تفسير أحسن الحديث جلد 11

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

سوره حديد

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره حديد هشتمين سوره است كه بعد از سوره زلزله در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و هفتم است، درست معلوم نيست در چه سالى از هجرت نازل شده ولى از آيات آن معلوم مى شود: در موقعي نازل گشته كه حكومت اسلامى و مسلمانان به كمكهاى مالى بيشتر احتياج داشته اند، و شايد منافقان آنها را از انفاق منع مي كرده اند.

2- عدد آيات آن در قرائت عراقى (كوفى) بيست و نه و در قرائت ديگران بيست و هشت است، زيرا كه در قرائت كوفى آيه سيزده در مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ تمام مى شود، قرائت كوفى به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد و مورد اختيار است.

در تفسير خازن آمده اين سوره از پانصد و چهل و چهار كلمه و از دو هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف تشكيل يافته است، اين سخن از كثرت اهتمام مسلمين به قرآن مجيد حكايت مى كند.

3- تسميه آن «به حديد» به علت آيه: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ/ 25، است كه در آن كلمه حديد به كار رفته و از اين لحاظ تنها آيه ايست در قرآن. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 4

4- سوره مباركه مدنى است، چنان كه مطالب آن گواهي مى دهد، در الميزان فرموده: بعضى بر اين سخن ادعاى اجماع كرده اند، و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده باشد، دليلى بر نزول تدريجى يافته نيست.

5- در علّت نزول آن بايد گفت: وضع آن روز سبب نزول اين سوره گرديده سببى

كه تا قيامت ادامه خواهد يافت و از اين حيث، مطالب آن هميشه جهت دهنده و روشن كننده راه زندگى است، نه اينكه سبب مقطعى و منحصر به زمان نزول باشد.

فضيلت سوره

طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شبها قبل از خواب مسبّحات را ميخواند و مى فرمود: در آنها آيه اى هست كه از هزار آيه افضل است.

و نيز از جابر جعفى از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: هر كه همه مسبحات را قبل از خواب بخواند نمى ميرد تا قائم عليه السّلام را درك كند و اگر بميرد در جوار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود.

ناگفته نماند: مسبحات عبارتند از سوره هاى حديد، حشر، صف، جمعه و تغابن كه با «سبح» يا «يسبح» شروع مى شوند. اين نوع شروع شدن حاكى از وحدت هدف در آنهاست، در اين سوره ها دستورهاى بخصوصى است، كلمه تسبيح در اول آنها حاكى است كه اين دستورها به علت نياز از جانب خدا نيست بلكه خدا منزه از احتياج است.

مطلب سوره

اين سوره اولا خدا را به بهترين وجهى توصيف مى كند و موقعيت وى را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 5

در جهان هستى بيان مى دارد (آيات 1- 6) ثانيا از گذشته نتيجه گرفته و مردم را به ايمان به خدا و رسول و مخصوصا به انفاق در راه خدا دعوت مى كند، و در انفاق تأكيد مى نمايد و نيز آخرت منافقان را كه مانع انفاق مى شدند، و مصداق يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ بودند، مجسم مى گرداند. (آيات 7- 16).

ثالثا: باز مسئله انفاق را پيش مى كشد و با گوشزد كردن نبوت نوح و ابراهيم و عيسى عليه السّلام روشن مى كند كه اين دستورها در گذشته نيز بوده است، در خلال اين سخنان مطالبى در باره مبدء و معاد مطرح مى نمايد، گوئي اهتمام بيشتر

در اين سوره به انفاق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 6

سورة الحديد مدنيّة و هى تسع و عشرون آية نزلت بعد سورة الزّلزلة

[سوره الحديد (57): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4)

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و زمين هست و او غالب و حكيم است.

2- حكومت آسمانها و زمين خاص اوست حيات مى دهد و حيات مى گيرد، و او بر هر چيز تواناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 7 3- اول و آخر و آشكار و نهان فقط اوست و او به هر شى ء داناست.

4- اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تدبير پرداخت و آنچه از زمين بيرون مى آيد و آنچه از آسمان نازل مى شود و آنچه در آسمان بالا مى رود او با شماست در هر جا كه باشيد، خدا آنچه مى كنيد مى بيند.

5- حكومت آسمانها و زمين مخصوص اوست و همه كارها به خدا بر مى گردد.

6- شب را در جاى

روز و روز را در جاى شب داخل مى كند و او به آنچه در سينه هاست داناست.

كلمه ها

سبح: خداوند ذاتا از آلودگيها و از نيازها و از نقصها پاك و منزه است، تسبيح و سبحان اللَّه گفتن اقرار به اين واقعيت در ذات پاك خداست.

استوى: اين كلمه اگر با «علي» باشد به معني استقرار آيد، نظير اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يعنى بر تخت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى قصد و توجه است.

يلج: ولوج: دخول. «ولج الشي ء في غيره: دخل» راغب دخول در جاى تنگ گفته است، ظاهرا آن در بعضى جاهاست و گرنه در نهج البلاغه نامه 24 آمده «

ليولجه به الجنة

». ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: همه چيز خدا را تسبيح مى كنند و او را از نياز و نقصان منزه مى دانند. تدبير كائنات در دست اوست، حيات از جانب او افاضه و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 8

ستانده مى شود، او بر هر شي ء توانا و به هر شى ء داناست، او اول و آخر و ظاهر و باطن است، آسمانها و زمين را در شش دوران آفريد، تدبير آنها را در دست گرفت، هر چه در زمين فرو رود و هر چه از زمين بيرون آيد، هر چه از آسمان نازل شود و هر چه در آن بالا رود، پيش خدا معلوم است، انسانها در هر جا كه باشند در حضور خدا هستند، برگشت تمام كارها به خداست، اوست كه شب را به جاى روز و روز را به جاى شب داخل مى كند، از مكنونات خاطر همه آگاه است.

عجبا!!، اين چه توصيفى است، اين آيات چه واقعيتى القاء مى كنند؟ از امام سجاد عليه السّلام از توحيد پرسيدند فرمود: خداى عزّ و جلّ مى دانست

كه در آخر الزمان مردمان محقق و موشكاف خواهند آمد، از اينرو سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات سوره حديد را كه آخرش وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ است نازل فرمود پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.

«سئل على بن الحسين عليه السّلام عن التوحيد؟ فقال ان اللَّه عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمّقون فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و الآيات من سوره الحديد الى قوله وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فمن رام وراء ذلك فقد هلك «1» عقل انسان از اين ترسيم و از اين بيان و آله و حيران است، آنچه مشكل را سهل مى كند آنست كه گوينده اين سخن خداست اوست كه ذات پاك خويش را معرفى مى كند.

مرحوم صدر المتالهين مى گويد: من اغلب در باره آيات اول سوره حديد تأمل مى كردم تا در كتاب كافى بروايتى برخوردم حاصلش آن بود كه مي دانست در آخر الزمان ... از ديدن اين روايت مسرور گشتم «2».

__________________________________________________

(1) كافى كتاب التوحيد باب النسبة حديث 3.

(2) حاشيه مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 9

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ناگفته نماند در سوره اسراء/ 44 خوانديم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ از اين آيه معلوم مى شود كه هر چيز خدا را تسبيح مى كند، مراد از تسبيح آن نيست كه موجودات خدا و پاكى او دلالت دارند، و نيز مراد آن نيست كه عقلا بزبان قال و غير عقلا بزبانحال، خدا را تسبيح مى كنند زيرا كه اين نوع تسبيح را همه مى فهمند ولى جمله

لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ نشان مى دهد كه ما تسبيح آنها را نمى فهميم.

على هذا مراد از تسبيح معناي واقعى آنست، كه بر ما قابل فهم نيست، «ما» در آيه موصول است به معني «الذى»، كلمه ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شامل همه موجودات مى باشد، اعم از عقلا مانند ثقلين و ملائكه و غير عقلاء (از الميزان) پس اين دو آيه، اخبار از يك واقعيتى است كه ما نمى توانيم حقيقت آن را درك بكنيم و اين غير از تسبيح عقلاء است كه مثلا پس از فرمان وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ آل عمران/ 41، خدا را تسبيح مى كنند وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ در جاى تعليل است يعنى: زيرا كه گرانقدر و تواناست، غالب است و مغلوب نمى شود، و كارش متقن و از روى مصلحت است كه مورد اشكال واقع نمى گردد پس همه چيز او را تسبيح مى كنند. تقديم «هو» مفيد حصر مى باشد.

2- لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ سه وصف منحصر به فرد است كه ذات براى در آنها بى همتاست، اول تدبير همه كائنات كه مخصوص اوست، آنچه بخواهد مى كند، بارها در اين تفسير گفته ايم ايجاد، تدبير را لازم گرفته است به حكم برهان امكان و وجوب، او آفريننده كائنات است همه موجودات با وجود و آثار خود، قائم به او هستند پس آفريننده و مدبرى جز او نيست، و اگر بود خود را به وسيله انبياء و غيره آشكار مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 10

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به امام حسن عليه السّلام مى نويسد

«و اعلم يا بنىّ انّه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لرأيت آثار

ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنّه اله واحد كما وصف نفسه لا يضاده في ملكه احد.

دوم: زنده كردن و ميراندن مخصوص اوست، همانطور كه ماده را آفريده به آن حيات افاضه مى كند و نيز حيات را مى گيرد در سوره، اعراف ذيل آيه 158 مشروحا گفته ايم كه حيات از آثار ماده نيست بلكه افاضه ايست از جانب خدا اوست كه جان مى دهد و جان مى ستاند. جمله يُحْيِي وَ يُمِيتُ دلالت بر استمرار دارد، پيشرفت افكار بشر، هنوز به طور مشروح اين جمله را درك نكرده است.

سوم: وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ كه دلالت بر قدرت مطلقه خود دارد و اينكه قدرت او مقيد به قيدى و شرطى نيست.

3- هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ در اين آيه دو وصف از به بى همتايى خدا و موقعيت او در جهان و در حدّ ذات پاكش بيان شده است، يكى چهار وصف اوّل، ديگرى احاطه علمى به كلّ شى ء.

در الميزان فرموده: اين چهار اسم از فروع محيط بودن خداست و متفرع بر قدرت مطلقه مى باشد، به عبارت ديگر: اين چهار وصف از اسم «المحيط» و از وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ نشأت مى گيرد.

وقتى كه خدا بر هر چيز مفروض، قادر است، پس بر هر چيز از هر جهت محيط است على هذا هر چه اول فرض شود خدا پيش از اوست، پس خدا اول است نه آن شى ء مفروض، و هر چه آخر فرض شود خدا بعد از اوست زيرا قدرت خدا به آن از هر جهت محيط است پس خدا آخر است نه آن شي ء مفروض.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 11

هر چه ظاهر فرض شود خدا از او ظاهرتر است زيرا خدا از فوق بر او محيط است، پس خدا ظاهر است نه آن شى ء مفروض، و هر چه باطن فرض شود خدا باطن تر از آنست، چون خدا از آن طرفش بر آن محيط است خدا باطن است نه آن شى ء مفروض.

نگارنده گويد: چون خدا واجب الوجودش نامتناهى و از هر جهت مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست، چنين وجودى هم اول است، هم آخر، هم ظاهر و هم باطن، اين چنين وجود فقط يك مصداق دارد، كه هيچ حيثيتى ديگر را از او سلب نمى كند و آن خداست.

ناگفته: نماند: اين اوليّت و آخريّت و ظهور و بطون، زمانى و مكانى نيست زيرا زمان و مكان زائيده حركت موجودات مادّى است، خدا ما فوق مادّه است خدا مخلوقات را در لا زمان و لا مكان آفريده است.

در نهج البلاغه فرموده:

«لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله «1»»

و در جاى ديگر فرموده:

«و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر «2»».

وصف ديگر در اين آيه علم مطلق و محيط خداست، كه هيچ چيز از علم او خارج نيست.

4- هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ...

خلاصه اين آيه آنست كه: خدا اول آسمانها و زمين را آفريد، آن گاه تدبير و اداره آنها را در دست گرفته و به جزئيات احوال آنها آگاه است (زيرا لازمه

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه خطبه 228.

(2) خطبه 64.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 12

تدبير، علم به احوال

شى ء تدبير شده است).

خلقت آسمانها و زمين در شش روز، و معناى روز در سوره اعراف/ 54 گذشت و نيز شش روز در اول سوره فصلت شرح داده شد.

يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ اين قسمت از آيه در رابطه با آنست كه: خدا به جزئيات احوال كائنات آگاه است، چنان كه در بالا گفته شد: تدبير بدون علم به احوال موجودات امكان پذير نيست. آنچه در زمين فرو مى رود مانند آب باران، تخمها كه كاشته مى شوند مردگان و امثال آن، آنچه از آسمان نازل مى شود مانند بارانها، برفها، اشعه كيهانى، ملائكه و غير آن.

آنچه از زمين خارج مى شود نظير: نباتات و حيوانات و مانند آن، آنچه به آسمان بالا مى رود مانند بخارها اعمال بندگان و نظير آن، جمله وَ هُوَ مَعَكُمْ ...

از احاطه بسيار كامل خدا نسبت به انسان حكايت مى كند.

در الميزان فرموده: آمدن «اينما» كه مفيد مكان است بدان علت مى باشد كه مفارقت چيزى از چيزى در مكان واضحتر است و گرنه خدا در هر زمان و احوال با انسان است، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ نتيجه جمله سابق و با آن تطابق عجيبى دارد.

5- لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ به نظر مى آيد تكرار لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ ... مقدمه است براى رجوع امور به خدا، وقتى كه تدبير كائنات در دست اوست، پس همه كارهاى جهان خلقت به او راجع است و از اراده او نشئت مى گيرد و همه زير نظر اوست وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا

أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ تكوير/ 29، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 13

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى گر نخواهد خداى

نظير اين آيه است آيه: وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ بقره/ 210، انفال/ 44 «بشود نشو» مطلقا مربوط به خداست.

6- يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ دو مطلب در اين آيه مطرح است يكى داخل كردن شب در روز و بالعكس كه گوشه اى از تدبير نظام حيات است، ديگرى علم خدا به مكنونات خاطر و ضمير انسانها، زيرا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ در رابطه با اعمال ظاهرى بود تعبير يُولِجُ اللَّيْلَ ... جمعا چهار بار در قرآن مجيد آمده است، مفسران آن را كوتاه و بلند شدن شبها و روزها در فصول چهار گانه گفته اند، ولى به نظر نگارنده: منظور گردش شب و روز در اطراف زمين و داخل شدن يكى در جاى آن ديگرى است و نظير وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ است.

ذات الصدور مكنونات خاطر است كه در سينه هاست، مراد از صدور يا مركزيت بدن است و يا قلوب است كه در سينه ها مى باشد فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 14

[سوره الحديد (57): آيات 7 تا 11]

اشاره

آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ ما

لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11)

7- ايمان آريد به خدا و رسولش، و انفاق كنيد از آنچه شما را در آن جانشين گردانيد، آنان كه از شما ايمان آورده و انفاق كنند، آنها راست پاداش بزرگ.

8- شما را چه شده كه به خدا ايمان نمى آوريد، با آنكه پيامبر، شما را مى خواند كه به پروردگار خويش ايمان بياوريد، حقا كه از شما پيمان گرفته اگر مؤمن باشيد.

9- اوست كه بر بنده اش آيات بينات نازل مى كند، تا شما را از تاريكيها به طرف نور خارج كند، خدا به شما رءوف و مهربان است.

10- چه شده شما را؟ كه انفاق نكنيد در راه خدا، با آنكه ميراث آسمانها و زمين خاص خداست، برابر نيست از شما آنكه پيش از فتح مكه اتفاق و جهاد كند آنها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 15

درجه شان بزرگتر است از كسانى كه بعد از فتح انفاق و جنگ كرده باشند خدا به همه وعده نيكو داده، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

11- كيست كه به خدا قرض نيكو بدهد، تا اجر او را مضاعف گرداند، و او راست اجرى خوشايند.

كلمه ها

انفقوا: انفاق: خارج كردن مال در راه خدا، اعم از واجب و مستحبّ.

نفق (بر وزن شرف) و نفاق (بفتح- ن) به معنى خروج يا تمام شدن است، نفقه: آنچه مصرف شده و از

دست خارج مى شود.

ميثاق: پيمان محكم. وثاقة: محكم و ثابت شدن.

رءوف: رأفت: رحم كردن به انسان مبتلا رحيم اعم از آنست.

حسنى: نيكوتر. مؤنث احسن است، پيوسته وصف واقع مى شود مانند «الوعدة الحسنى».

يضاعفه: مضاعفه: زياده شدن بر مقدار يك برابر يا چند برابر.

شرحها

آيات شريفه تفريعى است بر آيات ششگانه گذشته، كه در آن به مسئله انفاق براى مناسبت موقع، بيشتر اهميّت داده شده است. يعنى: حالا كه خدا چنين است، پس به او و رسولش ايمان بياوريد و تسليم شويد. آن وقت انفاق در راه خدا، مخصوصا جهاد و انفاق در آن، مطرح شده است، و در ضمن معلوم گرديده كه انفاق و جهاد قبل از فتح مكه اجرش بيشتر است.

معلوم است كه منظور از آمِنُوا ... در آيات ايمان كامل، و ايمانى است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 16

كه اثرش بيشتر در عمل ظاهر مى شود و گرنه: آنها قبل از نزول آيه، ايمان آورده بودند و انفاق نيز مى كرده اند.

7- آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ.

گفتيم. منظور از ايمان، حدّ اعلاي آنست كه از عمل غير قابل انفكاك مى باشد، كه ايمان داراى شدت و ضعف و داراى درجات است، «انفقوا» يكى از آثار آن مى باشد، يعنى: انفاق كنيد از مالى كه خدا شما را در آن جانشين خود يا جانشين ديگران كرده است.

فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

نتيجه ايمان و انفاق است.

8- وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

تأكيد «آمنوا» در آيه سابق است «ربكم» عليت را مى رساند يعنى رسول شما را مى خواند كه به پروردگار خود ايمان بياوريد

ايمان و تسليم به پرورش- دهنده حكم عقل و و جدان بشري است.

منظور از ميثاق ظاهرا همانست كه به وقت ايمان آوردن قول داده بودند تسليم محض خدا شوند و شايد منظور ميثاق عالم «ذر» باشد كه فرمود: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا ... اعراف/ 172.

9- هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

اين آيه در رابطه با نفع ايمان است يعنى ايمان بياوريد كه فائده آن بر- خودتان عايد است، در اثر ايمان از تاريكيهاي شرك و كفر و گناهان خارج شده و به درياى نور توحيد داخل مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 17

مراد از آيات، آيات قرآن مجيد است كه حقائق را روشن مى كند جمع آمدن ظلمات به علّت كثرت آنهاست مانند ظلمت شرك، ظلمت كفر و گناهان، هر يك از خلافها يك نوع ظلمت دارند، ولى نور توحيد يكى بيش نيست.

لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ حاكى است كه هر قدر از ظلمات خارج مى شود به همان اندازه به نور داخل ميشود، جريان به طور تدريج است، نه اينكه اول به طور كامل از ظلمات خارج شود، بعد داخل نور گردد. لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ حاكى است كه نزول آيات از رأفت و رحمت خدا نشئت مى گيرد.

10- وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

اين قسمت از آيه با لحن توبيخ مى گويد: در راه خدا انفاق كنيد، زيرا كه شما خواهيد مرد و همه اموال به خدا خواهد رسيد.

ناگفته نماند: آنچه از اموال در دست مردم است همه ميراث گذشتگان است و از آنها به امروزيها ارث

رسيده، على هذا همه ميراثند. و بعد از همه به خواهد رسيد، وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اين بعد از كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ رحمن/ 26 خواهد بود.

لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا.

منظور از فتح ظاهرا فتح مكّه يا صلح حديبيه است، چون پيش از فتح مكه، اسلام كاملا قوى نشده بود، لذا انفاق و جهاد در آن وقت اهميت بيشتر داشت عطف جهاد بر انفاق حاكى است كه منظور انفاق در تأمين جهاد مى باشد.

وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

منظور از «كلا» كسانى هستند كه قبل از فتح و بعد از آن انفاق و جهاد كرده باشند ولى قبلى ها اجرشان بيشتر است، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... هم در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 18

رابطه با اصل پاداشى و هم با مزيد آن است نسبت به گروه اول.

11- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ.

آيه در رابطه با حتميت پاداش اخروي است، خداوند از لطف خويش، انفاق در راه خدا را قرض حساب مى كند، كه شخص منفق به خدا قرض مى دهد.

اداي قرض حتمى و واجب است.

«يضاعفه» حكايت از چند برابر دارد مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160، وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ براى قطعيت كامل پاداش است. اجر كريم پاداش خوشايند و بهشت برين مى باشد اجر و اجرت پاداشى است كه از عمل عايد باشد، در دنيا يا در آخرت، آن فقط در پاداش به كار رود ولى جزاء در پاداش و كيفر هر دو استعمال مى شود.

تفسير أحسن

الحديث، ج 11، ص: 19

[سوره الحديد (57): آيات 12 تا 15]

اشاره

يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (15)

12- روزى مى بينى مردان و زنان مؤمن را كه نورشان در پيشاپيش و در طرف راستشان شتابان است، مژده شما امروز بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است.

13- در آن پيوسته ايد. آنست نجات بزرگ ياد آر روزى را كه مردان و زنان منافق، باهل ايمان گويند: در رفتن به ما مهلت دهيد تا از نورتان بهره گيريم گفته مى شود:

به پشتتان برگرديد، نور ديگرى بجوئيد، ميان آنها ديوارى زده مى شود كه آن ديوار درى دارد.

14- باطنش رحمت و ظاهرش از طرف آن عذاب هست فرياد كشند: آيا ما با شما نبوده ايم؟! گويند: آرى ولى شما خود را به فتنه انداختيد و منتظر مانديد و در شك شديد و آرزوهاى دروغين مغرورتان كرد تا امر خدا آمد، و شيطان شما را به خدا جرى نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 20 15- پس امروز نه از شما عوضى گرفته مى شود و نه از كفار، جايگاه شما آتش است آن سرپرست شما و

بد جايگاه است.

كلمه ها

بشرى: بشري و بشارت: مژده. (خبر خوش).

نقتبس: اقتباس: گرفتن آتش. قبس شعله اى از آتش است كه از آتش بزرگى گرفته شود نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ يعنى از نور شما نور بگيريم.

سور: ديوار. «قبل» (بر وزن عنب): طرف.

تربصتم: تربص: انتظار.

امانى: امنية: آرزوى كاذب، جمع آن امانى است آن به معنى دروغ نيز آيد، در آرزوي حق نيز به كار رود، نظير وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ... حج/ 52.

غرور: فريب دهنده. مانند: مال، جاه، شهوت و شيطان.

انظرونا: نظر اگر متعدى بنفسه باشد به معنى انتظار و مهلت و اگر با «الى» باشد به معنى نگاه كردن و اگر با «في» باشد به معنى تأمل و دقت كردن است.

فديه: فدي، فديه، فداء: عوض. عوضى كه انسان از براى خود مى دهد.

مأوى: جايگاه. «اوي» نازل شدن، منضم شدن.

مولاكم: مولى: سرپرست. مالك عبد، رفيق، غلام. آن در آيه به معنى سرپرست يا سزاوار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 21

شرحها

آيات شريفه در رابطه با آخرت مؤمنان و منافقان است طرح اين مطلب بعد از فرمان انفاق و جهاد، ظاهرا براى آنست كه: منافقان به انواع حيل مى خواستند مؤمنان را از جهاد و انفاق باز دارند چنان كه از كريمه: الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ .../ 24 روشن مى شود، على هذا در اين آيات بيان گرديده كه آخرت انفاقگران و منافقان كه مانع از انفاقند چگونه خواهد بود.

در آيات زيرا رابطه مؤمن و منافق كه در دنياست به نحو عجيبى در آخرت مجسم گرديده كه توضيح خواهيم داد.

12- يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ.

يوم

ظرف است براى أَجْرٌ كَرِيمٌ به نظر مى آيد باء در «بايمانهم» به معنى «في» باشد، يَسْعى نُورُهُمْ نشان مى دهد: مؤمنان شتابان به طرف بهشت و رحمت حق مى روند، نورشان نيز به سرعت پيشاپيش آنها و طرف راستشان حركت مى كند.

چنان كه آيات: وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً زمر/ 73 يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً مريم/ 85، نظير آيه مورد تفسير است آيه: يَوْمَ لا- يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا ... تحريم/ 8. نمى دانم در كدام روايت ديده ام كه نور از مواضع وضو از بدن مؤمنان خارج مى شود، «ترى» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و هر كس كه خطاب به او صحيح باشد.

بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 22

الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

.سخن خدا يا ملائكه است خطاب به مؤمنين، بشرى به معنى «ما يبشر به» مى باشد، تقدم «هو» مفيد حصر است، يعنى نجات واقعى جز اين نيست، آيه شامل مؤمنان از همه امتهاست.

13- يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ.

مى شود «يوم» ظرف «بشراكم» و يا به تقدير «اذكر» باشد، معلوم است كه منافقان غرق در ظلمت خواهند بود و با ديدن نور مؤمنان تقاضا خواهند كرد كه مؤمنان در رفتن، حال آنها را مراعات كنند.

قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً.

اشاره است به آنكه، شما نمى توانيد از اين نور استفاده كنيد (آن مانند قوه بينايى است كه فقط صاحب چشم از آن بهره مى برد).

«قيل ...» سخن ملائكه يا سخن اصحاب اعراف است، منظور از

«ورائكم» ظاهرا دنياست يعنى بر گرديد به دنيا، ايمان و عمل بياوريد تا براى شما نور باشد، به قولى اين سخن تهكّم و استهزاء است «نورا» يعنى «نورا غير نور المؤمنين».

فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ يعنى ميان مؤمنان و منافقان ديوارى و حائلى زده مى شود كه باطنش و طرف مؤمنان پر از رحمت و در ظاهرش و طرف منافقان عذاب هست. «من قبله» نشان مى دهد كه آن ديوار عذاب زاست، و نيز آن ديوار درى دارد (كه از آن يكديگر را مى بينند).

ناگفته نماند: در اين زندگى، مؤمن و منافق در يك محيط زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 23

مى كنند، يكديگر را مى بينند: با هم ارتباط دارند، اما ميان آن دو در ايمان و عمل و اخلاص و طرز فكر و ايثار و غير آن، چنان كه فاصله دارد كه هر يك موجود عليحده اند و هر يك از ديار ديگر مى باشند و مانند نور و ظلمت قابل جمع نيستند.

به نظر مى آيد: «باب» همان ارتباط دنياست كه در آخرت به صورت درب مجسم مى شود و يكديگر را مى بينند همانطور كه در دنيا مى ديدند، و ديوار همان تفاوت دنيايى است كه آنها را از هم جدا خواهد نمود.

14- يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ.

يعنى: پس از زده شدن ديوار، و كنار شدن از هم، منافقان مؤمنان را خطاب كنند: آيا ما در دنيا با شما نبوديم پس چرا چنين شد؟! مؤمنان جواب دهند: آرى، ليكن شما خود را به فتنه و عذاب انداختيد.

«تربصتم»: منتظر مانديد كه پيشامدى بيايد،

اسلام و اهل آن را منقرض كند، مثل: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ ... نساء/ 141.

وَ ارْتَبْتُمْ: در دينتان شك كرديد، عقيده جازم نداشتيد، معلوم مى شود كه با كمى دقت و تأمل، شك، قابل از بين رفتن است. غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ مراد مشغول شدن به كارهاى دنياى فانى است. نه اميدوار بودن به زوال اسلام، زيرا آن در «تربصتم» گذشت.

حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

مقصود از أَمْرُ اللَّهِ مرگ و از «الغرور» شيطان يا دنياست. گويى:

غَرَّكُمْ بِاللَّهِ ... عامل اصلى همه اوصاف بالايى است «غركم» به معنى جرى كردن و جسور كردن مى باشد. با دقّت در كلمات فوق معلوم مى شود: همه بدبختى ها ناشى از افكار ناپاك بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 24

15- فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا.

گويى تتمه كلام مؤمنان است به منافقان، يعنى: امروز در مقابل عذاب عوضى از شما و كفار ديگر گرفته نمى شود، پس مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ مولا مى شود به معنى سرپرست باشد يعنى: اداره كننده شما آتش خواهد بود، طبرسى آن را سزاوار معنى فرموده است، مصير اسم مكان و مرجعى است كه به آن بر مى گردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 25

[سوره الحديد (57): آيات 16 تا 20]

اشاره

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (18)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (19) اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 26

16- آيا نرسيد به آنان كه ايمان آورده اند قلبشان با ذكر خدا و با آنچه از حق نازل كرده، نرم شود؟! و نباشند مانند كسانى كه به آنها كتاب داده شد، مدت بر ايشان طولانى گشت تا قلوبشان سخت گرديد و بسيارى از آنها از دين خارج شدگان بودند.

17- بدانيد كه خدا زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، آيات را بر شما آشكار كرديم تا بفهميد.

18- مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده و آنان كه به خدا قرض نيكو داده اند، اجر بر- آنها مضاعف مى شود و آنها راست پاداش خوشايند.

19- كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند آنها در نزد خدا به منزله صديقين و شهدا هستند آنها راست اجر و نور صديقين، و كسانى كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند آنها اهل آتشند.

20- بدانيد: زندگى دنيا فقط بازيچه، مشغوليت، زيور، افتخار، افزون طلبى در مال و اولاد است. مانند بارانى كه روئيدنى آن زارعان را به تعجب واداشته سپس مى خشكد، آن را زرد مى بينى، در آخرت عذاب شديد و آمرزش از جانب خدا و رضوان او هست، نيست

زندگى دنيا مگر متاع فريب دادن.

كلمه ها

يان: انى: نزديك شدن. رسيدن وقت چيزى.

امد: مدت. زمان. (زمان محدود و مجهول الحد).

مصدقين: در اصل متصدقين بود كه تاء به صاد قلب و در آن ادغام شده است آن با تشديد صاد و دال است.

صديقون: صديق صيغه مبالغه است و آن كسى است كه هم قولش صدق است و هم عملش، يعنى: راستگو و راست كردار.

لعب: بازى. فعلى كه در آن مقصد صحيحى نيست.

لهو: مشغول شدن. راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از آنچه مهم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 27

است باز دارد.

تكاثر: كثرت طلبى، افزون طلبى، «تكاثر القوم: كثروا» على هذا آن در آيه به معنى بين الاثنين نيست.

غيث: باران. طبرسى فرموده: بارانى كه در وقت حاجت آيد، زيرا آن غوث است و آن نصرتى است كه در وقت شدت مى آيد و ضرر را از بين مى برد.

كفار: زارعان. كفر در اصل به معنى پوشاندن و مستور كردن است و چون زارع تخم را در زمين مستور مى كند، او را كافر گويند، جمع آن كفار آيد.

يهيج: هيج: خشك شدن. «هاج النبت هيجا: يبس».

غرور: (به ضم اول) فريب دادن.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات مسلمانان را بر حذر داشته از اين كه مانند كفار آنها را قسوت قلب فرا گيرد و باز ايمان كامل و اتفاق را به ميان كشيده است.

و نيز مى فرمايد: خشوع به خدا دلهاى مرده را زنده مى كند همانطور كه خدا زمين مرده را زنده مى كند. زنان و مردان انفاقگر حتما پيش خدا اجر خواهند داشت، اهل ايمان كامل، در نزد خدا مقام صديق و شهادت بر اعمال را دارند.

در تكميل اين مطلب در آيه اخير زندگى دنيا را

به زراعتى تشبيه كرده كه در معرض خزان قرار دارد، امّا مغفرت و رضوان و بهشت خدا كه از اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 28

زندگى عايد مى شود خوب و عالى است.

16- أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ.

معلوم مى شود كه نوعى بى اعتنايى در ميان مسلمانان و اقلا در بعضى از آنها به وجود آمده بود كه اينگونه مورد عقاب واقع شده اند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به قولى صحابه در مكه در تنگى بودند، بعد از هجرت به گشايش و نعمت رسيدند، حالت اوّلى را از دست دادند، دلهايشان سخت گرديد (تا مورد عتاب گشتند) الميزان آن را از در منثور نقل كرده و اعدل روايات در نزول آيه دانسته است.

خشوع قلب تأثر و منقلب شدن آنست با ذكر عظمت و مقام خدا «ذكر اللَّه» ظاهرا مطلق ياد خداست ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ قرآن مجيد است به احتمالى مراد از هر دو يكى است، تقدير جمله شايد اينطور باشد: «ان تخشع قلوبهم لذكر اللَّه عند ذكر اللَّه» چنان كه در جوامع الجامع فرموده است.

وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

عطف است بر «تخشع»، يعنى: «و ان لا يكونوا كالذين ...» آيه كاملا روشن است در اينكه بايد پيوسته با ذكر خدا و خواندن قرآن دلها را جلا و روشنى داد و گرنه مرور زمان قلب را عوض مى كند، قلب قسى به تدريج از زىّ عبوديت خارج شده و از امر و نهى متأثر نمى شود و حتّى به كفر و يا نزديك به كفر لذا فرموده: بسيارى از آنان

از عبوديت خارج شدند. در كشاف گويد: «خارجون من دينهم».

17- اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 29

اين آيه معنايش واضح است، آمدن آن در اينجا ظاهرا به تناسب عتاب سابق و براى افاده اميد مى باشد، يعنى ناراحت نباشيد، اگر خدا و قرآن را ياد كنيد. خدا قساوت قلب شما را زايل مى كند هم چنان كه زمين مرده را زنده مى گرداند.

18- إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ.

تشويق به انفاق در راه خداست و در آن مردان و زنان فرقى ندارند.

وَ أَقْرَضُوا ... عطف است بر مدخول الف و لام در «المصدقين»، يعنى: «ان الذين تصدقوا و اقرضوا اللَّه ...»، عطف أَقْرَضُوا اللَّهَ ... نشان مى دهد كه انفاق كردن قرض دادن به خداست، وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ شايد در جاى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ باشد.

توضيح اينكه: در آيه مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ بقره/ 261، دو مطلب در نظر است يكى هفتصد برابر كه مصداق يُضاعَفُ لَهُمْ در آيه مورد تفسير است، ديگرى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ كه مى شود در جاى وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ باشد.

19- وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ.

اين آيه مانند آيات گذشته در رابطه با ايمان محض است و چون مضمون آيه شامل همه مؤمنان واقعى است نه فقط مؤمنان اين امت، لذا به جاى «و رسوله» در آيات گذشته، كلمه «و

رسله» آمده است.

در آيه: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 30

النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً

نساء/ 69 لفظ عِنْدَ رَبِّهِمْ نيست: از اين معلوم مى شود كه صديقين و شهداء در اين آيه مصداق واقعى آن هستند.

ولى در جوامع الجامع و كشّاف و الميزان از لفظ عِنْدَ رَبِّهِمْ استفاده كرده اند كه مؤمنين در آيه مورد تفسير نازل به منزله صديقين و شهدا هستند، يعنى نزد پروردگار چنين محسوب مى شوند، مثلا در جوامع فرموده: «هم عند اللَّه بمنزلة الصديقين و الشهداء».

على هذا عِنْدَ رَبِّهِمْ در اين آيه در جاى «مع» در آيه نساء است در اين صورت الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ در اين آيه در جاى وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ در آيه نساء است.

پس در جمله لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ضمير اول راجع به الَّذِينَ آمَنُوا و ضمير دوم و سوم راجع به صديقين و شهداء است يعنى براى مؤمنان اجرى و نورى نظير اجر و نور صديقين خواهد بود. بقيه مطلب در سوره نساء ديده شود.

از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ان المؤمن شهيد و قرء هذه الايه»

«1» از اين معلوم مى شود كه آن حضرت شهداء را به مقتول في سبيل اللَّه تفسير كرده است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

نقطه مقابل مؤمنان است، «كذبوا» نشان مى دهد كه دين بر آنها عرضه شده ولى آن را دروغ پنداشته اند، به عبارت ديگر از روى عناد و لجاجت كافر مى باشند، نه از روى جهل.

20- اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ

بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ.

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 31

اين آيه در رابطه با آنست كه حيات دنيا يك چيز وهمى و ناپايدار و در معرض زوال است، لذا بايد به فكر آخرت باشيد. به نظر مى آيد: همه اينها را بايد با ناپايدار بودن زندگى توجيه كرد.

زندگى دنيا لعب و ناشى از غرض خيالى است، لهو و مشغول بودن به چيز غير مهم است، آرايش و نشان دادن چيزى بر خلاف واقع آنست تا مورد پسند واقع شود، افتخار به گذشتگان و انساب است، و نيز افزون طلبى در اموال و اولاد مى باشد.

از شيخ بهايى رحمه اللَّه نقل شده: اين پنج خصلت مرتّب به سالهاى عمر انسان است، در كودكى لعب و بازى، در بلوغ لهو و مشغوليتها، در جوانى زينت در ميانسالى تفاخر و در پيرى افزون طلبى در مال و اولاد.

ناگفته نماند: آيه شريفه، تارك دنيا بودن را ترويج نمى كند بلكه واقعيت زندگى دنيا را ترسيم مى نمايد.

كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً.

يعنى دنيا در زينت و خوشايند بودن چنين است: باران مى بارد، زمين مى رويد، كشاورزان به حيرت مى افتند، آن گاه خزان مى آيد، نباتات مى خشكند و هيزم و خاشاك مى شوند.

وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ.

يعنى: اما آخرت لعب و لهو نيست بلكه عذاب شديد يا مغفرت و رضوان است، مقدم شدن مغفرت براى آنست كه: انسان بعد از مغفرت مشمول رضوان حق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 32

مى شود، در الميزان فرموده: آمدن «من اللَّه» در باره مغفرت اشاره به آنست كه مغفرت

مقصود بالاصاله است ولى عذاب مقصود اصلى نيست بلكه ناشى از گناهان است.

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا ... براى تأكيد بيشتر مطلب است و در رابطه با كسى است كه با آن فريفته شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 33

[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]

اشاره

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)

21- پيشى گيريد به سوى آمرزش از خدا و به سوى بهشتى كه وسعت آن مانند آسمان و زمين است، آماده شده براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند اين فضل خداست، به هر كه خواهد مى دهد خدا صاحب فضل بزرگ است.

22- به شما هيچ بلائى در اموال و وجودتان نمى رسد مگر آنكه، در كتابى نوشته شده، پيش از آنكه آن را به وجود آوريم، آن بر خدا آسان است.

23- تا بر آنچه از شما فوت شده غصه نخوريد و به سبب آنچه به شما داده متكبر نباشيد خدا هيچ متكبر و ناز فروش را دوست ندارد.

24- آنان كه خود بخل ورزيده، ديگران را نيز به بخل و اميدوارند، هر كه از انفاق اعراض كند خدا اوست بى نياز پسنديده.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 34

كلمه ها

عرضها: عرض: وسعت. و آن يكى از معانى شايع اين كلمه است.

نبرأها: برء و بروء: آفريدن «برء اللَّه الخلق: خلقهم» آن در اصل به معنى كنار شدن و خلاص شدن است خلقت را از آن «برء» گفته اند، كه شى ء از عدم به طرف وجود

كنار مى شود.

تأسوا: اسى: اندوه، لِكَيْلا تَأْسَوْا تا غصه نخوريد.

تفرحوا: فرح: سرور توأم با تكبر، در اقرب الموارد گويد: سرور و حبور در شادى ممدوح به كار مى رود ولى فرح، در شادى مذموم كرد موجب تكبر است.

مختال: متكبر. خيلاء: تكبر از روى خيال و فرض.

فخور: افتخار كننده. ناز فروش، آنكه بودنيهاى خويش را به رخ مردم مى كشد.

شرحها

در تعقيب مسئله انفاق و جهاد در اين آيات فرموده: به سوى مغفرت و بهشت خدا پيشى گيريد كه براى اهل ايمان آماده شده است، اگر در راه انفاق و جهاد مصيبت مالى و جانى به شما رسيد ناراحت نباشيد، از اوّل در علم خدا بود كه شما در راه خدا آن گرفتارى را ببينيد، به آنچه از دست رفته غصه نخوريد و به آنچه به دست مى آيد تكبر ننمائيد.

آنان كه از انفاق در راه خدا بخل كرده و ديگران را به بخل وا مى دارند از راه خدا برگشته اند، خدا از آنها بى نياز است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 35

21- سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ.

مسابقه پيشى گرفتن و بر يكديگر است، جلو افتادن مغفرت براى آنست كه تا مغفرت نباشد، صلاحيت اهل بهشت بودن ميسر نيست، سماء مطلق است شامل همه سماوات مى شود، نظير وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ بروج/ 1، كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ به دو چيز دلالت مى كند يكى وسعت خارج از حد، ديگرى محدود و متناهى بودن.

منظور از آمَنُوا ... ايمان خالص است كه از عمل جدا نمى شود، اينكه بعضى ها از آيه استفاده كرده اند: در رفتن به بهشت ايمان كافى است دور از حقيقت

مى باشد.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

يعنى: رسيدن به مغفرت و بهشت فضل خداست، اين آيه حاكى است كه انسان در اين زمينه استحقاق و حقى بر خدا ندارد، اين خداست كه او را توفيق عمل داده و سپس در مقابل آن بهشت عطا مى فرمايد، زيرا كه صاحب فضل عظيم است پس تكليف، توفيق و پاداش همه فضل الهى هستند.

در سوره آل عمران/ 133 آيه فوق به چنين تعبير است: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ... اين آيه با آيه فوق سه فرق دارد در آنجا «سابقوا» و در اينجا «سارعوا» است، در آنجا «كعرض» و در اينجا «عرضا»، در آنجا «السّماء» و در اينجا «السموات» است.

لذا بعضى ها نظر داده اند كه آيه آل عمران در باره مقرّبون و آيه حديد، در باره اصحاب يمين است، زيرا كه آيه آل عمران مضمونش وسيع تر است، ولى اثبات اين مطلب مشكل است، هر دو آيه ظاهرا يك شى ء را بيان مى كنند، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 36

«السماء» چنان كه گفتيم مطلق است شامل سماوات مى شود. «كعرض» با «عرضها» چندان فرقى ندارد، هر دو مفيد، وسيع بودن و محدود بودن بهشت است.

22- ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

(و اللَّه العالم) اين آيه مى خواهد بگويد: اگر به شما در راه جهاد و انفاق ضرر مالى و جانى رسيد، مثلا خودتان، يا كسى از شما شهيد شد، يا پولتان در راه خدا از دست رفت ناراحت

نباشيد، در لوح محفوظ و در علم خدا چنين بود كه شما در راه خدا گرفتار بلا شويد تا اجر يابيد.

نظير: قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ...

آل عمران/ 154 و نظير وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ بقره/ 155.

مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ ضرر مالى و مصيبت نفس، ضرر جانى است. «كتاب» لوح محفوظ است كه كائن و ما يكون در آن نوشته شده است، ضمير «نبرأها» به مصيبت بر ميگردد.

ناگفته: مسير اين آيه غير از مسير آيه: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ ... شورى/ 30، است. زيرا اين آيه در مقام ذمّ است ولى آيه مورد تفسير در مقام مدح مى باشد. نظير: الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بقره/ 156 كه در باره شهادت در راه خداست.

شيخ مفيد رحمه اللَّه در ارشاد نقل مى كند: چون اهل بيت عليهم السّلام داخل مجلس يزيد شدند، آن ملعون به امام سجاد عليه السّلام گفت: پسر حسين پدرت رحم مرا قطع كرد، حق مرا انكار نمود، در سلطنتم با من به جنگ برخاست تا خدا به او كرد آنچه را كه ديدى، امام عليه السّلام در جواب فرمود: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 37

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ ....

منظور امام عليه السّلام آنست كه: اين پيشامد براى ما فضيلت است منقصت نيست لذا در ذيل قصه هست كه يزيد لعين به پسرش خالد گفت: در جواب او آيه ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ را بخوان.

23-

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

تعليل مطلب گذشته است، به نظر مى آيد: عدم حزن بر «ما فات» به علّت در راه خدا بودن است و گرنه صرف بودن در علم خدا موجب عدم حزن نمى شود وَ لا تَفْرَحُوا ظاهرا براى «طردا للباب» است، زيرا مطلب گذشته در باره چيزهايى است كه از دست رفته اند. وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ ... در رابطه با وَ لا تَفْرَحُوا است يعنى: آنچه خدا داده شما را به تكبر وادار نكند زيرا كه خدا متكبّران و افتخار كنندگان را دوست ندارد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه درباره زهد فرموده:

«الزهد بين كلمتين من القرآن قال اللَّه سبحانه لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم، و من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه» (حكمت 439)

هر كه كه بتواند در خود چنان حالتى به وجود آورد زاهدى عالى است، دنيا نتواند او را از پاى در آورد.

24- الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

«الذين» وصف مُخْتالٍ فَخُورٍ است، علت بخل كردنشان آنست كه گمان مى كنند در صورت انفاق، ثروت از دستشان مى رود، ديگر عاملى براى مختال و فخور بودن باقى نمى ماند، امر مردم به بخل علتش آنست كه كسى كه خودش بخل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 38

را دوست دارد، خوش دارد كه ديگران نيز بخيل باشند، و يا اگر ديگران انفاق كنند، بخيل بودن آنها در ميان مردم آشكار مى شود لذا خوش دارند كه ديگران نيز انفاق نكنند.

مراد از «يتول» اعراض از انفاق است، ذيل آيه

حكايت دارد كه خدا به انفاق آنان نيازى ندارد، اگر انفاق بكنند به نفع خودشان خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 39

[سوره الحديد (57): آيات 25 تا 29]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (28) لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاَّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

25- هر آينه به تحقيق پيامبران خويش را با معجزات فرستاديم، و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم با عدالت زندگى كنند، آهن را نازل نموديم در آن خوف شديد و منافعى براى مردم هست و تا خدا معلوم كند كسى را كه خدا و رسولانش را در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 40

غيب يارى مى كند، خدا توانا و غالب است.

26- هر آينه به تحقيق نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل آنها نبوت و شريعت را

قرار داديم بعضى از آنها هدايت يافته و بسيارى از آنها از دين خارج شدگانند.

27- سپس بر طريقه آنها پيامبران خويش را پى در پى كرديم و عيسى بن مريم را در پى آنها آورديم و به او انجيل داديم و در قلوب پيروان او رقت، و رحمت قرار داديم، و رهبانيتى از خود ساختند ما بر آنها آن را ننوشته بوديم ليكن براى طلب رضاى خدا آن را ساختند، ولى آن را لائق به شأن مراعات نكردند، به اهل ايمان از آنها اجرشان را داديم و بسيارى از آنها فاسقند.

28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بترسيد از خدا و به رسولش ايمان بياوريد تا دو بهره رحمت خويش به شما بدهد و براى شما نورى قرار دهد كه با آنها زندگى كنيد و شما را به بخشايد ...

29- تا اهل كتاب گمان نكنند كه مؤمنان بر چيزى از رحمت خدا قادر نيستند فضل در دست خداست، به هر كه خواهد بدهد خدا صاحب فضل بزرگى است.

كلمه ها

قسط: عدالت. حصه هاي مساوى را اقساط گويند. هر چه گشتيم فرقى بين عدل و قسط پيدا نشد.

قفينا: قفو: در پى آمدن. «قفا اثره قفوا: تبعه» تقفيه: تابع كردن، كسى را در پشت سر كسى قرار دادن قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ يعنى عيسى بن مريم در پى آنها آورديم.

رهبانية: رهبانيت عرفا آنست كه: انسان از مردم بريده و مشغول عبادت شود در اثر خوف از خدا (الميزان)، راغب گويد: آن افراط در عبادت است از فرط خوف.

كفلين: كفل: بهره. نصيب. چند برابر. «كفلين»: دو نصيب.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 41

شرحها

پس از بيان مطالب گذشته، در اين آيات فرموده: منظور از ارسال رسل و انزال كتب آنست كه: انسانها با عدالت و مراعات حقوق يكديگر زندگى كنند در اين بيان يكى از منافع آهن آنست كه: انسانها در ضمن حل مشكلات خويش، دين خدا را يارى كند.

آن گاه فرموده: اين جريان از نوح و ابراهيم شروع شده و نبوت و كتاب در نسل آنها باقى مانده و به نسلهاى ديگر رسيده، بعضى آن را پذيرفته و عده زيادى از زى عبوديت خارج شده اند، مانند شما امت.

سپس نوبت به عيسى بن مريم رسيده امّت او نيز در قبول و عدم قبول دو قسمت شده اند، در آخر خطاب به مؤمنان، ايمان خالص و كامل از آنها خواسته شده تا اهل كتاب نگويند: فضل خدا منحصر به آنهاست.

25- لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.

منظور از بينات معجزات است مانند عصاى موسى و غيره، كه با آن نبوت پيامبران اثبات مى گردد، مراد از كتاب وحى آسمانى است كه با نوشته شدن به صورت

كتاب در مى آيد، شامل عقايد، اعمال و اخلاق مى باشد.

ميزان عبارت اخراى كتاب است كه به مناسبت «بالقسط» ميزان ناميده شده، يعنى كتاب ميزان است، مى تواند قسط را به وجود آورد نظير: اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ ... شورى/ 17.

در تفسير قمى نقل شده: الميزان الامام» ولى مجمع البيان آن را از عده اى ترازوى معمولى نقل و قبول كرده است و در جوامع آورده:

«روي ان جبرئيل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 42

نزل بالميزان فدفعه الى نوح و قال مر قومك يزنوا به».

وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ.

انزال در آيه به معنى خلقت است. آمدن انزال براى اهميت آنست، نظير وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ زمر/ 6.

در الميزان از احتجاج از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«انزاله ذلك:

خلقه إيّاه».

در آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، ظهور اشياء و به وجود آمدن آنها، همه نازل شده از عالم غيب قلمداد شده است، منظور از «بأس» خوف و ترس ناشى از سلاحهاى آهنى است در اينجا اثر در جاى مؤثر آمده است.

جمله وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ كه روشن است، آهن در همه شئون زندگى مورد استفاده مى باشد.

وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ.

يكى از خواص بسيار بزرگ آهن است كه خدا خواسته با آهن سلاحهاى گوناگون به وجود آوردند و دشمنان توحيد را با آن بكوبند، عجبا!! خدا مى فرمايد: يكى از علل ايجاد آهن، جنگيدن با دشمنان خداست. اسفا!! كه دشمنان خدا در اينكار به مسلمين پيشى گرفته اند.

و «ليعلم» عطف است بر مفهوم جمله سابق، يعنى «انزلنا

الحديد للمنافع و ليعلم اللَّه ...» علم در آيه، به معنى اظهار است.

در توحيد صدوق از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لم يزل اللَّه عز و جل ربنا و العلم ذاته و لا معلوم فلما احدث الاشياء وقع العلم منه على المعلوم»

«1».

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 43

نصرت در غيب يعنى در حالى كه خدا از آنها غائب است و او را نمى بينند، إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ در رابطه با آنست كه نصرت خدا نه از جهت عاجز بودن، خداست بلكه براى نفع خود بندگان است.

26- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ در اين آيه ملاحظه مى شود كه مردم در طول زمانهاى گذشته به دو گروه هدايت يافته و فاسق تقسيم شده اند، اين مطلب در آيات بعدى در امت عيسى نيز خواهد آمد، على هذا از اين آيه تا آخر سوره، دو مطلب در نظر است يكى اينكه:

جريان ارسال رسال از اوّل در طول تاريخ ادامه پيدا كرده، ديگرى آنكه هيچ يك از امتها به طور همگانى هدايت را نپذيرفته اند، بلكه عده اى هدايت وعده كثيرى مشمول وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ شده اند، چنان كه امت اسلامى نيز چنين است، «منهم» در هر دو راجع به ذريه است.

27- ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ منظور از آثار، طريقه، توحيد و خدا پرستى است يعنى بر طريقه آنها پى در پى كرديم پيامبران خود را، «برسلنا» مفعول دوم «قفيناهم» است تقديم «قفيناهم برسلنا» مى باشد، گويند: «قفا فلانا زيدا و بزيد: ابتعه اياه».

وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ

الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً در مجمع فرموده: رأفت شديدترين رقت قلب است، گويى منظور از جعل رأفت توفيق آنهاست به رأفت و رحمت.

طبرسى فرموده: آن به وسيله امر به رأفت و تشويق به ثواب بوده است، به هر حال: آن در اثر تعليمات حضرت عيسى عليه السّلام بود كه بر رأفت و رحمت گذاشته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 44

شده بود.

وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها معلوم مى شود كه رهبانيت ساخته نصارى است نه آنكه در دين مسيح بوده باشد، زيرا مى فرمايد: آن را از خود بدعتگذارى كردند، ما به آنها ننوشته بوديم.

از فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها معلوم مى شود: اگر آن را در قالب شريعت حضرت عيسى پياده مى كردند، كار بدى نبود، ولى در آن افراط نموده و از قالب دينى خارج نموده اند، مانند ترك ازدواج و غيره.

«الا» استثناء منقطع است يعنى: «لكن ابتدعوها ابتغاء رضوان اللَّه» در باره رهبانيت مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ اينها هم نظير گذشتگان، عده اى ايمان آورده و بسيارشان از دين خارج شدند.

28- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

مراد از اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ رسيدن به درجه اعلاي ايمان است چنان كه در سابق گفته شد، تقواى خدا و مطيع محض بودن به رسول، نتيجه اش رسيدن به دو بهره از رحمت و ثواب است، يكى براى اصل توحيد و ديگرى براى درجات آن و نيز نتيجه اش رسيدن به نور واقعى

است كه اصلا راه را گم نكند نظير: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها انعام/ 122 و شايد شامل نور آخرت هم باشد چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 45

در يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ .../ 12 گذشت.

وانگهى اين حالت يكى از مكفّرات است چنان كه در ذيل آيه فرموده:

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ.

ناگفته نماند: به نظر مى آيد: پس از نزول آيه أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا ... قصص/ 54 كه در باره مؤمنين اهل كتاب است، در ميان مسلمانان گفتگويى پيدا شده كه چرا مؤمنين اهل كتاب داراى اجر مضاعف باشند و ما نه؟! اين آيه در جواب آنها نازل شده كه شما نيز مى توانيد با ترقى در درجات ايمان به اجر مضاعف برسيد، مؤيد اين سخن مطلبى است كه از سعيد بن جبير در مجمع البيان نقل شده و در نكته ها خواهد آمد.

29- لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ ...

تعليل يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ است، فاعل «يقدرون» مؤمنين اين امتند، يعنى دادن دو بهره از رحمت براى آنست كه اهل كتاب نگويند: مؤمنان به چيزى از فضل خدا قادر نيستند و نمى توانند به كفلين رحمت برسند با آنكه فضل در دست خداست، به هر كه خواهد مي دهد يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ در مجمع فرموده: «ان» در أَلَّا يَقْدِرُونَ مخفف از ثقيله و تقدير آن «انهم لا يقدرون» است، «يعلم» در آيه دانستن و اعتقاد است.

نكته ها

رهبانيت: رهبانيت به معناى آن در مسيحيت نمى تواند مورد تاييد اسلام باشد،

چنان كه در اصل دين مسيح نيز نبوده است دست كشيدن از جامعه نشستن در صومعه ها، ترك دنيا، ترك ازدواج و پليد دانستن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 46

آن و ترك لذات دنيا، بر خلاف اراده خداوندى است. اما رهبانيت به صورت اسلامى آن يعنى با شركت در كار اجتماعى و مشاركت با مردم، انسان خلواتى نيز با خدا داشته باشد و به تصفيه روح بپردازد كار انبياء و اولياء و خاصه رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام بوده است و مورد تصديق اسلام و همه، اديان آسمانى مى باشد.

اينكه فرموده: فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها منظور آنست كه آن را از مسير واقعى خارج كرده و در ترك ازدواج و مانند آن پياده كردند.

در سفينة البحار زير لغت (رهب) نقل كرده: پسرى از عثمان مظعون فوت شد، او بسيار محزون گرديد و در منزل خويش محلى براى عبادت معين كرد و مشغول عبادت شد، اين مطلب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، فرمود: اي عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته، رهبانيت امت من جهاد در راه خداست و در ضمن روايتى در مجمع البيان نقل شده: آن حضرت به ابن مسعود گفت: ميدانى رهبانيت امت من چيست؟ او گفت: خدا و رسولش داناتر هستند فرمود: هجرت، جهاد، صلوة صوم، حج و عمره.

درباره پيدايش رهبانيت در مجمع البيان روايت مفصلى از ابن مسعود از آن حضرت نقل شده است، و من آن را در قاموس قرآن (رهب) نقل كرده ام.

شأن نزول كفلين: طبرسى رحمه اللَّه از سعيد بن جبير نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جعفر بن ابى طالب را

با هفتاد سوار به حبشه فرستاد تا نجاشى را به اسلام دعوت كنند نجاشى اسلام را پذيرفت، به وقت بر گشتن جعفر، چهل نفر از مسلمانان حبشه براى عرض سلام به آن حضرت به مدينه آمدند، آنها با ديدن نياز اهل مدينه از آن حضرت اجازه خواسته مقدارى از اموال خويش را به مدينه آورده و تقديم مسلمانان كردند.

در اين رابطه آيات 52 و 53 و 54 سوره قصص نازل گرديد و در آنهاست تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 47

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا مؤمنين اهل كتاب گفتند: اى مسلمانان هر كس از ما به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورد او را دو اجر است، هر كه از ما به كتاب ما ايمان بياورد (و قبل از آمدن قرآن از دنيا برود) او را يك اجر هست مانند شما، پس شما بر ما چه فضيلتى داريد، در جواب اين سخن آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ... نازل گرديد.

روز دوشنبه بيست و سوم ذو الحجّة الحرام هزار و چهار صد و پنج مطابق 18/ 6/ 1364 تفسير سوره حديد به اتمام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 48

سوره مجادله

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست دو آيه است

نظرى به كليات سوره

1- مجادله نوزدهمين سوره است كه بعد از سوره منافقون در مدينه نازل گرديد. حلبى در سيره خويش نزول حكم ظهار را در سال ششم هجرت مى نويسد على هذا اين سوره در همانسال نازل گرديده است و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و هشتم مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى بيست و دو و در مكى و مدني اخير بيست و يك است عدد كوفى توسط عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد.

در تفسير خازن آمده: كه اين سوره داراى چهار صد و هفتاد و سه كلمه و هزار و هفتصد و نود دو حرف مى باشد.

3- تسميه آن به مجادله به علت واقعه زن اوس بن صامت است كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره شوهرش مجادله مى كرد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها و در واقع تسميه كل به اسم جزء است از روايات استنباط مى شود كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است چنان كه از مطالب آن فهميده مى شود و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 49

5- اين سوره ابتدا حكم ظهار را بيان مى كند، سپس حال كسانى را كه خدا و رسول را دشمن مى دارند بازگو مى نمايد. آن گاه به جريان تبانى بر عليه پيامبر مى پردازد. در قسمت چهارم ادب جلوس در مجالس را روشن مى كند، در نوبت پنجم حضور در محضر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و

وجوب صدقه و نسخ آن بيان مى شود.

آن گاه به حال منافقان مى پردازد كه با كفار بر عليه مؤمنان همكارى مى كردند و در آخر مى فرمايد: عامل اتحاد، و جدايى مكتب و عقيده است، مؤمن دشمن كافر است و لو پدر و مادرش بوده باشد، على هذا معلوم مى شود كه علل متعددى سبب نزول سوره بوده است.

شأن نزول

6- در رابطه با مطالب سوره شأن نزولهاى متعدد نقل شده كه به تدريج در محل خود گفته خواهد شد نخستين شأن نزول درباره ظهار و آيات اول سوره است.

در مجمع البيان فرموده: زنى از انصار از قبيله خزرج كه نامش خوله دختر خويلد يا دختر ثعلبه بود شوهرى داشت به نام اوس بن صامت.

او زن زيبايى بود، شوهرش او را در حال سجده ديد كه نماز مى خواند و تحريك شد، بعد از نماز از وى مقاربت خواست، زن امتناع نمود، اوس در خشم شد و گفت: «انت على كظهر امى»: تو بر من مانند پشت مادرم هستى.

اين سخن طلاق اهل جاهليت بود، با گفتن اين سخن زن را طلاق مى دادند و زن براى هميشه حرام مى شد اوس از گفته خويش پشيمان شد و به زنش گفت:

گمان مى كنم كه بر من حرام شدى. زن گفت: اينطور نگو، پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برو و مسئله را از او سؤال كن گفت: من از آن حضرت شرم دارم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 50

زن گفت: اجازه بده من بروم و از آن حضرت بپرسيم. اوس گفت: مانعى ندارد، زن پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد در حالى كه عائشه زن آن حضرت در گوشه منزل

يك طرف سرش را مى شست.

زن گفت: شوهر من اوس بن صامت مرا در حالى به زنى گرفت. كه جوان و ارزشمند و صاحب مال و خانواده بودم، او چون مال مرا خورد و جوانيم را فانى كرد، خانواده ام متلاشى شد و سن من بزرگ گرديد، با من ظهار نمود و سپس نادم گرديد، آيا راهى وجود دارد كه من و او را با هم جمع كند؟

حضرت فرمود: نمى بينم مگر اينكه بر او حرام شده اى، زن گفت يا رسول به آن خدايى كه بر تو كتاب نازل كرد، او لفظ طلاق را به زبان نياورده، او پدر فرزندان من و محبوبترين مردم پيش من است.

حضرت فرمود: نمى بينم جز اينكه بر او حرام شده اى، درباره اين كار چيزى به من امر نشده است، او مرتب به حضرت مراجعه مى كرد و هر وقت آن حضرت مى فرمود: بر او حرام شده اى، فرياد مى كشيد و مى گفت: بخدا شكايت مى كنم بيچارگى و حاجت و بد حالى خودم را، خدايا بر زبان پيامبرت چيزى نازل بفرما.

اين اولين ظهار در اسلام بود، عائشه برخاست و مشغول شستن آن طرف سرش شد، زن گفت يا رسول اللَّه من به فدايت به كار من نظرى كن، عائشه گفت سخنت و مجادله ات را كوتاه كن، نمى بينى چهره رسول خدا را؟ چون وقت نزول وحى آن حضرت را حالت خواب مانندى عارض مى شد.

چون وحى تمام شد حضرت به زن فرمود: شوهرت را پيش من حاضر كن آن گاه رسول خدا آيات قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها ... را تا تمام شش آيه خواند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 51

سپس به اوس فرمود: آيا مي توانى

برده اى را آزاد كنى؟ گفت: در آن صورت همه ثروتم تمام مى شود بنده گران است و من كم مال، فرمود آيا مى توانى دو ماه پشت سر هم روزه بگيرى؟ فرمود: يا رسول اللَّه، اگر روزانه سه بار طعام نخورم چشم از ديدن مى ماند كه مى ترسم كور شوم، حضرت فرمود: آيا مى توانى شصت نفر فقير را طعام بدهى؟ گفت: نه و اللَّه يا رسول اللَّه مگر كمكم كنى.

حضرت فرمود، بتو پانزده صاع (چهل و پنج كيلو) طعام كمك مى كنم و دعا مى كنم كه خدا بركت بدهد، حضرت به او پانزده صاع كمك كرد و از خدا بركت خواست، تا كار آن زن و شوهر درست شد.

اين حديث با كمى تفاوت در كافى و فقيه «كتاب الطلاق باب الظهار» نقل شده است، به هر حال سبب نزول آيات، اين ماجرا بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 52

سورة المجادلة مدنية و هى اثنتان و عشرون اية نزلت بعد سورة المنافقون

[سوره المجادلة (58): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1) الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (4)

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ

وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (5) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 53

به نام خداى رحمان رحيم

1- حقا كه خدا سخن زنى را كه در باره شوهرش با تو مجادله مى كرد و به خدا شكايت مى نمود شنيد، خدا گفتگوى شما دو نفر را مى شنود كه خدا شنوا و بيناست.

2- كسانى كه با زنان خويش ظهار مى كنند آنها مادرانشان نيستند، مادرانشان فقط زنانى هستند كه آنها را زائيده اند و آنها سخن ناشناخته و باطل مى گويند خدا بسيار عفو كننده و چاره ساز است.

3- آنان كه با زنان خويش ظهار مى كنند سپس به آنچه گفته اند بر مى گردند، آنها راست آزاد كردن برده اى پيش از مقاربت با اين دستور موعظه مى شويد، خدا از آنچه مى كنيد با خبر است.

4- هر كس برده پيدا نكند، براى اوست دو ماه پى در پى روزه پيش از مقاربت هر كس قدرت نداشته باشد براى اوست اطعام شصت نفر فقير، اين براى آنست كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد حدود خدا اينهاست، كافران را عذاب دردناكى است.

5- آنان كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند ذليل شده اند، چنان كه پيشينيان ذليل گرديدند، ما آيات روشن نازل كرده ايم كافران را عذاب خوار كننده اى هست.

6- در روزى كه خدا همه شان را زنده مى كند، از آنچه كرده اند خبرشان مى دهد خدا همه آنها را شمارش كرده ولى آنها فراموش نموده اند، خدا بر هر چيز شاهد است.

كلمه ها

تحاور: گفتگو. حور در اصل به معنى رجوع دادن است، گفتگو را

از آن تحاور گويند كه طرفين كلام خود را به يكديگر بر- مى گردانند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 54

يظاهرون: ظهار و مظاهره آنست كه: كسى به زنش گويد: «انت على كظهر امّى» تو بر من مانند پشت مادرم هستى اين در ميان عرب طلاق بود، اگر اين كلمه را مى گفت زن بر او حرام مى شد. ظهر به معنى پشت مى باشد.

زور: دروغ. سخن منحرف از حق. سخن باطل. اين در صورتى است كه از باب علم يعلم و كرم يكرم باشد و از باب نصر ينصر به معنى قصد است.

يتماسا: تماسّ: مس كردن يكديگر. منظور از آن مقاربت است.

تشتكى: اشتكاء: آنست كه انسان ناراحتى خود را اظهار كند امّا شكايت آشكار كردن كار بد ديگران است نسبت به انسان.

رقبه: گردن. منظور از آن غلام است، از باب تسميه كل به اسم جزء.

يحادون: محاده: دشمنى و مخالفت، حد در اصل به معنى منع است، دشمنى را از آن محاده گويند كه حالت منع از قبول طرف در انسان به وجود مى آيد.

كبتوا: كبت: خوارى. ذلت «كبت اللَّه العدو» يعنى خدا دشمن را خوار كرد.

احصاه: احصاء: تمام كردن شمارش.

شرحها

در اين آيات، به مجادله زن اوس صامت اشاره شده و حكم اظهار بيان گرديده است و خلاصه آن در آيات فوق و روايات چنين است: اگر كسي با زن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 55

خود از روى قصد در نزد دو نفر شاهد عادل ظهار كند زن بر او حرام مى شود، براى فيصله دادن امر، بايد يكى از دو كار را بكند يا زن را به طور شرعى طلاق بدهد و از او جدا شود و يا كفاره بدهد

و به زنش بر گردد.

كفاره يكى از سه چيز است به طور مرتب، اول آزاد كردن يك غلام است و در صورت عدم قدرت بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اگر سى و يك روز پى در پى روزه گرفت دو ماه را به هم متصل كرده بقيه را به تدريج مى گيرد، و اگر قدرت نداشته باشد به شصت نفر مسكين طعام مى دهد.

و نيز در آيات مى خوانيم كه ظهار كار بدى است و مسئوليت شديد اخروي دارد، اينكار را عرب براى تنبيه زن و اذيت او انجام مى دادند و زن حرام ابدى مى شد كه اسلام از آن نهى كرد و حرمت ابدى را از بين برد.

1- قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما.

جمله قَدْ سَمِعَ اللَّهُ حاكى از اجابت دعاى زن و نزول حكم ظهار است «تجادلك» خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و نشان مى دهد كه زن در باره حل مشكل بسيار بى تابى مى كرده است، تَشْتَكِي ... حاكى است كه از خدا نيز حل مشكل را مى خواسته است.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ تعليل صدر آيه است.

2- الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ يعنى: با صرف گفتن اينكه: تو مانند مادر من هستى زنش مادر او نمى شود مادر او فقط زنى است كه او را زائيده است.

منظور از نفى مادر بودن آنست كه نفى مؤبد بودن را نفى كند، زيرا چنان كه در الميزان فرموده: در جاهليت با گفتن اين كلمه، زن بر او حرام مؤبد مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 56

وَ إِنَّهُمْ

لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً يعنى: آنها سخن انكار شده اى ميگويند كه شرع آن را انكار مى كند، و نيز دروغ و خلاف واقع است، طبرسي در باره «منكرا» فرموده: «لا يعرف في الشرع».

وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ اشاره است به اينكه خداوند با جعل كفّاره از اين گناه گذشته و چاره آن را كرده است، «عفو» يعنى بسيار عفو كننده.

3- وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا.

در اين آيه و آيه بعدى اقسام كفّاره ظهار بيان شده است، منظور از عود، اراده مقاربت است، و منظور از لِما قالُوا مفهوم گفته آنهاست يعني بر مى گردند براى مقاربت به زنى كه او را مادر خود قرار داده اند، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آنچه ائمه هدى از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته اند آنست كه مراد از عود اراده مقاربت و نقض سخنى است كه گفته بود.

فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ يعنى: «فلهم تحرير رقبة» جمله بعدى حاكى است كه آزاد كردن بنده بايد پيش از مقاربت باشد «رقبه» مطلق است شامل بنده مؤمن و كافر هر دو مى شود ولى از روايات معلوم مى شود كه مراد بنده مؤمن است، نظير روايت محمّد بن مسلم كه در وسائل الشيعه نقل شده:

«محمّد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام في حديث الظهار قال و الرقبة يجزى عنه صبى ممن ولد في الاسلام».

«1»

با وجود اين، مسئله مورد دقت و مربوط به فقه است، از بعضى روايات معلوم مى شود: اصلا آزاد كردن غير مسلمان در كفارات جايز نيست.

ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

اين جمله نشان مى دهد كه سفارش به كفاره، روى علم خدا

به كار آنهاست

__________________________________________________

(1) وسائل ج 25 كتاب كفارات باب هفتم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 57

و خدا خواسته است اثر عمل آنها با كفاره از بين برود.

4- فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً.

معلوم است كه اين سه كفاره به طور مرتب است و در صورت عدم امكان منتقل به ديگرى مى شود، فقهاء فرموده اند: اگر يك ماه و يك روز از ماه ديگر روزه بگيرد، دو ماه را به هم متصل كرده، بقيه را به تدريج مى گيرد، طبرسى فرموده اصحاب ما اماميّه گفته اند، اگر چنين كند خطا كرده ولى اعاده لازم نيست بقيه را به تدريج انجام مى دهد.

ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى: جعل كفاره و حلال شدن زن براى آنست كه سنت جاهليت را رها كرده، به طرف خدا آئيد، اگر كفاره داده و به زن برگشتيد معلوم مى شود كه به خدا ايمان داريد و گفته خدا و رسول را تصديق مى كنيد.

«تلك» ظاهرا اشاره است به خصال كفاره و برگشتن به زن، مراد از «كافرين» كسانى است كه حكم خدا را رها كرده و زنانشان را باظهار حرام مؤبّد بدانند، و يا منظور كفر عملى و عصيان است كه كفّاره ندهد و مقاربت كند.

5- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ اين آيه و آيه بعدى گرچه درباره مطلق دشمنى كنندگان با خدا و رسول است، ولى در عين حال به صورت تعليل بر وعده عذاب در آيه سابق است، يعنى شما را امر به ايمان و نهى از تعدى حدود خدا كرديم، براى

آنكه در غير آن صورت از «محادين» مى شويد و آنها را عذابى اليم در پيش است.

وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ.

تأكيد صدر آيه است يعنى اين آيات روشن از جانب ماست، انكار كننده تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 58

آنها را عذاب خوار كننده اى هست.

6- يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ آري آخرت دشمنان خدا و رسول چنين است، «يوم» ظرف است براى عَذابٌ مُهِينٌ انسانها در طول روزگاران اعمال خويش را فراموش مى كنند ولى خدا كه بر هر چيز شاهد و حاضر است، عمل آنها را تا به آخر شمرده است و به آنها خبر خواهد داد.

اين دو آيه در نشان دادن واقعيت از قاطعيت عجيبى برخوردارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 59

[سوره المجادلة (58): آيات 7 تا 10]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (7) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ

لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

7- آيا ندانسته اى كه خدا مى داند آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است؟

نجواى هيچ سه نفر نمى شود مگر اينكه خدا چهارم آنهاست و نه پنج نفر مگر آنكه خدا ششم آنهاست نه كمتر و نه زيادتر مگر آنكه خدا با آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت از عملى كه كرده اند خبرشان مى دهد، خدا به هر چيز داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 60 8- آيا نگاه نكردى به آنان كه از نجوى نهى شده اند، سپس به آنچه نهى شده اند بر مى گردند جلسه مى كنند با آنچه گناه و تجاوز و مخالفت پيامبر است و چون پيش تو آيند تو را تحيت گويند به طريقى كه خدا تحيت نگفته است، و در ضمير خويش مى گويند:

چرا خدا به گفته مان عذابمان نمى كند، جهنم براى آنها كافى است ...

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون جلسه سرى مى كنيد با چيزى كه در آن گناه و تجاوز و مخالفت پيامبر است نجوى نكنيد، نجوى كنيد با آنچه در آن نيكويى و تقوى هست ...

10- نجواى منافقان از شيطان است تا اهل ايمان را محزون كند ولى هيچ چيز ضررشان نمى زند، مگر به اذن خدا، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

كلمه ها

نجوى: گفتگوى پنهانى. سخن پنهاني. مصدر و اسم هر دو آمده است «نجأ فلانا نجوا و نجوى: ساره»، تناجى نيز به همان معنى است.

حيوك: تحيت هر دعا و ثنا و تعارفي است كه شخص در روبرو بودن با شخص ديگر بر زبان مى آورد و آن در اصل مصدر «حياك اللَّه»

است.

نظر به اصل ماده به معنى زنده نگه داشتن است.

حسبهم: حسب (بر وزن عقل): كفايت. گويى ميان كفايت كننده و كفايت شده حسابى وجود دارد كه اين ماده به معنى كفايت آمده است.

شرحها

چهار مطلب در اين آيات در نظر است، اول: احاطه علمى خدا به حال بندگان، و آن مقدمه است بر مطلب بعدى كه منافقان و كفار بر عليه خدا و رسول تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 61

توطئه نكنند.

دوم: معلوم مى شود كه منافقان ميان خود جلسه تشكيل داده و در باره مسلمانان نجوى مى كردند و اين سبب ناراحتى مسلمانان مي شد و نجواى آنها در رابطه با گناه، تجاوز و مخالفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود كه از اينكار نهى شدند و نيز چون به محضر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند، به جاى سلام كردن، چيز ديگرى مى گفتند.

اين جريان در هر زمان هست كه دشمنان بر عليه مؤمنين جلسات سرى تشكيل مى دهند و سبب آزار آنها مى شوند.

سوم: اهل ايمان به عبارت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا از تشكيل چنان جلسات نهى شده اند.

چهارم: مؤمنان در مقابل تشكيل جلسات آنها توكل بر خدا كنند و بدانند كه نجواى آنها ضررى به مؤمنان نخواهد رسانيد جز با اذن خدا.

7- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ گفتيم: اين آيه مقدمه است بر آيه بعدى و در عين حال علم و احاطه كامل خدا را بر موجودات بيان مى دارد، اين يك مطلب عقلى است كه آفريننده بايد به آفريده، عالم باشد و گرنه آفريننده نخواهد بود، چطور معقول است معماري ساختمانى را بنا كند و از چگونگى

آن كه با دست خود ساخته است بى اطلاع باشد، رؤيت در آيه به معنى علم است.

ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ذكر خاص بعد از عام و در رابطه با آيه بعدى است و ترسيم بسيار عجيبى است در رابطه با حضور خدا با هر انسان، «ادنى» به معنى كمتر و پائين تر مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 62

يعنى كمتر از ثلاثه و خمسه.

أَيْنَ ما كانُوا حاكى است كه خدا را مكانى از مكانى باز نمى دارد جمله يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ ... نشان مى دهد كه منظور از بودن خدا با هر كس و هر گروه، احاطه علمى است نه حضور وجودى او، و اين با نهى از نجوى تناسب دارد. در عين حال مى دانيم كه خدا در همه جا حضور وجودى دارد: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ بقره/ 115.

«مع كل شي ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة»

/ نهج البلاغه خطبه اول.

ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ قسمت اول نتيجه بودن خدا با هر ثلاثة و خمسه و قسمت دوم تعليل آنست.

8- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ ظهور «الذين» در منافقان و مسلمانان مريض القلب است، «يعودون» نشان مى دهد كه به نهى سابق اهميت نداده و به نجوى ادامه مى داده اند تا اين آيه نازل شده است.

به نظر مى آيد: وَ يَتَناجَوْنَ ... تعليل نهى از نجوى است يعنى: علّت نهى آنست كه

نجواى آنها شامل گناه و عدوان و عصيان رسول است.

اثم شامل مى شود به گناه شخصى مانند شرب خمر، ترك صلوة، دروغ گفتن و نظير آن، عدوان در رابطه با حقوق ديگران و جامعه است، اين هر دو معصيت خدا هستند، اما معصيت رسول درباره اوامر و نواهى اوست كه از روى ولايت و درك خويش صادر مى كند نه اينكه از جانب خدا نازل شده باشد.

در مجمع فرموده: حمزه (كه يكى از قارئان است) «يتناجون» را «ينتجون» خوانده است، شاهد قرائت حمزه آنست كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 63

درباره على عليه السّلام گفتند: آيا با على نجوى مى كنى و با ما نه؟ حضرت فرمود: من من با او نجوى نمى كنم بلكه خدا با او نجوى مى كند

«ما انا انتجيته بل اللَّه انتجاه».

گويى: چون دست نكشيدند آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ... احزاب/ 60 نازل گرديد. به نظر بعضى منظور از الَّذِينَ نُهُوا ... منافقان و يهود مدينه مى باشند و اللَّه اعلم.

وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ از تفسير قمى نقل شده: چون محضر آن حضرت مى آمدند، بجاي سلام مى گفتند: «انعم صباحا و انعم مساء» و آن تحيت اهل جاهليت بود يعنى صبح و شب در نعمت باشى.

ناگفته نماند: چون ظهور الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى در منافقان است در اين صورت قول تفسير قمى تأييد مى شود.

على هذا تحيت منافقان بر خلاف قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى نمل/ 59، فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً

مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...

نور/ 61، است.

بسياري از مفسّران گفته اند: اين در باره يهود است چون محضر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند به جاى «السلام عليك» مى گفتند: «السلام عليك» سام به معنى مرگ است.

در الميزان فرموده: وَ يَقُولُونَ عطف است بر «حيوك» يا حال است و به طور كنايه انكار رسالت آن حضرت مى باشد، يعنى: در ضمير خويش مى گفتند:

چرا خدا ما را در مقابل گفته مان، عذاب نمى كند، پس او پيامبر نيست و گرنه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 64

خدا عذابمان مى كرد، در جوابشان آمده:

حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ يعنى بالاخره به عذاب جهنم خواهند رسيد و اگر در دنيا هم عذاب نشوند جهنم براى آنها كافي است.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى خطاب است به مؤمنان كه مانند منافقان نباشيد، از اين آيه معلوم مى شود صرف نجوى حكم به خصوصي ندارد، اگر توأم با معصيت شد غير شرعى و اگر توأم با تقوى باشد پسنديده و شرعى است.

نظير: لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ ... نساء/ 114.

جمله وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ تأكيد مطلب است، يعنى:

شما به طرف خدا جمع مى شويد، به حساب شما رسيدگى خواهد شد، پس از خدا بترسيد.

منظور از بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى چيزى است كه در آن نيكى به ديگران و پرهيز از گناه باشد.

10- إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ دلدارى و تسليتى است به مؤمنان كه نجوى و جلسات سرى منافقان ضررى به آنها نمى زند

زيرا كارها مشروط به اذن خداست بشر از خود استقلالى ندارد.

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى گر نخواهد خداى

الف و لام نجوى براى عهد است يعنى نجوايى كه منافقان مى كنند، علت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 65

از شيطان بودن آنست كه شيطان آن نجوى را در نظرشان مزين مى كند.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ توكل و اعتماد بر خدا داشته باشند و از كيد آنها نترسند. در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون سه نفر باشيد دو نفر با هم نجوى نكنيد زيرا سومى محزون مى شود.

«اذا كنتم ثلاثة فلا يتناجى اثنان بدون صاحبها فان ذلك يحزنه

» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 66

[سوره المجادلة (58): آيات 11 تا 13]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13)

11- اى اهل ايمان چون به شما گفته شود: در مجالس جا باز كنيد، جا باز كنيد، تا خدا به شما وسعت دهد، و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد، خدا آنان را از شما كه ايمان آورده و علم داده شده اند درجاتى بالا مى برد، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

12- اى كسانى كه ايمان آورده ايد

چون با پيامبر خلوت كرديد پيش از خلوت صدقه اى بدهيد اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر توانايى نداشتيد، خدا آمرزنده و مهربان است.

13- آيا ترسيديد از اينكه پيش از خلوتتان صدقات بدهيد، پس چون عمل نكرديد و خدا بشما برگشت، پس نماز را بر پا داريد و زكاة را بدهيد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خدا بآنچه مى كنيد داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 67

كلمه ها

تفسحوا: فسح: جا گشادن، جا باز كردن. «فسح له في المجلس: وسع و فرج» تفسح: در وسعت قرار گرفتن. منظور نشستن است به طورى كه مجلس به همه وسعت بدهد.

انشزوا: نشز (بر وزن عقل): برخاستن، بلند شدن. «انشزوا»:

برخيزند.

اشفقتم: اشفاق: خوف و خشيت. طبرسى فرمايد: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع.

شرحها

در آيات فوق اولا يك مطلب اخلاقى مطرح است و آن اينكه: در مجالس بايد حق همه مراعات بشود و انسان طورى بنشيند كه براى ديگران نيز نشستن ميسر باشد، و نيز اگر وضعى پيش آمد و گفتند: شما برويد، ديگران بيايند لازم است انسان قبول كند.

از آيات استفاده مى شود كه مسلمانان در مجلس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن چنان دور را مى گرفتند كه نشستن و استفاده از آن حضرت براى بقيه غير مقدور مى شد.

و نيز در آيه دوازدهم دستور داده كه هر كه بخواهد با رسول خدا خلوت كند، بايد اول صدقه بدهد و در آيه بعدي همان حكم نسخ شده است.

طبرسي رحمه اللَّه نقل مى كند: آيه صدقه درباره اغنيا نازل شد كه زياد با پيغمبر خلوت مى كردند، چون چنان ديدند از خلوت با آن حضرت خود دارى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 68

كردند تا آيه رخصت نازل گرديد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده: در قرآن آيه اى هست كه كسى پيش از من به آن عمل نكرده و كسى بعد از من به آن عمل نخواهد كرد آن آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ ... است.

من يك دينار داشتم آن را به ده درهم فروختم، هر وقت خواستم با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

نجوى كنم يك درهم صدقه دادم، تا آيه رخصت نازل شد، ابن عمر گويد:

سه چيز براى على بن ابى طالب بود اگر يكى از آنها براى من مى بود، از شتران سرخ موى خوشتر داشتم: تزويج فاطمه زهرا، دادن پرچم به او در روز خيبر و آيه نجوى.

مجاهد و قتاده گويند: چون مسلمانان از مناجات با آن حضرت نهى شدند (مگر با دادن صدقه) جز علىّ بن ابى طالب عليه السّلام كسي با او مناجات نكرد، دينارى را صدقه داد و با او نجوى كرد و با او خلوت نمود تا آيه رخصت نازل گرديد.

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا.

حكم اول در باره وسعت دادن در مجلس و جا دادن به ديگران و حكم دوم در باره برخاستن و دادن جاى به ديگران است.

گويند: حكم دوم در باره كسانى نازل شد كه به نشستن در نزد آن حضرت طول مى دادند و هر يك خوش داشت كه آخرين خارج شونده از محضر آن حضرت باشد.

منظور از يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ گفته اند: يعنى: تا خدا در بهشت براى شما 1- جريان صدقه دادن و سه خصلت آن حضرت در كشاف نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 69

وسعت دهد و مى شود منظور وسعت در مكان و زرق و كار و امثال آن نيز باشد.

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

منظور از ترفيع درجه، مقرب بودن در نزد خداوند است معلوم مى شود كه منظور، علماء مؤمن مى باشند و گرنه عالم كافر درجه اى پيش خدا ندارد، پس

مؤمنان به دو گروه تقسيم مى شوند، مؤمن عالم و مؤمن غير عالم.

مؤمنان عالم در تقرّب به خدا از مؤمنان غير عالم درجاتى بالاتر هستند اين قسمت از آيه مقام عالم مؤمن را به خوبى روشن مى كند كه خود راه توحيد را دانسته و ديگران را نيز راهنمايى مى كند.

در مجمع از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

فضل عالم بر شهيد يك درجه است، فضل شهيد بر عابد يك درجه است، فصل پيامبر بر عالم يك درجه است، فضل قرآن بر سائر سخنان مانند فضل خدا بر خلق است فضل عالم بر ديگران، مانند فضل من بر كمترين آنهاست.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال اذا كان يوم القيامة جمع اللَّه عزّ و جل الناس في صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء».

«1»

ناگفته نماند: اين قسمت از آيه خود مطلب مستقلى است و رابطه آن با صدر آيه شايد آن باشد كه شما در صورت مراعات اين دستورها از علماء مؤمنين و صاحب درجات خواهيد بود و جمله أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تأكيد اين مطلب مى باشد.

«يرفع» در همه قرآنها با كسر عين نوشته شده و در آن صورت مانند

__________________________________________________

(1) بحار ج 2/ 15 كتاب العلم باب 8 از امالى صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 70

يَفْسَحِ اللَّهُ جواب شرط محذوف است و معنايش آن مى شود: اين كار را بكنيد تا خدا اهل علم را درجاتى بالا ببرد، آيا منظور آنست كه شما برخيزيد تا اهل علم نزد آن حضرت بنشينند؟! و اللَّه اعلم.

12- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا

إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

معلوم است كه اين حكم براى اغنيا بود، ذيل آيه روشن مى كند كه فقراء در رفتن به محضر آن حضرت چنين تكليفى نداشتند. خير و اطهر علّت حكم است يعنى اين كار خير است، به فقرا كمك مى شود و آنها از خلوت شما با آن حضرت محزون نمى شوند، و نيز اخلاص و پاكى، قلب شما را روشن مى كند.

به نظر مى آيد: علّت اصلى اين حكم همان «ذلك خير» است در اول آيات گفته شد كه به اين حكم فقط حضرت ولى ذو الجلال على عليه السّلام عمل نمود، «صدقه» مطلق است به هر قدر شامل مى شود.

13- أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ....

ملامت شديدى است نسبت به مؤمنان و نسخ حكم بالاست. جمع آمدن «صدقات» حاكى است كه ترس از آن بود اين حكم ادامه پيدا كند و صدقه به صدقات انجامد.

تابَ اللَّهُ همان عنايت خدا و برداشته شدن حكم مى باشد، لَمْ تَفْعَلُوا حاكى است كه گذشته از اشفاق فوق به اين حكم عمل نكردند، و گناهكار شدند چنان كه از تابَ اللَّهُ استفاده مى شود.

در كشاف آمده: گويند اين حكم ده شب بود كه بعد از آن نسخ شد، به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 71

نظر بعضى مقداري از يك روز بود.

فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

يعنى به واجبات اهميّت بدهيد و خدا و رسول را در احكام ديگر اطاعت نمائيد، وَ اللَّهُ خَبِيرٌ ... تأكيد مطلب است «فاقيموا»

جواب فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 72

[سوره المجادلة (58): آيات 14 تا 22]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18)

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19) إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (20) كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21) لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 73

14- آيا نگاه نكردى به كسانى كه دوست داشته اند قومى غضب شده را، آنها نه از شما هستند و نه از آنها و قسم مى خورند بر دروغ با آنكه مى دانند.

15- خدا براى آنها عذابى سخت آماده كرده بد است آنچه مى كنند.

16- سوگندهاى خويش را سپر قرار داده اند و از راه خدا اعراض نموده اند، آنها راست عذابى دردناك.

17- اموال و اولادشان هرگز از عذاب خدا كفايتشان

نمى كند، آنها اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود.

18- در روزى كه خدا همه شان را زنده مى كند براى خدا سوگند مى خورند چنان كه براى شما مى خورند و گمان مى كنند كه بر چيزى هستند.

19- شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را فراموششان كرده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان جز زيانكار نيستند.

20- آنهايى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند در رديف ذليلترين خلق مى باشند.

21- خدا حتمى كرده كه من و رسولانم حتما غلبه خواهيم كرد، خدا قومى و داناست.

22- پيدا نخواهى كرد قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت مى آورند، دوست بدارند دشمنان خدا و رسولش را هر چند كه پدران يا پسران يا برادران و يا عشيره شان باشند، خدا در قلب آنها ايمان را ثبت كرده و با روحى از جانب خويش تأييدشان فرموده است داخلشان مى كند به جناتى كه از زير آنها نهرها روان است، در آنها پيوسته اند ...

كلمه ها

استحوذ: حوذ: راندن سريع و احاطه. استحواذ: تسلّط و غلبه، و آن لازمه راندن و احاطه است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 74

حزب: دسته و گروه. موارد استعمال آن نشان مى دهد كه وحدت عقيده و هدف در آن ملحوظ است و گرنه هر گروه را حزب نگويند.

يحادون: محاده: دشمنى و مخالفت، به آيه پنجم رجوع شود.

عشيرة: خانواده يا اقوام پدرى يا اهل قبيله «عشيرة الرجل: بنو أبيه الادنون او قبيلته».

شرحها

آيات شريفه در باره منافقان است كه يهود را دوست داشته و با آنها همكارى مى كردند، در اين زمينه آنها را با عذاب سخت آخرت تهديد مى كند، سپس مى فرمايد: اهل ايمان دشمنان خدا را دوست نمى دارند هر چند كه اقوام و عشيره شان باشند، آن گاه آنها را تعريف مى كند كه در ايمان ثابت، و اهل بهشت هستند.

مكتب و ايمان در منطق مؤمن از هر چيز حتى از اولاد و پدران و مادران اهمّ است، چنان كه مؤمنان صدر اسلام پدران و فرزندان خويش را در راه اسلام مى كشتند.

14- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ.

منظور از «الذين» منافقان و منظور از «قوما ...» يهود است چنان كه در باره آنها فرموده: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ مائده/ 60.

ضمير «هم» راجع به منافقان و «منهم» راجع به يهود است يعنى منافقان نه از شما هستند و نه از كفار بلكه مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 75

نساء/ 143، البته اين به حسب گروه بندى است و گرنه به

حكم وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ مائده/ 51 وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ توبه/ 68، منافقان با كفار با هم هستند.

وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

مراد از «كذب» همانست كه بدروغ مى گفتند: ما مسلمانيم و بر آن سوگند مى خوردند با آنكه مى دانستند دروغ مى گويند.

15- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

جمله اول وعده عذاب شديد و جمله دوّم تأسف از وضع آنهاست كه چرا چنين هستند «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» مى باشد.

16- اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

ايمان به معنى سوگندهاست يعنى سوگند خود را در ادعاى ايمان براى خود سپر قرار داده اند كه بتوانند در رديف مؤمنان قرار گيرند، «صدوا» مى شود به معنى اعراض و يا منع باشد.

17- لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً.

انسان در نوائب روزگار به مال و فرزندان خويش تكيه مى كند، ولى اين دو عامل آنها را به هيچ وجه از عذاب خدا كفايت نخواهد كرد، در نتيجه أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

18- يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ.

يوم ظرف است براى عَذابٌ مُهِينٌ معلوم مى شود كه منافقون روز قيامت قسم خواهند خورد كه در دنيا مؤمن بوده اند و فكر خواهند كرد كه اين قسم آنها را به جايى مى رساند و مانند دنيا مى توانند آن را براى خود سپر قرار بدهند ولى روزى كه به حكم يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9 تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 76

حقائق و باطن انسانها مكشوف گرديده است، سوگند نفعى

به حال آنها نخواهد داشت.

و به حكم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ توجهى به سوگند دروغ آنها نخواهد شد، جلو افتادن «هم» براى حصر كلام آنها در كذب است.

19- اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ.

يعنى: شيطان به آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ هم براى حصر آنها در خسران مى باشد.

20- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ.

تعليل «خاسرون» است يعنى علّت خاسر بودن آنست كه معاندين خدا و رسول در زمره ذليلان خلق خدا هستند، منافقان نيز فردى از اين كلّى مى باشند.

21- كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين آيه توجيه و تعليل مطالب فوق است، يعنى: به عذاب رفتن منافقان و مغضوب شدن كفار و ذليل شدن معاندين خدا و رسول براى آنست كه: خدا براى خود و رسولانش غلبه را حتمى فرموده است.

اين غلبه شامل غلبه با دليل، غلبه طبيعى با هلاك كردن كفار و غلبه با طبيعت ايمان است، خدا و پيامبرش به هر حال غالب مى شوند هم با دليل و هم با هلاكت كفار نظير قوم لوط، عاد و ثمود و هم با پيشرفت پيامبر و پياده شدن حاكميت اللَّه، مثل زمان موسى و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

طبيعت ايمان يك طبيعت پيروز است وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139، اصحاب پيامبران با از دست دادن نيروى ايمان و نيت خالص، به قهقرى برگشتند و گرنه در ايمان، شكست وجود ندارد.

22- لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 77

وَ

رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ

.نفى پيدا شدن چنين قوم، كنايه از آنست كه ايمان خالص با دوستى دشمنان خدا قابل جمع نيست هر چند كه دشمنان خدا از لحاظ نسب و سبب از همه نزديكتر باشند.

در نهج البلاغه فرموده:

«و لقد كنا مع رسول اللَّه نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا و لا يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما ...».

أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.

قسمت اول حاكى از رسوخ ايمان در قلوب آنهاست، قسمت دوم راجع به تقويت مؤمنان با روح بخصوصى است غير از روحى كه ميان مؤمن و كافر مشترك است، روح را در آيه ايمان، قرآن، جبرئيل و نور تفسير كرده اند ولى از آيه و روايات فهميده مى شود: آن يك روح مستقل و بخصوص است و حتى منظور انبساط و گسترش روح اولى نيست.

از ابى خديجه نقل شده: محضر حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه داخل شدم، فرمود: خداى تبارك و تعالى مؤمن را با روحى از جانب خويش تأييد فرموده هر وقتى كه نيكى و تقوى كند روح در او حاضر مى شود و از او غائب مى شود هر وقت كه گناه و تعدى نمايد ... «1»

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«في قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا زنى الرّجل فارقه روح الايمان؟ قال: هو قوله وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ «2» و در چند روايت در تفسير برهان، روح به ايمان تفسير شده است.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان باب «الروح الذى ايد به المؤمن».

(2) تفسير صافى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 78

وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ

فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.

نتيجه كتابت ايمان و تأييد با روح است، حقيقت انهار بهشتى را در سوره قتال خوانديم.

رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ خدا از بندگى و اطاعت آنها راضى است، آنها نيز از مواهب و بهشت خدا راضى و خوشنود هستند.

أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

مقابل أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ... و بيان كرامت و شرافت اهل ايمان است كه جز فلاح و رستگارى چيز ديگرى نيست.

در شب تاسوعا نهم محرم الحرام هزار و چهار صد و شش مطابق 2/ 7/ 1364 تفسير سوره مجادله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 79

سوره حشر

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حشر پانزدهمين سوره است كه بعد از سوره بينه در مدينه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و نهم است، در آغاز اين سوره به اجلاء يهود بنى نضير اشاره شده.

در مجمع البيان از سيره ابن اسحاق نقل كرده كه اجلاء بنى نضير بعد از آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ «احد» برگشت ولى زهرى گفته است:

اجلاء آنها پيش از جنگ «احد» و شش ماه بعد از جنگ «بدر» اتفاق افتاد.

على هذا بنا بر قول ابن اسحاق نزول اين سوره در اواخر سال سوم هجرت و يا در اوائل سال چهارم واقع شده است چون جنگ «احد» در روز پانزدهم شوال سال سوم اتفاق افتاد و بنا بر قول زهرى نزول آن در اوائل سال سوم بوده است زيرا «جنگ بدر» در رمضان سال دوم واقع گرديد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان بيست و چهار است، كسى در اين زمينه اختلاف نكرده است.

در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهارصد و چهل كلمه و هزار و نهصد و سيزده حرف مى باشد و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «حشر» به علّت وقوع اين كلمه در اول آن است و جريان حشر و اجلاء بنى نضير از مطالب شاخص آن مى باشد «تسمية الكل باسم الجزء» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 80

ظاهر آنست كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد، به عبارت ديگر حقيقت شرعيه است نه متشرعه.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است آيات

و مطالب آن نيز بر اين مدعا شاهد مى باشند.

مطالب سوره و غرض آن

5- در اين سوره اولا اجلاء يهود بنى نضير و حكم اموالى كه از آنها ماند بيان مى شود. ثانيا وعده منافقان كه به يهود قول همكارى داده و عمل ننمودند بازگو مى گردد و وعده آنها به وعده شيطان تشبيه شده كه در دنيا انسان را وادار به كفر مى كند و در آخرت از او بيزارى مى نمايد.

ثالثا: در مقام نتيجه گيرى از دو ماجراى فوق، مؤمنان، موعظه و نصيحت مى شوند كه مانند آنها نباشند و خدا را فراموش نكنند، در رديف نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ قرار نگيرند. و آن گاه موقعيت خدا را در جهان هستى با ذكر چند اسم از اسماء حسنى ترسيم مى كند كه در قرآن كريم كم نظير يا بى نظير است.

شأن نزول

در تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: در مدينه سه قبيله از يهود زندگى مى كردند: بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع. ميان آنها و رسول خدا پيمان عدم تعرض منعقد شده بود كه هر سه پيمان شكنى كردند.

جريان عهد شكنى بنو نضير آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به قبيله آنها رفت و در باره خونبهاى دو نفر كه مردى از صحابه آنها را كشته بود قرض مى خواست تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 81

و قصد خانه كعب بن اشرف نمود «1». كعب آن حضرت را بگرمى پذيرفت و خوش آمد گفت و براى آماده كردن طعام به پا خاست و به فكرش آمد كه آن حضرت را شهيد كند، جبرئيل حضرت را از اين تصميم خبر داد (در مجمع البيان است كه خواستند سنگى از پشت بام به سر آن حضرت بياندازند).

رسول خدا برخاست و به مدينه

برگشت و به محمّد بن مسلمه انصارى دستور فرمود: پيش بنو نضير برو و بگو: خدا پيامبرش را از قصد شما آگاه كرده است يا از ديار ما برويد و يا آماده جنگ باشيد، گفتند: مانعى ندارد خارج مى شويم.

عبد اللَّه بن ابى (رئيس منافقان) به آنها پيغام فرستاد كه خارج نشويد، آماده جنگ باشيد، من و طائفه ام و هم پيمانهايم شما را يارى خواهيم كرد، اگر از مدينه خارج شويد با شما خارج خواهيم شد و اگر بجنگيد در نصرت شما خواهيم جنگيد.

بنى نضير به وعده عبد اللَّه فريفته شده، قلعه هاى خويش را مرمّت كرده و به حضرت پيغام دادند: ما از خانه خويش خارج نخواهيم شد، هر چه از دستت بيايد بكن.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از مطّلع شدن، تكبير گفت، اصحابش نيز تكبير گفتند، آن حضرت به على عليه السّلام دستور حمله صادر فرمود، او پرچم بر گرفت و به طرف بنى نضير حركت كرد، سپس حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به آنها پيوست، قلعه هاى بنى نضير به محاصره افتاد، عبد اللَّه بن ابى غدر كرد و به كمك آنها نيامد.

بنى نضير هر قسمت از قلعه هايشان را كه مشرف به سقوط مى شد با دست خويش خراب مى كردند تا مسلمانان از آن استفاده نكنند، حتى خانه عالى خويش

__________________________________________________

(1) كعب بن اشرف آن موقع كشته شده بود ظاهرا از «حيى بن اخطب» بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 82

را نيز تخريب مى كردند حضرت فرمانداد درختان خرماى آنها را قطع كنند،- در بحار الانوار نقل شده همه اش شش درخت خرما قطع گرديد- اين كار آنها را به جزع انداخت، گفتند: يا محمّد

مگر خدا تو را امر به فساد مى كند؟! اگر درختان مال توست بگير و اگر مال ماست قطع مكن، و چون از طول محاصره به تنگ آمدند، پيغام دادند كه خارج مى شويم به شرط آنكه همه اموالمان را با خود ببريم، حضرت فرمود: نه حق نداريد چيزى با خود ببريد، در وقت بازجويى اگر چيزى كشف شد سزايش اعدام است.

(در بحار از تفسير فرات نقل كرده: گفتند خارج مى شويم ولى اموالمان را ببريم، حضرت فرمود: نه، فقط آن قدر كه شتران حمل كنند حق بردن داريد قبول نكرده چند روز نيز مقاومت كردند سپس گفتند: باشد خارج مى شويم و هر چه شتران بردارند مى بريم حضرت فرمود: نه ديگر حق بردن چيزى نداريد و الا اعدام مى شويد) بالاخره پذيرفتند كه دست خالى خارج شوند.

گروهى به «فدك» و «وادى القرى» و گروهى به شام رفتند و در اين رابطه نازل شد هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ... و در باره عبد اللَّه ابى نازل شد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا ...»

.در مجمع از ابن عباس نقل كرده: حضرت آنها را محاصره كرده تا از مقاومت مأيوس شدند، به آنچه حضرت مى خواست تن در دادند حضرت با آنها مصالحه كرد كه خودشان را حفظ كند و آنها را از ديارشان به «اذرعات» در شام كوچك دهد و براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب بدهد، پس به اذرعات و اريحا خارج شدند، فقط خانواده ابى الحقيق و حيى بن اخطب كه به «خيبر» كوچ نمودند، عده اى هم به «حيره» رفتند.

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 83

ناگفته نماند: رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله رحمة للعالمين و نمونه عطوفت و رأفت بود اما يهود «مفسد في الارض» بودند، و پيوسته در صدد توطئه بودند، يا مى بايست فتنه يهود بر طرف شود و يا هميشه جامعه مسلمين در اضطراب بسر برد.

چنان كه اسرائيل غاصب و حزب صهيونيسم در حال حاضر نيز چنين هستند، نه خود را حتى دارند، و نه مى گذارند مسلمانان راحت زندگى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 84

سورة الحشر مدنيّة و هى أربع و عشرون آية نزلت بعد سورة البيّنة

[سوره الحشر (59): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تنزيه مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و اوست توانا و حكيم.

2- او كسى است كه اهل كتاب كافر را براى نخستين راندن از ديارشان بيرون كرد، گمان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 85

نمى كردند كه خارج شوند و فكر مى كردند كه قلعه هايشان از اراده خدا مانع مى شود، خدا از محلى بر آنها آمد كه

گمان نمى كردند و بر دلهايشان واهمه انداخت خانه هاى خويش را با دست خود و دست مسلمين خراب مى كردند.

3- اگر خدا بر آنها بيرون رفتن نمى نوشت حتما در دنيا عذابشان مى كرد، آنها را در آخرت عذاب آتش هست.

4- اين بدان جهت است كه آنها و رسولش را دشمن داشتند، هر كه خدا را دشمن دارد، عذاب خدا سخت است.

5- هر نخله اى كه قطع كرديد و يا بر ريشه هاى آن باقى گذاشتيد به اذن خدا بود و تا فاسقان را خوار گرداند.

كلمه ها

حشر: جمع كردن. به معنى اخراج نيز آيد: «حشر الناس: اخرجهم من مكان الى آخر» در آيه معنى دوم مراد است.

قذف: انداختن. خواه انداختن معنوى باشد چنان كه در آيه و خواه انداختن و گذاشتن حسّى باشد مانند أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ طه/ 39.

جلاء: انتقال از ديار و وطن به علّت گرفتاري و بلا.

شاقوا: مشاقه. مخالفت و دشمنى، آن از «شق» است كه هر يك از خصمين در طرفى واقع مى شوند.

لينة: نخله، طبرسى فرموده: گويى نوعى از نخله است آن از ماده لون يا لين (نرمى) است به علّت نرمى ميوه اش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 86

شرحها

در اين آيات براى تبرئه كردن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان مى فرمايد:

خدا يهود بنى نضير را اجلاء و اخراج كرد، شما فكر مى كرديد كه خارج نخواهند شد و آنچه از نخلهاى آنها قطع گرديد به اذن خدا بود و اگر اخراج نمى شدند بلاى ديگرى به سراغ آنها مى آمد، زيرا كه با خدا و رسولش بناى دشمنى نهادند، هر كس چنين باشد دچار خشم خدا خواهد گرديد، در آخرت نيز در عذاب خدا خواهند بود فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ و چون همه اينها مطابق حكمت و مصلحت بوده است، لذا سوره با سَبَّحَ لِلَّهِ ... شروع شده و با يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ ... ختم گرديده است.

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اين آيه عينا همانست كه در اول سوره حديد گذشت با اين فرق كه در آنجا به جاى وَ ما فِي الْأَرْضِ كلمه «و الارض» بود، تناسب اين آيه كه سر خطّ سوره است با مطالب

بعدى آنست كه: اجلاء بنى نضير و اجلاء بنى قينقاع و امثال آن همه از روي مصلحت و حكمت بوده و منزه بودن خداوند و عزت و حكمتش مقتضى اين جريانها بوده است، در رابطه با «سبح للَّه» و مراد از تسبيح در اوّل سوره حديد صحبت شد به آنجا رجوع شود.

2- هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ....

منظور آنست كه اخراج آنها توسط رسول خدا، مطابق فرمان خدا بوده است گر چه آنها ناراحت شدند، حتى زنان و كودكان بى تقصير نيز از گرفتارى مصون نماندند ولى چاره اى جز آن نبود، مصلحت جامعه توحيدى و پياده كردن حاكميت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 87

اللَّه بالاتر از اينهاست اين جريان هميشه قابل پياده شدن است.

به نظر الميزان لِأَوَّلِ الْحَشْرِ اضافه صفت بر موصوف و لام به معنى «في» است يعنى: خدا آنها را در اخراج اول از جزيرة العرب خارج كرد.

ناگفته نماند: علّت آمدن لِأَوَّلِ الْحَشْرِ براى نگارنده معلوم نگرديد.

ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ.

يعنى شما مسلمانان آنها را قوى مى دانستيد و احتمال نمى داديد كه خارج شوند، آنها نيز فكر مى كردند كه قلعه هايشان شكست ناپذير است «من اللَّه» يعنى از اخراجى كه از جانب خداست.

فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.

اما در جاى محكم بودن قلعه هايشان خدا از جايى آمد كه فكر نمى كردند و آن اينكه در قلوبشان ترس انداخت تا دست از مقاومت برداشتند.

يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ.

در شأن نزول گفته شد: هر قسمت از قلعه ها كه مشرف به سقوط بود، يهود با دست خود خراب مى كردند كه مورد

استفاده مسلمانان واقع نشود، على هذا قسمتى را هم مسلمانان منهدم مى كردند تا رسيدن به يهود آسان باشد.

در سيره ابن هشام آمده چهار چوب خانه را از جا مى كندند تا با خود ببرند.

فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

كه نتيجه شرك و كفر و نفاق جز اين نخواهد بود.

3- وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ.

يعنى غضب خدا در اثر لجاجت و عهد شكنى براى آنها حتمى شده بود، اگر اخراج نمى شدند بلاى ديگرى بر سرشان مى آمد و چون بدون توبه از دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 88

مى رفتند در آخرت نيز گرفتار عذاب آتش خواهند بود، معلوم است كه عذاب آخرت مشروط به عدم توبه و عدم ايمان است.

4- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

تعليل عذاب دنيا و آخرت است، الف و لام «العقاب» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «شديد عقابه» است.

5- ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ.

در شأن نزول گفته شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امر به قطع درختان خرما كرد و مجموعا شش اصله نخل قطع گرديد. آيه مى فرمايد آنهم به دستور خدا بوده است، براى تضعيف خصم در جنگ به هر كارى مى شود دست زد چنان كه در فقه معلوم است.

وَ لِيُخْزِيَ ... عطف است بر محذوف، يعنى خدا به اينكار اذن داد براى عللى و براى اينكه عهد شكنان و كفار را خوار كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 89

[سوره الحشر (59): آيات 6 تا 10]

اشاره

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ

وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)

6- آنچه خدا از بنو نضير بر پيامبرش بر گردانيد چيزى است كه بر آن اسبى و شترى نتاختيد ليكن خدا پيامبرانش را بر هر كس خواست مسلط مى كند، خدا بر هر چيزى تواناست.

7- آنچه خدا از اهل قرى بر پيامبرش برگردانيد مال خدا و مال رسول و مال قرابت رسول تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 90

و يتيمان و مساكين و درمانده است، تا فى ء مالى نباشد كه در دست اغنيا گردش مى كند، آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و آنچه را كه از آن نهى كرد ترك كنيد، از خدا بترسيد كه عذاب خدا سخت است.

8- (في سبيل اللَّه) براى فقراء مهاجرين است

كه از ديار و اموالشان خارج شده اند، از خدا تفضل و رضايت مى خواهند، خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها راستگويانند.

9- و براى كسانى است كه مدينه و ايمان را پيش از مهاجران آماده كرده اند، دوست مى دارند كسانى را به سوى آنها هجرت مى كنند، و در دل خود از آنچه به آنها داده شده حاجتى نمى يابند هر چند كه خود محتاج باشند، هر كه از بخل نفس نگهدارى شود، آنها اهل فلاحند.

10- و براى كسانى كه بعد از آنها آمده اند مى گويند: پروردگارا بيامرز ما را و برادرانمان را كه پيش از ما به ايمان سبقت كرده اند، و در دل ما به اهل ايمان كينه اى به وجود نياور، خدايا تو رءوف و رحيم هستى.

كلمه ها

افاء: فى ء (به فتح قاف): رجوع. «فاء فيئا: رجع» افاءة» رجوع و ارجاع، «فى ء» اموالى است كه از كفّار به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ولى امر بر مى گردد، آن، مصدر به معنى مفعول مى باشد.

اوجفتم: وجف و و جوف: اضطراب. «وجف الشي ء: اضطرب» ايجاف:

تاختن شتر و اسب: «او جفت البعير: اسرعته» منظور از آن در آيه رفتن به جايى با شتر يا اسب است.

خيل: اسبان. اسم جمع است، از لفظ خود مفرد ندارد به نظر طبرسى علّت اين تسميه آنست كه اسب در راه رفتن متكبّر است، خيلاء به معنى تكبر مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 91

ركاب: شتران. در اقرب الموارد گويد: مفرد آن راحله است.

دولة: دول: گرديدن «دال الايام دولة: دارت» طبرسى فرموده: آن به ضم دال در مال و به فتح آن در جنگ به كار مى رود، طبرسى و زمخشرى آن را اسم گرفته اند بعضى احتمال

داده اند كه مصدر باشد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تبوءوا: تبوء: آماده كردن و رفع نواقص شى ء، در لغت آمده «بوأه منزلا:

هياه».

يؤثرون: ايثار: اختيار كردن ديگران بر خود.

خصاصة: فقر و احتياج. طبرسى فرموده: اصل آن از اختصاص است.

شح: بخل. حرص. بخل توأم با حرص. حرص مفرط.

غل: غل و غليل: عداوت و كينه.

شرحها

در آيات ذيل احكام اموالى كه از بنى نضير و ديگران براى مسلمانها باقى مى ماند و نيز محل مصرف آنها و علت تقسيم ميان نيازمندان بيان شده است، خلاصه آن چنين مى شود: آنچه از اموال بدون جنگ به دست مسلمانان افتد خاصّ رسول خداست و او در موارد ششگانه مصرف مى كند، اين بدان علّت است كه مال فقط در دست ثروتمندان نباشد، آن وقت محل مصرف «في سبيل اللَّه» بيان شده و از انصار در مقابل ايمان و ايثارشان تعريف شده است.

6- وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ.

پس «فى ء» آنست كه بدون جنگ و خونريزى به دست پيامبر و امام رسد و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 92

آن خاص رسول خداست، أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مفيد مخصوص بودن به آن حضرت مى باشد.

در تهذيب از حلبى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه:

«قال الفي ء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلك و هو بمنزلته»

«1».

از اين روايت معلوم مى شود: منظور از فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ عدم وقوع جنگ است و اگر با اسبان و شتران هم بروند و جنگى واقع نشود باز حكم «فى ء» همانست و اللَّه اعلم، اينكه

در باره آن گفته اند: فاصله قلعه ها با مدينه دو ميل بود و پياده رفتند، شايد پياده رفتن موضوعيت نداشته باشد.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

يعنى خداوند با انداختن خوف در قلوب آنها، پيامبرش را بر آنها مسلّط گردانيد كه او بر هر چيز تواناست.

7- ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.

در آيه اول گفته شد: في ء خاص رسول خداست، در اين آيه محل مصرف آن بيان گرديده است، يعنى آن حضرت پس از در اختيار گرفتن، آن را در مصارف ششگانه مصرف مى كند، مِنْ أَهْلِ الْقُرى نشان مى دهد كه اين حكم مخصوص اموال بنو نضير نيست، بلكه شامل اموال بنى قينقاع و فدك و همه اموال است كه بدون جنگ به دست آيد، در اينجا چند مطلب مورد نظر است:

1- گرچه آيه مصارف ششگانه را نقل مى كند ولى تقسيم به آن موارد لازم نيست ممكن است رسول خدا صلاح بداند فقط در يك محل مصرف كند

__________________________________________________

(1) تهذيب ج 6/ 133 حديث 371.

ير أحسن الحديث، ج 11، ص: 93

چنان كه اموال بنو نضير را فقط در «للَّه» يعنى في سبيل اللَّه مصرف كرد و به مهاجرين داد.

طبرسى فرموده: پس از رفتن بنى نضير حضرت به انصار فرمود: مى خواهيد مهاجرين مانند گذشته در خانه هاى شما بمانند و از اموالتان استفاده كنند (چون انصار مهاجرين را در درآمد خود شريك كرده بودند) و اين غنائم را ميان شما و آنها قسمت كنم و يا از خانه هاى شما خارج شوند و در اموال شما شريك نشوند و اين

غنائم را فقط به آنها بدهم، گفتند: غنائم را به آنها بدهيد و هم چنان در خانه هاى ما بمانند و شريك اموال ما باشند. در اين زمينه وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ نازل گرديد.

آن گاه حضرت همه غنائم را ميان مهاجرين تقسيم كرد و از انصار فقط به سه نفر داد كه بسيار تنگدست بودند و آنها ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند.

2- موارد ششگانه عينا همانست كه در آيه خمس وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ... انفال/ 41 گذشت، منظور از «فللّه» انفاق در سبيل اللَّه و كارهاى خوب است، «للرسول» در رابطه با مخارج خود پيامبر است، لِذِي الْقُرْبى راجع به امام و جانشين پيامبر مى باشد و اگر منظور همه اقرباى آن حضرت بود با صيغه جمع «ذوى القربى» مى آمد.

مراد از يتامى، مساكين، ابن سبيل از سادات و قرابت آن حضرت مى باشد چنان كه در آيه خمس گفته شد، منهال بن عمر و از امام سجاد عليه السّلام پرسيد: منظور از ذى القربى، يتامى، مساكين و ابن سبيل كدام است فرمود:

«هم قرباؤنا و مساكيننا و ابناء سبيلنا «1» سليم بن قيس گويد: از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم: فرمود:

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 94

«نحن و اللَّه الذى عنى اللَّه بذي القربى الذين قرنهم اللَّه بنفسه و نبيه فقال ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ منّا خاصة و لم يجعل لناسهما في الصدقة اكرم اللَّه نبيّه و اكرمنا ان يطعمنا اوساخ ما في ايدى

الناس» (كافى كتاب الحجة باب الفى ء و الانفال).

طبرسي فرموده: همه فقهاء (عامه) گفته اند: منظور از آيه يتيمان و مساكين و ابناء سبيل مؤمنين هستند، اين سخن از امامان عليهم السّلام نيز نقل شده است.

3- نبايد تعجب كرد كه چرا فقط اقرباى آن حضرت در آيه مطرح هستند اولا فقط اقربا مطرح نيستند بلكه «فللّه» نيز مطرح است كه آن حضرت همه اموال بنو نضير را در آن راه مصرف كرد.

ثانيا: في ء مخصوص حضرت رسول و امام و ولى امر است هر طور خواست مصرف مى كند.

ثالثا در قرابت آن حضرت، فقر شرط است، اقرباي فقير آن حضرت از خمس و في ء استفاده مى كنند و فقراء مؤمنين از زكاة.

كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا جمله اول تعليل است براى مصارف ششگانه يعنى اگر فى ء منحصر به گروهي مى شد آن وقت آنها را غنى مى كرد و در دست آنها مى گرديد و ديگران محروم مي شدند.

معلوم مى شود كه بايد طوري آن را تقسيم نمود كه اين وضع پيش نيايد، قسمت دوم يك حكم كلى است در اطاعت از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مصداق آن در اينجا همان فى ء است كه آن حضرت به مهاجرين و به سه نفر از انصار داد و به ديگران تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 95

نداد، ما آتاكُمُ شامل دادن چيزى و حكم كردن هر دو است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ تهديد است در رابطه با مخالفت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

8- لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ بنا بر مكتب اهل بيت عليهم السّلام همه

في ء به جز قسمت اول (فللّه) مخصوص پيامبر و اقرباى اوست، على هذا بهتر آنست كه لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ ... بيان مصداق في سبيل اللَّه باشد يعنى قسمت اول را كه في سبيل اللَّه است مى توان در چنين مصارفي مصرف نمود.

به عبارت ديگر صرف في ء براى آنها، صرف در في سبيل اللَّه است (از الميزان).

على هذا آنچه گفته اند: لِلْفُقَراءِ ... بدل است از لِذِي الْقُرْبى و ما بعد آن، و يا بدل است از الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ ... قول مقبولى نيست أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ ... اشاره به حال مهاجرين است كه مشركان مكه اموال آنها را گرفته و از مكه بيرونشان مى كردند.

يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ مى شود گفت رضوان بيان «فضلا» است، الميزان فرموده: مى طلبند از خدا روزى را در دنيا و رضوان را در آخرت، منظور از نصرت خدا، نصرت دين خداست، آرى: آنها در ادعايشان و در كارشان صادقند.

9- وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ ...

عطف است بر «المهاجرين» در اينصورت منظور آنست كه صرف در احتياج چنين كسانى صرف در سبيل اللَّه، است، احتمال دارد كه كلام مستانف و «الذين» مبتدا و «يحبّون» خير آن باشد ولى عطف صحيح است زيرا آيه در عين تعريف از تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 96

انصار، مصرف فى ء را نيز بيان مى كند. «1»

مراد از مِنْ قَبْلِهِمْ ظاهرا قبل از آمدن مهاجرين است يعنى پيش از آمدن مهاجرين، مدينه را براى هجرت آنها و براى اسلام آماده كردند امّا آماده كردن ايمان، مورد عمل قرار دادن و پياده كردن آنست.

وَ لا يَجِدُونَ فِي

صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ مدحى كامل از انصار است كه از رسيدن مال به مهاجران ناراحت نمى شدند چنان كه در تقسيم اموال بنى نضير معلوم شد و با آنكه خود احتياج داشتند، مهاجران را بر خود مقدم مى كردند.

تاريخ مى گويد: هر كه از مهاجران مى آمدند، اهل مدينه آنها را در منازل خويش جاى مى دادند و در درآمد خود آنها را شريك مى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خانه ابو ايوب انصارى ساكن گرديد، على بن ابى طالب عليه السّلام در خانه حارثة بن نعمان مسكن گزيد، حضرت فاطمه عليها سلام اللَّه را به آن خانه عروس آوردند.

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ قاعده كلّى است، مصداق آن در آيه، انصار هستند. در حديث آمده:

«لا يجتمع الشح و الايمان في قلب رجل مسلم و لا يجتمع غبار في سبيل اللَّه و دخان جهنم في جوف رجل مسلم» (مجمع البيان).

10- وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ عطف است بر «المهاجرين» يعنى: «للفقراء الذين جاء و من بعدهم» على هذا صرف در اينگونه اشخاص نيز، صرف در سبيل اللَّه است، مراد از آمدن آنها، آمدن بعد از فتح مكه و تمام شدن هجرت است. احتمال دارد جمله مستأنفه

__________________________________________________

(1) منظور از حاجة لازم آنست يعنى كينه و حسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 97

و «الذين» مبتدا و خبر آن «يقولون» باشد.

يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وصف آيندگان است كه در رابطه با مؤمنان گذشته، از خدا آمرزش مى خواهند و مى خواهند نسبت به

هيچ مؤمن كينه اى نداشته باشند، رأفت نسبت به كسى است كه گرفتار باشد، رحيم اعم از آنست، طبرسى رأفت را «اشد الرحمة» فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 98

[سوره الحشر (59): آيات 11 تا 17]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (15)

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (17)

11- آيا نگاه نكردى به آنان كه منافق شده اند به برادران كافر خود از اهل كتاب مى گويند:

اگر اخراج شويد حتما با شما خارج خواهيم شد و اصلا درباره شما به حرف كسى گوش نخواهيم داد و اگر جنگ كرده شويد حتما شما را يارى خواهيم كرد خدا گواه است كه دروغ مى گويند.

12- اگر اخراج شوند با آنها خارج نمى شوند و اگر مورد جنگ واقع شوند كمكشان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 99

نمى كنند و اگر هم كمكشان كنند، فرار كرده سپس مورد نصرت واقع نمى شوند.

13- شما مؤمنان در سينه آنها از خدا پرمهابت تر هستيد زيرا كه

آنها قومى نافهم هستند.

14- به طور جمعى با شما نمى جنگند مگر در قريه هاى قلعه دار يا از پس ديوارها ترسشان ميانشان شديد است، آنها را متحد، فكر مى كنى ولى دلهايشان پراكنده است چون قومى نافهم هستند.

15- مثل آنها مثل يهود ديگر است كه در اين نزديكى سزاى عمل خويش را ديدند ...

16- مثل منافقان مثل شيطان است كه به انسان گويد: كافر باش و چون كافر شود گويد:

از تو بيزارم ...

17- عاقبتشان آنست كه هر دو در آتش پيوسته خواهند بود، جزاى ظالمان همين است.

كلمه ها

نافقوا: نفاق: (به فتح نون) خارج شدن. تمام شدن و به كسر نون به معنى منافق شدن است، در وجه تسميه منافق گفته اند: او به سوى مؤمن با ايمان خارج مى شود و به سوى كافر با كفر و يا از ايمان به به طرف كفر خارج شده است.

رهبة: خوف و ترس. راغب خوف توأم با تحرز و اضطراب گفته است.

شتى: جمع شتيت به معنى پراكنده است مثل مريض و مرضى.

وبال: نتيجه زشت، سزا، عذاب.

شرحها

آيات شريفه در رابطه با جريان منافقين است كه به يهود بنى نضير قول كمك دادند و عمل نكردند، بنى نضير آماده تسليم بودند ولى عبد اللَّه ابى به آنها پيغام تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 100

داد كه مقاومت كنيد، خودم و هم پيمانهايم با شما خواهيم بود ولى يهود كوبيده شدند و خبرى از منافقان نشد.

آن گاه سخن از ضعف باطنى يهود است، اضافه مى شود كه سرنوشت بنى نضير مانند سرنوشت بنى قينقاع خواهد بود كه از مدينه اخراج شدند، سپس وعده يارى منافقان به وعده شيطان تشبيه شده كه به انسان مى گويد: كافر شو، و در آخرت خواهد گفت: من از تو بيزارم.

11- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ...

اشاره به وعده دروغين عبد اللَّه بن ابى است، علّت برادر خواندن در «لاخوانهم» همگام و هم هدف بودن آن دو در كفر و توطئه بر عليه السلام است.

وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً براى تأكيد مطلب است كه از اين وعده دست بردار نيستيم و حرف هيچ كس را در اين باره قبول نخواهيم كرد وَ اللَّهُ يَشْهَدُ ... اشاره به دروغ

بودن وعده منافقان است.

12- لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ ...

توضيح و بيان وعده دروغ آنهاست و در آخر فرموده: اگر هم در جنگ يهود را يارى كنند در نتيجه فرار خواهند كرد.

13- لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ تعليل لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ است يعنى: علّت فرارشان آنست كه از شما بيشتر از خدا مى ترسند علّت اين ترس اشد آنست كه آنها قومى نافهمند. اين آيه در عين بيان ترس آنها، نشان مى دهد كه اگر عاقل بودند مى دانستند كه حتى غلبه شما از جانب خداست.

14- لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 101

فاعل «يقاتلون» منافقان و يهود هستند، چنان كه از «جميعا» معلوم مى شود و شايد منظور فقط يهود باشد در اين صورت تقدير آن «لا يقاتلونكم مجتمعين» است. يعنى آنها جز در آباديهاى با حصار و قلعه ها و يا از پس ديوار با شما جنگ نتوانند كرد، به عبارت ديگر با شما روبرو نتوانند شد.

بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ بأس به معنى خوف نيز آيد على هذا اين آيه تعليل لا يُقاتِلُونَكُمْ در آيه قبلى است يعنى علّت قدرت نداشتن به جنگ، آنست كه در ميان آنها خوف شديدى حاكم است و نيز به ظاهر متحد ديده مى شوند اما دلهايشان پراكنده و هر يك هواى ديگرى دارد، ايندو، به علّت نافهم بودن آنهاست.

15- كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى حكايت اينان مانند حكايت يهود بنى قينقاع است كه پيمان شكنى كرده و اخراج شدند، بعضى آنها را مشركان «بدر» دانسته اند كه پيش

از بنى- نضير به سزاى عمل خويش رسيدند «قريبا» تقديرش «بزمن قريب» است جريان يهود بنى قينقاع در نكته ها خواهد آمد.

16- كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ مثل گذشته راجع به يهود بود، اما اين مثل راجع به منافقان است يعنى حكايت منافقان كه به يهود وعده كمك دادند، مانند حكايت شيطان است كه به انسان مى گويد: كافر باش.

منظور از قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ آنست كه شيطان متاع دنيا و اميال آن را در نظر انسان خوب جلوه گر كرده و او را كافر مى كند، قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 102

در آخرت خواهد بود، به علّت محقق الوقوع بودن به لفظ مضارع آمده است.

در سوره ابراهيم خوانديم: وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ... إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ .../ 22.

17- فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ ضمير «هما» راجع به شيطان و انسان است يعنى: عاقبت اضلال شيطان و ضلالت انسان آتش شد. عاقبت وعده منافقان و فريفته شدن يهود همان بدبختى گرديد، سزاى همه ظالمان همين است.

نكته ها

بنى قينقاع: در گذشته گفته شد: سه گروه از يهود در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند و همه با رسول خدا پيمان عدم تعرض بسته و عهد شكنى كردند، يهود بنى قينقاع و بنو نضير به دستور آن حضرت اجلاء شدند و يهود بنى قريظه چنان كه در سوره احزاب گذشت قتل عام گرديده و اموالشان به غنيمت برده شد.

يهود بنو قينقاع در يكى از محله هاى مدينه ساكن

بوده و شغل زرگرى داشتند، آنها مانند يهود ديگر، با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيمان عدم تعرض بستند ولى غدر كرده و پيمان خويش را شكستند، از جمله اينكه زنى از انصار در كنار دكان زرگرى نشست عده اى از يهود خواستند، زن صورت خويش را باز كند زن امتناع نمود.

زرگر دامن پيراهن زن را بر پشت او سنجاق كرد، زن بوقت برخاستن عورتش نمايان شد، يهود از اين ماجرا خنديدند، زن فرياد كشيد، مردى از مسلمانان يهودى زرگر را كشت، يهود نيز آن مسلمان را مقتول كردند، خانواده تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 103

مسلمان از مسلمانان استمداد نمودند، كار بحرانى شد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از شنيدن جريان، فرمود: من از پيمان آنها بيزاري مى كنم، در نتيجه يهود بنى قينقاع از مدينه اخراج شدند.

نقل است كه عبد اللَّه بن ابى به ايشان گفت استقامت كنيد من در باره شما با پيامبر صحبت خواهم كرد و شايد به قلعه شما آيم و با شما باشم، ولى به وعده خويش عمل نكرد.

بنا بر تفسيرى، خداوند آيه قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ ...

آل عمران/ 12 در حق آنها نازل گرديد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها گفت: از شكست اهل «بدر» عبرت بگيريد و در فكر توطئه بر عليه اسلام نباشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 104

[سوره الحشر (59): آيات 18 تا 24]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (22)

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

18- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا و بنگرد هر كس براى فردا چه فرستاده است، از خدا بترسيد كه خدا به آنچه مى كنيد مطلع است.

19- نباشيد مانند كسانى كه خدا را فراموش كرده اند، خدا نيز خودشان را از ياد آنها برده است، آنها فاسقانند.

20- مساوى نيست اهل آتش و اهل بهشت، اهل بهشت فقط آنها هستند نجات يابندگان.

21- اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم حتما مى ديدى آن را كه متذلل و شكافته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 105

مى شود از مهابت خدا، اين مثلها را براى مردم مى زنيم تا فكر كنند.

22- اوست خدايى كه جز او معبودى نيست داناى نهان و آشكار است، فقط اوست رحمان رحيم.

23- اوست خدايى كه جز او معبودى نيست مدبر، منزه بى آزار، ايمنى بخش مراقب، غالب، مصلح و با عظمت است، منزه است خدا از آنچه شريك قرار مى دهند.

24- اوست خداى آفريننده امتياز دهنده و صورت آفرين، همه نامهاى خوب براى اوست آنچه در آسمانها و زمين هست او

را تسبيح مى كند.

كلمه ها

خاشع: خشوع: تذلل و تواضع. اصل آن از نرمى و آسانى است.

متصدعا: صدع: شكافتن. متصدع: شكافته شده.

قدوس: قدس: پاكى و پاك. اسم و مصدر هر دو آمده است «قدوس»: بسيار پاك، صيغه مبالغه است.

سلام: از اسماء حسنى است راغب آن را سالم معنى كرده يعنى خدايى كه از آفات و عيوب سالم است، طبرسى گويد: آنكه بندگان از ظلم او سالمند و نيز گفته اند: سالم از هر نقص و عيب و آفت.

صدوق در توحيد سلامت دهنده و سالم از هر نقص گفته است، الميزان بى آزار معنى كرده است قول الميزان مقبولتر است.

مؤمن: ايمن دهنده، مثل وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ قريش/ 4.

مهيمن: مراقب و حافظ. در مجمع البيان گويد: «هيمن الرجل» يعنى مراقب و حافظ و حاضر گرديد در قاموس گويد: «همين على هذا:

صار رقيبا عليه و حافظا».

جبار: اين وصف در خدا به معنى مصلح و در ديگران به معنى ستمگر است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 106

چون جبر اصلاح شى ء است به نوعى از قهر، لذا در انسان به معنى ظالم و تحميل كننده مى باشد.

متكبر: صاحب كبرياء و عظمت. زمخشرى گويد: «البليغ الكبرياء و العظمة» اين صفت در خدا صادق است زيرا كه عظمت حقيقى از آن اوست و در انسان از او صاف مذموم مى باشد در لغت آمده:

«تكبر الرجل: صار ذا كبرياء».

خالق: آفريننده. خلق در اصل به معنى اندازه گيري و تقدير است، چون آفريدن توأم با اندازه است لذا خلق به معنى آفريدن و آفريده آيد.

بارى: آفريننده برء در اصل به معنى خلاص شدن و كنار شدن است به نظر مى آيد: چون خدا موجود را از عدم كنار كرده و

به سوى وجود مى آورد لذا بارئ به معنى آفريننده آمد است و يا يك موجود را با آفريدن از ديگرى كنار مى كند.

مصور: صورت دهنده. شكل دهنده. هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 6.

شرحها

آيات فوق به حكم نتيجه است بر مطالب گذشته، توضيح اينكه: در گذشته حالات يهود بنى نضير و بنى قينقاع و منافقان بررسى شد كه در اثر عهد شكنى و مخالفت با خدا به آن وضع سياه افتادند، رسوا شدند، آواره گشتند، عذاب آخرت در كمين آنهاست.

همه اينها در اثر عدم توجه به خدا و فراموش كردن او و روى آوردن به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 107

شرك و كفر بود، لذا خداوند در اين آيات مؤمنان را مخاطب قرار داده كه شما مانند آنها نباشيد، خدا را فراموش نكنيد، فكر كنيد كه براى فرداى آخرت چه چيز اندوخته ايد.

آن وقت با ذكر عده اى از اسماء حسنى روشن مى كند كه همه خيرات و فضائل، متمركز در خداست و او واقعيت همه كمالات مى باشد جز او معبودى نيست، ملك، قدوس، سلام، مؤمن، مهيمن و جبار است، همه چيز از او و در اختيار و تحت اراده اوست. و در همين رابطه ميفرمايد: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ ...

18- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ يعنى بترسيد از خدا، مبادا كه مانند يهود و منافقان باشيد، تقوى، دورى از محرمات خداست از جمله اجتناب از ترك واجبات.

وَ لْتَنْظُرْ ... مطلب بسيار عالى و عبرت انگيز است تعبير از روز آخرت با «غد» حاكى از نزديك بودن آن مى باشد:

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 6، اتَّقُوا اللَّهَ امر مجدد به تقوى است إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ ... تعليل مطلب مى باشد، از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنا استزاد اللَّه و ان عمل سيئا استغفر اللَّه منه و تاب اليه»

«1».

19- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

در حد تأكيد براى آيه قبل است، نسيان خدا نسيان آدم است نفس خود

__________________________________________________

(1) كافى باب محاسبة عمل باب 2.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 108

را، كسى كه خدا را فراموش و رجوع به خدا را از ياد ببرد، متوجّه شهوات و معاصى و اميال نفسانى مى شود و اين خود فراموش كردن انسان است نفس خويش را.

چنان كه ياد كردن خدا ياد كردن انسان است نفس خويش را و چون همه كارها از خداست در نتيجه، آنكه خدا را فراموش كند، خدا او را بر نسيان نفس خود وادار مى نمايد. چنين كسان به طور حتم از زى عبوديت خارجند.

20- لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ.

معلوم مى شود كه اهل آتش فراموش كنندگان خدا و اهل بهشت ياد- آورندگان خدا هستند، اين آيه مى گويد: اين دو طائفه را يكى نشماريد.

21- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

اشاره است به عظمت قرآن و حقائقى كه در آن بازگو شده است، فرق كوه با انسان آنست كه كوه بزرگتر، سختتر، در مقابل زلزله ها و طوفانها مقاومتر است، يعنى اگر بنا بود قرآن را بر كوه نازل كنيم

و شعور تكليف به آن بدهيم هر آينه از نزول آن خاشع و شكافته مى شد، پس انسان احق است كه در مقابل آن خاشع باشد.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ ... حكم كلى است، مراد آنست كه در اين مثلها و گفته ها بيانديشيد.

22- هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.

اين آيه و دو آيه بعدي حاوى عده اى از اسماء حسناى الهى است، مى شود اشاره به آن باشد كه ياد كنندگان خدا، خدا را با اين اسماء ياد مى كنند و در رابطه با خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ معنى آيه چنين مى شود: چطور كوه ها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 109

خاشع و شكافته نشوند حالا آنكه خدا همانست كه جز او خدايى نيست ...

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در جاى يك اسم از اسماء حسنى است يعنى وحدانيّت در الوهيّت و معبوديّت. عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ نشان مى دهد كه نهان و آشكار نسبت به ما انسانهاست و گرنه در علم خدا غيبت و نهان يكى است و هر دو حضور و شهود مى باشد.

در مجمع از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال: الغيب ما لم يكن و الشهادة ما كان»

تقدم «هو» در هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ براى حصر است يعنى: داراى رحمت همگانى و هميشگى فقط اوست، چنان كه در سوره حمد گذشت. سه اسم عالم، رحمن و رحيم تعليل لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مى باشند.

23- هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ....

ملك يعنى تدبير كننده امور انسان و جهان، قدوس: پاك و منزه كامل، يعنى:

اوست خداى مدبّر، منزه، بى آزار، آرامش ده، نگهدارنده مراقب، توانا، مصلح و صاحب

كبرياء و عظمت.

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ثنا و استنتاج از صدر آيه است، يعنى حالا كه چنين است پس منزه است از آنچه شريك قرار مى دهند، واقعيت و معانى فوق تصور اين اسماء «يدرك و لا يوصف» است اسماء حسناي هشتگانه تعليل لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مى باشند.

24- هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

خالق در رابطه با آفرينش به اندازه و بارئ در رابطه با آفرينش به طور جدا از ديگرى، مصور در رابطه با شكل دادن است على هذا اين سه اسم در باره ترتب خلقت و فرع بودن برء بر خلق و تصوير بر برء است، مى شود گفت: به آخر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 110

ماندن اين سه اسم مبارك براى آنست كه: وقوع خارجى اينها نتيجه اسماء گذشته است لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى به بقيه اسماء حسنى است.

در توحيد صدوق از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: فرمود براى خداى تعالى نود و نه اسم است صد مگر يكى، هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود، آن گاه اسمها را شمرده است رجوع شود به سوره اعراف ذيل آيه 180.

گويى: خالق و بارئ و مصور كه در رابطه با ايجاد هستند، وحدت الوهيت را لازم نگرفته اند، لذا كلمه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ بعد از لفظ جلاله در اين آيه نيامده است به خلاف دو آيه گذشته، كه اسماء يازده گانه در آن دو، وحدت الوهيت را لازم گرفته اند زيرا در رابطه با تدبير كائناتند.

اما يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه در اول سوره

هم گذشت استنتاج است از اسماء گذشته. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ مى شود تعليل «يسبح» باشد، آرى خداى غالب و حكمت كردار و مصلحتكار بايد مورد تسبيح و تنزيه واقع شود.

روز دوشنبه بيست و هشتم محرم الحرام سال هزار و چهار صد و شش مطابق 22/ 7/ 1364 تفسير سوره مباركه حشر انجام پذيرفت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 111

سوره ممتحنه

اشاره

در مدينه نازل شده و سيزده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ممتحنه پنجمين سوره است كه بعد از سوره احزاب در مدينه نازل گرديد و چون احزاب در سال ششم هجرت نازل گشته، على هذا اين سوره بايد در سال هشتم هجرت نازل شده باشد و از شأن نزول آن كه خواهد آمد معلوم مى شود كه در نزديكيهاى فتح مكه نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء سيزده است.

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و چهل هشت كلمه و هزار پانصد و ده حرف است، اين سخن حاكى از اهتمام كامل مسلمانان به قرآن است كه حتى به حروف و كلمات آن نيز توجه داشته اند.

3- تسميه آن به «ممتحنه» ظاهرا به علّت آيه دهم است كه دستور داده شده از زنان مهاجر و مدعى ايمان امتحان به عمل آيد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ....

امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آن را سوره امتحان و سوره مودت نيز ناميده اند.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 112

مطالب و مضامين آن گواه اين مدعا مى باشد.

شأن نزول

5- يكى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به نام حاطب بن ابى بلتعة كه به مدينه هجرت كرده بود، خانواده اش در مكه سكونت داشته (و موفق به هجرت نشده بودند) كفار قريش بيم آن داشتند كه رسول خدا بر آنها حمله كند، لذا از عيال حاطب خواستند كه به حاطب نامه نوشته جريان را جويا شوند كه آيا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله قصد حمله به مكّه را دارد يا نه؟ خانواده حاطب به او

نامه نوشته و از جريان جويا شدند.

حاطب در جواب نوشت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى خواهد به مكه حمله نمايد آن گاه نامه را به زنى صفيه نام داد، او نامه را در ميان موهاى خود مخفى كرد و راه مكه را در پيش گرفت.

جبرئيل آن حضرت را از جريان خبر داد، آن حضرت، على عليه السّلام و زبير بن عوام را در پى آن زن فرستاد، امير المؤمنين عليه السّلام به زن گفت: كو نامه؟ گفت: در من نامه اى نيست، او را بازرسى كردند، چيزى پيدا نكردند، زبير گفت: چيزى نزد او نيست، حضرت فرمود: به خدا قسم، رسول خدا بر ما دروغ نگفته و بر- جبرئيل دروغ نبسته و خدا بر رسول خود دروغ نگفته است، آن گاه به زن فرمود به خدا بايد نامه را بدهى و گرنه، سرت را پيش رسول خدا خواهم برد.

زن گفت: كنار شويد تا نامه را بيرون آورم، آن گاه نامه را از ميان موهاى خود خارج كرد، حضرت نامه را گرفت پيش حضرت پيامبر آورد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاطب را احضار كرد و فرمود: اين نامه چيست؟!! حاطب جواب داد: و اللَّه اى رسول خدا من منافق نشده و دين خويش را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 113

عوض نكرده ام و من شهادت مى دهم كه «لا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه حقا» ليكن خانواده ام به من نوشت كه قريش در مكه به آنها خوبى كرده اند، خواستم در مقابل عوض بكنم.

خدا آيات يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ را فرستاد (تفسير برهان از تفسير قمى).

مرحوم طبرسى آن را

تا حدى مفصل نقل كرده و فرمايد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حرف حاطب را قبول كرد و او را معذور نمود، عمر بن الخطاب برخاست و گفت يا رسول اللَّه بگذار كردن اين منافق را بزنم، حضرت فرمود: اي عمر چه مى دانى شايد خدا به اهل «بدر» نگاه كرده و فرموده: هر كارى مى خواهيد بكنيد شما را آمرزيده ام، آن گاه طبرسى به نظير اين قضيّه از صحيح بخارى اشاره مى كند.

از اين سخن معلوم مى شود كه عبارت «اطلع اللَّه على اهل بدر فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم» از منابع اهل سنت است الميزان در رد اين گفته كه حاوى برداشته شدن تكليف از اهل بدر است بحث مفصلى دارد.

مطالب سوره و غرض آن

6- در اين سوره، مسلمانان نهى شده اند از اينكه كفّار را دوست بدارند هر چند كه از ارحام آنها باشند زيرا كه دوستى آنها با ايمان قابل جمع نيست.

بايد ابراهيم و پيروان او را سرمشق قرار بدهند كه به قوم خويش گفتند:

تا به خدا ايمان نياورده ايد ما از شما بيزاريم، ولى مؤمنان مى توانند از خدا براى ارحام كافر خويش هدايت بخواهند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 114

آن وقت به طور حكم كلى بيان فرموده كه اين دستور نسبت به كافران حربى است، كفار غير حربى و صلح جو از آن مستثنى هستند.

سپس حكمى در باره امتحان زنانى كه به مدينه مى آمده و مى گفتند: ايمان آورده و از مكه فرار كرده ايم و نيز در كيفيت بيعت آنها با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بيان شده و در آخر، مطلب اول سوره در رابطه با انقطاع از كفّار تكرار شده است، مطالب

سوره انسجام و ارتباط بس عالى دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 115

سورة الممتحنة مدنيّة و هى ثلاث عشر اية نزلت بعد سورة الاحزاب

[سوره الممتحنة (60): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان مگيريد، مودت خويش را به سوى آنها مى افكنديد، انكار مى كنند حقى را كه به شما آمده، پيامبر و شما را مجبور به خروج مى كنند به علت ايمان به خدا كه پروردگار شماست. اگر از مكه براى جهاد در راه من و براى طلب رضاى من هجرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 116

كرده ايد؟ پنهانى به آنها اظهار محبت مى كنيد، من داناترم ...

2- اگر شما را به چنگ آورند بر شما دشمن مى شوند و دست و زبان خويش را به بدى به سوى شما باز مى كنند ...

3- ارحام و اولادتان روز قيامت هرگز به شما نفع ندهند، خدا ميان آنها و شما جدايى مى اندازد ...

كلمه ها

سواء: در اصل مصدر است به معنى برابرى، به معنى مساوى و وسط نيز آيد (وصف و ظرف) (راغب).

يثقفوكم: ثقف: پيدا كردن، مصادف شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه دشمنان خدا و خود را دوست مداريد در باطن با آنها بناى مودت نگذاريد، خدا از كار شما آگاه است آنها اگر بر شما مسلّط شوند به شما رحم نخواهند كرد.

شما اگر به خاطر اقوامتان آنها را دوست بداريد به گناه مى افتيد، آنها شما را روز قيامت از عذاب كفايت نخواهند كرد.

ناگفته نماند: اين آيات آن روز با مسلمانان جهت دهنده و درس بود، امروز نيز چنين است، در آينده نيز چنين خواهد بود.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ.

شأن نزول آيه گر چه يك فرد است ولى حكم آن به طور كلى و براى همه است، مراد از «عدوي» مطلق دشمن و شامل كثير است چنان كه از «اولياء» معلوم مى شود، كفار دشمن خدا بودند زيرا كه به خدا شريك قرار داده و پيامبرش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 117

را تكذيب مى كردند.

و نيز دشمن مؤمنين بودند كه چرا به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ بروج/ 9، ذكر «عدوكم» براى تأكيد است و گرنه «عدوى» از آن كفايت مى كند.

تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.

وصف يا حال است از فاعل لا تَتَّخِذُوا، در عين حال بيان اتخاذ اولياء است.

وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ.

تعليل لا تَتَّخِذُوا است يعنى آنها مكتب شما را انكار مى كنند، شما و پيامبرتان را از مكّه اخراج كردند. أَنْ تُؤْمِنُوا به تقدير لام

است، يعنى «لايمانكم بربكم» مراد از «يخرجون» ظاهرا اجبار آنها به خروج است و آن جمله حاليه مى باشد.

إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي.

متعلّق است به لا تَتَّخِذُوا يعنى اگر هجرت شما براى جهاد در راه خدا و كسب رضاى اوست، دشمنانش را دوست نداريد.

تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ.

جمله مستأنفه است گويى مؤمنان مى پرسند چكار كرده ايم؟ جواب مى دهد كه به طور سرى مودت خويش را به آنها اظهار مى كنيد، ظاهرا «بالمودة» مفعول «تسرون» است.

بعضى باء آن را تعليل گرفته و گويند: آنها را از احوال پيامبر بطور سرى مطلع مى كنيد به علت محبتى كه به آنها داريد، با آنكه من پروردگار، به آنچه مخفى يا اظهار مى كنيد واقفم. خلاصه «اخفيتم و اعلنتم» آنست كه ظاهر و باطن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 118

در نزد خدا يكى است.

وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ.

ضمير «يفعله» راجع است به اسرار كه از «تسرون» فهميده مى شود، سَواءَ السَّبِيلِ اضافه صفت بر موصوف و تقدير آن «السّبيل المستوى» است، «سواء» منصوب است به تقدير «عن» يعنى: «ضل عن سواء السبيل».

2- إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ.

يعنى اظهار مودت از جانب شما فائده اى ندارد، اگر شما را به دست آورند دشمن خدا خواهند بود، دست باز كردن، به معنى كشتن و اسير كردن، زبان باز كردن به معنى فحش و ناسزا گفتن است.

وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ.

منظور از «ودوا» مستقبل است به علّت حتيم بودن به صيغه ماضى آمده، «لو» به معنى «تمنّى» مى باشد مشركان مكه براى بر گرداندن مسلمانان به كفر بيشترين تلاش را مى كردند.

3-

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: ارحام و اولادى كه به خاطر آنها به اسلام خيانت كرده و به مشركان مودت مى ورزيد، در قيامت به شما فائده اى ندارند و از آتش رهايتان نخواهند كرد. يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ خدا ميان شما و آنها جدايى مى افكند، نظير: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ ... مؤمنون/ 101.

قرآن حاكى است: چون واقعيات و سرائر در آخرت آشكار شود، اسباب و وسائل دنيوى قطع مى گردند: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166 وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً لقمان/ 33.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 119

[سوره الممتحنة (60): آيات 4 تا 9]

اشاره

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4) رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6) عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7) لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8)

إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ

مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 120

4- براى شما سرمشق خوبى هست در ابراهيم و آنان كه با او بودند، وقتى كه به قوم خويش گفتند: ما از شما و از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، به دين شما كافر شديم، ميان ما و شما دشمنى و كينه دائمى به وجود آمد تا وقتى كه به خداى واحد ايمان بياوريد، (علاقه اى ميان آنها نماند) مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت:

براى تو مغفرت خواهم خواست، چيزى از خدا بر تو مالك نيستم، پروردگارا بر تو توكل كرديم و به تو باز گشتيم بازگشت به سوى توست.

5- پروردگارا ما را براى كفار مايه امتحان قرار مده، ما را بيامرز فقط تو هستى توانا و حكمت كردار.

6- براى شما در آنها سرمشق خوبى هست براى آن كس كه خدا و روز قيامت را اميد دارد هر كه برگردد، خدا بى نياز و ستوده است.

7- اميد است خدا ميان شما و آنان كه دشمن داشته ايد محبت قرار بدهد، خدا تواناست، خدا آمرزنده و مهربان است.

8- خدا شما را نهى نمى كند از كسانى كه با شما در باره دين نجنگيده و شما را از ديارتان خارج نكرده اند، اينكه به آنها نيكى كنيد، و با آنها عدالت نمائيد كه خدا عادلان را دوست دارد.

9- فقط شما را نهى مى كند از كسانى كه با شما در باره دين جنگيده و از ديارتان بيرون كرده و بر اخراج شما به يكديگر كمك نموده اند، اينكه آنها را دوست بداريد هر كه آنها را دوست بدارد ظالم است.

كلمه ها

اسوة: سرمشق. مقتدا، در

اقرب الموارد گويد: آن به خوب و بد هر- دو شامل است لذا در قرآن با كلمه حسنه توصيف شده است.

«الاسوة: القدوة».

بغضاء: دشمنى شديد. راغب گويد: آن تنفر نفس از شى ء است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 121

تبروهم: بر (بكسر اوّل) احسان و نيكى «ان تبروهم» اينكه احسان كنيد به آنها.

مقسطين: عدالت كنندگان. چنان كه قاسطين به معنى ظالمين است.

ظاهروا: مظاهره: كمك كردن به يكديگر (هم پشتى كردن).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيه فرموده: شما مسلمانان بايد از ابراهيم عليه السلام و ياران او درس بگيريد كه به اقوام خويش گفتند: مادامى كه به خداى واحد ايمان نياوريد ما از شما بيزار و كناريم.

آن گاه فرموده: اين دستور فقط در باره كسانى است كه محارب مى باشند و با شما در جنگ هستند و شما را از ديارتان بيرون كرده اند، اما آنها كه با شما كارى نداشته و به فكر مسالمت هستند مانعى نيست كه با آنها نيكى كنيد.

4- قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

از «قومه» معلوم مى شود كه ابراهيم غير از لوط، در بابل ايمان آورنده داشته است و به مشركان گفته اند كه ما از شما و از اصنامتان بيزار هستيم.

كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.

تفسير «براء» است يعنى بيزاريمان يكى انكار دين شما، ديگرى عداوت نسبت به شما، سومى ادامه بيزارى است مگر آنكه به خدا و وحدانيت او ايمان آوريد، «وحده» حال است از «اللَّه».

به نظر مى آيد: منظور از عداوت دشمنى ظاهرى و از بغضاء تنفر

باطنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 122

إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ.

استثناست از مضمون جمله فوق، يعنى: ميان ما و شما هيچ رابطه اي نماند مگر سخن ابراهيم به پدرش كه گفت: براى تو استغفار خواهم كرد.

ناگفته نماند: مستثنى و مستثنى منه هر دو بيان «اسوه» است، منظور از استغفار طلب هدايت و آمرزش است، انسان نسبت به اقوام كفار خويش، بايد از هر جهت قطع رابطه كند، مگر خواستن هدايت براى او، ابراهيم عليه السّلام هم جز اين نكرد كه براى «آزر» فقط از خدا هدايت و مغفرت طلبيد.

خلاصه آيه آنست كه: ابراهيم براى شما سرمشق است هم در بيزارى از كافر و هم در هدايت خواستن براى او، اين مطلب را در سوره توبه ذيل آيه 114 وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ ... مخصوصا در قاموس قرآن ذيل لغت «آزر» مشروحا گفته ايم، عجب آنكه مفسران استثناء را از «اسوه» گرفته و گفته اند:

ابراهيم براى شما اسوه است مگر در استغفار براى پدرش زيرا كه آن از روى وعده بود، مگر وعده به مشرك مى تواند مجوز استغفار براى او باشد.

الميزان مستثنى منه را مانند ما گفته ولى باز جريان وعده را پيش كشيده است ولى مى دانيم كه وعده سبب مغفرة خواستن براى مشرك نمى شود، مشروع سخن در سوره توبه ديده شود.

وَ ما أَمْلِكُ لَكَ ... يعنى جز استغفار كارى در باره تو نتوانم كرد، خدا بيشتر از اين به من اجازه نداده است.

رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ادامه سخن ابراهيم و قوم اوست، پس از برائت از مشركان رو به درگاه خدا

كرده كه خدايا كارهاى خويش را به تو واگذار كرديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 123

عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا راجع به واگذارى كارهاست إِلَيْكَ أَنَبْنا راجع به برگشتن در قلوب، إِلَيْكَ الْمَصِيرُ در رابطه با آنست كه همه چيز به خدا بر مى گردد ما نيز همين طور.

از عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا معلوم مى شود كه از قوم خويش در رابطه با تبرى واهمه داشته اند چنان كه از آيه ذيل معلوم مى شود.

5- رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

منظور آنست كه كفار را بر ما مسلّط مكن كه آنها ما را عذاب كنند و امتحان شوند يعنى معلوم باشد كه انسان ظالمند.

وصف عزيز و حكيم در بيان آنست كه: خدايا تو بر اينكار توانا هستى و كارهايت از روى مصلحت بندگان است.

6- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

تكرار اسوه ظاهرا براى بيان فائده آنست چنان كه از لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ ... معلوم مى شود يعنى اين اقتداء براى كسانى است كه تقرب به خدا و موهبتهاى آخرت را اميد مى دارند، لِمَنْ كانَ ... بدل بعض است از (لكم)، نظير وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.

وَ مَنْ يَتَوَلَّ ... يعنى هر كه از اين اسوه اعراض كند ضرر به خودش بر مى گردد زيرا كه خدا به كسى نياز ندارد و در امر و نهى اش ستوده است كه امر به صلاح مى كند.

7- عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ضمير «منهم» راجع به كفار مكه است. تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 124

ناگفته نماند: گرچه به حكم ايمان بايد از ارحام و اقرباى كافر گذشت ولى در عين حال، آن بر آدمى طبعا سخت است لذا خدا مى فرمايد: شما از آنها بيزارى بكنيد، احتمال دارد خدا آنها را هدايت كند، در نتيجه دشمنى به دوستى مبدل شود، زيرا كه خدا تواناست و خدا غفور و رحيم است، در صورت ايمان آنها را مى بخشد و مانند شما مى شوند، چنان كه بعد از فتح مكه چنان شد.

8- لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ اين آيه و آيه بعدى مبين يك حكم كلى در باره معامله مسلمانان با كفار است و آن اينكه اگر كفار ضررى به مسلمانان نرسانده و به فكر ضرر و توطئه بر عليه آنان نيستند، مسلمانان مى توانند با آنها خوب باشند و نيكى كنند ولى آنان كه ضرر رسانده و در فكر ضرر رساندن هستند، نمى شود آنها را دوست داشت و رابطه برقرار كرد و نيكى نمود.

طبرسى فرموده: اين آيه در باره قبيله خزاعه و بنى مدلج نازل گرديد، با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيمان بستند كه با او جنگ نكنند و كسى را بر عليه او يارى ننمايند، در الميزان از در منثور نقل شده: اسماء دختر ابو بكر گويد: مادرم مشرك بود به مدينه آمد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه خواستم به او احسان كنم آيه لا يَنْهاكُمُ ... نازل گرديد، حضرت فرمود: آري احسان كن، در فقه اسلامى وارد است كه مى شود بفقراء اهل كتاب

وصيت كرد. شأن نزول هر چه باشد، حكم همانست كه گفته شد آيه نسخ نشده است چنان كه بعضى پنداشته اند.

منظور از لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ آنست كه با انسان بجنگد كه چرا بخدا ايمان آورده اى، ولى اخراج از ديار، شايد به علّت كشور گشايى و خاك گرفتن باشد، به هر حال هر دو به تنهايى موضوعيت دارد.

9- إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 125

دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ ... اهل مكه در باره مسلمانان هر سه عامل را به وجود آورده بودند، هم با آنها مى جنگيدند كه چرا ايمان آورده ايد تا آخر ...

به نظر مى آيد عطف اخراج بر قتال در دين به علّت شأن نزول است و گرنه اگر كفار با دين مسلمانان كارى نداشته ولى آنها را از ديارشان بيرون كنند باز حق دوست داشتن ندارند.

أَنْ تَوَلَّوْهُمْ يعنى «ينهاكم اللَّه عن ان تولوهم ...» در آخر فرموده:

وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ضمير «هم» حاكى از انحصار است يعنى آنها جز ظالم نيستند.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال من اوثق عرى الايمان ان تحب في اللَّه و تبغض في اللَّه و تعطى في اللَّه و تمنع في اللَّه عز و جل» «1» عرى جمع عروه به معنى دست آويز است.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان و الكفر باب الحب فى اللَّه و البغض فى اللَّه.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 126

[سوره الممتحنة (60): آيات 10 تا 13]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما

أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

10- اى اهل ايمان چون زنان مؤمن به عنوان مهاجر پيش شما آيند امتحانشان كنيد خدا به ايمانشان داناتر است، اگر آنها را مؤمن يافتيد به سوى كفار بر نگردانيد آنها به كفار و كفار به آنها حلال نيستند، مهريه اى كه كفار داده اند بدهيد مانعى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 127

نيست كه آنها را نكاح كنيد، وقتى كه مهريه شان را بدهيد، زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد، آنچه داده ايد بخواهيد، آنچه داده اند بخواهند اين حكم خداست ...

11- اگر كسى از زنان شما به طرف كفار رفت و غنيمت به دست آورديد به آنان كه زنانشان رفته اند به قدر آنچه داده اند بدهيد از خدايى كه به او ايمان داريد بترسيد.

12- اى پيامبر چون زنان مؤمن پيش تو آيند كه بيعت كنند، بر اينكه به خدا چيزى شريك نكنند، دزدى ننمايند،

اولادشان را نكشند، زنازاده را به شوهران خويش نسبت ندهند و در هيچ كار خوبى تو را مخالفت نكنند، با آنها بيعت كن و از خدا بر ايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.

13- اى اهل ايمان دوست نداريد قومى را كه خدا به آنها غضب كرده است آنها از ثواب آخرت نوميد شده اند، چنان كه كفار از دفن شدگان مأيوس گشته اند.

كلمه ها

تمسكوا: مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن.

عصم: عصم (بر وزن عقل) امساك و حفظ، راغب گويد: «العصم: الامساك» عصم (بر وزن عنب) جمع عصمت است مراد از آن در آيه نكاح و علقه زوجيت است، طبرسى در علت تسميه آن فرموده كه زوجه در عصمت و حفظ زوج است.

كوافر: جمع كافره است (زنان كافر و مشرك).

شرحها

در آيات چندين مطلب مورد نظر است.

اول: مى فرمايد اگر زنى از كفار به دار اسلام آمد امتحانش كنيد اگر به علّت مسلمان بودن هجرت كرده است، او را به دار كفر بر نگردانيد كه ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 128

به شوهر كافرش حلال نيست.

دوم: اگر آن زن از ميان كفارى آمده كه با آنها پيمان صلح داريد بايد مهريه اى را كه شوهر آن زن به زن داده است به او گردانيد وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا و نيز مى توانيد آن زن را به نكاح خود در آوريد زيرا كه با اسلام آوردن، به شوهر اولى حرام شده است.

سوم: اگر زنى از شما مرتد شد و به دار كفر پيوست ديگر او را زن خود ندانيد و از كفار كه در حال صلح با آنهائيد مهريه اى كه داده ايد بخواهيد.

و اگر آنها ندادند، در صورت وقوع جنگ و به دست آوردن غنائم، بايد مهريه آنها به شوهران از غنائم داده شود.

چهارم: زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد به آنها تكليف كنيد اگر اسلام نياوردند كنارشان بگذاريد وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ.

پنجم: شرائط بيعت زنانى كه در فتح مكه به اسلام داخل شدند بيان گرديده كه روى آن شرائط مى توانستند بيعت كنند به اسلام داخل شوند.

ششم: مطلب اول سوره

در باره برائت از كفار تكرار شده است.

براى روشن شدن مضامين آيات لازم است بدانيم كه در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با مشركان مكه در حديبيه صلح كرد، از جمله شرائط آن بود: هر كس از اهل مكه به سوى مسلمانان آيد به مكه برگردانند و هر كس از مسلمانان به مكه پناه برد بر نگردانند.

بعد از امضاى مصالحه، زنى به نام «سبيعه دختر حرث» كه مسلمان شده بود به طرف مسلمانان آمد، شوهرش «صيفى بن راهب» محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله زن مرا به خودم بر گردان كه با ما شرط بستى و هنوز تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 129

مهرنامه خشك نشده است، در نتيجه آيه إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ ... نازل شد.

رسول خدا مهريه او را به شوهرش داد و زن را پس نگردانيد، آن حضرت هر كس را از مردان مى آمد بر مى گردانيد ولى زنان را نگاه مى داشت و مهريه آنها را به شوهران كافر مى داد ... زنى بنام ام كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط اسلام آورد و به مدينه فرار كرد، برادرانش براى استرداد او به مدينه آمدند، حضرت در جواب آنها فرمود: شرط استرداد در صلحنامه راجع به مردان است نه زنان.

جبائى در باره اين شرط گفته است چون زنى مسلمان شد بر شوهرش حرام است ديگر چطور به تحويل او داده مى شود؟! در آيات دقت شود.

10- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ منظور از امتحان آنست كه معلوم شود از شوهرش قهر نكرده

و براى عشق كسى و يا براى فقر و بى چيزى نيامده بلكه مسلمان شده و به علت مسلمان بودن آمده است، به نظر بعضى: امتحان اداى شهادتين و به نظر بعضى بايد به خدا قسم ياد كند كه فقط براى اسلام آمده است ممكن است با راههاى ديگر نيز امتحان نمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به «سبيعه» قسم داد كه براى كينه شوهرش و يا عشق به بعضى از مسلمين نيامده، فقط براى اسلام آمده است، او نيز قسم ياد كرد.

اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ حاكى است كه ايمان واقعى آنها را فقط خدا مى داند شما ظاهر را در نظر بگيريد كه از حاق واقع نمى توانيد با خبر باشيد.

فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ نهى است از استرداد، علتش آنست كه زن با اسلام آوردن به شوهر كافرش حرام شده ديگر به دست او داده نمى شود لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين كرد. وَ لا هُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 130

يَحِلُّونَ لَهُنَ

براى تأكيد است و گرنه اين مطلب از لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ معلوم مى شود.

وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا اين در صورتى است كه مسلمانان با مشركان كه شوهر زن نيز از آنهاست در حال صلح و عدم تعرض باشند چنان كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مهريه «سبيعه» و ديگران را به شوهرشان داد.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ چنان كه عمر بن الخطاب «سبيعه» را به زنى گرفت، و چنان كه «از وى دختر ربيعه» را كه از مكه فرار كرده بود، خالد

بن سعيد بن عاص و «اميمه» دختر بشر را سهل بن حنيف گرفت. ولى مهريّه اول كافى نيست بايد مهريّه داد إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.

وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا يعنى زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد، اگر مردى مسلمان شود به زن خود اسلام را تكليف مى كند، اگر قبول كرد هيچ و گرنه از وى جدا مى شود و به حكم وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ مرد مى تواند مهريه را از كفار بخواهد.

طبرسى رحمه اللَّه از زهرى نقل كرده، بعد از نزول آيه، عمر بن الخطاب دو تا زنش را كه مشرك و در مكه بودند طلاق داد يكى قرينه دختر ابى اميه كه معاوية بن ابى سفيان تزويجش كرد، ديگرى ام كلثوم دختر عمرو بن جرول كه ابو جهم بن حذاقه تزويجش نمود، و نيز طلحه از زنش «از وى» بنت ربيعه دست كشيد.

زينب دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در قيد حباله ابى العاص بن ربيع بود زينب اسلام آورد و به مدينه آمد، ابو العاص كه مشرك بود در مكه ماند، سپس به مدينه آمد زينب او را امان داد، سپس اسلام آورد، حضرت زينب را به او پس داد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 131

ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ يعنى خداوند روى علمى كه به واقعيات دارد و از روى حكمت و مصلحت چنين حكمى صادر مى نمايد.

11- وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ خلاصه آيه آنست كه: اگر زن مسلمانى مرتد

شد و به دار كفر فرار كرد، اگر شوهر او نتواند مهريه را از كفار بگيرد، بايد مهريه را از غنائم پرداخت نمود.

طبرسى رحمه اللَّه «شى ء» را به معنى «احد» گرفته است يعنى اگر يكى از زنان شما از دست شما رفت به طرف كفار، الميزان بهتر مى داند كه آن به معنى مهريه باشد «عاقبتم» يعنى به عقباى جنگ رسيديد كه همان غنيمت باشد على هذا عقوبت در اينجا به معنى رسيدن به عقبى و انتهاء شى ء است وَ اتَّقُوا اللَّهَ شايد در رابطه با راستگويى در اندازه مهر باشد يعنى بيشتر از آنچه هست نگوئيد.

در مجمع البيان از زهرى نقل كرده: همه زنانى كه زن مؤمنين بودند و به كفار پيوستند شش نفر بودند: ام الحكم دختر ابى سفيان زن عياض بن شداد، فاطمه دختر ابى اميه زن عمر بن خطاب، چون عمر خواست هجرت كند قبول نكرد و در مكه ماند و مرتد شد، بروع دختر عقبه زن شماس بن عثمان عبده دختر عبد العزى زن عمرو بن عبد ود (اين غير از آنست كه در خندق به دست على عليه السّلام كشته شد).

هند دختر ابى جهل به هشام زن هشام بن عاص و كلثوم دختر جرول زن عمر بن الخطاب.

ناگفته نماند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مهريه آنها را از غنيمت به شوهرانشان داد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 132

12- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ آيه شريفه راجع به شرائط ايمان و بيعت زنان در فتح مكه است از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: پس

از فتح مكه چون مردان بيعت كردند، زنان براى بيعت آمدند، خداوند آيه را نازل فرمود و در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده بامر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در ظرفى آب ريختند حضرت دست خود را در آن فرو برد، آن گاه زنان به عنوان بيعت يكى يكى دست در آن فرو بردند.

از جمله شرائط، سه شرط فوق بود، كه بخدا هيچ چيز را شريك قرار ندهند، از شوهران و از كسان ديگر دزدى نكنند و زنا ندهند، معلوم مى شود كه هم دزدى مى كرده و هم زنا مى داده اند.

وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ شرط چهارم آن بود كه فرزندان خويش را نكشند نه با زنده به گور كردن و نه با اسقاط جنين و غيره، پنجم آنكه از زنا بچه زائيده به شوهرشان نسبت ندهند اين تعبير بدان جهت است كه وقت ولادت در جلو ما در ميان دو پاى او مى افتد، نقل است كه مادر عمرو بن عاص، او را از پنج نفر گرفت، آن گاه بعاص بنى وائل نسبت داد، گفتند: فرزند تو به ابى سفيان شبيه تر است چرا به عاص نسبت دادى؟

گفت چون عاص نفقه بيشتر مى دهد (بر خلاف ابو سفيان كه آدم بخيلى بود،) و شايد منظور از آيه باشد اولاد را به غير شوهران نسبت ندهند.

ششم آنكه در هيچ كار خوبى مخالفت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را نكنند، از اين شرائط معلوم مى شود زنان مشرك چقدر آلوده و بى عفت بوده اند.

شنيدنى است كه روايت شده: در وقت بيعت زنان، هند زن

ابى سفيان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 133

نقاب بر چهره در آنجا بود تا حضرت او را نشناسد چون در اثر جنايت بر حمزه از آن حضرت مى ترسيد، حضرت خطاب به آنها فرمود: با شما بيعت مى كنم كه به خدا شريك قرار ندهيد هند گفت: با مردان چنين شرطى نكردى، چون حضرت از مردان فقط به شرط اسلام و جهاد بيعت گرفت.

آن گاه حضرت فرمود: و دزدى نكنيد، هند گفت: ابو سفيان مرد بخيلى است من از مال او برداشته ام نمى دانم بر من حلال است يا حرام، ابو سفيان كه در آنجا بود گفت. همه را بر تو حلال كردم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خنديد، هند را شناخت و فرمود: تو هند دختر عقبه هستى؟

گفت: آرى يا نبى اللَّه از گذشته در گذر خدا از تو در گذرد اشاره به جناياتش در باره حضرت حمزه و به دندان گرفتن جگر او بود، خدا مى داند كه به حضرت چه حالى دست داد.

سپس فرمود: و اينكه زنا ندهيد، هند گفت: مگر زن آزاد زنا مى دهد؟! عمر بن خطاب كه حاضر بود از اين سخن بخنديد (زيرا كه هند از زنا كاران صاحب پرچم بود) عمر با او در جاهليت رابطه داشت.

حضرت فرمود: و اينكه بچه هايتان را نكشيد، هند گفت: ما آنها را در كودكى تربيت كرديم و شما در بزرگى كشتيد شما مى دانيد و آنها، اين سخن اشاره به حنظله پسر هند بود كه در «بدر» بدست امير المؤمنين عليه السّلام كشته شد، عمر بن خطاب از اين سخن قاه قاه خنديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز تبسم فرمود.

و چون فرمود:

و لا تأتين ببهتان» هند گفت: بهتان كار بدى است آرى تو ما را به كمال و اخلاق خوب دعوت مى كنى ... «1»

13- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان و تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 134

در اين آيه دستور داده شده كه گذشته از كفار و مشركان، يهود را نيز دوست ندارند.

منظور از غضب شدگان در غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قوم يهود است چنان كه در آياتى نظير وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ بقره/ 61، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ بقره/ 90 مذكور است و از يَئِسَ الْكُفَّارُ نيز معلوم مى شود.

يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ يعنى يهود در اثر انكار اسلام و قرآن و پيامبر، از آخرت مايوس و بى بهره شده اند نظير مأيوس شدن مشركان از مردگان خود كه خيري از آنها عائد گردد به نظر بعضى مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ فاعل «يئس» است يعنى كفارى كه مدفون شدند حقيقت بر آنها مكشوف گرديد، ديدند كه جز عذاب نصيبى در رحمت خدا ندارند و از رحمت خدا مأيوس گرديدند.

روز دوشنبه ششم صفر الخير هزار و چهار صد و شش مطابق 29/ 7/ 1364 تفسير سوره ممتحنه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 135

سوره صف

اشاره

در مدينه نازل شده و چهار ده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- صف بيست سومين سوره است كه بعد از سوره تغابن در مدينه نازل گرديد. درست معلوم نيست در كدام سال از هجرت نازل شده ولي از آيات آن معلوم است كه به وقت نزول آن، بعضى از مسلمين در رفتن به جهاد كوتاهى مى كرده اند.

2- آيات آن باتفاق همه قارئان چهارده آيه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و بيست و يك كلمه و نهصد حرف است.

3- تسميه آن به «صف» به علّت وقوع اين لفظ در آيه چهارم آنست، «تسميه الكل باسم الجزء» مى باشد.

طبرسى فرموده: آن را سوره حواريين و سوره عيسى نيز خوانده اند ولى در روايات سوره صف آمده است در ثواب الاعمال صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه نقل شده:

«قال: من قرء سورة الصف و اد من قراءتها في فرائضه و نوافله صفه اللَّه مع ملائكته و انبيائه المرسلين ان شاء اللَّه»

در مجمع البيان نيز آن را نقل كرده است.

4- سوره مباركه مدنى است چنان كه مفسران گفته اند، آيات آن شاهد اين مدعاست در تفسير خازن آمده: به قولى در مكه نازل شده ولى آن سخنى است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 136

بدون دليل، آيات آن با مكي بودن نمى سازد.

مطلب سوره

5- در اين سوره مى خوانيم خلف وعده در نزد خدا مبغوض است چيزى را كه نخواهيد كرد چرا وعده مى دهيد؟! خلف وعده شما در باره جهاد سبب ايذاء رسول اللَّه و آن باعث منحرف شدن قلوب شما است چنان كه در باره قوم موسى چنان شد.

اين همان پيامبرى است كه عيسى به آمدن او خبر داده است كفار مى خواهند نور هدايت را خاموش كنند ولى خدا آن را

تكميل خواهد كرد.

آن گاه فرمان جهاد مى دهد كه سبب غفران ذنوب و دخول بهشت و پيروزى بر دشمن است، در آخر به صحابه دستور مى دهد كه ياران خدا (دين خدا) باشيد و خلاصه آن تشويق به جهاد و وعده بقاء اسلام است.

6- شأن نزول آن ظاهرا همان سستى عده اى از مسلمانان در باره جهاد بوده است كه وعده مى دادند ولى كوتاهى مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 137

سورة الصّفّ مدنيّة و هى اربع عشر اية نزلت بعد 61 سورة التّغابن

[سوره الصف (61): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (4)

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و فقط اوست توانا و حكيم.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوئيد آنچه را كه نمى كنيد؟!

3- بزرگ است در نزد خدا از حيث مبغوض بودن اينكه بگوئيد آنچه را كه نمى كنيد.

4- خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف كشان جهاد مى كنند، گويى كه بناى استوار مى باشند.

5- و چون موسى به قوم خويش گفت: اى قوم من، چرا مرا اذيت مى كنيد با آنكه مى دانيد من رسول خدا هستم به شما، و چون در عمل منحرف شدند خدا قلوبشان را منحرف كرد زيرا

كه خدا فاسقان را هدايت نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 138

كلمه ها

مقتا: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح مى شود.

«مقته مقتا: ابغضه اشد البغض عن امر قبيح».

بنيان: مصدر است به معنى بنا كردن، در اينجا به معنى مفعول «مبنى» و ساختمان مى باشد.

مرصوص: محكم. در مجمع فرموده: رصّ محكم كردن بناست، اصل آن از رصاص (سرب قلع) است گويى از سرب بنا شده.

زاغوا: زيغ: انحراف از حق «الميل عن الاستقامة» منظور از آن انحراف قلب است.

شرحها

در آيات زير بعد از اشاره به اينكه موجودات خدا را تسبيح مى كنند در مقام توبيخ مى فرمايد: اى اهل ايمان چرا وعده مى دهيد چيزى را كه نخواهيد كرد، اين عمل مورد غضب خداست. سپس مى فرمايد: خدا اهل جهاد در راه خدا را دوست دارد، اگر شما قول جهاد بدهيد و در مقام عمل خلف وعده نمائيد رسول خدا را اذيت مى كنيد و اين سبب انحراف شما از حق خواهد بود.

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ عين همان آيه است كه در اول سوره حشر گذشت و معنى آن در اول سوره حديد گفته شد آمدن آن در اينجا ظاهرا بدان جهت است كه خدا به شما نيازى ندارد، توبيخ شما در باره رفتن به جهاد براى نفع شماست و گرنه خدا منزه از اين نيازهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 139

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ توبيخ شديدى است نسبت به مؤمنان، بعضى گفته اند خطاب به منافقين است زيرا مقام مؤمنان بالاتر از اين عتاب است ولى صريح الَّذِينَ آمَنُوا خلاف آن را مى رساند وانگهى مؤمنان از اين توبيخها در رابطه با جهاد و انفاق بسيار

دارند.

ظهور آيه در آنست كه: اگر كاري را نخواهيد كرد وعده اش ندهيد ولى منظور آنست كه به وعده عمل كنيد، زيرا عدم وعده در جهاد سبب سقوط تكليف به وقت جهاد نيست، از آيه چهارم معلوم مى شود: مورد توبيخ تخلف از جهاد و عدم ثبات و عدم انفاق در باره آنست.

3- كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ جمله أَنْ تَقُولُوا ... فاعل «كبر» و «مقتا» تميز است يعنى: «كبر هذا القول مقتا عند اللَّه» خلف وعده يكى از كارهاى بسيار زشت و از علائم نفاق است هشام بن سالم مى گويد از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود: وعده مؤمن به برادرش نذرى است كه كفاره ندارد هر كه تخلف كند، ابتدا به خدا تخلف كرده و با مقت او روبرو گرديده است زيرا خدا فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ «1».

4- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ نوعى تعليل است بر آيه فوق، يعنى وقتى كه خدا رزمندگان را دوست دارد قهرا آنها كه تخلف مى كنند مبغوض خدا مى باشند، در عين حال از محبوب بودن رزمندگان در پيشگاه خدا حكايت دارد، «صفا» حال و در جاى «صافين» است، كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ حكايت از اراده و استقامت و عدم فرار مى كند.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان و الكفر باب خلف الوعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 140

5- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ آمدن اين سخن در اينجا حكايت از آن دارد، كه مسلمانان با تخلف از جهاد قلب حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را

به درد مى آوردند، بنى اسرائيل نيز موسى را اذيت مى كردند، نظير آنكه گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ و يا مى گفتند فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا ... در قصه قارون نقل شده: زنى را وادار كرد كه بگويد:

موسى با من زنا كرده است.

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ يعنى: آنها در اثر زيغ و انحراف از حق، فاسق شدند در نتيجه خدا قلوب آنها را از انوار هدايت خويش منحرف نمود، زيرا كه در راه فسق، هدايت نيست. مراد از «زاغوا» انحراف در عمل و اذيت موسى است.

ازاغه قلوب، كار ابتدايى نيست كه بر خدا قبيح باشد زيرا كه آن بر سبيل مجازات بوده است. نظير وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27.

ناگفته نماند: در اينگونه كارها اراده خدا در پى اراده بنده است وقتى كه بنده به اختيار خويش كار بدى را انجام دهد خدا مجازاتش مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 141

[سوره الصف (61): آيات 6 تا 9]

اشاره

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (7) يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9)

6- ياد آر كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل من رسول خدايم به شما، تصديق

مى كنم توراتى را كه در پيش من است و بشارت مى دهم به پيامبرى كه بعد از من مى آيد نام او احمد است، چون احمد آيات روشن را آورد گفتند: اين سحر آشكارى است.

7- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ بندد با آنكه به اسلام دعوت مى شود، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

8- مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، خدا نور خويش را تكميل خواهد كرد هر چند كافران ناخوش دارند.

9- خدا كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز گرداند، هر چند كه مشركان مكروه دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 142

كلمه ها

كذب: (بر وزن كتف) اسم مصدر است به معنى دروغ (و بر وزن جسر) مصدر است به معنى دروغ گفتن.

يطفئوا: اطفاء: خاموش كردن.

شرحها

به نظر مى آيد: آمدن اين آيات در رابطه با آنست كه: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يك پيامبر حق است كه عيسى بن مريم نيز به آمدن او بشارت داده است وانگهى خدا حتما دين او را پيروز خواهد گردانيد پس لازم است مسلمانان او را اذيت نكنند و از گفته او مخصوصا از دعوت به جهاد سرپيچى ننمايند.

6- وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ اين قسمت از آيه مقدمه است به دو مطلب بعدى يكى تصديق تورات، ديگرى بشارت به حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ناگفته نماند: هيچ پيامبر بعدى پيامبر قبلى را تخطئه و تكذيب نكرده است، بلكه او را تصديق و با اضافه احكام، دين او را تكميل نموده است، لذاست كه در آيات از قول حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند كه من تورات و انجيل را را تصديق مى كنم درباره اسم «احمد» و بشارت اناجيل فعلى درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به نكته ها رجوع شود.

فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ فاعل «جاءهم» احمد و ضمير تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 143

«هم» راجع به بنى اسرائيل است، بعضى گفته اند فاعل «جاءهم» عيسى است، بنا بر تفسير اول، اين قسمت از آيه ذم يهود و نصاري است كه رسول خدا را قبول نكردند با آنكه عيسى به

آمدن او بشارت داده بود.

7- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ جواب است براى سِحْرٌ مُبِينٌ مراد از جعل كذب بر خدا، تكذيب رسول خداست.

يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ دليل حق بودن آن حضرت است كه جز به اسلام و تسليم به خدا دعوت نمى كند مفترى ظالم است، خدا ظالمان را هدايت نمى كند يعنى در افتراء هدايت وجود ندارد، راهى كه مى روند راه ضلالت است.

8- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ توضيح سِحْرٌ مُبِينٌ است يعنى: اينها با سحر ناميدن قرآن، مى خواهند نور خدا را با دميدن به دهان خاموش كنند. «بافواههم» اشاره به حماقت آنها است كه نور خدا با دميدن دهان خاموش شدنى نيست وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ اشاره به بى اثر بودن كار آنها مى باشد.

در آيه 33 از سوره توبه آمده: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ در آنجا أَنْ يُطْفِؤُا مفعول «يريدون» است ولى در اينجا كه فرموده يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا متعلّق اراده نفخ به افواه و اطفاء غرض آنست، و هر دو مآلا يكى است.

در كافى از حضرت كاظم عليه السّلام نقل شده:

«يريدون ليطفئوا ولاية امير المؤمنين عليه السّلام بافواههم و اللَّه متم الامامة ...»

«1» اين روايت يك تطبيق و استفاده از قرآن

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 144

مجيد است.

9- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ توضيح و بيان است براى وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ اين آيه در سوره توبه/ 33 و فتح/ 28 نيز گذشت و در آن آيات خوانديم

كه مصداق اتم آن در وقت ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه خواهد بود، گرچه در زمان نزول نيز بر همه اديان جزيرة العرب پيروز گرديد.

چنان كه در كافى از امام كاظم عليه السّلام در ضمن روايتى نقل شده:

«يظهره على جميع الاديان عند قيام القائم عليه السّلام»

«1» هدايت و دين حق هر دو يكى است، اضافه دين به حق، بيانيه است.

نكته ها

نام مبارك احمد و بشارت عيسى:

در آيه وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ...

دو مطلب قابل بررسى است: اول اينكه چرا عيسى «اسمه محمد» نگفت و احمد گفت، دوم اينكه آيا اين بشارت در اناجيل فعلى يافته است يا نه؟ اما اول ناگفته نماند: احمد يكى از نامهاى مشهور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است حضرت ابو طالب عليه السّلام در اشعار خود هر دو را به طور شايع آورده است كه چند نمونه در اينجا نقل مى شود:

لقد اكرم اللَّه النبى محمّدا فاكرم خلق اللَّه في الناس احمد لعمرى لقد كلفت وجدا باحمد و احببته حب الخيل المواصل «2» __________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

(2) الغدير ج 7/ 332- 340.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 145

در مجمع البيان ذيل آيه فوق از يك نفر شاعر نقل مى كند كه گفته است:

صلى الاله و من يحف بعرشه و الطيبون على المبارك احمد

در مجمع البيان و تفسير ابن كثير از كتاب بخارى نقل شده كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرموده اند: براى من نامهايى است منم محمّد، منم احمد منم ماحى ...

در تفسير صافى از كافى نقل شده: امام صادق عليه السّلام فرمود: عيسى به امت خويش گفت: بزودى بعد

از من پيغمبرى از اولاد اسماعيل مى آيد كه نامش احمد است او مرا و شما را تصديق مى كند.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: بعضى از يهود به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله گفت: چرا نامت محمّد و احمد و بشير و نذير است؟

حضرت جواب داد من در زمين محمّدم، اما در آسمان احمدم، زيرا در آسمان از زمين ستوده ترم ...

اما مطلب دوم، با همه تحريفات باز در انجيل يوحنا بشارتهايى بر آن حضرت يافته است و نيز وقتى كه آيه نازل شد و حضرت آن را بر همه خواندند نصارى آن را تكذيب نكردند معلوم است كه آن را در انجيل ديده بودند، در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم: الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ... اعراف/ 157.

خواهيم ديد كه دست تحريف نام آن حضرت را به روح القدس تفسير كرده ولى نخواهيم ديد كه جز به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قابل تطبيق نيست.

1- در انجيل يوحنا باب چهاردهم و بند هفدهم از زبان عيسى مى گويد:

«من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 146

با شما بماند» (اين سخن جز به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و دين جاودانى او قابل تطبيق نيست).

2- ايضا همان باب، بند بيست و شش «ليكن تسلى دهنده كه پدر او را باسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد كرد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد» اين نيز جز به رسول خدا قابل تطبيق نيست و

در بند سى گويد: «بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان خواهد آمد و در من چيزى ندارد».

3- در باب پانزدهم بند بيست و شش گويد: «ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد او بر من شهادت خواهد داد».

4- در باب شانزدهم بند هفت آمده: «رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد» و در بند سيزدهم گويد: «ليكن چون او آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى كند بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت. و از امور آينده به شما خبر خواهد داد و او مرا جلال خواهد داد».

پيداست كه اين سخنان جز بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قابل تطبيق نيست، هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس ذيل كلمه «تسلى دهنده» گويد: تسلى دهنده كه در يونانى «فارقليط» گويند به معنى آموزگار و شفيع و راحت آور است، ترجمه كنندگان انجيل وقتى كه به كلمه تسلى دهنده مى رسند از جانب خود مى گويند «يعنى روح القدس» ولى معلوم است كه بشارتهاى گذشته به جبرئيل قابل تطبيق نيست.

مرحوم محمّد صادق فخر الاسلام در اول كتاب انيس الاعلام در ذكر علت اسلام آوردن خود مى گويد: استادم (در واتيكان) دو تا كتاب بمن نشان داد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 147

كه قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت نوشته شده بود، به خط سريانى و يونانى با قلم بر روى پوست نوشته بودند و فارقليط را محمّد و احمد ترجمه كرده بودند، استادم گفت: اى فرزند روحانى

بدانكه علماى نصارى قبل از ظهور حضرت محمّد اختلافى نداشتند كه اين كلمه به معنى محمّد و احمد است ولى بعد از ظهور آن جناب ترجمه را براى مال دنيا و جاه طلبى عوض كردند، رجوع شود به قاموس قرآن (حمد).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 148

[سوره الصف (61): آيات 10 تا 14]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ (14)

10- اى اهل ايمان آيا دلالت كنم شما را به تجارتى كه از عذاب بزرگ و دردناكى شما را نجات بدهد.

11- (اينكه) ايمان آوريد به خدا و رسول او و جهاد كنيد در راه خدا با اموال و جانهاى خود، آن براى شما بهتر است اگر بدانيد.

12- تا گناهان شما را بيامرزد و به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است داخلتان كند و بمسكنهاى دلچسب در بهشتهاى جاودان، آنست نجات بزرگ.

13- و نعمت ديگرى كه دوست مى داريد و آن يارى خدا و پيروزى نزديك است بشارت ده مؤمنان را.

14- اى اهل ايمان ياران خدا باشيد چنان كه عيسى بن مريم به خواص خود گفت: ياران

من در رفتن به طرف خدا كيست؟ حواريون گفتند: مائيم ياران خدا در نتيجه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 149

گروهى از بنى اسرائيل ايمان آورده و طائفه اى كافر شدند، اهل ايمان را بر دشمنشان پيروز كرديم، غالب شدند.

كلمه ها

عدن: خلود «عدن في المكان: اقام فيه».

حواريين: حوارى از حور به معنى سفيدى است، ياران مخصوص انسان را حوارى گويند، گويى قلوبشان در يارى كردن پاك و مانند جامه سفيد است، اين كلمه در قرآن فقط در ياران خاص عيسى عليه السّلام به كار رفته و مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

به دنبال توبيخ آنان كه در آيه لِمَ تَقُولُونَ ... گذشت در اين آيات خطاب به مؤمنان مى گويد: جهاد تجارتى است با خدا كه فائده اش در آخرت آمرزش گناهان و دخول بهشت و در دنيا پيروزى بر دشمن است آن گاه فرموده: مانند ياران عيسى باشيد و به دين خدا كمك كنيد.

ناگفته نماند: خطاب: كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ ... بالاتر است در خطاب تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... زيرا آن فقط دعوت به جهاد است ولى كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ ... مفيد دوام و ثبات در يارى دين خداست.

10- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

جهاد در راه خدا تجارتى است با خدا، چنان كه در آيه: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... توبه/ 111 نيز خوانديم، در اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 150

معامله چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد، مشترى خداست، فروشنده مؤمن، متاع مالها و جانها، قيمت آمرزش گناهان و دخول بهشت و پيروزى بر دشمن.

نكره آمدن عَذابٍ أَلِيمٍ براى بزرگى و غير قابل وصف بودن است.

11- تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيات بعدى بيان تجارت است، فِي سَبِيلِ اللَّهِ نشان مى دهد كه

جهاد بايد در راه خدا و براى توحيد و دفاع از حق باشد، براى راندن دشمنان توحيد و يا گشايش محيط توحيد، اقدام شود، ايمان به رسول در رديف ايمان به خدا است و در صورت عدم ايمان به رسول، شخص با وجود ايمان به خدا كافر است چنان كه آيه 151 سوره نساء آن را روشن مى كند.

تُؤْمِنُونَ ... جواب سؤال مقدر است، گويى كسى مى گويد: آن تجارت كدام است؟ در جواب فرموده: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... مقدم شدن «اموالكم» ظاهرا براى اهميت بذل مال بوده است.

در شأن نزول آيه نقل شده: مسلمانان بعد از نزول تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ گفتند: اگر آن تجارت را مى دانستيم اموال و جانهاى اولاد خويش را در راه آن بذل مى كرديم: در جواب آنها تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... آمد.

12- يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

كلمه يَغْفِرْ لَكُمْ جواب شرط محذوف است يعنى «ان تؤمنوا باللّه و رسوله و تجاهدوا يغفر لكم ...»، وعده غفران و دخول بهشت مطلق است خواه مجاهد شهيد بشود و يا صحيح بر گردد.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جواب جوانى كه مى گفت: من به جهاد علاقه مندم فرمود:

«... فجاهد في سبيل اللَّه فان تقتل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 151

كنت عند اللَّه حيا ترزق و ان تمت فقد وقع اجرك على اللَّه و ان رجعت، رجعت من الذنوب كما ولدت ... «1».

وانگهى «ذنوبكم» حاكى است كه همه گناهان آمرزيده مى شود و اين صحيح است و گرنه دخول جنت پشت سر آن عملى

نمى شود، به نظر مى آيد وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً يك پاداش اضافى در بهشت است، به عبارت ديگر اهل بهشت از غير اهل جهاد در مطلق بهشت خواهند بود ولى مجاهدان بالاتر از آن را خواهند داشت. آرى وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اسراء/ 21.

13- وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه راجع به اثر جهاد در دنياست، كه همان فتح و پيروزى باشد آرى به تجربه ثابت شده كه سرنوشت اكثر ملتها در ميدانهاى جنگ تعيين مى شود، هر ملتى كه در راه حقوق خود نجنگيد ذليل شد.

وَ أُخْرى تُحِبُّونَها عطف است بر يَغْفِرْ لَكُمْ و آن خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «و لكم نعمة اخرى تحبونها ...» مى باشد، در اينصورت نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ ... بيان و تفسير آنست، به نظر بعضى، آن عطف است بر «تجارة» و تقدير آن «هل ادلكم على تجارة اخرى» مى باشد.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ راجع به ثواب دنيا و آخرت هر دو است. الميزان مى گويد آن عطف است بر مفهوم كلام سابق، گويى اين چنين است: «قل يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم ... و بشر المؤمنين» و اللَّه اعلم.

14- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.

در سابق گفته شد ظاهرا اين خطاب بالاتر از خطاب سابق است و منظور

__________________________________________________

(1) كافى باب «البر بالوالدين» حديث 10.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 152

از آن ثبات و استقامت مطلق در يارى دين خداست، مراد از يارى خدا يارى رسول خداست، تشريفا أَنْصارَ اللَّهِ گفته شده است وانگهى يارى دين خدا و

رسول خدا، در واقع يارى خداست.

فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ.

يعنى: نتيجه خطاب و كلام عيسى آن شد كه گروهى از بنى اسرائيل به عيسى ايمان آوردند و گروهى كافر شدند، اما ما در آينده پيروان او را بر مكذبين او غالب گردانديم.

در الميزان فرموده: در اين اشاره هست به اينكه امت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نيز مانند امت عيسى بعد از وى مختلف مى شوند، طائفه مؤمن را خدا تأييد كرده و پيروز مى گرداند.

ناگفته نماند: اين جريان در سوره آل عمران از آيه 52 به بعد بازگو شده است كه در توضيح آيات اين سوره مفيد مى باشد.

روز شنبه يازدهم صفر الخير سال هزار و چهارصد و شش مطابق 4/ 8/ 1364 تفسير سوره مباركه صف پايان پذيرفت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 153

سوره جمعه

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- جمعه بيست و چهارمين سوره است كه بعد از سوره صف در مدينه نازل گرديد، درست معلوم نيست در كدام سال از هجرت نازل شده ولى غرض آن امتنان بمسلمين در رابطه با بعثت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و اهميت به نماز سياسى و عبادى جمعه است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان يازده است، در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراي صد و هشتاد كلمه و هفتصد و بيست حرف است.

3- تسميه آن به «جمعه» به علّت آيه نهم است كه در آن كلمه جمعه به كار رفته يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ظاهرا اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است «تسمية الكلّ باسم الجزء» وانگهى سبب نزول آن نماز جمعه بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

5- غرض سوره تشويق به نماز جمعه و اقامه آنست، در اين سوره مى خوانيم:

موجودات، خدا را تسبيح مى كنند او مدبر پاك، توانا و حكمتكار است منزّه و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 154

مدبر و توانا و حكيم بودنش سبب شده كه در ميان اميين پيامبرى از خودشان را بفرستد تا مردم هدايت شوند.

ارسال رسل و انزال كتب آن وقت مفيد خواهد بود كه مورد عمل واقع شود و گرنه انسان نظير الاغى خواهد بود كه به او كتاب بار كرده باشند چنان كه حساب تورات و بنى اسرائيل همين است.

يهود نمى توانند: بگويند: ما چه به تورات عمل كنيم تا نكنيم عزيز خدا هستيم اگر راست مى گويند مرگ را آرزو

كنند كه به طرف خدا روند.

اى اهل ايمان نماز جمعه را پيوسته بپا داريد، متأسفانه وقتى كه تجارت يا لهوى پيش آيد آن را بر نماز خواندن ترجيح مى دهند.

شأن نزول

در تفسير عليّ بن ابراهيم قمى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز جمعه بر- مردم نماز مى خواند، كاروانى از شام كه طعام حمل مى كرد داخل مدينه شد، جمعى در پيشاپيش آن دف و سائر اسباب لهو مى نواختند (تا مردم از ورود كاروان مطلع گردند) در نتيجه مسلمانان صفوف نماز را خالى كرده و به تماشاى آن رفتند خداوند آيه: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً ... را نازل فرمود «1».

در مجمع از جابر بن عبد اللَّه نقل كرده: كاروانى به مدينه آمد و ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز جمعه مى خوانديم، همه به طرف آن رفتند جز دوازده مرد كه يكى از آنها من بودم، در نتيجه آيه وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً ... نازل گرديد.

ناگفته نماند: ظاهر آنست كه همه سوره به اين علّت نازل گرديده است النهاية فقط آيه وَ إِذا رَأَوْا به قضيه كاروان اشاره كرده و گرنه بايد گفت: اين آيه بعدا به اين سوره لاحق شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 155

سورة الجمعة مدنيّة و هى احدى عشر اية نزلت بعد سورة الصّف

[سوره الجمعة (62): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (2) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (5) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 156

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايى كه مدبر، پاك، غالب و حكيم است.

2- اوست كه در ميان درس ناخوانده ها پيامبرى مبعوث كرد كه آيات خدا را براى آنها مى خواند و پاكشان مى كند و به آنها كتاب و حكمت مى آموزد، آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.

3- و مبعوث كرد در ميان ديگران از آنها، كه هنوز به آنها ملحق نشده اند، خدا عزيز و حكيم است.

4- آن فضل خداست كه به هر كه خواهد بدهد خداى صاحب فضل بزرگ است.

5- حكايت آنان كه تورات به آنها تعليم شد ولى نكردند، مانند حكايت الاغ است كه كتابها را حمل مى كند بد است حكايت قومى كه آيات خدا را تكذيب كرده اند خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

6- بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد اگر گمان داريد كه دوستان خدا هستيد پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد.

7- و هرگز مرگ را آرزو نخواهند، به علت آنچه از پيش فرستاده اند، خدا به ظالمان آگاه است.

8- بگو: مرگى كه از آن فرار مى كنيد، حتما به شما خواهد رسيد، سپس به سوى خدايى كه داناى نهان و آشكار است بر مى گرديد،

از آنچه كرده ايد به شما خبر خواهد داد.

كلمه ها

اميين: درس ناخوانده ها. راغب گويد: امّى كسى است كه خواندن و نوشتن بلد نيست و از قطرب نقل مى كند كه اميّه به معنى غفلت و جهالت، و امى از آنست، طبرسى فرمايد: «يعنى العرب و كانت امة تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 157

امية لا تكتب و لا تقرء».

حكمة: آن در اصل به معنى درك و تشخيص است كه سبب محكم كارى مى شود، به تكاليف و اخلاقيات نيز گفته مى شود.

اسفار: كتابها و نامه ها. مفرد آن سفر (بكسر اول) است، ناگفته نماند:

سفر (بر وزن عقل) به معنى پرده برداشتن و آشكار كردن است، كتاب و نوشته را از آن جهت سفر گويند كه مطالب را آشكار مى كند.

هادوا: يهودي شدند، گويند: «هاد و تهود» يعنى به دين يهود داخل شد.

شرحها

در اين آيات، خداوند با منزه بودن و چهار وصف ديگر توصيف شده كه ارسال رسل و هدايت بشر مقتضاى آنهاست، آن گاه در مقام امتنان، بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مطرح گرديده و با تمثيل به تورات و يهود، بيان شده كه استفاده از پيامبر، در صورت عمل به دين اوست، سپس به يهود فرموده: شما پيش خدا ارزش و اصالت نداريد، ادعايتان پوچ است.

1- يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

تسبيح منزه دانستن و منزه كردن خدا از هر عيب و نقص است، به حكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه كائنات خدا را تسبيح مى كنند ولى ما زبان آنها را نمى فهميم، پس تمام ذرات جهان نسبت به خدا شعور و درك دارند و با زبان خود، خدا

را تسبيح مى كنند و آيه شريفه از آن خبر مى دهد، اين تسبيح به طور علت و معلول نيست و گرنه ما آن را مى فهميديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 158

چهار اسم از اسماء حسنى تعليل «يسبح» است يعنى: بايد آفريده ها آفريننده مدبر، پاك، توانا و حكيم خود را تنزيه كنند.

در عين حال: اين آيه سر خط و توجيه گر مطالب بعدى است كه فرستادن پيامبر و هدايت مردم باشد، به عبارت ديگر مطالب بعدى مظهرى از اين چهار اسم هستند.

2- هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

منظور از «اميين» درس ناخوانده هاست، «منهم» اشاره به «امى» بودن آن حضرت است، يعنى در ميان درس ناخوانده ها يك درس ناخوانده را مبعوث كرد پس «منهم» اشاره به وصف است نه از آن قوم بودن.

مؤيد اين سخن آنست كه از خود آن حضرت به «امى» تعبير آمده است الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ اعراف/ 157 و 158، منظور از تعبير فوق اثبات حقانيت دعوت آن حضرت است كه يك امى در ميان اميين، شريعت و قرآنى اين چنين آورد، اين نمى شود مگر از طرف خدا، چنان كه در جاى ديگر فرموده:

وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ عنكبوت/ 48. مقدم شدن «يزكيهم» براى آنست كه اول بايد انسان از شرك و كفر و مانند آن پاك گردد، سپس تعليم حقائق در وجود او جاى گيرد، در حقيقت هر دو با هم هستند ولى تزكيه تقدم رتبه دارد.

اين همان دعوت ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام است كه

به وقت بناى كعبه گفتند:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ... بقره/ 129.

الميزان در علّت مؤخّر شدن «يزكّيهم» در اينجا فرموده است: منظور تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 159

ابراهيم آن بود كه اين سه چيز در ذريه او به وجود آيد. و چون مقام علم كتاب و خود كتاب بزرگ است لذا مقدم شده است.

اما در آيه جمعه منظور تعليم آن حضرت است، مى دانيم كه در اينصورت تزكيه مقام اول را دارد تا راه براى تعليم باز شود.

منظور از حكمة ظاهرا اخلاقيات و اعتقاديات است چنان كه منظور از كتاب احكام دين مى باشد.

«ان» در وَ إِنْ كانُوا ... مخفف از ثقيله است اين جمله مي تواند در مقام امتنان باشد.

3- وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

عطف است بر «اميّين» يعنى و مبعوث كرد در ميان ديگران از آنها كه هنوز نيامده اند، اين جمله مى تواند راجع به عموم رسالت آن حضرت براى هر زمان باشد، در اينصورت رجوع «منهم» بر «اميين» به عنوان انسان بودنست زيرا ديگران همه «امى» نبوده و نيستند.

در مجمع البيان فرموده: روايت شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را خواند گفتند: آنها كيستند؟ حضرت دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود:

«لو كان الايمان في الثريا لنالته رجال من هؤلاء»

يعنى: آنها ايرانيانند.

عزيز و حكيم در رابطه با آنست كه خدا به اينكار تواناست و حكمتش آن را اقتضاء مى كند.

4- ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

اشاره است به «بعث» يعنى

بعثت و تلاوت آيات خدا و تعليم كتاب، فضل و برترى از جانب خداست به هر كه خواهد بدهد، خدا خواسته كه اين فضل خاص حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشد، آرى: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 160

جاى خود ثابت شده كه نبوت و امامت منصب خدايى است و در اثر روح مستقلى است كه در وجود پيامبر و امام است و در ديگران نيست.

الميزان احتمال مى دهد اشاره باشد به «بعث» به اعتبار آنكه امتنان است هم به رسولان و هم به مردم.

5- مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً.

اين آيه در رابطه با آنست كه: بعث رسل و آمدن كتاب در صورتى مفيد است كه مورد عمل واقع بشود و گرنه مانند بار كردن كتاب بر الاغ خواهد بود چنان كه در باره يهود چنين شد، در عين حال اشاره است به متفرق شدن مسلمانان از نماز كه در آخر سوره خواهد آمد.

مراد از تحميل، تعليم تورات به آنها و مراد از لَمْ يَحْمِلُوها عمل نكردن است، تشبيه به الاغ به علّت بهره نبردن مى باشد.

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ از اين معلوم مى شود كه عمل نكردن تكذيب آيات است و يا به آن منجرّ مى شود، «مثل» به معنى حكايت و سرگذشت است، وَ اللَّهُ لا يَهْدِي ... اشاره به آنست كه در اينگونه عمل هدايت نيست، و ظالم در راه ظلم، هدايت يافته نمى تواند باشد.

6- قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ

صادِقِينَ.

گويى يهود در مقابل حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها گفته اند: عمل كردن براى ما چندان لزوم ندارد زيرا ما دوستان و نظر كرده خدائيم در هر حال ما را خواهد بخشود، نظير، نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده/ 18 و نظير وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 161

در جواب فرموده: دوست، ملاقات دوستش را خوش دارد اگر در اين سخن راستگوييد آرزوى مرگ كنيد تا به بهشت برسيد زيرا بهشت در اينصورت بر شما واجب شده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: در تورات نوشته شده: دوستان خدا آرزوي مرگ مى كنند.

7- وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ.

منظور از «ما قدمت» ظلم و فسق است، چون اعمال خويش را مى دانند پس ابدا آرزوى مرگ نخواهند كرد، پس آنها ظالمند خدا به ظالمان داناست، على هذا دشمن خدايند نه دوست او.

8- قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اشاره به آنست كه اكراه از مرگ و فرار از آن فائده اى ندارد، «تردون» حاكى است كه همه اعمال اعم از نهان و آشكار بر خدا معلوم مى باشد، مى شود از فَيُنَبِّئُكُمْ ... فهميد كه اعمال در آن روز در شكل ديگرى ظاهر خواهند شد كه احتياج به معرفى خواهد داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 162

[سوره الجمعة (62): آيات 9 تا 11]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ

اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11)

9- اى اهل ايمان چون در روز جمعه براى نماز اذان گفته شد، به نماز جمعه شتاب كنيد و خريد و فروش را ترك نمائيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

10- پس چون نماز تمام شد، در زمين پراكنده شويد، و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار گرديد.

11- و چون آوازى يا تجارتى ديدند به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را ايستاده مى گذارند بگو: ثواب خدا از آواز و از تجارت بهتر است، خدا بهترين رازقين مى باشد.

كلمه ها

جمعة: در مجمع البيان فرموده: گويند روز جمعه را عروبه مى گفتند كعب بن لوى اولين كسى بود كه آن را جمعه خواند، و گويند اهل مدينه پيش از هجرت ايمان آورده بودند، گفتند: يهود و نصارى را روزى هست (شنبه و يكشنبه) كه در آن هر هفت روز يك بار جمع مى شوند شما هم در روز عروبه اجتماع كنيد، لذا آن را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 163

جمعه ناميدند، تفصيل سخن در قاموس قرآن ديده شود، جمعه به ضم ميم و سكون آن خوانده شده است.

فاسعوا: سعى: تند رفتن و تلاش «فاسعوا» يعنى بشتابيد، طبرسى فرموده:

ابن مسعود آن را «فامضوا» خوانده و از على عليه السّلام و امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نيز روايت شده است.

انفضوا: فض: شكستن و پراكندن. «فض الشي ء: كسره متفرقا» انفضاض:

متفرق شدن. انْفَضُّوا إِلَيْها يعنى به سوى تجارت متفرق مى شوند.

شرحها

در اين آيات به نماز جمعه دستور اكيد داده شده و آنان كه آن حضرت را در حال خطبه گذاشته و به طرف لهو و تجارت رفتند، توبيخ شده اند.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ.

منظور از نُودِيَ لِلصَّلاةِ اذان نماز جمعه است. ذَرُوا الْبَيْعَ گرچه راجع به ترك خريد و فروش است، ولى ظاهرا مراد دست كشيدن از هر مشغله است خريد و فروش باشد يا غير آن.

در مجمع البيان فرموده: نهى دلالت بر فساد منهى عنه دارد، ظهور سخن وى بطلان معامله است ولى به نظر مى آيد كه معامله صحيح و عمل حرام باشد چنان كه در مفتاح الكرامة از بسيارى از فقها نقل شده است.

در «كلمه ها»

راجع بتسميه جمعه توضيح داده شد، از جمله در كافي از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا در آن روز مردم را در عالم ميثاق به ولاية محمّد و وصى او عليهما السلام جمع كرد و آن را جمعه ناميد ... «

ان اللَّه جمع فيها خلقه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 164

لولاية محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و وصيّه في الميثاق و سمّاه يوم الجمعة لجمعه فيه خلقه

» (از تفسير صافى).

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اشاره به رفتن به نماز است علم در آيه به معنى دانستن و دقت كردن است.

10- فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ.

هر دو امر، مفيد ايام هستند نه وجوب، زيرا كه بعد از «حذر» واقع شده اند، امر به تفرق و طلب فضل خدا ظاهرا براى آنست كه از فرمان وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ناراحت نباشيد كه بعد از نماز مى توانيد آن را جبران نمائيد.

الميزان مى گويد: بنا بر آنكه: وَ ذَرُوا الْبَيْعَ شامل هر مشغول كننده است وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ طلب مطلق عطيه هاى خداست از قبيل خريدن و فروش و عيادت مريضان، و زيارت اقوام و حضور در مجالس علم و غيره.

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اشاره است به آنكه در ياد خدا فقط به نماز جمعه اكتفاء نكنيد. ياد خدا با زبان باشد يا با قلب سبب رسوخ آن در قلب و سبب از بين رفتن غفلت و آن سبب فلاح است.

در مجمع البيان فرموده: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: انتشار در ارض و طلب فضل اللَّه، طلب دنيا نيست بلكه عيادت مريض و

حضور در جنازه، و زيارت برادر دينى است.

«و روي عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام انه قال الصلاة يوم الجمعة و الانتشار يوم السبت»

در باره نماز جمعه در «نكته ها» مطلبى خواهد آمد.

11- وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 165

شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا براى نماز جمعه خطبه مى خواند، عده اى از نماز گذران با شنيدن صداى طبل از نماز متفرق شده و به طرف مال التجارة و صداى طبل رفتند، «او» در تِجارَةً أَوْ لَهْواً مى رساند كه هر يك سبب تفرق آنها بوده است رجوع ضمير «اليها» به تجارت نشان مى دهد كه غرض اصلى تجارت بوده است مشروح اين قضيه در شأن نزول در اول سوره نقل گرديد.

قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ خطاب است به رسول خدا كه به آنها بفرمايد: پاداش خدايى بهتر از لهو و تجارت است زيرا ثواب خدا حقيقى و دائمى است ولى فايده آن دو خيالى و زود گذر مى باشد. از حضرت صادق عليه السّلام در باره انْفَضُّوا إِلَيْها نقل شده كه فرمود:

«انصرفوا اليها».

جمله وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ حاكى است كه خدا از جاى ديگر به شما روزى مى دهد.

نكته ها

نماز جمعه: نماز جمعه يكى از عبادتهاى الهى است كه سياست را نيز دربر دارد، لذا آن را «نماز سياسى عبادى» نام گذاشته اند.

نماز جمعه در جايى كه اقامه مى شود، جمعه ديگر اقلا بايد يك فرسخ از آن فاصله داشته باشد و در كمتر از آن جايز نيست، و در صورت نبودن در يك فرسخى واجب است، براى جمعه

از دو فرسخ جمع شوند.

با شنيدن اذان نماز جمعه، خريد و فروش و مسافرت نيز حرام مى شود مگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 166

آنكه نماز جمعه را بخواند، بر حاكم شهر لازم است زندانى ها را تحت الحفظ به نماز جمعه بياورد و سپس به زندان ببرد شرط آن خواندن با جماعت است به طور فرادى صحيح نيست.

امام جمعه بايد پيش از نماز دو خطبه ايستاده بخواند در حالى كه به سلاح يا عصا تكيه كرده است، در خطبه اول حمد و ثناى خداوند و صلوات بر پيامبر و آل مى فرستد، موعظه مى كند، امر به تقوى مى نمايد و يك سوره كوچك مى خواند.

در خطبه دوم بعد از حمد و ثنا و صلوات، راجع به سياست روز و مسائل آن سخن مى گويد خواه كارهاى مملكتى باشد يا ممالك ديگر كه مربوط به مملكت اسلامى است.

بروايت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه: دو خطبه در جاى دو ركعت نماز است، بايد سخن نگفت و به اطراف متوجه نشد و به سخن خطيب گوش داد، به اين ترتيب خواهيم ديد كه در اين نماز هفتگى از لحاظ عبادت حق و جامعه و روبراه كردن كارهاى آن و گذاشتن مردم در جريان امر، چه محتواى عجيبى هست.

امروز نماز جمعه تهران در تمام دنيا زبانزد مى باشد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه به مدينه هجرت فرمود از اولين جمعه آن را اقامه فرمود در زمان خلفاء و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز ادامه يافت.

بعدها نيز خوانده مى شد ولى از محتوى افتاد و اغلب توسط ملاهاى دربارى اقامه مى شد.

تا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، بار ديگر نماز جمعه به حالت اولى

خود كه در زمان رسول اللَّه (ص) بود بازگشت، اين جريان در اثر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 167

قيام پر شكوه فرزند راستين اسلام حضرت امام خمينى مد ظله العالى بود كه انشاء اللَّه تا زمان حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه ادامه پيدا كرده و به دست با كفايت ايشان سپرده خواهد شد.

روز جمعه هفدهم صفر الخير سال هزار و چهار صد و شش هجرى مطابق دهم آبانماه 1364 نزديك ظهر تفسير سوره جمعه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 168

سوره منافقون

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- منافقون هيجدهمين سوره است كه بعد از سوره حج در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و سوم است، شأن نزول اين سوره جريان فتنه جويى عبد اللَّه بن ابى منافق، به وقت برگشتن مسلمانان از جنگ «بنى المصطلق» است آن جنگ چنان كه در اول سوره نور گذشت در شعبان سال پنجم هجرى بوده است، على هذا معلوم مى شود كه اين سوره در اواخر سال پنجم هجرت نازل شده است.

2- تعداد آيات آن يازده است، ظاهرا اختلافى در آن نيست، تفسير خازن عدد كلمات آن را صد و هشتاد و حروف آن را نهصد و هفتاد شش گفته است.

3- تسميه به منافقين به علّت نقل توطئه منافقان در آنست كه خواستند ميان مهاجر و انصار اختلاف به وجود آورند، چنان كه خواهد آمد.

4- اين سوره بى شك مدنى است، امين الاسلام طبرسى در مدنى بودن آن نقل اجماع كرده است.

مطلب سوره و غرض آن

5- در اين سوره مى خوانيم: منافقان نزد پيامبر آمده گفتند: گواهى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 169

مى دهيم كه تو رسول خدايى. ولى اين سخن را به زبان مى گفتند نه به قلب، اين اقرار را براى خود سپر و حفاظ قرار داده بودند تا از مواهب اسلام بهره مند شوند.

آنها زبان بسيار نرم و چرب داشتند ولى باطنشان از محتوى خالى بود تا جايى كه به حكم چوب خشك بودند كه به ديوار تكيه كرده است.

چون به آنها گفته مى شود: بيائيد رسول خدا در مقابل خطايى كه كرده ايد از خدا برايتان آمرزش بخواهد، با مسخره، سرشان را تكان داده و از آمدن امتناع مى كنند.

به مردم مى گويند: مهاجران و مسلمانان را كمك مالى

نكنيد تا از اطراف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله متفرق شوند، در مسافرت گفتند: چون به مدينه برگشتيم رسول خدا را از آنجا بيرون خواهيم كرد، در آخر فرموده: اى اهل ايمان شما مانند منافقان نباشيد، مال و اولاد، خدا را از ياد شما نبرد، به فكر آخرت باشيد.

شأن نزول

6- على بن ابراهيم قمى در تفسير خود نقل مى كند: إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ ...

در جنگ مريسيع نازل شد و آن جنگ بنى المصطلق است كه در سال پنجم هجرت بود. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به وقت بازگشت در كنار چاهى اردو زد كه آب كمى داشت.

انس بن سيار هم پيمان انصار و جهجاه بن سعيد غفارى اجير عمر بن الخطاب هر دو از چاه آب مى كشيدند، دلو سيار به دلو جهجاه چسبيد پس از بيرون كشيدن سيار گفت اين دلو من است، جهجاه گفت: نه دلو من است، كار به نزاع كشيد جهجاه بر صورت سيار زد و خون جارى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 170

سيار انصار را بيارى طلبيد و جهجاه از مهاجران كمك خواست طرفين سلاح كشيده و در مقابل هم ايستادند، عنقريب بود كه به جان هم بيافتند.

عبد اللَّه بن ابى كه در كنارى بود پرسيد چه خبر است؟ جريان را به او باز گفتند، بسيار خشمگين شد و گفت: من از اين سفر ناراضى بودم، من ذليلترين عرب هستم كه زنده ماندم تا چنين وضعى را ملاحظه مى كنم اما كارى از دستم بر نمى آيد!! آن گاه رو كرد و به ياران خود گفت: اين كار شماست مهاجران را در خانه هاى خود جاى داديد، اموال خويش را

در اختيار آنها گذاشتيد، با جان خود آنها را حفظ كرديد، گلوهايتان را به طرف كشته شدن دراز كرديد تا جايى كه زنانتان بى شوهر و بچه هايتان يتيم گرديد.

اگر آنها را از مدينه بيرون مى كرديد براى ديگران سرباري مى شدند، آن گاه اضافه كرد: اگر به مدينه باز گشتيم عزيزتر ذليلتر را از آن بيرون خواهد كرد (منظورش از ذليلتر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود).

زيد بن ارقم كه جوانى نزديك به بلوغ بود در ميان آن جمع حضور داشت او به محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و سخنان عبد اللَّه بن ابى را به آن حضرت گزارش كرد، حضرت در سايه درختى با عده اى از مهاجرين و انصار نشسته بود.

وى به زيد بن ارقم گفت: اي پسر شايد گمان كرده اى كه عبد اللَّه چنين گفته است؟ گفت: به خدا قسم گمان نيست، حضرت فرمود: شايد به عبد اللَّه خشم گرفته اى؟ گفت: به خدا قسم از روى خشم سخن نمى گويم فرمود:

شايد بى پايه سخن مى گويى؟ گفت: نه و اللَّه به دنبال آن حضرت به غلام خودش شقران فرمود:

شتر مرا حاضر كن، آن بزرگوار سوار شده و حركت كرد، مردم به دنبال وى حركت كردند، و ميان خود مى گفتند: رسول خدا كه در چنين وقتى حركت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 171

نمى كرد؟ سعد بن عباده خودش را به او رساند و گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته، فرمود «و عليك السلام».

سعد عرض كرد شما كه در اين وقت حركت نمى كرديد؟! فرمود: آيا سخن رفيق خود را نشنيده اي؟ گفت: رسول اللَّه ما جز شما چه رفيقى داريم؟

فرمود: عبد اللَّه

بن ابى گفته است: چون وارد مدينه شود لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.

سعد گفت: يا رسول اللَّه عزيزتر تو و اصحابت هستيد، ذليلتر او و ياران اوست. حضرت هم چنان همه روز را به حركت ادامه داد و كسى جرئت سخن گفتن با او نداشت.

مردان خزرج شروع به ملامت عبد اللَّه كردند كه اين چه غلطى است كرده اى؟

او قسم خورد كه چيز نگفته است، گفتند: پس برو محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا از وى اعتذار كنيم، در جواب سرش را به علامت مسخره تكان داد.

حضرت هم چنان همه شب و روز را حركت مى كرد و فقط براى نماز توقف مى فرمود فرداى آن شب رسول خدا و يارانش توقف كردند، و همه از كثرت خستگى بخواب رفتند.

سپس عبد اللَّه بن ابى محضر آن حضرت آمد و قسم ياد كرد كه من چنين چيزى نگفته ام و شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و اينكه تو رسول او هستى، زيد بن ارقم به من دروغ بسته است، حضرت عذر او قبول فرمود.

آن گاه مردان خزرج به زيد بن ارقم فحش مى دادند كه چرا به بزرگ قبيله ما دروغ بسته اي؟ چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حركت كرد، زيد بن ارقم با او بود و مى گفت: خدايا تو مى داني كه من به عبد اللَّه دروغ نبسته ام.

چون مقدارى راه رفتند رسول خدا را غشوه وحى فرا گرفت، بدنش سنگين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 172

شد تا حدى كه نزديك بود ناقه اش از ثقل وحى بخوابد، چون وحى تمام شد حضرت عرق صورتش را پاك مى كرد.

آن گاه گوش زيد بن ارقم را گرفت، سرش را از روى

جهاز شتر بلند كرد و فرمود: اي پسر دهانت راست گفته، قلبت حفظ كرده خدا درباره آنچه گفتى وحى نازل فرموده است.

چون همه اصحاب آن حضرت براى استراحت پياده شدند، حضرت بر آنها چنين خواند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ ...

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ نزول اين آيات عبد اللَّه بن ابى را رسوا كرد (از تفسير برهان).

ناگفته نماند: كلمه وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ آخر آيه هشتم است كه تا آخر سوره سه آيه مى ماند، ظاهرا سه آيه نيز توأم با هشت آيه فوق نازل شده اند.

در مجمع البيان نقل شده: چون عبد اللَّه بن ابى خواست داخل مدينه شود پسرش عبد اللَّه بن عبد اللَّه آمد، شتر او را در دروازه مدينه خوابانيد. گفت واى بر تو چه مى كنى؟ پسرش گفت: به خدا قسم تا رسول خدا اجازه ندهد حق داخل شدن ندارى، امروز خواهى دانست كه عزيزتر و ذليلتر كدام است.

عبد اللَّه بن ابى به حضرت شكايت كرد كه پسرم از ورود من مانع شده حضرت سفارش فرمود كه مانع نشود، پسرش گفت: حالا كه رسول خدا امر فرموده است داخل شو، عبد اللَّه بن ابى بعد از كمى بيمار شد و درگذشت، چون آيات نازل شد و دروغش آشكار گرديد گفتند: در باره تو آيات محكمى آمده است برو پيش رسول خدا تا برايت استغفار كند، گفت: امر كرديد ايمان آورم قبول كردم، گفتيد: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 173

زكاة مالم را بدهم، دادم، فقط آن مانده است كه به محمّد سجده كنم، لذا آيه وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا ... نازل گرديد.

تفسير برهان از تفسير

قمى نقل مى كند. پسرش عبد اللَّه كه از مسلمانان بود نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه شنيده ام مى خواهى پدرم را بكشى، اگر چنين است اجازه بفرمائيد من او را بكشم، مى ترسم ديگرى بكشد و من چون قاتل پدرم را به بينم منقلب بشوم و او را بكشم در اينصورت مسلمانى را به جاى كافرى كشته باشم، حضرت فرمود: چنين قصدى نداريم، بلكه تا با ماست رفتار خوب با او خواهيم داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 174

سورة المنافقون

[سوره المنافقون (63): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (6) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 175

به نام خداى رحمان رحيم

1- چون منافقان پيش تو آيند گويند:

گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى، خدا مى داند كه تو رسول او هستى خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويانند.

2- سوگندهاى خود را سپر قرار داده و از راه خدا اعراض نموده اند، بد است آنچه مى كنند.

3- اين بدانجهت است كه آنها ايمان آورده و سپس كافر شده اند، بر قلبشان مهر زده شده و نمى فهمند.

4- چون آنها را به بينى بدنهايشان تو را به شگفت آورد و اگر سخن گويند گوش مى دهى (ولى) گويى چوبهاى تكيه داده اند، هر صدا را بر عليه خود گمان مى كنند، آنها جز دشمن نيستند از آنها حذر كن، خدا آنها را بكشد كجا بر مى گردند.

5- و چون به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدا برايتان استغفار كند سرشان را (به مسخره) تكان مى دهند، مى بينى كه معرض و متكبرند.

6- يكسان است بر آنها استغفار كنى يا نكنى، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشود، خدا قوم فاسق را هدايت نمى كند.

7- آنها بودند كه گفتند به آنان كه با رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا متفرق شوند خزائن آسمانها و زمين خاص خداست ليكن منافقان نمى فهمند.

8- مى گويند چون به مدينه برگشتيم عزيزتر ذليلتر را از آن خارج خواهد كرد، عزت خاص خدا و رسولش و مؤمنين است ليكن منافقان نمى فهمند.

كلمه ها

جنه: سپر. جن بفتح اول به معنى مستور كردن است سپر را از آن جهت جنه گفته اند كه صاحب سپر زير آن مستور مى شود.

صدوا: صدّ به معنى منع و اعراض هر دو آمده است.

خشب: (بر وزن عنق) چوبهاى ضخيم. مفرد آن خشب (بر وزن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 176

شرف) است.

مسندة: تكيه داده شده. سند (بر وزن شرف): تكيه گاه.

لووا: لى: تابيدن «لوى الحبل» يعنى

ريسمان را تابيد «لوى يده- لوى رأسه و برأسه» يعنى دستش را و سرش را چرخانيد.

ينفضوا: فض: شكستن و پراكندن. انفضاض: پراكنده شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: منافقون نزد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى ولى اين را به زبان مى گفتند و مى خواستند آن را سپر قرار بدهند، آنها خوشمنظرند و زبان شيرين دارند ولى درونشان تهى است و همچون چوبهاى ضخيم هستند كه به ديوار تكيه داده است.

استغفار پيامبر در باره آنها مقبول نيست، مى گويند: به ياران رسول اللَّه انفاق نكنيد تا پراكنده شوند ولى غافلند از آنچه خزانه هاى عالم از آن خداست مى گويند چون به مدينه رفتيم ما كه عزيز و اهل شهريم، بيگانه ها را كه ذليلند خارج خواهيم كرد ولى نمى فهمند، عزت مال خدا و رسول و مؤمنين است.

1- إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ اينكه مى گفتند: إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ سخن حقّى است لذا مى فرمايد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ ولى چون آنها به اين سخن عقيده نداشتند، لذا فرموده:

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ على هذا در اينجا خبرى كه مطابق عقيده گوينده نيست، كذب شمرده شده، به عبارت ديگر كذب خبرى نيست بلكه كذب مخبرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 177

2- اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ گويى كسى مى پرسد پس چرا مى گويند: تو رسول خدايى. در جواب فرموده: اين سخن را كه به صورت قسم ادا مى كنند براى خود سپر قرار داده اند تا از مواهب جامعه اسلامى بهره مند شوند، در نتيجه از دين خدا اعراض

كرده اند.

إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ علّت بد بودن آنست كه ضرر اينكار به خودشان عايد است.

3- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «ذلك» ظاهرا اشاره به ساءَ ما كانُوا ... است، به قول بعضى اشاره به شهادت دروغ، اتخاذ جنّه و صدّ عن سبيل مى باشد، منظور از «آمنوا» مى شود گفت آنست كه به ظاهر اظهار مى كردند و كفر آنست كه در باطن به رفقاى خود مى گفتند. نظير: وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ ... بقره/ 14، اين آنست كه اهل تفسير گفته اند.

ممكن است بگوئيم: منظور از «آمنوا» همان باور و يقين است كه در باطن داشتند زيرا كه منافق، حق بودن دين را مى داند النهايه به يقين خود تسليم نيست و مراد از ثُمَّ كَفَرُوا همان تسليم نبودن و انكار آن در عمل است نظير: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ... نمل/ 14.

فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ نتيجه كفر از روى عناد است كه ديگر قلب به هدايت و سعادت فكر نميكند و نتيجه ممهور شدن قلب عدم فهم است لذا فرموده فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ اين گونه قلبها فقط در پى هواهاى نفسانى خواهد بود. طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ محمّد/ 16.

4- وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 178

خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ

.ترسيمى است از منافقان و آن اينكه ظاهرشان آراسته، تناسب اندامشان خوب و سخنانشان شيرين است كه هر شنونده خوش دارد گوش بدهد زيرا كه پر از دروغهاى سامعه نواز است ولى باطنشان بى محتوى و خالى

از فائده است، نظير چوبهايى كه به ديوار تكيه داده شده است.

خطاب «رأيت- تسمع» مى شود گفت راجع به همه باشد نه فقط به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و شايد به طور تناوب خطاب به آن حضرت و ديگران باشد يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ اضطراب باطنى منافق را نشان مى دهد كه هر آن مى ترسد از آنكه سرّش فاش و باطنش ظاهر شود، نظير يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ توبه/ 64 آن گاه فرموده: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ مقدم شدن «هم» براى حصر است يعنى آنها جز دشمن نيستند.

قاتَلَهُمُ اللَّهُ نفرين است، يعنى خدا آنها را بكشد، مفاعله شايد براى شدت و مبالغه باشد، بعضي آن را دورى از رحمت و خذلان گفته اند «انى يصرفون» يعنى از حق به كجا برمى گردند؟ استفهام براى تعجب است مجهول آمدن براى آنست كه عوامل نفاق آنها را منحرف مى كند.

5- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ.

در شأن نزول گفتيم كه به عبد اللَّه گفتند بيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برايت استغفار كند، به حالت مسخره سرش را چرخانيد نقل شده كه به او و يارانش اين پيشنهاد شد، همه سر چرخانيدند.

منظور از «يصدون» اعراض از آمدن به محضر آن حضرت است.

6- سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

يعنى استغفار پيامبر در باره آنها قبول نيست، نظير اين آيه است آيه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 179

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ...

توبه/ 80.

إِنَّ

اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ تعليل عدم مغفرت است يعنى آنها در اثر نفاق از زىّ عبوديت خارج شده اند، مغفرت لازمه اش هدايت است، خدا فاسقان را هدايت نميكند تا مشمول مغفرت شوند.

ناگفته نماند: كار خدا هدايت است ولى تا از زى عبوديت خارج هستند مورد هدايت واقع نمى شوند، به عبارت ديگر در نفاق هدايت نيست نفاق ضلالت و تاريكى است در آن روشنى وجود ندارد، اگر از آن دست بردارند مورد هدايت واقع مى شوند.

7- هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا.

منافقان به اهل مدينه مى گفتند بر فقراء مؤمنان كمك مالي نكنيد تا از دور آن حضرت متفرق شوند در جواب فرموده:

وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ.

يعنى: اگر انفاق نكنند خداوند مؤمنان را از جاى ديگر تأمين مى كند زيرا كه خزانه هاى آسمان و زمين خاص خداست، ولى منافقان نمى فهمند و فكر مى كنند كه اگر اهل مدينه انفاق نكنند مؤمنان گرسنه مانده و متفرق مى شوند.

8- يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.

اين همان سخن ابن ابى منافق است كه در شأن نزول گفته شد.

منظورش از «اعز» خودش و از «اذل» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، گويى نظرش آن بوده كه من اهل مدينه و داراى ثروت و اقوام هستم ولى آن حضرت چنين نيست.

خدا در جواب فرمود:

وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ در اينجا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 180

عزت را به خود و پيامبرش و مؤمنان مخصوص كرده است، براى منافقان و كفار جز ذلت باقى نمى ماند، واقعيت همين است ليكن منافقان نمى دانند.

در كافى

از سماعة از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: خداوند تبارك و تعالى همه كارهاى مؤمن را به خودش واگذار كرده ولى به او واگذار نكرده كه خودش را ذليل كند آيا در اينجا قول خدا را ندانسته اى كه فرمايد: لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ مؤمنين بايد عزيز باشد و ذليل نباشد

«قال ان اللَّه تبارك و تعالى فوض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه الم تر قول اللَّه سبحانه و تعالى هاهنا: للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنين».

و نيز در كافى از مفضل بن عمر نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«لا ينبغى للمؤمن ان يذل نفسه»

راوى گفت به چه چيز نفس خود را ذليل مى كند؟ فرمود:

«يدخل فيما يعتذر منه»

در كارى وارد مى شود كه بايد بعدا بگويد نفهميدم (الميزان از كافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 181

[سوره المنافقون (63): آيات 9 تا 11]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (10) وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

9- اى اهل ايمان اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول نكند، هر كس چنين كند، آنها فقط زيانكارانند.

10- انفاق كنيد از آنچه روزيتان داده ايم پيش از آنكه براى يكى از شما مرگ بيايد و بگويد: خدايا چرا مرا تا مدت نزديكى به تأخير نيانداختى تا انفاق كنم و از نيكو كاران باشم.

11- چون مرگ كسى بيايد خدا هرگز مرگ

آن را به تأخير نمى اندازد خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

تلهكم: الهاء: مشغول كردن. لهو: مشغوليت و مشغول كننده.

اصدق: در اصل اتصدق است تاء به صاد عوض شده و در آن ادغام گرديده است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته به مؤمنان اخطار شده كه از عوامل نفاق بپرهيزند تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 182

و آن توجه كامل به اولاد و اموال، و فراموشى خداست.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مراد از مشغول كردن اموال و اولاد آنست كه همه فكر و ذكر انسان متوجه آنها باشد به طورى كه خدا را فراموش كند در اينصورت دستورهاى خدا مورد عمل واقع نمى شود و به حكم نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ توبه/ 67، خدا نيز آنها را فراموش مى كند و اين جز خسران و بدبختى نخواهد بود، چنان كه فرموده وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

آيه نشان مى دهد كه اموال و اولاد مشغول كننده است، بايد انسان مواظب باشد.

10- وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ.

معلوم مى شود از جمله مصاديق مشغول كردن اموال و اولاد، باز داشتن انسان از انفاق در راه خداست، از آيه معلوم مى شود كه لَوْ لا أَخَّرْتَنِي را در برزخ يا در هنگام مرگ كه از جهان بريده است خواهد گفت.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: هيچ كسى نيست كه مال دارد و زكاة آن را نداده است و قدرت حج دارد ولى به حجّ نرفته است مگر آنكه وقت مرگ مى خواهد كه او را به دنيا بر گردانند گفتند اى پسر عباس از خدا بترس ما نمى بينيم

كه اين كافر در آن حال برگشتن به دنيا را بخواهد؟ گفت در اين باره بر شما قرآن مى خوانيم، آن گاه آيه وَ أَنْفِقُوا ... را خواند، گفت: صلاح در اينجا حج است، طبرسى فرموده: اين از ابو عبد اللَّه عليه السّلام نيز نقل شده است.

«و في الفقيه سئل عن قوله تعالى فاصدق و اكن من الصالحين قال «اصدق» من الصدقه «و اكن من الصالحين احج»

«1» ظاهرا آن براى بيان مصداق مى باشد

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 183

نه اينكه صالحان فقط حج گزاران هستند.

11- وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

يعنى: اين درخواست در آن موقع پذيرفته نيست. زيرا إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ يونس/ 49، وَ اللَّهُ خَبِيرٌ ... عطف بر اوّل آيه، يعنى خدا مرگتان را به تأخير نمى اندازد، به اعمالتان نيز داناست.

از امام باقر عليه السّلام درباره وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها نقل شده فرمود: در نزد خدا كتابى هست مشروط، در آن آنچه را بخواهد مقدم و آنچه را بخواهد مؤخر مى كند، و چون ليله قدر شود، خدا در آن شب هر آنچه تا سال آينده خواهد شد نازل مى كند آنست كه مى فرمايد وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها چون آن را نازل كرد و كتابى در آسمانها نوشت آن همانست كه تأخير نمى اندازد (از تفسير برهان)، اين روايت بسيارى از مشكلات را حل مى كند، ما در اين باره در ذيل آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ... رعد/ 39 به تفصيل سخن گفته ايم.

شب سه شنبه بيست و يكم صفر الخير هزار و

چهارصد و شش مطابق چهاردهم آبانماه 1364، تفسير سوره منافقون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 184

سوره تغابن

اشاره

در مدينه نازل شده و هيجده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- تغابن بيست و دومين سوره است كه بعد از سوره تحريم در مدينه نازل گرديد از آيات آن معلوم مى شود در موقعى نازل شده كه انفاق در راه خدا و تحمل شدائد جنگ و شهيد شدن مطرح و مورد گفتگو بوده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و چهارم مى باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان هيجده آيه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره از دويست و چهل و يك كلمه و هزار و هفتاد حرف فراهم آمده است.

3- تسميه آن به «تغابن» به علّت آمدن اين كلمه در آيه نهم آن است يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است، مفسران نيز چنين گفته اند.

ابن عباس گويد: همه آن در مكه نازل شده مگر سه آيه اخير كه مدنى است (مجمع البيان) اين سخن ظاهرا اجتهادى است از ابن عباس.

مطالب و غرض سوره

در الميزان فرموده: اين سوره شبيه است به سوره حديد و سياق و نظم آن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 185

مانند سوره حديد مى باشد و غرض آن تشويق مؤمنين به انفاق در راه خدا و رفع دغدغه قلوب آنهاست در رابطه با تحمل مشقات ضرر مالى و جانى. ده آيات اولى به حكم مقدمه است به غرض مذكور ...

ناگفته نماند: سوره مباركه حديد بيشتر به مسئله انفاق در راه خدا راجع بود و اينكه مصيبت مالى و جانى كه متحمل مى شويد از اول در كتاب خدا نوشته شده است و در اول آن با عده اى از اسماء

حسنى موقعيت خدا را در جهان هستى مجسم مى كرد.

اين سوره كه چهارده سوره بعد از سوره حديد نازل شده، ابتدا خداوند متعال را با تنزيه، ملك، قدرت، علم و نظير آن توصيف مى كند و بازگشت همه را به سوى او مى داند، منكرين معاد را ملامت مى نمايد و آنها را اهل عذاب مى داند و در آيات يازده تا هيجده مى گويد: در راه خدا انفاق كنيد، رسول خدا را اطاعت نمائيد، آنچه از مصيبت به شما رسد با اذن خداست، بترسيد از آنكه دوستى اموال و اولاد شما را از راه خدا و انفاق باز دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 186

سورة التّغابن مدنيّة و هى ثمانى عشر اية نزلت بعد سورة التّحريم

[سوره التغابن (64): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (4)

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (5) ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (6) زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ

ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 187

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى گويد: خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست. حكومت و ستايش خاص اوست و او بر هر چيز تواناست.

2- اوست كه شما را آفريده بعضى از شما كافر و بعضى مؤمن هستيد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

3- آسمان و زمين را به حق آفريده و شما را شكل داده و شكلتان را نيكو كرده و بازگشت به سوى اوست.

4- مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين هست و مى داند آنچه را كه پنهان مى داريد و آنچه را كه آشكار مى كنيد و خدا به مكنونات سينه ها داناست.

5- آيا به شما نرسيده سرگذشت آنان كه پيش از اين كافر شدند، سزاى عمل خويش را چشيدند و آنها راست عذابى دردناك.

6- اين عذاب بدانجهت بود كه پيامبرانشان آيات روشن را به آنها مى آوردند، گفتند: آيا بشرهايى ما را هدايت مى كنند؟!! كافر شدند، اعراض كردند، خدا اظهار بى نيازى كرد، خدا بى نياز و ستوده است.

7- كفار گمان كردند كه هرگز برانگيخته نمى شوند بگو: آرى قسم به پروردگارم كه حتما برانيگخته مى شويد و از آنچه كرده ايد خبر داده مى شويد اين بر خدا آسان است.

8- پس به خدا و رسولش و به قرآنى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد، خدا به آنچه مى كنيد داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 188 9- روزى كه شما را براى روز

جمع شدن جمع مى كند، آن روز مغبون شدن است، هر كس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد او را به بهشتهايى داخل مى كند كه از زير آنها نهرها جارى است، در آن جاودانند آنست نجات بزرگ.

10- و آنان كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها اهل آتشند و در آن جاودانند، آن بد جايگاهى است.

كلمه ها

وبال: كيفر و عاقبت بد، و بل در اصل به معنى شدت و ثقل است.

تغابن: غبن: فريب دادن در معامله، تغابن: مغبون كردن همديگر، ممكن است بين الاثنين نباشد مانند «تعالى اللَّه و تبارك» در اينصورت مصدر به معنى مفعول است يعنى: مغبون شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه كائنات خدا را تسبيح مى كنند، حكومت جهان در دست اوست، كارها را طورى انجام مى دهد كه مخصوص ستايش است، آسمانها و زمين را به حقّ آفريده و همه چيز را مى داند، آنان كه با خدا مخالفت كنند منكوب مى شوند، حكايت گذشتگان شاهد اين مدعاست.

كفار گمان مى كنند كه هرگز زنده نخواهند شد ولى گمان بى جايى است خدا همه را زنده خواهد كرد، نيكو كاران هر يك جاى خويش را خواهند گرفت ناگفته نماند: نتيجه شش آيه اول چنان كه خواهيم گفت: اثبات معاد است و پس از اثبات آن در آيه هفتم فرموده: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ....

1- يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 189

هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

.خلاصه اين آيه آنست كه خداوند از هر عيب و نقص و نياز منزه است، بر- كائنات حكومت مطلق دارد، هر كار را نيكو انجام مى دهد كه مستحقّ حمد و ستايش است و چيزى از قدرت او خارج نيست، لازمه اين گفته آنست كه خداوند به بعث و خلقت مجدد تواناست.

بعضى در باره يُسَبِّحُ لِلَّهِ ... فرموده اند: تسبيح مكلّفين به زبان است و تسبيح جمادات به دلالت، ولي در اول سوره حديد و سوره جمعه گفته شد به

حكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه موجودات خدا را به زبان خود تسبيح مى كنند ليكن ما زبان آنها را نمى فهميم: اگر منظور دلالت علت و معلول بود، اينكه براى بشر معلوم است.

پس اين قسمت از آيه، خبر از يك واقعيتى است يعنى همه موجودات مانند شما انسانها بى نقص بودن خدا را درك و او را تنزيه مى كنند.

وَ لَهُ الْحَمْدُ لازمه اش آنست كه خدا هر كار را نيكو و از روي مصلحت مى كند على هذا لايق ستايش و ثناست على هذا در كار خدا عبث نيست.

2- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

اين آيه راجع به گذشته انسان نيست تا مسئله جبر و امثال آن مطرح شود بلكه طبرسى و ديگران فرموده اند منظور آنست كه خدا شما را آفريده و مخيّر كرده، در نتيجه بعضى از شما مؤمن و بعضى كافر هستيد، لذا نسبت ايمان و كفر را به خود انسان داده است نه اينكه بفرمايد: «خلقكم مؤمنا و كافرا» در اين صورت اين آيه راهى است براى توجيه و اثبات معاد، يعنى: مؤمن و كافر بودن شما لازمه اش پاداش و كيفر است و گرنه خلقت انسان ناقص و مستلزم ظلم خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 190

بود چنان كه فرموده: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى طه/ 15.

3- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

به حق بودن خلقت آسمانها و زمين در صورتى است كه اين خلقت به معاد انجامد و گرنه خلقت آنها به حق نبوده و عبث خواهد

بود چنان كه در جاى ديگرى آمده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ دخان/ 28- 39، پس منظور از حق بودن هدفدار بودن است و آن منتهى شدن به معاد مى باشد.

منظور از تصوير شكل دادن است، قوام شى ء با شكل و صورت آن است، بهتر بودن صورتها در اثر نظم و تناسب اندامهاست به طورى كه غايت و هدف شكل دهنده را بر آورد، اين تصوير در رحم مادران انجام مى گيرد و اعضاء لازم در بدن مى رويد هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 60 على هذا منظور از آن زيبايى نيست.

به نظر مى آيد: منظور از ذكر خوبى صورتها اشاره ديگرى به معاد است يعنى: اين شكل و اين اعضاء عجيب ظاهرى و باطنى نمى شود فقط براى چند صباح باشد على هذا فرموده: وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

4- يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

اين آيه در عين مطلب مستقل بودن، دفع اشكالى است كه به نظر مى آيد، يعنى: آن وقت كه بخواهد زنده كند از كجا آدمها را پيدا خواهد كرد و چگونه اعمال آنها را بحساب خواهد گرفت؟! در جواب فرمود: آنچه در آسمانها و زمين هست از جمله ذرات شما و روح تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 191

شما بر خدا معلوم است و نيز اعمال آشكار و پنهان شما را مى داند چطور اعمال شما را نداند حال آنكه به مكنونات خاطرتان نيز واقف است.

5- أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا

وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

پس از آنكه مسئله معاد در آيات قبلى روشن گرديد در اين آيه و آيه بعدي مسئله نبوّت مطرح شده زيرا كه لازمه وجود معاد ارسال رسل و هدايت مردم است، النهايه نبوّت در اين دو آيه به صورت تهديد مطرح شده كه پيامبران آمدند و كفار در اثر تكذيب، تار و مار شدند.

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ ... خطاب به كفار است وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ راجع به عذاب آخرت مى باشد.

6- ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

تعليل عذاب آنهاست كه همان اعراض از حق و كفر باشد منظور از بينات ظاهرا آيات بيّنات است، شايد معجزات را نيز شامل باشد، كانَتْ تَأْتِيهِمْ حكايت از استمرار دارد، فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا به صيغه ماضى حاكى است كه همه در تكذيب انبياء يك كلام بوده اند و نيز أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا حكايت از استكبار آنها دارد، نظير: فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ مؤمنون/ 47، «بشر» مطلق منظور از آن جمع است چنان كه از «يهدوننا» روشن مى شود.

وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ يعنى: خدا اظهار بى نيازى كرد و آنها را از بين برد، گويى آنها فكر مى كردند كه چاره اى از وجود آنها نيست ولى خدا با استيصال آنها اثبات نمود كه نه به آنها نياز دارد و نه به بندگيشان.

وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ تعليل مطلب بالاست، يعنى خدا غنى بالذات است و در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 192

كار خود ستوده است و آنچه بر آنها كرد سزاي عملشان بود.

7- زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ

رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

يك نوع استنتاج است از مطالب گذشته، يعنى: با اين همه دلائل، كفار گمان كرده اند كه مبعوث نخواهند شد، قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ قطع نظر از تأكيدها به صورت برهان است، نه صرف خبر. زيرا ادامه ربوبيّت جز معاد نتواند بود.

ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ ... در بيان غايت و غرض معاد است، ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ نظير وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27 مى باشد.

در قرآن مجيد مجموعا سه محل يافته است كه خدا به آن حضرت دستور داده براى معاد به خدايش قسم ياد كند يكى: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ يونس/ 53، ديگرى: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ سبأ/ 3، سومى اين آيه، از (الميزان).

8- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تفريع ديگرى است بر مطالب گذشته، منظور از نور، قرآن است، كه صراط مستقيم و حق و باطل را نشان مى دهد وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... تأكيد مطلب است يعنى ايمان بياوريد و در حلال و حرام دقت كنيد زيرا كه ...

9- يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ ....

يوم ظرف است براى «لتنبئون» منظور از يوم جمع روز قيامت است، در جاى ديگر آمده: وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ شورى/ 7 مى شود گفت:

منظور از تغابن مغبون شدن است كه انسان عمر پر قيمت را داده و فائده اى به دست نياورده است نظير: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي تفسير أحسن

الحديث، ج 11، ص: 193

حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ...

احقاف/ 20.

در اينصورت تغابن بين الاثنين نيست چنان كه در (كلمه ها) گذشت و نيز شامل كفار و مشركان مى باشد.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: فرمود (روز قيامت) يوم التلاق است كه اهل آسمان و زمين يكديگر را ملاقات مى كنند و يوم التناد است روزى كه اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه از آب و از آنچه خدا روزيتان داده به طرف ما بريزيد، و يوم التغابن است كه اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى كنند و يوم الحسرة است كه مرگ را آورده و ذبح مى كنند.

در مجمع البيان هست:

«روي عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله في تفسير هذا قوله: «ما من عبد مؤمن يدخل الجنة الا ارى مقعده من النار لو اساء ليزداد شكرا و ما من عبد يدخل النار الا ارى مقعده من الجنة لو احسن ليزداد حسرة»

از اين دو روايت معلوم مى شود كه «تغابن» بين الاثنين است و نيكو كاران و بد كاران ميانشان تغابن واقع شده است.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ حكايت حال مردمان بعد از جمع شدن در آخرت است، معلوم مى شود با ادامه ايمان و عمل صالح، تقصيرات جزئى مورد عفو قرار خواهد گرفت تا مؤمن لياقت دخول بهشت را پيدا كند.

10- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا ....

لفظ «كذبوا» نشان مى دهد كه كفر آنها از روي عناد بوده است نه از روى جهالت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 194

[سوره التغابن (64): آيات 11 تا 18]

اشاره

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ

بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (11) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (12) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15)

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

11- هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن خدا، هر كه به خدا ايمان آورد قلبش را هدايت كند خدا به هر چيز داناست.

12- اطاعت كنيد خدا را، اطاعت كنيد رسول را، اگر اعراض كرديد، بر عهده پيامبر ما فقط تبليغ آشكار است.

13- خدا جز او معبودى نيست، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

14- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند از آنها حذر كنيد، و اگر عفو كنيد و ملامت ننمائيد و ببخشيد، خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 195 15- اموال و اولاد شما مايه امتحان است و در نزد خداست پاداشى بزرگ.

16- آنچه بتوانيد خدا را تقوى كنيد و بشنويد و اطاعت نمائيد هر كه از بخل نفسش نگهدارى شود، آنها رستگارانند.

17- اگر قرض دهيد خدا را، قرض نيكويى آن را براى شما زياد مى كند و شما را مى آمرزد خدا پاداش دهنده و

بردبار است.

18- داناى نهان و آشكار و توانا و حكيم است.

كلمه ها

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء مقصد، اعم از آنكه مكان باشد يا زمان و يا امرى معين، بلاغ به معنى تبليغ و رساندن نيز آيد چنان كه در اين آيه.

فاحذروهم: حذر: احتراز از شى ء مخوف.

تصفحوا: صفح. اغماض و عدم ملامت. راغب گويد: آن ترك ملامت و از عفو ابلغ است. استعمال قرآن اين سخن را تأييد مى كند.

فتنة: امتحان و مايه امتحان، فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوب و بد بودنش آشكار شود، فتنة آنست كه چيزى با آن امتحان شود (مايه امتحان)، به امتحان كردن نيز فتنه گويند.

شح: بخل، حرص، حرص مفرط.

شرحها

آيات شريفه يك نوع استنتاج است از آيات گذشته، و خلاصه آن دو مطلب آن است، اول اينكه هر بلائى كه در اموال يا جانها به شما رسد ناراحت نباشيد كه به اذن خدا بوده تا به خدا مقرب شويد، ديگرى آنكه در راه خدا انفاق كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 196

بترسيد از آنكه دوستى اموال و اولاد شما را از انفاق در راه خدا باز دارد و نيز مالدوستى را از قلب خود خارج نمائيد، انفاق شما قرضى است كه به شما برگردانده خواهد شد.

11- ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ.

اين آيه نظير آيه ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ... حديد/ 22، است كه گذشت و خلاصه آن اين است كه از رسيدن مصيبت جانى و مالى در راه خدا ناراحت نباشيد.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ نظير لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا

بِما آتاكُمْ حديد/ 23 است، يعنى: هر كه به خدا تسليم شود او را هدايت مى كند تا اين حقائق را بفهمد: رجوع شود به سوره حديد.

وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

تعليل صدر آيه است، يعنى خدا از روى علمى كه دارد اين مصائب را مى رساند و شايد اشاره به فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها باشد.

12- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

تأكيد مطلب گذشته و مقدمه مطلب آينده است، اطاعت خدا در احكام و اطاعت رسول در چيزهايى است كه از باب ولايت فرمان مى دهد، راز تكرار «اطيعوا» شايد همين باشد، فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ... تهديد است در صورت سرپيچى از فرمان خدا و رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

13- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

تعليل أَطِيعُوا اللَّهَ ... در آيه بالاست. جمله وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ ...

تأكيد مطلب است يعنى حالا كه جز اللَّه معبودى نيست، پس بايد به او اعتماد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 197

نمود و فرموده هايش را اطاعت كرد، در اينجا اعتماد بر خدا اطاعت كردن به اوست.

ناگفته نماند: توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيه، نه واگذار كردن.

14- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.

ظهور آيه در آنست كه بعضى از زنان و فرزندان مى خواهند پدران را از راه حقّ بدر كنند، لذا دستور رسيده كه از آنها بر حذر باشند، به مناسبت مطلب سوره، شايد علّت دشمنى آن باشد كه مانع از انفاق مى شدند.

در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين آنست كه چون مردى مى خواست به

مدينه هجرت كند پسر و زنش به او چسبيده و مى گفتند تو را به خدا مرو كه ما بعد از تو ضايع مى شويم، بعضى از آنها اطاعت كرده و از هجرت منصرف مى شدند، خداوند آنها را از زنان و فرزندان بر حذر كرد و از طاعت آنها نهى نمود، ولى بعضى آنها را گذاشته و هجرت مى كردند و مى گفتند:

به خدا اگر با من هجرت نكنيد سپس خدا من و شما را در مدينه جمع كند فائده اي به شما نخواهم رسانيد، چون آنها نيز هجرت كردند، خداوند دستور فرمود كه با آنها نيكويى و احسان كنند لذا فرمود: وَ إِنْ تَعْفُوا ....

ولى سوره تغابن مدنى است و ابو جارود (زياد بن منذر) زيدى مذهب و آدم مذمومى است، على هذا منظور از دشمن بودن آنست كه پدران را از انفاق مانع مى شدند چنان كه گفته شد و اللَّه اعلم.

وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

پس از آنكه در صدر آيه فرمود از آنها حذر كنيد و به گفته شان عمل نكنيد در اينجا مى فرمايد: در مقابله با آنها سختگيرى نكنيد و از آنها در گذريد، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 198

زيرا كه سختگيري چندان فايده ندارد، عفو راجع به بخشودن. صفح راجع به عدم ملامت و غفران راجع به ستر اشتباه آنهاست.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل عفو است يعنى در اين عمل مظهر اين دو اسم از اسماء اللَّه باشيد.

15-نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

.تأكيد آيه قبلى است، منظور از فتنه، سبب امتحان مى باشد، به حكم:

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا كهف/ 46 قلب به مال و اولاد

مجذوب است، لذا انسان هر آن ممكن است در رابطه با آنها اغفال بشود. اللَّهُ عِنْدَهُ ... حاكى است كه از اجر آخرت غفلت نكنيد.

در مجمع البيان فرموده:

«روى عبد اللَّه بن بريده عن ابيه قال: كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يخطب على المنبر فجاء الحسن و الحسين عليهما السّلام يمشيان و يعثران و عليهما قميصان احمران فنزل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اليهما فاخذهما فوضعهما في حجره على المنبر و قال صدق اللَّه عزّ و جلّ نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

نظرت الى هذين الصبيين يمشيان و يعثران فلم اصبر حتى قطعت حديثى و رفعتهما ثم اخذ في خطبته.

در الميزان آن را از درّ منثور نقل كرده و فرموده: روايت خالى از اشكال نيست، فتنه چطور به سيد انبياء و معصوم و مؤيد به روح قدس مى رسد ... آن گاه فرموده: بهتر طرح اين روايات است مگر آنكه تأويل شود.

16- فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا.

تفريع است بر آيه سابق: يعنى حالا كه اموال و اولاد فتنه، و اجر عظيم در نزد خداست پس هر چه بتوانيد از خدا بترسيد، فَاتَّقُوا اللَّهَ در رابطه با ترك محرمات اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا در اتيان واجبات و مندوبات است.

ناگفته نماند: اين آيه در بيان كميت و گسترش تقوى است، يعنى آنچه بتوانيد در هر كار و هر چيز تقوى كنيد، منظور از استطاعت آنست كه در قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 199

انسان باشد نظير وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا آل عمران/ 97.

و اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ آل عمران/ 102 ناظر به كيفيت و عمق تقوى است على

هذا اختلافى ميان دو آيه نيست، در مجمع البيان از قتاده نقل كرده كه آيه حَقَّ تُقاتِهِ ناسخ آيه مورد تفسير است، سپس سخن او را رد كرده و فرموده:

امكان عمل به هر دو هست، نسخ محلى ندارد.

وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

امر به انفاق است كه در اين سوره مورد نظر مى باشد، «خيرا» مى شود وصف باشد براى مصادر افعال چهار گانه، يعنى «ايمانا خيرا- انفاقا خيرا» نظير:

فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ نساء/ 17، به نظر زجاج به «انفقوا» معناى «قدموا» تضمين شده و تقدير آن «قدموا خيرا لانفسكم» است.

وَ مَنْ يُوقَ ... حكايت دارد كه انفاق سبب از بين رفتن بخل و آن سبب رستگارى باشد.

فضل بن ابى مرّه مى گويد امام صادق عليه السّلام را ديدم از اوّل شب تا صبح طواف مى كرد و مى گفت:

«اللّهم وقنى شح نفسى»

خدايا مرا از بخل نفسم نگاه دار، گفتم: فدايت شوم نديدم جز اين دعا، دعائى بكنى؟! فرمود: چه چيزى شديدتر از بخل نفس است خدا مى فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».

17- إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ.

بيان فوائد انفاق است. يعنى آن به حكم قرض واجب الوفاست كه خدا عوضش را خواهد داد، ولى به طور مضاعف و چند برابر

__________________________________________________

(1) الميزان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 200

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ بقره/ 261.

و نيز باعث غفران ذنوب است إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ هود/ 114 از اين معلوم مى شود كه انفاق مانند توبه از مكفّرات است شَكُورٌ حَلِيمٌ

تعليل صدر آيه است يعنى خدا پاداش دهنده و حليم است روي عمل دقت مى كند و پاداش مى دهد، شكر انسان نيز پاداش و ثنائى است در مقابل نعمت و عمل خير.

18- عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اين سه اسم از اسماء حسنى نيز در رابطه با پاداش انفاق است، خدا هر نهان و آشكار، از جمله انفاق را مى داند، به پاداش دادن تواناست، حكمتش مقتضى پاداش است و گرنه مخالف حكمتش خواهد شد.

روز جمعه دوّم ربيع الاوّل هزار و چهار صد و شش مطابق 24 آبانماه 1364 تفسير سوره تغابن به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 201

سوره طلاق

اشاره

در مدينه نازل شده و دوازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره طلاق سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره هل اتى در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و پنجم است.

از ابو سعيد خدرى نقل شده: سوره نساء كوچك (سوره طلاق) هفت سال بعد از آنچه در بقره است نازل گرديد «1» علي هذا بايد اين سوره حدود سال هشتم هجرت نازل شده باشد ولى اين صحيح نيست، زيرا در مدينه حدود بيست هشت سوره نازل شده است، آن وقت براى دو سال كه بقيه دوران هجرت است پانزده سوره باقى مى ماند، نزول آنها در دو سال ميسر نيست.

منظور از «آنچه در بقره است» احكام زنان و طلاق مى باشد كه در سوره بقره آمده است.

از عبد اللَّه بن مسعود نقل شده گويد: هر كه بخواهد با او مباهله مى كنم كه سوره نساء كوچك (طلاق) بعد از آيه وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً بقره/ 134 نازل گرديد «2» على هذا اين سوره بايد در سال دوم يا سوم هجرى نازل شده باشد زيرا آيه بقره ظاهرا در سال دوّم نازل شده است.

__________________________________________________

(1) الميزان از در منثور.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 202

2- عدد آيات آن در قرائت اهل بصره يازده و در قرائت ديگران از جمله كوفى دوازده است، علت اختيار قرائت كوفى، بارها گفته شده كه به علت منتهى شدن به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است.

در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و چهل و نه كلمه و هزار و شصت حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن «به سوره طلاق» به علت آمدن احكام طلاق

در آنست، به نقل طبرسى بعضى آن را سوره «النساء القصرى» يعنى سوره كوتاه زنان خوانده اند در مقابل سوره بزرگ نساء كه سوره چهارم قرآن و داراى صد و هفتاد و پنج آيه است.

4- سوره مباركه بدون شكّ مدنى است، امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه در آن ادعاي اجماع فرموده مطالب سوره نيز شاهد آنست.

مطالب و غرض سوره

5- هفت آيه اوّل اين سوره در بيان طلاق، عده، نفقه زن مطلقه و نحو آنست، پنج آيه اخير در باره موعظه و انذار و تبشير مى باشد كه نوعى دعوت به ملاحظه احكام خدا، خاصه در باره طلاق وعده مى باشد غرض از سوره نيز از اينها فهميده مى شود، معلوم است كه جريانهاى طلاق سبب نزول سوره شده است، چنان كه بعضى از آنها ضمن تفسير آيات خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 203

سورة الطّلاق مدنيّة و هى اثنتا عشر اية نزلت بعد الانسان

[سوره الطلاق (65): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً (1) فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر چون خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عده طلاق دهيد وعده را تا آخر بشماريد، از خدا بترسيد آنها را از خانه هايشان خارج نكنيد و خود نيز خارج نشوند، مگر آنكه گناه آشكارى بياورند، اينها حدود خدايند، هر كس از حدود خدا تجاوز كند به خود ظلم كرده است، نمى دانى شايد خدا بعد از آن،

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 204

كارى به وجود آورد.

2- چون به آخر مدت رسيدند به خوبى نگاه داريد و يا به نيكويى جدا شويد، دو شاهد عادل از خود بگيريد، شهادت را براى خدا اقامه كنيد، با اين سخن موعظه مى شود آن كس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، هر كس به خدا تقوى كند، خدا براى او راه نجاتى قرار مى دهد.

3- و به او روزى مى دهد از جايى كه گمان ندارد و هر كس بر خدا توكل كند خدا براى او بس است خدا كار او را به مرادش مى رساند، خدا براى هر چيز اندازه اى معين كرده است.

كلمه ها

طلقتم: طلاق: جدايى. در اقرب الموارد گويد: «طلقت المرأة من زوجها:

بانت» و نيز به معنى طلاق دادن (كنار كردن زوجه) آيد، در جوامع الجامع فرموده طلاق به معنى تطبيق است مثل كلام به معنى تكليم، در قرآن به معنى دوم به كار رفته است.

عده: عدّ: شمردن: عدّه: شى ء معدود، مراد از آن مدت معدودى است كه زن ممنوع از ازدواج در آنست.

فاحشة: فحشاء و فاحشه: كار بسيار قبيح.

حدود: مرزها. راغب گويد: حد واسطه است ميان دو چيز كه از اختلاط آنها مانع است.

مخرج: اسم مكان است، محل خروج، مصدر ميمى و اسم زمان نيز (بنا بر قاعده) آيد.

قدر: (بر وزن عقل): اندازه و اندازه گيرى. «القدر و التقدير: تبيين كميّة الشي ء».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 205

شرحها

در اين آيات چند حكم از احكام طلاق مطرح است، اوّل اينكه زن را بايد در وقتى طلاق داد كه به مجرد وقوع طلاق داخل در عده شود و آن طلاقى است كه در طهر غير مواقعه باشد چنان كه خواهد آمد.

دوم: بايد اوقات عده را بشمارند، زيرا در ايام عده نفقه و سكنى و كسوه بر عهده مرد است و نيز بعد از عده، زن حق ازدواج با ديگران را دارد.

سوم: در ايام عده زن را نبايد از منزل بيرون كرد، بر خودش نيز خارج شدن حرام است. مگر آنكه كارى انجام دهد كه به علت آن بيرونش كنند.

چهارم به وقت ايقاع طلاق بايد دو نفر عادل حاضر باشند و گرنه طلاق باطل است.

پنجم: چون عده به شرف تمام شدن رسد، مرد مى تواند رجوع كند و طلاق باطل شود و يا صبر كند عده تمام شود و از زن

به طور شايسته جدا گردد، و چون در اينكارها احتياج به تقوى دارد تا از جاده عدالت در آن مرحله حساس خارج نشوند، لذا تقوى گوشزد شده است.

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ.

اين قسمت از آيه شامل دو حكم است يكى طلاق در طهر غير مواقعه، ديگرى شمردن روزهاى عده. خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به علّت شرافت و احترام اوست، و گرنه حكم شامل همه است.

منظور از إِذا طَلَّقْتُمُ اراده طلاق است نظير: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ نحل/ 98 إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ ... مائده/ 6 يعنى چون خواستيد قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 206

بخوانيد و خواستيد نماز بخوانيد، و اگر چنين نباشد تحصيل حاصل است.

لام را در «لعدتهن» به معنى زمان و وقت گرفته اند مثلا در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: «اى لزمان عدتهن» در الميزان نيز چنين گفته است.

در كشاف گويد: «فطلقوهن مستقبلات لعدتهن»، آن گاه فرموده اند منظور آنست كه زن در طهر غير مواقعه طلاق داده شود كه به محض وقوع طلاق داخل در عدّه شود، به عبارت ديگر آنها را در وقت عده، طلاق دهيد كه همان طهر غير مواقعه باشد.

ناگفته نماند: منظور از قروء در آيه وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ بقره/ 228.

در مذهب اهل بيت عليهم السّلام، طهرها (زمان پاكى از حيض) است، چنان كه در ذيل آيه مفصلا صحبت شد، اينكه بعضى زمان حيض معنى كرده اند بر خلاف مذهب اماميه است.

حضرت باقر صلوات اللَّه عليه فرمايد

«الاقراء هى الاطهار»

«1» على هذا مراد از فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ آنست كه در زمان طهر طلاق دهيد، مى شود گفت:

تقدير آيه چنين است «فطلقوهن في وقت يحصينه لعدتهن».

اينكه فرموده: وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ يعنى شمارش عده را به اتمام رسانيد براى آنست كه در آن مدت كسوه و نفقه به عهده مرد است و نيز تا معلوم شود رحم زن از فرزند پاك است و ايضا شايد تا تمام شدن عده به فكر رجوع بيافتند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ در اين قسمت از آيه دو حكم و يك استثناء است اول اينكه حرام است زن

__________________________________________________

(1) كافى ج 6/ 89 باب معنى الاقراء

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 207

را در مدت عده از خانه بيرون كنند، خانه گرچه مال مرد ولى به تناسب اينكه بايد در آنجا بماند «بيوتهن» آمده است، اينكه فعلا مرسوم است زن پيش از طلاق از خانه مى رود، بر زوجه و زوج هر دو حرام است.

دوم: براى زن خارج شدن حرام است، و اگر هم ضرورت ايجاب كرد در شب خارج مى شود و قبل از صبح بر مى گردد چنان كه در فقه آمده است.

«الا» استثناء از لا تُخْرِجُوهُنَّ است، منظور از فاحشه آشكار آنست كه اهل خانه را اذيت كند، يا دزدى نمايد، يا خود را در معرض تماشاى نامحرمان قرار دهد و يا بشوهرش بدزبانى كند.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در جواب إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ ... فرمود

«الا ان تزنى فتخرج و يقام عليها الحد»

«1» در روايت ديگرى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«قال: اذاها لاهل الرجل و سوء خلقها»

و در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال يعنى بالفاحشة المبينة ان تؤذي اهل زوجها فاذا فعلت فان شاء ان

يخرجها من قبل ان تنقضى عدتها فعل».

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً موعظه و انذار است نسبت به آنكه اين حدود را مراعات نكنيد، اين شخص بر خود ظلم كرده است، زيرا كه در مقابل خدا ايستاده است.

لا تَدْرِي ... راجع به لا تُخْرِجُوهُنَّ ... است، زيرا در صورت ماندن در خانه شايد يكديگر را به بينند و خدا فكرشان را عوض كند و با رجوع مرد، زندگى را از سر گيرند.

__________________________________________________

(1) فقيه كتاب الطلاق باب طلاق السنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 208

امام صادق عليه السّلام فرمايد: زن مطلقه سرمه مى كشد خضاب مى كند، عطر مى زند و آنچه از لباس بخواهد مى پوشد، خدا فرمايد لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً شايد او در قلب شوهرش اثر كند و رجوع نمايد «1».

2- فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ.

منظور از بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ نزديك شدن به انقضاء عده است و مراد از «فامسكوهن» رجوع مى باشد چنان كه در مجمع البيان و الميزان است، يعنى: چون به انقضاء عده نزديك شدند رجوع نموده و به طور متعارف نگاه داريد و يا صبر كنيد تا عده تمام شود و به صور متعارف از آنها جدا شويد.

منظور از «معروف» اول آنست كه حقوق خدا را در باره آنها مراعات نمائيد و براى اذيت و آزار رجوع نكنيد و از «معروف» دوم آنست كه با مراعات احترام و حفظ حقوق و بدون فحش و ناسزا جدا شويد.

أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ ... راجع به طلاق است در مكتب اهل بيت

عليهم السّلام دو شاهد عادل در طلاق، لازم و شرط صحت است نه در رجوع، در مجمع البيان فرموده:

مفسران گفته اند: مردم مأمور شده اند هم در طلاق شاهد بگيرند و هم در رجوع تا زن بعد از انقضاء عده، رجوع را انكار نكند و مرد وقوع طلاق را منكر نشود و گويند: مراد آنست كه در طلاق شاهد بگيريد و آن از ائمه ما عليهم السّلام نقل شده است و نيز از مجمع معلوم مى شود: شاهد گرفتن بر رجوع حتى در مذهب اهل سنت مستحبّ است.

وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ خطاب به شهود است كه براى رضاى خدا اقامه شهادت كنند و از عدالت خارج نشوند.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب طلاق ج 6/ 92

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 209

ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً چون طلاق دادن و طلاق گرفتن يكى از مراحل حساس زندگى است، مرد مى خواهد زن را مقصر بداند و بالعكس، لذا هم در ذيل آيه گذشته و هم در اين آيه، موعظه و انذار شده اند تا عدالت و انصاف را مراعات نمايند، وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ... يك حكم كلى است، منظور از آن در اينجا آنست كه. اگر تقوى را مراعات كنند، خدا به مرد زن دلبخواه و به زن مرد دلبخواه نصيب مى كند و يا ميان آنها را التيام مى دهد.

3- وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً منظور از آيه در رابطه با طلاق و مراعات حدود خدا آنست كه: خدا به او از جايى كه

به فكرش نمى آيد به او مال و همسر روزى مى كند و اگر در اين كار به خدا توكل كند، خدا او را كفايت خواهد فرمود و كارش را به جايى كه مى خواهد رسانيد خداوند براى هر شى ء اندازه اى روى مصالح معين كرده، براى اهل تقوى نيز اين وعده ها را معين كرده است.

ولى اگر اين جملات را مستقل در نظر آوريم، در تمام مراحل زندگى به طور حكم كلى جريان دارند، اول وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً نشان مى دهد كه اگر در هر پيشامدى انسان تقواى خدا را عملي كند و از حدود خدايى تجاوز ننمايد بى شك راه فرجى براى او پيش خواهد آمد و اين وعده غير قابل تخلف است: إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ جاثيه/ 19.

دوم وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ انسان متقى گمان نكند كه از زندگى خويش محروم خواهد شد، چون زمام همه امور در دست خداست «ازمة الامور طرا بيده» بنده چون راه تقوا را در پيش گرفت، خداوند اسباب جهان را طورى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 210

تنظيم مى كند كه او را از راهى كه گمان نمى كرد روزى بدهد.

سوم: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ آدم متقى قهرا براى تقوى از بهره حاضر دست بر مى دارد و به خدا توكل مى كند، در اينصورت خدا براى او بس است او تقوى كرده براى خدايى كه همه حول و قوه ها از جانب اوست، على هذا إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ خدا كار او را به مرادش خواهد رسانيد.

قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً ظاهرا در مقام تعليل است كه خدا براى هر چيز اندازه قرار

داده، اندازه نتائج تقوى نيز چنين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 211

[سوره الطلاق (65): آيات 4 تا 7]

اشاره

وَ اللاَّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاَّئِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4) ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5) أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً (7)

4- زنانى كه از حيض يائسه شده اند اگر درباره آنها شك كرديد، عده آنها سه ماه است و نيز عده آنهايى كه حيض نديده اند، و زنان حامله مدت عده شان آنست كه وضع حمل كنند، هر كس به خدا تقوى كند از كارش به او آسانى قرار مى دهد.

5- اينها امر خداست كه به شما نازل كرده هر كس از خدا بترسد گناهانش را مى آمرزد و اجرش را بزرگ مى كند.

6- زنان را اسكان دهيد در بعضى از خانه هايى كه از توانايى خود ساكن شده ايد، به آنها ضرر نرسانيد تا بر آنها تنگ گيريد و اگر حامله بودند، بر آنها انفاق كنيد تا حملشان را وضع كنند، پس اگر براى شما (به فرزند شما) شير دادند اجرتشان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 212

را بدهيد، در ميان خود به نيكى مشورت كنيد، اگر يكديگر

را به حسرت وا داشتيد زن ديگرى به او شير مى دهد.

7- تا انسان صاحب وسعت از وسعت خويش انفاق كند و هر كه رزقش بر او تنگ شده انفاق كند از آنچه خدا داده است، خدا هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به قدر آنچه به او داده است خدا به زودى بعد از تنگى آسانى قرار مى دهد.

كلمه ها

محيض: حيض و حيض ديدن، مراد از آن در آيه معناى مصدرى است و نيز (حيض: خون قاعدگى).

اولات: صاحبان. مؤنث «اولو» است، مفرد آن «ذات» است از غير لفظ خود، در قرآن فقط دو بار آمده است.

وجدكم: وجد (بر وزن قفل) تمكن و قدرت مالى، آن از وجود و و جدان به معنى پيدا كردن است.

و اتمروا: ائتمار: مشورت كردن و از يكديگر امر خواستن. «ائتمر فلانا:

شاوره».

شرحها

در آيات چهار گانه فوق چند حكم از احكام طلاق وعده و اولاد مطرح است كه به ترتيب ذكر مى شود:

1- زنان يائسه در صورت مطلّقه بودن عده ندارند ولى اگر شك شود كه حائض نشدن به علت يائسه بودن و رسيدن زمان يائسگى است يا علت ديگر دارد بايد سه ماه عده نگاه دارند.

2- زنايى كه در سن «من تحيض» هستند ولى حيض نمى بينند در صورت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 213

مطلقه بودن سه ماه عده دارند.

3- زنان حامله مدت عده شان تا وضع حمل است كم باشد يا زياد.

4- مرد در مدت عده، به قدر توانايى خود، كسوه و نفقه زن را مى دهد و آن با ثروتمند و فقير بودن فرق مى كند.

5- زن تا وضع حمل، نفقه اش بر عهده مرد است.

6- اگر بعد از وضع حمل، خواست به بچه اش شير بدهد بايد به او اجرت شير داده شود.

7- و چون اين جريانها از پيشامدهاى حسّاس است لذا به تقوى سفارش شده است.

4- وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ كلمه إِنِ ارْتَبْتُمْ راجع به «يئسن» است، يعنى اگر شك كرديد در اينكه قطع حيض در اثر يائسه بودنست يا

علّت ديگرى دارد.

در مجمع فرموده: از امامان ما عليهم السّلام نقل شده آنها زنانى مى باشند كه امثالشان حائض مى شوند و اگر در سن يائسه هاى ديگرى بودند شك جايى نداشت يائسه در زنان عادى با رسيدن به سن پنجاه سال و در زنان قرشيّه با بلوغ به شصت سال است.

به هر حال: اينگونه زنان سه ماه عدّه دارند و نيز زنانى كه به سن يأس نرسيده اند ولي حائض نمى شوند بايد در صورت طلاق سه ماه عده نگاه دارند.

وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ جمله مستانفه است يعنى مدت عده زنان حامله تا وضع حمل است يك روز باشد يا نه ماه از امامان صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه اين فقط در طلاق است ولى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 214

در عده وفات اگر قبل از چهار ماه و ده روز وضع حمل كند بايد تا تمام شدن آن عده نگاه دارد.

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً.

اشاره است به آنكه هر يك از زن و شوهر در اينكار تقوا كنند، خداوند مشكل آنها را حل خواهد فرمود اين قسمت از آيه يك قاعده كلى است.

5- ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً ذلك اشاره است به احكام گذشته كه به نفع بندگان نازل شده است از وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ مانند آيه سابق معلوم مى شود كه عمل به دستور خداوند مصداق تقوى است، اين شايد بدان علّت است كه انسان با عمل به دستور از ترك آن اجتناب مى كند.

جمله وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ... يك قاعده كلى است در الميزان فرموده تكفير سيئات،

پوشيدن آنها با آمرزش است و آن نتيجه تقوى و پرهيز از كبائر مى باشد على هذا منظور از سيئات گناهان صغيره اند، كبائر را هم انسان متقي مرتكب نمى شود، عاقبت اين دو امر، دخول بهشت و اجر عظيم است يعنى هر كس از گناهان كبيره پرهيز كند، گناهان صغيره اش را مى آمرزيم و اجر بزرگى به او مى رسد على هذا اين آيه نظير إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً نساء/ 31، است.

6- أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ يعنى در ايام عده آنها را در بعضى از خانه اى كه در آن ساكن هستيد امكان بدهيد، اين براى آنست كه شب و روز نظر مرد به او بيافتد تا شايد بر گردد، از اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 215

معلوم مى شود كه در خانه مستقل و دور از مرد سكنى دادن صحيح نيست، «من» براى بعضيت است.

در جوامع فرموده: «اسكنوهن من حيث سكنتم اي بعض مكان سكناكم» «لتضيقوا» بيان «لا تضاروهن» است يعنى آزارشان ندهيد بدان طريق كه سكنى و نفقه بر آنها تنگ بگيريد.

وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ چون تمام عده با وضع حمل است، تا وضع حمل مخارج زن بر عهده مرد است.

فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ يعنى اگر بعد از وضع حمل خواستند به بچه شير بدهند پول شير را به آنها بدهيد وَ أْتَمِرُوا خطاب به زن و مرد است يعنى در باره شير دادن به طور متعارف مشورت كنيد تا مرد در اثر كثرت اجرت و زن در اثر نقص آن و

بچه در اثر كم شدن مدت رضاع متضرر نشوند.

وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى مفاعله بين الاثنين است و آن اينكه يكى ديگرى را به عسرت وا دارد يعنى زن آن قدر زياد بخواهد كه مرد به عسرت افتد يا مرد به قدرى كم دهد كه زن به عسرت افتد در اينصورت كه توافق حاصل نشد زن ديگرى به طفل شير مى دهد يعنى زن ديگرى را اجير مى گيرند.

7- لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ اين آيه ظاهرا مربوط است به اجرت شير و تعاسر و اجير كردن مرضعه ديگر است، يعنى اين دستور براى آنست كه: ثروتمند به طور آسان اجرت بدهد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 216

و آنكه در تنگى است آنچه مى تواند به مادر بچه و يا به زن ديگر به قدر توانايى اجرت بدهد.

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها تعليل مطلب صدر آيه است تقدير آن «الا بقدر ما اعطاها» است نظير لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.

سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً تسليت است براى آنكه در تنگى است و لازم است به تفضل خداوند اميدوار بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 217

[سوره الطلاق (65): آيات 8 تا 12]

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (9) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً (10) رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي

مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (11) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً (12)

8- اى بسا شهرى كه از فرمان خدا و پيامبرانش سرپيچى كرد حساب كشيديم، از آن حساب شديدى و عذابش نموديم عذابى بى مانند.

9- سزاى طغيانش را چشيد و عاقبت امرش خسران بود.

10- خدا براى آنها عذاب سختى آماده كرده است اى خردمندان از خدا بترسيد كه ايمان آورده ايد خدا به شما ذكر نازل كرده است.

11- رسولى كه بر شما آيات روشن خدا را مى خواند تا اهل ايمان و عمل صالح را از تاريكيها به طرف نور خارج كند هر كس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خدا او را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است داخل مى كند كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 218

در آن ابدى هستند خدا روزيش را بهتر كرده است.

12- خدا همانست كه هفت آسمان را آفريده و از زمين مثل آنها را، امر خدا ميان آنها به تدريج نازل مى شود، تا بدانيد كه خدا بر هر چيز تواناست و علم خدا به هر چيز احاطه دارد.

كلمه ها

كاين: اى بسا. «كاين» كلمه ايست مركب از كاف تشبيه و «اى» منون در غالب افاده كثرت مى كند.

عتت: عتو: تجاوز و نافرمانى. «عتت»: نافرمانى كرد.

نكر: (بر وزن قفل) منكر و ناپسند «الفظيع الذى لم ير مثله».

الباب: عقل ها، مفرد آن لبّ است به معنى مغز است مانند مغز بادام، راغب آن را عقل خالص گفته است.

شرحها

در اين آيات به يكى از نواميس خلقت اشاره شده و آن اينكه مردم آباديها از فرمانهاى خدا تجاوز كرده و تار و مار شدند، در آخرت نيز اهل عذاب خواهند بود، على هذا بايد اهل تفكر و انديشه از خدا بترسند و خود را در معرض انتقام خدايى قرار ندهند.

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده تا مردم را از ظلمات شرك و كفر به طرف نور ايمان خارج كند كه عاقبتش بهشتهاى جاودان است، خدايى كه آسمانها و زمين را خلق كرده است و قدرت به همه چيز دارد، مى تواند اهل ايمان را به بهشت برساند و اهل تجاوز را تار و مار كند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 219

ناگفته نماند، نقل انتقام كلى در رابطه با آنست كه: تجاوز از حدود خدا در طلاق و عده و احكام زنان، بلاخيز و گرفتاري آور است.

8- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً امر خدا راجع به احكام و امر «رسل» در رابطه با دستورهايى است كه به عنوان ولايت صادر كرده اند، منظور از قريه اهل آنست، نظير وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ ...

يوسف/ 82، آيه صريح است در اينكه جهان در مقابل عمل انسان عكس العمل دارد، گر چه نتوانيم اين رابطه را به

طور آشكار بفهميم.

فَحاسَبْناها به معنى حساب كشيدن است كه همان عذاب باشد على هذا.

وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً تفسير آنست «شديدا» حاكى از مداقه در حساب مى باشد.

9- فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً منظور از «امرها» همان عتو و تجاوز است، گويى آنها اطاعت خدا را داده و در عوض تجاوز را خريده لذا معامله به ضرر و خسران انجاميد.

10- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً منظور عذاب آخرت است چنان كه مراد از وَبالَ أَمْرِها عذاب دنيا بود على هذا آن بيان «خسرا» در آيه فوق است فَاتَّقُوا اللَّهَ ... تفريع است بر مطالب فوق. آمدن «الباب» براى آنست كه اگر از عقل و انديشه استفاده كنيد، از فرمان خدا تجاوز نمى كنيد.

خدا براى شما «ذكر» فرستاده كه نفع و ضرر و حق و باطل را ياد آورى مى كند آيه بعدى نشان مى دهد كه منظور از ذكر، رسول خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 220

11- رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ رسولا بيان يا بدل است از «ذكرا» مراد از آن، حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، على هذا منظور از انزال، بعثت آن حضرت است و چون بعثتش از جانب غيب بوده لذا با «انزال» تعبير آمده است نظير وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ حديد/ 25.

زمخشرى در كشاف رسول را جبرئيل گرفته، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع آن را پذيرفته است على هذا منظور از «يتلوا» خواندن بر پيامبر است ولى ظهور «يتلوا- ليخرج» در رسول اكرم صلوات اللَّه عليه و آله

است، به احتمال بعضى در اينجا فعل مقدر است، يعنى «ارسل رسولا».

جمع آمدن ظلمات به علّت كثرت آنست نظير ظلمت كفر، ظلمت شرك، ظلمت طغيان، ظلمت غفلت و جهالت و امثال آن، ولى نور ايمان يكى بيشتر نيست.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً نتيجه خروج از ظلمت و دخول در نور است كيفيت انهار بهشتى در سوره قتال گذشت. «ابدا» تأكيد خلود است.

قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً ممكن است حال باشد از دخول در «يدخله» و شايد مفيد تفخيم و تعجب باشد يعنى ببينيد خدا چه روزى خوبى به او داده: ايمان در دنيا و بهشت در آخرت.

12- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ.

ظهور مثليت در عدد است، على هذا خدا هفت زمين آفريده مانند هفت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 221

آسمان، يك احتمال آنست كه منظور از هفت زمين، طبقات زمين ماست و بالاترين طبقه اش، سطح آنست كه انسانها در آن زندگى مى كنند چنان كه در باره هفت آسمان مى خوانيم الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ملك/ 3 أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً نوح/ 15 رجوع شود به سوره فصّلت و آيه 29 از سوره بقره.

و اگر منظور غير از اين باشد ظاهرا كرات هفتگانه مراد نيست زيرا آنها بيشتر از هفت هستند، بعضي از بزرگان احتمال داده كه منظور اقاليم سبعه باشد و اين بسيار بعيد است كه قرآن روى تقسيمهاي متغير مردمان آيه فرستد، چنان كه امروز به جاى هفت اقاليم پنج قاره است.

يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ ... نشان مى دهد كه فرمان تكوين ميان آنها

پيوسته در جريان است و خواهد بود.

به نظر مى آيد ضمير «بينهن» راجع به سماوات و ارض باشد نه هفت ارض اين آيه نظير يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ ... سجده/ 5 وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 12 است و از آيه معلوم مى شود ميان آسمانها و زمين ارتباط كامل وجود دارد.

آسمان حالت فعل و زمين حالت انفعال دارد و در اثر اين ارتباط و فعل و انفعال، اراده خدا در ايجاد آنچه بود خواهد آمد تحقيق مى پذيرد، آرى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ملك/ 4.

لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً يعنى از صدر آيه دو چيز فهميده مى شود يكى اينكه خدا بر هر چيز تواناست كه جهان را آفريده و بر همه چيز داناست كه امر را ميان آسمانها و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 222

نازل مى كند، خلقت و تدبير بدون علم امكان پذير نيست پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بترسيد.

اين آيه تأكيد مطالب گذشته و استدلال بر آنهاست يعنى همه آنچه گفته شد از خداى قادر و دانا ساخته است.

روز چهارشنبه هفتم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مطابق 29 آبانماه- 1364 تفسير سوره طلاق به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 223

سوره تحريم

اشاره

در مدينه نازل شده و دوازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- تحريم، بيست و يكمين سوره است كه بعد از سوره حجرات در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و ششم است. درست معلوم نيست در كدام سال هجرت نازل شده ولى بايد سال هفتم يا هشتم هجرى نزول يافته باشد.

2- عدد آيات آن به اجماع همه، دوازده آيه است و آن داراى دويست و چهل و هفت كلمه و هزار و شصت حرف مى باشد (از تفسير خازن).

3- تسميه آن به «تحريم» به علّت آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعضى از چيزها را بر خود حرام كرد، ماجراى آن در اول سوره آمده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، مطالب آن شاهد اين مدعاست، كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب و غرض سوره

5- در اين سوره مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى رضاى همسران خود بعضى از چيزهاى حلال را بر خويش تحريم فرمود و از طرف خداوند به طور دلسوزى گفته شد چرا چنين كردى؟! تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 224

سپس دو نفر از زنان آن حضرت كه در اثر دسيسه آن دو، مسئله تحريم به وجود آمد به طور شديد مورد ملامت قرار گرفته اند تا جايى كه مسئله طلاق و جدايى حضرت از آنها مطرح شده است، و آن دو زن در اذيّت به آن حضرت يكديگر را يارى كرده اند.

آن گاه به همين مناسبت توصيه به حفظ خانواده ها از گناه و توبه و اينكه اعتذار در روز قيامت پذيرفته نيست به ميان آمده است.

سپس براى ازاله هر گونه شك و ترديد گفته شده: زن پيامبر بودن موضوعيت ندارد، ملاك، ايمان و عمل است،

چنان كه زن نوح و لوط كافر شدند و به جهنم رفتند و زن فرعون ايمان آورد و اهل بهشت گرديد پس توطئه بر عليه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باعث مسئوليت و رو سياه شدن در پيش خداست هر چند كه زن پيغمبر باشد.

شأن نزول

6- از ميان شأن نزولها كه در باره سوره نقل شده، به نظر نگارنده از همه طبيعى تر آنست كه طبرسى رحمه اللَّه نقل فرموده و آن چنين است: عايشه مى گويد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت) بيشتر توقف مى كرد، زينب شربت عسل كه تهيه كرده بود به آن حضرت مى نوشانيد من با حفصه (دختر عمر) قرار گذاشتيم رسول خدا به منزل هر يك از ما كه داخل شود بگوئيم: از دهان شما بوى مغافير (درختى است گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟

چون آن حضرت به منزل يكى از آنها داخل گرديد چنان گفت حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 225

فرمود: نه بلكه در منزل زينب شربت عسل خورده ام و هرگز از آن نخواهم خورد آيات سوره در اين زمينه نازل گرديد.

نگارنده گويد: از قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ معلوم مى شود كه حضرت قسم خورده كه از آن نخورد و با قسم آن را بر خود حرام كرده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: ... عايشه و حفصه بر رسول خدا عليه السّلام از بالا نگاه كردند و آن حضرت با كنيزش ماريه قبطيه خلوت كرده بود، فرمود: به خدا سوگند ديگر با او نزديكى نمى كنم خدا به

آن حضرت دستور داد كه از سوگند خويش كفاره بدهد.

در ضمن روايت ديگرى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«فقل انما حرم عليه جاريته مارية القبطيه و حلف ان لا يقربها و انّما جعل على النبى الكفارة في الحلف و لم يجعل عليه في التحريم».

اينكه آن حضرت قسم خورد كه با ماريه نزديكى نكند و بخواهد عايشه و حفصه از او دلخوش باشند و يا بفرمايد: اين جريان را بكسى نگوئيد به شما مژده مى دهم كه پدرتان بعد از من خليفه خواهند شد. بسيار بعيد است و اللَّه العالم.

آنچه در باره شربت عسل و مغافير نقل شد مقبولتر به نظر مى رسد.

در ضمن، از آيات معلوم مى شود كه عائشه و حفصه حرمت نبوت را مراعات نكرده و آن حضرت را بسيار ناراحت كرده اند، او رسول خدا بود، مى خواست حاكميت اللَّه را پياده كند، و اينها بى خبر از همه جا با عقيده ها و فتنه هاى زنانه حضرت را ناراحت مى كرده اند.

چنان كه از صيغه هاي تثنيه در إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 226

معلوم مى شود آن از خدا بى خبرها چقدر بر عليه رسول خدا توطئه و فتنه كرده اند كه خدا مى فرمايد: خودم، جبرئيل، سر آمد مؤمنان و ملائكه در مقابل توطئه شما از پيغمبر حمايت خواهيم كرد!!!.

به هر حال، اين آيات عايشه و حفصه را به شدت كوبيده و تهديد كرده است و اين اغراق نيست در آيات دقت شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 227

سورة التّحريم مدنيّة و هى اثنتا عشرة اية نزلت بعد سورة الحجرات

[سوره التحريم (66): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ (4)

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر چرا بر خود حرام مى كنى آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده؟ و در اينكار رضايت زنانت را مى خواهى؟! خدا غفور و رحيم است.

2- خدا از بين بردن قسمها را بر شما تشريع كرده، خدا سرپرست شما و دانا و حكيم است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 228 3- ياد آر كه پيامبر به بعضى از زنانش حديثى را به طور مخفى گفت، چون زن آن را به ديگرى خبر داد خدا آن را بر پيامبر آشكار نمود، پيامبر بعضى را به آن زن گفت و بعضى را نگفت، زنش گفت: كى تو را خبر داد؟! فرمود: خداى عليم و خبير

4- اگر به خدا توبه كنيد مناسب است كه قلوب شما از حق منحرف شده و اگر بر عليه پيامبر همكارى كنيد، (بدانيد كه) خدا حامى اوست و جبرئيل و نكو كار مؤمنان و ملائكه بعد از

آنها كمك او هستند.

5- اگر پيامبر شما را طلاق بدهد شايد خدايش بهتر از شما را به او عوض بدهد زنان مسلمان، زنان مؤمن زنان هميشه مطيع زنان توبه كار زنان عابده زنان روزه دارد زنان شوهر ديده و زنان باكره.

كلمه ها

مرضاة: رضايت و خشنودى. مصدر است و مفرد.

تحله: تحليل و تحلّه مصدر است به معنى باز كردن، منظور در اينجا كفاره دادن و باز كردن عقد قسم است.

صغت: صغو: ميل و انحراف. «صغت النجوم صغوا: مالت للغروب».

تظاهرا: صيغه تثنيه است. تظاهر: هم پشتى كردن، يكديگر را يارى كردن.

قانتات: قنوت: دوام طاعت. راغب آن را دوام طاعت با خضوع گفته است، قانتات: زنان مطيع و عبادت كننده.

سائحات: سيح جريان و سير در صحاح آمده: «ساح الماء: جرى على وجه الارض- ساح في الارض: ذهب» منظور از آن سفر كننده يا روزه دار و نظير آنست.

ثيبات: ثيبه: زن شوهر ديده. آن از ثوب به معنى بر گشتن است، طبرسى فرموده: ثيّب زنى است كه بعد از ازاله بكارت از شوهر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 229

برگشته است.

ابكار: باكره ها (دوشيزگان) راغب گويد بكره در اصل به معنى اول روز است. دوشيزه را باكره گويند چون حالت باكره بودن پيش از ثيّب بودن است.

شرحها

از اين آيات معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى خوشنودى زنانش بعضى از حلالها را بر خود حرام كرده و خدا در مقام دلسوزى فرموده چرا چنين كردى؟! سپس كفاره قسم را تذكر داده تا آن حضرت با كفاره دادن از محذور قسم خلاص شود.

و نيز معلوم مى شود كه آن حضرت به بعضى از زنانش رازى فرموده و دستور داده كه آن را فاش نكند ولى او فاش كرده و خدا از اينكار به آن حضرت خبر داده است آرى آن زن در فاش كردن راز با آن حضرت مخالفت كرده است.

و نيز مى شود فهميد: بعد از فاش شدن راز،

دو نفر از زنانش آن حضرت را اذيت كرده اند تا جايى كه خدا فرموده: صلاح آنست كه توبه كنيد چون دلهاى شما از حق منحرف شده است و اگر بر عليه پيامبر كار كنيد، خدا و جبرئيل ... كمك پيامبر است، در آخر فرموده: گمان نكنيد كه براى او زنان قحط است، اگر شما را طلاق بدهد، خدا زنان بهتر از شما را به او مى رساند.

ناگفته نماند: مطالب اين سوره ربطى به آنچه در سوره احزاب از آيه 28 ببعد گفته شد ندارد، دو جريان مستقل است چون سوره احزاب چهارمين سوره است كه در مدينه نازل گرديد ولى تحريم بيست يكمين سوره است، ميان آن دو سالها فاصله وجود دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 230

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ اينكه انسان براى مصلحتى چيزى را بر خود حرام كند، گناه محسوب نمى شود، نظير: كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ آل عمران/ 93، آيه در آن رابطه است كه حضرت يعقوب براى مصلحتى گوشت شتر را بر خود تحريم نمود.

آمدن «النبى» به جاى رسول به علّت آنست كه اين خطاب مخصوص به آن حضرت است، ربطى، به ديگران ندارد بر خلاف: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ آيه از اينكه كدام چيز را بر خود حرام فرمود ساكت است ولى از تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ معلوم مى شود: بخاطر زنانش اينكار را كرده است در شأن نزول گفته شد: آن شربت عسل و يا ماريه بود.

لِمَ تُحَرِّمُ عتاب خفيف و در مقام دلسوزى است نظير: عَفَا اللَّهُ

عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ توبه/ 43.

ناگفته نماند: قسم بر فعل چيزى آن را واجب و بر ترك چيزى آن را حرام مى كند.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه خدا نمى خواهد انسان چنين مشقتى بر خود هموار كند و نيز حاكى است كه راه چاره باز است، مى شود در شكستن قسم از غفران خدا استفاده كرد.

2- قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ معلوم مى شود كه آن حضرت براى تحريم بعضى لذتها قسم خورده بود «فرض» به معنى تشريع و تعيين است يعنى: خداوند با تشريع كفاره حل و شكستن سوگندهاى شما را چاره كرده است، چون خدا سرپرست شماست، به وضع شما داناست و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 231

از روى حكمت و صلاح است.

3- وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ اين آيه مى گويد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به بعضى از زنانش (حفصه) مطلبى را به طور سرى گفته و از او خواسته است كه اين راز را افشا نكند ولى او به بعض زنان ديگر آن را خبر داده است، از آن طرف خدا به آن حضرت وحى كرده كه زنت راز را به ديگرى گفته است: آن حضرت مقدارى از وحى را به زنش فرموده و مقداري را نفرموده، زن (حفصه) با تعجب گفته است: تو از كجا دانستى كه من به ديگرى خبر داده ام، حضرت جواب داده كه

خدا به من خبر داد.

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً يعنى آن حضرت حديثى را به زنش حفصه گفت و فرمود: به ديگرى افشا نكن. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ يعنى: حفصه بر خلاف سفارش پيامبر راز به ديگرى (عايشه) گفت. وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ يعنى افشاء راز را خدا به پيامبر خبر داد عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ يعنى پيامبر مقدارى از آنچه خدا گفته بود به حفصه گفت و مقدارى را نگفت قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا حفصه گفت كدام كس به تو خبر داد كه به ديگرى گفته ام؟! قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ پيامبر فرمود: خدايى كه به همه چيز عالم است و به مكنونات خبير است به من خبر داد.

در اينكه آن حديث چه بود گفته اند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز حفصه با ماريه قبطيه خلوت كرد، حفصه چون اين را بدانست ناراحت شد، رسول خدا فرمود: من ماريه را بر خود حرام كردم براى رضاى تو ولى اين را به عائشه خبر نده، اما حفصه عائشه را از آن مطلع كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 232

ابن عباس گفته: آنچه آن حضرت پنهان كرد و نگفت خلافت ابو بكر و عمر بعد از آن حضرت بود كه ترسيد افشا شود.

ناگفته نماند: هيچ يك از اين دو قانع كننده نيست، دغدغه خاطر را از بين نمى برد، اين دو گفته ظاهرا بسيار سبك است.

از آيه همين قدر معلوم مى شود: آن زن راز را بزن ديگرى گفته است و آيه بعدى حاكى است كه آن دو شروع به توطئه بر عليه پيامبر كرده اند، اما آن حديث چه بوده خدا مى داند و

نيز بنظر مى آيد: مطلب اين آيه غير از مطلب آيه لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ است.

4- إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ خبر «ان» محذوف است نظير: «ان تتوبا الى اللَّه فهو حق» آن وقت در بيان علّت آن فرموده فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما زيرا كه قلب شما از حق منحرف شده است تعبير با قلوب و اراده تثنيه، استعمال معروف است مخصوصا با اضافه به «كما» كه مطلب را روشن مى كند.

شيعه و اهل سنت شك ندارند در اينكه مراد از صيغه تثنيه در «قلوبكما تظاهرا» عايشه و حفصه است، در كشاف از ابن عباس نقل شده: از عمر بن الخطاب پرسيدم آن دو زن كه بر عليه پيغمبر به همديگر كمك كردند كيستند؟ گفت عايشه و حفصه بودند، مرحوم طبرسى آن را از صحيح بخارى نقل كرده است» حلبى در جلد سوم سيره خويش در ضمن نقل حالات حفصه آن را نقل مى كند و نيز در تفسير كشاف و تفسير خازن و تفسير نسفى و صحيح ترمذى جلد پنجم كتاب تفسير باب شصت و شش و جاهاى ديگر نقل شده است، تفسير برهان آن را از امالى شيخ نقل مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 233

تظاهر بر عليه پيامبر و اذيت به او از كبائر است، خداوند فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً احزاب/ 57 و نيز فرمايد: وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ توبه/ 61 وانگهى توطئه و ايذاء آنها چقدر

عظيم و ناراحت كننده بوده كه خدا فرمايد: اللَّه و جبرئيل و صالح مؤمنان و ملائكه حامى و كمك پيامبر هستند، در همه قرآن مجيد همچو تعبيرى يافته نيست، خدايا اين دو زن چقدر ناباب و چقدر خطرناك بوده اند.

گويند صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ همه مؤمنين صالح هستند و از مفرد جمع اراده شده است. ولى معناى مفرد در آن روشنتر است: از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده منظور از صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ امير المؤمنين عليه السّلام است در تفسير قمى از ابو بصير از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده

«قال صالح المؤمنين على عليه السّلام»

در تفسير برهان بعد از نقل اين خبر فرموده: محمّد بن عباس پنجاه دو حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است آن گاه هشت مورد از آنها را نقل مى كند، در منثور از اسماء بنت عميس نقل است كه «سمعت رسول اللَّه يقول: و صالح المؤمنين قال على بن ابى طالب» 5- عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً استغناست از زنان آن حضرت، يعنى گرچه شما بحكم النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ احزاب/ 6 صاحب شرافت شده ايد ولى زنان تنها منحصر شما نيست، اگر آن حضرت شما را طلاق بدهد، خداوند بهتر از شما را به او عوض خواهد داد.

به نظر مى آيد: صفات ششگانه اول هر يك در تفضيل مورد نظر است، يعنى مسلمانتر از شما، مؤمن تر از شما و هكذا، از الميزان معلوم مى شود كه ملاك تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 234

فضيلت در قنوت و توبه يا فقط در

قنوت است زيرا كه قنوت به معنى لزوم طاعت و خضوع است كه در آنها نبود، بلكه خدا را معصيت و رسول خدا را اذيت مى كردند و توبه هم نمى كردند، ولى مانعى ندارد كه قنوت و توبه از لحاظ وجود و عدم و سائر صفات از لحاظ كمال ملاك فضيلت باشند.

ظاهرا «مسلمات» در آيه راجع به عمل و تسليم شدن به حكم ظاهرى و «مؤمنات» راجع به تصديق باطنى باشد، منظور از «سائحات» اگر «صائمات» و روزه داران باشد ظاهرا به علت اهميت آنست كه به طور مخصوص قيد شده است. زمخشرى در كشاف گويد: علت اينكه در ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً و او عطف آمده و در ديگر صفات نه، آنست كه آن دو قابل جمع نيست ولى صفات ديگر قابل جمع هستند در اينجا خطاب به همه زنان آن حضرت است بر خلاف آيه قبلى ظاهرا منظور آنست كه به همه گوشزد باشد تا به فكر اذيت آن حضرت نيافتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 235

[سوره التحريم (66): آيات 6 تا 9]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ

اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9)

6- اى اهل ايمان خود و خانواده تان را حفظ كنيد از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست بر آن موكلند ملائكه سختگير و محكم كه خدا را در آنچه امر فرموده مخالفت نكرده و آنچه امر شوند مى كنند.

7- اى آنان كه كافر شده ايد امروز اعتذار نكنيد فقط آنچه را كه مى كرديد مجازات مى شويد.

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد توبه كنيد به خدا توبه نصوح شايد پروردگارتان گناهان شما را بيامرزد و داخل كند شما را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است روزى كه خدا پيامبر را خوار نمى كند، و كسانى كه با او به خدا ايمان آورده اند نورشان در پيشاپيش و طرف راستشان مى دود، گويند: پروردگارا نور ما را كامل گردان و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 236 9- اى پيامبر با كفار و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت گير، جايگاه آنها آتش است و بد جايگاهى است.

كلمه ها

قوا: فعل امر است از وقى گويند: ق، قيا، قوا، يعنى نگهداريد.

وقود: وقد: افروخته شدن آتش. وقود: هيزم و نحو آن كه وسيله آتش افروزى است.

حجارة: سنگها. مفرد آن حجر است، جمع ديگر آن احجار است كه در قرآن كريم يافته نيست.

غلاظ: جمع غليظ ضد رقيق، ظاهرا منظور خشونت در عمل است نظير:

جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ آيه 9.

شداد: جمع شديد به معنى سخت و محكم، منظور از آن قوي بودن است.

نصوح: نصح: خالص شدن و خالص كردن، نصوح به معنى فاعل (نصيحت كننده) مى باشد، توبه نصوح آنست كه شخص را نصيحت مى كند

تا به گناه بر نگردد، لذا آن را توبه صادق و توبه محكم گفته اند.

يسعى: سعى: تند رفتن. تلاش. دويدن نيز گفته اند، مراد از آن در آيه دويدن است.

شرحها

به مناسبت آيات گذشته كه بعضى از زنان آن حضرت گناه كردند در اين آيات گفته شده: اى اهل ايمان خود و خانواده خود را از آتش حفظ كنيد و نيز تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 237

گفته شده: عذاب آخرت همان اعمال قبيح دنياست و سپس همين مناسبت عموم اهل ايمان در صورت گناه كردن امر به توبه شده اند و چون كفار و منافقان نمى خواهند مسلمانان چنين باشند لذا خطاب رسيده كه آن حضرت با كفار و منافقان سخت بگيرد و اللَّه العالم.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده چون آيه قُوا أَنْفُسَكُمْ ... نازل گرديد يكى از مؤمنين نشست و شروع به گريه كرد، و گفت: من از نگهدارى نفس خويش عاجزم، براى خانواده ام نيز تكليف شدم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: براى تو كافى است آنها را امر كنى به آنچه خودت را امر ميكنى و نهى نمايى از آنچه خودت را نهى مى نمايى «1» و در ذيل روايت ديگرى از ابو بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اگر از تو قبول كردند آنها را از آتش حفظ كرده اي و اگر تو را عصيان كردند، وظيفه ات را انجام داده اى «2».

وَقُودُهَا النَّاسُ نشان مى دهد كه نعوذ باللّه بدنها در آتش مشتعل خواهند شد «حجارة» را به اصنامى تفسير كرده اند كه از سنگها ساخته بودند، اين

سخن ذيل آيه 24 از سوره بقره كه نظير اين آيه است مشروحا گذشت.

عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ يعنى بر آن آتش موكل شده ملائكه اى كه سختگيرند و در كارشان قوى، لا يَعْصُونَ اللَّهَ ... توجيه غلاظ و شداد است.

در الميزان فرموده لا يَعْصُونَ اللَّهَ ... ناظر است به التزامشان به تكليف، وَ يَفْعَلُونَ ... راجع است به عمل مطابق تكليف، على هذا تكرارى وجود ندارد

__________________________________________________

(1، 2) كافى كتاب الجهاد، بعد از باب «انكار المنكر بالقلب».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 238

به عبارت ديگر، اولى امر باطنى و دومى امر ظاهرى است.

7- يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اشاره است به آنچه عذاب آخرت همان عمل دنياست كه به عذاب مبدل گرديده، لذا كفار حق اعتذار ندارند كه ما را عذاب نكنيد زيرا عذاب از جاى ديگرى نمى آيد، آيه حاكى از تجسم عمل در آخرت است، اين خطاب در روز قيامت خواهد بود.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً به تناسب جريان زنان آن حضرت تذكر داده شده كه گناهان قابل غفران است توبه كنيد توبه اى كه در آن برگشت به گناه نباشد، به نقل ابن عباس معاذ بن جبل از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد توبه، نصوح چيست؟ فرمود: آنست كه تائب توبه كند و سپس به گناه بر نگردد چنان كه شير به پستان بر نمى گردد:

«قال: ان يتوب التائب ثم لا يرجع في ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع»

«1» ابو الصباح كنانى از حضرت صادق عليه السّلام از توبه نصوح سؤال كرد امام

عليه السّلام جواب داد:

«قال يتوب العبد من الذنب ثم لا يعود فيه»

كافى باب توبه آن را توبه خالص براى خدا، توبه واقعى و نظير آن معنى كرده اند كه در كلمه ها گذشت.

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ نتيجه توبه نصوح است، «عسى» در اينجا تحقق را مى رساند چنان كه طبرسى فرموده است، راغب گويد آن براى ايجاد اميد در بندگان است توبه سبب تكفير گناهان و توأم با عمل به واجبات است و لذا نتيجه اش دخول بهشت

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 239

خواهد بود.

يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ظرف است براى «يكفر- يدخل» اين يك خبر واقعى است كه خداوند در آن روز پيامبر و مؤمنان را خوار نخواهد كرد و اشاره است به آنكه وعده خدا تخلف ناپذير مى باشد.

نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در سوره حديد خوانديم: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ/ 12، در اينجا علاوه بر آن زيادت نور را خواستار مى شوند الميزان بعيد نمى داند كه نور پيشاپيش نور ايمان و نور دست راستى نور عمل باشد، به احتمال بعضى وَ الَّذِينَ آمَنُوا مبتدا و «معه» خبر آن و نُورُهُمْ يَسْعى يقولون» خبر دوم و سوم آنست، در اينصورت وعده «لا يخزى» مربوط به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و تلاش نور مربوط به مؤمنان مى شود.

مؤيد اين احتمال سؤال اتمام نور و سؤال مغفرت است كه مخصوص مؤمنان مى باشد، زيرا درجات ايمان متفاوت است، آنهايى كه درجات پائين هستند اتمام

نور را خواستار خواهند شد و نيز از مختصر گناهى كه دارند آمرزش خواهند خواست إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ ... تعليل مطلب است.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال يسعى ائمة المؤمنين يوم القيامة بين ايديهم و بايمانهم حتى ينزلوهم منازلهم في الجنة».

9- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ اين آيه عينا همانست كه در سوره توبه آيه 73 گذشت، اين حكم درباره منافقان در صورتى است كه توطئه يا قيام مسلحانه كنند و به صورت محارب در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 240

آيند، مشروح سخن در سوره توبه ديده شود. وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ تأكيد مطلب است كه سازش با آنها سبب سقوط جامعه است وَ مَأْواهُمُ النَّارُ ... توجيه مطلب مى باشد يعنى آنان كه مسيرشان جهنم است از قتلشان چه باك؟.

به نظر مى آيد تناسب اين آيه با آيات قبلى آن باشد كه منافقان از پياده شدن قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ- تُوبُوا إِلَى اللَّهِ ... با تفتين خود مانع مى شده اند و يا مى خواسته اند از مورد ملامت شدن زنان آن حضرت، سوء استفاده كرده و جو سازى نمايند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 241

[سوره التحريم (66): آيات 10 تا 12]

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ

كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)

10- خدا براى بيان حال كافران مثل زده، زن نوح و زن لوط را كه تحت نكاح دو نفر از بندگان صالح ما بودند، به آن دو خيانت كردند، آن دو پيامبر چيزى از عذاب خدا را از آن دو زن كفايت نكردند، به آن دو گفته شد داخل آتش شويد با داخل شوندگان.

11- و خدا براى بيان حال اهل ايمان مثل زده زن فرعون را كه گفت: پروردگارا براى من خانه اى در نزد خود در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و از عملش نجات بده، و از قوم ظالم نيز نجاتم عطا كن.

12- و مثل زده، مريم دختر عمران را كه دامن خويش حفظ كرد و از روح خود در آن دميديم و كلمات خدا و كتابهاى او را تصديق كرد و از اهل طاعت دائم بود.

كلمه ها

احصنت: حصن: قلعه و چون قلعه انسانها را نگهدارى و حفظ مى كند از اين جهت، احصان را حفظ و نگهداري گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 242

قانتين: در آيه پنجم گذشت كه قنوت: دوم اطاعت با خضوع است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم زنان نوح و لوط عليهما السّلام با آنكه زن پيامبر بودند در اثر كفر به آتش رفتند، نوح و لوط به آن دو فائده اى نبخشيدند اما زن فرعون با آنكه همسرش فرعون ادعاى خدايى مى كرد به بهشت رفت و نيز مريم مادر عيسى در اثر عفت و دوام اطاعت خويش، ضرب المثل شد و خدا اعجاز خود را در وجود او آشكار كرد، با دقت در اول سوره كه درباره زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود مى فهميم كه آيات در صدد بيان آنست كه تنها زن پيامبر بودن در نجات انسان كافى نيست بايد ايمان و عمل داشته باشد.

و نيز معلوم مى شود كه ملاك سعادت در اسلام ايمان و عمل صالح است، قوم، نژاد، خانواده، نسب و امثال آن را در سعادت، پيش خدا دخلى نيست.

10- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ منظور از ضرب اين مثل آنست كه دانسته شود، كفر، انسان را داخل آتش مى كند هر كس كه باشد، اتصال به بندگان خالص خدا در اين زمينه فائده اى ندارد. «للذين» متعلّق است به «مثلا» يعنى خدا مثلى زده براى مجسم و روشن كردن وضع آنان كه كافر شده اند، «امرأة» مفعول «ضرب» مى باشد.

در تفسير برهان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين آيه مثل است براى عائشه و حفصه:

«مثل ضربه اللَّه سبحانه لعائشة

و حفصة ان تظاهر تا على رسول صلى اللَّه عليه و آله و افشتا سره».

كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 243

در مجمع البيان نقل كرده: زن نوح كافر بود به مردم مى گفت: نوح ديوانه است و اگر كسى به نوح ايمان مياورد فورى به سران مشركان اطلاع مى داد (در حالات نوح چندين بار حالات او و غرق شدنش گذشت) راغب در مفردات گويد خيانت مخالفت با حق است به طريق نقض عهد در پنهانى، به هر حال منظور از فَخانَتاهُما مخالفت و ضديت آن دو است با نوح و لوط عليهما السّلام (نه بى عفتى العياذ باللّه).

منظور از تَحْتَ عَبْدَيْنِ بودن در نكاح آنهاست، ضمير «هما» به «عبدين» و ضمير «عنهما» به زن نوح و لوط راجع است فَلَمْ يُغْنِيا حاكى است كه پيامبر بودن شوهران به زنان كافر سودى نبخشيده است.

11- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ منظور از مثل آنست كه: ايمان و عمل نجات دهنده است هر چند كه انسان متصل به كفار باشد، فرعون به اهل مصر مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 ولى زنش به موسى ايمان آورد و اهل بهشت گرديد، «للذين» مانند سابق متعلّق به «مثلا» و «امرأة» مفعول «ضرب» است.

إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده: زن فرعون نامش آسيه دختر مزاحم بود، او چون معجزه موسى و غلبه بر ساحران را ديد ايمان آورد، فرعون از ايمانش واقف شد

و او را به ارتداد دعوت كرد، او نپذيرفت، فرعون فرمانداد او را به چهار ميخ كشيدند و در مقابل آفتاب گذاشتند، آن گاه سنگ بزرگى بر روى او انداختند كه شهيد شد و نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه از مردان، بسيارى به كمال رسيدند ولى از زنان جز چهار نفر كامل نشدند:

«قال صلّى اللَّه عليه و آله كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع: آسية بنت مزاحم امرأة فرعون و مريم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 244

بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمة بنت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله»

صدوق در خصال نقل مى كند: كه آن حضرت فرمود

«افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم امرأة فرعون».

ناگفته نماند: إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي ... كمال عبوديت و خلوص و انقطاع او را مى رساند، يعنى: خدايا قصر فرعون كه توأم با طغيان و شرك و كفر است با همه نعمتها و وسائل خوشگذرانى پيش من ارزش ندارد زيرا كه قصر شرك است پس خانه اى در بهشت در جوار خودت براى من بنا كن كه عاشق تو هستم و در جوار تو باشم، دعايش يك دعاى واقعى بود.

نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ حاكى است كه هم از فرعون و هم از كارش در رنج بوده است وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ بيزارى است از قوم فرعون و جامعه شرك آلوده تأمل كن در مقام و كمال آن زن و تعريف پروردگار از كمال و مقام او.

12- وَ مَرْيَمَ

ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ عطف است بر امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ يعنى: خدا براى مجسم كردن واقعيت ايمان و عمل، مريم را نيز مثل زده است در قرآن جز مريم زنى با اسمش ياد نشده ولى نام او سى و چهار مرتبه در قرآن مجيد آمده است.

أَحْصَنَتْ فَرْجَها اقرار به عفت و دفاع از اوست در مقابل گفته يهود كه او را به بى عفتى نسبت مى دادند چنان كه فرموده: وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً نساء/ 156.

فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا اشاره است به آنكه ولادت عيسى يك مشيّت خدايى بوده است، در سوره انبياء فرموده: وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 245

/ 91 چنان كه ملاحظه مى شود در آنجا به جاى «فيه» كلمه «فيها» آمده است، روح كه يك پديده خدايى و از عالم امر است از جانب خدا به وجود مريم دميده شد و عيسى به وجود آمد.

وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ تعريف ديگرى است كه به هر چه از وحى آشنايى داشت ايمان آورده بود ظاهرا «كتبه» بيان كلمات است وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ مدح ديگرى است از وى كه پيوسته در طاعت خدا بود، آمدن «قانتين» شايد از باب تغليب باشد.

در مجمع البيان نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر خديجه وارد شد كه او در حال احتضار بود فرمود: اى خديجه حال تو مرا ناگوار است، خدا در ناگوارى خير كثيرى قرار داده است، چون به حضور هووهاى خود رسيدى از من به آنها سلام برسان گفت:

يا رسول اللَّه آنها كدامند؟! فرمود مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و حكيمه يا كليمه خواهر موسى (اشتباه از راوى است) «فقالت يا رسول اللَّه بالرفاء و البنين» در شب هفدهم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مصادف با ولادت حضرت رسول اكرم و حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليهما مطابق 9 آذر ماه/ 1364 تفسير سوره تحريم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 246

سوره ملك

اشاره

در مدينه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ملك هفتاد و هفتمين سوره است كه بعد از سوره طور در مكه نازل گرديد درست معلوم نيست: در كدام سال از بعثت نازل شد ولى به نظر مى آيد حدود سالهاى دهم يا يازدهم بعثت نزول يافته باشد، چون همه سوره هاى نازل شده در مكه، حدود هشتاد و شش سوره مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت مكى و مدنى اخير سى و يك آيه و در قرائت ديگران از جمله قرائت كوفى سى آيه است، زيرا در قرائت مكى و مدنى آيه نهم در قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ تمام مى شود، امّا در قرائت ديگران تا ضَلالٍ كَبِيرٍ ادامه پيدا مى كند.

تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و سى كلمه و هزار و سيصد و سيزده حرف است.

3- تسميه آن به «ملك» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و نيز اين سوره مبين ملك و حكومت خدا بر كائنات مى باشد. طبرسى فرموده: نام ديگرش منجيه است كه صاحبش (قرائت كننده) را از عذاب قبر نجات مى دهد و نيز واقيه ناميده مى شود زيرا كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: آن را از عذاب قبر نگاه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 247

مى دارد.

حسن بن محبوب از جميل بن صالح از سدير صيرفى از حضرت باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: سوره ملك مانعه است از عذاب قبر منع مى كند، آن در تورات سوره ملك نوشته شده هر كه آن را در شب زياد و خوب بخواند از غافلان نوشته نمى شود، من بعد از نماز عشاء با آن نشسته ركوع مى كنم (به جاى

سوره مى خوانم).

هر كه آن را در زندگى در شب و روزش مى خواند چون ناكير و نكير از طرف پا داخل قبر او شوند، دو پايش مى گويند شما را از طرف پا راهى نيست زيرا اين بنده بر روى ما مى ايستاد و هر روز و شب سوره ملك را مى خواند.

و چون از طرف جوف (درون) او داخل شوند جوفش گويد: شما را از طرف من بر او راهى نيست چون اين بنده در جوف خويش سوره ملك را جا داده بود.

و چون از طرف زبانش بيايند زبانش گويد: شما را از طرف من بر او راهى نيست زيرا كه اين بنده هر روز و شب سوره ملك را مى خواند، طبرسى رحمه اللَّه نظير آن را از ابن مسعود نيز نقل كرده است.

4- آيات و مطالب سوره مباركه نشان مى دهد كه آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است. به نظر مى آيد شان نزولى در باره آن نقل نشده، مقتضاى حال مردمان آن روز و نيز نياز واقعى بشريّت سبب شده كه آن حقائق بيدار كننده و جهت دهنده از جانب مبدء هستى و خداى بزرگ نازل شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 248

مطالب و غرض سوره

5- اين سوره مى گويد: خدايى كه تدبير كائنات را در دست دارد يكپارچه خير و بركت و بر هر چيز تواناست، حيات و مرگ و آسمانها و نظام را او به وجود آورده است، آنها كه با همه اين دلائل پروردگار را انكار كنند در عذاب جهنم خواهند بود.

آن گاه با مقدارى از نظام جهان گوشزد شده، عنان سخن به معاد بر مى گردد وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ .../ 25: مى شود

گفت: غرض سوره بيان عموم ربوبيت و توحيد خداست كه منجر به معاد مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 249

سورة الملك مكّيّة و هى ثلاثون اية نزلت بعد سورة الطّور

[سوره الملك (67): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (4)

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ (5) وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- دائم الخير و والا مقام است خدايى كه حكومت در دست اوست و او بر هر چيز تواناست.

2- خدايى كه مرگ و زندگى را آفريده تا امتحان كند كدام يك از شما از لحاظ عمل بهتريد و او توانا و آمرزنده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 250 3- خدايى كه هفت آسمان را بالاى هم (يا شبيه) آفريد، در خلق خدا تفاوتى نمى بينى، چشمت را بر گردان آيا خللهايى مشاهده مى كنى؟

4- سپس چشمت را مكرر بگردان چشمت زبون و در حالى كه خسته است به سوى تو بر- مى گردد.

5- آسمان نزديك را با چراغهايى زينت داده و آنها را طرد كننده شياطين كرده ايم و براى آنها عذاب آتش مشتعل آماده ساخته ايم.

6- و براى كسانى كه به پروردگار خويش كافر شده اند عذاب جهنم هست و بد جايگاهى است.

كلمه ها

تبارك: بركت: فائده ثابت. طبرسى فرموده: اصل بركت به معنى ثبوت است ... پس بركت به معنى ثبوت فائده مى باشد، راغب گويد: بركت يعنى ثبوت خير خدايى در يك چيز. تبارك اللَّه از آن گويند كه فايده هاى ثابت در

خدا و از خداست با بلندى مقام.

طباق: طبق در اصل به معنى حال است. راغب گويد: مطابقت آنست كه چيزى را بالاى چيزى بگذارى و به اندازه آن باشد آن گاه در چيزى كه فوق چيز ديگر و يا موافق چيز ديگر باشد به كار رود. طباق در آيه به معنى مطابقت يا بودن بعضى بالاى بعضى آن را مشابهت نيز گفته اند، بعضى آن را جمع طبق دانسته اند مانند جمل و جمال (شتر و شتران).

تفاوت: فوت: از دست رفتن. تفاوت: تباعد دو چيز و از دست دادن همديگر است، لذا طبرسى آن را اختلاف گفته است راغب اختلاف در اوصاف مى گويد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 251

فطور: فطر: شكافتن و شكاف. «اصل الفطر: الشق» راغب شكافتن از طول گفته است. «فطور» جمع فطر است به معنى شكافها، راغب آن را مصدر و به معنى اختلال و سستى مى داند.

كرتين: كرّه: رجوع و برگشتن. «كرتين»: دو رجوع، يعنى «كرّة بعد كرة» كثرت مراد است نه تثنيه.

خاسئا: خسأ: طرد شدن و طرد كردن، از كشاف و مفردات معلوم مى شود كه در آن حقارت و خوارى نيز ملحوظ است خاسئ را در آيه خسته معنى كرده اند كه از ديدن خسته شده و دور مانده است در مجمع فرموده: «الخاسى ء: الذليل الصاغر» ظاهرا منظور خضوع و زبونى است.

حسير: حسر: كشف و انكشاف (مناسب با كنار كردن) در مجمع فرموده:

حسير شترى است كه خسته شده و طاقت راه رفتن ندارد.

رجوما: رجم: زدن با سنگ. در قاموس گويد: رجم چيزى است كه با آن مى زنند، جمع آن رجوم است على هذا رجم اسم و مصدر هر دو آمده است.

اعتدنا: در مجمع فرموده:

اصل آن «اعددنا» است دال بتاء مبدل گرديده است.

شرحها

در آيات ششگانه سخن از پر فائده و خير بودن خداست توأم با عظمت و قدرت، خلقت حيات و مرگ و آسمانهاى هفتگانه و تنظيم جهان و رجم شياطين، مظاهر بركت و مبارك بودن خدا هستند، منتهى شدن خلقت به معاد نيز مظهرى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 252

از بركت و فائده خدايى است. در نتيجه كسانى كه اينهمه ربوبيت را انكار كنند در عذاب خواهند بود.

1- تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در قرآن مجيد مجموعا در نه محل كلمه «تبارك» در باره خدا به كار رفته و همه در رابطه با خلقت و تدبير است نظير: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ اعراف/ 54 ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ مؤمنون/ 14 تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ فرقان/ 1 و امثال آن، همه اينها حكايت از آن دارند كه خداوند وجود مفيد و والا مقام است، خلقت و تدبير از رشحات و از مظاهر او مى باشد.

اين آيه مى گويد: خدايى كه تدبير كائنات در دست اوست يكپارچه خير و عظمت است و قدرتش در حكومت و تدبير نامتناهى است وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

2- الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ در اينجا چند مطلب هست اولا خلقت مرگ و حياة مظهر «تبارك ...»

و خير است، مرگ انتقال به بقاست هر چند انسان را خوش نيايد.

ثانيا حيات و مرگ امر وجودى هستند و متعلق خلقت مى باشند. در سوره اعراف ذيل آيه 158 مشروحا گذشت كه حيات از آثار

ماده نيست و يك افاضه خدايى است، افاضه آن، زندگى، و خروج آن، مرگ است.

ثالثا لِيَبْلُوَكُمْ ... نشان مى دهد كه مقصد اصلى از خلقت، انسانهاى نيكو كار است انسانهاى بد كار و ناشايست بالتبع بوده و مورد نظر خدا نيستند.

در اين آيه مى خوانيم كه غرض از مرگ و حيات احسن عمل بودن انسانست در سوره كهف مى خوانيم كه غرض از خلقت همه امكانات روى زمين نيز احسن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 253

عمل بودن آنها است إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا/ 7.

آن گاه در سوره هود مى خوانيم، مقصود از خلقت آسمانها و زمين نيز همين است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا/ 7، احسن عمل بودن عبارت اخراى بندگى خداست و در آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 مى خوانيم كه مقصود از خلقت جن و انس نيز همان است. پس محور خلقت و غرض از اينهمه اعمال قدرت از جانب خدا آنست كه: انسان به دنيا آيد و نيكو كار باشد، عجبا!!، خدا با چه چشمى به انسان نگاه مى كند؟!!! رابعا: خوبتر بودن عمل در نظر است نه زيادتر بودن آن مگر آنكه اكثر توأم با احسن باشد، عمل خوبتر آنست كه داراى شرائط و نيت صحيح است.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است:

«... قال ليس يعنى اكثركم عملا و لكن اصوبكم عملا و انما الاصابة خشية اللَّه و النية الصادقة و الخشية ثم قال:

«الا بقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل»

«1».

خامسا: مضمون آيه آن مى شود كه:

اين كيفيّت كه زنده بشويد، بعد بميريد براى آنست كه در معرض آزمايش قرار بگيريد و به نيكوترين عمل برسيد، اين جريان طبعا معاد را پى خواهد داشت.

سادسا دو وصف عزيز و غفور براى ايجاد بيم و اميد است يعنى از احسن عمل بودن غفلت نكنيد و نيز غفران خدا را در نظر داشته باشيد.

3- الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعة ج 1/ 43 در هامش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 254

قسمت اول آيه در رابطه با خلقت و قسمت اخير در رابطه با تدبير جهان است هر دو مظهرى از «تبارك اللَّه» مى باشد منظور از طباق بالاي هم بودن و يا شبيه هم بودن است، درباره سبع سماوات در سوره بقره ذيل آيه 29 و در سوره فصّلت صحبت شد.

ما اگر يك كارخانه بزرگ ماشين را مثلا در نظر بگيريم خواهيم ديد ميليونها قطعات كوچك و بزرگ به هم پيوسته و آن كارخانه را به وجود آورده اند و همه با هم، ارتباط كامل دارند و هيچ يك آن ديگرى را از دست نمى دهد و هر يك مشغول انجام وظيفه خودش است.

جهان مانند آن كارخانه يك مجموعه بسيار بزرگى است كه همه واحدهاى آن با هم ارتباط كامل دارند و در راه اهداف كه معين شده پيش مى روند و با هم ارتباط كامل دارند، هيچ يك آن ديگرى را فوت نمى كند اين است معنى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ اين خود دليل توحيد و نفوذ مشيت خدا در اداره جهان است فَارْجِعِ الْبَصَرَ ... براى تأكيد مطلب مى باشد.

4- ثُمَّ ارْجِعِ

الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ تأكيد بعد از تأكيد است، منظور از تثنيه ظاهرا تكرار است يعنى هر قدر كه نگاه كنى و دقت نمايى تا خللى پيدا كنى پيدا نخواهى كرد، آخر چشمت خاضع و خسته به خودت باز خواهد گشت، نتيجه آنكه: نظام جهان يك نظام متصلى است.

5- وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ گوشه ديگرى از نظام جهان است گويى اگر شياطين رانده نمى شدند در نظام جهان خللى به وجود مى آمد و تفاوت آشكار مى گشت، پس تزيين آسمان و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 255

رجم ارواح شرير مكمل نظام جهان مى باشد آيه صريح است در اينكه ستارگان هم چراغ آسمانند و هم رجم كننده شياطين.

حقيقت اين امر بر ما پوشيده است، اين آيه معنايش آن نيست كه شهابها رجم كننده شياطين هستند، زيرا شهابها سنگهاى كوچك و سر گردان آسمانند كه با ورود به جو زمين مشتعل شده و به صورت نوارهاى نور در آمده و از بين مى روند براى تحقيق بيشتر به سوره صافات/ 6- 10 رجوع شود، از السَّماءَ الدُّنْيا معلوم مى شود آسمان اول از هفت آسمان به ما نزديكتر است.

و چون شياطين طاغى و اهل عصيانند لذا وعده عذاب سعير به آنها داده شده است.

6- وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ يعنى علاوه از شياطين براى كفار نيز عذاب جهنم هست آمدن «ربهم» براى استدلال است يعنى با مشاهده نظام جهان معنى ربوبيت كاملا آشكار است، كفار دانسته و عملا در مقام انكار مى آيند على هذا در عذاب خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11،

ص: 256

[سوره الملك (67): آيات 7 تا 14]

اشاره

إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (8) قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ (11)

إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (14)

7- چون در آتش انداخته شوند صفير آن را مى شنوند حال آنكه آتش آنها را بالا و پائين مى برد.

8- نزديك است از شدت غضب تكه تكه شود هر وقت دسته اى در آن انداخته شوند، مأمورانش سؤال كنند آيا انذار كننده اى براى شما نيامد؟!

9- گويند: آرى انذار كننده آمد ولى تكذيبشان كرده و گفتيم: خدا چيزى نازل نكرده، شما جز در ضلالت بزرگ نيستيد.

10- و گويند: اگر مى شنيديم يا تعقل مى كرديم در ميان اهل آتش نبوديم.

11- پس به گناه خويش اعتراف كردند، دور باد از رحمت خدا اهل آتش.

12- كسانى كه از پروردگار خويش در غيب خائفند آنها راست آمرزش و پاداشى بزرگ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 257 13- سخن خويش را پنهان نمائيد يا آشكار كنيد خدا بر آنچه در سينه هاست داناست.

14- آيا نمى داند (اعمال بندگان را) خدايى كه آنها را آفريده است؟ او نافذ و خبير است.

كلمه ها

شهيق: شهيق: به درون كشيدن نفس، زفير: خارج كردن آن (دم- باز دم) در مجمع از زجاج نقل كرد: زفير شهيق هر

دو اسم صوت و صداى مردم اندوهناك است در آيه ديگرى آمده سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 ظاهرا صفير جهنم به صداى زير و بم انسانهاى پر غصه تشبيه شده است.

تفور: فور: ارتفاع شى ء با جوشيدن راغب قيد شدت را بر آن افزوده و گويد: در فوران آتش، جوشيدن ديك و تحريك غضب، به كار رود.

تميز: ميز: جدا كردن «تميز: جدا شدن، تميز از غيظ: تكه تكه شدن از غضب.

سعير: آتش مشتعل و افروخته. فعيل به معنى مفعول است سعير: افروختن و افروخته شدن آتش.

سحقا: (به ضم اول) دورى و به فتح آن به شدت كوبيدن. در اقرب گويد «سحقه سحقا: دقه اشد الدق» و در صحاح گفته: «السحق:

البعد».

شرحها

در اين آيات وصف عذاب كه در آيه ششم وعده شد آمده است و نيز حال تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 258

آنان كه اهل عذاب خواهند بود، در آخر به گوشه اى از آخرت اهل خشيت و ايمان نيز اشاره شده است.

7- إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ منظور از شهيق صداى جهنم است وَ هِيَ تَفُورُ تقديرش «و هى تفور بهم» مى باشد يعنى جهنم آنها را بالا و پائين مى برد.

8- تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ غيظ شدت غضب است يعنى نزديك است از شدت غضب تكه تكه شود، گويند: خداوند حال جهنم را به انسان خشمگين و انتقام گيرنده تشبيه كرده است ولى آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 مشروحا گفته شد كه اين آيات نشان مى دهد كه جهنم شعور دارد و زنده است.

منظور از

«خزنه» مأموران آتشند چنان كه در آيه عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ تحريم/ 6 و در سوره زمر آيه 71 و 73 نيز گذشت. خازن: نگهدارنده شى ء ذخيره شده است، به موجب آياتى نظير أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ/ 4، عذاب جهنم يك عذاب ذخيره شده است.

كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ حاكى است كه اهل عذاب گروه گروه در آتش انداخته مى شوند نظير: كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً اعراف/ 38.

9- قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ جواب اهل آتش است كه خواهند گفت: انذار كنندگان آمدند ولى ما آنها را تكذيب كرده و به ضلالت نسبت داديم، ما نَزَّلَ اللَّهُ ... انكار مطلق نبوت است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 259

طبرسى رحمه اللَّه إِنْ أَنْتُمْ ... را كلام ملائكه دانسته است كه به اهل آتش خواهند گفت، ولى ظاهرا آن تتمه سخن اهل آتش است.

10- قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ بقيه كلام آنهاست، منظور از «نسمع» شنيدن براى قبول و از «نعقل» فهميدن و جدى گرفتن است، يعنى بى تفاوت بودن ما در مقابل سفيران خدا، سبب دخول آتش گرديد و اگر از آنها قبول كرده و آيات حق را تعقل مى كرديم امروز اهل آتش نمى شديم.

در الميزان فرموده: جلو افتادن «نسمع» براى آنست كه عامه مردم آن را به كار مى برند بر خلاف تعقل كه مال خواص است.

11- فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ يعنى با اين سخن اعتراف كردند كه مقصر بوده اند و اين عذاب نتيجه گناه آنهاست «فسحقا» نفرين است بر آنها، يعنى: «فاسحقهم

اللَّه سحقا».

12- إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ خشيت در غيب آنست كه خدا را و عذاب را نبيند ولى از آنها بترسد، آمدن خشيت براى آنست كه مقام، مقام انذار است. مغفرت براى آنست كه براى دخول به بهشت آماده باشد.

13- وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ در استدلال براى همه اين مطلب در اول سوره گفته شد: بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تكميل اين استدلال با آنست كه خدا به همه چيزها دانا باشد و گرنه استدلال تمام نخواهد بود، لذا در اين آيه علم خدا حتى به مكنونات خاطر مطرح شده است، بنا بر اين آيه إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ ... به حكم جمله معترضه مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 260

14- أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ استدلال است بر علم خدا، ناگفته نماند علم به شى ء علم به احوال و آثار آنست و گرنه استدلال تمام نخواهد بود، آري آفريننده يك شى ء از آفريده خويش و آثار آن اطلاع دارد، وانگهى به موجب: اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ زمر/ 62 خالق انسان و خالق اعمال او خداست، گر چه اعمال به فاعلها نسبت داده مى شود ولى موجد همه آنها از طريق اختيار انسان خداست.

وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ يعنى خدا نافذ و آگاه است اين دو وصف از اسماء حسنى، تعليل صدر آيه مى باشد، نفوذ در همه چيز لازمه اش علم به همه چيز است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 261

[سوره الملك (67): آيات 15 تا 22]

اشاره

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ

إِلَيْهِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ (19)

أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاَّ فِي غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (22)

15- خدا آنست كه زمين را براى شما رام و منقاد كرده، راه برويد بر شانه هاى آن و بخوريد از رزق خدا امر رستاخيز با اوست.

16- آيا مطمئنيد آنكه در آسمانست شما را در زمين فرو برد و ناگاه آن موج مى زند.

17- يا ايمنيد آنكه در آسمانست بر شما طوفان پر شن بفرستد، به زودى مى دانيد انذار و عقوبت من چگونه است؟

18- آنان كه در پيش بودند پيامبران را تكذيب كردند پس عذاب من چگونه بود؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 262 19- آيا نگاه نكرده اند به پرندگان در بالاى آنها كه بال گشادگانند وبال جمع مى كنند، جز خدا آنها را كسى نگاه نمى دارد، او به هر چيز بيناست.

20- آيا كيست اينكه او براى شما لشكر است و جز خدا ياريتان مى كند؟ نيستند كافران مگر در فريفته شدن.

21- آيا كيست اينكه به شما روزى مى دهد اگر خدا روزى خويش را قطع كند؟ بلكه كفار در عصيان و نفرت، لجاجت به خرج مى دهند.

22- آيا پس كسى

كه سر به زير راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه ايستاده بر راه راست مى رود؟!

كلمه ها

ذلول: رام. ذل به كسر اول به معنى رام شدن است، ناقه ذلول شتر رام را گويند كه چموش نيست.

مناكب: نكب: عدول «نكب عنه: عدل» منكب: شانه انسان و ناحيه هر چيز است، در مجمع فرموده: «منكب كل شى ء اعلاه و اصله الجانب» جمع آن مناكب است، راغب گويد: آن به معنى شانه است، اطلاقش بر زمين بطور استعاره مى باشد.

نشور: طبرسى فرموده: نشور زندگى بعد از مرگ است «انشره اللَّه:

احياه» نشر در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن «خسفه اللَّه و خسف هو».

تمور: مور: جريان سريع. «مار الدم على وجهه» خون بر چهره اش جارى شد. ظاهرا منظور از آن حركت مار پيچى است «المور:

تردد الشي ء بالذهاب و المجي ء» (مجمع).

حاصب: حصب: انداختن يا انداختن سنگريزه. حاصب: با دو طوفان ريگ افشان. (طوفانى كه سنگها را پرتاب مى كند). تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 263

نكير: مصدر است به معنى انكار، مراد از آن در آيه عقوبت است.

صافات: صف آنست كه پرنده بالهاى خود را بگشايد به طورى كه حركت نكند در اقرب الموارد گويد: «صف الطائر جناحيه في السماء:

بسطها و لم يحركها» اين كلمه با «و يقبضن» بيان پرواز آنهاست زيرا حقيقت پرواز باز كردن و بستن بالهاست، به قول بعضى:

گروهى از پرندگان بال گشوده و گروهى بال زنان پرواز مى كنند (صفيف- دفيف).

لجوا: لجاج: اصرار ورزيدن در فعل منهىّ عنه «لج الرجل لجاجا:

تمارى في الفعل المحدوز عنه».

عتو: طغيان. «عتا الرجل عتوا: استكبروا جاوز الحد».

نفور: نفرت و دورى. كلمه نفر اگر با «من» و

«عن» آيد به معنى دورى است «النفر: التفرق».

مكب: كب (بر وزن عقل) بر رو در انداختن، به تعبير راغب «اسقاط الشي ء على وجهه» اكباب لازم و متعدي هر دو آمده است نظير: «اكب على الدرس».

شرحها

دسته دوم آيات تدبير و توحيد است توأم با انذار، نظير آيات پنجگانه كه در اول سوره گذشت، در اين آيات، سخن از رام شدن زمين، توليد رزقها در آن، پرواز پرندگان در آسمان و نظير آنست.

15- هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 264

اين آيه مظهري است از مبارك و دائم الخير بودن خدا و آن اينكه خداوند زمين را رام و منقاد كرده كه همه تصرفات را مى شود در آن نمود، فَامْشُوا فِي مَناكِبِها يكى از مظاهر رام بودن آنست، همه جاى زمين منكب و شانه آن مى باشد و آن اشاره به كروى بودن زمين است.

وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ يعنى: همانطور كه ذلول كردن زمان خاص خداست همانطور زندگى بعد از مرگ خاص اوست.

16- أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ تهديد و استنتاج است از آيه فوق، منظور از مَنْ فِي السَّماءِ گويند ملائكه موكل بعذاب هستند و گويند مراد از آن خداست به اعتبار آنكه سلطان و تدبير خدا در آسمان مى باشد و گرنه محال است كه خدا را مكانى باشد فَإِذا هِيَ ...

يعنى زمين در حال فرو بردن شما مضطرب و در زلزله خواهد بود.

انسان فكر مى كند كه در زندگى استقلال دارد ولى زندگيش به تار مويى بسته است. به نظر آوريد زلزله ها را كه در عرض

چند ثانيه همه را تار و مار مى كند.

اين آيه و آيه بعدى نشان دهنده آن است كه گاهى زمين از رام بودن خارج مى شود.

17- أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ عذاب ديگرى است كه اگر خدا بخواهد مى آورد و آن طوفانى است كه سنگ و سنگريزه پرتاب مى كند، نذير به معنى انذار و عقوبت خدايى است. اين هواى آرام اگر در اثر اختلاف حرارت آن، به حركت در آيد، ساختمانهاى بزرگ را مانند پر گاهى به هوا پرتاب مى كند، به نظر آوريد طوفانهاى سهمگين را. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 265

18- وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

يعنى كفار مى توانند عينيتهاى تاريخى و عذاب هاى كفار گذشته را به نظر آورند و بدانند كه وعده هاى خداوند حق است «نكير» به معنى انكار و عذاب است كسره آن دليل حذف ياء متكلم مى باشد.

19- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ.

در آيه پانزدهم سخن از رام و منقاد كردن زمين بود، در اين آيه سخن از پرواز پرندگان در آسمان است و هر دو از دلائل توحيد مى باشد و مظهرى از «تبارك» و دائم الخير بودن خدا هستند.

ناگفته نماند: آفرينش پرندگان دليل وسعت علم و قدرت خداست اگر موجودات زنده همه يك نواخت بود، حكايت از محدوديت قدرت و علم خدا مى نمود ولى آفرينش پرندگان، خزندگان، روندگان، ماهيان و امثال آنها دليل ابعاد قدرت و علم خداوند است.

ما يُمْسِكُهُنَّ جواب سؤال مقدر است سؤال آنست كه چرا به پرندگان در آسمان نگاه كنند؟ لفظ «الرحمن» حكايت از گسترش رحمت

دارد كه خلقت پرندگان مصداقى از آنست إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ ... مى گويد كه پرواز پرندگان زير نظر خداست و خدا چنين خواسته است. استقلالى از خود ندارند.

20- أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ.

اين آيه و آيات بعدى استنتاج است از آيه فوق، و جواب است براى مشركان كه اصنام را مدافع و كمك خود مى دانستند، «ام» منقطعه است به معنى «بل» يعنى: كيست اينكه جز خدا، لشكر شماست و شما را به وقت عذاب خدا يارى مى كند:! و چون مشركان جواب ندارند لذا فرموده: كافران در اين ادعا جز در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 266

فريب نيستند.

21- أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ.

فاعل «امسك» خداست يعنى اگر خدا روزى خويش را قطع كند اين كيست كه به شما روزى مى دهد و چون كفّار جوابى ندارند در جواب فرموده:

اينها در اثر ادامه طغيان چنين شده اند.

22- أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اشاره است به دو حال انسان، يكى اينكه سر بلند كند و آيات حق و راه راست را ببيند، ديگرى اينكه سر پائين انداخته و بدون توجه راه رود، معلوم است كه اوّلى هدايت يافته تر است و به مقصود مى رسد، كفّار در اثر لجاجت با حق مانند آدم دوم هستند كه بالاخره به سعادت نمى رسند، كلمه «اهدى» با صيغه تفصيل در رابطه با يمشى» است و گرنه كفار هيچ هدايت ندارند.

در كافى از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده «

قال ان اللَّه ضرب مثلا، من حاد عن

ولاية على عليه السّلام كمن يمشي على وجهه لا يهتدى لامره و جعل من تبعه سويا على صراط مستقيم و الصراط المستقيم امير المؤمنين عليه السّلام»

(برهان از كافى).

ناگفته نماند اينگونه روايات از قبيل تطبيق است نه تفسير ظاهرى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 267

[سوره الملك (67): آيات 23 تا 30]

اشاره

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (26) فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ (30)

23- بگو: خدا آنست كه شما را به وجود آورد و براى شما گوشها و چشمها و قلبها قرار داد بسيار كم شكر مى كنيد.

24- بگو. خدا همانست كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد.

25- گويند: اين وعده كى خواهد بود اگر از راستگويانيد؟

26- بگو: علم آن فقط در نزد خداست و من تنها انذار كننده ام.

27- چون آن عذاب را نزديك به بينند چهره آنان كه كافر شده اند غمگين مى شود و گفته مى شود اين است آن عذابى كه به عجله مى خواستيد.

28- بگو خبر دهيد اگر خدا مر او كسانى را كه با منند بميراند يا به ما رحم كند، كيست كه كافران را از

عذاب پناه دهد.

29- بگو او خداى رحمان است به او ايمان آورديم و بر او توكل كرديم به زودى مى دانيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 268

كيست آنكه در گمراهى آشكار است.

30- بگو: خبر دهيد، اگر آب شما در زمين فرو رود كيست كه به شما آب جارى بياورد.

كلمه ها

سمع: قوه شنوايى. منظور از آن جمع است و چون در اصل مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شود لذا در قرآن هميشه مفرد به كار رفته است، به معنى گوش نيز به كار مى رود، در اقرب گويد: «السمع:

حس الاذن و الاذن».

افئده: قلبها. مفرد آن فؤاد است «فاد» به معنى بريان كردن مى باشد قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن دلسوزى هست.

ذرءكم: ذرء: آفريدن. طبرسى آفريدن بدون سابقه فرموده است ذريه به معنى نسل و آفريده شده از آن است.

زلفة: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن. «زلف زلفا: تقدّم و تقرّب» زلفة در آيه مصدر است به معنى فاعل.

تدعون: از باب افتعال به معنى خواستن است، مراد از آن ظاهرا مبالغه و به شدت خواستن است لذا بعضى آرزو معنى كرده اند اصل آن «تتدعون» مى باشد.

غورا: غور: فرو رفتن «غار الماء غورا: دخل في الارض و سفل فيها» آن در آيه به معنى فاعل (غائر) است.

معين: جارى آشكار. ظاهرا ميم اصل كلمه است در لغت آمده «معن الماء:

سهل و سال».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 269

شرحها

چون به حكم بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ كافران و مشركان از مقام مخاطب بودن ساقط شدند، لذا در اين آيات به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده كه آيات حق را بر آنها بخواند، خطاب «قل» شش دفعه در آيات فوق تكرار شده و در رابطه با اهميت مطلب است، آيات شريفه مصاديقى از توحيد و دائم الخير (تبارك) بودن خدا هستند توأم با تهديد و انذار.

23- قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

خلقت انسان از

جانب خدا و با اراده خداست از بدن انسان دو دروازه مهم به جهان خارج باز مى شود: چشم و گوش. آنچه از اين دو راه داخل بدن مى شود به وسيله قلب تجزيه و تحليل و بررسى مى گردد، اين هر سه در زندگى انسان كمال ضرورت را دارد و بدون آنها انسان بيش از يك چوب خشك نيست، اين حقائق «يدرك و لا يوصف» هستند آرى هر قدر شكر كنيم كم شكر كرده ايم خطاب قَلِيلًا ما ... به مشركان است.

24- قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

صدر آيه مقدمه است براى ذيل آن و گرنه آن در آيه قبلى گذشت يعنى ادامه خلقت شما به بعث مى انجامد.

25- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

از وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: حشر كى خواهد بود؟ النهايه مشركان آن را به صورت مسخره مى گفتند.

26- قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

بارها وقت قيامت به هر نيت كه باشد از آن حضرت سؤال شده و در جواب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 270

آمده كه عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي كار پيامبران فقط انذار از قيامت بوده است نه تعيين وقت آن.

27- فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ.

ضمير «رأوه» راجع به «الوعد» است «سيئت» مجهول «ساء» و منظور از آن، ظهور آثار اندوه در چهره هاست. آن وقت از طرف ملائكه به مشركان گفته مى شود: اين عذاب همان وعده است كه مى خواستيد. طبرسى «تدعون» را به عجله خواستن معنى كرده است.

و نيز فرموده: «...

عن الاعمش قال لما رأوا ما لعلى بن ابى طالب عند اللَّه من

الزلفى سيئت وجوه الذين كفروا

» و نيز فرموده:

«عن ابى جعفر عليه السّلام فلما رأوا مكان على من النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله سيئت وجوه الذين كفروا يعنى الذين كذبوا بفضله»

اين گونه روايات يك نوع تطبيق است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه تطبيق مى شود، روايت اول از طريق اهل سنت است.

28- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

گويند: كفار مرگ آن حضرت را آرزو مى كردند كه بعد از مرگ او در كفر خود ثابت بمانند، در جواب فرموده: من و اصحابم بمانم يا نمانم شما را عذاب حتمى است أَوْ رَحِمَنا در اثر تأخير اجل است در اينجا هلاك در مطلق مردن به كار رفته است نه به معنى هلاكت.

29- قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

يعنى: بگو آنكه شما را به سوى او مى خوانم خدايى است كه رحمتش به همه جا گسترده است. راه همانست كه به او ايمان آورد و توكل كرد، به زودى خواهيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 271

دانست كه كدام كس در گمراهى آشكار است، و آن شمائيد زيرا ما اهل ايمان هستيم.

30- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ.

اينكه آبها در شكم زمين ذخيره مى شوند و به عمق هزار متر و دو هزار متر نمى روند يك عامل خدايى است، قشرهاى خاك رست زمين، مانع از آنست كه آبها بيش از حد پائين روند و اگر غير از اين بود و يا آنچه مى باريد در زمين فرو مى رفت كار انسان زار مى شد.

در رواياتى كه در تفسير برهان

و صافى و امثال آن نقل شده «ماء» را به امام معصوم عليه السّلام تفسير كرده اند آن از باب تطبيق است نه تفسير ظاهرى.

در شب چهار شنبه بيست و هشتم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مطابق بيستم آذر ماه (1364) تفسير سوره ملك به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 272

سوره قلم

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- قلم دومين سوره است كه بعد از سوره «علق» در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و هشتم مى باشد، بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان پنجاه و دو آيه است، چنان كه در مجمع البيان مى خوانيم، در تفسير خازن نقل شده: كه اين سوره از سيصد كلمه و هزار و دويست و بيست و شش حرف فراهم آمده است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «قلم» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست (تسميه كل باسم جزء) امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه فرموده: سوره «ن» نيز خوانده مى شود، ظاهر آنست كه: اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در مقدمه تفسير گفته شد: اين سوره دومين سوره است كه بعد از سوره علق در مكه نازل گرديد، اين سخن همانست كه در مجمع البيان در سوره هل اتى و در مجلّد 13 الميزان/ 249 از اتقان سيوطى و در تاريخ يعقوبى (ج 2/ 19) آمده است و هر سه نقل از ابن عباس مى باشد ولى آيات سوره با اين گفته منافات دارد.

چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سه سال دعوت خويش را مخفى مى كرد، بنا بر نقل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 273

فوق، بايد اين سوره در ثلث اوّل سال اوّل بعثت نازل شده باشد ولى آيات آن نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره، حضرت دعوت خويش را آشكار كرده بود، نظير: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ... فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ.

و نظير:

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ... فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ ... و امثال آن.

در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه از اوّل سوره تا آيه سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ/ 16 در مكه نازل شده و ما بعد آن تا لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ/ 33، در مدينه نازل گشته و از آيه 34 تا آيه فَهُمْ يَكْتُبُونَ/ 47 در مكه و از 48 تا آخر در مكه نازل گرديده است.

الميزان فرموده: اين وجه نسبت به هفده آيه از إِنَّا بَلَوْناهُمْ تا لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ خوب است، زيرا آنها به مدنى بودن اشبه هستند تا مكى بودن، به هر حال آيات سوره مانع از آنست كه بگوئيم: اين سوره دوّمين سوره نازل شده در مكه است.

مطالب سوره

5- سوره مباركه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در مقابل سخن مشركان كه مى گفتند:

ديوانه است. تسلى مى دهد و از سازش با مشركان بطور اكيد نهى مى كند.

آن گاه داستانى مى آورد و تذكر مى دهد كه مشركان قدر نعمت نبوّت را ندانستند براى آنها حسرت ماند چنان كه براى صاحبان آن باغ فقط حسرت و ندامت ماند.

در تعقيب اين سخن فرموده: ولى اهل ايمان چنين نيستند، آنها از نبوت استفاده كرد و اهل بهشت شده اند. سپس مقدارى در اينكه خوبان و بدان در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 274

ترازوى خداوند يكى نيستند سخن رفته و آن گاه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سفارش شده كه صبر كند و مانند يونس عليه السّلام كاسه صبرش لبريز شود و منتظر رسيدن وعده هاى خداوند باشد، در آخر فرموده: كفار چون قرآن را مى شنوند: نزديك است

با نگاه چشم تو را بلغزانند با آنكه قرآن تذكرى است بر جهانيان.

شأن نزول

6- دقّت در متن آيات نشان مى دهد كه سبب نزول اين سوره تسليت پيغمبر بوده در رابطه با آنكه به آن حضرت نسبت جنون مى دادند، اين مطلب سبب شده مطالب بعدى نيز در تعقيب آن بيايد امّا جريان اهل باغ داستانى دارد كه خواهد آمد.

در مجمع البيان از حاكم ... از ضحاك بن مزاحم نقل كرده: چون قريش ديدند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بر ديگران مقدم كرد و او را اعظام فرمود:

از على ناله كرده و گفتند: محمّد به على فريفته شده است، خداوند در جواب نازل فرموده: ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ تا إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ منظور از بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ناله كنندگان قريش و از «مهتدين» على عليه السّلام است، «اين مطلب در تفسير برهان از مجمع البيان و محل ديگر نقل شده است، به نظر بعيد مى آيد كه علت نزول آيات، اين قضيه باشد خاصه كه از معصوم عليهم السّلام نيز نقل نشده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 275

سورة القلم مكّية و هى اثنتان و خمسون اية نزلت بعد العلق

[سوره القلم (68): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ

ذلِكَ زَنِيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 276

به نام خداى رحمان رحيم

1- ن. قسم به قلم و قسم به آنچه مى نويسند.

2- تو به دليل نعمت پروردگارت ديوانه نيستى.

3- حقا كه براى تو پاداشى هست تمام نشدنى.

4- و تو بر خلق بزرگى هستى.

5- به زودى مى بينى و مى بينند.

6- كدام يك از شما مبتلى هستيد.

7- پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه او گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان.

8- از تكذيب كنندگان نبوت اطاعت مكن.

9- كه دوست دارند سازش كنى و سازش كنند.

10- اطاعت مكن از هر قسم خور پست.

11- عيبجو و رونده به سخن چينى.

12- مانع خير، متجاوز، گناهكار.

13- بعد از آن، خشن و نانجيب.

14- زيرا كه داراى مال و فرزندان است.

15- چون آيات ما بر او خوانده شود گويد: اينها افسانه هاى گذشتگان است.

16- حتما بر بنيى اش علامتگذارى مى كنيم.

كلمه ها

ن: از حرف مقطّعه است نظير «ق» و «ص» و مانند آن كه در اوائل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 277

سوره ها آمده است، در باره حروف مقطعه در اوّل سوره اعراف سخن گفته ايم حرف نون حدود صد و بيست و نه بار در سوره قلم در ضمن كلمات آن آمده است.

قلم: آلت نوشتن. قلم (بر وزن عقل) به معنى قطع گوشه چيزى است مانند گرفتن ناخن و تراشيدن نى، در اقرب الموارد گويد: تا تراشيده نشود قلم نگويند.

ممنون: مقطوع: غَيْرَ مَمْنُونٍ يعنى غير مقطوع و جاودان. «المنّ:

القطع»، «من الجبل: قطعه».

خلق: (بر وزن عنق و قفل) طبع، عادت. آن از حالات نفسانى است و با حسن

و قبح توصيف مى شود.

تدهن: دهن: روغن، «تدهين»: روغن مالى كردن، از آن مدارا، نرمى و سازش اراده مى شود.

مهين: خوار، پست. هون (به ضم اول) و هوان به معنى ذلت و خوارى است.

هماز: همز: عيب جويى و دفع. «هماز»: بسيار عيبجو.

نميم: نم. سخن چينى. نميم و نميمه اسم و حاصل مصدر است.

معتد: متجاوز. عدو و اعتداء: تجاوز.

عتل: عتل: كشيدن با قهر. فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ دخان/ 47، عتل (به ضم اول و دوم) و تشديد لام: آدم بد خلق و خشن در نهايه گويد: «الشديد الجافى و الفظّ الغليظ».

زنيم: كسى كه متّهم در نسب است در مجمع نقل فرموده: «زنيم ليس يعرف من ابوه، بغىّ الامّ ذو حسب لئيم» آن را در آيه حرامزاده، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 278

لئيم معروف به لئامت، آدم شرور و نانجيب گفته اند، ظاهرا منظور لئيم و شرور است.

سنسمه: و سم: علامت گذاشتن «سمه»: علامت.

خرطوم: بينى. از مفردات به دست مى آيد كه در اصل به معنى بينى فيل مى باشد، استعمال آن در انسان به علت تحقير و تقبيح است، زمخشرى نيز استعمال آن را در انسان دال بر استخفاف مى داند.

شرحها

در اين آيات مى فرمايد: قسم به قلم و نوشته ها، تو ديوانه نيستى اين سخنان كه مى گويى از طريق نبوت است و در مقابل اين فشارها پاداش بى پايان خواهى داشت و نه تنها ديوانه نيستى بلكه داراى خلق عظيمى از انسانيت و كمال مى باشى با مكذبين نبوت اصلا سازش مكن كه آنها مى خواهند وحى الهى جدّى گرفته نشود و از آدمهاى عارى از اخلاق حسنه دور باش كه ثروت و اولادشان آنها را به تكذيب آيات خدا واداشته است.

1 و 2- ن

وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ.

منظور از «نعمة» نبوت است، باء به معنى سبب يا مصاحبت مى باشد، يعنى تو بدليل نبوت پروردگارت، ديوانه نيستى، به عبارت ديگر نبوت تو هر گونه جنون و اختلال عقل را نفى مى كند و گرنه خدا به تو رسالت نمى داد، نظير:

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ طور/ 28، على هذا، بِنِعْمَةِ رَبِّكَ قيد نفى است.

تناسب قسم با مقسم به ظاهرا آنست كه: اگر مشركان قلم به دست گيرند و سخنان تو را بنويسند، خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 279

ديوانه كجا و سخنان معجز نشان كجا؟!! على هذا وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ قسم به دليل مطلب است كه در نكته ها مشروحا خواهد آمد، و نيز رواياتى درباره «ن و قلم».

3- وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ.

تشويق ديگرى است بر آن حضرت كه در مقابل تحمل شدائد پاداشى جاودان خواهد داشت، منظور از اجر، پاداش رسالت است.

4- وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ.

يعنى: نه تنها ديوانه نيستى، بلكه داراى ملكه اخلاق بزرگى از كمال و انسانيّت هستى. نظير: استقامت بر حق، وسعت سخاوت، تدبير امور، مدارا، تحمل بر مصائب، تواضع، عفو، اغماض و ... و فرمود:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»

و فرمود:

«ادبنى ربى فاحسن تأديبى (مجمع البيان).

مكارم اخلاق آن حضرت كه در كتابها نقل شده حيرت آور است از ابن عباس و ديگران نقل شده كه خلق عظيم را دين معنى كرده اند ولى آن درست نيست.

5 و 6- فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ.

تفريع است بر آيات فوق، يعنى آينده واقعيت را ثابت خواهد كرد و چون دين تو

گسترش يافت، خواهى ديد و خواهند ديد كدام يك مبتلى به جنون و بى عقلى است تو يا آنها؟! مفتون: به فتنه و آزمايش افتاده را گويند، باء در «بايكم» زايد و براى شدت اتصال به جمله اول است.

7- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

اشاره است به آنكه: آنها مفتونند نه تو. زيرا راه، راه خداست و او مى داند كدام كسى هدايت يافته و كدام كسى به راه ضلالت رفته است. در عين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 280

حال اين آيه يك مطلب مستقلى است.

8 و 9- فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ.

تفريع است بر آيه فوق و يا بر مطالب گذشته. يعنى حالا كه تو در هدايتى و مكذبين در ضلالت، از آنها اطاعت مكن نه در قول و نه در عمل. زيرا دوست دارند تو سازش كارى كنى و آنها نيز سازش كارى كنند.

نتيجه اين سازش كارى آنست كه تو مقدارى از دين آنها را قبول كنى و آنها مقدارى از دين تو را، تا توافق به وجود آيد، ولى از اسلام به قدر تار مويى نمى شود كسر كرد و از شرك به قدر تار مويى نميشود حق دانست، در اينجا فقط منطق لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ حاكم است. چنان كه در سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ خواهد آمد.

10- 13- وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ.

گويى منظور آنست كه: مكذبين داراى اين صفاتند نبايد از آنها اطاعت كنى و يا با آنها سازش نمايى و شايد اين صفات رذيله در بعضى از آنان بود كه

حضرت را به سازش دعوت مى كردند.

زياد قسم خوردن نتيجه اش عدم توجه به عظمت خداست و صفت زشتى است مهانت و پستى نيز از صفات رذيله است در مقابل كرامت و آزادگى گويند:

منظور از «مهين» كذاب است، همّاز كسى است كه از مردم عيبجويى كرده و آنها را تحقير مى كند، و گويند: منظور بسيار غيبت كننده است.

نمّام: سخن چين كه كارش افساد و ايجاد فتنه و دشمنى است، مناع للخير آنست كه از رسيدن خير مادى و معنوى به انسانها مانع شود، اثيم انسانى است پيوسته گناهكار كه از گناه جدا شدنى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 281

عتلّ آدم بد خلق و خشن و زنيم آدم نانجيب و بى اصالت و لئيم است

«عن على عليه السّلام هو الذى لا اصل له»

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: عتل زنيم هر شكم گنده، بد خلق، پر خور، ستمگر است.

لفظ «بعد ذلك» حاكى است كه قطع نظر از صفات هفتگانه فوق، آدمى است بد خلق و بى خانواده و نانجيب كه نبايد در جامعه به آنها توجه كرد، بلكه بايد طردشان نمود.

14- أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ.

تعليل صفات نه گانه فوق است يعنى صاحب مال و فرزندان بودن، او را به طغيان وا داشته تا صاحب اينهمه صفات رذيله شده است اين سخنان با وليد بن مغيره كه از سران مشركان در مكه بود بسيار تطبيق مى شود، ابن قتيبه شك ندارد كه منظور وليد بن مغيره است.

«ان كان» با لام تعليل و تقدير آن «لان كان» است و فعل آن از مطالب فوق فهميده مى شود يعنى «يفعل كذا و كذا لان كان ذا مال و بنين».

15-

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

در مقام تعليل است به «لا تطع» يعنى او از مكذّبين است و آيات ما را افسانه گذشتگان مى داند. و مى گويد: «هذه اساطير الاولين»، آن گاه در مقام تهديد او فرموده:

16- سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ.

علامت گذارى بر بينى دليل ذلت است، ظاهر آنست كه در آخرت علامتى بر روى بينى او گذاشته مى شود كه دليل و نشانه ذلت و خوارى او باشد و اگر منظور عذاب دنيا باشد معناى كنايه اى آن منظور است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 282

نكته ها

قسمهاى قرآن:

در رابطه با وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ بايد بدانيم كه خداوند در قرآن مجيد به بسيارى از مظاهر طبيعت قسم ياد كرده است، نظير وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 2، وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ تين/ 1، وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ضحى/ 1 و دهها نظائر آن، قهرا ميان اين نوع قسمها با مقسم به آنها يك نوع ارتباط وجود دارد، به عبارت ديگر اينها يك نوع سخن گفتن به خصوص و قسم خوردن به دليل است مانند اينكه يك نفر نويسنده بگويد: قسم به اين كتاب كه من نويسنده ام، پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است، يا بنا بگويد: قسم به اين ساختمان كه من بنّا هستم.

در مقدارى از آيات اين مطلب كاملا روشن است مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ زيرا كه دليل پيامبر بودن آن حضرت همين قرآن است، يا وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ زيرا نوشتن سخنان

پيغمبر دليل عدم جنون آن حضرت است، اگر در بقيه آيات دقت كنيم شايد ارتباط آنها را نيز پيدا كنيم.

قلم:

منظور از قلم در آيات معناى ظاهرى آنست كه آلت نوشتن باشد ولى در بعضى از روايات طور ديگر تفسير شده است در معانى الاخبار به سند خودش از سفيان بن سعيد ثورى در ضمن حديثى نقل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 283

شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «ن» نهرى است در بهشت، خدا به آن گفت:

جامد شو، جامد و مركب شد، بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم آنچه تا قيامت خواهد شد در لوح محفوظ نوشت، مركب از نور، قلم از نور و لوح از نور است نظير اين روايت در تفسير برهان و صافى و مانند آن نقل شده است، ظاهرا اين يك واقعيت ديگرى است غير از تفسير ظاهرى و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 284

[سوره القلم (68): آيات 17 تا 33]

اشاره

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31)

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 285

17- ما اهل مكه را امتحان كرديم چنان كه اهل آن باغ را، چون قسم خوردند

كه ميوه آن را در حالى كه صبح مى كنند بچينند.

18- و ان شاء اللَّه نمى گفتند.

19- بلائى از جانب پروردگارت بر آن باغ نازل گرديد در حالى كه آنها در خواب بودند.

20- آن باغ مانند باغ چيده شده گرديد.

21- در حالى كه صبح كرده بودند يكديگر را ندا كردند.

22- كه بامداد بر باغ خود برويد اگر مى خواهيد محصول را بچينيد.

23- به راه افتادند و با پنهانى مى گفتند:

24- داخل نشود در آن باغ امروز بر شما مسكينى.

25- صبح به طرف باغ رفتند و فقط به منع فقراء قادر بودند.

26- چون باغ را ديدند گفتند: ما راه را گم كرده ايم.

27- نه بلكه ما محرومان (از محصول) هستيم.

28- معتدلتر آنها گفت: آيا نگفتم: چرا خدا را تنزيه نمى كنيد؟

29- گفتند: منزه است پروردگار ما، ما ظالم هستيم.

30- بعضى بر بعضى رو كرده يكديگر را ملامت مى كردند.

31- گفتند: اى واى بر ما، ما اهل طغيان شديم

32- شايد پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد ما به پروردگارمان راغبيم.

33- عذاب اينگونه است، عذاب آخرت بزرگتر است، اى كاش مى دانستند.

كلمه ها

بلوناهم: بلى: كهنه شدن. امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى امتحان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 286

كننده امتحان شده را از كثرت امتحان كهنه مى كنند.

يصرمنها: صرم: قطع و چيدن.

طاف: طوف: دور زدن. «طاف الشي ء: دار حوله».

صريم: قطع شده، چيده شده. فعيل به معنى مفعول است.

اغدوا: غدوة و غداة: بامداد. يا از اول صبح تا طلوع آفتاب. «اغدوا»:

در بامداد برويد.

يتخافتون: خفت: آهسته سخن گفتن. خفوت: ساكت و آرام شدن. تخافت بين الاثنين است.

حرد: منع كردن. قصد كردن نيز گفته اند، اين كلمه يك بار بيشتر در قرآن نيامده است.

شرحها

اشاره

به نظر مى آيد: منظور از اين داستان آنست كه: اهل آن باغ در اثر غفلت و نادانى نتوانستند از محصول باغ و از نعمتى كه خدا داده بود استفاده كنند، پشيمانى بعدى نيز فائده اى ندارد، همين طور اهل مكه نتوانستند از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله استفاده كنند، و خود را به سعادت رسانند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در محيط آنها به دنيا آمد و در آنجا تربيت شد و در آنجا به رسالت رسيد، ولى از دست آنها رفت، اهل مدينه از او قدردانى كرده و به سعادت رسيدند و اللَّه اعلم.

الميزان در رابطه با وجه تشبيه فرموده: در اين تشبيه دلالت هست بر اينكه عذاب مكذبين حتمى است، ولى آنها غافلند و به جمع مال و تكثير اولاد مشغولند بى آنكه خدا را شكر كنند و راه حق را بروند تا ناگهان اجل فرا رسد و يا يك عذاب دنيوى آنها را بگيرد و بدانند كه مال و اولاد فائده اى ندارد، چنان كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 287

جريان

در باره اهل آن باغ به وجود آمد.

و به زودى بر اينكار نادم مى شوند ولى ندامت فائده نمى دهد، چنان كه اهل آن باغ نادم شدند و يكديگر را ملامت كردند ولى ندامت فائده اى نبخشيد. به عبارت ديگر: منظور الميزان آنست كه: همانطور كه بلاى اهل باغ در اثر طغيانشان حتمى بود ولى آنها نمى دانستند، عذاب مكذبين نيز حتمى است ولى آنها در اثر مشغوليت به اموال و ذخائر دنيوى، متوجه آن نيستند ...

حكايت اهل باغ:

در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده: به ابن عبّاس گفتند: گروهى از مسلمانان گمان مى كنند: بنده در اثر گناه از روزى محروم مى شود؟ ابن عبّاس گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين مطلب در قرآن از آفتاب نور افشان آشكارتر است، خدا آن را در سوره ن وَ الْقَلَمِ ياد كرده است.

قضيه آنست كه: پير مردى باغى داشت، هيچ ميوه اى از آن به خانه اش نمى آورد مگر آنكه حقّ هر صاحب حق را داده باشد، چون از دنيا رفت پنج نفر پسرش وارث او شدند، در سال مرگ پدر، باغشان چنان محصول آورد كه در سالهاى پيش نياورده بود.

پسران بعد از نماز عصر به باغ رفتند و ديدند چنان پر حاصل است كه نظير آن را در زمان پدرشان نديده اند، اين جريان آنها را به طغيان وا داشت، بعضى به بعضى گفتند: پدر ما در اثر پيرى عقل خويش را از دست داده بود.

بيائيد پيمان ببنديم كه در اين سال به فقراء مسلمان چيزى ندهيم تا غنى گرديم و اموالمان زياد گردد، آن گاه در آينده كار پدر را از سر گيريم؟

چهار نفر با اين پيشنهاد موافقت كردند، پنجمى

بر آشفت و مخالفت نمود او همان بود كه خدا در باره اش فرمود: قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 288

آن مرد گفت: اى پسر عباس: در سن، متوسط آنها بود؟ گفت نه بلكه از همه كوچكتر بود ولى از لحاظ عقل بزرگتر بود، اوسط قوم بهترين قوم است، دليل آن در قرآن سخن خداست به اين مضمون شما اى امت محمّد اصغر امّتها و بهترين امتها هستيد، اين است قول خدا وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً.

به هر حال عاقلتر آنها گفت: از خدا بترسيد و در طريق پدرتان باشيد تا سلامت داشته باشيد و بهره بريد، بر او تاخته و به شدت مضروب كردند، چون ديد قصد كشتن او را دارند، نظر آنها را اجبارا پذيرفت، آن گاه به منزل خويش رفتند و قسم خوردند كه بامداد براى چيدن محصول باغ، خواهند رفت و ان شاء اللَّه نگفتند، خدا بدين گناه آنها را مبتلا كرد و ميان آنها و آن رزق حائل شد كه بر آن مسرف شده بودند و در كتابش از آنها خبر داد و فرمود: «انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ... (از تفسير برهان).

17- إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ.

ضمير «هم» به اهل مكه راجع است، الف و لام «الجنة» براى عهد مى باشد معلوم مى شود كه آن ماجرا براى اهل اسلام و اهل مكّه معلوم بوده است، در بيان شأن نزول وجه ابتلاء و امتحان كردن گفته شد، ممكن است اين قضيّه شاهدى باشد به وعده «سنسمه» در اين صورت منظور از آن به طور كنايه عذاب دنيوى است.

18-

وَ لا يَسْتَثْنُونَ.

يعنى ان شاء اللَّه نگفتند، چون به استقلال عمل خويش اطمينان داشتند، و شايد معنايش آن باشد كه چيزى در پيش خود براى فقراء استثناء نمى كردند، اين جمله حال است از فاعل «اقسموا». تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 289

19- فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ.

طائف عذابى بود از جانب خدا، مى شود گفت: آن سرماى شديد و يا گرد باد خطرناكى بوده كه باغ را ويران نمود و ميوه ها را از بين برد، به قول بعضى آتشى بود كه باغ را سوزانيد.

20- فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ.

صريم ظاهرا به معنى مصروم و چيده شده است، يعنى باغ در اثر آن بلا ميوه هايش رفت و مانند باغى گرديد كه ميوه اش چيده شده است، آن را «مانند شب تار» و تلّ شن نيز گفته اند.

21 و 22- فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ.

منظور از صرم چيدن ميوه است، حرث به زراعت و باغ هر دو گفته مى شود أَنِ اغْدُوا تفسير «تنادوا» است.

23 و 24- فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ.

انطلاق، به راه افتادن است. أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا تفسير «يتخافتون» مى باشد و آن حال است از فاعل فَانْطَلَقُوا.

25- وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ.

يعنى وقت صبح به سوى باغ رفتند در حالى كه فقط بر منع و طرد فقراء قادر بودند، چيزى از باغ نمانده بود كه بر آن قادر باشند.

26 و 27- فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ.

اگر «ضالون» به معنى راه گم كردگان باشد، معلوم مى شود باغ چنان درهم و برهم شده بود كه به اشتباه افتاده و گفتند: راه را عوضى آمده ايم اينجا باغ ما نيست، آن گاه

كمى دقت كرده و به خود آمده و ديدند باغ همان است ولى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 290

ميوه هايش و يا حتى درختانش نيست، گفتند: نه بلكه از محصول محروم شده ايم بعضى «ضالون» را گمراه متعارف گفته اند.

28- قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ.

اينجا بود كه برادر معتدل تر گفت: آيا نگفتم: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟

اينكه آنها به اسباب ظاهرى اكتفاء كرده و ان شاء اللَّه نگفتند و خواستند به علت پولدار بودن، فقراء را منع كنند، آن شرك بود، مى بايست به خدا اتكال كرده و حق فقراء را مى دادند، لَوْ لا تُسَبِّحُونَ يعنى چرا خدا را از شريك داشتن پاك و منزه نمى دانيد و چرا در بى نياز شدن، محصول باغ را شريك خدا مى كنيد.

29- قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

معلوم مى شود كه خدا شناس بوده اند سُبْحانَ رَبِّنا يعنى ديگر محصول باغ را شريك خدا نمى دانيم، منظور از «ظالمين» ظلم بر نفس است، اهل عذاب نيز در آخرت خواهند گفت: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23.

30- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ.

اين عادت گناهكاران است كه خطا را به گردن يكديگر مى اندازند.

31- قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ.

در اينجا قبول كرده اند كه گناه و طغيان از همه بوده است، مراد از «طاغين» تجاوز از حد و شرك است.

32- عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ.

معلوم مى شود كه هنوز اميد خود را از خدا قطع نكرده بودند، ولى آيا به مراد خويش دو باره رسيدند؟! معلوم نيست، أَنْ يُبْدِلَنا نشان مى دهد باغ به كلى از بين رفته بود و الا جا نداشت عوض آن را بخواهند.

33- كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ

الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 291

لفظ «كذلك» خبر مقدم و «العذاب» مبتداى آنست، يعنى: عذاب و بلا مانند عذاب اهل آن باغ است. و آن اينكه خدا به انسان نعمت مى دهد و او را در معرض آزمايش قرار مى دهد و او بى خبر از حقيقت امر، به حال طغيان در مى آيد و شرك مى ورزد و قدر نعمت را نمى داند، تا نعمت از دستش مى رود.

اما عذاب آخرت بزرگتر است، زيرا آن دائمى و عذاب خالص است، عذاب دنيا آميخته با نوعى از نعمتها و زود گذر است، «لو» به معنى تمنى (اى كاش) مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 292

[سوره القلم (68): آيات 34 تا 43]

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38)

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43)

34- حقا كه متقيان را نزد پروردگارشان جناتى پر نعمت هست.

35- آيا قرار مى دهيم مسلمين را مانند مجرمان؟!

36- شما را چه شده چطور قضاوت مى كنيد؟!

37- يا شما را كتابى است كه در آن درس مى خوانيد؟!

38- كه شما راست در آن، آنچه اختيار مى كنيد؟!

39- يا شما را بر عهده ماست پيمانهاى محكم تا روز قيامت، كه شما راست آنچه حكم مى كنيد.

40- از آنها بپرس كدام يك عهده دار اين كار است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

293 41- يا آنها را در اينكار شريكانى است؟ پس شريكان خويش را بياورند اگر راستگويانند.

42- ياد آر روزى را كه كار به شدت رسد و به سجده دعوت مى شوند ولى نمى توانند.

43- در حالى كه چشمشان سر به زير است، ذلت آنها را احاطه كرده است با آنكه (در دنيا) به سجده دعوت مى شدند و سالم بودند.

كلمه ها

زعيم: كفيل. عهده دار. راغب گويد: زعم: حكايت قولى است كه در آن احتمال دروغ هست و چون عقيده بر اين است كه قول كفيل و رئيس محل كذب است لذا به رئيس و كفيل، زعيم گفته اند.

ساق: ساق پا عبارت است از فاصله ما بين پا و زانو. مانند كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها

نمل/ 44، ساق را شدّت نيز گفته اند «قامت الحرب على ساق» يعنى جنگ به شدت خود رسيد، منظور از كشف ساق در آيه رسيدن كار به شدت است.

ترهقهم: رهق: پوشاندن. رسيدن. راغب پوشاندن از روى قهر گفته است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات گفته شده: مسير اهل ايمان غير از مشركان و كفار است، آن دو گروه يكى نيستند، آن گاه فرموده: مشركان به كار و عقيده خويش دليلى ندارند، و در آخر آمده: امروز قدرت عمل دارند ولى نمى كنند، فردا مى خواهند كه بكنند ولى قدرت نخواهند داشت.

34- إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

اين آيه در مقابل وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ است، نعيم مفرد است به معنى نعمت وسيع و گسترده. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 294

35 و 36- أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

تعليل است بر آيه فوق، كه اگر متقين را به بهشت نبريم، آن وقت مسلمين را با مجرمان در يك رديف قرار داده ايم، محال است كه حكيم چنين كارى كند چطور چنين نسبتى را به خدا مى دهيد؟! مسلم كسى است كه به فرمان خدا تسليم است.

اين دو آيه و آيات ما بعد در نفى مساوات مسلمين با مجرمين است، گويى مشركان پيش خود گفته اند: اگر آخرتى هم باشد ما در آن از مسلمانان برتر يا لا اقل

مانند آنها در نعمت خواهيم بود، نظير سخن آن كس كه در سوره كهف گذشت: وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً/ 36.

على هذا آيات شريفه اين توهم را به طور كامل نفى مى كند ولى در اين صورت لازم بود گفته شود «ا فنجعل المجرمين كالمسلمين» امّا مقدم شدن مسلمين براى آنست كه مى فرمايد: فكر مى كنيد مقام مسلمين را چنان پائين مى آوريم كه آنها را مانند مجرمين قرار مى دهيم؟ در هر دو صورت مطلب يكى است ولى عنوان فرق مى كند، به هر حال ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ نفى دليل عقلى است يعنى عقل چنين حكمى نمى كند.

37 و 38- أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ.

نفى دليل نقلى است يعنى براى مساوات دليلى و كتابى از جانب خدا نداريد كه در آن نوشته شود: هر چه بخواهيد براى شماست، إِنَّ لَكُمْ لَما ... مفعول «تدرسون» است.

39- أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ يعنى دليل شفاهى نيز نداريد، و با شما پيمان نبسته ايم كه هر چه حكم كنيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 295

قبول كنيم و شما را با مسلمين يكسان قرار دهيم، «بالغة» وصف «ايمان» است يعنى سوگندهاى مؤكد و غير قابل نقض «الى ...» متعلّق است به «ايمان» يعنى آن سوگندها تا قيامت ادامه دارد.

علت اين قيد آنست كه اگر تا قيامت ادامه نداشت ممكن بود قبل از قيامت بشكند و آن وقت جايى براى لَما تَحْكُمُونَ نماند، منظور از «لما ...» همان مساوات با مسلمين است.

40- سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ ذلك راجع است به مساوات يعنى: از مشركان

بپرس كه كدام يك عهده دار پياده كردن آن مساوات است؟! معلوم است كه كسى جواب نتواند گفت.

41- أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ يعنى در عملى كردن مساوات يارانى هم ندارند و اگر دارند بياورند.

ظاهرا منظور از شركاء بتهاى مشركان است، و مراد آوردن آنها به قيامت مى باشد.

42- يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ اين آيه و آيه ما بعد حاكى است كه در آخرت نيز كارى نتوانند كرد كه با مسلمين برابر باشند زيرا كه در آخرت قدرت اطاعت و خضوع نخواهند داشت، گويى كسى مى پرسد: ممكن است در آخرت عمل كنند و با مسلمين در بهشت يكسان باشند.

يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ كنايه از اشتداد امر است در جوامع الجامع فرموده:

آن عبارت است از شدت گرفتن امر، اصل آن در جنگ است كه با شدت گرفتن آن، كشف ساق مى كنند. نكره آمدن حاكى از بزرگى و شدت مى باشد.

ظاهرا دعوت از جانب ملائكه خواهد بود و براى تبكيت آنها خواهند گفت: بيائيد خدا را سجده و خضوع كنيد. فَلا يَسْتَطِيعُونَ نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 296

نمى توانند سجده كنند، از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام نقل شده:

«قال حجاب من نور يكشف فيقع المؤمنون سجدا و تدمج اصلاب المنافقين فلا يستطيعون الى السجود» (برهان).

ناگفته نماند: ابن كثير در تفسير خود از صحيح بخاري از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: پروردگار ما ساق خود را عريان مى كند، همه مؤمنين و مؤمنات به آن سجده مى كنند جز آنان كه در دنيا از روى ريا و سمعه سجده مى كردند، مى خواهند

سجده كنند قامتشان خم نمى شود ابن كثير اضافه مى كند كه اين حديث در صحيح بخاري و صحيح مسلم و غير آن آمده است.

ولي اين سخن از بيخ باطل است، ديده شدن خدا منافى خدايى و از محالات است لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ.

43- خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ دو جمله اول حال است از فاعل «يدعون»، «سالمون» نشان مى دهد كه در آخرت قدرت سجود از دست خواهد رفت.

در روايت معلى بن خنيس از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه «سالمون» را «مستطيعون» معنى كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 297

[سوره القلم (68): آيات 44 تا 52]

اشاره

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48)

لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (52)

44- بگذار مرا (با) آنكه اين قرآن را تكذيب مى كند، آنها را به تدريج مى گيريم از جايى كه نمى دانند.

45- و به آنها مهلت مى دهم تدبير من محكم است.

46- يا از آنها اجرى مى خواهى كه از غرامت سنگين شده هستند؟!

47- يا عالم غيب نزد آنهاست و آنها از آن مى نويسند؟!

48- به دستور پروردگارت صبر كن و مانند رفيق ماهى (يونس) مباش، وقتى كه خدايش را خواند و پر از پشيمانى بود.

49-

اگر نعمتى از پروردگارش او را درك نمى كرد به صحرا انداخته مى شد در حالى كه ملامت شده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 298 50- خدايش او را برگزيد و از صالحانش گردانيد.

51- حقا كه نزديك است كفار تو را با چشمهاى خويش بيافكنند چون قرآن را مى شنوند و مى گويند كه او ديوانه است

52- (با آنكه) قرآن جز تذكرى براى جهانيان نيست.

كلمه ها

نستدرج: درجه: مرتبه و منزلت. استدراج: گرفته شدن به تدريج و درجه درجه. مثل بالا رفتن از پله ها.

املى: املاء: اطاله مدت. (مهلت دادن) در اقرب الموارد آمده. «الاملاء ...

الامهال و التأخير في المدة» آن از «ملل» است.

متين: متن: گوشت محكمى كه در كنار تيره پشت واقع است، به گوشت دو طرف آن «متنان» گويند، از اين جهت به چيز محكم تر متين گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 299

كفار و تحمل رنجها استقامت نمايد، مبادا مانند يونس عليه السّلام باشد كه كاسه صبرش لبريز شد و از امت خويش قهر كرد و آن بلا بسرش آمد، در آخر براى بر حذر كردن آن حضرت فرموده: كفار چنان بر تو غضبا كند كه مى خواهند با نگاه خويش تو را به زمين بزنند، با آنكه گفته تو جز تذكر و بيدارى نيست، 44- فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ قسمت اول تهديد مشركان و تسليت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله «ذرنى» كنايه از آن است كه من براى عذاب آنها كافى هستم، منظور از «الحديث» قرآن مجيد است استدراج آنست كه خدا به آنها نعمت دهد و آنها طغيان كنند تا به تدريج شقاوتشان حتمى و عمرشان تمام شود.

در

تحف العقول از امام حسين عليه السّلام نقل شده فرمود: استدراج از خداوند سبحان آنست كه نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد، لا يَعْلَمُونَ حاكى است كه خود را در سعادت مى دانند حال آنكه به شقاوت نزديك و نزديكتر مى شوند.

45- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ يعنى مهلت آنها دليل غافل بودن خدا نيست، بلكه سنت خدايى همان مهلت است تا براى توبه و تجديد نظر وقت داشته باشند و يا شقاوتش به تدريج حتمى شود، إِنَّ كَيْدِي ... حاكى از حتميت عذاب است.

46- أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ يعنى تكذيبشان بى جاست زيرا اگر تو از آنها مزدى مى خواستى مى شد كه بگويند: دوستى مال او را به اين گفتار وا داشته است نكره بودن «مغرم» حكايت از بزرگى و سنگينى دارد، يعنى آيا از غرامت سنگين احساس سنگينى مى كنند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 300

ظاهر آنست كه با آيه فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ ... مطلب گذشته عوض گرديده است، در گذشته سخن از نفى مساوات مسلمين با مجرمين بود، اما در اين آيات سخن از مطلق تكذيب و جواب آنست.

47- أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ظاهرا منظور دانستن احكام خدا و بى نيازى از رسالت آن حضرت است، يعنى آيا تو از آنها مزد مى خواهى كه رسالت را تكذيب مى كنند يا علم غيب خدايى نزد آنهاست و احكام را از آنجا دريافت مى كنند و مى نويسند و از رسالت تو بى نياز مى شوند؟! 48- فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ معلوم مى شود: انكار و لجاجت مشركان آن حضرت را سخت ناراحت مى كرده

است كه خدا هشدار مى دهد: مبادا كاسه صبرت لبريز شود، منظور از صاحب حوت يونس عليه السّلام است كه به شكم ماهى افتاد، مراد از «نادى» همانست كه در سوره انبياء گذشت فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ/ 87، او در وقت آن ندا پر از اندوه و ندامت بود.

49- لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ منظور از تدارك نعمت، قبول توبه او در شكم ماهى بعد از لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ است يعنى اگر توبه اش قبول نمى شد به طور مذموم به بيرون انداخته مى شد ولي قبول توبه اش باعث شد كه به طور مذموم انداخته نشود، چنان كه فَاجْتَباهُ رَبُّهُ در آيه بعدى آن را بيان مى كند.

ناگفته نماند: آيه: فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ صافات/ 144 حاكى است كه يونس قبل از افتادن به شكم ماهى از مسبحين بود، اين عمل باعث شد كه او در شكم ماهى نماند و گرنه مقتضاى قهر كردنش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 301

آن بود كه پيوسته در شكم ماهى بماند.

از طرف ديگر، توبه و تسبيحش در شكم ماهى سبب شد كه مذموما به بيرون انداخته نشود، على هذا منافاتى در بين آيات نيست.

50- فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى در اثر توبه، اين دو كرامت به او عطا گرديد، و در حال ممدوح به بيرون انداخته شد، «فاجتباه» حاكى است كه با از شهر رفتن، نبوت از او سلب شده است، خدا مجددا رسالت را باو بر گردانيد، فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ مبين آن است كه قبول توبه اش، گذشته ها

را از بين برده است.

مشروح حالات يونس عليه السّلام در سوره يونس، انبياء و صافات گذشت و در قاموس قرآن مشروحتر آمده است و در آن محلها گفته ايم كه عمل آن حضرت ترك اولي بوده نه كار حرام، او فكر كرد حالا كه حرفش را قبول ندارند برود و در جاى ديگر تبليغ كند ولى صلاح آن بود كه چنين كارى نكند و او فكر مى كرد كه خدا بر او سخت نخواهد گرفت، چنان كه از فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ ... انبياء/ 87 معلوم مى شود.

51- وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ گويى اين آيه براى بر حذر كردن آن حضرت است كه متوجه شدت عداوت دشمنانش باشد و نيز بداند به چه علّت او را ديوانه مى خوانند «ان» مخفف از ثقيله است، تقدير آن «انه يكاد» مى باشد، لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ يعنى با چشمشان و نگاهشان تو را به زمين بكوبند و هلاك كنند.

در مجمع البيان فرموده: منظور از آن به اجماع مفسران (بد نظرى) و ساقط كردن با نگاه است.

وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ يعنى از شدت عداوتشان چنين مى گويند در اينجا راجع به (نظر بد) تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 302

طبق سليقه مفسران چند حديث نقل مى شود.

در مجمع البيان آمده: اسماء بنت عميس گفت يا رسول اللَّه فرزندان جعفر را نظر بد مى رسد بر آنها رقيه (دفع بد نظري) تهيه كنم؟ فرمود: آرى اگر چيزى به قدر پيشى مى كرد همانا بد نظرى بود

«قال نعم فلو كان شى ء يسبق القدر لسبقته العين».

در الميزان از در منثور از جابر بن عبد اللَّه نقل شده:

«قال رسول صلّى اللَّه عليه و آله العين تدخل الرجل

القبر و الجمل في القدر»

اين روايت در سفينة البحار (عين) و در مكارم الاخلاق طبرسى نيز منقول است يعنى نگاه بد مرد را به قبر و شتر را به ديك داخل مى كند.

در نهج البلاغه (حكمت 400) آمده:

«العين حق و الرقى حق و السر حق ...»

يعنى اينها واقعيت دارند، در آيه وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ يوسف/ 67 ظاهرا غرض يعقوب عليه السّلام احتراز از «بد نظرى» بوده است، علم نيز چنين چيزى را ثابت مى كند.

ناگفته نماند: منظور از آيه آن نيست كه كفار به تو نگاه بد مى كنند بلكه منظور نگاه از روى خشم است، روايات «نگاه بد» در ذيل آيه، تفسير آيه نيست بلكه با مناسبت نقل شده است.

روز دوازدهم ربيع الثانى سال هزار و چهار صد و شش مطابق چهارم ديماه/ 1364 تفسير سوره قلم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 303

سوره حاقه

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- حاقه هفتاد و هشتمين سوره است كه بعد از سوره «ملك» در مكه نازل گرديد، على هذا به نظر مى آيد كه در سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و نهم است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى پنجاه و دو آيه و در بصرى و شامى پنجاه و يك آيه است، زيرا كه كوفى «الحاقة» را به تنهائي يك آيه شمرده است، اين قرائت به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد.

3- تسميه آن به «الحاقة» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، احتمال قوى آنست كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده، امام باقر سلام اللَّه عليه فرموده: سوره حاقه را بسيار بخوانيد، خواندن آن در نمازهاى واجب و مستحبّ از ايمان به خدا و رسول است، خواننده اين سوره ايمانش مسلوب نمى شود تا خداى خويش را ملاقات كند

«روى جابر الجعفى عن ابى جعفر عليه السّلام قال اكثروا من قراءة الحاقة فان قراءتها في الفرائض و النوافل من الايمان باللّه و رسوله و لم يسلب قارئها دينه حتى يلقى اللَّه» مجمع البيان.

4- سوره مباركه بنا به شهادت آيات آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، آيات آن به طور نزديك به تمام در باره معاد و نظام گوشه اى از تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 304

جهان است و آن رمز سوره هاى مكى مى باشد.

مطالب سوره

5- مطالب سوره به سه قسمت تقسيم مى شود، قسمت اول در ماجراى امتهايى است كه پيامبران را تكذيب كرده و تار و مار شدند (آيات 1- 12) قسمت دوم

در بيان آخرت و حالات اصحاب يمين و اصحاب شمال و علل رحمت و عذاب آنهاست (آيات 13- 37) قسمت سوم در بيان صدق قرآن و حق بودن آن مى باشد (آيات (38- 52) از بررسى آيات معلوم مى شود كه علت نزول سوره در تكذيب نبوّت و قيامت بوده است.

ناگفته نماند: سوره مباركه آهنگى بس عجيب و دلربا دارد، مطالب آن در نهايت انسجام است، فصاحت و بلاغت آن «يدرك و لا يوصف» است، آيات شريفه تا آيه 29 با مصادر و اسماء فاعل كه همه در يك وزن هستند تمام مى شوند نظير:

قارعه، طاغيه، عاتيه، باقيه، جاريه و مانند آن، آن گاه آخر آيات عوض مى شود ولى انسجام عجيب هم چنان باقى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 305

سورة الحاقة مكّيّة و هى اثنتان و خمسون اية نزلت بعد سورة الملك

[سوره الحاقة (69): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4)

فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (5) وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9)

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 306

به نام خداى رحمان رحيم

1- آن واقعه حتمى.

2- چيست آن واقعه حتمى؟

3- و چه مى دانى چيست آن واقعه حتمى.

4- قوم ثمود و عاد قيامت را تكذيب كردند.

5- اما ثمود با بلائى فزون از حد هلاك

شدند.

6- و اما قوم عاد با بادى بسيار سرد و شديد هلاك گشتند.

7- خدا آن باد را هفت شب و هشت روز پى در پى، بر آنها مسلط كرد، مى ديدى كه آن قوم در زمين افتاده اند، گويى ريشه هاى كنده شده نخلها مى باشند.

8- آيا از آنها باقى مانده اى مى بينى؟!

9- فرعون و آنان كه پيش از او بودند و شهرهاى زير رو شده، مرتكب خطا شدند.

10- رسول پروردگار خويش را نافرمانى كردند، خدا آنها را گرفت، گرفتنى سخت.

11- ما چون آب طغيان نمود، شما را در كشتى حمل كرديم.

12- تا آن حمل را براى شما پندى قرار دهيم و تا آن پند را گوشهاى شنوا حفظ كنند.

كلمه ها

حاقه: شى ء حق و ثابت و حتمى اسم فاعل است از «حق يحق» گويند «حق الشي ء: ثبت و تقرر» قيامت به علّت حتمى بودن حاقه ناميده شده است.

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام كه احوالشان در سوره هاى متعدد آمده است، آن به تأويل قبيله غير منصرف و به تأويل شخص منصرف مى باشد علت عدم صرف تأنيث و علميت است.

قارعه: كوبنده. يكى از اسماء قيامت است الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 307

طاغيه: طغيان كننده. طغيان به معنى تجاوز از حد است «طغى طغيانا:

جاوز الحد و القدر» «عاتيه» نيز به آن معنى است.

صرصر: باد شديد يا بسيار سرد، تكرار لفظ دال بر مبالغه است «صر»:

سرماى شديد، اصل آن به معنى بستن و گره زدن است. صرصر سه بار در قرآن آمده و هر سه در وصف بادى است كه بر قوم عاد وزيد.

حسوما: حسم: از بين بردن گويند: «قطعه فحسمه» از اين جهت به شمشير حسام گفته اند و نيز

به معنى پى در پى آيد، آن در آيه مصدر و يا جمع حاسم است.

صرعى: صرع: به خاك انداختن صريع: به خاك انداخته شده. صرعى جمع آنست.

اعجاز: (بفتح اول) ريشه ها. مفرد آن عجز به معنى آخر شى ء مى باشد اين كلمه دو بار در كلام اللَّه آمده است و هر دو در باره قوم عاد مى باشد كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر/ 20.

مؤتفكات: زير و رو شده ها و نيز بادهايى كه از مسير خود بر مى گردند و مسير خود را عوض مى كنند، «افك» بر گرداندن چيزى از حقيقتش.

شرحها

در اين آيات بعد از اشاره به حتمى بودن قيامت، عذابهايى كه قوم ثمود، عاد، فرعونيان، قوم لوط و قوم نوح را فرا گرفت، بيان شده است، كه نمونه هايى از قيامت صغري هستند.

به عبارت ديگر: همانطور كه در اثر اراده خداوندي اقوام گذشته به كلّى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 308

از بين رفتند، و در باره آنها نظام ثابت جهان تا حدى به هم خورد، اين حادثه اگر همگانى باشد همان وقوع قيامت است و يا مراد آنست كه: انسان در كار نظام آفرينش مسلوب الاختيار است، خواست، خواست خداست، قيامت را خواهد آورد.

1- 3- الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ.

الف و لام حاقه براى عهد است، يعنى آن واقعه حتمى و ثابت، كه به وسيله پيامبران و پيامبر اسلام بيان شده است. آيه دوم و سوم براى فهماندن عظمت آنست، مَا الْحَاقَّةُ خبر الْحَاقَّةُ مى باشد.

4- كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ.

منظور از قارعه قيامت است خلاصه اين آيه و آيات شستگانه بعدي آنست كه حاقه و قارعه آنست كه عاد و ثمود و ديگران آن را انكار

كرده و مستأصل شدند، قيامت از آن جهت قارعه ناميده شده كه همه چيز را مى كوبد، قرع كوفتن چيزى است به چيزى، مانند وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقة/ 14 وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقه/ 16، إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ انفطار/ 1 و 2.

5- فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ.

منظور از طاغيه صاعقه و صيحه خارج از حد است كه قوم صالح عليه السّلام را از بين برد. در بعضى از آيات هست فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف/ 78 و در بعضى آمده: وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 67 و در بعضى ديگر: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44، مشروح احوال آنها در سوره هود گذشت.

صاعقه پيوسته با صيحه است، معلوم ميشود: صاعقه اى خارج از حد توأم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 309

با صيحه غير قابل وصف هلاكشان كرده است، ناگفته نماند: در همه جاى قرآن مجيد، حالات قوم عاد قبل از قوم ثمود ذكر شده مگر در اين سوره، شايد علتش آن باشد كه حالات ثمود در اينجا مختصر نقل شده است، به قولى «طاغيه» مصدر است مانند كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها شمش/ 11.

6- وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ.

ظاهرا منظور از صرصر باد بسيار سردى است كه اجساد آنها را منجمد نمود و همه مانند تنه درختان به زمين افتادند، «عاتية» حاكى است كه باد عادى نبوده است.

7- سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً.

معلوم مى شود كه باد هفت شب و هشت روز بى وقفه بر آنها مى ورزيده است اين تعبير در هيچ جاى قرآن مجيد نيست و در

جاى ديگر فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ فصلت/ 16، فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ قمر/ 19 آمده است.

حسوم اگر جمع حاسم باشد مانند مشهود و شاهد، آن صفت سَبْعَ لَيالٍ است يعنى: «سبع ليال متواليات» و اگر مصدر باشد به معنى «يحسمهم حسوما» است.

فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ.

نتيجه تسخير باد است كه مانند ريشه افتاده درختان خرما شدند، خاوية به معنى ساقط و افتاده است در سوره قمر آمده كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ/ 20 در لغت آمده: «اعجاز النخل: اصولها»، لا بد در تشبيه به ريشه هاى نخل سرّي هست و گرنه به نظر مى آيد كه گفته مى شد مانند تنه درختان به زمين افتادند «فيها» راجع به ارض يا سبع ليال است.

8- فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 310

اشاره به همگانى بودن عذاب است باقية تقديرش «نفس باقية» مى باشد، بعضى آن را مصدر گفته اند مانند عاقبة و عافية، يعنى آيا براى آنها بقايى و دنباله اى مى بينى؟! 9- وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ.

جاء متعدي با باء و مفعول آن بِالْخاطِئَةِ است مراد از مؤتفكات اهل آنهاست، فرعون همان فرعون موسى مى باشد، خاطئه را مصدر گفته اند ولى بايد اسم مصدر و حاصل از آن باشد نه معناى مصدرى، به هر حال آن به معنى خطاء و خطيئة است كه همان شرك و كفر و تجاوز از زىّ عبوديّت باشد، مؤتفكات به قراء لوط عليه السّلام تطبيق مى شود كه به حكم جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها هود/ 82 زير و رو شدند.

10- فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً.

تعليل استيصال آنهاست: «رابيه» به معنى زائده و شديده است، ربا به معنى زيادت مى باشد أَخْذَةً

رابِيَةً گرفتن شديد و عقوبت سخت. بعضى عقوبت زائده بر سائر عقوبتها گفته اند.

11- إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ.

به نظر مى آيد: اين آيه و آيه ما بعد، اشاره به نجات مؤمنان در آن گونه بلاهاست، يعنى: همانطور كه مؤمنين به نوح را از غرق نجات داديم، در بلاى عاد و ثمود و ديگران نيز، اهل ايمان نجات يافتند. على هذا بلاها مستحقين بلا را گرفت.

مراد از «جارية» كشتى نوح است، نسبت حمل به اهل زمان نزول، با آنكه اسلاف آنها در كشتى حمل شده بودند، به علت نوع واحد بودن همه است.

12- لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 311

گويند: ضمير «ها» در فعل اول راجع به «فعلة» است و مراد از آن غرق شدن كفار و نجات مؤمنين مى باشد، به قولى راجع به حمل است به اعتبار «فعله» به نظر مى آيد: آيه فقط راجع به نجات است، يعنى: تا آن حمل و نجات را براى شما مايه پند قرار دهيم كه بدانيد مؤمنان از بلا بدورند در آخرت نيز چنين خواهد بود.

ضمير «تعيها» راجع به «تذكره» است. يعنى: و تا حفظ كند آن تذكره را گوشهاى حفظ كننده. وعى و ايعاء گذاشتن متاع است در وعاء و ظرف.

ناگفته نماند: جعل تذكره نسبت به اشخاص اعم است يعنى: بعضى قبول مى كنند و بعضى قبول نمى كنند، امّا قبول كردن گوشهاى شنوا، فقط يك بعد دارد على هذا جمله اول در رابطه با اتمام حجت و جمله دوّم در رابطه با كسانى است كه حتما از آن بهره مى برند.

از طريق شيعه و اهل سنت رواياتى نقل شده در باره تفسير أُذُنٌ

واعِيَةٌ

به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود، زمخشرى در كشاف نقل مى كند.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به وقت نزول اين آيه به على عليه السّلام فرمود:

از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد اى على، على فرمود: بعد از آن چيزى فراموش نكرده ام و نخواهم كرد، متن حديث چنين است

«عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله انه قال لعلى عليه السّلام عند نزول هذه الاية: سئلت اللَّه ان يجعلها اذنك يا على قال على عليه السّلام فما نسيت شيئا بعد و ما كان لى ان انسى».

واحدى در اسباب النزول از عبد اللَّه بن زبير از صالح بن هشيم نقل كرده مى گفت: شنيدم بريده مى گفت:

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لعلى عليه السّلام ان اللَّه امرنى ان ادنيك و لا اقصيك و ان اعلّمك و تعى و حق على اللَّه ان تعى- فنزلت- و تعيها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 312

اذن واعية».

مشروح روايات در تفسير برهان، مجمع البيان و الميزان ديده شود.

مرحوم بحرانى در تفسير برهان، چهارده روايت در اين رابطه نقل كرده و فرمايد به اين مقدار اكتفاء گرديد و گرنه سخن به اطاله مى كشيد.

ناگفته نماند: آيه شريفه مطلق است و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از مصاديق اوليه آن مى باشد. نه اينكه منظور منحصرا آن بزرگوار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 313

[سوره الحاقة (69): آيات 13 تا 24]

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ

فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17)

يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (21) فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22)

قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)

13- چون در صور دميده شود يك دميدن،

14- و برداشته شود زمين و كوه ها و كوبيده شوند يك كوبيده شدن،

15- آن روز قيامت واقع مى شود.

16- آسمان شكافته مى شود و آن در آن روز سست است،

17- ملائكه در اطراف آن هستند و عرش پروردگارت را بالاى سر مردم هشت ملك حمل مى كند: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 314 18- در آن روز به خدا عرضه مى شويد و هيچ عمل پنهانى از شما مخفى نمى ماند.

19- اما آنكه كتابش به دست راستش داده شود گويد: بيائيد كتاب مرا بخوانيد.

20- من در دنيا دانستم كه حسابم را ملاقات خواهم كرد.

21- او در زندگى است كه از آن خوشنود است.

22- در بهشتى است و الا.

23- ميوه اش به او نزديك است.

24- بخوريد و بنوشيد گوارا در مقابل آنچه از پيش كرديد در ايام گذشته.

كلمه ها

صور: شيپور. در قاموس گويد: شاخى است كه در آن مى دمند، صحاح قيد دميدن را ندارد، راغب گفته قاموس را به «قيل» نسبت مى دهد، و نيز جمع صورت آيد اين كلمه ده بار در قرآن آمده و همه در باره قيامت است.

دكة: دك: كوبيدن شديد، جوهرى گويد: دك به معنى كوبيدن است و «دككت الشي ء دكا» آن وقت گويند كه آن را بكوبى و با زمين يكسان كنى. در مجمع فرموده: «الدك: البسط» در كشاف آمده:

«الدك ابلغ من الدق».

واهية: و هى:

شكافته شدن. بى قوام شدن در اثر انشقاق از اين مادّه يك بار بيشتر در كلام اللَّه يافته نيست.

ارجاء: اطراف. مفرد آن رجاست.

هاؤم: بيائيد. آن اسم فعل است، طبرسى فرموده: گويى: «هاء يا رجل- هاؤما يا رجلان- هاؤم يا رجال».

قطوف: قطف: (بر وزن عقل) چيدن. «قطف الثمرة قطفا: جناه و جمعه» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 315

قطف (بكسر قاف): چيده شده، جمع آن قطوف است.

شرحها

فصل دوم از فصول سه گانه مطالب سوره است، و آن وقوع قيامت و احوال مردم در آنست. ناگفته نماند: قيامت داراى سه مرحله است: ويرانى عالم، تشكيل نظم جديد، زندگى در بهشت و جهنم، در آيات زير هر سه قسمت ذكر شده است.

13- فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ.

در سوره طه ذيل آيه 102 در نكته ها در باره نفخ صور توضيحى آمده است الميزان آن را كنايه از زنده شدن و احضار در حشر مى داند نه دميدن به صور، نَفْخَةٌ واحِدَةٌ اشاره به آسان بودن بعث است كه به نفخ دوم نيازى نيست، نظير:

فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13.

14- وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً.

نتيجه نفخ صور است كه زمين و كوه ها مانند آرد كوبيده و نرم مى شوند، در جاى ديگر آمده: كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا فجر/ 12، وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5. دَكَّةً واحِدَةً اشاره به سرعت و آسانى آنست 15- فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ.

يعنى روزى كه زمين و كوه ها كوبيده شوند قيامت آغاز و واقع شده است.

16- وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ.

در باره شكافته شدن آسمان در سوره انشقاق خواهد آمد كه اين كلمه به فرو ريختن

اجرام از محلهاى فعلى و انفجار خود آنها هر دو شامل است، منظور از «واهية» شايد آن باشد كه فرموده: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً نبأ/ 19 تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 316

وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ مرسلات/ 9، به هر حال سَبْعاً شِداداً نبأ/ 12، و سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32 نخواهد ماند، حقيقت امر پيش خداست.

17- وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ مى شود فهميد كه اكنون ملائكه در وسط آسمانها و مشغول به تدبير امرند ولى آن روز در اطراف آسمان خواهند بود كه متلاشى شده است، نظير وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ زمر/ 75.

ظهور آيه در آنست كه عرش يك شى ء محدود است و هشت نفر ملك روز قيامت آن را حمل خواهند كرد، چنان كه آيه الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ نيز از محدود بودن آن حكايت دارد. ظاهر آنست كه عرش ملائكه هستند و ضمير «فوقهم» راجع به خلائق است، الميزان ظهور آن را در رجوع به ملائكه مى داند.

در مجمع فرموده: از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: آنها امروز چهار ملك هستند چون قيامت قائم شود خدا آنها را با چهار نفر ديگر كمك كند كه هشت نفر مى شوند، در توحيد صدوق نيز از على عليه السّلام هشت ملك نقل شده است.

در برهان از تفسير قمى نقل شده:

قال «حملة العرش ثمانية اربعة من الاولين و اربعة من الاخرين فاما الاربعة من الاولين فنوح و ابراهيم و موسى و عيسى و امّا الاربعة من الاخرين فمحمد و على و الحسن و الحسين عليهم السّلام.

و نيز نقل كرده كه عرش

را به علم تفسير كرده

«حملة العرش- و العرش العلم- اربعة منا و اربعة ممّن شاء اللَّه».

18- يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ.

ظاهرا منظور عرضه شدن به خداست، عرضه كردن آنست كه فروشنده جنس خويش را به مشترى نشان دهد و در اختيار او بگذارد، على هذا انسان با همه عقائد و اعمالش كه ظاهر شده اند به خدا عرضه مى شود، عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 317

صَفًّا

كهف/ 48.

صريحتر از آن يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ مؤمن/ 16 است يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9.

19- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ.

اين تعبير در سوره اسراء/ 71 گذشت و در انشقاق/ 7 خواهد آمد، داده شدن كتاب به دست راست دليل نيكو كار و اهل بهشت بودن است واقعيت آن را جز خدا و اولياء خدا كسى نمى داند.

«هاؤم» خطاب به ملائكه است كه آن را بخوانند و اجازه بهشت بدهند طبرسى خطاب به اهل قيامت فرموده است.

20- إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ.

اهل تفسير ظنّ را يقين معنى كرده اند يعنى من در دنيا يقين كردم كه در آخرت حساب خويش را ملاقات خواهم كرد، گويى آن يك نوع تعليل است، يعنى علت دادن كتاب به دست راستم آنست كه در دنيا به حساب يقين كردم و خودم را اصلاح نمودم.

ناگفته نماند: از آيه وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 258 معلوم مى شود كه ندانستن كيفيت معاد و اضطراب قلب در آن باره، مخالف عقيده به معاد نيست، لذا به

نظر مى آيد: آمدن «ظننت» به جاى «ايقنت» به علت خلجانهاى باطن آنها در كيفيت رسيدن به حساب بوده است و اللَّه العالم.

21- 23- فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ قُطُوفُها دانِيَةٌ.

نسبت رضا به عيش از باب مجاز عقلى است عِيشَةٍ راضِيَةٍ زندگيى را گويند كه صاحبش از آن راضى است، مراد از دانى بودن ميوه ها، در دسترس تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 318

بودن آنهاست، در جاى ديگر آمده: وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ رحمن/ 54 و نيز وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا دهر/ 14، عالى بودن بهشت از لحاظ عظمت و كمال آن است زيرا وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71.

24- كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ.

ظاهرا خطاب از جانب ملائكه است مراد از بِما أَسْلَفْتُمْ اعمال گذشته است كه در دنيا كرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 319

[سوره الحاقة (69): آيات 25 تا 37]

اشاره

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29)

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (34)

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)

25- اما هر كس كتابش به دست چپش داده شود گويد: اى كاش كتابم را داده نمى شدم.

26- و نمى دانستم حسابم چيست.

27- اى كاش مرگ اولى تمام كننده بود.

28- ثروت من از من كفايت نكرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 320

29- قدرتم از من تباه گرديد.

30- بگيريد او را و به غل در آوريد.

31- سپس به آتش بزرگ داخل كنيد.

32- آن گاه در زنجيرى كه طول آن هفتاد ذراع است داخلش نمائيد.

33- كه او به خداى بزرگ ايمان نمى آورد.

34- و به طعام مساكين تشويق نمى نمود.

35- پس امروز در اينجا براى او مهربانى نيست.

36- و نه طعامى مگر از چرك.

37- نمى خورد آن را مگر خطا كاران.

كلمه ها

ذرعها: ذرع: اندازه كردن طول پارچه با ذراع. در قاموس و اقرب- الموارد آمده: ذراع از مرفق تا سر انگشت وسط دست است.

اسلكوه: سلك (بفتح- س) داخل شدن و داخل كردن اسلاك: داخل كردن.

يحض: حض: ترغيب و تشويق.

غسلين: طبرسى فرموده: غسلين چركى است كه با سيلان از ابدان اهل آتش شسته و ريخته مى شود به نظر مى آيد: آن عبارت اخراى غساله است در تفاسير ديگر «صديد اهل النار» گفته اند.

شرحها

بقيه فصل دوم از مطالب سه گانه سوره در بيان حالات اهل عذاب و واويلاى آنهاست (نعوذ باللّه من النار).

25 و 26- وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 321

داده شدن نامه عمل به دست چپ علامت اهل آتش بودن است، در بعضى از آيات آمده: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ انشقاق/ 10، هاء در «كتابيه- حسابيه» براى سكت و توقّف است. اينگونه انسانها آرزو خواهند كرد كه اى كاش نامه عمل به دست آنها داده نمى شد و از آن بى خبر بودند.

27- يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ.

گفته اند ضمير «ليتها» راجع است به «موته اولى»، يعنى اى كاش مرگ اولى كارم را تمام مى كرد و معدوم مى شدم و ديگر زنده نمى گشتم. نظير: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

نبأ/ 40.

28 و 29- ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ.

دو جمله است كه حكايت از حسرت و تأسف دارد، هاء «ماليه- سلطانيه» براى وقف و سكت است.

30 و 31- خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ.

خطاب است از جانب خدا به ملائكه غلاظ شداد، ظاهر آيه آنست كه اوّل دست و پايش را با غلّ

به گردن مى بندند و آن گاه به آتش مى اندازند احتمال دارد كه آنها زنجيرهاى عادى و مادى باشند و شايد ملكه هاى شرك و كفر و عصيان باشد كه به شكل زنجيرها در آمده اند.

32- ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ.

يعنى سپس در زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است داخلش كنيد، در آيات ديگر نيز از اين تعبيرها آمده است مانند: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً دهر/ 4 إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ غافر/ 71، خدا به حقيقت مرادش آگاهتر است.

33 و 34- إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 322

تعليل خُذُوهُ فَغُلُّوهُ است. مراد از «لا يؤمن» عدم تسليم است نه اينكه به خدا عقيده نداشت، اين سخن لازمه اش عمل نكردن به دستورات خدا مى باشد وَ لا يَحُضُّ ... اشاره به يك مصداق اهمّ است، آرى نبايد فقط باطعام فقراء اكتفاء نمود بلكه بايد ديگران را نيز به اينكار تشويق كرد.

35 و 36- فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ.

نتيجه عدم ايمان و عدم ترغيب است يعنى چون ايمان نداشت دوستى و شفيعى نخواهد داشت و چون به طعام فقراء تشويق نمى كرد پس طعامى جز چرك نخواهند داشت، نكره آمدن غسلين براى شدت و تفخيم است.

37- لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.

آن فقط خوراك خطا كاران است. حاكم در مستدرك از ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده:

«... و لو ان دلوا من غسلين يهراق في الدنيا لانتن اهل الدنيا».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 323

[سوره الحاقة (69): آيات 38 تا 52]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما

لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (42)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ (47)

وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 324

38- پس قسم مى خورم به آنچه مى بينيد.

39- و به آنچه نمى بينيد.

40- كه اين قرآن قول پيامبر بزرگوارى است.

41- سخن شاعرى نيست، بسيار كم ايمان مى آوريد.

42- سخن كاهنى نيست، بسيار كم متذكر مى شويد.

43- نازل شده است از جانب رب العالمين.

44- اگر بر ما بعضى گفته ها را دروغ بندد.

45- حتما از راست او مى گيريم.

46- سپس رگ گردنش را قطع مى كنيم.

47- كسى از شما از او مانع نتواند شد.

48- قرآن تذكر است براى اهل تقوى.

49- مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كننده ايد.

50- قرآن بر كافران حسرت خواهد بود.

51- قرآن حق ثابت است.

52- پس نام خدايت را تسبيح كند.

كلمه ها

كاهن: كاهن. طبرسى در ذيل آيه 29 از سوره طور فرموده: كاهن آن است كه كه ادعاى علم غيب دارد با استخدام جن.

تقول: قول: سخن گفتن و سخن. تقوّل: دروغ بستن و گفتن چيزى كه حقيقت ندارد، «تقول عليه قولا» يعنى بر او دروغ بست، اقاويل جمع اقوال است.

و تين: رگ قلب (شريان) «عرق في القلب متصل بالظهر».

حاجزين: حجز: منع. راغب منع به وسيله حائل گفته است آن با آيه بهتر مى سازد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 325

شرحها

بخش سوم از آيات سوره است كه در آنها سخن از حتمى بودن قرآن و از جانب خدا بودن آنست و در نتيجه امر «الحاقة» با اين آيات تأكيد مى شود، وقتى كه قرآن از جانب خدا بود، پس خبر قيامت در آن حق است.

اين آيات مى گويند: گفته هاى پيامبر نه خيالبافى است و نه كهانت، بلكه فقط از جانب پروردگار است، اگر پيامبر از جانب خود چيزى بگويد رگ گردنش را قطع مى كنيم، قرآن براى كافران اتمام حجت و براى مؤمنان بيدارى است.

38- 40- فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ.

كلمه ما لا تُبْصِرُونَ تطبيق مى شود به چيزهاى مادى كه از ديد بشر خارجند و چيزهاى غير مادى كه اصلا قابل رؤيت نيستند مانند روح و ملك و اشعه و غيره، بعيد است كه منظور از آن، خدا باشد، زيرا خدا خود را اين چنين، با مخلوق همرديف نمى كند.

مراد از رسول ظاهرا رسول خداست نه جبرئيل، زيرا منظور آنست كه اين قرآن قول پيامبر است نه قول شاعر و كاهن، آيه وَ لَوْ تَقَوَّلَ نيز مؤيد آنست كه قول را به آن حضرت نسبت

مى دهد.

الميزان در تناسب اين قسم با مقسم به فرموده: موجودات مرئى و نامرئى همه داراى نظام واحد هستند كه دلالت بر توحيد دارند، مقتضاى توحيد، ارسال رسل و انزال كتب است.

41 و 42- وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 326

شاعر به معنى خيالباف است كه از خود چيزهايى مى گويد، خواه قابل پياده شدن باشد يا تخيلات صرف، يعنى قرآن سخن آدم خيالباف نيست وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ يس/ 69 قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ توبيخ است براى مشركان، هكذا قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ، «ما» در هر دو براى تأكيد است.

كاهن: مدعى علم غيب از راه جن است، ولى جنّ قدرت گفتن قرآن را ندارند وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ شعراء/ 112.

43- تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

بعد از نفى شعر و كهانت، فرموده: قرآن از جانب ربّ العالمين نازل شده ربوبيت خدا نزول آن را لازم گرفته است، تا انسان به كمال مطلوب برسد.

44- 46- وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ.

تهديد است نسبت به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و اطمينان نسبت به مردم كه رسول خدا هر چه بگويد از جانب خداست اقاويل جمع اقوال، صيغه جمع الجمع است در جوامع و كشاف فرموده: گويى جمع «اقوله» است و در اينجا براى تحقير مى باشد گرفتن از دست حاكى از مجرم بودن است، قطع و تين كنايه از كشتن مى باشد.

ناگفته نماند: منظور از قطع و تين در رابطه با پيامبر صادقى است

كه نبوت او با دلائل و معجزات ثابت شده است و گرنه هر كس مى تواند بگويد من پيامبرم و اين سخنان خداست و اگر ناحقم خدا رگ گردن مرا قطع كند. اين آيه نظير آنست كه فرموده: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 يعنى پيامبرانى كه با معجزات و دلائل فرستاده ايم اگر شرك آورند، اعمالشان حبط مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 327

47- فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ.

اشاره است به اينكه مانعى در انتقام ما وجود نخواهد داشت.

48- وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ.

استدلال است بر عدم «تقول» يعنى: كلامى كه درجات اهل تقوى را نشان مى دهد و آنها را هدايت مى كند، و راه سعادت در تقوى و پاكى را مجسم مى كند نمى شود كلام ساخته باشد «اين التراب و رب الارباب».

49- وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ.

تهديد است مشركان را كه از علم خدا خارج نيستند و از جنگ او فرار نتوانند.

50- وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ.

آن در روز قيامت خواهد بود، چون درجات مؤمنان را به بينند.

51- وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ.

حق يعنى شى ء ثابت و حتمى، يقين يعنى ثابت و واضح، حقّ يقين آنست كه در آن مطلقا شكى نباشد كه در آخر سوره واقعه گذشت، اضافه شى ء بنفسه براى تأكيد است.

52- فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

آرى خدايى كه مبدء همه كمالات است و در او نقص و نيازى نيست و كلامى چنين جامع و كامل فرستاده است، بايد تسبيح و تنزيه شود، آيه اشاره به كمال و حقانيت قرآن است، معنى آن در آخر سوره واقعه گذشت «فسبح مستعينا باسم ربك».

روز دوشنبه هفدهم ربيع الثانى هزار و چهارصد و شش مطابق

نهم ديماه 1364 تفسير سوره حاقه به پايان رسيد «و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 328

سوره معارج

اشاره

ظاهرا ملفقا نازل شده و چهل و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: معارج هفتاد و نهمين سوره است كه بعد از سوره حاقه در مكه نازل گرديد ولى مضمون قسمتى از آيات آن حكايت از مدنى بودن و قسمتى حكايت از مكى بودن را دارد، مثلا آيات فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ ...

/ 36 تا آخر سوره به حال منافقان شباهت دارد و مى دانيم كه جريان منافقان در مدينه بوده است، اطلاق كلمه «كفروا» به منافقان در جاى ديگر نيز آمده است نظير: وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ ... توبه/ 54 و نيز سه آيه از اول سوره كه بنا به روايات شيعه و اهل سنت در مدينه نازل است على هذا بايد گفت: آيات اين سوره مكى و مدنى هر دو است كه به دستور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با هم تركيب و به صورت يك سوره در آمده است و نيز مى شود گفت:

همه آن مدنى است و در اثر ارتداد نعمان بن حارث يا نضر بن حارث مطالب آن شبيه مطالب سوره هاي مكى شده است، چنان كه در شأن نزول خواهد آمد.

2- عدد آيات آن در قول قارئان شامى چهل و سه و در قول ديگران از جمله قرائت كوفى چهل و چهار است، زيرا كه در قرائت كوفى و ديگران آيه چهارم در «الف سنة» تمام مى شود اما در قرائت شامى تا صَبْراً جَمِيلًا ادامه مى يابد به نقل تفسير خازن عدد كلمات آن دويست و بيست و چهار و حروف آن نهصد و بيست و نه

است و اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 329

3- تسميه به «معارج» به علت وقوع اين كلمه در آيه سوم آنست و از كلمات ممتاز آن مى باشد، به احتمال قوى اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

مطالب سوره

4- سوره مباركه چنين شروع مى شود كه: سائلى نزول عذابى را كه از خدا خواسته است، آن گاه از وقوع قيامت و حالات و عذاب آن سخن مى گويد، سپس كم صبر و پر طمع بودن انسان و نيز عواملى كه او را تكامل مى بخشد، مطرح مى شود و در آخر مقدارى از حالات منافقان نقل و سوره به پايان مى رسد.

شأن نزول

5- در مجمع البيان از شواهد التنزيل حاكم حسكانى به سند خود از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانش صلوات اللَّه عليهم نقل كرده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در روز غدير نصب كرد و فرمود:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»

اين سخن در آباديها شهرت يافت، نعمان بن حرث فهرى محضر آن حضرت آمد و گفت: از طرف خدا امر كردى كه به وحدانيت او و به رسالت تو گواهى بدهيم، امر كردى به جهاد و حج و روزه و نماز و زكاة، همه اينها را قبول كرديم به اينها قناعت نكرده تا اين جوان (على عليه السّلام) را خليفه تعيين نمودى و گفتى:

«من كنت مولاه فعلّى مولاه»

؟! آيا اين كارى است از جانب خودت يا فرمانى است از جانب خدا؟

حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين كار از جانب خداست.

نعمان برگشت و گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ خدا سنگى بر سر او فرود آورد و هلاكش كرد. و به دنبال آن نازل فرمود: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ.

اين حديث در الغدير ج 1/ 239- 246 از سى مأخذ از كتاب اهل سنت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

330

نقل شده است از جمله از تفسير ثعلبى، تفسير قرطبى، تذكره سبط ابن جوزى فصول المهمه ابن صباغ، سيره حلبى، نور الأبصار شبلنجى، تفسير المنار و مانند آن (در بعضى از آنها نام آن شخص نضر بن حارث بن كلده است) ولى نضر بن حارث بن كلده چنان كه در الغدير هست در «بدر» اسير شد و به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توسط امير المؤمنين عليه السّلام كشته شد مى شود گفت: اين امر سبب نزول همه سوره شده است، گرچه به آن تصريح نكرده اند.

به هر حال نمى شود از اين نقل صرف نظر كرد، چنان كه در سوره انفال/ 32 نيز گفته شد، اگر بقيه آيات سوره نيز مكى باشد ناچاريم اين آيات را مدنى بدانيم و اين بعيد نيست زيرا بسيارى از سوره ها از آيات مدنى و مكى به دستور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله تركيب يافته و يك سوره شده اند، تنها با گفته ابن عباس نمى شود گفت: همه اين سوره مكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 331

سورة المعارج مكّيّة و هى اربع و اربعون اية نزلت بعد سورة الحاقة

[سوره المعارج (70): آيات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4)

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً (6) وَ نَراهُ قَرِيباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12) وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13) وَ مَنْ

فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (14)

كَلاَّ إِنَّها لَظى (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوى (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 332

به نام خداى رحمان رحيم

1- خواهنده اى عذاب حتمى را از خدا خواست.

2- عذابى كه مخصوص كفار است و دفع كننده اى ندارد.

3- از جانب خداى صاحب درجات.

4- ملائكه و روح به طرف خدا بالا مى روند در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است.

5- پس صبر كن صبرى نيكو.

6- مشركان قيامت را ناشدنى مى دانند.

7- و ما آن را محقق مى بينيم.

8- روزى كه آسمان مانند فلز مذاب شود.

9- و كوه ها مانند پشم رنگارنگ گردد.

10- سؤال نمى كند دوستى از حال دوستى.

11- خويشان خود را مى بينند، گناهكار دوست مى دارد: اى كاش از عذاب آن روز فرزندان خويش را عوض مى داد.

12- و همسرش و برادرش را.

13- و خانواده اش را كه به او پناه مى دهد.

14- و آنكه در زمين هست همه را، و سپس اين عوض او را نجات مى داد.

15- نه آتش جهنم شعله خالص است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 333 16- بسيار كننده است اطراف بدن را.

17- مى خواند آنكه را كه پشت كرده و اعراض نموده است.

18- جمع و ذخيره كرده است.

كلمه ها

معارج: عروج: بالا رفتن. «عرج الرجل في الدرجة و العلم: ارتقى»، معرج: اسم مكان است يعنى محل عروج مانند نردبان و غيره.

منظور از معارج در آيه ظاهرا درجات و مقاماتى است كه ملائكه و بندگان مقرب در آن قرار مى گيرند.

مهل: فلز مذاب. اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است آن را ته مانده روغن زيتون، آهن و مس مذاب و غيره گفته اند.

عهن: پشم رنگارنگ و مجمع و كشاف مطلق

پشم را «صوف» گويند.

حيمم: دوست. حميم در اصل به معنى آب جوشان است «الحميم: الماء الشديد الحرارة حمام نيز از آنست خويشاوند و دوست را حميم گويند كه در محبت و حمايت انسان داغ است.

فصيلة: اقوام و عشيره كه از شخص منفصل شده اند، فصيل به معنى مفصول است.

لظى: شعله خالص زبانه آتش «اللظى: اللهب الخالص».

شوى: آن را در آيه اطراف بدن گفته اند مانند دست، پا، سر، و نيز پوست سر گفته اند. مفرد آن شواة است. در مجمع فرمايد:

«الشوى: الاكارع و الاطراف».

اوعى: وعى: حفظ. وعاء: ظرف، اين از آنست كه ظرف مال را حفظ مى كند «اوعى المتاع» يعنى: متاع را در ظرفى گذاشت و ذخيره كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 334

شرحها

در اين آيات فرموده: سائلى از خدا عذابى را خواست كه آن براى كافران حتمى است، آن از جانب خدايى است كه براى بندگان مقاماتى قرار داده، حيف كه عده اى خود را مشمول عذاب مى كنند.

بدين مناسبت فرموده: ملائكه به سوى خدا عروج مى كنند در روز قيامت، روزى كه مردم آن را بعيد مى دانند ولى يقينى است، آن گاه مقداري از وقوع قيامت و احوال مردم ذكر مى شود.

1 و 2- سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ آمدن باء در «بعذاب» حاكى است كه «سئل» به معنى دعا و طلب است نظير: يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ ص/ 51 لِلْكافِرينَ- لَيْسَ لَهُ دافِعٌ هر دو صفت عذابند، يعنى: سائلى از خدا عذابى را خواست كه مخصوص كافران است و بر گردى ندارد، و اگر هم نخواهند باز آمدنى است. در شأن نزول گذشت آن همان نعمان بن حرث است كه گفت: خدايا بر ما

سنگ بباران، معلوم مى شود او با عدم قبول مطلب، كافر شده است و نيز قرآن كشته شدن او را به حساب نياورده روى حتميت مطلق عذاب صحبت مى كند كه عذاب آخرت باشد.

3- مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ وصف خدا با ذِي الْمَعارِجِ ظاهرا براى آنست كه عذاب بندگان براى خدا مقصود بالذات نيست، بلكه خدا صاحب درجات و مقامات است، مى خواهد بندگان را به آن درجات بالا ببرد، بندگان خود با سوء اختيار، عذاب را به جان مى خرند.

4- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 335

ملائكه وسائط تمشيت امور دنيا هستند در روز قيامت كه كار دنيا تمام شد، به طرف خدا برمى گردند، در آيه ديگر آمده: وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ زمر/ 75، ظاهرا بعد از فراغ از كار دنيا در اطراف عرش خواهند بود، به طورى كه امروز براى اداره امور، در عالمند، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4.

منظور از خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ آنست كه اگر آن را با روزهاى دنيا مقايسه كنيد به قدر پنجاه هزار سال مى شود.

آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از «يوم» روز قيامت است، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: در قيامت پنجاه موقف هست هر موقف مانند هزار سال است از سالهايى كه مى شماريد (لذا همه اش پنجاه هزار سال مى شود).

نقل است: به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفته شد: يا رسول اللَّه آن روز چه طولانى است؟! فرمود: به خدايى كه جان محمّد در دست اوست آن بر مؤمن آسان مى شود حتى گويى از

يك نماز مكتوبه كه در دنيا مى خواند آسانتر است.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال لو ولى الحساب غير اللَّه لمكثوا فيه خمسين الف سنة من قبل ان يفرغوا و اللَّه سبحانه يفرغ من ذلك في ساعة» (مجمع).

5- فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا تفريع است بر گذشته، يعنى در مقابل اينگونه سؤالها كه از روى عناد و و لجاجت است، خويشتن دار باش، زيرا كه عذاب خواهد آمد، و كسى از آن جلوگيرى نتواند كرد.

6 و 7- إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً كلام مستأنف است ضمير «يرونه- نراه» به يوم بر مى گردد، مراد از رؤيت اعتقاد و رؤيت قلبى است.

منظور از بعيد در آيه بعد مكانى است نظير هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 336

مؤمنون/ 36 و گرنه بايد بگوئيم كه مشركان به قيامت عقيده داشتند ولى آن را دور مى دانستند آن وقت منظور از «قريبا» محقق بودن است، زيرا هر چيز محقق قريب است «كل ما هو آت قريب» به عبارت ديگر: آنها قيامت را ناشدنى مى دانند ولى ما محقق مى دانيم.

8 و 9- يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ يوم مى شود ظرف «واقع» باشد و يا متعلق است به «اذكر» مراد از «مهل» حرارت آسمان است در باره كوه ها در روز قيامت تعبيرات گوناگونى هست كه همه حكايت از دگرگونى و ريز ريز شدن آنها دارند، نظير وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً، وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا منظور از آيه فوق ظاهرا كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ است كه در سوره قارعه خواهد آمد. چون كوه ها فعلا رنگارنگ هستند قهرا در حال غبار بودن نيز رنگ خود را از

دست نخواهند داد.

10- وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً علت اين آنست كه هر كس به فكر خويش خواهد بود لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ عبس/ 37 يعنى: «لا يسئل حميم حميما عن حاله».

11- يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ ضمير «هم» راجع است به «حميمها» كه از آيه سابق فهميده شد، تبصير ارائه و نشان دادن است، يعنى دوستها و اقوام به يكديگر نشان داده مى شدند ولى باز كسى از حال كسى نمى پرسد، گويى كسى سؤال مى كند،: اينكه دوست از دوست سؤال نمى كند آيا يكديگر را مى بينند يا نه؟

«لو» به معنى تمنى (اى كاش) است، نعوذ باللّه عذاب طورى خواهد بود كه انسان خواهد گفت: اى كاش به جاى من پسران عزيز مرا بسوزانند و من رها شوم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 337

مراد از «يفتدي» عوض دادن است.

12- 14- وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ يعنى دوست مى دارد اينها را هم بدهد و نيز دوست مى دارد همه انسانها را به جاى او عذاب كنند و او نجات يابد. «تؤويه» يعنى اقوامى كه در شدايد به او پناه مى دهند. ضمير «ينجيه» راجع به فداء و عوض است كه از «يفتدى» فهميده مى شود.

15- 18- كَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى حرف «كلا» ردع تمنّى نجات است، ضمير «انها» راجع به آتش مى باشد آتش جهنم با سه وصف توصيف شده است، «لظى» حكايت از اشتعال دائمى آن دارد، مراد از نَزَّاعَةً ... شايد اشاره به احاطه آن از همه طرف باشد، نظير ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/

29، تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ ... حكايت از شعور و احساس آتش دارد كه ذيل آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ ... فرقان/ 12 گذشت.

يعنى: آتش جهنم مى خواند آن كس را كه به دعوت انبياء پشت كرده و از بندگى حق اعراض نموده و اموال را ذخيره كرده و در راه حق و تأمين بيچارگان خرج نكرده است. معلوم مى شود يكى از عوامل آتش، ذخيره كردن اموال و بى چاره گذاشتن مردم است، هر چهار آيه مى شود تعليل «كلا» و يا مطلب مستقل باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 338

[سوره المعارج (70): آيات 19 تا 35]

اشاره

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23)

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (30) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 339

19- انسان كم صبر و پر طمع خلق شده است.

20- چون او را ضررى رسد بسيار نالان است.

21- و چون او را خيرى رسد بسيار بخيل است.

22- مگر نماز گزاران.

23- آنهايى كه بر نمازشان مداومند.

24- و آنهايى كه در اموالشان حق معينى است.

25- براى سائل و محروم.

26- و كسانى كه روز جزا را تصديق مى كنند.

27- و كسانى كه از عذاب

پروردگارشان خائفند.

28- زيرا كه عذاب خدايشان ايمان شده نيست.

29- و كسانى كه فروجشان را حفظ كنند.

30- مگر بر همسران و كنيزانى كه مالك شده اند آنها ملامت شده نيستند.

31- هر كه غير از اين راه را بطلبد، آنها متجاوزانند.

32- و كسانى كه امانات و پيمانشان را مراعات مى كنند.

33- و كسانى كه بر شهادت خويش ايستاده اند.

34- و كسانى كه بر نمازشان محافظت مى كنند.

35- آنها در بهشتهاى والا، گراميند.

كلمه ها

هلوع: بسيار حريص بسيار جزع كننده. طبرسى فرمايد: «الهلوع:

الشديد الحرص الشديد الجزع» هلع: جزع و شدة الحرص.

مشفقون: خائف ها. اشفاق: خوف از وقوع مكروه با احتمال عدم وقوع (مجمع) تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 340

عادون: متجاوزان مفرد آن «عاد» است.

مكرمون: عزيزان كرامت به معنى شرافت، نفاست و عزت است.

شرحها

در اين آيات علّت اهل بودن و علّت پشت كردن به دعوت انبياء ذكر شده و آن هلوع و كم صبر و پر طمع بودن انسانست و آن گاه عواملى كه جلو مفسده هاى هلوع بودن را مى گيرد بيان شده است.

19- 21- إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً در اينجا سه مطلب هست اول اينكه انسان حريص و كم صبر خلق شده و اين به صلاح اوست، زيرا جزع در مقابل بلاها و مرضها، سبب آن مى شود كه انسان خويش را از عوامل بدبخت كننده دنيا و آخرت حفظ كند، و حريص بودن وادارش مى نمايد كه موهبتها و نعمتهاى دنيا و آخرت را به طرف خود بكشد و اگر اين چنين آفريده نمى شد ظلم بود و به حكم الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ سجده/ 7 خدا هر چه آفريده نيك آفريده است حتى ملكه وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ عاديات/ 8.

دوم: اگر هلوع بودن از حد خود تجاوز كند و انسان با رسيدن ضررهاى بدنى و مالى، چنان جزع و بى تابى كند كه معيارهاى توحيد و حق پرستى را از دست بدهد و براى ترميم ضررهاى خود حق را زير پا گذارد و حلال و حرام را ناديده گيرد، از آن طرف اگر با رسيدن خير و ثروت و مقام، چنان

منوع و بخيل باشد كه عزت خويش را در ذلت ديگران ببيند و همه چيز را براى خودش بخواهد چنين كسى مصداق أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى شده و اهل آتش خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 341

على هذا إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً تفسير «هلوعا» نمى تواند باشد، زيرا هلوع خير است چنان كه گفته شد ولى جزوع و منوع ناپسند است چنان كه از استثناهاى بعدي روشن مى شود.

و نيز «جزوعا- منوعا» خبر «كان» محذوفه هستند و تقدير آن: «اذا مسّه الشرّ يكون جزوعا ...» مى باشد، نظير «الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشر» كه تقديرش «ان كان عمله خيرا فجزائه خير ...» است، اما «هلوعا» حال است از «الانسان».

سوم: استثناهاى إِلَّا الْمُصَلِّينَ ... است كه از انسان جزوع و منوع استثنا شده اند.

22 و 23- إِلَّا الْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ.

استثناست از جزوع و منوع، يعنى اينگونه اشخاص هلوع پسنديده اند، به وقت اصابه شر و خير، جزوع و منوع نمى شوند، مراد از دوام، ادامه نماز است تا آخر عمر نه اينكه گاهى بخوانند و گاهى نخوانند، آرى به حكم: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ... عنكبوت/ 45، اهل نماز جزوع و منوع نخواهند بود «1» تقديم نماز بر سائر افعال به علت شرافت آنست.

24 و 25- وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

اينها كسانى هستند كه آمدن ثروت منوعشان نمى كند. حق معلوم ممكن است زكاة واجب يا خمس واجب باشد، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده فرمود: حق معلوم از زكاة نيست و آن چيزى است كه از مال

خود انفاق مى كنى

__________________________________________________

(1)

عن حريز عن فضيل قال سئلت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل الذينهم على صلواتهم يحافظون (مؤمنون/ 9) قال هى الفريضة قلت الذين هم على صلوتهم دائمون؟ قال: هى النافلة» كافى 3/ 270. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 342

خواهى در هر جمعه و خواهى در هر روز و براى هر كس است فضل و برترى او (مجمع).

اين روايت حاكى است كه آيه مكى است و زكاة در مكّه واجب نشده بود و ايضا زكاة فقط برسائل و محروم نيست بلكه موارد هشتگانه دارد، سائل فقيرى است كه سؤال مى كند، و محروم فقير عفيفى است كه سؤال نمى كند.

26- وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ.

در الميزان فرموده: چون آيات، اعمال صالحه را مى شمارد، از اين، به نظر مى آيد: منظور از تصديق به روز جزا تصديق عملى است كه كار انسان در زندگى با در نظر گرفتن جزاى عمل باشد ولى مانعى نيست كه تصديق كنندگان قيامت از جزوع و منوع استثنا شوند.

27 و 28- وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ.

آنان كه از عذاب خدا مى ترسند جزوع و منوع نمى شوند. إِنَّ عَذابَ ...

حاكى است كه ترس از عذاب يك كار عقلايى است زيرا كسى نمى تواند يقين كند كه عذاب خدا را نخواهد ديد، فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99.

29- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ.

منظور از حفظ فروج اجتناب از بى عفتى است، خواه زنا باشد يا لواط يا نزديكى به حيوانات و مانند آن، «فروجهم» آلت تناسلى مردان است.

30- إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

يعنى حفظ از زنان و كنيزان لازم

نيست، منظور آنست كه: غريزه خويش را از اين دو راه اسكات مى كنند. بقيه مطلب در اول سوره مؤمنون ديده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 343

31- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ.

يعنى جز زنان، دائمي باشد يا منقطع و جز كنيزان، به عبارت ديگر جز از اين سه راه، زنان بر انسان حلال نمى شوند و گرنه از راه حق تجاوز كرده است.

32- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.

امانت شامل مى شود به امانت مال، امانت نفس و عرض و مال الوصيه و كارى كه به انسان محول مى شود، لذا با صيغه جمع آمده و عهد شامل هر قول و فعل مى شود كه در رابطه با ديگران مى باشد، مراعات آن، عمل طبق آنست.

اين دو از اركان مهم انسان كامل بودن مى باشد.

33- وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ.

قيام به شهادت آنست كه انسان در تحمل و اداء آن كوتاهى نكند، آن را تغيير ندهد و كتمان ننمايد. وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ در اين زمينه آيات و روايات زياد داريم.

34- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ.

محافظت بر نماز آنست كه مواظب وقت، صحت قرائت و اجزاء و شرائط و صحت وضو و امثال آن باشد به عبارت ديگر: منظور مواظبت بر كيفيت آنست در روايت زراره از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اين نماز واجب است هر كه آن را در وقتش بخواند و به حق آن عارف باشد، غير آن را بر آن ترجيح ندهد، خدا به جهت آن نماز بر او برائتى از آتش مى نويسد و هر كه آن را در غير وقتش بخواند عمل ديگرى را بر آن ترجيح

دهد، اين بر خداست اگر خواهد بيامرزد او را او اگر خواهد عذابش كند.

در روايت ديگر از حضرت كاظم عليه السّلام:

«قال: اولئك اصحاب الخمسين صلوة تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 344

من شيعتنا» (مجمع).

در الميزان فرموده: شايد اين براى آنست كه از آنها عليهم السّلام نقل شده: تشريح نوافل يوميه براى تتميم فرائض است.

35- أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ.

نكره آمدن جنات براى تفخيم و عظمت آنهاست، مكرمون يعني محترم شدگان و عزيز شمردگان. آن خبر بعد از خبر، و يا خبر «اولئك» و «في جنات» ظرف آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 345

[سوره المعارج (70): آيات 36 تا 44]

اشاره

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36) عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ (38) كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40)

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

36- چه شده بر كافران كه در نزد تو به روى تو خيره اند.

37- از راست و چپ گروه، گروهند.

38- آيا طمع مى كند هر كس از آنها كه داخل بهشت پر نعمت شود؟!

39- نه، ما آنها را از آنچه مى دانند آفريده انم.

40- قسم مى خورم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناييم.

41- بر آنكه بهتر از آنها را عوض گيريم، ما عاجز نيستيم.

42- بگذار آنها را كه در باطل شوند و مشغول گردند حتى برسند به روزى كه وعده مى شوند.

43- روزى كه از قبرها شتابان خارج مى شوند گويى به طرف

هدفها شتابانند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 346 44- پائين است چشمشان، ذلت بزرگى آنها را احاطه كرده، اين روزى است كه وعده مى شدند.

كلمه ها

مهطعين: هطع: خيره شدن. در اقرب الموارد گويد: فقط در صورت خوف اهطاع مى آيد، «مهطعين» به معنى خيره شوندگان است معانى ديگر نيز دارد.

عزين: دسته ها و گروه ها. مفرد آن عزه است «العزة: العصبة من الناس».

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب، به طور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود، اكثر در كارهاى مذموم است.

اجداث: جدث قبر، جمع آن اجداث است.

سراعا: سرعت: شتاب. سريع: شتابنده، جمع آن سراع است.

نصب: چيز منصوب، مانند علامتهايى كه در راه نصب مى كنند و مانند هدفها.

يرفضون: ايفاض: شتاب كردن.

شرحها

تفريع است بر استثناهاى فوق، يعنى بدون عمل و ايمان نمى شود داخل بهشت شد، بيجا بر تو خيره مى شوند، خدايى كه آنها را از نطفه آفريده و قدرت از بين بردن آنها را دارد نمى توانند طريقه و سنت او را بهم بزنند، آن گاه در مقام تعزز و استغنا به آن حضرت فرموده: بگذار هر چه مى خواهند بكنند، بالاخره قيامت را خواهند ديد.

36- و 37- فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 347

چنان كه در اول سوره گفته شد اين آيات به حال منافقان شبيه است، زيرا مشركان در مكه با آن حضرت چنين جمع شدن و خيره گشتن نداشتند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله موقعى آيات بهشت و جهنم مى خواندند آنها كه دسته دسته در راست و چپ او نشسته بودند، به آن حضرت خيره و در دل هزاران سخن مى گفتند.

38- أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ معلوم مى شود از اينكه اوصاف اهل بهشت در آيات فوق، گفته مى شد ناراحت بودند و مى گفتند: اگر بهشتى

هم باشد، لازم است ما بدون عمل به آنجا رويم.

39- كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ اين آيه با آيات بعدى خلاصه اش آنست كه: سنت خدايى بر آن قرار گرفته كه اهل ايمان و عمل داخل بهشت شوند، بشرى كه خدا او را از نطفه آفريده و قدرت از بين بردنش را دارد نمى تواند سنت خدا را تغيير دهد و بدون عمل و ايمان داخل بهشت شود، منظور از مِمَّا يَعْلَمُونَ نطفه است.

40- فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ اين قسم عبارت اخراى قسم به كائنات است، اجرام جهان، حركت وضعى دارند، على هذا همه جاى آنها مشرق و مغرب است چنان كه در سوره صافات/ 5 شرح داده شد و اگر منظور كل كائنات نباشد، مراد همه مشارق و مغارب موجود است، زيرا جمع محلى بالف و لام افاده استغراق مى كند.

تناسب اين قسم با مقسم به بعدى آنست كه مشرق و مغرب بودن در اثر زمان و پشت سر هم بودن حوادث است و آن بهترين دليل است بر از بين بردن مشركان و آوردن نسل جديد.

خدايى كه با پشت سر هم قرار دادن حوادث، زمان و مشارق و مغارب را به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 348

وجود آورده است قدرت از بين بردن آنها را دارد.

41- عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ مفعول «لقادرون» در آيه فوق است «مسبوقين» به معنى مغلوبين مى باشد.

در الميزان فرموده: اين آيه مؤيد آنست كه منظور از اين جماعت، منافقانند زيرا كلمه خَيْراً مِنْهُمْ نشان مى دهد كه در آنها شائبه خيرى هست (با اظهار ظاهري ايمان) بر خلاف مشركان كه در آنها اصلا خيرى

نيست.

42- فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ لفظ «يخوضوا» شامل خوض در كارهاى حرام و «يلعبوا» مشغول شدن به كارهاى غير مهم است كه از ياد خدا باز مى دارد.

43- يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ بيان است براى «يومهم» ظهور آيه در آنست كه اولا خروج از قبرها به سرعت انجام خواهد گرفت، نظير اين آيه است: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7، ثانيا به محض خروج راه خود را يافته به سرعت به طرف حساب و تعيين سرنوشت خواهند رفت، نظير: فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ يس/ 51.

44- خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ چشمها پائين و ذليل است، ذلت از هر طرف آنها را احاطه كرده است اما ايمان ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ هستند. «خاشعة- ترهقهم» حالند از فاعل «يخرجون» روز دوشنبه بيست و چهارم ربيع الثانى هزار و چهار صد و شش مطابق 16 ديماه/ 1364. تفسير سوره معارج به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 349

سوره نوح

اشاره

در مكه نازل و بيست و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره نوح هفتاد و يكمين سوره است كه بعد از سوره نحل در مكه نازل گرديد، على هذا بايد حدود سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و يكم است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى بيست و هشت و در بصرى و شامى بيست نه و در ديگران سى است (مجمع).

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراي دويست و بيست و چهار كلمه و نهصد و نود و نه حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «سوره نوح» به علّت آنست كه اين سوره همه اش در حالات نوح عليه السّلام و قوم اوست، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

5- در بخش اول اين سوره، سخن از بعثت نوح و دعوت اوست در بخش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 350

دوم شكايتهاى نوح عليه السّلام است به درگاه خدا كه پروردگارا هر چه اين قوم را دعوت كردم جز مخالفت و عصيان نديدم، خدايا همه شان را نابود گردان در بخش سوم سخن از هلاكت قوم آن حضرت است.

شأن نزول

براى سوره مباركه ظاهرا شان نزولى نقل نشده است از آيات آنهم چيزى در اين باره فهميده نمى شود، زيرا فقط يكپارچه شرح حال است، لا بد جريانى پيش آمده و لازم گرفته كه حالات آن حضرت و قومش در قالب اين سوره كوچك نقل شود، قبل از نزول اين سوره، مشروح جريان آن بزرگوار در سوره هاى متعدد، مخصوصا در سوره «هود» روشن شده بود، حقائق بسيارى در اين سوره مخصوصا تأثير اعمال آدمى در امور جارى جهان شرح داده خواهد شد و نيز نامهاى اصنام قوم نوح، كه اعراب حجاز نيز از آنها گرفته بودند خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 351

سورة نوح مكّيّة و هى ثمانى و عشرون اية نزلت بعد سورة النّحل

[سوره نوح (71): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4)

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را بترسان پيش از آنكه عذاب دردناك بر آنها بيايد.

2- گفت اى قوم من براى شما بيم دهنده آشكارم.

3- اينكه خدا را عبادت كنيد و از او بترسيد و از من اطاعت نمائيد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 352 4-

تا از گناهان شما بيامرزد و شما را تا اجل معين تأخير اندازد كه اجل خدا چون بيايد تأخير نمى شود اى كاش مى دانستيد.

5- گفت: پروردگارا من قوم خويش را شب و روز دعوت كردم.

6- دعوت من بر آنها جز فرار نيفزود.

7- و من هر وقت كه دعوتشان كردم تا آنها را بيامرزى، انگشتان را در گوشها كردند و لباسشان را به سر كشيدند و تكبر كردند تكبر بزرگى!!

كلمه ها

اصابع: انگشتان، مفرد آن اصبع است.

استغشوا: استغشاء: پوشاندن «استغثى ثوبه: تغطى به» به قول راغب: لباس را براى خود غاشيه و پرده قرار داد.

اصروا: اصرار: ادامه دادن به گناه، صر: بستن و گره زدن گويى گناهكار گناه را به گناه مى بندد و ادامه مى دهد.

شرحها

در اين آيات بعثت نوح عليه السّلام و دعوت او و مقدارى از شكايتش به درگاه خدا نقل شده است.

1- إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

به نظر مى آيد: منظور از عذاب، عذاب دنياست چنان كه از آيات بعدى نيز روشن مى شود و يا منظور عذاب دنيا و آخرت هر دو است و نيز روشن مى شود كه وقوع عذاب حتمى بوده است، أَنْ أَنْذِرْ ... تفسير «ارسلنا» است يعنى نوحا و اوحينا اليه ان انذر ...». تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 353

2 و 3- قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ.

كلمه نَذِيرٌ مُبِينٌ اجمال دعوت و أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ... تفصيل آن مى باشد از «اعبدوا اللَّه» معلوم مى شود كه قوم او به وجود خدا عقيده داشته ولى بت- پرست بوده اند، در گذشته گفته ايم اختلاف ميان پيامبران و مشركان در وجود خدا نبود، بلكه اختلاف در پرستش و عبادت خدا بود.

به هر حال «اعبدوا اللَّه» دعوت به توحيد و «اطيعون» دعوت به رسالت است. و شايد «و اتقوه» دعوت به معاد باشد، چون بدون عقيده به معاد، تقوى معنى ندارد چنان كه در الميزان فرموده است.

4- يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نتيجه عبادت خدا و

اطاعت از نوح عليه السّلام است در اينجا چند مطلب ياد آورى مى شود. اول «يغفر لكم- يؤخركم» جواب شرط محذوفند و تقدير آن «ان تطيعوا اللَّه يغفر لكم ...» مى باشد.

دوم: «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ اگر براى بيان باشد اشاره به غفران همه گناهان قبل از ايمان است نظير شرك و گناهان ديگر و اگر براى تبعيت باشد باز شامل همه آنهاست.

زيرا به حكم

«الاسلام يجب ما سبق»

بايد همه آنها آمرزيده شود، در اين صورت بعضيت نسبت به گناهان بعد از ايمان است كه حساب ديگرى دارند، الميزان تبعيض را قبول دارد.

سوم: براى هر يك از انسانها يك اجل حتمى است و يك اجل مشروط، كه در صورت وجود شرايط انسان يا امت با آن از بين مى روند و گرنه انسان به اجل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 354

مسمى (معين) مى رسد، مثلا قوم نوح با اجل مشروط از بين رفتند و عمرشان كم شد و جلو آمد، اين در ذيل ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ انعام/ 2 روشن گرديد.

چهارم: اعمال نيك و بد در طولانى شدن و كوتاه شدن عمر انسان اثر دارد در اين زمينه آيات و روايات زيادى رسيده است و در ذيل يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ رعد/ 39 توضيح داده شد، تغيير سرنوشتها براى اولين بار در قرآن كريم و روايات ائمّه صلوات اللَّه عليهم اجمعين با تعبير «بداء» عنوان شده است.

پنجم: منظور از أَجَلَ اللَّهِ اجل مشروط است كه با فراهم آمدن شرائط حتمى و غير قابل برگشت مى شود إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ.

ششم: چون درك اينگونه مطالب بسيار ضرورى است لذا با

تمنى (اى كاش) فرموده: لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

5 و 6- قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً از اين آيات شكايت آن حضرت به درگاه خدا از دست قومش شروع مى شود دعوتش همان بود كه در آيه سوم و چهارم گذشت، لَيْلًا وَ نَهاراً حاكى از ادامه است.

فرار به معنى تمرد و عدم قبول مى باشد، حرف حق به نااهل هر چه بيشتر گفته شود بر عصيان او مى افزايد، نظير ... وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اسراء/ 82.

7- وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ اشاره است به شدت انكار و جهالت آنها تا جايى كه با شنيدن كلمات آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 355

انگشت در گوش مى كردند تا سخنان آن حضرت را نشوند.

وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً يعنى جامه را به سر كشيدند تا مرا نبينند و تمرد را ادامه دادند و خود را به شدت برتر از آن ديدند كه كلمات مرا بشنوند و اطاعت كنند «اي استكبارا عجيبا»، امتناع و لجاجت آنها در آيات به طرز بليغى ترسيم شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 356

[سوره نوح (71): آيات 8 تا 20]

اشاره

ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12)

ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ

مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (17)

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً (18) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (19) لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً (20)

8- سپس من آنها را با صداى بلند دعوت كردم.

9- سپس دعوت خويش را به طور آشكار و پنهانى به آنها اظهار نمودم.

10- و گفتم: از پروردگار خويش مغفرت بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 357 11- تا باران را به شما فراوان بفرستد.

12- و كمك كند شما را با اموال و پسران و قرار دهد براى شما باغاتى و نهرهايى.

13- به شما چه شده كه به خدا عظمت اميد نمى داريد.

14- حال آنكه شما را در حالات مختلف آفريده است.

15- آيا نمى دانيد كه خدا چطور هفت آسمان را بالاى هم آفريده است؟

16- و قرار داده ماه را در ميان آنها نور بزرگى و قرار داده آفتاب را چراغ بزرگى.

17- خدا شما را از زمين به طرز خاصى رويانيده است.

18- سپس شما را در آن بر مى گرداند و خارج مى كند به طور مخصوص.

19- خدا زمين را براى شما گسترده گردانيد.

20- تا داخل شويد در آن به راههاى وسيع.

كلمه ها

جهار: خواندن با صداى بلند (فرياد) گويند «الجهار: النداء باعلى الصوت» مطلق آشكار كردن صدا نيز گفته اند.

اسرار: پنهان كردن و اخفاء، از ماده «سر» مى باشد.

مدرار: در: شير. به معنى كثرت نيز آيد، «در اللبن» يعنى: شير زياد شد، مدرار در آيه به معنى فراوانى است.

وقار: وقر: ثقل سامعه. وقار: عظمت، اسم است از توقير به معنى تعظيم.

اطوار: طور (بفتح طاء): حال، هيئت، جمع آن اطوار است آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

طباقا: طبق در اصل به معنى حال است آن

در آيه به معنى مشابهت يا بعضى بالاى بعضى بودن است بعضى آن را جمع گفته اند مانند جمل و جمال (سوره ملك/ 3). تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 358

بساط: گستردن و گسترده شده (وسعت يافته).

فجاجا: راههاى وسيع. واحد آن فج است نظير: يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ حج/ 27، راغب گويد: فج شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع به كار مى رود.

شرحها

در اين آيات شكايتهاى نوح عليه السّلام ادامه پيدا مى كند و شامل سه بخش است اول نتائج خوب قبول دعوت را مى شمارد كه در صورت قبول دعوت، خداوند اموال شما را افزون مى كند و با فرزندان و اولاد ياريتان مى نمايد.

دوم: استدلال بر توحيد است كه خدا شما را در شكم مادران در احوال مختلف آفريده يعنى نطفه، علقه، مضغه، عظام و ... و نيز آسمانها و ماه و خورشيد را به وجود آورده است، مى دانيد كه اين كار خدايان شما نيست، پس به عبادت خدا بر گرديد.

سوم: تذكر به معاد است، خدايى كه شما را از زمين رويانيده مى تواند بار ديگر اين كار را از سر گيرد.

8 و 9- ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً يعنى در دعوت آنها از هر شيوه استفاده كردم، با صداى بلند، آشكار و پنهان «ثم» براى تراخى و ترتب در كلام است «اسرارا» براى شدت يا نوعيت مى باشد.

10 و 11- فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً بيان جزئيات دعوت اوست، إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً تعليل استغفار و «يرسل» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 359

مجزوم و در جواب امر و تقدير آن «ان تستغفروا يرسل ...» است

مراد از «السماء» ابر و باران مى باشد.

12- وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً امداد تقويت كردن و كمك رساندن است مال و پسران دو جناح مهم در تقويت انسان مى باشند، باغات و انهار به علّت اهميت ذكر شده و ذكر خاص بعد از عام است.

اين دو آيه مانند آيات گذشته دليل هستند بر اينكه استغفار و اعمال نيك در جهان تأثير مى گذارد، در اين باره آيات زيادى داريم، از جمله وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96، كه در هر دو قسمت نعمت و نقمت صريح است.

13 و 14- ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً رجاء به معنى اميد است كه معنى اعتقاد مى دهد، وقار و عظمت لازمه اش پرستش و توجه مى باشد منظور از خلقت اطوارى تطور آفرينش انسان است، از خاك، نطفه، علقه، مضغه و غير آن، و شايد مذكر و مؤنث بودن و اختلاف الوان و زبانها نيز باشد «ما لكم» استفهام انكارى است يعنى چه شده كه به خدا عظمت قائل نيستيد؟! وَ قَدْ خَلَقَكُمْ حال است از فاعل «لا ترجون» و تعليل آن مى باشد به هر حال آيه نشان مى دهد كه خدا را مى شناختند ولى در مقام پرستش به او اهميت نمى داده اند.

15- أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 360

استدلال ديگرى است بر توحيد و لزوم عبادت خدا، طباق به معنى شبيه يا بعضى بالاى بعضى است.

در باره سبع سماوات در بقره/ 29 توضيح داده ايم، رؤيت

در اينجا به معنى علم است، طباق بودن در سماوات موضوعيت دارد و گرنه گفته نمى شد. يعنى مى دانيد كه خدا چگونه خلق كرده، پس چرا عبادتش نمى كنيد؟! 16- وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً تكميل استدلال فوق است، از «فيهن» مى شود فهميد كه حدود آسمانهاى هفتگانه تا آنجاست كه نور ماه مى رسد، خارج از آن حد، آسمان است ولى از هفت آسمان نيست به سوره بقره رجوع شود، نور دادن ماه، و چراغ بودن خورشيد دليل تدبير خدايى و آن مستوجب پرستش آن ذات پاك است.

17 و 18- وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً.

اشاره به معاد و استدلال بر معاد است، خلقت امروزى انسان دليل بر امكان خلقت آخرت است، نظير: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى طه/ 55 از اين سه مرحله، دو مرحله اش بر بشر مشهود است، على هذا امكان خلقت مجدد را نتواند انكار كند آيات اشاره است به اينكه هر سه مرحله يك دوره است.

گويند: «نباتا» تقديرش «انبتكم انبات النبات» است، به قول بعضى مصدر مجرد به جاى مزيد فيه آمده است، به هر حال آن اشاره است به نحوه تبديل اجزاء ارضى به انسان كه بالاخره انسان از زمين روئيده است نظير أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ هود/ 61.

«اخراجا» نيز اشاره است به نحوه رويانيدن از زمين كه طرز بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 361

از رويانيدن مى باشد.

19 و 20- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً.

رجوع است به دليل توحيد، بعد از اشاره به معاد، اگر زمين گسترده نبود، راه رفتن در آن و انتقال

از جايى به جايى ناميسر بود، اين مطلب ذيل وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا طه/ 53 توضيح داده شد، مورد استفاده قرار گرفتن زمين دليل نفوذ اراده خدا در جهان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 362

[سوره نوح (71): آيات 21 تا 28]

اشاره

قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25)

وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَباراً (28)

21- نوح گفت: خدايا آنها مرا مخالفت كردند و اطاعت نمودند از كسى كه مال و فرزندش بر او جز ضلالت نيفزود.

22- و حيله كردند حيله اى بزرگ.

23- و گفتند از خدايان خويش دست نكشيد و رها نكنيد بتهاى ود و نه سواع و نه يغوث و يعوق و نسر را.

24- آنها بسيارى را گمراه كردند بر ظالمان جز ضلالت ميافزاى.

25- از جهت گناهانشان غرق شدند و داخل آتش بزرگى گرديدند و جز خدا يارانى نيافتند.

26- نوح گفت: پروردگارا بر روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار.

27- اگر آنها را زنده بگذارى بندگان تو را گمراه مى كنند و نمى زايند مگر بد كار كافر را

28- پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم

را و كسى را كه مؤمن به خانه من وارد شود و مؤمنين و مؤمنات را، و بر ظالمان جز هلاك ميافزاى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 363

كلمه ها

خسار: خسر، خسران و خسار: ضرر و زيان، به معنى ضلالت نيز آيد.

نظير: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

كبار: مبالغه كبير است، با تشديد و تخفيف هر دو خوانده اند «الكبار:

مبالغة في الكبير».

ودا: ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر، نام بتهاى قوم نوح عليه السّلام است.

لا تذر: و ذر: ترك كردن، انداختن از روى بى اعتنايى. از اين ماده، ماضى، مصدر و اسم فاعل به كار نرفته است «لا تذر»: ترك نكن.

ديار: ساكن دار. راغب گويد: مبالغه نيست و گرنه گفته مى شد دوار در مجمع از زجاج نقل كرده گويند «ما بالدار ديار» يعنى در خانه كسى نيست كه در زمين بگردد.

كفار: مبالغه كافر است.

تبار: هلاكت، «التبار: الهلاك».

شرحها

در آيات فوق اولا بقيه شكايت آن حضرت نقل شده كه به خدا عرضه مى دارد:

خدايا اينان مرا مخالفت كرده و از سران مشركان اطاعت نمودند و آنها امرشان كردند تا در پرستش بتها باقى بمانند، آن گاه خدا فرمايد كه: آنها در اثر گناهان غرق و هلاك شدند.

ثانيا: دو دعا از نوح عليه السّلام نقل مى كند يكى درباره مشركان كه گفت:

خدايا احدى از اينها را باقى مگذار، ديگرى در باره مؤمنان از اصحاب خود تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 364

و همه مؤمنين مؤمنات كه در باره قوم خويش مستجاب شد و در باره ديگران ان شاء اللَّه مستجاب خواهد گرديد.

21- قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً.

منظور از «من ...» سران مشركان است كه آنها با تكيه بر مال و اولاد در كفر اصرار مى كردند و مردم را به پايدارى در شرك مى خواندند، على هذا مال و اولاد بر ضلالت آنها

افزود.

22- وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً.

فاعل «مكروا» ظاهرا مترفين سابق است و شايد همه قوم باشد، مكر كبير دعوت به حمايت از خدايان است كه در آيه بعدى مى آيد.

23- وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً.

فاعل «قالوا» ممكن است سران قوم باشد و يا همه قوم كه يكديگر را به حمايت خدايان باطل تشويق مى كردند، آيه صريح است كه پنج بت به نامهاى فوق در ميان آنها بوده است، به نقل كلبى در كتاب «الاصنام» و ساير كتابها، بتهايى در عربستان به نامهاى فوق در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله وجود داشته است.

در اينصورت نام آنها را از نام بتهاى قوم نوح اقتباس كرده اند، بسيار بعيد است كه بگوئيم آنها از زمان نوح عليه السّلام مانده بودند، چنان كه در مجمع از ابن عباس نقل شده: اينها نامهاى بتهاى قوم نوحند، سپس عرب آنها را عبادت كردند من تركيب و محلهاى اين بتها را در قاموس گفته ام.

از «آلهتكم» به نظر مى آيد كه بتهاى زياد داشته اند ولى پنج بت فوق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 365

سرشناس آنها بوده است.

24- وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلالًا.

فاعل «اضلوا» مى شود اصنام فوق باشد، نظير: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ابراهيم/ 36 و شايد اكابر قوم باشند چنان كه در «مكروا- قالوا» گفته شد، وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ نفرين است بر آنها، منظور ضلالت در اثر گناه است نه ضلالت ابتدايى.

25- مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً.

ما زايد

است براى تأكيد و نشان دادن بزرگى خطايايشان، يعنى «من اجل خطيئاتهم اغرقوا» غرق آخرين عذاب آنها نبود، بلكه پس از غرق به آتشى عظيم داخل شدند.

نكره آمدن «نار» براى عظمت و بزرگى آنست. فَلَمْ يَجِدُوا ... حاكى است كه خدايان دروغين به دادشان نرسيدند.

منظور از «نارا» آتش برزخ است زيرا نفرموده: «و سيدخلون نارا»، در باره برزخ ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... بقره/ 154 مفصلا صحبت شد.

ناگفته نماند: اين آيه جمله معترضه است ميان دعا و شكايت نوح عليه السّلام و مقدمه است براى دعاى بعدى كه در رابطه با هلاكت همه قوم اوست.

26- وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً.

نفرين است بر همه قوم بدون استثناء، ظاهرا اين نفرين براى آنست كه يقين كرد كه ديگر كسى ايمان نخواهد آورد، زيرا اين را از وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ ... هود/ 36، فهميده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 366

ناگفته نماند: در اينگونه بلاها، عده اى اطفال، مجانين و مانند آن نيز هلاك مى شوند كه قهرا در قيامت مورد رحمت خدا واقع مى گردند.

27- إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً.

يعنى اگر بمانند از يك طرف بندگان تو را اضلال مى كنند، از طرف ديگر فرزندانشان نيز بعد از مكلف شدن مانند خودشان بدكار و كافر خواهند بود، ديگر راهى براى زنده ماندنشان نيست، اين آيه استدلال است براى لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ ... كه گذشت.

صالح بن ميثم مى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدم: نوح از كجا دانست كه جز فاجر

و كافر نمى زايند؟ فرمود: آيا قول خدا را نشنيده اى كه به نوح فرمود: أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ (تفسير برهان).

از اين حديث معلوم مى شود كه «قومك» به فرزندان آنها نيز شامل بوده است.

ناگفته نماند: از آيه شريفه استفاده مى شود كه بد كاران هر قوم به احترام نيكو كاران و موحدان زنده مى مانند و از نعمتهاى خدا استفاده مى كنند، و گرنه بد كاران مى بايست طبق ناموس خلقت نابود گردند.

28- رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً.

دعاى دوم آن حضرت است در رابطه با غفران پدر و مادرش و يارانش و همه مؤمنين و مؤمنات، منظور از وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً مؤمنان قوم خويش است قرآن مجيد دعا بر مؤمنين و مؤمنات را از حضرت ابراهيم عليه السّلام نيز نقل مى كند.

آنجا كه فرموده: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 367

ابراهيم/ 41.

يقينا دعاى اين دو پيامبر عظيم پيش خدا مقبول است، خداوند ان شاء اللَّه ما را از مؤمنان قرار بدهد، در شب دوشنبه دوّم جمادى الاولى سال هزار و چهارصد و شش مطابق 23 ديماه 1364 تفسير سوره نوح به پايان رسيد و آخر دعوانا الحمد للَّه رب العالمين.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 368

سوره جن

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره جن چهلمين سوره است كه بعد از سوره اعراف در مكّه نازل نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و دوم مى باشد، در سوره احقاف خوانديم كه: وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ ...

/ 29، معلوم شد كه گروهى از جن براى شنيدن قرآن پيش آن حضرت آمده اند و نيز در آنجا گفته شد كه احقاف شصت و ششمين سوره نازله در مكه است، على هذا سوره جن پيش از احقاف نازل شده و در آنجا به مطلب سوره جن اشاره شده است و يا اينكه هر يك از دو سوره، راجع به گروه خاص از جن است.

الميزان در تأييد دو گروه بودن فرموده: از آيه إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى ... احقاف/ 30 نشان مى دهد كه آن گروه به موسى مؤمن بوده و تورات را تصديق مى كرده اند و از آيه جن معلوم مى شود كه مشرك بوده اند، بقيه سخن در شأن نزول خواهد آمد.

2- عدد آيات آن بيست و هشت است، ظاهرا در بين قراء در اين رابطه خلافى نيست، به نقل تفسير خازن عدد كلمات آن دويست و هشتاد و پنج و عدد حروف آن هفتصد و هشتاد است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «جن» به علت جريان جن در آنست ظاهر آنست كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 369

نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است و نيز سوره مباركه بنا بر شهادت آياتش مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

4- در اين سوره مى خوانيم كه گروهى از جن به تلاوت قرآن كه توسط حضرت

رسول صلّى اللَّه عليه و آله خوانده مى شد، گوش كرده و به آن ايمان آورده اند و آنها قبل از شنيدن قرآن مشرك بوده اند.

آنها مانند سابق براى شنيدن بعضى از اسرار به آسمان بالا رفته ولى با كمال تعجب ديده اند كه آسمان پر از محافظ است و آنها را مى رانند، آن گاه گفته اند: اين چه پيشامدى است؟ آيا بناست بلائى نازل شود يا خيرى پيش آيد و نظير اين سخنان.

در آيه پانزده سخن جن تمام مى شود، از آيه شانزده استنتاجى است از آيات گذشته كه در آنها توحيد و نبوت و معاد و در آخر عصمت انبياء مطرح مى شود.

شأن نزول

5- از آيات معلوم نمى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جن را ديده است، همين قدر به دست مى آيد كه آنها تلاوت قرآن را شنيده اند در مجمع البيان از ابن عباس نقل است كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى بر جن نخواند و آنها را نديد آن حضرت با گروهى از ياران خود به بازار عكاظ رفتند در حالى كه شياطين از رفتن به آسمان منع شده بودند، آنها به ميان قوم خويش باز گشته و جريان را باز گفتند.

گفتند: در شرق و غرب زمين بگرديد و ببينيد چه اتّفاق افتاده است، گروهى از آنها به «تهامه» گذر كردند كه آن حضرت با ياران خويش نماز صبح تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 370

مى خواند، آنها به قرآن گوش دادند و گفتند: اين است كه ميان ما و خبر آسمان مانع شده است، آن گاه پيش قوم خويش برگشته و گفتند: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ

نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً خدا به پيامبرش وحى فرستاد كه: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ، اين نقل غير از آنست كه در سوره احقاف نقل شد، على هذا اين گروه از جن غير از گروه آن سوره است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 371

سورة الجنّ مكّيّة و هى ثمانى و عشرون اية نزلت بعد سورة الاعراف

[سوره الجن (72): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (4)

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9)

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10)

بنام خدايى كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- بگو: به من وحى شد كه گروهى از جن به قرآن گول داده و گفتند: ما قرآن عجيبى شنيديم.

2- كه به كمال هدايت مى كند، به آن ايمان آورديم، هرگز به خداى خويش شريك قرار نمى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 372 3- مقام خدا والاتر است، نه زنى اخذ كرده و نه فرزندى.

4- و سفيه ما بر خدا دروغ مى بست.

5- ما گمان

مى كرديم كه انس و جن هرگز به خدا دروغ نمى بندد.

6- و هست مردانى از انس كه پناه مى برند به مردانى از جن و بر آنها طغيان افزودند.

7- و انس مانند شما جن، گمان كردند كه هرگز خدا كسى را به پيامبرى مبعوث نمى كند.

8- و ما آسمان را لمس كرديم و يافتيم آن را كه از نگهبانان و شهابها پر شده است.

9- و ما در آسمان در محلهاى نشستن براى استماع مى نشستيم هر كه اكنون استماع كند، شهابى را در كمين مى يابد.

10- و ما نمى دانيم. آيا شرى به اهل زمين اراده شده يا پروردگارشان به آنها كمالى اراده كرده است.

كلمه ها

نفر: گروه و دسته. در قاموس گويد: گروهى از مردان كه از ده نفر كمتر باشد.

جن: پوشيده. مستور از حواس، مصدر به معنى مفعول است، راغب گويد: «اصل الجنّ: ستر الشي ء عن الحاسة، به جنّ از جهت پوشيده و ناديدن بودن جن گفته شده است.

جد: عظمت و مقام. آن در اصل به معنى قطع، عظمت و مقام را از آن جد گويند كه از هر عظمت ديگر منقطع است.

شطط: تجاوز از حد و اندازه. قول باطل و دروغ را شطط گويند كه از حد تجاوز كرده است.

رهقا: طغيان و گمراهى (مجمع- صحاح) در اصل به معنى رسيدن و پوشاندن است، گويى طغيان و گمراهى انسان را مى پوشاند.

حرس: نگهبانها. محافظها. مفرد آن حارس است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 373

شهب: شهاب: تكه آتش چنان كه در مجمع گفته است، بعضى ها شعله آتش گفته اند، جمع آن شهب است.

رصدا: رصد: مراقبت كردن و چيزى را زير نظر گرفتن، و نيز به معنى مراقب و مراقبت شده آيد (كمين كننده

و كمين شده).

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: گروهى از جن قرآن خواندن آن حضرت را گوش داده و به قوم خود خبر برده اند كه: ما قرآن عجيبى شنيديم كه به كمال هدايت مى كند، به خدا ايمان آورديم، و هرگز به او شريك قرار نخواهيم داد، مقام خدا بالاتر از آنست كه زن يا فرزندى داشته باشد، اين نسبت را ابلهان ما به خدا بسته اند، ما گمان نداشتيم كه جن و انس به خدا دروغ بندد ولى معلوم شد كه دروغ بسته و به او نسبت زن و فرزند داده اند.

ما براى شنيدن صداهاى آسمانى در محلهايى از آسمان مى نشستيم ولى الان آسمان پر از پاسبان و شهاب است و از بالا رفتن ما جلوگيرى مى كنند، نمى دانيم آيا شرى نازل خواهد شد يا خيرى؟! 1- قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً «1».

از اين آيه معلوم مى شود كه جن به خواندن قرآن گوش داده اند، خدا به آن حضرت دستور داده كه اين مطلب را به امت خويش برساند، اينكه جن قرآن را عجيب خوانده اند به علت مطالب عاليه آن و به علت بيان ناحق بودن معتقدات

__________________________________________________

(1) لفظ «انه» در اين آيه اجماعا بفتح الف خوانده اند و در بقيه با فتح و كسر هر دو خوانده است (رجوع شود به مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 374

آنهاست كه تا آن موقع عقيده داشته اند چنان كه از يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ معلوم مى شود، درباره «جن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

2- يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً.

معلوم مى شود كه آنها مشرك بوده اند و به قرآن ايمان آورده و قول داده اند كه

احدى را به خدا شريك قرار ندهند. منظور از رشد، كمال و رسيدن به واقع است.

3- وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً.

معلوم مى شود كه مانند مشركان عرب در ميان جن شايع كرده بودند كه معاذ اللَّه خدا زن و فرزند دارد، آنها با شنيدن آيات قرآن دانسته اند كه اين نسبت غلط است لذا گفته اند: خدا برتر از آنست كه چنين باشد، نظير: سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ نساء/ 171، ضمير در «انه» براى شأن است يعنى مطلب و واقع اين است كه ....

4- وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً.

منظور از شطط و قول باطل، همان زن و فرزند داشتن خداست و آنها را كه اين باطل را رواج داده بودند، بعد از شنيدن قرآن ابله خوانده اند. مراد از «سفيهنا» ظاهرا گذشتگان جنّ هستند، به نظر بعضى منظور از آن ابليس مى باشد.

5- وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً.

به نظر مى آيد كه آنها به سفيهان خود حسن ظن داشته و فكر مى كرده اند 1- در مجمع فرموده: مختار كسر «انه» است زيرا آن عطف است بر إِنَّا سَمِعْنا يعنى «و قالوا انه تعالى جد ربنا» فراء گويد: فتح آن به علت عطف به مجرور در فَآمَنَّا بِهِ است يعنى «فامنا به و آمنا بانه تعالى جد ربنا» در آيات بعدى نيز اين دو اعتبار در نظر است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 375

كه آنها بر خدا دروغ نمى بندند و آنچه مى گويند راست مى گويند ولى بعد از شنيدن قرآن، حقيقت بر آنها واضح شده است.

6- وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ

رَهَقاً.

اين يك مطلبى است كه جن از آن خبر داده و آن را محكوم كرده اند، زيرا اين عمل شرك است و آنها قول دادند كه هرگز شرك نياورند لازم بود آن را نيز محكوم كنند، اين خرافه بدان طريق بود كه چون مردى از عرب در سفر به بيابانى نازل مى شد مى گفت: من به عزيز اين بيابان از شرّ ابلهان قومش پناه مى برم، و عقيده داشتند كه جن آنها را حفظ مى كند، اولين كسى كه به جن پناه برد قومى از يمن بود سپس بنو حنيفه اينكار را كرد آن گاه در عرب شهرت يافت.

به نظر بعضى تقدير آن چنين است «كان رجال من الانس يعوذون برجال من اجل الجن» يعنى مردانى به مردانى از شر جن پناه مى بردند. ولى اين درست نيست.

در تفسير قمى از زراره از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

مردى پيش كاهنى كه شيطان (جن) به او چيزى القا مى كرد، مى رفت و مى گفت:

به شيطان بگو كه فلانى به تو پناه آورده است. (تفسير برهان) فاعل «فزادوا» اگر انس باشد منظور آنست كه: انس در اين پناه بردن.

بر طغيان جن افزودند، زيرا جن گمان كردند كه كاره اى هستند و شايد منظور به عكس اين معنى باشد.

7- وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً خطاب است از جن به قوم خودشان، ضمير «انهم» راجع به انس است يعنى شنوندگان قرآن به قوم خويش گفتند: مشركان انس مانند شما گمان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 376

كرده اند كه خدا كسى را به رسالت مبعوث نخواهد كرد، به عبارت ديگر: مشركان انس مانند شما بعثت انبيا را انكار كرده اند.

به نظر

بعضى: اين آيه و آيه ما قبل جمله معترضه و از كلام خداست در صورت خطاب به انس و ضمير «انهم» راجع به جن مى باشد.

8- وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً اين سخنى است كه شنوندگان قرآن از جن، به قوم خويش گفته اند، اين آيه و آيات بعدى حكايت از آن دارد كه جن قبل از اين پيشامد، به بعضى از جاهاى آسمان براى شنيدن سخنان ملائكه بالا مى رفته اند، سپس ديده اند همه جاى آسمان پر از محافظ است و شهابها به وقت بالا رفتن، آنها را ميرانند.

جن به كجاى آسمان مى رفتند؟ چه چيزى مى شنيدند؟ از كدام كس مى شنيدند، چطور مى شنيدند، نگهبانها چه نگهبانى بودند؟ شهابها چيستند؟

براى ما غير معلوم است و اللَّه اعلم.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام منقول است كه اين تحول در وقت ولادت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، از اهل سنت نقل شده كه به وقت بعثت آن حضرت اين اتفاق به وجود آمده است، آن در مجمع البيان ذيل آيه 18 سوره حجر از ابن عباس و در سوره جن از بلخى نقل شده.

گويند: منظور از «شهب» سنگهاى آسمانى است كه به جوّ زمين داخل شده و مى سوزند و به شكل نوارهاى نورى ديده مى شوند ولى بعيد است كه شهابها شياطين را برانند، جن شى ء ضد ماده است.

ناگفته نماند: به وقت بعثت عده اى يا همه پيامبران، تحولاتى در كون پديد آمده است، نظير نسوزاندان آتش ابراهيم را، شكافتن دريا براى بنى اسرائيل و زنده شدن مردگان بدست عيسى و مانند آن، جريان فوق نيز در رابطه با ولادت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

377

يا بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از همين قبيل است.

9- وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً آيه صريح است در اينكه جن را محلهاى نشستن در آسمان بود ولى بعد از آن تحول، هر كس مى خواست به آن محل نزديك شود، مى ديد كه شعله اى از آتش در كمين اوست.

10- وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً.

جن از آن تحول پى برده اند كه جريان عجيبى واقع خواهد شد، ممكن است خير باشد يا شر، ولى آن خير بود زيرا كه ولادت يا بعثت سرور كائنات صلوات اللَّه عليه بود. «رشد» بر وزن شرف به معنى صلاح و سعادت و نظير آنست.

نكته ها

توضيحى در باره جن:

ما بايد به وجود جن معتقد باشيم، گر چه نتوانيم با دلايل علمى و فلسفى آن را اثبات نمائيم، زيرا قرآن و رسول خدا و امامان عليهم السّلام از وجود آن خبر داده اند، آن در قرآن مجيد هفت بار بلفظ «جان»، و بيست و دو بار بلفظ «جن» و پنج بار بلفظ «جنّه» و ده بار بلفظ شيطان، شياطين و ابليس آمده است.

مرحوم شهيد مطهرى رضوان اللَّه عليه از جن «نيروهاى با شعور» تعبير آورده كه بهترين تعبير است، هر كس وجود جن را انكار كند يكى از ضروريات اسلام را انكار كرده است.

1- جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده كه باقتضاى طبيعتش از حواس بشر پوشيده است و مانند انسان مكلف و مبعوث در آخرت و مطيع و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 378

عاصى است.

2- جن و انس

دو موجود پر ارزش روى زمين هستند كه مورد تكليف قرار گرفته و مورد توجه خدا هستند، در سوره رحمن بيشتر از سى بار به لفظ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ به جن و انس خطاب شده است و نعمتها و عذابهاى آخرت براى هر دو تذكر داده شده است، و يك دفعه آمده سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ يعنى دو موجود پر ارزش.

3- جن از آتشي بخصوص آفريده شده چنان كه انسان از خاك خلق گرديده است خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15 ايضا سوره حجر آيه 27.

4- جن مانند انسان مكلف به اعمال است وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، ايضا:ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا ...

انعام/ 130.

5- گناهكاران و كفار جن همچون انسانها اهل جهنم خواهند بود: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ... اعراف/ 179، و نيز لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ هود/ 119 و نيز آيه 13 از سوره سجده.

6- جن همچون انسان ميميرد و از بين مى رود، گروهى جاى گروهى را مى گيرد: أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ احقاف/ 18 و نيز اعراف/ 38 و فصّلت/ 25.

7- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ ... اعراف/ 27 شيطان بى شك از جن است چنان كه فرموده: فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ...

كهف/

50. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 379

8- آنها مانند آدميان كار مى كنند چنان كه براى سليمان كار مى كردند وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ سبأ/ 12 و 13 و در آيه ديگرى آمده: وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ص/ 37 و نيز: وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ انبياء/ 82.

در اصول كافى ج 1/ 394 بابى تحت عنوان «جن به محضر امامان عليهم السّلام مى آيند و مسائل دينى خويش را مى پرسند» منعقد شده و در آن هفت حديث كه بعضى حاكى از كار كردن آنهاست نقل شده است، لا بد آنها متشكل به شكل آدمى شده و كار مى كرده اند، چنان كه در كافى هست كه يكى نامه امام باقر عليه السّلام را به سدير صيرفي رسانيد.

9- جن مانند ملائكه مى تواند به شكل انسان يا شكل ديگرى در آيد، ملائكه به صورت جوانها درآمده و پيش ابراهيم و لوط آمدند و تا خود را نشان نداده بودند، ابراهيم و لوط آنها را نشناختند چنان كه در سوره هود و جاهاى ديگر گذشت، در باره جن نيز از آيات و روايات بند 7 مطلب معلوم مى شود و نيز از آيه قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ ... نمل/ 39 معلوم مى شود.

10- در سوره رحمن آمده: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ/ 56 و 74 يعنى از حوريان بهشتى قبلا نه انسى ازاله بكارت كرده و نه جنى از اين به نظر مى آيد كه

تكثير جن به وسيله مقاربت مى باشد و از آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ كهف/ 50 معلوم مى شود كه جن، فرزندان دارد و اللَّه العالم.

11- آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايمان آورده اند چنان كه از سوره جن و سوره تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 380

احقاف/ 29- 31 معلوم مى شود.

12- از آيه: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ/ 6 به نظر مى آيد كه جن زن و مرد نيز دارد، از اين مطالب معلوم مى شود كه جن دوشادوش انسان است و فرق اساسي ميان آن دو فقط ديده شدن و ديده نشدن مى باشد، قهرا تفاوتهاى ديگرى نيز دارند.

نگارنده اين مطلب را در قاموس قرآن (ج ن ن) مفصلتر نوشته ام طالبان تفصيل بيشتر به آنجا رجوع فرمايند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 381

[سوره الجن (72): آيات 11 تا 15]

اشاره

وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15)

11- و ما بعضى از ما طبعا صالح و بعضى غير صالحند ما صاحبان طريقه هاى جدا از هم هستيم.

12- و ما يقين كرديم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم كرد و نيز در فرار زبونش نتوانيم نمود.

13- و ما چون هدايت را شنيديم به آن ايمان آورديم هر كه به خدايش ايمان آورد از نقصان و ظلم

نترسد.

14- و ما گروهى از ما مسلم و گروهى از ما منحرفند، هر كه اسلام آورد آنها رشد را قصد كرده اند.

15- اما منحرفان هيزم جهنم مى باشند.

كلمه ها

طرائق: طرق: كوبيدن، مانند كوبيدن آهن و در زدن طريقه: مذهب، حالت و نظير آن، جمع آن، طرائق است.

قددا: قد: پاره كردن از طول. در مجمع آمده: «القد: شق الشي ء طولا» راغب قطع گفته است. قدد (بر وزن عنب): قطعه و تكه ها. مفرد آن قده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 382

بخسنا: بخس: ناقص كردن. راغب ناقص كردن از روى ظلم گفته است.

رهق: (بر وزن شرف) ظاهرا منظور از آن ظلم است، اصل كلمه به معنى پوشاندن و رسيدن است يعني ظلم و مكروهى كه انسان را مى پوشاند.

قاسطون: قسط: عدالت. به معنى ظلم نيز آيد، در قاموس و اقرب الموارد گويد: آن بكسر اول به معنى عدالت و بفتح آن به معنى ظلم است، به هر حال قاسط به معنى ظالم و مقسط به معنى عادل است.

تحروا: تحرى: طلب شى ء و قصد آن.

شرحها

در آيات پنجگانه فوق بقيه سخن جن كه بعد از شنيدن قرآن گفته اند، نقل شده. ظاهرا اينها سخنان آن گروه است و شايد ديگران نيز بعد از ايمان آوردن با آنها هم صدا شده اند.

11- وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً گويى منظور از صالحون كسانى هستند كه بحسب طبع، صالح و خوبند نه به وسيله ايمان زيرا جريان ايمان بعدا خواهد آمد، «دون» به معنى غير است گفته اند: طرائق در تقدير «ذوى طرائق» است «طرائق قدد» صاحبان طريقه هاي جدا از هم.

يعنى: بعضى از ما طبعا نيكوكار و بعضى غير نيكوكار است صاحب طريقه هاى غير هم هستيم، اين آيه ظاهرا مقدمه است براى آيات بعدى و شايد اين اطلاق از باب «زيد عدل» باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11،

ص: 383

12- وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً اهل تفسير گفته اند: ظن در آيه به معنى يقين است، منظور از عاجز كردن در زمين، مقاومت در برابر اراده خداوند و تغيير كارهاى اوست و عاجز كردن در فرار، خارج شدن از چنگ اوست، ظاهرا جن اين عقيده را بعد از استماع قرآن پيدا كرده اند.

13- وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً منظور از هدى آيات قرآن است به عنايت سبب بودن آن به هدايت.

بخس آن است كه خدا اجر انسان را كم كند:

رهق پوشاندن با عذاب و مكروه است، يعنى در ايمان، ايندو كار نيست مراد از آيه آنست كه ما چون قرآن را شنيديم بلافاصله ايمان آورديم، چون هر كه به آن ايمان آورد به خدا ايمان آورده و هر كه به خدا ايمان آورد از بخس و رهق ترسي ندارد.

در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم، هدى به ولايت تفسير شده و آن از باب تطبيق است.

14- وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً اين آيه و آيه بعدى يك خبر و نتيجه ايمان و كفر است يعنى گروهى از ما مسلمان و تسليم امر خدا و گروهى منحرف از حق و كافر مى باشند، مراد از قاسطون به قرينه مسلمون كفار است.

طبرسى فرمايد: «القاسط هو العادل عن الحق و المقسط العادل الى الحق» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 384

آن وقت در باره مسلمين از جن گفته اند: كه آنها راه سعادت را قصد كرده اند، اما منحرفان:

15- أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

يعنى در آن

مشتعل مى شوند نظير فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ بقره/ 24 ظاهرا از فَمَنْ أَسْلَمَ ... بقيه كلام جن است، به قولى آن كلام خداست خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 385

[سوره الجن (72): آيات 16 تا 28]

اشاره

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20)

قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً (23) حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25)

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 386

16- و اگر در طريقه حق استقامت مى كردند هر آينه آب زيادى به آنها مى نوشانديم.

17- تا در آن امتحانشان كنيم و هر كه از ياد خدايش اعراض كند، او را به عذاب سختى مى رساند.

18- و اينكه مواضع سجود براى خداست، عبادت نكنيد جز خدا كسى را.

19- و چون بنده خدا بپا خاست

و خدا را مى خواند نزديك بود بر اطراف او متراكم شوند

20- بگو: خدايم را پرستش مى كنم و كسى را به او شريك قرار نمى دهم.

21- بگو: من براى شما مالك ضررى و نفعى نيستم.

22- بگو: كسى مرا از عذاب خدا پناه نمى دهد و جز او پناهگاهى پيدا نمى كنم.

23- مگر تبليغ از خدا و پيامهايش، هر كه خدا و رسولش را عصيان كند، او راست آتش جهنم جاويد هستند در آن، پيوسته.

24- تا چون عذاب وعده شده را به بينند، مى دانند كيست ضعيفتر در كمك و كمتر در عدد

25- بگو نمى دانم آيا نزديك است عذابى كه وعده مى شويد يا خدايم براى آن مدتى قرار مى دهد:

26- او داناى غيب است به غيب خويش كسى را مطلع نمى كند.

27- مگر كسى را كه از او راضى شود از رسولان، كه وارد مى كند در پيش و پس آن رسول محافظانى.

28- تا آشكار كند كه ابلاغ كرده اند پيامهاى خدايشان را، و احاطه دارد به آنچه در نزد آنهاست و عدد هر چيز را تا آخر شمرده است.

كلمه ها

غدق: آب زياد. «الغدق: الماء الكثير» ابن اثير در نهايه گويد: مغدق (بفتح دال) بارانى است كه دانه هاى آن درشت باشد، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

صعد: (بر وزن شرف): گردنه. و استعاره از هر كار سخت است، ايضا مصدر است به معنى صعود و بالا رفتن در آيه به معنى سخت و شديد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 387

است.

لبد: جمع لبده است به معنى ملاصق و متراكم لبود: اقامت، چسبيدن ازدحام و جمع شدن.

ملتحد: پناهگاه. گويند: «لحد الى فلان: مال اليه» پس ملتحد پناهگاهى است كه انسان به طرف آن

ميل مى كند.

يسلك: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن.

رصد: مراقب، نگهبان (آيه 9 همين سوره).

شرحها

آيات فوق كلام خداوند است بعد از نقل كلام جن و در آهنگ آيات گذشته مى باشد خداوند گفته جن و كلام خودش را در يك نظام نقل فرموده است، اين آيات، استنتاجى است از گذشته كه اگر جن و انس در راه حقى كه مى دانند استقامت كنند بهره آن را خواهند ديد، بگو: دعوتم به توحيد است، مالك نفع و يا ضررى بر شما نيستم، فقط فرمانبرى از خدا نجاتم مى دهد. مخالفت خدا سبب رفتن در آتش است، خدا پيامبران را به وسيله ملائكه حفظ مى كند تا لغزش ننمايند.

16- وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً عطف است بر أَنَّهُ اسْتَمَعَ در اوّل سوره يعنى: «قل اوحى الى ان لو استقاموا ...»، فاعل «استقاموا» جن و انس هر دو است، الف و لام طريقه براى عهد و منظور از آن طريقه حق مى باشد، به قرينه لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ مراد از لَأَسْقَيْناهُمْ ... رساندن به وسعت و نعمت زندگى است زيرا آب كثير سبب نعمت وسيع است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 388

نظير آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ... اعراف/ 96.

در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يعنى لو استقاموا على ولاية امير المؤمنين على و الاوصياء من ولده و قبلوا اطاعتهم في امرهم و نهيهم لاسقيناهم ماء غدقا يقول لاشربنا قلوبهم الايمان»

«1» آن از باب تطبيق يا بيان مصداق است.

17- لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً ضمير «فيه» راجع

است به ماءً غَدَقاً، معلوم مى شود كه منظور از آن رزق واسع است يعنى: تا در آن روزى وسيع امتحانشان كنيم و با رسيدن به رزق كثير كار تمام نمى شود باز آزمايش هست، مراد از اعراض، عدم استقامت است يعنى: اگر در طريق حق استقامت كنند به آنها رزق وسيع پاداش مى دهيم و گرنه به عذاب شديد داخلشان مى كنيم. در الميزان فرموده: «العذاب الصعد هو الذى يتصعد على المعذب فيغلبه».

18- وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً عطف است بر أَنَّهُ اسْتَمَعَ يعنى: «و اوحى الى ان المساجد للَّه ...» منظور از مساجد بنا بر تفسير اهل بيت عليهم السّلام مواضع سجود است، اختصاص مواضع سجود براى خدا، عبادت اخرى اختصاص سجود به خداست، مراد از دعا عبادت است نظير: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ غافر/ 60 يعنى: با هفت عضو به سجده افتادن به عبارت ديگر:

سجده عبادت خاص خداست با خدا به احدى پرستش نكنيد.

در مجمع البيان فرموده: معتصم عباسى از حضرت امام جواد صلوات اللَّه عليه از آيه وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ سؤال كرد، حضرت در جواب فرمودند:

«هى

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 389

الاعضاء السبعة التي يسجد عليها»

منظور پيشانى، كف دستها، زانوان و نوك دو انگشت پاها است، مجلسى رحمه اللَّه آن را در بحار (ج 50/ 4) به طور تفصيل از تفسير عياشى نقل كرده است.

در كافى در روايت حماد آمده:

«... و سجد يعنى ابا عبد اللَّه عليه السّلام على ثمانية اعظم: الكفين و الركبتين و ابهامى الرجلين و الجبهة و الانف و قال: سبعة منها فرض يسجد عليها

و هى التي ذكرها اللَّه في كتابه فقال و ان المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا» و هى الجبهة و الكفان و الركبتان و الإبهامان و وضع الانف على الارض سنة» «1» و

في الفقيه «عن علىّ عليه السّلام يعنى بالمساجد الوجه و اليدين و الركبتين و الإبهامين»

«2».

ناگفته نماند: مساجد را به همه بقاع زمين/، نمازها، مسجدها، كعبه، مسجد الحرام و بيت المقدس، حرم و مانند آن تفسير كرده اند كه همه ادعاى بلا دليل است.

19- وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً.

مراد از عبد اللَّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، گويند: به وقت قرآن و نماز خواندن مشركان بر آن حضرت ازدحام كرده، فرياد و مسخره مى كردند، «لبدا» حاكى است كه ازدحام به حدّى بود، كه نزديك بود بر گردن يكديگر سوار شوند، على هذا فاعل: كادُوا- يَكُونُونَ مشركان است نه جن، چنان كه احتمال داده اند.

20- قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً.

يعنى در اينكار عجبى نيست، من فقط به پروردگارم پرستش مى كنم و

__________________________________________________

(1) كافى ج 3/ 312. [.....]

(2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 390

هيچ كس را به او شريك قرار نمى دهم چنين كسى نبايد مورد تعجّب يا مسخره قرار گيرد.

21- قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً.

يعنى در رابطه با خدا، فقط خدا را عبادت مى كنم و در رابطه با شما، نسبت به شما مالك ضرر يا نفعى نيستم بلكه هر دو از جانب خداست، نمى گويم:

كارها در دست من است، بلكه مانند شما بشر هستم قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ ....

22- قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ

لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً.

تكميل آيه فوق است يعنى نه كسى هست كه مرا از خدا پناه دهد آن گاه كه قصد عذابم كند و نه جز او پناهگاهى هست كه به آن ملتجى شوم.

23- إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ.

استثناء است از «ملتحدا» يعنى: پناهگاهى نمى يابم مگر تبليغ رسالات خدا كه آن براى من پناهگاه است «من اللَّه» متعلق است به «كائنا»، نمى شود به «بلاغا» متعلق باشد زيرا متعلق بلاغ با «عن» آيد. به نظر الميزان بَلاغاً مِنَ اللَّهِ راجع است به اسماء و صفات خدا وَ رِسالاتِهِ راجع است به احكام.

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً مفرد آمدن «له» براى لفظ «من» است چنان كه جمع آمدن «خالدين» نسبت به معناي آنست، از «خالدين» معلوم مى شود كه منظور از «و من يعصر عصيان توأم با انكار و كفر است و گرنه معصيت تنها، سبب خلود نمى شود.

24- حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً.

يعنى در آن موقع خواهند ديد، تنها هستند، از خدايان باطل فائده اى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 391

نخواهند ديد. معلوم مى شود كه مشركان ياران را هم ضعيف شمرده و هم كم مى ديدند، در كلام حذفى هست يعنى: «لا يزالون يستضعفون انصار النّبيّ و يستقلّونهم حتى اذا ...» مراد از ما يُوعَدُونَ عذاب آخرت است چنان كه از وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ معلوم گرديد.

25- قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً.

دفع دخل است گويى: كسى مى پرسد: عذاب موعود كى خواهد بود؟

«ان» نافيه و تقدير آن «ما ادرى» است.

ناگفته نماند: عذاب كفار با مرگشان آغاز مى شود

بنا بر اين مى شود گفت كه آمدن عذاب آخرت با آمدن مرگ است منظور از «امد» مهلت و غايتى است كه كار به آنجا منتهى مى شود.

26- عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً.

نوعى استدلال است بر إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ... يعنى علم غيب از جمله علم قيامت، نزد خداست و بر غيب خويش كسى را واقف نمى كند. عالم الغيب تقديرش «هو عالم الغيب» است.

27- إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً.

استثناست از «احدا» يعنى: به غيب خويش كسى را واقف نمى كند مگر كسى را كه از وى خوشنود است، آنهم از پيامبران. ولى اين غيب مبذول غير از علم آخرت است كه آن به پيامبران نيز داده نشده است.

«من رسول» بيان «من ارتضى» است يعنى راضى شده از صنف پيامبران خواهد بود، فَإِنَّهُ يَسْلُكُ ... نشان مى دهد كه وحى نيز از جمله علم غيب كه به پيامبران داده مى شود، يعنى خدا علم غيب را مى دهد ولى با ملائكه حفظش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 392

مى كند تا بدون تغيير و تبديل به مردم برساند.

«بين يديه» در رابطه با پيامبر و مردمان و «من خلفه» در رابطه با پيامبر و خداست، يعنى: خداوند در رساندن وحى به مردم و در اخذ وحى از خدا، از ملائكه خود بر آنها محافظين مى گذارد تا از خدا به طور صحيح اخذ كنند و به مردم به طور صحيح و بدون تغيير برسانند.

على هذا ضمير «انه» و فاعل «يسلك» خداست. «رصد» به مفرد و جمع اطلاق مى شود، به هر حال آيه حاكى از عصمت پيامبران در اخذ و رساندن وحى است در باره

علم غيبى كه پيامبران و امامان مى دانند در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

28- لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً.

علم در اينجا به معنى اظهار و تحقق بخشيدن در خارج است يعنى «ليحقق تبليغهم رسالاته» نظير لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ مائده/ 94، از اين قبيل آيات در قرآن زياد است.

وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ تأكيد مصونيت و عصمت آنهاست يعنى خدا به نفس و باطن پيامبران آگاه است، مى داند كه وحى را تغيير نمى دهند نظير: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً در رابطه با مشمول علم است يعنى نه تنها به پيامبران احاطه دارد بلكه همه چيز را تا آخر شمرده است و مى داند.

نكته ها

علم غيب: در قرآن كريم آيات زيادى هست كه علم غيب را به خدا مخصوص كرده و از غير خدا نفى مى كند. نظير: وَ عِنْدَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 393

مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ

انعام/ 59، فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ يونس/ 20 وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هود/ 123، در همه قرآن فقط در آيه گذشته پيامبران استثنا شده اند، آياتى نظير: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ يوسف/ 102 نيز در جاى استثناى فوق هستند.

نتيجه آنكه: علم غيب مخصوص خداست پيامبران و امامان نيز با تعليم خدا مى دانند و اين مخالف مخصوص بودن به خدا نيست، خداوند بسيارى از غيب را به رسول خودش آموخت، آن حضرت نيز به اوصياء خودش عليهم السّلام تعليم فرمود:

هر وقت از آنها سؤال مى شد كه آيا علم غيب مى دانيد؟ جواب مى دادند: نه، اين علمى است كه خدا به رسولش

و او به ما تعليم فرموده است.

در كافى بابى منعقد كرده تحت عنوان «باب نادر فيه ذكر الغيب» در آنجا از معمر بن خلاد نقل كرده كه از موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيد آيا علم غيب مى دانيد؟ جواب داد كه ابو جعفر عليه السّلام فرمود: علم براى ما بسط مى شود پس مى دانيم و فشرده مى شود پس نمى دانيم و فرمود: سرّ خداست كه به جبرئيل گفته و جبرئيل. به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به آنكه خواسته ياد داده است:

«و قال سر اللَّه عز و جل اسره الى جبرئيل عليه السّلام و اسره جبرئيل الى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و اسره محمّد الى من شاء»

روايات ديگر نيز از اين قبيل است.

در نهج البلاغه مى خوانيم كه آن حضرت از آمدن چنگيز و لشكريانش خبر مى داد و از كثرت كشتار بازگو مى كرد، بعضى از يارانش گفت: يا امير المؤمنين به شما غيب داده شده است.

امام صلوات اللَّه عليه تبسم كرد و فرمود: آن علم غيب نيست بلكه ياد گرفتن از عالم است ... غير از اينها علمى است كه خدا به رسولش تعليم فرموده: او نيز به من ياد داده و دعا كرده كه سينه ام آنها را در خود جاى دهد:

«يا اخا كلب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 394

ليس هو بعلم غيب و انّما هو تعلم من ذى علم ... و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللَّه نبيه فعلّمنيه و دعا لى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى»

«1».

از اين باب است سخن آن حضرت كه در باره خوارج به اصحابش فرمود:

«مصارعهم دون النطفة و اللَّه

لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة»

يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى يابد و از شما ده نفر كشته نمى شود. امام چون اين خبر غيب را فرمود، جنگ شروع گرديد، در نتيجه از خوارج كه چهار هزار نفر بودند فقط 9 نفر زنده ماند و از ياران امام فقط هشت نفر شهيد گرديد.

در شب سه شنبه دهم جمادى الاولى هزار و چهار صد و شش مطابق اول بهمن ماه 1364 تفسير سوره جن به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه عبده خطبه: 126.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 395

سوره مزمل

اشاره

در مكه نازل شده و بيست آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: مزمل سومين سوره است كه بعد از سوره قلم در مكه نازل گرديد، اما همه آن را نمى توان مكى ناميد، آيه اخير كه زكاة و قتال را مطرح مى كند به مدنى بودن شبيه تر است وانگهى آيات وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ ... وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ حاكى است كه نزول اين آيات، بعد از سال سوم بعثت بوده است كه آن حضرت دعوت خويش را آشكار كرده بود بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن در شمارش مدنى اخير، هيجده و در بصرى نوزده و در بقيه از جمله كوفى، بيست است قرائت اخير به حضرت امير صلوات اللَّه عليه منسوب مى باشد، به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى دويست و هشتاد و پنج كلمه و هشتصد و سى و هشت حرف است.

3- تسميه آن به «مزمل» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، تسميه كل به اسم جزء، ظاهرا اينكار توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- آيات 9 تا 19 در سياق آيات مكى است، اما آيات 1 تا 9 مى تواند مكى يا مدنى باشد، آيه اخير ظاهرا مدنى است، در مجمع البيان نقل شده فاصله ميان اول سوره آخر آن دوازده ماه بود، از سعيد بن جبير ده سال نقل شده است، بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 396

گفته اند كه همه سوره مدنى مى باشد، به هر حال نظر قطعى نمى شود داد.

مطالب سوره

5- در اوّل سوره به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود كه نصف شب يا ثلث آن و يا دو ثلث آن

را بيدار مانده و عبادت كند كه عبادت شب در صفاى روح و سازندگى و توجه به پروردگار مؤثرتر است و نيز خطاب مى شود كه در مقابل اذيت مشركان استقامت نمايد، آن گاه توحيد و معاد و تهديد مشركان عنوان مى شود و هلاكت فرعون به عنوان شاهد عينى بيان مى گردد و در آيه اخير با ذكر دليل توضيح داده مى شود كه حكم اول سوره الزامى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 397

سورة المزّمّل مكّيّة و هى عشرون آية نزلت بعد سورة قلم

[سوره المزمل (73): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (4)

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً (9)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى لباس بر خود پيچيده،

2- شب را به عبادت برخيز مگر كمى،

3- نصف آن را، يا از نصف مقدارى كم كن، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 398 4- و يا بر آن مقدارى بيافزاى و قرآن را با حضور بخوان،

5- ما به زودى قول سنگينى بر تو القا خواهيم كرد،

6- عبادت شب آن محكمتر قدم برداشتن است و استوارترين سخن.

7- تو را در روز تلاش بسيارى هست.

8- نام پروردگارت را ياد كن و به او اخلاص ورز، اخلاص كامل.

9- پروردگار مشرق و مغرب است، جز او معبودى نيست او را كار ساز بگير.

كلمه ها

مزمل: لباس بر خود پيچيده. در اصل متزمل است در لغت آمده: «تزمل الرجل بثوبه: تلفف به». زمل (بر وزن علم) به معنى حمل كردن نيز آيد: «زمل الشي ء: حمله» اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

ترتيل: صحيح خواندن و دقت در معانى. در مجمع فرموده: ترتيل بيان كردن است با تأنى و تدريج، در قاموس گويد: «رتل الكلام:

احسن تأليفه» راغب گويد: آسان و صحيح خواندن جوهرى گويد: با تأنى خواندن و درست ادا كردن كلمات.

ناشئة: نشأ: پديد آمدن. به وجود آمدن. ناشئه: حادث شده ناشِئَةَ اللَّيْلِ عبادتى

كه در شب انجام مى شود.

وطئا: وطأ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن، آن در آيه قدم گذاشتن به عبادت است.

سبح: شنا. در آب باشد يا در هوا، منظور از آن در آيه تلاش و تقلب است، به شناگر سابح گويند كه در آب تلاش مى كند.

تبتيل: بتل: قطع و اخلاص. منظور بريدن از هواى نفس و مخصوص تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 399

كردن خود به خداست در مفردات هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«لا رهبانية و لا تبتل في الاسلام»

يعنى در اسلام رهبانيت و بريدن از نكاح نيست.

شرحها

خلاصه آيات فوق چنين است: رسول خدا شب به عبادت برخيزد، زيرا عبادت شب سازنده تر و مؤثرتر است و براى تحمل شدائد مفيد مى باشد، تلاش زياد روزانه مانع از خلوت با خداست، خودت را براى خدايت خالص گردان، خدايى كه شرق و غرب خاص اوست و خدايى جز او وجود ندارد.

1 و 2- يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.

نقل است كه به وقت آمدن وحى، آن حضرت لباس بر خود پيچيده و خوابيده بود لذا خطاب يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ رسيد اين خطاب براى تحقير و يا تحسين نيست احتمال دارد كه از ثقل وحى قبلى، آن حضرت لباس بر خود پيچيده بوده تا كمى آرام گيرد، بعضى آن را «اى حامل و عهده دار اثقال نبوت» گفته اند كه با معناى كلمه تناسب دارد.

در جوامع الجامع آمده: آن حضرت وارد محضر خديجه شد و از ناراحتى سنگين شده بود و فرمود: «زملوني» در آن حال جبرئيل ندا كرد يا ايها المزمل.

مراد از قُمِ اللَّيْلَ قيام براى نماز و عبادت است، «الا قليلا» استثناست از ليل، يعنى

همه شب جز كمى از آن را به عبادت برخيز.

3 و 4- نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا نصفه بدل است از «الليل» يعنى «قم نصف الليل»، ضمير «منه- عليه» راجح به نصف است، بعضى «نصفه» را از «قليلا» بدل گرفته اند، معنى در هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 400

يكى است، رَتِّلِ الْقُرْآنَ عطف است بر قُمِ اللَّيْلَ گويند: مراد از خواندن قرآن، خواندن آن در نماز است و يا منظور از قرآن نماز است نظير أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اسراء/ 78.

ناگفته نماند آيه اخير سوره، اين مطلب را تأييد مى كند.

از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به من فرمود: قرآن را با ترتيل بخوان. گفتيم ترتيل چيست؟ فرمود: قرائت آن را روشن و آشكار كن و مانند خرماى خراب، پراكنده مكن و همچون شعر تكه تكه منما، چون به عجائب آن رسيديد تأمل كنيد، دلها را تكان دهيد، نظرتان فقط رسيدن به آخر سوره نباشد (مجمع سوره فرقان).

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد:

«قال هو ان تتمكث فيه و تحسن به صوتك»

از مجموع دو روايت معلوم مى شود ترتيل: درست خواندن و تدبر در آيات آنست خواه در نماز باشد يا غير آن.

ناگفته نماند: آيه اخير سوره، حاكى است كه اين حكم يك حكم استحبابى است نه وجوبى، در تهذيب از محمّد بن مسلم نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام از قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا پرسيدم؟ فرمود:

«امره اللَّه ان يصلى كلّ ليلة الا ان تأتى علية ليلة من الليالى لا يصلى فيها شيئا»

«1» بنا

بر اين روايت، منظور از «الليل» همه شبهاست.

5- إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا.

منظور از قول ثقيل قرآن است چنان كه اهل تفسير فرموده اند. گويى اين آيه تعليل قُمِ اللَّيْلَ است يعنى: قيام ليل و توجه به پروردگار تو را آماده مى كند براى تلقى قول ثقيل و دريافت همه قرآن مجيد.

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 401

ثقيل بودن قرآن به اعتبار پياده كردن معانى آنست، در مجمع البيان آمده قرآن ثقيل است بر آن حضرت و امت او، ثقلش بر او در اثر تبليغ رسالت و تحمل شدائد و قيام ليل، و جهاد با نفس و ترك راحت است، و ثقل آن بر امت به واسطه امر و نهى و حدود آنست يعنى پياده كردن احكام آن. در الميزان نيز چنين فرموده است، بعضى آن را ثقل وحى گفته اند كه به وقت آمدن وحى از پيشانى آن حضرت عرق مى ريخت ولى بسيار بعيد است كه منظور از آيه ثقل وحى باشد.

6- إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا.

توجيه است براى قُمِ اللَّيْلَ و اينكه چرا فرمان قيام براى شب صادر شده است يعنى: عبادت شب محكمتر قدمى است در صفاى نفس و توجه به پروردگار و استوارتر است از جهت گفتار، زيرا بدن آرام است، آنچه زبان مى گويد به آن توجه دارد.

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام در معنى ناشئه نقل كرده كه فرموده اند

«هى القيام في آخر الليل بصلاة الليل».

بعضى ناشئه را به معنى شب گرفته اند يعنى: اضافه ناشِئَةَ اللَّيْلِ بيانيه است و شب مانند سائر موجودات نشئت مى گيرد و به وجود مى آيد يعنى: شب براى عبادت

با ثبات تر است، طبرسى رحمه اللَّه آن را ساعات و اوقات شب فرموده است زيرا كه ساعت به ساعت به وجود مى آيد ولى بهتر است تقدير آن «ناشئة في الليل» باشد يعنى عبادتى كه در شب است.

7- إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا.

يعنى علت تشريع عبادت شب آنست كه در روز تلاش و گرفتارى زياد دارى آن حضور قلب و خلوت با خدا را كه لازم است در روز پيدا نخواهى كرد. على- هذا آيه إِنَّا سَنُلْقِي در رابطه با اصل تشريع عبادت و آيه إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 402

رابطه با شبانه بودن آن و آيه فوق در رابطه با نبودن در روز است، از اين آيات اهميت نماز شب و عبادت در خلوت كاملا روشن مى شود كه در سازندگى انسان و تقرب به خدا چه قدر اهميت دارد، در باره نماز شب ذيل آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ سجده/ 15 مطالبى آورده شد.

8- وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.

در الميزان فرموده: ظاهرا اين آيه نماز شب را تعريف مى كند و آن مانند عطف تفسير است بر وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا على هذا مراد از ذكر اسم رب ذكر لفظى است ... به قولى آيه: تعميم بعد از تخصيص و مراد از ذكر، ذكر خداى تعالى است در شب و روز با هر وجهى كه باشد از حمد و تسبيح، نماز، قرائت قرآن و غيره، مناسب بود به جاى «تبتيلا» گفته شود «تبتلا» در علت آن گفته اند:

فعل «تبتل» در اينجا به معنى تبتيل است، به قولى به علّت يكسان بودن آخر آيات مى باشد.

مراد از اسم ربك ظاهرا اسماء

اللَّه است، بعضى لفظ جلاله و بعضى بسم اللَّه ...

تفسير كرده اند «تبتل ...» يعنى اخلاص كامل كن براى خدا و از همه جز او منقطع باش، انقطاعى و اخلاصى كه به وصف نيايد.

در مجمع فرموده: محمّد بن مسلم و زراره و حمران از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل كرده كه فرمودند:

«ان التبتل هنا رفع اليدين في الصّلاة»

و در

روايت ابى بصير «قال هو رفع يدك الى اللَّه و تضرعك اليه»

الميزان گويد:

اين معنى مناسبتر است بنا بر آنكه منظور از ذكر اسم ذكر لفظى باشد. آن منطبق مى شود با قنوت يعنى خويش را به دست برداشتن به سوى او وادار كن.

9- رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.

تعليل است بر آيه فوق. رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ شامل همه كائنات است كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 403

همه در اين دو نسبت اضافيه قرار گرفته اند، آمدن اين تعبير ظاهرا به علت ليل و نهار است كه گذشت و تناسب با شرق و غرب دارد. يعنى: بايد پروردگارت را ياد كنى و به او اخلاص ورزى كه پروردگار تو و پروردگار همه است، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تعليل ديگرى است، فَاتَّخِذْهُ ... تفريع صدر آيه است يعنى او را كار ساز بدان، به فرمانش عمل كن تا تلاش تو را واسطه سعادت تو گرداند، رَبُّ الْمَشْرِقِ ... خبر مبتداى محذوف و تقدير آن «هو رب المشرق ...» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 404

[سوره المزمل (73): آيات 10 تا 19]

اشاره

وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً (10) وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ

وَ عَذاباً أَلِيماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً (14)

إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (19)

10- بر آنچه مى گويند صبر كن و از آنها كنار باش كنار شدن خوبى.

11- بگذار مرا با مكذبين ثروتمند و به آنها مهلت بده مهلت كمى.

12- در نزد ما زنجيرها و آتش بزرگى هست.

13- و طعامى گلوگير و عذابى دردناك.

14- روزى كه زمين و كوه ها به شدت بلرزد و كوه ها تلهاى سيالى باشد.

15- ما فرستاديم به سوى شما رسولى را كه شاهد بر شماست چنان كه فرستاديم به سوى فرعون رسولى را.

16- فرعون به آن رسول عصيان كرد، پس او را گرفتيم گرفتن سختى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 405 17- در صورت كافر بودن چگونه پرهيز مى كنيد از عذاب روزى كه فرزندان نوزاد را پيرها مى گرداند!!!

18- آسمان به سبب آن روز شكافته مى شود، وعده خدا عملى است.

19- اين تذكرى است هر كه بخواهد (تذكر پيدا كند) به سوى پروردگارش راه گيرد.

كلمه ها

هجر: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود، خواه با بدن باشد يا با زبان و يا با قلب «هجر الشي ء: تركه و اعرض عنه».

نعمة: آن به كسر نون چيزى است كه خدا به انسان داده است در صحاح آمده: «النعمة ما انعم به عليك» و به فتح نون به معنى تنعّم و وسعت عيش است، در قاموس گويد: تنعم: ترفه و

وسعت عيش است اسم آن نعمة به فتح نون است.

انكال: زنجيرها. مفرد آن نكل به كسر نون است.

غصة: گلوگيرى. در مجمع آمده: «الغصة تردد اللقمة في الحلق و لا يسيغها آكلها» اين كلمه در قرآن فقط يك بار آمده است.

ترجف: رجف: لرزيدن و لرزاندن «رجفه رجفا: حركه، رجف: تحرك و اضطرب».

كثيبا: كثب: جمع كردن «كثب الشي ء كثبا: جمعه» كثيب به معنى تل شن است كه به مكانى ريخته و جمع شود فعيل به معنى مفعول (مكثوب) مى باشد.

مهيل: لغزنده. تل شن اگر طورى باشد كه در صورت حركت دادن پائين، قله آن بلغزد، مهيل ناميده مى شود «هلت الرمل هيلا: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 406

اذا حرك اسفله سال اعلاه».

و بيل: شديد و سخت. وبل: شدت: «وبل الشي ء: اشتد».

ولدان: وليد: كودك تازه مولود، جمع آن ولدان است، راغب گويد:

وليد به مولودى گفته مى شود كه از ولادتش چندان نگذشته باشد به معنى خادم نيز آيد.

شيب: پيران. مو سفيدان. مفرد آن اشيب است. شيب: سفيد شدن موى «شاب الرجل شيبا: ابيض شعره».

شرحها

در تعقيب دستورهاى فوق در اين آيات فرموده در مقابل گفته هاى مشركان كه تو را ساحر و مجنون مى نامند خويشتن دار باش، پيشوايان ستمگر را به من واگذار، كه با زنجيرهاى آتشين و جهنم به حساب آنها برسم، اينها بايد از ماجراى دردناك فرعون عبرت بگيرند كه در مقابل پيامبر ما ايستاد، نابودش كرديم.

اينها همه بيدار باش است، هر كه خواست پند مى گيرد، در واقع، اين مطالب يك نوع نتيجه گيرى از دستورهاى گذشته است.

10- وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا.

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند: مجنون، شاعر، ساحر و امثال آنست،

هجر جميل آنست كه با اخلاق خوب با آنها مدارا كند و دست از ارشاد بر ندارد و مقابله به مثل نكند، چنان كه در مجمع و الميزان فرموده است، على هذا آيه ربطى به نسخ ندارد تا بگوئيم با آيات قتال نسخ شده است «و اصبر» عطف است بر فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.

11- وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 407

به قرينه أُولِي النَّعْمَةِ منظور از مكذبين سران مشركين است كه با اتكاء به ثروت، سر به طغيان گذاشته و آن حضرت را تكذيب مى كردند «ذرنى» در مقام تهديد است مثل اينكه كسى به كسى مى گويد: كار فلانى را به من واگذار، ميان من و او حائل مباش تا انتقام بكشم.

منظور از مهلت قليل به قرينه آيات بعدى آمدن قيامت است نظير: مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ آل عمران/ 197، على هذا آن را بايد از حين مرگ حساب نمائيم چون به حكم: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ ... انفال/ 50، عذاب آنها از حين مرگ شروع مى شود، اينكه بعضى آن را آمدن وقعه «بدر» گفته اند بر خلاف ظاهر است ولى مى شود آن را عام گرفت.

12 و 13- إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالًا وَ جَحِيماً وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً.

تعليل «ذرنى» است، جحيم به معنى آتش بزرگ است، نكره آمدن انكال جحيم و طعام، حاكى از تفخيم و شدت مى باشد، در باره «ذا غصة» در جاى ديگر آمده يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ ابراهيم/ 17.

در مجمع آمده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كسى اين آيه را كه مى خواند شنيد

و غش كرد.

14- يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا.

يوم ظرف است براى انكال و جحيم و طعام، در آيات ديگر مى خوانيم وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقه/ 14 در باره تغيير زمين و كوه ها در قيامت، آيات متعددى وجود دارد.

15- إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولًا شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 408

يك شاهد زنده است بر اينكه ضديت با رسول خدا نتيجه اش فنا و نابودى است.

مراد از شاهد ظاهرا شهادت بر اعمال در روز قيامت است كه در ذيل آيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ نساء/ 41 گذشت و شايد منظور الگو و سرمشق باشد چنان كه در مجمع از امام باقر عليه السّلام در معنى شاهد نقل كرده:

«الينا يرجع الغالى و بنا يلحق المقصر».

16- فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا.

اخذ و بيل همان غرق شدن است، آمدن لفظ رسول به جاى موسى اشاره به آنست كه عصيان فرعون نسبت به رسالت او بود، الف و لام آن براى عهد ذكرى است.

17- فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً.

تفريع است بر دو آيه فوق، يعنى اگر پيامبرتان را عصيان كنيد، چگونه از عذاب قيامت كنار خواهيد بود؟ نسبت «تتقون» به «يوما» مجاز عقلى و منظور عذاب يوم است.

به نظر بعضى تقدير آن «كيف تتقون عذاب يوم» است، تازه مولود را پير كردن اشاره به شدت عذاب است نه طول مدت آن روز.

18- السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا.

تعليل «يوما» و يا اشاره دوم به شدت آن روز است، «به» راجع به «يوما» وباء به معنى «في» يا سبب است، آمدن

«منفطر» به علت آنست كه سماء مذكر و مؤنث هر دو آيد، و گرنه لازم بود منفطره گفته شود ضمير «وعده» راجع به خداست علت عدم تصريح آنست كه جز خدا كسى صاحب آن وعده نتواند باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 409

19- إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.

هذه اشاره است به آنچه از عذابها و جريان فرعون گفته شد. مفعول «شاء» محذوف و تقدير آن «فمن شاء اتخاذ السبيل الى ربّه سبيلا».

الميزان احتمال مى دهد كه هذه اشاره به آيات صدر سوره درباره نماز شب باشد كه با اين آيه به مؤمنين تعميم داده مى شود زيرا صدر سوره مخصوص به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 410

[سوره المزمل (73): آيه 20]

اشاره

إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (20)

20- خدايت مى داند كه تو به عبادت مى ايستى نزديكتر به دو ثلث و نصف و ثلث شب را گروهى از مؤمنان نيز كه با تو هستند، خدا شب و روز را اندازه مى گيرد، دانست كه قيام شب را تا آخر نتوانيد شمرد، پس به شما توبه كرد، آنچه

از قرآن ميسر باشد بخوانيد، دانست كه حتما بعضى از شما مريض مى شوند و ديگران در زمين مسافرت كرده از فضل خدا روزى مى طلبند، و ديگران در راه جهاد مى كنند، پس بخوانيد آنچه از قرآن ميسر باشد، بپا داريد نماز را، بدهيد زكاة را، به خدا قرض نيكو بدهيد، آنچه از خير براى خود پيش فرستيد در نزد خدا خواهيد يافت، بهتر از هر چيز و بزرگتر از جهت پاداش، از خدا مغفرت بطلبيد كه خدا غفور و رحيم است.

شرحها

آيات اول سوره خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود و دلالت بر وجوب داشت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 411

ولى اين آيه حاكى است كه حكم وجوبى نبوده است چنان كه الميزان اختيار مى كند، عللى كه براى عدم وجوب نقل شده ما بين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امت مشترك است لا اقل بايد گفت: براى آن حضرت واجب بوده و براى مسلمانان مستحبّ است.

در برهان در روايت ابى الجارود از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه آمده:

«نسخت هذه الاية فاقرؤا ما تيسّر من القرآن»

ظاهرا منظور از نسخ بيان و توضيح حكم است و گرنه صدر سوره خطاب به آن حضرت و اين آيه خطاب به مؤمنان است وانگهى اين آيه نشان مى دهد كه حكم صدر سوره در صورت وجوب يك حكم حرجى مى باشد.

و اگر بگوئيم: صدر سوره مكى و اين آيه مدنى است بايد گفت: آن حضرت از اول استحبابى بودن اين حكم را مى دانسته تا آيه شريفه از آن پرده برداشته است. اينك متن آيه:

20- إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ

ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ.

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آن حضرت وعده اى از مسلمانان به اين حكم عمل كرده، گاهى نزديك به دو ثلث شب و گاهى نصف آن و گاهى يك ثلث شب را به عبادت مى گذارنده اند.

در مجمع البيان از حاكم حسكانى از ابن عباس نقل كرده كه گفت: منظور از «طائفة» على عليه السّلام و ابو ذر است.

وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ.

تعليل إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ است يعنى: چطور نمى داند حال آنكه اندازه گير ليل و نهار اوست، ثلثين، نصف و ثلث نيز در اندازه شب و روز است.

عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 412

احصاء به آخر رساندن شمارش و احاطه به آنست، ضمير «تحصوه» راجع است به قيام. كه همان قيام ثلثين و نصف و ثلث باشد و شايد به تقدير بر گردد كه از «يقدر» فهميده مى شود، به هر حال مراد آنست كه خدا مى داند كه شما قدرت انجام چنين تكليفى را نداريد، در صورت وجوب تكليف شاقى خواهد بود.

توبه در آيه، توجه و مورد عنايت قرار دادن است يعنى خدا به شما بازگشت و توجه كرد كه آن را واجب ننمود نظير لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ توبه/ 117.

فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ.

حالا كه مسئله وجوب در ميان نيست پس آنچه مقدور است در شب نماز بخوانيد.

ناگفته نماند: خطاب «لن تحصوه- فاقرؤا» به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نيز شامل است، منظور از قرآن خواندن نماز است، شايد به خواندن قرآن نيز شامل باشد.

عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ

فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

اين قسمت مى شود دليل ديگرى بر استحباب و يا قسمتى از علل لَنْ تُحْصُوهُ باشد، مراد از ضرب در ارض، مسافرت براى تجارت است.

فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ.

تكرار براى مزيد توضيح است از حضرت رضا از پدر و از جدش عليهم السّلام نقل شده:

«قال ما تيسر لكم فيه خشوع القلب و صفاء السر».

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً.

ظاهر آنست كه بعد از نفى وجوب قيام شب فرموده: اما به واجبات اهميت بدهيد كه نماز واجبى و زكاة باشد و اقراض اللَّه در رابطه با سائر انفاقهاست، اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 413

نشان مى دهد كه آيه مدنى است زيرا زكاة در مدينه واجب شده است.

در تفسير برهان از سماعه نقل شده: از حضرت صادق عليه السّلام از وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ ... پرسيدم فرمود:

«هو غير الزكاة».

وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ.

تشويق است به عمل به واجب و مندوب كه چيزى از آنها گم نخواهد شد و آن را يا ثواب آن را در نزد خدا خواهيد يافت، آيه حاكى از تجسم عمل است.

هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً.

هو ضمير فصل و براى تأكيد است «خيرا، اعظم» حال است از ضمير «تجدوه» يعنى عملى كه براى خدا كرده ايد آن را پيدا مى كنيد در حالى كه بهتر است از هر چيز ديگر و بزرگتر است از لحاظ پاداش.

وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

براى تكميل هر چه بيشتر از تقصيرات خويش استغفار كنيد، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ ... حاكى از مستجاب بودن آن است.

روز دوشنبه شانزدهم جماد الاولى هزار و چهار صد

و شش مطابق هفتم بهمن ماه 1364 تفسير سوره مزمل به پايان رسيد «و اخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 414

سوره مدثر

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مدثّر چهارمين سوره است كه بعد از مزمل در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و چهارم است. آيات ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ... شاهد است كه نزول آن بعد از آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 و اظهار دعوت آن حضرت، بوده است.

2- عدد آيات آن در قرائت عراقى (كوفى) پنجاه و شش است اين عدد به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى دويست و پنجاه و پنج كلمه و هزار و ده حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «مدثر» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و ظاهرا توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه چنان كه گفته شد مكى است، آيات آن شاهد اين مدعاست حتى بعضى گفته اند: آن اولين سوره است كه در مكه بر پيامبر نازل گرديد ولى آيات. إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ ... فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ... حكايت دارد كه قبل از نزول اين سوره، قرآن بر مشركان خوانده شده بود. بعضى ها گفته اند: اين سوره است كه پس از اعلان دعوت نازل گرديد و آن سه سال بعد از بعث بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 415

مطالب سوره

5- در اين سوره ابتدا به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وحى مى شود كه انذار كن، آن گاه پس از اشاره به معاد كسى كه قرآن را سحر و ساخته بشر دانسته است.

به سختى تهديد مى شود، سپس اشاره مى شود كه اهل جهنم در جواب سؤال اهل

بهشت خواهند گفت: كفر و گناهان ما را به اين روز سياه انداخت، به هر حال غرض سوره انذار است انذار بسيار شديد.

شأن نزول

6- در اين سوره از كسى ياد مى شود كه از سران مشركين است، كه او بعد از تفكر و تدبر كه در مقابل قرآن مجيد چه بگويد، بالاخره با ناراحتى و درهم كشيدن قيافه اش، گفت: اين سخنان جادويى است كه از گذشتگان مانده و اينها گفتار بشر است نه خدا، ظاهرا اين رفتار او سبب نزول همه سوره شده است.

آن كس وليد بن مغيره مخزومى از سران مشركان بود، در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده: وليد بن مغيره پير مردى تجربه ديده و از بزرگان عرب و از كسانى بود كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مسخره مى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند، قريش نزد وليد جمع شده و گفتند:

يا ابا عبد شمس اين چيست كه محمّد مى گويد؟ شعر است يا كهانت (غيبگويى) و يا خطابه؟

گفت: بگذاريد حرفش را بشنوم، آن گاه به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نزديك شد و گفت: اى محمّد از شعر خود بر من بخوان. حضرت فرمود: آن شعر نيست، بلكه كلام خداست كه براى ملائكه و انبياء و رسولانش آن را پسنديده است: گفت:

مقدارى از آن بر من بخوان. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 416

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره حم سجده را بر او خواند، چون به آيه فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ رسيد، وليد لرزيد و موى بر اندامش راست گرديد،

به طورى كه به خانه اش رفت و پيش قريش بر نگرديد.

قريش بدنبال ابى جهل فرستادند كه اى ابا الحكم، ابا عبد شمس به دين محمّد مايل شده است آيا نمى بينى كه پيش ما بر نگشت. ابو جهل به خانه وليد رفت و گفت: عمو جان ما را سر افكنده كردى، رسوا نمودى، مورد شماتت دشمنان قرار دادى، به دين محمّد مايل شدى!!! گفت: من به دين او مايل نشده ام امّا از او كلامى شنيدم كه آدمى از شنيدن آن مى لرزد. ابو جهل گفت: آيا سخنش خطابه است؟ گفت: نه، خطابه كلام متصلى است ولى اين كلام پراكنده اى (داراى مطالب مختلف) است كه بعضى به بعضى شبيه نيست. ابو جهل گفت: پس شعر است؟، گفت: نه من اشعار عرب را شنيده ام بسيط، مديد، رمل و رجز، گفته محمّد شعر نيست، گفت: پس چيست؟

گفت: مجال بده تا فكر كنم.

فرداى آن روز گفتند: اى ابا عبد شمس چه نظرى مى دهى؟ گفت: بگوئيد:

آن سحر است كه در قلوب مردم اثر مى گذارد، خداوند در اين باره نازل فرمود:

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً.

او را «وحيد» گفته اند زيرا كه گفت: من به تنهايى يك سال كعبه مى پوشانم ...

او مال زياد داشت و داراى باغها و ده پسر بود، ده غلام داشت كه به هر يك هزار دينار داده بود، براى او تجارت مى كردند و در زمان خويش مالك قنطار بود، گويند: قنطار پوست گاوى بود پر از طلا، خداوند در باره او نازل فرمود: ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (تفسير برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 417

سورة المدّثّر مكّيّة و هى ستّ و خمسون آية نزلت بعد سورة المزّمّل

[سوره المدثر (74): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا

أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4)

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى جامه بر خود كشيده.

2- برخيز، مردم را انذار كن.

3- و پروردگارت را تكبير كن.

4- و لباسهايت را پاك كن.

5- و از اضطراب و ترديد دورى نما.

6- و منت منه حال آنكه عملت را زياد گمان مى كنى.

7- و براى پروردگارت خويشتن دار باش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 418

كلمه ها

مدثر: جامه بر خود كشيده. اصل آن متدثّر است كه تاء به دال عوض شده و در آن ادغام گرديده است، دثار (بكسر اول) لباسى است كه از روى لباسها به تن كنند و نيز لباسى كه در خواب بر روى خويش كشند.

رجز: آن را در آيه به ضم و كسر اول هر دو خوانده اند، در اصل به معنى اضطراب و لرزش است، راغب بعد از تصريح به آن مى گويد:

چون ناقه ضعيف شود و قدمهاى كوتاه بردارد گويند: «رجز البعير». آن را در آيه گناه، عذاب و بت معنى كرده اند و شايد منظور اضطراب و شك باشد.

شرحها

در اين آيا به آن حضرت خطاب مى شود كه مردم را انذار كند و خدا را بزرگ بداند و لباسش را پاك نگاه دارد و از اضطراب و ترديد بپرهيزد، و عمل خويش را زياد نداند و منت ننهد و براى خدا خويشتن دار باشد.

1 و 2- يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ.

معلوم مى شود كه آن حضرت به وقت آمدن وحى، لباس بر خود پيچيده و خوابيده بود، نظير يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ، در آيات ديگر خطابها به شكل يا ايها الرسول و يا ايها النبى است، آيا در اينكار تدريج و ترقّى وجود دارد؟ كه در سوره علق به طور اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ و در اينجا با عبارت يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ و بالاخره با خطاب يا أَيُّهَا النَّبِيُّ و يا أَيُّهَا الرَّسُولُ آمده است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 419

الميزان تعبير مزمل و مدثر را براى تأنيس و ملاطفت گفته است به هر حال در اين، ذمّى و تحقيرى نيست و شايد براى ابتداى وحى و

نظير آن چنين خطاب شده است. انذار در «فانذر» مطلق است و شامل همه كس مى شود سوره همه اش انذار است، شايد از اين جهت به انذار اكتفاء شده و گرنه آن حضرت «بشير» نيز هستند.

3- وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ يعنى خداى خودت را صاحب عظمت و كبريا بدان در اعتقاد و قول و فعل. و آن اينكه بدانيم كسى و چيزى در عظمت، معادل يا فوق خدا نيست و خدا برتر است از اين نسبتها، اللَّه اكبر گفتن مبين اين معنى است.

مؤيد اين معنى روايتى است كه در كافى نقل شده: امام صادق عليه السّلام به جميع ابن عمير فرمود: اللَّه اكبر يعنى چه؟ گفتم: خدا بزرگتر است از هر چيز. فرمود:

آيا آنجا چيزى هست كه از آن بزرگتر باشد؟ گفتم پس آن چيست؟ فرمود:

خدا بزرگتر است از آنكه توصيف شود.

عن جميع بن عمير قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام اى شى ء اللَّه اكبر؟ فقلت: اللَّه اكبر من كل شى ء. فقال و كان ثم شى ء فيكون اكبر منه؟ فقلت و ما هو؟ قال: اللَّه اكبر من ان يوصف» «1» يعنى منزه از آنكه عظمتش به حساب آيد.

4- وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ ظاهر معنايش آنست كه لباسهاى خويش را از نجاسات پاك كن و لباس پاك بپوش، طبرسى فرمايد «و ثيابك الملبوسة فطهّرها للصلوة».

در الميزان فرموده: به قولى كنايه است از اصلاح عمل و آن خالى از وجه نيست و بعد از نقل قول طبرسى فرموده: على هذا مراد از «فكبر» بهتر

__________________________________________________

(1) كافى ج 1/ 118 توحيد صدوق/ 313.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 420

است تكبير نماز باشد و دو آيه اشاره باشند بتشريع نماز در اول دعوت.

در

مجمع از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع كردن لباس نقل شده است

«روي ابو بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال امير المؤمنين عليه السّلام غسل الثياب يذهب الهم و الحزن و هو طهور للصلوة و تشمير الثياب طهور لها و قد قال اللَّه سبحانه و ثيابك فطهّر»

اى فشمر.

5- وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ بنا بر معناى اصلى كلمه منظور آنست كه از اضطراب و ترديد در كارهايت بپرهيز، قاطع و مصمم باش، گفته اند از عذاب يعنى از سبب عذاب كه گناه باشد بپرهيز، به قولى از بت (بت پرستى) بپرهيز به قولى از هر قبيح اعم از اخلاق و عمل بپرهيز.

6- وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ فعل «تستكثر» بنا بر قرائت مشهور به ضم راء است يعنى: با انذار و تكبير و تطهير ثياب و هجران ترديد، بر خدا منّت منه در حالى كه آنها را زياد مى پندارى بعبارت ديگر در عملت تو را عجب نگيرد، على هذا «تستكثر» حال است.

7- وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و چون شرط اصلى موفقيت استقامت در راه حق است لذا در آخر فرموده:

استقامت كن در كارها استقامتى كه براى خدا و كسب تقرب و رضاى او باشد، ظاهر آنست كه مراد: صبر در تبليغ و ارشاد است گر چه بعضى ها اعم فرموده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 421

[سوره المدثر (74): آيات 8 تا 30]

اشاره

فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9) عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10) ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12)

وَ بَنِينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15) كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17)

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18)

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22)

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27)

لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 422

8- پس چون در ناقور كوبيده شود.

9- آن در آن روز، روز سختى است.

10- بر كافران دشوار و ناآسان است.

11- بگذار مرا با كسى كه به تنهايى او را آفريده ام.

12- و براى او مال زيادى قرار داده ام.

13- و پسران حاضر.

14- و براى او معيشت كامل آماده كرده ام.

15- سپس طمع دارد كه زياد كنم.

16- نه، او بآيات ما عنود است.

17- حتما او را به گردنه سختى بالا مى برم.

18- او فكر كرد، فكرش اندازه گيرى نمود.

19- بميرد چطور چنان اندازه گيرى كرد؟! تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 423 20- سپس بميرد چطور چنان اندازه گيرى كرد.

21- سپس نگاه كرد.

22- سپس قيافه درهم كشيد و اظهار كراهت كرد.

23- سپس اعراض كرد و خود بزرگ بينى نمود.

24- و گفت. نيست اين مگر سحرى كه از ديگران نقل مى شود.

25- نيست اين مگر سخن بشر.

26- حتما او را داخل مى كنم به سقر.

27- و چه ميدانى سقر چيست؟

28- نه باقى مى گذارد و نه ترك مى كند.

29- تغيير دهنده بشره هاست.

30- بر آن نوزده نفر مأمورند.

كلمه ها

نقر: نقر: كوبيدن، مانند كوبيدن طبل. ناقور: چيزى كه در آن مى كوبند براى ايجاد صدا. منقار نيز از آنست طبرسى در معنى ناقور فرموده: «من شأنه ان ينقر فيه للتصويت».

عنيد: عناد آنست كه دانسته و از روى تكبر از قبول حق

امتناع كند.

«عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به».

ارهقه: ارهاق: عاجز كردن به زور و نيز: احاطه با زور.

صعود: گردنه اى كه بالا رفتن از آن صعب و سخت است.

عبس: عبوس: ترش رويى و قيافه درهم كشيدن در مجمع البيان فرموده:

«عبس يعبس عبوسا: اذا قبض وجهه» عبوس وصف نيز آيد نظير يوما عبوسا قمطريرا» دهر/ 10 بسر: بسور: شروع كراهت در چهره. اصل آن به معنى سرعت است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 424

«بسر بالامر: اذا اعجل به».

سقر: نامى از نامهاى جهنم است، به علّت تعريف، تأنيث غير منصرف آيد «سقرته الشمس سقرا» آن گاه گويند كه حرارت آفتاب مغز كسى را به درد آورد.

لواقحة: تلويح: تغيير رنگ به سياهى يا سرخى «لوحته الشمس تلويحا» آفتاب رنگ او را تغيير داد.

بشر: جمع بشره است به معنى ظاهر پوست بدن.

شرحها

در اين آيات خبر از آمدن روز قيامت و سخت بودن آن براى كافران است و نيز كافرى كه با تكيه با اموال و اولاد در مقام مبارزه با قرآن آمده و آن را سحر ناميده به شدت تهديد شده است، تهديد او به طور سمبل و نمونه مى باشد و گرنه هر آنكه كلام الهى را جادو شمارد سزايش همين است.

8 و 9- فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ نقر در ناقور عبارت اخراى نفخ در صور و برخاستن صيحه است چنان كه فرموده: يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ق/ 42 فاء در «فاذا» براى سبب است يعنى بر اذيتشان صبر كن كه چون طبل قيامت به صدا در آيد چنان خواهد بود.

«فذلك» اشاره است به زمان نقر ناقور، «يومئذ» ظرف آنست يعنى: روز

نقر ناقور، در روز رجوع الى اللَّه، روز سختى است على هذا «يومئذ» كه روز رجوع الى اللَّه است يك قسمت اش زمان نقر ناقور است. زمان جزئى، مظروف زمان كلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 425

10- عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ تأكيد است براى يَوْمٌ عَسِيرٌ و شايد مراد آن باشد كه به هيچ وجه آسانى براى آنها نيست.

11- ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وحيدا حال است از فاعل «خلقت» يعنى بگذار مرا با آنكه او را به تنهايى آفريده ام و كسى در خلقت او با من شريك نبوده است، به عبارت ديگر: همانطور كه فقط خودم او را آفريده ام، فقط خودم عذابش خواهم كرد، و مى شود حال باشد از مفعول «خلقت» يعنى در حالى او را آفريدم كه تنها بود، مالى و فرزندى نداشت.

در مجمع از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: وحيد را ولد زنا فرموده اند به هر حال منظور از آن وليد بن مغيره است چنان كه در شرح نزول گذشت.

12 و 14- وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً اشاره است به كثرت مال و فرزند او بعيد نيست كه ممدود اشاره به گسترش باشد كه گويند اموال و شتران و باغات او ما بين مكه و طائف گسترده بود، شهود جمع شاهد است به معنى حاضر، يعنى پسران در كنارش حاضر بودند و آنها را مى ديد و از وجودشان استفاده مى كرد، «مهدت ...» حاكى است كه همه امكانات مالى و فرزندى، در اختيار او قرار داشتند «تمهيدا» حاكى از كمال و شدت است.

15 و 17- ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا

عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً كلا ردع است از زيادت، يعنى نه زياد نخواهم كرد، گويند: بعد از نزول آيات، مرتب از قدرت و امكاناتش كاسته مى شد تا از دنيا رفت، إِنَّهُ كانَ ... تعليل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 426

ردع است منظور از «آياتنا» آيات قرآن مى باشد، عذاب آخرت او تشبيه شده به بالا رفتن به گردنه اى كه تحملش شاق است.

18 و 20- إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ معلوم مى شود كه او فكر كرده و فكر خود را پس و پيش كرده كه چه بگويد: آن را سحر بنامد، يا كهانت، يا سخن ديوانه و يا افسانه ها؟، «كيف» براى تعجب است يعنى مرگ بر او چطور چنين فكر كرد، ثُمَّ قُتِلَ ... براى تأكيد است.

21 و 23- ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ نظر نگاه چشم نيست بلكه ظاهرا نگاه باطنى است به آنچه انديشيده بود بعضى گفته اند: به حاضران نگاه كرد، آن گاه قيافه در هم كشيده و كراهت باطنى اش را آشكار نمود، سپس در دل از قرآن اعراض نمود و خود را برتر از قبول آن دانست دو فعل اخير ترسيم روحيه است.

24 و 25- فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اين اظهار نظر اوست بعد از آن همه حالات، كه گفته: اين قرآن سحر است كه قلوب را به خود جذب مى كند، سحرى كه از آثار ديگران است «يؤثر» يعنى روايت و نقل مى شود، إِنْ هذا ... نفى وحى است.

26 و 27- سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ بيان يا بدل از سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً است، سقر نامى

از نامهاى جهنم مى باشد به قولى دركى در دركات آن است «سين» براى حتميت و يا زود بودن مى باشد، وَ ما أَدْراكَ ... جمله اول را تأكيد مى كند.

28 و 30- لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ آيه اول نظير: ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى طه/ 74 است يعنى نه انسان را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 427

زنده مى گذارد نه ترك مى كند تا بميرد. به قول بعضى: باقى نمى گذارد هر چه پيدا كند و ترك نمى كند آنچه در آن انداخته شود.

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ نظير نَزَّاعَةً لِلشَّوى معارج/ 16 است، يعنى: سقر پوستهاى بدن را تغيير مى دهد و شايد نظير: كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها نساء/ 56 باشد، تِسْعَةَ عَشَرَ راجع به مأموران آتش است كه در آيه بعدى خواهد آمد. تقدير آن «تسعة عشر من الملائكة» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 428

[سوره المدثر (74): آيات 31 تا 37]

اشاره

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31) كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (35)

نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37)

31- قرار نداده ايم مأموران آتش را مگر ملائكه و قرار نداده ايم عده آنها را مگر امتحان براى آنان كه كافر شده اند، تا

اهل كتاب يقين نمايند و اهل ايمان، ايمان خويش را زياد كنند، و اهل كتاب و مؤمنان شك ننمايند و آنان كه مريض القلب اندو كفار بگويند: خدا با اين وصف چه چيز اراده كرده است، خدا اين چنين گمراه مى كند كسى را كه اراده كند، و هدايت مى كند كسى را كه اراده نمايد، لشكرهاى پروردگارت را جز او نمى داند، اين عدد نيست مگر تذكر براى بشر. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 429 32- نه، قسم به ماه.

33- و قسم به شب وقتى كه پشت كند.

34- و قسم به صبح چون سفيد شود.

35- قرآن يكى از آيات بزرگتر الهى است.

36- انذار است براى بشر.

37- براى كسى كه مى خواهد در ايمان و عمل پيش افتد يا پس ماند.

كلمه ها

اسفر: سفر (بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن «السفر: كشف الغطاء» اسفار: آشكار شدن.

كبر: (بر وزن صرد) جمع كبرى است.

شرحها

در اين آيات فرموده: خبر دادن از تعداد مأموران آتش، براى چهار امر است اول امتحان كافران دوم يقين كردن اهل كتاب به قرآن زيرا كه كتاب آنها نيز نوزده نفر گفته است، سوم: ازدياد ايمان مؤمنان در اثر يقين و اقرار اهل كتاب، چهارم عاقبتش آن مى شود كه منافقان و كافران در مقام تحقير گويند:

خدا از اين مثل چه نظرى دارد؟

آن گاه با قسمهايى بيان مى كند كه قرآن سحر و جادو نيست بلكه نذير و اتمام حجت است.

در مجمع البيان فرموده: چون آيه عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ نازل شد ابو جهل به مشركان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند مى شنويد كه ابن ابى كبشه مى گويد: عدد مأموران آتش نوزده است، شما جمعيت زياد و شجاع هستيد آيا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 430

نمى توانيد هر ده نفر يك نفر از مأموران آتش را بگيريد.

ابو الاسد جمحى كه از شجاعان بود گفت: من به تنهايى از عهده هفده نفرشان بر مى آيم ... از دو نفر نيز شما كفايت كنيد، در جواب اين سخن آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ ... نازل گرديد:

نگارنده گويد: اگر چنين چيزى هم نباشد، قرآن آن را به طور دفع دخل در نظر آورده است.

31- وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً منظور از اصحاب نار مأموران آتش است، يعنى آنها ملائكه اند شما نمى توانيد با آنها مقابله كنيد.

وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا در الميزان فرموده: گفته اند مراد از جعل به حسب خبر دادن است نه به حسب تكوين، يعنى

نوزده نفر بودن آنها براى امتحان نيست بلكه خبر دادن براى امتحان است تا به بينيم مشركان در مقابل اين خبر چه خواهند گفت.

عكس العمل كفار ظاهرا همان بود كه از ابو جهل نقل گرديد. اين احتمال حق است زيرا فقط خبر دادن مى تواند براى امتحان باشد نه نوزده بودن در واقع.

لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً تعليل دوم و سوم است يعنى تا اهل كتاب يقين كنند كه قرآن حق است زيرا اين عدد در كتاب آنها نيز هست. و نيز چون اهل كتاب به اين عدد اقرار كردند، آن سبب ازدياد ايمان مؤمنان خواهد بود، ظاهر آن بود كه در اول «ليستيقن» و او عطف آيد.

جوامع الجامع در توجيه آن گويد: كانّه قال جعلنا عدتهم عدة من شأنها ان يفتتن بها لاجل استيقان اهل الكتاب ...» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 431

وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اين جمله تأكيد مطلب ما قبل است، يعنى در اثر اخبار ما، اصلا در عدد آنها شكى باقى نماند.

وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا.

لام در «ليقول» براى عاقبت است نه تعليل، زيرا گفتار منافقان و كفّار براى تحقير و مسخره است و آن نمى تواند غايت فعل خدا باشد، مراد از الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ منافقان است و اين نشان مي دهد كه در مكه منافق وجود داشته است، زيرا همه سوره مكى است، در اين باره در نكته ها سخن خواهيم گفت «مثلا» به معنى عدد و وصف است، يعنى خدا از اين تِسْعَةَ عَشَرَ گفتن چه اراده كرده است؟ و اين نوزده نفر چگونه

مى توانند آن همه انسان را عذاب كنند؟! كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ يعنى خداوند با اين كارها بعضى را اضلال و بعضى را هدايت مى كند. «كذلك» اشاره است به امتحان گردانيدن عدد تِسْعَةَ عَشَرَ.

ناگفته نماند «يضل» راجع به اضلال ابتدايى نيست تا لازمه اش جبر باشد بلكه اضلال در اثر قبائح است نظير: وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27.

وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ علم در اينجا ظاهرا متعلق به حقيقت آنها و اعمال و اندازه توانايى آنها و نوزده نفر كردن آنهاست يعنى كسى نمى تواند آنها را كم بداند يا نسبت به كم بودن آنها اشكال بگيرد، چون كسى به حقائق و اندازه كاربرد آنها عالم نيست.

وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ ضمير «هى» راجع است به نوزده بودن. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 432

در الميزان فرموده: تأنيث آن به علّت تأنيث خبر است، بعضى آن را به «سقر» و بعضى به «جنود» بر گردانده اند، گويى منظور آنست كه بدانند ملائكه چقدر گسترش نيز دارند كه 19 نفر همه جهنم را اداره مى كند.

32 و 35- كَلَّا وَ الْقَمَرِ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ مفسران ضمير «انها» را به سقر بر گردانده اند، در اينصورت اين آيات تتمه سَأُصْلِيهِ سَقَرَ است ولى احتمال قوى آنست كه به آيات قرآن راجع باشد يعنى قرآن (آيات آن) يكى از آيات بزرگ الهيه است. مجمع البيان آن را به طور «قيل» آورده، الميزان آن را بعيد نمى داند. على هذا اين آيات ردّ است بر إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ

يُؤْثَرُ و «كلا» ردع بر آن است. يعنى همانطور كه ماه و شب و صبح از آيات بزرگ الهيه در تنظيم كون مى باشند همچنين قرآن يكى از آيات بزرگ الهى در هدايت بشر است، قيد ادبار در إِذْ أَدْبَرَ حاكى است كه ثبوت شب با قرآن كه نور است مناسب نيست.

36 و 37- نَذِيراً لِلْبَشَرِ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ.

نذيرا تميز است از «لاحدى» شايد نذير به معنى انذار باشد. مراد از «يتقدم» تقدم به ايمان و عمل است و مراد از «يتأخر» تأخر از آن دو، و مصداقش كفر است يعنى قرآن بر همگان انذار و اتمام حجت است. نظير فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ كهف/ 29

«عن ابى الحسن عليه السّلام انه قال كل من تقدم الى ولايتنا تاخر عن سقر و كل من تأخر عن ولايتنا تقدم الى سقر».

نكته ها

منافقان در مكه: در رابطه با آيه وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ بايد بدانيم كه عده اى وجود منافق را در مكه انكار كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 433

به دليل آنكه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان در مكه داراى شوكت و قدرت و اموال نبودند تا بعضى ها براى نفع مادى و يا ترس ادعاى ايمان كنند و در باطن كافر باشند، على هذا نفاق فقط در مدينه به وجود آمد، آن موقع كه مسلمانان داراى شوكت و قدرت شدند، از اين رو از مقاتل نقل شده كه گويند: آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً ... در مدينه نازل شده است.

ولى قرآن اين گفته را رد مى كند و از وجود نفاق در

مكه خبر مى دهد چنان كه در آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ ... گذشت، آنچه از مقاتل در مدنى بودن آيه نقل شده اعتبارى ندارد و اجتهاد بدون نص است.

آيات وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ عنكبوت/ 10 و 11 نيز از وجود منافق در مكه خبر مى دهد، زيرا سوره عنكبوت مكى است در مدينه براى مسلمانان ايذاء و شكنجه نبود «جاء نصر» فقط منحصر به نصرت در جنگ نيست تا بگوئيم آيه مدنى است زيرا شكستن تحريم شعب ابى طالب و امثال آن نيز مصداق نصرت مى باشند.

وانگهى علت نفاق منحصر در نفع مادى و ترس نيست زيرا طمع در آينده و حميّت و تعصّب نيز مى تواند از علل نفاق باشد.

طبرسى رحمه اللَّه در احتجاج از سعد بن عبد اللَّه قمى نقل كرده كه بعضى از ناصبى ها به او گفت: اينكه مى گوئيد فلان و فلان از صحابه منافق بودند بگو به بينم آنها در مكه از روى رغبت اسلام آوردند يا از روى اجبار؟

من به او جواب ندادم زيرا فكر كردم اگر بگويم: از روى اجبار ايمان آوردند، جواب خواهد داد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن روز قدرت نداشت تا آنها را اجبار بكند و اگر بگويم از روى رغبت ايمان آوردند محكوم خواهم شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 434

در حالى كه جگرم كباب مى شد به منزل آمدم حدود چهل و هفت سؤال

غامض كه جواب آنها را نمى دانستم نوشتم كه به احمد بن اسحاق وكيل امام حسن عسكرى عليه السّلام بدهم تا برايم جواب آورد به خانه او آمدم گفتند به مسافرت رفته است، در راه، خودم را به او رساندم و جريان را گفتم.

فرمود با هم به سامراء برويم و از حضرت عسكرى عليه السّلام جواب آنها را بخواهيم، با او به سامراء رفتم از حضرت اجازه خواسته داخل شديم ... چون نگاهمان به حضرت افتاد، ديدم جمال مباركش مانند ماه چهارده شبه بود، در روي زانويش بچه اى نشسته بود كه در زيبايى و جمال به مشتري شبيه بود (حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه).

در محضر امام انارى بود از طلا كه با جواهر پرقيمت نگين هايى بر او زده بودند بعضى از رؤساء بصره آن را به حضرت اهداء كرده بود، حضرت چيزى مى نوشت، هر وقت مى خواست بنويسد، بچه دست او را مى گرفت، امام آن انار را به دور مى انداخت، آن بچه براى آوردن آن مى رفت و امام مى نوشت ...

(بعد از شرح مفصل از جوابهايى كه آن كودك (صلوات اللَّه عليه) به امر پدرش داد) تا فرمود: اما آنچه خصم تو گفت: آيا آن دو با ميل اسلام آوردند يا با اكراه؟ چرا نگفتى: آن دو از روى طمع اسلام آوردند، زيرا كه با يهود اختلاط مى كردند و خبر خروج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و غلبه آن حضرت را از يهود و از تورات و كتب مقدسه دريافت كرده بودند ... «1»

__________________________________________________

(1) احتجاج طبرسى شرح احتجاجهاى حضرت امام زمان عليه السلام احتجاج اول.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 435

[سوره المدثر (74): آيات 38 تا 48]

اشاره

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38)

إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (39) فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41) ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42)

قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (47)

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (48)

38- هر كس در مقابل آنچه كرده گرو است:

39- مگر اصحاب يمين.

40- آنها در بهشتها هستند و از هم سؤال مى كنند.

41- از حال مجرمان.

42- چه چيز شما را به جهنم داخل كرد؟!

43- گويند: ما از نماز گزاران نبوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 436 44- فقير را اطعام نمى كرديم.

45- با اهل باطل وارد مى شديم.

46- روز جزا را تكذيب مى كرديم.

47- تا مرگ بر ما آمد.

48- پس شفاعت شافعان نفعشان ندهد.

كلمه ها

رهينة: رهن و رهان: گرو و وثيقه هر انسان پيش خدا در مقابل عملش مرهون و مقبوض است تا به جزاى آن برسد در جوامع فرموده رهينه مؤنث رهين نيست زيرا فعيل به معنى مذكر و مؤنث در آن يكسان مى آيد بلكه آن اسم است به معنى رهن.

سلككم: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن.

نخوض: خوض: داخل شدن در آب و رفتن در آن. به طور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود، اكثر موارد آن در قرآن در مقام ذم است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در آيات مى خوانيم كه هر كس در گرو اعمال خويش است، ايمان و عمل به قرآن، انسان را از عذاب مى رهاند و گرنه «سقر» در كمين او خواهد بود و شفاعت شافعان به او سودى نخواهد بخشيد.

38 و 39- كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ باء در «بما» به معنى سبب يا مقابله است يعنى انسان به سبب يا در مقابل عملش رهن و مقبوض است تا مجازات بيند. «الا» استثناء متصل است يعنى مگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 437

اصحاب يمين كه نامه عمل به دست راستشان داده خواهد شد، آنها به واسطه ايمان و عمل، خود را از رهن بودن باز داشته اند.

«و قال الباقر عليه السّلام: نحن و شيعتنا اصحاب اليمين»

على هذا اصحاب يمين در آيه شامل سابقون نيز مى باشد.

40- 42 فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ يعنى «هم في جنات»، نكره آمدن جنات براى تفخيم است در كشاف و جوامع فرموده: ما سَلَكَكُمْ بيان «يتساءلون» نيست بلكه نقل سؤال اهل بهشت است. يعنى اهل بهشت از يكديگر از

حال مجرمين مى پرسند، بعضى از اهل بهشت جواب مى دهند كه ما از مجرمان سؤال كرديم كه ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ بدين طريق بين الاثنين بودن «يتساءلون» توجيه مى شود.

43- 44- قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ اين دو جواب، اشعار مى دارد كه مجرمان مؤمن گناهكار بوده اند ولى آيات بعدى حاكى است كه آنها منكر معاد و كافر مى باشند و نيز معلوم مى شود كه اهل بهشت و جهنم، يكديگر را مى بينند و گفتگو مى كنند چنان كه در سوره اعراف آيات 44- 49 گذشت و در جاهاى ديگر نيز آمده است.

دو آيه فوق نشان مى دهد كه كفار مكلف بر فروع هستند و شايد آن دو، نمونه رابطه ما بين خدا و آنها و خلق و آنها باشد يعنى هيچ يك را ملاحظه نمى كرديم احتمال ديگر آنست كه ديده اند نماز و اطعام، سبب بهشت رفتن مؤمنان شده لذا گفته اند: ما آن چنان نبوديم.

45- 47- وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ از آيه نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ معلوم مى شود كه منظور از «المجرمين» كفار منكر معاد هستند. چهار عامل فوق سبب جهنم رفتن آنها شده است، يقين را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 438

مرگ معنى كرده اند، يعنى در اين چهار كار بوديم و آنها را ادامه داديم تا وقتى كه مرگ ما فرا رسيد، بعضى آن را معاينه مرگ و يقين به قيامت گفته اند.

48- فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ.

اين يك خبر است يعنى در نتيجه، شفاعت شافعان به آنها فائده نمى دهد، آيه، اصل شفاعت و شافعان را نفى نمى كند، بلكه كفار از آن بى بهره اند، در تفسير سوره بقره در باره شفاعت

بحث كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 439

[سوره المدثر (74): آيات 49 تا 56]

اشاره

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53)

كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

49- آنها را چه شده كه از قرآن در حال اعراض هستند.

50- گويى خران رم كرده اند.

51- كه از شيرى گريخته است.

52- بلكه هر كس از آنها مى خواهد نامه هاى گسترده و باز شده داده شود.

53- نه، بلكه از آخرت نمى ترسند.

54- نه، آيات قرآن موعظه است.

55- هر كه بخواهد از آن پند گيرد.

56- و پند نمى گيرند مگر آنكه خدا بخواهد، خدا اهل تقوى و اهل آمرزش است.

كلمه ها

تذكرة: ياد آورى. مصدر ذكر، يذكر از باب تفعيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 440

حمر: (بر وزن عنق): خران. مفرد آن حمار است حمير نيز جمع حمار مى باشد.

مستنفرة: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من» و «عن» آيد به معنى دورى و تفرق است، استنفار: رم دادن و رم كردن، «مستنفر»: رم كرده.

قسورة: شير. آن جمع قسور نيز آمده به معنى صياد تير انداز، اين كلمه يك بار بيشتر در قرآن نيامده است.

شرحها

آيات فوق، استنتاج است از مطالب گذشته به صورت تعجب كه چرا مردم از اين تذكار آسمانى اعراض مى كنند، گويى خران رم كرده از شير هستند. اينها مى خواهند كه هر يك پيامبر مستقل و صاحب كتاب باشند، نه بلكه از آخرت بيم ندارند. به هر حال قرآن در اختيار همه است ولى تا خدا نخواهد از آن پند نخواهند گرفت.

49- فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ «لهم» متعلّق است به «كان» محذوفه، تقدير آن «فما كان لهم» مى باشد، معرضين حال است از ضمير «لهم»، يعنى چه شده بر آنها كه در حال اعراض از قرآنند؟! 50 و 51- كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ تشبيه عجيبى است از اعراض آنها، چون شيرى به جمع خران حمله كند آنها سر زده به هر طرف فرار مى كنند به طورى كه اصلا بيشتر توجهى ندارند، اين نشانه اعراض كامل آنها از قرآن است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 441

52- بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً منظور از صحف كتابى آسمانى است آيه حاكى از استكبار آنهاست يعنى اعراضشان به علت آنست كه خود را چنان بزرگ مى دانند كه مى خواهند هر يك پيامبر

داراى كتاب باشند و در عين حال تحقير است نسبت به قرآن مجيد، نظير آيه: لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ ... انعام/ 124 و نظير لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31.

53- كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ اعراض است از آيه قبلى، يعنى: خواستن كتاب آسمانى يك ادعاى ظاهرى و عذر ساخته است، علّت اصلى اعراض آنها، عدم خوف يعنى عدم ايمان به آخرت است، اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است.

54 و 55- كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ردع دوم است از بَلْ يُرِيدُ ... يعنى: نه به آنها كتاب آسمانى نخواهيم داد بلكه قرآن براى آنها تذكره است و با وجود آن احتياج به كتاب ديگرى نيست. هر كس بخواهد با آن متذكر مى شود، اين اختيار به او داده شده است «انه» راجع به قرآن و تأنيث «تذكرة» راجع به آيات قرآن است.

56- وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ از آيه فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ممكن است كسى چنان فهميده كه آنها در خواستن مستقل هستند و خواستن و نخواستن ربطى به خدا ندارد، جواب آنست كه: اين اختيار از جانب خدا به آنها تفويض شده است به عبارت ديگر: خدا با اراده تكوينيه خود خواسته كه انسان داراى اختيار در فعل و ترك باشد و او را چنين آفريده است و اگر چنين نبود آنها صاحب اختيار نمى شدند، النهايه خداوند از اول چنين اراده فرموده است فعل «ان يشاء» حاكى است كه خدا به اين مشيت پيوسته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 442

ادامه مى دهد.

در نتيجه

خواستن آنها متعلق به اختيار خود و در عين حال متعلق به اراده خداست، نظير: لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ تكوير/ 29.

هُوَ أَهْلُ التَّقْوى ... يعنى خدا اهل آنست كه از او ترسيده شود و اهل آمرزش است.

در توحيد صدوق از امام صادق عليه السّلام در معنى آن نقل شده:

«قال اللَّه تبارك و تعالى انا اهل ان اتقى و لا يشرك بى عبدى شيئا و انا اهل ان لم يشرك بى عبدى شيئا ان ادخله الجنة»

«1».

در الميزان فرموده: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى ... مى تواند تعليل كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ ...

باشد، زيرا اهل تقوى و اهل مغفرت بودن، تمام نمى شود مگر آنكه خدا صاحب اراده نافذه باشد در آنها و اعمال آنها ...».

روز اول جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق 22 بهمن ماه/ 1364 سالگرد يوم اللَّه پيروزى انقلاب اسلامى، تفسير سوره مباركه «مدثر» به انجام رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

__________________________________________________

(1) توحيد صدوق باب اول/ 20.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 443

سوره قيامت

اشاره

در مكه نازل شده و چهل آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قيامت سى و يكمين سوره است كه بعد از سوره قارعه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و پنجم مى باشد، از آيات آن معلوم مى شود كه بعد از سال سوم بعثت و نزول آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94، نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى چهل و در قرائت ديگران سى و نه است چون در قرائت كوفى لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

/ 16 يك آيه حساب شده و در قرائت ديگران تا إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

ادامه يافته است (مجمع) در تفسير خازن كلمات آن را صد و نود و نه و حروف آن را ششصد و پنجاه گفته است.

3- تسميه آن به «قيامه» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى اين سوره همه اش در باره قيامت مى باشد، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است و اللَّه العالم.

4- سوره مباركه چنان كه از مطالب آن بر مى آيد مكى است ظاهرا كسى به خلاف آن نظر نداده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 444

مطالب سوره

5- سخن از قيامت است و جواب منكر آن كه در اثر استكبار و آلوده بودن به نفسانيات آن را انكار مى كند، آن وقت مقدارى از حالات قيامت نقل مى شود و اينكه رفتن به سوى خدا با مرگ آغاز مى گردد، در آخر با تذكر اين مطلب كه آفريننده انسان به اعاده او تواناست مطالب سوره به انجام ميرسد.

از آيات اول و آخر سوره معلوم مى شود كه علت نزول آن، جواب دادن به منكرين معاد بوده است

در ضمن مطلبى نيز در باره نزول تدريجى قرآن مطرح مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 445

سورة القيامة مكّيّة و هى اربعون اية نزلت بعد سورة القارعة

[سوره القيامة (75): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4)

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9)

يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14)

وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 446

به نام خداى رحمان رحيم

1- نه، قسم مى خورم به روز قيامت.

2- و نه، قسم مى خورم به و جدان ملامتگر.

3- آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را نتوانيم جمع كرد؟

4- بلى جمع مى كنيم در حالى كه قادريم كه انگشتان او را بسازيم.

5- بلكه انسان مى خواهد در جلوش گناه كند.

6- مى پرسد روز قيامت كى خواهد بود.

7- چون چشم خيره شود.

8- و ماه بگيرد.

9- و آفتاب و ماه جمع شود.

10- انسان آن روز مى گويد: فرارگاه كجاست؟

11- نه، فرارگاهى نيست.

12- محل استقرار در طرف پروردگار توست.

13- خبر داده شود انسان، در آن روز آنچه را كه از پيش فرستاده و يا آخر گذاشته است.

14- بلكه انسان به خود يك پارچه بصيرت است.

15- هر چند كه عذرهايش را بياورد.

كلمه ها

لوامة: مؤنث لائمه است به معنى ملامت كننده.

بنان: بنانه: انگشت. سر انگشت طرف. هر سه در لغت آمده است، جمع آن «بنان» مى باشد، منظور از آن در آيه انگشتان يا سرهاى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 447

انگشتان است.

برق: چون چشم مضطرب و خيره شود گويند: بَرِقَ الْبَصَرُ.

خسف: خسف: فرو رفتن و فرو

بردن. منظور از آن رفتن نور ماه است.

مفر: اسم مكان است (محل فرار).

وزر: (بر وزن شرف) پناهگاهى در كوه. (مجمع و مفردات).

مستقر: محل قرار گرفتن، اين كلمه اسم مفعول نيست، چون استقرار متعدى نيامده است به معنى استقرار نيز آيد.

معاذير: عذرها: پوزش، به قولى حجتى است كه با آن پوزش مى خواهند معذرة: عذر و حجت، جمع آن معاذير است.

شرحها

در اين آيات خداوند قسم ياد مى كند به روز قيامت و به و جدان انسان كه قيامت خواهد آمد، انسان گمان مى كند كه خدا نمى تواند استخوانهاى او را گرد آورد حال آنكه خدا قادر است حتى انگشتان او را مانند اول بسازد.

انسان قيامت را انكار مى كند تا راهش براى گناه باز باشد ولى به وقت آمدن قيامت در پى پناهگاهى خواهد بود و از هر آنچه آگاهى خواهد يافت، خودش به خودش يكپارچه بصيرت است.

1 و 2- لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.

جواب قسم محذوف است نظير «لتبعثن- انكم مبعوثون» حرف «لا» براى تأكيد قسم است، در جوامع فرموده: دخول لاء نافيه بر فعل قسم مستفيض ...

و براى تأكيد قسم مى باشد، به قول ديگر: آن براى نفى سخن خصم است، يعنى اى منكر معاد سخن تو باطل است قسم مى خورم به قيامت. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 448

مراد از «نفس لوامة» به نظر الميزان نفس مؤمن است كه او را در دنيا براى فعل معصيت و سستي در طاعت ملامت مى كند، در مجمع آن را به لفظ «قيل» آورده است به نظر مى آيد: منظور از آن و جدان آدمى است كه شخص را در مقابل اعمال بد ملامت مى كند خواه مؤمن باشد يا

كافر. انسان داراى محكمه و جدان است كه بعد از انجام ظلم و كارهاى قبيح، او را ملامت و محكوم مى كند اين محكوميت، اغلب بعد از وقوع عمل و برگشتن به حال عادى است.

در زندگى بسيار اتفاق افتاده كه انسان بعد از انجام ظلم و قتل و هر عمل ناشايست، در اثر فشار و جدان خود را تسليم انتقام كرده و يا اقرار به حق نموده است، و اين منحصر به مؤمن نيست و اين يكى از اسرار خلقت و از اعجاز خداوندى است.

رابطه قسم با مقسم به چندان آشكار نيست آيا منظور آنست كه: و جدان ملامتگر مى گويد: خدا را در آوردن قيامت عاجز ندان، وعده خدا را غير عملى مشمار و يا مى گويد: اين محكمه درونى نمونه اى از محكمه جهان واقع در قيامت است و اللَّه اعلم.

قسم به روز قيامت در لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ به نظر مى آيد از باب جواب نقضى است يعنى شما آن را قبول نداريد ولى چنان حق است كه حتى به آن قسم مى خورم.

3 و 4- أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ.

مراد از جمع عظام زنده كردن آنهاست نظير مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ يس/ 78. «يحسب» در رابطه با آنست كه: انكار معاد به طور يقين نمى شود، بلكه فقط با گمان ميسر است «قادرين» حال است از فاعل فعل محذوف و تقدير آن «بلى نجمعها قادرين» مى باشد. يعنى: در حالى كه قادريم بر ساختن انگشتان يا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 449

سر انگشتان آنها، همانطور كه در دنيا بودند.

بعيد نيست اشاره به خطوط انگشتان نيز باشد چنان كه در انگشت

نگارى معلوم شده: خطوط انگشتان هر انسان مخصوص به خود اوست و يا اشاره به رموز و لطافت و مفاصل انگشتها مى باشد. به نظر مى آيد: اين اشكال همانست كه در سوره يس آمده: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ/ 78.

5 و 6- بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ.

سؤال در «يسئل» از باب مسخره است «ايان» سؤال از زمان آينده است امام ظرف مكان و منظور مدت عمر است گويى مدت عمر همچون مكانى است در مقابل انسان كه مى خواهد در آن در اتيان فجور آزاد باشد، «بل» اعراض از أَ يَحْسَبُ ... است يعنى: گمان نمى كند كه خدا قادر نباشد بلكه تكذيب معاد به علت آنست كه در فجور جلوش باز باشد يَسْئَلُ أَيَّانَ ... بيان بَلِ الْإِنْسانُ ... مى باشد.

ناگفته نماند: انسان گاهى به چيزى يقين مى كند ولى روى علل خود- خواهى و حب شهوات، به يقين خود تسليم و خاضع نمى شود. چنان كه در باره قوم فرعون نسبت به معجزات موسى مى خوانيم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، در اينجا هم هيچ بعدى ندارد كه انسان طاغى به معاد يقين داشته باشد ولى براى آزاد بودن در فجور، تسليم آن نشود.

7- 10- فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ.

آيات در جواب أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ است، مراد از بَرِقَ الْبَصَرُ حيرت زده بودن انسان با ديدن قيامت است نظير: إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ ابراهيم/ 42، خسوف قمر رفتن نور آنست، جمع شمس و قمر گفته اند در رفتن تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 450

نور هر دو است، و شايد مراد به هم پيوستن آن دو باشد، يَقُولُ الْإِنْسانُ ... اشاره به لا علاجى انسان است.

11 و 12- كَلَّا لا وَزَرَ إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

ردع است از أَيْنَ الْمَفَرُّ نظير اين آيه است آيات: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

علق/ 8، وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى نجم/ 42 إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/ 6.

به نظر مى آيد كه: مستقرّ اسم مكان باشد يعنى قرارگاه فقط در طرف پروردگار تو است اى پيامبر تقديم «الى ربك» مفيد حصر است.

منظور از آن رسيدن به نعمت يا عذاب خدا و يا مراد آنست كه امر آن روز بسته به مشيت اوست نظير لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ قصص/ 88 وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19.

13- يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

.در اين مضمون آيات بسيارى هست مراد از «ما قدم» اعمالى است كه از پيش فرستاده و از «اخر» آثارى است كه در دنيا باقى گذاشته، نظير: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 12 به نظر بعضى: منظور از «ما قدم» اعمال اوّل عمر و از «اخر» اعمالى است كه در آخر عمر انجام داده است، در باره سنت حسنه و سنت سيئه ذيل آيه فوق از سوره يس صحبت شد.

14 و 15- بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ

.بصيرة از باب «زيد عدل» است يعنى انسان نسبت به خود يكپارچه بصيرت و بينايى است و شايد منظور «ذو بصيرة» باشد، واو در «و لو» وصليّه است، يعنى هر چند كه عذرها

آورد، باز نسبت به خود يكپارچه بصيرت است. از اين معلوم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 451

مى شود: انسان در آن روز قطع نظر از خبر دادن خدا، به كارهاى خود در باطن آگاه خواهد بود، على هذا «بل» اضراب است از «ينبؤ».

در مجمع از محمّد بن مسلم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ما يصنع احدكم ان يظهر حسنا و يسر شيئا أ ليس اذا رجع الى نفسه يعلم انه ليس كذلك و اللَّه سبحانه يقول بل الانسان على نفسه بصيرة و ان السريرة اذا صلحت قويت العلانية».

و نيز از زراره نقل كرده كه:

«سئلت ابا عبد اللَّه عليه السّلام ما حد المرض الذى يفطر صاحبه قال بل الانسان على نفسه بصيرة هو اعلم بما يطيق»

اينها استفاده ديگر از آيه شريفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 452

[سوره القيامة (75): آيات 16 تا 35]

اشاره

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19) كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20)

وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25)

كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قِيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (34) ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 453

16- زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در آن عجله كنى.

17- حقا كه جمع و خواندن آن بر عهده ماست.

18- چون

آن را خوانديم از خواندش پيروى كن.

19- سپس بر عهده ماست بيان آن.

20- نه، بلكه دوست مى دارند دنياى عاجل را.

21- و ترك مى كنند آخرت را.

22- چهره هايى در آن روز با طراوت است.

23- به سوى پروردگارش نگاه كننده است.

24- و چهره هايى در آن روز عبوسند.

25- مى پندارد كه عذاب شكننده بر او خواهد شد.

26- نه، چون روح به گلوها رسد.

27- گفته مى شود: كيست نجات دهنده.

28- مى پندارد كه آن فراق دنياست.

29- و ساقش به ساقش مى پيچد.

30- امروز، رفتن به طرف پروردگار توست.

31- پس نه حق را تصديق كرده و نه نماز خوانده است.

32- ليكن تكذيب كرده و اغراض نموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 454 33- سپس به طرف اهل خويش رفته و بر خود مى باليد.

34- اين حال بر تو سزاوارتر و سزاوارتر است.

35- سپس بر تو سزاوار و سزاوارتر است.

كلمه ها

قرآنه: قرآن مصدر است به معنى خواندن. گويند: «قرء يقرأ قرآنا» چنان كه در دو آيه بالا به معنى مصدر و ضمير آن راجع به وحى است، آن گاه قرآن علم شده به كتاب حاضر كه به حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نازل گشته و مصدر براى مفعول (مقروّ) مى باشد بعضى آن را در اصل به معنى جمع گرفته اند كه در لغت آمده است.

تذرون: ترك مى كنيد، ناديده مى گيريد. و ذر: ترك كردن و انداختن از روى بى اعتنايى. عرب ماضى، مصدر و اسم فاعل آن را به كار نمى برد بلكه ترك، ترك و تارك به كار مى برد.

ناضرة: نضر: طراوت و زيبايى «النضرة: الحسن» وجوه ناضره يعنى چهره هاى با طراوت نظير تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24.

باسرة: بسيار عبوس و قيافه درهم كشيده، در مجمع

فرموده: بسور آشكار شدن كراهت در چهره است.

فاقره: فقار ظهر به معنى ستون فقرات است، بلا و عذاب بزرگ را فاقره گويند كه پشت انسان را مى شكند، حاجت را نيز از آن جهت فقر گويند.

تراقى: رقى: بالا رفتن و بالا بردن. ترقوه: گلو. عرب آن را مقدم حلق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 455

در بالاى سينه گفته اند، علت اين تسميه آنست كه نفس در آن بالا مى رود، جمع آن تراقى است، استخوانهاى اطراف گردن نيز گفته اند.

راق: اسم فاعل است بالا رونده و بالا برنده. آن را نجات دهنده، شفا دهنده و حمايت كننده گفته اند.

التفت: لف: پيچيدن و جمع كردن. «لفه لفا: ضمّه و جمعه» التفاف:

پيچيدن.

ساق: ما بين پا و زانو. نحوشَفَتْ عَنْ ساقَيْها

نمل/ 44 آن را در آيه شدّت معنى كرده اند در مجمع فرموده: از «قامت الحرب على ساق» شدت قصد مى شود.

مساق: سوق (بفتح سين): راندن، مساق مصدر ميمى از آنست، ظاهرا به معنى مفعول مى باشد.

يتمطى: مطا: پشت. مطيه: شترى كه به پشتش سوار شوند، تمطى: كشيدن پشت و تكبر «تمطّى الرجل تمدد و تبختر».

شرحها

چهار آيه اول در باره نزول قرآن مجيد است، بعد از آن، سخن به قيامت برمى گردد و حال دو گروه مؤمن و كافر ذكر مى شود و نيز معلوم مى گردد كه رفتن به سوى خدا از آغاز مرگ است إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ.

ناگفته نماند: در مقدمه تفسير و در اول سوره دخان راجع به نزول دفعى و تدريجى قرآن سخن گفته شد و گفتيم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله همه قرآن را با نزول دفعى مى دانست ولى لازم بود در مواقع مقتضى جبرئيل بيايد و مقدارى از آنچه را

كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 456

آن حضرت مى دانست معين كند، و با كلمات اعجاز به آن حضرت القاء نمايد و او به مردم بخواند و گرنه اولا مقدارش را نمى دانست و ثانيا نمى توانست به شكل اعجاز ادا كند، اين است كه به نزول تدريجى احتياج پيدا شد و آن بيست و سه سال طول كشيد، و نيز نزول تدريجى سبب ادامه وحى و تثبيت قلب آن حضرت مى شد.

بعد از اين سخن، در بحار به روايتى بر خوردم كه به مطلب فوق دلالت مى كند و آن را در اينجا مى آورم: در كتاب غيبت در خبر مفضل آمده: كه امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل قرآن در بيست و سه سال نازل شده است، خدا فرموده: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ بقره/ 18 و فرموده: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ، فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ. أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ دخان/ 1- 3 و فرموده: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ فرقان/ 33.

مفضّل عرض كرد: مولاى من اين نزول قرآن است كه خدا در كتابش فرموده بفرمائيد نزول آن در بيست و سه سال چگونه ظاهر شد؟ امام فرمود:

آرى اى مفضّل خدا قرآن را در ماه رمضان به آن حضرت داد، ولى لازم بود كه فقط در وقت استحقاق آن را ابلاغ كند و به مردم نگويد مگر در موقع امر و نهى پس جبرئيل با وحى پيش آن حضرت (در مواقع مختلف) آمد و آنچه مأمور بود به او رسانيد و نيز گفت كه: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

.مفضل گفت: گواهى مى دهم

كه شما با علم خدا عالم شده و با قدرت او قادر شده و با حكم او سخن گفته و به امر او عمل مى كنيد (بحار ج 92/ 38).

ناگفته نماند: امام عليه السّلام در اينجا به آيات نزول دفعى و تدريجى هر دو اشاره فرموده اند، آنچه در اينجا و در مقدمه تفسير گفته شد كه اگر آن حضرت بدون آمدن جبرئيل آيات را مى خواند، به صورت اعجاز نمى شد، نظرى است از نگارنده و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 457

در جاى ديگرى نديده ام و اللَّه العالم.

16 و 17- لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

.آهنگ اين آيات و دو آيه بعدى با آهنگ آيات قبل و بعد يكسان است ولى مطلب آنها با مطالب سوره هماهنگى ندارد، به نظر مى آيد اين چهار آيه به حكم جمله معترضه هستند و يك مطلب مستقل را بيان مى كند. و اللَّه اعلم، الميزان نيز چنين گفته است.

ضمير «به» در هر دو مورد راجع به قرآن است، آيه نشان مى دهد كه قبل از آمدن جبرئيل، آن حضرت قرآن را مى دانسته است، يعنى با نزول دفعى در شب قدر، ولى خدا فرمان مى دهد كه در ابلاغ آن عجله مكن.

منظور از «جمعه» جمع و جور كردن در قلب آن حضرت است يعنى: بر- عهده ماست كه مقدار معين را در قلب تو جمع كرده و بر تو بخوانيم.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: چون وحى نازل مى شد آن حضرت براى دوست داشتن آن و به جهت حرص به وحى و ترس از اينكه فراموش كند، دهان خويش را با كلمات وحى حركت مى داد، خدا او را

از اينكار نهى كرد، ولى اين سخن پوچ و باطل است، زيرا لِتَعْجَلَ بِهِ

ظهورش در تبليغ به مردم است يعنى زبانت را با قرآن حركت مده كه در تبليغ آن عجله كنى، نه اينكه براى ترس از نسيان چنين كارى را نكن.

نظير آيه فوق است آيه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً طه/ 114.

18 و 19- فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

.اين نشان مى دهد كه لازم بود، آن حضرت طبق خواندن جبرئيل بخواند.

«ثم» براى تأخير رتبه است زيرا بيان با قرائت حاصل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 458

20 و 21- كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ.

بنا بر آنكه آيات چهار گانه فوق معترضه است، «كلا» ردع است از أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ ... يعنى: انكار آخرت براى گمان فوق نيست، بلكه حب دنيا وادار به تكذيب كرده است نظير: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ آيه وَ تَذَرُونَ ...

تكميل مطلب است.

22 و 23- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.

اين دو آيه راجع به اهل بهشت است، شادى و غصّه در قيافه انسان نقش مى بندد، لذا به جاى انسان «وجوه» قيد شده است، نظير: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً دهر/ 11، تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24.

منظور از نظر به ربّ نگاه حسى نيست، بلكه نگاه قلبى و يا نگاه كردن به نعمت خداست.

صدوق در توحيد در تفسير آن از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«يعنى مشرقة تنتظر ثواب ربّها»

«1» در اين روايت ناظره به معنى انتظار آمده است.

در نهج البلاغه آمده: ذعلب يمانى به آن حضرت گفت:

«هل رأيت

ربك يا امير المؤمنين؟ فقال عليه السّلام: أ فأعبد ما لا ارى؟ فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»

«2».

24 و 25- وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ.

نظير اين تعبير در آيات ديگر نيز آمده است مانند وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ عبس/ 41، فاقرة تقديرش «فعلة فاقرة» است، «تظن» را در آيه

__________________________________________________

(1) توحيد/ 116.

(2) نهج البلاغه عبده خطبه 177.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 459

به معنى علم و يقين گفته اند.

در مجمع فرموده: به قولى ظن به معنى اصلى خود مى باشد زيرا آنها تفصيل عذاب را نمى دانند، به نظر مى آيد علت به كار رفتن ظنّ آنست كه، تا به عذاب داخل نشوند يقين نتوانند كرد.

26- 29- كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ وَ قِيلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ.

در الميزان فرموده: «كلا» ردع است از بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ يعنى: دنيا را گرفته و آخرت را از نظر نياندازيد. فاعل «بلغت» روح است نظير فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ واقعه/ 83، فاعل «قيل» ظاهرا اهل ميت است، اين حكايت ضمير آنهاست و حاكى از يأس مى باشد، فاعل «ظن» ميت است يعنى گمان مى كند كه اين امر مفارقت دنياست، ظاهرا «ظن» به معنى اصلى خود مى باشد گر چه آن را يقين معنى كرده اند.

پيچيدن ساق به ساق شايد خروج روح از اطراف بدن باشد، پيچيدن غصه دنيا به غصه آخرت و پيچيدن حال مرگ به حال زندگى نيز گفته اند.

در كافى از جابر نقل شده كه از امام باقر عليه السّلام پرسيدم از قول خدا «و قيل من راق و ظنّ انّه الفراق»؟ فرمود: او

فرزند آدم است چون مرگ او در رسد گويد: آيا طبيبى هست؟ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ يقين كند به مفارقت دوستان وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ به پيچد دنيا به آخرت، سپس إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ فرمود:

مسير به سوى رب العالمين است «1».

30- إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ.

امروز سوق شدن به سوى پروردگار است و آن از مرگ شروع مى شود.

__________________________________________________

(1) برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 460

31- 33- فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى.

شرح حال انسان منكر معاد است كه در أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ گذشت، فَلا صَدَّقَ يعنى دعوت قرآن را تصديق نكرد، وَ لا صَلَّى اشاره به عدم عبادت است با ذكر بزرگترين عمل عبادى، كَذَّبَ وَ تَوَلَّى براى مزيد بيان است ثُمَّ ذَهَبَ ... حاكى است كه از اينكار پيش خانواده و يا همكارانش اظهار تكبر مى كرده نظير وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ مطففين/ 31.

34 و 35- أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى

در اينكه اين دو آيه تهديد مكرر است شكى نيست. الميزان بعيد نمى داند:

«اولى» خبر مبتداى محذوف باشد و آن ضميرى است حاكى از پنج صفت فوق، يعنى: حال عدم تصديق و عدم صلوة و تكذيب و اعراض و تكبر اولى است براى تو در اينصورت اولى بودن به اعتبار عقاب آنهاست، بعضى گفته اند: «الشر اولى لك ...».

طبرسى (ره) فرموده: در روايت آمده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست ابو جهل را گرفت سپس به او گفت: أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ابو جهل گفت مرا با چه تهديد مى كنى تو و پروردگارت نمى توانيد به من چيزى

بكنيد، من عزيزترين اين وادى هستم، خدا در جواب او سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نازل فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 461

[سوره القيامة (75): آيات 36 تا 40]

اشاره

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى (40)

36- آيا انسان گمان مى كند، كه مهمل رها كرده شود؟

37- آيا نطفه اى نبود از منيى كه ريخته مى شود؟

38- سپس علقه بود، خدا او را آفريد و تركيب كرد.

39- و از او دو جفت مذكر و مؤنث قرار داد.

40- آيا آن خدا قادر نيست كه مردگان را زنده كند.

كلمه ها

سدى: مهمل. بدون تكليف بدون ثواب و عقاب. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

نطفه: آب كم. آب صاف شده راغب گويد: «النطفة: الماء الصافى» نطف: چكيدن توأم با صاف شدن.

منى: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. «منى لك المانى» يعنى اندازه گيرى براى تو اندازه گيرى كرد. راغب گويد: نطفه را از آن منى گويند كه با قدرت خدا اندازه گيرى شده است. آن را ريختن نيز گفته اند: «امنى الدماء: اراقها».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 462

شرحها

در آخر سوره در اين آيات دو تا مطلب مطرح است اول اينكه انسان گمان نكند كه به سر خود رها شده و بدون تكليف و حساب و كتاب است، بلكه از همان حالت نطفه بودن طبق نظام خدايى تعقيب مى شود و پيش مى رود و اين نظم بهت آور نمى تواند بى هدف باشد.

دوم: استدلال بر معاد است از راه قدرت خدا، يعنى خدايى كه به خلقت اولى قدرت دارد، خلقت دوّم نيز از قدرت او خارج نيست، اين يكى از راههاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر توضيح داده شد.

36- أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً.

استفهام براى تعجب است يعنى انسان فكر نكند كه بى هدف آفريده شده است و به طور مهمل به سر خود رها گرديده است تكليفى و آخرتى و حسابى ندارد؟

چنان كه گمراهان مى گويند، اين نظير: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ است و مقدمه استدلال بر معاد مى باشد.

37- 39- أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى

در اين آيات سير نطفه در شكم مادر تا پرداخته شدن و تا

به صورت پسر و دختر در آمدن ذكر شده است، منظور آنست كه اگر كسى در اين جريان دقت كند خواهد ديد انسان بى هدف و عبث آفريده نشده است و از آفرينش او هدف بزرگى در كار مى باشد، يك قدرت بزرگى او را به سوى آن هدف مى راند، مخصوصا مسئله نر و ماده بودن كه از اسرار عجيب خلقت است.

نظير اين است آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 463

مؤمنون/ 100.

40- أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى

ذلك اشاره است به خدا، آيه استدلال است به وجود معاد از طريق قدرت عمومى خدا.

روز سه شنبه هشتم جمادى الثانية هزار و چهار صد و شش مطابق 29 بهمن ماه/ 1364 تفسير سوره قيامت به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 464

سوره انسان

اشاره

در مدينه نازل شده و سى و يك آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره انسان دوازدهمين سوره است كه بعد از سوره رحمن در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و ششم است.

2- عدد آيات آن به اجماع اهل قرائت سى و يك است (مجمع البيان).

در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و چهل كلمه و هزار و پنجاه و چهار حرف است.

3- تسميه آن به «انسان» به علت آمدن اين كلمه در اوّل آنست يعنى:

تسميه كل به اسم جزء است سوره دهر و سوره ابرار نيز ناميده شده است.

4- سوره مباركه يا همه اش در مدينه نازل شده و يا تا آيه سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً/ 22 در مدينه و بقيه در مكه، نازل شده است چون روايات مستفيض بلكه متواتر داريم كه آيات اول آن در باره نذر امير المؤمنين عليه السّلام و خانواده اش مى باشد، آنها كه همه سوره را مكى گفته اند مانند قتاده و غيره ظاهرا از فضيلت اهل بيت عليهم السّلام رنج مى برده اند.

امين الاسلام طبرسى فرموده: شيعه و اهل سنت نقل كرده اند آيات إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ تا آيه وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً نازل شده است در باره على و فاطمه و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم و كنيزى كه به نام فضه داشتند، چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 465

از ابن عباس و مجاهد و ابو صالح نقل شده است.

در الميزان فرموده: سوره همه اش مدنى است و يا صدر آن بيست دو آيه مدنى و بقيه مكى است، روايات اهل بيت عليهم السّلام بر مدنى بودن متفق است و روايات اهل سنّت در اين خصوص مستفيض مى باشد وانگهى

در مكه از اسير و نذر خبرى نبود حال آنكه سوره صريحا از نذر و اسير نام مى برد.

نگارنده گويد: علامه امينى در الغدير ج 2 ص 107- 111 نزول آيات را در باره اهل بيت عليهم السّلام از سى و چهار كتاب معروف اهل سنت نقل كرده است، لذا در مدنى بودن سوره شكى نيست.

شأن نزول

5- زمخشرى در كشّاف نقل كرده ابن عبّاس گويد: حسن و حسين عليهما السّلام مريض شدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با جمعى به عيادت آن دو آمدند، گفتند: يا ابا- الحسن بهتر است براى شفاى فرزندانت نذرى بكنى، على و فاطمه و كنيزشان فضه نذر كردند كه اگر خدا به آن دو شفا دهد، سه روز، روزه بگيرند، آن دو از مرض شفا يافتند چيزى در خانه آنها نبود.

على عليه السّلام از شمعون خيبرى سه صاع جو قرض كرد، فاطمه عليهما السّلام يك صاع آن را آرد كرد و پنج قرص نان پخت، آنها را پيش خود گذاشتند تا افطار كنند، سائلى آمد و گفت السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله من مسكينى از مساكين مسلمانانم مرا اطعام كنيد، خدا شما را از مائده هاى بهشتى اطعام نمايد، همه طعام را به او دادند و جز آب نچشيدند و فردا را نيز روزه گرفتند، شب چون طعام را پيش خود گذاشتند يتيمى بر سر آنها ايستاد، او را بر خود مقدم داشتند در شب سوم اسيرى بر آنها وارد شد، مانند گذشته طعام را به او دادند.

چون صبح كردند على عليه السّلام دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفت و محضر تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 466

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند حضرت چون ديد كه از شدت گرسنگى مى لرزند فرمود:

چقدر ناراحتم مى كند حالى كه در شما مى بينم، با آنها به منزل فاطمه عليها السّلام آمد او را در محرابش ديد كه پشتش به شكمش چسبيده (شكمش به پشتش) و چشمانش به گود رفته است از ديدن آن وضع ناراحت شد، جبرئيل نازل گرديد و گفت، يا محمّد بگير اين سوره را، خدا تو را در باره اهل بيتت به تو تحيت فرموده است. آن گاه تمام سوره را بر آن حضرت خواند.

طبرسى رحمه اللَّه آن را با كمى تفاوت در مجمع البيان نقل كرده و در آخر آن آمده: «و نزل جبرئيل بسورة هل اتى».

در تفسير برهان از تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده گويد: پدرم از عبد اللَّه بن ميمون قداح از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: در نزد فاطمه عليها السّلام مقدارى جو بود آن را عصيده «1» كردند چون پخت در پيش خود گذاشتند كه بخورند، مسكينى آمد و گفت: خدا شما را رحمت كند مرا اطعام كنيد از آنچه خدا روزيتان داده است، على عليه السّلام برخاست، ثلث طعام را به او داد، كمى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت: خدا شما را رحمت كند، از آنچه خدا داده مرا اطعام كنيد على عليه السّلام برخاست ثلث دوم طعام را به او داد، آن گاه اسيرى آمد و گفت: رحمكم اللَّه اطعمونا ممّا رزقكم اللَّه، على عليه السّلام برخاست ثلث بقيه را به او داد و از آن عصيده چيزى نخوردند، خدا در اين باره نازل كرد وَ

يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً تا وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً.

اين در باره امير المؤمنين عليه السّلام نازل شد ولى آن در هر مؤمن جارى است كه مثل اينكار را براى خدا انجام دهد.

مرحوم طبرسى نيز اين روايت را از على بن ابراهيم نقل كرده و در آخر

__________________________________________________

(1) عصيده آنست كه مقدارى روغن با جو آميخته و مى پزند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 467

فرموده: اين دليل است كه سوره در مدينه نازل شده است، ابو حمزه ثمالى در تفسير خودش گويد: حسن ابو عبد اللَّه بن حسن به من خبر داد كه اين سوره مدنى است و همه اش در باره على و فاطمه عليهما السّلام نازل شده است.

در الميزان بعد از نقل روايت از تفسير علىّ بن ابراهيم فرموده: چنان كه مى بينى: قضيه در اين روايت به طور ملخص نقل شده است، آرى ظاهر همانست چون جريان نذر و مرض نيز در اين روايت نيامده است، نه اينكه هر سه انفاق در يك شب واقع شده باشد.

مطالب سوره

6- در اين سوره فرموده: روزگارى گذشت كه انسان شى ء معيّنى نبود ولى ما انسان را آفريده و در معرض امتحان قرار داديم، ما راه هدايت و ضلالت را بر او نشان داديم، انسانها به دو گروه تقسيم شدند. آن گاه پس از اشاره به آخرت اهل عذاب، در هفده آيه نعمت اهل آخرت را بيان كرده است.

از آيه بيست و سه به بعد مى گويد: قرآن از طرف خدا نازل شده، در راه خدا استقامت داشته باش، پيوسته ياد خدا كن، از شرك مشركان نهراس آنها در مقابل خدا زبونند.

گويى غرض اصلى سوره اشاره به بهشت

نيكو كاران است كه از اعمال خويش بهترين نتيجه را خواهند ديد، و سبب اين غرض، ايثار امير المؤمنين و خانواده او صلوات اللَّه عليهم بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 468

سورة الدّهر مدنيّة و هى احدى و ثلاثون اية نزلت بعد الرّحمن

[سوره الإنسان (76): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً (4)

إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)

إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا آمد به انسان وقتى از روزگار كه شى ء معنى نبود؟

2- ما انسان را از نطفه مختلط آفريديم او را از حالى به حالى منتقل مى كنيم پس او را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 469

شنوا و بينا گردانديم.

3- ما او را به راه حق هدايت كرده ايم شاكر باشد يا ناسپاس.

4- ما آماده كرده ايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتشى افروخته.

5- حقا كه نيكو كاران مى نوشند از شرابى كه آميخته است به كافور مخصوص.

6- از چشمه اى كه مى نوشند از آن بندگان خدا و آن را روان مى كنند به نحو خاصى.

7- وفا مى كنند به نذر و مى ترسند از روزى كه عذاب آن گسترده است.

8- و اطعام مى كنند طعام را با

احتياج به آن، به فقير و يتيم و اسير.

9- فقط اطعام مى كنيم شما را براى رضاى خدا، نمى خواهيم از شما عوضى و ثنائى.

10- ما مى ترسيم از پروردگارمان از روزى كه عبوس و بسيار پر عذاب است.

كلمه ها

دهر: زمان. ابن اثير و اقرب الموارد زمان طويل گفته اند، راغب گويد:

در اصل به معنى مدت عالم است، آن گاه به هر مدت طويل دهر گفته اند، بر خلاف زمان كه به قليل و كثير شامل است.

امشاج: مشج (بر وزن عقل): آميختن. «مشجه: خلطه» مشيج و مشج (بر وزن فرس و كتف): وصف است به معنى آميخته، جمع آن امشاج است، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

كفور: صيغه مبالغه است. بسيار كافر و بسيار ناسپاس.

سلاسل: زنجيرها. مفرد آن سلسله است.

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن زنند، در مجمع فرموده: «الغل طوق يدخل في العنق للذل و الالم» جمع آن اغلال است.

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن و افروخته شدن آتش.

ابرار: نيكو كاران. مفرد آن بر است. وَ بَرًّا بِوالِدَتِي. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 470

مزاج: مزج: آميختن. «مزج الشراب بالماء: خلطه» مزاج مصدر است به معنى مفعول ممزوج «ما يمزج به».

كافور: عطرى است كه از درخت بخصوصى توليد مى شود، در آيه به معنى عطر يا بيان «عينا» است.

تفجير: فجر: شكافتن «فجر القناة: شقه» تفجير نيز به آن معنى و تفعيل براى مبالغه است.

مستطير: منتشر و گسترده. آن از طيران است كه معنى وسعت مى دهد.

عبوس: آدم قيافه درهم كشيده، عبس (بر وزن عقل): رو ترش كردن.

گويى يوم با صفت اهل آن وصف شده است نظير يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ مدثر/ 9.

قمطرير: شديد الشر. «اقمطر اليوم: اشتد» اصل آن به معنى جمع

شدن و جمع كردن است.

شرحها

خلاصه اين آيات چنين است بر انسان روزگارى گذشت كه چيز معينى نبود انسان آفريده شد و در موضع آزمايش قرار خواهد گرفت، در نتيجه به دو گروه مؤمن و كافر تقسيم خواهد شد، گروه كافر در عذاب است، گروه مؤمن از چشمه هاى بهشتى خواهد نوشيد.

آن گاه به مناسبت شأن نزول، بعضى از كارهاى آنها نظير وفا به نذر، ترس از خدا، اطعام طعام به فقير و غيره، نيّت خالص و ترس از قيامت نقل شده است.

1- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً.

خلاصه آيه آنست كه بر انسان روزگارانى گذشت كه چيز معينى نبود ذرات و موادى كه بدن انسانها را تشكيل داده قبل از خلقت انسان، در خاك و آب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 471

و ذرّات هوا وجود داشت ولى به صورت انسان، چيز معينى نبود، حضرت باقر صلوات اللَّه عليه در معنى آن فرموده:

«كان شيئا و لم يكن مذكورا»

و در روايت زراره فرموده:

«كان مذكورا في العلم و لم يكن مذكورا في الخلق»

در روايت مولى آل سام از حضرت صادق عليه السلام آمده:

«كان شيئا مقدورا و لم يكن مكوّنا»

«1».

به هر حال منظور از انسان جنس انسان است نه فقط آدم عليه السّلام، زيرا آيه بعدى خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ با آن نمى سازد. «هل» در آيه استفهام تقريرى است كه حكايت از تحقق دارد نه اينكه به معنى «قد» باشد. نفى در «لم يكن» راجع به مذكور است نه اصل وجود، زيرا چنان كه گفتيم: انسان از اوّل بالقوه در مواد جهان بوده است ولى گفته نمى شد انسان، چنان كه گفته مى شد:

آسمان، زمين، دريا

و غيره. اين بهترين دليل است كه گفته شود: انسان آفريننده دارد.

2- إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً آيه اشاره است به خلقت مرموز انسان، منظور از امشاج اجزاء مختلف نطفه و يا اختلاط نطفه مرد و زن است. و شايد اشاره به اجزاء عجيب از قبيل كروموزوم و هسته و امثال آن باشد.

«نبتليه» همان انتقال از نطفه به علقه، مضغه، عظام و ... است چنان كه در الميزان فرموده است يعنى آن نطفه را از چيزى به چيزى و از حالى به حالى منتقل مى كنيم تا به شنوايى و بينايى مى رسد عجبا!! آخر الامر نطفه به انسان شنوا و بينا مبدل مى شود، به نظر بعضى منظور ابتلاء به وسيله تكليف است، الميزان در رد آن فرموده در اينصورت لازم بود «نبتليه» بعد از سميع و بصير آيد، حال آنكه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 472

مى بينيم سميع و بصير نتيجه «نبتليه» است.

3- إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً منظور از هدايت إراءة الطريق است، شايد به هدايت تكوينى نيز شامل باشد، شكر اظهار نعمت و قدر دانى از آن و كفران پوشاندن نعمت و ناسپاسى به آن است، سبيل همان راه حق است كه انسان را به سعادت مى رساند.

شاكر و كفور حال است از ضمير «هديناه» يعنى در هر حال كه باشد، از طرف خدا هدايت شده است و حجت بر او تمام گرديده است.

4- إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً نتيجه كفران و عدم بهره گيرى از هدايت الهى است، سلاسل مطلق زنجير و اغلال زنجيرى است كه بر گردن نهند، هر چه هست آنها از

اعمال دنيا به وجود آمده اند، همانطور كه اعمال بد در دنيا آنها را به زنجير كشيد و مجال رفتن به راه حق را نداد در آخرت مجسم خواهند شد.

5- إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً بنا بر شأن نزول مصداق اولى ابرار در اين آيه على و فاطمه و حسنين صلوات عليهم هستند.

در مجمع البيان فرموده: اهل بيت عليهم السّلام و موافقان آنها و بسيارى از مخالفانشان اتفاق دارند بر اينكه مراد از آيه چهار بزرگوار فوق هستند و اين آيه و آيات ما بعد متعين در آنهاست، مراد از كاس كاسه شراب است، كافور يا عطر معروف است و يا نام چشمه ايست نكره آمدن براى تفخيم مى باشد، در صورت نام چشمه بودن تقدير آن «من كافور» است.

6- عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً عينا مى شود منصوب به نزع خافض باشد يعنى: «من عين» و شايد نصب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 473

آن براى مدح باشد يعنى: «اخص عينا»، شرب هم بنفسه و هم يا باء متعدى مى شود «شربها- شرب بها» هر دو يكى است، لذا در مجمع فرموده: باء مزيد است.

يُفَجِّرُونَها حاكى است كه هر كجا را اراده بكنند، چشمه در آنجا جارى مى شود و اين حاكى از آنست كه اهل بهشت خدا صفت مى شوند، همه كارها يا لا اقل بعضى از آنها را با اراده انجام مى دهند، يعنى بمحض اينكه اراده كردند كار خود به خود انجام مى شود. در اين زمينه رواياتى نقل شده است.

7- يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً منظور از مستطير گسترده بودن و رسيدن به نهايت است، شرّ عذاب آن روز مى باشد نذر همان

نذر معروف است، تفسير آن به اتمام واجبات خلاف ظاهر است يعنى آنها در دنيا داراى اين صفات بودند، آمدن نذر به علت شأن نزول است.

8- وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً.

ضمير «حبّه» راجع به طعام است يعنى در حالى كه آن را دوست مى دارند و به آن احتياج دارند، مسكين و يتيم و اسير حاكى از وقوع واقعه به خصوصى است.

9- إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً آنها عليهم السّلام اين كلمه را به زبان نياورده اند، بلكه سخن ضمير آنهاست كه خدا بيان فرموده است منظور از وجه، توجه و رو كردن خدا و استفاضه از رحمت و رضاى اوست، جزاء عوض و مقابل به مثل، شكور تشكر و تعريف و ثنا گويى است، اين آيه خلوص نيت آنها را به نحو احسن نشان مى دهد.

10- إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 474

تعليل است بر آيه فوق، يعنى اطعام لوجه اللَّه براى خوف از روز قيامت است، وصف يوم با عبوس به طريق استعاره و قمطرير براى تأكيد مى باشد، نسبت خوف به خدا از براى آنست كه اختيار آن روز در دست خداست و بايد از خدا ترسيد در آنجا كه خدا از آنها نقل مى كند وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً باز ترس از خداست كه اوست به عذاب مى اندازد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 475

[سوره الإنسان (76): آيات 11 تا 22]

اشاره

فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (12) مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ

ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (15)

قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً (17) عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (20)

عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (22)

11- خدا آنها را از عذاب آن روز نگاه دارد و بدهد به آنها زيبايى خاص و سرور كاملى را.

12- و پاداش دهد به آنها بهشتى و حريرى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 476

13- نشستگانند در آن بر تختهاى مزين نمى بينند در آن نه حرارتى و نه سرمايى.

14- و نزديك است بر آنها سايه هاى بهشت و رام شده است بر آنها سايه هاى بهشت و رام شده است بر آنها ميوه هاى آن به طور كامل.

15- گردانده مى شود بر آنها ظرفى از نقره اى و جامهايى كه هستند شيشه ها.

16- شيشه هايى از نقره، انذاره گرفته اند آنها را به طور كامل.

17- نوشانده شوند در آن، شرابى كه مخلوط آن زنجبيل است.

18- از چشمه اى در آن كه ناميده مى شود سلسبيل مى گردد بر اطراف آنها پسران جاودانى به بينى.

19- چون آنها را به بينى گمان مى كنى كه مرواريد پراكنده هستند.

20- و چون آنجا را به بينى، خواهى ديد نعمت گسترده و حكومت بزرگى.

21- بر بدن آنهاست لباسهاى حرير نازك سبز و حرير ضخيم براق و زينت شده اند با دستبندهايى از نقره و نوشانيده است آنها را خدايشان از شرابى طهور.

22- اين

هست براى شما پاداشى و هست سعى شما پاداش داده شده.

كلمه ها

نضرة: طراوت و زيبايى. «النضرة: الحسن كالنضارة».

حرير: راغب آن را لباس نازك گفته است، ظاهرا منظور لباس نرم و نازك است نه ابريشم معمولى.

متكئين: اتكاء در لغت تكيه كردن و نشستن است، منظور از آن معناى دوم مى باشد.

ارائك: تختهاى مزين، مفرد آن اريكه است.

زمهرير: از مقابله با شمس معلوم مى شود كه زمهرير به معنى سرماست در اقرب الموارد گويد: «ازمهرّ اليوم: اشتد برده» در مجمع به معنى سرماى شديد است، در لغت طى به معنى ماه آمده است شاعر گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 477

و ليلة ظلامها قد اعتكر قطعتها و الزمهرير ما ظهر

قطوف: قطف: چيدن. «قطف الثمر قطفا: جناه و جمعه» قطف (بر وزن جسر) ميوه چيده شده، جمع آن قطوف است.

تذليل: رام كردن. آن از «ذل» بكسر ذال به معنى رام شدن است.

اكواب: كاسه ها، جامها. راغب آن را كاسه بى دستگيره گفته و در مجمع آن را از قتاده نقل كرده است.

قوارير: شيشه ها. مفرد آن قاروره است.

زنجبيل: همان زنجبيل معروف است رجوع شود به «شرحها» آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

سلسبيل: نام چشمه ايست در بهشت. در اقرب الموارد گويد: سلسبيل چيز نرم را گويند كه در آن كلفتى نباشد و نيز به معنى خمر است، در قرآن فقط يك بار آمده است.

ولدان: وليد: تازه مولود. جمع آن ولدان است، معلوم مى شود كه خادمان بهشتى تازه جوان هستند.

سندس: حرير نازك، استبرق حرير ضخيم و برّاق.

اساور: دستبندها. مفرد آن سوار، جمع آن اسوره و اساور است. به قولى آن جمع الجمع مى باشد.

شرحها

در اين آيات پاداش ابرار كه داراى آن صفات نيك بودند بيان شده است، جزئيات آن را در ضمن آيات تفسير

مى كنيم.

11- فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 478

نتيجه خوف از آخرت است كه در آيه نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً گذشت «فوقاهم» مى شود خبر و يا دعا باشد، شرّ عذاب روز قيامت است نضرت و طراوت در ظاهر و سرور و شادى مخصوص به باطن مى باشد، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«نضرة في الوجوه و سرورا في القلوب».

12- وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً جزاهم نيز مى شود دعا يا خبر باشد نكره آمدن جنت براى تعظيم است، «صبروا» به همه اقسام صبر مى شود شامل باشد و شايد منظور صبر گرسنگى است كه در شأن نزول گذشت، كلمه حرير در دو آيه ديگر نيز آمده است وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ حج/ 23، فاطر/ 33، گويى تخصيص حرير به عنوان نمونه لباس است گر چه سندس و استبرق نيز خواهد آمد.

13- مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً اتكاء به معنى نشستن است، لا يَرَوْنَ ... حاكى از آنست كه اذيت حرارت و سرما نمى بينند بلكه هوايشان معتدل است، متكئين حال است از مفعول «جزاهم».

14- وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا مراد از نزديك شدن سايه ها، انبساط سايه و احاطه به آنهاست، و نيز ميوه ها در اختيار آنهاست، بدون مشقت آن را به دست مى آورند. آدم ايستاده و نشسته در استفاده از آن برابرند.

15- وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا.

اكواب عطف است بر آنيه و تقدير آن «اكواب من فضة» مى باشد، طواف دهندگان خادمان بهشتند كه خواهد آمد، فاعل «كانت» آنيه و اكواب است. تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 479

16- قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً بدل است از قوارير اول، اين نشان مى دهد: جنس آنها از نقره ايست كه مانند شيشه باطنش ديده مى شود.

امام صادق عليه السّلام فرموده:

«ينفذ البصر في فضة الجنة كما ينفذ في الزجاج» (مجمع)

اگر فاعل «قدروها» ابرار باشد منظور از آن تقدير با اراده است كه خواسته اند به مقدار كفايت اندازه گيرى شود، مى شود فاعل آن ولدان باشد كه خواهد آمد.

17- وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا اين آيه نظير آيه پنجم است كه گذشت، شرابى كه با آميخته با زنجبيل است نكره آمدن براى تفخيم مى باشد يعنى اسم آن زنجبيل ولى واقعيت آن چيز ديگرى است.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: هر چه خدا در قرآن از اشياء بهشت ياد كرده و اسم برده، نظيرش در دنيا نيست. بلكه خدا آنها را با همان اسمى كه دارند خوانده تا شناخته شوند. نگارنده گويد: اين واقعيت دارد.

18- عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا عينا منصوب به نزع خافض و تقديرش «من عين» مى باشد و يا «اخص عينا» است

«في الخصال عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله اعطانى اللَّه خمسا و اعطا عليا خمسا اعطانى الكوثر و اعطاه السلسبيل»

«1» اين سخن از شأن نزول نيز فهميده مى شود.

19- وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً مراد از ولدان خدمتكاران بهشتى است، مخلدون حكايت مى كند كه پيوسته در يك حال خواهند بود، پيرى و زوال و تغيير ندارند، لؤلؤ حاكى از زيبايى

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 480

و صفاى آنهاست، منثور از نظر پراكنده بودن در جاهاى مختلف است، در سوره طور خوانديم وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ

غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ/ 24.

20- وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً اشاره است به آنكه اينها نمونه اى از مواهب بهشت است «ثم» به معنى آنجا، مفعول «رأيت» مى باشد به نظر بعضى تقدير آن: «اذا رأيت الاشياء ثم» است، نعيم نعمت گسترده، ملك به معنى حكومت مى باشد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در تفسير ملك نقل شده: كه ملائكه با اذن مؤمن به قصر او وارد مى شوند

«و ان الملائكة من رسل اللَّه ليستأذنون عليه فلا يدخلون عليه الا باذنه فذلك الملك العظيم»

(صافى). در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لا يغنى و لا يزول».

21- عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً عاليهم حال است از ابرار، و آن به معنى «در برشان» و ثياب فاعل آن است. نكره آمده فضّه از باب تفخيم است، در بعضى از آيات آمده: يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ كهف/ 31.

شَراباً طَهُوراً يك بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است طهور مبالغه در تطهير است. گويى با نوشيدن آن تمام قذارتهاى ظاهرى و باطني از آنها خواهد رفت.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«يطهرهم عن كل شى ء سوى اللَّه»

و در روايتى از امام باقر عليه السّلام فرموده: از آن شراب شربتى مى نوشند خداوند به وسيله آن، قلوبشان را از حسد پاك مى كند و موهاى بدنشان مى ريزد.

(صافى از كافى).

در الميزان فرموده: آن شراب قذارتى نمى گذارد مگر آنكه زايلش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 481

مى كند از جمله، غفلت از خدا و حجاب از توجه به خدا را،

پس آنها از خدا در حجاب نيستند لذا خدايشان را حمد مى كنند چنان كه فرموده: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ يونس/ 10.

22- إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً خطاب است به ابرار، سعى مشكور يعنى سعى پاداش داده شده، معلوم است كه به وقت دادن شدن پاداشها، چنين خطابى از خدا به آنها خواهد رسيد چه خطاب مسرت بخش و سعادت آورى!! در الميزان فرموده: بدانكه خدا در اين آيات از حور العين و زنان بهشتى نام نبرده است با آنكه زنان بهشتى از اهم آنهاست در ديگر آيات قرآن، ممكن است از اين استظهار شود كه در ميان ابرارى كه آيات در حق آنها نازل شده، بعضى ها زن بوده است.

در روح المعانى گويد: بنا بر آنكه آيات در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده باشد از لطائف آنها اين است، كه حور العين در آنها ياد نشده بلكه به وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اشاره رفته، اين براى احترام بتول و نور چشم رسول صلى اللَّه عليه و آله است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 482

[سوره الإنسان (76): آيات 23 تا 31]

اشاره

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً (27)

نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ

وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (31)

23- ما آرى ما، نازل كرده ايم بر تو قرآن را با نزول تدريجى.

24- پس صبر كن به دستور پروردگارت و اطاعت نكن از مشركان گناهكار يا كافر را.

25- و ياد كن نام خدايت را در بامداد و بعد از ظهر.

26- و در بعضى از شب او را سجده كن، و تسبيح گوى در شب درازى.

27- اينان دوست مى دارند زندگى زود گذر را و ترك مى كنند در بعدشان روز سنگينى را.

28- ما آنها را آفريده و خلقتشان را محكم كرده ايم و چون بخواهيم امثال آنها را به جاى آنها عوض مى گيريم.

29- اين قرآن تذكره است هر كه بخواهد به سوى پروردگارش راه گيرد.

30- نمى خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد خدا دانا و حكيم است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 483

31- داخل مى كند هر كه را بخواهد در رحمتش و براى ظالمان عذاب دردناكى آماده كرده است.

كلمه ها

بكرة: اول روز، اصل بعد از ظهر.

عاجله: زود گذر نظير «الحياة العاجلة».

اسر: بستن و بسته شدن. اسير نيز از آنست. منظور از آن در آيه محكم كردن است، بعضى آن را خلق معنى كرده اند به معنى چيزى كه با آن مى بندند نيز آيد.

شرحها

بعد از همه مطالب گذشته، در اين آيات خطاب به آن حضرت فرموده قرآن از جانب ماست در فرمان خدايت استقامت داشته باش، او را شب و روز ياد كن مشركان كه در مقابل تو ايستاده اند، دوستى زندگى زودگذر آنها را فريفته است، آنها در مقابل خدا قدرتى ندارند، اگر بخواهد آنها را مى برد، نسلهاى ديگرى مى آورد، قرآن تذكر و بيدار باش است مردم در قبول آن آزادند ...

به هر حال اين آيات يك نوع نتيجه گيرى از مطالب سابق است، اگر اين آيات هم مكى باشند باز آيات قبلى مدنى هستند چنان كه در سابق گفته شد.

23- إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا ضمير متكلّم و «إنّ» در صدر آيه براى تأكيد است كه در نزول قرآن جز خدا كسى دست نداشته است، تنزيل ظاهرا به نزول تدريجى دلالت دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 484

24- فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً تفريع است بر نزول قرآن از جانب خدا. آثم شامل فساق و كفور شامل كفار است گرچه در كفار مانعة الجمع نيست. يعنى اطاعت نكن از گناهكار وقتى كه تو را به گناه بخواند و از كافر وقتى كه به كفر بخواند، وَ لا تُطِعْ ...

يك نوع بيان است براى «فاصبر».

«منهم» اگر راجع به مشركان باشد معنى اش آن مى شود: از كافر اطاعت نكن خواه تو

را به گناه بخواند و يا به كفر.

25- وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا در ادامه، امر به صبر فرموده: خدا را در دو طرف روز ياد كن، ياد خدا سبب صبر و استقامت مى شود.

در الميزان فرموده: اين آيه تطبيق مى شود به نماز صبح و ظهر و عصر.

26- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا «من» براى بعضيت است، و آن تطبيق مى شود به نماز مغرب و عشاء، وَ سَبِّحْهُ ... به صلاة شب، على هذا اين دو آيه نظير وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ... هود/ 114، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ طه/ 130 مى باشد، در مجمع در تفسير وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا فرموده:

«روى عن الرضا عليه السّلام انه سأله احمد بن محمّد عن هذه الاية و قال ما ذلك التسبيح؟ قال صلوة الليل».

«طويلا» ممكن است صفت مفعول مطلق باشد يعنى «فسبحه تسبيحا طويلا» و اگر صفت ليل باشد شايد قيد توضيحى است.

27- إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلًا يعنى اعراض مشركان تو را ناراحت نكند، همه اش حبّ دنياست كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 485

آنها را چنين كرده و آخرت را از نظرشان انداخته است، ثقيل صفت يوم است به علت شدايد آن و قطع اسباب دنيوى. وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

28- نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلًا.

يعنى: آنها با دوستى دنيا و ترك آخرت نتوانند بر خدا غالب آيند. زيرا آنها را ما آفريده ايم، محوشان نيز در دست ماست.

منظور از اسر ظاهرا

رگها و عضلات و امثال آنهاست كه سبب محكم بودن بدن مى باشند.

طبرسى فرمايد: «احكمنا خلقهم»، اين قيد براى آنست كه بفهماند: اين نيرومندى و مقاومت كه دارند از افاضه ماست. «تبديلا» حكايت از كمال تبديل دارد. به طورى كه كسى از آنها زنده نماند.

29- إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا هذه اشاره است به «ما ذكر»، تأنيث آن به علت خبر ( «تذكرة») مى باشد، در «فمن شاء» حذفى هست يعنى «فمن شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا اتخذ الى ربه سبيلا» اين آيه نظير: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً است كه به مناسبت آيات قبل گفته شده.

30- وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً اين آيه در رابطه با آنست كه: آنها در اتخاذ سبيل الى اللَّه مستقل نيستند، در عين حال اراده شان بى تأثير نيست تا مستلزم جبر باشد، و نيز در اراده شان مستقل نيستند كه خدا بخواهد يا نخواهد، اراده آنها اثر داشته باشد، بلكه اراده و اختيار آنها افاضه خداست مشروح سخن، ذيل آيه پنجاه و شش از سوره تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 486

مدثر گذشت.

در الميزان فرموده: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً مقدّمه، آيه بعدى است.

ناگفته نماند: التفات از غيبت به خطاب در وَ ما تَشاؤُنَ براى تأكيد مطلب است.

31- يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً اين يك سنت خدايى است، وصف عليم و حكيم كه گذشت نشان مى دهد كه آن از روي علم و مصلحت است يك سنت جزافى نيست، مفعول «يشاء» محذوف است يعنى: «يدخل من يشاء دخوله في رحمته» منظور از رحمت بهشت

است، اين مشيت در باره اتقيا و نيكو كاران است، اما ستمگران، آنها را عذاب دردناكى آماده كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 487

شب چهار شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق هفتم اسفند ماه/ 1364 تفسير سوره سوره انسان به پايان رسيد، بدين وسيله تفسير قرآن مجيد در همين تاريخ تمام گرديد، چون تفسير سوره هاى بعدى تا آخر قرآن را در گذشته نوشته ام.

نوشتن تفسير در هشتم ذو القعده هزار و سيصد و نود و شش شروع شده بود، على هذا اينكار 9 سال و هفت ماه و شش روز طول كشيد، من در اين مدت به كاري جز آن اشتغال نداشتم، از اينكه اين مقدار عمر خود را در روى كتاب خدا صرف كرده ام بسيار راضى و مسرورم. خدايا و پروردگارا تو را بر اينكار حمد شكر مى كنم چنان كه تو از آن راضى و خوشنود باشى».

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109