تفسير احسن الحديث جلد 10

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

سوره زخرف

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: زخرف شصت و سومين سوره است كه بعد از سوره شورى در مكه نازل گرديد، به نظر مى آيد كه در سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد، متأسفانه تاريخ نزول آن دقيقا معلوم نيست، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و سوم است.

2- عدد آياتش در شمارش قارئان شام هشتاد و هشت و در شمارش ديگران از جمله قارئان كوفى هشتاد و نه است، علّت اين اختلاف آنست كه قارئان كوفى «حم» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، قارئان حجاز و بصره با آنكه «حم» را آيه مستقل ندانسته اند ولى آيه 52 را تا «هو مهين» گفته اند، ديگران تا وَ لا يَكادُ يُبِينُ را يك آيه دانسته اند (مجمع البيان).

و نيز در مجمع البيان در فن اوّل مقدمه فرموده: عدد كوفى صحيحترين اعداد و بالاترين آنها از لحاظ سند است زيرا آن از أمير المؤمنين عليه السّلام مأخوذ است (بوسيله عاصم از ابو عبد الرحمن از آن حضرت).

گويند: عدد كلمات اين سوره هشتصد و سى سه و عدد حروف آن سه هزار و چهارصد است و اللَّه اعلم.

3- نامگذارى بر «زخرف» ظاهرا به علّت وقوع اين كلمه در آيه 35 است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 4

وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ وَ زُخْرُفاً، على هذا تسميه كل به نام جزء است و ظاهر آنست كه كه اين نامگذارى به وسيله حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است در مجمع البيان از مقاتل نقل كرده كه

آيه 45 وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا در بيت المقدس نازل شده است، در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم آمده كه آيه در معراج نازل گرديده چنان كه خواهد آمد، در الميزان فرموده: سوره به شهادت مضمون آياتش مكى است مگر وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا ... كه مكى بودنش ثابت نشده است.

5- احتمال نزديك به يقين آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده و دليلى بر نزول تدريجى نيست.

6- در اين سوره مى خوانيم كه سنت الهى لازم گرفته براى هدايت بندگان شريعت بفرستد و پيامبران مبعوث گرداند، اعراض و عدم قبول مردم مانع از اين سنت نيست بلكه خدا اينكار را كرده و مستهزءين را هلاك نموده است اين سخن ابتداء به طور اجمال، سپس با ذكر حالاتى از ابراهيم و موسى و عيسى، تفصيل داده شده است.

در ضمن، حقائق ديگرى و مقدارى از حالات و بدعتهاى مشركان، مخصوصا نسبت فرزند دادن به خدا مطرح و ردّ شده است، اكثريت نزديك به تمام سوره در رابطه با انذار مى باشد، على هذا غرض سوره بيان سنت الهى در هدايت بشر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 5

سورة الزّخرف مكّيّة و هى 89 آية نزلت بعد سورة الشّورى

[سوره الزخرف (43): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4)

أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ

مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9)

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (13) وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 6

به نام خدا رحمان رحيم

1- حاء- ميم.

2- قسم به كتاب روشنگر.

3- كه ما آن را قرآن عربى گردانده ايم تا بفهميد.

4- و آن در اصل كتاب نزد ما، والا و حكيم است.

5- آيا قرآن را از شما برگردانيم و از هدايت شما اعراض كنيم كه چون اسرافكاريد؟!

6- چه قدر پيامبرى در ميان گذشتگان فرستاديم؟

7- هيچ پيامبرى بر آنها نمى آمد مگر آنكه مسخره اش مى كردند.

8- اقوام نيرومندتر از اهل مكه را هلاك كرديم، حكايت پيشينيان گذشت.

9- اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟ حتما خواهند گفت: خداى توانا و دانا.

10- خدايى كه زمين را براى شما آماده كرده و در آن راهها قرار داده تا هدايت شويد.

11- و خدايى كه از آسمان آبى به اندازه نازل كرد با آن، ديار مرده را زنده كرديم، اين چنين (از قبرها) خارج مى شويد.

12- و خدايى كه اصناف حيوانات را آفريد و براى شما از كشتيها و چهارپايان آنچه سوار مى شويد آفريد.

13- تا بر پشت آنها استقرار يافته سپس نعمت خدا را ياد كنيد چون بر آنها استقرار يافتيد، و بگوئيد: منزه است

خدايى كه اين را براى ما مسخر كرد، ما به تسخير آن توانا نبوديم.

14- و ما به طرف پروردگارمان رجوع كننده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 7

كلمه ها

مبين: آشكار و آشكار كننده، لازم و متعدى هر دو آمده است «بان الشي ء:

بيانا: اتضح و قد يتعدى فيقال: بنته: اوضحته» على هذا متعدى بودنش كم است.

عربى: فصيح و روشن. بعضى زبان عربى گفته اند.

ام الكتاب: اصل كتاب و منشأ كتاب (لوح محفوظ).

صفحا: اغماض. ناديده گرفتن. آن در اصل به معنى جانب و روى چيز است مثل صفحه صورت، صفحه شمشير، صفحه سنگ، در اقرب گويد: «صفح صفحا: اعرض عنه» يعنى صفحه صورت خويش را از او برگردانيد.

بطشا: بطش: اخذ به شدت. راغب اخذ با صلابت گفته است، با انتقام و عذاب تطبيق مى شود نظير إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ بروج/ 12، لازمه اخذ به شدت، قدرت و توانايى است، در آيه در معنى لازم بكار رفته است.

مهدا: مهد در اصل مصدر است به معنى آماده كردن، آن در آيه به معنى مفعول (آماده شده) مى باشد.

انشرنا: نشر در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است لازم و متعدى هر دو به كار رود، نشر و انشار به معنى زنده كردن نيز آيد « «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم»» در آيه به معنى زنده كردن است.

بلدة: سرزمين، ديار. آن به معنى شهر نيست.

فلك: كشتى. در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرائن معلوم مى گردد.

لتستووا: استواء اگر با «على» باشد به معنى استقرار آيد و اگر با «الى» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 8

باشد به معنى توجه و پرداختن به كار رود.

مقرنين: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن. اقران:

اطاقه و توانايى.

«اقرن الامر: اطاقه» على هذا «مقرنين» به معنى: توانايان است.

شرحها

در اين آيات ابتدا موقعيت و عظمت قرآن بيان شده آن گاه از سنت الهى سخن رفته كه اعراض مردم جلو سنّت خدا را نمى گيرد، بلكه خدا به ارسال رسل و انزال كتب ادامه مى دهد و مستهزءان را تار و مار مى كند.

سپس در شش آيه اخير، آفرينش جهان و تدبير آن ياد آورى شده كه يعنى:

مشركان با آنكه آفرينش و تدبير خدا را اذعان دارند باز از خدا و فرموده هاى او اعراض مى كنند و يا منظور آنست كه: خدا از آفريدن وسائل زندگى غفلت نكرده از هدايت شما نيز غفلت نمى كند.

1 تا 3- حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

در همه حواميم بلا فاصله سخن از قرآن است و آن حكايت از نوعى هماهنگى ميان آنها دارد، مگر سوره شورى كه در آن نيز كَذلِكَ أَوْحَيْنا آمده است.

«المبين» به معنى بيان كننده راه هدايت يا به معنى آشكار و قابل فهم است إِنَّا جَعَلْناهُ ... جواب قسم است، منظور از «عربيا» اگر لغت عرب باشد معنى چنين مى شود: ما آن را به زبان عربى نازل كرديم تا بفهميد «لعل» در اينگونه موارد معنى تعليل مى دهد نه اميد.

در قاموس قرآن گفته ام: اخفش و كسايى بر تعليل بودن آن تصريح كرده اند آيه إِنَّا جَعَلْناهُ ... حاكى است كه قرآن حقيقتى ما وراء عربيت دارد و آن از درك عقول بالاتر است چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 9

4- وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.

اين آيه حال است از «الكتاب»، يعنى: اين كتاب را براى

فهم شما عربى نازل كرديم حال آنكه او در ام الكتاب، بالاتر از تعقل، و حكيم است.

مراد از أُمِّ الْكِتابِ لوح محفوظ و موطن اصلى كتاب است كه همه كتابها از آن نازل مى شوند و نسخه اى از آنند، در آيه ديگرى آمده: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج/ 22، منظور از كِتابٍ مَكْنُونٍ نيز همانست.

چنان كه فرموده: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ واقعه/ 77 «لدينا» وصف و قيد أُمِّ الْكِتابِ مى باشد.

در الميزان فرموده: منظور از «على» بنا بر مفاد آيه سابق، اين مى شود:

قرآن بالاتر است از آنكه عقول آن را درك كند، «حكيم» است يعنى در آن مرحله مجزا از هم نيست و به جملات و آيات و كلمات تقسيم نمى شود، اين دو وصف، بيان بالاتر از تعقل بودن است، زيرا عقول فقط بعد از به صورت كلمات در آمدن، مى تواند آن را بفهمد.

على هذا اين آيه در مقام امتنان است كه خداوند قرآن را از موطن اصلى خود نازل كرده و عقل فهم گردانيده است.

در اين صورت بايد معنى حكيم همان باشد كه الميزان فرموده است زيرا «حكيم» وصف فعلى قرآن نيز آمده است كه به معنى مصلحتدار است نظير: تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ يونس/ 1.

5- أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ.

اين همان سنت الهى است كه مى گويد: اعراض انسانها سبب آن نمى شود كه خدا از هدايت و ارسال رسل دست بردارد. ضرب در آيه به معنى برگرداندن و «صفحا» مفعول له است «ان كنتم» تقديرش «لان كنتم» مى باشد، يعنى: آيا قرآن را از شما برمى گردانيم. به جهت اعراض از شما، زيرا كه مردم

اسرافكار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 10

هستند؟ نه، اين را نمى كنيم.

طبرسى فرموده: اصل «اضربت عنه الذكر» آنست كه اسب سوار چون بخواهد اسب را برگرداند او را با عصا، يا شلاق مى زند، ضرب در اينجا به جاى «صرف» گذاشته شده است.

6 و 7- وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ اشاره است به سنت ارسال رسل و انزال كتب در گذشته، و استكبار و عدم قبول مردم، آيه دوم حاكى است كه همه پيامبران بدون استثناء در بادى امر مورد مسخره واقع شده اند.

8- فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ ضمير «منهم» به اهل مكه راجع است يعنى اقوامى را كه قويتر از اينها بودند هلاك گردانيديم، و در سوره هاى گذشته حكايت حال اقوام پيشين گذشت كه چطور محو و نابود گرديدند مراد از «مضى» گذشتن در سوره هاى قبل از اين سوره است.

9- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ از اين آيه مسأله توحيد و آفرينش شروع مى شود، كه خلقت كائنات و تدبير آنها دست خداست همانطور كه از آفريدن وسائل زندگى غفلت نكرده از هدايت شما نيز غفلت نخواهد كرد.

مشركان به وجود خدا عقيده داشتند، در مقابل اين سؤال نمى توانستند بگويند كه جهان را خدايان ما آفريده اند، دو وصف عزيز و عليم حكايت از توانايى خدا و دانستن راه خلقت، حكايت دارند، معلول پيوسته هم به وجود علّت دلالت دارد و هم به توانايى و دانايى او. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 11

10- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ اين آيه گوشه اى

از تدبير را بيان مى كند، زمين در ابتداى خلقت براى زندگى آماده نبود چنان كه در سوره فصلت خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... گذشت زمانهاى بسيارى گذشته كه زمين براى آفرينش موجود زنده و انسان آماده شده است.

جريان پيدايش راهها در زمين و سهولت انتقال از اين طرف به آن طرف يكى از تدبيرهاى خداست، اگر همه زمين كوهستانها بود و كوه ها همچون ديوارهاى طبيعى به وجود مى آمدند، زندگى در آن ناممكن مى شد و رفت و آمد قطع مى گرديد.

منظور از «تهتدون» ظاهرا راه يافتن در زمين و هدايت به انتقال از جايى به جايى است.

اين آيه همان آيه 53 سوره طه است كه در اينجا به جاى «سلك» لفظ «جعل» آمده است. نظير اين است آيه: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً نوح/ 21.

11- وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ گوشه ديگرى از نظم جهان است كه بدون آن نه حيات به وجود مى آمد و نه ادامه پيدا مى كرد، مشيت ازلى بر آن قرار گرفته كه درياها در اثر تابش آفتاب تبخير شده، به صورت ابرها در آيند. آن گاه بوسيله بادها به سوى خشكيها حركت كرده و به صورت باران و برف در زمين بنشينند تا ديار مرده زنده شده، خوراكيها كه پشتوانه زندگى هستند به وجود بيايند.

پاك و منزه است پروردگارى كه: آب و خاك و گازهاى هوا را به هم مخلوط تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 12

كرده هزاران نوع روئيدنى و نعمتها را به همه تحويل مى دهد، اينها كارى است كه حتى دست بشر نيز در آنها دخالتى ندارد، عجبا!!! كَذلِكَ

تُخْرَجُونَ در رابطه با معاد است كه در آخر سوره «حجر» به تفصيل بيان شده است.

12- وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ آيه گذشته در رابطه با روئيدنيها بود، اين آيه ظاهرا در رابطه با انواع حيوانات است اعم از حيوان، پرنده، خزنده، حشرات و غيره، كه خلقت آنها نيز از دلائل بارز وجود خدا و علم و قدرت و تدبير اوست.

واقعا با كدام الفاظ مى توان عظمت و قدرت خدا را در خلقت اينهمه اصناف حيوان مجسم نمود؟!، اينها همه در ذات خود از لحاظ اعضاء وجود، كامل و قابل بقا آفريده شده اند كه مى توانند زندگى كنند و نسل بگذارند، و همه به فنون زندگى خود هدايت شده اند، براى نمونه، زندگى و عمل زنبور عسل را در نظر بياوريد.

در آخر آيه به چهارپايانى كه در سوارى به كار مى روند اشاره شده است كه يكى از موارد مفيد خلقت آنهاست. نسبت كشتى به خدا با آنكه دست بشر در آن كار كرده است مانعى ندارد، زيرا همه چيز كشتيها از خداست، بشر نيز مصنوع خداست، النهايه بشر در خلقت خدا واسطه است.

13- لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ اشاره به شكر نعمت است ضمير «ظهوره» راجع به ماء موصول در ما تَرْكَبُونَ مى باشد، گويى بعد از سوار شدن نعمت بودن آنها بسيار متجلى مى شود، «ما» شامل چهارپايان و كشتى هر دو است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 13

ناگفته نماند: ذكر نعمت لازمه اش شكر منعم مى باشد.

وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ «1» اين كلام به دنبال ذكر نعمت است

ظاهرا اين سخن مطلبى غير از شكر نعمت مى باشد. و مأمور هستيم كه به هنگام سوار شدن خدا را با اين كلام تنزيه نمائيم.

چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: ذكر نعمت آنست كه بگويى

«الحمد للَّه الذى هدانا الاسلام و علمنا القرآن و من علينا بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله»

و سپس بگويى سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا ... ملاحظه مى شود كه شكر را از تنزيه جدا كرده است، در كشاف از حضرت مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل كرده: آن حضرت ديد كسى سوار مركب مى شود و گفت سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا امام فرمود: آيا به اين مامور هستيد؟ آن مرد گفت: پس به چه مأمور شده ايم؟ فرمود: به اينكه پروردگارتان را ياد كنيد. معلوم مى شود كه آن شخص از شكر غفلت كرده و فقط متوجه تنزيه بوده است لذا امام عليه السّلام به او تذكر داد.

14- وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ يعنى و بگوئيد: ما به سوى پروردگارمان رجوع كننده ايم، گويى منظور آنست كه از اين سفر، سفر آخرت را ياد آوريد پس «منقلبون» در جاى «راجعون» مى باشد.

__________________________________________________

(1) ضمير «له» راجع است به تسخير كه از «سخر لنا» فهميده مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 14

[سوره الزخرف (43): آيات 15 تا 25]

اشاره

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (17) أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ (18) وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (19)

وَ قالُوا لَوْ

شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (24)

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (25)

15- براى خدا از بندگانش فرزند قرار دادند انسان كافر آشكارى است.

16- آيا از آنچه مى آفريند دخترانى گرفته و مخصوص كرده شما را با پسران؟

17- و چون به يكى مژده دهند آنچه (دختر) را كه به خدا نسبت مى دهد چهره اش سياه و پر از خشم مى شود.

18- آيا كسى را كه در زيور تربيت مى شود و در محاجه روشنگر نيست (عاجز است)؟!

19- ملائكه را كه بندگان خدايند، زنان گفتند، آيا آفرينش آنها را ديده اند؟ اين گفته تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 15

بر آنها نوشته مى شود و مسئول مى گردند.

20- گفتند: اگر خدا مى خواست، ملائكه را عبادت نمى كرديم به اين گفته علمى ندارند فقط حدس مى زنند.

21- آيا پيش از قرآن به آنها كتابى داده ايم كه (در اثبات مدعا) به آن چنگ مى زنند؟

22- بلكه گفتند: ما پدرانمان را بر دينى يافته ايم و ما بر اعمال آنها ثابتيم و هدايت يافته ايم.

23- بدين سان در هيچ محلى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه ثروتمندان طاغى آن گفتند:

ما پدران خويش را در دينى يافتيم و ما بر اعمالشان تابعيم،

24- پيامبر گفت: هر چند كه دين هدايت كننده تر آورده ام، از آنچه پدران

خويش را در آن يافته ايد؟ گفتند: ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

25- از آنها انتقام كشيديم بنگر عاقبت مكذبين چه شد.

كلمه ها

كفور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس.

اصفاكم: صفو: خالص شدن. اصفاء: خالص كردن، آن به معنى اختيار و اختصاص مى آيد.

كظيم: كظم: حبس و نگهدارى غيظ در سينه، خواه به واسطه عفو باشد يا نه، طبرسى فرموده: كظم در اصل بستن دهان مشك است پس از پر شدن «كظيم»: پر از خشم.

ينشأ: نشأ. پديد آمدن. تنشئة: پديد آوردن، آن در آيه به صيغه مجهول به معنى تربيت شدن است.

خصام: مصدر است به معنى مخاصمه و مجادله.

يخرصون: خرص: سخن گفتن از روى حدس، به معنى دروغ گفتن نيز آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 16

مترفوها: ترف: نعمت. مترف: ثروتمند. يعنى ثروتمندى كه نعمت او را به طغيان و بى بند و بارى كشيده است منظور پيشوايان ستمگر و ثروتمندان عياش است.

شرحها

در اين آيات مقدارى از اسراف مشركان و بدعتهايشان نقل و ردّ شده است كه مى گفتند:

1- خدا فرزند دارد، فرزند حقيقى.

2- ملائكه زنان هستند و دختران خدا مى باشند.

3- ما كه ملائكه را عبادت مى كنيم با اراده و مشيت خداست.

4- حقيقت آنست كه در عبادت آنها از پدران پيروى كرده اند، دليلى بر كار خويش ندارند، بلكه به عاطفه چسبيده اند.

15- وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ منظور از جزء فرزند است و آن حاكى است كه نظرشان فرزند حقيقى و به طور زائيدن بوده غرض از مِنْ عِبادِهِ ملائكه است چنان كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: اينكار محال است و سبب تركب ذات خداوندى است، خدا از جميع جهات واحد است، محال است كه واجب الوجود مادى و مركب باشد، وانگهى بنده خدا چطور جزء خدا تواند بود، فرزند بايد از جنس پدر باشد.

منظور از كفران

شايد پوشاندن واقعيات و حقائق باشد يعنى: انسان نسبت به واقعيات منحرف كننده آشكارى است.

16- أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ؟

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: چيزى را كه بر خود نمى پسندند به خدا نسبت مى دهند، اگر آنها اهل عقل بودند لا اقل مى گفتند: ملائكه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 17

پسران خدايند تا اقلا خدا را با خود برابر بدانند اينكار در عين محال بودن، اهانت به مقام كبريايى است.

و آن گهى چطور مى شود كه مخلوق دختران خدا باشند با آنكه در فرزند بودن تجانس ميان پدر و فرزند لازم است؟! ناگفته نماند: منظور از «بنات» همان «جزءا» است كه در آيه اول گذشت، مفرد آمدن در آنجا و جمع آمدن در اينجا مانعى ندارد.

17- وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ مثل حكايت از تجانس و هم جنس بودن دارد، ضرب مثل براى چيزى، همجنس دانستن با آن چيز است على هذا اينكه گويند ملائكه دختران خدايند يعنى با او هم جنس هستند پس چون آنها را به دخترى كه با خدا همجنس مى دانند، بشارت دهند، پر از خشم مى شوند و آن را عار مى دانند ولى آن را براى خدا مانعى نمى بينند.

18- أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ.

«او من» تقديرش «او جعلوا من ...» است، در اينجا براى دختر دو وصف نقل شده، يكى تربيت در زينت، ديگرى اينكه در موقع مخاصمه نمى تواند دليل خود را آشكار كند و خوب تقرير نمايد.

در الميزان فرموده اين دو نعت براى آنست كه زن طبعا در عاطفه

قويتر از مرد و در تعقل ضعيفتر از اوست، اين سبب تعلّق شديد زن به زينت و سبب عجز وى از تقرير دليل است.

ناگفته نماند: مراد تحقير زن نيست كه خداوند او را چنين آفريده است بلكه منظور آنست كه: اين موجود كجا و فرزند خدا و همجنس بودن با خدا كجا!؟! عجبا! مثلا نظير اين را در مردان نيز مى شود گفت بدين صورت: مردانى كه احتياج تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 18

به خوردن و خوابيدن و زناشويى دارند و سر تا پا احتياجند آيا مى توانند همجنس خدا باشد؟! 19- وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ اين آيه عبارت اخراى مطلب سابق است كه گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، النهايه در قالب ديگرى مطرح شده كه مشركان ملائكه را زنان گمان كردند، در ردّ اين باطل فرموده: آنا آنها به وقت خلقت ملائكه حاضر بودند؟! مراد از «شهادتهم» گفته آنهاست، يعنى اينكه مى گويند، در نامه عمل آنها نوشته مى شود و از آن مسئول مى گردند.

ناگفته نماند: ملائكه از جنس نر و ماده بودن خارج مى باشند مانند زمين و آسمان و غيره كه موجودى غير از مذكر و مؤنث هستند درباره آنها بايد گفت:

عباد الرحمن مى باشند از كلمه الَّذِينَ، هُمْ، عِبادُ نبايد نتيجه گرفت كه آنها مذكر هستند.

20- وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ضمير «عبدناهم» ظاهرا راجع به ملائكه است و معلوم ميشود كه ملائكه را عبادت مى كرده اند چنان كه از آيه وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ سبأ/ 40 نيز

فهميده مى شود.

آنها دو تا خطا داشتند يكى اينكه ملائكه را پرستش مى كردند، دوم اينكه آن را مستند باراده خدا مى دانستند و ما بين اراده تكوينى و تشريعى فرق نمى گذاشتند.

ناگفته نماند: اراده تكوينى قابل تخلّف نيست ولى اراده تشريعى قابل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 19

تخلّف است خدا خواسته انسان مشروب نخورد ولى مى خورد، خدا خواسته انسان نماز بخواند ولى نمى خواند، مسألة پرستش ملائكه و غيره از موارد اراده تشريعى است، اين سخنشان حتى ابطال نبوت را نيز نتيجه مى دهد كه چون خدا خواسته مشرك شوند پس چرا پيامبر فرستاده و نهى مى كند؟ نظير اين مطلب در سوره انعام/ 148 و سوره نحل/ 35 نيز گذشت. لذا در جواب فرموده: به اين سخن علمى ندارند از روى حدس يا دروغ مى گويند.

21- أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ.

تأكيد رد سابق و اشاره است به اينكه دليل نقلى هم ندارند «ام» به معنى همزه انكار مى باشد، ضمير «قبله» راجع به قرآن است.

22- بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ «بل» اعراض است از مفاد آيه قبلى، يعنى دليلى از وحى ندارند، بلكه عمل پدرانشان را دليل قرار مى دهند.

منظور از «امة» دين و طريقه است كه مورد قصد واقع مى شود، مراد از آثار، همان عمل و طريقه آنهاست كه گفتند: ما با پيروى آنها هدايت يافته ايم، گويند: «آثارهم» خبر «إنّا» است و «مهتدون» تقديرش «مهتدون بهم» مى باشد.

ناگفته نماند: تمسك به عاطفه چنان بى پايه است كه احتياج به جواب ندارد، لذا در آيه بعدى نيز اين سخن را از ديگران نقل كرده سپس مى گويد فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ بى آنكه جواب بياورد.

23- وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا

مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ.

يعنى: اين منطق غلط از پيشينيان به آنها رسيده است، اين منطق نيز ساخته مترفين بوده است كه نخواسته اند از پيامبران پيروى كنند وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 20

حاكى است كه يعنى نمى توانيم آنها را تخطئه بكنيم بلكه بر اعمال آنها اقتداء مى كنيم، آنها خود گمراه شده، ديگران را نيز به دنبال كشيدند.

24- قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

ضمير «قال» راجع به «النذير» است، جمله أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ عطف بر محذوف است يعنى: «أ تقتدون بآبائكم و لو جئتكم باهدى ...».

ناگفته نماند: «اهدى» حاكى است كه در دين مشركان هدايت هست، با آنكه باطل مطلق مى باشد.

به نظر الميزان: آن از باب مجازات خصم است، قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ ...

عناد محض و جواب بى دليل است.

25- فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ نتيجه آن همه هدايت پيامبران و لجاجت و تقليد بيجاى مشركان، چنين بود، فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ ... در رابطه با عبرت و تهديد است مثل: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى نازعات/ 26.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 21

[سوره الزخرف (43): آيات 26 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27) وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ (29) وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ (30)

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا

الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (35)

26- ياد آر كه ابراهيم به پدر و قومش گفت: من از آنچه به آن پرستش مى كنيد بيزارم.

27- ليكن خدايى كه مرا آفريده هدايتم مى كند.

28- برائت را در نسل خويش باقى گذاشت تا به توحيد برگردند.

29- بلكه اهل مكه و پدرانشان را متاع دادم تا دين حق و پيامبر روشنگر به سوى آنها آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 22

30- و چون دين حق به آنها آمد گفتند: اين جا دوست و ما بآن كافريم.

31- و گفتند: چرا اين قرآن بمرد بزرگى از اهل مكه يا طائف نازل نشده است؟؟

32- آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند حال آنكه ما معيشت آنها را در زندگى دنيا قسمت كرده و بعضى را بر بعضى درجاتى تفوق داده ايم تا بعضى بعض ديگر را به كار گيرند، و ثواب خدايت بهتر است از آنچه مردم جمع مى كنند.

33- و اگر اين نبود كه مردم همه يك امت كافره شوند، براى خانه هاى كافران سقفهايى از نقره و نردبانهايى از نقره قرار مى داديم كه بر آنها بالا روند.

34- و براى خانه هايشان درهايى از نقره و تختهايى از نقره قرار مى داديم كه

بر آنها بنشينند.

35- و بر ايشان طلا قرار مى داديم. همه اينها جز زندگى دنيا نيست، زندگى آخرت نزد پروردگارت براى اهل تقوى بهتر است.

كلمه ها

براء: بيزار. كنار. آن مصدر است به معنى كنار شدن از چيزى كه مجاورت آن ناپسند است، طبرسى فرموده: مذكر، مؤنث، مفرد و جمع در آن يكسان، تقدير آن «ذو براء» و يا من باب زيد عدل است.

عقبه: عقب (بر وزن كتف): پاشنه. به طور استعاره به فرزند و نسل نيز گفته مى شود.

معيشتهم: معاش و معيشت مصدر هستند به معنى زندگى. معيشت گاهى اسم است و به طعام و شراب و غيره كه وسيله زندگى مى باشند گفته مى شود، در قاموس گويد: «المعيشة: التي تعيش بها من المطعم و المشرب و ما يكون به الحياة ...» منظور از آيه همين است.

سخريا: (به ضم اول) تسخير شده. طبرسى در ذيل آيه فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا مؤمنون/ 11 فرموده: آن به كسر و ضمّ اوّل به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 23

مسخره شده آيد، ولى به معنى تسخير شده فقط با ضم اول آيد و نيز فرموده: آن در آيه زخرف بالاتفاق با ضم اول خوانده شده است.

معارج: پله ها. عروج. بالا رفتن. معرج: محلّ عروج مانند نردبان و پله ها، جمع آن معارج است.

زخرفا: زخرف: زينت. مثل حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها يونس/ 24 راغب آن را زينت روكش گفته كه نقش و نگار است، آن را كمال حسن نيز گفته اند، طبرسى فرموده: زخرف كمال حسن شى ء است لذا به طلا و نقوش و تصاوير زخرف گفته اند. منظور از آن در آيه طلا يا مطلق زينت است.

شرحها

1- در آيات گذشته خوانديم كه مشركان تقليد از پدران را عنوان كرده و از قبول رسالت سر باز زدند، لذا در اين آيات جريان ابراهيم عليه السّلام به طور سرمشق نقل شده

كه از پدر و قوم خويش تقليد نكرد و به طرف توحيد آمد.

2- ولى مشركان به نعمت خدا مغرور شده و به توحيد برنگشتند تا پيامبر خاتم آمد، اما دين او را نيز سحر نام نهادند.

3- از جمله جهالتشان آنكه گفتند: نبوت كار شريف و الهى است، بايد به يكى از اشراف محول شود، ولى آنها كه حتى اختيار وسائل مادى در دستشان نيست چگونه براى نبوت محل تعيين مى شوند؟!! 4- آياتى است در رابطه با اينكه متاع دنيا در نزد خدا ارزشى ندارد، پس آن چگونه ملاك نبوت خواهد بود؟! كه خدا آن را به يكى از اشراف بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 24

26- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ.

در ذيل آيه: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 گفته شد: آزر پدر ابراهيم عليه السّلام نبود، بلكه به روايت معصوم عليهم السّلام، او جد مادرى ابراهيم بود اينجاست كه ملاحظه مى شود ابراهيم از دين پدران تقليد نكرده و از عمل پدر و قوم خويش بيزارى مى كند.

27- إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ.

«الا» استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: ليكن خدايى كه مرا آفريده حتما هدايت خواهد كرد در آيه اشاره هست به اينكه هدايت از وظائف خداوندى است كه بر عهده گرفته است، إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12، وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ نحل/ 9.

28- وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى: خداوند برائت از شرك را به صورت كلمه «لا اله الا اللَّه» در نسل ابراهيم باقى گذاشت تا به سوى آن برگردند و بعضى از نسل او بعض ديگر را به سوى

آن بخوانند، به عبارت ديگر موحدين مشركان را به توحيد برگردانند على هذا در نسل او هميشه عده اى موحد خواهد بود و گرنه بر خلاف جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً مى شود. و شايد آن در اثر استجابت دعايش باشد كه او و فرزندش اسماعيل گفتند: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 123.

بدين طريق فاعل «جعلها» اللَّه و ضمير «ها» به برائت راجع است كه از إِنَّنِي بَراءٌ فهميده مى شود. به نظر بعضى فاعل «جعلها» ابراهيم است به دليل آنكه بر فرزندان خويش توحيد را وصيت كرد وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بقره/ 132.

ناگفته نماند: در روايات اهل بيت عليهم السّلام كَلِمَةً باقِيَةً را امامت تفسير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 25

كرده اند چنان كه در تفسير برهان و مانند آن نقل شده است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«الكلمة الباقية في عقبه هى الامامة الى يوم الدين»

و در بعضى از روايات به جعل امامت در نسل حضرت امام حسين عليه السّلام تطبيق شده است.

در الميزان فرموده: دقّت در روايات نشان مى دهد كه اين تفسير بنا بر آنست كه ضمير «جعلها» راجع به هدايت باشد كه از «سيهدين» فهميده مى شود در ذيل إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً گفته شد كه: امام وظيفه اش هدايت مردم و ارشاد آنهاست، پس قول ابراهيم عليه السّلام در فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ شامل هدايت خويش و هدايت مردم توسط اوست، به عبارت ديگر يعنى خدا مرا هدايت مى كند و به وسيله من ديگران را نيز هدايت مى كند كه همان امامت است و آن

در نسل ابراهيم باقى ماند (باختصار).

29- بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ.

يعنى: انتظار آن بود كه به حكم لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اهل مكه نيز به طرف توحيد برگردند، اما آنها از متاع دادن ما سوء استفاده كردند، تا سنت هدايت ايجاب كرد كه رسول ديگرى بيايد و دين حق را بياورد.

30- وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ اما نتيجه آن شد كه حق را سحر ناميده و به آن كافر شدند. و گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از اشراف ما نازل نشده است؟

31- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ.

منظور از قريتين مكه و طائف است. ظهور آيه نشان مى دهد كه شخص بخصوصى را در نظر نگرفته اند، بلكه گفته اند: نبوت يك امر عالى و با شرافت است، لذا لازم بود به يكى از اشراف مكه يا طائف نازل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 26

در مجمع البيان: از قتاده نقل كرده: منظورشان وليد بن مغيره از مكّه و عروة بن مسعود ثقفى از طائف بود، به قولى عتبة بن ربيعه از مكه و ابن عبديايل از طائف و در قولى وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف است ولى گفته شد كه خصوصيت منظور نيست، تعيين مصداق از لحاظ استحسان است «1».

32- أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

جواب سخن مشركان است كه گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ ...

منظور از رَحْمَتَ

رَبِّكَ نبوت است.

يعنى: آيا آنها محل نبوت را تعيين مى كنند؟! حال آنكه از تقسيم معيشت خودشان عاجز هستند با آنكه وسائل مادى در مقابل نبوت يك چيز بسيار جزئى است، در اينجا چند مسأله وجود دارد:

اول: تقسيم معيشت و دادن وسائل مادى در دست خداست و گر نه انسان مى بايست در زندگى به تمام خواسته هاى خويش برسد، اين سخن ظاهرا غير از فقر و گرسنگى است كه در فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 17 خواهد آمد.

دوم: «معيشتهم» شامل جاه و مقام نيز هست كه خدا بوسيله، اختلاف صفات و خصائص به انسان مى دهد مثلا انسان شجاع و بلند همت، به جاه: و مقام ميرسد و هكذا ...

سوم: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ ... سُخْرِيًّا بيان علّت تقسيم معيشت است و مراد از «رفعنا» اختلاف استعداد انسانهاست مثلا در يكى استعداد پزشك بودن بيشتر است و در ديگرى استعداد تجارت و در سومى استعداد صنعت و هكذا، اين سبب

__________________________________________________

(1) اما در احتجاج از امام هادى (ع) نقل شده كه منظورشان وليد بن مغيره و عروة بن مسعود بوده است (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 27

مى شود كه وسائل مادى نسبت به اشخاص متفاوت بدست آيد.

چهارم: علّت اختلاف استعداد آنست كه بعضى از انسانها بعض ديگر را تسخير كنند، به عبارت ديگر: اختلاف استعدادها سبب اختلاف مشاغل مى شود هر صاحب شغل آن ديگرى را تسخير و زير فرمان خويش مى آورد، با اين وضع كار جامعه روبراه مى شود.

پنجم: رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ معنايش آن نيست كه جامعه به دو قشر تسخير كننده و تسخير شده در آيد بلكه هر كس نسبت به آن ديگرى تسخير شده و تسخير كننده است مثلا پزشك

نسبت به كار خويش مردم به او مسخر و محتاجند در مقابل او نيز در تهيه وسائل زندگى به ديگران نياز دارد و هكذا.

ششم: وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ به نظر مى آيد: منظور از «رحمة» ثواب و پاداش خداوندى است يعنى: اين اختلاف در معيشت لازمه زندگى دنياست، بدون آن، زندگى انسانها راه نمى افتد ولى ثواب خداوند كه همه قدرت بدست آوردن آن را دارند، از ثروت دنيا بهتر است، الميزان آن را نيز نبوت گرفته است.

33- وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى ظاهرا در رابطه با خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ است و نشان مى دهد كه معيشت دنيا به علّت ناپايدار بودن پيش خدا ارزشى ندارد، اگر سبب اضلال نمى شد به كافران بيشتر از مؤمنان مى داد.

گويد: منظور از أُمَّةً واحِدَةً كافر بودن است يعنى وقتى كه ديدند همه زينت دنيا در اختيار كفار است و مؤمنان چيزى ندارند قهرا به سوى كفر روى مى آورند، اين نشان مى دهد كه مردم در آن صورت به شك افتاده و مى گفتند: اگر كافران ناحقند پس چرا چنين شده اند؟! لِبُيُوتِهِمْ ... بدل است از لِمَنْ يَكْفُرُ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 28

بِالرَّحْمنِ

.مراد از معارج ظاهرا نردبانى از نقره است كه با آن به سقفها بالا روند.

34- وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ تنكير ابوابا و سررا براى تفخيم است، تقدير آن «و جعلنا لبيوتهم ابوابا من فضة و جعلنا لهم سررا من فضة» است ضمير «عليها» راجع به سرر مى باشد.

35- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ

الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ.

يعنى: «و جعلنا لهم مع ذلك زخرفا»، «ان» براى نفى و «لما» به معنى «الا» است منظور از آخرت، حيات و زندگى آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 29

[سوره الزخرف (43): آيات 36 تا 45]

اشاره

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (38) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (40)

فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45)

36- هر كه از ياد خدا اعراض كند، براى او شيطانى آماده مى كنيم كه قرين اوست.

37- شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند. و گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.

38- تا وقتى كه اضلال شده، پيش ما آيد به شيطان خويش گويد: اى كاش ميان من و تو مانند مشرق و مغرب فاصله بود.

39- اعتذار امروز به علت ظالم بودن، به شما فائده نمى دهد، همه در عذاب مشتركيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 30

40- آيا تو مى توانى كرها را بشنوانى يا نابينايان و كسى را كه در گمراهى است هدايت كنى؟!

41- اگر تو را ببريم ما حتما از مشركان انتقام خواهيم كشيد.

42- يا اگر عذابى را كه وعده شان داده ايم به تو

بنمايانيم ما بر آنها تواناييم.

43- به آنچه به تو وحى شده است چنگ بزن كه تو بر راه راستى.

44- قرآن براى تو و قومت بيدارى است به زودى از آن مسئول خواهيد بود.

45- بپرس از كسانى كه پيش از تو فرستاده ايم آيا جز خدا، خدايانى قرار داده ايم كه عبادت شوند؟

كلمه ها

يعش: عشو: ضعف بينايى. عشى: رفتن بينايى و كورى و نيز به معنى ميل و اعراض آيد، طبرسى فرموده: «يقال عشى الى النار اذا أتاها و قصدها، عشى عنها: اذا اعرض عنها قاصدا لغيرها» مراد از آن در آيه اعراض است.

نقيض: تقييض: اندازه گيرى و آوردن چيزى به سوى چيزى.

صم: كرها (ناشنواها) مفرد آن اصمّ است.

عمى: (بر وزن قفل) كورها. مفرد آن اعمى است.

شرحها

در آيات گذشته مطلب به ذكر عاقبت متقين رسيد، مناسب آمد كه در اين آيات عاقبت اعراض كنندگان از حق ذكر شود، لذا در اين آيات مى خوانيم.

1- هر كه از ذكر خدا اعراض كند شيطانى را با او قرين مى كنيم كه كارهاى بد را به او خوب نشان مى دهد، عاقبت با هم به آتش مى روند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 31

2- در اينصورت ديگر ارشاد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در آنها مؤثر نخواهد بود ولى به هر حال سزاى اعراضشان را خواهند ديد، خواه در حيات آن حضرت يا بعد از رحلت ايشان.

3- اعراض آنها دليل نمى شود كه تو از ارشاد و تبليغ خويش دست بردارى بلكه در آن پايدار باش كه در راه حق هستى، مى توانى اين مطلب را از پيامبرانى كه پيش از تو بودند بپرسى.

36- وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ اين آيه واقعيت بزرگى را بازگو مى كند و آن اينكه انسان از قرين خالى نمى شود يا رحمن يا شيطان، اگر از ياد رحمن اعراض كند، شيطانى با او قرين خواهد بود خدا چنين قرار داده است.

37- وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ضمير «انهم» راجع به

شياطين است، چون مراد از آيه فوق هم جمع است گرچه به صورت مفرد آمده است، قرين بودن شياطين اثرش آنست كه انسانها از راه حق اعراض كنند و راه ضلال را خوب بدانند و مصداق: الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي كهف/ 102 گردند.

38- حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ يعنى: مانع شدن از راه حق ادامه پيدا مى كند تا وقتى كه هر دو در قيامت پيش ما آيند، يا لَيْتَ بَيْنِي ... اظهار بيزارى از شياطين است مراد از مشرقين، مشرق و مغرب است، به علّت تغليب، مشرقين آمده است.

آرى انسان در دنيا متوجه شياطين نيست و حتى به كارهاى بد نيز افتخار مى كند ولي چون به حكم لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 32

ق/ 26، حقائق بر او روشن گرديد و پرده ها از روى چشمش برداشته شد از شيطان خود بيزارى جسته و گويد: فَبِئْسَ الْقَرِينُ آن گاه شيطانش گويد: رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ ق/ 27.

39- وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ يعنى: اعتذار به هيچ يك از شما فائده اى ندارد و هر دو در عذاب خواهيد بود، معلوم مى شود كه شيطان ضلالتگر نيز اهل عذاب است إِذْ ظَلَمْتُمْ تعليل بى فائده بودن اعتذار و أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ ... عاقبت لَنْ يَنْفَعَكُمُ است يعنى حال كه اعتذار سودى نبخشيد. كارتان در عذاب بودن است.

40- أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ يعنى وقتى كه شياطين با آنها قرين شدند و بدها

را خوب جلوه دادند، ديگر به حكم: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ حاضر به قول حق نمى شوند، تبليغ تو مانند فرياد زدن بر ناشنوا و راه نشان دادن بر نابيناست، خودت را ناراحت مكن. از اعراضشان غمگين مباش، «من كان» عطف است بر «عمى».

41 و 42- فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ يعنى: به هر حال از مشركان انتقام خواهيم گرفت، خواه در حال حيات تو و خواه بعد از رحلت تو، «ما» در «فاما» براى تأكيد و اصل آن «ان» است.

در روايت مجمع البيان و در منثور آمده كه آيه شريفه درباره منحرفين از خلافت علىّ بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است در اينصورت تهديد آيه در رابطه با كسانى است كه وصيّت آن حضرت را درباره على عليه السّلام ناديده گرفتند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 33

و اللَّه اعلم «1».

43- فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اشاره است به اينكه اعراض آنها سبب نمى شد كه تو از رسالت خويش دست بردارى كه تو در راه راستى خواه اعراض كنند و خواه نكنند، فاء در اول آيه تفريع است بر آنچه گذشت.

44- وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ تأكيد آيه قبلى است منظور از ذكر، بيدارى و واقف شدن به تكاليف و خواسته هاى الهى مى باشد، ذيل آيه حاكى است كه رسول و امّت، روز قيامت در مقابل آن مسئول خواهد بود، فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.

45- وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ گويند مراد از

مَنْ أَرْسَلْنا امت و علماء دين آنهاست يعنى از امتهاى پيامبران پيشين بپرسى. زيرا سؤال از آنها عين سؤال از پيامبران آنهاست، نظير فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ يونس/ 94، علّت اين مجاز براى تأكيد است.

به قولى مراد آنست كه از يهود و نصارى بپرس، آنها گرچه تو را قبول ندارند ولى اين را مى دانند كه شرك از جانب خدا نيامده است.

در الميزان فرموده: و گويند: اين آيه بر آن حضرت در شب معراج نازل شده

__________________________________________________

(1) اين سطور در روز 15 ج 1 سال 1405 هجرى كه در ميان راه قره چمن و بستان آباد در اثر برف و كولاك در قريه على خلج مانده بوديم در همان قريه نوشته شده است در خانه مرد نيكوكارى بنام كربلا محمد اسدى بوديم كه از ما خوب پذيرايى كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 34

كه در آنجا ارواح انبياء عليهم السّلام جمع شده بودند، خطاب رسيد از اينها بپرس آيا جز دين توحيد از جانب خدا آمده است؟ از امامان اهل بيت صلوات اللَّه عليهم در اين رابطه رواياتى نقل شده است.

در مجمع البيان نقل كرده: ارواح هفتاد نفر از پيامبران از جمله موسى و عيسى عليهما السّلام جمع شده بودند، مرحوم سيد هاشم بحرانى در تفسير مبارك برهان شش روايت در اين زمينه نقل فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 35

[سوره الزخرف (43): آيات 46 تا 56]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (46) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ (47) وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48) وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ

لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (50)

وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ (52) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (54) فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (55)

فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 36

46- موسى را با دلائل خود به سوى فرعون و قومش فرستاديم، گفت: من فرستاده رب العالمينم.

47- چون آيات ما را به آنها آورد، آن گاه آنها به آيات مى خنديدند (مسخره مى كردند)

48- به آنها معجزه اى نشان نمى داديم مگر آنكه از نظيرش بزرگتر بود ... تا از شرك برگردند.

49- گفتند: اى جادوگر خدايت را طبق وعده اى كه به تو داده است بخوان كه ما هدايت پذيريم.

50- چون عذاب را از آنها زايل كرديم، آن وقت گفته خويش را مى شكستند.

51- فرعون با صداى رسا در ميان قوم خويش گفت: آيا حكومت مصر مال من نيست؟

آيا اين نهرها از زير كاخ من روان نيست ...؟

52- بلكه من بهترم از اين، كه حقير است و نزديك نيست كه كلام خويش را روشن كند

53- چرا بر او بازو بندهايى از طلا، انداخته نشده يا چرا ملائكه با او با هم نيامده اند؟!

54- عقل قوم خويش را سبك كرد از او اطاعت كردند زيرا كه قومى فاسق بودند.

55- چون ما را بخشم آوردند از آنها انتقام كشيده و همه را غرق كرديم.

56- آنها را

مقدم بر آتش و موعظه براى آيندگان گردانديم.

كلمه ها

ملائه: مل ء (بفتح اول): پر كردن. خواه پر كردن با آب باشد يا با غير آن. ملاء: جماعت يا جماعت اشراف. به جماعت ملاء گويند كه زمين را پر كرده اند، به اشراف سلطان ملاء گويند كه هيبتشان سينه ها را پر كرده است.

كشفنا: كشف: زايل كردن و آشكار كردن «كشف اللَّه غمه: ازاله» در آيه معناى اول مراد است.

ينكثون: نكث: شكستن. نظير نقض. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 37

اسوره: دستنبدها. مفرد آن سوار است.

استخف: يعنى: عقل و درك قوم را خفيف و سبك كرد.

آسفونا: اسف (بر وزن شرف) غضب شديد و اندوه. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اسف: خشم شديد است، به معنى اندوه نيز آيد، ايساف نيز چنين است «آسفونا»: ما را به خشم آوردند.

سلفا: سلف (بر وزن شرف): گذشته و گذشتن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

شرحها

جريان موسى و فرعون در اين آيات بهترين شباهت را به آيات گذشته دارد در آنجا خوانديم كه مشركان مكه قرآن را سحر و آورنده آن را ساحر خواندند، آن گاه ثروت و شهرت را عنوان كرده و گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ سپس با آيات فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ ... آنها را تهديد فرمود.

در اينجا نيز فرعون و قومش موسى را ساحر گفته، آن گاه فرعون در بر حق بودن خويش ملك مصر و بازو بندهاى طلا را پيش مى كشد و بالاخره خود و قومش غرق مى شوند، در اينصورت آيات فوق، تسليت بر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله تهديد بر مشركان و موعظه بر همگان است.

46- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ

الْعالَمِينَ.

منظور از آيات، معجزات نهگانه موسى است از قبيل عصا و يد بيضاء و غيره وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ اسراء/ 101 مراد از «ملاء» ظاهرا قوم فرعون است نه فقط درباريانش. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 38

47- فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ آوردن آيات، اظهار و نشان دادن آنهاست، ضحك به معنى خنده از روى استهزاء است «من» در «منها» نشويه است يعنى ضحكشان ناشى از استخفاف آيات بود.

48- وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ مراد از «اكبر» بزرگتر در دلالت بر نبوت آن حضرت بود: هر آيه بعدى در اثبات نبوت آن حضرت از آيه قبلى كاملتر بود، وَ ما نُرِيهِمْ ... حال است از «منها»، يعنى آنها از روى استخفاف به آيات مى خنديدند حال آنكه هر يك از آيات در دلالت از آن ديگرى بزرگتر بود.

به نظر مى آيد مراد از وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ ... معجزاتى غير از عصا و يد بيضاست زيرا كه آن دو از ما بعديها بزرگتر بودند، طبرسى نيز چنين فرموده است مؤيد اين احتمال آنست كه: اخذ به عذاب توسط همان معجزات بوده است، على هذا أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ بيان آنهاست و آنها عبارتند از فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ اعراف/ 133 و نيز اخذ بسنين و نقص ثمرات. مقصود از همه آن بود كه به دين موسى برگردند.

49- وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ اين مطالب در سوره اعراف به تفصيل گذشت و در آنجا آمده: وَ لَمَّا

وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ اعراف/ 134. مراد از عهد آن بود كه موسى از طرف خدا وعده كرده بود كه در صورت ايمان آوردن عذاب را زايل خواهد كرد.

الميزان فرموده: استعمال كلمه ساحر براى استهزاء و تكبر است چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 39

به جاى «ربنا» گفته اند «ربك» ولى مجمع البيان از بعضى نقل كرده: مرادشان از ساحر عالم است ساحر در نزد آنها بزرگ بود، آن در اينجا صفت ذم نيست، ناگفته نماند: آنجا محل ساحر گفتن نبود، ولى ظاهرا از كثرت عجز و ناراحتى اين كلمه را به زبان آورده اند.

50- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.

منظور از نكث، نقض قولشان إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ است. كه پس از برداشته شدن عذاب باز در حال شرك و كفر ماندند.

51- وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

اينجاست كه فرعون در حق بودن خويش، به وسائل مادى چسبيده و حكومت و امكانات خويش را به رخ مردم كشيده است، وَ هذِهِ الْأَنْهارُ عطف است بر «ملك مصر» مراد جريان انهار از زير درختان كاخهاى اوست أَ فَلا تُبْصِرُونَ تأكيد سخن فوق است.

52- أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ.

ظاهر آنست كه «ام» منقطعه به معنى «بل» است يعنى: بلكه من بهترم از موسى، زيرا كه او حقير است و نمى تواند مطلب خود را روشن كند، در كشاف گويد: ام متصله و آن به جاى أَ فَلا تُبْصِرُونَ ام تبصرون» است.

به نظر مى آيد «مهين» در مقابل ملك مصر

است يعنى من حكومت دارم اما موسى يك فرد عادى است، وَ لا يَكادُ يُبِينُ يك سخن باطلى است از طرف فرعون، و آن ربطى به وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي- وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي ندارد زيرا قرآن آن را به صورت عدم قبول نقل مى كند.

53- فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ طبرسى رحمه اللَّه فرموده: چون كسى را پيشوا مى كردند دستبندهاى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 40

طلا به بازو و طوقهاى طلا به گردنش مى آويختند، لذا گفته است: اگر موسى پيشواست پس كو زيور و زينتش؟! يا اگر پيامبر است چرا ملائكه با او با هم نيامده اند، آمدن ملائكه در زبان بسيارى از منكران نبوت آمده است لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7 «مقترنين» به معنى نزديك شوندگان است گويند: «قرنته فاقترن».

54- فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى با اين سخنان، عقل و درك قوم خويش از دستشان گرفت، لذا از او در عدم ايمان به موسى اطاعت كردند، إِنَّهُمْ كانُوا ... حاكى است كه فسق پيشين باعث اطاعت از فرعون شده است.

55- فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ.

جمله «فاغرقنا» بيان انتقام است يعنى انتقام ما همان غرق كردن بود، غضب خدا اراده انتقام است.

56- فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِينَ.

يعنى آنها را نسبت به خود، گذشتگان و به عذاب رفتگان كرديم و نسبت به آيندگان موعظه گردانديم نظير: فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66، به نظر بعضى: سلف جمع سالف است مانند خدم و خادم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 41

[سوره الزخرف (43): آيات 57 تا 65]

اشاره

وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ

مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57) وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرائِيلَ (59) وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (61)

وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (62) وَ لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (64) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (65)

57- چون پسر مريم براى قدرت خدا مثل زده شد، آن وقت قوم تو از آن اعراض مى كردند.

58- گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا عيسى؟ اين گفته را جز براى مخاصمه نگفته اند؟

بلكه اساسا آنها مردمى مخاصمه گرند.

59- عيسى نيست مگر بنده اى كه به او نعمت داديم و او را براى بنى اسرائيل مثل گردانديم،

60- و اگر مى خواستيم ملائكه اى از شما در زمين قرار مى داديم كه جانشين ديگران شوند.

61- عيسى براى قيامت علامت است در آن شك نكن، مرا پيروى كنيد كه راه راست همين است.

62- شيطان شما را از پيروى من مانع نشود كه او براى شما دشمن آشكارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 42

63- چون عيسى معجزات را آورد، گفت: براى شما حكمت را آورده ام و تا شما را بيان كنم بعضى از آنچه را كه در آن اختلاف مى كنيد، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

64- اللَّه پروردگار من و

شماست، او را عبادت كنيد، راه راست همين است.

65- احزاب از بين يهود به اختلاف برخاستند. واى به ظالمان از عذاب روز دردناك.

كلمه ها

تصدون: صدّهم به معنى اعراض آيد و هم به معنى برگرداندن. در اقرب الموارد گويد: در صورت لازم بودن، فعل آن از باب ضرب يضرب و نصر ينصر آيد و در صورت متعدى بودن فقط از نصر ينصر به كار مى رود، آن در آيه به معنى اعراض است، طبرسى فرموده: اهل مدينه و ابن عامر آن را با ضم صاد و بقيه به كسر آن خوانده اند.

جدلا: جدل: مجادله و مقابله حجت با حجت، شدت خصومت نيز گفته اند.

خصمون: خصم (بر وزن كتف) مخاصمه گر، جمع آن خصمون است.

شرحها

در آغاز سوره مباركه گفته شد كه ارسال انبياء و شريعتها، سنت الهى است اعراض مردم مانع از آن نمى شود، اين مطلب ابتدا به طور مجمل با آيه وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ بيان گرديد، سپس با ذكر مشروح جريان ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام تعقيب شد، على هذا در اين آيات ماجراى عيسى ذكر مى شود.

النهاية اول مجادله مشركان درباره ولادت و الوهيت آن حضرت ذكر مى شود سپس ارشاد و تبليغ و رسالت او، دقت در اين آيات نشان مى دهد: چون ولادت عيسى و بدون پدر بودنش توسط قرآن بيان گرديد، مشركان از آن، يك نوع تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 43

الوهيت فهميدند و گفتند: خدايان ما بهتر از اوست زيرا كه او رفت ولى خدايان ما باقى هستند.

قرآن در جواب آنها فرمود: او خدا نبود تا بگوئيد خدايان ما از او بهتر است، بلكه او بنده خدا بود، ولادت او معجزه اى براى بنى اسرائيل بود، نه دليل الوهيت، و نيز ولادت او دليل وقوع قيامت است تا در آن شك نكنيد آن گاه

در ذيل آيات، نبوت عيسى ذكر شده است.

57- وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ.

ناگفته نماند سوره مريم كه ولادت عيسى در آن ذكر شده سوره چهل و چهارم است كه در مكه نازل گرديد، ولى زخرف كه سوره شصت و سوم مى باشد مدتها بعد از آن نازل شده است، على هذا اين آيه ظاهرا اشاره به سوره مريم و مراد از آن، مثل بودن ولادت عيسى به قدرت خداست. يعنى: وقتى كه عيسى بن مريم براى قدرت خدا مثل زده شد، آن گاه قوم تو از آن اعراض مى كنند، كيفيت اعراض در آيه بعدى آمده است. «يصدون» را فرياد كشيدن و ضجه معنى كرده اند در هر حال معنى اعراض مى دهد.

58- وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.

به نظر مى آيد مشركان از كيفيت ولادت عيسى در سوره مريم، يك نوع الوهيّت فهميده اند لذا گفته اند: خداى ما از او بهتر است زيرا كه او رفت، اما خدايان ما باقى و در دسترس است. ولى ادعاى الوهيت عيسى جدل و ادعاى بدون دليل است، مشركان نه فقط در اين سخن مجادله مى كنند، بلكه اساسا آنها قومى مخاصمه گر هستند. و اللَّه اعلم.

59- إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ.

يعنى: عيسى معبود نيست بلكه بنده اى از بندگان ماست، مراد از «انعمنا» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 44

دادن نبوت به او و تأييد او با روح القدس است. وانگهى ولادت او از آيات عجيبه الهى براى يهود بود كه مانند «مثل سائر» در ميان آنها گرديد.

60- وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ

يَخْلُفُونَ.

در الميزان فرموده: آيه براى استبعاد است گويى كسى اشكال مى كند كه:

كارهاى عيسى نظير ساختن مجسمه و دميدن در آن. زنده كردن مردگان، سخن گفتن در گاهواره و نظير آن، كار فرشتگان است كه واسطه فيض هستند نه كار انسان؟!، عيسى اگر يك بنده ساده و مصداق إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ است چگونه اينكارها از او ساخته بود؟! جواب آنست كه: خدا اگر بخواهد بشرى را چنان به درجه كمال مى رساند كه در ظاهر انسان و در باطن فرشته باشد و كارهاى فرشته را انجام دهد «يخلفون» يعنى اينگونه انسانها جانشين يكديگر باشند.

على هذا منظور از «ملائكة» انسانى است كه كار ملك مى كند نه ملائكه واقعى، و منظور از «منكم» بعضيت است (با اختصار و كمى تغيير).

در مجمع البيان «منكم» را بدليّت گرفته، و ملائكه را ملائكه واقعى فرموده است، يعنى اگر بخواهيم شما را از بين برده و ملائكه مى آوريم كه جانشين آدميان شوند، اين سخن فى نفسه صحيح است ولى با سياق آيات جور در نمى آيد.

61- وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ تكميل وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ است يعنى: گذشته از اينها، عيسى از جمله شواهد قيامت است، ولادت بدون پدر و زنده كردن مردگان به دست او، نشان مى دهد كه قيامت شدنى است پس در آن شك نكنيد. «علم» در آيه به معنى «ما يعلم به» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 45

وَ اتَّبِعُونِ ... يعنى درباره اعتقاد به عيسى آنچه من مى گويم باور كنيد راه راست همين است نه خدا يا فرزند خدا بودن. احتمال هست وَ اتَّبِعُونِ ...

كلام خدا باشد، نه بقيه قول

آن حضرت.

62- وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

يعنى: شيطان شما را از تبعيّت من باز ندارد. اين موجود شرير از اوّل امتحان خويش را در دشمنى بشر داده، پس عَدُوٌّ مُبِينٌ است.

63- وَ لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ.

مراد از بيّنات معجزات آن حضرت است كه در بالا اشاره شد، منظور از حكمت، معارف و اخلاق و گفته هاى اوست كه پر از حكمت و مصلحت بودند، احتمال دارد مراد از وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ ... بيان بعضى حلالها باشد كه در دين موسى به علت عصيان يهود، حرام شده بود چنان كه در آل عمران آمده: وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ .../ 50.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ تهديد و ترغيب است، نسبت تقوى به خدا حاكى از رسالت اوست.

64- إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ دفع هر گونه شبهه ايست نسبت به خدا يا فرزند خدا بودنش، يعنى ربوبيت خدا نسبت به من و شما يكى است و فرقى ندارد، پس او را بايد پرستش كرد ...

65- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ.

احزاب بودن از اختلاف به وجود آمد، عده اى گفتند: عيسى يك انسان و پيامبر خدا بود، گروهى گفتند: يكى از سه خداست وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ نساء/ 171، عده اى قائل شدند كه او خداست: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ مائده/ 17 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 46

و گروهى گفتند: پسر خداست وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا نشان مى دهد كه اگر كمى فكر مى كردند، از

آن عقيده برمى گشتند در اينجا «اليم» وصف «يوم» آمده است مانند يَوْمٌ عَسِيرٌ يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً و امثال آنها.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 47

[سوره الزخرف (43): آيات 66 تا 78]

اشاره

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (66) الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ (67) يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70)

يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ (71) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (74) لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (75)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ (76) وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (78)

66- آيا منتظر هستند جز آن را كه قيامت به طور ناگهان بر آنها بيايد در حالى كه نمى دانند؟

67- دوستان در آن روز بعضى به بعضى دشمنند مگر متقى ها.

68- اى بندگان من ترسى بر شما نيست و محزون نمى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 48

69- كسانى كه به آيات ما ايمان آورده و تسليم بودند.

70- داخل بهشت شويد شما و زنانتان، در حال شادمان.

71- كاسه هايى از طلا و بطريها در اطراف آنها گردانده شود، در بهشت است آنچه نفسها مى خواهد و آنچه چشمها لذت مى برند، شما در آن جاودانيد.

72- اين بهشت همانست كه به وسيله اعمالتان به ارث برده ايد.

73- شما راست در آن ميوه بيشتر و از آن مى خوريد.

74-

گناهكاران در عذاب جهنم پيوسته اند.

75- عذاب از آنها تخفيف داده نمى شود و در آن، نااميد هستند.

76- ما به آنها ستم نكرده ايم بلكه آنها خود ستمكار بودند.

77- فرياد برآورند: اى مالك خدايت ما را بميراند، گويد: شما ماندنى هستيد.

78- به شما دين حق را آورديم ليكن بيشترتان حق را ناپسند مى داريد.

كلمه ها

اخلاء: خلّه (بضم اول): دوستى و مودت خالص. خليل: دوست. جمع آن اخلاء است.

تحبرون: حبور: سرورى كه اثر آن در چهره ظاهر شود گويند: «حبرته:

اى حسنته» (مجمع البيان) «تحبرون»: شاد مى شويد.

صحاف: صحفه: كاسه اى كه در آن طعام خورند. جمع آن صحاف است، اقرب الموارد طبقها گفته است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

اكواب: كاسه ها. جامها. مفرد آن كوب است، راغب كوب را كاسه بى- دستگيره گفته است، طبرسى فرموده: كوب، ظرفى است بشكل آفتابه كه دستگيره و آبريز ندارد، على هذا آن بمعنى «بطرى» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 49

لا يفتر: فتر: قطع. سستى، آن در آيه بمعنى قطع يا تخفيف است.

مبلسون: ابلاس: نوميدى چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

شرحها

آيات فوق يك نوع نتيجه گيرى از مطالب گذشته است و در آنها، مشركان انذار و مؤمنان تبشير شده و مآل كار هر دو گروه بيان گرديده است.

66- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

هل در آيه به جاى ماء نافيه است يعنى: اين مشركان بعد از آمدن قرآن و دانستن آن، جز آمدن قيامت و انتقام خدايى را منتظر نيستند، مراد از «ساعة» قيامت است ولى آن با مرگ آغاز مى شود، و گرنه مشركان مكه مشمول اين كلام نمى شوند. جمله وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ حال است از ضمير «تأتيهم».

67- الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.

اين بدان علّت است كه دوست، كمك و مددكار دوست خويش است، لذا بدكاران در رفتن راه ضلالت به همديگر كمك مى كنند و اين امر سبب عذاب مى شود در نتيجه اهل ضلالت، در قيامت دشمن يكديگر خواهند بود و

خواهند گفت: يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي فرقان/ 29.

اما مؤمنان و متحابين في اللَّه به عكس آنها خواهند بود، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

الا كل خلة كانت في الدنيا في غير اللَّه فانها تصير عداوة يوم القيامة» (برهان).

68- يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

خطاب راجع به متقين است كه دوستى آنها سبب سعادت شده است، اين خطاب بزرگترين موهبت الهى درباره مؤمن است، ناگفته نماند: خوف ناشى از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 50

فقدان و خطر آينده است، ولى حزن در زمينه كمبود حاليّه است، به عبارت ديگر: انسان محزون مى شود زيرا كه احساس ميكند الان كمبود دارد، و مى ترسد از اينكه در آينده با خطر و بدبختى مواجه شود.

لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ به معناى واقعى آن فقط در بهشت قابل پياده شدن است زيرا در آنجا نه كمبود هست و نه فقدان آينده، اين تعبير كه در بعضى از آيات راجع به دنيا آمده است به طور نسبى مى باشد.

69 و 70- الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ.

آيه اول بدل يا صفت «عباد» است، كانُوا مُسْلِمِينَ در جاى «عملوا الصالحات» مى باشد «آياتنا» شامل همه آيات نازله بر انبياء و ظاهرا آيات تكوينى را نيز شامل است.

منظور از ازواج زنان مؤمنه است، به نظر بعضى حور العين مراد است ولى آنها از اول در بهشتند. «تحبرون» حال است از أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ يعنى در حالى كه مسرور هستيد و اثر سرور در قيافه تان ظاهر است.

71- يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ

وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ.

اطافه و گردانيدن به وسيله غلمان و خدمتگزاران بهشت خواهد بود يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ واقعه/ 17، ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ شامل همه مشتهيات مادى و تَلَذُّ الْأَعْيُنُ راجع به مناظر عالى است، علت نسبت اشتهاء با نفس و لذت به چشمها روشن است، نسبت لذت به چشم، نسبت به سبب مى باشد.

الميزان فرموده: التفات به غيبت در يُطافُ عَلَيْهِمْ ... براى تفخيم است، يعنى جا دارد كه به ديگران مقام آنها نقل شود، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 51

اللَّه سبحان با جمله ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ انواع نعمتهاى بهشت را طورى بيان كرده كه اگر مخلوق همه جمع شوند بهتر از آن نتوانند گفت.

آرى اين توصيف در حد اعلاى بلاغت است. در روايتى قريب باين تعبير آمده است:

«في الجنة مالا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».

72- وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اين آيه تعليل رسيدن به بهشت است و نشان مى دهد كه سرنوشت، زائيده عمل انسان است، ايراث شايد به معنى اعطاء باشد و يا از كافران ارث برده اند چنان كه در أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ مؤمنون/ 10 گذشت.

73- لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ.

تكميل نعمتهاى گذشته است، «منها» براى بعضيت است، الميزان فرموده از آنها خلود استفاده مى شود: يعنى هر چه بخورند باز بعضى از آنست.

74- إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى درباره اهل عذاب است، «خالدون» نشان مى دهد كه منظور از مجرمين كفّار و مشركان است،

در عين حال وصف مجرم، مبيّن عليّت مى باشد، كه جرم سبب آتش مى شود، درباره خلود در عذاب، ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 سخن گفته ايم.

75- لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ.

در بعضى از آيات آمده: فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ بقره/ 86، على هذا «فتر» در آيه به معنى تخفيف است «مبلسون» نشان مى دهد كه از خارج شدن از آتش به كلى نااميد هستند (نعوذ باللّه).

76- وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ.

اشاره است به اينكه نتيجه اعمالشان چنين بوده است و گرنه خدا به كسى ظلم نمى كند، اين آيه مقابل أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 52

77- وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ.

مالك خازن و سرپرست جهنم است «ليقض» قضاء به موت است يعنى از خدايت بخواه كه ما را بميراند. مالك در جواب خواهد گفت: شما در اين عذاب ماندنى هستيد.

78- لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.

گويند: اين سخن مالك است به آنها يعنى ما ملائكه حق را به شما آورديم اما اكثر شما آن را ناپسند مى داشتيد. و گويند: آن كلام خداست در جوابشان، الميزان احتمال اول را تقويت مى كند، اما طبرسى دوم را اختيار كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 53

[سوره الزخرف (43): آيات 79 تا 89]

اشاره

أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ (81) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (83)

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ

إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (84) وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (87) وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ (88)

فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)

79- بلكه محكم كرده اند كار حيله را ما نيز محكم كننده ايم.

80- يا گمان دارند كه ما مكنونات و خلوت آنها را نمى دانيم، بلى و فرستادگان ما در نزد آنهايند مى نويسند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 54

81- بگو: اگر براى خدا فرزندى باشد من اولين عبادت كنندگانم.

82- منزه است پروردگار آسمانها و زمين و پروردگار عرش، از آنچه توصيف مى كنند.

83- بگذار آنها را در باطل وارد شوند و بازى كنند، تا روز موعودشان را به بينند.

84- خدا همانست كه: در آسمان معبود است و در زمين معبود است و فقط اوست حكيم و عليم.

85- دائم الخير است خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، علم قيامت نزد اوست و به سوى او برمى گرديد.

86- معبودهايى كه جز خدا مى خوانند، مالك شفاعت نيستند لكن آنهايى كه به توحيد اعتراف كرده اند مالك شفاعتند، و مى دانند به چه كسى شفاعت كنند.

87- و چون از آنها بپرسى چه كسى آنها را آفريده است؟ گويند: اللَّه پس به كجا برمى گردند؟

88- خدا مى داند گفتار آن حضرت را كه گفت: خدايا اينان قومى هستند ايمان نمى آورند.

89- از دعوتشان صرف نظر كن، بگو: سلام. به زودى خواهند دانست.

كلمه ها

ابرموا: ابرام: محكم كردن، اصل آن

از محكم كردن ريسمان است با. تاب دادن. برم نيز بدان معنى است، اين دو كلمه در همه قرآن فقط در اين آيه آمده است.

نجواهم: نجوى: سرى سخن گفتن و سخن سرى، اسم و مصدر هر دو آمده است، در مجمع گويد: نجوى در اصل به معنى دورى است، گويى نجوى كنندگان خود را از مردم دور مى كنند.

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب، به طور استعاره به وارد شدن در امور اطلاق مى شود، اكثر موارد آن در قرآن محلى است كه وارد شدن در آن مذموم است (مفردات).

يلعبوا: لعب: فعلى است كه مقصد صحيحى در آن قصد نشده است در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 55

نهج البلاغه با جدّ مقابل آمده است

«فانه اللَّه و الجد لا اللعب»

خطبه/ 130.

قيله: مصدر است مانند قول. در اقرب الموارد گويد: «قال يقول، قولا و قالا و قيلا».

فاصفح: صفح: عدم ملامت «ترك التثريب» راغب گويد: آن از عفو ابلغ است، طبرسى آن را با عفو و تجاوز از ذنب يكى مى داند قول راغب بهتر به نظر مى آيد تا در آياتى نظير وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا ...

تغابن/ 14 تكرار لازم نيايد.

شرحها

آيات شريفه تتمه مطالب گذشته است كه مشركان تهديد و توبيخ شده اند، و نيز فرزند داشتن خدا نفى شده است، به دنبال آن، ربوبيت و الوهيت مطلق براى خدا در ترسيم بسيار عالى بيان گرديده است، سپس با رمز تهديد فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ سوره مباركه به پايان مى رسد.

79- أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ام در اينجا منقطعه و به معنى «بل» است يعنى: بلكه آنها براى حيله اى تصميم گرفته اند، ما نيز در مقابلشان تصميم قاطع گرفته ايم نظير: أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً

فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ طور/ 42.

80- أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ ام مانند سابق به معنى «بل» است، راجع به مكنونات خاطر آنهاست چنان كه «نجواهم» راجع به گفته هايى است كه از ديگران پنهان مى دارند.

على هذا «يكتبون» راجع به نجوى و كارهاى ديگر است زيرا ملائكه از مكنونات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 56

خاطر اطلاعى ندارند در دعاى كميل آمده «

وكلتهم بحفظ ما يكون منى و جعلتهم شهودا على مع جوارحى و كنت انت الرقيب على من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم»

طبرسى «ام» را به معنى «بل» و همزه دانسته است.

81- قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ ان براى شرط است، فرزند خدا بايد مجانس با خدا و معبود باشد، زيرا فرزند هر چيز مشابه اوست در اين آيه با نفى عبادت، وجود فرزند نفى شده است يعنى: اگر خدا فرزندى داشته باشد، بايد من اولين پرستش كننده او باشم، حالا كه چنين نيستم پس خدا فرزندى ندارد.

در الميزان فرموده: در اينجا لازم بود حرف «لو» آيد كه به معنى نفى در گذشته است آمدن «ان» براى آنست كه مشركان از لجاجت به مرحله انصاف بيايند. به عبارت ديگر: نگفته خدا فرزند ندارد، بلكه گفته: اگر فرزند مى داشت من عبادتش مى كردم.

82- سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ نوعى استدلال است بر نفى ولد و در عين حال تنزيه خداست، يعنى پروردگار آسمانها و زمين كه ربوبيت مختص اوست از كجا فرزند مى شود داشته باشد؟! الميزان فرموده: ظاهرا رَبِّ الْعَرْشِ عطف بيان رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است زيرا مراد از سماوات و

ارض مجموع عالم مشهود است و آن تحت حكومت خداست كه بر آن استقرار يافته و تدبير امر مى كند.

آرى: كائنات با اين گستردگى از اتم تا سحابيها، همه تحت نفوذ اراده حق تعالى انجام وظيفه مى كنند و در مسيرى كه او قرار داده روانند:

از اتم تا كهكشانها تا سحابيها همه بنده حقند و فرمانبر، نه خود مختار

83- فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 57

آيه نوعى تعزيز است كه خدا حاجتى به ايمان آنها ندارد، آمدن دين براى آنهاست نه براى سود بردن خدا و رسول، يعنى بگذار تا در كارهاى باطل خوض كنند و به كارهاى غير مفيد مشغول گردند، مراد از يوم، روز قيامت است كه با مرگ آغاز مى گردد.

84- وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ نتيجه ايست در رابطه با آيه سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آرى پرورش دهنده آسمانها و زمين بايد در هر دو معبود باشد، يعنى او همانست كه در آسمانها معبود است و در زمين معبود است، تكرار «اله» براى تأكيد مى باشد.

تدبير، لازمه اش حكمت و علم است، بدون آن دو، ميسر نمى باشد لذا به طور انحصار فرموده: حكيم و عليم واقعى و بالاستقلال فقط اوست و مدبر بودن، الوهيت را لازم گرفته است.

85- وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ثنائى است بر خداى متعال. يعنى او پر بركت و دائم الخير است سه وصف از اوصاف توحيد در اينجا آمده است، اختصاص حكومت كائنات به او، بودن علم ساعت در نزد او.

آرى

ديگران از آن خبر ندارند، اما لازمه حكومت آنست كه انتهاى مسير كائنات در نزد حاكم معلوم باشد، رجوع همه به سوى او كه روشن و هويداست.

ما بَيْنَهُما شامل انسانها، حيوانات، نباتات، ابرها و مانند آنهاست كه ميان آسمانها و زمين هستند.

86- وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 58

اين سخن نفى قول مشركان است كه درباره اصنام مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ.

مراد از «الذين» معبودها و اصنام مى باشند، «الا» به معنى «لكن» است يعنى لكن كسانى كه به توحيد اعتراف كرده اند، و مى دانند براى كدام كس شفاعت خواهند كرد، مالك شفاعتند.

پس ملائكه و پيامبران و امامان كه به حق، يعنى توحيد خدا اعتراف كرده اند مى توانند شفاعت بكنند، مفعول «يعلمون» مشفوع لهم است مانند:

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28. آيه در وجود شفاعت صريح است.

87- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ.

استدلال ديگرى است بر توحيد و الوهيت و عبادت، يعنى: آنها اعتراف دارند كه خالقشان خداست، خلقت از ربوبيّت قابل انفكاك نيست، پس معبود هم بايد خدا باشد پس، از توحيد به كجا بر مى گردند؟ هواهاى نفسانى آنها را به كجا بر مى گرداند؟.

88- وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ.

ضمير «قيله» راجع به آن حضرت است، گويند: آن عطف است به «الساعة» در آيه 85 يعنى «و عنده علم قيله ...»

طبرسى رحمه اللَّه چند وجه ديگر نيز نقل كرده است آيه در رابطه با شكايت آن حضرت است از عدم ايمان مشركان.

89- فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

صفح اشاره به عدم ايمان آنهاست يعنى

آنها را ناديده بگير، وقت خويش را درباره شان تلف مكن.

در كشاف گويد: «فاصفح عن دعوتهم» جمله «قل سلام» مفيد متاركه كردن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 59

و جدا شدن است.

در جوامع الجامع فرموده: «قل لهم سلام» اى «تسلم منكم و متاركة» جمله فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ براى تهديد است.

در شب شنبه بيست پنجم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 27 بهمن 1363 تفسير سوره زخرف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 60

سوره دخان

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- دخان شصت چهارمين سوره است كه بعد از سوره زخرف در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و چهارم است، به نظر مى آيد حدود سال نهم و دهم بعثت نازل شده باشد، متأسفانه تاريخ دقيق نزول آن معلوم نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و نه و در قرائت بصرى پنجاه و هفت و در قرائت ديگران پنجاه و شش است، ما قرائت كوفى را اختيار كرده ايم توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد در مقدمه. مجمع البيان در فن اول كه در عدد آيات قرآن است فرموده: «اعلم ان عدد اهل الكوفة اصح الاعداد و اعلاها اسنادا لانّه مأخوذ عن أمير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام».

در تفسير خازن آمده آن داراى سيصد و چهل و شش كلمه هزار و چهارصد و سى يك حرف است.

3- تسميه آن به «دخان» به علت وقوع اين كلمه در آيه فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ/ 10، است. (تسميه كل به اسم جزء) از روايات نبوى معلوم مى شود كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله صورت گرفته است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 61

از جمله چنين است:

«ابو امامة عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله قال: و من قرء سورة الدخان ليلة الجمعة و يوم الجمعة بنى اللَّه له بيتا في الجنّة» (مجمع البيان).

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

زمخشرى نقل كرده آيه: إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ

... 15 مدنى است ولى وجه آن معلوم نيست، وانگهى همه سوره به يك بار نازل گرديده و دليلى بر نزول تدريجى نيست.

5- در حواميم ديگر گفته شد: لفظ «حم» در اوائل اين سوره ها نشان مى دهد كه مقصود از همه آنها يكى است و در ميان مطالب آنها يك نوع هماهنگى وجود دارد، از شواهد ديگر آنكه در همه آنها بعد از كلمه «حم» سخن از تنزيل كتاب و وحى است، سه تاى آنها با حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ و دو تا با حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ و سوره شورى با كَذلِكَ يُوحِي و فصلت با حم تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ آغاز مى شود.

6- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه غرض از آن انذار مشركان و بدكاران است با عذاب دنيا و آخرت، در آغاز آن مى خوانيم:

إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ آن گاه راجع به عذاب دنيا مى گويد: فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ.

سپس در رابطه با وعده آخرت مى خوانيم: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ/ 17 آن گاه در آيات بعدى، بعثت موسى و غرق فرعونيان براى عذاب دنيا شاهد آورده مى شود بعد در استدلال براى قيامت به آيات وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ .../ 38

آن وقت با بيان آخرت كفار و متقين، سوره مباركه پايان مى پذيرد، على هذا يك تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 62

انسجام بسيار عالى در ميان مطالب و آغاز و انجام آن مشهود است از مطالب نخبه اين سوره است:

1- نزول قرآن در شب مبارك قدر و تعين امور در آن شب كه واقعيت و كيفيت آن از فهم ما خارج مى باشد.

2- جريان فَما بَكَتْ

عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ در بيان غرق فرعونيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 63

سورة الدّخان مكّيّة و هى تسع و خمسون آية نزلت بعد سورة الزّخرف

[سوره الدخان (44): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (3) فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (4)

أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (6) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (7) لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء، ميم.

2- قسم به اين كتاب روشنگر.

3- كه ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرده ايم كه ما انذار كنندگانيم.

4- در آن شب هر چيز با حكمت از هم جدا مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 64

5- قرآن امرى است از جانب ما كه ارسال كنندگانيم.

6- قرآن رحمتى است از طرف پروردگارت كه او شنوا و داناست.

7- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر جويندگان يقين باشيد.

8- معبودى جز او نيست حيات مى دهد و مى ميراند پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شماست.

كلمه ها

مبين: آشكار و آشكار كننده. ابانه به معنى آشكار شدن و آشكار كردن هر دو آمده است.

يفرق: فرق: جدا كردن. «يفرق» جدا كرده مى شود.

موقنين: يقن (بر وزن عقل و شرف): ثابت و واضح شدن «يقن الامر يقنا: ثبت و وضح»، يقين بالاتر از علم و از صفات علم است «يقنه و ايقنه» يعنى تحقيق كرد و به يقين رسيد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: يكى از علل نزول قرآن انذار مردم است كه بدانند مخالفت با توحيد و فرمانهاى خدا، هم در دنيا و هم در عقبى به شقاوت انسانها تمام خواهد شد.

قرآن در شبى نازل شده كه در آن همه مقدرات از روى حكمت و صلاح، از هم جدا و نصيب هر كسى به او حواله مى شود، قرآن نيز كه از امور حكيمه است لازم بود در آن شب نازل شود زيرا كه از مصاديق «يفرق» است.

قرآن به فرمان خدا نازل شده زيرا كه سنت خدايى ارسال رسل است قرآن رحمتى از جانب خدايى است خواسته مردم را مى شنود و به نيازهايشان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 65

داناست خدا پرورش دهنده همه كائنات و معبود همه است، على هذا بايد مردم را ارشاد كند و پيامبران را مبعوث گرداند.

1- حم اين لفظ در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است، راجع به حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم، به قولى در اين هفت حاميم، محور سخن حيات و موت است، حاء رمز حيات، ميم رمز موت مى باشد و اللَّه اعلم.

2 و 3- وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ يعنى قرآن را در يك شب پر بركت نازل كرديم

زيرا كه يكى از سنن ما انذار بندگان و هشدار به آنهاست. مراد از كتاب، قرآن است، الف و لام آن اشاره است به آنچه نازل شده بود و به آنچه در علم خدا بود كه نازل شود.

منظور از لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ شب قدر است چنان كه در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرمودند:

«و الليلة المباركة هى ليلة القدر».

ظهور «انزلناه» در تمام قرآن است نظير إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، على هذا همه قرآن در شب قدر به يك بار نازل شده است، چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ جواب قسم است، مبارك بودن به علّت آنست كه مقدرات به طور حكمت و مصلحت در آن تعيين مى گردد، آن، حتى براى بدكاران نيز مبارك است كه چيزى خارج از حكمت درباره آنها تعيين نمى شود، ظهور آيه آنست كه:

آن شب پيش از نزول قرآن نيز مبارك بود، إِنَّا كُنَّا ... تعليل انزال مى باشد.

4- فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ اين آيه صريح است در اينكه: همه كارها در آن شب از روى حكمت و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 66

مصلحت از هم جدا شده و مقدر هر كس تعيين مى گردد. چنان كه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 نيز ناظر به همين معنى است.

على هذا كارهاى خدا داراى دو مرحله است مرحله اجمال كه در نزد خداست و مرحله تفصيل كه در شبهاى قدر صورت مى گيرد، كلمه «يفرق» دلالت بر استمرار دارد، يعنى شب قدر در هر سال هست و همه ساله اينكار تكرار مى شود چنان كه مضمون روايات نيز همين است

و در تفسير سوره قدر خواهد آمد.

«حكيم» وصف امر است يعنى امرى كه داراى حكمت و مصلحت است.

نه بدون حساب و كتاب، اين مى رساند كه تمام مقتضيات و علل و مصالح، در تعيين سرنوشت در نظر گرفته مى شود.

5- أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ به قرينه «مرسلين» معلوم مى شود كه «امرا ...» مربوط به كتاب و انزال است يعنى قرآن را نازل كرديم به امر خود يا در حالى كه امرى است از جانب ما، زيرا كه سنت ما ارسال رسل و انزال كتب است، على هذا «امرا» يا حال است به معنى كار و شأن و يا منصوب به نزع خافض است به معنى دستور و فرمان.

ممكن است متعلق به «يفرق» باشد در اين صورت حال است از «كل امر» يعنى: در آن شب هر امر حكيم تعيين مى شود در حالى كه امر و كارى است از جانب ما يا به فرمان ما، ولى آن با إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ نمى سازد مگر آنكه «مرسلين» راجع بارسال امرها باشد ولى آن بعيد است.

6- رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ رحمت مفعول له است راجع به انزال كتاب، يعنى: نازل كردن كتاب به علّت رحمتى است از جانب خدا، ممكن است حال باشد از كتاب وصف سميع و عليم در توجيه رحمت و انزال است يعنى اين كار به سبب آنست كه: خدا به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 67

خواسته هاى مردم شنوا و به نيازهاى آنها داناست.

منظور از سميع، شنيدن خواسته و سؤالهايى طبيعى است بى آنكه سؤال لفظى در بين بوده باشد نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

7- رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ

ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ اين آيه در تعليم ربوبيت و تكميل مطلب فوق است يعنى: چون ربوبيت خدا شامل آسمانها و زمين است، على هذا لازم گرفته كه قرآن نازل كند و كار زمين را از نظر دور ندارد، و شايد اشاره باشد به رد آنچه مشركان، به ربوبيت بت ها در زمين قائل بودند.

إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ ايقان در اينجا ظاهرا به معنى يقين پيدا كردن است يعنى اگر جويندگان يقين هستيد مى توانيد به «رب العالمين» بودن خدا يقين پيدا كنيد، به همين مناسبت در آيه 9 آمده: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ يعنى از يقين جويان نيستند، على هذا تقدير آن چنين مى شود «ان كنتم طالبى اليقين تعلمون انه رب السموات ...».

8- لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ.

تكميل مطلب بالاست، جمله اول نتيجه رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... و جمله دوم ظاهرا در رابطه با رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ است كه اختصاص ربوبيت به آن حضرت نشود و اللَّه العالم.

يُحْيِي وَ يُمِيتُ كار مخصوص خداست كه مواد بيجان را با روئيدن و زائيدن جان مى دهد و بعد جان مى ستاند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 68

نكته ها

نزول قرآن: در رابطه با نزول قرآن در مقدمه تفسير به طور مشروح سخن گفته ايم، چيز قابل دقتى كه در آنجا گفته شد آن بود كه باحتمال قوى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با نزول اولى، همه مطالب قرآن را مى دانست، احتياج به نزول دوم براى ادا كردن به شكل اعجاز بود، به عبارت ديگر اگر آن حضرت بدون آمدن جبرئيل خودش مطالب را ادا مى كرد مانند گفته هاى ديگرش مى شد نه به صورت

اعجاز.

آنجا كه قرآن مى فرمايد: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

قيامة/ 17، معلوم مى شود كه آن بزرگوار قبل از خواندن جبرئيل، مطلب را مى دانسته است ولى لازم بود كه جبرئيل بخواند آن وقت او مطابق جبرئيل بخواند زيرا كه او به صورت اعجاز مى خواند، روايتى در اين زمينه در سوره قيامت آيه 18 خواهد آمد.

نظير كسى كه مطالب خويش را نمى تواند به صورت شعر ادا كند، بايد شاعرى باو تعليم دهد وانگهى لازم بود اندازه آنچه را كه مى بايست گفته شود جبرئيل تعيين نمايد، پس نزول ثانوى براى ادا كردن به صورت اعجاز بود و نيز تا وحى ادامه يابد و قلب آن جناب مطمئن و تثبيت شود كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ.

مزيد بر آنچه در اينجا و در مقدمه گذشت مى گوئيم: در شب قدر همه قرآن با تفصيل تمام به قلب رسول خدا نازل گرديد چون آن شب شب تفصيل است نه اجمال على هذا تمام ناسخها و منسوخها و حتى جريانهايى كه بعد از مدتها بنا بود اتفاق بيافتد نظير قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها ... مجادله/ 1 و نظير وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً ... تحريم/ 3 همه با تفصيل كامل در شب قدر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 69

نازل شده است، زيرا خدا همه آنها را از اول مى دانسته و همه كائنات و واقعيات در علم خدا حضور جمعى دارند.

نتيجه اين مى شود كه مطلب و حكم هر جريان را آن حضرت قبل از وقوع مى دانسته است النهايه اگر خودش بيان مى كرد به صورت احاديثش و بدون اعجاز بيان

مى گرديد، امّا جبرئيل مى آمد و به صورت اعجاز تلاوت مى كرد و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 70

[سوره الدخان (44): آيات 9 تا 33]

اشاره

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ (10) يَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ (11) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (12) أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (13)

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ (15) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (16) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (18)

وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (19) وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (23)

وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ (27) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ (28)

فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ (29) وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ (31) وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ (32) وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ (33)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 71

9- بلكه آنها در شكى مشغول زندگى هستند.

10- منتظر باش روزى را كه آسمان دودى آشكارا مى آورد.

11- مردم را احاطه مى كند، اين عذاب دردناكى است.

12- پروردگار ما اين عذاب را از ما بردار كه مؤمنانيم.

13- اين ياد كردن كجا فائده مى دهد

با آنكه پيامبرى روشنگر بر آنها آمد.

14- آن گاه از وى اعراض كرده گفتند: تعليم داده شد و ديوانه است.

15- ما عذاب را كمى برخواهيم داشت و شما به كفر برخواهيد گشت.

16- يا دآر روزى را كه مى گيريم گرفتن بزرگتر، كه ما انتقام كشندگانيم.

17- پيش از اهل مكه، قوم فرعون را امتحان كرديم و پيامبرى بزرگوار به سوى آنها آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 72

18- كه بندگان خدا را به من بدهيد من براى شما پيامبر امينى هستم.

19- و بر خدا برترى نجوئيد من به شما حجت آشكار آورده ام.

20- و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه برده ام از اينكه سنگسارم كنيد.

21- و اگر به من ايمان نمى آوريد از من كنار بكشيد.

22- پروردگارش را خواند كه اينان قومى مجرمند.

23- بندگان مرا شب هنگام ببر كه شما تعقيب شونده ايد.

24- دريا را باز بگذار كه آنها لشكر غرق شونده اند.

25- چقدر ترك كردند از باغات و چشمه ها.

26- و كشتها و مجالس دلپذير.

27- و عيش گسترده اى كه در آن متنعم بودند.

28- جريان چنين بود، آنها را به قومى ديگر ارث گذاشتم.

29- آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و مهلت شدگان نبودند.

30- بنى اسرائيل را از آن عذاب خوار كننده نجات داديم.

31- از فرعون كه متكبر و از اسرافكاران بود.

32- آنها را روى علم بخصوص، بر جهانيان اختيار كرديم.

33- و آياتى را كه در آنها امتحان بارزى بود به آنها داديم.

كلمه ها

فارتقب: رقبه (بكسر اول): حفظ و انتظار. در آيه معناى دوم مراد است.

دخان: دود. اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است، فصلت/ 11 دخان/ 10.

نبطش: بطش: گرفتن به شدت، آن با انتقام و عذاب

مى سازد، نظير: إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ بروج/ 12، آن در آيه به معنى انتقام و عذاب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 73

ترجمون: رجم زدن با سنگ «رجمه رجما/ رماه بالحجارة».

فاسر: سرى و اسراء: رفتن در شب، راغب گويد: «السرى: سير الليل يقال سرى و اسرى» آن در آيه با باء «بعبادى» متعدى شده، و يا باء به معنى «مع» است.

رهوا: رهو: گشوده. باز، راغب آن را راه وسيع گفته است. طبرسى ساكن و آرام فرموده است، آن در آيه مصدر به معنى مفعول «مرهو» مى باشد.

نعمة: (بفتح نون) تنعم، راغب گويد: «النعمة: التنعم» در قاموس گويد: تنعم به معنى وسعت عيش است، مراد از آن در آيه گستردگى عيش و لذات مى باشد.

شرحها

چنان كه در بند ششم از مقدمه سوره گفته شد، در اين آيات مشركين مكه با عذاب دنيا و آخرت انذار شده است، آن گاه جريان موسى و غرق فرعونيان به عنوان شاهد عينى براى انذار دنيا نقل شده است، مى شود گفت: جريان موسى اشاره است به آنچه خدا آن حضرت را مانند موسى از مكه خارج كرده و در مدينه به پيروزى خواهد رسانيد.

در مجمع البيان نقل شده: چون اهل مكّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را تكذيب كردند، حضرت آنها را نفرين كرد و گفت: خدايا سالهايى مانند سالهاى قحطى يوسف براى اينان پيش آور، در نتيجه، خشكسالى پديد شد، قريش به گرسنگى دچار شدند، مردم از شدت گرسنگى احساس مى كردند كه ميان آنها و آسمان دود تشكيل شده است.

تا جايى كه ميته ها و حتى استخوانها را خوردند آن گاه پيش آن حضرت آمده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

74

و گفتند: يا محمّد مى گويى كه براى صله رحم آمده ام، حال آنكه قوم تو از گرسنگى هلاك شدند، حضرت از خدا خواست، قحطى رفت، فراوانى پيش آمد اما قريش در كفر خويش اصرار ورزيدند (از ابن مسعود و ضحاك).

در اين نقل، دخان به صورت خيال است حال آنكه بِدُخانٍ مُبِينٍ در آيه حاكى از دخان واقعى است.

به نقلى: آن دخان از اشراط قيامت است كه در چشم و گوش كفار و منافقان داخل مى شود، آن فعلا نيامده ولى پيش از وقوع قيامت خواهد آمد، داخل گوشهاى كفار و منافقان مى شود كه سرهاى آنها كباب و سوخته مى شود اما مؤمنان از آن، فقط زكام مانند مى شوند، زمين مانند خانه اى مى شود كه در آن آتش افروخته اند، در آن سوراخى نمى شود، اين دخان چهل روز ادامه خواهد داشت (از ابن عباس و ابن عمر و حسن و جبائى).

در جوامع الجامع افزوده كه اين سخن از على بن ابى طالب صلوات اللَّه نيز نقل شده است «1».

ناگفته نماند: ظهور آيات در آنست كه: اهل مكه اين دخان را خواهند ديد و زوال آن را خواهند خواست و خدا آن را از بين خواهد برد، در اينصورت چگونه از اشراط قيامت خواهد بود؟!، چيزى كه بتواند انسان را قانع كند در اين باره نقل نشده است، از تفسير قمى نقل شده كه آن در رجعت خواهد بود.

و اللَّه اعلم.

9- بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ.

اعراض است از مطالب گذشته يعنى: كتاب را براى انذار و رحمت در شب قدر نازل كرديم، آنها به كتاب و رسالت تو ايمان نمى آورند بلكى در شكّى از

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى به حضرت رسول اكرم صلّى

اللَّه عليه و آله نيز نسبت داده شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 75

كتاب و رسالتت مشغول زندگى هستند، «يلعبون» حاكى است كه به چيز بى اهميت مشغولند، آرى زندگى بى ايمان جز لعب نيست.

10 و 11- فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ يَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ.

لفظ «فارتقب» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و يا هر شنونده، دلالت به نزديك بودن حادثه دارد يَغْشَى النَّاسَ حاكى است كه همه مردم را فرا خواهد گرفت هذا عَذابٌ دفع دخل است كه مبادا گمان كنى كه اين دخان رحمت است.

ناگفته نماند جاى همه گونه فكر و احتمال درباره اين آيه باز است.

12- رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ.

يعنى: به وقت آمدن آن، چنين خواهند گفت و به ربوبيت خدا اعتراف خواهند كرد و خواهند گفت كه ما به تو و قرآن و رسالت ايمان آورديم.

13 و 14- أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ.

يعنى: اين استغاثه از كجا فائده مى دهد حال آنكه پيامبرى روشنگر براى آنها آمد، منظور از «رسول» پيامبر اسلام است، مشركان يك دفعه به آن حضرت گفتند كه ديگران او را تعليم مى دهد وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ نحل/ 103 و نيز گفتند: ديوانه و مختل العقل است اين است معنى مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ.

15- إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلًا إِنَّكُمْ عائِدُونَ، اشاره است به اينكه در اثر دعاى پيامبر يا استغاثه خودشان، عذاب از آنها دفع خواهد شد ولى باز به كفر و انكار برخواهند گشت. «قليلا» حاكى است كه بعدا، عذاب ديگرى آنها را خواهد گرفت بنا بر آنكه

مراد از «العذاب» مطلق عذاب باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 76

16- يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ.

يعنى: عذابهايى كه براى بيدارى لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ است نتيجه نمى دهد، مى رسد به روز قيامت كه روز گرفتن به صلابت است، تقدير آن چنين است «اذكر يوم نعذب العذاب الاكبر»، احتمال دارد كه مراد عذاب استيصال در دنيا باشد مانند «بدر» و غيره.

17- وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ.

از اين آيه تا آيه 33 ماجراى موسى و فرعون و غرق شدن فرعونيان نقل مى شود كه شاهد عينى بر عذاب دنياست، و نيز مى شود اشاره باشد به آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكه خارج خواهد شد.

«فتنا» يعنى: در معرض آزمايش قرار داديم كه آيا ايمان مى آورند يا نه؟

قَوْمَ فِرْعَوْنَ شامل خود فرعون نيز هست چنان كه در وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ بقره/ 50 نيز شامل فرعون است «كريم» يعنى: بزرگوار و متصف به صفات پسنديده و داراى كرامت، منظور از آن موسى عليه السّلام است.

18- أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ.

جمله اول بخشى از رسالت موسى عليه السّلام است كه نجات بنى اسرائيل بوده باشد. نظير: فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ طه/ 47، عِبادَ اللَّهِ در مقام استرحام يعنى اينان كه تو عذابشان مى كنى بندگان خدايند.

به نظر بعضى عِبادَ اللَّهِ منادى و مراد از آن فرعون و قوم اوست، يعنى بدهيد به من آنچه را كه امر مى كنم اى بندگان خدا، ولى مطلب اول صحيحتر است.

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ در عين اينكه حاكى از رسالت اوست، اشعار مى دارد كه من در خواستن بندگان خدا

قصد خيانت ندارم، بلكه پيامبر امينم، نمى خواهم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 77

از وجود آنها سوء استفاده كنم، 19- وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

تكذيب رسالت، تعدى و برترى جويى بر خداست إِنِّي آتِيكُمْ ... در مقام تعليل است يعنى با وجود معجزه اى كه رسالت مرا اثبات مى كند، انكار شما برترى جستن بر خداست.

20- وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ.

در الميزان فرموده: يعنى من قبلا از سنگسار كردن شما به خدا پناه برده ام نمى توانيد مرا رجم كنيد، و اين اشاره است به قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى طه/ 46 يا نظير: فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ قصص/ 35.

21- وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ.

گويى خطاب است به اشراف قوم يعنى: حالا كه ايمان نمى آوريد از من كنار باشيد و كارى به كار من نداشته باشيد.

22- فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ.

اين سخن در مقام يأس از ايمان فرعونيان است كه خدايا چكنم، اينها حاضر به ايمان نيستند گويى منظور آنست كه جرمشان آنها را از مرحله ايمان گذرانده و به مرحله هلاك رسانده است.

23- فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ.

در جواب موسى خطاب رسيد كه بندگان مرا شب هنگام از «مصر» بيرون ببر، إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ تعليل «ليلا» است يعنى چون شما را تعقيب خواهند كرد، اگر در روز خارج شويد گرفتار مى گرديد، «ليلا» براى تأكيد است، زيرا اسراء به معنى رفتن در شب مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 78

24- وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود همانطور كه

زدن عصا باعث باز شدن راه در دريا مى شد، دوباره زدن آن سبب بهم آمدن دريا مى گرديد، احتمال داشت موسى براى اينكه فرعونيان به دنبال آنها نيايند با باز زدن عصا، دريا را به حالت اول برگرداند، لذا دستور رسيد: دريا را هم چنان باز بگذار، زيرا خدا اراده كرده كه وارد دريا شده و هلاك گردند.

25 تا 27- كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ.

يعنى: دريا را باز گذاشت و فرعونيان غرق شدند و چقدر وسائل زندگى از خود باقى گذاشتند. «كم» دلالت بر كثرت دارد، مَقامٍ كَرِيمٍ ساختمانهاى پسنديده و مجالس با شكوه است «نعمة» عيش وسيع و گسترده و «ما يتنعم به» است، «فاكهين» لذت برندگان مى باشد.

28- كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ.

«كذلك» خبر مبتداى محذوف و تقدير آن: «الامر كذلك» است، طبرسى از كلبى نقل كرده: تقديرش «كذلك افعل بمن عصانى» است، ايراث آنست كه نعمت بدون مشقت به ديگرى منتقل شود.

29- فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ.

عدم گريه آسمان و زمين، كنايه از زبونى و غير معتنا به بودن آنهاست، عدم انظار حاكى از سرعت قهر الهى است كه مانعى از آن وجود نداشت، در مجمع البيان فرموده: عرب چون بخواهد بزرگى مصيبت انسانى را خبر دهد گويد:

«آسمان و زمين براى او گريست و در فقدانش آفتاب و ماه و تاريك گرديد، در اينجا چند روايت نقل مى شود.

1- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون مؤمنى بميرد درى كه عملش از آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 79

بالا مى رفت و درى كه روزيش از

آن پائين مى آمد بر او گريه مى كنند: «قال:

ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه».

2- زرارة بن اعين از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: آسمان بر يحيى بن زكريا و حسين بن على عليهما السّلام چهل روز گريه كرد ...

«قال: انه بكت السماء على يحيى بن زكريا و على الحسين بن على عليهما السّلام اربعين صباحا و لم تبك الا عليهما قلت و ما بكائها؟ قال كانت تطلع حمراء و تغرب حمراء».

3- «قال السدى لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب عليهما السّلام بكت السماء عليه و بكائها حمرة اطرافها» (مجمع البيان).

از در منثور نيز نقل شده است در فقيه از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال اذا مات المؤمن بكت عليه بقاع الارض التي كان يعبد اللَّه عز و جل فيها و الباب الذى كان يصعد منه عمله و موضع سجوده»

باب غسل الميت حديث 384 ظهور اين روايات حاكى است كه شهادت و مرگ مؤمن در جهان اثر مى گذارد.

30- وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ.

منظور از عذاب خوار كننده، كشتن پسران و زنده گذاشتن دختران است كه از فرعونيان مى ديدند.

31- مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ.

در الميزان فرموده: مِنْ فِرْعَوْنَ بدل است از «العذاب» به تقدير «من عذاب فرعون» يا بدون تقدير از باب مبالغه، گويى فرعون عين عذاب است، «عاليا» يعنى متكبر و علو طلب.

32- وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ.

يعنى روى علمى كه به استحقاقشان داشتيم آنها را بر جهانيان برترى داديم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 80

اين نظير فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 47 و

122 است، مراد از آن ظاهرا كثرت انبياء و معجزات است نظير عصا، يد بيضاء، انفجار دريا، من و سلوى، جريان آب از سنگ در صحراى سينا و مانند آن كه در هيچ يك از اقوام، اينقدر معجزات و اين تعداد پيامبر ديده نشده است، اين شايد حاكى از سرسختى و عصيان آنها باشد كه براى تربيتشان به اينقدر معجزه و مربى احتياج شده است، على هذا منظور از «عالمين» تمام جهانيان است.

ناگفته نماند: اين دليل فضيلت فرد فرد آنها نمى شود، بلكه فضيلت در كل بما هو كل است و گرنه، نسبت به افراد چنان كه گفته شد دليل عصيان و طغيان است.

احتمال دارد كه منظور از «عالمين» اهل زمان آنها باشد، زيرا درباره اهل اسلام آمده كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ بقره/ 143، ليكن آيه بعدى مؤيد مطلب اول است.

33- وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ.

اين آيه بيان آيه فوق است منظور از آيات، معجزات و موهبتهاست مانند شكافتن دريا، سايبان كردن ابر، من و سلوى و غيره، گويى منظور از بَلؤُا مُبِينٌ آنست كه اگر مى خواستند با آن آيات به سعادت مى رسيدند، نظيرنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

تغابن/ 15، در مجمع فرموده: امتحان با بلاء و نعمت هر دو مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 81

[سوره الدخان (44): آيات 34 تا 59]

اشاره

إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ (35) فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (36) أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ (37) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (38)

ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (39) إِنَّ يَوْمَ

الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40) يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (41) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43)

طَعامُ الْأَثِيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ الْحَمِيمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ (48)

ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (49) إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ (53)

كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (54) يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ (55) لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (57) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58)

فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 82

34- اين مشركان مى گويند.

35- عاقبت امر ما نيست مگر يك بار مردن و ما زنده شدگان نيستيم.

36- اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد.

37- آيا آنها بهتر هستند يا قوم «تبع» و كسانى كه از پيش بودند كه هلاكشان كرديم.

38- آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست عبث نيافريده ايم.

39- آن دو را جز به حق نيافريده ايم ليكن بيشترشان نمى دانند.

40- روز داورى وعده وقتدار همگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 83

41- روزى كه سرپرستى از سر سپرده اى هيچ چيز كفايت نمى كند، و يارى نمى شوند.

42- مگر كسى كه خدايش رحم كرده او عزيز و حكيم است.

43- درخت زقوم.

44- طعام گناهكار است.

45- همچون فلز مذاب در شكمها مى جوشد،

46- مانند جوشيدن آب جوشان.

47- او را بگيريد و به وسط آتش بكشيد.

48- سپس آب جوشان از بالا سرش

بريزيد.

49- بچش كه تويى عزيز و كريم.

50- اين آتش همانست كه در آن ترديد داشتيد.

51- متقين در جايگاه امنى هستند.

52- در بهشتهايى و چشمه هايى

53- مى پوشند از حرير نازك و ضخيم براق و مقابل هم مى نشينند.

54- جريان چنين است، حور عين را به آنها داده ايم.

55- هر ميوه اى را با ايمنى مى خواهند.

56- در آنجا مرگى نمى بينند مگر مرگ اولى را، خدا از عذاب آتش حفظشان كرده است.

57- تفضلى است از خدايت، آن فوز بزرگى است.

58- فهم قرآن را با زبان تو آسان كرديم تا متذكر شوند.

59- منتظر باش كه آنها منتظرانند.

كلمه ها

موته: اخص از موت است گويند: «مات موتة لم يمتها احد».

تبع: لقب پادشاهان يمن است چنان كه فرعون لقب پادشاهان مصر و قيصر لقب پادشاهان روم بود، راغب گويد: علّت اين تسميه آنست كه شاهان تبع در جهاندارى از يكديگر تبعيت مى كردند، طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 84

علت آن را كثرت پيروان دانسته و قول راغب را به طور احتمال آورده است، اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است:

دخان/ 37، ق/ 14 بقيه سخن در «شرحها» خواهد آمد.

فصل: جدا كردن يَوْمَ الْفَصْلِ روز قيامت است كه ميان مردم به حق قضاوت مى شود و حق و باطل از هم جدا مى گردد.

ميقاتهم: ميقات: اين كلمه سه معنى دارد، وقت معين براى كارى، وعده وقتدار و مكانى كه براى عملى معين شده است مانند مواقيت حجّ، مراد از آن معناى اول يا دوم است.

زقوم: نام درختى است در جهنم، رجوع شود به سوره صافات/ 62، اين كلمه فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است: صافات/ 62، دخان/ 43، واقعه/ 52.

اثيم: صيغه مبالغه است (هميشه

گناهكار).

مهل: فلز مذاب. مس و آهن مذاب. آن فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است: كهف/ 29، دخان/ 45، معارج/ 8.

حميم: آب جوشان.

اعتلوه: عتل: كشيدن با قهر. «اعتلوه»: بكشيد او را به قهر.

سواء: وسط. برابر. به وسط شى ء سواء گويند كه نسبت به اطرافش برابر است.

تمترون: امتراء مجادله در چيزى كه در آن ترديد هست.

سندس: حرير نازك، استبرق: حرير ضخيم و براق.

حور: جمع حوراء است به معنى زن سفيد بدن (سيمين تن).

عين: عيناء: زن درشت چشم. جمع آن عين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 85

شرحها

در ابتداى سوره براى مشركان عذاب دنيا و آخرت هر دو وعده داده شد، در رابطه با عذاب دنيا، جريان غرق فرعونيان به عنوان شاهد عينى ياد گرديد، و در اين آيات براى آخرت استدلال شده است، با اين طريق، وحدت و انسجام سوره از نظر ادعا و استدلال كاملا روشن مى گردد.

به بيان ديگر: در اين آيات، ابتدا انكار معاد از جانب مشركان نقل و سپس با برهان حكمت به وجود آن استدلال شده و آن گاه مقدارى از آخرت بدكاران و نيكوكاران بازگو شده است.

ناگفته نماند: جريان قوم «تبع» در رديف جريان فرعونيان است كه در مقام تهديد به عنوان جمله معترضه آمده است و يا نقل آن در رد ادعاى استقلال است كه از آيات 35 و 36 فهميده مى شود و اللَّه العالم:

34 و 35 و 36- إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ.

اين سخن انكار معاد از جانب مشركان است كه در تأكيد آن گفته اند:

فَأْتُوا بِآبائِنا ... نشر و انشار هر دو به معنى زنده كردن است «نشر اللَّه الموتى و

انشرهم: احياهم» ضمير «هى» چنان كه در صافى و الميزان هست به «عاقبة» و «نهاية» برمى گردد يعنى عاقبت زندگى ما جز مرگ اولى نيست، سپس حياتى نداريم وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ نقل شده: ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: اگر راست مى گويى جدت قصىّ بن كلاب را زنده كن تا جريان ما بعد مرگ را از او بپرسيم كه او مرد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 86

ناگفته نماند: كلمه مَوْتَتُنَا الْأُولى در آيه أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ صافات/ 59 و در آيه: لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى دخان/ 56 نيز آمده است.

به نظر مى آيد: معنى آن «يك بار مردن» است، پس منظور كفار آن بود كه ما نمى ميريم مگر يك بار مردن، ديگر زنده شدن نداريم.

و در آيه 56 دخان معنى آن مى شود كه اهل بهشت در آن مرگى نمى چشند مگر يك بار مردن كه در دنيا ديده اند، بدينسان معلوم مى شود كه كلمه «الاولى» در اين آيات به معنى يك بار است نه مرگ اولى در مقابل مرگ دوم تا بگوئيم:

مرگ دوم كدام است؟

در الميزان فرموده: در توجيه آن گفته اند: جائز است چيزى باشد كه به آن اول گويند با آنكه ثانى ندارد، آن گاه يك توجيه از كشاف و توجيه ديگرى از خودش آورده است.

ناگفته نماند در آيات ديگرى به جاى موت حيات نقل شده است نظير:

وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ انعام/ 29.

37- أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ.

در گذشته گفتيم نقل جريان قوم تبع يا

به عنوان معترضه است و يا براى رد ادعاى استقلال از جانب مشركان است، كه مشركان مكه چه ادعاى «منم منم» مى كنند مگر از قوم تبع بهتر هستند كه هلاكشان كرديم؟

در مجمع از مردى بنام كعب نقل شده: تبع آدم صالحى بود كه خدا قومش را ذم كرده ولى او را ذم نكرده است و نيز از سهل ساعدى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: تبع را ناسزا نگوئيد كه او اسلام آورد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 87

و از وليد بن صبيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده: كه تبع به قبيله اوس و خزرج گفت در اينجا باشيد تا آن پيامبر بيايد، اگر من زمان او را درك مى كردم در يارى او خارج شده و خدمت او را مى كردم.

الميزان از در منثور نقل كرده: عبد اللَّه بن سلام گفت: تبع از دنيا نرفت تا آمدن حضرت رسول را تصديق كرد، چون يهود آمدن آن حضرت را به او خبر مى دادند، گويند: تبع اولين كسى است كه كعبه را پرده پوش كرد.

38 و 39- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ.

استدلال است به معاد از راه حكمت. و آن ششمين طريق استدلال به معاد است كه در آخر سوره «حجر» به تفصيل بيان گرديد.

خلاصه آن چنين است: در طبيعت چيز ثابتى وجود ندارد، همه چيز در حال تغيير و گذر است، اگر در آخر اين خلقت، عالم باقى و ثابتى نبود خلقت انسان عبارت مى شد از آنكه قومى بميرد و قوم ديگرى آفريده شود و اين عمل بدون وقفه تكرار

شود، اين كار «حدّ يقف» ندارد، كارى عبث مى شود زيرا يك سفر و يك حركت آن گاه مفهوم و معنى پيدا مى كند كه يك هدف ثابت داشته باشد، و چون كار عبث بر خدا محال است، بايد پشت سر اين زندگى آخرتى وجود داشته باشد.

باء در «بالحق» براى ملابست است يعنى آنها را جز توأم به حق نيافريده ايم و به حق بودن آمدن معاد را لازم دارد.

40- إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ.

نتيجه آيات فوق است، حالا كه آسمانها و زمين را به حق آفريده ايم پس روز قيامت وعده وقتدار آنهاست كه به حسابشان رسيدگى شود: خداوند آن را يوم الفصل نام گذاشته كه در آن ميان حق و باطل فرق گذاشته و به حق داورى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 88

خواهد كرد.

41- يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ از جمله صفات آن روز آنست كه تمام اسباب و علائق و واسطه هاى دنيا قطع مى شود، وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166، منظور از مولاى اول سرپرستان و از مولاى دوم، سر سپردگان هستند، فرق ما بين اغناء و نصرت به قول الميزان آنست كه: اغناء رسيدن به كار كسى به طور استقلال است ولى نصرت آن است كه انسان مقدارى قدرت داشته باشد و ديگرى به او كمك نمايد.

منظور از آيه آنست كه: كسى مستقلا به كار كسى نمى رسد و نيز كسى را يارى نمى كند.

42- إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «الا» اگر استثناء از «ينصرون» باشد در اينصورت استثناء متصل و آيه دليل بر شفاعت است يعنى: مگر رحمت شدگان خدا كه به وسيله شفاعت

بعضى از بعضى كفايت مى كنند مصداق مَنْ رَحِمَ اللَّهُ شافعانند.

على هذا منظور از «لا ينصرون» همه مردمان است و اگر ضمير آن راجع به مشركان و امثال آنها باشد، در اينصورت استثناء منقطع و به معنى «لكن» است يعنى: رحمت شدگان مشمول يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى ... نيستند يا گناهشان ابتداء آمرزيده مى شود و يا به وسيله شفاعت.

وصف «عزيز» در رابطه با يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى ... و وصف رحيم در رابطه با استثناء است.

در كافى از زيد شحام نقل كرده كه گويد: با امام صادق عليه السّلام در شب جمعه راه مى رفتم فرمود: بخوان شب جمعه، شب قرآن است من خواندم: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ فرمود: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 89

به خدا قسم رحمت شده مائيم، به خدا قسم مائيم كه خدا استثناء كرده است ما از آنها (شيعيان) كفايت مى كنيم (تفسير برهان) بنا بر اين روايت «الا» استثناء است از «مولاى» اول.

43 و 44- إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ درباره شجره زقوم در صافات/ 62 صحبت شد. ظهور آيه در طعام بودن خود شجره است نه ميوه آن ولى از طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ در صافات و از لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ در واقعه به نظر مى آيد منظور ميوه آنست.

در صافى از تفسير قمى نقل شده آيه درباره ابو جهل نازل شد از اين آيه حالات كفار شروع مى شود.

45 و 46- كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ.

نعوذ باللّه منه، آيه وصف شجرة زقوم است كه مانند فلز مذاب است مانند آب جوشان در شكمها مى جوشد كَالْمُهْلِ ... كَغَلْيِ الْحَمِيمِ

خبر دوم و سومند براى «ان» چنان كه طَعامُ الْأَثِيمِ خبر اول آنست.

47- خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ ضمير هر دو فعل راجع به اثيم است، خطاب ظاهرا از جانب خدا به ملائكة مى باشد.

48- ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ اضافه عذاب بيانيه است يعنى بر سرش آب جوشان بريزيد كه با آن عذاب بشود (نعوذ باللّه).

49- ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ.

كلمه عزيز و كريم براى تحكم و استهزاء است كه در دنيا خودش را با عزت و با كرامت حساب مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 90

در جوامع الجامع فرموده: ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: ميان دو كوه مكه عزيزتر و كريمتر از من كسى نيست ولى اگر شأن نزول هم او باشد مورد مخصص نمى شود. لفظ «ذق» براى احساس است نه براى كم بودن.

50- إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اين خطاب در روز قيامت و به وقت عذاب خواهد بود، صيغه جمع در اين آيه نشان مى دهد كه منظور از آيات فوق فرد نيست بلكه همه اثيم ها مراد است.

51- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ.

از اين آيه تا آيه 57 در رابطه با متقيان و مردان خداست، مقام اسم مكان است به معنى محل اقامت و ثبوت، امين يعنى از هر مكروه و ناپسند. يعنى متقيان در مقامى هستند ايمن از هر مكروه و ناپسند.

52 و 53- فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ بيان مَقامٍ أَمِينٍ است، منظور آنست كه در كنار «عيون» خواهند بود كه در «جنات» است، سندس و استبرق هر دو نكره است براى تفخيم و نامعلوم بودن حقائق

آنها در نزد ما، مُتَقابِلِينَ يعنى: در حالى كه روبروى هم نشسته اند براى انس و گفتگو و شادكامى.

54- كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يعنى: «الامر كذلك» مراد از «زوجنا» در اختيار قرار دادن است، «حور عين» غير از زنان دنيايى است كه وارد بهشت خواهند شد، قرآن مجيد در اوصاف زنان بهشتى به طور نمونه چنين مى گويد:

اول: سيمين تنان و درشت چشمان.

دوم: زنان پاك شده از آلودگيها» وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ نساء/ 57. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 91

سوم: هميشه دوشيزگان إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً واقعه/ 35 چهارم: نار پستانها وَ كَواعِبَ أَتْراباً نبأ/ 33.

پنجم: زنانى كه به شوهران خود مهربانند و فقط به آنها چشم دوخته اند گويى تخمهاى پنهان شده اند وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ صافات/ 48.

ششم: در زيبايى و طراوت مانند مرواريد و مرجان و ياقوت هستند: كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ رحمن/ 58 كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 22.

هفتم: زنانى كه كسى به آنها نزديكى نكرده است لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ رحمن/ 74 و اوصاف ديگر.

55- يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ.

در الميزان فرموده: كه از ضرر ميوه ها ايمن هستند، شايد منظور آن باشد كه به هيچ وجه نگرانى ندارند، نه از كمبود فعلى و نه از فقدان آينده، مراد از «يدعون» خواستن از خدمتكاران است و يا اراده شان به قدرى قوى است كه تا اراده كنند مى شود.

56- لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ.

اشاره است به ابديت بهشت كه در آن مرگ و فنا وجود ندارد، مراد از الْمَوْتَةَ الْأُولى چنان كه در آيه 35 گذشت ظاهرا يك بار مردن

است إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى بدل است از «الموت» و «الا» به معنى «غير» است.

در الميزان فرموده: لا يَذُوقُونَ ... حاكى است كه از عالمى به عالمى منتقل نمى شوند وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ حاكى است كه از حالى به حالى و از نعمت به نقمت منتقل نمى شوند.

57- فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 92

حال است از نعمتها و كرامتهاى بهشتى، يعنى آن تفضّلى است از جانب پروردگار، اين كلمه نشان مى دهد كه بهشت و نعمتهاى آن، تفضل و احسانى است از جانب خدا، بى آنكه مردم استحقاق داشته باشند، «فضلا» مى شود مفعول له نيز باشد يعنى «فعل اللَّه ذلك تفضلا منه» كلمه «ذلك» اشاره به رسيدن به موهبتهاى بهشتى است.

58- فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

تفريع است بر تمام مطالب سوره، منظور از «يسرناه» ظاهرا آسان كردن فهم قرآن است ضمير «ه» به قرآن راجع مى باشد يعنى «يسرنا القرآن بالعربية».

در مجمع فرموده: قرائت آن را براى تو آسان كرديم، الميزان آن را بعيد مى داند.

59- فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ.

اشاره است به حتمى بودن وعده هاى خدا، مراد از «مرتقبون» انتظار كشيدن مشركان است زوال اسلام را و يا به حكم منتظر عذابند چنان كه در مجمع فرموده است «فارتقب» ظاهرا تفريع است بر آيه سابق، يعنى: ما فهم قرآن را آسان كرديم تا متذكر شوند، اما متذكّر نشدند پس منتظر عذاب براى آنها باش. روز سه شنبه پنجم جمادى الثانى هزار و چهار صد و پنج مطابق 7 اسفند ماه 1363 تفسير سوره دخان به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

ير أحسن الحديث، ج 10، ص: 93

سوره جاثيه

اشاره

در مكه نازل شده و سى هفت آيه

است

نظرى به سوره مباركه

1- جاثيه شصت و پنجمين سوره است كه بعد از سوره دخان در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و پنجم است، به نظر مى آيد كه در حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد، ولى وقت دقيق نزول آن معلوم نشده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و هفت است، اين عدد به واسطه عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، در قرائت ديگران سى و شش است، علّت اين اختلاف آنست كه كلمه «حم» در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است (مجمع البيان).

در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهارصد و هشتاد هشت كلمه و دو هزار و صد و نود يك حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «جاثيه» به علّت آمدن اين كلمه در آيه وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً .../ 28، است، تسميه كل به اسم جزء، طبرسى و ديگران فرموده اند:

آن را سوره شريعت نيز ناميده اند به علّت آيه ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ ...

/ 18، ظاهرا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آن را با اين نام ناميده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكّى است، در مجمع از قتاده نقل شده: آيه قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ .../ 14 در مدينه نازل گرديد ولى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 94

دليلى بر اين گفته نيست، و نيز مى شود يقين كرد كه همه آن به يك بار نازل شده، دليل بر نزول تدريجى وجود ندارد.

5- در سوره مؤمن گفته شد همه حواميم پشت سر هم نازل شده اند اين، نشان مى دهد كه در ميان

مطالب آنها و نيز شأن نزول آنها وحدتى وجود داشته است، براى مزيد توضيح به مقدمه دخان بند پنج رجوع شود.

خلاصه سوره

6- در اين سوره مى خوانيم كه ميان طبيعت و آيات قرآن تطابق وجود دارد، آنچه قرآن درباره وجود خدا و وحدانيت او مى گويد: همانست كه جهان هستى بر آن دلالت دارد و عقل بشرى آن را مى فهمد، پس قرآن و جهان هستى، هر دو مؤيد يكديگر هستند و مطالب قرآن يك چيز تحميلى نيست.

آن گاه در ضمن انذار عمومى مسئله معاد مطرح مى شود و سپس در آيات 21 و 22 با دليل عدالت و حكمت به وجود معاد استدلال مى شود، بعدا مقدارى از حالات اهل بهشت و اهل عذاب نقل مى شود و در خلال اين مطالب حقائق ديگرى مطرح و بررسى شده است. على هذا ظاهرا منظور عمده از سوره مباركه آنست كه جهان طبيعت و عقول انسانها، دليل وجود و تدبير خداوند است كه قرآن آن را بازگو مى كند. على هذا كائنات دليل گفته هاى قرآن هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 95

سورة الجاثية مكّيّة و هى سبع ثلاثون آية نزلت بعد سورة الدّخان

[سوره الجاثية (45): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4)

وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء، ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و مصلحتكار نازل شده است.

3- حقا كه در آسمانها و زمين مؤمنان را دلائلى هست.

4- و در آفرينش شما و

آنچه از جنبنده در زمين منتشر مى كند آياتى است يقين جويندگان را.

5- پى در پى بودن شب و روز و آنچه خدا از آسمان آب فرستاده و زمين را بعد از مردنش زنده كرده و حركت دادن بادها، آياتى است به آنان كه تعقل مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 96

6- اينهاست آيات خدا كه بر تو مى خوانيم پس به كدام سخن بعد از خدا و آياتش ايمان مى آورند؟!

كلمه ها

يبث: منتشر مى كند. «بث» پراكنده كردن و منتشر نمودن.

اختلاف: پى در پى بودن، جانشين شدن يكى از ديگرى.

تصريف: برگرداندن. صرف نيز به همان معنى است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم قرآن از جانب خدا نازل شده است و آن كتابى است كه جهان هستى ادعاى آن را اثبات مى كند. زيرا كه آسمانها و زمين و پيدايش موجودات زنده و پى در پى بودن شب و روز و نظام كون، از وجود خدا و توحيد او در اداره جهان خبر مى دهند، آيات قرآن نيز اشاره به همين هاست.

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى يك آيه مستقل است و چون آن قرائت منتهى به على عليه السّلام است، نشان مى دهد كه اين كلمه يك معناى مستقلّى دارد.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ در اول سوره مؤمن گفته شد كه ظاهرا تَنْزِيلُ الْكِتابِ از باب اضافه صفت به موصوف و «تنزيل» به معناى مفعول و خبر مبتداى محذوف است يعنى «هذا كتاب منزل من اللَّه» وصف عزيز حاكى از توانايى است، وصف حكيم نشان مى دهد كه قرآن روى حكمت و مصلحت نازل شده است.

3- إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: كائنات قرآن را تصديق دارند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 97

زيرا آنها هم مى گويند: آفريننده و مدبر آنها خداست، ميان آيات كون آيات قرآن تطابق هست.

آسمانها و زمين ذاتا ممكن الوجود هستند، بدون علّت واجب، محال است كه موجود بشوند، و نيز با نظم موجودشان دلالت بر وجود ناظم و مدبر دانا و توانا دارند.

فِي السَّماواتِ معنايش آن نيست كه سماوات ظرف آيات مى باشند و خودشان آيات

نيستند بلكه آنها خودشان آيات وجود خدا و توحيد او هستند نظير وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روم/ 22، إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ آل عمران/ 190.

گويى: منظور از آمدن «فى» اشاره به جهات و انواع آيات است كه همه آنها سماوات و ارض را تشكيل مى دهند. منظور از «مؤمنين» كسانى هستند كه به حقائق تسليم مى شوند و روح عناد و لجاجت ندارند، تنها روح تسليم در اينجا كافى است.

4- وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

خلقت انسان و حيوانات غير از خلقت آسمانها و زمين است آن دو مصداق «ما بينها» هستند كه در بسيارى از آيات آمده است، آفرينش انسان و حيوان كه ماده زنده و جاندار هستند ما وراء آفرينش ماده بيجان است، آفرينش آنها و پيدايش حيات در روى زمين و اعضاء و جوارح آنها، هزاران دليل و آيه بر وجود و تدبير خالق دانا و توانا است.

خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ دلالت بر استمرار دارد يعنى آنهايى كه آفريده شده و آنهايى كه آفريده مى شوند لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ كسانى هستند كه در پى يقين و در جستجوى آنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 98

5- وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها.

اينها نيز مصداق «ما بين السماوات و الارض» مى باشند، منظور از «رزق» باران است كه سبب رزق مى باشد و يا خودش از اقسام رزق است.

زندگى در نور دائم و ظلمت دائم امكان پذير نيست زيرا ظلمت سرما توليد مى كند و نور دائم درجه حرارت را بالا

مى برد، مى دانيم كه زمين در هر ساعت هزار ميل به دور خود مى چرخد از اين قرار شب و روز بيست و چهار ساعت شده اند، اگر بعوض هزار ميل، صد ميل مى چرخيد طول شب و روز دويست و چهل ساعت مى گرديد، در اين صورت موجودات زنده در سرماى يكصد و بيست ساعته شب منجمد مى شدند بقيه نيز در گرماى يكصد و بيست ساعته روز حسابشان روشن بود كجا مانده كه نور دائم يا ظلمت دائم باشد.

اما در صورت بيست چهار ساعت بودن هنوز سرماى شب به صورت ناراحت كننده نيامده، روز مى آيد و آن را جبران مى كند و هنوز حرارت روز تشديد نشده غروب فرا مى رسد و هوا معتدل مى گردد، پس پى در پى بودن شب و روز يك امر تصادفى نيست بلكه يك كار ضرورى و از روى حكمت و مصلحت و اراده حق تعالى است، لذاست كه قرآن مجيد در بيان دلائل توحيد به «و اختلاف الليل و النهار در آيات متعدد تكيه مى كند.

وانگهى به حكم وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ آفتاب بر سطح درياها كه هزار فرسخ در هزار فرسخند مى تابد، آبها تبخير مى شوند، با وزش نسيم و باد از سطح اقيانوسها به خشكيها حركت مى كنند، آن گاه به صورت باران و برف در زمين مى نشينند تا زمين را زنده كرده و آماده روئيدن گياهان بنمايند، درياها و اقيانوسها در اثر كثرت املاحى كه دارند قابل شرب و استفاده براى انسان و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 99

حيوان و نبات نيستند، اگر تشكيل ابرها و بارانها نبود كار زندگى زار بود.

وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ توليد نسيم ها و بادها

از ضرورتهاى زندگى است، اگر بادها نبود ابرها در سطح اقيانوسها راكد مى ماندند حركت ابرها و تشكيل باران و برف ناممكن بود، وانگهى هواى اطراف زمين در اثر راكد ماندن متعفن مى شد، زندگى را دچار اشكالات مى كرد، ميوه ها تلقيح نمى شدند و صدها فوائد ديگر.

«تصريف» به معنى برگرداندن است، اين نشان مى دهد كه وزش بادها به صورت دائره است نه افقى، بلكه از دريا به خشكى و از خشكى بدرياست، در واقع هوايى كه از محلى حركت كرده باز به محل خودش بعد از تصفيه شدن باز مى گردد.

آرى آنان كه اهل تعقل و تفكر هستند از اين آيات به وجود خالق و تدبير او پى مى برند. در اين آيات تعقل لازم است با صرف تسليم درست شدنى نيست.

6- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ.

منظور از آيات اللَّه آيات گذشته مى باشد با در نظر گرفتن آنكه بيان آيات طبيعت نيز هستند، اگر مردم به اين آيات كه زبان گوياى هستى مى باشند ايمان نياورند و تسليم نشوند ديگر چيزى نمى ماند كه به آن ايمان آورند گويى منظور از ايمان آنست كه توأم با تسليم و عمل باشد و گرنه، دانستن با عدم تسليم فائده اى ندارد نظير: وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ جاثيه/ 23.

«بالحق» قيد تلاوت است يعنى تلاوت از روى حق و لازم است نه از روى باطل و بيهوده بودن، درباره فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ دو تفسير هست يكى آنكه تقدير آن «بعد حديث اللَّه» است در اين صورت، مراد از حديث قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 100

و از آيات، آيات كونيه است يعنى: به كدام سخن

خدا كه قرآنست و به كدام آيات بعد از آيات خدا ايمان مى آورند.

دوم آنكه اين سخن نظير «اعجبنى زيد و كرمه» است كه مراد كرم زيد است و آمدن «زيد» براى فهماندن كرم است على هذا منظور آنست كه «فباى حديث بعد آيات اللَّه يؤمنون» الميزان تفسير دوم را الطف مى داند، طبرسى تفسير اول را اختيار كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 101

[سوره الجاثية (45): آيات 7 تا 13]

اشاره

وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (7) يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (10) هذا هُدىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (11)

اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13)

7- واى بر هر دروغگوى گناهكار.

8- كه آيات خدا را مى شنود، كه بر او تلاوت مى گردد، سپس متكبرانه در كفر اصرار مى ورزد، او را به عذابى دردناك بشارت ده.

9- و چون چيزى از آيات ما را بداند، آنها را مسخره مى گيرد، آنها راست عذاب خوار كننده.

10- از پس آنها جهنم است آنچه به دست آورده اند و آنچه براى خود سرپرست گرفته اند چيزى از آنها را كفايت نمى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 102

11- قرآن هدايت است، كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند عذاب دردناكى دارند.

12- خدا همانست كه

دريا را براى شما مسخر كرد تا كشتى ها به فرمان خدا در آن حركت كنند و تا از فضل خدا بطلبيد و تا شكر كنيد.

13- همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر كرده است در آنچه گفته شد دلائلى است براى مردمى كه فكر مى كنند.

كلمه ها

افاك: افك: دروغ. آن در اصل برگرداندن چيزى است از حقيقتش افاك صيغه مبالغه آفك است.

يصر: صر: بستن و گره زدن «صر الصرة: شدها» پى در پى گناه كردن را از آن اصرار گويند كه گويى گناه را به گناه ديگرى مى بندد.

هزو: هزو و هز: مسخره كردن كه حكايت از تحقير مسخره شده دارد.

رجز: اضطراب. راغب گويد: اصل رجز اضطراب است چون ناقه ضعيف شود و قدمهاى كوتاه بردارد گويند «رجز البعير» طبرسى فرموده: لرزشى است در پاى شتر ... على هذا عذاب را رجز گويند كه سبب اضطراب است.

سخر: تسخير: وادار كردن به عمل با قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آنست كه شى ء را براى غرض مخصوصى با قهر سوق كنند.

شرحها

مطالبى است در رابطه با آنهايى كه به آيات قولى و تكوينى ايمان نمى آورند و در مقابل آنها مى ايستند و آنها را به مسخره مى گيرند كه عاقبت به عذاب خداوند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 103

گرفتار خواهند شد و وسائل فائده اى به حالشان نخواهد بخشيد.

آن گاه، سخن بار ديگر به اول برگشته و با جمله هذا هُدىً ... به استهزاء آنها جواب داده و دو نمونه ديگر از دلائل توحيد كه كسى قدرت انكار ندارد بيان شده است.

7 و 8-يْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها

.آمدن كلمه افاك ظاهرا براى آنست كه انسان مشرك آيات خدا را از حقيقتش منحرف مى كند، آياتى را كه بايد هدايت كننده باشند بى محتوى مى گرداند، على هذا يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ ... توضيح و بيان افاك است «يصرّ» يعنى: به كفر و شرك اصرار مى ورزد، بدينسان عاقبت كار او عذاب

اليم است.

9- وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً.

آيه قبلى در رابطه با عدم اعتنا بود ولى اين آيه در رابطه با تحقير آيات و به مسخره گرفتن آنهاست ضمير «اتخذها» به آيات راجع است به «شيئا» راجع نيست، معنايش اين مى شود: چون بعضى از آيات ما را بشنود همه آنها را به مسخره مى گيرد، أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ چون دانسته اينكار را مى كنند لذا عذاب خوار كننده در كمين آنهاست. آرى عذاب خوار كننده است نظير: رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ قيد «مهين» ظاهرا در مقابل «مستكبرا» است.

10- مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ.

كلمه مِنْ وَرائِهِمْ مى شود به معنى «پس يا پيش» باشد، طبرسى فرموده:

آنچه از تو پنهان باشد در «وراء» تو است در پيش باشد يا در پس، يعنى: در پى اين نعمتهايشان جهنم هست آن با «پيش» تطبيق مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 104

منظور از ما كَسَبُوا مال و منال و از مَا اتَّخَذُوا- اولياء» معبودهاى باطل است.

لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ اين پنجمين بار است كه تهديد مى شوند: «ويل، بِعَذابٍ أَلِيمٍ، عَذابٌ مُهِينٌ، مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ.

11- هذا هُدىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ.

اين آيه در جواب مسخره كردن آنهاست هذا اشاره به قرآن است «هدى» از باب مبالغه يا به معنى هادى است، در جوامع، «رجز» را اشد العذاب گفته است، بعضى ها «اليم» را با رفع خوانده اند كه صفت عذاب باشد در اين صورت معنى آن «عذاب دردناك از جنس عذاب شديد» است و اگر با كسر باشد، صفت رجز مى باشد.

12- اللَّهُ

الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ در اين آيه و آيه بعدى باز سخن از توحيد و آيات خداست، گويى مصلحت آن بوده كه بعد از تهديد شديد مشركان، باز آياتى از توحيد تذكر داده شود نحوه تركيب آب و ماندن اشياء درون تهى در روى آن، و عوامل و شرايط ديگر سفر دريا را براى انسان راحت كرده است اگر اين عوامل نبود، بشر از دريا فائده اى نمى برد، آيه شريفه ناظر به اين معنى است، ابتغاء فضل صيد از دريا حمل كالا و رسيدن به آمال است، لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ در رابطه با توجه به موهبتهاى خدايى است يعنى: خداشناسى و شكر خدا نيز از علل اساسى اين تسخير مى باشد.

13- وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ اين آيه از باب ذكر عام بعد از خاص است. آسمانها و زمين در يك نظام اتم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 105

و اكمل با هم ديگر مربوط و متصلند، جزئى از آنها جزء ديگر را رد نمى كند و همه در پى هم هستند، ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ.

عجبا!! همه اينها براى انسان تسخير شده و نظام يافته است، اين سخن دلالت بر كرامت ذاتى انسان دارد وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ آيه بسيار عجيب است «جميعا» براى تأكيد مى باشد. «منه» حال است از فاعل «سخر» يعنى در حالى كه همه آنها از جانب خداست و از اراده او نشأت گرفته است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ آرى با انديشه و تفكر در اين آفرينش و تدبير، به وجود خدا و توحيد

او راه يافته مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 106

[سوره الجاثية (45): آيات 14 تا 19]

اشاره

قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15) وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (16) وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (18)

إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ (19)

14- به مؤمنان بگو: كسانى را كه روزهاى خدا را اميد ندارند، ناديده بگيرند تا خدا آن قوم را با آنچه مى كنند سزا دهد.

15- هر كه كار نيكى انجام دهد. براى خويش است و هر كه كار بد كند بر ضررش است ...

16- به بنى اسرائيل كتاب و حكم و نبوت داديم و از پاكيزه ها رزق عطا كرديم، و آنها را بر جهانيان برترى داديم.

17- آيات روشنگرى از امر دين در اختيارشان گذاشتيم، اختلاف نكردند مگر بعد از دانستن و از روى حسد، خدايت روز قيامت در آنچه اختلاف مى كنند ميانشان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 107

قضاوت خواهد كرد.

18- سپس تو را بر راهى از امر دين قرار داديم از آن تبعيت كن و از هواهاى آنان كه جاهلند پيروى مكن.

19- كه آنها از خدا هيچ چيزى از تو كفايت نكنند، ظالمان بعضى سرپرست بعضى و خدا سرپرست متقيان است.

كلمه ها

شريعة: شرع: راه آشكار. شرعه و شريعة هر دو به معنى

طريقه واضحه است عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ يعنى در راه آشكارى از امر دين.

شرحها

پس از تهديد شديد مشركان و استهزاء كنندگان آيات خدا، در اين آيات خطاب به آن حضرت فرموده به مؤمنان بگو: خود را درگير مشركان نكنند و آنها را ناديده بگيرند تا عقوبت دنيا و آخرت به سراغ آنها بيايد، زيرا كه اميدى به هدايت آنها نيست و پرداختن به حالشان بيفائده است.

آن گاه با اشاره به بعثت حضرت موسى عليه السّلام يادآورى شده كه نبوت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چيز نو ظهورى نيست، نظائر بسيار دارد، سپس فرموده: تو در راه آشكار هستى از آن پيروى كن، از هواى نادان تبعيت منما كه در برابر خدا از تو دفاعى نتوانند، ظالمان سرپرست يكديگر مى باشند تو كه از متقيان هستى، سرپرست تو خداست.

14- قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ منظور از «يغفروا» اغماض و ناديده گرفتن است، يعني با آنها درگير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 108

نشويد و براى هدايتشان زحمت نكشيد، گويى كه اصلا وجود ندارند چنان كه در جاى ديگرى آمده: فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ معارج/ 42، اين دستور به علّت آنست كه اميدى به هدايتشان نيست.

«يغفروا» جواب امر محذوف است و تقدير آن «قل لهم اغفروا يغفروا» مى باشد، مراد از ايام اللَّه روزهاى عذاب است روزهايى كه قهر خدا در آن متجلّى مى شود لِيَجْزِيَ قَوْماً مفعول له «يغفروا» است تنكير «قوما» براى تحقير است گويى اعتنايى به آنها نيست.

15- مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

تكميل و

تعليل لِيَجْزِيَ قَوْماً است يعنى خدا آنها را جزاء مى دهد زيرا كه اعمال بدون نتيجه نخواهد ماند «ثم» ظاهرا براى ترتيب در كلام است.

16- وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ برگشت اعمال به خود انسان، بعثت انبياء را لازم گرفته است زيرا هدايت بر خدا لازم است لذا در اينجا آمدن كتاب به بنى اسرائيل و سپس به حضرت رسول رسول صلّى اللَّه عليه و آله اشاره شده است «الكتاب» تطبيق مى شود با تورات، به احتمال ضعيف شامل انجيل و زبور نيز مى شود.

الميزان حكم را احكام كتاب درباره وظائف مردم دانسته است و آن را لازمه كتاب مى داند، در اين صورت، آن نوعى تفسير براى كتاب است، نبوت مطلق پيامبرى است كه روايت شده هزار پيامبر در قوم يهود مبعوث شده اند.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقيه موهبهاى خداوند است نسبت به بنى اسرائيل. من و سلوى نيز از آن جمله است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 109

منظور از «عالمين» يا همه جهانيان است و يا مردم زمان بنى اسرائيل چنان كه در ذيل آيه 32 از سوره دخان گذشت.

17- وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ يعنى دلائل روشن و آشكار به آنها داديم كه هيچگونه شك و ابهامى باقى نمى گذاشتند، بينات شامل تورات و معجزات موسى است، آمدن «بينات» در جاى كتاب، مقدمه است براى ذيل آيه، يعنى آنها با بودن بينات و با بودن علم، اختلاف در دين كردند، نظير: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بقره/ 212.

مراد از «من الامر» امر

دين است، به قولى منظور بشارتهاى تورات درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است.

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ اين جمله ناظر به مسئول بودن آنهاست زيرا كه دانسته و از روى حسد و بدخواهى اختلاف كرده اند.

مى شود گفت: كه در اين سخن اشاره است به اينكه اى پيامبر از مخالفت يهود- ناراحت مباش كه آنها از قديم الايام چنين بوده اند.

18- ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ يعنى پس از بنى اسرائيل و موسى نوبت به تو رسيد، «فاتبعها» شامل است نيز مى باشد. لا يَعْلَمُونَ يعنى امر دين را نمى دانند، مراد از «الامر» امر دين است، آيه صريح است در اينكه پيامبر مانند امت مكلف به احكام دين است.

19- إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً تعليل وَ لا تَتَّبِعْ است يعنى: اگر از هواى آنها پيروى كنى، پيش خدا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 110

در عذاب خواهى بود آنها هم از تو كفايت نخواهند كرد.

وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ تعليل ديگرى است يعنى: خدا ولى متقين است كه آنها پيروان دين خدايند پس بايد تابع دين خدا باشى تا خدا ولى تو باشد، ظالمان بعضى ولى بعضى ديگر هستند، اگر از آنها اطاعت كنى، ولى تو خواهند بود و از خدا جدا خواهى گشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 111

[سوره الجاثية (45): آيات 20 تا 26]

اشاره

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (22) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (23) وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (24)

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (25) قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (26)

20- اين گفته براى مردم بصيرتها و براى اهل يقين هدايت و رحمت است.

21- مگر گناهكاران گمان كرده اند كه آنها را مانند اهل ايمان و عمل قرار مى دهيم كه حيات و مماتشان برابر باشد؟!! بد قضاوت مى كنند.

22- خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده و تا هر كس با عمل خويش مجازات شود، آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 112

مظلوم نمى شوند.

23- آيا ديدى آنكه را كه معبودش را هوايش قرار داده و خدا او را با آنكه مى داند گمراه كرده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر چشمش پرده به خصوصى قرار داده است ...؟!!

24- مشركان گفتند: حياتى نيست مگر اين حيات دنيايى ما، مى ميريم و زنده مى شويم ما را هلاك نمى كند مگر گذشت ايام ...

25- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود، نيست دليل آنها مگر آنكه بگويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد؟

26- بگو: خدا شما را به وجود مى آورد سپس مى ميراند و

سپس تا روز قيامت كه در آن شكى نيست شما را جمع مى كند اما بيشتر مردم نمى دانند.

كلمه ها

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى قلب كه مرادف با معرفت و درك است، جمع آن بصائر و ابصار است، بصر نيز گاهى به معنى بصيرت آيد.

اجترحوا: راغب گويد: اجتراح به معنى كسب گناه است طبرسى رحمه اللَّه به معنى مطلق اكتساب گفته است در جاى ديگر به جاى آن، اكتساب آمده است نظير: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ نور/ 11.

محيا: مصدر ميمى است به معنى حيات و زندگى. ممات نيز چنين است.

غشاوة: پرده و حجاب، غشى: پوشاندن و فراگرفتن، پرده را از آن غشاوه گويند كه اشياء را مى پوشاند.

دهر: زمان. يا زمان طويل. صحاح و قاموس آن را زمان، مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 113

گذشتن شب و روز گفته است، ابن اثير و اقرب الموارد زمان طويل معنى كرده اند، گفته مجمع البيان با قرآن بهتر مى سازد.

شرحها

به دنبال آيه ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ در اين آيات فرموده:

اين شريعت و اين قرآن بصيرتهاست كه به انسانها شناخت و معرفت مى دهد.

سپس مى فرمايد: در سنت الهى نيكوكار و بدكار يكى نيستند، بدين جهت قيامت بايد بيايد على هذا لازم بود مردم با اين بصيرتها هدايت شوند مشركان در اثر انكار معاد حاضر به قبول شريعت نيستند و فكر مى كنند كه در نزد خدا نيكوكار و بدكار يكسان است ولى خطا مى كنند. و نيز هواى نفس را معبود خود ساخته اند و مى گويند: زندگى فقط اين دنياست، گذشت زمان عده اى را مى آورد و عده اى را مى برد، اگر راست مى گوئيد: پدران گذشته ما را زنده كنيد.

در جواب فرموده: اينان سخن از روى گمان مى گويند: دليلى به گفته خويش ندارند، خدايى كه شما را زنده

كرده همان خدا بعد از مردن بار ديگر زنده خواهد كرد.

20- هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

هذا اشاره است به قرآن يا به شريعت به اعتبار «ما نزل»، منظور از «بصائر» بصيرت دهنده است گويى كه خود بصيرتند. بَصائِرُ لِلنَّاسِ نظير هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 است.

على هذا مراد از هُدىً وَ رَحْمَةٌ هدايت خاص و رحمت است كه مخصوص اهل يقين مى باشد و ممكن است منظور مطلق هدايت و رحمت باشد كه شامل همه مردم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 114

21- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ

.اين آيه مقدمه است بر استدلال به معاد كه در آيه بعدى خواهد آمد، خلاصه آن چنين است: خدا زندگى و ممات بدكاران و نيكوكاران را يكسان قرار نمى دهد زيرا كه آن، سبب لغو بودن شريعت و خلاف عدالت است، «ام» در اينجا منقطعه و به معنى «بل» و استفهام براى انكار گمان آنهاست.

«كالذين» مفعول ثانى أَنْ نَجْعَلَهُمْ

است «سواء» به معنى مستوى و آن ظاهرا حال است از ضمير «نجعلهم»، گرچه گفته اند بدل است از «كالذين» ضمير مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ

به هر دو گروه راجع است.

زندگى دو گروه يكى نيست زيرا مؤمنان در نور و شناخت و بصيرت زندگى مى كنند و كافران در ظلمت و عدم نور أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها انعام 122 و از لحاظ آخرت مى دانيم كه مؤمنان در بهشت و كفار در جهنم خواهند بود پس ايندو گروه نه در حيات مساوى هستند

و نه در ممات.

ساءَ ما يَحْكُمُونَ

.رد گمان آنهاست كه در اينصورت ايمان و تشريع لغو بوده و خلاف عدالت مى شود چنان كه در بالا گفته شد.

22- وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

پس از مطلب آيه شريفه فوق، در اين آيه با دو دليل حكمت و عدالت به وجود معاد استدلال شده است چنان كه به طور مشروح در آخر سوره «حجر» گفته ايم.

منظور از سماوات و ارض ظاهرا همه كائنات است، حقّ بودن خلقت آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 115

لازم گرفته كه در پس آنها مقصد ثابت و نهايى بوده باشد و گر نه عبث و باطل مى شوند و اينكار بر حكيم محال است و نيز در دنيا مجازات نيكوكار و بدكار عملى نمى شود، اگر آخرت نباشد خلاف عدالت لازم مى آيد و آن بر خدا محال است.

پس اين آيه شامل دو تا برهان براى معاد است يكى وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ كه برهان حكمت است، دوم وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ كه برهان عدل است. وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ راجع به هر دو گروه و حال است از «كل نفس»، يعنى از پاداش مؤمن كاسته نمى شود و به كافر زياده از استحقاق عذاب وارد نمى گردد.

23- أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ.

اين آيه مى گويد: اينها به جاى خدا، هواى نفس را بندگى كرده اند، در نتيجه خدا اضلالشان كرده اميدى به هدايت آنها نيست. تقديم «الهه» بر «هواه» حاكى است كه

آنها مى دانند خدايى و الهى دارند، ولى به جاى آن هواى نفس را اطاعت مى كنند و آن سبب «اله» قرار دادن نفس است چنان كه در آيه لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60، اطاعت از شيطان عبادت خوانده شده است.

أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ نتيجه تبعيّت از هواست، بايد بدانيم كه علم و باور غير از تسليم شدن به علم است، مى شود انسان دانسته گمراه باشد نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ ... تفسير و توجيه اضلال است، منظور از ختم و جعل غشاوة آنست كه گوش و چشم و قلب تأثيرى در هدايت نداشته باشند و چون علم دين از راه شنيدن و قلب است، يعنى گوش از پيامبر مى شنود و قلب باور مى كند بدين جهت خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ آمده است و چون ديدن آيات كون، اثر نبخشيده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 116

لذا فرموده است وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً و گرنه در سوره بقره آمده: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.

انسان كه در چنين شرائطى قرار گرفت ديگر ارشاد او ميسر نيست فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ جمله أَ فَلا تَذَكَّرُونَ تأكيد اين مطلب است، از تفسير قمى نقل شده: آيه أَ فَرَأَيْتَ ... درباره همه قريش نازل گرديد هر وقت چيزى مطابق هوايشان بود آن را عبادت كردند «كلما هووا شيئا عبدوه».

24- وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ.

اين سخن اشكالى است از مشركان در رابطه با انكار معاد، نه انكار وجود خدا، زيرا مشركان به وجود خدا عقيده داشتند، لذا در

جواب آن فرموده: قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ....

خلاصه سخنشان آنست كه: زندگى فقط اين زندگى است، عده اى مى ميرند و عده اى متولد مى شوند، مرگ ما در اثر گذشت روزگار است. «هى» راجع به حيات است يعنى: «ما الحياة الا حياتنا الدنيا ...».

وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

جواب اشكال آنهاست. يعنى اين سخن كه از آن به نفى معاد استدلال مى كنند سخنى است از روى تخمين و گمان، نه از روى علم. از كجا مى توانند بگويند:

واقعيت اين است جز اين نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: و

قد روى في الحديث عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله انه قال لا تسبوا الدهر فان الدهر هو اللَّه»

اين روايت در مجمع البحرين طريحى و نهايه ابن اثير و كتابهاى ديگر نيز نقل شده است.

طبرسى در تأويل آن فرموده: اهل جاهليت حوادث ناگوار و بلاها را به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 117

دهر نسبت داده و مى گفتند: دهر چنين و چنان كرد آن گاه دهر را فحش مى دادند حضرت فرمود: فاعل اينكارها خداست، فاعل آنها را دشنام ندهيد.

ناگفته نماند: به نظر مى آيد كه مراد آنست كه: اين دشنام بالاخره به خدا مى رسد و اللَّه العالم.

25- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اشكال ديگر مشركان است به حكم «الغريق يتشبث بكل حشيش» قسمت اول آيه در حكم جواب نيز مى باشد و آن اينكه در مقابل آيات بينات كه دلائل قاطع بر وجود معاد هستند مى گويند: پدران ما را زنده كنيد، فكر مى كنند كه بايد به خاطر آنها نظام زندگى بهم زده شود، لذا از جواب مشروح آن خوددارى

شده است.

26- قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه استدلال بر امكان معاد از راه قدرت خداست منظور از يَجْمَعُكُمْ ...

ظاهرا آنست كه انسانها به تدريج مى ميرند و تا روز قيامت كنار هم جمع مى شوند آن گاه قيامت مى رسد پس منظور از جمع كردن، ميراندن انسانهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 118

[سوره الجاثية (45): آيات 27 تا 37]

اشاره

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (30) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ (31)

وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ (32) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ (34) ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ (36)

وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 119

27- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست روزى كه قيامت قائم شود در آن روز اهل باطل

به خسران مى افتند.

28- هر امت را به زانو در آمده مى بينى، همه امتها به سوى كتاب خويش خوانده شوند امروز مجازات مى شويد آنچه را كه مى كرديد.

29- اين كتاب ماست كه بر شما به حق سخن مى گويد ما آنچه را كه مى كرديد نسخه بردارى مى نموديم.

30- اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند، خدايشان به رحمت خويش داخل كند، نجات آشكار همان است.

31- و اما كسانى كه كافر شده اند آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد پس تكبر كرديد و قومى گناهكار بوديد.

32- و چون گفته مى شد: وعده خدا حق است و آخرت خواهد آمد مى گفتيد: نمى دانيم آخرت چيست فقط گمان مى كنيم، يقين نداريم.

33- آشكار شد بر آنها عذابهاى آنچه مى كردند و گرفت آنها را عذابى كه مسخره اش مى كردند

34- گفته شود: امروز شما را فراموش مى كنيم چنان كه ملاقات امروز را فراموش كرديد جايگاه شما آتش است، شما را يارانى نيست.

35- اين عذاب براى آنست كه شما آيات خدا را مسخره گرفتيد، زندگى دنيا مغرورتان كرد امروز نه از آن خارج مى شوند نه عذرى از آنها پذيرفته است.

36- حمد خاص خداست كه رب آسمانها و رب زمين و رب مخلوقات است.

37- در آسمانها و زمين، عظمت خاص اوست و فقط اوست توانا و حكيم.

كلمه ها

جاثيه: به زانو در آمده. جثو: به زانو نشستن. «جثا الرجل جثوا: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 120

جلس على ركبتيه» گويى منظور از آن ناتوانى و ذلت در مقابل حق است.

نستنسخ: نسخ: زايل كردن. «نسخ الشي ء: ازاله» در مجمع فرموده: نسخ آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى در جاى آن قرار دهيم، اصل آن به معنى عوض كردن

است، استنساخ و نسخه بردارى نوعى ازاله است نسبت به نسخه اوّل و نقل آن به محل ديگر راغب گويد: نسخ كتاب نقل صورت آنست به كتاب ديگر، اين لازم نگرفته كه صورت كتاب اول زايل شود بلكه لازمه اش اثبات نظير آن در ماده ديگر است، مانند زدن مهر در مومهاى متعدد ...

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن. گويى: معناى ثبات و لزوم در آن ملحوظ است در اقرب الموارد گويد: «حاق بهم الامر: لزمهم و وجب عليهم».

يستعتبون: عتبى: رضايت و خوشنودى. اعتاب: راضى كردن. استعتاب:

طلب رضايت.

كبرياء: عظمت و حكومت، مراد از آن عظمت و برترى و سلطه است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته، در اين آيات مى فرمايد: حكومت آسمانها و زمين در دست خداست، هيچ كس نمى تواند او را از آوردن قيامت مانع شود على هذا قيامت واقع مى گردد و اهل باطل به خسران مى افتند.

آن گاه سخن از پرونده و كتاب امتهاست كه قطع نظر از نامه عمل مخصوص براى هر امت نيز كتابى هست و به سوى آن خوانده مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 121

با مؤمنان و كفار مطابق عملشان رفتار مى شود، آنان كه در دنيا قيامت و عذاب را به مسخره ميگرفتند، همان عذاب مسخره شده بر آنها مسلط مى شود.

اين كارها طبق عدالت صد در صد انجام مى گيرد، پس حمد خداى را كه رب آسمانها و زمين و رب العالمين است، پروردگار بودن، لازمه اش چنين است لذا در آخر فرموده: فَلِلَّهِ الْحَمْدُ ....

27- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

اين قسمت از آيه در رابطه با وقوع قيامت است يعنى حكومت كائنات در دست خداست، مى تواند با حياء مجدد مردمان فرمان دهد: لذا

در تعقيب اين سخن فرموده: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ... منظور از خسران، نرسيدن به ثواب و بهشت است.

28- وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا.

يعنى بعد از قيام ساعة، جريان از اينقرار خواهد بود. اين آيه و آيه بعدى حكايت از كتابى مى كند كه براى هر امت تشكيل خواهد شد. چنان كه: آيه:

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اسراء/ 13 دلالت بر كتاب شخصى دارد.

ناگفته نماند: كارهاى اجتماعى طورى است كه از عهده يك نفر ساخته نيست بلكه عده اى در به وجود آوردن آن دست به كار مى شوند، اعم از آنكه بدعت باشد يا سنّت، لذا براى امّتى كه آن را به وجود آورده است نامه عملى تشكيل مى شود كه همه طبق آن معاقب يا مثاب مى شوند. «جاثية» حاكى از خضوع انسانها در مقابل حق است. آيه درباره گناهكاران است ولى همه مشمول اين قانون هستند گناهكار باشند يا نيكوكار.

الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 122

ظهور اين كلام و آيه بعدى درباره تجسم اعمال است.

29- هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ خطاب خدايا خطاب ملائكه است به مردم، «نستنسخ» دليل يَنْطِقُ بِالْحَقِّ است يعنى نمى توانيد انكار كنيد، شايد به كار رفتن استنساخ در جاى كتاب علتش همين است. طبرسى و زمخشرى استنساخ را استكتاب معنى كرده اند يعنى ما از ملائكه خواسته بوديم كه اعمال شما را بنويسند، على هذا اين آيه نظير: بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80 مى باشد.

نكته

در الميزان از تفسير قمى از عبد الرحيم قصير نقل كرده كه از

حضرت صادق عليه السّلام از ن وَ الْقَلَمِ پرسيد؟ امام فرمود: خدا قلم را از درختى در جنت آفريد كه به آن «خلد» گفته مى شود، سپس به نهرى در جنت فرمود: مركب باش.

آن نهر جامد شد در حالى كه از برق سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، آن گاه به قلم فرمود: بنويس. گفت: يا رب چه بنويسم فرمود: بنويس آنچه تا روز قيامت خواهد بود: قلم نوشت در پوستى كه از نقره سفيدتر و از ياقوت صافتر بود، سپس آن پوست را پيچيد و در ركن عرش قرار داد، آن گاه نوك قلم را مهر كرد، قلم ديگر اصلا حرفى نزد (چيزى ننوشت).

آن همان كتاب مكنون است كه همه نسخه بردارى از آنست، آيا عرب نيستيد؟ چطور معنى كلام را نمى دانيد؟ يكى از شما به رفيقش مى گويد: اين كتاب را نسخه بردارى كن آيا جز اين است كه آن را از كتاب ديگرى كه اصل است نسخه بردارى مى كند؟ آن است سخن خدا كه فرموده إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 123

آن گاه الميزان نظير اين روايت را از در منثور از ابن عباس نقل كرده است سپس از كتاب سعد السعود ابن طاوس نقل مى كند كه او بعد از ذكر دو ملك موكل بر بنده فرموده: در روايتى آمده: چون آن دو ملك در روز و شب مى خواهند به زمين آيند، اسرافيل عمل بنده را از لوح محفوظ نسخه بردارى كرده به آن دو مى دهد و چون روز و شب با عمل بنده برگشتند، اسرافيل آن را با نسخه اى كه از آن نسخه بردارى كرده تطبيق مى كند تا

معلوم شود كه مطابق نسخه اصل است.

الميزان با استفاده از اين روايات آيه نَسْتَنْسِخُ ... را اينطور معنى كرده كه ما اعمال شما را با آنچه در لوح محفوظ بود تطبيق مى كرديم و گرنه وجهى براى به كار رفتن استنساخ در جاى كتاب به نظر نمى آيد، مشروح سخن در الميزان ديده شود و اللَّه العالم.

30- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ يعنى: بعد از قيام ساعة و عرضه كتاب، مردم به دو گروه تقسيم مى شوند، منظور از رحمت سعادت ابدى و بهشت است، رستگارى آشكار همان داخل شدن به رحمت حق تعالى است.

31- وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ كلمه أَ فَلَمْ تَكُنْ تقديرش «فيقال لهم الم تكن ...» يعنى آنها اهل جهنم هستند و در مقابل اعتذارشان گفته مى شود شما در مقابل آيات خدا ايستاديد و قومى مجرم بوديد، سزاى استكبار و جرم همين است.

32- وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ ظاهرا اين سخن نيز در آخرت به آنها گفته خواهد شد وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 124

فِيها

تفسير و بيان وعد اللَّه است. ما نَدْرِي ... حاكى از تكبر و لجاجت آنهاست إِنْ نَظُنُّ ... در بيان آنست كه نمى توانيم به گمان اعتماد بكنيم.

33- وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ منظور از سيئات، نتائج و عقوبات اعمال است كه بنا بر تجسم عمل، خود اعمال هستند و به صورت سيئه و عذاب مجسم شده اند، سيئه آنست كه انسان را ناراحت و غمگين نمايد

وَ حاقَ بِهِمْ ... بيان ديگرى از بَدا لَهُمْ ... است.

34- وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.

اين آيه در رابطه با حتمى بودن عذاب است، نسيان حاكى از بى اعتنايى است چنان كه آنها نيز به آخرت بى اعتنا بودند.

وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ نتيجه نسيان است، منظور از ناصرين شفاعت كننده هاست.

35- ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا تعليل رفتن در عذاب است مى شود گفت كه غَرَّتْكُمُ ... سبب مسخره گرفتن آيات خدا بوده است، ذلكم اشاره به عذاب مى باشد.

فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ چون اعتنايى به آنها نبود لذا روى سخن به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله برگشته است يعنى خلاصه كلام آنكه آنها در آتش پيوسته مى باشند و عذرى از آنها قبول نيست، از آنها خواسته نمى شود كه اعتذار كنند.

36- فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ نتيجه گيرى از تمام مطالب سوره كه خداوند مخلوقات را آفريده و براى هدايت آنها شريعتها فرستاده، و در سزا و كيفر آنها عدالت و رحمت را ملاك عمل قرار داده است، پس تدبيرش تدبير خوب و كارش كار پسنديده است لذا همه درود و حمد براى اوست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 125

تكرار رب ظاهرا به علّت تكيه شديد به ربوبيت خداست، كه همه مطالب اين سوره و سوره هاى ديگر در ربوبيت خلاصه مى شود و نيز اشاره به آنست كه هيچ چيز از پرورش خداوندى مستثنى نيست. وَ رَبِّ الْأَرْضِ عطف بر رَبِّ السَّماواتِ و رَبِّ الْعالَمِينَ بدل است از هر دو.

37- وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ

هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

تكميل مطلب فوق است يعنى برترى و عظمت در همه جهان خاص اوست، دستى بالاى دستش نيست، تقديم «له» براى افاده حصر است نظير «فله الحمد» وصف عزيز، و مبين توانايى خداست، حكيم نشان مى دهد كه از عزت و قدرتش سوء استفاده نمى كند بلكه كار را از روى مصلحت و حكمت انجام مى دهد.

روز بيستم جمادى الثانى هزار و چهار صد و پنج روز ولادت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها.

مطابق 22 اسفند ماه 1363 تفسير سوره جاثيه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 126

سوره احقاف

اشاره

در مكه نازل شده و سى و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- احقاف شصت و ششمين سوره است كه بعد از سوره جاثيه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و ششم است، به نظر مى آيد كه در حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد، ولى دقيقا معلوم نيست در كدام سال نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و پنج و در قرائت ديگران سى و چهار است، زيرا كه در قرائت كوفى «حم» به تنهايى يك آيه است، اين قرائت از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه متخذ مى باشد.

به نقل تفسير خازن اين سوره داراى ششصد و چهل و چهار كلمه و دو هزار و پانصد و نود و پنج حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «احقاف» به علّت وقوع اين كلمه در آيه: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ/ 21، است تسميه كل به اسم جزء، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله انجام گرفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و محتويات آن مكى است، ابن عباس و قتاده گفته اند: فقط آيه: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... در مدينه و در رابطه با عبد اللَّه بن سلام نازل شده است، به نظر بعضى آيه فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 127

مِنَ الرُّسُلِ

/ 35 و به قولى آيه أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ .../ 8 نيز در مدينه نازل گشته است.

خلاصه سوره و غرض آن

5- در اين سوره ابتدا براى معاد استدلال مى شود كه ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ سپس در آيات مفصلى مشركان و معبودهاى باطل مورد حمله واقع مى شوند

و در ضمن گفته مى شود كه نبوت آن حضرت چيز نو ظهورى نيست، موسى و تورات قبل از او آمده اند، سپس دو نمونه براى آدم مؤمن و كافر نقل شده باز به مسأله معاد بر مى گردد كه: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ ...

/ 20 آن گاه جريان قوم هود عليه السّلام به صورت يك شاهد عينى در تار و مار شدن مشركان و هيچكاره بودن اصنام آورده مى شود.

و پس از اشاره به اينكه جن، قرآن را شنيده و ايمان آوردند ولى مشركان با آنكه قرآن با زبان آنهاست ايمان نياوردند، باز مسأله معاد مطرح مى شود كه أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى/ 33 و بلا فاصله مى فرمايد: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ و در آخر با يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ ... سوره پايان مى يابد.

على هذا مى شود گفت: نظر عمده قرآن در اين سوره به معاد و انذار به واسطه آنست و آيه ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ... به حكم برائت استهلال مى باشد، مطالب ديگر به حكم طردا للباب و تكميل غرض اصلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 128

سورة الأحقاف مكّيّة و هى خمس و ثلاثون آية نزلت بعد سورة الجاثية

[سوره الأحقاف (46): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (2) ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا

أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (4)

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (5) وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (7) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 129

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء- ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده است.

3- آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دوست به حق آفريده ايم تا مدتى معين كافران از آنچه انذار مى شوند روگردانند.

4- بگو: خبر دهيد از آنچه جز خدا مى خوانيد بگوئيد: چه چيز از زمين را آفريده اند؟! يا آنها را در آفرينش آسمانها شركتى هست؟ كتابى كه پيش از قرآن بود يا سخنى از علم بياوريد اگر راستگوييد؟

5- كيست گمراهتر از كسى كه جز خدا كسى را مى خواند كه تا قيامت به او جواب نمى دهد و آنها از خواندن اينها بيخبرند.

6- و چون مردم زنده شوند آنها را دشمنان مى شوند و به عبادت آنها كافر مى گردند.

7- و چون آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود كافران حق را پس از آمدنش گويند:

اين جادوى آشكارى است.

8- بلكه مى گويند قرآن را به خدا بسته است، بگو اگر آن را افتراء بسته باشم شما براى من از خدا به چيزى مالك نيستيد او مى داند آنچه درباره قرآن مى گوئيد او ميان من

و شما در گواه بودن بس است.

كلمه ها

اثارة: اثر: نشانه، باقى مانده از شى ء، خواه بنائى باشد يا علمى يا رد پايى و نحو آن. اثاره: نشانه و بقيه، در اقرب آمده: «الاثارة:

البقية من العلم تؤثر».

تفيضون: فيض: جارى شدن و پر شدن. «فاض السيل»: سيل جارى شد «فاض الاناء» ظرف پر شد. طبرسى فرموده: افاضه داخل شدن به كار است بر وجه سرازير شدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 130

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: قرآن از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده آسمانها و زمين به حق آفريده شده اند، على هذا بايد قيامت باشد ولى مشركان از آن روگردانند. معبودهاى باطل چيزى نيافريده و شريك خدا در آفرينش نيستند.

مشركان گمراهند كه چيزهاى جواب نگو را مى خوانند و در آخرت دشمن آنها خواهند بود، آنها آيات بينات را سحر مى نامند حال آنكه از جانب خدا نازل شده اند.

ناگفته نماند: شرك در امروز بدتر از شرك در زمان نزول قرآن است، آن روز بتهاى بيجان معبود بودند. امروز طاغوتها كه هزاران بار از بتهاى سنگى و چوبى خطرناكتر مى باشند.

اين آيات تا قيامت در ساختن بشر و كشاندن او به سوى توحيد در حد اعلاى و ضرورت خواهند بود.

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى يك آيه مستقل حساب شده است، و آن متخذ از على عليه السّلام است، درباره اين كلمه در سوره هاى پيشين صحبت كرده ايم.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

اين آيه عينا در اول جاثيه و غافر نيز آمده است، و در دو سوره گذشته روشن گرديد، وصف عزيز و حكيم در رابطه با آنست كه خدا در كار خويش تواناست و كار را از روى حكمت و مصلحت انجام مى دهد.

3- ما خَلَقْنَا السَّماواتِ

وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 131

اين همان برهان حكمت در اثبات معاد است كه در آخر سوره حجر مفصلا گفته شد: اگر همه جهان و انسانها آن بود كه به طور دائم بيايند و بروند و غرضى از آمد و شد نباشد، آفرينش آنها عبث مى شود و چون عبث بر خدا محال است لذا بايد جهان ثابتى بعد از اين آفرينش باشد وَ أَجَلٍ مُسَمًّى نشان مى دهد كه اين نظام تا مدتى معين جارى خواهد بود و سپس از بين خواهد رفت و جهان ديگرى در جاى آن تشكيل خواهد گرديد.

لفظ أَجَلٍ مُسَمًّى در آيات رعد/ 2، روم/ 8، لقمان/ 29، فاطر/ 13، زمر/ 5، نيز آمده است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ منظور از «ما» روز قيامت يعنى: ليكن كافران از قيامت كه با آن انذار شده اند، رو گردانند.

4- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ.

به نظر مى آيد مراد از اين آيه آنست كه بت پرستى شما را از ايمان به آيات خدا باز داشته است بگوئيد: معبودهاى شما چكاره اند، آيا چيزى از زمين آفريده اند و در آفرينش آسمانها شركت داشته اند؟ حالا كه هيچ يك از اينها نيست پس چرا به آنها رو آورده ايد؟! نفى شركت در آفرينش نفى تدبير را نيز لازم گرفته است.

«أ رأيتم- ارونى» هر دو به معنى «خبر دهيد» است، «خلقوا- لهم» در اولوا العقل به كار مى رود، استعمال آن درباره اصنام به علت آنست كه كار عقلا را به آنها نسبت مى دادند.

ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ

أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 132

منظور از كتاب، كتاب وحى است مانند تورات و انجيل، اثاره به معنى علم منقول است، يعنى به شركت آنها در آفرينش آسمانها و زمين كتابى يا گفته منقولى از گذشتگان بياوريد «من علم» حاكى است كه گفته يقين آورنده باشد.

در مجمع فرموده: على عليه السّلام آن را «اثرة» خوانده است.

از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه درباره اين آيه روايت شده كه فرمود:

«عنى بالكتاب التوراة و الانجيل او اثارة من علم فانّما عنى بذلك علم الانبياء و الاوصياء عليهم السّلام» (برهان).

5- وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ.

تفريع است بر آيه اول، استفهام براى انكار است، قيد إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ در رابطه با اجل مسمى است كه مدت دعوت تا روز قيامت مى باشد.

براى معبودهاى باطل دو وصف ياد شده است يكى اينكه به مشركان جواب نمى دهند، دوم اينكه از دعوت آنها غافلند. زيرا جمادى بيش نيستند.

6- وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ.

فاعل «كانوا» در هر دو راجع به معبودهاست يعنى آنها در روز قيامت براى پرستش كنندگان خود دشمن شده و از پرستش آنها بيزارى خواهند كرد، اين سخن مى رساند كه بتها در روز قيامت زنده و با شعور خواهند بود، در ذيل آيه إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ ... فرقان/ 12 گفته شد كه روز قيامت حتى آتش نيز زنده و با شعور خواهد بود.

و در ذيل يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 خواهد آمد. پس آن وقت كه

اصنام زنده شدند خواهند دانست كه مشركان آنها را عبادت كرده اند، لذا دشمن آنها شده و از آنها بيزارى خواهند كرد «1» در اين باره آيات

__________________________________________________

(1) منظور از انكار عبادت ظاهرا بيزارى از آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 133

ديگرى نيز هست نظير: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا ... بقره/ 166.

7- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.

آيه در مقام توبيخ و در رابطه با آيات گذشته است، كلمه «بينات» براى تأكيد مطلب است يعنى آيات ما آياتى روشنگر و شناخت دهنده است، نه سحر چنان كه آمدن «للحق» نيز براى همين است كه عبارت اخراى آيات بينات مى باشد.

8- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

ام منقطعه است به معنى «بل» يعنى بلكه مى گويند: قرآن را به خدا افتراء بسته است. درباره افتراء نبودن قرآن در اين آيه دو دليل اقامه شده است اول: إِنِ افْتَرَيْتُهُ ... يعنى: اگر من قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم خدا مرا معاقب مى كند و شما نمى توانيد مرا از دست خدا بگيريد، پس چرا خودم را به خاطر شما در عذاب خدا قرار بدهم؟! و يا منظور آنست كه: اگر چنين باشد خدا از پيشرفت من جلوگيرى مى كند شما نيز قدرت دفاع از من نداريد نظير: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ حاقه/ 44 در اينصورت منظور

آنست كه: اگر كسى به ناحق ادعاى نبوت كند خدا او را يارى نمى كند كه حق بگويد و درست استدلال كند تا اهل تحقيق آن را حق بدانند.

هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ تأكيد استدلال اوّل است يعنى خدا به آنچه درباره قرآن مى گوئيد داناتر است قهرا مرا يارى خواهد كرد، منظور از «ما» سحر و تكذيب و ضمير «فيه» راجع به قرآن است و شايد مقدمه دليل دوم باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 134

دوم: كَفى بِهِ شَهِيداً ... اين استدلال با در نظر گرفتن اعجاز قرآن است يعنى خدا در اين كلام به نبوت من اعتراف دارد و كسى قادر به آوردن اين كلام نيست پس شهادت خدا در نبوت من كافى است.

جمله وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در رابطه با اصل رسالت است يعنى افتراء نبسته ام بلكه رحمت و غفران خدا لازمه اش نبوت و آمدن پيامبران و از جمله آمدن من و قرآن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 135

[سوره الأحقاف (46): آيات 9 تا 14]

اشاره

قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (9) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ (12) إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ

ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13)

أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14)

9- بگو: من بيسابقه از پيامبران نيستم و نمى دانم به من و شما در آينده چه مى شود، فقط به آنچه وحى مى شود تا بعم ...

10- بگو: بگوئيد اگر اين قرآن از پروردگار باشد با آنكه به آن كافر شده ايد و اگر شاهدى از بنى اسرائيل بر مثل آن گواهى داد و ايمان آورد و شما استكبار كرديد، ظالم نيستيد؟ ...

11- كافران درباره مؤمنان گفتند: اگر قرآن خير بود آنها به ما سبقت نمى كردند و چون با آن هدايت نشدند گويند: آن دروغ قديم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 136

12- حال آنكه پيش از آن كتاب موسى امام و رحمت آمد. اين كتابى است تصديق كننده تورات با زبان عربى تا ظالمان را انذار كند ...

13- كسانى كه گفتند: اللَّه پروردگار ماست سپس در آن پايدار ماندند، خوفى و حزنى بر آنها نيست،

14- آنها اهل بهشت و در آن مخلد هستند، پاداشى است به آنچه مى كردند.

كلمه ها

بدعا: بدع (بفتح اوّل): ايجاد ابتكارى در لغت آمده: «بدعه بدعا:

اخترعه لا على مثال» بدع (بكسر اول) و بديع: چيز بى سابقه.

بشرى: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. كه اثر آن در چهره ظاهر مى شود، استقاموا: استقامت: پايدارى و ثبات. اصل آن ايستادن در كارى است.

شرحها

آيه اول دوم نوعى استدلال بر نبوت آن حضرت و افتراء نبودن قرآن است، على هذا ادامه مطلب گذشته مى باشد، سپس اين سخن با نبوّت موسى و كتاب او تأكيد شده است، آن گاه به اهل ايمان هشدار داده شده كه در ايمان خود پايدار باشند و از كفار نترسند.

9- قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

استدلال است بر افترا نبودن قرآن، خلاصه آن چنين است: من پيامبر نو ظهورى نيستم بلكه سخنان من توسط رسولان گذشته نيز گفته شده همانطورى كه آنها به خدا افترا نبسته بودند من نيز افترا نبسته ام. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 137

وانگهى من علم غيب ندارم نمى دانم آينده من و شما از چه قرار خواهد بود، آنچه مى گويم از جانب خدا و وحى است و اگر وحى آسمانى نبود من نمى توانستم اين سخنان را بگويم.

به نظر بعضى از بزرگان «و لا ادرى ما يفعل بى و لا بكم» در رابطه با آنست كه مشركان مى گفتند: پيامبر بايد داناى غيب باشد نظير: قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ... انعام/ 50 ولى توجيه اول مقبولتر است تا اين آيه به صورت استدلال باشد.

ناگفته نماند:

جمله «و لا ادرى ما يفعل بى ...» مانع از آن نيست كه آن حضرت مقدارى از غيب را با تعليم خدا بداند، منظور از نفى علم غيب در صورتى است كه خدا تعليم نكند و گرنه پيامبر و امام با تعليم خدا غيب را مى دانند چنان كه در آياتى نظير عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 27 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 29 بيان گرديده است، درباره عيسى عليه السّلام آمده: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ آل عمران/ 49، يوسف عليه السّلام به دو زندانى فرمود: لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 37.

10- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با آنست كه: شما نمى توانيد درباره قرآن بى تفاوت باشيد و گرنه ستمكاريد، اقلا بايد درباره آن فكر كنيد. و خلاصه آن چنين است: اگر اين قرآن از جانب خدا باشد و اگر دانشمندى از بنى اسرائيل به آن ايمان آورد و شما از آن استكبار كنيد و كافر شويد آيا در اين صورت ستمكار نيستيد؟ آرى ستمكاريد زيرا اقلا حاضر به تفكر نشده ايد كه شايد حق باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 138

ضمائر «كان، به، مثله» راجع به قرآن است وَ كَفَرْتُمْ بِهِ حال است از فاعل «ا رأيتم»، «و شهد» عطف است بر «كان»، منظور از «مثله» ظاهرا تورات اصلى است كه در مضامين و حقائق مثل قرآن

است يعنى: آن شاهد بر مثل قرآن گواهى دهد و به قرآن ايمان آورد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

مطلب كلى است و جواب «ان كان» از آن فهميده مى شود، نظير اين جمله در قرآن كريم بسيار است، مقصود از آن اين است كه: در راه ظلم هدايت نيست كسى گمان نكند كه هم ظالم باشد و هم در هدايت خدا.

ناگفته نماند: شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه منظور از «شاهد» در اينجا عبد اللَّه بن سلام از يهود است كه اسلام آورد، على هذا اين آيه مدنى است ولى مانعى ندارد كه بعضى از يهود وارد مكه شده و آيات قرآن را شنيده و اسلام آورده باشد در اينصورت آيه مكى است، وانگهى روايتى از حضرت رسول و ائمه عليهم السّلام در اين باره نقل نشده است.

بلكه آن، در تفسير خازن از انس بن مالك و در جوامع الجامع از سعد ابن ابى وقاص و در الميزان از در منثور از عوف بن مالك اشجعى نقل شده است روايات ائمه شاهد را به على بن ابى طالب عليه السّلام تفسير كرده اند، على هذا مكى بودن آيه قويا تأييد مى شود.

11- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ.

اين يك استدلال و اشكال واهى از سران مشركان است كه به عوام الناس و سرسپردگان گفتند كه اگر قرآن قبول كردنى بود ما در قبول آن بر مسلمانان سبقت مى كرديم.

على هذا لام در «للذين» براى تعليل است يعنى: مشركان بعضى به بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 139

اين سخن را به علّت ايمان آوردن مسلمانان گفتند، در اينصورت لام به معناى «في» بر

مى گردد اين گفته به قدرى سخيف است كه احتياج به جواب نداشت على هذا ذيل آيه مطلب ديگرى را عنوان كرده و مى گويد:

وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ يعنى چون در اثر استكبار، با قرآن هدايت نيافتند براى گمراه كردن ديگران گفتند: اين دروغ و افتراء كهنه است نظير: أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

12- وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا.

در الميزان فرموده: ظاهر آنست كه «من قبله» جمله حاليه است يعنى كفار مى گويند: قرآن افك قديم است حال آنكه پيش از قرآن تورات بود و قرآن تصديق كننده تورات است. به عبارت ديگر تورات براى بنى اسرائيل امام و مقتدا و رحمت بود قرآن نيز مطالب تورات را تصديق مى كند در اينصورت چگونه افك قديم مى شود؟!! إِماماً وَ رَحْمَةً حالند از كتاب، چنان كه لِساناً عَرَبِيًّا حال است از «هذا» (قرآن).

لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ.

مفعول له است براى فعل مقدر نظير «انزلناه» بشرى به معنى خبر مسرت- بخش است. «لتنذر» با تاء و ياء هر دو خوانده شده، در اول خطاب به پيامبر و در دومى فاعل آن كتاب است.

13- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

ظاهرا اين آيه در رابطه با آنست كه: مشركان هر چه مى گويند بگويند و هر چه مى كنند بكنند ضررى به مؤمنان ندارد. منظور از رَبُّنَا اللَّهُ اقرار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 140

به توحيد است فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ظاهرا راجع به قيامت است، خوف ناشى از نقصان و فقدان آينده، حزن مربوط به نقصان و فقدان فعلى است، اين مسئله فقط در

آخرت قابل پياده شدن است، در دنيا به صورت نسبى عملى مى شود.

14- أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

نتيجه رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا و توضيحى درباره فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... مى باشد.

«جزاء» مفعول مطلق، تقدير آن «جوزوا جزاء» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 141

[سوره الأحقاف (46): آيات 15 تا 20]

اشاره

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (16) وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (17) أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ (18) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (19)

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 142

15- سفارش كرده ايم انسان را درباره پدر و مادرش به نيكوكارى، مادرش او را به زحمت حمل و به زحمت زائيده و حمل و باز كردنش از شير سى ماه است، تا چون به نيرومندى و

به چهل سال رسيد گفت: پروردگارا مرا موفق كن شكر كنم نعمتى را كه به من و پدر و مادرم عطا كرده اى، و عملى كنم كه تو راضى باشى، در فرزندان من صلاح به وجود آور ...

16- آنها كسانى هستند كه بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم و از سيئاتشان مى گذريم در اهل بهشت، وعده راستى است كه وعده مى شوند.

17- و آنكه به پدر و مادرش گفت: اف بر شما آيا به من وعده مى دهيد كه از قبر خارج مى شوم با آنكه مردمانى پيش از من گذشته اند، آن دو از خدا مدد مى خواهند و مى گويند: واى بر تو ايمان بياور مى گويد: اين نيست مگر افسانه گذشتگان.

18- آنها كسانى هستند كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده در امتهايى كه گذشته اند از جن و انس و آنها هستند زيانكاران.

19- براى همه درجاتى است از آنچه كرده اند و تا خدا به طور كامل اعمال آنها را بدهد و آنها مظلوم نمى شوند.

20- ياد كن روزى را كه كفار به آتش نشان داده مى شوند و گويند: پاكيزه هاى خويش را در دنيا تمام كرديد و با آنها لذت برديد امروز جزا مى شويد عذاب خوار كننده را كه در زمين به ناحق تكبر كرده و از حق خارج مى شديد.

كلمه ها

كرها: كره: مشقت و زحمت. در مصباح و قاموس و مفردات گويد: كره (بفتح اول) ناپسندى و مشقتى است كه از خارج بر شخصى تحميل شود و به ضم اول مشقتى كه از درون و نفس انسان باشد.

فصال: باز كردن از شير. فصل در اصل به معنى جدا كردن و بريدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 143

اشد: نيرومندى در جوامع الجامع فرموده:

آن حالت اجتماع عقل و كمال خلق و نيرو و تميز است.

اوزعنى: وزع: منع و حبس. «وزعه عن الامر: منعه و حبسه» ايزاع را الهام معنى كرده اند، منظور از آن حريص كردن و موفق كردن است.

اف: كلمه ايست حكايت از ناراحتى و دلتنگى دارد.

قرون: اقوام و مردمان. مفرد آن قرن است، راغب گويد: «القرن: القوم المقترنون في زمن واحد».

اساطير: افسانه ها. سطر به معنى نوشتن، اساطير نوشته هاى باطل و حكايتهاى دروغ است. واحد اساطير اسطوره است مثل احاديث و احدوثه، آن را جمع الجمع نيز گفته اند.

هون: بضم اول: ذلت و خوارى مانند هوان و مهانت، و بفتح اول به معنى آسانى است.

يفسقون: فسق در اصل به معنى خارج شدن است گويند: «فسقت الجوزة عن قشرها» گردو از پوست خود خارج شد، گناهكار فاسق است كه از فرمان خدا خارج شده، كافر فاسق است كه از دين خدا خارج شده است.

شرحها

در اين آيات عاقبت امر مؤمنان و كافران بيان شده است درباره مؤمنان فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ ... و درباره كفار فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ ... در آيات 19 و 20، اين مطلب تأكيد شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 144

النهايه براى هر يك از دو گروه مثلى آورده شده است يكى آنكه نسبت به پدر و مادر نيكوكار است و از خدا مى خواهد كه اهل عمل و اخلاص باشد و فرزندانش نيز جاى او را بگيرند، ديگرى معاد را انكار كرده و با پدر و مادر درباره آن مجادله مى كند و ميگويد: معاد، افسانه گذشتگان است.

على هذا مى شود گفت: اين آيات با آنكه مطالب مستقلى دارند، مربوط به آيه لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا

وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ مى باشند و گروه ظالمان و محسنان را تشريح مى كنند.

ناگفته نماند براى زدن دو مثل فوق، علّتى بوده كه اكنون بر ما پوشيده است.

15- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً.

نيكى به پدر و مادر در بسيارى از آيات قرآن مطرح است و در چندين آيه بعد از عبادت خدا آمده است نظير وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً نساء/ 26، اين مى رساند كه حق آنها بعد از خدا بزرگترين حق است «احسانا» مفعول مطلق و تقدير آن «ان يحسن احسانا» مى باشد.

حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.

اين قسمت در بيان بزرگى حق مادر است چنان كه آيه: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ ... لقمان/ 14، نيز حق مادر را بالاتر از حق پدر نشان مى دهد.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«جاء رجل الى النبي صلى اللَّه عليه و آله فقال يا رسول اللَّه من ابر؟ قال امك قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال: اباك» «1».

منظور از حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً سختى و ناراحتيهايى است كه مادر

__________________________________________________

(1) كافى باب البر بالوالدين.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 145

در دوران حمل و وضع متحمل مى شود حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ... در بيان آنست كه: مادر حتى بعد از وضع حمل مدتى از شيره جانش را به او طعام مى دهد.

ناگفته نماند: شير دادن به بچه بايد كمتر از بيست و يك ماه نباشد و گرنه به بچه ظلم شده است.

امام صادق عليه السّلام فرموده:

«الرضاع واحد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور على الصبى» «1»

در

اينصورت اگر مدت حمل را نيز نه ماه به نظر آوريم مجموع آن سى ماه خواهد بود، پس منظور از حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً مدت حمل و شير دادن واجب است، آنچه در سوره بقره/ 233 گذشت كه مادران دو سال تمام شير مى دهند، آن شير دادن كامل است نه شير دادن واجب الميزان آيه را به مدت اقل حمل تفسير كرده و آن متخذ از رواياتى است كه در نكته ها خواهد آمد.

حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ.

ظاهرا منظور از رسيدن به چهل سال غير از بلوغ اشد است يعنى بعد از نيرومندى به چهل سالگى رسيد كه وقت كمال عقل است، منظور از شكر نعمت آنست كه نعمت را از تو بدانم و در مقابل، شكر گزار باشم و آن با اخلاص تطبيق مى شود، شكر در مقابل نعمت والدين، حاكى است كه آن دو در هدايتش دخيل بوده اند و لازمه آن، بار و الدين بودن است.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي.

اصلاح در ذريه، موفق كردن آنها به عمل صالح است كه منجر به اصلاح آنها شود، خلاصه دعاى او اين است كه: خدا را شكر گزار و به پدر و مادر احسان كننده و نيكوكار و داراى فرزندان مؤمن و موحد بوده باشد.

__________________________________________________

(1) كافى باب الرضاع.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 146

إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

تعليل دعاى فوق است، توبه در اينجا با ايمان تطبيق مى شود يعنى من به تو ايمان آوردم و من از كسانى هستم كه تسليم فرمان تو مى باشند.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ

نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ.

تقبل از قبول ابلغ است، در الميزان فرموده: مراد از أَحْسَنَ ما عَمِلُوا اعمال واجب و مستحبّ آنهاست كه فقط آنها مقبولند، مباحات هر چند حسن دارند ولى قبول نيستند، چنان كه در مجمع البيان ذكر كرده و آن تفسير خوبى است (تمام شد).

على هذا أَحْسَنَ ما عَمِلُوا در مقابل مباحات است كه حسن دارند ولى احسن نيستند، اشكالى كه به نظر مى رسد آنست كه ظهور ما عَمِلُوا در طاعات است مباحات از جمله طاعات نيستند، به نظر مى آيد: آمدن اسم تفضيل براى آنست كه همه طاعات احسن هستند نظير

«اللّهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه و كل بهائك بهي»

در اين دعا اسم تفضيلها آمده و سپس گفته شده كه همه يكسانند بنا بر اين اسم تفضيل در آيه مفهوم ندارد.

نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ حاكى است كه خداوند اشتباهات جزئى آنها را خواهد بخشيد فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ متعلق به «نتجاوز» است يعنى: «نتجاوز عنهم في جملة من نتجاوزه من اصحاب الجنة».

وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ مفعول مطلق و تقدير آن «يعدهم اللَّه وعد الصدق» است.

17- وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 147

اين مثل گروه دوم است كه معاد را انكار مى كند و آن را افسانه مى پندارد و عاق والدين مى شود، ناگفته نماند: انكار معاد، انكار نبوت نيز هست با وجود اين دو انكار، توحيد نيز مورد انكار قرار مى گيرد، على هذا اين شخص هر سه را منكر است.

ظاهرا «و الذي» مبتداء و أُولئِكَ الَّذِينَ خبر

آنست كه خواهد آمد و آن به ظاهر مفرد و در معنى جمع است وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي يعنى مردمان بسيارى پيش از من مرده و هيچ يك زنده نشده اند، گويى اين سخن يك نوع استدلال است كه اگر قضيه صحت داشت تا به حال عده اى زنده شده بودند.

يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ يعنى از خدا مدد مى خواهند كه بتوانند او را هدايت كنند و مى گويند: واى بر تو ايمان بياور. ظاهرا منظور از «آمن» مطلق ايمان به خدا و رسول و معاد است، در جواب مى گويد: ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در مجمع البيان فرموده: گويند: اين آيه درباره عبد الرحمن بن ابى بكر نازل گرديد، پدر و مادرش به او اصرار كرده و گفتند: اسلام آور گفت: عبد اللَّه بن جدعان و مشايخ قريش را زنده كنيد تا آنچه مى گوئيد از آنها بپرسم، اين نسبت از ابن عباس و ابى العاليه و سدى و مجاهد نقل شده است، به قولى آيه درباره هر كافر و عاق والدين است.

زمخشرى در كشاف نقل كرده: معاويه به مروان حكم نوشت كه از مردم براى يزيد بيعت بگيرد عبد الرحمن بن ابى بكر گفت: شما حكومت را «هرقلى» كرديد آيا براى پسران خود بيعت مى گيريد؟! مروان گفت: مردم، اين همان است كه خدا درباره او فرموده: وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما عايشه چون اين سخن شنيد به خشم آمد و گفت: به خدا قسم آيه درباره او نيست اگر بخواهم مى گويم درباره كيست، ليكن اى مروان تو در صلب پدرت بودى كه پيامبر به پدرت لعنت كرد ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 148

اين سخن در تفسير

خازن و نسفى نيز نقل شده است، ناگفته نماند، تفاسير اهل سنت نوعا قضيه را نقل كرده اند ولى ناراحتند از اينكه اين سخن به عبد الرحمن نسبت داده شود و مى گويند: او از افاضل مسلمين بود.

گويى روايتى از ائمه صلوات اللَّه عليهم در اين باره نرسيده است، به هر حال اگر جريان عبد الرحمن سبب نزول آيه باشد باز مورد مخصص نيست، آيه حال همه كافران را مجسم مى كند.

18- أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.

عاقبت گروه دوم است «حق» حكايت از حتمى بودن دارد، منظور از «القول وعده عذاب است» «فى» در «في امم» معناى «مع» مى دهد، آيه دليل است بر اين كه جن مانند انسان مى ميرد منظور از جن و انس قسمت كفار آنها است.

19- وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ چون مؤمنان از حيث عمل و ايمان در دنيا مختلفند و هكذا كفار در كفر و عمل قبيح داراى مراتب مى باشند لذا درجات و دركات افراد اين دو گروه با هم متفاوت خواهند بود مِمَّا عَمِلُوا نشان مى دهد كه آن درجات از اعمال تشكيل مى شود، چنان كه لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ نيز همانطور است و هر دو جمله به تجسم عمل دلالت دارند. «ليوفيهم» عطف است بر محذوفى كه ذكر آن لازم نبوده است يعنى «جعلنا لهم درجات لكذا و كذا و ليوفيهم اعمالهم ...» جمله وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ در رابطه به آنست كه به نيكوكاران كمتر از استحقاق، ثواب و به بدكاران بيشتر از استحقاق، عذاب داده نمى شود.

20- وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ

أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ظهور عرض در نشان دادن است به طورى كه حائلى ميان آنها و آتش نباشد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 149

در آيات گاهى مى خوانيم كه مردم به آتش نشان داده مى شوند مانند اين آيه و گاهى مى خوانيم كه آتش به آنها نشان داده مى شود مانند: وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً كهف/ 100 آن، مقدمه ورود به آتش است.

أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ يك تعبير بخصوصى است كه به آنها گفته مى شود نعمت هاى خوشايندتان را در دنيا تمام كرديد و از آنها لذت برديد، ايمان و عمل هم كه نداشتيد تا مستحق بهشت شويد، پس فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ...

بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ.

تعليل عذاب الهون است بِغَيْرِ الْحَقِّ حاكى است كه شما حق تكبر در مقابل خدا نداشتيد شما خالق چيزى نبوده ايد، مشيت ازلى شما را بر سفره گسترده نعمتها نشانيد و آن وقت كه خواست از بين برد، شما كاره اى نبوده ايد كه در پيش فرمان خدا «منم منم» بگوئيد.

«تفسقون» و خارج شدن از ايمان و عمل، معلول استكبار است.

ناگفته نماند: با كمك روايات، از آيه شريفه فهميده مى شود كه بايد در استفاده از طيبات و لذائذ ميانه روى كرد و بلكه كوتاه آمد، به اميد آنكه از لذائذ آخرت محروم نشد در اين زمينه چند روايت در نكته ها خواهد آمد.

نكته ها:

مدت اقل حمل: در رابطه با آيه وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً در الميزان فرموده: در اين آيه اقل مدت حمل در نظر گرفته شده كه شش ماه است يعنى مراد از سى ماه، بيست و چهار ماه

دوران شير دادن و شش ماه مدت حمل است چنان كه فرموده: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ بقره/ 233. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 150

فرموده الميزان متخذ از رواياتى است كه از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده است. شيخ مفيد رحمه اللَّه در ارشاد در فصل قضاياى على عليه السّلام در زمان عمر نقل كرده: زنى را پيش عمر آوردند كه در شش ماه زائيده بود عمر خواست او را سنگسار كند، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اگر با كتاب خدا با تو مخاصمه كنم غالب مى شوم خدا مى فرمايد وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً باز مى فرمايد:

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ چون زن دو سال شير دادن را تمام كرد و مدت حمل و شير دادن سى ماه شد، براى حمل شش ماه مى ماند، عمر بعد از شنيدن اين سخن آن زن را رها كرد.

در الميزان از در منثور از عبد اللَّه جهنى نقل مى كند: مردى از ما زنى را تزويج كرد در شش ماه براى او فرزندى آورد، شوهرش او را پيش عثمان آورد عثمان دستور سنگسار داد، اين دستور به على عليه السّلام رسيد، آمد و فرمود: چكار مى كنى؟! عثمان گفت زنى در شش ماه زائيده آيا چنين چيزى مى شود؟ حضرت فرمود آيا نشنيده اى كه خداى تعالى مى گويد وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و فرمود: حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ چقدر براى حمل مى ماند مگر شش ماه؟! عثمان گفت: به خدا سوگند من اين را نفهميده بودم، زن را بياوريد، معلوم شد كه سنگسارش كرده اند، زن به وقت سنگسار شدن به

خواهرش گفته بود: غصه مخور به خدا قسم جز شوهرم كسى به من نزديك نشده است، راوى گويد: پسرى كه زن زائيده بود بزرگ شد، شوهرش اعتراف كرد كه او پسر من است و پسر به او از همه شبيه تر بود.

راوى گويد: آن شوهر را بعدا ديدم كه بدنش تكه تكه به رختخواب مى افتاد (تا مرد).

ناگفته نماند: در اينجا دو احتمال هست يكى اينكه مراد از آيه همانست كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 151

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل شده، ديگرى آنكه اين يك استفاده به خصوص است كه آن حضرت از جمع دو آيه كرده است و منظور اصلى همانست كه در تفسير آيه گفته شد و اللَّه اعلم.

لذات فانيه دنيا: در مجمع البيان در ذيل آيه أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ ... از محمّد بن قيس از امام باقر عليه السّلام نقل شده: على عليه السّلام مانند يك برده با تواضع طعام مى خورد، مانند برده بدون تكبر مى نشست، دو تا پيراهن مى خريد غلام خويش را در برداشتن يكى مخير مى كرد خودش آن ديگرى را مى پوشيد، اگر آستين آن از انگشتان دراز بود، اضافه را قطع مى كرد، و اگر از كعب پايش دراز بود آن را مى بريد.

پنج سال حكومت كرد، آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد، نقره اى و طلايى از خود به ارث نگذاشت، به مردم نان گندم و گوشت مى داد خودش در منزل نان جو و زيت و سركه مى خورد.

هيچ دو كارى كه خدا از آنها راضى است پيش نيامد مگر آنكه دشوارترين بر بدنش را اختيار كرد.

هزار غلام آزاد كرد همه از دسترنج خويش بود كه دستش چروك برداشته و پيشانيش

عرق كرده بود، هيچ كس بعد از او عمل او را طاقت نداشت، شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند (ظاهرا در بعض ايام) از همه شبيهتر به او على بن الحسين عليه السّلام بود. كسى بعد از او طاقت عمل او را نياورد.

باز نقل مى كند: در حديث است كه عمر بن الخطاب گويد: با اذن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مشربه ام ابراهيم به محضر آن حضرت داخل شدم آن روز نوبت حفصه بود آن حضرت خوابيده و مقدارى از بدنش بر خاك بود، زير سرش بالشى قرار داشت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 152

از ليف خرما، سلام كردم و نشستم، گفتم يا رسول اللَّه تو پيامبر و برگزيده و اختيار شده خدايى، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و بر فرش ديبا و حريرند؟ حضرت فرمود: آنها قومى هستند كه طيباتشان زود داده شده و زود قطع مى شود ولى طيبات ما به آخرت مانده است:

«فقال: اولئك قوم عجلت طيباتهم و هى وشيكة الانقطاع و انّما اخرت لنا طيّباتنا»

در اين زمينه، روايات در زهد چهارده معصوم عليهم السّلام زياد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 153

[سوره الأحقاف (46): آيات 21 تا 28]

اشاره

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (21) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (22) قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ

أَلِيمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاَّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (25)

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 154

21- ياد كن برادر قوم عاد را وقتى كه قوم خويش را در سرزمين احقاف انذار كرد، با آنكه پيامبرانى در زمان او و پيش از او آمده بودند، گفت: عبادت نكنيد مگر اللَّه را، من بر شما از عذاب روز بزرگ بيمناكم.

22- گفتند: آيا آمده اى تا ما را از خدايانمان برگردانى، عذابى كه وعده مى كنى بياور، اگر از راستگويانى؟

23- فرمود علم عذاب پيش خداست، آنچه را كه با آن ارسال شده ام به شما تبليغ مى كنم ليكن شما را قومى مى بينم كه راه جهالت مى پيمائيد.

24- چون ابر عذاب را ديدند كه رو به طرف واديهاى آنهاست گفتند: اين ابرى است به ما باران مى دهد، بلكه آن چيزى است كه به عجله مى خواستيد، بادى است در آن عذابى دردناك.

25- هر چيز زنده را به امر خدايش هلاك مى كند، آنها صبح كردند در حالى كه جز خانه هايشان ديده نمى شد، قوم مجرم را بدينسان سزا مى دهيم.

26- به آنها تمكن داديم در آنچه به شما در آن تمكن نداده ايم و براى آنها گوشها و چشمها

و دلها قرار داديم ولى گوشها و چشمها و قلبها هيچ چيز را از آنها كفايت نكردند زيرا كه آيات خدا را دانسته منكر بودند، عذابى را كه استهزاء مى كردند آنها را گرفت.

27- آنچه از شهرها در اطراف شما بود هلاك كرديم و براى آنها آيات خويش را گوناگون بيان كرديم تا برگردند.

28- چرا خدايانى كه جز خدا براى تقرب به معبودى گرفتند ياريشان نكردند، بلكه از آنها گم شدند، آن گم شدن اثر افك و افترائشان بود.

كلمه ها

أخا عاد: منظور از آن هود عليه السّلام است كه بر قوم عاد مبعوث شد، وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً اعراف/ 65. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 155

عاد: نام قومى است كه هود عليه السّلام بر آنها مبعوث شد، آنها از اعراب ما قبل تاريخ هستند.

احقاف: حقف (بر وزن جسر) تپه ريك كه به طور مستطيل باشد، بعضى پيچ و خمدار بودن را نيز قيد كرده اند، جمع آن احقاف است احقاف در جنوب جزيرة العرب و از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است در روزگار گذشته مسكن قوم عاد بود و از قرآن كريم معلوم مى شود كه آن روز سرزمين آباد و پر حاصلى بود، اكنون ريگزار و بيابان خشك و غير قابل سكونت است (قاموس قرآن) آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

نذر: (بضم اول و دوم): جمع نذير است به معنى مصدر (انذار) نيز آيد نظير: فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ قمر/ 18.

لتأفكنا: افك: برگرداندن چيزى از حقيقتش. دروغ را بدان جهت افك گويند كه از واقع برگردانده شده است.

عارضا: عارض: آشكار شونده. عرض در اصل به معنى ظهور و اظهار است لازم

و متعدى هر دو آمده است.

اوديتهم: وادي: سيلگاه و دره، طبرسى فرموده: وادى، كرانه كوه است، مجراى بزرگ آب را نيز وادى گويند. گويى منظور از آن محلى است كه نزديك به كوه ها باشد، جمع آن اوديه است به نظر بعضى آن در اصل به معنى جريان است.

تدمر: دمر و دمار: هلاك شدن. تدمير: هلاك كردن.

سمعا: سمع در آيه به معنى گوشهاست، چون در اصل مصدر است لذا جمع بسته نمى شود، به معنى گوش، شنيدن و قوه شنوايى به كار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 156

مى رود.

يجحدون: جحد: انكار با علم چنان كه در صحاح گفته است.

صرفنا: صرف و تصريف: برگرداندن. در دومى مبالغه هست منظور از آن بيان حقائق در قالبهاى مختلف است.

قربان: مصدر است به معنى نزديك شدن مانند عدوان و خسران. و نيز به معنى اسم آيد، طبرسى فرموده: قربان هر چيزى است كه با آن به خدا تقرّب جسته شود، اطاعت باشد يا ذبيحه جمع آن قرابين است.

شرحها

از اين آيات تا آخر سوره دو قضيه نقل شده است اولى جريان قوم هود و تار و مار شدن آنها، دومى آمدن جن و شنيدن قرآن و ايمان آورد نشان. اين هر دو شاهد عينى هستند در رابطه با مطالب سوره و استفاده از آنها.

ماجراى قوم هود نشان مى دهد كه عالم روى نظام علت و معلول مى چرخد سرنوشت انسان ناشى از عمل او است، جهان در مقابل عمل انسان عكس العمل دارد، پيامبران براى نشان دادن آن و ساير حقائق، از طرف خدا آمده اند.

هود عليه السّلام مردم را به توحيد دعوت مى كند و از عذاب مى ترساند ولى آنها از لجاجت دست بر نمى دارند،

بالاخره باد سرد و سوزان همه آنها را منجمد مى كند جز خانه هايشان چيزى از آنها نمى ماند، عده اى از آباديها كه در نظر اهل مكه معروف بودند حالشان همانطور بوده است چنان كه در آيات اخير اشاره شده است.

21- وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 157

منظور از بَيْنِ يَدَيْهِ پيامبرانى است كه در زمان او بوده اند و از «من خلفه» پيامبرانى است كه پيش از او بوده اند، نسبت به آينده نمى شود اشاره باشد زيرا كه با «خلت» منافات دارد.

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

أَلَّا تَعْبُدُوا بيان انذار است، منظور از عبادت آنست كه تمام كارهاى زندگى را با فرمان خدا تطبيق دهند نه فقط اعمال عبادى، چنان كه در سوره اعراف و جاهاى ديگر گفته ايم، مراد از عذاب، عذاب دنيوى است.

22- قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا ....

جواب قومش آن بود كه گفتند: مى خواهى ما را از عبادت خدايانمان باز دارى؟ «فأتنا» امر تعجيزى است يعنى قدرت آوردن عذاب ندارى.

23- قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ.

جمله اوّل حكايت از حتميت عذاب دارد، يعنى اگر ايمان نياوريد حتما خواهد آمد ولى من وقت و كيفيت آن را نمى دانم، و اينكه مى گويم خواهد آمد از جمله رسالت من است درباره انذار شما.

وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ.

يعنى به جاى آنكه ايمان بياوريد، عذاب را مى خواهيد «تجهلون» يعنى راه جهالت را مى پيمائيد، شايد آمدن، «تجهلون» به جاى «جاهلون» استمرار و ادامه جهالت باشد.

24- فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.

ضمير

«رأوه» راجع به عذاب است كه به صورت ابر ديده مى شد، منظور از «عارضا» ابر است كه در هوا آشكار شده بود مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ حال ثانى از ضمير «راوه» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 158

بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ.

اعراض است از عارِضٌ مُمْطِرُنا ظاهرا اين كلام هود عليه السّلام است در جواب سخن آنها، معلوم مى شود كه ابر توأم با باد سرد بوده لذا فرموده بَلْ هُوَ ... رِيحٌ كلمه «فيها» نشان مى دهد كه عذاب در آن باد بوده و از آن متولد شده است.

25- تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ.

كلمه لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ نشان مى دهد كه باد طوفان نبوده بلكه باد سردى بوده كه خودشان را منجمد كرده و منازلشان خالى مانده است چنان كه در سوره حاقه مى خوانيم:

وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ. سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ/ 6- 8.

به نظر مى آيد: منظور از «كل شى ء» هر شى ء زنده است، زيرا در مقابل آن سرماى شديد همه موجودات زنده اعم نبات و حيوان منجمد مى شد.

كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ.

در رابطه با اصل عذاب است نه كيفيت آن.

26- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً.

اين آيه موعظه است براى اهل مكه و استنتاجى است از قصه اصحاب هود منظور از «فيما» وسائل زندگى و امكانات آنهاست از قبيل قدرت و توانايى جسمى و مانند آن.

«ان» در إِنْ مَكَّنَّاكُمْ نافيه است يعنى قوم هود را قدرت داديم و متمكن كرديم در آنچه شما را در آن

تمكن و قدرت نداديم و نيز به آنها گوشها و چشمها و قلبها داديم تا در زندگى و هدايت آنها را به كار گيرند، اما متأسفانه:

فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 159

ولى اين ابزار در هدايت و يافتن راه توحيد، هيچ فائده اى به آنها نداد، منظور از نفى فائده در رابطه با هدايت است و گرنه از چشم و گوش و دل در راه هاى ديگر استفاده كردند.

إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ.

يعنى علّت عدم فائده آن بود كه دانسته و از روى عمد، آيات خدا را انكار مى كردند، بارها گفته ايم كه باور و علم غير از تسليم شدن به علم است، ممكن است انسان يقين داشته باشد ولى تسليم به يقين نشود نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ.

وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

بالاخره عذابى كه مسخره مى كردند آنها را احاطه كرد (نعوذ باللّه من عذابه).

27- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

عطف است بر وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ و آن موعظه ديگرى است اهل مكّه را و شاهد عينى است در رابطه با آثار شرك و عصيان، منظور از «القرى» آباديهاى قوم لوط و قوم صالح و قوم شعيب و قوم هود است، ضمير «لعلّهم» راجع به «القرى» و منظور از آن اهل قرى است.

يعنى: آيات خويش را گوناگون براى آنها بيان كرديم تا به راه توحيد باز گردند. ولى سودى براى آنها نبخشيد.

28- فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً.

تهكّم است در رابطه با اينكه خدايان كاره اى نبوده اند. «آلهة» مفعول دوم «اتّخذوا» و مفعول اول

آن، ضمير راجع به موصول و «قربانا» حال است از آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 160

يعنى: چرا به وقت آمدن عذاب ياريشان نكردند، آنان كه جز خدا معبودها قرار داده بودند و در حالى كه با آنها به خدا تقرب مى جستند.

بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

بلكه آلهه از آنها گم شدند و در وقت هلاك خبرى از آنها نبود، «ذلك» ظاهرا اشاره است به ضلال، «ما» مصدريه است يعني: «ذلك الضلال اثر افكهم و افترائهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 161

[سوره الأحقاف (46): آيات 29 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ (29) قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ (30) يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (31) وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (33)

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 162

29- ياد آر كه گروهى از جن را

به سوى تو فرستاديم به قرآن گوش مى دادند، چون به قرائت قرآن حاضر شدند، گفتند: ساكت باشيد ...

30- گفتند: اى قوم ما، كتابى شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، كتابهاى پيشين را تصديق مى كند، به حق و راه راست هدايت مى نمايد.

31- اى قوم ما، داعى خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهان شما را بيامرزد و از عذاب دردناك پناهتان دهد.

32- هر كه داعى خدا را اجابت نكند، خدا را در زمين عاجز نخواهد كرد و جز خدا اوليائى نخواهد داشت. آنها در ضلال آشكار هستند.

33- آيا ندانسته اند: خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است كه مردگان را زنده كند؟ بلى او بر هر چيز تواناست.

34- ياد آر روزى را كه كافران بر آتش عرضه شوند، گويند: آيا اين آتش حق نيست؟

جواب دهند: آرى قسم بخدا حق است ...

35- صبر كن چنان كه اولوا العزم از پيامبران صبر كردند در عذاب آنها عجله نكن، روزى كه عذاب موعود را مى بينند گويى جز ساعتى از روزى توقف نكرده اند، اين ابلاغ است ...

كلمه ها

نفرا: گروهى كه كمتر از ده نفر باشند، در قاموس گويد: نفر به معنى همه مردم است و نيز گروهى كه از ده نفر كمتر باشد به زنان و مردان و جن اطلاق مى شود.

جن: موجودى است غير مادى و با شعور كه مى شود از آن با «نيروهاى با شعور» تعبير آورد، اين كلمه بفتح اول به معنى پوشاندن و مستور كردن است، جن را به علّت پوشيده و نامرئى بودن جن گفته اند مشروح سخن در تفسير سوره جن خواهد آمد انشاء

اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 163

تعالى.

لم يعى: عى: عجز و ناتوانى. راغب گويد: اعياء در ناتوانى از راه رفتن وعى در ناتوانى از كار است.

عزم: (بر وزن عقل) قصد و اراده و تصميم. «اولو العزم»: صاحبان اراده و تصميم. بنا بر تفسير امامان سلام اللَّه عليهم منظور از «عزم» در آيه، شريعت و كتاب و آن با معناى اصلى عزم مناسب است «اولو العزم» يعنى: صاحبان شريعت و كتاب.

بلاغ: كفايت و تبليغ، معناى كفايت شايد به عنوان سببيت باشد زيرا تبليغ سبب كفايت است.

شرحها

اشاره

آيات شريفه حاكى از يك واقعيتى است كه اتفاق افتاده است ولى نقل آن در اينجا شايد بدان جهت است كه تقريع و ملامتى باشد براى اهل مكه كه قرآن در شهر آنها و به زبان آنها نازل شد ولى ايمان نياوردند، اما جن كه از جنس آنها نبودند شنيدند و ايمان آوردند چنان كه در الميزان فرموده است.

در تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مكه به بازار «عكاظ» تشريف بردند، زيد بن حارثه نيز در خدمتش بود، آن حضرت در بازار، مردم را به اسلام دعوت مى كرد ولى كسى از او قبول نكرد، آن گاه به مكه برگشت به موضعى كه آن را «وادى مجنة» مى گفتند رسيد در وقت شب قرآن مى خواند گروهى از جن به او گذر كردند، چون قرائت آن حضرت را شنيدند، گوش كردند.

بعضى به بعضى گفتند: ساكت باشيد چون آن حضرت از خواندن قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 164

فارغ شد، آنها پيش قوم خويش برگشته و آنها را انذار كرده و گفتند: يا قَوْمَنا ...

سپس

پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده اسلام و ايمان آوردند، آن حضرت احكام اسلام را به آنها تعليم فرمود، خدا در اين رابطه به پيامبرش وحى كرد قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ... تا آخر سوره، كه خدا سخن آنها را نقل كرد. رسول خدا شخصى از خودشان را بر آنها سرپرست فرمود.

آنها هر وقت محضر آن حضرت مى آمدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به أمير المؤمنين عليه السّلام دستور داد كه آنها را تعليم دهد و دانا به دين گرداند آنها داراى گروه هاى مؤمن، كافر، ناصبى، يهود، نصارى و مجوس هستند و آنها از نسل جان مى باشند (تفسير برهان).

طبرسى رحمه اللَّه از زهرى نقل كرده كه اين جريان بعد از وفات ابو طالب عليه السّلام بود كه آن حضرت به طائف تشريف بردند، به وقت برگشتن در محلى به نام نخله مشغول نماز بود كه جن قرائت او را شنيدند (رجوع شود به سوره جن) آن گاه فرموده: ديگران گفته اند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جانب خدا مامور شد جن را انذار فرموده و آنها را به سوى خدا بخواند و بر آنها قرآن تلاوت كند خدا گروهى از جن نينوى را به طرف آن حضرت فرستاد، حضرت به اصحابش فرمود: مأمور شده ام كه بر جن قرآن بخوانم كدام يك از شما با من مى آيد؟

عبد اللَّه بن مسعود با آن حضرت آمد، عبد اللَّه گويد: جز من كسى با او نبود رفتيم تا به بالاى مكه رسيديم، حضرت داخل شعب حجون شد و براى من خطى كشيد و فرمود: در اين خط بنشين

خارج مشو تا من برگردم، سپس حركت كرد و شروع به خواندن قرآن نمود، سياهان بسيارى او را احاطه كردند ميان من و آن حضرت حائل شدند تا جايى كه صداى او را نشنيدم. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 165

سپس آن سياهان به راه افتادند و همچون تكه هاى ابر مى رفتند فقط گروهى از آنها ماند آن حضرت از نماز صبح فارغ شد، به طرف من آمد، فرمود: آيا چيزى ديدى؟ گفتم: آرى مردان سياهى را ديدم كه لباس سفيد بتن داشتند فرمود: آنها جن نصيبين هستند.

از ابن عباس روايت شده كه آنها هفت نفر از جن نصيبين بودند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را به سوى قومشان فرستاد.

از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رحمن را بر مردم خواند ساكت شدند، و چيزى نگفتند حضرت فرمود: جن از شما بهتر جواب گفتند، چون فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ را بر آنها خواندم گفتند:

«لا بشى ء من الائك ربنا نكذب».

ناگفته نماند: ظهور آيات آنست كه آنها مكلف بودند كه به قرآن ايمان آورند و عمل كنند، مجلسى رحمه اللَّه در اين زمينه در بحار رواياتى آورده است.

29- وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ.

ظهور آيه در آنست كه خدا آنها را به طرف آن حضرت فرستاده بود و اين نشان مى دهد كه به شنيدن قرآن و ايمان و عمل مكلف بودند «يستمعون» وصف «نفر» است.

فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ.

ضمير «حضروه» راجع به قرآن است يعنى چون به قرائت حاضر شدند «انصتوا» نشان مى دهد كه جن مى تواند سر و صدا

كند، اينكه فرموده:

انذاركنان به سوى قوم خويش باز گشتند مى شود استفاده كرد كه حضرت به آنها فرموده: شما موظفيد كه قوم خويش را به سوى خدا دعوت كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 166

30- قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ.

منظور از كتاب قرآن است، ظهور آيه در آنست كه آنها به شريعت عيسى عليه السّلام عقيده نداشته اند، در نقل تفسير قمى گفته شد كه گروهى از آنها يهودي هستند و شايد انجيل را كتاب مستقل ندانسته اند زيرا كه انجيل مكمل تورات بود، در اين صورت به عيسى نيز عقيده داشته اند.

مراد از لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ظاهرا همه كتب آسمانى و يا فقط تورات است.

يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ.

طريق مستقيم بيان حقّ است يعنى راه راستى كه كسى در آن گمراه نمى شود.

به هر حال اين آيه و دو آيه بعدى بيان انذار است كه گذشت، وانگهى در اين آيه قرآن كريم با سه وصف توصف شده است، كلمه «مصدقا» نوعى استدلال است يعنى: با كتابى كه ما ايمان داريم مخالف نيست على هذا بايد بدان ايمان آوريم.

31- يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

مراد از داعى اللَّه رسول خداست كه مردم را به سوى خدا مى خواند مانند قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ يوسف/ 108، «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ ظاهرا براى بيان است و به حكم

«الاسلام يجب ما قبله»

اگر ايمان مى آوردند گناهانشان آمرزيده مى شد.

الميزان آن را به معنى بعض گرفته و فرموده: منظور گناهانى است كه پيش از ايمان كرده اند، خدا فرمايد: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا

إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 167

انفال/ 38، اين سخن نيز شامل همه گناهان است.

به هر حال ظهور آيه آنست كه جن در مسأله تكليف و غفران و عذاب فرقى با انس ندارند. يَغْفِرْ لَكُمْ جواب شرط محذوف است يعنى: «ان اجبتم و آمنتم يغفر لكم ...»

32- وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ تهديد است در رابطه با عدم قبول دعوت قرآن منظور از فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ آنست كه بالاخره از چنگ خدا فرارى نخواهند داشت و جز خدا سرپرستانى نخواهند يافت كه آنها را يارى كنند، چنين كسانى در گمراهى آشكار خواهند بود.

در مجمع البيان از على بن ابراهيم نقل شده: از اين دعوت، آنها به محضر آن حضرت آمدند و ايمان آوردند و او شرايع اسلام را بر آنها تعليم كرد، و خدا سوره جن را در اين رابطه نازل فرمود، اين سخن دلالت مى كند كه آن حضرت بر جنّ نيز مبعوث شده بود، خدا جز او كسى را بر جن و انس پيامبر نكرده است.

مجلسى رحمه اللَّه در بحار ج 18 از ص 76 تا 105، اخبارى در اين زمينه نقل كرده است (چاپ اخير).

33- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

از اين آيه تا آخر سوره مربوط است به آيه وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ .../ 20 «1» «يروا» در آيه به معنى علم و دانستن است اين آيه

يكى از استدلالهاى قرآن در رابطه با معاد است نظير: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81

__________________________________________________

(1) على هذا جريان حضرت هود عليه السّلام و جريان جن بحكم جمله معترضه هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 168

معاد آنست كه اين نظام از بين برود و نظام ديگرى در جاى آن قرار گيرد خدايى كه از آفرينش اول ناتوان نشده از آفرينش دوم ناتوان نخواهد بود وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27.

انسان نيز جزئى از آفريده هاست، خلقت اولى او دليل امكان خلقت دوم است، على الظاهر مناسب بود كه بفرمايد: خدايى كه از خلقت انسان عاجز نشده مى تواند او را زنده كند، ولى طرح خلقت آسمانها و زمين شايد به علت مقدمه بودن آنها براى خلقت انسان است، و يا نظر به اولويت است، نظير لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ فاطر/ 57.

34- وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

تأكيد و توضيح آيه قبلى است، درباره «يعرض» و معناى آن در آيه 20 سخن گفته شد، معنى آيه واضح است.

35- فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ...

تفريع است بر انكار معاد، يعنى: صبر كن بر انكار آنها چنان كه پيامبران اولوا العزم بر انكار معاد و عناد مشركان صبر كردند و عذاب آنها را به عجله مخواه كه بالاخره خواهد رسيد وانگهى شايد توبه كنند.

كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ اشاره

است به بى اهميت بودن اين زندگى در مقابل آخرت، گذشته هر قدر طولانى باشد در نظر انسان كم مى آيد، اما آنها با ديدن عذاب آخرت و دوام آن احساس خواهند كرد كه در دنيا جز ساعتى (مقدار كمى از زمان) توقف نكرده اند ظاهرا در اينجا، برزخ مطرح نشده است.

طبرسى رحمه اللَّه برزخ را نيز داخل دانسته و فرموده است: گذشته به حكم «كان لم يكن» است هر چند كه طولانى باشد ولى چون آيه راجع به كم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 169

ارزش بودن زندگى دنياست، ظاهرا برزخ در نظر نيست.

بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ يعنى: اين قرآن بلاغ و تبليغ از جانب خداست و در مقابل آن فقط قومى هلاك مى شوند كه از زى عبوديت و بندگى خارج شده اند، «هل» در اينگونه محلها به جاى «ما» نافيه مى آيد.

اولوا العزم

در كلمه ها گفته شد بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام منظور از عزم در آيه عزيمت و شريعت است، و اولوا العزم عليهم السّلام پنج نفر هستند. نوح، ابراهيم، موسى عيسى و محمّد صلوات اللَّه عليهم چنان كه در آيه: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ...

شورى/ 13 و نيز در آيه هفتم از سوره احزاب آمده است.

در كافى از ابن ابى يعفور نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود

«سادة النبيين و المرسلين خمسة و هم اولوا العزم من الرسل عليهم دارت الرحى: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام و على جميع الانبياء» (اصول كافى باب طبقات الانبياء

و الرسل و الأئمة).

در جوامع الجامع فرموده: اولوا العزم از پيامبران كسى است كه شريعت تازه آورده و شريعت سابق را نسخ كند، آنها پنج نفر مى باشند.

در الميزان براى عزم سه معنى نقل كرده: صبر، عزم بر وفا به ميثاق كتاب و شريعت، آن گاه فرموده معناى سوم حق است و آن همانست كه روايات امامان- عليهم السّلام آن را بيان مى كند.

بد نيست به بعضى اقوال ديگر در اين زمينه اشاره نمائيم 1- به نظر بعضى «من» در كلمه مِنَ الرُّسُلِ به معنى بيان است نظير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 170

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ على هذا گفته اند: همه انبياء اولوا العزم مى باشند.

2- به قولى آنها شش نفر هستند كه بر اذيت صبر كرده اند: نوح عليه السّلام كه بر اذيت قوم خويش صبر كرد، ابراهيم كه بر آتش صبر نمود، اسحق كه بر ذبح صبر كرد (ذبيح به نظر شيعه اسماعيل است)، يعقوب كه به فقد يوسف و رفتن بينايى صبر كرد، يوسف كه در چاه و زندان صبر نمود، و ايوب كه بر ضر و بلا صبر كرد.

3- به قولى آنها چهار نفر هستند: ابراهيم، هود، نوح، و محمد صلى اللَّه عليهم اجمعين.

4- گويند: آنها پيامبرانى هستند كه مأمور به جهاد و قتال شدند و مكاشفه را آشكار كرده و در راه دين جنگ كردند.

5- به قولى: آنها هيجده نفراند كه در آيات 83 تا 90 سوره انعام نامشان آمده است، دليل اين قول آنست كه در آخر فرموده: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.

6- از بعضى نقل شده: آنها نه نفر هستند: نوح، ابراهيم، ذبيح، يعقوب، يوسف، ايوب، موسى، داود، عيسى.

اين اقوال سندى و دليلى ندارند و

از طرف كسانى اظهار شده است كه راه خدا را بدون اهل بيت عليهم السّلام رفته اند.

روز سيزده ماه رجب مصادف با ولادت حضرت ولى ذو الجلال عليه السّلام المتعال سال هزار و چهار صد و پنج قمرى مطابق با 15/ 1/ 1364 تفسير سوره احقاف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 171

سوره محمد

اشاره

در مكه نازل شده و سى و هشت آيه است

نگاهى به كليات سوره

1- سوره محمد صلّى اللَّه عليه و آله نهمين سوره است كه بعد از سوره حديد در مدينه نازل گرديد و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل هفتم است.

آن در زمانى نازل شده كه مسلمانان پيوسته با مشركان و يهود درگير بودند و احتياج به استقامت در جنگ و تأمين مخارج و انفاق در راه آن داشتند.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و هشت، در قرائت بصرى چهل و در قرائت ديگران سى و نه مى باشد، قرائت كوفى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا آن را انتخاب كرده ايم چنان كه بارها در اوائل سوره ها گفته ايم.

گويند: عدد كلمات اين سوره پانصد و سى و نه و عدد حروف آن دو هزار و سيصد و چهل نه است و اللَّه العالم.

3- نامگذارى به «سوره محمّد» ظاهرا به علّت وقوع اين لفظ مبارك در آيه:

وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ .../ 2، است، بعضى آن را به مناسبت حكم قتال كه در آن آمده، سوره قتال ناميده اند ولى روايات نبوى و امامان عليهم السّلام سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 172

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال روايت مفصّلى از امام صادق عليه السّلام در فضيلت آن ذكر مى كند، طبرسى رحمه اللَّه بعد از نقل آن مى فرمايد: «و

قال عليه السّلام من اراد ان يعرف حالنا و حال اعدائنا فليقرء سورة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فانه يراها آية فينا و آية فيهم».

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن مدنى است اينكه در كشاف از

سعيد بن جبير و ضحاك نقل كرده كه گفته اند: مكى است، سخنى بدون دليل بلكه واضح البطلان است.

در مجمع از ابن عباس و قتاده نقل شده: فقط آيه 13 وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ ... در موقعى نازل شد كه آن حضرت مى خواست از مكه به مدينه خارج شود، به كعبه نگاه مى كرد و گريه مى نمود، ولى اين گفته نيز به حكم اجتهاد در مقابل نص است.

5- ظاهرا شأن نزول به خصوص درباره اين سوره نقل نشده است، جريانها و پيشامدهاى آن روز، از قبيل موقعيت جنگى، موضعگيرى كفار و منافقان، انفاق درباره تأمين جنگ و امثال آنها علّت نزول بوده است چنان كه از آياتش استفاده مى شود و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گشته است، دليلى به نزول تدريجى وجود ندارد.

مطالب و غرض سوره

در الميزان فرموده: اين سوره كفار را با اوصاف خبيثه و اعمال ناشايست مخصوصشان توصيف مى كند و نيز مؤمنان را با صفات طيبه و اعمال نيكشان تعريف مى نمايد، سپس آنچه از نعمت و كرامت را كه نتيجه صفات مؤمنان است مى شمارد و آنچه از نقمت و هوان را كه اثر صفات كفار است بازگو مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 173

و خلاصه در اين سوره مقايسه است ما بين صفات و اعمال آن دو گروه در دنيا و آنچه نتيجه آنست در عقبى، و در آن بعضى از احكام قتال آمده است.

ناگفته نماند: مطلب جامع سوره همانست كه الميزان مى گويد، علاوه از آن، وصف نهرهاى بهشت در اين سوره آمده كه در هيچ جاى قرآن چنين بيان نشده است و در اين

سوره خواهيم دانست كه چرا قرآن به تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آن قدر تكيه كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 174

سورة محمّد مدنيّة و هى ثمان و ثلاثون اية نزلت بعد سورة الحديد

[سوره محمد (47): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (1) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ (3) فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4)

سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 175

به نام خداى رحمان رحيم

1- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا باز داشته اند، خدا اعمالشان را گمراه كرده است.

2- و كسانى كه ايمان آورده و اعمال خوب كرده اند و به آنچه بر محمد (ص) نازل شده ايمان آورده اند گناهانشان را آمرزيده، حالشان را بهتر كرده است.

3- اين بدان سبب است كه كفار از باطل پيروى كرده و اهل ايمان از حق تبعيت نموده اند خدا بر مردم اين چنين مثل مى زند.

4- پس چون كافران را در جنگ ملاقات كرديد گردنهايشان را بزنيد تا وقتى كه آنها را از پاى در آورديد طناب را محكم كنيد كه بعدا يا آزاد مى كنيد و يا عوض مى گيريد تا

جنگ سلاحهاى خويش را به زمين گذارد، فرمان اين است، و اگر خدا مى خواست از آنها انتقام مى گرفت، آنان كه در راه خدا كشته شوند هرگز اعمالشان را هدر نخواهد كرد.

5- حتما هدايتشان كرده و حالشان را اصلاح مى كند.

6- و در بهشتى كه شناسانده اسكانشان مى دهد.

كلمه ها

صدوا: راغب گويد: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع و برگرداندن آيد، ديگران گفته اند: صدود لازم است به معنى اعراض و صد متعدى و لازم هر دو آيد، مراد از آن در آيه ظاهرا منع كردن ديگران است.

بالهم: بال: حال. چنان كه در مفردات و مجمع گفته است به معنى قلب نيز آيد نظير: «خطر ببالى»، راغب در اينگونه موارد حال باطنى گفته است كه قلب را نيز صادق است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 176

رقاب: رقبه: گردن. جمع آن رقاب است.

اثخنتموهم: ثخن (بر وزن عنب) غليظ شدن و محكم شدن است راغب گويد:

«ثخن الشي ء» آن گاه گويند كه چيزى غليظ شود و از جريان باز ماند (مثل غليظ شدن شيره) و به آنكه زخم زنند و از حركت باز ماند به طور استعاره گويند «ثخنته ضربا» منظور از آن در آيه زخمى كردن و عاجز نمودن است.

شدوا: فعل امر است از شد به معنى محكم بستن.

وثاق: (بفتح واو و كسر آن) چيزى است كه با آن مى بندند مانند زنجير و ريسمان. به معنى بستن نيز آيد نظير وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ.

منا: منت گذاشتن، تقدير آن «تمنون منا» است.

فداء: فداء و فديه: عوض، مصدر نيز آيد به معنى عوض گرفتن تقدير آن «تفدون فداء» است.

اوزار: اوزار در آيه به معنى اسباب و

سلاحهاى جنگ است طبرسى فرموده: وزر به معنى محمول و بار است، علت اين تسميه آنست كه سلاح جنگ به وسيله جنگاوران حمل مى شود.

انتصر: انتصار به معنى انتقام است «انتصر منه: انتقم».

شرحها

در اين آيات يك واقعيت بسيار عالى مطرح شده است و آن اينكه كفّار هر تلاش كه در براندازى دين حق بكنند به مقصد نخواهند رسيد ولى اهل ايمان و عمل حالشان اصلاح و گناهشان آمرزيده خواهد شد، زيرا كه كفار به چيز باطل و بى پايه چسبيده اند و اهل ايمان به حق و ثابت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 177

در همين رابطه فرموده: حالا كه چنين است كفّار چون به چنگ شما افتند، بكشيد و اسير بگيريد و قلع و قمع نمائيد. بقيه سخن در ذيل آيات خواهد آمد.

1- الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ.

مراد از الذين كفروا كفار هستند كه علاوه از كفر خويش، مردم را نيز از ايمان به قرآن باز مى داشتند، خدا نقشه هايشان را كور كرد، به هدف نرسيدند، زيرا: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اضلال تلاشى، از جانب خدا آنست كه نگذارد تلاشى به هدف برسد، به نظر مى آيد: اين آيه و آيه بعدى اشاره به گذشته است كه كفار منكوب شده و اهل ايمان موفق گشتند، در عين حال براى همه و براى هميشه سرمشق و درس است، زيرا گذشته و آينده از يك نظام سرچشمه مى گيرد، چنان كه در ذيل آيه سوّم خواهد آمد.

2- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ.

مراد از صدر آيه ظاهرا مطلق اهل ايمان

و عمل، قبل از اسلام است، على هذا وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ مستقل از ما قبل است و قيد توضيحى نيست، يعنى:

آنان كه در گذشته ايمان آورده و عمل كرده اند و آنان كه به دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در اين زمان ايمان آورده اند.

وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ حال است از «ما نزل» كلمه «كفر- اصلح» مقابل با «اضل» در آيه سابق است يعنى: خدا تلاش كفّار را به هدف نرسانيد ولى به واسطه ايمان و عمل، گناهان مؤمنان و وبال گناهان را عفو كرد و پوشانيد و حالشان را اصلاح كرد.

در دنيا با تقوى و فضيلت و شناخت و معرفت زندگى كردند و در آخرت به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 178

سعادت ابدى رسيدند.

3- ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ.

تعليل مطلب قبلى است و باطل چيزى پوچ و ناپايدار است، هر كه درباره آن تلاش نمايد بى ثمر خواهد بود، حتى اگر در دنيا نيز به خواسته هاى خودشان برسند زندگى براى آنها لذت بخش نخواهد بود بلكه در رنج و عذاب و دلهره و واهمه به سر خواهند برد مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124، فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ توبه/ 55.

اما حقّ چيزى ثابت و پايدار است، پيروان آن نيز چنين خواهند بود جمله كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ ... اشاره است به اينكه هميشه ماجرا چنين بوده و خواهد بود.

4- فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ

فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها.

تفريع است بر مطلب فوق، يعنى: حالا كه كفار تابع باطلند و خدا تلاش آنها را به هدف نمى رساند پس چون در جنگ با آنها روبرو شديد، آنها را بكشيد و چون از پاى در آوريد و قدرت مقاومت از دستشان رفت، اسيرشان كنيد تا ديگر جنگى و مقاومتى از طرف آنها نباشد، در اينجا چند مطلب لازم الذكر است.

اول: فَضَرْبَ الرِّقابِ تقديرش «فاضربوا رقابهم ضربا» است مفعول مطلق در جاى فعلش قرار گرفته، الف و لام عوض از مضاف اليه است، مراد از آن مطلق كشتن مى باشد نه فقط زدن گردنها.

دوم: حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ يعنى چون در اثر كشتار بعضى، آنها را از پاى در آورديد و تاب مقاومت را از ايشان گرفتيد و احساس كردند كه ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 179

قدرت ادامه جنگ ندارد آن وقت نكشيد و اسير بگيريد:

سوم: فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً يعنى اسيرشان كنيد و طناب را محكم گردانيد به طورى كه قدرت فرار نداشته باشند پس از آن يا منت مى گذاريد و آزادشان مى كنيد و يا عوض مى گيريد خواه پول باشد يا اسيران مسلمان كه در دست كفار به سر مى برند.

ناگفته نماند بنا به فرموده امامان عليهم السّلام اسير اگر در حال جنگ گرفته شود كه هنوز جنگ تمام نشده امام مخير است كه آنها را بكشد يا دست و پايشان را به عكس قطع كند و بگذارد تا بميرند، رها كردن يا عوض گرفتن در اينجا نيست، و اگر بعد از تمام شدن جنگ اسير شوند، امام اختيار دارد: رها كند

يا عوض بگيرد و يا برده گرداند. (مجمع البيان).

مرحوم شيخ در تهذيب باب كيفيت قتال المشركين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«كان ابى يقول ان للحرب حكمين: اذا كانت الحرب قائمه لم تضع اوزارها و لم يثخن اهلها فكل اسير اخذ فى تلك الحال فان الامام فيه بالخيار ان شاء ضرب عنقه و ان شاء قطع يده و رجله من خلاف بغير حسم و تركه يتشحط في دمه حتى يموت و هو قول اللَّه عز و جل انما جزاء الذين يحاربون اللَّه الاية و الحكم الاخر اذا وضعت الحرب اوزارها و اثخن اهلها فكل اسير اخذ على تلك الحال فكان في ايديهم فالامام فيه بالخيار ان شاء من عليهم فارسلهم و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء فاستعبدهم فصاروا عبيدا.

چهارم: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها اين جمله ظاهرا متعلق به فَضَرْبَ الرِّقابِ- فشدوا» است، منظور از آن ظاهرا تمام شدن جنگ و از قدرت افتادن كفار به طور كلى است، نظير: قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ بقره/ 193 يا نظير: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ انفعال/ 57 ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 180

«ذلك» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «الامر ذلك» دستور و فرمان قتال چنين است، وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا ... تعليل حكم فوق است، يعنى اگر خدا مى خواست از كفار انتقام مى كشيد و امر به قتال نمى كرد ولى خواسته بعضى از شما را با بعضى امتحان كند تا خلوص و ايمان مؤمنان و شقاوت كفار روشن گردد. بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ شامل مؤمنان و كفّار هر

دو است، خطاب متوجه به مؤمنان مى باشد.

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ يعنى اگر هم در راه خدا كشته شوند زحمتشان به هدر نخواهد رفت، خدا تلاشى را كه كرده اند به هدف و بهشت خواهد رسانيد، چنان كه دو آيه بعدى آن را بيان مى كنند.

دقت

ناگفته نماند در سوره انفال/ 67 مى خوانيم ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ اين آيه در رابطه با آنست كه لازم بود اسيران بدر را بكشند زيرا كه قدرت مسلمانان به آن حد نرسيده بود كه اسير نگاه دارند و مشمول فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً شوند ولى عده اى از اصحاب بر آن حضرت تحميل كردند كه فديه گرفته، اسيران را آزاد كند، اين آيه در سال دوم هجرت نازل شده است.

ولى چون اسلام نيرومند گرديد حكم فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ ...

نازل، لذا تباينى در ميان اين دو آيه نيست تا گفته شود اين آيه ناسخ آيه انفال است چنان كه مرحوم طبرسى نيز در جوامع الجامع فرموده است، لازم است بدانيم كه انفال سوره دوم و سوره محمد نهمين سوره است كه در مدينه نازل شده اند، ميانشان زمان بسيارى فاصله افتاده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 181

5 و 6- سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ اين سخن راجع به بعد از شهادت است، منظور از اصلاح بال مى شود غفران ذنوب و تكفير سيئات باشد كه با آن صلاحيت اسكان در بهشت را پيدا مى كنند على هذا يُصْلِحُ بالَهُمْ تفسير «سيهديهم» است يعنى آنها را به طرف كرامت و

سعادت ابدى هدايت مى كند با مغفرت گناهانشان و آن گاه در بهشتى كه به آنها خبر داده اسكانشان مى دهد.

«عرفها» جمله حاليه است از اسكان، يعنى در حالى اسكان مى دهد كه بهشت را شناسانده و فرمود تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ على هذا خدا نشان مى دهد: اين همان بهشتى است كه به شما وعده كرده بودم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 182

[سوره محمد (47): آيات 7 تا 15]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (7) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (8) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها (10) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ (11)

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (14) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 183

7- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و قدمهايتان را

ثابت مى نمايد.

8- كسانى كه كافر شده اند به هلاكت رسيده اند و اعمالشان را گمراه كرده است.

9- زيرا كه آنها نازل كرده خدا را مكروه داشته اند لذا اعمالشان را باطل كرده است.

10- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بدانند عاقبت گذشتگان چگونه شد، خدا آنها را هلاك كرد، اين كافران را است امثال آن.

11- اين بدان علت است كه خدا سرپرست اهل ايمان است و كافران را مولايى نيست.

12- كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند خدا به بهشتهايى داخلشان مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، و كسانى كه كافر شده اند لذت مى برند و مى خورند مانند چهار پايان، آتش اقامتگاه آنهاست.

13- اى بسا شهرى كه نيرومندتر بود از شهرى كه تو را خارج كرد، آنها را هلاك كرديم در حالى كه كمكى نداشتند.

14- آيا آنكه از پروردگارش در بينه است مانند كسى است كه عمل بدش به او خوب جلوه گر شده و پيرو هوايشان شده اند.

15- صفت بهشتى كه متقيان وعده شده اند در آن نهرهايى است از آب غير متغير و نهرهايى از شيرى كه طعم آن عوض نشده و نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت است و نهرهايى از عسل صاف شده و آنها راست در آن از همه ميوه ها و آمرزش از جانب خدايشان آيا آنها مانند كسانى هستند كه در آتش جاودانند و آب داده شده اند از آب جوشان كه روده هايشان را پاره كرده است؟!!

كلمه ها

تعسا: تعس: هلاكت. در مجمع فرموده: آن لغزش و افتادنى است كه افتاده قدرت برخاستن ندارد. اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

دمر: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

184

مثوى: ثواء: اقامت. مثوى: محل اقامت.

آسن: اسن (بر وزن عقل و شرف): تغيير يافتن. «اسن الماء: تغير» در قاموس، مطلق تغير آب و در نهايه و مفردات تغير بوى آب گفته است، «آسن» اسم فاعل از آن است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

امعاء: روده ها. مفرد آن معى است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه مجيد آمده است.

شرحها

اين آيات نيز مانند آيات گذشته حال مؤمنان و كفار را در دنيا و آخرت بيان مى دارد و آنها بهشتى را با وصفى كه در هيچ جاى قرآن نيامده است توصيف مى كند.

7- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ يارى خدا يارى كردن به دين خداست و گرنه خدا نيازى به كمك ندارد نظير اين است آيه وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ حج/ 40، مراد از يارى خدا در آيه، غلبه بر دشمن است و مراد از تثبيت اقدام، تشجيع و اطمينان قلب است. اين وعده يك وعده قطعى است، مژده باد آنان را كه در راه خدا جهاد مى كنند.

8- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ.

«تعسا» تقديرش «تعسوا تعسا» است، اين تعبير مى شود نفرين باشد نظير قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ منافقون/ 4، و مى شود به صورت خبر باشد اين آيه در مقابل آنست كه به مؤمنان وعده داده شد.

9- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 185

تعليل آيه سابق است و نشان مى دهد هر تلاشى كه در راه توحيد نباشد پوچ بوده و انسان را به سعادت نخواهد رسانيد، آرى نظام جهان همين است.

10- أَ

فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها.

شاهد عينى است بر فَتَعْساً لَهُمْ كه قوم لوط، عاد و ثمود نيز چنان بودند و گرفتار شدند، منظور از «للكافرين» مطلق كافران از جمله اهل مكه است و شايد الف و لام براى عهد و منظور فقط اهل مكه باشند، از آيه معلوم مى شود كه اعمال انسان در سرنوشت آينده اش اثر مستقيم دارد، «دمره- دمر عليه» هر دو به يك معنى است.

11- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ.

ذلك اشاره است به نصرت مؤمنان و نقمت كافران، مولى به معنى سرپرست است صدر آيه نظير اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بقره/ 257 است، گويى مراد از لا مَوْلى لَهُمْ مولايى است كه بتواند به سعادت برساند و گرنه به حكم وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ طاغوتها نيز سرپرستان كفار هستند ولى آنها را به طرف بدبختى مى كشانند.

اما بحكم إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ نجم/ 23 آنها مولاى ادعايى مى باشند، و از حول و قوه الهى استفاده مى كنند، پس وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ نفى مولويت غير خداست تشريعا و تكوينا.

12- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ.

مقايسه است ما بين مؤمنان كه خدا ولى آنهاست و كفار كه وليّى ندارند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 186

ايضا در اين آيه علّت دخول بهشت و آتش نيز بيان شده است و آن اينكه

مؤمنان ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى دهند، اما كفار غرضى جز شكم پرستى ندارند و در اينكار مانند چهارپايانند.

13- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ.

اشاره است به ضعف اهل مكه در مقابل مشركان گذشته كه در اثر نافرمانى هلاك شدند. منظور از «قرية» اهل قريه است، فَلا ناصِرَ لَهُمْ حال است از «اهلكناهم».

14- أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

نوعى استدلال است بر بهشت مؤمنان و آتش كفار، مؤمنان از خداى خويش بر دليل و شناخت آشكار هستند ولى كفار پير و خواهشهاى نفسند و اعمال بدشان در نظرشان خوب جلوه كرده به آتششان كشيده است.

15- مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى.

اين آيه تفصيل و توضيح آيه إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ... است كه گذشت «مثل» در اينجا به معنى صفت است، متقون همان اهل ايمان و عملند، آبهاى دنيا با طول زمان متغير مى شوند ولى آب انهار بهشتى تغيير ندارد زيرا كه قانون كهولت و كهنه شدن در قيامت از ماده برداشته خواهد شد.

ايضا شيرهاى دنيا بعد از مدتى ترشيده و فاسد مى شوند ولى شيرهايى كه در انهار بهشتى جاريند طعمشان متغير نشده و نخواهد شد به دليل فوق.

لفظ لذة يا صفت مشبهه است بمعنى لذيذ و يا از باب «زيد عدل» است و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 187

يا تقديرش «ذو لذة» مى باشد، «مصفى» يعنى صاف شده از موم و چيزهايى

كه مورد قبول طبع نيست، در اين باره در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ.

تكميل مطلب گذشته است، انسان از لغزش مصون نمى ماند، غفران لغزشها آنها را براى قبول نعمتهاى بهشتى آماده مى كند.

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ.

شق اول اين جمله محذوف است يعنى «امن يدخل الجنة التي هذه صفتها كمن هو خالد فى النار؟» ظاهرا نوشيدن آب جوشان از روى اضطرار خواهد بود چنان كه در سوره واقعه آمده: لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ/ 54، على هذا بالاجبار از آن خواهند نوشيد و احشاءشان را پاره خواهد كرد (نعوذ باللّه من عذاب النار).

نكته ها:

انهار بهشتى: در رابطه با انهار بهشتى كه در اين آيه مطرح شده سه مطلب لازم به تذكر است، اول: منظور از جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كه قرآن مجيد اينهمه به آن تكيه ميكند، همان انهار است كه در اين آيه ذكر شده و فقط نهر آب نيست.

دوم: آخرت جاى خلود و ثبات و دوام است قانون كهولت (آنتروپيك) كه در ماده كائنات حكم فرماست در قيامت برداشته شده و همه چيز ثابت و خالد مى شود على هذا آب قيامت غير متغير خواهد بود و شيرى كه در نهرها جارى است مصداق لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ مى شود و هكذا.

سوم: هر قانون و قاعده كه بشر از جهان دارد از خود جهان اخذ شده است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 188

قانونها و نظامات جهان است كه به صورت علم پذيرفته شده و مورد استفاده قرار گرفته اند، ما مى گوييم: قانون

طبيعت آنست كه مار از تخم به وجود بيايد و اگر از اول مارها مانند ميوه از درخت ميروئيدند. اكنون ميگفتيم: قانون طبيعت آنست كه مار از درخت برويد، اگر كسى مى گفت: مار از تخم به وجود مى آيد مى گفتيم: خلاف طبيعت است و شدنى نيست.

درياهاى روى زمين از آب به وجود آمده در نتيجه مى گوئيم: دريا از آب تشكيل مى شود و اگر از اول از شير يا از عسل به وجود آمده بودند، الان مى گفتيم: دريا از شير يا از عسل تشكيل مى شود و اگر كسى مى گفت، دريا از آب تشكيل مى شود جواب مى داديم كه اين خلاف طبيعت است، بايد بدانيم:

خدايى كه نهرها و درياها را از آب به وجود آورده مى توانست از عسل به وجود آورد چنان كه در قيامت چنين خواهد فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 189

[سوره محمد (47): آيات 16 تا 24]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (16) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (19) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ (20)

طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ

تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ (22) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 190

16- بعضى از منافقان به كلام تو گوش مى كنند تا چون از نزد تو خارج شدند، گويند:

حالا چه مى گفت؟ آنان هستند كه خدا بر قلبشان مهر نهاده و از هواهايشان اطاعت كرده اند.

17- ولى آنان كه هدايت پذيرفته اند بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را داده است.

18- منتظر نيستند مگر آنكه قيامت به ناگهان آيد كه علائمش آمده است ولى چون بيايد بيداريشان كجا فائده دهد.

19- بدان كه جز خدا معبودى نيست و براى گناه خويش و مؤمنان طلب عفو كن، خدا حركت و سكون شما را مى داند.

20- اهل ايمان گويند: چرا سوره اى نازل نمى شود و چون سوره صريحى نازل شد و در آن جنگ گفته شد، مى بينى كه مريض القلبها به تو مى نگرند مانند نگاه محتضر سزاوار است بر آنها احتضار.

21- سخنشان طاعتى و قول خوبى است ولى چون كار جدى شد اگر راست مى گفتند بهتر بود.

22- آيا توقع هست كه اگر اعراض كرديد، اينكه در زمين مفسد باشيد و قطع رحم كنيد؟

23- آنها كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده، پس ناشنواييشان نموده و چشمشان را كور كرده است.

24- آيا در قرآن فكر نمى كنند يا بر قلبهايشان قفلهاست؟

كلمه ها

آنفا: آنف به معنى الساعة و اكنون است، در مجمع فرموده: اوّلين وقتى كه نزديك به ما است آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

اشراط: شرط (بر وزن شرف) به معنى علامت است، جمع آن اشراط مى باشد چنان كه در مجمع و قاموس و صحاح آمده است امّا شرط تفسير أحسن

الحديث، ج 10، ص: 191

(بر وزن عقل) جمع آن شروط و شرايط است.

متقلبكم: ظاهرا آن مصدر ميمى است همچنين «مثواكم» پس مثوى به معنى اقامت و متقلب به معنى گردش و حركت است.

محكمة: واضح الدلالة. آن در مقابل متشابه است.

مغشى عليه: محتضر: «غشى عليه» به صيغه مجهول يعنى چيزى بر او عارض شد كه فهمش را پوشانيد.

عزم الامر: يعنى كار جدى شد «صار الامر معزوما» در اقرب الموارد گويد «عزم الامر» يعنى روى فلان كار تصميم گرفته شد، آن به معنى مجهول است و براى مبالغه به صورت معلوم گفته مى شود.

اقفال: قفلها. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

آيات شريفه در سياق آيات گذشته است، النهاية در اين آيات دو گروه مؤمن و منافق مطرح است چنان كه در آنها مؤمن و كافر مطرح بود.

در مجمع البيان از اصبغ بن نباته نقل شده كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

ما در نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاضر مى شديم، از وحى مى فرمودند، من و كسان ديگر گوش مى داديم و چون از محضرش بيرون مى آمديم (منافقان) مى گفتند:

الان چه گفت؟ از اين كلام معلوم مى شود كه آيات در رابطه با منافقان است.

16- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً.

ضمير «منهم» راجع به كفار است به مناسبت آنكه منافق كافر است، جمع آمدن «خرجوا- قالوا» به اعتبار معناى «من» موصول مى باشد، نظرشان از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 192

ما ذا قالَ آنِفاً ظاهرا تحقير است يعنى: گفته هايش وقعى ندارد و بى پايه است أُوتُوا الْعِلْمَ مؤمنين صحابه هستند.

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ

اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

اين جمله مؤيد احتمال قبلى است، طَبَعَ اللَّهُ مهر نهادن ابتدايى نيست بلكه در اثر عناد و لجاجتهاست لذا جبر لازم نمى آيد، چنان كه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ آن را تفسير مى كند يعنى: «اولئك اتبعوا اهوائهم» و اين امر سبب مهر نهادن شده است.

17- وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.

نقطه مقابل آيه قبلى است، «اهتدوا» هدايت قبول كردن است، زيادت آن افزودن بر درجه هدايت مى باشد زيرا ايمان و هدايت ذو درجاتند. «زادهم» نتيجه هدايت است چنان كه طَبَعَ اللَّهُ در آيه قبلى نتيجه اتباع هواست، مراد از «تقواهم» مى شود كه از هواى نفس باشد يعنى خدا آنها را، پرهيز از هواى نفس روزى كرده است.

در الميزان فرموده: زيادت هدى راجع به كمال در مرحله علم و دادن تقوى راجع به كمال در مرحله عمل است چنان كه طَبَعَ اللَّهُ در مرحله علم و اتباع هوى در مرحله عمل است.

18- فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ.

يعنى تبليغ پيامبر و ارشاد الهى در دنيا بيدارشان نكرد فقط آمدن قيامت مى ماند كه با چشم خود به بينند و متذكر شوند ولى آنهم ناگهان مى آيد و ظرف ايمان و عمل از دست مى رود لذا تذكر فائده اى نخواهد داشت.

«هل» در آيه در جاى ماء نافيه است، «بغتة» قيد اتيان مى باشد اشراط به معنى علامتهاست، آن بالاخره از شرط (بر وزن عقل) مأخوذ است كه به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 193

«ما يتوقف عليه الشي ء» مى باشد، فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها تأكيد مطلب است.

اهل تفسير، اشراط و علائم قيامت را بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، انشقاق قمر آمدن

دخان كه در سوره دخان/ 10 ذكر شده است و نزول آخرين كتاب آسمانى گفته اند.

الميزان آنها را خلقت انسان، و انقسام آن به نيكوكاران و بدكاران كه مستدعى قيامت است و آمدن مرگ فرموده و از در منثور از انس از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«بعثت انا و الساعة كهاتين و اشار بالسبابة و الوسطى»

و نيز نقل مى كند روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان مردم بود، شخصى آمد و گفت يا رسول اللَّه:

«متى الساعة» قيامت كى خواهد بود، حضرت فرمود:

«ما المسئول با علم من السائل ...»

احتمال ديگر آنست كه مراد از ساعة مرگ باشد نه قيامت، در اينصورت علائم مرگ عبارتند از پيرى، سفيدى موها، تقليل قوا و غيره.

19- فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ.

ظاهرا تفريع است بر الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ... وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا ...

يعنى حالا كه خدا بر قلب كافران مهر مى زند و هدايت مؤمن را افزايش مى دهد در لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ ثابت باش و بر گناه خود و مؤمنان طلب مغفرت كن.

الميزان فرموده: امر به علم امر بر ثبات در علم است يعنى در اين شناخت پايدار باش، در مجمع آن را از زجاج نقل كرده است، در رابطه با «ذنبك» در آيه 55 سوره مؤمن صحبت شد و در اول سوره فتح نيز خواهد آمد، استغفار آن حضرت قهرا در پيش خدا مقبول و براى مؤمنان مايه اميد است. وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ...

تعليل مطلب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 194

طبرسى رحمه اللَّه مى گويد به

طور صحيح نقل شده كه حذيفة بن يمان مى گويد من نسبت به خانواده ام بد زبان بودم، روزى به رسول خدا گفتم:

مى ترسم زبانم مرا داخل آتش كند فرمود:

«فأين انت من الاستغفار انى لاستغفر اللَّه فى اليوم مائة مرة»

يعنى استغفار كن، من روزى صد بار استغفار مى كنم.

عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال ان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان لا يقوم من مجلس و ان خف حتى يستغفر اللَّه عز و جل خمسا و عشرين مرة» (برهان).

در الميزان از در منثور آن حضرت نقل شده فرمود:

«انه ليغان على قلبى و انى لاستغفر اللَّه كل يوم مائة مرة»

غين به معنى غلبه شهوت بر نفس است.

20- وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ.

آيه در رابطه با مؤمنان خالص و منافقان است كه مؤمنان انتظار تكاليف تازه را مى كشيدند ولى چون آيه صريحى در رابطه با جنگ نازل مى شد مريض القلبها مانند قالب بيروح و آدم در حال احتضار به آن حضرت نگاه مى كردند.

فَأَوْلى لَهُمْ مبتدا و خبر است يعنى احتضار براى آنها سزاوار است، اصمعى گفته «اولى لك» تهديد است يعنى آنچه مكروه مى دارى قرين تو باشد، نظير اين آيه است آيه: أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى قيامة/ 32.

21- طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ.

يك احتمال آنست كه اين آيه راجع به الَّذِينَ آمَنُوا باشد در اينصورت «طاعة» خبر مبتداى محذوف است يعنى «قولهم لولا نزلت طاعة ...» به عبارت ديگر اينكه مى گويند: چرا

سوره اى نازل نمى شود يك نوع طاعت و كلام خوب است ولى چون كار جدى شد و جنگ پيش آمده اگر به خدا و رسول راست گويند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 195

و به جنگ بروند بهتر است، على هذا اين سخن تشويق به عمل است و اينكه به حرف اكتفاء نكنند و در عين حال نشان مى دهد كه در درجه نازله ايمان هستند.

احتمال ديگر آنست كه راجع به مريض القلبها باشد، در اينصورت «طاعة» مبتداى محذوف الخبر است يعنى «طاعة و قول معروف خير لهم» ولى در اينصورت جمله فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ ... با صدر آيه خوب تطبيق نمى شود، جواب «اذا» محذوف است يعنى «فاذا عزم الامر نكلوا».

22- فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ.

اين آيه راجع به مريض القلبهاست كه آيه بعدى نشان مى دهد مراد از آن منافقانند، «توليتم» اگر به معنى اعراض از كتاب خدا و عمل بدين باشد منظور آنست كه شما منافقان بالاخره در اثر مخالفت كارتان به افساد و قطع ارحام مى رسد الميزان اين معنى را اختيار كرده، طبرسى آن را به «قيل» نسبت مى دهد، در اينصورت به نظر مى آيد جريانى در كار بوده كه اين آيه بر اعراض از جنگ تفريع آمده است.

گويى اكثر مفسّران «توليتم» را ولايت و سرپرست شدن گرفته اند در اينصورت تناسب آن با اعراض از جنگ چندان روشن نيست و اللَّه العالم.

در هر حال آيه خطاب به مريض القلبهاست و آن از باب توبيخ مى باشد كلمه فَهَلْ عَسَيْتُمْ تعبيرى است كه بوى مخالفت مى دهد.

23- أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ.

اشاره است به مفسدان و قاطعان ارحام، لعنت در دنيا

دور كردن از رحمت و توفيق هدايت است، نتيجه لعنت همان ناشنوا بودن نسبت به كلام حق و نابينا بودن نسبت به آيات الهى است لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 196

وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها

اعراف/ 179.

24- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.

يعنى: اگر در قرآن تفكّر مى كردند خدا چشمشان را كور و گوششان را ناشنوا نمى كرد، گويند نكره آمدن قلوب براى اشاره به قلوب آنها و امثال آنهاست أَمْ عَلى قُلُوبٍ ... حاكى از سلب قدرت تدبر است يعنى تدبر نمى كنند و يا قدرت تدبر ندارند؟ اضافه اقفال به ضمير قلوب حكايت از بخصوص بودن قفلها دارد، نه قفلهاى معمولى.

در مجمع از امام صادق و امام كاظم صلوات اللَّه عليهما نقل كرده كه فرموده اند

«ا فلا يتدبرون القرآن فيقضوا ما عليهم من الحق»

و نيز فرموده آيه دليل است بر بطلان قول آنان كه گفته اند: قرآن را جز با روايت و نقل تفسير نتوان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 197

[سوره محمد (47): آيات 25 تا 32]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (25) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (27) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ (29)

وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا

أَخْبارَكُمْ (31) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32)

25- كسانى كه بعد از آشكار شدن هدايت به كفر برگشته اند، شيطان اعمالشان را بر آنها مزين كرده و با آرزوها مشغولشان نموده است.

26- اين بدانجهت است كه آنها به كفار گفتند: در بعضى از كارها از شما اطاعت مى كنيم خدا نجوايشان را مى داند.

27- چطور است حالشان وقتى كه ملائكه آنها را بميرانند در حالى كه بر چهره ها و پشتهاى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 198

آنها مى زنند.

28- اين عذاب براى آنست كه پيروى كردند از آنچه خدا را به خشم مى آورد و مكروه داشتند رضوان خدا را.

29- آيا مريض القلبها گمان كرده اند كه خدا حقدهاى آنها را آشكار نخواهد كرد؟

30- و اگر مى خواستيم آنها را به تو نشان مى داديم و با علامتشان آنها را مى شناختى و حتما آنها را در طرز سخنشان خواهى شناخت ...

31- حتما شما را امتحان مى كنيم تا مجاهدان و صابران شما را آشكار كنيم، و اعمالتان را امتحان نمائيم.

32- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا بازداشته و با رسول ما بعد از آشكار شدن هدايت مخالفت كرده اند، جز به خدا ضررى نرسانند و به زودى اعمالشان را باطل مى كند.

كلمه ها

ارتدوا: ارتداد: برگشتن. منظور از آن برگشتن از دين حق است:

«ارتد: رجع عن طريقه و عن دينه» در برگشتن معمولى نيز به كار رود نظير فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً كهف/ 64.

ادبار: دبر (بر وزن عنق): عقب. پشت. جمع آن ادبار است، منظور پشت كردن بحق و ترك آن بعد از اخذ است.

سول:

تسويل: تزيين نفس است چيزى را كه نفس به آن حريص است.

املى: املاء به معنى اطاله مدت (مهلت دادن) و تأخير است: «الاملاء: ...

الامهال و التأخير في المدة» مراد از آن در آيه امداد يا تطويل آرزوهاست.

اسرار: پنهان داشتن. و به فتح اول رازها و سرها. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 199

اضغانهم: ضغن: حقد و كينه، جمع آن اضغان است راغب حقد شديد گفته است.

لحن: آهنگ و طرز لحن دو جور است يكى بر گرداندن كلام از قاعده و غلط ادا كردن، دوم مطلب را با كنايه و تعريض و فحوى ادا كردن.

شاقوا: مخالفت كردند، دشمنى كردند. اصل آن واقع شدن هر طرف در يك شق و در يك جانب است.

شرحها

آيات شريفه تكميل جريان گروه منافقان است و آنها را سخت تهديد مى كند و مقدارى از باطن كثيف آنها را بازگو مى نمايد و از عذاب برزخ در باره آنها پرده برمى دارد.

25- إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ.

اين آيه و آيه بعدى حكايت از توطئه اى دارد كه ميان كفّار و منافقان رخ داده و منافقان به كفّار قول همكارى داده اند ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ با منافقان مى سازد كه در ظاهر ايمان آورده ولى در باطن به كفر برگشته اند، شيطان آنها را دانسته به نفاق كشانده و تبانى بر عليه السلام را بر آنها مزيّن كرده و گرفتار آمال باطل نموده است.

26- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ.

اشاره است به تسويل و املاء شيطان، يعنى اين تسويل بدان جهت است كه مراد از لِلَّذِينَ كَرِهُوا ...

كفار است كه منافقان به آنها گفته اند: ما در بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 200

از توطئه ها كه بر عليه اسلام مى كنيد با شما همكارى خواهيم كرد.

احتمال دارد منظور از اين آيه همان باشد كه در سوره حشر آمده: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ حشر/ 11 جريان درباره عبد اللَّه بن ابى منافق و يهود بنى نضير است كه عبد اللَّه به آنها قول همكارى داد.

در مجمع البيان فرموده:

«و المروى عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السّلام انهم بنو اميه كرهوا ما نزل اللَّه في ولاية على بن ابى طالب عليه السّلام.

ناگفته نماند «إسرار» را قارئان كوفه بجز ابى بكر، با كسر الف و ديگران با فتح آن خوانده اند.

27- فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ.

اشاره به معذب بودن آنها در برزخ است، نظير اين آيه در سوره هاى ديگر نيز آمده است، در اين زمينه در ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره/ 154 به تفصيل سخن گفته شد، «فكيف» تقديرش «فكيف حالهم» است يعنى: در دنيا به كفر بر مى گردند و به كفّار قول همكارى مى دهند، پس حالشان بعد از مرگ چگونه خواهد بود؟

28- ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ.

اشاره است به عذاب برزخ و ضرب ملائكه. منظور از ما أَسْخَطَ اللَّهَ تسويل شيطان و پيروى از هواى نفس و اتيان گناهان است، مراد از اعمال حبط شده، اعمال خوب آنهاست كه از روى ريا و اغراض دنيوى انجام

مى داده اند، در اثر پيروى از ما أَسْخَطَ اللَّهَ و در اثر مكروه داشتن رضاى خدا، اعمال آنها نيز باطل گرديد در نتيجه، مستحق عذاب فوق شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 201

رضا و سخط خدا از صفات فعلند، مراد از آن دو ثواب و عقاب خداوند است در توحيد صدوق از محمّد بن عماره نقل شده گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: يا بن رسول اللَّه از خداى عز و جل خبرم دهيد كه او را رضا و سخطى هست؟ فرمود:

آرى ولى نه مانند آنچه در مخلوق است ليكن غضب خدا عقاب خدا و رضاى او ثواب اوست

«قال: نعم و ليس ذلك على ما يوجد في المخلوقين و لكن غضب اللَّه عقابه و رضاه ثوابه» (الميزان).

29- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.

اشاره است به اينكه بالاخره خداوند در اثر پيشامدها و فراز و نشيبها، كينه اى را كه به دين و اهل دين دارند آشكار خواهد كرد، منظور از مريض القلبها منافقانند كه مرض قلبشان منجر به نفاق شده است.

30- وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ.

«لو» براى نفى جزاء به علّت نفى شرط است، يعنى خدا خواسته كه در اثر پيشامدها باطنشان ظاهر شود و اگر مى خواست منافقان را به تو نشان مى داد و با علامتى كه نشان داده بود آنها را مى شناختى.

آن گاه فرموده: در طرز سخن گفتنشان حتما آنها را خواهى شناخت زيرا باطن انسان از گفتارهايش ظاهر مى شود، أمير المؤمنين عليه السّلام فرموده:

«ما اضمر امرء شيئا الا ظهر في فلتات لسانه»

يعنى هر كس چيزى در باطن داشته باشد

در سخن ناخودآگاهش ظاهر مى شود.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ خطاب به همه مؤمنان و كفار است يعنى چه پنهان كنيد يا نكنيد خدا اعمالتان را مى داند.».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 202

نكته

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده كه فرمود: لحن القول كينه منافقان است نسبت به على عليه السّلام، مادر روزگار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منافقان را با بغضشان نسبت به على عليه السّلام مى شناختيم: «و كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ببغضهم على بن ابى طالب عليه السّلام».

و نيز از، از جابر بن عبد اللَّه از عبادة بن صامت نقل كرده كه گفت ما اولاد خويش را با محبت على عليه السّلام امتحان مى كرديم اگر مى ديديم كه يكى او را دوست نمى دارد مى دانستيم كه در غير هدايت است.

در الميزان از درّ منثور از ابن مسعود نقل كرده: «ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الا ببغض على بن ابى طالب عليه السّلام».

31- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ.

امتحان سبب تكامل و تنزل است، امتحان مجاهدان في سبيل اللَّه و صابران در فرمان خدا را آشكار مى كند و آن همان تكامل و انحطاط است علم در آيه به معنى اظهار مى باشد.

منظور از اخبار اعمال است به عنوان آنكه عمل از باطن انسان خبر مى دهد چنان كه در الميزان فرموده است.

32- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ.

اشاره است به اينكه عناد و لجاجتشان بالاخره به ضررشان

تمام خواهد شد ضررى به خدا نتوانند رسانيد. مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ ... حاكى است كه دانسته كافر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 203

شده اند، عذرى در نزد خدا ندارند، سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ نشان مى دهد كه اعمال خوبى كه كرده اند باطل خواهد بود، زيرا كه براى خدا نكرده اند.

مى شود گفت: منظور، بزرگان منافقين و كفار هستند كه خود حق را انكار كرده و ديگران را نيز اغفال نموده اند، در اينصورت منظور از اعمال، فعاليتهاى آنها در مقابله با اسلام است كه خدا بى اثر خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 204

[سوره محمد (47): آيات 33 تا 38]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (33) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35) إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ (37)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ (38)

33- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول خدا را و اعمال خويش را باطل نكنيد.

34- كسانى كه كافر شده و از راه خدا مانع شده و آن گاه در حال كفر از دنيا رفته اند خدا هرگز آنها را نخواهند بخشود.

35- پس سست نشويد و كفار را به سازش نخوانيد با آنكه شما برتريد

و خدا با شماست و اعمال شما را ناقص نخواهد كرد.

36- زندگى دنيا فقط بازى و مشغوليت است و اگر ايمان آورده و تقوى كنيد، پاداشهاى شما را مى دهد و اموالتان را نمى خواهد.

37- اگر اموال شما را بخواهد و به مشقتتان اندازد بخل مى ورزيد و كينه هايتان را ظاهر مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 205

38- آگاه باشيد شما اينان هستيد كه دعوت مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد بعضى از شما بخل مى ورزد هر كه بخل كند بر نفس خويش بخل مى كند، خدا بى نياز و شما نيازمندانيد و اگر اعراض كنيد قومى غير از شما را عوض مى گيرد سپس مانند شما نمى شوند.

كلمه ها

تهنوا: وهن: ضعف و سستى. «فلا تهنوا»: ضعيف و سست نشويد.

سلم: صلح و سازش.

اعلون: غالبها. آن از علو است به معنى برترى و غلبه. مفرد آن اعلى است.

يتركم: در مجمع فرموده: وتر به معنى نقصان و اصل آن به معنى قطع است گويند: «وتره يتره و ترا: اذا نقصه» لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ ثواب اعمال شما را ناقص نمى كند.

يحفكم: احفاء: به زحمت انداختن. تحمل مشقّت.

تبخلوا: بخل: خوددارى از احسان.

يستبدل: استبدال: عوض گرفتن و طلب عوض.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته حالات كفّار و مريض القلبها بررسى گرديد و جريان ارتداد و مانع شدن از راه خدا و مخالفت با رسول و امثال آن يادآورى شد، در اين آيات خطاب به مؤمنان فرموده: مبادا شما مانند آنها باشيد شما از خدا و رسول اطاعت كنيد، سست نباشيد، كفار را به مسالمت دعوت نكنيد (ميان كفر و اسلام سازشى نيست) دنيا چند روزى بيش نيست، به فكر آخرت و پاداش عمل باشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 206

در رابطه با انفاق در راه خدا همه ثروت شما را نمى خواهند، فقط مقدارى از آن را انفاق كنيد و گرنه ديگران مى آيند و جاى شما را مى گيرند و شما از اسلام بى بهره مى شويد.

33- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ.

اطاعت از خدا در احكامى است كه نازل فرموده، اطاعت از رسول در فرمانهاى اوست كه به عنوان ولايت دستور مى دهد در رابطه با مقدّمات جهاد و غيره، رجوع شود به نكته ها.

اين آيه در نوبت خود يك دستور مستقلى است ولى راجع به سياق آيات مربوط به جريان قتال است در آيه 28 درباره

منافقان گفته شد كه كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ آنها در اثر مكروه داشتن رضاى خدا اعمالشان حبط گرديد، شما نيز در اثر ناديده گرفتن حكم قتال اعمال خويش را باطل نكنيد، پر روشن است كه مخالفت خدا و رسول سبب حبط اعمال است.

صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«من قال سبحان اللَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال الحمد للَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال لا اله الا اللَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال اللَّه اكبر غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة، فقال رجل من قريش: يا رسول اللَّه ان شجرنا فى الجنة لكثير قال: نعم و لكن اياكم ان ترسلوا نيرانا فتحرقوها و ذلك ان اللَّه عز و جل يقول ... و لا تبطلوا اعمالكم».

34- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

يعنى كفار و مانعان راه خدا سزايشان همين است، شما از آنها نباشيد. اگر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 207

از خدا و رسول اطاعت نكنيد نظير آنها خواهيد بود، آيه صريح است در اينكه مرگ در حال كفر سبب آتش است و هيچ علاجى ندارد.

35- فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ.

تفريع است بر دو آيه گذشته. يعنى حالا كه عدم طاعت خدا و رسول سبب بطلان اعمال و آن سبب شقاوت ابدى است، پس در كار جهاد سست نباشيد، به كفار پيشنهاد

صلح ندهيد.

الميزان وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ را حال گرفته است ظاهرا در صورت حال بودن مفهوم ندارد بلكه منظور آنست كه: كفار را به صلح نخوانيد با آنكه شما برتريد و خدا با شماست پس چرا پيشنهاد مسالمت مى كنيد؟ على هذا وَ اللَّهُ مَعَكُمْ تعليل وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و هر دو تعليل عدم دعوت به صلح است.

آن گاه در تكميل مطلب فرموده: هر زحمتى كه بكشيد پاداش آن را تمام و كمال خواهيد ديد. «تدعوا» عطف بر «تهنوا» و تقدير آن «لا تدعوا» است.

نظير اين آيه است آيه: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139.

ناگفته نماند: آيه: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 غير از اين آيه است زيرا دعوت در آن از جانب كفار است.

36- إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ.

يعنى، اگر بنا باشد كه از خدا و رسول اطاعت نكنيد و در قتال دشمنان كوتاهى كنيد، آن به خاطر زندگى دنياست، ولى زندگى دنيا لعب و لهو است و ارزش آن را ندارد كه به جهت آن، از اطاعت خدا و رسول باز مانيد.

و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد پاداشتان مى دهد و در مقابل آن، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 208

اموالتان را نمى خواهد، منظور خواستن همه اموال است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود، علت لعب و لهو بودن زندگى دنيا در سوره عنكبوت آيه 64 گذشت.

ناگفته نماند: لهو و لعب بودن زندگى دنيا در قرآن مجيد پيوسته در مقايسه با قيامت است نه فقط در

حد خود، چنان كه با مراجعه به آيات روشن خواهد شد.

37- إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ.

تعليل نخواستن همه اموال است زيرا كه در آن صورت طاقت بشر طاق مى شد و كينه سينه اش در مقابل اين درخواست آشكار مى گرديد، آيه صريح است در اينكه خواستن همه اموال به زحمت انداختن انسانهاست.

38- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ.

اين تكميل آيه سابق است يعنى: فقط مقدارى از اموال شما در راه جهاد و در راه خدا خواسته مى شود، در اينصورت هر كه بخل كند به ضررش خواهد بود. اينكه مى گويد: يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ معنايش آنست كه خير را از خودش منع مى كند زيرا خدا، به نفع دنيا و آخرت او دستور انفاق مى دهد و گرنه:

وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ.

خدا نيازى ندارد، نياز از جانب انسانهاست.

وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ.

در كشاف گويد: آن عطف است بر وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا گويى الميزان آن را پذيرفته است يعنى: و اگر از ايمان و تقوى اعراض كنيد، خداوند قومى غير از شما را عوض مى گيرد، آنها مانند شما نمى شوند بلكه ايمان مى آورند و تقوى پيشه مى كنند، در اين آيه يك نوع تعزز هست كه اگر شما قدر اسلام را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 209

ندانيد خداوند كسان ديگر را مى آورد كه قدر آن را بدانند نظير: فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ انعام/ 89.

در مجمع البيان فرموده: ابو هريره روايت كرده: گروهى از ياران رسول صلّى اللَّه عليه و آله در نزد آن حضرت بودند

و گفتند: يا رسول اللَّه اينها كه خدا در كتابش فرموده كيانند؟ سلمان در نزد آن حضرت بود، حضرت دست بر ران سلمان زد و فرمود: آنها سلمان و قوم او هستند بخدا قسم اگر ايمان چسبيده به ثريا هم باشد مردانى از فارس آن را در خواهند يافت «و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس».

اين روايت را در كشاف و در الميزان از در منثور نيز با كمى تفاوت نقل كرده است.

ايضا در مجمع از ابو بصير نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«ان تتولوا يا معشر العرب يستبدل قوما غيركم يعنى الموالى

و

عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال قد و اللَّه ابدل بهم خيرا منهم الموالى».

اكنون كه سال هزار و چهارصد و پنج قمرى است مضامين اين سوره پياده شده است، حكومت اسلامى در ايران تشكيل گشته، نقشه هاى كفار و منافقين گمراه شده و حزب اللَّه پيروز گرديده و قوم سلمان فارسى به دفاع از اسلام برخاسته اند.

نكته ها

ولايت مطلقه رسول خدا (ص):

ناگفته نماند: خداوند قطع نظر از بيان احكام، براى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در اداره امور و جعل احكام ولايت مطلقه قرار داده است و اطاعت وى را مانند اطاعت خودش تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 210

واجب كرده، از جمله در آيه گذشته كه خوانديم أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ...

و نيز در آيات: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ... نساء/ 59، قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ... نور/ 54، و نيز در آياتى نظير: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ... نساء/ 80، وَ ما آتاكُمُ

الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ... حشر/ 7، إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ ... نساء/ 105 در آياتى كه «اطيعوا» تكرار شده هر يك مصداق به خصوص دارد، مراد از أَطِيعُوا اللَّهَ اطاعت از خداست در احكام و دستورهايى كه نازل فرموده است مراد از أَطِيعُوا الرَّسُولَ فرمانها و دستورها و حتى تشريعهاى اوست كه در رابطه با اداره امور فرمان مى دهد و يا براى تكميل دين، تشريع مى كند.

در اين رابطه رجوع شود به كتاب كافى ج 1/ 265 باب التفويض الى رسول اللَّه و الأئمة عليهم السّلام فى امر الدين، در آنجا در حديث چهارم آمده: خدا نمازها را دو ركعت دو ركعت نازل كرد، رسول خدا هفت ركعت بر آنها افزود، رسول خدا نوافل يوميه را خود تشريع فرمود، روزه شعبان و سه روز از هر ماه را نيز خودش تشريع كرد، خداوند فرمود: خمر حرام است ولى آن حضرت همه مسكرات را حرام شمرد و هكذا.

ايضا رجوع شود به وسائل الشيعه ج 6/ 32 كه آن حضرت زكاة را در 9 چيز قرار داد و از باقى عفو فرمود، اينها همه از مصاديق اعمال ولايت مطلقه آن حضرت بود.

در شب بيست و ششم ماه رجب سال هزار و چهار صد و پنج هجرى قمرى مطابق 28 فروردين 1364 تفسير سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 211

سوره فتح

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- بنا به نقل مصحف امام صادق عليه السّلام، فتح بيست و ششمين سوره است كه بعد از سوره تغابن نازل گرديد. به نقل ديگر بيست و پنجمين سوره است كه بعد از سوره جمعه نازل شد چنان كه در مقدمه گفته ايم، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره چهل و هشتم است.

ناگفته نماند: آن بعد از انصراف حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از حديبيه، در راه مدينه نزول يافته است «1»، منظور از مدنى بودن سوره ها آنست كه بعد از هجرت نازل شده اند خواه در مدينه باشد يا در غير آن. ايضا نزول اين سوره در سال ششم هجرت بوده است.

2- در مجمع البيان فرموده: عدد آيات آن به اتفاق همه قارئان، بيست و نه است، گويند: اين سوره داراى پانصد و شصت كلمه و دو هزار و چهار صد و سى و هشت حرف است و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است چنان كه گفته شد و كسى خلاف آن را نگفته است.

4- نامگذارى با «فتح» به علّت وقوع اين كلمه در اوّل آنست وانگهى

__________________________________________________

(1) در سيره حلبى گويد: به وقت برگشتن از حديبيه در «كراع الغميم» نازل گرديد

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 212

همه اين سوره راجع به فتح و پيروزى و غلبه است، از بعضى روايات نبوى به دست مى آيد كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله انجام گرفته است مثلا در جوامع الجامع و كشاف از آن حضرت نقل شده:

«من قرء سورة الفتح فكانما كان ممن شهد مع محمّد فتح مكة»

در مجمع البيان فرموده: در

بعضى از روايات هست كه

«فكانما كان مع من بايع محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله تحت الشجرة».

در بعضى از روايات چنين نقل شده: انس به مالك مى گويد: چون از جنگ حديبيه برگشتيم كه اهل مكه مانع از دخول به مكه شده بودند، همه محزون و اندوهگين بوديم، خداوند به رسولش نازل فرمود إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً حضرت فرمود:

«لقد انزلت على آية هى احب الى من الدنيا كلّها» (مجمع البيان).

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السّلام در فضيلت اين سوره نقل كرده كه فرمود: اموال و زنان و كنيزان خويش را با خواندن إِنَّا فَتَحْنا از تلف حفظ كنيد، هر كس به خواندن آن مداومت كند روز قيامت ندا كننده اى كه همه، نداى او را مى شوند ندا كند: تو از بندگان مخلص من هستى او را به بندگان صالح من ملحق كنيد، و به جنات پر نعمت داخل نمائيد و از رحيق مختوم كه ممزوج به كافور است آبش دهيد.

«... انت من عبادى المخلصين الحقوه بالصالحين من عبادى و ادخلوه جنات النعيم و اسقوه من الرحيق المختوم بمزاج الكافور».

5- علّت نزول سوره جريان صلح حديبيه و رفتن آن حضرت به عمره و ممانعت اهل مكه و امثال آن بوده است چنان كه خواهد آمد.

در الميزان فرموده: مراد از فتح در إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً فتح و غلبه اى است كه در صلح حديبيه خداوند به آن حضرت نصيب فرمود زيرا كه اين سوره امتنان است بر آن حضرت و مؤمنان و آنها را مدح مى كند.

و از بيعتى كه به آن حضرت كردند اظهار رضايت مى كند و به آنها در دنيا تفسير

أحسن الحديث، ج 10، ص: 213

وعده غنائم و در آخرت وعده بهشت مى دهد، مخلفين را كه از فرمان رسول خدا تخلف نموده و حاضر به خروج نشدند ملامت مى نمايد، مشركان را ذم مى كند كه نگذاشتند آن حضرت و مسلمانان داخل مكه شوند، و خواب رسول خدا را كه ديد او و مسلمانان داخل مكه شده اند تصديق مى كند، اينها با آيه فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً نزديك به صراحت است كه همه اينها مربوط به خروج آن حضرت به طرف مكّه براى حج (عمره) است كه به صلح حديبيه انجاميد.

اما علت اينكه خداوند اين صلح را فتح مبين ناميده با تدبّر در آيات سوره روشن مى شود: خروج آن حضرت براى اين سفر خطر بزرگى بود كه حتى به رجوع آن حضرت اميد نمى رفت چنان كه آيه: بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً نشان مى دهد.

مشركان با عداوتى كه به آن حضرت داشتند داراى شوكت بزرگى بودند تا آن وقت جز شمشير ميان آنها حكومت نكرده بود، معركه هاى بدر و احد و احزاب از آن جمله بود، وانگهى حضرت با عده كمى (هزار و چهار صد نفر) به طرف مكّه آمده بود كه در مقابل جماعت مشركان به حساب نمى آمدند امّا خداوند جريان كار را به نفع آن حضرت و مؤمنان برگردانيد، تا جايى كه از حضرت خواستند ده سال جنگى ميان مكه و مدينه نباشد، و هر گروه به اتباع آن ديگرى تأمين بدهد، و اينكه آن حضرت آن سال برگردد ولى سال آينده كعبه و مسجد الحرام را سه روز در اختيار او قرار بدهند.

اينها آشكارترين فتح

و پيروزى است كه خدا نصيب آن حضرت فرمود و سبب فتح مكه در سال هشتم گرديد و در آن دو سال عده زيادى ايمان آوردند، خيبر و اطراف آن، فتح گرديد و بر شوكت اسلام و مسلمين افزوده شد (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 214

مطالب سوره

در اين سوره خداوند با فتح و پيروزى بر پيامبر و مؤمنان منت مى گذارد و مى فرمايد: اين واقعه سبب تقويت و مزيد ايمان شما گرديد، منافقان و مشركان مورد غضب خدا و مستحق عذاب گرديدند، آنها كه از آمدن تخلف كردند، حيله شان آشكار گرديد، خداوند با اين پيروزى فتح خيبر را نيز مژده مى دهد.

خداوند در بطن مكه مشركان را بازداشت از اينكه به شما صدمه اى برسانند و خوابى را كه به پيامبر درباره دخول مكه نمايانده بود صادق است و عملى خواهد كرد.

صلح حديبيه

بهتر است پيش از رسيدن به تفسير آيات، جريان صلح حديبيه را به طور فشرده نقل كنيم تا به تفسير آيات كمك باشد:

امام صادق عليه السّلام فرمود: خدا در خواب به پيامبرش دستور فرمود كه داخل مسجد الحرام شده و طواف نمايد و با ساير مؤمنان حلق رأس كند، آن حضرت اصحاب خود را از اين خواب خبر داد و امر به خروج كرد، از مدينه خارج شدند.

چون به ذو الحليفه (مسجد شجره) رسيدند از آنجا براى عمره احرام بستند آن حضرت شصت و شش شتر قربانى با خود سوق كرد، ديگران نيز قربانيهايى سوق كردند (اينكار در سال ششم هجرت و در ماه ذو القعده بود).

چون خبر به قريش رسيد خالد بن وليد را با دويست سوار براى كمين فرستادند تا با آن حضرت مقابله كند، خالد در ميان كوه ها آن حضرت را تعقيب مى كرد تا در بعضى از راهها وقت نماز ظهر رسيد، بلال براى نماز اذان گفت، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 215

رسول خدا با مردم نماز خواند.

خالد به ياران گفت: اگر در سر نماز حمله مى كرديم بهتر بود

زيرا آنها نماز را قطع نمى كنند ولى الان وقت نماز عصر مى رسد كه آن را از نور چشم دوست تر دارند چون داخل نماز شدند حمله مى كنيم، جبرئيل آمد و صلاة خوف آورد كه خدا فرمايد:

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ ....

(على هذا از حمله دشمن جلوگيرى شد).

در روز دوّم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد حديبيه گرديد، آن حضرت در راه از قبائل مى خواست كه به او بپيوندند، احدى اين دعوت را اجابت نكرد و مى گفتند:

محمّد و ياران او طمع دارند كه داخل حرم شوند با آنكه قريش در نزديكيهاى خانه شان (مدينه) با آنها جنگيدند و مقتولشان كردند (ظاهرا اشاره به احد است) محمّد و اصحابش ديگر به مدينه برنمى گردند (تفسير برهان از تفسير قمى).

چون آن حضرت به حديبيه رسيد، ناقه اش ايستاد، حضرت آن را راند ولى حركت نكرد و خوابيد، اصحاب گفتند: ناقه از حركت باز ماند، فرمود: عادت او چنين نبوده بلكه خدايى كه نگذاشت فيل ابرهه به مكّه رود، اين ناقه را از رفتن باز داشت (حديبيه محلى است در هيجده كيلومترى مكه از راه جده و آن اول حرم است).

آن حضرت از عمر بن الخطاب خواست به مكه رود و از اهل مكّه بخواهد اجازه دهند حضرت وارد مكه بشود و از عمل عمره خارج شود و قربانيها را در مكه ذبح كند. عمر گفت: يا رسول اللَّه من دوستى در مكّه ندارم و از قريش مى ترسم زيرا كه عداوتم به آنها شديد است، ولى عثمان بن عفان در ميان مكّه از من عزيزتر است ايشان را بفرستيد، حضرت فرمود: راست گفتى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 216

آن

گاه به عثمان مأموريت داد كه پيش ابو سفيان و اشراف قريش برود و بگويد كه آن حضرت براى جنگ نيامده است بلكه براى زيارت كعبه و تعظيم آن آمده است، قريش عثمان را بازداشت كردند، به آن حضرت و مسلمانان خبر آوردند كه عثمان را كشته اند، حضرت فرمود: اگر قضيّه راست باشد از جايم تكان نمى خورم و با اهل مكه مى جنگم.

سپس آن حضرت مردم را به بيعت خواند و در زير درختى كه در آنجا بود ايستاد و به آن تكيه كرد، مردم شروع به بيعت كردند كه با مشركان بجنگند و فرار نكنند، عبد اللَّه بن معقل مى گويد: آن روز بالاى سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايستاده و با چوب مسواكى كه در دست داشتم مردم را كنار مى زدم او از مردم بيعت مى گرفت، مردم با او به مرگ بيعت نكردند بلكه بيعت كردند كه فرار نكنند.

تا بعد از كشمكشهاى مفصل كه قريش مانع دخول از مكّه شدند مردى بنام سهيل بن عمرو از جانب اهل مكه براى عقد قرارداد پيش آن حضرت آمد كه به نحوى اين جريان حل شود، مواد قرارداد عبارت بود از:

1- ده سال ميان مسلمانان و كفار مكه جنگى واقع نشود و طرفين دست از جنگ بكشند.

2- هر كه از اصحاب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله براى حج يا عمره يا تجارت داخل مكّه شود مال و جان او در امان است و هر كه از قريش به قصد شام يا مصر از مدينه بگذرد مال و جانش در امان خواهد بود.

3- قلوب طرفين از فكر خيانت و دزدى نسبت به يكديگر خالى خواهد

بود هر كس و هر گروه بخواهد به پيمان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله يا قريش در آيد اختيار خواهد داشت، در آن هنگام مردم قبيله خزاعه گفتند: ما هم پيمان محمّديم صلّى اللَّه عليه و آله، بنو بكر نيز گفتند: ما در پيمان قريش هستيم.

4- اگر مردى از قريش و لو مسلمان هم باشد به ميان مسلمانان فرار كند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 217

بايد او را برگردانند و اگر مسلمانى به ميان قريش فرار كرد آن را برنگردانند.

در اين شرط ميان مسلمانان سر و صدا پيدا شد، حضرت فرمود: اگر كسى از ما پيش آنها برود خدا لعنتش كند و اگر كسى از آنها پيش ما آمد بر مى گردانيم، اگر مسلمان باشد بالاخره خدا براى او فرجى خواهد داد.

5- محمّد صلّى اللَّه عليه و آله امسال از حديبيه برگردد و در سال آينده بيايد، آن وقت سه روز كعبه و مسجد الحرام در اختيار او باشد. قربانيها كه آورده شده در اينجا بماند و به مكه برده نشود.

چون شروط مورد توافق واقع شد، آن حضرت على عليه السّلام را خواست فرمود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، سهيل گفت: به خدا من نمى دانم رحمان چيست بنويس بسمك اللهم. مسلمانان گفتند به خدا بايد بسم اللَّه ...» نوشته شود، حضرت فرمود:

بنويس

«بسمك اللَّه هذا ما قاضى عليه محمّد رسول اللَّه»

سهيل گفت: اگر مى دانستيم كه رسول خدايى از كعبه مانعت نمى شديم و با تو جنگ نمى كرديم، بنويس محمّد بن عبد اللَّه.

حضرت فرمود: من رسول خدايم هر چند كه تكذيبم كنيد، آن گاه فرمود:

على كلمه رسول اللَّه را محو كن. عرض كرد يا رسول اللَّه از دستم نمى آيد كه

نبوّت را از نام تو محو كنم، حضرت با دست خود آن را محو كرد، بعد فرمود بنويس: هذا ما قاضى عليه محمّد بن عبد اللَّه سهيل بن عمرو اصطلحا على وضع الحرب عن الناس عشر سنين ...».

سه بند از شروط گذشته توسط على عليه السّلام نوشته شد، دو بند اخير را سهيل اضافه نمود پس از آنكه مورد تصديق رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله واقع گرديد.

عمر بن الخطاب مى گويد: به خدا من از روزى كه مسلمان شدم (در نبوت آن حضرت) شك نكرده بودم مگر در آن روز لذا محضر او آمده گفتم: آيا تو پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 218

خدا نيستى؟ فرمود: آرى. گفتم: آيا ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟ فرمود:

آرى. گفتم: پس چرا چنين چيز ناپسند را در دين خود قبول كنيم؟ «1» فرمود:

من رسول خدايم مخالفت او نمى كنم او مرا يارى خواهد كرد.

گفتم: مگر قبلا به ما نمى گفتى ما به كعبه مى آئيم و كعبه را طواف مى كنيم؟ فرمود درست است ولى مگر گفتم امسال چنين مى شود؟ گفتم: نه، فرمود تو به كعبه مى آيى و آن را طواف مى كنى، آن گاه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شترى را نحر كرد و دستور داد سرش را تراشيدند از احرام بيرون آمد مسلمانان نيز چنان كردند سپس با مسلمانان به مدينه مراجعت فرمودند، بوقت مراجعت در كراغ الغميم سوره فتح نازل شد، حضرت با نزول آن مسرور گرديد و فرمود:

از همه دنيا بر من محبوبتر است (مجمع البيان).

ناگفته نماند: چنان كه از الميزان نقل شد: همه اين شروط به نفع مسلمانان بود، عوض كردن چند كلمه

كه مسلمانان تعصب به خرج مى دادند چندان مهمّ نبود، به حق اين پيش آمد فتح آشكارى بود كه خداوند سبحان آن را فَتْحاً مُبِيناً ناميد.

__________________________________________________

(1) اين سخن بعد از آن بود كه ابو جندل پسر سهيل به طرف مسلمانان فرار كرد حضرت فرمود: برگرد، خداوند به تو فرج خواهد داد، او در پناه چند نفر كه او را اذيت نكنند به مكه بازگشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 219

سورة الفتح مدنية و هى تسع و عشرون آية نزول بعد سورة الجمعة

[سوره الفتح (48): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (4)

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (5) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (6) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 220

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما براى تو فتح آشكارى را پيش آورديم.

2- تا خدا بيامرزد گناه گذشته و به آخر مانده تو را، و نعمت خويش را بر تو كامل گرداند، و به راه راست هدايتت كند.

3- و خدا تو را يارى كند، يارى سخت.

4- اوست كه اطمينان را

بر قلوب مؤمنان نازل كرد تا اضافه كنند ايمان را با ايمانشان، جنود آسمانها و زمين خاص خداست و او دانا و حكيم است.

5- تا داخل كند مؤمنين و مؤمنات را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است در آنها مخلد هستند و تا بپوشاند از آنها و بالهايشان را و آن نزد خدا نجات بزرگى است.

6- و تا عذاب كند منافقين و منافقات را و مشركين و مشركات را كه به خدا سوء ظن دارند بر آنهاست پيشامد بد و خشم گرفته خدا بر آنها و لعنت كرده و آماده كرده براى آنها جهنم را كه بد جايگاهى است.

7- براى خداست اسباب آسمانها و زمين و خدا توانا و حكيم است.

كلمه ها

فتح: اين كلمه در اصل به معنى باز كردن است خواه طبيعى باشد يا معنوى: به معنى غلبه و پيروزى نيز آيد، مراد از آن در آيه اين معنى است.

سكينة: آرامش قلب و اطمينان خاطر. طبرسى فرمايد: مصدر است به معنى اسم آيد مثل قضيه و بقيه.

جنود: جند: لشكر. جمع آن جنود است.

سوء: اين كلمه به فتح اول مصدر است به معنى بدى و به ضمّ آن اسم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 221

است به معنى بد. اما به فتح سين نوعا به معنى فاعل آمده است يعنى پيشامد ناراحت كننده.

دائره: گردش كننده. از ماده «دار، يدور» است مراد از آن پيشامد ناگوار است كه بر انسان دور مى زند و او را گرفتار مى كند.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه: ما فتح آشكارى را براى تو پيش آورديم تا گناه كهنه و تازه تو را بياموزيم و ... خدا بر قلوب مؤمنان آرامش فرستاد تا بر ايمانشان بيافزايد و منافقان و كفار را اهل عذاب گرداند اين كار بر خدا آسان است زيرا اسباب جهان در دست خداست.

1- إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً.

منظور از فتح در اينجا صلح حديبيه است چنان كه در بند پنجم از كليات سوره مشروحا گفته شد.

زمخشرى مى گويد: منظور فتح مكه است، به علت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است، به نظر بعضى مراد فتح خيبر است كه بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه اتفاق افتاد. به قول بعضى فتح معنوى است كه پيروزى بر دشمنان ما حجج و براهين باشد، ولى هيچ يك از اينها با آيات سوره نمى سازد.

2 و 3- لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ

ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً.

تعليل است بر فتح مبين، يعنى فتح را به علت چهار چيز براى تو پيش آورديم.

ناگفته نماند: با پيروزى صلح حديبيه چهار راه بر پيامبر گشوده شد، اول ناراحتى و فشارى كه در قلبش نسبت به آينده اسلام و قرآن داشت بر ظرف تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 222

گرديد، زيرا كه طلسم مشركان شكست: آينده از هر جهت اميد بخش بود.

دوم: راه اتمام نعمت و پياده شدن اسلام و رفع موانع آن شروع گرديد، آن همه كوتاه آمدن مشركان سبب استقبال ساير قبائل از اسلام شد و سپس به فتح مكه انجاميد.

سوم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با برداشته شدن موانع، به راه راست گسترده شدن و انتشار اسلام وارد گرديد يا مشرف به ورود شد.

چهارم نصرت قوى و پرتوان از جانب، در رسيدن به اهداف به آن حضرت روى آورد.

على هذا منظور از نتائج چهارگانه، شروع آنهاست با فتح حديبيه كه بعدا ادامه پيدا كردند، استعمال فعل مضارع در افعال چهارگانه براى استمرار است، در اينجا به چند مطلب بايد توجه كرد.

1- به نظر مى آيد منظور از «ذنبك» بعضى از نگرانى هايى است كه راجع به آينده اسلام در قلب مبارك آن حضرت بود و با فتح حديبيه شروع به از بين رفتن كردند، اين سخن مشروحا در «نكته ها» خواهد آمد مراد از «ما تقدم» گناه كهنه و گذشته و از «ما تأخر» گناه جديد است و هر دو راجع به گذشته اند نه آينده، نظير اينكه بگوئيم: از گناهى كه پنج سال قبل كرده بودى و از

گناهى كه ده روز قبل كردى گذشتم.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از ذنب گناهى است كه مشركان به آن حضرت قائل بودند زيرا كه مقدسات آنها را محو كرده و با آنها به جنگ برخاسته بود اين سخن نظير آنست كه در مجمع البيان از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى نقل كرده است، در اين باره روايتى نيز هست.

در وجه ديگر منظور از ذنب گناه امت آن حضرت است كه مشروحا در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 223

«نكته ها» خواهد آمد.

2- مراد از يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً بنا بر آنچه گذشت، هدايت به راه رفع موانع و پياده كردن اسلام است، الميزان فرموده: گويند تا تو را در راهى كه به بهشت مى رساند ثابت نمايد و گويند: تو را در تبليغ احكام و اجراى حدود به راه راست هدايت كند، قول اخير نظير آنست كه ما اختيار كرديم، مجمع البيان نيز ثابت كردن در راه بهشت فرموده است و اللَّه اعلم.

3- وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ ... ظاهرا در رابطه با غلبه بر دشمنان است.

طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: نصر عزيز آنست كه با آن در مقابل هر جبار عنيد مقاومت كند. و آن همانست كه به فتح خيبر و مكه و طائف انجاميد، يهود و مشركان ذليل شدند، اسلام در جزيره مستقر گرديد.

4- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ.

به نظر مى آيد: منظور از «المؤمنين» آنانند كه در صلح حديبيه با آن حضرت بودند چنان كه در تفسير قمى نقل كرده است، مؤيد اين سخن آيه لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ .../ 18، است

كه خواهد آمد.

ظهور الميزان و مجمع البيان آنست كه آيه را مطلق گرفته اند، و نيز ظهور انزال سكينه، ايجاد آن بعد از عدم و مراد از مزيد ايمان اشتداد آنست، آنان كه در تحت شجره به آن حضرت بيعت كردند، خداوند به قلبشان اطمينان نازل كرد و آن سبب قوت ايمانشان گرديد و بر پايداريشان افزود.

وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

تعليل انزال سكينه است يعنى علل و اسباب جهان خاص خدا و در دست خداست، مى تواند بر قلوب مؤمنان آرامش فرستد، على هذا مراد از جنود، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 224

عوامل و اسبابند، جمع آمدن آن براى كثرت است، عليم حاكى از أحاطه خداوند بر آن علل و اسباب، و حكيم حكايت از آن دارد كه آن اسباب را روى مصلحت و حكمت به كار مى گيرد.

5- لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ.

تعليل ديگرى است براى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ در اينجا منظور عموم مؤمنين است نه فقط آنهايى كه در حديبيه بودند على هذا «ليدخل» بدل يا عطف بيان است از «ليزدادوا»، مجمع البيان «ليدخل» را متعلق به إِنَّا فَتَحْنا مى داند ولى الميزان آن را قبول ندارد، آمدن مؤمنان براى آنست كه توهم نشود بهشت مخصوص مؤمنان است، ضمير «عنهم» براى تغليب مى باشد (الميزان).

تكفير سيئات سبب آمادگى براى دخول بهشت است، آن نيز از نتائج انزال سكينه است، جريان غفران ذنوب و تكفير سيئات در رابطه با اهل بهشت در بيشتر آيات آمده است، اين مى رساند: چون انسان به درجه استحقاق بهشت رسيد گناهان مختصرى كه دارد مورد عفو قرار مى گيرد.

وَ كانَ

ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً.

يعنى سعادت واقعى همين است.

6- وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ.

اين آيه عطف به معنى است بر «ليدخل»، يعنى خداوند انزال سكينه را مخصوص مؤمنان كرد و آن را بر ديگران تحريم نمود تا منافقين و منافقات را عذاب كند ...

ظن سوءشان ظاهر آن بود كه گمان كردند خدا پيامبرش را يارى نخواهد كرد، نظير: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ حج/ 15 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 225

و نظير وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.

عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ نفرين است و شايد خبر از وقوع بلاى حتمى باشد.

وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً.

غَضِبَ اللَّهُ حكايت از حتميت عذاب دارد، و لعنت خدا، دور كردن از رحمت و توفيق در دنياست، ساءَتْ مَصِيراً در مقابل فَوْزاً عَظِيماً مربوط به مؤمنان است.

7- وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

در رابطه با بهشت مؤمنان و عذاب و غضب و لعنت و جهنم براى كفّار و منافقان است و تعليل بيانى آن دو مى باشد، يعنى اينكارها از خدا ميسر است زيرا اسباب و عوامل مرئى و نامرئى جهان در اختيار خداست وانگهى خدا تواناست مى تواند آنها را در تعذيب منافقان و رحمت مؤمنان به كار برد.

و نيز حكيم است كار را به مصلحت انجام مى دهد و از توانايى خود سوء استفاده نمى كند.

نكته ها

غفران ذنب آن حضرت يعنى چه؟:

در قرآن مجيد در سه محل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت ذنب داده شده است، يكى از آنها چندان قابل

بحث نيست بلكه مفهوم آن روشن مى باشد و آن عبارت است از: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ محمّد/ 19 كه در اينجا مى شود گفت: گناه آن حضرت نسبت به خودش است زيرا او نيز مانند ديگران خودش را در مقابل خدا قاصر مى داند نه اينكه گناه مى كند زيرا كه او معصوم است.

اما دو محل ديگر قابل بررسى و دقت است يكى آيه: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 226

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ غافر/ 55. در اينجا صدر آيه نشان مى دهد كه آن حضرت راجع به پيشرفت دين و برداشته شدن موانع، احساس دلتنگى مى كرد، مخصوصا كه چند آيه قبل فرموده: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا .../ 51.

على هذا حدس زده مى شود كه وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ در رابطه با آن احساس دلتنگى است، نظير اين آيه است آيه فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ روم/ 60، اين آيه نيز از احساس مشكل و نگرانى و دلتنگى در رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكايت دارد، كه خدا امر به استقامت مى كند و مى گويد: وعده نصرت حتمى است.

بالاتر از اين آيه، سوره نصر است كه مى گويد: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً استغفار در اينجا براى چيست؟ آيا منظور آنست كه: چون با چشم خود ديدى مكه فتح گرديد و مردم به جاى يك نفر يك نفر، گروه گروه وارد اسلام مى شوند آن وقت خواهى ديد

كه موانع برداشته شد، نصرت خدا آمد، پس بايد در مقابل آن دلتنگى و نگرانى كه داشتى استغفار نمايى.

سومى آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ است كه بايد ديد ميان فتح مبين و مغفرت گناه چه رابطه اى هست؟ در اينجا چهار وجه هست.

اول آنست كه به نظر نگارنده آمده، صحت و سقم آن بر عهده خودم مى باشد و اگر راهى به تفسير آيات باشد چه بهتر و اگر اشتباه باشد به خودم راجع است و آن اينكه: پيامبران درباره وعده هاى خدا شكى نداشتند، امّا به علت بشر بودن نگرانى هايى در وجود آنها بود و با تحقق وعده خدا آن نگرانيها بر طرف گشته و اطمينان كامل حاصل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 227

نظير جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه قرآن كريم فرمايد: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260، چنان كه مى دانيم اين سؤال مخالف يقين نيست بلكه آن اطمينانى كه بعد از ديدن حاصل شد در اول وجود نداشت.

يا نظير: وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ بقره/ 114، اينكه پيامبر در اثر كثرت فشار مى گويد: وعده خدا چه زمانى خواهد آمد؟ مخالف ايمان نيست.

على هذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يقين به وعده هاى خدا باز از لحاظ بشر بودن نگرانى داشت، خداوند آن نگرانى را ذنب حساب مى كند و چون صلح حديبيه از برداشته شدن موانع و عملى شدن وعده هاى خدا حكايت مى كرد لذا مى فرمايد:

ما براى تو فتح مبين

را پيش آورديم تا گناه كهنه و جديد تو را بيامرزيم، ديگر نگرانى در قلبت نماند، آيه وَ اسْتَغْفِرْهُ در سوره نصر نيز در همين زمينه است و اللَّه اعلم.

وجه دوم: فرموده سيد مرتضى علم الهدى رحمه اللَّه است كه گويد: «ذنبك» مضاف بر مفعول و تقدير آن «ذنبهم اليك» يعنى بيامرزد گناهى را كه آنها درباره تو با منع از مكه و مسجد الحرام مرتكب شدند، بنا بر اين منظور از مغفرت از بين بردن فشار و منع مشركان است.

وجه سوم آنست كه الميزان اختيار كرده و بعد از مقدمات مى گويد: مراد از ذنب (و اللَّه اعلم) تبعه و گناهى است كه مشركان درباره آن حضرت قائل بودند و آن گناهى بود بر عهده آن حضرت به نفع كفار، نظير موسى كه به خدا مى گويد:

وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ شعراء/ 14، يعنى كشتن قبطى گناه نبود بلكه آنها مى دانستند، غفران اين گناه آن بود كه خدا با ابطال شوكت مشركان آن را از بين برد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 228

خلاصه فرموده الميزان آنست كه: تا بيامرزيم گناهى را كه مشركان تو را گناهكار مى دانستند زيرا كه با آنها به ستيز برخاسته بودى، به نظر مى آيد سخن الميزان متخذ از روايتى است كه در عيون اخبار الرّضا از حضرت ثامن الأئمّة صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

مأمون از آن حضرت مى پرسد: يا بن رسول اللَّه آيا نمى گويى كه انبياء معصومند؟ فرمود: آرى ... مأمون گفت: از آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ خبر بدهيد. حضرت فرمود: كسى در نزد مشركان گناهكارتر از رسول خدا صلّى اللَّه عليه

و آله نبود، زيرا كه آنها به سيصد و شصت بت عبادت مى كردند، چون آن حضرت كلمه اخلاص را آورد بر آنها سخت آمد، گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً ... چون خداوند مكه را فتح كرد فرمود: اى محمّد ما براى تو فتح آشكارى را پيش آورديم تا گناهى را كه به علت دعوت بتوحيد در پيش اهل مكه داشتى بيامرزيم ... و گناه آن حضرت با غلبه بر مشركان آمرزيده شد ... (تفسير برهان).

وجه چهارم: آنست كه مراد گناه امّت باشد، در اين باره چند روايت در مجمع البيان آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 229

[سوره الفتح (48): آيات 8 تا 10]

اشاره

إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)

8- (اى پيامبر) ما تو را نمونه و بشارت ده و انذار كننده فرستاده ايم.

9- تا به خدا و رسولش ايمان بياوريد و خدا را يارى و تعظيم نموده و صبح و شام تسبيح گوئيد.

10- آنان كه به تو بيعت مى كنند، به خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست آنهاست پس هر كه آن را بشكند بر ضرر خويش مى شكند و هر كس وفا كند به آنچه با خدا عهد بسته است حتما به او اجر بزرگى خواهد داد.

كلمه ها

شاهد: حاضر. شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است راغب گويد:

شهود در معنى حضور و شهادت در معنى ديدن و معاينه اولى است منظور از آن در آيه نمونه و سرمشق و يا شهادت بر اعمال است.

تعزروه: عزر (بفتح اول): توانا كردن. و بكسر آن: توانا شدن. تعزير:

تقويت و نيرومند كردن.

توقروه: وقار: عظمت. آن در اصل به معنى ثبات است. توقير: تعظيم.

بكره: اول روز. «البكرة: الغدوة».

اصيل: ما بعد عصر تا مغرب «الاصيل: وقت ما بعد العصر الى المغرب». تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 230

يبايعون: بيع: فروختن كالا و جنس. بيعت: فروختن طاعت. كه بيعت كننده قول مى دهد در اطاعت بيعت شده باشد.

نكث: نكث: شكستن. آن مثل نقض است و در شكستن پيمان به كار رود.

شرحها

مناسب بود كه بعد از بيان فتح مبين، تجليلى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بشود تا هر گونه ابهام و سوء ظن درباره آن صلح منتفى گردد، لذا در اين آيات فرموده:

رسول خدا براى مردم سرمشق و بشير و نذير است، لازم است او را تعظيم و تقويت كنيد و درباره رسالتش خدا را شكر گزار باشيد.

و آنان كه به او بيعت مى كنند در حقيقت خدا را بيعت مى كنند، و اگر كسى نقض بيعت كند، به ضرر خويش خواهد بود.

8- إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

منظور از شاهد ممكن است سرمشق و نمونه و اسوه باشد، يعنى: تو را براى امت سرمشق و نمونه فرستاده ايم تا موحد بودن و انسان كامل بودن را در تو ملاحظه كنند چنان كه در سوره بقره/ 143 گذشت و شايد منظور شهادت بر اعمال در روز قيامت باشد

چنان كه در ذيل فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ... نساء/ 41 گفته شد. مبشر نسبت به نيكوكاران و نذير نسبت به بد كاران است.

9- لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا.

ابن كثير و ابو عمر و افعال چهار گانه را با «ياء» غائب خوانده اند و آن از تاء خطاب مناسبتر است ولى قرائت مشهور تاء خطاب است.

طبرسى رحمه اللَّه ضمير تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ را راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله دانسته است، ولى كشاف هر سه ضمير را راجع به خدا دانسته، الميزان نيز آن را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 231

اختيار كرده است.

به هر حال اين آيه تعليل «ارسلنا» در آيه قبل است و اگر ضمائر راجع به خدا باشد مراد آنست كه بايد خدا را در مقابل اين موهبت كه به شما پيامبر ارسال كرده تعظيم و دين او را يارى نمائيد، به عبارت ديگر افعال چهارگانه علت ارسال رسل و سبب كمال انسان است تُسَبِّحُوهُ ... شايد به نماز صبح و عصر تطبيق شود و يا منظور تسبيح دائم است.

10- إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ.

منظور از آن بيعت رضوان و بيعت حديبيه است كه خواهد آمد، جرجى زيدان در تاريخ اسلام مى نويسد: طريق بيعت گرفتن در اسلام آن بود كه شخص بيعت شده دست خود را بالا گرفته و بيعت كننده، پشت دست خود را از پائين بكف دست او مى رسانيد، على هذا دست بيعت شده در بالا و دست بيعت كننده در پائين بود.

در الميزان از ارشاد مفيد نقل كرده: در جريان بيعت گرفتن

حضرت رضا صلوات اللَّه عليه، مأمون عبّاسى آن حضرت را در مجلس خود نشانيد، امام عليه السّلام عمامه اى بر سر و شمشيرى در برداشت، مأمون به پسرش عباس گفت: به حضرت بيعت كند، امام عليه السّلام دست خود را پيش رويش گرفت كه كف دستش به طرف مردم بود ... فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين چنين بيعت مى گرفت، مردم بيعت كردند در حالى كه دست آن حضرت بالاى دست آنها بود.

در آيه فوق، دست رسول خدا نازل به منزله دست خدا شده لذا فرموده:

دست خدا بالاى دست بيعت كنندگان است، چنان كه در آيه ديگرى آمده: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى انفال/ 17 مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ نساء/ 80.

فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 232

أَجْراً عَظِيماً

.تفريع است بر إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ ... يعنى: حالا كه بيعت رسول خدا بيعت خداست هر كه نقص بيعت كند به ضررش خواهد بود، چنان كه در وفا به عهد مورد پاداش خداوندى خواهند بود، عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ نشان مى دهد، بيعت عهدى است با خدا كه بايد به آن وفادار بود، آيه اشاره مى كند كه آن بيعت از طرف بعضى شكسته خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 233

[سوره الفتح (48): آيات 11 تا 17]

اشاره

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ

أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15)

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 234

11- حتما بازماندگان به تو خواهند گفت: اموال و خانواده هاى ما (از آمدن به جنگ) مشغولمان كردند، با زبان چيزى مى گويند كه در قلوبشان نيست، بگو چه كسى براى شما چيزى را از خدا صاحب اختيار است، اگر به شما ضررى بخواهد يا نفعى؟ بلكه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

12- بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خويش باز نخواهند گشت و اين گمان در نظر شما مزين گرديد و گمان بد گرديد و قومى بدبخت گشتيد.

13- هر كه به خدا و رسولش ايمان نياورد، ما براى كافران آتشى افروخته آماده كرده ايم.

14- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست هر كس را بخواهد مى بخشايد و هر كس را بخواهد عذاب

مى كند، خدا آمرزنده و مهربان است.

15- چون براى اخذ غنائم خيبر خارج شديد، بازماندگان خواهند گفت: بگذاريد ما هم با شما بيائيم، مى خواهند سخن خدا را عوض كنند بگو: هرگز با ما نخواهيد آمد، خدا از پيش چنين گفته است، حتما خواهند گفت: نه بلكه به ما حسد مى ورزيد، بلكه دركشان كم است.

16- به بازماندگان از اعراب بگو، به زودى به طرف قومى قوى خوانده مى شويد با آنها مى جنگيد يا مسلمان مى شوند، اگر اطاعت كنيد خدا را پاداش خوبى به شما مى دهد و اگر مانند گذشته اعراض كرديد، عذابتان مى كند.

17- بر نابينا و بر لنگ و بر مريض گناهى نيست (از اينكه به جنگ نيايند) هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند، او را به جناتى كه از زير آنها نهرها روانست داخل مى كند و هر كه اعراض نمايد، عذابش مى كند عذابى دردناك.

كلمه ها

مخلفون: (به صيغه مفعول در هر سه محل) ترك شدگان و باز گذاشته تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 235

شدگان. مفرد آن مخلّف به معنى ترك شده است، در مجمع فرموده: «المخلّف: هو المتروك في المكان خلف الخارجين من البلد و هو مشتق من الخلف و ضده المقدم».

بور: هلاك شدگان. گويند: جمع باير است به معنى هلاك شده و گويند: مصدر است مفرد و جمع، با آن توصيف مى شود، بوار در اصل به معنى كساد است مثل تِجارَةً لَنْ تَبُورَ فاطر/ 29، راغب گويد: معنى آن كساد زياد است كه موجب فساد مى شود گويند: «كسد حتى فسد» هلاكت معناى لازم آنست، طبرسى فرموده «البور الفاسد الهالك و هو مصدر لا يثنى و لا يجمع».

انطلقتم: انطلاق: رفتن، آن از طلاق به معنى جدايى

است.

اعراب: عربهاى باديه نشين. به عرب شهر نشين گويند: عربى و به عرب باديه گويند: اعرابى. دانشمندان در اين متّفق القولند، كه اعراب و اعرابى به باديه نشينان مخصوص است، طبرسى فرموده:

«عرب الحاضرة ليسوا باعراب».

مغانم: مغنم: غنيمت. جمع آن مغانم و غنائم است، غنيمت در اصل به معنى فايده است هر فائده كه باشد، جمع غنيمت در قرآن هميشه مغانم آمده است.

بأس: در اصل به معنى شدّت و سختى است به معنى جنگ، بلا، نيرومندى و غير آن به كار رود.

حرج: تنگى. راغب گويد: اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده لذا به گناه و تنگى حرج گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 236

شرحها

وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جهاد تشريف مى بردند چند گروه در مدينه مى ماندند: گروه معلولين، مريضان، گروهى كه به هيچوجه وسيله حركت و مئونه نداشتند چنان كه در سوره توبه گذشت، در اين بين گروهى از منافقان نيز عذر بى جا تراشيده و حاضر به جنگ نمى شدند، همه اينها را مخلّفين و بازماندگان مى ناميدند.

در جريان حديبيه قبائل: جهينه، مزينه، غفار، اشجع، اسلم و دئل از فرمان حضرت اطاعت نكرده و گفتند: محمّد و يارانش به طرف قومى مى روند كه ديروز در نزد خانه هايشان آمده و آنها را كشتند (اشاره به احد) در اين سفر حتما سلامت به مدينه بر نمى گردند «1» ولى پس از برگشتن آن حضرت آمده و گفتند: اموال و خانواده مانع آمدن ما شدند.

در اين آيات كه فصل سوم از آيات سوره است مى گويد: چون به مدينه برگشتى منافقان عذر خواهند آورد كه با تو نيامدند ولى

دروغ مى گويند عذرى نداشتند و چون خواستيد براى فتح خيبر برويد خواهند گفت بگذاريد ما هم بيائيم بگو: هرگز تابع ما نخواهيد شد، خداوند غنائم خيبر را مخصوص شما كرده با اين سخن مى خواهند سخن خدا را عوض كنند.

ولى به آنها بگو: به زودى براى جنگ قوم نيرومندى دعوت خواهيد شد، اگر اجابت كرديد مورد نظر خدا خواهيد بود، در آخر فرموده: اگر مريضان و لنگان و نابينايان به جنگ حاضر نشوند مانعى ندارد، معلوم مى شود كه وقت نزول آيات، آن حضرت هنوز داخل مدينه نشده بودند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان، الميزان

. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 237

11- سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا.

منظور از اعراب قبائل اطراف مدينه است كه گفته شد، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ برمى گشتند معذورين به محضر آن حضرت آمده طلب استغفار مى كردند حضرت براى آنها استغفار مى كرد و مى فرمود: حقيقت امر شما پيش خداست، آنها هم بنا بود بيايند و بگويند: گرفتارى مالى و خانوادگى مانع آمدن ما شد پس از براى ما مغفرت بخواه.

يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ.

يعنى: دروغ مى گويند، گرفتارى مالى و خانوادگى نداشته اند.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً.

اين جواب تفصيلى آنهاست يعنى: شما مى خواهيد با اين عذر تراشى به جنگ نيائيد و كشته نشويد، ولى خدا پيوسته بر شما مسلط و محيط است، هر وقت خواست به شما ضرر مى رساند، خواه به جنگ بيائيد يا نيائيد.

على هذا: تخلّف از جنگ براى شما نفعى ندارد زيرا خدا در خانه تان نيز مى تواند شما را گرفتار كند و نيز تخلّف نمى تواند

ضرر را از شما دفع كند زيرا دفع ضرر در دست خداست، به عبارتى ديگر، تمسك به اسباب ظاهرى در صورتى مفيد است كه بر خلاف مشيت خدا نباشد.

بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

راجع به تكذيب «شغلتنا» و اشاره به دروغگويى آنهاست.

12- بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ.

بيان است براى بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً يعنى: اشتغال به اموال و اولاد شما را مانع از آمدن نشد بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 238

بر نمى گردند و كشته مى شوند (با آن قدرتى كه در قريش سراغ داشتند)، اين گمان سبب عدم خروج شما شد، وانگهى اين گمان را شيطان در قلب شما مزين كرد لذا تخلّف كرديد (و گفتيد: ديگر كسى نخواهد بود تا ما را زير سؤال ببرد).

وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً.

ولى اين گمان كه خدا و رسولش و مؤمنان را يارى نمى كند و سلامت بر نمى گردند گمان بدى بود، به نظر مى آيد «كنتم» منسلخ از زمان است يعنى:

هلاك افتاده شديد.

13- وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً.

عاقبت كار آنهاست و بيان مى كند كه عدم اطاعت پيامبر حاكى از كفر به خدا و به پيامبر است، سعير به معنى آتش افروخته مى باشد.

14- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

بيان تعليلى است براى آيه قبل، كه خدا به هر كار قادر است آمدن «يغفر ...»

و وصف غفور رحيم، براى آنست كه: در عين حال رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد و

اشاره به توبه و رجوع الى اللَّه است.

15- سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ.

منظور از كَلامَ اللَّهِ آنست كه خدا به حضرت رسول وعده كرد: شما بعد از صلح حديبيه، خيبر را فتح خواهيد نمود، غنائم خيبر فقط مخصوص كسانى است كه در حديبيه شركت كرده اند، چنان كه خواهد آمد.

مراد از آيه آنست كه: شما وقتى كه خواستيد به «خيبر» برويد مخلفون خواهند گفت: بگذاريد ما هم بيائيم ولى مى خواهند سخن خدا را عوض كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 239

قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ.

نهى است در صورت نفى، منظور از آن تأكيد عدم تبعيت است يعنى هرگز نخواهيم گذاشت كه با ما بيائيد، خدا از پيش چنين گفته است.

فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

بل اعراض است از كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ يعنى: خدا نگفته است بلكه تو اى پيامبر و مؤمنان بر ما بدخواهى مى كنيد كه نمى گذاريد بيائيم.

اين سخن ناشى از حماقت و سادگى است، كه كسى بگويد فلانى تو پيامبر خدايى آن وقت چون پيامبر از خدا كلامى نقل كند در جواب بگويد: نه اين گفته از روى حسد است، لذا فرموده: نمى فهمند چه مى گويند. عقلشان جز اندكى نيست.

16- قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ.

يعنى: بگو: در خيبر شركت نتوانيد كرد ولى به زودى به جنگ قوم نيرومندى دعوت خواهيد شد. منظور از قوم نيرومند اهل حنين يا طائف، موته و يا امثال آنست كه بعد از خيبر، مسلمانان با آنها جنگيدند.

تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ كلام مستأنفه است يعنى آنها مشرك و كافرند، اهل

كتاب نيستند تا جزيه گرفته شود، با آنها بايد بجنگيد يا اينكه اسلام آورند، آن وقت در رابطه با اطاعت و عدم اطاعت آنها فرموده:

فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً.

اطاعت قهرا دليل آن مى شد كه از نفاق به ايمان برگشته اند لذا مستحق اجر حسن مى شدند، منظور از تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ اعراض از حضور در حديبيه است، مراد از عذاب، عذاب دنيا و يا دنيا و آخرت هر دو است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 240

17- لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ.

اين آيه به حكم دفع دخل است، يعنى: منافقان با آنكه معذور نبودند در جهاد حاضر نشدند، ولى نابينايان و امثال آنها كه معذورند، واجب نيست كه در جنگ شركت كنند، آيه براى رفع وجوب است و اگر خودشان خواستند شركت كنند مانعى نيست.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً.

نظير ذيل آيه گذشته است در رابطه با اطاعت خدا و عدم آن، معنى آنها را در سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خوانديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 241

[سوره الفتح (48): آيات 18 تا 27]

اشاره

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (20) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ

شَيْ ءٍ قَدِيراً (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (22)

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (23) وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (25) إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 242

18- حقا كه خدا راضى شد از مؤمنان وقتى كه در زير آن درخت به تو بيعت مى كردند، صدق نيت آنها را دانست، لذا بر آنها آرامش نازل كرديم و فتح نزديكى را به آنها پاداش داد.

19- و پاداش داد غنائم زيادى را كه به دست مى آورند، خدا توانا و حكيم است.

20- خدا به شما غنائم زيادى را وعده كرده است كه خواهيد گرفت، غنيمت (خيبر) را به فوريت داد و دست كفار را از شما بازداشت و تا علامتى براى مؤمنان باشد و آنها را به

راه راست هدايت نمايد.

21- و غنائم ديگرى كه به آنها توانا نبوده ايد ولى خدا مى داند و خدا بر هر چيز تواناست.

22- اگر كفار با شما جنگ مى كردند، حتما پا به فرار مى گذاشتند و سرپرست و يارى نمى يافتند.

23- اين سنت خداست كه از پيش گذشته، سنت خدا را تغييرى نمى يابى.

24- خدا همانست كه دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت در جوف مكه بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد ...

25- آنها همان هستند كه كافر شده و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و قربانيها را محبوس گذاشتند از اينكه به محل ذبحش برسد، اگر مردان و زنان مؤمن كه به آنها علم نداريد، نبودند كه ندانسته آنها را بكشيد و ناراحتى پيش (دست شما را باز نمى داشتيم ولى خواستيم) كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش داخل كند ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 243

26- اينكار وقتى بود كه كفار در قلب خود نخوت جاهليت را نهادند، پس خدا آرامش خود را بر رسولش و مؤمنان نازل كرد و كلمه توحيد را ملازم آنها گردانيد كه به آن سزاوارتر و اهل آن بودند ...

27- خدا رؤياى به حق را به رسولش راست كرد كه حتما اگر خدا بخواهد به مسجد الحرام با ايمنى داخل مى شويد، سر تراشيده و مو كوتاه كرده، دانست چيزى را كه شما ندانسته ايد، و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد.

كلمه ها

اثابهم: ثوب رجوع چيزى به محل خود. «ثاب فلان الى داره» فلانى به خانه خويش برگشت. جزاء عمل را ثواب گويند كه به خود عامل برمى گردد، اثابه: ثواب دادن و پاداش

دادن از همان ماده است.

مغانم: مغنم: غنيمت، جمع آن در قرآن مغانم است.

سنة: طريقه و رويه و سيره.

تبديلا: تبديل: عوض كردن.

كف: كف (بر وزن عقل) در اينجا به معنى بازداشتن و مانع شدن است.

مكه: اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است، آن بنا بر تصريح جوهرى شهر مكه است «زادها اللَّه شرفا» قاموس و اقرب الموارد گويد: آن شامل مكه و همه حرم است اين قول مطابق روايتى است كه طبرسى در ذيل آيه لَلَّذِي بِبَكَّةَ آل عمران/ 96 از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود «بكه مسجد الحرام و مكه همه حرم است» على هذا حديبيه نيز داخل مكه است «بطن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 244

مكه» يعنى درون مكه كه حديبيه باشد.

معكوفا: عكوف و عكف: ملازمت توأم با تعظيم معكوف به معنى ممنوع است يعنى: منع شده و نگاه داشته شده از رفتن، آن با معنى اصلى كه ملازمت و اقامه است سازگار مى باشد.

محل: (بفتح اول و كسر دوم) موضع.

معرة: ضرر، كار ناپسند عر (بفتح و ضم اول) مرضى است جلدى كه سوزش دارد، به عربى جرب گويند آن غير از آبله است، اصل آن به معنى عروض است، به ضرر معرة گويند كه مثل جرب به شخص عارض مى شود.

تزيلوا: زيل: كنار شدن، فرقش با «زال» ناقصه آنست كه: اين يائى (ذيل) و آن واوى است تزيل نيز به معنى كنار شدن است.

حمية: امتناع، خوددارى، تحريك شدن خشم. طبرسى فرمايد: چون كسى اهل غضب و انكار باشد گويند حميت ناپسند دارد على هذا آن از خشم سرچشمه مى گيرد كه يك نوع داغ شدن است آن اگر براى

حق باشد خوب و اگر براى باطل باشد بد است لذا حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فرموده است (نخوت) محلقين: كسانى كه سر مى تراشند.

مقصرين: تقصير: كم كردن مو يا ناخن است براى خارج شدن از احرام.

شرحها

قسمت چهارم از آيات سوره مباركه است در اين آيات كسانى كه در حديبيه با آن حضرت بيعت كردند مدح شده و وعده فتح خيبر و غنائم زياد به آنها داده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 245

شده است.

و نيز گفته شده كه اگر مشركان در حديبيه جنگ مى كردند مغلوب مى شدند ولى در اينصورت عده اى از زنان و مردان مؤمن كه در ميان كفار هستند به علّت ناشناس بودن به دست شما كشته مى شدند. و اگر اينكار نبود اجازه جنگ مى داديم زيرا آنها كافر مى باشند و شما را از مسجد الحرام و قربانى كردن باز داشتند.

خوابى كه خداوند به رسولش نمايان كرده درست است شما حتما در آينده به طور ايمن داخل مسجد الحرام خواهيد شد.

ناگفته نماند: جريان حديبيه در اول سوره گفته شد، جريان خيبر نيز در نكته ها خواهد آمد.

18- لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.

اين آيه راجع به آنست كه: چون در حديبيه به حضرت خبر رسيد اهل مكه عثمان را كشته اند، فرمود در اين صورت با اهل مكه جنگ خواهيم كرد لذا در زير درختى كه آنجا بود ايستاد، مسلمانان با او بيعت كردند كه فرار نكنند «1».

در الميزان فرموده: چون رضا به خدا نسبت داده شود منظور از آن پاداش و اجر است نه آن حالت نفسانى و خوشنودى كه به انسان عارض مى شود، على

هذا انزال سكينه و فتح قريب و مغانم خيبر، بيان رضاى خداست، بنا بر اين، رضا از صفات فعل است.

__________________________________________________

(1) در النص و الاجتهاد 94 فرموده: بيعت بمرگ كردند و هزار و چهار صد نفر بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 246

مى شود گفت: رضا و غضب خدا به صورت واقعيتى در جهان سارى و جارى است نيكوكاران با عمل خويش در تحت رضا قرار مى گيرند و بدكاران در تحت غضب، نظير انتقال از ظلمت به نور و بالعكس بى آنكه در نور و ظلمت تغييرى رخ دهد، مراد از ما فِي قُلُوبِهِمْ صدق نيت آنهاست، انزال سكينه حاكى است كه خدا به آنها اطمينان و آرامش قلب نازل كرد كه از اهل مكه نترسيدند.

به هر حال: علم، انزال و اثابه هر سه متفرع بر رَضِيَ اللَّهُ هستند، فتح قريب فتح خيبر است كه سال بعد به دست مسلمانان فتح گرديد، (صلح حديبيه در سال ششم، فتح خيبر در سال هفتم، فتح مكه در سال هشتم بوده است).

ناگفته نماند: ظاهرا منظور از اين بيعت و آيه إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ هر دو يكى است. چنان كه طبرسى رحمه اللَّه فرموده است.

19- وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

گويند: مراد غنائم خيبر است، اين آيه و آيه قبلى نشان مى دهد كه در اراده خداوند فتح خيبر و گرفتن غنائم آن حتمى بوده است وصف عزيز حاكى است كه خدا توانايى پيش آوردن اين فتح را دارد حكيم نشان مى دهد كه فتح خيبر و گرفتن غنائم آن روى مصلحت بوده است.

20- وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ

آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

مغانم كثيرة راجع به غنائمى است كه خدا مى دانست به دست مسلمانان خواهد افتاد فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ راجع به غنائم خيبر است كه به علّت حتمى بودن به صورت ماضى آمده است.

كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ ظاهرا راجع به كفار قريش است كه نتوانستند صدمه اى بآنها بزنند.

به نظر بعضى منظور از آن قبيله غطفان و اسد است كه خواستند به اهل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 247

خيبر كمك كنند ولى آن خلاف ظاهر است، همچنين آنكه گفته اند مراد مالك بن عوف و عيينة بن حصين با بنى اسد و غطفان است كه به يارى اهل خيبر آمدند، خدا به قلوبشان رعب انداخت و برگشتند.

وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ عطف است بر مقدرى كه ذكر آن صلاح نبوده است، يعنى: اثابه فتح و غنائم نزديك و دور براى مصالح بسيارى است از جمله اينكه: نشانه هايى براى تحكيم قلب مؤمنين و حق بودن دين و حق بودن وعده هاى خدا باشد.

وَ يَهْدِيَكُمْ عطف است بر «تكون» منظور از راه راست ظاهرا راه بسط اسلام و گسترش آنست. جريان خيبر در نكته ها خواهد آمد.

21- وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً.

اين راجع به غنائم ديگرى است كه اصلا به فكر مسلمانان نمى آمد و آن روز قدرت بدست آوردن آن را نداشتند، گويند: مراد، غنائم فارس و روم است و اللَّه اعلم وَ كانَ اللَّهُ ... تعليل رسيدن به غنائم است.

به نظر مى آيد: چنان كه در جوامع الجامع فرموده: «و اخرى» عطف است بر «كثيرة در آيه قبلى، يعنى: «وعدكم اللَّه مغانم اخرى ...».

22- وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا

لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

اين آيه نشان مى دهد كه بعد از بيعت رضوان، اگر كار به جنگ مى كشيد مشركان فرار مى كردند، اما خدا صلح را پيش آورد به علت آنكه مؤمنين و مؤمنات كه در ميان اهل مكه بودند كشته نشوند چنان كه در آيه 25 خواهد آمد.

منظور از «ولى» آنست كه بالاستقلال در كار آنها دخالت كند امّا «نصير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 248

آنست كه در روبراه شدن كارشان با آنها همكارى نمايد.

23- سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا.

تعليل غلبه مؤمنين است يعنى: سنت و طريقه خدا از اول چنين بوده كه چون مردم با نيت صادق اطراف پيامبرى جمع شوند، پيروزشان كند وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 سُنَّةَ اللَّهِ گويند: مفعول مطلق فعل محذوف و تقدير آن «سن اللَّه سنة» است، احتمال دارد تقدير آن «اذكروا سنة اللَّه» باشد.

به هر حال منظور آنست كه اين غلبه از سنن خدايى است، ذيل آن مى گويد اين سنت تغيير بردار نيست.

24- وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً.

منظور از «بطن مكه» حديبيه است چنان كه در «كلمه ها» گفته شد. آيه نشان مى دهد عدم درگيرى در حديبيه خواست خدا است و صلاح مسلمانان در آن بود، منظور از «اظفركم» ظاهرا آنست كه مسلمانان تا كنار شهر آنها پيش رفتند و در كنار آنها موضع گرفتند.

وَ كانَ اللَّهُ ... حاكى است كه آنچه كرديد به امر خدا و با رضاى

او بوده است «كف ايدى الكفار» به واسطه رعب و وحشت و «كف ايدى المؤمنين» به واسطه امر خدا بوده است.

25- هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ.

اين آيه مى گويد: علّت جلوگيرى خدا از جنگ آن بود كه شما ندانسته عده اى از مؤمنين و مؤمنان را مى كشتيد و گرنه مشركان مستحق قتل و كشتن بودند زيرا كه كافرند، و شما را از مسجد الحرام و قربانى بازداشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 249

«و الهدى» عطف است بر مفعول، «صدوكم» «معكوفا» حال است از «الهدى» يعنى: مانع شدند قربانى را حبس شده از اينكه به محل ذبح خود برسد.

ناگفته نماند قربانى عمره محل ذبح آن مكه است چنان كه محل قربانى حج «منى» مى باشد. و نيز وصف كفار با اوصاف سه گانه براى آنست كه: جلوگيرى از جنگ به خاطر كفار نبوده است.

وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ.

خبر «لولا» محذوف است يعنى «لولا رجال مؤمنون ... لما كف ايديكم عنهم» لفظ أَنْ تَطَؤُهُمْ بدل اشتمال است از «رجال»، يعنى: و لولا ان تطؤا رجالا مؤمنين ... بغير علم ...»

على هذا لَمْ تَعْلَمُوهُمْ يعنى آنها را نمى شناسيد و آنها در ميان اهل مكه هستند، بِغَيْرِ عِلْمٍ قيد «تطؤهم» است يعنى ندانسته آنها را زير پا بگذاريد و بكشيد و از آن، مكروه و ناگوارى پيش آيد كه با دست خويش مؤمنان را كشته اند.

لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

لام «ليدخل» متعلق به محذوف است يعنى: «كف ايديكم عنهم ليدخل اللَّه ...» منظور

از ادخال در رحمت آنست كه مؤمنان اهل مكه از قتل نجات يابند و شما از رسيدن مكروه، به قولى: منظور آنست كه كفار را كه بعد از صلح، اسلام مى آوردند به رحمتش داخل كند. آن گاه فرموده كه اگر مؤمنان اهل مكه از كفّار متمايز و كنار شده بودند، حتما كفار را عذاب مى كرديم.

26- إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 250

اين آيه در بيان ما وقع و بيان موهبت خدا بر مؤمنان است، «اذ» متعلق است به «صدوكم» طبرسى رحمه اللَّه آن را متعلّق به «لعذبنا» مى داند، جعل به معنى قرار دادن است يعنى شما را در موقعى از مسجد الحرام مانع شدند كه در قلب خود انكار و امتناع به وجود آوردند و گفتند: بعد از آن همه دشمنى هاى بدر احد و احزاب حالا بگذاريم با ياران خويش داخل شهر ما بشود اين شدنى نيست ...

«الحمية» مفعول «جعل» و حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ بيان آنست و تقدير آن «حمية الملة الجاهلية» است.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها.

تفريع است بر جعل حميت يعنى در مقابل حميت آنها خداوند بر پيامبر و مؤمنان اطمينان قلب نازل كرد تا از آنها نترسيدند و ايستادند تا كار به نفعشان تمام شد.

در الميزان فرموده: به نظر جمهور مفسران مراد از كَلِمَةَ التَّقْوى كلمه توحيد است طبرسى «لا اله الا اللَّه» معنى كرده است يعنى خداوند آن را ملازم مؤمنان كرد كه از آنها منفك نشود، ثبات بر عهد، وفا به عهد نيز گفته اند.

آن گاه الميزان گويد: بعيد نيست مراد روح

ايمان باشد كه امر به تقوى مى كند أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ مجادله/ 22 در علل الشرائع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده فرمود:

لا اله الا اللَّه و هي كلمة التقوى يثقل اللَّه بها الموازين يوم القيامة «1».

وَ كانُوا أَحَقَّ بِها يعنى در مقابل آن ثبات و بيعت به كلمه تقوى لا يقتر

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 251

بودند، و اهلها عطف است بر «احق» يعنى «و كانوا اهلها» زيرا جز آنها در آن روز اهل كلمه توحيد نبود.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً توجيه «الزمهم» و يا توجيه انزال سكينه و الزام كلمه هر دو است.

27- لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ.

طبرسى فرموده: گويند خدا در مدينه به آن حضرت در خواب نماياند كه مسلمانان داخل مسجد الحرام شدند حضرت به يارانش آن را خبر داد، همه شاد شدند و فكر كردند كه اينكار در آن سال خواهد بود و چون از حديبيه برگشتند منافقان گفتند: داخل مسجد الحرام نشديم و حلق و تقصير نكرديم، خدا اين آيه را در جواب آنها فرستاد.

اين آيه مى گويد: خواب راست است و شما داخل خواهيد شد چنان كه در سال آينده داخل شدند و به راحتى عمل عمره را بجاى آوردند و اين در نكته ها خواهد آمد.

«الرؤيا» مفعول دوم «صدق» و «بالحق» متعلق به آنست، يعنى خدا رؤياى حق را برسولش راست نماياند و قضيه حتمى است «محلقين مقصرين» حال است از فاعل «لتدخلن» اين نشان مى دهد كه در عمره مفرده حلق

و تقصير هر دو جايز است يعنى در حالى كه بعضى، حلق و بعضى تقصير مى كنيد.

فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً منظور از فتح قريب صلح حديبيه است يعنى خدا مصلحت را در آن دانست كه قبل از دخول مسجد الحرام اين فتح را بوجود آورد تا با كمال اطمينان داخل شويد، «دون» به معنى «نزديك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 252

نكته ها

فتح خيبر:

در رابطه با آيه وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها كه گذشت، لازم است جريان فتح خيبر ذكر شود، چنان كه مفسران نيز در ذيل همين آيه نقل كرده اند.

خيبر واحه ايست در هشتاد كيلومترى مدينه به طرف شام كه يهود در آن ساكن بوده و قلعه هاى محكمى داشتند، يهود بنى نضير پس از رانده شدن از مدينه در آنجا ساكن شدند، يهود خيبر را خاضع و مطيع خود نمودند، سپس شروع به توطئه بر عليه مسلمانان كردند، و همانها بودند كه جنگ خندق را تدارك ديدند و بنى قريظه و قريش و غطفان را به جنگ با مدينه برانگيختند، لذا حضرت به آنجا لشكر كشيد و در سال هفتم هجرت آنجا را فتح و مشكل يهود را حل كرد.

در مجمع البيان فرموده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از حديبيه برگشت بيست شب در مدينه بود آن گاه براى فتح خيبر از مدينه خارج شد، چون به آنجا نزديك شدند، به مردم فرمود: توقف كنيد، سپس با اين كلمات دعا كرد:

«اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و

خير ما فيها و نعوذ بك من شرّ هذه القرية و شرّ اهلها و شر ما فيها اقدموا بسم اللَّه».

آن گاه خيبر توسط مسلمانان محاصره شد و جنگ شروع گرديد، قلعه ها يكى پس از ديگرى فتح و تسخير مى شد و غنائم فزون از حد به دست مسلمانان مى افتاد در فتح يكى از قلعه ها يهود بسيار پايدارى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى فتح آن، پرچم را به دست ابو بكر داد و فرمان حمله صادر كرد:

ابو بكر حمله كرد و چون آمادگى يهود را ديد فرار نمود، روز بعد آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 253

حضرت پرچم را بدست عمر بن الخطاب داد او هم با ياران خود فرار كرد، او يارانش را متهم مى كرد كه ترسيدند و فرار كردند، يارانش نيز مى گفتند تو ترسيدى ما را نيز مجبور به فرار كردى، ابن ابى الحديد درباره فرار شيخين ميگويد:

و ان انس لا انس الذين تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب

و للراية العظمى و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابيب

عذرتكما انّ الحمام لمبغض و ان بقاء النفس للنفس محبوب

يعنى اگر هر چيز را فراموش كنم آن دو نفر را كه فرمانده شده و فرار كردند از ياد نمى برم حال آنكه مى دانستند فرار از جنگ گناه است.

تعجب كنيد براى پرچم بزرگى كه به وسيله فرار كردن پارچه آن را به لباس هزيمت مبدل كردند.

من شما را معذور ميدارم زيرا كه مرگ ناخوشايند است و ماندن نفس براى نفس محبوب مى باشد.

به هر حال پس از فرار شيخين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«لأعطين الراية غدا رجلا يحب اللَّه و رسوله

و يحبّه اللَّه و رسوله كرّار غير فرّار لا يرجع حتى يفتح اللَّه على يديه»

يعنى: فردا پرچم را به دست دلير مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مى دارد، او هجوم كننده است، فرار كننده نيست، از جنگ دست بر نمى دارد تا خدا با دست او فتح كند.

مسلمانان آن شب را نگران صبح كردند كه اين موهبت نصيب چه كسى خواهد شد؟ و هر يك اميدوار بودند كه پرچم به دست او داده شود، فردا صبح رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب كجاست؟ گفتند: چشمش درد مى كند فرمود او را بياوريد چون او را آوردند، رسول خدا آب دهان خويش را به چشم على تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 254

ماليد و دعا كرد، در دم شفا يافت گويى درد چشمى نداشته است، آن گاه پرچم را بدست او داد.

(ناگفته نماند اين سخن متفق عليه است حتى بخارى و مسلم نيز آن را نقل كرده اند و اهل حديث و تاريخ در آن شكى ندارند).

على عليه السّلام عرض كرد يا رسول اللَّه با آنها بجنگم تا مانند ما مسلمان باشند؟

فرمود: ... تا چون در كنار آنها رسيدى آنها را به اسلام دعوت كن و حق واجب خدا را بر آنان بيان نما، به خدا قسم اگر خدا به وسيله تو يك نفر را هدايت كند از شتران سرخ موى براى تو بهتر است.

على عليه السّلام چون به ميدان جنگ رسيد، مرحب يهودى به ميدان آمد و گفت:

«قد علمت خيبر انى مرحب شاكى السّلام بطل مجرب»

حضرت ولى اللَّه در جواب او فرمود:

انا الذى سمّتنى امى حيدرة كليث غابات كريه المنظرة

او فيهم بالصاع كيل السندرة.

آن گاه

به همديگر حمله كردند على عليه السّلام ضربتى به فرق او فرود آورد به خاك مذلتش انداخت آن گاه دلاورانى از يهود نظير داود بن قاموس، ربيع بن ابى الحقيق، عنتر، مره، ياسر، ضجيج يكى بعد از ديگرى بدست امام عليه السّلام كشته شدند، يهود پا به فرار گذاشت، آن حضرت با ياران خويش آنها را تعقيب كردند.

در آن ميان يكى از يهودان از دست آن حضرت زد كه سپر از دستش افتاد امام درب قلعه را از جا كند و بر خود سپر كرد به قولى درب بزرگى در آنجا بود كه حضرت آن را برداشت و سپر نمود و جنگيد تا قلعه فتح شد، آن گاه آن را بكنار انداخت.

سلمة بن اكوع مى گويد هفت نفر بوديم كه به كنار آن درب آمديم ولى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 255

نتوانستيم آن را حركت دهيم، حضرت باقر عليه السّلام از جابر بن عبد اللَّه نقل كرده كه چون آن حضرت درب را بكنار انداخت چهل نفر نتوانستند آن را حمل كنند و در نقل ديگر هفتاد نفر از عمل آن عاجز شدند، ابن ابى الحديد در اين باره ميگويد:

يا من له ردت ذكاء و لم يفز بنظيرها من قبل الا يوشع

يا هازم الاحزاب لا يثنيه عن خوض الحمام مدجج و مدرع

يا قالع الباب التي عن هزها عجزت اكف اربعون و اربع

لو لا حدوثك قلت انك جاعل الارواح في الاشباح و المستنزع

لو لا مماتك قلت انك باسط الارزاق تقدر في العطاء و توسع

ما العالم العلوى الا تربة منها لجثّتك الشريفة مضجع

ما الدهر إلا عبدك القن و الذى بنفوذ امرك فى البريّة مولع

و اللَّه لو لا حيدر

ما كانت الدنيا و لا جمع البريّة مجمع

و اليه في يوم المعاد حسابنا و هو الملاذ لنا غدا و المفزع «1»

قلعه و طيح و سلام آخرين قلعه بود كه بعد از محاصره ده روز و اندى فتح گرديدند، ابن ابى الحقيق با رسول خدا صلح كرد كه فقط خون مردانشان حفظ شود، زنان و فرزندان را برداشته و از خيبر خارج شوند، همه اموال و اراضى از آن مسلمانان باشد، حضرت فرمود: ولى اگر چيزى را پنهان داريد ذمه خدا و رسولش از شما كنار است، آنها قبول كردند.

بالاخره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيشنهاد يهود را قبول كرد كه آنها در خيبر بمانند و نصف اراضى مال مسلمانان باشد ولى هر وقت حكومت اسلامى بخواهد آنها را بيرون كند مجاز خواهد بود.

__________________________________________________

(1) اشعار از وقايع الايام مرحوم محدث قمى نقل شده است و فرموده: اين همان قصيده است كه بر ضريح مقدس أمير المؤمنين عليه السّلام نوشته اند و تمام آن هشتاد بيت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 256

چون اهل فدك جريان خيبر را شنيدند، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيغام دادند كه ما همه چيز خود را گذاشته و با زنان و فرزندان بيرون مى رويم، بالاخره رسول خدا موافقت فرمودند كه نصف اموال مال اهل فدك باشد و در آنجا بمانند على هذا خيبر مال همه مسلمانان و فدك خالصه رسول خداست زيرا كه با لشكر كشى به دست نيامده است «لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» آنچه نقل گرديد از مجمع البيان و كتب ديگر خلاصه شده است.

عمرة القضاء:

از جمله شرائط صلح حديبيه آن بود كه رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن سال از حديبيه برگردند و سال آينده براى عمل عمره بيايند و قريش سه روز مسجد الحرام را در اختيار او و يارانش بگذارند، لذا سال آينده آن بزرگوار براى عمل عمره به مكه تشريف آوردند، كفار نيز به قول خود عمل كردند، آن حضرت در ماه ذو القعدة وارد مكه معظمه شدند و عمل عمره مفرده را آزادانه به عمل آوردند و خواب لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ كه گذشت تحقق پيدا كرد.

اين عمل در سال هفتم هجرت بعد از فتح خيبر و بعد از برگشتن جعفر بن ابى طالب و مهاجرين از حبشه اتفاق افتاد و الحمد للَّه.

در سيرة حلبيه نقل شده كه سران مشركان در آن سه روز از مكه خارج شدند، تا نبينند كه آن حضرت بيت را طواف مى كند، اين از كثرت عداوت آنها نسبت به حضرت بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 257

[سوره الفتح (48): آيات 28 تا 29]

اشاره

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)

28- خدا همانست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن دين را بر همه اديان غالب كند، خدا در شاهد بودن بس است.

29- محمد رسول خداست، كسانى كه با

او هستند بر كفار سخت و بين خويش مهربانند، مى بينى آنها را راكعان و ساجدان كه از خداى خويش بهشت و خوشنودى مى خواهند، علامتشان از اثر سجده در چهره شان آشكار است اين است صفت آنها در تورات و انجيل آنها همچون مزرعه اى هستند كه جوانه هاى خويش را بيرون آورده و به آنها نيرو مى دهد، آنها سخت شده بر ساقه هاى خود مى ايستاد.

تا كفار را به غضب آورد، خدا به آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 258

كلمه ها

ليظهره: اظهار: غالب كردن.

اشداء: شديد، سخت، محكم جمع آن شداد و اشداء است.

رحماء: جمع رحيم.

ركع: جمع راكع سجد: جمع ساجد است.

سيماهم: سيما: علامت و نشانه.

شطئه: شطأ: جوانه (شاخه كوچك).

آزره: أزر: نيرو، محكمى «أزره» آن را نيرومند گردانيد.

سوقه: (بضم اول) جمع ساق.

زراع: جمع زارع.

شرحها

آيه اول در رابطه با اين مطلب است كه: مسأله، تنها اين پيروزيها نيست بلكه خدا خواسته است كه در آينده اين دين را به همه اديان و مكتبهاى جهان پيروز گرداند، آيه بعدى احتمالا در توجيه پيشرفت اسلام و تعليل آيه اول است كه يعنى عده اى مسلمان واقعى و صحيح العمل دور پيامبر را گرفته و مانند جوانه هاى زرع رشد مى كنند تا حدى كه ديگران از رشد آنها به حيرت مى افتند.

به هر حال در اين دو آيه مى خوانيم:

1- خدا دين اسلام را بر همه اديان و مكتبها غالب خواهد فرمود.

2- ياران رسول خدا صفتشان آنست كه: بر كفار دشمنند و سختگير و بر مؤمنان مهربان، در عبادت خدايند و علامت سجود در قيافه شان آشكار مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 259

3- در تورات و انجيل اين چنين معرفى شده اند.

4- همچون مزرعه اى هستند كه جوانه ها بيرون آورد و رشد بكند و بر روى ساقه ها بيايستد.

5- خدا از ياران آن حضرت فقط به كسى وعده مغفرت و بهشت داده است كه اهل ايمان و عمل باشند و گر نه صرف «با پيامبر بودن» موضوعيت ندارد.

28- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً.

اين آيه در سوره توبه/ 33 نيز گذشت با اين فرق كه آخر آن وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ بود فاعل «ليظهره» خدا و

ضمير آن به دِينِ الْحَقِّ راجع است، اين آيه وعده حتمى است كه اسلام بر همه اديان و مكتبها و جهان بينى ها غلبه خواهد كرد، جمله وَ كَفى بِاللَّهِ تأكيد مطلب و راجع به حتميّت قضيه است.

و چنان كه در سوره توبه گفته شد: اين وعده در زمان ظهور حضرت موعود عليه السّلام خواهد بود در اين باره به آيه 33 سوره توبه رجوع شود.

29- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.

آيه شريفه اصحاب آن حضرت را توصيف مى كند، آمدن اسم خاص آن حضرت براى آنست كه مطلقا ابهامى در بين نباشد، اولين وصف ياران وى آنست كه نسبت به كفار سخت و بى سازش و نسبت به مؤمنان مهربانند.

تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ.

جمله اول خبر دوم است براى الَّذِينَ آمَنُوا منظور از آن اقامه نماز است به طور مستمر چنان كه از «تراهم» فهميده مى شود. يَبْتَغُونَ فَضْلًا ... خبر سوم است و نشان مى دهد كه غرض عمده آنها از زندگى، رسيدن به ثواب و رضايت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 260

خداست.

ظهور سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ ... آنست كه سجده و خضوع بر خدا در قيافه شان اثر گذاشته و ايمان از چهره شان آشكار است در فقيه از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده كه درباره اين آيه فرمود: «

هو السهر في صلوة

» يعنى آن صبح كردن در نماز است (تفسير صافى).

بعضى گفته اند: منظور آنست كه در روز قيامت مواضع سجود آنها نورانى مى شود.

ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ يعنى صفت آنها در تورات و انجيل همين اوصاف چهارگانه است.

كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ

فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ.

كلام مستأنف است، «كزرع» تقديرش «هم كزرع» مى باشد يعنى همان طورى كه كشت، جوانه هاى ضعيف خود را از زمين بيرون مى آورد سپس به آنها نيرو مى دهد و جوانه ها محكم شده و بر روى ساقه هاى خود مى ايستند تا جايى كه زراعتگران از رشد آنها تعجب مى كنند.

ياران آن حضرت نيز همانطور به تدريج قوى مى شوند، پيش مى روند اسلام را پياده مى كنند (به تدريج خداوند اسلام را به دست آنها و با ظهور مهدى عليه السّلام عالمگير مى كند).

لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ.

يعنى تا خداوند بواسطه گسترش و قوى شدن آنها كفار را به غيظ بياورد، شايد لام براى غايت باشد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 261

يعنى با پيامبر بودن و صحابى بودن به تنهايى موضوعيت ندارد بلكه ايمان و عمل صالح شرط است، نظير اين سخن درباره زنان آن حضرت گذشت ... فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً احزاب/ 29، منافقان و كفار و مسلمانان بى عمل با آنكه زمان آن حضرت را درك كرده اند و نيز آنان كه در زمان آن حضرت جزء صالحين بودند ولى بعدا از طريقه او برگشتند يا روى به دنيا آوردند هيچ يك مصداق اين آيه نيستند.

شب چهار شنبه هفدهم شعبان المعظّم سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 1/ 21/ 1364 تفسير سوره فتح به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 262

سوره حجرات

اشاره

در مدينه نازل شده و هيجده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حجرات بيستمين سوره است كه بعد از سوره مجادله در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و نهم است، دقت در آيات آن نشان مى دهد كه به وقت نزول آن حكومت اسلامى استقرار يافته بود و در آن به جاى جهاد با دشمن، بيشتر جهاد با نفس مطرح است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان هيجده است «1» در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره از سيصد و چهل و سه كلمه و هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف تشكيل يافته است.

3- نامگذارى به حجرات به علّت وقوع اين كلمه در آيه إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ .../ 4 است (تسميه كل باسم جزء) زيرا كه آن از كلمات مشخص اين سوره است.

ظاهر آنست كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آن را سوره حجرات ناميده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، به نظر بعضى آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى .../ 13 در مكه نازل شده است اين قول در مجمع البيان از حسن، قتاده، عكرمه و ابن عباس نقل است، شايد اين اجتهاد از آن جهت بوده كه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 263

پنداشته اند، مطالب آيات ما بعد و ما قبل، غير از مطلب آن آيه است.

5- شأن نزول متعددى راجع به آيات سوره نقل شده كه در ذيل آنها اشاره خواهيم كرد، آن جريانها، و مصالح واقعى انسان، لازم گرفته بود كه حقائق اين سوره با زبان وحى بيان شده و براى ابد در اختيار بشريت قرار بگيرد.

مطالب سوره و غرض آن

اين سوره يكپارچه احكام، ادب و اخلاق است، از جمله ادب در

مقابل خدا و رسول يعنى مقام رهبرى، وظيفه انسان در رابطه با اخبارى كه توسط انسانهاى فاسق نقل مى شود، وظيفه مسلمانان در رابطه با دو گروه مسلمان كه احيانا به هم تجاوز كرده و به جنگ يكديگر برخيزند.

نهى از مسخره كردن يكديگر و با القاب بد لقب دادن، نهى از بدگمانى و تجسس و افشاگرى اسرار ديگران، مخصوصا نهى از غيبت و بيان اينكه برترى فقط با تقوى است، مظاهر مادى نمى توانند در پيش خدا با ارزش باشند و نيز بيان اسلام و ايمان و امتنان خدا كه موهبت ايمان را به مؤمنين ارزانى داشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 264

سورة الحجرات مدنيّة و آياتها 18 نزلت بعد سورة المجادلة

[سوره الحجرات (49): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3) إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)

فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 265

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر خدا و رسول حكمى را مقدم نكنيد، از خدا بترسيد كه خدا شنوا و داناست.

2- اى اهل ايمان صداهاى خويش را از صداى پيغمبر بلند نكنيد، و با او سخن بلند مگوييد چون بلند سخن گفتن بعضتان با بعضى، مبادا كه اعمالتان باطل شود در حالى كه نمى دانيد.

3- كسانى كه صداى خويش را نزد رسول خدا پائين مى آورند خدا قلوب آنها را براى تقوى امتحان كرده، آنها راست مغفرت ...

4- كسانى كه از پشت اطاقها تو را صداى مى كنند بيشترشان نمى فهمند.

5- و اگر صبر مى كردند تا به طرف آنها خارج شوى بر ايشان بهتر بود، خدا آمرزنده و مهربان است.

6- اى اهل ايمان اگر فاسقى خبرى پيش شما آورد آن را تحقيق كنيد مبادا به قومى از روى جهالت آسيبى برسانيد و بر كرده خويش نادم شويد.

7- بدانيد كه رسول خدا در ميان شماست اگر در بسيارى از كارها از شما اطاعت مى كرد حتما هلاك مى شديد ليكن خدا ايمان را بر شما محبوب كرد و آن را در قلوبتان زينت داد و كفر و فسق و نافرمانى را بر شما مكروه گردانيد ...

8- براى تفضل و رحمت از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است.

كلمه ها

جهر: آشكار شدن و آشكار كردن «الجهر: رفع الصوت» مراد از آن در آيه ظاهرا فرياد يا شبيه به فرياد است.

تحبط: حبط: باطل شدن، بى اثر شدن «حبط عمله حبطا: بطل ثوابه» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 266

يغضون: غض: پائين آوردن صدا و پائين آوردن

چشم، الغض: النقصان من الطرف و الصوت».

فاسق: فسق: خارج شدن «فسقت الرطبة عن قشرها» يعنى خرما از غلاف خود خارج شد، به كافر فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است، به گناهكار فاسق گويند كه از اطاعت خدا خارج شده است، نبأ: خبر مفيد و بزرگ و مفيد علم يا ظن (راغب) به معنى مطلق خبر نيز گفته اند، در آيه خبر بزرگ مراد است طبرسى فرموده: خبر عظيم الشأن (مهم).

تبينوا: تبين: آشكار شدن و آشكار كردن، منظور از آن در آيه تحقيق و آشكار كردن است.

عنتم: عنت: مشقت، ابن انبارى گويد: اصل آن تشديد است.

راشدون: كاملها. هدايت يافتگان. رشد: هدايت، نجات، صلاح كمال.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: نظر و سخن خود را بر خدا و رسول مقدم نداريد بلكه از فرمان خدا و رسول تبعيت كنيد. وقت سخن گفتن با پيامبر، آرام سخن گوئيد صداى خويش را بلند نكنيد و گرنه اعمالتان باطل خواهد شد.

پيامبر را نبايد از پشت در صدا كرد بلكه بايد صبر نمود تا خود از منزل خارج شود، اينها براى محفوظ و محترم ماندن مقام رهبرى است.

ناگفته نماند: مكتب در وجود و عمل رهبر پياده و مجسم مى شود، بايد مقام رهبرى مخدوش نشود و گرنه به مكتب صدمه خواهد رسيد، خواه پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 267

باشد يا امام معصوم و يا ولى فقيه.

و نيز در اين آيات مى خوانيم درباره اخبار رسيده، تحقيق كنيد، بدون تحقيق تصميم نگيريد و گرنه ندامت ببار خواهد آمد.

شأن نزول

در اينجا لازم است به دو تا شأن نزول توجه كنيم تا براى فهم آيات كمك باشد، اول از آيات فوق روشن مى شود كه عده اى در سخن گفتن با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ادب را مراعات نكرده اند و آن سبب نزول آيات شده است.

طبرسى رحمة اللَّه نقل مى كند گروهى از قبيله «تميم» به مدينه آمده و داخل مسجد شده و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با صداى بلند خواندند كه از منزل خارج شود و گفتند: «اخرج الينا يا محمد» به طورى كه حضرت ناراحت گرديد آيات لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ ... غَفُورٌ رَحِيمٌ در اين رابطه نازل گرديد.

اين سخن در تفسير برهان از ربيع الأبرار زمخشرى و نيز از تفسير قمى نقل شده است.

انس بن مالك گويد: چون آيه لا تَرْفَعُوا ... نازل

شد ثابت بن قيس كه بلند صدا بود گفت: من هستم كه صدايم را نزد آن حضرت بلند مى كنم عملم حبط گرديد، من از اهل آتشم، اين سخن به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شد، حضرت فرمود او از اهل جنت است «1» نقل است كه در گوشش سنگينى بود، ناچار بلند سخن مى گفت و نيز نقل شده كه در جنگ يمامه شهيد گرديد.

دوم جريان وليد بن عقبة بن ابى معيط است كه سبب نزول إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 268

گرديد. و آن چنين است كه حارث بن ضرار خزاعى (رئيس قبيله بنى المصطلق) به حضور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، حضرت او را به اسلام دعوت كرد، او اسلام آورد و از وى زكاة خواست، گفت يا رسول اللَّه به سوى قوم خويش برگردم آنها را به اسلام و اداء زكاة بخوانم، هر كه قبول كرد زكات را جمع كنم و در فلان وقت مأمورى مى فرستى كه زكاة را ببرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وليد بن عقبه را فرستاد تا زكاة را از حارث گرفته و به مدينه بياورد (او در جاهليت با آن قبيله دشمنى داشت لذا بى آنكه به نزد آنها برود) پيش خود ترسيد و از راه باز گشت و گفت يا رسول اللَّه حارث زكاة را منع كرد و خواست مرا بكشد آن حضرت ناراحت شد خواست به سوى آنها لشكر كشى كند.

از آن طرف چون مأمور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأخير كرد، حارث به ياران خود گفت رسول خدا در وعده خود تخلّف نمى كند

لا بد از آن حضرت غضبى بر ما رخ داده است پس به محضرش برسيم و جريان را جويا شويم، چون حارث به حضور آن حضرت آمد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: زكاة را ندادى و خواستى فرستاده مرا بكشى؟! حارث گفت: نه به خدايى كه تو را به حق فرستاده، نه من فرستاده تو را ديده ام و نه او مرا ديده است و من به علّت نيامدن او پيش شما آمده ام كه نكند از خدا و رسول خشمى بر من شده است، اين جريان سبب شد كه آيه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... حَكِيمٌ نازل گرديد (الميزان از در منثور).

آن گاه الميزان اضافه مى كند كه نزول آيه در جريان وليد بن عقبه از طريق اهل سنت و شيعه مستفيض است تا جايى كه ابن عبد البر در استيعاب گفته: آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 269

مى دانم در ميان اهل علم به تأويل قرآن، در اين باره اختلافى نيست.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

كلمه «بين يدى» به معنى «جلو- پيش» است زيرا آنچه ميان دو دست انسان باشد در پيش اوست. مفعول لا تُقَدِّمُوا محذوف است، ظاهرا منظور از آن قول و حكم است يعنى در مقام حكم كردن و بيان حلال و حرام منتظر باشيد كه از طرف خدا و رسول صادر شود و حكم را از خدا و رسول اخذ كنيد.

به عبارت ديگر در چيزى پيش از حكم خدا و رسول، حكمى نكنيد، چنان كه درباره ملائكه فرموده: لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ

بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 27.

ناگفته نماند: آيه شريفه در مقام حكم و ولايت است، لذا منظور تقديم قول و حكم است نه اعم از قول و فعل تنها، و گرنه چنان كه الميزان فرموده در ذيل آيه مى فرمود: إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ كه سميع راجع به قول و بصير راجع به فعل باشد.

و نيز ناگفته نماند كه مقدم نكردن بر خدا در احكام خداست و مقدم نكردن بر رسول در فرمانهايى است كه به عنوان ولايت و حكومت از روى استنباط خويش صادر مى كند چنان كه فرموده لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ نساء/ 105.

زراره از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده

«قال ما سكت السيوف و لا اقيمت الصفوف في صلاة و لا زحوف و لا جهر باذان و لا انزل اللَّه يا ايها الذين آمنوا حتى اسلم ابناء قبيلة الاوس و الخزرج»

از اين معلوم مى شود كه كلمه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا فقط در مدينه نازل شده است.

در الميزان از ابن عباس نقل شده يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا نازل نشد مگر در مدينه و يا أَيُّهَا النَّاسُ نازل نشد مگر در مكه، ولى بعضى در عموم شقّ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 270

دوم توقف كرده اند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ.

اين آيه بيان مى كند در موقع سخن گفتن با پيامبر بايد آرامتر از صداى پيامبر سخن گفت، زيرا بلند كردن صدا اگر باعث تحقير باشد آن كفر است و اگر اسائه ادب باشد آن بر خلاف تعظيم است كه مؤمنان امر شده اند.

وَ لا تَجْهَرُوا ... مطلب ديگرى است يعنى مانند سخن گفتن با همديگر،

صداى خود را در وقت سخن گفتن با او بلند نكنيد، زيرا پيامبر را نظير ديگران شمردن اسائه ادب است.

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

يعنى: «كراهة ان تحبط او لان لا تحبط اعمالكم» تعليل است براى هر دو نهى فوق. ظهور آيه در آنست كه اين دو عمل سبب حبط و بطلان همه اعمال است نظير كفر كه سبب بطلان اعمال است، با تنقيح مناط مى دانيم: رفتار با امام معصوم نيز چنين است.

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ در بيان آنست كه: نمى دانيد اين عمل چقدر خطرناك است و چقدر به ضرر شما تمام خواهد شد و آن بطلان اعمال شماست. نظير وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ نور/ 15 و نظير وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً احزاب/ 53.

مى شود از وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ فهميد كه آنها قبل از نهى، قبيح بودن اين دو عمل را مى دانستند ولى اين جمله نشان داد، تنها قبيح بودن نيست كه بگوئيد: مكروهى بيش نيست بلكه باطل كننده اعمال است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اصحاب ما گفته اند: منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 271

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ حبط خود عمل است يعنى: اگر سخن گفتن با پيامبر را بر وجه احترام ادا كنيد ثواب خواهد داشت و چون مراعات احترام نكنيد مستحق عذاب مى شويد و ثواب اين عمال حبط مى گردد. پس اين سخن ربطى به بطلان سائر اعمال ندارد. ناگفته نماند: اين سخن خلاف ظاهر آيه است.

3- إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ

لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

نقطه مقابل آيه ما قبل است منظور از «يغضون» پائين آوردن صداست، امتحان را به قولى تمرين و عادت دادن گفته اند.

در مجمع فرموده: آن از «امتحان الذهب بالنار» اخذ شده كه طلا را با ذوب كردن خالص مى كنند، يعنى خدا قلوب آنها را به تقوى عادت داده يا براى تقوى خالص كرده است.

كلمه رَسُولِ اللَّهِ نشان مى دهد كه اين احترام، در واقع احترام به خداست حاكى است كه احترام آن حضرت از مكفّرات گناه است مانند توبه أَجْرٌ عَظِيمٌ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ روشن مى كند كه آن پيش خدا پاداش دارد، ظاهرا مى شود رفتار با امام معصوم و ولى فقيه را نيز از اين آيه فهميد.

4- إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

اين عمل مصداق تحقير و اسائه ادب است، آيه نشان مى دهد كه اينكار واقع شده است.

در جوامع الجامع فرموده: روايت شده كه هيئت بنى تميم وقت ظهر به مدينه آمده آن حضرت استراحت كرده بود صدا زدند كه «يا محمّد اخرج الينا» آيه چنين كسانى را به نافهمى و بى خردى نسبت مى دهد لفظ «اكثر» ظاهرا در اينجا مفهوم ندارد و در معناى «هم» لا يَعْقِلُونَ است، «وراء» به معنى «پس يا جلو» مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 272

حجره تكه اى از زمين است كه به وسيله ديوار (و غيره) محجور و محاط شده، آن به معنى مفعول (محجوره) است، منظور حجره هاى زنان آن حضرت است.

5- وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

يعنى: راه صحيح آنست كه صبر بكنند تا تو در وقت خود خارج شوى و به خواسته آنها برسى وَ

اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه گذشته مورد عفو مى باشد زيرا كه از روى جهالت و نادانى واقع گرديده است، امّا ديگر چنين نكنند، خَيْراً لَهُمْ به علت مراعات احترام پيامبر است.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا.

از اين آيه جريان وليد بن عقبه شروع مى شود كه در بيان شأن نزول گفته شد، قيد «فاسق» نشان مى دهد كه عمل به خبر عادل و موثق جائز است، اين آيه در واقع دو اصل عقلايى را بيان و امضاء مى كند اول عمل كردن به خبر واحد موثق و مورد اطمينان، زيرا انسان در بسيارى از كارهاى زندگى جز اين راهى ندارد، هر خبر نمى تواند متواتر و مستفيض باشد، آيه از دلائل حجيت خبر واحد است.

دوم: عدم اعتنا به خبر آدمى كه پاى بند راست و دروغ نيست و وصف فاسق بر او صادق است، اين نيز بناى عقلاست كه به خبر چنين كسى ارزش قائل نمى شوند على هذا مى شود گفت: اين آيه تأسيس حكم نمى كند بلكه بناى عقلا را امضاء مى نمايد (از الميزان).

أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ.

تعليل تبين و تحقيق است، أَنْ تُصِيبُوا تقديرش «كراهة ان تصيبوا» است «بجهالة» روشن مى كند كه خبر فاسق علم و اطمينان نمى آورد، در شروع به كارى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 273

علم و اطمينان لازم است و گرنه اقدام از روى جهالت خواهد بود.

7- وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ.

از اين آيه معلوم مى شود كه هنوز بعضى از مسلمانان اصرار داشتند كه باز به قبيله بنى المصطلق حمله شود ولى آيه آنها را متوجه مى كند كه در

كارها از رسول خدا پيروى كنند، لذا اين آيه با آيه لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بى ارتباط نيست. وَ اعْلَمُوا عطف است بر «فتبينوا».

وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.

بهر حال: اين آيه مى گويد بدانيد رسول خدا در ميان شماست و او هدايت شده از جانب خداست، بايد شما از او پيروى كنيد و اگر او تابع نظر شما باشد به زحمت و هلاكت خواهيد افتاد، ليكن خدا خواسته كه به زحمت نيافتيد از اين جهت ايمان را به شما محبوب و كفر و خروج از طاعت رسول را به شما مبغوض كرده است.

آنان كه ايمان را محبوب و كفر و عصيان را مبغوض دارند اهل كمال و هدايتند. به نظر مى آيد «زينه» عبارت اخرى و تأكيد «حبب» است و فسوق و عصيان از لحاظ مصداق يكى هستند به هر حال هر دو توفيق خدايى مى باشند در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الفسوق الكذب».

8- فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

مفعول له است براى «حبب» و «كره» يعنى: اين تحبيب و تكريه تفضل و نعمتى است از جانب خدا، نه از باب استحقاق، اما در عين حال كار جزافى نيست زيرا خدا داناست كه تفضل و نعمت خود را در كجا قرار مى دهد و كار را بمصلحت انجام مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 274

[سوره الحجرات (49): آيات 9 تا 13]

اشاره

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13)

9- اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو صلح بدهيد، اگر يكى بر ديگرى تجاوز كند، با آن به جنگيد تا به دستور خدا برگردد و اگر برگشت، ميانشان به عدالت صلح دهيد و عدالت كنيد كه خدا اهل عدل را دوست دارد.

10- جز اين نيست كه مؤمنان برادر هستند ميان دو گروه از برادرتان را صلح بدهيد، از خدا بترسيد ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 275

11- اى اهل ايمان مردانى مردانى را مسخره نكنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و زنانى زنانى را مسخره نكنند كه شايد مسخره شده ها از آنها بهتر باشند بر خودتان عيب نبنديد و با القاب بد يكديگر را نخوانيد، فسوق بعد از ايمان بد اسمى است، هر كه توبه نكند، آنها ظالمانند.

12- اى اهل ايمان از ظن كثير اجتناب كنيد

زيرا بعضى از ظن، گناه است، تجسس نكنيد، آيا يكى از شما خوش دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد، شما آن را خوش نداريد ...

13- اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريده ايم و شما را ملتها و قبيله ها گردانده ايم تا يكديگر را بشناسيد، محترمترين شما در نزد خدا متقى ترين شماست، خدا دانا و خبير است.

كلمه ها

اقتتلوا: قتال و اقتتال: جنگيدن و مقاتله كردن با همديگر «اقتتل القوم:

تقاتلوا».

بغت: بغى: تجاوز، ابن اثير در نهايه گويد: «اصل البغى: مجاوزة الحد».

تفي ء: في ء (بفتح فاء): برگشتن «فاء فيئا: رجع».

اقسطوا: قسط (بكسر قاف: عدالت. در قاموس و اقرب الموارد آمده: قسط (بكسر اول) به معنى عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: قاسط به معنى ظالم و مقسط به معنى عادل است، قرآن گفته او را تأييد مى كند، نظير: أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

جن/ 15.

لا يسخر: ريشخند و مسخره: تحقير انسان است با قول يا اشاره يا فعل به طورى كه طبعا سبب خنده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 276

قوم: طبرسى رحمه اللَّه از خليل نقل كرده كه قوم بر مردان اطلاق مى شود نه به زنان، زيرا كه مردان بعضى با بعضى در كارها قيام مى كنند آيه شريفه آن را تأييد مى كند.

تلمزوا: لمز: عيب. در قاموس گويد: «اللمز: العيب و الاشارة بالعين» در اقرب الموارد آمده: «لمزه لمزا: عابه»، طبرسى نيز چنين فرموده است.

تنابزوا: نبز (بر وزن فرس): لقب، در اقرب الموارد گويد: آن در القاب قبيح شايع است «تنابز» خواندن يكديگر با القاب بد، مانند يا فاسق، يا احمق و نظير آن، در نهايه گويد: «التنابز:

التداعى بالالقاب».

لا تجسسوا: تجسس: تفحص از احوال و خلوات ديگران براى آگاه شدن، جاسوس: كسى كه احوال ديگران را تفحص مى كند.

لا يغتب: غيبت: بدگويى از ديگران در غياب آنها و اگر آن عيب در او نباشد بهتان ناميده مى شود.

شعوب: به نظر مى آيد: منظور از شعوب اقوام مختلطى است كه تيره و طائفه و خانواده در آنها ملحوظ نيست كه امروز آن را «ملت» گويند، امروز عربها مى گويند «الشعب الايرانى و الشعب المصرى» و منظور از قبائل تيره ها، خانواده هاى بزرگ و طائفه ها هستند (رجوع شود به قاموس قرآن) در مجمع فرموده: شعب قبيله بزرگ است مانند ربيعه و مضر و قبائل كمتر از آنست مانند بكر از ربيعه و تميم از مضر و گويند: شعوب از عجم و قبائل از عرب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 277

شرحها

در اين آيات مى خوانيم:

1- اگر دو گروه از مسلمانان با هم به جنگ پرداختند براى همه مسلمانان واجب است ميان آنها صلح بدهند و اگر يكى بر ديگرى تجاوز كرد با متجاوز بجنگند تا از تجاوز دست بردارد آن گاه ميان آنها آشتى بدهند، عجب فرمان و حكم مفيد و كارسازى؟!!! 2- مؤمنان برادر يكديگر هستند بايد ميان برادران صلح و آشتى داد، اين رابطه ميان مسلمانان، در ميان هيچ قوم و فرقه اى يافته نيست، جهان سوسياليستى نهايت چيزى كه گفته است «رفيق يولداش» است.

3- مسلمانان نبايد يكديگر را مسخره كنند و نبايد بر يكديگر عيب بگيرند و نبايد همديگر را با القاب قبيح صدا كنند.

4- مؤمن نبايد براى مؤمنان سوء ظن كند، غيبت مؤمنان حرام و مانند خوردن گوشت برادر پس از مرگ اوست.

5- ريشه همه انسانها يكى

است، فضيلت فقط در تقوى است.

9- وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ.

اين آيه مى گويد: اگر ميان دو گروه از مسلمانان جنگ پيش آيد وظيفه همه مسلمانان آنست كه ميان آنها صلح دهند و اگر ديدند يكى بر ديگرى تعدى كرده بايد با او بجنگند تا بترك قتال تن در دهد. رجوع ضمير «اقتتلوا» به «طائفتان» به علت آنست كه هر طائفه از انسانهاى بسيارى تشكيل يافته است منظور از أَمْرِ اللَّهِ ترك قتال.

روزى كه حضرت مجتبى عليه السّلام و عمار ياسر و ديگران به كوفه آمدند تا مردم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 278

آنجا را به يارى امام عليه السّلام بسيج كنند، ابو موسى اشعرى لعنه اللَّه مانع رفتن مردم بود، عمار ياسر در مسجد كوفه اين آيه را بر مسلمانان خواند و آنها براى نصرت امام به بصره آمدند.

امروز كه تفسير اين آيه نوشته مى شود سال 1364 شمسى است كه چهار سال و نيم است حزب بعث عراق به ايران اسلامى تجاوز كرده است، ما به مسلمانان گفتيم: قرآن شما را امر مى كند كه به يارى ايران بشتابيد آنها عمل نكرده و پنبه در گوش گذاشتند اما چون ايران غالب گرديد ملاهاى دربارى در بغداد جمع شده و آيه فوق را بر ما خواندند با آنكه متجاوز عراق است و ما حق خود را مى خواهيم.

به هر حال علت نزول اين آيه بر ما كاملا روشن نيست ولى لا بد جريانى نزول آن را سبب شده است.

در تفسير صافى آمده: گويند ميان قبيله اوس و خزرج نزاعى پيش آمد كه

با چوب و كفش به جان هم افتادند و آن سبب نزول آيه گرديد.

ناگفته نماند: راجع به اهميت آيه هر چه بگوئيم كم گفته ايم.

فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ يعنى وقتى كه به امر خدا و ترك قتال برگشت، با عدالت صلح برقرار كنيد خونى كه توسط متجاوز ريخته شده، اموالى كه به تلف رفته از آن بگيريد و و حقوق ديگرى كه ضايع شده تدارك نمائيد و گرنه صرف آتش بس، اصلاح به عدل نخواهد بود.

وَ أَقْسِطُوا ذكر مطلق بعد از مقيد و تأكيد آنست زيرا استرداد حق، عدالت صد در صد نياز دارد، ذيل آيه حاكى است كه در آن صورت محبوب خدا خواهيد بود.

10- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 279

تُرْحَمُونَ

.اين آيه تأكيد و توجيه آيه قبلى است جمع آمدن «المؤمنون» در بيان آنست كه شما اصلاح كنندگان نيز با متخاصمين برادريد لذا بايد ميان هر دو گروه متخاصم اصلاح برقرار نمائيد، خواسته برادر ايمانى بودن، صلح است، «اخويكم» تثنيه و مراد از آن دو گروه مقاتل مى باشد، اضافه آن به ضمير «كم» در بيان ايمان مشترك است، وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... موعظه است براى متقاتلين و مصلحين.

حضرت باقر عليه السّلام فرمايد:

«المؤمن اخ المؤمن، عينه و دليله، لا يخونه و لا يظلمه و لا يعيبه و لا يعده عدة فيخلفه» (تفسير صافى).

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ.

جمله «عسى ...» در دو محل تعليل نهى است يعنى شما كه آنها

را تحقير مى كنيد چه مى دانيد شايد آنها در پيش خدا از شما بهتر باشند.

در مجمع فرموده: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ درباره ثابت بن قيس بن شماس نازل شد، گوشش سنگين بود، چون وارد مسجد مى شد راه باز مى كردند تا در نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بنشيند و سخنان وى را بشنود، روزى داخل مسجد شد، مردم از نماز فارغ شده و هر يك در جاى خويش نشسته بودند، او از سر و گردن مردم مى گذشت و مى گفت: جا بدهيد، جا بدهيد.

يك نفر گفت: خوب جايى است بنشين. او خشمگين شد و نشست چون هوا روشن شد گفت: تو كيستى؟ آن مرد گفت فلان كس هستم، گفت: آى پسر فلان زن؟ آن مرد از شرم سر خويش را پائين انداخت، تا آيه نازل شد.

و نيز فرموده: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ بقول انس در رابطه با زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل گرديد كه به ام سلمه مسخره كردند، او با لباسى كمر خويش را بسته بود گوشه هاى آن از پشت بر زمين كشيده مى شد، عائشه به حفصه گفت: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 280

ببين مثل اينكه زبان سگ را پشت خود ميكشد، در نقل ديگر، عائشه كوتاهى قامت او را مسخره كرد.

وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.

نهى است از خرده گيرى و از بد لقب دادن. «انفسكم» حاكى است كه مسلمانان مانند يك پيكر هستند، عيب گرفتن بر ديگران عيب گرفتن بر خود است، روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زنش صفيه را ديد كه گريه مى كند حضرت فرمود چه شده؟ گفت: عائشه به

من عيب مى گيرد و ميگويد: يهودى و متولد شده از دو يهودى. حضرت فرمود چرا نگفتى پدرم هارون، عمويم موسى و شوهرم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است. نگارنده گويد:

(امان از دست عائشه كه در درياى نور زندگى كرد ولى نتوانست از ظلمت خويش بيرون آيد در سوره تحريم خواهد آمد كه خدا خطاب به او و حفصه ميفرمايد صَغَتْ قُلُوبُكُما).

بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

منظور از «الاسم» ذكر و ياد كردن و نام دادن است و منظور از «الفسوق» همان لقب قبيح و عيب گرفتن مى باشد، يعنى: ياد كردن انسان با فسق بعد از ايمان آوردنش، بد ناميدن است و شايد اسم به معنى علامت باشد، يعنى بد علامت است علامت فسق كه به كسى بگوئيم اى صاحب فلان گناه ...

و شايد فسوق راجع به عيب گيرنده باشد كه خود را با آنكار فاسق مى كند.

12- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

در اين آيه سه مطلب مطرح است اول اجتناب از سوء ظن نسبت به مؤمنان زيرا كه حسن ظن پسنديده است چنان كه از آيه لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً نور/ 12 روشن مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 281

مراد از «اجتنبوا» اجتناب از ترتيب اثر دادن به ظن است مثل اينكه در باره مؤمن سوء ظن كند و او را اهل آن كار بداند و به ديگران نيز نقل كند و گرنه خود ظن امر غير اختيارى است، نهى به آن تعلّق نمى گيرد مانند آنكه كسى را

شب در راه ديد و بذهنش خطور كرد كه از جاى نامناسبى مى آيد.

پس گناه بودن بعض ظن از اين جهت است كه اثر مترتب بر آن گناه است مانند اهانت شخص مظنون و نسبت كار بد دادن به او، منظور از كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ همان «بعض الظن» است كه در حد خود بسيار است، نكره آمدن «كثيرا» براى آنست كه در نفس خود كثير است نه نسبت به ظنون ديگر.

و اگر منظور از آن مطلق ظنها باشد كه شامل ظن گناه و ظن غير گناه شود در اينصورت امر به اجتناب از باب احتياط است يعنى از همه اش اجتناب كنيد تا به گناه نيافتيد (از الميزان)، رجوع شود به «نكته ها».

دوم: وَ لا تَجَسَّسُوا و آن چنان كه گفتيم تفحص از خلوات و كارهاى پنهان مردم است براى اطلاع از آنها كه شرعا حرام است ولى اگر مسئله توطئه بر عليه حكومت اسلامى و مانند آن باشد، تجسس واجب است، چنان كه فعلا درباره منافقين و سائر گروهكها در ايران اعمال مى شود، رجوع شود به «نكته ها».

سوم: وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً غيبت را معانى گوناگون كرده اند و آن در روايت حضرت كاظم عليه السّلام آنست كه عيب انسان را كه مردم نمى داند در غياب او بگويى «1».

در مجمع گويد «الغيبة ان تذكر الانسان من ورائه بسوء هو فيه».

أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 282

تعليل حرمت غيبت است، در تجسس نيز صادق مى باشد، يعنى: غيبت مانند آنست كه: كسى گوشت برادرش را بعد از مردم بخورد «فكرهتموه» متضمّن معناى شرط است

يعنى: اگر اين جريان پيش آيد آن را مكروه مى داريد، پس بايد از نظير آن نيز كه غيبت است اجتناب كنيد. مناسب بود كه «فتكرهونه» باشد ولى آمدن صيغه ماضى مى فهماند كه شما از اول اينكار را مكروه داشته ايد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... مى شود عطف باشد بر «اجتنبوا» يعنى از خدا بترسيد و از تجسس و سوء ظن و غيبت توبه كنيد كه خدا توبه پذير و مهربان است، در مجمع فرموده: عطف است بر فعل مقدر، يعنى «فاجتنبوا الغيبة و اتقوا اللَّه ...».

تشبيه غيبت به خوردن گوشت برادر مرده از اين جهت است كه او برادر دينى انسان است و همانطور كه مرده قدرت دفاع از خود ندارد، او نيز به علّت غائب بودن قدرت دفاع ندارد، وانگهى به واسطه غيبت احترام و حيثيت او از بين مى رود گويى غيبت كننده گوشت او را مى خورد و فقط استخوانش مى ماند.

لفظ «اخيه- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا نشان مى دهد كه حرمت غيبت و تجسس و سوء ظن مخصوص به مؤمنان است، رجوع شود به «نكته ها».

13- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

آيه شريفه در رابطه با مطالب گذشته است يعنى: چرا همديگر را مسخره مى كنيد و عيب مى گيريد و لقب بد مى دهيد، و چرا سوء ظن مى كنيد و بد گويى مى نمائيد حال آنكه همه از آدم و حوا هستيد و همه به يك اصل برمى گرديد و افراد يك خانواده ايد.

در عين حال، آيه شريفه مبين يك مطلب مستقلى است و آن اينكه نژاد، رنگ، حسب و نسب، عرب و عجم بودن سبب

امتياز و تفاخر و كرامت نمى تواند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 283

باشد، زيرا كه همه به يك پدر و مادر برمى گرديد، شعب و قبيله بودن هم براى شناسايى است تا يكديگر را بشناسيد و كار اجتماع روبراه شود، اگر شناسايى نباشد بندهاى جامعه پاره مى گردد.

آن گاه با تأسيس اصل كرامت و فضيلت عند اللَّه فرموده: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ انسان كه بحسب طبيعت خويش مى خواهد از ديگران جلو بيافتد امتيازات دنيا صورى و ناپايدار است، بايد به طرف تقوى آيد كه كرامت حقيقى است وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى بقره/ 197، إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ يعنى اين سخن را از خدا بپذيريد كه خدا عليم و خبير است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خطبه حجة الوداع فرمودند:

«يا ايها الناس الا انّ ربّكم واحد، الا انّ اباكم واحد. الا لا فضل لعربى على عجمى و لا لعجمى على عربى و لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى ان اكرمكم عند اللَّه اتقاكم ...» «1»

نكته ها

در رابطه با سوء ظن: در كافى از أمير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

«ضع امر اخيك على احسنه حتّى يأتيك ما يقلّبك و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجد لها في الخير محملا»

«2».

اين روايت و نظائر آن روشن مى كند كه هر چه بتوان بايد كار برادر مسلمان را حمل بر محمل صحيح كرد مگر آنكه يقين بر فساد نمايد و نيز آنچه از برادر مسلمان شنيده شود تا محمل صحيح به نظر آيد بايد بدان حمل نمود، اگر

__________________________________________________

(1) الميزان. [.....]

(2) كافى كتاب الايمان و الكفر باب التهمة و

سوء الظن.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 284

مسلمانان به اين دستور و آيه اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ عمل كنند بسيارى از مشكلاتشان حل خواهد شد.

در نهج البلاغه حكمت 114 آمده است: وقتى كه صلاح بر زمان و اهل زمان غالب شود آن گاه اگر مردى به ديگرى سوء ظن كند بى آنكه از او گناهى ظاهر شود، به او ظلم كرده است و چون فساد بر زمان و اهل زمان غلبه كند، آن گاه حسن ظن داشته باشد فريفته شده است. ظاهرا اين روايت مى گويد كه در صورت دوّم نسبت به مردم جانب احتياط را از دست ندهيد، على هذا ميان دو روايت تعارضى نيست.

در رابطه با تجسس:

حلبى از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند:

«لا تطلبوا عثرات المؤمنين فانّ من تتبع عثرات اخيه نتبع اللَّه عثراته و من تتبع اللَّه عثراته يفضحه و لو في جوف بيته»

در كافى ج 4/ 58 هشت حديث در اين باره نقل كرده است يعنى در پى لغزشهاى مؤمنان نباشيد هر كس لغزشهاى برادرش را دنبال كند، خدا لغزشهاى او را دنبال مى كند، هر كس خدا لغزشهاى او را دنبال كند او را و لو در ميان خانه اش باشد رسوا مى كند. واقعا اين دستورها چقدر سازنده و لازم العمل است، حيف كه ما فرسخها از اين مطالب دوريم.

طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده: ابو قلابه مى گويد: به عمر بن الخطاب خبر دادند كه ابو محجن ثقفى در خانه با ياران خود مشروب مى خورد، عمر رفت و به خانه او داخل شد ديد نزد او فقط يك نفر هست، ابو محجن گفت يا أمير

المؤمنين خدا تو را از تجسس نهى كرده است، عمر به همراهان گفت: اين چه مى گويد آنها جواب دادند كه راست مى گويد، عمر از آنجا خارج شد و ابو محجن را به حال خود گذاشت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 285

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در شرح خطبه شقشقيه تحت عنوان (طرف من اخبار عمر بن الخطاب) نقل مى كند: عمر شبى در مدينه گشت مى كرد از خانه اى صداى مرد و زنى را شنيد، به شك افتاد و از ديوار بالا رفت، ديد مرد و زنى است و نزد آنها ظرف شرابى، عمر گفت: اى دشمن خدا فكر مى كنى كه تو در گناه باشى و خدا بر تو بپوشد؟ آن مرد گفت: يا أمير المؤمنين اگر من يك خطا كرده باشم تو سه خطا كردى، خدا مى فرمايد وَ لا تَجَسَّسُوا تو تجسّس كردى، خدا مى گويد وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها بقره/ 119، ولى تو از ديوار بالا رفتى، خدا مى گويد فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ نور/ 61 اما تو سلام نكردى. در الغدير ج 6/ 121 از در منثور و غيره نقل كرده، عمر به او گفت: آيا خيرى در نزد تو هست كه تو را عفو كنم، مرد گفت: آرى و اللَّه ديگر چنين كارى نمى كنم، عمر گفت برو تو را بخشودم.

نگارنده گويد: اشتباهات خليفه نه ده نه صد هزار هاست. به بينيد امير المؤمنين عليه السّلام او را در خطبه شقشقيه چطور توصيف كرده است.

رواياتى درباره غيبت:

علت حرمت غيبت آنست كه حيثيت انسانها را از بين مى برد و اعتماد مردم را از همديگر سلب مى كند زيرا كه در اثر پوشيده بودن

عيبها، مردم به يكديگر اعتماد مى كنند اما بعد از افشاگرى ديگر اعتمادى در بين نمى ماند و نيز سبب عداوت ميان غيبت كننده و غيبت كرده مى شود، بدين جهت، آن از گناهان بزرگ به حساب آمده است.

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الغيبة اسرع في دين الرجل المسلم من الاكلة في جوفه»

«1» غيبت در نابودى دين مرد مسلمان سريعتر است

__________________________________________________

(1) كافى باب الغيبة و البهت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 286

از بيمارى خوره در درون او.

در خصال صدوق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود

«الغيبة اشد من الزنا، فقيل يا رسول اللَّه و لم ذلك؟ قال صاحب الزنا يتوب فيتوب اللَّه عليه و صاحب الغيبة يتوب فلا يتوب اللَّه عليه حتى يكون صاحبه الذى يحلّله»

«1» در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد:

كفاره غيبت چيست؟

«قال تستغفر لمن اغتبته كلما ذكرته»

هر وقت او را به ياد آوردى برايش استغفار كنى در بعضى نسخه ها «كما ذكرته» است.

در حديث است زنى براى مسئله اى به حضور رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله آمد وى كوتاه قد بود، پس از رفتنش عايشه كوتاه قدى او را با دست خويش تقليد كرد حضرت به او فرمود: خلال كن، عائشه گفت مگر چيزى خوردم يا رسول اللَّه؟

حضرت دوباره فرمود: خلال كن، عائشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش افتاد «2» مرحوم شهيد مطهرى فرموده: در حقيقت حضرت با تصرف ملكوتى خويش واقعيت ملكوتى و اخروى غنيمت را در همين جهان به عائشه ارائه دادند.

نگارنده گويد: بنا

بر اين حديث، تشبيه در آيه، واقعيت ديگرى دارد و فقط آن وجه شبه نيست كه در بالا عرض كرديم.

__________________________________________________

(1) الميزان از خصال صدوق.

(2) عدل الهى از بحار الانوار.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 287

[سوره الحجرات (49): آيات 14 تا 18]

اشاره

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (17) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

14- اعراب گفتند: ايمان آورديم، بگو: ايمان نياورده ايد، ليكن بگوئيد اسلام آورديم هنوز ايمان بدلهايتان داخل نشده است، و اگر خدا و رسولش را (از روى ايمان) اطاعت كنيد از اجر اعمالتان كم نمى كند ...

15- مؤمنان فقط كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و سپس شك نكرده اند و با اموال و جانها در راه خدا تلاش نموده اند فقط آنها در ادعاى ايمان راستگو هستند.

16- بگو: آيا دينتان را به خدا مى آموزيد؟ با آنكه خدا مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است، خدا به هر چيز داناست.

17- بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند بگو اسلامتان را بر من منت نگذاريد بلكه خدا بر شما منت مى گذارد كه به ايمان

هدايت كرده است ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 288

18- خدا نهانهاى آسمانها و زمين را مى داند، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

كلمه ها

لا يلتكم: آلت (بر وزن عقل): ناقص شدن و ناقص كردن لازم و متعدى هر دو آمده است «لا يلتكم»: كم نمى كند براى شما.

يمنون: منت در اينجا به معناى «رخ كشيدن نعمت» است كه حكايت از نوعى خودستايى و تفوق بر طرف ديگر دارد به معنى نعمت دادن نيز آيد «من عليه بكذا: انعم عليه به من غير تعب» اصل آن به معنى قطع است.

شرحها

آيات شريفه در عين آنكه مطالب مستقلّى را بيان مى كنند، ارتباط آنها با مطالب گذشته ظاهرا بدينگونه است كه عمل به آنها از آثار ايمان واقعى است، اما آنهايى كه ايمان به دلشان راه نيافته است از اين مراحل بدور هستند.

و نيز به طور قطع از آيات فهميده مى شود كه ايمان امر قلبى است و اعمال ظاهرى از آثار آن مى باشد و اگر كسى يا كسانى اعتقاد قلبى نداشته باشند و لو در ظاهر اعمال مذهبى را انجام دهند و به حكومت اسلامى خاضع شوند مؤمن نيستند بلكه مسلم مى باشند، رواياتى در اين باره در تفسير آيات نقل خواهد شد.

14- قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ.

ظاهرا مراد، گروهى از اعراب باديه نشين هستند نه همه آنها، چون آيه وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ... توبه/ 99 حكايت مى كند كه بعضى مؤمن بوده اند، آنها قهرا اقرار به زبان داشته و به تكاليف هم تا حدى عمل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 289

مى كرده اند ولى چون اعتقاد قلبى نداشتند لذا مى گويد: ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد: اسلام آورده ايم.

پس مسلم كسى است به زبان اقرار به توحيد و نبوت كند و

شايد اعمال را هم براى خودنمايى انجام دهد، اما ايمان اعتقاد راسخ در قلب است لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ ... نشان مى دهد كه اميد داخل شدن به قلوب مى رود على هذا آن تكرار لَمْ تُؤْمِنُوا نيست.

در مجمع البيان از انس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«الاسلام علانية و الايمان في القلب و اشار الى صدره».

در كافى از قاسم صيرفى نقل كرده گويد:

«سمعت ابا عبد اللَّه عليه السّلام يقول: الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة و تستحل به الفروج و الثواب على الايمان»

(كافى كتاب الايمان) و نيز آن حضرت فرموده:

«الاسلام قبل الايمان و عليه يتوارثون و يتناكحون و الايمان عليه يثامون»

«1».

و نيز در كافى آمده:

«عن احدهما عليه السّلام قال: «الايمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلا عمل»

بنا بر اين آيه شريفه عمل از آثار ايمان است.

و در خصال صدوق از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«... و الاسلام غير الايمان و كل مؤمن مسلم و ليس كل مسلم مؤمنا» «2»

وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

منظور از اين اطاعت، اطاعت از روى ايمان واقعى است، يعنى اگر از اسلام به ايمان آئيد از پاداش اعمالتان چيزى كاسته نمى شود، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ راجع به عدم نقصان پاداش است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

(2) الميزان از خصال صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 290

15- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

بيان تفصيلى ايمان است لَمْ يَرْتابُوا يعنى هيچگونه شكّى عارض آنها نشده است، تلاش با اموال و انفس چنان

كه در بالا گفته شد از لوازم ايمان است نه خود ايمان، ولى ايمان واقعى از عمل منفك نيست. أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ يعنى اگر اينان گويند ايمان آورده ايم راست گفته اند.

16- قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

توبيخ اعراب است كه در قولشان «آمنّا» اصرار مى كردند، در مجمع فرموده: گويند چون دو آيه قبل نازل گرديد، اعراب پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده و قسم ياد كردند كه ايمان داريم، آيه در جواب آنها نازل شد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ...

جمله حاليه است.

17- يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

معلوم است كه اين منت از بعضى ها بوده است از ابن عباس نقل شده: قبيله بنى اسد پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفتند: يا رسول اللَّه ما اسلام آورديم عرب با تو جنگيد ولى ما نجنگيديم، آيه نازل شد.

به هر حال در اين آيه به سخن آنها دو نوع جواب داده شده است يكى اينكه به پيامبر منت نگذاريد كه او فقط پيامبر است، اگر منتى باشد بر خداست ديگرى آنكه منت در ايمان است كه سبب سعادت هر دو جهان مى باشد نه در اسلام كه فقط آثار صورى دارد، آنهم منت از طرف خداست كه شما را به ايمان هدايت كرده است. اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد.

18- إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 291

ظاهرا آيه شريفه در رابطه با همه مطالب سوره

است، يك مطلب اين است كه تمام نهانهاى آسمانها و زمين را مى داند، دوم اينكه به اعمال بندگان نيز آگاه است.

على هذا هر چه امر و نهى مى كند از روى علم به واقعيات و مصالح و مفاسد است وانگهى هر چه از اطاعت و معصيت انجام دهيد از علم خدا پوشيده نيست.

روز جمعه بيست و ششم شعبان المعظم هزار و چهار صد و پنج مطابق 27/ 2/ 1364 تفسير سوره حجرات به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 292

سوره «ق»

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- «ق» سى و چهارمين سوره است كه بعد از سوره مرسلات در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاهم است، آيات آن نشان مى دهد:

در وقتى نازل شده كه مشركان به شدت نبوّت و معاد را انكار مى كرده اند، ولى درست روشن نيست در چه سالى از بعثت نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان چهل و پنج است «1» در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سيصد و پنجاه هفت كلمه و هزار و چهار صد و نود و چهار حرف است، اين نشان مى دهد كه مسلمانان به قرآن مجيد چقدر اهميت مى داده اند.

3- تسميه آن به سوره «ق» به علت وقوع اين كلمه در اوّل آنست: از روايات نبوى به دست مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را «ق» ناميده است، و در فضيلت آن از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: و من ادمن في فرائضه و نوافله سورة» «ق» وسّع في رزقه و اعطاه كتابه بيمينه و حاسبه حسابا يسيرا» (ثواب الاعمال صدوق).

4- سوره مباركه مكى است آيات و مضامين آن شاهد اين سخن است، به نظر

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 293

بعضى آيه وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ .../ 38 مدنى است و به قول بعضى اين آيه و آيه 39 در مدينه نازل شده است، الميزان فرموده: شاهدى از لفظ آيات بر اين دو قول نيست.

5- از آيات سوره معلوم مى شود كه علّت و شأن نزول آن، اين بوده كه مشركان نبوت و مخصوصا معاد را سرسختانه انكار

مى كرده اند و بيشتر مطالب آن در رابطه با معاد مى باشد، و نيز ظاهر امر نشان مى دهد كه همه سوره به يك بار نازل گشته است.

مطالب سوره و غرض آن

6- مطمح نظر در سوره مباركه مسئله معاد است، ابتدا اشكال منكران نقل مى شود كه مى گفتند: مرگ، شخصيت انسان را باطل مى كند و او را آميخته با خاك مى گرداند در اينصورت چگونه مى شود خاكها انسان گردند؟! در جواب مى فرمايد:

اوّلا شما گم نمى شويد بلكه در لحاظ وجودتان و اعمالى كه كرده ايد در علم خدا محفوظيد قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ.

ثانيا مقدارى از خلقت آسمانها و زمين و روئيدنيها و نظامات آنها نقل مى شود و آن گاه نتيجه مى گيرد كه معاد شكل ديگر اين خلقت است، خدايى كه از خلقت اولى عاجز نشده از خلقت ثانوى چطور عاجز مى شود أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.

ثالثا اشاره مى شود به اينكه خلقت انسان و اعمال او، تحت مراقبت شديد خداوند قرار دارد، خدا حتى از افكار و خيالات او آگاه است وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ و اعمالش به وسيله كرام الكاتبين ضبط و نوشته مى گردد.

رابعا خلقت انسان و مرگ او در اختيارش نيست، مرگش حتما خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 294

آمد و چنان كه بدون اختيار به دنيا آمده و بدون اختيار از دنيا رفته، بدون اختيار زنده خواهد شد.

آن گاه مقدارى از جريانهاى قيامت نقل شده است و در آخر به آن حضرت خطاب مى رسد: در مقابل انكار منكران و مسخره ايشان خويشتن دار باشد و آن گاه باز به ذكر معاد بر مى گردد، مطلب تمام مى شود.

ناگفته نماند: آيات شريفه از

آهنگى بخصوص و قاطعيت عجيبى برخوردار است كه «يدرك و لا يوصف» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 295

سورة ق مكّيّة و آياتها- 45 نزلت بعد سورة المرسلات

[سوره ق (50): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ (4)

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (9)

وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14)

أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 296

به نام خداى رحمان رحيم

1- ق، قسم به اين قرآن مجيد كه تو از پيامبرانى.

2- بلكه تعجب كردند از اينكه انذار كننده اى از جنس آنها آمد كافران گفتند: معاد چيز عجيبى است.

3- آيا وقتى كه مى ميريم و خاك مى شويم، به زندگى برمى گرديم؟ اين بازگشت بعيدى است.

4- ما آنچه را كه زمين از آنها مى كاهد مى دانيم، در نزد ما كتاب نگهدارنده اى هست.

5- بلكه چون حق به آنها

آمد تكذيبش كردند، آنها در حالت مختلطى هستند.

6- آيا به آسمان كه بالاى سرشان است نگاه نكرده اند كه چطور آن را بنا كرده و زينت داده ايم و آن شكافها (نقائصى) ندارد؟

7- زمين را گسترش داديم و در آن كوه هاى ثابت قرار داديم و در آن از هر صنف نبات بهجت- آور رويانديم.

8- بصيرت دادن و تذكرى است بر هر بنده با انابه.

9- و از آسمان آب مباركى نازل كرديم و با آن باغات و دانه درو شده را رويانديم.

10- و نخلهاى بلند با ميوه هاى متراكم رويانديم.

11- براى روزى بندگان و با آن، ديار مرده را زنده كرديم، خروج از قبور چنين است.

12- پيش از مشركان مكه، قوم نوح و اهل رس و قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند.

13- و قوم عاد و فرعون و قوم لوط.

14- و اهل بيشه و قوم تبع، همه پيامبران را تكذيب كردند، تا وعده عذاب من حتمى شد.

15- آيا از خلقت اول عاجز شده ايم؟ بلكه آنها از خلقت تازه در اشتباهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 297

كلمه ها

مجيد: مجد: عظمت و بزرگوارى. «المجد: العز و الرفعة» مجيد: با عظمت «مجيد» چهار بار در قرآن به كار رفته، دوباره در وصف خدا و دو بار در وصف قرآن.

مريج: مرج: خلط و آميختن. مريج: مختلط و آميخته.

فروج: فرج: شكاف: جمع آن فروج است، عورت انسان را بدين سبب فرج گويند.

مددناها: مد: زيادت. كشيدن را از آن مد گويند كه سبب زيادت است (طبرسى) ولى راغب معناى اصلى آن را كشيدن مى داند و گويد:

«اصل المد: الجر» آن در آيه به معنى گسترش دادن است.

رواسى: كوه هاى ثابت. مفرد آن راسيه است. «رسو»: ثبوت و رسوخ.

«رسا

الشي ء يرسو: ثبت» بهيج: شاد كننده و خوش منظر. فعل بهج از باب «قطع يقطع» به معنى شاد كردن و از «كرم يكرم» به معناى خوش منظر شدن است (اقرب الموارد).

تبصرة: تذكر و بينايى دادن. «بصره الامر: عرفه اياه».

حصيد: درو شده. آن به معنى محصود است «حصد الزرع: قطعه بالمنجل» باسقات: بسوق: بالا رفتن، بلند شدن «بسق النخل بسوقا: ارتفعت اغصانه و طال». وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ يعنى نخلهاى بلند، مفرد آن باسق يا باسقه است، اين لفظ فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

طلع: ميوه. طلوع و مطلع: آشكار شدن. به ميوه و غنچه از جهت آشكار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 298

شدن طلع گفته اند در مجمع فرموده: طلع اوّلين ظهور ميوه خرماست.

نضيد: نضد: رويهم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» نضيد:

رويهم چيده شده نظير وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ واقعه/ 29.

رس: نام محلى و يا نام رودخانه «ارس» فعلى واقع در ايران است، مشروح آن در سوره فرقان/ 38 در نكته ها گذشت، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است.

ايكه: جنگل، بيشه، نى زار. اهل لغت درختان انبوه و پيچيده گفته اند در قاموس گويد: «الشجر الملتف الكثير» منظور از «اصحاب الايكه» مردمى است كه شعيب عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد و در سوره شعراء/ 176 گذشت اين كلمه چهار بار در قرآن آمده است.

تبع: لقب پادشاهان يمن است مانند كسرى و قيصر، در سوره دخان/ 37 گفته شد، اين لفظ فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است.

عيينا: عى: عجز و ناتوانى. راغب گويد: عى عاجز شدن از كار، اعياء عاجز شدن از راه رفتن است «عيينا»: عاجز شديم، در مجمع گويد: «عيى

به عجز عنه».

لبس: (به فتح لام) خلط و مشتبه كردن و به ضم آن به معنى لباس پوشيدن است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا اشكال مشركان و استبعاد آنها نقل شده و سپس از اشكال مذكور دو نوع جواب داده شده است، اول آنكه شما با مرگ از بين نمى رويد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 299

دوم مقدارى از خلقت كائنات نقل شده و آن گاه جواب داده شده كه خلقت آخرت نظير اين خلقت است، خدايى كه از خلقت اول عاجز نبوده از خلقت دوم نيز عاجز نخواهد بود و در ضمن، زنده شدن مردگان به روئيدن نباتات تشبيه شده است كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

1- ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ درباره حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد. جواب قسم از آيه بعدى فهميده مى شود يعنى «و القرآن المجيد ان البعث حق» و يا «انك لمن المنذرين» جواب دومى مناسبتر است كه قسم به دليل باشد مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ/ 2 در صورت اول نيز قسم به دليل است زيرا قرآن معاد را اثبات مى كند، مجيد بودن قرآن در اثر محتويات آن است.

2- بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ.

«بل» اعراض است از جواب محذوف در آيه قبلى، يعنى تو از پيامبرانى اما به تو ايمان نياورده و تعجب كردند از اينكه انذار كننده اى از خودشان بيايد و يا اينكه: بعث حق است و لكن ايمان نياوردند و از آمدن منذر بعث، تعجب كردند.

«منهم» راجع به مشركان است يعنى بشرى از جنس آنها، زيرا كه مشركان بشر بودن پيامبر را قبول نداشتند و مكرر مى گفتند: «ما هذا الا بشر مثلنا».

آمدن

«كافرون» به جاى «مشركون» شايد براى آنست كه به عمد معاد را انكار مى كردند «هذا» راجع به بعث است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود.

3- إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 300

تعليل شَيْ ءٌ عَجِيبٌ است جواب «اذا» محذوف است يعنى: أ إذا متنا رجعنا» منظور از بعيد ظاهرا بعد عقلى است. تا اينجا اشكال منكران نقل گرديد.

4- قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ.

اين آيه و آيه بعدى جواب اول است، منظور از ما تَنْقُصُ انسانهايى است كه مى ميرند، يعنى درست است كه آنها متلاشى شده و مبدل به خاك مى گردند ولى آنها نزد ما معلوم هستند، مى توانيم بار ديگر ذرات آنها را جمع كنيم، آن گاه در تعليل علم فرموده: وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ مراد لوح محفوظ است كه همه اشياء با وجود جمعى در آن حاضرند.

على هذا انسانها هم در شكل انسان و هم به صورت ذرات خاك در لوح محفوظ موجود هستند.

5- بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ.

يعنى اينطور نيست كه از علم ما و قدرت ما بى خبر باشند، بلكه حق را بعد از آمدنش تكذيب مى كنند و در كار مختلفى هستند، با قلب يقين دارند و با زبان انكار مى كنند، ظهور آيه در آنست كه: دانسته تكذيب مى نمايند، نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نحل/ 14، مراد از «مريج» ناهماهنگى قلب با زبان است.

6- أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ.

از اين آيه تا آيه 15 دو نوع براى معاد استدلال شده است يكى اينكه:

به اين خلقت

و مناظر دل انگيز و عجيب و نظام كامل آن بنگريد و بدانيد: خدايى كه از اين آفرينش ناتوان نبوده از آفرينش مجدد نيز ناتوان نخواهد بود، ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 301

تشبيه آخرت به روئيدن نباتات.

منظور از سماء همه چيزهايى است كه در بالا هستند اعم از جوّ، اجرام و جاذبه و نيروهايى كه آنها را به هم مربوط مى كند، زينت نيز از خود آنهاست زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ صافات/ 6، منظور از نبودن فروج و شكافها آنست كه در اين انسجام خللى و شكافى خارج نظام اتم آن وجود ندارد، درباره آخرت آمده وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ مرسلات/ 9 معلوم است كه آن موقع شكافها به وجود خواهد آمد.

7- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

منظور از «مددنا» گستردن و وسيع كردن زمين است كه موجودات زنده را تأمين و كفايت كند، به وجود آمدن كوه ها از ضروريات وجود حيات و ادامه آن است، آن گاه روئيدن اصناف نبات بهجت آور و آفرينش و ادامه آنها تكميل خلقت و حاكى از قدرت و علم كامل خالق آنهاست.

8- تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ.

نتيجه گيرى ابتدايى است، يعنى خواسته ايم با اين آفرينش و تدبير هر بنده با انصاف را به قدرت و علم و تدبير خود آشنا كنيم و يادآورى كرده باشيم كه قدرت اعاده آن را نيز داريم.

تبصره و ذكرى هر دو مفعول له و مآلا يكى هستند. منظور از عَبْدٍ مُنِيبٍ انسانى است كه روح انابه و قبول حرف حق در او هست. نظير إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ

يس/ 11.

9- وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ اجمال اين مطلب در آيه گذشت ولى چون استدلال كامل براى معاد است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 302

لذا به طور تفصيل نقل شده است و آن اينكه خداوند به وسيله باران كه آب پر فائده اى است باغات و دانه هاى درو شده را مى روياند حَبَّ الْحَصِيدِ اضافه موصوف به صفت است.

10- وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ.

عطف است؟ به جناب، يعنى: و به وسيله آن آب نخلهاى بلند رويانديم كه ميوه هاى آنها بعضى بر بالاى بعضى است.

11- رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

يعنى: براى روزى دادن به بندگان آنها را رويانديم و نيز ديار مرده را با آن زنده كرديم، خارج شدن از قبرها نيز چنين است اين يكى از براهين قرآن درباره معاد است كه در آخر سوره «حجر» به طور تفصيل گذشت، از وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً فهميده مى شود كه زمين در اثر زنده شدن آمادگى پيدا مى كند كه تخمها را بروياند، همچنين آماده مى شود كه ذرات خاك شده بدنها را بروياند.

12- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ.

اين آيه و دو آيه بعدى به حكم جمله معترضه است كه مشركان را تهديد مى كند، زيرا نظام انتقام درباره گذشتگان و آيندگان يكى است، شرح اصحاب «رس» در سوره فرقان/ 38 گذشت.

13- وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ.

عطف است بر «قوم نوح» منظور از «اخوان لوط» قوم او هستند كه به وسيله زن گرفتن از آنها نسبتى پيدا كرده بود، نظير إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ شعراء/ 161.

14- وَ أَصْحابُ

الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 303

عطف است بر «قوم نوح» اصحاب ايكه قوم شعيب مى باشند چنان كه در شعراء/ 176 گذشت، قوم تبّع نيز در دخان/ 37 گفته شد، ذيل آيه مى گويد:

علّت عذاب آنها تكذيب پيامبران بوده است، «وعيد» تقديرش «وعيدى» است كسره دال عوض از ياء متكلّم مى باشد.

15- أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.

يعنى: آيا از خلقت اول عاجز شده ايم تا از حلقت ثانى عاجز شويم؟ اين يكى از براهين بسيار محكم معاد است كه در آخر سوره حجر گفته شد، آنكه قدرت آفرينش اول را داشته به آفرينش دوم نيز قادر است و گرنه از اولى نيز عاجز مى شد، «بل» اضراب از ما قبل است يعنى: ما عاجز نشده ايم بلكه علت عدم قبول مشركان آنست كه از خلقت جديد در اشتباه هستند گويى منظور آنست كه آن را بعيد عقلى مى دانند لذا ايمان نمى آورند، نظير ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ كه گذشت، به هر حال منظور آنست كه اشكال از طرف ما نيست، بلكه از طرف آنهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 304

[سوره ق (50): آيات 16 تا 30]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18) وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ (20)

وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (22) وَ قالَ

قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ (23) أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ (24) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ (25)

الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ (26) قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 305

16- انسان را آفريده ايم، مى دانيم آنچه را كه ضميرش سخن مى گويد، ما به او از رگ وريد نزديكتر هستيم.

17- يا دآر كه اخذ مى كند (عمل انسان را) دو اخذ كننده كه در راست و چپ نشسته اند.

18- سخن از دهان نمى افكند مگر آنكه نزد او مراقب آماده اى است.

19- و مى آيد شدت مرگ حق، اين همانست كه از آن مى گريختى.

20- و دميده مى شود در صور آن روز وعيد است.

21- و مى آيد هر انسان كه با اوست كشنده و گواهى.

22- از اين امر در غفلت بودى پرده ات را از تو برداشتيم، چشم تو امروز تيز بين است.

23- و گويد قرينش اين آنست كه نزد من آماده است.

24- بياندازيد در جهنم هر كافر لجوج را

25- منع كننده خير، متجاوز شكاك را.

26- آنكه با خدا معبود ديگرى قرار داده بياندازيد او را در اين عذاب سخت،

27- همنشين او گويد: پروردگارا من او را طاغى نكرده ام بلكه خود در ضلال آشكارى بود.

28- خدا گويد: پيش من مخاصمه نكنيد انذار خويش را از پيش به شما كرده ام.

29- اين وعده پيش من تغييرى ندارد و من به بندگان ستمگر نيستم.

30- يادآور روزى كه به جهنم گوئيم: آيا پر

شدى و گويد، آيا افزودن هست؟

كلمه ها

توسوس: وسوسه: حديث النفس و كلامى كه در باطن انسان شنيده مى شود خواه از شيطان باشد يا خود انسان. در جوامع الجامع فرموده:

«الوسوسة و الوسواس: الصوت الخفى» راغب وسوسه را «الخطرة الرديه» گفته است.

وريد: راغب گويد: وريد رگى است متصل به قلب و كبد و جريان خون تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 306

در آنست در مجمع البيان فرموده: آن رگى است كه در بدن گسترده شده و در تمام اعضاء انسان آميخته با انسان است، اين معنى نسبت به آيه مناسبتر است.

يتلقى: تلقى: اخذ و و تفهّم. «تلقيّت منه»: از او اخذ كردم در اقرب آمده: «تلقى الشي ء: تلقنه».

يلفظ: لفظ: انداختن. «لفظ ريقه: رمى به».

عتيد: آماده و حاضر. «عتاد»: آماده شدن. «اعتاد»: آماده كردن سكرة: سكر: مستى. به معنى غفلت نيز آيد. سَكْرَةُ الْمَوْتِ شدت مرگ است كه هوش را از سر مى برد.

تحيد: حيد: كنار شدن. «حاد عن الطريق حيدا: مال عنه و عدل» حديد: تيز بين و دقيق. اصل حد به معنى منع و دفع است، به چشم تيز بين از آن حديد گويند كه از مخفى شدن چيزها منع مى كند.

سائق: راننده سوق: راندن.

كفار: بسيار كافر. بسيار ناسپاس.

عنيد: طاغى، لجوج، ستيزه جو. عاند و عنيد كسى است كه دانسته از حق امتناع كند «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به».

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات روشن شده كه انسان از حين خلقت تحت مراقبت شديد قرار گرفته، خدا از رگ وريد به او نزديكتر است ملائكه مراقب او و حافظ اعمالش هستند، روز قيامت با كسى كه گواه اعمال اوست و با كسى كه او را سوق مى دهد به دادگاه محشر

خواهد آمد، اين آيات عبارت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 307

اخراى أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ است و برهان ديگرى بر معاد مى باشد يعنى همانطور كه از خلقت اول انسان عاجز نشده ايم از خلقت دوم نيز عاجز نبوده و آخرت را پيش خواهيم آورد اين آيات مانند آيات گذشته از يك قاطعيت عجيبى برخوردار است كه قابل وصف نيست.

16- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.

مراد از «الانسان» همه انسانهاست، به نظر مى آيد كه «خلقنا» در جاى «نخلق» باشد، يعنى انسانها را مى آفرينيم و مكنونات آنها را مى دانيم «خلقنا» در اينجا دليل «نعلم» است چون آفريننده به آفريده داناست.

نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ اشاره به مخفى ترين چيزى است كه علم خدا به آن شامل است، «به» ظاهرا مفعول «توسوس» است يعنى آنچه را كه ضميرش به او حديث مى كند مى دانيم.

آن گاه در بيان احاطه كامل خدا فرموده: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ ... يعنى از رگى كه بر تمام بدنش گسترده است به او نزديكتريم، سبحان اللَّه چه ترسيم شگفت آورى!! 17- إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ.

اشاره است به حفظ اعمال انسان توسط ملائكه، قطع نظر از اينكه خدا از ظاهر و باطن او آگاه است.

منظور از متلقّيان دو فرشته كاتب عمل است، از يمين و شمال مى شود فهميد كه يكى مأمور اعمال بد و ديگرى مأمور اعمال خوب است.

چنان كه در جوامع الجامع از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: نويسنده حسنات بر طرف راست مرد و نويسنده سيئات بر طرف چپ اوست، چون كار خوبى تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 308

كند، ملك طرف راست آن را ده برابر مى نويسد و چون كار بد كند، ملك طرف راست بملك طرف چپ گويد: هفت ساعت به او مهلت بده شايد تسبيح گويد يا استغفار نمايد.

«اذ» متعلق است به «اذكر»، شايد منظور از «قعيد» آنست كه پيوسته با او هستند، چون از قعود يك نوع دوام استفاده مى شود.

18- ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ.

ذكر خاص بعد از عام است، آيه فوق راجع به همه اعمال و اين آيه در رابطه با سخنان است، ظاهرا قول اگر خوب باشد رقيب عتيد آن ملك طرف راست و اگر بد باشد رقيب او ملك طرف چپ است.

19- وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ يعنى در نظام خلقت انسان، سپس سكره مرگ مى آيد و آن گاه به قيامت مى رسد كه در آيه بعدى است.

ظاهرا مراد از «جاءت» آينده است، به علت محقق الوقوع بودن، ماضى آمده است «بالحق» تقديرش «ملتبسا بالحق» و اشاره به آنست كه موت جزء نظام خلقت و نوشته بر انسانهاست كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ عنكبوت/ 57، لفظ سكره اشاره است كه مرگ ناگوار مى باشد چنان كه «تحيد» نيز ناظر به آنست.

20- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ.

ادامه مسير خلقت است كه بعد از مرگ خواهد بود، منظور از نفخ صور نفخه دوم و زنده شدن مردگان است و شايد مطلق نفخ مراد باشد وعيد مربوط به جنبه انذار است، «نفخ» در جاى «ينفخ» است.

21- وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 309

«جاءت» در جاى «يجي ء» است، نكره آمدن سائق و

شهيد حاكى از عظمت مى باشد، يعنى هر كس با سائقى كه او را سوق مى كند و با شاهدى كه بر اعمال او شاهد است در محضر خدا حاضر مى شود، به نظر مى آيد كه هر دو از ملائكه است شهادت شاهدان كه از آيات وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ هود/ 18 روشن مى شود ظاهرا بعد از اين مرحله است.

22- لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.

اين آيه نشان مى دهد كه سائِقٌ وَ شَهِيدٌ در دنيا با انسان بوده اند ولى انسان آنها را نمى ديده و چون پرده از چشمش رفت خواهد ديد كه با او بوده اند الميزان نظر مى دهد كه خطاب به همه انسانهاست نه فقط به منكران بعث و مراد از «هذا» همه احوال روز قيامت است، از قبيل قطع شدن اسباب مادى، فناء اشياء، رجوع همه به اللَّه، ولى تعلق به اسباب مادى در دنيا مانع از اين شهود بود.

23- وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ.

به نظر مى آيد منظور از قرين، ملك كاتب گناه باشد كه خواهد گفت:

گناهان آماده او نزد من اينهاست، بعيد است منظور شيطانى باشد كه او را اغوا مى كرد و يا منظور خود انسان باشد.

24 و 25- أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ.

خطاب است به سائق و شهيد، به نظر بعضى خطاب است به خازن جهنم، ولى آن با تثنيه بودن جور نيست، اين پنج صفت مى شود گفت در پى يكديگر هستند كفر بسيار لازمه اش عناد و انكار حق از روى علم است و آن سبب جلوگيرى شديد از كارهاى خير و آن باعث تجاوز و شك كردن

يا به شك انداختن ديگران است به هر حال آدم بسيار كافر داراى همه اين اوصاف است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 310

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

چون روز قيامت شود خداى تعالى به من و على (بن ابى طالب) گويد: هر كس شما را دشمن داشته به آتش اندازيد و هر كس دوستتان داشته به بهشت داخل كنيد، اين است قول خدا أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ در الميزان فرموده:

شيخ الطائفه نيز آن را در امالى با سند خودش از ابو سعيد خدرى از آن حضرت نقل كرده است آن در تفسير صافى و تفسير برهان از امام سجاد از على عليه السّلام از آن حضرت نقل گرديده است.

26- الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ.

گويى به علّت بسيار كبيره بودن شرك، آن را به صورت «الذى جعل مع اللَّه الها آخر فرموده است و گرنه مى شد با اضافه كلمه «مشرك» به آيه فوق، از اين آيه بى نياز شد (از الميزان) فَأَلْقِياهُ ... تأكيد خطاب سابق است.

27- قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

در سوره زخرف گذشت كه: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ... وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ/ 36 و معلوم شد كه گناهكاران هر يك شيطانى دارند كه آنها را اغفال مى كند و در آخرت هر دو در عذاب خواهند بود.

مراد از «قرينه» در اين آيه همان شيطان فريبكار است كه خواهد گفت:

خدايا من در

اغواء او دستى نداشته ام بلكه خود در گمراهى بعيد بود كه نداى حق به گوشش نرسيد.

28- قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ.

از آيه معلوم مى شود كه گناهكار در جواب رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ خواهد گفت نه بلكه تو مرا فريب دادى تا بالاخره خدا خواهد فرمود: لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ من تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 311

قبلا وعيد خويش را به شما رسانده بودم و اكنون هر دو در عذاب خواهيد بود.

29- ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

اشاره است به اينكه أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ حتى است و نيز اشاره است به قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 84، در الميزان فرموده: وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ ... مكمل معناى جمله سابقه است يعنى قول من عوض نمى شود پس شما در عذاب خواهيد بود، من در اينكار ظالم نيستم زيرا كه از پيش به شما وعيد داده و اتمام حجت كرده بودم.

از وجه ديگر ظلمى در عذاب آنها نيست، چون فقط با اعمالى كه كرده بودند مجازات مى شوند و اعمال به آنها برگشته است ... إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7، الميزان اضافه مى كند كه نفى ظلم كثير (در ظلام) باعث جواز ظلم كم نمى شود، زيرا اگر خدا در عذاب مشركان ظلم مى كرد حتما ظلام مى شد، زيرا مشركان زياد هستند پس نفى ظلم كثير از اين جهت است.

ولى به نظر نگارنده: وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ ... تعليل ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ است يعنى اگر وعده من تبديل شود و شما را عذاب نكنم، شما با نيكوكاران يكسان مى شويد، در اينصورت به نيكوكاران ظلام مى شوم

و ميان نيكوكاران و بدكاران فرقى نمى ماند و آياتى نظير أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ

جاثيه/ 21 ... أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ص/ 28، مفهوم خود را از دست مى دهند، در اينصورت خدا ظلام مى شد ولى راجع به نيكوكاران كه آنها را با بدكاران يكسان كرده بود رجوع شود به آل عمران/ 182 و انفال/ 51.

30- يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.

به نظر مى آيد: كه اين آيه مربوط باشد به ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ بنا بر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 312

آنكه منظور از «القول» وعده لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ باشد چنان كه گفته شد، يعنى در وفا به وعده روز قيامت به جهنم مى گوئيم: آيا پر شدى؟ على هذا اين آيه تكميل آيه قبلى است.

هَلِ امْتَلَأْتِ استفهام تقريرى است هكذا هَلْ مِنْ مَزِيدٍ در اينصورت معنى هَلْ مِنْ مَزِيدٍ آن مى شود كه همه را جاى دادم و پر شدم، در رابطه با اين سؤال و جواب گفته اند كه آن زبان حال است نه زبان قال. به نظر بعضى:

سؤال از مأموران جهنم است گرچه به خود جهنم نسبت داده شده است ولى ظهور آيه در زبان قال است، در اين باره در ذيل آيه إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ فرقان/ 12 به تفصيل سخن گفته ايم.

در الميزان فرموده: بهتر آنست كه آيه حمل بر ظاهر باشد زيرا خدا از سخن گفتن دستها و پاها و پوستها و غير آن خبر داده است و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور در همه موجودات سارى است.

لفظ «مزيد» مصدر ميمى است به معنى زايد شدن و زايد كردن، لازم

و متعدى هر دو آمده است.

ناگفته نماند: اگر هر دو استفهام تقريرى باشد منظور آن مى شود كه جهنم از كافران پر خواهد شد، ديگر جايى براى سؤال نمى ماند كه بگوئيم:

خدا با كلمه لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ خبر داده كه آن را از كافران پر خواهد كرد، ديگر اين سؤال و جواب با آن وعده چه تناسبى دارد؟

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 313

[سوره ق (50): آيات 31 تا 38]

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (35)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)

31- نزديك مى شود بهشت به اهل تقوى در مكانى نزديك.

32- اين است آنچه وعده مى شويد، اين براى هر رجوع كننده به خدا و نگهدار عهد خداست.

33- هر كه از خدا در غيب بترسد و قلب انابه گرى بياورد.

34- داخل بهشت شويد، اين روز جاودانى است.

35- براى آنهاست در بهشت آنچه مى خواهند و در نزد ماست افزون:

36- چه بسا مردمان كه پيش از اهل مكه هلاك كرديم، از آنها قويتر بودند، در شهرها راه زدند، آيا از عذاب خدا راه فرارى هست؟ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 314

37- در اينكه گفته شد پندى هست به آنكه عقل دارد و يا گوش داده و حاضر باشد.

38- آسمانها و زمين و آنچه در ميان

آن دوست، را در شش روز آفريديم و ما را خستگى و ناتوانى نرسيد.

كلمه ها

ازلفت: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن «زلف زلفا: تقدم و تقرب» از دلاف: نزديك كردن در مجمع البيان شعرى نقل شده كه «و كل يوم مضى او ليلة سلفت فيها النفوس الى الآجال تزدلف «يعنى در هر روز و شبى كه ميگذرد مردم به اجلها نزديك مى شوند.

اواب: اوب: بازگشت «آب اوبا و مأبا: رجع» اواب صيغه مبالغه است بسيار رجوع كننده. اين صيغه پنج بار در قرآن آمده است، آن صفت كسانى است كه پيوسته با اطاعت دعا و ترك معاصى به سوى خدا بر مى گردند.

قرن: جماعتى كه در زمانى با هم زندگى مى كنند، راغب گويد:

«القرن: القوم المقترنون في زمن واحد» طبرسى نيز چنين فرموده است.

نقبوا: نقب: سوراخ كردن. راغب گويد: نقب در ديوار و پوست مانند ثقب (سوراخ كردن) است در چوب. طبرسى رحمه اللَّه فرموده نقب به معنى سوراخ وسيع و راهى است كه در كوه زده شود.

تنقيب: راه رفتن و نيز احداث راهى است كه صلاحيت رفتن دارد منظور از آن در آيه راه زدن و يا مسافرتهاست.

محيص: حيص: كنار شدن. محيص: فرارگاه.

لغوب: خسته شدن. طبرسى فرموده: لغوب خستگى ناشى از رنج است «اللغوب: الاعياء من التعب»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 315

شرحها

در اين آيات دو مطلب مطرح است، اول حالات اهل بهشت كه مناسب بود بعد از حالات اهل جهنم ذكر شود، تا جريان بيم و اميد و تبشير و انذار كه از دأب قرآن مجيد است عملى گردد. دوم: استدلال به معاد است از راه تهديد و عينيتها و اينكه انسان در مقابل اراده حق قدرت مقاومت ندارد، اين استدلال با آيه اخير تكميل مى شود. و آن نظير أَ

فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ است.

31- وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ.

لفظ «ازلفت» درباره بهشت سه دفعه در قرآن مجيد آمده است وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ شعراء/ 9 وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ تكوير/ 13، از اين آيه معلوم مى شود كه بهشت بسوى اهل تقوى آورده خواهد شد نظير وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ فجر/ 23. گويند: «غير بعيد صفت موصوف محذوف است يعنى» «في مكان غير بعيد» طبرسى رحمه اللَّه فرموده: صفت مصدر محذوف و تقدير آن «ازلافا غير بعيد» است.

32- هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ.

هذا اشاره است به ثواب موعود در آيه قبلى، لِكُلِّ أَوَّابٍ ... خبر بعد از خبر است، يعنى «هذا لكل اواب حفيظ» مراد از «اوّاب» در كلمه ها گفته شد «حفيظ» يعنى بسيار حفظ كننده پيمانهاى خدا از اينكه ترك و ضايع شوند.

33- مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ.

بيان اواب حفيظ است خشيت از خدا در غيب، خشيت از عذاب خداست با آنكه عذاب خدا را نمى بيند.

چنان كه طبرسى و ديگران فرموده اند. قلب منيب قلبى است كه پيوسته به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 316

خدا انابه مى كند و به سوى او بر مى گردد، در جاى ديگر آمده إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ شعراء/ 19 يعنى قلبى كه از شرك و كفر و شك و از احقاد و گناهان سالم است.

مَنْ خَشِيَ ... ميشود بدل باشد از «اواب» و مى شود مبتدا باشد و خبر آن آيه بعدى است با تقدير كلمه «يقال».

34- ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ.

يعنى: گفته مى شود به سلامت داخل بهشت شويد «بسلام» حاكى است كه از هر مكروه و ناخوشايند در سلامت و امن خواهيد بود، ذلِكَ يَوْمُ

الْخُلُودِ بشارت است براى ابدى بودن.

35- لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ.

لفظ ما يَشاؤُنَ بسيار وسيع است، مانند وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71، وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ حاكى است: بعضى چيزها كه به نظر آنها نمى رسد و داخل در ما يَشاؤُنَ نيست از جانب ما زياده خواهد شد.

طبرسى فرموده: «و عندنا زيادة على ما يشاءونه ممّا لم يخطر» بعضى ها گويند: زياده از آنچه مى خواهند مى دهيم ولى آن يك معنى سبك است.

«فيها» متعلق است به «يشاءون» «مزيد» اسم مفعول است.

در صافى از تفسير قمى نقل شده وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ «قال النظر الى رحمة اللَّه» در الميزان از در منثور از انس نقل شده: «يتجلى لهم الرب عز و جل».

36- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ.

ضمير «قبلهم» راجع به اهل مكه است، منظور از بطش نيرومندى است يعنى در اثر بطش و نيرومندى خويش در شهر راه باز كردند و در آنها حكومت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 317

نمودند ولى باز هلاكشان كرديم، آيا از هلاك كردن خدا راه فرارى هست؟

اين آيه با آيات بعدى استدلال به معاد است از راه انذار و سير الى اللَّه.

37- إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ.

نتيجه گيرى است از آيه فوق مراد از قلب درك و تعقل است القاء سمع به معنى گوش دادن مى باشد، گويى گوش را روى چيزى مى اندازند و آن را مى شنود.

وَ هُوَ شَهِيدٌ يعنى در گوش دادن حاضر است، به عبارت ديگر به گوش دادنش متوجه است.

خلاصه: آنكه دو نفر مى تواند از جريان هلاكت گذشتگان

پند گيرد، يكى آنكه قدرت تعقل و تفكر دارد مى تواند با تفكر حق را از باطل تشخيص بدهد ديگرى آنكه قدرت تعقل ندارد ولى گوش مى دهد و اطاعت مى كند.

در كافى كتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«يا هشام ان اللَّه تعالى يقول في كتابه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ يعنى عقل».

38- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ.

درباره شش روز (شش دوران) در سوره هاى گذشته سخن گفته ايم آيه استدلال به معاد است، يعنى حالا كه خلقت اول ما را خسته و عاجز نكرده است خلقت دوم نيز چنين خواهد بود. نظير أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ...

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 318

[سوره ق (50): آيات 39 تا 45]

اشاره

فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ (43)

يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ (45)

39- صبر كن بر آنچه مى گويند و تسبيح كن با حمد پروردگارت پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن.

40- و مقدارى از شب را تسبيح كن و در پس نماز.

41- منتظر باش روزى را كه ندا كننده از مكان نزديك ندا كند.

42- روزى كه صيحه حق را مى شنوند آن، روز خارج شدن از قبرهاست.

43- ما، آرى ما حيات

مى دهيم و حيات مى ستانيم و بازگشت به سوى ماست.

44- ياد آر روزى كه زمين از آن شكافته مى شود، به سرعت خارج مى گردند، اين حشر بر ما آسان است.

45- ما دانائيم بآنچه مى گويند، تو بر آنها مجبور كننده نيستى، پند ده با قرآن كسى را كه از عذاب من مى ترسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 319

كلمه ها

ادبار: دبر (بضم اول و دوم): پس. عقب مقابل جلو، جمع آن ادبار است.

تشقق: آن در اصل «تتشقق» به معنى شكافته شدن است.

سراعا: جمع سريع است.

جبار: جبر: اصلاح شى ء به نوعى از قهر و نيز بستن ضد شكستن راغب گويد: «اصل الجبر: اصلاح الشي ء بضرب من القهر» در قاموس آمده: «الجبر: خلاف الكسر» على هذا جبّار در آيه به معنى مجبور كننده است.

حشر: جمع كردن: «حشر القوم: جمعهم» آن در آيه جمع و زنده كردن است.

شرحها

در خاتمه سوره، به آن حضرت دستور مى رسد كه در مقابل اذيتهاى مشركان خويشتن دارى كند و خدا را مرتب ياد نمايد كه سبب استقامت است.

سپس اضافه مى شود كه معاد حق است، منتظر صيحه، آن باشد كه به كار معاندان رسيدگى شود، آن گاه فرموده: تو نمى توانى به ايمان و عمل مجبورشان كنى بلكه اهل خشيت را با قرآن انذار كن.

على هذا سوره مباركه همانطور كه با مسأله نبوت و معاد شروع شده است با آن دو ختم مى گردد.

39- فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 320

چون تسبيح و حمد خدا و به عبارت ديگر مطلق ياد آورى خدا در ايجاد استقامت اثر مستقيم دارد، شايد بدان جهت، بعد از فرمان صبر بلا فاصله ارتباط با خدا مطرح شده است.

و نيز تسبيح و حمد كه تنزيه خدا از نقائص و نسبت كار خوب به خداست، در مقابله با مشركان است كه به خدا شريك قائل بوده و نسبت فرزند داشتن و مانند آن را مى دادند، باء در «بحمد» به معنى مصاحبت است يعنى «سبح مصاحبا بحمد ربك»

جمله وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ... تطبيق مى شود با نماز صبح و نماز عصر و يا با نماز صبح و نماز عصرين. ظاهرا روايتى در اين باره از ائمه عليهم السّلام نرسيده است و شايد نظير وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ آل عمران/ 41 و مطلق ذكر باشد.

40- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ.

جمله اول قابل تطبيق به نماز مغرب و عشاست، أَدْبارَ السُّجُودِ قابل تطبيق به تعقيب نماز است يعنى: در ما بعدهاى نماز، خدا را تسبيح و حمد كن، طبرسى در ضمن نقل اقوال فرموده: «ثانيها انه التسبيح بعد كل صلوة».

در روايت كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام قال: قلت و ادبار السجود؟ قال: ركعتان بعد المغرب»

و در تفسير على بن ابراهيم از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه

«اربع ركعات بعد المغرب»

نقل شده است (تفسير برهان).

41- وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ.

«در الميزان فرموده: بهتر آنست كه بگوئيم: به «استمع» معنى انتظار تضمين شده باشد يعنى منتظر باش روزى را منظور از نداء نفخ صور دوم است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود، درباره مَكانٍ قَرِيبٍ گفته اند علت قريب بودن آنست كه همه آن را به طور مساوى و يكسان مى شنوند نزديك و دور ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 321

در آيه: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ سبأ/ 51 گويا منظور جوشيدن بلا از كنار آنهاست.

42- يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ.

بالحق صفت صيحه است يعنى آمدن آن از قضاء حتمى خداست مراد از خروج، خارج شدن از قبرهاست يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ

جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7.

43- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ.

در سوره اعراف ذيل آيه هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ/ 158 مشروحا گفته شد:

حيات از آثار ماده نيست بلكه از جانب خدا به ماده افاضه شده و پس گرفته مى شود، اين از جمله چيزهايى است كه قرآن مجيد بر آن تكيه دارد، «نحيى» زنده كردن در دنيا، «نميت» ميرانيدن در دنيا، إِلَيْنَا الْمَصِيرُ زنده كردن در آخرت است نظير ... كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ... بقره/ 28 آيه اشعار مى دارد كه هر مرحله در اختيار ماست و استدلال ديگرى بر معاد است كه همانطور كه مى آفرينيم و مى ميرانيم، توانيم مجددا زنده نمائيم.

44- يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ.

يعنى ياد آر روزى را كه ... «عنهم» حاكى است كه زمين از بالاى آنها شكافته مى شود «سراعا» يعنى «يخرجون من القبور مسرعين» آن گاه فرموده:

اين به نظر شما دشوار است ولى بر ما آسان مى باشد.

45- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ.

تعليل است براى فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ يعنى ما به آنچه مى گويند داناتريم مجازاتشان مى كنيم، ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ ... تكميل مطلب و تسليت است كه تو مجبور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 322

كننده آنها بر ايمان و عمل نيستى، بلكه كار تو تذكر و تبليغ است نظير: فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ غاشيه/ 23.

در تفسير قمى نقل شده: «ذكر يا محمّد بما وعدناه من العذاب».

روز چهار شنبه هشتم ماه مبارك رمضان سال هزار و چهار و پنج مطابق 8/ 3/ 1364 تفسير سوره، «ق» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو

خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 323

سوره ذاريات

اشاره

در مكه نازل شده و شصت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ذاريات شصت و هفتمين سوره است كه بعد از سوره احقاف در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و يكم است، مى شود حدس زد كه در حدود سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده، ولى دقيقا معلوم نيست درجه سالى نازل گشته است.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه شصت آيه است طبرسى فرموده: «ستون آيه بالاجماع» در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى سيصد و شصت كلمه و هزار و دويست و سى و نه حرف است.

3- تسميه آن به «الذاريات» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، از رواياتى كه نقل شده بر مى آيد كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، مرحوم صدوق در ثواب الاعمال از داود بن فرقد از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

«من قرء سورة و الذاريات في يومه او في ليلته اصلح اللَّه له في معيشته و اتاه برزق واسع و نور له قبره بسراج يزهر الى يوم القيامة»

طبرسى نيز آن را در مجمع البيان آورده است.

ناگفته نماند: فائده سوره فقط آن نيست كه آن را به قصد ثواب مذكور بخوانيم، بلكه اين سوره مقدارى از واقعيات جهان هستى را ترسيم مى كند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 324

النهايه آن اثر را نيز دارد.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن مكى است، در گذشته گفته ايم: سوره هاى مكى بيشتر جنبه عقيدتى و زير بنائى دارند.

در الميزان فرموده: در مكى بودنش كسى اختلاف نكرده است وانگهى مى شود يقين نمود كه همه آن به يك بار نازل گشته

است.

5- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه افكار نبوت و مخصوصا معاد از جانب مشركان، سبب نزول سوره شده است.

مطالب سوره

مطلب اصلى در اين سوره معاد است و براى آن از راه توحيد استدلال شده است، بدين طريق كه خلقت و تدبير جهان در دست خداست و او پروردگار انسانهاست و او وعده كرده كه قيامت خواهد آمد و از راه نبوت آن را اعلان كرده است و خدا در وعده اش تخلف نمى كند، على هذا قيامت حتمى است و افكار مشركان تعنت و لجاجت است.

اين استدلال در نوبت خود يك استدلال كامل است از راه ربوبيت و قدرت و وعده خداوندى، به نظر مى آيد: سوره هاى مرسلات و نازعات نيز در همين زمينه است، اين سه سوره يك سياق دارند.

توضيح اينكه در اين سوره، ابتدا مقدارى از تدبير جهان وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ... بيان شده و سپس فرموده: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ آن گاه منكران معاد را به دروغ و جهالت نسبت داده و قيامت كافران و مؤمنان را بيان كرده است.

سپس در آيات وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ ... شمه اى از تدبير جهان نقل مى شود و آن گاه با بيان هلاكت اقوام پيامبران كه تحقق وعده ها و دليل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 325

وحدانيت و تدبير خداست مطلب ادامه پيدا مى كند.

و با اين آيات، وعده معاد حتمى مى شود كه وعده پيامبران درباره هلاكت اقوامشان عينيت پيدا نموده پس وعده معاد نيز حتمى است.

بار سوم در آيات وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ... مسأله تدبير جهان و توحيد خداوندى تكرار مى شود و پس از مقدارى مطالب، با تذكر وعده قيامت

يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ سخن به پايان مى رسد، يا كمى دقت خواهيم ديد: سورهاى مرسلات و نازعات با اين سوره در يك رديف هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 326

سورة الذاريات مكّية و هى ستون آية نزلت بعد سورة الاحقاف

[سوره الذاريات (51): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِياتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4)

إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9)

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ (16) كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 327

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به پاشندگان پاشيدن بخصوصى.

2- پس قسم به حاملان بار سنگين.

3- پس قسم به جارى شوندگان به آسانى.

4- پس قسم به تقسيم كنندگان كار بخصوصى.

5- آنچه وعده مى شويد راست است.

6- و جزا واقع شدنى است.

7- قسم به آسمان كه داراى راههاست.

8- شما در سخن مختلفى هستيد،

9- از اقرار بوعده منحرف مى شود آنكه منحرف شده است.

10- مرگ بر ندانسته سخن گويان.

11- كسانى كه در جهالت غافلند.

12- مى پرسند روز جزا كى خواهد بود.

13- يادآور روزى را كه در آتش مى سوزند.

14- بچشيد عذاب خويش را اين عذاب آنست كه به عجله مى خواستيد.

15- حقا كه اهل تقوى در بهشتها و چشمه سارهايند.

16- گرفته اند آنچه را كه پروردگارشان داده زيرا كه

آنها قبل از اين نيكوكاران بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 328

17- بودند كمتر شبى را مى خوابيدند.

18- و در سحرها استغفار مى كردند.

19- و در اموالشان حقى بود براى سائل و محروم.

كلمه ها

ذاريات: ذرو و ذرى: پراكندن و پاشيدن، فعل اولى از باب (نصر ينصر) و فعل دومى از باب (ضرب يضرب) آيد جمعى كه با الف و تاء آيد دو جور است اول آنكه صفت مؤنث حقيقى باشد مثل والدات ضاربات، مؤمنات، ديگرى آنكه وصف مذكر لا يعقل باشد مانند مرفوعات، مجرورات ايام خاليات، ذاريات و حاملات از قسم دوم هستند.

وقر: (بكسر واو) بار سنگين يا مطلق بار. در صحاح، مطلق بار گفته و در قاموس هر دو را آورده است.

دين: جزا و طاعت، گويى معناى اصلى آن جزا است، طبرسى ذيل آيه 19 آل عمران فرموده: طاعت و انقياد را دين گفته اند كه طاعت براى جزا است.

حبك: (بر وزن عنق) راهها. مفرد آن حباك و حبيكه است (مجمع البيان) اصل آن به معنى بستن و محكم كردن مى باشد چنان كه در قاموس آن را قبل از هر معنى آورده است، به معنى خوبى و زينت نيز آيد.

يؤفك: افك: برگرداندن. دروغ بزرگ را افك گويند كه از حقيقتش برگردانده شده است لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا احقاف/ 22 يعنى تا ما را از خدايانمان برگردانى.

خراصون: خرص: دروغ و سخن گفتن از روى حدس. در اقرب الموارد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 329

آمده: «خرص خرصا: كذب- خرص فيه: حدس».

غمرة: غفلت: جهالت. غمر در اصل به معنى پوشاندن و در زير گرفتن است «غمره الماء غمرا: علاه و غطاه» غفلت را از آن غمره گويند كه درك انسان را

پوشانيده است، تاء آن به معنى نوعيّت است.

آن در آيه ظاهرا به معنى جهالت و يا حيرت مى باشد، زيرا كه «ساهون» به معنى غافلان است، بايد با هم فرقى داشته باشند.

يهجعون: هجوع: خواب شب، در مفردات و صحاح اللغة و مجمع نيز چنين است «يهجعون» مى خوابند.

شرحها

در اين آيات گوشه اى از نظام و تدبير جهان بازگويى شده آن گاه فرموده:

وعده معاد راست است يعنى: خداى تدبير كننده جهان، معاد را خواهد آورد، سپس فرموده: منكرين در تعنت و لجاجند و آن گاه آخرت مؤمنان و منكران را بيان كرده است.

1- 6- وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ.

اين طرز بيان فقط در سه سوره آمده است: ذاريات و مرسلات و نازعات و در هر سه جواب سوگندها معاد است در اينجا فرموده إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ و در مرسلات آمده إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ و در نازعات فرموده: تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ اين سوگندها استدلال بر معاد هستند، تناسب ميان قسم و مقسم به همين است يعنى: سوگند به اين تدبير كه وعده معاد راست است، به عبارت ديگر تدبير جهان دليل وجود خدا و توحيد اوست و همان خدا معاد را وعده كرده است.

مى شود گفت منظور از ذاريات بادها هستند كه ابرها را از جو درياها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 330

به اطراف مى پاشند «1» مى دانيم كه ابرها بعد از برخاستن از درياها در فضاى بالاى آنها قرار مى گيرند، آن گاه به وسيله بادها به اطراف حركت مى كنند نظير:

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً روم/ 18، مفسران فرموده اند: بادهايى كه خاكها را پراكنده مى كنند «الرياح تثير التراب» ولى اين

بعيد است، در روايت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه خواهد آمد فقط «الرياح» نقل شده نه بادى كه خاك را مى پراكند.

فَالْحامِلاتِ وِقْراً ابرها هستند كه باران حمل مى كنند و همچون درياى بالدار در هوا حركت مى كنند، على هذا فَالْجارِياتِ يُسْراً نيز ابرها هستند كه در جو حركت كرده و به طرف خشكيها مى رسند، فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً مى شود بادهاى قطبى باشد كه مسير ابرها را عوض كرده و آنها را به هر جا كه خدا بخواهد تقسيم كرده و مى برند على هذا منظور از «امرا» كار است نكره آمدن براى عظمت مى باشد در سوره نازعات آمده فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ولى در روايت علوى به ملائكه تفسير شده است، بلى ظاهرا منظور ملائكه و قواى فعاله هستند كه كار جهان را با اراده خدا تمشيت مى دهند.

در مجمع البيان نقل شده: ابن كوا (يكى از خوارج) از أمير المؤمنين سلام اللَّه عليه كه در منبر خطبه مى خواند پرسيد: ذاريات چيست؟ فرمود: بادها «الرياح»، گفت: فَالْحامِلاتِ وِقْراً چيست؟ امام فرمود: ابرها «السحاب» ابن كوا اضافه كرد فَالْجارِياتِ يُسْراً چيست؟ حضرت فرمود: كشتيها «السفن»، گفت: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً چيست؟ امام فرمود: ملائكه.

اين روايت از طريق اهل سنت نيز نقل شده چنان كه در كشاف و غيره آمده است. و نيز در مجمع البيان از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: به كسى جايز

__________________________________________________

(1) شايد مفعول مطلق «ذروا» دلالت بر نوع داشته باشد

. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 331

نيست جز به خدا سوگند ياد كند ولى خدا به هر يك از مخلوقش كه بخواهد سوگند ياد مى كند:

«انه لا يجوز لاحد ان يقسم الا باللَّه تعالى و اللَّه سبحانه يقسم بما يشاء

من خلقه»

با دقت در سوگندهاى قرآن مى توان فهميد كه اين سوگندها يك نوع استدلال است نظير آنچه نويسنده اى بگويد: قسم به اين كتابم كه من نويسنده هستم، مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ آيا قرآن دليل نبوت آن حضرت نيست، شايد منظور دو امام بزرگوار همين باشد، رجوع شود به نكته ها.

7- 9- وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ.

اين آيات و ما بعد آنها در ملامت و كوبيدن مشركان و منكران معاد است كه تدبير كننده جهان را مى دانند ولى وعده او را انكار مى كنند.

منظور حبك ظاهرا راههاست چنان كه در آيه ديگر آمده وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ مؤمنون/ 17 على هذا ذات الحبك بودن گوشه اى از تدبير جهان و در رابطه با آنست كه خدا از خلق غافل نيست.

منظور از قول مختلف اختلاف با وعده قيامت و انكار آنست يعنى شما در قولى هستيد كه با وعده قيامت مختلف است، اين جمله در سوره مرسلات به شكل وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ و در سوره نازعات با تعبير يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ آمده است، ضمير «عنه» راجع به «ما توعدون» است «من افك» كسى است كه در اثر لجاجت و ستيزه جويى از اقرار به حق بازداشته شده مانند خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ و نظير: كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ غافر/ 63.

معنى آيات- و اللَّه اعلم- چنين مى شود: سوگند به آسمان پر تدبير كه شما منكر قيامت هستيد ولى از اين وعده فقط كسى منحرف مى شود كه در اثر لجاجت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

332

از مطلق اقرار به حق باز داشته شده باشد، در بعضى از روايات از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه آمده:

«لفى قول مختلف في امر الولاية قال: من افك عن الولاية افك عن الجنة»

«1» ظاهرا آن از باب تطبيق است.

10- 12- قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ.

ادامه ملامت منكران بعث است يعنى: مرگ بر آنان كه ندانسته سخن مى گويند، و در جهل خويش غافلند، و به طور استهزاء مى گويند: روز جزا كى خواهد بود؟ «قتل» نوعى طرد از رحمت و حيات است چنان كه در مجمع آن را لعن معنى كرده است مراد از خرّاصون ظاهرا كسانى هستند كه از روى حدس و ندانسته سخن مى گويند. نظير: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ جاثيه/ 24.

«ايان» سؤال از زمان است و چون يَوْمُ الدِّينِ لا حق به زمانيات مى باشد لذا دخول «ايان» به «يوم» مانعى ندارد، نكره آمدن غمره حاكى از عظمت است.

13 و 14- يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ.

جواب أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ است، فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى آن معلوم شود، آن گاه در مطلق احراق به كار رود، منظور از «فتنتكم» عذاب است «تستعجلون» استعجال از روى استهزاء است. مشركان از وقت قيامت سؤال كرده بودند و چون سؤال مسخره اى بود، لذا با وصف روز قيامت جواب داده شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 333

15- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ.

بيان حال گروه دوم است،

نكره آمدن جنات و عيون، براى بيان عظمت آنهاست، گويى شكوه آنها خارج از توصيف است.

16- آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ.

گويى: «آخذين» حكايت از قابليت دارد يعنى به آنچه خدا داده است اهلند إِنَّهُمْ كانُوا ... تعليل صدر آيه است، يعنى علّت اين كرامت، نيكوكارى آنها در دنيا بود.

17- كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى تفسير «محسنين» است. مى شود «قليلا» خبر «كان» و ما يَهْجَعُونَ فاعل آن و «ما» مصدريه باشد يعنى: «كان هجوعهم قليلا من الليل» و مى شود صفت مصدر محذوف باشد يعنى «كانوا يهجعون من الليل هجوعا قليلا» در اينصورت «ما» زايد و براى تأكيد است.

در الميزان فرموده: اگر «قليلا» راجع به همه «ليل» باشد معنى اش آنست كه كمى از شب را مى خوابيدند و بيشترش را نماز مى خواندند (نظير: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا مزمل/ 2) و اگر راجع به همه شبها باشد معنايش آنست كه كمتر شبى مى خوابيدند بلكه اكثر شبها بيدار شده و نماز شب مى خواندند به عبارت ديگر كمتر شبى نماز شب از آنها فوت مى شد.

ناگفته نماند: در سوره مزمل اول به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: «قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا أو زد عليه و رتل القرآن ترتيلا» سپس در آيه 20 مى فرمايد: ... عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ از اين، معلوم مى شود كه مراد از آيه ما يَهْجَعُونَ معناى دوم است يعنى كمتر شبى نماز شب از آنها فوت مى شد وانگهى در مجمع البيان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده «

كانوا اقل ليلة تمر بهم الا صلوا فيها

» اين همان

معناى دوم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 334

در كافى ج 3/ 446 در روايت محمّد بن مسلم چنين آمده است:

«قال: كانوا اقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها».

درباره نماز شب و اهميّت آن ذيل: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ...

سجده/ 16 سخن گفته شد.

18 و 19- وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

سحر وقت نزديك به صبح است، بعيد نيست كه منظور نماز شب باشد، در اينصورت بيان آيه قبلى است ولى امام صادق عليه السّلام آن را به استغفار نماز وتر تفسير فرموده است «و

قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام كانوا يستغفرون اللَّه في الوتر سبعين مرّة في السحر

» «1» سائل كسى است كه اظهار فقر كرده و از مردم كمك مى خواهد، محروم كسى است كه از رزق محروم شده، از كسى هم سؤال نمى كند.

در تهذيب از صفوان جمال از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال المحروم المحارف الذى قد حرم كدّ يده في الشراء و البيع» (الميزان)

محارف به معنى كاسب و اهل حرفه است.

ناگفته نماند: آيات مكى هستند، زكاة در مكه واجب نشده بود، على هذا منظور از «حق» زكاة واجبى نيست دو آيه اولى حال آنها را نسبت به خدا بيان مى كند كه نماز خوانده و استغفار مى كردند، آيه اخير مبين حال آنها نسبت به مردم است.

نكته ها

تشكيل ابر و باران:

آنچه در چهار آيه اول راجع به باد و باران بيان گرديد يكى از تدبيرها و نظامات عجيب جهان هستى است كه در اثر تكرار شدن، عظمت آن تا حدى پنهان مانده است،

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 335

مى دانيم كه آب درياها در اثر املاحى كه دارند قابل

شرب نيستند نه براى حيوان و نه براى گياه. آفتاب از فاصله صد و پنجاه ميليون كيلومترى بر سطح اقيانوسها مى تابد، اقيانوسهايى كه سطح آنها از هزار فرسخ در هزار فرسخ بيشتر است.

در اثر تابش آن، فقط آبها با كمى نمك نامحسوس تبخير مى شوند، ابرها كه همان هواى مرطوبند در هواى سطح اقيانوسها بلند مى شوند، آن گاه در اثر اختلاف درجات هواى خشكيها و درياها، بادها توليد مى شوند، در نتيجه، ابرها از بالاى اقيانوسها به طرف خشكيها به حركت در مى آيند و سپس بصورت باران و برف به زمين مى ريزند، مقدارى در اعماق زمين ذخيره مى شوند و مقدارى در سطح آن به جريان مى افتند، همه آبهاى مشروب و آبيارى از ابرها پائين آمده اند اگر اين تدبير عجيب نبود، از وجود حيوان و گياه خبرى نبود (تبارك اللَّه رب العالمين).

اينجاست كه قرآن مى گويد: قسم به اين نظام اتم كه وعده قيامت راست است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 336

[سوره الذاريات (51): آيات 20 تا 37]

اشاره

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20) وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23) هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ (24)

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ (29)

قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ

حِجارَةً مِنْ طِينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (34)

فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (35) فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (36) وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 337

20- در زمين آياتى هست براى يقين جويندگان.

21- و در وجود خودتان آيا نمى بينيد؟!

22- روزى شما و آنچه وعده مى شويد در آسمانست.

23- قسم به پروردگار آسمان و زمين، اين سخن حق است مانند آنكه سخن مى گويند.

24- آيا حكايت ميهمانهاى ابراهيم به تو رسيده است؟

25- وقتى كه بر ابراهيم داخل شدند و سلام گفتند گفت: سلام بر شما، اينان قومى ناشناسند.

26- به طرف اهل خويش رفت و گوساله فربهى آورد.

27- به آنها نزديك كرد و گفت: آيا نمى خوريد؟

28- از آنها احساس ترس كرد گفتند: نترس و به او مژده پسر دانايى را دادند.

29- زنش در جمعى رو كرد و به صورت خويش زد و گفت: پير زن نازا مى زايد؟!

30- گفتند: خدايت اين چنين فرمود: او حكيم و داناست.

31- ابراهيم گفت: كار مهم شما چيست؟

32- گفتند: به سوى قومى گناهكار فرستاده شده ايم.

33- تا براى آنها سنگهاى متحجر بفرستيم.

34- علامتدار هستند نزد خدايت براى اهل اسراف.

35- آنكه از مؤمنان در آنجا بود بيرون كرديم.

36- جز يك خانه از مسلمين در آن پيدا نكرديم.

37- در آنجا علامتى گذاشتيم براى آنان كه از عذاب اليم مى ترسند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 338

كلمه ها

ضيف: ميهمان. در مفرد و جمع به كار مى رود، آن در اصل به معنى ميل است «ضاف الى كذا» يعنى به سوى آن ميل كرد (قاموس قرآن).

راغ: روغ: ميل بر سبيل حيله (به طور پنهانى) در مجمع فرموده:

رفتن به طرف چيزى در پنهانى.

و نيز فرموده: ميل از جهتى به جهتى، از آن معلوم مى شود كه ابراهيم عليه السّلام نخواسته بدانند كه براى طعام آوردن مى رود.

اوجس: وجس: فزعى كه در قلب افتد و يا از چيزى كه شنيده شده احساس شود. ايجاس: احساس.

صرة: جماعتى منضم به هم، گويى جمع شده و در يك ظرف قرار گرفته اند به معنى صيحه يا صيحه شديد نيز آمده است.

صكت: صكّ: ضرب و دفع. طبرسى فرموده: صكّ زدن چيزى است با چيز عريض.

مسومة: علامتدار. سيماء: علامت و هيئت.

خطبكم: خطب (بر وزن عقل): امر عظيم كه در آن تخاطب بسيار مى شود (راغب).

شرحها

در اين آيات مانند آيات گذشته مقدارى از شواهد توحيد و تدبير بيان گرديده و نتيجه اين مى شود كه وعده چنين خدايى راست است إِنَّما تُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 339

لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ

.آن گاه در قصه هاى پيامبران نمونه هايى از وعده رحمت و عذاب الهى بيان گرديده كه همه به وقوع پيوسته اند مانند وعده خدا درباره ولادت اسحاق كه با آنكه ابراهيم خودش پير و زنش نازا بود، اسحاق به دنيا آمد، و نيز ملائكه به ابراهيم وعده كردند كه قوم لوط هلاك خواهد شد و همانطور واقع گرديد.

و نيز وعده خدا درباره هلاك فرعونيان و هلاك قوم عاد عملى گرديد و باز به قوم صالح وعده شد كه تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ و پس از سه روز در اثر صاعقه هلاك شدند و همچنين وعده هلاك درباره قوم نوح.

اينها همه نشانه هايى از وعده خدايى هستند، پس نتيجه گرفته مى شود كه إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ.

ناگفته نماند بنا بر آنچه گفته شد: نظر عمده در ذكر حالات

پيامبران، اثبات صدق بودن وعده هاى الهى است و اللَّه العالم.

20 و 21- وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

منظور از آيات، آيات توحيد است چنان كه از وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ ...

روشن مى شود، آيات توحيد در عين حال به وجود خدا دلالت دارند، ولى وعده معاد بيشتر با آيات توحيد و تدبير جهان تناسب دارد «موقنين» به معنى يقين جويندگان است چنان كه طبرسى فرموده: «الذين يتحققون توحيد اللَّه» ولى آنها كه مصداق يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ مى باشند بهره اى از آيات ندارند.

آيات توحيد در زمين عبارتند از پيدا شدن حيات، روئيدن نبات، آفرينش حيوانات، تركيبات عجيب گازهاى هوا، تشكيل ابرها و بارانها، كوه ها، رودها فصول چهارگانه، تبادل اكسيژن و كربن ميان حيوان و گياه، و هزاران نظائر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 340

آنها كه با يك انسجام عجيبى به مسير خويش ادامه مى دهند.

آيات توحيد در وجود انسان عبارت از اعضاء ظاهرى و باطنى بدن و جزئيات اعضاء، تشكيل خون، گردش آن در بدن، لوله كشى عجيب بدن به وسيله رگها و مويرگها، دستگاه گوارش و تناسل و هزاران مانند آن كه همه از غايت و هدف بخصوصى حكايت دارند.

و نيز حواس و نيروهاى بينايى، شنوايى و ... وجود روح مستقل، عواطف مثبت و منفى از قبيل دوستى و عداوت، حسد و خير خواهى، علم، حافظه، حسّ كنجكاوى، حق جويى، خداگرايى و صدها امثال آن كه هر يك شرح جداگانه اى لازم دارد كه حقا وجود انسان عالم اكبر است. آرى وعده آخرت از جانب چنين خدايى است.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده

«خلقك سميعا بصيرا تغضب و

ترضى و تجوع و تشبع و ذلك كلّه من آيات اللَّه تعالى».

22- وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.

مى شود گفت: منظور از سماء طرف بالا و از رزق باران است نظير: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها جاثيه/ 5، على هذا منظور از «رزقكم» سبب رزق است. در حديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

«قال: المطر» (الميزان).

زمين نيز در مسئله رزق دخيل است قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ يونس/ 31 گويند: منظور اسباب رزق است از قبيل آفتاب و ماه و كواكب و توالى شب و روز مانند آن، به قولى منظور تقدير ارزاق در آسمان يا نوشته شدن آنها در لوح محفوظ است.

شايد منظور از سماء «عند اللَّه» باشد چنان كه فرموده: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 25 به هر حال: آيه حاكى است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 341

كه روزى شما نيز تحت تدبير خدايى است، آنچه در زمين براى بقاى خود از آن بهره مى بريد از آسمان است و يا ارتباط كامل با نظام كائنات دارد.

مثلا يك ليوان آب كه مى خوريم بعد از كمى دقت خواهيم ديد كه بسته به وجود آفتاب است كه از فاصله صد و پنجاه ميليون كيلومتر به درياها مى تابد و همچنين ...

منظور از ما تُوعَدُونَ شايد همه پيشامدها و حوادث زمين باشد غير از روزى، نظير تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 و نظير فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بقره/ 59.

على هذا آن، شامل همه چيز حتى ثواب و

عقاب و آتش و بهشت نيز مى شود مگر با دليل قطعى جهنم از آن جمله نباشد، الميزان نظر مى دهد كه منظور از آن بهشت باشد بدليل عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى نجم/ 15.

23- فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.

ضمير «انه» راجع است به «بودن روزى و وعده در آسمان» كلمه «لحق» حاكى است كه اين امر از جمله قضاء حتمى و نظام ثابت جهان مى باشد، رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ نشان مى دهد كه بودن رزق و بهشت در آسمان نيز از مصاديق ربوبيت است.

«ما» موصول و منظور از آن نطق است يعنى «مثل النطق الذى تنطقون» يعنى همانطور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، اين واقعيّت نيز همانطور است سوگند ياد كردن خدا به خودش و تشبيه به سخن گفتن، هر دو قابل دقّت است.

ناگفته نماند: از آيه شريفه روشن مى شود كه بشر هر قدر در روى زمين زياد بشود از لحاظ روزى كمبودى نخواهد داشت، و آنچه از كمبود، گرسنگى باشد ساخته ستمگران و ابر قدرتهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 342

24- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ.

از اين آيه تا آيه 37 دو نمونه از وعده هاى خدا ذكر شده كه هر دو بعد از مدتى به وقوع پيوسته اند يكى وعده ولادت اسحاق از زن ابراهيم كه عقيم بود و ديگرى وعده عذاب قوم لوط عليه السّلام.

خلاصه آيات چنين است چند نفر ملك به صورت ميهمان بر ابراهيم عليه السّلام وارد شدند، آن حضرت طعامى پيش آنها آورد، ديد نمى خورند، ابراهيم احساس ترس كرد مبادا قصد سويى داشته باشند، آنها گفتند: نترس ما فرشته هستيم، خداوند به تو پسرى دانا عطا

خواهد كرد.

ابراهيم فرمود: مأموريت شما چيست؟ گفتند براى عذاب قوم لوط آمده ايم سپس آنها رفته و خانواده لوط را از آن محل خارج كردند، و آنجا را زير و رو نمودند مشروح جريان آن و اينكه ملائكه به صورت بشر در مى آيند در سوره هود گذشت.

منظور از «ضيف» در آيه جمع است چنان كه از وصف «المكرمين» روشن مى شود آرى: ملائكه بندگان مكرم و محترم هستند بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا- يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 29 «هل اتاك» اشاره به تفخيم قضيّه است.

25- إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ.

ظرف «اذ» متعلّق است به «حديث» يا «اذكر»، «سلاما» مفعول فعل مقدر است يعنى: «نسلم عليك سلاما»، «قال سلام» يعنى: «سلام عليكم»، جمله قَوْمٌ مُنْكَرُونَ شايد كلام ضمير آن حضرت باشد يعنى: «هؤلاء قوم منكرون» به نظر بعضى خطاب به آنهاست يعنى: «انتم قوم منكرون».

26- فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 343

معلوم مى شود كه آن حضرت طورى به طرف اهلش رفته كه آنها ندانند، منظور از عجل سمين، كباب بودن آنست در جاى ديگر آمده: بِعِجْلٍ حَنِيذٍ.

27- فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ.

اينكه فرموده: آيا نمى خوريد؟! به علّت آن بود كه ديد دست به طعام نمى زنند چنان كه در جاى ديگر آمده: فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ هود/ 70، آيه صريح است در اينكه آن حضرت آنها را بشر گمان مى كرد.

28- فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ.

يعنى: چون از خوردن امتناع كردند، از آنها احساس خوف كرد، «خيفة» براى نوع است. آن حضرت در دل خويش گفت: از اينكه طعام مرا

نمى خورند لا بد به من قصد سويى دارند، ملائكه چون چنين ديدند: گفتند: نترس، و نيز مژده فرزند دانايى را به او دادند.

منظور از بِغُلامٍ عَلِيمٍ اسحاق است چنان كه در سوره هود آمده: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ ... 71.

29- فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ.

به نظر مى آيد منظور از «صرة» صيحه و ولوله است يعنى چون خبر ولادت را شنيده صيحه كنان آمده و با تعجب دست به پيشانى خويش زد.

در مجمع از امام صادق صلوات اللَّه عليه جماعت معنى شده است، عَجُوزٌ عَقِيمٌ مى شود تقديرش «عجوز عقيم تلد غلاما؟!» باشد يا «انا عجوز عقيم فكيف الد».

30- قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ.

كذلك اشاره است به بشارت، يعنى: همانطور كه گفتيم خدايت گفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 344

خدا اينكار را به مصلحت اراده كرده و به راه فرزند دادن داناست.

31- قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ.

اين سؤال پس از آن بود كه خوف آن حضرت از بين رفت، و چون آمدن آنها كار ساده اى نبود، لا بد مأموريت بزرگى داشته اند لذا «خطب» سؤال كرده است.

32- قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ.

منظور از قوم مجرم، قوم لوط عليه السّلام است «مجرمين» تعليل عذاب آنهاست.

33 و 34- لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ.

كلمه حِجارَةً مِنْ طِينٍ به معنى كلوخهاى متحجر است، در آيات ديگر آمده: حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، مُسَوَّمَةً ... نشان مى دهد كه آنها مخصوص گناهكاران است، در سوره حجر فرموده: فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً ... مى شود حدس زد كه در اثر زير و رو شدن زمين، اين كلوخهاى متحجر

از زمين به هوا رفته و سپس بر آنها باريده است و يا طور ديگرى توسط ملائكه بوده كه بر ما پوشيده است. و اللَّه اعلم.

35- فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه بودن مؤمنان در آنجا مانع از نزول عذاب بود، هم چنان كه بودن گناهكاران باعث آمدن عذاب بود. اين مطلب درباره قوم صالح و مانند آن نيز آمده است. «فيها» راجع به قريه است، جريان مفصل آمدن ملائكه پيش لوط در سوره هود و مانند آن گذشت.

36- فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

منظور از آن خانه لوط عليه السّلام است، در اينجا منظور از «المسلمين» مؤمنين تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 345

است كه تسليم شدگان به فرمان خدا مى باشند، آرى شهرى كه فقط يك خانه مسلمان در آن هست و آنها هم خارج شوند بايد زير و رو گردد.

37- وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

منظور از آيه، ويرانيهاى آنجاست، مورد شاهد در اين جريان چنان كه گفته شد، وقوع وعده الهى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 346

[سوره الذاريات (51): آيات 38 تا 46]

اشاره

وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38) فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ (40) وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (42)

وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (46)

38- و در موسى آيتى

است وقتى كه او را به سوى فرعون با حجتى آشكار فرستاديم.

39- با نيروى خودش اعراض نمود و گفت او جادوگر يا ديوانه است.

40- او را و لشكريانش را گرفته و در دريا انداختيم، او سبب ملامت بود.

41- و در قوم عاد آيتى است وقتى كه بر آنها آن باد عقيم را فرستاديم.

42- چيزى را كه بر آن مى وزيد نمى گذاشت مگر آنكه مانند استخوان پوسيده مى كرد.

43- در قوم ثمود آيتى است كه به آنها گفته شد تا وقتى متمتع شويد.

44- از دستور خدايشان نافرمانى كردند صاعقه آنها را گرفته، در حالى كه نگاه مى كردند.

45- به برخاستن متمكن نشدند و يارى كرده نبودند.

46- ياد كن قوم نوح را از پيش كه قومى فاسق بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 347

كلمه ها

ركنه: ركن: تكيه گاه «الركن: الجانب الذى يعتمد عليه» منظور از آن قواى فرعون است.

نبذناهم: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى.

يم: دريا.

مليم: كسى كه كار ملامت آور انجام داده است، ملوم: كسى كه ملامت شده است، در مجمع فرموده: «المليم: الذى اتى بما يلام عليه».

عقيم: نازا: بادى كه از آوردن خير عقيم است، عقم در اصل به معنى خشكيدن مى باشد.

تذر: وذر: ترك كردن، ماضى و مصدر و اسم فاعل از آن به كار نبرده اند ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ يعنى چيزى را نمى گذاشت.

رميم: استخوان پوسيده. «اصل الرميم: السحيق البالى من العظم» ناگفته نماند: رم به معنى اصلاح نيز آمده است «رم البناء رما:

اصلحه» ولى در قرآن مجيد فقط در معناى فوق يافته است.

عتوا: عتو: (بضمّ اوّل و دوّم) تجاوز. نافرمانى «عتا الرّجل عتوا:

استكبر و جاوز الحد».

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات، چهار نمونه از وعده هاى خداوند درباره قوم موسى، قوم هود، قوم صالح و قوم نوح نقل شده كه همه به وقوع پيوسته اند و شاهد صدق إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ مى باشند، الميزان نظر مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 348

آمدن عذاب بر آنها دليل توحيد است ولى به نظر مى آيد در اين جريانها بيشتر حتمى بودن وعده مورد نظر است تا شاهدى بر وعده قيامت باشد.

38- وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

عطف است بر وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً يعنى در جريان موسى نيز نمونه اى بر صدق وعده خداوندى است.

مراد از سلطان مبين ظاهرا مطلق معجزه است كه آن حضرت داشت، مجمع- البيان آن را حجت ظاهره و عصا دانسته است، سلطان در آيه به معنى حجت است كه سبب تسلّط مى باشد.

39-

فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ.

باء در «بركنه» به معنى مصاحبت است يعنى با قوايش از قبول حق اعراض كرد.

مجمع البيان آن را به معنى تعديه دانسته است يعنى: قوم خويش را به اعراض واداشت.

در الميزان فرموده: گاهى گفت: او مجنون است نظير: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ شعراء/ 27 و گاهى گفت: او ساحر است إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ شعراء/ 34.

40-أَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ

.يعنى: آنها را گرفته و بى آنكه اعتنايى به آنها كنيم به دريا انداختيم. در حالى كه از كفر و عناد و عصيان چيزهايى ملامت آور، مرتكب شده بود، گويى به علّت رهبر بودن فرعون «مليم» مخصوص او شده است.

41- وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ.

يعنى در جريان قوم عاد نيز بر صدق وعده ما شاهدى است. طبرسى فرموده:

ريح عقيم آنست كه امتناع كند از آوردن ابر، تلقيح درخت، ... نفع حيوان، ير أحسن الحديث، ج 10، ص: 349

همچون زنى كه از آوردن بچه امتناع مى كند، آن فقط هلاكت مى آورد چنان كه در آيه بعدى است.

42- ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

از اين معلوم مى شود كه آن باد طوفان نبوده بلكه باد بسيار سردى بوده كه آنها را منجمد كرده و به خاك انداخته است سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 8.

43- وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ.

يعنى در قوم ثمود نيز بر صدق وعده ما آيتى است، منظور از «تمتّعوا» فرموده صالح عليه السّلام است كه گفت: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ

مَكْذُوبٍ هود/ 65، على هذا منظور از «حين» سه روز است.

44- فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

صاعقه آتشى است كه در اثر تخليه الكتريكى از ابر مى ريزد، بر قوم صالح عليه السّلام آن قدر صاعقه فرود آمد كه همگى هلاك شدند وَ هُمْ يَنْظُرُونَ اشاره است به آنكه قدرت دفاع نداشتند.

45- فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ.

گويى منظور آنست كه نتوانستند از جايى كه نشسته اند برخيزند و نيز با نصرت ديگران نصرت يافته نشدند، يعنى نه خود توانستند از خود دفاع كنند و نه مدافعى يافتند.

46- وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى ياد كن قوم نوح را كه پيش از آنها بودند، «فاسقين» تعليل عذاب آنهاست يعنى همانطور كه وعده انبياء درباره عذاب دنيا حق بود درباره عذاب آخرت نيز حق است، فرقى ما بين وعده دنيا و آخرت نيست. على هذا وقوع همه اين وعده ها در رابطه با إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 350

[سوره الذاريات (51): آيات 47 تا 60]

اشاره

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51)

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)

ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ

اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (60)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 351

47- آسمان را با قدرت كامل خويش آفريده ايم و ما توانا هستيم.

48- زمين را گسترده ايم: بهتر آماده كننده مى باشيم.

49- از هر چيز نر و ماده آفريده ايم تا از قدرت ما آگاه باشيد.

50- پس بگريزيد به سوى خدا كه من براى شما از جانب او انذار كننده آشكارم.

51- با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد كه من از جانب او بيم دهنده آشكارم.

52- جريان چنين است، پيامبرى قبل از آنها نيامد مگر آنكه گفتند: جادوگرست يا ديوانه.

53- آيا به يكديگر سفارش كرده اند، بلكه قومى طغيانگرند.

54- به آنها بى اعتنا باش تو ملامت شده نيستى.

55- يادآورى كن كه آن مؤمنان را نافع است.

56- جن و انس را نيافريده ام مگر آنكه مرا عبادت كنند.

57- از آنها روزى نمى خواهم و نمى خواهم مرا اطعام كنند.

58- خدا فقط اوست رزاق و نيرومند و قوى.

59- حقا كه براى ظالمان نصيبى از عذاب مانند نصيب امثال آنها هست، آن را به عجله نخواهند.

60- واى بر كافران از روزشان كه وعده مى شوند.

كلمه ها

ايد: نيرو. قوه. نيرومندى. مصدر و اسم هر دو آمده است «آد الرجل يأيد ايدا: اشتد و قوى».

موسعون: سعه: فراخى و گسترش، خواه در مكان باشد يا در حال، چنان كه به آدم ثروتمند گويند: ذو سعه. ايساع: وسعت و گسترش دادن.

موسع: وسعت دهند و صاحب وسعت.

فرشناها: فرش: گستردن. «فرش الشي ء: بسطه» فراش نيز به معنى گستردن است بمعنى مفعول (مفروش) نيز آيد مانند جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 352

فِراشاً

بقره/ 22.

ماهدون: مهد:

آماده كردن «مهد الفراش: بسطه و وطّأه» ماهد: آماده- كننده.

يعبدون: عبادة: اطاعت. در صحاح و قاموس و اقرب الموارد آمده: «العبادة:

الطاعة» طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى ذلت است «العبادة في اللغة هى الذلة» از كلمات بزرگان معلوم مى شود تذلل نيز در آن قيد است (قاموس قرآن).

متين: محكم. آن در اصل گوشت محكمى است كه در كنار تيره پشت واقع است، به گوشت هر طرف آن متنان گويند. (مجمع) از اين جهت به چيز محكم، متين اطلاق مى شود.

ذنوب: (بفتح اول) نصيب و بهره. راغب گويد: ذنوب به معنى اسب دراز دم و دلو دمدار است، به طور استعاره در معنى نصيب به كار رود.

طبرسى دلو پر از آب فرموده و آن گاه نصيب معنى كرده است (قاموس قرآن).

شرحها

در اين آيات باز دلائلى از توحيد و تدبير خداوندى بيان گرديده كه يعنى وعده دهنده آخرت خدايى است كه اينهمه آثار و نظامات از اوست، پس وعده او حق است على هذا آيه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ وَ لا تَجْعَلُوا ... عبارت اخراى إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ است با بيان موعظه و خير خواهى.

آن گاه مانند اول سوره، درباره منكران بعث و اينكه همه آنها در مقابل پيامبران يك سخن گفته اند تذكراتى داده شده و با ذكر مطالبى ديگر و تهديد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 353

منكران، سوره به پايان رسيده است.

47- وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى از يك انسجام كلّى و ارتباط كامل حكايت دارد، آسمان با آن گستردگى با زمين و زمين با آسمان و همه چيز با همه چيز در هماهنگى عالى

به سير خود ادامه مى دهند، آرى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ و آن حكايت، از علم و قدرت كامل خدا دارد.

سماء شامل است به هر آنچه در بالاى زمين است، از آفتاب و ماه و ستارگان و كهكشانها و سحابى ها و ذراتى كه ميان آنها را پر كرده است، گويند: فضا خالى نيست بلكه پر از چيزهاست «1» «بنينا» به همه شامل است.

ظاهرا موسع به معنى ذو سعه و قدرتمند و نكره آمدن «ايد» براى بيان عظمت آنست، يعنى: ما آسمان را با قدرت عظيمى كه داريم بنا نهاده ايم، ما تواناييم.

درباره «ايد» و نيز نظريّه «جهان در حال انبساط» كه از «موسعون» فهميده مى شود، مطلبى داريم كه در قاموس قرآن «ايد» گفته ايم.

48- وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.

منظور از گستردن زمين آماده كردن آن براى زندگى است كه در بسيارى از آيات مطرح است جمله فَنِعْمَ الْماهِدُونَ اشاره به اهميت مطلب است، عظمت اين سخن مانند آيه سابق «يدرك و لا يوصف» است، وعده آخرت از جانب اين خداى دانا و تواناست.

__________________________________________________

(1) دانشمندان گويند: فضا خالى نيست و در هر متر مكعب از فضا اين چيزها وجود دارد: الكترون آزاد بيست ميليون، اتم هيدروژن بيست ميليون، دانه نور چهار صد هزار، اتم سديم پنج عدد، اتم پتاسيم و غيره يك عدد (از كتاب پاسخ و پرسش).

و نيز مى گويند: شصت چهار هزار نوع اشعه در جهان رفت و آمد مى كنند و هر يك در موجودات زنده يك نوع اثر دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 354

49- وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

زوجين دو چيز متقابلند كه يكديگر را تكميل مى كنند مانند نر و ماده

شب و روز، نور و ظلمت، دنيا و آخرت، دريا و خشكى، جنّ و انس، زمين و آسمان، آفتاب و ماه، در اينصورت زوج به معنى صنف است. و گويند: منظور فقط نر و ماده است.

ناگفته نماند: از ذكر آسمان و زمين دو صنف بودن فهميده شد، به همان مناسبت در اين آيه فرموده: نه تنها آسمان و زمين چنين هستند بلكه اين قانون در همه اشياء وجود دارد، به نظر مى آيد مراد از «زوجين» اعم از صنف و نر و ماده است، مسئله نر و مادگى از بزرگترين اسرار جهان است كه ابتدا در حيوان محسوس بود، سپس در نباتات نيز كشف گرديد و كشف اتم و الكترون و پروتون ثابت كرده كه زوجيت در تمام ذرات حكمفرماست.

به هر حال، آيه از كمال قدرت و توانايى خدا حكايت دارد كه ايجاد قيامت براى او سهل و آسان است.

مفعول «تذكرون» ظاهرا «توانايى خدا بر قيامت است»، لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى تا شما بدانيد كه خدا قدرت آفريدن قيامت را دارد، زيرا دنيا و آخرت نيز يكى از مصاديق «زوجين» است.

در الميزان فرموده: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى: تا بدانيد كه خالق ازواج از زوجيت و شريك داشتن منزه است، در مجمع البيان نيز نظير آن را گفته است.

ولى آنچه ما گفتيم با مطلب سوره مناسبتر است.

در كافى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده

«... و بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له و بمقارنته بين الاشياء ان لا قرين له، ضاد النور بالظلمة، و اليبس بالبلل، و الخشن باللّين، و الصرد بالحرور، مؤلفا بين متعادياتها، مفرقا بين متدانياتها دالة بتفريقها على مفرقها و بتأليفها على مؤلفها

و ذلك قوله و من كلّ شى ء خلقنا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 355

زوجين لعلّكم تذكرون ففرق بين قبل و بعد ليعلم ان لا قبل له و لا بعد ...»

«1».

اين روايت مانع از آن نيست كه ما گفتيم بلكه آنچه ما گفتيم مصداقى از مصاديق مفعول «تذكرون» است.

50- فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

تفريعى است بر آيات گذشته قبول وعده قيامت نيز از جمله فرار به طرف خداست، فرار الى اللَّه، ايمان به خدا و انقطاع از شرك و كفر است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: يعنى حج بجا آوريد ظاهرا آن يك نوع تطبيق و استفاده از آيه است.

51- وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

بيان «ففروا» است يعنى فرار به خدا، شريك ندادن به خدا و ايمان به خداست، تكرار إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ براى تأكيد و حكايت از قول پيامبر است مى شود گفت: فَفِرُّوا ... به هلاك امم گذشته نيز مربوط باشد يعنى حالا كه امتهاى گذشته در اثر شرك، هلاك شدند فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ....

52- كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ.

اين آيه و دو آيه بعدى برگشتى به حال منكرين بعث است چنان كه نظير آن در اول سوره گذشت. «كذلك» يعنى جريان چنان است كه گذشت، ما أَتَى الَّذِينَ بيان تشبيه است.

53- أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.

تواصى وصيت كردن به هم ديگر است، «به» راجع است به قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ، «بل» اعراض است از ما قبل. يعنى: نه بلكه طغيان، آنها را به

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 356

چنين قول واداشته است استفهام براى تعجب مى باشد.

54- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ.

تسليتى است بر آن حضرت يعنى به انكار آنها بى اعتنا باش، تو ملامت شده نيستى، آنها ملامت شده اند كه قبول نمى كنند. «عنهم» راجع به مشركان است 55- وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ.

به نظر مى آيد: اين آيه رفع ابهامى است كه از «عنهم» در آيه سابقه، به نظر مى آيد يعنى «عنهم» راجع به مشركان است از آنها اعراض كن اما مؤمنان را ياد آورى كن كه به نفعشان خواهد بود.

56- وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.

اين آيه و دو آيه بعدى با آنكه مطلب مستقلى هستند، مقدمه آيه فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مى باشند يعنى: آفرينش جن و انس براى عبادت است مشركان كه عبادت نمى كنند مانند گذشتگان در استيصال دنيا و عذاب آخرت خواهند بود.

افعال سابق يا صيغه متكلم مع الغير بودند ولى «ما خلقت» با صيغه متكلم وحده است زيرا كه غرض از خلقت مخصوص خداست و در اين غرض واسطه اى وجود ندارد، لام در «ليعبدون» براى علّت و غرض است يعنى غرض اصلى از خلقت انس و جن عبادت كردن آنهاست.

در نكته ها روشن خواهد كرد كه عبادت و اطاعت پروردگار تنها راهى است كه با آن مى شود به كمال مطلوب و سعادت ابدى رسيد.

57- ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با آيه سابق است گويى: شخصى مى گويد:

خدايا مگر به عبادت بندگان احتياج دارى كه آنها را براى عبادت آفريده اى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 357

در جواب فرموده: ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ ... على هذا اين آيه

بيان عدم نياز خدا به عبادت بندگان است.

شايد: تعبير رزق و اطعام براى بيشتر روشن شدن مطلب باشد كه انسان در باره رزق و طعام كاملا احساس نياز مى كند، باز در اين تعبير بايد بسيار دقت نمود نتيجه اين مى شود كه غرض از «ليعبدون» رسيدن بندگان به كمال و نعمت ابدى است نه رفع نياز خدا.

أَنْ يُطْعِمُونِ ذكر خاص بعد از عام و براى كثرت وضوح مطلب است.

58- إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.

تعليل آيه فوق است، صيغه مبالغه رزاق در رابطه با عموم بندگان و نيز با فرد فرد بندگان است، زيرا خدا نسبت به هر فرد نيز در اثر كثرت نعمتهايش رزاق مى باشد.

ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ در بيان آنست كه: خدا را در اين روزى رساندن ضعف و عجزى عارض نمى شود. ذو القوة و متين هر دو از اسماء حسنى است.

59- فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ.

آيه شريفه مربوط است به مفهوم آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ ... چون: در صورت عدم عبادت، آدمى گرفتار عذاب دنيا و آخرت خواهد شد، لذا درباره مشركان فرموده: براى اين ظالمان نصيبى از عذاب استيصال هست مانند عذاب ياران آنها از امتهاى گذشته، زيرا كه مصداق «يعبدون» نيستند.

اين عذاب را به عجله نخواهند، آمدن حتمى است تعبير «ظلموا» مشعر بر آنست كه: عذاب آينده معلول ستم آنهاست. فَلا يَسْتَعْجِلُونِ اضافه به ياء متكلم نظير وَ ما خَلَقْتُ ... مى باشد.

60- فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ.

تفريع است بر فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ... و مى رساند كه گذشته از عذاب دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 358

عذاب آخرت را نيز در پى خواهند داشت، روزى

كه جز «ويل» چيزى به آنها نخواهد رسيد، ميتوان از لفظ «كفروا» فهميد كه مراد از «الذين ظلموا» در آيه قبل كافران هستند.

نكته ها

غرض از خلقت انسان:

در رابطه با آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ در ذيل آيه وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ... هود/ 7 به تفضيل سخن گفته ايم، براى تكميل آن نكاتى را در اينجا يادآور مى شويم:

1- «ليعبدون» نشان مى دهد كه غرض از خلقت بشر. عبادت كردن بشر است نه معبود شدن خدا، و گرنه مى فرمود: «الا لاعبد» يا «لاكون لهم معبودا» و آن نقص خدا را مى رسانيد زيرا تا معبود نشده فاقد آن كمال خواهد بود، اما «ليعبدون» راجع به عبادت كردن بشر و رسيدن بشر به كمال مطلوب است. «الا» نشانگر انحصار مى باشد.

2- لام در «ليعبدون» براى غرض است، فعل بايد بالاخره غرضى داشته باشد و گرنه عبث و سفهى خواهد بود آن غرض سبب كمال صاحب غرض خواهد بود، و چون در خدا نقصانى نيست، پس آن كمال راجع به فاعل نيست، بلكه راجع به فعل خدا و عايد بر انسان است.

به عبارت ديگر: غرض از خلقت انسان عبادت است و آن كمالى است عايد بر انسان كه نتيجه اش رحمت و مغفرت و سعادت دائمى است.

ناگفته نماند: در اينجا فعل خدا تابع غرض خارجى نيست، بلكه غرض خارجى از فعل خدا به وجود مى آيد، غرض خدا از اين خلقت ذات خداست، زيرا كه خدا كمال مطلق است و مقتضاى كمال مطلق، خلقت مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 359

3- عبادت چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى اطاعت و فرمانبرى است حتى اطاعت از

وسوسه شيطان، عبادت به شيطان است أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60.

منظور از عبادت در «ليعبدون» مطلق اطاعت و فرمانبرى است، خواه در كارهاى عبادى باشد يا غير عبادى، به عبارت ديگر: عبادت حقيقى آنست كه انسان تمام كارهاى زندگى خويش را با فرمانهاى خدا تطبيق كند. زيرا خدا براى همه كارهاى زندگى فرمان و دستورى دارد.

4- اما چرا عبادت، غرض از خلقت شده است؟ چون زندگى دنيا بدون آخرت عبث است، خداى فرمايد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115، تنها راه رسيدن به رحمت و مغفرت و سعادت ابدى و بهشت، اطاعت از فرمان خدا در همه مراحل زندگى است، پس معناى حقيقى:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ ... آنست كه: من آنها را خلق نكرده ام مگر براى رساندن به بهشت و سعادت ابدى.

5- چون همه جن و انس خدا را عبادت نمى كنند، بلكه عده اى مشمول:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ... اعراف/ 179، هستند، على هذا اگر گروهى از جن و انس خدا را عبادت كنند باز غرض اصلى حاصل مى شود از اين بيان مى شود پى برد كه: الف و لام در الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ براى استغراق است ولى چون هر دو گروه در عمل مختار هستند لذا غرض خدايى در همه پياده نمى شود الميزان الف و لام را الف و لام جنس گرفته است.

ناگفته نماند: غرض از ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ غرض اصلى نيست بلكه يك غرض تبعى است كه از لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ

لا يُبْصِرُونَ بِها ... ناشى مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 360

6- آيات: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا هود/ 7 الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ملك/ 2، إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا كهف/ 7 انسان را به حيرت وا ميدارد كه حتى آسمانها و زمين براى عبادت و نيكوكار بودن انسان آفريده، شده اند!!! روز شنبه بيست پنجم رمضان المبارك هزار و چهار و پنج مطابق 25/ 3/ 1364.

تفسير سوره ذاريات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 361

سوره طور

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و نه (49) آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- طور هفتاد ششمين سوره است كه بعد از سوره سجده در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره پنجاه دوم است، به نظر مى آيد كه حدود سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد از آيات آن بر مى آيد كه به هنگام نزول سوره، اسلام در مسير گسترش يافتن بود، اين كار مشركان را نگران كرده و به شدت، نبوت و معاد را انكار مى كرده اند، ولى حيف كه وقت دقيق نزولى آن در دست نيست.

2- عدد آيات آن به قول قارئان كوفي و شامى چهل و نه و به قول قارئان بصرى چهل و هشت و در نقل قارئان حجازى چهل و هفت است.

علت اين اختلاف آنست كه: در قرائت عراقى و شامى «و الطور» يك آيه است و نيز در قرائت كوفى و شامى يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا/ 13 يك آيه مى باشد (مجمع البيان).

در تفسير خازن كه مؤلف آن در سال 725 هجرى از تأليف آن فارغ شده است، مى خوانيم: اين سوره داراى سيصد و دوازده كلمه و هزار و پانصد حرف است اين مى رساند كه مسلمانان به كلام اللَّه مجيد چقدر اهميت مى داده اند.

3- تسميه آن به «طور» ظاهرا به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و در روايات نبوى سوره «و الطور» ناميده شد، مى شود اطمينان نمود كه اين نامگذارى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 362

به توسط آن حضرت بوده است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از ابو ايوب خزاز از محمّد بن مسلم روايت كرده:

«عن ابى عبد اللَّه و ابى جعفر عليهما السّلام قالا: من

قرء سوره و الطور جمع اللَّه له خير الدنيا و الاخرة»

اين روايت در مجمع البيان نيز نقل شده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است آيات سوره شاهد صدق اين مطلب هستند، وانگهى مى شود يقين كرده كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

مطالب سوره و غرض آن

اين سوره با سوگندهاى مؤكد اعلام مى دارد كه عذاب آخرت حتمى است سپس مقدارى در وصف اهل عذاب و وصف اهل جنت توضيح مى دهد و از واقعيات عجيبى از جريان اهل بهشت پرده بر مى دارد، آن گاه به طور تفصيل به تكذيب مشركان مى پردازد كه رسول خدا را جادوگر و ديوانه و خيال پرداز مى گفتند.

و بيان مى دارد كه مشركان كارهاى نيستند اگر مى گويند: قرآن ساخته پيامبر است، نظير آن را بياورند، آنها مقهور قدرتها و نظامهاى خدايند در آخر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه در مأموريت خودش خويشتن دار باشد و با تسبيح و حمد يارى و عنايتهاى خدا را به سوى خويش سرازير گرداند، سياق اين سوره، نزديك به ذاريات و مرسلات و نازعات است.

على هذا مطلب عمده سوره مباركه معاد و نبوت است كه انكار آن دو انكار توحيد نيز مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 363

سورة الطور مكّيّة و هى تسع و اربعون آية نزلت بعد سورة السّجدة

[سوره الطور (52): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4)

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9)

وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (11) الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (14)

أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 364

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به طور.

2-

قسم به كتاب نوشته شده (از جانب خدا).

3- در صفحه گسترده.

4- قسم به خانه آباد.

5- قسم به آسمان برافراشته.

6- قسم به درياى پر شده.

7- كه عذاب پروردگارت ثابت است.

8- مانعى از آن نيست.

9- روزى كه آسمان به طور كامل موج مى زند.

10- كوه ها به وضع عجيبى به راه افتند.

11- پس واى در آن روز بر مكذبين.

12- كسانى كه در باطل عجيب مشغولند.

13- روزى كه به شدت به آتش پرتاب شوند.

14- اين آتشى است كه آن را تكذيب مى كرديد.

15- آيا اين سحر است يا نمى بينيد.

16- بچشيد آن را صبر كنيد يا نكنيد، برابر است بر شما، فقط با آنچه مى كرديد مجازات مى شويد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 365

كلمه ها

طور: در مجمع البيان از مبرد نقل شده: طور مطلق كوه است و چون الف و لام بر آن داخل شود به معنى كوه معهود آيد، منظور از آن طور سيناء است كه در آنجا بر موسى عليه السّلام وحى آمد.

رق: پوستى است كه در آن مى نويسند، طبرسى فرمايد: پوستى است كه در آن چيزى نوشته مى شود، اصل آن براق بودن است گويند:

«ترقرق الشي ء: اذا لمع» راغب و زمخشرى پوست بودن را قيد نكرده اند.

مسجور: سجر: پر كردن. افروختن آتش. سرخ كردن تنور. طبرسى رحمه اللَّه: مسجور را، پر شده معنى كرده و فرموده: گويند:

«سجرت التنور: ملاتها نارا» زمخشرى نيز پر كردن گفته است در قاموس آمده: «سجر التنور: احماه و النهر: ملائه».

تمور: جريان سريع. راغب گويد: «مار الدم على وجهه» خون به سرعت بر چهره اش جارى شد، ظاهرا آن حركت يك نواخت نيست بلكه به صورت مارپيچى و گرد بادى است كه توأم با رفت و برگشت است. در مجمع

فرموده: «المور: تردد الشي ء بالذهاب و المجى ء كما يتردد الدخان» منظور از آن ظاهرا گرد باد است.

خوض: حديث باطل: اصل آن داخل شدن در آب است، به طور استعاره به داخل شدن در امور گفته مى شود.

يدعون: دع: دفع شديد. انداختن به شدت. «دعه دعا: دفعه دفعا عنيفا» (پرتاب كردن). تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 366

اصلوها: صلى: داخل شدن توأم با ملازمت. «اصلوها»: داخل آن شويد و در آن ملازم باشيد.

شرحها

در اين آيات، طور، كتاب و بيت معمور (كعبه)، نماينده نبوت و سقف برافراشته (آسمان) و درياهاى پر شده، نشانگر قدرت و توانايى خدا معرفى شده است يعنى خداى آفريننده قدرت آوردن عذاب را دارد، پيامبران نيز از آن خبر داده اند.

منكران كه بعث و عذاب آخرت را انكار مى كنند سخن باطل مى گويند، آيات أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ. أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ 25 و 26 نيز ظاهرا در رابطه با قدرت خداوند است.

اين يك استدلال واقعى است، آفريننده جهان، قدرت آوردن عذاب را دارد، وحى آسمانى توأم با معجزات نيز از آن خبر داده است، ديگر نمى شود در آن شك كرد، پس از اثبات وقوع عذاب، حال اهل عذاب و به همان مناسبت حال اهل بهشت در آيات بعدى آمده است.

1- 6 وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ، فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ، وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ، وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ، وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ.

مراد از طور ظاهرا طور سيناست كه در آن بر موسى عليه السّلام وحى آمد، وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ مريم/ 52، كتاب مسطور ظاهرا تورات است، نكره آمدن براى تعظيم مى باشد، مراد از رَقٍّ مَنْشُورٍ الواح آسمانى است

كه تورات به طور نوشته در آنها نازل گرديد. وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً اعراف/ 145، نكره آمدن «رق» براى تعظيم است.

اگر منظور از رَقٍّ مَنْشُورٍ لوح آسمانى نبود ذكر آن موضوعيتى نداشت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 367

زيرا كه كتاب بالاخره در يك چيزى نوشته مى شود و نيز ذكر «مسطور» موضوعيتى نداشت، چون از لفظ كتاب، نوشته شدن معلوم مى شود.

اما چون تورات در لوحى از جانب خدا نوشته شده بود، ذكر نوشته شدن و چيزى كه در آن نوشته شده است موضوعيت دارد. «رق» مطلق است شامل جنس مى شود، شايد مفرد آمدن اشاره به اصل است نه عدد آن.

ظاهر آنست كه منظور از بيت معمور كعبه است كه از ابتداى به وجود آمدن با عبادت و حج آباد است، پيامبران از فرزندان ابراهيم عليه السّلام امثال موسى و عيسى به زيارت آن آمده اند.

آن آيت نبوت است كه به دست ابراهيم بنا شده و به واسطه پيامبر اسلام تثبيت گرديده است إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ آل عمران/ 96.

در روايات شيعه و اهل سنت آمده: آن محلى است در آسمان، از امام باقر عليه السّلام است كه خدا تحت عرش چهار ستون قرار داده و آنها را ضراح ناميده و آن بيت المعمور است كه به ملائكه فرموده بر آن طواف كنيد، آن گاه ملائكه را مأمور كرد كه در زمين مانند آن و به قدر آن خانه اى بسازيد و به اهل زمين فرمود آن را طواف كنند «1» و

عن النبى «البيت المعمور في سماء الدنيا»

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل

شده: بيت معمور كه آن را ضراح گويند در آسمان و در مقابل كعبه است، اگر بيافتد روى آن مى افتد «2» و اللَّه اعلم.

سقف مرفوع آسمان است وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32، «بحر مسجور» شايد مطلق درياها باشد كه پر از آب و پشتوانه زندگى است گويند:

منظور آنست كه درياها در آخرت گداخته مى شود چنان كه فرموده:

__________________________________________________

(1، 2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 368

وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ تكوير/ 6 و شايد مركز زمين باشد كه دريايى گداخته است.

به هر حال: اين سوگندها در رابطه با وقوع عذاب آخرتند، توجيه آن در شرحها گفته شد.

7 و 8- إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ جواب سوگندهاست و حاكى از حتميت كامل آنست كه هيچ مانعى نتواند از آن جلوگيرى كند. آمدن «ربك» به جاى «اللَّه» تسليت است بر آن حضرت كه پروردگارت به وعده خويش وفا خواهد كرد.

9 و 10- يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً.

ظرف است براى عَذابَ رَبِّكَ آيه اول نظير يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ... انبياء/ 103، وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67، است.

مسير و راه افتادن كوه ها در نفخه اول است كه در بسيارى از آيات ديده مى شود وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20.

11- فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ تفريع است بر آيات گذشته، يعنى حالا كه عذاب حتمى است و آن واقع نمى شود مگر بر مكذبين عذاب، پس واى بر آنها.

12- الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ.

وصف مكذبين است و نشان مى دهد كه اگر در باطل مشغول نبودند و در معاد فكر مى كردند، آن را انكار نمى نمودند «يلعبون» حاكى است كه زندگى آنها بازى

و بدون مقصد صحيح است.

نكره آمدن خوض به معنى خوض عجيب و نظير آن مى باشد.

13 و 14- يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 369

دع نشان مى دهد كه به شدت و بى آنكه اعتنايى به آنها بشود در آتش انداخته مى شوند، «يوم» ظاهرا بيان است براى «يومئذ» و يا به تقدير «اذكر» مى باشد هذِهِ النَّارُ يعنى «يقال لهم هذه النار ...»

15- أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ.

جواب آنهاست كه وعده آتش را سحر مى ناميدند اين آيه نظير آنست كه خدا فرموده: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ احقاف/ 34، «ام» متصله است. به نظر بعضى منقطعه و به معنى «بل» است يعنى شما نمى بينيد.

16- اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ.

امر و نهى در «فاصبروا- لا تصبروا» راجع به «اصلوها» است يعنى: بچشيد آن عذاب را در آن خواهيد بود، صبر كنيد يا نكنيد، نظير سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ ابراهيم/ 21 «سواء» خبر مبتداست يعنى: «هما سواء عليكم» ضمير تثنيه راجع به صبر و عدم صبر است.

إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى: خدا در اين عذاب به شما ظلم نمى كند، بلكه اعمالتان است كه با آنها مجازات مى شويد ممكن است تعليل صدر آيه باشد، به هر حال، آن از دلائل تجسم عمل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 370

[سوره الطور (52): آيات 17 تا 28]

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (20) وَ الَّذِينَ

آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ (21)

وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ (26)

فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ (28)

17- اهل تقوى در بهشتها و نعمت وسيع هستند.

18- متنعمند با آنچه پروردگارشان داده و پروردگارشان از عذاب جهنم حفظشان كرده است.

19- بخوريد و بياشاميد گوارا، در مقابل آنچه مى كرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 371

20- نشستگانند بر تختهاى صف كشيده و قرين كرده ايم آنها را با حور عين.

21- كسانى كه ايمان آورده و فرزندانشان با ايمان از آنها تبعيت كرده اند، فرزندان آنها را به آنها لاحق مى كنيم و از پاداششان چيزى كم نمى كنيم، هر كس در گرو عمل خويش است.

22- به آنها پى در پى مى رسانيم ميوه و گوشتى از آنچه ميل مى كنند.

23- در آنجا براى گرفتن كاسه شراب منازعه مى كنند (اما) در بهشت لغو و گناهكار دانستن نيست.

24- گردش مى كند در اطراف آنها غلامانى كه براى آنهاست، گويى مرواريد مستور هستند

25- بعضى بر بعضى رو مى كند و از همديگر سؤال مى كنند.

26- گويند: ما در گذشته در ميان خانواده خويش اهل توجه بوديم.

27- خدا بر ما عنايت فرمود و از عذاب نافذ حفظ كرد.

28- ما خدا را از پيش مى خوانديم كه او احسان كننده و مهربان است.

كلمه ها

نعيم: نعمت پر وسعت و زياد. راغب گويد: «النعمة:

النعة الكثيرة» آن مفرد است و جمع نيست.

فاكهين: متنعمين (لذت برندگان) فاكه كسى را گويند كه فاكهه (ميوه) در اختيار اوست.

حور: حوراء: زن سفيد بدن (سمين تن)، جمع آن حور است، عيناء زنى كه چشمش درشت است جمع آن «عين» مى باشد.

التناهم: آلت: نقصان و ناقص كردن «آلت ماله: نقصه و آلت الشي ء:

نقص».

رهين: به معنى مفعول است (مرهون) الميزان در معنى آن فرموده: هر شخصى نزد خدا در مقابل عمل خود مقبوض و محفوظ است تا به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 372

جزاى عملش از لحاظ ثواب و عقاب برسد.

كأس: راغب آن را ظرف با شراب گفته است «الاناء: بما فيه من الشراب» طبرسى نيز چنين فرموده است جوهرى در صحاح از اين اعرابى نقل كرده: ظرف را كأس نگويند مگر آنكه در آن شراب باشد.

مكنون: كن و كنون: پوشانيدن و محفوظ داشتن. «كن الشي ء كنّا و كنوتا: ... غطاه و اخفاه» مكنون: محفوظ و پوشيده.

سموم: عذاب نافذ. سم (بفتح اول و ضم آن): سوراخ، راغب تنگ بودن آن را قيد كرده است مانند سوراخ سوزن و بينى. زهر را از آن سم گويند كه در سوراخهاى بدن نفوذ مى كند.

بر: (بفتح اول) احسان كننده و نيكوكار.

شرحها

چون در آيات گذشته عذاب منكرين بعث بيان گرديد بدان مناسبت در اين آيات حالات تصديق كنندگان بعث ذكر شده است كه آنها در بهشتها خواهند بود و فرزندانشان نيز با آنها بوده و در خوردن نعمتهاى بهشتى مسابقه خواهند داد و زندگى دنيا را به ياد خواهند آورد.

17- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ.

وصف متقين مشعر بر عليت است يعنى تقوى سبب بهشت رفتن مى شود، نكره آمدن جنات و

نعيم، براى تعظيم است يعنى جناتى كه در وصف نگنجد «نعيم» مطلب را تكميل مى كند در بسيارى از آيات جَنَّاتِ النَّعِيمِ بدون واو آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 373

18- فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ.

فاكهين حال است از متقين، وَقاهُمْ ... در رابطه با آنست كه ترس منتقل شدن به عذاب را ندارند، تكرار «ربهم» براى مزيد عنايت به آنهاست. جحيم به معنى آتش بزرگ مى باشد.

19- كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى: «يقال لهم كلوا ...» «هنيئا» تقديرش «اكلا و شربا هنيئا» است ذيل آيه بيان مى كند بهشت نتيجه اعمال آنهاست.

20- مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ.

تكيه در زبان عرب نشستن را نيز گويند، سرير تختى است كه انسان از نشستن در آن مسرور مى شود، نكره آمدن آن براى تعظيم است. ظاهرا در «مصفوفه» به هم وصل شدن نيز در نظر است زيرا در جاى ديگر آمده: عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ واقعه/ 15.

ناگفته نماند: در قرآن كريم به مردان زنان دلخواه وعده داده شده ولى اين سخن درباره زنان نيست، به نظر مى آيد دور از عفت بوده كه به زنان گفته شود: شما را در بهشت شوهران دلبخواه خواهد بود، ولى اين مطلب در روايات آمده است. بعضى ها احتمال داده اند كه همه انسانها در روز قيامت به صورت مردان از خاك مى رويند و اهل بهشت كه همه مرد هستند با حور العين خواهند بود ناگفته نماند براى زنان مؤمن مانعى ندارد كه در قيامت، مردان باشند و با حور عين ازدواج كنند و نيز زنان كافر، مردان باشند تا در جهنم مرد و زن كنار هم نباشد.

ولى آيات

قرآن صريحند كه در قيامت مؤمنين و مؤمنات و ... خواهند بود نظير: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حديد/ 12، يَوْمَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 374

يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ

/ 13، لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ احزاب/ 73، وانگهى اگر چنين چيزى بود امامان عليهم السّلام روشن مى كردند.

21- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ.

چون اين آيه و آيات بعدى در رابطه با آنست كه خدا فرزندان مؤمنان درجه اول را به آنها لاحق مى كند، لذا با كلمه وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... از آيات ما قبل قطع شده و مستقلا عنوان گرديده اند.

جمله وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ نشان مى دهد كه ذريه آنها در مرتبه پائين ايمان هستند ولى خدا با الطاف خويش آنها را به پدران خويش (مؤمنان درجه اول) لا حق مى كند. تا بر خوشحاليشان بيافزايد از اين معلوم مى شود كه تنوين در «بايمان» براى تنكير است نه تعظيم، يعنى به نوعى از ايمان و لو اينكه از ايمان پدران پائين باشد.

ابن بكر حضرمى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: فرزندان از عمل پدران قاصر شده اند، خدا فرزندان را به پدران لاحق كرده تا چشمشان روشن شود، در اين باره رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد. نظير اين مطلب در ذيل آيه وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ ... غافر/ 8 گذشت.

وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ يعنى: به علت اين الحاق چيزى از پاداش پدران كم نميكنيم، تقدير آن «و ما التناهم»

است كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ تعليل ما أَلَتْناهُمْ مى باشد و نشان مى دهد: مؤمن در گرو عمل خوب خويش است كه به ثواب آن برسد، مانند كافر كه در گرو اعمال قبيح خويش مى باشد.

در آيه كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ مدثر/ 39 منظور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 375

مرهون بودن به عذاب است، على هذا استثناء اصحاب يمين مانعى ندارد و ميان دو آيه تعارضى نيست.

22- وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ.

شرح بعضى از نعمتهاى آنهاست كه در كُلُوا وَ اشْرَبُوا اجمالا گذشت.

امداد آوردن چيزى است بعد از چيزى، يعنى فاكهة و لحم را پى در پى در اختيار آنها مى گذاريم، أَمْدَدْناهُمْ در معناى مضارع است، مِمَّا يَشْتَهُونَ از لحاظ مفهوم جمله عجيبى است نظير فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71.

23- يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ.

منظور از تنازع تسابق در گرفتن كاسه شراب است ولى نه از روى بيهودگى و از روى نسبت دادن به گناه، بلكه از كثرت شادى و از روى شوخى. «فيها» در هر دو ظاهرا راجع به جنت است نظير: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25، لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً نبأ/ 35.

على هذا آيه شريفه حاوى دو مطلب است اول: در آن بهشت روى كاسه شراب نزاع مى كنند. از اين سخن سؤالى متولد مى شود كه مگر در بهشت نزاعى هست؟ در جواب فرموده: لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ و از آن معلوم مى شود كه اين نزاع و تسابق از كثرت شادى است نه از روى دروغ گفتن و نسبت

دادن گناه.

24- وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ.

در آيه ديگر فرموده. وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ واقعه/ 17 وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً دهر/ 19، همه آيات درباره خدمتكاران بهشتى است، مرواريد هر قدر پوشيده باشد، با صفا و سفيد و پاك و خوشايند مى شود، منظور از طواف، گردش براى خدمت است.

لام در غِلْمانٌ لَهُمْ حاكى است كه آنها غلمان بهشتى هستند، نه غلامان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 376

دنيا و گرنه مى فرمود «غلمانهم».

25- وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ.

اشاره است به سخن گفتن آنها، آيات بعدى حاكى است كه اين تسائل راجع به دنيا خواهد بود.

26- قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ.

راغب گويد: إشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» متعدى شود معنى خوف در آن ظاهرتر است مانند وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ و چون با «فى» باشد معنى عنايت ظاهرتر است مانند كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ.

از اين معلوم مى شود كه آنها در ميان خانواده خود به مسائل توحيد و معاد عنايت داشته اند تا خانواده شان نيز اهل توحيد و ايمان باشند.

27- فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ.

تفريع است بر آيه قبل، منت به معنى انعام دادن و مورد عنايت قرار دادن است.

28- إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ.

تعليل است براى فَمَنَّ اللَّهُ ... جمله إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ نيز تعليل صدر آيه است «برّ» از اسماء حسنى است به معنى نيكوكار و احسان كننده. يعنى خدا را از پيش مى خوانديم زيرا كه ميدانستيم احسان كننده است، دعا را اجابت مى فرمايد.

اينان مردمانى مؤمن و موحد و در عين حال اهل

وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ بوده اند، در نتيجه اهل بهشت شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 377

نكته ها

رواياتى درباره آيه:

أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ 1- صدوق رحمه اللَّه در كتاب توحيد (باب الاطفال ...)

از ابى بكر حضرمى از امام صادق عليه السّلام درباره وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ نقل مى كند كه فرمود:

«قصرت الأبناء عن عمل الآباء فالحقوا الأبناء بالاباء لتقر بذلك عيونهم»

اين نشان مى دهد كه آيه در مقام امتنان است. «ذريتهم» شامل فرزندان بزرگ و كوچك همه مى شود، اما اتباع با ايمان حاكى است كه همه بايد مكلّف و مؤمن باشند.

2- باز در توحيد از ابو بصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود: چون طفلى از اطفال مؤمنان بميرد، يك نفر منادى در ملكوت آسمانها و زمين ندا مى كند: بدانيد كه فلان پسر فلان مرده است، اگر پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا بعضى خانواده اش از مؤمنان، مرده باشد به او تحويل مى دهند كه عذابش بدهد، و الا بفاطمه عليها السّلام تحويل مى شود تا غذا بدهد، تا پدر و مادرش يا يكى از آن دو و يا بعضى از خانواده مؤمنش بيايد (بميرد) و به او تحويل دهد.

اين حديث، امتنانى است از جانب خداوند ولى راجع به آيه مورد تفسير نيست، زيرا جمله وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ نشان مى دهد كه آن ذريه اهل ايمان و مكلّف مى باشند.

3- در مجمع البيان آمده:

«روى ذاذان عن على عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان المؤمنين و اولادهم في الجنة ثم قرء هذه الاية

و

روى عن الصادق عليه السّلام قال اطفال المؤمنين يهدون الى آبائهم

يوم القيامة.

نظير اين روايات از طريق اهل سنت نيز نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 378

[سوره الطور (52): آيات 29 تا 49]

اشاره

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38)

أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43)

وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ (48)

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 379

29- يادآورى كن، تو با نعمت پروردگارت كاهن و ديوانه نيستى.

30- بلكه مى گويند: او خيالباف است، به او اضطراب مرگ را انتظار بكشيم.

31- بگو: انتظار بكشيد من نيز با شما از منتظرانم.

32- يا عقولشان باين گفته امرشان مى كند؟ نه بلكه قومى طغيانگرند.

33- يا مى گويند: قرآن را از خود جعل كرده نه

بلكه ايمان نمى آورند.

34- اگر راست مى گويند سخنى مثل آن را بياورند.

35- يا از چيزى غير از (ماده آدميان) آفريده شده اند يا آنها آفريننده اند؟

36- يا آسمانها و زمين را آفريده اند، نه، بلكه يقين نمى آورند.

37- يا در نزد آنهاست خزائن پروردگارت با آنها مسلط بر اراده حقند.

38- يا نردبانى دارند كه در آن بالا رفته و سخن وحى را گوش مى دهند، شنونده شان دليل روشنى بياورد.

39- يا براى اوست دختران و براى شماست پسران؟

40- يا از آنها مزدى مى خواهى كه از غرامت به مشقت افتادگانند؟

41- يا غيب نزد آنهاست و از آن مى نويسند؟

42- يا مى خواهند حيله اى بكنند، كافران خود حيله شدگانند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 380

43- يا آنها را معبودى جز خدا هست؟ خدا از آنچه شريك قرار مى دهند برتر است.

44- اگر قطعه هايى از آسمان را در حال سقوط ببينند گويند: ابرى متراكم است.

45- تركشان كن، تا روزشان را بيابند كه در آن مى ميرند.

46- روزى كه: كيدشان فائده اى ندهد و يارى كرده نشوند.

47- براى ظالمان نزديكتر از آن، عذابى هست، ليكن بيشترشان نمى دانند.

48- صبور باش به حكم پروردگارت، كه تو زير نظر مايى، تسبيح و حمد كن وقتى كه بر مى خيزى.

49- و تسبيح كن خدا را در مقدارى از شب و در وقت پشت كردن ستارگان.

كلمه ها

كاهن: طبرسى فرموده: كاهن كسى است كه مدعى علم غيب است با استخدام جن. شيخ انصارى در مكاسب محرمه در مسئله كهانت از قواعد علامه نقل مى كند: كاهن كسى است كه رفيقى از جن دارد و به او خبر مى آورد.

اين كلمه فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است:

طور/ 29، حاقه/ 42.

منون: مرگ. «المنون: المنيّة و الموت»، «ريب المنون»: پيشامد اضطراب

آور مرگ.

احلامهم: عقول. مفرد آن حلم (بكسر اول) است (و بر وزن عنق و قفل) چيزى است كه در خواب ديده شود، جمع آن نيز احلام است قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ يوسف/ 44.

تقوله: تقول: سخن درست كردن، فقط در جعل دروغ به كار رود (مجمع البيان).

مصيطرون: مصيطر: غالب و قاهر. طبرسى فرموده: مصيطر كسى را گويند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 381

كه ديگرى را با قهر به كار ملزم كند، با سين نيز آيد.

سلم: نردبان. خواه از چوب باشد يا از سنگ و غيره، اين تسميه بدان علّت است كه آن تو را به آنچه ميخواهى تسليم مى كند.

معرم: جريمه. در مجمع البيان فرموده: غرم و مغرم نائبه ايست عارض به مال بى آنكه صاحبش خيانتى كرده باشد، اصل آن به معنى لزوم است.

كسفا: (بر وزن جسر و عنب) تكه ها و قطعه ها، مفرد آن كسفه است.

آن در آيه به سكون سين است. طبرسى فرموده كسفه تكه اى از ابر است به قدرى كه نور آفتاب را مكسوف مى كند.

مركوم: متراكم، بعضى بالاى بعضى.

يصعقون: يعنى: صيحه زده مى شوند، صاعقه را مرگ، آتشى كه از آسمان آيد و عذاب گفته اند:

ادبار: پشت كردن.

شرحها

در الميزان فرموده: چون خدا از عذاب قيامت خبر داد و اينكه آن به مكذبين مى رسد و اهل تقوى در جنات و نعيم خواهند بود، در اين آيات به رسول خود صلّى اللَّه عليه و آله امر فرموده كه به دعوت خويش ادامه دهد كه او صلاحيت اين كار را دارد، و مكذبين عذرى در تكذيب و رد دعوت او ندارند.

در اين آيات، همه عذرها كه ممكن بود تصور شود، نفى گرديده است و آن شانزده عذر است، مقدارى از آنها

راجع به حضرت رسول است كه اگر چيزى از آنها تحقق يابد، صلاحيت تبعيت از او را از بين مى برد، مانند كاهى يا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 382

مجنون يا شاعر يا مفترى بودن بر خدا و يا اجر خواستن.

و مقدار ديگرى راجع به مكذبين است مانند آفريده شدن از غير شى ء يا آفريننده بودن و يا اينكه عقولشان تكذيب را تصديق كند و نظير آنها، در عين حال، آيات خالى از توبيخ شديد نيستند (الميزان).

آن گاه در آخر سوره به آن حضرت فرمان ميدهد كه به مكذبين به اعتنا باشد و به حكم پروردگارش صابر باشد و او را حمد و تسبيح گويد. و نيز تهديد مى كند كه مكذبين را علاوه از آخرت، عذاب دنيا نيز خواهد بود.

29- فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ.

تفريع است بر آيات گذشته: يعنى حالا كه عذاب آخرت حتمى است و اهل تقوى از آن به دور خواهند بود، تذكر بده كه تو از راه وحى سخن مى گويى نه از راه كهانت و اختلال عقل.

بِنِعْمَةِ رَبِّكَ قيد نفى است يعنى: تو به علّت نعمت پروردگارت كاهن و مجنون نيستى، به عبارت ديگر: نبوت مانع از آنست كه تو كاهن يا مجنون باشى، نظير اين آيه ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ قلم/ 2.

30- أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ.

«ام» منقطعه است به معنى «بل- بلكه» يعنى بلكه مى گويند: خيالباف است، منتظر مرگ او باشيم تا بميرد و فراموش گردد، رجوع شود به (يس/ 69).

31- قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ.

تسليتى است بر آن حضرت و تهديدى است، بر مشركان كه آينده واقعيّت را روشن خواهد كرد،

«تربّصوا» امر تهديدى است. فَإِنِّي مَعَكُمْ ... حاكى است كه آينده به نفع آن حضرت خواهد بود.

32- أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 383

«ام» اول منقطعه است با تقدير استفهام، «ام» دوم نيز منقطعه مى باشد، يعنى: آيا عقل آنها حكم مى كند كه تو شاعرى و از روى عقل و منطق اين سخن را مى گويند؟ نه بلكه اهل طغيانند، از روى طغيان چنين مى گويند.

33- أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ.

ام مانند سابق منقطعه است يعنى: بلكه مى گويند: قرآن را از خود جعل كرده و به خدا نسبت داده است، آن گاه در اين رابطه دو جواب داده شده، يكى:

بَلْ لا يُؤْمِنُونَ يعنى: قرآن مجعول نيست بلكه اينها تسليم نمى شوند، اين مى رساند كه يقين دارند ولى حاضر به قبول حق نيستند. دوم/ 5.

34- فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ.

يعنى اگر راست مى گويند حديثى و كلامى نظير آن را بياورند، توضيح اينكه: اگر قرآن توسط آن حضرت بدون دخالت وحى باشد، ديگران نيز مى توانند نظير آن را بياورند، زيرا كار بشرى است.

35- أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ.

در الميزان فرموده: نكره آمدن «شى ء» به تقدير صفتى است كه مناسب مقام باشد، مانند «من غير شى ء خلق منه غيرهم من البشر» يعنى: آيا اين مشركان از چيزى خلق شده اند كه ديگران از آن خلق نشده اند؟

به عبارت ديگر: آيا اينها مى گويند: ما از چيز جداگانه اى آفريده شده ايم پس نبايد براى ما پيامبر بيايد؟ يا مى گويند: ما آفريننده ايم ديگر حاجتى به دين و پيامبر نداريم؟

بعضى درباره آيه گفته اند: «آيا به وجود آمده و مقدر شده اند بدون خالق و تقدير كننده اى؟

بعضى گويند: آيا

آفريده شده اند از غير شى ء زنده و امر و نهى نخواهند شد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 384

زيرا مانند جمادند؟

به قول: بعضى: آيا آفريده شده اند بدون علّت و غايت ثواب و عقاب؟

و در قول بعضى: آيا باطل آفريده شده اند كه محاسبه و امر و نهى نشوند؟

ولى نظر الميزان از همه مقبولتر و قانع كننده تر است.

36- أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ.

يا آفريننده آسمانها و زمين هستند و مقامشان بالاتر از امر و نهى و تكليف است؟ بَلْ لا يُوقِنُونَ نشان مى دهد كه از روى عمد حاضر به يقين نيستند و گرنه يقين براى آنها سهل است و انكارشان از روى لجاجت مى باشد، در اينگونه محلها روى سخن با كسانى است كه مى دانند ولى قبول نمى كنند.

37- أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ.

بلكه آيا نزد آنهاست خزائن پروردگار، تا نبوت را به هر كه خواستند بدهند؟ ظاهرا اشاره است به آنچه مى گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31، به هر حال، خزائن شامل نبوت نيز هست.

«مصيطرون» كه گاهى با سين نيز آيد ظاهرا به معنى غالب بر خداست، يعنى آيا آنها غالب بر خدا هستند تا قدرت نبوت دادن را از او سلب كنند، يا او را وادار به جابجا كردن كنند؟

38- أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

گويى: اين آيه در رد آنست كه مشركان حرف خود را راست و گفته حضرت رسول را دروغ مى پنداشتند يَسْتَمِعُونَ فِيهِ يعنى در آن بالا مى روند و وحى را مى شنوند؟ منظور از سلطان دليل است.

39- أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ.

طبرسى فرموده: اين تسفيه و تحقير پندار آنهاست

كه به خدا چيزى را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 385

نسبت مى دهند و خود از آن ابا دارند، الميزان آن را اختيار كرده است، شايد علّت التفات از غيبت به خطاب همان تحقير باشد.

40- أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ.

اثقال: تحميل ثقل و كنايه از مشقت است: يعنى: آيا بر رسالت خويش مزدى مى خواهى كه بر آنها قابل تحمل نيست لذا رسالتت را قبول ندارند؟! 41- أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ.

اين آيه ظاهرا نظير أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ است، با اين فرق كه در آنجا از غيب اطلاع مى يافتند و در اينجا غيب در اختيار آنهاست، على هذا منظور از غيب لوح محفوظ است، «يكتبون» يعنى حرفهاى خود را از آن استنساخ مى كنند. به قول بعضى مراد علم غيب است.

42- أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ.

ام منقطعه است يعنى بلكه مى خواهند با گفتن كاهن و ساحر و مانند آن، در جلوگيرى از دعوت تو حيله اى كنند، ولى حيله به خودشان برمى گردد زيرا به وسيله آن از سعادت در اين محروم مى شوند.

43- أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

يعنى اگر معبودى غير از خدا داشتند مى توانستند از دعوت تو امتناع كنند و آن معبود از عذاب خدا حفظشان كند ولى خدا از داشتن شريك برتر است.

44- وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ.

اشاره است به كثرت لجاجت و عناد آنها، يعنى لجاجتشان به حدّى است كه اگر به بينند تكه هايى و قطعاتى از آسمان بر آنها مى افتد، نمى گويند عذاب است بلكه مى گويند: ابر متراكم است، نظير: وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا

حجر/ 15. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 386

45- فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ.

تفريع است بر انكار و عناد آنها، يعنى حالا كه كار چنين است بگذارشان تا روز قيامت را ملاقات كنند، ظاهرا منظور از يَوْمَهُمُ ... نفخه اول صور است چنان كه فرموده: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ زمر/ 68.

ناگفته نماند در آن روز فقط كسانى خواهند مرد كه زنده باشند نه مشركان زمان رسالت كه ميليونها سال قبل مرده اند، على هذا مى شود مراد، تهديد به شروع روز قيامت و عذاب آن باشد و «يصعقون» راجع به كسانى باشد كه در آن روز زنده اند.

آيه بعدى نشان مى دهد كه «يومهم» به نفخه دوّم نيز شامل است يعنى مى ميرند و ميرسند به روزى كه: لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً.

46- يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.

منظور از «كيدهم» شايد همان أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً باشد، آيه حاكى است كه نه خود قدرت دفاع دارند و نه از جانب ديگران يارى كرده مى شوند.

47- وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

«دون» به معنى نزديك است، بعيد نيست منظور عذاب استيصال در دنيا باشد چنان كه اهل مكه مستأصل شدند و شيرازه شرك از هم پاشيد، الميزان بعيد نمى داند كه منظور عذاب قبر باشد، در مجمع آن را از ابن عباس نقل كرده است.

بعضى گفته اند: منظور روز «بدر» است ولى آن شامل همه نبود، وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ ... حاكى است كه بعضى آن عذاب را باور داشتند ولى عناد مانع از آن بود كه ايمان بياورند و نجات يابند.

48- وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ

فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 387

بعيد نيست منظور از حكم مطلق فرمان و شريعت باشد يعنى براى تبليغ فرمانهاى خداوند استقامت داشته باش، الميزان آن را مهلت خدا درباره مشركان گفته است: در مجمع البيان نزديك به آن فرموده است.

فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا ممكن است تأكيد «و اصبر» باشد يعنى صبر كن كه تو زير نظر مايى از تو غفلت نداريم، طبرسى در تفسير آن فرموده: «اى برى ء منا لا يخفى علينا شى ء من امرك».

گاهى از عين حفظ و حراست اراده مى شود يعنى: تو در حفظ و حراست مايى از دشمن پروا مكن نظير وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا هود/ 37.

باء در «بحمد» براى مصاحبت است يعنى خدا را تسبيح كن توأم با حمد او، تسبيح در مقابل صفات جلال و حمد در مقابل نعمتهاست.

در تفسير برهان در تفسير قمى نقل شده كه: «حين تقوم لصلوة الليل» در مجمع از حضرت باقر و حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در شب سه بار از خواب برمى خاست و به آفاق آسمانها نگاه مى كرد و پنج آيه را كه در آخر آل عمران است مى خواند كه آخر آنها إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ مى باشد آن گاه نماز را شروع مى فرمود ... على هذا حِينَ تَقُومُ يعنى وقتى كه به نماز شب برمى خيزى.

49- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ.

بنا بر آنچه از تفسير قمى نقل شد منظور از «فسبحه» نماز شب است، يعنى در بعضى از شب خدا را تسبيح كن در مجمع البيان و الميزان نيز نماز شب فرموده اند به قولى: منظور نماز

مغرب و عشاست.

وَ إِدْبارَ النُّجُومِ تقدير آن «فسبحه وقت ادبار النجوم» است يعنى در وقت پشت كردن ستارگان و مخفى شدن نور آنها خدا را تسبيح كن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 388

در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: منظور از آن دو ركعت نافله صبح است، بعضى نماز صبح گفته اند، به قولى منظور آنست كه از ذكر خدا غافل مباش و او را شب و روز تسبيح كن.

روز چهار شنبه هفتم شوال المكرم هزار و چهار صد و پنج مطابق 5/ 4/ 1364 تفسير سوره طور به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 389

سوره نجم

اشاره

در مكه نازل شده و شصت و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- نجم بيست و سومين سوره است كه بعد از سوره توحيد در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه سوم است، در الميزان فرموده:

گويند آن اولين سوره است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را، آشكارا بر مؤمنان و مشركان خواند.

اين سخن مى رساند كه آن در اوائل سال چهارم بعثت نازل گشته كمى پس از آنكه به حكم فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 آن حضرت دعوت خويش را آشكار فرمود.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى شصت و دو آيه است كه به حضرت ولى ذو الجلال عليه سلام اللَّه المتعال مى رسد، ديگران شصت و يك گفته اند. در تفسير خازن كه در قرن هشتم هجرى نوشته شده آمده است كه اين سوره داراى سيصد و شصت كلمه و هزار و چهار صد و پنج حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «النجم» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، از روايات نبوى مى شود فهميد كه اين تسميه به وسيله آن حضرت بوده است.

4- سوره مباركه چنان كه مطالب آن حكايت مى كند، مكى است، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيه الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ .../ 32 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 390

در مدينه نازل گشته است، اين سخن استحسانى بيش نيست، به نظر مى آيد ديده اند كه مطلب آن به مدنى بودن شباهت دارد، همچنين است قول حسن مفسّر كه گويد: همه اش مدنى است، در الميزان فرموده: اعتبارى نيست به قول آنكه گويد: بعضى از آيات يا همه آن مدنى است.

و نيز

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده، دليلى به نزول تدريجى آن نيست.

مطالب سوره و غرض آن

سوره مباركه با كيفيت وحى شروع مى شود و سپس مشركان را محكوم مى كند كه هر چه مى گويند و هر چه مى كنند بدعتهاى خودشان مى باشد، دليلى از جانب خدا ندارند آن گاه مقدارى از آيات توحيد و تدبير الهى بيان ميشود كه همه چيز، حتى خنده، گريه، مرگ، حيات، خلقت نر و ماده، و غيره از خداست: هلاك امتهاى مشرك نيز روى نظام خاصى از جانب اوست، سپس با اشاره به معاد و فرمان به سجده و اطاعت، سوره مباركه به پايان مى رسد.

گويى غرض سوره آنست كه توحيد و تدبير عمومى جهان، ارسال رسل را لازم گرفته است.

5- توحيد خالص آنست كه: انسان پس از ايمان به خدا، تمام اعمال خويش را با دستورهاى خدايى تطبيق دهد، خواه در اعمال عبادى باشد يا غير عبادى، غير از اين، عمل انسان به هر طريق كه باشد شرك و كفر است تا شرك از جامعه بشريت زدوده نشده، انسانها روى سعادت نخواهند ديد.

على هذا آياتى كه انسان را از شرك نهى مى كند و آن را اساس بدبختى مى داند، در عصر حاضر بالاتر از عصر نزول قرآن حائز اهميتند، زيرا آن روز بتهاى بيجان و مجسمه هاى مرده مورد پرستش بودند كه كارى از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 391

آنها ساخته نبود ولى امروز بتهاى زنده به شكل طاغوتها و ابر قدرتها، حكام مشرك و مرتجع، قانونهاى غير خدايى كه توسط مغزهاى الكلى و مشرك وضع مى شود و امثال آن، همه از مصاديق شرك و هزاران بار خطرناكتر از بتهاى عصر نزول قرآن هستند

على هذا شرك نه تنها از بين نرفته بلكه قويتر از روزگار گذشته نيز مى باشد، قرآن كريم چنان كه در گذشته با شرك مبارزه كرده، اكنون بالاتر از آن مبارزه مى كند و پيوسته خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 392

سورة النّجم مكّية و هى اثنتان و ستون آية نزلت بعد سورة الاخلاص

[سوره النجم (53): آيات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (4)

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9)

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14)

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 393

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به ستاره وقتى كه فرود آيد.

2- رفيق شما گمراه نشده و به راه هلاكت نرفته است.

3- از ميل طبع سخن نمى گويد.

4- نيست سخن او مگر وحى كه وحى مى شود.

5- او را فرشته نيرومند تعليم داده است.

6- فرشته با بصيرت كه (بر قيافه آدمى) ايستاد.

7- در حالى كه در طرف بالاتر بود.

8- سپس نزديكتر شد.

9- پس شد به قدر دو ذراع يا نزديكتر از آن.

10- آن گاه وحى كرد به بنده خدا آنچه را كه وحى كرد.

11- قلب او تكذيب نكرد آنچه را كه ديد.

12- آيا با او بر آنچه مى بيند مجادله مى كنيد؟

13- او را

در نزول ديگرى (نيز) ديد.

14- در نزد سدره منتهى.

15- نزد آنست بهشتى كه جايگاه انسانهاست.

16- وقتى كه مى پوشاند سدره را آنچه مى پوشاند.

17- چشم پيامبر منحرف نشد و طغيان نكرد.

18- حقا كه از آيات بزرگتر پروردگارش را ديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 394

كلمه ها

نجم: در اصل به معنى بروز و آشكار شدن است «نجم القرن و النبات» يعنى: شاخ و علف روئيد و آشكار شدن، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع مى كند و آشكار مى شود.

هوى: هوى (بضم ها و فتح آن) فرود آمدن «هوى الشي ء هويا و هويا:

سقط من علوّ الى اسفل» راغب به ضم اول: فرود آمدن و به فتح آن بالا رفتن گفته است.

غوى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت، «غوى يغوى غيا و غواية:

سلك طريق الهلاك».

قوى: جمع قوه است به معنى نيرو و قدرت. در اقرب الموارد گويد:

«رجل شديد القوى» مردى است كه تركيب خلقتش محكم باشد.

مرة: شدت. نوعى از مرور و گذشتن. اصالت عقل حالت مستمر.

افق: ناحيه. طرف. جمع آن آفاق است. در مجمع فرموده افق ناحيه آسمان است، نواحى زمين را بنا بر تشبيه به نواحى آسمان، آفاق گفته اند.

تدلى: تدلى: كشيده شدن به طرف پائين در مجمع فرموده: «الامتداد الى جهة السفل» از زجاج نقل كرده: «دنا- تدلى» هر دو به يك معنى است «دنا»: نزديك شد «تدلى» نزديكتر شد، تعلق و آويزان شدن نيز آيد «تدلى الثمر من الشجر: تعلّق و استرسل» قاب: اندازه و مقدار. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 395

قوسين: قوس كمانى كه با آن تير مى اندازند.

تمارونه: مراء: مجادله بباطل.

سدرة: سِدْرَةِ الْمُنْتَهى سدر: درخت كنار و شجر النبق. تاء آن براى وحدت است، منتهى به

معنى محل انتهاء و تمام شدن است، گويى منتهاى عروج است بالاتر از آن رفتن امكان ندارد.

زاغ: زيغ: انحراف.

شرحها

ظهور آيه سوم تا دوازدهم در بيان آنست كه: جبرئيل براى آوردن وحى از آسمان نازل شده و به حضور پيامبر آمده و تا يك مترى او رسيده، آن گاه وحى خدا را به او ابلاغ كرده است. پيامبر به بودن جبرئيل يقين كرده است.

و ظهور آيات سيزده تا هيجده آنست كه: آن حضرت بآسمانها رفته و جبرئيل را به وقت نازل شدن در كنار سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ديده است، چشمش اشتباه نكرده و نيز در آنجا بسيارى از آيات قدرت خدا را ديده است.

على هذا آيات قسمت اول، در رابطه با كيفيت وحى و آمدن جبرئيل به زمين است و آيات قسمت دوم در رابطه با رفتن آن حضرت به بالاست.

سوگند به سقوط ستاره و پائين آمدن آن براى غروب، در تناسب با پائين آمدن جبرئيل است، اين آيات امر عظيم وحى را با بيان بسيار عالى و عموم فهم بازگو مى كند و نيز جريان معراج را، در اين زمينه مطالب ديگرى هست كه در شرحها و نكته ها خواهد آمد.

1 و 2- وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى.

اين دو آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 396

سخن نمى گويد، هر چه مى گويد وحى آسمانى است. ظاهرا منظور از «النجم» مطلق ستاره است كه براى غروب در افق سقوط مى كند. مراد از «ضل» گمراه شدن از روى بى اطلاعى و از «غوى» رفتن به راه هلاكت از روى

عمد است، «صاحبكم» اشاره بآنست كه: شما مدت زيادى با اين پيامبر رفيق و مصاحب بوده ايد و از او انحرافى و اختلالى نديده ايد، لذا احتمال ندهيد كه در او اختلالى به وجود آمده است نظير: وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ تكوير/ 23.

نجم را در آيه، ستاره ثريا، قرآن، تير شهاب نيز گفته اند: ولى نمى شود بآنها اعتماد كرد.

3 و 4- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.

منظور از «الهوى» هواى نفس است، ظاهرا مراد از «ينطق» سخنانى است كه از خدا مى گويد، زيرا مى دانيم كه همه گفته هاى آن حضرت در رابطه با وحى نبود يعنى: آن حضرت در دعوت خود و آنچه از قرآن مى خواند با ميل طبع سخن نمى گويد، گفته هاى او جز وحى نيست كه به او القاء مى شود.

5- عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى.

فاعل «علّمه» به قرينه آيات بعدى جبرئيل است، درباره شديد القوى بودن او در جاى ديگر آمده ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ تكوير/ 20، جمع آمدن «القوى» شايد اشاره به جهات اختيارات او و نيرومندى در آن جهات باشد يعنى: «علم القرآن اياه ملك شديد القوى».

6 و 7- ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى.

منظور از «مرة» اگر شدت و نيرومندى باشد يعنى او در اطاعت خدا قوى است، على هذا شَدِيدُ الْقُوى راجع به خود جبرئيل و «ذو مرة» راجع به طاعت و فرمانبرى اوست. مراد از «فاستوى» ظاهرا ممثل شدن جبرئيل است نظير: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 397

فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17، وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى حال است يعنى: به صورت انسان ايستاد در حالى كه در طرف بالا بود. و اگر منظور از «مرة» عقل و رأى

باشد، معنى آن روشن است.

8- 10- ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى.

يعنى: او كه در افق اعلى بود از آنجا به طرف حضرت رسول آمد، نزديك و نزديكتر شد تا فاصله ميان او و آن حضرت بقدر فاصله تقريبى دو زراع شد، پس از آن وحى را به آن حضرت رسانيد. فاصله دو سر كمان اگر يك ذراع باشد فاصله دو كمان دو ذراع خواهد بود.

در روايت مرفوعى از انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قوسين ذراعين معنى شده است، على هذا فاعل «دنا، تدلى، كان» و نيز فاعل «اوحى» در هر دو، جبرئيل است و ضمير «عبده» راجع به خداست يعنى: جبرئيل به بنده خدا وحى كرد، آنچه كه وحى كرد مى شود فاعل «اوحى» خدا باشد يعنى خدا به بنده خود به واسطه جبرئيل وحى كرد.

پس اين آيات در رابطه با آمدن جبرئيل به زمين و آوردن وحى است و آن يكى از اقسام سه گانه وحى است كه در ذيل آيه: أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ شورى: 51 گذشت.

بعضى از بزرگان در معنى آيه گفته اند: سپس جبرئيل به آن حضرت نزديك شد و به او چسبيد تا او را به آسمانها ببرد و گويند: جبرئيل از افق اعلى به پائين كشيده شد و به آن حضرت نزديك شد تا او را عروج بدهد، به نظر مى آيد: بعضى از روايات كه خواهد آمد، سبب اين نظر شده است ولى مى شود معنى روايات غير از اين باشد.

11 و 12- ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى. تفسير أحسن

الحديث، ج 10، ص: 398

آيه اول در رابطه با آنست كه: قلب آن حضرت ديدن جبرئيل را تكذيب نكرد بلكه تصديق كرد.

به عبارت ديگر: آنچه را كه چشمش ديد، قلبش نيز باور كرد، در مجمع البيان فرموده: «لم يكذب فؤاد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ما راه بعينه» على هذا نفى كذب از فؤاد نفى خطا و اشتباه است گويند: «كذبته عينه» يعنى چشمش خطا كرد.

پس فاعل «ما رأى» حضرت رسول است نه «فؤاد» چنان كه بعضى از بزرگان گفته است آيه أَ فَتُمارُونَهُ ... شاهد اين مدعاست و لفظ «يرى» نشان مى دهد كه جبرئيل مرتب مى ديد بعضى آن را رؤيت فكرى گفته است.

13 و 14- وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى.

اين آيات و ما بعد آنها در رابطه با رفتن آن حضرت به معراج و ديدن جبرئيل در نزد سدرة المنتهى است، بعضى ها احتمال داده اند كه خدا ديد آن حضرت را وسعت داده و از زمين، جبرئيل را ديده كه در نزد سدرة المنتهى است و به زمين نازل مى شود، على هذا آيات در رابطه با معراج نيست. ولى بنا بر روايات كه خواهد آمد، منظور رفتن آن حضرت به معراج و ديدن جبرئيل در آنجاست.

تاء «نزلة» براى وحدت است و آن مفعول مطلق فعل محذوف مى باشد يعنى «رآه ينزول نزلة اخرى»، عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ظرف است براى «رآه» على هذا منظور آنست كه: آن حضرت يك دفعه جبرئيل را ديد كه در كنار او در يك مترى بود دفعه ديگر در نزد سدره المنتهى ديد.

«المنتهى» اسم مكان است يعنى سدره اى كه در محل انتهاء است از حضرت باقر عليه السّلام نقل

شده: علّت اين تسميه آنست كه اعمال آدميان را ملائكه كاتبين به آنجا مى برند كه خواهد آمد.

در الميزان فرموده: شايد آن منتهاى آسمانهاست، به دليل آنكه بهشت نزد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 399

آنست و بهشت در آسمانست الميزان مى افزايد: در كلام خدا چيزى نيست كه اين درخت را تفسير كند گويى بنا بر ابهام است چنان كه آيه إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى مؤيد آنست، در روايات تفسير شده كه آن در بالاى آسمان هفتم است، اعمال بنى آدم بآنجا مى رسد.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: در هر برگى از آن درخت ملكى را ديدم كه خدا را تسبيح مى كرد (تفسير صافى).

15- عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى.

ضمير «عندها» راجع به سدره است يعنى بهشتى كه مأواى اهل بهشت است در نزد آن سدره مى باشد در جاى ديگر درباره آن فرموده: فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ سجده/ 19 معلوم است كه مراد بهشت آخرت مى باشد.

16- إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى.

معلوم نيست چه چيز آن سدره را احاطه مى كند و مى پوشاند، «اذا» ظرف است براى «راه» در آيات سابق از تفسير قمى نقل شده: چون حجاب ميان خدا و رسول برداشته شد، نور خدا سدره را احاطه كرد.

17 و 18- ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.

زيغ بصر آنست كه ديدنى را بر حقيقت آن ببيند، طغيان بصر آنست كه چيز بى حقيقت را ببيند و خيال كند كه چيزى است، يعنى: چشم آن حضرت درست جبرئيل را ديد، جبرئيل را بر غير صفت حقيقتش نديد و نيز چيز بى حقيقت را نديد آن گاه

با تأكيد فرموده سوگند كه از آيات بزرگ پروردگارش را ديد.

نكته ها

معراج:

در رابطه با معراج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، ذيل آيه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ مفصّلا سخن گفته شد، در آيات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 400

هيجده گانه اين سوره گفتيم كه قسمت اول درباره آمدن جبرئيل به نزد آن حضرت و قسمت دوم ظهورش در رفتن آن حضرت به آسمانهاست، اينك رواياتى را در اين زمينه نقل مى كنيم كه براى روشن شدن مطلب لازم هستند.

1- در مجمع البيان فرموده: اهل سنت از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در شب معراج از آسمان هفتم پائين آمد، چون سوره نجم نازل گرديد عتبة بن ابى لهب از آن با خبر شد، نزد آن حضرت آمد، دختر آن بزرگوار را طلاق داد و آب دهان به آن حضرت انداخت و گفت: كافر شدم به نجم و به پروردگار نجم، حضرت بر او نفرين كرد و فرمود:

«اللهم سلّط عليه كلبا من كلابك».

عتبه براى سفر شام بيرون شد در راه او را وحشت گرفت، به رفقايش گفت:

مرا در ميان خويش بخوابانيد، در آن بين شيرى آمد و او را دريد، آن گاه طبرسى رحمه اللَّه اشعار حسان بن ثابت را در اين رابطه نقل مى كند.

ناگفته نماند: از اين روايت معلوم مى شود كه آن حضرت به معراج رفته است اما روشن نمى كند كه كدام آيات در رابطه با معراج است، قسمت اول؟ يا دوم و يا همه؟

2- امام صادق عليه السّلام فرمود ... رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، نزديكترين خلق به خداست، در آن منزلت بود

كه چون به آسمان برده شد جبرئيل گفت: پيش برو اى محمّد، به جايى قدم گذاشتى كه نه ملك مقربى قدم گذاشته و نه نبى مرسلى و اگر روح و نفس آن حضرت از آن مكان نبود قدرت رسيدن به آن را پيدا نمى كرد و از خدا در مكانى بود كه فرمود قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «1».

ناگفته نماند: اين سخن صريح نيست كه قابَ قَوْسَيْنِ درباره معراج

__________________________________________________

(1) تفسير صافى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 401

است بلكه ظاهرا امام عليه السّلام آن جمله را در قرب معنوى به كار برده است، چون در تفسير آيات گفته شد كه آيات قابَ قَوْسَيْنِ در نزول جبرئيل است، ظاهرا اين روايات سبب شده كه بعضى از بزرگان آن را به معراج تفسير كرده است.

3- در احتجاج از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در منبر شام فرمود:

«انا بن من علا فاستعلى فجاز سدرة المنتهى فكان من ربه قاب قوسين»

«1» در اينجا هم به نظر مى آيد كه نظر امام بيان قرب معنوى است، آنچه قرآن درباره جبرئيل به كار برده، آن حضرت درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به كار برده است، هكذا روايات ديگر.

4- در امالى شيخ از انس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون به آسمان برده شدم به پروردگارم نزديك گشتم كه ميان من و او قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى بود، خدا فرمود: اى محمّد از خلائق كدام كس را دوست مى دارى؟ گفتم: پروردگارا على را، فرمود: نگاه كن، به طرف چپ، نگاه كردم ناگاه على بن ابى طالب را ديدم «2».

5- در توحيد صدوق نقل شده: از

امام كاظم عليه السّلام سؤال شد، آيا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خدا را ديده است؟ فرمود: آرى با قلبش ديد آيا نشنيده اى كه خدا فرمايد ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى خدا را با چشم نديد بلكه با قلب ديد «3». اين روايت بنا بر آنست كه منظور از «ما رأى» جبرئيل نيست.

6-

«عن الباقر عليه السّلام قال: فلما انتهى الى سدرة المنتهى تخلّف عنه جبرئيل فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا جبرئيل في مثل هذا الموضع تخذلنى؟ فقال: تقدم امامك فو اللّه لقد بلغت مبلغا لم يبلغه خلق من خلق اللَّه قبلك فرأيت نور ربى و حال بينى

__________________________________________________

(1، 2) تفسير صافى و برهان.

(3) تفسير صافى از توحيد صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 402

و بين السبحة قيل و ما السبحة فاومى بوجهه الى الارض و بيده الى السّماء و هو يقول: جلال ربى جلال ربى ثلاثا» منظور از سبحه جلال و تنزيه و سبحان اللَّه گفتن است. (تفسير صافى).

7-

«عن الباقر عليه السّلام ... فلما انتهى الى محل السدرة وقف جبرئيل دونها و قال يا محمّد ان هذا موقفى الذى وضعنى اللَّه عز و جل فيه و لن اقدر ان اتقدمه و لكن امض انت امامك الى السدرة فوقف عندها قال فتقدّم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الى السدرة و تخلّف جبرئيل قال عليه السّلام انما سميت سدرة المنتهى لان اعمال اهل الارض تصعد بها الملائكه الحفظة الى محل السدرة و الحفظة الكرام البررة دون السدرة يكتبون ما يرفع اليهم الملائكة من اعمال العباد في الارض، قال فينتهون بها الى محل السدرة.

قال نظر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

فرأى اغصانها تحت العرش و حوله قال فتجلّى لمحمد نور الجبّار عز و جل فلما غشى النور محمّدا شخص ببصره و ارتعدت فرائصه قال فشد اللَّه لمحمد صلّى اللَّه عليه و آله قلبه و قوى له بصره حتى رأى من آيات ربه ما رأى و ذلك قول اللَّه عز و جل و لقد رآه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى ...»

(صافى از علل الشرائع) اين روايات و امثال آنها حكايت دارند كه آيات وَ لَقَدْ رَآهُ ... در رابطه با معراجند و آنها در حد خود بسيار زيادند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 403

[سوره النجم (53): آيات 19 تا 28]

اشاره

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (19) وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى (20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (22) إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23)

أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (24) فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28)

19- مرا خبر دهيد از لات و عزى.

20- و از مناة كه سومى و غير آن دو است.

21- آيا براى شماست پسر؟! او براى اوست دختر؟؟

22- اين، آن وقت تقسيم ظالمانه است.

23- نيست آنها مگر نامهايى كه شما و پدرانتان نام گذاشته ايد، خدا براى آنها دليلى نازل نكرده است، پيروى نمى كنند مگر از

گمان و آنچه طبعها خوش دارد، براى آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 404

از پروردگارشان هدايت آمده است.

24- يا براى انسان است آنچه آرزو مى كند؟!

25- خاص خداست دنيا و آخرت.

26- اى بسا ملكى در آسمانها كه شفاعتشان هيچ فائده اى ندهد مگر پس از آنكه خدا اذن دهد به كسى كه مى خواهد و مى پسندد.

27- آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند، ملائكه را مى نامند، ناميدن مؤنث.

28- آنها را به اين گفته علمى نيست پيروى نمى كنند مگر از گمان، گمان از حق چيزى را كفايت نمى كند.

كلمه ها

لات: لات و مناة و عزى نام بتهاى مشركان بود كه در نكته ها خواهد آمد.

ضيزى: وصف است به معنى ناقص و ظالمانه. بعضى آن را ضئزى با همزه خوانده اند، طبرسى رحمه اللَّه فرمايد آن به معنى غير عادلانه و جائرانه است. در قاموس گويد: «قسمة ضيزى اى ناقصة» اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

سلطان: دليل و حجت كه انسان به واسطه آن بر خصم تسلط پيدا مى كند.

ظن: اگر انسان به چيزى احتمال قوى بدهد، طرف قوى را ظنّ و طرف ضعيف را وهم نامند و اگر هر دو يكسان باشد شك گويند.

شرحها

اشاره

آيات فوق استنتاج است از آيات گذشته، يعنى: حالا كه دعوت پيامبر حق است و آنچه مى گويد از وحى آسمانى است و از جبرئيل و از خدا اخذ شده است، بگوئيد: اين بتها چيستند؟ و اين بدعتها و از روى ظنّ سخن گفتن يعنى چه؟! بتها كاره اى نيستند، شفاعت نتوانند كرد، ملائكه نيز در صورت اجازه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 405

خداوند مى توانند شفاعت كنند ...

پيدايش بت پرستى در حجاز

ناگفته نماند: پس از آنكه اسماعيل و هاجر توسط حضرت ابراهيم عليه السّلام در زمين مكه اسكان يافتند و شهر مكه به وجود آمد و كعبه بنا گرديد، دين توحيد به وسيله ابراهيم و اسماعيل و فرزندان اسماعيل در آنجا رواج يافت.

مردى به نام حارث جرهمى بر مكه حكومت مى كرد، در آن موقع ربيعه جدّ اعلاى قبيله «خزاعه» كه ملقب به «لحى» بود پسرى داشت به نام عمرو، او به كمك فرزندان اسماعيل توليت كعبه را از جد مادريش حارث جرهمى گرفت و جرهمى ها را وادار به هجرت از مكه نمود، بدينسان قوم خزاعه متولى كعبه شدند.

عمرو بن لحى بعد از مدتى بيمار گرديد، به او گفتند در شامات آبهاى معدنى وجود دارد، اگر در آنها آب تنى كنى بهبود مى يابى، او به طرف شام سفر كرد، در شام عدّه اى را ديد كه بتها را مى پرستيدند، از آنها در اين باره سؤال كرد، گفتند: ما از اينها رفع گرفتارى مى جوئيم و استمداد مى كنيم و ...

او چند بت از آنها گرفته و به مكه آورد و در اطراف كعبه نصب كرد و در ترويج آنها كوشيد بدينسان بت پرستى در مكه و حجاز شايع گرديد «1» لذاست كه از رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: اوّلين كسى كه دين ابراهيم عليه السّلام را تغيير داد عمرو بن لحى بود، عين عبارت چنين است:

«اول من غير دين ابراهيم عمرو بن لحى ابن قمعة بن خندف ابو خزاعه»

«2».

وقتى كه دين مبين اسلام در مكّه ظاهر شد، بت پرستى كار خود را كرده و جزء زندگى انسانها شده بود كه قرآن مجيد با آن به مبارزه برخاست. مشركان

__________________________________________________

(1) الاصنام ابن كلبى/ 8، تاريخ يعقوبى ج 1/ 295 باب اديان العرب.

(2) الجامع الصغير تأليف سيوطى باب الف.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 406

به جاى خدا بتها را پرستش مى كرده و مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 و نيز مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18، و چون مشركان عقيده به معاد نداشتند قهرا منظور از شفاعت كارسازى در دنيا بود، ذيل آيه 3 سوره زمر مطلبى در اين زمينه آورده ايم.

19 و 20- أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى.

يعنى به من خبر بدهيد از لات و عزى و منات كه سومى آنها و غير از آن دو است؟ اينها را چرا مى پرستيد و چه نقشى در زندگى دارند؟!! در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: به قولى لات و عزى و منات سه بت بودند از سنگ، و آنها را در كعبه گذاشته و عبادت مى كردند، تفضيل سخن در نكته ها خواهد آمد.

ثالثة و اخرى هر دو وصف «مناة» هستند، در جوامع فرموده: «اخرى» حاكى است كه مقام منات از لات و عزى پائين تر بوده است و اللَّه اعلم، جريان افسانه غرانيق كه راجع به اين آيه است ذيل آيه 52 سوره حج گذشت.

از

بعضى نقلها چنين بر مى آيد كه عرب، لات و منات را دختران عزى مى دانسته اند، در سيره ابن هشام منقول است كه چون زيد بن عمرو بن نفيل مسلمان شد درباره گذشته خويش چنين گفت:

عزلت اللات و العزى جميعا كذلك يفعل الجلد الصبور

فلا العزى ادين و لا ابنتيها و لا صنمى بنى عمرو ازور

21 و 22- أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى.

به نظر مى آيد اين دو آيه از آيات گذشته مستقل است و بدعت ديگرى در آنها مطرح مى باشد، نظير: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ صافات/ 149، أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ صافات/ 153، أَمِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 407

اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ

زخرف/ 16، مشركان ملائكه را دختران مى دانستند.

قرآن مجيد با اين خرافه از دو جهت مبارزه مى كند يكى از اين جهت كه فرزند داشتن خدا نفى وجود خداست، چون در اينصورت خدا از واجب- الوجود بودن مى افتد لذا فرموده: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90، ديگرى آنكه: مشركان دختر را بد مى دانستند و از دختر بيزارى مى جستند.

قرآن مى گويد: چرا آنچه را به خود نمى پسنديد به خدا نسبت مى دهيد؟

تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى.

23- إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

«هى» راجع است به لات، مناة، عزى و انثى. ضمير «سميتموها» راجع است به «اسماء» يعنى اينها فقط اسمند كه شما اسم گذاشته ايد، مصداق خارجى و واقعيت ندارند، و دليل از وحى آسمانى بر اين گفته نداريد، يعنى اگر واقعيت داشتند مى بايست خدا از آن خبر بدهد.

إِنْ

يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.

برگشتن خطاب به غيبت حاكى از آنست كه ديگر صلاحيت خطاب را ندارند زيرا اهل گمان و هواى نفسند نه اهل برهان و تحقيق، وَ لَقَدْ جاءَهُمْ ... مبين آنست كه حجت بر آنها تمام شده است، منظور از هدايت دين و قرآن مى باشد.

24 و 25- أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى.

ام منقطعه است به معنى «بل» و استفهام، يعنى انسان به مجرد آرزو كردن مالك چيزى نمى شود تا مشركان با صرف خواستن و تمنّى بگويند: خدايان ما همه كاره اند، فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ ... تعليل مطلب سابق است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 408

يعنى اگر چنين بود آن وقت انسان شريك دنيا و آخرت مى شد ولى دنيا و آخرت خاص خداست.

26- وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى.

اين آيه يك مطلب مستقل و در عين حال دفع دخل است و به گوش مشركان رسيده بود كه ملائكه شفاعت خواهند كرد، مى فرمايد: آرى ولى آنها در شفاعت مستقل نيستند تا فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى نقض شود، لِمَنْ يَشاءُ ... ظاهرا راجع است به ملائكه. يعنى: «يأذن اللَّه لمن يشاء من الملائكة و يرضى» نظير: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38.

به نظر بعضى لِمَنْ يَشاءُ راجع به انسان است يعنى شفاعت نمى كنند مگر به كسى كه خدا اذن بدهد و راضى باشد ولى آن بر خلاف مطلبى است كه آيه در صدد بيان آنست.

27- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى.

ردّ سخن مشركان است كه به ملائكه بنات اللَّه مى گفتند «تسميه انثى» آنست كه بگوئيم: فلانى دختر يا زن است، در جاى ديگر فرموده: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19، لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حاكى است كه اين سخن را كسانى مى گويند كه به حساب و كتاب باور ندارند.

28- ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً.

يعنى اين گفته از روى علم نيست، در اين گفته مدرك آنها فقط گمان است در آيه زخرف كه گذشت آمده است أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 409

«الحق» به معنى شى ء ثابت و حتمى است، و آن با دليل و برهان اثبات مى شود، قرآن مجيد حجيت ظن را به طور كلى رد مى كند كه ظن هيچ چيزى از كشف واقع را كفايت نمى كند، عمل به احكام از روى ظن كه در اصول فقه مطرح است دلائل خاصى دارد.

نكته ها

توضيحى درباره عزى و غير آن:

در قرآن مجيد مجموعا از نه بت نام برده شده است:

لات، عزى و منات كه گفته شد «بعل» كه در جريان الياس و در آيه أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ صافات/ 125 است، ودّ، سواع، يعوق، يغوث و نسر كه در سوره نوح خواهد آمد.

ظاهر آيات سوره نوح آنست كه پنج بت اخير مربوط به قوم نوح عليه السّلام است، گرچه در كتابها آنها را از جمله بتهاى عربستان نام برده اند، اينك توضيحى درباره لات، عزى و منات.

لات:

در تفسير آيات گفته شد كه در مجمع و جوامع الجامع نقل شده:

به قولى آن

سه بت را در كعبه گذاشته و پرستش مى كردند، ولى در بعضى نقلها مطلب غير از آنست، ابن كلبى در كتاب الاصنام مى گويد: لات سنگ مكعّبى بود در طائف كه بنى عتاب بن مالك نگهبان آن بوده و بتخانه اى براى آن بنا كرده بودند، قريش و تمام عرب آن را تعظيم مى كردند.

بدان مناسبت فرزندان خويش را «زيد لات» و «تيم لات» نام مى گذاشتند اين صنم همانطور بر پا بود تا آنكه قبيله ثقيف اسلام را قبول كردند، رسول خدا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 410

صلّى اللَّه عليه و آله مغيرة بن شعبه را مأمور كرد تا لات را منهدم كرده و به آتش كشيد.

عزى:

ابن كلبى در كتاب الاصنام چاپ قاهره/ 17 تا 27 مى نويسد:

عزى يكى از بزرگترين بتهايى بود كه از طرف عرب مخصوصا قريش پرستيده مى شد، بتكده عزّى در وادى نخله شاميّه بالاى سر «ذات عرق» ميان راه عراق و مكّه بود، احترام آن در قريش بدان پايه بود كه دره اى از وادى «حراض» را به نام «سقام» بسته و پايگاه آن ساخته بودند و آن را با حرم كعبه (نعوذ باللّه) برابر مى دانستند.

عزى هم چنان در اوج عزت بود تا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث گرديد، پس از فتح مكه، آن حضرت گروهى را براى انهدام عزى و بتكده آن مأمور كرد.

بت عزى همانست كه در جنگ احد، ابو سفيان در شعار خود گفت: «نحن لنا العزى و لا عزى لكم» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جواب فرمودند: «اللَّه مولانا و لا مولى لكم» به قولى اين جواب را على عليه السّلام به دستور آن حضرت، داد.

ناگفته

نماند: ابو سفيان مشرك بود، در سال هشتم كه فتح مكه پيش آمد او مسلمان نشد بلكه مانند پسرش معاويه منافق شد.

عجيب است كه امروز بزرگترين خيابان مكه به نام «شارع ابو سفيان» است، از حكام ناپاك سعودى بيشتر از اين انتظار نيست.

مناة:

در الاصنام مى خوانيم مناة بتى بود متعلق به قبيله هذيل و خزاعه آن در ساحل دريا در ناحيه مشلّل در محلّى موسوم به «قديد» ميان مكه و مدينه قرار داشت، پيش همه عرب محترم بود، قبيله اوس و خزرج براى آن قربانى و هدايا مى بردند، آنها پس از بازگشت از حج، سر خويش را در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 411

كنار مناة تراشيده و آن را اتمام حج مى پنداشتند.

در سال هشتم هجرت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چهار يا پنج منزل از مدينه خارج شده بود كه على عليه السّلام را مأمور فرمود، آن حضرت منات را منهدم كرد و اموالى كه در بتكده بود پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آورد، از جمله دو شمشير كه ابو شمر پادشاه غسان به آنجا هديه كرده بود، يكى به نام «مخدم» ديگرى به نام «رسوب» آن حضرت هر دو را به على عليه السّلام بخشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 412

[سوره النجم (53): آيات 29 تا 41]

اشاره

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ

رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33)

وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدى (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى (36) وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38)

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى (41)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 413

29- واگذار آن كس را كه از ياد ما اعراض كرده و جز زندگى دنيا را اراده نكرده است.

30- اين است تشخيص آنها از دانش، پروردگار تو داناتر است به آنكه از راهش گمراه شده و او داناتر است به آنكه هدايت يافته است.

31- خاص خداست آنچه در آسمانها و زمين هست، تا جزاء دهد كسانى را كه گناه كرده اند و جزا دهد نيكوكاران را جزاى نيكوتر.

32- كسانى كه از گناهان كبيره و گناهان زشت اجتناب مى كنند مگر گناه گاهگاهى، خداى تو صاحب مغفرت وسيع است، او به شما داناتر است وقتى كه از زمين شما را به وجود آورد و وقتى كه، در شكم مادران جنين بوديد، خودتان را پاك مخوانيد، او به اهل تقوى داناتر است.

33- آيا ديدى آن كس را كه از انفاق اعراض كرد؟!

34- و كمى انفاق كرد و بخل ورزيد؟!

35- آيا علم غيب پيش اوست واو مى بيند؟!

36- آيا خبرش نشده از آنچه در تورات موسى است؟!

37- و در صحف ابراهيم كه بندگى را تمام كرد؟!

38- اينكه حمل نمى كند نفسى گناه ديگرى را؟!

39- و نيست براى انسان مگر

آنچه عمل كرده است؟!

40- و عمل او حتما ديده مى شود؟!

41- سپس با آن مجازات مى شود مجازات تمام؟!

كلمه ها

مبلغهم: اسم مكان است به معنى محل بلوغ و رسيدن.

فواحش: فاحشه، فحشاء: چيز بسيار قبيح (قاموس قرآن).

لمم: (بر وزن شرف) گاه گاه. راغب گويد: «فلان يفعل كذا لمما: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 414

اى حينا بعد حين» و نيز گويد: لمم: نزديك شدن به گناه است و با آن از صغيره تعبير مى شود، طبرسى از فراء نقل كرده: آن، اين است كه انسان كارى را در وقتى بكند و به آن عادت نداشته باشد آن در اصل به معنى جمع و اصلاح كردن است.

اجنة: جمع جنين، بچه تا در شكم مادر است جنين نام دارد.

اكدى: كدى: حبس و منع، كديه زمينى است كه از جوشيدن آب مانع شود، اكداء: در آيه به معنى منع و بخل است «اكدى فلان:

قطع العطاء و بخل».

وفى: وفاء و ايفاء: تمام كردن «وفي بعهده و اوفي بعهده» يعنى آن را تمام كرد و به انجام رسانيد. توفيه: تمام دادن حق. «وفى» يعنى حق عبوديت را به طور كامل ادا كرد.

وزر: ثقل و سنگينى و سنگين. مصدر و اسم هر دو آمده است آن اغلب در گناه به كار رفته كه بارى است به گردن گناهكار گاهى در مطلق بار و سنگينى به كار رود مانند وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ شرح/ 2.

شرحها

آيات 29 تا 32 تفريع است بر مطالب قبلى و بر إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ يعنى از آنها اعراض كن كه در كشاكش زندگى فانى دنياست، بگذار برسد روزى كه بدكاران و نيكوكاران به جزاى خويش مى رسند آن وقت در تعريف نيكوكاران فرموده: كه از گناهان كبيره اجتناب مى كنند، گناهان گاه گاهى آنها نيز مورد

عفو خدا واقع مى شود.

از آيه 33 تا 41 سخن از كسانى است كه از انفاق در راه خدا امتناع مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 415

و بخل مى ورزند، در مذمت آنها فرموده: آيا ندانسته اند كه مسئوليت هر كس به عهده اوست و ندانسته اند كه تلاش و سعى در راه خدا، پاداشش به طور كامل به انسان خواهد رسيد.

زمخشرى در كشاف گويد: روايت شده عثمان بن عفان در راه خير انفاق مى كرد، عبد اللَّه بن سعد بن ابى السرح برادر رضاعى او، گفت: اينطور كه انفاق مى كنى شايد چيزى براى خودت نماند، عثمان گفت: من گناهانى دارم مى خواهم بدين وسيله رضا و عفو خدا را جلب كنم. عبد اللَّه گفت ناقه خويش را با جهاز آن به من بده، من گناهان تو را به عهده مى گيرم، عثمان چنان كرد و بر او شاهد گرفت و از انفاق دست كشيد، در نتيجه آيات أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي ... نازل گرديد، طبرسى رحمه اللَّه آن را از ابن عباس، سدى، كلبى و جماعتى از مفسران نقل مى كند به قولى آيات درباره وليد بن مغيره و به قولى درباره عاص بن وائل نازل گرديد (مجمع البيان).

29- فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا.

منظور از اعراض آنست كه وقت خودت را درباره آنها تلف نكن، مراد از «ذكرنا» قرآن يا مطلق ياد خداست يعنى: حالا كه پيرو ظن و ميل طبع هستند از آنها اعراض كن. نظير: ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا ... حجر/ 3.

30- ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى.

«ذلك» اشاره است بر اراده حيات

دنيا، گويى علم به طرف معلوم سير كرده و به آن رسيده است، يعنى فهم و درك آنها فقط در اطراف زندگى فانى دور مى زند جمله إِنَّ رَبَّكَ ... تأكيد همين مطلب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 416

31- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.

در الميزان فرمود: ممكن است صدر آيه حال باشد از فاعل «اعلم» در آيه قبل. يعنى: خدا به اهل ضلالت و هدايت آگاه است در حالى كه همه چيز مال خداست پس چطور مى شود از آنها بى خبر باشد؟! در اينصورت لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... مربوط مى شود به فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى يعنى: از آنها اعراض كن و كارشان را به خدا واگذار تا بدكار و نيكوكار را جزا دهد.

و ممكن است كلام مستأنفى باشد، يعنى دستور فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى نه از آن جهت است كه خدا از آنها دست كشيده است، بلكه خدا بدكار و نيكوكار را به جزاى خود مى رساند (تمام شد).

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ شامل خلقت و تدبير هر دو است، نظير أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، لام در لِيَجْزِيَ الَّذِينَ براى غايت و نتيجه است يعنى: غايت خلق و تدبير آن مى شود كه ...

32- الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ.

الَّذِينَ ... وصف است براى الَّذِينَ أَحْسَنُوا ... چون در آيه قبل، مشركان با «اساؤا» توصيف شده اند لذا مؤمنان با وصف اجتناب از كبائر موصوف گشته اند.

كبائر، گناهان كبيره، فواحش گناهان بسيار قبيح هستند كه در قرآن مجيد به لواط و زنا و نظير آن اطلاق

شده است.

طبرسى فرموده: به قولى كبائر هر گياهى است كه در آن وعده آتش هست و فواحش هر گناهى است كه «حد» دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 417

از امام باقر عليه السّلام از كبائر سؤال شد فرمود:

«كل ما او عد اللَّه عليه النار «1»»

در اين زمينه در ذيل آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... نساء/ 31 به طور مشروح سخن گفته ايم.

إِلَّا اللَّمَمَ اگر «لم» به معنى گناه گاهگاهى باشد، استثناء متصل است زيرا آن شامل كبيره و فاحشه هم مى شود، در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم اجمعين چنين تفسير شده است، در اصول كافى باب اللمم از امام عليه السّلام نقل كرده فرمود: لمم گناه بعد از گناه است كه بنده به آن مرتكب مى شود:

«قال: الهنة بعد الهنة اى الذنب بعد الذنب يلمّ به العبد»

در روايت ديگرى فرموده: طبع و عادت بنده گناه كردن نيست، ولى گاهى به آن مرتكب مى شود،

«عن اسحاق بن عمار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام ... قال: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب، ليس من سليقة اى من طبيعة».

و در روايت ديگرى از آن حضرت

«و اللمم: الرجل يلم بالذنب فيستغفر اللَّه منه»

على هذا إِلَّا اللَّمَمَ در آيه شريفه نظير: وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 35، است.

و اگر منظور از لمم گناهان صغيره باشد چنان كه در مفردات راغب و صحاح آمده است در اينصورت استثنا و منقطع مى باشد، به هر حال إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ حاكى از آمرزش آن است.

بهترين تفسير

همانست كه امامان عليه السّلام فرموده اند، معنى آيه چنين مى شود:

نيكوكاران كسانى هستند كه از كبائر و فواحش اجتناب مى كنند و اگر احيانا گناه كردند توبه مى كنند، خدا نيز در اينصورت وعده مغفرت داده است.

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ.

__________________________________________________

(1) ثواب الاعمال صدوق باب عقاب من اتى الكبائر.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 418

اين قسمت از آيه در رابطه با آنست كه خدا از اول مى دانست كه شما گرفتار گناهان خواهيد شد، لذا مسأله توبه و مغفرت را پايه گذارى كرده است (الحمد للَّه كما هو اهله).

انشاء از ارض ظاهرا سير تدريجى انسان از خاك و نبات و رسيدن به نطفه بودن است.

فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى.

تفريع است بر «هو اعلم» و نيز تأكيد مطلب است يعنى نگوئيد: نه، ما مى توانيم اصلا مرتكب گناه نشويم، بعيد نيست منظور از «من اتقى» معصومين عليهم السّلام باشند.

33 و 34- أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى.

اين آيات چنان كه گفته شد درباره كسى كه از انفاق دست برداشته است و شأن نزول آن گذشت و آن سبب شده حقائقى از گذشته بيان شود، اين آيات مى توانند تفريع بر وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ ... باشند منظور از «تولى» ظاهرا اعراض از انفاق است، اكداء بخل و منع از انفاق است.

35- أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى.

در رابطه با آنست كه فكر مى كند: اگر انفاق كنم چيزى براى من نمى ماند فقير مى شوم. مفعول «يرى» غيب است.

ناگفته نماند از سخن تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى سه جواب داده شده است اول اين جواب كه گفته شد، دوم: كسى

گناه كسى را تحمل نمى كند، سوم أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى كه هر دو خواهد آمد.

36 و 37- أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى.

اين دو آيه مقدمه هستند بر آيه بعدى، صحف موسى تورات است و صحف ابراهيم كتابى است كه بر او نازل گرديد، «وفي» يعنى آنچه از عبوديت بر عهده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 419

او بود به طور كامل ادا كرد، از تفسير قمى نقل شده: «وفى بما امره اللَّه من الامر و النهى و ذبح ابنه»، چهار آيه بعدى از صحف موسى و ابراهيم نقل مى شود.

38- أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

اين سخن يك مطلب مستقلى است در عين حال جواب دوم است از آنچه ابن ابى السرح به عثمان گفت و او قبول كرد كه گناهان او را به عهده گيرد، يعنى: اين سخن دروغ است بلكه هيچ نفس گناه نفس ديگرى را متحمل نمى شود مؤنث آمدن «وازرة» براى نفس «وازرة» است.

39- وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى.

جواب سوم است از تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى اين يك واقعيت عجيب قرآنى است كه براى انسان فقط تلاش و عملش ملك حقيقى است، به عبارت ديگر انسان فقط به عملش مالك حقيقى مى باشد و پيوسته با او خواهد بود، خواه عمل خير باشد يا شر.

در بقيه چيزها اعم از مال و مقام و فرزند، انسان مالك اعتبارى است، چند روز بيش در اختيارش نخواهد ماند، پس لام در «للانسان» براى ملكيت حقيقى است نسبت اين آيه با شفاعت و احسان به مردگان و امثال آن در نكته ها خواهد آمد.

40- وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى.

اين

حقيقت نيز در صحف موسى و ابراهيم است، منظور ديده شدن سعى در آخرت است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود نظير: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30، وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً كهف/ 49، فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ زلزال/ 7.

«يرى» به صيغه مجهول نشان مى دهد كه ديگران نيز آن را خواهند ديد، آيه شريفه در عين حال دليل تجسم عمل است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 420

41- ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى.

هاء در «يجزاه» راجع است به سعى، نائب فاعل آن انسان است يعنى انسان با عمل خويش جزاء داده مى شود جزائى تمامتر.

نكته ها

انسان و عمل او:

آيه وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى نشان مى دهد كه انسان فقط به عملش مالك حقيقى است، حقائق ديگرى كه از نظر اسلام مسلم است و ناشى از عمل اوست و با اين آيه منافات ندارد، انسان به وسيله ايمان و عمل مشمول شفاعت شافعان مى شود و اگر مطلق عمل و ايمان نداشته باشد مشمول شفاعت نخواهد بود.

انسان از آثارى كه در دنيا گذاشته ثواب يا عقاب مى برد باز نتيجه عمل او است نظير: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ يس/ 12، هكذا روايات

«من سن سنة حسنة ... من سن سنة سيئة ...»

احسان به مردگان از اين قبيل است مردگان در اثر اعمالى كه در دنيا كرده اند، زندگان را واداشته اند كه درباره آنها نيكى كنند.

در كافى از اسحاق بن عمار نقل شده از حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه پرسيدم مردى عمل حج مى آورد حج و عمره يا بعض طوافش را براى بعضى از خانواده اش

قرار مى دهد كه غائب است و در شهر ديگرى زندگى مى كند آيا اين مقدار از اجر او كاسته مى شود؟

فرمود: آن اعمال هم براى اوست و هم براى صاحبش، او را در مقابل اين صله ارحام پاداش ديگرى است.

گفتم: اگر آن كس مرده باشد اين اجر به او مى رسد، فرمود: آرى حتّى گاهى مورد غضب (خدا) مى شود مورد مغفرت قرار مى گيرد يا در تنگى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 421

و در اثر آن وسعت مى يابد.

گفتم: آيا او در برزخ مى داند كه براى او اين عمل را كرده اند؟ فرمود آرى. گفتم: اگر ناصبى هم باشد اين عمل به او نفع دارد؟ فرمود: آرى در عذابش تخفيف داده مى شود «1».

و نيز در كافى از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چون بنده اى مريض شود خداوند به ملك موكل به او مى گويد براى او بنويس ثوابى كه در وقت صحت مى نوشتى چون من او را در بند مرض كرده ام

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول عز و جل للملك الموكل بالمؤمن اذا مرض:

اكتب له ما كنت تكتب له في صحته فانى انا الذى صيرته في حبالى «2».

و در خصال از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به انسان بعد از مرگش جز پاداش سه خصلت نمى رسد: صدقه اى كه در زندگيش جارى ساخته آن تا روز قيامت براى او جارى است، صدقه موقوفه اى كه ارث كسى نمى شود. و طريقه هدايتى كه به وجود آورده و عمل مى كرده و ديگران بعد از او به آن عمل كرده اند و فرزند صالحى كه براى

او استغفار مى كند «3».

اين مطالب از مسلّميات اسلام است كه توسط ائمه اهل بيت عليهم السّلام مطرح شده و منافاتى با آيه وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ ... ندارد، بلكه از توسعه آنست.

__________________________________________________

(1، 2، 3) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 422

[سوره النجم (53): آيات 42 تا 62]

اشاره

وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46)

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51)

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53) فَغَشَّاها ما غَشَّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55) هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى (56)

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)

فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 423

42- حقا كه به سوى خداى توست انتهاء هر چيز.

43- و فقط اوست كه به خنده و گريه در آورده است.

44- و فقط اوست كه مى رانده و زنده كرده است.

45- و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريده است.

46- از نطفه اى چون ريخته مى شود.

47- و بر اوست به وجود آوردن خلقت ديگر.

48- و اوست كه بى نياز كرده و مال باقى عطا فرموده است.

49- و فقط اوست پروردگار شعرى.

50- و او هلاك كرد عاد اولى را.

51- و ثمود را كه احدى از آنها را باقى نگذاشت.

52- و قوم

نوح را از پيش كه آنها از عاد و ثمود ظالمتر و طاغى تر بودند.

53- و شهر زير و رو شده را ساقط كرد.

54- پوشانيد به آن عذابى را كه پوشانيد.

55- پس در كدام يك از نعمتهاى خدايت شك مى كنى.

56- اين قرآن انذار كننده ايست از انذار كنندگان اولى.

57- نزديك شونده (قيامت) نزديك شد.

58- جز خدا كسى را زايل كننده عذاب آن نيست.

59- آيا از اين حديث تعجب مى كنيد؟!

60- و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟!

61- و شما از آن غافلانيد؟!

62- سجده كنيد خدا را و عبادت كنيد او را

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 424

كلمه ها

منتهى: نهايت و آخر، در اقرب الموارد گويد: «المنتهى: النهاية» طبرسى فرموده: منتهى و آخر يكى است. انتهاء: رسيدن به آخر.

تمنى: منى (بر وزن عقل) تقدير و اندازه گيرى «تمنّى» به معنى اندازه گيرى مى شود و ريخته مى شود معنى شده است.

نشأة: نشأ: پديد آمدن. «نشأ الشي ء نشاء: حدث و تجدد» نشأة اسم مصدر است به معنى پديد آمده و خلق شده (مصباح، صحاح) النَّشْأَةَ الْأُخْرى يعنى خلقت آخرى (قيامت).

اقنى: قنيه: مال ذخيره شده. اقناء اعطاء «اقناه اللَّه: اعطاء اللَّه ما يقتنى من القنية».

شعرى: يا شعراى يمانى ستاره درخشنده ايست واقع در صورت فلكى كلب اكبر كه درخشنده ترين ستارگان ثوابت است، ماههاى تابستان در جنوب ديده مى شود، دانشمندان نجوم گويند: فاصله آن با زمين پانصد هزار برابر فاصله خورشيد با زمين است، تشعشع آن چهل برابر خورشيد مى باشد اگر در جاى خورشيد بود، زمين و مردم از تشعشع آن كباب مى شدند، اين ستاره مورد پرستش عده اى بود لذا گفته شده خدا رب شعرى است بايد خدا را بپرستيد.

مؤتفكه: زير و رو شونده، اين كلمه از افك به

معنى برگرداندن است و در لغت به بادهايى كه مسير خود را عوض مى كنند و به زمينهايى كه زير و رو مى شوند، اطلاق مى گردد منظور از آن ظاهرا شهر لوط است.

نذر: (بر وزن عنق) جمع نذير است و نيز مصدر آيد به معنى انذار، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 425

نظير فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ قمر/ 18 طبرسى اسم مصدر فرموده كه در مقام مصدر واقع مى شود.

ازفت: ازف: نزديك شدن وقت. عجله و خوب شدن زخم نيز معنى شده است، راغب گويد به معنى نزديكى توأم با ضيق وقت است.

سامدون: سمود: لهو و سر بلند كردن از روى تكبر، جوهرى گويد:

«سجد سجودا: رفع رأسه تكبرا ... و السامد: اللاهى».

شرحها

آيات شريفه تدبير خدا را با نيكوترين وجهى بيان مى كند و اينكه تمام جزئيات امور زير نظر خدا و با اراده حضرتش مى باشد و بحكم كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ خداوند هر روز در كارى غير از كار گذشته است. اين آيات معتزله را كه به تفويض قائلند مى گويد و نيز بيان مى كند كه كار نشأت آخرت نيز در دست خدا و زير نظر اوست. و حتى اقوامى كه در مقابل پيامبران ايستادند، خدا هلاكشان كرد و از اين مطلب، لزوم نبوت نيز استفاده مى شود.

آن گاه فرموده: قرآن يا پيامبر نيز در رديف انذار كنندگان گذشته است سپس از نزديك شدن قيامت خبر داده و با امر به سجده و عبادت، سوره مباركه بآخر مى رسد.

ناگفته نماند: ظاهر آيات آنست كه تا آيه 54 از صحف موسى و ابراهيم نقل شده است چنان كه آيات قبلى نيز همانطور بود.

42- وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى.

منتهى قيد و شرطى

ندارد، على هذا آيه نشان مى دهد كه انتهاء هر خلقت و هر تدبير به خداست و انتهاء آخرت نيز به خداست فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها إِلى رَبِّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 426

مُنْتَهاها

نازعات/ 44، پس همه چيز از لحاظ مبدء و منتهى به خدا مى رسد، اين آيه و آيات بعد واقعيتهايى است كه مسأله الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى سبب گرديده كه آنها بيان شود.

43 و 44- وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا ضمير «انه» در همه آيات براى شأن و مطلب است از اينجا تا دوازده آيه، مصاديقى هستند در رابطه با انتهاء همه چيز به خدا و آمدن «هو» در همه براى حصر است.

درست است كه خنده و گريه عوامل و اسبابى دارند، اما به حكم اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ زمر/ 63 وسائط و عوامل نيز مخلوق خدا هستند، از اين جهت خنده و گريه مطلق، از طرف خداست.

هكذا جان دادن و جان ستاندن مخصوص خداست و اگر وسائطى مانند ملائكه و غيره در ميان باشد آنها نيز از خداست «امات» نشان مى دهد كه مرگ امر وجودى است، آرى جريان اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها زمر/ 42 يك امر وجودى است.

45 و 46- وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى.

گويند: نيامدن «هو» براى آنست كه كسى تصور نمى كند كه زوجين توسط غير خدا به وجود آمده است، الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى بيان «الزوجين» مى باشد، منظور از «نطفه» ظاهرا نطفه مرد است، زيرا نطفه زن در آن وقت محسوس نبود، قيد إِذا تُمْنى براى آنست كه تا

در محلش قرار نگيرد آفريدن وجود ندارد، مسأله، نر و ماده بودن و اختلاف آلات تناسلى آنها يكى از اسرار عجيب جهان خلقت است كه بارها به آن اشاره كرده ام.

47- وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 427

يعنى نه تنها خلقت و تدبير اين دنيا به خدا منتهى است بلكه خلقت آخرت نيز همين طور است.

48- وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى.

فعل «اقنى» ذكر خاص بعد از عام است در الميزان فرموده: منظور از قنيه اموالى است كه (نوعى) دوام دارند مانند خانه، باغ، حيوان و غيره و نيز از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«اغنى كل شي ء بمعيشته و ارضاه بكسب يده».

49- وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى از اين معلوم مى شود كه گروهى به ستاره شعرى پرستش مى كرده اند، در مجمع آمده: گويند قبيله خزاعه آن را پرستش مى كردند.

50 و 51- وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى.

منظور از عاد، قوم هود عليه السّلام است، لفظ «الاولى» نشان مى دهد كه بعد از آنها قوم ديگرى به نام «عاد» بوده اند، از ابن اسحاق نقل شده كه عاد دوم يكديگر را كشته و منقرض شدند «و ثمود» عطف است بر «عادا» مراد قوم صالح عليه السّلام است فَما أَبْقى حاكى است كه كسى از آن كفار از عذاب نجات نيافته است. ولى صالحين و مؤمنين نجات يافته اند وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ فصلت/ 18.

52- وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى.

يعنى: و هلاك كرد قوم نوح را پيش از عاد و ثمود أَظْلَمَ وَ أَطْغى نسبت به عاد و ثمود است يعنى قوم نوح از

قوم عاد و ثمود ظالمتر و طاغى تر بودند، كه نوح مدت نهصد و پنجاه سال دعوت كرد وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.

53 و 54- وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى فَغَشَّاها ما غَشَّى.

منظور از مؤتفكه قراء لوط عليه السّلام يا مطلق قراء زير و رو شده است كه در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 428

جاى ديگر آمده فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها يعنى او بود كه قراء زير و رو شده را ساقط و هلاك كرد، فَغَشَّاها ... براى هولناك بودن عذاب است و ممكن است اشاره به وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ باشد.

55- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى.

تفريع است بر مطالب گذشته اينكه: اماته، احياء، گرياندن و غيره نعمت شمرده شده اند از آن جهت است كه همه در نظام جهان دخيلند، آيه مى شود خطاب باشد به الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا و مى شود خطاب باشد بهر خواننده و يا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله من باب «اياك اعنى و اسمعى يا جارة» تمارى به معنى شك و ارتياب است.

56- هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى.

هذا اشاره به قرآن و يا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است يعنى اين قرآن نيز در رديف انذار كنندگان پيشين است، عادت خدا از اول بر انذار و تبشير بوده است، چيز نو ظهورى نيست.

57 و 58- أَزِفَتِ الْآزِفَةُ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ.

آزفه يكى از نامهاى قيامت است وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ مؤمن/ 18، قرآن مجيد پيوسته آخرت را نزديك شمرده است، چنان كه مى خوانيم: اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ انبياء/ 1، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 8، «كاشفه» تقديرش «نفس كاشفة» است. منظور از كشف، از

بين بردن شدائد و عذاب آن روز مى باشد.

59- 61- أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ.

استفهام براى توبيخ و آيات متفرع بر گذشته است يعنى وقتى منتهاى هر چيز خداست، قيامت نيز در دست اوست، قرآن نيز اين حقائق و اين نظام را بيان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 429

مى كند، بايد شما در مقابل افراط و تفريطهاى خويش گريه كنيد، نه اينكه بخنديد و از قرآن تعجب نمائيد و از آن به چيزهاى ديگر مشغول شويد و يا از پذيرفتن آن سرباز زنيد.

62- فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا.

تفريع است بر سخن گذشته، يعنى: حال كه چنين است خدا را سجده و عبادت كنيد تا سعادت دو جهان يابيد. عبادت اعم از سجده است. اين آيه يكى از سجده هاى چهارگانه واجب از نظر شيعه است كه در سوره سجده و فصّلت بيان گرديد.

سجده و عبادت به خدا. افتادن در مسير نظام خلقت و هماهنگ بودن با آنست كه عاقبتش سعادت هر دو جهان مى باشد، روز يكشنبه بيست و پنجم شوال المكرم هزار و چهار صد و پنج مصادف با روز رحلت حضرت صادق صلوات اللَّه عليه مطابق 23/ 4/ 1364 تفسير سوره نجم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 430

سوره قمر

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قمر سى و هفتمين سوره است كه بعد از سوره طارق در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و چهارم است آيات آن نشان مى دهد كه بعد از سال سوّم بعثت نازل شده، موقعى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود و كفار در مقابل دعوت آن حضرت به سختى ايستادگى مى كرده اند، ولى وقت دقيق نزول آن معلوم نيست.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان پنجاه و پنج است در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سيصد و چهل و دو كلمه و هزار و چهار صد و بيست و سه حرف است، اين مى رساند كه مسلمين از قديم الايّام به قرآن مجيد اهميّت بيشتر مى داده اند.

3- تسميه آن به قمر به علّت وقوع اين كلمه و مطرح شدن انشقاق قمر در اول آنست ولى در روايات، سوره اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ نقل شده است.

4- سوره مباركه مكى است، مطالب آن شاهد اين مدعاست، در الميزان فرموده: اينكه بعضى گفته اند: آن در «بدر» نازل گرديد و يا بعضى از آيات آن را مدنى گفته اند، اعتنايى به حرفشان نيست.

5- مى شود يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده و دليلى بر نزول تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 431

تدريجى آن نيست، شأن نزول و علت آن را نيز بايد از مطالب آن به دست آورد.

مطالب سوره و غرض آن

سوره مباركه يكپارچه انذار است، به استثناء دو آيه اخير كه درباره بشارت به بهشت است، مطلب با نزديك شدن قيامت و شكافتن ماه شروع مى شود، آن گاه سخن از تكذيب مشركان است كه نبوت آن حضرت را تكذيب

مى كردند، با آنكه مى دانستند به سر اقوام گذشته در اثر تكذيبشان چه بلاهايى آمد.

آن گاه به طور تفصيل، عذابهايى كه بر قوم نوح، هود، صالح، و لوط آمد بازگو كرده و در مقام نتيجه گيرى فرمايد: مگر كفار مكه از آنها بهتر هستند كه مانند آنها گرفتار نشوند؟ و يا در كتابهاى آسمانى وعده شده كه اينان از بلا مصون خواهند بود؟ و يا مى گويند ما متحد و يار يكديگريم و در مقابل خدا مى ايستيم؟ نه، آنها توانايى ندارند، و خواهند ديد: آتش آخرت چگونه آنها را خواهد گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 432

سورة القمر مكيّة و هى خمس و خمسون آية نزلت بعد سورة الطارق

[سوره القمر (54): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4)

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قيامت نزديك شد و ماه بشكافت:

2- اگر هر معجزه اى ببينند گويند جادوى دائم است.

3- پيامبر و معجزه او را تكذيب كردند (ولى) هر كار (در وقت خود) ثابت مى شود (و جاى خود را مى گيرد).

4- از اخبار گذشتگان براى آنها آمد، آنچه در آن منع از گناه هست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 433

5- قرآن حكمت كاملى است ليكن انذارها فائده نمى دهد.

6- پس، از آنها روى بگردان، يا دآر روزى را كه خواننده به چيز هولناكى مى خواند.

7-

از قبرها خارج مى شوند گويى ملخهاى پراكنده اند، حال آنكه سر بزير و ذليلند.

8- به طرف ندا كننده شتابانند، كافران گويند: اين روز سختى است.

كلمه ها

اقتربت: اقتراب در فهماندن معنى نزديكى از «قرب» ابلغ است.

مستمر: ثابت و دائم. «استمر الشي ء: دام و ثبت».

مستقر: قرار: ثبات و محل استقرار. مستقر: ثابت و قرار گيرنده.

مزدجر: زجر: راندن با صدا، و گاهى در مطلق راندن آيد مزدجر (به فتح جيم) مصدر ميمى است به معنى طرد و منع، راغب گويد:

«مزدجر: اى طرد و منع عن ارتكاب المآثم» تاء آن طبق قاعده اعلال، بدال مبدل شده است.

نذر: آن در آيه مصدر است به معنى انذار.

نكر: (بر وزن عنق): منكر، ناپسند، غير معروف، راغب واقعه هولناك گفته است.

خشعا: جمع خاشع. خشوع به معنى تذلل و تواضع است خواه قلبى باشد يا ظاهرى، اكثر استعمال آن در جوارح است در آيه به معنى تذلل و پائين آوردن سر از روى ذلت است.

مهطعين: هطع: شتاب و خيره شدن. اهطاع نيز به معنى شتاب كردن و دراز كردن گردن است، جوهرى در صحاح گويد: «اهطع:

مد عنقه و صوب رأسه- اهطع في عدوه: اسرع» آن در آيه به معنى شتاب كنندگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 434

عسر: عسر (بر وزن عقل): دشوارى. عسير و عسر (بر وزن كتف) وصف هستند به معنى دشوار و صعب.

شرحها

در اين آيات كه به حكم مقدمه مطالب سوره هستند، سخن از نزديك شدن قيامت و شكافته شدن ماه است كه از آن حضرت خواسته بودند سپس مى گويد:

مشركان هر معجزه را به بينند گويند: جادو است، در اين سخن از هواى نفس پيروى مى كنند ولى آينده واقعيت را ثابت خواهد كرد.

خبرهاى گذشتگان به آنها رسيده أمّا پند نمى گيرند، ولى روز قيامت كه از خاك بيرون آمدند، به سرعت، فرمان ندا كننده را اجابت

خواهند كرد.

1- اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ.

ظهور و بلكه صريح آيه شريفه آنست كه ماه شكافته شده است، چنان كه در نكته ها خواهد آمد، اين معجزه را مشركان مكّه از آن حضرت خواسته اند و از طرف خدا واقع گرديده است، آيه بعدى وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ ... شاهد صدق اين مدعا مى باشد.

اينكه گفته اند: منظور انفصال زمين از خورشيد در وقت خلقت است، صحيح نيست زيرا انشقاق از باب انفعال آنست كه شكافتن در خود شى ء واقع شود، اگر آن طور بود كلمه اشتقاق از باب افتعال به كار مى رفت وانگهى اين سخن با آيه وَ إِنْ يَرَوْا ... نمى سازد زيرا در انفصال زمين معجزه مرئى و انكار شده نيست.

و اينكه گفته اند «اقترب- انشق» هر دو به معنى مضارع است و به علّت محقق الوقوع بودن ماضى به كار رفته، جوابش آنست كه اين قول يا آيه بعدى وَ إِنْ يَرَوْا ... سازگار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 435

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ نشان مى دهد كه ميان شكافته شدن ماه و نزديكى قيامت ارتباطى وجود دارد و شايد منظور قرب معنوى باشد، يعنى شكافتن ماه، نزديكى قيامت را در اذهان روشن نمود به عبارت ديگر: شكافتن ماه آمدن قيامت را اثبات كرد و مردم دانستند: چنين چيزها، شدنى است.

2- وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.

اشاره به آنست كه: اين معجزه در مشركان اثر نگذاشت، زيرا آنها هر معجزه كه ببينند، به جادو نسبت مى دهند و گويند: سحر بعد از سحر است، «آية» نكره در سياق شرط و مفيد عموم است، بعضى ها «مستمر» را محكم معنى كرده اند ولى معنى اول درستتر است.

3-

وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ.

اشاره است به آنكه، تكذيب آنها از روى هوا و هوس بوده است نه از روى برهان و منطق، مراد از «كذبوا» تكذيب پيامبر و معجزه اوست. ظاهرا منظور از كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ آنست كه: هر كار حق يا باطل در آينده در جاى خود قرار مى گيرد و معلوم مى شود كه حق است يا باطل، نظير وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ص/ 88 و نظير: سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ قمر/ 26، مى شود منظور از آن، استقرار در دنيا و آخرت هر دو باشد.

4- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ.

توضيحى است درباره وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ يعنى از خبرهاى گذشتگان به آنها رسيده است خبرى كه در آن موعظه هست، تا بدانند، حق و باطل چگونه در جاى خود مستقر شد، اهل باطل هلاك شدند و پيامبران و مؤمنان نجات يافتند، مراد اخبار عاد و ثمود است كه خواهد آمد.

5- حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 436

يعنى: قرآن يا دعوت بدين، حكمت كاملى است، حكمت سخن حقى است پر از نفع، بالغ به معنى كامل و تمام است، فَما تُغْنِ النُّذُرُ جمله اى را در تقدير دارد، يعنى: «كذبوا الحكمة فما تغن النذر» نذر جمع نذير يا انذار است.

6- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ.

جمله اوّل تفريع است بر گذشته، يعنى: حالا كه تكذيب مى كنند و در پى هواى نفس هستند از آنها در گذر و در ايمان آوردن اصرار مكن. «يوم» تقديرش «اذكر يوم» و نظير آنست، منظور از «داع» مى شود خدايا ملائكه باشند، چنان كه در آيه يَوْمَ

يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ اسراء/ 52 خداست مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ نيز مانند اين آيه است يعنى: دعوت كننده آنها را از زمين دعوت مى كند به كارى سخت و ناپسند.

7- خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ.

خشعا حال است از فاعل «يخرجون»، جمله كَأَنَّهُمْ جَرادٌ ... اگر تشبيه براى «يخرجون» باشد، از يك واقعيّت عالى حكايت مى كند، و آن اينكه تخم گذارى ملخ بدانگونه است كه ملخها انتهاى دم خود را در زمين فرو برده و در آن تخم گذارى مى كنند، پس از چندى تخمها به صورت كرم از زمين مى رويند، آن گاه مبدل به ملخ مى شوند و بدون نظم و نقشه در هم مى لولند.

آيه نشان مى دهد كه انسانها نيز مانند ملخ از زمين خواهند روئيد و آن گاه درهم و برهم فرياد خواهند كشيد: مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ.

8- مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ.

حال است از فاعل «يخرجون»: يعنى خارج مى شوند از قبر در حالى كه، به سرعت به طرف دعوت كننده مى روند، از يَقُولُ الْكافِرُونَ معلوم مى شود مؤمنان چنين سخنى نخواهند گفت، در جاى ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 437

سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ

معارج/ 44.

نكته ها

شق القمر:

در اين واقعه و امثال آن نبايد شكّ كرد، اين كارها از امكانات ما خارج است ولى خدا در مقابل نظامى كه به وجود آورده، ناتوان نيست، هر آن مى تواند از روى مصلحتى در آن استثناء به وجود آورد، نظير آتش ابراهيم، عمر نوح، عصاى موسى، ولادت عيسى، شكافتن دريا براى يهود و امثال آن، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

در اين رابطه مقدارى از آنچه در

قاموس قرآن نوشته ام در اينجا مى آورم:

در مجمع البيان از ابن عبّاس نقل شده: مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: اگر راستگويى ماه را براى ما دو تكّه كن، فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند: آرى، آن حضرت از خدا خواست تا ماه را بشكافد، ماه دو تكه شد، حضرت فرياد مى كشيد: يا فلان يا فلان بنگريد.

ابن مسعود گويد در عهد آن حضرت ماه دو شقّه شد حضرت فرمود: شاهد باشيد، شاهد باشيد و نيز گويد به خدايى كه جانم در دست اوست: كوه حرا را ديدم كه ميان دو تكه ماه بود (يعنى در دو طرف آن در آسمان ديده مى شد).

مجمع البيان اضافه مى كند: جماعت كثيرى از صحابه انشقاق ماه را نقل كرده اند از جمله: ابن مسعود، انس بن مالك، حذيفة بن يمان، ابن عمر، ابن عباس، جبير بن مطعم و جماعتى از مفسران نيز بر آنند، فقط عطاء و حسن و بلخى مخالفت كرده و گفته اند: انشقاق قمر راجع به آينده است، اما آن درست نيست زيرا مسلمين بر آن اجماع دارند، شهرت آن در ميان صحابه مانع از قبول قول به خلاف است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 438

مؤلف گويد: اهل سنت نيز در تفاسير خويش مانند مجمع البيان گفته اند در تفسير برهان سه روايت درباره شق القمر از امامان اهل بيت عليهم السّلام نقل شده و از ابن شهر آشوب نقل كرده: مفسران و محدثان جز عطا و حسن و بلخى بر اين مطلب اجماع دارند، مجلسى رحمه اللَّه در بحار الانوار آن را به طور تفصيل از تفاسير و روايات نقل مى كند. (ج 17/ 347 به

بعد طبع جديد).

نگارنده گويد: اينكه از ائمه عليهم السّلام در اين باره زياد روايت نشده، ظاهرا به علّت واضح بودن قضيه است.

مطلب ديگر:

معجزات پيامبران به دو قسم تقسيم مى شود، اول معجزاتى كه خدا براى اثبات نبوت آنها داده است، مانند عصاى موسى، قرآن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، دوم معجزاتى است كه مردم خواسته اند، مانند ناقه صالح و مائده عيسى، قرآن مجيد صريح است در اينكه اگر مردم معجزه اى بخواهند و پيامبر آن را بياورد در صورت عدم ايمان، به زودى با قهر خدا از بين خواهند رفت، چنان كه قوم صالح ايمان نياورند و هلاك شدند. قسم دوم را معجزه اقتراحى گويند.

ياران عيسى از آن حضرت مائده آسمانى خواستند، خدا در جواب فرمود:

... إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مائده/ 115، يا در جواب مشركان كه مى گفتند: با پيامبر فرشته اى بيايد و نبوت او را تصديق كند فرموده: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ انعام/ 8.

يعنى: اگر فرشته مى فرستاديم باز ايمان نمى آوردند، آن وقت لازم بود مهلتى ندهيم و هلاكشان كنيم، اما خواست ما آنست كه در مهلت زندگى كنند و هلاك نشوند تا شايد هدايت يابند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 439

و نيز در جاى ديگر در همين رابطه فرموده: كه مشركان مى گفتند: لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ، ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 8.

و نيز در جاى ديگرى فرموده: علت نفرستادن معجزه اقتراحى (درخواستى) آنست كه براى ديگران فرستاديم، ايمان نياوردند، هلاكشان كرديم وَ

ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها ...

اسراء/ 59.

على هذا در اينجا يك سؤال پيش مى آيد و آن اينكه: اگر شق القمر را مشركان خواسته اند پس چرا بعد از ايمان نياوردن از بين نرفتند؟ الميزان در جواب اين سؤال فرموده: آنها مى بايست از بين بروند ولى آيه وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ... انفال/ 33، آن كلّى را تخصيص داده است، مانعى نبود كه آنها شق القمر را بخواهند و آن واقع شود، امّا به علّت بودن آن حضرت در مكه، عذاب آنها را نگيرد و پس از خروج وى معذب شوند، چنان كه بعد از هجرت آن حضرت، در «بدر» معذب شدند.

مؤلف گويد: ظهور وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ ... در آنست كه خدا به هيچ وجه، معجزه را نمى فرستد، در جواب ناچاريم يا گفته الميزان را قبول كنيم و يا بگوئيم: شق القمر اقتراحى نبوده، بلكه بدوا از طرف خدا واقع شده است، مانند معجزات ديگر آن حضرت و يا در نزول عذاب تدريج رخ داده و بعد از خروج آن حضرت مستأصل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 440

[سوره القمر (54): آيات 9 تا 22]

اشاره

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13)

تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ

مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)

9- پيش از اهل مكه قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند بنده ما را تكذيب كرده و گفتند ديوانه مسلوب العقل است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 441

10- خدايش را خواند كه من مغلوبم ياريم فرما.

11- درهاى آسمان را با آبى شديد باز كرديم.

12- زمين را چشمه ها شكافتيم، آب آسمان و زمين بر فرمانى معين به هم آميخت.

13- نوح را بر كشتى كه از تخته ها و ميخها بود حمل كرديم.

14- زير حفاظت ما حركت مى كرد، پاداشى بود به نوح كه نبوتش انكار شده بود.

15- اين قضيه را نشانه اى گذاشتيم آيا پند گيرنده اى هست؟

16- عذاب و انذار من چگونه بود؟!

17- قرآن را براى پندگيرى آسان كرديم آيا پندگيرنده اى هست؟!

18- قوم عاد پيامبر را تكذيب كرد، عذاب و انذار من چگونه بود؟

19- ما بر آنها بادى سوزان در روز نحس پيوسته فرستاديم.

20- مردم را از جا مى كند، گويى آنها تنه هاى كنده شده درخت خرما بودند.

21- پس عذاب و انذار من چگونه بود؟

22- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم، آيا پند گيرنده اى هست؟

كلمه ها

منهمر: همر: (بر وزن عقل) ريختن اشك و آب، «همره فانهمر»: ريخت آن را پس ريخته شد، لازم و متعدّى هر دو آمده است، طبرسى شدت را در آن قيد مى كند «منهمر»: بسيار ريزنده، اشاره به باران خارق العاده است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

الواح: تخته ها، مفرد آن لوح

است.

دسر: (بر وزن شتر) مسمارها، مفرد آن دسار است، اصل آن به معنى دفع مى باشد، در نهج البلاغه فرموده:

«فسوى منه سبع سماوات ...

بغير عمد يدعمها و لا دسار ينظمها»

خطبه/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 442

مدكر: پند گيرنده، تذكر پذير. آن در اصل مذتكر از باب افتعال است تاء بدال مبدل شده و ذال در آن ادغام گرديده است.

صرصر: باد بسيار سرد يا باد شديد، تكرار كلمه دال بر مبالغه است، در مجمع البيان از فراء نقل شده: آن باد سردى است كه مثل آتش مى سوزاند، راغب نيز باد بسيار سرد گفته، از امام باقر عليه السّلام در تفسير صافى باد سرد نقل گرديده، اين كلمه سه بار در قرآن مجيد آمده است، قمر/ 19، فصلت/ 16، حاقه/ 6.

اعجاز: عجز انسان قسمت مؤخر اوست، عجز غير انسان نيز به او تشبيه شده است (راغب). جمع آن اعجاز است، اعجاز را در مجمع اصول (ريشه ها) و اسافل فرموده است، بعيد نيست تنه هاى نخل منظور باشد.

منقعر: كنده شده. «انقعرت الشجرة» يعنى درخت از ريشه اش كنده شد راغب گويد: منقعر درختى است كه در زمين ريشه دوانيده و بقعر آن رفته است.

شرحها

در اين آيات و ما بعد آن، جريان هلاكت قوم نوح، عاد، ثمود، لوط و قوم فرعون نقل شده و در خلال آنها چهار بار آيه وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ...

و چهار بار آيه فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ براى مزيد تذكر، تكرار شده است، همه اين جريانها، تفصيل وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ مى باشد، در آيات عنوان شده، حالات قوم نوح و قوم هود را آورده ايم. اين قصه ها نشان مى دهند كه

آيندگان نيز مثل گذشتگان خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 443

9- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ.

ضمير «قبلهم» راجع به كفار مكه است «فكذبوا» بيان «كذبت» مى باشد نظير وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي هود/ 45، به قولى منظور از تكذيب اوّل، تكذيب مطلق رسل است كه نتيجه اش تكذيب نوح عليه السّلام بود نظير كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 105 يعنى آنها پيامبران را تكذيب مى كردند، الميزان اين وجه را مى پسندد.

«عبدنا» مفيد تعظيم نوح است، «و ازدجر» به صيغه مفعول يعنى جنّ عقلش را ربوده و از عقل منعش كرده است، على هذا آن توضيح «مجنون» مى باشد به قولى با تهديد از دعوت ممنوع گرديد نظير: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ شعراء/ 116.

10- فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ.

انتصار به معنى انتقام است، مراد از مغلوب عدم قبول سخنان اوست چنان كه در سوره نوح به تفصيل مى خوانيم، دعايش همان بود كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26، طبرسى فرموده: اين نشان مى دهد كه در آن موقع بايد به خدا متوسل شد.

11- فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.

تفريع است بر دعاى نوح، «فتحنا- منهمر» نشان مى دهد كه باران عادى نبود، بلكه نظير باز كردن سدى بود كه از آمدن آب جلوگيرى مى كرد.

12- وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ.

اين نشان مى دهد كه توأم با ريزش باران، زمين از محلهاى بسيارى شكافته و آب از آنها بيرون زده است، آيه وَ فارَ التَّنُّورُ هود/ 40 حاكى است كه شروع اينكار با فوران تنور بوده است، «عيونا» تميز

يا حال است، تقدير آن «جعلنا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 444

الارض عيونا منفجرة» مى باشد مراد از «الماء» آب باران و آب جوشيده از زمين است عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ يعنى طبق فرمانى كه از طرف خدا معين و مقدر شده بود نه كم و نه زياد.

13- وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ.

ضمير «حملناه» راجع به نوح است ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ كشتى اوست كه از تخته ها و مسمارها ساخته بود.

14- تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ.

منظور از «اعيننا» مراقبتها و حراستهاى خداوند است كه آن را از غرق شدن باز مى داشت «جزاء» مفعول له است، يعنى اين جريان كه نتيجه اش نجات نوح و پيروان او و هلاك مشركان بود، جزائى بود به نوح كه نبوت او را انكار كرده بودند.

15- وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

ضمير «تركناها» ظاهرا راجع به قضيه است، يعنى اين قضيه را آيتى قرار داديم بر قدرت و انتقام و توحيد خويش، آيا پند گيرنده اى هست؟ اين آيه نظير آنست كه در جريان اصحاب سبت فرموده: فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66.

در مجمع از بعضى نقل شده كه ضمير «ها» راجع به سفينه است و كشتى نوح باقى بود تا اوائل امت اسلامى آن را ديدند، الميزان رجوع آن را به سفينه حتمى دانسته و فرمايد اين سخن لازم گرفته كه كشتى تا نزول اين آيات به صورت نشانه اى از طوفان مانده باشد بعضى گويند: خدا كشتى را در كوه جودى نگاه داشت تا اوائل اين امّت آن را ديدند. ولى چنان كه گفتيم ضمير «ها» به قصّه راجع است. تفسير

أحسن الحديث، ج 10، ص: 445

16- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

استفهام براى بزرگ بودن جريان و نذر به معنى انذار است، «كان» تامه و «عذابى» فاعل آنست يعنى: عذاب و انذار من چگونه بود؟

17- وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

نوعى نتيجه گيرى از جريان نوح عليه السّلام است، آسان كردن قرآن براى ذكر آنست كه مطابق فهم همگان القا شده؟ عالم و جاهل مى توانند از آن بره برند، نه مثل كتابهاى ديگر كه فقط خواص و اهل فن از آن فائده مى برند، نظير: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4.

منظور از «ذكر» ظاهرا يادآورى خدا و قدرت او و همه چيزهايى كه قرآن براى آنها نازل شده است، زيرا كه ذكر به همه قرآن نسبت داده شده نه فقط به جريان نوح.

18- كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

مراد از «عاد» قوم هود عليه السّلام است، گويى به علّت بسيار هائل بودن بلا، بلافاصله فَكَيْفَ كانَ ... آمده است.

19- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ.

بيان عذاب آنهاست مراد از ريح صرصر ظاهرا باد بسيار سرد است كه هفت شب و هشت روز بر آنها وزيد خون در بدنهايشان منجمد گرديد و همه مانند تنه درختان به زمين افتادند، «مستمر» وصف يوم است، استمرار به علّت هفت شبانه روز بودن آن بود، چنان كه فرموده: سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حاقه/ 7، نحوست به علّت وقوع عذاب در آن روزهاست و گرنه، روز و وقت نحوستى ندارند، رجوع شود به «نكته ها».

و اگر وصف «نحس» باشد به علّت آنست كه نحوست و

شومى آن يعنى عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 446

آن استمرار داشت.

مراد از «يوم» قطعه اى از زمان است نه بيست و چهار ساعت چنان كه در جاى ديگر آمده: ... رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ فصلت/ 16 و نيز: سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ كه گذشت.

20- تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

فاعل «تنزع» ريح است مراد از آن انداختن مردم به زمين و هلاك كردن آنهاست، اعجاز به معنى تنه هاست نه ريشه ها (و اللَّه اعلم).

21 و 22- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

ياء متكلم از «نذر» حذف شده، كسره آخر آن، دليل حذف ياء است، معنى آيات در جريان نوح گذشت.

نكته ها

نحوست ايام يعنى چه:

درباره يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ بايد دانست: روز و وقت با نحوست و مباركى موصوف نمى شود، بلكه شوم و مبارك بودن در اثر وقايعى است كه در روز واقع مى شود، مانند لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ كه خير بودن به علّت تعيين سرنوشتهاست يا به علّت عبادت در آن شب، مبارك بودن، بيست و هفتم رجب، سيزده رجب، پانزده شعبان اول شوال، دهم ذو الحجة، بيست و دوم بهمن ماه (روز پيروزى انقلاب اسلامى ايران) و ... همه در اثر اتفاقهايى است كه در آنها به وقوع پيوسته است، هكذا شوم بودن ايام و اوقات.

در تحف العقول از حسن بن مسعود نقل شده گويد: به محضر امام على النقى عليه السلام مشرف شدم، در راه انگشتم زخم برداشت و سوارى بر من تنه زد و به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 447

ميان جمعى انبوه وارد شدم قسمتى از لباسم را پاره كردند. گفتم:

«كفانى اللَّه

شرك من يوم فما ايشمك؟»

يعنى اى روز خدا مرا از شر تو كفايت كند چه روز شومى هستى؟! امام عليه السّلام چون اين سخن از من شنيد فرمود:

«يا حسن هذا و انت تغشانا ترمى بذنبك من لا ذنب له»

اى حسن پيش ما مى آيى و گناه خويش را به كسى بى گناه نسبت مى دهى؟!، حسن گويد عقل من به خودم برگشت و متوجه خطاى خود شدم، گفتم: مولاى من، از شما آمرزش مى خواهم.

فرمود:

«يا حسن ما ذنب الايام حتى صرتم تشتمون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها»

اى حسن ايام چه گناهى دارند كه چون با گناهتان مجازات مى شويد ايام را شوم مى پندارند؟ تا فرمود:

«لا تعد و لا تجعل للايّام صنعا في حكم اللَّه، قال الحسن: بلى يا مولاى»

ديگر چنين مگو، روزها را در كار خدا دخيل مدان، گفتم: چشم، مولاى من.

حديث شريف صريح است در اينكه زمان و وقت، سعد و نحسى ندارد، در وسائل كتاب حج ابواب آداب السفر باب هشتم نقل شده: بعضى از اهل بغداد به ابى الحسن ثانى عليه السّلام نوشت و از مسافرت در آخرين چهارشنبه ماه، سؤال كرد امام عليه السلام در جواب نوشت: هر كه در آخرين چهارشنبه ماه به قصد مخالفت با اهل قال بد، خارج شود از هر آفت محفوظ شود و از هر بلا معاف گشته و خدا حاجتش را قضا خواهد فرمود.

در باب چهارم امام صادق عليه السّلام ضمن حديثى علّت شومى دوشنبه را چنين بيان فرموده:

«فقدنا فيه نبينا و ارتفع الوحى عنا»

يعنى خود دوشنبه شوم نيست بلكه از دست رفتن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و انقطاع وحى آن را چنين كرده است، رجوع شود

به وسائل الشيعه آداب السفر. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 448

مسئله بخت و شانس و شوم بودن سيزدهم ماه و امثال آن نيز از توهماتى است كه از راه عامل خوف و جهالت و بى اعتقادى، داخل زندگى انسانها شده است، عوامل عقلانى و منطقى ندارند، آنجا كه شاعر مى گويد:

منجم كوكب بخت مرا از برج بيرون كن كه من كم طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد

و يا آنجا كه مى گويد:

اگر به هر سو مويت دو صد هنر باشد هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد

همه اشتباه و پندارى بيش نيست، در كارها بايد توكّل به خدا كرد و از جنابش استمداد نمود «اللّهم لا خير الا خيرك و لا طير الا طيرك و لا اله غيرك» در اين زمينه در الميزان مفصلا بحث شده است طالبان تفصيل به آنجا رجوع فرمايند بعضى از احاديث وارده در اين خصوص كه حاكى از نحوست ايّام است محمول به تقيه شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 449

[سوره القمر (54): آيات 23 تا 42]

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27)

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32)

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ

شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37)

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 450

23- قوم ثمود پيامبران را انكار كردند.

24- گفتند: آيا به يك نفر مانند خويش، اطاعت كنيم ما در آن صورت در گمراهى و ديوانگى هستيم.

25- آيا از ميان ما، وحى فقط بر او نازل شده، بلكه او دروغگوى متكبر است.

26- فردا مى دانند دروغگوى متكبر كدام است؟

27- ما ناقه را براى امتحان آنها خواهيم فرستاد منتظر آنها باش و بر اذيتشان صبر كن.

28- به آنها خبر بده كه آب ميان آنها و ناقه مقسوم و هر حصه حاضر شده است.

29- آنها رفيق خويش را ندا كردند، او قبول كرد و ناقه را كشت.

30- عذاب و انذار من چگونه بود؟

31- ما بر آنها صيحه اى فرستاديم، مانند چوب حظيره ساز شدند.

32- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

33- قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند.

34- ما بر آنها طوفان سنگبار فرستاديم، مگر آل لوط كه آنها را در وقت سحر نجات داديم.

35- به جهت نعمت از جانب ما، شاكر را اينطور جزا مى دهيم.

36- لوط آنها را از عذاب ما انذار كرد، ولى در انذار شك كردند.

37- از او، ميهمانانش را براى كامگيرى خواستند چشمشان را محو كرديم، بچشيد عذاب و انذار مرا.

38- وقت صبح عذاب حتمى آنها را گرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 451

39-

پس بچشيد عذاب و انذار مرا.

40- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

41- به آل فرعون انذار ما آمد.

42- آيات ما را تكذيب كردند، آنها را گرفتيم، گرفتن غالب توانا.

كلمه ها

نذر: (بر وزن عنق) در گذشته گفته شد: اين كلمه هم مصدر آيد به معنى انذار و هم جمع نذير، به معنى منذر و انذار كننده. در اين آيات هر دو استعمال آمده است.

سعر: (بر وزن عنق) جمع سعير است و نيز به معنى رنج و جنون آيد، در مجمع گويد: «السعر: الجنون» و بشتر ديوانه گويند «ناقة مسعورة» اصل آن به معنى التهاب و شعله ور شدن است.

اشر: (بر وزن كتف) خود پسند. متكبّر. طاغى. راغب گويد: آن شدت طغيان و خود گم كردنى است كه از وفور نعمت و قدرت ناشى مى شود.

محتضر: (به صيغه مفعول) حاضر شده، آن در آيه وصف «شرب» است.

شرب: (به كسر اول) حصه آب لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ شعراء/ 155.

تعاطى: تعاطى از ماده عطا به معنى اخذ و تناول است.

عقر: عقر. بريدن. «عقر الكلب و الفرس و الإبل: قطع قوائمها بالسيف».

هشيم: هشم: شكستن. «هشم الشي ء هشما: كسره» هشيم به معنى مهشوم (شكسته شده) است.

محتظر: (به صيغه فاعل) كسى كه براى باغ يا گوسفندان خود حظيره يا آغلى از چوب و علف مى سازد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 452

حاصب: حصب: انداختن يا انداختن سنگريزه. حاصب: باد و طوفان توام با سنگ و ريگ، آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

بطش: گرفتن محكم «الاخذ بالشدة» در معنى عذاب و انتقام به كار رود تماروا: مريه: مردد بودن. آن از شك اخص است. مماراة. شك و مجادله

در آنچه در آن شك هست.

راودوه: رود (به فتح اول) طلب كردن «راده رودا و ريادا: طلبه» مراوده به معنى طلب است براى كام گرفتن. مفاعله در آن براى مبالغه است، گويى «عن» در اينگونه محلها براى تأكيد به مفعول وارد مى شود و تقدير آن «راودوه ضيفه» است.

طمسنا: طمس: كهنه شدن. محو شدن. محو كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است، در مفردات، ازاله اثر به طور محو، و در جوامع الجامع، محو فرموده است.

شرحها

در اين آيات بلاهاى عبرت انگيز قوم صالح و قوم لوط و فرعونيان نقل شده كه مانند جريان قوم نوح و قوم هود از مصاديق وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ هستند، جريان قوم صالح و لوط تا حدّى مشروح نقل شده ولى جريان فرعونيان به اشارت آمده است، گويى قبل از نزول اين سوره، هلاك فرعونيان تازه تذكر داده شده بود، كه در اينجا به اشاره اكتفاء شده است.

واقعه قوم صالح آن بود كه گفتند: آيا همه ما از فردى كه از ماست اطاعت كنيم؟ چطور شد كه فقط به او وحى آمد؟! نه، او از روى برترى جويى چنين ادعايى مى كند، خدا به صالح فرمود: ما ناقه را به عنوان امتحان آنها خواهيم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 453

فرستاد، ببين كارشان چگونه خواهد بود، ... آخر ناقه را كشتند، صاعقه آنها را مانند چوبهاى خشكيده گردانيد جريان قوم لوط نيز مانند آنست.

23- كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ.

مراد از ثمود قوم صالح است كه مشروح آن در سوره هود گذشت، نذر به معنى انذار كنندگان است مانند: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 142 گويى منظور آنست كه اصل رسالت

را انكار مى كردند و انكار صالح گوشه اى از آن بود.

24- فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.

تفريع و توضيح است بر «كذبت» منظور از «واحدا» واحد نوعى است نظير ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا شعراء/ 153، «منا» تأكيد مطلب است، يعنى از مايى و مى شناسيم و با ما بوده اى، «سعر» ظاهرا به معنى جنون است.

25- أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ.

صدر آيه به حكم تفريعى است بر آيه سابق، يعنى: حالا كه مانند ما بشرى است، چطور شد كه بر او وحى آمد و بر ما نه، آن گاه از اين گفته اعراض كرده و گفته اند، نه، بر او ذكر نازل نشده بلكه جاه طلبى سبب اين ادعا شده است.

به نظر مى آيد: مبالغه «كذاب» در رابطه با كيفيّت است، زيرا دروغ بر خدا سبب كذاب بودن مى شود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر مسيلمه كه مدعى نبوت بود و كذاب لقب داد، مقصود از «الذكر» وحى است.

26- سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ.

تهديد است به عذاب موعود، مقصود از «غد» عاقبت است گويند «ان مع اليوم غدا» (مجمع).

27- إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 454

چون ناقه را براى دليل نبوت خواسته بودند، خدا قول فرمود كه آن را به طور اعجاز خواهيم فرستاد منتظر عاقبت كارشان باش و بر اذيتشان صبر كن.

28- وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ.

قسمت به معنى مقسوم است، حاضر شونده مردم و ناقه بودند و حاضر شده حصه آب، يعنى صاحب هر حصه در آن حاضر شونده است، على هذا حصه

حاضر شده است در سوره شعراء فرموده: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ/ 155 تفصيل جريان در سوره هود گذشت.

29- فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ.

دشمنان صالح عليه السّلام ديدند كه مردم در اثر ناقه به تدريج بدين آن حضرت داخل مى شوند، لذا به فكر از بين بردن ناقه افتادند، «فتعاطى» ظاهرا به معنى قبول درخواست آنهاست.

30- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

يعنى: بنگر كه عذاب و انذار من چگونه بود.

31- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ.

در جاهاى ديگر از قرآن مجيد آمده كه قوم با صاعقه از بين رفتند، صاعقه با صيحه توأم است، آدم برق زده مانند چوب خشك بر زمين مى افتد، يعنى مانند چوبهاى حظيره ساز شدند، (تشبيه عجيبى است).

32- وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

معنى اين آيه در گذشته روشن گرديد.

33- كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.

منظور از «نذر» پيامبران است چنان كه در سوره شعراء فرموده: كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ/ 160، معنى آن در بالا گذشت.

34- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 455

شهرهاى قوم لوط زير و رو شده اند فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها معلوم مى شود كه گذشته از زير و رو شدن، طوفان سنگها را بر آنها بارانيده است وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ هود/ 85.

طبرسى فرموده: سحر اگر نكره باشد منظور از آن سحرى از سحرها و اگر مراد سحر امروز باشد با لفظ باء «بسحر» يا بدون آن «سحر» گويند.

35- نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ.

نعمة مفعول له است براى «نجيناهم»، ذيل آيه مى گويد همه شاكران از اين گونه نعمتها خواهند ديد، مراد از «كذلك» تشبيه

در اصل پاداش است نه در كيفيت آن.

36- وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ.

منظور آنست كه قبلا لوط به آنها اتمام حجت كرده بود كه بلا خواهد آمده ولى در انذار ترديد و يا مجادله كردند كه اگر راستگويى عذاب را بياور، «انذرهم» فاعلش لوط است.

37- وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ.

معلوم مى شود كه چون به خانه آن حضرت براى گرفتن ميهمانان ريخته اند، در اثر اعمال قدرت ملائكه چشمان از كار افتاده است، نقل شده چشمهايشان كور گرديد، شروع به فرار كرده و در حين فرار لوط را تهديد مى كردند.

فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ آن به تقدير «قيل» است.

38- وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ.

«صبحهم» يعنى «آتاهم وقت الصبح» طبرسى فرمايد اگر منظور از «بكرة» صبح امروز باشد معرب آيد. صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً يعنى آمد به آنها در اول صبح همان روز كه در شب آن لوط از شهر رفت، عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ يعنى عذاب حتمى و غير- قابل تخلّف، در جاى ديگر فرموده: إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ هود/ 79. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 456

39 و 40- فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

تفسير اين دو آيه گذشت «نذر» بيان «عذابى»، عذاب نتيجه انذار است.

41- وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ.

منظور از «نذر» انذار است، آل فرعون شامل خود فرعون نيز هست.

42- كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ.

جواب سؤال مقدر است گويى كسى مى پرسد: چون انذار آمد چه شد؟ جواب مى دهد: آيات ما را تكذيب كردند، در نتيجه گرفتارشان كرديم. منظور از آياتنا جواب مى شود معجزات نهگانه موسى باشد، عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ يعنى غالبى كه بر كار خويش تواناست، اشاره

است بر اينكه قدرتى بر دفاع نداشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 457

[سوره القمر (54): آيات 43 تا 55]

اشاره

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47)

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52)

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

43- آيا كفار شما از آنها بهتر است؟ يا شما در كتابهاى گذشته برائتى داريد؟

44- يا مى گويند ما متحديم و يارى كننده يكديگر.

45- به زودى جمعشان منهزم شده و فرار مى كنند.

46- بلكه قيامت وعده آنهاست، قيامت پر وحشت تر و تلختر است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 458

47- گناهكاران در ضلالت و آتشها هستند.

48- روزى كه در آتش بر صورت خويش كشيده مى شوند بچشيد عذاب سقر را.

49- ما هر چيز را باندازه آفريده ايم.

50- فرمان ما نيست مگر يكى مانند اشاره چشم.

51- امثال آنها را قبلا هلاك كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

52- هر چه كرده اند در نامه هاى عمل هست.

53- هر كوچك و بزرگ نوشته شده است.

54- متقيان در بهشتها و نهرها هستند.

55- در مجلس صدقى نزد خداى توانا.

كلمه ها

زبر: جمع زبور است به معنى كتابها. صحاح و قاموس و اقرب، زبور را مطلق كتاب گفته اند، مراد در آيه 52 نامه هاى اعمال است.

ادهى: داهيه: امر عظيم و امر ناپسند، طبرسى فرمايد: آن بلائى است كه چاره اى نداشته باشد، آن فقط يك بار

در قرآن مجيد آمده است.

امر: تلختر. مرارة: تلخى، مر: تلخ.

سعر: سعير: آتش افروخته. جمع آن سعر است.

سقر: از نامهاى جهنم است. اصل آن به معنى تغيير رنگ مى باشد.

عدم صرف آن به علّت تعريف و تأنيث است (مجمع) راغب گويد «سقرته الشمس» يعنى آفتاب او را ذوب كرد و رنگش را تغيير داد آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

لمح: نگاه سريع. اشاره با چشم. در مجمع البيان فرموده «اللمح:

النظر بالعجله و هو خطف البصر». تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 459

اشياع: اشباه و نظائر و امثال.

نهر: (بر وزن شرف و عقل) رودخانه، وزن دوم افصح است اهل لغت گويند: النهر: مجرى الماء» طبرسى «مجرى الواسع» فرموده است.

شرحها

آيات شريفه يك نوع نتيجه گيرى است از مطالب سابق، و مى گويد: كفار مكه مگر از اقوام هلاك شده بهتر هستند؟! يا در كتابهاى انبياء گذشته آيه اى هست كه عذاب، آنها را نخواهد گرفت؟! و يا مى گويند: ما قدرت دفاع در برابر خدا داريم؟! نه، به زودى منهزم مى شوند، آخرت بدتر از دنياست. اعمال آنها در نامه هاى عمل نوشته شده است، ولى متقيان در بهشتها نزد خداى خواهند بود.

43- أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ.

خطاب است به قوم حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، اعم از مؤمن و كافر، «اولئكم» اشاره است به اقوام نوح، هود و صالح و غيره كه گذشت، «لكم» نيز خطاب به عموم مى باشد، مراد از خير بودن، قدرت و امكانات دنيوى است، چنان كه در بعضى از آيات آمده كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ غافر/ 82.

يعنى آيا كفار شما اهل مكه بهتر از گذشتگان

است كه آنها را عذاب بگيرد ولى شما را نگيرد؟ يا براى كنار بودن از عذاب دليلى در كتابهاى گذشته داريد؟! 44- أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ.

عذر سومى است كه ممكن بود كفار در مقابل عدم قبول دعوت آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 460

بياورند، مراد از «جميع» مجموع و اتحاد است يعنى يا مى گويند: ما در اراده و عمل متحديم و از طرف انتقام مى گيريم؟!، در جواب فرموده:

45- سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ.

يعنى قدرت انتظار ندارند، «الجمع» اشاره است به «جميع» كه گذشت الف و لام «الدبر» براى جنس مى باشد، در مجمع و الميزان آن را حمل بر هزيمت روز «بدر» كرده و از ملاحم قرآن شمرده است.

46- بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ.

اضراب است از هزيمت و عذاب دنيا، يعنى وعده آنها روز قيامت است، كه از عذاب دنيا وحشتناكتر و تلختر است.

47- إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.

بيان أَدْهى وَ أَمَرُّ است مراد از ضلال، گمراهى از رسيدن به رحمت پروردگار مى باشد كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15.

48- يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ.

ظرف است براى «ضلال- سعر» يعنى: گمراهى و سعيرها در همچو روزى خواهد بود «سحب» يعنى كشاندن انسان بر صورت است، «مس» به معنى اصابت است كه مرادف با عذاب مى باشد.

49- إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.

آيه شريفه يك مطلب مستقل را مى رساند و در عين حال تعليل دو آيه قبلى است يعنى خلقت از روى اندازه و حساب و كتاب است، نتيجه اش آنست كه مشركان در عذاب باشند مانند: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً ... جَزاءً وِفاقاً نبأ/ 26.

آيه شريفه

مانند آيات ديگر نشان مى دهد كه جهان خلقت و همه كائنات روى انذاره مخصوصى است نه زياد و نه كم، هر انذازه اى كه حكمت و مصلحت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 461

اقتضاء كرده همان به وجود آمده و بلكه: خلقت خداوندى حكمت و اندازه را ايجاد مى كند زيرا «افعال اللَّه لا تتعلّل بالاغراض» بلكه اغراض با افعال ايجاد مى شود.

نظير اين است آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 آيات ديگر. رجوع شود به «نكته ها».

50- وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.

اين آيه نيز يك مطلب مستقل است و در عين حال تعليل عذاب كفار و به حكم دفع دخل مى باشد، آيه گذشته حاكى از آنست كه: از عذاب كفار چاره اى نيست زيرا مطابق اندازه و حكمت خلقت، همانست، و اين آيه حاكى از سرعت وقوع قيامت و سهولت آن در قدرت خداوندى است يعنى: آمدن آن روز مانند چشم به هم زدن است. نظير: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

«امر» به معنى فرمان و مقابل نهى است و آن عبارت اخراى اراده ايجاد است. مراد از تشبيه كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ كمى زمان نيست، زيرا ممكن است اراده، بخلقت تدريجى متعلّق باشد، بلكه منظور سهولت وقوع است، چنان كه از «واحدة» نيز معلوم مى شود، يعنى: احتياج به تكرار فرمان نيست و با يك فرمان، آنچه بخواهيم انجام مى گيرد.

در الميزان فرموده: شايد به علّت كلمه بودن «امرنا»، خبر آن مؤنث (واحدة) آمده است.

51- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

اشاره است به عذاب گذشتگان نظير: وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ

و نيز مصداقى است براى نزول عذاب و سهولت آن در نزد خداوند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 462

52 و 53- وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ.

گويى كسى سؤال مى كند: از كجا در روز قيامت معلوم خواهد شد كه آنها مشرك و گناهكار بوده اند، در جواب فرموده: هر آنچه كرده اند در صحائف اعمالشان محفوظ است و بزرگ و كوچكش نوشته شده است ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49 «فعلوه» صفت «شى ء» است.

54- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ.

پس از بيان قيامت كفار، در اين دو آيه حال اهل بهشت بيان شده و لفظ متقين مشعر بر عليّت است نكره آمدن «نهر» اشاره به عظمت آن مى باشد، وصف انهار بهشتى در سوره قتال گذشت.

55- فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ مقعد به معنى مجلس، مليك به قولى مبالغه ملك است مَقْعَدِ صِدْقٍ ظاهرا به معنى منزلت راست و بدون نقصان مى باشد نظير: أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ يونس/ 2 «عند» حكايت از خلود و دوام و نيز حكايت از عظمت پاداش دارد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«مدح المكان بالصدق فلا يقعد فيه الا اهل الصدق»

«1».

نكته ها

سخن درباره قدر:

در كمال الدين صدوق از على بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال مسألة عن الرقى أ يدفع من القدر شيئا فقال هى من القدر قال عليه السّلام ان القدرية مجوس هذه الامة و هم الذين ارادوا ان يصفوا اللَّه بعدله فاخرجوه من سلطانه و فيهم نزلت هذه الاية

__________________________________________________

(1) الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 463

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ

سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ «1».

يعنى از آن حضرت از دعا نويسى (دعاهايى كه مى نويسند) پرسيدم آيا قضا و قدر را دفع مى كند؟ فرمود: آنها از جمله قضا و قدرند، بعد فرمود: قدريه (مفوضه) مجوس اين امتند آنها خواستند خدا را با عدالتش وصف كنند ولى او را از حكومتش خارج كردند و درباره آنها نازل شده: يَوْمَ يُسْحَبُونَ ...

در اين روايات سه مطلب هست. اول اينكه: دعاهايى كه براى مريضها مى نويسند (و نيز دواهايى كه مى دهند) آنها شفا مى يابند از جمله قضا و قدرند يعنى خارج از قضا و قدر نيستند، خدايى كه مرض و امثال آن را مقدر كرده، اثر دعا و دوا را نيز مقدر كرده است، در واقع مريض از يك قضا و قدر به قضاء و قدر ديگرى منتقل مى شود.

دوم فرموده: قدريه مجوس اين امت هستند. منظور از قدريه فرقه مفوضه از اهل سنت است كه توسط «واصل بن عطا» شاگرد «حسن بصرى» به وجود آمد، آنها در رابطه با آنكه بگويند: كارهاى قبيح از ناحيه خدا نيست گفتند:

هنر خدا فقط آنست كه جهان و انسان را آفريده و ديگر كارى به كار جهان و انسان نعوذ باللّه ندارد، جهان به طور خودكار مى چرخد، بشر نيز در كارهاى خود فاعل مختار و آزاد است، اينها مانند مجوس مى باشند، زيرا مجوس نيز گفتند: يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ آنها هم دست خدا را بسته حساب كردند.

در ثواب الاعمال از امام رضا عليه السّلام از پدرانش نقل شده

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صنفان من امتى ليس لهما في الاسلام نصيب: المرجئة و القدرية».

عقيده اشاعره بدتر از مفوضه است كه

گفته اند: حوادث جهان و از جمله افعال انسان مستقيما ناشى از اراده خداست، سبب و مسببى در جهان وجود ندارد

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 464

در جهان و در كارهاى انسان جبر مطلق حكم فرماست. اين عقيده توسط ابو الحسن اشعرى پايه گذارى شده است.

ناگفته نماند: آنهايى كه راه خدا را بدون اهل بيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رفته اند اين چنين به ضلالت افتاده اند

«من اراد اللَّه بدء بكم و من وحده قبل عنكم»

سوم اينكه فرموده: آيه درباره قدريه نازل شده، از باب تطبيق است.

روز جمعه چهاردهم ذو القعدة الحرام سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 11/ 5/ 1364. تفسير سوره قمر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 465

سوره رحمن

اشاره

در مكه نازل شده هفتاد و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گذشت كه سوره رحمن يازدهمين سوره نازل شده در مدينه است و بعد از سوره رعد نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه پنجم مى باشد. و نيز در مقدمه گفته شد: دوازده سوره از جمله سوره رحمن مختلف فيه است كه در مكه نازل گشته يا در مدينه، آيات و مطالب آن به هر دو قابل تطبيق است، ولى به مكى بودن بيشتر شباهت دارد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هفتاد و هشت و در قرائت حجازى هفتاد و هفت و در قرائت بصرى هفتاد و شش است، زيرا در قرائت كوفى الرَّحْمنُ و خَلَقَ الْإِنْسانَ هر يك به تنهايى يك آيه است (مجمع) و چون عدد كوفى به حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا آن را اختيار كرده ايم.

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و پنجاه و يك كلمه و هزار و ششصد و سى شش حرف است. و اللَّه العالم.

3- تسمية آن به «الرحمن» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب تسميه جزء به اسم كل، وانگهى اين سوره همه اش بيان نعمت گسترده خداى تعالى است.

از روايتى كه از حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده معلوم مى شود كه اين تسميه به وسيله خود آن حضرت بوده است مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 466

يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

فضيلت سوره

1- در مجمع البيان فرموده از حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه:

«قال لكل شى ء

عروس و عروس القرآن سوره الرحمن جل ذكره»

ظاهرا اين بدان علت است كه اين سوره با ذكر نعمتهاى خداوند مزين شده چنان كه عروس با انواع زيورها زينت داده مى شود.

2- در ثواب الاعمال صدوق از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده هر كه سوره الرحمن را بخواند و در هر فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ بگويد:

«لا بشى ء من آلائك رب اكذب»

اگر در شب بخواند و بميرد شهيد مرده است و اگر در روز بخواند و بميرد شهيد مرده است.

3- در كافى از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل شده گويد: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره رحمن را بر مردم خواند، همه ساكت شده چيزى نگفتند. حضرت فرمود: جن از شما نيكوتر جواب دهنده بود، چون بر آنها فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ را خواندم گفتند:

«لا بشى ء من الاء ربنا نكذب»

(صافى از كافى).

مطالب سوره و غرض آن

آنچه از اين سوره فهميده مى شود چنين است: عالم وجود اعم از دنيا و آخرت به حكم يك واحد است. همه جهان خلقت و نظام متقن آن مقتضاى رحمت گسترده خدا و نشأت گرفته از آنست و از تجليات وصف «الرحمن» مى باشد.

مسأله جهنم و عذابهاى آن مكمل اين نظام متقن است، و گرنه قوام عدل و ميزان كه لازمه رحمت است از بين مى رفت، جن و انس دو موجود گرانقدر اين خلقتند كه وسائل جهان در اختيارشان گذاشته شده و دقيقا مورد حسابرسى خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 467

فنا و رفتن از دنيا يكى از نعمتهاى خداوند و انتقال به دار بقاست، انس و جن در مقابل اين نظام محكوم به حكمند و از خود قدرتى ندارند

و نيز در اين خلقت ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ بودن خداوند پياده شده است.

ناگفته نماند: آيه فَبِأَيِّ آلاءِ ... سى و يك دفعه در اين سوره تكرار شده و توأم با يك عتاب خفيف است و عده اى از عذابها صريحا نعمت خوانده شده، نظير:

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

گويند: اين براى آنست كه: ياد آورى عذاب سبب پرهيز از گناه است، ولى به نظر مى آيد: مراد آنست كه: عذاب در مجموع خلقت و در تكميل آن، از مصاديق رحمت و نعمت است گرچه نسبت به شخص معذب عذاب مى باشد، مانند اينكه بگوئيم: وجود دادگسترى و زندان در مجموع جامعه از مصاديق رحمت است، گرچه نسبت به جرم و زندانى عذاب و بلاست.

اين مطالب قهرا در آن روز در فكر عرب جاهلى نمى گنجيد و مسلمانان نيز برداشت مختصرى داشتند مگر خاندان وحى صلوات اللَّه عليهم اجمعين ولى قرآن براى همه و هميشه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 468

سورة الرّحمن مكيّة او مدنية و هى ثمان و سبعون آية نزلت بعد سورة الرّعد

[سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ الْإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4)

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9)

وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14)

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ

(16)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 469

به نام خداى رحمان رحيم

1- او خداى رحمان است.

2- كه قرآن را به رسولش تعليم كرد.

3- انسان را آفريد.

4- به او سخن گفتن آموخت.

5- خورشيد و ماه با حساب خدايى در حركتند.

6- علف و درخت به اراده خدا خاضع مى باشند.

7- آسمان را بالا برد و تعادل برقرار كرد.

8- كه در ميزان طغيان نكنيد.

9- توزين را با عدالت بپا داريد و از ترازو كم نكنيد.

10- خدا زمين را براى مردم نهاد.

11- در آن ميوه هست و خرما كه داراى غلافهاست.

12- و دانه برگدار و گل.

13- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

14- اى انس و جن انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال، آفريد.

15- و جن را از شعله خالص از آتش خلق كرد.

16- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

رحمن: صيغه مبالغه است، دلالت بر گستردگى و شمول رحمت دارد، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 470

نظير: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اعراف/ 159 و نظير سخن ملائكه كه گفته اند: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً غافر/ 7 على هذا: رحمان يعنى: خدايى كه رحمت او بر تمام كائنات شامل است و احاطه دارد از طرف ديگر «رحيم» صفت مشبهه است و دلالت بر دوام دارد. رحمان و رحيم يعنى: خدايى كه رحمت او همگانى و هميشگى است چنان كه در تفسير سوره حمد گذشت.

بيان: آشكار شدن و آشكار كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است منظور از آن معناى دوم مى باشد.

حسبان: (به ضم اول و كسر آن) مصدر است به معنى شمردن و حساب كردن.

نجم: در اصل به معنى طلوع و بروز است

«نجم القرن و النبات» يعنى شاخ حيوان و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از جهت آشكار شدن نجم گويند.

ناگفته نماند علف و هر نباتى را كه تنه نداشته باشد نجم گويند چنان كه شجر روييدنيهايى است كه تنه داشته باشد (درختان) منظور از آن در آيه نباتات است.

اكمام: كم (بفتح اول): پوشاندن و به كسر اول غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند، جمع آن اكمام است.

عصف: برگ. طبرسى فرمايد: عصف به معنى برگ است و چون خشكيد و كوبيده شد كاه مى گردد:

ريحان: گل. در مجمع فرموده: اكثر مفسران آن را روزى معنى كرده اند حسن و ابن زيد گل بوئيدنى گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 471

الاء: نعمتها. مفرد آن الى است (بر وزن جسر، شرف و عنب) است.

صلصال: گل خشك شده طبرسى فرموده «الطين اليابس» راغب گويد:

«الطين الجاف» جوهرى گويد: گل آميخته به خاك است كه چون بخشكد صدا دهد و چون بپزند فخار گويند.

فخار: سفال. (گل پخته شده).

جان: جن و جان هر دو يك چيز هستند (قاموس قرآن) طبرسى و زمخشرى و ابن اثير و غيره جان را پدر جن گفته اند كه خواهد آمد.

مارج: آميخته شعله بى دود نيز گفته اند، اصل مرج به معنى آميختن است.

شرحها

در اين آيات نمونه هايى از مظاهر رحمت بيان شده و دو دفعه آيه فَبِأَيِّ آلاءِ ... به صورت تذكر و عتاب خفيف آمده است، ميان اين نعمتها و انس و جن ارتباط كامل وجود دارد، به طورى كه اگر يكى از آنها برداشته شود، كار زار خواهد شد.

1 و 4- الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ.

سه نوع از نعمتها در اين آيات ياد شده،

اول قرآن كه از اهم نعمتها و يا اهمّ نعمتهاى خداوندى است، زيرا كه هدف خلقت را پياده مى كند و راهى را كه در رابطه با وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، بيان مى نمايد، از اين جهت از همه نعمتها و حتى از خلقت انسان جلو افتاده است.

دوم: خلقت انسان، انسان از اعجوبه هاى خلقت و از عجائب مظهر قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 472

خداست آفرينش او از تجليات رحمت حق مى باشد كه زبان از بيان اسرار آن عاجز است.

سوم: تكلم انسان و بيان ما في الضمير و انتقال مطالب به وسيله زبان كه اگر تكلم نبود، وجود انسان مانند صندوق ناگشودنى مى شد، ولى در ذات انسان گذاشته شده كه از خود لغاتى جعل كند و آنچه در ضمير دارد به ديگران انتقال دهد، آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ روم/ 22، نظير اين آيه نشان مى دهد كه اين جريان با الهام الهى در ذات انسان گذاشته شده است، مانند وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها بقره/ 31 احتمال دارد «البيان» شامل خط و اشاره و امثال آن نيز باشد كلمه «الرحمن» همه اينها را توجيه مى كند، يعنى همه ناشى از رحمت هستند.

5 و 6- الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ.

از جمله نعمتها وجود آفتاب و ماه است كه زندگى بدون آنها منظم نمى گرديد وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ ابراهيم/ 23، يعنى آفتاب و ماه روى حساب و تقدير خداوندى در حركت هستند و به كار خود ادامه مى دهند علفها و درختان سجده مى كنند

يعنى به خدا خاضع مى باشند در روئيدن، توليد مثل، ميوه دادن و غيره از اراده خدا تبعيت مى كنند، آرى مشيت ازلى خواسته كه بوته هندوانه در زمين باشد و درخت زردآلو در هوا، دقّت در خضوع آنها هزاران راه براى شناخت خدا و توحيد اوست.

به نظر مى آيد: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ جمله مستائفه باشند نه خبر «الرحمن» تقدير آن «الشمس و القمر يجريان بحسبان من الرحمن» است «و النجم» عطف است بر «الشمس» و ضمير «له» در «يسجدان» مقدر است.

7- وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 473

منظور از سماء يا اجرام آسمانى است نظير: اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ رعد/ 2 و يا گازها و ذراتى است كه جوّ را به وجود آورده اند چون خلاء به معنى واقعى آن اقلا در ميان اجرام و كهكشانها وجود ندارد چنان كه در ذيل وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ ... ذاريات/ 47 گذشت نظير: ... أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها نازعات/ 28 و شايد مراد هر دو باشد. به هر حال: منظور مرتفع آفريدن است.

مراد از ميزان شايد تعادل باشد كه لازمه ميزان است يعنى در جهان، موازنه و تعادل برقرار نمود، مثل: ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ انعام/ 96 و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«بالعدل قامت السموات و الارض»

«1».

الميزان آن را به معنى معيار مطلق گرفته است: معيار حق و باطل، صدق و كذب، عدل و ظلم، فضيلت و رذيلت كه شأن هر پيامبر آوردن آنست.

8 و 9- أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ.

اين يك نتيجه گيرى عملى است از آيه

فوق، چنان كه دأب قرآن است.

ظاهرا منظور از «الميزان» در هر دو، ترازوى متعارف است «ان» در أَلَّا تَطْغَوْا مى شود ناصبه باشد يعنى «لان لا تطغوا» و شايد تفسيريه باشد به معنى «اى» وزن در آيه به معنى توزين است يعنى: توزين را با عدل بپا داريد.

10- وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ.

در اين آيه و ما بعد آن خلقت زمين و خوراكى ها قبل از خلقت انسان بيان شده است، شايد علّت آن اين باشد كه خوراكيها پيش از انسان خلق شده اند.

انام را انسانها، انس و جن و هر ذى روح گفته اند معنى دوم بهتر به نظر مى آيد كه اين سوره، جن و انس هر دو را مخاطب قرار مى دهد «وضع» در اينجا مقابل

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 474

رفع در وَ السَّماءَ رَفَعَها است.

11 و 12- فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ.

گويى ذكر نخل به جهت اهميت آنست و گرنه فاكهه او را نيز شامل است، منظور از حب، مطلق دانه است و شامل همه حبوبات مى باشد. به نظر مى آيد: ذكر عصف (برگ) براى تذكر به اهميت آنست كه حبوبات بدون برگ قابل بقا نيستند و گياهان به وسيله برگها تنفس مى كنند به هر حال قرآن به «عصف» برگ عنايت داشته است.

بار خدايا درك قدرت و علم تو از اختيار ما خارج است كه از آب و خاك و هوا (سه ماده ساده) اينهمه نعمتها به وجود آورده اى «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

13- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

هر دو تثنيه خطاب به انس و جن است آيه صريحا مى رساند كه جن نيز مانند انسان از اين نعمتها بهره مند مى باشد مشروح

سخن درباره جن در سوره جن خواهد آمد، در اول سوره نقل شد: لازم است بعد از خواندن اين آيات بگوئيم:

«لا بشى ء من الائك ربنا نكذب».

14 و 15- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ.

صلصال جمعا چهار بار در قرآن مجيد آمده است سه بار در آيات 26- 28- 33 سوره حجر و يك بار در سوره رحمن، در همه آنها مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ و در اينجا مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ است.

منظور از انسان در اينجا انسان اوليه و ابو البشر است، از اين آيه و آيات سوره حجر و غير آن معلوم مى شود: خلقت انسان يك خلقت مستقلى است و به طور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 475

انفجارى بوده است مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و مانند زنده شدن مجسمه پرنده با دميدن عيسى، خطبه اول نهج البلاغه در اين باره صريح كامل است.

درباره خلقت جن در سوره حجر خوانديم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ/ 27، معلوم است كه مراد از مارِجٍ مِنْ نارٍ و نارِ السَّمُومِ هر دو يكى است اگر ثابت شود كه جن مانند انس زاد و ولد دارد چنان كه از لفظ ذريه در آيه أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ ... كهف/ 50 به نظر مى آيد، در اينصورت منظور از جان ابو الجن است.

در تفسير برهان روايتى در اين رابطه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است.

از حضرت رضا عليه السّلام نقل است كه مرد شامى از على عليه السّلام از ابو الجن پرسيد امام فرمود:

«شومان و هو الذى خلق من مارج من نار»

«1» يعنى پدر جن شومان

است كه از شعله خالص يا مختلط آفريده شد.

16- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

__________________________________________________

(1) الميزان از عيون اخبار الرضا.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 476

[سوره الرحمن (55): آيات 17 تا 30]

اشاره

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21)

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26)

وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30)

17- پروردگار دو مشرق و دو مغرب است.

18- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

19- دو دريا را فرستاد كه ملاقات مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 477

20- ميان آن دو حائلى است كه به هم تجاوز نمى كنند.

21- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

22- از آن دو مرواريد و مرجان خارج مى شود.

23- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد!

24- براى خداست نهرهاى جارى شونده كه در دريا به وجود آمده و مانند مرزها (آشكار) هستند.

25- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

26- هر كه در زمين هست فانى شونده است.

27- فقط ذات پروردگارت مى ماند كه صاحب عظمت و تكريم است.

28- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

29- از او مى خواهد هر كه در آسمانها و زمين هست خدا هر روز در كارى است.

30- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

برزخ: واسطه، حائل.

لؤلؤ: مرواريد. در قاموس گويد: «اللؤلؤ: الدر» و در «درر» گويد در لؤلؤ بزرگ است، در مجمع نيز «كبار الدر» گفته شده.

مرجان:

آن را مرواريد كوچك و نيز مرجان معمولى گفته اند كه در دريا مى رويد، مرجان فقط در اين آيه و آيه 58 آمده است.

منشآت: به وجود آمده ها. «نشأ»: به وجود آمدن. «نشا الشي ء نشأ:

حدث و تجدد» اينكه آن را مرتفعات معنى كرده اند درست نيست چنان كه خواهد آمد.

اعلام: مرزها. علم (بر وزن شرف) اثر و نشانه ايست كه شى ء با آن معلوم مى شود مانند علم شكر، علامت راه، كوه را به جهت معلوم بودنش تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 478

علم گفته اند (راغب).

جلال: بزرگى قدر. عظمت. راغب گويد: جلالت بزرگى قدر و جلال بدون تاء به معنى بالاترين عظمت است، طبرسى عظمت و كبرياء فرموده است.

اكرام: اكرام و تكريم: عزيز كردن، محترم كردن «اكرم فلانا: شرفه» شأن: كار. حال.

شرحها

در آيات زير شش رقم از موهبتهاى خدايى يادآورى شده و شش بار به طور تذكر و عتاب حفيف فَبِأَيِّ آلاءِ ... به كار گرفته شده است آنها عبارتند از مشرق و مغرب، آميخته نشدن آبهاى تلخ با شيرين، استفاده از درياها، نهرهاى دريايى، انتقال به آخرت، بودن خدا در تدبير جهان، كه همه به جز مرواريد و مرجان از ضروريات زندگى است.

17 و 18- رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

به نظر مى آيد: تثنيه آمدن مشرق و مغرب براى جن و انس است و نيز مى شود فهميد كه مشرق و مغرب جن و انس با هم متفاوت است و شايد مراد مشرق و مغرب شمس و قمر باشد، در احتجاج از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در تفسير اين آيه نقل شده كه فرمود: مشرق زمستان عليحده و مشرق تابستان عليحده است آيا آن را از نزديك

و دور بودن آفتاب نمى شناسى «1»؟

الميزان آن را حتمى گرفته و فرمايد: فصول چهارگانه با آن به وجود مى آيد و ارزاق منتظم مى شود، فَبِأَيِّ آلاءِ ... حاكى است كه جن نيز از نعمت مشرق

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از احتجاج.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 479

و مغرب بهره مند است و گرنه اين خطاب صحيح نخواهد بود.

19- 21- مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

نظير اين دو آيه در سوره فرقان/ 53 و سوره ناظر/ 12 گذشت يكى از دو دريا، اقيانوسها و درياهاى روى زمين است كه سه قسمت زمين را احاطه كرده اند، ديگرى آبهاى شيرين اعماق زمين و رودخانه هاست، آبهاى اعماق زمين واقعا درياها هستند اگر به نظر آوريد سالانه به وسيله چشمه ها، چاههاى عميق و غيره چقدر آب از شكم زمين بيرون ريخته مى شود در شگفت خواهيد بود.

جداره هاى اعماق زمين و ارتفاع بستر رودخانه ها مانع از آنست كه آب دريا آبهاى ديگر را شور و تلخ كند، و يا آبهاى شيرين در اثر بسيار ريختن، شورى و تلخى آنها را رقيق كنند و از صلاحيت براندازند.

على هذا منظور از «برزخ» جداره هاى زمين و ارتفاع بستر رودخانه هاست و اللَّه العالم، اثر اين مطلب در مسئله حيات و موجودات زنده از قبيل حيوان و گياه كاملا روشن و معلوم است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه جن نيز از اين جريان منتفع است و گرنه خطاب رَبِّكُما- تُكَذِّبانِ صحيح نخواهد بود. «مرج» به معنى آميختن و فرستادن هر دو آمده است، منظور از «البحرين» جنس بحر مى باشد.

22 و 23- يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

لفظ «منهما» لازم نگرفته كه از هر دو دريا

مرواريد و مرجان صيد شود و اگر از يكى هم صيد شود باز «منهما» صحيح است در تفسير جلالين گويد: «منهما» به معنى مجموع است و با يكى هم صادق مى شود: «من مجموعهما الصادق باحدهما و هو الملح» در مجمع البيان از زجاج نقل شده: «فاذا خرج من احدهما تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 480

فقد خرج منهما» اين در صورتى است كه از آب شيرين مرواريد و مرجان صيد نشود.

طبرسى رحمه اللَّه از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل كرده بحرين على و فاطمه عليهما السّلام، برزخ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، لؤلؤ و مرجان حسن و حسين عليهما السّلام هستند، اين حديث در تفسير الميزان از در منثور از ابن عباس و انس بن مالك نقل شده و فرموده: آن از بطون قرآن است. فَبِأَيِّ آلاءِ ... حاكى است كه جن نيز از آن دو بهره مند هستند.

24 و 25- وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

اين آيه با نهرهاى دريايى تطبيق مى شود كه در درياها جارى مى باشند و در دريا به وجود آمده اند و همچون مرزها روشن و آشكار هستند، اين سخن در ذيل وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ شورى/ 32 به طور تفصيل گفته شد، آبهاى گرم استوا به واسطه نهرهاى دريايى به شمال و آبهاى سرد شمال به جنوب در جريان است، اين كار در تعديل هواى روى زمين اثر تام و تمام دارد و از نعمتهاى بزرگ است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه جن را در نعمت مذكور سهمى هست و گرنه خطاب رَبِّكُما- تُكَذِّبانِ صحيح نخواهد بود.

مفسران بزرگوار «منشآت»

را مرتفعات معنى كرده اند ولى اين معنى «نشأ» نيست و نيز «اعلام» را كوه ها گفته اند، ولى پيداست كه آن موقع كشتيهاى بادى و كوچك بود از كجا مى شود به كوه ها تشبيه نمود!! ولى عذر آن بزرگواران روشن است زيرا كه نهرهاى دريايى به نظرشان نيامده بود.

26- 28- كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «عليها» راجع به زمين است كه از كلام فهميده مى شود، كُلُّ مَنْ عَلَيْها شامل انس و جن هر دو است. با آنكه همه موجودات زنده فانى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 481

شد اما چون روى سخن با جن و انس است لذا لفظ اولوا العقل «من» به كار رفته است. يعنى: همه اولوا العقل به زودى شكل و وجود فعلى را از دست داده و به طرف مرگ خواهند رفت.

علت نعمت بودن «فنا» آنست كه آن شروع انتقال به آخرت و عالم بقاست كه نتيجه زندگى و محل ثواب و جزاست. بدون آن زندگى دنيا عبث مى بود.

ناگفته نماند: منظور از «وجه» ذات پروردگار است ذُو الْجَلالِ وصف وجه است، مى دانيم كه وصف مربوط به ذات مقدس است چنان كه در آخرين آيه سوره آمده: تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ در اينجا ذِي الْجَلالِ مجرور آمده تا وصف «ربك» باشد.

على هذا منظور آنست كه همه چيز فانى مى شوند فقط ذات پروردگارت مى ماند كه زوال و تغيير در او راهى ندارد، نظير: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88، آمدن وجه شايد براى آن باشد كه جن و انس با خدا روبرو هستند، به ثواب و جزا خواهند رسيد، با فانى شدن

مردم اين روبرويى از بين نخواهد رفت.

ذو الجلال راجع به صفات جلال و «الاكرام» راجع به صفات جمال است، اين دو وصف تعليل «يبقى» مى باشد، پروردگار مى ماند زيرا كه داراى عظمت و عزت است مى تواند بماند، مى ماند تا به اكرام بندگان ادامه دهد. فَبِأَيِّ آلاءِ .. نشان مى دهد كه جن در اينكار شريك انس است.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام وجه اللَّه به دين خدا و به امامان عليهم السّلام تفسير شده است

«عن الصادق عليه السّلام نحن وجه اللَّه»

اين دو تفسير روى عنايت و توسعه است 29 و 30- يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ.

سؤال اگر به معنى طلب و عطا خواستن باشد، به دو مفعول بنفسه متعدى مى شود، نظير «سئلت اللَّه نعمة» و اگر به معنى استخبار باشد مفعول دوم با «عن» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 482

آيد مانند «سألته عن حاله» مراد از آن در آيه طلب نعمت و موهبتهاست و آن سؤال فطرى و زبانحال است نه سؤال قولى، نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

مردم و كائنات يكپارچه نياز و احتياجند، پيوسته از خدا مى خواهند و از او مدد مى گيرند أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ فاطر/ 15، و همه در ملك او تصرف مى كنند و از حول و قوه او بهره مى برند، مانند سايه اى كه پيوسته ادامه وجود خويش از صاحب سايه مى خواهد.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ نشان مى دهد كه تمام كارها و تدبير جهان زير نظر خدا و با اراده و دخالت او اداره مى شود و او هر روز در كارى غير از روز گذشته است، مقتضاى

«رب» بودن همين مى باشد نفرين بر مفوضه كه مانند يهود دست خدا را بسته اند. ممكنات كه از خود استقلالى ندارند چگونه بدون خدا زندگى توانند كرد، صدر الدين شيرازى از اين آيه به حركت جوهرى استدلال كرده است.

مَنْ فِي السَّماواتِ حاكى است كه در آسمانها موجود زنده و با شعور هست اين سخن در ذيل وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ ... شورى/ 29 گفته شد فَبِأَيِّ آلاءِ ...

حاكى است كه جن نيز خدا را مى خواهد و از او مدد مى گيرد و از سؤال كنندگان عطايا و الطاف خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 483

[سوره الرحمن (55): آيات 31 تا 45]

اشاره

سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 484

31- حتما براى حساب شما فارغ مى شويم اى دو ارزشمند.

32- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

33- اى جماعت جن و انس اگر مى توانيد از اطراف آسمانها و زمين خارج شويد خارج شويد نمى توانيد خارج شويد مگر با قدرتى.

34- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

35-

بر شما شعله اى از آتش و دود فرستاده مى شود، كمك همديگر را نتوانيد.

36- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

37- چون آسمان شكافته شود و همچون چرم سرخ گلگون گردد.

38- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

39- آن روز از گناهش سؤال نمى شود نه انسى و نه جنى.

40- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

41- شناخته مى شود گناهكاران با علامتشان و گرفته مى شود با موهاى پيشانى و قدمها.

42- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

43- اين آن جهنم است كه مجرمان انكارش مى كنند.

44- ميان آن و ميان آب جوشان حركت مى كنند.

45- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

نفرغ: فراغ: دست كشيدن از كار. «الفراغ: خلاف الشغل» طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى خالى بودن است، على هذا سَنَفْرُغُ لَكُمْ يعنى براى رسيدن به كار شما از كارهاى ديگر دست مى كشيم.

ثقلان: ثقل (بر وزن شرف) شى ء گرانقدر و پر ارزش حديث «

انى تارك فيكم الثقلين ...

» نيز در همان است منظور از ثقلان جن و انس تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 485

است كه به علّت مورد تكليف بودن و مورد خطاب خدا بودن، گرانقدر و پر ارزش مى باشند.

معشر: جماعت. آن سه بار در قرآن به كار رفته و همه درباره انس و جنّ است.

تنفذوا: نفاذ و نفوذ: سوراخ كردن و خارج شدن به آن طرف. در مصباح گويد: «نفذ السهم: خرق الرمية و خرج منها».

اقطار: اطراف و كناره ها. مفرد قطر (بضم اول) است.

سلطان: سلطه: قدرت. سلطان نيز در اينجا به معنى تسلط و قدرت است (اقرب).

شواظ: شعله خالص كه دود ندارد، طبرسى فرموده: زبانه

سبزى است كه از آتش جدا مى شود. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

نحاس: دود. مس. سرب مذاب. آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

وردة: ورد: گل. در صحاح گويد: «الورد: الذى يشمّ» وردة براى مفرد است يعنى يك گل. منظور از آن در آيه سرخ و گلگون بودن است.

دهان: چرم سرخ، چنان كه در صحاح و قاموس آمده است، مجمع و مصباح آن را جمع دهن به معنى روغن گفته است.

نواصى: ناصيه: موى پيشانى. «الناصية: شعر مقدم الراس» پيشانى را به علت حال و محل ناصيه گفته اند، جمع آن نواصى است.

آن: انى (بر وزن عقل و جسر): نزديك شدن و حاضر شدن «حميم آن» يعنى آب جوشانى كه به انتهاى درجه حرارت رسيده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 486

شرحها

پس از يادآورى مقدارى از نعمتها در آيات گذشته، در اين آيات به مسأله آخرت پرداخته كه دنباله زندگى دنياست، در اين آيات عذابها، نعمتها حساب شده است، در مقدمه تفسير سوره گفته شد:

بعضى گويند: علت نعمت شمرده شدن عذاب آنست كه: سبب پرهيز از گناه مى شود، ولى گفتيم كه اينها در مجموع جهان خلقت نعمت و «لا بد منه» است گرچه نسبت به اهل عذاب، بلا و بدبختى است.

31 و 32- سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

آيه صريح است در اينكه روز قيامت، خدا و ملائكه مشغول حساب جن و انس خواهند بود، به طورى كه فقط كارشان همين باشد، سين در «سنفرغ» ظاهرا براى تأكيد و قسمت است نه به معنى (دورى و نزديكى) و نيز صريح است كه جن مانند انس، آخرت و بهشت و جهنم دارد. اين

حسابرسى از جمله نعمتهاى خداوند است.

33- يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا.

به قرينه آيه قبل مى شود گفت: اين خطاب در روز قيامت خواهد بود نظير: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ ... انعام/ 128، على هذا چون جن و انس در محشر جمع شوند خدا گويد: اگر قدرت فرار داريد فرار كنيد ولى: لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ نمى توانيد خارج شويد مگر با تسلط و قدرت خاصى، آن را هم كه نداريد.

على هذا اينكه گفته اند: روزى بشر براى خارج شدن، سلطه علمى پيدا خواهد كرد بر خلاف سياق آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 487

طبرسى فرموده: در خبر آمده است مردم به وسيله ملائكه و زبانه آتش محاصره مى شوند، سپس اين خطاب مى رسد، آن گاه نظير اين سخن را از حضرت صادق عليه السّلام آورده است.

34- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

وجه اين نعمت در بالا گفته شد.

35 و 36- يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

احتمال دارد در اينجا «ان» شرطيه مقدر باشد يعنى: اگر بخواهيد از اقطار آسمانها و زمين فرار كنيد بر شما آتش فرستاده مى شود، و شايد مستقلا راجع به اهل عذاب باشد.

ظاهرا نحاس به معنى دود است زيرا در عذابهاى آخرت دود نيز مطرح مى باشد وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ واقعه/ 43.

فَلا تَنْتَصِرانِ با صيغه تثنيه، خطاب به انس و جن است كه يارى يكديگر نتوانيد تا از عذاب خلاص شويد، علّت آلاء بودن اين عذاب در بالا گفته شد.

37 و 38- فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

تفريع است بر «سنفرغ»

اين آيه در رابطه با شروع قيامت است، مناسب بود كه پيش از آيات گذشته باشد، اما آنها ظاهرا به علت خطاب أَيُّهَ الثَّقَلانِ جلو افتاده است، شكافته شدن آسمان با شروع قيامت است چنان كه در آيات ديگر آمده: وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقه/ 16.

وَرْدَةً كَالدِّهانِ نشان مى دهد كه فضا سرخ و در شدت حرارت خواهد بود، نظير: يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8، وجه آلاء بودن در بالا گفته شد.

39 و 40- فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 488

منظور از سؤال منفى سؤال استخبار است يعنى از خود انسان سؤال نمى شود گناهت چيست؟ زيرا گناه او به وسيله نامه عمل و وسائل ديگر معلوم است و آن گهى قيافه اش گناهكار بودن را نشان خواهد داد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد.

اگر جان در آيه وَ خَلَقَ الْجَانَّ ... هم به معنى ابو الجن باشد در اين آيات به معنى جن مطلق است.

41 و 42- يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

گويى اين آيه جوابى است به سؤالى كه از آيه سابق متولد مى شود و آن اينكه، اگر از گناه آنها سؤال نشود، پس از كجا معلوم مى شود كه گناهكار هستند در جواب فرموده: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ ... آيه شاهد است به اينكه قيافه گناهكار مقصر بودن او را حكايت خواهد كرد، شايد نحوه گناه را نيز حكايت كند.

آن گاه فرموده: از موى پيشانى و از قدمها گرفته و به آتش انداخته مى شوند جهت نعمت بودن اين عذاب در بالا گفته شد.

43- هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ.

اين

آيه به تقدير «يقال» است يعنى آن روز گفته مى شود: اين آن جهنم است كه مجرمان تكذيب مى كردند.

طبرسى احتمال داده كه شايد اين آيه خطاب به حضرت رسول باشد، در آن صورت احتياج به تقدير نيست.

44 و 45- يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ظاهرا منظور آنست كه گاهى ميان جهنم حركت مى كنند و گاهى ميان آتش سوزان كه در جهنم است، على هذا «بينها- بين» هر يك مستقل از ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 489

است در اينصورت احتياج ندارد كه بگوئيم: حميم خارج از جهنم است و مردم ميان جهنم و آب جوشان رفت و آمد مى كنند.

در مجمع البيان فرموده: يادآورى عقاب و انذار از آن از بزرگترين نعمتهاست چون سبب دورى از موجبات عذاب و ترغيب به موجبات ثواب است، ولى آنچه در بالا در رابطه با فَبِأَيِّ آلاءِ ... گفتيم قويتر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 490

[سوره الرحمن (55): آيات 46 تا 61]

اشاره

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55)

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ (60)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 491

46- هر كه از مقام پروردگارش بترسد او را دو بهشت هست.

47- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان

را تكذيب مى كنيد.

48- داراى انواعى از نعمتها هستند.

49- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد.

50- در آن دو بهشت دو چشمه جارى هست.

51- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

52- در آن دو از هر ميوه دو نوع هست.

53- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خويش را تكذيب مى كنيد!

54- نشستگانند بر بساطهايى كه جوف آنها از حرير ضخيم است و ميوه دو بهشت به آنها نزديك است.

55- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

56- در آن بساطها زنان شوهر دوستى هستند كه انس و جنى قبل از شوهران به آنها نزديكى نكرده است.

57- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

58- گويى آنها ياقوت و مرجان هستند.

59- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

60- آيا جزاى احسان جز احسان است.

61- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

كلمه ها

مقام: اسم مكان است (محل ايستادن) و نيز مصدر ميمى آيد.

افنان: فن: شاخه درخت و نيز به معنى نوع آيد، مفرد آن افنان است، منظور ظاهرا معناى دوم است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

متكئين: اتكاء: نشستن به حالت اطمينان و آرامش. در مصباح و اقرب تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 492

آمده: «اتكاء: جلس متمكنا» به معنى تكيه كردن نيز آيد.

بطائن: بطانه: آستر لباس و باطن آن. جمع آن بطائن است.

جنا: چيده شده (ميوه). «جنا الثمرة: تناولها من شجرها» آن در آيه به معنى (مجنّى) است.

قاصرات: منحصر كنندگان نگاه. ظاهرا منظور آنست كه به غير شوهران خود نگاه نمى كنند و علاقه ندارند.

لم يطمثهن: طمث: ازاله بكارت و خون حيض «طمثت المرأة» يعنى حائض

شد يا ازاله بكارت شد.

شرحها

آيات زير منحصرا درباره نعمتهاى بهشتى است، مى گويد به هر كس از موقعيت خدا بترسد دو بهشت داده خواهد شد، آن گاه بعد از توصيف آن دو فرموده:

اين پاداش در مقابل اعمال دنياست.

46 و 47- وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

در روايت امام صادق عليه السّلام. مقام رب آنست كه انسان بداند كه خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود و آنچه از خوب و بد مى كند مى داند «1» الميزان بعيد نمى داند كه يك بهشت در مقابل عمل ديگر در اثر تفضل خداست چنان كه از: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 استفاده مى شود. گويند يك بهشت براى خود، ديگرى براى زنانش، گويند بهشتى در مقابل عقيده و بهشتى در مقابل عمل، به قولى بهشتى در مقابل طاعات و بهشتى در مقابل ترك معاصى، گويند:

يك بهشت مادى و يك بهشت روحانى. «فباى ...» حاكى است كه جن نيز صاحب

__________________________________________________

(1) اين حديث در ذيل خافَ مَقامَ رَبِّهِ نازعات/ 40 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 493

بهشت خواهد بود.

48 و 49- ذَواتا أَفْنانٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

يعنى آن دو داراى انواعى از نعمتها و ميوه هاست. اين آيه با اين كوچكى معنايى بس وسيع دارد.

50 و 51- فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ابهام عينان براى عظمت آنهاست، براى بهشت چشمه هايى به نام كافور سلسبيل تسنيم در قرآن آمده است، شايد «عينان» از آنها باشد. فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد جن نيز از آن چشمه ها خواهند داشت.

52 و 53- فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

درست معلوم نيست منظور از «زوجان» چيست، گفته اند يك قسم متعارف است

كه در دنيا ديده اند، قسم ديگر غير متعارف و اللَّه اعلم، ولى جن و انس هر دو از آنها بهره مند هستند.

(اللهم اجعلنا من اهل الجنة بمحمد و آله (ص)) 54 و 55- مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ فَبِأَيِّ ....

فرش جمع فراش است به معنى بساط، استبرق حرير ضخيم مى باشد يعنى توى آنها از حرير ضخيم است، مراد از «دان» آنست كه ميوه ها به اهل بهشت نزديك مى باشد حاجتى به زحمت كشيدن آنها نيست، جن هم داراى اين موهبتها خواهد بود.

56 و 57- فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «فيهن» راجع به «فرش» است و شايد راجع به «جنان» باشد كه معلوم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 494

منظور از قاصِراتُ الطَّرْفِ آنست كه نگاه خويش را به شوهران خود منحصر كرده اند، اين يكى از موهبتهاى بزرگ است كه همسر يك نفر به جز شوهر خود به كسى توجهى نداشته باشد.

از ابو ذر نقل شده: زن بهشتى به شوهرش مى گويد: به عزت پروردگارم قسم من در بهشت چيزى نيكوتر از تو نمى بينم حمد خدا را كه مرا همسر تو و تو را شوهر من كرد.

در قرآن مجيد اوصاف زيادى درباره زنان بهشتى نقل شده است نظير اين آيه و آيات وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 22، أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ بقره/ 25. خَيْراتٌ حِسانٌ رحمن/ 7 كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ صافات/ 48، أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً واقعه/ 37، وَ كَواعِبَ أَتْراباً نبأ/ 33.

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ ... يعنى هيچ كس پيش از شوهران به آنها نزديكى نكرده و ازاله بكارت ننموده است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه

جن را نيز زنان بهشتى خواهد بود.

58 و 59- كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ فَبِأَيِّ ....

منظور وصف طراوت و زيبايى آنهاست طبرسى فرموده: در حديث ابن مسعود آمده زن بهشتى (چنان صفايى دارد) كه مغز ساقهايش از پشت هفتاد لباس حرير ديده مى شود.

60 و 61- هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ فَبِأَيِّ ...

استفهام انكارى و تعليل نعمتهاى گذشته است. در اين آيه خوف آنها كه در وَ لِمَنْ خافَ گذشت احسان حساب شده است، مسلما اعمالشان نيز در نظر مى باشد.

در روايت انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده كه فرمود: آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 495

اين آيه را خواند و فرمود: آيا مى دانيد خدايتان چه مى گويد: خدا و رسولش داناتر است:

«قال ربكم يقول هل جزاء من انعمنا عليه بالتوحيد الا الجنة».

از اين روايت معلوم مى شود كه توفيق به عمل احسانى است از جانب خدا پس عملى كه مؤمن انجام مى دهد خدا اين عمل را به او احسان كرده و در مقابل آن، بهشت مى دهد، اين روايت در تفسير برهان و توحيد صدوق و غير آن نيز نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 496

[سوره الرحمن (55): آيات 62 تا 78]

اشاره

وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (66)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71)

حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76)

فَبِأَيِّ

آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 497

62- و كمتر از آن دو، دو بهشت است.

63- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

64- دو بهشت سر سبز مى باشند.

65- پس كدام يك از آلاء خدايتان را تكذيب مى كنيد؟

66- در آن دو دو چشمه هست فواره كنان.

67- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

68- در آن دو ميوه اى و نخلى و انارى هست.

69- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

70- در آنها زنان خوش خلق و خوبروى هست.

71- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

72- زنان سيمين تن كه در خيمه ها محفوظند.

73- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

74- ازاله بكارت نكرده از آنها پيش از شوهران، انس و جنى.

75- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

76- تكيه مى كنند بر بساطها و بالشهايى نيكو.

77- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

78- دائم الخير است نام پروردگار صاحب عظمت و انعام.

كلمه ها

مدهامتان: دهمه: سياهى، گويند: «ادهام الزرع» يعنى: كشت سياه شد، چون كشت كاملا روئيد رنگش به سياهى مى زند، «مدهامة»:

كشت كاملا سر سبز.

نضاختان: نضخ: فوران. «نضخ الماء نضخا: اشتد فورانه من ينبوعه»، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 498

«نضاختان»: دو چشمه جوشان و فوران كننده، اين لفظ فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

خيرات: خيره (بر وزن شيره) كثير الخير و برتر از هر چيز، جمع آن خيرات است.

حسان: حسن: نيكو. جمع آن حسان است.

حور: حوراء: زن سفيد بدن، جمع آن حور است.

مقصورات: نگاه داشته شدگان (محفوظ شدگان) مفرد آن مقصوره است.

زخرف: فرشها و بساطها. جوهرى

گويد: زخرف ثيابى است سبز رنگ كه از آن، محل نشستن آماده مى كنند مفرد آن زخرفه است.

در مجمع از بعضى نقل شده كه آن را وسائد (پشتى ها) گفته اند.

عبقرى: اين كلمه بيشتر از يك بار در قرآن مجيد نيامده است طبرسى آن را بالشهاى نيكو گفته است، آن اسم جنس و مفردش عبقريه مى باشد، ابو عبيده گويد: ... هر چه در وصف آن مبالغه شود گويند: عبقرى است.

شرحها

آيات شريفه در توصيف دو بهشت ديگر است كه تا حدّى از دو بهشت گذشته پائين تر هستند، مثلا در آن دو فرموده: فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ ولى در اين دو فرموده فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، در آن دو فرموده: ذَواتا أَفْنانٍ ولى در اين دو فرموده: مُدْهامَّتانِ، در آن دو فرموده فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ ... و در اين دو فرموده: حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ.

اين مطلب در سوره واقعه بيشتر روشن خواهد شد، على هذا الميزان نظر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 499

مى دهد كه «دونهما» در آيه به معنى پائين تر در فضيلت است نه به معنى نزديكتر و نيز نظر مى دهد كه آن دو بهشت مال مقرّبين و اين دو بهشت مال اصحاب يمين است.

و در اين زمينه روايتى از درّ منثور از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند كه فرموده:

«جنتان من ذهب للمقربين و جنتان من و رق لاصحاب اليمين».

از مرحوم فيض در تفسير صافى معلوم مى شود كه او نيز چنين نظر را داشته است زيرا كه فرموده: «من دون تينك الجنتين ...، جنتان لمن دونهم» اگر منظور چنين باشد هيچ و گرنه براى هر مؤمن چهار بهشت خواهد بود، در هر

حال به نظر مى آيد «دونهما» به معنى پائين تر است نه به معنى نزديكى.

62 و 63- وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

بنا بر آنچه گفته شد معناى مِنْ دُونِهِما ... چنين مى شود: پائين از آن دو بهشت دو تا بهشت هست براى آنان كه مقامشان از مقربين كمتر است فَبِأَيِّ آلاءِ حاكى است كه جن نيز داراى دو صنف در ايمان و تقرب هستند.

64 و 65- مُدْهامَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

يعنى آن دو بهشت كاملا سر سبز مى باشند از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در تفسير آن «خضراوان» آمده است.

66 و 67- فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

شايد اين چشمه ها از قسم سلسبيل يا كافور و مانند آن باشد، معلوم است كه آبشان فوران مى كند.

68 و 69- فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

نكره آمدن اين اسماء براى عظمت آنهاست و اينكه نامهايشان همان نامهاى دنيا ولى ماهيتشان چيز ديگرى است. جن نيز از آنها استفاده خواهند كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 500

70 و 71- فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «فيهن» راجع است به جنتان، زيرا ظاهرا عموم دو بهشتها در نظر است، طبرسى رحمه اللَّه خيرات را داراى اخلاق خوب و حسان را زيبا رويان معنى كرده و گويد: ام سلمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين روايت كرده است بقيه در تفسير آيه بعدى خواهد آمد، جن نيز داراى حوريان بهشتى خواهد بود.

72 و 73- حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

مقصورات في الخيام نشان مى دهد محفوظ هستند، مبتذل نيستند و در چادر مى باشند، بعضى آن را نظير قاصِراتُ الطَّرْفِ گفته اند.

در مجمع البيان از تفسير

عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ابو بصير به آن حضرت گفت: فدايت شوم بفرمائيد از مردى مؤمن كه زن مؤمنه دارد و هر دو داخل بهشت مى شوند آيا با هم ازدواج مى كنند؟

فرمود: اى ابا محمّد خدا حكيم و عادل است اگر مرد از زنش افضل باشد خدا او را درباره زنش مخير مى كند، اگر زنش را اختيار كرد از جمله زنان او مى شود و اگر زن، فضيلتش بيشتر باشد خدا او را در اختيار شوهرش مخير مى كند، اگر اختيارش كرد شوهر او مى شود.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير خَيْراتٌ حِسانٌ نقل شده:

«قال هن صوالح المؤمنات العارفات»

و در فقيه از آن حضرت نقل شده:

«الخيرات الحسان من نساء اهل الدنيا و هن اجمل من حور العين»

«1».

على هذا خيرات و حور شامل زنان دنيا نيز هست كه خدا آنها را به بهترين زيبايى در خواهد آورد.

74 و 75- لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 501

تفسير آن در آيه 56 گذشت. در اين مطلب مقرّبين و اصحاب يمين يكى هستند. جن هم داراى حور العين خواهند بود.

76 و 77- مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

به نظر مى آيد منظور از رفرف فرشها و بساطها و منظور از عبقرى بالش ها و پشتى هاست، نكره آمدن براى آنست كه قابل توصيف نيستند، بايد بحول اللَّه رفت و ديد. فَبِأَيِّ آلاءِ حاكى است كه جن نيز داراى اين موهبت مى باشد.

78- تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ.

تعليل نعمتهاى فوق الذكر است، ذى الجلال راجع به صفات جلال و عظمت و ذى الاكرام

راجع به صفات جمال و نعمتهاست، وصف اول حاكى است كه خدا قدرت به وجود آوردن اين موهبتها را دارد، وصف دوم حاكى است كه آنها را خواهد داد و گرنه وصف «ذى الاكرام» تحقق نمى پذيرد.

با در نظر گرفتن «الرحمن» در اوّل سوره، معلوم مى شود كه منظور از «اسم» همان «رحمن» است يعنى واقعيت و پياده شدن آن، آرى دائم الخيرات اسم رحمن كه رحمتها و نعمتهاى هر دو جهان ناشى از آنست.

روز پنجشنبه بيست و هفتم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد و پنج مطابق 24/ 5/ 1364 تفسير سوره رحمن پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 502

سوره واقعه

اشاره

در مكه نازل شده و نود و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره واقعه چهل و ششمين سوره است كه بعد از سوره طه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و ششم است، درست معلوم نيست در كدام سال بعثت نزول يافته ولى آيات آن نشان مى دهد كه بعد از سال سوم بعثت و اظهار دعوت از طرف رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى نود و شش، در قرائت بصرى نود و هفت و در حجازى و شامى نود و نه است، علت اختيار قرائت كوفى را در گذشته گفته ايم.

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى سيصد و هفتاد و هشت كلمه و هزار و هفتصد و سه حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به سوره واقعه به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، از روايات نبوى و اهل بيت عليهم السّلام كه خواهد آمد معلوم مى شود: اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، مطالب آن شاهد گوياى اين مطلب است، بعضى گفته اند ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ/ 39 و آيه أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ/ 81 در سفر به مدينه نازل شده، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيه، وَ تَجْعَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 503

رِزْقَكُمْ ...

/ 82 در مدينه نازل گشته است اما اين گفته ها اجتهاد در مقابل نص است.

5- شأن نزول آن را بايد از متن آيات فهميد كه انكار معاد توسط مشركان سبب نزول آن شده است: وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ

عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ/ 47، وانگهى مى شود يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده، دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

فضيلت سوره مباركه

روايت شده: عثمان بن عفان براى عيادت عبد اللَّه بن مسعود در مرضى كه مرد، به خانه او آمد، آن گاه عثمان به وى گفت: از چه شكايت دارى؟ گفت:

از گناهانم، گفت: چه چيز ميل دارى؟ گفت: رحمت پروردگارم را، عثمان گفت:

آيا براى تو طبيب نياورم؟ گفت: طبيب خودش مرا مريض كرده است، عثمان گفت: بگويم حقوق تو را بدهند؟ گفت: آن گاه كه به حقوق احتياج داشتم قطع كردى و اكنون كه نيازى به آن ندارم مى دهى؟؟ گفت: آن براى دخترانت بماند. ابن مسعود جواب داد: آنها حاجتى به حقوق ندارند، من به آنها گفته ام كه سوره واقعه را بخوانند، چون از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود:

«من قرء سورة الواقعة كلّ ليلة لم تصبه فاقة ابدا»

هر كه سوره واقعه را در هر شب بخواند ابدا فقرى به او نخواهد رسيد. (مجمع البيان).

2- در ثواب الاعمال از زيد شحام از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: هر كه واقعه را در هر شب قبل از خواب بخواند خدا را ملاقات مى كند در حالى كه گويى صورتش مانند ماه چهارده شبه است

«قال: من قرء الواقعة كل ليلة قبل ان ينام لقى اللَّه عز و جل و وجهه كالقمر ليلة البدر».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 504

ناگفته نماند: خواندن سوره مباركه و تفكر در معانى آن» دل و جان را نورانى مى كند، هيچ مانعى ندارد كه اين نوع ياد خدا، سبب از بين رفتن فقر هم باشد.

غرض سوره

اين سوره درباره معاد است، اول از وقوع قيامت و خفض و رفع آن و تحول زمين و كوه ها خبر مى دهد.

دوم مى گويد: آن روز

مردم به سه دسته تقسيم خواهند شد: اصحاب يمين، اصحاب شمال و سابقون.

سوم: شرح هر يك از آن سه گروه را بيان مى نمايد.

چهارم: بر منكران معاد با دلائل توحيد استدلال مى كند.

پنجم: از مقام بلند قرآن نام مى برد كه از جانب خدا نازل گرديده.

ششم: مرگ و احتضار انسانها را بيان مى نمايد كه سه دسته بودن آنها از وقت مرگ شروع مى شود.

بدين طريق يك انسجام بسيار عالى ميان مطالب سوره به چشم مى خورد كه هيچ مطلب، مطلب ديگر را فوت نمى كند.

نعمتهاى آخرت

ناگفته نماند: به ضرورت اسلام معاد و قيامت يك جريان مادى است، براى اهل بهشت دو نوع لذت هست يكى لذت معنوى و تقرب، نظير: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ توبه/ 72، وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ رعد/ 24 و امثال آن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 505

ديگرى: لذات مادى كه در اين سوره و سوره هاى ديگر بيان شده است.

ناگفته نماند: خداوند همه غرائز انسان را در آن روز به اعلى درجه تكامل مى رساند و در همان درجه، به نحو كامل با نعمتهاى بهشتى ارضاء مى فرمايد له الحمد و له الشكر.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 506

سورة الواقعة مكّيّة و هى ست و تسعون آية نزلت بعد سورة طه

[سوره الواقعة (56): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (4)

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5) فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (7) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9)

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- چون قيامت واقع شود (مؤمنان به نجات رسند).

2- براى وقوع آن دروغى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 507

3- پائين آورنده و بالا برنده است.

4- وقتى كه زمين به شدت بلرزد.

5- و كوه ها به شدت كوبيده شوند.

6- و غبار پراكنده گردند.

7- شما (در آن روز) سه دسته خواهيد بود.

8- پس اهل بركت، چيست اهل بركت؟!

9- و اهل شومى، چيست اهل شومى؟

10- و پيشى گرفتگان، آنها هستند پيشى گرفتگان.

كلمه ها

وقعة: واقع شدن و حادث گشتن.

كاذبة: مصدر است مانند عاقبة و عافية (دروغ).

رج: حركت دادن و حركت كردن. ابن اثير در نهايه حركت شديد گفته است، طبرسى فرمايد «الرج: التحريك باضطراب ...».

بس: كوبيده شدن و نرم گشتن در اثر كوبيده شدن.

هباء: غبار. ذرات هوا كه در مسير نور آفتاب از روزنه، آشكار مى شوند.

ميمنة: از يمن است به معنى بركت و مباركى «الميمنة: اليمن».

مشئمة: شومى، نامباركى «المشئمة: ضد الميمنة».

شرحها

در اين آيات، قسمت اول و دوم از مطالب سوره بيان شده است يعنى: وقوع قيامت و تقسيم شدن انسانها به سه دسته: مبارك و شوم و سابقون و نيز روشن شده كه قيامت بالا برنده نيكان و پائين آورنده بدكاران و كفار است.

1- 3- إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ خافِضَةٌ رافِعَةٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 508

جواب «اذا» محذوف است طبرسى فرمايد: يعنى: «اذا وقعت الواقعة:

فاز المؤمنون و خسر الكافرون» الف و لام «الواقعة» براى عهد است يعنى آن واقعه موعود. جمله: لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ براى تأكيد است يعنى: در رابطه با وقوع آن كذبى و خلفى وجود ندارد.

خافِضَةٌ رافِعَةٌ تقديرش «هى خافضة ...» است، در روايات اهل بيت آمده:

قيامت نيكوكاران را بالا مى برد و بدكاران را پائين مى آورد.

در روايت خصال از حضرت سجّاد صلوات اللَّه عليه آمده:

«... خافضة خفضت و اللَّه باعداء اللَّه الى النار رافعة رفعت و اللَّه اولياء اللَّه الى الجنة»

«1».

4- 6- إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا.

در شروع قيامت، زمين و كوه ها به طور عجيبى دگرگون مى شوند وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقه/ 14، «رجا- بسا» دلالت بر كمال شدت لرزه و كوبيده

شدن دارند.

إِذا رُجَّتِ ... اگر بدل باشد از إِذا وَقَعَتِ ...، در اينصورت خبر «اذا» همانست كه گفته شد و اگر ظرف باشد براى وَقَعَتِ الْواقِعَةُ در اينصورت جواب لازم ندارد.

7- وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً.

واو براى استيناف است، ازواج به معنى اصناف مى باشد، خطاب به عموم بشر است، «كنتم» به علت حتمى بودن به صيغه ماضى آمده است.

8 و 9- فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ.

تفريع و بيان است براى أَزْواجاً ثَلاثَةً، «ما» در ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از خصال. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 509

براى استفهام و در مقام تعجب از عظمت و سعادت گروه اول است و آن، مبتدا و خبرش أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ و هر دو خبر فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ هستند، همچنين است جمله بعدى.

در سوره بلد چنين مى خوانيم: ... الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ/ 18.

10- وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ.

منظور از «السابقون» اول كسانى هستند كه در ايمان و عمل بر ديگران پيشى گرفته اند، «السابقون» دوم آنانند كه به رحمت و مغفرت خدا سبقت كرده اند يعنى: و آنان كه در ايمان و عمل پيشى گرفته اند همانند كه به رحمت خدا و بهشت پيشى گرفته اند.

على هذا «السابقون» دوّم، خبر «السابقون» اوّل است در تعيين مصداق سابقون مطلبى هست كه در ذيل ... قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 510

[سوره الواقعة (56): آيات 11 تا 26]

اشاره

أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (13) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (14) عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15)

مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (16) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ

(18) لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (20)

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً (25)

إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 511

11- آنها هستند مقربون درگاه حق.

12- آنها در جنات پر نعمتند.

13- جماعت زيادى هستند از اولين.

14- و كمى از آخرين.

15- آنها بر سريرهايى به هم چسبيده اند.

16- نشسته اند بر تخت ها رو در رو.

17- غلامان جاودان بر آنها مى گردند.

18- با جامها و اباريقى و شرابى از چشمه اى جارى.

19- از آن شراب به سر درد نمى افتند و مست نمى شوند.

20- و با ميوه اى از آنچه اختيار مى كنند.

21- و با گوشت پرنده از آنچه ميل مى كنند.

22- و آنها راست زنان سيمين تن و درشت چشم.

23- مانند مرواريد در صدف.

24- پاداش است به آنچه در دنيا مى كردند.

25- در بهشت سخن بيهوده و نسبت گناه دادن نمى شنوند.

26- مگر سخنى كه سلام بعد از سلام است.

كلمه ها

ثلة: جماعت كثيره. قيد كثرت در آن ملحوظ است چنان كه از وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ فهميده مى شود، طبرسى جماعت كثيرة العدد، زمخشرى جماعت كثير، قاموس جماعت مردم يا دراهم كثيرة گفته است، اين كلمه سه بار در قرآن آمده است.

موضونة: وضن: بافتن زره. طبرسى بافتن متداخل گفته مثل زره كه حلقه هايش متداخلند، على هذا منظور از موضونة چسبيده به هم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 512

است، اين كلمه فقط يك بار در كلام يافته است.

اكواب: جامها و كاسه ها، مفرد آن كوب است، راغب كاسه بى دستگيره «قدح لا عروة له» گويد، طبرسى آن را از قتاده نقل كرده و فرمايد:

اباريق

كوزه هاى گردندار و دستگيره دار است.

كأس: كاسه پر از شراب، «الاناء بما فيه من الشراب» در ظرف تنها و شراب تنها نيز به كار رفته است.

معين: جارى شونده، معن: جارى شدن «معن الماء: سال».

لا يصدعون: صدع: شكافتن. سر درد را از آن صداع گويند گويى سر را مى شكافد. «لا يصدعون»: به سر درد نمى افتند.

ينزفون: (از باب افعال). نزف و انزاف: خارج شدن و خارج كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است «لا ينزفون» يعنى عقل خود را از دست نمى دهند (مست نمى شوند).

تأثيم: نسبت دادن اثم و گناه به ديگرى.

شرحها

اين آيات در بيان احوال سابقون است كه به علّت فضيلت از اصحاب يمين و اصحاب شمال جلو افتاده اند.

ناگفته نماند: پاداش و بهشت اينها با بهشت اصحاب يمين فرق دارد، چنان كه از ملاحظه آيات معلوم مى شود گر چه بهشت هر دو ابدى و جاودان است.

به حكم

«الدنيا مزرعة الاخرة»

محصول دو گروه با هم متفاوت است، در آيات هر دو گروه دقت شود.

11 و 12- أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 513

اولئك اشاره است به سابقون، منظور از قرب، قرب معنوى و تقرّب به خداست، صيغه مفعول نشان مى دهد كه خدا خود آنها را به خودش مقرّب كرده است. چنان كه در لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

، وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ آل عمران/ 45 نيز چنين است.

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ خبر بعد از خبر است يعنى: «اولئك في جنات النعيم» ظاهرا منظور آنست كه هر يك در يك جنت پر نعمت است، و همه در جَنَّاتِ النَّعِيمِ هستند چنان كه از آخر سوره فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ

جَنَّةُ نَعِيمٍ استفاده مى شود.

13 و 14- ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ.

مراد از اولين امتهاى گذشته است تا زمان ظهور اسلام و مراد از آخرين، امت اسلامى است چنان كه ظهور: أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ واقعه/ 50 نيز همين است.

مى دانيم كه امت اسلامى تا قيامت ادامه خواهد داشت، جمعيتش هزاران برابر بيشتر از امتهاى گذشته خواهد بود، در اينصورت اين سابقون و مقرّبون چه كسانى هستند كه در اين امت عده قليلى مى باشند و در امتهاى گذشته بسيار؟! اگر مراد پيامبران و امامان باشد مطلب تمام است، زيرا آنها در امتهاى گذشته هزاران نفر بوده و در اين امت فقط چهارده نفر هستند، در اين رابطه روايت صحيحى در كافى نقل شده كه صدر آن عينا نقل مى شود: «عن جابر الجعفى

قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام يا جابر ان اللَّه تبارك و تعالى خلق الخلق ثلاثة اصناف و هو قول اللَّه عز و جل وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فالسابقون هم رسل اللَّه عليهم السلام و خاصة اللَّه من خلقه جعل فيهم خمسة ارواح ...» «1».

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الحجة باب ذكر الارواح التي فى الأئمة.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 514

منظور از «خاصة اللَّه» امامان عليهم السّلام هستند چنان كه مجلسى در مرآت- العقول فرموده است.

اما اگر غرض از سابقون و مقربون، انبياء و ائمه و غير آنها نيز باشد، در اين صورت بايد فكر كرد: چرا در اين امت كم هستند با آنكه تا قيامت،

تعداد اين امّت ميليونها برابر گذشتگان خواهد بود «1»! از آيات: عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ مطفّفين/ 28 و 21 نيز چيز بيشتر استفاده نمى شود و اللَّه اعلم.

15 و 16- عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ.

نكره آمدن «سرر» براى غير قابل وصف بودن است، روبرو نشستن در آيات ديگر نيز آمده و حاكى از كمال اشراف به همديگر است، مبتدا در آيه محذوف است يعنى: «هم على سرر ...».

17 و 18- يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ.

ولدان جمع ولد به معنى غلام است مراد از مخلّدون پيوسته بودن آنها در زيبايى و جوانى و نظير آنست در سوره هل اتى آمده وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً/ 19، باء در «باكواب» به معنى مصاحبت (مع) است، مراد از «يطوف» گردش كردن بر اطراف آنان و در خدمت آنها بودن مى باشد.

كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ يعنى شرابى از چشمه اى آشكار و جارى، آن گاه در وصف شراب بهشتى فرموده:

19- لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ.

__________________________________________________

(1) در خصال از رسول خدا (ص) نقل شده:

«اهل الجنة مائة و عشرون صفا هذه الامة منها ثمانون صفا»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 515

در ذيل: لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ صافات/ 47 گفته شد: شراب بهشتى نه مستى مى آورد و نه سر درد، بلكه يكپارچه لذت است ... خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ قتال/ 15، عاصم در اين آيه «ينزفون» معلوم و در صافات مجهول خوانده است يعنى: از آن شراب نه به سر درد مى افتند و نه عقل را از دست مى دهند.

20 و 21- وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ

طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ.

عطف است به «اكواب» يعنى غلامان با ميوه اى و گوشتى از آنچه مى پسندند و ميل مى كنند به اطراف آنها مى گردند، كلمه مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ- مِمَّا يَشْتَهُونَ معنايى بس وسيع دارند، در روايات هست: اهل بهشت آنچه اراده كنند در كنار آنها حاضر مى شود از جمع ميان آيات و روايات معلوم مى شود كه هم به وسيله غلامان از وسائل بهشتى استفاده مى كنند و هم به وسيله اراده خود.

22 و 23- وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ.

يعنى «و لهم حور عين» مرواريد وقتى كه در صدف باشد و دستى به آن مسّ نكند در غايت صفا و پاكى و زيبايى است، از اين جهت به مرواريد در صدف تشبيه شده اند، رجوع شود به سوره دخان آيه 54، لفظ «حور عين» سه بار در قرآن آمده است.

24- جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ مفعول له است براى همه نعمتها كه گفته شد، اين آيه حكايت از فعليت آخرت دارد كه با «كانوا» به دنيا اشاره شده است.

25- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً.

يعنى كلام بيهوده نمى شنوند، زيرا كسى در آنجا بيهوده نمى گويد و نيز كسى به كسى نمى گويد: تو گناه كردى تو قبيح انجام دادى.

26- إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 516

استثناء منقطع است يعنى: «لكن يسمعون قولا سلاما ...»، هر دو «سلاما» بيان يا بدل از «قليلا» است، معنى آيه چنين مى شود: ليكن مى شنوند قولى را كه سلام گفتن به يكديگر است، يا نمى شنوند مگر سلام دادن را، تكرار آن براى تداوم مى باشد يعنى سلام بعد از سلام.

مراد از سلام، سلامت بودن است از هر ناملائمى، يا خدا تو را سلامت كند.

تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 517

[سوره الواقعة (56): آيات 27 تا 40]

اشاره

وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ (27) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31)

وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35) فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً (36)

عُرُباً أَتْراباً (37) لِأَصْحابِ الْيَمِينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (40)

27- اصحاب دست راست، چيست اصحاب دست راست؟

28- در كنار سدرى بى خار هستند.

29- و درخت موزى كه ميوه هايش متراكم است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 518

30- و در سايه اى ممتد

31- و در كنار آبى ريزان.

32- و ميوه اى زياد.

33- كه نه تمام شدنى است و نه منع شدنى.

34- و آنها راست زنانى والا مقام.

35- كه ما آنها را به طرز مخصوصى آفريده ايم.

36- آنها را همه باكره قرار داده ايم.

37- عاشقند به همسران و همسالند.

38- اينها براى اصحاب يمين است.

39- جماعت زيادى هستند از اولين.

40- و جماعت زيادى از آخرين.

كلمه ها

سدر: درخت كنار (به ضم كاف)، «شجر النبق»، ناگفته نماند، نكره آمدن براى غير قابل توصيف بودن است.

مخضود: خم كردن شاخه نرم. و قطع كردن، على هذا مخضود يعنى: خم شده از كثرت ميوه و يا بى خار (مقطوع الشوك).

طلح: درخت موز، رجوع شود به (قاموس قرآن- طلح).

منضود: نضد: رويهم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» طَلْحٍ مَنْضُودٍ: درخت موزى كه ميوه آن متراكم و بعضى بالاى بعضى است.

مسكوب: ريخته شده. جارى. سكب: ريختن و ريخته شدن اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد يافته است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 519

فرش: بساطها. مفرد آن فراش است، منظور از آن زنان بهشتى است چنان كه خواهد آمد.

عرب: (به ضم اول و

دوم) جمع عروب يا عروبه است و آن زنى است كه به شوهرش عشق و محبت دارد، به قولى عروب زنى است كه با شوهرش بازى كند و با او انس گيرد.

اتراب: ترب (بر وزن جسر) به معنى همسال است كه در يك زمان به دنيا آمده باشند، جمع آن اتراب مى باشد، اين كلمه سه بار در وصف زنان بهشتى آمده است: واقعه/ 37 ص/ 52، نبأ/ 33 از اين معلوم مى شود حوريان با شوهران خود همسال هستند و يا همه آنها جوان و در يك سن مى باشند.

شرحها

در اين آيات، نعمتهاى اصحاب يمين شرح داده شده و از ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ معلوم مى شود كه اكثريت اهل بهشت را اصحاب يمين تشكيل مى دهند. دقت در آيات نشان مى دهد كه پاداش اصحاب يمين تا حدى پائين تر از پاداش سابقون است.

ما كه از سابقون نتوانيم بود، اميد است خداوند از رحمت خويش ما را از اصحاب يمين قرار بدهد. بمحمد و آله الطاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

27- وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ.

ناگفته نماند تعبير اصحاب اليمين درباره اهل بهشت در سوره مدثر نيز آمده و نيز دادن نامه عمل به دست راست در چند آيه مذكور مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 520

طبرسى فرموده: گويند اصحاب يمين كسانى هستند كه نامه عمل به دست راستشان داده مى شود، الميزان نيز آن را اختيار كرده است، به نظر مى آيد: اين فقط براى مشخص شدن نيكوكاران از بدكاران باشد و اللَّه العالم.

استفهام در ما أَصْحابُ الْيَمِينِ براى تفخيم امر و تعجب از حال آنهاست، و آن خبر وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ مى باشد.

28- 31- فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ.

نكره در همه اينها براى تفخيم و غير قابل توصيف بودن است، ظل ممتد سايه ايست كه آفتاب آن را از بين نبرد، معنى كلمات در «كلمه ها» گذشت.

32 و 33- وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ.

يعنى آن فاكهه فصلى نيست كه گاهى باشد و گاهى نباشد و نيز هيچ عاملى اهل بهشت را از آن منع نتوان كرد، بلكه پيوسته است و هميشه در اختيار مؤمن مى باشد.

34- فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ.

ظاهر آن به معنى بساطهاى عالى است و گويند: يعنى زنانى كه در عقل و كمال و زيبايى عاليقدر مى باشند، به زن انسان گفته مى شود: فراش اوست روايت معروف

«الولد للفراش و للعاهر الحجر»

از آن است. مؤيد اين قول آيه بعدى است كه فرموده:

35- 37- إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً.

آيه اول نشان مى دهد كه آنها طورى آفريده شده اند كه بر آنها عوارض زنان دنيا از قبيل پيرى، فرسودگى، نازيبايى و مانند آن عارض نمى شود وانگهى هر موقع شوهرشان بآنها نزديكى كند آنها را باكره خواهد يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 521

در حد كمال شوهر دوست و عاشق شوهران هستند، «اتراب» نشان مى دهد كه همه جوان و هم سن و يا همه با شوهران خود همسال مى باشند.

38- 40- لِأَصْحابِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ.

لام براى اختصاص است، معلوم مى شود كه اكثر اهل بهشت اصحاب يمين خواهند بود كه همان اصحاب ميمنه باشند.

«اللهم اجعلنا منهم»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 522

[سوره الواقعة (56): آيات 41 تا 56]

اشاره

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا

قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (45)

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50)

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55)

هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 523

41- و اصحاب شمال، چيست اصحاب شمال.

42- در حرارت و آب جوشانند.

43- و در سايه اى از دود شديد.

44- كه نه خنك است و نه گوارا.

45- آنها پيش از اين اهل طغيان بودند.

46- و بر گناه بزرگ اصرار مى ورزيدند.

47- و مى گفتند: وقتى كه بميريم و خاك و استخوانها گرديم، آيا مبعوث شدگانيم.

48- آيا پدران گذشته ما نيز؟

49- بگو اولين و آخرين.

50- جمع شدگانند تا وقت روز معلوم.

51- سپس شما اى گمراهان و تكذيب كنندگان.

52- يقينا خواهيد خورد از درختى از زقوم.

53- پر كننده ايد از آن شكمهاى خود را.

54- نوشنده ايد بر آن از آب جوشان.

55- نوشنده ايد مانند شترهاى عطشان.

56- اين است پذيرايى آنها در روز جزا.

كلمه ها

شمال: چپ. ضد يمين. اصحاب شمال كسانى هستند كه نامه عمل به دست چپشان داده مى شود و يا شومى آنها را گرفته است.

سموم: باد گرمى است كه مانند سم در بدن نفوذ مى كند (راغب) طبرسى نيز چنين فرموده است «حميم»: آب جوشان.

يحموم: دود. در اقرب الموارد، دود و هر شى ء سياه گفته است. راغب و طبرسى: شى ءاى كه از سوختن پيه بوجود آيد گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 524

بارد: خنك. ظاهرا آن صفت «ظل» است.

مترفين: تجاوزكاران

ثروتمند (ترفه بر وزن لقمه): نعمت اتراف: نعمت دادن، وسعت دادن، مانند أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا مؤمنون/ 33. گويند: «اترفته النعمة: اطغته و ابطرته» مترف كسى است كه در اثر قدرت و نعمت، تجاوزكار باشد.

حنث: گناه. طبرسى آن را نقض عهد فرموده و از ديگران نقل مى كند كه به معنى گناه است، قاموس، گناه و شكستن عهد و مانند آن گفته است.

زقوم: نام درختى است در جهنم، به ميوه آن هم زقوم گفته شده رجوع شود به صافات/ 62 و دخان/ 52.

هيم: (بر وزن شير) شتران تشنه. هيام: عطش. «هام هياما: عطش» اهيم: شتر تشنه كه از آب خوردن سير نمى شود، جمع آن «هيم» است.

نزل: پذيرايى. چيزى كه ميهمان بر آن نازل مى شود.

شرحها

آيات شريفه درباره عذاب اصحاب شمال و منكران بعث است، و نيز بيان شده كه علّت عذاب آنها: انكار معاد و ارتكاب گناهان است.

41- وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ.

ماء استفهام براى تعجب و شدت حال ناگوار آنهاست، ما أَصْحابُ الشِّمالِ خبر مبتداست.

42- 44- فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 525

نكره آمدن براى تعظيم و شدت امر است كشاف سموم را حرارت آتش گفته است، لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ هر دو صفت ظل هستند، سايه چيزى است كه بايد خنك و خوشايند باشد ولى سايه اى كه از دود تشكيل شود نه خنك است و نه گوارا.

45- إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ.

تعليل عذاب آنهاست يعنى آنها در دنيا اهل طغيان بودند، گويى منظور اصلى از آن عياشى و راحت طلبى است هر چند ثروتمند نيز نباشد. طبرسى فرموده «الممتنع عن

اداء الواجبات طلبا ... للرفاهية».

46- وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ.

يعنى پيوسته مرتكب گناهان بزرگ مى شدند و عادت به گناه كرده بودند در مجمع فرموده: اصرار آنست كه به گناه ادامه دهد و از آن دست برندارد.

47 و 48- وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ.

آن دو آيه در رابطه با گناه بود، ولى اين دو آيه درباره انكار معاد است منظور از «ترابا» مبدل شدن گوشتهاى بدن به خاك است كه فقط استخوان مى ماند، آنها در مقام انكار مى گفتند آيا ما و پدران پيشين ما بر انگيخته خواهيم شد. در أَ وَ آباؤُنَا ... تعجب و استبعاد بيشتر از خودشان است.

49 و 50- قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

اين آيات در حد جواب نقضى است بر انكار آنها، جواب حلى و استدلالى بعدا خواهد آمد، ميقات به معنى وقت معين و اضافه آن بيانيه است، اولين و آخرين حكايت از آن دارد كه در اينكار ميان گذشتگان و آيندگان فرقى نيست.

51- ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 526

ضلالت در رابطه با اعمال بد، تكذيب در رابطه با انكار معاد است، اين دو وصف، علّت عذابند.

52 و 53- لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ.

ظاهرا «من زقوم» بيان «من شجر» است، «منها» راجع به شجر مى باشد شجر مؤنث نيز به كار مى رود لذا ضميرش مؤنث آمده است. به نظر مى آيد نعوذ باللّه از كثرت گرسنگى شكم خود را از آن پر مى كنند.

54- فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ.

نعوذ باللّه تشنگى ناچارشان خواهد كرد كه از روى زقوم

آب جوشان بخورند، «عليه» به شجر يا به مأكول راجع است.

55- فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ.

يعنى نه تنها به طور عادى بلكه مانند شتر استسقا گرفته خواهيد خورد كه سير شدن ندارد.

56- هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ.

يعنى پذيرايى آنها و آنچه بر آنها داده خواهد شد اين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 527

[سوره الواقعة (56): آيات 57 تا 74]

اشاره

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (60) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ (61)

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63) أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (71)

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (74)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 528

57- ما شما را خلق كرده ايم چرا بعث را تصديق نمى كنيد؟!

58- آيا مى بينيد «منى» را كه دفع مى كنيد؟!

59- آيا شما انسان را (از آن) خلق مى كنيد يا مائيم خالق؟

60- ما ميان شما مرگ را مقدر كرده ايم (در اين تقدير) عاجز نبوده ايم.

61- بر اين اساس كه امثال شما را در جاى شما بياوريم و شما را در خلقتى كه نمى دانيد خلق كنيم.

62- خلقت اول را دانسته ايد چرا خلقت دوم را يادآور نمى شويد؟!

63- آيا مى بينيد آنچه را كه مى كاريد؟

64- آيا شما آن را مى رويانيد

يا مائيم روياننده.

65- اگر مى خواستيم آن را خشك مى گردانديم آن وقت تعجب مى كرديد.

66- (و مى گفتند) كه ما غرامت زده ايم.

67- بلكه از رزق محروميم.

68- آيا مى بينيد آبى را كه مى آشاميد؟

69- آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد؟ يا مائيم نازل كنندگان؟

70- اگر مى خواستيم آن را شور قرار مى داديم چرا شكر نمى كنيد؟!

71- آيا مى بينيد آتشى را كه مى افروزيد؟

72- آيا چوب آن را شما رويانده ايد يا مائيم به وجود آورندگان.

73- ما آن را يادآورى قيامت و متاعى براى اهل احتياج قرار داده ايم.

74- پس تسبيح كن با استعانت نام پروردگار بزرگت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 529

كلمه ها

تمنون: امناء: ريختن منى در رحم «امنا الدماء: اراقها» نشأة: خلقت. به وجود آمدن.

تزرعونه: زرع: روياندن، طبرسى بعد از گفتن اين معنى حديث رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرده كه فرمود:

«لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت»

به معنى كاشتن نيز آيد نظير: «تزرعونه سبع سنين دأبا».

حطاما: حطام: هيزم، چيز شكسته و خشكيده، آن از حطم به معنى شكستن است.

تفكهون: تفكه: خوردن فاكهة، تمتع، تعجب، ندامت، آن در آيه به يكى از معانى اخير است.

مزن: ابر. راغب ابر روشن گفت، ابر سفيد، ابر آبدار نيز گفته اند.

مقوين: اغنياء و فقراء. در اقرب الموارد گويد: «اقوى فلان» به سه معنى است يعنى: فلان ببيابان نازل شد، فقير گرديد، غنى شد.

به نظر مى آيد «مقوين» راجع بدو معنى اخير است يعنى: همه چنان كه در مجمع فرموده است، آن را مسافرين نازل در صحرا نيز گفته اند آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

شرحها

پس از تقسيم مردم به سه گروه و بيان مآل كار هر يك، گفته شد: علّت عذاب كفار آنست كه از زى عبوديت خارج شده و بعث را انكار كرده اند، در اين آيات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 530

به معاد استدلال شده است، خلاصه استدلال آنست كه: اين خبر از جانب خداى شماست، خدايى كه شما را آفريده و تمام وسائل شما را آفريده است، حالا كه شما خلقت اول را با چشم مى بينيد چرا خلقت دوم را تكذيب مى كنيد؟! آن گاه در آيات آينده فرموده: كتابى كه از بعث خبر مى دهد قرآن است و آن كتابى است كه دست جعل در آن كار نكرده و از جانب خدا نازل شده

است.

ناگفته نماند: در اين آيات مظاهرى از جهان خلقت و آيات توحيد نقل شده كه براى هر انسان متفكر قانع كننده و جهت دهنده است.

57- نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ.

مفعول «تصدّقون» خبر بعث است. يعنى چرا خبر بعث را كه ما مى دهيم تصديق نمى كنيد؟! «خلقناكم» در حد تعليل است يعنى: ما شما را خلق كرده ايم كه مى دانيد و اينكه مى گوئيم. باز خلق خواهيم كرد چرا نمى پذيريد؟ بلا- تشبيه نظير آنست كه پدر مهربان و راستگويى به پسرش مى گويد: اينهم وسائل كه براى تو آماده كرده ام فلان چيز را هم آماده خواهم كرد، اين وعده كاملا قابل قبول است.

58 و 59- أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ.

كلمه «أ فرأيتم» براى دقت و توجه است يعنى شما در خلقت و قرار دادن نطفه در رحم مادران عاملى بيش نيستند، خالق مائيم، مائيم كه از نطفه. آدم به وجود مى آوريم، آيا نمى توانيم بار ديگر بيافرينيم؟! 60 و 61- نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ.

يعنى: مرگ شما را، ما تقدير كرده ايم و در اين تقدير مغلوب نيستيم، مى توانستيم مرگ تقدير نكنيم، و زندگى دائمى باشد، عَلى أَنْ نُبَدِّلَ

متعلّق است به «قدرنا» يعنى ما مرگ را ميان شما مقدر كرده ايم بر اساس اينكه امثال تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 531

شما را به جاى شما بياوريم و شما را در خلقت آخرت كه نمى دانيد خلق كنيم.

على هذا وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ در رابطه با تقدير مرگ است و عَلى أَنْ نُبَدِّلَ

بر آن متعلّق نيست، تبديل به معنى عوض گرفتن مى باشد «ما» در فِي ما لا

تَعْلَمُونَ

موصول و منظور از آن خلقت آخرت است.

62- وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ.

ممكن است منظور كيفيت خلقت باشد يعنى شما دانسته ايد كه خدا چطور نطفه را به انسان تبديل مى كند، پس چرا همان كيفيت را درباره خلقت آخرت ياد نمى آوريد؟! و شايد منظور مطلق خلقت دنيا باشد.

بعضى از بزرگان گفته اند: اگر در ما بعد اين خلقت، خلقت ديگرى نباشد، خلقت اول لغو خواهد بود نظير أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115، اين سخن فى نفسه حق است ولى ظاهرا آيه در آن زمينه نيست.

به هر حال: اين آيه دليل است بر امكان معاد، نظير: وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 66.

63 و 64- أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ.

پس از آنكه تقدير مرگ و تشبيه آخرت به دنيا گفته شد، سه نمونه از اهم آنچه زندگى به آن بستگى دارد و دليل ربوبيّت و قدرت خداست، ياد شده كه هر يك شاهدى بر امكان معاد هستند و آنها عبارتند از روئيدنيها، آب و آتش.

منظور از «تزرعون» رويانيدن است، روئيدن گياهان يكى از مرموزترين اسرار حيات مى باشد، كه طبق مشيت خدايى انجام مى گيرد.

65- لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ.

يعنى: اگر مى خواستيم آن را خشك مى كرديم ريشه ها املاح زمين را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 532

نمى مكيدند، زراعت خشك مى شد آن وقت شروع به تعجب مى كرديد و مى گفتيد:

66 و 67- إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ.

ما غرامت شدگانيم خرج ما ضايع و وقت ما هدر رفت و تلاشمان

بى حاصل شد. بالاتر از آن، از روزى و تأمين خود محروم گشتيم، اولى درباره از دست رفتن مقدارى از سرمايه، دومى نرسيدن به رزق و تأمين است كه از دست رفتن همه مى باشد.

ناگفته نماند: اگر همه روئيدنيها مانند درخت بيد و چنار، ميوه در نمى آوردند چه مى شد كرد، آيا اين از كار ماست كه درخت سيب مثلا ميوه مى روياند؟!! و هكذا.

68 و 69- أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ؟ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ؟.

تمام آبهاى شيرين در اعماق زمين، در چشمه ها، در چاهها، در رودخانه ها از آب باران است، زيرا آب اقيانوسها قابل شرب نيست اگر مسئله تبخير درياها و تشكيل باد و باران نبود حيات از بين مى رفت، اين كار خداست: أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ ...؟

70- لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ.

اجاج آب شورى است كه به تلخى زند، آب اقيانوسها چنين است. اگر همانطور تبخير مى شدند همه بارانها شور و تلخ مى بودند، اين از قدرت خداست كه در اثر حرارت آفتاب فقط آب تبخير مى شود با كمى نمك كه غير محسوس است.

71- أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ.

ايراء به معنى افروختن آتش است «اورى الزند: اخرج ناره» كلمه «أ فرأيتم» در رابطه با دقّت و اهميّت است، وجود آتش يكى از نعمتهاى خدا و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 533

اسرار خلقت است، اگر در جهان نبود، زندگى فلج مى شد.

72- أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ.

روئيدنيها محلّ پيدايش آتش است، طبق نظام خلقت و مشيت خدا آب و املاح زمين و گازهاى هوا، مبدل به چوب و روئيدنى مى شود و آتش در آن به وجود مى آيد، خلقت آتش روى هدف

و غرض مى باشد.

73- نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ.

در اينجا براى خلقت آتش دو هدف ياد شده است اوّل يادآورى آتش آخرت.

در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده: آتش دنيا جزئى از آتش جهنم است كه هفتاد درجه خاموش شده و پائين آمده است (از تفسير صافى).

دوّم: متاع بودن براى مردم، در تفسير قمى «مقوين» را «محتاجين» گفته است، بعضى تذكره را تذكره آخرت گفته اند: يعنى ايجاد آتش دليل قدرت خدا بر به وجود آوردن قيامت است نظير: الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً يس/ 80.

74- فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

تفريع است بر بيان گذشته و خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، يعنى مشركان لياقت اين خطاب را ندارند، آنها بعث را انكار مى كنند، امّا تو با در نظر گرفتن اين موهبتها و اينكه پايان اين زندگى آغاز قيامت است، خدايت را تسبيح كن از اينكه كار لغوى انجام دهد و بعد از دنيا آخرت نياورد.

از امر به تسبيح به خوبى روشن مى شود كه اگر از پس دنيا آخرت نبود خلقت انسان عبث مى شد و آن مخالف سبحانيت و تنزيه خدا مى گرديد.

با در «باسم» اگر به معنى استعانت باشد معنى چنين مى شود: خدايت را تسبيح كن با مدد جستن از اسم او، و شايد اسم به معنى ذكر باشد يعنى با ذكر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 534

خدا، خدايت را تسبيح كن. يا باء براى تعديه است يعنى نام خدايت را تسبيح كن آن تسبيح خداست، عظيم صفت اسم يا «ربك» است، براى مزيد توضيح به سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى اعلى/ 1.

ناگفته نماند: در تمام قرآن فقط سه دفعه

بعد از فعل «سبح» كلمه «اسم» آمده و آنها در سوره واقعه/ 74 و 96 و در سوره حاقه/ 52 است و يك دفعه هم بدون باء آمده سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى اعلى/ 1: در بقيّه يا اضافه به خدا شده مانند سَبَّحَ لِلَّهِ ...، يُسَبِّحُ لِلَّهِ ... وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا و يا لفظ «بحمده» ذكر شده نظير وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ....

اگر كلمه «باء» در «باسم» بمعنى تعديه باشد، به نظر من منظور از اين آيات تسبيح و بى نقص دانستن ربوبيّت خداست، چنان كه در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نيز چنين است، دقت در ما بعد و ما قبل آيات نيز نشان مى دهد كه مقدارى از ربوبيت گفته شده، بعد فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ آمده و در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نيز آيات ربوبيت بعدا آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 535

[سوره الواقعة (56): آيات 75 تا 96]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (77) فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ (78) لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (80) أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84)

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ (86) تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (87) فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (89)

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (90) فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (91) وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (94)

إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ

رَبِّكَ الْعَظِيمِ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 536

75- پس قسم به جايگاه ستارگان.

76- اگر بدانيد آن قسم بزرگى است.

77- آن، قرآن گرانقدرى است.

78- در كتابى است محفوظ از خطا و تغيير.

79- دست نمى زند به آن مگر پاك شدگان.

80- نازل شده است از جانب رب العالمين.

81- آيا شما به اين قرآن بى اعتنائيد؟!

82- و روزيتان را تكذيب قرار مى دهيد؟!

83- پس چون روح به گلو رسد.

84- شما در آن موقع تماشا مى كنيد.

85- ما به او از شما نزديكتريم ليكن نمى بينيد.

86- پس چرا اگر مجازات شوندگان نيستيد؟

87- بر نمى گردانيد روح را اگر راستگويانيد؟

88- پس اگر (محتضر) از مقربين باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 537

89- او راست يك نوع راحتى و روزى، و بهشت پر نعمت.

90- و اگر از اصحاب يمين باشد.

91- سلام بر تو از اصحاب يمين.

92- و اما اگر از تكذيب كنندگان و گمراهان باشد.

93- او راست نازل شده اى از آبى جوشان.

94- و انداختن به جحيم.

95- اين سخن همان يقين بى ترديد است.

96- پس تنزيه كن اسم پروردگار بزرگت را.

كلمه ها

مكنون: پوشيده. آن در آيه ظاهرا به معنى محفوظ و مصون از تغيير و تبديل است، و يا مستور از غير اهل خود است.

مطهرون: پاك شدگان، تطهير گشتگان از جانب خدا، نظير ملائكه و اهل بيت عليهم السّلام چنان كه خواهد آمد.

مدهنون: دهن: روغن. ادهان و تدهين: روغن مالى كردن. راغب گويد:

از آن نرمى و مدارا اراده مى شود، به طور استعاره مراد از آن تهاون و بى اعتنايى است.

روح: (به فتح اوّل) راحتى. «الروح: الراحة» جوهرى گويد:

«الروح و الراحة: الاستراحة».

ريحان: ريحان را روزى (رزق) و گل معنى كرده اند.

تصلية: انداختن. صلى: داخل شدن توأم با دوام.

شرحها

در اين آيات، اولا سخن از عظمت قرآن است و اينكه آن از جانب خداست تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 538

و از محلّى آمده كه هيچ ناپاكى به آن دست نمى زند همانطور كه محل ايستادن ستارگان از دسترس خارج است، على هذا به معادى كه قرآن خبر مى دهد باور كنيد، اين آيات با آياتى كه گذشت خلاصه اش آنست كه: معاد را خداى خالق خواهد آورد و خبر آن در كتابى است كه دست جعل به آن راه ندارد.

ثانيا سخن از آنست كه مردم از وقت احتضار و مرگ، به گروه هاى مقربين اصحاب يمين و اصحاب شمال تقسيم مى شوند و از شروع مرگ، رحمت و عذاب آغاز مى گردد. و در وقت جان دادن، ملائكه رحمت و عذاب نزد محتضر حاضرند ولى شما آنها را نمى بينيد.

على هذا، اين دو قسمت از آيات كاملا در خور دقت و تأمل است.

75- 77- فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ.

ترسيم عجيبى است از عظمت و موقعيّت قرآن، اشاره است به

اينكه ستارگان در فاصله هزاران و ميليونها سال نورى قرار گرفته اند، بشر را به آنها دسترسى نيست، همانطور قرآن از لوح محفوظ نازل شده و جز ملائكه كسى به آنجا دسترسى ندارد و از آنجا به قلب پاكترين فرد جهان نازل گرديد پس در خبرهاى قرآن شكى نداشته باشيد.

«فلا اقسم» به هر تقدير به معنى «قسم مى خورم» است كه در سوره قيامت خواهد آمد، مواقع محل قرار گرفتن ستارگان است و اگر «فلا اقسم بالنجوم» بود مطلب روشن نمى شد چون نظر به محل نجوم است نه خود نجوم، إِنَّهُ لَقَسَمٌ ...

حاكى از دقت است.

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ جواب قسم مى باشد، كرم به معنى نفاست، عزّت و سخاوت است قرآن كتابى است كريم و نفيس و عزيز در نزد خدا و داراى خير كثير نسبت به مردم. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 539

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: كريم چيزى است كه شأنش دادن فايده زياد است، ضمير «انه» به قرآن برمى گردد.

78 و 79- فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.

جمله اول وصف قرآن است، منظور از كتاب مكنون لوح محفوظ مى باشد مانند بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج/ 22، مراد از مكنون محفوظ بودن از خطا و اشتباه و تغيير و تبديل است.

جمله دوّم وصف كتاب مكنون است، مطهرون تطبيق مى شود به ملائكه وحى كه فقط آنها به لوح محفوظ راه دارند، و آنها پاك شده اند از اينكه خيانتى و خطايى بكنند، بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 27، نتيجه اين دو آيه آنست كه در قرآن خطا و اشتباه و جعلى نمى تواند باشد.

در رابطه با دست زدن به قرآن بدون

تطهير مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: بنا بر آنچه گفته شد، منظور از مطهّرون در آيه ملائكه هستند ولى در آيه: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً احزاب/ 33، پنج تن آل عبا صلوات اللَّه عليهم هستند.

80- تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

وصف سوّم است براى قرآن، «تنزيل» به معنى مفعول (منزل) است يعنى نازل شده تا بفهميد و هدايت شويد، رَبِّ الْعالَمِينَ حاكى است كه ربوبيت گسترده خدا، نزول قرآن را لازم گرفته است.

81 و 82- أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ.

تفريعى است بر عظمت و جايگاه قرآن، توأم با توبيخ از عدم اعتنا به آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 540

يعنى: آيا به اين حديث كه از لوح محفوظ به دستور خدا نازل شده متهاون و بى اعتنا هستيد؟.!

منظور از رزق، قرآن است چنان كه منظور از آن در آيه: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً هود/ 88 نبوت مى باشد، در اقرب الموارد گويد: «الرزق: ما ينتفع به» پس قرآن مانند نبوّت رزق است، على هذا تقدير آيه چنين مى شود: «و تجعلون رزقكم تكذيبا».

بعضى رزق را حطّ انسان از خير دانسته اند، بعضى مضاف تقدير كرده و گويند: «و تجعلون شكر رزقكم ...» و اللَّه اعلم، در جوامع الجامع فرموده:

«و

عن على عليه السّلام انه قرء و تجعلون شكركم

». 83 و 84- فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ.

تفريع است بر تكذيب قرآن در رابطه با خبر بعث، جواب «لولا» جمله تَرْجِعُونَها است كه خواهد آمد، يعنى اگر شما در نفى بعث راستگوييد چرا وقتى

كه روح محتضر به حلقوم مى رسد نمى توانيد آن را برگردانيد؟! به عبارت ديگر: اگر مرگ و رفتن به سوى خدا مقدر و اجبارى نبود، مى شد انسان جلو مرگ را بگيرد ولى اينكه: محتضر در مقابل چشمان او قبض روح مى شود، دليل بر مقدر بودن مرگ و مسئول بودن انسان در مقابل عمل است چنان كه خواهد آمد.

فاعل «بلغت» روح (نفس) است، رسيدن آن به حلقوم، كنايه از اشراف به مرگ مى باشد وانگهى انسان از طرف پا مى ميرد تا روح به حلقوم مى رسد، وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ اشاره به لا علاج بودن است در رابطه با برگرداندن روح به بدن.

85- وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ.

اشاره به حضور ملائكه در نزد محتضر است، اقرب بودن بدانجهت است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 541

كه ملائكه قبض روح مى كنند ولى ما نمى توانيم روح را برگردانيم، آيات:

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ... سجده/ 32، حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ... انعام/ 61، نيز دليل حضور ملائكه در نزد محتضر است، رجوع شود به روايات احتضار در كافى و بحار و غيره.

86 و 87- فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «فلو لا» همان «لولا» ى قبلى است كه براى كثرت فاصله تكرار شده است يعنى: اگر در مجازات نشدن راستگوييد چرا روح را بر نمى گردانيد، پس «ترجعونها» جواب هر دو «لولا» است.

88 و 89- فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ.

تفريع است بر إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ، معلوم مى شود كه گروه هاى سه گانه در دنيا تشكيل شده اند و از وقت مرگ تقسيم مى شوند.

از حضرت صادق صلوات اللَّه

عليه نقل شده:

«فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ قال في قبره وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ قال: في الاخرة وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ في قبره وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ في الاخرة «1».

از اين روايت معلوم مى شود كه روح و ريحان در عالم برزخ مى باشد در سوره بقره ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ .../ 154 به تفصيل درباره برزخ صحبت شده است، «فروح ...» يعنى «فله روح ...» يا «فجزائه روح ...».

90 و 91- وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ.

گويند: «لك» راجع به محتضر است، منظور از مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ آنهايى هستند كه گذشته اند يعنى: سلام بر تو اى صاحب يمين از اصحاب يمين،

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان سه روايت در همين مضمون نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 542

به عبارت ديگر تا چشم فرو بستى آنها به تو سلام خواهند گفت زيرا كه تو نيز از آنهايى. وجوه ديگرى نيز گفته اند.

92- 94- وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.

منظور از مكذّبين و ضالين، اصحاب شمال هستند ذكر وصف آنها براى تعليل عذاب است، از روايت گذشته معلوم شد كه حميم در برزخ، و جحيم در آخرت است. «نزل» چيزى است كه بر آن نازل مى شوند.

95- إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ.

به چيز ثابت و حتمى گويند: حق يقين يعنى علمى كه در آن شك و ترديدى وجود ندارد، اضافه آن براى تأكيد است، «هذا» راجع است به حال آن سه گروه، يعنى اينكه گفته شد حقى است كه در آن شكى نيست.

96- فَسَبِّحْ

بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

تفريع است بر آنچه گذشت از عظمت قرآن، و منازل گروه سه گانه، يعنى حالا كه قرآن داراى چنان صفات مى باشد و در آنچه مى گويد صادق و راستگوست پس پروردگار بزرگ خويش را تسبيح كن با استعانت از اسم او كه همان مسمى است، تفسير مفصّل آيه، در بالا گذشت و به آيه اول از سوره اعلى رجوع شود.

نكته ها

در رابطه با مطهرون:

در رابطه با كريمه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ گفته شد: آنها كسانى هستند كه خدا پاكشان كرده است مانند وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، اين كلمه را نمى توان به كسانى كه غسل كرده يا وضو گرفته اند معنى كرد، زيرا آنها را متطهر گويند نه مطهر. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 543

در مجمع البيان در تفسير آيه فرموده از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«لا يجوز للجنب و الحائض و المحدث مس المصحف»

در اين روايت ذكرى از آيه نيست.

شيخ در تهذيب از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«المصحف لا تمسه على غير طهر و لا جنبا و لا تمس خيطه (خطّه) و لا تعلّقه ان اللَّه تعالى يقول: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «1».

ناگفته نماند: به نظر مى آيد: اين يك نوع استفاده بخصوصى است كه آن بزرگوار از قرآن مجيد كرده و مطهرون را به معنى پاك شدگان به وسيله غسل و وضو گرفته است و نيز بنا بر اين تفسير، لا يَمَسُّهُ ... وصف قرآن مى باشد.

زمخشرى در كشاف گويد: اگر آن صفت قرآن باشد، معنايش آنست كه قرآن را بدون طهارت نمى شود بخطّش دست زد، ولى ظهور آيه همانست كه در «شرحها» گفته شد.

در شب هشتم ماه ذو الحجّة

الحرام سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 3/ 6/ 1364 تفسير سوره واقعه به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

__________________________________________________

(1) تهذيب ج 1 ص 127 باب الاغسال.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109