النّعمان بن بشیر و کان هو خلیفة یزید بن معاویة، فصعد المنبر خطیبا، فقال فی خطبته: احذروا مخالفة الخلیفة یزید، و أیّ رجل أصبح مخالفا لقولی لأضربنّ عنقه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
فبلغ ذلک النّعمان بن بشیر، فصعد المنبر، و حمد اللّه و أثنی علیه، و ذکر النّبیّ، فصلّی علیه، ثمّ قال: معاشر النّاس إنّی و اللّه لا أقاتل من لا یقاتلنی، و لا أتحرّش بمن لا یتحرّش لی، فاحذروا الفتنة و شقّ العصا علی السّلاطین، فإن صحّ ذلک عندی علی أحد منکم لأضربنّ عنقه، و لو لم یکن لی ناصر و لا معین.
فقام إلیه عبد اللّه بن شعبة الحضرمیّ و قال: أیّها الأمیر! إنّ هذا الأمر لا یکون إلّا بالغشم و القهر، و سفک الدّماء، و هذا الّذی تکلّمت به کلام المستضعفین. فقال النّعمان:
أکون من المستضعفین فی ذات اللّه، و لا أکون من الظّالمین. ثمّ نزل عن المنبر.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 21- 22
أقول: و ممّا یناسب فی هذا المقام الإشارة إلی حال النّعمان بن بشیر.
النّعمان- بضمّ النّون- ابن بشیر بن سعد بن نصر بن ثعلبة الخزرجیّ الأنصاریّ، أمّه عمرة بنت رواحة أخت عبد اللّه بن رواحة الأنصاریّ الّذی قتل فی غزوة مؤتة مع جعفر ابن أبی طالب علیه السّلام.
قیل: إنّ النّعمان بن بشیر أوّل مولود ولد من الأنصار بعد قدوم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله المدینة، نظیر عبد اللّه بن الزّبیر من المهاجرین. و أبوه بشیر بن سعد أوّل من قام یوم السّقفیة من الأنصار إلی أبی بکر، فبایعه، ثمّ توالت الأنصار، فبایعته. و قتل بشیر یوم عین التّمر مع خالد بن الولید.
و کان النّعمان من المعروفین فی الشّعر سلفا و خلفا، و کان عثمانیّا و یبغض أهل الکوفة لرأیهم فی علیّ علیه السّلام، و شهد مع معاویة بصفّین و لم یکن من الأنصار غیره، و کان کریما علی معاویة، رفیقا عنده و عند یزید ابنه بعده. و عمّر إلی خلافة مروان بن الحکم و کان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 462
یتولّی حمص، فلمّا بویع لمروان دعا إلی ابن الزّبیر و خالف علی مروان و ذلک بعد قتل الضّحّاک بن قیس بمرج راهط، فلم یجبه أهل حمص إلی ذلک، فهرب منهم و تبعوه، فأدرکوه، فقتلوه، و ذلک فی سنة خمس و ستّین.
و أمّا قول یزید: و قد بلغنی عن النّعمان ضعف و قول سیّئ، فلعلّه إشاره إلی ما رواه ابن قتیبة الدّینوریّ فی کتاب الإمامة و السّیاسة: إنّه قال النّعمان بن بشیر: لابن بنت رسول اللّه أحبّ إلینا من ابن بنت بحدل.
قلت: و ابن بنت بحدل هو یزید بن معاویة، فإنّ أمّه میسون بنت بحدل الکلبیّة- بالحاء و الدّال المهملتین-.
[ (و أقول): و یظهر من هذا أنّ (بجدل) بالمعجمة متی ما ورد تصحیف].
و ابن قتیبة هو أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة بن مسلم بن عمرو الباهلیّ، و جدّه، مسلم بن عمرو، هو الّذی تقدّم ذکره، و سار بکتاب العهد إلی ابن زیاد.
القمی، نفس المهموم،/ 86- 87
و کان ابن زیاد فی البصرة و النّعمان بن بشیر الأنصاریّ فی الکوفة عاملین علیها لیزید، فتعتع الشّیعة عند ورود مسلم الکوفة بالنّعمان، فلم یحبّ الشّدّة و تحرّج.
السّماوی، إبصار العین،/ 6
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 463

شیعة بنی أمیّة یشکون إلی یزید

فکتب وجوه أهل الکوفة: عمر بن سعد بن أبی وقّاص الزّهریّ و محمّد بن الأشعث الکندیّ و غیرهما إلی یزید بن معاویة بخبر مسلم بن عقیل، و تقدیم الحسین إیّاه إلی الکوفة أمامه، و بما ظهر من ضعف النّعمان بن بشیر؛ و عجزه و وهن أمره.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 77- 78
فکتب مسلم بن سعید الحضرمیّ و عمارة بن عقبة، و کانا عیان یزید بن معاویة إلی یزید، یعلمانه قدوم مسلم بن عقیل الکوفة داعیة للحسین بن علیّ و أنّه قد أفسد قلوب أهلها علیه، فإن یکن لک فی سلطانک حاجة، فبادر إلیه من یقوم بأمرک و یعمل مثل عملک فی عدوّک، فإنّ النّعمان رجل ضعیف أو متضاعف، و السّلام. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233
فکتب بقول النّعمان «2» إلی یزید. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 423؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
و خرج عبد اللّه بن مسلم، و کتب إلی یزید بن معاویة: أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة، فبایعته الشّیعة للحسین بن علیّ، فإن کان لک بالکوفة حاجة، فابعث
__________________________________________________
(1)- مسلم بن سعید حضرمی و عمارة بن عقبة که هردو جاسوس یزید در کوفه بودند، برای او نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم بن عقیل به کوفه آگاه کردند و نوشتند که او برای دعوت مردم به بیعت با امام حسین علیه السّلام به کوفه آمده است و دلهای مردم را بر تو تباه کرده است. اگر نیازی به حکومت داری، کسی را بفرست که به اجرای فرمان تو قیام کند و با دشمن تو رفتاری کند که خودت خواهی کرد، که نعمان بشیر ناتوان است یا تظاهر به ناتوانی می‌کند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 280
(2)- [فی الأمالی و المنتظم و تهذیب الکمال و السّیر و تهذیب التّهذیب: «بقوله»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 464
إلیها رجلا قویّا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فی عدوّک، فإنّ النّعمان بن بشیر رجل ضعیف؛ أو هو یتضعّف. فکان أوّل من کتب إلیه.
ثمّ کتب إلیه عمارة بن عقبة بنحو من کتابه، ثمّ کتب إلیه عمر بن سعد بن أبی وقّاص بمثل ذلک. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 356
و کتب عبد اللّه بن مسلم إلی یزید بن معاویة، یخبره بذلک: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، لعبد اللّه یزید [بن معاویة «2»] أمیر المؤمنین من شیعته من أهل الکوفة، أمّا بعد، فإنّ مسلم ابن عقیل قد قدم الکوفة، و قد بایعه الشّیعة للحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما، و هم خلق کثیر، فإن کان لک فی الکوفة حاجة، فابعث إلیها رجلا قویّا، ینفّذ فیها أمرک و یعمل فیها بعملک من عدوّک، فإنّ النّعمان بن بشیر رجل ضعیف أو هو مضعف، و السّلام، قال: ثمّ کتب أیضا عمارة بن عقبة بن أبی معیط بنحو من ذلک، فکتب «3» إلیه عمر بن سعد بن أبی وقّاص بمثل ذلک.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 59- 60
و «4» خرج عبد اللّه بن مسلم و کتب إلی یزید بن معاویة کتابا «4»: أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة، و «5» بایعته الشّیعة للحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام «5»، فإن یکن
__________________________________________________
(1)- گوید: آن‌کس گفته نعمان را برای یزید نوشت.
عبد اللّه بن مسلم برفت و به یزید بن معاویه نوشت: «امّا بعد: مسلم بن عقیل به کوفه آمده و شیعیان با وی برای حسین بن علی بیعت کرده‌اند. اگر تو را به کوفه نیاز است، مردی نیرومند را اینجا فرست که دستور تو را به کار برد و چنان عمل کند که تو با دشمن خویش می‌کنی که نعمان بن بشیر مردی ضعیف است، یا ضعیف‌نمایی می‌کند.»
گوید: عبد اللّه بن مسلم نخستین کس بود که به یزید در این باب نامه نوشت. پس از آن عمارة بن عقبه نیز نامه‌ای همانند آن نوشت. سپس عمر بن سعد بن ابی وقاص نیز نامه‌ای همانند آن نوشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2917، 2928
(2)- من د.
(3)- [الصّحیح: «و کتب»].
(4- 4) [فی روضة الواعظین: «کتب عبد اللّه بن مسلم، و عمارة بن عقبة، و عمر بن سعد إلی یزید بن معاویة» و فی مثیر الأحزان: «خرج عبد اللّه و کتب إلی یزید»].
(5- 5) [مثیر الأحزان: «بایعه الشّیعة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 465
لک فی الکوفة حاجة، فابعث إلیها رجلا قویّا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فی عدوّک، فإنّ النّعمان بن بشیر رجل ضعیف، أو هو یتضعّف «1»، «2» ثمّ کتب إلیه عمارة بن عقبة بنحو من کتابه، ثمّ کتب «2» إلیه عمر بن سعد بن أبی وقّاص مثل ذلک. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 39- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 186؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219؛ القمی، نفس المهموم،/ 85؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 15
فکتب بقول النّعمان إلی یزید و قیل له «4»:
«إن کانت لک حاجة فی الکوفة، فابعث إلیها رجلا قویّا، ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک، فإنّ النّعمان بن بشیر إمّا ضعیف، أو متضعّف».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 42
و علی الکوفة یومئذ النّعمان بن بشیر من قبل یزید، و کتب عبد اللّه بن مسلم الحضرمیّ إلی یزید بن معاویة، إنّ مسلم بن عقیل قدم إلی الکوفة، فبایعته الشّیعة للحسین بن علیّ، فإن کان لک فی الکوفة حاجة، فابعث إلیها رجلا قویّا، فإنّ النّعمان بن بشیر رجل ضعیف.
و کتب إلیه عمر بن سعد و غیره بمثل ذلک.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
فکتب عبد اللّه بن مسلم إلی یزید بن معاویة: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، لعبد اللّه یزید
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین].
(2- 2) [مثیر الأحزان: «و کتب»].
(3)- عبد اللّه بن مسلم از آن‌جا بیرون آمد و نامه‌ای به یزید نوشت که: «امّا بعد بدان که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و شیعه برای خلافت حسین بن علی علیه السّلام با او بیعت کرده‌اند. پس اگر کوفه را خواهی، مرد نیرومندی را بفرست که فرمان تو را به انجام رساند و مانند خودت درباره دشمنت رفتار نماید؛ زیرا نعمان بن بشیر مرد ناتوانی است. یا خود را به ناتوانی می‌زند. پس از او عمارة بن عقبه نیز مانند عبد اللّه بن مسلم نامه‌ای به یزید نوشت، سپس عمر بن سعد بن ابی وقاص به همین مضمون نامه‌ای به یزید نوشت.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 39
(4)- له؛ سقطت من مط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 466
أمیر المؤمنین من شیعته من أهل الکوفة؛ أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل قدم الکوفة؛ و بایعته الشّیعة للحسین بن علیّ، و هم خلق کثیر فإن کان لک حاجة بالکوفة، فابعث إلیها رجلا قویّا، ینفّذ فیها أمرک؛ و یعمل فیها کعملک فی عدوّک؛ فإنّ النّعمان بن بشیر ضعیف أو هو یتضعّف، و السّلام.
و کتب إلیه أیضا عمارة بن الولید بن عقبة بن أبی معیط، و عمر بن سعد بن أبی وقّاص بمثل ذلک.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 198
و کتب عبد اللّه بن مسلم الحضرمیّ، و عمارة بن عقبة بن الولید، و عمر بن سعد بن أبی وقّاص إلی یزید، إن کان لک حاجة فی الکوفة، فابعث رجلا قویّا ینفّذ أمرک و یعمل مثل عملک، فإنّ النّعمان بن بشیر إمّا ضعیف أو متضعّف.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
فکتب عبد اللّه بن مسلم إلی یزید، یخبره بقدوم مسلم بن عقیل الکوفة، و مبایعة النّاس له، و یقول له: إن کان لک فی الکوفة حاجة، فابعث إلیها رجلا قویّا، ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فی عدوّک، فإنّ النّعمان «1» رجل ضعیف أو هو یتضعّف، و «2» کان هو أوّل من کتب إلیه، ثمّ «2» کتب إلیه عمارة بن الولید بن عقبة و عمر «3» بن سعد بن أبی وقّاص بنحو ذلک. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267- 268- مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 38- 39
کتب والی الکوفة و هو النّعمان بشیر إلی یزید بذلک [بمجی‌ء مسلم بن عقیل].
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42
__________________________________________________
(1)- [اللّواعج: «النّعمان بن بشیر»].
(2- 2) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج»].
(3)- [فی المطبوع: «عمرو»].
(4)- عبد اللّه بن مسلم بن یزید نوشت که: مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و مردم با او بیعت کرده‌اند، و نیز نوشت: اگر تو به کوفه علاقه‌مند هستی، یک مرد (امیر) توانا و دانا بفرست که فرمان تو را به کار ببرد ودرباره دشمنان مانند تو باشد؛ سختگیر و مقتدر؛ زیرا نعمان ضعیف است؛ یا عمدا خود را ضعیف می‌کند. او (عبد اللّه بن مسلم) نخستین کسی بود که به یزید نوشت. بعد از او، عمارة بن ولید بن عقبه و عمر بن سعد بن ابی وقاص نوشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 115
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 467
فکتب إلی یزید بقوله.
فکتب عبد اللّه إلی یزید بذلک. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138، 140 ة
و کتب عبد اللّه بن مسلم الباهلیّ، و عمارة بن ولید، و عمر بن سعد إلی یزید، یخبرونه بأمر مسلم، و یشیرون علیه بصرف النّعمان بن بشیر و ولایة غیره. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 37- 38
قال: و لمّا تکلّم النّعمان بن بشیر بما تکلّم به، کتب عبد اللّه بن مسلم إلی یزید، یخبره بقدوم مسلم بن عقیل إلی الکوفة، و مبایعة النّاس له، و یقول: «إن کان لک بالکوفة حاجة، فابعث إلیها رجلا قویّا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فی عدوّک، فإنّ النّعمان رجل ضعیف أو هو یتضعّف.» ثمّ کتب إلیه بعده عمارة بن الولید بن عقبة، و عمر بن سعد بن أبی وقّاص بنحو ذلک.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 388
فکتب ذلک الرّجل [عبد اللّه بن مسلم الحضرمیّ] إلی یزید، یعلمه بذلک، و کتب إلی یزید عمارة بن عقبة و عمر «3» بن سعد بن أبی وقّاص.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
فکتب عبد اللّه بن مسلم، و عمارة بن الولید، و عمر «4» بن سعد بن أبی وقّاص إلی یزید بالخبر، و تضعّف النّعمان [أ] و ضعفه، فابعث إلی الکوفة رجلا قویّا، ینفّذ أمرک، و یعمل عملک فی عدوّک. «5»
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
__________________________________________________
(1)- عبد اللّه بن خضرمی نعمان را گفت: «الملک عقیم! مسلم را بگیر و بکش!» نعمان مردی نیک سیرت بود. از این معنی ابا کرد و نامه به یزید نوشت و اعلام رسیدن مسلم کرد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(2)- عبید اللّه بن مسلم باهلی و عمارة بن ولید و عمر بن سعد نامه‌ای به یزید نوشتند و ورود مسلم را گزارش دادند و اظهار نظر کردند که: نعمان بن بشیر را از فرمانداری کوفه عزل و دیگری به جای او منصوب نماید.
فهری، ترجمه لهوف،/ 37
(3)- [فی المطبوع: «عمرو»].
(4)- [فی المطبوع: «عمارة»].
(5)- آن‌گاه عبد اللّه بن مسلم و عمارة بن الولید و عمر بن سعد بن ابی وقاص خبر به یزید نوشتند و او را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 468
فکتب الرّجل بذلک إلی یزید. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فکتب والی الکوفة و هو یومئذ النّعمان بن بشیر إلی یزید بن معاویة، یخبره بذلک. «1»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256
ثمّ إنّ رجلا من القوم یقال له عبد اللّه الحضرمیّ، استضعف رأی النّعمان، و بعث کتابا إلی یزید، یذکر فیه اجتماع النّاس علی مسلم بن عقیل، و أنّه یبعث إلی الکوفة رجلا أقوی رأیا من النّعمان.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
قال: فخرج عبد اللّه بن شعبة الحضرمیّ و کتب إلی یزید (لعنه اللّه) کتابا یقول فیه: من عبد اللّه بن شعبة الحضرمیّ إلی یزید بن معاویة (لعنه اللّه): أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل علیه السّلام ورد الکوفة، و قد بایعه شیعة الحسین علیه السّلام، فإن کان لک فی الکوفة حاجة، فأنفذ إلیها رجلا قویّا، فإنّ النّعمان ضعیف أو یتضاعف. و کان أوّل من کاتب یزید (لعنه اللّه) فی حرب الحسین علیه السّلام، ثمّ کتب عمر بن سعد (لعنه اللّه) مثل ذلک.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 22
فکتب جماعة من العثمانیّة إلی یزید.
السّماوی، إبصار العین،/ 6
فساء هذا جماعة ممّن لهم هوی فی بنی أمیّة منهم: عمر بن سعد بن أبی وقّاص، و عبد اللّه بن مسلم بن ربیعة الحضرمیّ، و عمارة بن عقبة بن أبی معیط، فکتبوا إلی یزید،
__________________________________________________
- از ناتوانی نعمان بن بشیر آگاه کردند و گفتند که مردی نیرومند را به کوفه فرستد تا امر او را نفاذ بخشد و با دشمن چنان رفتار کند که او خود رفتار می‌کند.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 32
(1)- بنابرآن، مسلم بن سعید الحضرمی و عمارة بن عقبة بن ابی معیط که از منهیان یزید بودند، نامه‌ای به آن پلید نوشته، او را از آمدن مسلم و میل مردم به بیعت امام حسین علیه السّلام اعلام نمودند و در آن کتابت مندرج گردانیدند که: «اگر تو را به کوفه حاجت است، مردی که به صفت مهابت و سیاست موصوف باشد و کما ینبغی تنفیذ و اوامر و نواهی تواند کرد، بدین جانب ارسال فرمای.»
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 469
یخبرونه بقدوم مسلم بن عقیل، و إقبال أهل الکوفة علیه، و إنّ النّعمان بن بشیر لا طاقة له علی المقاومة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 168- 169
فساء ذلک من له هوی فی بنی أمیّة کعبد اللّه بن مسلم الحضرمیّ، و محمّد بن الأشعث، و عمارة بن الولید بن عقبة، و عمر بن سعد، و أضرابهم.
فکتبوا إلی یزید یخبرونه باتّساع أمر مسلم، و انثیال النّاس للبیعة علی یده، و ضعف النّعمان بن بشیر أو تضاعفه، و یستثیرونه أن یبعث بدل النّعمان رجلا قویّا ینفّذ أمره، و یعمل علی ما یرید.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 219
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 470

یزید یضمّ الکوفة إلی ولایة ابن زیاد

و کان النّعمان بن بشیر الأنصاریّ علی الکوفة فی آخر خلافة معاویة، فهلک و هو علیها، فخاف یزید أن لا یقدم النّعمان علی الحسین، فکتب إلی عبید اللّه بن زیاد بن أبی سفیان! و هو علی البصرة، فضمّ إلیه الکوفة، و کتب إلیه بإقبال الحسین إلیها، فإن کان لک جناحان، فطر حتّی تسبق إلیها.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 65- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 58
قال: فبلغ ذلک یزید، فأراد أن یعزله. فقال لأهل الشّام: أشیروا علیّ، من أستعمل علی الکوفة؟ فقالوا: أترضی برأی معاویة؟ قال: نعم. قالوا: فإنّ الصّکّ بإمرة عبید اللّه ابن زیاد علی العراقین قد کتبه فی الدّیوان. قال: فاستعمله علی الکوفة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
فکتب یزید إلی عبید اللّه بن زیاد بن أبی سفیان بولایة الکوفة إلی ما کان یلی من البصرة، و بعث بکتابه فی ذلک مع مسلم بن عمرو الباهلیّ- أبی قتیبة بن مسلم- و أمر عبید اللّه بطلب ابن عقیل، و نفیه إذا ظفر به أو قتله، و أن یتیقّظ فی أمر الحسین بن علیّ، و یکون علی استعداد له.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 78
و حدّثنی عبد اللّه بن صالح المقرئ، عن أبی زبید، عن أبی حصین، قال: بلغ یزید بن معاویة أنّ الحسین علیه السّلام یرید الخروج إلی الکوفة فغمّه ذلک، و ساءه، فأرسل إلی سرجون مولاهم- و کان کاتبه و أنیسه- فاستشاره فیمن یولّیه الکوفة، فأشار بعبید اللّه ابن زیاد. فقال: إنّه لا خیر عنده. قال: أرأیت لو کان معاویة حیّا فأشار علیک به أکنت تولّیه؟ قال: نعم. قال: فهذا عهد معاویة إلیه بخاتمه، و قد کان ولّاه فلم یمنعنی أن أعلمک ذلک إلّا معرفتی ببغضک له. فأنفذه إلیه، و عزل النّعمان بن بشیر، و کتب إلیه: أمّا بعد، فإنّ الممدوح مسبوب یوما، و إنّ المسبوب ممدوح یوما، و قد سمّی بک یوما إلی غایة أنت فیها کما قال الأوّل:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 471
رفعت فجاوزت السّحاب و فوقه فما لک إلّا مرقب الشّمس مقعد
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 407
فلمّا ورد الکتاب علی یزید، أمر بعهد، فکتب لعبید اللّه بن زیاد علی الکوفة، و أمره أن یبادر إلی الکوفة، فیطلب مسلم بن عقیل طلب الخرزة حتّی یظفر به، فیقتله أو ینفیه عنها. و دفع الکتاب إلی مسلم بن عمرو الباهلیّ- أبی قتیبة بن مسلم-، و أمره بإغذاذ السّیر. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 202
و کان یزید قد ولّی عبید اللّه بن زیاد العراق، و کتب إلیه [و قد جمع بین الکتابین الیعقوبی، فقال]: قد بلغنی أنّ أهل الکوفة قد کتبوا إلی الحسین فی القدوم علیهم، و أنّه قد خرج من مکّة متوجّها نحوهم، و قد بلی بلدک من بین البلدان، و أیّامک من بین الأیّام، فإن قتلته، و إلّا رجعت إلی نسبک و إلی أبیک عبید، فاحذر أن یفوتک. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
فدعا مولی له، یقال له: سرجون «3»؛- و کان یستشیره- فأخبره الخبر، فقال له:
أکنت قابلا من معاویة لو کان حیّا؟ قال: نعم. قال: فاقبل منّی؛ فإنّه لیس للکوفة إلّا
__________________________________________________
(1)- چون این نامه به یزید رسید، دستور داد فرمان حکومت کوفه را برای عبید اللّه بن زیاد نوشتند و به او دستور داد به کوفه رود و مسلم بن عقیل را با دقت و مراقبت تعقیب کند تا بر او پیروز شود و او را بکشد؛ یا از کوفه و بصره تبعید کند. یزید نامه را به مسلم بن عمرو باهلی، پدر قتیبة بن مسلم (1) داد و گفت، شتابان حرکت کند.
1. قتیبه متولد 49 درگذشته 96 هجری از امرای بزرگ امویان (مروانیان) حاکم ری و خراسان: برای اطلاع بیشتر از شرح حال او، ر ک، طبری، کامل، نهایة الارب ذیل حکومت مروان و عبد الملک و سلیمان و در همین کتاب در فصلهای آینده. (م)
دامغانی، ترجمه أخبار الطّوال،/ 280
(2)- و یزید عبید اللّه بن زیاد را والی عراق کرده، به او نوشته بود: «خبر یافته‌ام که مردم کوفه به حسین نامه نوشته‌اند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکّه بیرون آمده، به سوی ایشان رهسپار گشته است و اکنون از میان همه شهرها، شهر تو و از میان همه زمانها زمان تو است که بدین آزمایش گرفتار آمده. حال اگر او را کشتی؛ وگرنه به نسب و پدر خویش عبید بازگردی. پس مبادا که از دستت رها شود.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(3)- [فی الأمالی و تهذیب التّهذیب: «سرحون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 472
عبید اللّه بن زیاد، فولّها إیّاه- و کان یزید علیه ساخطا، و کان «1» همّ بعزله عن البصرة- فکتب إلیه برضائه «2»، و أنّه قد ولّاه الکوفة مع البصرة، و کتب إلیه أن یطلب مسلم بن عقیل فیقتله إن وجده. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 423؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349
قال هشام: قال عوانة: فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید لیس بین کتبهم إلّا یومان، دعا یزید بن معاویة سرجون مولی معاویة، فقال: ما رأیک؟ فإنّ حسینا قد توجّه نحو الکوفة، و مسلم بن عقیل بالکوفة یبایع للحسین، و قد بلغنی عن النّعمان ضعف و قول سیّئ- و أقرأه کتبهم- فما تری من أستعمل علی الکوفة؟ و کان یزید عاتبا علی عبید اللّه بن زیاد؛ فقال سرجون: أرأیت معاویة لو نشر لک، أکنت آخذا برأیه؟ قال:
نعم. فأخرج عهد عبید اللّه علی الکوفة. فقال: هذا رأی معاویة، و مات و قد أمر بهذا الکتاب. فأخذ برأیه و ضمّ المصرین إلی عبید اللّه، و بعث إلیه بعهده علی الکوفة.
ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلیّ- و کان عنده- فبعثه إلی عبید اللّه بعهده إلی البصرة، و کتب إلیه معه: أمّا بعد، فإنّه کتب إلیّ شیعتی من أهل الکوفة، یخبروننی أنّ ابن عقیل بالکوفة یجمع الجموع لشقّ عصا المسلمین؛ فسر حین تقرأ کتابی هذا، حتّی تأتی أهل الکوفة، فتطلب ابن عقیل کطلب الخرزة حتّی تثقفه، فتوثقه أو تقتله أو تنفیه؛ و السّلام. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 356- 357- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 302- 303
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأمالی و تهذیب التّهذیب: «قد»].
(2)- [فی الأمالی: «برضاه» و فی تهذیب التّهذیب: «برضاه»].
(3)- و او غلام خویش را که «سرجون» نام داشت و با او مشورت می‌کرد، پیش خواند و خبر را با وی بگفت. سرجون گفت: «اگر معاویه زنده بود، از او می‌پذیرفتی؟»
گفت: «آری».
گفت: «پس از من بپذیر که کس جز عبید اللّه بن زیاد درخور کوفه نیست. او را ولایتدار کوفه کن.»
گوید: یزید نسبت به عبید اللّه خشم آورده بود و می‌خواسته بود او را از بصره بردارد پس بدو نوشت که از او راضی شده و کوفه را نیز با بصره به او داده و نوشت که مسلم بن عقیل را بجوید و اگر به دست آورد،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 473
قال: فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید بن معاویة، دعا بغلام أبیه و کان اسمه: سرجون، فقال: یا سرجون! ما الّذی عندک فی أهل الکوفة، فقد قدم مسلم بن عقیل، و قد بایعه التّرابیّة للحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما؟ فقال له سرجون: أتقبل منّی ما أشیر به علیک؟ فقال یزید: قل حتّی أسمع! فقال: أشیر علیک أن تکتب إلی عبید اللّه «1» بن زیاد- فإنّه أمیر البصرة- فتجعل «2» له الکوفة زیادة فی عمله، حتّی یکون هو الّذی یقدم الکوفة، فیکفیک أمرهم. فقال یزید: هذا لعمری هو الرّأی.
ثمّ کتب یزید إلی عبید اللّه بن زیاد: أمّا بعد، فإنّ شیعتی من أهل الکوفة کتبوا إلیّ، فخبّرونی أنّ مسلم بن عقیل یجمع الجموع، و یشقّ عصا المسلمین، و قد اجتمع علیه خلق کثیر من شیعة أبی تراب، فإذا وصل إلیک کتابی هذا، فسر حین «3» تقرأه، حتّی
__________________________________________________
- خونش بریزد.
عوانه گوید: وقتی نامه‌ها که فاصله آن بیش از دو روز نبود، پیش یزید فراهم شد، سرجون غلام معاویه را پیش خواند و گفت: «رأی تو چیست؟ حسین سوی کوفه حرکت کرده و مسلم بن عقیل در کوفه برای حسین بیعت می‌گیرد. شنیده‌ام که نعمان بن بشیر ضعیف است و سخن ناباب می‌گوید». آن‌گاه نامه‌ها را به سرجون داد تا بخواند و گفت: «به نظر تو، کی را به کار کوفه گمارم؟»
گوید: و چنان بود که یزید از عبید اللّه بن زیاد آزرده‌خاطر بود؛ امّا سرجون گفت: «اگر معاویه زنده شود، مطابق رأی او کار می‌کنی؟»
گفت: «بله.»
سرجون فرمان عبید اللّه را درباره ولایتداری کوفه درآورد و گفت: «رأی معاویه چنین بود و وقتی می‌مرد، دستور این نامه را داد.»
گوید: پس یزید به رأی وی عمل کرد و دو شهر را برای عبید اللّه یکجا کرد و فرمان خویش را درباره کوفه برای وی فرستاد، آن‌گاه مسلم بن عمرو باهلی را که به نزد وی بود، پیش خواند و فرمان بصره را با وی برای عبید اللّه فرستاد و با آن چنین نوشت: «امّا بعد: دوستداران من از مردم کوفه به من نوشته‌اند و خبر داده‌اند که ابن عقیل در کوفه جماعت فراهم می‌کند تا میان مسلمانان اختلاف افکند. وقتی این نامه مرا خواندی، حرکت کن و پیش مردم کوفه رو و ابن عقیل را بجوی؛ چنان‌که مهره را می‌جویند تا وی را بیابی و به بند کنی یا بکشی یا تبعید کنی و السّلام».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2917، 2928- 2929
(1)- من د و بر، و فی الأصل: عبد اللّه.
(2)- فی د: فاجعل.
(3)- فی د: حتّی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 474
تقدم «1» الکوفة، فتکفینی أمرها، فقد جعلتها زیادة فی عملک، و ضممتها إلیک، فانظر أین تطلب مسلم بن عقیل بن أبی طالب بها، فاطلبه طلب الخرزة، فإذا ظفرت به، فاقتله، و نفّذ إلیّ رأسه «2»، و اعلم أنّه لا عذر لک عندی دون «3» ما أمرتک به، فالعجل العجل، و الوحا الوحا، و السّلام. ثمّ دفع الکتاب إلی مسلم بن عمرو الباهلیّ، ثمّ أمره أن یجدّ السّیر إلی عبید اللّه بن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 60- 62
قال: فبلغ ذلک یزید فقال: یا أهل الشّام، أشیروا علیّ، من أستعمل علی الکوفة؟
فقالوا: ترضی من رضی به معاویة؟ قال: نعم. قیل له: فإنّ الصّکّ بإمارة عبید اللّه بن زیاد علی العراقین قد کتب فی الدّیوان. فاستعمله علی الکوفة.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 377- 378
و اتّصل الخبر بیزید، فکتب إلی عبید اللّه بن زیاد بتولیة الکوفة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 66
فلمّا اتّصل الخبر بیزید بن معاویة أنّ مسلما «4»، یأخذ البیعة بالکوفة للحسین بن علیّ، کتب یزید بن معاویة إلی عبید اللّه بن زیاد و هو إذ ذاک بالبصرة، و أمره بقتل مسلم بن عقیل، أو بعثه إلیه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
و انتهی ذلک إلی یزید لعنة اللّه علیه، فعزله، و ولّی علی الکوفة عبید اللّه بن زیاد، و أمره بقتل مسلم بن عقیل، و بأن یقطع علی الحسین علیه السّلام قبل أن یصل إلی الکوفة.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 147
فلمّا وصلت الکتب «5» إلی یزید دعا سرجون مولی معاویة، فقال: ما رأیک؟ إنّ حسینا
__________________________________________________
(1)- فی د: یقدم.
(2)- فی د: برأسه.
(3)- فی د: بدون.
(4)- فی الأصل: مسلم.
(5) (5*)- [مثیر الأحزان: «استشار سرحونا فی ذلک فقال له سرحون: لو نشر معاویة حیّا لما عدّی عبید اللّه بن زیاد و هذا کتابه له علی الکوفة فضمّ الکوفة إلی البصرة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 475
قد نفّذ «1» إلی الکوفة مسلم بن عقیل یبایع له، و قد بلغنی عن النّعمان ضعف و قول سیّئ، فمن تری أن استعمل علی الکوفة؟ و کان یزید عاتبا علی عبید اللّه بن زیاد، فقال له سرجون: أرأیت لو نشر «2» لک معاویة حیّا ما کنت آخذا برأیه؟ قال: بلی. قال: فأخرج سرجون عهد عبید اللّه بن زیاد علی الکوفة، و قال: هذا رأی معاویة، مات و قد أمر بهذا الکتاب، فضمّ المصرین إلی عبید اللّه (5*) فقال له یزید: أفعل، ابعث بعهد عبید اللّه بن زیاد إلیه. «3» ثمّ دعا «3» مسلم بن عمرو الباهلیّ «4» و کتب إلی عبید اللّه معه: أمّا بعد، فإنّه کتب إلیّ شیعتی من أهل الکوفة یخبروننی أنّ ابن عقیل فیها «5» یجمع الجموع لیشقّ «6» عصا المسلمین، فسر حین تقرأ کتابی هذا، حتّی تأتی الکوفة، فتطلب ابن عقیل طلب الخرزة حتّی تثقفه فتوثقه، أو تقتله، أو تنفیه، و السّلام. و سلّم إلیه عهده علی الکوفة. «7»
__________________________________________________
(1)- [فی روضة الواعظین و الأسرار و نفس المهموم: «وجّه»].
(2)- [نفس المهموم: «أنشر»].
(3- 3) [مثیر الأحزان: «فدعا یزید»].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: «والد قتیبة»].
(5)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6)- [نفس المهموم: «لشقّ»].
(7)- چون این نامه‌ها به یزید رسید، سرجون، غلام معاویه را طلبید و بدو گفت: «رأی تو چیست؟
همانا حسین مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاده و برای او از مردم بیعت می‌گیرد، و به من رسیده است که نعمان سستی کرده، و گفتار بدی در این‌باره داشته است. به نظر تو چه کسی را به کوفه فرمانروا کنم؟» و یزید در آن هنگام بر عبید اللّه بن زیاد (که حاکم بصره بود) خشمناک بود. سرجون گفت: «اگر معاویه (پدرت) زنده بود و در این‌باره رأی می‌داد، آن را می‌پذیرفتی؟» گفت: «آری!» سرجون حکم فرمانداری عبید اللّه بن زیاد را برای کوفه بیرون آورد و گفت: «این رأی معاویه است که خود مرد؛ ولی دستور به نوشتن این حکم داد. پس حکومت دو شهر (بصره و کوفه) را به عبید اللّه بن زیاد بسپار.» یزید گفت: «چنین می‌کنم. حکم عبید اللّه را برای او بفرست.» سپس مسلم بن عمرو باهلی را خواسته و نامه‌ای به وسیله او برای عبید اللّه بن زیاد فرستاد که: «امّا بعد همانا پیروان من از مردم کوفه به من نوشته و مرا آگاهی داده‌اند که پسر عقیل در کوفه لشکر تهیه می‌کند تا در میان مسلمانان اختلاف اندازد. چون نامه مرا خواندی، رهسپار کوفه شو و پسر عقیل را همچون دری (که در میان خاک گم شده باشد) بجوی تا بر او دست یابی.
پس او را در بند کن یا بکش، یا از شهر بیرونش کن! و السّلام.» حکم فرمانداری کوفه را نیز به او داد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 39- 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 476
المفید، الإرشاد، 2/ 39- 40- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 336- 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 186؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219؛ القمی، نفس المهموم،/ 85- 86؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148- 149؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 15- 16
فدعا یزید کاتبه سرجون، و کان یستشیره، فأخبره الخبر.
قال له:
«أکنت قابلا من معاویة لو کان حیّا». قال:
«نعم». قال:
«فاقبل منّی، فإنّه لیس للکوفة إلّا عبید اللّه بن زیاد، فولّه».
و کان یزید ساخطا علیه، و همّ بعزله عن البصرة، فکتب إلیه برضاه عنه، و أنّه قد ولّاه الکوفة مع البصرة، و کتب إلیه [76] أن یطلب مسلم بن عقیل، فیقتله.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 42
فلمّا وصلت الکتب إلی یزید، دعا بسرحون مولی معاویة، و شاوره فی ذلک، و کان یزید عاتبا علی عبید اللّه بن زیاد، فقال سرحون: أرأیت معاویة لو یشیر لک کنت آخذا برأیه؟ قال: نعم. فأخرج سرحون عهد عبید اللّه بن زیاد علی الکوفة، فقال: إنّ معاویة مات و قد أمر بهذا الکتاب، فضمّ المصرین إلی عبید اللّه. فقال یزید: ابعث بعهد ابن زیاد إلیه، و کتب إلیه: أنّ سرحون لا یقرأ کتابی هذا، حتّی تأتی الکوفة، فتطلب ابن عقیل طلب الخرزة، حتّی تثقفه، فتوثقه، أو تقتله، أو تنفیه، و السّلام. الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید؛ دعا بغلام کان کاتبا عند أبیه، یقال له: سرحون، فأعلمه بما ورد علیه؛ فقال: أشیر علیک بما تکره. قال: و إن کرهت. قال: استعمل عبید اللّه بن زیاد علی الکوفة. قال: إنّه لا خیر فیه؛ و کان یبغضه؛ فأشر بغیره. قال: لو کان معاویة حاضرا، أکنت تقبل قوله، و تعمل بقوله؟ قال: نعم. قال: فهذا عهد عبید اللّه علی الکوفة؛ أمرنی معاویة أن أکتبه، فکتبته و خاتمه علیه؛ فمات، و بقی العهد عندی. قال:
ویحک، فامضه. و کتب: من عبد اللّه یزید أمیر المؤمنین إلی عبید اللّه بن زیاد، سلام علیک؛ أمّا بعد، فإنّ الممدوح مسبوب یوما؛ و إنّ المسبوب ممدوح یوما؛ و لک ما لک؛ و علیک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 477
ما علیک؛ و قد انتمیت، و نمیت إلی کلّ منصب، کما قال الأوّل:
رفعت فما زلت السّحاب تفوقه فما لک إلّا مقعد الشّمس مقعد
و قد ابتلی بالحسین زمانک من بین الأزمان؛ و ابتلی به بلدک من بین البلدان، و ابتلیت به بین العمّال؛ و فی هذه تعتق أو تکون عبدا تعبد کما تعبد العبید؛ و قد أخبرتنی شیعتی من أهل الکوفة أنّ مسلم بن عقیل بالکوفة، یجمع الجموع؛ و یشقّ عصا المسلمین؛ و قد اجتمع إلیه خلق کثیر من شیعة أبی تراب؛ فإذا أتاک کتابی هذا، فسر حین تقرأه، حتّی تقدم الکوفة فتکفینی أمرها، فقد ضممتها إلیک؛ و جعلتها زیادة فی عملک- و کان عبید اللّه أمیر البصرة- و انظر أن تطلب مسلم بن عقیل کطلب الحرد، فإذا ظفرت به، فخذ بیعته أو اقتله إن لم یبایع، و اعلم أنّه لا عذر لک عندی، و ما أمرتک به، فالعجل، العجل، و الوحاء، الوحاء، و السّلام. ثمّ دفع یزید کتابه إلی مسلم بن عمرو الباهلیّ، و أمره أن یسرع السّیر إلی عبید اللّه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 198- 199
کان [مسلم بن عمرو] عظیم القدر عند یزید بن معاویة، و وجّهه یزید إلی عبید اللّه بن زیاد بتولیته إیّاه الکوفة عند توجّه الحسین علیه السّلام إلیها.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 24/ 295
فکتب یزید علی یدی مسلم بن عمر الباهلیّ إلی عبید اللّه بن زیاد و هو والی البصرة، و ولّاه الکوفة مع البصرة، و أن یطلب مسلم بن عقیل، فیقتله، أو ینفیه، فالعجل العجل.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
فولّی الکوفة عبید اللّه بن زیاد إضافة إلی البصرة، و أمره أن یقتل مسلم بن عقیل.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
قال أهل السّیر: لمّا بعث الحسین مسلم بن عقیل بلغ الخبر إلی یزید، فولّی الکوفة عبید اللّه بن زیاد، و کتب إلیه یزید [و قد جمع بین الکتابین]:
إنّ الحسین قد توجّه إلی العراق، فضع المناظر و المسالح، و احترس، و احبس علی الظّنّة، و خذ علی التّهمة.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 478
فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید، دعا سرجون مولی معاویة، فأقرأه الکتب، و استشاره فیمن یولّیه الکوفة، و کان یزید عاتبا علی عبید اللّه بن زیاد، فقال له سرجون: أ رأیت لو نشر لک معاویة کنت تأخذ برأیه؟ قال: نعم. فأخرج عهد عبید اللّه علی الکوفة، فقال: هذا رأی معاویة، و مات و قد أمر بهذا الکتاب. فأخذ «1» برأیه، و جمع الکوفة و البصرة «1» لعبید اللّه، و کتب إلیه بعهده، و سیّره إلیه مع مسلم بن عمرو الباهلیّ والد قتیبة، فأمره بطلب مسلم بن عقیل، و بقتله «2»، أو نفیه. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 388- 389
و کان یزید أبغض النّاس فی عبید اللّه بن زیاد، و إنّما احتاج إلیه، فکتب إلیه أن قد ولّیتک الکوفة مع البصرة، و أنّ الحسین قد سار إلی الکوفة، فاحترز منه، و أنّ مسلم بن عقیل بالکوفة فاقتله.
فعزل النّعمان و ولّی ابن زیاد. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138، 140
فکتب یزید إلی عبید اللّه بن زیاد و کان والیا علی البصرة، بأنّه قد ولّاه الکوفة، و ضمّها إلیه، و عرّفه أمر مسلم بن عقیل، و أمر الحسین علیه السّلام، و یشدّد علیه فی تحصیل مسلم، و قتله رضوان اللّه علیه. «5»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 38
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «یزید برأیه، و جمع له بین الکوفة و البصرة»].
(2)- [نهایة الإرب: «قتله»].
(3)- چون نامه‌ها به یزید رسید، سرجون غلام (مولی) معاویه را احضار کرد و نامه‌ها را به او داد که بخواند و با او مشورت کرد که چه شخصی را امیر کوفه کند. یزید بر عبید اللّه هم خشمگین شده و از او گله‌مند بود. سرجون (مولی و منشی خاص معاویه) به یزید گفت: «آیا فکر می‌کنی اگر معاویه دوباره زنده شود و با او مشورت کنی، آیا به عقیده او عمل خواهی کرد؟» گفت: «آری!» سرجون فرمان انتصاب عبید اللّه بن زیاد را به امارت کوفه (که در زمان معاویه نوشته شده) درآورد و به او نشان داد یزید هم امارت کوفه و بصره را باهم توأم و فرمان به نام عبید اللّه صادر نمود. آن فرمان را به توسط مسلم بن عمرو باهلی پدر قتیبه (امیر بزرگ ایران که بعد به منزله شاهی رسید) فرستاد و به او امر کرد که مسلم بن عقیل را بکشد، یا تبعید کند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 115
(4)- یزید چون نامه بخواند، عبید اللّه زیاد را بدین کار نصب کرد. آن لعین در بصره حاکم بود و منشور عراق از بهر او نوشت.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(5)- یزید پس از اطّلاع از اوضاع کوفه، به عبید اللّه بن زیاد که فرماندار بصره بود، نامه نوشت و با
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 479
و کان علی الکوفة النّعمان بن بشیر، فخاف یزید أن لا یقدم النّعمان علی الحسین، فکتب إلی عبید اللّه و هو علی البصرة، فضمّ إلیه الکوفة، و قال له: إن کان لک جناحان فطر إلی الکوفة! [عن ابن سعد]
و کان یزید ساخطا علی عبید اللّه بن زیاد، فکتب إلیه برضاه عنه، و أنّه ولّاه الکوفة مضافا إلی البصرة، و کتب إلیه أن یقتل مسلما. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، 206
فبعث یزید، فعزل النّعمان عن الکوفة، و ضمّها إلی عبید اللّه بن زیاد مع البصرة، و ذلک بإشارة سرجون مولی یزید بن معاویة، و کان یزید یستشیره، فقال سرجون: أکنت قابلا من معاویة ما أشار به لو کان حیّا؟ قال: نعم! قال: فاقبل منّی، فإنّه لیس للکوفة إلّا عبید اللّه بن زیاد، فولّه إیّاها. و کان یزید یبغض عبید اللّه بن زیاد، و کان یرید أن یعزله عن البصرة، فولّاه البصرة و الکوفة معا لما یریده اللّه به و بغیره.
ثمّ کتب یزید إلی ابن زیاد: إذا قدمت الکوفة، فاطلب مسلم بن عقیل، فإن قدرت علیه، فاقتله، أو انفنه. و بعث الکتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلیّ.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
فأشار علیه سرجون ... «1» [بیض له بالأصل نحو ثلاث ورقات]
ابن خلدون، التّاریخ، 3/ 22
فدعا یزید مولی له یقال له: سرحون، فاستشاره، فقال له: لیس للکوفة إلّا عبید اللّه ابن زیاد. و کان یزید ساخطا علی عبید اللّه، و کان همّ بعزله عن البصرة. فکتب إلیه برضاه عنه. و أنّه قد أضاف إلیه الکوفة. و أمره أن یطلب مسلم بن عقیل، فإن ظفر به، قتله. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
__________________________________________________
- حفظ سمت او فرمانداری کوفه را نیز به او واگذار نمود و جریان کار مسلم بن عقیل و حسین را در نامه متذکر شد و دستور أکید داد که مسلم را دستگیر نموده و به قتل برساند. فهری، ترجمه لهوف،/ 37- 38
(1)- چون یزید نامه برخواند، سرجون اشارت کرد که عبید اللّه بن زیاد را به کوفه فرستد.
آیتی، ترجمه تاریخ ابن خلدون، 2/ 32
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 480
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فجهّز یزید عند ذلک إلی الکوفة عبید اللّه بن زیاد.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 256- 257
فبلغ ذلک یزید فقال: یا أهل الشّام أشیروا علیّ من أستعمل علی أهل الکوفة؟ قالوا:
نرضی بما رضیت.
فولّی [یزید] عبید اللّه بن زیاد علی العراقین «1». [عن ابن عبدربّه]
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
و أمّر یزید ابن زیاد. «2»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
و بلغ الخبر إلی یزید، فأرسل إلی عبید اللّه بن زیاد، و کان والیا علی البصرة، یأمره بالمضیّ إلی الکوفة، و ببذل «3» الجهد فی قتل مسلم بن عقیل.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
فلمّا قرأ یزید الکتاب، أنفذ إلی الکوفة عمر بن سعد لعنه اللّه، و کتب إلی عبید اللّه بن زیاد، و کان فی البصرة، کتابا یستنهضه علی الرّحیل إلی الکوفة، و لا یدع من نسل علیّ إلّا قتله.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید (لعنه اللّه) دعا بمولی له. یقال له: سرجون، و قال له:
ما تنظر الحسین علیه السّلام کیف أرسل ابن عمّه إلی الکوفة یبایعهم، و بلغنی أنّ النّعمان ضعیف
__________________________________________________
(1)- و چون یزید بر مضمون آن نوشته مطلع گردید، باستصواب سرجون رومی که وزیرش بود نامه‌ای به عبید اللّه بن زیاد که در آن زمان به حکومت بصره اشتغال داشت، نوشت مضمون آن‌که: «چون این مثال به تو رسد، کسی را از قبل خود به ایالت بصره نصب کرده، فی الحال به کوفه توجّه نمای که زمام حل و عقد آن دیار را نیز در قبضه اقتدار تو نهادیم. باید که پس از وصول بدان بلده، مسلم بن عقیل را که از قبل حسین بن علی بدان‌جا آمده، به قتل رسانی و سرش به دمشق روان گردانی.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
(2)- و یزید چون بر این حال واقف شد، امارت کوفه به ابن زیاد داد.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقة،/ 341
(3)- فی «ط»: یبذل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 481
فیهم. فأقرأه الکتب الّتی أتته من الکوفة، فقال له: و ما عندک من الرّأی؟
فأشار علیه بتولیة عبید اللّه بن زیاد (لعنه اللّه) و عزل النّعمان، ففعل ذلک، و ضمّ إلیه المصرین: البصرة و الکوفة، فکتب إلیه: أمّا بعد، فإنّی ولّیتک المصرین البصرة و الکوفة، فخذ بالرّأی السّدید و اعمل النّصح.
و أرسل إلیه کتابا ثانیا یقول فیه: من یزید بن معاویة (لعنه اللّه) إلی عبید اللّه بن زیاد:
أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ أهل الکوفة قد اجتمعوا علی البیعة للحسین علیه السّلام، و قد کتبت إلیک کتابا، فإنّی لا أجد سهما أرمی به عدوّی أجرا منک، فإذا قرأت کتابی هذا، فارتحل من وقتک و ساعتک، و إیّاک و التّوانی، و اجتهد و لا تبق من نسل علیّ بن أبی طالب علیه السّلام أحدا، و اطلب مسلم بن عقیل علیه السّلام فاقتله، و ابعث إلیّ برأسه، و السّلام.
کتب هذا العهد فی شهر ذی الحجّة سنة ستّین من الهجرة و هی السّنّة الّتی قتل فیها الحسین علیه السّلام، قال: و دفع الکتاب إلی مسلم بن عمرو الباهلیّ و قال له: امض إلی البصرة، و ادفع کتابی هذا إلی عبید اللّه بن زیاد (لعنه اللّه). مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 22- 23
فعزله و أعطی المصرین إلی عبید اللّه بن زیاد.
السّماوی، إبصار العین،/ 6
فدعا یزید «1» سرجون الرّومیّ مولی معاویة و کان سرجون مستولیا علی معاویة فی حیاته «1» و استشاره فیمن یولّی علی الکوفة، و کان یزید عاتبا علی عبید اللّه بن زیاد و هو یومئذ وال علی البصرة، و کان معاویة قد کتب لابن زیاد عهدا بولایة الکوفة و مات قبل انفاذه، فقال سرجون لیزید: لو نشر لک معاویة ما کنت آخذا برأیه؟ قال: بلی. قال:
هذا عهده لعبید اللّه علی الکوفة. فضمّ یزید البصرة و الکوفة إلی عبید اللّه و کتب إلیه بعهده، و سیّره مع مسلم بن عمرو الباهلیّ و کتب إلی عبید اللّه معه: أمّا بعد، فإنّه کتب إلیّ شیعتی من أهل الکوفة یخبروننی أنّ ابن عقیل فیها یجمع الجموع، لیشقّ عصا المسلمین،
__________________________________________________
(1- 1) [اللّواعج: «سرحون مولی معاویة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 482
فسر حین تقرأ کتابی هذا، حتّی تأتی الکوفة، فتطلب ابن عقیل طلب الخزرة حتّی تثقفه، فتوثقه أو تقتله أو تنفیه و السّلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589- 590، لواعج الأشجان،/ 39
فأرسل یزید علی (سرجون) «1» مولاه یستشیره و کان کاتبه و أنیسه، فقال سرجون:
علیک بعبید اللّه بن زیاد. قال: إنّه لا خیر عنده. فقال سرجون: لو کان معاویة حیّا و أشار علیک به أکنت تولّیه؟ قال: نعم. فقال: هذا عهد معاویة إلیه بخاتمه و لم یمنعنی أن أعلمک به، إلّا معرفتی ببغضک له. فأنفذه إلیه، و عزل النّعمان بن بشیر و کتب إلیه: أمّا بعد، فإنّ الممدوح مسبوب یوما، و إنّ المسبوب یوما ممدوح، و قد سمّی بک إلی غایة أنت فیها کما قال الأوّل:
رفعت و جاوزت السّحاب و فوقه فما لک إلّا مرقب الشّمس مقعد
و أمره بالاستعجال علی الشّخوص إلی الکوفة لیطلب ابن عقیل، فیوثقه أو یقتله أو ینفیه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 169
فلمّا اجتمعت کتب هؤلاء النّفر عند یزید، دعا (سرجون الرّومیّ)، فأقرأه الکتب و استشاره فی من یولّیه الکوفة- بدل النّعمان- و کان یزید عاتبا علی ابن زیاد، فأشار علیه (سرجون) بعبید اللّه بن زیاد. فأخذ یزید برأیه، و ضمّ الکوفة إلی البصرة له، و کتب إلیه بعهده مع مسلم بن عمرو الباهلیّ، و أمره بطلب مسلم بن عقیل و قتله أو نفیه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 219
فاضطرب حبل استقراره، و لجأ إلی أهل الرّأی و المشورة من کبار أنصاره و معاونیه،
__________________________________________________
(1)- فی الإسلام و الحضارة العربیّة، ج 2، ص 158 لمحمّد کرد علیّ، کان سرجون بن منصور من نصاری الشّام، استخدمه معاویة فی مصالح الدّولة، و کان أبوه منصور علی المال فی الشّام من عهد هرقل قبل فتح ساعد المسلمین علی قتال الرّوم، و منصور بن سرجون بن منصور کانت له خدمة فی الدّولة کأبیه، و کان عمر بن الخطّاب یمنع من خدمة النّصاری إلّا إذا أسلموا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 483
و کان أبرز مشاوریه سرجون مولی معاویة، و هو رجل مجوسیّ «1» یحقد علی العرب، فأشار علیه بعزل النّعمان، و تولیة عبید اللّه بن زیاد، و یقال: إنّ سرجون کان یرعی الرّابطة الّتی بینه و بین ابن زیاد، لأنّ سرجون مجوسیّ العقیدة، و کانت مرجانة علی عقیدته، فأراد أن یقدم ابن مرجانة، و یولّیه المصرین، لیفتک بالعرب، و یوقد بین المسلمین نار حرب یکون وقودها المسلمون. فکتب إلی عبید اللّه بن زیاد:
أمّا بعد، فإنّه کتب إلیّ شیعتی من أهل الکوفة یخبروننی أنّ ابن عقیل یجمع الجموع، و یشقّ عصی المسلمین، فسر حین تقرأ کتابی هذا، حتّی تأتی أهل الکوفة، فتطلب ابن عقیل طلب الخزرة حتّی تثقفه، فتوثقه أو تقتله أو تنفیه.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 88- 89
__________________________________________________
(1)- [بل کان رومیّا نصرانیّا! و متی سکن المجوس الشّام! و متی کان الأمویّون أعداء العرب و العروبة! بل کان کلّ همّهم أن یفصلوهم عن الإسلام الإلهیّ- لا الإسلام الأمویّ- و یفصلوا الإسلام عنهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 484

ابن زیاد یمتثل أمر یزید

فسار مسلم حتّی وافی البصرة و أوصل الکتاب إلی عبید اللّه بن زیاد. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233- 234
فأقبل مسلم بن عمرو حتّی قدم علی عبید اللّه بالبصرة، فأمر عبید اللّه بالجهاز و التّهیّؤ و المسیر إلی الکوفة من الغد. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 357
قال: فلمّا ورد الکتاب علی عبید اللّه بن زیاد، و قرأه، أمر بالجهاز إلی الکوفة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 62
فخرج «3» مسلم بن عمرو حتّی قدم علی عبید اللّه بالبصرة، «4» و أوصل إلیه العهد و الکتاب «4».
فأمر عبید اللّه بالجهاز من وقته، و المسیر و التّهیّؤ إلی الکوفة من الغد. «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 40- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 186؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219؛ القمی، نفس المهموم،/ 86؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590، لواعج الأشجان،/ 39؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16
__________________________________________________
(1)- مسلم خود را به بصره رساند و نامه را به عبید اللّه بن زیاد تسلیم کرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 280
(2)- گوید: مسلم بن عمر روان شد تا در بصره پیش عبید اللّه بن زیاد رسید. عبید اللّه دستور داد، لوازم فراهم کنند و آماده شوند که فردا سوی کوفه حرکت کند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2929
(3)- [نفس المهموم: «فسار»].
(4- 4) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(5)- پس مسلم بن عمرو از شام بیرون آمده، روان شد تا در بصره به عبید اللّه بن زیاد درآمد و آن نامه و حکم را به عبید اللّه رساند.
عبید اللّه همان ساعت دستور داد توشه سفر برداشته و آماده رفتن به کوفه برای فردا شوند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 485
فلمّا وصل العهد و الکتاب إلی عبید اللّه، أمر بالجهاز «1» من وقته و المسیر إلی الکوفة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 34
فلمّا ورد الکتاب إلی عبید اللّه، و قرأه، أمر بالجهاز و تهیّأ للمسیر إلی الکوفة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199
فلمّا وصل المنشور إلی ابن زیاد، قصد الکوفة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
فلمّا وصل کتابه إلی عبید اللّه، أمر بالتّجهّز لیبرز من الغد. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268
فتأهّب عبید اللّه للمسیر إلی الکوفة. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 38
فلمّا وصل کتابه إلی عبید اللّه تجهّز لیسیر من الغد. «4»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389
فلمّا أخذه تأهّب للمسیر إلی الکوفة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 23
فلمّا ورد کتاب یزید و عهده إلی عبید اللّه، و قرأهما، أمر بالجهاز، و تهیّأ للمسیر إلی الکوفة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 220
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بالجماز»].
(2)- چون فرمان یزید به عبید اللّه رسید، دستور داد که روز بعد، صبح زود آماده سفر (به کوفه) شوند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 115- 116
(3)- عبید اللّه پس از دریافت ابلاغ فرمانداری کوفه، آماده حرکت به طرف کوفه گردید.
فهری، ترجمه لهوف،/ 38
(4)- و چون این کتاب به عبید اللّه بن زیاد رسید، فرحناک شده، به تهیّه اسباب سفر مشغول گردید.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 486

موقف یزید بن مسعود النّهشلیّ من کتاب الحسین علیه السّلام إلیه‌

و أمّا یزید بن مسعود النّهشلیّ: فإنّه أحضر بنی تمیم و بنی حنظلة و بنی سعد، و قال:
یا بنی تمیم کیف ترون موضعی منکم و حسبی فیکم؟ فقالوا: أنت فقرة الظّهر، و رأس‌الفخر، حللت فی الشّرف وسطا، و تقدّمت فرطا. قال: قد جمعتکم لأمر أشاورکم فیه، و أستعین بکم علیه. قالوا: نمنحک النّصیحة و نجهد لک الرّأی.
قال: إنّ معاویة هلک، فأهون به هالکا و مفقودا، فقد انکسرت باب الجور، و کان قد عقد لابنه بیعة ظنّ أنّه أحکمها، و قد قام یزید شارب الخمور، و رأس الفجور، و أنا أقسم باللّه قسما مبرورا لجهاده علی الدّین، أفضل من جهاد المشرکین، و هذا الحسین بن علیّ ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله ذو الشّرف الأصیل، و العلم و السّابقة، و السّنّ و القرابة، یعطف علی الصّغیر، و یحنو علی الکبیر، فأکرم به راعی رعیّته، و إمام قوم وجبت للّه به الحجّة، و بلغت به الموعظة، فلا تعشوا عن نور الحقّ، و لا تسکّعوا فی و هدة الباطل، فقد کان صخر بن قیس انخذل بکم یوم الجمل، فاغسلوها مع ابن رسول اللّه و نصرته، و اللّه لا یقصّر أحد عنها إلّا ورّثه اللّه الذّلّ فی ولده، و القلّة فی عشیرته، و ها أنا ذا قد لبست للحرب لأمّتها، و أدّرعت لها بدرعها، من لم یقتل یمت، و من یهرب لم یفت، فأحسنوا رحمکم اللّه ردّ الجواب.
فتکلّم بنو حنظلة، فقالوا: یا أبا خالد، نحن نبل کنانتک، و فرسان عشیرتک، إن رمیت بنا أصبت، و إن غزوت بنا فتحت، لا تخوض و اللّه غمرة إلّا خضناها، و لا تلقی و اللّه شدّة إلّا لقیناها، ننصرک بأسیافنا، و نقیک بأبداننا، إذا شئت فقم.
و تکلّمت بنو سعد بن یزید، فقالوا: یا أبا خالد، إنّ أبغض الأشیاء إلینا خلافک، و الخروج من رأیک، و قد کان صخر بن قیس أمرنا بترک القتال، فحمدنا رأیه و بقی عزّنا فینا، فأمهلنا نراجع الرّأی، و نحسن المشورة، و یأتیک خبرنا و اجتماع رأینا.
و تکلّمت بنو عامر بن تمیم، فقالوا: یا أبا خالد، نحن بنو أبیک و حلفاؤک، لا نرضی إن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 487
غضبت، و لا نغضب إن رضیت، و لا نقطن إن ظعنت، و لا نظعن إن قطنت، و الأمر إلیک، و المعوّل علیک، فادعنا نجبک، و أمرنا نطعک، و الأمر لک إذا شئت.
فقال: و اللّه یا بنی سعد لئن فعلتموها لا رفع اللّه عنکم السّیف أبدا، و لا زال سیفکم فیکم.
ثمّ کتب إلی الحسین علیه السّلام: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، فقد وصل إلینا کتابک و فهمت ما ندبتنی إلیه، و دعوتنی له، من الأخذ بحظّی من طاعتک، و بنصیبی من نصرتک، و إنّ اللّه لم یخل الأرض قطّ من عامل علیها بخیر، أو دلیل علی سبیل نجاة، و أنتم حجّة اللّه علی خلقه، و ودیعته فی أرضه، تفرّعتم من زیتونة أحمدیّة، هو أصلها و أنتم فرعها، فأقدم سعدت بأسعد طائر، فقد ذلّلت لک أعناق بنی تمیم، و ترکتهم أشدّ تهافتا فی طاعتک من الإبل الظّماء لورود الماء یوم خماسها، و قد ذلّلت لک بنی سعد و غسلت درن صدورها بماء سحابة مزن حتّی استهلّت برقها، فلمع.
فلمّا قرأ الحسین علیه السّلام الکتاب، قال: ما لک آمنک اللّه یوم الخوف، و أعزّک و أرواک یوم العطش الأکبر.
فلمّا تجهّز المشار إلیه للخروج إلی الحسین صلوات اللّه و سلامه علیه، بلغه قتله قبل أن یسیر، فجزع لذلک جزعا عظیما، لما فاته من نصرته.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 12- 13
فجمع یزید بن مسعود بنی تمیم و بنی حنظلة و بنی سعد، فلمّا حضروا، قال: یا بنی تمیم «1» کیف ترون فیکم موضعی و حسبی منکم؟ فقالوا: بخّ بخّ أنت و اللّه فقرة الظّهر، و رأس الفخر، حللت فی الشّرف وسطا، و تقدّمت فیه فرطا. قال: فإنّی قد جمعتکم لأمر أرید «2» أن أشاورکم فیه و أستعین بکم علیه. فقالوا: إنّا «3» و اللّه نمنحک النّصیحة، و نجهد «4»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المعالی].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی البحار و العوالم: «إنّما»، و فی أعیان الشّیعة: «إذا»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و مثیر الأحزان و بحر العلوم: «نحمد»، و فی نفس المهموم: «نجتهد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 488
لک الرّأی، فقل حتّی «1» نسمع.
فقال: إنّ معاویة مات، فأهون به و اللّه هالکا و مفقودا، ألا و إنّه «2» قد انکسر باب الجور و الإثم «3»، و تضعضعت أرکان الظّلم، و قد کان أحدث بیعة عقد بها أمرا ظنّ أنّه «4» قد أحکمه، و هیهات و الّذی أراد، اجتهد و اللّه ففشل، و شاور فخذل، و قد قام ابنه «5» یزید شارب الخمور، و رأس الفجور، یدّعی الخلافة علی المسلمین، و یتأمّر علیهم «6» بغیر رضی منهم «6» مع قصر حلم، و قلّة علم، لا یعرف من الحقّ موطئ قدمیه، فأقسم باللّه قسما مبرورا لجهاده علی الدّین، أفضل من جهاد المشرکین، و هذا الحسین بن علیّ ابن بنت «7» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ذو الشّرف الأصیل، و الرّأی الأثیل، «8» له فضل لا یوصف «8»، و علم لا ینزف، و هو أولی بهذا الأمر، لسابقته و سنّه و قدمه و قرابته، یعطف علی الصّغیر، «9» و یحنو علی الکبیر «9»، فأکرم به راعی رعیّة، و إمام قوم وجبت للّه به الحجّة «10» و بلّغت به الموعظة، «11» فلا تعشوا عن نور الحقّ و لا تسکّعوا فی وهدة «12» الباطل «11»، فقد کان صخر ابن قیس انخذل بکم یوم الجمل، فاغسلوها بخروجکم إلی ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و نصرته، و اللّه، لا یقصّر أحد عن نصرته، إلّا أورثه اللّه «13» الذّلّ فی ولده و القلّة فی عشیرته، و ها أنا ذا قد لبست للحرب لأمّتها، و أدّرعت لها بدرعها، من لم یقتل یمت، و من یهرب لم یفت،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و الأسرار و أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان].
(2)- [الأسرار: «و اللّه»].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [فی البحار و أعیان الشّیعة: «أنّ»].
(5)- [لم یرد فی البحار و الأسرار و مثیر الأحزان و المقرّم و بحر العلوم].
(6- 6) [لم یرد فی البحار و مثیر الأحزان و بحر العلوم].
(7)- [لم یرد فی البحار و الأسرار، و أعیان الشّیعة و المعالی، و مثیر الأحزان و المقرّم و بحر العلوم].
(8- 8) [لم یرد فی نفس المهموم].
(9- 9) [فی المقرّم و فی بحر العلوم: «یحسن إلی الکبیر»].
(10)- [نفس المهموم: «الجنّة»].
(11- 11) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(12)- [فی الأسرار و اللّواعج و المقرّم: «وهد»].
(13)- [زاد فی أعیان الشّیعة و المقرّم: «تعالی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 489
فأحسنوا رحمکم اللّه ردّ الجواب.
فتکلّمت بنو حنظلة، فقالوا: أبا خالد! نحن نبل کنانتک، و فرسان عشیرتک، إن رمیت بنا أصبت، و إن غزوت بنا فتحت، لا تخوض و اللّه غمرة إلّا خضناها، و لا تلقی و اللّه شدّة إلّا لقیناها، ننصرک و اللّه «1» «2» بأسیافنا، و نقیک بأبداننا «2»، إذا شئت فافعل «3».
و تکلّمت بنو سعید بن یزید «4»، فقالوا: یا أبا خالد، إنّ أبغض الأشیاء إلینا خلافک و الخروج من رأیک، و قد کان صخر بن قیس أمرنا بترک القتال، فحمدنا «5» أمرنا و بقی عزّنا فینا «5»، فأمهلنا نراجع المشورة «6»، و نأتیک برأینا، و تکلّمت بنو عامر بن تمیم، فقالوا:
یا أبا خالد نحن بنو أبیک و خلفاؤک «7» لا نرضی إن غضبت، و لا نوطن «8» إن ظعنت، و الأمر إلیک، فادعنا «9» نجبک، و مرنا نطعک و الأمر لک «9» إذا شئت، فقال: و اللّه یا بنی سعد، لئن فعلتموها لا رفع اللّه السّیف عنکم أبدا، و لا زال سیفکم فیکم.
ثمّ کتب إلی الحسین علیه السّلام «10»: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.
أمّا بعد، فقد وصل إلیّ کتابک، و فهمت ما ندبتنی إلیه و دعوتنی له، من الأخذ بحظّی من طاعتک، و الفوز بنصیبی من نصرتک، و إنّ اللّه لا یخل الأرض قطّ من عامل علیها
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان].
(2- 2) [أعیان الشّیعة: «بأیدینا و نفدیک بدمائنا»].
(3)- [لم یرد فی البحار و الأسرار و مثیر الأحزان و المقرّم و بحر العلوم].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المقرّم و بحر العلوم: «بنو سعد بن زید» و فی نفس المهموم و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «بنو سعد بن یزید» و فی مثیر الأحزان: «بنو سعد»].
(5- 5) [أعیان الشّیعة: «رأیه»].
(6)- [أعیان الشّیعة: «رأی»].
(7)- [فی البحار و العوالم و نفس المهموم و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و المقرّم و بحر العلوم:
«حلفاؤک»].
(8)- [فی البحار و العوالم و بحر العلوم: «نقطن»، و فی المقرّم: «نبقی»].
(9- 9) [لم یرد فی المقرّم].
(10)- [زاد فی بحر العلوم: «کتابا مع الحجّاج بن بدر السّعدیّ، و کان هذا الآخر- قد تهیّأ للمسیر إلی الحسین، جاء فیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 490
بخیر، أو دلیل علی سبیل نجاة، و أنتم حجّة اللّه علی خلقه، و ودیعته فی أرضه، تفرّعتم من زیتونة أحمدیّة، هو أصلها، و أنتم فرعها، فأقدم سعدت بأسعد طائر، فقد ذلّلت لک أعناق بنی تمیم، و ترکتهم أشدّ تتابعا فی طاعتک من الإبل الظّماء «1» لورود الماء یوم خمسها و کظّها «1» و قد ذلّلت لک بنی سعد «2»، و غسلت درن صدورها بماء سحابة مزن حین استهمل «3» برقها، فلمع.
فلمّا قرأ الحسین علیه السّلام الکتاب، قال: ما لک آمنک اللّه یوم الخوف «4» و أعزّک و أرواک یوم العطش الأکبر «5». فلمّا تجهّز «6» المشار إلیه للخروج إلی الحسین علیه السّلام بلغه قتله قبل أن یسیر، فجزع من انقطاعه عنه «6». «7» «8»
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «یوم خمسها»].
(2)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و المقرّم و بحر العلوم: «رقاب بنی سعد»].
(3)- [فی البحار: «استحلّ» و فی العوالم و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان و بحر العلوم:
«استهلّ»].
(4)- [المعالی: «یوم الخوف الأکبر»].
(5)- [لم یرد فی البحار و العوالم و زاد فی بحر العلوم: «و یظهر من کلام الحسین- هذا- فی ساحة کربلاء، و بأمسّ الحاجة إلی من ینصره و یذبّ عن حریمه»].
(6- 6) [مثیر الأحزان: «ابن مسعود للخروج إلیه، بلغه أنّه قد استشهد، فجزع من انقطاعه عنه.» و فی المقرّم: «ابن مسعود إلی المسیر بلغه قتل الحسین علیه السّلام فاشتدّ جزعه و کثر أسفه لفوات الأمنیّة من السّعادة بالشّهادة»].
(7)- [أضاف فی أعیان الشّیعة: «و ممّا یلاحظ هنا أنّ بنی حنظلة و بنی عامر الّذین أجابوا یزید بن مسعود إلی القیام معه، لم یکن فی کلامهم کلمة واحدة تدلّ إلی أنّ قیامهم لنصرة الحقّ، و لکون الحسین علیه السّلام إمام حقّ، تجب نصرته، و الجهاد معه نصرة للدّین و الحقّ، بل یلوح من کلامهم أنّ إطاعتهم له لکونه رئیسا لهم، فبنو حنظلة لا یخوض غمرة، إلّا خاضوها و لا یلقی شدّة إلّا لقوها، و بنو عامر لا یرضون إن غضب، و لا یوطنون إن ظعن، و هکذا حال أکثر النّاس، أمّا هو، فکلامه یدلّ علی معرفته بحقّ الحسین علیه السّلام و أنّ قیامه معه لمحض نصرة الحقّ و الدّین». و زاد فی بحر العلوم: «و کثر أسفه علیه. و بقی الحجّاج الّذی جاء بالکتاب مع الحسین علیه السّلام حتّی قتل بین یدیه»].
(8)- یزید بن مسعود، قبیله‌های تمیم و حنظله و سعد را جمع کرد، چون همه حاضر شدند، گفت: «ای بنی تمیم! موقعیّت و شخصیّت مرا در میان خود چگونه می‌بینید؟» گفتند: «به‌به! به خدا قسم تو به منزله ستون فقرات ما و سرآمد افتخارات ما هستی. در مرکز دایره و شرافت و بزرگواری فرود آمده و از همه ما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 491
__________________________________________________
- پیشی گرفته‌ای.» گفت: «منظور از این‌که شما را جمع کرده‌ام، این است که می‌خواهم در کاری با شما مشورت کنم و از شما در پیشرفت کار کمک بگیرم.» گفتند: «به خدا قسم که ما خیراندیش تو هستیم و سعی خواهیم کرد که آنچه به نظر ما صواب می‌رسد، در اختیار تو بگذاریم، پیشنهاد خود را بکن تا گوش کنیم.»
گفت: «معاویه مرده است و به خدا که مردن و از دست رفتنش بسیار بی‌اهمیت است که در خانه ظلم با مرگ او شکسته شد و پایه‌های ستم متزلزل گردید. از جنایات او بیعتی بود که از مردم گرفت و به گمان خود عقد آن را استوار کرد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید. به خدا قسم که کوشش‌اش بی‌نتیجه ماند و از مشورت، رسوایی دید. فرزند خود، یزید شرابخوار و سرآمد تبهکاران را به جای خود بنشاند که اینک مدّعی خلافت بر مسلمین است و بر آنان حکومت می‌کند بدون این‌که مسلمانان به حکومت او راضی باشند. این پسر با بردباری کوتاه و دانش اندکی که دارد، یک قدم در راه حق نمی‌تواند بردارد. به خداوند سوگند یاد می‌کنم و سوگندم راست است با این مرد برای پیشرفت دین مخالفت و مبارزه کردن از مبارزه با مشرکین افضل است. اینک حسین بن علی، پسر دختر پیغمبر است؛ دارای شرافت ریشه‌دار و تدبیر اساسی؛ فضیلتش بالاتر از توصیف و دانشش بی‌پایان و از همه سزاوارتر به مسند خلافت او است که هم سابقه‌اش بهتر و هم سنّش بیشتر، و خود از خاندان رسالت است. با زیردستان، مهربان و بزرگان را احسان نماید؛ چه بزرگوار نگهبانی برای رعیّت و پیشوایی برای اجتماع که او است خداوند به وسیله او حجّتش را بر همه مردم تمام و موعظه‌اش را کامل فرموده است. بنابراین، از مشاهده نور حق کور مباشید و در پست نمودن باطل ساکت ننشینید که صخر بن قیس در روز جمل به دست شما خوار شد. امروز با رفتن به یاری پسر پیغمبر، آن لکّه ننگ را از دامن خود بشویید. به خدا قسم هرکس که از یاری او کوتاهی کند، خداوند، ذلّت موروثی در فرزندان وی و کمبود در فامیل او قرار می‌دهد. هان که من به سهم خود، لباس جنگ بر تن آراسته و زره رزم پوشیده‌ام. هر آن‌کس که کشته نشود، بالاخره خواهد مرد و هرکس از جنگ فرار کند، از چنگال مرگ نجات نخواهد یافت. خداوند شما را رحمت کند. سخنان مرا پاسخ دهید.»
قبیله حنظله به سخن آمدند و گفتند: «ای ابا خالد! ما همگی تیرهای ترکش تو و سواران فامیل تو هستیم.» اگر به وسیله ما به دشمن خویش تیراندازی، به هدف خواهد آمد و اگر با ما به جنگ روی، پیروز خواهی شد. به خدا قسم بهر گردابی که تو فروروی، ما نیز فروشویم و به خدا قسم هر سختی که تو ملاقاتش کنی، ما نیز ملاقات کنیم. به خدا قسم با شمشیرهای خود یار و یاور تو هستیم و بدنهای ما سپر بلا برای تو است. هر تصمیمی که داری، عملی کن.»
آن‌گاه قبیله سعد بن یزید به سخن درآمدند و گفتند: «ای ابا خالد! مبغوض‌ترین چیز نزد ما، مخالفت تو و بیرون شدن از رأی تو است؛ و امّا صخر بن قیس! او خود به ما دستور ترک جنگ داد. ما نیز دستوری را که به ما داده شده بود، ستودیم و عزّت ما همچنان باقی است. اکنون تو ما را مهلتی ده تا باز گردیم و مشورتی نموده، نتیجه را اعلام کنیم.»
آن‌گاه قبیله عامر بن تمیم به سخن درآمدند و گفتند: «ای ابا خالد! ما برادران توئیم و جانشینان تو.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 492
ابن طاووس، اللّهوف،/ 38- 44- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 337- 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 187- 189؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229- 230؛ القمی، نفس المهموم،/ 87- 89؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 252- 254؛ الجواهری، مثیر الأحزان، 33- 35؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 160- 162؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 147- 149؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590، لواعج الأشجان،/ 40- 42
__________________________________________________
- در موردی که تو خشمناک گردی، ما رضایت ندهیم و از محلّی که تو کوچ کنی، ما آن‌جا را وطن نگیریم. اختیار ما به دست تو است. ما را بخوان که اجابت خواهیم کرد و دستور بده که فرمانبریم. هروقت تصمیم بگیری، ما در اختیار تو هستیم.»
یزید بن مسعود گفت: «به خدا قسم ای بنی سعد، اگر با من مخالفت کنید، خداوند هرگز شمشیر را از میان شما نخواهد برداشت و همیشه شمشیرهای شما در ریختن خون یکدیگر به کار خواهد رفت.»
سپس نامه‌ای به حسین علیه السّلام نوشت:
به نام خداوند بخشاینده مهربان! امّا بعد، دستخطّت به من رسید و آنچه را که از من خواسته بودی، دانستم. دعوتم فرموده‌ای که حظّ خود را از فرمانبری تو به دست آورم و به نصیبی که از یاری تو دارم، نایل آیم و راستی که خداوند هیچ‌وقت روی زمین را از کسی که کار خیری انجام دهد و یا رهبر راه رستگاری باشد، خالی نمی‌گذارد و امروز حجّت الهی بر خلقش و امانت او در زمینش شمایید. شما از فرع همان درخت زیتون احدیّت هستید که ذات مقدّسش ریشه آن است و شما شاخه‌های آن. تشریف بیاور که طایر اقبال بر سرت بال گشوده است؛ زیرا گردنهای بنی تمیم، برای امتثال امرت ذلیل و باقیمانده آنان در پیروی از فرمان تو سرسخت‌تراند از شتری که سه روز چریده و با شکم پر بر سر چشمه آب فرود آید.
قبیله سعد را نیز سر به فرمان تو کرده‌ام و ننگ مخالفت را از دامنشان با آب بارانی شسته‌ام که از ابر سفید فرود ریزد؛ ابری که از درخشش برق سفید نماید.
حسین علیه السّلام وقتی نامه را خواند، فرمود: «تو را چه می‌شود؟ خداوند در روز ترس، آسوده خاطرت فرماید و عزّتت را روزافزون کند و در روز قیامت که تشنگی به نهایت رسد، سیرابت فرماید.»
ولی همین‌که شخص نامبرده: (یزید بن مسعود) آماده بیرون شدن به سوی حسین گشت، پیش از حرکت، خبر رسید که حسین علیه السّلام کشته شد. وی [برای] از دست رفتن این سعادت بسیار متأثّر و ناراحت گردید.
فهری، ترجمه لهوف،/ 38- 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 493

المنذر بن الجارود یفشی کتاب الحسین علیه السّلام و رسوله إلی ابن زیاد فیقتل الرّسول‌

و [کلّهم] کتموا کتابه إلّا المنذر بن الجارود العبدیّ، فإنّه خاف أن یکون عبید اللّه بن زیاد دسّه إلیه، فأخبره به، و أقرأه إیّاه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 78
فلمّا أتاهم هذا الکتاب کتموه جمیعا إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه أفشاه لتزویجه ابنته هندا من عبید اللّه بن زیاد، فأقبل حتّی دخل علیه، فأخبره بالکتاب، و حکی له ما فیه، فأمر عبید اللّه بن زیاد بطلب الرّسول، فطلبوه، فأتوه به، فضربت عنقه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 233- 234- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 305
فکلّ من قرأ ذلک الکتاب من أشراف النّاس کتمه، غیر المنذر بن الجارود، فإنّه خشی بزعمه أن یکون دسیسا من قبل عبید اللّه، فجاءه بالرّسول من العشیّة الّتی یرید صبیحتها أن یسبق إلی الکوفة، و أقرأه کتابه، فقدّم الرّسول، فضرب عنقه. «2»
__________________________________________________
(1)- چون این نامه به ایشان رسید، همگی آن را پوشیده داشتند غیر از منذر بن جارود که دخترش هند، همسر عبید اللّه بن زیاد بود. او پیش عبید اللّه رفت و از نامه و آنچه در آن نوشته شده بود، او را آگاه ساخت. عبید اللّه بن زیاد دستور داد، فرستاده امام حسین علیه السّلام را پیدا کنند که او را گرفتند و آوردند و گردن زدند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 280
(2)- گوید: «امّا همه سران قوم که این نامه را خواندند، آن را مکتوم داشتند به جز منذر بن جارود که چنان‌که می‌گفت، بیمناک شد؛ مبادا دسیسه‌ای از جانب عبید اللّه بن زیاد باشد و همان شب که عبید اللّه می‌خواست صبحگاه فردای آن‌سوی کوفه رود، فرستاده را پیش وی آورد و نامه را بدو داد که بخواند که فرستاده را پیش آورد و گردنش را بزد. (1)
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2930
1. [کمره‌ای پس از ذکر این مطلب، در ترجمه نفس المهموم توضیح می‌دهد:
با آن‌که منذر بن جارود برادرزن عبید اللّه بوده است، بسیار دور است که نسبت به او آن‌قدر بدگمان بوده [باشد] که درباره او دسیسه کند و نامه قلابی بفرستد و این مخالف سیاست هم بوده که در چنین موقعی حاکم وقت در مقام تحریک مردم برآید، به حساب آن‌که آنها را بیازماید و این عذر بسیار ضعیف است و منذر مرتکب خطای بزرگ و خلاف مروتی سترگ شده است واعلامیه‌ای که ابن زیاد هنگام حرکت از بصره صادر کرده است، وضع حکومت بنی امیه را روشن می‌کند و حرکت او از بصره در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 494
الطّبری، التّاریخ، 5/ 357- 358- عنه: القمی، نفس المهموم، 90- 91؛ المحمودی، العبرات، 1/ 305
فکان کلّ من قرأ کتاب الحسین کتمه، و لم یخبر به أحدا إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه خشی أن یکون هذا الکتاب دسیسا من عبید اللّه بن زیاد، و کانت حومة بنت المنذر بن الجارود/ تحت عبید اللّه بن زیاد، فأقبل إلی عبید اللّه بن زیاد، فخبّره بذلک، قال:
فغضب عبید اللّه بن زیاد، و قال: من رسول الحسین بن علیّ إلی البصرة؟ فقال المنذر بن الجارود: أیّها الأمیر رسوله إلیهم مولی یقال له: سلیمان رحمه اللّه. فقال عبید اللّه بن زیاد: علیّ به! فأتی بسلیمان «1» مولی الحسین «1»، و قد کان متخفّیا عند بعض الشّیعة بالبصرة، فلمّا رآه عبید اللّه بن زیاد لم یکلّمه دون أن أقدمه، فضرب عنقه صبرا- رحمه اللّه! ثمّ أمر بصلبه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 62- 63
فکلّ من قرأ کتاب الحسین کتمه إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه خشی أن یکون هذا الکتاب دسیسا من ابن زیاد، و کانت بحرة بنت المنذر بن الجارود تحت عبید اللّه بن زیاد؛ فأتی ابن زیاد، و أخبره، فغضب، و قال: من رسول الحسین إلی أهل البصرة؟ فقال المنذر: رسوله إلیهم مولی یقال له: سلیمان. قال: فعلیّ به. فأتی به، و کان مختفیا عند بعض الشّیعة بالبصرة، فلمّا رآه ابن زیاد لم یکلّمه بشی‌ء دون أن قدّمه، فضرب عنقه صبرا، ثمّ أمر بصلبه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199
فکلّهم کتموا «2» کتابه إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه خاف «3» أن یکون دسیسا من ابن زیاد، فأتاه بالرّسول و الکتاب، فضرب عنق الرّسول. «4»
__________________________________________________
- چنین موقعیتی دلالت بر تسلّط عجیبی از طرف حکومت بر اوضاع دارد که پسر زیاد با یک اعلامیه، تمام قبائل بصره را میخکوب کرد و با خاطر آسوده برای کوفه که دهها فرسنگ مسافت دارد، حرکت کرد. کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 38]
(1- 1) لیس فی د.
(2)- [نهایة الإرب: «کتم»].
(3)- [نهایة الإرب: «خشی»].
(4)- آنها همه، نامه حسین را پنهان داشتند، مگر منذر بن جارود؛ زیرا می‌ترسید که نامه‌رسان خود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 495
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389
فلمّا وصل الکتاب، کتموا علی الرّسول إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه أتی عبید اللّه بالکتاب و رسول الحسین، لأنّه خاف أن یکون الکتاب قد دسّه عبید اللّه إلیهم لیختبر حالهم مع الحسین، لأنّ بحریّة بنت المنذر زوجة عبید اللّه. فلمّا قرأ الکتاب، ضرب عنق الرّسول.
و أمّا المنذر بن الجارود، فإنّه لمّا جاءه کتاب الحسین علیه السّلام، حمله إلی عبید اللّه بن زیاد، لأنّ المنذر خاف أن یکون الکتاب دسیسا «1» من عبید اللّه بن زیاد، و کانت بحریّة بنت المنذر بن الجارود زوجة عبید اللّه بن زیاد.
فأخذ عبید اللّه بن زیاد الرّسول، فصلبه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 12، 13
و أمّا المنذر بن الجارود، فإنّه جاء بالکتاب و الرّسول إلی عبید اللّه بن زیاد «2»، لأنّ المنذر خاف أن یکون الکتاب دسیسا من عبید اللّه بن زیاد، و کانت بحریّة بنت المنذر «3» زوجة لعبید اللّه «4» بن زیاد، فأخذ عبید اللّه بن زیاد «3» الرّسول، فصلبه. «5»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 44- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 230؛ القمی، نفس المهموم،/ 89؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590، لواعج الأشجان،/ 42
__________________________________________________
- جاسوس ابن زیاد باشد. او هم رسول و هم نامه را نزد عبید اللّه بن زیاد برد. عبید اللّه بن زیاد گردن رسول را زد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 116
(1)- [فی المطبوع: «دمیسا»].
(2)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فی عشیّة اللّیلة الّتی یرید ابن زیاد أن یذهب فی صبیحتها إلی الکوفة»].
(3- 3) [الأسرار: «زوجته، فأخذ»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «تحت عبید اللّه»].
(5)- و امّا منذر بن جارود که یکی از حضّار مجلس بود، نامه حسین علیه السّلام را با نامه‌رسان: (ابو رزین سلیمان) به نزد عبید اللّه بن زیاد (که فرماندار بصره بود) آورد؛ زیرا منذر ترسید مبادا کاغذ، توطئه‌ای از طرف عبید اللّه بن زیاد باشد و از طرفی بحریّه دختر منذر، همسر عبید اللّه بود. عبید اللّه بن زیاد، نامه‌رسان حضرت را دستگیر نمود و به دارش آویخت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 496
قال: فکلّ من قرأ ذلک من الأشراف، کتمه إلّا المنذر بن الجارود، فإنّه ظنّ أنّه دسیسة من ابن زیاد، فجاء به إلیه، فبعث خلف الرّسول الّذی جاء به من حسین، فضرب عنقه. «1»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 158
قال: و لم یبق أحد من الأشراف إلّا قرأ الکتاب و کتمه، ما خلا المنذر بن الجارود (لعنه اللّه)- و کانت ابنته تحت ابن زیاد (لعنه اللّه)- فلمّا قرأ الکتاب قبض الرّسول، و أدخله علی ابن زیاد (لعنه اللّه)، فلمّا قرأ ابن زیاد (لعنه اللّه) الکتاب أمر بالرّسول، فضربت عنقه رحمه اللّه، و کان أوّل رسول قتل فی الإسلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 4
«2»
فأخبر بالکتاب المنذر و أتی بالرّسول إلی ابن زیاد (و کان) ابن زیاد فی البصرة. فلمّا قرأ الکتاب و نظر الرّسول، قتله.
السّماوی، إبصار العین،/ 6
فسلّم المنذر بن الجارود العبدیّ رسول الحسین إلی ابن زیاد، فصلبه عشیّة اللّیلة الّتی خرج فی صبیحتها إلی الکوفة، لیسبق الحسین إلیها، و کانت ابنة المنذر بحریّة زوجة ابن زیاد، فزعم أن یکون الرّسول دسیسا من ابن زیاد.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 160
و أمّا المنذر، فجاء بالکتاب و الرّسول إلی ابن زیاد- و کان یومئذ والیا علی البصرة- و کان ابن زیاد صهر المنذر علی ابنته (بحریّة)، فخاف أن یکون الکتاب دسیسا من قبل عبید اللّه. فأخذ ابن زیاد الرّسول- بعد أن أقرأه الکتاب- فقتله، و صلبه «2» عشیّة الیوم الّذی غادر فی صبیحتها البصرة إلی الکوفة بأمر من یزید بن معاویة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 147
__________________________________________________
(1)- در آن اثنا شنید که سلمان نامی از غلامان امام حسین رضی اللّه عنه به بصره آمده و جهت دعوت اشراف آن بلده، مکتوبی آورده. آن شقی به تفحّص آن امر اشتغال نموده، سلمان را پیدا کرده، از وی به وعید و تهدید اقرار کشید که مکتوب به نام کدام طایفه آورده بود. آن‌گاه او را در حضور بصریان از میان دو نیم زد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
(2)- کتب عنه بعض الأکابر من الرّجالیّین: أنّه کان جلیل القدر من ذوی المراتب العالیة فی الکمال‌و المعرفة، و من رجالات الشّیعة فی البصرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 497

موقف الأحنف بن قیس من کتاب الحسین علیه السّلام إلیه‌

و حدّثنی الحسین بن علیّ عن یحیی بن آدم:
عن أبی بکر بن عیّاش، قال: کتب الأحنف [بن قیس] إلی الحسین، و بلغه أنّه علی الخروج: فَاصْبِرْ، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ. «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 375، أنساب الأشراف، 3/ 163- عنه:
المحمودی، العبرات، 1/ 293
و أمّا الأحنف، فإنّه کتب إلی الحسین علیه السّلام: أمّا بعد، فاصبر، إنّ وعد اللّه حقّ و لا یستخفّنّک الّذین لا یوقنون.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 12- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 160؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 147؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590، لواعج الأشجان،/ 42
(ص 141) و قال أبو بکر بن عیّاش: کتب الأحنف إلی الحسین فَاصْبِرْ، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ «2».
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 200
__________________________________________________
(1)- قال فی مادة «أول» من کتاب الفائق- بتقدیم و تأخیر منّا-: کتب الحسین رضی اللّه عنه إلی الأحنف. فقال [الأحنف] للرّسول: «قد بلونا فلانا و آل أبی فلان فلم نجد عندهم إبالة للملک و لا مکیدة فی الحرب».
(2)- سورة الرّوم آخر آیة فیها فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 498

اجتماع شیعة البصرة

قال أبو مخنف: و ذکر أبو المخارق الرّاسبیّ، قال: اجتمع ناس من الشّیعة بالبصرة فی منزل امرأة من عبد القیس، یقال لها: ماریة ابنة سعد- أو منقذ- أیّاما، و کانت تشیّع «1»، و کان منزلها لهم مألفا یتحدّثون فیه. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 353- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 91- 92؛ المحمودی، العبرات، 1/ 294
و اجتمع النّاس من الشّیعة بالبصرة فی منزل امرأة من عبد القیس، یقال لها: ماریة بنت سعد، و کانت تتشیّع، و کان منزلها لهم مألفا یتحدّثون فیه. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267
و بلغ أهل البصرة ما علیه أهل الکوفة، فاجتمعت الشّیعة فی دار ماریة بنت منقذ العبدیّ، و کانت فی الشّیعة، فتذاکر أمر الإمامة، و ما آل إلیه الأمر، فأجمع رأی بعض علی الخروج إلی مکّة: فخرج، و کتب بعض یطلب القدوم.
السّماوی، إبصار العین،/ 4- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 49
و کانت «ماریة» ابنة سعد أو منقذ أیّما، و هی من الشّیعة المخلصین، و دارها مألف لهم، یتحدّثون فیه فضل أهل البیت.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 162- 163
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «تتشیّع»].
(2)- ابو المخارق راسبی گوید: کسانی از شیعیان در بصره، در خانه زنی از عبد القیس به نام ماریه دختر سعد یا منقذ فراهم آمدند و چند روز ببودند. ماریه شیعه بود و خانه‌اش محل دیدار شیعیان بود که در آن‌جا سخن می‌کردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2925
(3)- جمعی از شیعیان بصره هم در منزل زنی از قبیله عبد القیس جمع شدند. نام آن زن ماریه بنت سعد بود که او شیعه بوده. خانه او برای اجتماع و مشورت و گفتگوی شیعیان آماده بود که مرکز آنها محسوب می‌شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 113
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 499

خروج یزید بن نبیط و أولاده من البصرة لنصرة الإمام علیه السّلام‌

و قد بلغ ابن زیاد إقبال الحسین، فکتب إلی عامله بالبصرة أن یضع «1» المناظر، و یأخذ بالطّریق.
«2» قال: فأجمع «3» یزید بن نبیط الخروج- و هو من عبد القیس- إلی الحسین، و کان له بنون عشرة، فقال: أیّکم یخرج معی؟ فانتدب معه ابنان له: عبد اللّه و عبید اللّه، «4» فقال لأصحابه «5» فی بیت تلک المرأة «5»: إنّی قد أزمعت علی الخروج، و أنا خارج. فقالوا له: إنّا «4» نخاف علیک أصحاب ابن زیاد. فقال: إنّی و اللّه لو قد استوت أخفافهما بالجدد، لهان علیّ طلب من طلبنی «6». «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 353- 354- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 92؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 163؛ المحمودی، العبرات، 1/ 294؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 254
فعزم یزید بن نبیط علی الخروج إلی الحسین و هو من عبد القیس، و کان له بنون
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «یصنع»].
(2)- [من هنا حکاه فی المعالی و المقرّم].
(3)- [المعالی: «فأزمع»].
(4) (4- 4) [المقرّم: «و قال له أصحابه فی بیت تلک المرأة»].
(5) (5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- [زاد فی المقرّم: «و صحبه مولاه عامر و سیف بن مالک و الأدهم بن أمیّة»].
(7)- ابن زیاد از آمدن حسین خبر یافته بود و به عامل خویش در بصره نوشته بود که دیدگاه نهد و راه را بگیرد.
گوید: یزید بن نبیط که از مردم عبد القیس بود، بر آن شد که سوی حسین رود. وی ده پسر داشت.
گفت: «کدامتان با من می‌آیید؟» دو تن از پسرانش به نام عبد اللّه و عبید اللّه آماده شدند. یزید در خانه آن زن گفت: «آهنگ رفتن کرده‌ام و می‌روم.»
گفتند: «از یاران ابن زیاد بر تو بیم داریم.»
(1) گفت: «وقتی مرکب من در دشت به راه افتد، هرکه خواهد از پی من برآید» (1).
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2925
(1- 1) [ «گفت اگر سم شترانم به صحرا رسید، تعقیب آنان بر من آسان است.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 39]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 500
عشرة، فقال: أیّکم یخرج معی؟ فخرج معه ابنان له: عبد اللّه و عبید اللّه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 267
قالوا: و انتدب لنصرة الحسین علیه السّلام من أهل البصرة خمسة نفر، و هم: یزید بن نبیط العبدیّ، و ابناه: عبد اللّه و عبید اللّه، و صحبه مولاه عامر، و سیف بن مالک، و الأدهم بن أمیّة، و هؤلاء خفّوا بالخروج قبل أن یتجهّز ابن مسعود، فأخذوا یجدّون السّیر.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 150
__________________________________________________
(1)- یزید بن نبیط که از قبیله عبد القیس بود، تصمیم گرفت که به حسین ملحق شود. او دارای ده فرزند بود. به فرزندان خود گفت: «کدام یک از شما با من همراهی می‌کند؟» دو تن از آنها اجابت نمودند.
یکی عبد اللّه و دیگری عبید اللّه نام داشتند. خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 113
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 501

خطبة ابن زیاد فی جامع البصرة

فخطب عبید اللّه بن زیاد النّاس بالبصرة؛ فأرعد و أبرق و تهدّد و توعّد، و قال: أنا نکل لمن عادانی، و سمّام لمن حاربنی. و أعلمهم أنّه شاخص إلی الکوفة، و أنّه قد ولّی عثمان بن زیاد أخاه خلافته علی البصرة، و أمرهم بطاعته و السّمع له، و نهاهم عن الخلاف و المشاقّة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 78
ثمّ أقبل حتّی دخل المسجد الأعظم، فاجتمع له النّاس، فقام، فقال: أنصف القارة من راماها، یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی مع البصرة الکوفة، و أنا سائر إلیها، و قد خلّفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو اللّه الّذی لا إله غیره لئن بلغنی عن رجل منکم خالف، أو أرجف، لأقتلنّه، و ولیّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، و البری‌ء بالسّقیم، حتّی تستقیموا، و قد أعذر من أنذر. ثمّ نزل. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال، 234
و صعد عبید اللّه منبر البصرة فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فو اللّه ما تقرن بی الصّعبة، و لا یقعقع لی بالشّنآن، و إنّی لنکل «2» لمن عادانی، و سمّ لمن حاربنی، أنصف القارة
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه بن زیاد پس از آن به مسجد بزرگ بصره آمد و مردم برای شنیدن سخنان او جمع شدند.
او برخاست و گفت: «قبیله قاره با رقبت خود که بر آن تیر انداخته بود، به انصاف رفتار کرد. (1) ای مردم بصره! امیر مؤمنان مرا به حکومت بصره و کوفه گماشته است و من اکنون به کوفه می‌روم و برادرم عثمان بن زیاد را به جانشینی خود بر شما می‌گمارم. زنهار که از ستیزه‌جویی و یاوه‌گویی و شایعه‌پرانی پرهیز کنید و سوگند به خدایی که خدایی جز او نیست، اگر به من خبر برسد که کسی مخالفت و ستیزه‌جویی کرده، یا شایعه‌پراکنی و یاوه‌گویی کرده است، خودش و بستگانش را خواهم کشت. نزدیک را به گناه کسی که دور است و بی‌گناه را به جرم گناهکار مواخذه خواهم کرد تا به راه راست بیایید و آن‌کس که قبلا می‌گوید و بیم می‌دهد، بهانه‌ای باقی نمی‌گذارد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 280- 281
(1). برای اطلاع بیشتر از این ضرب المثل، ر ک، حواشی دکتر عبد المنعم عامر به اخبار الطّوال، ص 232، و شاید بتوان آن را معادل با «کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است» دانست؛ یا «این گوی و این میدان.»
(2)- [العبرات: «نکل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 502
من راماها. یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین ولّانی الکوفة، و أنا غاد إلیها الغداة، و قد استخلفت علیکم عثمان بن زیاد بن أبی سفیان، و إیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو الّذی لا إله غیره لئن بلغنی عن رجل منکم خلاف لأقتلنّه، و عریفه، و ولیّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، حتّی تستمعوا لی، و لا یکون فیکم مخالف و لا مشاقّ، أنا ابن زیاد، أشبهته من بین من وطئ الحصی و لم ینتزعنی «1» شبه خال و لا ابن «2» عمّ. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 358- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 91؛ المحمودی، العبرات، 1/ 206
ثمّ صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، و قال: أمّا بعد، یا أهل البصرة! إنّی لنکل لمن عادانی و سمّ لمن حاربنی، فقد أنصف القارة من راماها؛ یا أهل البصرة «4»! إنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویة قد ولّانی الکوفة، و أنا سائر إلیها غدا إن شاء اللّه تعالی، و قد استخلفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو الّذی لا إله إلّا
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «لم ینزعنی»].
(2)- [لم یرد فی العبرات].
(3)- آن‌گاه به منبر بصره رفت و حمد خدا گفت و ثنای او کرد و گفت: «امّا بعد: به خدا مرا از سختی باک نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را می‌کوبم و هماورد را نابود می‌کنم.
ای مردم بصره! امیر مؤمنان مرا ولایت‌دار کوفه کرده و من فردا صبح آن‌جا می‌روم. عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را بر شما جانشین کرده‌ام، از مخالفت و شایعه‌سازی بپرهیزید. قسم به آن‌کس که خدایی جز او نیست، اگر بشنوم کسی سر مخالفت دارد، او را و سردسته‌اش را و دوستش را می‌کشم. نزدیک را به گناه دور می‌گیرم تا مطیع من شوید و میان شما مخالف و منازعه‌گر نماند. من پسر زیادم و به او بیشتر از همه همانندم که شباهت دایی و عموزاده مرا از او جدا نکرده.» (1) پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2930- 2931
(1). [عبید اللّه بالای منبر بصره رفت. حمد و ثنای خدا نمود و گفت: «امّا بعد شتر مست با من برابر نیست و از آواز مشک خالی نگریزم. من خود عذاب دشمن خویشم و زهر کشنده ستیزه‌جویانم (هرکس با قبیله قاره مسابقه تیراندازی کند با آنها عدالت کرده)؛ یعنی کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است. ای اهل بصره! امیر المؤمنین مرا ولایت کوفه داده و فردا بدان‌جا بیرون شوم و من عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را بر شما خلیفه خود نمودم. مبادا مخالفت کنید و آشوبگری نمایید. بدان خدایی که معبودی جز او نیست، اگر از مردی خلافی سرزند، او را و معرف و سرپرستش را می‌کشم. حاضران مسئول غایبان می‌شناسم تا به استقامت گرایید و در میان شما مخالف و ناراحت‌کننده‌ای برای من نماند. من زاده زیادم. از هرکس قدم بر زمین نهد، به او شبیه‌ترم. نه به خال مانندم و نه عم.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 38]
(4)- [فی مع الحسین فی نهضته مکانه: «و خطب النّاس و هدّدهم أن خالفوه و قال: یا أهل البصرة ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 503
هو! لو بلغنی عن رجل منکم خلاف، لأقتلنّه و لأقتلنّ عریفه «1»، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، حتّی یستقیموا لی، فاحذروا أن یکون فیکم مخالف أو مشاقّ، فأنا ابن زیاد الّذی لم ینازعنی عمّ و لا خال، و السّلام. قال: ثمّ نزل عن المنبر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 63- 64- عنه: أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 89- 90
ثمّ صعد المنبر، و قال: یا أهل البصرة إنّی نکل بمن عادانی، سمّام لمن نابذنی، و إنّی لا تقرن بی الصّعبة؛ و لا یقعقع لی بالشّنآن، قد أنصف القارة من راماها. یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین یزید قد ولّانی الکوفة، و أنا سائر إلیها غدا، و قد استخلفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو الّذی لا إله غیره، لئن بلغنی أنّ رجلا منکم خالف، لأقتلنّه؛ و عریفه، و ولیّه، و لآخذنّ الأقصی بالأدنی، حتّی تستقیموا لی؛ فلا یکون فیکم مخالف و لا مشاقّ، أنا ابن زیاد أشبهه من بین من وطأ الحصا؛ و لم ینزعنی شبه خال و لا عمّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199
و خطب النّاس، و قال: أمّا بعد، فو اللّه ما بی تقرن الصّعبة، و ما یقعقع لی بالشّنآن، و إنّی لنکل لمن عادانی، و سلم لمن حاربنی، و أنصف القارة من راماها. یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی الکوفة، و أنا غاد إلیها بالغداة، و قد استخلفت علیکم أخی عثمان ابن زیاد، فإیّاکم الخلاف و الإرجاف، فو اللّه لئن بلغنی عن رجل منکم خلاف، لأقتلنّه، و عریفه، و ولیّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، حتّی تستقیموا، و لا یکون فیکم مخالف و لا مشاقّ، و إنّی أنا ابن زیاد، أشبهته من بین من وطئ الحصی، فلم ینتزعنی شبه خال و لا
ابن عمّ. «2» ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268
__________________________________________________
(1)- من د، و فی الأصل و بر: عریقه.
(2)- و برخاست میان مردم خطبه نمود و گفت: امّا بعد به خدا سوگند که ما از سختیها هراس و ضعف نداریم. من کسی نیستم که از هیاهو بترسم (زدن شنآن- برای شتر با آلتی صدا درآوردن و تب‌وتاب کردن که بترسد- یقعقع لی بالشنآن شنآن تیر دشمنی و دشمن است). من از دشمن خود اغماض می‌کنم و تا می‌توانم با جنگجو مسالمت می‌نمایم. هرکس هم مدارا می‌کند، منصف محسوب می‌شود (مثل معروف: انصف القاره-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 504
ثمّ صعد المنبر، فخطب، و توعّد النّاس «1» علی الخلاف، و إثارة الأرجاف.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 13
ثمّ صعد المنبر، فخطب، و توعّد أهل البصرة علی الخلاف، و إثارة الأرجاف. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 44- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 230؛ القمی، نفس المهموم،/ 89- 90
و خطب النّاس ثمّ قال فی آخر کلامه: «یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین ولّانی الکوفة، و أنا غاد إلیها بالغد، و قد استخلفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو اللّه لئن بلغنی عن رجل منکم خلاف لأقتلنّه، و عریفه، و ولیّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، حتّی تستقیموا، و لا یکون فیکم خلاف و لا شقاق، إنّی أنا ابن زیاد، أشبهته من بین من وطئ الحصی، فلم ینتزعنی شبه خال و لا ابن عمّ!».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389
و قد کان عبید اللّه قبل أن یخرج من البصرة بیوم، خطب أهلها خطبة بلیغة، و وعظهم فیها، و حذّرهم، و أنذرهم من الاختلاف و الفتنة و التّفرّق، و ذلک لما رواه هشام بن الکلبیّ، و أبو مخنف عن الصّقعب بن زهیر عن أبی عثمان النّهدیّ.
__________________________________________________
- من راماها- مهلت دادن به مبارز و حریف دوئل که هردو یکباره تیراندازی کنند و غافلگیر نباشند). ای اهل بصره! امیر المؤمنین (یزید) ایالت کوفه را به من سپرد و من فردا به محلّ ایالت خود خواهم رفت. برادر خود را در بصره جانشین کرده‌ام که او عثمان بن زیاد است. مبادا شما مخالفت و ستیزه کنید یا به شایعات و هیاهو بپردازید. به خدا قسم اگر بشنوم یک مرد از شما مخالفت کرده، او را می‌کشم و سرپرست یا فرمانده یا ولی او را هم می‌کشم. من نزدیک را به جرم مجرم دور خواهم گرفت (خویش را به جرم خویش خواهم کشت). هرگز میان شما مخالف و کینه‌جو و متمرد مباد! من فرزند زیاد هستم. از تمام خلقی که پا بر زمین (ریگ) نهاده‌اند، بیشتر شباهت دارم. به خال و عم خود شباهت ندارم (فقط شبیه پدرم هستم).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 116
(1)- أهل البصرة.
(2)- سپس بر منبر شد و خطبه‌ای خواند و مردم بصره را از مخالفت و تحریک افراد ماجراجو و پست، ترساند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 505
و صعد عبید اللّه بن زیاد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فو اللّه ما بی تقرن الصّعبة، و ما یقعقع لی بالشّنآن، و إنّی لنکال لمن عادانی، و سهام لمن حاربنی، أنصف «القارة» «1» من رماها، یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین ولّانی الکوفة و أنا غاد إلیها الغداة، و قد استخلف علیکم عثمان بن زیاد بن أبی سفیان، و إیّاکم و الخلاف و الإرجاف، فو الّذی لا إله غیره، لئن بلغنی عن رجل منکم خلاف، لأقتلنّه، و عریفه، و ولیّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی، حتّی یستقیم لی الأمر، و لا یکن فیکم مخالف و لا مشاقق، أنا ابن زیاد، أشبهته من بین من وطئ الحصی، و لم یتنزعنی شبه خال و لا عمّ.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 158
ثمّ ابن زیاد صعد المنبر، و قال: یا أهل البصرة! إنّ یزید (لعنه اللّه) قد ولّانی الکوفة، و قد عزمت علی المسیر إلیها، و قد استخلفت علیکم أخی عثمان بن زیاد (لعنه اللّه)، فاسمعوا له و أطیعوا، و إیّاکم و الأراجیف، فو اللّه إن بلغنی أنّ رجلا منکم خالف أمره لأقتلنّه، و لآخذنّ الأدنی بالأقصی حتّی تستقیموا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 24
__________________________________________________
(1)- قبیلة معروفة بإصابة الرّمیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 506

ابن زیاد یترک البصرة

و شخص إلی الکوفة، و معه المنذر بن الجارود العبدیّ، و شریک بن الأعور الحارثیّ و مسلم بن عمرو الباهلیّ، و حشمه و غلمانه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335، أنساب الأشراف، 2/ 76- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 306
و حدّثنا خلف بن سالم المخزومیّ، و زهیر بن حرب أبو خیثمة، قالا: حدّثنا وهب ابن جریر بن حازم، قال:
لمّا بلغ عبید اللّه بن زیاد مسیر الحسین بن علیّ من الحجاز، یرید الکوفة، و عبید اللّه ابن زیاد بالبصرة، خرج علی بغاله هو و اثنا عشر رجلا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 342، أنساب الأشراف، 2/ 78
و سار، و خرج معه من أشراف أهل البصرة: شریک بن الأعور و المنذر بن الجارود. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 234
ثمّ خرج من البصرة و استخلف أخاه عثمان بن زیاد، و أقبل إلی الکوفة و معه مسلم ابن عمرو الباهلیّ، و شریک بن الأعور الحارثیّ «2» و حشمه و أهل بیته.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 358- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 91، 93
و أمّا عیسی بن یزید الکنانیّ فإنّه قال- فیما ذکر عمر بن شبّة، عن هارون بن مسلم، عن علیّ بن صالح، عنه- «3» قال: لمّا جاء کتاب یزید إلی عبید اللّه بن زیاد، انتخب من أهل البصرة خمسمائة، فیهم عبد اللّه بن الحارث بن نوفل، و شریک بن الأعور- و کان شیعة
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه بن زیاد از منبر پایین آمد و حرکت کرد، از بزرگان بصره شریک بن اعور و منذر بن جارود با او رفتند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 281
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3) (3*) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 92].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 507
لعلیّ، (3*) فکان أوّل من سقط بالنّاس شریک، فیقال: إنّه تساقط غمرة و معه ناس، ثمّ سقط عبد اللّه بن الحارث و سقط معه ناس، و رجوا أن یلوی علیهم عبید اللّه، و یسبقه الحسین إلی الکوفة، فجعل لا یلتفت إلی من سقط و یمضی حتّی ورد القادسیّة، و سقط مهران مولاه، فقال: أیا مهران، علی هذه الحال، إن أمسکت عنک حتّی تنظر إلی القصر، فلک مائة ألف. قال: لا، و اللّه ما أستطیع. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 359- عنه: العبرات، المحمودی، 1/ 307
فلمّا کان من الغد نادی فی النّاس، و خرج من البصرة یرید الکوفة و معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن الجارود العبدیّ و شریک بن الأعور الحارثیّ، و حشمه و أهل بیته.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 64- 65
قال عمر بن سعد عن أبی مخنف، فحدّثنی المصعب بن زهیر «2» عن أبی عثمان: إنّ زیادا أقبل من البصرة، و معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن عمرو بن الجارود، و شریک ابن الأعور، و حشمه و أهله. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63
ثمّ خرج من البصرة، فاستخلف أخاه عثمان، و أقبل إلی الکوفة و معه مسلم بن عمرو
__________________________________________________
(1)- گوید: آن‌گاه از بصره بیرون شد و برادرش عثمان بن زیاد را جانشین کرد و رو سوی کوفه نهاد.
مسلم بن عمرو باهلی و شریک بن اعور حارثی و اطرافیان و خاندان وی همراهش بودند.
عیسی بن یزید کنانی گوید: وقتی نامه یزید به عبید اللّه بن زیاد رسید، از مردم بصره پانصد کس برگزید؛ از جمله عبد اللّه بن حارث بن نوفل و شریک بن اعور که شیعه علی بود. نخستین کس که با کسان در راه بیفتاد، شریک بود که بی‌خود بیفتاد و کسانی نیز با وی افتادند، امید داشتند عبید اللّه به آنها پردازد و حسین زودتر از او به کوفه رسد. امّا او به افتادگان اعتنا نداشت و برفت تا به قادسیه رسید و مهران، غلام وی بیفتاد که بدو گفت: «ای مهران! در این وضع اگر خودت را بگیری تا به قصر برسیم، یکصد هزارت می‌دهم.»
گفت: «نه به خدا تاب ندارم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2930، 2932
(2)- [الصّحیح: «قال عمر بن شبّة: عن أبی مخنف، فحدّثنی الصّقعب بن زهیر ...»].
(3)- از آن‌سو ابن زیاد به همراهی مسلم بن عمرو باهلی و منذر بن عمرو و شریک بن اعور و کسان نزدیک و خاندانش از بصره به سوی کوفه حرکت کرد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 93
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 508
الباهلیّ «1»، و شریک بن الأعور الحارثیّ، «2» و حشمه و أهل بیته. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 40- 41- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 337، 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 186، 190؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219؛ مثله‌الفتّال، روضة الواعظین،/ 149؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590، لواعج‌الأشجان،/ 39؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16
و معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، و شریک بن الأعور الحارثیّ و حشمه و أهل بیته.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
فلمّا کان من الغد نادی فی النّاس، و خرج من البصرة یرید الکوفة و معه أبو قتیبة مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن الجارود العبدیّ، و شریک بن عبد اللّه الهمدانیّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199
ثمّ خرج من البصرة، و معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، و شریک بن الأعور الحارثیّ، و حشمه، و أهل بیته، و کان شریک شیعیّا، و قیل: کان معه خمسمائة، فتساقطوا عنه، فکان أوّل من سقط فی النّاس شریک، و رجوا أن یقف علیهم، و یسبقه الحسین إلی الکوفة، فلم یقف علی أحد منهم. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «رسول یزید»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و أضاف: «و قیل کان معه خمسمائة، فتأخّروا عنه رجاء أن یقف علیهم و یسبقه الحسین علیه السّلام إلی الکوفة، فلم یقف علی أحد منهم»].
(3)- سپس از بصره بیرون رفت و برادر خود عثمان را در بصره به جای خویش نهاد و به سوی کوفه رهسپار شد و مسلم بن عمرو باهلی و شریک بن اعور حارثی و خویشان و کسان و خانواده‌اش نیز همراه او بودند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 40- 41
(4)- پس از آن، از بصره خارج شد (متوجه کوفه گردید)، مسلم بن عمرو باهلی (پدر قتیبه بزرگترین امیر ایران) و شریک بن اعور حارثی و افراد خانواده او همراه بودند. شریک از شیعیان بود. گفته شده، عده پانصد سوار با او همراه بودند. یکی بعد از دیگری عقب ماندند. شاید در سیر و حرکت او تأخیری شود و حسین بن علی زودتر (به کوفه) برسد. نخستین کسی از آن عده که عقب ماند، شریک بود (شاید حسین سبقت جوید). او (عبید اللّه) توقف نکرد و سوی کوفه شتاب نمود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 116- 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 509
ثمّ بات تلک اللّیلة، فلمّا أصبح استناب علیهم عثمان بن زیاد أخاه، و أسرع هو إلی قصد الکوفة. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 13
ثمّ بات تلک اللّیلة، فلمّا أصبح استناب علیهم أخاه عثمان بن زیاد، و أسرع هو إلی قصر الکوفة. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 44- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 230؛ القمی، نفس المهموم،/ 90
و قال جریر بن حازم: بلغ عبید اللّه بن زیاد مسیر الحسین و هو بالبصرة، فخرج علی بغاله هو و اثنا عشر رجلا، حتّی قدموا الکوفة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 344
فسار ابن زیاد من البصرة إلی الکوفة.
ثمّ خرج من البصرة، و معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، فکان من أمره ما تقدّم. «3»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152- 153، 158
فلمّا قرأ الکتاب تجهّز للمسیر إلی الکوفة مجدّا فی مسیره.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
ثمّ خرج من البصرة یرید الکوفة، و معه عشیرته و موالیه و أشراف أهل البصرة، منهم: مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن الجارود، و شریک بن الأعور الحارثیّ، إلّا مالک بن مسمع «4»، فإنّه تعذّر عنده و شکی وجعا فی خاصرته، و قال: إنّی لاحق بالأمیر.
مقتل أبی مخنف (مشهور)،/ 24
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه برادر خود، عثمان را در بصره خلیفه گردانید و خود با لشکرگران قصد کوفه کرد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(2)- و آن شب را در بصره بود؛ چون صبح شد، برادرش عثمان بن زیاد را نایب خویش نموده و خود به طرف کاخ کوفه حرکت کرد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 44- 45
(3)- و برادر خود عثمان بن زیاد را در بصره حاکم ساخته، از اعیان بصره منذر بن جارود و شریک بن اعور الهمدانی و مسلم بن عمرو الباهلی را همراه خود گردانید و روی به کوفه نهاد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
(4)- [فی المطبوع: «مشیّع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 510
و جعل أخاه عثمان علی البصرة و توعّدها، و خرج إلی الکوفة و معه شریک بن الأعور، و کان قد جاء من خراسان معزولا عن عمله علیها، و مسلم بن عمرو الباهلیّ، و کان رسول یزید إلی عبید اللّه بولایة المصرین، و حصین بن تمیم التّمیمیّ، و کان صاحبه الّذی یعتمد علیه، و جعل شریک یتمارض فی الطّریق لیحبسه عن الجدّ، فیدخل الحسین الکوفة، فما عاج علیه، و تقدّم حتّی دخلها.
السّماوی، إبصار العین،/ 6
فتعجّل ابن زیاد المسیر إلی الکوفة مع مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن الجارود، و شریک الحارثیّ، و عبد اللّه بن الحارث بن نوفل فی خمسمائة رجل، انتخبهم من أهل البصرة، فجدّ فی السّیر و کان لا یلوی علی أحد یسقط من أصحابه، حتّی أنّ شریک بن الأعور سقط أثناء الطّریق، و سقط عبد اللّه بن الحارث رجاء أن یتأخّر ابن زیاد من أجلهم، فلم یلتفت ابن زیاد إلیهم مخافة أن یسبقه الحسین إلی الکوفة، و لمّا ورد «القادسیة» سقط مولاه مهران. فقال له ابن زیاد: إن أمسکت علی هذا الحال، فتنظر القصر، فلک مائة ألف. قال: و اللّه لا أستطیع. فترکه عبید اللّه.
المقرّم،
مقتل الحسین علیه السّلام،/ 169- 170
و تعجّل ابن زیاد السّفر إلی الکوفة فی صباح تلک اللّیلة، و صحب معه مسلم بن عمرو الباهلیّ، و المنذر بن الجارود العبدیّ، و شریک بن عبد اللّه الحارثیّ الهمدانیّ، و حشمه، و غلمانه، و جماعة آخرین انتخبهم من أهل البصرة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 220
فانتخب من وجهاء البصرة و زعماء المصرین جماعة یستطیع بهم أن یسند قوّته، و أن یرسلهم فی میدان التّخذیل و مجالس المفاوضات مع أبناء عمومتهم فی الکوفة، و بالطّبع إنّ هؤلاء الوفود لهم أثرهم فی الاستجابة لما یطلبون (و لکلّ قادم کرامة)، کما أنّه صحب من أبطال الجند المدرّب خمسمائة فارسا.
و سار ابن زیاد بسرعة فائقة، و معه حرّاس أقویاء و جیش بکامل عدّته، و معه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 511
جماعة من أشراف البصرة، فکان لا یمرّ بحیّ من أحیاء العرب إلّا و ظنّوا إنّ هذا الرّکب هو رکب الحسین علیه السّلام، و هم یستبشرون بقدومه إذ سبق أن علموا بدعوة أهل الکوفة له، و کان استبشار الأعراب فی البادیة یبعث فیه نشاطا لدخول الکوفة، قبل أن یدخلها الحسین علیه السّلام، فسار بسرعة هائلة، عجز عن مسایرته أصحابه، و لم یلحقه إلّا مولی من موالیه اسمه مهران و قد أعیاه النّصب فی القادسیة، فقال ابن زیاد: یا مهران علی هذه الحالة، إن أمسکت حتّی تنظر إلی القصر، فلک مائة ألف. قال: لا و اللّه ما استطیع.
و تأخّر مهران، و سار ابن زیاد بمفرده حتّی دخل الکوفة.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 91- 92
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 512

دخول ابن زیاد الکوفة

فأقبل عبید اللّه بن زیاد علی الظّهر سریعا حتّی قدم الکوفة، فأقبل متعمّما متنکّرا، حتّی «1» دخل السّوق، فلمّا رأته السّفلة و أهل السّوق «1»، خرجوا یشتدّون بین یدیه، و هم یظنّون أنّه حسین! و ذاک أنّهم کانوا یتوقّعونه، فجعلوا یقولون لعبید اللّه: یا ابن رسول اللّه الحمد للّه الّذی أراناک. و جعلوا یقبّلون یده و رجله، فقال عبید اللّه: لشدّ ما فسد هؤلاء!. «2»
ثمّ «3» مضی حتّی «3» دخل المسجد، فصلّی «4» رکعتین، ثمّ صعد المنبر و کشف عن وجهه، فلمّا رآه النّاس مال بعضهم علی بعض و أقشعوا عنه.
و بنی عبید اللّه بن زیاد «3» تلک اللّیلة «3» بأهله أمّ نافع بنت عمارة بن عقبة بن أبی معیط.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 65- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 306؛ مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 58
فقدم الکوفة قبل أن یقدم الحسین.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
فوردها متلثّما بعمامة سوداء؛ و کان النّاس بالکوفة یتوقّعون ورود الحسین، فجعلوا یقولون: مرحبا بابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. و هم یظنّون أنّه الحسین، فساء ابن زیاد تباشیر النّاس بالحسین و غمّه؛ و صار إلی القصر، فدخله.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 335- 336، أنساب الأشراف، 2/ 76- مثله المحمودی، العبرات، 1/ 306
حتّی قدم الکوفة، فحسب أهل الکوفة أنّه الحسین بن علیّ، و هو متلثّم، فجعلوا ینادونه: مرحبا بابن ابنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. حتّی دخل الدّار.
__________________________________________________
(1- 1) [المختصر: «دخل سوق الکوفة، فلمّا رآه أهل السّوق»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(3- 3) [لم یرد فی المختصر].
(4)- [المختصر: «و صلّی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 513
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 342، أنساب الأشراف، 2/ 78
فسار حتّی وافی الکوفة، فدخلها، و هو متلثّم، و قد کان النّاس بالکوفة یتوقّعون الحسین بن علیّ علیهما السّلام و قدومه، فکان لا یمرّ ابن زیاد بجماعة إلّا ظنّوا أنّه الحسین، فیقومون له، و یدعون، و یقولون: مرحبا بابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. فنظر ابن زیاد من تباشرهم بالحسین إلی ما ساءه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 234
و قدم عبید اللّه بن زیاد الکوفة. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
قال: فأقبل «3» عبید اللّه فی وجوه أهل البصرة، حتّی قدم الکوفة متلثّما، و لا یمرّ علی «4» مجلس من مجالسهم، «4» فیسلّم «5»، إلّا «6» قالوا: «7» علیک السّلام یا ابن بنت «8» رسول اللّه،- «9» و هم «10» یظنّون أنّه الحسین بن علیّ علیه السّلام «10»- حتّی نزل القصر «9». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 423- 424؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 349- 350، الإصابة، 1/ 332؛ ابن بدران ما استدرکه علی ابن عساکر «11»، 4/ 336؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه درحالی‌که چهره خود را پوشانده بود، وارد کوفه شد. مردم که در کوفه چشم به راه آمدن امام حسین علیه السّلام بودند، چون عبید اللّه را می‌دیدند، پیش پایش برمی‌خاستند و دعا می‌کردند و می‌گفتند: «درود بر پسر رسول خدا! خوش آمدی.» ابن زیاد از دیدن شادی و مژده دادن مردم به آمدن‌امام حسین علیه السّلام ناراحت شد.
دامغانی، ترجمه أخبار الطوال،/ 281
(2)- عبید اللّه بن زیاد به کوفه آمد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(3)- [السّیر: «فأسرع»].
(4- 4) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «أحد»].
(5)- [زاد فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر و تهذیب التّهذیب: «علیهم»].
(6)- [زاد فی الأمالی و تهذیب التّهذیب: «أن» و فی تهذیب الکمال: «و»].
(7)- [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «قال له أهل المجلس»].
(8)- [لم یرد فی تهذیب الکمال و السّیر و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(9- 9) [فی السّیر: «یظنّونه الحسین، فنزل القصر» و فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «یظنّونه الحسین ابن علیّ قدم علیهم»].
(10- 10) [المنتظم: «یظنّونه الحسین»].
(11)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 514
حتّی دخل الکوفة و علیه عمامة سوداء، و هو متلثّم، و النّاس قد بلغهم إقبال الحسین إلیهم، فهم ینتظرون قدومه، فظنّوا حین قدم عبید اللّه أنّه الحسین، فأخذ لا یمرّ علی جماعة من النّاس، إلّا سلّموا علیه، و قالوا: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه! قدمت خیر مقدم. فرأی من تباشیرهم بالحسین علیه السّلام ما ساءه، فقال مسلم بن عمرو لمّا أکثروا:
تأخّروا، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. فأخذ حین أقبل علی الظّهر؛ و إنّما معه بضعة عشر رجلا، فلمّا دخل القصر و علم النّاس أنّه عبید اللّه بن زیاد، دخلهم من ذلک کآبة و حزن شدید، و غاظ عبید اللّه ما سمع منهم، و قال: ألا أری هؤلاء کما أری.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 358
فنزل عبید اللّه، فأخرج ثیابا مقطّعة من مقطّعات الیمن، ثمّ اعتجر بمعجرة یمانیّة، فرکب بغلته، ثمّ انحدر راجلا وحده، فجعل یمرّ بالمحارس، فکلّما نظروا إلیه، لم یشکّوا أنّه الحسین، فیقولون: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه. و جعل لا یکلّمهم، و خرج إلیه النّاس من دورهم و بیوتهم، و سمع بهم النّعمان بن بشیر، فغلّق علیه و علی خاصّته، و انتهی إلیه عبید اللّه، و هو لا یشکّ أنّه الحسین، و معه الخلق یضجّون، فکلّمه النّعمان، فقال: أنشدک اللّه إلّا تنحّیت عنّی! ما أنا بمسلم إلیک أمانتی، و ما لی فی قتلک من أرب. فجعل لا یکلّمه. ثمّ إنّه دنا و تدلّی الآخر بین شرفتین، فجعل یکلّمه فقال: افتح، لا فتحت، فقد طال لیلک. فسمعها إنسان خلفه، فتکفّی إلی القوم، فقال: أی قوم، ابن مرجانة، و الّذی لا إله غیره! فقالوا: ویحک! إنّما هو الحسین. ففتح له النّعمان، فدخل، و ضربوا الباب فی وجوه النّاس، فانفضّوا. «1»
__________________________________________________
(1)- گوید: عبید اللّه با سران مردم بصره بیامد و روی بسته وارد کوفه شد و بر هر جمعی که می‌گذشت و سلام می‌گفت، می‌گفتند: «سلام بر تو، ای پسر دختر پیمبر خدای» که پنداشتند او حسین بن علی علیه السّلام است.
وقتی وارد کوفه شد، عمامه‌ای سیاه داشت و صورتش بسته بود. مردم که از آمدن حسین خبر یافته بودند و منتظر آمدن وی بودند، وقتی عبید اللّه آمد، پنداشتند حسین است و بر هر دسته از مردم می‌گذشت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 515
الطّبری، التّاریخ، 5/ 359- 360- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 307
فلم یزل یسیر حتّی بلغ قریبا من الکوفة، قال: فلمّا تقارب عبید اللّه بن زیاد من الکوفة نزل، فلمّا أمسی و جاء «1» اللّیل دعا بعمامة غبراء، و اعتجر بها، ثمّ تقلّد سیفه، و توشّح قوسه، و تکنّن کنانته، و أخذ فی یده قضیبا، و استوی علی بغلته الشّهباء، و رکب معه أصحابه، و أقبل حتّی دخل الکوفة من طریق البادیة، و ذلک فی لیلة مقمرة، و النّاس متوقّعون قدوم الحسین رضی اللّه عنه، قال: فجعلوا ینظرون إلیه و إلی أصحابه، و هو فی ذلک یسلّم علیهم، فیردّون علیه السّلام، و لا یشکّون أنّه الحسین، و هم یمشون بین یدیه،
__________________________________________________
- به او سلام می‌گفتند و می‌گفتند: «خوش آمدی ای پسر پیمبر! خدای و نیکو آمدی» و از این حسن قبول کسان نسبت به حسین سخت بیازرد.
گوید: وقتی در این باب بسیار گفتند، مسلم بن عمرو گفت: «عقب بروید، این امیر عبید اللّه بن زیاد است.»
گوید: چنان بود که هنگام حرکت شتابان آمده بود و با وی بیشتر از ده و چند کس نبود، وقتی وارد قصر شد و مردم بدانستند که او عبید اللّه بن زیاد است، سخت غمین و افسرده شدند. عبید اللّه نیز از آنچه از مردم شنیده بود به خشم آمده بود و گفت: «چرا اینان را چنین می‌بینیم.»
گوید: پس عبید اللّه فرود آمد و چند پارچه نقشدار یمنی برگرفت و به سر پیچید و بر استر خویش نشست. پس از آن فرود آمد و پیاده و تنها به راه افتاد. چون به جاهای نگهبانی می‌رسید و در او می‌نگریستند، تردید نداشتند که حسین است و بدو می‌گفتند: «ای پسر پیمبر خدا، خوش آمدی!» اما او با آنها سخن نمی‌کرد.
گوید: کسان از خانه‌ها و اتاقهایشان سوی وی آمدند و نعمان بن بشیر سروصدای آنها را شنید و در بر روی خود و کسانش ببست. وقتی عبید اللّه به نزد وی رسید، تردید نداشت که حسین است. مردمی که با وی بودند، بانگ برداشته بودند. نعمان با او سخن کرد و گفت: «تو را به خدا سوی دیگر رو که من امانت خویش را به تو تسلیم نمی‌کنم و به کشتنت حاجت ندارم.» اما عبید اللّه با وی سخن نمی‌کرد. آن‌گاه عبید اللّه نزدیک شد. نعمان از میان دو بالکن قصر به پایین خم شد و عبید اللّه با او سخن کرد و گفت: «در بگشای که خدایت گشایش ندهد که شبت دراز بوده» و یکی از پشت سر او بشنید و سوی جمع رفت و گفت: «ای قوم! قسم به آن‌کس که خدایی جز او نیست، این پسر مرجانه است».
گفتند: «وای تو! این حسین است.»
گوید: نعمان در گشود و عبید اللّه درآمد و در را به‌روی مردم بستند که پراکنده شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918، 2931، 2932- 2933
(1)- فی بر: جاءه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 516
و هم «1» یقولون: مرحبا بک یا ابن بنت/ رسول اللّه! [قدمت- «2»] خیر مقدم. قال: فرأی عبید اللّه بن زیاد من تباشیر النّاس بالحسین بن علیّ ما ساءه ذلک، سکت و لم یکلّمهم، و لا ردّ علیهم شیئا، قال: فتکلّم مسلم بن عمرو الباهلیّ، و قال: إلیکم عن الأمیر یا ترابیّة! فلیس هذا من تظنّون «3»، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. قال: فتفرّق النّاس عنه و دخل عبید اللّه «4» بن زیاد «4» قصر الإمارة، و قد امتلأ غیظا «5» و غضبا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 65- 66
فقدمها «6» [قدم ابن زیاد بالکوفة] قبل أن یقدم الحسین.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
فخرج من البصرة مسرعا، حتّی قدم الکوفة علی الظّهر، فدخلها فی أهله و حشمه، و علیه عمامة سوداء قد تلثّم بها، و هو راکب بغلة، و النّاس یتوقّعون قدوم الحسین، فجعل ابن زیاد یسلّم علی النّاس، فیقولون: و علیک السّلام یا ابن رسول اللّه! قدمت خیر مقدم. حتّی انتهی إلی القصر و فیه النّعمان بن بشیر، فتحصّن «7» فیه، ثمّ أشرف علیه، فقال: یا ابن رسول اللّه ما لی و لک؟ و ما حملک علی قصد بلدی من بین البلدان؟ فقال ابن زیاد: لقد طال نومک یا نعیم. و حسر اللّثام عن فیه، فعرّفه، ففتح له، و تنادی النّاس: ابن مرجانة، «8» و حصبوه بالحصباء، ففاتهم «8» و دخل القصر.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 66- 67
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- من د.
(3)- فی د: تضنّون- بالضّاد خطأ.
(4- 4) لیس فی د.
(5)- من د و بر: و فی الأصل: غیضا.
(6)- [جواهر المطالب: «فقدم الکوفة»].
(7)- [فی المطبوع: «فنحصّن»].
(8- 8) [حکاه عنه فی نفس المهموم/ 93].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 517
فدخل عبید اللّه بن «1» زیاد الکوفة حتّی نزل القصر، و اجتمع إلیه أصحابه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
حتّی دخلوا الکوفة، و علیه عمامة سوداء، و هو ملتثم، و النّاس ینتظرون قدوم الحسین علیهم، فأخذ لا یمرّ علی جماعة من النّاس، إلّا سلّموا علیه، و قالوا: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، قدمت خیر مقدم. و رأی من النّاس من تباشرهم بالحسین ما ساءه، فأقبل، حتّی دخل القصر. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63
حتّی دخل الکوفة، و علیه عمامة سوداء و هو متلثّم، «3» و النّاس قد بلغهم إقبال الحسین علیه السّلام إلیهم، فهم ینتظرون قدومه، فظنّوا حین رأوا عبید اللّه، أنّه الحسین علیه السّلام، فأخذ لا یمرّ علی جماعة من النّاس، إلّا سلّموا علیه، و قالوا: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. فرأی من تباشرهم بالحسین علیه السّلام ما ساءه، فقال مسلم بن عمرو لمّا أکثروا:
تأخّروا، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. و سار حتّی وافی القصر باللّیل، «4» و معه جماعة قد التفّوا به «5» لا یشکّون أنّه الحسین علیه السّلام، «4» فأغلق النّعمان بن بشیر علیه «6» و علی خاصّته، فناداه بعض من کان معه لیفتح لهم الباب، فاطّلع علیه النّعمان و هو یظنّه الحسین علیه السّلام، فقال: أنشدک اللّه إلّا تنحّیت، و اللّه ما أنا بمسلم إلیک أمانتی، و ما لی فی قتالک من أرب.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: بیاض.
(2)- و چون به کوفه درآمد، عمامه سیاهی به سر بسته، روی و چهره‌اش را با نقابی پنهان کرده بود، و چون مردم کوفه چشم به راه ورود حسین علیه السّلام بودند، ازاین‌رو به هر گروهی که ابن زیاد برمی‌خورد (به گمان این‌که ابا عبد اللّه الحسین است)، به او سلام کرده می‌گفتند: «خوش آمدی ای فرزند رسول خدا! مقدمت گرامی باد!»
ابن زیاد از سخنان مردم و مژده دادن ایشان یکدیگر را به ورود حسین بن علیّ ناراحت شده بود. ولی به رو نیاورد تا وارد قصر دار العمارة گردید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 93- 94
(3)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «قال بعضهم: إنّه دخلها من جهة البادیة فی زیّ أهل الحجاز لیوهم النّاس إنّه الحسین علیه السّلام»].
(4- 4) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(5)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین،/ 149].
(6)- [فی الأسرار: «علیه الباب» و فی مثیر الأحزان: «علیه القصر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 518
فجعل لا یکلّمه، ثمّ إنّه دنی و تدلّی النّعمان من شرف القصر، فجعل یکلّمه، فقال: افتح، لا فتحت، فقد طال لیلک «1» و سمعها إنسان خلفه، فنکص إلی القوم «2» الّذین اتّبعوه من أهل الکوفة علی أنّه الحسین علیه السّلام، «2» فقال: یا قوم ابن مرجانة! و الّذی لا إله غیره. «1» ففتح له النّعمان، فدخل، و ضربوا الباب فی وجوه النّاس و انفضّوا. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 41- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 340- 341؛ البحرانی، العوالم، 17/ 190؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219؛ القمی، نفس المهموم،/ 93؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590- 591، لواعج الأشجان،/ 43- 44؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16
فأقبل عبید اللّه فی وجوه أهل البصرة حتّی قدم الکوفة متلثّما، فلا یمرّ علی مجلس من مجالسهم فیسلّم، إلّا قالوا:
«و علیک السّلام یا ابن بنت رسول اللّه».!
__________________________________________________
(1- 1) [فی أعیان الشّیعة: «یا نعیم»].
(2- 2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- و بیامد تا به کوفه رسید و عمامه سیاهی بر سر نهاده و دهان خود را با پارچه بسته بود، و مردم که شنیده بودند حسین علیه السّلام به سوی ایشان حرکت کرده و چشم به راه آمدن آن حضرت علیه السّلام بودند، همین‌که عبید اللّه را دیدند، گمان کردند حسین علیه السّلام است. ازاین‌رو به هیچ گروهی از مردم نمی‌گذشت جز این‌که بر او سلام کرده، می‌گفتند: «ای پسر رسول خدا، خوش آمدی! خیر مقدم.» عبید اللّه بن زیاد از این‌که می‌دید مردم او را به جای حسین خوشامد می‌گویند، ناراحت و بدحال شد. مسلم بن عمرو که دید مردم بسیار شدند، فریاد زد: «به یک سو روید! این مرد، امیر کوفه عبید اللّه بن زیاد است.» پس ابن زیاد برفت تا شب هنگام به در قصر (دار الامارة) رسید و همراه او گروهی آمده و گرد او را گرفته بودند و شک نداشتند که او حسین علیه السّلام می‌باشد. نعمان بن بشیر (که در قصر بود) درهای قصر را به روی او و همراهانش بست. پس برخی از همراهان عبید اللّه بانگ زدند: «در را باز کنید.» نعمان که گمان می‌کرد حسین علیه السّلام است، از بالای قصر سر کشیده گفت: «تو را به خدا سوگند دهم که از این‌جا دور شوی؛ زیرا من امانتی که در دست دارم، به تو نخواهم سپرد و در جنگ با تو نیز نیازی نیست.» عبید اللّه خاموش بود. سپس نزدیک شد و نعمان نیز خود را از کنگره قصر سرازیر کرد. عبید اللّه به سخن درآمد، گفت: «در بگشا! خدا کارت را نگشاید که شبت به درازا کشید.» و مردی که پشت سر او بود، شنید. پس به سوی مردم که به دنبال او افتاده و می‌پنداشتند او حسین علیه السّلام است، بازگشته، گفت: «ای مردم! به خدائی که شریک ندارد، این پسر مرجانه است.» نعمان در را باز کرد و (داخل شد) و در را بر روی مردم (که به دنبالش آمده بودند) بست. و آنان پراکنده شدند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 519
و هم یظنّون أنّه الحسین بن علیّ، حتّی نزل القصر، واجما کئیبا لما رأی.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 42
حتّی دخل الکوفة، و علیه عمامة سوداء، فظنّوا أنّه الحسین علیه السّلام، فکان لا یمرّ علی ملأ من النّاس، إلّا سلّموا علیه، فقالوا: مرحبا یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم.
فرأی من تباشرهم بالحسین علیه السّلام ما ساءه، فقال مسلم بن عمرو لمّا أکثروا لهم: تأخّروا، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. و ساروا حتّی وافوا قصر الإمارة، فأغلق النّعمان بن بشیر علیهم الباب، حتّی علم أنّه عبید اللّه بن زیاد، ففتح له الباب.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
فلم یزل یسیر حتّی بلغ قریبا من الکوفة؛ ثمّ نزل «1» فلمّا أمسی، و جاء اللّیل «1» دعا بعمامة سوداء، فاعتجر بها متلثّما، ثمّ تقلّد سیفه؛ و توشّح قوسه، و تنکّب کنانته، و أخذ فی یده قضیبا؛ و استوی علی بلغة له شهباء؛ و رکب أصحابه؛ و سار حتّی دخل الکوفة من طریق البادیة؛ و ذلک فی لیلة مقمرة، و النّاس یتوقّعون قدوم الحسین؛ فجعلوا ینظرون إلیه و إلی أصحابه، و هو فی ذلک یسلّم علیهم؛ و هم لا یشکّون فی أنّه الحسین بن علیّ، فهم یمشون بین یدیه، و یقولون: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. فرأی عبید اللّه من تباشیر النّاس ما ساءه، فسکت و لم یکلّمهم و لا ردّ علیهم شیئا، فتکلّم مسلم بن عمرو الباهلیّ، فقال: إلیکم عن الأمیر یا ترابیّة، فلیس هذا من تظنّون، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. فتفرّق النّاس عنه «2»، و تحصّن النّعمان بن بشیر منه، و هو یظنّ أنّه الحسین «3»، فجعل یناشده اللّه و الفتنة، و هو ساکت من وراء الحائط، ثمّ قال له: افتح الباب، لعنک اللّه. «3» فسمعها جماعة، فقالوا: ابن مرجانة و اللّه. «4» ففتحوا الباب «5» و تفرّق
__________________________________________________
(1- 1) [بحر العلوم: «و لبس ثیابا بیضاء»].
(2)- [أضاف فی بحر العلوم: «إلّا بضعة عشر رجلا، و جاءوا معه حتّی قربوا من قصر الإمارة»].
(3- 3) [بحر العلوم: «قد أقبل فقال: أنشدک اللّه إلّا تنحّیت، و اللّه ما أنا بمسلم إلیک أمانتی، و ما لی فی قتالک إرب. فدنا منه عبید اللّه، و قال له: افتح لا فتحت، فقد طال لیلک»].
(4)- [بحر العلوم: «ربّ الکعبة»].
(5)- [أضاف فی بحر العلوم: «فدخله ابن زیاد، و ضرب الباب فی وجوه النّاس، و عزل النّعمان عن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 520
النّاس.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 199- 200- مثله بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 220- 221
و دخلها بغتة فی اللّیل و هو ملثّم، فزعم من رآه أنّه الحسین، فکانوا یقولون: مرحبا یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. حتّی نزل دار الإمارة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
حتّی دخل الکوفة وحده، فجعل یمرّ بالمجالس، فلا یشکّون أنّه الحسین، فیقولون:
مرحبا بک یا ابن رسول اللّه. و هو لا یکلّمهم، و خرج إلیه النّاس من دورهم، فساءه ما رأی منهم، و سمع النّعمان، فأغلق علیه الباب، و هو لا یشکّ أنّه الحسین، و انتهی إلیه عبید اللّه و معه الخلق یصیحون، فقال له النّعمان: أنشدک اللّه إلّا تنحّیت عنّی، فو اللّه ما أنا بمسلم إلیک أمانتی، و ما لی فی قتالک من حاجة. فدنا منه عبید اللّه، و قال له: افتح لا فتحت. فسمعها إنسان خلفه، فرجع إلی النّاس، و قال لهم «1»: إنّه ابن مرجانة. ففتح له النّعمان، فدخل، و أغلقوا الباب، و تفرّق النّاس. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 268- 269- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 389- 390
__________________________________________________
- منصبه، و تولّی هو ولایة الکوفة»].
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- تا وارد شد، که خود تنها بود. او هنگام ورود از هر دسته و گروهی که می‌گذشت، یقین می‌داشتند که او حسین است. برمی‌خاستند و درود می‌فرستادند و می‌گفتند: «سلام بر تو ای زاده رسول اللّه!» او هم سخن نمی‌گفت. مردم از خانه‌ها بیرون آمدند (که او را مشاهده کنند). او از آن وضع بسیار دلتنگ شد. نعمان (امیر سابق) ورود او را شنید و یقین کرد که او حسین است. ناگزیر در خانه نهان شد و در خانه را بر خود بست. عبید اللّه هم به او رسید. مردم هم فریاد می‌زدند و هیاهو می‌کردند. چون به نعمان رسید (دار الاماره- کاخ امیر)، نعمان به او گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که از من دور شوی! من امانتی که به من سپرده شده، هرگز به تو تسلیم نخواهم کرد (امارت و ایالت). من با تو جنگ و ستیز نخواهم کرد. (به تصوّر این‌که او حسین باشد.»)
عبید اللّه به او نزدیک شد و گفت: «در را باز کن.» یکی از مردم که پشت سر او بود، شنید (و او را شناخت) برگشت و به مردم گفت: «این فرزند مرجانه است (حسین نیست).» نعمان در را برای او گشود. او هم داخل شد و در را بر خود بست (از بیم مردم). مردم هم پراکنده شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 521
فلمّا أشرف علیها نزل، حتّی أمسی «1» لئلّا تظنّ «1» أهلها أنّه الحسین، «2» و دخلها ممّا یلی النّجف، «3» فقالت امرأة: اللّه أکبر، ابن رسول اللّه و ربّ الکعبة. فتصایح النّاس، قالوا: إنّا معک أکثر من أربعین ألفا. و ازدحموا علیه حتّی أخذوا بذنب دابّته «2»، و ظنّهم أنّه الحسین، فحسر اللّثام، و قال: أنا عبید اللّه. فتساقط القوم، و وطئ بعضهم بعضا، «3» و دخل دار الإمارة، و علیه عمامة سوداء.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 590- 591، لواعج الأشجان،/ 43؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16
فجهّز عبید اللّه بن زیاد إلی الکوفة، فلمّا قرب منها تنکّر، و دخل لیلا، و أوهم أنّه الحسین، و دخلها من جهة البادیة فی زیّ أهل الحجاز، فصار یجتاز بجماعة جماعة، یسلّم علیهم، و لا یشکّون فی أنّه هو الحسین علیه السّلام، فیمشون بین یدیه، و یقولون: مرحبا یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. فرأی عبید اللّه من تباشیرهم «4» بالحسین ما ساءه، و کشف أحوالهم، و هو ساکت.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 42- 43
فأقبل ابن زیاد فی وجوه أهل البصرة، حتّی قدم الکوفة متلثّما، فما مرّ علی مجلس من مجالسهم، فیسلّم، إلّا قالوا: و علیک السّلام یا ابن بنت رسول اللّه. و هم یظنّون أنّه الحسین علیه السّلام، فلم یزل کذلک حتّی نزل قصر الإمارة. «5»
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار و العوالم: «لیلا فظنّ»].
(2- 2) [حکاه فی مثیر الأحزان].
(3- 3) [حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(4)- [کشف الغمّة: «تباشرهم»].
(5)- چون به کوفه رسید، روی را ببست. به رسم عرب مردم گمان بردند که حسین علیه السّلام است. ترحیب می‌کردند و تهنیت مقدم می‌گفتند. لعین به تازیانه اشارت می‌کرد. جمعی گفتند: «این طریق حسین نباشد.» چون به در قصر الاماره رسید، روی باز کرد و گفت: «چند گویید یا ابن رسول اللّه؟ منم عبید اللّه زیاد، امیر یزید. مرا به این شهر فرستاده.» و در قصر الاماره رفت و رؤسای ولایت با او در قصر رفتند. لعین روی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 522
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
فلمّا قاربها نزل حتّی أمسی، حتّی دخلها لیلا، فظنّ أهلها أنّه الحسین علیه السّلام، فتباشروا بقدومه، و دنوا منه، فلمّا عرفوا أنّه ابن زیاد، تفرّقوا عنه، فدخل قصر الإمارة. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 44- 45
فاعتقد أهل الکوفة أنّه الحسین و هو متلثّم، فجعلوا یقولون: مرحبا بابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 344
فبادر متعمّما متنکّرا، و مرّ فی السّوق، فلمّا رآه السّفلة اشتدّوا بین یدیه، یظنّونه الحسین، و صاحوا: یا ابن رسول اللّه! الحمد للّه الّذی أراناک. و قبّلوا یده و رجله؛ فقال:
ما أشدّ ما فسد هؤلاء. ثمّ دخل المسجد، فصلّی رکعتین، و صعد المنبر، و کشف لثامه.
[عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
فلمّا دخلها دخلها متلثّما بعمامة سوداء، فجعل لا یمرّ بملأ من النّاس إلّا قال: سلام علیکم. فیقولون: و علیکم السّلام، مرحبا بابن رسول اللّه.- یظنّون أنّه الحسین و قد کانوا ینتظرون قدومه- و تکاثر النّاس علیه، و دخلها فی سبعة عشر راکبا، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة یزید: تأخّروا، هذا الأمیر عبید اللّه بن زیاد. فلمّا علموا ذلک علنهم کآبة و حزن شدید، فتحقّق عبید اللّه الخبر، و نزل قصر الأمارة من الکوفة، و لمّا انتهی ابن زیاد إلی باب القصر، و هو متلثّم ظنّه النّعمان بن بشیر الحسین قد قدم، فأغلق باب القصر، و قال: ما أنا بمسلم إلیک أمانتی. فقال له عبید اللّه: افتح، لا فتحته. ففتح و هو
__________________________________________________
- بگشود و گفت: «آنچه به من خواستید کردن، من با شما بکنم.» جمله از خوف دستها بر او بدادند و بیعت کردند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(1)- چون نزدیک کوفه رسید، از مرکب فرود آمده و صبر کرد تا شب فرارسید و شبانه داخل کوفه گردید. مردم کوفه چنین گمان کردند که حسین علیه السّلام تشریف آورده؛ لذا از مقدمش خوشحال شده و اطرافش را گرفتند. همین‌که شناختند ابن زیاد است، از گردش پراکنده شدند. ابن زیاد به کاخ فرمانداری رفت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 523
یظنّه الحسین، فلمّا تحقّق أنّه عبید اللّه أسقط فی یده، فدخل عبید اللّه إلی قصر الإمارة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 153
فلمّا قرب من الکوفة تنکّر، و دخلها لیلا، و أوهم أنّه الحسین، و دخلها من جهة البادیة فی زیّ أهل الحجاز، و صار کلّما اجتاز بجماعة یسلّم علیهم، فیقومون له و یقولون:
مرحبا بابن رسول اللّه. ظنّا منهم أنّه الحسین، فلمّا رأی عبید اللّه تباشرهم بالحسین ساءه ذلک، و تکشّفت له أحوالهم، ثمّ أنّه قصد قصر الإمارة، و جاء یرید الدّخول إلیه، فوجد النّعمان بن بشیر قد أغلقه و تحصّن فیه هو و أصحابه، و ذلک أنّ النّعمان بن بشیر هو و أصحابه ظنّوا أنّ ابن زیاد هو الحسین علیه السّلام، فصاح بهم عبید اللّه بن زیاد: افتحوا، لا بارک اللّه فیکم، و لا کثّر فی أمثالکم. فعرفوا صوته لعنه اللّه، و قالوا: ابن مرجانة. فنزلوا، و فتحوا له، و دخل القصر، و بات به.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 184- 185- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 257
فجاء إلیه. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
فانتقل إلی الکوفة. «2»
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
__________________________________________________
(1)- او با لشکر خود به کوفه آمده.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 341
(2)- در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون پسر زیاد نزدیک کوفه رسید، توقف نمود تا قرب دو ساعت از شب بگذشت. پس عمامه سیاه بر سر بسته، طیلسانی بر روی فروگذاشت و شمشیری حایل کرده، کمانی در بازو افکند و بر استر نشسته با خدم و حشم از راه بیابان به کوفه درآمد و حال آن‌که مردم کوفه شنوده بودند: «امام حسین رضی اللّه عنه از بیت الحرام متوجّه این جانب گشته.» و انتظار مقدم شریفش می‌کشیدند و چون در آن شب از دور کوکبه عبید اللّه را دیدند، گمان بردند که امام حسین است که می‌آید.
لاجرم فوج‌فوج پیش می‌آمدند و مراسم تحیّت و تسلیم به تقدیم رسانیده، می‌گفتند: «مرحبا بک! یا ابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم.» و عبید اللّه بن زیاد جواب سلام داده، دیگر سخن نمی‌گفت و چون به دار الاماره رسید، نعمان بن بشیر در را فروبسته، به بام برآمد و به همان تصوّر گفت: «یا ابن رسول اللّه! بازگرد و فتنه مینگیز که یزید، این بلده را به تو نگذارد. امشب برو و به منزل دیگر نزول فرمای تا فردا ببینم که مهم به کجا می‌رسد.» و مردم کوفه زبان به دشنام نعمان گشاده گفتند که: «در باز کن که این فرزند پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم است.» و او در باب فتح باب تأمل می‌نمود، بالاخره مسلم بن عمرو الباهلی به آواز بلند گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 524
فلمّا وصل الکوفة دخلها و هو متلثّم و بیده قضیب خیزران و أصحابه من حوله، فجعل لا یمرّ بملأ إلّا و سلّم علیهم بالقضیب، و النّاس یردّون علیه السّلام، و یزعمون أنّه الحسین لأنّهم کانوا یتوقّعون قدومه، فلمّا قرب من قصر الإمارة، قال لهم مسلم الباهلیّ: یا ویلکم هذا الأمیر ابن زیاد، لیس هو طلبتکم. فأسفر ابن زیاد عن لثامه، و قال للنّعمان و هو فی أعلا القصر: یا نعمان، حفظت «1» نفسک، و ضیّعت مصرک.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
فسار ابن زیاد (لعنه اللّه) حتّی دخل الکوفة، و کان دخوله ممّا یلی البرّ، و علیه ثیاب بیض، و عمامة سوداء ملثّما کلثام الحسین علیه السّلام، و هو راکب بغلة شهباء، و بیده قضیب من خیزران، و أصحابه من خلفه، و کان قدومه یوم الجمعة، و قد انصرف النّاس من الصّلاة و هم یتوقّعون قدوم الحسین علیه السّلام، فصار لا یمرّ بملأ من النّاس إلّا و یسلّم علیهم بقضیبه، و هم یظنّون أنّه الحسین علیه السّلام، فیقولون: قدمت خیر مقدم یا ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله! فلمّا رأی ابن زیاد (لعنه اللّه) تباشرهم بالحسین علیه السّلام ساءه ذلک، فلمّا قرب من قصر الإمارة قال لهم مسلم بن عمرو الباهلیّ: تأخّروا یا ویلکم عن وجه الأمیر، فلیس هو ظنّکم و لا طلبتکم. فأشرف علیه النّعمان من أعلی القصر و هو یظنّ أنّه الحسین علیه السّلام قد سبق إلی الکوفة، فأسفر ابن زیاد (لعنه اللّه) عن وجهه و قال: یا نعمان حصّنت قصرک، و ترکت مصرک.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 24- 25
و لبس ثیابا یمانیّة و عمامة سوداء، و انحدر وحده، و کلّما مرّ بالمحارس، ظنّوا أنّه الحسین علیه السّلام فقالوا: مرحبا بابن رسول اللّه. و هو ساکت، فدخل الکوفة ممّا یلی النّجف و استقبله النّاس بهتاف واحد: مرحبا بابن رسول اللّه. فساءه هذا الحال، و انتهی إلی «قصر الإمارة» فلم یفتح النّعمان باب القصر، و أشرف علیه من أعلا القصر یقول: ما أنا
__________________________________________________
- «این امیر عبید اللّه بن زیاد است، نه حسین بن علی.» لاجرم کوفیان متفرّق گشته، نعمان در قصر بگشاد تا عبید اللّه نزول نمود.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41
(1)- [فی المطبوع: «حفضت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 525
بمؤد إلیک أمانتی یا ابن رسول اللّه. فقال له ابن زیاد: افتح، فقد طال لیلک. فسمعها رجل و عرفه، فقال للنّاس: إنّه ابن زیاد و ربّ الکعبة.
فتفرّقوا إلی منازلهم.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 170- 172
یحیط الغموض بکیفیة دخول ابن زیاد الکوفة و یکتنف هذا الموضوع جهالة تدعو إلی کثیر من التّساؤل:
فهل دخلها فی وضح النّهار بهیئة أمیر جدید تحوط به حرّاسه و یتبعه جنده و یستقبله أعوانه؟
أم دخلها متنکّرا لا یعرف من هو؟
و هل صحیح أنّه دخل بزیّ أهل الحجاز معتما بعمامة سوداء، فظنّ النّاس أنّه الحسین؟.
و هل وقعت مصادمات عند دخوله کما فی بعض النّصوص؟ أم أنّه دخل بصورة سلمیّة؟
و الّذی یظهر من التّتبّع و یوضّحه سیر الحوادث؛ هو أنّ توجّه ابن زیاد إلی الکوفة، و تولیة أمرها قد سبق خروجه من البصرة، و ذلک عن طریق جهاز الدّولة، لیکون أنصار الأمویّین علی أهبة الاستعداد لقدومه، خشیة من الطّوارئ الّتی تعترض دخوله.
و عندما شاع نبأ توجّهه قویت عزائم العثمانیّة، و نشط الأمویّون و أصابت الخوارج خیبة أمل لعلمهم بعداء ابن زیاد لهم، إذ عاملهم فی البصرة بشدّة حیث قتلهم بدون رحمة. و شرّدهم فی البلاد، و هنا لا بدّ أن یعدّوا العدّة للتّخلّی عن کلّ مشارکة فی أیّ أمر یثیر غضبه علیهم، کما لا بدّ من أن یظهروا بمظهر الولاء للدّولة؛ حقنا لدمائهم، و إبقاء علی نفوسهم، فیتعاونوا مع ابن زیاد للقضاء علی عدوّهم.
و مقتضی واقع الأمر أنّ یزید لم یعتمد علی ابن زیاد، کفرد یتمتّع بقوّة و له خبرة سیاسیّة فقط، فیدخل الکوفة أعزل من السّلاح و الجند، بل لا بدّ و أن یکون مزوّدا بقوّة ذات عدّة و عدد کاف، لخوض معرکة حاسمة، و تقرّر مصیر العهد الأمویّ، بالإضافة إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 526
العناصر الموالیّة للأمویّین، فهی علی استعداد للوثبة عندما یجمع شملهم قائد له خبرة و دهاء، و کان قدوم عبید اللّه فاتحا، و قد توجّه إلی الکوفة بجیش قوامه خمسمائة فارس علی أقلّ إحصاء.
و قد صحب معه جماعة من وجوه أهل البصرة و رؤساء القبائل من الّذین لهم نفوذهم بالکوفة و عشائر ینتمون إلیهم، و هؤلاء یقومون بدور الدّعایة و التّخذیل.
و یظهر من بعض المؤرخین القدامی: أنّه عند قدوم عبید اللّه الکوفة اصطدم بجیش الشّیعة الّذین سارعوا لصدّه عن الدّخول، و لکنّه أسرع، فدخل القصر و أغلق بابه.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 92- 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 527

خطبة ابن زیاد فی جامع الکوفة

و أمر فنودی: الصّلاة جامعة، و خطب النّاس، فأعلمهم أنّ یزید ولّاه مصرهم، و أمره بإنصاف مظلومهم، و إعطاء محرومهم؛ و الإحسان إلی سامعهم و مطیعهم، و الشّدّة علی عاصیهم و مریبهم، و وعد المحسن و أوعد المسی‌ء.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، أنساب الأشراف، 2/ 78
و أقبل حتّی دخل المسجد الأعظم، و نودی فی النّاس، فاجتمعوا، و صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: یا أهل الکوفة إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی مصرکم، و قسم فیئکم فیکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و الإحسان إلی سامعکم و مطیعکم، و الشّدّة علی عاصیکم و مریبکم، و أنا منته فی ذلک إلی أمره، و أنا لمطیعکم کالوالد الشّفیق، و لمخالفکم کالسّمّ النّقیع، فلا یبقینّ أحد منکم إلّا علی نفسه. ثمّ نزل، فأتی القصر، فنزله. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 234
قال هشام: قال أبو مخنف: فحدّثنی المعلّی بن کلیب، عن أبی ودّاک، قال: لمّا نزل القصر نودی: الصّلاة جامعة؛ قال: فاجتمع النّاس، فخرج إلینا، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین- أصلحه اللّه- ولّانی مصرکم و ثغرکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و بالإحسان إلی سامعکم و مطیعکم، و بالشّدّة علی مریبکم و عاصیکم، و أنا متّبع فیکم أمره، و منفّذ فیکم عهده، فأنا لمحسنکم
__________________________________________________
(1)- خود را به مسجد بزرگ کوفه رساند و مردم را فراخواندند و به مسجد آمدند. عبید اللّه به منبر رفت و پس از ستایش و نیایش الهی این‌چنین گفت:
«ای مردم کوفه! همانا امیر مؤمنان مرا به حکومت شهر شما گماشته است و غنایم شما را میان خودتان تقسیم کرده است و به من دستور داده است، داد مظلوم شما را بستانم و نسبت به اشخاص شنوا و فرمانبردار شما نیکی کنم و بر سرکشان و اشخاص دودل سختگیری کنم و من فرمان او را اجرا خواهم کرد. نسبت به افراد فرمانبردار همچون پدری مهربانم و برای مخالفان زهر کشنده و هرکس از شما باید فقط برای حفظ جان خویش بیندیشد.»
آن‌گاه از منبر فرود آمد و به کاخ حکومتی رفت و آن‌جا وارد شد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 281
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 528
و مطیعکم کالوالد البرّ، و سوطی و سیفی علی من ترک أمری، و خالف عهدی، فلیبق امرؤ علی نفسه. الصّدق ینبئ عنک لا الوعید. ثمّ نزل.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 358- 359- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 308
و أصبح، فجلس علی المنبر، فقال: أیّها النّاس، إنّی لأعلم أنّه قد سار معی، و أظهر الطّاعة لی من هو عدوّ للحسین حین ظنّ أنّ الحسین قد دخل البلد و غلب علیه، و اللّه ما عرفت منکم أحدا. ثمّ نزل و أخبر أنّ مسلم بن عقیل قدم قبله بلیلة، و أنّه بناحیة الکوفة. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 360
فلمّا أصبح، نادی: الصّلاة جامعة! فاجتمع النّاس إلی المسجد الأعظم، فلمّا علم أنّهم قد تکاملوا، خرج إلیهم متقلّدا بسیف متعمّما «2» بعمامة، حتّی صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة! فإنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویة ولّانی مصرکم و ثغرکم و أمرنی أن أغیث مظلومکم، و أن أعطی محرومکم، و أن أحسن إلی سامعکم
__________________________________________________
(1)- ابی وداک گوید: وقتی عبید اللّه وارد قصر شد، ندای نماز جماعت داد.
گوید: کسان فراهم آمدند، برون آمد و حمد خدای گفت و ثنای او کرد. آن‌گاه گفت: «امّا بعد:
امیر مؤمنان که خدایش قرین صلاح بدارد، مرا به شهر و مرز شما گماشته و دستور داده با ستمدیده شما انصاف کنم محرومتان را عطا دهم، با فرمانبر و مطیعتان نیکی کنم و با مشکوک و نافرمانتان سختی کنم.
درباره شما از دستور وی تبعیت می‌کنم و گفته‌اش را اجرا می‌کنم با نیکوکار و مطیعتان چون پدر مهربانم، امّا تازیانه و شمشیرم بر ضد کسی است که دستورم را بگذارد و با گفته‌ام مخالفت کند. هرکس به حفظ خویش پردازد که راستکاری نمودار حال است و نه گفتار.»
گوید: آن‌گاه فرود آمد.
صبحگاهان عبید اللّه به منبر نشست و گفت: «ای مردم! می‌دانم که کسانی‌که دشمن حسین بوده‌اند، وقتی پنداشتند حسین است که وارد شهر شده و بر آن تسلّط یافته، به دنبال من آمدند و اطاعت نمودند. به خدا هیچ‌یک از شما را نشناختم.»
گوید: «آن‌گاه از منبر فرود آمد و خبر یافت که مسلم بن عقیل یک شب پیش از او آمده و در کوفه است.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2931- 2932، 2933
(2)- من د و بر و فی الأصل متعمّا- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 529
و مطیعکم، و بالشّدّة علی مریبکم «1»، و أنا متّبع فی ذلک أمره و منفّذ فیکم عهده، و السّلام.
ثمّ نزل و دخل القصر.
«2» فلمّا کان الیوم الثّانی، خرج إلی النّاس، و نادی بالصّلاة جامعة «3»، فلمّا اجتمع النّاس، خرج إلیهم بزیّ خلاف ما خرج به أمس، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّه لا یصلح هذا الأمر إلّا فی شدّة من غیر عنف، و لین فی غیر ضعف، و أن آخذ منکم البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، و الولیّ بالولیّ. قال: فقام إلیه رجل من أهل الکوفة، یقال له أسد بن عبد اللّه المریّ، فقال: أیّها الأمیر! إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری* و إنّما المرء بجدّه، و السّیف بحدّه، و الفرس بشدّه، و علیک أن تقول و علینا أن نسمع، فلا تقدّم فینا السّیئة قبل «4» الحسنة. قال: فسکت عبید اللّه بن زیاد، و نزل عن المنبر، فدخل قصر الإمارة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 66- 67- عنه: أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 95- 96
و قال عمرو: عن أبی مخنف عن المعلّی بن کلیب عن أبی الودّاک، قال: لمّا نزل ابن زیاد القصر، نودی فی النّاس: الصّلاة جامعة، فاجتمع إلیه النّاس، فخرج إلینا، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد: فإنّ أمیر المؤمنین- أصلحه اللّه- ولّانی مصرکم و ثغرکم و فیئکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و بالإحسان إلی سامعکم و مطیعکم، و بالشّدّة علی مریبکم، فأنا لمطیعکم کالوالد البرّ الشّفیق، و سیفی و سوطی علی من ترک أمری و خالف عهدی، فلیبق امرؤ علی نفسه، الصّدق ینبئ عنک لا الوعید.
ثمّ نزل. «5»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 63- 64
__________________________________________________
(1)- من د و فی الأصل و بر «مربیکم».
(2)- [من هنا حکاه عنه فی مع الحسین].
(3)- فی د: الجامعة.
(4)- [لم یرد فی مع الحسین].
(5)- و پس از ورود به قصر دستور داد جارچی حکومت مردم را به مسجد دعوت کند. چون مردم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 530
فأصبح، فنادی فی النّاس: الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فخرج إلیهم، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین یزید ولّانی مصرکم «1» و ثغرکم و فیئکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و الإحسان إلی سامعکم و مطیعکم «2»، کالوالد البرّ، و سوطی و سیفی علی من ترک أمری، و خالف عهدی، فلیتّق امرؤ علی نفسه، الصّدق ینبئ «3» عنک لا الوعید. ثمّ نزل. «4»
__________________________________________________
- در مسجد گرد آمدند به منبر رفت و پس از ثنای خدا، سخنان زیر را ایراد کرد:
امّا بعد، امیر المؤمنین (یزید) مرا بر شهر و مرزوبوم و بیت المال شما فرمانروا ساخته و به من دستور داده، نسبت به ستمدیدگان به انصاف رفتار کنم و به محرومین بخشش کنم و به آنان که فرمانبر و مطیع قوانین و دستورند، احسان و نیکی معمول دارم و هرکه مورد سوءظنّ و متّهم باشد، بسختی با او رفتار کنم.
من نسبت به هرکس که مطیع و فرمانبردار باشد، چون پدری مهربان هستم؛ ولی شمشیر و تازیانه عقوبتم آماده است برای آن‌کس که از دستور من سرپیچی کند و بیعت خود را بشکند. پس هرکس باید بر خود بترسد «و راستی گفتار هنگام عمل معلوم می‌شود، نه تهدید» (یعنی این سخن جنبه تهدید تنها ندارد، بلکه حقیقتی مسلّم است). این سخنان کوتاه را گفت و از منبر به زیر آمد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 94
(1)- [زاد فی الأسرار: «هذا»].
(2)- [زاد فی نفس المهموم و اللّواعج: «و بالشّدّة علی مریبکم و عاصیکم، و أنا متّبع فیکم أمره و منفّذ فیکم عهده، و أنا لمحسنکم و مطیعکم»].
(3)- فی هامش «ش» و «م»: ینبی عنک- بغیر همز- أی یدفع عنک من النّبوّة، و یمکن أن یکون من النّبأ الخبر أی الصّدق یخبر عنک بالحقیقة. و الأوّل سماع و الثّانی قیاس.
و قال الجوهریّ فی الصّحاح- نبا- 6: 2500: فی المثل: «الصّدق ینبی عنک لا الوعید» أی أنّ الصّدق یدفع عنک الغائلة فی الحرب دون التّهدید. و قال أبو عبید: هو ینبی بغیر همز. و یقال: أصله الهمز من الأنباء أی أنّ الفعل یخبر عن حقیقتک لا القول، و قد نقل ابن منظور فی لسان العرب: 15/ 302 هذا الکلام ناسبا إیّاه إلی التّهذیب و هو اشتباه و الصّحیح أنّه عن الصّحاح. [عن ط مؤسسة آل البیت]
(4)- چون بامداد شد، مردم را دعوت کردند و چون گرد آمدند، عبید اللّه بن زیاد بیرون آمد و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: امّا بعد، همانا امیر المؤمنین یزید، مرا بر شهر شما و مرزها و بهره‌های شما (از بیت المال) فرمانروا ساخته، و به من دستور داده است، با ستمدیدگانتان با انصاف رفتار کنم و به محرومین ازشما بخشش کنم، و به آنان که گوش شنوا دارند و پیروی از دستوراتش بنمایند، مانند پدر مهربان نیکی کنم و تازیانه و شمشیر (عقوبت و شکنجه) من (آماده عقوبت) برای آن کسی است که از دستور من سر باززند و با پیمان من مخالفت کند. پس باید هرکس بر خود بترسد «راستی و درستی است که بلا را از انسان دور کند، نه تهدید» (و این جمله مثلی است در میان عرب که ابن زیاد به زبان جاری ساخت) سپس از منبر به زیر آمد. رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 531
المفید، الإرشاد، 2/ 42- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 341؛ البحرانی، العوالم، 17/ 190؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 219- 220؛ القمی، نفس المهموم،/ 93- 94؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 44؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16
ثمّ جمع النّاس فخطبهم، و أعلمهم نیّة یزید «1» فی الإحسان إلی سامعهم و مطیعهم، و الشّدّة علی مریبهم و عاصیهم، و وعد، و أوعد، و ختم الخطبة بأن قال:
«لیبق امرؤ علی نفسه، الصّدق ینبئ عنک لا الوعید». «2»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43
فلمّا أصبح نادی فی النّاس الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، و خطب و قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین ولّانی مصرکم و ثغرکم و فیئکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و الإحسان إلی سامعکم و مطیعکم کالوالد البرّ، و سوطی و سیفی علی من ترک أمری و عهدی، فلیتّق کلّ امرء علی نفسه، و (الصّدق ینبئ عنک لا الوعید). ثمّ نزل، و أخذ النّاس أخذا شدیدا.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
و نودی بالصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فخرج ابن زیاد، و قام خطیبا، فقال: إنّ أمیر المؤمنین ولّانی مصرکم و ثغرکم «3»، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و الإحسان إلی سامعکم، «4» و الشّدّة علی مریبکم، «4» و أنا متّبع أمره، «5» و منفّذ فیکم عهده، و أنا لمحبّکم و مطیعکم «5» کالوالد البرّ و سیفی و سوطی علی من «6» ترک أمری «6».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 200- مثله أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 95
و أصبح، فجلس علی المنبر، و قیل: بل خطبهم من یومه، فقال: أمّا بعد، فإنّ
__________________________________________________
(1)- مط: «و أعلمهم أنّه یرید الإحسان» بدل: «و أعلمهم نیّة یزید فی الإحسان».
(2)- و العبارة فی مط: «لیتّق أمر علی نفسه، لا الصّدق ینبئ عنک، و لا الوعید.
(3)- [أضاف فی مع الحسین: «و فیئکم»].
(4- 4) [مع الحسین: «و مطیعکم»].
(5- 5) [مع الحسین: «فأنا لمحسنکم»].
(6- 6) [مع الحسین: «خالف أمری و عهدی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 532
أمیر المؤمنین ولّانی مصرکم و ثغرکم و فیئکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و بالإحسان إلی سامعکم و مطیعکم، و بالشّدّة علی مریبکم و عاصیکم، و أنا متّبع فیکم أمره، و منفّذ فیکم عهده، فأنا لمحسنکم کالوالد البرّ، و لمطیعکم کالأخ الشّقیق، و سیفی و سوطی علی من ترک أمری، و خالف عهدی، فلیبق امرؤ علی نفسه «1».
ثمّ نزل. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 221- 222؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 390
فلمّا أصبح، قام خاطبا و علیهم عاتبا، و لرؤسائهم مؤنّبا، «3» و لأهل الشّقاق معاتبا، «3» و وعدهم بالإحسان علی لزوم طاعته، و بالإساءة علی معصیته، و الخروج عن حوزته، ثمّ قال: یا أهل الکوفة، إنّ أمیر المؤمنین یزید ولّانی بلدکم، و استعملنی علی مصرکم، و أمرنی بقسمة فیئکم بینکم، و إنصاف مظلومکم من ظالمکم، و أخذ الحقّ لضعیفکم من قویّکم، و الإحسان إلی السّامع «4» المطیع، و التّشدید علی المریب، «5» فأبلغوا هذا الرّجل الهاشمیّ مقالتی، لیتّقی غضبی. و نزل. یعنی بالهاشمیّ مسلم بن عقیل، «6» و افترق النّاس. «7»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی بحر العلوم: «الصّدق ینبئ عنک لا الوعید»].
(2)- روز بعد بر منبر رفت و خطبه نمود. گفته شد: همان روز خطبه کرد. او گفت: امّا بعد امیر المؤمنین (یزید) شهرها و مرزها و املاک شما را به من سپرد و امر کرد که من عدالت را به کار برم و از مظلوم حمایت کنم و به کسی که از میان شما محروم مانده، عطای خود را بدهم و نسبت به مردمی که مطیع و آرام و فرمانبردار باشند، نیکی کنم و نسبت به متمردین و کسانی که در باطن مخالف باشند، سختگیر باشم. من هم درباره شما امر او را به کار می‌برم و فرمان او را انجام می‌دهم. من برای نکوکاران شما مانند پدر مهربان و برای فرمانبر مانند برادر خواهم بود. شمشیر و تازیانه من هم به مخالفین و متمردین حواله می‌شود. هریک از شما مواظب باشد و خود را (از سطوت و شدت من) حفظ کند. بعد از آن فرود آمد (از منبر).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 117- 118
(3- 3) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(4)- [فی البحار و العوالم: «للسّامع»].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 94 و مثله فی اللّواعج،/ 44- 45].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و نفس المهموم].
(7)- او خطبه بخواند و بعد از خطبه گفت: یزید ولایت عراق به من داد تا با هواخواهان او احسان کنم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 533
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 340؛ البحرانی، العوالم، 17/ 189- 190
و بات فیه إلی الغداة، ثمّ خرج و صعد المنبر، و خطبهم، و توعّدهم علی معصیة السّلطان، و وعدهم مع الطّاعة بالإحسان. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 45
و أمر منادیا فنادی: إنّ الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فخرج إلیهم، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی أمرکم و ثغرکم و فیأکم، و أمرنی بإنصاف مظلومکم، و إعطاء محرومکم، و الإحسان إلی سامعکم و مطیعکم، و الشّدّة علی مریبکم و عاصیکم، و إنّما أنا ممتثل فیکم أمره، و منفّذ عهده. ثمّ نزل. «2»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 7/ 153- 154
ثمّ نادی بالنّاس، فرقی المنبر، فخطب خطبة ذکر فیها: إنّ الخلیفة یزید قد ولّانی مصرکم هذا، و قد أوصانی بالإحسان إلی محسنکم، و التّجاوز عن مسیئکم، و أنا مطیع أمره فیکم. فلمّا نزل من المنبر، جعل النّاس ینظر بعضهم إلی بعض، و یقولون: ما لنا و الدّخول بین السّلاطین؟ فنقضوا بیعة الحسین و بایعوا عبید اللّه بن زیاد. قیل: و کان ذلک یوم الجمعة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
ثمّ قال له: ناد فی النّاس الصّلاة جامعة، فنادی، فاجتمع خلق کثیر، فصعد المنبر و قال: أیّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فإنّی أعرّفه بنفسی، أنا عبید اللّه
__________________________________________________
- و هرکه در او عاصی شود، سرش بردارم و بوی فرستم و منادی زد که هرکه دشمنان یزید را در خانه دارد، باید که بدست من دهد و إلّا خانه او را بسوزانم و او را بکشم و مال او را بتاراج دهم.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(1)- و تا صبح آنجا بود صبح، بیرون آمده بر منبر رفت و خطبه خواند و از سرپیچی از فرمان‌حکومت وقت، آنان را ترساند و وعده‌های نیکی به فرمانبرداری داد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
(2)- آن شب از غایت خشم که بر باطن آن ناپاک استیلا یافته بود با هیچکس سخن نگفت و روزدیگر مردم را به مسجد جامع طلبیده، منشور ایالت خود بر ایشان خوانده، خلق را به عدالت امیدوار ساخت‌و روز دوم باز مجمعی به هم رسانیده به تمهید مراسم تهدید پرداخت.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 41- 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 534
ابن زیاد (لعنه اللّه)، و قد ولّانی مصرکم هذا یزید (لعنه اللّه)، و أمرنی بالإنصاف للمظلوم، و إعطاء المحروم، و الإحسان إلی مسیئکم، و أنا متّبع فیکم أمره.
ثمّ نزل عن المنبر.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 25
و أصبح ابن زیاد، فنادی فی النّاس الصّلاة جامعة، فاجتمعوا، خطبهم، و توعّد العاصی بالعقوبة، و المطیع بالإحسان، و قال: الصّدق ینبئ عنک، لا الوعید. و نزل.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 535

ابن زیاد یأخذ العرفاء بالشدّة علی النّاس‌

فأخذ العرفاء و النّاس أخذا شدیدا، فقال: اکتبوا إلیّ «1» الغرباء، و من فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، و من فیکم من الحروریّة «2» و أهل الرّیب الّذین رأیهم الخلاف و الشّقاق، فمن کتبهم لنا فبری‌ء، و من لم یکتب لنا أحدا، فیضمن لنا ما فی عرافته ألّا یخالفنا منهم مخالف، و لا یبغی علینا منهم باغ، فمن لم یفعل برئت منه الذّمّة، و حلال لنا ماله، و سفک دمه، و أیّما عریف وجد فی عرافته من بغیة أمیر المؤمنین أحد لم یرفعه إلینا، صلب علی باب داره، و ألقیت «3» تلک العرافة من العطاء، و سیّر إلی موضع بعمان الزّارة. «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 359- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 222؛ المحمودی، العبرات، 1/ 308
و أخذ العرفاء و النّاس أخذا شدیدا، فقال: اکتبوا لی العرفاء «5» و من فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، «6» و من فیکم من أهل «7» الحروریّة و أهل الرّیب الّذین شأنهم «8» الخلاف و النّفاق «9»
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «لی»].
(2)- [زاد فی بحر العلوم: «أیّ الخوارج»].
(3)- [فی بحر العلوم و العبرات: «ألغیت»].
(4)- و با سردسته‌ها و کسان سخت گرفت و گفت: «بیگانگان و فراریان امیر مؤمنان و حروریان و مردم مشکوک خلافجو و منازعه‌گر را که میان شما هستند، برای من بنویسید. هرکه بنویسد از مسئوولیت بری است و هرکه کسی را ننویسد ضمانت کند که کسی از دسته او مخالفت ما نکند و هرکه ضمانت نکند، از حمایت برون است و مال و خونش بر ما حلال. هر سردسته‌ای که جزو دسته‌اش یکی از سرکشان امیر مؤمنان یافت شود که به ما خبر نداده باشد، بر در خانه‌اش آویخته شود و مقرّری آن دسته الغا شود و به عمان زاره تبعید شود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2932
(5)- [و الصّحیح: «الغرباء»].
(6) (6*) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(7)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(8)- [نفس المهموم: «رأیهم»].
(9)- [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 536
و الشّقاق «1»، «2» فمن یجی‌ء لنا بهم فبری‌ء، «2» و من لم یکتب لنا أحدا، فلیضمن لنا من فی عرافته أن لا یخالفنا منهم مخالف، و لا یبغی علینا منهم باغ، (6*) فمن لم یفعل برئت منه الذّمّة، و حلال لنا دمه و ماله، و أیّما عریف وجد فی عرافته من بغیة أمیر المؤمنین أحد لم یرفعه إلینا، صلب علی باب داره، و ألغیت تلک العرافة من العطاء. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 42- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 341؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القمی، نفس المهموم،/ 94؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591، لواعج الأشجان،/ 45
ثمّ أخذ العرفاء «4» أخذا شدیدا، و دعا النّاس، فقال:
«اکتبوا إلی العرفاء، و من فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، و أهل الرّیب، الّذین رأیهم الخلاف و الشّقاق، فمن کتبهم لنا، فهو بری‌ء، و من لم یکتب لنا أحدا، فلیضمن لنا ما فی عرافته: أن لا یخالفنا منهم مخالف، و لا یبغی علینا فیهم باغ، فمن لم یفعل ذلک، فبرئت منه الذّمّة و حلال علینا دمه و ماله. و أیّما عریف وجد فی عرافته من بغیة «5» أمیر المؤمنین أحد لم یرفعه إلینا، صلب علی باب داره، و ألقیت تلک العرافة من العطاء».
و قال عبید اللّه لوجوه أهل الکوفة:
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی اللّواعج: «ثمّ یجاء بهم لنری رأینا»].
(2- 2) [نفس المهموم: «ثمّ یجاء بهم لنری رأینا فیهم»].
(3)- بزرگان شهر و سرشناسان را بسختی گرفت و گفت: نام سرشناسان و هواخواهان یزید و هرکه از مردم خوارج در میان شما هستند و آن دسته از نفاق پیشگانی که کارشان ایجاد دودستگی و پراکندگی در میان مردم است، برای من بنویسید. پس هرکه ایشان را نزد ما آورد در امان است و هرکه نامشان را ننوشت، باید ضمانت کند و به عهده گیرد که کسی از آنان که می‌شناسد و تحت نظر او هستند، با ما مخالفت نکند و یاغیگری بر ما ننماید، و اگر این کار را نکرد، ذمه ما از او بری است و خون و مالش بر ما مباح و حلال است و هر رئیسی (و بزرگ محله‌ای) در میان مردم آشنای خود، از دشمنان یزید کسی را بشناسد (و به ما معرفی نکند) و او را نزد ما نیاورد، بر در خانه خود به دار آویخته خواهد شد و بهره‌اش از بیت المال لغو خواهد گردید.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 42
(4)- [و الصّحیح: «الغرباء»].
(5)- فی مط: «أمن بقیة أمیر المؤمنین»! بدل «من بغیة أمیر المؤمنین».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 537
«إنّی أعلم أنّه قد سار معی، و أظهر الطّاعة لی من هو عدوّ للحسین، حین ظنّ أنّ الحسین قد دخل البلد، و غلب علیه، و و اللّه، ما عرفت منکم أحدا».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43- 44
فأخذ العرفاء و النّاس أخذا شدیدا، و قال: «اکتبوا لی الغرباء «1»، و من فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، و من فیکم من الحروریّة و أهل الرّیب الّذین رأیهم الخلاف و الشّقاق، فمن کتبهم «2» إلیّ فبری‌ء «2»، و من لم یکتب لنا أحدا، فلیضمن لنا ما فی عرافته أن لا یخالفنا فیهم مخالف، و لا یبغ علینا منهم باغ، فمن لم یفعل، فبرئت منه الذّمّة، و حلال لنا دمه و ماله، و أیّما عریف وجد فی عرافته من بغیة أمیر المؤمنین أحد «3» لم یرفعه إلینا صلب علی باب داره، و ألغیت تلک العرافة «4» من العطاء، «5» و سیّر إلی موضع بعمان الزّارة «3». ثمّ نزل «5». «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 390- 391
و أمر العرفاء أن یکتبوا من عندهم من الزّوریة و أهل الرّیب و الخلاف و الشّقاق، و أیّما عریف لم یطّلعنا علی ذلک صلب، أو نفی، و أسقطت عرافته من الدّیوان.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «اکتبوا إلیّ النّاس الغرباء»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «لی فقد بری‌ء»].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [نهایة الإرب: «العرافیة»].
(5- 5) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 94].
(6)- آن‌گاه فرماندهان و گروهبانان و سایر مردم را بشدت دچار کرد و گفت: همه باید صورتی از مخالفین و غربا و آنهایی که مشمول غضب امیر المؤمنین هستند و حروریها (خوارج) تهیه کنید. هرکسی نام آنها را بنویسد بری و آزاد خواهد بود و هرکه نام نبرد و ننویسد باید تعهد کند که در اتباع خود مخالفی وجود ندارد و هر اتفاقی که رخ دهد مسئول خود او باشد که هیچ‌کس بر ما قیام و عصیان نکند. و هرکه تعهد نکند یا صورت مخالفین را ندهد، از حمایت ما خارج و خون و مال او مباح خواهد بود. هریک از عرفا (افسران و فرماندهان) در گروه خود یک متمرّد یا مورد تعقیب امیر المؤمنین باشد و او را به ما معرفی نکند، آن فرمانده را بر سر خانه خود به دار خواهیم کشید. حقوق و مزایای فرماندهی او الغا خواهد شد و خانواده او به عمان زاره (محل) تبعید خواهند شد. بعد فرود آمد (از منبر).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 118
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 538
و أمر منادیه ینادی فی قبائل العرب أن: اثبتوا علی بیعة یزید (لعنه اللّه) من قبل أن یبعث إلیکم من الشّام رجالا یقتلون رجالکم و یسبون حریمکم.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 25
و عند الصّباح جمع ابن زیاد النّاس فی الجامع الأعظم و خطبهم و حذّرهم و منّاهم العطیّة، و قال: أیّما عریف وجد عنده أحدا من بغیة أمیر المؤمنین و لم یرفعه إلینا صلب علی باب داره.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 172
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 539

مسیر النّعمان بن بشیر إلی الشّام‌

و ارتحل النّعمان بن بشیر نحو وطنه بالشّام. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 234
__________________________________________________
(1)- و نعمان بن بشیر به وطن خود، شام، حرکت کرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 281
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 540

تحوّل مسلم علیه السّلام إلی بیت هانئ و مبایعة أهل الکوفة له‌

و بایع له [الحسین علیه السّلام] مسلم بن عقیل أکثر من ثلاثین ألفا من أهل الکوفة، فنهضوا معه یریدون عبید اللّه بن زیاد، فجعلوا کلّما أشرفوا علی زقاق، انسلّ عنه منهم ناس، حتّی بقی مسلم فی شرذمة قلیلة. قال: فجعل أناس یرمونه بالآجرّ من فوق البیوت؛ فلمّا رأی ذلک، دخل دار هانئ بن عروة المرادیّ، و کان له فیهم رأی.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
و بلغ مسلم بن عقیل قدوم عبید اللّه بن زیاد الکوفة، فأقبل حتّی أتی دار هانئ بن عروة بن نمران المرادیّ، فدخل من بابه، ثمّ أرسل إلیه/ 309/ أن أخرج إلیّ. فخرج إلیه، فقال له مسلم: یا هانئ، إنّی أتیتک لتجیرنی و تضیفنی. فقال هانئ: و اللّه لقد سألتنی شططا، و لو لا دخولک داری و ثقتک لی، لأحببت أن تنصرف عنّی، و لکنّه قد وجب علیّ ذمامک. فأدخله داره. و کانت الشّیعة تختلف إلیه فیها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336، أنساب الأشراف، 2/ 79
و بلغ مسلم بن عقیل قدوم عبید اللّه بن زیاد، و انصراف النّعمان و ما کان من خطبة ابن زیاد و وعیده، فخاف علی نفسه، فخرج من الدّار الّتی کان فیها بعد عتمة، حتّی أتی دار هانئ بن عروة المذحجیّ، و کان من أشراف أهل الکوفة، فدخل داره الخارجة، فأرسل إلیه، و کان فی دار نسائه یسأله الخروج إلیه، فخرج إلیه و قام مسلم، فسلّم علیه و قال:
إنّی أتیتک لتجیرنی و تضیفنی. فقال له هانئ: لقد کلّفتنی شططا «1» من الأمر و لو لا دخولک منزلی لأحببت أن تنصرف عنّی «1» غیر أنّه قد لزمنی ذمام لذلک. فأدخله دار نسائه، و أفرد له ناحیة منها، و جعلت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانئ.
و لم یزل مسلم بن عقیل یأخذ البیعة علی أهل الکوفة، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألف رجل فی ستر و رفق. «2»
__________________________________________________
(1- 1) [العبرات: «بهذا الأمر»].
(2)- و چون به مسلم بن عقیل خبر آمدن ابن زیاد و تهدیدهای او و رفتن نعمان رسید، بر جان خود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 541
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 234- 235، 236- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 309، 312
و بها مسلم بن عقیل، قد نزل علی هانئ بن عروة. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
فتحوّل مسلم «2» حین قدم عبید اللّه «3» بن زیاد «3» من الدّار الّتی کان فیها «2» إلی «4» منزل «5» هانئ بن عروة المرادیّ «4». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 424؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «6»، 4/ 336؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325- 326
و سمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء عبید اللّه و مقالته الّتی قالها، و ما أخذ به العرفاء و النّاس، فخرج من دار المختار- و قد علم به- حتّی انتهی إلی دار هانئ بن عروة المرادیّ، فدخل بابه، و أرسل إلیه أن اخرج. فخرج إلیه هانئ، فکره هانئ مکانه حین رآه، فقال له
__________________________________________________
- ترسید و آخر شب از خانه‌ای که در آن بود، بیرون آمد و خود را به خانه هانی بن عروة مذحجی که از بزرگان کوفه بود، رساند و وارد خانه بیرونی او شد و به هانی که در اندرون و پیش زنان خود، بود پیام داد که پیش او بیاید. هانی آمد. مسلم برخاست و به او سلام داد و گفت: «پیش تو آمده‌ام که مرا پناه دهی و میزبانی کنی.» هانی گفت: «با این کار مرا به دشواری انداختی و اگر وارد خانه‌ام نشده بودی، دوست می‌داشتم که از من منصرف شوی؛ ولی اکنون باید از عهده این کار برآیم.»
هانی مسلم را به خانه اندرونی خود برد و گوشه‌ای از آن را به او اختصاص داد و شیعیان در خانه هانی‌پیش مسلم آمدوشد داشتند.
مسلم بن عقیل هم همچنان پوشیده و با مدارا از مردم کوفه بیعت می‌ستاند. آن‌چنان‌که هیجده هزار تن پوشیده با او بیعت کردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 281- 282
(1)- و مسلم بن عقیل در کوفه بود و در خانه هانئ بن عروه منزل داشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178
(2- 2) [فی المنتظم: «حینئذ من الدّار الّتی کان فیها» و لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(4- 4) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «دار الأخری، فأقام عند هانئ بن عروة المرادیّ»].
(5)- [فی تهذیب الکمال و السیر و تهذیب التّهذیب: «دار»].
(6)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 542
مسلم: أتیتک لتجیرنی و تضیفنی. فقال: رحمک اللّه! لقد کلّفتنی شططا، و لو لا دخولک داری و ثقتک، لأحببت و لسألتک أن تخرج عنّی، غیر أنّه یأخذنی من ذلک ذمام، و لیس مردود مثلی علی مثلک عن جهل؛ ادخل.
فآواه، و أخذت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانئ بن عروة.
فقدم الکوفة، فنزل دار هانئ بن عروة، فاجتمع إلیه النّاس. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 362، 391
و سمع بذلک مسلم بن عقیل و بقدوم عبید اللّه بن زیاد و کلامه. فکأنّه اتّقی علی نفسه، فخرج من الدّار الّتی هو فیها فی جوف اللّیل، حتّی أتی دار هانئ بن عروة المذحجیّ رحمه اللّه، فدخل علیه؛ فلمّا رآه هانئ قام إلیه، و قال: ما وراءک- جعلت فداک؟ فقال مسلم:
ورائی ما علمت، هذا عبید اللّه بن/ زیاد الفاسق ابن الفاسق قد قدم الکوفة، فأتّقیته علی نفسی، و قد أقبلت إلیک لتجیرنی و تأوینی حتّی أنظر إلی ما یکون. فقال له هانئ «2» ابن عروة «2»: جعلت فداک! و اللّه لقد کلّفتنی شططا! و لو لا دخولک داری لأحببت أن
__________________________________________________
(1)- گوید: وقتی عبید اللّه بن زیاد آمد، مسلم از خانه‌ای که بود به خانه هانئ بن عروه مرادی رفت.
مسلم بن عقیل از آمدن عبید اللّه و سخنانی که گفته بود و سختیی که با سردسته‌ها و مردم کرده بود، خبر یافت و از خانه مختار که حضورش در آن‌جا فاش شده بود، برون آمد و سوی خانه هانی رفت و وارد شد و کس پیش هانی فرستاد که برون آی.
گوید: هانی برون شد و چون او را بدید، حضورش را خوش نداشت.
مسلم گفت: «آمده‌ام که پناهم دهی و مهمانم کنی.»
گفت: «خدایت رحمت کناد! تکلیف شاق می‌کنی. اگر وارد خانه‌ام نشده بودی و اعتماد نکرده بودی، خوش داشتم و از تو می‌خواستم که از پیش من بروی؛ امّا حرمت تو مانع است و کسی همانند من، همانند تویی را از روی نادانی رد نمی‌کند. درآی.»
گوید: پس او را به درون برد و پناه داد و شیعیان در خانه هانی پیش وی رفت‌وآمد داشتند.
و در خانه هانی بن عروه منزل گرفت و کسان بر او فراهم شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918، 2936، 2976
(2- 2) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 543
تنصرف، غیر أنّی أری ذلک عارا علیّ أن یکون رجل أتانی مستجیرا، فانزل علی برکة اللّه. قال: فنزل مسلم بن عقیل فی دار هانئ المذحجیّ «1». و جعل عبید اللّه بن زیاد یسأل عنه فلم یجد من یرشده علیه، و جعلت الشّیعة تختلف إلی مسلم رحمه اللّه فی دار هانئ، و یبایعون للحسین سرّا. و مسلم «2» بن عقیل «2» یکتب أسماءهم، و یأخذ علیهم العهود و المواثیق لا یرکنون، لا یعذرون؛ حتّی بایع مسلم بن عقیل نیف و عشرون ألفا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 68
و بایع مسلم بن عقیل أکثر من ثلاثین ألفا من أهل الکوفة، و خرجوا معه یریدون عبید اللّه بن زیاد، فجعلوا کلّما انتهوا إلی زقاق انسلّ منهم ناس، حتّی بقی فی شرذمة قلیلة، قال: فجعل النّاس یرمونه بالآجرّ من فوق البیوت، فلمّا رأی ذلک دخل دار هانئ ابن عروة المرادیّ، و کان له شرف و رأی.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265
و لمّا اتّصل خبر ابن زیاد بمسلم، تحوّل إلی هانئ بن عروة المرادیّ.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
و سمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء عبید اللّه بن زیاد و مقالته، فأقبل حتّی أتی دار هانئ بن عروة المرادیّ، فدخل فی بابه، فأرسل إلیه أن اخرج إلیّ. فقال: إنّی أتیتک لتجیرنی و تضیفنی. قال له: رحمک اللّه لقد کلّفتنی شططا، لو لا دخولک داری و ثقتک بی، لأحببت لشأنک أن تنصرف عنّی غیر أنّی أخذنی من ذلک ذمام، ادخل. فدخل داره، فأقبلت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانئ بن عروة. و جاء شریک بن الأعور حتّی نزل علی هانئ فی داره و کان شیعیّا. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 64
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- از آن‌سو چون مسلم بن عقیل از ورود عبید اللّه بن زیاد اطّلاع یافت و سخنانش را شنید، از جایگاه خود خارج شد. به در خانه هانی بن عروه آمد و وارد کریاس خانه شد و کسی را به داخل فرستاد و او را به در خانه دعوت کرد و چون هانی به کریاس دررسید، مسلم بدو گفت: «آمده‌ام تا مرا پناه دهی و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 544
و لمّا سمع مسلم بن عقیل مجی‌ء عبید اللّه إلی الکوفة و مقالته الّتی قالها، «1» و ما أخذ به العرفاء و النّاس، «1» خرج من دار المختار «2» حتّی انتهی «2» إلی دار هانئ بن عروة «3»، فدخلها، فأخذت الشّیعة تختلف إلیه فی دار هانئ علی تستّر، و استخفاء «4» من عبید اللّه، و تواصوا بالکتمان «4». «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 42- 43- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 341- 342؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القمی، نفس المهموم،/ 94- 95؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591، لواعج الأشجان،/ 45؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 16- 17
و انتقل مسلم، حین وافی عبید اللّه، إلی منزل هانئ بن عروة المرادیّ.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43
و لمّا سمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء ابن زیاد إلی الکوفة و مقالته الّتی قالها، خرج من دار المختار حتّی انتهی إلی دار هانئ بن عروة، فأقبلت الشّیعة تختلف إلیه سرّا.
__________________________________________________
- از من پذیرایی کنی!»
هانی بدو گفت: «خدایت رحمت کند که کار دشواری بر من تکلیف کردی و اگر وارد خانه من نشده بودی و به من اعتماد نکرده بودی، من خوش داشتم که از این‌جا به جای دیگر بروی (و به خانه من نیایی) ولی اکنون روی قانون پناهندگی مرا ملزم کردی که از تو دفاع کنم. وارد شو.»
مسلم به خانه هانی درآمد و شیعیان نیز در همان خانه با مسلم رفت‌وآمد می‌کردند. شریک بن اعور نیز که مردی شیعی بود به خانه هانی درآمد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 94- 95
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان].
(2- 2) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج، و فی مثیر الأحزان: «و دخل»].
(3)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فی جوف اللّیل»].
(4- 4) [فی أعیان الشّیعة: «و الحّ عبید اللّه فی طلب مسلم و لا یعلم أین هو» و فی اللّواعج أضافه فی آخرها].
(5)- و (از آن‌سو) چون مسلم بن عقیل آمدن عبید اللّه را به کوفه دانست و سخنان او را شنید و سختگیریهایی که با رؤسا و سرشناسان کوفه کرده بود، به گوشش رسید، از خانه مختار بیرون رفت و به خانه هانی بن عروة درآمد. پس شیعیان دور از چشم مأمورین عبید اللّه بن زیاد به نزد او رفت‌وآمد می‌کردند و بیک‌دیگر سفارش می‌کردند، جای مسلم را به کسی نشان ندهند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 42- 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 545
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 225
و سمع مسلم بن عقیل بمجی‌ء عبید اللّه و مقالته، فانتقل من موضعه حتّی أتی دار هانئ قدم الکوفة، و أنا أتّقیه علی نفسی. فخرج إلیه هانئ، و قال: قد کلّفتنی شططا، و لو لا دخولک داری لأحببت أن تنصرف عنّی، غیر أنّی أجد ذلک عارا علیّ بأنّ رجلا أتانی مستجیرا، فلا أجیره، فانزل علی برکة اللّه. و جعل عبید اللّه یسأل عن مسلم، فلا یجد أحدا یرشده إلیه، و جعلت الشّیعة تختلف إلی مسلم فی دار هانئ بن عروة المذحجیّ، و یبایعون الحسین سرّا؛ و مسلم بن عقیل یکتب أسماءهم، و یأخذ علیهم العهود، أنّهم لا ینکثون و لا یغدرون؛ حتّی بایعه ما ینیف علی عشرین ألفا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 200
فانتقل مسلم «1» من دار سالم إلی دار هانئ «2» بن عروة المذحجیّ «2» فی اللّیل، «3» و دخل فی أمانه، و کان یبایعه النّاس حتّی بایعه خمسة و عشرون ألف رجل.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220
و سمع مسلم بمقالة عبید اللّه، فخرج من دار المختار، و أتی دار هانئ بن عروة المرادیّ، فدخل بابه، و استدعی هانئا «4»، فخرج إلیه، فلمّا رآه کره مکانه، فقال له مسلم: أتیتک لتجیرنی و تضیفنی. فقال له هانئ: لقد کلّفتنی شططا و لو لا دخولک داری لأحببت أن تنصرف عنّی، غیر أنّه یأخذنی من ذلک ذمام، ادخل. فآواه، فاختلفت الشّیعة إلیه فی دار هانئ. «5»
ابن الأثیر، الکامل 3/ 269- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 391
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(2- 2) [لم یرد فی البحار و العوالم، و فی الأسرار: «هانئ بن عروة»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «فی جوف اللّیل»].
(4)- [نهایة الإرب: «استدعاه»].
(5)- مسلم (ابن عقیل) خطبه و تهدید عبید اللّه را شنید. از منزل مختار خارج شد و به منزل هانی بن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 546
و لمّا بلغ مسلم بن عقیل قوله و خرج من الموضع الّذی کان فیه، و نزل دار هانئ بن عروة، و اختلف إلیه الشّیعة، و ألحّ عبید اللّه فی طلبه، و لا یعلم أین هو.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 14
و تحوّل مسلم إلی دار هانئ بن عروة المرادیّ. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
فلمّا سمع مسلم بن عقیل بذلک، خاف علی نفسه من الاشتهار، فخرج من دار المختار، و قصد دار هانئ بن عروة، فآواه، و کثر اختلاف الشّیعة إلیه. «2» ابن طاووس، اللّهوف،/ 45
فنزل علی هانئ بن عروة المرادیّ.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352
و قد تحوّل مسلم بن عقیل إلی دار هانئ بن حمید [؟] بن عروة المرادیّ، ثمّ إلی دار شریک بن الأعور و کان من الأمراء الأکابر. «3» [؟]
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 153
__________________________________________________
- عروه مرادی رفت (پناه برد). او بر در خانه هانی ایستاد و او را نزد خود خواند. هانی هم تا دم در رفت و چون مسلم را دید، سخت گرفته و دچار ملال و ستوه گردید. او به مسلم گفت: «تو یک امر شاق و سخت به من تکلیف می‌کنی. اگر هم داخل خانه من نمی‌شدی، هرگز نمی‌پذیرفتم و می‌گفتم از این‌جا رو برگردان! ولی اکنون حمایت تو بر من لازم شده است که در ذمه و پناه من داخل شدی.»
شیعیان هم نزد او رفت‌وآمد می‌کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 118
(1)- مسلم از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفت و هانی اگرچه از عبید اللّه زیاد خائف بود، اما از سر اعتقاد او را جای داد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273
(2)- مسلم بن عقیل که خبر آمدن ابن زیاد را شنید، از این‌که محلّش مشخّص بود بر جان خود بیمناک شد؛ لذا از خانه مختار بیرون آمد و قصد خانه هانی بن عروة را نمود. هانی او را در خانه خود منزل داد و شیعه‌ها به نزدش رفت‌وآمد می‌کردند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
(3)- چون مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بر وصول ابن زیاد و خطبه او اطلاع یافت، متوهّم گشته، از سرای مختار به خانه هانی بن عروه مذحجی که در سلک اشراف کوفه و اعیان شیعه منتظم بود، رفت و بی‌دستوری بدان سرای درآمد و هانی از قدوم آن جناب خبر یافته، از حرم بیرون شتافت و از کیفیت حال استفسار کرد.
مسلم گفت: «پناه به تو آورده‌ام تا مرا از شر اعداء صیانت نمایی و به لوازم ضیافت و محافظت من اقدام فرمایی.»
هانی گفت: «مرا در ورطه عنا و تکلیف انداختی و اگر به سرای من درنمی‌آمدی، تو را بازمی‌گردانیدم؛-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 547
و کان مسلم بن عقیل موعوکا، لم یقدر علی الحضور للاجتماع. فلمّا کان وقت صلاة العصر، خرج إلی الجامع فأذّن و أقام الصّلاة، و صلّی وحده، و لم یصلّ معه أحد من أهل الکوفة، فخرج، فرأی رجلا، فقال له: ماذا فعل أهل مصرکم؟ قال: یا سیّدی، نقضوا بیعة الحسین، و بایعوا یزید. فصفق بیده و جعل یخترق السّکک و المحال هاربا، حتّی بلغ إلی محلّة بنی خزیمة، فرأی بابا شاهقة فی الهواء، و جعل ینظر إلیها، فخرجت جاریة، فقال لها: یا جاریة لمن هذه الدّار؟ قالت: لهانئ بن عروة. فقال لها: ادخلی، فقولی إنّ رجلا من أهل البیت واقف بالباب، فإن قال ما اسمه فقولی: مسلم بن عقیل. فدخلت الجاریة، ثمّ خرجت إلیه، و قالت له: ادخل.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423- 424
قال أبو مخنف: فلمّا سمع أهل الکوفة جعل ینظر بعضهم بعضا و یقولون: ما لنا و الدّخول بین السّلاطین. و نقضوا بیعة الحسین علیه السّلام و بایعوا یزید (لعنه اللّه).
قال أبو مخنف: و کان مسلم علیه السّلام قد أصبح فی ذلک الیوم موعوکا، فلم یخرج للصّلاة، فلمّا کان وقت الظّهر خرج إلی المسجد، فأذّن و أقام، و صلّی وحده، و لم یصلّ معه أحد، فلمّا فرغ من صلاته، إذا هو بغلام فقال له: یا غلام، ما فعل أهل هذا المصر؟ فقال:
یا سیّدی! إنّهم نقضوا بیعة الحسین علیه السّلام و بایعوا یزید (لعنه اللّه). فلمّا سمع کلام الغلام صفق یدا علی ید، و جعل یخترق الشّوارع حتّی بلغ محلّة بنی خزیمة، فوقف هناک بإزاء بیت شاهق فخرجت من ذلک البیت جاریة، فقال لها: لمن هذه الدّار؟ فقالت: لهانئ بن عروة. قال لها: ادخلی علیه و قولی له رجل بالباب، فإن سألک عن اسمی، قولی له: إنّه مسلم بن عقیل علیه السّلام. فدخلت الجاریة، ثمّ خرجت، و قالت له: ادخل یا سیّدی.
مقتل أبو مخنف (المشهور)،/ 25- 26
__________________________________________________
- امّا حالا حمایت تو را بر ذمّه خود واجب می‌دانم.» آن‌گاه در حرمسرای خویش حجره خالی کرده، مسلم را بدانجا برد و چون شیعه خبر یافتند که مسلم کجاست، فوج‌فوج به ملازمتش رفته، بیعت می‌نمودند و مسلم ایشان را سوگند می‌داد که به عهد خویش وفا نموده از غدر پرهیز نمایند تا به قولی زیاده بر بیست هزار کس و به روایتی هژده هزار کس بر آن موجب با وی بیعت کردند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 548
و لمّا بلغ مسلم بن عقیل خطبة ابن زیاد و وعیده و ظهر له حال النّاس خاف أن یؤخذ غیلة، فخرج من دار المختار بعد العتمة إلی دار هانئ بن عروة المذحجیّ، و کان شدید التّشیّع و من أشراف الکوفة و قرّائها، و شیخ مراد و زعیمها، یرکب فی أربعة آلاف دارع و ثمانیة آلاف راجل، فإذا تلاها أحلافها من کندة رکب فی ثلاثین ألفا، و کان من خواصّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، حضر حروبه الثّلاثة و أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و تشرّف بصحبته و کان له یوم قتله بضع و تسعون سنة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 172- 173
و لمّا بلغ مسلم بن عقیل تهدید ابن زیاد و توعّده النّاس بالقتل و التّنکیل، خرج لیلا من دار المختار، حتّی جاء إلی دار هانئ بن عروة المرادیّ، فسأله الاستجارة و النّزول عنده، فقال له هانئ: انزل علی برکة اللّه، فقد وجب علیّ ذمامک. فأدخله داره، و جعلت الشّیعة تختلف إلی دار هانئ بن عروة، و یبایعون الحسین سرّا، و مسلم بن عقیل یکتب أسماءهم، و یأخذ علیهم العهود: أنّهم لا ینکثون و لا یغدرون. حتّی بایعه ما ینیف علی عشرین ألفا.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 222- 223
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 549

تمارض هانئ و زیارة ابن زیاد له‌

فقال له هانئ بن عروة: إنّ لی من ابن زیاد مکانا، و سوف أتمارض له، فإذا جاء یعودنی، فاضرب عنقه. قال: فقیل لابن زیاد: إنّ هانئ بن عروة شاک یقی‌ء الدّم. قال:
و شرب المغرة، فجعل یقیئها. قال: فجاء ابن زیاد یعوده، و قال لهم هانئ: إذا قلت لکم اسقونی، فاخرج إلیه، فاضرب عنقه. فقال: اسقونی، فأبطئوا علیه، فقال: ویحکم اسقونی و لو کان فیه ذهاب نفسی. قال: فخرج عبید اللّه بن زیاد و لم یصنع الآخر شیئا، و کان من أشجع النّاس، و لکنّه أخذته کبوة. فقیل لابن زیاد: و اللّه إنّ فی البیت رجلا متسلّحا.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4
و مرض هانئ بن عروة المرادیّ، فأتاه عبید اللّه بن زیاد عائدا، فقیل لمسلم بن عقیل:
اخرج إلیه، فاقتله. فکره هانئ أن یکون قتله فی منزله، فأمسک مسلم عنه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 79
و هانئ شدید العلّة، و کان صدیقا لابن زیاد، فلمّا قدم ابن زیاد الکوفة، أخبر بعلّة هانئ، فأتاه لیعوده، فقال هانئ لمسلم بن عقیل و أصحابه و هم جماعة: إذا جلس ابن زیاد عندی، و تمکّن؛ فإنّی سأقول اسقونی، فاخرجوا، فاقتلوه. فأدخلهم البیت، و جلس فی الرّواق، و أتاه عبید اللّه بن زیاد یعوده، فلمّا تمکّن، قال هانئ بن عروة: اسقونی، فلم یخرجوا، فقال: اسقونی، ما یؤخّرکم. ثمّ قال: اسقونی، و لو کانت فیه نفسی. ففهم ابن زیاد، فقام، فخرج من عنده. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 218
__________________________________________________
(1)- هانی سخت بیمار بود و با ابن زیاد دوستی داشت. پس چون ابن زیاد به کوفه رسید. از بیماری هانی خبر یافت و به عیادت او رفت. هانی، به مسلم بن عقیل و همراهانش که گروهی بودند، گفت:
«هنگامی که پسر زیاد نزد من نشست و آرام گرفت، من خواهم گفت: «آبم دهید. شما بیرون تازید و او را بکشید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 550
فمرض هانئ بن عروة، فجاء عبید اللّه عائدا له، فقال له عمارة بن عبید السّلولیّ: إنّما جماعتنا و کیدنا قتل هذا الطّاغیة، فقد أمکنک اللّه منه، فاقتله. قال هانئ: ما أحبّ أن یقتل فی داری. فخرج. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 363- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 314
فقال له هانئ: إنّ لی من ابن زیاد مکانا، و إنّی سوف أتمارض، فإذا جاء «2» یعودنی، فاضرب عنقه. قال: فبلغ ابن زیاد أنّ هانئ بن عروة مریض یقی‌ء الدّم، و کان شرب المغرة «3» فجعل یقیؤها، فجاءه ابن زیاد یعوده «2». «4» و قال هانئ: إذا قلت لکم: اسقونی، فاخرج إلیه، فاضرب عنقه. یقولها لمسلم بن عقیل. «4» فلمّا دخل ابن زیاد و جلس، قال هانئ: اسقونی. فتثبّطوا «5» علیه، فقال: ویحکم! اسقونی و لو کان فیه «6» نفسی. قال:
فخرج ابن زیاد و لم یصنع الآخر شیئا. قال: و کان أشجع النّاس، و لکن أخذ بقلبه. و قیل لابن زیاد ما أراده هانئ «7».
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 265- 267
__________________________________________________
- آن‌گاه ایشان را در خانه جای داد و خود در ایوان نشست و ابن زیاد برای عیادت وی آمد و چون آرام گرفت، هانی بن عروه گفت: «مرا آب دهید.»
پس بیرون نیامدند و دیگر بار گفت: «آبم دهید! چرا تأخیر می‌کنید؟» سپس گفت: «آبم دهید اگرچه جانم [بر سر آن] گذاشته شود.»
ابن زیاد فهمید و برخاست و از نزد وی رفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 178- 179
(1)- در این اثنا، هانی بن عروه بیمار شد و عبید اللّه بن زیاد به عیادت وی آمد. عمارة بن عبید سلولی به هانی گفته بود: «تجمع ما و تدبیر ما کشتن این جبار است. اینک که خدا او را به دسترس تو آورده، خونش بریز!»
هانی گفته بود: «نمی‌خواهم در خانه من کشته شود».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2937- 2938
(2- 2) [جواهر المطالب: «لیعودنی ... لیعوده»].
(3)- المغرة (بالفتح و یحرک): طین أحمر یصبغ به.
(4- 4) [لم یرد فی جواهر المطالب].
(5)- [جواهر المطالب: «فتباطؤا»].
(6)- [زاد فی جواهر المطالب: «ذهاب»].
(7)- فی بعض الأصول: «ابن هانئ». تحریف. [زاد فی جواهر المطالب: «إلّا قتلک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 551
و مرض هانئ بن عروة، فأتاه عبید اللّه یعوده، فقال له عمارة بن عبد السّلولیّ: إنّما جماعتنا و کیدنا قتل هذا الطّاغیة، و قد أمکنک اللّه فاقتله. فقال هانئ: ما أحبّ أن یقتل فی داری. و جاء ابن زیاد، فجلس عنده، ثمّ خرج. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269
قال: و مرض هانئ، فأتاه عبید اللّه یعوده، فقال له عمارة بن عمیر السّلولیّ: دعنا نقتل هذا الطّاغیة، فقد أمکن اللّه منه. فقال هانئ: ما أحبّ أن یقتل فی داری. و جاء ابن زیاد، فجلس عنده، ثمّ خرج.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 391
و زعم بعضهم أنّه عاده قبل شریک بن الأعور، و مسلم بن عقیل عنده، و قد همّوا بقتله، فلم یمکنهم هانئ لکونه فی داره.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
و کان هانئ یومئذ علیلا، فنهض لیعتنقه، فلم یطق، و جعلا یتحادثان إلی أن وصلا إلی ذکر عبید اللّه بن زیاد، فقال هانئ: یا أخی، إنّه صدیقی، و سیبلغه مرضی، فإذا أقبل إلیّ یعودنی، خذ هذا السّیف، و احذر أن یفوتک و العلامة بینی و بینک أن أقلع عمامتی عن رأسی، فإذا رأیت ذلک، فاخرج لقتله. قال مسلم: أفعل إن شاء اللّه ثمّ إنّ هانئا أرسل إلی ابن زیاد، یستجفیه، فبعث إلیه معتذرا: إنّی رائح العشیّة. فلمّا صلّی ابن زیاد العشاء، أقبل یعود هانئا، فلمّا وصل، استأذن للدّخول، قال هانئ: یا جاریة، ادفعی هذا السّیف إلی مسلم بن عقیل. فدفعته إلیه، و دخل عبید اللّه بن زیاد و معه حاجبه، و جعل یحادثه، و یسأله عن حاله، و هو یشکو إلیه ألمه، و یستبطی مسلما فی خروجه، فقلع عمامته عن رأسه، و ترکها علی الأرض، ثمّ رفعها ثلاث مرّات، ثمّ رفع صوته بشعر أنشده، کلّ ذلک یرید به إشعار مسلم و إعلامه. فلمّا کثرت الحرکات و الإشارات من هانئ، أنکر علیه ابن زیاد، فنهض هاربا، و رکب جواده، و انصرف، فلمّا خرج، خرج مسلم من المخدع، فقال
__________________________________________________
(1)- در آن هنگام هانی بن عروه بیمار شد. عبید اللّه به عیادت او رفت. عمارة بن عبد سلولی به او (مسلم بن عقیل) گفت: «اتحاد و اجتماع ما انجام نمی‌گیرد مگر بعد از کشتن این مرد جبار و خونخوار (عبید اللّه).»
هانی گفت: «من نمی‌خواهم او در خانه من کشته شود.»
ابن زیاد هم رسید و نشست و عیادت کرد و برخاست و رفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 119
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 552
له هانئ: یا سبحان اللّه ما منعک من قتله؟ قال: منعنی کلام سمعته من أمیر المؤمنین علیه السّلام، أنّه قال: لا إیمان لمن قتل مسلما «1». فقال له هانئ: و اللّه لو قتلته، لقتلت فاجرا، کافرا.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 424
و کان هانئ یومئذ علیلا، فنهض لیعتنقه فلم یقدر، و جلسا یتحدّثان حتّی أتی حدیثهما إلی عبید اللّه بن زیاد (لعنه اللّه) فقال هانئ: یا سیّدی إنّه من أصدقائی، و سیبلغه مرضی، و ربّما یأتی یعوّدنی، فإذا جاء فخذ هذا السّیف و ادخل المخدع، فإذا جلس فدونکه، فاقتله، و احذر أن یفوتک، فإن فاتک قتلک و قتلنی، و العلامة بینی و بینک إذا قلعت عمامتی عن رأسی و أضعها علی الأرض، فإذا رأیت ذلک، فاخرج علیه و اقتله.
فقال مسلم علیه السّلام: افعل إن شاء اللّه. فأرسل هانئ إلی ابن زیاد (لعنه اللّه) یستجفیه، فأرسل إلیه معتذرا، و قال: ما علمت بعلّتک، و إنّی رائح إلیک العشیّة.
فلمّا صلّی ابن زیاد (لعنه اللّه) صلاة العشاء أقبل یعود هانئ و معه حاجبه، فقیل لهانئ:
ابن زیاد (لعنه اللّه) بالباب یرید الدّخول علیک. فقال هانئ لجاریته: ادفعی السّیف لمسلم علیه السّلام. فدفعته إلیه، فأخذه و دخل المخدع، ثمّ دخل ابن زیاد (لعنه اللّه)، و جلس إلی جانبه، و حاجبه قائم علی رأسه، فجعل یحادثه، و یسأله عن حاله و هانئ یشکو الّذی یجده، و هو مع ذلک یستبطی خروج مسلم علیه السّلام، فخلع عمامته و وضعها علی الأرض، ثمّ وضعها علی رأسه، و لم یزل یفعل ذلک ثلاث مرّات، و مسلم لم یخرج، فجعل یرفع صوته لیسمع مسلما ما یقول، و هو یتمثّل بهذه الأبیات:
ما الانتظار بسلمی لا تحیّیها حیّوا سلیمی و حیّوا من یحیّیها
هل شربة عذبة اسقی علی ظمأ و لو تلفت و کانت منیّتی فیها
فإن أحسّت سلیمی منک داهیة فلست تأمن یوما من دواهیها
__________________________________________________
(1)- [یرید الفتک به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 553
قال: و جعل یردّد هذه الأبیات و ابن زیاد (لعنه اللّه) لا یفطن فقال: ما بال الرّجل یهدی؟ فقیل: من شدّة المرض. ثمّ قام ابن زیاد (لعنه اللّه) و رکب فرسه و انصرف، فخرج مسلم علیه السّلام، فقال له هانئ: ما الّذی منعک من قتله؟ قال: منعنی خبر سمعته عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، قال: لا إیمان لمن قتل مسلما. فقال هانئ: لو قتلته لقتلت کافرا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 26- 28
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 554

کتاب مسلم بن عقیل علیهما السّلام إلی الإمام الحسین علیه السّلام‌

و کتب إلی حسین بن علیّ: إنّی قدمت الکوفة، فبایعنی منهم إلی أن کتبت إلیک ثمانیة عشر ألفا، فعجّل القدوم فإنّه لیس دونها مانع!.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 65- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 58
و قد کان مسلم کتب إلیه قبل أن یقتل ببضع و عشرین لیلة: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، إنّ جمیع أهل الکوفة معک. فأقبل حین تنظر فی کتابی «1».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 378، أنساب الأشراف، 3/ 167
قالوا: و لمّا ورد کتاب مسلم بن عقیل علی الحسین علیه السّلام: إنّ الرّائد لا یکذب أهله، و قد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر آلاف رجل، فاقدم، فإنّ جمیع النّاس معک، و لا رأی لهم فی آل أبی سفیان. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 243
کتب مسلم «3» بن عقیل «3» إلی الحسین «4» بن علیّ «4» علیه السّلام، یخبره «5» ببیعة اثنی عشر ألفا من أهل الکوفة، و یأمره بالقدوم. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 424؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و قد کان مسلم بن عقیل حیث تحوّل إلی دار هانئ بن عروة، و بایعه ثمانیة عشر ألفا،
__________________________________________________
(1)- و لعلّ الأقرب بحسب رسم الخطّ أن یقرء: «فأقبل حین النّظر فی کتابی».
(2)- گویند:
نامه مسلم بن عقیل که به امام حسین علیه السّلام رسید چنین بود: «پیشرو کاروان به اهل خود دروغ نمی‌گوید؛ همانجا هیجده هزار تن از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند. بیا که همه مردم همراه تو هستند و اعتقاد و علاقه‌ای به خاندان ابو سفیان ندارند.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 291
(3- 3) [لم یرد فی الأمالی و المنتظم].
(4- 4) [لم یرد فی المنتظم و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(5)- [لم یرد فی المنتظم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 555
قدّم کتابا إلی حسین مع عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، و قد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفا، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی، «1» فإنّ النّاس کلّهم معک، لیس لهم فی آل معاویة رأی و لا هوی؛ و السّلام.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 375- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 114؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 168؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 217- 218
و کان مسلم بن عقیل، قد کان کتب إلی الحسین قبل «2» أن یقتل لسبع و عشرین لیلة:
أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله «3»، إنّ جمع «4» أهل الکوفة معک، فأقبل حین تقرأ کتابی؛ و السّلام علیک. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 395- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 375؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 413؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 168؛ القمی، نفس المهموم،/ 177
فکتب بالخبر إلی الحسین، و سأله القدوم إلیه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 64
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی المقرّم و بحر العلوم].
(2)- [و فی البدایة مکانه: «و کان کتاب مسلم قد وصل إلیه قبل ...»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم و زاد: «و قد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفا، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی»].
(4)- [نهایة الإرب: «جمیع»].
(5)- گوید: مسلم به حسین بن علی علیه السّلام نوشت و بدو خبر داد که دوازده هزار کس از مردم کوفه بیعت کرده‌اند و گفت بیاید.
گوید: و چنان بود که وقتی مسلم بن عقیل به خانه هانی رفت و هیجده هزار کس با وی بیعت کردند، همراه عابس بن ابی شبیب شاکری نامه‌ای به حسین نوشت به این مضمون:
«امّا بعد، پیشتاز با کسان خویش دروغ نمی‌گوید. هیجده هزار کس از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند.
وقتی نامه من به تو رسید، در کار آمدن شتاب کن که همه مردم با تواند و به خاندان معاویه عقیده و علاقه ندارند. و السّلام.»
گوید: و چنان بود که مسلم بن عقیل بیست و هفت روز پیش از آن‌که کشته شود، به حسین نوشته بود:
«امّا بعد، پیشتاز به کسان خود دروغ نمی‌گوید. جماعت مردم کوفه با تواند. وقتی نامه مرا خواندی، بیا.
درود بر تو باد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918، 2954، 2982
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 556
قالوا: و کان مسلم قد کتب إلی الحسین علیه السّلام بأخذ البیعة له و اجتماع النّاس علیه و انتظارهم إیّاه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 72
فکتب مسلم إلی الحسین علیه السّلام، «2» یخبره ببیعة ثمانیة عشر ألفا، و یأمره بالقدوم. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 38- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 185؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 218؛ القمی، نفس المهموم،/ 84؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 232؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 148؛ السّماوی، إبصار العین،/ 5
و کان مسلم کتب إلیه قبل أن یقتل بسبع و عشرین لیلة، «4» و کتب «5» إلیه أهل الکوفة:
أنّ لک هذا مأة ألف سیف، و لا تتأخّر «5». «6»
المفید، الإرشاد، 2/ 72- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 370؛ البحرانی، العوالم، 17/ 220؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 248؛ المقرّم، «7» مقتل الحسین علیه السّلام،/ 168؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 594، لواعج الأشجان،/ 79
و کتب إلی الحسین یخبره ببیعة بضعة عشر ألفا من أهل الکوفة، و یأمره بالقدوم علیه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43- 44
__________________________________________________
(1)- گویند: مسلم نامه‌ای به حسین علیه السّلام در مورد گرفتن بیعت برای آن حضرت نوشته بود و متذکّر شده بود که مردم همگی بیعت کرده‌اند و چشم به راه آمدن او هستند.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 108
(2)- [إلی هنا حکاه فی الإبصار و أضاف: «مع قیس بن مسهر»].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: «و ذلک قبل أن یقتل مسلم بسبعة و عشرین یوما»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(5- 5) [المقرم: «و انضمّ إلیه کتاب أهل الکوفة و فیه: عجّل القدوم یا ابن رسول اللّه، فإنّ لک بالکوفة مائة ألف سیف، فلا تتأخّر»].
(6)- پس مسلم نامه به حسین علیه السّلام نوشت و او را به بیعت کردن هیجده هزار نفر آگاه ساخت و خواست که آن حضرت به کوفه بیاید.
و مسلم بن عقیل بیست و هفت شب پیش از آن‌که کشته شود، نامه به آن حضرت علیه السّلام نوشته بود، و مردم کوفه نیز نوشته بودند که در این‌جا صد هزار شمشیر برای یاری تو آماده است. درنگ مکن (و بشتاب)!
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 38، 72
(7)- [حکاه فی المقرّم عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 557
و قد کان وصل إلی الحسین کتاب مسلم بن عقیل، قبل أن یقتل بأیّام، یقول:
«أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، إنّ جمیع أهل الکوفة معک، فأقبل حین تقرأ کتابی، و السّلام.»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 57
فکتب مسلم إلی الحسین بن علیّ، یخبره بذلک، و یأمره بالقدوم.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 224
و کان مسلم حین تحوّل إلی دار هانئ، کتب إلی الحسین کتابا، ذکر فیه کثرة من
بایعه. الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 211
و کتب مسلم بن عقیل إلی الحسین: قد بایعنی ثمانیة عشر ألفا فعجّل القدوم.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
و کان سبب مسیره من مکّة کتاب مسلم إلیه، یخبره أنّه بایعه ثمانیة عشر ألفا، و یستحثّه للقدوم. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 273
و کتب مسلم بن عقیل إلی الحسین علیه السّلام کتابا: أمّا بعد، فإنّ الرّائد لا یکذب أهله، و أنّ جمیع أهل الکوفة معک، و قد بایعنی منهم ثمانیة عشر ألفا، فعجّل الإقبال حین تقرأ کتابی، و السّلام «2» علیک و رحمة اللّه و برکاته، و حمله مع عابس بن أبی شبیب الشّاکریّ و قیس بن مسهر الصّیداویّ. «3»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 114؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 589، لواعج الأشجان،/ 37- 38
فکتب إلی الحسین، یخبره بذلک
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
__________________________________________________
(1)- علّت توجّه او به کوفه و خروج از مکه هم این بود که مسلم به او نوشته بود: «هیجده هزار تن با من بیعت کرده‌اند.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 130
(2)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(3)- [أضاف فی اللّواعج: «و عن الشّعبیّ: أنّه بایع الحسین علیه السّلام أربعون ألفا من أهل الکوفة علی أن یحاربوا من أرب و یسالموا من سالم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 558
و کتب إلی الحسین: بایعنی إلی الآن ثمانیة عشر ألفا، فعجّل، فلیس دون الکوفة مانع.
[عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
فکتب مسلم إلی الحسین، لیقدم علیها، فقد تمهّدت له البیعة و الأمور، فتجهّز الحسین من مکّة قاصدا الکوفة کما سنذکره.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 152
فأرسل إلی الحسین، یخبره بذلک. «1»
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 158
فکتب مسلم إلی الحسین کتابا بمبایعة أهل الکوفة، و إنّک تعجّل بالإقبال إلینا.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 423
و کتب إلی الحسین علیه السّلام: إنّ لک ههنا مائة ألف سیف، فعجّل، و لا تتأخّر، و ذلک قبل أن یقتل مسلم بن عقیل علیه السّلام بسبعة و عشرین یوما.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 229
__________________________________________________
(1)- به ثبوت پیوسته که در آن اوان که هژده هزار نفر از کوفیان با مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بیعت نمودند و نسبت به عترت طاهره نبویه اظهار ارادت و اخلاص فرمودند، مسلم به امام حسین نوشت که: (الرّائد لا یکذب أهله و قد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألف رجل، فاقدم، فإنّ النّاس معک، و لا رأی لهم فی آل أبی سفیان) یعنی بدرستی که کسی که مسافران او را به جهت اختیار منزل می‌فرستند، با اهل خود دروغ نمی‌گوید و حال آن‌که بیعت کردند با من از اهل کوفه هژده هزار مرد. پس تشریف قدوم ارزانی فرمای که مردم با تو محبت دارند و میل به آل ابی سفیان نمی‌نمایند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 45- 46
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 559

مسلم یعزم علی الخروج فیمنعه هانئ‌

قال: و همّ مسلم «1» بن عقیل «1» أن یثب «2» إلی عبید اللّه «2» «1» بن زیاد «1»، فیمنعه «3» هانئ من ذلک، و یقول «4»: لا تعجل، فإنّ العجلة لا خیر فیها.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 68- 69
و همّ مسلم أن یثب بعبید اللّه بن زیاد، فمنعه من ذلک هانئ بن عروة، فقال له: جعلت فداک لا تعجل، فإنّ العجلة لا خیر فیها.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201
«5» فعزم علی الخروج، فقال هانئ: لا تعجل.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القمی، نفس المهموم،/ 95؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591، لواعج الأشجان،/ 47
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د.
(2- 2) فی الأصل و بر: بعبید اللّه، و فی د: علی عبید اللّه.
(3)- فی بر: فمنعه.
(4)- زید فی د: له.
(5)- [علّق فی اللّواعج قبلها: «و بلغ الّذین بایعوا مسلما خمسة و عشرین ألف رجل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 560

تدبیر شریک بن الأعور الحارثیّ لقتل ابن زیاد

و کان قدم مع عبید اللّه من البصرة شریک بن الأعور الحارثیّ، و کان شیعة لعلیّ، فنزل أیضا علی هانئ بن عروة، فاشتکا شریک، فکان عبید اللّه یعوده فی منزل هانئ و مسلم ابن عقیل هناک لا یعلم به.
فهیّؤوا لعبید اللّه ثلاثین رجلا یقتلونه إذا دخل علیهم، و أقبل عبید اللّه [فدخل علی شریک یتسأّل «1» به، فجعل شریک یقول: «2»] ما تنظرون بسلمی أن تحیّوها.
[55/ أ] اسقونی و لو کانت فیها نفسی. فقال عبید اللّه: ما یقول؟ قالوا: یهجر، و تحشحش «3» القوم فی البیت. فأنکر عبید اللّه ما رأی منهم، فوثب، فخرج، و دعا مولی لهانئ بن عروة کان فی الشّرطة، فسأله، فأخبره الخبر، فقال: أولا.
ثمّ مضی حتّی دخل القصر.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 65- 66- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59
و نزل شریک بن الأعور «4» الحارثیّ أیضا علی هانئ بن عروة؛ فمرض عنده، فعاده ابن زیاد؛ و کان شریک شیعیّا شهد الجمل و صفّین مع علیّ، فقال لمسلم: إنّ هذا الرّجل یأتینی عائدا، فاخرج إلیه، فاقتله. فلم یفعل لکراهة هانئ ذلک. فقال شریک: ما رأیت أحدا أمکنته فرصة، فترکها إلّا أعقبته ندما و حسرة و أنت أعلم؟! و ما علی هانئ فی هذا لو لا الحصر؟
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 79
و کان هانئ بن عروة مواصلا لشریک بن الأعور البصریّ، الّذی قدم مع ابن زیاد
__________________________________________________
(1)- [المختصر: «یسأل»].
(2)- [سقط من المطبوع و أضیف ممّا نشر فی تراثنا و المختصر].
(3)- [المختصر: «تخشع»].
(4)- [فی المطبوع: «الأعوار»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 561
و کان ذا شرف بالبصرة و خطر، فانطلق هانئ إلیه حتّی أتی به منزله، و أنزله مع مسلم بن عقیل فی الحجرة الّتی کان فیها، و کان شریک من کبّار الشّیعة بالبصرة، فکان یحثّ هانئا علی القیام بأمر مسلم. و جعل مسلم یبایع من أتاه من أهل الکوفة، و یأخذ علیهم العهود و المواثیق المؤکّدة بالوفاء. و مرض شریک بن الأعور فی منزل هانئ بن عروة مرضا شدیدا، و بلغ ذلک عبید اللّه بن زیاد، فأرسل إلیه یعلمه أنّه یأتیه عائدا. فقال شریک لمسلم بن عقیل: إنّما غایتک و غایة شیعتک هلاک هذا الطّاغیة، و قد أمکنک اللّه منه، هو صائر إلیّ لیعودنی، فقم، فادخل الخزانة، حتّی إذا اطمأنّ عندی، فاخرج إلیه، فاقتله، ثمّ صر إلی قصر الإمارة، فاجلس فیه، فإنّه لا ینازعک فیه أحد من النّاس، و إن رزقنی اللّه العافیة صرت إلی البصرة، فکفیتک أمرها، و بایع لک أهلها. فقال هانئ بن عروة: ما أحبّ أن یقتل فی داری ابن زیاد. فقال له شریک: و لم؟ فو اللّه إنّ قتله لقربان إلی اللّه. ثمّ قال شریک لمسلم: لا تقصّر «1» فی ذلک. فبینما هم علی ذلک إذ قیل لهم: الأمیر بالباب.
فدخل مسلم بن عقیل الخزانة، و دخل عبید اللّه بن زیاد علی شریک، فسلّم علیه، و قال:
ما الّذی تجد و تشتکی «2»، فلمّا طال سؤاله إیّاه، استبطأ شریک خروج مسلم، و جعل یقول و یسمع مسلما:
ما تنظرون بسلمی عند فرصتها فقد وفی ودّها و استوسق الصّرم
و جعل یردّد ذلک، فقال ابن زیاد لهانئ: أیهجر؟- یعنی یهذی- قال هانئ: نعم أصلح اللّه الأمیر لم یزل هکذا منذ أصبح. ثمّ قام عبید اللّه و خرج، فخرج مسلم بن عقیل من الخزانة، فقال له شریک: ما الّذی منعک منه «3» إلّا الجبن و الفشل «3». قال مسلم: منعنی منه‌خلّتان: إحداهما کراهیّة هانئ لقتله فی منزله، و الأخری «4» قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: إنّ الإیمان قیّد الفتک، لا یفتک مؤمن. فقال له شریک: أمّا و اللّه لو قتلته لاستقام لک أمرک،
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «لا تقصّرنّ»].
(2)- [العبرات: «تشکو»].
(3- 3) [لم یرد فی العبرات].
(4)- [العبرات: «و الثّانیة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 562
و استوسق لک سلطانک. «1»
__________________________________________________
(1)- هانی بن عروه با شریک بن اعور بصری هم که از بصره با ابن زیاد آمده بود، دوستی داشت.
شریک در بصره دارای شرف و منزلت بود. هانی پیش او رفت و او را به خانه خود آورد و او را در همان حجره‌ای که مسلم بن عقیل را جا داده بود، مسکن داد. شریک از بزرگان شیعیان بصره بود (1) و هانی را بر یاری مسلم تشویق می‌کرد و مسلم هم از مردم کوفه که پیش او می‌آمدند، بیعت و عهد و پیمان به وفاداری می‌گرفت.
شریک بن اعور در خانه هانی بسختی بیمار شد و چون این خبر به ابن زیاد رسید، به او پیام فرستاد که فردا به دیدنش خواهد آمد.
شریک به مسلم گفت: «هدف اصلی تو و شیعیان تو نابودی این ستمگر است و خداوند این کار را برای تو آسان و فراهم ساخته است که او فردا برای عیادت من می‌آید. تو در پستوی این حجره باش و چون او پیش من آرام گرفت، ناگاه بیرون بیا و او را بکش و به قصر حکومتی برو و آن را تصرف کن و همان‌جا باش و هیچ‌یک از مردم در این‌باره با تو ستیزی نخواهد کرد و اگر خداوند به من سلامتی عنایت فرماید، به بصره خواهم رفت و آن‌جا را برای تو کفایت می‌کنم و مردم آن را به بیعت با تو درمی‌آورم.»
هانی گفت: «من دوست ندارم که ابن زیاد در خانه من کشته شود.»
شریک به او گفت: «چرا؟ به خدا سوگند کشتن او موجب تقرب به خداوند متعال است.»
شریک خطاب به مسلم گفت: «در این کار کوتاهی مکن!»
در همین حال گفتند: امیر بر در خانه رسید. مسلم وارد پستوی حجره شد و عبید اللّه بن زیاد نزد شریک آمد و بر او سلام داد و پرسید: «حالت چگونه است و چه دردی داری؟»
و چون پرسشهای زیاد از شریک به درازا کشید و شریک متوجّه شد که مسلم در حمله خود تأخیر کرده است، آن‌چنان‌که مسلم بشنود، شروع به خواندن این بیت کرد:
«اینک که فرصت به دست آمده است، چرا به سلمی مهلت می‌دهید؟ او به پیمان خویش وفا کرده و هنگام فرارسیده است.»
شریک پیاپی این بیت را می‌خواند. ابن زیاد به هانی گفت: «آیا هذیان می‌گوید؟»
هانی گفت: «آری! خداوند کار امیر را قرین به صلاح دارد. از صبح تاکنون پیوسته همین شعر را می‌خواند.»
عبید اللّه برخاست و بیرون رفت و در این هنگام مسلم از پستو بیرون آمد و شریک به او گفت: «فقط ترس و سستی تو را از انجام کار بازداشت.»
مسلم گفت: «نه که دو چیز مانع من شد. نخست این‌که هانی خوش نمی‌داشت ابن زیاد در خانه او کشته شود. دیگر این سخن رسول خدا که فرموده است: «ایمان موجب خودداری از غافلگیر کشتن است و مؤمن کسی را غافلگیر نمی‌کند و ناگهان نمی‌کشد.»
شریک گفت: «به خدا سوگند اگر او را کشته بودی، کار تو روبه‌راه و قدرت تو استوار می‌شد.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 282- 283-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 563
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 235- 236- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 311- 312
و قدم شریک بن الأعور شاکیا، فقال لهانئ: مر مسلما یکن عندی، فإنّ عبید اللّه یعودنی. و قال شریک لمسلم: أرأیتک إن أمکنتک من عبید اللّه أضاربه أنت بالسّیف؟ قال:
نعم، و اللّه. و جاء عبید اللّه شریکا یعوده فی منزل هانئ «1»- و قد قال شریک لمسلم: إذا سمعتنی أقول: اسقونی ماء، فاخرج علیه، فاضربه- و جلس عبید اللّه علی فراش شریک، و قام علی رأسه مهران، فقال: اسقونی ماء. فخرجت «2» جاریة بقدح، فرأت مسلما، فزالت. فقال شریک: اسقونی ماء. ثمّ قال الثّالثة: ویلکم تحمونی الماء! اسقونیه و لو کانت فیه نفسی. ففطن مهران، فغمز عبید اللّه، فوثب، فقال شریک: أیّها الأمیر، إنّی أرید أن أوصی إلیک. قال: أعود إلیک. فجعل مهران یطّرد به؛ و قال: أراد و اللّه قتلک.
قال: و کیف مع إکرامی شریکا و فی بیت هانئ و ید أبی عنده ید! فرجع. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 360- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 97
و ذکر هشام، عن أبی مخنف، عن المعلّی بن کلیب، عن أبی الودّاک، قال: نزل شریک ابن الأعور علی هانئ بن عروة المرادیّ، و کان شریک شیعیّا، و قد شهد صفّین مع عمّار.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 361
فما مکث إلّا جمعة، حتّی مرض شریک بن الأعور- و کان کریما علی ابن زیاد و علی غیره من الأمراء، و کان شدید التّشیّع- فأرسل إلیه عبید اللّه: إنّی رائح إلیک العشیّة. فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس، فاخرج إلیه، فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر، لیس أحد یحول بینک و بینه، فإن برئت من وجعی هذا أیّامی هذه سرت إلی
__________________________________________________
- (1). این تعبیر قابل تأمل است. اگر او از بزرگان و شناخته‌شدگان شیعه بود، چگونه با ابن زیاد به کوفه می‌آمد و آیا ابن زیاد به او اعتماد می‌کرد؟ (م)
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- [نفس المهموم: «فأخرجت»].
(3)- [نفس المهموم: «فقال له مهران: هو ما قلت لک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 564
البصرة و کفیتک أمرها.
فلمّا کان من العشیّ أقبل عبید اللّه لعیادة شریک، فقام مسلم بن عقیل لیدخل، و قال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس. فقام هانئ بن عروة إلیه فقال: إنّی لا أحبّ أن یقتل فی داری- کأنّه استقبح ذلک-. فجاء عبید اللّه بن زیاد، فدخل، فجلس، فسأل شریکا عن وجعه، و قال: ما الّذی تجد؟ و متی أشکیت؟ فلمّا طال سؤاله إیّاه، و رأی أنّ الآخر لا یخرج، خشی أن یفوته، فأخذ یقول:
* ما تنظرون بسلمی أن تحیّوها*
اسقنیها و إن کانت فیها نفسی. فقال ذلک مرّتین أو ثلاثا؛ فقال عبید اللّه، و لا یفطن ما شأنه: أترونه یهجر؟ فقال له هانئ: نعم، أصلحک اللّه! ما زال هذا دیدنه قبیل عمایة الصّبح حتّی ساعته هذه. «1» ثمّ إنّه قام، فانصرف، فخرج مسلم، فقال له شریک: ما منعک من قتله؟ «2» فقال: خصلتان: أمّا إحداهما، فکراهة هانئ أن یقتل فی داره، «3» و أمّا الأخری فحدیث حدّثه «4» النّاس عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم «3»: «إنّ الإیمان قیّد الفتک، و لا یفتک مؤمن». فقال هانئ «5»: أمّا و اللّه لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا کافرا غادرا، «6» و لکن کرهت أن یقتل فی داری. «7»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- [من هنا حکاه فی اللّواعج،/ 46].
(3- 3) [اللّواعج: «و حدیث»].
(4)- [فی نفس المهموم و بحر العلوم: «حدّثنیه»].
(5)- [نفس المهموم: «شریک»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(7)- گوید: وقتی شریک بن اعور آمد، بیمار بود. به هانی گفت: «به مسلم بگو پیش من باشد که عبید اللّه به عیادت من می‌آید.»
و هم شریک به مسلم گفت: «اگر عبید اللّه را به دسترس تو بیاورم، او را با شمشیر می‌زنی؟»
گفت: «به خدا آری.»
گوید: عبید اللّه در خانه هانی به عیادت شریک آمد. شریک به مسلم گفته بود: «وقتی شنیدی گفتم:
«آبم دهید!» بیا و عبید اللّه را با شمشیر بزن.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 565
__________________________________________________
- گوید: عبید اللّه بر بستر شریک نشسته بود و مهران بالای سرش ایستاده بود. شریک گفت: «آبم دهید!»
و زنی با کاسه‌ای بیامد؛ اما مسلم را بدید و بازگشت. بار دیگر شریک گفت: «آبم دهید!»
و بار سوم گفت: «وای! شما آب به من دهید! آبم دهید وگرچه مایه مرگم شود.»
گوید: «مهران متوجه شد و به عبید اللّه اشاره کرد که از جا برجست.»
شریک گفت: «ای امیر! می‌خواهم با تو وصیت کنم!»
گفت: «پیش تو بازمی‌گردم.»
پس مهران وی را با شتاب ببرد و گفت: «به خدا قصد کشتن تو را داشت.»
گفت: «چگونه ممکن است، که من شریک را حرمت داشتم و در خانه هانی بودم که پدرم بر او منت داشته.»
ابی الوداک گوید: شریک بن اعور پیش هانی بن عروه مرادی منزل گرفت. شریک شیعه بود و همراه عمّار در صفین حضور داشته بود.
گوید: یک هفته بگذشت که شریک بن اعور بیمار شد. وی به نزد ابن زیاد و حاکمان دیگر محترم بود و در کار شیعه‌گری ثابت‌قدم. عبید اللّه کس پیش او فرستاد که امشب به نزد تو می‌آیم.
گوید: شریک به مسلم گفت: «این بدکار امشب به عیادت من می‌آید. وقتی نشست، بیا و خونش بریز و برو در قصر بنشین که هیچ‌کس تو را از قصر بازنمی‌دارد. اگر این روزها از این بیماری بهی یافتم، سوی بصره روم و مشکل آن را از پیش تو بردارم.»
گوید: و چون شب درآمد و عبید اللّه به عیادت شریک آمد، مسلم برخاست که درآید که شریک گفته بود، وقتی نشست، مهلتش مده. اما هانی بن عروه برخاست و گفت: «نمی‌خواهم در خانه من کشته شود.» گویی این کار را زشت می‌شمرد.
گوید: وقتی عبید اللّه بن زیاد آمد و بنشست، از بیماری شریک پرسید و گفت: «چطوری و کی بیمار شدی؟»
و چون پرسشهای وی دراز شد و شریک دید مسلم نیامد، ترسید فرصت از دست برود و می‌گفت:
«در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید! آبم دهید اگرچه جانم درآید.»
این را دو بار یا سه بار گفت.
عبید اللّه که متوجه نشده بود، گفت: «چه می‌گوید؟ به نظر شما هذیان می‌گوید؟»
هانی گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! آری از سحرگاه تاکنون کارش همین است. آن‌گاه عبید اللّه برخاست و برفت و مسلم بیامد. شریک گفت: «چرا خونش را نریختی؟»
گفت: «به دو سبب: یکی این‌که هانی خوش نداشت که در خانه او کشته شود؛ دیگر حدیثی که مردم از پیمبر خدا آورده‌اند که ایمان، غافل‌کشی را روا نمی‌دارد و مؤمن به غافلگیری نمی‌کشد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 566
الطّبری، التّاریخ، 5/ 363- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 97؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 224؛ المحمودی، العبرات، 1/ 314
قال «1»: و مرض شریک بن عبد اللّه الأعور الهمدانیّ «2» فی منزل هانئ «3» بن عروة، «3» و عزم عبید اللّه «4» بن زیاد علی أن یصیر إلیه، فیجتمع به، و دعا شریک «5» بن عبد اللّه، مسلم ابن عقیل، فقال له: جعلت فداک! غدا یأتینی هذا الفاسق عائدا، أنا مشغله لک بالکلام، فإذا فعلت ذلک، فقم أنت اخرج إلیه من هذه الدّاخلة، فاقتله! فإن أنا عشت، فسأکفیک أمر البصرة «6» إن شاء اللّه.
قال: فلمّا أصبح عبید اللّه بن زیاد، رکب و سار یرید دار هانئ «7» لیعود شریک بن عبد اللّه، قال: فجلس، و جعل یسأل منه «8»، قال: و همّ مسلم أن یخرج إلیه لیقتله «9»، فمنعه من ذلک صاحب المنزل هانئ، ثمّ قال: جعلت فداک! فی داری صبیة و إماء، و أنا لا آمن الحدثان. قال: فرمی مسلم «10» بن عقیل «10» السّیف من یده، و جلس و لم یخرج، و جعل شریک بن عبد اللّه، یرمق الدّاخلة و هو یقول:
ما تنظرون بسلمی عند فرصتها فقد وفی ودّها و استوسق الصّرم
فقال له: عبید اللّه «11» بن زیاد: ما یقول الشّیخ؟ فقیل له: إنّه مبرسم، أصلح اللّه
__________________________________________________
- هانی گفت: «به خدا اگر او را کشته بودی، فاسق بدکاره‌ای را کشته بودی؛ ولی خوش نداشتم در خانه من کشته شود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2933- 2934، 2936، 2938- 2939
(1)- لیس فی د.
(2)- من د و بر و فی الأصل: السّعدانیّ.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- من د، و فی الأصل و بر: عبد اللّه.
(5)- من د و بر، و فی الأصل: شبیک.
(6)- [فی المطبوع: «النّصرة»].
(7)- [فی المطبوع: «ابن هانئ»].
(8)- فی د و بر: به.
(9)- من د، و فی الأصل و بر: فیقتله.
(10- 10) لیس فی د.
(11)- من د و بر، و فی الأصل: عبد اللّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 567
الأمیر. قال: فوقع فی قلب عبید اللّه بن زیاد أمر من الأمور، فرکب من ساعته، و رجع إلی القصر.
و خرج مسلم بن عقیل إلی شریک بن عبد اللّه من داخل الدّار، فقال له شریک:
یا مولای جعلت فداک! ما الّذی منعک من الخروج «1» إلی الفاسق، و قد کنت أمرتک بقتله و شغلته لک بالکلام؟ فقال: منعنی من ذلک حدیث، سمعته من عمّی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه، أنّه قال: الإیمان قیّد الفتک، فلم أحبّ أن أقتل عبید اللّه «2» بن زیاد «2» فی منزل هذا الرّجل. فقال له شریک: و اللّه! لو قتلته، لقتلت فاسقا، فاجرا، منافقا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 71- 74
و مرض شریک بن الأعور و کان کریما علی ابن زیاد، «3» و کان شدید التّشیّع، «3» فأرسل إلیه عبید اللّه: إنّی رائح إلیک العشیّة، فعائدک. فقال شریک لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس، فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر و لیس أحد یحول بینک و بینه، فإنّ أنا برأت من وجعی «4» من أیّامی هذه «4» سرت إلی البصرة و کفیتک أمرها. فلمّا کان العشیّ أقبل ابن زیاد لعیادة شریک بن الأعور، فقال لمسلم: لا یفوتنّک الرّجل إذا جلس «5» فقام إلیه هانئ، فقال: إنّی لا أحبّ أن یقتل فی داری، «5» کأنّه استقبح ذلک، فجاءه عبید اللّه بن زیاد، فدخل و جلس و سأل شریکا: ما الّذی تجد؟ و متی اشتکیت؟ فلمّا طال سؤاله إیّاه و رأی أنّ أحدا لا یخرج خشی أن یفوته، فأقبل یقول:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّوها حیّوا سلیمی و حیّوا من یحیّیها
کأس المنیّة بالتّعجیل فاسقوها
__________________________________________________
(1)- فی د: الدّخول.
(2- 2) لیس فی د.
(3- 3) [نفس المهموم: «و علی غیره من الأمراء»].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
(5- 5) [حکاه عنه فی البحار و العوالم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 568
«1» للّه أبوک! إسقنیها و إن کانت فیها نفسی. «1» قال ذلک مرّتین أو ثلاثة، فقال عبید اللّه- و هو لا یفطن-: ما شأنه؟ أترونه یهجر؟ فقال له هانئ: نعم- أصلحک اللّه- ما زال هکذا قبل غیابة الشّمس إلی ساعتک هذه.
ثمّ قام و انصرف «2». «3» فخرج مسلم «4»، فقال له شریک: ما منعک من قتله؟ فقال:
خصلتان، أمّا إحداهما، فکراهیّة هانئ أن یقتل فی داره، و أمّا الأخری، فحدیث حدّثنیه «5» النّاس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله: «إنّ الإیمان قیّد «6» الفتک، فلا یفتک «6» مؤمن» فقال له شریک «7»: أمّا و اللّه لو قتلته، لقتلت فاسقا، فاجرا، کافرا، «3» غادرا. «8»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3- 3) [حکاه عنه فی البحار و العوالم و الأسرار و مثیر الأحزان، و لم یرد «کافرا» فی الأسرار].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «فلمّا خرج»].
(5)- [الأسرار: «حدّثه»].
(6- 6) [الأسرار: «لفتک»].
(7)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و مثیر الأحزان: «هانئ»].
(8)- در این خلال، شریک بن اعور که از شیعیان متعصّب اهل بیت و در نزد ابن زیاد عزیز و محترم بود و (چنان‌که پیش از این گفتیم) در خانه هانئ منزل داشت، بیمار شد. ابن زیاد کسی را به نزد او فرستاد که من می‌خواهم امشب به عیادت تو بیایم. شریک که از جریان مطّلع شد، به مسلم بن عقیل گفت: «این مرد تبهکار فاجر امشب بعیادت من می‌آید، و چون در پیش من نشست، تو بر او حمله کن و او را بکش و پس از قتل او با خیال آسوده بر مسند امارت این شهر تکیه بزن که دیگر کسی جلوگیر تو از امارت کوفه نیست، و اگر من از این بیماری بهبودی یافتم، به بصره می‌روم و آن‌جا را نیز تسلیم تو خواهم کرد (و بدین ترتیب مسلم را آماده این کار کرد).
چون شب شد، ابن زیاد طبق قرار قبلی برای عیادت شریک از قصر خارج شد. شریک (که از حرکت او اطّلاع حاصل کرد) به مسلم گفت: «همین‌که این‌جا نشست، فرصت را از دست مده و کار را یکسره کن!»
هانی که از این جریان مطّلع شد، چون خوش نداشت ابن زیاد در خانه او کشته شود، پیش مسلم (که در جایی پنهان شده بود) رفت و گفت: «من خوش ندارم که این مرد در خانه من کشته شود.»
از آن‌سو عبید اللّه بن زیاد وارد شد و به نزد شریک نشست و مشغول احوالپرسی شد و از او علّت بیماری و مدّت آن را سؤال کرد. شریک که منتظر بیرون آمدن مسلم (از خفیه‌گاه) بود همین‌که دید خبری از مسلم نشد، ترسید مبادا ابن زیاد برخیزد و کار از کار بگذرد؛ لذا برای این‌که به مسلم بفهماند درنگ جایز-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 569
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 344؛ البحرانی، العوالم 17/ 193؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ القمی، نفس المهموم،/ 96- 97؛ مثله الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17
و قدم شریک بن الأعور [78] من البصرة، و کان من شیعة علیّ علیه السّلام.
فقال لهانئ:
«مر مسلما یکون عندی، فإنّ عبید اللّه یعودنی».
و قال شریک لمسلم:
«أرأیتک، إن أمکنتک من عبید اللّه، تضربه بالسّیف؟» قال:
«نعم و اللّه».
و أظهر شریک زیادة علی ما به من الشّکاة، و هو نازل فی دار هانئ، و جاء عبید اللّه یعود شریکا فی منزل هانئ.
__________________________________________________
- نیست و او را از خفاگاه بیرون بکشد، به این شعر متمثّل شد:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّوها حیّوا سلیمی و حیّوا من یحیّیها
کأس المنیّة بالتّعجیل فاسقوها
«برای چه سلمی را نمی‌خوانید و منتظر چه هستید؟ سلیمی را بخوانید و خوانندگان این قبیله را نیز بخوانید». «و جام مرگ را بشتاب به کام او فروریزید!»
سپس گفت: «رحمت خدا بر پدرت باد، آن جرعه را به من بنوشان اگرچه جان مرا بگیرد.»
و این کلمات را دو بار یا سه بار تکرار کرد. عبید اللّه که مقصود شریک را نمی‌دانسته، پرسید: «چه منظوری داری؟ آیا هذیان می‌گویی؟»
هانی گفت: «آری- خدایت به اصلاح گراید- امروز از پیش از غروب آفتاب تا به حال همین‌طور است که می‌بینی و مرتّبا هذیان می‌گوید.»
عبید اللّه از جا برخاست و از خانه هانئ بیرون رفت. در این حال مسلم از خفاگاه خارج شد. شریک بدو گفت: «چرا او را نکشتی؟»
مسلم گفت: «دو چیز جلوگیر من شد: یکی این‌که هانی خوش نداشت که این مرد در خانه او کشته شود، و دیگر حدیثی بود که مردم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت کرده‌اند که آن حضرت فرمود: «ایمان پایبندی است از غافلگیر کردن و شخص مؤمن کسی را غافلگیر نمی‌کند.»
شریک گفت: «سوگند به خدا اگر او را کشته بودی، مرد تبهکار، بدکار، کافر و پیمان‌شکنی را کشته بودی.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 96- 97
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 570
فقال شریک لمسلم:
«إذا تمکّن عبید اللّه، فإنّی مطاوله الحدیث، فاخرج إلیه بسیفک، و اقتله، فلیس بینک و بین القصر من تحول دونه، و إن شفانی اللّه کفیتک البصرة».
فقال هانئ:
«إنّی لأکره قتل رجل فی منزلی».
و شجّعه شریک، و قال:
«هی فرصة لک، و إیّاک أن تضیّعها «1»، فانتهزها فیه، فإنّه عدوّ اللّه، و علامتک أن أقول «2»: اسقونی ماءا».
و جاء عبید اللّه بن زیاد، فدخل، و جلس، و سأل شریکا عن وجعه، و قال:
«ما الّذی تجد، و متی اشتکیت؟»
فلمّا طال سؤاله إیّاه، و رأی أنّ أحدا لا یخرج. خشی أن یفوته، فأخذ یقول:
«اسقونی ویحکم [ماءا]، «3» ما تنتظرون بنفسی «4» [79] لن «5» تحیوها، اسقونیه «6» و إن کانت نفسی فیه «7»».
فقال ذلک مرّتین، أو ثلاثا.
فقال عبید اللّه:
«ما شأنه؟ أو ترونه یهجر؟».
فقال هانئ:
«نعم، أصلحک اللّه، هذا دیدنه منذ الصّبح».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تصیّعها»].
(2)- أقول: سقطه من مط.
(3)- ماءا: سقطت من الأصل، فاثبتناها کما فی مط.
(4)- فی مط: «بلیلی» بدل «بنفسی».
(5)- فی مط: أن یحتوها.
(6)- اسقونیه ما فی الأصل و مط: اسقنیها.
(7)- فیه ما فی الأصل و مط: «فیها فصحّحنا العبارة خروجا من الخلط النّاتج عن الإقتباس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 571
ففطن مولی لعبید اللّه قائم علی رأسه، فغمزه، فقام عبید اللّه.
فقال شریک:
«انتظر، أصلحک اللّه، فإنّی أرید أن أوصّی إلیک».
فقال:
«أعود».
فلمّا خرج، قال شریک لمسلم:
«ما منعک من قتله؟» قال:
«خصلتان: أمّا إحداهما، فکراهة هانئ أن یقتل فی داره رجل. و الأخری، فحدیث سمعته من علیّ عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم إنّ الإیمان قیّد الفتک، فلا یفتک مؤمن».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 44- 45
فقدم مسلم، فنزل علی شریک بن الأعور الحارثیّ، و مرض شریک بن الأعور و مسلم فی منزله فی حجلة لشریک و معه السّیف، فقال له شریک: إنّ عبید اللّه- یعنی ابن زیاد- سیأتینی عائدا السّاعة، فإذا جاءک، فدونک هو. فجاء عبید اللّه، فدخل علیه و سأله، و خرج عبید اللّه، فلم یصنع مسلم شیئا، و تحوّل مسلم إلی هانئ بن عروة المرادیّ، و بلغ عبید اللّه الخبر، فقال: و اللّه لو لا أن تکون سبّة لسببت شریکا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
و نزل شریک بن الأعور دار هانئ بن عروة و مرض، فأخبر أنّ عبید اللّه بن زیاد یرید یأتیه یعوده، فقال لمسلم بن عقیل: ادخل هذا البیت، فإذا دخل هذا اللّعین، و تمکّن جالسا، فاخرج إلیه و اضربه ضربة بالسّیف تأتی علیه، و قد حصل المراد و استقام لک البلد، لو منّ اللّه علیّ بالصّحّة ضمنت لک استقامة أمر البصرة. فلمّا دخل ابن زیاد و أمکنه ما وافقه بداله فی ذلک، و لم یفعل، و اعتذر إلی شریک بعد فوات الأمر، بأنّ ذلک کان یکون فتکا، و قد قال النّبیّ: (إنّ الإیمان قیّد الفتک). فقال: أمّا و اللّه لو قد قتلته، لقتلت غادرا، فاجرا، کافرا.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 225
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 572
و نزل شریک بن عبد اللّه الأعور الهمدانیّ عند هانئ بن عروة، و کان شریک شیعیّا، و کان یری رأی علیّ علیه السّلام، ثمّ مرض شریک فی دار هانئ، و عزم ابن زیاد علی أن یصیر إلیه عائدا، فدعا شریک مسلما، و قال له: غدا یأتینی هذا الفاسق عائدا، و إنّی شاغله لک فی الکلام، فإذا فعلت ذلک، فاخرج إلیه من هذه الدّاخلة، و اقتله، و اجلس فی قصر الإمارة، و إن أنا عشت، فأنّی سأکفیک أمر البصرة إن شاء اللّه. ثمّ جاء ابن زیاد حین أصبح عائدا، فجعل یسأله، و همّ مسلم أن یخرج علیه، فیقتله، فمنعه صاحب المنزل هانئ، و قال له: جعلت فداک إنّ فی داری نسوة و صبیّة؛ و إنّی لا آمن الحدثان. فأمسک مسلم عن ذلک، و جعل شریک یرمق الدّاخلة و ینشد:
ما الانتظار بسلمی أن تحیّیها فحیّ سلمی و حیّ من یحیّیها
ثمّ اسقنیها و إن تجلب علیّ ردی فتلک أحلی من الدّنیا و ما فیها
(و فی روایة): إنّه کان یقول: اسقونی شربتی؛ و لو کان فیها منیّتی. من غیر أن یقول البیتین؛ فقال ابن زیاد: ما یقول الشّیخ؟ فقیل: إنّه مبرسم. فوقع فی قلب ابن زیاد شی‌ء، فرکب من ساعته، و رجع إلی القصر؛ و خرج مسلم إلی شریک من داخل الدّار؛ فقال شریک: ما منعک من الخروج إلی هذا الفاسق، و قد أمرتک بقتله و شغلته لک بالکلام. فقال: منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: الإیمان قیّد الفتک، علی أنّی لم أحبّ أن اقتله فی منزل هذا الرّجل. فقال له شریک: لو قتلته، لقتلت فاسقا، فاجرا، منافقا، کافرا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201- 202
و کان شریک بن الأعور الهمدانیّ، جاء من البصرة مع عبید اللّه بن زیاد، فمرض، فنزل فی دار هانئ بن عروة أیّاما، ثمّ قال لمسلم: إنّ عبید اللّه یعودنی، و أنّی مطاوله الحدیث، «1» فاخرج إلیه بسیفک، فاقتله، و علامتک أن أقول: اسقونی ماء. و نهاه هانئ من ذلک، فلمّا دخل عبید اللّه علی شریک، و سأله عن وجعه، و طال سؤاله، و رأی أنّ أحدا لا یخرج، فخشی أن یفوته، فأخذ یقول:
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی اللّواعج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 573
ما الانتظار بسلمی أن یحیّیها «1» کأس المنیّة بالتّعجیل اسقوها
فتوهّم ابن زیاد، و خرج.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91- 92- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 192؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 46؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17
فما مکث إلّا جمعة، حتّی مرض شریک بن الأعور، و کان قد نزل علی هانئ، و کان کریما علی ابن زیاد و علی غیره من الأمراء، و کان شدید التّشیّع، قد شهد صفّین مع عمّار، فأرسل إلیه عبید اللّه: إنّی رائح إلیک العشیّة. فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس اخرج إلیه، فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر لیس أحد یحول بینک و بینه، فإن برئت من وجعی، سرت إلی البصرة، حتّی أکفیک أمرها. فلمّا کان من العشیّ أتاه عبید اللّه، فقام مسلم بن عقیل لیدخل، فقال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس. فقال هانئ ابن عروة: لا أحبّ أن یقتل فی داری. فجاء عبید اللّه، فجلس، و سأل شریکا عن مرضه، فأطال، فلمّا رأی شریک أنّ مسلما لا یخرج، خشی أن یفوته، فأخذ یقول:
ما تنظرون بسلمی لا تحیّوها اسقونیها و ان کانت بها نفسی
فقال: ذلک مرّتین أو ثلاثا، فقال عبید اللّه: ما شأنه؟ ترونه یخلط. فقال له هانئ: نعم ما زال هذا دأبه قبیل الصّبح حتّی ساعته هذه. فانصرف. و قیل: إنّ شریکا لمّا قال:
اسقونیها. و خلط کلامه، فطن به مهران، فغمز عبید اللّه، فوثب، فقال له شریک: أیّها الأمیر، إنّی أرید أن أوصی إلیک. فقال: أعود إلیک. فقال له مهران: إنّه أراد قتلک. فقال:
و کیف مع إکرامی له و فی بیت هانئ و ید أبی عنده؟ فقال له مهران: هو ما قلت لک. فلمّا قام ابن زیاد خرج مسلم بن عقیل، فقال له شریک: ما منعک من قتله؟ قال: خصلتان:
أمّا إحداهما: فکراهیّة هانئ، أن یقتل فی منزله، و أمّا الأخری: فحدیث حدّثه علیّ عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم: إنّ الإیمان قیّد الفتک، فلا یفتک مؤمن بمؤمن. فقال له هانئ: لو قتلته، لقتلت
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «تحیّیها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 574
فاسقا، فاجرا، کافرا، غادرا. «1» ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269- 270
__________________________________________________
(1)- یک هفته گذشت که شریک بن اعور که از شیعیان مؤمن و سخت متعصب بود و در جنگ صفین هم با عمار (ابن یاسر که شهید شد) شاهد و محارب و مجاهد بود، بیمار شد. در منزل هانی هم مهمان بود و نزد عبید اللّه عزت و مقام ارجمند و احترام داشت؛ همچنین نزد سایر امرا. عبید اللّه بن زیاد به او پیغام داد که من امشب برای عیادت تو خواهم آمد. او (شریک) به مسلم گفت: «این فاسق فاجر امشب به عیادت من خواهد آمد. همین‌که نشست، تو از پشت بیا و او را بکش و بعد به قصر امیر برو و در آن‌جا بنشین (و امارت کن) که هیچ‌کس حایل و مانع نخواهد بود. اگر من از این درد و مرض نجات یابم، بشهر بصره خواهم رفت و در آن‌جا کارها را سامان خواهم داد و تو را از کارزار بی‌نیاز خواهم کرد.»
چون شب فرارسید، عبید اللّه وارد شد. مسلم هم برخاست که در جای دیگر مخفی شود. شریک هم به مسلم گفت: «هرگز این فرصت را از دست مده!» هانی بن عروه گفت: «خوشایند نیست که او در خانه من کشته شود.»
عبید اللّه وارد شد و نشست. حال شریک و چگونگی بیماری را از او پرسید و مدتی هم طول داد. چون شریک دید که مسلم نیامد و حمله نکرد، ترسید فرصت از دست برود، چنین گفت:
ما تنظرون بسلمی لا تحیوها اسقونیها و ان کانت بها نفسی
یعنی چه انتظار دارید که به سلمی درود نمی‌فرستید؟ آبم دهید و سیرابم کنید؛ ولو در آن جرعه آب جانم برود.» (چند بار گفت: آبم دهید ولو این‌که به مرگم کشیده شود). این کلمه را دو بار تکرار کرد.
عبید اللّه پرسید: «آیا او هذیان می‌گوید؟ این حال چیست؟»
هانی گفت: «آری! قبل از طلوع صبح تاکنون این حال برای او عارض شده» (هذیان می‌گوید).
عبید اللّه از آن‌جا خارج شد. شریک گفت: «ای امیر! می‌خواهم تو را وصی خود قرار دهم.»
گفته شده: چون شریک آن کلمه را گفت و خود را به هذیان گفتن زد، مهران غلام عبید اللّه (متوجه شد) به او اشاره کرد که برویم. او هم جست و رفت. شریک به او گفت: «ای امیر، من می‌خواهم وصیت کنم.»
گفت: «من برمی‌گردم.»
مهران به او گفت: «او می‌خواست تو را بکشد.»
پرسید: «چگونه و حال این‌که من او را گرامی داشته بودم. آن هم در خانه هانی و حال این‌که پدرم به او احسان کرده بود.»
مهران گفت: «همان است که گفتم.»
چون ابن زیاد رفت، مسلم از نهانخانه بیرون آمد. شریک به او گفت: «چرا او را نکشتی و مانع تو چه بود؟»
گفت: «دو علت بود: یکی اکراه هانی که او در خانه وی کشته شود. علت دیگر این است که علی حدیثی از پیغمبر روایت کرده: ایمان مانع قتل غافل است (ترور) هرگز یک مؤمن، مؤمن دیگر را نکشد.»
هانی به او گفت: «اگر تو او را می‌کشتی، یک فاسق، فاجر، کافر، خائن و غدار می‌کشتی (نه مؤمن).»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 119- 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 575
و کان شریک بن الأعور الهمدانیّ قدم من البصرة مع عبید اللّه بن زیاد، و نزل دار هانئ بن عروة، و کان شریک من محبّی أمیر المؤمنین علیه السّلام و شیعته، عظیم المنزلة جلیل القدر، «1» فمرض و سأل عبید اللّه عنه، فأخبر أنّه موعوک، فأرسل ابن زیاد إلیه: إنّی رائح إلیک فی هذه اللّیلة لعیادتک. «1»
فقال شریک لمسلم بن عقیل: یا ابن عمّ رسول اللّه، أنّ ابن زیاد یرید عیادتی، فادخل بعض الخزائن، فإذا جلس، فاخرج و «2» اضرب عنقه و أنا أکفیک أمر من بالکوفة مع العافیة. «2»
و کان مسلم رحمه اللّه شجاعا مقداما جسورا، «3» ففعل ما أشار به شریک، فجاء عبید اللّه یسأل شریکا عن حاله و سبب مرضه، و شریک عینه إلی الخزانة وامقة و طال ذلک، «4» فجعل یقول: «ما الانتظار بسلمی لا تحیّیها» یکرّر ذلک، فأنکر عبید اللّه القول، و التفت إلی هانئ بن عروة و قال: ابن عمّک یخلط فی علّته. و هانئ قد ارتعد و تغیّر وجهه، فقال هانئ: إنّ شریکا یهجر منذ وقع فی المرض، و یتکلّم بما لا یعلم.
فثار عبید اللّه خارجا نحو قصر الإمارة مذعورا. «3»
«5» فخرج مسلم و السّیف فی کفّه، و قال شریک: یا هذا، ما منعک من الأمر؟
قال مسلم: لمّا هممت بالخروج فتعلّقت بی امرأة، قالت: ناشدتک اللّه، إن قتلت ابن زیاد فی دارنا، و بکت فی وجهی، فرمیت السّیف، و جلست. قال هانئ: یا ویلها قتلتنی، و قتلت نفسها، و الّذی فررت منه وقعت فیه.
ابن نما، مثیر الأحزان، 14- 15- مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 45- 46
__________________________________________________
(1- 1) [اللّواعج: «فأرسل إلیه ابن زیاد، أنّه یرید أن یعوده»].
(2- 2) [اللّواعج: «فاقتله، ثمّ أقعد فی القصر. لیس أحد یحول بینک و بینه، فإن برئت، سرت إلی البصرة حتّی أکفیک أمرها»].
(3- 3) [لم یرد فی اللّواعج].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار،/ 220].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی البحار، 44/ 343- 344، العوالم، 17/ 193، نفس المهموم،/ 98؛ مثله فی مثیر الأحزان للجواهریّ،/ 17].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 576
فما مکث إلّا جمعة، حتّی مرض شریک بن الأعور، و کان قد نزل علی هانئ، و کان کریما علی ابن زیاد و علی غیره من الأمراء، و کان شدید التّشیّع، فأرسل إلیه ابن زیاد:
إنّی رائح إلیک العشیّة. فقال لمسلم بن عقیل: «إنّ هذا الفاجر عائدی العشیّة، فإذا جلس، فاقتله، ثمّ اقصد القصر، لیس أحد یحول بینک و بینه، فإن بریت من وجعی سرت إلی من بالبصرة فکفیتک أمرهم». فلمّا کان من العشیّ أتاه عبید اللّه، فقام مسلم بن عقیل لیدخل، فقال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس. فقال هانئ بن عروة: إنّی لا أحبّ أن یقتل فی داری. و جاء عبید اللّه، فجلس عند شریک، و أطال، فلمّا رأی شریک أنّ مسلما لا یخرج خشی أن یفوته، فأخذ یقول: «ما تنظرون بسلمی أن تحیّوها! اسقونیها و إن کانت فیها نفسی!» یقول ذلک مرّتین أو ثلاثا، فقال عبید اللّه: «ما شأنه؟ ترونه یخلط!» فقال هانئ: «نعم، ما زال هذا دأبه قبیل الصّبح حتّی ساعته هذه». فانصرف.
و خرج مسلم، فقال له شریک: ما منعک من قتله؟ فقال: «أمران: أحدهما، کراهیة هانئ أن یقتل فی منزله، و الثّانی، حدیث حدّثه علیّ رضی اللّه عنه عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم: «الإیمان قید الفتک، فلا یفتک مؤمن». فقال هانئ: لو قتلته، لقتلت فاسقا، فاجرا، کافرا، غادرا!.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 391- 392
و قدم مع عبید اللّه شریک بن الأعور شیعیّ، فنزل علی هانئ بن عروة، فمرض، فکان عبید اللّه یعوده، فهیّئوا لعبید اللّه ثلاثین رجلا لیغتالوه، فلم یتمّ ذلک. و فهم عبید اللّه، فوثب و خرج، فنمّ علیهم عبد لهانئ. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
و بلغه أنّ عبید اللّه یرید عیادته، فبعث إلی هانئ، یقول له: ابعث مسلم بن عقیل، حتّی یکون فی داری لیقتل عبید اللّه إذا جاء یعودنی. فبعثه إلیه، فقال له شریک: کن أنت فی الخباء، فإذا جلس عبید اللّه، فإنّی أطلب الماء و هی إشارتی إلیک، فاخرج، فاقتله. فلمّا جاء عبید اللّه جلس علی فراش شریک، و عنده هانئ بن عروة، و قام من بین یدیه غلام، یقال له مهران، فتحدّث عنده ساعة، ثمّ قال شریک: اسقونی. فتجبّن مسلم عن قتله،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 577
و خرجت جاریة بکوز من ماء، فوجدت مسلما فی الخباء، فاستحیت، و رجعت بالماء ثلاثا، ثمّ قال: اسقونی و لو کان فیه ذهاب نفسی، أتحموننی من الماء؟ ففهم مهران الغدر، فغمز مولاه فنهض سریعا، و خرج، فقال شریک: أیّها الأمیر، إنّی أرید أن أوصی إلیک.
فقال: سأعود! فخرج به مولاه، فأرکبه و طرد به- أی ساق به- و جعل یقول له مولاه:
إنّ القوم أرادوا قتلک. فقال: ویحک إنّی بهم لرفیق. فما بالهم؟ و قال شریک لمسلم: ما منعک أن تخرج، فتقتله؟ قال: حدیث بلغنی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أنّه قال: «الإیمان ضدّ الفتک، لا یفتک مؤمن» و کرهت أن أقتله فی بیتک. فقال: أمّا لو قتلته، لجلست فی القصر، لم یستعدّ منه أحد، و لیکفینّک أمر البصرة، و لو قتلته، لقتلت ظالما، فاجرا. «1»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 153
قال أبو مخنف: إنّ الآمر بقتله [ابن زیاد] له [مسلم] هانئ، ثمّ خرج مسلم و قال هانئ:
یا سبحان اللّه، ما منعک من قتله؟ قال مسلم: منعنی من قتله کلام سمعته من عمّی أمیر المؤمنین، أنّه قال: لا إیمان لمن قتل مسلما. فقال له هانئ: و اللّه لو قتلت، لقتلت
__________________________________________________
(1)- در این اثنا، شریک بن اعور بصری که از کبار شیعه حیدر کرار بود، در خانه هانی نزول نمود.
بیمار شد و عبید اللّه بن زیاد بر مرض شریک وقوف یافته، به وی پیغام فرستاد که: «فردا به عیادت تو خواهم آمد.»
و شریک مسلم بن عقیل را طلبیده، گفت: «که چون عبید اللّه به این‌جا آید، فرصت نگه داشته، به زخم تیغ تیز پیکر آن بداختر را ریزریز ساز تا امارت کوفه بر تو قرار یابد، و من متعهد می‌شوم که اگر صحت یابم، بصره را نیز مسخر گردانم.»
و روز دیگر عبید اللّه بن زیاد به دیدن شریک رفته. شریک او را مدتی به سخن نگهداشت و انتظار می‌کشید که مسلم از نهانخانه بیرون آمده، او را بکشد و مسلم نیز تیغ تیز کشیده، می‌خواست که به سر عبید اللّه رود؛ امّا هانی او را سوگند داد که: این حرکت مکن که مرا در این سرا اطفال و عورات بسیارند و از قتل این لعین بیم آن است که جگر ایشان خون گردد. مسلم در خشم شده، شمشیر از دست بینداخت و چون عبید اللّه از خانه هانی بیرون رفت، شریک مسلم را طلبیده، او را به جهت اهمالی که در قتل آن سرخیل اهل ضلال کرده بود، ملامتها نمود. مسلم جواب داد که: «مرا دو چیز از این کار مانع آمد: یکی کراهت هانی، دوّم ارتکاب غدر که شیوه سالکان مسالک مسلمانی نیست.»
شریک گفت: «و اللّه که اگر این ملعون را می‌کشتی، کار تو استقامت می‌گرفت و امارت تو درجه علیا می‌پذیرفت.»
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 578
کافرا، فاجرا. فقال هانئ «1»: إذا و اللّه لا تقدر علی مثلها أبدا.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220
و کان شریک بن الحارث الهمدانیّ لمّا جاء من البصرة مع عبید اللّه بن زیاد نزل دار هانئ، فمرض، فأرسل إلیه ابن زیاد، إنّه یرید أن یعوده. فقال لمسلم: إذا جلس أخرج إلیه، فاقتله. و نهاه هانئ، و لمّا أراد الخروج تعلّقت به امرأة لهانئ و بکت فی وجهه، و ناشدته اللّه إن یفعل، و خرج ابن زیاد. الأمین،
أعیان الشّیعة، 1/ 591
و نزل مع مسلم بن عقیل شریک بن عبد اللّه الأعور الحارثیّ الهمدانیّ البصریّ و کان من کبار شیعة أمیر المؤمنین علیه السّلام بالبصرة جلیل القدر فی أصحابنا، شهد صفّین و قاتل مع عمّار بن یاسر، و لشرفه و جاهه ولّاه معاویة کرمان، و کانت له مواصلة و صحبة مع هانئ بن عروة، فمرض مرضا شدیدا، عاده فیه ابن زیاد، و قبل مجیئه قال شریک لمسلم علیه السّلام: إنّ غایتک و غایة شیعتک هلاکه، فأقم فی الخزانة حتّی إذا اطمأنّ عندی اخرج إلیه و اقتله، و أنا أکفیک أمره بالکوفة مع العافیة.
و بینا هم علی هذا إذ قیل: الأمیر علی الباب. فدخل مسلم الخزانة، و دخل عبید اللّه علی شریک و لمّا استبطأ شریک خروج مسلم جعل یأخذ عمامته من علی رأسه، و یضعها علی الأرض، ثمّ یضعها علی رأسه، فعل ذلک مرارا و نادی بصوت عال یسمع مسلما:
ما تنظرون بسلمی لا تحیّوها حیّوا سلیمی و حیّوا من یحیّیها
هل شربة عذبة أسقی علی ظمأ و لو تلفت و کانت منیّتی فیها
و إن تخشیت من سلمی مراقبة فلست تأمن یوما من دواهیها
و لم یزل یکرّره، و عینه رامقة إلی الخزانة، ثمّ صاح بصوت رفیع یسمع مسلما:
اسقونیها و لو کان فیها حتفی.
فالتفت عبید اللّه إلی هانئ و قال: ابن عمّک یخلط فی علّته. فقال هانئ: إنّ شریکا
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الهانئ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 579
یهجر منذ وقع فی علّته، و إنّه لیتکلّم بما لا یعلم.
فقال شریک لمسلم: ما منعک منه. قال: خلّتان: الأولی حدیث علیّ علیه السّلام عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: إنّ الإیمان قیّد الفتک، فلا یفتک مؤمن.
و الثّانیة: امرأة هانئ، فإنّها تعلّقت بی و أقسمت علیّ باللّه أن لا أفعل هذا فی دارها، و بکت فی وجهی. فقال هانئ: یا ویلها قتلتنی و قتلت نفسها، و الّذی فرّت منه وقعت فیه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 173- 175
قالوا: و نزل مع مسلم بن عقیل فی دار هانئ، شریک بن عبد اللّه الحارثیّ الهمدانیّ، و کان من أعاظم شیعة أمیر المؤمنین علیه السّلام بالبصرة، شهد الجمل و صفّین مع علیّ علیه السّلام و کان قد جاء مع ابن زیاد من البصرة، فانقطع عنه فی الطّریق لمرضه، و وصل الکوفة بعده، فنزل فی دار هانئ بن عروة لصلات کانت بینهما من حیث العشیرة و الصّحبة.
و تزاید مرضه فی الکوفة، فعلم بذلک ابن زیاد، فأرسل إلیه أن سیعوده فی دار هانئ.
و قبل مجی‌ء ابن زیاد تواطأ شریک مع مسلم أن یغتال ابن زیاد عند مجیئه.
فلمّا کان من العشیّ أقبل ابن زیاد لعیادة شریک، فقام مسلم لیدخل، و قال له شریک: لا یفوتنّک إذا جلس. و لکنّ هانئا اعترضه قائلا: «إنّی لا أحبّ أن یقتل فی داری».
فجاء عبید اللّه بن زیاد، و لمّا استقرّ به المجلس أخذ یسأل شریکا عن مرضه، و أطال سؤاله، و شریک یجیبه بحمد اللّه، و هو یدبر نظره إلی مسلم و یشیر إلیه بالخروج، و مسلم لم یلتفت إلیه، فلمّا طال انتظاره أخذ یقول: «ما الانتظار بسلمی أن تحیّوها اسقونیها و إن کانت فیها نفسی» و أخذ یردّد ذلک مرّتین أو ثلاثا.
فقال ابن زیاد: ما شأنه؟ أترونه یهجر؟.
فقال له هانئ: نعم- أصلحک اللّه- ما زال هذا دیدنه قبیل الصّبح حتّی ساعته هذه.
ثمّ قام ابن زیاد، فانصرف. بحر العلوم
، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 223- 224
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 580

موت شریک‌

و مات شریک بن الأعور فی دار هانئ من مرضه ذلک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 79
و لم یعش شریک بعد ذلک إلّا أیّاما حتّی توفّی، و شیّع ابن زیاد جنازته، و تقدّم، فصلّی علیه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 236- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 312
و لبث شریک بن الأعور بعد ذلک ثلاثا ثمّ مات، «2» فخرج ابن زیاد فصلّی علیه، «3» و بلغ عبید اللّه بعد ما قتل مسلما و هانئا، أنّ ذلک الّذی کنت سمعت من شریک فی مرضه إنّما کان یحرّض مسلما، و یأمره بالخروج إلیک لیقتلک؛ فقال عبید اللّه: «3» و اللّه لا أصلّی علی جنازة «4» رجل من أهل العراق «4» أبدا، و و اللّه «5» لو لا أنّ قبر زیاد فیهم، لنبشت شریکا. «6»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 363- 364- عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 176؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 224؛ المحمودی، العبرات، 1/ 314
قال: ثمّ لم یلبث شریک بن عبد اللّه إلّا ثلاثة أیّام حتّی مات- رحمه اللّه، و کان من خیار
__________________________________________________
(1)- پس از این، شریک چند روزی زنده بود و درگذشت و ابن زیاد جنازه او را تشییع کرد و خود بر او نماز گزارد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 236
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(3- 3) [المقرّم: «و دفن بالثّویة و لمّا وضح لابن زیاد، أنّ شریکا کان یحرّض علی قتله، قال:» و فی بحر العلوم: «فلمّا علم بعد ذلک، أنّه هو الّذی کان یحرّض مسلما علی قتله، قال:»].
(4- 4) [بحر العلوم: «عراقیّ»].
(5)- [لم یرد فی بحر العلوم].
(6)- گوید: شریک بن اعور سه روز دیگر زنده بود. پس از آن بمرد و ابن زیاد بیامد و بر او نماز کرد.
گوید: از آن پس که ابن زیاد مسلم و هانی را بکشت، بدو گفتند: «سخنانی که شریک هنگام بیماری می‌گفت، مسلم را ترغیب می‌کرد و می‌گفت، بیاید و تو را بکشد».
عبید اللّه گفت: «به خدا هرگز بر جنازه یکی از مردم عراق نماز نخواهم کرد. به خدا اگر قبر زیاد این‌جا نبود، قبر شریک را می‌شکافتم».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2939
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 581
الشّیعة، غیر أنّه یکتم ذلک إلّا عمّن یثق به من إخوانه. قال: و خرج عبید اللّه بن زیاد، فصلّی علیه، و رجع إلی قصره.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 74
فلبث شریک بن الأعور بعد ذلک ثلاثا و مات.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 45
ثمّ مات شریک من تلک العلّة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 225
فلم یلبث شریک بعد ذلک ثلاثة أیّام حتّی مات رحمه اللّه، و کان من خیار الشّیعة و عبّادها، غیر أنّه کان یکتم ذلک إلّا عن من یثق به من إخوانه، فخرج ابن زیاد، و صلّی علیه، و رجع إلی قصره.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 202
و لبث شریک بعد ذلک ثلاثا، ثمّ مات، فصلّی علیه عبید اللّه، فلمّا علم عبید اللّه أنّ شریکا کان حرّض مسلما علی قتله، قال: و اللّه لا أصلّی علی جنازة عراقیّ أبدا، و لو لا أنّ قبر زیاد فیهم، لنبشت شریکا. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 270- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 98
و مات شریک بعد ذلک بثلاث، فصلّی علیه عبید اللّه، فلمّا علم أنّه کان یحرّض مسلما علی قتله، قال: و اللّه لا أصلّی علی جنازة عراقیّ أبدا!
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 392
و مات شریک بعد ثلاث. «2»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 153
و مات شریک من مرضه ذلک.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
__________________________________________________
(1)- شریک سه روز بعد از آن وفات یافت. عبید اللّه بر او نماز خواند. بعد از آن عبید اللّه دانست که شریک مسلم را به کشتن او تشجیع و تشویق می‌کرد گفت: «به خدا سوگند بعد از این بر جنازه یک عراقی نماز نخواهم خواند. اگر قبر زیاد در عراق و میان عراقیها نبود، من قبر شریک را نبش می‌کردم (ترسیده بود که قبر زیاد را هم نبش کنند.)»
خلیلی، ترجمه، کامل، 5/ 121
(2)- و شریک بعد از سه روز از این قیل‌وقال به جوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود و عبید اللّه بر وی نماز گزارد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 582

کیف عرف ابن زیاد بمکان مسلم علیه السّلام‌

و دسّ ابن زیاد مولی یقال له معقل، و أمره أن یظهر أنّه من شیعة علیّ؛ و أن یتجسّس من مسلم و یتعرّف موضعه، و أعطاه مالا یستعین به علی ذلک. فلقی معقل مولی ابن زیاد مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فقال له: إنّی رجل محبّ لأهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قد بلغنی أنّ رجلا منهم بعث به الحسین بن علیّ صلوات اللّه علیه إلی شیعته من أهل الکوفة، و معی مال أرید أن أدفعه إلیه، یستعین به علی أمره و أمرکم. فرکن ابن عوسجة إلیه، و قال له: الرّجل القادم من قبل الحسین، مسلم بن عقیل و هو ابن عمّه، و أنا مدخلک إلیه.
و جعل معقل مولی ابن زیاد، یختلف إلی ابن عوسجة، یقتضیه ما وعده من إدخاله إلی مسلم بن عقیل؛ فأدخله إلیه، و أخذ مسلم بیعته و قبض المال الّذی کان أعطاه إیّاه عبید اللّه بن زیاد؛ منه و ذلک بعد موت شریک بن الأعور.
فأتی معقل ابن زیاد؛ فحدّثه بما کان منه، و بقبض مسلم بن عقیل المال فی منزل هانئ ابن عروة بن نمران المرادیّ، فقال: أفعلها هانئ؟!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 336- 337، أنساب الأشراف، 2/ 79- 80
و خفی علی عبید اللّه بن زیاد موضع مسلم بن عقیل، فقال لمولی له من أهل الشّام یسمّی: معقلا، و ناوله ثلاثة آلاف درهم فی کیس، و قال: خذ هذا المال، و انطلق، فالتمس مسلم بن عقیل، و تأتّ له بغایة التّأنّی. فانطلق الرّجل حتّی دخل المسجد الأعظم، و جعل لا یدری کیف یتأتّی الأمر ثمّ إنّه نظر إلی رجل یکثر الصّلاة إلی ساریة من سواری المسجد، فقال فی نفسه: إنّ هؤلاء الشّیعة یکثرون الصّلاة، و أحسب هذا منهم. فجلس للرّجل حتّی إذا انفتل من صلاته، قام، فدنا منه و جلس، فقال: جعلت فداک، إنّی رجل من أهل الشّام مولی لذی الکلاع، و قد أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و حبّ من أحبّهم، و معی هذه الثّلاثة الآلاف درهم أحبّ إیصالها إلی رجل منهم، بلغنی أنّه قدم هذا المصر داعیة للحسین بن علیّ علیه السّلام، فهل تدلّنی علیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 583
لأوصل هذا المال إلیه لیستعین به علی بعض أموره، أو یضعه حیث یحبّ «1» من شیعته.
فقال له الرّجل و کیف قصدتنی بالسّؤال عن ذلک دون غیری ممّن هو فی هذا المسجد؟
قال: لأنّی رأیت علیک سیم «2» الخیر، فرجوت أن تکون ممّن یتولّی أهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. قال له الرّجل: ویحک قد وقعت علیّ بعینک، أنا رجل من إخوانک، و اسمی مسلم بن عوسجة، و قد سررت بک، و ساءنی ما کان من حسی قلبک [؟]، فإنّی رجل من شیعة أهل هذا البیت خوفا من هذا الطّاغیة ابن زیاد، فأعطنی ذمّة اللّه و عهده أن تکتم هذا الأمر من جمیع النّاس. فأعطاه من ذلک ما أراد. فقال له مسلم بن عوسجة:
انصرف یومک هذا، فإذا کان غدا، فأتنی فی منزلی حتّی أنطلق معک إلی صاحبنا- یعنی مسلم بن عقیل- فأوصلک إلیه. فمضی الشّامیّ، فبات لیلته، فلمّا أصبح غدا إلی مسلم بن عوسجة فی منزله، فانطلق به حتّی أدخله إلی مسلم بن عقیل، فأخبره بأمره، و دفع إلیه الشّامیّ ذلک المال، و بایعه، و کان الشّامیّ یغدو إلی مسلم بن عقیل، فلا یحجب عنه، فیکون نهاره کلّه عنده، فیتعرّف جمیع أخبارهم، فإذا أمسی و أظلم علیه اللّیل، دخل علی عبید اللّه بن زیاد، فأخبره بجمیع قصصهم، و ما قالوا، و فعلوا، فی ذلک، و أعلمه نزول مسلم فی دار هانئ بن عروة. «3»
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «أحبّ»].
(2)- [العبرات: «سیماء»].
(3)- پناهگاه مسلم بن عقیل بر ابن زیاد پوشیده بود. به یکی از بردگان شامی خود که نامش معقل بود، کیسه‌ای محتوی سه هزار درهم داد و گفت: «این پول را بگیر و در جستجوی مسلم باش و با کمال مدارا راهی به سوی او پیدا کن.»
آن مرد وارد مسجد بزرگ کوفه شد و نمی‌دانست کار را چگونه شروع کند. در همان حال متوجه مردی شد که در یکی از گوشه‌های مسجد پیوسته نماز می‌گزارد و با خود گفت: «شیعیان بسیار نماز می‌گزارند و خیال می‌کنم این از آنان است.»
همان‌جا نشست و چون آن مرد نمازش را تمام کرد، پیش او رفت و نشست و چنین گفت: «فدایت گردم. من مردی شامی و از وابستگان ذو الکلاع هستم و خداوند متعال به من نعمت دوستی خاندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و دوستی دوستان ایشان را ارزانی داشته و این سه هزار درهم همراه من است و دوست دارم آن را به مردی از ایشان برسانم که وارد این شهر شده است و مردم را به دعوت برای حسین علیه السّلام فرامی‌خواند.
آیا می‌توانی مرا پیش او راهنمایی کنی که این مال را به او بپردازم؟ تا آن را برای کارهای خود مصرف کند و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 584
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 236- 237- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 313- 316
فدعا مولی له، فأعطاه ثلاثة آلاف «1»، و قال له: اذهب، حتّی تسأل عن الرّجل الّذی یبایع له أهل الکوفة، فأعلمه أنّک رجل من أهل حمص، جئت لهذا الأمر، و هذا مال، تدفعه «2» إلیه لیتقوّی «3». فلم یزل یتلطّف و یرفق به حتّی دلّ «4» علی شیخ «5» من أهل الکوفة «5» یلی البیعة، فلقیه، فأخبره «6»، فقال له الشّیخ: لقد سرّنی لقاؤک إیّای، و قد «7» ساءنی «8»؛ فأمّا ما
__________________________________________________
- به هریک از شیعیان که می‌خواهد، پرداخت کند.»
آن مرد به او گفت: «چگونه از میان این‌همه مردم که در مسجدند، از من این سؤال را می‌کنی؟»
گفت: «برای این‌که چهره تو را نیکو یافتم و امیدوار شدم که تو از کسانی باشی که دوستدار خاندان پیامبرند.»
آن مرد گفت: «درست پنداشته‌ای و من مردی از برادران تو هستم و نام من مسلم بن عوسجه است و از دیدار تو خشنود شدم. در عین حال از این‌که توانستی مرا بشناسی، ناراحت شدم که من مردی از شیعیانم و از ابن زیاد ستمگر بیمناکم. بنابراین، عهد و پیمان خدا را بر عهده بگیر که این موضوع را از همه مردم پوشیده داری.»
او سوگند خورد و مسلم بن عوسجه به او گفت: «امروز برگرد و فردا صبح به خانه‌ام بیا تا همراه تو نزد مسلم بن عقیل برویم و تو را پیش او برسانم.»
مرد شامی رفت و آن شب را به روز آورد و صبح زود به خانه مسلم بن عوسجه رفت و او مرد شامی را به خانه مسلم بن عقیل برد و موضوع را به اطلاع او رساند و مرد شامی آن مال را به او پرداخت و با مسلم بن عقیل بیعت کرد.
مرد شامی صبح زود به خانه مسلم می‌رفت و کسی هم مانع او نمی‌شد و تمام روز را در خانه مسلم و پیش او می‌گذراند و تمام اخبار را به دست می‌آورد و چون شب فرامی‌رسید، در تاریکی به خانه ابن زیاد می‌رفت و تمام اخبار و کارها و گفته‌های ایشان را به اطلاع او می‌رساند و به ابن زیاد اطلاع داد که مسلم در خانه هانی بن عروة منزل کرده است.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 283- 284
(1)- [زاد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «درهم»].
(2)- [فی الأمالی: «فأدفعه» و فی تهذیب التّهذیب: «ندفعه»].
(3)- [فی الأمالی: «لیقوی» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «لیقوی به» و زاد فی الأمالی: «فخرج إلیه» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فخرج الرّجل»].
(4)- [الأمالی: «دخل»].
(5- 5) [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(6)- [زاد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «الخبر»].
(7)- [الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «لقد»].
(8)- [زاد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «ذلک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 585
سرّنی من ذلک، فما هداک اللّه له «1»، و أمّا ما ساءنی، فإنّ أمرنا لم یستحکم بعد. فأدخله إلیه «2»، فأخذ منه المال و بایعه، و رجع إلی عبید اللّه، فأخبره. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 190- 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 424؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350
فدعا مولی لبنی تمیم، فأعطاه مالا، و قال: انتحل هذا الأمر، و أعنهم بالمال، و اقصد لهانئ و مسلم، و أنزل علیه؛ فجاء هانئا، فأخبره أنّه شیعة، و أنّ معه مالا.
و دعا ابن زیاد مولی له یقال له: معقل، فقال له: خذ ثلاثة آلاف درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل، و اطلب لنا أصحابه، ثمّ أعطهم هذه الثّلاثة آلاف؛ فقل لهم: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، و أعلمهم أنّک منهم، فإنّک لو قد أعطیتها إیّاهم اطمأنّوا إلیک، و وثقوا بک، و لم یکتموک شیئا من أخبارهم؛ ثمّ اغد علیهم ورح. ففعل ذلک، فجاء حتّی أتی إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ من بنی سعد بن ثعلبة فی المسجد الأعظم و هو یصلّی، و سمع النّاس، یقولون: إنّ هذا یبایع للحسین. فجاء، فجلس حتّی فرغ من صلاته، ثمّ قال: یا عبد اللّه، إنّی امرؤ من أهل الشّام، مولی لذی الکلاع، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل هذا البیت، و حبّ من أحبّهم، فهذه ثلاثة آلاف درهم أردت بها لقاء رجل منهم بلغنی أنّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و کنت أرید لقاءه، فلم أجد أحدا یدلّنی علیه و لا یعرف مکانه، فإنّی لجالس آنفا فی المسجد إذ سمعت نفرا من المسلمین، یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت؛ و إنّی أتیتک لتقبض هذا المال و تدخلنی علی صاحبک، فأبایعه، و إن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائه. فقال: أحمد اللّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک لتنال ما تحبّ، و لینصر اللّه بک أهل بیت نبیّه، و لقد ساءنی معرفتک إیّای بهذا الأمر من قبل أن ینمی، مخافة هذا الطّاغیة و سطوته.
__________________________________________________
(1)- [الأمالی: «عزّ و جلّ»].
(2)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «علی مسلم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 586
فأخذ بیعته قبل أن یبرح، و أخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ و لیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به، ثمّ قال له: اختلف إلیّ أیّاما فی منزلی، فأنا طالب لک الإذن علی صاحبک. فأخذ یختلف مع النّاس، فطلب له الإذن.
«1» ثمّ إنّ معقلا مولی ابن زیاد الّذی دسّه بالمال إلی ابن عقیل و أصحابه، اختلف إلی مسلم بن عوسجة أیّاما لیدخله علی ابن عقیل، فأقبل به حتّی أدخله علیه بعد موت شریک بن الأعور، فأخبره خبره کلّه، فأخذ ابن عقیل بیعته، و أمر أبا ثمامة الصّائدیّ، فقبض ماله الّذی جاء به- و هو الّذی کان به بصیرا، و کان من فرسان العرب و وجوه الشّیعة. و أقبل ذلک الرّجل یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل و آخر خارج، یسمع أخبارهم و یعلم أسرارهم، ثمّ ینطلق بها حتّی یقرّها فی أذن ابن زیاد. «1»
فأخبر ابن زیاد بذلک. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 360، 362، 363، 364، 391
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی العبرات 1/ 315].
(2)- گوید: و چون وارد قصر شد، غلام خویش را پیش خواند و سه هزار به او داد و گفت: «برو و کسی را که مردم کوفه با وی بیعت می‌کنند، بجوی و بدو بگوی که یکی از مردم حمصی که برای این کار آمده‌ای و این مال را بدو می‌دهی که از آن نیرو گیرد.»
گوید: عبید اللّه با وی همچنان لطف و مدارا کرد تا وی را به پیری از مردم کوفه راهبری کردند که عهده‌دار بیعت بود که او را بدید و خبر خویش را با وی بگفت.
پیر بدو گفت: «از دیدار تو خرسند شدم و آزرده‌دل. خرسند شدم از این‌که خدایت راهبری کرده، آزرده‌خاطر شدم از این‌که هنوز کار ما استوار نشده.»
آن‌گاه او را پیش مسلم برد که مال را از او بگرفت و با وی بیعت کرد.
گوید: غلام پیش عبید اللّه بازگشت و خبر را با وی بگفت.
گوید: پس یکی را که وابسته بنی تمیم بود، خواست و مالی بدو داد و گفت: «به شیعه‌گری تظاهر کن و این مال را به آنها بده و پیش هانی و مسلم رو و به نزد هانی جای گیر.»
پس آن‌کس پیش هانی آمد و گفت که شیعه است و مالی همراه دارد.
گوید: ابن زیاد یکی از غلامان خویش را که معقل نام داشت، پیش خواند و گفت: «سه هزار درم بردار و برو و مسلم بن عقیل را بجوی و یاران وی را پیدا کن و این سه هزار را به آنها بده و بگوی، برای جنگ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 587
و دعا عبید اللّه بن زیاد بمولی له یقال له: معقل، فقال «1»: هذه ثلاثة آلاف درهم، خذها إلیک و التمس لی مسلم بن عقیل، حیث کان من الکوفة، فإذا عرفت موضعه، فادخل إلیه و أعلمه أنّک من شیعته، و علی مذهبه، و ادفع إلیه «2» هذه الثّلاثة آلاف درهم،
__________________________________________________
- دشمنتان از آن کمک گیرید. به آنها بگو که از آنهایی، و چون این مال را به آنها دهی از تو اطمینان یابند و به تو اعتماد کنند و چیزی از اخبارشان را از تو مکتوم ندارند. آن‌گاه شبانگاه و صبحگاه پیش آنها رود».
گوید: غلام چنان کرد و بگشت تا پیش مسلم بن عوسجه اسدی رسید که در مسجد اعظم نماز می‌کرد و شنید که کسان می‌گفتند: «این برای حسین بیعت می‌گیرد» پس بیامد و بنشست تا مسلم نماز خویش را به سر برد و بدو گفت: «ای بنده خدا! من یکی از مردم شامم، وابسته ذو الکلاع که خدایم نعمت دوستداری این خاندان و دوستی دوستان ایشان داده است. اینک سه هزار درم آورده‌ام تا یکی از آنها را که شنیده‌ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیمبر بیعت می‌گیرد، ببینم. در پی دیدار او بودم و کسی را نیافتم که مرا سوی وی راهبر شود و جای او را بداند. هم‌اکنون در مسجد نشسته بودم که شنیدم تنی چند از مسلمانان می‌گفتند:
«این، کسی است که اهل این خاندان را می‌شناسد. پیش تو آمده‌ام که این مال را بگیری و مرا پیش یار خود بری که با او بیعت کنم؛ اگر خواهی پیش از دیدارش از من برای او بیعت گیری».
مسلم بن عوسجه گفت: «خدا را حمد که پیش من آمدی. خرسندم که به منظور خویش رسیده‌ای و خدا خاندان پیمبر خویش را به وسیله تو یاری می‌کند؛ امّا دلگیرم که از آن پیش که این کار به کمال رسد، مرا شناخته‌ای؛ از بیم و سطوت این جبار.»
آن‌گاه پیش از آن‌که برود. از او بیعت گرفت و پیمانهای سخت گرفت که نیکخواهی کند و رازدار باشد. او نیز تعهد کرد و مسلم خشنود شد. آن‌گاه بدو گفت: «چند روزی در خانه‌ام پیش من آی تا از یار تو برایت اجازه بگیرم.»
گوید: از آن پس معقل با کسان به خانه مسلم می‌رفت که برای او اجازه خواست.
گوید: معقل غلام ابن زیاد که وی را با مال سوی مسلم بن عقیل و یارانش فرستاده بود، چند روزی پیش مسلم بن عوسجه رفت‌وآمد داشت که او را پیش مسلم بن عقیل برد. پس از مرگ شریک، او را پیش مسلم برد و خبر وی را به تمام بگفت. مسلم از او بیعت گرفت و به ابو ثمامه صایدی دستور داد که مالی را که آورده بود، گرفت که اموال جمع را و کمکی که به همدیگر می‌کردند او می‌گرفت و برای آنها اسلحه می‌خرید که در این کار بصیرت داشت و از یکه‌سواران عرب و سران شیعه بود.
گوید: آن مرد پیوسته پیش آنها می‌آمد. نخستین آینده بود و آخرین رونده و اخبارشان را می‌شنید و از اسرارشان آگاه می‌شد. آن‌گاه می‌رفت و همه را به گوش ابن زیاد می‌خواند.
و ابن زیاد از این خبر یافت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918، 2933، 2936، 2937، 2939، 2976
(1)- زید فی د: له.
(2)- فی د: له.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 588
و قل له: استعن بهذه علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه الثّلاثة آلاف درهم «1»، وثق بناحیتک و اطمأنّ علیک، و لم یکتمک من أمره شیئا، و فی غداة غد تعدو علیّ بالأخبار.
قال: فأقبل معقل مولی عبید اللّه بن زیاد، حتّی دخل المسجد الأعظم، فرأی رجلا من الشّیعة، یقال له مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فجلس إلیه، فقال: یا عبد اللّه، إنّی رجل من أهل الشّام، غیر أنّی أحبّ أهل هذا البیت، و أحبّ من أحبّهم، و معی ثلاثة آلاف‌درهم، أرید أن أدفعها إلی رجل قد بلغنی عنه أنّه یقدم إلی بلدکم هذا «2»، یأخذ البیعة لابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الحسین بن علیّ، فإن رأیت هل تدلّنی علیه حتّی أدفع إلیه المال الّذی معی، و أبایعه، و إن شئت، فخذ بیعتی «3» له قبل أن تدلّنی علیه. قال: فظنّ/ مسلم ابن عوسجة أنّ القول علی ما یقول، فأخذ علیه الأیمان المغلّظة «4» و المواثیق و العهود، و أنّه یناصح، و یکون عونا لمسلم بن عقیل «5» رحمه اللّه «5» علی عبید اللّه بن زیاد، قال: فأعطاه موثقا من الأیمان ما وثق به مسلم بن عوسجة، [ثمّ «6»] قال [له «6»]: انصرف عنّی الآن یومی هذا حتّی أنظر ما یکون! قال: فانصرف معقل مولی زیاد.
فلمّا کان من الغد أقبل معقل مولی عبید اللّه «7» بن زیاد إلی مسلم بن عوسجة فقال [له «6»]: إنّک کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل، فأدفع إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک فی ذلک؟ فقال: إذا أخبرک یا أخا أهل الشّام! إنّا شغلنا بموت هذا الرّجل شریک بن عبد اللّه، و قد کان من خیار الشّیعة و ممّن یتوالی أهل هذا البیت. فقال معقل مولی عبید اللّه ابن زیاد: و مسلم بن عقیل فی دار هانی؟ فقال: نعم. قال: فقال معقل: فقم بنا إلیه حتّی ندفع إلیه هذا المال و أبایعه.
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- زید فی د: و.
(3)- زید فی د: أنت.
(4)- من د و بر، و فی الأصل: المغلضة- کذا بالضّاد.
(5- 5) لیس فی د.
(6)- من د.
(7)- من د، و فی الأصل و بر: عبد اللّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 589
قال: فأخذ مسلم بن عوسجة بیده، فأدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب «1» به مسلم و قرّبة، و أدناه و أخذ بیعته، و أمر أن یقبض منه ما معه من المال، و قام معقل مولی عبید اللّه ابن زیاد فی منزل هانئ یومه ذلک، حتّی إذا أمسی انصرف إلی عبید اللّه بن زیاد معجبا لما قد ورد علیه من الخبر، ثمّ قال [عبید اللّه] لمولاه: انظر أن تختلف إلی مسلم بن عقیل فی کلّ یوم لئلّا یستریبک، و ینتقل من منزل هانئ «2» إلی مکان غیره، فأحتاج أن ألقی فی طلبه عتبا «3».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 69- 71، 74- 75
و وضع ابن زیاد الرّصد علی مسلم حتّی علم بموضعه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
و أخبر عبید اللّه بن زیاد أنّ مسلم/ بن عقیل فی دار هانئ بن عروة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
و دعا ابن زیاد مولی له، یقال له: معقل، فقال له: خذ هذه الثّلاثة آلاف درهم، ثمّ التمس لنا مسلم بن عقیل و اطلب شیعته و أعطهم الثّلاثة آلاف درهم، و قل لهم: استعینوا بهذه علی حرب عدوّکم، و أعلمهم بأنّک منهم. ففعل ذلک، و جاء حتّی لقی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم، و سمع النّاس یقولون: هذا یبایع للحسین بن علیّ.
و کان یصلّی، فلمّا قضی صلاته، جلس إلیه، فقال له: یا عبد اللّه إنّی امرؤ من أهل الشّام، مولی لذی الکلاع، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل البیت، و حبّ من أحبّهم، و هذه ثلاثة آلاف درهم معی، أردت بها لقاء رجل منهم بلغنی أنّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و کنت أحبّ لقاءه لأعرف مکانه، فسمعت نفرا من المسلمین یقولون: هذا رجل له علم بأمر أهل هذا البیت، و إنّی أتیتک لتقبض منّی هذا المال، و تدلّنی علی صاحبی، فأبایعه. فقال له: أحمد اللّه علی لقائک، فقد سرّنی حبّک إیّاهم، و بنصرة اللّه إیّاک حقّ أهل بیت نبیّه صلّی اللّه علیه و اله، و لقد ساءنی معرفة النّاس إیّای، بهذا الأمر قبل أن یتمّ،
__________________________________________________
(1)- فی د: فترحّب.
(2)- [فی المطبوع: «ابن هانئ»].
(3)- [الصّحیح: «عنتا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 590
مخافة سطوة هذا الطّاغیة الجبّار، أن یأخذ البیعة قبل أن یبرح. و أخذ علیه المواثیق الغلیظة لیناصحنّ و لیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به، ثمّ قال له: اختلف إلیّ أیّاما فی منزلی، فأنا أطلب لک الإذن علی صاحبک، و أخذ یختلف مع النّاس، یطلب ذلک إلیه.
قال: فأقبل ذلک الرّجل الّذی وجّهه عبید اللّه بالمال، یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل و آخر خارج، یسمع أخبارهم و یعلم أسرارهم، و ینطلق بها حتّی یقرّها فی أذن ابن زیاد. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 64- 65
__________________________________________________
(1)- ابن زیاد غلامی داشت به نام «معقل». در این هنگام او را طلبید و سه هزار درهم پول به وی داد و بدو گفت: «به جستجوی مسلم برو و پیروان او را دیدار کن و این سه هزار درهم را به آنها بده و بگو: با این پول تجهیزات جنگی برای جنگ با دشمن تهیّه کنید و به آنها وانمود کن که تو از آنهایی. به این وسیله از جایگاه مسلم و اوضاع و احوالشان اطّلاعی به دست آور و به من گزارش بده.»
معقل پول را برداشت و به دنبال این منظور به مسجد کوفه آمد و در آن‌جا مسلم بن عوسجه اسدی را که مشغول نماز بود، دیدار کرد و شنید که مردم می‌گویند: «این مرد برای حسین بن علیّ از مردم بیعت می‌گیرد.»
معقل نزد مسلم آمد و صبر کرد تا نمازش که به پایان رسید، پیش آمد و گفت: «ای بنده خدا! من مردی از اهل شامم و از زمره قبیله ذی الکلاع محسوب می‌شوم که خدا نعمت دوستی اهل بیت پیغمبر و دوستانشان را به من عطا فرموده، و سه هزار درهم پول همراه من است که می‌خواهم به دست مردی از ایشان که شنیده‌ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله از مردم بیعت می‌گیرد، برسانم. من دوست دارم جای او را بدانم تا او را از نزدیک دیدار کنم و از چند تن از مردم مسلمان شنیدم که تو را نشان می‌دادند و می‌گفتند: «این مرد از وضع این خاندان آگاه است، و من اینک به نزد تو آمده‌ام تا این پول را از من بگیری و مرا به نزد این مردی که در جستجویش هستم ببری تا با او بیعت کنم.»
مسلم بن عوسجه گفت: «سپاس خدای را که مرا موفّق به دیدار تو کرد و از محبّتی که تو نسبت بدین خاندان داری، خرسند گشتم و از این‌که خدا به وسیله تو حقّ اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را یاری می‌کند، خوشحالم. من از ترس این مرد جبّار سرکش خوش نداشتم پیش از آن‌که کار بیعت سر بگیرد، مرا به این سمت بشناسند.»
مسلم پس از این سخنان پیمانهای محکمی از معقل گرفت که از راه خیرخواهی قدمی فراتر نگذارد و جریان را پوشیده دارد. معقل هرگونه پیمانی که مسلم خواست با او ببست و مسلم بن عوسجه (که اطمینان حاصل کرده بود) بدو گفت: «چند روزی به خانه خود من بیا تا در این خلال من از آن مرد که جویایش هستی، برایت اجازه ملاقات بگیرم.»
از آن‌سو مردی را که عبید اللّه برای جاسوسی فرستاده بود، به خانه هانئ راه پیدا کرد و رفت‌وآمدش-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 591
فدعا ابن زیاد مولی له، یقال له: معقل، فقال له «1»: خذ ثلاثة آلاف درهم، و اطلب مسلم بن عقیل، و التمس أصحابه، فإذا ظفرت «2» بواحد منهم أو جماعة «2» فأعطهم هذه «3» الثّلاثة آلاف درهم «3»، و قل لهم: استعینوا بها علی حرب عدوّکم و أعلمهم أنّک منهم، «4» فإنّک لو أعطیتهم إیّاها، لقد «4» اطمأنّوا إلیک و وثقوا «5» بک، و لم یکتموک شیئا من «6» أخبارهم، ثمّ اغد «5» علیهم ورح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل، «7» و تدخل علیه.
ففعل ذلک و جاء «7» «8» حتّی جلس إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم، «9» و هو یصلّی، فسمع قوما، یقولون: هذا یبایع للحسین. فجاء و جلس إلی جنبه حتّی فرغ من صلاته، ثمّ قال: «9» یا عبد اللّه إنّی أمرء من أهل الشّام، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل البیت «10» و حبّ من أحبّهم. و تباکی له، و قال: معی ثلاثة آلاف درهم، «10» أردت بها لقاء رجل منهم، بلغنی أنّه قدم الکوفة یبایع «11» لابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله «11»، فکنت أرید لقاءه، فلم أجد أحدا یدلّنی علیه، و لا أعرف مکانه، فإنّی لجالس فی المسجد الآن «12» إذ سمعت نفرا من المؤمنین، یقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البیت. و إنّی أتیتک لتقبض منّی هذا المال و تدخلنی علی صاحبک، فإنّی أخ من إخوانک و ثقة علیک، و إن شئت
__________________________________________________
- به آن‌جا بسیار شد و کم‌کم کار به جائی رسید که نخستین نفری که وارد خانه می‌شد، او بود و آخرین نفر هم که از آن‌جا بیرون می‌رفت، او بود و هرروز خود گزارشهای کار را مستقیما به اطلاع عبید اللّه می‌رسانید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 95- 96، 97
(1)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(2- 2) [مثیر الأحزان: «بهم»].
(3- 3) [مثیر الأحزان: «دراهم»].
(4- 4) [مثیر الأحزان: «فان فعلت ذلک»].
(5- 5) [مثیر الأحزان: «فاغد»].
(6)- [زاد فی البحار و العوالم و الأسرار: «أمورهم و»].
(7- 7) [مثیر الأحزان: «فجاء معقل»].
(8) (8*) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(9- 9) [مثیر الأحزان: «فقال»].
(10- 10) [مثیر الأحزان: «و تباکی له و معی هذه الدّراهم»].
(11- 11) [مثیر الأحزان: «للحسین»].
(12)- [لم یرد فی مثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 592
أخذت «1» بیعتی له قبل «1» لقائه. فقال له ابن عوسجة: أحمد اللّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک، لتنال الّذی تحبّ، و لینصر اللّه بک أهل بیت نبیّه علیه و علیهم السّلام، و لقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ، مخافة هذه الطّاغیة و سطوته. قال له معقل:
لا یکون إلّا خیرا، خذ البیعة علیّ. فأخذ بیعته و أخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ و لیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به، ثمّ قال: اختلف إلیّ أیّاما فی منزلی، فأنّی طالب لک الإذن «2» علی صاحبک، و أخذ یختلف مع النّاس (8*)، فطلب له الإذن، فأذن له، فأخذ مسلم بن عقیل «2» بیعته، «3» و أمر أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض المال منه «4»، و هو الّذی کان یقبض أموالهم و ما یعین به بعضهم بعضا، و یشتری لهم السّلاح، و کان «5» بصیرا و فارسا من فرسان العرب و وجوه الشّیعة «4»، و أقبل ذلک الرّجل «5» یختلف إلیهم «3»، فهو أوّل داخل و آخر خارج، حتّی فهم ما احتاج إلیه ابن زیاد من أمرهم، فکان یخبره به «4» وقتا، فوقتا «4». «6»
__________________________________________________
(1- 1) [مثیر الأحزان: «البیعة له من قبل»].
(2- 2) [مثیر الأحزان: «فاختلف إلیه أیّاما فادخله علی مسلم و أخذ علیه»].
(3- 3) [حکاه عنه القمی فی نفس المهموم،/ 98- 99 و زاد: «یسمع أخبارهم و یعلم أسرارهم و ینقلها إلی ابن زیاد»].
(4- 4) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(5- 5) [مثیر الأحزان: «من وجوه الشّیعة و فرسانها فجعل معقل»].
(6)- ابن زیاد یکی از غلامان خود را که معقل نام داشت، پیش خواند و به او گفت: «این سه هزار درهم را بگیر و به جستجوی مسلم بن عقیل برو. یاران او را پیدا کن و چون به یک یا چند تن از ایشان دست یافتی، این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: «با این پول برای جنگ با دشمنان کمک بگیرید!» و چنین وانمود کن که تو از آنان هستی؛ زیرا چون تو این پول را به آنان دادی، از تو مطمئن خواهند شد و مورد اعتماد آنان قرار خواهی گرفت و چیزی از کار خود را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و پسین نزد ایشان برو (و رفت‌وآمدت را با ایشان زیاد کن) تا بدانی مسلم بن عقیل در کجا پنهان شده و نزد او برو!»
معقل پول را گرفت و آمد در مسجد بزرگ کوفه نزد مسلم بن عوسجه اسدی نشست. او مشغول نماز بود. پس، از گروهی شنید که می‌گویند: «این مرد برای حسین علیه السّلام از مردم بیعت می‌گیرد.» پس، نزدیک رفت تا پهلوی مسلم بن عوسجة نشست و چون مسلم از نماز فارغ شد، گفت: «بنده خدا! من از اهل شام هستم و خداوند نعمت دوستی خاندان و اهل بیت پیغمبر و دوستی دوستانشان را به من ارزانی داشته.» (این سخنان را می‌گفت) و به دروغ گریه می‌کرد و گفت: «همراه من سه هزار درهم است که می‌خواهم مردی از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 593
المفید، الإرشاد، 20/ 43- 44- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 342- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 191- 192؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 220- 221؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17- 18؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149
ثمّ إنّ عبید اللّه دعا مولی له، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم، و قال له:
«اذهب، حتّی تسأل عن الرّجل الّذی یبایع أهل الکوفة «1»، فأعلمه: أنّک رجل من أهل حمص جئت «2» لهذا الأمر، و هذا مال تدفعه إلیه، لیقوّی «3» به».
فلم یزل یتلطّف، و یرفق، و یسترشد، حتّی دلّ علی شیخ من أهل الکوفة یأخذ
__________________________________________________
- ایشان را دیدار کنم، و به من اطلاع رسیده آن مرد به این شهر آمده و برای پسر دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از مردم بیعت می‌گیرد. و من می‌خواهم او را دیدار کنم و کسی را نیافتم که مرا به سوی او راهنمایی کند و جای او را به من نشان دهد. هم‌اکنون که در مسجد نشسته بودم، از برخی از مؤمنین شنیدم که (تو را نشان داده و) می‌گفتند: این مرد دانای به احوال این خاندان است و من به نزد تو آمده که این پول را از من بگیری و پیش صاحب خودت آن مرد ببری؛ زیرا من از برادران تو هستم و مورد وثوق و اطمینان توأم، و اگر می‌خواهی پیش از آن‌که او را دیدار کنم برای او از من بیعت بگیر؟»
مسلم بن عوسجة گفت: «خدای را سپاسگزاری کنم که توفیق دیدار تو را به من داد و دیدار تو مرا خرسند ساخت تا تو به آرزویت برسی و خداوند به وسیله تو خاندان پیغمبرش علیهم السّلام را یاری کند. و من خوش ندارم مردم مرا به این کار (که رابطه با این خاندان دارم) بشناسند پیش از آن‌که کار ما سرانجام گیرد و این ترس من به خاطر اندیشه و بیمی است که از این مرد سرکش و خشم او در دل دارم.»
معقل گفت: «اندیشه مکن که خبری نیست و خیر است. اکنون از من بیعت بگیر.» پس مسلم از او بیعت گرفت و پیمانهای محکمی با او بست که خیراندیشی کند و جریان را پوشیده دارد.
معقل هر پیمانی خواست، پذیرفت تا او خشنود شد. سپس به او گفت: «چند روزی در خانه من بیا تا من از آن‌که می‌خواهی برایت اجازه دخول بگیرم.»
معقل با آن مردم که به خانه مسلم بن عوسجة می‌رفتند، بدان خانه رفت‌وآمد می‌کرد تا برای او از مسلم بن عقیل اجازه ملاقات گرفت، و (چون به نزد مسلم بن عقیل رفت) آن جناب از او بیعت گرفت، و به ابی ثمامه صائدی دستور فرمود، پول را از او بگیرد. ابا ثمامه این سمت را داشت که پولها و آنچه برخی کمک مالی می‌کردند، می‌گرفت و برای آنان اسلحه خریداری می‌کرد و مردی بینا و از دلاوران عرب و بزرگان شیعه بود. معقل نزد مسلم بن عقیل رفت‌وآمد می‌کرد تا به جایی که نخستین کسی که می‌آمد و آخرین مردی که بیرون می‌رفت، او بود و آنچه ابن زیاد از فهمیدن اوضاع و احوال ایشان بدان نیازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش می‌داد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 43- 44
(1)- فی مط: یبایع علی الکوفة.
(2)- کذا فی الأصل و الطّبری (7: 228) جئت. و فی مط: حیث، و هو خطأ.
(3)- فی مط: لتقوی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 594
البیعة، فلقیه، فأخبره.
فقال الشّیخ: «لقد سرّنی لقاؤک، و ساءنی. أمّا ما سرّنی من ذاک، فما هداک اللّه له، و أمّا ما ساءنی، فإنّ أمرنا لم یستحکم بعد».
قال:
فأدخله علیه، و قبض منه المال، و بایعه، و رجع الرّجل إلی عبید اللّه، فأخبره.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 43
و دعا عبید اللّه بن زیاد مولی یقال له: معقل و قال: خذ ثلاثمائة درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل، و التمس أصحابه، فإذا ظفرت منهم بواحد أو جماعة، فاعطهم هذه الدّراهم، و قل: استعینوا بها علی حرب عدوّکم، فإذا اطمأنّوا إلیک، و وثقوا بک لم یکتموک شیئا من أخبارهم، ثمّ اغد علیهم، و رح حتّی تعرف مستقرّ مسلم بن عقیل.
ففعل ذلک، و جاء حتّی جلس عند مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم، و قال: یا عبد اللّه إنّی امرء من أهل الشّام، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل هذا البیت. فقال له مسلم: أحمد اللّه علی لقائک، فقد سرّنی فی ذلک، و قد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ، مخافة هذا الطّاغیة. فقال له معقل: لا یکون إلّا خیرا، خذ منّی البیعة.
فأخذ بیعته و أخذ علیه المواثیق المغلّظة، لیناصحنّ و لیکتمنّ، ثمّ قال: اختلف إلیّ إیّاما فی منزلی، فإنّی طالب لک الإذن. فأذن له، فأخذ له مسلم بیعته، ثمّ أمر قابض الأموال، فقبض المال منه و أقبل ذلک اللّعین یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل و آخر خارج، حتّی علم ما احتاج إلیه ابن زیاد و کان یخبر به وقتا، فوقتا.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 225
و دعا عبید اللّه بن زیاد مولی له، یقال له: معقل. فقال: هذه ثلاثة ألف درهم، خذها إلیک، و التمس مسلم بن عقیل حیثما کان بالکوفة، فإذا عرفت موضعه، فادخل إلیه و أعلمه أنّک من شیعته، و علی مذهبه؛ و ادفع إلیه هذه الدّراهم، و قل له: استعن بها علی عدوّک، فإنّک إذا دفعت إلیه هذه الدّراهم، وثق بک و اطمأنّ إلیک، و لم یکتمک من أمره شیئا، ثمّ اغد علیّ بالأخبار عنه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 595
فأقبل معقل حتّی دخل المسجد الأعظم، فنظر إلی رجل من الشّیعة، یقال له مسلم ابن عوسجة الأسدیّ، فجلس إلیه، ثمّ قال له: یا عبد اللّه إنّی رجل من أهل الشّام، غیر أنّی أحبّ أهل هذا البیت، و أحبّ من یحبّهم، و معی ثلاثة آلاف درهم، أحببت أن أدفعها إلی رجل بلغنی أنّه قد قدم إلی بلدکم هذا یأخذ البیعة لابن بنت رسول اللّه، فإن رأیت أن تدلّنی علیه حتّی أدفع هذا المال إلیه و أبایعه، و إن شئت، فخذ بیعتی له قبل أن تدلّنی علیه. فظنّ مسلم بن عوسجة أنّ القول علی ما یقوله، فأخذ علیه الأیمان و العهود، أنّه ناصح، و أنّه یکون مع مسلم بن عقیل علی ابن زیاد؛ فأعطاه معقل من العهود؛ ما وثق بها مسلم بن عوسجة؛ ثمّ قال له: انصرف عنّی الآن یومی هذا حتّی أنظر فی ذلک.
فانصرف عنه.
فلمّا کان من الغد، أقبل معقل إلی مسلم بن عوسجة، فقال له: إنّک قد کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرّجل؛ فأدفع إلیه هذا المال، فما الّذی بدا لک من ذلک؟ فقال له: إنّا اشتغلنا بموت هذا الرّجل شریک بن عبد اللّه، و قد کان من خیار الشّیعة؛ و یتولّی أهل هذا البیت. فقال له معقل: و مسلم بن عقیل فی منزل هانئ بن عروة؟ فقال له: نعم، هو فی منزل هانئ بن عروة. فقال معقل: قم بنا إلیه حتّی أدفع له هذا المال. فأخذ بیده، و أدخله علی مسلم بن عقیل، فرحّب به مسلم، و أدناه و أخذ بیعته، و أمر أن یقبض ما معه من المال، و أقام معقل فی منزل هانئ بن عروة یومه، حتّی إذا أمسی انصرف إلی ابن زیاد، فأخبره بأمر مسلم، فبقی ابن زیاد متعجّبا، و قال لمعقل: انظر أن تختلف إلی مسلم فی کلّ یوم، و لا تنقطع عنه، فإنّک إن قطعته استرأبک. و تنحی عن منزل هانئ إلی منزل آخر، فألقی فی طلبه عناء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 201، 202
ثمّ إنّ عبید اللّه أعطی مولاه معقل ثلاثة آلاف درهم، و قال له: اذهب حتّی تسأل عن الرّجل الّذی یبایعه أهل الکوفة، فأعلمه أنّک رجل من أهل حمص، جئت لهذا الأمر و هذا مال تدفعه لتتقوّی به. فلم یزل یتلطّف و یسترشد حتّی دلّ علی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، و کان الّذی یأخذ البیعة، فأدخله علی مسلم، و قبض منه المال، و بایعه، و رجع معقل إلی عبید اللّه، فأخبره.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 91
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 596
فقال عبید اللّه لمولی له: هذه ثلاثة آلاف درهم، خذها و سل عن الّذی بایع [من] أهل الکوفة، و أعلمه أنّک من حمص، و قل له: خذ هذا المال تقوّی به. فمضی، فسلّمه إلیه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 325
و دعا ابن زیاد مولی له، و أعطاه ثلاثة آلاف درهم، و قال له: اطلب مسلم بن عقیل و أصحابه و ألقهم، و أعطهم هذا المال، و أعلمهم أنّک منهم، و اعلم أخبارهم. ففعل ذلک، و أتی مسلم بن عوسجة الأسدیّ بالمسجد، فسمع النّاس یقولون: هذا یبایع للحسین- و هو یصلّی- فلمّا فرغ من صلاته، قال له: یا عبد اللّه إنّی امرؤ من أهل الشّام، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل هذا البیت، و هذه ثلاثة آلاف درهم أردت بها لقاء رجل منهم، بلغنی أنّه قدم الکوفة، یبایع لابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قد سمعت نفرا یقولون: إنّک تعلم أمر هذا البیت، و أنّی أتیتک لتقبض المال، و تدخلنی علی صاحبک أبایعه، و إن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائی إیّاه. فقال: لقد سرّنی لقاؤک إیّای لتنال الّذی تحبّ و ینصر اللّه بک أهل بیت نبیّه، و قد ساءنی معرفة النّاس هذا الأمر منّی قبل أن یتمّ، مخافة هذا الطّاغیة، و سطوته.
فأخذ بیعته و المواثیق المعظّمة، لیناصحنّ و لیکتمنّ، و اختلف إلیه أیّاما لیدخله علی مسلم ابن عقیل.
ثمّ إنّ مولی ابن زیاد الّذی دسّه بالمال، اختلف إلی مسلم بن عوسجة بعد موت شریک، فأدخله علی مسلم بن عقیل، فأخذ بیعته، «1» و قبض ماله، و جعل یختلف إلیهم، و یعلم أسرارهم و ینقلها إلی ابن زیاد. «2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- زیاد هم یکی از موالی (غلامان) خود را خواند و به او سه هزار درهم داد و گفت: «به تجسس و خبریابی مسلم بکوش و به شیعیان نزدیک شو و این وجه نقد را به آنها بده و به آنها بگو: من نیز با شما هستم و در ضمن اخبار آنها را تجسس و تحقیق کن.»
او هم به کار خود پرداخت و نزد مسلم بن عوسجه اسدی در مسجد رفت. در آن‌جا شنید که این (مسلم) برای حسین بیعت می‌گیرد. او در آن هنگام مشغول نماز بود. آن غلام صبر کرد تا نماز وی پایان یافت. به او نزدیک شد و گفت: «ای بنده خدا! من مردی از اهل شام هستم که خداوند مرا مشمول نعمت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 597
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 269، 270- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 95، 98
ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد حیث خفی علیه حدیث مسلم، دعا مولی له یقال له: معقل، فأعطاه أربعة آلاف درهم، کما ذکر فی کتاب إعلام الوری بأعلام الهدی، و أمره بحسن التّوصّل إلی من یتولّی البیعة، و قال: أعلمه أنّک من أهل حمص، جئت لهذا الأمر. فلم یزل یتلطّف، حتّی وصل إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، فأدخله إلی مسلم، فبایعه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15
فدعا مولی له، فأعطاه ثلاثة ألف درهم، و قال: اذهب، فسل عن الرّجل الّذی یبایعه أهل الکوفة، فأعلمه أنّک من شیعته، و ادفع إلیه هذا المال لیتقوّی به. فلم یزل یتلطّف حتّی دخل علی مسلم بن عقیل و عنده هانئ بن عروة، فبایعه و دفع إلیه المال. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
__________________________________________________
- خود فرموده و مرا دوست‌دار اهل بیت (خاندان پیغمبر) کرده. من سه هزار درهم وجه نقد دارم که می‌خواهم آن را به یکی از آنها (افراد خاندان) بدهم. شنیده‌ام که یکی از آنها وارد کوفه شده و برای حسین بیعت می‌گیرد و نیز شنیده‌ام که تو بر کارهای این خاندان آگاهی و من این مال را به تو می‌دهم و می‌خواهم من را نزد او ببری تا بیعت کنم و اگر بتوانی، قبل از دیدار، بیعت مرا برای او بگیر.»
او (مسلم بن عوسجه) گفت: «من از ملاقات و پیشنهاد تو بسیار خرسندم. خداوند تو را با یاری خانواده پیغمبر پیروز و مظفر بدارد؛ ولی من از این‌که مردم بر این کار قبل از انجام آن آگاه شده‌اند، بسیار دلتنگم؛ زیرا می‌ترسم این مرد جبار خونخوار (عبید اللّه) بر کار ما واقف شود.»
آن‌گاه به او سوگند داد و بر او عهد و میثاق عظیم گرفت که آن کار مخفی و مکتوم باشد. آن‌گاه چند روز نزد او رفت‌وآمد کرد که او را نزد مسلم ببرد.
سپس غلام ابن زیاد که با دادن وجه نقد جاسوسی می‌کرد و نزد مسلم بن عوسجه رفت‌وآمد داشت، پس از مرگ شریک نزد مسلم بن عقیل رفت. مسلم بیعت از او گرفت و وجه نقد را هم دریافت کرد. او هم مراوده و رفت‌وآمد می‌کرد و بر اسرار آنها آگاه می‌شد و عبید اللّه را بر آن اسرار واقف می‌کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 118، 121
(1)- و عبید اللّه را مقبل نام (معقل) غلامی بود. او را به جاسوسی فرستاد تا از جمله شیعیان خبر مسلم می‌پرسید؛ چون احوال مسلم بدانست، او را در خانه هانی یافت و عبید اللّه را خبر کرد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 273- 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 598
و کان عبید اللّه قد وضع المراصد علیه، فلمّا علم أنّه فی دار هانئ [...] «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 45
قال: و کان عبید اللّه بن زیاد، قد أعطی مولی له ثلاثة آلاف درهم، و أمره أن یتلطّف فی الدّخول علی مسلم بن عقیل و أصحابه، و قال: أعطهم هذا المال، و أعلمهم أنّک منهم و اعلم أخبارهم.
ففعل، و أتی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فقال له: «یا عبد اللّه، إنّی امرؤ من أهل الشّام، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل البیت، و هذه ثلاثة آلاف درهم أردت بها لقاء رجل منهم بلغنی أنّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قد سمعت نفرا یقولون: إنّک تعرف أمر هذا البیت، و إنّی أتیتک لتقبض المال، و تدخلنی علی صاحبک أبایعه، و إن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائه». فقال: «لقد سرّنی لقاؤک إیّای لتنال الّذی تحبّ، و ینصر اللّه بک أهل بیت نبیّه، و قد ساءنی معرفة النّاس هذا الأمر من قبل أن یتمّ، مخافة هذا الطّاغیة و سطوته». فأخذ بیعته و المواثیق المعظّمة لیناصحنّ و لیکتمنّ.
و اختلف إلیه أیّاما، حتّی أدخله علی مسلم بن عقیل، فأخذ بیعته و قبض ماله، و ذلک بعد موت شریک، و جعل یختلف إلیهم و یعلم أسرارهم، و ینقلها إلی ابن زیاد.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 392- 393
ثمّ دعا مولی له، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم، و قال: اذهب حتّی تسأل عن الّذی یبایع أهل الکوفة، فقل: أنا غریب، جئت بهذا المال یتقوّی به. فخرج و تلطّف حتّی دخل علی رجل یلی البیعة، فأدخله علی مسلم، و أعطاه الدّراهم. و بایعه، و رجع، فأخبر عبید اللّه.
[بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206
فلمّا استقرّ أمره، أرسل مولی أبی رهم- و قیل کان مولی له، یقال له معقل- و معه
__________________________________________________
(1)- ابن زیاد کارآگاهانی بر مسلم گماشته بود و دانست که او در خانه هانی است.
فهری، ترجمه لهوف،/ 45
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 599
ثلاثة آلاف درهم فی صورة قاصد من بلاد حمص، و أنّه إنّما جاء لهذه البیعة، فذهب ذلک المولی، فلم یزل یتلطّف و یستدلّ علی الدّار الّتی یبایعون بها مسلم بن عقیل، حتّی دخلها، و هی دار هانئ بن عروة الّتی تحوّل إلیها من الدّار الأولی، فبایع، و أدخلوه علی مسلم بن عقیل، فلزمهم أیّاما، حتّی اطّلع علی جلیّة أمرهم، فدفع المال إلی أبی ثمامة الصّائدیّ «1» بأمر مسلم بن عقیل- و کان هو الّذی یقبض ما یؤتی به من الأموال، و یشتری السّلاح- و کان من فرسان العرب، فرجع ذلک المولی، و أعلم عبید اللّه بالدّار و صاحبها. ا
بن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 153
فلمّا نزل عبید اللّه القصر، دعا مولی له، فدفع إلیه ثلاثة آلاف درهم، فقال: اذهب حتّی تسأل عن الرّجل الّذی یبایعه أهل الکوفة، فادخل علیه، و أعلمه أنّک من حمص، و ادفع إلیه المال و بایعه. فلم یزل المولی یتلطّف، حتّی دلّوه علی شیخ یلی البیعة، فذکر له أمره، فقال: لقد سرّنی إذ هداک اللّه، و ساءنی، أنّ أمرنا لم یستحکم. ثمّ أدخله علی مسلم ابن عقیل، فبایعه، و دفع له المال، و خرج حتّی أتی عبید اللّه، فأخبره. «2» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332- 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فلم یزل یتهدّد النّاس بأجناد الشّام، و یعدهم بالجوائز و الإکرام، حتّی نقضوا بیعة الحسین علیه السّلام و بایعوا یزید.
و کان مسلم یتخفّی، فلم یزل ابن زیاد یضع علیه المراصد حتّی علم بمکانه.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «العامریّ].
(2)- و القصه، ابن زیاد چون بر سریر حکومت کوفه متمکّن گشت، به جستجوی مسلم کمر سعی و اهتمام بر میان بست و غلامی معقل نام را سه هزار درهم داد تا نزدیکی از شیعه برده اظهار محبت اهل بیت کند و التماس ملاقات مسلم بن عقیل نماید. و چون آن شیعی او را پیش مسلم برد، آن وجه را به مسلم دهد تا بر وی اعتماد کنند. آن‌گاه خبر بدان بداختر رساند و معقل به موجب فرموده بدین حیله با مسلم رضی اللّه عنه ملاقات کرده با عبید اللّه گفت که: «او در خانه هانی بن عروه است.»
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 42
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 600
ثمّ إنّ ابن زیاد، بعث فی طلب مسلم، و بذل علی ذلک الجوائز و العطایا الخطیرة و کان ممّن رغب فی ذلک العطاء مولی لابن زیاد یقال له: معقل. فخرج یدور الکوفة، و یتحیّل علی الاستطلاع علی خبر مسلم إلی أن وقع علی خبره أنّه عند هانئ، أرشده علیه رجل یقال له: مسلم بن عوسجة، قال له: إنّی ثقة من ثقاته، و عندی کتمان أمره، و قد أحببت أن ألقاه لأبایعه، و حلف لذلک الرّجل بالأیمان المؤکّدة علی ذلک. فلمّا أدخله علی مسلم و هانئ، أخذ أخبارهما علی الحقیقة، و أوصلهما إلی ابن زیاد.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 424- 425
قال أبو مخنف: فلمّا دخل ابن زیاد (لعنه اللّه) قصر الإمارة، دعا مولی له یقال له:
معقل، و کان داهیة دهماء، فأعطاه ثلاثة آلاف درهم، و قال له: خذ هذه الدّراهم، و اسأل عن مسلم بن عقیل، و اعطها له، و قل له: استعن بها علی عدوّک. و أظهر له الإخلاص، و آتنی بخبره.
فأخذ معقل الدّراهم، و جعل یدور فی الکوفة حتّی أرشدوه إلی مسلم بن عوسجة رضی اللّه عنه، و هو یصلّی فی المسجد، فلمّا فرغ من صلاته، قام إلیه معقل و اعتنقه و أظهر له الإخلاص و قال: یا أبا عبد اللّه، اعلم أنّی رجل شامیّ، و قد أنعم اللّه تعالی علیّ بحبّ أهل البیت علیهم السّلام، و معی ثلاثة آلاف درهم، و قد أحببت أن ألقی الرّجل الّذی یبایع النّاس لابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و قد أتیتک لتقبل منّی هذه الدّراهم، و تدخلنی علی صاحبک، فإنّی ثقة من ثقاته، و عندی کتمان أمره. فقال مسلم بن عوسجة رضی اللّه عنه: یا أخا العرب اعزب عن هذا الکلام، ما لنا و لأهل البیت، و ما أصاب الّذی أرشدک إلیّ. فقال معقل:
إن کنت لم تطمئن بی، فخذ المواثیق و العهود علیّ. ثمّ حلف له بالأیمان المؤکّدة، و لم یزل یحلف حتّی أدخله علی ابن عقیل، و خبّره بخبره، فوثق مسلم علیه السّلام و أخذ علیه البیعة، و أعطی أبا ثمامة المال، و کان هو الّذی یقبض الأموال و یشتری السّلاح، و کان فارسا من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 601
فرسانهم، فصار معقل (لعنه اللّه) یأخذ أسرارهم، فلمّا استقصی أخبارهم دخل علی ابن زیاد (لعنه اللّه)، و أخبره بجمیع ما کان من خبر مسلم بن عقیل علیه السّلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 28- 29
و لمّا خفی علی ابن زیاد أمر مسلم عمد إلی التّجسّس. فدعا غلاما له اسمه معقل، و دفع إلیه أربعة آلاف درهم و أمره بحسن التّوصّل إلی أصحاب مسلم و إن یدفع إلیهم المال لیستعینوا به و یظهر لهم أنّه منهم من أهل حمص، فجاء إلی مسلم بن عوسجة، فاغترّ بکلامه و أدخله علی مسلم بن عقیل، فأخبر ابن زیاد بکلّ ما أراد، و بلغ الّذین بایعوا مسلما خمسة و عشرین ألف رجل.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
و لمّا خفی علی ابن زیاد حدیث مسلم دعی مولی له، یقال له: معقل، فأعطاه ثلاثة آلاف أو أربعة آلاف درهم و أمره بحسن التّوصّل إلی أصحاب مسلم و أن یدفع إلیهم المال، و یقول لهم: استعینوا به علی حرب عدوّکم و یعلّمهم أنّه من أهل حمص، و یظهر لهم أنّه منهم. و قال له: إنّک لو قد أعطیتهم المال اطمأنّوا إلیک و وثقوا بک، فتردّد إلیهم حتّی تعرف مقرّ مسلم و تدخل علیه. فجاء معقل، حتّی جلس إلی مسلم بن عوسجة الأسدیّ فی المسجد الأعظم، و هو یصلّی، فسمع قوما یقولون: هذا یبایع للحسین علیه السّلام.
فقال له معقل: إنّی امرؤ من أهل الشّام، أنعم اللّه علیّ بحبّ أهل هذا البیت، و من أحبّهم.
و تباکی له، و قال: معی ثلاثة آلاف درهم، أردت بها لقاء رجل منهم، بلغنی أنّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، فاغترّ ابن عوسجة بذلک، فأخذ بیعته و أخذ علیه المواثیق المغلّظة، لیناصحنّ و لیکتمنّ، ثمّ أدخله علی مسلم، فأخذ بیعته و أمر أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض المال منه، و هو الّذی کان یقبض أموالهم و ما یعین به بعضهم بعضا و یشتری لهم به السّلاح، و کان بصیرا و فارسا من فرسان العرب و وجوه الشّیعة. و أقبل معقل یختلف إلیهم، فهو أوّل داخل و آخر خارج، حتّی فهم ما احتاج إلیه ابن زیاد، فکان یخبره وقتا وقتا.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 46- 47
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 602
و أخذت الشّیعة تختلف إلی مسلم بن عقیل فی دار هانئ علی تستّر و استخفاء من ابن زیاد و تواصوا بالکتمان، فخفی علی ابن زیاد موضع مسلم، فدعا «معقلا» مولاه، و أعطاه ثلاثة آلاف، و أمره أن یلقی الشّیعة، و یعرفهم أنّه من أهل الشّام مولی لذی الکلاع، و قد أنعم اللّه علیه بحبّ أهل بیت رسوله، و بلغه قدوم رجل منهم إلی هذا المصر داعیة للحسین، و عنده مال یرید أن یلقاه و یوصله إلیه. فدخل «معقل» الجامع الأعظم و رأی مسلم بن عوسجة الأسدیّ یصلّی، فلمّا فرغ دنا منه و قصّ علیه حاله، فدعا له مسلم بالخیر و التّوفیق، و أدخله علی ابن عقیل، فدفع إلیه المال و بایعه و سلّمه إلی أبی ثمامة الصّائدیّ، و کان بصیرا شجاعا، و من وجوه الشّیعة عیّنه مسلم لقبض ما یرد علیه من الأموال لیشتری به سلاحا.
فکان ذلک الرّجل یختلف إلی مسلم کلّ یوم، فلا یحجب عنه، و یتعرّف الأخبار و یرفعها إلی ابن زیاد عند المساء.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 176- 177
و أخذت الشّیعة بعد ذلک تختلف إلی دار هانئ بتکتّم من ابن زیاد و استخفاء، فأراد ابن زیاد التّطلّع علی مسلم و مرکز قیادته و جلیّة أمره، فدعا مولاه (معقلا)- و کان زکیّا- و أعطاه مبلغ ثلاثة آلاف درهم، و أمره بالتّجسّس علی مسلم و التماس أصحابه و إعطائهم الأموال لیطمئنّوا به، و لم یکتموه شیئا من أخبارهم.
فمضی (معقل) لتحقیق مهمّته، فأقبل و دخل المسجد فرأی مسلم بن عوسجة یصلّی فیه، فسأل عنه، فقیل له: هذا یبایع للحسین بن علیّ علیه السّلام فجاء و جلس إلی جنبه حتّی إذا فرغ من صلاته، سلّم علیه و أظهر له: أنّه رجل من أهل الشّام، و أنّه مولی لذی الکلاع الحمیریّ، و ممّن أنعم اللّه علیه بحبّ أهل البیت علیهم السّلام و حبّ من أحبّهم. و تباکی له، و قال له: إنّ عنده ثلاثة آلاف درهم یرید بها لقاء رجل من أهل البیت بلغه أنّه قدم الکوفة یبایع لابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. و ممّا قال له: «إنّی أتیتک لتقبض هذا المال منّی و تدخلنی علی صاحبک فأبایعه، فإنّی أخ من إخوانک و ثقة علیک و إن شئت أخذت بیعتی له قبل لقائه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 603
فقال له مسلم بن عوسجة: أحمد اللّه علی لقائک إیّای، فقد سرّنی ذلک لتنال الّذی تحبّ، و لینصر اللّه بک أهل بیت نبیّه، و لقد ساءنی معرفة النّاس إیّای بهذا الأمر قبل أن یتمّ، مخافة هذا الطّاغیة و سطوته. قال له (معقل): لا یکون إلّا خیرا، خذ البیعة علیّ.
فأخذ مسلم بیعته قبل أن یبرح، و أخذ علیه المواثیق المغلّظة لیناصحنّ و لیکتمنّ.
فأعطاه (معقل) من ذلک ما رضی به. و وعده مسلم بأخذ الإذن له بعد یومین أو ثلاثة.
فانصرف (معقل) و أخذ یختلف مع النّاس فی هذه المدّة حتّی أخذ له الإذن بالدّخول علی مسلم بن عقیل فی دار هانئ بن عروة، فدخل علیه، و بایع للحسین علیه السّلام علی یده و ذلک بعد موت شریک الهمدانیّ. و أمر مسلم أبا ثمامة الصّائدیّ بقبض المال منه- و کان قد عیّنه مسلم لقبض الأموال من النّاس و تجهیزهم بما یحتاجونه من السّلاح و العتاد-.
و ظلّ (معقل) بعد ذلک یختلف إلی دار هانئ کلّ صباح و مساء، فهو أوّل داخل و آخر خارج، فینطلق بجمیع الأخبار و الأسرار، فیقرّها فی أذن ابن زیاد.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 224- 225
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 604

ابن زیاد یأمر بحضور هانئ عنده‌

و أرسل إلی هانئ بن عروة، و هو یومئذ ابن بضع و تسعین سنة.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59
قال: فأرسل ابن زیاد إلی هانئ، فدعاه، فقال: إنّی شاک لا أستطیع النّهوض. فقال:
ائتونی به و إن کان شاکیا. قال: فأخرج له دابّة، فرکب و معه عصاه، و کان أعرج، فجعل یسیر قلیلا، و یقف. و یقول: ما لی أذهب إلی ابن زیاد.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 4- 5
و وجّه [ابن زیاد] محمّد بن الأشعث الکندیّ، و أسماء بن خارجة بن حصین الفزاریّ إلی هانئ بن عروة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337، أنساب الأشراف، 2/ 80
فبعث إلیه ابن زیاد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
ثمّ إنّ محمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة دخلا علی ابن زیاد مسلّمین «1»، فقال لهما:
ما فعل هانئ بن عروة؟ فقالا: أیّها الأمیر، إنّه علیل منذ أیّام. فقال ابن زیاد: و کیف قد بلغنی أنّه یجلس علی باب داره عامّة نهاره؟ فما یمنعه من إتیاننا و ما یجب علیه من حقّ التّسلیم؟ قالا: سنعلمه ذلک، و نخبره باستبطائک إیّاه. فخرجا من عنده، و أقبلا حتّی دخلا علی هانئ بن عروة، فأخبراه بما قال لهما ابن زیاد، «2» و ما قالا له، «2» ثمّ قالا له:
أقسمنا علیک إلّا قمت معنا إلیه السّاعة، لتسلّ سخیمة قلبه. «3» فدعا ببغلته، فرکبها، و مضی معهما حتّی إذا دنا من قصر الإمارة خبثت نفسه، فقال لهما: إنّ قلبی قد أوجس من هذا الرّجل خیفة. قالا: و لم تحدّث نفسک بالخوف، و أنت بری‌ء السّاحة؟ «4»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(4)- پس از آن، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه پیش ابن زیاد آمدند که بر او سلام دهند. ابن زیاد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 605
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 237- 238- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 316
و قال عبید اللّه لوجوه أهل الکوفة: «1» ما لی أری «1» هانئ بن عروة لم یأتنی «2» فیمن أتانی «2»! قال: فخرج إلیه محمّد بن الأشعث فی «3» ناس من قومه «3» و هو علی باب داره، فقالوا «4»: إنّ الأمیر قد ذکرک و استبطأک. فانطلق إلیه «5»، «6» فلم یزالوا به حتّی رکب «6» معهم.
[بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 348- 349- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 424- 425؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «7»، 4/ 336
فأرسل إلی أسماء بن خارجة و محمّد بن الأشعث، فقال: ائتیانی بهانئ. فقالا له: إنّه
__________________________________________________
- به آن دو گفت: «هانی بن عروة در چه حال است؟»
گفتند: «ای امیر! مدتی است بیمار است.»
ابن زیاد گفت: «چگونه؟ و حال آن‌که به من خبر رسیده است که او تمام روز بر در سرای خود می‌نشیند. چه چیز مانع از آمدن او پیش من شده است که بیاید و شرط فرمانبرداری خود را ادا کند؟»
گفتند: «ما این موضوع را به اطلاعش می‌رسانیم و می‌گوییم که مدتهاست منتظر آمدن اویی.»
آن دو از پیش ابن زیاد به خانه هانی آمدند و سخنان او را به اطلاع هانی رساندند و پاسخ خود را به ابن زیاد برای هانی گفتند و او را سوگند دادند که همان دم با ایشان به خانه ابن زیاد برود تا کینه را از قلب او بیرون آورد.
هانی استر خود را خواست و سوار شد و همراه آن دو حرکت کرد، ولی همین‌که نزدیک قصر حکومتی رسیدند، هانی بددل شد و به آن دو گفت: «دل من از این مرد بیمناک است.»
گفتند: «با آن‌که ساحت تو پاک و مبری است، چرا سخن از ترس می‌گویی؟»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 284
(1- 1) [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «ما بال»].
(2- 2) [فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فیمن أتی» و لم یرد فی الإصابة و تهذیب ابن بدران].
(3- 3) [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «أناس منهم، فأتوه» و فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «أناس من وجوه أهل الکوفة»].
(4)- [زاد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران: «له»].
(5)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «به»].
(6- 6) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «فرکب»].
(7)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 606
لا یأتی إلّا بالأمان. قال: و ما له و للأمان! و هل أحدث حدثا! انطلقا، فإن لم یأت إلّا بأمان، فآمنّاه. فأتیاه، فدعواه، فقال: إنّه إن أخذنی، قتلنی. فلم یزالا به حتّی جاءا به.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 360- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 101- 102
قال: و کان هانئ یغدو و یروح إلی عبید اللّه، فلمّا نزل به مسلم انقطع من الاختلاف و تمارض، فجعل لا یخرج، «1» فقال ابن زیاد لجلسائه: ما لی لا أری هانئا! فقالوا: هو شاک. فقال: لو علمت بمرضه لعدته! «1»
قال أبو مخنف: فحدّثنی المجالد بن سعید، قال: دعا عبید اللّه محمّد بن الأشعث و أسماء ابن خارجة.
قال أبو مخنف: حدّثنی الحسن بن عقبة المرادیّ أنّه بعث معهما عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ.
قال أبو مخنف: و حدّثنی نمیر بن وعلة، عن أبی الودّاک، قال: کانت روعة أخت عمرو بن الحجّاج تحت هانئ بن عروة، و هی أمّ یحیی بن هانئ. فقال لهم: ما یمنع هانئ ابن عروة من إتیاننا؟ قالوا: ما ندری أصلحک اللّه! و إنّه لیتشکّی. قال: قد بلغنی أنّه قد برأ، و هو یجلس علی باب داره، فالقوه، فمروه ألّا یدع ما علیه فی ذلک من الحقّ، فإنّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب. فأتوه حتّی وقفوا علیه عشیّة و هو جالس علی بابه، فقالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر؛ فإنّه قد ذکرک، و قد قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته؟ فقال لهم: الشّکوی تمنعنی. فقالوا له: یبلغه أنّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، و قد استبطأک، و الإبطاء و الجفاء لا یحتمله السّلطان، أقسمنا علیک لما رکبت معنا.
فدعا بثیابه، فلبسها، ثمّ دعا ببغلة، فرکبها حتّی إذا دنا من القصر؛ کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی و اللّه لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ قال: أیّ عمّ، و اللّه ما أتخوّف علیک شیئا، و لم تجعل علی نفسک سبیلا، و أنت بری‌ء؟ و زعموا أنّ أسماء لم یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبید اللّه؛ فأمّا محمّد فقد علم
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 607
به.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 364- 365- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 312، 317
زاد الحسین بن نصر فی حدیثه: فأرسل إلی هانئ. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1)- گوید: عبید اللّه بن زیاد به سران مردم کوفه گفت: «چرا هانی بن عروه جزو کسانی که پیش من آمده‌اند، نیامده است.»
گوید: محمّد بن اشعث با کسانی از قومش پیش هانی رفتند. وی بر در خانه خویش بود. بدو گفتند:
«امیر از تو سخن کرد و در انتظار تو است. پیش وی برو!»
و چندان بگفتند که با آنها سوار شد.
گوید: و چون عبید اللّه بازگشت اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث را پیش خواند و گفت: «هانی را پیش من آرید».
گفتند: «تا امان نگیرد، نمی‌آید.»
گفت: «امان برای چه؟ مگر کاری کرده. بروید اگر بی‌امان گرفتن نیامد، امانش دهید.»
گوید: «آنها پیش هانی رفتند و او را بخواندند.»
گفت: «اگر مرا به دست آرد، می‌کشدم.»
امّا چندان اصرار کردند تا او را بیاوردند.
گوید: و چنان بود که هانی پیش ابن زیاد رفت‌وآمد داشت و چون مسلم پیش او منزل گرفت، از رفت‌وآمد بازماند و بیماری نمود و بیرون نمی‌رفت. ابن زیاد به همنشینان خویش گفت: «چرا هانی را نمی‌بینم؟»
گفتند: «بیمار است».
گفت: «اگر دانسته بودم بیمار است، عیادتش کرده بودم.»
مجالد بن سعید گوید: عبید اللّه، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه را خواست.
ابو مخنف از گفته حسن بن عقبه مرادی آورده که عمرو بن حجاج زبیدی را نیز همراه آنها کرد.
و هم ابو مخنف از گفته ابی الوداک آورده که روعه خواهر عمرو بن حجاج زن هانی بن عروه بود و مادر یحیی بن هانی بود.
گوید: عبید اللّه به آنها گفت: «چرا هانی پیش ما نمی‌آید؟»
گفتند: «خدایت قرین صلاح بدارد. نمی‌دانیم. گویی بیمار بود.»
گفت: «شنیده‌ام بهی یافته و بر در خانه خود می‌نشیند. ببینیدش و بگویید، تکلیفی را که بر عهده دارد وا نگذارد که خوش ندارم کسانی همانند وی از سران عرب به نزد من تباه شوند.»
گوید: آن دو کس (یا سه کس) پیش هانی رفتند و شامگاهی او را بدیدند که بر در خانه‌اش نشسته بود. گفتند: «چرا به دیدار امیر نمی‌آیی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 608
قال: ثمّ دعا عبید اللّه [بن] زیاد محمّد «1» بن الأشعث بن قیس و أسماء بن خارجة الفزاریّ و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فقال: خبّرونی عنکم ما الّذی یمنع هانئ بن عروة من المصیر إلینا؟ فقالوا: إنّه مریض. فقال عبید [اللّه- «2»] بن زیاد: قد کان مریضا غیر أنّه قد برأ من علّته و یجلس علی باب داره، فعلیکم أن تصیروا إلیه، و تأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن «3» أستفسر رجلا مثله، لأنّی لم أزل له مکرما.
فقالوا: نفعل أصلح اللّه الأمیر، نلقاه فی/ ذلک، و نأمره بما تحبّ.
ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث و عمرو بن الحجّاج و أسماء بن خارجة، فقال: صیروا إلی «4» هانئ بن عروة، فاسألوه أن یصیر إلینا، فإنّا نرید مناظرته «5».
قال: فرکب «6» القوم و ساروا إلی هانئ، و إذا به جالس علی باب داره، فسلّموا علیه، و قالوا [له- «7»]: ما الّذی یمنعک من إتیان/ هذا الأمیر؟ فقد ذکرک غیر مرّة. فقال: و اللّه
__________________________________________________
- گفت: «بیماری نمی‌گذارد.»
گفتند: «به او گفته‌اند که هرشب بر در خانه خویش می‌نشینی، در انتظار تو است. حاکم انتظار و کناره‌گیری را تحمل نمی‌کند. تو را به خدا با ما برنشین.»
گوید: هانی جامه‌های خویش را خواست و بپوشید و استری خواست و برنشست و چون نزدیک قصر رسید، گویی چیزی از آنچه بود به خاطرش گذشت و به حسان بن اسماء بن خارجه گفت:
«برادرزاده! به خدا من از این مرد بیمناکم. رأی تو چیست؟»
گفت: «به خدا عمو جان، درباره تو از چیزی نگرانی ندارم. چرا خویشتن را آشفته می‌داری؟»
گویند: اسماء نمی‌دانسته بود، عبید اللّه او را برای چه فرستاده؛ امّا محمد می‌دانسته بود.
راوی به دنبال این حدیث چنین گوید: که ابن زیاد کس پیش هانی فرستاد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918، 2934، 2939- 2940، 2976
(1)- فی د: بمحمّد.
(2)- من د و بر.
(3)- لیس فی د.
(4)- من د و بر، و فی الأصل: لی.
(5)- فی د: مناضرته- کذا بالضّاد.
(6)- فی د: فرکبوا.
(7)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 609
ما یمنعنی من المصیر إلیه إلّا العلّة. فقالوا له: صدقت، و لکنّه «1» بلغه عنک أنّک تقعد علی باب دارک عشیّة، و استبطأک، و الإبطاء و الجفاء لا یحتمله السّلطان من مثلک، لأنّک سیّد فی عشیرتک و نحن نقسم علیک إلّا رکبت معنا إلیه. قال: فدعا هانئ ثیابه، و لبسها، و دعا بغلة له، فرکبها؛ و سار مع القوم، حتّی إذا صار إلی باب قصر الإمارة کأنّ نفسه أحسّت بالشّرّ، فالتفت إلی حسّان بن أسماء بن خارجة، فقال له: یا ابن أخی إنّ نفسی تحدّثنی بالشّرّ. فقال له حسّان: سبحان اللّه یا عمّ! لا أتخوّف علیک، فلا تحدّثک نفسک بشی‌ء من هذا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 75- 76، 78- 80
فأرسل إلیه. فقال: إنّی شاک، لا أستطیع. فقال: ائتونی به، و إن کان شاکیا.
فأسرجت له دابّة، فرکب «2» و معه عصا، و کان أعرج، فجعل یسیر قلیلا قلیلا، ثمّ یقف، و یقول: ما أذهب إلی ابن زیاد.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
فوجّه محمّد بن الأشعث بن قیس إلی هانئ.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
فدعا هانئا.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
قال: فقال المدائنیّ عن أبی مخنف عن عبد الملک بن نوفل بن مساحق عن عثمان بن أبی زرعة، قال: فقال ابن زیاد یوما: ما یمنع هانئا منّا؟ فلقیه ابن الأشعث و أسماء بن خارجة، فقالا له: ما یمنعک من إتیان الأمیر و قد ذکرک؟ فأتاه. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 65- 66
__________________________________________________
(1)- فی د: لکن.
(2)- [جواهر المطالب: «فوثب»].
(3)- روزی ابن زیاد به حاضرین در مجلس خود گفت: «چرا هانی به دیدار ما نمی‌آید!»
ابن اشعث و اسماء بن خارجه هانئ را دیدار کرده و گفتند: «امیر سراغ تو را می‌گرفت. چرا به دیدن او نمی‌آیی؟» هانی که این سخن را شنید، به مجلس ابن زیاد حاضر شد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 97
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 610
و خاف هانئ بن عروة عبید اللّه علی نفسه، فانقطع عن حضور مجلسه، و تمارض، فقال ابن زیاد لجلسائه: ما لی لا أری هانئا؟ فقالوا: هو شاک «1». فقال: لو علمت بمرضه لعدته. و دعا محمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، «2» و کانت رویحة بنت عمرو تحت هانئ بن عروة، و هی أمّ یحیی بن هانئ، «2» فقال لهم: «3» ما یمنع هانئ بن عروة «4» من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری، و قد قیل إنّه یشتکی. قال: قد بلغنی أنّه قد برأ، و هو یجلس علی باب داره، فالقوه و مروه ألّا یدع ما علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب. فأتوه حتّی وقفوا علیه عشیّة و هو جالس علی بابه، و قالوا له: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه قد ذکرک، و قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته. فقال لهم: الشّکوی تمنعنی. فقالوا له: قد بلغه أنّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، و قد استبطأک و الإبطاء و الجفاء لا یحتمله السّلطان، «5» أقسمنا علیک لما رکبت «6» معنا. «5» فدعا بثیابه، فلبسها، ثمّ دعا ببغلته، فرکبها، «7» حتّی إذا دنا من القصر کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة «8»: یا ابن الأخ إنّی و اللّه لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ فقال: یا عمّ! و اللّه ما أتخوّف علیک شیئا، و لم تجعل علی نفسک سبیلا «9»، و لم یکن حسّان یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبید اللّه. «10»
__________________________________________________
(1)- [و فی بحر العلوم مکانه: «و کان هانئ بن عروة یغدو و یروح إلی مجلس ابن زیاد قبل نزول مسلم عنده، فلمّا نزل به مسلم انقطع عن الحضور و تمارض. فسأل عنه ابن زیاد، فقیل: هو شاک ...»].
(2- 2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: «أخبرونی»].
(4)- [مثیر الأحزان: «هانئا»].
(5- 5) [بحر العلوم: «و نحن نقسم علیک إلّا ما رکبت معنا. فعند ذلک استجاب لهم علی کره»].
(6)- [مثیر الأحزان: «لا رکبت»].
(7)- [زاد فی بحر العلوم: «و جاء معهم»].
(8)- إنّ حسّان هذا لم یکن من الثّلاثة الّذین أرسلهم ابن زیاد للقاء هانئ و لعلّه کان بصحبة أبیه (أسماء بن خارجة). نعم بناء علی ما ارتآه النّویریّ فی نهایته- کما سبق آنفا- فهو من الثّلاثة و یظهر من المؤرّخین أنّ أباه أسماء- و لا هو- لم یکن لهما علم بغدرة ابن زیاد. [عن بحر العلوم].
(9)- [زاد فی بحر العلوم: «و أنت بری‌ء»].
(10)- هانی بن عروة (که میزبان مسلم بن عقیل بود) از عبید اللّه بر جان خود ترسید و از رفتن به مجلس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 611
المفید، الإرشاد، 2/ 44- 45- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 344- 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 193- 194؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 221؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 17؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 226- 227
و دعا عبید اللّه هانئ بن عروة.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 45
و خاف هانئ بن عروة علی نفسه من عبید اللّه بن زیاد، فانقطع عن حضور مجلسه و تمارض، فقال ابن زیاد: ما لی لا أری هانئا؟ فقالوا: هو شاک. فقال: لو علمت بمرضه
__________________________________________________
- ابن زیاد خودداری کرد و خود را به بیماری زد. ابن زیاد به همنشینانش گفت: «چه شده که هانی را نمی‌بینم؟»
گفتند: «بیمار است.»
گفت: «اگر از بیماریش آگاه بودم، به عیادتش می‌رفتم.»
پس، محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی را که دخترش رویحه همسر هانی بن عروة بود و آن زن مادر یحیی بن هانی است، پیش خواند و به آنان گفت: «چرا هانی بن عروة به دیدن ما نیاید؟»
گفتند: «ما ندانیم، گویند بیمار است.»
ابن زیاد گفت: «من شنیده‌ام بهبودی یافته و روزها بر در خانه‌اش می‌نشیند. پس، به دیدار او بروید و دستورش دهید حق ما را وا نگذارد؛ زیرا من دوست ندارم مانند او مردی از بزرگان عرب حقش نزد من تباه گردد.» پس این چند تن به نزد هانی آمده و هنگام غروب که هانی بر در خانه‌اش نشسته بود، او را دیدار کردند و به او گفتند: «چرا به دیدار امیر نیامدی؟ او نام تو را برد و گفت: اگر می‌دانستم بیمار است، به عیادتش می‌رفتم؟»
هانی بدیشان گفت: «کسالت مانع از این شد.»
به او گفتند: «شنیده است تو بهبودی یافته‌ای و هرروز شام بر در خانه خود می‌نشینی و چنین پندارد که تو از رفتن نزد او کندی و سستی ورزیده‌ای و کندی و بی‌مهری چیزی است که فرمانروا و سلطان تاب تحمل آن را ندارد. تو را سوگند می‌دهیم هم‌اکنون با ما سوار شوی (تا به دیدنش برویم) هانی جامه خویش را خواست، پوشید و سپس استرش را آورد، سوار شد (و با آنان به سوی قصر ابن زیاد به راه افتاد) همین که به نزدیک قصر رسید، احساس کرد که وضع خطرناک است (و شاید اگر به قصر برود، سالم بازنگردد) به حسان پسر اسماء بن خارجة گفت: «ای فرزند برادر من! به خدا سوگند از این مرد هراس و اندیشه دارم.
تو چه پنداری؟»
گفت: «عمو جان! به خدا من هیچ‌گونه ترسی بر تو ندارم. اندیشه در دل راه مده!»- و حسان نمی‌دانست برای چه ابن زیاد هانی را طلبیده-.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 44- 45
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 612
لعدته. و دعا محمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فقال لهم: ما یمنع هانئا من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری. و قد قیل إنّه یشتکی. قال: لقد بلغنی أنّه یجلس علی باب داره، فالقوه و مروه، أن لا یدع ما علیه من حقّنا، فأتوه حتّی وقفوا علیه عشیّة، و هو علی باب داره جالس، فقالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فقال لهم:
الشّکوی یمنعنی من لقائه. فقالوا له: قد بلغه أنّک تجلس علی باب دارک عشیّة و قد استبطأک. فدعا بثیابه، فلبسها، و دعا ببغلته، فرکبها. الطّبرسی، إعلام الوری،/ 225- 226
ثمّ دعا عبید اللّه محمّد بن الأشعث، و أسماء بن خارجة الفزاریّ؛ و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و کانت رویحة بنت عمرو تحت هانئ بن عروة؛ فقال: أخبرونی ما الّذی یمنع هانئ بن عروة من المصیر إلینا؟ فقالوا: إنّه مریض أصلح اللّه الأمیر. فقال ابن زیاد: إنّه کان مریضا، غیر أنّه برأ، و جلس علی باب داره، فلا علیکم أن تصیروا إلیه، و تأمروه أن لا یدع ما یجب علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن تفسد عندی منزلة مثله من أشراف العرب. فقالوا: نفعل ذلک.
قال: ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث و عمرو بن الحجّاج، و أسماء بن خارجة، فقال:
صیروا إلی هانئ بن عروة المذحجیّ، فسلوه أن یصیر إلینا، فإنّا نرید مناظرته. فرکب القوم ثمّ صاروا إلی هانئ، فوجدوه جالسا علی باب داره، فسلّموا علیه؛ و قالوا: ما یمنعک من إتیان هذا الأمیر، فقد ذکرک غیر مرّة. فقال: ما منعنی و اللّه من المصیر إلیه إلّا العلّة الّتی کانت بی. فقالوا: صدقت، و لکنّه بلغه أنّک تقعد علی باب دارک فی کلّ عشیّة، و قد استبطأک و الإبطاء و الجفاء لا یحتمله السّلطان من مثلک، لأنّک سیّد فی قومک، و نحن نقسم علیک إلّا رکبت معنا إلیه. فدعا هانئ بثیابه، فلبسها، ثمّ دعا ببغلة، فرکبها، و سار مع القوم إلی باب قصر الإمارة فکأنّ نفسه أحسّت بالشّرّ، فالتفت إلی حسّان بن أسماء، فقال: یا ابن أخی، إنّ نفسی تحدّثنی بالشّرّ. فقال له حسّان: سبحان اللّه یا عمّ! ما أتخوّف علیک، فلا تحدّثن نفسک بشی‌ء من هذا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 202- 203، 204
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 613
و قال لمحمّد بن الأشعث الکندیّ و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ و أسماء بن خارجة الفزاریّ: أحضروا هانئ بن عروة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 92
ثمّ دخل علی عبید اللّه بن زیاد جماعة من وجوه أهل الکوفة، فقال: ما بال هانئ بن عروة لم یأتنی؟ فأخبروا هانئا، فانطلق إلیه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و کان هانئ قد انقطع عن عبید اللّه بعذر المرض، فدعا عبید اللّه محمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة، و قیل: دعا معهما بعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، «1» فسألهم عن هانئ و انقطاعه، فقالوا «2»: إنّه مریض. فقال: بلغنی أنّه یجلس علی باب داره، و قد برأ، فالقوه، فمروه أن لا یدع ما علیه فی ذلک. فأتوه، فقالوا له: إنّ الأمیر قد سأل عنک. و قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته، و قد بلغه أنّک تجلس علی باب دارک، و قد استبطأک «3» و الجفاء لا یحتمله السّلطان، أقسمنا علیک لو رکبت معنا. «4» فلبس ثیابه، و رکب معهم، «4» فلمّا دنا من القصر أحسّت نفسه بالشّرّ، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ فقال: ما أتخوّف علیک شیئا، فلا تجعل علی نفسک سبیلا. و لم یعلم أسماء ممّا کان شیئا، و أمّا محمّد بن الأشعث، فإنّه علم به. «5»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: «و کانت رویحة بنت عمرو تحت هانئ بن عروة و هی أمّ یحیی بن هانئ»].
(2)- [نفس المهموم: «قال»].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: «و الإبطاء»].
(4- 4) [نفس المهموم: «فدعا بثیابه فلبسها، و ببغلته فرکبها»].
(5)- هانی هم به بهانه بیماری از مراوده ابن زیاد خودداری کرد. عبید اللّه، محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه را نزد خود خواند. گفته شده عمرو حجاج زبید هم با آنها دعوت شده بود. از آنها وضع و حال هانی و علّت نیامدن او را پرسید. گفتند: «او بیمار است.»
گفت: «من شنیده‌ام که او دم در می‌نشیند و بهبودی یافته. شما بروید به ملاقات او مگذارید که در این حال بماند.»
آنها هم رفتند و به او گفتند: «امیر حال تو را پرسید و گفت: «اگر بدانم او بیمار است، من به عیادت او می‌روم. امیر شنیده بود که تو دم در می‌نشینی (و پذیرایی می‌کنی). او خودداری تو را و طول مدت غیبت و جفا را نپسندید. سلطان (دارای سلطه و قدرت) چنین وضعی را تحمل نمی‌کند. ما به تو قسم می‌دهیم که تو-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 614
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 270- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 99
و أمّا عبید اللّه، فإنّه لمّا علم بأحوال مسلم، دعا محمّد بن الأشعث، و أسماء بن خارجة، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و قال: ما یمنع هانئ بن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری و قیل إنّه یشتکی. فقال: قد بلغنی أنّه برأ یجلس علی باب داره، و لو أعلم أنّه شاک لعدته فالقوه، و مروه ألّا یدع ما یجب علیه من حقّنا. فلقوه و هو علی باب داره، فقالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فقد ذکرک. و قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته. فقال: الشّکوی تمنعنی. قالوا: بلغه أنّک تجلس علی باب دارک کلّ عشیّة و قد استبطأک، و نحن نقسم علیک إلّا ما رکبت معنا. فدعا بثیابه فلبسها، و ببغلته فرکبها، فلمّا دنا من القصر قال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی و اللّه لخائف من هذا الرّجل. و لم یک حسّان یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه، فقال: و لم تجعل علی نفسک سبیلا!
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15
فقال ابن زیاد لأهل الکوفة: ما بال هانئ بن عروة، لم یأتنی. فقال محمّد بن الأشعث: أنا آتیک به. فجاء محمّد فدخل علی هانئ و قال له: إنّ الأمیر قد ذکرک، و لم یزل به، حتّی جاء به إلیه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
دعا محمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة و عمرو بن الحجّاج، و قال: ما یمنع هانئ بن عروة من إتیاننا. فقالوا: ما ندری، و قد قیل إنّه یشتکی. فقال: قد بلغنی ذلک، و بلغنی أنّه قد برأ، و أنّه یجلس علی باب داره، و لو أعلم أنّه شاک لعدته، فالقوه و مروه أن لا یدع
__________________________________________________
- با ما سوار شوی و بیایی.»
لباس خود را پوشید و با آنها سوار شد. چون به کاخ نزدیک شد، او بیمناک شد و شرّ و خطر را احساس کرد. به حسّان بن اسماء بن خارجه گفت: «ای برادرزاده! من از این می‌ترسم (عبید اللّه) چه می‌بینی؟»
گفت: «من بر تو بیمناک نیستم. تو بهانه به دست او مده.»
اسماء بر آن اوضاع اطلاع نداشت (که این اطمینان را داد). امّا محمد بن اشعث که او آگاه شده بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 121- 122
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 615
ما یجب علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب.
فأتوه، و وقفوا علیه عشیّة علی بابه، فقالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر، فإنّه قد ذکرک، و قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته. فقال لهم: الشّکوی تمنعنی. فقالوا له: قد بلغه أنّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، و قد استبطأک و الإبطاء، و الجفاء، لا یتحمّله السّلطان من مثلک، لأنّک سیّد فی قومک، و نحن نقسم علیک، إلّا ما رکبت معنا.
فدعا بثیابه، فلبسها، ثمّ دعا ببغلته، فرکبها، حتّی إذا دنا من القصر کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی و اللّه لهذا الرّجل (الأمیر خ) لخائف، فما تری؟ قال: و اللّه یا عمّ! ما أتخوّف علیک شیئا، و لا تجعل علی نفسک سبیلا. و لم یکن حسّان یعلم فی أیّ شی‌ء بعث إلیه عبید اللّه، فجاء هانئ و القوم معه. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 45- 47
__________________________________________________
(1)- محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجّاج را طلبید و گفت: «چرا هانی به دیدن ما نیامده است؟»
گفتند: «جهتش را نمی‌دانیم و شنیده‌ایم که بیمار است.»
گفت: «به من هم خبر بیماریش رسیده است؛ ولی شنیده‌ام که حالش بهبودی یافته و بر در خانه‌اش می‌نشیند و اگر بدانم که هنوز بیمار است، حتما به عیادتش می‌روم. او را ملاقات کنید و متوجّه‌اش سازید که نباید از وظیفه‌ای که نسبت به ما دارد، کوتاهی کند که من دوست ندارم همچون او شخصیّتی که از اشراف عرب است، سابقه بد نزد ما پیدا کند.»
اینان به نزد هانی آمدند و هنگام عصر بر در خانه‌اش ایستاده و گفتند: «چرا به دیدن فرماندار نرفته‌ای؟ که به یاد تو بود و گفت، اگر می‌دانست که تو بیمار هستی، به عیادت می‌آمد.»
گفت: «همین است و بیماری اجازه ملاقات به من نداده است.»
گفتند: «فرماندار شنیده است که همه‌روزه بر در خانه‌ات می‌نشینی. ازاین‌رو نرفتن به ملاقات را بی‌اعتنایی شمرده است و البتّه حکومت وقت از مانند تویی تحمّل بی‌اعتنایی نتواند، که تو بزرگ فامیل خود هستی. ما تو را سوگند می‌دهیم که سوار شوی و همراه ما به دیدن فرماندار بیایی!»
هانی لباسهایش را طلبید و پوشید و سپس قاطر را طلبید و سوار شد تا آن‌که نزدیک کاخ رسید.
گویی دلش احساس خطر کرد به حسّان بن اسماء بن خارجه گفت: «ای برادرزاده! به خدا قسم که من از این مرد می‌ترسم. رأی چیست؟»
گفت: «عمو، به خدا قسم من از هیچ بر تو باک ندارم. بی‌جهت خیالی به دل راه مده.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 616
فلمّا وصل إلی الکوفة فشا الخبر إلی عبید اللّه بن زیاد- لعنه اللّه- و أحلّه دار الخزی، و کان یزید قد أمّره علی الکوفة حین بلغه مراسلة أهلها الحسین علیه السّلام و کان مسلم، قد التجأ إلی دار هانئ بن عروة رضی اللّه عنه، و کان من أشراف أهل الکوفة، فاستدعاه عبید اللّه بن زیاد. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 104- 105
و کان هانئ قد انقطع عن عبید اللّه بعذر المرض، فدعا عبید اللّه محمّد بن الأشعث و ابن أسماء بن خارجة، و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فسألهم عن هانئ و انقطاعه، فقالوا: إنّه مریض. قال: بلغنی أنّه یجلس علی باب داره و قد برأ. فأتوه، فمروه، لا یدع ما علیه فی ذلک [من الحقّ].
فأتوه، فقالوا له: «الأمیر قد سأل عنک، و قال: لو أعلم أنّه شاک لعدته، و قد بلغه أنّک تجلس علی باب دارک، و قد استبطأک، و الجفا لا یحتمله السّلطان، أقسمنا علیک لمّا رکبت معنا». ففعل، فلمّا دنا من القصر، أحسّت نفسه بالشّرّ، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن أخی، إنّی لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ فقال: ما أتخوّف علیک شیئا، فلا تجعل علی نفسک سبیلا. و لا یعلم أسماء ممّا کان شیئا.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 393- 394
فبعث إلی هانئ و هو شیخ. [عن ابن سعد]
فقال عبید اللّه: ما بال هانئ لم یأتنا؟ فخرج إلیه محمّد بن الأشعث و غیره، فقالوا: إنّ
__________________________________________________
- و حسّان نمی‌دانست که عبید اللّه به چه جهت کس به دنبال هانی فرستاده است. هانی آمد و آن چند نفر نیز به همراهش بودند. فهری، ترجمه لهوف،/ 45- 47
(1)- چون مسلم به کوفه آمد، خبر ورودش به عبید اللّه بن زیاد- که خداوند او را لعنت کند، و همواره به خواری و رسوایی بکشاند- رسید، و عبید اللّه بن زیاد در این وقت بنا به فرمان یزید که از مکاتبه مردم کوفه با حسین علیه السّلام آگاه شده بود، به امارت کوفه رسیده بود، از طرفی مسلم به خانه هانی بن عروه رضی اللّه عنه که از اشراف مردم کوفه بود، پناه برده بود. ازاین‌رو عبید اللّه بن زیاد، هانی بن عروه را فراخواند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
عبید اللّه که از قبل یزید امیر کوفه بود، خبر شد، هانی را بطلبید.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 617
الأمیر قد ذکرک. فرکب معهم و أتاه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، 206- 207
و کان هانئ أحد الأمراء الکبّار- و لم یسلّم علی عبید اللّه منذ قدم و تمارض، فذکره عبید اللّه و قال: ما بال هانئ لم یأتنی مع الأمراء؟ فقالوا: أیّها الأمیر إنّه یشتکی. فقال:
إنّه بلغنی أنّه یجلس علی باب داره. «1»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
فبعث ابن زیاد فی طلب هانئ.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 425
فلمّا صحّ ذلک عند ابن زیاد (لعنه اللّه) دعا بمحمّد بن الأشعث و أسماء بن خارجة و عمرو بن الحجّاج (لعنه اللّه)، و قال لهم: انطلقوا و آتونی بهانئ بن عروة، و کانت بنت عمرو بن الحجّاج زوجة لهانئ رحمه اللّه، فضمّ إلیهم رجالا و قال: انطلقوا إلی هانئ و آتونی به.
فانطلقوا، فوجدوه جالسا علی باب داره، فقالوا له: یا هانئ! إنّ الأمیر یدعوک.
فنهض مع القوم حتّی دنا من قصر الإمارة، فأحسّ ببعض الّذی کان، فأقبل علی أسماء ابن خارجة و قال: یا أخی! إنّی خائف من هذا الرّجل، و نفسی تحدّثنی ببعض الّذی أجده. فقال له: و اللّه ما نخاف علیک منه، و أنت بحمد اللّه بری‌ء، فلا تجعل علی نفسک سبیلا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 29
__________________________________________________
(1)- و در آن روز، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه به مجلس ابن زیاد رفته. آن لعین از ایشان پرسید که: «هانی بن عروه کجاست که او را نمی‌بینم؟»
جواب داد که: «بیمار است.»
ابن زیاد گفت که: «می‌شنوم که بهتر شده است و بر در سرای خود می‌نشیند. آیا به چه جهت به سلام ما نمی‌آید؟»
ایشان گفتند: «شرط تفتیش به جای آورده. امیر را خبر دهیم.»
و از دار الاماره بیرون رفته با هانی ملاقی شدند و آنچه ابن زیاد گفته بود، در میان نهادند و او را سوار ساخته، نزد عبید اللّه بردند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 42- 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 618
و خاف هانئ عبید اللّه علی نفسه، فانقطع عن مجلسه و تمارض، فدعا ابن زیاد محمّد ابن الأشعث و حسّان بن أسماء بن خارجة و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و کان هانئ متزوّجا رویحة بنت عمرو هذا، فقال لهم: ما یمنع هانئ من زیارتنا؟ قالوا: إنّه مریض.
قال: بلغنی أنّه برأ، و أنّه یجلس علی باب داره، فالقوه، و مروه أن لا یدع ما علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب. فأتوه، و قالوا: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه قد ذکرک. قال: المرض. قالوا: بلغه أنّک برئت، و أقسموا علیه أن یذهب معهم. فذهب، و لم یکن حسّان یعلم بشی‌ء ممّا کان، و کان محمّد بن الأشعث عالما به.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
و خاف هانئ عبید اللّه علی نفسه، فانقطع عن حضور مجلسه و تمارض، فسأل عنه ابن زیاد، فقیل: هو مریض. فقال: لو علمت بمرضه لعدته. و دعا محمّد بن الأشعث و أسماء ابن خارجة و عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، و کانت رویحة بنت عمرو هذا تحت هانئ، فقال لهم: ما یمنع هانئ من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری، و قد قیل إنّه مریض. قال: قد بلغنی ذلک و بلغنی إنّه برأ، و إنّه یجلس علی باب داره، فالقوه، و مروه أن لا یدع ما علیه من حقّنا، فإنّی لا أحبّ أن یفسد عندی مثله من أشراف العرب. فأتوه و وقفوا عشیّة علی بابه، فقالوا له: ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه قد ذکرک، و قال: لو أعلم أنّه مریض لعدته. فقال لهم: المرض یمنعنی. فقالوا: إنّه قد بلغه أنّک تجلس کلّ عشیّة علی باب دارک، و قد استبطأک و الإبطاء و الجفاء لا یحتمله السّلطان من مثلک، لأنّک سیّد فی قومک و نحن نقسم علیک إلّا رکبت معنا. فدعا بثیابه، فلبسها، ثمّ دعا ببغلته، فرکبها، حتّی إذا دنی من القصر کأنّ نفسه أحسّت ببعض الّذی کان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: یا ابن الأخ، إنّی و اللّه لهذا الرّجل لخائف، فما تری؟ قال: یا عمّ، و اللّه ما أتخوّف علیک شیئا و لم تجعل علی نفسک سبیلا. و لم یکن حسّان یعلم ممّا کان شیئا و کان محمّد بن الأشعث عالما به، فجاء هانئ و القوم معه.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 47- 48
و لمّا وضح الأمر لابن زیاد، و عرف أنّ مسلما مختبئ فی دار هانئ بن عروة، دعا أسماء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 619
ابن خارجة و محمّد بن الأشعث و عمرو بن الحجّاج، و سألهم عن انقطاع هانئ عنه، قالوا: الشّکوی تمنعه. فلم یقتنع ابن زیاد بعد أن أخبرته العیون بجلوسه علی باب داره کلّ عشیّة، فرکب هؤلاء الجماعة إلیه و سألوه المسیر إلی السّلطان، فإنّ الجفاء لا یحتمله.
و ألحّوا علیه، فرکب بغلته.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 177- 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 620

ابن زیاد و ما صنعه بهانئ بعد ما آمنه‌

فقال: ما حملک علی أن تجیر عدوّی و تنطوی علیه؟ فقال: یا ابن أخی! إنّه جاء حقّ هو أحقّ من حقّک و حقّ أهل بیتک. فوثب عبید اللّه و فی یده عنزة، فضرب بها رأس هانئ حتّی خرج الزّجّ، و اغترز فی الحائط، و نثر دماغ الشّیخ، فقتله مکانه.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66- مثله ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59
فما زال ذلک دأبه حتّی دخل علیه. فقال له عبید اللّه بن زیاد: یا هانئ! أما کانت ید زیاد عندک بیضاء؟ قال: بلی. قال: و یدی؟ قال: بلی. فقال: یا هانئ! قد کانت لکم عندی ید بیضاء، و قد أمنتک علی نفسک و مالک. فتناول العصا الّتی کانت بید هانئ، فضرب بها وجهه حتّی کسرها، ثمّ قدّمه، فضرب عنقه.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 5
فرفقا به حتّی أتی ابن زیاد؛ فأنّبه علی إبوائه مسلم بن عقیل، و قال له: إنّ أمر النّاس مجتمع، و کلمتهم متّفقة، أفتعین علی تشتیت أمرهم بتفریق کلمتهم و ألفتهم رجلا قدم لذلک؟ فاعتذر إلیه من إیوائه، و قال: أصلح اللّه الأمیر، دخل داری عن غیر مواطاة منّی له، و سألنی أن أجیره، فأخذتنی لذلک ذمامه. قال: فأتنی به لتتلافی الّذی فرط من سوء رأیک «1» فأبی، فقال: و اللّه لئن لم تأتنی به لأضربنّ عنقک. قال: و اللّه لئن ضربت عنقی، لتکثرنّ البارقة حول دارک. فأمر به فأدنی منه، فضرب وجهه بقضیب أو محجن کان معه، فکسر أنفه و شقّ حاجبه، ثمّ أمر به، فحبس فی بعض بیوت الدّار.
و کان الحسین قدّم مسلم بن عقیل بین یدیه، فنزل علی هانئ بن عروة المرادیّ و جعل/ 312/ یبایع أهل الکوفة، فبعث ابن زیاد إلی هانئ، فقال: ائتنی بمسلم. فقال:
ما لی به علم. قال: فاحلف بالطّلاق و العتاق. قال: إنّکم یا بنی زیاد لا ترضون إلّا بهذه
__________________________________________________
(1)- هذا هو الظّاهر، و فی النّسخة: «من سوء رأیت».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 621
الأیمان الخبیثة. فأمر مکانه، فضرب رأسه، ثمّ رمی به إلی النّاس.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 337- 338، 343، أنساب الأشراف، 2/ 80، 86
فأتی به، فضربه بقضیب کان معه، ثمّ أمر به، فکتف، و ضربت عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 422، أنساب الأشراف، 3/ 224
فمضی معهما حتّی دخلوا علی ابن زیاد، فأنشأ ابن زیاد یقول متمثّلا:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
قال هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر. قال ابن زیاد: و ما یکون أعظم من مجیئک بمسلم بن عقیل، و إدخالک إیّاه منزلک، و جمعک له الرّجال لیبایعوه. فقال هانئ: ما فعلت، و ما أعرف من هذا شیئا. فدعا ابن زیاد بالشّامیّ، و قال: یا غلام! ادع لی معقلا. فدخل علیهم، فقال ابن زیاد لهانئ بن عروة: أتعرف هذا؟ فلمّا رآه علم أنّه إنّما کان عینا علیهم، فقال هانئ: أصدقک و اللّه أیّها الأمیر، إنّی و اللّه ما دعوت مسلم بن عقیل. و ما شعرت به. ثمّ قصّ علیه قصّته علی وجهها، ثمّ قال: فأمّا الآن فأنا مخرجه من داری لینطلق حیث شاء، و أعطیک عهدا وثیقا أن أرجع إلیک. قال ابن زیاد: لا و اللّه لا تفارقنی حتّی تأتینی به. فقال هانئ: أو یجمل بی أن أسلّم ضیفی و جاری للقتل، و اللّه لا أفعل ذلک أبدا.
فاعترضه ابن زیاد بالخیزرانة، فضرب وجهه، و هشم أنفه و کسر حاجبه، و أمر به، فأدخل بیتا. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 238- 239
__________________________________________________
(1)- او همراه ایشان پیش ابن زیاد رفت و ابن زیاد این بیت را مثل آورد و خواند:
«من زنده ماندن او را می‌خواهم و او آهنگ کشتن من دارد. پوزش‌خواه دوست مرادی تو کجاست؟»
هانی گفت: «چه کاری انجام داده‌ام و منظور چیست؟»
ابن زیاد گفت: «چه گناهی بزرگتر از این‌که مسلم بن عقیل را آورده و در خانه خود پناه داده‌ای و مردان را برای بیعت با او جمع می‌کنی؟»
هانی گفت: «من چنین نکرده‌ام و چیزی از این سخنان را نمی‌دانم.»
ابن زیاد یکی از غلامان شامی خود را فراخواند و گفت: «معقل را پیش من بیاور.»
و چون معقل وارد شد، ابن زیاد به هانی گفت: «آیا این مرد را می‌شناسی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 622
حتّی دخل «1» علی عبید اللّه و عنده شریح القاضی، فلمّا نظر إلیه، قال لشریح: «أتتک بحائن رجلاه»؛ فلمّا سلّم علیه، قال «2»: یا هانئ، أین مسلم؟ قال: ما أدری «3». فأمر عبید اللّه مولاه «4» صاحب الدّراهم، فخرج «5» إلیه، فلمّا «6» رآه قطع به، «6» فقال: أصلح اللّه الأمیر! و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لکنّه جاء، فطرح نفسه علیّ. قال: ائتنی به. قال:
و اللّه لو کان تحت قدمیّ، ما رفعتهما «7» عنه. قال: أدنوه إلیّ. «8» فأدنی، فضربه «9» علی حاجبه، فشجّه، «9» قال «10»: و أهوی هانئ إلی سیف شرطیّ لیسلّه «11»، فدفع عن ذلک، و قال:
قد أحلّ اللّه دمک. فأمر به، فحبس فی جانب القصر. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 349- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 425؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 350- 351
__________________________________________________
- و هانی چون او را دید، دانست که او جاسوس ابن زیاد بوده است. هانی به ابن زیاد گفت: «به خدا سوگند، به تو راست می‌گویم که من مسلم بن عقیل را دعوت نکردم و درباره او نیندیشیده بودم.»
و سپس موضوع را آن‌چنان که بود، به اطلاع او رساند. هانی افزود که: «هم‌اکنون او را از خانه خودم بیرون می‌کنم تا هرکجا می‌خواهد برود، و عهد و پیمانی استوار به تو می‌دهم که پیش تو برگردم.»
ابن زیاد گفت: «به خدا سوگند از این‌جا بیرون و از من جدا نخواهی شد تا او را پیش من بیاوری.»
هانی گفت: «آیا برای من شایسته است که میهمان و پناهنده خود را برای کشته شدن تسلیم کنم؟ نه به خدا سوگند این کار را هرگز نخواهم کرد.»
ابن زیاد با چوبدستی خیزران خود به چهره هانی زد و بینی او را شکست و ابرویش را زخمی کرد و دستور داد او را در خانه‌ای زندانی کردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 285- 286
(1)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فدخل»].
(2)- [زاد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «له»].
(3)- [زاد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «قال»].
(4)- [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(5)- [تهذیب التّهذیب: «یخرج»].
(6- 6) [تهذیب الکمال: «فظع به»].
(7)- [تهذیب التّهذیب: «ما رفعته»].
(8)- [زاد فی تهذیب التّهذیب: «قال»].
(9- 9) [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «بالقضیب، فشجّه علی حاجبه»].
(10)- [لم یرد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(11)- [فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «لیستله»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 623
و قال غیر أبی جعفر: الّذی جاء بهانئ بن عروة إلی عبید اللّه بن زیاد عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ.
* ذکر من قال ذلک:
حدّثنا عمرو بن علیّ، قال: حدّثنا أبو قتیبة، قال: حدّثنا یونس بن أبی إسحاق، عن العیزار بن حریث، قال: حدّثنا عمارة بن عقبة بن أبی معیط، فجلس فی مجلس ابن زیاد، فحدّث، قال: طردت الیوم حمرا، فأصبت منها حمارا، فعقرته، فقال له عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: إنّ حمارا تعقره أنت، لحمار حائن. فقال: ألا أخبرک بأحین من هذا کلّه! رجل جی‌ء بأبیه کافرا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر به أن یضرب عنقه، فقال: یا محمّد فمن للصّبیّة؟ قال: النّار، فأنت من الصّبیّة، و أنت فی النّار. «1» قال: فضحک ابن زیاد.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 349
و عبید اللّه یخطب یوم الجمعة، فجلس فی المسجد، و قد رجّل «2» هانئ غدیرتیه، فلمّا صلّی عبید اللّه، قال: یا هانئ. فتبعه، و دخل فسلّم، فقال عبید اللّه: یا هانئ، أما تعلم أنّ أبی قدم هذا البلد، فلم یترک أحدا من هذه الشّیعة إلّا قتله غیر أبیک، و غیر حجر، و کان من حجر ما قد علمت، ثمّ لم یزل یحسن صحبتک، ثمّ کتب إلی أمیر الکوفة: إنّ حاجتی قبلک هانئ؟ قال: نعم. قال: فکان جزائی أن خبأت فی بیتک رجلا لیقتلنی! قال: ما فعلت. فأخرج التّمیمیّ الّذی کان عینا علیهم، فلمّا رآه هانئ علم أن قد أخبره الخبر، فقال: أیّها الأمیر، قد کان الّذی بلغک، و لن أضیّع یدک عنّی، فأنت آمن و أهلک، فسرحیث شئت.
فکبا «3» عبید اللّه عندها، و مهران قائم علی رأسه فی یده معکزة، فقال: و اذلّاه! هذا العبد الحائک یؤمّنک فی سلطانک! فقال: خذه؛ فطرح المعکزة، و أخذ بضفیرتی هانئ، ثمّ أقنع بوجهه، ثمّ أخذ عبید اللّه المعکزة، فضرب بها وجه هانئ، و ندر الزّجّ، فارتزّ فی
__________________________________________________
(1)- [و فی الحدیث اضطراب].
(2)- [نفس المهموم: «ترجّل»].
(3)- [نفس المهموم: «فأطرق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 624
الجدار، ثمّ ضرب وجهه حتّی کسر أنفه و جبینه.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 360- 361- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 102- 103
فدخل القوم علی ابن زیاد، و دخل معهم، فلمّا طلع، قال عبید اللّه: أتتک بحائن رجلاه! و قد عرّس عبید اللّه إذ ذاک بأمّ نافع ابنة عمارة بن عقبة؛ فلمّا دنا من ابن زیاد و عنده شریح القاضی التفت نحوه، فقال:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
و قد کان له أوّل ما قدم مکرما ملطفا، فقال له هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ قال: إیه یا هانئ «1» بن عروة! «1» ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین! جئت بمسلم بن عقیل فأدخلته دارک، و جمعت له السّلاح و الرّجال فی الدّور حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ لک «2»! قال: ما فعلت، و ما مسلم عندی. قال: بلی قد فعلت. قال: ما فعلت. قال: بلی. فلمّا کثر ذلک بینهما، و أبی هانئ إلّا مجاحدته و مناکرته، دعا ابن زیاد معقلا ذلک العین، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال: أتعرف هذا؟ قال: نعم.
و علم هانئ عند ذلک أنّه کان عینا علیهم، و أنّه قد أتاه بأخبارهم، فسقط فی خلده ساعة. ثمّ إنّ نفسه راجعته، فقال له: اسمع منّی، و صدّق مقالتی، فو اللّه لا أکذبک، و اللّه الّذی لا إله غیره، ما دعوته إلی منزلی، و لا علمت بشی‌ء من أمره، حتّی رأیته جالسا علی بابی، فسألنی النّزول علیّ، فاستحییت من ردّه، و دخلنی من ذلک ذمام، فأدخلته داری وضفته و آویته، و قد کان من أمره الّذی بلغک، فإن شئت أعطیت الآن موثقا مغلّظا و ما تطمئنّ إلیه ألّا أبغیک سوءا، و إن شئت أعطیتک رهینة تکون فی یدک حتّی آتیک، و أنطلق إلیه فآمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء من الأرض. فأخرج من ذمامه و جواره. فقال: لا و اللّه لا تفارقنی أبدا حتّی تأتینی به. «1» فقال: لا و اللّه، لا أجیئک أبدا، أنا أجیئک بضیفی تقتله! قال: و اللّه لتأتینّی به. «1» قال: و اللّه لا آتیک به.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
(2)- [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 625
فلمّا کثر الکلام بینهما قام مسلم بن عمرو الباهلیّ- و لیس بالکوفة شامیّ و لا بصریّ غیره- فقال: أصلح اللّه الأمیر! خلّنی و إیّاه حتّی أکلّمه. لمّا رأی لجاجته و تأبّیه علی ابن زیاد أن یدفع إلیه مسلما. فقال لهانئ: قم إلیّ هاهنا حتّی أکلّمک. فقام، فخلا به ناحیة من ابن زیاد، و هما منه علی ذلک قریب حیث یراهما؛ إذا رفعا أصواتهما سمع ما یقولان، و إذا خفضا خفی علیه ما یقولان؛ فقال له مسلم: یا هانئ، إنّی أنشدک اللّه أن تقتل نفسک، و تدخل البلاء علی قومک و عشیرتک! فو اللّه إنّی لأنفس بک عن القتل، و هو یری أنّ عشیرته ستحرّک فی شأنه أنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، و لیسوا قاتلیه و لا ضائریه، فادفعه إلیه، فإنّه لیس علیک بذلک مخزاة و لا منقصة، إنّما تدفعه إلی السّلطان، قال: بلی، و اللّه إنّ علیّ فی ذلک للخزی و العار، أنا «1» أدفع جاری و ضیفی، و أنا حیّ صحیح أسمع و أری، شدید السّاعد، کثیر الأعوان! و اللّه لو لم أکن إلّا واحدا لیس لی ناصر لم أدفعه حتّی أموت دونه. فأخذ یناشده، و هو یقول: و اللّه لا أدفعه إلیه أبدا. فسمع ابن زیاد ذلک، فقال: أدنوه منّی. فأدنوه منه، فقال: و اللّه لتأتینّی به، أو لأضربنّ عنقک. قال:
إذا تکثر البارقة حول دارک. فقال: وا لهفا علیک! أبالبارقة تخوّفنی! و هو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه؛ فقال ابن زیاد: أدنوه منّی. فأدنی، فاستعرض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب أنفه و جبینه و خدّه، حتّی کسر أنفه، و سیّل الدّماء علی ثیابه، و نثر لحم خدیّه و جبینه علی لحیته حتّی کسر القضیب، و ضرب هانئ بیده إلی قائم سیف شرطیّ من تلک الرّجال، و جابذه «2» الرّجل و منع. فقال عبید اللّه: أحروریّ سائر الیوم! أحللت بنفسک، قد حلّ لنا قتلک، خذوه، فألقوه فی بیت من بیوت الدّار، و أغلقوا علیه بابه، و اجعلوا علیه حرسا. ففعل ذلک به. فقام إلیه أسماء بن خارجة، فقال: أرسل غدر سائر الیوم! أمرتنا أن نجیئک بالرّجل حتّی إذا جئناک به و أدخلناه علیک هشمت وجهه، و سیّلت دمه علی لحیته، و زعمت أنّک تقتله! فقال له عبید اللّه: و إنّک لهاهنا! فأمر به، فلهز و تعتع به، ثمّ ترک، فحبس.
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «أن»].
(2)- [العبرات: «فجذبه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 626
و أمّا محمّد بن الأشعث، فقال: قد رضینا بما رأی الأمیر؛ لنا کان أم علینا، إنّما الأمیر مؤدّب.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 365- 367- المحمودی، العبرات، 1/ 317- 319
فأتاه، فقال: ألم أوقّرک! ألم أکرمک! ألم أفعل بک! قال: بلی. قال: فما جزاء ذلک؟
قال: جزاؤه أن أمنعک. قال: تمنعنی! قال: فأخذ قضیبا مکانه، فضربه به، و أمر، فکتف. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1)- پیش عبید اللّه رفت که شریح قاضی پیش وی بود و چون هانی را بدید، گفت: «اجل رسیده به پای خویش آمد.»
گوید: و چون هانی به او سلام گفت، گفت: «ای هانی! مسلم کجاست؟»
گفت: «چه می‌دانم.»
عبید اللّه غلام خویش را که درهمها را داده بود، بگفت تا بیامد و چون هانی او را بدید، در خویش فروماند و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد. به خدا او را به منزلم دعوت نکرده بودم، بیامد و خویش را به من تحمیل کرد.»
گفت: «او را پیش من آر.»
گفت: «به خدا اگر زیر پایم باشد، پای از روی او برنمی‌دارم.»
گفت: «نزدیک منش آرید.»
و چون هانی را نزدیک وی بردند، به ابرویش زد و زخمدارش کرد. هانی به طرف شمشیر یکی از نگهبانان دوید که آن را از نیام درآرد؛ امّا از این کار بازش داشتند. عبید اللّه گفت: «خدا خونت را حلال کرد.»
آن‌گاه بگفت تا وی را در گوشه قصر بداشتند.
به روایت دیگر، کسی که هانی را پیش عبید اللّه بن زیاد برد، عمرو بن حجّاج زبیدی بود. عیزار بن حریث گوید: عمارة بن عقبة بن أبی معیط در مجلس ابن زیاد نشسته بود و سخن کرد و گفت: «امروز خرانی را تعقیب کردم و یکی از آن را پی کردم.»
عمرو بن حجاج زبیدی گفت: «خری که تو پی کنی، خری است که مرگش رسیده، امّا می‌خواهی بگویم اجل رسیده‌تر از آن کیست؟ مردی که پدرش را که کافر بوده، پیش پیمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم آورده‌اند و دستور داده گردنش را بزنند و او گفته است: «ای محمّد! برای فرزندانم کی بماند؟»
و پیمبر گفته: «جهنم.»
آن‌گاه زبیدی گفت: «تو از آن فرزندانی و تو در جهنمی».
گوید: پس ابن زیاد بخندید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 627
__________________________________________________
- عبید اللّه خطبه جمعه می‌گفت. هانی در مجلس نشست. گیسوان خود را از دو طرف آویخته بود. وقتی عبید اللّه نماز بکرد، هانی را بخواند که از دنبال وی برفت و وارد شد و سلام گفت. عبید اللّه گفت: «هانی، مگر نمی‌دانی که پدرم به این شهر آمد و همه شیعیان را بکشت مگر پدر تو و حجر را؟ کار حجر چنان شد که دانسته‌ای پس از آن پیوسته مصاحبت تو را نکو می‌داشت و به حاکم کوفه نوشت که نیازی که پیش تو دارم، هانی است.»
گفت: «چرا».
گفت: «پاداش من این بود که یکی را در خانه‌ات نهان کردی که مرا بکشد؟»
گفت: «چنین نکردم.»
گوید: پس آن مرد تمیمی را که به خبرگیری آنها گماشته بود، بیاورد و چون هانی او را بدید، بدانست که قضیه را به عبید اللّه خبر داده است و گفت: «ای امیر! چنان بود که خبر یافته‌ای؛ امّا حمایت از تو برنمی‌گیرم. تو و کسانت در امانید. هرکجا می‌خواهی برو.»
گوید: عبید اللّه یکّه خورد و مهران که بر سر وی ایستاده بود و عصایی به دست داشت، گفت: «چه ذلتی! این بنده بافنده تو را در قلمروت امان می‌دهد.»
عبید اللّه گفت: «بگیرش.»
پس، مهران عصا را بینداخت و دو گیسوی هانی را بگرفت و صورتش را بالا نگهداشت. عبید اللّه عصا را برگرفت و به صورت هانی کوفت، آهن عصا درآمد و به دیوار فرورفت و چندان به صورت او زد که بینی و پیشانیش بشکست.
گوید: جماعت به نزد ابن زیاد رفتند. هانی نیز با آنها برفت و چون پدیدار شد، ابن زیاد گفت: «اجل رسیده به پای خویش آمد.»
گوید: در آن وقت عبید اللّه با ام نافع، دختر عمارة بن عقبه عروسی می‌کرد.
گوید: و چون هانی به ابن زیاد نزدیک شد که شریح قاضی نیز نزد وی نشسته بود، بدو نگریست و شعری خواند، بدین مضمون:
«من زندگی او را می‌خواهم امّا او آهنگ کشتن من دارد.»
گوید: و چنان بود که ابن زیاد در آغاز آمدنش، هانی را محترم می‌داشت و ملاطفت می‌کرد. هانی گفت: «ای امیر! مقصود چیست؟»
گفت: «پس ای هانی! این کارها چیست که در خانه‌هایت بر ضد امیر مؤمنان و عامه مسلمانان می‌کنی؟
مسلم بن عقیل را آورده‌ای و در خانه خویش جا داده‌ای و در خانه‌های اطراف خویش سلاح و مرد برای وی فراهم آورده‌ای و پنداری که این قضیه بر من نهان می‌ماند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 628
__________________________________________________
- گفت: «چنین نکرده‌ام و مسلم به نزد من نیست.»
گفت: «چرا چنین کرده‌ای.»
گفت: «نکرده‌ام.»
گفت: «چرا؟»
گوید: و چون این سخن مکرر شد و هانی از اصرار و انکار خویش نگشت، ابن زیاد، معقل، همان خبرگیر را خواست که بیامد و پیش او بایستاد. به هانی گفت: «این را می‌شناسی؟»
گفت: «بله!»
و بدانست که خبرگیر آنها بوده و اخبارشان را برای ابن زیاد آورده است و لختی در خویش فرورفت.
آن‌گاه دل گرفت و گفت: «سخن مرا بشنو و گفتارم را راست شمار. به خدا با تو دروغ نمی‌گویم. به خدایی که خدایی جز او نیست، من او را به خانه‌ام دعوت نکردم و از کار او هیچ خبر نداشتم تا وی را بر در خانه‌ام نشسته دیدم و از من خواست که آن‌جا منزل گیرد. شرم کردم که نپذیرمش و حرمت‌زده شدم و او را به خانه خویش راه دادم و مهمان کردم و پناهش دادم و کار وی چنان بود که خبر یافته‌ای. اکنون پیمان مؤکد می‌کنم تا مطمئن شوی که بدی برای تو نمی‌خواهم. اگر خواهی، گروگانی به تو دهم که به دست داشته باشی تا پیش تو بازگردم و پیش او روم و بگویم از خانه‌ام به هرکجا می‌خواهد برود و از حرمت‌زدگی درآیم و از پناهی کردن وی رها شوم.»
گفت: «نه به خدا از پیش من نروی تا او را پیش من آری.»
گفت: «نه به خدا هرگز او را پیش تو نخواهم آورد. مهمانم را پیش تو بیاورم که او را بکشی؟»
گفت: «به خدا باید او را پیش من آری.»
گفت: «به خدا او را نخواهم آورد.»
گوید: «و چون سخن در میانه بسیار شد، مسلم بن عمرو باهلی- در کوفه جز او شامی و بصری نبود- که سرسختی و لجاجت هانی را در مقابل ابن زیاد در مورد تسلیم مسلم بدید، به‌پا خاست و گفت: «خدا، امیر را قرین صلاح بدارد! او را به من واگذار تا با او سخن کنم.»
آن‌گاه به هانی گفت: «بیا این‌جا با تو سخن کنم.»
گوید: هانی برخاست و وی را به گوشه‌ای برد که خلوت بود؛ امّا نزدیک ابن زیاد بودند. چنان‌که می‌دیدشان و اگر صدا بلند می‌کردند، گفتگویشان را می‌شنید و چون آهسته سخن می‌کردند، از او مکتوم می‌ماند. آن‌گاه مسلم به هانی گفت: «تو را به خدا خودت را به کشتن مده و قوم و عشیره‌ات را به بلیه دچار مکن! به خدا دریغم می‌آید که کشته شوی- هانی می‌پنداشت که عشیره او جنبش می‌کنند- این مرد عموزاده این قوم است. او را نمی‌کشند و زیانش نمی‌زنند. او را به ابن زیاد بده که به سبب آن خواری و کاستی نمی‌گیری. او را به حاکم می‌دهی.»
گفت: «چرا! به خدا سبب این، خوار و رسوا می‌شوم. مهمانم را تسلیم کنم و زنده و سالم باشم و بشنوم و ببینم و بازویم محکم باشد و یاران فراوان داشته باشم. به خدا اگر جز یکی نبودم و یاوری نداشتم، او را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 629
ثمّ دخل القوم علی عبید اللّه بن زیاد و شریح القاضی جالس عنده؛ فلمّا نظر إلیهم من بعید التفت إلی شریح القاضی، فقال:
أرید حیاته «1» و یرید «1» قتلی خلیلی من عذیری من مراد
__________________________________________________
- تسلیم نمی‌کردم تا در کار دفاع از او جان بدهم.»
مسلم او را قسم می‌داد و هانی می‌گفت: «نه به خدا هرگز او را تسلیم نخواهم کرد.»
گوید: «ابن زیاد این را بشنید و گفت: «نزدیک منش آرید!»
و چون او را نزدیک بردند، گفت: «به خدا باید او را بیاری، وگرنه گردنت را می‌زنم.»
گفت: «در این صورت به دور قصرت برق شمشیر بسیار خواهد بود.»
می‌پنداشت که عشیره‌اش از او حمایت می‌کنند. گفت: «بدبخت! مرا از برق شمشیر می‌ترسانی؟»
آن‌گاه گفت: «او را نزدیکتر آرید.»
و چون نزدیکتر آوردند، با چوبدستی به صورتش زدن گرفت و چندان به بینی و پیشانی و گونه‌های او زد که بینیش بشکست و خون بر چانه وی روان شد و گوشت دوگونه و پیشانیش بر ریشش ریخت و چوب بشکست.
گوید: هانی دست به طرف شمشیر یکی از نگهبانان برد، امّا نگهبان او را فروکشید و مانع شد.
ابن زیاد گفت: «حروری شدی. خویشتن را مستوجب عقوبت کردی. کشتنت بر ما حلال شد.
بگیریدش و در یکی از اتاقهای خانه بیندازید و در بر او ببندید و مراقب نهید.» و چنین کردند.
گوید: پس اسماء بن خارجه به‌پا خاست و گفت: «ما فرستادگان خیانت بودیم. به ما گفتی این مرد را پیش تو آریم و چون بیاوردیم و به نزد تو واردش کردیم، صورتش را درهم شکستی و خونش را بر ریشش روان کردی و گفتی که او را خواهی کشت.»
عبید اللّه بن زیاد گفت: «تو هنوز اینجایی؟»
و بگفت تا او را بگرفتند و آزار کردند. آن‌گاه دست از او بداشتند و به زندانش کردند. امّا محمد بن اشعث گفت: «به هرچه رأی امیر باشد، به نفع ما باشد یا ضررمان، خشنودیم که امیر تأدیب می‌کند.»
بیامد و بدو گفت: «مگر حرمتت نداشتم؟ مگر اکرامت نکردم؟ مگر چنین نکردم؟»
گفت: «چرا».
گفت: «پاداش آن چیست؟»
گفت: «این‌که از تو حمایت کنم.»
گفت: «از من حمایت کنی؟»
گوید: پس چوبی را که پهلوی وی بود، برگرفت و او را بزد و بگفت تا بازوهای وی را ببستند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2918- 2919، 2934- 2935، 2940- 2943، 2976- 2977
(1- 1) من د و بر، و فی الأصل: فیرید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 630
فقال له هانئ بن عروة: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ فقال: باللّه یا هانئ جئت بمسلم بن عقیل، و جمعت له الجموع من السّلاح و الرّجال فی الدّار حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ [و- «1»] أنّی لا أعلم؟ فقال: ما فعلت! قال ابن زیاد: بلی، قد فعلت! قال:
ما فعلت! فقال ابن زیاد أین معقل؟ فجاء معقل حتّی وقف بین یدیه، فنظر هانئ إلی معقل مولی زیاد، فعلم أنّه کان عینا علیهم، و أنّه هو الّذی أخبر ابن زیاد عن مسلم، فقال: أصلح اللّه الأمیر! و اللّه ما دعوت مسلم بن عقیل، و لا آویته، و لکنّه جاءنی مستجیرا، فاستحییت من ردّه و أخذنی من ذلک ذمام؛ فأمّا إذا قد علمت فخلّ سبیلی حتّی أرجع إلیه، و آمره أن یخرج من داری، فیذهب حیث شاء. فقال ابن زیاد: لا و اللّه ما تفارقنی أو تأتینی بمسلم بن عقیل. فقال: إذا و اللّه لا آتیک به أبدا! آتیک بضیفی! فقال:
و اللّه لا تفارقنی حتّی تأتی به! فقال: و اللّه لا کان ذلک أبدا. قال: فتقدّم مسلم بن عمرو الباهلیّ، و قال: أصلح اللّه الأمیر! ائذن لی فی کلامه! فقال: کلّمه بما أحببت و لا تخرجه من القصر. قال: فأخذ مسلم بن عمرو بید/ هانئ، فنحاه ناحیة، ثمّ قال: ویلک یا هذا! أنشدک باللّه أن تقتل نفسک أو تدخل البلاء علی عشیرتک فی سبب مسلم بن عقیل، یا هذا! سلّمه إلیه، فإنّه لن یقدم علیه بالقتل أبدا، و أخری، فإنّه سلطان، و لیس علیک فی ذلک عار و لا منقصة. قال هانئ: بلی و اللّه علیّ فی ذلک من أعظم العار أن یکون مسلم فی جواری و ضیفی و هو [رسول- «2»] ابن بنت «3» رسول اللّه (صلّی اللّه علیه «4» و سلّم و علی «4» آله) و أنا حیّ صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، و اللّه لو لم أکن إلّا وحدی- لکن و أنا کثیر الأعوان- لمّا سلّمته إلیه حتّی أموت. قال: فردّه مسلم بن عمرو و قال: أیّها الأمیر! إنّه أبی أن یسلّم مسلم بن عقیل أو یقتل. قال: فغضب ابن زیاد، و قال: و اللّه لتأتینی به أو لأضربنّ عنقک. فقال: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک. فقال له ابن زیاد: أ بالبارقة تخوّفنی؟ ثمّ أخذ قضیبا کان بین یدیه، فضرب به وجه هانئ. فکسر به وجهه، و أنفه،
__________________________________________________
(1)- من د.
(2)- من بر.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: بیت.
(4- 4) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 631
و شقّ حاجبه، قال: فضرب هانئ بیده إلی قائم سیف من سیوف أصحاب ابن زیاد، فجاذبه ذلک الرّجل، و منعه من السّیف، و صاح عبید اللّه بن زیاد: خذوه! فأخذوه و ألقوه فی بیت من بیوت القصر، و أغلقوا علیه الباب.
قال: ثمّ وثب أسماء بن خارجة إلی عبید اللّه بن زیاد، فقال: أیّها الأمیر! أمرتنا أن نأتیک بالرّجل، فلمّا جئناک به، و أدخلناه إلیک هشمت وجهه، و أسلت دمه و زعمت أنّک تقتله. قال: فغضب ابن زیاد، و قال: و أنت ههنا أیضا؟ ثمّ أمر بأسماء بن خارجة، فضرب حتّی وقع لجنبه. قال: فحبس أسماء ناحیة من القصر، و هو یقول: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، إلی نفسی أنعاک یا هانئ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 80- 84
حتّی دخل علی ابن زیاد. فقال له: یا هانئ، أما کانت ید زیاد عندک بیضاء؟ قال:
بلی. قال: و یدی؟ قال: بلی. ثمّ قال «1» له هانئ: قد کانت لک عندی «2» و لأبیک، و قد أمنتک فی نفسی و مالی «3». قال: أخرج. فخرج، «2» فتناول العصا من یده، «4» و ضرب بها وجهه حتّی کسرها، «4» ثمّ قدّمه، فضرب عنقه.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 267
فجاءه، فسأله عن مسلم، فأنکره، فأغلظ له ابن زیاد القول، «5» فقال هانئ: إنّ لزیاد أبیک عندی بلاء حسنا، و أنا أحبّ مکافأته به، فهل لک فی خیر؟ قال ابن زیاد: و ما هو؟ قال: تشخص إلی أهل الشّام أنت و أهل بیتک سالمین بأموالکم، فإنّه قد جاء [حقّ] من هو أحقّ من حقّک، و حقّ صاحبک. «5» فقال ابن زیاد: أدنوه منّی. فأدنوه منه، فضرب وجهه بقضیب کان فی یده [حتّی] کسر أنفه و شقّ حاجبه، و نثر لحم و جنته، و کسر القضیب علی وجهه و رأسه، و ضرب هانئ بیده إلی قائم سیف شرطیّ من تلک
__________________________________________________
(1)- فی بعض الأصول: «فقال».
(2- 2) [جواهر المطالب: «ید، فاخرج فقد آمنتک علی نفسک»].
(3)- فی بعض الأصول: «فی نفسک و مالک».
(4- 4) [جواهر المطالب: «فضربه بها فهشّم وجه»].
(5- 5) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 632
الشّرط، فجاذبه الرّجل، و منعه السّیف.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 102
و سأله، فأقرّ به، فهشم عبید اللّه وجه هانئ بقضیب کان فی یده حتّی ترکه و به رمق.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 307، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
فقال ابن زیاد- لعنه اللّه- شعرا:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
یا هانئ أسلّمت علی ابن عقیل؟ قال: ما فعلت. فدعا معقلا، فقال: أتعرف هذا؟
قال: نعم، و أصدقک، ما علمت به حتّی رأیته فی داری، و أنا أطلب إلیه أن یتحوّل. قال:
لا تفارقنی حتّی تأتینی به. فأغلظ له، فضرب وجهه بالقضیب، و حبسه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
فجاء هانئ حتّی دخل علی عبید اللّه بن زیاد، و عنده القوم، فلمّا طلع، قال عبید اللّه:
أتتک بحائن رجلاه، فلمّا دنی من ابن زیاد- و عنده شریح القاضی- التفت نحوه، فقال:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
__________________________________________________
(1)- همین‌که چشمش به هانی افتاد، به این شعر تمثّل جست:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
«من عطاء (یا زندگی) او را خواهانم و او قصد کشتن مرا دارد.»
«عذر خود (یا عذرپذیر خود) را نسبت به دوست مرادی خود بیاور» یعنی کیست عذر تو را بپذیرد؟
ای هانی! پیرو پسر عقیل شده‌ای؟ (و بر ضدّ حکومت قیام کرده‌ای)؟ هانئ از در انکار گفت: «من چنین کاری نکرده‌ام.» ابن زیاد معقل را طلبید و رو به هانی کرد و گفت: «این مرد را می‌شناسی؟» گفت:
«آری و او راست گفته است؛ ولی من او را به خانه‌ام نیاورده‌ام و نمی‌دانستم که قصد دارد به خانه من پناهنده شود تا آن ساعتی که او را در خانه خود دیدم. هم‌اکنون می‌روم و از او می‌خواهم که به جای دیگر برود.»
ابن زیاد گفت: «از این‌جا نباید بروی تا او را به نزد من آری.»
و چون هانی حاضر به این کار نشد و با او تندی کرد، ابن زیاد با چوبدستی خود بر سر و صورت هانی زده و او را به زندان افکند.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 97- 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 633
«1» و قد کان أوّل ما قدّم مکرما له ملطفا، «1» فقال له هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ قال:
إیه یا هانئ بن عروة، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دارک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل، فأدخلته دارک و جمعت له «2» السّلاح و الرّجال فی الدّور حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟ قال: ما فعلت ذلک، و ما مسلم عندی، قال: بلی قد فعلت «3» فلمّا کثر ذلک بینهما و أبی هانئ إلّا مجاحدته و مناکرته، «3» دعا ابن زیاد معقلا ذلک العین، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال له: أتعرف هذا؟ قال: نعم. و علم هانئ عند ذلک أنّه کان عینا علیهم، و أنّه قد أتاه بأخبارهم، فأسقط فی یده ساعة، ثمّ راجعته نفسه، فقال: اسمع منّی و صدّق مقالتی، فو اللّه لا کذبت، و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لا علمت بشی‌ء من أمره حتّی جاءنی «4»، یسألنی النّزول، فاستحییت من ردّه و دخلنی «5» من ذلک ذمام «6» فضیّفته و آویته، و قد کان من أمره ما بلغک، فإن شئت أن أعطیک الآن موثقا «7» مغلّظا «8» ألّا أبغیک سوء و لا غائلة و لآتینّک حتّی أضع یدی فی یدک، و إن شئت أعطیتک رهینة تکون فی یدک حتّی آتیک و أنطلق إلیه، فآمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء من الأرض «7»، فأخرج من ذمامه و جواره؟ «9» فقال له ابن زیاد: و اللّه لا تفارقنی أبدا حتّی تأتینی به. قال: لا و اللّه لا أجیئک به أبدا، أجیئک بضیفی تقتله؟ «10» قال: و اللّه لتأتینّی به.
قال: لا و اللّه لا آتیک به. «11» فلمّا کثر الکلام بینهما قام مسلم بن عمرو الباهلیّ «12» و لیس
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی بحر العلوم و مثیر الأحزان].
(2)- [زاد فی الأسرار: «الجموع»].
(3- 3) [بحر العلوم: «و طال النّزاع بینهما»].
(4)- [بحر العلوم: «رأیته جالسا علی بابی»].
(5)- [فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان: «داخلنی»].
(6)- [زاد فی بحر العلوم: «ما دخلته داری»].
(7- 7) [اللّواعج: «تطمئنّ به و رهینة تکون فی یدک حتّی أنطلق و أخرجه من داری»].
(8)- [بحر العلوم: «تطمئنّ إلیه»].
(9)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی].
(10) (10) (10*) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 101].
(11) (11) (11*) [لم یرد فی المعالی].
(12) (12) (12*) [لم یرد فی بحر العلوم و مثیر الأحزان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 634
بالکوفة شامیّ و لا بصریّ غیره، (12*) فقال: أصلح اللّه الأمیر، خلّنی و إیّاه حتّی أکلّمه.
فقام، فخلا به ناحیة من ابن زیاد و هما منه بحیث یراهما، فإذا رفعا أصواتهما سمع ما یقولان، فقال له مسلم: یا هانئ أنشدک اللّه أن تقتل نفسک و أن تدخل البلاء «1» فی عشیرتک! فو اللّه إنّی لأنفس بک عن القتل، «1» إنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، و لیسوا قاتلیه و لا ضائریه، فادفعه إلیه فإنّه لیس علیک بذلک مخزاة و لا منقصة، إنّما تدفعه إلی السّلطان؟ فقال هانئ: و اللّه (11*) إنّ علیّ فی ذلک الخزی و العار أن أدفع جاری و ضیفی «2» و أنا حیّ صحیح أسمع و أری شدید السّاعد، «2» کثیر الأعوان؟ و اللّه لو لم أکن إلّا واحدا لیس لی ناصر لم أدفعه حتّی أموت دونه. «3» فأخذ یناشده، و هو یقول: و اللّه لا أدفعه إلیه أبدا. «3» فسمع ابن زیاد ذلک، فقال: أدنوه منّی. فأدنوه منه «4»، فقال: و اللّه لتأتینّی به، أو لأضربنّ عنقک؟ فقال هانئ: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک. فقال ابن زیاد: و الهفاه علیک أ بالبارقة «5» تخوّفنی- و هو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه-؟ ثمّ قال: أدنوه منّی.
«6» فأدنی منه، «6» فاعترض «7» وجهه بالقضیب، «8» فلم یزل یضرب به أنفه و جبینه و خدّه حتّی کسر أنفه و سیّل الدّماء علی ثیابه و نثر لحم جبینه و خدّه علی لحیته، حتّی «8» کسر القضیب، (10*) و ضرب هانئ یده إلی «9» قائم سیف شرطیّ و جاذبه الرّجل «10» «11» و منعه، فقال
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «علی قومک»].
(2- 2) [فی المعالی: «و رسول ابن رسول اللّه و أنا صحیح السّاعدین» و فی نفس المهموم: «و أنا صحیح شدید السّاعد»].
(3- 3) [لم یرد فی نفس المهموم و المعالی].
(4)- [من هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(5)- [فی المطبوع: «بالبارقة»].
(6- 6) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(7)- [فی البحار و العوالم و المعالی و أعیان الشّیعة و بحر العلوم: «فاستعرض»].
(8- 8) [أعیان الشّیعة: «حتّی کسر أنفه و شقّ حاجبه و نشر لحم جبینه و خدّه علی لحیته و سألت الدّماء علی ثیابه و وجهه و لحیته و»].
(9)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و بحر العلوم و مثیر الأحزان: «علی»].
(10)- [فی الأسرار و أعیان الشّیعة: «الشّرطی»، و فی المعالی: «ذلک الرّجل»].
(11) (11*) [فی المعالی: «فصاح ابن زیاد: خذوه» و فی بحر العلوم: «فصاح ابن زیاد به: أحروریّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 635
عبید اللّه: أحروریّ سایر الیوم؟ قد حلّ لنا دمک، «1» جرّوه. (11*) فجرّوه فألقوه فی بیت من بیوت الدّار و أغلقوا علیه بابه «2»، فقال: اجعلوا علیه حرسا. ففعل ذلک به «3»، «1» فقام إلیه حسّان بن أسماء، فقال: أرسل غدر سایر الیوم؟ أمرتنا أن نجیئک بالرّجل، حتّی إذا جئناک به «4» هشمت أنفه و وجهه و سیّلت دمائه علی لحیته، و زعمت أنّک تقتله؟ «4» فقال له عبید اللّه:
و إنّک لها هنا! فأمر به، فلهز و تعتع، و أجلس ناحیة. فقال محمّد بن الأشعث: قد رضینا بما رأی الأمیر، لنا کان أم علینا، إنّما الأمیر مؤدّب. «5»
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 103].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(3)- [زاد فی بحر العلوم: «و هو یستغیث بقومه و عشیرته»].
(4- 4) [أعیان الشّیعة: «فعلت به هذا»].
(5)- پس هانی آمد تا بر عبید اللّه بن زیاد درآمد و مردم نزد او نشسته بودند. همین‌که از در وارد شد، ابن زیاد گفت: «أتتک بحائن رجلاه» (و این مثلی بود در میان عرب کنایه از این‌که: به پای خود به سوی مرگ آمدی؛ و نخستین کس که این سخن را گفت: حارث بن جبلة یا عبید بن ابرص بود. برای توضیح بیشتر به مجمع الامثال ج 1 ص 23 مراجعه شود) همین‌که نزدیک ابن زیاد رسید و شریح قاضی پیش او نشسته بود، به سوی هانی نظر افکند و گفت: «من عطاء (و یا زندگی) او را خواهم و او اراده کشتن من را دارد. عذر خود (یا عذرپذیر خود) را نسبت به دوست مرادی خود بیاور (مترجم گوید: ترجمه این شعر با شرح آن در فصل (3) از باب اول این کتاب گذشت. به آن‌جا مراجعه شود.)
و ابن زیاد در آغاز که به کوفه آمده بود، او را گرامی می‌داشت و درباره او مهربانی می‌کرد (از اینرو) هانی گفت: «ای امیر! مگر چه شده؟»
گفت: «ای هانی! دست بردار. این کارها چیست که تو در خانه‌ات به زیان یزید و همه مسلمانان تهیه می‌بینی؟ مسلم بن عقیل را آورده و به خانه خود برده‌ای و سلاح جنگ و قشون در خانه‌های اطراف خود فراهم می‌کنی و گمان داری که این کارها بر من پوشیده می‌ماند؟»
هانی گفت: «من چنین کاری نکرده‌ام و مسلم بن عقیل نزد من نیست.»
ابن زیاد گفت: «چرا چنین است.»
چون سخن در این‌باره میان آن دو زیاد شد و هانی بر انکار خود باقی بود، ابن زیاد (غلامش) معقل، همان جاسوس خود را پیش طلبید. همین‌که معقل آمد، ابن زیاد به هانی گفت: «این مرد را می‌شناسی؟»
گفت: «آری!»
و دانست که او جاسوس ابن زیاد بوده و خبرهای ایشان را به او داده است. پس ساعتی سر به زیر افکند و دیگر نتوانست سخنی بگوید. سپس به خود آمد و گفت: «گوش فرادار و سخنم را باور کن که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 636
__________________________________________________
- به خدا سوگند دروغ نمی‌گویم. به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم و هیچ‌گونه اطلاعی از وضع و کار او نداشتم تا به خانه من آمد و از من خواست به خانه‌ام درآید و من شرم کردم او را راه ندهم و پذیرایی از او به گردنم بار شد (و روی رسم عرب نمی‌توانستم او را راه ندهم). به این جهت از او پذیرایی کردم و پناهش دادم و جریان کار او چنان است که به گوش تو رسیده و خود می‌دانی. پس اگر می‌خواهی، اکنون پیمان محکمی با تو می‌بندم که اندیشه بدی درباره تو نداشته باشم و غائله‌ای به راه نیندازم، به نزدت آمده دست (وفاداری) در دست تو نهم، و اگر خواهی گروی پیش تو بگذارم که بروم و بازگردم. بروم پیش مسلم و او را دستور دهم از خانه من به هرجای زمین می‌خواهد برود و من ذمه خود را از عهده نگهداری او بیرون آورم (آن‌گاه نزد تو بازآیم).
ابن زیاد گفت: «به خدا هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آوری.»
گفت: «نه به خدا من هرگز چنین کاری نخواهم کرد. مهمان خود را بیاورم تا او را بکشی؟»
ابن زیاد گفت: «به خدا باید او را پیش من بیاوری.»
هانی گفت: «نه به خدا نخواهم آورد.»
چون سخن میان آن دو بسیار شد، مسلم بن عمرو باهلی برخاست- و در کوفه جز او مرد شامی و اهل بصره کسی نبود- و گفت: «خدا کار امیر را اصلاح کند. مرا با او در جای خلوتی بگذار تا من در این‌باره با او گفتگو کنم.»
پس برخاست و در گوشه خلوتی از مجلس که ابن زیاد آن دو را می‌دید با او به سخن پرداخت و چون گفتگوی آن دو و آوازشان بلند شد، ابن زیاد شنید چه می‌گویند. مسلم به هانی گفت: «ای هانی! تو را به خدا سوگند می‌دهم (کاری نکن) که خود را به کشتن دهی و بلا و اندوهی در قبیله خود وارد سازی، پس، به خدا من نمی‌خواهم تو کشته شوی. این مرد (یعنی مسلم بن عقیل) با این گروه که می‌بینی، پسرعمو هستند و اینان کشنده او نیستند و زیانی به او نرسانند. پس او را به ایشان بسپار و در این‌باره سرافکندگی و عیبی بر تو نباشد؛ زیرا جز این نیست که تو او را به سلطان سپرده‌ای.»
هانی گفت: «همانا به خدا در این کار برای من سرافکندگی و ننگ است که من کسی را که به من پناه آورده است و مهمان خود را (به دشمن) بسپارم. با این‌که من زنده و تندرست هستم و می‌شنوم و می‌بینم و بازویم محکم و یاورانم بسیار است! به خدا اگر من جز یک تن نباشم و یاوری نداشته باشم، او را به شما نسپارم تا در راه او بمیرم.»
مسلم شروع کرد او را به سوگند دادن و او می‌گفت: «به خدا هرگز او را به ابن زیاد نسپارم.»
ابن زیاد این سخن را شنید و گفت: «او را نزدیک من آرید.»
او را به نزدیک ابن زیاد بردند. ابن زیاد گفت: «یا باید او را پیش من آری یا گردنت را خواهم زد.»
هانی گفت: «در این هنگام به خدا شمشیرهای برنده‌ای در اطراف خانه تو بسیار شود (و مردم زیادی به یاری من به جنگ با تو برخیزند)!»
ابن زیاد گفت: «وای بر تو! مرا به شمشیرهای برنده می‌ترسانی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 637
المفید، الإرشاد، 2/ 45- 49- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 345- 346؛ البحرانی، العوالم، 17/ 194- 196؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 221- 222؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 243- 244؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 18- 19؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 227- 229؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591، لواعج الأشجان،/ 48- 51
فأبی أن یجیبه إلّا بأمان، فقال:
«ما له و للأمان، هل أحدث حدثا؟»
فجاءه بنو عمّه و رؤساء العشائر، فقالوا:
«لا تجعل علی نفسک سبیلا، و أنت بری‌ء».
و أتی به، فقال عبید اللّه:
«إیه یا هانئ، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین، و عامّة
__________________________________________________
- و او (یعنی هانی، یا ابن زیاد) می‌پنداشت که قبیله او به یاری او برخواهند خاست و از او دفاع خواهند نمود. سپس گفت: «او را نزدیک من آرید.»
پس نزدیکش آوردند. با قضیبی که در دست داشت (قضیب به معنای تازیانه و شمشیر باریک و نازک است). به روی او زد و همچنان به بینی و پیشانی و گونه او می‌زد تا این‌که بینی او را شکت و خون بر روی او و ریشش ریخت و گوشت پیشانی و گونه او بر صورتش ریخت و آن قضیب نیز بشکست. هانی دست به شمشیر یکی از سربازان و پاسبانان ابن زیاد (که آن را به دست گرفته تا از خود دفاع کند) [برد] و آن مرد شمشیر را نگهداشت و از گرفتن هانی جلوگیری کرد. سپس عبید اللّه به هانی گفت: «آیا تو پس از گذشت و نابودی خارجیان، خارجی شده‌ای؟ خون تو بر ما حلال است. او را بکشید.»
پس او را بر زمین کشاندند و به اتاقی افکندند و در آن را بستند. ابن زیاد گفت: «پاسبانانی بر او بگمارید!»
این کار را کردند. حسّان بن اسماء برخاست و گفت: «بهانه خارجیگری را درباره هانی به یک سو نه (و این بهانه نشد که تو او را بزنی و بکشی). به ما دستور دادی او را به نزد تو آوریم و چون آوردیمش، بینی و روی او را شکستی و خونش را بر ریشش روان کردی و می‌خواهی او را بکشی؟!»
عبید اللّه گفت: «تو این‌جا هستی؟»
پس دستور داد حسّان را با مشت و تخت سینه‌ای و پس‌گردنی بزدند و در گوشه‌ای از مجلس نشاندند.
محمد بن اشعث گفت: «ما به هرچه امیر بپسندد، خوشنودیم؛ چه به سود ما باشد و چه بر زیان ما؛ چون امیر بزرگ و مهتر ما است!
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 45- 49
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 638
المسلمین؟» قال:
«و ما ذاک، یا أمیر المؤمنین!» قال:
«جئت بمسلم بن عقیل، و أدخلته دارک [80] و جمعت السّلاح و الرّجال فی دور حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی». فقال:
«ما فعلت، و ما مسلم عندی». قال:
«بلی، قد فعلت». قال:
«لا، ما فعلت». قال:
«بلی».
فلمّا کثر ذلک، و أبی هانئ إلّا مجاحدته، دعا عبید اللّه ذلک الدّسیس الّذی دسّه، و حمل علی یده المال، و کان قد أنس بهم، و داخلهم، و جعل ینقل کلّ ما یکون منهم إلیه. فلمّا رآه هانئ، قال له عبید اللّه:
«هل تعرف هذا؟»
فعلم هانئ أنّه کان عینا علیهم، فسقط فی خلده ساعة، ثمّ إنّ نفسه راجعته، فقال له:
«اسمع منّی، فإنّی و اللّه الّذی لا إله إلّا هو أصدقک: ما دعوته، و لکن نزل علیّ، فاستحییت من ردّه، و لزمنی ذمامه، فأدخلته، و أضفته، و آویته. فإن شئت أعطیتک موثقا، و ما تطمئنّ إلیه، لا أبغیک سوءا و لا غائلة، و إن شئت أعطیتک رهینة تکون فی یدک حتّی آتیک، و أنطلق إلیه، فآمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء من الأرض، فأخرج من ذمامه و جواره».
فقال:
«و اللّه، لا تفارقنی أبدا، حتّی تأتینی به». قال:
«و اللّه، لا أجیئک به أبدا، أنا أجیئک بضیفی تقتله؟»
قال: [81]
«و اللّه، لتأتینّی به».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 639
و قام النّاس إلیه، یناشدونه فی نفسه، و یقولون:
«إنّه سلطان، و لیس علیک فی دفعه إلیه عار، و لا نقیصة». فقال:
«بلی و اللّه، علیّ فی ذلک، الخزی و العار: أدفع جاری و ضیفی إلی قاتله، و أنا صحیح، أسمع، و أری، شدید السّاعد، کثیر الأعوان!»
فقال عبید اللّه بن زیاد:
«أدنوه منّی!»
فأدنی منه، و له ضفیرتان قد رجّلهما. فأمر بضفیرتیه، فأمسک بهما، و استعرض وجهه بقضیب فی یده، فلم یزل یضرب أنفه، و جبهته، و جبینه، حتّی نثر لحم خدّیه، و هشم أنفه. و تلوّی هانئ، و ضرب بیده إلی قائم سیف شرطیّ ممّن حضر، فمانعه الرّجل، و منع.
فقال عبید اللّه:
«أحروریّ سائر الیوم؟ حلّ لنا قتلک».
فقام أسماء بن خارجة، فقال:
«أرسل غدر نحن منذ الیوم؟ أمرتنا أن نجیئک بالرّجل، حتّی إذا جئناک به، فعلت به ما تری، و زعمت أنّک تقتله».
فقال عبید اللّه:
«إنّک هاهنا».
و أمر، فلهز، و تعتع ساعة، ثمّ ترک، فجلس، و سکت النّاس.
و أمر بهانئ، فجعل فی بیت، و وکّل به من یحرسه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 45- 47
فلمّا دخل علی ابن زیاد، قال: أتتک بحائن رجلاه. و التفت نحوه، و قال:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 640
فقال هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ قال: ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین، جئت بمسلم بن عقیل، فأدخلته دارک، و جمعت له الرّجال و السّلاح. قال: ما فعلت ذلک. قال: بلی. ثمّ دعا ابن زیاد معقلا ذلک اللّعین، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فلمّا رآه هانئ علم أنّه کان عینا علیهم، و أنّه قد أتاه بأخبارهم، فقال: اسمع منّی و صدّق مقالتی، و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لا علمت بشی‌ء من أمره حتّی جاء یسألنی النّزول، فاستحییت أن أردّه فضیّفته و آویته و أنا أعطیک الیوم عهدا لا أبغیک سوءا و لا غائلة و إن شئت أعطیک رهینة، فتکون فی یدک، حتّی آتیک به أو آمره أن یخرج من داری حیث شاء من الأرض، فأخرج من جواره. فقال ابن زیاد:
و اللّه ما تفارقنی أبدا، حتّی تأتینی به. قال: لا و اللّه، لا آتیک به. و کثر الکلام بینهما حتّی قال: و اللّه لتأتینی به. قال: لا و اللّه لا آتیک به. قال: لتأتینی به، أو لأضربنّ عنقک. فقال هانئ: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک. فقال ابن زیاد: أ بالبارقة تخوّفنی- و هو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه- فقال: أدنوه منّی. فلم یزل یضرب وجهه بالقضیب حتّی کسر أنفه و سیّل الدّماء علی ثیابه، و ضرب هانئ یده علی قائم سیف شرطیّ، و جاذبه الرّجل و منعه «1»، فقال ابن زیاد: قد حلّ لنا قتلک. فجرّوه، فألقوه فی بیت من بیوت الدّار و أغلقوا علیه الباب.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 226- 227
ثمّ دخل القوم علی ابن زیاد، فلمّا نظر إلیهم من بعید التفت إلی شریح القاضی، و کان عنده فی مجلسه، فقال: أتتک بحائن رجلاه تسعی؛ ثمّ التفت إلی هانئ، فأنشد:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیری من خلیل من مراد
فقال هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر. فقال: إیها یا هانئ، جئت بمسلم بن عقیل، و جمعت له الرّجال و السّلاح فی الدّار حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علینا. فقال: ما فعلت. قال:
بلی، فعلت. قال: ما فعلت. قال ابن زیاد: أین معقل؟ فجاء معقل حتّی وقف بین یدیه، فقال ابن زیاد: أتعرف هذا یا هانئ؟ فنظر هانئ إلی معقل، فعلم أنّه کان عینا علیهم،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یمنعه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 641
و أنّه أخبر ابن زیاد عن مسلم، فقال: أصلح اللّه الأمیر، ما بعثت إلی مسلم، و لا دعوته، و لکنّه جاءنی مستجیرا، فاستحییت من ردّه و أخذنی من ذلک ذمام، فأمّا إذا قد علمت، فخلّ سبیلی، حتّی أرجع إلیه، و آمره أن یخرج من داری إلی حیث شاء، و أعطیک من العهود و المواثیق بها أنّی أرجع إلیک و أضع یدی فی یدک. فقال ابن زیاد: لا و اللّه لا تفارقنی أبدا، أو تأتینی بمسلم بن عقیل. فقال: إذا و اللّه لا آتیک بضیفی، فتقتله، أیکون هذا فی العرب؟ فقال ابن زیاد: و اللّه لتأتینی به. فقال هانئ: لا و اللّه لا آتیک به أبدا. فتقدّم مسلم بن عمرو الباهلیّ، فقال: أصلح اللّه الأمیر، إئذن «1» لی فی کلامه، فقال: کلّمه بما أحببت و لا تخرجه من القصر. فأخذ مسلم بن عمرو الباهلیّ بید هانئ بن عروة، فنحّاه ناحیة، ثمّ قال له: ویحک یا هانئ، أنشدک اللّه أن تقتل نفسک، و تدخل البلاء علی عشیرتک بسبب مسلم بن عقیل، یا هذا سلّمه إلیه، فإنّه لا یقدّم علیه بالقتل أبدا.
(و أخری) فإنّه سلطان، و لیس علیک فی ذلک عار، و لا منقصة. فقال هانئ: بلی و اللّه علیّ فی ذلک أعظم العار و السّبّة، و أکبر الخزی، أن أسلّم جاری و ضیفی، و رسول ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و أنا حیّ صحیح، شدید السّاعدین، کثیر الأعوان، و اللّه لو لم أکن إلّا وحدی لا ناصر لی، لمّا أسلمت أبدا ضیفی حتّی أموت من دونه، فردّه مسلم بن عمرو الباهلیّ إلی ابن زیاد، فقال له: أیّها الأمیر أنّه قد أبی أن یسلّم مسلما أبدا، أو یقتل کما یزعم.
فغضب ابن زیاد، ثمّ قال: و اللّه لتأتینی به، أو لأضربنّ عنقک. فقال: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک. فقال ابن زیاد: أ بالبارقة تخوّفنی؟ ثمّ أخذ قضیبا کان بین یدیه، فضرب به وجه هانئ، فکسر أنفه، و شجّ حاجبه، و ضرب هانئ بیده إلی قائم سیف رجل من أصحاب عبید اللّه بن زیاد، فجاذبه ذلک الرّجل، و منعه من السّیف، فصاح ابن زیاد: خذوه. فأخذوه و ألقوه فی بیت من بیوت القصر، و أغلقوا علیه الباب، ثمّ وثب أسماء بن خارجة، فقال له: أیّها الأمیر، إنّک أمرتنا أن نأتیک بالرّجل، فلمّا جئناک به هشمت وجهه، و أسلت دمه. فقال: و أنت ههنا أیضا. ثمّ أمر به، فضرب حتّی وقع لجنبه، فجلس أسماء بن خارجة ناحیة من القصر و هو یقول: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أذن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 642
إلی نفسی أنعاک یا هانئ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 204- 205
و فی حدیث آخر:
إنّ عبید اللّه لمّا بنی بزوجته، أرسل إلی هانئ، فأتاه متوکّئا علی عصاه، فقال: أکل الأمیر العرس وحده. قال: أو ترکتنی أنتفع بعرس، و قد ضممت مسلم بن عقیل، و هو عدوّ أمیر المؤمنین؟! قال: ما فعلت. قال: لعمری لقد فعلت، و ما شکرت بلاء زیاد، و لا رعیت حقّه، و زاده، فأغضبته. فانتزع عبید اللّه العنزة من یده، فشجّه بها [25/ ب] و حبسه، حتی أتی بمسلم بن عقیل.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59
فأحضروه باللّطف، فالتفت ابن زیاد إلی شریح القاضی، و تمثّل:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال هانئ: ما هذا أیّها الأمیر؟ قال: جئت بمسلم بن عقیل، و أدخلته دارک، و جمعت له السّلاح و الرّجال فی دور حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟! فأنکر هانئ بن عروة ذلک، فقال: علیّ بمعقل. فلمّا جی‌ء به، قال: أتعرفه؟ قال هانئ: ما دعوت مسلما، و إنّما جاءنی بالجوار، فإذ قد عرفت أخرجه من جواری. قال: لا و اللّه، لا مناص لک منّی، إلّا بعد أن تسلّمه إلیّ. قال: لا یکون ذلک أبدا. فکلّمه مسلم بن عمرو الباهلیّ فی ذلک، قال:
لیس علیک فی دفعه عار، إنّما تدفعه إلی السّلطان. فقال هانئ: بلی و اللّه علیّ أعظم العار، أن أسلّم جاری و ضیفی و رسول ابن رسول اللّه، و أنا حیّ صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، و اللّه لو لم أکن إلّا واحدا لمّا سلّمته أبدا حتّی أموت من دونه. فقال ابن زیاد: إن لم تحضره لأضربنّ عنقک. و ضرب قضیبا علی أنفه و جبهته حتّی هشمه، و أمر بحبسه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 92
فقال: یا هانئ! أین مسلم؟ قال: لا أدری. فقال عبید اللّه لمولاه الّذی أعطاه الدّراهم:
اخرج. فخرج، فلمّا رآه قال: أصلح اللّه الأمیر، و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لکنّه جاء، فطرح نفسه علیّ. قال: أیتنی به. قال: و اللّه لو کان تحت قدمی ما رفعتهما عنه. فضربه [علی حاجبه] «1» فشجّه، ثمّ حبسه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصول، أوردناه من الطّبری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 643
قال: فدخل القوم علی ابن زیاد و هانئ معهم، فلمّا رآه ابن زیاد، «1» قال لشریح القاضی: أتتک بحائن رجلاه. فلمّا دنا منه، قال عبید اللّه: «1»
أرید حیاته «2»، و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
و کان ابن زیاد مکرما له، فقال هانئ: و ما ذاک. فقال: یا هانئ ما هذه الأمور «3» الّتی تربّص فی دارک لأمیر المؤمنین و المسلمین، جئت بمسلم، فأدخلته دارک، و جمعت له السّلاح و الرّجال، و ظننت أنّ ذلک یخفی لک؟ قال: ما فعلت. قال: بلی. و طال بینهما النّزاع، فدعا ابن زیاد مولاه ذاک العین، فجاء حتّی وقف بین یدیه، فقال: أتعرف هذا؟
قال: نعم. و علم هانئ أنّه کان عینا علیهم، فسقط فی یده ساعة، ثمّ راجعته نفسه، قال:
اسمع منّی و صدّقنی، فو اللّه لا أکذبک، و اللّه ما دعوته، و لا علمت بشی‌ء من أمره، حتّی رأیته جالسا علی بابی یسألنی النّزول علیّ، فاستحییت من ردّه و لزمنی من ذلک ذمام، فأدخلته داری، و ضفته و قد کان من أمره الّذی بلغک، فإن شئت أعطیتک الآن موثقا تطمئنّ به و رهینة تکون فی یدک، حتّی أنطلق و أخرجه من داری و أعوا إلیک. فقال: لا و اللّه لا تفارقنی أبدا، حتّی تأتینی به. قال: لا آتیک بضیفی تقتله أبدا. «4» فلمّا کثر الکلام، قام مسلم بن عمرو الباهلیّ و لیس بالکوفة شامیّ و لا بصریّ غیره، فقال: خلّنی و إیّاه، حتّی أکلّمه لما رأی من لجاجه. و أخذ هانئا و خلا به ناحیة من ابن زیاد بحیث یراهما، فقال له: یا هانئ أنشدک اللّه أن تقتل نفسک، و تدخل البلاء علی قومک، إنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، و لیسوا بقاتلیه و لا ضائریه، فادفعه إلیه، فلیس علیک بذلک مخزاة و لا منقصة، إنّما تدفعه إلی السّلطان. قال: بلی، و اللّه إنّ علیّ فی ذلک خزیا و عارا، لا أدفع ضیفی، و أنا صحیح شدید السّاعد، کثیر الأعوان، و اللّه لو کنت واحدا لیس لی ناصر؛ لم أدفعه حتّی أموت دونه. فسمع ابن زیاد ذلک، فقال: أدنوه منّی. فأدنوه منه، فقال: و اللّه
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «قال: أتتک بحائن رجلاه. فلمّا دنی من زیاد و عنده شریح القاضی التفت نحوه و قال:»].
(2)- [نفس المهموم: «حباءه»].
(3)- [نفس المهموم: «الفتنة»].
(4) (4*) [لم یذکره فی نفس المهموم و حکی بدله عن المفید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 644
لتأتینی به، أو لأضربنّ عنقک. قال: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک.- و هو یری أنّ عشیرته ستمنعه- فقال: أ بالبارقة، تخوّفنی؟ و قیل: إنّ هانئا لمّا رأی ذلک الرّجل الّذی کان عینا لعبید اللّه، علم أنّه قد أخبره الخبر، فقال: أیّها الأمیر، قد کان الّذی بلغک و لن أضیع یدک عندی، و أنت آمن، و أهلک، فسر حیث شئت. فأطرق عبید اللّه عند ذلک و مهران قائم علی رأسه و فی یده معکزة، فقال: و اذلّاه هذا الحائک، یؤمنّک فی سلطانک؟
فقال: خذه. فأخذ مهران ضفیرتی هانئ، و أخذ عبید اللّه القضیب، و لم یزل یضرب أنفه و جبینه و خدّه، حتّی کسر أنفه و سیّل الدّماء علی ثیابه، و نثر لحم خدّیه و جبینه علی لحیته حتّی کسر القضیب، (4*) و ضرب هانئ یده إلی قائم سیف شرطیّ و جبذه، فمنع منه، فقال له عبید اللّه: أحروریّ! أحللت بنفسک «1» و حلّ لنا قتلک. «2» ثمّ أمر به فألقی فی بیت و أغلق علیه، «2» فقام إلیه أسماء بن خارجة، فقال: أرسله یا غادر، أمرتنا أن نجیئک بالرّجل فلمّا آتیناک به، هشمت وجهه، و سیّلت دماءه، و زعمت أنّک تقتله. فأمر به عبید اللّه فلهز و تعتع، ثمّ ترک فجلس، فأمّا ابن الأشعث، فقال: رضینا ما رأی الأمیر لنا کان أو علینا. «3»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «بنفحک»].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- آنها بر ابن زیاد وارد شدند. چون ابن زیاد، هانی را دید به شریح قاضی گفت: «هلاک شده خود به پای خویش آمد.»
چون نزدیک شد، عبید اللّه گفت:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
یعنی من زندگی او را می‌خواهم و او مرگ و کشتن مرا می‌خواهد. کیست که مرا از چنین دوست و از چنین مراد یاری کند (عذیر در این‌جا از عذر نیست و به معنی ناصر است).
ابن زیاد همیشه هانی را گرامی داشته بود. هانی گفت: «علّت چیست و برای چه؟»
گفت: «ای هانی! این کارها که در خانه تو رخ می‌دهد و با آن کارها منتظر فرصت می‌شوی که بر امیر المؤمنین و امیر المسلمین قیام کنی. تو مسلم را آوردی و در خانه خود پناه دادی و سلاح و مرد جنگی برای او فراهم کردی. تو تصور کردی که چنین کاری مخفی خواهد ماند؟»
گفت: «من کاری نکرده‌ام.»
گفت: «کردی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 645
__________________________________________________
- محاوره و مشاجره آنها به طول کشید. آن‌گاه ابن زیاد غلام جاسوس خود را احضار کرد. او آمد و روبه‌روی او ایستاد. گفت: «آیا این را می‌شناسی؟»
گفت: «آری!»
آن‌گاه هانی دانست که او جاسوس بوده و مدت یک ساعت دچار بهت و غش گردید و بعد از آن دوباره به هوش آمد (1). گفت: «از من بشنو و تصدیق کن. به خدا قسم به تو دروغ نخواهم گفت. به خدا سوگند من او (مسلم) را دعوت نکردم و بر کار او آگاه نبودم. تا آن‌که او را در خانه خود دیدم که قصد پناه دارد. من از طرد و رد او شرم داشتم. ناگزیر به او پناه دادم. او را به داخل خانه خود بردم و پذیرایی کردم و خبر کارهای او به تو رسید. اگر بخواهی، همین الآن به تو گروگان می‌دهم که نزد تو باشد و اعتماد و اطمینان تو را جلب و تأمین می‌کنم که بروم و او را از خانه خود اخراج کنم، باز نزد تو برگردم.»
گفت: «هرگز به خدا از من دور نخواهی شد مگر این‌که او را دستگیر کنی و او را نزد من بیاری.»
گفت: «هرگز من مهمان خود را تسلیم تو نمی‌کنم که او را بکشی. ابدا!»
چون گفتگوی هردو به درازا کشید، مسلم بن عمر باهلی که در کوفه یک شامی یا بصری جز او نبود، چون لجاج هردو را دید، برخاست و گفت: «بگذار من با او خلوت و گفتگو کنم.»
دست هانی را گرفت و هردو در خلوت نشستند که از ابن زیاد دور شدند و او آنها را نمی‌دید. به او گفت: «ای هانی! تو را به خدا سوگند می‌دهم که خود را مکش و قوم خود را دچار بلا مکن. این مرد پسر عم آن قوم است (یزید و بنی امیّه). آنها او را نخواهند کشت و به او آسیبی نمی‌رسانند. (مقصود مسلم) تو او را تسلیم آنها بکن که بر تو ایراد و نقص و ننگ نخواهد بود (که تو مهمان خود را تسلیم کردی). تو ناگزیر او را تسلیم سلطان می‌کنی.»
گفت: «آری! به خدا سوگند برای من ننگ و عار است و من از او دفاع می‌کنم تا آن‌که پیشاپیش او جان بسپارم.»
ابن زیاد آن سخن را شنید و گفت: «او را نزدیک کنید.»
هانی را نزدیک کردند. گفت: «به خدا باید او را تسلیم کنی؛ وگرنه گردن تو را خواهم زد.»
گفت: «اگر چنین کنی، به خدا برق شمشیر در پیرامون خانه تو بسیار خواهد شد (مقصود انتقام‌جویان).»
او معتقد بود که عشیره او به حمایت وی قیام خواهند کرد. عبید اللّه گفت: «تو مرا با برق شمشیر تهدید می‌کنی؟»
گفته شده: چون هانی آن غلام جاسوس را دید، دانست که عبید اللّه همه‌چیز را دانسته است. گفت:
«ای امیر! هرچه شنیدی، رخ داده و من احسان تو را نسبت به خودم فراموش نمی‌کنم. تو در امان هستی.
خانواده خود را بردار و از این دیار برو. هرجا که می‌خواهی بروی، آزاد هستی.»
عبید اللّه مدتی سر به زیر افکند و تأمل کرد. مهران (غلام او) که بر سرش ایستاده بود، درحالی‌که چماق در دست داشت، گفت: «ای وای از این خواری! این جولاهک به تو امان می‌دهد (مقصود هانی)؛-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 646
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 270- 271- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 99- 100، 103
فدخل هانئ، و هم معه علی عبید اللّه، فلمّا رآه مقبلا، قال: أتیتک بحائن تسعی رجلاه.
ثمّ أنشد بیت عمرو بن معدی کرب الزّبیدیّ:
أرید حباءه «1» و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ فقال: إیه یا هانئ یا هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل، و أدخلته دارک، و جمعت له السّلاح و الرّجال، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟ فقال: ما فعلت. فقال: علیّ بمعقل مولای. و کان عینا علی الأخبار و قد أحاط بکثیر من الأسرار، فلمّا حضر، عرف هانئ أنّه کان عینا، قال: أصلح اللّه الأمیر اسمع منّی و صدّق مقالتی، و اللّه ما دعوت لمسلم، و لکن جاءنی مستجیرا، فاستحییت من ردّه و ضیّفته، و الآن لمّا علمت خلّ سبیلی، حتّی آمره بالخروج من داری، إلی حیث شاء، لأخرج من ذمامه.
__________________________________________________
- درحالی‌که تو سلطان هستی (دارای سلطه و عظمت و قدرت).»
عبید اللّه گفت: «او را بگیر.»
مهران دو گیسوی بافته او را گرفت. عبید اللّه هم گرز را (از غلام خود) گرفت و بر سر و روی او زد.
به اندازه‌ای زد که پیشانی و بینی او را خرد نمود و خون بر لباس او جاری شد. گوشت رخساره وی ریخت و پاره‌های گوشت پیشانی و گونه بر ریش وی نشست و بسیار زد تا آن گرز خرد شد. هانی هم دست به شمشیر یکی از نگهبانان برد که آن را بکشد و عبید اللّه را بکشد؛ ولی مانع شدند. عبید اللّه گفت: تو حروری (از خوارج) هستی. خون تو برای ما مباح شده و تو خود خون خویش را روا داشتی.»
پس از آن دستور داد که او را در یک حجره بازداشت کنند. آن‌گاه اسماء بن خارجه برخاست و گفت:
«ای مرد خائن غدّار! او را آزاد کن. تو ما را فرستادی که او را نزد تو احضار کنیم؛ چون او را حاضر کردیم، تو پیشانی و روی او را خرد و تباه و خونین کردی؟! و نیز ادّعا می‌کنی که می‌توانی او را بکشی؟»
عبید اللّه دستور داد که او را بزنند و بیرون کنند. امّا فرزند اشعث گفت: «ما از کارهای امیر خواه به سود ما باشد و خواه به زیان، خشنودیم.»
(1). [مقصود متن آنست که هانی مدتی دچار بهت و تحیّر گردید سپس آرامش خود را بازیافت].
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 122- 124
(1)- حیاته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 647
قال ابن زیاد: و اللّه لا تفارقنی، حتّی تأتینی به. «1» فقال: و اللّه لو أنّه تحت قدمیّ ما رفعتها عنه و لا أجیئک به «1».
فلمّا طال بینهما الکلام و کثر الخصام، قام مسلم بن عمرو الباهلیّ ناحیة، فقال: یا هانئ إنّی أنشدک اللّه أن لا تقتل نفسک، و تدخل البلاء علی أهلک و عشیرتک و إنّی لأنفس بک من القتل، فلیس مخزاة «2» و لا منقصة بدفعه إلیهم.
فقال: و اللّه إنّ علیّ فی ذلک العار أن أدفع ضیفی و رسول ابن رسول اللّه، و أنا صحیح السّاعدین «3»، کثیر الأعوان. فأخذ یناشده، و هو یقول: لا أدفعه أبدا.
فقال ابن زیاد: أدنوه منّی. فأدنی، فقال: لتأتنی به أو لأضربنّ عنقک. فقال هانئ: إذا تکثر البارقة حول دارک.- و هو یظنّ أن عشیرته سیمنعونه- فاعترض وجهه بالقضیب، فکسر أنفه، و خدّه، و جبینه، و أسأل الدّماء علی لحیته و ثیابه، فضرب هانئ یده علی قائم سیف شرطیّ، فجاذبه الرّجل، فصاح، فصرخ عبید اللّه: خذوه. فجرّوه حتّی ألقوه فی بیت من بیوت الدّار، و أغلقوا بابه علیه و جعلوا الحرس علیه.
فقام أسماء بن خارجة، قال: أرسل غدر سائر القوم، أمرتنا أن نجیئک به حتّی إذا جاءک هشمت وجهه، و سیّلت الدّماء علی لحیته. فغضب ابن زیاد، و قال: أنت هاهنا.
فأمر به فضرب حتّی ترک و قیذا.
فقال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، إلی نفسی أنعاک یا هانئ. ابن نما، مثیر الأحزان،/ 15- 16
حتّی جاء به إلیه و عند ابن زیاد شریح القاضی، فلمّا نظر إلیه ابن زیاد، قال: أتتک بخائن رجلاه. فلمّا سلّم علیه، قال له: یا هانئ أین مسلم؟ فقال: لا أدری. فأمر ابن زیاد مولاه الّذی أعطاه الدّراهم، فخرج، فلمّا رآه هانئ أسقط فی یدیه، و قال: و اللّه ما دعوته، و إنّما جاء، فرمی بنفسه علیّ فی منزلی. فقال: آتینی به. فقال: و اللّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه. فضربه ابن زیاد بقضیب فشجّه، و مال هانئ إلی سیف شرطیّ
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 101].
(2)- [فی المطبوع: «مجزاة»].
(3)- [فی المطبوع: «الصّاعدین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 648
لیأخذه، فدفع عنه، فقال ابن زیاد: قد أحلّ اللّه دمک. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
حتّی دخلوا جمیعا علی عبید اللّه، فلمّا رأی هانئا، قال: أتتک بخائن لک رجلاه. ثمّ التفت إلی شریح القاضی، و کان جالسا عنده، و أشار إلی هانئ و أنشد بیت عمرو بن معدی کرب الزّبیدیّ:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال له هانئ: و ما ذاک أیّها الأمیر؟ فقال: إیه یا هانئ، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دورک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل و أدخلته فی دارک، و جمعت له السّلاح و الرّجال فی الدّور حولک و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟ فقال: ما فعلت. فقال ابن زیاد: بلی قد فعلت. فقال: ما فعلت، أصلح اللّه الأمیر. فقال ابن زیاد: علیّ بمعقل مولای. و کان معقل عینه علی أخبارهم، و قد عرف کثیرا من أسرارهم، فجاء معقل حتّی وقف بین یدیه، فلمّا رآه هانئ عرف أنّه کان عینا علیه، فقال: أصلح اللّه الأمیر، و اللّه ما بعثت إلی مسلم بن عقیل، و لا دعوته، و لکن جاءنی مستجیرا أجرته، فاستحییت من ردّه و دخلنی من ذلک ذمام، فضیّفته، فأمّا إذ قد علمت، فخلّ سبیلی حتّی أرجع إلیه و آمره بالخروج من داری إلی حیث شاء من الأرض، لأخرج بذلک من ذمامه و جواره.
فقال له ابن زیاد: لا تفارقنی أبدا، حتّی تأتینی به. فقال: لا و اللّه، لا أجیئک به أبدا، أجیئک بضیفی حتّی تقتله؟ قال: و اللّه لتأتینّی به. فقال: لا و اللّه لا آتیک به. فلمّا کثر الکلام بینهما، قام مسلم بن عمرو الباهلیّ، فقال: أصلح اللّه الأمیر خلّنی و إیّاه، حتّی أکلّمه. فقام، فخلی به ناحیة و هما بحیث یراهما ابن زیاد و یسمع کلامهما إذا رفعا أصواتهما.
فقال له مسلم: یا هانئ أنشدک اللّه أن لا تقتل نفسک و لا تدخل البلاء علی عشیرتک،
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه، هانی را بخواند و بسیار برنجانید.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 649
فو اللّه إنّی لأنفس بک عن القتل، إنّ هذا الرّجل ابن عمّ القوم، و لیسوا قاتلیه و لا ضائریه، فادفعه إلیه، فإنّه لیس علیک بذلک مخزاة و لا منقصة، و إنّما تدفعه إلی السّلطان. فقال هانئ: و اللّه إنّ علیّ بذلک الخزی و العار، أنا أدفع جاری و ضیفی و رسول ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و أنا صحیح السّاعدین، کثیر الأعوان، و اللّه لو لم أکن إلّا واحدا لیس لی ناصر لم أدفعه حتّی أموت دونه. فأخذ یناشده و هو یقول: و اللّه لا أدفعه أبدا إلیه.
فسمع ابن زیاد ذلک، فقال ابن زیاد: أدنوه منّی. فأدنی منه، فقال و اللّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک. فقال هانئ: إذا و اللّه تکثر البارقة حول دارک. فقال ابن زیاد: و الهفاه علیک أ بالبارقة تخوّفنی؟ و هانئ یظنّ أنّ عشیرته یسمعونه «1».
ثمّ قال: أدنوه منّی، فأدنی منه، فاستعرض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب أنفه و جبینه و خدّه حتّی انکسر أنفه، و سیّل الدّماء علی ثیابه، و نثر لحم خدّه و جبینه علی لحیته، فانکسر القضیب، فضرب هانئ بیده إلی قائم سیف شرطیّ، فجاذبه ذلک الرّجل، فصاح ابن زیاد: خذوه. فجرّوه حتّی ألقوه فی بیت من بیوت الدّار، و أغلقوا علیه بابه، فقال: اجعلوا علیه حرّسا. ففعل ذلک به، فقام أسماء بن خارجة إلی عبید اللّه ابن زیاد- و قیل أنّ القائم حسّان بن أسماء- فقال: أرسل غدر سائر الیوم أیّها الأمیر، أمرتنا أن نجیئک بالرّجل، حتّی إذا جئناک به هشمت وجهه، و سیّلت دمائه علی لحیته، و زعمت أنّک تقتله. فغضب ابن زیاد، و قال: و أنت هیهنا؟ ثمّ أمر به، فضرب، حتّی‌ترک، و قیّد و حبس فی ناحیة من القصر، فقال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، إلی نفسی أنعاک یا هانئ. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 47- 52
__________________________________________________
(1)- [و الصّحیح: «سیمنعونه].
(2)- تا همگی بر عبید اللّه داخل شدند، عبید اللّه که چشمش به هانی افتاد، گفت: «احمق با پای خود آمد.»
سپس رو به شریح قاضی که نشسته بود نمود و با اشاره به هانی شعر عمرو بن معد یکرب زبیدی را خواند بدین مضمون:
من‌اش زندگی خواهم او مرگ من چه عذر آورد دوستت نزد من
هانی گفت: «امیر مگر چه شده است؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 650
__________________________________________________
- گفت: «ساکت شو ای هانی! این کارها چیست که در محیط تو نسبت به امیر المؤمنین و همه مسلمانان انتظار می‌رود؟ مسلم بن عقیل را به کوفه آورده‌ای و در سرای خودت منزلش داده‌ای و اسلحه و افراد در خانه‌های اطراف خود جمع می‌کنی و گمان می‌کنی که این کارهایت بر ما پنهان میماند؟»
گفت: «این کارها را من نکرده‌ام.»
ابن زیاد گفت: «بلی! تو کرده‌ای.»
گفت: «خدا امیر را اصلاح فرماید. من نکرده‌ام.»
ابن زیاد گفت: «معقل، غلام مرا نزد من حاضر کنید.»
معقل، کارآگاه مخصوص ابن زیاد بود که بسیاری از اسرار مردم را به دست آورده بود. معقل آمد و در مقابل ابن زیاد ایستاد. چون چشم هانی بر او افتاد، او را شناخت و فهمید که کارآگاه بوده، گفت: «خدا امیر را اصلاح کند. به خدا، من نه کس به نزد مسلم فرستاده‌ام و نه او را دعوت کرده‌ام؛ ولی چه کنم؟
به خانه من پناه آورد و من پناهش دادم و شرمم آمد که ردّش نمایم. باری بود که بر دوش من آمد و به ناچار از مسلم پذیرایی نمودم. حال که تو اطّلاع پیدا کرده‌ای، مرا رها کن که بازگردم و مسلم را از خانه خود بیرون کنم تا به هرجا که می‌خواهد برود و من از این تعهّدی که نسبت به او دارم و پناهی که به او داده‌ام، بیرون بیایم.»
ابن زیاد گفت: «از من جدا نخواهی شد تا آن‌که مسلم را نزد من بیاوری.»
گفت: «نه! به خدا قسم هرگز او را نزد تو نخواهم آورد. مهمان خود را به دست تو بدهم که او را بکشی؟»
گفت: «به خدا باید او را نزد من بیاوری.»
هانی گفت: «نه به خدا که نخواهمش آورد.»
چون سخن میان آن دو به درازا کشید، مسلم بن عمرو باهلی برخاست و گفت: «خدا امیر را اصلاح کند. اجازه بده تا من با هانی چند کلمه خصوصی صحبت کنم.»
این بگفت و برخاست و هانی را به گوشه‌ای از مجلس برد؛ ولی ابن زیاد آن دو را می‌دید و سخن‌شان را می‌شنید که ناگاه صدایشان بلند شد. مسلم گفت: «ای هانی! تو را به خدا خودت را به کشتن مده و فامیلت را مبتلا مکن! به خدا قسم، من می‌خواهم تو را از کشته شدن نجات دهم. این مرد (مسلم بن عقیل) پسرعموی این مردم است. نه او را می‌کشند و نه زیانی به او می‌رسانند. تو او را تسلیم ابن زیاد بکن و مطمئن باش که هیچ‌گونه ننگ و عاری بر تو نیست؛ زیرا تو او را به حکومت وقت تحویل داده‌ای.»
هانی گفت: «به خدا قسم که این ننگ و عار برای من بس است که با دو بازوی سالم و این همه یار و یاور که من دارم، پناهنده و میهمان خود و نماینده پسر پیغمبر را به دست دشمن بسپارم. به خدا قسم اگر هیچ‌کس نداشته باشم و خودم تک و تنها و بی‌یاور بمانم، او را تحویل نخواهم داد تا آن‌که خودم پیش از او کشته شوم.»
مسلم هرچه هانی را قسم می‌داد، او می‌گفت: «به خدا قسم هرگز مسلم را تحویل ابن زیاد ندهم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 651
و طلبه منه، فأبی، فضرب وجهه بالقضیب، فهشمه. «1» ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 105
قال: فدخل القوم علی ابن زیاد، فلمّا رأی هانئ بن عروة قال لشریح القاضی: أتتک بحائن رجلاه. فلمّا دنا منه، قال عبید اللّه:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فقال له هانئ: و ما ذاک؟ فذکر له خبر مسلم بن عقیل، و أنّه فی داره، فأنکر ذلک، و طال بینهما النّزاع، فاستدعی عبید اللّه مولاه الّذی کان یأتیهم، فجاء، فوقف بین یدیه، فقال: أتعرف هذا؟ فقال: نعم. و علم هانئ أنّه کان عینا علیهم، فسقط فی یده ساعة، ثمّ راجعته نفسه، فقال: «اسمع منّی و صدّقنی، فو اللّه لا أکذبک، و اللّه ما دعوته و لا علمت
__________________________________________________
- چون ابن زیاد این سخنان بشنید، گفت: «هانی را نزدیک من آورید.»
نزدیکش آوردند. گفت: «به خدا قسم، یا باید مسلم را به من تحویل بدهی و یا گردنت را می‌زنم.»
هانی گفت: «اگر مرا بکشی، برق شمشیرهای فراوانی در اطراف کاخت خواهد درخشید.»
ابن زیاد گفت: «متأسّفم. با شمشیرهای درخشان مرا می‌ترسانی؟»
هانی به گمان این‌که قبیله‌اش گفتگوی او را با ابن زیاد می‌شنوند. سپس ابن زیاد گفت: «هانی را نزدیکتر بیاورید.»
نزدیکترش بردند. با عصایی که در دست داشت، آن‌قدر بر بینی و پیشانی و صورت هانی زد که بینیش شکست و خون بر لباسش ریخت و گوشتهای صورت و پیشانیش بر محاسنش پاشیده شد و چوبدستی ابن زیاد شکست. هانی دست برد و قبضه شمشیر پاسبانی را گرفت، ولی پاسبان خود را کنار کشید. ابن زیاد فریاد زد: «او را بگیرید.»
هانی را گرفتند و کشان‌کشان به یکی از اتاقهای کاخ انداختند و درش را به روی هانی بستند. ابن زیاد دستور داد، نگهبانی بر در اتاق گذاشتند. اسماء بن خارجة برخاست و روی به ابن زیاد کرد (و بعضی گفته است که حسّان بن اسماء بود) و گفت: «مگر ما رسولان مکر بودیم؟ امیر! تو ما را دستور دادی که این مرد را نزد تو بیاوریم، همین‌که آوردیم، استخوانهای صورتش را شکستی و ریشش را پرخون نمودی و پنداری که او را توانی کشت؟»
ابن زیاد خشمناک شد و گفت: «تو این‌جایی؟»
سپس دستور داد آن‌قدر او را زدند که از زبان افتاد و به زنجیرش کشیدند و در گوشه‌ای از کاخ زندانش نمودند. گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ! ای هانی، خبر مرگ خودم را به تو می‌دهم.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 47- 52
(1)- از وی خواست مسلم را تسلیم او کند. لیکن هانی بن عروه از این کار امتناع ورزید و عبید اللّه بن زیاد با چوبی که در دست داشت، به صورت هانی زده استخوان صورتش را درهم شکست.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 652
بشی‌ء من أمره حتّی رأیته جالسا علی بابی یسألنی النّزول علیّ، فاستحییت من ردّه و دخلنی من ذلک ذمام، فأدخلته داری و ضفته، و قد کان من أمره الّذی بلغک، فإن شئت أعطیتک الآن موثقا تطمئنّ إلیه، و رهینة تکون فی یدک حتّی أنطلق و أخرجه من داری و أعود إلیک». فقال: لا و اللّه، لا تفارقنی أبدا حتّی تأتینی به. قال: لا آتیک بضیفی لتقتله أبدا. فقال ابن زیاد: و اللّه لتأتینّی به أو لأضربنّ عنقک. قال: إذا و اللّه تکثر البارقة «1» حول دارک. فقال: أ بالبارقة تخوّفنی؟!
و قیل: إنّ هانئا لمّا رأی ذلک العین «2» قال: أیّها الأمیر! إنّه قد کان الّذی بلغک، و لم أضیع یدک عندی، فأنت آمن و أهلک، فسر حیث شئت. فأطرق عبید اللّه عند ذلک و مهران قائم علی رأسه، فقال: و اذلّاه! هذا الحائک یؤمّنک فی سلطانک! فقال: خذه.
فأخذ مهران ضفیرتی هانئ، و أخذ عبید اللّه القضیب، و لم یزل یضرب به أنفه و جبینه و خدّیه، حتّی کسر أنفه. و سیّل الدّماء علی ثیابه، و نثر لحم خدّیه و جبینه علی لحیته، حتّی کسر القضیب، و ضرب هانئ یده إلی قائم سیف شرطیّ و جبذه، فمنع منه، فقال عبید اللّه: أحروریّ! أحلّلت بنفسک و حلّ لنا قتلک. ثمّ أمر به، فألقی فی بیت و أغلق، فقام إلیه أسماء ابن خارجة، و قال: «یا غادر أرسله؛ أمرتنا أن نجیئک بالرّجل فلمّا آتیناک به هشمت وجهه، و سیّلت دمه، و زعمت أنّک تقتله». فأمر به عبید اللّه، فلهز و تعتع، ثمّ ترک فجلس. و أمّا ابن الأشعث، فقال: رضینا بما رأی الأمیر، لنا کان أو علینا. «3»
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 394- 396
فلمّا قدم عبید اللّه بن زیاد من البصرة إلی الکوفة، طلب هانئ بن عروة، فقال: ما حملک علی أن تجیر عدوّی و تنطوی علیه؟ قال: یا ابن أخی! إنّه جاء حقّ، هو أحقّ من حقّک. فوثب عبید اللّه بعنزة «4» طعن بها فی رأس هانئ حتّی خرج الزّجّ «5» و اغترز فی
__________________________________________________
(1)- البارقة: السّیوف.
(2)- [فی المطبوع: «اللّعین»].
(3)- هانی بر عادت عرب که رعایت مستجیر و اکرام نزدیک کنند، مسلم را ننمود. عبید اللّه چوبی در دست داشت بر روی هانی زد؛ چنان‌که روی او خرد شد.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
(4)- العنزة: مثل نصف الرّمح، کما فی النّهایة.
(5)- الزّجّ بالضّمّ: الحدیدة فی أسفل الرّمح، کما فی القاموس المحیط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 653
الحائط. [عن ابن سعد]
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
فقال [ابن زیاد]: ما حملک علی أن تجیر عدوّی؟ قال [هانئ]: یا ابن أخی! جاء حقّ، هو أحقّ من حقّک. فوثب إلیه عبید اللّه بالعنزة حتّی غرز رأسه بالحائط. [عن ابن سعد]
و عنده شریح (ص 147) القاضی، فقال عبید اللّه: أتتک بحائن رجلاه. فلمّا سلّم، قال:
یا هانئ أین مسلم؟ قال: ما أدری. فخرج إلیه صاحب الدّراهم، فلمّا رآه قطع به، و قال:
أیّها الأمیر! و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لکنّه جاء، فرمی نفسه علیّ. قال: إیتنی به.
قال: و اللّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه. فضربه بعصا، فشجّه، فأهوی هانئ إلی سیف شرطیّ یستلّه، فمنعه، و قال: قد حلّ دمک. و سجنه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، 207
فجاء الأمراء إلی هانئ بن عروة، فلم یزالوا به حتّی أدخلوه علی عبید اللّه بن زیاد.
فالتفت عبید اللّه إلی القاضی شریح، فقال متمثّلا بقول الشّاعر:
أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
فلمّا سلّم هانئ علی عبید اللّه، قال: یا هانئ أین مسلم بن عقیل؟ قال: لا أدری. فقام ذلک المولی التّمیمیّ الّذی دخل دار هانئ فی صورة قاصد من حمص، فبایع فی داره، و دفع الدّراهم بحضرة هانئ إلی مسلم، فقال: أتعرف هذا؟ قال: نعم! فلمّا رآه هانئ قطع و أسقط فی یده، فقال: أصلح اللّه الأمیر، و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لکنّه جاء، فطرح نفسه علیّ. فقال عبید اللّه: فأتنی به. فقال: و اللّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتها عنه. فقال:
أدنوه منّی. فأدنوه، فضربه بحربة علی وجهه، فشجّه علی حاجبه، و کسر أنفه، و تناول هانئ سیف شرطیّ لیسلّه، فدفع عن ذلک، و قال عبید اللّه: قد أحلّ اللّه لی دمک، لأنّک حروریّ. ثمّ أمر به، فحبسه فی جانب الدّار.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
حتّی دخل علی عبید اللّه بن زیاد و عنده شریح القاضی، فقال عبید اللّه- لمّا نظر إلیه- لشریح: أتتک بحائن رجلاه. فلمّا سلّم علیه قال له: یا هانئ أین مسلم بن عقیل؟ فقال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 654
له: لا أدری. فأخرج إلیه المولی الّذی دفع الدّراهم إلی مسلم، فلمّا رآه سقط فی یده و قال: أیّها الأمیر! و اللّه ما دعوته إلی منزلی، و لکنّه جاء، فطرح نفسه علیّ. فقال: إیتنی به. فتلکّأ، فاستدناه، فأدنوه منه، فضربه بالقضیب و أمر بحبسه. «1» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فلمّا وصل إلیه و سلّم علیه، أعرض عنه و لم یردّ علیه جوابا، فأنکر هانئ أمره، فقال:
لماذا أصلح اللّه الأمیر؟ فقال: یا هانئ أخبیت مسلما، و أدخلته دارک، و جمعت له الرّجال و السّلاح و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟ فقال هانئ: معاذ اللّه أیّها الأمیر، ما فعلت ذلک.
فقال: بلی، قد فعلته. فقال هانئ: الّذی بلغک عنّی باطل. فقال ابن زیاد: یا معقل، اخرج إلیه و کذّبه. فخرج معقل و قال: یا هانئ أما تعرفنی؟ فقال: نعم، أعرفک فاجرا، غادرا. ثمّ علم أنّه کان عینا لابن زیاد، فقال له ابن زیاد: یا هانئ آتنی بمسلم، و إلّا فرقت بین رأسک و جسدک. فغضب من قوله و قال: إنّک لا تقدر علی ذلک، أو تهرق بنو
__________________________________________________
(1)- و چون چشم ابن زیاد بر هانی افتاد، گفت: «ارید حیوتک و ترید قتلی.»
هانی گفت: «ایها الامیر! چه واقع شده؟»
عبید اللّه گفت: «ازین بدتر چون تواند بود که مسلم بن عقیل را به وثاق خود راه داده و خلق بسیار در حوالی آن منزل جمع آورده‌ای؟»
هانی گفت: «این سخن غیر واقع است.» و آن ضالّ مضل، معقل را حاضر ساخت. چون هانی او را دید، دانست که حال چیست. لاجرم به زبان آورد که: «ای ایها الامیر! من مسلم را به خانه خود طلب نداشتم. او نیم‌شب بی‌دستوری به منزل من درآمد و مرا حیا مانع شد از آن‌که او را عذر خواهم و اکنون قبول نمودم و عهد کردم بعد از آن‌که از خدمت مراجعت نمایم، او را از وثاق خود اخراج کنم.»
عبید اللّه گفت: «هیهات! هیهات تو از پیش من بیرون نروی تا مسلم را حاضر نگردانی.»
هانی گفت: «من هرگز این کار نکنم و کسی را که زینهار داده باشم به دست خصم نسپارم.»
و درین باب میان ابن زیاد و هانی گفت‌وشنید بسیار واقع شد. آخر الامر، مهم به غلظت و خشونت انجامید و عبید اللّه چوبی بر هانی زد. چنانچه بینی او شکست و خون بر روی وی فرودوید و هانی دست به قائمه شمشیر سرهنگی از سرهنگان ابن زیاد برده آن سرهنگ او را بگرفت و به اشارت عبید اللّه در یکی از خانهای کوشک محبوس گردانید و به روایتی آن پیر عزیز را که هشتاد و نه سال از عمرش گذشته و به شرف صحبت حضرت رسالت مشرف گشته، تعذیب بسیار کرد تا مسلم را بدو سپارد، و هانی اصلا آن معنی را قبول نفرمود و ابن زیاد اشارت نمود تا او را به بازار برده گردن زنند. خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 655
مذحج دمک. فغضب ابن زیاد، فضرب وجهه بقضیب کان عنده، فضربه هانئ بسیف کان عنده، فقطع أطماره، و جرحه جرحا منکرا، فاعترضه معقل لعنه اللّه، فقطع وجهه بالسّیف، فجعل هانئ یضرب بهم یمینا و شمالا حتّی قتل من القوم رجالا و هو یقول: و اللّه لو کانت رجلی علی طفل من أطفال أهل البیت ما رفعتها حتّی تقطع. حتّی تکاثر علیه الرّجال، فأخذوه و أوثقوه کتافا، و أوقفوه بین یدی ابن زیاد و کان بیده عمود من حدید، فضربه به، فقتله رحمة اللّه علیه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 425
و ساروا حتّی دخلوا علی ابن زیاد (لعنه اللّه)، فلمّا رأی هانئ أعرض عنه و لم یکرمه، فأنکر هانئ أمره، فسلّم علیه، فما ردّ علیه السّلام، فقال هانئ: بماذا أصلح اللّه الأمیر؟
فقال: یا هانئ خبّیت مسلم بن عقیل علیه السّلام، و تجمع له الرّجال و السّلاح، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ؟ فقال هانئ: معاذ اللّه، ما فعلت من ذلک شیئا. فقال ابن زیاد (لعنه اللّه): الّذی جاءنی أصدق منک عندی. ثمّ نادی: یا معقل اخرج إلیه، و کذّبه. فخرج معقل، فقال:
مرحبا بک یا هانئ، أتعرفنی؟ قال: نعم، أعرفک فاجرا کافرا. فعلم هانئ حین رآه أنّه عین لابن زیاد (لعنه اللّه)، فقال ابن زیاد (لعنه اللّه): إذا لا تفارقنی أو تأتینی بمسلم بن عقیل علیه السّلام، أو أفرّق بین رأسک و بدنک. فغضب هانئ من کلامه، و قال: و اللّه ما تقدر علی ذلک، أو تهرق مذحج دمک. فغضب ابن زیاد (لعنه اللّه)، فضربه بقضیبه، فجذب هانئ سیفه، و أهوی به إلی ابن زیاد (لعنه اللّه)، و کان علی رأسه قلنسوة، و مطرف خزّ، فقطعهما، و جرحه جرحا منکرا، فاعترضه معقل، فقطع وجهه نصفین، فقال ابن زیاد (لعنه اللّه):
دونکم الرّجل. فجعل هانئ رحمه اللّه یضرب فیهم یمینا و شمالا، و هو یقول: ویلکم لو کانت رجلی علی طفل من آل الرّسول صلّی اللّه علیه و اله لا أرفعها حتّی تقطع. و قتل منهم خمسة و عشرین ملعونا، فتکاثرت علیه الرّجال، و أخذوه أسیرا، و أوقفوه بین یدی ابن زیاد (لعنه اللّه).
و کان بیده عمود من حدید، فضربه علی أمّ رأسه، و رماه فی الطّامورة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 656
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 29- 31
عن تکملة الکاظمیّ (أی السّیّد محسن) بعد مدحه [لهانئ] ببعض ما ذکرناه، قال:
و اشتهر عن السّیّد مهدیّ رحمه اللّه سوء ظنّه به و هی النّظرة الأولی، ثمّ اطّلع علی هذه و أمثالها، فتاب عمّا ظنّه به و رثاه بقصیدة معتذرا. «1» انتهی.
قلت: بل قد بالغ السّیّد المذکور قدّس اللّه روحه فی رجاله فی ذکر أحواله و أطال الکلام فیه، ثمّ قال: و هذه الأخبار علی اختلافها فی أمور کثیرة قد اتّفقت و تطابقت علی أنّ هانئ بن عروة قد أجار مسلما رحمه اللّه و حماه فی داره و قام بأمره و بذل النّصرة له و جمع له الرّجال و السّلاح فی الدّور حوله و امتنع من تسلیمه لابن زیاد و أبی علیه کلّ الإباء و اختار القتل علی التّسلیم، حتّی أهین و ضرب و عذّب و حبس و قتل صبرا علی ید الفاجر اللّعین، و هذا جملة کافیة فی حسن حاله، و جمیل عاقبته، و دخوله فی أنصار الحسین علیه السّلام و شیعته المستشهدین فی سبیله، و ناهیک بقوله لابن زیاد فی بعضها: «فإنّه قد جاء (حقّ ظ) من هو أحقّ من حقّک، و حقّ صاحبک».
و قوله «لو کانت رجلی علی طفل من أطفال آل محمّد علیهم السّلام ما رفعتها حتّی تقطع»، و نحو ذلک ممّا مضی من کلامه ممّا یدلّ علی أن ما فعله قد کان عن بصیرة و بیّنة لا عن مجرّد الحمیّة، و حفظ الذّمام، و رعایة حقّ الضّیف و الجار، و یؤکّد ذلک. «2»
__________________________________________________
(1)- مخطوط لیس عندنا.
(2)- از تکمله سید محسن کاظمی نقل است که او را از ممدوحین شمرده و پاره‌ای از آنچه گفتیم، دلیل آورده ولی سید مهدی در اول نظر خود به او [به هانی] بدگمانی کرده و پس از تحقیق از گمان خود برگشته و قصیده در سوگواری او سروده و عذر خواسته. انتهی.
می‌گویم که سید نامبرده (قد) در رجالش سخن طولانی کرده و سپس گفته این اخبار مختلف همه متفقند که هانی مسلم را در خانه خود پناه داده و در کار او اقدام کرده و او را یاری نموده و قشون و سازوبرگ برای او فراهم کرده، و از تسلیم وی به ابن زیاد خودداری کرده، و کشته شدن را بر آن برگزیده تا خواری کشیده و کتک خورده و زندان رفته و شکنجه دیده و دست بسته کشته شده است به دست آن فاجر ملعون، و این خود در حسن حال و سرانجام نیک او کافی است، و در زمره یاران حسین و شیعیان او است که در راه وی شهید شدند و تو را بس است گفته او به ابن زیاد که شایسته‌تر از تو و ارباب تو آمده است، و گفته-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 657
القمی، نفس المهموم،/ 122- 123
فلمّا دخل علی ابن زیاد، قال: إیه یا هانئ، ما هذه الأمور الّتی تربّص فی دارک لأمیر المؤمنین و عامّة المسلمین، جئت بمسلم بن عقیل، فأدخلته دارک، و جمعت له الجموع و السّلاح فی الدّور حولک، و ظننت أنّ ذلک یخفی علیّ. فأنکر هانئ أن یکون قد فعل، فدعا ابن زیاد معقلا. فعلم هانئ أنّه کان عینا علیهم، فسقط فی یده ساعة، ثمّ راجعته نفسه و جعل یعتذر إلی ابن زیاد بأنّه ما دعا مسلما إلی منزله، و أنما جاءه یسأله النّزول، فاستحیا من ردّه و داخله من ذلک ذمام و أنّه یذهب الآن، فیخرجه. فقال ابن زیاد: و اللّه لا تفارقنی حتّی تأتینی به. فقال: لا و اللّه، لا أجیئک به، أجیئک بضیفی تقتله؟
و خلا به مسلم بن عمرو الباهلیّ لیقنعه بأن یأتی به، فأبی [...]
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
و لمّا طلع علیه، قال ابن زیاد: «أتتک بحائن رجلاه» و التفت إلی شریح القاضی و قال:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد
ثمّ التفت إلی هانئ و قال: أتیت بابن عقیل إلی دارک، و جمعت له السّلاح. فأنکر علیه هانئ و إذ کثر الجدال، دعا ابن زیاد معقلا، ففهم هانئ أنّ الخبر أتاه من جهته، فقال لابن زیاد: إنّ لأبیک عندی بلاء حسنا و أنا أحبّ مکافاته، فهل لک فی خیر تمضی أنت و أهل‌بیتک إلی الشّام سالمین بأموالکم، فإنّه جاء من هو أحقّ بالأمر منک و من صاحبک.
فقال ابن زیاد: و اللّه لا تفارقنی، حتّی تأتینی به. قال: و اللّه لو کان تحت قدمیّ ما رفعتهما عنه. فأغلظ له ابن زیاد و هدّده بالقتل، فقال هانئ: إذا تکثر البارقة حولک.
و هو یظنّ أنّ «مرادا» تمنعه، فأخذ ابن زیاد بظفیرتیه و قنع وجهه بالسّیف، حتّی کسر أنفه و نثر لحم خدّیه و جبینه علی لحیته، و حبسه عنده.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 178- 179
__________________________________________________
- دیگر او (این عبارت در منتخب طریحی است): «اگر کودکی از خاندان محمد زیر پایم مخفی باشد، آن را برندارم تا بریده شود.» و سخنان دیگر او که گذشت و دلالت دارد که آنچه کرده از روی بصیرت و بینایی بوده است، نه به صرف تعصب و غیرت‌کشی و مهمان‌نوازی و پناهندگی.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 52
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 658

مذحج تحاول إنقاذ هانئ‌

و بلغ مذحجا أنّ ابن زیاد قد قتل هانئا، فاجتمعوا بباب القصر و صاحوا، فقال ابن زیاد لشریح القاضی و کان عنده: ادخل إلی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّه حیّ. ففعل، فقال لهم سیّدهم عمرو بن الحجّاج: أمّا إذ کان صاحبکم حیّا، فما یعجلکم الفتنة، انصرفوا. فانصرفوا. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 239
رجع الحدیث إلی حدیث عمّار الدّهنیّ؛ عن أبی جعفر. قال: فبینا هو کذلک إذ خرج «2» الخبر إلی مذحج، فإذا علی باب القصر جلبة سمعها «3» عبید اللّه، فقال: ما هذا؟
فقالوا: مذحج. فقال لشریح: اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّی إنّما حبسته لأسائله. و بعث عینا علیه من موالیه یسمع ما یقول. فمرّ بهانئ بن عروة «4»، فقال له هانئ: اتّق اللّه یا شریح، فإنّه قاتلی. فخرج شریح حتّی قام علی باب القصر، فقال: لا بأس علیه، إنّما حبسه الأمیر لیسائله. فقالوا: صدق، لیس علی صاحبکم بأس. فتفرّقوا. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 349- 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 425- 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
و سمع النّاس الهیعة، و بلغ الخبر مذحج، فأقبلوا، فأطافوا بالدّار، و أمر عبید اللّه بهانئ
__________________________________________________
(1)- به قبیله مذحج خبر رسید که ابن زیاد هانی را کشته است و بر در سرای حکومتی جمع شدند و فریاد برآوردند. ابن زیاد به شریح قاضی که پیش او بود، گفت: «برو و ببین که هانی زنده است و پیش ایشان برگرد و به آنان بگو که او زنده است.»
شریح چنان کرد. سرور قبیله مذحج، عمرو بن حجاج گفت: «اگر هانی زنده است، برای فتنه‌انگیزی و خونریزی شتاب مکنید و برگردید.»
و ایشان برگشتند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 286
(2)- [و فی الأمالی مکانه: «و خرج ...» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب مکانه: «فخرج ...»].
(3)- [فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فسمعها»].
(4)- [فی الأمالی: «شریح بهانئ» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «بهانئ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 659
فألقی فی بیت، و صیّح المذحجیّون، و أمر عبید اللّه مهران أن یدخل علیه شریحا، فخرج، فأدخله علیه، و دخلت الشّرط معه، فقال «1»: یا شریح، قد تری ما یصنع بی! قال: أراک حیّا. قال: و حیّ أنا مع ما تری! أخبر قومی أنّهم إن انصرفوا قتلنی. فخرج إلی عبید اللّه، فقال: قد رأیته حیّا، و رأیت أثرا سیّئا. قال: و تنکر أن یعاقب الوالی رعیّته! اخرج إلی هؤلاء فأخبرهم. فخرج، و أمر عبید اللّه الرّجل، فخرج معه، فقال لهم شریح:
ما هذه الرّعة السّیئة! الرّجل حیّ، و قد عاتبه سلطانه بضرب لم یبلغ نفسه، فانصرفوا و لا تحلّوا بأنفسکم و لا بصاحبکم. فانصرفوا.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 361- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 104
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر و معه جمع عظیم، «2» ثمّ نادی «2»: أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج و وجوهها، لم تخلع طاعة، و لم تفارق جماعة، و قد بلغهم أنّ صاحبهم یقتل «3»، فأعظموا ذلک. فقیل لعبید اللّه:
هذه مذحج بالباب. فقال لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج، فأعلمهم أنّه حیّ لم یقتل، و أنّک قد رأیته. «4» فدخل إلیه شریح فنظر إلیه.
فقال أبو مخنف: فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن عبد الرّحمان بن شریح، قال: سمعته یحدّث إسماعیل بن طلحة، قال: دخلت علی هانئ، فلمّا رآنی، قال «4»: یا للّه یا للمسلمین «5»! أهلکت عشیرتی؟ فأین أهل الدّین! و أین أهل المصر! «6» تفاقدوا! یخلّونی «6» و عدوّهم و ابن عدوّهم! «7» و الدّماء تسیل علی لحیته، إذ سمع الرّجّة علی باب القصر، و خرجت و اتّبعنی، «7» فقال: یا شریح، إنّی لأظنّها أصوات مذحج و شیعتی من
__________________________________________________
(1)- [و فی نفس المهموم مکانه: «لمّا دخل شریح علی هانئ قال ...»].
(2- 2) [بحر العلوم: «و أخذ ینادی»].
(3)- [بحر العلوم: «قتل»].
(4- 4) [بحر العلوم: «فدخل شریح علی هانئ فلمّا رآه هانئ أخذ ینادی»].
(5)- [بحر العلوم: «و للمسلمین»].
(6- 6) [بحر العلوم: «أیخلّونی»].
(7- 7) [بحر العلوم: «فبینا هو کذلک إذ سمع الضّجّة علی الباب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 660
المسلمین، إن «1» دخل علیّ عشرة نفر، أنقذونی. «2» قال: فخرجت إلیهم و معی حمید بن بکیر الأحمریّ- أرسله معی ابن زیاد، و کان من شرطه ممّن یقوم علی رأسه- و أیم اللّه لو لا مکانه معی لکنت أبلغت أصحابه ما أمرنی به؛ فلمّا خرجت إلیهم قلت: إنّ الأمیر لمّا بلغه مکانکم و مقالتکم فی صاحبکم، أمرنی بالدّخول إلیه، فأتیته، فنظرت إلیه، فأمرنی أن ألقاکم، و أن أعلمکم أنّه حیّ، «2» و أنّ الّذی بلغکم «3» من قتله کان باطلا. فقال عمرو و أصحابه: فأمّا إذ لم یقتل، فالحمد للّه. ثمّ انصرفوا. «4»
__________________________________________________
(1)- [بحر العلوم: «إنّه إن»].
(2- 2) [بحر العلوم: «فلم یلتفت إلیه شریح، و خرج إلی القوم و أخبرهم أنّ صاحبهم لم یقتل»].
(3)- [بحر العلوم: «بلغه»].
(4)- ابو جعفر گوید: در این اثنا، خبر به قوم مذحج رسید و ناگهان بر در قصر سروصدا برخاست که ابن زیاد شنید و گفت: «این چیست؟»
گفتند: «مردم مذحجند.»
ابن زیاد به شریح گفت: «پیش آنها برو و بگو من او را بداشته‌ام تا از او پرس‌وجو کنم.»
و یکی از غلامان خویش را همراه او فرستاد که ببیند چه می‌گویند. شریح در راه به هانی بن عروه برخورد که بدو گفت: «ای شریح! از خدا بترس. او مرا می‌کشد.»
گوید: شریح برفت تا بر در قصر بایستاد و گفت: «چیزیش نیست. او را بداشته که از او پرس‌وجو کند.»
گفتند: «راست می‌گوید. چیزیش نیست.»
و پراکنده شدند.
مردم سروصدا را شنیدند و خبر به طایفه مذحج رسید که بیامدند و خانه را در میان گرفتند. عبید اللّه بگفت تا هانی را در اتاقی انداختند. مذحجیان بانگ برداشتند. عبید اللّه به مهران گفت که شریح را پیش وی آرد که برفت و بیاورد و او را پیش هانی فرستاد. نگهبانی را نیز همراه وی کرد. هانی گفت: «ای شریح! می‌بینی که با من چه کرد؟».
گفت: «تو را زنده می‌بینم».
گفت: «با این وضع که می‌بینی، زنده‌ام؟ به قوم من بگو اگر بروند، مرا می‌کشد.»
گوید: «شریح پیش عبید اللّه رفت و گفت: «او را زنده دیدم؛ اما زخم بدی دیدم.»
گفت: «نمی‌پسندی که ولایتدار، رعیت خود را عقوبت کند؟ پیش اینان برو و خبر را با آنها بگوی.»
گوید: «پس شریح برون شد و عبید اللّه بگفت تا آن مرد نیز با وی برفت. شریح به مذحجیان گفت: «این حماقت بد چیست؟ مرد، زنده است و حاکمش ضربتی زده که خطر جان ندارد. بروید و مایه رحمت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 661
الطّبری، التّاریخ، 5/ 367- 368- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 229- 230؛ المحمودی، العبرات، 1/ 319- 320
قال: و بلغ ذلک بنی مذحج، فرکبوا جمیعهم عن آخرهم، حتّی وافوا باب القصر، فضجّوا و ارتفعت أصواتهم، فقال عبید اللّه بن زیاد: ما هذا؟ فقیل له: أیّها الأمیر هؤلاء عشیرة هانئ بن عروة یظنّون أنّه قد قتل. فقال ابن زیاد للقاضی شریح: قم، فادخل إلیه، و انظر حاله و اخرج إلیهم، و أعلمهم أنّه لم یقتل./ قال: فدخل شریح إلی هانئ،
__________________________________________________
- خودتان و یارتان نشوید.»
پس آنها برفتند.
گوید: عمرو بن حجاج خبر یافت که هانی کشته شد و با مردم مذحج بیامد و قصر را در میان گرفت و گروهی بسیار با وی بود. آن‌گاه ندا داد که: «من عمرو بن حجاجم و اینان یکه‌سواران و بزرگان مذحجند.
نه از اطاعت به‌در رفته‌ایم و نه از جماعت جدایی گرفته‌ایم. خبر یافته‌اند که یارشان را می‌کشند و این را بزرگ گرفته‌اند.»
گوید: به عبید اللّه گفتند: «اینک قوم مذحج بردرند.»
عبید اللّه به شریح قاضی گفت: «پیش یارشان رو و او را ببین. آن‌گاه برون شو و به آنها بگو که زنده است و او را نکشته‌اند و تو او را دیده‌ای.»
گوید: شریح برفت و هانی را بدید.
عبد الرحمان بن شریح گوید: شنیدم پدرم به اسماعیل بن طلحه می‌گفت: «پیش هانی رفتم و چون مرا بدید، گفت: «ای مسلمانان! عشیره من مرده‌اند! دینداران کجا رفته‌اند! اهل شهر کجا رفته‌اند! نابود شده‌اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنان واگذاشته‌اند!»
و خون بر ریشش روان بود. در این وقت غوغایی از در قصر شنید. من بیرون شدم. او نیز از دنبال من آمد و گفت: «ای شریح! پندارم این صداهای مذحج است و مسلمانانی که یاران منند. اگر ده کس پیش من آیند، نجاتم می‌دهند.»
شریح گوید: «من سوی آنها رفتم. حمید بن بکر احمری نیز با من بود. زیاد او را با من فرستاده بود.
جزو نگهبانانی بود که بالای سر زیاد می‌ایستاد. به خدا اگر او نبود، چیزی را که هانی به من گفته بود، با یاران وی گفته بودم. وقتی پیش آنها رسیدم گفتم: وقتی امیر حضور شما و سخنتان را درباره یارتان بدانست، مرا گفت: «پیش او روم. برفتم و او را دیدم. به من گفت: شما را ببینم و بگویم او زنده است و خبر کشته شدن وی که به شما رسیده، دروغ است.»
گوید: عمرو و یاران وی گفتند: «حمد خدای که کشته نشده» و برفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2920، 2935- 2936، 2943- 2944
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 662
فنظر إلیه، ثمّ خرج إلی القوم، فقال: یا هؤلاء! لا تعجلوا بالفتنة، فإنّ صاحبکم لم یقتل، و الّذی أبلغکم فإنّه أبلغکم باطلا. قال: فرجع القوم، و انصرفوا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 84- 85
و صاح أصحاب هانئ بالباب: قتل صاحبنا. فخافهم ابن زیاد، و أمر بحبسه فی بیت إلی جانب مجلسه، و أخرج إلیهم ابن زیاد شریحا القاضی، فشهد عندهم أنّه حیّ لم یقتل، فانصرفوا.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر و معه جمع عظیم ثمّ نادی «1»: أنا عمرو بن الحجّاج و هذه فرسان مذحج و وجوهها، «2» لم نخلع طاعة و لم نفارق «2» جماعة، و قد بلغهم أنّ صاحبهم قتل، فأعظموا ذلک. فقیل لعبید اللّه بن زیاد: هذه فرسان مذحج بالباب. فقال لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج و أعلمهم أنّه حیّ لم یقتل. فدخل شریح، فنظر إلیه، فقال هانئ لمّا رأی شریحا: یا للّه! یا للمسلمین! أهلکت عشرتی؟ «3» أین أهل الدّین؟ «3» أین أهل المصر؟
و الدّماء تسیل علی لحیته، إذ سمع الزّجّة «4» علی باب القصر، فقال: إنّی لأظنّها أصوات مذحج و شیعتی من المسلمین، إنّه إن دخل علیّ عشرة نفر، أنقذونی. فلمّا سمع کلامه شریح خرج إلیهم، فقال لهم: إنّ الأمیر لمّا بلغه مکانکم «5» و مقالتکم فی صاحبکم أمرنی بالدّخول إلیه، فأتیته، فنظرت إلیه، فأمرنی أن ألقاکم و أعرّفکم «6» أنّه حیّ. و أنّ الّذی بلغکم من قتله باطل. فقال له عمرو بن الحجّاج و أصحابه: أمّا إذا لم یقتل، فالحمد للّه.
ثمّ انصرفوا. «7»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم: «و قال»].
(2- 2) [فی الإرشاد ط مؤسّسة آل البیت: «لم تخلع ... لم تفارق»].
(3- 3) [لم یرد فی اللّواعج].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «الضّجّة» و فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت: «الرّجّة»].
(5)- [فی البحار و الأسرار و اللّواعج: «کلامکم»].
(6)- [فی الإرشاد ط مؤسسة آل البیت و الأسرار: «و أن أعلمکم»].
(7)- از آن‌سو عمرو بن حجاج زبیری (که پیش از این نامش گذشت) شنید که هانئ کشته شده است.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 663
المفید، الإرشاد، 2/ 49- 50- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 347- 348؛ البحرانی، العوالم، 17/ 196؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 222؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 20؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 51- 52
و بلغ ذلک مذحجا، فأقبلت إلی القصر، فقیل لعبید اللّه:
«هذه مذحج، قد اجتمعت [82] بالباب».
فقال لشریح القاضی:
«ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج، فأعلمهم أنّه حیّ».
فخرج إلیهم شریح، فأعلمهم أنّه رآه، و هو حیّ سالم، و إنّما عاتبه کما یعاتب الأمیر رعیّته. فانصرفوا.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 47- 48
قال: و بلغ ذلک بنی مذحج، فرکبوا بأجمعهم و علیهم عمرو بن حجّاج الزّبیدیّ،
__________________________________________________
- پس به قبیله مذحج آمد و قصر ابن زیاد را محاصره کرد. گروه بسیاری با او بودند. آن‌گاه فریاد زد: «من عمرو بن حجاجم و اینان سواران (و جنگجویان) قبیله مذحج هستند. ما که از پیروی خلیفه دست برنداشته و از گروه مسلمانان جدا نشده‌ایم (چرا باید بزرگ ما هانی کشته شود)؟»
و اینان شنیده بودند که هانی کشته شده است. پس به عبید اللّه بن زیاد گفتند: «این قبیله مذحج است که بر در قصر ریخته‌اند!»
ابن زیاد به شریح قاضی (که از قاضیان درباری بود) گفت: «به نزد بزرگشان (هانی) برو و او را ببین.
سپس بیرون رو و اینان را آگاه کن که او زنده است و کشته نشده.»
شریح به اتاق هانی آمد و او را دید. چون هانی شریح را دید، گفت: «ای خدا! ای مسلمانان! قبیله من هلاک شدند! کجایند دینداران! کجایند مردم شهر؟»
(این سخنان را می‌گفت) و خون به ریشش می‌ریخت که ناگاه صدای فریاد و غوغا از بیرون قصر شنید. پس گفت: «من گمان دارم اینها فریاد قبیله مذحج و پیروان مسلمان من است. همانا اگر ده تن پیش من آیند، مرا رها خواهند ساخت!»
شریح که این سخن را شنید، به نزد قبیله مذحج آمد و گفت: «همین‌که امیر آمدن شما و سخنانتان را درباره بزرگتان (هانی) شنید، به من دستور داد بر او درآیم. پس من پیش او رفتم و او را بدیدم و به من دستور داد شما را ببینم و به اطلاع شما برسانم که او زنده است، و این‌که به شما گفته‌اند: او کشته شده، دروغ است.»
عمرو بن حجاج و همراهانش گفتند: «اکنون که کشته نشده (و زنده است)، خدای را سپاسگزاریم.» و پراکنده شدند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 49- 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 664
فوقفوا بباب القصر، و نادی عمرو: یا عبید اللّه هذه فرسان مذحج، لم تخلع طاعة، و لم تفارق «1» جماعة؛ فلم تقتل صاحبنا. فقال ابن زیاد لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّه لم یقتل. قال شریح: فدخلت علیه، فقال:
ویحک هلکت عشیرتی، أین أهل الدّین فلینقذونی من ید عدوّهم و ابن عدوّهم؟ ثمّ قال- و الدّماء تسیل علی لحیته-: یا شریح هذه أصوات عشیرتی، أدخل منهم عشرة، ینقذونی. فلمّا خرجت، تبعنی حمیر بن بکیر و قد بعثه ابن زیاد عینا علیّ، فلو لا مکانه لکنت أبلغ أصحابه ما قال. ثمّ خرج شریح، فقال: یا هؤلاء لا تعجلوا بالفتنة، فإنّ صاحبکم لم یقتل. فانصرف القوم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 205- 206
و بلغ ذلک مذحجا، فأقبلت إلی القصر، فأمر ابن زیاد شریحا القاضی أن یخرج إلیهم و یعلمهم أنّه حیّ سالم. فخرج إلیهم، و صرفهم. ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 92
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، فأقبل فی مذحج، حتّی أحاطوا بالقصر، و نادی: أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج و وجوهها، لم نخلع طاعة، و لم نفارق جماعة. فقال عبید اللّه لشریح القاضی- و کان حاضرا-: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّه حیّ. ففعل شریح، فلمّا دخل علیه، قال له هانئ:
یا للمسلمین، أهلکت عشیرتی؟ أین أهل الدّین؟ أین أهل النّصر؟ أیحذروننی عدوّهم؟
و سمع الضّجّة، فقال: یا شریح إنّی لأظنّها أصوات مذحج، و شیعتی من المسلمین، إنّه إن دخل علیّ عشرة نفر، أنقذونی. فخرج شریح و معه عین أرسله ابن زیاد، قال شریح:
لو لا مکان العین لأبلغتهم قول هانئ. فلمّا خرج شریح إلیهم، قال: قد نظرت إلی صاحبکم، و أنّه حیّ لم یقتل. فقال عمرو و أصحابه: إذ لم یقتل، فالحمد للّه. «2» ثمّ انصرفوا. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 103- 104
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تفرّق»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- عمرو بن حجاج شنید که هانی کشته شده است. قبیله مذحج را جمع کرد و قصر امیر را محاصره-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 665
و بلغ عمرو بن الحجّاج حدیث هانئ أنّه قتل، لأنّ رویحة بنت عمرو زوجة هانئ بن عروة، أقبل و معه جماعة من مذحج، فلمّا علم عبید اللّه، أخرج شریحا القاضی بعد أن شاهد هانئا حیّا، فأخبرهم، فرضوا، و انصرفوا.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 16
و اجتمعت مذحج علی باب القصر و صاحوا، فقال ابن زیاد للقاضی شریح: اخرج إلیهم، و قل لهم إنّما حبسه لیسأله. فقال له هانئ: یا شریح اتّق اللّه، فإنّه قاتلی. فخرج إلیهم شریح، فقال لهم ذلک، فتفرّقوا. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138
قال الرّاوی: و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، و کانت رویحة بنت عمرو هذا تحت هانئ بن عروة، فأقبل عمرو فی مذحج کافّة حتّی أحاط بالقصر و نادی: أنا عمرو ابن الحجّاج، و هذه فرسان مذحج، و وجوهها لم نخلع طاعة، و لم نفارق جماعة، و قد بلغنا أنّ صاحبنا هانئا قد قتل. فعلم عبید اللّه باجتماعهم و کلامهم، فأمر شریحا القاضی أن
__________________________________________________
- نمود و فریاد زد: «من عمرو بن حجاج هستم. اینها سواران مذحج هستند. اعیان و رؤسای مذحج نیز همراه من هستند. ما هرگز تمرد نکرده‌ایم. خللی به اجتماع و زیانی به جامعه نرسانیده‌ام.»
عبید اللّه به شریح قاضی که در آن‌جا حاضر بود، گفت: «برو و رفیق آنها را عیانا مشاهده کن که زنده است. آن‌گاه گواهی بده که او زنده است. سپس به آن قوم خبر زنده بودن او را بده!»
شریح هم بر هانی وارد شد. هانی به شریح گفت: «ای وای بر مسلمین! آیا عشیره من هلاک شده؟
مردم دیندار کجا رفتند؟ یاران و یاوران من کجا رفتند؟ آیا آنها از دشمن می‌ترسند؟»
بعد از آن، صدای هیاهو را شنید. گفت: «ای شریح! من گمان می‌کنم که این غوغای مذحج است. آنها یاران و پیروان من هستند از میان مسلمین. اگر ده تن از آنها بر من داخل شوند، حتما مرا نجات خواهند داد.»
شریح از آن‌جا خارج شد. یک جاسوس از طرف ابن زیاد همراه او بود که مراقب گفتگوی او باشد.
شریح گفت: «اگر این جاسوس نبود، من همان گفته هانی را ابلاغ می‌کردم (در طبری به جای تهدید و کلمه یحذروننی، یختلوننی و عدوهم آمده و باید همین جمله صحیح باشد که طبری روایت کرده). چون شریح به آنها رسید، گفت: «من رفیق شما را زنده دیدم و او کشته نشده.»
عمرو و یاران او (از قبیله هانی که مذحج باشد) گفتند: «الحمد للّه که او زنده است.» آن‌گاه پراکنده شدند و برگشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 124- 125
(1)- مذحجیان که از قبیله هانی بودند، غوغا به سر عبید اللّه بردند. قاضی شریح آن فتنه را بنشاند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 666
یدخل علی هانئ، فیشاهده، و یخبر قومه بسلامته من القتل، ففعل ذلک، و أخبرهم، فرضوا بقوله و انصرفوا. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 52- 53
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، فأقبل [فی] مذحج حتّی أحاطوا بالقصر، و نادی: «أنا عمرو بن الحجّاج، هذه فرسان مذحج و وجوهها، لم نخلع طاعة، و لم نفارق جماعة.» فقال ابن زیاد لشریح القاضی: «ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ اخرج إلیهم، فأعلمهم أنّه حیّ. [لم یقتل و أنّک قد رأیته]» فدخل علیه، و خرج إلیهم، فقال:
قد نظرت إلی صاحبکم و أنّه حیّ لم یقتله. فقالوا: إذ لم یقتله، فالحمد للّه. ثمّ انصرفوا.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 396
فطار الخبر إلی مذحج، فإذا علی باب القصر جلبة. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207
و جاء قومه من بنی مذحج مع عمرو بن الحجّاج، فوقفوا علی باب القصر، یظنّون أنّه قد قتل، فسمع عبید اللّه لهم جلبة، فقال لشریح القاضی، و هو عنده: اخرج إلیهم، فقل لهم: إنّ الأمیر لم یحبسه إلّا لیسأله عن مسلم بن عقیل. فقال لهم: إنّ صاحبکم حیّ، و قد ضربه سلطاننا ضربا لم یبلغ نفسه، فانصرفوا و لا تحلّوا بأنفسکم و لا بصاحبکم. فتفرّقوا إلی منازلهم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
__________________________________________________
(1)- راوی گفت: به عمرو بن حجّاج خبر رسید که هانی کشته شد و رویحة دختر عمرو، همسر هانی بن عروة بود. عمرو با تمام افراد قبیله خود مذحج حرکت کرد و اطراف کاخ ابن زیاد را محاصره کرد و فریاد کشید: «من عمرو بن حجّاجم و اینان سواران و بزرگان مذحج‌اند. نه از اطاعت حکومت وقت سرپیچی کرده‌ایم و نه از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته‌ایم. به ما خبر رسیده که دوست ما هانی کشته شده است.»
عبید اللّه دانست که قبیله مذحج، کاخ را محاصره نموده و سخنرانی می‌کنند. به شریح دستور داد تا به نزد هانی برود و سلامتی او را که به چشم خود مشاهده نموده، به مردم ابلاغ نماید. شریح هم این کار را کرد و خبر سلامتی هانی را به آنان داد. آنان نیز به گفته شریح راضی شدند و بازگشتند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 52- 53
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 667
فبلغ الخبر قومه، فاجتمعوا علی باب القصر، فسمع عبید اللّه الجلبة، فقال لشریح القاضی: اخرج إلیهم فأعلمهم أنّنی ما حبسته إلّا لأستخبره عن خبر مسلم، و لا بأس علیه منّی. فبلّغهم ذلک، فتفرّقوا. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
قال أبو مخنف: فأتی الصّائح إلی مذحج، فأقبل عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ فی أربعة آلاف فارس، فأحاطوا بقصر الإمارة، و نادوا: أیا ابن زیاد (لعنه اللّه) تقتل صاحبنا، و لم یخلع طاعة، و لم یفارق جماعة. ثمّ نادوا: یا هانئ! إن کنت حیّا، فکلّمنا، فقد أتوک بنو عمّک، و قومک مذحج یقتلون عدوّک. فلمّا سمع ابن زیاد کلامهم، قال لشریح القاضی:
اخرج إلیهم، و أعلمهم أنّ صاحبهم حیّ، و أنّ الأمیر قد خبّأه لأشیاء یسأله عنها.
فخرج إلیهم، و قال لهم: صاحبکم جالس مع الأمیر، یسأله عن أشیاء، و هذه السّاعة یخرج إلیکم. فرجعوا، و قالوا: الحمد للّه علی السّلامة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 31
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، و کانت رویحة بنت عمرو هذا تحت هانئ، فأقبل عمرو فی مذحج و وجوهها کافّة، حتّی أحاط بالقصر و نادی: أنا عمرو بن الحجّاج، و هذه فرسان مذحج و وجوهها، لم نخلع طاعة و لم نفارق جماعة، و قد بلغنا أنّ صاحبنا هانئا قد قتل. فعلم عبید اللّه باجتماعهم و کلامهم، فأمر شریحا القاضی أن یدخل علی هانئ، فیشاهده، و یخبر قومه بسلامته من القتل، ففعل ذلک و أخبرهم بقوله، و انصرفوا.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قد قتل، فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر، فقال ابن زیاد لشریح القاضی: ادخل علی صاحبهم، فانظر إلیه، ثمّ أعلمهم أنّه حیّ. ففعل، فقالوا: أمّا إذا لم یقتل، فالحمد للّه. و انصرفوا.
و هکذا یتمکّن الظّالم من ظلمه بأمثال محمّد بن الأشعث من أعوان الظّلمة، و أمثال شریح من قضاة السّوء المظهرین للدّین، المصانعین الظّلمة، اللّابسین جلود الکباش،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 668
و قلوبهم قلوب الذّئاب، و بأمثال مذحج الّذین اغترّوا بکلام شریح، و انصرفوا، و لم یأخذوا بالحزم. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591
و بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئا قتل، و کانت أخته روعة تحت هانئ، و هی أمّ یحیی ابن هانئ، فأقبل فی جمع من مذحج، و أحاط بالقصر، فلمّا علم به ابن زیاد أمر شریح القاضی أن یدخل علی هانئ و یعلمهم بحیاته. قال شریح: لمّا رآنی هانئ صاح بصوت رفیع: یا للمسلمین إن دخل علیّ عشرة، انقذونی. فلو لم یکن معی حمید بن أبی بکر الأحمریّ، و هو شرطیّ لأبلغت أصحابه مقالته، و لکن قلت: إنّه حیّ. فحمد اللّه عمرو ابن الحجّاج، و انصرف بقومه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 179
__________________________________________________
(1)- امّا عمرو بن حجّاج به وی خبر دادند که هانی کشته شد. بلافاصله با افراد قبیله مذحج به سوی مقرّ حکومت شتافت و آن‌جا را محاصره نمود. ابن زیاد که کار را چنین دید، از شریح قاضی خواست که ابتدا به سراغ هانی برود و سپس خبر زنده بودن او را به مردم ابلاغ کند. شریح چنین کرد و مردم پس از شنیدن سخن شریح و اطمینان از زنده بودن هانی به خانه‌هایشان بازگشتند.
آری! این‌گونه، ستمکاران از قهر مردم در امان می‌مانند. حاشیه‌نشینانی چون محمّد بن اشعث و داورانی نابکار چون شریح هستند که پایه‌های ظلم را محکم می‌کنند. شریح دم از دین می‌زند، امّا با پادشاهان بیدادگر همپیمان است. او گرگی است که لباس میش بر تن کرده است.
امّا شگفتا از مردم قبیله مذحج که سخنان شریح آنان را فریب داد و دوراندیشی و احتیاط را از دست دادند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشّیعة،/ 167- 168
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 669

خطبة ابن زیاد بعد اعتقال هانئ‌

قال أبو مخنف: حدّثنی الحجّاج بن علیّ، عن محمّد بن بشر الهمدانیّ، قال: لمّا ضرب عبید اللّه هانئا و حبسه، خشی أن یثب النّاس به، فخرج، فصعد المنبر و معه أشراف النّاس و شرطه و حشمه، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، أیّها النّاس، فاعتصموا بطاعة اللّه و طاعة أئمّتکم، و لا تختلفوا و لا تفرّقوا، فتهلکوا، و تذلّوا، و تقتلوا، و تجفوا، و تحرموا، إنّ أخاک من صدقک، و قد أعذر من أنذر.
قال: ثمّ ذهب لینزل، فما نزل عن المنبر حتّی دخلت النّظّارة المسجد من قبل التّمّارین یشتدّون و یقولون: قد جاء ابن عقیل! قد جاء ابن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر مسرعا، و أغلق أبوابه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 368- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 322
قال: و خرج عبید اللّه بن زیاد القصر حتّی دخل المسجد الأعظم، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ التفت، فرأی أصحابه عن یمین المنبر و عن شماله [و-] فی أیدیهم الأعمدة و السّیوف المسلّلة، فقال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة، فاعتصموا بطاعة اللّه و رسوله محمّد صلی اللّه علیه و سلم، و طاعة أئمّتکم، و لا تختلفوا، و لا تفرّقوا، فتهلکوا، و تندموا، و تذلّوا، و تقهروا، فلا یجعلنّ أحد علی نفسه سبیلا. و قد أعذر من أنذر.
قال: فما أتمّ عبید اللّه بن زیاد ذلک الخطبة حتّی سمع الصّیحة، فقال: ما هذا؟ فقیل له:
__________________________________________________
(1)- محمد بن بشیر همدانی گوید: وقتی ابن زیاد هانی را بزد و بداشت، بیم کرد که مردم بشورند. پس برون شد و به منبر رفت. سران قوم و نگهبانان و یارانش نیز با وی بودند. حمد خدا گفت و ثنای او کرد و سپس گفت: «اما بعد، ای مردم به اطاعت خدای و طاعت پیشوایانتان چنگ زنید. اختلاف مکنید و پراکنده مشوید که نابود شوید و به ذلت افتید و کشته شوید و خشونت بینید و دچار حرمان شوید.»
«برادرت کسی است که با تو راست گوید و هرکه اعلام خطر کرد، جای عذر نگذاشت.»
گوید: «می‌خواست فرود آید و هنوز فرود نیامده بود که تماشاییان از جانب خرمافروشان با شتاب وارد مسجد شدند، گفتند: «ابن عقیل آمد.»
عبید اللّه با شتاب وارد قصر شد و درها را ببست.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2944- 2945
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 670
أیّها الأمیر! الحذر، الحذر! هذا مسلم بن عقیل قد أقبل فی جمیع من بایعه! قال: فنزل عبید اللّه بن زیاد عن المنبر مسرعا، و بادر، فدخل القصر، و أغلق الأبواب.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 85- 86
و قال عمر بن سعد «1»، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی الحجّاج بن علیّ الهمدانیّ قال: لمّا ضرب عبید اللّه هانئا و حبسه، خشی أن یثب النّاس به، فصعد المنبر و معه أناس من أشراف النّاس و شرطه و حشمه، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أیّها النّاس، اعتصموا بطاعة اللّه و طاعة أئمّتکم، و لا تفرّقوا، فتختلفوا، و تهلکوا، و تذلّوا و تخافوا، و تخرجوا، فإنّ أخاک من صدقک و قد أعذر من أنذر.
فذهب لینزل، فما نزل حتّی دخلت النّظّارة المسجد من قبل التّمّارین یشتدّون و یقولون: قد جاء ابن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر و أغلق بابه. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66
فخرج عبید اللّه بن زیاد، فصعد «3» المنبر و معه أشراف النّاس و شرطه و حشمه، «4» فقال:
__________________________________________________
(1)- [لعلّ الصّحیح: «عمر بن شبّة»].
(2)- و پس از این کار چون از شورش مردم کوفه بیم داشت، با جمعی از بزرگان کوفه و اطرافیان به مسجد کوفه رفته و به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم! پیروی خدا و زمامدارتان را بکنید و تفرقه و اختلاف ایجاد نکنید که پراکنده شده و به هلاکت می‌رسید و خوار و ذلیل می‌گردید و آواره خواهید شد.»
آن‌گاه بدین مثل معروف تمثّل جست که «أخاک من صدقک، و قد أعذر من أنذر» برادرت کسی است که از روی صدق و راستی با تو سخن گوید و کسی که بیم دهد، عذر خود را گفته (و وظیفه‌اش را انجام داده) است.
و همین‌که خواست از منبر به زیر آید، دیده‌بانان بسرعت از طرف در خرمافروشان وارد مسجد شده به ابن زیاد گفتند: «هم‌اکنون پسر عقیل درمی‌رسد. ابن زیاد که این خبر را شنید، بلادرنگ وارد قصر شد و در را به روی خود بست.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 98
(3)- [و فی اللّواعج و أعیان الشّیعة مکانه: «و لمّا ضرب عبید اللّه هانئا و حبسه خاف أن یثب به النّاس فصعد ...»].
(4) (4*) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و خطب خطبة موجزة و حذر النّاس و هددهم، فما نزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 671
أمّا بعد، أیّها النّاس، فاعتصموا بطاعة اللّه، و طاعة أئمّتکم، و لا تفرّقوا، فتهلکوا، و تذلّوا، و تقتلوا، و تجفوا، و تحرموا، إنّ أخاک من صدقک، و قد أعذر من أنذر «1». ثمّ ذهب لینزل، فما نزل عن المنبر (4*) حتّی دخلت النّظّارة المسجد من قبل باب التّمّارین، یشتدّون و یقولون: قد جاء مسلم بن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر مسرعا، و أغلق أبوابه «2». «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 50- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 348؛ البحرانی، العوالم، 17/ 197؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 222- 223؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 20؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591، لواعج الأشجان،/ 52
فبلغه أنّ مسلما یبایع النّاس فی السّرّ، فصعد المنبر، فقال: یا أهل الکوفة: قد آویتم مسلما، ثمّ أخرجتموه.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
ثمّ خرج ابن زیاد حتّی دخل المسجد الأعظم، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ التفت، فنظر إلی أصحابه عن یمین المنبر و شماله فی أیدیهم الأعمدة و السّیوف المسلّلة؛ فقال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة، فاعتصموا بطاعة اللّه؛ و طاعة رسول اللّه و طاعة أئمّتکم؛ و لا تختلفوا؛ و تفرّقوا؛ فتهلکوا، و تندموا، و تذلّوا، و تقهروا، و تحرموا، و لا یجعلنّ أحد علی نفسه سبیلا، و قد أعذر من أنذر. فما أتمّ الخطبة حتّی سمع الصّیحة، فقال: ما هذا؟
فقیل له: أیّها الأمیر الحذر، الحذر، فهذا مسلم بن عقیل قد أقبل فی جمع ممّن بایعه.
فنزل عن المنبر مسرعا، و بادر حتّی دخل القصر، و أغلق الأبواب.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار و العوالم: «و السّلام»].
(2)- [الأسرار: «بابه»].
(3)- عبید اللّه بن زیاد از قصر بیرون آمد و بزرگان مردم و پاسبانان و نزدیکانش نیز با او بودند. پس به منبر بالا رفت و گفت: «اما بعد، ای مردم همگی به پیروی از خدا و پیشوایان خود چنگ زنید و پراکندگی ایجاد نکنید که هلاک خواهید شد و خوار گردید و کشته شوید و ستم رسیده و محروم گردید. همانا برادرت کسی است که به تو راست بگوید، و هرکه مردم را ترساند، عذر خود خواسته است.»
پس رفت که از منبر به زیر آید و هنوز از منبر به زیر نیامده بود که نگهبانان و دیده‌بانان مسجد از در خرمافروشان آمدند و خروش می‌کردند و می‌گفتند: «مسلم بن عقیل آمده!»
عبید اللّه به شتاب وارد قصر شد و درهای آن را بست.
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 50
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 672
و هو یخطب النّاس فی أمر هانئ و یحذّرهم من الاختلاف، و أشراف النّاس و أمراؤهم تحت منبره، فبینما هو کذلک إذ جاءت النّظّارة، یقولون: جاء مسلم بن عقیل! فبادر عبید اللّه، فدخل القصر و من معه، و أغلقوا علیهم الباب.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154
و کان ابن زیاد فی المسجد و النّاس حوله، و قد أحاط به زعماء الکوفة یخذّلون النّاس، و یهدّدونهم، من مخالفة الأمر، و قام فیهم خطیبا:
«أیّها النّاس اعتصموا بطاعة اللّه و طاعة أئمّتکم، و لا تختلفوا، و لا تفرّقوا، فتهلکوا، و تذلّوا، و تقتلوا، و تحرموا. إنّ أخاک من صدقک، و قد أعذر من أنذر.
و لمّا انتهی من خطبته التّهدیدیّة و أراد أن ینزل، و إذا بجلبة و النّاس یهرعون، و حرّاس الأبواب یفرّون، و یقولون: قد جاء ابن عقیل! فاستولی الرّعب علی ابن زیاد و هرب إلی القصر هو و من معه من الأشراف، و أغلقوا الأبواب علیهم.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 673

خروج مسلم بن عقیل علیهما السّلام لإنقاذ هانئ‌

و بلغ الخبر [حبس هانئ] مسلم بن عقیل، فخرج «1» فی نحو من أربعمائة من الشّیعة، فما بلغ القصر إلّا و هو فی نحو من ستّین رجلا، فغربت الشّمس و اقتتلوا قریبا من الرّحبة، ثمّ دخلوا المسجد و کثرهم أصحاب عبید اللّه بن زیاد، و جاء اللّیل.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66
و أتی مسلما خبر هانئ، فأمر أن ینادی فی أصحابه، و قد تابعه ثمانیة عشر ألف رجل، و صاروا فی الدّور حوله؛ فلم یجتمع إلیه إلّا أربعة آلاف رجل، فعبّأهم، ثمّ زحف نحو القصر؛ و قد أغلق عبید اللّه بن زیاد أبوابه، و لیس معه فیه إلّا عشرون من الوجوه و ثلاثون من الشّرط، فوجّه محمّد بن الأشعث بن قیس و کثیر بن شهاب الحارثیّ و عدّة من الوجوه، لیخذّلوا النّاس عن مسلم بن عقیل و الحسین بن علیّ، و یتوعّدونهم بیزید ابن معاویة و خیول أهل الشّام، و بمنع الأعطیة، و أخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، فتفرّق أصحاب/ 310/ ابن عقیل عنه؛ حتّی أمسی، و ما معه إلّا نحو من ثلاثین رجلا، فلمّا رأی ذلک خرج متوجّها نحو أبواب الکندة، و تفرّق عنه الباقون حتّی بقی وحده.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 338، أنساب الأشراف، 2/ 80- 81
و کان مخرج مسلم بالکوفة؛ یوم الثّلاثاء لثمان لیال خلون من ذی الحجّة سنة ستّین.
فبلغ 500/ أو 250 ب/ ذلک مسلم بن عقیل، فخرج فی أناس کثیر، قال حصین:
فحدّثنی هلال بن إساف، قال: لقد تفرّقوا عنه. فلمّا قلّت الأقوات «2»، فقیل لابن زیاد:
ما نری معه کبیر أحد. فأمر، فرفعت حرادیّ «3» فیها النّار، حتّی نظروا، فإذا لیس مع مسلم إلّا قدر خمسین، فقال ابن زیاد للنّاس: تمیّزوا أرباعا. فانطلق کلّ قوم إلی رأس ربعهم، فنهض إلیهم قوم قاتلوا مع مسلم، فجرح مسلم جراحة، و قتل ناس من أصحابه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 371، 422- 423، أنساب الأشراف، 3/ 159، 224
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی مختصر ابن منظور، 27/ 59].
(2)- [أنساب الأشراف: «الأصوات»].
(3)- [فی المطبوع: «جرادیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 674
و لمّا بلغ مسلم بن عقیل قتل هانئ بن عروة، «1» نادی فیمن کان بایعه، فاجتمعوا، فعقد لعبد الرّحمان بن کریز الکندیّ علی کندة و ربیعة، و عقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج و أسد، و عقد لأبی ثمامة الصّیداویّ علی تمیم و همدان، و عقد للعبّاس بن جعدة بن هبیرة علی قریش و الأنصار، فتقدّموا جمیعا حتّی أحاطوا بالقصر، و اتّبعهم هو فی بقیّة النّاس، و تحصّن عبید اللّه بن زیاد فی القصر مع من حضر مجلسه فی ذلک الوقت من أشراف أهل الکوفة، و الأعوان و الشّرط، و کانوا مقدار مائتی رجل، فقاموا علی سور القصر، یرمون القوم بالمدر و النّشّاب، و یمنعونهم من الدّنوّ من القصر، فلم یزالوا بذلک حتّی أمسوا. و قال عبید اللّه بن زیاد لمن کان عنده من أشراف أهل الکوفة: لیشرف کلّ رجل منکم فی ناحیة من السّور، فخوّفوا القوم. فأشرف کثیر بن شهاب، و محمّد بن الأشعث و القعقاع بن شور و شبث بن ربعیّ و حجّار بن أبجر و شمر بن ذی الجوشن، فنادوا: یا أهل الکوفة اتّقوا اللّه، و لا تستعجلوا الفتنة، و لا تشقّوا عصا هذه الأمّة، و لا توردوا علی أنفسکم خیول الشّام، فقد ذقتموهم و جرّبتم شوکتهم. فلمّا سمع أصحاب مسلم مقالتهم، فتروا بعض الفتور، و کان الرّجل من أهل الکوفة یأتی ابنه و أخاه و ابن عمّه، فیقول: انصرف، فإنّ النّاس یکفونک، و تجی‌ء المرأة إلی ابنها و زوجها و أخیها، فتتعلّق به حتّی یرجع، فصلّی مسلم العشاء فی المسجد و ما معه إلّا زهاء ثلاثین رجلا.
فلمّا رأی ذلک مضی منصرفا ماشیا، و مشوا معه، فأخذ نحو کندة فلمّا مضی قلیلا التفت، فلم یر منهم أحدا، و لم یصب إنسانا یدلّه علی الطّریق. «2»
__________________________________________________
(1)- [فی هذا المصدر قد جاء خبر خروج مسلم بعد شهادة هانئ بن عروة].
(2)- چون خبر کشته شدن هانی به مسلم رسید، بیعت‌کنندگان با خود را فراخواند که همگان آمدند.
مسلم برای عبد الرّحمان بن کریز کندی پرچمی بست و او را به فرماندهی قبیله‌های کنده و ربیعه گماشت، و مسلم بن عوسجه را به فرماندهی قبیله‌های مذحج و اسد گماشت، و ابو ثمامة صیداوی را بر تمیم و همدان فرماندهی داد، و عباس بن جعدة بن هبیره را بر قریش و انصار گماشت، و همگان حرکت و قصر حکومتی را محاصره کردند. مسلم بن عقیل هم با دیگر مردم که همراهش بودند، از پی ایشان حرکت کرد.
عبید اللّه بن زیاد همراه کسانی که در آن روز پیش او بودند و برخی از سران و بزرگان کوفه و نگهبانان و یاران خود که حدود دویست تن بودند، در کاخ خود متحصن شد. گروهی از ایشان بر بام قصر برآمدند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 675
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 239- 240
و وجّه بالشّرط یطلبون مسلما، و خرج و أصحابه و هو لا یشکّ فی وفاء القوم، و صحّة نیّاتهم، فقاتل عبید اللّه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
فأتی مسلما الخبر، فنادی بشعاره، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، فقدّم مقدّمته، و عبّی «2» میمنته و «3» میسرته، و سار فی القلب إلی عبید اللّه، و بعث عبید اللّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، «4» فلمّا سار «4» إلیه مسلم، فانتهی إلی باب القصر، أشرفوا «5» علی عشائرهم، فجعلوا یکلّمونهم و یردّونهم، فجعل «6» أصحاب مسلم
__________________________________________________
- و قیام‌کنندگان را با پرتاب تیر و نیزه از نزدیک شدن به قصر بازمی‌داشتند و تا هنگام عصر به همین‌حال بودند. عبید اللّه بن زیاد به بزرگان و سران مردم کوفه که پیش او بودند، گفت: «باید هریک از شما از گوشه‌ای از پشت‌بام، قوم خود را بیم دهد.»
کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعی و حجّار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند که: «ای مردم کوفه! از خدا بترسید و بر فتنه‌انگیزی شتاب مکنید و هماهنگی و اتحاد این امت را از میان مبرید، و سواران شام را به اینجا نکشانید که پیش از این، مزه آن را چشیده‌اید، و شوکت ایشان را آزموده‌اید.
چون یاران مسلم سخنان ایشان را شنیدند، سست شدند. برخی از مردان کوفه هم نزد پسر و برادر و پسرعموی خود که در لشکر مسلم بودند، می‌آمدند و می‌گفتند: «برگردید که دیگر مردم این کار را کفایت می‌کنند.»
زنها هم می‌آمدند و دامن پسر و شوهر و برادر خود را می‌گرفتند و می‌گفتند: «برگردید! و آنها را برمی‌گرداندند، آن‌چنان‌که چون مسلم نماز شب را در مسجد گزارد، فقط حدود سی تن با او باقی ماندند.
مسلم که چنین دید، پیاده راه افتاد و راه قبیله کنده را پیش گرفت. آن سی تن هم همراه او رفتند و چون اندکی از راه پیموده شد، مسلم به پشت سر خود نگریست و هیچ‌یک از ایشان را ندید؛ حتی هیچ‌کس که راه را به او نشان بدهد، باقی نمانده بود.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 286- 287
(1)- و پلیسها را در جستجوی مسلم فرستاد. مسلم با همراهان خود خروج کرد و در وفاداری و حسن نیّت مردم شک نداشت و با عبید اللّه نبرد کرد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 179
(2)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «هیّأ»].
(3)- [زاد فی تهذیب الکمال: «هیّأ»].
(4- 4) [تهذیب التّهذیب: «و سار»].
(5)- [زاد فی الأمالی: «علیه من فوقه» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «من فوقه»].
(6)- [الأمالی: «فجعلوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 676
یتسلّلون حتّی أمسی فی خمسمائة، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضا. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
قال أبو مخنف: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبد اللّه بن خازم، قال: أنا و اللّه رسول ابن عقیل إلی القصر، لأنظر إلی ما صار أمر هانئ؛ قال: فلمّا ضرب و حبس رکبت فرسی، و کنت أوّل أهل الدّار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر، و إذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین: یا عثرتاه! یا ثکلاه! فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه و قد ملأ منهم الدّور حوله، و قد بایعه ثمانیة عشر ألفا، و فی الدّور أربعة آلاف رجل، فقال لی: ناد: یا منصور أمت؛ فنادیت: یا منصور أمت؛ و تنادی أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد مسلم لعبید اللّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة و ربیعة، و قال: سر أمامی فی الخیل. ثمّ عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج و أسد، و قال: انزل فی الرّجال، فأنت علیهم. و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان، و عقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، و غلّق الأبواب.
قال أبو مخنف: و حدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن عبّاس الجدلیّ قال: خرجنا مع ابن عقیل أربعة آلاف، فما بلغنا القصر إلّا و نحن ثلثمائة. قال: و أقبل مسلم یسیر «1» فی النّاس من مراد حتّی أحاط بالقصر، ثمّ إنّ النّاس تداعوا إلینا و اجتمعوا، فو اللّه ما لبثنا إلّا قلیلا حتّی امتلأ المسجد «2» من النّاس و السّوق، «2» و ما زالوا یثوّبون حتّی المساء، فضاق بعبید اللّه ذرعه، و کان کبر أمره أن یتمسّک بباب القصر، و لیس معه إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من أشراف النّاس و أهل بیته و موالیه، و أقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، و جعل من بالقصر مع ابن زیاد
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
(2- 2) [العبرات: «و السّوق من النّاس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 677
یشرفون علیهم، فینظرون إلیهم فیتّقون أن یرموهم بالحجارة، «1» و أن یشتموهم «1» و هم لا یفترون علی عبید اللّه و علی أبیه. و دعا عبید اللّه کثیر بن شهاب بن الحصین الحارثیّ، فأمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر بالکوفة، و یخذّل النّاس عن ابن عقیل و یخوّفهم الحرب، و یحذّرهم عقوبة السّلطان. و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، و قال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ و شبث بن ربعیّ التّمیمیّ و حجّار بن أبجر العجلیّ و شمر بن ذی الجوشن العامریّ، و حبس سائر وجوه النّاس عنده استیحاشا إلیهم لقلّة عدد من معه من النّاس، و خرج کثیر بن شهاب یخذّل النّاس عن ابن عقیل.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو جناب الکلبیّ: أنّ کثیرا ألفی رجلا من کلب یقال له عبد الأعلی بن یزید، قد لبس سلاحه یرید ابن عقیل فی بنی فتیان، فأخذه حتّی أدخله علی ابن زیاد، فأخبره خبره، فقال لابن زیاد: إنّما أردتک؛ قال: و کنت وعدتنی ذلک من نفسک. فأمر به، فحبس، و خرج محمّد بن الأشعث حتّی وقف عند دور بنی عمارة، و جاءه عمارة بن صلخب الأزدیّ و هو یرید ابن عقیل، علیه سلاحه، فأخذه، فبعث به إلی ابن زیاد، فحبسه. فبعث ابن عقیل إلی محمّد بن الأشعث من المسجد عبد الرّحمان بن شریح الشّبامیّ، فلمّا رأی محمّد بن الأشعث کثرة من أتاه، أخذ یتنحّی و یتأخّر. و أرسل القعقاع بن شور الذّهلیّ إلی محمّد بن الأشعث: قد جلت «2» علی ابن عقیل من العرار «3».
فتأخّر عن موقفه، فأقبل حتّی دخل علی ابن زیاد من قبل دار الرّومیّین، فلمّا اجتمع عند عبید اللّه کثیر بن شهاب و محمّد و القعقاع فیمن أطاعهم من قومهم، قال له کثیر- و کانوا مناصحین لابن زیاد-: أصلح اللّه الأمیر! معک فی القصر ناس کثیر من أشراف النّاس، و من شرطک و أهل بیتک و موالیک، فاخرج بنا إلیهم. فأبی عبید اللّه؛ و عقد لشبث بن ربعیّ لواء، فأخرجه. و أقام النّاس مع ابن عقیل یکبّرون و یثوّبون حتّی المساء، «4» وأمرهم
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
(2)- [العبرات: «حلت»].
(3)- [العبرات: «فرار»].
(4) (4*) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 678
شدید، (4*) فبعث عبید اللّه إلی الأشراف، فجمعهم إلیه، ثمّ قال: أشرفوا علی النّاس فمنّوا أهل الطّاعة الزّیادة و الکرامة، و خوّفوا أهل المعصیة الحرمان و العقوبة، و أعلموهم فصول الجنود من الشّام إلیهم.
قال أبو مخنف: حدّثنی سلیمان بن أبی راشد، عن عبد اللّه بن خازم الکثیریّ من الأزد، من بنی کثیر، قال: أشرف علینا الأشراف، فتکلّم کثیر بن شهاب أوّل النّاس حتّی کادت الشّمس أن تجب، فقال: أیّها النّاس، الحقوا بأهالیکم، و لا تعجّلوا الشّرّ، و لا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت، و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا: لئن أتممتم علی حربه، و لم تنصرفوا من عشیّتکم أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یفرّق مقاتلتکم فی مغازی أهل الشّام علی غیر طمع، و أن یأخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له فیکم بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها و بال ما جرّت أیدیها. و تکلّم الأشراف بنحو من کلام هذا؛ فلمّا سمع مقالتهم النّاس أخذوا یتفرّقون، و أخذوا ینصرفون.
قال أبو مخنف: فحدّثنی المجالد بن سعید؛ أنّ المرأة کانت تأتی ابنها أو أخاها، فتقول:
انصرف؛ النّاس یکفونک. و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه أو أخیه فیقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب و الشّرّ! انصرف. فیذهب به؛ فما زالوا یتفرّقون و یتصدّعون حتّی أمسی ابن عقیل و ما معه ثلاثون نفسا فی المسجد، حتّی صلّیت المغرب، فما صلّی مع ابن عقیل إلّا ثلاثون نفسا. فلمّا رأی أنّه قد أمسی و لیس معه إلّا أولئک النّفر خرج متوجّها نحو أبواب کندة، و بلغ الأبواب و معه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب و إذا لیس معه إنسان، و التفت، فإذا هو لا یحسّ أحدا یدلّه علی الطّریق، و لا یدلّه علی منزل و لا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 368- 371- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 321- 325
قال أبو مخنف: حدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن عون بن أبی جحیفة، قال: کان مخرج مسلم بن عقیل بالکوفة یوم الثّلاثاء لثمان لیال مضین من ذی الحجّة سنة ستّین. و یقال:
یوم الأربعاء لسبع مضین سنة ستّین من یوم عرفة بعد مخرج الحسین من مکّة مقبلا إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 679
الکوفة بیوم.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 381- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 336
فبلغ ذلک مسلم بن عقیل، فخرج و معه ناس کثیر، فبلغ ابن زیاد ذلک، فأمر بباب القصر، فأغلق، و أمر منادیا فنادی: یا خیل اللّه ارکبی. فلا أحد یجیبه، فظنّ أنّه فی ملإ من النّاس.
قال حصین: فحدّثنی هلال بن یساف، قال: لقیتهم تلک اللّیلة فی الطّریق عند مسجد الأنصار، فلم یکونوا یمرّون فی طریق یمینا و لا شمالا إلّا و ذهبت منهم طائفة؛ الثّلاثون و الأربعون، و نحو ذلک. قال: فلمّا بلغ السّوق، و هی لیلة مظلمة، و دخلوا المسجد، قیل لابن زیاد: و اللّه ما نری کثیر أحد، و لا نسمع أصوات کثیر أحد. فأمر بسقف المسجد فقلع، ثمّ أمر بحرادیّ فیها النّیران، فجعلوا ینظرون، فإذا قریب خمسین رجلا. قال:
فنزل، فصعد المنبر، و قال للنّاس: تمیّزوا أرباعا أرباعا؛ فانطلق کلّ قوم إلی رأس ربعهم، فنهض إلیهم قوم یقاتلونهم، فجرح مسلم جراحة ثقیلة، و قتل ناس من أصحابه، و انهزموا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1)- گوید: خبر به مسلم رسید که ندا داد و شعار گفت و چهار هزار کس از مردم او فراهم شدند.
مقدمه را از پیش فرستاد، پهلوی راست و چپ آراست و خود در قلب جای گرفت و سوی عبید اللّه روان شد.
گوید: عبید اللّه کس را پی سران کوفه فرستاد و آنها را در قصر به نزد خویش فراهم آورد. و چون مسلم به در قصر رسید، سران قوم از بالا نمودار شدند و با عشایر خویش سخن کردند و آنها را بازگردانیدند.
یاران مسلم رفتن گرفتند تا هنگام شب پانصد کس به جای ماند و چون تاریک شد، آنها نیز برفتند.
عبد اللّه بن حازم گوید: به خدا، من فرستاده ابن عقیل سوی قصر بودم که ببینم کار هانی چه شده؟
گوید: وقتی او را زدند و بداشتند، بر اسبم نشستم و دیدم که تنی چند از زنان مراد فراهم آمده بودند و بانگ می‌زدند: «ای بلیه! ای مصیبت!»
پیش ابن عقیل رفتم و خبر را با وی بگفتم. به من گفت که یاران او را ندا دهم که خانه‌ای اطراف وی از آنها پر بود. هیجده هزار کس با او بیعت کرده بودند و چهار هزار کس در خانه‌ها بود. به من گفت: «بانگ بزن، ای منصور، بیا!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 680
__________________________________________________
- من بانگ زدم. مردم کوفه نیز بانگ زدند و فراهم آمدند. مسلم، عبید اللّه بن عمرو بن عزیز کندی را سالار مردم ناحیه کنده و ربیعه کرد و گفت: «با سواران، پیش از من برو.»
آن‌گاه مسلم بن عوسجه اسدی را سالار مردم مذحج و اسد کرد و گفت: «با پیادگان برو که سالار آنهایی.»
ابن ثمامه صامدی را سالار مردم تمیم و همدان کرد. عباس بن جعده جدلی را سالار شهریان کرد. آن‌گاه سوی قصر روان شد و چون ابن زیاد از آمدن وی خبر یافت، به قصر پناه برد و درها را ببست.
عباس جدلی گوید: وقتی با ابن عقیل بیرون شدیم، چهار هزار کس بودیم؛ ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که سیصد کس بودیم.
گوید: مسلم با مردم مراد پیش آمد و قصر را محاصره کرد. آن‌گاه مردم همدیگر را سوی ما خواندند و چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد و بازار نیز، و همچنان تا شب می‌آمدند. کار بر عبید اللّه تنگ شد.
حفظ در قصر مشکل بود؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست کس از سران قوم و خاندان و غلامانش با وی نبود. سران قوم از در مجاور دار الرومیین سوی ابن زیاد آمدن گرفتند. آنها که در قصر بودند، از بالا جماعت را می‌نگریستند و بیم داشتند با سنگ بزنندشان و ناسزا گویند و عبید اللّه و پدرش را دشنام گویند.
گوید: عبید اللّه، کثیر بن شهاب حارثی را پیش خواند و دستور داد با پیروان خود از قبیله مذحج برود و در کوفه بگردد و مردم را از ابن عقیل بازدارد و از جنگ بترساند و از عقوبت حکومت بیمناک کند.
محمد بن اشعث را نیز گفت که با پیروان خویش از قبیله کنده و حضرموت برود و برای کسان که سوی وی آیند، پرچم امان برافرازد. به قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی تمیمی و حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن عامری نیز چنین دستور داد و دیگر سران قوم را پیش خویش نگهداشت که از آنها کمک گیرد که شمار کسانی که با وی بودند، اندک بود.
گوید: کثیر بن شهاب برون شد که کسان را از مسلم بن عقیل بازدارد.
ابن جناب کلبی گوید: کثیر یکی از مردم کلب را بدید به نام عبد الاعلی پسر یزید که سلاح پوشیده بود و با تنی چند از بنی فتیان آهنگ ابن عقیل داشت. پس او را بگرفت و پیش ابن زیاد برد که بدو گفت:
«آهنگ تو داشتم.»
ابن زیاد گفت: «با من وعده نهاده بودی.»
و بگفت تا او را بداشتند.
گوید: محمد بن اشعث نیز برفت و به نزدیک خانه‌های بنی عماره توقف کرد. عماره بن صلخب ازدی بیامد که آهنگ ابن عقیل داشت و صلاح پوشیده بود. وی را گرفت و پیش ابن زیاد برد که او را بداشت.
گوید: مسلم بن عقیل از مسجد، عبد الرّحمان بن شریح شبامی را به مقابله ابن اشعث فرستاد و چون ابن اشعث کثرت آن جماعت را که سوی وی آمده بودند، بدید، کناره گرفتن و عقب نشستن آغاز کرد.
قعقاع بن شور ذهلی کس پیش محمد بن اشعث فرستاد که از جانب عرار بر ابن عقیل حمله برده‌ام. سپس از جای خویش عقب کشید و از سمت دار الرومین پیش ابن زیاد رفت و چون کثیر بن شهاب و محمد و قعقاع و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 681
__________________________________________________
- پیروانشان که همگی نیکخواهان عبید اللّه بودند، پیش وی فراهم آمدند، کثیر بدو گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد. در قصر گروهی بسیار از سران مردم و نگهبانان و خاندان تو و غلامانت هستند. ما را به مقابله مخالفان ببر.»
اما عبید اللّه نپذیرفت و پرچمی برای شبث بن ربعی بست و او را بیرون فرستاد.
گوید: مردم با ابن عقیل بودند و تا شبانگاه تکبیر می‌گفتند و برمی‌جستند و کارشان استوار بود. عبید اللّه کس پیش سران فرستاد و فراهمشان آورد و گفت: «از بالا بر مردم نمودار شوید و به مطیعان وعده فزونی و حرمت دهید، و عاصیان را از حرمان و عقوبت بترسانید، و بگویید که سپاه از شام به مقابله ایشان حرکت کرده است.»
عبد اللّه بن حازم کبیری از بنی کبیر ازد گوید: سران از بالا بر ما نمودار شدند. کثیر بن شهاب پیش از همه آغاز کرد و تا نزدیک غروب آفتاب سخن کرد. گفت: «ای مردم! پیش کسان خود روید و به کار شر شتاب میارید و خویشتن را به خطر کشته شدن میندازید. سپاههای یزید امیر مؤمنان می‌رسد. امیر قرار نهاده که اگر امشب به جنگ وی مصر بمانید و شبانگاه نروید، باقیماندگان شما را از عطا محروم دارد و جنگاورانتان را بی‌مقرری در نبردگاههای شام پراکنده کند. سالم را به جای بیمار بگیرد و حاضر را به جای غایب، تا هیچ‌کس از اهل عصیان نماند که وبال کار خویش را ندیده باشد.»
دیگر سران نیز سخنانی همانند این گفتند و چون کسان گفتارشان را شنیدند، پراکندگی گرفتند و رفتن آغاز کردند.
مجالد بن سعید گوید: زن بود که پیش فرزند یا برادر خویش می‌آمد و می‌گفت: «بیا برویم. آنها که می‌مانند، بسند.»
مرد بود که پیش فرزند یا برادر خویش می‌آمد و می‌گفت: «فردا سپاه شام می‌رسد. از جنگ و شر چه می‌خواهی؟ بیا برویم.»
و او را می‌برد و همچنان پراکنده می‌شدند و از جای می‌رفتند، چنان‌که هنگام شب، سی کس با ابن عقیل در مسجد نبود و چون نماز مغرب بکرد، تنها سی کس با وی نماز کردند.
گوید: و چون دید که جز آن گروه، کسی با وی نمانده، برون شد. سوی کوچه‌های کنده رفت و چون به کوچه‌ها رسید، ده کس از آنها با وی بود، و چون از کوچه درآمد، هیچ‌کس با وی نبود. چون نیک نظر کرد، کس نیافت که راه را بر او بنماید یا سوی منزلش راهبر شود، یا اگر دشمنی پیش آید، حفاظ وی شود.
عون بن ابی ححیفه گوید: قیام مسلم بن عقیل در کوفه به روز سه‌شنبه، هشت روز رفته از ذی‌حجه سال شصتم بود و به قولی به روز چهارشنبه هفت روز پس از عرفه و یک روز پس از برون شدن حسین از مکه به آهنگ کوفه بود، به سال شصتم.
این خبر به مسلم بن عقیل رسید که قیام کرد و مردم بسیار با وی بود. ابن زیاد خبر یافت و بگفت تا در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 682
قال: و أقبل مسلم بن عقیل رحمه اللّه فی وقته ذلک علیه و بین یدیه ثمانیة عشر ألفا أو یزیدون، و بین یدیه الأعلام، و شاکو السّلاح، و هم فی ذلک یشتمون عبید اللّه بن زیاد، و یلعنون أباه «1». قال: و رکب أصحاب عبید اللّه «2» و اختلط القوم، فقاتلوا قتالا شدیدا، و عبید اللّه بن زیاد و جماعة من أهل الکوفة، قد أشرفوا علی جدار القصر، ینظرون «3» إلی محاربة النّاس.
قال: و جعل رجل من أصحاب عبید اللّه بن زیاد اسمه «4» کثیر بن «4» شهاب، ینادی من أعلی القصر بأعلی صوته: ألا یا شیعة مسلم بن عقیل! ألا یا شیعة الحسین بن علیّ! اللّه اللّه فی أنفسکم و فی أهالیکم و أولادکم، فإنّ جنود أهل الشّام قد أقبلت، و إنّ الأمیر عبید اللّه بن زیاد قد عاهد اللّه لئن أقمتم علی حربکم و لم تنصرفوا من یومکم هذا لیحرمنّکم العطاء و لیفرّقنّ مقاتلتکم فی مغازی أهل الشّام، و لیأخذنّ البری‌ء بالسّقیم و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی منکم بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها وبال أمرها.
قال: فلمّا سمع النّاس ذلک تفرّقوا و تحادوا عن مسلم بن عقیل رحمه اللّه، و یقول بعضهم
__________________________________________________
- قصر را ببستند و بانگزنی را گفت تا بانگ زند که: «ای سواران خدا! برنشینید.»
اما کس جواب او را نداد؛ در صورتی‌که پنداشته بود، همه با وی موافقند.
هلال بن یساف گوید: «آن شب به نزدیک مسجد انصار دیدمشان که وقتی در راه به راست یا چپ می‌پیچیدند، گروهی از آنها، سی چهل کس می‌رفتند.»
گوید: در تاریکی شب به بازار رسید و وارد مسجد شدند. به ابن زیاد گفتند: «به خدا بسیار کس نمی‌بینیم و صدای بسیار کس نمی‌شنویم.»
گوید: ابن زیاد دستور داد تا سقف مسجد را بکندند و در تیرهای آن آتش افروختند و نگاه کردند.
نزدیک پنجاه کس آن‌جا بود.
گوید: ابن زیاد فرود آمد و به منبر رفت و به مردم گفت: «محله‌به‌محله جدا شوید!»
و هر جماعت به طرف سر محله خویش رفتند. جمعی به مقابله آنها آمدند و جنگ انداختند. مسلم بسختی زخمدار شد و کسانی از یاران وی کشته شدند و هزیمت شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2920، 2945- 2948، 2962، 2977
(1)- من د و بر، و فی الأصل: إیّاه کذا.
(2)- زید فی د: بن زیاد.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: لینظر.
(4- 4) سقط من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 683
لبعض: ما نصنع «1» بتعجیل الفتنة و غدا تأتینا جموع أهل الشّام، ینبغی لنا أن نقعد «2» فی منزلنا، و ندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللّه «3» ذات بینهم. قال: ثمّ جعل القوم یتسلّلون و النّهار یمضی. فما غابت الشّمس حتّی بقی مسلم بن عقیل فی عشرة أفراس من أصحابه لا أقلّ و لا أکثر، و اختلط الظّلام، فدخل مسلم بن عقیل المسجد الأعظم لیصلّی المغرب و تفرّق عنه العشرة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 86- 88
و لمّا بلغ مسلما ما فعل ابن زیاد بهانئ، أمر منادیا فنادی: «یا منصور»- و کانت شعارهم- فتنادی أهل الکوفة بها، فاجتمع إلیه فی وقت واحد ثمانیة عشر ألف رجل، فسار إلی ابن زیاد، فتحصّن منه، فحصروه فی القصر، فلم یمس مسلم و معه غیر مائة رجل، فلمّا نظر إلی النّاس یتفرّقون عنه، سار نحو أبواب کندة، فما بلغ الباب إلّا و معه منهم ثلاثة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه منهم أحد، فبقی حائرا لا یدری أین یذهب، و لا یجد أحدا یدلّه علی الطّریق.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67
و کان ظهور مسلم بالکوفة یوم الثّلاثاء لثمان لیال مضین من ذی الحجّة سنة ستّین، و هو الیوم الّذی ارتحل فیه الحسین من مکّة إلی الکوفة. و قیل یوم الأربعاء یوم عرفة لتسع مضین من ذی الحجّة سنة ستّین.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 70- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 120
ثمّ رکب مسلم بن عقیل فی ثلاثة آلاف فارس یرید عبید اللّه بن زیاد، فلمّا قرب من قصر عبید اللّه نظر، فإذا معه مقدار ثلاثمائة فارس، فوقف یلتفت یمنة و یسرة، فإذا أصحابه یتخلّفون عنه حتّی بقی معه عشرة أنفس، فقال: یا سبحان اللّه! غرّنا هؤلاء بکتبهم، ثمّ أسلمونا إلی أعدائنا هکذا. فولّی راجعا، فلمّا بلغ طرف الزّقاق التفت، فلم یر خلفه أحدا، و عبید اللّه بن زیاد فی القصر متحصّن یدبّر فی أمر مسلم بن عقیل.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 556
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: ما یصنع، و فی د و بر بغیر نقط.
(2)- [فی المطبوع: «نفعل»].
(3)- سقط من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 684
و قال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید عن عبد اللّه بن حازم البکریّ، قال:
أنا و اللّه رسول ابن عقیل إلی القصر فی أثر هانئ لأنظر ما صار إلیه أمره، فدخلت، فأخبرته الخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابی و قد ملأ الدّور منهم حوالیه، فقال: ناد: یا منصور أمت. فخرجت، فنادیت، و تبادر أهل الکوفة، فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبد الرّحمان ابن عزیز الکندیّ علی ربیعة، و قال له: سر أمامی. و قدّمه فی الخیل، و عقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج و أسد، و قال له: انزل، فأنت علی الرّجّالة. و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی تمیم و همدان. و عقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، ثمّ أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ عبید اللّه إقباله تحرّز فی القصر، و غلق الأبواب، و أقبل مسلم حتّی أحاط بالقصر، فو اللّه ما لبثنا إلّا قلیلا حتّی امتلأ المسجد من النّاس و السّوقة، ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، فضاق بعبید اللّه أمره، و دعا بعبید اللّه بن کثیر بن شهاب الحارثیّ و أمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیخذّل النّاس عن ابن عقیل، و یخوّفهم الحرب و عقوبة السّلطان. فأقبل أهل الکوفة یفترون علی ابن زیاد و أبیه.
قال أبو مخنف: فحدّثنی سلیمان بن أبی راشد عن عبد اللّه بن حازم البکریّ قال:
أشرف علینا الأشراف و کان أوّل من تکلّم کثیر بن شهاب، فقال:
أیّها النّاس الحقوا بأهالیکم، و لا تعجّلوا، انتشروا و لا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فهذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت، و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا، لئن أقمتم علی حربه و لم تنصرفوا من عشیّتکم هذه أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یفرّق مقاتلیکم فی مغازی الشّام علی غیر طمع، و یأخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب حتّی لا یبقی فیکم بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها و بال ما جنت. و تکلّم الأشراف بنحو من کلام کثیر، فلمّا سمع النّاس مقالتهم تفرّقوا.
قال أبو مخنف: حدّثنی المجالد بن سعید: إنّ المرأة کانت تأتی ابنها و أخاها فتقول:
انصرف، النّاس یکفونک. و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه و أخیه فیقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب و الشّرّ؟ انصرف. فما زالوا یتفرّقون و ینصرفون حتّی أمسی ابن عقیل و ما معه إلّا ثلاثون نفسا، حتّی صلّیت المغرب، فخرج متوجّها نحو أبواب کندة، فما بلغ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 685
الأبواب إلّا و معه منها عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه منهم إنسان. «1»
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه بن حازم بکری گوید: هنگامی که هانی را به قصر ابن زیاد بردند، من هم به دنبال او به قصر رفتم تا سرانجام کار هانی را ببینم و چون جریان ضرب‌وشتم هانی را مشاهده کردم، فورا از قصر خارج شدم و جریان را به مسلم گفتم و او نیز به من دستور داد که در میان هم‌مسلکان خود که در خانه‌های اطراف اجتماع کرده بودند، فریاد زنم و با شعار: «یا منصور أمت» (که شعار مسلمانان صدر اسلام بود و معنایش این است که: «ای یاری شده! جانش را بگیر!) آنان را به خروج دعوت کنم. من نیز برطبق دستور او بیرون رفته و فریاد کشیدم تا مردم کوفه از هرسو برای یاری مسلم بن عقیل گرد آمدند و آن جناب نیز برای هرکدام از قبائل پرچمی بست و امیری برگماشت. عبد الرّحمان بن عزیز کندی را امیر بر ربیعه کرد و به او دستور داد که تو سردار سواران باش و در پیش روی من حرکت کن و مسلم بن عوسجه را بر قبائل مذحج و بنی اسد امیر کرد و به او گفت: «تو امیر پیادگان باش و ابو ثمامه صاعدی را بر دو قبیله تمیم و همدان امیر کرد، و عبّاس بن جعده جدلی را بر مردم مدینه فرمانروا ساخت. بدین‌ترتیب، به سوی قصر ابن زیاد حرکت کرد.
این خبر که به عبید اللّه بن زیاد رسید، دستور داد درها را ببندند و خود نیز در قصر پناهنده شد.
مسلم بن عقیل همچنان پیش رفت تا قصر را محاصره کرد و طولی نکشید که مسجد کوفه به طرفداری مسلم پر از جمعیت شد و همچنان ساعت‌به‌ساعت بر تعدادشان افزوده می‌شد و رفته‌رفته کار را بر ابن زیاد تنگ کردند و او که چنان دید، عبید اللّه بن کثیر بن شهاب را طلبید و به او دستور داد با افرادی که از قبیله مذحج فرمانبر او هستند، برود و به هر ترتیب که ممکن است، مردم را از گرد مسلم بن عقیل پراکنده سازد و آنها را از جنگ و کیفر حکومت بترساند؛ ولی چون عبید اللّه بن کثیر به نزد مردم آمد، با دشنام مردم که به ابن زیاد و پدرش می‌دادند، مواجه گردید (و ازاین‌رو بی‌آن‌که کاری انجام دهد، بازگشت).
عبد اللّه بن حازم بکری گوید: همچنین اشراف دیگر کوفه برای متفرّق کردن مردم به نزد ما آمدند و نخستین کسی که زبان گشود کثیر بن شهاب بود که گفت: «مردم شتاب نکنید و به سوی خانه و زندگی و زن و فرزندتان بازگردید و خود را به کشتن ندهید. هم‌اکنون سپاههای مجهّز یزید از شام می‌رسند (و شما را عرضه شمشیر می‌کنند) و امیر شما عبید اللّه بن زیاد با خدای خود عهد کرده و پیمان بسته که اگر تا شب به خانه خود نروید و همچنان مقاومت کنید، بهره فرزندانتان را از بیت المال قطع کند و جنگجویانتان را بدون حقوق و جیره به جنگهای شام فرستد و بی‌گناه را به جرم گناهکار بگیرد و حاضر را به جای غائب در بند کشد تا یک تن از مخالفان حکومت به جای نماند، جز آن‌که کیفر جنایتش را بچشد.»
سایر اشراف کوفه نیز سخنانی (تهدیدآمیز) مانند سخنان کثیر بن شهاب گفتند و همین کلمات موجب پراکندگی مردم شد. در این هنگام زن بود که می‌آمد دست پسر و برادرش را می‌گرفت و به آنها می‌گفت:
«این مردم به جای شما هستند و نیازی به کمک شما نیست!»
و مرد بود که می‌آمد و دست فرزند و برادر خود را می‌گرفت و به آنها می‌گفت: «فرداست که سپاه شام می‌رسد. تو را با این جنگ و بلوا چه کار؟! بیا و از این معرکه دور شو.»
همچنین مردم از دور مسلم پراکنده می‌شدند تا به جایی رسید که چون شب شد، بیش از سی نفر همراه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 686
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 66- 67
فقال عبد اللّه بن حازم: أنا و اللّه رسول ابن عقیل إلی القصر لأنظر ما فعل هانئ، فلمّا ضرب و حبس رکبت فرسی، فکنت أوّل الدّاخلین «1» الدّار علی مسلم بن عقیل بالخبر، فإذا نسوة لمراد مجتمعات ینادین: یا عبرتاه! یا ثکلاه! «2» فدخلت علی مسلم، فأخبرته الخبر، «2» فأمرنی أن أنادی فی أصحابه و قد ملأ بهم الدّور حوله، فکانوا فیها أربعة آلاف رجل، فقال لمنادیه: ناد: یا منصور أمت. «3» فنادیت: یا منصور أمت. «3» فتنادی أهل الکوفة، «4» فاجتمعوا علیه، «5» «6» فعقد مسلم رحمه اللّه لرؤوس الأرباع علی القبائل کندة و مذحج و تمیم و أسد و مضر و همدان، «6» و تداعی النّاس و اجتمعوا، فما لبثنا إلّا قلیلا حتّی امتلأ المسجد من النّاس و السّوق، و ما زالوا «7» یتوثّبون حتّی المساء، «4» فضاق بعبید اللّه أمره و کان أکثر عمله أن یمسک باب القصر و لیس معه فی القصر إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من أشراف النّاس و أهل بیته و خاصّته «8»، «9» و أقبل من نأی عنه من
__________________________________________________
- او نبودند و چون نماز مغرب خوانده شد، مسلم بن عقیل به سوی درهای قبیله کنده به‌راه افتاد تا از مسجد بیرون رود، و هنوز به درهای مسجد نرسیده بود که عدّه همراهانش به ده نفر نمی‌رسیدند و چون از مسجد بیرون رفت هیچ‌کس با او نبود.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 98- 100
(1)- [فی الأسرار: «أهل» و فی البحار و العوالم و اللّواعج و مثیر الأحزان: «داخل»].
(2- 2) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(3- 3) [فی الأسرار: «فنادیت» و فی اللّواعج: «و کان ذلک شعارهم فنادی»].
(4- 4) [اللّواعج: «و اجتمعوا علیه، فاجتمع إلیه أربعة آلاف فعقد لعبد اللّه بن عزیز الکندیّ علی ربع کنده و ربیعة و قال: سر أمامی فی الخیل. و عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج و أسد و قال: انزل فی الرّجال. و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان، و عقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، و عبأ میمنة و میسرته و وقف هو فی القلب و أقبل نحو القصر و تداعی النّاس و اجتمعوا، فما لبثنا إلّا قلیلا حتّی امتلأ المسجد من النّاس و السّوق، و ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء و بعث عبید اللّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر و أحاط مسلم بالقصر»].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 105].
(6- 6) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(7)- [و فی روضة الواعظین مکانه: «فاجتمع لابن عقیل أربعة آلاف رجل و ما زالوا ...»].
(8) (8*) [مثیر الأحزان: «و جعل النّاس یشرفون علیهم»].
(9) (9**) [روضة الواعظین: «حتّی کادت الشّمس أن تجب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 687
أشراف النّاس یأتونه من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، و جعل من فی القصر مع ابن زیاد یشرفون «1» علیهم، فینظرون إلیهم و هم «1» (8*) یرمونهم بالحجارة، و یشتمونهم، و یفترون علی عبید اللّه و علی أبیه. فدعا ابن زیاد کثیر بن شهاب، و أمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر فی الکوفة، و یخذّل النّاس عن ابن عقیل و یخوّفهم الحرب، و یحذّرهم عقوبة السّلطان، و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة و حضرموت فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، و قال مثل ذلک للقعقاع الذّهلیّ و شبث بن ربعیّ التّمیمیّ، و حجّار بن أبجر العجلیّ «2»، و شمر بن ذی الجوشن العامریّ، «3» و حبس «4» باقی وجوه النّاس عنده استیحاشا إلیهم لقلّة عدد من معه من النّاس، فخرج کثیر بن شهاب یخذّل النّاس عن مسلم، و خرج محمّد بن الأشعث حتّی وقف عند دور بنی عمارة، و بعث ابن عقیل إلی محمّد بن الأشعث من المسجد عبد الرّحمان بن شریح الشّبامیّ، فلمّا رأی ابن الأشعث کثرة من أتاه تأخّر عن مکانه.
و جعل محمّد بن الأشعث و کثیر بن شهاب و القعقاع بن شور الذّهلیّ و شبث بن ربعیّ، یردّون النّاس عن اللّحوق بمسلم، «3» و یخوّفونهم السّلطان، حتّی اجتمع إلیهم عدد کثیر من قومهم و غیرهم، فصاروا إلی ابن زیاد «5» من قبل دار الرّومیّین، و دخل القوم معهم، «5» فقال له کثیر بن شهاب: أصلح اللّه الأمیر معک فی القصر ناس کثیر «6» من أشراف النّاس، «7» و من شرطک و أهل بیتک و موالیک، «6» فاخرج بنا إلیهم. فأبی عبید اللّه، و عقد لشبث بن ربعیّ لواء، فأخرجه، و أقام النّاس مع ابن عقیل، یکثرون حتّی المساء و أمرهم شدید، «7» «8» فبعث عبید اللّه إلی الأشراف فجمعهم، ثمّ أشرفوا «8» علی النّاس، فمنّوا أهل
__________________________________________________
(1- 1) [اللّواعج: «علی أصحاب مسلم فینظرون إلیهم و أصحاب مسلم»].
(2)- [الأسرار: «السّلمیّ»].
(3- 3) [مثیر الأحزان: «مثل ذلک فخرجوا یردّون النّاس عن مسلم»].
(4)- [الأسرار: «جلس»].
(5- 5) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(6- 6) [لم یرد فی اللّواعج].
(7- 7) [مثیر الأحزان: «و غیرهم»].
(8- 8) [اللّواعج: «فأمر عبید اللّه من عنده من الأشراف أن یشرفوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 688
الطّاعة الزّیادة و الکرامة، و خوّفوا أهل المعصیة الحرمان و العقوبة، «1» و أعلموهم وصول الجند من الشّام إلیهم «1»، و تکلّم کثیر بن شهاب حتّی کادت الشّمس أن تجب، فقال: أیّها النّاس! الحقوا بأهالیکم و لا تعجّلوا الشّرّ، «2» و لا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید «2» قد أقبلت و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا، لئن تمّمتم علی حربه و لم تنصرفوا من عشیّتکم لیحرمنّ ذرّیّتکم العطاء، «3» و یفرّق مقاتلیکم فی مغاربی «4» الشّام «3»، و أن یأخذ البری‌ء منکم بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب حتّی لا یبقی له بقیّة من أهل المعصیة «3» إلّا أذاقها «3» و بال ما جنت أیدیها. و تکلّم الأشراف بنحو من ذلک، فلمّا سمع النّاس مقالتهم أخذوا یتفرّقون (9**) و کانت المرأة تأتی ابنها و أخاها فتقول: انصرف، النّاس یکفونک. «3» و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه و أخیه فیقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب و الشّرّ؟ انصرف. فیذهب به، فینصرف «3»، فما زالوا یتفرّقون حتّی أمسی ابن عقیل «5» «6» و صلّی المغرب و ما معه «6» إلّا ثلاثون نفسا فی المسجد، فلمّا رأی «7» أنّه قد أمسی و ما معه إلّا أولئک النّفر، خرج من المسجد متوجّها نحو «7» أبواب کندة، فما بلغ الأبواب إلّا و معه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه انسان یدلّه «8» فالتفت، فإذا هو لا یحسّ أحدا، یدلّه علی الطّریق، و لا یدلّه علی منزله و لا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ. «8» «9»
و کان خروج مسلم بن عقیل رحمة اللّه علیه بالکوفة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة سنة ستّین.
__________________________________________________
(1- 1) [مثیر الأحزان: «و أهل الشّام»].
(2- 2) [مثیر الأحزان: «و هذه جنود الشّام»].
(3- 3) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «مفازی» و فی اللّواعج و هکذا الإرشاد ط مؤسسة آل البیت:
«مغازی»].
(5)- [أضاف فی اللّواعج: «فی خمسمائة فلمّا اختلط الظّلام جعلوا یتفرّقون» و من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 106، 162].
(6- 6) [نفس المهموم: «حتّی صلّیت المغرب، فما صلّی»].
(7- 7) [فی نفس المهموم و مثیر الأحزان: «ذلک خرج متوجّها إلی»].
(8- 8) [مثیر الأحزان: «علی الطّریق و لا علی منزله»].
(9)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 689
و کان توجّه الحسین صلوات اللّه علیه من مکّة إلی العراق فی یوم خروج مسلم بالکوفة و هو یوم التّرویة بعد مقامه بمکّة، بقیّة شعبان و شهر رمضان و شوّالا و ذا القعدة و ثمان لیال خلون من ذی الحجّة سنة ستّین. «1»
__________________________________________________
(1)- پس عبد اللّه بن حازم گفت: «به خدا من فرستاده مسلم بن عقیل بودم که به قصر آمدم، ببینم هانی چه شد و چون دیدم او را بزدند و به زندان افکندند، بر اسب خویش سوار شده و نخستین کس بودم که به نزد مسلم بن عقیل رفتم و خبرها را به او دادم. پس بناگاه دیدم زنانی از قبیله مراد انجمن شده و فریاد می‌زدند: «یا عبرتاه، یا ثکلاه!» (این استغاثه و دادرسی هنگام پیش‌آمد و مصیبت است). پس، بر مسلم ابن عقیل درآمدم و خبر را به او دادم. به من دستور داد در میان پیروانش فریاد زنم و آنان در خانه‌های اطراف خانه هانی پر بودند و چهار هزار نفر در آن خانه‌ها بودند. به منادی خود گفت: فریاد زند: «یا منصور امت» (یعنی ای یاری شده! بمیران، و این شعار جنگی بوده و در برخی از جنگهای صدر اسلام نیز شعارشان همین بوده و در جلد اول نیز گذشت). پس، من فریاد زدم: «یا منصور امت»! مردم کوفه یکدیگر را خبر کرده، گرد آمدند. مسلم برای سران قبائل کنده و مذحج و تمیم و اسد و مضر و همدان، پرچم جنگ بست و مردم یکدیگر را خواندند و فراهم شدند. چیزی نگذشت که مسجد و بازار از مردم پر شد و همچنان مردم به هم می‌پیوستند تا شامگاه. پس کار بر عبید اللّه تنگ شد و بیشتر کارش این بود که در قصر را نگهدارند (مبادا مردم در قصر بریزند). در میان قصر جز سی تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسی با او نبود، و آن سرکردگان مردم که (هوادار بنی امیه بودند و) در قصر نبودند و از اطراف می‌خواستند به او بپیوندند، از طرف در نزدیک خانه رومیان وارد قصر می‌شدند؛ و آنان که در قصر بودند، از بالا سرمی‌کشیدند و به لشکر مسلم نگاه می‌کردند، و آنها به سوی اینان سنگ پرتاب می‌نمودند و ناسزا به ایشان می‌گفتند، و به عبید اللّه و پدرش زیاد بد می‌گفتند ابن زیاد کثیر بن شهاب را (که از طایفه مذحج بود) خواست، و به او دستور داد به همراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند، بیرون رود و در میان شهر کوفه گردش کند و مردم را از یاری مسلم بن عقیل (به هر نحو ممکن است) بازدارد و از جنگ بترساند و از شکنجه دولت برحذر دارد و به محمد بن اشعث (که از قبیله کنده بود) دستور داد با آن دسته از قبیله کنده و حضرموت که فرمانبردار او هستند، بیرون رود و پرچم امان برای پناهندگان ترتیب دهد، و مانند همین دستور را به قعقاع ذهلی و شبث بن ربعی تمیمی و حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن عامری داد، و بقیه سران و مردم کوفه را (که در قصر بودند) نزد خود نگهداشت برای این‌که از مردم (خشمناک کوفه که به یاری مسلم بن عقیل آمده بودند) می‌ترسید و شماره آن مردمی که با او در قصر بودند، اندک بود. پس (به دنبال این دستور) کثیر بن شهاب بیرون آمد و مردم را از یاری دادن به مسلم بن عقیل می‌ترساند. محمد بن اشعث بیرون آمد و نزدیک خانه‌های بنی عمارة ایستاد (و شروع به پراکنده کردن مردم از اطراف جناب مسلم کرد، از آن‌سو) مسلم بن عقیل عبد الرّحمان بن شریح شامی را به مقابله با محمد بن اشعث فرستاد و چون محمد بن اشعث بسیاری مردمی که نزدش آمدند، بدید، واپس کشید.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 690
__________________________________________________
- (به این ترتیب) محمد بن اشعث، و کثیر بن شهاب، و قعقاع ذهلی، و شبث بن ربعی مردم را از پیوستن به مسلم بن عقیل بازمی‌داشتند و از شکنجه دولت بیم می‌دادند تا آن گروه بسیاری از قوم و قبیله آنان و مردم دیگر به نزد ایشان گرد آمدند و با آن گروه به سوی ابن زیاد آمده از طرف در رومیان وارد قصر شدند و آن مردم هم با ایشان به قصر درآمدند. پس کثیر بن شهاب گفت: «خدا کار امیر را به نیکی گراید. هم‌اکنون در میان قصر گروه بسیاری از بزرگان مردم و پاسبانان و نزدیکان و دوستداران ما هستند. پس بیا با ما به سوی آنان برویم (1)» (و بجنگیم).
عبید اللّه گوش به این سخن نداد و برای شبث بن ربعی پرچمی بسته او را بیرون فرستاد و از آن‌سو مردم با مسلم بن عقیل بسیار بودند و تا شامگاه درنگ کردند و کارشان بالا گرفت. عبید اللّه به نزد سران‌شهر فرستاد و آنان را گرد آورده. (و به آنان دستوراتی داد) پس ایشان به نزد مردم رفته و به هرکه از ابن زیاد پیروی کند وعده زیادتی احسان و بخشش داده و آنان که نافرمانی کنند، از محرومیت و عقوبت ترساندند و آنان را آگاه کردند که لشگر از شام می‌رسد و کثیر بن شهاب در این‌باره بسیار سخن گفت تا آن‌گاه که می‌رفت خورشید پنهان شود، گفت: «ای گروه مردم! به سوی خانه و زندگی خود بروید و شتاب در شر و فساد نکنید و خود را در معرض کشتن درنیاورید؛ زیرا این لشگرهای یزید است که درمی‌رسد، و امیر (عبید اللّه بن زیاد) با خدا عهد کرده که اگر شما همچنان برای جنگ با او پابرجا بمانید و شبانه به خانه‌های خود نروید، بهره فرزندان شما را (از بیت المال) یکسره ببرد و جنگجویان شما را در کارهای جنگی شام پراکنده کند و بی‌گناهان شما را به جرم گنهکاران بگیرد و حاضران را به جای غائبان گرفتار کند تا بازمانده‌ای از مردم نافرمان به جای نماند، جز این‌که سزای کردار بدشان را به آنان بچشاند.»
سران دیگر نیز مانند این سخنان (تهدیدآمیز را) بر زبان راندند و مردم که این سخنان را از ایشان شنیدند، شروع کردند به پراکنده شدن. زن بود که می‌آمد و دست پسر و برادر خود را می‌گرفت و می‌گفت: «بیا برو! این مردم که هستند، مسلم را بس است.»
و مرد بود که می‌آمد پیش پسر و برادرش و می‌گفت: «فرداست که مردم شام می‌آیند. تو را با جنگ و آشوب چه کار! به دنبال کار خود برو!»
و او هم (با این سخن) می‌رفت. پس همچنان مردم پراکنده می‌شدند تا شب شد و مسلم نماز مغرب را که خواند، جز سی نفر در مسجد کسی با او نماند. چون دید که این گروه اندک با او بیش نمانده‌اند، از مسجد به سوی درهای قبیله کنده (برای بیرون رفتن) به راه افتاد. هنوز به درها نرسیده بود که ده تن شدند و چون از در مسجد بیرون آمد، یک نفر هم به جای نماند که او را راهنمایی کند. به این‌سو و آن‌سو نگاه کرد و دید یک تن هم نیست که راه را نشان او بدهد و او را به خانه‌اش راهبری نماید. یا اگر دشمنی به او روی آورد، از او دفاع کند.
بدان‌که خروج مسلم بن عقیل رحمة اللّه علیه در کوفه روز سه‌شنبه هشتم ذی‌حجه در سال شصت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 691
المفید، الإرشاد، 2/ 50- 53، 67- 68- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 348- 350، 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 197- 199؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 223، 229، 243؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 149- 150؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 52- 55، 68؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 20، 23- 24، 28
و فی الیوم الثّامن منه [شهر ذی الحجّة] و هو یوم التّرویة، ظهر فیه مسلم بن عقیل داعیا إلی سیّدنا أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام.
المفید، مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة)،/ 53
و بعث مسلم بن عقیل من یأتیه بالخبر. فأتوه بالخبر علی وجهه، و أمر أن ینادی بشعاره:
«یا منصور أمت».
و کان قد بایعه ثمانیة عشر ألف رجل. فاجتمعوا إلیه، فعقد لجماعة علی الأرباع، و قدّم أمامه صاحب ربع کندة، و أقبل نحو القصر، فتحرّز عبید اللّه، و غلّق الأبواب، و سار مسلم حتّی أحاط بالقصر، و تداعی النّاس، و اجتمعوا، حتّی امتلأ المسجد و السّوق، و ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء.
فضاق بعبید اللّه أمره، و کان أکبر همّه أن یتمسّک بباب القصر، و لیس معه فی القصر إلّا ثلاثون رجلا من الشّرطة و عشرون رجلا من أشراف النّاس و أهل بیته، و جعل من القصر یشرفون، فیشتمهم النّاس، و یفترون علی ابن زیاد و أبیه، و یتّقون أن یرموهم بالحجارة. ففتح عبید اللّه الباب الّذی یلی دار الرّومیّین لیدخل [83] إلیه من یأتیه، و دعا کثیر بن شهاب، فأمره أن یخرج فی من أطاعه من مذحج، فیخذّل النّاس عن مسلم بن عقیل، و یخوّفهم عقوبة السّلطان، و غائلة أمرهم، و أمر محمّد بن الأشعث بمثل ذلک فی من
__________________________________________________
- هجری بود.
و حرکت کردن حسین علیه السّلام از مکه به سوی عراق مصادف با همان روزی که مسلم در کوفه خروج کرد، روز ترویه (هشتم ذی‌حجة) بود و این پس از آنی بود که آن حضرت دنباله ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذیقعده و هشت روز از ذیحجه سال شصت هجری را در مکه ماند.
(1). [ظاهرا ترجمه طبری صحیح می‌باشد].
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 50- 53، 67- 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 692
أطاعه من کندة، أن یرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، و قال لمثل هؤلاء من أهل الشّرف مثل ذلک.
فخرجوا، و جاؤوا بعدّة، فحبسوا، و رجع إلیه الرّؤساء من ناحیة دار الرّومیّین، فدخلوا القصر، فقال لهم عبید اللّه:
«أشرفوا علی القصر، فمنّوا أهل الطّاعة، و خوّفوا أهل المعصیة».
فتکلّم القوم، و قالوا:
«أیّها النّاس! الحقوا بأهالیکم، و لا تعجّلوا الشّرّ، و لا تتعرّضوا للقتل، فإنّ أمیر المؤمنین، قد بعث جنوده من الشّام، و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا لئن تمّمتم علی حربکم، و لم تنصرفوا من عشیّتکم، أن یحرم ذرّیّتکم العطاء و یفرّق مقاتلتکم فی مغازی الشّام علی غیر طمع، و أن یأخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له فیکم بقیّة من أهل المعصیة، إلّا أذاقها و بال أمرها».
فأخذ النّاس- کلّما «1» [84] سمعوا هذا و أشباهه من رؤسائهم- یتفرّقون. فکانت المرأة تأتی إلی أبیها، و أخیها، فتقول:
«انصرف، فإنّ النّاس یکفونک».
و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه، و أخیه، فیقول:
«غدا یأتیک جنود الشّام، فما تصنع بالحرب؟»
فینصرف به.
فما زال النّاس یتفرّقون، حتّی أمسی مسلم بن عقیل، و ما معه إلّا ثلاثون رجلا حین صلّیت المغرب، فصلّی بهم مسلم. فلمّا رأی أنّه قد أمسی و لیس معه إلّا أولئک، خرج متوجّها نحو کندة، فما بلغ الأبواب و معه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان، و التفت فإذا هو لا یحسّ أحدا یدلّه علی الطّریق، و لا علی منزل، و لا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ.
ابو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 48- 49
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «کما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 693
و قد کان مسلم خرج قبل ذلک حتّی بایعه من بایعه من أهل الکوفة، فصار عامّة العرب علیه، و جاء القعقاع بن شور و شبث بن ربعیّ، فقاتلوا حتّی ثار اللّیل بینهم، و ذلک عند التّمّارین عند اختلاط الظّلام، فقال [عبید اللّه]: ویحکم قد خلّیتم بین النّاس أن ینهزموا، فاخرجوا. ففعلوا ذلک، و انهزم مسلم بن عقیل.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
و بلغ الخبر مسلم بن عقیل، فأمر أن ینادی فی النّاس، فملأ بهم الدّور، و قال لمنادیه:
ناد: یا منصور. فعقد مسلم لرؤوس الأرباع علی القبائل کندة و مذحج و أسد و تمیم و همدان، فتداعی النّاس، و اجتمعوا فامتلأ المسجد من النّاس و السّوق، و ما زالوا یتوثّبون حتّی المساء، و ضیق بعبید اللّه أمره و لیس فی القصر معه إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من أشراف النّاس و أهل بیته، و أقبل من نأی عنه من أشراف النّاس یأتونه من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، و جعل من فی القصر مع ابن زیاد یشرفون علیهم، فینظرون إلیهم، و هم یرمونه بالحجارة، و دعا ابن زیاد بکثیر بن شهاب، و محمّد بن الأشعث و شبث بن ربعیّ و جماعة من رؤساء القبائل و أمرهم أن یسیروا فی الکوفة، و یخذّلوا النّاس عن مسلم بن عقیل، و یعلموهم بوصول الجند من الشّام، و إنّ الأمیر قد أعطی اللّه عهدا لئن تمّمتم علی حربه و لم تنصرفوا من عشیّتکم هذه أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یأخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب. فلمّا سمع النّاس مقالتهم أخذوا یتفرّقون، و کانت المرأة تأتی ابنها و أخاها و زوجها و تقول: انصرف، النّاس یکفونک. و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه و أخیه، و یقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب و الشّرّ؟ فیذهب به، فینصرف، فما زالوا یتفرّقون حتّی أمسی ابن عقیل و صلّی المغرب و ما معه من أصحابه إلّا ثلاثون رجلا، فلمّا رأی ذلک خرج متوجّها نحو باب کندة، فلمّا بلغ الباب معه منهم عشرة، فخرج من الباب، فإذا لیس معه إنسان و لا یجد أحدا یدلّه علی الطّریق.
و کان خروج مسلم بالکوفة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة یوم التّرویة.
و قیل: یوم عرفة سنة ستّین.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 227، 229- 230
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 694
و أقبل مسلم بن عقیل فی وقته ذلک، و معه ثمانیة عشر ألفا أو یزیدون، و بین یدیه الأعلام و السّلاح الشّاک، و هم فی ذلک یشتمون ابن زیاد و یلعنون أباه، و کان شعارهم:
یا منصور أمت. و کان قد عقد مسلم بن عقیل لعبد اللّه الکندیّ علی کندة، و قدّمه أمام الخیل، و عقد لمسلم بن عوسجة علی مذحج و أسد، و عقد لأبی ثمامة بن عمر الصّائدیّ علی تمیم و همدان، و عقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی أهل المدینة، و أقبل مسلم یسیر حتّی خرج فی بنی الحارث بن کعب، ثمّ خرج علی مسجد الأنصار حتّی أحاط بالقصر، و لیس فی القصر إلّا نحو من ثلاثین رجلا من الشّرط، و مقدار عشرین من الأشراف و أهل بیته و موالیه، و رکب أصحاب ابن زیاد، و اختلط القوم، فاقتتلوا قتالا شدیدا، و ابن زیاد فی جماعة من الأشراف قد وقفوا علی جدار القصر ینظرون إلی محاربة النّاس.
قال: و جعل رجل من أصحاب ابن زیاد، یقال له کثیر بن شهاب، و محمّد بن الأشعث، و القعقاع بن شور، و شبث بن ربعیّ، ینادون فوق القصر بأعلی أصواتهم: ألا یا شیعة مسلم بن عقیل، ألا یا شیعة الحسین بن علیّ، اللّه اللّه فی أنفسکم و أهلیکم و أولادکم، فإنّ جنود أهل الشّام قد أقبلت، و إنّ الأمیر عبید اللّه قد عاهد اللّه لئن أنتم أقمتم علی حربکم و لم تنصرفوا من یومکم هذا، لیحرمنّکم العطاء، و لیفرّقنّ مقاتلتکم فی مغازی أهل الشّام؛ و لیأخذنّ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی منکم بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها وبال أمرها. فلمّا سمع ذلک النّاس جعلوا یتفرّقون، و یتخاذلون «1» عن مسلم بن عقیل، و یقول بعضهم لبعض: ما نصنع بتعجیل الفتنة، و غدا تأتینا جموع أهل الشّام، فینبغی أن نقعد فی منازلنا، و ندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللّه ذات بینهم.
قال: و کانت المرأة تأتی أخاها و أباها أو زوجها أو بنیها، فتشرّده، ثمّ جعل القوم یتسلّلون و النّهار یمضی، فما غابت الشّمس حتّی بقی مسلم بن عقیل فی عشرة من أصحابه، و اختلط الظّلام، فدخل مسلم المسجد الأعظم لیصلّی المغرب، فتفرّق عنه العشرة، فلمّا رأی ذلک استوی علی فرسه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 206- 207
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تتخاذلون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 695
و وصل الخبر إلی مسلم بن عقیل فی أربعة آلاف کانوا حوالیه، فاجتمع إلیه ثمانیة آلاف ممّن بایعوه، فتحرّز عبید اللّه و غلّق الأبواب، و سار مسلم حتّی أحاط بالقصر، فبعث عبید اللّه کثیر بن شهاب الحارثیّ و محمّد بن الأشعث الکندیّ من باب الرّومیّین برایة الأمان لمن جاءها من النّاس، فرجع الرّؤساء إلیها، فدخلوا القصر، فقال لهم عبید اللّه: أشرفوا علی النّاس، فمنّوا أهل الطّاعة و خوّفوا أهل المعصیة. فما زال النّاس یتفرّقون حتّی أمسی مسلم و ما معه إلّا ثلاثون نفسا، فلمّا صلّی المغرب، ما رأی أحدا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 92- 93
فنادی مسلم أصحابه، فاجتمع إلیه من أهل الکوفة أربعة آلاف، فمضی بهم إلی القصر، فأشرف أصحاب عبید اللّه علی أهالیهم یعدونهم و یقولون: غدا یأتیکم جنود الشّام. فتسلّلوا، فما اختلط الظّلام حتّی بقی مسلم وحده.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و أتی الخبر مسلم بن عقیل، فنادی فی أصحابه: یا منصور أمت. و کان شعارهم و کان قد بایعه ثمانیة عشر ألفا، و حوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه، ناس کثیر، «1» فعقد مسلم لعبد اللّه بن عزیر الکندیّ علی ربع کندة، و قال: سر أمامی و عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج و أسد، و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان و عقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، و أقبل نحو القصر، فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز فی القصر، و أغلق الباب، و أحاط مسلم بالقصر، و امتلأ المسجد و السّوق من النّاس، و ما زالوا یجتمعون حتّی المساء، و ضاق بعبید اللّه أمره و لیس معه فی القصر إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من الأشراف و أهل بیته و موالیه، و أقبل أشراف النّاس یأتون ابن زیاد من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، و النّاس یسبّون ابن زیاد و أباه. فدعا ابن زیاد کثیر بن شهاب الحارثیّ و أمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج، فیسیر و یخذّل النّاس عن ابن عقیل و یخوّفهم، و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس،
__________________________________________________
(1) (1*) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 696
و قال: مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، و شبث بن ربعیّ التّمیمیّ، و حجّار بن أبجر العجلیّ، و شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، و ترک وجوه النّاس عنده استئناسا بهم لقلّة من معه، و خرج اولئک النّفر یخذّلون النّاس. و أمر عبید اللّه من عنده من الأشراف أن یشرفوا علی النّاس من القصر فیمنّوا أهل الطّاعة، و یخوّفوا أهل المعصیة. ففعلوا. فلمّا سمع النّاس مقالة أشرافهم، أخذوا یتفرّقون، حتّی أنّ المرأة تأتی ابنها و أخاها، و تقول: انصرف، النّاس یکفونک. و یفعل الرّجل مثل ذلک. فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی ابن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلا، (1*) فلمّا رأی ذلک خرج متوجّها نحو أبواب کندة، فلمّا خرج الباب لم یبق معه أحد.
و قیل: و کان مخرج ابن عقیل بالکوفة لثمان لیال مضین من ذی الحجّة سنة ستّین، و قیل: لتسع مضین منه. «1»
__________________________________________________
(1)- چون خبر به مسلم بن عقیل رسید، برخاست و ندا داد: «ای منصور، بکش!» (این جمله هنگام قیام و شورش و جنگ با خصم گفته می‌شد که سالها بعد هم مانده بود). شعار آنها این کلمه بود. عده کسانی‌که با او بیعت کرده بودند، هیجده هزار تن بود. چهار هزار مرد هم در پیرامون او بودند. چون یاران آماده شدند، مسلم یک پرچم به عبد اللّه بن عزیز کندی داد و او را فرمانده کنده (قبیله) نمود. پرچم دیگری به مسلم بن عوسجه داد و او را فرمانده مذحج و اسد کرد. پرچم دیگری هم برای ابو ثمامه صائدی برافراشت و او را فرمانده تمیم و همدان نمود؛ همچنین عباس بن جعده جدلی که فرمانده اهل مدینه بود. آن‌گاه همه به قصر محل اقامت امیر (عبید اللّه) حمله نمودند.
چون خبر هجوم آنها به ابن زیاد رسید، در کاخ را بر خود بست و تحصن نمود (سنگر گرفت). مسجد و بازار هم پر از شورشیان گردید. همه تا شب در آن‌جا ماندند. کار بر عبید اللّه دشوار گردید و سخت به تنگ آمد. در قصر هم جز عده سی تن از شرطه (نگهبان و پلیس) و بیست مرد از اشراف و اعیان کس با او نمانده بود. غلامان و افراد خاندان او هم بودند.
در آن هنگام، اشراف و اعیان از هرطرف از در معروف به دار رومیان بر او داخل و جمع می‌شدند.
مردم هم ابن زیاد و پدر او را دشنام می‌دادند. ابن زیاد هم کثیر بن شهاب حارثی را نزد خود خواند و به او دستور داد که با عده مطیع و همراه خود که از قبیله مذحج باشند، بیرون رود و تا بتواند قبیله مذحج را (که با مسلم بن عقیل شوریده بودند) از شورش و انقلاب بازدارد و تهدید و تخویف کند. محمد بن اشعث را هم فرمان داد که او با اتباع خود از قبیله کنده برود و کندی‌ها را از مخالفت و شورش بازدارد و یک درفش برای امان برافرازد که مردم کنده و حضرموت زیر آن بروند و دست از مخالفت بردارند و آسوده و در امان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 697
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 271- 272- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 105- 106
و لمّا بلغ مسلم بن عقیل خبره، خرج بجماعة ممّن بایعه إلی حرب عبید اللّه بعد أن رأی أکثر من بایعه من الأشراف نقضوا البیعة و هم مع عبید اللّه، فتحصّن بدار الإمارة، و اقتتلوا قتالا شدیدا إلی أن جاء اللّیل، فتفرّقوا عنه و بقی معه أناس قلیل، فدخل المسجد یصلّی و طلع متوجّها نحو باب کندة فإذا هو وحده.
و کان خروج مسلم فی الکوفة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة یوم التّرویة، و هذا الیوم کان فیه خروج الحسین علیه السّلام من مکّة إلی العراق بعد مقامه بها بقیّة شعبان و شهر رمضان و شوّالا و ذا القعدة.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 16، 18- 19
و بلغ مسلم بن عقیل الخبر، فخرج من دار هانئ، و نادی بشعاره، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة فعبّأهم، و سار إلی القصر، و کان عند ابن زیاد وجوه أهل الکوفة، فقال لهم: قوموا، ففرّقوا عشایرکم عن مسلم، و إلّا ضربت أعناقکم. فصعدوا علی
__________________________________________________
- باشند. همچنین قعقاع بن شور ذهلی (غیر از دلیر شهیر عرب)، و شبث بن ربعی تمیمی، و حجار بن ابجر، و شمر بن ذی الجوشن ضبابی، (ابن ابجر یکی از هواخواهان حسین بود که نامه نوشته و او را دعوت کرده بود؛ همچنین شبث بن ربعی).
اعیان مردم را هم نزد خود نگهداشت که چون کسی با او نبود، برای رفع وحشت و بیم و ایجاد انس آنها را نزد خود باقی گذاشت. آنهایی را که دستور داده بود، بیرون می‌رفتند، مردم را از یاری مسلم منصرف می‌کردند و پند می‌دادند. و نیز عبید اللّه دستور داد که رؤسا و اعیان که نزد او بودند، از دیوار و یا روی قصر بر شورشیان مشرف شده، مردم مطیع را به ادامه طاعت تشویق و دعوت و شورشیان و متمردین را از عصیان منصرف و تهدید کنند. آنها هم، چنین کردند.
چون مردم نصیحت و دعوت امرا و رؤسای خود را شنیدند، شروع به انصراف کردند و متفرق شدند.
کار به جایی رسید که زن از میان شورشیان دست فرزند یا برادر خود را می‌گرفت و از میان شورشیان خارج می‌کرد. آنها همه در حال پراکندگی بودند تا آن‌که جز عده سی تن در مسجد با او (مسلم) نماند.
چون این وضع و حال را دید از مسجد و راه درکنده (محله کنده) خارج شد، در آن هنگام یک تن با او نمانده بود.
تاریخ قیام و خروج ابن عقیل در کوفه هم هشت روز از ماه ذی الحجه سنه شصت (هجری) بود. گفته شده، نه روز از ماه گذشته بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 125- 127، 134
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 698
القصر، و جعلوا یکلّمونهم، فتفرّق من کان مع مسلم، و تسلّلوا عنه، و دهمه اللّیل، و قد بقی وحده.
کان یوم التّرویة ... الیوم الّذی خرج فیه مسلم بن عقیل بالکوفة. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138، 140
قال: و بلغ الخبر إلی مسلم بن عقیل، فخرج بمن بایعه إلی حرب عبید اللّه بن زیاد، فتحصّن منه بقصر دار الإمارة، و اقتتل أصحابه و أصحاب مسلم «2»، و جعل أصحاب عبید اللّه الّذین معه فی القصر، یتشرّفون منه و یحذّرون أصحاب مسلم، و یتوعّدونهم بأجناد الشّام. فلم یزالوا کذلک حتّی جاء اللّیل، فجعل أصحاب مسلم، یتفرّقون عنه و یقول بعضهم لبعض: ما نصنع بتعجیل الفتنة، و ینبغی أن نقعد فی منازلنا، و ندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللّه ذات بینهم، فلم یبق معه سوی عشرة أنفس، فدخل مسلم «1» المسجد لیصلّی المغرب، فتفرّق العشرة عنه، فلمّا رأی ذلک خرج وحیدا فی دروب الکوفة. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 53- 54
__________________________________________________
(1)- مسلم از خانه بیرون آمد. چهار هزار مرد بر او جمع شدند و چون بر در مسجد جامع رسیدند، پانصد مرد با او بودند. باقی بگریختند مسلم با ایشان به در قصر الاماره رفت و در آن‌جا لشکر اندک بود، به حرب درپیوست، عبید اللّه ترسید. کوفیان از درب الرومی می‌آمدند و در کوشک می‌رفتند. دو لعین بر بام قصر رفتند و منادی کردند که: «ای خلق از یزید بترسید و لشکر شام!»
و ایشان را تهدید بسیار کردند و مردم می‌آمدند و خویشان و اقربای خود را دست می‌گرفتند، و به خانه می‌بردند.
مسلم از شجاعت، روی از حرب نگردانید تا آفتاب فروشد. سی تن با او بمانده بودند و نزدیک سی هزار کس از غوغای شهر بر او جمع شده بودند. چون مسلم به مسجد رفت و به نماز ایستاد، جمله بگریختند؛ الّا سه تن. چون به سجده شکر رفت، آن سه تن نیز بگریختند، مسلم فریدا وحیدا بماند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 274
(2)- [فی المطبوع: «المسلم»].
(3)- راوی گفت: خبر گرفتاری هانی به مسلم بن عقیل رسید. با افرادی که بیعتش نموده بودند، به جنگ عبید اللّه بیرون شد، عبید اللّه در کاخ فرمانداری پناه گرفت و سربازانش با سربازان مسلم به جنگ پرداختند. عبید اللّه با اطرافیانش که در میاخ کاخ بودند، سرها از کاخ بیرون نموده و یاران مسلم را از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 699
قال: و لمّا أتی الخبر مسلم بن عقیل، خرج من دار هانئ، و نادی فی أصحابه:
«یا منصور أمت» و کان قد بایعه ثمانیة عشر ألفا، و حوله فی الدّور أربعة آلاف، فاجتمع إلیه ناس کثیر، فعقد لعبد اللّه بن عزیر الکندیّ علی ربع کندة، و قال: سر أمامی. و عقد لمسلم بن عوسجة علی ربع مذحج و أسد، و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان، و عقد لعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة، و أقبل نحو القصر.
فلمّا بلغ ابن زیاد إقباله تحرّز بالقصر، و أغلق الباب، و أحاط مسلم بالقصر. و امتلأ المسجد و السّوق بالنّاس. و ما زالوا یجتمعون حتّی المساء، و ضاق بعبید اللّه «1» أمره، و لیس معه فی القصر إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط، و عشرون من الأشراف و أهل بیته و موالیه، و أقبل أشراف النّاس یأتون [ابن زیاد]، من قبل الباب الّذی یلی دار الرّومیّین، و النّاس یسبّون ابن زیاد و أباه.
فدعا ابن زیاد کثیر بن شهاب الحارثیّ، و أمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج فیخذّل الناس عن ابن عقیل و یخوّفهم، و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة الأمان لمن جاءه من النّاس؛ و قال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، و شبث بن ربعیّ التّمیمیّ، و حجّار بن أبجر العجلیّ، و شمر بن ذی جوشن الضّبابیّ و ترک وجوه النّاس عنده استئناسا بهم، [لقلّة من معه].
و خرج أولئک النّفر علی النّاس من القصر، فمنّوا أهل الطّاعة، و خوّفوا أهل المعصیة، فلمّا سمع النّاس مقالة أشرافهم تفرّقوا، حتّی إنّ المرأة لتأتی ابنها و أخاها، فتقول:
«انصرف، النّاس یکفونک»، و یفعل الرّجل مثل ذلک.
__________________________________________________
- جنگ می‌ترساندند و وعده‌ها می‌دادند که اینک لشکر شام از پشت سر به کمک ما خواهد رسید.
این تبلیغات سوء ادامه داشت تا آن‌که شب فرارسید. با آمدن شب، یاران مسلم از دور او پراکنده شدند و به یکدیگر می‌گفتند: «ما را چه کار به این آتش فتنه دامن بزنیم؟ چه بهتر که در خانه‌های خویش بنشینیم و اینان را رها کنیم تا خداوند صلح را در میانشان برقرار کند.»
در نتیجه این تبلیغات، به جز ده نفر همراه مسلم به مسجد داخل نشد و تا نماز مغرب بخواند، آن ده نفر نیز از گردش پراکنده شدند. چون چنین دید، تک و تنها از مسجد بیرون شد. فهری، ترجمه لهوف،/ 53- 54
(1)- [فی المطبوع: «بعبد اللّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 700
فما زالوا یتفرّقون حتّی بقی مسلم بن عقیل فی المسجد فی ثلاثین رجلا، فلمّا رأی ذلک خرج نحو أبواب کندة، فلمّا وصل إلی الباب لم یبق معه أحد.
قال: و کان مخرج [مسلم بن] عقیل بالکوفة لثمان لیال مضین من ذی الحجّة سنة ستّین. و قیل: لتسع مضین منه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 397- 398، 404
و بلغ الخبر [حبس هانئ] مسلم بن عقیل، فوثب بالکوفة و خرج بمن خفّ معه، فاقتتلوا، فقتل مسلم، و ذلک فی أواخر سنة ستّین. و روی الواقدیّ و المدائنیّ بإسنادهم أنّ مسلم بن عقیل بن أبی طالب، خرج فی أربعمائة، فاقتتلوا، فکثرهم أصحاب عبید اللّه و جاء اللّیل.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
و بلغ الخبر مسلما، فخرج فی نحو الأربعمائة، فما وصل إلی القصر إلّا فی نحو السّتّین، و غربت الشّمس، فاقتتلوا، و کثر علیهم أصحاب عبید اللّه، و جاء اللّیل. [عن ابن سعد]
و بلغ مسلما الخبر، فنادی بشعاره، فاجتمع إلیه أربعون ألفا فعبّأهم و قصد القصر، فبعث عبید اللّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده و أمرهم، فأشرفوا من القصر علی عشائرهم، فجعلوا یکلّمونهم، فجعلوا یتسلّلون حتّی بقی مسلم فی خمسمائة، و قد کان کتب إلی الحسین لیسرع، فلمّا دخل اللّیل ذهب أولئک حتّی بقی مسلم وحده. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، 207
و سمع مسلم بن عقیل الخبر، فرکب و نادی بشعاره: «یا منصور أمت»، فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، و کان معه المختار بن أبی عبید، و معه رایة خضراء، [و] عبد اللّه بن نوفل بن الحارث برایة حمراء، فرتّبهم میمنة و میسرة، و سار هو فی القلب إلی عبید اللّه.
فلمّا انتهی مسلم إلی باب القصر وقف [ابن زیاد] بجیشه هناک، فأشرف أمراء القبائل الّذین عند عبید اللّه فی القصر، فأشاروا إلی قومهم الّذین مع مسلم بالانصراف، و تهدّدوهم و توعّدوهم، و أخرج عبید اللّه بعض الأمراء و أمرهم أن یرکبوا فی الکوفة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 701
یخذّلون النّاس عن مسلم بن عقیل، ففعلوا ذلک، فجعلت المرأة تجی‌ء إلی ابنها و أخیها و تقول له: ارجع إلی البیت، النّاس یکفونک. و یقول الرّجل لابنه و أخیه: کأنّک غدا بجنود الشّام قد أقبلت، فماذا تصنع معهم؟ فتخاذل النّاس و قصّروا و تصرّموا و انصرفوا عن مسلم بن عقیل، حتّی لم یبق إلّا فی خمسمائة نفس، ثمّ تقالّوا، حتّی بقی فی ثلاثمائة، ثمّ تقالّوا، حتّی بقی معه ثلاثون رجلا، فصلّی بهم المغرب و قصد أبواب کندة، فخرج منها فی عشرة، ثمّ انصرفوا عنه، فبقی وحده لیس معه من یدلّه علی الطّریق، و لا من یؤانسه بنفسه، و لا من یأویه إلی منزله، فذهب علی وجهه و اختلط الظّلام و هو وحده.
قال أبو مخنف، عن الصّقعب بن زهیر، عن عون بن جحیفة، قال: کان مخرج مسلم ابن عقیل بالکوفة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 154- 155، 158
و نادی مسلم بن عقیل لمّا بلغه الخبر بشعاره، فاجتمع علیه أربعون ألفا من أهل الکوفة، فرکب، و بعث عبید اللّه إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده فی القصر، فأمر کل واحد منهم أن یشرف علی عشیرته، فیردّهم، فکلّموهم، فجعلوا یتسلّلون، فأمسی مسلم و لیس معه إلّا عدد قلیل منهم، فلمّا اختلط الظّلام ذهب أولئک أیضا. «1» [بسند تقدّم
__________________________________________________
(1)- و چون این خبر منکر [خبر شهادت هانی] به سمع مسلم رسید، عرق عصبیت او در حرکت آمد و فرمود تا در اسواق کوفه ندا کردند که اهل بیعت امام حسین رضی اللّه عنه مجتمع کردند و قریب بیست هزار کس جمع شده در رکاب مسلم بن عقیل روی به قصد امارت نهادند و عبید اللّه در آن کوشک متحصن گشته، بین الجانبین قتال و جدال به وقوع پیوست و نزدیک بدان رسید که متابعان مسلم بر آن قصر دست یابند.
لاجرم ابن زیاد متوهم شده، کثیر بن شهاب، محمّد بن اشعث، شبث بن ربعی، و بعضی دیگر از اشقیا را که با او بودند، گفت که بر بام قصر برآمده کوفیان را بترسانند و آن جماعت به موجب فرموده عمل نموده، گفتند:
«ای کوفیان! بر جان خود ببخشایید و خویشتن را در ورطه هلاک میندازید که اینک سپاه شام به مدد امیر عبید اللّه می‌رسد و او عهد کرده است که اگر ترک فضولی نکنید، چون بر شما قادر گردد، بی‌گناه را به جای مجرم و حاضر را عوض غایب عقوبت کند.»
و کوفیان از شنیدن امثال این کلمات خایف و اندیشناک شده، بنابر شیوه ناستوده خویش طریق بی‌وفایی مسلوک داشتند و فوج‌فوج آغاز فرار کرده دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهادند. چنانچه از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 702
عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336
فما مضی إلّا أیّام قلائل، حتّی دخل عبید اللّه بن زیاد الکوفة، و جلس علی سریر الإمارة، و أمر بإحضار أشراف أهل الکوفة، و حذّرهم من القتل و القتال و خوّفهم بجنود أهل الشّام، و قال: أیّها النّاس الحقوا بأهالیکم، و لا تعجّلوا الشّرّ، و لا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت، و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا لإن تمّمتم علی حربه، و لم تنصرفوا من عشیّتکم هذه أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یفرّق مقاتلیکم فی مغازی الشّام، و أن یأخذ البری‌ء منکم بالسّقیم، و الشّاهد منکم بالغائب، حتّی لا یبقی له بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها و بال ما جنت أیدیها. و تکلّم الأشراف بنحو من ذلک، فلمّا سمع النّاس مقالته، أخذوا لعنهم اللّه یتفرّقون، و کانت المرأة تأتی ابنها و أخاها، فتقول: انصرف، إنّ النّاس یکفونک. و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه أو أخیه و یقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب، انصرف. فیذهب به، فینصرف، فما زالوا یتفرّقون حتّی أمسی مسلم بن عقیل، و صلّی المغرب و ما معه إلّا ثلاثون نفسا فی المسجد، فلمّا رأی أنّه قد أمسی و لیس معه إلّا أولئک النّفر، خرج متوجّها إلی أبواب کندة فلم یبلغ الأبواب إلّا و معه عشرة، ثمّ خرج من الباب فإذا لیس معه إنسان، فالتفت فإذا هو غریب وحید و لیس معه من یدلّه علی الطّریق، و لا من یدلّه علی منزله، و لا أحد یواسیه بنفسه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 232- 233
و کان مسلم أرسل إلی القصر من یأتیه بخبر هانئ، فلمّا أخبر أنّه ضرب و حبس، قال لمنادیه: ناد: «یا منصور أمت». و کان ذلک شعارهم، فنادی، فاجتمع إلیه أربعة آلاف
__________________________________________________
- آن‌همه مردم در آخر روز زیاده از سی کس یا ده کس احدی در ملازمت مسلم رضی اللّه عنه نماند و مسلم جهت ادای صلوة عصر به مسجدی درآمده. چون بیرون آمده آن جماعت را نیز ندید و قولی آن‌که مسلم بعد از این قضیه پناه به محمد بن کثیر برده، محمد او را در خانه خود پنهان کرده، مانند هانی بن عروه به فرموده ابن زیاد کشته گشت و مسلم از آن‌جا بیرون آمده و نوبتی دیگر او را با سپاه ابن زیاد محاربات دست داده [است].
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 43- 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 703
کانوا فی الدّور حوله، و قال المسعودیّ: اجتمع إلیه فی وقت واحد ثمانیة عشر ألف رجل، فسار إلی ابن زیاد، فما نزل ابن زیاد حتّی دخلت النّظّارة المسجد یقولون: جاء ابن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر مسرعا و أغلق أبوابه. و قدّم مسلم مقدّمته و عبّأ أصحابه میمنة و میسرة، و وقف هو فی القلب و أقبل نحو القصر و تداعی النّاس و اجتمعوا حتّی امتلأ المسجد و السّوق، و ضاق بعبید اللّه أمره، و بعث إلی وجوه أهل الکوفة، فجمعهم عنده، و لیس معه إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من أشراف النّاس و خاصّته، و جعل من فی القصر مع ابن زیاد یشرفون علی أصحاب مسلم، و أصحاب مسلم یرمونهم بالحجارة و یشتمونهم و یفترون علی عبید اللّه و أمّه و أبیه. فدعا ابن زیاد کثیر بن شهاب، و أمره أن یخرج فیمن أطاعه من مذحج و یخذّل الناس عن ابن عقیل، و یخوّفهم. و أمر محمد بن الأشعث، أن یخرج فیمن أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة أمان و أمر جماعة من الأشراف بمثل ذلک، و حبس باقی وجوه النّاس عنده استیحاشا إلیهم لقلّة من معه، و أقام النّاس مع ابن عقیل یکثرون حتّی المساء، و أمرهم شدید، و أمر ابن زیاد من عنده من الأشراف أن یشرفوا علی النّاس، فیمنّوا أهل الطّاعة الزّیادة و الکرامة، و یخوّفوا أهل المعصیة الحرمان و العقوبة، و جعل کثیر یخذّل النّاس، و یخوّفهم بأجناد الشّام. فأخذوا یتفرّقون، و کانت المرأة تأتی ابنها و أخاها، فتقول:
انصرف، النّاس یکفونک. و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه و أخیه و یقول: غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب؟ حتّی أمسی ابن عقیل فی خمسمائة، فلمّا اختلط الظّلام جعلوا یتفرّقون، فصلّی المغرب و ما معه إلّا ثلاثون نفسا، فتوجّه نحو باب المسجد، فلم یبلغه إلّا و معه عشرة أنفس، فخرج من الباب، فإذا لیس معه أحد. و من هنا یعلم أنّ مسلما رضوان اللّه علیه لم یقصر فی حزم و لا تدبیر و أنّه أصیب من جهة خذلان أهل الکوفة.
و کان خروج مسلم فی الکوفة یوم الثّلاثاء لثمان مضین من ذی الحجّة یوم التّرویة. «1»
__________________________________________________
(1)- مسلم کسی را به سوی قصر حکومتی فرستاد تا از آنچه بر هانی گذشته، برای او خبر بیاورد و هنگامی که از زخمی شدن و محبوس شدن وی آگاهی یافت، به منادی دستور داد که فریاد زند: «یا منصور-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 704
__________________________________________________
- امت». زمان کوتاهی نگذشته بود که چهار هزار نفر در کنار خانه هانی گرد آمدند. مسعودی در مروج الذهب می‌نویسد: در آن واحد، هیجده هزار نفر او را دربر گرفتند. جناب مسلم با یاران خود به سوی مقرّ حکومت شتافت.
ابن زیاد تازه از مسجد بازگشته بود که دیدبانان خبر قیام مسلم را آوردند. ابن زیاد با شتاب به داخل قصر رفت، درها را بست و پناهگاهی برای خود اختیار نمود.
حضرت مسلم قبل از هر کار، افراد را به صورت لشکر منظمی دسته‌بندی کرد. میمنه و میسره را بیاراست و خود در قلب سپاه جای گرفت. او همچنان مردم را به یاری فرامی‌خواند تا آن‌که بازار و مسجد از جمعیت پر شد. کار بر عبید اللّه دشوار گردید. ناچار به سراغ افراد معروف کوفه فرستاد. مجموعه کسانی که با عبید اللّه در قصر بودند، پنجاه نفر شمارش شده‌اند که سی نفر از نگهبانان قصر و بیست نفرشان چهره‌های سرشناس و بزرگان کوفه بودند.
آنان همراه با ابن زیاد از بالای قصر به انبوه جمعیّت می‌نگریستند و ترسی عجیب در دلشان افتاده بود.
یاران مسلم پیش می‌آمدند و با سنگ بر دار الحکومة هجوم می‌بردند، ساکنین قصر را دشنام می‌دادند و بدنامی عبید اللّه و پدر و مادرش را به رخ او می‌کشیدند.
سرانجام عبید اللّه چاره‌جویی کرد. به کثیر بن شهاب دستور داد که تو به سراغ مردم برو و آن عدّه از افراد قبیله مذحج را که به فرمان تو هستند، از یاری مسلم بازدار و ایشان را از عاقبت دشمنی با یزید و جنگجویی بترسان. همچنین از محمّد بن اشعث خواست که افراد قبیله کنده و حضرموت را از گرد مسلم بپراکند و پرچم امان در دست گیرد و ندا کند: «هرکس به زیر این پرچم آید، جان و مال و آبرویش محفوظ خواهد بود».
به برخی دیگر از سران کوفه نیز در مورد قبایلشان چنین دستوری را صادر کرد و سایر اشراف را نزد خود نگهداشت؛ زیرا هیچ یاوری برای خود نمی‌یافت. (1)
مردم تا نزدیکیهای مغرب در کنار مسلم بودند و پیوسته بر تعدادشان افزوده می‌شد. ابن زیاد به اطرافیان خود گفت: «با مردم سخن بگویید و به آنها مژده دهید که حامیان حکومت از امتیازات ویژه‌ای برخوردار خواهند بود؛ ولی گناهکاران و نافرمانان سرانجامی دردناک خواهند داشت و به سزای اعمال خویش خواهند رسید». در این میان، عدّه‌ای از مردم نیز به فعالیّت افتادند و شورشیان را از خطر احتمالی هجوم سپاه شام ترساندند. گاهی زنی به سراغ برادر یا فرزند خود می‌آمد و از او می‌خواست که به خانه بازگردد؛ زیرا دیگر مردم برای به ثمر رسیدن قیام کفایت می‌کنند. مردم دیگری به سوی خویشان خود می‌آمد که اگر فردا سپاه شام به شما حمله کرد، چه خواهید کرد؟
بدین‌گونه در موقع مغرب از آن جمعیّت انبوه فقط پانصد نفر در کنار مسلم بن عقیل باقی ماندند و چون تاریکی شب فرارسید، عدّه دیگری نیز پراکنده شدند. حضرت مسلم به نماز مغرب ایستاد، درحالی‌که فقط سی نفر به وی اقتدا کردند. سپس به طرف در مسجد رفت و در این هنگام تنها ده نفر او را همراهی می‌کردند و بالاخره در لحظه خروج از مسجد، مسلم بود و دیگر هیچ. از این‌جا معلوم می‌شود که جناب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 705
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 591- 592، 593
و لمّا بلغ مسلم خبر هانئ خاف أن یؤخذ غیلة، فتعجّل الخروج قبل الأجل الّذی بینه و بین النّاس، و أمر عبد اللّه بن حازم أن ینادی فی أصحابه و قد ملأ بهم الدّور حوله، فاجتمع إلیه أربعة آلاف ینادون بشعار المسلمین یوم بدر: «یا منصور أمت».
ثمّ عقد لعبید اللّه بن عمرو بن عزیز الکندیّ علی ربع کندة و ربیعة، و قال: سر أمامی علی الخیل، و عقد لمسلم بن عوسجة الأسدیّ علی ربع مذحج و أسد و قال: «انزل فی الرّجال». و عقد لأبی ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان، و عقد للعبّاس بن جعدة الجدلیّ علی ربع المدینة.
و أقبلوا نحو القصر، فتحرّز ابن زیاد فیه و غلّق الأبواب، و لم یستطع المقاومة، لأنّه لم یکن معه إلّا ثلاثون رجلا من الشّرطه، و عشرون رجلا من الأشراف و موالیه، لکن نفاق الکوفة و ما جبلوا علیه من الغدر لم یدع لهم «علما» یخفق، فلم یبق من الأربعة آلاف إلّا ثلثمائة.
و قد وصّفهم الأحنف بن قیس بالمومسة ترید کلّ یوم بعلا.
و لمّا صاح من فی القصر: یا أهل الکوفة اتّقوا اللّه، و لا توردوا علی أنفسکم خیول الشّام، فقد ذقتموهم و جرّبتموهم. تفرّق هؤلاء الثّلثمائة حتّی أنّ الرّجل یأتی ابنه و أخاه و ابن عمّه، فیقول له: انصرف. و المرأة تأتی زوجها، فتتعلّق به حتّی یرجع.
فصلّی مسلم علیه السّلام العشاء بالمسجد و معه ثلاثون رجلا، ثمّ انصرف نحو کندة و معه
__________________________________________________
- مسلم رضوان اللّه علیه هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد؛ امّا شکست او به سبب بی‌وفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود.
تاریخ قیام حضرت مسلم را در کوفه روز سه‌شنبه هشتم ذیحجه ثبت کرده‌اند.
(1). این نکته بر ما پوشیده است که ابن زیاد چگونه با خارج قصر ارتباط داشت، درحالی‌که به دستور مسلم، قصر به محاصره نیروهای مردمی درآمده بود. گویا راهی مخفی یا متروک از قصر به بعضی مناطق مسکونی گشوده می‌شده است. (مترجم)
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشّیعة،/ 168- 169، 175
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 706
ثلاثة، و لم یمض إلّا قلیلا، و إذا لم یشاهد من یدلّه علی الطّریق.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 179- 181
قالوا: و جاء عبد اللّه بن حازم إلی مسلم بن عقیل، فأخبره بقصّة هانئ، و ما جری علیه من ابن زیاد. فأمر مسلم أن ینادی فی أصحابه- و قد ملأ بهم الدّور حوله، فکانوا أربعة آلاف رجل: «یا منصور أمت». فتنادی أهل الکوفة، و اجتمعوا علیه، و تداعی النّاس من عموم أطراف المدینة، حتّی امتلأ المسجد و السّوق بالنّاس.
فعند ذلک عقد مسلم لرؤوس الأرباع: کندة و مذحج و تمیم و أسد و مضر و همدان.
و ما زال النّاس یتواثبون حتّی المساء، و أقبلوا نحو القصر، فضاق بعبید اللّه بن زیاد أمره، و تحصّن فی القصر، و غلّق الأبواب، و اقتتل أصحابه و أصحاب مسلم ساعة. و کان أکثر عمل ابن زیاد أن یمسک باب القصر، و لیس معه إلّا ثلاثون رجلا من الشّرط و عشرون رجلا من أشراف النّاس و أهل بیته و خاصّته و موالیه.
و أخذ جیش مسلم علیه السّلام بالتّزاید، حتّی أحاطوا بالقصر، و ارتفعت أصواتهم بشتم ابن زیاد و قذفه بالحجارة، فجعل من فی القصر یشرفون علی حشود النّاس، فتهولهم کثرتهم، و ینظرون إلیهم- و هم یرمونهم بالحجارة و یلعنون آل زیاد و بنی أمیّة-.
فعند ذلک دعا ابن زیاد کثیر بن شهاب الحارثیّ و أمره أن یخرج فی من أطاعه من مذحج، فیسیر فی الکوفة، و یخذّل النّاس عن ابن عقیل، و یخوّفهم الحرب، و یحذّرهم‌عقوبة السّلطان. و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج فی من أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاءه من النّاس، و قال مثل ذلک للقعقاع بن شور الذّهلیّ، و شبث ابن ربعیّ التّمیمیّ، و حجّار بن أبجر العجلیّ، و شمر بن ذی الجوشن العامریّ، و حبس باقی النّاس عنده استئناسا إلیهم، لقلّة عدد من معه من النّاس.
فخرج کثیر بن شهاب یخذّل النّاس عن مسلم، و جعل محمّد بن الأشعث و شبث بن ربعیّ و القعقاع یردّون النّاس عن اللّحوق بمسلم و یخوّفونهم السّلطان، حتّی اجتمع إلیهم عدد کثیر من قومهم و غیرهم، فصاروا إلی ابن زیاد، و دخل القوم معهم. و أقام النّاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 707
مع ابن عقیل یکبّرون و یتوثّبون حتّی المساء و أمرهم شدید.
فبعث عبید اللّه إلی الأشراف، فجمعهم إلیه، ثمّ قال لهم: أشرفوا علی النّاس، فمنّوا أهل الطّاعة الزّیادة و الکرامة، و خوّفوا أهل المعصیة الحرمان و العقوبة، و أعلموهم فصول الجنود من الشّام إلیهم.
ففعل هؤلاء ما أمرهم ابن زیاد، فتکلّم کثیر بن شهاب أوّل النّهار حتّی کادت الشّمس أن تجب، فقال: «أیّها النّاس، الحقوا بأهالیکم، و لا تعجّلوا الشّرّ، و لا تعرّضوا أنفسکم للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت من الشّام، و قد أعطی اللّه الأمیر عهدا لئن أنتم أقمتم علی حربه و لم تنصرفوا من عشیّتکم أن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یفرّق مقاتلتکم فی مغازی أهل الشّام، و أن یأخذ البری‌ء منکم بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی له فیکم بقیّة من أهل المعصیة إلّا أذاقها وبال ما جرّت أیدیها».
و تکلّم الأشراف بنحو من هذا الکلام، فجعل النّاس یتفرّقون و یتخاذلون عن مسلم ابن عقیل، و یقول بعضهم لبعض: «ما نصنع بتعجیل الفتنة، و غدا تأتینا جموع أهل الشّام. فینبغی أن نقعد فی منازلنا، و ندع هؤلاء القوم حتّی یصلح اللّه ذات بینهم».
و کانت المرأة تأتی ابنها أو أخاها، فتقول له: «انصرف، النّاس یکفونک». و یجی‌ء الرّجل إلی ابنه أو أخیه، فیقول له: «غدا یأتیک أهل الشّام، فما تصنع بالحرب و الشّرّ؟
انصرف». فیذهب به إلی منزله.
فما زالوا یتفرّقون و یتصدّعون حتّی أمسی مسلم بن عقیل، و صلّی المغرب و ما معه إلّا ثلاثون نفسا فی المسجد، فلمّا رأی أنّه قد أمسی و لیس معه إلّا أولئک النّفر خرج متوجّها نحو أبواب کندة، فلمّا بلغ الأبواب لم یبق معه منهم إلّا عشرة، ثمّ خرج من الباب، و إذا لیس معه انسان یدلّه علی الطّریق و لا علی منزله و لا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 230- 233
و أراد مسلم أن یکشف خبر هانئ، فأرسل عبد اللّه بن حازم إلی القصر، لیأخذ الخبر، فعاد عبد اللّه بما یسیئ خبره، من سجن هانئ و ضربه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 708
و أقیمت النّیاحة فی بیت هانئ، و حضرت نساء من مراد و هنّ یندبن و یقلن:
وا ثکلاه، یا عزّتاه. و هنا رفع شعار الثّورة: «یا منصور أمت»، فتجمّعت الجموع و احتشدت الجیوش، و زحفوا نحو قصر الإمارة.
و کادت هذه الحملة أن تنجح، لکن الأقدار معاکسة، و کانت الحملة قویّة فی العدّة و العدد، فقد زحفت علی القصر أفواج العرب، و رؤساء القبائل، یحملون رایات الحرب، و یعلنون الثّورة الماحقة للعهد الأمویّ، و کانت القیادة بید مسلم، و قد عبّأ أصحابه حسب ما تقتضیه الخطط العسکریّة، و رکب مسلم بن عقیل و نادی بشعاره: «یا منصور أمت» فاجتمع إلیه أربعة آلاف من أهل الکوفة، و تقدّم المختار جیشه و معه رایة خضراء، و عبد اللّه بن نوفل بن الحارث برایة حمراء.
و سار مسلم وسط الجمع بعد أن أحکم تعبئته میمنة و میسرة، و کان ابن زیاد وسط جموع أصحابه، فانهزم مرعوبا إلی القصر، و أدخل معه خواصّه و حراسه، و أحاط مسلم بالقصر، و ضرب علیه الحصار بجیش کامل الاستعداد، و مقسم إلی کتائب، فکان عبد الرّحمان الکندیّ علی ربع کندة و ربیعة، و کان مسلم بن عوسجة علی ربع مذحج و أسد، و أبو ثمامة الصّائدیّ علی ربع تمیم و همدان، و علی قریش و الأنصار العبّاس بن جعدة بن هبیرة.
و تتعاقب الجیوش إلی المسجد، و ابن زیاد معتصم بقصره یدیر وجه الحیلة حتّی تتابعت أعوانه و جنوده، و لکن لا قابلیّة له علی المقابلة ما لم یستعمل خطّة التّخذیل و الإرهاب، فأرسل زعماء العشائر یبثّون فی النّاس روح الخوف و یحذّرونهم من وصول جیش الشّام، فهو علی الأبواب و أنبثّ الرّجال فی البلد یخذّلون النّاس، و ینشرون الرّعب، و جعلت المرأة تجی‌ء إلی ابنها و تقول له: ارجع إلی البیت، یکفونک. و یقول الرّجل لابنه و أخیه: کأنّک غدا بجنود الشّام، فماذا تصنع معهم؟ فتخاذلوا و قصروا.
و أقام ابن زیاد بإحکام الخطّة، فأمر عبد اللّه بن الحصین الحارثیّ أن یخرج بمن أطاعه من مذحج، فیسیر فی الکوفة و یخذّل النّاس، و یحذّرهم العقوبة، و أمر محمّد بن الأشعث أن یخرج بمن أطاعه من کندة و حضرموت، فیرفع رایة أمان لمن جاء من النّاس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 709
و تجمّعت فلول المعارضة، و سارع المخذلون بنشاط قویّ و ارتجّ البلد و کثر المرجفون فی المدینة، و علت الأصوات: جیش الشّام، جاء جیش الشّام. فهناک ظهر الضّعف فی جیش مسلم، و بانت علائم التّخاذل و لعبت المطامع دورها، هذا و قد انتشرت فی المدینة تلک الحملة من الدّعایات و ارتفعت ضجّة فی أرجائها تنذر النّاس من خطر مداهم، هو وصول جیش الشّام و تقدّم الأشراف و العرفاء بالإنذار.
و کلّ یقول: الحقوا بأهلکم و لا تتعرّضوا للقتل، فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین قد أقبلت، و قد أعطی الأمیر عهدا، إن أقمتم علی حربه و لم تنصرفوا من عشیّتکم بأن یحرم ذرّیّتکم العطاء، و یفرّق مقاتلتکم فی مغازی أهل الشّام علی غیر طمع، و أن یأخذ البری‌ء بالسّقیم، و الشّاهد بالغائب، حتّی لا یبقی لکم منه بقیّة من أهل المعصیة، إلّا أذاقها وبال ما جنت أیدیها.
و هذا الکلام یعتبر إنذارا خطیرا و تهدیدا و توعیدا، فانصرف من استولی علیه الرّعب، و فرّ بنفسه من خطر مقابلة جیش الشّام الفاتک، و بعضهم انصرف برجاء التّفاهم و الحلّ بدون إراقة الدّماء، و سرت التّصفیة فی جیش مسلم و لم یبق إلّا أهل الثّبات و عدّتهم 500 نفس.
ظهر التّصدّع فی صفوف جیش مسلم، و بان الانقسام بعد التّخاذل الّذی أحدثته الدّعایة و الحرب النّفسیة، و لم یبق معه إلّا خمسمائة رجل کما قدّمنا، و هنا تقع أسئلة و استفسار عن مجری الحوادث فی هذا المجال، من محاصرته للقصر إلی أن حوصر هو فی محلّة کندة، عندما وافاه جیش الکوفة بقیادة محمّد بن الأشعث، فهل یصحّ، أنّ مسلم عندما تفرّق أصحابه و أتباعه و بقی فی خمسمائة من أصحابه، صلّی المغرب و لیس معه إلّا ثلاثین. فلمّا خرج من المسجد لیس معه إلّا عشرة، فلمّا خرج من کندة و لیس معه رجل یدلّه علی الطّریق؟!
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 108- 111
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 710

مسلم علیه السّلام فی بیت طوعة

فهرب مسلم حتّی دخل علی امرأة من کندة یقال لها: طوعة، فاستجار بها.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66
حتّی بقی وحده یتلدّد فی أزقّة الکوفة، لیس معه أحد، و دفع إلی باب امرأة یقال لها طوعة، فاستسقی ماء، فسقته، ثمّ قال: یا أمة اللّه أنا مسلم بن عقیل بن أبی طالب، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی، فآوینی. فأدخلته منزلها و آوته. و جاء ابنها، فجعل ینکر کثرة دخولها إلی مسلم و خروجها من عنده، فسألها عن قصّتها، فأعلمته إجارتها مسلما.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 338، أنساب الأشراف، 2/ 81
و لجأ إلی دار من دور کندة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
فمضی هائما علی وجهه فی ظلمة اللّیل، حتّی دخل حیّ کندة، فإذا امرأة قائمة علی باب دارها تنتظر ابنها، و کانت ممّن خفّ مع مسلم، فآوته، و أدخلته بیتها. و جاء ابنها، فقال: من هذا فی الدّار؟ فأعلمته، و أمرته بالکتمان. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 240
فلمّا رأی مسلم أنّه قد بقی وحده یتردّد «2» فی الطّرق «3»، أتی «4» «5» بابا، فنزل علیه، «5»
__________________________________________________
(1)- مسلم سرگردان در تاریکی شب به راه خود ادامه داد و وارد محله قبیله کنده شد. در این هنگام، زنی که بر در سرای خود منتظر بازگشت پسرش بود و با مسلم همراهی کرده بود، او را در خانه خود پناه داد. و چون پسرش آمد، پرسید: «در خانه کیست؟»
مادر موضوع را به او گفت و دستور داد آن را پوشیده دارد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 287
(2)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «تردّد»].
(3)- [فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «الطّریق»].
(4)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فأتی»].
(5- 5) [فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «باب منزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 711
فخرجت إلیه امرأة، فقال لها: اسقینی «1». فسقته، ثمّ «2» دخلت فمکثت «2» ما شاء اللّه، ثمّ خرجت، فإذا هو علی الباب؛ قالت: یا عبد اللّه، إنّ مجلسک مجلس ریبة، فقم. «3» قال: إنّی أنا «3» مسلم بن عقیل، فهل عندک مأوی؟ قالت: نعم، ادخل «4». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
فمضی علی وجهه یتلدّد فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب! حتّی خرج إلی دور بنی جبلة من کندة، فمشی حتّی انتهی إلی باب امرأة یقال لها: طوعة- أمّ ولد، کانت للأشعث ابن قیس، فأعتقها، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، و کان بلال قد خرج مع النّاس «5» و أمّه قائمة تنتظره- «5» فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت علیه، فقال لها: یا أمة اللّه، اسقینی ماء. فدخلت فسقته، فجلس، و أدخلت الإناء، ثمّ خرجت، فقالت: یا عبد اللّه أ لم تشرب؟ قال: بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک. فسکت؛ ثمّ عادت فقالت مثل ذلک، فسکت؛ ثمّ قالت له: فیّ اللّه، سبحان اللّه یا عبد اللّه! فمرّ إلی أهلک، عافاک اللّه؛ فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی بابی، و لا أحلّه لک. فقام فقال: یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر منزل و لا عشیرة؛ فهل لک إلی أجر و معروف، و لعلّی مکافئک به بعد الیوم؟ فقالت: یا عبد اللّه، و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم و غرّونی. قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت: ادخل. فأدخلته بیتا فی دارها غیر البیت الّذی تکون فیه، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء فلم یتعشّ. و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی البیت و الخروج منه، فقال: و اللّه إنّه لیریبنی کثرة دخولک هذا البیت منذ اللّیلة، و خروجک منه! إنّ لک لشأنا؟ قالت: یا بنیّ، اله عن هذا. قال لها: و اللّه لتخبرنّی. قالت: أقبل علی شأنک و لا تسألنی عن شی‌ء، فألحّ علیها، فقالت: یا بنیّ،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تهذیب التّهذیب: «ماء»].
(2- 2) [الأمالی: «مکثت»].
(3- 3) [فی الأمالی: «فقال لها: أنا» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فقال لها: إنّی»].
(4)- [و زاد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فدخل»].
(5- 5) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 712
لا تحدّثنّ أحدا من النّاس بما أخبرک به؛ و أخذت علیه الأیمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع و سکت «1»- و زعموا أنّه قد کان شریدا من النّاس. و قال بعضهم: کان یشرب مع أصحاب له-.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 371- 372- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 326
فخرج مسلم، فدخل دارا من دور کندة. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- و چون مسلم خویشتن را تنها دید، در کوچه‌ها به راه افتاد تا به دری رسید، و آن‌جا توقف کرد.
زنی برون شد که بدو گفت: «آبم بده» و آن زن آبش داد. آن‌گاه به درون رفت و چندان‌که خدا خواست، بماند. سپس برون آمد و او را دید که بر در است. گفت: «ای بنده خدا! این‌جا نشستنت مایه بدگمانی است.
برخیز!»
گفت: «من مسلم بن عقیلم، آیا به نزد تو جای ماندن هست؟»
گفت: «آری به درون آی.»
پس همچنان در کوچه‌های کوفه سرگردان می‌رفت و نمی‌دانست کجا می‌رود تا به خانه‌های بنی جبله کنده رسید. پیش رفت تا به در زنی رسید طوعه نام که کنیز فرزنددار اشعث بن قیس بود که آزادش کرده بود، و اسید حضرمی او را به زنی گرفته بود، و بلال را برای وی آورده بود. بلال با کسان برون شده بود و مادرش به انتظار وی ایستاده بود.
گوید: ابن عقیل به آن زن سلام گفت که جواب او را بداد. آن‌گاه بدو گفت: «ای کنیز خدا آبی! به من ده!»
زن به درون رفت و او را سیراب کرد. پس ابن عقیل بنشست و زن ظرف را ببرد و بازآمد و گفت: «ای بنده خدا! مگر آب نخوردی؟»
گفت: «چرا.»
گفت: «پس سوی کسانت برو.»
اما ابن عقیل خاموش ماند.
باز آن زن سخن خویش را تکرار کرد؛ اما ابن عقیل خاموش ماند و باز گفت: «از خدا بترس! سبحان اللّه ای بنده خدا، سوی کسان خود برو که خدایت به سلامت دارد. بر در من نشستنت مناسب نیست و آن را به تو روا نمی‌دارم.»
پس ابن عقیل برخاست و گفت: «ای کنیز خدا! من در این شهر منزل و عشیره ندارم. می‌خواهی کار نیکی انجام دهی برای ثواب، شاید هم بعدها تو را پاداش دهم.»
گفت: «ای بنده خدا! چه کاری؟»
گفت: «من مسلم بن عقیلم، این قوم با من دروغ گفتند و فریبم دادند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 713
فلمّا رأی ذلک استوی علی فرسه، و مضی فی بعض أزقّة الکوفة، و قد أثخن بالجراحات حتّی صار إلی دار امرأة، یقال لها: طوعة، و قد کانت فیما مضی امرأة قیس الکندیّ، فتزوّجها رجل من حضرموت، یقال له: أسد بن البطین، فأولدها ولدا، یقال له: أسد. و کانت المرأة واقفة علی باب دارها، فسلّم علیها مسلم بن عقیل، فردّت علیه السّلام، ثمّ قالت: ما حاجتک؟ قال: اسقینی شربة من الماء، فقد بلغ «1» منّی العطش. قال:
فسقته حتّی روی، فجلس علی بابها، فقالت: یا «2» عبد اللّه! ما لک جالس، أما شربت؟
فقال: بلی و اللّه، و لکنّی ما لی بالکوفة «3» منزل، و إنّی غریب، قد خذلنی من کنت أثق به، فهل لک فی معروف تصطنعیه إلیّ، فإنّی رجل من أهل بیت شرف و کرم، و مثلی من یکافئ بالإحسان. فقالت: و کیف ذلک؟ و من أنت؟ فقال مسلم رحمه اللّه: خلی هذا الکلام و أدخلینی منزلک، عسی اللّه أن یکافئک غدا بالجنّة. فقالت: یا عبد اللّه! خبّرنی اسمک و لا تکتمنی شیئا من أمرک، فإنّی أکره أن یدخل منزلی من قبل معرفة خبرک، و هذه الفتنة
__________________________________________________
- گفت: «تو مسلمی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «درآی.»
گوید: «پس او را به خانه خویش به اتاقی برد. جز اتاقی که خودش در آن‌جا بود، و فرشی برای وی بگسترد و گفت شام بخورد که نخورد.»
گوید: خیلی زود پسر آن زن بیامد و دید که به آن اتاق رفت‌وآمد بسیار می‌کند، و گفت: «به خدا از این‌که امشب به این اتاق بسیار رفت‌وآمد می‌کنی به شک اندرم که خبری هست.»
گفت: «پسرکم از این درگذر.»
گفت: «به خدا باید با من بگویی.»
گفت: «پسرکم، آنچه را با تو می‌گویم با هیچ‌کس مگوی!»
گوید: «آن‌گاه وی را قسم داد. پسر قسم یاد کرد و قصه را با وی بگفت که بخفت و خاموش ماند.
گویند: وی از اوباش بود. بعضیها گفته‌اند با یاران خویش میخوارگی می‌کرد.
مسلم برفت و وارد یکی از خانه‌های قبیله کنده شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2920- 2921، 2948- 2949، 2977
(1)- فی النّسخ: «أبلغ».
(2)- فی النّسخ: «أبا».
(3)- فی د: فی الکوفة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 714
قائمة، و هذا عبید اللّه بن زیاد بالکوفة. فقال لها مسلم «1» بن عقیل «1»: إنّک لو «2» عرفتنی حقّ المعرفة لأدخلتنی «2» دارک «3»، أنا مسلم بن عقیل بن أبی طالب! فقالت المرأة: قم، فادخل رحمک اللّه! فأدخلته منزلها/ و جاءته بالمصباح و بالطّعام، فأبی أن یأکل.
فلم یکن بأسرع من «4» [أن- «5»] جاء ابنها «6»، «7» فلمّا أتی وجد «7» أمّه تکثر دخولها و خروجها إلی بیت هناک، و هی باکیة، فقال لها: یا أمّاه! إنّ أمرک یریبنی لدخولک هذا البیت و خروجک منه باکیة، ما قصّتک؟ فقالت: یا ولداه! إنّی مخبرتک بشی‌ء لا تفشه «8» لأحد. فقال لها: قولی ما أحببت. فقالت له: یا بنیّ! «9» إنّ مسلم بن عقیل فی ذلک البیت، و قد کان من قصّته کذا، و کذا. قال: فسکت الغلام و لم یقل شیئا، ثمّ أخذ مضجعه و نام.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 88- 89
فنزل عن فرسه و مشی متلدّدا فی أزقّة الکوفة «10» لا یدری أین یتوجّه، حتّی انتهی إلی باب مولاة للأشعث بن قیس، فاستسقاها ماء، فسقته، ثمّ سألته عن حاله، فأعلمها بقضیّته «11»، فرقّت له، و آوته. و جاء ابنها، فعلم بموضعه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 67- 68
فمضی مسلم بن عقیل علی وجهه و حدّه، فرأی امرأة علی باب دارها، فاستسقاها ماء، و سألها مبیتا، فأجابته إلی ما سأل و بات عندها.
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د.
(2- 2) فی النّسخ: «عرفتینی حقّ المعرفة لأدخلتینی».
(3)- من د و بر، و فی الأصل: «ذلک».
(4)- لیس فی د.
(5)- من د.
(6)- فی د: ولدها.
(7- 7) فی د: فوجد.
(8)- فی النّسخ: لا تفشیه.
(9)- زید فی د: إنّی مخبرتک بشی‌ء لا تفشه لأحد، فقالت.
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 107].
(11)- فی ا: «فأعلمها بقصّته».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 715
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
فمضی متلدّدا فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب؟ حتّی خرج إلی دور بنی بجیلة من کندة، فمضی حتّی أتی باب امرأة یقال لها طوعة، أمّ ولد کانت للأشعث و اعتقها، فتزوّج بها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، و کان بلال قد خرج مع النّاس و أمّه قائمة تنتظر، فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت السّلام، فقال لها: اسقینی ماء. فدخلت، فأخرجت إلیه، فشرب، ثمّ أدخلت الإناء و خرجت، و هو جالس فی مکانه، فقالت: ألم تشرب؟ قال:
بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک. فسکت، فأعادت علیه ثلاثا، ثمّ قالت: سبحان اللّه یا عبد اللّه! قم إلی أهلک- عافاک اللّه- فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی بابی، و لا أحلّه لک.
ثمّ قام، فقال: یا أمة اللّه، و اللّه ما لی فی هذا المصر من أهل، فهل لک فی معروف و أجر لعلّی أکافئک به بعد الیوم؟ قالت: یا عبد اللّه و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل؛ کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی و خذلونی. قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم، قالت: ادخل. فأدخلته بیتا فی دارها، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء. و جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی البیت، فسألها، فقالت: یا بنیّ اله عن هذا. قال: و اللّه لتخبرینی. و ألحّ علیها، فقالت: یا بنیّ لا تخبر به أحد من النّاس. و أخذت علیه الأیمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع و سکت. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 67- 68
__________________________________________________
(1)- ازاین‌رو در کوچه‌های کوفه سرگردان شده، نمی‌دانست به کجا می‌رود، تا گذارش به خانه‌های بنی بجیله که تیره‌ای از قبیله کنده بودند، افتاد و همچنان تا در خانه زنی به نام طوعه پیش رفت. طوعه (که قبلا کنیز اشعث بن قیس بود و اشعث او را آزاد ساخته و در آن هنگام مردی به نام اسید حضرمی او را به عقد ازدواج خویش درآورده بود و از اسید فرزندی به نام بلال داشت و وی با مردم بیرون رفته بود) بر در خانه چشم به راه آمدن فرزندش ایستاده بود. همین‌که مسلم چشمش بدان زن افتاد، بر او سلام کرد.
طوعه جواب سلام او را داد. مسلم از او مقداری آب طلبید. طوعه به درون خانه رفت و قدری آب آورد.
مسلم آب را آشامید و ظرف را به زن بازگردانید. زن ظرف را به درون خانه برد و چون بازگشت، دید آن مرد همان‌جا نشسته است. بدو گفت: «مگر آب نخوردی؟» مسلم گفت: «چرا.» طوعه گفت: «پس به نزدزن و بچّه‌ات برو.» مسلم ساکت شد. وی برای بار دوّم و سوّم این سخن را تکرار کرد. باز دید آن مرد از جای خود حرکت نمی‌کند. در مرتبه چهارم گفت: «سبحان اللّه ای بنده خدا برخیز و به نزد زن و بچّه‌ات-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 716
فمضی علی وجهه متلدّدا «1» فی أزقّة الکوفة «2» لا یدری أین یذهب، حتّی خرج إلی دور بنی جبلة من کندة، فمشی «3» حتّی انتهی «4» إلی باب امرأة یقال لها: طوعة أمّ ولد، کانت للأشعث بن قیس، فأعتقها، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، و کان بلال قد خرج «5» مع النّاس، و أمّه قائمة تنتظره، فسلّم علیها ابن عقیل فردّت علیه السّلام، «6» فقال لها: یا أمة اللّه اسقینی «6» ماء. فسقته و جلس، «7» و أدخلت الإناء، «7» ثمّ خرجت، فقالت: یا عبد اللّه ألم تشرب؟ قال: بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک. فسکت، ثمّ أعادت مثل ذلک، فسکت، ثمّ قالت له فی الثّالثة: سبحان اللّه! یا عبد اللّه قم، عافاک اللّه إلی أهلک، فإنّه
__________________________________________________
- برو! خدایت تندرستی دهد که نشستن تو در این‌جا شایسته نیست و من اجازه نمی‌دهم این‌جا بنشینی.»
مسلم برخاست و فرمود: «ای زن! من در این شهر خانواده‌ای ندارم. آیا می‌توانی یک احسانی به من بکنی و پاداشی بگیری. شاید من روزی پاداش تو را بدهم.»
طوعه گفت: «ای بنده خدا آن احسان چیست؟»
مسلم گفت: «من مسلم بن عقیل هستم که این مردم به من دروغ گفتند و گولم زدند و دست از یاریم کشیدند.»
طوعه (با تعجّب) پرسید: «تو مسلم هستی؟»
فرمود: «آری.» طوعه (که آن جناب را شناخت) گفت: «به خانه درآی». و آن جناب را به اتاقی برد و آن‌جا را برایش فرش کرد و شام برای آن جناب آورد.
در این هنگام بلال، پسرش رسید و متوجّه شد که مادرش بدان اتاق زیاد رفت‌وآمد می‌کند. سبب را پرسید. زن گفت: «پسر جان! از این سؤال بگذر؟» پسرک گفت: «به خدا سوگند باید جریان را برایم بگویی»- و به دنبال آن اصرار کرد-.
طوعه بدو گفت: «پسر جان! نباید به هیچ‌کس بگویی- و او را سوگندها داد که به کسی نگوید- و پسرک نیز سوگندها خورد تا بالاخره جریان را به پسر گفت: «آن پسر خوابید و دم فروبست.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 99- 101
(1)- [اللّواعج: «متحیّرا»].
(2) (2*) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «فمضی»].
(4)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «أتی»].
(5)- [و فی أعیان الشّیعة مکانه: «فمضی علی وجهه متلدّدا فی أزقّة الکوفة. حتّی باب امرأة اسمها: طوعة، و لها ولد اسمه بلال کان قد خرج ...»].
(6- 6) [اللّواعج: «و طلب منها»].
(7- 7) [اللّواعج: «دخلت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 717
لا یصلح لک الجلوس علی بابی، و لا أحلّه لک. فقام و قال: یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر منزل «1»، و لا عشیرة، فهل لک فی أجر و معروف و لعلّی مکافئک بعد «2» الیوم؟ قالت:
یا عبد اللّه، «3» و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، «4» کذبنی هؤلاء القوم و غرّونی و أخرجونی. «4» قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت: ادخل. فدخل بیتا «5» فی دارها غیر البیت الّذی تکون فیه، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. «6»
و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها (2*) فرآها تکثر الدّخول فی البیت و الخروج منه، فقال لها: و اللّه إنّه لیریبنی کثرة دخولک هذا البیت منذ اللّیلة و خروجک منه، إنّ لک لشأنا؟ قالت: یا بنیّ اله «7» عن هذا. قال: و اللّه لتخبرینی. قالت «8»: أقبل علی شأنک، و لا تسألنی عن شی‌ء. فألحّ علیها، فقالت: یا بنیّ لا تخبرنّ أحدا من النّاس بشی‌ء ممّا أخبرک به. قال: نعم. فأخذت علیه الأیمان، فحلف لها، فأخبرته، فاضطجع، و سکت. «9»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أهل»].
(2)- [أضاف فی اللّواعج: «هذا»].
(3)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4- 4) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(5)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «إلی بیت» و فی أعیان الشّیعة: «البیت»].
(6)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و أضاف: «و جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی البیت و الخروج منه، فاستراب بذلک، و لم یزل بها حتّی أخبرته»].
(7)- [الأسرار: «انته»].
(8)- [فی البحار و العوالم: «قالت له»].
(9)- حیران و سرگردان راه خود را پیش گرفت و در کوچه‌های کوفه گردش می‌کرد، و نمی‌دانست به کجا برود تا گذارش به خانه‌های بنی جبلة از قبیله کنده و به در خانه زنی به نام طوعه افتاد که آن زن از کنیزان اشعث بن قیس بود و از او دارای فرزند بود، و اشعث او را بدان واسطه آزاد کرده و اسید حضرمی او را به زنی گرفته بود. از او پسری به نام بلال پیدا کرد و بلال در میان مردم بیرون رفته بود و آن زن بر در خانه چشم به راه بلال ایستاده بود. پس مسلم بن عقیل به آن زن سلام کرد. زن جواب سلام او را داد، سپس گفت: «ای زن، شربتی آب به من بده.» طوعه آب آورد او را سیراب کرد. مسلم همان‌جا نشست.
زن رفت میان خانه و ظرف آب را گذارد و برگشت گفت: «ای بنده خدا! آیا آب نخوردی؟» فرمود:
«چرا.» گفت: «پس به نزد زن و بچه‌ات برو.» مسلم پاسخی نداد، دوباره گفت و مسلم (مانند بار نخست) پاسخی نداد. بار سوم آن زن گفت: «سبحان اللّه! ای بنده خدا برخیز! خدایت تندرستی دهد! به سوی زن و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 718
المفید، الإرشاد، 2/ 53- 55- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 350- 351؛ البحرانی، العوالم، 17/ 199- 200؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 223- 224؛ القمی، نفس المهموم،/ 106- 107؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 150؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592، لواعج الأشجان،/ 55- 56
فبقی متلدّدا فی أزقّة الکوفة، لا یدری أین یذهب، فمشی حتّی انتهی إلی باب امرأة [یقال لها: طوعة] «1» کانت أمّ ولد للأشعث، فزوّجها أسیدا الحضرمیّ، فولدت له بلالا.
و کان بلال خرج مع النّاس، و أمّه قائمة تنتظر، فسلّم مسلم علیها، فردّت علیه، فقال لها:
«یا أمة اللّه اسقینی ماءا».
فدخلت، فسقته، فجلس، فقالت:
«یا عبد اللّه، اذهب إلی أهلک».
فسکت، ثمّ عادت، فسکت، فقالت:
«سبحان [85] اللّه! قم إلی أهلک؛ فما یصلح الجلوس علی بابی، و لا أحلّه لک».
__________________________________________________
- بچه‌ات برو؛ زیرا نشستن تو در این‌جا شایسته نیست و من حلال نمی‌کنم که این‌جا بنشینی. مسلم برخاست و گفت: «ای زن من در این شهر خانه و فامیل ندارم. آیا ممکن است به من احسان کنی؟ شاید من روزی پاداش تو را بدهم.» گفت: «ای بنده خدا! آیا احسان چیست (که من به تو کنم)؟» گفت: «من مسلم بن عقیل هستم که این مردم مرا تکذیب کرده و فریبم دادند و از خانه خود آواره‌ام کردند!» گفت:
«تو مسلم بن عقیل هستی؟» فرمود: «آری!» گفت: «داخل شو!» پس به اتاقی از خانه او درآمد؛ غیر از آن اتاقی که خود آن زن در آن بود و آن‌جا را برای او فرش کرد. شام برای او آورد. ولی مسلم شام نخورد.
چیزی نگذشت که پسرش آمد و دید مادرش در آن اتاق زیاد رفت‌وآمد می‌کند. به او گفت: «به خدا زیاد رفت‌وآمد کردن تو امشب در این اتاق مرا به شک انداخته. همانا تو کار فوق‌العاده‌ای در این اتاق داری؟» گفت: «پسر جان! سر خود را به کار دیگری گرم کن (و از این پرسش صرف‌نظر کن).» گفت:
«به خدا باید به من خبر دهی!» گفت: «به دنبال کار خود برو و این پرسش را مکن!» پسر اصرار کرد.
زن گفت: «ای فرزند! مبادا آنچه به تو می‌گویم کسی را بدان آگاه کنی؟» گفت: «چنین کنم.» پس سوگندها به او داد و او هم برایش سوگند خورد. پس جریان را به او گفت. آن پسر خاموش شد و خوابید.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 53- 55
(1)- ما بین [] تکملة من الطّبری 7: 258.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 719
فقال:
«یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر منزل، و لا عشیرة، فهل لک فی أجر و معروف، و لعلّی أکافئک به بعد الیوم؟» قالت:
«و ما ذاک؟» قال:
«أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی». قالت:
«ادخل!»
و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فقالت:
«یا بنیّ، مکرمة وافتک».
و أخذت علیه الأیمان، أن لا یخبر أحدا، فحلف، فأخبرته الخبر، فاضطجع و سکت.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 49- 50
فآوی إلی امرأة، فآوته.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
فمضی علی وجهه متلدّدا فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، فمشی علی باب امرأة یقال لها: طوعة، و هی علی باب دارها تنتظر ولدها، فسلّم علیها، و قال: یا أمة اللّه اسقینی ماء. فسقته، و جلس، فقالت: یا عبد اللّه، فاذهب إلی أهلک. فقال: یا أمة اللّه ما لی فی هذا المصر منزل، هل لک فی أجر و معروف، و لعلّی أکافئک بعد الیوم؟ فقالت:
و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی و أخرجونی. قالت:
أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت: ادخل. فدخل دارا فی بیتها غیر الّذی تکون فیه، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. فجاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول إلی البیت و الخروج منه، فسألها عن ذلک، فقالت: یا بنیّ، اله عن هذا. قال: و اللّه لتخبرینی.
فأخذت علیه الأیمان أن لا یخبر أحدا، فحلف، فأخبرته و کانت هذه المرأة أمّ ولد للأشعث بن قیس، فاضطجع ابنها و سکت.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 227- 228
و مضی فی بعض أزقّة الکوفة، و قد أثخن بالجراحات لا یدری أین یذهب، حتّی صار إلی امرأة یقال لها: طوعة، و قد کانت قبل ذلک أمّ ولد للأشعث بن قیس، فتزوّجها رجل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 720
من حضرموت یقال له أسد الحضرمیّ، فولدت له بلال بن أسید، و کانت المرأة واقفة علی باب دارها تنتظر ابنها، فسلّم علیها مسلم، فردّت علیه السّلام، فقال: یا أمة اللّه اسقینی. فسقته، فجلس علی بابها، فقالت له: یا عبد اللّه؛ ما شأنک؟ أ لیس قد شربت؟
قال: بلی، و اللّه و لکن ما لی بالکوفة منزل، و إنّی لغریب، قد خذلنی من کنت أثق به، فهل لک فی معروف تصطنعینه إلیّ، فإنّی رجل من أهل بیت شرف و کرم، و مثلی من یکافئ بالإحسان. قالت: فکیف ذلک، و من أنت؟ فقال: یا هذه، ذری عنک التّفتیش فی هذا الوقت، و أدخلینی منزلک، فعسی اللّه أن یکافئک عنّا بالحسنة. فقالت: یا عبد اللّه، أخبرنی باسمک، و لا تکتمنی شیئا من أمرک؛ فإنّی أکره أن تدخل منزلی من قبل معرفة خبرک، و هذه فتنة قائمة، و هذا ابن زیاد بالکوفة، فأخبرنی من أنت؟ فقال: أنا مسلم بن عقیل. فقالت المرأة: قم، فادخل رحمک اللّه. فأدخلته منزلها، و جاءته بمصباح، ثمّ جاءته بطعام، فأبی أن یأکل. فلم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فلمّا دخل رأی من أمّه أمرا منکرا من دخولها ذلک البیت، و خروجها منه و هی باکیة، فقال لها: یا أمّاه ما قصّتک؟
فقالت له: یا بنیّ، أقبل علی شأنک. فألحّ علیها؛ فقالت: یا بنیّ إذا أخبرتک بشی‌ء، فلا تفشه لأحد. فقال لها: قولی ما أحببت. فقالت: مسلم بن عقیل فی ذلک البیت، و کان من قصّته کذا و کذا. فسکت الغلام و لم یقل شیئا، ثمّ أخذ مضجعه و نام.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 207- 208
فبقی فی أزقّة الکوفة «1» متحیّرا، فمشی حتّی أتی إلی باب امرأة یقال لها طوعة: کانت أمّ ولد محمّد بن الأشعث، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، و کان بلال خرج مع النّاس و أمّه قائمة تنتظره، فقال لها مسلم: یا أمة اللّه اسقینی. فسقته، و جلس، فقالت له:
یا عبد اللّه، اذهب إلی أهلک. فسکت، ثمّ عادت، فسکت، فقالت: سبحان اللّه! قم إلی أهلک. فقال: ما لی فی هذا المصر منزل و لا عشیرة. قالت: فلعلّک مسلم بن عقیل؟
فآوته. فلمّا دخل بلال علی أمّه، وقف علی الحال و نام.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 93
__________________________________________________
(1)- الأزقّة جمع الزّقاق بالضّمّ: السّکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 721
فأوی إلی إمرأة، فعلم به ابنها.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
فمضی فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، فانتهی إلی باب امرأة من کندة یقال لها:
طوعة، أمّ ولد کانت للأشعث، و أعتقها، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلال، و کان بلال قد خرج مع النّاس، و هی تنتظره، فسلّم علیها ابن عقیل، و طلب الماء، فسقته، فجلس، فقالت له: یا عبد اللّه، ألم تشرب؟ قال: بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک.
فسکت، فقالت له ثلاثا، فلم یبرح، فقالت: سبحان اللّه! إنّی لا أحلّ لک الجلوس علی بابی. فقال لها: لیس لی فی هذا المصر منزل و لا عشیرة، فهل لک إلی أجر و معروف و لعلّی أکافئک به بعد الیوم؟ قالت: و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی. قالت: ادخل. فأدخلته بیتا فی دارها، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. و جاء ابنها، «1» فرآها تکثر الدّخول فی ذلک البیت، فقال لها: إنّ لک لشأنا فی ذلک البیت. و سألها، فلم تخبره، فألحّ علیها، فأخبرته و استکتمته، و أخذت علیه الأیمان بذلک، فسکت. «2» ابن الأثیر، الکامل، 3/ 272
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 107].
(2)- او سرگردان در کوچه‌های کوفه می‌گشت و نمی‌دانست کجا باید رفت، تا آن‌که به در خانه زنی به نام «طوعه» رسید. آن زن کنیز اشعث بود که او را آزاد کرد و اسید حضرمی او را به زنی گرفت که فرزندی به نام بلال برای او زائید. بلال هم با شورشیان (همراه مسلم) قیام کرده بود و مادرش به انتظار مراجعت او نشسته بود. ابن عقیل بر آن زن سلام کرد و آب خواست. او هم جواب داد، بعد از آن، همان‌جا نشست (دم در). آن زن به او گفت: «ای بنده خدا مگر آب ننوشیدی؟» گفت: «آری نوشیدم.» گفت: «پس برخیز و نزد خانواده خود برو.»
او ساکت شد و آن زن سه بار آن پرسش را تکرار کرد. او هم نرفت. آن زن گفت: «سبحان اللّه! من به تو اجازه نمی‌دهم و روا نباشد که دم در خانه من بنشینی.» گفت: «من در این شهر خانواده ندارم. آیا میل داری که در حق من نیکی کنی و شاید من بعد از این بتوانم احسان تو را به پا دارم و پاداش بدهم.»
گفت: «چنین روزی خواهد بود؟» گفت: «من مسلم بن عقیل هستم. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند.» گفت: «بیا و اندر شو.» او را در یک خانه (مقصود غرفه- اتاق) مخفی کرد. به او پیشنهاد شام داد و او نپذیرفت و نخورد. فرزندش وارد شد. دید که مادرش در آن غرفه رفت‌وآمد می‌کرد و مراوده را بسیار تکرار می‌نمود. از او پرسید و گفت باید در آن حال یک وضع خاص باشد. او خودداری کرد و چیزی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 722
فإذا هو وحده لا یدری أین یذهب، حتّی وصل إلی دور بنی جبلة، فتوقّف علی باب امرأة اسمها: طوعة، و هی تنتظر ابنها، و اسمه بلال، فاستقاها، فسقیته، و أشعرها بأمره، فأدخلته. و کان بلال مولی لأشعث بن قیس، فلمّا حضر فی اللّیل ارتاب إلی کثرة اختلافها إلی البیت الّذی فیه مسلم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 16- 17
فجاء إلی باب، فجلس علیه، فجاءته امرأة، أو خرجت إلیه، فقال لها: یا أمة اللّه اسقینی ماء. فسقته، و قالت: من أنت؟ فقال: مسلم بن عقیل. فقالت: ادخل. فدخل، و کانت المرأة أمّ مولی «1» لمحمّد بن الأشعث. فعرفه ابنها. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 138- 139
__________________________________________________
- نگفت. فرزندش بسیار اصرار کرد. او هم خبر داد و به او سوگند داد که مکتوم بدارد. او هم خاموش شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 127
(1)- [و الصّحیح: «ولد»].
(2)- و از مسجد بیرون آمد و کوچه‌به‌کوچه می‌گردید تا به در خانه زنی رسید، مؤمنه از شیعه خاندان، طوعه نام.
مسلم از او آب خواست. بداد و به خانه رفت. چون ساعتی بگذشت، از خانه بیرون آمد. مسلم را بر در خانه دید، گفت: «ای مرد! آب خواستی دادم. از این‌جا برو که این‌جا ایستادن در شب رخصت نیست.» سه نوبت طوعه از خانه بیرون آمد و نصیحت او کرد. مسلم خاموش می‌بود، به آخر گفت: «من در این شهر غریبم. هیچ شاید که مرا در خانه جای دهی؟» طوعه گفت: «تو چه کسی؟» مسلم حال خود بگفت.
طوعه او را به خانه برد و فرشی بازگسترد و طعامی حاضر کرد. مسلم گفت: «طعام نتوانم خوردن.
آب بده تا وضو سازم که امشب آخر عمر من است.» و در آن شب، همه شب بیدار بود و عبادت می‌کرد.
طوعه را پسری بود بلال نام از لشگر عبید اللّه زیاد. بسیاری از شب گذشته به خانه آمد. طوعه گفت: «ای فرزند: چرا دیر آمدی؟» گفت: امیر وعده‌های بسیار قبول کرد به طلب مسلم، او را طلب می‌کردم.»
طوعه در آن شب در خدمت مسلم بسیار تردد می‌کرد. بلال لعین متهم شد در کار مادر بر وی الحاح کرد. مادر او را سوگندهای مغلظ داد که سر ما ظاهر نکند. طوعه گفت: «ای فرزند! بشارت باد تو را که شرف دنیا و آخرت آمد. مسلم در خانه ماست. ما او را پنهان کنیم، فردای قیامت به شفاعت مصطفی و مرتضی و فاطمه زهرا محفوظ گردیم، و از دوزخ ما را خلاصی دهند.»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 274- 275
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 723
حتّی وقف علی باب امرأة یقال لها: طوعة، فطلب منها ماء، فسقته، ثمّ استجارها، فأجارته، فعلم به ولدها. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 54
فمضی فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، فانتهی إلی باب امرأة من کندة یقال لها:
طوعة، (أمّ ولد کانت للأشعث؛ فأعتقها، فتزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا و کان بلال قد خرج مع النّاس، و هی تنتظره) فسلّم علیها، و طلب منها ماء، فسقته، فجلس، فقالت: یا عبد اللّه ألم تشرب؟! قال: بلی. فقالت: فاذهب إلی أهلک. فسکت، فکرّرت ذلک علیه ثلاثا، فلم یبرح؛ فقالت: سبحان اللّه! إنّی لا أحلّ لک الجلوس علی بابی. فقال: لیس لی فی هذا المصر منزل و لا عشیرة، فهل لک فی أجر [و] معروف، و لعلّی أکافئک به بعد الیوم؟ قالت: و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم و غرّونی. قالت: ادخل. فأدخلته بیتا فی دارها [غیر البیت الّذی تکون فیه] «2» و عرضت علیه العشاء فلم یتعشّ. و جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی ذلک البیت، فسألها، فلم تخبره، فألحّ علیها، فأخبرته، و استکتمته، و أخذت علیه الأیمان بذلک.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 398- 399
فهرب مسلم حتّی دخل علی امرأة من کندة، فاستجار بها. [عن ابن سعد]
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
فهرب مسلم، فاستجار بامرأة من کندة. [عن ابن سعد].
یتردّد فی الطّرق، فأتی بیتا! فخرجت إلیه امرأة، فقال: اسقینی «3». فسقته، ثمّ دخلت و مکثت ما شاء اللّه، ثمّ خرجت، فإذا به علی الباب، فقالت: یا هذا إنّ مجلسک مجلس
__________________________________________________
(1)- و در کوچه‌های کوفه می‌گشت تا آن‌که بر در خانه زنی به نام طوعة ایستاد و آب از او خواست.
زن سیرابش نمود. سپس درخواست کرد که او را در خانه خود پناه دهد. زن نیز پذیرفت و پناهش داد.
فرزندش دانست که مسلم در خانه او است.
فهری، ترجمه لهوف،/ 54
(2)- الزّیادة من تاریخ الطّبری.
(3)- [فی المطبوع: «اسقنی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 724
ریبة، فقم. فقال: أنا مسلم بن عقیل، فهل عندک مأوی؟ قالت: نعم. فأدخلته. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201، 207
یتردّد فی الطّریق لا یدری أین یذهب، فأتی بابا، فنزل عنده و طرقه، فخرجت منه امرأة یقال لها: طوعة، کانت أمّ ولد للأشعث بن قیس، و قد کان لها ابن من غیره، یقال له: بلال بن أسید، خرج مع النّاس و أمّه قائمة بالباب تنتظره، فقال لها مسلم بن عقیل:
اسقینی «1» ماء. فسقته، ثمّ دخلت و خرجت، فوجدته، فقالت: ألم تشرب؟ قال: بلی! قالت: فاذهب إلی أهلک، عافاک اللّه، فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی بابی و لا أجمله لک.
فقام، فقال: یا أمة اللّه لیس لی فی هذا البلد منزل و لا عشیرة، فهل [لک] إلی أجر و معروف، و فعل، نکافئک به بعد الیوم؟ فقالت: یا عبد اللّه و ما هو؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی. فقالت: أنت مسلم؟ قال: نعم! قالت: ادخل.
فأدخلته بیتا من دارها غیر البیت الّذی یکون فیه، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. فلم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول و الخروج، فسألها عن شأنها، فقالت: یا بنیّ اله عن هذا. فألحّ علیها، فأخذت علیه أن لا یحدّث أحدا، فأخبرته خبر مسلم، فاضطجع إلی الصّباح ساکتا، لا یتکلّم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 155
فلمّا بقی وحده تردّد فی الطّرق باللّیل، فأتی باب امرأة، فقال: اسقینی ماء. فسقته، فاستمرّ قائما، قالت: یا عبد اللّه إنّک مرتاب، فما شأنک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، فهل عندک مأوی؟ قالت: نعم، ادخل. فدخل. «2» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «اسقنی»].
(2)- بالاخره نماز شامی در محله کنده به در سرایی رسید که عورتی آن‌جا ایستاده بود و از آن عورت، آب طلبیده، ضعیفه او را آب داد. مسلم بعد از آشامیدن آب بر در آن سرا بنشست. عورت گفت: «شهری است پرآشوب و شب بیگاه است. چرا به خانه خود نمی‌روی؟» مسلم جواب داد که: «مردی غریبم از خاندان عز و شرف و منزلی ندارم. اگر در خانه خویش مرا جای دهی، امید است که جزای آن در دنیا و عقبی به تو رسد.» و آن ضعیفه از نام و نسب مسلم پرسیده چون حقیقت حال بر وی ظاهر گشت، گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 725
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 336- 337
قال النّاقلون: لمّا وصل خبر هانئ إلی مسلم، خرج من الدّار [دار هانئ] هاربا حتّی انتهی إلی الحیرة، فأضافته امرأة هناک بعد ما سألته عن حاله و قصّته، فلمّا أدخلته الدّار أکرمته و قدّمت إلیه المأکول، فأبی عن ذلک، لما به من الوجل و الألم، فلمّا أمسی المساء، أقبل ولد المرأة إلی الدّار و کان من أتباع ابن زیاد، فنظر إلی أمّه و رآها تکثر الدّخول و الخروج إلی ذلک المکان، فأنکر شأنها، و سألها عن ذلک، فنهرته، فألحّ علیها فی المسألة، فأخذت علیه العهد، فأخبرته، فأمسک عنها و أسرّ ذلک فی نفسه، «1» إلی أن «2» طلع الفجر، و إذا بالمرأة قد جاءت إلی مسلم بماء لیتوضّأ، و قالت له: یا مولای، ما رأیتک رقدت فی هذه اللّیلة؟ فقال لها: اعلمی، إنّی رقدت رقدة، فرأیت فی منامی عمّی أمیر المؤمنین، و هو یقول: الوحاء الوحاء، العجل العجل، و ما أظنّ إلّا أنّه آخر أیّامی من الدّنیا.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 425- 426
قال أبو مخنف: فلمّا سمع مسلم بن عقیل علیه السّلام قتل هانئ رحمه اللّه، خرج من داره الّتی کان فیها یخترق الشّوارع حتّی خرج من الکوفة، و أتی الحیرة و جعل یدور فیها، حتّی بلغ إلی دار عالیة البنیان، و فیها دهلیز کبیر، و امرأة جالسة علی باب الدّهلیز، فوقف مسلم ینظر إلیها، فقالت له: ما وقوفک یا هذا فی دار فیها حرم غیرک؟ فقال: و اللّه ما وقع فی قلبی شی‌ء ممّا تقولین، و لکن أنا رجل مظلوم و أرید من یخبینی بقیّة یومی هذا، فإذا جنّ اللّیل خرجت فی ظلمته. قالت له المرأة: من أنت؟ قال لها: أنا مسلم بن عقیل المغرور
__________________________________________________
- « (اهلا و مرحبا) برخیز و قدم‌رنجه فرمای! و روایتی آن‌که مسلم در آخر همان روز که قصر ابن زیاد را احاطه کرده بود. به خانه آن عورت که طوعه نام داشت رسید و طوعه به طوع و رقبت او را به خانه درآورده و موضع مناسب بنشاند و همان لحظه پسر آن ضعیفه به سر وقتش رسیده بر کیفیت واقعه مطلع گردید.
خواند امیر، حبیب السیر، 2/ 44
(1)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار،/ 224].
(2)- [الأسرار: «فلمّا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 726
المخذول، فعرفته، فقالت له: حبّا و کرامة، و اللّه أنا ممّن ینجیک. ثمّ إنّها أدخلته فی مخدع کان فی دارها، و عرضت علیه الطّعام، فأباه إلّا الماء.
فلمّا جنّ علیه اللّیل همّ بالخروج و إذا بولدها قد أقبل، و کان من قواد ابن زیاد (لعنه اللّه)، فنظر إلی أمّه فرآها تکثر الدّخول و الخروج علی ذلک المخدع، فأنکر حالها، فقال لها: یا أمّاه! ما أکثر دخولک و خروجک إلی هذا المخدع؟ فقالت له: أعرض عن هذا.
فقال لها: أخبرینی عن ذلک. و ألحّ علیها فقالت له: یا ولدی! آخذ علیک عهد اللّه، أنّک لا تفشی هذا الأمر. فقال: نعم. فعاهد اللّه أنّه لا یبیح السّرّ، فقالت له: یا ولدی! هذا مسلم بن عقیل علیهما السّلام المغرور المخذول، قد أخبیته إلی أن یسکن عنه الطّلب، و إیّاک یا ولدی أن تخون الأمانة. فسکت الملعون و بات تلک اللّیلة، فلمّا طلع الفجر، رفع مسلم رأسه، فإذا هو بالمرأة واقفة و فی یدها أناء فیه ماء، فناولته الأناء، فأخذه، فقالت له:
یا سیّدی ما رأیتک رقدت هذه اللّیلة. فقال: إنّی رقدت، و رأیت عمّی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو یقول: الوحا الوحا، العجل، العجل. و ما أظنّ إلّا إنّها آخر حیاتی من الدّنیا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 31- 33
فمضی فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، حتّی أتی إلی باب دار امرأة یقال لها:
طوعة أمّ ولد کانت للأشعث بن قیس، فأعتقها و تزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، و کان بلال قد خرج مع النّاس و أمّه قائمة تنتظره، فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت علیه السّلام، فقال لها: یا أمة اللّه اسقینی ماء. فسقته، و جلس، و دخلت طوعة، ثمّ خرجت، فرأته جالسا علی الباب، قالت: یا عبد اللّه ألم تشرب الماء؟ قال: بلی. قالت:
فاذهب إلی أهلک. فسکت. ثمّ أعادت مثل ذلک. فسکت. ثمّ قالت فی الثّالثة: سبحان اللّه یا عبد اللّه، قم، عافاک اللّه، و اذهب إلی أهلک، فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی باب داری، و لا أحلّه لک. فقام مسلم، و قال: یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر أهل و لا دار، و لا عشیرة، فهل لک فی أجر و معروف، لعلّی مکافئک بعد هذا الیوم؟ قالت: یا عبد اللّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 727
من أنت و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم و غرّونی و أخرجونی.
قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت: ادخل، فدخل إلی بیت فی دارها، و فرشت له، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول و الخروج فی ذلک البیت، فسألها عن السّبب، فأبت أن تخبره، فلمّا أصرّ علیها أخذت علیه الأیمان المغلّظة، فحلف لها، فأخبرته الخبر، فسکت اللّعین.
بات مسلم بن عقیل لیلته فی دار تلک العجوز ما بین قائم و قاعد و راکع و ساجد و تارة یناجی ربّه، و أخری یتضرّع، و تارة یتلو القرآن هذا من شأن الزّمان، بات لیلة، و هو فی غایة الرّفعة و الشّوکة و الاقتدار، و بین یدیه ثمانون ألفا ما بین خیل و رکاب و هم کالعبید بین یدی المولی الجلیل، و هو سیّدهم و أمیرهم، و بات لیلة أخری و قد استجار بامرأة عجوزة و بات عندها حزینا کئیبا، و بات لیلة أخری، و هو جثّة بلا رأس، و الحبل فی رجلیه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 233- 234
فمضی علی وجهه متلدّدا فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، حتّی وقف علی باب امرأة یقال لها: طوعة، أمّ ولد کانت للأشعث بن قیس، فأعتقها، فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت علیه السّلام، فقال لها: یا أمة اللّه، اسقینی ماء. فسقته، و جلس مسلم، و دخلت، ثمّ خرجت، فقالت: یا عبد اللّه، ألم تشرب؟ قال: بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک.
فسکت، ثمّ أعادت مثل ذلک، فسکت، ثمّ قالت فی الثّالثة: یا سبحان اللّه، یا عبد اللّه قم إلی أهلک، عافاک اللّه، فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی باب داری، و لا أحلّه لک. فقام مسلم، و قال: یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر أهل و لا عشیرة، فهل لک فی أجر و معروف، و لعلّی مکافئک بعد الیوم؟ قالت: یا عبد اللّه و ما ذاک؟ قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی، و أخرجونی. قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت:
ادخل. فدخل إلی بیت فی دارها غیر البیت الّذی تکون فیه و فرشت له و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ. و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول و الخروج إلی ذلک البیت، فألحّ علیها فأعلمته بعد أن أخذت علیه العهود بالکتمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 728
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 24
فنزل عن فرسه و مشی متلدّدا فی أزقّة الکوفة لا یدری إلی أین یتوجّه.
و انتهی بابن عقیل السّیر إلی دور بنی جبلة من کندة، و وقف علی باب امرأة یقال لها:
طوعة، أمّ ولد کانت لأشعث بن قیس، أعتقها، و تزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، کان مع النّاس، و أمّه واقفة علی الباب تنتظره، فاستسقاها مسلم، فسقته و استضافها، فأضافته بعد أن عرّفها أنّه لیس له فی المصر أهل و لا عشیرة، و أنّه من أهل بیت لهم الشّفاعة یوم الحساب، و هو مسلم بن عقیل، فأدخلته بیتا غیر الّذی یأوی إلیه ابنها، و عرضت علیه الطّعام، فأبی. و أنکر ابنها کثرة الدّخول و الخروج لذلک البیت، فاستخبرها، فلم تخبره إلّا بعد أن حلف لها کتمان الأمر.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 181، 182- 183
فمضی علی وجهه یتلدّد فی أزقّة الکوفة لا یدری أین یذهب، حتّی خرج إلی دور بنی جبلة، من کندة.
فمضی حتّی انتهی إلی باب امرأة یقال لها: (طوعة)- أمّ ولد کانت للأشعث بن قیس، فأعتقها، فتزوّجها أسیّد الحضرمیّ، فولدت له بلالا- و کان بلال، هذا- و قد خرج مع النّاس و أمّه قائمة علی الباب تنتظره-.
فسلّم علیها ابن عقیل، فردّت علیه السّلام.
فاستسقاها ماء، فسقته و جلس علی الباب.
فأدخلت الإناء، ثمّ خرجت و رأته جالسا علی الباب.
فقالت: یا عبد اللّه، ألم تشرب؟.
قال: بلی. قالت: فاذهب إلی أهلک. فسکت، ثمّ أعادت علیه مثل ذلک، فسکت.
فقالت له فی الثّالثة: سبحان اللّه یا عبد اللّه، قم- عافاک اللّه- إلی أهلک، فإنّه لا یصلح لک الجلوس علی باب داری، و لا أحلّه لک.
فقام و قال: یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر أهل و لا عشیرة، فهل لک إلی أجر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 729
و معروف، و لعلّی مکافئک به بعد الیوم؟.
فقالت: یا عبد اللّه و ما ذاک؟.
قال: أنا مسلم بن عقیل، کذبنی هؤلاء القوم، و غرّونی، و أخرجونی من دیاری، ثمّ خذلونی، و لم ینصرونی، و ترکونی وحیدا.
قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم. قالت: ادخل، فأدخلته بیتا فی دارها غیر البیت الّذی تکون فیه. و فرشت له، و عرضت علیه العشاء، فلم یتعشّ.
و لم یکن بأسرع من أن جاء ابنها، فرآها تکثر الدّخول فی البیت الّذی فیه مسلم و الخروج منه. فقال: و اللّه لیریبنی کثرة دخولک هذا البیت منذ اللّیلة و خروجک منه، إنّ لک لشأنا ...
قالت: یا بنیّ، اله عن هذا.
قال: و اللّه لتخبرینی، و ألحّ علیها.
قالت: یا بنیّ لا تخبرنّ أحدا من النّاس بشی‌ء ممّا أخبرک به. و أخذت علیه الأیمان المغلّظة، فحلف لها.
فأخبرته، فاضطجع علی فراشه، و سکت.
بحر العلوم، مقتل الحسین، علیه السّلام،/ 233- 234
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 730

حوار بین شبث بن ربعیّ و القعقاع بن شور

و إنّ ابن الأشعث و القعقاع بن شور و شبث بن ربعیّ قاتلوا مسلما و أصحابه عشیّة سار مسلم إلی قصر ابن زیاد قتالا شدیدا، و أنّ شبثا جعل یقول: انتظروا بهم اللّیل یتفرّقوا. فقال له القعقاع: إنّک قد سددت علی النّاس وجه مصیرهم، فافرج لهم ینسربوا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 381
و کان فیمن قاتل مسلما محمّد بن الأشعث و شبث بن ربعیّ التّمیمیّ و القعقاع بن شور، و جعل شبث یقول: انتظروا بهم اللّیل لئلّا یتفرّقوا. فقال له القعقاع: إنّک قد سددت علیهم وجه مهربهم، فافرج لهم یتفرّقوا. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275
و کان فیمن قاتل مسلما محمّد بن الأشعث، و شبث بن ربعیّ- و هو أحد من کتب إلی الحسین- و القعقاع بن شور، و جعل شبث یقول: انتظروا بهم إلی اللّیل یتفرّقوا. فقال له القعقاع: إنّک قد سددت علیهم وجه مهربهم، فافرج لهم یتفرّقوا.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 404
__________________________________________________
(1)- گویند: اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعی آن شب که مسلم سوی قصر ابن زیاد آمده بود، با وی و یارانش سخت بجنگیدند. شبث می‌گفت: «صبر کنید تا شب درآید و پراکنده شوند». قعقاع به او گفت: «راه فرار را به مردم بسته‌ای. راه بده تا بروند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2963
(2)- کسانی که با مسلم جنگ کردند، محمد بن اشعث و شبث بن ربعی تمیمی و قعقاع بن شور بودند.
شبث چنین گفت: «اگر شب فرارسد، بکوشید مبادا آنها پراکنده شوند.» قعقاع به او گفت: «تو تمام راه‌ها را بر آنها بستی. به آنها راه بده که بگریزند و متفرق شوند (مسلم و یاران او).»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 134
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 731

سعی ابن زیاد إلی العثور علی مسلم بن عقیل علیهما السّلام‌

ثمّ إنّ ابن زیاد لمّا فقد الأصوات، ظنّ أنّ القوم دخلوا المسجد، فقال: انظروا، هل ترون فی المسجد أحدا؟ و کان المسجد مع القصر، فنظروا، فلم یروا أحدا، و جعلوا یشعلون أطنان القصب، ثمّ یقذفون بها فی رحبة المسجد لیضی‌ء لهم، فتبیّنوا، فلم یروا أحدا، فقال ابن زیاد: إنّ القوم قد خذلوا، و أسلموا مسلما، و انصرفوا. فخرج فیمن کان معه، و جلس فی المسجد، و وضعت الشّموع، و القنادیل، و أمر منادیا، فنادی بالکوفة:
ألا برئت الذّمّة من رجل من العرفاء، و الشّرط و الحرس، لم یحضر المسجد. فاجتمع النّاس، ثمّ قال: یا حصین بن نمیر- و کان علی الشّرطة- ثکلتک أمّک إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، فإذا أصبحت، فاستقر الدّور، دارا دارا، حتّی تقع علیه. و صلّی ابن زیاد العشاء فی المسجد، ثمّ دخل القصر، فلمّا أصبح جلس للنّاس، فدخلوا علیه، و دخل فی أوائلهم محمّد بن الأشعث، فأقعده معه علی سریره. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 240
و لمّا طال علی ابن زیاد، و أخذ لا یسمع لأصحاب ابن عقیل صوتا کما کان یسمعه قبل ذلک، قال لأصحابه: أشرفوا، فانظروا هل ترون منهم أحدا؟ فأشرفوا، فلم یروا أحدا؛ قال: فانظروا، لعلّهم تحت الظّلال قد کمنوا لکم. ففرعوا بحابح «2» المسجد، و جعلوا
__________________________________________________
(1)- و چون ابن زیاد هیاهوی مردم را نشنید، نخست پنداشت که ایشان وارد مسجد شده‌اند. گفت:
«بنگرید آیا کسی را در مسجد می‌بینید؟» و مسجد پیوسته به قصر بود. نگاه کردند و هیچ‌کس را ندیدند.
دسته‌های نی را آتش می‌زدند و در حیاط مسجد می‌انداختند تا روشن شود و کسی را ندیدند. ابن زیاد گفت: «این گروه پراکنده شدند و مسلم را رها کرده و برگشتند.» ابن زیاد با همراهان خود بیرون آمد و در مسجد نشست و قندیلها و شمعها را برافروختند، و دستور داد، ندا دهند هریک از سرشناسان و نگهبانان و پاسبانان که هم‌اکنون در مسجد حاضر نشود، در امان نخواهد بود. مردم جمع شدند. ابن زیاد به حصین بن نمیر که سالار شرطه بود، گفت: «مادرت به عزایت بنشیند، اگر کوچه‌ای از کوچه‌های کوفه را نادیده بگذاری و چون صبح شود، باید همه خانه‌های کوفه را بگردی و او را دستگیر کنی.»
ابن زیاد نماز عشا را در مسجد گزارد و به قصر برگشت.
چون صبح شد، برای پذیرفتن مردم نشست و مردم پیش او آمدند و از نخستین کسان، محمّد بن اشعث بود که پیش او آمد و ابن زیاد او را با خود روی تخت نشاند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 287- 288
(2)- بحابح: جمع بحبوحة، و هی السّاحة أو الفناء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 732
یخفضون شعل النّار فی أیدیهم، ثمّ ینظرون: هل فی الظّلال أحد؟ و کانت أحیانا تضی‌ء لهم، و أحیانا لا تضی‌ء لهم کما یریدون، فدلّوا القنادیل، و أنصاف الطّنان تشدّ بالحبال، ثمّ تجعل فیها النّیران، ثمّ تدلّی، حتّی تنتهی إلی الأرض، ففعلوا ذلک فی أقصی الظّلال، و أدناها، و أوسطها، حتّی فعلوا ذلک بالظّلّة الّتی فیها المنبر، فلمّا لم یروا شیئا، أعلموا ابن زیاد، ففتح باب السّدّة الّتی فی المسجد. ثمّ خرج، فصعد المنبر، و خرج أصحابه معه، فأمرهم، فجلسوا حوله قبیل العتمة، و أمر عمرو بن نافع، فنادی: ألا برئت الذّمّة من رجل من الشّرطة، و العرفاء، أو المناکب، أو المقاتلة، صلّی العتمة إلّا فی المسجد، فلم یکن له إلّا ساعة حتّی امتلأ المسجد من النّاس؛ ثمّ أمر منادیه، فأقام الصّلاة، فقال الحصین بن تمیم: إن شئت صلّیت بالنّاس، أو یصلّی بهم غیرک، و دخلت أنت، فصلّیت فی القصر، فإنّی لا آمن أن یغتالک بعض أعدائک، فقال: مر حرسی، فلیقوموا ورائی، کما کانوا یقفون، و در فیهم، فإنّی لست بداخل إذا. فصلّی بالنّاس، ثمّ قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل، قد أتی ما قد رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجدناه فی داره، و من جاء به، فله دیته، اتّقوا اللّه عباد اللّه، و الزموا طاعتکم و بیعتکم، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا، یا حصین بن تمیم، ثکلتک أمّک إن صاح باب سکّة من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرّجل و لم تأتنی به؛ و قد سلّطتک علی دور أهل الکوفة، فابعث مراصدة علی أفواه السّکک. و أصبح غدا، و استبر الدّور، و جس خلالها، حتّی تأتینی بهذا الرّجل.- و کان الحصین علی شرطه، و هو من بنی تمیم- ثمّ نزل ابن زیاد، فدخل، و قد عقد لعمرو بن حریث رایة و أمره علی النّاس. فلمّا أصبح جلس مجلسه، و أذن للنّاس، فدخلوا علیه، و أقبل محمّد بن الأشعث، فقال: مرحبا بمن لا یستغشّ و لا یتّهم! ثمّ أقعده إلی جنبه. «1»
__________________________________________________
(1)- گوید: وقتی مدتی گذشت و ابن زیاد از جانب یاران ابن عقیل صدایی چنان‌که از پیش می‌شنیده بود، نشنید، به یاران خویش گفت: «از بالا بنگرید که کسی از آنها را می‌بینید؟» و چون نگریستند، کسی را ندیدند.
ابن زیاد گفت: «نیک بنگرید شاید زیر سایه‌ها هستند و به کمین شما نشسته‌اند». همه جای مسجد را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 733
الطّبری، التّاریخ، 5/ 372- 373- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 327- 329
فلمّا کان من الغد نادی عبید اللّه بن زیاد فی النّاس أن یجتمعوا «1»، ثمّ خرج من القصر، و أتی إلی المسجد الأعظم، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ مسلم بن عقیل، أتی هذا البلاد و أظهر العناد، «2» و شقّ العصا، و قد برئت الذّمّة من رجل
__________________________________________________
- بدیدند. شعله‌های آتش را با دست پایین می‌بردند که بنگرند آیا در سایه‌ها کسی هست. اما گاهی روشن می‌شد و گاه چنان‌که می‌خواستند، نمی‌شد. آن‌گاه چراغدانها و تشتکها به ریسمانها آویختند و آتش در آن ریختند و پایین فرستادند تا به زمین رسید، و آن را در سایه‌های دور و نزدیک پیش بردند و رواق منبر را نیز روشن کردند و چون چیزی ندیدند، به ابن زیاد خبر دادند که دری را که به‌طرف مسجد بود، بگشود و برون شد و به منبر رفت. یارانش نیز با وی برفتند و پیش از نماز عشا به دور او فراهم آمدند. به عمرو بن نافع دستور داد که بانگ زد: «هریک از نگهبانان و سردستگان و معتمدان یا جنگاوران که نماز عشا را در مسجد نخواند، حرمت از او برداشته شود.»
چیزی نگذشت که مسجد از کسان پر شد. آن‌گاه منادی خویش را گفت که اقامه نماز گفت. حصین بن تمیم گفت: «اگر خواهی با مردم نماز کنی یا دیگری با آنها نماز کند، و تو بروی در قصر نماز کنی که بیم دارم یکی از دشمنانت به غافلگیری بکشد.»
گفت: «محافظان مرا بگوی بترتیب معمول پشت سرم بایستند و مراقب آنها باش که من به درون نخواهم رفت.»
گوید: آن‌گاه با مردم نماز کرد. پس از آن به‌پا خاست و حمد خدا گفت و ثنای او کرد و گفت: «اما بعد، ابن عقیل کم‌خرد نادان این اختلاف و تفرقه را که دیدید، پدید آورد. او را در خانه هرکه بیابیم، حرمت خدا از او برداشته شود، و هرکه او را بیارد، خونبهایش را بگیرد. بندگان خدا! از خدا بترسید و ملتزم طاعت و بیعت خویش باشید و خودتان را به خطر میفکنید. ای حصین بن تمیم اگر یکی از دربندهای کوفه باز شود یا این مرد برون شود و او را پیش من نیاری. مادرت عزادارت شود. تو را به خانه‌های مردم کوفه تسلّط دادم، مراقبان بر دهانه گذرگاهها گمار و صبحگاهان خانه‌ها را بجوی و درون آن را بکاو تا این مردرا پیش من آری.»
گوید: حصین سالار نگهبانان بود و از مردم بنی تمیم بود.
گوید: پس ابن زیاد فرود آمد و به درون رفت و برای عمرو بن حریث پرچمی بست و او را سالار کسان کرد. چون صبح شد، به مجلس خویش نشست و کسان بیامدند. محمد بن اشعث نیز بیامد که بدو گفت: «آفرین بر کسی که دغلی نمی‌کند و مورد بدگمانی نیست». آن‌گاه وی را پهلوی خویش نشانید.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2949- 2951
(1)- من د، و فی الأصل و بر: یجتمعون.
(2) (2*) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 734
أصبناه فی داره، (2*) «1» و من جاء «1» به، فله دیته، اتّقوا اللّه عباد اللّه و الزموا طاعتکم و بیعتکم، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا، و من أتانی «2» بمسلم بن عقیل «2» فله عشرة آلاف درهم، و المنزلة الرّفیعة من یزید بن معاویة، و له فی کلّ یوم حاجة مقضیّة- و السّلام.
ثمّ نزل عن المنبر، و دعا الحصین بن نمیر السّکونیّ «3»، فقال: ثکلتک أمّک إن فاتتک سکّة من سکک الکوفة، لم تطبق علی أهلها أو یأتوک بمسلم بن عقیل، فو اللّه لئن خرج من الکوفة سالما لنریقنّ أنفسنا فی طلبه، فانطلق الآن فقد سلّطتک علی دور الکوفة، و سککها، فانصب المراصد و جدّ الطّلب حتّی تأتینی بهذا الرّجل.
قال: و أقبل محمّد بن الأشعث «4» حتّی دخل «4» علی عبید اللّه بن زیاد، فلمّا رآه قال:
مرحبا بمن لا یتّهم «5» فی مشورة! ثمّ أدناه و أقعده إلی جنبه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 90- 91
فلمّا طال علی ابن زیاد، و لم یسمع أصوات أصحاب ابن عقیل، قال لأصحابه:
أشرفوا، فانظروا، فأخذوا ینظرون و أدلّوا القنادیل و أطنان القصب، تشدّ بالحبال و تدلّی و تلهب فیها النّار، حتّی فعل ذلک بالأظلّة الّتی فی المسجد کلّها، فلمّا لم یروا شیئا أعلموا ابن زیاد، ففتح باب السّدّة، و خرج و نادی فی النّاس: برئت الذّمّة من رجل صلّی العتمة إلّا فی المسجد. فاجتمع النّاس فی ساعة، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل قد أتی ما قد رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجد فی داره، و من جاء به، فله دیته، اتّقوا اللّه عباد اللّه، و الزموا طاعتکم، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا. یا حصین بن تمیم ثکلتک أمّک إن ضاع شی‌ء من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرّجل، و لم تأتنی به و قد سلّطتک علی دور أهل الکوفة، فابعث مراصدة علی أفواه السّکک، و أصبح غدا فاستبرئ الدّور حتّی تأتی بهذا
__________________________________________________
(1- 1) فی د: فمن أتانی.
(2- 2) فی د: به.
(3)- فی النّسخ: الحصین بن تمیم.
(4- 4) لیس فی د.
(5)- من د، و فی الأصل و بر: لا اتّهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 735
الرّجل. ثمّ نزل.
فلمّا أصبح أذن للنّاس، فدخلوا علیه، و أقبل محمد بن الأشعث، فقال: مرحبا بمن لا یتّهم، و لا یستغشّ. و أقعده إلی جنبه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 68
و لمّا تفرّق النّاس عن مسلم بن عقیل، طال علی ابن زیاد، و جعل لا یسمع لأصحاب ابن عقیل صوتا کما کان یسمع قبل ذلک، قال لأصحابه: أشرفوا فانظروا، هل ترون منهم أحدا؟ فأشرفوا فلم یروا «2» أحدا، قال: فانظروهم لعلّهم تحت الظّلال، قد کمنوا لکم، فنزعوا «3» تخاتج المسجد، «3» و جعلوا یخفضون بشعل النّار فی أیدیهم، و ینظرون،
__________________________________________________
(1)- از آن‌سو ابن زیاد که دید سروصداها افتاد و دیگر از یاران مسلم هیاهویی شنیده نمی‌شود، به اطرافیان خود گفت: «به بام مسجد بروید و بنگرید چه خبر است.» آنها از دیوارها سرکشیدند و چراغها و دسته‌هایی که به سر ریسمان بسته شده بود، روشن کردند و آنها را به پایین آویختند تا به زمین رسید و به وسیله آنها تمام زیر سقفها و زوایای مسجد را از بالا نگریستند و کسی را در آن‌جا ندیدند.
جریان را به ابن زیاد اطّلاع دادند و او در مسجد «باب السّدّه» را باز کرد و به مسجد درآمد و دستور داد جار بزنند: «از ذمه (و پیمان) ما بیرون است آن‌کس که نماز عشا را جز در مسجد، در جای دیگر بخواند!» همین فریاد (که در کوفه کشیده شد) سبب گردید که همان ساعت مردم در مسجد اجتماع کنند.
ابن زیاد نماز عشا را خواند و به منبر رفت. پس از حمد و ثنای الهی گفت: «امّا بعد (ای مردم) دیدید که پسر عقیل، این سفیه نادان چه تفرقه و اختلافی میان مردم انداخت؟»
آن‌گاه گفت: «از ذمّه (و پیمان) ما بیرون است کسی که مسلم در خانه‌اش پیدا شود، و هرکه او را به نزد ما آورد، دیه (و خونبهای) وی را بدو جایزه خواهیم داد.
ای بندگان خدا! از خدا اندیشه کنید و سر به فرمان باشید و خویشتن را در معرض هلاکت قرار ندهید.» (آن‌گاه حصین بن نمیر، رئیس داروغه و پلیس شهر را مخاطب ساخته گفت:) «ای حصین بن نمیر! مادرت به عزایت نشیند، اگر از کوچه‌های کوفه به خوبی محافظت نکنی و این مرد از این شهر بیرون رود و او را به نزد من نیاوری، که من تو را بر همه خانه‌های مردم کوفه مسلّط ساختم. نگهبانان را بر سر کوچه‌ها بگمار و فردا صبح تمام خانه‌ها را یک‌به‌یک تفتیش کن تا این مرد را به نزد من آری.» این سخنان را گفت و از منبر به زیر آمد (و به قصر بازگشت).
بامدادان در قصر دار الإماره نشست و مردم را برای ورود رخصت داد. در این میان محمّد بن اشعث وارد شد. ابن زیاد که او را دید، گفت: «خوش آمده‌ای ای کسی که هیچ‌گونه پیش ما متّهم نیستی و دورویی با ما نداری.» آن‌گاه او را در کنار خود نشانید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 101- 102
(2)- [فی البحار و العوالم: «یجدوا»].
(3- 3) [اللّواعج: «الأخشاب من سقف المسجد». و التّخاتج: جمع تختج، معرّب: (تخته) الفارسیّة، و منه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 736
فکانت أحیانا تضی‌ء لهم و أحیانا «1» لا تضی‌ء «2» کما یریدون، فدلّوا القنادیل و أطنان القصب تشدّ بالحبال ثمّ یجعل فیها النّیران، ثمّ تدلّی حتّی ینتهی إلی الأرض، ففعلوا ذلک فی أقصی الظّلال، و أدناها و أوسطها حتّی فعل ذلک بالظّلّة الّتی فیها المنبر، فلمّا لم یروا شیئا أعلموا ابن زیاد بتفرّق القوم، ففتح باب السّدّة الّتی فی المسجد، ثمّ خرج، فصعد المنبر، و خرج أصحابه معه، فأمرهم، فجلسوا قبیل العتمة، و أمر عمرو بن نافع، فنادی: ألا برئت الذّمّة من رجل من الشّرط و العرفاء و المناکب أو المقاتلة صلّی العتمة إلّا فی المسجد. فلم یکن إلّا ساعة حتّی امتلأ المسجد من النّاس، ثمّ أمر منادیه، فأقام الصّلاة و أقام الحرس خلفه، و أمرهم بحراسته من أن یدخل «3» علیه أحد «3» یغتاله، و صلّی بالنّاس، ثمّ صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل، قد أتی ما قد رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجدناه فی داره، و من جاء به فله دیته، اتّقوا اللّه عباد اللّه و الزموا طاعتکم «4» و بیعتکم، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا. یا حصین بن نمیر ثکلتک أمّک إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرّجل، و لم تأتنی به، و قد سلّطتک علی دور أهل الکوفة، فابعث مراصد علی أهل السّکک، «5» و أصبح غدا فاستبرئ الدّور، و جس خلالها، حتّی تأتینی بهذا الرّجل.
- «6» و کان الحصین بن نمیر علی شرطه، و هو من بنی تمیم «6»- ثمّ دخل ابن زیاد القصر، و قد عقد لعمرو بن الحریث رایة و أمّره علی النّاس. فلمّا أصبح جلس مجلسه، و أذن للنّاس، فدخلوا علیه و أقبل محمّد بن الأشعث، فقال: مرحبا بمن لا یستغشّ و لا یتّهم. ثمّ أقعده إلی جنبه. «7»
__________________________________________________
- یظهر أنّ البنّائین لم یکونوا إلّا فرسا فحسب، بل کانت أسماء مصالح البناء أیضا فارسیّة].
(1)- [اللّواعج: «تارة»].
(2)- [زاد فی البحار و العوالم: «لهم»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «إلیه من»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «الطّاعة»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و اللّواعج: «الکوفة و دورهم»].
(6- 6) [اللّواعج: «و هو صاحب شرطته»].
(7)- چون مردم از دور مسلم پراکنده شدند، زمانی گذشت و ابن زیاد دیگر آن هیاهوی مردمی که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 737
المفید، الإرشاد، 2/ 55- 56- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 351- 352؛ البحرانی، العوالم، 17/ 200- 201؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 224؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 56- 58
و أخذ ابن زیاد لا یسمع لأصحاب ابن عقیل صوتا، فقال لأصحابه:
__________________________________________________
- به یاری مسلم آمده بودند و از بامداد تا آن ساعت به گوشش می‌خورد، نشنید. به اطرافیان خود گفت: «سر بکشید ببینید آیا کسی به چشمتان می‌خورد؟» آنان از بالای قصر سرکشیدند و کسی را ندیدند. گفت: «خود بنگرید شاید در زیر سایه به آنها کمین کرده باشند!» پس از بالای بام به مسجد آمده تخته‌های سقف را کشیدند و با شعله‌های آتش که در دست داشتند، به پایین نگاه می‌کردند، و آن شعله‌ها گاهی پایین را روشن می‌کرد و گاهی آن‌طور که می‌خواستند روشنی نداشت (و نمی‌توانستند درست پایین را بنگرند). چراغها از سقف آویزان کردند و دسته‌های نی به ریسمان بستند و آنها را آتش زده به پایین آویزان کردند تا آنها به زمین رسید و بدین‌وسیله زیر همه سایبانها و دور و نزدیک و تمام زوایای مسجد را دیدند تا زیر سایبانی که منبر در آن‌جا قرار داشت نیز بدان‌وسیله بدیدند و چون کسی به چشم نخورد، ابن زیاد را از پراکنده شدن مردم آگاهی دادند. پس در سده مسجد را باز کرد و به منبر بالا رفت و همراهان او نیز با او به مسجد درآمدند. پس به آنان دستور داد بنشینید و این جریان پیش از نماز عشا بود. آن‌گاه به عمرو بن نافع دستور داد در شهر فریاد کند: «آگاه باشید ذمه حکومت بری است (و خونش بگردن خود اوست) هر مردی از سربازان و سرشناسان و بزرگان شهر و جنگجویان که نماز شام را بخواند جز در مسجد (یعنی همه مردان باید امشب نماز عشا را در مسجد بخوانند)! ساعتی نگذشت که مسجد از مردم پر شد. سپس منادی او آواز داد و مردم به نماز ایستادند و به نگهبانان خویش دستور داد هنگام نماز او را نگهبانی کنند، مبادا کسی ناگهانی به او بتازد و به این ترتیب نماز را خواند. سپس بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای خدای را به‌جا آورد. آن‌گاه گفت: «اما بعد، پس همانا پسر عقیل سفیه نادان چنان کرد که دیدید از خلافکاری و دودستگی. پس ذمه خدا بری است (و جان و مالش مباح است) آن مردی که مسلم در خانه او پیدا شود، و هرکه او را به نزد ما آورد پول خون او را به او خواهیم داد. ای بندگان خدا بترسید از خدا و اطاعت و بیعت خود را از دست ندهید و بر خود راه عقوبت را نگشایید. (آن‌گاه بحصین بن نمیر گفت:) ای حصین بن نمیر، مادر بر تو بگرید اگر دری از دروازه‌های شهر کوفه باز بماند، یا این مرد از این شهر به در رود و او را نزد من نیاوری! و من تو را بر تمام خانه‌های مردم کوفه مسلّط کردم. پس دیدبانی برای کوچه‌ها بفرست و چون صبح شد، خانه‌ها را تفتیش کن و گوشه و کنار آنها را دقیقا بازبینی کن تا این مرد را برای من بیاوری.» و این، حصین بن نمیر رئیس داروغه و پاسبانان ابن زیاد از طایفه بنی تمیم بود. پس ابن زیاد به قصر خویش رفت و برای عمرو بن حریث پرچمی بست و او را امیر و فرمانروای بر مردم ساخت. چون صبح شد، در مجلس خویش نشست و اجازه ورود به مردم داد. مردم (دسته‌دسته) به دیدن او آمدند. محمّد بن اشعث از در وارد شد. ابن زیاد گفت: «خوش آمدی ای کسی که در دوستی ما دورویی ندارد و بدنام و متهم به دشمنی ما نیست.» و او را پهلوی خود نشانید.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 55- 56
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 738
«أشرفوا، فانظروا ما بالهم؟»
فأشرفوا، فلم یروا أحدا، قال:
«فانظروا، فلعلّهم تحت الظّلال قد کمنوا لکم».
فجعلوا یخفضون شعل النّار فی أیدیهم، و ینظرون: هل فی الظّلال أحد؟ فکانت أحیانا تضی‌ء لهم، و أحیانا لا تضی‌ء، کما یریدون. فدلّوا أنصاف الطّنان تشدّ بالحبال، ثمّ تجعل فیها النّیران، ثمّ تدلّی إلی الأرض. ففعلوا ذلک من أقصی الظّلال و أدناها، فلم یروا شیئا. فعلموا أنّ القوم انصرفوا نادمین.
فأعلموا ابن زیاد، فأمر بفتح باب السّدّة الّتی فی المسجد، ثمّ خرج، فصعد المنبر، و خرج أصحابه، فجلسوا حوله [86] قبل العتمة، و نادی:
«برئت الذّمّة من رجل من الشّرطة، أو العرفاء، أو المناکب و المقاتلة، صلّی العتمة إلّا فی المسجد!»
فلم تکن إلّا ساعة حتّی امتلأ المسجد.
فقال الحصین بن تمیم:
«إن شئت، صلّی غیرک، و دخلت القصر، فإنّی لا آمن أن یغتالک بعض أعدائک.»
فقال:
«مر حرسی أن یقوموا ورائی، و زد فیهم، فإنّی لست بداخل بعد أن آثرت الخروج».
فصلّی بالنّاس، ثمّ قال:
«أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل، قد أتی ما رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت الذّمّة من رجل وجدناه فی داره، و من جاء به فله دیته».
ثمّ توعّد النّاس، و حضّهم علی الطّاعة، و خوّفهم الفرقة و الفتنة. و نادی حصین بن تمیم، فأجابه، و کان علی شرطه، فقال:
«ثکلتک أمّک، إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرّجل، و لم تأتنی به. فابعث مراصد علی أفواه السّکک. و أصبح غدا و استبرئ الدّور، و جس خلالها حتّی تأتینی بهذا الرّجل».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 739
ثمّ نزل ابن زیاد، و دخل القصر.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 50- 51
فلمّا أصبح ابن زیاد، نادی فی النّاس أن یجتمعوا، ثمّ خرج من القصر، فدخل المسجد، ثمّ صعد المنبر، فقال: أیّها النّاس، إنّ مسلم بن عقیل السّفیه الجاهل، أتی هذا البلد، و أظهر الخلاف، و شقّ عصا المسلمین، و قد برئت الذّمّة من رجل أصبناه فی داره، و من جاء به، فله دیته؛ و المنزلة الرّفیعة من أمیر المؤمنین، و له کلّ یوم حاجة مقضیّة. ثمّ نزل عن المنبر، و دعا الحصین بن نمیر السّکونیّ، فقال له: ثکلتک أمّک إن فاتتک سکّة من سکک الکوفة، و لم تضیّق علی أهلها أو یأتوک بمسلم بن عقیل، فو اللّه لو خرج من الکوفة سالما، لتزهقنّ أنفسنا فی طلبه، فانطلق الآن، فقد سلّطتک علی دور الکوفة و سککها، فانصب المراصد و خذ فی الطّلب حتّی تأتینی بهذا الرّجل. و أقبل محمّد بن الأشعث حتّی دخل علی عبید اللّه بن زیاد، فلمّا رآه، قال: مرحبا بمن لا یتّهم فی مشورة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 208
و کان عبید اللّه قد نادی: إنّه من وجد فی داره فقد برئت منه الذّمّة، و من جاء به فله دیته.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و أمّا ابن زیاد، فلمّا لم یسمع الأصوات، قال لأصحابه: انظروا هل ترون منهم أحدا؟
فنظروا، فلم یروا أحدا، فنزل إلی المسجد قبیل العتمة، و أجلس أصحابه حول المنبر، و أمر فنودی: برئت الذّمّة من رجل من الشّرط و العرفاء و المناکب و المقاتلة صلّی العتمة إلّا فی المسجد. فامتلأ المسجد، فصلّی بالنّاس، ثمّ قام، فحمد اللّه ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل قد أتی ما رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت الذّمّة من رجل وجدناه فی داره، و من أتانا به، فله دیته. و أمرهم بالطّاعة و لزومها. و أمر الحصین بن تمیم، أن یمسک أبواب السّکک، ثمّ یفتش الدّور- و کان علی الشّرط و هو من بنی تمیم- «1» و دخل ابن زیاد و عقد لعمرو بن حریث، و جعله علی النّاس، فلمّا أصبح جلس للنّاس. «2»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- اما ابن زیاد چون دیگر از شنیدن هیاهو آسوده شد، به یاران خود گفت: «بنگرید آیا از آنها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 740
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 272- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 107- 108
قال: و أمّا ابن زیاد، فلمّا سکنت الأصوات، قال لأصحابه: انظروا هل ترون منهم أحدا؟ فنظروا فلم یروا أحدا، فنزل إلی المسجد قبل العتمة، و أجلس أصحابه حول المنبر، و أمر فنودی: «برئت الذّمّة من رجل من الشّرط و العرفاء و المناکب و المقاتلة صلّی العتمة إلّا فی المسجد.» فامتلأ المسجد، فصلّی بالنّاس، ثمّ قام فحمد [اللّه] ثمّ قال: «أمّا بعد، فإنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل قد أتی ما رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت الذّمّة من رجل وجدناه فی داره، و من أتانا به فله دیته.» و أمرهم بالطّاعة و لزومها، و أمر الحصین بن تمیم أن یمسک أبواب السّکک، ثمّ یفتش الدّور.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 399
و أمّا عبید اللّه بن زیاد، فإنّه نزل من القصر بمن معه من الأمراء و الأشراف بعد العشاء الآخرة، فصلّی بهم العشاء فی المسجد الجامع، ثمّ خطبهم و طلب منهم مسلم بن عقیل و حثّ علی طلبه، و من وجد عنده و لم یعلم به فدمه هدر، و من جاء به فله دیته. و طلب الشّرط و حثّهم علی ذلک و تهدّدهم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 155
و جعل ابن زیاد لا یسمع لأصحاب ابن عقیل صوتا کما کان یسمع، فقال لأصحابه أن یشرفوا، فینظروا هل یرون أحدا؟ فلم یروا أحدا، و نزعوا الخشب من سقف المسجد و دلّوا شعل النّار و القنادیل، فلم یروا أحدا، فأخبروه بتفرّق القوم، فخرج بأصحابه إلی
__________________________________________________
- (شورشیان) کسی می‌بینید؟» آنها نگاه کردند و کسی ندیدند. او از کاخ فرود آمد و به مسجد رفت. هنوز پاسی از شب نرفته بود. یاران و اتباع خود را پیرامون مسجد نشاند. دستور داد منادی بگوید:
«از حمایت و عهد ما خارج خواهد شد، کسی که از شرطه و افسران و نگهبانان و سلحشوران و گروهبانان و جنگجویان باشد، و در خارج مسجد نماز بخواند.» (همه برای نماز و استماع خطبه در مسجد حاضر شوند). مسجد پر از جمعیت شد. او نماز خواند (امام جماعت) و بعد از آن برخاست (بر منبر رفت) و پس از حمد خداوند گفت: «اما بعد که فرزند عقیل که مردی سفیه و نادان است به مخالفت پرداخت؛ چنان‌که دیدید و دانستید. کسی‌که به خانه او برود، از حمایت ما خارج خواهد شد و هرکه (از یاران او) نزد ما آید، حقوق او را خواهیم پرداخت.» آن‌گاه همه را به ادامه اطاعت و فرمانبرداری امر داد. به حصین بن تمیم هم دستور داد که دروازه‌ها را مراقبت (که مسلم خارج نشود) و خانه‌ها را تفتیش کند. او (حصین) فرمانده شرطه (نگهبانان) و از بنی تمیم بود. سپس ابن زیاد به کاخ خود برگشت و عمرو بن حریث را به فرماندهی عمومی منصوب نمود. روز بعد هنگام بامداد برای پذیرایی نشست.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 128
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 741
المسجد و نادی منادیه: برئت الذّمّة من رجل من الشّرط و العرفاء و المناکب و المقاتلة صلّی العتمة إلّا فی المسجد. فامتلأ المسجد من النّاس، فصلّی بهم و أقام الحرس خلفه، ثمّ صعد المنبر و قال: إنّ ابن عقیل السّفیه الجاهل قد أتی ما رأیتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجدناه فی داره، و من جاء به، فله دیته، اتّقوا اللّه عباد اللّه، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا. یا حصین بن تمیم- و هو صاحب شرطته- ثکلتک أمّک إن ضاع باب من سکک الکوفة، و خرج هذا الرّجل و لم تأتنی به و قد سلّطتک علی دور أهل الکوفة. ثمّ دخل القصر، فلمّا أصبح جلس مجلسه و أذن للنّاس، فدخلوا علیه، و أقبل محمّد بن الأشعث فقال له: مرحبا بمن لا یستغشّ، و لا یتّهم، و أقعده إلی جنبه.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592
و لمّا تفرّق النّاس عن مسلم و سکن لغطهم و لم یسمع ابن زیاد أصوات الرّجال، أمر من معه فی القصر أن یشرفوا علی ظلال المسجد، لینظروا هل کمنوا فیها، فکانوا یدلّون القنادیل و یشعلون النّار فی القصب، و یدلّونها بالحبال إلی أن تصل إلی صحن الجامع، فلم یروا أحدا، فأعلموا ابن زیاد و أمر منادیا أن ینادی فی النّاس لیجتمعوا فی المسجد، و لمّا امتلأ المسجد بهم رقی المنبر و قال: إنّ ابن عقیل قد آتی ما قد علمتم من الخلاف و الشّقاق، فبرئت الذّمّة من رجل وجدناه فی داره، و من جاء به، فله دیته، فاتّقوا اللّه عباد اللّه، و الزموا طاعتکم و بیعتکم، و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا.
ثمّ أمر صاحب شرطته الحصین بن تمیم أن یفتش الدّور و السّکک، و حذّره بالفتک به أن أفلت مسلم و خرج من الکوفة.
فوضع الحصین الحرس علی أفواه السّکک، و تتبّع الأشراف النّاهضین مع مسلم، فقبض علی عبد الأعلی بن یزید الکلبیّ، و عمارة بن صلخب الأزدیّ، فحبسهما، ثمّ قتلهما، و حبس جماعة من الوجوه استیحاشا منهم، و فیهم: الأصبغ بن نباتة و الحارث الأعور الهمدانیّ.
و أمر ابن زیاد محمّد بن الأشعث و شبث بن ربعیّ و القعقاع بن شور الذّهلیّ و حجّار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 742
ابن أبجر و شمر بن ذی الجوشن و عمرو بن حریث أن یرفعوا رایة الأمان و یخذّلوا النّاس، فأجاب جماعة ممّن خیّم علیهم الفرق، و آخرین جرّهم الطّمع الموهوم، و اختفی الّذین طهرت ضمائرهم و کانوا یترقّبون فتح الأبواب للحملة علی صولة الباطل.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 181- 182
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 743

اعتقال المختار بن أبی عبید و عبد اللّه بن الحارث‌

و ذکر هارون بن مسلم، عن علیّ بن صالح، عن عیسی بن یزید، أنّ المختار بن أبی عبید و عبد اللّه بن الحارث بن نوفل، کانا خرجا مع مسلم، خرج المختار برایة خضراء، و خرج عبد اللّه برایة حمراء، و علیه ثیاب حمر، و جاء المختار برایته، فرکزها علی باب عمرو بن حریث، و قال: إنّما خرجت لأمنع عمرا.
و إنّ عبید اللّه أمر أن یطلب المختار و عبد اللّه بن الحارث، و جعل فیهما جعلا، فأتی بهما، فحبسا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 381
و کان فیمن خرج معه، المختار بن أبی عبید، و عبد اللّه بن الحارث بن نوفل، فطلبهما «2» ابن زیاد و حبسهما. «3» ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 404
و کان المختار عند خروج مسلم فی قریة له تدعی (خطوانیّة)، فجاء بموالیه یحمل رایة خضراء، و یحمل عبد اللّه بن الحارث رایة حمراء، و رکز المختار رایته علی باب عمرو بن حریث، و قال: أردت أن أمنع عمرو. و وضح لهما قتل مسلم و هانئ و أشیر علیهما بالدّخول تحت رایة الأمان عند عمرو بن حریث، ففعلا. و شهد لهما ابن حریث باجتنابهما ابن عقیل، فأمر ابن زیاد بحبسهما بعد أن شتم المختار، و استعرض وجهه بالقضیب، فشتر عینه، و بقیا فی السّجن إلی أن قتل الحسین علیه السّلام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 181- 182
__________________________________________________
(1)- عیسی بن یزید گوید: مختار بن ابی عبید و عبد اللّه بن حارث با مسلم قیام کرده بودند. مختار با پرچم سبز قیام کرده بود و عبد اللّه با پرچم سرخ، خود او نیز جامه سرخ داشت. مختار پرچم خویش را بر در عمرو بن حریث کوفت و گفت: «آمده‌ام که عمرو را حفاظت کنم.»
گوید: عبید اللّه دستور داد، مختار و عبد اللّه بن حارث را بجویند و برای آوردنشان چیزی معیّن کرد، که چون بیاوردندشان، زندانی شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2963
(2)- [نهایة الإرب: «و طلبهما»].
(3)- گفته شده کسی که با او قیام و خروج کرده بود، مختار بن ابی عبید و عبد اللّه بن حارث بن نوفل بودند. ابن زیاد کوشید تا آن دو تن را گرفت و به زندان سپرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 134
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 744

وشایة ابن طوعة بمکان مسلم علیه السّلام‌

و علم بذلک محمّد بن الأشعث بن قیس، فأخبر به عبید اللّه بن زیاد.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66
فأتی [ابن طوعة] عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بذلک، و کان ابن زیاد حین تفرّق عن ابن عقیل النّاس فتح باب القصر، و خرج إلی المجلس، فجلس فیه، و حضره أهل الکوفة، فجاء عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث إلی أبیه و هو عند ابن زیاد، فأخبره خبر ابن عقیل، فأعلم محمّد بن الأشعث ابن زیاد بذلک. فوجّه ابن زیاد من الوجوه من یأتیه به، و فیهم محمّد بن الأشعث.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 338- 339، أنساب الأشراف، 2/ 81
فجاء رجل إلی محمّد بن الأشعث و هو جالس عند ابن زیاد، فأخبره بذلک [بمکان مسلم]، فقال لابن زیاد: إنّه قال لی: إنّ مسلما فی دار فلان. فقال: ائتونی به.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
و أقبل ابن تلک المرأة الّتی فی بیتها إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث و هو حینئذ غلام حین راهق، فأخبره بمکان مسلم عنده، فأقبل عبد الرّحمان إلی أبیه محمّد بن الأشعث، و هو جالس مع ابن زیاد، فأسرّ إلیه الخبر، فقال ابن زیاد: ما سارّک به ابنک؟
قال: أخبرنی أنّ مسلم بن عقیل فی بعض دورنا. فقال: انطلق، فأتنی به السّاعة. و قال لعبید بن حریث: ابعث مائة رجل من قریش. و کره أن یبعث إلیه غیر قریش خوفا من العصبیّة أن تقع. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 240- 241
__________________________________________________
(1)- پسر آن زنی که مسلم در خانه‌اش بود، پیش عبد الرّحمان پسر محمد بن اشعث که نوجوانی در حدّ بلوغ بود، آمد و به او خبر داد که مسلم در خانه او است.
عبد الرّحمان پیش پدرش که همراه ابن زیاد نشسته بود، آمد و این خبر را در گوش او گفت. ابن زیاد گفت: «پسرت در گوش تو چه گفت؟» گفت: «خبر داد که مسلم بن عقیل در یکی از خانه‌های محله-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 745
و کان ابنها مولی لمحمّد بن الأشعث، فلمّا علم به الغلام، انطلق إلی محمّد، فأخبره، «1» فانطلق محمّد إلی عبید اللّه، فأخبره، «1» فبعث عبید اللّه «2» عمرو بن حریث المخزومیّ- و کان صاحب شرطه- إلیه، «2» و معه «3» عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث. «3» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351
و أصبح ابن تلک العجوز و هو بلال بن أسید الّذی آوت أمّه ابن عقیل، فغدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند أمّه؛ قال: فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی أباه و هو عند ابن زیاد، فسارّه، فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟
قال: أخبرنی أنّ ابن عقیل فی دار من دورنا. فنخس بالقضیب فی جنبه ثمّ قال: قم، فأتنی به السّاعة.
قال أبو مخنف: فحدّثنی قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثّقفیّ، أنّ ابن الأشعث حین قام لیأتیه بابن عقیل، بعث إلی عمرو بن حریث، و هو فی المسجد خلیفته علی النّاس؛ أن ابعث مع ابن الأشعث ستّین أو سبعین رجلا کلّهم من قیس- و إنّما کره أن یبعث معه قومه، لأنّه قد علم أنّ کلّ قوم یکرهون أن یصادف فیهم مثل ابن عقیل- فبعث معه عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ فی ستّین أو سبعین من قیس.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 373- المحمودی، العبرات، 1/ 329
__________________________________________________
- ماست.» گفت: «برو و هم‌اکنون او را پیش من بیاور.» به عبید بن حریث هم گفت: «صد تن از قریش را گسیل دار.» و خوش نداشت کس دیگری غیر از قریشیان گسیل دارد و از بروز عصبیت بیم داشت.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 288
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(2- 2) [تهذیب التّهذیب: «صاحب شرطته»].
(3- 3) [فی الأمالی: «محمّد» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «محمّد بن الأشعث»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 746
فجاء رجل إلی محمّد بن الأشعث و هو جالس إلی ابن زیاد، فسارّه، فقال له: إنّ مسلما فی دار فلان. فقال ابن زیاد: ما قال لک؟ قال: إنّ مسلما فی دار فلان. قال ابن زیاد لرجلین: انطلقا، فأتیانی به. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
و أقبل ابن تلک المرأة الّتی مسلم بن عقیل فی دارها إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فخبّره بمکان مسلم بن عقیل عند أمّه، فقال له عبد الرّحمان: اسکت الآن، و لا تعلم بهذا أحدا «2» من النّاس. قال: ثمّ أقبل عبد الرّحمان بن محمّد إلی أبیه، فسارّه فی أذنه،
__________________________________________________
(1)- گوید: پسر آن زن، غلام محمّد بن اشعث بود و چون از قضیه خبر یافت. پیش محمد رفت و بدو خبر داد. محمد نیز پیش عبید اللّه رفت و به او خبر داد. عبید اللّه، عمرو بن حریث محزومی را که سالار نگهبانان وی بود، فرستاد. عبد الرّحمان بن محمّد بن اشعث نیز با وی برفت.
گوید: پسر آن پیرزن، بلال بن اسید، که مادرش ابن عقیل را پناه داده بود، صبحگاهان پیش عبد الرّحمان بن محمد بن اشعث رفت و به او خبر داد که ابن عقیل در خانه مادر او است.
گوید: عبد الرّحمان پیش پدر خویش آمد که به نزد ابن زیاد بود و آهسته با وی سخن کرد.
ابن زیاد بدو گفت: «چه می‌گوید؟»
گفت: «می‌گوید که ابن عقیل در یکی از خانه‌های ماست.»
ابن زیاد چوب را پهلوی وی نهاد و گفت: «برخیز و هم‌اکنون او را بیاور.»
قدامة بن سعید ثقفی گوید: وقتی ابن اشعث برخاست که ابن عقیل را بیاورد، ابن زیاد کس پیش عمرو بن حریث فرستاد که در مسجد بود و نایب وی بود و گفت: «شصت یا هفتاد کس با ابن اشعث بفرست که همگی از طایفه قیس باشند.»
گوید: نخواست از قوم اشعث بفرستد که دانسته بود هیچ قومی خوش ندارد کسی همانند ابن عقیل را از میان آنها به دست آرند.
گوید: پس عمرو بن عبد اللّه سلمی را با شصت یا هفتاد کس از قبیله قیس همراه وی فرستاد.
یکی پیش محمد بن اشعث آمد که به نزد ابن زیاد نشسته بود و با وی آهسته سخن کرد و گفت: «مسلم در خانه فلانی است.»
ابن زیاد گفت: «با تو چه می‌گوید؟»
گفت: «می‌گوید، مسلم در خانه فلانی است.»
ابن زیاد به دو کس گفت: «بروید و او را پیش من آرید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2951، 2977
(2)- من د، و فی الأصل و بر: أحد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 747
و قال: إنّ مسلم فی دار طوعة. ثمّ تنحّی عنه، فقال عبید اللّه/ بن زیاد: ما الّذی قال لک «1» عبد الرّحمان؟ فقال: «1» أصلح اللّه الأمیر! البشارة العظمی. فقال: و ما ذاک؟ [و- «2»] مثلک من بشر بخیر. فقال: إنّ ابنی هذا یخبرنی أنّ مسلم بن عقیل فی دار طوعة عند مولاة لنا. قال: فسرّ بذلک. ثمّ قال: قم، فأت به، و لک ما بذلت من الجائزة الحظّ الأوفی.
قال: ثمّ أمر عبید اللّه بن زیاد خلیفته عمرو بن حریث «3» المخزومیّ أن یبعث مع محمّد ابن الأشعث ثلاثمائة راجل «4» من صنادید أصحابه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 91- 92
فلمّا أصبح، غدا إلی محمّد بن الأشعث، فأعلمه، فمضی ابن الأشعث إلی ابن زیاد فأعلمه، فقال: انطلق، فأتنی به. و وجّه معه عبد اللّه بن العبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلا.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 68
و کانت للمرأة ابن، فذهب الابن، و أعلم عبید اللّه بن زیاد أنّ مسلما «5» فی دار والدته.
فأنفذ عبید اللّه بن زیاد إلی دار المرأة محمّد بن الأشعث بن قیس فی ستّین رجلا من قیس.
ابن حبّان، الثّقات، (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
و أصبح بلال ابن العجوز الّتی آوت ابن عقیل، فغدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند أمّه، فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی إلی أبیه و هو جالس، فسارّه، فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟ قال: أخبرنی أنّ ابن عقیل فی دار من دورنا. فنخسه ابن زیاد بالقضیب فی جنبه، ثمّ قال: قم، فأتنی به السّاعة.
قال أبو مخنف: فحدّثنی قدامة بن سعد بن زائدة الثّقفیّ: إنّ ابن زیاد بعث مع ابن
__________________________________________________
(1- 1) فی د: فقال عبد الرّحمان- خطأ.
(2)- من د.
(3)- فی د: حریف- خطأ.
(4)- من د، و فی الأصل و بر: رجلا.
(5)- فی الأصل: مسلم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 748
الأشعث ستّین أو سبعین رجلا کلّهم من قیس، علیهم عمرو بن عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 68- 69- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 108
و أصبح ابن تلک العجوز، فغدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان مسلم بن عقیل عند «2» أمّه، فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی أباه، و هو عند ابن زیاد، فسارّه، فعرف ابن زیاد سراره، فقال له ابن زیاد بالقضیب «3» فی جنبه «3»: قم فائتنی به السّاعة.
فقام. و بعث معه قومه، لأنّه قد علم أنّ کلّ قوم یکرهون أن یصاب فیهم مسلم «3» بن عقیل، «3» و بعث معه عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلا من قیس. «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 56- 57- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 352؛ البحرانی، العوالم، 17/ 201؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 224- 225؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 150؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 58- 59
و أصبح ابن تلک العجوز- و هو بلال بن أسید- فغدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن [87] الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عنده، و کان محمّد بن الأشعث قد باکر ابن
__________________________________________________
(1)- از آن‌سو بلال پسر آن پیرزن که مسلم را در خانه خویش جای داده بود، چون صبح شد، به نزد عبد الرّحمان پسر محمّد بن اشعث رفت و به او اطّلاع داد که مسلم بن عقیل در خانه مادر او است.
عبد الرّحمان نیز یکسره به قصر ابن زیاد آمد و به نزد پدرش که در قصر نشسته بود، رفت و آهسته به او سخنی گفت. ابن زیاد پرسید: «چه گفت؟»
محمّد بن اشعث پاسخ داد: «به من خبر داد که پسر عقیل در یکی از خانه‌های ماست.» ابن زیاد با چوبدستی خود به پهلویش زد و گفت: «برخیز و هم‌اکنون او را به نزد من حاضر ساز.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 102
(2)- [اللّواعج: «من»].
(3- 3) [لم یرد فی اللّواعج].
(4)- (از آن‌سو) پسر آن پیرزال (طوعه) چون صبح شد، به نزد عبد الرّحمان پسر محمد بن اشعث رفت و او را از جای مسلم بن عقیل (که همان خانه خودشان بود) آگاهی داد. عبد الرّحمان به سراغ پدر بیامد تا در مجلس ابن زیاد (او را دیدار کرد) و او را دید در کنار ابن زیاد نشسته است، پس به نزدیک پدر رفته و در گوشی با او گفتگو کرد. ابن زیاد مطلب را فهمید و با چوب (یا شمشیر نازکی) که در کنارش بود، اشاره کرد و گفت: «برخیز و هم‌اکنون او را به نزد من بیاور!» و همراهان خود را نیز به همراهش فرستاد. چون می‌دانست هر قبیله‌ای خوش ندارد که مسلم بن عقیل در میان ایشان گرفتار شود، و به همراهی او عبید اللّه ابن عباس سلمی را با هفتاد نفر از طایفه قیس فرستاد.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 56- 57
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 749
زیاد، و هو عنده. فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی أباه، فدنا منه، و سارّه.
فقال ابن زیاد:
«و ما یقول ابنک؟» فقال:
«یقول: إنّ ابن عقیل فی دار من دورنا».
فنخس بالقضیب فی جنبه، و قال:
«قم، و ائتنی به السّاعة».
و بعث إلی خلیفته، و هو فی المسجد أن:
«ابعث مع ابن الأشعث سبعین رجلا من قیس».
و إنّما کره قومه، لأنّه علم أنّ قومه یکرهون أن یصاب فیهم مثل ابن عقیل. ففعل ذلک.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 51
فجاء عبد الرّحمان بن محمّد [بن] الأشعث، فقال له: أصلح اللّه الأمیر، بلغنی أنّ مسلم ابن عقیل فی موضع کذا و کذا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
و أصبح، فغدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان مسلم بن عقیل عند أمّه، فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی أباه، و هو عند ابن زیاد، فسارّه، فعرف ابن زیاد سراره، قال: قم، فأتنی به السّاعة. فقام. و بعث عبد اللّه بن العبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلا.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228
و أقبل ابن تلک المرأة الّتی مسلم فی دارها إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان مسلم، فقال: اسکت إذن، و لا تخبر أحدا. و أقبل عبد الرّحمان إلی أبیه، فسارّه فی أذنه بأنّ مسلما فی منزل طوعة، ثمّ تنحّی، فقال ابن زیاد: ما الّذی قال لک عبد الرّحمان؟ فقال: أصلح اللّه الأمیر البشارة الکبری. قال: و ما تلک؟ فمثلک من یبشر بخیر. فأخبره بذلک، فسرّ عدوّ اللّه و قال له: قم، فأتنی به، و لک ما بذلت من الجائزة الکبری، و الحظّ الأوفی. ثمّ أمر ابن زیاد خلیفته عمرو بن حریث المخزومیّ أن یبعث مع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 750
محمّد بن الأشعث ثلاثمأة رجل من صنادید أصحابه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 208
فلمّا أصبح أذن مناد: من دلّ علی مسلم، فله دیته، و برئت الذّمّة من رجل وجدناه فی داره. فجاء بلال إلی عبد الرّحمان بن محمّد [بن] الأشعث، فأخبره بمکان مسلم بن عقیل عنده، فأقبل عبد الرّحمان و دنا من أبیه و سارّه. فقال ابن زیاد: ما یقول ابنک؟
فقال: یقول: ابن عقیل فی دار من دورنا. «1» فأنفذ عبید اللّه، عمرو بن حریث المخزومیّ و محمّد بن الأشعث فی سبعین رجلا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 93
فأخبر به، فبعث عبید اللّه إلیه صاحب الشّرطة عمرو بن حریث، و معه عبد الرّحمان ابن محمّد الأشعث.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و لمّا أصبح بلال ابن تلک العجوز الّتی آوت مسلم بن عقیل، أتی عبد الرّحمان بن محمّد ابن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل، فأتی عبد الرّحمان أباه، و هو عند ابن زیاد، فأسرّه بذلک، فأخبر به محمّد، ابن زیاد، «2» فقال له ابن زیاد: قم، فأتنی به السّاعة. و بعث معه عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ فی سبعین من قیس. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 272- مثله الجواهری، مثیر الأحزان،/ 24
فأخبر مولاه، و وصل الخبر إلی عبید اللّه، فأخبر محمّد بن الأشعث، و قیل عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلا من قیس.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 17
فانطلق [ابن المرأة]، فأخبر ابن الأشعث، فأخبر ابن زیاد، فبعث إلیه عمرو بن حریث المخزومیّ- و کان علی شرطته- و معه محمّد بن الأشعث. «4»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی البحار، 44/ 354، العوالم، 17/ 203، نفس المهموم،/ 111].
(2)- [و فی مثیر الأحزان مکانه: «فلمّا أصبح وشی بالخبر من طریقه إلی ابن زیاد ...»].
(3)- بلال فرزند آن پیرزن که مسلم را پناه داده بود، نزد عبد الرّحمان بن محمد بن اشعث رفت و محل اختفای مسلم بن عقیل را به او نشان داد. عبد الرّحمان هم نزد پدرش رفت که در مجلس ابن زیاد بود.
به گوش او چیزی گفت. محمد هم به ابن زیاد خبر داد. ابن زیاد گفت: «تو خود برخیز و برو و او را همین الآن بیاور!» عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس سلمی را با عدّه هفتاد تن از طایفه قیس با او همراه کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 128
(4)- آن لعین چون صبح شد، عبید اللّه را اعلام کرد. عبید اللّه هفتاد کس به محمّد اشعث داد که: «برو مسلم را بگیر و بیاور!»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 751
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
فوشی الخبر بطریقه إلی ابن زیاد، فأحضر محمّد بن الأشعث و ضمّ إلیه جماعة، و أنفذه لإحضار مسلم. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 54
و أصبح ابن زیاد، فجلس، فأتی بلال إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث و أخبره بمکان ابن عقیل، فأتی عبد الرّحمان أباه و هو عند ابن زیاد، فسارّه بذلک، فأخبر محمّد ابن الأشعث، ابن زیاد، فقال له: قم، فأتنی به السّاعة. و بعث معه عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ فی سبعین من قیس.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 399- 400
فدلّ علیه محمّد بن الأشعث، فأتی به إلی عبید اللّه، فبکته.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
و کان ابنها مولی لمحمّد بن الأشعث، فانطلق إلی مولاه، فأعلمه. فبعث عبید اللّه إلی مسلم. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام] الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207
فلمّا أصبح ابن تلک العجوز ذهب إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأعلمه بأنّ مسلم بن عقیل فی دارهم، فجاء عبد الرّحمان، فسارّ أباه بذلک، و هو عند ابن زیاد، فقال ابن زیاد: ما الّذی سارّک به؟ فأخبره الخبر، فنخس بقضیب فی جنبه، و قال: قم، فأتنی به السّاعة. و بعث ابن زیاد عمرو بن حریث المخزومیّ- و کان صاحب شرطته- و معه عبد الرّحمان و محمّد بن الأشعث فی سبعین أو ثمانین فارسا.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 155
و کان لها ولد من موالی محمّد بن الأشعث، فانطلق إلی محمّد بن الأشعث، فأخبره. «2»
__________________________________________________
(1)- و به ابن زیاد گزارش داد. ابن زیاد، محمّد بن اشعث را احضار کرد و عدّه‌ای سرباز به همراهش نمود، و مأمور جلب مسلمش کرد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 54
(2)- و روز دیگر در وقتی که ابن زیاد با حصین بن نمیر می‌گفت که: «گرد محلات کوفه برآی و منادی کن که هرکس که خبر مسلم بن عقیل را بیاورد، ده هزار درم بدو دهم!» آن پسر سر به گوش عبد الرّحمان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 752
[بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 337
ثمّ إنّ ولد تلک المرأة لمّا حقّق الخبر عن مسلم، مضی إلی اللّعین ابن زیاد، فأخبره بخبر مسلم، ثمّ إنّ ابن زیاد دعا بمحمّد بن الأشعث الکندیّ، و ضمّ إلیه ألف فارس و خمسمائة راجل، و أمرهم بالانطلاق إلی مسلم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 426
قال أبو مخنف رحمه اللّه: فلمّا أصبح الغلام، خرج مسرعا حتّی أتی قصر الإمارة، و نادی:
النّصیحة النّصیحة. فقال له أبوه: و أیّ نصیحة أتیت بها؟ فقال: أمّی صارت تجیر الأعداء. قال: و أیّ عدوّ أجارته؟ قال: مسلم بن عقیل علیه السّلام فی دارنا. فسمعه ابن زیاد (لعنه اللّه)، فقال: ما یقول الغلام؟ قال أبوه: یقول: إنّ مسلم علیه السّلام فی دارنا. فقام إلیه ابن زیاد (لعنه اللّه)، فطوّقه بطوق من ذهب، و توّجه بتاج من لجین، و ارکبه علی سابق من الخیل.
ثمّ دعا بمحمّد بن الأشعث، و ضمّ إلیه خمسمائة فارس، و قال له: انطلق مع هذا الغلام، و اتنی بمسلم بن عقیل علیه السّلام قتیلا أو أسیرا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 33
فما أصبح حتّی أوصل الخبر إلی ابن زیاد.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 234
و أصبح ابن تلک المرأة، فأخبر عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث بمکان مسلم من أمّه، و کانت أمّه أمّ ولد للأشعث بن قیس، فأعتقها، و تزوّجها أسید الحضرمیّ، فولدت له بلالا، فبین بلال و أولاد الأشعث علاقة بسبب تلک المرأة، و لعلّ بعضهم کان أخا بلال لأمّه، فجاء عبد الرّحمان، فأخبر أباه سرّا و هو عند ابن زیاد، فعرف ابن زیاد سراره،
__________________________________________________
- بن محمد بن اشعث برده، گفت: «مسلم بن عقیل در خانه ماست.» و عبد الرّحمان این سخن را به پدر خود گفته. محمد عبید اللّه را گفت: (أصلح اللّه الأمیر البشارة العظمی)! ابن زیاد گفت: «آن چیست که دائم از لفظ تو بشارت می‌شنوم!» جواب داد که: «مسلم بن عقیل در خانه یکی از متعلقان ماست طوعه نام.» و ابن زیاد سیصد کس به محمّد بن اشعث داده او را به سر مسلم فرستاد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 753
فبعث معه سبعین رجلا. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592
و عند الصّباح أعلم ابن زیاد بمکان مسلم، فأرسل ابن الأشعث فی سبعین من قیس لیقبض علیه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 183
فلمّا أصبح (بلال) غدا إلی عبد الرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان مسلم بن عقیل عند أمّه، فأقبل عبد الرّحمان حتّی أتی أباه- و هو عند ابن زیاد- فسارّه، فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟.
قال: أخبرنی: أنّ ابن عقیل فی دار من دورنا.
فقال ابن زیاد: قم، فأتنی به السّاعة، و لک ما بذلت من الجائزة الکبری و الحظّ الأوفی. ثمّ بعث معه عمرو بن عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ فی سبعین رجلا من قیس.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 235
__________________________________________________
(1)- از طرفی بلال پسر طوعه با فرزندان محمّد بن اشعث رابطه خویشاوندی داشت. بدین‌معنی که طوعه کنیز اشعث بن قیس بود و از او فرزند نیز داشت. اشعث این زن را آزاد کرد و فردی به نام اسید حضرمی با وی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج، همین بلال بود. بدین‌ترتیب بلال با این خانواده ارتباط نزدیکی داشت؛ لذا صبح زود به سراغ عبد الرّحمان پسر محمّد بن اشعث آمد و بودن مسلم را در خانه خود گزارش نمود. عبد الرّحمان نیز بیدرنگ به جنب قصر شتافت و ماجرا را به پدر خویش گفت. ابن زیاد که در کنار محمّد بن اشعث نشسته بود، این گزارش را شنید و بلافاصله هفتاد نفر از گماشتگان خود را برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه روانه کرد.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشیعه،/ 171
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 754

حرب مسلم علیه السّلام و أسره‌

فبعث إلی مسلم.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66
قال: و أرسل جماعة إلی مسلم بن عقیل [بعد اعتقال هانئ]، فخرج علیهم بسیفه، فما زال یقاتلهم حتّی أخرج و أسر، فلمّا أسر بعث الرّجال.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 5
فلمّا أحسّ مسلم برسل ابن زیاد، خرج بسیفه، و اقتحموا علیه الدّار، فاختلف هو و بکیر بن حمران الأحمریّ ضربتین، فضرب بکیر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع فی شفته السّفلی، فنصلت ثنیّتاه، و ضرب بکیرا ضربة علی رأسه، و أخری علی حبل عاتقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 339، أنساب الأشراف، 2/ 81
فدخل [ابن الأشعث] علیه و هو عند امرأة قد أوقدت نارا، فهی تغسل عنه الدّم، فقالوا له: انطلق إلی الأمیر. فقال عفوا. قالوا: ما نملک ذلک. فانطلق معهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
فأقبلوا حتّی أتو الدّار الّتی فیها مسلم بن عقیل، فاقتحموها، فقاتلهم، فرمی، فکسر فوه، و أخذ، فأتی ببغلة، فرکبها، و صاروا به إلی ابن زیاد. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 241
فأخذوه. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
فلم یعلم مسلم حتّی أحیط بالدّار، فلمّا رأی ذلک مسلم خرج إلیهم «3» بسیفه، فقاتلهم،
__________________________________________________
(1)- آنان آمدند و خانه‌ای را که مسلم بن عقیل در آن بود، محاصره کردند و آن را گشودند. مسلم با ایشان به جنگ پرداخت و آنان به او سنگ زدند و دهانش شکست و او را دستگیر و بر استری سوار کردند و پیش ابن زیاد آوردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 288
(2)- پس او را دستگیر کردند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 179
(3)- [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 755
فأعطاه عبد الرّحمان «1» الأمان، فأمکن من یده. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 351- 352
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها ابن عقیل، فلمّا سمع وقع حوافر الخیل و أصوات الرّجال، عرف أنّه قد أتی، فخرج إلیهم بسیفه، و اقتحموا علیه الدّار، فشدّ علیهم یضربهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه، فشدّ علیهم کذلک، فاختلف هو و بکیر بن حمران الأحمریّ ضربتین، فضرب بکیر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أشرع السّیف فی السّفلی، و نصلت لها ثنیّتاه، فضربه مسلم ضربة فی رأسه منکرة، و ثنّی بأخری علی حبل العاتق کادت تطلع علی جوفه. فلمّا رأوا ذلک أشرفوا علیه من فوق ظهر البیت، فأخذوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی أطنان القصب، ثمّ یقلبونها علیه من فوق البیت، فلمّا رأی ذلک خرج علیهم مصلتا بسیفه فی السّکّة، فقاتلهم، فأقبل علیه محمّد بن الأشعث، فقال: یا فتی، لک الأمان، لا تقتل نفسک.
فأقبل یقاتلهم، و هو یقول:
أقسمت لا اقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا و یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب، و لا تخدع، و لا تغرّ، إنّ القوم بنو عمّک، و لیسوا بقاتلیک و لا ضاربیک. و قد أثخن بالحجارة، و عجز عن القتال و انبهر، فأسند ظهره إلی جنب تلک الدّار؛ فدنا محمّد بن الأشعث، فقال: لک الأمان. فقال: آمن أنا؟
قال: نعم. و قال القوم: أنت آمن. غیر عمرو بن عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ فإنّه قال:
لا ناقة لی فی هذا و لا جمل. و تنحّی.
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی: «محمّد» و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «محمّد بن الأشعث»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 756
و قال ابن عقیل: أمّا «1» لو لم تؤمّنونی، ما وضعت یدی فی أیدیکم. و أتی ببغلة فحمل علیها، و اجتمعوا حوله، و انتزعوا سیفه من عنقه، فکأنّه عند ذلک آیس من نفسه، فدمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر. قال محمّد بن الأشعث: أرجو ألّا یکون علیک بأس. قال: ما هو إلّا الرّجاء؛ أین أمانکم؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و بکی؛ «2» فقال له عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس: إنّ من یطلب مثل الّذی تطلب «3»، إذا نزل به مثل الّذی نزل بک لم یبک. قال: إنّی و اللّه ما لنفسی أبکی، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لم أحبّ لها طرفة عین تلفا، و لکن أبکی لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی لحسین و آل حسین. ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث فقال: یا عبد اللّه، إنّی أراک و اللّه ستعجز عن أمانی، فهل عندک خیر! تستطیع أن تبعث من عندک رجلا علی لسانی یبلغ حسینا؟ «4» فإنّی لا أراه إلّا قد خرج إلیکم الیوم مقبلا، أو هو خرج غدا هو و أهل بیته، و إنّ ما تری من جزعی لذلک، فیقول «5»: إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک، و هو فی أیدی القوم أسیر، «6» لا یری أن تمشی «6» حتّی تقتل، و هو یقول: ارجع بأهل بیتک، و لا یغرّک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل؛ إنّ أهل الکوفة قد کذبوک و کذبونی، و لیس لمکذّب «7» رأی. فقال ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ، و لأعلمنّ ابن زیاد أنّی قد أمّنتک.
«8» قال أبو مخنف: «9» فحدّثنی جعفر بن حذیفة الطائیّ- و قد عرف سعید بن شیبان الحدیث- قال: دعا «9» محمّد بن الأشعث إیاس بن العثل «10» الطّائیّ من بنی مالک بن عمرو
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی البدایة].
(3)- [العبرات: «طلبت»].
(4)- [زاد فی البدایة: «عنّی الرّسالة»].
(5)- [البدایة: «فتقول له»].
(6- 6) [فی البدایة: «لا یدری أیصبح أم یمسی» و فی العبرات: «لا یری أن تمسی»].
(7)- [البدایة: «لکاذب»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(9- 9) [البدایة: «فدعا»].
(10)- [البدایة: «العبّاس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 757
ابن ثمامة، و کان شاعرا، و کان لمحمّد زوّارا، فقال له: الق «1» حسینا، فأبلغه هذا الکتاب، و کتب فیه الّذی أمره ابن عقیل. «2» و قال له: هذا زادک و جهازک، و متعة لعیالک. «3» فقال:
من أین لی براحلة، فإنّ راحلتی قد أنضیتها؟ قال: هذه راحلة، فارکبها برحلها. «3» ثمّ خرج. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 373- 375- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 158- 159؛ القمی، نفس المهموم،/ 113- 114؛ المحمودی، العبرات، 1/ 329- 331
فدخلا علیه و هو عند امرأة قد أوقدت له النّار، فهو یغسل عنه الدّماء، فقالا له:
انطلق، الأمیر یدعوک. فقال: اعقدا لی عقدا. فقالا: ما نملک ذاک. فانطلق معهما. «4»
__________________________________________________
(1)- [البدایة: «اذهب فالق»].
(2- 2) [البدایة: «ثمّ أعطاه راحلة و تکفّل له بالقیام بأهله و داره»].
(3- 3) [لم یرد فی العبرات].
(4)- مسلم بی‌خبر بود تا وقتی که خانه را محاصره کردند و چون چنین دید، با شمشیر برون شد و با آنها بجنگید، عبد الرحمان او را امان داد که تسلیم شد.
که سوی خانه‌ای رفتند که ابن عقیل آنجا بود که وقتی صدای سم اسبان و صوت مردان را شنید، بدانست که سوی وی آمده‌اند و با شمشیر سوی آنها رفت.
مهاجمان به خانه ریختند. مسلم با شمشیر حمله برد و ضربت زد تا از خانه بیرونشان کرد، آن‌گاه باز آمدند و باز حمله برد. ضربتی میان وی و بکیر بن حمران احمری ردوبدل شد. بکیر ضربتی به دهان مسلم زد که لب بالای وی را قطع کرد و شمشیر در لب پایین نشست و دو دندان جلو را شکست. مسلم نیز ضربتی سخت به سر وی زد و ضربتی دیگر زیر شانه‌اش زد که نزدیک بود به شکمش فرورود. و چون چنان دیدند بالای اتاق رفتند و او را سنگباران کردند. دسته‌های نی را آتش می‌زدند و از بالای اتاق بر او می‌افکندند و چون چنین دید با شمشیر کشیده به کوچه آمد و با آنها بجنگید.
محمد بن اشعث پیش آمد و گفت: «ای جوان، در امانی! خودت را به کشتن مده!» اما او به جنگ بود و جزی به این مضمون می‌خواند:
«قسم یاد کرده‌ام که آزاد کشته شوم
اگرچه مرگ چیزی ناباب باشد
هرکس روزی دچار شر می‌شود
و گرم تلخ، به جنگ می‌آمیزد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 758
__________________________________________________
- پرتو خورشید را پس آر که پایدار بمانی
بیم دارم دروغم گویند یا فریبم دهند.»
محمد بن اشعث گفت: «به خدا دروغت نمی‌گویند و خدعه نمی‌کنند و فریبت نمی‌دهند. این قوم، پسر عموهای تواند تو را نمی‌کشند و نمی‌زنند.»
مسلم از سنگها زخمی شده بود و تاب جنگ نداشت. نفسش گرفت و پشت به دیوار خانه داد. محمد بن اشعث به وی نزدیک شد و گفت: «در امانی!»
گفت: «در امانم؟»
گفت: «آری!»
آن جمع نیز گفتند: «در امانی!» به جز عمرو بن عبد اللّه سلمی که گفت: «به من مربوط نیست.»
و به کناری رفت. ابن عقیل گفت: «اگر امانم نداده بودید، دست در دست شما نمی‌نهادم».
گوید: آن‌گاه استری آوردند و او را بر آن نشاندند و به دورش فراهم آمدند و شمشیرش را از گردنش برگرفتند. گویی در این وقت از جان خویش نومید شد و چشمانش پر از اشک شد و گفت: «این آغاز خیانت است.»
محمد بن اشعث گفت: «امیدوارم خطری نباشد.»
گفت: «فقط امید؟ پس امان شما چه شد؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، و بگریست. عمرو بن عبید بدو گفت: «هرکه چیزی چونان جوید که تو می‌جستی و بدو آن رسد که به تو رسید، نبایدش گریست.»
گفت: «به خدا برای خودم نمی‌گریم. دریغا گوی خویشتن نیستم که کشته می‌شوم. اگرچه هرگز در آرزوی هلاک خویش نبوده‌ام، اما برای کسانم می‌گریم که سوی من می‌آیند. برای حسین و خاندان حسین می‌گریم.»
آن‌گاه روی به محمد بن اشعث کرد و گفت: «ای بنده خدا! به خدا می‌بینم که قدرت ایمن داشتن من نداری. آیا خیری به نزد تو هست؟ می‌توانی از پیش خود یکی را بفرستی که از زبان من به حسین پیغام برد؟ می‌دانم هم امروز با خاندان خویش سوی شما روان شده است، یا فردا روان می‌شود و این غم و اندوه که می‌بینی به سبب آن است. بگوید: وقتی ابن عقیل مرا پیش تو فرستاد، به دست قوم اسیر بود و می‌دانست که به سرف کشته شدن می‌رود. گفت با خاندان خویش بازگرد، مردم کوفه فریبت ندهند که همان یاران پدرت هستند که آرزو داشت با مرگ یا کشته شدن از آنها جدا شود. مردم کوفه با تو دروغ گفتند، با من نیز دروغ گفتند و دروغزده را رأی درست نیست.»
ابن اشعث گفت: «به خدا چنین می‌کنم. به ابن زیاد نیز می‌گویم که تو را امان داده‌ام.»
جعفر بن حذیفه طایی (سعید بن شیبان نیز این حدیث را بشناخت) گوید: محمد بن اشعث به ایاس بن عثل طایی که مردی شاعرپیشه بود و پیش محمد می‌آمد، گفت: «پیش حسین رو و این نامه را به او برسان!».
در نامه سخنانی را که ابن عقیل بدو گفته بود، نوشت و گفت: «این توشه و این لوازم و این هم از آن نانخورانت.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 759
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391- 392
قال: فرکب محمّد بن الأشعث حتّی وافی الدّار الّتی فیها مسلم بن عقیل. قال: و سمع مسلم بن عقیل وقع حوافر الخیل و زعقات الرّجال «1»، فعلم أنّه قد أتی «2» فی طلبه، «2» فبادر رحمه اللّه إلی فرسه، «3» فأسرجه و ألجمه «3» و صبّ علیه درعه، و اعتجر بعمامة، و تقلّد «4» بسیفه، و القوم یرمون الدّار بالحجارة، و یلهبون النّار فی نواحی القصب. قال: فتبسّم مسلم رحمه اللّه، ثمّ قال: یا نفس! اخرجی إلی الموت الّذی لیس منه محیص، و لا عنه محید. ثمّ قال للمرأة: أی رحمک اللّه، و جزاک «5» عنّی خیرا! «6» اعلمی، أنّما «7» أوتیت «8» من قبل ابنک، و لکن افتحی الباب. قال: ففتحت الباب، و خرج مسلم «9» فی وجوه «9» القوم کأنّه أسد مغضب، فجعل یضاربهم بسیفه، حتّی قتل منهم جماعة.
و بلغ ذلک عبید اللّه بن زیاد «10»، فأرسل إلی محمّد بن الأشعث قال: سبحان اللّه یا
__________________________________________________
- گفت: «پس مرکوبم کو که مرکوبم را فرسوده‌ام.»
گفت: «این نیز مرکب و جهاز. برنشین!»
گوید: «ایاس برفت.»
گوید: آن دو کس برفتند و وارد خانه شدند. مسلم به نزد زنی بود که برای وی آتش افروخته بود و او خون از خویش می‌شست. بدو گفتند: «بیا! امیر تو را می‌خواهد.»
گفت: «برای من قراری نهید.»
گفتند: «اختیار این کار را نداریم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2951- 2954، 2977- 2978
(1)- فی د: الرّجل.
(2- 2) فی د: بطلبه.
(3- 3) فی د: فأسرجها و ألجمها.
(4)- من د و بر، و وقع فی الأصل: تلقد مصحفا.
(5)- زید فی د: اللّه.
(6)- زید فی د: و قال.
(7)- فی د: إنّی.
(8)- من د و بر، و فی الأصل: و تبت.
(9- 9) فی د: بوجوه.
(10)- زید فی د: لعنه اللّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 760
عبد اللّه! بعثناک إلی رجل واحد تأتینا به، فأثلم فی أصحابی ثلمة عظیمة. فأرسل إلیه محمّد بن الأشعث: أیّها الأمیر! أما تعلم أنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و سیف حسام، فی کفّ بطل همام، من آل خیر الأنام. قال: فأرسل إلیه عبید اللّه «1» ابن زیاد: أعطه الأمان، فإنّک لن تقدر علیه إلّا بالأمان. فجعل محمّد بن الأشعث یقول: ویحک یا ابن عقیل! لا تقتل نفسک، لک الأمان! و مسلم بن عقیل یقول: لا حاجة إلی أمان الغدرة. ثمّ جعل یقاتلهم، و هو یقول:
أقسمت لا اقتل إلّا حرّا و لو وجدت الموت کأسا مرّا
أکره أن اخدع أو أغرّا کلّ امرئ یوما یلاقی شرّا
/ أضربکم و لا أخاف ضرّا
قال: فناداه محمّد بن الأشعث و قال: ویحک یا ابن عقیل! إنّک لا تکذب و لا تغرّ، القوم لیسوا بقاتلیک، فلا تقتل نفسک. قال: فلم یلتفت مسلم بن عقیل رحمه اللّه إلی کلام ابن الأشعث، و جعل یقاتل حتّی أثخن بالجراح، و ضعف عن القتال، و تکاثروا علیه، فجعلوا یرمونه بالنّبل و الحجارة، فقال مسلم: ویلکم! ما لکم ترموننی بالحجارة، کما ترمی الکفّار، و أنا من أهل بیت الأنبیاء الأبرار، ویلکم! أما ترعون «2» حقّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم «3» و ذرّیّته. «3» قال: ثمّ حمل علیهم علی ضعفه، فکسرهم، و فرّقهم فی الدّروب، ثمّ رجع و أسند ظهره إلی باب دار هناک، فرجع القوم إلیه، فصاح بهم محمّد بن الأشعث: ذروه حتّی أکلّمه بما یرید.
قال: ثمّ دنا منه ابن الأشعث، حتّی وقف قبالته «4»، و «5» قال: ویلک یا ابن عقیل! لا تقتل نفسک، أنت آمن و دمک فی عنقی. فقال له مسلم: أتظنّ یا ابن الأشعث! أنّی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: عبید، و فی د و بر: عبد اللّه.
(2)- فی د: تراعونی لأجل.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- فی د: قباله.
(5)- فی د: ثمّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 761
أعطی بیدی أبدا، و أنا أقدر علی القتال! لا و اللّه لا کان ذلک أبدا. ثمّ حمل علیه حتّی ألحقه بأصحابه. ثمّ رجع موضعه، فوقف و قال: اللّهمّ! إنّ العطش قد بلغ منّی. قال: فلم یجسرأحد أن «1» یسقیه الماء و لا قرب منه.
فأقبل ابن الأشعث علی أصحابه، و قال: ویلکم! إنّ هذا لهو العار و الفشل، أن تجزعوا من رجل واحد هذا الجزع، احملوا علیه بأجمعکم حملة واحدة. قال: فحملوا علیه، و حمل علیهم، فقصده من أهل الکوفة رجل یقال له بکیر بن حمران الأحمریّ، فاختلفا بضربتین، فضربه بکیر ضربة علی شفته العلیا، و ضربه مسلم بن عقیل ضربة، فسقط إلی الأرض قتیلا. قال: فطعن من ورائه طعنة، فسقط إلی الأرض، فأخذ أسیرا، ثمّ أخذ فرسه و سلاحه.
و تقدّم رجل من بنی سلیمان یقال له: عبید اللّه بن العبّاس، فأخذ عمامته.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 92- 96
و أرسل «2» إلی مسلم بن عقیل، فخرج «3» إلیهم بسیفه، «3» فما زال یقاتلهم، حتّی أثخنوه بالجراح، فأسروه «4». «5»
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 268
فاقتحموا علی مسلم الدّار، فثار علیهم بسیفه، و شدّ علیهم، فأخرجهم من الدّار، ثمّ حملوا علیه الثّانیة، فشدّ علیهم و أخرجهم أیضا، فلمّا رأوا ذلک علوا ظهر البیوت، فرموه بالحجارة، و جعلوا یلهبون النّار بأطراف القصب، ثمّ یلقونها علیه من فوق البیوت، فلمّا رأی ذلک، قال: أکلّ ما أری من الإجلاب لقتل مسلم بن عقیل؟ یا نفس اخرجی إلی
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- [جواهر المطالب: «ثمّ أرسل»].
(3- 3) [جواهر المطالب: «علیهم بالسّیف»].
(4)- [جواهر المطالب: «ثمّ أسروه، فبعث معه»].
(5)- ظاهر هذه العبارة أنّ استشهاد مسلم رفع اللّه مقامه کان بعد شهادة هانئ، و لکن المذکور فی جمیع المصادر الوثیقة القدیمة أنّ هانئا استشهد بعد استشهاد مسلم صلوات اللّه علیهما. [جواهر المطالب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 762
الموت الّذی لیس عنه محیص. فخرج إلیهم مصلتا سیفه إلی السّکّة، فقاتلهم، «1» و اختلف هو و بکیر بن حمران الأحمریّ ضربتین: فضرب بکیر فم مسلم، فقطع السّیف شفته العلیا، و شرع فی السّفلی «2»، و ضربه مسلم ضربة منکرة فی رأسه، ثمّ ضربة أخری علی حبل العاتق، فکاد یصل إلی جوفه، و هو یرتجز و یقول:
أقسم لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا مرّا «3»
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
فلمّا رأوا ذلک منه تقدّم إلیه محمّد بن الأشعث، فقال له: فإنّک لا تکذب و لا تغرّ.
و أعطاه الأمان، فأمکنهم من نفسه، و حملوه علی بغلة و أتوا به ابن زیاد، و قد سلبه ابن الأشعث حین أعطاه الأمان سیفه و سلاحه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 68- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 110- 111
فجاءوا حتّی أحاطوا بالدّار، فجعل مسلم یحاربهم عن نفسه حتّی کلّ و ملّ، فآمنوه، فأخذوه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها ابن عقیل، فلمّا سمع وقع حوافر الخیل و أصوات الرّجال، عرف أنّه قد أتی، فخرج إلیهم بسیفه، فاقتحموا علیه الدّار، فشدّ علیهم کذلک، فلمّا رأوا ذلک، أشرفوا علیه من فوق السّطوح، و ظهروا فوقه، فأخذوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّیران فی أطنان القصب، ثمّ یقذفونها علیه من فوق السّطوح، فلمّا رأی ذلک قال: أکلّما أری من الإجلاب لقتل ابن عقیل؟ یا نفس اخرجی إلی الموت الّذی لیس منه محیص. فخرج- رضوان اللّه علیه- مصلتا سیفه إلی السّکّة، فقاتلهم. «4» فأقبل علیه محمّد ابن الأشعث فقال: یا فتی لک الأمان، لا تقتل نفسک. فأقبل یقاتلهم و هو یقول:
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- فی ا «و أشرع فی السّفلی».
(3)- فی ا «أقسمت لا أقتل- إلخ».
(4) (4*) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 763
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أخاف أن أکذب أو أغرّا أو یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا کلّ امرئ یوما ملاق شرّا
قال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب و لا تغرّ، إنّ القوم لیسوا بقاتلیک، و لا ضاربیک. (4*) و قد أثخن بالجراح و عجز عن القتال، فانبهر و أسند ظهره إلی دار، بجنب تلک الدّار، فدنا منه محمّد بن الأشعث، فقال له: لک الأمان. فقال له مسلم: آمن أنا؟
قال: نعم، أنت آمن. فقال القوم جمیعا: نعم. غیر عبید اللّه بن العبّاس السّلمی لأنّه «1» قال:
«لا ناقة لی فی هذا، و لا جمل.» و تنحّی «2». فقال ابن عقیل: إنّی و اللّه لو لا أمانکم ما وضعت یدی فی أیدیکم. و أتی ببغلة، فحمل علیها، فاجتمعوا علیه، فنزعوا سیفه من عنقه، فکأنّه أیس من نفسه فدمعت عینه، و علم أنّ القوم قاتلوه، و قال: هذا أوّل الغدر.
فقال له محمّد بن الأشعث: أرجو ألّا یکون علیک بأس.
فقال: ما هو إلّا الرّجاء، فأین أمانکم؟ (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) و بکی.
فقال له عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ: إنّ مثلک، و من یطلب مثل الّذی طلبت، إذا نزل به مثل الّذی نزل بک لم یبک. قال: إنّی و اللّه ما أبکی لنفسی، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لم أحبّ لها طرفة عین تلفا، و لکنّی «3» أبکی لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی للحسین و آل الحسین. ثمّ أقبل علی ابن الأشعث فقال: إنّی و اللّه أظنّک ستعجز عن أمانی. و سأله أن یبعث رسولا إلی الحسین بن علیّ یعلمه الخبر، و یسأله الرّجوع. «4» فقال له ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ. «5»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فإنّه»].
(2)- [نفس المهموم: «فتنحّی»].
(3)- [نفس المهموم: «و لکن»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(5)- ابو مخنف از قدامة بن سعد روایت کرده است که گفت: ابن زیاد محمّد بن اشعث را با شصت یا هفتاد تن که همه از تیره قیس بودند، به سرکردگی عبید اللّه بن عبّاس سلمی برای دستگیر ساختن مسلم فرستاد، و آنها همچنان تا پشت خانه (طوعه) که مسلم در آن‌جا بود، آمدند؛ و چون مسلم بن عقیل-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 764
__________________________________________________
- صدای سم اسبان و بانگ مردان را شنید، دانست که به سراغ او آمده‌اند. ازاین‌رو با شمشیر به سوی آنها بیرون آمد. آنها به خانه مزبور هجوم کردند. مسلم نیز بدانها حمله آورد. همراهان اشعث که چنان دیدند، به بامها بالا رفتند و از بالا بدان جناب سنگ پرتاب می‌کردند و دسته‌های نی را آتش زده بر سرش می‌ریختند.
مسلم که چنان دید، فرمود: «این‌همه سروصدا برای کشتن پسر عقیل است؟! ای نفس! بیرون رو! به سوی آن مرگی که گریزی از آن نیست».
(این سخن را گفته) و با شمشیر کشیده، خود را به کوچه رسانید و با آنها به پیکار پرداخت.
محمّد بن اشعث (که چنان دید، پیش آمد)، گفت: «ای جوان! تو در امانی بی‌جهت خود را به هلاکت میفکن!» امّا مسلم همچنان جنگ می‌کرد و این رجز را می‌خواند:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أخاف أن أکذب أو أغرّا أو یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع النّفس (1) فاستقرّا کلّ امرئ یوما ملاق شرّا
1. سوگند خورده‌ام که کشته نشوم، مگر آزادانه و من خود مرگ را چیز ناپسندی نمی‌بینم.
2. ترس آن دارم که به من دروغ گویند یا فریبم دهند یا چیزی سرد یا گرم و تلخ آمیخته شود.
3. اکنون افکار پریشان نفس گرد آمد و آسوده گشت، و هر مردی بالاخره روزی به ناگواریهای زندگی برخورد خواهد کرد.
محمّد بن اشعث پیش آمد و بدو گفت: «دروغ به تو نگویند و فریبت ندهند، و این مردم (یعنی ابن زیاد و دارودسته‌اش) تو را نخواهند کشت و آزارت نکنند».
در این حال که زخمهای وارده بر پیکر مسلم او را کوفته و از جنگ ناتوان و درمانده‌اش ساخته بود، نفسش برید، و (برای رفع خستگی) پشت به دیوار آن خانه داد. بار دیگر محمّد بن اشعث پیش آمد و گفت:
«تو در امانی».
مسلم فرمود: من در امانم؟
محمّد بن اشعث و همراهانش گفتند: «آری! تو در امانی».
به جز عبید اللّه بن عبّاس سلمی که گفت: «لا ناقة لی فی هذا و لا جمل» «مرا در این کار نه شتر ماده‌ای است و نه شتر نری»؛ (یعنی من سودی در این کار نمی‌برم تا امان دهم یا ندهم) و به یک سو رفت.
مسلم فرمود: «به خدا سوگند، اگر امان شما نبود، من دست در دست شما نمی‌گذاردم.»
در این هنگام استری آوردند و آن جناب را بر آن سوار کردند. همراهان اشعث گرد آن جناب را گرفتند و شمشیر از گردنش باز کردند. و در آن حال بود که مسلم با دیدن این جریان مثل این‌که از زندگی خویش ناامید شد و اشک از دیدگانش سرازیر گشت و دانست که آنها او را خواهند کشت. ازاین‌رو فرمود: «این نخستین بی‌وفایی و پیمان‌شکنی شما بود.»
محمّد بن اشعث گفت: «امیدوارم که (گزندی به تو نرسد و) باکی بر تو نباشد».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 765
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 69- 70- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 108، 109- 110، 112- 113
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها مسلم بن عقیل، فلمّا سمع وقع حوافر الخیل و أصوات الرّجال علم أنّه قد أتی، فخرج إلیهم بسیفه، و اقتحموا علیه الدّار، فشدّ علیهم. فضربهم بسیفه، حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه، فشدّ علیهم کذلک «1»، «2» فاختلف هو و بکر بن حمران الأحمریّ، فضرب بکر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع السّیف فی السّفلی، و فصلت له ثنیّتاه، و ضرب مسلم فی رأسه ضربة منکرة، و ثنّاه بأخری علی حبل عاتقه کادت تطلع علی جوفه، «3» فلمّا رأوا ذلک أشرفوا «3» علیه من فوق البیت، فأخذوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی أطنان القصب، ثمّ یلقونها «4» علیه «5» من فوق البیت، «5» فلمّا رأی ذلک «6» خرج علیهم مصلتا بسیفه فی السّکّة، «7» فقال له محمّد بن الأشعث: لک الأمان،
__________________________________________________
- مسلم فرمود: جز همین امید، چیزی دیگر نیست. پس چه شد امان شما؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، و بگریست. عبید اللّه بن عبّاس سلمی پیش آمد و گفت: «کسی که خواهان آنچه تو خواهانش بودی، باشد، نباید برای مانند این پیشامدها گریه کند؛ (یعنی کسی که درصدد ریاست باشد، باید آماده چنین روزهایی هم باشد).
مسلم فرمود: «به خدا سوگند، من برای خویشتن نگریم و از کشته شدن نیز نمی‌نالم اگرچه یک چشم برهم زدن هم مردن را دوست ندارم- ولی من برای خاندانم که به سوی من می‌آیند، می‌گریم. برای حسین و خاندان حسین می‌گریم.»
سپس رو به محمّد بن اشعث کرد و فرمود: «به خدا، گمان من آن است که تو نتوانی از عهده آن امانی که به من داده‌ای، برآیی.»
و از او درخواست کرد که کسی را به سوی حسین بن علی علیهما السّلام گسیل دارد و جریان را به اطلاع آن حضرت برساند و از او بخواهد که از بین راه بازگردد.
پسر اشعث گفت: «به خدا سوگند، من این کار را خواهم کرد.!»
(1). [متن عربی آن: «الشّمس» می‌باشد]. رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 103- 105
(1)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فأخرجهم مرارا، قتل منهم جماعة»].
(2) (2) (2*) [حکاه عنه فی الأسرار].
(3) (3- 3) [أعیان الشّیعة: «فأشرفوا»].
(4)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «یرمونه»].
(5) (5- 5) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(6)- [أضاف فی أعیان الشّیعة: «قال: أکلّ ما أری من الأجلاب لقتل مسلم بن عقیل، یا نفس اخرجی إلی الموت الّذی لیس عنه محیص»].
(7)- [إلی هنا حکاه فی مثیر الأحزان للجواهریّ،/ 24- 25].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 766
«1» لا تقتل نفسک. «1» و هو یقاتلهم و یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا إنّی «2» رأیت الموت شیئا نکرا
و یجعل «3» البارد سخنا مرّا ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا «4»
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب و لا تغرّ، فلا تجزع «5»، إنّ القوم بنو عمّک، «1» و لیسوا بقاتلیک و لا ضائریک. «1» و کان قد أثخن بالحجارة و عجز عن القتال، فانبهر، و أسند ظهره إلی جنب تلک الدّار، فأعاد ابن الأشعث علیه القول: لک الأمان. «6» فقال:
آمن أنا؟ قال: نعم. فقال للقوم الّذین معه: ألی الأمان؟ قال القوم له: نعم، إلّا عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ، فإنّه قال: لا ناقة لی فی هذا و لا جمل. و تنحّی، فقال مسلم: أمّا لو لم تؤمّنونی ما وضعت یدی فی أیدیکم، (2*) و أتی ببغلة فحمل علیها، فاجتمعوا حوله و انتزعوا سیفه، فکأنّه عند ذلک آیس من نفسه و دمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر.
قال له محمّد بن الأشعث: أرجو ألّا یکون علیک بأس. فقال: و ما هو إلّا الرّجاء، أین أمانکم؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و بکی. فقال له عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ: إنّ من یطلب مثل الّذی «7» تطلب، إذا نزل به مثل الّذی «7» نزل بک لم یبک. «6» قال: إنّی و اللّه ما لنفسی بکیت، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لم أحبّ لها طرفة عین تلفا، و لکن أبکی
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(2)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج و أعیان الشّیعة: «و إن»].
(3)- [فی روضة الواعظین: «أخلط» و فی البحار و العوالم: «یخلط» و هذا المصراع فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أضربکم و لا خاف ضرّا»].
(4)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أو أخلط البارد سخن مرّا»].
(5)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج: «فلا تخدع» و لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(6- 6) [أعیان الشّیعة: «و قیل إنّهم تکاثروا علیه بعد أن أثخن بالجراح، فطعنه رجل من خلفه، فخرّ إلی الأرض فأخذ أسیرا و حمل علی بغلة، و انتزع ابن الأشعث سیفه و سلاحه، فبئس عند ذلک من نفسه و دمعت عیناه و بکی، فقیل له: إنّ الّذی یطلب مثل الّذی تطلب، إذا نزل به مثلما نزل بک لم یبک»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم: «طلبت إذا ینزل به مثل ما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 767
لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی للحسین و آل الحسین علیهم السّلام «1». «2» ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث فقال: «3» یا عبد اللّه إنّی أراک و اللّه ستعجز عن أمانی، «3» فهل عندک خیر؟ تستطیع أن تبعث من عندک رجلا علی لسانی أن یبلّغ حسینا؟ فإنّی لا أراه إلّا قد خرج إلیکم الیوم مقبلا، أو هو خارج غدا و أهل بیته، و یقول: إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک، و هو أسیر فی أیدی القوم، لا یری أنّه یمسی حتّی یقتل، و هو یقول: ارجع فداک أبی و أمّی بأهل بیتک، و لا یغرّک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت، أو القتل، «3» إنّ أهل الکوفة قد کذبوک و لیس لمکذوب رأی. «3» فقال له ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ، «1» «4» و لأعلمنّ ابن زیاد أنّی قد آمنتک «2». و أقبل ابن الأشعث بابن عقیل علیه السّلام إلی باب القصر، فاستأذن، فأذن له. «5»
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2- 2) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(3- 3) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و أضاف: «و کذب»].
(5)- تا بدانجا که مسلم بن عقیل در آن جای داشت، رسیدند. چون مسلم صدای سم اسبان و هیاهوی مردان شنید، دانست که برای دستگیری او آمده‌اند. پس با شمشیر خویش به سوی ایشان بیرون آمد. آنان به خانه ریختند. مسلم کار را بر ایشان سخت گرفت (حمله کرد) و با شمشیر ایشان را بزد تا از خانه بیرونشان کرد، دوباره به آن جناب هجوم بردند و او نیز بسختی حمله کرد و در میانه آن جناب و بکر بن حمران احمری جنگ درگرفت. پس بکر شمشیری به دهان مسلم زد که لب بالا را برید و به لب پایین رسید و دندان پیشین را از جای خود کند. مسلم نیز ضربت سختی بر او زد، و پشت سر آن شمشیری بر پی گردنش زد و چنان شکافت که نزدیک بود به شکمش برسد. همین‌که این دلاوری را دیدند، به بالای بامها رفتند و از بالا، سنگ به سویش پرتاب می‌کردند و دسته‌های نی آتش زده از بالا بر سرش می‌ریختند.
مسلم که چنین دید، با شمشیر برهنه در میان کوچه به ایشان حمله‌ور شد. محمد بن اشعث گفت: تو در امان هستی. بی‌جهت خود را بکشتن مده!»
و مسلم از ایشان می‌کشت (و این چند شعر را) می‌خواند:
1. سوگند یاد کرده‌ام که کشته نشوم، مگر آزادانه. همانا من مرگ را چیز بدی دیده‌ام.
2. چیز سرد را گرم و تلخ کند، پرتو خورشید برگشت و به زیر افتاد.
3. هر مردی (در زندگی) روزی ناراحتی و بدی را دیدار خواهد کرد، و من می‌ترسم از این‌که به من دروغ گویند یا فریبم دهند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 768
__________________________________________________
- محمد بن اشعث به او گفت: «دروغ به تو نگویند و فریبت ندهند (تو در امانی). پس بی‌تابی نکن. همانا این مردم (یعنی ابن زیاد و همراهانش) پسرعموهای تو هستند (چون اهل حجاز هستند و شما و ایشان از یک نژاد هستید) و کشنده تو نخواهند بود و زیانی به تو نمی‌رسانند.» و مسلم در آن حال (در اثر سنگهایی که به او زده بودند) ناتوان شده بود و توانایی جنگ کردن نداشت، و نفسش برید. پشت خود به دیوار خانه طوعه تکیه داد. محمد بن اشعث گفتار پیشین را بازگفت که: «تو در امانی.»
مسلم فرمود: «آیا من در امانم؟»
گفت: «آری!»
به آن مردمی که همراه محمد بن اشعث بودند، فرمود: «برای من امان هست؟»
آنان گفتند: «آری!»
جز عبید اللّه بن عباس سلمی که گفت: «مرا در این کار نه شتر ماده است و نه شتر نری؛» (یعنی من کاره‌ای نیستم که امان دهم یا ندهم.
و این سخن مثلی است در میان عرب که هنگام تبری جستن از کاری و بیان دخالت نداشتن در آن گویند. نخستین کسی که این کلام را گفت، حارث بن عباد یا صدوف دختر حلیس عذریه بود. و داستانی در این‌باره دارد که میدانی در مجمع الامثال ج 2 ص 170- 171 نقل کرده است. به هر صورت) مسلم فرمود: «اگر مرا امان ندهید، من دست در دست شما نگذارم.»
پس استری آورده، مسلم را بر آن سوار کردند. آن گروه اطراف او را گرفته، شمشیر را از دستش بیرون آوردند. گویا مسلم این جریان را که دید، از خود ناامید شد و اشکش سرازیر شد. سپس فرمود:
«این نخستین فریب شما بود.»
محمد بن اشعث گفت: «امید است باکی بر تو نباشد.»
مسلم فرمود: «جز امیدی که گفتی، چیزی در کار نیست. چه شد امان شما (که به من دادید)؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و گریست.
عبید اللّه بن عباس سلمی گفت: «هرکس خواهان آن چیزی باشد که تو جویای آن هستی (یعنی ریاست و امارت بخواهد)، وقتی (به مراد خود نرسد) و به سرش آید آنچه به سر تو آمده، نباید گریه کند.» (یعنی این آرزوها، این پیشامدهای ناگوار را هم دارد و کسی که چنین اقدامی بکند، باید اندیشه چنین روزی را نیز پیشاپیش کرده باشد).
مسلم گفت: «من به خدا برای خودم گریه نکردم، و از کشته شدن خود باک ندارم. اگرچه چشم به‌هم‌زدنی تلف شدن خود را دوست ندارم (ولی باز برای خود گریه نمی‌کنم)؛ ولی گریه نمی‌کنم برای خاندان و فامیل خود که به سوی من رو آوردند. گریه می‌کنم برای حسین و خاندان حسین علیه السّلام.
سپس رو کرد به محمد بن اشعث و گفت: «ای بنده خدا! من به خدا سوگند چنین می‌بینم که تو از امانی که به من داده‌ای، ناتوان خواهی شد (و ابن زیاد امان تو را نپذیرد و مرا خواهند کشت. ازاین‌رو من خود-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 769
المفید، الإرشاد، 2/ 57- 59- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 352- 355؛ البحرانی، العوالم، 17/ 201- 203؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 225- 226؛ القمی، نفس المهموم،/ 112- 113؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 150- 151؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592، لواعج الأشجان،/ 58- 61
و سار محمّد بن الأشعث، حتّی أطاف بالدّار.
فلمّا سمع مسلم وقع الحوافر، بادر إلی سیفه، و خرج إلیهم، فاقتحموا علیه، فردّهم، ثمّ عادوا، فردّهم حتّی ضربه رجل منهم بسیفه، فقطع شفته، و ثنایاه، و ضربه مسلم بأعلی رأسه، کادت تأتی علیه، و لکن سلم، فلمّا رأی النّاس ذلک، أخذوا یرمونه من فوق البیت.
فأقبل علیه محمّد بن الأشعث، فقال:
«إنّک أثخنت، و عجزت عن القتال، فلم تقتل نفسک، أقبل إلیّ، و لک الأمان».
فقال: «آمن أنا؟».
قال: «نعم».
و قال القوم: «أنت آمن».
فأمکن من نفسه، [88] فدنوا منه، و حملوه. فقال:
«یا محمّد بن الأشعث، أراک ستعجز عن أمانیّ ...».
__________________________________________________
- به حسین علیه السّلام خبر گرفتاری خویش و بی‌وفایی مردم کوفه را نمی‌توانم برسانم). آیا می‌توانی یک کار خیری انجام دهی و مردی را بفرستی که از زبان من به حسین علیه السّلام پیغام رساند؛ زیرا من چنین می‌بینم که به سوی شما حرکت کرده، یا فردا با خاندانش حرکت خواهد کرد. به او بگوید: «مسلم بن عقیل مرا نزد تو فرستاده و او در دست مردم گرفتار شده بود و به خود نمی‌دید که تا شام زنده باشد.» و او می‌گفت: «پدر و مادرم به قربانت! با خاندانت بازگرد. مردم کوفه تو را فریب ندهند؛ زیرا اینان همان همراهان پدرت بودند که آن حضرت آرزوی دوری از ایشان یا کشته شدن را می‌کرد. همانا اهل کوفه مردمانی دروغزن هستند و شخص دروغزن تدبیر ندارد.»
محمد بن اشعث گفت: «به خدا این کار را خواهم کرد و به ابن زیاد هم خواهم گفت که من تو را امان داده‌ام (و چنین پندارم که امان مرا بپذیرد).»
با آن وضع محمد بن اشعث، مسلم بن عقیل را به در قصر (پسر زیاد) آورد و خود اجازه دخول طلبید.
اذنش دادند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 57- 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 770
و ذلک أنّه نزع سیفه من عاتقه، فاستوحش.
«... فهل لک فی خیر؟ تستطیع أن تبعث رجلا من عندک علی لسانی یبلغ حسینا- فإنّی أراه قد خرج، أو هو خارج غدا- فیقول له: إنّ ابن عقیل بعثنی، و هو أسیر، لا یری أنّه یمسی و هو یقتل، و هو یقول لک: ارجع بأهل بیتک، و لا یغرّک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک، الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت، أو القتل، إنّ أهل الکوفة قد کذبوک، و کذبونی، و لیس لکذوب «1» رأی».
فقال ابن الأشعث: «و اللّه، لأفعلنّ، و لأعلمنّ الأمیر عبید اللّه أنّی آمنتک».
و ذهب به إلی ابن زیاد، و أنفذ رجلا علی راحلة إلی الحسین بما قال مسلم.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 51- 52
فبعث رجلا من بنی سلیم فی مائة فارس إلی الدّار، فأخذ فواتها، فقال عبید اللّه علی المنبر: یا أهل الکوفة! و اللّه لا أدع فی الکوفة بیت مدر إلّا هدمته، و لا بیت قصب إلّا أحرقته.
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها مسلم، فلمّا سمع وقع الحوافر و أصوات الرّجال، علم أنّه قد أتی العدوّ، فخرج إلیهم بسیفه، و اقتحموا علیه الدّار، فشدّ علیهم یضربهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، و اختلف هو و بکر بن حمران الأحمریّ، فضرب بکر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع «2» فی السّفلی، و ضربه مسلم علی رأسه ضربة منکرة، و ثنّی بأخری علی حبل العاتق، و خرج علیهم مصلتا بسیفه، فقال له محمّد بن الأشعث: لک الأمان، لا تقتل نفسک. و هو یقاتلهم و یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا إنّی رأیت الموت شیئا نکرا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
__________________________________________________
(1)- و ما فی الأصل و الطّبریّ (7: 263): لمکذوب. و فی مط: لکذوب.
(2)- [لعلّ الصّحیح: «أشرع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 771
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب و لا تغرّ، فلا تجزع، إنّ القوم بنو عمّک، و لیسوا بقاتلیک. فقال مسلم: أمّا لو لم تؤمنونی، ما وضعت یدی فی أیدیکم. فأتی ببغلة، فرکبها، و اجتمعوا حوله، و انتزعوا سیفه، فکأنّه آیس هناک من نفسه، فدمعت عیناه، و قال: هذا أوّل الغدر. و أقبل علی محمّد بن الأشعث و قال: إنّی أراک و اللّه ستعجز عن أمانی، فهل عندک خیر؟ تستطیع أن تبعث من هناک رجلا علی لسانی أن یبلغ حسینا- فإنّی لا أراه إلّا خرج إلیکم الیوم أو هو خارج غدا- و یقول: إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک و هو أسیر فی أیدی القوم، ما أری أن یمسی حتّی یقتل، و هو یقول: ارجع فداک أبی و أمّی بأهل بیتک یا ابن عمّی، و لا تغترّ بأهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی [کان] یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل. إنّ أهل الکوفة کذبوک و لیس لکذوب رأی. فقال ابن الأشعث:
لأفعلنّ، و لأعلمنّ ابن زیاد إنّی قد آمنتک.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 228- 229
فرکب محمّد بن الأشعث حتّی وافی الدّار التی فیها مسلم بن عقیل، فسمع مسلم وقع حوافر الخیل، و أصوات الرّجال، فعلم أنّه قد أتی، فبادر مسرعا إلی فرسه، فأسرجه و ألجمه و صبّ علیه درعه، و اعتجر بعمامته، و تقلّد سیفه، و القوم یرمون الدّار بالحجارة، و یلهبون النّار فی هواری القصب، فتبسّم مسلم، ثمّ قال: یا نفسی! اخرجی إلی الموت الّذی لیس منه محیص، و لا محید. ثمّ قال للمرأة: رحمک اللّه، و جزاک خیرا، اعلمی أنّی ابتلیت من قبل ابنک، فافتحی الباب. ففتحته، و خرج مسلم فی وجوه القوم، کالأسد المغضب، فجعل یضاربهم بسیفه، حتّی قتل جماعة، و بلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی محمّد بن الأشعث: سبحان اللّه أبا عبد الرّحمان، بعثناک إلی رجل واحد، لتأتینا به، فثلم من أصحابک ثلمة عظیمة. فأرسل إلیه محمّد بن الأشعث: أیّها الأمیر، أتظنّ أنّک بعثتنی إلی بقّال من بقاقیل الکوفة، أو جرمقانیّ من جرامقة الحیرة، أفلا تعلم أیّها الأمیر أنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و بطل همام؛ فی کفّه سیف حسام، یقطر منه الموت الزّوام؟
فأرسل إلیه ابن زیاد أن: أعطه الأمان، فإنّک لن تقدر علیه إلّا بالأمان المؤکّد بالأیمان.
فجعل محمّد بن الأشعث ینادیه: ویحک یا ابن عقیل، لا تقتل نفسک، لک الأمان. فیقول مسلم: لا حاجة لی فی أمان الغدرة الفجرة، و ینشد:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 772
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا مرّا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا ردّ شعاع النّفس فاستقرّا
أضربکم و لا أخاف ضرّا ضرب همام یستهین الدّهرا
و یخلط البارد سخنا مرّا و لا أقیم للأمان قدرا
أخاف أن أخدع أو أغرّا
فناداه محمّد بن الأشعث: ویحک یا مسلم، إنّک لن تغرّ، و لن تخدع، و القوم لیسوا بقاتلیک، فلا تقتل نفسک. فلم یلتفت إلیه؛ فجعل یقاتلهم حتّی أثخن بالجراح، و ضعف عن الکفاح، و تکاثروا علیه من کلّ جانب و جعلوا یرمونه بالنّبل و الحجارة، فقال مسلم: ویلکم ما لکم ترمونی بالحجارة کما ترمی الکفّار، و أنا من أهل بیت النّبیّ المختار، ویلکم أما ترعون حقّ رسول اللّه، و لا حقّ قرباه؟ ثمّ حمل علیهم فی ضعفه، فهزمهم، و کسرهم فی الدّروب و السّکک؛ ثمّ رجع، و أسند ظهره علی باب دار من تلک الدّور، و رجع القوم إلیه، فصاح بهم محمّد بن الأشعث: ذروه حتّی أکلّمه بما أرید. فدنا منه، و قال: ویحک یا ابن عقیل، لا تقتل نفسک، أنت آمن، و دمک فی عنقی، و أنت فی ذمّتی.
فقال مسلم: أتظنّ یا ابن الأشعث إنّی أعطی بیدی، و أنا أقدر علی القتال، لا و اللّه، لا یکون ذلک أبدا. ثمّ حمل علیه، فألحقه بأصحابه، ثمّ رجع إلی موضعه، و هو یقول:
اللّهمّ إنّ العطش قد بلغ منّی. فلم یجترء أحد أن یسقیه الماء، و یدنو منه. فقال ابن الأشعث لأصحابه: إنّ هذا لهو العار و الشّنار، أتجزعون من رجل واحد هذا الجزع، احملوا علیه بأجمعکم حملة رجل واحد. فحملوا علیه، و حمل علیهم، و قصده رجل من أهل الکوفة یقال له بکیر بن حمران الأحمریّ، فاختلفا بضربتین، ضربه بکیر علی شفته العلیا، و ضربه مسلم، فبلغت الضّربة جوفه، فأسقطه قتیلا، و طعن من ورائه، فسقط إلی الأرض، فأخذ أسیرا ثمّ أخذ فرسه و سلاحه. و تقدّم رجل من بنی سلیم یقال له:
عبید اللّه بن العبّاس، فأخذ عمامته.
(و فی روایة) إنّ محمّد بن الأشعث لمّا أعطاه الأمان رمی بسیفه، فأخذوه، و حملوه علی بغلة، فدمعت عیناه؛ فقال محمّد: إنّی لأرجو أن لا بأس علیک. فقال: ویحک ما هو إلّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 773
الرّجاء، فأین أمانکم؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و بکی. فقال عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ:
من یطلب مثل الّذی طلبت، لا یبکی. فقال: إنّی و اللّه، ما علی نفسی أبکی، لکنّی أبکی علی أهلی المقبلین إلیکم، أبکی علی الحسین و آل الحسین. و لمّا رکب علی البغلة و نزع منه السّیف، استرجع، و قال: هذا أوّل الغدر. و آیس من نفسه، و علم أن لا أمان له من القوم، فقال لمحمّد بن الأشعث: إنّی لأظنّک أن تعجز عن أمانی، أفتستطیع أن تبعث رجلا عن لسانی یبلغ حسینا؟ فإنّی لا أراه إلّا قد خرج إلی ما قبلکم، هو و أهل بیته، فیقول له: إنّ مسلما بعثنی إلیک، و هو أسیر فی ید العدوّ، یذهبون به إلی القتل، فارجع بأهلک و لا یغرّنّک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل، إنّ أهل الکوفة قد کذبونی، فکتب إلیک و لیس لمکذوب رأی. فقال محمّد: و اللّه لأفعلنّ.
و دعا بأیاس الطّائیّ، و کتب معه إلی الحسین ما قاله مسلم، عن لسان مسلم، و أعطاه راحلة و زادا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 208- 211
«1» (أخبرنا) الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ أخبرنا شیخ القضاة أبو علیّ إسماعیل بن أحمد بن الحسین البیهقیّ عن أبیه، أخبرنا أبو الحسین بن بشران، أخبرنا أبو عمرو بن السّمّاک، حدّثنا حنبل بن إسحاق، حدّثنا الحمیدیّ، حدّثنا سفیان ابن عینیة، حدّثنا عمرو بن دینار، أرسل الحسین علیه السّلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة و «1» کان مثل الأسد، «2» لقد «3» کان من قوّته إنّه یأخذ الرّجل بیده، فیرمی به فوق البیت. «4» إلی أن قتل بالکوفة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214- مثله «5» المجلسی، البحار، 44/ 354؛ البحرانی، العوالم، 17/ 203- 204؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 225؛ القمی، نفس المهموم،/ 111
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «أنّ مسلم»].
(2)- [أضاف فی البحار و العوالم و الأسرار: «قال عمرو و غیره»].
(3)- [من هنا حکاه فی المعالی،/ 236 و مثیر الأحزان للجواهریّ،/ 25].
(4)- [إلی هنا حکاه فی البحار، العوالم، الأسرار، نفس المهموم و المعالی و مثیر الأحزان].
(5)- [حکاه عنه فی البحار و العوالم: «روی فی بعض کتب المناقب عن علیّ بن أحمد العاصمیّ ...» و فی الأسرار:
«عن بعض کتب المناقب مسندا عن عمرو بن دینار ...» و حکاه فی نفس المهموم عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 774
حتّی أطافوا بالدّار، «1» فحمل مسلم علیهم و هو یقول:
هو الموت فاصنع ویک ما أنت صانع فأنت بکأس «2» الموت لا شکّ جارع
فصبرا لأمر اللّه جلّ جلاله فحکم قضاء اللّه فی الخلق ذایع
فقتل منهم واحدا و أربعین رجلا، «3» فأنفذ ابن زیاد اللّائمة إلی ابن الأشعث، فقال: أیّها الأمیر إنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و سیف حسام فی کفّ بطل همام، من آل خیر الأنام.
قال: ویحک ابن عقیل لک الأمان. و هو یقول: لا حاجة لی فی أمان الفجرة، و هو یرتجز:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أکره أن أخدع أو أغرّا کلّ امرئ یوما یلاقی شرّا
أضربکم و لا أخاف ضرّا ضرب غلام قطّ لم یفرّا
«4» فضربوه بالسّهام و الأحجار حتّی عیی، و استند حایطا، فقال: ما لکم ترمونی بالأحجار کما ترمی الکفّار، و أنا من أهل بیت الأنبیاء الأبرار، ألا ترعون «5» حقّ رسول اللّه فی ذرّیّته؟ «5» فقال ابن الأشعث: لا تقتل نفسک، و أنت فی ذمّتی. قال: أؤسر، و بی طاقة؟ لا و اللّه لا یکون ذلک أبدا. و حمل علیه، فهرب منه، فقال مسلم: «اللّهمّ إنّ العطش قد بلغ منّی. «6» فحملوا علیه من کلّ جانب، فضربه بکیر بن حمران الأحمریّ علی شفته العلیا، و ضربه مسلم فی جوفه، فقتله، و طعن من خلفه، فسقط من فرسه، فأسر.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 93- 94- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 354؛ البحرانی، العوالم، 17/ 203؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 225؛ القمی، نفس المهموم،/ 111، 112؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 236- 237
فلم یعلم مسلم حتّی أحیط بالدّار، فخرج إلیهم بسیفه، فقاتلهم، فأعطاه عبد الرّحمان
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(2)- [فی البحار و العوالم: «لکأس»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و أضاف فی المعالی: «و قال أبو مخنف مائة و ثمانین فارسا»].
(4)- [من هنا هکذا حکاه عنه فی نفس المهموم و المعالی].
(5- 5) [المعالی: «رسول اللّه فی عترته؟»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 775
الأمان، فأمکنه من یده، فحملوه علی بغلة، و انتزعوا سیفه منه، فقال: هذا أوّل الغدر.
و بکی، فقیل له: من یطلب مثل هذا الّذی تطلب إذا نزل به مثل هذا لم یبک. فقال: و اللّه ما أبکی علی نفسی، بل علی حسین و آل حسین.
ثمّ التفت إلی عبد الرّحمان فقال: هل یستطیع أن یبعث من عندک رجلا علی لسانی، یبلغ حسینا، فإنّی لا أراه إلّا قد خرج إلیکم، فیقول له ارجع و لا تغترّ بأهل الکوفة.
فبعث رجلا.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها ابن عقیل، فلمّا سمع الأصوات عرف أنّه قد أتی، فخرج إلیهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه، فحمل علیهم، فأخرجهم مرارا، و ضرب بکیر بن حمران الأحمریّ فم مسلم، فقطع شفته العلیا و سقط ثنیّتاه، و ضربه مسلم علی رأسه و ثنّی بأخری علی حبل العاتق کادت تطلع علی جوفه، فلمّا رأوا ذلک أشرفوا علی سطح البیت، و جعلوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی القصب، و یلقّونها علیه، فلمّا رأی ذلک خرج علیهم بسیفه، فقاتلهم فی السّکّة، فقال له محمّد بن الأشعث: لک الأمان، فلا تقتل نفسک. فأقبل یقاتلهم و هو یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أو یخلط البارد سخنا مرّا ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا
کلّ امرئ یوما یلاقی شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
فقال له محمّد: إنّک لا تکذب، و لا تخدع، القوم بنو عمّک و لیسوا بقاتلیک و لا ضاربیک. و کان قد أثخن بالحجارة و عجز عن القتال، فأسند ظهره إلی حائط تلک الدّار، فآمنه ابن الأشعث و النّاس غیر عمرو بن عبید اللّه السّلمیّ، فإنّه قال: لا ناقة لی فی هذا، و لا جمل. و أتی ببغلة، فحمل علیها، و انتزعوا سیفه، فکأنّه آیس من نفسه.
فدمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر. قال محمّد: أرجو أن لا یکون علیک بأس.
قال: و ما هو إلّا الرّجاء، أین أمانکم؟ ثمّ بکی، فقال له عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس السّلمیّ: من یطلب مثل الّذی تطلب، إذا نزل به مثل الّذی نزل بک لم یبک. فقال: ما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 776
أبکی لنفسی، و لکنّی أبکی لأهلی المنقلبین إلیکم، أبکی للحسین و آل الحسین. ثمّ قال لمحمّد بن الأشعث: إنّی أراک ستعجز عن أمانی، فهل تستطیع أن تبعث من عندک رجلا یخبر للحسین بحالی، و یقول له عنّی، لیرجع بأهل بیته و لا یغرّه أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذین کان یتمنّی فراقهم بالموت، أو القتل. فقال له ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ. ثمّ کتب بما قال مسلم إلی الحسین. «1» ابن الأثیر، الکامل، 3/ 272- 273
__________________________________________________
(1)- همه خانه‌ای را که ابن عقیل در آن پنهان بود، احاطه کردند. چون صدای همهمه را شنید، دانست که او را قصد کرده‌اند. او هم شمشیر را کشید و آنها را از خانه بیرون راند. آنها باز برگشتند. او هم چند بار بر آنها حمله کرد و آنها را عقب نشاند. بکیر بن حمران احمری بر دهان مسلم زد و لب بالا را درید و برید که دندانهای پیش را شکست و ریخت (ثنایا). مسلم هم بر سر او زد و با ضربت دیگری گردنش را برید که نزدیک بود آن را جدا کند. چون آن حال (دلیری) را دیدند، بر بام خانه رفتند و او را با سنگ و آتشی که نی را می‌افروختند و می‌انداختند، احاطه و محاصره کردند. چون آن هجوم را دید، از خانه بیرون رفت و با شمشیر نبرد کرد. او در خیابان و معبر بر آنها حمله می‌کرد. محمد بن اشعث به او گفت: «من به تو امان می‌دهم. خود را دچار مرگ مکن!»
او هنگام حمله می‌گفت:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أو یخلط البارد سخنا مرّا ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا
کلّ امرئ یوما یلاقی شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
یعنی: «من سوگند یاد کرده‌ام که آزاده کشته شوم. اگرچه مرگ ناگوار و ناپسندیده است. گرم و سرد باهم آمیخته و طعم تلخ را باید چشید. شعاع آفتاب برمی‌گردد و حال به یک نحو مستقر خواهد شد (چنین نخواهد ماند). هر مردی ناگزیر روزی دچار سختی و شر می‌شود. من از این می‌ترسم که به من دروغ گفته شود و مرا فریب دهند.»
محمّد (ابن اشعث) گفت: «به تو دروغ نمی‌گوییم و خدعه نمی‌کنیم این قوم (ابن زیاد که منتسب بنی امیه و سایر بنی امیه) عم‌زاده تو هستند و تو را نخواهند کشت و نخواهند زد.»
او هم از سنگ سخت مجروح و ناتوان شده و قادر به ادامه نبرد نبود. به دیوار تکیه داد و ابن اشعث و مردم (مهاجمین) به او امان دادند؛ جز عمرو بن عبید اللّه سلمی که گفت: «من در این‌جا نه ماده شتر دارم و نه شتر نر (سودی ندارم).»
چشم او (مسلم) پر اشک شد و گفت: «این نخستین علامت خیانت است.»
عمرو بن عبید اللّه عباس سلمی به او گفت: «هرکه مانند تو چنین مرامی داشته باشد و آنچه را که تو می‌خواهی (از مقام) طلب کند، اگر دچار شود، هرگز نمی‌گرید.»
او گفت: «من هرگز برای خودم زاری نمی‌کنم؛ بلکه برای خانواده خود که به قصد شما خواهند آمد، من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 777
حتّی أتوا دار طوعة، فسمع مسلم وقع حوافر الخیل، علم أنّه قد أتی، «1» فلبس لأمته و رکب فرسه، و ضربهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، «1» ثمّ عادوا، فشدّوا علیه، فقتل منهم جماعة، ثمّ أشرفوا علیه من فوق البیت، و رموه بالحجارة، فقال له محمّد بن الأشعث: لک الأمان، لا تقتل نفسک. و هو یقاتلهم و یرتجز بأبیات حمران بن مالک الخثعمیّ یوم القرن:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أکره أن أخدع أو أغرّا أو أخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا کلّ امرء یوما یلاقی شرّا
أضربکم و لا أخاف ضرّا
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب و لا تغرّ. و کان قد أثخن بالجراح، و کلّ عن القتال، فأعاد محمّد بن الأشعث القول، فقال: أنا آمن؟ قال: نعم. فانتزعوا سیفه فأتی ببغلة، فرکبها، فکأنّه عند ذلک یئس من نفسه، فدمعت عیناه، فقال له عبید اللّه بن العبّاس: إنّ من یطلب مثل ما تطلب، لا یجزع «2». فقال: و اللّه ما لنفسی أجزع، و إن کنت
__________________________________________________
- برای حسین و خانواده حسین گریه می‌کنم.»
بعد از آن به محمد بن اشعث گفت: «من چنین می‌بینم که تو از امان دادن و حفظ من عاجز می‌مانی. آیا می‌توانی از طرف خود مردی نزد حسین روانه کنی و به او خبر بدهی که خود با خانواده خویش برگردد و فریب اهل کوفه را نخورد؟ زیرا آنها (حسین و یاران او) یاران پدر تو بودند که او مرگ را بر فراق آنها ترجیح می‌داد و آرزوی کشته شدن را (در راه آنها) داشت.» (1)
ابن اشعث گفت: «به خدا قسم خواهم کرد.»
آن‌گاه هرچه مسلم گفته بود، به حسین نوشت.
1. [به نظر می‌رسد ترجمه صحیح نباشد].
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 128- 130
(1- 1) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 109 و علّق:
أقول: الظّاهر أنّ التّصریح برکوب مسلم فرسه من خصائص السّیّد و ابن نما، و لم أظفر بثالث لهما [!] نعم، یأتی عن المناقب ما یدلّ علی ذلک، کما أنّه صرح المسعودیّ فی مروج الذّهب بأنّ مسلما قبل ورده بدار طوعةکان راکبا فرسه].
(2)- [فی المطبوع: «لا تجزع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 778
لا أحبّ لها تلفا «1»، طرفة عین، و لکن جزعی للحسین و أهل بیته المغترّین بکتابی. و قال:
هذا أوّل الغدر. فأقبلوا به أسیرا.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 17
فأحاطوا بالدّار، فخرج إلیهم مسلم یقاتل، فأمنه ابن الأشعث. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
فلمّا بلغوا دار المرأة «3» و سمع مسلم وقع حوافر الخیل، لبس درعه، و رکب فرسه، و جعل یحارب أصحاب عبید اللّه، حتّی «4» قتل منهم جماعة، فنادی إلیه محمّد بن الأشعث و قال: یا مسلم لک الأمان. فقال مسلم: و أیّ أمان للغدرة الفجرة. ثمّ أقبل یقاتلهم، و یرتجز بأبیات حمران بن مالک الخثعمیّ یوم القرن:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أکره أن أخدع أو أغرّا أو أخلط البارد سخنا مرّا
کلّ امرئ یوما یلاقی شرّا أضربکم و لا أخاف ضرّا
فنادوا «5» إلیه: إنّه «6» لا یکذب و لا یغرّ. فلم یلتفت إلی ذلک، و تکاثروا علیه بعد أن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «للفا»].
(2)- محمد اشعث متوجّه خانه طوعه شد؛ (1) چون شیهه اسبان رسید، مسلم دعا می‌خواند. دعا بتعجیل به آخر رسانید و سلاح بپوشید و گفت: «آنچه بر تو بود، ای طوعه! از نیکی کردن و از شفاعت رسول نصیب یافتی. من دوش در خواب بودم، عمم امیر المؤمنین را دیدم. مرا گفت: فردا پیش من خواهی بود.»
لشگر بر در خانه رسید. ترسید که آتش در خانه زنند: از خانه بیرون رفت و چهل و دو مرد را از آن ملاعینان بکشت و باقی بگریختند. (1) ساعت‌به‌ساعت مدد آن لعین می‌رسید. عبید اللّه گفت: «آخر شرم ندارید که چندین مردان از مردی می‌گریزید؟»
محمد اشعث با او گفت: «مگر زخم بازوی بنی هاشم فراموش کردی؟» زخم بسیار بر مسلم آمد. از حرب فروماند و هیچ‌کس را زهره آن نبود که گرد او بگردد.
محمد اشعث او را امان داد.
(1- 1) [نفس المهموم از کامل نقل می‌کند].
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 108، 109
(3)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم].
(5)- [فی البحار و العوالم: «فنادی»].
(6)- [فی البحار و العوالم و نفس المهموم: «إنّک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 779
أثخن بالجراح، فطعنه رجل من خلفه، فخرّ إلی الأرض، فأخذ أسیرا. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 54- 55- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 357 البحرانی، العوالم 17/ 206؛ القمی، نفس المهموم،/ 112
فأتوا الدّار، فخرج ابن عقیل إلیهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه، فحمل علیهم، فأخرجهم مرارا، و ضربه بکر بن حمران الأحمریّ، فقطع شفته العلیا، و سقط ثنیّتاه «2»، و ضربه مسلم علی رأسه، و ثنّی بأخری علی حبل العاتق، فکادت تطلع علی جوفه، فلمّا رأوا ذلک، أشرفوا علی سطح البیت، و جعلوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی القصب، و یلقونها علیه، فلمّا رأی ذلک خرج علیهم بسیفه، فقاتلهم فی السّکّة، فقال له محمّد بن الأشعث: لک الأمان، فلا تقتل نفسک. فأقبل یقاتلهم و یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
و یخلط البارد سخنا مرّا ردّ شعاع النّفس مستقرّا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
__________________________________________________
(1)- چون به در خانه آن زن رسیدند و صدای سم اسبها به گوش مسلم رسید، زره خود را پوشید و بر اسب خود سوار شد و با سربازان عبید اللّه مشغول جنگ گردید. تا آن‌که عدّه‌ای از آنان را کشت. محمّد بن اشعث فریاد زد که: «ای مسلم! تو در امان ما هستی».
مسلم گفت: «به امان مردم حیله‌گر و بدکردار چه اعتمادی توان داشت؟»
باز مشغول جنگ شد و اشعار حمران بن مالک خثعمی را که در روز قرن سروده بود، می‌خواند، بدین مضمون:
من عهد جانبازی به راه دوست بستم آزاده خواهم دادسر، کز قید رستم
گر مرگ در کامم شرنگی بود، لیکن چون طوطیان از شوق او شکّر شکستم
راهی نه با نیرنگ باشد، نی فریبم نی سرد را با تلخ و گرم آمیختستم
هرکس به روزی بایدش دیدن بدی را امروز بینید آن بدی از ضرب دستم
لشکریان صدا زدند که: «کسی به تو دروغ نمی‌گوید و تو را فریب نمی‌دهد.»
ولی باز مسلم به گفتار آنان توجّهی ننمود و در اثر زخمهایی که به پیکرش رسید، نیرویش از دست رفت و سربازان عبید اللّه بر او هجوم آوردند. سربازی از پشت سر چنان نیزه بر او زد که به روی زمین افتاد و به حالت اسارت دستگیر شد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 54- 55
(2)- [فی المطبوع: «سنّتاه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 780
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب، و لا تخدع، القوم بنو عمّک، و لیسوا بقاتلیک و لا ضاربیک. و کان قد أثخن بالحجارة، و عجز عن القتال، و أسند ظهره إلی حائط تلک الدّار، فأمنّه ابن الأشعث و النّاس، غیر عمرو بن عبید اللّه السّلمیّ، فإنّه قال:
لا ناقتی فیها و لا جملی.
و أتی ببغلة، فحمل علیها، و انتزعوا سیفه، فکأنّه أیس من نفسه، فدمعت عیناه و قال: هذا أوّل الغدر. قال محمّد: أرجو ألّا یکون علیک بأس. قال: و ما هو إلّا الرّجاء! أین أمانکم؟ ثمّ بکی، فقال له عمرو بن عبید اللّه: من یطلب الّذی تطلب، إذا نزل به مثل الّذی نزل بک لم یبک. فقال: ما أبکی لنفسی، و لکن أبکی لأهلی المنقلبین إلیکم، أبکی للحسین و آل الحسین. ثمّ قال لمحمّد بن الأشعث: «إنّی أراک تعجز عن أمانی، فهل تستطیع أن تبعث من عندک رجلا یخبر الحسین بحالی، و یقول له عنّی، لیرجع بأهل بیته، و لا یغرّه أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل.» فقال ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ. و فعل.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 400- 401
فخرج، و سلّ سیفه، و قاتل، فأعطاه ابن الأشعث أمانا، فسلّم نفسه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207
فلم یشعر مسلم إلّا و قد أحیط بالدّار الّتی هو فیها، فدخلوا علیه، فقام إلیهم بالسّیف، فأخرجهم من الدّار ثلاث مرّات، و أصیبت شفته العلیا و السّفلی، ثمّ جعلوا یرمونه بالحجارة و یلهبون النّار فی أطناب القصب، فضاق بهم ذرعا، فخرج إلیهم بسیفه، فقاتلهم، فأعطاه عبد الرّحمان الأمان، فأمکنه من یده، و جاءوا ببغلة، فأرکبوه علیها، و سلبوا عنه سیفه، فلم یبق یملک من نفسه شیئا، فبکی عند ذلک، و عرف أنّه مقتول، فیئس من نفسه، و قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. فقال بعض من حوله: إنّ من یطلب مثل الّذی تطلب، لا یبکی إذا نزل به هذا. فقال: أمّا و اللّه لست أبکی علی نفسی، و لکن أبکی علی الحسین، و آل الحسین، إنّه قد خرج إلیکم الیوم أو أمس من مکّة، ثمّ التفت إلی محمّد بن الأشعث فقال: إن استطعت أن تبعث إلی الحسین علی لسانی تأمره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 781
بالرّجوع. فافعل، فبعث محمّد بن الأشعث إلی الحسین، یأمره بالرّجوع، فلم یصدق الرّسول فی ذلک.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 155- 156
فلم یفجأ مسلما إلّا و الدّار قد أحیط بها، فلمّا رأی ذلک خرج بسیفه یدفعهم عن نفسه، فأعطاه محمّد بن الأشعث: الأمان. فأمکن من یده. «1» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 337
ثمّ کان بعد ذلک بینه و بین أصحاب ابن زیاد حرب، و لم یکن له ناصر إلّا اللّه، فقتل منهم جمعا کثیرا، و ظفروا به بعد ذلک و قد أثخنوه بالجراح. تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
فسار ابن الأشعث حتّی وصل الدّار، و لمّا سمعت المرأة صهیل الخیل و قعقعة اللّجم، أقبلت إلی مسلم و أخبرته بذلک، فلبس درعه و شدّ وسطه، و جعل یدیر عینیه، فقالت المرأة: ما لی أراک تهیّأت للموت؟ فقال: ما طلبة القوم غیری، و أنا أخاف أن یهجموا علیّ فی الدّار، و لا یکون لی فسحة، و لا مجال، ثمّ أنّه عمد إلی الباب و خرج إلی القوم، فقاتلهم قتالا عظیما حتّی قتل منهم خلقا کثیرا، فلمّا نظر ابن الأشعث إلی ذلک، أنفذ إلی ابن زیاد یستمدّه بالخیل و الرّجال، فأنفذ إلیه ابن زیاد یقول: ثکلتک أمّک، رجل واحد یقتل منکم هذه المقتلة العظیمة، فکیف لو أرسلتک إلی من هو أشدّ منه قوّة و بأسا؟
(یعنی الحسین) فبعث إلیه الجواب: عساک أرسلتنی، إلی بقّال من بقاقیل الکوفة، أو إلی
__________________________________________________
(1)- و چون مسلم آواز سم ستور شنید، صلاح پوشیده مانند شیر خشمناک از آن منزل بیرون آمده بر ابن اشعث حمله نمود و چند کس را به ضرب تیغ و سنان بر خاک هلاک افکند و بقدر طاقت و توان، شر دشمنان را از سر خود باز کرد و بالاخره زخمهای گران یافت و پشت بر دیواری پناه نهاده بایستاد و در آن حین، لعینی که او را بکیر بن حمران می‌گفتند، شمشیری انداخته، لب زیرین آن جناب را برید و مسلم در همان گرمی به یک ضرب شمشیر، آن ملعون را به دوزخ فرستاد و باز پشت بر دیوار نهاده می‌گفت: «خدایا مرا یک شربت آب آرزوست». و کوفیان این مناجات می‌شنودند و زهره نداشتند که آب بدان جناب دهند. بالاخره پیرزنی قدحی از آبگینه پر کرده به دستش داد و چون مسلم قدح بر لب نهاد، پرخون شد و آب آوردن آن نیک‌زن و پرخون شدن قدح تکرار یافته در نوبت آخر، دندانهای مسلم در قدح افتاد.
لاجرم قدح را از دست بینداخت و یکی از اعوان محمد بن اشعث نیزه‌ای بر پشتش زد؛ چنانچه بروی در افتاد. آن‌گاه او را گرفت.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 782
«1» جرمقان من جرامقة الکوفة، «1» و إنّما أرسلتنی إلی سیف من أسیاف محمّد «2» بن عبد اللّه، فلمّا بلغ ذلک ابن زیاد أمدّه بالعسکر الکثیر، فلمّا رأی مسلم ذلک، رجع إلی الدّار و تهیّأ، و حمل علیهم حتّی قتل کثیرا منهم، و صار جلده کالقنفذ من کثرة النّبل، فبعث ابن الأشعث إلی ابن زیاد یستمدّه بالجند «3» و الرّجال، فأرسل إلیه بذلک، و قال لهم: یا ویلکم أعطوه الأمان، و إلّا أفناکم عن آخرکم. فنادوه بالأمان، فقال لهم: لا أمان «4» لکم یا أعداء اللّه، و أعداء رسوله. ثمّ حمل علیهم، فقاتلهم «5» ثمّ أنّهم احتالوا علیه، و حفروا له حفرة عمیقة «6» فی وسط الطّریق، «6» و أخفوا رأسها بالدّغل و التّراب، ثمّ انطردوا بین یدیه، فوقع بتلک الحفرة و أحاطوا به، فضربه ابن الأشعث علی محاسن وجهه، «5» فلعب السّیف فی عرنین أنفه، و محاجر عینیه، حتّی بقیت أضراسه تلعب فی فمّه، فأوثقوه، و أخذوه أسیرا «7» إلی ابن زیاد. «7»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 426- 427- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 225- 226
فساروا حتّی أتوا دار العجوز، فسمعت صهیل الخیل، و قعقعة اللّجم، و زعقات الرّجال، فأخبرت مسلم بذلک، فقال مسلم: ما طلب القوم غیری. فقال لها: هاتی سیفی. فقام، و شدّ وسطه بمنطقته، و تدرّع بدرعه، و خرج إلی القوم و هو یهزّ سیفه، فقالت له العجوز: یا سیّدی! أراک تأهّبت للموت. قال: و اللّه أجل، لا بدّ من الموت. ثمّ عمد إلی الباب و اقتلعه، و کان ضخم الدّسیعة، و خرج إلی القوم و قاتلهم قتالا شدیدا،
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «جرمقانیّ من جرامقة الحیرة»].
(2)- [الأسرار: «آل محمّد»].
(3)- [الأسرار: «الخیل»].
(4)- [الأسرار: «الأمان»].
(5- 5) [حکاه عنه فی المعالی،/ 237، و زاد: «فأوثقوه أسیرا و حملوه علی بغلة، و اجتمعوا حوله و نزعوا سیفه، فعند ذلک یئس من نفسه، فدمعت عیناه و علم أنّ القوم قاتلوه، فقال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و بکی»].
(6- 6) [لم یرد فی المعالی].
(7- 7) [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 783
و قتل منهم مائة و ثمانین فارسا، و انهزم الباقون، فلمّا نظر ابن الأشعث إلی شجاعة مسلم علیه السّلام أرسل إلی ابن زیاد (لعنه اللّه): أدرکنی بالخیل و الرّجال. فأرسل إلیه خمسمائة فارس، فخرج إلیهم مسلم بن عقیل علیه السّلام، فقتل منهم مقتلة عظیمة، فأرسل ابن الأشعث إلی ابن زیاد (لعنه اللّه): أدرکنی بالخیل و الرّجال. فأنفذ إلیه ابن زیاد (لعنه اللّه) یقول: ثکلتک أمّک، و عدموک قومک، رجل واحد یقتل منکم هذه المقتلة العظیمة، فکیف لو أرسلتک إلی من هو أشدّ بأسا، و أصعب مراسا- یعنی بذلک الحسین علیه السّلام-.
فکتب إلیه محمّد بن الأشعث یقول: أتظنّ أنّک أرسلتنی إلی بقّال من بقاقیل الکوفة، أو إلی جرمقان من جرامقة الحیرة، ألم تعلم أنّک وجّهتنی إلی بطل ضرغام، و لیث همام، و سیف من أسیاف رسول اللّه. فأنفذ إلیه ابن زیاد (لعنه اللّه) خمسمائة فارس و قال: یا ویلکم أعطوه الأمان و إلّا أفناکم عن آخرکم. فصاحوا به: یا مسلم بن عقیل علیه السّلام لک الأمان. فقال: لا أمان لکم یا أعداء اللّه، و أعداء رسوله. ثمّ خرج إلیهم و قاتلهم قتالا شدیدا، فاختلف هو و بکر بن حمران بضربتین، فعاجله مسلم، فضربه علی أمّ رأسه، فقتله، ثمّ عطف علی آخر فقتله، قال: فأشرف القوم علی السّطوح و جعلوا یلهبون علیه النّیران. فبرز إلیهم و هو یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أخاف أن أخدع أو أغرّا ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا
أضربکم و لا أخاف ضرّا فعل غلام قطّ لن یفرّا
و کلّ ذی غدر سیلقی غدرا أیضا و یصلی فی الجحیم حرّا
ثمّ حمل علی القوم، و قاتلهم قتالا شدیدا، و قتل منهم خلقا کثیرا، فأقبل علیهم لعین و قال لهم: أنا أنصب له شرکا لا یخلص منه. قالوا: بماذا؟ قال: نحفر له بئرا فی الطّریق، و نطمّها بالدّغل و التّراب، و نحمل علیه، و ننهزم قدّامه، و أرجو أن لا یفلت منها. ففعلوا ذلک، و مسلم علیه السّلام لا یعلم بما فعلوا من المکر، ثمّ حملوا علیه، و حمل علیهم، فانهزموا بین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 784
یدیه، فوقع فی البئر، فأحاطوا به من کلّ جانب و مکان، فأخرجوه إلیهم، فضربه ابن الأشعث (لعنه اللّه) علی محاسن وجهه، فلعب السّیف فی عرنین أنفه، فسقطت أضراسه، و أخذوه أسیرا إلی ابن زیاد (لعنه اللّه).
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 33- 35
و قال محمّد بن أبی طالب: لمّا قتل مسلم منهم جماعة کثیرة، و بلغ ذلک ابن زیاد، أرسل إلی محمّد بن الأشعث یقول: بعثناک إلی رجل واحد لتأتینا به، فثلم فی أصحابک ثلمة عظیمة، فکیف إذا أرسلناک إلی غیره؟ فأرسل ابن الأشعث: أیّها الأمیر أتظنّ أنّک بعثتنی إلی بقّال من بقّالی الکوفة، أو إلی جرمقانیّ من جرامقة الحیرة؟ أولم تعلم أیّها الأمیر، أنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و سیف حسام، فی کفّ بطل همام، من آل خیر الأنام. فأرسل إلیه ابن زیاد أن أعطه الأمان، فإنّک لا تقدر علیه إلّا به.
المجلسی، البحار، 44/ 354- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 203؛ القمی، نفس المهموم،/ 111
و قال أبو مخنف: فسمعت المرأة صهیل الخیل، و قعقعة اللّجم و زعقات الرّجال، أقبلت إلی مسلم و أخبرته، فقال: یا أمّاه علیّ بدرعی، و لأمة حربی، فاتته به، فشدّ وسطه، و لبس لأمة حربه، و العجوز تنظر إلیه، فقالت: یا قرّة عینی أراک تأهّبت للموت، لا یکون ذلک أبدا. فقال: یا أمّاه أخشی أن یهجموا علیّ، و أنا فی دارک و لا یکون فسحة فی المجال، فأصیر قتیلا. فقالت: سیّدی، و اللّه لئن قتلت، لأقتلنّ روحی فداک. ثمّ إنّه عمد إلی الباب، و قلعها، و کان ضخم السّاعدین و إذا التقی مع الفوارس یقوم شعر بدنه من بین ثیابه، و لم یزل یقاتل حتّی قتل مائة و خمسین فارسا، و انهزم الباقون من بین یدیه، و العجوز علی السّطح تشجّعه و تحرّضه علی القتال، فلمّا رأی ابن الأشعث ما فعل بهم و انهزام أصحابه، أنفذ إلی ابن زیاد یقول: أدرکنی بالخیل و الرّجال. إلی قوله، أنفذ ابن زیاد إلیه خمسمائة فارس.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 225
إذ سمع وقع حوافر الخیل و أصوات الرّجال عرف أنّه قد أتی، فجعل فی دعائه، ثمّ لبس لأمته، و قال: یا نفس اخرجی إلی الموت الّذی لیس له محیص. فقالت العجوز:
سیّدی أراک تتأهّب للموت. قال: نعم لا بدّ لی من الموت، و أنت قد أدّیت ما علیک من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 785
البرّ و الإحسان، و أخذت نصیبک من شفاعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سیّد الإنس و الجانّ.
فاقتحموا علیه الدّار و هم ثلاثمأة رجل، فخاف مسلم أن یحرقوا علیه الدّار، فخرج منه، و شدّ علیهم حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه [...]
فأنفذ ابن زیاد، یقول: ثکلتک أمّک، و عدموک قومک، رجل واحد یقتل هذه المقتلة العظیمة، فکیف لو أرسلتک إلی من هو أشدّ بأسا، و أصعب مراسا- یعنی الحسین بن علیّ- فکتب إلیه: عساک تظنّ أنّک أرسلتنی إلی بقّال من بقاقیل أهل الکوفة، أو إلی جرمقانیّ من جرامقة الحیرة، و إنّما وجّهتنی إلی بطل همام، و شجاع ضرغام، و سیف حسام فی کفّ بطل همام من آل خیر الأنام. فأرسل إلیه بالعساکر، و قال: أعطه الأمان، فإنّک لا تقدر علیه إلّا به. فبینما هو یقاتل، إذ اختلف بینه و بین بکر بن حمران ضربات، فضرب بکر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع السّیف فی السّفلی، و فصلت له ثنیّتاه، و ضرب مسلم فی رأسه ضربة منکرة، و ثنّاه بأخری علی حبل العاتق، و حمل علی القوم، فلمّا رأوا ذلک، أشرفوا علیه من أعلی السّطوح، و أخذوا یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی أطنان القصب، ثمّ یرمونها علیه، و فی (العقد الفرید): فجعل النّاس یرمونه بالآجر من فوق البیوت، فلمّا رأی ذلک، خرج علیهم مصلّتا بسیفه فی السّکّة، فقال محمّد بن الأشعث: لک الأمان یا مسلم، لا تقتل نفسک. فقال: و أیّ أمان للغدرة الفجرة. و أقبل یقاتلهم و هو یرتجز و یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت کأسا مرّا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا أخاف أن أخدع أو أغرّا
و کان روحی له الفداء قد أثخن بالحجارة، و عجز عن القتال، و أسند ظهره إلی جنب تلک الدّار.
و قال المسعودی فی (مروج الذّهب): فأعطوه الأمان من نفسه و حملوه علی بغلة، و سلبه ابن الأشعث سیفه و سلاحه، و أتوا به ابن زیاد. (لعنه اللّه).
فلمّا أخذ أسیرا و حمل علی بغلة جعل یبکی، فقال له عبید اللّه بن العبّاس: إنّ من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 786
یطلب مثل الّذی طلبت، إذا نزل به مثل ما نزل بک، لم یبک. قال: و اللّه إنّی ما لنفسی بکیت، و لکنّی أبکی لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی للحسین و آل الحسین. ثمّ التفت إلی ابن الأشعث و قال: هل تستطیع أن تبعث من عندک رجلا، یبلغ حسینا عن لسانی؟ فإنّی لا أراه إلّا و قد خرج الیوم مقبلا أو خارج غدا، و یقول له ابن عمّک مسلم بن عقیل بعثنی إلیک، و هو أسیر فی أیدی القوم لا یری أنّه یمسی حتّی یقتل، و یقول لک: ارجع فداک أبی و أمّی، و لا یغررک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت و القتل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 235- 236، 237، 238
فلمّا قتل مسلم منهم جماعة کثیرة و بلغ ابن زیاد ذلک، أرسل إلی محمّد بن الأشعث:
أرسلناک إلی رجل واحد، فثلم فی أصحابک ثلمة عظیمة، فکیف إذا أرسلناک إلی غیره؟
فأرسل ابن الأشعث إلیه: أتظنّ أنّک بعثتنی إلی بقّال من بقاقلة الکوفة، أو إلی جرمقانیّ من جرامقة الحیرة، أ و لم تعلم أنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و سیف حسام فی کفّ بطل همام من آل خیر الأنام. فأرسل إلیه، أن أعطه الأمان. فقال محمّد بن الأشعث: لک الأمان، لا تقتل نفسک. فلم یلتفت مسلم إلی ذلک، و لم یزل یقاتل و هو یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
أخاف أن أکذب أو أغرّا
فقال له ابن الأشعث: إنّک لن تکذب، و لن تغرّ، و لم تخدع، إنّ القوم بنو عمّک، و لیسوا بقاتلیک و لا ضارّیک. و کان قد أثخن بالحجارة، فقال مسلم رضی اللّه عنه: و أیّ أمان للغدرة الفجرة. و تکاثروا علیه بعد أن أثخن بالجراح، و عجز عن القتال، فأسند ظهره‌إلی جنب تلک الدّار، فأعاد ابن الأشعث: لک الأمان یا مسلم. فقال: آمن أنا؟ قال: نعم.
فقال للقوم الّذین معه: ألی الأمان؟ فقالوا: نعم. إلّا عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ، فإنّه قال: لا ناقة لی فیها و لا جمل. ثمّ تنحّی، فقال مسلم: لو لم تأمنونی ما وضعت یدی فی أیدیکم. فأتی ببغلة، فحمل علیها، و اجتمعوا حوله، و نزعوا سیفه، فکأنّه عند ذلک یئس من نفسه، فدمعت عیناه، و قال: هذا أوّل الغدر، أین أمانکم؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 787
راجِعُونَ، ثمّ بکی. فقال له عبید اللّه السّلمیّ: إنّ من یطلب مثل الّذی تطلب، لم یبک إذا نزل به مثل ما نزل بک. قال: و اللّه ما لنفسی بکیت، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لا أحبّ لها طرفة عین تلفا، و لکن أبکی لأهلی المقبلین علیّ، أبکی لحسین و آل حسین علیه السّلام. ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث فقال: یا عبد اللّه، إنّی أراک و اللّه ستعجز عن أمانی، فهل عندک خیر، تستطیع أن تبعث من عندک رجلا علی لسانی أن یبلغ حسینا ما جری؟ فإنّی لا أراه إلّا و قد خرج الیوم أو هو خارج غدا، و معه أهل بیته و یقول له:
إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک، و هو أسیر فی ید القوم، لا یری أنّه یمسی حتّی یقتل، و هو یقول: ارجع فداک أبی و أمّی و أهل بیتک، و لا یغرّوک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذین کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل، إنّ أهل الکوفة قد کذبوک و لیس للکذوب رأی. فقال ابن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ، و لأعلمنّ ابن زیاد [أنّی] قد أمنتک. و انتهی بابن عقیل إلی باب القصر.
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 25- 26
و لمّا سمع مسلم وقع حوافر الخیل عرف أنّه قد أتی، فعجل دعاءه الّذی کان مشغولا به بعد صلاة الصّبح، ثمّ لبس لأمته، و قال لطوعة: قد أدّیت ما علیک من البرّ، و أخذت نصیبک من شفاعة رسول اللّه، و لقد رأیت البارحة عمّی أمیر المؤمنین فی المنام و هو یقول لی: أنت معی غدا.
و خرج إلیهم مصلتا سیفه، و قد اقتحموا علیه الدّار، فأخرجهم منها، ثمّ عادوا إلیه و أخرجهم، و هو یقول:
هو الموت فاصنع ویک ما أنت صانع فأنت بکأس الموت لا شکّ جارع
فصبرا لأمر اللّه جلّ جلاله فحکم قضاء اللّه فی الخلق ذایع
فقتل منهم أحد و أربعین رجلا، و کان من قوّته یأخذ الرّجل بیده و یرمی به فوق البیت.
و أنفذ ابن الأشعث إلی ابن زیاد یستمدّه الرّجال، فبعث إلیه اللّائمة، فأرسل إلیه:
أتظنّ إنّک أرسلتنی إلی بقّال من بقّالی الکوفة، أو جرمقانیّ من جرامقة الحیرة، و إنّما أرسلتنی إلی سیف من أسیاف محمّد بن عبد اللّه، فمدّه بالعسکر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 788
و اشتدّ القتال، فاختلف مسلم و بکیر بن حمران الأحمریّ بضربتین، ضرب بکیر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع السّیف إلی السّفلی، و نصلت لها ثنیّتان، و ضربه مسلم علی رأسه ضربة منکرة، و أخری علی حبل العاتق حتّی کادت أن تطلع إلی جوفه، فمات.
ثمّ أشرفوا علیه من فوق ظهر البیت یرمونه بالحجارة، و یلهبون النّار فی أطنان القصب، و یلقونها علیه، فشدّ علیهم یقاتلهم فی السّکّة، و هو یرتجز:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا و یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع النّفس فاستقرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
و أثخنته الجراحات، و أعیاه نزف الدّم، فاستند إلی جنب تلک الدّار، فتحاملوا علیه یرمونه بالسّهام و الحجارة، فقال: ما لکم ترمونی بالحجارة کما ترمی الکفّار، و أنا من أهل بیت الأنبیاء الأبرار، ألا ترعون حقّ رسول اللّه فی عترته؟
فقال له ابن الأشعث: لا تقتل نفسک و أنت فی ذمّتی. قال مسلم: أؤسر، و بی طاقة! لا و اللّه لا یکون ذلک أبدا. و حمل علی ابن الأشعث، فهرب منه، ثمّ حملوا علیه من کلّ جانب و قد اشتدّ به العطش، فطعنه رجل من خلفه، فسقط إلی الأرض و أسر.
و قیل: إنّهم عملوا له حفیرة و ستروها بالتّراب، ثمّ انکشفوا بین یدیه حتّی إذا وقع فیها أسروه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 183- 186
حتّی أتوا الدّار الّتی فیها مسلم. فلمّا سمع مسلم وقع حوافر الخیل و أصوات الرّجال عرف أنّه قد أتی، فالتفت إلی (طوعة) و قال لها: «رحمک اللّه و جزاک خیرا».
و خرج إلیهم بسیفه، و اقتحموا علیه الدّار، فشدّ علیهم یضربهم بسیفه حتّی أخرجهم من الدّار، ثمّ عادوا إلیه، فشدّ علیهم کذلک، و هو یقول:
هو الموت فاصنع ویک ما أنت صانع فأنت بکأس الموت لا شکّ جارع
و صبرا لأمر اللّه جلّ جلاله فحکم قضاء اللّه فی الخلق ذایع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 789
فجعل یحصد فیهم- و قد ازدحموا علیه- حتّی ضجّت الجموع من کثرة من قتل منهم، فقد قیل: إنّه قتل واحدا و أربعین رجلا غیر المجروحین.
و کان من قوّته أن یأخذ الرّجل بیده، و یرمی به من فوق البیت.
و اختلف هو و بکیر بن حمران الأحمریّ بضربتین، فضرب بکیر فم مسلم، فقطع شفته العلیا، و أسرع السّیف فی السّفلی، و فصلت له ثنیّتاه، و ضرب مسلم رأس بکیر ضربة منکرة، و ثنّاه بأخری علی حبل العاتق کادت تطلع إلی جوفه.
فلمّا رأوا ذلک منه أشرفوا علیه من فوق البیوت، و جعلوا یرمونه بالحجارة و یلهبون النّار فی أطنان القصب، ثمّ یلقونها علیه من فوق السّطوح.
فلمّا رأی ذلک منهم خرج إلیهم مصلتا سیفه فی السّکّة، و جعل یقاتلهم مقاتلة الأبطال و هو یرتجز و یقول:
أقسمت لا أقتل إلّا حرّا و إن رأیت الموت شیئا نکرا
کلّ امرئ یوما ملاق شرّا و یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا أخاف أن أکذب أو أغرّا
فقال له محمّد بن الأشعث: إنّک لا تکذب و لا تغرّ و لا تخدع، إنّ القوم بنو عمّک، و لیسوا بقاتلیک و لا ضائریک.
فلم یعبأ ابن عقیل بکلامه، فکرّ علیهم حتّی قتل منهم مقتلة عظیمة.
و طلب ابن الأشعث من ابن زیاد أن یمدّه بالخیل و الرّجال.
فمدّه ابن زیاد بما یرید، و أرسل إلیه یقول: «إنّا بعثناک إلی رجل واحد لتأتینا به، فثلم فی أصحابک هذه الثّلمة العظیمة، فکیف إذا أرسلناک إلی غیره»- یعنی بذلک الحسین بن علیّ علیهما السّلام-.
فأجابه ابن الأشعث: «أیّها الأمیر! أتظنّ أنّک بعثتنی إلی بقّال من بقّالی الکوفة، أو جرمقانیّ من جرامقة الحیرة، أولم تعلم أنّک بعثتنی إلی أسد ضرغام، و سیف حسام فی کفّ بطل همام من آل خیر الأنام».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 790
فأرسل إلیه ابن زیاد: أن أعطه الأمان، فإنّک لا تقدر علیه إلّا به.
فدنا منه ابن الأشعث و قال: یا ابن عقیل لک الأمان، لا تقتل نفسک، و أنت فی ذمّتی.
فقال مسلم: أؤسر و بی طاقة؟ لا و اللّه لا یکون ذلک أبدا، و أیّ أمان للغدرة الفجرة.
ثمّ حمل علی ابن الأشعث، فهرب منه، ثمّ رجع إلی موضعه و هو یقول: «اللّهمّ إنّ العطش قد بلغ منّی». فلم یجترئ أحد أن یسقیه الماء و یدنو منه.
فصاح ابن الأشعث بأصحابه: إنّ هذا لهو العار و الشّنار، أن تجزعوا من رجل واحد هذا الجزع؟ احملوا علیه بأجمعکم حملة واحدة.
فحملوا علیه من کلّ جانب- و قد أثخنته الجراحات و أعیاه نزف الدّم- و اشتدّ به العطش، و ضعف عن القتال، فتساند إلی جنب دار من تلک الدّور، فطعنه لعین من القوم من خلفه، فسقط إلی الأرض صریعا، فأسره القوم.
و قیل: إنّ محمّد بن الأشعث لمّا أعطاه الأمان- أوّلا- أعاد علیه القول- ثانیا-: «لک الأمان» فقال مسلم للقوم الّذین معه: لی الأمان؟ قالوا: بلی. إلّا عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ، فإنّه قال: لا ناقة لی فی هذا و لا جمل. و تنحّی. فقال مسلم: أمّا لو لم تؤمنونی ما وضعت یدی فی أیدیکم.
و أتی ببغلة، فحمل علیها، و اجتمعوا حوله، و انتزعوا سیفه، فکأنّه عند ذلک أیس من نفسه، فدمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر. فقال له محمّد بن الأشعث: إنّی لأرجو أن لا یکون علیک بأس. قال مسلم: ما هو إلّا الرّجاء، فأین أمانکم؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. ثمّ بکی.
فقال له عبید اللّه بن العبّاس السّلمیّ: إنّ الّذی یطلب مثل الّذی طلبت، لا یبکی إذا نزل به مثل الّذی نزل بک.
فقال مسلم: و اللّه إنّی ما لنفسی بکیت، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لم أحبّ لها طرفة عین تلفا، و لکن أبکی لأهلی المقبلین علیکم، أبکی للحسین و آل الحسین.
قالوا: و لمّا أرکب علی البغلة و نزع منه السّیف، استرجع و قال: هذا أوّل الغدر، و أیس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 791
من نفسه، و علم، أن لا أمان له من القوم.
فالتفت إلی محمّد بن الأشعث، و قال له: «إنّی لأظنّک ستعجز عن أمانی، أفتستطیع أن تبعث رجلا عن لسانی یبلغ حسینا، فإنّی لا أراه إلّا قد خرج إلی قبلکم هو و أهل بیته، فیقول له: إنّ مسلما بعثنی إلیک و هو أسیر فی أیدی القوم، یذهبون به إلی القتل، فارجع بأهلک، و لا یغرّنّک أهل الکوفة، فإنّهم أصحاب أبیک الّذی کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل، إنّ أهل الکوفة قد کذبونی، فکتبت إلیک، و لیس لمکذوب رأی».
فقال له محمّد بن الأشعث: و اللّه لأفعلنّ، و لأعلمنّ ابن زیاد أنّی قد أمنتک. و دعا بأیاس الطّائیّ، و کتب معه إلی الحسین ما قاله مسلم و ما أمر به عن لسانه، و أعطاه زادا و راحلة، فسیّره إلی جهة المدینة
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 235- 240
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 792

عطش مسلم بن عقیل‌

فقال: اسقونی ماء. قال: و معه رجل من بنی أبی معیط، و رجل من بنی سلیم، یقال له: شهر بن حوشب. فقال له شهر بن حوشب: لا أسقیک إلّا من البئر. فقال المعیطیّ:
و اللّه لا نسقیه إلّا من الفرات. قال: فأمر غلاما له، فأتاه بإبریق من ماء، و قدح قواریر و مندیل. قال: فسقاه. فتمضمض مسلم، فخرج الدّم، فما زال یمسح الدّم، و لا یسیغ شیئا منه حتّی قال: أخّروه عنّی.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 5
و انتهی ابن عقیل إلی باب القصر «1» و هو عطشان، «1» و علی باب القصر ناس جلوس ینتظرون الإذن، منهم عمارة بن عقبة بن أبی معیط، و عمرو بن حریث، و مسلم بن عمرو، و کثیر بن شهاب.
«2» قال أبو مخنف: فحدّثنی قدامة بن سعد، أنّ مسلم بن عقیل حین انتهی «2» إلی باب القصر، فإذا «3» قلّة باردة موضوعة علی الباب، «3» فقال ابن عقیل: اسقونی من هذا الماء.
فقال له مسلم بن عمرو: أتراها ما أبردها! لا و اللّه لا تذوق منها قطرة أبدا حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم! قال له ابن عقیل: ویحک! من أنت؟ قال: أنا ابن «4» من عرف الحقّ إذ أنکرته، و نصح لإمامه إذ غششته، و سمع و أطاع إذ عصیته و خالفت «5»، أنا مسلم بن عمرو الباهلیّ. فقال ابن عقیل: لأمّک الثّکل! ما أجفاک، و ما أفظّک؛ و أقسی قلبک و أغلظک! أنت یا ابن باهلة أولی بالحمیم و الخلود فی نار جهنّم منّی. «6» ثمّ جلس متساندا إلی حائط.
قال أبو مخنف: فحدّثنی قدامة بن سعد: أنّ عمرو بن حریث بعث غلاما یدعی
__________________________________________________
(1- 1) [بحر العلوم: «و قد أخذ العطش منه مأخذا شدیدا»].
(2- 2) [بحر العلوم: «و غیرهم. فالتفت مسلم»].
(3- 3) [بحر العلوم: «قلّة ماء مبرّدة»].
(4)- [لم یرد فی العبرات و بحر العلوم].
(5)- [فی العبرات: «و خالفته» و لم یرد فی بحر العلوم].
(6) (6*) [بحر العلوم: «و تساند إلی حائط القصر، و بعث عمرو بن حریث غلاما له یدعی سلیما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 793
سلیمان، فجاءه بماء فی قلّة، فسقاه.
قال أبو مخنف: و حدّثنی سعید بن مدرک بن عمارة: أنّ عمارة بن عقبة بعث غلاما له یدعی قیسا، (6*) فجاءه بقلّة «1» علیها مندیل و معه قدح، فصبّ فیه ماء، ثمّ سقاه، فأخذ کلّما شرب امتلأ القدح دما، فلمّا ملأ القدح المرّة الثّالثة ذهب لیشرب، فسقطت ثنیّتاه فیه، فقال: الحمد للّه! لو کان لی من الرّزق المقسوم شربته «2». «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 375- 376- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 240- 241؛ المحمودی، العبرات، 1/ 331- 332
فجعل یقول: اسقونی شربة من الماء! فقال له مسلم بن عمرو الباهلیّ: و اللّه لا تذوق الماء یا ابن عقیل، أو تذوق الموت! فقال له مسلم بن عقیل: ویلک/ یا هذا! ما
__________________________________________________
(1)- [زاد فی بحر العلوم: «ماء مبرّدة»].
(2)- [بحر العلوم: «لشربته»].
(3)- گوید: «وقتی ابن عقیل به در قصر رسید، تشنه بود. بر در قصر کسانی در انتظار اجازه نشسته بودند که عمارة بن ابی معیط و عمرو بن حریث و مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب از آن جمله بودند.»
قدامة بن سعد گوید: «وقتی مسلم بن عقیل به در قصر رسید، کوزه آب خنکی آن‌جا بود و گفت: «از این آب به من بدهید.»
مسلم بن عمرو گفت: «می‌بینی! خیلی خنک است. به خدا از آن یک قطره نخواهی چشید تا در آتش جهنم آب جوشان بچشی.»
ابن عقیل بدو گفت: «وای تو! کیستی؟»
گفت: «من پسر کسی هستم که وقتی تو منکر حق بودی، آن را شناخته بود و وقتی با پیشوا دغلی می‌کردی، نیکخواه وی بود و وقتی عصیان و مخالفت می‌کردی، او شنوا و فرمانبر پیشوا بود. من مسلم بن عمرو باهلیم.»
ابن عقیل گفت: «مادرت عزادار باد! چه جفاکار و خشن و سنگدلی! تو ای پسر باهله، بیشتر از من شایسته جاوید بودن در آتش جهنمی.»
گوید: «آن‌گاه مسلم بن عقیل بنشست و به دیوار تکیه داد.»
قدامة بن سعد گوید: عمرو بن حریث غلام خویش را فرستاد که کوزه آبی بیاورد و بدو بنوشاند.»
سعید بن مدرک بن عماره گوید: «عمارة بن عقبه غلام خویش را که قیس نام داشت، فرستاد که کوزه‌ای بیاورد که دستمالی بر آن بود و جامی نیز با آن آورده بود که آب در آن ریخت و به مسلم داد. همین‌که می‌خواست از آن بنوشد، جام پر از خون می‌شد و چون بار سوم جام را پر کرد و خواست بنوشد، دو دندانش در آن افتاد و گفت: حمد خدای اگر جزو روزی مقرر من بود از آن نوشیده بودم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2955- 2956
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 794
أجفاک و أفظک و أغلظک «1»! أشهد علیک أنّک إن کنت من قریش، فإنّک ملصق «2»، و إن کنت من غیر قریش فإنّک مدع إلی غیر أبیک، من أنت یا عدوّ اللّه؟ فقال: أنا من عرف الحقّ إذ «3» أنکرته، و نصح لإمامه إذ غششته «4»، و سمع و أطاع إذ خالفته، أنا مسلم بن عمرو الباهلیّ! فقال له مسلم بن عقیل: أنت أولی بالخلود و الحمیم، إذ آثرت طاعة بنی سفیان علی طاعة الرّسول محمّد (صلّی اللّه علیه «5» و سلّم). ثمّ قال «6» مسلم بن عقیل رحمه اللّه: «6» ویحکم یا أهل الکوفة! اسقونی شربة من ماء! فأتاه غلام لعمرو بن حریث الباهلیّ بقلّة فیها ماء، و قدح فیها، فناوله القلّة؛ فکلّما أراد أن یشرب امتلأ القدح دما، فلم یقدر أن یشرب «7» من کثرة «7» الدّم و سقطت ثنیّتاه فی القدح، فامتنع مسلم بن عقیل رحمه اللّه من شرب الماء. قال: و أتی به حتّی أدخل علی عبید اللّه بن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 96- 97
فلمّا صار مسلم إلی باب القصر نظر إلی قلّة مبرّدة، فاستسقاهم منها، فمنعهم مسلم ابن عمرو الباهلیّ- و هو أبو قتیبة بن مسلم- أن یسقوه، فوجّه عمرو بن حریث، فأتاه بماء فی قدح، فلمّا رفعه إلی فیه امتلأ القدح دما، فصبّه و ملأه «8» له الثّانیة، فلمّا رفعه إلی فیه، سقطت ثنایاه فیه و امتلأ دما، فقال: الحمد للّه، لو کان من الرّزق المقسوم، لشربته.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 68- 69
قال أبو مخنف: فحدّثنی قدامة بن سعد: إنّ مسلم بن عقیل حین انتهی به إلی القصر رأی قلّة مبرّدة موضوعة علی الباب، فقال: اسقونی من هذا الماء. فقال له مسلم بن عمرو- أبو قتیبة بن مسلم- الباهلیّ: أتراها ما أبردها؟ فو اللّه لا تذوق منها قطرة
__________________________________________________
(1)- فی د: اغلضک.
(2)- [فی المطبوع: «مصلق»].
(3)- فی د: إذا.
(4)- [فی المطبوع: «فششته»].
(5)- زید فی د: و آله.
(6- 6) لیس فی د.
(7- 7) فی د: للکثرة.
(8)- فی ا «و سأله الثّانیة» و ما هنا أحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 795
واحدة، حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم.
فقال له مسلم بن عقیل: ویلک، و لأمّک الثّکل، ما أجفاک و أفظّک، و أقسی قلبک، أنت یا ابن باهلة أولی بالحمیم و الخلود فی نار جهنّم. ثمّ جلس و تساند إلی الحائط.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو قدامة بن سعد: إنّ عمرو بن حریث بعث غلاما له یدعی سلیما، فأتاه بماء فی قلّة، فسقاه. قال: و حدّثنی مدرک بن عمارة: إنّ عمارة بن عقبة بعث غلاما یدعی نسیما، فأتاه بماء فی قلّة، علیها مندیل و قدح معه، فصبّ فیه الماء، ثمّ سقاه، فأخذ کلّما شرب امتلأ القدح دما، فأخذ لا یشرب من کثرة الدّم، فلمّا ملأ القدح ثانیة، ذهب یشرب، فسقطت ثنیّتاه فی القدح، فقال: الحمد للّه لو کان لی من الرّزق المقسوم لشربته. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 70
و انتهی بابن عقیل إلی باب القصر، و قد اشتدّ به العطش و علی باب «2» القصر «3» ناس
__________________________________________________
(1)- ابو مخنف از قدامة بن سعد روایت کند که چون مسلم را به در قصر آوردند، چشمش به کوزه آبی افتاد که بر در قصر گذارده بودند. فرمود: «از این آب به من بنوشانید.»
مسلم بن عمرو باهلی گفت: «می‌بینی که چه آب سردی است. به خدا قطره‌ای از آن نخواهی چشید تا در آتش دوزخ از آب سوزان بیاشامی!»
مسلم به او فرمود: «وای بر تو! مادر به عزایت بنشیند. براستی که چقدر جفاپیشه و سنگدل و فرومایه هستی و چه اندازه دارای قساوت قلبی، ای پسر باهله! تویی که به آب سوزان و خلود در آتش دوزخ از من سزاوارتری!»
این سخن را فرمود و از شدّت ناتوانی نشست و تکیه به دیوار داد.
ابو مخنف دنباله حدیث را چنین نقل کرد که: «عمرو بن حریث که حضور داشت و شاهد این جریان بود، سلیم غلام خود را فرستاد و کوزه آبی آورد و آن جناب را سیراب کرد.»
ولی دنبال آن گوید: «مطابق حدیثی که مدرک بن عماره برایم نقل کرد، عمارة بن عقبه غلام خود را که نسیم نام داشت، فرستاد و او کوزه آبی آورد که دستمالی بر سر آن بسته بود و کاسه‌ای نیز با آن بود. عماره آب را در آن کاسه ریخت و به دست آن جناب داد. مسلم خواست آن را بنوشد، ظرف آب از خون لبان مسلم پر شد. مسلم آن را بر زمین ریخت و نیاشامید. بار دوّم که آن را پر از آب کردند، خواست بنوشد، دندانهای پیشین آن جناب در کاسه ریخت. لذا گفت: خدا را شکر! اگر این آب روزی من بود، می‌آشامیدم. از این وضع معلوم می‌شود روزی من نیست.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 105
(2) (2*) [لم یرد فی أعیان الشّیعة، و فی مثیر الأحزان: «القصر قوم جلوس و إذا»].
(3) (3*) [روضة الواعظین: «و قد اشتدّ به العطش فقال: اسقونی من هذا الماء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 796
جلوس ینتظرون الإذن، فیهم عمارة بن عقبة بن أبی معیط، و عمرو بن حریث، و مسلم ابن عمرو، و کثیر بن شهاب، و إذا (2*) قلّة باردة «1» موضوعة علی الباب. فقال مسلم:
اسقونی من هذا الماء. فقال مسلم بن عمرو: أتراها ما أبردها! و اللّه «2» لا تذوق منها قطرة أبدا، حتّی تذوق الحمیم «3» فی نار جهنّم. فقال له ابن عقیل: ویلک «4» من أنت؟ قال أنا من «5» عرف الحقّ إذ أنکرته، و نصح لإمامه إذ غششته، و أطاعه إذ خالفته، أنا مسلم بن عمرو الباهلیّ. «3» فقال له ابن عقیل: لأمّک الثّکل، ما أجفاک و أفظّک «6» و أقسی قلبک، أنت یا ابن باهلة أولی بالحمیم و الخلود فی نار جهنّم منّی. ثمّ جلس، (3*) فتساند إلی حایط. «7» و بعث عمرو بن حریث غلاما له فجاءه «8» بقلّة علیها مندیل و قدح، فصبّ فیه ماء، و قال له:
اشرب. فأخذ «9» کلّما شرب «9» امتلأ القدح دما «10» من فیه «11»، فلا یقدر أن یشرب، ففعل ذلک «12» مرّة أو مرّتین «12»، «10» فلمّا ذهب فی الثّالثة لیشرب سقطت ثنیّتاه فی القدح، فقال: الحمد للّه، «13» لو کان لی من الرّزق المقسوم شربته، «14» و خرج رسول ابن زیاد، فأمر بإدخاله‌إلیه. «15»
__________________________________________________
(1)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فیها ماء بارد»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «لا و اللّه»].
(3- 3) [أعیان الشّیعة: «و منعهم أن یسقوه»].
(4)- [فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان: «ویحک»].
(5)- [فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان: «الّذی»].
(6)- [البحار: «أقصعک»].
(7)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و المعالی].
(8)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان: «فأتاه» و فی الأسرار: «فجائت»].
(9- 9) [فی نفس المهموم و المعالی: «لیشرب»].
(10- 10) [فی نفس المهموم و المعالی: «فلم یقدر أن یشرب، ففعل ذلک ثلاثا»].
(11)- [فی روضة الواعظین و البحار و العوالم و الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج و مثیر الأحزان: «فمه»].
(12- 12) [مثیر الأحزان: «مرّتین»].
(13)- [لم یرد فی المعالی].
(14)- [فی البحار و العوالم و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و مثیر الأحزان: «لشربته» و إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(15)- و مسلم بن عقیل را به در قصر آوردند و در آن حال تشنگی بر آن جناب غلبه کرده بود. به در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 797
المفید، الإرشاد، 2/ 60- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 355؛ البحرانی، العوالم، 17/ 204؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 226؛ القمی، نفس المهموم،/ 115- 116؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 238؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 151؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592، لواعج الأشجان،/ 61- 62؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 26
فجعل یقول: اسقونی شربة من الماء. فقال له مسلم بن عمرو الباهلیّ: لا و اللّه، لا تذوق الماء یا ابن عقیل حتّی تذوق الموت. فقال له مسلم: ویلک، ما أجفاک و أفظّک و أقسی قلبک، أشهد علیک إن کنت من قریش، فإنّک ملصق؛ و إن کنت من غیر قریش، فأنت دعی؛ من أنت یا عدو اللّه؟ قال: أنا من عرف الحقّ إذ أنکرته؛ و نصح الإمام إذ غششته؛ و أطاع إذ خالفته، أنا مسلم بن عمرو الباهلیّ. فقال له مسلم: لأمّک الهبل، یا ابن باهلة أنت أولی بالحمیم؛ و الخلود فی نار الجحیم؛ إذ آثرت طاعة آل أبی سفیان
__________________________________________________
- قصر مردمانی نشسته و به انتظار اجازه ورود بودند، که در میان آنان بود: عمارة بن عقبة بن ابی معیط، و عمرو بن حریث، و مسلم بن عمرو، و کثیر بن شهاب. کوزه آب سردی بر در قصر نهاده بود.
مسلم فرمود: «شربتی از این آب به من بدهید!»
مسلم بن عمرو گفت: «می‌بینی چقدر این آب سرد است؟ به خدا قطره‌ای از آن نخواهی چشید تا حمیم جهنم را بچشی!»
مسلم بن عقیل فرمود: «وای بر تو! کیستی؟»
گفت: «من کسی هستم که حق را شناخت، آن‌گاه که تو آن را انکار کردی، و خیرخواهی برای امام و پیشوای خود کرد، آن‌گاه که تو خیانتش کردی؛ و پیروی او کرد آن‌گاه که تو نافرمانی او کردی. من مسلم بن عمرو باهلی هستم.»
مسلم بن عقیل فرمود: «مادرت بی‌فرزند شود! چه اندازه جفاپیشه و درشتخو و سنگدل هستی؟ تو ای پسر باهله! سزاوارتر هستی بحمیم و همیشه بودن در آتش دوزخ از من.»
(این سخن را فرمود) آن‌گاه نشست و تکیه به دیواری داد. عمرو بن حریث غلام خود را فرستاد کوزه آبی که دستمالی بر سر آن بود، با قدحی آورد. پس در آن آب ریخت و به او گفت: «بیا شام!» مسلم قدح را گرفت و چون می‌خواست بیاشامد. پر از خون دهانش می‌شد و نمی‌توانست بیاشامد. یک بار یا دو بار قدح را ریختند و دوباره آب کردند و نتوانست بیاشامد. بار سوم که خواست بیاشامد، دندانهای پیشین آن جناب در قدح افتاد. پس فرمود: «سپاس خدای را اگر روزی من شده بود، خورده بودم.» (چنین قسمت شده که من تشنه باشم).
در همین حال فرستاده ابن زیاد از قصر بیرون آمد و دستور داد او را وارد قصر کنند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 60- 61
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 798
علی طاعة آل محمّد. ثمّ قال: ویحکم یا أهل الکوفة، اسقونی شربة من ماء. فأتاه غلام لعمرو بن حریث المخزومیّ بقلّة فیها ماء، و قدح من قواریر، فصبّ القلّة فی القدح، و ناوله، فأخذ مسلم القدح بیده، فکلّما أراد أن یشرب امتلأ القدح دما، فلم یقدر أن یشرب من کثرة الدّم، و سقطت ثنیّتاه فی القدح، فامتنع من شرب ذلک الماء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 210
فقال مسلم: اسقونی شربة من ماء. فأتاه غلام عمرو بن حریث بشربة زجاج، و کانت تملأ دما، و سقطت فیه ثنیّته.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94
و لمّا «1» جلس مسلم «1» علی باب القصر، رأی جرّة فیها ماء بارد، فقال: اسقونی من هذا الماء. فقال له مسلم بن عمرو الباهلیّ: أتراها ما أبردها، و اللّه لا تذوق منها قطرة حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم. فقال له ابن عقیل: من أنت؟ قال: أنا من عرف الحقّ إذ ترکته «2»، و نصح «3» الأمّة و الإمام «3» إذ غششته، و سمع و أطاع إذ عصیته، أنا مسلم بن عمرو.
فقال له ابن عقیل: لأمّک الثّکل، ما أجفاک «4» و أفظّک، و أقسی قلبک و أغلظک، أنت یا ابن باهلة أولی بالحمیم و الخلود فی نار جهنّم منّی. قال: فدعا عمارة بن عقبة بماء بارد، «5» فصبّ له فی قدح، فأخذ لیشرب، فامتلأ القدح دما، ففعل ذلک ثلاثا، فقال «6»: لو کان من الرّزق المقسوم شربته «7». «8»
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «جاؤا بمسلم»].
(2)- [نهایة الإرب: «أنکرته»].
(3- 3) [فی المعالی: «لأمیره» و نهایة الإرب: «الأمّة و إمامة»].
(4)- [المعالی: «أشقاک»].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و مثله فی المعالی].
(6)- [نهایة الإرب: «ثمّ قال»].
(7)- [نهایة الإرب: «لشربته»].
(8)- چون مسلم بر در کاخ نشست، دید در آن‌جا یک سبو پر آب سرد نهاده شده. گفت: «به من از این آب بدهید.»
مسلم بن عمرو باهلی به او گفت: «آیا می‌بینی که این آب گوارا چقدر سرد است؟ به خدا سوگند یک-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 799
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 273- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 115؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 401- 402؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 238
قالوا: و لمّا انتهی مسلم بن عقیل إلی باب القصر، إذا علی بابه جماعة من الأمراء من أبناء الصّحابة، ممّن یعرفهم و یعرفونه، ینتظرون أن یؤذن لهم علی ابن زیاد، و مسلم مخضب بالدّماء فی وجهه و ثیابه، و هو مثخن بالجراح، و هو فی غایة العطش، و إذا قلّة من ماء بارد هنالک، فأراد أن یتناولها لیشرب منها، فقال له رجل من أولئک: و اللّه لا تشرب منها، حتّی تشرب من الحمیم. فقال له: ویلک یا ابن باهلة «1»، أنت أولی بالحمیم و الخلود فی نار الجحیم منّی. ثمّ جلس، فتساند إلی الحائط من التّعب و الکلال و العطش، فبعث عمارة بن عقبة بن أبی معیط مولی له إلی داره، فجاء بقلّة علیها مندیل و معه قدح، فجعل یفرغ له فی القدح و یعطیه فیشرب، فلا یستطیع أن یسیغه من کثرة الدّماء الّتی تعلو علی الماء مرّتین أو ثلاثا، فلمّا شرب، سقطت ثنایاه مع الماء، فقال: الحمد للّه، لقد کان بقی لی من الرّزق المقسوم شربة ماء.
و لمّا انتهی مسلم إلی باب القصر و أراد شرب الماء، قال له مسلم بن عمرو الباهلیّ:
أتراها ما أبردها؟ و اللّه لا تذوقها أبدا حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم. فقال له ابن عقیل:
ویحک من أنت؟ قال: أنا من عرف الحقّ إذ أنکرته، و نصح لإمامه إذ غششته، و سمع
__________________________________________________
- قطره از آن نخواهی نوشید تا آن‌که سرب گداخته دوزخ را بچشی.»
ابن عقیل گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «من همان کسی هستم که حق را شناخت که تو آن حق را ترک کردی و من کسی هستم که به امت و امام این امت خدمت و وفاداری کردم و تو خیانت کردی. من اطاعت و فرمانبرداری کردم و تو تمرّد نمودی. من مسلم بن عمرو هستم.»
ابن عقیل به او گفت: «مادرت به عزایت بنشیند. چقدر خشن و قسی القلب و ابله هستی، تو ای زاده باهله (قبیله)! به سرب گداخته دوزخ و جاوید ماندن در جهنم از من سزاوارتری.»
گفت (مقصود راوی): عمارة بن عقبه دستور داد که قدحی آب سرد بیارند و به مسلم بدهند. به او دادند.
او قدح را گرفت که بنوشد، آن قدح پر از خون شد (از لب و دندان شکسته او).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 130- 131
(1)- [فی المطبوع: «ناهلة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 800
و أطاع إذ عصیت، أنا مسلم بن عمرو الباهلیّ. فقال له مسلم: لأمّک الویل! ما أجفاک و أفظّک، و أغلظک یا ابن باهلة «1»!! أنت و اللّه أولی بالحمیم و نار الجحیم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 156، 159
فنظر مسلم إلی برادة هناک فیها ماء، «2» و کان له یومان ما شرب الماء. «2» فقال لمن یلیها: اسقنی ماء، و الجزاء علی اللّه تعالی، و علی رسوله. فرفع إلیه البرادة، فلمّا تناولها منه، ردّها إلیه، و قال: خذها لا حاجة لی فیها.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 427
فلمّا أتوا به إلی قصر الإمارة، نظر إلی برّادة فیها ماء، و کان له یومان ما شرب الماء، لأنّه کان نهاره یجاهد و لیله ساجدا، فقال للسّاقی: یا شیخ! اسقنی شربة من ماء، فإن عشت کافیتک، و إن متّ کان المکافی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله. فدفع إلیه برّادة، فلمّا أخذها و وضعها فی فیه، سقطت أضراسه فی الإناء، فردّها مسلم و قال: لا حاجة لی بالماء.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 35- 36
و جی‌ء به إلی ابن زیاد، فرأی علی باب القصر قلّة مبردة فقال: اسقونی من هذا الماء. فقال له مسلم بن عمرو الباهلیّ: لا تذوق منها قطرة حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم. قال مسلم علیه السّلام: من أنت؟ قال: أنا من عرف الحقّ إذ أنکرته، و نصح لإمامه إذ غششته. فقال له ابن عقیل: لأمّک الثّکل، ما أقساک و أفظّک، أنت یا ابن باهلة أولی بالحمیم. ثمّ جلس و تساند إلی حائط القصر.
فبعث عمارة بن عقبة بن أبی معیط غلاما له یدعی قیسا، فأتاه بالماء، و کلّما أراد أن یشرب امتلأ القدح دما، و فی الثّالثة ذهب لیشرب، فامتلأ القدح دما، و سقطت فیه ثنایاه، فترکه، و قال: «لو کان من الرّزق المقسوم لشربته.»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 186- 187
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ناهلة»].
(2- 2) [حکاه عنه فی أسرار الشّهادة،/ 226].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 801

ابن زیاد و ما جناه علی مسلم علیه السّلام‌

«1» فجی‌ء به، فأنّبه «1» و بکّته و أمر بقتله.
فقال: دعنی أوصی. قال: نعم. فنظر إلی عمر بن سعد بن أبی وقّاص فقال: إنّ لی إلیک حاجة، «2» و بینی و بینک «2» رحم.
«3» فقال عبید اللّه: انظر فی حاجة ابن عمّک. «3» فقام إلیه فقال: یا هذا، إنّه لیس هاهنا رجل من قریش غیرک «4». و هذا الحسین بن علیّ قد أظلّک، فأرسل إلیه رسولا «5»، فلینصرف، فإنّ القوم قد غرّوه، و خدعوه، و کذبوه، «6» و أنّه إن قتل لم یکن لبنی هاشم بعده نظام، و علیّ دین أخذته منذ قدمت الکوفة، «6» فاقضه عنّی. و اطلب جثّتی من ابن زیاد فوارها.
فقال له ابن زیاد: ما قال لک؟ فأخبره بما قال، فقال: «3» قل له: «3» أمّا مالک، فهو لک لا نمنعک منه، و أمّا حسین «7»، فإن ترکنا لم نرده، و أمّا جثّته، فإذا قتلناه لم نبال ما صنع به.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 66- عنه: الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269
قال: فلمّا أصبح دعا به عبید اللّه بن زیاد، و هو قصیر، فقدّمه لتضرب عنقه. فقال:
دعنی حتّی أوصی. فقال: أوص. فنظر مسلم فی وجوه النّاس، فقال لعمر بن سعد «8»: ما أری هاهنا من قریش غیرک، فادن منّی حتّی أکلّمک. فدنا منه؛ فقال له: هل لک أن تکون سیّد قریش، ما کانت قریش؟ إنّ الحسین و من معه و هم تسعون بین رجل و امرأة
__________________________________________________
(1- 1) [تاریخ الإسلام: «فأتی به»].
(2- 2) [تاریخ الإسلام: «بیننا»].
(3- 3) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(4)- [تاریخ الإسلام: «غیری و غیرک»].
(5)- [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(6- 6) [تاریخ الإسلام: «علیّ دین»].
(7) [تاریخ الإسلام: «الحسین»].
(8)- [فی المطبوع: «لعمرو بن سعید»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 802
فی الطّریق فارددهم، و اکتب إلیهم بما أصابنی. و ألقاه عمر «1» لعبید اللّه و قال: أتدری ما قال؟ فقال عبید اللّه: أکتم علی ابن عمّک. فقال عمر «1»: هو أعظم من ذلک. فقال ابن زیاد: فأیّ شی‌ء هو؟ قال: أخبرنی أنّ الحسین و من معه قد أقبل، و هم تسعون إنسانا بین رجل و امرأة. فقال: أمّا و اللّه إذ دلّلت علیه، لا یقاتلهم أحد غیرک.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 5
فأتی به ابن زیاد؛ و قد آمنه ابن الأشعث، فلم ینفّذ أمانه، فلمّا وقف مسلم بین یدیه نظر إلی جلسائه، فقال لعمر بن سعد بن أبی وقّاص: إنّ بینی و بینک قرابة، أنت تعلمها، فقم معی حتّی أوصی إلیک. فامتنع، فقال ابن زیاد: قم إلی ابن عمّک. فقام، فقال: إنّ علیّ بالکوفة سبعمأة درهم مذ قدمتها، فاقضها عنّی، و انظر جثّتی، فاطلبها من ابن زیاد؛ فوارها، و ابعث إلی الحسین من یردّه. فأخبر عمر بن سعد ابن زیاد بما قال له؟ فقال:
أمّا مالک، فهو لک، تصنع فیه ما شئت، و أمّا حسین، فإنّه إن لم یردنا لم نرده، و أمّا جثّته فإنّا لا نشفعک، لأنّه قد جهد أن یهلکنا. ثمّ قال: و ما نصنع بجثّته بعد قتلنا إیّاه «2».
و قال الهیثم بن عدیّ: حدّثنی ابن عیّاش [ظ] عن مجالد، عن الشّعبیّ قال: أدخل مسلم بن عقیل رحمه اللّه علی ابن زیاد، و قد ضرب علی فمه، فقال: یا ابن عقیل أتیت لتشتیت الکلمة؟ فقال: ما لذلک أتیت، و لکن أهل المصر کتبوا أنّ أباک سفک دماءهم، و انتهک أعراضهم، فجئنا لنأمر بالمعروف، و ننهی عن المنکر. فقال: و ما أنت و ذاک.
و جری بینهما کلام.
و قال هشام بن الکلبیّ: قال أبو مخنف فی إسناده: قال ابن زیاد لابن عقیل: أردت أن تشتّت أمر النّاس بعد اتّفاقه، و تفرّق ألفتهم بعد اجتماعهما. و جری بینهما کلام حتّی قال له: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة، لم یقتلها أحد فی الإسلام. فقال له مسلم: أمّا إنّک أحقّ من
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عمرو»].
(2)- و لکن لیس لعاهرة و لا لابنها وفاء، فأمر اللّعین بجرّها فی الأسواق، ثمّ صلبها مع جثّة هانئ بن عروة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 803
أحدث فی الإسلام ما لم یکن فیه من سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّریرة، و لؤم الغلبة.
ثمّ قال ابن زیاد: اصعدوا به فوق القصر، و اضربوا عنقه، فأتبعوا رأسه جسده.
فقال: یا ابن الأشعث، فو اللّه لو لا أمانک ما استسلمت.
و بعث إلی مسلم بن عقیل فجی‌ء به، فأمر به، فدفع [ظ] بین شرفتین من شرف القصر، فقال له: ناد: أنا مسلم بن عقیل أمیر العاصین. فنادی. «1»
حدّثنی حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن عوانة قال: جری بین ابن عقیل و ابن زیاد کلام فقال له [ابن زیاد]: إیه یا ابن حلیّة. فقال له [ابن] عقیل: حلیّة خیر من سمیّة و أعفّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 339- 340، 343، أنساب الأشراف، 2/ 81- 83، 86- 87
فلمّا رآه أمر به، فکتّف، و قال: أجئت یا ابن حلیّة لتنزع سلطانی؟
قال: و حلیّة أمّ مسلم بن عقیل و هی أمّ ولد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
فلمّا أدخل علیه و قد أکتنفه الجلاوزة قالوا له: سلّم علی الأمیر. قال: إن کان الأمیر یرید قتلی، فما أنتفع بسلام علیه، و إن کان لم یرد، فسیکثر علیه سلامی. فقال ابن زیاد:
کأنّک ترجو البقاء. فقال له مسلم: فإن کنت مزمعا علی قتلی، فدعنی أوص إلی بعض من هاهنا من قومی. قال له: أوص بما شئت. فنظر إلی عمر بن سعد بن أبی وقّاص، فقال له: اخل معی فی طرف هذا البیت حتّی أوصی إلیک، فلیس فی القوم أقرب إلیّ و لا أولی بی منک. فتنحّی معه ناحیة، فقال له: أتقبل وصیّتی؟ قال: نعم. قال مسلم: إنّ علیّ هاهنا دینا مقدار ألف درهم، فاقض عنّی، و إذا أنا قتلت، فاستوهب من ابن زیاد جثّتی لئلّا یمثّل بها، و ابعث إلی الحسین بن علیّ رسولا قاصدا من قبلک، یعلمه حالی و ما صرت إلیه من غدر هؤلاء الّذین یزعمون أنّهم شیعة، و أخبره بما کان من نکثهم بعد أن بایعنی منهم ثمانیة عشر ألف رجل، لینصرف إلی حرم اللّه، فیقیم به، و لا یغترّ بأهل
__________________________________________________
(1)- هذا کذب بحت و فریة بیّنة، و جمیع ثقات المؤرّخین من أهل نحلته علی خلافه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 804
الکوفة.
و قد کان مسلم کتب إلی الحسین أن یقدم، و لا یلبث، فقال له عمر بن سعد: لک علیّ ذلک کلّه، و أنا به زعیم. فانصرف إلی ابن زیاد، فأخبره بکلّ ما أوصی به إلیه مسلم، فقال له ابن زیاد: قد أسأت فی إفشائک ما أسرّه إلیک، و قد قیل: إنّه لا یخونک، إلّا الأمین، و ربّما ائتمنک الخائن. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 241- 242
فجاء «2» به إلی «3» عبید اللّه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
__________________________________________________
(1)- چون پاسبانان مسلم بن عقیل را پیش ابن زیاد آوردند، به او گفتند: «به امیر سلام کن.»
گفت: «اگر قصد کشتن مرا دارد، سلام من بر او سودی ندارد و اگر چنان قصدی نداشته باشد، بزودی سلام دادن من بر او بسیار خواهد شد.»
ابن زیاد به مسلم گفت: «گویا امیدواری که زنده بمانی!»
مسلم فرمود: «اگر تصمیم به کشتن من داری، بگذار به یکی از خویشاوندانم که این‌جا هستند، وصیت کنم.»
ابن زیاد گفت: «به هرچه می‌خواهی وصیت کن.»
مسلم بن عمر بن سعد بن ابی وقاص نگریست و گفت: «با من به گوشه‌ای بیا تا وصیت کنم که در این قوم کسی از تو نزدیکتر و سزاوارتر به من نیست.»
عمر بن سعد با مسلم به گوشه‌ای رفت و مسلم به او گفت: «آیا وصیت مرا می‌پذیری؟»
گفت: «آری!»
مسلم گفت: «من در این شهر هزار درهم وام دارم. آن را پرداخت کن و چون کشته شدم، پیکر مرا از ابن زیاد بگیر که آن را پاره‌پاره و مثله نکند و قاصدی از سوی خود نزد حسین علیه السّلام بفرست و چگونگی سرانجام مرا به اطلاع ایشان برسان که این گروه که تصوّر می‌کردند شیعیان اویند، چگونه به من مکر کردند و پس از آن‌که هیجده هزار تن از ایشان با من بیعت کردند، پیمان‌شکنی کردند. برای امام حسین علیه السّلام پیام بفرست که به مکه برگردد و همان‌جا بماند و فریب مردم کوفه را نخورد.»
مسلم پیش از آن برای امام حسین علیه السّلام نامه نوشته بود که بدون درنگ به کوفه آید. عمر بن سعد گفت:
«تمام این کارها را برای تو انجام می‌دهم و ضامن اجرای آن خواهم بود.»
عمر بن سعد پیش ابن زیاد برگشت و تمام وصیت مسلم را برای او فاش کرد. ابن زیاد گفت: «چه بد کردی که وصیت او را افشا کردی. و [درحالی‌که] گفته‌اند کسی جز امین به تو خیانت نمی‌کند و چه‌بسا که خائن راز تو را فاش نسازد.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 288- 289
(2)- [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «فأتی»].
(3)- [لم یرد فی الإصابة و تهذیب ابن بدران].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 805
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «1»، 4/ 337
و أقبل محمّد بن الأشعث بابن عقیل إلی باب القصر، فاستأذن، فأذن له، فأخبر عبید اللّه خبر ابن عقیل و ضرب بکیر إیّاه، فقال: بعدا له! فأخبره محمّد بن الأشعث بما کان منه و ما کان من أمانه إیّاه، فقال عبید اللّه: ما أنت و الأمان! کأنّا أرسلناک تؤمّنه! إنّما أرسلناک لتأتینا به. فسکت.
و أدخل مسلم علی ابن زیاد فلم یسلّم علیه بالإمرة، فقال له الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟ فقال له: إن کان یرید قتلی، فما سلامی علیه! و إن کان لا یرید قتلی فلعمری لیکثرنّ سلامی علیه. فقال له ابن زیاد: لعمری لتقتلنّ. «2» قال: کذلک؟ قال: نعم. «2» قال: فدعنی أوص إلی بعض قومی، «3» فنظر إلی جلساء عبید اللّه، و فیهم عمر بن سعد، فقال:
یا عمر، إنّ بینی و بینک قرابة، ولی إلیک حاجة، «4» و قد یجب لی علیک نجح حاجتی، «4» و هو سرّ. فأبی أن یمکّنه من ذکرها، فقال له عبید اللّه: لا تمتنع «5» أن تنظر فی حاجة ابن عمّک. فقام معه، فجلس حیث ینظر إلیه ابن زیاد، فقال له: إنّ علیّ بالکوفة دینا «6» استدنته منذ قدمت الکوفة، سبعمائة درهم، فاقضها عنّی، و انظر جثّتی، فاستوهبها «6» من ابن زیاد، فوارها، و ابعث إلی حسین من یردّه، فإنّی قد کتبت إلیه أعلمه أنّ النّاس معه، و لا أراه إلّا مقبلا. فقال عمر لابن زیاد: أتدری ما قال لی؟ إنّه ذکر کذا و کذا؛ قال
__________________________________________________
(1)- [عن الإصابة].
(2- 2) [لم یرد فی اللّواعج].
(3)- [من هنا حکاه فی مثیر الأحزان].
(4- 4) [لم یرد فی اللّواعج و مثیر الأحزان].
(5)- [فی اللّواعج و مثیر الأحزان: «و لم تمتنع»].
(6- 6) [فی اللّواعج و مثیر الأحزان: «سبعمائة درهم، فبع سیفی و درعی، فاقضها عنّی و إذا قتلت، فاستوهب جثّتی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 806
له ابن زیاد: إنّه لا یخونک الأمین، و لکن قد یؤتمن الخائن، أمّا «1» مالک فهو لک، «1» و لسنا نمنعک أن تصنع فیه ما أحببت؛ و أمّا حسین فإنّه إن لم یردنا لم نرده، «2» و إن أرادنا لم نکفّ عنه، «2» و أمّا جثّته «3» فإنّا لن نشفّعک فیها، إنّه لیس بأهل منّا لذلک، قد جاهدنا و خالفنا، و جهد علی هلاکنا. «4» و زعموا أنّه قال: أمّا جثّته «3» فإنّا لا نبالی إذ قتلناه ما صنع بها «4». «5» ثمّ إنّ ابن زیاد قال: إیه یا ابن عقیل! أتیت النّاس و أمرهم جمیع «6»، «7» و کلمتهم واحدة، لتشتّتهم، و تفرّق کلمتهم، و تحمل «7» بعضهم علی بعض! قال: کلّا، لست أتیت، و لکنّ أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب «5». قال: و ما أنت و ذاک یا فاسق؟ أولم نکن نعمل بذاک فیهم إذ أنت بالمدینة تشرب الخمر! قال: أنا أشرب الخمر؟
و اللّه إنّ اللّه لیعلم أنّک غیر صادق، «8» و أنّک قلت بغیر علم، و أنّی لست کما ذکرت. «8» و إنّ أحقّ بشرب الخمر منّی، و أولی بها من یلغ فی دماء المسلمین ولغا، «9» فیقتل النّفس الّتی حرّم اللّه قتلها، «10» و یقتل النّفس بغیر النّفس، «10» و یسفک الدّم الحرام، و یقتل علی الغضب و العداوة و سوء الظّنّ، و هو یلهو و یلعب کأن لم یصنع شیئا. «9» «11» فقال له ابن زیاد: یا فاسق، إنّ نفسک تمنّیک «12» ما حال اللّه دونه، و لم یرک أهله. قال: فمن أهله «13» یا ابن زیاد؟ «13»
__________________________________________________
(1- 1) [فی اللّواعج و مثیر الأحزان: «ماله فهو له»].
(2- 2) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و مثیر الأحزان و العبرات].
(3- 3) [فی اللّواعج: «فإنّا لن نشفعک و فی روایة»، و لم یرد فی مثیر الأحزان].
(4- 4) [لم یرد فی العبرات].
(5- 5) [لم یرد فی اللّواعج].
(6)- [العبرات: «جمع»].
(7- 7) [مثیر الأحزان: «فشتّتتّ أمرهم و فرّقت کلمتهم و حملت»].
(8- 8) [لم یرد فی اللّواعج و مثیر الأحزان].
(9- 9) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(10- 10) [لم یرد فی اللّواعج].
(11) (11*) [لم یرد فی اللّواعج].
(12)- [فی مثیر الأحزان و العبرات: «منّتک»].
(13- 13) [مثیر الأحزان: «إذا لم نکن نحن أهله»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 807
قال: أمیر المؤمنین یزید. فقال: الحمد للّه علی کلّ حال، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم.
«1» قال: کأنّک تظنّ أنّ لکم فی الأمر شیئا؟ قال: و اللّه ما هو بالظّنّ، و لکنّه الیقین. «1» قال:
قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة «2» لم یقتلها أحد فی الإسلام! قال: أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لم یکن فیه، أمّا إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّیرة، و لؤم الغلبة، و لا أحد من النّاس أحقّ بها منک. (11*) و أقبل ابن سمیّة یشتمه و یشتم حسینا و علیّا و عقیلا، و أخذ مسلم لا یکلّمه «1». «3» و زعم أهل العلم أنّ عبید اللّه أمر له بماء، فسقی بخزفة، ثمّ قال له: إنّه لم یمنعنا أن نسقیک فیها إلّا کراهة أن تحرّم بالشّرب فیها، ثمّ نقتلک، و لذلک سقیناک فی هذا. «3»
«4» ثمّ قال: اصعدوا به فوق القصر، فاضربوا عنقه، ثمّ أتبعوا جسده «4» «5»، رأسه، فقال: یا ابن الأشعث، أمّا و اللّه لو لا أنّک آمنتنی ما استسلمت؛ قم بسیفک دونی، فقد أخفرت ذمّتک. ثمّ «5» قال: یا ابن زیاد، «6» أمّا و اللّه «6» لو کانت بینی و بینک قرابة ما قتلتنی. «1» ثمّ قال ابن زیاد: أین هذا الّذی ضرب ابن عقیل رأسه بالسّیف و عاتقه؟ فدعی، فقال: اصعد، فکن أنت الّذی تضرب عنقه.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 375- 378- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 331- 335؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان/ 61، 63، 65؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 26- 27
حتّی أتاه، فأمر به، فکتف، ثمّ قال: هیه هیه یا ابن خلیّة- قال الحسین [بن نصر] فی حدیثه: یا ابن کذا- جئت لتنزع سلطانی! «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 392
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مثیر الأحزان].
(2)- [مثیر الأحزان: «شرّها قتلة»].
(3- 3) [اللّواعج: «و فی روایة: إنّه قال له: أنت و أبوک أحقّ بالشّتیمة، فاقض ما أنت قاض یا عدوّ اللّه»].
(4- 4) [حکاه فی أعیان الشّیعة، 1/ 592].
(5- 5) [لم یرد فی اللّواعج].
(6- 6) [لم یرد فی العبرات].
(7)- و او را پیش عبید اللّه بن زیاد بردند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 808
__________________________________________________
- گوید: محمد بن اشعث، ابن عقیل را به در قصر آورد و اجازه خواست. خبر ابن عقیل را با ضربتی که ابن بکیر به او زده بود، به ابن زیاد گفتند. گفت: «دور باد.»
محمد بن اشعث از کار خویش و امانی که به مسلم داده بود، با وی سخن کرد. عبید اللّه گفت: «امان دادن به تو چه مربوط؟ تو را نفرستاده بودیم که امانش بدهی. تو را فرستادیم که او را بیاری.»
و ابن اشعث خاموش ماند.
گوید: آن‌گاه مسلم بن عقیل را پیش ابن زیاد بردند که سلام امارت بدو نگفت. مرد محافظ گفت: «چرا به امیر سلام نمی‌گویی؟»
گفت: «اگر آهنگ کشتن من دارد، چرا سلامش گویم و اگر آهنگ کشتن من ندارد، به جان خودم که سلام بسیار به او خواهم گفت.»
ابن زیاد به او گفت: «به جان خودم که کشته می‌شوی.»
گفت: «همین‌طور؟»
گفت: «بله».
گفت: «پس بگذار با یکی از مردم قومم وصیت کنم.»
گوید: آن‌گاه به همنشینان عبید اللّه نگریست که عمر بن سعد از آن جمله بود. بدو گفت: «ای عمر میان من و تو خویشاوندیی هست. مرا به تو حاجتی هست و انجام حاجتم بر تو لازم است. این یک راز است.»
گوید: اما عمر نخواست فرصت دهد که آن را بگوید. اما عبید اللّه بدو گفت: «از نگریستن در حاجت پسرعمویت دریغ مکن.»
گوید: پس عمر برخاست و با مسلم به جایی نشست که ابن زیاد او را می‌نگریست. مسلم بدو گفت:
«مرا در کوفه قرضی هست که از وقتی آمده‌ام، گرفته‌ام. هفتصد درم است. از جانب من ادا کن. از ابن زیاد بخواه که جثه مرا به تو ببخشد و آن را به گور کن. کس پیش حسین فرست و او را بازگردان که من به او نوشته‌ام و خبر داده‌ام که مردم باویند و یقین دارم که حرکت کرده است.»
عمر به ابن زیاد گفت: «می‌دانی به من چه می‌گوید: چنان و چنین می‌گوید.»
ابن زیاد گفت: «امانتدار خیانت نمی‌کند؛ اما گاه باشد که خیانتکار را امانتدار کنند. مال تو از آن تست و از این‌که به دلخواه خویش در آن تصرف کنی، منعت نمی‌کنم، اما حسین اگر آهنگ ما نکند، آهنگ او نمی‌کنیم و اگر آهنگ ما کند، او را رها نمی‌کنیم. وساطت تو را درباره جثه او نمی‌پذیریم که به نظر ما شایسته این کار نیست که با ما پیکار کرده و مخالفت کرده و در هلاک ما کوشیده است.»
به قولی، گفت: «اما جثه‌اش، وقتی او را کشتیم به ما مربوط نیست که با آن‌چه می‌کنند.»
گوید: پس از آن ابن زیاد گفت: «هی، ای ابن عقیل! کار مردم فراهم بود و همسخن بودند. آمدی که پراکنده‌شان کنی و اختلاف در میان آری و آنها را مقابل هم واداری؟»
گفت: «ابدا! من نیامدم. مردم شهر می‌گفتند: پدر تو نیکانشان را کشته و خونهایشان را ریخته و رفتار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 809
__________________________________________________
- خسرو و قیصر با آنها پیش گرفته و ما آمدیم که عدالت کنیم و به حکم کتاب دعوت کنیم.»
گفت: «ای فاسق! تو را با این چه کار؟ مگر وقتی تو در مدینه شراب می‌خوردی، عمل ما با مردم چنین نبود؟»
گفت: «من شراب می‌خوردم؟ به خدا، خدا می‌داند که تو راستگو نه‌ای و این سخن را ندانسته گفتی و من چنان نیستم که می‌گویی. آن‌که خون مردم می‌خورد و انسانی را که کشتنش حرام است، می‌کشد و بی‌قصاص آدم می‌کشد و خون ناروا می‌ریزد و از سر خشم و دشمنی و سوءظن آدم می‌کشد و در آن حال به لهو و لعب اشتغال دارد، گویی اصلا کار ناروایی نکرده. چنین کسی بیشتر از من درخور عنوان می‌خواره است.»
ابن زیاد گفت: «ای فاسق! جانت آرزوها دارد که خدا حایل آن شده که تو را شایسته آن ندانسته است.»
گفت: «پس کی شایسته آن است؟»
گفت: «امیر مؤمنان، یزید.»
گفت: «در هر حال، حمد خدای می‌کنم و داوری میان خودمان و شما را به خدا وامی‌گذاریم.»
گفت: «گویی گمان داری که در خلافت حقی دارید؟»
گفت: «گمان نیست، یقین است.»
گفت: «خدایم بکشد اگر تو را به وضعی نکشم که به دوران اسلام هیچ‌کس را چنان نکشته باشند.»
گفت: «تو بیش از همه درخور آنی که در اسلام چیزهای بی‌سابقه پدید آری که کشتار نامردانه و اعضا بریدن ناروا و رفتار خبیثانه و تسلّط رذیلانه کار توست و هیچ‌کس بیشتر از تو درخور آن نیست.»
گوید: «ابن سمیه به او و حسین و علی و عقیل ناسزا گفتن آغاز کرد. اما مسلم چیزی نگفت.»
مطلعان پنداشته‌اند که عبید اللّه گفت که برای وی آب بیاورند و آب را در سفالکی آوردند و گفت:
«نخواستیم در ظرف دیگر آبت دهیم که چون از آن آب نوشی، ناپاک شود و سپس تو را بکشیم. به همین سبب در این سفالک آبت دادیم.»
آن‌گاه گفت: «او را بالای قصر برید و گردنش را بزنید و پیکرش را به دنبال سرش بیندازید.»
مسلم گفت: «ای پسر اشعث! به خدا اگر امانم نداده بودی، تسلیم نمی‌شدم. برخیز و با شمشیرت از من دفاع کن که حمایت تو را می‌شکنند.»
آن‌گاه به ابن زیاد گفت: «به خدا اگر میان من و تو خویشاوندیی بود، مرا نمی‌کشتی.»
ابن زیاد گفت: «کسی که ابن عقیل سر و شانه‌اش را شمشیر زده، کجاست؟»
گوید: او را بخواندند و ابن زیاد گفت: «بالا برو و گردنش را بزن!»
گوید: پس با آنها برفت تا پیش ابن زیاد رسید و بگفت تا بازوهای وی را ببستند. آن‌گاه بدو گفت:
«هی، هی! ای پسر زن ول.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 810
قال: فأدخل مسلم بن عقیل علی عبید اللّه بن زیاد فقال له الحرسیّ: سلّم علی الأمیر! فقال له مسلم: اسکت لا أمّ لک! ما لک و للکلام؟ و اللّه لیس هو لی بأمیر، فأسلّم علیه! و أخری، فما ینفعنی السّلام علیه، «1» و هو یرید قتلی! فإن استبقانی، فسیکثر علیه سلامی. فقال «2» له عبید اللّه بن زیاد: لا علیک، سلّمت أم لم تسلّم، فإنّک مقتول. فقال مسلم بن عقیل: إن قتلتنی، فقد قتل شرّ «3» منک من کان خیرا منّی. فقال له ابن زیاد:
یا شاقّ! یا عاقّ! خرجت علی إمامک، و شفقت عصا المسلمین «4» [و ألقحت الفتنة. فقال مسلم: کذبت یا ابن زیاد! و اللّه ما کان] معاویة [خلیفة بإجماع الأمّة، بل تغلّب علی وصیّ النّبیّ بالحیلة، و أخذ عنه الخلافة بالغصب] و [کذلک] ابنه یزید، «4» و أمّا الفتنة، فإنّک ألقحتها أنت و أبوک زیاد بن علاج من بنی ثقیف، و أنا أرجو أن یرزقنی اللّه الشّهادة علی یدی شرّ بریّته «5»؛ فو اللّه ما خالفت، و لا کفرت، و لا بدّلت! و إنّما أنا فی طاعة أمیر المؤمنین الحسین بن علیّ ابن فاطمة «6»، بنت رسول اللّه (صلّی اللّه علیه «7» و سلّم «7»)، و نحن أولی بالخلافة «8» من معاویة و ابنه و آل زیاد. «9» فقال له ابن زیاد: یا/ فاسق! ألم تکن تشرب الخمر فی المدینة؟ فقال مسلم بن عقیل: أحقّ و اللّه «10» بشرب الخمر منّی، من یقتل النّفس الحرام، و هو فی ذلک یلهو و یلعب کأنّه لم یسمع «11» شیئا. «9» فقال له ابن زیاد: یا
__________________________________________________
- در روایت دیگر هست که گفت: «ای پسر فلان- آمده بودی قدرت مرا بگیری؟»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2954- 2959، 2978
(1)- سقط من د.
(2)- [و فی مع الحسین مکانه: «فلم یسلّم علی ابن زیاد، فاعترضه الحرس: لم لم تسلّم علی الأمیر؟ فأجابه:
ما هو لی بأمیر، فقال ...»].
(3)- من د. و فی الأصل و بر: شرّا.
(4- 4) ما بین الحاجزین من التّرجمة الفارسیّة.
(5)- من د، و فی الأصل و بر: بریّة.
(6)- زید فی د: الزّهراء.
(7- 7) فی د: و آله.
(8)- فی د: فی الخلافة.
(9- 9) [لم یرد فی مع الحسین].
(10)- لیس فی د.
(11)- [کذا، و الصّحیح: «یصنع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 811
فاسق! منّتک «1» نفسک أمرا، أحالک اللّه دونه و جعله لأهله. فقال مسلم «2» بن عقیل «2»: و من أهله یا ابن مرجانة؟ فقال: أهله یزید و معاویة. فقال مسلم «2» بن عقیل «2»: الحمد للّه، کفی باللّه حکما بیننا و بینکم. فقال ابن زیاد لعنه اللّه: أتظنّ أنّ لک من الأمر شیئا؟ فقال مسلم ابن عقیل: لا و اللّه، ما هو الظّنّ و لکنّه الیقین. فقال ابن زیاد: قتلنی اللّه إن لم أقتلک! فقال مسلم: إنّک لا تدع سوء القتلة و قبح المثلة و خبث السّریرة، و اللّه لو کان معی عشرة ممّن أثق بهم و قدرت علی شربة من ماء لطال علیک أن ترانی فی هذا القصر، «3» و لکن إن کنت عزمت علی قتلی و لا بدّ لک من ذلک، فأقم إلیّ رجلا «4» من قریش أوصی إلیه بما أرید.
فوثب إلیه عمر بن سعد بن أبی وقّاص فقال: أوص إلیّ بما ترید، یا ابن عقیل! فقال:
أوصیک و نفسی بتقوی اللّه، فإنّ التّقوی فیها الدّرک لکلّ خیر، و قد علمت ما بینی و بینک من القرابة، ولیّ إلیک حاجة و قد یجب علیک لقرابتی أن تقضی حاجتی. قال: فقال ابن زیاد: لا یجب «5» یا عمر «6» أن تقضی حاجة ابن عمّک، و إن کان مسرفا علی نفسه، فإنّه مقتول لا محالة. فقال عمر بن سعد: قل ما أحببت یا ابن عقیل! فقال مسلم رحمه اللّه:
حاجتی إلیک أن تشتری فرسی و سلاحی من هؤلاء القوم، فتبیعه، و تقضی عنّی سبعمائة درهم استدنتها فی مصرکم، و أن تستوهب جثّتی إذا قتلنی هذا، و توارینی فی التّراب، و أن تکتب إلی الحسین بن علیّ أن لا یقدم، فینزل به، ما نزل بی «7». قال: فالتفت عمر بن سعد إلی عبید اللّه بن زیاد فقال: أیّها الأمیر! إنّه یقول کذا و کذا. فقال ابن زیاد: أمّا ما ذکرت یا ابن عقیل من أمر دینک، فإنّما هو مالک یقضی به دینک، و لسنا نمنعک أن تصنع «8» فیه ما/ أحببت؛ و أمّا جسدک إذا نحن قتلناک، فالخیار فی ذلک لنا، و لسنا نبالی
__________________________________________________
(1)- من د و بر، و فی الأصل: مسنتک- کذا.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی مع الحسین فی نهضته،/ 121- 122].
(4)- فی د و بر: رجل.
(5)- فی بر: لا تجب.
(6)- [فی المطبوع: «ابن عمر»].
(7)- فی د: بنا.
(8)- فی د: یصنع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 812
ما صنع اللّه بجثّتک، و أمّا الحسین فإن لم یردنا لم نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه، و لکنّی أرید أن تخبرنی یا ابن عقیل بماذا أتیت إلی هذا البلد؟ شتّتّ أمرهم، و فرّقت کلمتهم، و رمیت بعضهم علی بعض! فقال مسلم «1» بن عقیل «1»: لست لذلک أتیت هذا البلد، و لکنّکم أظهرتم المنکر، و دفنتم المعروف، و تأمّرتم علی النّاس من غیر رضی، و حملتموهم علی غیر ما أمرکم اللّه به، و عملتم فیهم بأعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر فیهم بالمعروف، و ننهاهم عن المنکر، و ندعوهم إلی حکم الکتاب و السّنّة، و کنّا أهل ذلک، و لم تزل الخلافة لنا منذ قتل أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، و لا تزال الخلافة لنا، فإنّا قهرنا علیها، لأنّکم أوّل من خرج علی إمام هدی «2» و شقّ عصا المسلمین، و أخذ هذا الأمر غصبا، و نازع أهله بالظّلم و العدوان، و لا نعلم لنا و لکم مثلا إلّا قول اللّه تبارک و تعالی:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «3». قال: فجعل ابن زیاد یشتم علیّا و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم، فقال له مسلم: أنت و أبوک أحقّ بالشّتیمة منهم، فاقض ما أنت قاض، فنحن أهل بیت موکل بنا البلاء. فقال عبید اللّه بن زیاد: الحقوا به إلی أعلی القصر، فاضربوا عنقه و ألحقوا رأسه جسده. فقال مسلم رحمه اللّه: أمّا «4» و اللّه یا ابن زیاد! لو کنت من قریش، أو کان بینی و بینک رحم أو قرابة لمّا قتلتنی، و لکنّک ابن أبیک.
قال: فأدخله ابن زیاد القصر، ثمّ دعا رجلا من أهل الشّام قد کان مسلم «5» بن عقیل «5» ضربه علی رأسه ضربة منکرة. فقال له: خذ مسلما، و اصعد به إلی أعلی القصر «6» و اضرب عنقه بیدک، لیکون ذلک أشفی لصدرک.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 97- 103
و أتی «7» به ابن زیاد، فقدّمه لیضرب عنقه، «8» فقال له: دعنی حتّی أوصی. فقال له:
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د.
(2)- من د، و فی الأصل و بر: الهدی.
(3)- سورة 26 آیة 227.
(4)- فی النّسخ: إنّما.
(5- 5) لیس فی د.
(6)- لیس فی د.
(7)- [جواهر المطالب: «أتوا»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 813
أوص. فنظر فی وجوه «1» النّاس، فقال لعمر بن سعد «2»: ما أری قرشیّا هنا غیرک، فادن منّی حتّی أکلّمک. فدنا منه، فقال له: هل لک أن تکون سیّد قریش ما کانت قریش؟ إنّ حسینا و من معه، و هم تسعون إنسانا ما بین رجل و امرأة، فی الطّریق، فارددهم و اکتب لهم ما أصابنی. «3» فقال عمر لابن زیاد: أتدری ما «4» قال لی؟ قال: اکتم علی ابن عمّک.
قال: هو أعظم من ذلک. قال: و ما هو؟ «5» قال: «6» قال لی: إنّ حسینا أقبل، «6» و هم تسعون إنسانا ما بین رجل و امرأة، فارددهم و اکتب إلیه بما «7» أصابنی «5». فقال له ابن زیاد: أمّا و اللّه إذ «8» دللت علیه لا یقاتله أحد غیرک.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 378- 379- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 268؛ القمی، نفس المهموم،/ 116؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 241
ثمّ أدخل إلی ابن زیاد، فلمّا انقضی کلامه و مسلم یغلظ له فی الجواب أمر به، فأصعد إلی أعلی القصر، ثمّ دعا الأحمریّ الّذی ضربه مسلم، فقال: کن أنت الّذی تضرب عنقه لتأخذ بثأرک «9» من ضربته.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 117؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 241
و أدخلوه علی عبید اللّه، فأصعد القصر و هو یقرأ و یسبّح و یکبّر و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و کذبونا، ثمّ خذلونا حتّی دفعنا إلی ما دفعنا إلیه.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «وجه»].
(2)- فی الأصول: «عمرو بن سعید». و ما أثبتنا من الطّبری و المعارف.
(3)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(4)- [جواهر المطالب: «ما الّذی»].
(5- 5) [المعالی: «فحکی له»].
(6- 6) [جواهر المطالب: «أخبرنی أنّ الحسین قد أقبل و من معه»].
(7)- [جواهر المطالب: «بما قد»].
(8)- [جواهر المطالب: «ان»].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 814
قال: ثمّ أدخل علی عبید اللّه بن زیاد- لعنه اللّه- فلم یسلّم علیه، فقال له الحرس: ألا تسلّم علی الأمیر؟ فقال: إن کان الأمیر یرید قتلی، فما سلامی علیه؟ و إن کان لا یریدقتلی فلیکثرنّ سلامی علیه. فقال له عبید اللّه- لعنه اللّه-: لتقتلنّ. قال: أکذلک؟ قال:
نعم. قال: دعنی إذا أوصی إلی بعض القوم. قال: أوص إلی من أحببت. فنظر ابن عقیل إلی القوم، و هم جلساء ابن زیاد، و فیهم عمر بن سعد فقال: یا عمر إنّ بینی و بینک قربة دون هؤلاء، ولی إلیک حاجة، و قد یجب علیک لقرابتی نجح حاجتی، و هی سرّ. فأبی أنّ یمکّنه من ذکرها، فقال له عبید اللّه بن زیاد: لا تمتنع من أن تنظر فی حاجة ابن عمّک.
فقام معه، و جلس حیث ینظر إلیهما ابن زیاد- لعنه اللّه- فقال له ابن عقیل: إنّ علیّ بالکوفة دینا استدنته مذ قدمتها، تقضیه عنّی حتّی یأتیک من غلّتی بالمدینة، و جثّتی، فاطلبها من ابن زیاد، فوارها، و ابعث إلی الحسین من یردّه. فقال عمر لابن زیاد:
أتدری ما قال؟ قال: اکتم ما قال لک. قال: أتدری ما قال لی؟ قال: هات، فإنّه لا یخون الأمین، و لا یؤتمن الخائن. قال: کذا و کذا. قال: أمّا مالک، فهو لک، و لسنا نمنعک منه، فاصنع فیه ما أحببت، و أمّا حسین، فإنّه إن لم یردنا لم نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه، و أمّا جثّته، فإنّا لا نشفعک فیها، فإنّه لیس لذلک منّا بأهل، و قد خالفنا و حرص علی هلاکنا.
ثمّ قال ابن زیاد لمسلم: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد من النّاس فی الإسلام.
قال: أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لیس فیه، أمّا إنّک لم تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّیرة، و لؤم الغیلة لمن هو أحقّ به منک.
ثمّ قال ابن زیاد: اصعدوا به فوق القصر، فاضربوا عنقه.
ثمّ قال: ادعوا الّذی ضربه ابن عقیل علی رأسه و عاتقه بالسّیف، فجاءه، فقال:
اصعد، و کن أنت الّذی تضرب عنقه. و هو بکیر بن حمران الأحمریّ- لعنه اللّه-. «1»
__________________________________________________
(1)- در این هنگام مسلم را نزد ابن زیاد بردند و آن جناب بدون این‌که سلام کند، به قصر درآمد.
پاسبانی که همراه او بود، گفت: «چرا بر امیر سلام نمی‌کنی؟»
فرمود: «اگر امیر به قتل من کمر بسته و می‌خواهد مرا بکشد، چه سلامی؟ و اگر از خون من بگذرد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 815
__________________________________________________
- نخواهد مرا بکشد، من بر او بسیار سلام خواهم کرد.»
ابن زیاد گفت: «البته بدان که قتل تو حتمی است و کشته خواهی شد.»
مسلم فرمود: «راستی چنین است؟ تو مرا خواهی کشت؟»
ابن زیاد گفت: «آری!»
مسلم فرمود: «پس بگذار تا من به یکی از حاضران وصیّت کنم.»
ابن زیاد گفت: «به هرکه خواهی، وصیّت کن.»
مسلم نظری به حاضران مجلس کرد و چشمش به عمر بن سعد افتاد. گفت: «ای عمر! از این مردم تنها میان من و تو خویشاوندی است و من اکنون حاجتی دارم و همان پیوند خویشی بر تو واجب می‌کند که حاجت مرا برآوری و می‌خواهم حاجتم را در پنهانی به تو بگویم!»
عمر بن سعد از قبول آن امتناع ورزید. عبید اللّه بن زیاد بدو گفت: «از پذیرفتن حاجت پسرعمویت خودداری مکن و بنگر تا چه می‌خواهد.»
پسر سعد برخاست و با مسلم به جایی رفتند که ابن زیاد آن دو را می‌دید و در آن‌جا نشستند. مسلم فرمود: «ای عمر! من در کوفه قرضی دارم و در این مدّت که در کوفه بودم، آن را از مردم گرفته‌ام. تو آن را بپرداز تا از غلّه و مالی که در مدینه دارم، برای تو بفرستند. دیگر آن‌که بدن مرا از ابن زیاد بگیر و آن را دفن کن. سوّم آن‌که کسی را به نزد حسین علیه السّلام بفرست تا او را از آمدن بازگرداند.»
عمر بن سعد به ابن زیاد گفت: «می‌دانی چه گفت؟»
ابن زیاد گفت: «هرچه گفت، مکتوم دار!»
بار دوّم گفت: «می‌دانی چه گفت؟»
ابن زیاد گفت: «بگو! ولی شخص امین هیچ‌وقت خیانت نمی‌کند و شخص خیانتکار امین نگردد.»
عمر بن سعد گفت: «مسلم چنین و چنان گفت.»
ابن زیاد گفت: «اما مال او از آن تو باشد و ما در این‌باره از تو جلوگیری نخواهیم کرد و هرچه خواهی در آن انجام ده. امّا حسین اگر او به ما دست تعرّض نگشاید، ما را با وی کاری نیست؛ ولی اگر او آهنگ ما کند، ما از او دست برنداریم. امّا درباره بدن مسلم، ما شفاعت تو را نخواهیم پذیرفت و او را شایسته دفن نمی‌دانیم؛ زیرا مسلم با ما به مخالفت برخاست و بر نابودی ما کمر بست و سخت هم حریص بود.»
سپس ابن زیاد رو به مسلم کرد و گفت: «خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم. چنان کشتنی که در اسلام کسی را آن‌چنان نکشته باشند.»
مسلم فرمود: «کار تو همین است که در اسلام بدعتی بگذاری که تاکنون در آن نبوده است. تو نباید کشتن به طرز فجیع و مثله کردن و بدرفتاری و غافلگیر کردن را به دیگری جز خود واگذاری؛ چون هیچ‌کس از تو سزاوارتر بدین جنایات نیست.»
ابن زیاد بیش از این درنگ نکرد و فرمان داد مسلم را به بام دار الاماره ببرند و گردنش را بزنند. برای انجام این کار، گفت آن‌کس را که مسلم با او حریف بود و زخم شمشیر به سر و شانه‌اش زد، بیاورند. چون-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 816
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 70- 71
فدخل علی ابن زیاد، فأخبره خبر ابن عقیل، و ضرب بکر إیّاه و ما کان من أمانه له، فقال له عبید اللّه: و ما أنت و الأمان؟ کأنّا أرسلناک لتؤمنه؛ أنّما أرسلناک لتأتینا به.
فسکت ابن الأشعث.
«1» فلمّا دخل لم یسلّم علیه بالإمرة، فقال له الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟ فقال: إن کان یرید قتلی. فما سلامی علیه، و إن کان لا یرید قتلی، لیکثرنّ سلامی علیه، «1» «2» فقال له ابن زیاد: لعمری لتقتلنّ؟ قال: کذلک؟ قال: نعم. «3» قال: فدعنی أوصی إلی بعض قومی! قال: افعل «4».
«5» فنظر مسلم إلی جلساء عبید اللّه، و فیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص، فقال: یا عمر، «5» إنّ بینی و بینک قرابة، ولی إلیک حاجة، «6» و قد یجب لی علیک نجح حاجتی، و هی سرّ. فامتنع عمر أن یسمع منه، فقال له عبید اللّه: لم تمتنع أن تنظر فی حاجة ابن عمّک؟ «6» فقام معه، فجلس حیث ینظر إلیهما ابن زیاد. «1» فقال له: إنّ علیّ بالکوفة دینا استدنته «7» منذ قدمت الکوفة سبعمأة درهم، فبع سیفی و درعی «7» فاقضها عنّی، «8» فإذا قتلت، فاستوهب جثّتی من ابن زیاد، فوارها، و ابعث إلی الحسین علیه السّلام من یردّه، «9» فإنّی قد کتبت إلیه، أعلمه أنّ النّاس معه، و لا أراه إلّا مقبلا، «1» فقال عمر لابن زیاد: أتدری أیّها
__________________________________________________
- او را- که نامش بکران بن حمران احمری بود- آوردند، عبید اللّه به او گفت: «مسلم را به بام ببر [بالا برو] و خود گردنش را بزن.»
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 105- 107
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2) (2*) [حکاه فی المعالی، و أضاف: «و إن أرادنا لم نکفّ عنه»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(4)- [بحر العلوم: «اوص»].
(5- 5) [المعالی: «فقال لعمر بن سعد»].
(6- 6) [المعالی: «و هی سرّ. فلم یمکّنه عمر بن سعد من ذکرها، فقال له ابن زیاد: لا تمتنع من حاجة ابن عمّک»].
(7- 7) [المعالی: «و انقضته و هی سبعمائة درهم»].
(8)- [أضاف فی المعالی: «علی ما لی بالمدینة»].
(9) (9*) [المعالی: «فقال عمر لابن زیاد: إنّه قال کذا و کذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 817
الأمیر ما قال لی؟ إنّه ذکر کذا و کذا، (9*) فقال له ابن زیاد: إنّه لا یخونک الأمین، و لکن قد یؤتمن الخائن، أمّا مالک، فهو لک، «1» و لسنا نمنعک أن تصنع به ما أحببت «2»، و أمّا جثّته «3»، فإنّا لا نبالی إذا قتلناه ما صنع بها، و أمّا حسین، فإن هو «4» لم یردنا لم نرده (2*). «5»
«6» ثمّ قال ابن زیاد: إیّه یا ابن عقیل، أتیت النّاس و هم جمیع، فشتّتّ بینهم، و فرّقت کلمتهم و حملت بعضهم علی بعض. قال: کلّا، لست لذلک أتیت، و لکنّ أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم و سفک دمائهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب. فقال له ابن زیاد: و ما أنت و ذاک «7» یا فاسق؟ لم لم تعمل فیهم بذاک إذ أنت بالمدینة تشرب الخمر؟ قال: أنا أشرب الخمر؟! أمّا و اللّه «7» إنّ اللّه یعلم أنّک غیر صادق، «8» و أنّک قد قلت بغیر علم، و أنّی لست کما ذکرت، و أنّک أحقّ بشرب الخمر منّی، و أولی بها من یلغ فی دماء المسلمین ولغا، فیقتل النّفس الّتی حرّم اللّه قتلها، و یسفک الدّم الحرام «9» علی الغضب و العداوة و سوء الظّنّ، و هو یلهو و یلعب کأن لم یصنع شیئا. فقال له ابن زیاد: یا فاسق، إنّ نفسک تمنّیک «10» ما حال اللّه دونه، و لم یرک اللّه له أهلا. فقال مسلم: فمن أهله إذا لم نکن نحن أهله؟ فقال ابن زیاد: أمیر المؤمنین یزید.
فقال مسلم: الحمد للّه علی کلّ حال، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم. فقال له ابن زیاد:
قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام من النّاس. فقال له مسلم: أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لم یکن، و إنّک لا تدع سوء القتلة و قبح المثلة و خبث
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و بحر العلوم: «أمّا ما له، فهو له»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «أحبّ» و فی المعالی: «شئت»].
(3)- [أضاف فی المعالی: «فإنّا لن نشفعک فیها، و فی روایة، قال:»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «فإنّه إن»].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: «و إن أرادنا لم نکفّ عنه»].
(6) (6*) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(7- 7) [بحر العلوم: «أولم نکن نعمل فیهم بالعدل؟ فقال مسلم»].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم و زاد: «و إنّک لتقتل علی التّهمة و سوء الظّنّ»].
(9)- [فی البحار و العوالم: «الّذی حرّم اللّه»].
(10)- [فی البحار و العوالم: «منّتک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 818
السّیرة «1» و لؤم الغلبة لأحد. «2» فأقبل ابن زیاد یشتمه و یشتم الحسین و علیّا و عقیلا علیهم السّلام «3» و أخذ مسلم لا یکلّمه.
ثمّ قال ابن زیاد: (6*) اصعدوا به فوق القصر، و اضربوا عنقه. ثمّ أتبعوه جسده. «4» فقال مسلم: و اللّه لو کان بینی و بینک قرابة ما قتلتنی. «3» «5» فقال ابن زیاد: «4» أین هذا الّذی ضرب ابن عقیل رأسه بالسّیف؟ فدعی بکر بن حمران الأحمریّ، فقال له: اصعد، «6» فلتکن أنت الّذی تضرب عنقه «6». «7»
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «السّریرة»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار، و فی البحار و العوالم: «لا أحد أولی بها منک»].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار].
(4- 4) [لم یرد فی روضة الواعظین].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی بحر العلوم].
(6- 6) [بحر العلوم: «و اضرب عنقه، و أتبع رأسه»].
(7)- محمد بن اشعث به قصر وارد شد (و مسلم بن عقیل در قصر بود). چون وارد شد، جریان مسلم را به ابن زیاد خبر داد. همچنین شمشیری که بکر به آن جناب زد و امانی که خود او به مسلم داده بود. همه را به ابن زیاد گفت. عبید اللّه گفت: «تو چه کار با امان دادن؟ گویا ما تو را فرستاده بودیم که او را امان دهی! جز این نبود که ما تو را فرستاده بودیم او را برای ما بیاوری؟»
پس محمد بن اشعث خاموش شد.
مسلم چون به قصر درآمد، به عنوان امیر بودن به ابن زیاد سلام نکرد. یکی از پاسبانان گفت: «چرا بر امیر سلام نکردی؟»
فرمود: «اگر بخواهد مرا بکشد، چه سلامی به او بکنم، و اگر نخواهد مرا بکشد، پس از این سلام من بر او بسیار خواهد بود.»
ابن زیاد به او گفت: «به جان خودم سوگند، کشته خواهی شد.»
مسلم فرمود: «مرا خواهی کشت؟»
گفت: «آری!»
فرمود: «پس بگذار من به برخی از مردم خود وصیت کنم.»
گفت: «چنان کن.» پس مسلم نگاهی به همنشینان عبید اللّه کرد و دید که در میان ایشان عمر بن سعد ابی وقاص نشسته است. فرمود: «ای عمر! همانا میان من و تو پیوند خویشی هست و من اکنون حاجتی به سوی تو دارم و بر تو لازم است حاجت مرا روا سازی (و وصیت مرا بپذیری) و آن وصیت پنهانی است.»
عمر از شنیدن وصیت مسلم سر باز زد. عبید اللّه به او گفت: «چرا از پذیرفتن وصیت پسرعمویت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 819
__________________________________________________
- امتناع می‌ورزی؟»
پس عمر برخاست و با مسلم به کناری از مجلس آمد و در گوشه‌ای نشست که ابن زیاد هردو را می‌دید. پس مسلم به او فرمود: «همانا در شهر کوفه من قرضی دارم که از هنگامی که وارد این شهر شده‌ام، آن را به قرض گرفته‌ام و آن هفتصد درهم است. پس زره و شمشیر مرا بفروش و بدهی مزبور را بپرداز. و چون کشته شدم، بدن مرا از ابن زیاد بگیر و دفن کن. و کسی به نزد حسین علیه السّلام بفرست که او را (از این سفر) بازگرداند؛ زیرا من به او نوشته و آگاهش ساخته‌ام که مردم با او هستند. و چنین پندارم که او در راه است.» عمر پیش ابن زیاد آمده (و برای این‌که ابن زیاد به او بدگمان نشود) و گفت: «ای امیر! می‌دانی چه سفارش و وصیتی به من کرد؟ چنین و چنان گفت.»
(و هرچه مسلم به او گفته بود، همه را پیش ابن زیاد بازگو کرد). ابن زیاد به او گفت: «شخص امین خیانت نمی‌کند، ولی گاهی مرد خائن امین می‌شود (یعنی اگر تو مرد امینی بودی، به مسلم خیانت نمی‌کردی، و آنچه او پنهانی به تو گفت، فاش نمی‌کردی؛ ولی مسلم خیال کرد تو امین هستی و سرّ خود را به امانت پیش تو گفت)؛ اما مال او پس اختیارش با تو (یعنی وصیتی که راجع به زره و شمشیرش کرده، در اختیار تو است) و ما جلوگیری نمی‌کنیم که هرچه خواهی با آن انجام دهی. اما بدن او را ما باک نداریم که چون او را کشتیم، هرچه خواهند درباره آن انجام دهند (و دفن کنند). و اما حسین! اگر او کاری به ما نداشته باشد، ما کاری به او نداریم.»
سپس ابن زیاد به مسلم گفت: «خموش باش ای پسر عقیل! به نزد مردم این شهر آمدی. اینان گرد هم بودند. تو آنان را پراکنده کردی و دودستگی ایجاد کردی و آنان را به جان همدیگر انداختی؟»
مسلم فرمود: «هرگز من برای این کارها به اینجا نیامدم؛ لکن مردم این شهر چون دیدند پدر تو نیکان ایشان را کشت و خونشان بریخت، و همانند رفتار پادشاهان ایران و روم با ایشان رفتار کرد، ما به نزد ایشان آمدیم که دستور دادگستری دهیم به حکم کتاب خدا (قرآن) مردم را دعوت کنیم.»
ابن زیاد (که از سخنان محکم و با حقیقت مسلم خشمگین شده بود و دید چون از دل برخیزد در دل نشیند، و ممکن است در شنوندگان و حاضرین در مجلس اثر بخشد، برای خنثی کردن اثر آن سخنان و خاموش ساختن آن مرد حقگو و باشهامت، راهی جز تهمت و افترا ندید. ازاین‌رو) گفت: «تو چه به این کارها؟ چرا آن‌گاه که در مدینه بودی و شراب می‌خوردی در میان مردم به عدالت و حکم قرآن رفتار نمی‌کردی؟»
مسلم فرمود: «من شراب می‌خورم؟! آگاه باش، به خدا سوگند همانا خدا می‌داند که تو دروغ می‌گویی و ندانسته سخن گفتی. من چنان نیستم که تو گفتی، و تو به میخوارگی سزاوارتر از من هستی. و شایسته‌تر به این کار کسی است که (همچو سگ) زبان به خون مسلمانان تر کند و بکشد بناحق آن‌کس را که خدا کشتنش را حرام کرده، و خون مردم بی‌گناه را به ستم و از روی دشمنی و بدگمانی بریزد و با این همه سرگرم لهو و لعب باشد و این جنایات را بازیچه پندارد. چنان‌که گویا هرگز کاری نکرده.»
ابن زیاد (که دید از این راه نتیجه نگرفت، بلکه بدتر شد، برای این‌که ذهن حاضران را به سوی دیگر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 820
المفید، الإرشاد، 2/ 59، 60- 64- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 355- 357؛ البحرانی، العوالم، 17/ 204، 205- 206؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 226، 227- 228؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 242- 244؛ مثله؛ الفتّال، روضة الواعظین،/ 151- 152؛ المازندرانی، «1» معالی السّبطین، 1/ 240- 241
__________________________________________________
- توجه دهد، سخن برگرداند) گفت: «ای تبهکار! همانا نفس تو آرزومندت کرد به چیزی که خدا از رسیدن بدان جلوگیری کرد و تو را شایسته آن ندید (یعنی آرزوی رسیدن به امارت داشتی).»
مسلم فرمود: «اگر ما شایسته آن نباشیم، چه کسی شایسته آن است؟»
ابن زیاد گفت: «امیر المؤمنین یزید.»
مسلم فرمود: «سپاس خدای را در همه احوال. ما به داوری خدا در میان ما و شما خوشنودیم.»
ابن زیاد (برای آن‌که ترسی در دل مسلم ایجاد کند و او را از سخن بازدارد) گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم. چنان کشتنی که هیچ‌کس را در اسلام چنان نکشته باشند!»
مسلم فرمود: «آری! همانا تو سزاوارتری که در اسلام چیزی را به دید آوری که پیش از آن نبوده، و همانا تو بد کشتن و بزشتی دست و پا بریدن، و بددلی، و بدکینه‌ای را در هنگام پیروزی نسبت به هیچ‌کس فروگذار نخواهی کرد.»
پس ابن زیاد (که هر حیله‌ای برای بستن زبان حقگوی مسلم زد، کارگر نیفتاد، مانند همه جنایتکاران زبان به دشنام گشود و) شروع کرد به دشنام‌گویی به او و حسین و علی و عقیل علیهم السّلام (و ناسزای بسیار گفت). مسلم (که مرد ناسزا و دشنام نبود و مرد فضیلت و تقوا بود، چون دید کار به اینجا رسید و آن مرد پست دست به چنین حربه و نیرنگ رسوایی زد)، خاموش شد و دیگر پاسخش نداد.
سپس ابن زیاد (که دید این کار ننگین او به خواسته‌اش جامه عمل پوشاند و مسلم را خاموش ساخت، برای این‌که جریان تکرار نشود و دوباره گرفتار زبان برّان آن مرد حقگو نشود و بیش از اندازه رسوایی بار نیاید، دیگر مجال نداد و) گفت: «او را بالای بام قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدن بی‌سرش را به زیر اندازید.»
مسلم گفت: «به خدا اگر میان من و تو خویشاوندی بود، مرا نمی‌کشتی» (کنایه از این‌که تو زنازاده هستی).
ابن زیاد (که دید هرچه در کشتن مسلم درنگ کند، پرده رسواییش بیشتر بالا رود، با ناراحتی) گفت:
«کجاست این مردی که مسلم بن عقیل شمشیر به سرش زده بود؟»
(مقصودش بکر بن حمران بود که جریان جنگ او با مسلم پیش از این گذشت؛ ولی چنانچه از داستان گذشته برمی‌آید، ضربت حضرت مسلم بر آن مرد چنان بود که او را از پا درآورده و دیگر یا زنده نبود، و یا قادر به انجام چنین کاری که ابن زیاد به او دستور داد، نبود و اللّه العالم). پس، بکر بن حمران احمری را خواندند و چون آمد، به او گفت: «بالای بام برو و (برای این‌که انتقام ضربتی که از او خورده‌ای، بگیری) تو او را گردن بزن!».
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد،/ 59، 60- 64
(1)- [حکاه فی المعالی عن بعض المقاتل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 821
فلمّا دخل به علی ابن زیاد، قال:
«إنّی آمنته.» قال:
«و ما أنت و الأمان، کأنّما أرسلناک لتؤمنه، إنّما أرسلناک لتأتینا «1» به.»
فسکت، و انتهی بمسلم إلیه. فقال:
«إیه یا ابن عقیل، أتیت النّاس، و أمرهم جمیع، و کلمتهم واحدة، لتشتّت بینهم، و تحمل بعضهم علی بعض.» قال:
«کلّا! [89] لست لذلک، أتیت، لکنّ أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالمعروف و العدل، و ندعو إلی حکم الکتاب.»
و تراجعا الکلام إلی أن قال له ابن زیاد:
«قتلنی اللّه، إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام.» قال:
«أمّا إنّک «2» أحقّ من أحدث فی الإسلام، ما لم یکن فیه، و إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّریرة، و لؤم الغلبة، لا أحد «3» من النّاس أحقّ بها منک.»
و أخذ ابن زیاد یشتمه، و یشتم حسینا و علیّا، و أمسک مسلم لا یکلّمه.
ثمّ قال:
«اصعدوا به فوق القصر، فاضربوا عنقه، ثمّ أتبعوا جسده رأسه.»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 52- 53
فلمّا أتی بمسلم و قد عرّس عبید اللّه بن زیاد بأمّ أیّوب بنت عتبة، قال: فأتی بهانئ بن عروة المرادیّ، فلمّا أدخل علی عبید اللّه قال: استأثر علی الأمیر بالعرس. قال: و هل أردت العرس یا هانئ؟ و رماه بمحجن کان فی یده، فارتجّ فی الحائط، و أمر به إلی السّوق، فضربت عنقه، ثمّ أمر بمسلم بن عقیل، فقال: أئذن لی فی الوصیّة؟ فقال: أوصی. فدعا عمرو بن سعد للقرابة بینه و بین الحسین، فقال له: إنّ الحسین قد أقبل فی سیّافه و ترّاسه،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: تأتینا (بدون اللّام) و اللّام أضفناها کما فی مط.
(2)- فی مط: أمّا أنا إنّک!
(3)- فی الأصل و مط: لأحد. و هو خطأ. و التّصحیح من الطّبری 7: 267. و ابن الأثیر 4: 35.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 822
و أناس من ولده و أهل بیته، فابعث إلیه من یحذّره و ینذره، فیرجع، فقد رأیت من خذلان أهل الکوفة ما قد رأیت. فقال له عبید اللّه: ما قال لک هذا؟ قال: قال لی: کذا و کذا. و جاء عبید اللّه، فأخبره الخبر، فقال عبید اللّه: إنّه لا یخون الأمین، و لکنّه قد یؤتمن الخائن «1».
الشّجری، الأمالی، 1/ 167
و أقبل ابن الأشعث بابن عقیل إلی باب القصر، و دخل [علی] عبید اللّه و ما کان من أمانه، فقال ابن زیاد: ما أنت و الأمان؟ کأنّا أرسلناک لتؤمنه، و إنّما أرسلناک لتأتینا به.
فسکت ابن الأشعث، و خرج رسول ابن زیاد، فأمر بإدخال مسلم، فلمّا دخل لم یسلّم علیه بالإمرة، فقال الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟ قال: إن کان یرید قتلی، فما سلامی علیه، و إن کان لا یرید قتلی، لیکثرنّ سلامی علیه. فقال ابن زیاد: لعمری لتقتلنّ قتلة لم یقتلها أحد من النّاس فی الإسلام. فقال له مسلم: أنت أحقّ من أحدث فی الإسلام، و إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و قبح السّیرة، و لؤم الغلبة. و أخذ ابن زیاد یشتمه و یشتم الحسین، و علیّا، و عقیلا، و أخذ مسلم لا یکلّمه، ثمّ قال ابن زیاد: اصعدوا به فوق القصر و اضربوا عنقه، ثمّ أتبعوه جسده. فقال مسلم: لو کان بینی و بینک قرابة ما قتلتنی.
فقال ابن زیاد: أین هذا الّذی ضرب ابن عقیل رأسه، فدعی بکر بن حمران الأحمریّ، فقال له: اصعد، فکن أنت الّذی یضرب عنقه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229
ثمّ أتی به، فأدخل علی ابن زیاد، فأوقف و لم یسلّم علیه، فقال له الحرسیّ: سلّم علی الأمیر. «2» فقال مسلم: اسکت «3» لا أمّ لک، ما لک و الکلام؟ «3» ما هو لی بأمیر، فأسلّم علیه، «3» و أخری ما ینفعنی سلامی و هو یرید قتلی، فإن استبقانی فسیکثر، «3» فقال ابن زیاد:
لا علیک، سلّمت، أو لم تسلّم، فإنّک مقتول. فقال مسلم: إن قتلتنی، فلقد قتل من هو
__________________________________________________
(1)- [فی هذا المصدر دخول هانئ و مسلم علی ابن زیاد مضطرب].
(2)- [و فی بحر العلوم مکانه: «ثمّ أدخل علی ابن زیاد، فلم یسلّم علیه بالإمرة. فقال له الحرس: ألا تسلّم علی الأمیر؟ ...»].
(3- 3) [لم یرد فی بحر العلوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 823
شرّ منک من هو خیرا منّی. «1» ثمّ قال له: إنّ القوم قد آمنونی. فقال محمّد بن الأشعث: «1» إنّی قد آمنته. فقال ابن زیاد: و ما أنت و ذاک؟ کأنّی إنّما أرسلتک لتؤمنه. ثمّ قال لمسلم: یا شاقّ یا عاقّ، خرجت علی إمامک، و شققت عصا المسلمین، و ألقحت الفتنة. فقال:
کذبت یا ابن زیاد، إنّما شقّ عصا المسلمین معاویة و ابنه یزید، «2» و إنّما ألقح الفتنة «2» أنت و أبوک زیاد بن عبید بن علاج من ثقیف، و أنا أرجو أن یرزقنی اللّه الشّهادة علی یدی شرّ بریّته، «3» فو اللّه ما خلعت و ما غیّرت، و إنّما أنا فی طاعة الحسین بن علیّ و ابن فاطمة بنت رسول اللّه، فهو أولی بالخلافة من معاویة و ابنه و آل زیاد. فقال له ابن زیاد: یا فاسق! ألم تکن تشرب الخمر بالمدینة؟ فقال مسلم: اللّه یعلم أنّی ما شربتها قطّ، و أحقّ منّی بشرب الخمر من یقتل النّفس الحرام و یقتل علی الغضب و العداوة و الظّنّ، و هو فی ذلک یلهو و یلعب، کأنّه لم یصنع شیئا. «3» فقال له ابن زیاد: یا فاسق! منّتک نفسک أمرا حال اللّه دونه و جعله لأهله. فقال مسلم: و من أهله یا ابن مرجانة؟ فقال له: یزید بن معاویة. فقال مسلم: الحمد للّه، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم. فقال ابن زیاد: أتظنّ أنّ لک من الأمر شیئا؟ فقال: لا و اللّه، ما هو بالظّنّ، و لکنّه الیقین. «4» فقال ابن زیاد له: قتلنی اللّه إن لم أقتلک شرّ قتلة. فقال له مسلم: أمّا إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّریرة، و لؤم الفعلة لأحد غیرک أولی منک، و اللّه لو کان معی عشرة ممّن أثق بهم، و قدرت علی شربة ماء، لطال علیک أن ترانی فی هذا القصر، و لکن إن کنت قد عزمت علی قتلی، فأقم لی رجلا من قریش حتّی أوصی إلیه بما أرید. ثمّ نظر مسلم إلی عمر بن سعد بن أبی وقّاص، فقال له: إنّ بینی و بینک قرابة، فاسمع منّی. فامتنع، فقال له ابن زیاد: ما یمنعک من الاستماع لابن عمّک؟ فقام عمر إلیه، فقال له مسلم: أوصیک بتقوی اللّه، فإنّ التّقوی درک کلّ خیر، ولی إلیک حاجة. فقال عمر: قل، ما أحببت. فقال:
حاجتی إلیک أن تستردّ فرسی و سلاحی من هؤلاء القوم، فتبیعه و تقضی عنّی سبعمائة
__________________________________________________
(1- 1) [بحر العلوم: «ثمّ التفت محمّد بن الأشعث إلی ابن زیاد فقال»].
(2- 2) [بحر العلوم: «أمّا الفتنة فإنّما ألقحها»].
(3- 3) [لم یرد فی بحر العلوم].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی بحر العلوم،/ 241- 242].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 824
درهم استدنتها فی مصرکم هذا، و أن تستوهب جثّتی إن قتلنی هذا الفاسق، فتوارینی فی التّراب، و أن تکتب للحسین أن لا یقدم، فینزل به ما نزل بی. فقال عمر بن سعد: أیّها الأمیر، إنّه یقول کذا و کذا. فقال ابن زیاد: یا ابن عقیل، أمّا ما ذکرت من دینک، فإنّما هو مالک تقضی به دینک، و لسنا نمنعک أن تصنع به ما أحببت، و أمّا جسدک، فإنّا إذا قتلناک، فالخیار لنا و لسنا نبالی ما صنع اللّه بجثّتک، و أمّا الحسین، فإنّه إن لم یردنا لم نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه. «و فی روایة» إنّه قال: و أمّا الحسین، فلا و لا کرامة، و لکن أرید أن تخبرنی یا ابن عقیل، لماذا أتیت أهل هذا البلد، و أمرهم جمیع، و کلمتهم واحدة، فأردت أن تفرّق علیهم أمرهم، و تحمل بعضهم علی بعض. فقال له مسلم: لیس لذلک أتیت، و لکن أهل هذا المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و أنّ معاویة حکم فیهم ظلما بغیر رضی منهم، و غلبهم علی ثغورهم الّتی أفاء اللّه بها علیهم، و أنّ عاملهم یتجبّر، و یعمل أعمال کسری و قیصر، فأتینا لنأمر بالعدل، و ندعو إلی الحکم بکتاب اللّه إذ کنّا أهله، و لم تزل الخلافة لنا، و إنّ قهرنا علیها، رضیتم بذلک أم کرهتم، لأنّکم أوّل من خرج علی إمام هدی، و شقّ عصا المسلمین، و لا نعلم لنا و لکم مثلا، إلّا قول اللّه تعالی وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. قال: فجعل ابن زیاد یشتمه، و یشتم علیّا و الحسن و الحسین، فقال مسلم: أنت و أبوک أحقّ بالشّتم و السّبّ، فاقض ما أنت قاض یا عدوّ اللّه، فنحن أهل بیت موکل بنا البلاء. فقال ابن زیاد:
اصعدوا به إلی أعلی القصر و اضربوا عنقه، و أتبعوا رأسه جسده. فقال مسلم: أم و اللّه یا ابن زیاد، لو کنت من قریش أو کان بینی و بینک رحم، لما قتلتنی، و لکنّک ابن أبیک.
فازداد ابن زیاد غضبا، و دعا برجل من أهل الشّام قد کان مسلم ضربه علی رأسه ضربة منکرة، فقال له: خذ مسلما إلیک، و أصعده إلی أعلی القصر، و اضرب أنت عنقه بیدک، لیکون ذلک أشفی لصدرک.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 211- 213
فأتی به إلی ابن زیاد، فتجاوبا؛ و کان ابن زیاد یسبّ حسینا و علیّا علیهما السّلام، فقال مسلم: فاقض ما أنت قاض یا عدوّ اللّه. فقال ابن زیاد: اصعدوا به فوق القصر، و اضربوا عنقه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 825
و لمّا جی‌ء بمسلم إلی عبید اللّه بن زیاد أخبره عبد الرّحمان أنّه قد أمنه. فقال: ما أنت و الأمان. إنّما بعثناک لتجی‌ء به، لا لتؤمنه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
و أمّا مسلم، فإنّ محمّدا قدم به القصر، و دخل محمّد علی عبید اللّه، فأخبره الخبر و بأمانه له، فقال له عبید اللّه: ما أنت و الأمان؟ ما أرسلناک لتؤمنه، إنّما أرسلناک لتأتینا به. فسکت محمّد.
و أدخل علی ابن زیاد، فلم یسلّم علیه بالإمارة، فقال له الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟ فقال: إن کان یرید قتلی، فما سلامی علیه، و إن کان لا یرید قتلی، فلیکثرنّ تسلیمی علیه. فقال له ابن زیاد: لعمری لتقتلنّ. فقال: کذلک؟ قال: نعم. قال: فدعنی أوص إلی بعض قومی. قال: افعل. فقال لعمر بن سعد: إنّ بینی و بینک قرابة، ولی إلیک حاجة، و هی سرّ. فلم یمکّنه من ذکرها، فقال له ابن زیاد: لا تمتنع من حاجة ابن عمّک.
فقام معه، فقال: إنّ علیّ بالکوفة دینا استدنته أنفقته سبعمائة درهم، فاقضها عنّی و انظر جثّتی، فاستوهبها، فوارها، و ابعث إلی الحسین من یردّه. فقال عمر لابن زیاد: إنّه قال، کذا و کذا. فقال ابن زیاد: لا یخونک الأمین، و لکن قد یؤتمن الخائن، أمّا مالک، فهو لک، تصنع به ما شئت، و أمّا الحسین، فإن لم یردنا لم نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه، و أمّا جثّته فإنّا لن نشفعک فیها. و قیل: إنّه قال: أمّا جثّته، فإنّا إذا قتلناه، لا نبالی ما صنع بها. ثمّ قال لمسلم: یا ابن عقیل، أتیت النّاس، و أمرهم جمیع، و کلمتهم واحدة، لتشتّت بینهم، و تفرّق کلمتهم. فقال: کلّا، و لکن أهل هذا المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب و السّنّة. فقال: و ما أنت و ذاک یا فاسق؟ ألم یکن یعمل بذلک فیهم إذ أنت تشرب الخمر بالمدینة؟ قال: أنا أشرب الخمر؟ و اللّه إنّ اللّه یعلم، أنّک تعلم أنّک غیر صادق، و أنّی لست کما ذکرت، و أنّ أحقّ النّاس بشرب الخمر منّی، من یلغ فی دماء المسلمین، فیقتل النّفس الّتی حرّم اللّه قتلها علی الغضب و العداوة، و هو یلهو و یلعب، کأنّه لم یصنع شیئا. فقال له ابن زیاد: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام. قال: أمّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 826
إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لیس فیه، أمّا إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّیرة، و لؤم الغلبة، و لا أحد من النّاس أحقّ بها منک. فشتمه ابن زیاد و شتم الحسین و علیّا و عقیلا، فلم یکلّمه مسلم، «1» ثمّ أمر به، فأصعد فوق القصر لتضرب رقبته، و یتبعوا رأسه جسده، «1» فقال مسلم لابن الأشعث: و اللّه لو لا أمانک، ما استسلمت، قم بسیفک دونی، قد أخفرت ذمّتک. «2»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یذکره فی نفس المهموم و حکی بدله عن المسعودیّ].
(2)- اما مسلم که محمد او را به کاخ برد و بر عبید اللّه وارد شد و گفت: «من به او امان دادم.»
و خبر واقعه و امان به او داد. عبید اللّه گفت: «تو چه هستی و امان تو چیست؟ ما تو را برای این نفرستادیم که به او امان بدهی. ما تو را فرستادیم که او را نزد ما جلب کنی.»
محمد هم خاموش شد.
او را بر ابن زیاد داخل کردند. او بر ابن زیاد درود نفرستاد و امیر خطاب نکرد. نگهبان به او گفت:
«چرا بر امیر سلام نمی‌کنی؟»
گفت: «اگر بخواهد مرا بکشد، چرا باید به او سلام کنم. و اگر نخواهد مرا بکشد، سلام بسیار بر او خواهد بود.»
ابن زیاد به او گفت: «به جان خودم کشته خواهی شد.»
گفت: «چنین باید باشد. پس بگذار که من وصیت خود را به قوم خود بکنم.»
گفت: «بکن!»
مسلم به عمر بن سعد گفت: «میان من و تو یک نوع خویشی و قرابت است. من حاجتی دارم.
می‌خواهم یک راز را به تو بسپارم».
عمر بن سعد حاضر نشد. ابن زیاد به عمر گفت: «از قبول آن خودداری مکن که او پسر عم تست.»
عمر برخاست و با او خلوت کرد. مسلم گفت: «من در شهر کوفه هفتصد درهم وام گرفتم و این وام از هنگام ورود تاکنون بر ذمه من مانده است. تو دین مرا ادا کن. بعد از قتل هم جسد مرا نگاه کن و اجازه دفن مرا بگیر و مرا به خاک بسپار و یک پیک نزد حسین روانه کن که او را از آمدن (به کوفه) منصرف کند.»
عمر بن سعد به ابن زیاد گفت: «او چنین و چنان گفته است.»
ابن زیاد گفت: «مرد امین هرگز خیانت نمی‌کند و ممکن است به مرد خائن هم اعتماد شود (که تو باشی)؛ اما دارایی او که مال او می‌باشد و هرگونه که می‌خواهی در آن تصرف کنی آزاد و مختار هستی. اما حسین اگر او ما را قصد نکند، ما او را قصد نخواهیم کرد و اگر او ما را قصد کند، هرگز از او صرف‌نظر نخواهیم کرد. اما جسد او شفاعت تو را درباره تن مرده او قبول نخواهیم کرد. اگر ما او را بکشیم، هرچه نسبت به جسد بکنیم، باکی نخواهد بود.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 827
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 273، 274- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 115، 116- 117
حتّی دخل علی عبید اللّه، فلم یسلّم علیه، فقال له بعض الحرس: سلّم علی الأمیر.
فقال: إن کان یرید قتلی، فما سلامی علیه، و إن کان لا یرید قتلی، لیکثرنّ سلامی علیه.
و قیل: إنّه قال: اسکت، ویحک ما هو لی بأمیر؟ فقال عبید اللّه: لا علیک، سلّمت، أم لم تسلّم، فإنّک مقتول. قال: إن قتلتنی، فلقد قتل من هو شرّ منک من هو خیر منّی، فإنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة لا أحد أولی بها منک. فقال ابن زیاد: یا عاقّ، یا شاقّ، خرجت علی إمامک و شققت عصا المسلمین، و ألقحت الفتنة. فقال مسلم: کذبت یا ابن
__________________________________________________
- سپس رو کرد به مسلم و گفت: «ای فرزند عقیل! تو این‌جا آمدی و حال این‌که مردم متحد و آرام بودند و تو برای تفرقه و ایجاد اختلاف و پریشانی آمدی.»
مسلم گفت: «هرگز! مردم این شهر ادعا می‌کنند که پدر تو برگزیدگان و پرهیزکاران آنها را کشت و خون آنها را ریخت و مانند خسرو و قیصر با آنها رفتار کرد (با تکبر و استبداد). ما هم برای این آمده‌ایم که با عدالت رفتار و به حکم قرآن و سنت عمل کنیم.»
گفت: «تو چیستی ای فاسق؟ و این کار به تو نیامده است (عبید اللّه به مسلم خطاب کرد). آیا این عدالت اجرا نمی‌شد آن‌هم هنگامی که تو در مدینه سرگرم باده‌گساری بودی؟»
گفت: (مسلم به عبید اللّه) «به خدا سوگند که خدا می‌داند و تو هم می‌دانی که دروغ می‌گویی و راستگو نمی‌باشی. من چنین نبودم که تو می‌گویی. کسی درخور نوشیدن باده است که خود خون ناحق را ریخته و خونخوار باشد که خون مسلمین را بنوشد و نفسی را که خداوند قتل وی را حرام کرده، از روی خشم (ناحق) بکشد؛ درحالی‌که قاتل سرگرم بازی باشد و به خوشگذرانی و بازی و طرب مشغول باشد که انگار (در قتل نفس) هیچ‌کاری (که موجب غضب خداوند باشد) مرتکب نشده که قتل را از روی دشمنی مرتکب شده (نه برای حق).»
ابن زیاد گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را با بدترین وضعی نکشم که تاکنون کسی به مانند آن در عالم اسلام کشته نشده.»
گفت: (مسلم) «اگر چنین باشد که تو نخستین کسی هستی که در اسلام بدعت گذاشته؛ زیرا بد خواهی کشت و بد نمایش خواهی داد و جسد مقتول را (برای تشفی) بدمثله (پاره‌پاره و عمل زشت و انتقام بیهوده) خواهی کرد و تو بدسیرت و پست‌فطرت و مغلوب طبع پلید خواهی بود و هیچ‌یک از مردم به این پستی از تو احق و اولی نمی‌باشد.»
ابن زیاد به او و حسین و علی و عقیل دشنام داد و مسلم با او سخن نگفت. آن‌گاه او را بر بام کاخ بردند که همان‌جا گردن او را بزنند و سرش را از تن جدا کنند و بعد سر او را با جسد بیندازند. مسلم بابن اشعث گفت: «به خدا اگر تو به من امان نمی‌دادی، هرگز تسلیم نمی‌شدم. اکنون تو با شمشیر خود برخیز و از من دفاع کن؛ زیرا تو عهد و ذمه خود را پامال کردی.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 130، 133
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 828
زیاد، إنّما شقّ عصا المسلمین أنت و أبوک زیاد عبد بنی علاج من ثقیف، و أنا أرجو أن یرزقنی اللّه الشّهادة علی أیدی شرّ البریّة. فقال ابن زیاد: منّتک نفسک أمرا حال اللّه دونه، و جعله لأهله. فقال مسلم: و من أهله یا ابن مرجانة؟ قال: یزید بن معاویة.
فقال مسلم: الحمد للّه، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم. فقال ابن زیاد: أتظنّ أنّ لک شیئا من الأمر؟ قال: و اللّه ما هو الظّنّ و إنّما هو الیقین. فقال ابن زیاد: أما کان فی قیان المدینة ما یشغلک عن السّعی فی فساد أمّة محمّد، أتیتهم و کلمتهم واحدة، ففرّقتهم. فقال:
ما للفساد أتیت، و لکن أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و أنّ معاویة ظلمهم و حمل فیئهم إلیه، فجئت لآمر بالمعروف، و أنهی عن المنکر، و أقوم بالقسط، و أدعو إلی حکم الکتاب، و إن کنت لا بدّ قاتلی دعنی أوصی. فنظر إلی عمر بن سعد، فقال: لی إلیک حاجة، و بینی و بینک رحم. قال عبید اللّه: انظر إلی حاجة ابن عمّک. فتنحّیا بحیث لا یراهما أحد، فقال: إنّ علیّ دینا منذ دخلت الکوفة، فاقضه عنّی، و اطلب جثّتی من ابن زیاد و وارها، و ابعث إلی الحسین من یردّه و یحذّره من أهل الکوفة، فإنّی لا أراه إلّا مقبلا. فأخبر عمر بن سعد لعبید اللّه بن زیاد ما قال. فقال: ماله له، لا نمنعه أن یصنع به ما شاء، و أمّا الحسین، إن ترکنا لم نرده، و أمّا جثّته، فإذا قتلناه لا نبالی ما صنع بها. و أمر بقتله، فأغلظ له مسلم فی الکلام و السّبّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 17- 18
و کان مسلم بن عقیل لمّا قدّم لیقتل بین یدی عبید اللّه بن زیاد، و قد أثخن جراحا، نظر هل یری أحدا من قریش؟ فرأی عمر بن سعد، فقال: ادن منّی. فدنا منه عمر، فقال: أنت أقرب النّاس إلیّ فی النّسب. فإن أردت أن تفوز بشرف الدّارین فابعث إلی حسین لیرجع من الطّریق، فإنّی ترکته و من معه، و هم تسعون إنسانا علی الخروج من مکّة، و إنّهم الآن فی الطّریق، و اکتب إلیه بما أصابنی.
فلمّا انصرف عنه عمر بن سعد قال لابن زیاد: أ تدری ما قال لی مسلم؟ قال: اکتم علی ابن عمّک. قال: الأمر أعظم من ذلک. قال: اکتم علی ابن عمّک. قال: الأمر أعظم من ذلک. قال: اکتم علی ابن عمّک. فلمّا أکثر علی ابن زیاد فیما قال له مسلم، قال له:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 829
قل. قال: أخبرنی أنّ حسینا خرج فی أهله و قرابته و من اتّبعه من النّاس إلی الکوفة.
قال ابن زیاد: أمّا إذ أخبرتنی فو اللّه لا خرج لقتاله غیرک. أمّا و اللّه لو أسرّ إلیّ کما أسرّ إلیک لرددتهم. ویحک ما حفظت وصیّة ابن عمّک حین رآک لها أهلا؟.
البرّی، الجوهرة،/ 43
و جاء به إلی ابن زیاد. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
فلمّا أدخل علی عبید اللّه لم یسلّم علیه، فقال له الحرسیّ: سلّم علی الأمیر. فقال له:
اسکت، ویحک، و اللّه ما هو لی بأمیر. فقال ابن زیاد: لا علیک، سلّمت، أم لم تسلّم، فإنّک مقتول. فقال له مسلم: إن قتلتنی، فلقد قتل من هو شرّ منک من هو خیر منّی، «2» و بعد، فإنّک «2» لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّریرة، و لؤم الغلبة لأحد أولی بها منک. «3» فقال ابن زیاد: یا عاقّ، یا شاقّ، «4» خرجت علی إمامک و «4» شققت عصا المسلمین، و ألقحت الفتنة. فقال مسلم: کذبت یا ابن زیاد، إنّما شقّ عصا المسلمین معاویة و ابنه یزید، و أمّا الفتنة، فإنّما ألقحها أنت و أبوک زیاد بن عبید عبد بنی علاج من ثقیف، «5» و أنا أرجو أن یرزقنی اللّه الشّهادة علی یدی شرّ بریّته. «6» فقال له ابن زیاد: منّتک
__________________________________________________
(1)- پیش عبید اللّه برد محمّد گفت: «من او را امان داده‌ام».
لعین گفت: «من تو را به گرفتن او فرستادم، نه به امان دادن.»
چون مسلم را پیش آن لعین بردند، سلام بر او نکرد. عبید اللّه به بکر بن حمران الاحمری گفت: «مسلم را بر بام قصر برده، گردن او را بزن!»
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275
(2- 2) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «قال: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام. فقال:
أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لم یکن و إنّک»، و من: «و بعد فإنّک» إلی، «أولی بها منک» لم یرد فی‌البحار و العوالم و مثیر الأحزان].
(3) (3*) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 227].
(4- 4) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(5) (5*) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار، 44/ 357، و العوالم 17/ 207 و المقرّم،/ 188 و حکاه فی مثیر الأحزان للجواهریّ،/ 26].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 830
نفسک أمرا أحال اللّه دونه، و جعله لأهله. فقال له مسلم: و من أهله یا ابن مرجانة؟ «1» فقال: أهله یزید بن معاویة. فقال مسلم: الحمد للّه، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم.
فقال له ابن زیاد: أتظنّ أنّ لک فی الأمر شیئا؟ فقال له مسلم: و اللّه ما هو الظّنّ، و لکنّه الیقین (3*). (5*) فقال ابن زیاد: «2» أخبرنی یا مسلم بماذا أتیت هذا البلد «2» و أمرهم ملتئم، فشتّتّ أمرهم بینهم، و فرّقت کلمتهم. فقال مسلم: ما لهذا أتیت، و لکنّکم أظهرتم المنکر، و دفنتم المعروف، و تأمّرتم علی النّاس بغیر رضی منهم، «3» و حملتموهم علی غیر ما أمرکم اللّه به، «3» و عملتم فیهم بأعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر فیهم بالمعروف، و ننهی عن المنکر، و ندعوهم إلی حکم الکتاب و السّنّة، و کنّا أهل ذلک. «4» فجعل ابن زیاد یشتمه و یشتم علیّا و الحسن و الحسین علیهم السّلام، «5» فقال له مسلم: أنت و أبوک أحقّ بالشّتیمة، فاقض ما أنت قاض یا عدوّ اللّه «5». «6»
فأمر ابن زیاد بکر بن حمران أن یصعد به إلی أعلی القصر، فیقتله. «7»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی اللّواعج: «إذا لم نکن نحن أهله»].
(2- 2) [فی اللّواعج و أعیان الشّیعة: «إیه ابن عقیل أتیت النّاس و هم جمیع»].
(3- 3) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4)- [إلی هنا حکاه فی اللّواعج].
(5- 5) [حکاه عنه فی المقرّم،/ 189، و بحر العلوم/ 244، و هکذا فی الأسرار،/ 227- 228 و أضاف: «و فی بعض الحواشی: و دار وجهه إلی المدینة و قال: السّلام علیک یا ابن رسول اللّه هل تعلم ما جری بابن عمّک أم لا؟»].
(6)- [إلی هنا حکاه فی المعالی و أعیان الشّیعة].
(7)- چون مسلم را به مجلس ابن زیاد وارد نمودند، سلام نکرد. پاسبانی او را گفت: «به فرماندار سلام بده!»
مسلم گفت: «ساکت باش، وای بر تو! به خدا قسم که او فرماندار من نیست.»
ابن زیاد گفت: «اشکالی ندارد. سلام بدهی یا ندهی، کشته خواهی شد.»
مسلم گفت: «اگر تو مرا بکشی، تازگی ندارد. بدتر از تو بهتر از مرا کشته است. از این گذشته، تو در زجرکشی و کار زشت مثله نمودن و ناپاکی طینت و پست‌فطرتی در حال پیروزی، به هیچ‌کس مجال نمی‌دهی که از تو به این جنایات سزاوارتر باشد.»
ابن زیاد گفت: «ای مخالف سرکش! بر پیشوایت خروج کردی؟ و صف وحدت مسلمین را درهم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 831
ابن طاووس، اللّهوف،/ 55- 58- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 240؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592، لواعج الأشجان،/ 63- 65
ثمّ أحضر مسلم بن عقیل رضی اللّه عنهما. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 105
قال: و جاء محمّد بمسلم إلی القصر، فأجلسه علی بابه، و دخل هو إلی ابن زیاد، فأخبره بأمانه، فقال له: ما أنت و الأمان؟! ما أرسلناک لتؤمنه، إنّما أرسلناک لتأتینا به.
و أدخل علی ابن زیاد، فلم یسلّم علیه بالإمرة، فقال له الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟ فقال: إن کان یرید قتلی، فما سلامی علیه! و إن کان لا یریده، فلیکثرنّ تسلیمی
__________________________________________________
- ابن زیاد گفت: «ای مخالف سرکش! بر پیشوایت خروج کردی؟ و صف وحدت مسلمین را درهم شکستی؟ و فتنه و آشوب برانگیختی؟»
مسلم گفت: «ای پسر زیاد! وحدت مسلمانان را معاویه و پسرش یزید درهم شکست و فتنه و آشوب را تو و پدرت زیاد بن عبید- برده بنی علاج از ثقیف- برپا نمود و من امیدوارم که خداوند به دست بدترین افراد خلق، شهادت را نصیب من فرماید.»
ابن زیاد گفت: «در آرزوی چیزی بودی که خداوند نگذاشت و آن را به دست اهلش سپرد.»
مسلم گفت: «ای پسر مرجانه! چه کسی صلاحیّت آن را دارد؟»
گفت: «یزید بن معاویه.»
مسلم گفت: «سپاس خدای را! ما راضی هستیم که خدا میان ما و شما حکم فرماید.»
ابن زیاد گفت: «تو گمان کرده‌ای که تو را در این کار بهره و نصیبی است؟»
مسلم گفت: «به خدا قسم نه این‌که گمان دارم، بلکه به یقین دانم.»
ابن زیاد گفت: «بگو بدانم چرا به این شهر آمدی و محیط آرام شهر را بهم زدی و تفرقه میان اجتماع ایجاد کردی؟»
مسلم گفت: «منظور من از آمدن این نبود؛ و لکن این شما بودید که کارهای زشت را آشکار و کار نیک را از میان اجتماع بردید و بدون رضای مردم بر آن حکومت کردید، و خلاف دستورات الهی را بر آنان تحمیل نمودند، و به رسم کسری و قیصر در میان آنان رفتار نمودید. ما آمدیم تا برنامه امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به حکم قرآن و سنّت پیغمبر را اجرا کنیم و صلاحیّت این کار را نیز داشتم.»
ابن زیاد شروع کرد به ناسزا گفتن به علی و حسن و حسین علیهم السّلام. مسلم گفت: «تو و پدرت به دشنام سزاوارتری. هرچه خواهی بکن، ای دشمن خدا!»
ابن زیاد به بکر بن حمران مأموریت داد که مسلم را به بالای کاخ برده و بکشد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 55- 58
(1)- سپس مسلم بن عقیل را احضار کرد.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
بعد از آن کس فرستاد و مسلم بن عقیل را حاضر کرد.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 832
علیه. فقال ابن زیاد: لعمری لتقتلنّ. قال: فدعنی أوصی إلی بعض قومی. قال: افعل.
فقال لعمر بن سعد بن أبی وقّاص: «إنّ بینی و بینک قرابة، ولی إلیک حاجة و هی سرّ».
فلم یمکّنه من ذکرها، فقال له ابن زیاد: لا تمتنع من حاجة ابن عمّک. فقام معه، فقال:
«إنّ علیّ بالکوفة دینا استدنته أنفقته: سبعمائة درهم، فاقضها عنّی، و انظر جثّتی، فاستوهبها، فوارها، و ابعث إلی الحسین فاردده». فقال عمر لابن زیاد: أتدری ما سارّنی؟ فقال: أکتم «1» علی ابن عمّک. فقال: الأمر أکبر من هذا. قال: أکتم علی ابن عمّک. قال: الأمر أکبر من هذا. و أخبره بما قال. فقال ابن زیاد: لا یخونک الأمین، و لکن قد یؤتمن الخائن. أمّا مالک فهو لک تصنع به ما شئت، و أمّا حسین فإن لم یردنا لم نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه، و أمّا جثّته فإنّا لا نشفّعک فیها» و قیل: إنّه قال: و أمّا جثّته فإذا قتلناه لا نبالی ما صنع بها.
ثمّ قال: یا ابن عقیل، أتیت النّاس و أمرهم جمیع، و کلمتهم واحدة لتشتیت بینهم، و تفریق کلمتهم. قال: «کلّا، و لکن أهل هذا المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب. فقال: و ما أنت و ذاک؟ ثمّ کانت بینهما مقاولة، قال له ابن زیاد فی آخرتها: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام. فقال: «أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لیس فیه، أمّا إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّیرة، و لؤم الغلبة لأحد من النّاس أحقّ بها منک!» فشتمه ابن زیاد و شتم حسینا و علیّا و عقیلا و لم یکلّمه مسلم.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 402- 403
ثمّ جی‌ء به إلی عبید اللّه، فقال: دعنی أوص. قال: نعم. فقال لعمر بن سعد: یا هذا! إنّ لی إلیک حاجة و لیس هنا قرشیّ غیرک، و هذا الحسین قد أظلّک، فأرسل إلیه لینصرف، فإنّ القوم قد غرّوه و کذبوه، و علیّ دین، فاقضه عنّی، و وار جثّتی. ففعل ذلک.
[عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أکثرتم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 833
ثمّ أدخل علی ابن زیاد، فلمّا وقف بین یدیه لم یسلّم علیه، فقال له الحرسیّ: ألا تسلّم علی الأمیر؟! فقال: لا! إن کان یرید قتلی، فلا حاجة لی بالسّلام علیه، و إن لم یرد قتلی، فسأسلّم علیه کثیرا. فأقبل ابن زیاد علیه، فقال: إیه یا ابن عقیل، أتیت النّاس و أمرهم جمیع، و کلمتهم واحدة، لتشتّتهم، و تفرّق کلمتهم، و تحمل بعضهم علی قتل بعض. قال:
کلّا، لست لذلک أتیت، و لکن أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب.
قال: و ما أنت و ذاک یا فاسق؟ لم لا کنت تعمل بذلک فیهم إذ أنت بالمدینة تشرب الخمر؟ فقال: أنا أشرب الخمر؟ و اللّه إنّ اللّه لیعلم أنّک غیر صادق، و أنّک قلت بغیر علم، و أنت أحقّ بذلک منّی، [فإنّی لست کما ذکرت، و إنّ أولی بها منّی من یلغ فی دماء المسلمین ولغا، و یقتل النّفس الّتی حرّم اللّه بغیر نفس، و یقتل علی الغضب و الظّنّ، و هو یلهو و یلعب کأنّه لم یصنع شیئا. فقال له ابن زیاد: یا فاسق، إنّ نفسک تمنّیک ما حال اللّه دونک و دونه، و لم یرک أهله. قال: فمن أهله یا ابن زیاد؟ قال: أمیر المؤمنین یزید. قال:
الحمد للّه علی کلّ حال، رضینا باللّه حکما بیننا و بینکم. قال: کأنّک تظنّ أنّ لکم فی الأمر شیئا؟ قال: لا و اللّه، ما هو بالظّنّ، و لکنّه الیقین. قال له: قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام من النّاس. قال: أمّا إنّک أحقّ من أحدث فی الإسلام ما لم یکن فیه، أمّا إنّک لا تدع سوء القتلة، و قبح المثلة، و خبث السّیرة المکتسبة عن کتابکم و جهالکم] «1» و أقبل ابن زیاد یشتمه و یشتم حسینا و علیّا، و مسلم ساکت لا یکلّمه، رواه ابن جریر عن أبی مخنف و غیره من رواة الشّیعة «2». ثمّ قال له ابن زیاد: إنّی قاتلک. قال:
کذلک؟ قال: نعم. قال: فدعنی أوصی إلی بعض قومی، قال: أوص. فنظر فی جلسائه و فیهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص. فقال: یا عمر إنّ بینی و بینک قرابة، و لی إلیک حاجة، و هی سرّ، فقم معی إلی ناحیة القصر حتّی أقولها لک، فأبی أن یقوم معه، حتّی
__________________________________________________
(1)- سقط من المصریّة.
(2)- [رواة الحدیث ثقات و کلّ ذنبهم عند أبناء أمیّة و أنصار المنافقین أنّهم حکوا مقالة العلویین و لم یخفوها کما هو فعل ابن کثیر و من کان علی دینه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 834
أذن له ابن زیاد، فقام، فتنحّی قریبا من ابن زیاد، فقال له مسلم: إنّ علیّ دینا فی الکوفة سبعمائة درهم، فاقضها عنّی، و استوهب جثّتی من ابن زیاد، فوارها، و ابعث إلی الحسین، فأنّی کنت قد کتبت إلیه أنّ النّاس معه، و لا أراه إلّا مقبلا. فقام عمر، فعرض علی ابن زیاد ما قال له، فأجاز ذلک له کلّه، و قال: أمّا الحسین فإنّه [إن] لم یردنا لا نرده، و إن أرادنا لم نکفّ عنه. «1»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 156- 157
فأخذوه أسیرا إلی ابن زیاد.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
ثمّ أدخلوه إلی ابن زیاد، فقال له القوم: سلّم علی الأمیر. «2» فقال: السّلام علی من اتّبع الهدی، و خشی عواقب الرّدی و أطاع الملک الأعلی. فضحک ابن زیاد «2» فقال له بعض الحجبة: أما تری الأمیر یضحک فی وجهک؟ فلم لا تسلّم علیه بالإمارة؟ فقال مسلم:
و اللّه ما لی أمیر غیر الحسین بن علیّ علیهما السّلام، و إنّما یسلّم علیه بالإمارة «3» من یخاف منه الموت.
ثمّ إنّ ابن زیاد قال له: سواء علیک سلّمت أم لم تسلّم، فإنّک مقتول. «4» فقال: إذا کان
__________________________________________________
(1)- نزد ابن زیاد بردند و آن لعین به قتل مسلم اشارت کرد و آن جناب عمر سعد را نزدیک خود طلبید و سه وصیت کرد: «اوّل آن‌که در این شهر هفتصد درم قرض دارم. اسب و سلاح مرا فروخته، به ادای آن قیام نمایی! دیگر آن‌که جثه مرا در محلی مناسب دفن فرمایی! دیگر آن‌که نامه‌ای به حسین بن علی رضی اللّه عنهما بنویس که زینهار به رسل و رسایل کوفیان مغرور مشو و به جانب عراق توجه مکن.» و عمر این وصایا را به ابن زیاد گفته. عبید اللّه گفت: «ای پسر عقیل! هیچ‌کس مانع ادای دین تو نخواهد شد؛ اما اختیار جسد تو در قبضه اقتدار ماست. به هرچه اراده داشته باشیم، در آن باب بجای خواهم آورد؛ اما حسین بن علی رضی اللّه عنه! اگر او قصد ما نکند، ما نیز متعرض او نشویم و اگر طالب خلافت گردد، خاموش نباشیم.»
بعد از آن، میان مسلم بن عقیل و آن ملعون قال‌وقیل به تطویل انجامیده، بالاخره مسلم گفت: «فاقض ما أنت قاض یا عدوّ اللّه فنحن أهل بیت موکل بنا البلاء.» ابن زیاد لعنه اللّه فرمود تا مسلم بن عقیل را بر بام قصر برده، گردن زنند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 44- 45
(2- 2) [حکاه عنه فی المقرّم،/ 187].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4) (4*) [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 835
لا بدّ من قتلی، فلی إلیکم حاجة. قالوا: و ما هی؟ قال أرید رجلا قرشیّا أوصیه. فنهض عمر بن سعد لعنه اللّه، فقال له: ما وصیّتک؟ فقال له ادن منّی. فدنی منه، (4*) فقال له:
أوّل وصیّتی: فأنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّدا رسول اللّه، و أنّ علیّا ولیّ اللّه، و وصیّ رسوله، و خلیفته فی أمّته، و ثانیا: تأخذ درعی تبیعه و تقضی عنّی سبعمائة درهم استقرضتها منذ دخلت إلی مصرکم هذا، ثالثا: أن تکتب إلی سیّدی الحسین یرجع و لا یأتی إلی بلدکم، فیصیبه ما أصابنی، فقد بلغنی أنّه توجّه بأهله و أولاده إلی الکوفة. فقال عمر بن سعد: أمّا ما ذکرت من الشّهادة، فکلّنا نشهدها، و أمّا ما ذکرت من بیع الدّرع و قضاء الدّین، فذلک إلینا إن شئنا قضیناه و إن شئنا لم نقض، و أمّا ما ذکرت من أمر الحسین، فلا بدّ أن یقدم علینا و نذیقه الموت غصّة بعد غصّة. ثمّ أن ابن زیاد سمع بذلک، فقال: قبّحک اللّه من مستودع سرّا، و حیث أنّک أفشیت سرّه، فلا یخرج إلی حرب الحسین غیرک. ثمّ أمر بمسلم أن یصعد به إلی أعلی القصر و یرمی منه منکسّا علی رأسه، فعند ذلک بکی مسلم علی فراق الحسین علیه السّلام و قال:
جزی اللّه عنّا قومنا شرّ ما جزی شرار الموالی بل أعقّ و أظلم
هم منعونا حقّنا و تظاهروا علینا و راموا أن نذلّ و نرغم
و غاروا علینا یسفکون دماءنا فحسبهم اللّه العظیم المعظّم
و نحن بنو المختار لا شی‌ء مثلنا نبیّ صدوق مکرم و مکرّم «1»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 427- 428- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 227، 228
ثمّ أدخلوه علی ابن زیاد (لعنه اللّه)، فلمّا نظر مسلم إلی تجبّره قال: السّلام علی من اتّبع الهدی، و خشی عواقب الرّدی، و أطاع الملک الأعلی. فتبسّم ابن زیاد (لعنه اللّه)، فقال بعض حجّابه: یا مسلم! أما تری الأمیر ضاحکا علیک، لو قلت السّلام علیک أیّها الأمیر. فقال مسلم: و اللّه ما علمت أنّ لی أمیرا غیر الحسین علیه السّلام، و إنّما یسلّم علیه
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الأسرار: فلمّا فرغ من شعره ناداه عمر بن سعد: [؟] و یا ویلکم ألقوه فی سبیل المهالک، فدفعه من أعلی القصر علی أمّ رأسه، فقضی نحبه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 836
بالإمارة من یخاف منه. فقال ابن زیاد (لعنه اللّه): سواء علیک سلّمت أو لم تسلّم، فإنّک مقتول فی هذا الیوم. فقال مسلم: إذا کان لا بدّ من قتلی، فإنّی أرید رجلا قرشیّا أوصیه بوصیّة. فقام إلیه ابن سعد، فقال علیه السّلام: أوّل وصیّتی: شهادة أن لا إله إلّا اللّه، وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و أنّ علیّا ولیّ اللّه، و الثّانیة: تبیعون درعی هذا، و توفون عنّی ألف درهم اقترضتها فی بلدکم هذا، و الثّالثة: أن تکتبوا إلی سیّدی الحسین علیه السّلام أن یرجع عنکم، فقد بلغنی أنّه خرج علیه السّلام بنسائه و أولاده، و أخاف أن یصیبه ما أصابنی. فقال عمر بن سعد: أمّا ما ذکرت من الشّهادة، فکلّنا نقرّ بها، و أمّا ما ذکرت من بیع درعک و قضاء دینک، فنحن أولی إن شئنا قضینا و إن شئنا لم نقضه، و أمّا الحسین علیه السّلام، فلا بدّ أن یقدم علینا و نذیقه الموت غصّة بعد غصّة.
ثمّ التفت إلی ابن زیاد (لعنه اللّه) و أخبره بما أوصاه، فقال ابن زیاد (لعنه اللّه): قبّحک اللّه من مستودع سرّا، و اللّه لو أنّه باح إلیّ سرّه لکتمت علیه، و قضیت حاجته، و لکن من حیث أفشیت سرّه، فلا یخرج إلی حرب الحسین علیه السّلام غیرک، ثمّ أمر ابن زیاد أن یصعد بمسلم إلی أعلی القصر، و ینکّسه علی أمّ رأسه.
فلمّا صعد به، قال مسلم علیه السّلام: دعنی أصلّی رکعتین، و افعل ما بدا لک. فقال: لیس إلی ذلک سبیل. ثمّ بکی مسلم علیه السّلام، و أنشأ یقول:
جزی اللّه عنّا قومنا شرّ ما جزی شرار الموالی بل أعقّ و أظلما
هم منعونا حقّنا و تظاهروا علینا و راموا أن نذلّ و نرغما
أغاروا علینا یسفکون دمائنا و لم یرقبوا فینا ذماما و لا دما
فنحن بنو المختار لا خلق مثلنا نبیّ أبت أرکانه أن تهدّما «1» فأقسم لو لا جیشکم آل مذحج
و فرسانها و الحرّ کان المقدّما «1»
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی الأسرار،/ 228، و الصّحیح:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 837
قال: فنادی ابن زیاد (لعنه اللّه): یا ویلک ألقه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 36- 37
ثمّ أدخل علی ابن زیاد و قد اجتمع النّاس حول دار الإمارة، فمنهم من یقول بأنّ:
مسلما مقتول لا محالة. و منهم من یقول بأنّه یساق إلی الشّام. و منهم من یقول بأنّه یحبس حتّی یأتی الخبر من یزید فی أمره.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 238
ثمّ طلب مسلم أن یوصی إلی بعض قومه، فأذن له، و نظر إلی الجلساء، فرأی عمر بن سعد فقال له: إنّ بینی و بینک قرابة، ولی إلیک حاجة، و یجب علیک نجح حاجتی، و هی سرّ. فأبی أن یمکّنه من ذکرها، فقال ابن زیاد: لا تمتنع أن تنظر فی حاجة ابن عمّک. فقام معه بحیث یراهما ابن زیاد، فأوصاه مسلم أن یقضی من ثمن سیفه و درعه دینا استدانه منذ دخل الکوفة یبلغ ستّمائة درهم، و أن یستوهب جثّته من ابن زیاد و یدفنها، و أن یکتب إلی الحسین بخبره. فقام عمر بن سعد إلی ابن زیاد و أفشی کلّما أسرّه إلیه، فقال ابن زیاد: لا یخونک الأمین، و لکن قد یؤتمن الخائن.
ثمّ التفت ابن زیاد إلی مسلم و قال: إیها یا ابن عقیل، أتیت النّاس و هم جمع، ففرّقتهم.
قال: کلّا لست أتیت لذلک، و لکن أهل المصر زعموا أنّ أباک قتل خیارهم، و سفک دماءهم، و عمل فیهم أعمال کسری و قیصر، فأتیناهم لنأمر بالعدل، و ندعو إلی حکم الکتاب.
قال ابن زیاد: ما أنت و ذاک؟ أولم نکن نعمل فیهم بالعدل؟ فقال مسلم: إنّ اللّه لیعلم إنّک غیر صادق، و أنّک لتقتل علی الغضب و العداوة و سوء الظّنّ.
فأمر ابن زیاد رجلا شامیّا أن یصعد به إلی أعلا القصر و یضرب عنقه، و یرمی رأسه و جسده إلی الأرض.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 188- 189
__________________________________________________
-فأقسمت لو تعلم بما صار مذحج و فرسانها و الحرّ فیه تقدّما
].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 838

ابن سعد یعمل بوصیّة مسلم علیه السّلام‌

قال: و قضی عمر بن سعد دین مسلم بن عقیل، و أخذ جثّته، فکفنه، و دفنه، و أرسل رجلا إلی الحسین، فحمله علی ناقة و أعطاه نفقة و أمره أن یبلّغه ما قال مسلم بن عقیل، فلقیه علی أربع مراحل فأخبره.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 67
ففعل ذلک، و بعث رجلا علی ناقة إلی الحسین، فلقیه علی أربع مراحل. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
ثمّ قضی عمر بن سعد دین مسلم، و کفنه، و دفنه، و أرسل رجلا علی ناقة إلی الحسین، یخبره بالأمر، فلقیه علی أربع مراحل. [عن ابن سعد]
ابن سعد عن الواقدیّ و غیره بإسنادهم: أنّ عمر بن سعد بن أبی وقّاص أرسل رجلا علی ناقة إلی الحسین یخبره بقتل مسلم بن عقیل، و کان قد بعثه الحسین إلی الکوفة کما مرّ فی سنة ستّین.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269- 270، 344
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 839

شهادة مسلم بن عقیل علیهما السّلام‌

فأخذ عبید اللّه بن زیاد مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة، فقتلهما جمیعا.
ابن سعد، الطّبقات الکبیر، 4- 1/ 29
ثمّ أمر به فقتل.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 67
قال: فضرب عنقه.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 5
فقتله.
فکان الّذی تولّی ذلک منه: بکیر بن حمران الأحمریّ أشرف به علی موضع الحذّائین، و هو یسبّح و یدعو علی من غرّه و خذله، فضرب عنقه، ثمّ أتبع رأسه جسده.
ثمّ ضرب رأسه، فسقط.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340، 343، أنساب الأشراف، 2/ 82، 83، 86
و أمر به، فضرب عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 423، أنساب الأشراف، 3/ 224
و أمر ابن زیاد بمسلم بن عقیل فرقی به إلی ظهر القصر، فأشرف به علی النّاس، و هم علی باب القصر ممّا یلی الرّحبة، حتّی إذا رأوه ضربت عنقه هناک، فسقط رأسه إلی الرّحبة، ثمّ أتبع الرّأس بالجسد، و کان الّذی تولّی ضرب عنقه أحمر بن بکیر.
و کان قتل مسلم بن عقیل یوم الثّلاثاء لثلاث خلون من ذی الحجّة سنة ستّین، و هی السّنة الّتی مات فیها معاویة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242- 243
__________________________________________________
(1)- ابن زیاد دستور داد مسلم را بالای بام کاخ بردند. نخست او را به مردم که بر در کاخ جمع شده بودند، نشان دادند و سپس همان‌جا گردنش را زدند که سرش در میدان افتاد و پس از آن، پیکرش را از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 840
فقتله عبید اللّه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
فأمر به «2» فأصعد إلی «3» أعلی القصر «4» فضربت عنقه، و «5» ألقی جثّته «5» إلی النّاس. «3» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 118؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 426- 427؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 206؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «6»، 4/ 337؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
فصعد به، و هو یکبّر و یستغفر و یصلّی علی ملائکة اللّه و رسله، و هو یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و کذبونا و أذّلونا. و أشرف به علی موضع الجزّارین الیوم، فضربت عنقه، و أتبع جسده رأسه.
قال أبو مخنف: حدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن عون بن أبی جحیفة، قال: نزل الأحمریّ بکیر بن حمران الّذی قتل مسلما، فقال له ابن زیاد: قتلته؟ قال: نعم.
قال: فما کان یقول و أنتم تصعدون به؟ قال: کان یکبّر و یسبّح و یستغفر، فلمّا أدنیته
__________________________________________________
- بام پایین افکندند. احمر بن بکیر گردن مسلم علیه السّلام را زد.
کشته شدن مسلم بن عقیل روز سه‌شنبه سوم ذیحجه سال شصت هجرت که همان سال مرگ معاویه است، اتفاق افتاده است. (1) دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 289- 290
(1). شیخ مفید، شهادت مسلم علیه السّلام را روز چهارشنبه نهم ذیحجه ثبت فرموده است (ارشاد، ص 200)؛ و چون دینوری عاشورا را جمعه می‌داند و در صفحات آینده خواهید دید، بنابراین سه‌شنبه نمی‌تواند سوم ذیحجه باشد؛ بلکه هشتم آن است؛ زیرا ماه محرم سال 61 از چهارشنبه شروع شده است (م).
(1)- و عبید اللّه او را کشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 179
(2)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3) (3- 3) [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «القصر ثمّ قتله»].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی السّیر].
(5) (5- 5) [السّیر: «ألقاه»].
(6)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 841
لأقتله، قال: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم کذبونا و غرّونا و خذلونا و قتلونا؛ فقلت له: ادن منّی، الحمد للّه الّذی أقادنی منک؛ فضربته ضربة لم تغن شیئا؛ فقال: أما تری فی خدش تخدشنیه وفاءا من دمک أیّها العبد! فقال ابن زیاد: أو فخرا عند الموت! قال: ثمّ ضربته الثّانیة، فقتلته. الطّبری، التّاریخ، 5/ 378- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 235- 236
ثمّ أمر به، فضربت عنقه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 392
قال: فأصعد مسلم «2» بن عقیل رحمه اللّه «2» إلی أعلی القصر «3» و هو فی ذلک یسبّح اللّه تعالی
__________________________________________________
(1)- که بگفت تا او را بالای قصر بردند و گردنش را بزدند و پیکرش را میان مردم افکندند.
گوید: پس مسلم را بالا بردند و او تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و درود فرشتگان و پیامبران خدا می‌گفت و می‌گفت: «خدایا! میان ما و قومی که فریبمان دادند و دروغ گفتند و خوارمان داشتند، داوری کن!»
گوید: بالای قصر او را به جایی بردند که مقابل محل کنونی قصابان است و گردنش را بزدند و پیکرش را از پی سرش پایین افکندند.
ابی جحیفه گوید: بکیر بن حمران احمری که مسلم را کشته بود، فرود آمد. ابن زیاد گفت: «کشتیش؟»
گفت: «بله!»
گفت: «وقتی بالایش می‌بردید، چه می‌گفت؟»
گفت: «تکبیر و تسبیح می‌گفت و استغفار می‌کرد و چون پیش آوردمش که خونش بریزم، گفت:
خدایا! میان ما و قومی که به ما دروغ گفتند و فریبمان دادند و خوارمان داشتند و بکشتنمان دادند، داوری کن.
به او گفتم: نزدیک بیا! حمد خدایی را که قصاص مرا از تو گرفت. آن‌گاه ضربتی بدو زدم که کاری نشد.
گفت: ای برده! این خراش که زدی، به عوض خون تو بس نیست؟»
ابن زیاد گفت: «هنگام مرگ نیز گردنفرازی؟»
احمری گفت: «آن‌گاه ضربت دیگر زدم و کشتمش.»
آن‌گاه بگفت تا گردنش را زدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2959، 2978
(2- 2) لیس فی د.
(3)- فی د: بعد أن تصعّد به إلی أعلی القصر و أضربه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 842
و یستغفره و هو یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا «1» و خذلونا. فلم یزل کذلک حتّی أتی به إلی أعلی القصر، و تقدّم ذلک الشّامیّ، فضرب عنقه- رحمه اللّه.
ثمّ نزل الشّامیّ إلی عبید اللّه بن زیاد و هو مدهوش. فقال له ابن زیاد: ما شأنک، أقتلته؟ قال: نعم، أصلح اللّه الأمیر! إلّا أنّه عرض لی عارض، فأنا له فزع مرعوب.
فقال: ما الّذی عرض لک؟ قال: رأیت ساعة قتلته رجلا حذای أسود کثیر السّواد، کریه المنظر و هو [عاضّ] «2» علی إصبعیه- أو قال: شفتیه- ففزعت منه فزعا «3» لم أفزع قطّ مثله. «3» قال: فتبسّم [ابن] زیاد و قال له «4»: لعلّک دهشت و هذه عادة لم تعتدها «5» قبل ذلک.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 103- 104
ثمّ ضرب «6» عنقه.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 4/ 379- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 268
فأصعدوه إلی أعلی القصر، «7» فضرب بکیر الأحمریّ عنقه، فأهوی رأسه إلی الأرض، ثمّ أتبعوا رأسه جسده.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 118؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242
ثمّ دعا ابن زیاد ببکیر بن حمران الّذی «8» ضرب عنق «8» مسلم، فقال: أقتلته؟ قال:
نعم. «9» قال: فما کان یقول و أنتم تصعدون به لتقتلوه؟ قال: کان یکبّر و یسبّح اللّه و یهلّل
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: غزّونا، و التّصحیح من المقتل و الطّبریّ.
(2)- من د.
(3- 3) فی د و المقتل: لم أفزعه قطّ.
(4)- لیس فی د.
(5)- فی الأصول: لم تعتادها- کذا.
(6)- [جواهر المطالب: «ضربت»].
(7)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و المعالی].
(8- 8) [فی البحار و العوالم: «قتل»].
(9)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 843
و یستغفر اللّه، فلمّا أدنیناه لنضرب عنقه، قال: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و کذبونا، ثمّ خذلونا و قتلونا؛ فقلت: الحمد للّه الّذی أقادنی منک، و ضربته ضربة لم تعمل شیئا؛ فقال لی: أو ما یکفیک! و فی خدش منّی وفاء بدمک أیّها العبد؟ قال ابن زیاد: أو فخرا «1» عند الموت؟ قال: و ضربته الثّانیة فقتلته، «2» ثمّ أتبعنا رأسه جسده.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69- 70- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 207؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
خذله أهل العراق، و لم یفوا له بما کاتبوه به، و وافقوه علیه، و انفضّوا «3» عن مسلم و أسلموه إلی عبید اللّه بن زیاد، فقتله. «4»
المسعودی، التّنبیه و الإشراف،/ 303
ثمّ أمر عبید اللّه بضرب رقبة مسلم بن عقیل، فضرب رقبة مسلم بن عقیل بکیر بن حمران الأحمریّ علی طرف الجدار، فسقطت جثّته، ثمّ أتبع رأسه جسده.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 308، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
فصعدوا به، و هو یستغفر اللّه، و یصلّی علی النّبیّ محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علی أنبیائه و رسله و ملائکته، و هو یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و کادونا و خذلونا.
ثمّ أشرفوا به علی موضع الحذّائین، فضرب عنقه، ثمّ أتبع رأسه جسده- صلّی اللّه علیه و رحمه-. «5»
ابو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 71
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «و فخرا»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و الأسرار].
(3)- [فی المطبوع: «انقضوا»].
(4)- و مردم عراق او را تنها گذاشته و بنامه‌ها و گفته‌های خود وفا نکرده بودند و از دورش پراکنده شده و او را به عبید اللّه بن زیاد تسلیم کرده بودند، که وی را کشته بود. پاینده، ترجمه التنبیه و الاشراف،/ 281
(5)- هنگامی که آن جناب را به بالای بام می‌بردند، یکسره استغفار می‌کرد و درود بر پیامبر بزرگوار اسلام محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سایر پیمبران و رسولان و فرشتگان حقّ می‌فرستاد و دنبالش می‌گفت: «خدایا! تو خود میان ما و این مردمی که ما را فریب دادند و به ما نیرنگ زدند و دست از یاری ما کشیدند، حکم فرما!»
و بدین ترتیب، آن جناب را به بالای بام قصر آن طرفی که مشرف به بازار کفشدوزان بود، بردند و گردنش را زدند و بدنش به پایین افتاد. درود خدا بر او باد! رسولی محلّاتی،
ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 844
فقبض علی مسلم بن عقیل، فقتله، و یطلب أصحابه، و لزم الکوفة.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 147
فصعد به، و هو یکبّر و یستغفر اللّه «1» و یصلّی علی رسوله «2» و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و کذبونا و خذلونا. «2» «3» و أشرفوا علی موضع الحذّائین «4» الیوم، فضربت «3» عنقه «5» و أتبع «6» جسده رأسه «6». «7»
و قتله رحمه اللّه یوم الأربعاء لتسع خلون منه یوم عرفة «8». «9»
المفید، الإرشاد، 2/ 64، 67- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 357، 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 206، 213؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228، 243؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 244؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 152؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 592، 593، لواعج الأشجان،/ 65، 68؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 27- 28
و فی الیوم التاسع منه [شهر ذی الحجّة]: [...] فیه استشهد مسلم بن عقیل.
المفید، مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة)،/ 54
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و یسبّحه»].
(2- 2) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(3- 3) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فضرب»].
(4)- [روضة الواعظین: «الحرّاس»].
(5)- [زاد فی بحر العلوم: «فأهوی رأسه إلی الأرض»].
(6- 6) [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و اللّواعج و بحر العلوم: «رأسه جثّته»].
(7)- [إلی هنا حکاه فی روضة الواعظین].
(8)- [أضاف فی اللّواعج: «و فی روایة، إنّ قتله کان یوم التّرویة»].
(9)- پس آنمرد دست مسلم را گرفته به بام برد و آن جناب تکبیر (اللّه اکبر) می‌گفت و استغفار می‌کرد و درود بر رسول خدا می‌فرستاد و می‌فرمود: «بار خدایا! داوری کن میان ما و میان آن مردمی که ما را فریب دادند، و دروغ زدند، و دست از یاری ما برداشتند.»
و او را بر بالای قصر به جایی که اکنون (یعنی زمان شیخ مفید ره) جای کفشدوزان است، سرازیر کردند، گردنش را زدند و سر را به پایین انداختند و دنبال آن بدنش را نیز به زیر انداختند (و با این کیفیت جانخراش او را شهید کردند).
شهادتش در روز چهارشنبه نهم همان ماه در روز عرفه بود.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 64، 67
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 845
فصعد، و هو یقول:
«اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا، و خذلونا».
و أشرف به علی موضع الحذّائین الیوم، فضربت عنقه، و أتبع جسده رأسه.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 53
و جعل مسلم یکبّر اللّه، و یستغفره، و یصلّی علی النّبیّ و آله و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا. و ضرب عنقه، و أتبع جسده رأسه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229
قال: فأصعد مسلم إلی أعلی القصر، و هو یسبّح اللّه و یستغفره، و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا. حتّی أتی به إلی أعلی القصر، فتقدّم ذلک الشّامیّ، و ضرب عنقه، ثمّ نزل الشّامیّ و هو مذعور مدهوش، فقال «1» له ابن زیاد: ما شأنک؟
«2» أقتلته؟ قال: نعم. إلّا أنّه عرض عارض، فأنا به مرعوب. قال: و ما الّذی عرض؟
قال: «2» رأیت ساعة قتلته رجلا «3» بحذائی أسود شدید السّواد، کریه المنظر، «3» عاضّا علی أصبعه- أو قال: شفته- ففزعت منه فزعا لم أفزع مثله قطّ. «4» فتبسّم ابن زیاد و قال:
دهشت من شی‌ء لم تعتده قبل ذلک. «4»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 213- مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 65- 66
فقتلهما جمیعا.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59
و کان مسلم یدعو اللّه و یقول: «اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا».
فقتله و هو علی موضع الحذّائین. «5»
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94
__________________________________________________
(1)- [و فی اللّواعج مکانه: «و نزل بکر، الّذی قتله مذعورا، فقال: ...»].
(2- 2) [اللّواعج: «فقال: أیّها الأمیر»].
(3- 3) [اللّواعج: «أسود شنیئ الوجه حذائی»].
(4- 4) [اللّواعج: «فقال ابن زیاد: لعلّک دهشت»].
(5)- أی أشرفوه علی موضع الحذّائین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 846
و أخذ عبید اللّه مسلم بن عقیل، فقتله.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 36
فأصعد مسلم فوق القصر، و هو یستغفر و یسبّح، و أشرف به علی موضع الحذّائین «1»، فضربت عنقه، و کان الّذی قتله بکیر بن حمران الّذی ضربه مسلم، ثمّ أتبع رأسه جسده.
فلمّا نزل بکیر «2» قال له ابن زیاد: ما کان یقول و أنتم تصعدون به؟ قال: کان یسبّح و یستغفر، «3» فلمّا قتلته «3» قلت له: ادن منّی، الحمد للّه الّذی أمکن «4» منک و أقادنی منک، فضربته ضربة لم تغن شیئا، فقال: أما تری فی خدش تخدشنیه وفاء من دمک، أیّها العبد؟ فقال ابن زیاد: و فخرا عند الموت. قال: ثمّ ضربته الثّانیة، فقتلته. «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274- عنه: القمی،- نفس المهموم،/ 117- 118
؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «6»، 1/ 241- 242
فأصعد علی القصر، فضرب عنقه بکیر بن حمران الأحمریّ، و ألقی جسده إلی النّاس.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
فقتل بعد خطب (؟) طویل. قتله عبید اللّه بن زیاد. البرّی، الجوهرة،/ 42
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «الحذّائین»].
(2)- [من هنا حکاه فی المعالی].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [المعالی: «أمکننی»].
(5)- آن‌گاه مسلم را بر بام قصر بردند؛ درحالی‌که استغفار و تسبیح می‌کرد. از بالای بام، بازار قصابان نمایان بود که در آن‌جا گردنش را زدند. قاتل او هم بکیر بن حمران بود که مسلم (هنگام دفاع و گرفتاری) او را زده بود. بعد از کشتن، سر او را به دنبال تن انداختند. چون بکیر از قتل او فراغت یافت و فرود آمد، ابن زیاد از او پرسید: «هنگامی که او را بالا می‌بردید، چه می‌گفت؟»
گفت: «او مشغول استغفار و ستایش کردگار بود. چون خواستم او را بکشم، به او گفتم: «بیا نزدیک! الحمد للّه که خداوند مرا به گرفتن انتقام (ضربت پیش) رستگار کرده است. من او را با شمشیر زدم و ضربت من کارگر نشد. او به من گفت: «ای بنده (پست و لئیم)! آیا بهتر این نیست که تو برای قصاص مرا زخم بزنی و انتقام بکشی؟ [ای بنده! در این خراشی که بر من وارد ساختی، قصاص خود نکردی؟]»
ابن زیاد گفت: «این افتخار هنگام مرگ (ستایش‌پذیر است) می‌باشد.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 133
(6)- [روی فی المعالی عن الأزدیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 847
فلمّا دخل قصر الإمارة و أصبح، جمع النّاس و قال، و أرعد، و أبرق، و قتل، و فتک، و سفک، و انتهک، و عمله و ما اعتمده مشهور فی تحیّله «1»، حتّی ظفر بمسلم بن عقیل و قتله.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 74- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 43
فأمر به، فأصعد إلی أعلی القصر، فضربت عنقه، و ألقی رأسه إلی النّاس.
و کان قتل مسلم لثمان مضین من ذی الحجّة بعد رحیل الحسین من مکّة بیوم، و قیل:
یوم رحیله، و لم یعلم الحسین بما جری فی الکوفة.
و لمّا دخل ابن زیاد الکوفة، طلب مسلم بن عقیل علی ما قدّمناه و قتله. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139، 140
فصعد به و هو یسبّح اللّه تعالی و یستغفره و یصلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله، «3» فضرب «4» عنقه و نزل مذعورا، فقال له ابن زیاد: ما شأنک؟ فقال: أیّها الأمیر، رأیت ساعة قتلته رجلا أسود سیّئ «5» الوجه حذائی عاضّا علی أصبعه، أو قال: علی شفته، ففزعت منه فزعا، لم أفزعه قطّ. فقال ابن زیاد لعنه اللّه: لعلّک دهشت. «6»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تخیّله» و صحّحناه عن کشف الغمّة].
(2)- مسلم حمد و ثنای خدا می‌گفت و صلوات بر محمد و آل او می‌فرستاد. کلمه شهادت می‌گفت تا درجه شهادت یافت.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(4)- [الأسرار: «فضرب بکر بن حمران»].
(5)- [الأسرار: «شنیئ»].
(6)- بکر، مسلم را به بام کاخ برد و زبان مسلم مشغول تسبیح خدای تعالی و استغفار و درود بر پیغمبر بود که گردنش را زد و وحشتزده از بام فرود آمد، ابن زیاد به بکر گفت: «تو را چه شد؟»
گفت: «امیر! آن لحظه که مسلم را کشتم، مرد سیاه چهره بدصورتی را در مقابل خود دیدم که انگشت به دندان گرفته ...» و یا گفت: «لب‌گزان آن‌چنان از دیدن او ترسیدم که هرگز چنین نترسیده بودم.»
ابن زیاد ملعون گفت: «شاید از وحشتی می‌بوده که تو را فراگرفته بوده است.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 57- 58
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 848
ابن طاووس، اللّهوف،/ 58- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 241
السّنة السّتّون: [...] قتل هانئ بن عروة و مسلم بن عقیل و عبد اللّه بن یقطر.
الحموی، التاریخ المنصوری،/ 75
فضربت عنقه فوق القصر، فهوی رأسه و أتبع جثّته رأسه. «1»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 105
ثمّ لم تطل المدّة بهم حتّی نکثوا بیعته و خذلوه و أسلموه، فقتل بینهم و لم یمنعوه.
الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 448- 449
ثمّ أمر به، فأصعد فوق القصر، و هو یستغفر اللّه تعالی و یسبّح، و أشرف به علی موضع الحدّادین، فضربت عنقه؛ و کان الّذی قتله بکیر بن حمران، ثمّ أتبع رأسه جسده.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403
فقتل رحمه اللّه. [عن ابن سعد]
و قال غیر واحد: قتل مع الحسین ابن عمّه مسلم بن عقیل بن أبی طالب، و قد کان فی آخر سنة ستّین، قتله ابن زیاد صبرا.
فأحسّ به عبید اللّه بن زیاد، فقتل مسلما و هانئا.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 269، 352
فقتله. [عن ابن سعد]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 201
ثمّ أمر ابن زیاد بمسلم بن عقیل، فأصعد إلی أعلا القصر، و هو یکبّر و یهلّل و یسبّح و یستغفر و یصلّی علی ملائکة اللّه، و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا.
__________________________________________________
(1)- و دستور داد او را بالای بام قصر برده، گردنش را زدند و سر و جثّه‌اش را از بالای بام فرو افکندند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
و بر بام قصر رفت و سر او را برید و از کوشک فروانداخت.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 849
ثمّ ضرب عنقه رجل یقال له بکیر بن حمران، ثمّ ألقی رأسه إلی أسفل القصر، و أتبع رأسه بجسده.
و قتل یوم الأربعاء لتسع مضین من ذی الحجّة، و ذلک یوم عرفة سنة ستّین، و کان ذلک بعد مخرج الحسین من مکّة قاصدا أرض العراق بیوم واحد.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157، 158
فلمّا أصبح [من لیلة دخوله الکوفة] جمع النّاس، فصال، و جال، و قال، فطال، و أرعد، و أبرق «1»، و مسک جماعة من أهل الکوفة، فقتلهم فی السّاعة «1»، ثمّ إنّه تحیّل علیهم حتّی ظفر بمسلم بن عقیل فمسکه و قتله. «2»
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 185- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 257
و قتله. «3»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
فأمر به، فقتل، و ألقی من أعلی القصر، و کان ذلک یوم الثّلاثاء لثلاث مضین من ذی الحجّة، و قیل: یوم الأربعاء لثمان مضین من ذی الحجّة سنة ستّین من الهجرة.
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 78
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 94].
(2)- و شامی که از رحمت الهی بی‌نصیب بود، بر آن حرکت شنیع اقدام نموده، مانند مدهوشان از بام پایان آمد و عبید اللّه از وی پرسید که: «تو را چه می‌شود که تغییری تمام به حال تو راه یافته است؟»
جواب داد که: «چون مسلم را کشتم، مردی دیدم که در برابر من آمد در غایت سواد لون و کراهت منظر و انگشت خود را به دندان می‌گزید و به قولی لب خویش را به دندان گرفته بود و من از آن شخص چنان ترسیدم که مدت العمر از هیچ‌چیز همچنان نترسیده بودم.»
ابن زیاد متبسم شده گفت: «چون کاری به خلاف عادت خود کرده‌ای، دهشتی بر تو استیلا یافته. هیچ باک نیست.»
در روضة الشهدا مسطور است که روایت اصح آن‌که پسر بکیر بن حمران مسلم را شهید کرده، سرش پیش ابن زیاد برده و تنش را از بام قصر به زیر انداخت.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 45
(3)- و مسلم بن عقیل را بدرجه شهادت رسانید.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 341
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 850
قال: ثمّ ألقی من أعلی القصر و عجّل اللّه بروحه إلی الجنّة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 428- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
(روی) عن نقلة الأخبار: إنّ الیوم الّذی قتل فیه مسلم بن عقیل و هو یوم الثّلاثاء لثمان خلون من ذی الحجّة یوم التّرویة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 434
فرموه علی أمّ رأسه، فقضی نحبه. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 37
فأصعده إلی أعلا القصر، و هو یسبّح اللّه و یهلّله و یکبّره و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا و کذبونا. و توجّه نحو المدینة و سلّم علی الحسین.
و أشرف به الشّامیّ علی موضع الحذّائین، و ضرب عنقه و رمی برأسه و جسده إلی الأرض، و نزل مذعورا، فقال له ابن زیاد: ما شأنک؟ قال: رأیت ساعة قتله رجلا أسود سیّئ الوجه حذائی عاضّا علی أصبعه، ففزعت منه فقال ابن زیاد: لعلّک دهشت.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 189- 190
کانت نهایة ابن عقیل البطل أن یأمر ابن زیاد فی قتله بصورة وحشیّة، فقد أصعدوه علی السّطح، و هو یهلّل و یکبّر و یسبّح، و یصلّی علی ملائکة اللّه و یقول: اللّهمّ احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا.
و هناک نفذ فیه حکم ابن زیاد فی القتل الّذی جری علی ید بکر بن حمران.
و کان النّاس خارج القصر و هم ینتظرون نهایة الموقف، و ما یؤول إلیه أمر مسلم و کانوا یفترضون الأمور، و یظنّون الظّنون، فما شعروا، و إذا بجثّة مسلم تهوی من أعلی القصر، و بعدها أتبعوها بالرّأس الشّریف.
و عندما أمر ابن زیاد بإصعاده إلی القصر، التفت مسلم إلی محمّد بن الأشعث فقال:
و اللّه لو لا أمانک ما استسلمت، قم بسیفک دونی قد أخفرت ذمّتک.
__________________________________________________
(1)- و قضا را همان روز مردم کوفه از اقرار خود برگشته، مسلم بن عقیل را بفرموده پسر زیاد شهید کرده بودند.
مدّرسی، جنّات الخلود،/ 23
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 851
و توجّه النّاس باللّؤم علی ابن الأشعث الّذی خان عهده، و لم یف بأمانه لمسلم کما أنّه أخذ سیفه و درعه.
و لمّا نزل قاتل مسلم قال له ابن زیاد: ما کان یقول و أنتم تصعدون به؟ قال: کان یسبّح و یستغفر، فلمّا أردت قتله قلت: ادن منّی، الحمد للّه الّذی أمکننی منک، و أقادنی منک، فضربته ضربة لم تغن شیئا.
فقال: أما تری فی خدش تخدشنیه وفاء من دمک أیّها العبد؟!!
فقال ابن زیاد: و فخرا عند الموت. قال: ثمّ ضربته الثّانیة، فقتلته.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 852

محمّد بن الأشعث یشفع ابن عروة

و طلب ابن الأشعث إلی ابن زیاد فی هانئ بن عروة، فأبی أن یشفعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340، أنساب الأشراف، 2/ 83
قال: و قام محمّد بن الأشعث إلی عبید اللّه بن زیاد، فکلّمه فی هانئ بن عروة، و قال:
إنّک قد عرفت منزلة هانئ بن عروة فی المصر، و بیته فی العشیرة، و قد علم قومه أنّی و صاحبی سقناه إلیک، فأنشدک اللّه لمّا وهبته لی، فإنّی أکره عداوة قومه، هم أعزّ أهل المصر، و عدد أهل الیمن!
قال: فوعده أن یفعل، فلمّا کان من أمر مسلم بن عقیل ما کان، بدا له فیه، و أبی أن یفی له بما قال. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 378- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 338
قال: ثمّ أمر عبید اللّه بن زیاد بهانئ بن عروة أن یخرج، فیلحق بمسلم بن عقیل، فقال محمّد بن الأشعث: أصلح اللّه الأمیر! إنّک قد عرفت شرفه فی عشیرته، و قد عرف «2» قومه أنّی و أسماء بن خارجة جئنا به إلیک، فأنشدک اللّه أیّها الأمیر إنّما وهبته لی، فإنّی أخاف عداوة أهل بیته و إنّهم سادات أهل الکوفة، و أکثرهم عددا. قال: فزبره ابن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 104
و قام محمّد بن الأشعث «3» إلی عبید اللّه بن زیاد، فکلّمه فی هانئ بن عروة، فقال: إنّک
__________________________________________________
(1)- گوید: محمد بن اشعث پیش روی عبید اللّه بن زیاد برخاست و درباره هانی بن عروه با وی سخن کرد و گفت: «منزلت هانی را در شهر و حرمت خاندان وی را در قبیله می‌دانی. قوم وی دانسته‌اند که من و یارم او را پیش تو کشانیده‌ایم. تو را به خدا او را به من ببخش که دشمنی قوم او را خوش ندارم که نیرومندترین مردم شهرند و قویترین گروه یمنی.»
گوید: ابن زیاد وعده داد که ببخشد؛ اما وقتی کار مسلم بن عقیل چنان شد، رأی او دیگر شد و از انجام گفته خویش دریغ کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2959- 2960
(2)- فی د: عرفت.
(3) (3*) [أعیان الشّیعة: «فشفع فی هانئ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 853
قد عرفت «1» منزلة هانئ «1» فی المصر، و بیته فی العشیرة، و قد علم قومه أنّی أنا و صاحبی «2» سقناه إلیک، فأنشدک اللّه لمّا وهبته لی، فإنّی أکره عداوة المصر و أهله لی. (3*) فوعده أن یفعل، ثمّ بدا له. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 64- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 207؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القمی، نفس المهموم،/ 118؛ الجواهری، مثیر الأحزان/ 28؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593، لواعج الأشجان،/ 66
قال: ثمّ أمر ابن زیاد بهانئ بن عروة أن یخرج، فیلحق بمسلم بن عقیل. فقال محمّد بن الأشعث: أصلح اللّه الأمیر، إنّک قد عرفت منزلته فی المصر، و شرفه، و عشیرته. و قد علم به قومه أنّی و أسماء بن خارجة جئنا به إلیک؛ فأنشدک أیّها الأمیر، ألّا وهبته لی، فإنّی أخاف عداوة أهل بیته، فإنّهم سادات أهل الکوفة، و أکثرهم عددا. قال: فزبره ابن زیاد.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 213- 214
و قام محمّد بن الأشعث، فکلّم ابن زیاد فی هانئ «4»، و قال له «5»: قد عرفت منزلته فی المصر و بیته، و قد علم قومه أنّی أنا و صاحبی سقناه إلیک، فأنشدک اللّه لمّا وهبته لی، فإنّی أکره عداوة قومه. فوعده أن یفعل، «6» فلمّا کان من مسلم ما کان، «6» بدا له. «7»
__________________________________________________
(1- 1) [مثیر الأحزان: «موضعه»].
(2)- [زاد فی مثیر الأحزان: «جئناک به و»].
(3)- محمد بن اشعث برخاست و درباره هانی پیش ابن زیاد شفاعت کرد و برای آزادی او گفتگو کرد و گفت: «همانا تو رتبه و مقام هانی را در این شهر می‌دانی، و شخصیت او را در میان تیره و تبار او می‌شناسی، و قبیله او می‌دانند که او را من و رفیقم (اسماء بن خارجة) به نزد تو آورده‌ایم، پس تو را به خدا سوگندت دهم او را به من ببخش؛ چون من دشمنی مردم این شهر و خانواده او را برای خویشتن خوش ندارم.»
ابن زیاد وعده داد که وساطت او را بپذیرد. سپس پشیمان شد (و تصمیم به کشتن هانی گرفت).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 64
(4)- [نهایة الإرب: «هانئ بن عروة»].
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(6- 6) [نهایة الإرب: «ثمّ»].
(7)- ابن اشعث برخاست و درباره هانی شفاعت کرد و گفت: «تو منزلت و مقام او را در این شهر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 854
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403
و کان هانئ بن عروة سجینا فی القصر، لیس له من یجیب طلبته، فقام ابن الأشعث یتشفّع فیه و قال: إنّک عرفت منزلة هانئ فی المصر، و مکانته فی العشیرة، و قد علم قومه أنّی أنا و صاحبی سقناه إلیک، فأنشدک اللّه لمّا وهبته لی. فأوعده أن یفعل.
و لکن بعد أن أمن کلّ خطر من أهل الکوفة، و استولی علی زمام الأمور، أراد أن یضرب الرّقم القیاسیّ فی الشّدّة و الإهانة لزعماء العرب.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 124
__________________________________________________
- می‌دانی و خاندان او را می‌شناسی. قبیله و اقوام او همه می‌دانند که من و رفیق خودم (که با من همراه بود و هردو او را جلب کردیم) او را نزد تو آوردیم. من تو را به خدا سوگند می‌دهم که او را به من ببخشی؛ زیرا من دشمنی قوم او را اکراه دارم.»
ابن زیاد به او وعده داد که شفاعت وی را قبول خواهد کرد. چون کار مسلم را ساخت و پایان داد، عقیده او درباره هانی تغییر کرد و از وعده خود منصرف شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 133
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 855

شهادة هانئ بن عروة

فأخذ عبید اللّه بن زیاد مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة، فقتلهما جمیعا.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
فقتله.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 67
فأمر به، فأخرج من محبسه إلی السّوق و هو مکشوف الرّأس یقول: وا مذحجاه، و لا مذحج الیوم.
فضرب عنقه مولی لعبید اللّه بن زیاد؛ ترکیّ یقال له: رشید. و قتل رشید هذا یوم الخازر بالموصل قتله عبد الرّحمان بن الحصین المرادیّ، و فی یوم/ 311/ الخازر قتل عبید اللّه ابن زیاد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 340- 341، أنساب الأشراف، 2/ 83
فلمّا علم ابن زیاد أنّهم قد انصرفوا أمر بهانئ، فأتی به السّوق، فضربت عنقه هناک «1». «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 239
و قتل هانئ بن عروة لنزول مسلم و إعانته إیّاه. «3»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
و أمر بهانئ «4»، فسحب إلی الکناسة. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 118؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 427؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
قال: فأمر بهانئ بن عروة، حین قتل مسلم بن عقیل، فقال: أخرجوه إلی السّوق
__________________________________________________
(1)- [و شهادة هانئ یذکرها الدّینوریّ قبل خروج مسلم و شهادته].
(2)- ابن زیاد همین‌که دانست که آنان [قبیله مذحج] برگشته‌اند، دستور داد هانی را به بازار بردند و گردن زدند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 286
(3)- هانی بن عروه (نیز) کشته شد. چه مسلم را در خانه خویش جا داده و او را یاری کرده بود.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 119
(4)- [أضاف فی المنتظم: «فقتل فی السّوق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 856
فاضربوا عنقه. قال: فأخرج بهانئ حتّی انتهی إلی «1» مکان من السّوق، کان یباع فیه الغنم و هو مکتوف، فجعل یقول «2»: وا مذحجاه! و لا مذحج لی الیوم! وا مذحجاه؛ و أین منّی مذحج! فلمّا رأی أنّ أحدا لا ینصره، جذب یده، فنزعها من الکتاف، ثمّ قال: أما من عصا، أو سکّین، أو حجر، أو عظم یجاحش «3» به رجل عن نفسه!
قال: و وثبوا إلیه، «4» فشدّوه وثاقا، «4» ثمّ قیل له: امدد «5» عنقک. فقال: ما أنا بها مجد «6» سخیّ، و ما أنا بمعینکم علی نفسی.
قال: فضربه مولی لعبید اللّه بن زیاد- ترکیّ یقال له رشید- بالسّیف، فلم یصنع سیفه شیئا، فقال هانئ: إلی اللّه المعاد! اللّهمّ إلی رحمتک و رضوانک! ثمّ ضربه أخری، فقتله. «7»
«8» قال: فبصر به «9» عبد الرّحمان بن الحصین المرادیّ «10» بخارز، و هو مع عبید اللّه بن زیاد؛ فقال النّاس: هذا قاتل هانئ بن عروة. فقال ابن الحصین: قتلنی اللّه إن لم أقتله، أو أقتل دونه! «10» فحمل علیه بالرّمح، فطعنه، فقتله. «8»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 378- 379- عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 190؛ المحمودی، العبرات، 1/ 338
ثمّ ضرب عنقه. «11»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 391
__________________________________________________
(1)- [و فی المقرّم مکانه: «ثمّ أخرج هانئ إلی ...»].
(2)- [المقرّم: «یصیح»].
(3)- یجاحش- یدافع [و فی المقرّم: «یدافع»].
(4- 4) [المقرّم: «و أوثقوه کتافا»].
(5)- [المقرّم: «مدّ»].
(6)- [لم یرد فی المقرّم].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی المقرّم و العبرات و زاد فی المقرّم: «و هذا العبد قتله عبد الرّحمان بن الحصین المرادیّ رآه مع عبید اللّه بالخارز»].
(8- 8) [حکاه فی اللّواعج،/ 66، و أضاف: «و أخذ بثار هانئ»].
(9)- [لم یرد فی اللّواعج].
(10- 10) [اللّواعج: «بعد ذلک بقاتل هانئ»].
(11)- هانی را نیز به بازار بردند و بیاویختند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 857
ثمّ أمر بهانئ بن عروة، فأخرج «1» إلی السّوق إلی موضع یباع فیه الغنم و هو مکتوف.
قال: و علم أنّه مقتول، فجعل یقول: وا مذحجاه! وا عشیرتاه! ثمّ أخرج یده من الکتاف و قال: أما من شی‌ء، فأدفع به عن نفسی؟ قال: فصکّوه، ثمّ أوثقوه کتافا، فقالوا: امدد عنقک! فقال: لا و اللّه، ما کنت الّذی أعینکم علی نفسی. «2» فتقدّم إلیه غلام «3» لعبید اللّه بن زیاد یقال له: رشید، فضربه بالسّیف «4» فلم یصنع شیئا. فقال هانئ: إلی اللّه المعاد، اللّهمّ! إلی رحمتک و رضوانک، اللّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی! فإنّی إنّما تعصّبت لابن بنت نبیّک محمّد صلی اللّه علیه و سلم، فتقدّم رشید و ضربه ضربة أخری، فقتله «5»- رحمه اللّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 104- 105
__________________________________________________
- گوید: وقتی مسلم کشته شد، درباره هانی بن عروه نیز دستور داد. گفت: «به بازار ببریدش و گردنش را بزنید.»
گوید: «هانی را به بازار بردند، جایی‌که گوسفند می‌فروختند، دستهایش بسته بود و می‌گفت: «وای مذحج! که مذحج ندارم. وای مذحج! مذحج کجاست؟»
و چون دید که کس یاری او نمی‌کند، دست خویش را کشید و از بند درآورد و گفت: «عصا یا کارد یا سنگ یا استخوانی نیست که یکی با آن از جان خویش دفاع کند.»
گوید: به طرف وی جستند و او را محکم ببستند. آن‌گاه گفتند: «گردنت را پیش بیار.»
گفت: «چنین بخشنده و سخاوتمند نیستم و شما را بر ضد خودم کمک نمی‌کنم.»
گوید: «غلام ترک ابن زیاد به نام رشید، وی را با شمشیر بزد که شمشیر او کاری نساخت.»
هانی گفت: «بازگشت سوی خداست. خدایا به سوی رحمت و رضای تو.»
آن‌گاه غلام ترک ضربت دیگر بزد و او را بکشت.
گوید: عبد الرّحمان بن حصین مرادی، رشید را در خازر بدید که همراه عبید اللّه بن زیاد بود. کسان گفتند:
«این قاتل هانی است.»
ابن حصین گفت: «خدایم بکشد اگر او را نکشم یا در این کار کشته نشوم.»
آن‌گاه با نیزه، بدو حمله برد و ضربتی زد و او را بکشت.
آن‌گاه گردنش را بزد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921، 2960، 2977
(1)- فی د: فأخرجوه.
(2)- زید فی د: قال.
(3)- فی د: عبد.
(4)- زید فی د و بر: ضربة بالسّیف.
(5)- من د و فی الأصل و بر: قتله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 858
ثمّ أمر بهانئ بن عروة، فأخرج إلی السّوق، فضرب عنقه صبرا «1»، «2» و هو یصیح: یا آل مراد. و هو شیخها و زعیمها، و هو یومئذ یرکب فی أربعة آلاف دارع و ثمانیة آلاف راجل، و إذا أجابتها أحلافها من کندة و غیرها کان فی ثلاثین ألف دارع، فلم یجد زعیمهم منهم أحدا فشلا «3» و خذلانا.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 118؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593
ثمّ أمر عبید اللّه بإخراج هانئ بن عروة إلی السّوق، و أمر بضرب رقبته فی السّوق.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
فأمر بهانئ فی الحال، فقال: أخرجوه إلی السّوق، فاضربوا عنقه. «4» فأخرج هانئ حتّی انتهی «5» به إلی مکان من السّوق کان یباع فیه الغنم، «4» و هو مکتوف، فجعل یقول:
وا مذحجاه! و لا مذحج لی الیوم، «6» یا مذحجاه! یا مذحجاه! و أین مذحج؟ فلمّا رأی أنّ أحدا لا ینصره «7» جذب «6» یده، فنزعها من الکتاف، «8» ثمّ قال: أما من عصا، أو سکّین، أو حجر «9»، أو عظم یحاجز به رجل عن نفسه؟ فوثبوا إلیه، فشدّوه وثاقا، ثمّ قیل له: امدد عنقک. فقال: ما أنا بها سخیّ، و ما أنا بمعینکم «10» علی نفسی. «8» فضربه مولی لعبید اللّه ترکیّ یقال له رشید «11» بالسّیف، فلم یصنع شیئا فقال «12» هانئ: إلی اللّه المعاد، اللّهمّ إلی
__________________________________________________
(1)- فی ا «فضربت عنقه جبراء».
(2)- [من هنا حکاه عنه فی أعیان الشّیعة].
(3)- [أعیان الشّیعة: «شللا»].
(4- 4) [أعیان الشّیعة: «فأخرجوه»].
(5)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج و مثیر الأحزان: «أتی»].
(6- 6) [أعیان الشّیعة: «ثمّ جذب»].
(7)- [مثیر الأحزان: «لا یجیبه»].
(8- 8) [أعیان الشّیعة: «فوثبوا إلیه فشدّوه وثاقا»].
(9)- [فی البحار و العوالم و مثیر الأحزان و اللّواعج: «حجارة»].
(10)- [المعالی: «أعینکم»].
(11)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و أضاف: «فقتله»].
(12)- [فی البحار و العوالم و اللّواعج و مثیر الأحزان: «فقال له»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 859
رحمتک و رضوانک. ثمّ ضربه أخری، فقتله. «1»
المفید، الإرشاد، 2/ 64- 65- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 207- 208؛ القمی، نفس المهموم،/ 118- 119؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593، لواعج الأشجان،/ 66
ثمّ أمر بهانئ بعد قتل مسلم، أن یخرج إلی السّوق، فتضرب عنقه. فأخرج إلی حیث تباع فیه الغنم، و هو مکتوف، فجعل یقول:
«وا مذحجاه، و لا مذحج لی الیوم.»
و لا ینصره أحد، حتّی قتل. [90]
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 53
و قتل هانئ بن عروة المرادیّ بالکوفة، قتله عبید اللّه بن زیاد.
الشّجری، الأمالی، 1/ 173
و أمر بهانئ بن عروة، فأخرج إلی السّوق، و ضرب عنقه و هو یقول: إلی اللّه المعاد، اللّهمّ إلی رحمتک و رضوانک.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229
__________________________________________________
(1)- و دستور داد در همان حال هانی را حاضر کنند و گفت: «او را به بازار ببرید و گردنش را بزنید. پس هانی را بیرون آورده تا او را به جایی از بازار بردند که در آن‌جا گوسفند می‌فروختند. و هانی کت بسته بود و فریاد می‌زد: ای قبیله مذحج (کجایید)! و امروز مذحج برای من نیست! و کجاست قبیله مذحج!»
(و به این ترتیب به قبیله مذحج استغاثه می‌کرد و کسی به دادش نمی‌رسید)، چون دید کسی یاریش نمی‌کند، دست خود را کشید و ریسمان را باز کرد و گفت: «آیا عصایی یا خنجری یا سنگی یا استخوانی نیست که انسان بتواند به وسیله آن از خود دفاع کند؟»
(مأمورین) به سرش ریختند و محکم او را بستند. آن‌گاه بدو گفتند: «گردنت را بکش (تا سرت را بزنیم)!»
گفت: «من در دادن جان به شما بخشش نکنم و در گرفتن آن شما را یاری ننمایم.»
پس یکی از غلامان ترک ابن زیاد که رشید نام داشت، با شمشیر، به گردنش زد، ولی کارگر نشد. هانی گفت: «بازگشت به سوی خداست. بار خدایا! به سوی رحمت و خوشنودی تو.»
سپس شمشیر دیگری به او زد و آن جناب را کشت (رحمة اللّه و رضوانه علیه و جزّاه اللّه عن الإسلام و أهله خیر الجزاء).
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 64- 65
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 860
و أخرج هانئ إلی السّوق إلی موضع تباع فیه الغنم، و هو مکتوف، فعلم هانئ أنّه مقتول، فجعل یقول: وا مذحجاه، و أین منّی مذحج، وا عشیرتاه و أین منّی عشیرتی. ثمّ أخرج من الکتاف یده للمدافعة، و قال: أما من عصا، أو سکّین، أو حجر، أو عظم یجاحش به الرّجل عن نفسه؟ فوثبوا إلیه، و شدّوه، ثمّ قالوا له: امدد عنقک. فقال: ما أنا بها سخیّ؛ و لا بمعینکم علی نفسی. فضربه غلام ترکیّ لعبید اللّه بن زیاد بالسّیف ضربة لم یصنع بها شیئا، فقال هانئ: إلی اللّه المعاد و المنقلب، اللّهمّ إلی رحمتک و رضوانک، اللّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی، فإنّی إنّما غضبت لابن نبیّک محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فتقدّم إلیه أیضا الغلام التّرکیّ و اسمه رشید، فضربه، فقتله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214
جاء عمارة بن أبی معیط إلی ابن زیاد، فحدّث أنّ هانئ بن عروة جزّ رأسه.
فقتلهما جمیعا.
قالوا: و لمّا قتل عبید اللّه بن زیاد مسلم بن عقیل، أمر بهانئ بن عروة، فأخرج، فجعل ینادی: یا مذحجاه، و لا مذحج لی. فانتهوا به إلی موضع فی السّوق تباع فیه الغنم، فقالوا: مدّ عنقک. فقال: ما أنا بمعینکم علی نفسی بشی‌ء. فضرب عنه مولی لعبید اللّه بن زیاد یقال له: سلمان.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 58، 59، 60
ثمّ أمر بقتل هانئ بن عروة فی محلّة یباع فیها الغنم.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94
فأمر بهانئ حین قتل مسلم، فأخرج إلی السّوق، فضربت عنقه، قتله مولی ترکیّ لابن زیاد. قال: «1» فبصر به «2» عبد الرّحمان بن الحصین المرادیّ بعد ذلک بخازر مع ابن زیاد، فقتله. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 119
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- [زاد فی نفس المهموم: «أی بهذا التّرکیّ»].
(3)- دستور داد بعد از قتل مسلم، هانی را میان بازار برده، گردنش را بزنند که امر او اجرا شد و قاتل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 861
و أمر بهانئ بن عروة، فسحب إلی الکناسة، فقتل، و قیل: ضرب عنقه فی السّوق غلام لعبید اللّه اسمه رشید. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
و قتل معه هانئ بن عروة المرادیّ.
البرّی، الجوهرة،/ 42
ثمّ أمر بهانئ بن عروة، فأخرج لیقتل، فجعل یقول: وا مذحجاه، و أین منّی مذحج، وا عشیرتاه، و أین منّی عشیرتی. «2» فقال «3» له: مدّ «4» عنقک. فقال لهم «5»: و اللّه ما أنا بها سخیّ، و ما کنت لأعینکم علی نفسی. فضربه غلام لعبید اللّه بن زیاد یقال له رشید، فقتله «6». «7»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 58- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
السّنة السّتّون: [...] و قتل هانئ بن عروة.
الحموی، التّاریخ المنصوری،/ 75
و أمّا هانئ، فأخرج إلی السّوق، فضربت عنقه. «8»
ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 105
__________________________________________________
- او غلام ترکی ابن زیاد بود. گفت: (راوی) بعد از آن عبد الرحمان بن حصین مرادی در (واقعه) خازر او را دید (و شناخت. مقصود غلام ترکی) که با عبید اللّه بن زیاد همراه بود، به قتل وی مبادرت نمود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 133
(1)- عبید اللّه لعین، هانی بن عروه را هم در آن روز بکشت و دو مرد دیگر را که با مسلم بودند.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(3)- [الأسرار: «فقیل»].
(4)- [الأسرار: «امدد»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [الأسرار: «فقتله بالسّیف»].
(7)- سپس دستور داد هانی بن عروه را بیرون آورند و بکشند. هانی مکرّر می‌گفت: «ای قبیله مذحج و کجا قبیله مذحج به داد من می‌رسد؟ ای عشیره من و کجا هستند فامیل من که به فریاد من برسند؟»
مأمور قتل، او را گفت: «گردنت را کشیده نگاه دار (که برای شمشیر زدن آماده‌تر باشد).»
گفت: «به خدا قسم که من چنین سخاوتی ندارم و شما را به کشتن خود یاری نکنم.»
ابن زیاد غلامی داشت رشید نام. او هانی را کشت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 58
(8)- و أمّا هانی را به بازار برده، همان‌جا گردن زدند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 156
و بعد از او هانی را هم بکشت.
هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 862
فأمر به حین قتل مسلم، فأخرج إلی السّوق، فضربت عنقه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403
فقتل مسلما و هانئا.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352
و قتل هانئا. «1» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207- مثله ابن حجر، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «2»، 4/ 337
ثمّ أمر بهانئ بن عروة المذحجیّ، فضربت عنقه بسوق الغنم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157
ثمّ أمر بهانئ بن عروة، فأخرجوه و ضربت عنقه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 37
قالوا: ثمّ أمر ابن زیاد بعد قتل مسلم بن عقیل، بإخراج هانئ بن عروة من الحبس، و قتله، فأخرج إلی موضع من السّوق کان تباع فیه الغنم- و هو مکتوف الیدین- فجعل ینادی: وا مذحجاه!! و لا مذحج لی الیوم. فلمّا رأی أنّ أحدا لا ینصره، نزع یده من الکتاف، و جعل یقول: أما من عصا أو سکّین أو حجر یدافع به الرّجل عن نفسه؟.
فوثبوا إلیه، و شدّوه وثاقا، فقالوا له: امدد عنقک. فقال: ما أنا بها سخیّ و ما أنا بمعینکم علی نفسی.
فانبری إلیه مولی ترکیّ لعبید اللّه بن زیاد یقال له: رشید التّرکیّ، فضربه بالسّیف ضربة لم یصنع بها شیئا.
فقال هانئ: «إلی اللّه المعاد و المنقلب، اللّهمّ إلی رحمتک و رضوانک، اللّهمّ اجعل هذا الیوم کفّارة لذنوبی، فإنّی إنّما غضبت لابن بنت نبیّک محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم».
ثمّ ضربه ضربة أخری، فقتله- رحمه اللّه- و کان عمره یوم استشهد (99 سنة).
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 244- 245
__________________________________________________
(1)- [فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «هانئ بن عروة»].
(2)- [عن الإصابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 863
فیرهب به قلوب الآخرین، فأمر بإخراج هانئ إلی السّوق، حتّی انتهی إلی مکان تباع فیه الغنم، و هانئ مکتوف الید، و ینادی: یا مذحجاه، و لا مذحج لی الیوم، و أین منّی مذحج؟ فلمّا رأی أنّ أحدا لم ینصره، ضرب یده، فنزعها من الکتاف، ثمّ قال: أما من عصا أو سکّین أو حجر یدافع به الرّجل عن نفسه؟ فوثبوا علیه، فشدّوه، ثمّ قیل له:
امدد عنقک. فقال: ما أنا بها بسخیّ، و ما أنا معینکم علی نفسی. فضربه غلام ترکیّ لابن زیاد، فلم یصنع السّیف فیه، فقال هانئ: إلی اللّه المعاد، اللّهمّ إلی رحمتک و رضوانک. ثمّ ضربه التّرکیّ، فقتله.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 124- 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 864

شهادة عبد الأعلی الکلبیّ و عمارة بن الأزدیّ‌

قالوا: و [أ] خرج عمارة بن صلخب «1» الأزدیّ، و کان ممّن أراد نصرة مسلم، [فأخذه أصحاب ابن زیاد؛ فأتوه به] فأمر به، فضربت عنقه فی الأزد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341، أنساب الأشراف، 2/ 85
ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد، لمّا قتل مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة، دعا بعبد الأعلی الکلبیّ- الّذی کان أخذه کثیر بن شهاب فی بنی فتیان- فأتی به، فقال له: أخبرنی بأمرک. فقال: أصلحک اللّه! خرجت لأنظر ما یصنع النّاس، فأخذنی کثیر بن شهاب.
فقال له: فعلیک و علیک، من الأیمان المغلّظة، إن کان أخرجک إلّا ما زعمت! فأبی أن یحلف، فقال عبید اللّه: انطلقوا بهذا «2» إلی جبّانة السّبیع، فاضربوا عنقه بها. قال: فانطلق به فضربت عنقه.
قال: و أخرج عمارة بن صلخب الأزدیّ- و کان ممّن یرید أن یأتی مسلم بن عقیل بالنّصرة «3» لینصره- فأتی به أیضا عبید اللّه، فقال له: ممّن أنت؟ قال: من الأزد. قال:
انطلقوا به إلی قومه. فضربت عنقه فیهم. «4»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «صلحب»].
(2)- [العبرات: «به»].
(3)- [لم یرد فی العبرات].
(4)- گوید: «وقتی عبید اللّه بن زیاد، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشت، عبد الاعلی کلبی را که کثیر بن شهاب در محل بنی فتیان گرفته بود، پیش خواند که بیاوردندش و بدو گفت: «قصه خویش را با من بگوی.»
گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد. بیرون آمده بودم، ببینم مردم چه می‌کنند که کثیر بن شهاب مرا گرفت.»
گفت: «قسم یاد می‌کنی که جز برای آنچه می‌گویی، برون نیامده بودی؟»
اما او از قسم یاد کردن دریغ کرد. عبید اللّه گفت: «او را به میدان سبیع ببرید و آن‌جا گردنش را بزنید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 865
الطّبری، التّاریخ، 5/ 379- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 339
ثمّ إنّ ابن زیاد قتل معهما أناسا آخرین.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157
و کان ابن زیاد لمّا حوصر فی القصر أتی برجل یسمّی: عبد الأعلی الکلبیّ، کان قد خرج لنصرة مسلم بن عقیل، فأخذه کثیر بن شهاب، و بعث به إلی ابن زیاد، فقال لابن زیاد: إنّما أردتک. فأمر به، فحبس، و أتی برجل آخر یقال له: عمارة الأزدیّ، کان خرج أیضا لنصرة مسلم بن عقیل، فحبسه ابن زیاد أیضا، فلمّا قتل مسلم و هانئ، دعا ابن زیاد بعبد الأعلی فقال له: خرجت لأنظر ما یصنع النّاس، فأخذنی کثیر بن شهاب.
فطلب منه ابن زیاد أن یحلف علی ذلک بالأیمان المغلّظة، فلم یحلف، فأمر ابن زیاد أن یذهبوا به إلی جبّانة السّبیع، و یضربوا عنقه، فانطلقوا به إلیها، و قتلوه، و أمر بعمارة الأزدیّ أن یذهبوا به إلی قومه، فضربت عنقه فیهم.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 68
فقبض علی عبد الأعلی بن یزید الکلبیّ و عمارة بن صلخب الأزدیّ، فحبسهما، ثمّ قتلهما.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 181
__________________________________________________
- گوید: عمارة بن صلخب ازدی را که می‌خواسته بود به یاری مسلم بن عقیل رود، بیاوردند که عبید اللّه بدو گفت: «از کدام قبیله‌ای؟»
گفت: «از قبیله ازد.»
گفت: «او را پیش قومش ببرید.»
که ببردند و میان قومش گردنش را زدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2960- 2961
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 866

الصّلب بعد الشّهادة

و صلبهما.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 1/ 29
و صلب عبید اللّه ابن مرجانة هانئ بن عروة المرادیّ بسوق الکوفة. و مسلم بن عقیل أیضا. و کان مسلم بن عقیل بن أبی طالب مستخفیا عنده حین وجّهه الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480
فصلب [هانئ] هنالک «1». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 118؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 427؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352؛ مثله بلا إسناد ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 326
ثمّ أمر عبید اللّه بن زیاد بمسلم بن عقیل و هانئ بن عروة رحمهما اللّه، فصلبا جمیعا «2» منکّسین.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 105
و صلبه [مسلم بن عقیل].
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 147
ثمّ أمر ابن زیاد بجثّة مسلم، فصلبت، و هذا أوّل قتیل صلبت جثّته من بنی هاشم.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 70- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 120؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242
ثمّ أمر ابن زیاد بمسلم و بهانئ، فصلبا منکّسین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214
ثمّ أمر بصلبه «3» [هانئ] منکوسا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
__________________________________________________
(1)- [و در بازار هانی را] بیاویختند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921
(2)- لیس فی د.
(3)- [الأسرار: «بصلبهما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 867
و صلب [هانئ] هنالک.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
و صلب جثّته بالکناسة، ثمّ فعل بهانئ بن عروة کذلک [...] و جثّة مسلم أوّل جثّة صلبت منهم [من بنی هاشم].
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139
و صلب [هانئ] بمکان من الکوفة یقال له: الکناسة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157
و صلبهما. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 332- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 337
و أمر ابن زیاد بجثّة مسلم و هانئ، فصلبتا بالکناسة. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593، لواعج الأشجان،/ 68
و صلبهما بالکناسة منکوسین.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 190
ثمّ أمر ابن زیاد بجثّتی مسلم و هانئ، فصلبتا بالکناسة منکوسین.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 245
أمر بصلب جثّته و جثّة مسلم بن عقیل بالکناس منکوسین.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 125
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی اللّواعج: «و جثّته أول جثّة صلبت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 868

جرّ جسدی مسلم و هانئ علیهما السّلام فی الأسواق و إنقاذ الجسدین و کفنهما و دفنهما

و جرّ برجله [مسلم] فی السّوق. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 216
ثمّ إنّهم أخذوا مسلما و هانئا یسحبونهما فی الأسواق، فبلغ خبرهما إلی مذحج «2»، فرکبوا خیولهم، و قاتلوا القوم، و أخذوهما، «3» و دفنوهما، رحمة اللّه علیهما و عذّب قاتلیهما بالعذاب الشّدید «4» یوم الوعید. «4»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 428- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228؛ القمی، نفس المهموم،/ 120- 121
فبلغ ذلک مذحج، فرکبوا جمیعا، و قاتلوا ابن زیاد (لعنه اللّه) قتالا شدیدا و کانوا یسحبون مسلما و هانئا فی الشّوارع، فحملت علیهم مذحج، ففرّقوهم و أخذوا مسلما و هانئا و غسّلوهما و کفّنوهما و صلّوا علیهما و دفنوهما. مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 37- 38
فبلغ ذلک مذحج شعره «5» و ذکره لهم، فرکبوا عن آخرهم، و اقتتلوا قتالا شدیدا ثلاثة أیّام بلیالیها، و ما کان یسحبون هانئا و مسلما فی الأسواق، فغلبت علیهم مذحج، فأخذوهما، و غسلوهما، و کفنوهما، و صلّوا علیهما، و دفنوهما فی الجامع.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228
فبلغ خبرهما إلی بنی مذحج، فرکبوا خیولهم، و قاتلوا القوم، و أخذوا مسلما و هانئا، فغسلوهما، و دفنوهما.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244
__________________________________________________
(1)- و در بازارها بپایش کشیده شد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 179
(2)- [نفس المهموم: «بنی مذحج»].
(3)- [نفس المهموم: «أخذوا مسلما و هانئا فغسلوهما»].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [أی شعر من رثاهما و لام مذحجا علی التّخلّی عنهما].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 869
و أمر ابن زیاد بسحب مسلم و هانئ بالحبال من أرجلهما فی الأسواق.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 190
سحبوهما بالحبال من أرجلهما فی الأسواق طوال ذلک النّهار.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 246
ثمّ أمر ابن زیاد بسحبه [هانئ] فی الأسواق أمام أعین عشیرته و أحلافه، تحدّیا للکرامة العربیّة و سحقا للقیم.
أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 870

حنظلة بن مروة الهمدانیّ یلوم أهل الکوفة و استشهاده‌

و فی بعض مؤلّفات أصحابنا عن قبسات الشّیخ درویش علیّ البغدادیّ: لمّا قتل مسلم و جری علیه ما جری، ربطوا برجله حبلا و جرّوه فی أسواق الکوفة، قال الشّعبیّ:
فمرّ به رجل أعرابیّ من أهل واقصة یقال له: حنظلة بن مرّة الهمدانیّ- و کان من شیعة علیّ بن أبی طالب- و هو راکب علی مطیّة، فقال: ویلکم یا أهل الکوفة، ما فعل هذا الرّجل الّذی تفعلون به هذا الفعال؟ فقالوا: هذا خارجیّ، خرج علی الأمیر یزید بن معاویة. فقال: یا قوم، باللّه علیکم ما یقال له؟ و ما اسمه؟ قالوا: هذا مسلم بن عقیل ابن عمّ الحسین علیه السّلام. فقال: ویلکم إذا علمتم أنّه ابن عمّ الحسین، فلم قتلتموه، و سحبتموه علی وجهه؟ ثمّ نزل عن مطیّته، و ردّ یده إلی سیفه، و سلّه من غمده، و حمل علیهم، و جعل یقاتل، و هو یقول: لا خیر فی الحیاة بعدک یا سیّدی. و لم یزل یقاتل حتّی قتل أربعة عشر رجلا، فتکاثروا علیه، حتّی قتل، و عجّل اللّه بروحه إلی الجنّة.
و ربطوا برجله حبلا، و سحبوه علی وجهه، حتّی رمی علی کناسة الکوفة بجانب مسلم بن عقیل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 244- 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 871

زوجة میثم التّمّار تقوم بتجهیز تلک الأجساد الطّاهرة

فقال الشّعبیّ: فبقیت تلک الجثّة الطّاهرة علی وجه الأرض من غیر غسل و لا کفن، و لمّا دجی اللّیل و نامت کلّ عین، شدّت زوجة میثم التّمار علی نفسها، و خرجت إلی الکناس، و حملت مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة و حنظلة بن مرّة إلی دارها، و لمّا انتصف اللّیل و نامت کلّ عین، حملتهم إلی جنب المسجد الأعظم، و دفنتهم بدمائهم، و لم یعلم بها أحد إلّا زوجة هانئ بن عروة، لأنّها کانت فی جوارها رحمة اللّه علیهم و رضوانه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 872

ابن زیاد یبعث برأس مسلم و هانئ علیهما السّلام إلی یزید

و بعث عبید اللّه برأس «1» مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة «1» إلی یزید بن معاویة.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 67- عنه: الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 270
و بعث برأسه [عمارة بن صلخب] مع رأس مسلم و هانئ إلی یزید بن معاویة، و کان رسوله بهذه الرّؤوس، هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ من همدان.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 342، أنساب الأشراف، 2/ 85
ثمّ بعث عبید اللّه برؤوسهما إلی یزید و کتب إلیه بالنّبأ فیهما.
و کان أنفذ الرّأسین إلیه مع هانئ بن أبی حیّة الهمدانیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242
قال أبو مخنف: عن أبی جناب یحیی بن أبی حیّة الکلبیّ، قال: ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد لمّا قتل مسلما و هانئا بعث برؤوسهما مع هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة، و أمر کاتبه عمرو بن نافع أن یکتب إلی یزید بن معاویة بما کان من مسلم و هانئ، فکتب إلیه کتابا أطال فیه- و کان أوّل من أطال فی الکتب- فلمّا نظر فیه عبید اللّه بن زیاد کرهه و قال: ما هذا التّطویل و هذه الفضول؟ اکتب: أمّا بعد «3»، فالحمد للّه الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤنة عدوّه، أخبر أمیر المؤمنین
__________________________________________________
(1- 1) [تاریخ الإسلام: «مسلم و هانئ»].
(2)- عبید اللّه زیاد سرهای آن دو را پیش یزید فرستاد و خبر را برای او نوشت.
عبید اللّه بن زیاد سرهای هانی و مسلم را همراه هانی بن ابی حیّه همدانی و زبیر بن أروح تمیم فرستاده بود.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 290
(3)- [و فی المقرّم مکانه: «و أنفذ الرّأسین إلی یزید و کتب إلی یزید: أمّا بعد ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 873
أکرمه اللّه: أنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانئ بن عروة المرادیّ، و أنّی جعلت علیهما العیون، و دسست إلیهما الرّجال، و کدتهما حتّی استخرجتهما، و أمکن اللّه منهما، فقدّمتهما، «1» فضربت أعناقهما، و قد بعثت إلیک برؤوسهما «2» مع هانئ بن أبی حیّة الهمدانیّ «3» و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ- و هما من أهل السّمع و الطّاعة و النّصیحة- فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ من أمر «1»، فإنّ عندهما علما و صدقا، و فهما و ورعا؛ و السّلام. «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 380- عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 190- 191؛ المحمودی، العبرات، 1/ 340
و عزم أن یوجّه برأسیهما إلی یزید بن معاویة.
قال: [ثمّ- «5»] کتب ابن زیاد إلی یزید بن معاویة: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، لعبد اللّه یزید بن معاویة أمیر المؤمنین، من عبید اللّه بن زیاد، الحمد للّه الّذی أخذ «6» لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤنة عدوّه؛ أخبر أمیر المؤمنین أیّده اللّه: أنّ مسلم بن عقیل الشّاقّ للعصا،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المقرّم].
(2)- [المقرّم: «برأسیهما»].
(3)- [المقرّم: «الوادعیّ الهمدانیّ»].
(4)- ابو جناب، یحیی بن ابی حیه کلبی گوید: «وقتی عبید اللّه مسلم و هانی را کشت، سر آنها را همراه با هانی بن ابی حیه وادعی و زبیر بن اروح تمیمی برای یزید بن معاویه فرستاد و به دبیر عمرو بن نافع دستور داد حادثه مسلم و هانی را برای یزید بنویسد.»
گوید: «عمرو نامه‌ای دراز نوشت و نخستین کسی بود که نامه‌های دراز می‌نوشت و چون عبید اللّه بن زیاد در نامه نظر کرد، آن را نپسندید و گفت: «این درازنویسی و تفصیل چیست؟ بنویس: اما بعد، حمد خدایی را که حق امیر مؤمنان را گرفت و زحمت دشمن وی را از پیش برداشت. امیر مؤمنان را که خدایش مکرم بدارد، خبر می‌دهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه مرادی پناه برده بود و من خبرگیران بر آنها گماشتم و مردان میانشان فرستادم و حیله کردم تا آنها را بیاوردم و خدا آنها را به دست من داد که پیش آوردمشان و گردنهاشان را زدم. اینک سرهایشان را همراه هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اروح تمیمی برای تو فرستادم. این دو کس شنوا و مطیع و نیکخواهند. امیر مؤمنان هرچه می‌خواهد از آنها بپرسد که مطلع و راستگو و بافهم و درستکارند. و السّلام.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2961- 2962
(5)- من د و بر.
(6)- سقط من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 874
قدم إلی الکوفة، و نزل فی دار هانئ بن عروة المذحجیّ، و إنّی جعلت علیهما العیون، حتّی استخرجتهما. فأمکنی «1» اللّه منهما بعد حرب و مناقشة، فقدّمتهما، فضربت أعناقهما، و قد بعثت برأسیهما مع هانئ بن [أبی-] حیّة الوادعیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، و هما من أهل الطّاعة و السّنّة و الجماعة، فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا یحبّ «2»، فإنّهما ذو عقل و فهم و صدق.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 105، 107- 108
و حمل رأسه [مسلم] إلی دمشق، و [هذا] أوّل رأس حمل من رؤوسهم [رؤوس بنی هاشم] إلی دمشق.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 70- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 120؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242
ثمّ بعث عبید اللّه بن زیاد برأسی «3» مسلم بن عقیل بن أبی طالب و هانئ بن عروة، مع هانئ بن [أبی «4»] حیّة الوادعیّ «5» و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 309، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 557
و لمّا قتل مسلم و هانئ «6» رحمة اللّه علیهما، بعث عبید اللّه بن زیاد برأسیهما مع هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ إلی یزید بن معاویة، و أمر کاتبه أن یکتب إلی یزید بما کان من أمر مسلم و هانئ، فکتب الکاتب- و هو عمرو بن نافع- فأطال فیه، و کان أوّل من أطال فی الکتب، فلمّا نظر فیه عبید اللّه کرهه، فقال: ما هذا التّطویل؟
و ما هذه الفضول؟ اکتب: أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤنة عدوّه؛ أخبر أمیر المؤمنین: أنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانئ بن عروة المرادیّ، و أنّی
__________________________________________________
(1)- من د، و فی الأصل و بر: فأمکن.
(2)- [فی المطبوع: «تحبّ»].
(3)- [فی الأصل: برأس، و التّصحیح بناء علی الکامل.
(4)- زید من الطّبریّ 6/ 214.
(5)- من الطّبریّ، و فی الأصل: الوارعیّ.
(6)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «هانئ بن عروة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 875
جعلت علیهما «1» المراصد و «1» العیون، و دسست إلیهما الرّجال، و کدتهما حتّی استخرجتهما، «2» و أمکن اللّه منهما، فقدّمتهما و ضربت أعناقهما، و قد بعثت إلیک برأسیهما مع هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، و هما من أهل السّمع و الطّاعة و النّصیحة، فلیسألها أمیر المؤمنین عمّا أحبّ من أمرهما، فإنّ عندهما «3» علما و صدقا و ورعا، «3» و السّلام. «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 66- 67- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 359؛ البحرانی، العوالم، 17/ 208- 209؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229
و أمر بکلّ من عرفه ممّن خرج مع مسلم، فأتی به إلی قومه، فضربت عنقه فیهم، و بعث برؤوس من قتل منهم إلی یزید و کتب بالقصّة.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 53
و بعث ابن زیاد برأسهما إلی یزید بن معاویة.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229
قال: ثمّ کتب ابن زیاد إلی یزید: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، لعبد اللّه یزید أمیر المؤمنین
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [فی البحار و العوالم: «أخرجتهما»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم: «علما و ورعا و صدقا»].
(4)- و چون مسلم و هانی رحمة اللّه علیهما کشته شدند، عبید اللّه بن زیاد سرهای آن دو را به همراه هانی بن ابی حیة وادعی، و زبیر بن اروح تمیمی به نزد یزید بن معاویه فرستاد و به نویسنده خود دستور داد که برای یزید، سرگذشت مسلم و هانی را بنویسد. پس نویسنده که همان عمرو بن نافع بود، نامه را طولانی کرد. او نخستین کسی بود که نامه‌ها را طولانی می‌نوشت. چون عبید اللّه در آن نامه نگریست، خوشش نیامده گفت: «این درازیها چیست و این زیادیها برای چه؟»
بنویس: «اما بعد سپاس برای خدایی است که حق امیر المؤمنین را گرفت و دشمن او را کفایت کرد. آگاه کنم امیر المؤمنین را که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه مرادی پناهنده شد و من دیده‌بانان و جاسوسها برایشان گماردم و مردانی به کمین آن دو نهادم و نقشه‌ها برای آن دو کشیدم تا آن دو را از خانه بیرون کشیده و خدا مرا بر آن دو مسلّط کرده پیش آوردم و گردن هردو را زدم. سرهای آن دو را با هانی بن ابی حیه وادعی و زبیر بن اروح تمیمی برای تو فرستادم، و این دو نفر (که نزد تو آیند) هردو از فرمانبران و پیروان ما و خیرخواهان بنی امیه هستند. پس امیر المؤمنین هرچه خواهد از جریان کار هانی و مسلم از این دو نفر از نزدیک جویا شود، زیرا اطلاع کافی و راستی و پارسایی در این دو است و السلام.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 66- 67
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 876
من عبید اللّه بن زیاد، الحمد للّه الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤنة عدوّه، ثمّ ذکر قدوم مسلم بن عقیل و ذکر هانئ بن عروة، و کیف أخذهما، و کیف قتلهما، ثمّ قال: و قد بعثت برأسیهما مع هانئ بن [أبی] حیّة الوادعیّ و الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ، و هما من أهل الطّاعة و السّنّة و الجماعة، فلیسألهما أمیر المؤمنین عمّا أحبّ، فإنّ عندهما علما، و فهما، و صدقا، و ورعا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 215
و أنفذ رأسهما إلی یزید فی صحبة هانئ بن حیوة الوادعیّ.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 120
و کتب عبید اللّه إلی یزید: أمّا بعد، فالحمد للّه الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤونة عدوّه، إنّ مسلم بن عقیل لجأ إلی دار هانئ بن عروة، فکدتهما حتّی استخرجتهما، و ضربت أعناقهما، و قد بعثت برأسیهما.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 329
و بعث ابن زیاد «1» برأسیهما إلی یزید «2». «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 275- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 120؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 246؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 403؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
و بعث «4» عبید اللّه بن زیاد برأس مسلم و هانئ «4» إلی یزید بن معاویة، «5» مع الزّبیر بن الأروح التّمیمیّ- «6» أحد بنی مالک بن سعد «6»- و مع هانئ بن أبی حیّة الوداعیّ، «5» و أخبره بأمرهما.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18- مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593؛ لواعج الأشجان،/ 68- 69
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «عبید اللّه بن زیاد»].
(2)- [أضاف فی مثیر الأحزان: «و کتب له بخبرهما» و فی بحر العلوم: «و بعث بخبرهما»].
(3)- ابن زیاد سر هردو را نزد یزید فرستاد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 134
(4- 4) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «برأسیهما»].
(5- 5) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(6- 6) [لم یرد فی اللّواعج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 877
و بعث ابن زیاد برأس مسلم بن عقیل إلی دمشق إلی یزید، «1» و هو أوّل رأس حمل من رؤوس بنی هاشم «1».
و بعث برأسه و رأس هانئ بن عروة إلی یزید، و کتب إلیه: الحمد للّه الّذی أخذ لأمیر المؤمنین بحقّه، و کفاه مؤنة عدوّه. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139، 140
قال الرّاویّ: و کتب عبید اللّه بن زیاد بخبر مسلم و هانئ إلی یزید بن معاویة. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 60
ثمّ بعث برؤوسهما إلی یزید بن معاویة إلی الشّام، و کتب له کتابا صورة ما وقع من أمرهما.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157
و أرسل برأسه إلیه. «4»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 117
ثمّ إنّ ابن زیاد لعنه اللّه بعث کتابا إلی یزید لعنه اللّه، یخبره بقصّتهما.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 428
ثمّ إنّ ابن زیاد (لعنه اللّه) لمّا قتل هانئا و مسلما، أنفذ برأسهما إلی یزید (لعنه اللّه)، و کتب:
الحمد للّه الّذی أخذ للخلیفة حقّه، و کفاه عدوّه، و اعلم أیّها الخلیفة أنّ مسلم بن عقیل علیه السّلام ورد إلی هانئ بن عروة، فعرضت علیهما المراصید، فضربت أعناقهما، و أنفذت إلیک برأسهما.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 38
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه فی اللّواعج،/ 69].
(2)- سرهای ایشان را به شام فرستاد.
عماد الدّین طبری، کامل بهائی، 2/ 275
(3)- راوی گفت: عبید اللّه بن زیاد ضمن نامه‌ای خبر کشتن مسلم و هانی را به یزید گزارش داد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 60
(4)- و سر او را نزد یزید فرستاد.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 314
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 878

الرّأسان یصلبان علی باب دمشق‌

قال: فلمّا ورد الکتاب و الرّأسان جمیعا «1» إلی یزید بن معاویة، قرأ الکتاب و أمر بالرّأسین، فنصبا علی باب مدینة دمشق.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 108
فلمّا ورد الکتاب و الرّأسان جمیعا، نصبهما علی باب دمشق.
لخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 215
فنصب الرّأسین «2» فی درب من دمشق.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 229؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 190؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 246
فلمّا بلغه الکتاب مع الرّأسین فرح فرحا شدیدا، و أمر أن یصلبا علی باب دمشق. «3»
الجواهری، مثیر الأحزان،/ 28
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- [فی المقرّم: «فنصبهما» و فی بحر العلوم: «فنصبهما یزید»].
(3)- [و سنذکر شهادة ابنی مسلم علیهما السّلام فی ضمن أحداث بعد یوم عاشوراء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 879

رثاء مسلم و هانئ‌

و قال عبد اللّه بن الزّبیر [الأسدیّ] و یقال: الفرزدق بن غالب:
[ف] إن کنت لا تدرین بالموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
أصابهما أمر الإله فأصبحا أحادیث یهوی بکلّ سبیل
و قال القائل [کذا]:
[و] إن کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
تری رجلا قد جدّع السّیف أنفه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
أصابهما أمر الإله فأصبحا أحادیث من یهوی بکلّ سبیل
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 341، 343، أنساب الأشراف، 2/ 83، 86
و فی ذلک یقول عبد الرّحمان بن الزّبیر الأسدیّ:
فإن کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف أنفه و آخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما ریب الزّمان فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل «1»
__________________________________________________
(1)- عبد الرّحمان بن زبیر اسدی در این‌باره چنین گفته است:
«اگر نمی‌دانی مرگ چیست به هانی و پسر عقیل در بازار بنگر. به دلاوری که شمشیر بینی او را درهم شکسته است و به دلاوری دیگر که از بلندی درحالی‌که کشته شده به خاک افتاده است، پیشامد روزگار آن دو را فروگرفت و افسانه زبان رهگذران شدند، جنازه‌یی می‌بینی که مرگ رنگ آنرا دگرگون ساخته است و خونی که در هر سوی روان است». (1)-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 880
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 242
و قال شاعر «1» هم فی ذلک «1»:
فإن کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق «2» و ابن عقیل «3»
أصابهما أمر الإمام «4» فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
أیرکب «5» أسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول «6» «7»
[بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 350- 351- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 191؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 427؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 207؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 352، الإصابة، 1/ 333؛ ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر «8»، 4/ 335
فقال «9» عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ فی قتلة مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة المرادیّ.
و یقال: قاله الفرزدق: «9»
__________________________________________________
- (1). شرح حال شاعر که نام او عبد اللّه است نه عبد الرّحمان و شیخ مفید در ارشاد آن را درست ضبط فرموده است. در کتابهای تذکره که در دسترس این بنده بود نیامده است در الموتلف و المختلف آمدی ص 244 دو بیت از او آمده است، زرکلی در الإعلام مرگ او را به سال 75 هجرت دانسته است (م).
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 289
(1) (1- 1) [لم یرد فی السّیر، و فی الأمالی و تهذیب الکمال: «هم» و فی الإصابة و تهذیب ابن بدران: «هم فی‌ذلک أبیاتا منهما»].
(2)- [الأمالی: «بالسّوق»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب و الإصابة و تهذیب ابن بدران، و أضاف فی تهذیب التّهذیب:
«الأبیات»].
(4)- [السّیر: «الأمیر»].
(5)- [الأمالی: «أترکب»].
(6)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر: «بقتیل»].
(7)- و شاعر در این باب شعری گفت، به این مضمون:
اگر نمی‌دانی مرگ چیست هانی را در بازار بنگر
و ابن عقیل را ... تا آخر.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2921
(8)- [عن الإصابة].
(9) (9- 9) [فی المختصر: «عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ یرثیه». و فی البدایة: «رجل شاعر فی ذلک قصیدة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 881
إن «1» کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما أمر الأمیر «2» فأصبحا أحادیث من یسری «3» بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل «4» فتی هو أحیا من فتاة حییّة
و أقطع من ذی شفرتین صقیل «5» أیرکب أسماء الهمالیج آمنا
و قد طلبته مذحج بذحول! «6» تطیف حوالیه مراد و کلّهم
علی رقبة من سائل و مسؤول «4» فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم
فکونوا بغایا «7» أرضیت بقلیل «8»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 379- 380- عنه: المحمودی، العبرات، 1/ 339؛ مثله ابن
عساکر، مختصر ابن منظور، 27/ 59- 60؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 157
فأنشأ/ رجل من بنی أسد یقول:
«9» [إذا کنت لا «10» تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
__________________________________________________
(1)- [البدایة: «فإن»].
(2)- [فی المختصر و البدایة: «الإمام»].
(3)- [فی المختصر: «یسعی» و فی البدایة: «یغشی» و البیت الثّانی و الثّالث قد غیّر موضعهما فی البدایة؛ و البیت الثّالث و الرّابع قد غیّر موضعهما فی المختصر].
(4- 4) [لم یرد فی البدایة].
(5)- [هذا البیت لم یرد فی المختصر].
(6)- [المختصر: «بقتیل»].
(7)- [فی المختصر: «بغاثا». و فی البدایة: «بغیا»].
(8)- گوید: عبد اللّه بن زبیر اسدی درباره کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مرادی شعری دارد به این مضمون:
«اگر نمی‌دانی مرگ چیست هانی را در بازار بنگر و نیز ابن عقیل را ...».
که شعری مفصّل است و به قولی شعر از فرزدق است.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2961
(9)- ما بین الحاجزین من د و بر، و موضعه فی الأصل: «شعرا».
(10)- فی د: «ما».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 882
إلی بطل قد فلّق «1» السّیف رأسه و آخر یهوی من جدار قتیل
أصابهما أمر الإله فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
فتی کان أحیا من فتاة حییّة و أقطع من ذی شفرتین صقیل «2»
فإن أنتم لم تثاروا بأخیکم فکونوا «3» بغایا أرضیت «3» بقلیل]
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 106- 107
فقال الشّاعر، و هو یرثی هانئ بن عروة و مسلم بن عقیل و یذکر ما نالهما:
إذا کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی فی طمار قتیل
أصابهما أمر الأمیر فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
أیترک أسماء المهایج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول «4»
فتی هو أحیا من فتاة حییّة و أقطع من ذی شفرتین صقیل
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 69
«5» و قال المدائنیّ: عن أبی مخنف عن یوسف بن یزید قال: فقال «5» عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ:
__________________________________________________
(1)- فی المراجع کلّهم: «هشّم».
(2)- زید فی بر بعده:
فتی کان أحیی من فتاه حییّة و أجرأ من لیث بغابة غیل
(3- 3) [فی د و بر: أیّامی ارحیا- کذا، و التّصحیح من الطّبریّ و المقتل.]
(4)- روی هذا البیت فی ا هکذا:
أیرکب أسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بقتیل
و وقع فیها «المهالیج» محرفا.
(5- 5) [مثیر الأحزان: «و رویت هذه الأبیات عن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 883
إذا کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق «1» و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل «2»
أصابهما أمر الأمیر فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
أیرکب أسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول
تطیف حوالیه «3» مراد و کلّهم علی رقبة من سائل و مسؤول
فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیل «4»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 72- مثله ابن نما، مثیر الأحزان،/ 18
و فی مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة رحمة اللّه علیهما یقول عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ «5»:
__________________________________________________
(1)- [مثیر الأحزان: «بالسّوق»].
(2)- [و البیت الثّالث و الرّابع و الخامس قد اختلف مواضعهم عند مثیر الأحزان].
(3)- [مثیر الأحزان: «حفافیه»].
(4)- عبد اللّه بن زبیر اسدی در اینباره گوید:
1. اگر نمی‌دانی مرگ چیست به جسد هانئ و مسلم بن عقیل در میان بازار کوفه بنگر.
2. بدان پهلوانی بنگر که شمشیر رویش را درهم شکست (یعنی هانئ) و به آن دیگر که جنازه‌اش آغشته به خون از بالای قصر فروافتاده است.
3. پیکر بی‌سری را خواهی دید که مرگ رنگش را دگرگون ساخته، و خونهایی نیز که چون سیل روان گشته.
4. دستور امیر (ابن زیاد) آن دو را به این سرنوشت دچار ساخت که سرگذشتشان ورد زبان مردم در هر کوی و برزن شده و به صحراها و بیابانها به ارمغان می‌برند.
5. آیا اسماء پسر خارجه (که با چند تن دیگر هانی را به دربار ابن زیاد بردند) آسوده و آزاد سوار بر اسبها شود با اینکه قبیله مذحج خون هانی را از او خواهانند.
. و قبیله مراد (که با هانی از یک تیره بودند) به دور اسماء گردش کنند و مراقب و چشم‌به‌راه اویند و از یکدیگر پرسش کنند و در جستجوی وی باشند.
7. اگر شما (ای قبیله مذحج و مراد) انتقام خون برادرتان را نگیرید راستی زنان زناکاری هستید که به اندکی از مال راضی شده‌اید.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیّین،/ 107- 108
(5)- [و أضاف فی نفس المهموم: «و قیل: قاله الفرزدق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 884
فإن کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما أمر الأمیر «1» فأصبحا أحادیث من یسری بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
فتی هو «2» أحیا من فتاة حییّة و أقطع من ذی شفرتین صقیل
أیرکب أسماء المهالیج آمنا و قد طلبته «3» مذحج بذحول
تطیف حوالیه مراد و کلّهم علی رقبة من سائل و مسؤول «4»
فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیل «5»
المفید، الإرشاد، 2/ 65- 66- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 358- 359؛ البحرانی، العوالم، 17/ 208؛ القمی، نفس المهموم،/ 119- 120
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم: «اللّعین»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «کان»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «طالبته»].
(4)- [هذا البیت لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- و عبد اللّه بن زبیر اسدی درباره مسلم بن عقیل و هانی بن عروة رحمة اللّه علیهما این اشعار را گفته است:
«اگر نمی‌دانی که مرگ چیست بنگر به هانی و مسلم بن عقیل در میان بازار.
به آن پهلوانی که شمشیر روی او را درهم شکست، و به آن‌که کشته از بالای بلندی درافتاد.
دستور امیر آن دو را گرفتار کرد، و بدین سرنوشت و روزگار دچار شدند که هرکه در شب به هر راهی برود از این دو داستان کنند (و جریان گرفتاری و کشتنشان را برای یکدیگر بگویند).
تن بی‌سری را می‌بینی که مرگ رنگش را دگرگون کرده و خونها بینی که به هر راه ریخته شده.
جوانی را بینی که او باحیاتر بود از زن جوان شرمگین، و برنده‌تر بود (در دلاوری و شهامت) از شمشیر دو سر جلا داده شده.
آیا اسماء (بن خارجة که یکی از آن چند تنی بود که هانی را به نزد ابن زیاد بردند) آسوده‌خاطر سوار بر اسبها می‌شود، در صورتی که طایفه مذحج (یعنی پیروان هانی) از او خون هانی را می‌خواهند.
و قبیله مراد (که با هانی از یک تیره بودند) در اطراف اسماء گردش کنند و همگی چشم به راه اویند که پرسش کنند یا پرسش شوند.
پس اگر شما (ای قبیله مذحج و مراد) انتقام خون برادر خویش را نگیرید، پس زنان زناکاری باشید که به اندکی راضی گشته‌اند.
رسولی محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 65- 66
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 885
«1» و فی قتلهما یقول عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ «1»:
و إن «2» کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل «3»
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من جدار «4» قتیل
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 229- مثله ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 94؛ ابن الأثیر، الکامل، 3/ 274- 275؛ ابن طقطقی، کتاب الفخری،/ 105؛ هندو شاه، تجارب السّلف،/ 68
«5» (قال) الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ فی تاریخه: و لمّا صلب مسلم بن عقیل و هانئ بن عروة، قال فیهما عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ: «5»
«6» إذا کنت لا تدرین ما الموت «6» فانظری إلی هانئ بالسّوق «7» و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح «8» دم قد سال کلّ مسیل
فتی کان أحیا من فتاة حییّة و أقطع من ذی شفرتین صقیل
و أشجع من لیث «9» بخفان مصحر «9» و أجزء من ضار «10» بغایة غیل «11»
أصابهما أمر الأمیر فأصبحا أحادیث من یسری بکلّ سبیل
__________________________________________________
(1- 1) [فی المناقب: «و أنشد أسدیّ» و فی الکامل: «فقال عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ فی قتل هانئ و مسلم، و قیل: قاله الفرزدق:» و فی کتاب الفخری: «قال الفرزدق فی ذلک»].
(2)- [فی المناقب و الکامل و تجارب السّلف: «فإن»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی المناقب].
(4)- [فی الکامل و کتاب الفخریّ و تجارب السّلف: «طمار»].
(5- 5) [المنتخب: «و اللّه درّ من قال من الرّجال»].
(6- 6) [المنتخب: «فإن کنت لا تدری بالموت»].
(7)- [المنتخب: «فی السّوق»].
(8)- [المنتخب: «نضیح»].
(9- 9) [المنتخب: «ببطن مسبل»].
(10)- [المنتخب: «لیث»].
(11)- [إلی هنا حکاه فی المنتخب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 886
أیرکب أسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول
تطوف حوالیه مراد و کلّهم علی رقبة من سائل و مسؤول «1» فإن أنتم لم تثأروا لأخیکم «1»
فکونوا بغایا أرضیت بقلیل
الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 214- 215- عنه: بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 245- 246 (الهامش)؛ مثله الطّریحی، المنتخب، 2/ 428
و قال شاعرهم فی ذلک:
فإن کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل «2»
أصابهما أمر الإمام فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 327
فقال الشّاعر:
فإن کنت لا تدرین بالموت فانظری إلی هانئ بالسّوق و ابن عقیل
أصابهما ریب المنون فأصبحا أحادیث من یسعی بکلّ سبیل
و «3» قال آخر «4» فی ممالاة ابن الأشعث علی مسلم بن عقیل «4»:
و ترکت عمّک لم تقاتل دونه فشلا و لو لا أنت کان ممنعا «5»
و قتلت وافد حزب آل محمّد و سلبت أسیافا له و دروعا «6» «3»
و کان ابن الأشعث قد سلبه قبل أن یأتی به ابن زیاد.
__________________________________________________
(1- 1) [بحر العلوم: «فإن کنتم لم تثأروا لأخیکموا»].
(2)- البیت ساقط من الأصل، أورناه من ت.
(3- 3) [حکاه فی اللّواعج و مع الحسین].
(4- 4) [فی اللّواعج: «یخاطب محمّد بن الأشعث» و فی مع الحسین: «و قد هجاه الشّاعر»].
(5)- [اللّواعج: «منیعا»].
(6)- [مع الحسین: «و ادرعا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 887
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 139- مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 68؛ أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته،/ 123
«1» و فی قتل مسلم و هانئ یقول عبد اللّه بن الزّبیر الأسدیّ و یقال أنّها للفرزدق و قال بعضهم أنّها لسلیمان الحنفیّ شعر: «1»
فإن «2» کنت لا تدرین ما الموت فانظری إلی هانئ فی السّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
أصابهما فرخ البغیّ فأصبحا أحادیث من یسری «3» بکلّ سبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال کلّ مسیل
فتی کان أحیا من فتاة حییّة و أقطع من ذی شفرتین صقیل
أیرکب أسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول «4»
تطوف حفافیه «5» مراد و کلّهم علی رقبة «6» من سائل و مسؤول
فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیل «7»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المعالی، و فی أعیان الشّیعة: «و قال الشّاعر یرثی هانئا و مسلما و یذکر ما نالهما»].
(2)- [أعیان الشّیعة: «إذا»].
(3)- [أعیان الشّیعة: «یسعی»].
(4)- [الأسرار: «بدخول» و إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(5)- [فی الأسرار و اللّواعج: «حوالیه»].
(6)- [المعالی: «رغبة»].
(7)- عبد اللّه بن زبیر اسدی درباره کشته شدن مسلم و هانی شعری بدین مضمون سروده است، و گفته شده است که سراینده، فرزدق است و بعضی سلیمان حنفی را سراینده اشعار خوانده‌اند:
گر تو بخواهی که مرگ بینی با چشم مسلم و هانی نگر تو بر سر بازار
پیل تنی کش زِ تیغ صورت مجروح کشته دیگر زِ بام گشته نگونسار
دست زنازاده‌ای بخونشان آغشت شد سخن روز این جنایت و کشتار
پیکری از مرگ رنگ گشته دگرگون جسمی، خونش روان بدامن کهسار
تازه جوانی ببزم، دخت پر آزرم سر و روانی برزم، تیغ شرربار
وین عجب اسماء سوار مرکب و ایمن مذحج، خونخواه و چو لشکر جرّار
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 888
ابن طاووس، اللّهوف،/ 58- 59- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 228- 229؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 242؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 593، لواعج الأشجان،/ 67
و ذکر عبد اللّه بن الزّبیر أنّ الفرزدق رثاهما بقوله:
إذا کنت لا تدرین بالموت فانظری إلی هانئ بالسّوق و ابن عقیل
إلی بطل قد هشّم السّیف وجهه و آخر یهوی من جدار قتیل
أصابهما أمر اللّعین فأصبحا أحادیث من یسری بکلّ قبیل
تری جسدا قد غیّر الموت لونه و نضح دم قد سال أیّ مسیل
فتی کان أحیا من فتاة حیّیة و أقطع من ذی شفرتین صقیل
تطوف حوالیه مراد و کلّهم علی رفقة من سائل و مسول
أیرکب أسماء الهمالیج آمنا و قد طالبته مذحج بقتیل
فإن أنتم لم تطلبوا بأخیکم فکونوا بغایا أرضیت بقلیل
قال: فبلغ ذلک مذحج، فقالوا: و اللّه إنّ أسماء بن خارجة أجلّ عندنا من صاحبنا، و لو کنّا طالبین بدمه لأخذناه من ابن الأشعث، و لکن ذلک من أمر السّلطان.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 38
__________________________________________________
-گرد وی اندر طواف خیل مراد است منتظر فرصت و مراقب اخبارگر
نستانید خونبهای برادر پست و زبونید چون زنان زناکار
فهری، ترجمه لهوف،/ 58- 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 889

مصادر القسم الأوّل‌

الآلوسیّ، أبو الفضل شهاب الدّین محمود بن عبد اللّه (م 1270)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السّبع المثانی، إدارة الطّباعة المنیریّة دار إحیاء التراث العربی- بیروت، ط 4 (1405 ه ق).
ابن أبی الثّلج، أبو بکر محمّد بن أحمد بن عبد اللّه بن إسماعیل (م 323)، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن أبی جمهور، محمّد بن علیّ بن ابراهیم الأحسائیّ (م ق 9)، عوالی اللّئالی العزیزیّة فی الأحادیث الدّینیّة، تحقیق مجتبی العراقیّ، مطبعة سیّد الشّهداء علیه السّلام- قم، ط 1 (1403 ه ق).
ابن أبی الحدید، أبو حامد عبد الحمید بن هبة اللّه (م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم. دار إحیاء الکتب العربیّة.
ابن أبی الدّنیا، أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید (م 281)، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الاسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
ابن الأثیر الجزریّ، عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد (م 606):
1- الکامل فی التّاریخ، دار الکتاب العربیّة- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
خلیلی، عبّاس، ترجمه کامل، مؤسسه مطبوعاتی علمی
2- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
ابن أعثم الکوفیّ، أحمد بن أعثم (م 314)، الفتوح، دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد الهند، ط 1 (1391 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 890
ابن أمیر الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمیر الحاجّ الحسینیّ (م ق 12)، شرح شافیة أبی فراس (رجعنا إلیه من الجزء الرّابع)، تحقیق صفاء الدّین البصریّ، مؤسّسة الطّباعة و النّشر وزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1416 ه ق).
ابن بابویه القمّیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 329)، الإمامة و التّبصرة من الحیرة، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1 (1404 ه ق).
ابن بطریق، یحیی بن الحسن الأسدیّ (م 600)، عمدة عیون صحاح الأخبار، مؤسّسة النّشر الإسلامی- قم (1407 ه ق).
ابن جریر- الطّبریّ.
ابن الجّوزیّ، أبو الفرج عبد الرّحمان بن علیّ بن محمّد (م 597):
1- المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، دار الکتب الإسلامیّة بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
2- کتاب الرّدّ علی المتعصّب العنید، تحقیق الشّیخ محمّد کاظم المحمودیّ (1403 ه ق).
3- صفة الصّفوة، دار الوعی- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
ابن حبّان، محمّد بن حبّان، (م 354):
1- الثّقات، دائرة المعارف العثمانیّة، ط 1 (1395 ه ق).
2- السّیرة النّبویّة (السّیرة النّبویّة و أخبار الخلفاء)، مؤسسة الکتب الثّقافیّة، بیروت، لبنان، ط 1 (1407 ه ق).
ابن حجر العسقلانیّ، شهاب الدّین أبو الفضل أحمد بن علیّ (م 852):
1- الإصابة فی تمییز الصّحابة (و بهامشه الاستیعاب)، دار الکتاب العربیّة- بیروت.
2- تهذیب التّهذیب، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة فی الهند، (1352 ه ق).
3- تقریب التّهذیب، مطبع المنشئ نولکشور- لکنوء، (1356 ه ق).
4- لسان المیزان، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 1 (1416 ه ق).
ابن حجر الهیتمیّ، (م 974)، الصّواعق المحرقة، مطبعة العائرة الشّرقیّة- مصر، ط 1 (1308 ه ق).
جهرمی، کمال الدّین بن فخر الدّین، ترجمه صواعق المحرقه (براهین قاطعه) مطبع محمّدی لاهور- چاپ سنگی
ابن حمزة، الفقیه عماد الدّین أبو جعفر محمّد بن علیّ الطوسیّ المعروف بابن حمزة (م ق 6)،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 891
الثّاقب فی المناقب، تحقیق نبیل رضا علوان، مؤسسة أنصاریان- قم، ط 2 (1412 ه ق).
ابن حنبل، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد (م 241):
1- المسند، المکتب الإسلامیّ- دار صادر- بیروت.
2- فضائل الصّحابة، تحقیق وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس، مؤسّسة الرّسالة، ط 1 (1403 ه ق).
ابن الخشّاب، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبد اللّه بن النّصر بن الخشّاب
البغدادیّ (م 567)، تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن خلدون، (م 808)، التّاریخ (تاریخ ابن خلدون «العبر»)، القاهرة، (1284 ه ق).
آیتی، عبد المحمّد، ترجمه تاریخ ابن خلدون، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ط 1 (1364 ه ش).
ابن خلّکان، أحمد بن محمّد بن أبی بکر (م 681)، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان، دار صادر- بیروت (1397 ه ق).
ابن خیّاط، أبو عمرو خلیفة بن خیّاط (م 242)، کتاب الطّبقات، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1.
ابن زهرة، السّیّد محیی الدّین محمّد بن عبد اللّه الحسینیّ ابن زهرة الحلبیّ (م 639)،
الأربعون حدیثا فی حقوق الأخوان، تحقیق نبیل رضا علوان، دار الأضواء.
ابن سعد، محمّد بن سعد (م 230):
1- الحسین علیه السّلام (ترجمة الإمام الحسین علیه السّلام و مقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)- تحقیق السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت لإحیاء التّراث، ط 1 (1415 ه ق).
2- کتاب الطّبقات الکبیر، تحقیق ادوارد سخو، مطبعة بریل- لیدن، (1321 ه ق).
ابن شهر آشوب، أبو جعفر رشید الدّین محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّروریّ المازندرانیّ (م 588)، مناقب آل أبی طالب، المطبعة العلمیّة- قم.
ابن الصّبّاغ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ (م 855)، الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، مؤسسة الأعلمی- طهران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 892
ابن طاووس، السّیّد الجلیل علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس (م 677):
1- الإقبال (الأعمال الحسنة) دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1390 ه ق).
2- اللّهوف (اللّهوف علی قتلی الطّفوف)، انتشارات جهان- طهران.
فهری، سیّد احمد، ترجمه لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان). انتشارات جهان- تهران
3- الطّرائف فی معرفة مذاهب الطّوائف، مطبعة الخیّام- قم، (1400 ه ق).
4- مصباح الزّائر، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1417 ه ق).
5- سعد السّعود، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1369 ه ق).
ابن طقطقیّ، محمّد بن علیّ بن طباطبا (م 709):
1- کتاب الفخریّ (کتاب الفخریّ فی الآداب السّلطانیّة) شرکة طبع الکتب العربیّة- مصر، (1317 ه ق).
گلپایگانی، محمّد وحید، ترجمه تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، (1350 ه ش)
2- الأصیلی فی أنساب الطّالبیّین، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعیّ (م 652)، مطالب السّؤول، ایران- کردستان، ط حجری- (1287 ه ق).
ابن طولون، محمّد بن طولون (م 953):
1- قید الشّرید من أخبار یزید، دار الصّحوة- القاهرة، ط 1 (1406 ه ق)، تحقیق محمّد زینهم محمّد عزب.
2- الأئمّة الإثنا عشر، منشورات الرّضیّ- قم.
ابن عبدربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبدربّه الأندلسیّ، (م 328)، العقد الفرید، مطبعة لجنة التّألیف و التّرجمة و النّشر- (1365 ه ق).
ابن عبد البرّ، القرطبیّ المالکیّ (م 463)، الاستیعاب (بهامش الاصابة)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
ابن العدیم، الصّاحب کمال الدّین عمر بن أحمد (م 660):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 893
1- بغیة الطّلب (بغیة الطّلب فی تاریخ حلب)، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار القلم العربیّ.
2- الحسین بن علیّ (سیّد شباب أهل الجنّة)، (مأخوذ من بغیة الطّلب) تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار حسّان للطباعة و النّشر دمشق، (1410 ه ق).
ابن عساکر، الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه الشّافعیّ (م 571)، تاریخ مدینة دمشق:
1- تراجم النّساء، تحقیق الشّهابیّ، دمشق، ط 1.
2- ترجمة ریحانة رسول اللّه (الإمام الحسین علیه السّلام)، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة المحمودیّ- بیروت.
3- ترجمة الإمام زین العابدین علیّ بن الحسین علیه السّلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی، ط 1، (1413 ه ق).
4- تهذیب ابن بدران، عبد القادر أفندی بدران، مطبعة روضة الشّام، (1332 ه ق).
5- مختصر ابن منظور، محمّد بن مکرّم، دار الفکر، دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
ابن العماد، أبو الفلاح عبد الحیّ بن العماد الحنبلیّ (م 1089)، شذرات الذّهب فی أخبار من ذهب، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
ابن عنبة الحسنیّ، جمال الدّین أحمد بن علیّ (م 828)، عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب، منشورات دار مکتبة الحیاة- بیروت.
ابن فندق، أبو الحسن علیّ بن أبی القاسم بن زید البیهقیّ (م 565)، لباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
ابن قتیبة الدّینوریّ، أبو محمّد بن عبد اللّه بن مسلم (م 276):
1- الإمامة و السّیاسة، تحقیق الدّکتور طه محمّد الزّینیّ، مؤسسة الحلبیّ و شرکاه.
2- عیون الأخبار، دار الکتب المصریّة- القاهرة، (1343 ه ق).
3- المعارف، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 2 (1390 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 894
ابن قدامة، موفّق الدّین أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد (م 620)، التّبیین فی أنساب القرشیّین، تحقیق محمّد نایف الرّلیمی، عالم الکتب- مکتبة النّهضة العربیّة.
ابن قولویه القمیّ، أبو القاسم جعفر بن محمّد (م 367)، کامل الزّیارات، المطبعة المبارکة المرتضویّة النّجف، (1356 ه ق).
ابن کثیر الدّمشقیّ، أبو الفداء إسماعیل بن کثیر (م 774)، البدایة و النّهایة، مطبعة السّعادة- مصر.
ابن المغازلی، الحافظ الخطیب أبو الحسن علیّ بن محمّد الواسطیّ الجلّابیّ الشّافعیّ (483)،
مناقب علیّ بن أبی طالب، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2، (1402 ه ق).
ابن نما الحلّیّ، نجم الدّین جعفر بن محمّد (م 645):
1- مثیر الأحزان، دار الخلافة- طهران، کارخانه مشهدی خداداد، (1318 ه ق)، ط حجری.
2- ذوب النّضار فی شرح الثّار، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو ریحان البیرونیّ، (م 440) الآثار الباقیة- لایبزیک، (1923 م).
أبو طالب الزّیدیّ، یحیی بن الحسین بن هارون ... بن زید بن الحسن علیه السّلام (م 424):
1- تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، مؤسسة الأعلمیّ- بیروت، (1395- 1396 ه ق).
2- الإفادة فی تاریخ الأئمّة، تحقیق محمّد یحیی سالمی عزان، دار الحکمة الیمانیّة، ط 1 (1417 ه ق).
أبو عبد اللّه الشّجریّ، محمّد بن علیّ بن الحسن العلویّ (م 445)، فضل زیارة الحسین علیه السّلام، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم (1403 ه ق).
أبو عبید، القاسم بن سلام (م 224)، کتاب النّسب، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1 (1410 ه ق).
أبو علیّ الحائری، محمّد بن اسماعیل المازندرانی (م 1216)، منتهی المقال فی أحوال الرّجال،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 895
مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو علیّ مسکویه الرّازیّ، (م 421)، تجارب الأمم، دار سروش للطّباعة و النّشر (سروش)، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفرج الإصفهانیّ، علیّ بن الحسین بن محمّد (م 356)، مقاتل الطّالبیّین، مطبعة الحیدریّة- النّجف (1385 ه ق).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه مقاتل الطّالبیّین- کتابفروشی صدوق
أبو الفتوح رازی (م ق 6)، تفسیر أبو الفتوح، کتابفروشی و چاپخانه محمّد حسن علمی- تهران، با تصحیح و حواشی محمّد إلهی قمشه‌ای.
أبو مخنف، مقتل أبی مخنف (المشهور)، انتشارات أعلمیّ- طهران.
و قد طعن فی صحّة نسبة هذا الکتاب، بصورته الحالیة إلی أبی مخنف، و اعتمدوا فی ذلک علی:
1- إنّ أبا مخنف قد وزّع روایاته حسب أسانیدها، و هو یأتی بکلّ جزء من روایاته حسب الإسناد الخاصّ به، و هذا الکتاب قد حذفت منه الأسانید، و جاءت الرّوایات بسرد واحد.
2- إنّ ما حکاه الطّبریّ عن أبی مخنف یختلف کثیرا عمّا فی هذا الکتاب. و نری أنّ هذا الکتاب قد تحوّل فیما بعد من الحدیث المفکّک إلی حدیث واحد بسرد واحد، و الغایة منه أن یلائم قراءته فی مجالس إقامة المأتم علی سیّد الشّهداء علیه السّلام، فالأصل فیه هو تاریخ أبی مخنف، و تحویله إلی سرد واحد جاء فیما بعد، و لا نعلم من کان الّذی فعل؟ و متی کان؟ و أین کان؟ و الشّواهد علی هذا، لا مجال لذکرها هنا.
و أمّا الاختلاف بین ما حکاه الطّبریّ و ما جاء هنا، فلیس بضارّ إذا علمنا أنّ الطّبریّ اختار من کتاب أبی مخنف، و لم ینقله کلّه.
و لکنّ الّذی جعلنا نؤخّر هذا المقتل إلی موضعه الحالی فی قائمة المصادر عندما نشیر إلیها فی الکتاب و الّذی یأتی متأخّرا أنّ هذا المقتل بصورته الحالیّة لیس من صنع أبی مخنف، و إلّا لکان موضعه الصّدارة، لتقدّم أبی مخنف علی عامّة المؤرّخین.
أبو نعیم، أحمد بن عبد اللّه الإصبهانی (م 430):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 896
1- دلائل النّبوّة، دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد- الهند (1320 ه ق).
2- حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، دار الفکر للطّباعة و النّشر و التّوزیع.
أبو یعلی الموصلیّ، الحافظ أحمد بن علیّ المثنّی التّمیمیّ (م 307)، مسند أبی یعلی الموصلیّ،
تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون. دمشق، ط 1 (1404 ه ق).
أحمد بن حنبل- ابن حنبل.
الإربلیّ، علیّ بن عیسی (م 683)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، مکتبة بنی هاشمی- تبریز، (1381 ه ق).
الإسترآبادیّ، محمّد مؤمن بن دوست (م 1088)، الرّجعة، تحقیق فارس حسّون کریم، دار الإعتصام- قم، ط 1 (1415 ه ق).
أسد حیدر، (ق 14)، مع الحسین فی نهضته، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2 (1398 ه ق).
الأعرجیّ، السّیّد جعفر الأعرجیّ النّجفیّ الحسینیّ (1332)، مناهل الضّرب فی أنساب العرب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
الأمین، محسن الأمین العاملیّ (م 1371):
1- أعیان الشّیعة، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، (1406 ه ق).
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشّیعة (امام حسن و امام حسین علیهما السّلام)، ط 5 (1365 ه ش)
2- لواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم.
3- أصدق الأخبار، (ط 1) ملحق بلواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم. أصدق الأخبار، ط مستقلّا (ط 2) دار العالم الاسلامی- بیروت، ط 2 (1401 ه ق).
الباعونیّ، شمس الدّین أبو البرکات محمّد بن أحمد (م 871)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام
علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
بحر العلوم، محمّد تقی آل بحر العلوم (م 1393)، مقتل الحسین علیه السّلام (أو واقعة الطّف)، دار الزّهراء- بیروت، ط 2 (1405 ه ق)، تقدیم و تعلیق و إضافات: نجل المؤلّف الحسین بن التّقیّ آل بحر العلوم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 897
البحرانیّ، الشّیخ عبد اللّه البحرانیّ الاصفهانیّ (م ق 12)، العوالم (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال)، مدرسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1407 ه ق).
البخاریّ، أبو عبد اللّه إسماعیل بن إبراهیم الجعفیّ (م 256):
1- الصّحیح، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
2- التّاریخ الکبیر، دائرة المعارف العثمانیة- حیدرآباد، ط 1 (1363 ه ق).
البرّیّ، محمّد بن أبی بکر الأنصاریّ التّلمسانیّ (م 645)، الجوهرة فی نسب الإمام علیّ و آله، مکتبة النّوریّ- دمشق، ط 1 (1402 ه ق).
البلاذریّ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (م 279):
1- جمل من أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار الفکر، ط 1 (1417 ه ق).
2- أنساب الأشراف ج 2، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات
- بیروت، ط 1 (1394 ه ق).
3- أنساب الأشراف ج 3، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، دار التعارف- بیروت، ط 1، (1397 ه ق).
بناکتی (م 735)، تاریخ بناکتی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملّی، (1348 ه ش).
البهبهانی، محمّد باقر بن عبد الکریم (م 1285)، الدّمعة السّاکبة، (رجعنا إلیه من الجزء الثانی)، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1409 ه ق).
البیاضیّ، الشّیخ زین الدّین أبو محمّد علیّ بن یونس العاملیّ النّباطی البیاضی (م 877)، الصّراط المستقیم، مکتبة الحیدریّة، تحقیق محمّد باقر البهبودیّ.
بیرجندی، محمّد باقر خراسانی قائنی بیرجندی (م ق 14)، کبریت احمر فی شرائط المنبر، انتشارات اسلامیه- تهران، ط 3 (1376 ه ش).
بیضون، إبراهیم، التّوّابون، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، ط 2 (1395 ه ق).
البیهقیّ، أبو بکر أحمد بن الحسین (م 458)، السّنن الکبری (و فی ذیله الجّوهر النّقیّ)، دار المعرفة- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 898
تاج الدّین العاملیّ، السّیّد تاج الدّین علیّ بن أحمد الحسینیّ العاملیّ (م ق 11)، التّتمّة فی تواریخ الأئمّة، مؤسسة بعثة- قم.
التّرمذیّ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة (م 279)، الجامع الصّحیح (السّنن)، دار الفکر، ط 2 (1394 ه ق).
التّفرشیّ، میر مصطفی الحسینی التّفرشیّ (م ق 11)، نقد الرّجال، انتشارات الرّسول المصطفی- قم.
التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکری علیهم السّلام، مدرسة الإمام المهدی- قم.
الجزائریّ، السیّد نعمة اللّه الموسویّ (م 1112)، الأنوار النعمانیّة، مطبعة شرکت چاپ- تبریز.
الحاکم، الحافظ أبو عبد اللّه النّیسابوریّ (م 405)، المستدرک علی الصّحیحین، مکتب المطبوعات الإسلامیّة- حلب.
الحرّانیّ، أبو محمّد الحسن بن علیّ بن الحسین بن شعبة (م ق 4)، تحف العقول عن آل الرّسول، انتشارات علمیّة الاسلامیّة- طهران.
جنتی عطائی، أحمد، ترجمه تحف العقول، انتشارات علمیه اسلامیه- تهران
الحرّ العاملیّ، محمّد بن الحسن (م 1104):
1- وسائل الشیعة، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1383 ه ق).
2- إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات، المطبعة العلمیّة- قم.
حسن بن سلیمان الحلّیّ، (م ق 9)، مختصر بصائر الدّرجات.
الحسینیّ الجلالیّ، محمّد حسین، مزارات أهل البیت علیهم السّلام و تاریخها، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 3 (1415 ه ق).
الحلوانیّ، الحسین بن محمّد الحلوانیّ (م ق 5)، نزهة النّاظر و تنبیه الخاطر، مطبعة سعید- مشهد، (1404 ه ق).
الحلّیّ، العلّامة، الشّیخ جمال الدّین أبو منصور الحسن بن سدید الدّین (م 726):
1- المستجاد (من کتاب الإرشاد) (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 899
2- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة، ط 1 (1413 ه ق).
3- نهج الحقّ و کشف الصّدق، مؤسّسة دار الهجرة، قم، ط 1 (1407 ه ق).
الحموئیّ الخراسانیّ، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد (م 730)، فرائد السّمطین، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ. مؤسسة المحمودیّ- بیروت، ط 1 (1400 ه ق).
الحمویّ، محمّد بن علیّ الحموی (م 664)، التّاریخ المنصوریّ، عنی بنشره و وضع فهارسه بطرس غریاز نیویچ، دار النّشر لآداب الشّرقیّة- موسکو، (1960 م).
الحمیریّ، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ القمیّ (م ق 3)، قرب الأسناد، مکتبة نینوی.
الحویزیّ، عبد علیّ بن جمعة العروسیّ الحویزیّ (م 1112)، تفسیر نور الثّقلین، تحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ. مطبعة الحکمة- قم.
الخزّاز، علیّ بن محمّد بن علیّ الخزّاز القمیّ الرّازیّ (م ق 4)، کفایة الأثر فی النّصّ علی الأئمة الأثنی عشر، تحقیق عبد اللّطیف الحسینیّ الکوه کمره‌ای الخوئیّ، انتشارات بیدار- قم، (1401 ه ق).
الخطیب البغدادیّ، أبو بکر أحمد بن علیّ (م 464)، تاریخ بغداد، مکتبة الخابخی بالقاهرة و المکتبة العربیّة لبغداد و مطبعة السّعادة- مصر، (1348 ه ق).
الخوارزمیّ، أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد (م 568)، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق الشّیخ محمّد السّماویّ، مکتبة المفید- قم.
خواند امیر (م ق 10)، حبیب السّیر، تاریخ، کتابفروشی خیّام، ط 2، (1353 ه ش).
دانشیار التّستریّ، الشّیخ محمّد الشّیخ محمّد علیّ، حول البکاء علی الإمام الحسین علیه السّلام.
الدّربندیّ، الآخوند ملّا آقا (م 1286)، أسرار الشّهادة، منشورات الأعلمی- طهران.
الدّمیریّ، الشیخ کمال الدّین (م 808)، حیاة الحیوان الکبری، طبع بمطبعة محمّد علیّ صبیح بالأزهر- مصر، (1274 ه ق).
الدّیاربکریّ، حسین بن محمّد بن الحسن (م 960)، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، (1302 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 900
الدّیلمیّ، الشّیخ أبو محمّد الحسن بن محمّد (أبی الحسن) الدّیلمیّ (م 771):
1- ارشاد القلوب، مؤسسة الأعلمی- بیروت.
2- أعلام الدّین فی صفات المؤمنین، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1408 ه ق).
الدّینوریّ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدّینوری (م 281)، الأخبار الطّوال، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1، (1330 ه ق).
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال، نشر نی، (1364 ه ش).
الذّهبیّ، شمس الدّین محمّد بن أحمد (م 748):
1- تاریخ الإسلام (و طبقات المشاهیر و الأعلام)، مکتبة القدسی- القاهرة- (1368 ه ق).
2- سیر أعلام النّبلاء، تحقیق الدّکتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
3- میزان الإعتدال فی نقد الرّجال، دار إحیاء الکتب العربیّة- ط 1 (1382 ه ق).
4- العبر (فی خبر من غبر)، تحقیق الدکتور صلاح الدّین المنجد، التّراث العربیّ، الکویت (1960 م).
5- تلخیص المستدرک [ط بهامش المستدرک]، مکتب المطبوعات الاسلامیة- حلب.
الرّاوندیّ، (قطب الدّین الرّاوندی) أبو الحسین سعید بن هبة اللّه (م 573):
1- الخرائج و الجرائح، مؤسّسة النّور للمطبوعات- بیروت، ط 2، (1411 ه ق).
2- الدّعوات، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1، (1407 ه ق).
الرّسّان، الفضیل بن الزّبیر بن عمر بن درهم الکوفیّ الأسدیّ (م ق 2)، تسمیة من قتل مع الحسین علیه السّلام من ولده و إخوته و أهل بیته و شیعته، نشرت فی (تراثنا) الّتی تصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الأولی، العدد الثانی، تحقیق السّیّد محمّد رضا الحسینیّ.
الزّنجانیّ، الموسوی الزّنجانی (م ق 14)، وسیلة الدّارین فی أنصار الحسین، مؤسسة الأعلمی- بیروت، ط 1، (1395 ه ق).
السّبزواریّ، الشّیخ محمّد بن محمّد (م ق 7)، جامع الأخبار، تحقیق علاء آل جعفر، مؤسسّة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 901
سبط ابن الجوزیّ، شمس الدّین أبو المظفّر یوسف بن عبد الرّحمان (قزأوغلی) (م 654)، تذکرة خواص الأمّة، ایران- کردستان، طبع حجری- (1287 ه ق).
سپهر، میرزا محمّد تقی (م 1297)، ناسخ التّواریخ، (رجعنا إلیه من الجزء الثانی):
1- حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام، مؤسّسه مطبوعات دینی- قم، ط 1 (1369 ه ش).
2- حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1366 ه ش).
3- در احوالات سیّد الشّهداء علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1368 ه ش).
4- حضرت علیّ بن الحسین السجّاد علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه (1345 ه ش).
سلیم بن قیس الهلالیّ الکوفیّ، (م 90)، سلیم بن قیس، دار الکتب الإسلامیّة- قم.
الف ب الف، ترجمه سلیم بن قیس (اسرار آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم) دار الکتب الاسلامیة- قم- چاپ 7
السّماویّ، الشّیخ محمّد السّماویّ (م 1370)، إبصار العین فی أنصار الحسین، ط أفست مکتبة بصیرتی- قم.
السّیّد هاشم البحرانیّ (م 1107):
1- مدینة المعاجز (فی دلائل الأئمة الأطهار و معاجزهم)، مکتبة المحمودیّ- طهران.
2- البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة دار التّفسیر، ط 1 (1417 ه ق).
السّیّد شرف الدّین الإسترآبادیّ، علیّ الحسینیّ (م ق 10)، تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
السّیوطیّ، جلال الدّین عبد الرّحمان بن أبی بکر بن محمّد (م 911)، تاریخ الخلفاء، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1- (1371 ه ق).
الشّبلنجیّ، الشّیخ مؤمن بن حسن (م 1308)، نور الأبصار، دار الجیل- بیروت (1409 ه ق).
الشّجریّ، یحیی بن الحسین بن إسماعیل الجرجانیّ (م 479)، الأمالی الخمیسیّة، عالم الکتب بیروت، مکتبة المتنبّی- القاهرة.
الشّریف المرتضی، (م 436)، تنزیه الأنبیاء، مکتبة بصیرتی- قم، ارم.
الشّمشاطی، أبو الحسن علیّ بن محمّد بن المطهّر العدویّ (م ق 4)، الأنوار و محاسن الأشعار، تحقیق صالح مهدیّ العزّاویّ، منشورات وزارة الإعلام- الجمهوریّة العراقیّة (1976 م).
الصّابریّ الهمدانیّ، أحمد، أدب الحسین و حماسته، مؤسسة النّشر الإسلامیّ، قم، (1407 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 902
الصّبّان، الشّیخ محمّد بن علیّ (م 1206)، إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی، (بهامش نور الأبصار)، دار الفکر للطّباعة و النّشر و التوزیع.
الصّدوق، الشّیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ (م 381):
1- الأمالیّ، کتابخانه اسلامیّه- تهران- ط 4- (1404 ه ق).
کمره‌ای، شیخ محمّد باقر، ترجمه امالی، کتابخانه اسلامیّه- تهران، چاپ 4- (1362 ه ش)
2- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف (1392 ه ق- 1972 م).
3- علل الشّرائع- مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1408 ه ق).
4- معانی الأخبار- مؤسسة الأعلمی- بیروت، لبنان، (1410 ه ق).
5- من لا یحضره الفقیه- دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 5 (1390 ه ق).
6- المواعظ، انتشارات هجرت- قم.
عطاردی، عزیز اللّه، ترجمه المواعظ، انتشارات هجرت- قم.
7- کمال الدّین و تمام النّعمة، دار الکتب الإسلامیّة (1390 ه ق).
8- الخصال، انتشارات علمیّة الاسلامیّة.
فهری، سیّد أحمد، ترجمه خصال، انتشارات علمیه اسلامیه
9- عیون أخبار الرّضا، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 1 (1404 ه ق).
10- الاعتقادات، (من مصنّفات الشیخ المفید)، تحقیق عصام عبد السّیّد، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، قم، ط 1 (1413 ه ق).
الصّفّار، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فروخ الصّفّار القمیّ (م 290)، بصائر الدّرجات الکبری فی فضائل آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، مؤسسة الأعلمی، طهران- ایران.
الطّبرانیّ، الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد (م 360):
1- المعجم الکبیر، مکتبة ابن تیمیّة- القاهرة.
2- مقتل الحسین علیه السّلام (من المعجم الکبیر)، دار الأوراد للنّشر و التّوزیع- الکویت، (1412 ه ق).
الطّبرسیّ، الفضل بن الحسن الطبرسیّ (م 548):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 903
1- إعلام الوری بأعلام الهدی، مکتبة الحیدریّة- النّجف- ط 3 (1390 ه ق).
2- تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشی النّجفی- قم، ط 1 (1406 ه ق).
3- مجمع البیان، تحقیق السّیّد هاشم رسولی محلّاتی، دار إحیاء التّراث العربی- بیروت (1379 ه ق).
الطّبرسیّ، أبو نصر الحسن بن فضل (م ق 6)، مکارم الأخلاق، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2، (1392 ه ق).
الطّبرسیّ، أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب (م 588)، الإحتجاج، دار الطّباعة و النّشر النعمان- النّجف، (1386 ه ق).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم (م ق 4):
1- دلائل الإمامة، مطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
2- نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة علیهم السّلام، مؤسسّة الإمام المهدی علیه السّلام، قم- ط 1 (1410 ه ق).
3- المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، تحقیق الشّیخ أحمد المحمودیّ، مؤسّسة الثّقافة الإسلامیّة لکوشانبور، ط 1.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید (م 310):
1- التّاریخ (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار المعارف- مصر، ط 2.
پاینده، أبو القاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- (1352 ه ش)
2- التّفسیر (جامع البیان فی تفسیر القرآن)، المطبعة الکبری الأمیریّة- مصر (1324 ه ق).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن قاسم (م 502)، بشارة المصطفی، منشورات مکتبة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
الطّریحیّ، الشّیخ فخر الدّین (م 1085):
1- المنتخب، کتابخانه ارومیّة- قم.
2- مجمع البحرین، تحقیق السّیّد أحمد الحسینیّ، دار الثقافة- النجف الأشرف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 904
الطّوسیّ، شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ (م 460):
1- الأمالی، دار الثّقافة- قم، ط 1 (1414 ه ق).
2- کتاب الغیبة، مکتبة نینوی- طهران.
3- مصباح المتهجّد، تصحیح اسماعیل الأنصاری الزّنجانیّ.
4- اختیار معرفة الرّجال- الکشّی.
العاملیّ، الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین (م 1030)، توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
العجلیّ، أحمد بن عبد اللّه بن صالح أبو الحسن العجلیّ (م 261)، تاریخ الثّقات، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق)، بترتیب الحافظ نور الدّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (م 807) و تضمینات الحافظ ابن حجر العسقلانیّ، وثّق أصوله و خرّج حدیثه و علّق علیه الدّکتور عبد المعطی قلعچیّ.
عماد الدّین طبری، الحسن بن علیّ بن محمّد (م 657)، کامل بهائی، مکتب مرتضوی
العمرانیّ، محمّد بن علیّ (م 580)، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، دفتر نشر کتاب- مشهد، چاپ 1 (1363 ه ش).
العمریّ النّسّابة، نجم الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن محمّد العلویّ (م ق 5)، المجدیّ، مکتبة السّیّد المرعشی النجفیّ، قم، ط 1 (1409 ه ق).
الفتّال، أبو علیّ محمّد بن أحمد بن علیّ الفتّال النّیسابوریّ (م 508)، روضة الواعظین، طبع حجریّ- (1303 ه ق).
الفیروزآبادیّ، السّیّد مرتضی (م ق 14)، فضائل الخمسة، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 4 (1402 ه ق).
الفیض الکاشانیّ، محمّد بن المرتضی المدعوّ بالمحسن (م 1091)، کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، مکتبة الصّدر- طهران، ط 2 (1416 ه ق).
القاضی النّعمان، القاضی النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ (م 363):
1- شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، تحقیق سیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّة- قم، ط 1، (1412 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 905
2- دعائم الإسلام، دار المعارف- مصر، (1379 ه ق).
قاضی طباطبایی، سیّد محمّد علی، تحقیق درباره اوّل اربعین حضرت سیّد الشهداء، بنیاد علمی و فرهنگی شهید آیت اللّه قاضی طباطبایی، چاپ 3 (1368 ه ش).
القزوینیّ، الحاج الشّیخ فضل علیّ (م 1361)، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، مطبعة باقری- قم، ط 1، (1415 ه ق).
القمّیّ، علیّ بن إبراهیم القمّی (م ق 4)، التّفسیر، مکتبة الهدی (1386 ه ق).
القمّیّ، الشّیخ عبّاس القمیّ (م 1359):
1- نفس المهموم- منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
کمره‌ای، محمّد باقر، ترجمه نفس المهموم (رموز الشّهادة)، کتابخانه اسلامیه- تهران، ط 1، (1363 ه ش)
2- منتهی الآمال- و لم نذکر إلّا ما تفرّد به- کتابفروشی اسلامیّه- قم.
القندوزیّ، سلیمان بن إبراهیم (م 1294)، ینابیع المودّة لذوی القربی، (رجعنا إلیه من الجزء الثانی)، دار الأسوة للطّباعة و النّشر، ط 1 (1416 ه ق).
الکراجکیّ، أبو الفتح محمّد بن علیّ (م 449)، کنز الفوائد.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، اختاره الشّیخ الطّوسی، چاپخانه دانشگاه مشهد- (1348 ه ش).
الکفعمیّ، تقیّ الدّین إبراهیم بن علیّ (م 905)، المصباح، منشورات الرّضیّ، زاهدی.
الکلینیّ، أبو جعفر محمّد بن یعقوب (م 329):
1- الأصول من الکافیّ- انتشارات علمیّة الإسلامیّة.
مصطفوی، سیّد جواد، ترجمه اصول کافی- انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الفروع من الکافیّ- دار الکتاب الإسلامیّة- طهران (1391 ه ق).
الکنجیّ، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشّافعیّ (م 658)، کفایة الطّالب فی مناقب أمیر المؤمنین، تحقیق محمّد هادی الأمینیّ، دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السّلام- طهران، ط 3 (1404 ه ق).
کیاء گیلانی، سید أحمد بن محمّد بن عبد الرّحمان (م ق 10)، سراج الأنساب، تحقیق سیّد مهدی رجائی، کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، ط 1 (1409 ه ق)
الماردینیّ، علاء الدّین بن علیّ بن عثمان (م 745)، الجّوهر النّقی (فی ذیل السّنن الکبری)، دار المعرفة- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 906
المازندرانیّ، الشّیخ محمّد مهدی (م ق 14)، معالی السّبطین، منشورات الشّریف الرّضی- قم، ط 2 (1363 ه ش).
المبرّد، أبو العبّاس محمّد بن یزید (م 285)، الکامل فی اللّغة و الأدب، مکتبة المعارف- بیروت.
المتّقیّ الهندیّ، علیّ المتّقیّ (م 975)، کنز العمّال، مؤسسة الرّسالة- بیروت، ط 5 (1405 ه ق).
المجلسیّ، محمّد باقر (م 1110):
1- بحار الأنوار، مؤسّسة الوفاء- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
2- بحار الأنوار، ج 32- 34، تحقیق الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّباعة و النّشر التابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامیّ، ط 2 (1416 ه ق).
3- جلاء العیون (رجعنا إلیه من الجزء الثالث)، انتشارات سرور، ط 1 (1373 ه ش).
4- عین الحیاة، انتشارات رشیدی، تهران.
محبّ الدّین الطّبریّ، أحمد بن عبد اللّه (م 694)، ذخائر العقبی، مؤسّسة الوفاء- بیروت، (1401 ه ق).
محمّد بن أبی طالب، الحسینیّ الموسویّ الحائریّ (م ق 10)، تسلیة المجالس و زنیة المجالس (رجعنا إلیه من الجزء الرّابع)، تحقیق فارس حسّون کریم، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1418 ه ق).
محمّد بن حبیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب بن عمرو الهاشمیّ البغدادیّ (م 245)، کتاب المحبّر، منشورات دار الآفاق الجدیدة- بیروت.
محمّد بن سلیمان، الحافظ محمّد بن سلیمان الکوفیّ (م ق 3)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
المحمودیّ، الشّیخ محمّد باقر، عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1415 ه ق).
مدرّسیّ، محمّد رضا بن محمّد مؤمن إمامی مدرّسی (م ق 12)، جنّات الخلود (المعمور من جداول النّور)، چاپ دار السّلطنة- تبریز (1284 ه ق)، چاپ سنگی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 907
المزّی، جمال الدّین أبو الحجّاج یوسف (م 742)، تهذیب الکمال، تحقیق الدّکتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرّسالة.
المسعودیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 346):
1- إثبات الوصیّة، طبع حجری- ذی حجّة الحرام (1388 ه ق).
نجفی محمّد جواد، ترجمه اثبات الوصیّه، کتابفروشی اسلامیّه، (1343 ه ش)
2- التّنبیه و الإشراف، مطبعة بریل- لیدن، (1893 م).
پاینده، أبو القاسم، ترجمه التنبیه و الاشراف، شرکت انتشارات علمی فرهنگی- چاپ 2، (1365 ه ش)
3- مروج الذّهب و معادن الجواهر، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2، (1377 ه ق).
المصعب الزّبیریّ، أبو عبد اللّه المصعب بن عبد اللّه بن المصعب الزّبیریّ (م 236)، نسب قریش، عنی بنشره لأوّل مرّة و تصحیحه و التّعلیق علیه إ. لیفی بروفنسال، دار المعارف للطّباعة و النّشر، (1953 م).
المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان (م 413):
1- الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، انتشارات علمیّة الإسلامیّة- طهران، (و عرضنا الکتاب علی طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث و صحّحنا مواقع الاختلاف).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه ارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الأمالیّ، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیّة- قم، (1403 ه ق).
3- مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة) مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
4- الإختصاص، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، (1402 ه ق).
5- المقنعة (من مصنّفات الشیخ المفید) تحقیق مؤسسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین بقم المشرّفة، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، ط 1 (1413 ه ق).
المقرّم، عبد الرّزاق الموسویّ (م 1391)، مقتل الحسین علیه السّلام، مکتبة بصیرتی- قم، ط 5 (1394 ه ق).
میر خواند، میر محمّد بن سید برهان الدّین (م ق 9)، روضة الصّفا (رجعنا إلیه من الجزء الرّابع)، خیّام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌1، ص: 908
النّسائی، الحافظ أبو عبد الرّحمان أحمد بن شعیب النّسائی (م 303)، خصائص الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، ط 1 (1403 ه ق).
نصر بن مزاحم، أبو الفضل (م 212)، وقعة صفّین، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون، المؤسسة العربیّة الحدیثة- القاهرة، ط 2.
النّعمانیّ، ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم (م ق 4)، الغیبة، مکتبة الصدوق، ط 1 (1363 ه ش).
غفاری، جواد، ترجمه غیبت نعمانی، کتابخانه صدوق، ط 1 (1363 ه ش)
النّویریّ، الشّهاب الدّین أحمد بن عبد الوهّاب (م 730)، نهایة الإرب فی فنون الأدب، المکتبة العربیّة- القاهرة، (1395 ه ق). هشام الکلبیّ، (م 204)، مثالب العرب، تحقیق نجاح الطّائیّ، دار الهدی- بیروت- ط 1 (1419 ه ق).
الهاشمیّ، علیّ بن الحسین (م ق 14)، الحسین فی طریقه إلی الشّهادة، انتشارات الشّریف الرّضی، ط 1، (1413 ه ق).
هندو شاه، هندو شاه بن سنجر النخجوانی (م ق 8)، تجارب السّلف، مطبعة فروردین- تهران، (1313 ه ش).
الهیثمیّ، أبو بکر (م 807)، مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، دار الکتاب- بیروت، لبنان.
الیافعیّ الیمنیّ، عبد اللّه بن أسعد الیافعیّ الشّافعیّ (م 768)، مرآة الجنان و عبرة الیقظان، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة- حیدرآباد- دکن، (1337 ه ق).
الیزدیّ، سیّد علی (م 1350)، وسائل المظفّری، طهران، (1320 ه ق).
الیعقوبیّ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، التّاریخ (تاریخ الیعقوبیّ)، مکتبة المرتضویّة- النّجف.
آیتی، دکتر محمّد إبراهیم، ترجمه تاریخ یعقوبی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (1343 ه ش)

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».