تفسير احسن الحديث جلد 8

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ سيدعلي اكبر قرشي.

وضعيت ويراست : [ويراست 2].

مشخصات نشر : تهران : كتاب عقيق: نويد اسلام ، 13 -

مشخصات ظاهري : 12 ج.

شابك : دوره 978-600-5165-73-9 : ؛ ج.4 978-600-5165-65-4 : ؛ ج.6 978-600-5165-67-8 : ؛ ج.7 978-600-5165-58-6 : ؛ ج.8 978-600-5165-70-8 : ؛ ج.9 978-600-5165-71-5 : ؛ ج.10 978-600-5165-52-4 : ؛ ج.11 978-600-5165-54-8 : ؛ ج.12 978-600-5165-72-2 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد چهارم، 1392.

يادداشت : نمايه.

مندرجات : ج.5. از آيه 50 سوره هود و سوره هاي يوسف، رعد، ابراهيم، حجر و نحل.- ج.6. سوره هاي بني اسراييل، كهف، مريم، طه و انبياء.- ج.7. سوره هاي حج، مومنون، نور، فرقان، شعراء و نمل.- ج.8. سوره هاي قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، احزاب و سباء.- ج.9. سوره هاي فاطر،يس، صافات، ص. ...

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1300ي

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 3242727

سوره قصص

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مباركه قصص چهل و نهمين سوره است كه بعد از سوره نمل در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيست و هشتم است. اين سوره چنان كه خواهيم گفت: موقعى نازل شد كه مسلمانان از دست كفار سخت ناراحت و در شكنجه بودند.

2- عدد آيات آن هشتاد و هشت است ظاهرا اين تعداد اجماعى است و كسى خلاف آن را نگفته است.

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى چهارصد و چهل و يك كلمه و پنج هزار و هشتصد حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، عده اى از مفسرين گفته اند، آيات 52، 53، 54 و 55 در مدينه نازل شده و آيه إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ .../ 85 در جحفه ما بين مكه و مدينه نازل گشته است، قول اول در مجمع البيان از قتاده و نيز بلفظ «قيل» نقل شده، قول دوم سخن ابن عباس است ولى چون رأى شخصى است نمى شود بدان اعتماد كرد.

4- اين سوره در روايات نبوى «طسم القصب» ناميده شده و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «الطواسين الثلاث» مذكور است كه مراد شعراء و نمل و قصص است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 4

5- مى شود اطمينان كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

6- به نظر مى آيد: غرض از نزول سوره تسليت و اطمينان دادن به حضرت رسول و مؤمنان است كه بالاخره پيروز خواهيد شد، غلبه با شماست، چنان كه اين مطلب درباره موسى و بنى اسرائيل به وقوع پيوسته است، معلوم مى شود كه به هنگام نزول

سوره، مؤمنين در مكه از دست ستمگران و اهل شرك سخت در فشار و شكنجه بوده اند كه خدا با پيش كشيدن يكى از ناموسهاى خلقت آنها را اطمينان خاطر داده كه اين سختى ها، زود گذر است.

در اين سوره مى خوانيم: فرعون بنى اسرائيل را سخت در عذاب مى كشيد، پسرانشان را مى كشت، دخترانشان را زنده مى گذاشت، خدا مى خواست بنى اسرائيل را جانشين فرعونيان گرداند، موسى به وضع مرموزى طبق نقشه خدايى از قتل نجات مى يابد، و در كاخ فرعون و زير نظر او تربيت مى شود، آن گاه از مصر فرار كرده به «مدين» مى رود، سپس در حالى كه به نبوت رسيده بود به مصر مراجعت مى فرمايد، فرعون و فرعونيان را منكوب مى كند بنى اسرائيل را نجات مى دهد، آن گاه مقدارى از حالات مشركان كه در مقابل قرآن مجيد و دعوت اسلامى موضع مى گرفتند نقل شده و حقائقى از نظام متقن جهان راجع به سير توحيدى بيان مى گردد.

در آخر سوره نتيجه گيرى مى كند كه: خدا تو را حتما به مكه باز خواهد گردانيد، چنان كه اميد نداشتى پيامبر شوى پيامبرت كرد كتاب بر تو نازل نمود. سپس به سوى پروردگارت دعوت كن. مطمئن فتح و پيروزى و فرج خدايى باش. ناگفته نماند: علت نزول اين سوره همانست كه گفته شد ولى بايد بدانيم كه آن علّت. سبب نزول يك واقعيت ابدى گرديده كه جزئى از نظام متقن اين جهان است. پيوسته بوده و خواهد بود منحصر به زمان و مكان مخصوصى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 5

سورة القصص مكّيّة و اياتها- 88 نزلت بعد سورة النمل

[سوره القصص (28): آيات 1 تا 13]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ

مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4)

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6) وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9)

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 6

بنام خداى رحمان رحيم

1- طاء. سين. ميم.

2- اين است آيات كتاب روشن.

3- تلاوت مى كنيم بر تو از خبر موسى و فرعون به حق، براى قومى كه ايمان مى آورند.

4- فرعون در زمين مصر طغيان كرد، اهل مصر را فرقه ها كرد، گروهى از آنها را ناتوان مى ديد، پسرانشان را مرتب مى كشت زنانشان

را زنده مى گذاشت او از مفسدان بود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 7

5- مى خواستيم بر آنان كه مستضعف شده بودند منت نهيم و آنها را پيشوا و وارثان فرعونيان گردانيم.

6- و به آنها در زمين تمكين دهيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها توسط بنى اسرائيل آنچه را كه از آن مى ترسيدند بنمايانيم.

7- به مادر موسى وحى كرديم: (تا نمى ترسى) او را شير بده و چون بر او ترسيدى، او را به دريا انداز، نترس و محزون مباش، ما حتما او را به تو بر مى گردانيم و از پيامبران قرار مى دهيم.

8- آل فرعون او را پيدا كردند تا براى آنها دشمن و مايه اندوه باشد، فرعون و هامان و لشكريان آنها از خطا كاران بودند.

9- زن فرعون گفت: اين بچه مايه سرور من و تو (فرعون) است، او را نكشيد شايد بما نفع رساند يا او را فرزند كنيم ولى آنها نمى دانستند.

10- قلب مادر موسى از خوف و حزن خالى شد، اگر بر قلبش استقامت نگذاشته بوديم كه از مؤمنان به وعده خدا باشد، حتما عمل را افشا مى كرد.

11- به خواهرش گفت: موسى را پى جويى كن، خواهرش او را از دور ديد كه نمى دانستند.

12- زنان شير ده را قبلا به او تحريم كرده بوديم، گفت آيا شما را به خانواده اى دلالت كنم كه او را براى شما كفالت مى كند و به او ناصح هستند؟

13- پس او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و محزون نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

كلمه ها

طسم: در رابطه با حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم به آنجا

مراجعه شود.

نبأ: خبر مفيد و پر فائده. راغب گويد: به خبر وقتى نبأ گويند كه پر فائده. مفيد علم يا ظن بوده باشد. خبرى كه آن را نبأ گويند حقش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 8

آنست كه از كذب عارى باشد ...

شيعا: (بر وزن عنب): گروه ها. فرقه ها. مفرد آن شيعه است به معنى پيروان و ياران نيز آيد «شيعه الرجل: انصاره» (قاموس قرآن).

نمن: من در اصل به معنى قطع است. نعمت را منت گويند كه شخص را از گرفتارى قطع مى كند: «المن: القطع»- «ان نمن»:

اينكه نعمت بدهيم.

يستضعف: مناهل لغت استضعاف را ضعيف شمردن و ناتوان ديدن گفته اند در مجمع فرموده: «الاستضعاف: و جدان الشي ء ضعيفا» در اقرب الموارد آمده: «استضعفه: راه ضعيفا» جوهرى در صحاح ضعيف شمردن گفته است بعيد نيست كه آن به معنى تحميل ضعف بر ديگران باشد.

يذبح: ذبح: سر بريدن. تذبيح به معنى تكثير است يعنى: ذبح كردن پى در پى «ذبح القوم: بالغ في ذبحهم» يعنى اين كار مرتب درباره پسران بنى اسرائيل عملى مى شد.

يستحيى: استحياء: طلب حيات و زنده نگاه داشتن است. به نظر بعضى مراد از آن از بين بردن عفت و حياء زنان است.

هامان: طبرسى رحمه اللَّه فرموده: هامان وزير فرعون و قارون خزانه دار او بود، هامان جمعا شش بار در قرآن مجيد آمده است، مقام وى بسيار مهم بوده و طاغوتى نزديك به فرعون بود چنان كه از آياتى نظير: وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ عنكبوت/ 37 معلوم مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 9

التقطه: برداشتن از زمين «لقطه: اخذه من الارض» و نيز به معنى يافتن آيد: «التقطه: عثر

عليه من عير طلب».

حزن: (بر وزن شرف): اندوه و غم، ايضا (بر وزن قفل) منظور از آن در آيه سبب حزن است.

اوحينا: وحى: اشاره سريع. تفهيم خفى. راغب معناى اصلى آن را اشاره گفته است. طبرسى فرمايد: ايحاء، القاء معنى است به طور مخفى به معنى الهام و اشاره نيز باشد. ناگفته نماند «وحى يحيى و اوحى يوحى» هر دو به يك معنى است.

قرة عين: چيزى كه سبب سرور و شادى است (فرقان/ 74).

ربطنا: ربط: بستن. «ربط الشي ء ربطا: اوثقه و شدة» منظور از رَبَطْنا عَلى قَلْبِها آرام كردن و قوى و مطمئن كردن قلب است «الربط على القلب: الهام الصبر و تقويته».

قصّيه: قص و قصص در اصل به معنى پى جويى و جستن است «قصيه» فعل امر مؤنث است يعنى: او را بجوى.

جنب: (برون عنق) كنار. دور. فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ او را از كنار يا از دور ديد طبرسى فرمايد «عن مكان جنب» احتمال دارد جنب در آيه به معنى اجنبى و كنار باشد يعنى او را ديد بى آنكه قرابت او با موسى معلوم شود.

مراضع: زنان شيرده، مفرد آن مرضعه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 10

شرحها

در اين آيات ابتدا عصيان و تجاوز فرعون مطرح شده، سپس ولادت موسى عليه السّلام و قرار گرفتن او در خانه فرعون با يك نقشه حساس خدايى بيان گرديده است.

اين فصل اول، از قضاياى آن حضرت است، كه در هيچ جايى از قرآن مجيد به اينصورت نقل نشده است.

در اين آيات ملاحظه مى شود كه خداوند دشمن فرعون را در خانه فرعون و به صورت فرزند او تربيت مى كند و آن گاه فرعون را به دست او

مى كوبد و در اينجاست كه زبونى فرعونيان روشن و آشكار مى شود.

خلاصه آيات چنين است: فرعون در اثر طغيانى كه داشت بنى اسرائيل را عذاب مى كرد، پسران آنها را مى كشت، دخترانشان را زنده مى گذاشت، از آن طرف خدا اراده كرده بود كه بنى اسرائيل را به استقلال برساند و جانشين فرعونيان گرداند.

موسى در آن زمان متولد مى شد قابله اى كه بنا بود. پسر بودن موسى را به مأموران فرعون گزارش كند، در اثر محبتى كه به موسى رسانده بود گزارش نمى كند، موسى از كشته شدن نجات مى يابد، مادر موسى به فكر مى افتد چه كار كنم بالاخره موسى را در آغوش من خواهند ديد.

در اين وقت از طرف خدا به مادر موسى الهام مى شود: «موسى را در صندوقى بگذار و به دريا انداز، مأموران فرعون او را از دريا مى گيرند، چون فرعون فرزند ندارد، او را براى فرزندى انتخاب مى كند. على هذا مى خواهند براى او دايه اى بيابند، تو اعلام دايه بودن مى كنى، پسرت را به خودت مى- دهند» اين الهام از طرف خدا بود، در آيات خواهيم ديد كه موسى همانطور تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 11

به مادرش برگشت و اراده خدا جاى خود را گرفت، مادرى كه در تربيت پسرش وا مانده بود، هم پسرش را در نزد خودش نگاه داشت و هم براى تربيت او از فرعون حقوق گرفت، آرى: وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ يوسف/ 21.

2- تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

آمدن «تلك» براى تعظيم است و گرنه آن در جاى «هذه» مى باشد، غرض از «الكتاب» همه قرآن است آنچه تا آن موقع نازل شده بود و آنچه در علم خدا

بود كه بعدا نازل شود.

على هذا تقدير آن «تلك من آيات الكتاب» است. و چون وقت گفتن اين آيه آيات بعدى بيان نشده بود پس «تلك» اشاره به آيات اين سور به طور عهد ذهنى است.

مبين يعنى بيان كننده حق از باطل يا به معنى «روشن» است.

3- نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه كلام مستأنف و بيان آياتُ الْكِتابِ است «من» براى تبعيض مى باشد يعنى قسمتى از جريان موسى كه مناسب حال شماست. «بالحق» اگر متعلق به «نتلوا» باشد معنايش آنست كه اين تلاوت توأم با حق است، از جانب خداست، غير از خدا كسى در آن دخالت ندارد، ممكن است متعلق به «نبأ» باشد.

لام در «لقوم» براى تخصيص است يعنى اينها را از براى قومى مى خوانيم كه به اينها و به دين تو باور دارند، تا بدانند چنان كه بنى اسرائيل گرفتار فرعون بودند و بالاخره رها شدند، اينها نيز كه در دست طاغوتهاى مستضعف مى باشند به زودى پيروز و رها خواهند شد.

4- إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 12

مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

.لفظ «علا» حاكى از تكبّر و طغيان است، نظير اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى نازعات/ 17، ظاهرا منظور از آن ادعاى خدايى و مانند آنست چنان كه آمده أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ زخرف/ 51.

وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً شايد مراد آن باشد كه طبقات به وجود آورد كه بعضى

از حقوق اجتماعى برخوردار و بعضى محروم بودند، نظير آنكه در زمان شاهان ساسانى در ايران، رعيت حق سوادآموزى نداشتند يا مانند تبعيض نژادى و امثال آنها، و گرنه بودن طبقات كه هر يك به حق اجتماعى خود برسد لا بد منه است، بهر حال اينهم از اثرات طغيان فرعون بود.

يَسْتَضْعِفُ ... نمونه ديگرى از طغيان فرعون بود، ضمير «منهم» راجع به «اهلها» است، مراد از تذبيح آن است كه پسران آنها را بى محابا و على الدوام مى كشت، منظور از «نساء» دختران است طبرسى رحمه اللَّه در سوره بقره ذيل آيه 49 تصريح مى كند كه لفظ نساء به زنان و دختر بچه ها هر دو اطلاق مى شود، إِنَّهُ كانَ ... تعليل ذبح است.

علّت كشتار پسران بنى اسرائيل دو چيز بود كه در سوره اعراف/ 127 گفته شده است.

5- وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ اين آيه حكايت حال گذشته است، يعنى در همان حال كه فرعون آنها را مى كشت ما هم اراده مى كرديم بر بنى اسرائيل نعمت استقلال بدهيم. و آنها را جانشين فرعونيان گردانيم. نه اينكه بگوئيم: اراده خدا هميشه اين بوده و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 13

مى باشد على هذا وَ نُرِيدُ ... حال است از «طائفة» در الميزان فرموده: به هر حال «و نريد» حكايت حال گذشته است ولى اگر از آيه ما قبل صرف نظر كنيم، خود اين آيه حكايت مى كند كه اين اراده با ملاحظه شرائط آن، دائمى است.

در روايت ولادت حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه آمده است، كه آن حضرت به وقت ولادت سر به سجده بود و

اين آيه را تلاوت مى فرمود.

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ... بيان و تفسير «نمن» است يعنى مى خواستيم آنها را پيشوا كنيم بعد از آنكه زيردست بودند، پيشوايى قائم با آنها بود نه اينكه هر يك پيشوا شدند، منظور از وارثين آنست كه فرعونيان بروند و آنها به مانند، در اينجا رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

6- وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.

بقيه مطلب قبل است يعنى: و مى خواستيم در روى زمين به آنها تمكين و استقرار و مكان بدهيم، مراد از ما كانُوا يَحْذَرُونَ همان قيام بنى اسرائيل و غلبه بر فرعونيان بود، كه پيوسته مايه نگرانى فرعون و هامان مى شد، خداوند بعد از بعثت موسى، آن قيام و غلبه را تا جايى كه فرعونيان غرق شدند به آنها نشان داد.

7- وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

راجع به وحى و اقسام آن در نكته ها سخن خواهيم گفت. منظور از آن در اينجا تفهيم از روى الهام و انداختن به قلب است أَنْ أَرْضِعِيهِ يعنى مادامى كه مى توانى در نزد خودت نگاه دار و شير بده. مراد از «يم» بقول طبرسى رود نيل است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 14

«لا تخافى» يعنى از اينكه تلف شود يا طعمه ماهيها گردد مترس، و نيز از فراق او محزون مباش كه آن فراق هميشگى نخواهد بود. ما حتما او را به تو باز خواهيم گرداند و پيامبرش خواهيم كرد، از جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ معلوم مى شود كه بنى اسرائيل انتظار

آن را داشتند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شود، لذا اين قضيه نسبت به مادر موسى مأنوس بود، خلاصه، اين همان نقشه عجيب بود كه به قلب مادر موسى از جانب خدا افتاد.

8- فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ.

يعنى: مادر موسى او را به دريا انداخت و آل فرعون او را از دريا گرفت لام در «ليكون» براى غايت و عاقبت است و گرنه آنها او را به قصد مايه اندوه شدن نگرفته بودند يعنى: غايت اينكار آن بود كه موسى براى آنها دشمن و مايه اندوه باشد.

إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ تعليل صدر آيه است يعنى خطا كار و گناهكار بودنشان سبب گرديد كه دشمنشان را در دست خودشان تربيت كردند و آن عقوبتى بود در اثر گناهكار بودنشان.

در مجمع البيان فرموده: «خطأ يخطأ خطاء» آن گاه گويند كه گناه از روى عمد باشد، خاطئ نيز از آنست لفظ «خاطئين» در پنج محل در قرآن مجيد آمده است كه همه به معنى گناهكاران است، به نظر بعضى «خاطئين» در آيه به معنى اشتباه كاران مى باشد، يعنى فرعون و هامان در كشتن بنى اسرائيل اشتباه كار بودند كه به عوض موسى ديگران را كشتند و هم درباره موسى كه به جاى كشتن، او را در آغوش خويش تربيت كردند.

در نقل است كه فرعون و زنش آسيه در محلى نشسته و تماشا مى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 15

كه صندوق را در رود نيل مشاهده كردند. مأموران فرعون صندوق را گرفته پيش فرعون آوردند. معلوم شد كه پسر بچه اى در آن گذاشته

و به آب رها كرده اند.

9- وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

لا بد زن فرعون به محض ديدن موسى مجذوب شده و به او محبت پيدا كرده است چنان كه در جاى ديگر خطاب به موسى آمده است: وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي طه/ 39. منظور از قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ آنست كه اگر بماند مايه سرور من و تو (فرعون) خواهد بود. لا تَقْتُلُوهُ نشان مى دهد كه دانستند او از بچه هاى بنى اسرائيل است لذا سخت از كشتن او به ميان آوردند عَسى أَنْ يَنْفَعَنا حاكى است كه در سيماى موسى عليه السّلام علامت نجابت و صلابت مشاهده مى شد أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً اشعار مى دارد كه آسيه و فرعون فرزند نداشتند.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ جمله حاليه است يعنى زن فرعون شفاعت مى كرد كه او را نكشند و درباره او نفع آينده و اتخاذ ولد را پيش بينى مى كرد در حالى كه آن قوم نمى دانستند اين چه نقشه ايست و عاقبت اين كار چه خواهد بود؟

در مجمع البيان فرموده: آسيه دختر مزاحم از بنى اسرائيل بود، فرعون او را به زنى گرفت، او از نسل انبيا بود بر مؤمنان رحم مى كرد و احسان مى نمود ...

و نيز نقل كرده: چون آسيه گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ فرعون گفت:

براى تو آرى ولى براى من نه، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدايى كه باو سوگند مى خوريم اگر فرعون اقرار مى كرد كه موسى روشنى چشم او باشد خدا هدايتش مى كرد ولى بعلت شقاوتى كه خدا به او نوشته بود ابا نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 16

10- وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الميزان فارغ را خالى شدن از خوف و اندوه دانسته است يعنى: در اثر الهام خدا قلب مادر موسى از غم و ترس خالى شد، بقيه آيه، توجيه «فارغا» است، «ان» مخفف از ثقيله است.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ از متعلقات لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها مى باشد يعنى اگر بر قلبش استقامت نمى گذاشتيم تا از باور كنندگان به حفظ خدا و الهام خدا باشد، هر آينه نزديك بود كه عمل را افشاء كند و نقشه را به هدر دهد اما إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ كار خودش را كرده بود.

اين سخن در مجمع البيان به لفظ «قيل» نقل شده است، يعنى: گويند قلب مادر موسى خالى از حزن و ترس شد چون به واسطه الهام خدا مى دانست كه پسرش نجات خواهد يافت ولى بعضى گفته اند: «اصبح فؤاد ام موسى فارغا من كل شى ء الا من ذكر موسى» يعنى قلبش از هر چيز جز ياد موسى خالى شد، فقط به موسى مى انديشيد.

11- وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه خانواده موسى به دربار فرعون راه و رفت و آمد داشته اند، در آيه بعد خواهيم ديد كه به جمع آنها وارد شد و پيشنهاد دايه را داد. وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ يعنى فرعونيان نمى دانستند او خواهر موسى است و براى چه كار آمده است.

12- وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ.

تحريم در اينجا تكوينى

است، يعنى موسى را طورى كرده بوديم كه پستان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 17

هيچ زن شيرده را قبول نمى كرد و در دهان نمى گرفت. «من قبل» يعنى پيش از آمدن خواهرش. معلوم مى شود خواهر موسى وقتى به آنجا رسيد كه تصميم گرفته بودند موسى را به عنوان فرزند فرعون نگاه دارند، دايه ها مى آوردند ولى موسى پستان هيچ يك را قبول نمى كرد.

در اين هنگام خواهر موسى مادر خودش را به عنوان دايه پيشنهاد كرد و گفت: من شما را به خانواده اى دلالت مى كنم كه او را براى شما نگاه مى دارند و تربيت مى كنند.

13- فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

در مجمع البيان فرموده: دختر رفت مادرش را آورد، موسى پستان او را قبول كرد، فرعون گفت: چطور شد كه پستان تو را قبول كرد، زن گفت من زنى هستم ... كه شير خواران پستان مرا قبول مى كنند، فرعون از اين جريان شاد شد، در تفسير برهان آمده: فرعون و خانواده اش مادر موسى را احترام كرده و گفتند: اين فرزند را براى ما تربيت كن، آنچه به خواهى به تو مى دهيم.

«لتعلم» به معنى يقين با مشاهده و عين اليقين است، «وعد اللَّه» همان الهام إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ است، آن گاه فرموده: اما بيشتر مردم كه اهل ايمان نيستند به وعده خدا اطمينان ندارند با آنكه اين عمل نشان داد كه وعده خدا تخلف ناپذير است از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: آب انداختن موسى و و برگشت او به مادرش سه روز طول كشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 18

نكته ها

آيه وَ نُرِيدُ

أَنْ نَمُنَّ ...: گفتيم كه آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ حكايت حال ماضى است، ظهورش آن نيست كه خدا پيوسته چنين اراده را مى كند، بلكه مستضعف بايد خودش قيام كند، آنهم در راه خدا قيام كند و براى گرفتن حق خود قيام كند، خدا او را يارى خواهد فرمود. اما در اينجا رواياتى هست كه بايد بررسى شوند.

1- در مجمع البيان فرموده: بطور صحيح از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد دنيا بعد از مخالفت و عداوت به طرف ما بر مى گردد مانند برگشتن ناقه بد خلق به طرف بچه اش، سپس آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ را تلاوت فرمود: «

قال و الذى فلق الحبة و برء النسمة لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها و تلا عقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض

». 2- ايضا نقل فرموده: «

عن ابى الصباح الكنانى قال نظر ابو جعفر عليه السّلام الى ابى عبد اللَّه عليه السّلام فقال هذا و اللَّه من الذين قال اللَّه تعالى و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ...

». 3- در تفسير برهان از مفضل بن عمر نقل مى كند. شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على و حسن و حسين عليهم السلام نگاه كرد و گريست و فرمود:

«انتم المستضعفون بعدى»

مفضل گويد: گفتم: يا بن رسول اللَّه معنى اين سخن چيست؟ فرمود: يعنى شما بعد از من امامان هستيد، خدا فرموده: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ ... الْوارِثِينَ اين آيه تا روز قيامت در ما اهل بيت

جارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 19

ناگفته نماند: اينها همه از باب تطبيق است چنان كه فرمود:

«فهذه الاية فينا جارية الى يوم القيامة»

و گرنه آيه در بيان حال ماضى است.

وحى در قرآن مجيد و اقسام آن:

در رابطه با آيه وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى ... لازم است موارد استعمال كلمه وحى را در قرآن مجيد بررسى نمائيم: لفظ وحى كه به معنى تفهيم خفى و اشاره سريع است مورد متعارف آن درباره انبيا است كه خداوند فرمانها و كلمات خويش را به وسيله وحى بر آنها عليهم السّلام تفهيم مى فرمايد، ولى اين لفظ در غير انبيا نيز به كار رفته است:

اول درباره انسانهاى غير پيغمبر: نظير: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى ... كه گذشت، از اين وحى به الهام تعبير مى كنند كه گاهگاهى است، اما وحى پيامبران مداوم است، شايد در آيه: وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي مائده/ 111 نيز چنين باشد.

دوم: در حشرات است، نظير: وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ «نحل/ 68، مراد از آن ظاهرا تفهيم غريزى و فطرى است كه خدا به او صنعت عسل سازى را آموخته است، مى تواند بالاتر از يك انسان متخصص اينكار را انجام بدهد، اما ديگران نمى توانند.

سوم: در جمادات. نظير: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها .../ 12، اگر در اين آيه، سماء ظرف وحى باشد قهرا مراد از وحى القاء و ايجاد آثار است يعنى: در هر آسمان امر و خصوصيات آن را در آن القاء و ايجاد كرد. الميزان اختيار كرده كه «اوحى

فى كل سماء امرها الى الملائكة» است يعنى در هر آسمان و كار آن را به ملائكه اى كه در آن ساكن هستند وحى فرمود. به نظر نگارنده وجه اول قويتر است و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 20

يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها زلزال/ 5، آيه درباره سخن گفتن و خبر دادن زمين در روز قيامت است، وحى به معنى تفهيم ذاتى است.

چهارم: در قرآن مجيد وحى درباره انسانها و شياطين به كار رفته كه از موضوع بحث خارج است، در آنها نيز به معنى تفهيم مى باشد. نظير: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ ... انعام/ 121. و نظير. فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا مريم/ 11، وقتى كه زبان زكريا به طريق اعجاز بند آمد. به مردم اشاره كرد كه خدا را تسبيح گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 21

[سوره القصص (28): آيات 14 تا 21]

اشاره

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18)

فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً

فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 22

14- موسى چون به جوانى رسيد و بر كار خود مسلط شد به او تشخيص و علم بخصوصى داديم، نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

15- در وقت غفلت اهل شهر، وارد آن شهر گرديد، در آنجا دو مرد را يافت كه با هم جنگ مى كردند، اين از گروه موسى و اين از دشمنش بود، آنكه از پيروان موسى بود از وى بر عليه آن ديگرى كمك خواست، موسى مشتى بر او زد و او را كشت، گفت: اين از كار شيطان است كه او آشكارا دشمن و گمراه كننده است

16- گفت: پروردگارا من بر خود ظلم كردم مرا چاره كن، خدا به او چاره كرد كه او آمرزنده و رحيم است.

17- گفت پروردگارا به سبب نعمتى كه به من داده اى عهد مى كنم كه يار مجرمين نباشم.

18- در آن شهر ترسان و در حالت انتظار روز كرده ناگاه آنكه ديروز از او كمك خواسته بود يارى مى خواست، موسى به او گفت تو گمراه آشكارى.

19- چون خواست آنكه را كه دشمن هر دو بود بگيرد، گفت: اى موسى مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟! نمى خواهى مگر آنكه در روى زمين ستمگرى باشى و نمى خواهى كه از مصلحان باشى.

20- مردى از دورترين محل آن شهر شتابان آمد و گفت: اى موسى در باريان فرعون مشورت مى كنند تا تو

را بكشند، از اين شهر خارج شو، من از خير خواهان تو هستم.

21- موسى ترسان و محتاط از آنجا خارج شد و گفت: پروردگارا مرا از قوم ظالم نجات بده.

كلمه ها

اشد: جوانى و نيرومندى. گويند: آن از هيجده سالگى شروع مى شود چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.

استوى: يعنى بر كار خود مسلّط شد. استواء اگر با «على» باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 23

استقرار يافتن و بر قرار شدن باشد مثل: «استوت على الجودى» يعنى كشتى بر جودى استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجه و قصد و رو كردن آيد.

شيعته: شيعه در آيه به معنى فرقه و گروه است «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره»، شيع (بفتح اوّل) به معنى آشكار شدن و شياع به معنى پيروى كردن است.

وكزه: وكز: زدن و انداختن. با مشت زدن را نيز گويند.

ظهير: كمك و ياور. آن از «ظهر» به معنى پشت است.

يترقب: «ترقب»: انتظار. راغب آن را احتراز گفته است «يترقب» يعنى انتظار پى آمد را مى كشيد.

يستصرخه: صراخ و صريخ: صيحه شديد. يارى طلبيدن، يارى كردن استصراخ يارى خواستن غوى: گمراه و آنكه در راه هلاكت است. غى و غواية: رفتن به راه هلاكت.

يبطش: بطش: گرفتن به شدت. چنان كه در مجمع، صحاح و قاموس گفته است.

اقصى: دورتر. قصو (بر وزن عقل): دورى. «قصا المكان قصوا: بعد» قصى: دور: اقصى: دورتر.

ملاء: جماعت اشراف كه هيبت و شوكت آنها قلوب را پر مى كند آن از مل ء (بر وزن عقل) به معنى پر كردن است، به معنى مطلق جماعت نيز آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 24

يأتمرون: امر: فرمان.

ايتمار: قبول امر و مشورت. «يأتمرون»: مشورت مى كنند.

شرحها

در بخش دوم از حالات موسى عليه السّلام، در اين آيات مى خوانيم: موسى چون به حالت جوانى رسيد، خدا او را تشخيص و علم بخصوصى داد، روزى به وقت خلوت، وارد شهر شد، ديد دو نفر با هم دعوا مى كنند، يكى اسرائيلى و از قوم موسى بود و ديگرى قبطى و از مردم مصر، اسرائيلى موسى را به يارى طلبيد موسى مشتى بر مرد قبطى زد و او بمرد.

موسى از اين پيشامد ناراحت شد و فرمود: اين مخاصمه كار شيطان است كه مرا به اين جريان كشانيد. خدايا من خودم را به زحمت انداختم، چاره ام فرماى خدا درخواست او را قبول كرد.

موسى شب را در انتظار پيشامد به روز آورد، صبح كه در شهر مى گرديد ديد مرد اسرائيلى ديروز، با شخص ديگرى گلاويز شده و از موسى يارى مى خواهد، موسى به او گفت: تو مرد گمراهى هستى هر روز دردسر ايجاد مى كنى بعد خواست به او كمك كند ولى مرد اسرائيلى از ملامت موسى گمان كرد كه موسى مى خواهد اين دفعه نيز او را بكشد، لذا گفت: موسى مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟

مرد اسرائيلى از اين سخن دانست كه اسرائيلى مقتول به دست موسى كشته شده است، جريان را به فرعون خبر داد، در آن هنگام مردى كه از دور شتابان مى آمد خودش را به موسى رسانيد و گفت: درباريان فرعون براى كشتن تو جلسه مشورت تشكيل داده اند، فرار كن. موسى پا به فرار گذاشت و از خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 25

خواست كه او را از شر ظالمان نجات بدهد.

14-

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

حكم و علم هر دو نكره است يعنى به او تشخيص بخصوص و علم بخصوصى داديم، مراد از حكم، تشخيص حق از باطل است چنان كه در سوره انبياء آيه 74 و 79 گذشت آيه فوق همان آيه 22 از سوره يوسف است كه فقط كلمه «و استوى» ندارد.

نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه خداوند اين تشخيص و علم را در عوض نيكوكار بودن عطا مى كند» همان حكم و علم بود كه موسى را ضد كاخ نشين ببار آورد با آنكه در كاخ تربيت شد اين حُكْماً وَ عِلْماً درباره پيامبران ديگر نيز آمده است.

15- وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ:

معلوم مى شود كه قصر فرعون خارج از شهر بوده كه موسى از كاخ فرعون خارج شده و داخل شهر گرديده است، وقت غفلت موقعى است كه مردم به استراحت مشغول هستند و كارها تعطيل است، مانند وقت ظهر و مانند آن هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ بيان حال گذشته است گويى كسى در آنجا ايستاده و نشان مى دهد.

فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه، از بنى اسرائيل بود موسى روشن شده بود فَقَضى عَلَيْهِ يعنى كار را بر او تمام كرد و او را كشت، گويند موسى به مرد مصرى گفت، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 26

دست از او بردار، او قبول نكرد موسى مشتى بر سينه او نواخت كه با آن

ضرب بمرد، و چون مشت او به قتل مصرى انجاميد، موسى از اين پيشامد ناراحت شد و گفت: اين از كار شيطان بود كه مرا چنين گرفتار كرد.

پر روشن است كه قتل عمدى نبود و موسى كه چنين قصدى نداشت از بروز واقعه ناراحت شد، ناگفته نماند: گشتن قبطى در چندين جا از قرآن كريم مطرح شده و در هيچ محل، خدا موسى را در اين عمل محكوم نكرده است.

مثلا در يك محل ميفرمايد: وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ طه/ 40 و در جاى ديگر موسى به خدا عرض مى كند وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ شعراء/ 14، موسى خود را گناهكار نمى داند بلكه مى گويد: فرعونيان آن را گناه مى دانند و در اين سوره خواهيم خواند كه به خدا عرض مى كند قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ 33، باز خدا او را محكوم نمى كند و گناهكار نمى داند. زيرا موسى از يك اسرائيلى مظلوم يك كافر ظالم را دفع كرده است.

ناگفته نماند هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ شامل مخاصمه و قتل قبطى هر دو است يعنى اين مخاصمه كه منجر به قتل شد از كار شيطان بود. در الميزان فرموده:

كار موسى گر چه گناه نبود ولى شيطان گاهى با وسوسه انسان را به گناه و گاهى به خلاف مصلحت وا مى دارد و به زحمت مى اندازد، لذا آن را نيز به شيطان نسبت داده است زيرا كه شيطان كه دشمن انسان و گمراه كننده آشكار است.

16- قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در بالا گفته شد كه كشتن قبطى قتل خطا بود، گناه نبود، پس منظور

از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 27

«ظلمت» گناه نيست بلكه به زحمت انداختن است يعنى» خدايا من با كشتن قبطى خودم را به زحمت انداختم، فرعون بر من نخواهد بخشود و گرفتارم خواهد كرد. «فغفر له» استجابت دعاى اوست، ظاهرا موسى در حين دعا كردن ندانست كه خدا دعاى او را اجابت كرده است، اما وقتى كه در مدين به نزد شعيب عليه السّلام رسيد و او به موسى گفت: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ دانست كه خدا دعاى او را قبول كرده است، در آيه ديگر قبول دعاى او به لفظ. نجات آمده است وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ.

در مجمع البيان فرموده: اين اعتراف به ظلم و سؤال مغفرت مانند قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23 است.

17- قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ.

اين سخن عهدى است از موسى كه ياور و كمك گناهكاران و فرعونيان نخواهد بود، گويى اين سخن را در اينجا بدان جهت گفته كه احساس كرده تربيت در خانه فرعون او را اشرافى به بار نياورده بلكه ضد فرعون و يار مظلومان شده است و با قدرتى كه داشته توانسته است قبطى را با مشتى بكشد. على هذا مراد از أَنْعَمْتَ عَلَيَّ همان حُكْماً وَ عِلْماً است كه گذشت و نيز نيرومندى و توانايى اوست، گر چه مى شود آن را نجات از كشته شدن و امثال آن نيز دانست «1» الميزان نعمت را ولايت الهيه دانسته، آن وقت آياتى را كه در شأن پيامبران بعد از مبعوث شدن است نقل مى كند، با آنكه موسى در آن

وقت هنوز مبعوث نشده بود، اگر مراد از ولايت الهيه در حد «علما و حكما» باشد كه گفته شد، در

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى فرموده: «بما انعمت على من القوة حتى قتلت رجلا بوكزة». [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 28

اينصورت اشكالى نخواهد داشت.

باء در بِما أَنْعَمْتَ اگر براى سبب باشد معنايش چنين مى شود: پروردگارا به سبب نعمتى كه به من عطا فرموده اى قول مى دهم و عهد مى كنم كه ياور گناهكاران نباشم و اگر براى قسم باشد معنايش چنين است: سوگند به نعمتت خودم را مراعات مى كنم و هرگز كمك بدكاران نمى شوم در اينصورت جواب قسم محذوف است «بما انعمت على لاتقين فلن اكون ظهيرا».

18- فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه موسى ديگر به كاخ فرعون باز نگشته و در حالت انتظار كه نتيجه قتل قبطى چه خواهد شد شب را در شهر بروز آورده است، صبح كه از منزل بيرون شده بود ديد، مردى كه ديروز با آن قبطى نزاع مى كرد، با شخص ديگرى گلاويز شده و از موسى كمك مى خواهد.

موسى فرياد كشيد: تو آشكارا و بى شك گمراهى. با اين همه فشار فرعونيان بر اسرائيلى ها، هر روز يك معركه به وجود مى آورى. با وجود آن باز خواست مرد اسرائيلى را كمك نمايد.

19- فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ.

قول اكثر مفسران آنست كه فاعل «قال» مرد اسرائيلى است موسى خواست مرد قبطى را بگيرد تا اسرائيلى خلاص شود، ولى او از ملامت موسى پنداشت كه موسى مى خواهد ايندفعه او را

بزند لذا فرياد كشيد: ديروز يك نفر را كشتى امروز نيز مى خواهى مرا بكشى مرد قبطى از اين سخن دانست كه قاتل قبطى ديروز، موسى است، پيش فرعون رفت و جريان را خبر داد فرعون به فكر تعقيب موسى شد (از مجمع البيان) در روايت عيون اخبار الرضا عليه السّلام نيز چنين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 29

است، حسن نامى از مفسران گويد: فاعل «قال» مرد قبطى است زيرا مشهور شده بود كه موسى يك نفر از فرعونيان را كشته است اما اين قول قابل اعتناء نيست.

إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ.

بقيه قول مرد اسرائيلى است كه گفت: كارت نشان مى دهد كه مى خواهى يكى از ستمگران و آدمكشان باشى.

20- وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آن مرد، مؤمن آل فرعون عمو زاده فرعون بود، لفظ أَقْصَى الْمَدِينَةِ حاكى است كه قصر فرعون در خارج و دورترين محل شهر بوده، آن مرد مؤمن در آنجا از جلسه مشورت كه تشكيل شده بود.

اطلاع يافت، و خود را شتابان به موسى رسانيد.

21- فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

«منها» راجع است به مدينه، معلوم مى شود در حال خروج احتراز مى كرد كه مبادا گرفتار شود نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ حاكى است كه در قتل قبطى خود را مقصر نمى دانسته است.

از رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي ...- رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ- رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ روشن مى شود كه آن حضرت در درجه اعلايى از توحيد بوده است چنان كه

اين مطلب بعدها نيز خواهد آمد مانند عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ- وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ آرى آنكه مشمول آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً است بايد چنين باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 30

[سوره القصص (28): آيات 22 تا 28]

اشاره

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (22) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (25) قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (26)

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27) قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 31

22- و چون به طرف مدين رو كرد، گفت: اميد آن دارم كه خدايم به راه راست مدين هدايتم كند.

23- و چون به آب مدين رسيد، ديد گروهى از مردم به مواشى خود آب مى دهند و در كنار آنها دو نفر زن ديد كه گوسفندان خويش را از آب خوردن مانع مى شدند گفت چرا چنين مى كنيد؟ گفتند: تا چوپانان مواشى

خود را بر نگردانند ما به گوسفندان خود آب نمى دهيم پدر ما پير بزرگى است.

24- به خاطر آن دو گوسفندانشان را آب داد، آن گاه به سايه برگشت و گفت خدايا من به آنچه از خير به من داده اى محتاجم.

25- يكى از آن دو دختر نزد موسى آمد و گفت: پدرم تو را مى خواند تا مزد آب دادنت را بدهد، چون موسى پيش او آمد، و ماجرايش را حكايت كرد، او گفت: مترس از قوم ستمگر نجات يافتى.

26- يكى از آن دو دختر گفت: پدرم اين جوان را اجير كن، بهترين كسى كه اجير گرفته اى قوى و امين است.

27- او گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترانم را به نكاح تو در آورم كه هشت سال اجير من باشى اگر ده سال تمام كردى به اختيار تو است. نمى خواهم بر تو سخت گيرم، انشاء اللَّه مرا از شايستگان خواهى يافت.

28- موسى گفت: اين شرط ميان من و تو است، هر كدام از دو مدت را اتمام كردم اجبارى بر من نخواهى داشت، خدا بر آنچه مى گوئيم ناظر و وكيل است.

كلمه ها

تلقاء: جهت و طرقى كه در مقابل است «جلس تلقاء فلان» يعنى مقابل او نشست در اين مثال ظرف مكان آمده است.

مدين: نام شهرى (يا محلى) بود كه شعيب عليه السّلام بر اهل آنجا مبعوث گرديد هاكس در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 32

گويد: به قولى زمين مديان از خليج عقبة تا به مو آب و كوه سينا امتداد داشت. در فرهنگ قصص قرآن آمده: محل اين شهر در شرق عقبه است، مردم آن عرب و

از اولاد اسماعيل عليه السّلام بودند، نام آن شهر اكنون معان است. نگارنده گويد: معان در حال حاضر يكى از استانهاى مملكت اردن مى باشد، گويند:

فاصله آنجا تا مصر هشت شبانه روز راه بود و جزء مملكت مصر نبود.

تذودان: يعنى گوسفندان خود را از آب خوردن و مخلوط شدن به گوسفندان ديگر منع مى كردند. ذود: طرد و دفع كردن «ذاده عنه ذودا:

طرده و دفعه»، خطبكما: خطب (بر وزن عقل: كار بزرگ كه در آن تخاطب بسيار مى شود چون معناى اولى روبرو سخن گفتن است.

يصدر: فعل صدر چون با «عن» آيد معنى رجوع مى دهد يُصْدِرَ الرِّعاءُ يعنى چوپانها گوسفندان خود را برگردانند (از باب افعال).

رعاء: جمع راعى بمعنى چوپان است، همچنين است رعاة.

شيخ: پير. «الشيخ: من استبانت فيه السن و ظهر عليه الشيب».

قصص: (بر وزن شرف): سرگذشت و قصه گويى. مصدر و اسم هر دو آمده است، على هذا آن مفرد است ولى راغب آن را جمع قصه به معنى «اخبار» مى داند.

حجج: سالها. مفرد آن حجه، علت اين تسميه خواهد آمد.

عدوان: تجاوز. عدو (بر وزن عقل) به معنى تجاوز است اگر با قلب باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 33

عدوات گويند، اگر در راه رفتن باشد عدو (دويدن) نامند و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان گويند.

شرحها

در بخش سوم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم، موسى از مصر خارج شده، به طرف «مدين» به راه افتاد و گفت. اميد آن دارم كه خدايم به راهى كه نجاتم دهد هدايت فرمايد، چون به نزديكى آب مدين رسيد، ديد جمعى به گوسفندان خويش آب مى دهند، دو نفر زن نيز كه در آنجا هستند از

آب خوردن گوسفندان خود مانع مى شوند.

موسى از كار آن دو زن پرسيد، گفتند ما بعد از آنكه چوپانان گوسفندان خويش را بردند، به گوسفندان خود آب مى دهيم پدرمان پير بزرگوارى است كه خود قدرت آب دادن گوسفندان را ندارد، موسى به گوسفندان آنها آب داد سپس در سايه اى نشست.

دختران بعد از بردن گوسفندان خود، جريان را به پدرشان گفتند.

آن مرد كه شعيب عليه السّلام بود، در پى موسى فرستاد، يكى از دختران او كه آثار حيا و عفت از راه رفتن وى عيان بود، پيش موسى آمد و گفت: پدرم تو را مى خواند تا مزد تو را بدهد كه گوسفندان را آب دادى.

موسى به خدمت شعيب رسيد، ماجراى خويش را بگفت، شعيب فرمود:

مترس از قوم ظالم نجات يافته اى، اينجا جزء مملكت فرعون نيست تا تو را تعقيب نمايد، يكى از دختران گفت: پدر جان اين جوان را اجير كن كه هم امين است و هم نيرومند.

شعيب فرمود: من مى خواهم يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 34

در آورم بشرط آنكه هشت سال بر من اجير باشى و اگر به ده سال رسانى با اختيار تو است، من نمى خواهم تو را اذيت كنم، انشاء اللَّه خواهى ديد كه آدم شايسته اى هستم. موسى گفت: اين ميان من و شما باشد، هشت سال يا ده سال خدمت كنم حرفى بر من نخواهى داشت، بدينسان موسى وارد خانه شعيب شد و داماد او گرديد.

22- وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ.

نمونه گفتار يك انسان موحد است كه توجه به خدا دارد و استعانت از خدا مى كند، سواء

السبيل وسط راه است، الميزان فرموده: سياق نشان مى دهد كه موسى قاصد مدين بود ولى راه را نمى دانست، لذا از خدا اميد داشت كه به راه مدين هدايتش نمايد.

23- وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ.

ورود به معنى اشراف و نزديك شدن است چنان كه در وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها ... مريم/ 81 گذشت، موسى چون ديد آن دو دختر از آب خوردن يا از مختلط شدن گوسفندان خويش مانع مى شوند، اينكار نظر او را جلب كرد و رو به دختران كرد:

قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ.

يعنى موسى گفت اينكار چيست، چرا گوسفندان را منع مى كنيد؟

بعضى ها «يصدر» را بفتح اول و ثلاثى خوانده اند يعنى: تا چوپانان بر گردند.

احتمال دارد مراد از كبير «كبير القدر» و يا اشاره به شدت پيرى باشد كه قدرت ندارد خودش به گوسفندان آب بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 35

24- فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.

يعنى براى كمك به آنها به گوسفندان آنها آب داد، آن گاه براى استراحت به سايه اى رفت، باز ملاحظه مى شود كه به خدا توجه مى كند، و او را مى خواند.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از ما در «لما» نيرومندى و قدرت بدنى موسى است يعنى خدايا من به اين توانايى كه به من نازل كرده اى كه توانستم قبطى را بكشم، اينهمه راه را پياده بيايم، گوسفندان اينها را آب دهم، محتاجم، لازمه اين آنست كه خدايا به من طعام برسان تا بخورم و تواناييم از دستم نرود.

در برهان از

امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قال سئل الطعام.

25- فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا.

معلوم مى شود كه دختران بعد از برگشتن جريان را به شعيب عليه السّلام گرفته اند و او يكى از آنها را فرستاده تا موسى را به خانه وى دعوت كند تا مزدى در مقابل آب دادن به او بدهد، نكره آمدن «استحياء» براى تفخيم است يعنى عفت كامل. ما در «ما سقيت» براى مصدر است يعنى «اجر سقيك لنا».

فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

بدين ترتيب هر سه دعاى موسى مستجاب شد، و آن سه عبارت بودند از رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ- عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، مدين خارج از مملكت مصر بود، فرعون نمى توانست او را در مدين تعقيب نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 36

26- قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.

دختر توانايى او را در كشيدن دلو و آب دادن ديده بود، ظاهرا امين بودن او را در رفتار با آن دو دانسته بود، در الميزان از تفسير قمى نقل شده: از كجا دانستى كه قوى و امين است، گفت: قوت او را از كشيدن دلو و آب دادن دانستم و دليل امانتش آنست كه به من گفت: تو عقب بمان راه را به من نشان بده من از قومى هستم كه به پشت زنان نگاه نمى كنيم، دانستم كه او امين است.

إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ ... سبب در جاى مسبب است يعنى او را اجير كن كه قوى و امين است، بهترين

كه بخواهى اجير كنى آنست كه قوى و امين باشد نقل شده دختر بزرگ شعيب اسمش صفوره بود كه براى خواندن موسى رفت و همان بود كه موسى او را به زنى گرفت، اسم دختر ديگر «ليا» بود، و گويند اسم دختر بزرگ صفراء و دختر كوچك صفيراء بود.

27- قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ.

به دنبال پيشنهاد دختر شعيب راجع به اجير كردن موسى، شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه يكى از دختران خويش را به عقد او در آورد در مقابل، هشت سال اجير شعيب باشد.

اين سخن عقد خواندن نبود. فقط يك پيشنهاد بود. به دليل آنكه دخترى كه بنا بود عقد شود در اين سخن تعيين نشده است در اينجا چند مطلب هست:

اول: كلمه «تاجرنى» به معنى «اجير شوى به من» است در كشاف گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 37

گويند: «اجرته اذا كنت له اجيرا» بعضى گفته اند كه اجر به معنى پاداش باشد.

يعنى اجر بدهى به من چوپان بودن هشت سال را.

دوم: ظهور آيه در آنست كه اجير بودن مهر آن دختر بوده است، بايد دانست اين در شريعت اسلام جايز نيست، زيرا مهر ملك طلق زن است در كافى و فقيه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود:

امروز در اسلام نكاح به اجاره حلال نيست كه كسى بگويد: فلان مدت براى تو كار مى كنم كه در مقابل خواهرت يا دخترت را به من تزويج كنى تا فرمود:

«هو حرام لانه ثمن رقبتها و هى احق بمهرها» «1».

و نيز از حضرت صادق عليه السّلام

نقل شده: كه موسى عليه السّلام مى دانست كه آن مدت را زنده مى ماند و بشرط خود وفا مى كند.

سوم مراد از «حجج» سالهاست كه در آن روزگار سال را حجه مى گفتند به دليل آنكه هر سال يك بار به حج مى رفتند. در تفسير عياشى از حلبى نقل شده كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد آيا پيش از بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به حج مى رفتند؟ فرمود: آرى، تصديق آن در قرآن قول شعيب است كه در تزويج موسى گفت: عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ، نگفت «ثمانى سنين» (الميزان).

چهارم: فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ يعنى در اتمام ده سال اجبارى ندارى، شرط من تا هشت سال است اگر ده سال خدمت كردى خانه ات آباد:

وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.

اطمينانى است به موسى كه قصد فشار تو را ندارم بلكه مى خواهم كمك من باشى، خواهى ديد كه از نيكانم.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 38

28- قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ.

لفظ «ذلك» اشاره است به شرط كردن خدمت هشت سال و اضافه دو سال به اختيار، يعنى اين ميان من و تو است. هيچ يك حق تخلف نداريم وانگهى اگر هشت سال خدمت كردم نمى توانى به ده سال مجبورم كنى و اگر ده سال كردم نمى توانى از زيادت بر هشت سال منعم نمايى، خدا وكيل ماست در اين شرط گويى آوردن «وكيل» براى كثرت تاكيد سخن است زيرا وكيل شاهد بودن را نيز لازم گرفته است ولى عكس آن، چنين نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 39

[سوره القصص (28): آيات 29 تا 35]

اشاره

فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (32) قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (33)

وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (34) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 40

29- چون موسى مدت معين را تمام كرد، با خانواده خويش رهسپار شد، در كرانه كوه آتشى ديد، به خانواده اش گفت: درنگ كنيد، من آتشى ديدم شايد از آن خبرى بياورم يا قسمتى از آتش بياورم تا گرم شويد.

30- چون به نزد آتش آمد، از طرف راست وادى در آن قطعه مبارك از درخت ندا شد:

اى موسى منم اللَّه پروردگار مخلوقات.

31- عصايت را بيانداز (انداخت در دم مار شد) چون ديد كه چون مار كوچكى به شدت حركت مى كند پشت كنان فرار كرد و به عقب برنگشت (خطاب رسيد) اى موسى برگرد، نترس تو از ايمنانى.

32- دستت را به گريبانت داخل كن، سفيد و بدون

عيب خارج مى شود، طرف خويش را از ترس بر خودت جمع كن، اينها دو برهان هستند از خداى تو براى فرعون و اشراف او، كه آنها قومى فاسقند.

33- گفت: پروردگارا من يك نفر از آنها را كشته ام مى ترسم مرا بكشند.

34- برادرم هارون از من گوياتر است. او را با من كمك بفرست تا مرا تصديق كند، مى ترسم مرا تكذيب نمايند.

35- خدا گفت: بازويت را با برادرت نيرومند مى كنيم و براى شما غلبه مى دهيم. به سبب آيه هاى ما به شما نمى رسند، شما و پيروان شما پيروزيد.

كلمه ها

آنس: انس (بر وزن قفل): الفت. ايناس: ديدن. دانستن «آنس»:

احساس كرد، مشاهده كرد.

امكثوا: مكث به قول راغب توقف توأم با انتظار است «امكثوا»: توقف كنيد. منتظر بمانيد.

جذوة: شعله. تكه بزرگ از هيزم كه در آن آتش هست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 41

طبرسى فرموده اقرب الموارد گويد: «الجذوة: الجمرة الملتهبه».

تصطلون: اصطلاء: گرم شدن، «تصطلون» گرم مى شويد.

شاطئ: كنار. جانب «شاطئ الوادى: جانبه».

بقعة: محل. قسمتى از زمين. در قاموس گويد: تكه اى از زمين كه در هيئت زمين مجاور نيست.

تهتز: هز: تكان دادن. حركت دادن. اهتزاز حركت كردن، راغب حركت و تكان شديد گويد.

جان: طبرسى مار كوچك، صحاح مطلق مار، اقرب الموارد مار سفيد و سياه چشم بى آزار كه اغلب در خانه ها يافت مى شود گفته است.

لم يعقب: يعنى: برنگشت. تعقيب برگشتن بعد از فرار است.

اسلك: يعنى: داخل كن. سلك: داخل كردن.

جيب: گريبان.

جناح: بال. دو طرف شى ء را دو جناح آن گويند. مراد از آن در آيه شايد دست باشد.

رهب: ترس. «الرهبة و الرهب: مخافة مع تحرز و اضطراب».

ردء: يار و يارى. اسم و مصدر هر دو آمده است. راغب گويد:

ردء آنست كه براى يارى در پى ديگرى باشد.

نشد: شد: بستن و محكم كردن «نشد» محكم مى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 42

شرحها

در بخش چهارم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم كه: چون موسى خدمت خود را به پايان رسانيد با خانواده خويش، بطرف مصر راه افتاد چون به وادى سينا رسيد از دور آتشى ديد، به خانواده اش فرمود: من آتشى از دور ديدم، منتظر باشيد تا آتشى براى شما بياورم كه گرم بشويد.

موسى چون به آنجا آمد از درخت صدايى برخاست: اى موسى منم پروردگار جهانيان، موسى عصايت را بيانداز، عصا را انداخت در دم مار بزرگى شد كه بشدت حركت مى كرد، موسى از وحشت پا به فرار گذاشت. خطاب رسيد:

موسى برگرد و نترس تو ايمنى، دستت را در گريبان خود فرو بر، خواهى ديد كه سفيد و نورانى است بى آنكه معيوب باشد.

با اين دو معجزه پيش فرعون و درباريانش برو كه آنها فاسقند، موسى گفت: پروردگارا من يك نفر از آنها را كشته ام مى ترسم مرا بكشند برادرم هارون از من فصيحتر است او را با من بفرست تا مرا تصديق كند مى ترسم تكذيبم نمايند. خطاب رسيد بازوى تو را با برادرت قوى مى كنيم و شما و پيروان شما را پيروزى مى دهيم.

29- فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً.

اين جريانها مكرر در سوره هاى اعراف، طه، نمل و غيره گذشت در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه موسى عليه السّلام خدمت ده سال را تمام كرد، طور ظاهرا مطلق كوه است نه نام كوه بخصوصى، ظاهرا نام اصلى آن كوه «حوريب» باشد كه

در دعاى سمات و تورات آمده است. ابو بصير از حضرت باقر صلوات تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 43

اللَّه عليه نقل كرده:

موسى با خانواده اش به طرف بيت المقدس رهسپار شد، شبانه راه را گم كرد و از دور آتشى ديد.

لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.

آوردن خبر، دليل گم كردن راه است. «تصطلون» شاهد سرد بودن هوا مى باشد «آتيكم» ظاهرا صيغه متكلم است.

30- فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

اين يكى از راههاى سه گانه است كه خداوند با بندگان خود سخن مى گويد و به آنها وحى مى فرستد، اولى وحى و انداختن در قلب پيامبر است دومى ايجاد صدا و شنيدن پيامبر، چنان كه در اين آيه است سومى فرستادن جبرئيل و رساندن پيام به وسيله او. در سوره شورى آيه 51 چنين آمده است:

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ غرض از مِنْ وَراءِ حِجابٍ همان ايجاد صدا و شنيدن پيامبر است.

از آيه مورد تفسير معلوم مى شود اولا صدا بلند بوده است زيرا نداء صداى بلند است ثانيا صدا از درخت معينى كه در آنجا بوده برخاسته است و ندا به اين صورت آغاز شده: يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ مبارك بودن بقعة به علّت تشرف با وحى بوده است در سوره طه آمده كه موسى مأمور به در آوردن نعلين شد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً/ 12.

31- وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ

لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 44

ادامه وحى است در سوره طه/ 20 خوانديم فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى از اين معلوم مى شود كه بمحض انداختن، عصايش مبدل به مار گرديده است على هذا كَأَنَّها جَانٌّ تشبيه در سرعت حركت است نه تشبيه شى ء بنفس يعنى:

«فالقا لها فصارت حية عظيمة فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا».

وَلَّى مُدْبِراً يعنى پشت كنان برگشت، اگر «مدبرا» نبود معنى «ولى» كاملا روشن نمى شد، معلوم است كه ديدن چنان منظره اى موسى را به وحشت انداخته اگر ديگران مى بودند قالب تهى مى كردند بقيه آيه در سوره نمل آيه 10 ديده شود، راجع به معجزه در سوره بقره آيه 50 سخن گفته ايم.

32- اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ.

لفظ «تخرج» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان ادخلت تخرج بيضاء» در سورة نمل/ 12 آمده: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ آيه صريح است در اينكه دست موسى سفيد و نورانى خواهد شد بى آنكه معيوب باشد در تورات سفر خروج باب چهارم آيه ششم آمده است: خدا فرمود دستت را در گريبان خود داخل كن، چون داخل كرد دستش برص گرفت و مانند برف گرديد على هذا مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ظاهرا رد بر تورات فعلى است.

درباره وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ در مجمع البيان چند قول نقل شده است. اول: دستت را از ترس بر سينه ات بگذار، چون وقت ديدن مار او را ترس گرفت خدا فرمود: اينكار را بكن تا ترس از تو برود، امّا اين بعيد است چون با آمدن دستور اسْلُكْ يَدَكَ

ديگر كلام عوض شده است.

دوم: اين سخن كنايه از جدى بودن در مأموريت است يعنى در فرمان خود جدى باش و خوف را بر خودت راه مده، منظور گذاشتن دست بر سينه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 45

نيست مثلا آن گاه كه مى گوئيم دامن همت بر كمر به بند، نظر به بستن دامن به كمر نيست (ترجمه آزاد).

الميزان با توجهى كه كرده: بعيد نمى داند كه آن، امر به خضوع و تواضع باشد به نظر نگارنده مراد از آن كنار گذاشتن خوف و مصمم شدن در كار است زيرا موسى بنا بود انداختن عصا و بيرون آوردن دست خود را چندين بار عملى كند و لازم بود بدون واهمه با فرعون و درباريان گفتگو نمايد اينها با خوف و ترس عملى نبودند، احتمال دارد مِنَ الرَّهْبِ بيان جناح باشد يعنى طرفى و حالتى كه از خوف دارى به طرف خودت جمع كن، فقط تو باشى نه تو و حالتى از ترس و اللَّه العالم.

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى اين دو عصا و يد بيضاء دو برهان و دو معجزه است براى نبوت تو از جانب خدايت إِلى فِرْعَوْنَ مى شود متعلّق به «برهانان» و مى شود به فعل مقدر باشد مثل «ارسلناك» جمله إِنَّهُمْ كانُوا ... تعليل ارسال موسى است.

33- قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

آيات بعدى نشان مى دهد كه نظر موسى خوف از مرگ نيست بلكه خوف از آنست كه او را بكشند و نتواند رسالت خود را انجام دهد، لذا همراهى برادرش را خواستار مى شود كه در تبليغ رسالت موفق گردد.

34- وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ

مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

اين سخن تكميل سخن سابق است يعنى اگر برادرم با من باشد او گفته هاى مرا با بيانى فصيحتر بيان مى كند، غرض از «يصدقنى» ظاهرا بيان مطلب موسى در قالب آشكارترى است. إِنِّي أَخافُ ... شايد معنايش آن باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 46

كه ميترسم مرا تكذيب كنند و آن مرا به خشم آورد در نتيجه نتوانم سخن را خوب ادا كنم، در اينصورت هارون با فصاحتى كه دارد مطلب مرا بازگو مى كند. نظير: قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ شعراء/ 13 يعنى در صورت تكذيب زبان من روان نباشد و سينه ام تنگ گردد.

35- قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ.

يعنى وقت ملاقات فرعون، برادرت را سبب تقويت تو مى گردانيم و بازويت را با آن، نيرومند مى كنيم و براى شما غلبه و پيروزى مى دهيم، پس به سبب معجزات ما كه در اختيار خواهيد داشت، آنها با كشتن و امثال آن به شما دست نمى يابند، در ذيل آيه فرموده غلبه شامل پيروان شما نيز خواهد بود. ممكن است «بآياتنا» متعلق به «سلطانا» باشد در اينصورت سلطانا به معنى دليل و حجّت است. به هر حال: خداوند با اين سخنان به موسى اطمينان كامل داد كه موفّق خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 47

[سوره القصص (28): آيات 36 تا 42]

اشاره

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ

الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)

36- چون موسى با دلائل ما پيش آنها آمد گفتند: اين نيست مگر جادوى مجعول و ما اين را در پدران گذشته خود نشنيده ايم.

37- موسى گفت: پروردگار من داناتر است به آنكه هدايت آورده و آنكه عاقبت براى اوست: ظالمان رستگار نمى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 48

38- فرعون گفت: اى مردم من براى شما معبودى جز خودم نمى دانم، هامان براى من آجر بپز، و بناى بلندى بساز تا به سوى معبود موسى بالا روم من او را دروغگو مى دانم.

39- فرعون و لشگريانش در زمين مصر به ناحق تكبر كردند و گمان نمودند كه به سوى ما باز نمى گردند.

40- او و لشگريانش را گرفته و به دريا انداختيم بنگر عاقبت ستمكاران چه شد.

41- آنها را امامانى گردانديم كه به آتش مى خواندند و در روز قيامت يارى نمى شوند.

42- در اين دنيا لعنت بزرگى را در پى شان قرار داديم و در روز قيامت از ناپسندان خواهند بود.

كلمه ها

مفترى: ساخته شده. جعل شده: آن صيغه مفعول از باب افتعال است فرى در اصل به معنى قتل، افتراء به

معنى دروغ و چيزى از خود در آوردن است.

سحر: جادو. (سوره بقره/ 102).

اوقد: وقد، افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آن. «اوقد» آتش بيافروز.

صرح: (بر وزن عقل): كاخ و هر بناى عالى، آن در اصل به معنى آشكار كردن است «صرح الامر صرحا: بينه و اظهره» گويى كاخ را به علت آشكار بودن صرح گفته اند.

اطلع: در جوامع الجامع و ابن اثير در نهايه، اطلاع را بالا رفتن گفته اند.

نبذناهم: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. بعضى مطلق انداختن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 49

گفته اند «نبذناهم» انداختيم آنها را.

اتبعناهم: يعنى در پى آنها قرار داديم، تعقيب كرديم.

شرحها

در بخش پنجم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: موسى با معجزات ما پيش فرعون آمد ولى فرعون و اتباع او آنها را جادو دانسته، و موسى را تكذيب كردند، فرعون براى فريب مردم و اطرافيان خود، به وزيرش هامان دستور داد كاخى بزرگى با آجر بسازد تا فرعون از آن بالا رود و بر خداى موسى دست يابد.

به هر حال: او و لشكريانش تكبّر كردند و حاضر به قبول حق نشدند آنها را در دريا انداخته و غرق كرديم، آنها پيشوايان ستمگر بودند كه مردم را به آتش دعوت مى كردند.

36- فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ.

دو تا اشكال بى مورد كردند يكى اينكه گفتند: عصا و يد بيضاء جادوى مجعول است ديگرى: اينها كارهاى تو ظهورى است كه سابقه نداشته است «هذا» اشاره به دعوت موسى است.

37- وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا

يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

نظير اين آيه است آيه: قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ يس/ 16 در جواب مشركان كه گفتند: ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ ....

اين آيه جواب سخن فرعون و قوم او است كه در آيه ما قبل گذشت به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 50

مى آيد مراد موسى آنست كه خدا از حال من با خبر است، اگر من جادوگر بودم و فريبكار بودم هدايت و سعادت و سخنان حق نمى آوردم ولى خدا از حال من آگاه است كه من هدايت آورده ام، به عبارت ديگر: جادوگر و فريبكار پيوسته امر به بدكارى مى كند ولى من امر به توحيد و سعادت مى كنم چگونه جادوگر خواهم بود.

مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ فكر مى كنم در رابطه با أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ است كه گذشت يعنى خدا به من وعده پيروزى داده، بالاخره موفق خواهم شد اين با جادوگرى چگونه مى سازد با آنكه جادوگر ظالم و در قانون خدا، ظالمان را رستگارى نيست اگر فرض كنيم كه موسى عليه السلام اين سخن را بعد از غلبه بر ساحران فرموده است معنى آيه روشنتر خواهد شد.

و اللَّه اعلم. «1»

38- وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ.

پيداست كه اين سخن را فرعون براى منحرف كردن افكار و ظاهرا بعد از مغلوب شدن ساحران گفته است تا قدرت پوشالى خود را حفظ كند و گرنه آن خبيث مى دانست كه اينكار شدنى نيست، اما خواسته بگويد: معبود شما مردم من هستم،

موسى ادعا مى كند كه معبود او در آسمان است، صبر كنيد آسمان خراشى بسازم و بر آن بالا روم و بر خداى موسى دست يابم، مانند ياوه ديگرش كه گفت:

وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ زخرف/ 51.

__________________________________________________

(1) على هذا منظور از «الدار» دنيا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 51

در سوره اعراف/ 127 گذشت كه فرعون با آنكه بت پرست بود، خود را معبود والاتر مى دانست، على هذا نظرش فقط به نفى معبود موسى بود و به معبودهاى ديگر نظرى نداشت «ايقاد على الطين» به معنى آجر پزى است إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً تعليل بناى كاخ است يعنى تا دروغ بودن آن را اثبات نمايم.

39- وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ.

عطف است بر وَ قالَ فِرْعَوْنُ يعنى اين سخن را گفت، و خودش و قومش از قبول حق امتناع كردند، اين امتناع و تكبر ناحق بود، آنها كاره اى در زمين نبودند كه حق اباء از حق داشته باشند، مراد از إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ شايد عذاب باشد يعنى چنان دانستند كه عذاب ما آنها را نمى گيرد، و شايد اشاره به انكار معاد باشد.

40- فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ. فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

لفظ نبذ حاكى از بى اعتنايى خدا نسبت به آنهاست، گويى يك چيز بودند كه خدا با دست گرفته و به دريا انداخته است.

41- وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.

يعنى آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش دعوت مى كنند. مراد از آن دعوت به

شرك و كفر و گناهان است كه سبب آتش مى شوند، اين جعل از جانب خدا جعل ابتدايى نيست بلكه آنها در استكبار و شرك و اضلال مردم چنان غوغا كردند كه پيشوايان كفرشان گردانديم، روز قيامت كمكى و شفاعتى به آنها نخواهد رسيد.

در قبال اين آيه در آيه ديگر مى خوانيم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 52

انبياء/ 73 على هذا امامان دو گونه اند: امامانى كه دعوت به بهشت مى كنند و امامانى كه به آتش دعوت مى نمايند، اين سخن در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

42- وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.

نظير اين آيه در سوره هود/ 60 نيز گذشت، آمدن لعنت پشت سر آنها ظاهرا بدان علت است كه بنيانگذار شرك و كفر بودند و براى آيندگان سرمشق گرديدند، به حكم إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ .... يس/ 12 آثار بد و خوبى كه از انسان مى ماند در ديوانش نوشته مى شود و به حكم:

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 ستمگران در مقابل اضلال ديگران مسئولند.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ يعنى اين لعنتها در قيامت آنها را خواهد گرفت و از زشت رويان خواهند بود كه همه از آنها تنفر داشته باشند: كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27 نكره آمدن «لعنة» حاكى از تفخيم آنست.

يكى از نواميس خلقت و سنن الهى آنست كه: جمعى كه با ديدن معجزات در رو برو پيامبران را انكار كنند خداوند آنها را تار و مار و هلاك مى كند، چنان كه در حالات، نوح،

هود، صالح. لوط و امثال آنها خوانديم و مشركان مكه نيز هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا نرفته بود كه تار و مار شدند، در اين رابطه در ذيل آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47 توضيح داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 53

[سوره القصص (28): آيات 43 تا 59]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44) وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46) وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50) وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52)

وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ

إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (55) إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56) وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (57)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58) وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 55

43- پس از آنكه نسلهاى گذشته را هلاك كرديم، به موسى كتاب داديم كه براى مردم بصيرتها و هدايت و رحمت بود، تا مردم (در راه حق) بيدار گردند.

44- تو در طرف غرب صحرا نبودى آن گاه كه فرمان خويش را به موسى وحى كرديم، و تو از حاضران نبودى.

45- ليكن ما نسلهايى به وجود آورديم، زندگى براى آنها طولانى شد (سپس تو را به وجود آورده و مبعوث كرديم).

و تو در اهل مدين مقيم نبودى، تو در ميان آنها آيات ما را باهل مكه نمى خواندى ليكن ما ارسال كننده تو بوديم.

46- آن گاه كه به موسى ندا كرديم تو در كنار آن كوه نبودى، ليكن اين آيات رحمتى است از سوى خداى تو، تا انذار كنى قومى

را كه پيش از تو نذير بر آنها نيامده تا بيدار گردند.

47- اگر اين نبود كه به وقت رسيدن بلا، به علت اعمالشان، بگويند پروردگارا چرا براى ما رسولى نفرستادى تا پيرو آيات تو گرديم و از مؤمنان باشيم تو را نمى فرستاديم.

48- چون دين حق از جانب ما به آنها آمد، گفتند: چرا مانند معجزه موسى به او داده نشده است؟ آيا به آنچه قبلا به موسى داده بوديم كافر نشدند؟ گفتند: تورات و قرآن دو جادو هستند يار همديگر و گفتند: ما به هر دو كافريم.

49- بگو: كتابى از جانب خدا بياوريد كه از تورات و قرآن هاديتر باشد تا من پيروى كنم ...

50- اگر قبول نكردند بدان كه فقط از خواهشهاى خويش پيروى مى كنند، كيست ظالمتر از آنكه بدون هدايت خدا از هواى خويش پيروى كند يقينا خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

51- سخن را براى آنها پى در پى كرديم تا بيدار گردند.

52- آنان كه قبل از قرآن به آنها كتاب داده ايم به قرآن ايمان مى آورند.

53- چون قرآن بر آنها خوانده شود گويند: به آن ايمان آورديم، آن حق و از جانب خداست، ما قبلا مسلمان بوده ايم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 56

54- آنها مزدشان را دو بار داده مى شوند و با خوبى بدى را دفع مى كنند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

55- و چون سخن بيهوده را شنيدند از آن اعراض مى كنند، گويند اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست، سلام بر شما، جاهلان را نمى خواهيم.

56- تو هر كه را دوست دارى هدايت نتوانى كرد، اما خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند او به قبول كنندگان هدايت

داناتر است.

57- گفتند: اگر از هدايت قرآن پيروى كنيم از زمين خود ربوده مى شويم، آيا براى آنها حرام امنى قرار نداده ايم كه محصولات هر چيز به آن جمع مى شود ليكن بيشترشان نمى دانند.

58- چه بسا شهرى كه در زندگيش طغيان كرده بود كه هلاك كرديم، اين است خانه هايشان كه از پس آنها جز اندكى مسكون نشده اند و ما وارث آنها شده ايم.

59- خداى تو هلاك كننده شهرها نيست مگر آنكه در مركز آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنها بخواند، و ما هلاك كننده قريه ها نبوده ايم مگر آنكه اهل آنها ظالم بوده اند.

كلمه ها

قرون: جماعتها. نسلها. مفرد آن قرن است. راغب گويد: قرن جماعتى را گويند كه در زمان واحد در كنار هم زندگى مى كنند «القرن: القوم المقترنون فى زمن واحد» اصل قرن به معنى جمع كردن است.

بصائر: بصيرتها. موعظه ها. بصر: بينايى چشم، بصيرت: بينايى دل است.

قضينا: قضاء در اينجا به معنى وحى كردن و فرمان دادن است نظير وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ.

تطاول: تطاول در اينجا به معنى طولانى شدن است «تطاول عليه العمر: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 57

طال» آن به معنى اظهار قدرت نيز آيد: تطاول: ترفع و اعتدى».

عمر: اين كلمه (بر وزن عنق و فلس) به معنى دوران زندگى است.

در آيه لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ حجر/ 72 (بر وزن فلس) است.

ثاويا: ثواء: اقامت. ثاوى: مقيم. مثوى: اقامتگاه.

وصلتا: وصول: رسيدن و متصل شدن. وصل: متصل كردن و جمع كردن توصيل براى كثرت است «وصلنا القول» يعنى سخنان را پى در پى گفتيم.

يدرءون: درأ: دفع كردن. «يدرءون»: دفع مى كنند.

لغو: بيهوده. اكثر اهل لغت كلام بيفائده گفته اند ولى در قاموس گويد: لغو،

شى ء بى اعتنا است كلام باشد يا غير آن.

نتخطف: خطف: ربودن. «خطفه خطفا: اسلبه بسرعة» «نتخطف» ربوده مى شويم.

يجبى: جبى: جمع كردن. «جبيت الماء فى الحوض» آب را در حوض جمع كردم.

بطرت: بطر (بر وزن شرف) طغيان و سركشى. بَطِرَتْ مَعِيشَتَها: در زندگى اش طغيان كرد. تقدير آن «فى معيشتها» است.

شرحها

در اين آيات در مقام نتيجه گيرى از ماجراى موسى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: مردمان پيش از موسى را هلاك كرديم، آن گاه به موسى براى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 58

هدايت مردم كتاب و قانون عطا كرديم، ما جريان موسى و هلاكت فرعونيان را براى تو نقل مى كنيم تا قوم خودت را انذار نمايى و بدانند كه تاريخ فرعون درباره آنها تكرار خواهد شد.

اين انذار براى اتمام حجت است تا در قيامت نگويند: خدايا اگر هدايت مى كردى هدايت مى يافتيم. آن گاه اشكال بيجاى مشركان نقل شده كه گفتند:

حالا كه جريان موسى را به رخ ما مى كشد چرا مانند موسى، عصا و يد بيضاء نياورده است؟

بايد بدانيم كه در مجمع البيان نقل شده: مشركان هيئتى پيش يهود مدينه فرستاده و از رسول خدا سؤال كردند و قسمتى از آيات قرآن را براى آنها خواندند، يهود مدينه كه هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنجا هجرت نكرده بود، آيات را تصديق كردند و اوصاف آن حضرت را از تورات بر آنها خواندند مشركان چون از اين امر مطلع شدند خشم گرفته و گفتند: تورات و قرآن هر دو سحر و جادو هستند كه يكديگر را تأييد مى كنند سِحْرانِ تَظاهَرا در آيات فوق تصديق يهود نقل شده است كه در

مقابل كفار قريش و تكذيب آنها كه قرآن و تورات هر دو را تكذيب كردند، گفته اند سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (ترجمه آزاد).

ناگفته نماند: اين شأن نزول در فهم آيات بسيار مؤثر است و در الميزان فرموده: اين جريان از سياق آيات فهميده مى شود. در آخر اعتراض ديگرى از مشركان نقل و جواب داده شده است.

43- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

اين آيه مقدمه مطالب بعدى است و نشان مى دهد كه بعد از هلاكت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 59

نسلهاى گذشته براى مردم باقيمانده نزول كتاب و شريعت لازم بود، قرون اولى عبارت هستند از قوم نوح، هود، صالح و امثال آنها، شايد به فرعونيان هم شامل باشد «بصائر» نشان مى دهد علاوه بر ارشادهايى كه در تورات بود، به هلاكت اقوام گذشته نيز اشاره شده بود هُدىً وَ رَحْمَةً حال هستند از كتاب تقدير آن «هاديا- ذا رحمة» است، احتمال دارد كه مفعول له باشند از «آتينا».

44- وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ.

اين آيه و آيات بعدى در صدر بيان اين مطلب است كه قرآن از جانب خداست و گرنه، تو نه در وقت نزول تورات حاضر بوده اى و نه در وقت آمدن وحى به موسى و نه در زمين مدين اقامت داشته اى تا اينها را بدانى.

منظور از اين آيه ظاهرا نزول تورات است، چون اصل رسالت او در وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ خواهد آمد، جانب غربى، طرف غربى محلى است كه تورات در آنجا نازل گرديد «قضينا» شايد در اينجا به

معنى عهد و وحى و امر به معنى فرمان باشد يعنى فرمان خويش را كه همان تورات باشد به موسى وحى كرديم.

در الميزان فرموده: مراد از عهد امر به موسى چنان كه گفته اند، محكم كردن كار نبوت او با انزال تورات است. و افزوده كه ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ تأكيد جمله سابق است.

نگارنده گويد: احتمال دارد كه مراد «و ما كنت من الحاضرين فى ذلك الزمان» باشد، يعنى نه در آنجا بودى و نه در آن زمان در جاى ديگرى وجود داشتى تا خبر موسى به تو برسد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 60

45- وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ.

در اينجا حذفى هست كه از ذيل آيه فهميده مى شود يعنى لكن ما نسلهايى به وجود آورديم كه زندگى آنها زياد و مفصل شد تا بالاخره تو را به وجود آورديم و قصه موسى را بر تو خوانديم تا بر امت خويش بخوانى.

وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ.

اين قسمت دوم مطلب است كه يعنى: تو در ميان مردم مدين مقيم نبوده اى تا از جريان موسى مطلع باشى، بلكه ما ارسال كننده اين سخنان بوده ايم تَتْلُوا عَلَيْهِمْ خبر دوم «ما كنت» و ضمير «عليهم» به اهل مكه راجع است يعنى تو در ميان قوم شعيب مقيم نبودى، تو در آنجا جريان موسى را بر اهل مكه نمى خواندى ...

46- وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

مراد اولين ندا و رسالت موسى است كه از درخت صدا برآمد. مفعول «نادينا» موسى است «رحمة» مفعول له

است يعنى ليكن به سبب رحمتى از جانب پروردگارت بر تو وحى مى شود تا انذار كنى.

جمله لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ در چندين جا از قرآن مجيد آمده است مانند سوره سجده/ 3 كه عين همين جمله است و سوره يس/ 6 كه فرموده: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ منظور از قوم، اهل زمان آن حضرت و مراد از «آبائهم» پدران نزديك آنهاست، زيرا در پدران قديم آنها، اسماعيل و صالح و هود بودند ولى عصر آنها بسيار دور شده بود.

غرض از انذار آنست كه پيامبرى بيايد و روبرو آنها را انذار كند و گرنه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 61

به حكم وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ فاطر/ 24، آنها مطلقا بدون انذار كننده نبوده اند» اين جمله در عين حال دليل ارسال آن حضرت است.

47- وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

نظير اين آيه در جاهاى ديگر نيز آمده است و آن اينكه اگر خدا بدون فرستادن پيامبر و بدون اتمام حجت، مردم را در مقابل اعمالشان عذاب مى كرد حق داشتند كه بگويند: خدايا چرا هدايتمان نكردى، آيه روشن مى كند كه مردم اين حق را دارند.

مصيبت شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است، بِما قَدَّمَتْ حاكى است كه انسان در هر حال در مقابل اعمال خود مسئول است. جواب «لولا» محذوف است. يعنى «لولا ان تصيبهم ... لما ارسلناك».

48- فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ

قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ.

يعنى: براى اينكه اعتراضى نداشته باشند و براى اينكه نگويند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ما پيامبر و كتاب فرستاديم ولى قبول نكردند و گفتند ...

منظور از ما أُوتِيَ مُوسى ظاهرا عصا و يد بيضاء است، بنا بر شأن نزولى كه نقل شد مشركان آن گاه كه تصديق يهود را درباره قرآن شنيدند، به خشم آمده و گفتند، عصا و قرآن هر دو سحر هستند كه همديگر را يارى مى كنند، مراد از «كل» موسى و حضرت رسول است، تكرار «قالوا» شايد بدان جهت باشد كه مراد از «سحران» معجزه آن دو بزرگوار و مراد از «كل» خود آن دو بزرگوار مى باشند.

خلاصه اينكه: مشركان در خواستن عصا و يد بيضاء ناحق هستند زيرا كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 62

آن دو را نيز انكار كرده اند، به نظر مى آيد كه كفر بر موسى پيش از خواستن عصا و يد بيضاء بوده است.

49- قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

جواب سِحْرانِ تَظاهَرا است، اثبات هدايت براى تورات با آنكه تحريف شده بود ظاهرا راجع به كليات تورات است زيرا تورات در عين محرّف بودن، مسئله توحيد و نبوت و امثال آنها را اثبات مى كند و يا منظور هدايت تورات در معيت قرآن است، كه قرآن آن را تصحيح مى كند و هر دو يك جا سبب هدايتند. إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر راستگوييد در اين گفته كه سِحْرانِ تَظاهَرا.

50- فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

تفريع است بر آيه سابق،

كه اگر بهتر از قرآن و تورات را نياوردند و در عين حال قرآن و تورات را نيز قبول نكردند، بدان كه از خواهشهاى نفس پيروى مى كنند.

على هذا ضال هستند و ظالم مى باشند، زيرا گمراه تر از همه، آن كس است كه از هواى نفس پيروى كند بى آنكه مدركى از خدا داشته باشد. ظالمان را خدا هدايت نمى كنند.

«من اضل» استفهام انكارى است يعنى: «ليس اضل ممن اتبع هواه ...»

منظور از إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آنست كه در اينكار و اين رو به كه در پيش گرفته اند هدايت و سعادت نمى تواند وجود داشته باشد. زيرا راه ظلم و راه ضلال است. نه راه هدايت. على هذا مراد از هدايت و ايصال به مطلوب و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 63

رساندن به سعادت است و گرنه هدايت به معنى ارشاد و ارائه طريق در جاى خود باقى است. به نظر مى آيد هدايت در همه آياتى كه در اين سياقند به معنى ايصال به مطلوب است.

51- وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

منظور از توصيل قول. پى در پى فرستادن آيه ها و سوره ها و معارف و احكام و حقائق است در تفسير برهان در شش روايت از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده كه «وصلنا» را «امام بعد امام» تفسير كرده اند. اين روايات از باب تطبيق مى باشد.

52- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى در رابطه با بعضى از اهل كتاب است. ظاهرا همانها هستند كه به اهل مكه بشارت آمدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دادند و آيات قرآن را تصديق كردند. «به» راجع است به

قرآن مجيد. در مجمع البيان از قتاده نقل شده: اين آيات درباره عبد اللَّه بن سلام. تميم دارمى. جارود عبدى و سلمان فارسى نازل شد. آن گاه كه آنها اسلام آوردند. ظاهرا اين سخن اجتهادى است از قتاده و به همين جهت نظر داده اند كه اين آيات مدنى است. به قولى اين آيات درباره چهل نفر از اهل انجيل نازل شده كه به آن حضرت پيش از بعثتش ايمان آورده بودند سى دو نفر از حبشه بودند كه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند هشت نفر نيز از جمله «بحيراء» از شام آمدند. ولى چون آيات مكى است نمى شود به اين سخن باور كرد آنچه در ابتدا از مجمع البيان نقل شد كه هيئتى از مكه به مدينه آمدند قوى به نظر مى رسد.

53- وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 64

بنا بر آنچه نقل شد. هيئت مكى چون آيات را بر گروهى از يهود مدينه خوانده و از آنها چاره خواسته اند آنها به آيات اذعان كرده و گفته اند پيش از آمدن قرآن، بشارات آن را در تورات ديده و اسلام آورده ايم.

به نظر مى آيد منظور از آيه أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 همان عده هستند كه حقانيت قرآن را به هيئت اهل مكه بيان كردند آيه الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 167 صريح است در اينكه آنها بشارت آن حضرت را در تورات و انجيل ديده بودند.

54- أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

ظاهرا مراد از «السيئة» شماتت و دشنام قوم خود و هيئت مكه است، نقل شده كه هيئت مكي به آنها ناسزا گفته و گفتند: تورات و قرآن هر دو دروغ است. و نيز پيدا بود كه قوم لجوج يهود نيز آنها را مورد تهمت و ناسزا قرار خواهند داد. مراد از «الحسنة» برخورد نيك و عدم مقابله به مثل با آنهاست از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يدفعون بالمداراة مع الناس اذاهم عن انفسهم».

درباره أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا الميزان فرموده: اقرب به فهم آنست كه: اجر ايمان به كتاب خودشان و اجر ايمان به قرآن به آنها داده مى شود كه بر ايمان بعد از ايمان صبر كرده اند، مجمع البيان نيز چنين گفته است: ولي در اينصورت در مقابل هر ايمان يك اجر و در مقابل هر صبر يك اجر است، ديگر «مرتين» درست نمى شود.

دقت در آيه نشان مى دهد كه اين اجر در مقابل ايمان به قرآن و دو بار تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 65

بودن آن به علّت صبر و استقامت در مقابل شماتت و تهمت است كه از ايمان به قرآن دست نكشيدند و اللَّه العالم.

55- وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.

مراد از لغو ظاهر تهمتها و شماتتها و دشنامهاى ديگران است كه مشركان مكه و قوم لجوجشان مرتب به آنها حمله كرده و مى گفتند چرا قرآن را تصديق مى كنيد؟ لَنا أَعْمالُنا يعنى از كار ما به شما صدمه اى نمى رسد. سَلامٌ عَلَيْكُمْ يعنى از ما بر شما ضررى نيست و در مقابل

دشنام شما دشنام نخواهيم داد، زيرا كه طلبكار معامله و مقابله به مثل با جاهلان نيستيم.

56- إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

از آيات سابق روشن شد كه علماء يهود به قرآن ايمان آورده و آن را تصديق كردند ولى مشركان كه قوم آن حضرت بودند، ايمان نياوردند با آنكه آن حضرت ايمان آنها را آرزو داشت لذا خداوند در اين آيه فرمود: تو نمى توانى هر كه را خواستى هدايت بكنى ولى خدا مى تواند. چنان كه علماء يهود را هدايت كرد، ولى قوم تو را نه، روشن است كه مراد از هدايت، ارشاد و ارائه طريق نيست بلكه ايصال به مطلوب و رساندن به ايمان است هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ تكميل مطلب است يعنى او بهتر مى داند قبول كننده هدايت كدامند، ابن كثير در تفسير خود از ابو هريره (كذاب) نقل مى كند چون وفات ابو طالب عليه السّلام رسيد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش او آمد و فرمود: عمو بگو لا اله الا اللَّه تا در پيش خدا به اين قول تو گواهى دهم. ابو طالب گفت: اگر شماتت قريش نبود كه بگويند ترس از مرگ او را بگفتن اين سخن وا داشته با گفتن اين سخن چشم تو را روشن مى كردم، خداوند در اين باره آيه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ را نازل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 66

كرد، اين حرف در الميزان از «در المنثور» از ابو هريره (كذاب) نيز نقل شده و در مجمع البيان در قالب ديگرى آمده است.

طبرسى بعد از نقل اين سخن فرموده: امامان اهل بيت عليهم السّلام اتفاق

كرده اند كه ابو طالب مسلم از دنيا رفت، روايات در اين زمينه متظافر است، اشعار ابو طالب كه دلالت بر تصديق حضرت رسول و توحيد او دارد به قدرى است كه در طومارها نگنجد، الميزان نيز نظير اين جواب را فرموده است، نگارنده گويد: شايعه عدم ايمان ابو طالب عليه السّلام از خلفاى بنى عباس كه خواسته اند به علت اسلام آوردن پدر بزرگشان عباس عموى پيامبر، خود را به خلافت از علويان احق نشان بدهند، ملاهاى دربارى آنها به شكل روايت در كتابها وارد كرده اند، در اين باره ذيل آيه وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ... انعام/ 26 و در قاموس قرآن (نأى) به تفصيل سخن گفته ايم در تفسير برهان 22 روايت در اين باره نقل كرده است.

57- وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه اعتذار بجايى از مشركان در عدم ايمان به آن حضرت است، كه گفتند: اگر به تو ايمان بياوريم، عرب به اين ايمان راضى نمى شود در نتيجه به ما حمله مى كنند و ما را از زمين مكه و حرم مى ربايند، اعتذار و اعتراض اوليشان لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى بود.

طبرسى فرموده: گويند: حرث بن نوفل به آن حضرت گفت: مى دانيم كه قول تو حق است ولى مانع ايمان ما آنست كه مى ترسيم در آن صورت عرب ما را از مكه بيرون كنند و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم، مراد از «نتخطف» ربوده شدن و كشته شدن و اسير گشتن است. تفسير أحسن

الحديث، ج 8، ص: 67

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ ... جواب اعتذار آنهاست «نمكن» شايد به معنى جعل باشد يعنى: «او لم نجعل حرما آمنا» نظير: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً عنكبوت/ 67، و شايد «حرما» منصوب به نزع خافض باشد يعنى: «او لم نمكن لهم في حرم ذا امن» بهر حال، جواب آنست كه آيا ما آنها را در حرم امن قرار نداده ايم كه محصولات هر چيز به طرف آن جلب و جمع مى شود، همانطور كه آن را به وجود آورده ايم حفظ مى كنيم پس چه باكى از عرب دارند؟ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا مفعول مطلق يا حال است از ثمرات، مراد از «كل شى ء» كثرت است نه عموم اشياء نسبت «امن» به حرم از باب مجاز است وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ استدراك است يعنى لكن بيشترشان فكر ميكنند آنچه آنها را از ربودن عرب حفظ مى كند شرك آنهاست (از الميزان).

58- وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ.

در الميزان فرموده: اين آيه جواب دومى است از وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا يعنى مجرد عدم ربودن عرب، ضامن بقاء شما در اين شهر و در اين تنعم نيست زيرا بسيارى از قريه ها كه در زندگى تجاوز كردند هلاكشان كرديم در اينصورت اگر شما در اثر شرك از تخطف و ربوده شدن در امان بمانيد، از عذاب و هلاك كردن ما در امان نخواهيد ماند.

«معيشتها» منصوب به نزع خافض است يعنى «بطرت و طغت فى معيشتها» اهل آنها در زندگى از حد عدالت تجاوز كردند، فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ اشاره است كه شما ديار

مخروبه آنها را مى بينيد، اهل مكه ديار عاد، ثمود، لوط را در مسافرتهاى يمن و شام مى ديدند وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 137.

«الا قليلا» اگر حال باشد از «مساكنهم» مراد آنست كه فقط كمى از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 68

مساكن آنها مسكون شده است، ممكن است استثناء از «لم تسكن» باشد يعنى فقط كمى در آنها سكونت شده است مانند سكونت مسافران و استراحت آنها.

وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ به عنايت آنست كه كسى از آنها باقى نماند.

هر حال اين آيه يك عينيت و شاهد صدقى بر مشركان و شاهد صدقى است هر قوم طغيانگر.

59- وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ.

يعنى خداوند به آن قريه هاى هلاك شده ظلم نكرد، بلكه اول، پيامبر فرستاد و حجت را تمام كرد، آن گاه كه قبول نكردند و به ظلم و طغيان خويش ادامه دادند، خدا هلاكشان نمود.

اين آيه، دو سنت از سنن لا يتغير خدا را بيان مى كند. اول آنكه خداوند در خود آبادى و يا در مركز آباديها، پيامبر مبعوث مى كند، مردم را ارشاد و اتمام حجت مى نمايد آن گاه هلاك مى كند. دوم هلاكت، مخصوص ظالمان است و فقط قراء آنها تار و مار شده است. «ام» در آيه به معنى مركز قراء است، مانند مكه معظمه كه «ام القرى» ناميده مى شود، نظير اين آيه است آيه وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 و نظير ذيل آيه است آيه وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ نحل/ 118.

تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 69

[سوره القصص (28): آيات 60 تا 75]

اشاره

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60) أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ (63) وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ (64)

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66) فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (68) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (69)

وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ (71) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74)

وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا

يَفْتَرُونَ (75)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 70

60- آنچه از اشياء داده شده ايد متاع زندگى دنيا و زينت آنست، آنچه در نزد خداست بهتر و پايدارتر است آيا تعقل نمى كنيد.

61- آيا آنكه به او وعده خوب داده ايم و آن را ملاقات خواهد كرد مانند كسى است كه او را با متاع دنيا متمتع كرده ايم سپس او روز قيامت از حاضر شدگان در عذاب خواهد بود.

62- ياد آر روزى را كه ندايشان كند و گويد: كجايند شريكان من كه بدروغ مى گفتيد؟

63- آنان كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است گويند: پروردگارا اينان كسانى هستند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 71

كه اغفال كرده ايم، آنها را گمراه كرديم چنان كه خود گمراه شديم از آنها به سوى تو بيزارى جستيم ما را عبادت نمى كردند.

64- گويند: شركاء خود را بخوانيد، آنها را بخوانند ولى جوابشان نمى دهند، عذاب را مى بينند اى كاش هدايت قبول مى كردند.

65- ياد آر روزى را كه ندايشان كند. گويد به پيامبران چه جوابى داديد؟

66- خبرها به آنها كور مى شود، آنها از همديگر سؤال نمى كنند.

67- اما هر كه توبه كند و ايمان آورد و عمل شايسته نمايد، شايد از اهل فلاح باشد.

68- پروردگار تو بخواهد مى آفريند و آنچه بخواهد اختيار مى كند، مردمان را اختيارى نيست، خدا از آنچه شريك قرار مى دهند پاك و بالاست.

69- پروردگار تو مى داند آنچه را كه سينه هاى آنها مستور مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كنند.

70- فقط اوست اللَّه، جز او معبودى نيست، حمد در دنيا و آخرت براى اوست، فرمان خاص اوست و به سوى او بر مى گرديد.

71- بگو: خبر مدهيد اگر خدا شب را تا روز قيامت دائمى كند، كيست خدايى

غير از خدا كه به شما نورى بياورد. آيا نمى شنويد؟

72- بگو: خبرم دهيد اگر خدا روز را تا قيامت براى شما دائمى گرداند، كيست خدايى غير از اللَّه براى شما شبى بياورد كه در آن آرام گيريد، آيا نمى بينيد؟

73- از رحمت خداست كه شب و روز را براى شما آفريد، تا در آن آرام گيريد و از فضل خدا روزى بطلبيد و تا شكر گذاريد.

74- ياد آر روزى را كه ندايشان كند و فرمايد كجايند شريكان من كه به دروغ مى گفتيد؟

75- از هر امت شاهدى مى آوريم و مى گوئيم دليل خود را بياوريد، مى دانند كه حق با خداست و آنچه به دروغ جعل مى كردند از آنها گم مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 72

كلمه ها

تزعمون: زعم: قول باطل و دروغ. در اقرب الموارد گويد: عادت عرب است كه اگر دروغگويى نزد آنها سخن گويد، گويند فلانى زعم كرد.

اغوينا: غى و غوايت: رفتن به راه هلاكت، «اغوينا»: گمراه كرديم، به راه هلاكت برديم.

الخيرة: اسم مصدر است به معنى اختيار.

تكن: پنهان مى دارد. كن (بفتح اول) و كنون: پوشاندن و محفوظ داشتن. «كن الشي ء كنا و كنونا: ستره ... و اخفاه».

الحكم: داورى. منع براى اصلاح. دستور و فرمان، مراد از آن در آيه ظاهرا معناى اخير است.

سرمد: دائم. هميشه. «السرمد على فعلل: الدائم».

تسكنون: سكون: آرام گرفتن و آرامش بعد از حركت. تَسْكُنُونَ فِيهِ آرام مى گيريد در آن.

نزعنا: نزع: كندن. «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» مراد از آن در آيه طاهرا خارج كردن است در مجمع البيان آن را «قلع الشي ء عن الشي ء» فرموده است.

هاتوا: اسم فعل است به معنى «بياوريد».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 73

شرحها

در اين آيات بيان شده: شما مشركان كه از قبول قرآن امتناع مى كنيد آن در اثر دوست داشتن مال و جاه دنياست ولى پاداش خدايى بهتر و پايدارتر است، آنكه وعده نيك آخرت را ملاقات خواهد كرد با آنكه در دنيا متنعم است و در آخرت در عذاب خواهد بود يكسان نيستند.

سپس مقدارى از حالات مشركان و معبودهاى آنها در آخرت بيان شده آن گاه موقعيت خدا در جهان و تسلط و نفوذ اراده او در دنيا و آخرت طى آياتى چند مطرح مى باشد.

60- وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با اعتراضهاى مشركان است كه براى متاع

دنيا و مال و جاه از قبول قرآن امتناع مى كردند، در واقع جواب سوم است از وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا، متاع و زينت هر دو يكى است، زينت آنست كه سبب جمال و آرايش باشد، منظور از ما عِنْدَ اللَّهِ زندگى سعادتمند آخرت است، عِنْدَ اللَّهِ حاكى از بقا و دوام است كه خدا دائمى است هكذا ما عند اللَّه.

61- أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ.

در تكميل مطلب آيه فوق فرموده: صاحب متاع فانى دنيا با صاحب متاع باقى آخرت يكى نيستند. يعنى آيا فَمَنْ وَعَدْناهُ مانند كَمَنْ مَتَّعْناهُ است؟

مراد از وَعْداً حَسَناً وعده بهشت است و از مِنَ الْمُحْضَرِينَ حاضر شدگان در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 74

عذاب مى باشد.

62- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. «1»

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ است منظور از اين شركاء به قرينه آيات بعد معبودهاى باطل عاقلند مانند شيطان، پيشوايان علماء گمراه كننده، چون اطاعت شيطان عبادت او است چنان كه فرموده: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 61- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ توبه/ 31، هكذا امثال فرعون و نمرود و آمريكا و شوروى و ملوك و شيوخ عرب و امثالهم. لفظ «يناديهم» حاكى از دورى آنها از خداست چنان كه الميزان فرمايد.

63- قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ.

پيش از آنكه مشركان جواب بدهند معبودها خواهند گفت: خدايا

اينان كسانى هستند كه ما اغفالشان كرده ايم أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا يعنى اجبارى در ميان نبود بلكه همانطور كه ما با اختيار خويش گمراه شديم آنها با اختيار خود گمراه كردن را قبول نمودند.

نظير كلام معبودها كه خواهند گفت: ... وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ صافات/ 30.

اينكه پيش از جواب مشركان، معبودهاى باطل جواب مى دهند: شايد بدان جهت است كه نگذارند مشركان در پيش خدا آنها را محكوم كنند، بعضى

__________________________________________________

(1) يعنى به دروغ مى گفتيد كه آنها شريكان خدا هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 75

از بزرگان فرموده اند: شايد در آن موقف معبودها از مشركان گم شده باشند چنان كه فرموده: وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ ... حم سجده/ 48 ولى شايد مراد از ضَلَّ عَنْهُمْ ... قطع واسطه باشد: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ، چون به موجب آيات: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ ...

صافات/ 28 و نيز آيه وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ سبأ/ 31 و نيز به موجب آيات ديگر، مشركان در كنار معبودهاى خود خواهند بود.

تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ يعنى به سوى تو از آنها و اعمالشان بيزارى جستيم، از أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا معلوم مى شود، مراد از «يعبدون» عبادت اضطرارى

و اجبارى است يعنى «ما كانوا ايانا يعبدون باجبار منا» بعضى گفته اند: منظور آنست كه هواى نفس خويش را اطاعت مى كردند، بعضى گفته اند شياطين را عبادت مى كردند نه ما را ولى قول اول قويتر است، برائت و بيزارى معبودهاى باطل از پيروان خويش در روز قيامت، يكى از حقائقى است كه در بسيارى از آيات مطرح است.

64- وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ.

اين شركاء مى شود همان شركاء پيشين باشند و مى شود شامل بتها و بندگان نيك از قبيل ملائكه و مانند آنها نيز باشد كه همه معبود واقع شده اند «لو» براى تمنى و بمعنى «اى كاش» است يعنى اى كاش در دنيا هدايت قبول مى كردند و در آخرت به اين روز سياه نمى افتادند در اينصورت «لو» جواب ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 76

ناگفته نماند: شرك و بت پرستى منحصر به عصر رسالت و رسولان ديگر نيست بلكه در هر زمان در قالبهاى متعددى وجود دارد.

اكنون ابر قدرتهاى آمريكا و شوروى از بزرگترين شياطين و از بزرگترين معبودهاى باطل هستند.

تمامى انسانهايى كه از طاغوتها پيروى مى كنند، بت پرستند، زيرا به حكم أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ... يس/ 61، اطاعت به فرمان كسى عبادت از اوست.

مثلا ملك «فهد بن سعود» در اين عصر بت پرست است كه از بت بزرگ «امريكا» اطاعت مى برد و كسانى كه از «فهد» اطاعت مى كنند بت پرست مى باشند آيات شريفه به حال همه آنها شامل است.

65 و 66- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ.

عطف است بر

يَوْمَ يُنادِيهِمْ كه گذشت. اول ندا مى شوند درباره معبودهاى باطل، آن گاه ندا مى شوند كه پيامبران آن گاه كه شما را به ايمان و عمل دعوت كردند چه جوابى داديد ولى چون از پيامبران فاصله داشته و به دعوت آنها وقعى نگذاشته اند، جوابى پيدا نمى كنند فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ كنايه از متحير ماندن و جواب پيدا نكردن است و نشان مى دهد كه همه راهها بر روى آنها بسته شده است، و چون همه در اين حال مشتركند لذا از يكديگر نيز سؤال نمى كنند ما ذا أَجَبْتُمُ يعنى: «ما الذي اجبتم».

67- فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ.

اين آيه در حكم استثنايى است از مطالب گذشته يعنى براى اينگونه اشخاص در دنيا راه توبه باز است كه از گذشته توبه كرده و به خدا تسليم شوند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 77

و با اعمال صالح خود سازى نمايند گويند «عسى» در تمام قرآن در اينگونه موارد براى قطع و يقين است و شايد براى ايجاد اميد در تائب باشد يعنى: در اينصورت به فلاح اميدوار باشند، به نظر بعضى مراد از «عسى» آنست كه احتمال دارد باز از ايمان و عمل باز گردند، يعنى شايد به ايمان و عمل ادامه دهند و از اهل فلاح باشند.

68- وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا باشد، در ضمن اينكه جواب چهارم از آن است موقعيت خدا را در جهان مجسم مى كند. يعنى: خلقت

و اختيار در دست خداست عرب در كار خود آن استقلال عمل را ندارند كه بر مشيت خدا غلبه كرده و شما را از مكه بربايند و اللَّه اعلم.

يَخْلُقُ ما يَشاءُ حاكى از مختار بودن خدا در كار آفرينش است كه هيچ چيزى جلو مشيت او را در امر خلقت نمى گيرد، «يختار» ظاهرا راجع به امر تشريع است يعنى: «يختار ما يشاء من الاحكام و التشريع» على هذا نفى اختيار در ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ راجع به احكام و تشريع است يعنى مردم حق اختيار و حق مخالفت در برابر قانون و احكام حق ندارند، نظير: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً احزاب/ 36، و گرنه خدا اختيار در عمل را به بندگان عطا فرموده است، پس منظور نفي مطلق اختيار نيست.

ممكن است منظور از «يختار» اختيار در امر تدبير و اداره جهان باشد يعنى خدا آنچه را كه بخواهد مى كند، مردم اين اختيار را ندارند بلكه تا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 78

اختيار نكند، اختيار نتوانند كرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ ... دهر/ 30 على هذا نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا باطل است زيرا تا خدا نخواهد آنها قدرت ربودن شما را ندارند.

سُبْحانَ اللَّهِ ... در رابطه با آنست كه مشركان به پروردگارى كه داراى چنين موقعيتى است شريك قرار مى دهند با آنكه شريكان آنها داراى هيچ چيز نيستند و يا اين جمله راجع به «و يختار» است يعنى منزه است خدا از آنچه خودشان را در صاحب اختيار

بودن به خدا شريك مى كنند. آمدن كلمه سُبْحانَ اللَّهِ به جاى «سبحانه» شايد براى بيشتر تجلى دادن به مطلب صدر آيه باشد.

69- وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ.

اين آيه در عين حال كه «عالم الغيب و الشهادة» بودن خدا را بيان مى كند نشان مى دهد كه مشركان در گفتن نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا صادق نبوده اند بلكه در دل به آن باور نداشته و فقط بهانه آورده اند، لذا مى گويد: خدا به مكنونات خاطر آنها داناست.

70- وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

اين آيه به حكم نتيجه گيرى از دو آيه فوق و تكميل مطلب آن دو است وَ هُوَ اللَّهُ عطف است بر وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ يعنى: حالا كه اختيار آفرينش و تدبير در دست اوست و عالم السر و الخفيات اوست پس فقط او اللَّه است، تمام كمالات و فضائل در او متمركز مى باشد. آن گاه چهار حكم در اين آيه آمده است.

معبودى جز او نيست، همه حمد در دنيا و آخرة براى او است زيرا هر فضيلت و كمال به او منتهى مى شود، چون خالق و مدبر اوست و حكم و فرمان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 79

خاص او است چون مالك حقيقى است. همه به سوى او بر مى گرديد كه چون الهى و مرجعى جز او وجود ندارد.

71- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ.

اين آيه و آيه بعدى تكميل وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ است، نشان مى دهد كه مدير و مدبر فقط اوست،

شما در نظامى كه ساخته خداست زندگى مى كنيد، يكى از دلائل اين مطلب آنست كه اگر خدا ظلمت را در جهان هميشگى كند جز خدا كسى را نخواهيد داشت كه نورى بياورد تا در آن به كار زندگى مشغول باشيد.

آمدن لفظ «ضياء» به جاى «نهار» ظاهرا براى قلت و ادنى المراتب است يعنى نه تنها آورنده روز پيدا نخواهيد كرد، حتى آورنده نور مختصرى هم نخواهيد يافت، مراد از أَ فَلا تَسْمَعُونَ سماع تفهم و تفكر است.

قيد إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ شايد براى آن باشد نه در حال مى توانيد نور آور پيدا كنيد و نه در آينده حتى اگر خدا اينكار را تا قيامت ادامه بدهد باز علاجى پيدا نخواهيد كرد.

72- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

اين آيه به عكس آيه سابق و نظير استدلال آن در اين آيه مقابل نهار، ليل آمده است و اگر گفته مى شد: «من اله غير اللَّه يأتيكم بظلمة ...» صحيح نبود، زيرا غير خدا از آوردن شب عاجز است نه از آوردن ظلمت، مانند ساختمانى كه نور در آن نفوذ نكند. منظور از أَ فَلا تُبْصِرُونَ ديدن تفهم و تفكر است، گويى آمدن ابصار در اين آيه به مناسبت «النهار» است، اما براى شب، فقط شنيدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 80

است چنان كه گذشت.

73- وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

پس از بيان اينكه آوردن و قرار دادن شب و روز در دست ديگران نيست در اين آيه فرموده: ايجاد شب و

روز به نفع شما و از آثار رحمت خداوندى است «لتسكنوا» راجع به «ليل» و «لتبتغوا» راجع به «النهار» است و «تشكرون» راجع به هر دو مى باشد، شكر و دانستن آن دو نعمت از خدا، نيز از آثار رحمت خدا و سبب تكامل به سوى «او» است.

74- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

اين آيه عينا نظير آيه 62 است كه گذشت تكرار آن به مناسبت مطالب فوق و در مقام توبيخ است و نيز مقدمه آيه بعدى مى باشد.

75- وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى از هر امت شاهدى خارج مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم: به گفته خود كه خدا شريكان دارد، دليل بياوريد، چون دليلى نخواهند داشت خواهند دانست كه در اين مخاصمه حق و حاكميت براى خداست.

آمدن شهداء ظاهرا براى شهادت دادن به شرك مشركان است در آيه: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 17 ملاحظه مى شود كه شاهدها بر افتراء و شرك كفار شهادت خواهند داد.

در آيات هست كه شهداء از پيامبران خواهد بود ولى ظهور اين آيه اعم از آنست از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يقول من كل فرقه من هذه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 81

الامة امامها «1»

در الميزان فرموده: الْحَقَّ لِلَّهِ در اينجا به معنى آنست كه گويند در فلان مخاصمه حق با فلانى است وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ... حاكى است كه در آن روز بتها و معبودهاى باطل گم مى شوند و

فائده اى به حال آنها نخواهند داشت فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ در واقع بعد از «ضل عنهم» قرار دارد، ظاهرا بجهت تناسب آخر آيات، مقدم شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 82

[سوره القصص (28): آيات 76 تا 88]

اشاره

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76) وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80)

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82) تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

(84) إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (85)

وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ (86) وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (87) وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 83

76- قارون از قوم موسى بود، بر آنها تجاوز كرد، به او از نقدينه ها آن قدر داده بوديم كه حمل كليدهاى آنها گروه نيرومندى را خسته مى كرد، ياد آر كه قومش باو گفتند متكبر مباش كه خدا متكبران را دوست ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 84

77- در آنچه خدا به تو داده است، آخرت را بطلب بهره باقى خود را از دنيا فراموش مكن، احسان كن چنان كه خدا بر تو احسان كرده است اهل فساد مباش كه خدا اهل فساد را دوست ندارد.

78- قارون گفت: من اين ثروت را روى علمى كه دارم داده شده ام آيا او ندانسته بود كه خدا پيش از او مردمانى هلاك كرده كه از او قويتر و ثروتمندتر بودند؟ گناهكاران از گناهان خود سؤال نمى شوند.

79- با زينت مخصوص خود بر قومش برآمد، آنان كه زندگى دنيا را مى خواستند گفتند:

اى كاش ما را مانند قارون ثروت بود كه او صاحب بهره عظيم است.

80- آنان كه اهل علم بودند، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى كسانى كه اهل ايمان و علمند، بهتر از ثروت قارون

است، اين سخن را جز صابران نمى فهمند.

81- او و خانه اش را به زمين فرو برديم، براى او جز خدا گروهى نبود كه ياريش كنند و از انتقام گيرندگان نبود.

82- آنان كه ديروز موقعيت او را آرزو مى كردند گفتند: عجبا! راستى خدا بر هر كه از بندگان بخواهد روزى را بسط مى نمايد و تنگ مى گيرد، اگر خدا بر ما منت نمى گذاشت ما را نيز به زمين فرو مى برد، عجبا! راستى ظالمان رستگار نمى شوند.

83- آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در روى زمين تجاوز و فساد به وجود نياورند عاقبت، خاص اهل تقوى است.

84- هر كه در روز قيامت عمل نيك بياورد بهتر از آن پاداش دارد و هر كه عمل بد آورد اهل گناهان فقط بآنچه مى كرده اند مجازات مى شوند.

85- خدايى كه عمل به قرآن را بر تو واجب كرده به معانى بزرگى تو را بر مى گرداند، بگو خداى من داناتر است به كسى كه هدايت را آورده و به كسى كه در ضلال مبين است.

86- تو اميد نداشتى كه به تو اين كتاب نازل شود ليكن رحمتى بود از پروردگارت، سپس بر كافران يار مباش.

87- كافران تو را از تبليغ آيات خدا پس از آنكه بر تو نازل شده است، مانع نشوند.

به سوى پروردگارت بخوان و از مشركان مباش. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 85

88- جز اللَّه معبودى مخوان كه جز او معبودى نيست، همه اشياء جز او فانى هستند فرمان خاص اوست، همه به سوى او بر مى گرديد.

كلمه ها

قارون: مردى است از يهود و از قوم موسى عليه السّلام، طبرسى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه او پسر خاله

موسى و در بدكارى در رديف فرعون و هامان بود: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا ... إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ ... غافر/ 24، قرآن مجيد صريح است كه او و خانه اش به زمين فرو رفته است، نام او چهار بار در قرآن مجيد آمده است، در تورات فعلى سفر اعداد باب 16 به بعد نام او «قورح» ذكر شده كه 250 نفر را با خود همدست كرد، بر موسى و هارون شوريدند و گفتند، شما دو برادر به ظلم و تحميل بر مردم، رياست يافته ايد، موسى به خدا استغاثه كرد، زمين شكافته شد، قورح و ديگر سران شورشيان در آن ناپديد شدند، ظاهرا قورح همان قارون است. قرآن از محل وقوع قضيه ساكت است ولى از تورات بر مى آيد كه اين جريان در صحراى سينا بوده است ولى ظاهرا در مصر اتفاق افتاده باشد چنان كه خواهد آمد.

بغى: بغى در اينجا به معنى ظلم و برترى است و در لا تَبْغِ الْفَسادَ به معنى طلب است، اصل كلمه به معنى طلب توأم با تجاوز مى باشد.

كنوز: كنز: گنج و مال اندوخته شده، طبرسى فرمايد: كنز در اصل چيزى است كه رويهم انباشته شود. «كنز المال كنزا. جمعه و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 86

ادخره و دفنه فى الارض» جمع آن كنوز است.

مفاتحه: مفتح (بر وزن مقصد) به معنى خزانه و پول انباشته شده است جمع آن مفاتح آيد در اقرب الموارد گويد: «المفتح كمقعد: الخزانة و الكنز و المخزن، جمعه مفاتح»، مفتح (بكسر ميم) و مفتاح:

كليد، جمع آن مفاتيح و مفاتح آيد.

تنوء: نوء: برخاستن به زحمت. «ناء الرجل: نهض بجهد و مشقة» چون با «باء» متعدى

شود به معنى برداشتن بسختى است.

عصبة: عصب: رك. معصوب: بسته شده با رگ. عصبة. جماعت فشرده و كمك همديگر.

لا تفرح: فرح: شادى توأم با تكبر، طبرسى ذيل «الفرحين» فرموده:

فرح به معنى تكبر است.

لا يلقاها: يعنى داده نمى شود آن را. تفهيم نمى شود آن را. تلقيه: روبرو كردن تفهيم كردن و عطا كردن است.

خسفنا: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. لازم و متعدى هر دو آمده است «خسفه اللَّه و خسف هو».

فئة: گروه. دسته. از كليات ابو البقاء نقل شده: فئه گروهى است كه در يارى به يكديگر رجوع مى كنند، اين با معنى اصل كلمه مناسب است.

منتصرين: انتصار: انتقام. در صورتى كه با «من» باشد «انتصر منه.

انتقم».

ويكان: در صحاح و قاموس آمده: «ويك» و «وى» هر دو كلمه تعجب هستند، گويى: «ويك، وى لزيد» يعنى عجبا از زيد، به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 87

مى آيد «و يكان» در آيه مركب است از «ويك» و «ان» يعنى عجبا تحقيقا خدا چنين مى كند.

معاد: مصدر ميمى است به معنى عود و برگشتن و نيز اسم زمان و مكان آيد، گويند مراد از آن در آيه اسم مكان است.

هالك: هلاك: ضايع شدن و تباه گشتن. طبرسى ذيل آيه 195 از سوره بقره اضافه مى كند: آن بودن چيزى است به طورى كه دانسته نشود در كجاست «هالك»: ضايع و تباه شونده.

وجهه: وجه در اينگونه آيات به معنى ذات است (قاموس قرآن وجه).

شرحها

الميزان آمدن ماجراى قارون را در اين قسمت از سوره چنين توجيه مى كند: خداوند بعد از نقل كلام مشركان كه گفتند: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا و جواب آن، قصه قارون را آورده تا مشركان عبرت گيرند،

زيرا او هم مانند مشركان بود كه دعوت حق را نپذيرفت و بد عاقبت گرديد (و اللَّه العالم).

در اين آيات مى خوانيم كه قارون مرد ثروتمندى بود، تكبر پيشه كرد در مقابل خداوند ادعاى استقلال نمود و إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي گفت نصيحت خير خواهان را در گوش نگرفت، ثروت خويش را در خود نمايى به رخ مردم كشيد، عاقبت خود و خانه اش در اثر زلزله اى كه دهان زمين باز شده بود فرو رفت، به هر حال در اين آيات يك متكبر متكى به ثروت مجسم شده و در آخر خرد گرديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 88

از آيه 85 تا آخر به رسول خدا خطاب مى شود: حال تو همچون حال موسى است همانطور كه موسى از مصر فرار كرد، ولى خدا به صورت پيامبر، او را به مصرش باز گردانيد، تو را نيز بعد از هجرت به مكه باز خواهد گردانيد آرى آن حضرت نيز از مكه فرار و هجرت كرد ولى در هشت هجرت به مكه باز گشت و آن را فتح نمود و از آلودگى شرك پاكش فرمود، سپس دستورى چند در زمينه استقامت به آن حضرت داده شده است.

76- إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ.

به نظر مى آيد منظور از بغى و تجاوز آنست كه قارون راه فرعون را گرفت و با او همكارى كرده و مانند فرعون بر عليه بنى اسرائيل قيام نمود، از بعضى از آيات فهميده مى شود: عده اى از بنى اسرائيل با فرعون بر عليه قوم خويش همكارى مى كرده اند، مثلا آيه: فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ

... يونس/ 83 نشان مى دهد كه به موسى فقط جوانانى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و آنها هم از فرعون مى ترسيدند و هم از اشراف قوم خويش كه با فرعون بودند.

وانگهى از آيات: وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ عنكبوت/ 39،: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ غافر/ 23 و 24، روشن مى شود كه از ملازمان فرعون بوده است، در مجمع البيان از بعضى نقل شده: عامل فرعون بر بنى اسرائيل بود، على هذا جريان ناپديد شدن او و خانه اش در زمين، در مصر اتفاق افتاده است نه در صحراى سينا زيرا آن طمطراق و خروج بر مردم در «سينا» ميسر نبود.

وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 89

لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ

.الميزان نظر مى دهد كه مراد از «مفاتحه» كليدها است در مجمع البيان فرموده: اكثر مفسران گفته اند: مراد گنجينه ها است. ولى ظهور آيه در كليد بودن است، طبرسى رحمه اللَّه نيز در جوامع الجامع آن را اختيار كرده است ناگفته نماند: اگر منظور كليدها نبود گفتن اين لفظ ضرورت نداشت و كافى بود كه بگويد: وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ كلمه «ما» موصول و به معنى مقدار است.

«اذ قال» يعنى ياد آر كه قوم او به او گفتند: خود پسندى مكن، ثروت به انسان خود پسندى مى آورد مگر آنكه تربيت توحيدى داشته باشد كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى مخفى نماند: لازمه سرور مفرط، تكبر است. لذا در

«لا تفرح» تكبر در نظر است.

77- وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا.

تتمه نصيحت قوم او است. كه گفتند در ثروتى كه خدا به تو داده است آخرت را بطلب يعنى در راه خدا انفاق كن تا در آخرت به نفع تو باشد. درباره وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا در الميزان و مجمع آمده: بهره خويش از دنيا را از ياد مبر بلكه براى آخرتت كار كن. زيرا بهره انسان از دنيا آنست كه براى آخرت كار كند كه تنها آن براى انسان مى ماند. در اين صورت. اين جمله عبارت اخراى وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ ... است و تقديرش «و لا تنس نصيبك الباقى) مى باشد به قولى مراد آنست كه هم آخرت بطلب و هم خودت بخور و اللَّه اعلم، از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

لا تنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك و غناك ان تطلب بها الاخرة» (مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 90

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

قسمت اول عطف تفسير است بر وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ ...، شخص ثروتمند مى تواند در ايجاد فساد و آشوب از ثروت خود استفاده كند، لذا موعظه اش كردند كه فساد و تباهى ببار نياور كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

78- قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً.

جواب قارون است در مقابل نصيحت قوم خويش، منظور از «علم» كه به طور نكره آمده است، ظاهرا

علم تجارت و علم در آوردن سود مى باشد، اين سخن ادعاى استقلال در كسب از طرف قارون است. نتيجه اش آن بود كه «آتاك اللَّه و احسن اللَّه» را قبول ندارم. لذا پيشنهاد احسان هم نسبت به من بى مورد است. چون روى استحقاق و استعدادى كه دارم اين ثروت را به دست آورده ام ديگران اين استحقاق را ندارند.

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ ... جواب ادعاى استقلال او است. يعنى در ميان اقوام گذشته كسانى بودند كه از قارون نيرومندتر و ثروتمندتر بودند آنها نيز مثل قارون ادعا كردند ولى آنها نتوانستند زنده بمانند اگر قدرت دست آنها بود مى توانستند همانطورى كه به دست آورده اند در آن جاودان بمانند. اگر قارون در حالات آنها دقت مى كرد چنين ادعايى نمى نمود.

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ.

اشاره به سنت الهى و كنايه از عدم مهلت است يعنى چون وقت عذاب برسد از گناهكاران سؤال نمى شود كه عذر بياورند و عذاب را از خود دفع كنند نظير: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 91

انبياء/ 40 79- فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

به احتمال نزديك به يقين اين جريان در مصر بوده است نه در صحراى سينا. قارون چون هم ثروتمند بود و هم از مقربان فرعون. لذا مى توانست با چنان طمطراقى در ميان بنى اسرائيل خود نمايى كند، منظور از الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كسانى است كه شناخت و مقصودشان فقط زندگى دنيا بود نظير:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا

الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ النجم/ 30.

80- وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ.

مراد از «العلم» علم به خدا و رسالت و معاد است «ويلكم» در رابطه با نهى آنها از چنان آرزو است. ضمير «يلقاها» راجع به كلمه است يعنى: كلمه ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ، بهر حال اهل علم به آنها گفتند: واى بر شما پاداش خدا در آخرت براى اهل ايمان و عمل. بهتر از ثروت قارون است.

وَ لا يُلَقَّاها ... يعنى اين سخن را فقط صابران مى فهمند. صابران كسانى هستند كه بر طاعت خدا و ترك معاصى صبر و خويشتن دارى كرده اند آنها مى فهمند كه ثواب خدا بهتر است ولى آنها كه غرق در معاصى مى باشند. اعتنايى به آخرت ندارند ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ را نمى فهمند.

81- فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ تفريع است بر بغى و تجاوز قارون. خسف ظاهرا در اثر زلزله و نظير آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 92

بوده است فَما كانَ لَهُ ... در بيان آنست كه نه كسى توانست او را يارى كند و نه خود در اثر علم و ادعاى استقلال كه داشت. توانست از فرو رفتن در زمين امتناع نمايد.

در مجمع البيان از «سدى» روايت شده: قارون به زنى زنا كار گفت دو هزار درهم به تو مى دهم كه در مجمع بنى اسرائيل بگويى موسى از من زنا مى خواهد. زن قبول كرد. دو كيسه پول به مهر قارون به او داده شد. زن شب نادم گرديد و پيش خود گفت:

هر كار بدى كردم فقط آن مانده كه بر پيامبر خدا تهمت بزنم. صبح كه به مجمع بنى اسرائيل آمد. جريان را براى مردم باز گفت موسى از اين ماجراى بخشم آمد و به درگاه خدا ناله كرد تا ... قارون و خانه اش به زمين فرو رفت (ترجمه آزاد).

اين مطلب در الميزان از در المنثور از ابن عباس نقل شده. در تفسير قمى نيز بدون آنكه به يكى از امامان عليهم السّلام نسبت داده شود. منقول است.

اين جريان در تورات فعلى در سفر اعداد باب شانزده چنين نقل شده است «چون موسى از سخنان خويش فارغ گرديد زمينى كه زير قورح و ياران او بود شكافته شد ايشان و خانه هاى ايشان و تمامى اموال ايشان را بلعيد.

82- وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ.

يعنى آنها باور كردند، كه كار دست خداست، قارون نيز از حول و قوه خدا استفاده مى كرده استقلالى از خود نداشته است. گويى آنان قبلا عقيده داشتند كه قارون در جمع آورى و بقاء آن ثروت استقلال دارد ولى بعدا متوجه شده اند كه بسط و قبض روزى در دست خداست.

بنا بر آنكه در «كلمه ها» گفته شد «و يكان» كلمه يقين با تعجب است نه ير أحسن الحديث، ج 8، ص: 93

شك، بعضى از بزرگان اصل آن را «كان» دانسته، راجع به شك توجيه آورده است.

لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ.

گويى مرادشان آنست كه اگر همچون قارون بوديم ما نيز به زمين فرو رفته بوديم، آن گاه به عدم فلاح كافران اقرار نموده اند.

83- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ

لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.

اين آيه و آيه بعدى مانند نتيجه ايست بر قصه قارون، منظور از دار آخرت بهشت است، اشاره به «تلك» شايد براى تعظيم آن باشد، آنان كه در زمين به فكر فساد نيستند و بر بندگان خدا تجاوز و برترى نمى كنند، بهشت مال آنهاست، منظور از «العاقبة» نيز بهشت و يا سعادت دنيا و آخرت هر دو است.

در مجمع البيان از زاذان نقل شده: امير المؤمنين عليه السّلام در بازارها به تنهايى گردش مى كرد، راه گم كرده ها را، راه نشان مى داد، ضعيفان را يارى مى كرد به فروشنده و بقال مى رسيد قرآن را باز كرده و بر آنها آيه تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ ... را مى خواند و مى فرمود: اين آيه درباره واليان عادل و متواضع و درباره اهل قدرت از غير واليان نازل شده است.

84- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

تتمه مطلب آيه سابق است به قرينه ذيل آيه به نظر مى آيد مراد از فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها ده برابر بودن پاداش حسنه است زيرا گرچه اين جمله مطلق بهتر بودن را مى رساند اما در آيه ديگر مى خوانيم كه بهتر بودن همان ده برابر بودن است: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 94

وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

انعام/ 160، على هذا اين دو آيه از يك حقيقت حكايت مى كنند.

إِلَّا ما كانُوا ... هم تجسم عمل را مى رساند و هم برابر بودن كيفر با عمل را. اگر در آيه به جاى فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ

مى فرمود «فلا يجزى الا مثلها» كافي بود، شايد آمدن اسم ظاهر به جاى ضمير براى نشان دادن استحقاق آنها به عذاب باشد، زير استناد به لفظ «السيئات» در اثبات عذاب كاملتر از استناد و به ضمير است. در الميزان جمع آمدن سيئات را در نظر گرفته و فرمايد: شايد آن اشاره باشد كه اين كيفر در حق كسانى است كه بيشتر معصيت كنند و گناهان آنها را احاطه كرده باشد.

85- إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

از اينجا تا آخر سوره يك نتيجه گيرى است از ماجراى موسى كه گذشت اين آيه ظاهرا در صدد بيان آنست كه همانطور كه موسى را دوباره به مصر برگردانديم، تو را نيز بعد از خارج شدن از مكه به آنجا بر خواهيم گردانيد، (اين وعده در سال هشتم هجرت عملي شد).

مفعول «فرض» عمل و تبليغ است يعنى خدايى كه بر تو عمل به قرآن و تبليغ آن را واجب كرده است. منظور از معاد، مكه است تنكير آن براى عظمت عود است يعنى محل عود با عظمت كه وقت برگشتن مانند آن روز نخواهى بود كه از آنجا فرار و هجرت كردى. همانطور كه موسى پيامبر شد و با وضع ديگرى به مصر برگشت قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ ... توجيه صدر آيه است، يعنى اى مشركان اكنون مرا در چنين حال ضعف مى بينيد ولى خدا به آورنده هدايت كه منم و به گمراهان كه شما هستيد داناتر است، على هذا مرا به اين وعده خواهد رسانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 95

در عده اى از روايات آيه

شريفه به رجعت تفسير شده است، از جمله در تفسير برهان از ابو خالد كابلى از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قوله ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الى معاد، قال يرجع اليكم نبيكم و امير المؤمنين و الأئمة عليهم السّلام»

اين روايات از باب تطبيق مى باشند.

86- وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ.

اين آيه استدلالى است بر وعده اى كه در آيه سابق گذشت يعنى همانطور كه اميد نداشتى بر تو كتاب نازل شود ولى نازل شد، بر گرداندن تو به مكه نيز نظير همانست «الا رحمة» استثناء منقطع است، يعنى، ليكن رحمت خاصى از جانب پروردگارت سبب نزول اين كتاب گرديد.

به نظر بعضى اين آيه: تذكر استينافى است نسبت به نعمت نبوت و داده شدن قرآن، على هذا نتيجه مى گيرد كه پس با اين نعمت، كمك و يار كافران مباش. الميزان اين وجه را پسنديده است در تفسير قمى آمده خطاب وَ لا تَكُونَنَّ- وَ لا تَدْعُ به رسول خداست، اما مراد از آن مردمند، اين است فرموده امام صادق عليه السّلام كه:

«ان اللَّه بعث نبيه صلّى اللَّه عليه و آله باياك اعنى و اسمعى يا جارة» (الميزان).

87- وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

اين آيه تفسير «فلا تكونن ظهرا للمجرمين» است يعنى اين مشركان تو را از تبليغ و عمل به آيات الهى مانع نشوند، على هذا مردم را به سوى پروردگارت بخوان و از مشركان مباش كه اگر مردم را به توحيد دعوت نكنى در رديف آنان خواهى بود كه

از آنها پيروى كرده و از دعوت خدا دست كشيده اى.

88- وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 96

لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

.صدر آيه نهى صريح است از اتخاذ معبودى جز خدا، و ذيل آن تعليل نهى است، يعنى حالا كه جز او معبود نيست و جز او همه فانى است و فرمان دادن و حكم كردن خاص اوست و همه به سوى او بر مى گرديد پس لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ.

جمله كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ نظير كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ رحمن/ 26 است مراد از هالك ظاهرا فانى و متغير است در دعاى جوشن كبير مى خوانيم:

يا من يبقى و يفنى كل شى ء

چنان كه در كلمه ها گفته شد مراد از «وجه» ظاهرا ذات پروردگار سبحان است يعنى:

هر چيز به جز ذات حق تعالى، فانى و متغير و ناپايدار است، فقط ذات پروردگار ثابت و لا يزال مى باشد، على هذا فقط بايد او را خواند و او را پرستش نمود، معبودهاى باطل هالكند و ناپايدار و فانى، لذا شايسته معبود بودن نيستند. فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

احتمال دارد منظور از هالك ممكن الوجود بودن باشد يعنى هر شى ء نسبت به ذاتش ناپايدار و هالك و وابسته است. ناگفته نماند: آيه شريفه راجع به دنيا است اما در آخرت مسئله «عند اللَّه» بودن به وجود خواهد آمد در نتيجه، موجودات آخرت ثابت و پايدار خواهند بود. ولى باز نسبت به ذاتشان، وابسته و ناپايدار بودن بر آنها صادق خواهد بود.

صدوق رحمه اللَّه در

كتاب توحيد بابى در تفسير كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ منعقد كرده و در آن رواياتى آورده است، از جمله:

«عن ابى حمزه قال قلت لابى جعفر عليه السّلام قول اللَّه كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ؟ قال فيهلك كل شى ء و يبقى الوجه ان اللَّه عز و جل اعظم من ان يوصف بالوجه و لكن معناه كل شى ء هالك الا دينه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 97

و الوجه الذى يؤتى منه».

در روايت ديگر از حضرت صادق عليه السّلام:

«عن الحارث بن المغيرة النصرى قال سئلت ابا عبد اللَّه عليه السّلام عن قول اللَّه عز و جل كل شى ء هالك الا وجهه قال:

كل شى ء هالك الا من اخذ طريق الحق»

در اين روايات «وجه» به معنى ذات تفسير نشده است. بلكه به معنى جهت و جنبه و نظير آن است. مانند تدبير، دين و امثال ذلك.

روز شنبه هشتم محرم الحرام هزار و چهارصد و چهار مطابق 22 مهر ماه 1362 تفسير سوره مباركه قصص به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 98

سوره عنكبوت

اشاره

در مكه نازل شده و نود و نه (99) آيه است

نظرى به سوره مباركه

- سوره عنكبوت هشتاد پنجمين سوره است كه بعد از سوره روم در مكه نازل گرديد. در اينصورت بايد در نزديكيهاى هجرت نازل شده باشد، اين مطلب چنان كه خواهد آمد از متن آيات فهميده مى شود، اما در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست نهم است.

2- عدد آيات آن بالاتفاق نود و نه است طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: «تسع و تسعون آية بالاجماع» به نقل تفسير خازن تأليف محمّد بن ابراهيم بغدادى، عدد كلمات سوره نهصد و هشتاد و عدد حروف آن چهار هزار و صد و شصت پنج است و اللَّه اعلم، اين سخن مى رساند كه مسلمين از اول در مورد قرآن مجيد اهتمام كم نظير داشته اند.

3- علت نامگذارى به عنكبوت وقوع اين كلمه و تشبيه كار مشركان به تار عنكبوت در آيه چهل يك اين سوره است «تسمية الكل باسم الجزء» آن تشبيه به قدرى اهميت دارد كه مناسب آمده، همه سوره با آن نامگذارى شود و يا مشخص ترين آيه اين سوره است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از ابو بصير از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند فرمود: هر كه سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان در شب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 99

بيست سوم بخواند او به خدا اى ابا محمّد از اهل بهشت است در آن استثنايى نمى كنم و نمى ترسم از اينكه خدا در مقابل اين سوگند بر من گناه بنويسد اين دو سوره در پيش خدا موقعيت بزرگى دارند.

«عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال من قرء سورة العنكبوت و الروم فى

شهر رمضان ليلة ثلاثة و عشرين فهو و اللَّه يا ابا محمد من اهل الجنة لا استثنى فيه ابدا و لا اخاف ان يكتب اللَّه على فى يمينى اثما و ان لهاتين السورتين من اللَّه مكانا»

اين روايت در مجمع البيان و جوامع الجامع و برهان نيز نقل شده است.

4- دقت در مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، از ابن عباس و قتادة نقل شده كه همه اش مدنى است، به نظر بعضى فقط ده آيه از اول آن مدنى است بقيه در مكه نازل شده است، اين اقوال ظاهرا استحسانهاى بدون دليل است، سياق آيات سوره نشان مى دهد كه همه اش مكى است. در الميزان فرموده: مقتضاى آنچه گفته شد اين است كه همه سوره مكى است، آنچه گفته اند: همه سوره مدنى است يا معظم آيات يا بعضى از آن مدنى است غير سديد است، آن گاه از در منثور از ابن عباس نقل كرده كه گويد: سوره عنكبوت در مكه نازل گرديد. اما در مجمع يكى از دو قول ابن عباس مدنى بودن همه سوره است.

5- مى شود اطمينان كرد كه اين سوره به يك بار نازل شده است.

6- در رابطه با علت نزول آن بايد بدانيم: از سيزده آيه در اول سوره نشان مى دهد كه عده اى از مشركان مكه مى خواسته اند به هر حيله اى كه شده پسران يا اقوام خويش را كه اسلام آورده بودند از اسلام برگردانند و حتى مى گفتند: بآئين ما برگرديد اگر گناهى باشد ما عهده داريم اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ ... چنان كه خواهد آمد، اين جريانها سبب شده كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 100

سوره نازل شود و

در آن، مسئله امتحان كه يك سنت الهى است مطرح گردد چون دعوت مسلمانان به شرك از طرف مشركان يك امتحان بود، استقامت و عدم استقامت آنها را در اسلام روشن مى نمود.

آن وقت حالات هفت نفر از پيامبران الهى مطرح شده كه قوم آنها با آمدن پيامبران امتحان شدند. عده اى نجات يافته و عده اى هلاك گشتند.

7- ناگفته نماند: سوره هايى كه يك دفعه نازل شده اند گاهى آيه اول و گاهى چند آيه از اول سوره، محتوى و شامل خلاصه مطالب سوره و در واقع عنوان سوره اند، در اين سوره نيز مى شود گفت: تمام سوره در زمينه امتحان و «يفتنون» مى باشد.، آياتى كه بعد از ماجراى پيامبران آمده يك نوع نتيجه گيرى از آنها و تطبيق حال و آينده، بگذشته است، زيرا نظمى كه در جهان حكومت مى كند همه يكى است. و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 101

سورة العنكبوت مكية و هى 69 اية نزلت بعد سورة الروم

[سوره العنكبوت (29): آيات 1 تا 13]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (3) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (4)

مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (5) وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (6) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (7) وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ (9)

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ (10) وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ (11) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (12) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ (13)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 102

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم

2- آيا مردم گمان مى كنند با صرف اينكه بگويند: ايمان آورده ايم، رها شوند و امتحان نگردند؟

3- كسانى را كه پيش از اهل مكه بودند. امتحان كرده ايم تا خدا، معلوم كند كسانى را كه راست گفته اند و كسانى را كه دروغگويانند.

4- آيا عاملان گناهان فكر مى كنند كه بر ما غلبه كنند؟ بد داورى مى كنند.

5- هر كه ملاقات خدا را اميد دارد، وقت ملاقات خدا خواهد آمد، او شنوا و داناست

6- هر كس (در راه خير) تلاش كند، براى خود تلاش مى كند، خدا از مردم بى نياز است.

7- آنان كه ايمان آورده اعمال شايسته انجام مى دهند، گناهان آنها را مى آمرزيم و به آنها پاداش بهترين اعمالشان را مى دهيم.

8- به انسان نسبت به پدر و مادرش خوبى را فرمان داده ايم، اگر به اصرار از تو بخواهند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 103

كه به من شريك گردانى آنچه را كه نمى دانى، از آنها اطاعت مكن، بازگشت شما به سوى من است شما را از آنچه مى كرديد خبر خواهم

داد.

9- آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند در زمره صالحان داخلشان خواهيم كرد.

10- بعضى از مردم مى گويد: ايمان آورديم ولى چون درباره خدا اذيت شود، شكنجه مردم را مانند عذاب خدا مى شمارد، و چون از طرف خدا كمكى آيد، مى گويند ما با شما هستيم آيا خدا از مكنونات خاطر مردم آگاه نيست؟

11- خدا به طور حتم كسانى را كه ايمان آورده اند معلوم خواهد كرد و نيز منافقان را آشكار خواهد نمود.

12- كافران به اهل ايمان گفتند: به راه ما بيائيد تا گناهان شما را به عهده خود گيريم، ولى از گناهان آنها چيزى را به عهده نمى گيرند، آنها دروغگويانند.

13- گناهان خويش را به عهده مى گيرند و نيز گناهانى را با گناهان خود به عهده مى گيرند و در روز قيامت از آنچه جعل مى كردند مسئول خواهند بود.

كلمه ها

حسب: فعل «حسب» از باب علم يعلم به معنى ظن و گمان به كار مى رود به نظر راغب مصدر اينگونه افعال، حسبان (بكسر اول) است علت اين تسميه شايد آنست كه ظن و گمان يك نوع حساب از جانب گمان كننده است.

يفتنون: فتن: امتحان. راغب گويد: آن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن معلوم شود. طبرسى نيز چنين فرموده است. فتنه چيزى است كه شخص با آن امتحان شود، به خود امتحان و بلازم آن كه شدت و عذاب است و نيز به ضلال و شرك كه سبب عذابند گفته مى شود. «يفتنون»: امتحان مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 104

سيئات: سيّئ و سيئه چيزى است كه بدى و سوء آور باشد و يا به معنى بدو قبيح است كه «سوء»

لازم و متعدى هر دو به كار مى رود، سيئات در آيه گناهانى هستند كه بدى و عذاب را همراه دارند.

لقاء: لقاء اللَّه به معنى ملاقات رحمت يا عذاب خداست، در اينجا منظور رحمت است.

جاهد: جهد (بفتح اول و ضم آن) وادار كردن خود بر مشقت است (تلاش توأم با رنج) قاموس و مفردات، آن را صعوبت و مشقت گفته اند. به هر حال آن به معنى تلاش توأم با رنج است خواه در جنگ باشد يا در كار ديگر.

وصينا: وصى: متصل كردن و متصل شدن. توصيه: سفارش و دستور.

«وصينا»: سفارش كرديم و دستور داديم. طبرسى رحمه اللَّه فرمايد:

وصئ، ايصا امر و عهد همه به يك معنى مى باشند.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: امتحان يك سنت الهى است كه در امتهاى گذشته بوده، در اين امت نيز خواهد بود و گريزى از آن نيست، در امتحان صدق و كذب ادعاى شخص آشكار مى شود. كفار كه مى خواهند سد راه خدا باشند، كيدشان بى اثر خواهد بود، بر مشيت خدا غلبه نتوانند كرد.

آن گاه سه نمونه از امتحان مطرح شده است. اول امتحان با عاطفه پدر و مادرى كه پسر مسلمان خويش را به كفر و شرك مى خوانند، مادر اعتصاب غذا مى كند و سوگند مى خورد تا پسرش به شرك باز نگردد اعتصاب خويش را تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 105

نخواهد شكست.

دوم- امتحان با شكنجه و عذاب ستمگران است فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ. «1»

سوم- امتحان با اينكه مشركان و اهل باطل به انسان بگويند: اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ ... مسلمانان پيش از هجرت با هر سه از اين امتحانها آزمون شدند چنان كه خواهد آمد.

1-

الم.

اين كلمه در قرآنها يك ايه شمرده شده است. در سوره اعراف در زمينه حروف مقطعه سخن گفته ايم به آنجا رجوع شود.

2- أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.

اين آيه مى گويد: با صرف گفتن اينكه: مسلمانم، مؤمنم، كار تمام نخواهد شد، بلكه آزمون خواهيد شد تا صدق اين گفتار از كذب آن آشكار شود. درباره امتحان كه با دو طريق تشريع و تكوين است در «نكته ها» توضيح خواهيم داد، ناگفته نماند: امتحان موجب تربيت و تكامل انسان است، انسان موحد را امتحان اوج مى دهد و تربيت مى كند كه اگر امتحان نبود موحدان تربيت نمى شدند و لايق رحمت خاصه خدا نمى گشتند و نيز نامحرمان و دروغ گويان از ديگران متمايز نمى شدند، على هذا امتحان روى حكمت خدايى وضع شده است و «لا بد منه» ميباشد.

مراد از «يفتنون» در آيه آزمون شدن است أَنْ يُتْرَكُوا با تقدير باء سبب، مفعول دوم «أ حسب» مى باشد، استفهام براى انكار و توبيخ است. يعنى:

«ا حسب الناس ان يتركوا بقولهم آمنا ...».

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از ابن جريج نقل شده: اين آيه درباره عمار ياسر نازل گرديد كه در دست مشركان شكنجه مى شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 106

3- وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ.

اين آيه مى گويد: امتحان يك سنت الهى است، گذشتگان امتحان شده اند امتحان براى آنست كه خداوند راستگويان و دروغگويان را آشكار كند تا هر يك معلوم شوند، ناگفته نماند اين آشكار كردن توأم با تربيت و تكامل و استحقاق رحمت خاصه خداست. اكنون كه اين آيه را تفسير مى كنم.

راديوى جمهورى اسلامى ايران مارش نظامى مى زند، مجاهدين

فى سبيل اللَّه به كفار عراق در مريوان حمله كرده اند، مى كشند و شهيد مى شوند (محرم 1404) اين جنگى كه رزمندگان قرآن با آن امتحان مى شوند، آنها را در استحقاق رحمت خدا اوج مى دهد و تربيت مى كند و صدق نيت و گفتار آنها را در عمل روشن مى نمايد، ايضا بى حقيقتى و دروغ بودن ادعاى كاذبين را آشكار مى گرداند پس امتحان يك تربيت بسيار عالى است، رواياتى در اين زمينه در نكته ها خواهد آمد، پس امتحان افتادن در طريق تكامل يا در حضيض بدبختى است.

علم در آيه به معنى آشكار كردن است، در الميزان فرموده: ممكن است مراد از علم، علم فعلى خدا باشد كه نفس عينيت خارج و از مراتب علم خداست نه علم ذاتى. فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ ... تعليل امتحان است آمدن لفظ جلاله براى نشان دادن اهميت مطلب است و گرنه مى شد بفرمايد: «فنعلمن» با لفظ متكلم مع الغير كلمه فاء نتيجه بودن را مى رساند، نظير: ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ آل عمران/ 179.

4- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى گرچه هر يك مطلب مستقلى هستند ولى مجموعا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 107

در صدد بيان اين حقيقت مى باشند كه كيد مشركان در باز گرداندن مؤمنان بى اثر خواهد ماند، مؤمنان به كار خود ادامه دهند تا مستحق رحمت حق گردند و از كيد مشركان نهراسند.

منظور از عاملين سيئات مشركان و كفار هستند كه مى خواستند با برگرداندن مسلمانان به شرك، بر اراده خدايى غلبه كنند ساءَ ما يَحْكُمُونَ تخطئه ظن آنهاست.

5- مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ

فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين آيه و دو آيه بعدى براى تشويق اهل ايمان، به عمل است كه بعد از تهديد مشركان و توبيخ مسلمانان، لازم الذكر بود. لقاء اللَّه بايد ملاقات ثواب خدا باشد، الميزان فرمايد: مراد از لقاء اللَّه ايستادن بنده در موقفى است كه ميان او و خدا حجابى نيست، شأن روز قيامت همين است كه آن، ظرف ظهور حقائق مى باشد خدا فرمايد: وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ.

منظور از اجل اللَّه وقت لقاء اللَّه است يعنى وقت و غايتى كه خدا براى لقاء خود معين كرده خواهد آمد دو وصف سميع و عليم در صدد بيان آنند كه خدا پاداش آنها را خواهد داد زيرا خدا گفته هاى آنها را شنيده و به اعمال و احوالشان داناست.

6- وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

يعنى هر كه براى لقاء اللَّه تلاش كند به نفع خود اوست، فائده اى به خدا ندارد، زيرا خدا از جهانيان بى نياز است.

7- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 108

عاقبت ايمان و عمل و مجاهدت آنهاست. على هذا «جاهد» در آيه گذشته شامل ايمان و عمل صالح هر دو است، مراد از تكفير سيئات قهرا آمرزيدن گناهان است چون جريان، راجع به قيامت مى باشد، اين جمله نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالحات از مكفرات و يا در اثر كثرت ايمان و عمل و استحقاق رحمت، خدا گناهان آنها را خواهد آمرزيد.

جزاى بهتر از عمل آنست كه پاداش آخرت دائمى و عمل دنيا غير دائمى است اين

در صورتى است كه تقدير آيه «احسن من الذى» باشد ولى ظاهرا «احسن» صفت اعمالى است كه كرده اند و خدا ثواب بهترين عمل را به آنها خواهد داد و نقائص اعمال آنها را ناديده گرفته و آنها را بهترين و كاملترين عمل حساب خواهد كرد.

8- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

در مجمع البيان مطلبى نقل شده كه مى تواند شأن نزول اين آيه و آيه دهم باشد، و آن اينكه: عياش بن ابى ربيعه مخزومى اسلام آورد و از ترس خانواده خويش به مدينه هجرت كرد. در آن وقت هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هجرت نكرده بود.

اسماء دختر مخزمه مادر عياش قسم خورد چيزى نخورد و نياشامد و سرش را نشويد و داخل منزلى نشود تا پسرش پيش او باز گردد ابو جهل و حرث برادر مادرى عياش، به علّت ناراحتى مخزمه، به مدينه آمده جريان او را به عياش گفته و از او درخواست كردند كه به مكه باز گردد، عياش از آنها پيمانهاى اكيد گرفت كه او را از دينش باز نگردانند، آنها به او وعده دادند كه با دينش كارى ندارند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 109

چون از مدينه به سوى مكه خارج شدند. او را گرفته و به طناب بسته و هر يك به او صد شلاق زدند، تا از دين اسلام بيزارى كرده و حرفهاى ناروا به زبان آورد، آيه شريفه ... فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ ... نازل گرديد، سپس عياش اسلام آورد و با رسول خدا به مدينه هجرت نمود،

مؤلف گويد، از اين سخن معلوم مى شود كه همچون جريانهايى سبب نزول اين آيات گرديده است.

به هر حال: آيه شريفه مى گويد: به انسان فرمانداده ايم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مگر آنكه او را به امر شرك و كفر (و يا امر به حرام و ترك واجب) كنند، در اينصورت به حكم

لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق

اطاعت آنها حرام است، عدول سخن از غيبت به خطاب در وَ إِنْ جاهَداكَ ...

براى صراحت مطلب است.

«جاهداك» يعنى با تلاش و اصرار از تو بخواهند. لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ در مجمع البيان فرموده: گويى آن كنايه است از بى دليل بودن، چون چيزى كه دليل نداشته باشد، علم به آن حاصل نمى شود، يعنى اگر اصرار كنند چيز بى دليل را شريك من گردانى، اطاعتشان نكن، به هر حال ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ سالبه بانتقاء موضوع است. و اللَّه العالم.

إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ... در رابطه با ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ است يعنى: فعلا حقيقت و واقعيت عمل خود از جمله شرك را نمى دانيد، خدا حقيقت آنها را به شما خبر خواهد داد، اين آيه يكى از سه مورد امتحان است كه انسان با عاطفه پدر و مادر مشركش آزمون مى شود.

9- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ.

يعنى: اگر دعوت پدر و مادر را نپذيرفته و اهل عمل صالح و ايمان شدند، حتما به جمع صالحان كه اهل بهشت هستند، خواهند پيوست، در نتيجه دورى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 110

از پدر و مادر با داخل شدن به جمع صالحان جبران خواهد گرديد، يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي

عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي فجر/ 27- 30.

10- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ.

اين امتحان دوم است و چون ايمان آنها ايمان ثابت نيست و بسته به راحتى و عدم پيشامد ناگوار است لذا با يَقُولُ آمَنَّا تعبير آمده نه با «آمنوا»، قرار دادن فتنه مردم مانند عذاب خدا، بدان معنى است همانطور كه عذاب خدا مانع وارد شدن در كارهاى زشت است، عذاب و شكنجه مردم را مانع از ماندن در توحيد مى دانند. اين آيه تقريبا نظير. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ ... حج/ 11 مى باشد.

وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ.

يعنى: اگر فرجى و سهولتى از جانب خدا به شما برسد همانها گويند:

ما با شما بوده ايم، و شريك هستيم أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ راجع به ادعاى ايمان است يعنى «آمنا» گفتن آنها واقعى نيست، خدا از قلوبشان واقف است زيرا خدا به مكنونات خاطر همه داناست.

ناگفته نماند: مضمون اين آيه و آيه قبلى را نمى شود دليل مدنى بودن آنها دانست، زيرا مسئله نفاق كه در آيه قبلى مطرح است، آن مقدارش در مكه نيز ميسر بود، منظور از نصر كه در اين آيه گفته شده لازم نيست كه فتح و غنيمت باشد بلكه مى شود گشايش و آرامش نيز باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 111

11- وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ.

تكميل آيه سابق است، يعنى خدا به وسيله امتحان: مؤمنان را از منافقان جدا و

آشكار مى كند، علم در اينجا به معنى اظهار است و نيز روشن مى شود كه چنين كسان منافقند. و او در وَ لَيَعْلَمَنَّ براى استيناف مى باشد.

12- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

اين آزمايش سوم است كه كفار به مؤمنان مى گويند: از دين خود دست برداريد، به آئين ما بيائيد گناهانتان بر عهده ما. مراد از حمل خطايا، حمل گناه آنهاست وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ ... در صدد بيان آنست كه چنين كارى در صورتى بود كه خدا چنين حكمى قرار داده باشد، خدا چنين حكمى قرار نداده بلكه آنها حامل خطاياى خود خواهند بود، بلى مشركان خطاى ديگرى هم حمل خواهند كرد كه در آيه بعدى خواهد آمد، آنها در اين گفته دروغگويانند زيرا كه خدا چنين كارى نمى كند و گناه كسى را به گردن ديگرى نمى اندازد، ممكن است مراد از ما هُمْ بِحامِلِينَ عدم قدرت باشد يعنى وقتى كه عذاب به گناهكاران رسيد، مشركان نمى توانند آن را به خود منتقل كنند چنان كه ما نمى توانيم مرض انسانى را به خود منتقل كرده و او را از درد رها كنيم. «و لنحمل» عطف است بر محذوفى نظير «لتكونوا منا و لنحمل خطاياكم».

13- وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى آنها گناهان اضلال شدگان را حمل نمى كنند، بلكه گناهان خويش را حمل مى كنند و گناهانى نيز در اثر اضلال ديگران به دوش مى گيرند زيرا سبب اضلال آنها شده اند، پس هر يك از طرفين مسئول عمل خويش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 112

هستند امّا اضلال گران

گناهانى نيز در اثر گمراه كردن ديگران خواهند داشت.

مراد از «اثقالا» گناهانى است كه در اثر اضلال ديگران به پاى آنها نوشته شده است نظير: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ ... نحل/ 25، جمله وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ حاكى است كه قطع نظر از گناه اضلال، در مقابل اين گفته: اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ نيز مسئول خواهند بود، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

اطلاق اثقال و اوزار، بر گناهان به علت بار بودن بر انسان و مسئول بودن انسان در مقابل آنهاست، مى دانيم كه اعمال جوهر هستند، نه عرض، پس گناهان واقعا ثقلند و بار سنگينى بر انسان خواهند بود.

نكته ها

تحقيقى درباره امتحان:

آيه اول و دوم اين سوره نشان مى دهد كه امتحان يكى از سنن الهى و ناموس خلقت است، گذشتگان امتحان شده اند، حاضرين و آيندگان نيز امتحان خواهند شد.

آيات و روايات در اين زمينه زياد است، پيش از اشاره به قسمتى از آنها لازم است بدانيم: خداوند بندگان خويش را با دو راه تشريع و تكوين امتحان و در حقيقت تربيت مى كند. تشريع همان احكامى است كه از طرف پيامبران ابلاغ مى شود، امتحان تكوينى به وسيله بلاها، مصيبتها، گرفتاريها، گرسنگى، شدائد تلفات، انجام مى گيرد.

نظر قرآن مجيد بيشتر به اين قسمت دوم است كه با صبر و استقامت در اينگونه موارد استعدادهاى عالى پرورش يافته و سبب تكميل نفوس مى گردد، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 113

آنان كه در مسير امتحان واقع مى شوند، در توحيد و حق پرستى اوج مى گيرند تربيت مى شوند، مستحق درجات مى شوند مانند امام حسين صلوات اللَّه عليه، ابو ذر غفارى، ياران رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه

و آله در شعب ابى طالب و ميليونها نظائر ايشان، پس امتحان در حقيقت يك تربيت خدايى است.

اما آنان كه ايمانشان ظاهرى است و صبر و استقامت ندارند از ديگران جدا مى شوند، در واقع امتحان بسينه آن نامحرمان مى زند اينك بعضى از آيات و روايات را به عنوان نمونه مى آوريم.

1- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ بقره/ 155، گفتيم كه نظر قرآن مجيد بيشتر راجع به امتحان تكوينى و امتحان به وسيله حوادث و شدائد است، در اين آيه ترس، گرسنگى، كمى محصول و شهيد شدن عده اى، سبب آزمايش و تكميل نفوس امت قرار گرفته است.

2- وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اعراف/ 168 آيه درباره گناهكاران بنى اسرائيل است در اين آيه، حسنات و پيشامدهاى خوب و پيروزى ها نيز مايه امتحان قرار گرفته اند.

3- وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء/ 35 اين آيه نظير آيه سابق است موقعى كه سليمان عليه السّلام به وسيله آصف بن برخيا تخت ملكه سبأ را در نزد خويش حاضر كرد، فرمود: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ... نمل/ 40، آرى انسان در مسير نعمت، آزمايش مى شود و تكامل مى يابد.

4- وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً بقره/ 224، ابراهيم امتحانهاى سختى ديد، براى دفاع از حق در آتش انداخته تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 114

شد: از وطن خويش مهاجرت كرد، زن جوان و پسر خرد سالش را در بيابان سوزان مكه ساكن نمود: پسرش اسماعيل را به قربانگاه عشق برد. همه اينها تكميل

نفس پاك و پرورش استعدادهاى عالى او از جانب خدا بود.

5- امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده:

«... و لكن اللَّه جل و عز يختبر عبيده بانواع الشدائد و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره، اخراجا للتكبر من قلوبهم و اسكانا للتذلل في انفسهم و ليجعل ذلك ابوابا الى فضله و اسبابا و دليلا لعفوه و فتنة كما قال الم أ حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ...»

«1».

بيان امام صلوات اللَّه عليه، صريح است در اينكه بلاها و گرفتاريها: اسباب تربيت انسان و سبب رسيدن او به صفات عالى و مقام رضاست.

6- از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده:

«ان اللَّه عز و جل ليتعاهد عبده المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهدية من الغيبة ...»

«2» خدا از بنده با بلاء و گرفتارى تفقد مى كند همانطورى كه مرد در سفر رفتن: خانواده خويش را با هديه آوردن تفقد مى كند.

7- از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم الامثل فالامثل»

«3» معلوم مى شود كه شدت امتحان بسته به استقامت و كشش انسان است.

تسبيب در اعمال نيك و اعمال بد:

در رابطه با آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ بايد بدانيم يكى از مسلمات قرآن مجيد و روايات آنست كه هر گاه كسى سبب كار خوبى شود يا سنت حسنه اى به وجود بياورد يا انسانى را هدايت نمايد، در مقابل آنچه ديگران عمل مى كنند،

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

(2، 3)- سفينة البحار ماده «بلا».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 115

ثواب و پاداش خواهد برد. و نيز اگر سنت بدى به وجود آورد و انسانى را اضلال كند، مطابق آنچه ديگران معصيت كنند، عقوبت و كيفر خواهد

ديد. اين جريان به جهت تسبيب و علّيت است.

1- آيه شريفه صريح است در اينكه مشركان قطع نظر از گناهان خويش اثقالى و گناهانى نيز به سبب گناهان اضلال شدگان خواهند داشت، به عبارت ديگر، گناه اضلال شدگان دو عقوبت دارد، يكى براى خود، ديگرى براى، آنان كه اضلالشان كرده اند، چون آنها سبب ضلالت اينان گشته اند.

2- درباره زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چنين مى خوانيم: يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً احزاب/ 30، اگر زن پيامبر گناهى بكند و در ميان مردم آشكار شود، دو برابر ديگران عقوبت خواهد ديد، يكى از اين جهت كه گناه كرده است، دوم از اين جهت كه سبب پائين رفتن حيثيت دين شده است، مردم چون ديدند كه در خانه پيامبر، به دين اهميت داده نمى شود نسبت به دين بى علاقه و بى عقيده مى شوند.

عكس قضيه نيز چنين است، اگر زن پيامبر كار خوب انجام دهد دو برابر ديگران ثواب خواهد داشت زيرا هم كار خوب انجام داده و نيز سبب تقويت موقعيت دين در نظر ديگران شده است و آيه بعدى چنين است: وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً احزاب/ 32، اين دو آيه نيز مسئله تسبيب در عمل را نشان مى دهد.

3- در سوره نحل آيه 24 و 25 مى خوانيم وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ آنان كه بآيات خدا نام

«افسانه» مى دهند، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 116

مسئول گناهان خويش هستند، و از گناهان كسانى كه گمراهشان كرده اند بهره خواهند برد، زيرا كه سبب اضلال آنها شده اند.

4- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 17 منظور از «آثار» سنت ها و كارها و اضلالهايى است كه از آنها در دنيا مانده است و مردم مثلا در آن مساجد نماز مى خوانند و يا در آن مى خانه ها مشروب مى خورند.

5- «از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ايما عبد من عباد اللَّه سن سنة هدى كان له مثل اجر من عمل بذلك من غير ان ينقص من اجرهم شى ء و ايما عبد من عباد اللَّه سن سنة ضلالة كان عليه مثل وزر من فعل ذلك من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء» «1».

اين روايت در بيان مسئله تسبيب و علّيت كاملا روشن و صريح است، نظير اين روايت در ذيل آيه لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ ... در سوره نحل گذشت.

6-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال لا يتكلم احد بكلمة هدى فيؤخذ بها الا كان له مثل اجر من اخذ بها و لا يتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها الا كان عليه مثل وزر من اخذ بها» (سفينته البحار- سنن).

__________________________________________________

(1) سفينته البحار (سنن).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 117

[سوره العنكبوت (29): آيات 14 تا 27]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (14) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ (15) وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ

إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (18)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (19) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (22) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (23)

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ (25) فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (26) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (27)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 118

14- نوح را به سوى قوم خود فرستاديم، هزار سال مگر پنجاه سال در ميان ايشان ماند پس آنها را طوفان گرفت در حالى كه ظالم بودند.

15- او و كشتى نشينان را نجات داديم و آن

نجات را براى مردمان آيتى گردانديم.

16- و ابراهيم را فرستاديم كه به قوم خود گفت: خدا را عبادت كنيد و از او بترسيد، اگر بدانيد آن به خير شماست.

17- شما جز خدا اصنام بى ارزش را مى پرستيد و دروغ مى آفرينيد، آنهايى كه جز خدا پرستش مى كنيد مالك روزى شما نيستند روزى را نزد خدا بطلبيد، او را بندگى كنيد به او شكر گذار باشيد، به سوى او بر مى گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 119

18- اگر مرا تكذيب كنيد، امتهايى پيش از شما نيز تكذيب كرده اند، بر عهده پيامبر جز تبليغ نيست.

19- آيا ندانسته اند، خدا چگونه آفرينش را شروع مى كند، سپس آن را اعاده خواهد كرد ...

20- بگو: در زمين سفر كنيد و بنگريد خلق را چطور آفريده است، خدا سپس عالم آخرت را به وجود خواهد آورد، خدا بر هر چيز تواناست.

21- هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند. فقط به سوى او بر مى گرديد.

22- شما نه در زمين عاجز كننده خدائيد و نه در آسمان، و جز خدا نه سرپرستى داريد و نه يارى.

23- آنان كه به آيات و ملاقات خدا كافر شده اند آنها از رحمت من مأيوس هستند آنها را عذاب دردناكى هست.

24- جواب قوم ابراهيم آن بود كه گفتند: او را بكشيد يا بسوزانيد، خدا از آتش نجاتش داد در آن حجتهايى است به قومى كه ايمان مى آورند.

25- ابراهيم گفت: بتهاى بى ارزشى را به علت دوستى يكديگر گرفته ايد ولى در روز قيامت بعضى از شما از بعضى بيزارى مى كند و بعضى از شما بعضى را لعن مى كند جايگاه شما آتش است و يارانى براى شما

نخواهد بود.

26- لوط به ابراهيم ايمان آورد، ابراهيم گفت: من به سوى پروردگارم مى روم. او عزيز و حكيم است.

27- به او اسحاق و يعقوب را داديم و در نسل او نبوت و كتابهاى آسمانى قرار داديم، پاداش دنيايى او را داديم و او در آخرت در زمره شايستگان است.

كلمه ها

سنة: سال. راغب ذيل لغت «عوم» مى گويد: كلمه سنه اغلب به سال قحطى و سختى اطلاق مى شود، به عكس لفظ «عام» كه به سال تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 120

فراوانى و راحتى گفته مى شود، اين سخن در اقرب الموارد و كتابهاى ديگر نيز آمده است اين مورد تصديق قرآن است كه در آيه «عاما» از «سنين» استثناء شده است.

خلق: مصدر است به معنى اندازه گرفتن و آفريدن. به معنى مخلوق نيز آيد مثل: وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ابراهيم/ 19.

اوثانا: وثن: بت. فيومى در مصباح گويد: خواه از سنگ باشد يا چوب كلبى در كتاب الاصنام/ 53 گويد: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را «صنم» نامند و اگر از سنگ باشد وثن گويند.

افكا: افك: دروغ مؤكد در جوامع الجامع فرموده: «الافك، ابلغ الكذب» آن در اصل به معنى برگرداندن شى ء از حقيقتش است.

ينشئ: نشأ: پديد آمدن و به وجود آمدن. در مصباح گويد، «نشأ الشي ء نشأ: حدث و تجدد»، انشاء: به وجود آوردن. نشأة: اسم مصدر است يعنى خلق شده و پديد آمده.

تقلبون: عوض كرده مى شويد. قلب: بر گرداندان و وارونه كردن: إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ در جاى إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ است.

شرحها

در اين آيات و آيات بعدى تا آيه چهلم، به حالات هفت نفر از پيامبران عليهم السّلام اشاره شده است كه عبارتند از نوح. ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح و موسى. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 121

الميزان در وجه اتصال اين آيات به مطالب گذشته مى گويد: در گذشته معلوم شد، امتحان يكى از سنن الهى است، حالات پيامبران در اين آيات به عنوان شاهد مثال آورده شده كه امتهاى

آنها با احكام خدايى و با آمدن پيامبران امتحان شدند، كسانى كه ايمان آورده بودند نجات يافتند ولى كفار معذب گرديدند.

ناگفته نماند: در اينصورت آيات شريفه نمونه هايى از امتحانهاى تشريعي هستند ولى چنان كه گفته شد: ظهور امتحان در آيات قرآنى در امتحان تكوينى است و اللَّه اعلم:

14- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ.

جريان نوح عليه السّلام در سوره هود به تفصيل گذشت در مجمع البيان فرموده:

طوفان آب زياد و عميقى را گويند، زيرا كه در نواحى زمين طواف و گردش مى كند، به قول آن هر چيزى است كه با كثرت و شدت حركت مى كند، سيل باشد، يا باد يا ظلمت ولى اكثرا در طوفان آب به كار مى رود.

فَلَبِثَ فِيهِمْ ... نشان مى دهد كه مدت تبليغ نوح عليه السّلام نهصد و پنجاه سال بوده است، عمرى كه قبل از بعثت كرده در اين مدت داخل نيست و چون بعد از طوفان هم زنده بود، لذا عمر آن حضرت از هزار سال گذشته است، شايد تصريح به نهصد و پنجاه سال در رد تورات باشد كه مى گويد: نوح ششصد ساله بود كه طوفان واقع شد، بعد از طوفان سيصد و پنجاه سال زندگى كرد، مجموع عمر او نهصد و پنجاه سال بود (تورات سفر پيدايش باب نهم) اين مقدار عمر از قدرت خداوند بعيد نيست.

طول عمر امام زمان صلوات اللَّه عليه و على آبائه نيز از همين قبيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 122

كريمى كاين جهان پاينده دارد تواند حجتى را زنده دارد

فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ يعنى: «فلم يجيبوه فاخذهم الطوفان» جمله وَ هُمْ ظالِمُونَ

اشاره به علّت گرفتار شدن به طوفان است.

15- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ.

آيت بودن سفينه از دو جهت مى شود باشد يكى غرق نشدن آن در آن طوفان مهيب وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ، دوم آنكه جهانيان بدانند كه نجات از آن اهل ايمان است و هلاكت از اهل كفر، در صورت دوم بايد ضمير «ها» راجع به واقعه يا نجات باشد چنان كه الميزان گفته است: ظاهرا وجه دوم صحيحتر است كه در سوره شعراء مى خوانيم فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ... إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ/ 119- 121.

16- وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

حالات نوح عليه السّلام در دو آيه فوق ذكر شد ولى حالات ابراهيم عليه السّلام در ده آيه نقل شده است، به نظر مى آيد كه در وقت نزول سوره عنكبوت حالات نوح مكررا نازل شده بود كه در اينجا به اشاره اكتفاء شده است ولى احتجاجات ابراهيم عليه السّلام به اين تفصيل نازل نشده بود، لذا مقتضى بود كه به تفصيل بيان شود، احتجاج آن حضرت به آن طرزى كه در اين سوره آمده فقط در اين سوره است.

وَ إِبْراهِيمَ عطف است بر «نوحا» يعنى «و ارسلنا ابراهيم الى قومه» لفظ اعْبُدُوا اللَّهَ فقط به اكمال عبادى مخصوص نيست، بلكه مراد از آن تنظيم همه امور زندگى با قوانين خداست چنان كه كرارا و مخصوصا در سوره اعراف گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 123

17- إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا

يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

در آيه اول آنها را دعوت به عبادت خدا و توحيد كرد و در اين آيه عبادت اصنام را تخطئه ورد مى كند، نكره آمدن اوثان مفيد حقارت و بى ارزش بودن است تَخْلُقُونَ إِفْكاً آن را تأكيد مى كند، يعنى پرستش بتها دروغى است كه از خود مى تراشيد و گرنه، آنها لياقت خدايى را ندارند، اوثان بى ارزش و ناتوانند.

بت پرستان بتان را براى جلب منفعت و دفع مضرت پرستش مى كردند، لذا آن حضرت در مقام رد اين تفكر مى گويد: آنهايى كه جز خدا مى پرستيد قدرت روزى دادن و جلب منفعت ندارند، اينكه از اوثان الَّذِينَ تَعْبُدُونَ تعبير آورده چنين تعبير در قرآن مجيد زياد است.

خداى آفريننده مال و مالك رزق است. پس رزق را از خدا بخواهيد و او را بندگى كنيد كه مالك رزق و روزى دهنده است. إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ تعليل وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ است: عطف نشدن به جمله قبلى براى افاده تعليل است تقدير آن (لانه اليه ترجعون) مى باشد.

18- وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

ظاهر سياق نشان مى دهد كه اين آيه از تمام سخنان آن حضرت است:

از تفسير قمى نقل شده: اين سخن خداست كه خطاب به مشركان و تكذيب كنندگان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: در مجمع فرمايد: «ثم خاطب العرب و قال ...»

به هر حال ابراهيم عليه السّلام فرمود: اگر مرا تكذيب كنيد شگفتى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 124

نبايد ناراحت شوم: زيرا من به وظيفه خويش كه ابلاغ رسالت است عمل كردم:

شايد منظور آن

باشد كه تكذيب به حال شما فائده اى ندارد و از عذاب رهايى نخواهيد يافت چنان كه گذشتگان رهايى نيافتند.

19- أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

اين آيه و چهار آيه بعدى جمله معترضه و در بيان معاد و قدرت خدا براى معادند گويى منظور اشاره به آنست كه: تكذيب پيامبران از تكذيب و عدم اعتقاد به معاد ناشى مى شود چنان كه بارها در قرآن مجيد آمده است.

اين آيه يك استدلال لطيف بر معاد است: خدايى كه خلقت را شروع مى كند قدرت اعاده آن را نيز دارد إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ، اگر قدرت نداشت به شروع آن نيز قادر نبود أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81، على هذا صدر آيه استدلال بر «يعيده» است.

«يبدى» دلالت بر استمرار دارد يعنى آيا نمى بينند خدا چطور آفرينش را شروع كرده و به آن ادامه مى دهد و آفريدن در پى آفريدن است، اعاده آفرينش و معاد نيز يكى از مصاديق همان آفرينش است.

در اين صورت، مفعول أَ وَ لَمْ يَرَوْا فقط كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ ... است، جمله ثُمَّ يُعِيدُهُ سخن مستقلى است كه با أَ وَ لَمْ يَرَوْا ... اثبات مى شود. اين آيه خطاب به همه منكرين معاد است از امتهاى گذشته و ديگران أَ وَ لَمْ يَرَوْا به معنى ديدن علمى است نه ديدن با چشم.

20- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 125

اين آيه و سه آيه بعدى

خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است كه به مشركان مسئله معاد را گوشزد نمايد. استدلال اين آيه نظير آيه سابق است اين آيه از سه بخش تشكيل يافته است اول مى گويد: در زمين بگرديد و ببينيد خداوند خلقت را چطور شروع كرده است. الميزان در بيان آن فرموده: بنگريد خداوند يا مخلوقات را چطور آفريده با اختلاف طبايع و اشكال و الوان، بدون نقشه سابق و بدون حد و حصر: در آنها دلالت هست به محدود نبودن قدرت خداوند.

در اينصورت منظور: كاوش از ابتداى خلقت نيست بلكه ديدن كثرت خلق و گسترش قدرت خداست. يعنى: «فانظروا كيف خلق الخلق على كثرته و اختلافه» و اللَّه العالم.

دوم، ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ كه صدر آيه دليل اين مدعاست، زيرا تعلّق قدرت به اول و آخر يكسان است. آنكه به آفريدن قادر است به اعاده آن نيز قادر است، دو قسمت فوق از آيه نظير: ... وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ واقعه/ 62: است.

سوم- إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ از جمله اشياء، خلقت دوباره و ايجاد معاد است.

21- يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ.

يعنى پس از آنكه نشأة آخرت را به وجود آورد: هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد به طور ضرورت مى دانيم كه خدا فقط عذاب را خواهد خواست و نيز رحمت نيكوكاران را اين تعبير براى آنست كه قدرت در دست خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 126

«اليه» در جمله

إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ مفيد حصر است يعنى فقط به طرف او بر مى گرديد جز او كسى حق تصميم گيرى درباره شما را ندارد. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «انكم تردون الى حال الحياة في الاخرة حيث لا يملك فيه النفع و الضر الا اللَّه».

22- وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

تكميل مطلب سابق است، يعنى: شما نمى توانيد جلو مشيت خدا را بگيريد و او را از آوردن معاد عاجز نمائيد، وانگهى بتها و اوثان، در قبال خدا قدرتى ندارند كه به شما كمكى كنند و يا تدبير امر نمايند، ولى و نصير فقط خداست.

23- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ابهامى را كه در آيه يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ بود زايل مى كند منظور از آيات اللَّه مى شود همه آيات نازله و آيات تكوينى باشد كه به وجود خدا دلالت مى كنند، آن در جاى «لم يؤمنوا باللَّه» است چنان كه «و لقائه» در جاى «و كذبوا بالاخرة» مى باشد.

أُولئِكَ يَئِسُوا با صيغه ماضى حكايت از قضاء حتمى درباره عذاب آنهاست، نظير: لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ ممتحنه/ 13.

24- فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

دلباخته ماجراى ابراهيم عليه السّلام است كه چون قوم خويش را به توحيد دعوت كرد و بتها را شكست، به كشتن يا سوزاندن او رأى دادند، ظاهرا در جلسه تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 127

مشورتى، كشتن با شمشير و سوزاندن در آتش هر دو مطرح شده بالاخره تصميم به سوزاندن گرفته اند، در فَأَنْجاهُ اللَّهُ ... حذفى هست يعنى: قصد سوزاندن او را كردند و در آتش انداختند، پس خدا نجاتش داد. غرض از «لايات» حجتها و عبرتهاست، «يؤمنون» يعنى كسانى كه به حق تسليم مى شوند و از لجاجت بدور هستند.

25- وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

اين آيه درصدد بيان آنست كه: شما در بت پرستى به مسئله عاطفه متوسل شده ايد كه چون پدرانتان بت پرستان بوده اند، نمى خواهيد دست از بت پرستى برداريد، محبت و مودت پدران و گذشتگان شما را چنين كرده است.

نظير سخن مشركان كه در جواب پيامبران مى گفتند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ زخرف/ 22. چنان كه در سوره انبياء/ 53 و در سوره شعراء/ 74 آمده است كه مشركان چنين جوابى به آن حضرت داده اند.

على هذا منظور از «بينكم- بعضكم ببعض» مشركان قوم آن حضرت و پدران و بزرگان آنهاست، يعنى در دنيا به حكم عاطفه چنين كارى مى كنيد ولى در آخرت به يكديگر لعنت كرده و از يكديگر بيزارى خواهيد نمود، كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها در جاى ديگر آمده كه خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً احزاب/ 67- 68.

«مودة» از لحاظ تركيب مفعول له است و از امير المؤمنين و امام صادق عليهما السّلام نقل شده: مراد

از كفر در آيه برائت و بيزارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 128

در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«ليس قوم ائتموا بامام في الدنيا الا جاء يوم القيامة يلعنهم و يلعنونه الا انتم و من كان على مثل حالكم»

اين جريان از آيه احزاب كه گذشت استفاده مى شود، در آيات ديگر نيز هست.

26- فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

لوط خواهرزاده آن حضرت بود كه به وى ايمان آورد، آن حضرت چون ديد بابل ديگر جاى ماندن نيست تصميم به هجرت گرفت و به فلسطين هجرت فرمود در سوره صافات آمده است فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ/ 99، هجرت به سوى پروردگار مجاز عقلى است.

يعنى به محلى هجرت مى كنم كه در عبادت پروردگارم كسى مزاحم من نشود على هذا فاعل «قال» ابراهيم است نه لوط، گر چه او نيز با ابراهيم هجرت كرد، خدا عزيز است هجرت كننده به سوى خود را ذليل نمى كند، حكيم است حكمتش مقتضى آنست كه قصد كننده خود را ضايع نگرداند، طبرسى رحمه اللَّه فرمايد «عزيز لا يذل من نصره حكيم لا يضيع من حفظه».

27- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

اين آيه نتيجه عزيز و حكيم بودن خداست كه آن حضرت را بعد از مهاجرت ضايع و ذليل نكرد.

از آيه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ... ابراهيم/ 39 به نظر مى آيد كه هر دو پسرش اسماعيل و اسحق بعد از

هجرت از بابل به دنيا آمده اند ولى ولادت اسحق بعد از هجرت يقينى است چون در سوره مريم آمده: فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ .../ 49. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 129

مراد از جعل نبوت در ذريه او، وجود پيامبران بى شمار از نسل اوست كه همه پيامبران بنى اسرائيل و نيز حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از نسل او مى باشند و «الكتاب» تطبيق مى شود به تورات و انجيل و قرآن كه در فرزندان او بود.

مراد از «اجره» شايد امامت، داده شدن اسماعيل و اسحاق، جعل نبوت در ذريه، ماندن نام نيك و امثال آن و شايد رفاه در زندگى باشد كه از ضيق زندگى در بابل راحت شد.

اين قسمت از آيه نظير: وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ نحل/ 122 است على هذا فِي الدُّنْيا متعلق است به «اجره» يعنى مزد و اجر دنيايى او را داديم منظور از «صالحين» ظاهرا كسانى هستند كه استعداد و شايستگى پذيرش رحمت و بهشت خدا را دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 130

[سوره العنكبوت (29): آيات 28 تا 40]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30) وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ (31) قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ

الْغابِرِينَ (32)

وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (33) إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (34) وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (35) وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (36) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (37)

وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ (38) وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ (39) فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 131

28- لوط را بسوى قومش فرستاديم، به آنها گفت: شما مرتكب عمل لواط مى شويد كه پيش از شما احدى از جهانيان چنان نكرده است.

29- آيا شما به طرف مردان مى آئيد و راه تناسل را قطع مى كنيد؟! و در مجلس خود آن عمل ناپسند را مرتكب مى شويد؟ جواب قومش نبود مگو آنكه گفتند: اگر از راستگويانى عذاب خدا را براى ما بياور.

30- لوط گفت: پروردگارا مرا بر قوم مفسد پيروز گردان.

31- چون فرستادگان ما پيش ابراهيم آمدند گفتند: ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كرد كه اهل آن ستمكارند.

32- ابراهيم گفت: لوط در آن شهرست؟ گفتند:

مى دانيم در آن كيست، ما او و خانواده اش را نجات خواهيم داد مگر زنش كه از ماندگان است.

33- چون فرستادگان ما پيش لوط آمدند، لوط به جهت آنها غمگين شد و در كاشان فرو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 132

ماند، گفتند: مترس و غم مخور، ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد مگر زنت را كه از ماندگان است.

34- ما بر اهل اين شهر عذاب نازل خواهيم كرد از آسمان، به علت اينكه از راه حق خارج مى شوند.

35- از آن شهر نشانه روشنى باقى گذاشتيم براى قومى كه تعقل مى كنند.

36- به اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم گفت: يا قوم عبادت كنيد خدا را و اميد داشته باشيد روز آخرت را و در زمين به فساد تلاش نكنيد.

37- لوط را تكذيب كردند، لرزه آنها را گرفت در خانه شان ساقط گرديدند.

38- ياد آر، قوم عاد و ثمود را كه خانه هاى آنها بر شما معلوم شده، شيطان اعمال آنها را بر آنها مزين كرد و از راه حق بازشان داشت، با آنكه اهل بصيرت بودند.

39- ياد آر، قارون و فرعون و هامان را كه موسى به آنها معجزات آورد، خود پسندى كردند و بر ما پيشى گيرنده نبودند.

40- همه آنها را با گناهانشان گرفتيم، به بعضى از آنها طوفان ريگ افشان فرستاديم، بعضى از آنها را صيحه گرفت، بعضى از آنها را به زمين فرو برديم و بعض ديگر را غرق نموديم، خدا به آنها ظالم نبود، ليكن آنها به خودشان ظلم مى كردند.

كلمه ها

لوط: يكى از پيامبران مشهور است، نام مباركش بيست هفت بار در قرآن مجيد ذكر شده، جريان مشروح او در سوره هود و

سوره هاى ديگر گذشت، طبرسى ذيل آيه 26 عنكبوت از ابن عباس و ابن زيد و جمهور مفسران نقل كرده: او خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود، در تورات سفر پيدايش باب 14 آمده كه لوط برادر زاده ابراهيم بود، طبرسى ذيل آيه 86 سوره انعام آن را پذيرفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 133

فاحشة: فحش، فاحشه، فحشاء: كار بسيار زشت. راغب گويد: هر قول و فعلى كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى فحشاء را قبيح خارج از حد گفته است. در قرآن مجيد به لواط و زنا و تزويج نامادرى و به هر كار بسيار زشت گفته شده است، مراد از آن در آيه لواط است.

ناديكم: ندو: جمع شدن. «ندا القوم ندوا: اجتمعوا» نادى اسم فاعل است و نيز به معنى مجلس و محل اجتماع باشد، در صورتى نادى گويند كه اهلش در آن باشد.

غابرين: ماندگان. غبور به معنى ماندن و رفتن آيد، آن از اضداد است، اقرب الموارد گويد: «غبر غبورا: مكث و بقى و- ذهب و مضى» در مفردات گويد: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن كسانى كه با او بودند، بماند.

ذرعا: ذرع: اندازه كردن طول پارچه با ذراع. «ذرع الثوب ذرعا:

قاسه بالذراع» گويند «ضاق ذرعه» يعنى اندازه گيريش تنگ آمد. آن كنايه از فرو ماندن و ناچار شدن است. ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى در كارشان فرو ماند.

رجزا: رجز (بر وزن جسر) در اصل به معنى اضطراب و لرزش است به عذاب رجز گويند كه سبب اضطراب و لرزش مى باشد.

تعثوا: عثو، عثى، عبث: افساد. «لا تعثوا»: فساد نكنيد ظاهرا آن در آيه تلاشى براى فساد باشد رجوع شود به «شرحها».

رجفة:

رجف: لرزيدن و لرزاندن. راغب آن را اضطراب شديد گفته است «رجفة» اضطراب و لرزه است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 134

جاثمين: ساقط شوندگان. هلاك شوندگان. جثوم به معنى سقوط بر روى، يا نشستن به زانو است. «جثم جثوما: ... تلبّه بالارض فهو جاثم».

مستبصرين: استبصار: آشكار شدن و آشكار كردن و نيز به معنى تأمل و تفكر و شناخت آيد، منظور از آن در آيه اهل بصيرت و اهل شناخت بودن است.

حاصب: طوفان سنگريزه دار. حصب: انداختن سنگريزه «حصبه حصبا رماه بالحصباء»، پس حاصب به معنى باد ريگ افشان و چهار بار در قرآن آمده است.

خسفا: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «. خسفه اللَّه خسف هو».

شرحها

آيات شريفه بقية حالات پيامبران است كه قبلا اشاره شد، در اين آيات ماجراى لوط، شعيب، هود، صالح و موسى عليهم السّلام ذكر شده است، به اقتضاء مصلحت ماجراى لوط مفصل آمده و در آخر بيان فرموده: كه اعمال ظالمانه آنها سبب هلاكت آنها گرديد و گرنه خدا به احدى ستم نمى كند.

28- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ.

يعنى: «و ارسلنا لوطا الى قومه و اذكر اذ قال ...» على هذا «لوطا» عطف است بر «نوحا» در وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً ...، منظور از فاحشه عمل لواط است از آيه معلوم مى شود پيش از قوم لوط چنان چيزى سابقه نداشته است. و شايد در گذشته مثل آن زمان شايع نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 135

29- أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ.

گويى استفهام براى آنست كه اينكار نمى تواند مورد تصديق عقلا و انسانهاى

با شرف باشد، ظاهرا منظور از قطع سبيل، اعراض از زنان و قطع راه تناسل است، ظهور تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ ... آنست كه اين عمل را در پيش چشم همه انجام مى دادند.

اگر جريان آن طور بوده باشد، قوم لوط دست مردم انگلستان را نيز از پشت بسته بودند، چون نمايندگان كثيف انگلستان قانون آن را از مجلس كثيفشان گذراندند ولى هنوز بپاى قوم لوط نرسيده اند.

اين در صورتى است كه مراد از «المنكر» عمل لواط بوده باشد، به نظر بعضى مجلس آنها پر از قبائح مانند فحش و قمار و سنگ انداختن به رهگذر و كشف عورت و استعمال آلات لهو بود، به هر حال بايد دانست: لواط به قدرى شايع بود كه همه مى دانستند و لوط عليه السّلام آن را در گفته خود عنوان فرموده است در جاى ديگر فرموده: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ.

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين يكى از جوابهاى آنها بود كه گفتند: تو را پيامبر نمى دانيم، اگر پيامبرى و راستگو هستى، عذاب موعود را كه وعده مى دهى براى ما بياور. در جاى ديگر آمده: فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ نمل/ 56.

30- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ.

نفرين است بر آنها، لفظ مفسدين حاكى است كه مستحق عذابند. «انصرنى» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 136

يعنى غالب كن مرا.

31- وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ.

اين جريان مفصلا در سوره هود گذشت، ملائكه اى كه مأمور عذاب قوم لوط بودند، اول به خدمت

ابراهيم عليه السّلام رسيده و به او مژده ولادت اسحاق را دادند، مراد از هذِهِ الْقَرْيَةِ شهر لوط عليه السّلام است، لفظ إِنَّ أَهْلَها ...

استدلال به استحقاق هلاك آنهاست.

32- قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

يعنى لوط در آنجاست و او ظالم نيست، ملائكه در جواب گفتند: لوط و خانواده او را بيرون خواهيم كرد مگر زنش را.

«كانت» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد. معيار نجات ايمان و عمل و معيار هلاك كفر و بدكارى است از هر كه باشد حتى زن پيامبر.

در الميزان فرموده: بر ابراهيم روشن بود كه لوط معذب نخواهد بود.

بلكه مى خواست به احترام لوط، قوم او از عذاب محفوظ ماند، چنان كه در سوره هود آمده. فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ/ 76 آن گاه در بحث روايى از كافى از حضرت مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«لا اعلم هذا القول الا و هو يستبقيهم و هو قول اللَّه عز و جل: يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ.

33- وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

لفظ «بهم» در هر دو، راجع به رسل است يعنى لوط به جهت آنها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 137

اندوهگين شده و به سبب آنها درمانده گرديد، چون آنها به صورت جوانها بودند احتمال مى رفت، قوم لوط آنها را از دست او بگيرند، لوط نيز قدرت دفاع نداشت.

لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ يعنى براى تو درباره ما نه

احتمال خطر هست كه بترسى و نه يقين به خطر كه محزون باشى، چون خوف در صورت احتمال خطر و حزن در صورت حتمى بودن خطر است (الميزان) اين در صورتى است كه خوف و حزن لوط در به خطر افتادن «رسل» باشد، احتمال دارد آن، راجع به خود لوط باشد كه پس از اعلام عذاب از طرف آنها، در وى خوفى پديد آمد كه مبادا عذاب مرا نيز بگيرد، در اينصورت إِنَّا مُنَجُّوكَ ... تعليل آنست.

و اللَّه العالم.

34- إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

تصريح است به آمدن عذاب، ما در «بما» مصدريه است يعنى: «بكونهم فاسقين».

35- وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

ضمير «منها» راجع است به قريه، آيَةً بَيِّنَةً يعنى عبرت و حجتى آشكار و شايد منظور خرابه هاى آن شهر باشد كه در وقت نزول قرآن محسوس و مشاهد بود وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 138.

36- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

يعنى: فرستاديم به سوى اهل مدين ...، «اخاهم» حاكى است كه شعيب از اهل مدين بود. آن حضرت در اول كلامش هم توحيد را مطرح فرموده و هم معاد را، وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ يعنى آخرت را اميدوار باشيد و آن را در حساب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 138

بگذاريد، پس از آن فرموده: براى فساد تلاش نكنيد. طبرسى رحمه اللَّه فرموده «و لا تفسدوا في الارض فسادا» گويا مراد از آن خيانت در معامله است، كه در بعضى از آيات آمده: وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ

وَ الْمِيزانَ.

37- فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

در سوره هود/ 94 آمده است: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ معلوم مى شود كه هلاكت آنها در اثر صيحه آسمانى و در نتيجه لرزيدن و قالب تهى كردن بوده است «جاثمين» به زانو در آمدگان كنايه از مرگ و هلاك است.

38- وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ.

در اين آيه و آيه بعدى سياق كلام عوض شده، به جاى ذكر انبياء، اقوام آنها و پيشوايان ستمگر ذكر شده اند عاداً وَ ثَمُودَ در تقدير «اذكر عادا ...»

مى باشد، لفظ عاد منصرف است لذا با تنوين نصب آمده به خلاف ثمود كه غير منصرف مى باشد مِنْ مَساكِنِهِمْ فاعل «تبين» است يعنى بسيارى از مساكن آنها بر شما آشكار شده است، كه اهل مكه در سفر يمن و شام خرابه هاى آنها را مى ديدند.

وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ در جوامع الجامع فرموده: آنها عاقل و متمكن از اعمال نظر بودند. يعنى اهل بصيرت بودند و مى توانستند در اثر بصيرت و بينايى ايمان آورند و اهل عذاب نگردند، پس تقصير از خودشان است در لغت آمده:

«استبصر الامر: استبانه و تمكن من النظر فيه».

در الميزان فرموده: قبلا در عبادت خدا و دين توحيد بودند كه همان دين فطرت است، در اينصورت مراد از استبصار، روشنايى دين است.

39- وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 139

فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ

.يعنى: «اذكر قارون و فرعون ...» اين آيه، نظر ما را درباره قارون كه در إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ

قَوْمِ مُوسى ... قصص/ 76 گفتيم تأييد مى كند.

فَاسْتَكْبَرُوا ... يعنى نتيجه آمدن حجج و دلائل به وسيله موسى آن بود كه خود پسندى كرده و از قبول آن امتناع نمودند وَ ما كانُوا سابِقِينَ يعنى بر قدرت و اراده ما پيشى گيرنده و غالب نبودند. بلكه تار و مارشان نموديم.

40- فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.

گروه اول عبارتند از قوم عاد كه فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ گروه دوم، قوم ثمود و شعيب هستند، مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ راجع به قارون و «اغرقنا» در رابطه با قوم نوح و فرعون مى باشد.

آن گاه در رابطه با سنت و ناموس خدايى فرموده.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

آنها با تخلف از قبول دعوت پيامبران بر خويشتن ظلم كردند. و گرنه خدا به احدى ظلم نمى كند، عكس العمل طبيعت و ناموس خدايى در مقابل اعمالشان همان بود كه نابودشان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 140

[سوره العنكبوت (29): آيات 41 تا 55]

اشاره

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44) اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (45)

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ

ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ (47) وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (49) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (50)

أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (51) قُلْ كَفى بِاللَّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (52) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (53) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ (54) يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (55)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 141

41- حكايت آنها كه جز خدا سرپرستانى گرفته اند حكايت عنكبوت است كه خانه بى دوامى براى خود گرفته است، حقا كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اى كاش مى دانستند كه حكايتشان چنين است.

42- خدا مى داند آنچه را كه جز خدا مى خوانند اوست با عزت و حكمت كردار.

43- اين مثلها را براى مردم مى زنيم ولى فقط دانايان آنها را درك مى كنند.

44- خدا آسمانها و زمين را بحق آفريده است در اين خلقت

دليلى هست مؤمنان را.

45- بخوان آنچه از كتاب را كه بر تو وحى شده است و نماز را بپا دار كه نماز از فحشا و كار ناپسند باز ميدارد، ياد خدا بزرگتر است خدا آنچه را كه مى كنيد ميداند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 142

46- با اهل كتاب جز به طريق احسن مجادله نكنيد، مگر با ظالمان آنها، بگوئيد ايمان آورده ايم بآنچه بر ما نازل گشته و بر شما نازل گشته، معبود ما و معبود شما يكى است ما به آن معبود تسليم هستيم.

47- اين چنين بر تو كتاب را نازل كرديم، آنان كه به آنها كتاب داده ايم به قرآن ايمان مى آورند از اهل مكه نيز بعضى ايمان مى آورند، آيات ما را فقط كافران انكار مى كنند.

48- تو پيش از نزول قرآن كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى، آن گاه اهل باطل (در كتاب تو) شك مى كردند.

49- بلكه قرآن آيات بيناتى است در سينه هاى آنان كه به آنها علم داده شده است آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند.

50- گفتند: چرا براى او معجزات از خدايش نازل نمى شود بگو: معجزات نزد خداست من فقط انذاز كننده آشكارى هستم.

51- آيا بر آنها كفايت نكرده كه كتابى بر تو نازل كرده ايم و بر آنها خوانده مى شود؟ در آن كتاب رحمت و بيدارى هست به قومى كه ايمان مى آورند.

52- بگو: بس است خدا در گواه بودن ميان من و شما خدا مى داند آنچه را كه در آسمان و زمين است كسانى كه به باطل ايمان آورده و به خدا كافر شده اند فقط زيانكارانند

53- عذاب را با عجله از تو مى خواهند اگر نبود مدتى معين حتما عذاب به

آنها مى آمد، و حتما بطور ناگهان در حالى كه نمى دانند خواهد آمد.

54- عذاب را با عجله از تو مى خواهند با آنكه جهنم به كافران احاطه كرده است.

55- ياد آر روزى را كه عذاب آنها را از بالا و از پائين شان احاطه مى كند، خدا فرمايد:

بچشيد آنچه را كه مى كرديد.

كلمه ها

عنكبوت: حشره معروفى است كه تار مى تند، اين لفظ فقط دو بار در قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 143

مجيد آمده است، آن بر واحد و جمع و مذكر و مؤنث گفته مى شود.

فحشاء: كار بسيار قبيح (نمل/ 54).

يجحد: جحد: انكار چيزى با علم به آن، چنان كه جوهرى در صحاح گفته است.

مبطلون: طبرسى مبطل را اهل باطل گفته، راغب آن را متعدى گرفته يعنى:

آنكه حق را باطل مى كند.

ذكرى: مصدر است به معنى تذكر و يادآورى.

بغتة: بغت: ناگهان. تاء آن براى وحدت يا نوعيت است.

يغشاهم: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن «غشيه الامر: غطاه».

شرحها

از آيه اول تا چهار آيه، به حكم نتيجه گيرى از قصص انبياء و اقوام گذشته است و روشن مى كند كار مشركان در روى آوردن به معبودهاى باطل مانند خانه ساختن عنكبوت است كه فقط اسمش خانه است، و گرنه بى دوام ترين چيزى است، نه از سرما حفظ مى كند و نه از گرما ... اى كاش مشركان مى دانستند چه كارى مى كنند.

بدنبال اين سخن به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى رسد كه كتاب خدا را بخواند، نماز بجاى آورد و روى به خدا كند كه خالق آسمانها و زمين و داناى همه چيز است، روى آوردن به او، روى آوردن به هر فضيلت و كمال است.

و نيز با اهل كتاب به ملايمت سخن گويد، آن گاه مطالبى در رابطه با مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 144

و عذاب موعود بيان شده است.

41- مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ.

در اينجا مشبّه به عنكبوت است با قيد اتخاذ بيت، نكره آمدن «بيتا» حاكى از

بى پايگى و بى قوامى آنست، على هذا إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ وصف و بيان «بيتا» مى باشد، خانه عنكبوت فقط اسما خانه است و گرنه آن را نمى شود خانه گفت، خانه اى كه با كمترين نسيم و كمترين حركت انگشت تار و مار مى شود آرى آنها كه به معبودهاى باطل كه سر تا سر فقر و احتياج و وابستگى هستند، و مصداق. «لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا» اسراء/ 3 مى باشند روى آورده و از رب السموات و الارض بريده اند، پايگاهشان مانند تار عنكبوت است. خواه آن معبودها مجسمه هاى بيجان و خواه طاغوتهاى انسانى باشد.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.

اى كاش مى دانستند كه تكيه گاهشان همچون تار عنكبوت است.

42- إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

به نظر مى آيد: اين آيه تأكيد مطلب سابق است يعنى خدا مى داند چه چيزى را جز خدا مى خوانند، لذا آن مثل را مى زند، دو وصف عزيز و حكيم در رابطه با معبودهاى باطل است يعنى خدا توانا و غالب غير مغلوب است، احتياج به شريك ندارد و كسى در حكومت او شريك نمى شود، حكيم و محكم كار است تدبير را به موجودات عاجز نمى سپارد.

على هذا ما در ما يَدْعُونَ موصول و «من شى ء» بيان است، مقدم آمدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 145

«هو» براى حصر عزت و حكمت دو خدا است.

زمخشرى «ما» را نافيه گرفته و گويد: اين آيه از اولى ابلغ است كه معبودهاى آنها را هيچ حساب كرده است (و اللَّه العالم).

43- وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ.

منظور از امثال، مثل عنكبوت و ساير امثال

قرآن است، اين امثال در مقابل عموم مردم است اما فقط دانايان، باطن آنها را درك مى كنند، جمله وَ ما يَعْقِلُها ... مى فهماند كه مثل عنكبوت يك مثل مستدل و برهانى است دانايان كه عجز و وابستگى و امكان ذاتى معبودهاى باطل را مى دانند، تصديق خواهند كرد كه آنها همچون تار عنكبوت مى باشند.

44- خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ.

ظاهرا مراد از اين آيه آنست كه: بحق بودن خلقت آسمانها و زمين، لازم گرفته كه خدا در تدبير جهان شريكى اخذ نكند و گرنه خلقت بازيچه خواهد بود. زيرا چيزى كه خود مخلوق خدا و سراسر فقر و احتياج است و از حول و قوه خدا بهره مى برد، چگونه مى شود خودش بالاستقلال باشد و تدبير جهان يا گوشه اى از آن را به عهده گيرد و اللَّه العالم.

در الميزان فرموده، ... اگر خدا امر تدبير را به چنين موجودى واگذار كند، اين از جانب خدا لعب و بازيچه خواهد بود، چون آن فرضى است كه حقيقت ندارد و وهمى است كه واقعيت ندارد.

به نظر مى آيد: منظور از مؤمنين كسانى هستند كه بحق تسليم مى شوند كه اين سخن براى آنها آيه و دليل است ولى در تفسير صافى و مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 146

فرموده، علّت اين سخن آنست كه چون فقط مؤمنان از اين سخن استفاده مى كنند الميزان نيز آن را قبول كرده است.

ناگفته نماند: خلقت بالحق گاهى در مقابل مشركان آمده و گاهى راجع به حتمى بودن آخرت كه حكمت خداوند، بودن آخرت را لازم گرفته است و گرنه خلقت عبث خواهد بود چنان كه فرموده: وَ ما خَلَقْنَا

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ دخان/ 39 رجوع كنيد به آخر سوره حجر كه اقسام استدلالهاى قيامت در آنجا نقل شده است.

45- اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ.

پس از محكوم نمودن بت و بت پرستى، در اين آيه خطاب به آن حضرت فرموده:

كتاب خدا را بخوان كه واقعيتها را روشن مى كند و به سوى خداى عزيز و حكيم مى خواند، و مانع از بت پرستى است و نماز بخوان يعنى به جاى معبودهاى باطل، به خداوند جهان روى آور، در اينجا براى نماز دو خاصيت ذكر كرده است يكى اينكه: نماز از كارهاى بسيار زشت امثال زنا. لواط: قتل نفس و مانند آن و نيز از مطلق كارهاى ناپسند كه مورد قبول و جدان بشرى نيست نهى مى كند دوم نماز ياد خداست، خدا را به ياد انسان مى آورد و انسان را به ساحت قدس خداوندى متوجه مى كند، دنيا و ما فيها را از ياد انسان مى برد و او را در باطن ضميرش با خدا روبرو مى كند، اين از اثر دوم بزرگتر است.

ظهور آيه مى رساند كه مراد از ذكر، ياد خدا در باطن و ضمير است نه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 147

ذكر لفظى: بايد دانست لَذِكْرُ اللَّهِ از باب اضافه مصدر به مفعول است بعضى ها آن را اضافه به فاعل دانسته و گفته اند: ياد كردن خدا بنده را به وسيله نماز، بزرگتر است، و در اين باره روايتى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است

«1» در اينجا چند مطلب هست.

اول: حكم إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ راجع به طبيعت نماز است چنان كه مى گوئيم: طبيعت فلان دارو آنست كه درد سر را از بين مى برد، آرى كسى كه روزى پنج بار با بدن پاك و لباس پاك روى به درگاه خدا آورد و او را رب العالمين و مالك يوم الدين و رحمان و رحيم بخواند و گويد: فقط تو را پرستش مى كنيم و فقط از تو مدد مى جوئيم و از خدا بخواهد كه او را در راه پيامبران و امامان و اولياء اللَّه قرار بدهد و از راه غضب شدگان و گمراهان بر كنار سازد.

آرى: چنين عمل او را از فحشاء و منكر باز مى دارد، ولى همانطور كه ممكن است عارضه اى از قبيل رطوبت و مانند آن بر دارو عارض شود ممكن است عارضه اى از قبيل عدم حضور ذهن و عدم خلوص و نقصان شرائط، بر نماز عارض شود، على هذا نمى شود اشكال كرد كه عده اى نماز مى خوانند، فحشاء را نيز مرتكب مى شوند، زيرا طبيعت نماز همان نهى از فحشاء است ولى در اينجا عارضه اى پيش آمده است.

دوم: به نظر مى آيد كه «الفحشاء» شامل شرك نيز باشد، اين احتمال با آيات قبل كاملا مناسب است على هذا نماز شخص را از شرك نهى مى كند.

سوم: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ حاكى است كه عمل شما مورد پاداش واقع

__________________________________________________

(1)

«فى رواية ابى الجارود عن ابي جعفر عليه السلام ... يقول: ذكر اللَّه لاهل الصلاة اكبر من ذكرهم اياه الا ترى انه يقول: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ

الميزان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 148

خواهد شد. و نيز مراقب اعمال خود باشيد

كه پيوسته در حضور خدائيد.

چهارم: در مجمع البيان از انس بن مالك از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه نمازش او را از فحشاء و منكر نهى نكند از خدا جز دورى براى او نمى افزايد

«من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من اللَّه الا بعدا».

و نيز نقل شده: جوانى از انصار با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز مى خواند مرتكب كبائر هم مى شد، جريان را به آن حضرت نقل كردند فرمود: بالاخره روزى نمازش او را از فحشاء منع خواهد كرد:

«فقال ان صلوته تنهاه يوما ما».

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است: هر كه بخواهد بداند آيا نمازش قبول شده يا نه؟ بنگرد آيا نمازش او را از فحشاء و منكر باز داشته است يا نه؟

به قدر باز داشتن، نمازش قبول شده است:

«قال من احب ان يعلم ا قبلت صلوته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء و المنكر فبقدر ما منعته قبلت منه»

46- وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

پس از بيان اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ در اين آيه مقدارى از كيفيت دعوت به اسلام بيان شده است، اين آيه دليل نمى شود كه همه سوره يا مقدارى از آن مكى است، زيرا يهود و نصارى به مكه مى آمدند و از دين جديد سؤال مى كردند، لذا آيه طرز برخورد با آنها را بيان مى كند.

مجادله احسن آنست كه در آن خشونت و اهانت نباشد و كارها را به

رخ نكشند و به فكر هدايت و ارشاد بيان مطلب كنند. نمونه مجادله احسن همانست كه در ذيل آيه بيان فرموده: وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ... جمله إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ در رابطه با كسانى است كه حاضر به قبول حق نيستند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 149

بايد با آنها به خشونت رفتار كرد و او را كوبيد، به نظر مى آيد: آيات اول سوره بقره در رابطه با يهود از مصداق إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا ... باشد، كه چون يهود مدينه بيشتر لجاجت مى كردند، مجادله به سختى گرائيده است نظير: وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ و نظير لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ.

47- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ.

به دنبال دستور مجادله احسن در اين آيه فرموده: اهل انصاف و اهل طبيعت سالم از يهود و نصارى و مشركان، به قرآن ايمان خواهند آورد، آن گاه فرموده: فقط آنهايى كه از روى عناد و لجاجت منكر واقعياتند آيات خدا را انكار مى كنند، لفظ «يجحد» نشان مى دهد كه دانسته و از روى علم انكار مى كنند.

الميزان فرموده: كذلك اشاره است به تسليم به خدا و تصديق كتابها و انبياء خدا، يعنى بر وصف اسلام و تصديق كتابها و انبياء قرآن را بر تو نازل كرده ايم، طبرسى (ره) فرمايد: همانطور كه به موسى و عيسى كتاب نازل كرده ايم بر تو قرآن نازل نموديم.

48- وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ.

اين آيه استدلال است بر أَنْزَلْنا إِلَيْكَ

الْكِتابَ مراد از «تتلوا» در نفى عادت است نه نفى قدرت يعنى پيش از نزول قرآن، عادت و كار تو آن نبود كه كتابى بخوانى و يا با دستت بنويسى (نه اينكه قدرت نداشتى) و گرنه اهل باطل شك كرده و مى گفتند: اين كتاب ساخته دست تو و جمع آورى شده از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 150

گفتارها و قصص گذشتگان است.

آرى كسى كه قبلا نه به كتاب خواندن بلد بود و نه بنوشتن، اگر يك دفعه كتابى مثل قرآن بياورد، عقل سليم شك نخواهد كرد كه از جانب خدا و به طور اعجاز و انفجار است: و گر با جريان عادى، شدنى نيست.

ناگفته نماند: آيه فقط به پيش از نبوت ناظر است و از اينكه آن حضرت بعد از نبوت مى خواند يا مى نوشت ساكت است در الميزان فرموده: قيد «بيمينك» نوعى تمثيل است كه افاده تأكيد مى كند چنان كه گويى: با چشم خودم ديدم و با گوش خودم شنيدم.

در رابطه با اينكه آن حضرت بعد از نبوت مى خواند و مى نوشت يا نه.

رجوع شود به كتاب «مكاتيب الرسول»/ 17- 20 و قاموس قرآن ماده خط.

49- بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ.

لفظ «بل» اضراب است از مقدرى كه از آيه فوق فهميده شد، يعنى: قرآن كتابى نيست كه تو از خودت نوشته باشى، بلكه آن آيات بيناتى است در سينه هاى اهل علم.

ناگفته نماند: علم نه نوشته هاست و نه تقريراتى كه با زبان ادا مى شود بلكه علم، واقعياتى است در قلب و مغز انسان كه نوشته و تقرير، آن را بيان مى كند، مثلا علم طب نه نسخه دكتر

است و نه كتابى كه خوانده است، بلكه حقائقى است كه استاد به وسيله الفاظ و تجربه به قلب دانشجو منتقل مى كند و در محل ديگر آن واقعيت را به وسيله نسخه بيان مى دارد.

همچنين قرآن، مركب روى كاغذ نيست بلكه آن واقعياتى است كه به وسيله الفاظ به قلب آدمى منتقل مى شود، كلمات وسيله درك و انتقال آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 151

حقائق است. با در نظر گرفتن اينكه كلمات قرآن نيز اعجاز است.

مراد از آيات بينات همان حقائقى از توحيد و نبوت و معاد و امثال آنست كه از خواندن و شنيدن كلمات به قلب وارد مى شود، منظور از «العلم» ظاهرا علم قرآن است، در روايات آمده كه الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ امامان عليهم السّلام اند البته مصداق اولى آن بزرگوارانند. در الميزان فرموده: مراد از «الظالمون» به قرينه مقام، آنانند كه به آيات ظلم مى كنند و از قبول آنها سر باز مى زنند.

50- وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ «1».

كفار مكه به قرآن مجيد اعتنا نكرده، معجزات ديگرى مى خواستند مانند عصاى موسى و ناقه صالح، در جواب فرموده: بگو معجزاتى كه مى خواهيد نزد خداست، خدا قدرت فرستادن آنها را دارد، من فقط انذار كننده ام، من قدرت آوردن خواسته شما را ندارم، آن گاه در جواب تفصيلى فرموده:

51- أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

يعنى اگر اهل انصاف و عقل سليم باشند اين قرآن كه نازل كرده ايم.

براى آنها كافى است، احتياج به معجزه ديگرى نيست، قيد يُتْلى عَلَيْهِمْ براى تكميل مطلب است

يعنى قرآن در اختيار آنهاست، اگر دقت كنند خواهند دانست كه براى آنها كافي است.

مراد از رحمت، ظاهرا احكام و دستورهاى عملى قرآن و از «ذكرى» انذارهاى آنست يعنى قرآن براى تأمين رحمت و تبشير و انذار كافي است، اين هر دو براى آنهايى است كه به حقائق تسليم مى شوند.

__________________________________________________

(1) بعضى از قارئان آيات را «آية» به لفظ مفرد خوانده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 152

52- قُلْ كَفى بِاللَّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

دليلى است بر رسالت آن حضرت يعنى خدايى كه دانا به همه چيز است ميان من و شما شاهد و گواه است، خدا در كلام خود به رسالت من گواهى مى دهد او كه همه چيز را مى داند رسالت مرا نيز مى داند، با در نظر گرفتن اينكه قرآن معجزه است و آنها در باطن به حق بودن قرآن ايمان داشتند، اين آيه يك استدلال تمام است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ ... حاكى است: شما كه به باطل تسليم شده و حق را انكار مى كنيد جز زيانكار نخواهيد بود.

53- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

در اين آيه سه مطلب در نظر است يكى اينكه مشركان مكه مانند سائر مشركان به آن حضرت مى گفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ عنكبوت/ 29، ديگر آنكه مى فرمايد اجل مسمى مانع آمدن عذاب است، به نظر مى آيد منظور از اجل مسمى اجل امت است نظير وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34.

آرى هيچ امتى به

محض گناه كردن گرفتار نمى شوند، بايد گناه و تخلف به حد اشباع برسد يا مستحق عذاب گردند، مطلب سوم آنكه عذاب موعود بالاخره به طور ناگهانى خواهد آمد.

على هذا منظور از هر دو عذاب يكى است و آن عذاب استيصال در دنياست بعضى از بزرگان ميان دو عذاب فرق گذاشته است ولى آن خلاف ظهور آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 153

54- يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

صدر آيه ظاهرا در مقام توبيخ و تعجب است كه عذاب دنيا را به عجله از تو مى خواهند با آنكه عذاب ديگرى هم اكنون آنها را احاطه كرده است و آن جهنم مى باشد، ظهور جمله اسميه در إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ آنست كه فعلا جهنم آنها را احاطه كرده است، روز آخرت كه اعمالشان در صورت آتش مجسم گرديد خواهند ديد كه در دنيا جهنم آنها را احاطه كرده بود، لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

55- يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

به نظر مى آيد «يوم» متعلق به فعل مقدر است يعنى «اذكر يوم يغشاهم» بعضى ها گفته اند،: آن متعلق به «لمحيطة» در آيه فوق مى باشد جمله وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ مفيد آنست كه روز قيامت احساس خواهند كرد كه جهنم در دنيا آنها را احاطه كرده بود و نيز آيه به تجسم اعمال دلالت دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 154

[سوره العنكبوت (29): آيات 56 تا 60]

اشاره

يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ (56) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (57) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي

مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (58) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (59) وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (60)

56- اى بندگان من، كه ايمان آورده ايد، زمين من وسيع است، مرا بندگى كنيد.

57- هر انسان طعم مرگ را خواهد كشيد، سپس به سوى ما بر مى گرديد.

58- آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در غرفه هايى از بهشت نازلشان مى كنيم كه از زير آنها نهرها روان است، پيوسته اند در آنها، پاداش اهل عمل نيك است.

59- كسانى كه صبر كرده و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

60- اى بسا جنبنده اى كه روزى خود را ذخيره نمى كند، خدا او را و شما را روزى مى دهد خدا شنوا و داناست.

كلمه ها

ذائقه: ذوق: چشيدن «ذائقه» چشنده.

لنبوئنهم: نازل مى كنيم آنها را.

غرقا: غرفه. درجه رفيعه. آن در اصل بنائى است بالاى بنائى، جمع آن غرف (بر وزن صرد) آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 155

كاين: بسى. اين كلمه اسمى است مركب از كاف تشبيه و اى منون به معنى «كم» مى باشد و اغلب افاده كثرت مى كند.

شرحها

پس از توبيخ و محكوم كردن كفار و مشركان. در مقام موعظه به بندگان فرموده: خدا را بندگى كنيد. بالاخره همه از دنيا خواهيد رفت، جهد كنيد كه صاحب بهشت باشيد، فكر نكنيد كه اگر در راه خدا هجرت كرديد گرسنه مى مانيد، خدا نه تنها شما بلكه جنبندگان را نيز روزى مى دهد.

از آيات شريفه به نظر مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مؤمنان را امر به هجرت فرموده و آنها مسئله نان و آب را پيش كشيده اند، لذا خدا فرموده: زمين من وسيع است اگر در مكه مزاحم شما مى شوند هجرت كنيد، و اگر مى ترسيد گرسنه بمانيد نترسيد كه روزى دهنده همه من هستم.

56- يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ

.جمله إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ

حاكى است كه اگر در محلى مزاحم دين شما شدند، از آنها هجرت كنيد تا در جاى امنى خداى خود را بندگى كنيد.

در مجمع البيان آمده: امام صادق صلوات اللَّه عليه فرمود: اگر در زمينى كه تو در آن هستى خدا را معصيت كنند، از آنجا بجاى ديگرى برو

«فقال ابو عبد اللَّه معناه اذا عصى اللَّه فى ارض انت فيها فاخرج منها الى غيرها».

اين مطلب از مطالب پر اهميتى است كه انسان براى خدا هجرت كند و از ديار و وطن خود دست بردارد،

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«من فر بدينه من ارض الى ارض و ان كان شبرا من الارض استوجب بها الجنة و كان رفيق ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 156

و محمّد عليهما السّلام»

«1».

57- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

اين آيه در عين حال كه مقدمه آيات بعدى است در بيان آنست كه زندگى بالاخره تمام خواهد شد به فكر عبادت خدا باشيد و لو با هجرت از ديار خود ذائِقَةُ الْمَوْتِ استعاره است، گويى مرگ شربتى است كه در كام همه ريخته خواهد شد. ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ با لفظ خطاب، حاكى از عظمت رجوع الى اللَّه است.

58- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ.

اين آيه بيان اجر كسانى است كه مصداق «فاعبدون» در آيه سابق باشند، درباره انهار بهشتى در ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شد و در سوره قتال نيز خواهد آمد مِنَ الْجَنَّةِ بيان «غرفا» است.

59- الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

الذين وصف عاملين در آيه سابق است «صبروا» همان خويشتن دارى بر اعمال صالح و كف نفس از گناهان است «يتوكلون» حاكى از اطمينان آنها به وعده هاى خداوند است.

60- وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

منظور از حمل رزق ظاهرا ذخيره آنست چنان كه در مجمع البيان و الميزان است: بعضى از حيوانات و حشرات مانند انسان، روزى خود را ذخيره مى كنند نظير موش، زنبور عسل و مورچه، ولى بسيارى از آنها مصداق «رزق

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص:

157

جديد و يوم جديد» هستند، اما خدا به آنها روزى مى دهد، پيوسته گرسنه از لانه خارج مى شوند و سير بر مى گردند، خدا درخواست همه را مى شنود و نيازهاى آنها را مى داند.

منظور از آيه آنست كه: اگر شما در راه خدا هجرت كنيد از رزق خود نگران نباشيد، خدا روزى رسان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 158

[سوره العنكبوت (29): آيات 61 تا 69]

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (61) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (62) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (63) وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (64) فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ (65)

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (66) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (67) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (68) وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (69)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 159

61- اگر از مشركان بپرسى: آسمانها و زمين را چه كس آفريده و آفتاب و ماه را رام كرده است؟ گويند: اللَّه پس به كجا بر مى گردند؟

62- خداست كه روزى را به هر كه از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و تنگ

مى گيرد و خدا به هر چيز داناست.

63- و اگر از آنها بپرسى چه كس از آسمان آبى فرستاد و زمين را بعد از مردنش زنده كرده است؟ گويند: اللَّه، بگو حمد خدا را بلكه بيشترشان نمى فهمند.

64- اين زندگى دنيا نيست مگر مشغوليت و بازى، دار آخرت، آن زندگى حقيقى است اى كاش مى دانستند.

65- چون به كشتى سوار شوند، خدا را مى خوانند حال آنكه بندگى را براى او خالص كرده اند، و چون به خشكى نجاتشان داد آن گاه مشرك مى شوند.

66- كفران كنند به آنچه به آنها داده ايم و لذت ببرند، به زودى خواهند دانست.

67- آيا نمى دانند كه ما (مكه) را حرم امنى قرار داده ايم، و مردم از اطراف آنها ربوده مى شوند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟!!

68- كيست ظالمتر از آنكه به خدا دروغ بندد و يا آيات او را تكذيب كند وقتى كه به سوى او آيد، آيا در جهنم كافران را اقامتگاه نيست.

69- كسانى كه درباره ما تلاش كنند حتما به راههاى خودمان هدايتش مى كنيم، خدا با نيكوكاران است.

كلمه ها

سخر: تسخير: وادار كردن به كارى با قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آنست كه شى ء را بغرض مخصوصى با قهر سوق كنند، طبرسى آن را رام كردن فرموده است:

يؤفكون: افك: ساختن و برگرداندن چيزى از حقيقتش. راغب گويد افك چيزى است كه از حقيقتش برگردانده شده است «يؤفكون» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 160

برگردانده مى شوند.

حيوان: (بر وزن ضربان) مجمع البيان از ابو عبيده نقل مى كند كه حيوان و حيات هر دو به يك معنى هستند. در اقرب الموارد نقل شده: حيوان حياتى است كه مرگ به دنبال ندارد.

فلك: كشتى.

آن در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرينه معلوم مى شود كه مراد جمع است يا مفرد، نظير وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ.

آمن: ايمن، محل امن (ذا امن).

يتخطف: خطف: ربودن. راغب قيد سرعت را اضافه كرده است در اقرب آمده: «خطفه خطفا: استلبه بسرعة».

مثوى: جايگاه. اقامتگاه (ثواء: اقامت).

شرحها

در اين آيات تناقضات حالات مشركان مطرح شده است، بدين صورت كه چون از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟ آب را از آسمان كدام كس مى فرستد و زمين را زنده مى كند؟ در جواب گويند: اللَّه.

و نيز چون سوار در كشتى شوند و احتمال غرق شدن بدهند به خدا روى آورده و از او مدد مى خواهند.

با همه اينها به بتها ستايش مى كنند و از آنها استعانت مى جويند با آنكه مى بينند مكه را خدا براى آنها حرم امن كرده است نه بتها را، آرى اينگونه اشخاص ستمكارترند و جايگاهشان آتش مى باشد، آن گاه در آخر آيه فرموده:

هر كه در راه ما تلاش كند به راههاى سعادت هدايتش خواهيم كرد كه او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 161

نيكوكار است و خدا با نيكوكاران است، اگر آيه وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ ... در اول سوره را به نظر آوريم مى شود استفاده كرد كه آخر سوره به اولش برميگردد.

61- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ.

اين آيه تا آيه 68 در بيان يك مطلب است و آن اينكه مشركان به خلقت و تدبير خدا اقرار مى كنند ولى عملا رو به بتها مى آورند، به طورى كه در گذشته گفته ايم اختلاف پيامبران با مشركان در

وجود خدا نبود، بلكه مشركان نيز به وجود خدا عقيده داشتند، بشر هر قدر كودن و نافهم باشد نمى تواند عقيده پيدا كند كه خالق آسمان و زمين مجسمه ايست كه به دست او ساخته شده است.

لذا به وقت سؤال از خالق آسمانها و زمين مى گفتند: او اللَّه است. و چون خلقت از تدبير جدا شدنى نيست، بلكه خالق عالم همان مدبر و گرداننده عالم است بدين جهت فرموده: حالا كه اقرار مى كنند آفريننده خداست، پس به كجا برگردانده مى شوند و از خدا به بتها روى مى آورند؟

خَلَقَ السَّماواتِ ... به خلقت آفتاب و ماه نيز شامل است، على هذا تسخير آن دو و تنظيم حركت و مدارشان، كارى بالاتر از خلقت آنهاست.

62- اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

يعنى: بعد از اقرار به آفرينش خدا اگر به خاطر رسيدن به رزق به عبادت بتها روى آورده اند، بدانند كه گسترش و كم شدن روزى در دست خداست خدا قبض و بسط را از روى مصلحت انجام مى دهد، زيرا او به هر چيز از جمله تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 162

به مصلحت رزق داده شدگان داناست، على هذا مشركان در اينكه براى روزى به اصنام خود روى آورده اند، عذرى ندارند.

63- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

آيه 61 راجع به خلقت بود ولى اين آيه راجع به تدبير است كه نازل كردن باران و زنده كردن زمين به انواع روئيدنيها، قسمتى از تدبير جهان است اين آيه مى گويد: اگر راجع به تدبير زندگيشان از آنها

سؤال كنى باز جواب خواهند داد: خدا.

زيرا نمى توانند بگويند: اينكار از بتهاى ماست، بگو: حمد خدا را كه چنين اتمام حجت مى كند. اما بيشتر آنها عقلشان را به كار نمى بندند كه به حقيقت امور واقف شوند و بدانند كه بايد به خدا روى آورند و او را پرستش كنند.

آيه شريفه در عين حال، استدلال است به مطلب آيه فوق در زمينه بسط و قبض رزق، حالا كه فرستنده باران اوست، قبض و بسط نيز در دست او مى باشد.

در نظام متقن جهان، تحت تابش آفتاب، آب درياها كه هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح زمين را فرا گرفته اند، تبخير مى شوند، حركت بادها، ابرها را به سوى خشكيها روان مى كند، بارانها و برفها زمين را سيراب مى كنند انواع بى شمار روئيدنيها كه پشتوانه زندگى انسان و حيوانها هستند به وجود مى آيند ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

64- وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 163

اين آيه در رابطه با آنست كه هدف مشركان كه زندگى دنياست يك هدف درستى نيست، زيرا دنيا فانى و زودگذر و نوعا خيالى و وهمى است، لهو آنست كه انسان را از مهم خود مشغول كند. و باز دارد، زندگى دنيا لهو است كه انسان را از حيات جاودانى آخرت مشغول مى كند، لعب كارى است كه نتيجه آن خيالى است مانند بازى كودكان.

در اين آيه، زندگى دنيا لهو و لعب خوانده شده و اين يك ترسيم واقعى از زندگى دنياست در قبال آخرت كه زندگى واقعى و پيوسته است لهو و لعب بودن دنيا را بايد در فانى

بودن آن جستجو كرد و نيز بايد در اينكه زندگى دنيا، هدف از خلقت انسان نيست بررسى نمود چنان كه از مقابله آيه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ كاملا معلوم مى شود، مخصوصا نسبت به زندگى فرد فرد انسانها كه هفتاد هشتاد سال بيش نيست، رياست، مال، ثروت، مقام و امثال آن همه اعتبارى و زودگذر مى باشند.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ اى كاش مشركان يا مطلق انسانها، اين واقعيت را مى دانستند.

65- فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ «1».

بيان ديگرى است در زمينه محكوم كردن مشركان كه چون سوار كشتى مى شوند، احساس مى كنند كه از بتها كارى ساخته نيست بايد به خدا روى آورند، اين يك تناقص ديگرى از آنهاست مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حاكى است كه يقين مى كنند جز خدا كسى نمى تواند آنها را نجات بدهد لذا بندگى و تضرع

__________________________________________________

(1) «ركبوا» متعدى بنفس است آمدن «فى» براى تضمين معناى استقرار است يعنى «فاذا استقروا فى الفلك».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 164

را خاص او مى كنند.

فَإِذا رَكِبُوا تفريع است بر آيات سابقه، يعنى حالشان آنست كه چون در وقت سؤال از خلقت آسمانها و زمين، و آمدن بارانها و روئيدن نباتات، جواب مى دهند كه خدا، پس چون سوار كشتى شوند خدا را مى خوانند ...

مشركان و انسانهاى مريض القلب تا به وسائل مادى اميد دارند، خدا را فراموش مى كنند ولى چون زلزله يا طوفان يا مرض لا علاج آمد و يا سوار كشتى شدند، احساس مى كنند كه وسائل مادى از كار افتاد، آن وقت رو به خدا مى آورند. ولى چون خدا از آن مخمصه نجاتشان داد باز به حالت شرك بر

مى گردند.

66- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

بعضى ها لام هر دو فعل را لام امر غائب گرفته اند، يعنى كفران نعمت بكنند و از زندگى لذت ببرند به زودى سزاى عملشان را خواهند ديد، لذا بعضى ها لام لِيَتَمَتَّعُوا را ساكن خوانده اند كه به وقت وصل ساكن مى شود در اينصورت نظير آيه: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ فصلّت/ 40 خواهد بود.

بعضى ها هر دو لام را به معنى «كى» گرفته اند، يعنى تا كفران كنند به آنچه ما به ايشان داده ايم و تا لذت ببرند ... نظير اين آيه است آيه لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ روم/ 34.

67- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ.

تذكر ديگرى است كه امن بودن حرم مكه نيز ربطى به بتهاى آنها ندارد، بلكه خدا آنجا را حرم امن قرار داده است، ناگفته نماند: در آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 165

روزگار عرب در نوعى از قتل و غارت و اسير كردن مى زيست، قبائل عرب يكديگر را مستأصل مى كردند. عرب جاهلى مى گفت: كار ما قتل و غارت است اگر دشمن پيدا نكرديم دوستان خود و اقوام خود را غارت مى كنيم:

و احيانا على بكر اخانا اذا ما لم نجد الا اخانا

ولى در آن زمان اهل مكه در امن و امان بودند، به احترام كعبه كسى متعرض آنها نمى شد، أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ ... توبيخ ديگرى است براى آنها كه به بتها ايمان آورده، نعمت خدا را كفران مى كردند.

68- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ.

منظور از افتراء، كذب،

شريك قرار دادن به خدا و از تكذيب آيات تكذيب پيامبران و اديان خدايى است، چنان كسانى از همه ظالمتر هستند و جهنم جايگاه آنهاست، مشركان مكه مصداق اين آيه بودند، همه مشركان و كفار در هر عصر چنين بوده و چنين خواهند بود.

69- وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در مقابل كارهاى منفى مشركان و لهو و لعب آنهاست، جهاد به معنى توأم با رنج است آن شامل هر تلاش در راه خدا از جمله شامل جنگ نيز مى شود، تلاش در راه خدا قهرا با ايمان و عمل و استقامت است، «سبلنا» گرچه جمع است ولى همه آنها به خدا منتهى مى شود، شايد مراد آن باشد كه در هر يك از راههاى ما تلاش كند به آن راه هدايتش مى كنيم، در الميزان فرموده «فينا» كنايه است از اينكه تلاش او متعلق به خداست بعضى گفته اند «فينا» تقديرش «فى شأننا» است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 166

وَ إِنَّ اللَّهَ ... تعليل صدر آيه است يعنى تلاش كننده در راه ما، نيكوكار است، خدا نيز با نيكوكاران است. با اين آيه، آخر سوره به اول آن بر مى گردد كه در اول سوره خوانديم.

وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ ....

در شب سيزدهم صفر الخير هزار و چهار صد و چهار قمرى مطابق 28 آبانماه 1362 تفسير سورة عنكبوت به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 167

سوره روم

اشاره

در مكه نازل شده و شصت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره روم هشتاد چهارمين سوره است كه بعد از سوره عنكبوت در مكه نازل گرديد، على هذا در نزديكيهاى هجرت نازل شده است «1»، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى ام مى باشد، ناگفته نماند بنا بر آنچه در مقدمه تفسير گفته ايم: اين سوره بعد از سوره انشقاق و قبل از سوره عنكبوت نازل گشته است.

2- عدد آيات آن را و پنجاه نه و بعضى شصت گفته اند، چون عدد شصت در قرائت كوفى است و قرائت «عاصم» به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا عدد شصت را اختيار كرده ايم، در تفسير خازن هست كه عدد كلمات آن هشتصد و نوزده و عدد حروف آن سه هزار و پانصد و سى چهار است، اين حاكى از اهميت دادن مسلمين به قرآن مى باشد.

3- علت نام گذارى به «روم» ظاهرا وقوع لفظ روم در اول آن و آمدن

__________________________________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 168

ماجراى روم در آنست (تسميه كل به اسم جزء) مى شود گفت كه به زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، روم نامگذارى شده است.

روايتى در فضيلت اين سوره و سوره عنكبوت از ثواب الاعمال صدوق رحمه اللَّه از امام صادق صلوات اللَّه عليه در اول سوره عنكبوت نقل گرديد.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: همه اش مكى است ولى حسن مفسر گفته است آيه هفدهم فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ ... در مدينه نازل شده است. اين سخن در كشاف و جوامع الجامع و جاهاى ديگر نيز نقل شده است اما وجه آن بر

ما معلوم نشد كه ايشان با چه دليل اين نظر را داده است.

5- در زمينه نزول دفعى و تدريجى سوره ظاهرا چيزى نقل نشده احتمال قوى آنست كه همه اش به يك بار نازل گشته باشد.

6- در الميزان فرموده: اين سوره با وعده اى از خدا شروع مى شود و آن اينكه: روم بعد از مغلوب شدن كه به وقت نزول سوره مغلوب شده بود، بر اهل فارس غلبه خواهد كرد، سپس وعده بزرگ آخرت مطرح مى شود كه همه آن روز به سوى خدا بر مى گردند، آن گاه مقدارى از آيات ربوبيّت و صفات خاصّه خدا ذكر مى شود و در آخرت با وعده نصرت به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، سوره مباركه به انجام مى رسد و با آيه فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده موعود تأكيد مى گردد و چند آيه پيش از آن گفته شده: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

.پس غرض سوره در رابطه با وعده قطعى خدا در نصرت دين است، وعده غلبه روم بر فارس جلو افتاده تا با عملى شدن وعده پيروزى روم به عملى شدن وعده پيروزى دين استدلال شود و نيز از اين راه و راه عقل به وعده آخرت احتجاج تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 169

شده است.

نگارنده گويد: ناگفته نماند روم امپراطورى بزرگى بود كه بر متصرفات وسيعى در آسيا و اروپا و آفريقا حكومت داشت، ايتاليا نيز قسمتى از آن محسوب مى شد، ميان آنها و اهل فارس (ايرانيان) جنگهاى بزرگى واقع شده است، يكى از آن جنگها در نواحى شام نزديك حجاز رخ داد كه به هزيمت روميان تمام شدن و آن، به وقت نزول اين سوره مباركه بود

ولى قرآن خبر داد كه روميان در عرض سه تا نه سال بر فارس پيروز خواهند شد.

در تفسير مجمع البيان. كشاف، ابن كثير. درّ منثور و امثال آن مطلبى نقل شده كه از مجمع البيان ترجمه مى كنيم: مشركان در مكه با مسلمين مجادله كرده و مى گفتند: روم كه اهل كتاب است به دست فارس مغلوب شد، شما كه فكر مى كنيد با اين كتاب (قرآن) بر ما غلبه خواهيد كرد درست نيست بلكه ما در آينده بر شما پيروز خواهيم شد، چنان كه فارس غالب شد، در نتيجه، خدا الم غُلِبَتِ الرُّومُ ... را نازل فرمود:

در تفسير ابن كثير از ابن عباس نقل كرده: مشركان خوش داشتند كه فارس غلبه كند كه آنها بت پرست بودند، مسلمانان خوش داشتند روم غلبه كند كه روم اهل كتاب بودند و چون غلبه نصيب فارس شد، ابو بكر آن را به رسول خدا خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده حضرت فرمود: به زودى روم غالب خواهد شد.

آنچه به نظر مى آيد آنست كه: غلبه فارس بر روم در ميان مردم مكه مورد گفتگو بوده و اين جريان سبب شده كه قرآن از غلبه آينده روم خبر بدهد و نيز وعده آخرت و وعده پيروزى مؤمنان بر مشركان را در رديف آن قرار بدهد.

7- سوره مباركه به چند بخش تقسيم مى شود.

اول- وعده غلبه روم بر فارس در عرض سه تا نه سال و وعده آمدن آخرت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 170

دوم- نمونه هايى از ربوبيت و صفات خدا در تدبير جهان.

سوم- حالات و جريانهايى از مشركان و رسوايى آنها.

چهارم- وعده نصرت دين، با آيات كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

/

47 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ .../ 20 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ .../ 60 و امثال آنها.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 171

سورة الرّوم مكيّة و اياتها 60 نزلت بعد سورة الانشقاق

[سوره الروم (30): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4)

بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- مغلوب شد روم.

3- در نزديكترين محل از حجاز (ولى) آنها بعد از مغلوب شدن حتما غالب مى شوند.

4- در سه تا نه سال، كار خاص خداست پيش از مغلوب شدن روم و بعد از مغلوب شدن آنها، در آن روز مؤمنان شاد مى شوند.

5- با يارى خدا، خدا هر كه را بخواهد يارى مى كند فقط اوست توانا و مهربان واقعى.

6- وعده خداست، خدا در وعده اش تخلف نمى كند، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 172

كلمه ها

روم: يا حكومت بيزانس، نام حكومتى است كه بر متصرفات وسيعى در اروپا و آسيا و افريقا و قسمتى از ايتاليا مسلّط بود، اين امپراطورى با امپراطورى ايران دو حكومت بزرگ جهان را تشكيل مى دادند.

ادنى: نزديكتر. اسم تفضيل است از دانى. «دنو»: نزديكى.

بضع: عددى است از سه تا نه، «من الثلاثة الى التسعة».

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: روم در نزديكترين زمين به حجاز مغلوب شد، ولى آنها به طور حتم در عرض سه تا نه سال غالب خواهند شد، بوقت عملى شدن اين وعده مؤمنان شاد خواهند شد، زيرا خواهند دانست كه غلبه ايشان نيز بر مشركان حتمى است، اين وعده يقينى است و تخلّف پذير نمى باشد.

1- الم.

بنا بر قرائت كوفى «الم» به تنهايى يك آيه است، راجع به معنى آن به اول سوره اعراف رجوع شود.

ناگفته نماند در ميان سوره هاى قرآن سوره بقره، آل عمران، عنكبوت، روم، لقمان و سجده همه با «الم» آغاز مى شوند، على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه اين سوره ها يكى است.

چنان كه سوره هاى ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الر» شروع مى شوند تنها سوره رعد است كه با «المر» آغاز شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 173

2 و 3- غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ مراد از «الارض» ظاهرا حجاز و الف و لام براى عهد است يعنى نزديكترين محل به حجاز «غلبهم» مصدر از براى مفعول است، على هذا هر دو «هم» راجع به روم است يعنى آنها بعد از مغلوب شدن به يقين غالب خواهند شد، سين در «سيغلبون» براى تأكيد مى باشد. اين همان وعده

حتمى شده در رابطه با غلبه روم بر فارس است.

4- فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ.

يعنى غالب مى شوند در سه تا نه سال، على هذا «في بضع» متعلّق به «يغلبون» لفظ «قبل- بعد» مبنى بر ضم هستند مضاف اليه آن دو مقدر است يعنى: «للَّه الامر من قبل مغلوبية الروم و من بعد مغلوبيّتهم» چنان كه در مجمع و الميزان است.

جمله لِلَّهِ الْأَمْرُ ... تعليل غلبه روم در آينده است يعنى كار پيوسته در دست خداست مى تواند روم را بر فارس پيروز گرداند، علّت شاد شدن مؤمنان در آن روز آنست كه: خواهند دانست همانطور كه خدا بوعده خود عمل كرد و روم را غالب نمود، آنها را نيز بر مشركان غالب خواهد فرمود، چنان كه با هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه اين وعده به انجام پيوست.

5- بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

لفظ «بنصر» متعلّق است به «يفرح» مراد از آن نصرت خداست نسبت به اهل روم، يعنى روزى كه خدا روميان را يارى كرد مؤمنان به واسطه آن شاد مى شوند وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ تعليل يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ است يعنى خدا قدرت يارى كردن دارد، و رحمتش اقتضاء يارى كردن مى كند.

6- وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 174

در مجمع البيان فرموده: «وعد» مفعول مطلق فعل محذوف است يعنى «وعد اللَّه وعدا» اين آيه تأكيد «سيغلبون» در آيه سوم است در بسيارى از آيات قرآن آمده است كه خدا خلف وعده نمى كند إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ رعد/

31، در انسانها اگر ضرورتى پيش آيد خلف وعده مانعى ندارد ولى چون ضرورت و ناچارى درباره خدا مفهوم ندارد، لذا خلف وعده نمى كند.

ولى بيشتر مردم نادانند، وعده خدا را مانند وعده خود مى دانند كه قابل تخلّف است، به نظرم مراد از «الناس» مشركان و كفار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 175

[سوره الروم (30): آيات 7 تا 19]

اشاره

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (7) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ (8) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ (10) اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11)

وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (12) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ (13) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (14) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ (15) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (16)

فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (17) وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ (18) يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 176

7- ظاهر ناچيزى از زندگى دنيا

را مى دانند، و آنها از آخرت غافلند.

8- آيا در ضمير خويش فكر نكرده اند، كه خدا آسمانها و زمين و ما بينهما را جز به حق و اجل معين نيافريده است؟ حقا كه بسيارى از مردم به ملاقات پروردگارشان كافرند.

9- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بدانند عاقبت گذشتگان چه شد؟ آنها از اهل مكه قويتر بودند، زمين را زير و رو كردند، و بيشتر از اهل مكه، آباد نمودند، پيامبرانشان دليلهاى روشن براى آنها آوردند، خدا به آنها ظالم نبود ليكن به خودشان ظلم مى كردند.

10- سپس عاقبت آنان كه گناه كردند، عقوبت شد، زيرا كه آيات خدا را تكذيب كرده و به آنها مسخره مى نمودند.

11- خدا خلقت مخلوق را شروع مى كند سپس آن را از سر مى گيرد، سپس به سوى او بر مى گرديد.

12- روزى كه قيامت قيام مى كند، گناهكاران (از رحمت خدا) مأيوس مى گردند.

13- از شركائشان شفاعتگرانى نبوده و به شركائشان كافر مى شوند.

14- روزى كه قيامت قيام مى كند، در آن روز متفرق مى شوند.

15- اما آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در بهشت بخصوص خرامان مى شوند.

16- و اما آنان كه كفر ورزيده و آيات ما و لقاء آخرت را انكار كرده اند، آنها در عذاب حاضر شدگانند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 177

17- پس پاك است خدا وقتى كه وارد شب مى شويد و وقتى كه صبح مى كنيد.

18- و او راست حمد در آسمانها و زمين و در عصر و وقتى كه وارد ظهر مى شويد.

19- زنده را از مرده خارج مى كند و مرده را از زنده بيرون مى آورد، و زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، اين چنين از قبرها خارج مى شويد.

كلمه ها

اثاروا: ثور: زير

و رو شدن. پراكنده شدن، منظور از «أثاروا» در آيه شخم كردن است.

السوأى: مؤنث اسوء است مانند حسنى مؤنث احسن و يا مصدر است مثل بشرى. آن در صورت اول به معنى بدتر است مثل حالت بدتر و عقوبت بدتر.

يبلس: ابلاس: يأس از خير و نيز بمعنى تحير آيد. در قاموس گويد:

«ابلس: يئس و تحير».

يحبرون: حبور و حبر (بر وزن شرف): شادى به قول راغب: سرورى كه اثر آن در چهره انسان پيداست «يحبرون»: شاد مى شوند.

تمسون: مساء: اول شب. امساء: داخل شدن به شب.

تظهرون: يعنى: وقتى كه به ظهر وارد مى شويد (نصف روز).

شرحها

پس از وعده پيروزى روم بر فارس در آيات گذشته، در اين آيات وعده آمدن آخرت مطرح مى شود كه مردم فقط ظاهر زندگى را مى بينند و از آخرت غافلند ولى اگر فكر كنند كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است نه عبث، مسأله تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 178

قيامت بر آنها روشن خواهد شد و خواهند دانست در اثر نبودن آخرت، خلقت سماوات و ارض لغو خواهد بود.

آن گاه فرموده: اين مشركان كه اينقدر در مقابل حق مى بايستند آيا ندانسته اند كه كفار گذشته به چه سرنوشت شومى گرفتار شدند، با آنكه از اينها قويتر و تواناتر بودند؟ آرى تكذيب آيات خدا چنان بلاهايى و چنان عاقبتهاى بدى به دنبال دارد، پس مقدارى از شرح حال آخرت بيان شده و در آخر، عالم آخرت به عالم نباتات قياس گرديده است.

7- يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.

اين آيه تكميل وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ در آيه سابق است يعنى همانطور كه حتمى بودن وعده خدا

را نمى دانند از آخرت و جهان آينده نيز بى خبر و غافلند و فقط ظاهرى از زندگى دنيا و زخارف و لذات زود گذر آن را مى دانند. نكره آمدن «ظاهرا» براى تحقير است نظير: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

8- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ اين آيه استدلال است به وجود قيامت يعنى اگر در خلقت آسمانها و زمين فكر كنند، به آخرت ايمان مى آورند و از آن غافل نمى مانند. در آخر سوره «حجر» گذشت كه قرآن كريم با شش راه به وجود معاد استدلال كرده است، كه ششمين استدلال از راه حكمت خداست، اين آيه در بيان همانست كه در آنجا مشروحا بيان كرده ايم.

خلاصه استدلال آنست كه اگر خلقت آسمانها و زمين و انسان در جايى بند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 179

نشود و به طور مدام موجود و معدوم بشود و همه زندگى به صورت منزلها باشد اين كار عبث خواهد بود ولى خدا آنها را به حق آفريده است نه به عبث، جهان و زندگى و طبيعت مساوى است با زوال و تغيير و اگر انجام نداشته باشد لغو و بيهوده خواهد بود.

وانگهى ممكن است كسى بگويد: چه مانعى دارد كه زوال و حدوث به طور دائم باشد و هر لاحق، نتيجه و غايت سابق خود باشد، در جواب فرموده:

اينهم صحيح نيست چون خدا آنها را با أَجَلٍ مُسَمًّى آفريده است. اختيارى از خود ندارند تا پيوسته و الى الابد باشند.

ناگفته

نماند: استناد به كلمه فِي أَنْفُسِهِمْ (با آنكه تفكر فقط در نفس و در ضمير ممكن است) شايد براى آن باشد كه انسان را به باطل و ضمير خود متوجه كند كه اگر به باطل خود برگرديد راز اين مطلب گشوده خواهد شد.

على هذا جمله وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ... در آخر آيه در مقام بيان آنست كه اكثر مردم به باطن خود رجوع نمى كنند و در نتيجه، به لقاء اللَّه و رجوع الى اللَّه كافر هستند.

در آخر بايد دانست اگر مراد از آسمانها، اجرام و كواكب و ستارگان باشد مراد از ما بَيْنَهُما انسان، حيوان، نباتات، هوا ابرها و ساير چيزهايى است كه ما بين زمين و آسمانها موجود مى باشند مثلا انسان نه جزء زمين و نه آسمان است، بلكه ما بين آنهاست لفظ ما بَيْنَهُما بعد از السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مجموعا بيست بار در قرآن مجيد آمده است.

9- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها اين آيه يك هشدارى است به مشركان و همه آنان كه در مقابل دعوت انبياء تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 180

موضع گيرى مى كنند كه كفار و مشركان بالاخره طبق ناموس خلقت فانى و تار و مار مى شوند ولى حق پايدار و ماندنى است، گذشتگان از اهل مكه قويتر بودند، زمين را زير و رو كردند و بيشتر از آنها آبادانى به وجود آوردند، بالاخره كارى از پيش نبردند، تازيانه انتقام بر سرشان باريدن گرفت.

وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يعنى پيامبران وسائل

سعادت را براى آنها آوردند، آنهم نه چيزهاى مبهم و مشكوك، بلكه بينات و دلائل آشكار، ولى آنها تسليم نشدند، عكس العمل كارشان همان نابود شدن بود بى آنكه خدا به آنها ظلم كند آرى كسى كه بناى تسليم نشدن دارد با او چه مى شود كرد! 10- ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.

اين آيه توجيهى است بر فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ يعنى در اثر تكذيب آيات اللَّه و بيناتى كه پيامبران آوردند، داراى حالت بد و ملكه گناه شدند و مصداق أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ گرديدند كه طبق عدالت خدا و ناموس دهر، سزايشان فقط نابود شدن بود، مى شود مراد از آن عذاب باشد يعنى سپس عاقبة بد كاران عذاب شد.

على هذا «عاقبة» خبر كان و «السوأى» اسم آن و أَنْ كَذَّبُوا تعليل آنست و تقدير آن «لان كذبوا ...» مى باشد.

بعضى ها گفته اند: سواى مفعول «أساءوا» و جمله أَنْ كَذَّبُوا خبر «كان» است، البته اين سخن بنا بر قرائتى است كه «عاقبة» را مرفوع خوانده است يعنى سپس عاقبت گناهكاران، به تكذيب آيات خدا انجاميد ولى وجه اول با آيه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 181

ما قبل مناسبتر است.

11- اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ اين آيه بعد از نقل تكذيب مشركان، جريان آخرت را خلاصه مى كند و در عين حال مقدمه آيات بعدى است «يبدء» دلالت بر استمرار دارد يعنى پيوسته مى آفريند و به آفرينش ادامه مى دهد، منظور از «الخلق» مخلوق است مراد از آنست كه خدا مخلوقات را مى آفريند و آن گاه كه به آخر رسيد، نظام را متلاشى، مى كند و سپس آن را از

سر مى گيرد نظير يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104.

غرض از ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ رجوع به حساب و كتاب و رسيدگى به اعمال است.

12 و 13- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ گويى مشركان پيش خود مى گفته اند: اگر قيامتى هم وجود داشته باشد بتهاى ما براى ما شفاعت خواهند كرد، على هذا اينكه مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ ... يونس/ 18 بجريان قيامت نيز شامل است (و اللَّه العالم).

به هر حال مضمون اين دو آيه آنست كه به وقت وقوع قيامت آنها از رحمت خدا مأيوس خواهند بود، معبودهاى باطلشان براى آنها شفاعتگر نخواهند بود على هذا معبودهاى خود را انكار خواهند كرد.

14- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ يعنى فعلا مؤمن و كافر در دنيا با هم هستند امّا در آخرت از هم جدا مى شوند قانون وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ به مرحله اجرا گذاشته مى شود، منظور از تفرق آنست كه مؤمنان به بهشت و كفار به آتش مى روند چنان كه در آيات بعدى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 182

خواهد آمد.

15- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ اعمال صالحه در صورتى انسان را به بهشت مى رساند كه توأم با ايمان باشد و اعمال صالحه با نيت صحيح و طبق فرمان خدا انجام گيرد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: روضه باغى را گويند كه در دلچسبى و خوشمنظرى به آخرين درجه رسيده باشد، نكره آمدن آن، براى افاده عظمت و كمال است يعنى آنها در بهشتى خارج از وصف، شاد و

مسرور مى شوند

«فيها ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».

16- وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ شق دوم از گروه «يتفرقون» است كه در عذاب خواهند بود، كلمه كَذَّبُوا بِآياتِنا حاكى است كه آنها، عن عناد كافر هستند نه عن جهل و نيز معلوم مى شود كه دين خدا بر آنها تبليغ شده است و از آن بى خبر نبوده اند.

نظر قرآن به طور كلى يا بطور اكثر درباره عذاب، كفارى است كه حجت بر آنها تمام شده، به عبارت ديگر: دين بر آنها تبليغ گرديده است ايضا تكذيب آنها هم راجع به گفته پيامبران و هم راجع به وجود آخرت است.

17 و 18- فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ.

در آيات گذشته خوانديم: شروع آفرينش و عود آن در دست خداست روز قيامت مؤمنان و كافران طبق عمل خويش پاداش و كيفر مى بينند، اقوام گذشته كه تار و مار شدند عاقبت ظلمشان آن بود و گرنه خدا ظالم نيست، خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است پس بايد آخرت باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 183

از همه اينها معلوم شد، جهان روى يك نظام اتم و معيار متقن و عدالت تام مى چرخد.

على هذا در اين دو آيه نتيجه گرفته شده كه خدا از هر نقص و ظلم منزه است و حمد و ثنا در جهان در مقابل نعمت و عدالت، خاص او است در تكميل تفسير اين دو آيه چند مطلب بايد بررسى شود:

اول- وَ عَشِيًّا وَ حِينَ

تُظْهِرُونَ عطف است بر حِينَ تُمْسُونَ يعنى: خدا منزه است وقتى كه داخل شب مى شويد و وقتى كه صبح مى كنيد و وقت عصر و و آن گاه كه وارد ظهر مى شويد، على هذا وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جمله معترضه است. علت اينكه بجاى «و عشيا» فعل «تعشون» مانند «تمسون» و «تصبحون» نيامده است آنست كه از «عشى» فعل بسته نمى شود چنان كه در الميزان فرموده است.

دوم- در اين دو آيه تسبيح مخصوص شده به زمانها و تحميد به مكانها، الميزان در توجيه آن مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين از خلقت و تدبير موجود است به علت خوبى و كمالش مستدعى حمد و ثناى خداى سبحان مى باشد و نيز انسان در مسير روزگار و تغيير اوقات و زمانها، داراى انواع شرك و معصيت است كه خدا از همه آنها منزه و پاك مى باشد، يعنى هر چه در اين اوقات شرك مى آوريد خدا از آن مبرّاست.

سوم- ظاهر دو آيه آنست كه: خداوند خود براى خود انشاء حمد و تسبيح مى كند، نظير سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى اسراء/ 1، و نظير وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ صافات/ 181، از الميزان.

به نظر بعضى ها، اين افعال، انشاء بصورت اخبارند يعنى: وقتى داخل شدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 184

به شب بگوئيد: سبحان اللَّه و ...، مانند قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى ... نمل/ 59، بايد دانست آنان كه آيات را انشاء گرفته و لفظ «قل» مقدر كرده اند، تسبيح و تحميد را حمل بر نمازهاى پنجگانه نموده اند، ولى قول اول از حج است.

19-

يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ.

اين آيه نظير آيه هشتم، استدلال است بر معاد از راه قياس به عالم نباتات كه در آخر سوره «حجر» ضمن قسم دوم از اقسام استدلال به معاد مشروحا گفته شد.

بيرون آوردن زنده از مرده، همان بيرون آوردن درختها از هسته ها و بوته ها و علفها از تخمهاست، سپس از همان درختها و علفها هسته ها و تخمهاى مرده بيرون مى آيد.

ناگفته نماند: موجود زنده آنست كه چهار عمل حياتى را دارا باشد كه عبارتند از: جذب، دفع، حركت و توليد مثل.

على هذا دانه گندم كه هيچ يك از اين اعمال را ندارد مرده است، گرچه سلولى به حالت خفته در آن موجود است. و چون دانه را بكاريم زنده مى شود، ساقه، ريشه، و برگ و سنبل مى شود، باز از همان سنبل، دانه هاى مرده بيرون مى ريزد و عمل» يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... انجام مى پذيرد، زنده شدن زمين نيز ظاهرا همان روئيدن نباتات در آنست.

ذرات بدن انسان نيز مانند دانه ها در بهار آخرت در درون زمين مى رويند و انسانها مانند علفها از زمين سر بيرون مى آورند، وعده وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ تحقق پيدا مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 185

بعضى از بزرگان فرموده: موجود زنده از زمين مرده بيرون مى آيد و سپس مى ميرد و مبدل به زمين مرده مى شود. نگارنده گويد: قسمت اول اين سخن مى شود درست باشد ولى در قسمت دوم مبدل شدن موجود زنده به خاك، غير از وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ است زيرا ظهور آيه آنست كه: مرده از زنده بيرون مى آيد نه اينكه زنده مبدل به مرده مى شود.

در

روايت صافي از مجمع البيان از امام عليه السّلام نقل شده: مؤمن را از كافر و كافر را از مؤمن متولد مى كند. ظاهرا آن از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 186

[سوره الروم (30): آيات 20 تا 29]

اشاره

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (21) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ (22) وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24)

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (26) وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 187

20- از جمله آيات وجود و قدرت خدا آنكه شما را از خاكى آفريد، آن گاه بشر شديد كه گسترش مى يابيد.

21-

از جمله آيات تدبير خدا آنكه براى شما از جنس خودتان زنانى آفريد تا به آنها ميل كنيد و در ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد، در اينها دلائلى هست بر آنان كه تفكر مى كنند.

22- از جمله آيات خدا آفريدن آسمانها و زمين و اختلاف لغات و اشكال شماست در اينها آياتى است بر دانايان.

23- از جمله دلائل تدبير خدا خوابيدن شما در شب و روزى جستن شما از فضل او در روز است، در اينها دلائلى هست بر قومى كه شنوا هستند.

24- از جمله آيات تدبير خدا آنكه برق را براى خوف و طمع به شما مى نماياند و از آسمان آبى نازل مى كند و با آن زمين را بعد از مردنش زنده مى نمايد در اينكه گفته شد آياتى است به قومى كه تعقل مى كنند.

25- از جمله آيات خدا آنكه آسمان و زمين به فرمان او ايستاده است و چون شما را به طرز مخصوصى از زمين بخواند آن گاه خارج مى شويد.

26- هر كه در آسمانها و زمين هست خاص اوست و همه براى او خاضع هستند.

27- اوست كه خلق را مى آفريند و سپس از سر مى گيرد، اعاده بر او آسانتر است، مطلق صفت برتر در آسمانها و زمين خاص اوست، و اوست توانا و حكيم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 188

28- براى شما از خودتان مثل زده آيا براى شما از بردگانتان شريكانى هست در آنچه روزيتان داده ايم و شما در آن رزق برابريد و از آنها مى ترسيد آن طور كه از خودتان مى ترسيد؟ آيات خويش را براى قومى كه تعقل كنند اين چنين بيان مى كنيم.

29- ليكن ظالمان، بدون دليل از هواهاى خود

پيروى كردند چه كسى هدايت مى كند كسى را كه اضلالش نموده، آنها را يارانى نيست.

كلمه ها

تنتشرون: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى هر دو آمده است «تنتشرون» گسترده و منتشر و تكثير مى شويد.

تسكنوا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. به معنى آرامش باطن و الفت گرفتن نيز آمده است در لغت آمده: «سكن اليه: ارتاح» منظور از آن در آيه همين است.

الوان: جمع لون. آن به معنى رنگ و نوع هر دو آمده است در المنجد گويد: «اللون ايضا: النوع» گويند: «عنده لون من الثياب:

اى صنف منه».

منام: نوم و منام هر دو به معنى خواب است.

قانتون: قنوت: دوام طاعت. راغب دوام طاعت مع الخضوع گفته است «قانتون» در آيه به معنى «مطيعون خاضعون» مى باشد.

اهون: آسانتر. هون بفتح اول به معنى آسانى است «هان عليه الامر سهل».

المثل: اين كلمه به معنى صفت، دليل، عبرت، علامت، حديث و مانند آنست، مراد از آن در آيه معناى اول مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 189

شرحها

در اين آيات مقدارى از دلائل وجود و صفات خدا از قبيل قدرت و حكمت و نيز دلائلى كه دال بر توحيد ربوبيت است، مطرح شده و در آخر با ذكر توحيد الوهيت ختم ميشود.

اين آيات قسمتى از برهان نظم است كه حكايت از وجود عقل و شعور و اراده در آفرينش جهان و تدبير آن دارد.

ناگفته نماند: مشاهده يك كتاب مثلا هم دلالت بر وجود نويسنده آن دارد و هم بر مقدارى از صفات او مانند علم، ذوق شعر سرودن و مانند آن همچنين موجودات جهان هم بر وجود خداى سبحان دلالت دارند و هم بر صفات و اسماء حسناى او.

در اين آيات سخن از خلقت آسمانها و زمين و خلقت انسان است آن گاه مذكر

و مؤنث بودن انسان، مسئله رحمت و عاطفه، اختلاف زبانها و اشكال خواب و استراحت و تجديد قوا، وجود برق، ابر و باران و امثال ذلك، مورد نظر است كه به وسيله آنها، جهان مانند يك اندام متناسب بوده هر عضوش در جاى خود قرار گرفته و همه اش هدفدار و منسجم گشته است، اينك آيات شريفه را به قدر توانايى خود بررسى مى كنيم و از خدا در تفسير آنها مدد مى طلبيم.

20- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ «1».

اين آيه عطف است بر محل آيه يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... يعنى از

__________________________________________________

(1) اين آيه يكى از مصاديق يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 190

جمله آيات خدا خارج كردن زنده از مرده است و از جمله آياتش آفريدن شما از خاك مى باشد و همه آيات در توجيه آيه فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ ...

مى باشد.

منظور از خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ظاهرا پيدايش اوليه انسان است. زيرا به حكم آيه وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 8، انسان ابتدا از خاك آفريده شده آن گاه نسل و گسترش او به وسيله ازدواج و نطفه بوده است، دقت در آيات نشان مى دهد كه خداوند آدم را به طور انفجار آفريده است، مانند مبدل شدن عصاى موسى به اژدها، حيات از آثار ماده نيست بلكه از جانب خدا افاضه مى شود.

«تنتشرون» ظهورش در مرحله دوم و تكثير انسان به وسيله ازدواج مى باشد به هر حال اين آيه مى گويد: از جمله دلائل وجود و قدرت خدا آنست كه شما را از خاك آفريده، سپس شما

بشر هستيد كه گسترش و كثرت پيدا مى كنيد.

«اذا» ى فجائيه براى تفهيم آنست كه ناگهان خاك بشر شد، بشرى كه پيوسته گسترش پيدا مى كند، على هذا «ثم» براى تأخير رتبه است.

آرى مبدل شدن خاك به انسان و سپس گسترش آن به وسيله نطفه دليل وجود خداى عالم و قادر و زنده است و گرنه ماده بى شعور، قدرت مبدل شدن به انسان و ادامه آن به وسيله تناسل را ندارد. وجود انسان با آن ويژگيها و اسرار بى پايانش از وجود خالق توانا حكايت دارد.

ظاهرا پيدايش و آفريده شدن همه جانداران اعم از حيوان و نبات همه چنين بوده است، يعنى هر يك از انواع حيوان و نبات به قدرت خداوند از خاك آفريده شده سپس به وسيله تناسل و هسته و تخم، گسترش پيدا كرده است.

21- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 191

جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

«1».

در اين آيه دو مطلب مطرح است، اول مذكر و مؤنث بودن انسان كه يكى از اسرار عجيب خلقت است و اگر اين حقيقت وجود نداشت، نسل بشر در همان پيدايش اول از بين مى رفت، دقت در دستگاه تناسلى زن و مرد، تشكيلات پيچيده نطفه زن و مرد (اول- اسپرماتوزوئيد)، تركيب نطفه آن دو، تشكيل جنين و رشد آن، تقسيم شدن يك سلول به ميليونها و ميلياردها و تبديل آنها به اعضاء ظاهرى و باطنى بدن، راههاى بى شمارى است براى شناخت خدا و قدرت و علم و حكمت او، آرى: «الطرق الى اللَّه بعدد انفاس الخلائق».

دوم- آفريده شدن مودت و

رحمت در وجود انسان. طبرسى رحمه اللَّه از سدى نقل كرده: مودت به معنى دوست داشتن و رحمت به معنى مهربانى است به عبارت ديگر: مودت همان دوست داشتن است كه انسانها نسبت به يكديگر دارند ولى رحمت و مهربانى آن تأثر قلبى است كه از ديدن محروميت و نقص و گرفتارى طرف، در قلب احساس مى شود، على هذا رحمت ناشى از مودت است اگر در وجود انسان مودت وجود نداشت، رحمت پيدا نمى شد، همانطور كه در افتادن ديوار و شكستن درخت رحمت و مهربانى احساس نمى كنيم.

در اينجا بايد ديد: مودت و رحمت چه حقيقتى است كه در وجود انسان پديد آمده، اگر در اعضاء مادى او است اين چگونه گوشت و مغزى است كه حامل محبت و مودت است و اگر از كارهاى روح (بطور حتم) است اين روح چگونه چيزى است كه چنين خاصيت دارد؟!.

اگر اين مودت و رحمت در وجود انسان گذاشته نمى شد و انسان مانند چوب خشك بود، دنياى انسانيت در چه صورت بود؟! آيا كسى به كسى كمك

__________________________________________________

(1) اين آيه دليل وجود خدا و دليل حكمت و تدبير او است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 192

مى كرد؟! و پدر يا مادر در تربيت طفل خود مى كوشيد؟! «

سبحانك ما عرفناك حق معرفتك

». اينك مى رسيم به مفردات آيه شريفه. مِنْ أَنْفُسِكُمْ: يعنى از جنس شما لِتَسْكُنُوا إِلَيْها حاكى است كه مرد به تنهايى ناقص است و با زن كه مكمل اوست يك واحد كامل مى شوند كه نسل به وجود آورند، پس مرد در صورتى احساس آرامش و سكون پيدا خواهد كرد كه زن در كنار او باشد، نظير اين است آيه هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ

مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها ...

اعراف/ 189.

جمله وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً مى شود راجع به رحمت و مودت بين زن و شوهر باشد ولى بهتر است آن را راجع به عموم بدانيم، اين واقعيت در حيوانات نيز وديعه گذاشته شده است، آنها نيز روى محبتى كه به بچه هاى خود دارند، در تربيت بچه هاى خود مى كوشند و از آنها دفاع مى كنند، آرى معجزه محبت است كه گربه بچه هاى خود را به دندان گرفته و به همه جا مى برد و اگر به جوجه هاى مرغ خانگى نزديك شوى بر تو حمله مى كند و هكذا ...

نقل است: شيروانى ساختمانى آتش گرفت، كبوتران در آن لانه گذاشته و بچه آورده بودند، بچه ها قدرت پرواز و فرار نداشته، كبوتران روى بچه هاى خود خوابيدند و همه سوخته خاكستر شدند «سبحان اللَّه العظيم» از اين رحمت و عاطفه.

آرى: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، براى اهل انديشه در اين گفته ها دلائل بسيارى است بر شناختن وجود، قدرت و تدبير خدايى.

22- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 193

آسمانها و زمين همه ممكن الوجوداند، ممكن الوجود چيزى است كه ذات و ماهيت او نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم، بلكه ممكن است باشد و ممكن است نباشد، و بدون علّت به وجود نمى آيد و اگر ديده شد كه به وجود آمده است يقين مى كنيم كه علتش موجود بوده است.

على هذا خلقت آسمانها و زمين طبق برهان (امكان و وجوب) اول دليل بر وجود خالق تواناست، نظامات متقن آن دو، و روشنگر هدفدار

بودن و دخالت و نفوذ اراده خداوندى است.

منظور از اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ ظاهرا اختلاف لغات است مانند عربى، فارسى، اردويى و امثال آن، اختلاف لغات دليل آنست كه در انسان نيروى بيان ما فى الضمير وجود دارد، مى تواند كلماتى جعل كرده و با آن، آنچه در باطن دارد آشكار كند، حتى اگر دو نفر بچه را در محلى بگذاريم و با آنها سخن نگوئيم از خود كلماتى ساخته و با آنها مطالب خويش را به يكديگر خواهند فهمانيد.

به نظر مى آيد: اين آيه در بيان قدرت و توانايى خداست گر چه به وجود خداوند نيز دلالت مى كند، على هذا يكى از دلائل قدرت خدا آنست كه به انسانها توانايى داده كه بتوانند لغت جعل كنند و به وسيله آن مطالب خويش را به يكديگر بفهمانند اختلاف لغات آنها دليل توانايى خداست كه اين امكان را به آنها داده است ديگر مجبور نيستند داراى يك لغت باشند نظير: خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ رحمن/ 4.

مى شود گفت: مراد از «الوانكم» اشكال است فيروزآبادى در قاموس و شرتونى در اقرب الموارد در معناى لون گفته اند: «اللون: ما فصل بين الشي ء و بين غيره» على هذا اختلاف الوان همان اختلاف اشكال و صورتهاى انسانهاست.

مى دانيم كه خداوند هر يك از انسانها را در شكل و قيافه بخصوصى آفريده كه از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 194

همديگر شناخته مى شوند، اين يكى از مظاهر عجيب قدرت و صنع خداست و گرنه چطور مى توانستيم دوست و دشمن، خانواده و اجنبى، فرزندان خود و ديگران و ... را بشناسيم.

به نظر مى آيد: آمدن اختلاف السن و الوان، در رديف خلق آسمانها و زمين يكسان بودن آنها در امر

اختلاف است زيرا آسمانها و زمين نيز داراى اختلاف هستند و در عين حال منسجم مى باشند.

جمله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ نشان مى دهد كه درك علائم قدرت و حكمت و وجود خدا در اينها بسته به وجود علم و دانش در انسان است.

ناگفته نماند: براى نگارنده در دانستن معناى آيه ابهامهايى باقى مانده و اللَّه اعلم.

23- وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.

اين آيه در زمينه تدبير زندگانى انسان است، جريان خواب سه بار در قرآن مجيد آمده است: اول در اين آيه، دوم در آيه وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً نبأ/ 9. سوم در آيه وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً فرقان/ 47.

على هذا، خواب يك عارضه تصادفى نيست، بلكه از آيات بينات خداست كه بدون آن زندگى ميسر نبود، اگر انسان و حيوان به وسيله خواب تجديد قوا نمى كرد يقينا نمى توانست به زندگى ادامه دهد.

دانشمندان به تجربه ثابت كرده اند كه: بدون، خواب زندگى محال است حيواناتى كه بيست روز بى غذايى را تحمل مى كنند، چهار پنج روز بيخوابى آنها را از پاى در مى آورد، انسان ممكن است تا شش هفته بدون غذا زنده بماند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 195

ولى اگر ده شبانه روز خواب نرود خواهد مرد «1» آزمايشهايى كه در روى حيوانات انجام شده، نشان داده است كه بعد از هشت روز بى خوابى، از پا در مى آيند، اينجاست كه اهميت خواب بر ما روشن مى شود و مى دانيم كه آن، يكى از اسرار خداوند حكيم و مدبر است.

مطلب ديگرى كه در اين آيه مطرح است، روزى جستن انسان

است، اگر روز روشن نبود و اگر تجديد قوا به وسيله خواب نبود، انسان چطور خويشتن را تأمين مى كرد، پس هر دو، حكايت از تدبير خداى دانا و مدبر دارد.

آيه شريفه نشان مى دهد كه خواب در شب و روز و نيز روزى طلبيدن در روز و شب، عملى است. گر چه اكثرا طلب روزى در روز و خواب و استراحت در شب است نظير وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً نبأ/ 10 و 11.

ناگفته نماند: وَ ابْتِغاؤُكُمْ عطف است بر «منامكم»، على هذا تقدير آيه چنين مى شود: «و من اياته منامكم و ابتغائكم من فضله بالليل و النهار» در اينصورت بطور (لف و نشر مرتب) منامكم مربوط مى شود به ليل و ابتغاء به «النهار».

منظور از «يسمعون» شنيدن و تدبّر و قبول است، يعنى در اينها آياتى هستند براى قومى كه مى شنوند و چون حق دانستند قبول مى كنند. ذيل آيه نشان مى دهد كه فهم اين حقائق مانند آيه سابق مشكل نيست.

24- وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

__________________________________________________

(1) دانستنيهاى جهان علم/ 150.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 196

اين آيه راجع به تدبير و نفوذ مشيت خدا در اداره جهان است، خَوْفاً وَ طَمَعاً در مقام آنست كه از ديدن برق و احتمال برق زدن مى ترسيم و طمع آمدن باران داريم، خوفا و طمعا هر دو تميز هستند، يعنى خدا براى ايجاد خوف و طمع در شما، برق را به وجود مى آورد.

«يريكم» در جاى مصدر آمده و در معناى «و من آياته ارائتكم البرق ...» است، لذا احتياج به

تقدير «ان» ندارد، بعضى ها در آن «ان» مقدر كرده اند مانند أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ.

جريان تشكيل ابرها و آمدن بارانها. چندين بار در قرآن مجيد بيان شده است، آفتاب بر سطح درياهايى كه در هزار فرسخ در هزار فرسخ وسعت دارند مى تابد، آبها تبخير مى شوند، جريان باد ابرها را به سوى خشكى ها حركت مى دهد، آن گاه به شكل باران و برف به زمين مى ريزند، زمين مرده، زنده مى شود و انواع نباتات و ميوه ها به وجود مى آيند.

اگر اين عمل نبود در زمين چيزى نمى روئيد و از چاه. قنات: چشمه، رودخانه خبرى نبود و در نتيجه، زندگى نبود.

در كتابهاى علمى نوشته اند: حركت صاعقه سى هزار بار از گلوله تفنگ سريعتر است، حيات نباتى بدون صاعقه محال است، زيرا هشتاد درصد جو زمين را «ازت» تشكيل داده و بر روى هر كيلومتر از زمين هشت ميليون و ششصد هزار تن ازت قرار دارد، ازت براى تغذيه نبات كمال ضرورت را دارد ولى بدان صورت قابل جذب نيست.

اما در مسير صاعقه مولكولهاى هوا به سى هزار درجه حرارت مى رسد و ازت با اكسيژن تركيب و به «اكسيد ازت» تبديل مى گردد كه قابل حل در آب است، آنها در دانه هاى باران حل شده و به شكل «اسيد نيتريك» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 197

رقيقى بر روى خاك مى ريزد و براى گياهان «نيتراتها» ى قابل جذب توليد مى كند.

به حساب هوا شناسان هر دقيقه صد بار صاعقه در كره زمين پديد مى آيد و از مواد جوّ براى نباتات غذا تهيه مى كند (دانستنيهاى جهان علم)، آرى:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

25- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً

مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ.

مراد از «تقوم» ثبات و دوام است يعنى از جمله آيات قدرت خدا ثبات و ماندن آسمان و زمين در حال و نظم خويش است. «1»

عرب گويد: «السوق قائمة» يعنى بازار در حال خود باقى و ثابت است منظور از «امره» ظاهرا همان اراده «كن فيكون» است، چنان كه در مجمع و الميزان آمده است.

جمله ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ ... ظاهرا خبر از وقوع قيامت است يعنى: خلقت شما از خاك، خلقت همسران از جنس شما، جعل رحمت و مودت، اختلاف السنه و الوان شما، خواب و روزى طلبيدن شما، تشكيل ابرها و بارانها، و قيام آسمانها و زمين از آيات خداست، در آخر شما را از زمين مى خواند و شما از آن خارج مى شويد.

به نظر بعضى ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ ... نيز از آيات خداست، تقدير آيه

__________________________________________________

(1) حجم زمين حدود هزار و هشتاد و سه ميليارد كيلومتر مكعب است اگر صندوقى به مساحت يك كيلومتر مكعب باشد و بخواهند آن را از انسان پر كنند، هيجده ميليارد و هفتصد و پنجاه ميليون نفر در آن جاى مى گيرند، ولى اگر بخواهند زمين را در همچون صندوقهايى بگذارند، هزار و هشتاد سه ميليارد صندوق لازم خواهد بود، زمين با حجمى چنين مهيب در هوا ايستاده و حركت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 198

چنين است: «و من آياته قيام السماء و الارض بامره ثم دعوتكم من الارض».

ناگفته نماند «اذا» ى اول شرطيه و «اذا» ى دوم فجائيه و قائم مقام جزاء است، نكره آمدن «دعوة» حاكى از عظمت و مرموز بودن آن است يعنى دعوت بخصوصى كه سبب زنده شدن انسانها مى گردد، «من الارض» ظاهرا

متعلق به «دعاكم» است.

26- وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ.

اين آيه تكميل مسئله معاد در آيه سابق است منظور از مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ انسانها و جن و شياطين است كه قيامت در حق آنها خواهد بود، شايد شامل ملائكه هم باشد، مراد از «قانتون» ظاهرا اطاعت تكوينى است، به قول راغب، قنوت به معنى دوام اطاعت توأم با خضوع است، يعنى: هر كه در آسمانها و زمين هست خاص خداست، از خود چيزى ندارند و همه از نظامى كه در آفرينش و زندگى و مردن هست اطاعت مى كنند على هذا دعوت آنها از زمين و زنده كردنشان حتمى است و جاى بعدى ندارد.

27- وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

استدلال ديگرى است درباره معاد، «يبدء» دلالت بر استمرار دارد يعنى پيوسته شروع مى كند و مى آفريند، اما «يعيده» فقط خبر از وقوع قيامت است استدلال بدينگونه است، كه آنكه قدرت آفرينش اولى را دارد قدرت اعاده آن را نيز دارد، زيرا حكم اول و آخر يعنى حكم آفرينش و اعاده يكى است بلكه دومى از اولى آسانتر است اين يكى از راههاى استدلال قرآن به معاد است كه در آخر سوره «حجر» مشروحا گفته شد.

در جمله وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ضمير اول راجع به اعاده است كه از «يعيده» فهميده مى شود و ضمير «عليه» راجع به خدا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 199

اين جمله تأكيد صدر آيه است، در اينجا بعضى اشكال كرده و گفته اند:

لفظ «اهون» دلالت مى كند كه ابتداى آفرينش براى خدا

صعوبت داشته است و اين منافى قدرت مطلقه خدا مى باشد وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ فاطر/ 44.

جواب آنست كه «اهون» فقط آن را مى رساند كه اعمال قدرت و سرمايه گذارى در اعاده آفرينش كمتر از اولى است و اين يك امر بديهى و آشكار است، نه اينكه: اعاده آسانتر است پس اولى فاقد آسانى بود.

مراد از مثل در وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مطلق صفت كمال است يعنى هر وصف كمالى از قبيل حيات، قدرت، علم، ملك، جود، كرم عظمت، كبرياء كه چيزى در آسمانها و زمين با آنها متصف است، بالاتر آن و كاملتر آن براى خداست، زيرا همه اين اوصاف براى ديگران از جانب خدا افاضه شده است پس كاملتر آنها مال خداست.

على هذا اين جمله تعليل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ است خلاصه سخن اين مى شود: اعاده شى ء نسبت به ابتداى آن در نزد مردم آسان است پس در نزد خدا آسانتر است زيرا كه اوصاف كاملتر مال خداست.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تعليل مثل اعلى است يعنى تنها اوست توانا و حكيم واقعى، اگر مثل اعلى براى او نباشد به عزت و حكمت او خلل وارد مى شود حال آنكه چنين نيست (استفاده از الميزان).

28- ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

اين آيه مثلى است در زمينه اينكه: مخلوق خدا نمى تواند شريك خدا در خلقت يا در اراده جهان باشد، خلاصه مثل چنين است، آيا از بردگان شما تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 200

كسى

در مال شما شريك هست كه شما و او در تصرف در آن مال مستقل و برابر باشيد؟ و از آنها بترسيد همانطور كه از انسانهاى آزاد مانند خود، مى ترسيد؟

البته اين ناشدنى است، همچنين شريك شدن مخلوقى با خداى خالق، ناشدنى است. آرى آيات خود را اين چنين بيان مى كنيم براى آنان كه تعقل مى كنند.

مِنْ أَنْفُسِكُمْ نشان كه اين مثل از خود شما و از حالات شما گرفته شده است، «انتم» شامل مالكان و بردگان هر دو است، منظور از «انفسكم» انسانهاى آزاد است.

29- بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

يعنى مطالبى كه گفته شد همه حق است ليكن ظالمان از هواهاى نفسانى اطاعت مى كنند لذا در مقام انكار مى آيند، پيروى از اهواء نيز روى استدلال و برهان نيست بلكه بدون علم و بدون مدرك است.

حق آنست كه خدا اضلالشان كرده است، ديگر راهنمايان نخواهند داشت و ياران و شفاعتگرانى پيدا نخواهند كرد.

مراد از أَضَلَّ اللَّهُ اضلال ابتدايى نيست، بلكه نتيجه و پيامد ظلمشان است چنان كه از «ظلموا» در صدر آيه روشن مى شود، به طور مكرر در كلام اللَّه ديده مى شود كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 201

[سوره الروم (30): آيات 30 تا 39]

اشاره

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (30) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا

أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34)

أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (35) وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ (36) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 202

30- توجهت را به اين دين پيوسته كن، آن فطرت خداست كه مردم را در آن فطرت آفريده است، فطرت خدا را تغييرى نيست دين استوار همانست، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

31- در حالى كه انابه گران به خدا هستند، از خدا بترسيد، نماز را بپا داريد، و از مشركان نباشيد.

32- از آنهايى كه دين خويش جدا جدا كرده و گروه ها شده اند، هر گروه به آنچه پيش خود دارد شادمان است.

33- چون به مردم ضررى برسد، پروردگارشان را در حال انابه مى خوانند، سپس چون رحمتى از خويش به آنها چشاند، آن گاه به پروردگارشان مشرك مى شوند.

34- كفران بكنند به آنچه به آنها داده ايم، لذت ببريد بزودى مى دانند.

35- يا بر آنها حجتى نازل كرده ايم كه آن به نفع شركشان سخن مى گويد.

36- چون به مردم رحمتى چشانديم به آن شادمان مى شوند و اگر ناخوشايندى به آنها برسد در اثر عملشان، آن گاه مأيوس مى گردند.

37- آيا ندانسته اند كه

خدا روزى را به هر كه خواهد بسط مى دهد و تنگ مى گيرد؟

در اينكه گفته شد آياتى هست براى قومى كه ايمان مى آورند.

38- پس حق خويش و مسكين و درمانده را بده، آن بهتر است براى كسانى كه ثواب خدا را مى خواهند، و آنها هستند راستگاران.

39- آنچه از ربا داده ايد تا در اموال مردم زياد شود در نزد خدا زياد نمى شود و آنچه از زكاة داده ايد كه رضاى خدا را اراده مى كنيد آنها هستند صاحبان زيادت.

كلمه ها

اقم: در كلمه اقامه معناى دوام هست در لغت آمده: «اقام الشي ء:

ادامه» پس فَأَقِمْ وَجْهَكَ: يعنى پيوسته كن توجه خود را و روى آوردن خود را. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 203

وجهك: وجه: چهره و صورت.

حنيفا: حنف: ميل به حق حنيف: حقگرا، مايل به حق.

فطرت: سرشت و نهاد. فطر در اصل به معنى شكاف و شكافتن از طرف طول شى ء است «فطر»: آفريدن.

قيم: مستقيم و پايدار. طبرسى آن را مستقيم گفته است.

منيبين: انابه كنندگان، توبه كنندگان.

شيعا: (بر وزن عنب) جمع شيعه، به معنى فرقه ها و گروه هاست شيعه به معنى اتباع و پيروان است «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره».

يقنطون: قنوط: مأيوس شدن از خير «قنط قنوطا: يئس».

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى و تنگ گرفتن، آن در آيه به معنى دوم است.

ربا: ربو در اصل به معنى زيادت است «ربا يربو. زاد» راغب زيادت و بالا آمدن گفته است، معامله ربوى را از آن ربا گفته اند كه در آن زيادت هست فَلا يَرْبُوا: پس زياد نمى شود.

مضعفون: (به صيغه اسم فاعل)، مضعف به معنى ذو الضعف و صاحب زيادى است «مضعفون»: آنان كه صاحب زيادى هستند. مانند موسر يعنى صاحب پسر.

شرحها

آيه اول متفرع است بر مطالب گذشته، يعنى حالا كه زمين و زمان بر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 204

وجود وحدانيت خدا دلالت مى كند، توجه خود را به دين فطرى دائمى كن، آن گاه در طى آياتى چند بيان شده كه مشركان و منكران به هنگام از كار افتادن وسائل مادى رو به خدا مى آورند، اين دليل آنست كه، فطرت انسان به خدا راه دارد و به سوى او دلالت و هدايت مى كند.

سپس در زمينه اينكه

گسترش و تنگى روزى در دست خداست تذكرى داده شده و به همان مناسبت سخن از احسان و نيكويى به ميان آمده است.

30- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از اقامه وجه، رو كردن و توجه به دين است به طور مداوم فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است به تقدير «اعنى»، يعنى توجه به دين همان سرشت و نهاد خدايى است كه مردم را بر آن نهاد آفريده است.

مراد از لِخَلْقِ اللَّهِ همان فطرت است و آن پيوسته است و تغيير و دگرگونى ندارد، دين مستقيم همانست كه مطابق فطرت و سرشت آدمى باشد و گرنه، تحميل خواهد بود. حيف كه بيشتر مردم، فطرى بودن دين را نمى فهمند.

منظور از آيه ظاهرا آنست كه احكام دين با فطرت و نهاد آدمى مطابق است دين مى گويد، خوراك پاكيزه بخوريد، از خوراك آلوده و گنديده بپرهيزيد به ديگران مخصوصا به پدر و مادر و اقوام نيكى كنيد، به عدالت رفتار نمائيد، ستم نكنيد، مردم آزار نباشيد، از حق خود دفاع كنيد، منافق نباشيد، صفا و خلوص داشته باشيد، از همه مهم تر خدا را پرستش نمائيد كه همه چيزتان از اوست و ... تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 205

اينها همه مطابق فطرت و سرشت آدمى است، نهاد و فطرت آدمى همه اينها را تصديق مى كند، پس دين يك چيز تحميلى نيست بلكه به راههايى مى خواند كه نهاد آدمى نيز آنها را مى خواهد، اعتقاد به خدا، دعوت به عبادت او نيز چنين است.

ما چرا از على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه خوشمان مى آيد، زيرا

در او علم ايمان، تقوى، عدالت، شجاعت، زهد. دلسوزى، كرم و ... سراغ داريم، اينها چيزهايى است كه نهاد ما خود به خود به سوى آنها كشيده مى شود در هر كس كه آنها را بدانيم قهرا دوستش خواهيم داشت.

ما چرا معاويه را دشمن ميداريم، زيرا در او شرك، نيرنگ، ظلم، حق- كشى، تزوير و ... سراغ داريم، اينها مطابق فطرت ما نيست، اينها در هر كس باشد ما بالاجبار او را دشمن خواهيم داشت.

1- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه هما اللذان يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه» (مجمع البيان).

2- از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«... فطرهم جميعا على التوحيد»

در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام

«قال فطرهم جميعا على التوحيد»

در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام

«قال فطرهم على المعرفة».

3- در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال هى لا اله إلا اللَّه، محمّد رسول اللَّه علىّ امير المؤمنين ولى اللَّه الى هاهنا التوحيد»

(برهان) اينها همه مصداقهايى از آن كلّى هستند كه گفته شد.

31- مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ اين آيه تكميل و توضيح فَأَقِمْ وَجْهَكَ و در عين حال تعميم خطاب است، نظير: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ طلاق/ 1، على هذا تقدير آيه چنين مى شود «فاقم وجهك انت و من معك للدين منيبين اللَّه» آمدن لفظ «منيبين» ظاهرا در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 206

رابطه با نقل حال مشركان است، ذكر صلوة به علّت اهميت آنست يعنى توجّه خويش را به دين پيوسته كنيد در حالى كه توبه گران هستيد.

32- مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ

كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.

بيان است براى مشركين، منظور از «دين» طريقه است نه دين خدايى، اين آيه در رابطه با بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ/ 29 است كه گذشت يعنى شما مانند آنها نباشيد، چون آنها از اهواء خويش پيروى كردند لذا طريقه خويش را پراكنده و مختلف نمودند، چون در پيروى هواها، اتحاد متصور نيست، در نتيجه فرقه ها شدند و هر كس از فرقه خود دفاع كرده و به دين خود شادمان گرديدند. امّا شما همه رو به خدا آوريد.

33- وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ.

مضمون اين آيه در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است، اين آيه ظاهرا در رابطه با فطرى بودن دين است، يعنى دين فطرى انسان است، حتّى آنان كه مشرك و كافرند، چون گرفتارى بر ايشان پيش آيد و وسائل مادى از اثر بيافتد مى بينى كه به خدا روى مى آورند و توبه مى كنند امّا چون گرفتارى برطرف شد، باز به طرف شرك و مستقل دانستن وسائل مادى روى مى آورند.

شايد منظور مطلق ناس باشد اعم از اهل اسلام و شرك، بهر حال اگر شرك و علائق مادى جلو فطرت را بگيرد، باز فطرت در موقع گرفتارى اثر خود را مى بخشد. «فريق» حاكى است كه همه، چنان نيستند.

34- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

لام در «ليكفروا» براى غايت است، يعنى: عاقبت اين كار همان كفران تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 207

نعمت خداست، آن گاه در مقام تهديد فرموده: فَتَمَتَّعُوا ...

در الميزان فرموده: لام «ليكفروا» براى امر غائب است يعنى: كفران نعمت بكنند، اينكه

امر غائب و امر حاضر هر دو با هم آمده اند بعلّت فوران سخط و غضب خدا در رابطه با تفريط آنهاست كه به وقت گرفتارى استغاثه كرده و سپس شرك مى آورند.

طبرسى رحمه اللَّه امر غائب بودن «ليكفروا» را به صورت «قيل» نقل كرده است.

35- أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه هيچ دليلى بر تصحيح سخن و عمل خود ندارند.

«ام» منقطعه و به معناى «بل أ أنزلنا» است، «يتكلّم» راجع به «سلطان» مى باشد نسبت تكلّم به سلطان به طور مجاز است، يعنى آيا براى آنها حجّتى فرستاده ايم و آن حجت در تصحيح شرك آنها سخن مى گويد 36- وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه مقدمه است بر آيات سه گانه بعدى، در عين حال يكى از حالات انسان را كه سطحى بودن درك اوست بيان مى كند، چنان كه آيه وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ ...

در بيان حال ديگر انسان است، مضمون وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ ... آنست كه انسان به وقت از كار افتادن وسائل مادى به خدا روى مى آورد و به وقت رفاه خدا را از ياد مى برد.

امّا مضمون اين آيه آنست كه درك انسان سطحى است به مجرد رسيدن رحمت شادمان مى شود و چون رحمت از او گرفته شود نااميد مى گردد بى آنكه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 208

فكر كند: اين هر دو در دست خداست و خدا را از آن غرضى هست، اين آيه قريب المضمون است با آيات فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ

فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ فجر/ 15 و 16.

به هر حال «اذاقه» و «مس» هر دو حاكى از قلت و جزئى بودن است «إذا» ى اول شرطيه و «اذا» ى دوم فجائيه است، رحمت به خدا نسبت داده شده زيرا آن فيضى از جانب خدا، ولى سيئه بخدا نسبت داده نشده است چون سيّئه اولا و بالذات مورد نظر خدا نيست بلكه ثانيا و بالعرض به انسان عارض مى شود لذا در تعليل آن فرموده: بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ نظير آيه فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ ... اعراف/ 30.

37- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

يعنى: شادمان بودن به وقت نعمت و مأيوس بودن به وقت گرفتارى، اشتباه است، چون اين هر دو در دست خداست، بايد به فكر بود كه خدا از پيش آوردن آن دو چه غرضى دارد، در اين قبض و بسط آياتى است براى آنان كه بحق تسليم مى شوند، گرفتاريها و مصيبتها، امام حسين ها را، ابو ذرها را چنان نورانيت داد كه چشمها را خيره مى كند، قدرتها و تواناييها، معاويه ها، يزيدها را چنان به چاه ويل فرو كرد كه عبرة للناظرين شدند.

ناگفته نماند: منظور از «يقدر» آن نيست كه خداوند انسانى را گرسنه و برهنه بگذارد و بگوئيم: اين امتحان و آزمايش خداست. بلكه از وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ معلوم مى شود منظور از «يقدر» آنست كه در اثر پيشآمدها و بلاها زندگى بر انسان تنگ شود اين مطلب به طور تفصيل در ذيل آيه فَأَمَّا تفسير أحسن الحديث،

ج 8، ص: 209

الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ

فجر/ 15 خواهد آمد و اينكه انسان در اثر عدم كار و فعاليت و عدم تفكر صحيح، در زندگى گرسنه بماند و فقير شود آن گاه بگوئيم: گرسنه ماندن امتحان خدايى است، بسيار بعيد است و اللَّه العالم.

38- فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

تفريع است بر اينكه قبض و بسط روزى در دست خداست، منظور از ذى القربى قوم و خويش است، گويند مسكين آنست كه از فقير بد حالتر است، ابن سبيل مسافرى است كه پولش تمام شده و درمانده باشد، خطاب به رسول خداست ولى ديگران را نيز شامل است.

اگر آيه مكى باشد مراد همانست كه گفته شد و اگر مدنى باشد قهرا مراد از «ذى القربى» قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، مفرد آمدن آن نشان مى دهد كه منظور يك فرد بخصوص است مگر آنكه مطلق قرابت مراد باشد.

در مجمع البيان نقل شده چون اين آيه نازل گرديد، آن حضرت فدك را به فاطمه عليها السّلام داد، آن از حضرت ابى جعفر عليه السّلام و ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل شده است، اين مطلب در تفسير برهان نيز آمده است.

به هر حال: آيه روشن است در اينكه طوائف سه گانه را بر عهده انسان حقى است و اداى آن سبب فلاح انسانهاست، منظور از وَجْهَ اللَّهِ توجه و ثواب و رضايت خداوند است.

39- وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ

الْمُضْعِفُونَ.

اين آيه در مقام تشويق است به اينكه آنچه مى دهيد براى رضاى خدا بدهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 210

مراد از «ربا» مالى است كه انسان به ديگرى مى دهد تا زيادتر بگيرد و در مال مردم زياد شود.

آيه را يك دفعه مكى گرفته و گفته اند: مراد از «ربا» رباى حلال و از زكاة مطلق احسان است، چون تحريم ربا و وجوب زكاة هر دو در مدينه بوده است.

على هذا مراد از «ربا» پولى است كه به صورت قرض يا هديه بكسى داده مى شود به طمع آنكه بيشتر از آن بدهد، اگر طرف بيشتر داد براى گيرنده حلال است.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: ربا دو جور است يكى حلال و ديگرى حرام است، حلال آنست كه مردى به برادرش قرض بدهد به طمع آنكه زياد بدهد بدون آنكه شرطى ميانشان باشد، اگر زياد داد آن بر گيرنده حلال و مباح است ولى ثوابى نزد خدا ندارد و آن قول خداست كه فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ اما رباى حرام آنست كه شخصى قرض بدهد و شرط زيادت بكند، آن حرام است.

نظير اين روايت در فقيه باب الربا از آن حضرت نقل شده است، در مجمع البيان فرموده:

«و هو ان يعطى الرجل العطية او يهدى الهدية لثياب اكثر منها فليس فيه اجر و لا وزر و هو المروى عن ابى جعفر عليه السّلام».

دفعه ديگر آنست كه آيه مدنى باشد در آن صورت منظور از ربا، رباى حرام و از زكاة: زكاة واجبى است و اللَّه العالم.

در الميزان فرموده: اين آيه و آيه ما قبل به مدنى بودن شبيه تر از مكّى است.

ذيل

آيه روشن مى كند كه زكاة دهندگان به شرط آنكه براى رضاى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 211

خدا بدهند صاحبان زيادت مى باشند، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها- مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ بقره/ 261، مراد از فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ در صورت اول، آنست كه در نزد خدا مورد پاداش نمى شود، فقط در اموال مردم زيادت پيدا مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 212

[سوره الروم (30): آيات 40 تا 47]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (40) ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (41) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ (42) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ (43) مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (44)

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (45) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (46) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 213

40- خدا اوست كه شما را آفريده و سپس روزى داده، سپس مى ميراند و سپس زنده مى كند. آيا كسى از معبودهاى شما چيزى از اينها را مى كند؟

خدا پاك و برتر است از آنچه شرك قرار مى دهند.

41- فساد در خشكى و دريا پديد آمد به علت آنچه آدميان كردند، تا خدا بعضى از آنچه كه كرده اند بر آنها بچشاند تا به طرف حق برگردند.

42- بگو: در روى زمين بگرديد و بنگريد عاقبت گذشتگان چطور شد، كه اكثرشان مشرك بودند.

43- توجهت را براى دين استوار، پيوسته كن، پيش از آنكه بيايد روزى كه از طرف خدا برگشتى ندارد، آن روز مردم متفرق مى شوند.

44- هر كه كافر شود، كفرش بر عليه اوست و هر كه عمل شايسته انجام دهد براى خويش آماده مى كنند.

45- تا خدا پاداش بدهد كسانى را كه ايمان آورده و اعمال خوب انجام داده اند از كرم خويش، او كافران را دوست نمى دارد.

46- از جمله دلائل توحيد خدا آنست كه: بادهاى بشارت ده را مى فرستد و تا از رحمت خويش به شما بچشاند و تا كشتيها به فرمان او جارى شوند و تا از فضل او بطلبيد و تا شكرگزار باشيد.

47- پيش از تو پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم، به دلائل روشن آوردند، آن گاه از كسانى كه مجرم شدند انتقام گرفتيم، يارى مؤمنان حقى است بر عهده ما

كلمه ها

قيم: مستقيم و استوار. طبرسى آن را مستقيم فرموده است.

مرد: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن.

يصدعون: با دو تشديد. آن در اصل «يتصدعون» است صدع به معنى شكافتن است، مراد از آن در آيه تفرق و از هم جدا شدن است «تصدع القوم: تفرقوا». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 214

يمهدون: مهد: آماده كردن. «مهد الفراش: بسطه و وطاه» «يمهدون»:

آماده مى كنند.

شرحها

از اين آيات تا آخر سوره، سه بخش از مسائل توحيد و تدبير خداوندى بيان گرديده و در ذيل هر يك به مشركان و اعمال ناشايست آنها اشاره شده است، اول از آيه چهل تا چهل هفت كه با آيه اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ... شروع مى شود، دوم از آيه چهل هشت تا پنجاه سه كه با آيه اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ ...

آغاز مى گردد، سوم از آيه پنجاه چهار تا آخر سوره كه با اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ شروع مى شود.

40- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه در مقام آنست كه آفريدن، روزى دادن، ميراندن، زنده كردن در دست خداست اين تدبير همه از خداست و چون معبودهاى شما اينكارها را نمى كنند، پس معبود واقعى نمى توانند باشند، خدا منزه است از آنچه به او شرك مى آوريد.

مشركان در خالق بودن خدا حرفى نداشتند وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... لقمان/ 25، با قبول اين سخن شئون سه گانه بعدى نيز مستدل مى شود، چون رزق نيز مخلوق است، اماته و احياء نيز از شئون مخلوق مى باشد.

41- ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي

النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 215

آيه گذشته، خدا را از شرك مشركان تنزيه كرد، به همين مناسبت در اين آيه مى گويد: گرفتارى و بلايا مولود شرك و كفر و گناه هستند به خدا نسبت داده نمى شوند، گرچه آورنده آنها خداست ولى نتيجه اعمال شماست و اولا و بالذات مورد نظر خدا نيستند.

ناگفته نماند: قرآن مجيد صريح است در اينكه حوادث روزگار با اعمال بشر، اعم از خوب و بد، رابطه مستقيم دارند، آنچه از حوادث به وجود مى آيد، عكس العمل اعمال بشر است اين مطلب در «نكته ها» مشروحا خواهد آمد.

«الفساد» در آيه شامل مطلق فساد است اعم از طوفانها، زلزله ها، جنگلها بلاها، امراض مسريه، قحطى و هر پيشامد ديگرى كه مخلّ نظام زندگى است، «ليذيقهم» نشان مى دهد كه آورنده آن بلايا خداست ولى علّت اينكار «ما كسبت ايديهم» است وانگهى خدا مى خواهد مقدارى از آنچه را كه سبب شده اند به آنها بچشاند تا شايد از كفر و شرك و گناه برگردند.

لفظ «بعضى» نشان مى دهد كه خداوند فقط مقدار كمى از آنها را مى چشاند و بسيارى از آنها را مى بخشايد وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ شورى/ 30.

42- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ.

اين آيه يك شاهد عينى است نسبت به مطلب آيه فوق كه در زمين مسافرت كنيد و با چشم خود به آثار و خرابه هاى گذشتگان نگاه كنيد و بدانيد: چطور خداوند مقدارى را از آنچه كرده بودند به آنها چشانيد تا ديگران عبرت بگيرند. النهايه در اينجا عده اى به كلى از بين

رفته اند، و جريان آنها براى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 216

آيندگان عبرت شده است.

كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ حاكى است كه علت گرفتارى آنها شركشان بوده است، گويى ديگران نيز به آتش آنها سوخته اند.

43- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ.

تفريع است بر مطلب فوق، يعنى حالا كه شرك و كفر و گناه سبب فساد و گرفتارى هستند، پس توجه خويش را به دين استوار و مستقيم پيوسته كن و به آن روى آور، پيش از آمدن قيامت و تمام شدن فرصت.

مجمع البيان و الميزان تصريح دارند كه مراد از يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ روز قيامت است، در اينصورت گرفتارى دنيا در نظر گرفته نشده است معنى اين جمله آنست كه خدا آن روز را بر نمى گرداند.

مراد از «يصدعون» چنان كه آيه بعدى مى فهماند، امتياز و كنار شدن بدكاران از نيكوكاران است وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ يس/ 59.

44- مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ.

تفسيرى است بر آيه فوق كه هر كه حق را انكار كند به ضرر اوست و هر كه عمل خوب انجام دهد بهشت و سعادت را براى خود آماده مى كنند، در مجمع البيان از منصور بن حازم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان العمل الصالح ليسبق صاحبه الى الجنة فيمهد له كما يمهد لاحدكم خادمه فراشه»

45- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ.

لام لِيَجْزِيَ ... براى غايت و عاقبت است يعنى كار به آنجا منجر مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 217

كه خدا اهل ايمان و عمل را از فضل خود

پاداش مى دهد، لفظ لِيَجْزِيَ ...

نشان مى دهد كه جزاء و پاداش عمل از روى محاسبه و استحقاق است و چون انسان و همه چيز او ملك طلق خداست، و خدا او را به همه چيز توانا كرده است، از اين جهت، خدا هر چه به بنده مى دهد از روى فضل است، بى آنكه بنده، در واقع استحقاقى داشته باشد، پس پاداش، نسبت به عمل، جزاست و استحقاق، ولى نسبت به مملوك بودن انسان فضل است نه استحقاق.

بدين طريق جمع ما بين «ليجزى و من فضله» درست مى شود. جمله إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ در جاى «و ليجزى الذين اساء و بما عملوا» واقع شده است، در واقع علّت در جاى معلول قرار گرفته است.

46- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

آيات پنجگانه فوق نتيجه گيرى بود از آيه اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ... در اين آيه مطلب به همان آيه بر مى گردد و نمونه هاى ديگرى از دلائل توحيد ارائه مى شود، مراد از «مبشرات» بادهايى است كه پيش از آمدن باران مى آيند و مژده آمدن باران را مى دهند نظير وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ اعراف/ 57.

مراد از رحمت در وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ظاهرا باران است چنان كه در آيه اعراف نيز باران مى باشد، الميزان آن را آثار باد دانسته است مانند تلقيح اشجار، دفع عفونتها» تصفيه جو و مانند آنها، به هر حال، آن عطف است بر محل جمله اولى و تقدير آن چنين است: «ان يرسل الرياح لتبشركم بها و ليذيقكم من رحمته». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص:

218

اثر سوم بادها، آنكه كشتى ها به وسيله آنها جارى مى شوند، اين جمله راجع به كشتى هايى است كه بادها حركت آنها را سريع مى كردند، ابتغاء رزق نيز در اثر تجارت دريا، نتيجه جريان كشتيها و بادها بوده است، لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ نتيجه نهايى و معنوى است كه بالاخره به آخرت و نعمتهاى آن مى رسد.

ناگفته نماند: وجود بادها در زندگى يك واقعيتى است كه بدون آنها زندگى ميسر نمى شد، على هذا، بادها بى شك از آيات توحيد خدا هستند.

47- لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

.اين آيه توجيه و شاهد عينى است نسبت به مطالب گذشته، يعنى اينكه تو براى مردم بيان مى دارى تازگى ندارد، رسولان پيشين نيز اين مطالب حقه را آورده اند، در نتيجه بدكاران مورد عقوبت قرار گرفته اند و بنا بر حقى كه در رابطه با مؤمنان بر خود لازم كرده ايم مؤمنان را نجات داده و يارى نموديم.

ناگفته نماند: تقدير آيه چنين است «ارسلنا رسلا الى قومهم ... فامن بعضهم و اجرم بعضهم فانتقمنا من الذين اجرموا ...».

جمله كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

نشان مى دهد كه خداوند به پاس مؤمنان بر خود لازم گرفته كه آنها را در دنيا و آخرت يارى كند، چنان كه فرموده: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ غافر/ 51، ايضا از آيه ظاهر مى شود كه انتقام از مجرمين از مصاديق يارى مؤمنين است.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: «هيچ مسلمانى از آبروى برادرش دفاع نمى كند مگر اينكه حق است بر خدا كه آتش جهنم را در

روز قيامت از او برگرداند سپس اين جمله را خواند: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

،

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 219

نكته ها

رابطه اعمال و حوادث جهان:

در رابطه با آيه ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ بايد بدانيم: آيات قرآن مجيد صراحت دارند در اينكه ما بين اعمال انسانها و حوادث جهان رابطه مستقيم وجود دارد، اعمال خوب و بد، سبب بروز حوادث خوب و بد مى شوند، از جمله آيه فوق كه ظهور فساد در خشكى و دريا را مربوط به عمل انسانها مى داند، «الفساد» شامل مطلق فساد است كه نظام زندگى و يا قسمتى از آن را مختل مى سازد، نظير زلزله ها، طوفانها، جنگها، امراض مسرى و مانند آنها، خواه آنهايى باشد كه از اختيار بشر خارجند و بلاى آسمانى ناميده مى شوند يا آنهايى كه در دست بشر اتفاق مى افتد مانند جنگ و امثال آن.

ايضا آيات: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... نوح/ 3 و 4 كاملا روشن هستند كه عبادت و تقوى باعث مى شود كه انسان به اجل طبيعى خود برسد و گرنه پيش از آمدن اجل طبيعى از بين خواهد رفت، اقوامى كه در اثر، اعمال بد و شرك و كفر يك جا گرفتار شده و از بين رفتند همه بدون رسيدن به اجل طبيعى مرده اند.

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً نوح/ 10- 12 در اين آيات نيز مى خوانيم كه استغفار سبب آمدن بارانهاى مفيد، كثرت اموال و اولاد و سبب باغها و نهرهاى

پر ثمر مى گردد.

ايضا آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 آيه به طور تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 220

واضح دلالت مى كند كه تكذيب آيات موجب آمدن بلاها، و ايمان و تقوى علّت سبب بركات آسمانى و زمينى مى شود همچنين است آياتى كه در نزول عذاب بر كفار و مشركان با لفظ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ تعبير آورده اند، پس در نظام جهان اين حقيقت وجود دارد كه «جهان در مقابل اعمال انسان عكس العمل نشان مى دهد».

شايد بتوان گفت: خداوند در وجود جهان يك نوع شعور آفريده است هر كس يا هر قومى كه مطابق عدل و انصاف عمل مى كند، جهان مانند يك انسان عاقل به او عكس العمل خوب نشان مى دهد و هر كس بر خلاف نظام عدالت جهان، عمل مى كند به او عكس العمل بد نشان مى دهد.

البته اين عكس العملهاى بد، نسبت به اشخاص ظالم و بد كار است اما آنان كه براى رضاى خدا مصائب را به جان مى خرند و راه شهادت و شدائد را مى پيمايند مانند امام حسين صلوات اللَّه عليه، آنها حساب ديگرى دارند كه ذيل آيه ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ... حديد/ 22 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 221

[سوره الروم (30): آيات 48 تا 53]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (48) وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ

يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ (49) فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (50) وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ (51) فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (52)

وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (53)

48- خدا اوست كه بادها را مى فرستد، بادها ابر را حركت مى دهند، خدا ابر را هر طور كه خواهد در آسمان مى گسترد و آن را قطعه قطعه مى گرداند، پس مى بينى كه باران از خلال آن خارج مى شود، چون آن را به هر كه از بندگانش بخواهد، رسانيد آن گاه خوشنود مى شوند.

49- حقا كه پيش از آمدن باران بر آنها، از رسيدن آن مأيوس بودند.

50- بنگر بآثار رحمت خدا، چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند آن خدا زنده كننده مردگان است و بر هر چيز توانا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 222

51- و اگر باد سردى بفرستيم، مزرعه را خزان شده ببينند، بعد از شادى كافر مى شوند.

52- تو نمى توانى مردگان را شنوا كنى و نمى توانى دعوت خود را به گوش كرها برسانى آن گاه كه پشت كنان برگردند.

53- تو هدايت كننده كوران از گمراهيشان نيستى فقط كسانى را شنوا مى كند كه به دلائل ما ايمان مى آورند و آنها مسلم مى باشند.

كلمه ها

تثير: ثور: پراكنده شدن. اثاره: پراكندن و به حركت در آوردن «تثير»: حركت مى دهد.

كسفا: قطعه ها و تكه ها. كسف (بر وزن جسر و عنب) جمع كسفه به معنى تكه است.

ودق: (بر وزن عقل) به معنى باران است.

خلال: خلل (بر وزن

فرس) فاصله و گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

يستبشرون: استبشار: طلب شادى و يافتن يا دانستن چيزى كه شاد مى كند «يستبشرون»: شاد مى شوند.

مبلسين: ابلاس: ياس و تحير «مبلسين»: نوميدان.

مصفرا: زرد شده. صفره. زردى.

ظلوا: فعل «ظل» در آيه به معنى «صار» است.

صم: ناشنواها. مفرد آن اصم به معنى كر و ناشنوا است، طبرسى آن را كر مادر زاد فرموده است.

عمى: جمع اعمى به معنى كور است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 223

شرحها

آيات شريفه بخش دوم از آيات توحيد است كه پس از نقل آنها مانند آيات گذشته، عمل مشركان محكوم شده است در اين آيات مسئله بارانها و روئيدن نباتات مطرح است كه يكى از نظامات عجيب جهان است و اگر اين واقعيت تحقق نمى يافت، حيات به وجود نمى آمد و يا ادامه پيدا نمى كرد تابيدن آفتاب بر سطح درياها، تبخير آبها، تشكيل ابرها، توليد نسيم و بادها و حركت ابرها به خشكيها، تشكيل بارانها و آن گاه زنده شدن زمين مرده و روئيدن نباتات كه پشتوانه زندگى انسانها و حيوانات است، از دلائل بارز وجود خداوند سبحان و نفوذ اراده و مشيت او در نظام جهان و خلقت آنست.

48- اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ.

آيه شريفه وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ ... در رابطه با بادها بود ولى اين آيه در رابطه با بارانهاست.

ناگفته نماند ابرها عبارت هستند از هواى مرطوب جو اقيانوسها و درياها كه در اثر توليد بادها از سطح اقيانوسها حركت كرده و به طرف خشكيها مى آيند. فَتُثِيرُ سَحاباً در بيان اين حقيقت است كه بادها

ابرها را حركت مى دهند. آن وقت هر طور كه خدا بخواهد در هوا گسترده مى شوند و آن گاه قطعه ها مى گردند. و چون هوا از ابر و بخار اشباع شد بخارها مبدل به قطرات باران شده از ميان ابرها خارج مى شوند، آن گاه در تعقيب اين حقيقت فرموده:

فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

آرى آن گاه كه خدا باران را به بندگانش رسانيد شاد مى شوند كه در پى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 224

آن رزق خدا از زمين خواهد روئيد.

49- وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ.

يعنى حقا كه پيش از نزول باران از رحمت و لطف خدا مأيوس بودند «ان» مخفف از ثقيله است، گويند: «من قبله» تأكيد است براى «من قبل» زمخشرى در كشاف گويد: معنى تأكيد آنست كه آمدن باران بتأخير افتاده و يأسشان محكم و مفصل شده بود. يعنى خدا باران را در آن حال يأس شديد فرستاد نظير: هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا شورى/ 28.

50- فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تفريع است بر نزول باران، مراد از رحمت همان باران است آثار و نتائج آن، روئيدن نباتات و درختان و ميوه هاست جمله كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ ...

عبارت اخراى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ و بيان آنست آن گاه زنده شدن مردگان را در روز قيامت به زنده شدن زمين تشبيه كرده كه إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى اين مطلب در آخر سوره «حجر» مفصلا گذشت. وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل زنده كردن مردگان است كه عموم قدرت خدا لازم

گرفته كه بتواند مردگان را زنده كند و گرنه، قدرت محدود مى شود.

51- وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ.

تكميل مطلب سابق است مراد از «ريحا» باد سرد و باد خزان است ضمير «رأوه» به نبات راجع است كه از مقام استفاده مى شود، ضمير «بعده» ظاهرا راجع به استبشار است، اين آيه گويا مربوط به ضعف و كم صبرى انسان است كه چون خزان و رفتن نعمت را ديد به خدا و آيات او كافر مى شود ديگر به نظر نمى آورد كه خدا حكيم است و صلاح در آمدن خزان بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 225

52- فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ.

به نظر مى آيد: اين آيه نتيجه گيرى است از عموم آيات گذشته، يعنى از اينكه با اين همه آيات بينات ايمان نمى آورند ناراحت و محزون مباش و وقت خود را تلف مكن، چون آنها مردگان و ناشنوايان و كورانند.

قلوبشان مرده است لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها گوششان كر است وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها لفظ «مدبرين» ظاهرا تأكيد «ولوا» است چون معناى پشت كردن در «ولوا» نيز هست، وَلَّوْا مُدْبِرِينَ يعنى پشت كنان برگشتند.

53- وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.

يعنى آنها كور هستند و تو قدرت هدايت آنها را ندارى، منظور از يُؤْمِنُ بِآياتِنا كسانى مى باشند كه روح تسليم دارند و چون حق را دانستند قبول مى كنند و چون دلائل را ديدند خاضع مى شوند، پس تسليم شوندگان فقط آنها هستند. اين دو آيه فوق همان آيات هشتاد و هشتاد يك سوره نمل است كه گذشت.

تفسير أحسن الحديث،

ج 8، ص: 226

[سوره الروم (30): آيات 54 تا 60]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ (54) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ (55) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (56) فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (57) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (58)

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (59) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ (60)

54- خدا همان است كه شما را ضعيف آفريده سپس بعد از ضعف نيرومندى و جوانى قرار داده آن گاه بعد از نيرومندى ناتوانى و پيرى قرار داده، آنچه مى خواهد مى آفريند.

55- ياد آر روزى كه قيامت واقع مى شود گناهكاران قسم مى خورند كه جز زمان اندكى توقف نكرده اند اين چنين از حق منحرف مى شدند.

56- آنان كه علم و ايمان دارند گويند: حقا كه در قضاء خدا تا روز بعث توقف كرده ايد اين روز بعث است و ليكن شما نمى دانستيد.

57- در آن روز ستمكاران را معذرتشان سودى ندهد و از آنها راضى كردن خدا خواسته نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 227

58- در اين قرآن براى مردم از هر مثل آورديم و اگر به آنها آيه اى بياورى ظالمان گويند: شما فقط اهل باطليد.

59- خدا اين چنين بر قلوب كسانى كه جاهل هستند مهر مى زند.

60- خويشتن دار باش،

وعده خدا حق است كسانى كه ايمان نمى آورند تو را سبك نكنند.

كلمه ها

شيبة: شيب و مشيب: سفيد شدن موى. «شاب الرجل شيبا: ابيض شعره» شيبه به معنى پيرى است.

يؤفكون: افك»: برگرداندن چيزى از حقيقتش «يؤفكون». برگردانده مى شوند از حقيقت (خلافگويى مى كنند).

يستعبتون: عتبى (بضم اول): رضايت. استعتاب: طلب رضايت «لا يستعتبون» يعنى از آنها استرضاء خواسته نمى شود كه از خدا بخواهند تا از آنها راضى باشد در اقرب الموارد گويد: «العتبى: الرضا».

مبطلون: اهل باطل و باطل گويان.

يوقنون: يقن (بر وزن عقل و شرف) ثابت و ثابت شدن. مصدر و اسم مصدر هر دو آمده است و نيز لازم و متعدى هر دو به كار رفته است «يقن الامر: ثبت و وضح»، «يقن الامر يعنى به آن علم پيدا كرد ايقان نيز به معنى يقين آوردن است «توقنون»: يقين مى آورند يا تحقيق مى كنند تا يقين پيدا كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 228

شرحها

اين آيات بخش سوم از آيات توحيد است كه در ضمن به قيامت نيز اشاره شده و آنان كه ايمان نمى آورند محكوم شده اند، در اينجا مطلب از خود انسان شروع مى شود كه از ضعف به قوه و از قوه به ضعف و پيرى مى رسد اگر تدبير در دست خود انسان بود چنين نمى كرد، و حاضر نبود از قوه به ضعف برسد، سپس مطالبى در تعقيب آن ذكر شده است.

54- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ «1».

مراد از ضعف اول طفوليت و از قوه، جوان و نيرومندى است، منظور از «ضعفا» پيرى است، «شيبة» بيان آن مى باشد «من» در «من ضعف» نشويه است و معنى ابتداء و شروع

مى دهد.

يَخْلُقُ ما يَشاءُ يعنى خدا هر آنچه بخواهد مى آفريند، از جمله آنها خلقت قدرت بعد از ضعف و ضعف بعد از قدرت است:

دلالت اين آيه به توحيد ظاهرا از آن جهت است كه اگر اختيار در دست انسان بود چنين نمى كرد و حاضر نبود كه بعد از نيرومندى به ضعف و مرگ برسد، اين نشان مى دهد كه تدبير در دست خداست نه انسان ...

اين آيه نظير وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ نحل/ 70، است كه نشان مى دهد تدبير در دست خداست نه در دست بندگان.

__________________________________________________

(1) عاصم و حمزه از قارئان مشهور، ضعف را با ضم اول و ديگران با فتح آن خوانده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 229

در وصف عليم و قدير نشان مى دهد كه آن همه تحولات از علم و قدرت خدا سرچشمه مى گيرد.

55- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ.

اين آيه با آنكه مقدمه آيه بعدى است نشان مى دهد كه انحراف از حق تا روز قيامت ملازم آنها خواهد بود و در عين حال معلوم مى شود كه ندانستن مدت توقف در برزخ. نتيجه انحراف در دنيا بوده است، آنها در اين ندانستن از آن جهت مقصر هستند كه سبب آن را در دنيا فراهم كرده اند: و گرنه نبايد در ندانستن مقصر باشند يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ حاكى است كه آنها فاصله ما بين مرگ و قيامت را درك نكرده و آن را فقط جزئى از زمان دانسته اند «مجرمون» شامل گناهكاران و كفار هر دو است و اللَّه العالم.

56- وَ

قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ با در نظر گرفتن آيه سابق به نظر مى آيد: مرا از «العلم» علم به مدت توقف در عالم برزخ است و منظور از «الايمان» اعتقاد مطلق به خدا و معاد و غيره مى باشد على هذا مؤمنان كه به وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ علم دارند به گناهكاران خواهند گفت: اشتباه مى كنيد شما در كتاب و نوشته خدا تا روز قيامت در برزخ توقف كرده ايد و ليكن نمى دانستيد.

بنا بر اين: آيه شريفه نشان مى دهد كه عده اى از مردم در عالم برزخ در بى خبرى خواهند بود، من درباره اين آيه و جريان برزخ در سوره بقره ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ/ 154 به تفصيل سخن گفته ام به آنجا رجوع شود.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آنكه با اين آيه به نفى عذاب قبر استدلال كرده تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 230

حرفش درست نيست، زيرا كه گفتيم:» ممكن است آن، بعد از چشيدن عذاب قبر باشد يعنى آنها مدتى عذاب قبر ديده سپس به بى خبرى افتاده اند ولى بنا بر آنچه گفتيم و بنا به رواياتى كه از حضرت صادق عليه السّلام در سوره بقره نقل كرده ايم اين عده از گناهكاران عذاب قبر نخواهند ديد.

اين است آنچه در اين آيه به نظر ما آمد و اللَّه اعلم، ولى الميزان آيه را طورى تفسير كرده كه از گفته ما بدور است، به آنجا رجوع شود.

57- فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ چون وقت توبه و عمل

گذشته است لذا اعتذار كردن سودى نمى دهد و از آنها راضى كردن خدا خواسته نمى شود و به آنها نمى گويند: خداى خود را راضى كنيد.

58- وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ.

تكميل مطلب سابق است كه حجت از طرف خدا تمام است ولى مشركان در اثر انحراف از حق و رسوخ آن در قلوبشان به گفته هاى خدا خاضع نمى شوند حتى پيامبران را در وقت آوردن آيه خدا، اهل باطل مى خوانند. آن گاه در توجيه اين مطلب فرموده است.

59- كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ.

مراد از لا يَعْلَمُونَ جاهل ماندن و اصرار در جهل است، اين مهر زدن ابتدايى نيست تا مورد اشكال باشد بلكه عاقبت نتيجه عمل آنهاست.

60- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ تسليت و امر به استقامت است نسبت به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه در مقابل إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ گفتن و سائر انكارها و مزاحمت آنان، صبر كند بالاخره تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 231

او پيروز خواهد بود، وعده كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

حق است، منظور از لا يُوقِنُونَ ظاهرا عدم يقين بوعده خداست لا يَسْتَخِفَّنَّكَ يعنى تو را سبك و بى صبر و دستپاچه نكند در لغت آمده: «استخفه: ازاله عن الحق و الصواب».

سوره مباركه با وعده پيروزى روم بر فارس شروع شده و با وعده عصر پيروزى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بر مشركان به پايان رسيده است.

در شب بيست هفتم ربيع الاول هزار و چهار صد و چهار مطابق 11/ 10/ 1362 تفسير

سوره روم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 232

سوره لقمان

اشاره

در مكه نازل شده و سى چهار آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سورة لقمان پنجاه هفتمين سوره است كه بعد از سوره صافات در مكه نازل گرديد، اين سوره بعد از سال سوم بعثت نازل شده، و در آن وقت دعوت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله علنى شده بود و مشركان در صدد مقابله با قرآن و دعوت اسلام بوده اند در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى و يكم است.

2- عدد آيات آن به نظر قارئان حجاز سى و سه و به نظر ديگران از جمله قرائت كوفى، سى و چهار است، قرائت كوفى از طريق عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، لذا همان را اختيار كرده ايم.

در تفسير خازن مى خوانيم: اين سوره داراى پانصد و هشتاد چهار كلمه و هزار و صد و ده حرف است و اللَّه اعلم.

3- علّت نامگذارى به «لقمان» وقوع ماجراى حضرت لقمان در آنست ظاهرا در عصر رسالت به همين نام بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است، از ابن عباس نقل شده كه آيات 27 و 28 و 29 مدنى است، ولى دليل بر اين قول يافته نشد، اجتهاد بدون دليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 233

5- به احتمال نزديك به يقين همه سوره به يك بار نازل شده است دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

6- دقت در آيات آن نشان مى دهد كه بعضى از مشركان خواسته: افسانه هايى در مقابل قرآن براى مردم بخواند و بگويد: اين سخنان با نقلهاى قرآن و حكايتهاى آن چه فرق دارد؟ محكوم كردن آن ادعاى پوچ سبب نزول سوره گرديده.

در مجمع البيان از كلبى نقل

شده: آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ درباره نضر بن حرث بن علقمه ... نازل شد، او اهل تجارت بود، به ايران سفر مى كرد و اخبار عجم را مى آموخت و به قريش نقل مى كرد و مى گفت محمّد شما را حديث عاد و ثمود مى گويد من نيز حديث رستم و اسفنديار و حكايات كسرى ها را نقل مى كنم مشركان به سخنان او گوش كرده و از شنيدن قرآن امتناع مى كردند.

ولى به نظر مى آيد كه اين جريان سبب نزول همه سوره است نه فقط آيه وَ مِنَ النَّاسِ ... على هذا اين سوره با نقل حكايت لقمان نشان مى دهد كه قرآن مجيد با بيان اين حكايات به انسان جهت مى دهد و او را تربيت مى كند و در مسير توحيد و سعادت مياندازد ولى داستان رستم و اسفنديار لهو الحديث است، سازندگى ندارد.

يعنى: قرآن كتابى است كه خواندن آن، نظامات جهان را به انسان مى فهماند و او را مصداق يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ مى كند و موحد و مفيد مى گرداند ولى داستان رستم و اسفنديار انسان را كور مى كند، «اين التراب و رب الارباب»- لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 234

7- در اين سوره مباركه مقدارى از دلائل توحيد، وسعت موجودات و مخلوقات خدا، شاهدى از مربى صحيح، تذكراتى درباره معاد، محفوظ بودن اعمال انسان و مانند آنها، بيان گرديده است جامع مطلب سوره آنست كه قرآن مانند «لهو الحديثها» نيست بلكه كتاب هدايت و راهنمايى است، داستانهاى او مبين نظام خلقت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 235

سورة لقمان مكيّة و اياتها 34 نزلت

بعد سورة الصافات

[سوره لقمان (31): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (2) هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (8) خالِدِينَ فِيها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10) هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 236

بنام خدا رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- اين است آيات كتاب حكيم و مصلحتدار.

3- هدايت و رحمت است نيكوكاران را.

4- كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و زكاة را مى دهند و به آخرت ايمان مى آورند.

5- آنها از خدايشان بر هدايتند و آنهايند راستگاران.

6- بعضى از مردم هست كه سخت باطل را مى خرد تا مردم را از راه خدا گمراه كند و آن را به سخره گيرد، آنها راست عذابى خوار كننده.

7- و چون آيات ما بر او خوانده شود متكبرانه اعراض مى كند، گويى آنها را نشنيده است و گويى دو گوشش كر است او را به عذابى دردناك بشارت ده.

8- آنان كه ايمان آورده و اعمال

شايسته كرده اند. جنات پر نعمت براى آنهاست.

9- هميشه اند در آن جنات وعده خدا حق است و فقط اوست توانا و مصلحتكار.

10- آسمانها را بدون ستونهاى مرئى آفريد، در زمين كوه هاى ثابت قرار داد مبادا كه شما را حركت دهد و در آن از هر جنبنده بگسترانيد و از آسمان آبى نازل كرديم و در آن از هر صفت خوشايند برويانديم.

11- اين است مخلوق خدا، نشان دهيد آنها كه جز خدايند، چه چيز آفريده اند بلكه ظالمان در گمراهى آشكار هستند.

كلمه ها

لهو: بيهوده، راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از چيزى كه مفيد است مشغول كند لَهْوَ الْحَدِيثِ حكايت بيهوده. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 237

هزوا: هزو و هزء (بر وزن قفل): مسخره كردن (بر وزن عنق):

مسخره شده.

وقر: (بر وزن عقل): ثقل سامعه (ثقل معنوى).

نعيم: نعمت وسيع و فراوان. راغب گويد: «النعيم: النعمة الكثيرة» ديگران مطلق نعمت گفته اند.

عمد: ستونها. مفرد آن عماد است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» راسيه: ثابت.

جمع آن رواسى است.

تميد: ميد: اضطراب و تكان خوردن چيز بزرگ چنان كه راغب گويد طبرسى مطلق اضطراب فرموده است أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: اينكه تكان بدهد شما را.

بث: پراكند و منتشر كرد راغب گويد: اصل بث به معنى جدا كردن و بلند كردن است.

زوج: جفت و صنف. منظور از آن در آيه صنف است.

شرحها

در اين آيات ابتدا، قرآن مجيد با لفظ «حكيم» توصيف شده يعنى يك پارچه مصلحت است آن گاه در وصف هدى و رحمة بر آن اضافه شده و مى فهماند كه قرآن لهو الحديث نيست، بلكه دريايى از حكمت و هدايت و رحمت و درمان دردهاست، سپس مى گويد:

بعضى از اشخاص مى كوشد با لهو الحديث و حكايتهاى بيهوده مردم را فريب دهد و آنها را در مقابل قرآن حكيم علم كند، خود نيز راه لجاجت مى رود، چنين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 238

كسى در عذاب خداست.

ولى اهل ايمان و روى آورندگان به قرآن در بهشت پر نعمت خواهند بود آن گاه با يك نمونه از آيات توحيد و قدرت خدا، اثبات مى كند كه خدا مى تواند آنان را به جهنم و اينان را به بهشت ببرد.

1- الم.

اين كلمه در قرآنها يك آيه

مستقل شمرده شده است درباره آن در اول سوره اعراف سخن گفته ايم.

ناگفته نماند: سوره هاى بقره، آل عمران، عنكبوت، روم لقمان و سجده همه با «الم» شروع شده اند على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه يكى است.

چنان كه سوره هاى: ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الر» (ا- ل- ر) آغاز گرديده اند و فقط سوره رعد است كه با «المر» (ا- ل- م- ر) شروع گشته است.

2- تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ آمدن «تلك» براى افاده تعظيم است و گرنه در جاى «هذه» مى باشد و آن اشاره است به آيات اين سوره به طور عهد ذهنى، چون در موقع گفتن «تلك» هنوز آيات سوره بيان نشده بود، مراد از «الكتاب» همه قرآن است، آنچه تا آن موقع نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه بعدا نازل شود على هذا تقدير آن «تلك من آيات الكتاب» است مگر آنكه بگوئيم به يك سوره قرآن نيز كتاب اطلاق مى شود همانطور كه به همه آن گفته مى شود.

لفظ حكيم كه وصف قرآن واقع شده است در رابطه با لهو الحديث است كه قرآن پر از حكمت و مصلحت است و لهو الحديث نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 239

3- هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ تكميل حكيم بودن قرآن است، هدى و رحمه هر دو حال هستند از «الكتاب» يعنى قرآن هدايتگر است و رحمت است، لهو و بيهوده نيست، ولى براى آنان كه به قرآن تسليم مى شوند و نيكوكار هستند نه براى ظالمان و مشركان بلكه وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «1» آمدن محسنين در رابطه با مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است كه

اهل نيكوكارى نيست بلكه اهل ضلالت است.

4- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

وصف مؤمنين است مراد از اقامه صلوه، ادامه و بر پا داشتن آنست مانند.

امروز ايران كه نماز در آن برپاست و ايران مملكت نماز است يُؤْتُونَ الزَّكاةَ سمبل و نمونه انفاق در راه خداست.

ايمان به آخرت مستلزم توحيد و نبوت نيز هست «هم» دوم تاكيد «هم» اول است.

5- أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ مآل كار و نتيجه اعمال آنهاست، «هم» مفيد حصر است يعنى فقط آنها اهل فلاح هستند.

6- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ منظور از مَنْ يَشْتَرِي نضر بن حرث است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نضر بن حارث بن علقمه نقل شده است «ليضل» نشان مى دهد كه نظر او از خريدن حكايت بيهوده، باز داشتن مردم از راه خدا و قرآن بوده است.

__________________________________________________

(1) «رحمة» را بعضى با رفع خوانده كه خبر بعد از خبر و يا خبر مبتداى محذوف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 240

بِغَيْرِ عِلْمٍ مربوط است به «ليضل» يعنى نمى دانست اين چه بلائى است كه به سر خويش مى آورد و نيز مى خواست بدان وسيله راه خدا و دين خدا را مسخره كند، لفظ سبيل مؤنث نيز به كار مى رود نظير قُلْ هذِهِ سَبِيلِي ... يوسف/ 108، لذاست كه ضمير «يتخذها» مؤنث آمده است در زمينه لَهْوَ الْحَدِيثِ رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد، جمع آمدن «لهم» براى در نظر گرفتن عموم است.

7- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ

فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

اين آيه در وصف مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است، يعنى او لهو الحديث را مى خرد، اما چون آيات ما بر او خوانده شود خود بينانه اعراض مى كند و چنان بى اعتنا مى شود گويى كه نشنيده است و يا گويى ناشنواست و قدرت شنيدن ندارد. كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها در بيان آنست كه شنيده اما در اثر بى اعتنايى مانند نشنيده است اما كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ در صدد بيان آنست كه گويى قدرت شنيدن ندارد نتيجه آنكه: عذاب اليم در كمين اوست.

8- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ.

نقطه مقابل مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است از لحاظ ايمان و عمل و عاقبت كار «الصالحات» شامل تمام اعمال شايسته است خواه آنها باشد كه اسلام معين فرموده يا آنهايى كه انسان مى داند ولى در شرع بيان نشده است.

9- خالِدِينَ فِيها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

تكميل عاقبت كار آنهاست وَعْدَ اللَّهِ مفعول مطلق فعل محذوف و «حقا» وصف آنست يعنى: «وعد اللَّه وعدا حقا». لفظ عزيز حاكى است كه خدا به عذاب آنها و بهشت اينها قدرت دارد، حكيم است، يعنى اين كارها را به مصلحت انجام تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 241

مى دهد، اقتضاى مصلحت چنين است.

10- خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ.

اين آيه يكى از آيات توحيد و نظام هستى را بيان مى كند. كه خلقت آسمانها و زمين و تدبير آنها در دست خداست، آمدن اين آيه شايد در اين رابطه باشد: خدايى كه خلقت و تدبير در دست اوست مى تواند آنها را به جهنم و

اينها را به بهشت ببرد و يا آنكه تدبير و خلقت جهان، چنان اقتضايى را دارد و يا آنكه آخرت نظير همين خلقت دنياست در آن شك نكنيد.

«ترونها» اگر جمله مستقل و مستأنفه باشد معنى چنين مى شود: آسمانها را بدون ستون آفريد، مى بينيد كه بدون ستونند، و اگر وصف بِغَيْرِ عَمَدٍ بوده باشد معنى آن مى شود كه آسمانها را بدون ستون هاى مرئى آفريد، يعنى آنجا ستونهايى هست ولى ديده نمى شود (سوره رعد/ 2) «1».

درباره أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ رجوع شود به سوره نحل/ 15 و انبياء/ 31، پس از آفريدن آسمان و زمين، و قرار دادن كوه هاى ثابت، حيات را در روى زمين به وجود آورد و از هر حيوان و جاندار جنبنده در زمين بگسترانيد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ.

نظام ديگرى از نظام هستى و تأمين موجودات زنده است، تمام روئيدنيها از آب باران و برف است و اگر تشكيل ابر و باران و تبخير آب درياها نبود هيچ چيز از زمين نمى روئيد، مراد از كُلِّ زَوْجٍ ظاهرا هر صنف از نباتات است، كريم به معنى مطلوب و طبع پسند مى باشد.

__________________________________________________

(1) در سوره رعد از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

فثم عمد و لكن لا ترونها

». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 242

11- هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

نتيجه گيرى است از آيه سابق، هذا اشاره است به خلقت آسمان و زمين و ...

كه گفته شد خلق به معنى مخلوق است.

آن گاه ميفرمايد: نشان بدهيد خدايان شما چه چيز آفريده اند؟ يعنى اگر آفريننده و مدبر بودند، حق داشتيد كه عبادتشان

كنيد. اينكه تدبير عنوان نشده و فقط هذا خَلْقُ اللَّهِ گفته شده ظاهرا براى آنست كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست.

تقدير بَلِ الظَّالِمُونَ چنين است «لم يخلق آلهتهم شيئا بل الظالمون يعبدونهم لانهم في ضلال مبين».

نكته ها:

لهو الحديث:

شأن نزول آيه لهو الحديث همانست كه گفته شد ولى مى دانيم كه مورد مخصص نيست، لذا بنا بر روايات، آيه شريفه بر حرام بودن «غنا» و مطربى نيز شامل است و هر استهزاء به حق نيز در آن داخل مى باشد.

1- در كافى از محمّد بن مسلم نقل شده گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم فرمود غنا از چيزهايى است كه خدا بر آن وعده آتش داده است

«الغناء مما أوعد اللَّه عليه النار، و تلا هذه الاية و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللَّه و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين».

2- باز در كافى نقل شده كه ابو بصير گويد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه از كسب زنان آواز خوان پرسيدم فرمود زن خواننده اى كه مردان به مجلس او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 243

داخل مى شوند كارش حرام است امّا زنى كه به عروسيها دعوت مى شود مانعى ندارد آنست فرموده خدا وَ مِنَ النَّاسِ ....

«قال سئلت ابا جعفر عليه السّلام عن كسب المغنيّات فقال: التي يدخل عليها الرجال حرام و التي تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول اللَّه عز و جل وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ.

3- در مجمع البيان فرموده اكثر مفسران لهو الحديث را غنا گفته اند و از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه و ابى الحسن الرضا عليه السّلام نقل شده

كه

قالوا منه الغناء.

4- و نيز فرموده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال هو الطعن فى الحق و الاستهزاء به ...»

على هذا هر چه كه از راه خدا و طاعت او مشغول مى كند از اباطيل بوده و مزامير و ملاهى و ... در آن داخل هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 244

[سوره لقمان (31): آيات 12 تا 19]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (12) وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13) وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (14) وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15) يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16)

يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (17) وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18) وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 245

12- به لقمان بينش داديم كه خدا را شكر كند، هر كس شكر كند به نفع خويش مى كند و هر كه كفران نمايد خدا بى نياز

و پسنديده است.

13- و چون لقمان به پسرش در حال موعظه گفت: اى پسر عزيزم به خدا شرك مياور كه شرك ظلم بزرگى است.

14- به انسان درباره پدر و مادرش وصيت كرديم مادرش او را در ضعف بعد از ضعف حمل كرده، از شير بريدنش در دو سال است كه براى من و پدر و مادرت شكر كن برگشت به سوى من است.

15- اگر با اصرار از تو بخواهند كه بر من شريك قرار بدهى آنچه را كه علم به آن ندارى، اطاعتشان مكن، در امر دنيا با آن دو به نيكى رفتار كن پيروى كن از راه آنكه به سوى من برگشته است، برگشت شما بر من است از آنچه مى كنيد به شما خبر خواهم داد.

16- اى پسر عزيز اگر عمل انسان به قدر دانه خردل باشد در ميان سنگى باشد يا در آسمانها يا در زمين، خدا آن را مى آورد كه خدا لطيف و داناست.

17- اى پسر عزيزم: نماز را بپا دار امر به معروف و نهى از منكر كن، بر آنچه به تو مى رسد، خويشتن دار باش كه اينها از كارهاى جدى است.

18- رخسارت را از مردم بر مگردان. در زمين به تكبر راه مرو كه خدا متكبر و افتخار كنندگان را دوست نمى دارد.

19- در راه رفتنت متوسط باش، صدايت را آرام كن، كه ناخوشايندترين صداها صداى الاغهاست.

كلمه ها

لقمان: يكى از بندگان خالص و پاك خداست كه در نكته ها خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 246

آمد. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

الحكمة: درك و تشخيص حالت و خصيصه ايست كه شخص به وسيله آن مى تواند حق و واقعيت را درك

كند و از روى مصلحت، كار انجام دهد، در مجمع البيان (بقره/ 32) فرمايد: حكمت آنست كه تو را بر حق واقف كند «1».

شكر: طبرسى فرموده: شكر اعتراف به نعمت است توأم با نوعى تعظيم.

راغب گويد: شكر ياد آورى نعمت و اظهار آنست ... آن فقط در مقابل نعمت است.

وهن: ضعف و ناتوانى طبرسى معنى وَهْناً عَلى وَهْنٍ را «ضعفا على ضعف» فرموده است.

فصال: بريدن از شير فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است اقرب الموارد فصال را اسم مصدر گفته است اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً احقاف/ 15.

مثقال: سنگين و وزن. «مثقال الشي ء: وزنه» به معنى چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ) نيز آمده است.

خردل: دانه كوچك معروفى است. در المنجد گويد علفى است كه دانه هاى بسيار ريز دارد «نبات له حب صغير جدا» ولى اقرب الموارد خود دانه را گفته است.

عزم: قصد. راغب گويد: «العزم: عقد القلب على امضاء الامر ...» مراد از آن در آيه معزوم است در كشاف درباره مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ

__________________________________________________

(1) كافى از حضرت كاظم (ع) نقل شده:

«يا هشام ان اللَّه تعالى يقول فى كتابه و لقد آتينا لقمان الحكمة» قال الفهم و العقل.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 247

گويد: «اى مما يجب العزم عليه من الامور».

لا تصعر: صعر: ميل به طرف راست يا چپ «صعر وجهه: مال الى احد الشقين» راغب ميل كردن گفته است تصعير آنست كه از روى تكبر گردن خويش را بگرداند و بروى شخص نگاه نكند آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

خدك: خد: رخسار و چهره راغب گويد: دو خد

انسان همانست كه از طرف راست و چپ، بينى او را احاطه كرده است، مرح: مرح شديد كه عبارت اخراى تكبر است «مرح الرجل مرحا:

اشتد فرحه ... و تبختر و اختال».

مختال: خيل (بر وزن علم): گمان. خيلاء: تكبر كه از روى خيال و گمان است. مختال: متكبر، آن اسم فاعل است.

فخور: افتخار كننده: ناز فروش كسى كه دارايى و كمال خويش را به رخ مردم مى كشد.

اغضض: غض: پائين آوردن صدا، و نگاه چشم وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ:

صدايت را كم كن.

حمير: الاغها. مفرد آن حمار است.

شرحها

در اين آيات حالات لقمان و مقدارى از حكمت او كه به پسرش تعليم كرد آمده است و نيز نشان مى دهد كه حكايتهاى قرآن آموزنده و جهت دهنده است نه مانند داستانهاى رستم و اسفنديار كه لهو الحديث و سخنان باطلند.

در اين آيات ابتدا ميفرمايد كه به لقمان حكمت داديم و انسان را به نيكى پدر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 248

و مادرش سفارش نموديم آن گاه از حكمتهاى او كه در رابطه با اعتقاد و عمل به فرزندش ياد داده است بيان مى شود.

12- وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

اين آيه مقدمه آيات بعدى است، مراد از حكمت فهم و درك و تشخيص است أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ تفسير حكمت و از مصاديق حكمت مى باشد زيرا شكر نعمت دانستن منعم را لازم گرفته است، به قولى آن «قلنا له اشكر للَّه» است.

آن گاه در يك قاعده فرموده: هر كه شكر كند به نفع خود كرده زيرا لازمه شكر، معرفت خدا و ارتباط به او در قلب

و زبان است و به حكم لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ابراهيم/ 7 شكر نعمت، افزونى آن را در بر دارد پس شكر سبب تقرب به خدا و مزيد نعمت است، وانگهى كفران نعمت به ضرر خود انسان است، زيرا خدا از شكر مردم بى نياز است و بى آنكه او را حمد كنند، محمود و پسنديده است.

الميزان مى گويد: مضارع آمدن «يشكر» و ماضى آمدن «كفر» دال بر آنست كه: شكر در صورت استمرار مفيد است ولى كفر يك دفعه اش هم در مضر بودن كافى است.

13- وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ.

لفظ «بنى» مصغر «ابن» و مضاف به ياء متكلم است استعمال اين كلمه براى افاده رحمت و مهربانى است يعنى اى پسر عزيزم.

اين يكى از موعظه هاى لقمان به پسرش است كه به او جهت مى دهد و به توحيد خداوند راهنمايى مى كند نه مانند لهو الحديث.

لَظُلْمٌ عَظِيمٌ حدّى براى آن متصور نيست، ظلم در اصل به معنى ناقص تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 249

كردن حق يا گذاشتن چيزى در غير موضع آن است شرك واقعا ظلم بزرگى است، اگر چيزى را شريك خدا قرار دهيم آن چيز ممكن و سراپا فقر را چنان از موضعش بالا برده ايم كه به خدا رسانده ايم و يا خدا را آن قدر پائين آورده ايم كه با مخلوق عاجز يكسان كرده ايم حقا كه اين كار ظلم بزرگى است، در كافى باب الكبائر فرموده:

«و قد روى ان اكبر الكبائر الشرك باللَّه»

منظور از شرك در آيه ظاهرا شرك در عبادت است.

14- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ

اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ.

اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه است ميان كلام لقمان، ظاهرا براى بيان آنست كه شكر پدر و مادر مانند شكر خدا، واجب است أَنِ اشْكُرْ ...

تفسير «وصينا» است يعنى انسان را به شكر خود و به شكر پدر و مادرش سفارش كرده ايم.

دو جمله حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ- فِصالُهُ فِي عامَيْنِ توجيه وجوب شكر مادر است معنى جمله اول آنست كه هر قدر بچه در شكم مادر بزرگ مى شود بر ضعف او افزوده مى گردد، جمله دوم حاكى از آنست كه نه تنها مادر زحمت بچه را در شكم متحمل مى شود، بلكه بعد از تولد نيز حدود دو سال شيره جان مادر را مى خورد، على هذا شكرش واجب است.

اين دو جمله، حق مادر را بالاتر از حق پدر نشان مى دهد، در كافى باب «البر بالوالدين» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: مردى پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه به كدام كس نيكى كنم؟ فرمود:

به مادرت. گفت: بعد به كدام كس، فرمود: به مادرت. گفت: بعد به كدام كس؟ فرمود: به مادرت گفت: بعد به كدام كس؟ فرمود: به پدرت

«فقال يا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 250

رسول اللَّه من ابر؟ قال: امك. قال ثم من؟ قال: امك قال ثم من؟ قال: امك.

قال ثم من؟ قال اباك».

شكر والدين همان احسان و نيكى به آنهاست چنان كه در سوره احقاف/ 15 به جاى «اشكر» لفظ احسان آمده است وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً و در سوره اسراء/ 23 و 24 مشروحتر بيان شده است.

در آخر دو مطلب ياد آورى مى شود يكى اينكه فِصالُهُ

فِي عامَيْنِ روشن مى كند كه در دو سال از شير بريده مى شود، بيست يك ماه شير دادن واجب است اگر تا دو سال بدهد، شير كامل داده است چنان كه در وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ بقره/ 233 گذشت و بقيه آن در وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً احقاق/ 15 خواهد آمد.

دو جمله إِلَيَّ الْمَصِيرُ براى تهديد است كه اگر اين دو شكر را انجام ندهى پيش خدا مسئول خواهى بود.

15- وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما اين آيه استثنا است از حكم آيه بالا، كه در سوره عنكبوت/ 8 گذشت، «جاهداك» يعنى به اصرار از تو بخواهند.

در مجمع البيان فرموده: لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ گويى كنايه است از بى دليل بودن چون چيزى دليل نداشته باشد علم به آن حاصل نمى شود يعنى: اگر اصرار كنند چيز بى دليل را شريك من گردانى از آنها اطاعت مكن،، به هر حال ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ سالبه بانتفاء موضوع است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق «1»

وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

__________________________________________________

(1) الميزان از فقيه.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 251

در اين قسمت از آيه سه مطلب هست اول اينكه وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً راجع به پدر و مادر مشرك است و آن عطف است بر فَلا تُطِعْهُما يعنى از آنها در دعوت به شرك اطاعت مكن امّا در كارهاى دنيا (نه دين) با آنها بطور متعارف رفتار كن، يعنى حتى با مشرك بودن حقشان در عهده فرزند

باقى است «1».

در كافى «باب البر بالوالدين» رواياتى درباره نيكى به پدر و مادر هر چند كه كافر و مخالف باشند نقل شده است از جمله:

1- معمر بن خلاد از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه مى پرسد: به پدر و مادرم دعا كنم هر چند كه حق را نمى دانند؟ فرمود: براى آنها دعا كن و از جانب آنها صدقه بده و اگر زنده باشند و مذهب حق را ندانند با آنها مدارا كن زيرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: خدا مرا با رحمت مبعوث كرده نه با عقوق.

2- و نيز در روايت زكريا بن ابراهيم آمده كه مسلمان شد، امام صادق عليه السّلام او را امر فرمود كه به مادر مسيحى اش نيكى كند.

3- در روايت ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«ثلاث لم يجعل اللَّه عز و جل لاحد فيهن رخصة: اداء الامانة الى البر و الفاجر. و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين».

دوم- جمله وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ مى گويد: ديگر از راه پدر و مادرت پيروى مكن كه مشرك هستند بلكه پيرو راه كسانى باش كه از شرك و كفر به سوى من برگشته و ايمان آورده اند.

سوم- از اينكه دستور مى دهم به پدر و مادرت نيكى كن راجع بدنياست اما در آخرت همه در مقابل اعمال خويش از جمله پدر و مادرى كه مشركند

__________________________________________________

(1) مرحوم طبرسى نيز صاحِبْهُما ... را راجع به پدر و مادر مشرك گرفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 252

مسئول خواهند بود.

16- يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي

الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ.

اين سخن در رابطه با بقاء عمل و مسئول و مثاب بودن انسان در مقابل آنست و اينكه عمل به هيچ وجه از بين رفتنى نيست.

كلام اول لقمان درباره توحيد و شرك بود، كلام دومش در زمينه معاد و مسئول بودن انسان در مقابل عمل است.

گويند: ضمير «انها» راجع به خصلت است يعنى اى پسر عزيز خصلت خود يا بد از عمل انسان، به قدر دانه خردل هم باشد، خدا آن را در روز قيامت حاضر خواهد كرد.

مراد از فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ مخفى ماندن عمل در ميان سنگ خار است از آيات بعدى روشن مى شود كه مرادش از «انها» عمل بد و خوب هر دو است دو وصف لطيف خبير تعليل مطلب صدر آيه است. خداوند لطيف و نافذ است دستش به هر كجا مى رسد، مى تواند عمل را از درون سنگ يا از آسمان يا از زمين بياورد، خيبر است يعنى مى داند در كجاست و چه عملى است.

در مجمع البيان از ابن مسكان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال اتقوا المحقرات من الذنوب فان لها طالبا لا يقولن احدكم اذنب و استغفر اللَّه ان اللَّه تعالى يقول: ان تك مثقال حبة ...».

17- يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.

اين وصيت سوم لقمان در رابطه با اعمال نيك است، در اينجا پسرش را به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 253

نماز كه عمود دين است و به امر به معروف و نهى از منكر و خويشتن دارى در مقابل ناگواراييها، سفارش مى كند.

بعضى «ذلك» را

اشاره به همه چهار چيز دانسته اند يعنى: اينها از چيزهايى هستند كه بايد در تصميم و عمل كردن به آنها جدى بود.

الميزان نظر مى دهد كه ذلك فقط راجع به صبر است چون در آيات ديگر نيز راجع به صبر مى باشد، نظير: وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ شورى/ 43، إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ آل عمران/ 186.

به نظر نگارنده مانعى نيست كه به همه چهار دستور راجع باشد.

18- وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

اين آيه در نهى از تكبر و تحقير مردم است يعنى: روى خويش از مردم به علت تكبّر بر مگردان، مردم را تحقير مكن و خودت را بزرگ مپندار و در زمين از روى شادمانى و خود پسندى راه نرو كه در اين صورت، متكبر و ناز فروش مى باشى و خدا چنين كسانى را دوست نمى دارد.

مختال كسى است كه خود را بزرگ گمان مى كند و فخور كسى است كه آن را اظهار مى دارد و افتخار مى كند. مختال راجع به «لا تصعر» و «فخور» راجع به «لا تمش» است.

19- وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ.

دو سفارش ديگر است كه در راه رفتن معتدل باش و در وقت سخن گفتن صدايت را آرام كن، آن گاه استدلال شده كه صداى الاغها در اثر بلند بودن از هر صدا ناپسندتر است. اگر فرياد كشى به آنها شبيه خواهى بود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 254

در خصال از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«المشى السريع يذهب ببهاء المؤمن».

نكته ها:

لقمان:

در

مجمع البيان فرموده: به قولى او مردى حكيم بود نه پيامبر، اكثر مفسران چنين معتقد هستند، به قولى او پيامبر بود و حكمت را در آيه، نبوت گفته اند. و نيز گويند. او پسر خواهر ايوب بود و به قولي پسر خاله ايوب.

از ابن عمر نقل شده: گويد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود، بحق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود ليكن مردى بود كثير التفكر و حسن اليقين او خدا را دوست داشت، خدا نيز او را دوست داشت و با اعطاء حكمت بر وى منت گذاشت، روزى وقت ظهر خوابيده بود كه از جانب خدا ندايى رسيد: اى لقمان آيا ميل دارى خدا تو را در روى زمين خليفه كند تا ميان مردم به حق داورى كنى؟

لقمان گفت: اگر خدايم مرا مخيّر مى كند عاقبت را مى گزينم نه ابتدا را و اگر دستورم دهد فرمان او را شنوا و مطيعم زيرا مى دانيم كه در اين صورت ياريم خواهد كرد و مصونم خواهد داشت، ملائكه گفتند: چرا اى لقمان؟

گفت: حكومت سختترين منازل است، ظلم از هر طرف آن را احاطه كرده، اگر حاكم تقوى كرد لايق است كه نجات يابد و اگر خطا كرد از راه بهشت خطا كرده، آنكه در دنيا خوار و در آخرت عزيز باشد بهتر از آنست كه در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 255

دنيا عزيز و در آخرت ذليل باشد ... ملائكه از نيكويى منطق وى در عجب شدند لقمان خوابيد و در خواب به وى حكمت عطا شد:

چون بيدار گرديد با حكمت سخن مى گفت و با حكمت خويش داود عليه السلام را مدد مى كرد، داود به او

گفت: خوشا به حالت اى لقمان، حكمت داده شدى، مسئوليت نبوت نيز از تو برگردانده شد (مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 256

[سوره لقمان (31): آيات 20 تا 28]

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (21) وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22) وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ (24)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25) لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26) وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27) ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 257

20- آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه در آسمانها و زمين هست براى شما رام كرده و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خويش را براى شما فراوان فرموده است؟ بعضى از مردم در باره خدا مجادله مى كنند بى آنكه دليلى يا الهامى و يا كتاب روشنگرى داشته باشند.

21- و چون به آنها گفته شود: پيروى كنيد

از آنچه خدا نازل كرده است گويند: بلكه پيروى مى كنيم از آنچه پدران خود را در آن يافته ايم، اگر و هر چند شيطان آنها را به عذاب آتش دعوت مى كند.

22- هر كه چهره خويش را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، حقا كه به دستگيره محكمى دست زده است، عاقبت كارها به سوى خداست،

23- و هر كه كافر شود، كفر او تو را محزون نكند كه رجوع آنها به طرف ماست، از آنچه كرده اند اطلاعشان مى دهيم، خدا بمكنونات سينه ها داناست.

24- اندكى متاعشان مى دهيم، سپس به عذابى سخت مجبورشان مى كنيم.

25- اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كه آفريد؟ حتما و يقينا خواهند گفت: خدا بگو حمد خدا را، بلكه بيشترشان نمى دانند.

26- آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست خدا فقط اوست بى نياز و پسنديده.

27- اگر آنچه در زمين از درخت هست قلمها مى بود و دريا و بعد از آن هفت دريا به قلمها مدد مى كرد، كلمات خدا تمام نمى شد حقا كه خدا توانا و مصلحتكار است.

28- آفرينش و بعثت شما نيست مگر مانند آفرينش و بعثت يك انسان، حقا كه خدا شنوا و داناست.

كلمه ها

اسبغ: سبغ: وسعت و كمال. «سبغت النعمة: اتسعت» «اسبغ»:

فراوان كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 258

استمسك: مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن. استمساك: چنگ زدن و گرفتن.

عروة: دستگير. دستاويز آن در اصل به معنى تعلّق است.

وثقى: مؤنّث اوثق است، به معنى محكمتر. وثاقه: محكم شدن و ثابت شدن. «وثق وثاقة: قوى و ثبت».

نضطرهم: اضطرار: مجبور كردن، در اينجا به معنى كشيدن است.

اقلام: قلمها. قلم نوشتن.

يمده: مد در اصل به معنى زيادت يا كشيدن است «يمده»: كمك مى كند

او را.

نفدت: نفاد: فانى شدن و تمام شدن «النفاد: الفناء».

شرحها

ماجراى حضرت لقمان به حكم جمله معترضه بود، پس از آن مطلب بر مى گردد به بيان آيات توحيد و نظاماتى كه وجود و تدبير ذات احديت را حكايت مى كنند.

20- أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً.

اين آيه ظاهرا از كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و تتمه فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ... است، در اينصورت خطاب به مشركان است ولى همه جهانيان را در بر دارد. به هر حال آنچه در آسمانها و در زمين هست يك نوع انسجام و ارتباط به خصوص دارند و همه دست به دست هم داده در زندگى و تأمين انسان دخالت مستقيم دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 259

اينها ساخته دست بشر نيست، انسان تا چشم باز كرده، جهان را چنين ديده و در سر سفره گسترده خدا نشسته است.

نعمتهاى ظاهرى از قبيل: چشم و گوش و اعضاء ديگر بدن، آفتاب و ماه و زمين و هوا و باران و حيوانات و روئيدنيها و امثال آنهاست و نعمتهاى باطنى نظير اعضاء باطنى، هوش، شعور، اراده، عقل و امثال آنهاست در صورتى كه مراد از «ظاهرة» حسى و از «باطنة» معنوى باشد.

در روايت اهل بيت عليهم السّلام، رسول خدا، دين، ولايت ائمه امام غائب عليه السّلام معرفت خدا، ستر عيوب، مستور بودن گناهان از نعمتهاى ظاهرى و باطنى شمرده شده است، اينها همه صحيح هستند و از مصاديق نعمتها مى باشند.

اين مطلب در آيات ديگر نيز بارها تكرار شده است نظير: وَ

سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ابراهيم/ 32 و 33، آيات ديگر نيز همين است.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ يعنى: با وجود آنكه اينها به چشم مى بينند و با عقل تعقل مى كنند، باز درباره توحيد خدا و پرستش او بدون دليل مجادله مى كنند و در مقابل رسالت مى ايستند!!! ظاهرا مراد از علم، حجت و استدلال عقلى و حسى است و از «هدى» هدايت الهى از قبيل اشراق و الهام و از كِتابٍ مُنِيرٍ وحى آسمانى است. نظير آن در سوره حج/ 8 گذشت.

21- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 260

آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ

.اين آيه در بيان يكى از مجادله هاى مشركان است كه بدون علم و بدون هدايت و بدون كتاب، بدان مى چسبيدند و آن يك مسأله عاطفى بود كه مى گفتند چون پدرانمان در اين طريق بوده اند، حس خوش بينى و عاطفه و احترام مقتضى آنست كه از راه آنها پيروى كنيم.

در جواب اين سخن فرموده: أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ يعنى از پدرانشان پيروى خواهند كرد هر چند كه شيطان در اين پيروى آنها را به عذاب آتش دعوت كند؟! به عبارت ديگر: اين كار در صورتى صحيح بود كه پدرانشان در راه حق مى بودند، حالا

كه در راه شرك بودند و اين پيروى جز آتش فائده اى ندارد باز پيروى خواهند كرد؟ عجبا!! واو در أَ وَ لَوْ كانَ وصليه است و جواب «لو» محذوف مى باشد و آن كلمه «لا تبعوهم» بعد از لفظ «السعير» است.

22- وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ نقطه مقابل آيه قبلى است كه شخص به جاى پيروى از پدران گمراه، رو به سوى خدا مى آورد، چنين كسى به دستگيره اى چنگ زده كه هرگز پاره شدن و فنا ندارد و چون آينده كارها در دست خداست حتما سعادت دنيا و بهشت آخرت در انتظار اوست.

تسليم وجه الى اللَّه در جاى «آمنوا» است و آن رو كردن به خدا و اعراض از غير خداست، وَ هُوَ مُحْسِنٌ در جاى «عملوا الصالحات» است از روى اعتقاد به معاد زيرا در اول سوره در وصف «المحسنين» خوانديم كه اقامه نماز و اداء زكاة مى كنند، به آخرت نيز يقين مى آورند، إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ تعليل صدر آيه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 261

است، «الى» بيانگر آنست كه كارها به سوى اراده و مشيت خدا رهسپار مى باشند.

23- وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از كفر و انكار آنها ناراحت نباش زيرا كه از چنگ خدا راه فرار ندارند، بازگشتشان به سوى خداست.

اولا در مقابل اعمالشان بازخواست مى كنيم.

ثانيا از كفر و انكار و عنادى كه در دل دارند با خبريم.

«ننبئهم» نشان مى دهد كه اعمال در قيامت در صورتى ناشناخته مجسم

خواهند شد كه لازم است خدا از آنها خبر دهد و بفرمايد: اين آتش همان ظلم تو است بِذاتِ الصُّدُورِ نشان مى دهد كه در سينه ها و در قلبهاى صنوبرى، اسرار و اعتقادات نهفته است و يا منظور از صدور مركز بدن و شعور روح انسان است و اللَّه اعلم.

24- نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ بيان عاقبت امر آنهاست با تعبير ديگرى كه در دنيا اندكى متاعشان مى دهيم و آن گاه در آخرت به عذابى شديد مجبورشان مى كنيم: يعنى به اجبار به عذابشان مى كشيم.

25- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين آيه مى رساند كه توحيد فطرى آنهاست هر چند كه به زبان انكار كنند بدليل آنكه اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است ناچار خواهند گفت: خدا.

ناگفته نماند چون به آفرينش خدا اقرار كردند، به تدبير و اراده او نيز تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 262

اقرار كرده اند زيرا خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست، على هذا مشركان در پرستش غير خدا محكومند.

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ در مقام آنست كه حجت آن حضرت قوى است كه كفار قدرت انكار ندارند، در الميزان فرموده: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ به معناى آنست كه بيشترشان نمى دانند كه اقرار به وجود خدا، اقرار به توحيد اوست عده اى هم كه مى دانند خاضع نمى شوند.

26- لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

مى شود گفت: اين آيه تكميل استدلال سابق است با اين بيان كه هر چه در آسمانها و زمين هست ملك و مال خداست، ديگر چيزى نمانده كه خدايان آنها مالك شوند و

مستحق عبادت گردند.

دليل اين سخن آنست كه خدا غنى و بى نياز است، و اگر چيزى در آسمانها و زمين ملك خدا نباشد در اينصورت او غنى بالذات نيست وانگهى فقط او محمود و پسنديده است، چون همه چيز مال اوست و همه خيرات از اوست پس همه ثناها راجع به اوست، ديگر براى معبودهاى آنها چيزى نمى ماند.

27- وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اين آيه در ارتباط با كثرت مخلوق و گسترش تدبير خداست به حدى كه خارج از حساب است، پس چگونه مى شود خدا را با مخلوقات خويش مقايسه نمود و مخلوق عاجز را مانند او حساب كرد؟ عجبا!! مراد از بحر، مطلق درياست و مراد از سَبْعَةُ أَبْحُرٍ كثرت است و هفت بودن بخصوص منظور نيست. «كلمه و كلم» در اصل به معنى تأثير مى باشد چنان كه طبرسى و راغب گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخم زدن دارد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 263

و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد.

در شرح جامى گويد علّت اينكه به الفاظ كلمه و كلام گفته اند، آنست كه كلمه و كلام در نفوس اثر مى كند مانند زخم در اجسام.

پس مراد از كَلِماتُ اللَّهِ آثار خداست كه همان موجودات و مخلوقات خدا باشد، آنجا هم كه درباره عيسى عليه السّلام آمده: وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ نساء/ 171 منظور اثر و مخلوق است.

مِنْ شَجَرَةٍ بيان ما فِي الْأَرْضِ است يعنى اگر آنچه در زمين از درخت هست قلم ها مى بود و در پا مركب مى شد و

به اقلام در نوشتن مدد مى كرد و هفت دريا بر آن افزوده مى گرديد و مخلوقات خدا در قالب الفاظ نوشته مى شد، باز نوشتن مخلوقات خدا تمام نمى گشت، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده، كه

وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ

را «و البحر مداده» خوانده اند نظير قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً كهف/ 109.

از الميزان بر مى آيد كه كلمات را موجودات گرفته و از ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ استفاده كرده كه كلمات اللَّه غير متناهى است.

به نظر نگارنده در غير متناهى بودن صريح نيست بلكه در غير قابل شمارش بودن صريح است.

در مجمع البيان و جوامع الجامع كلمات را مقدورات و معلومات خدا دانسته و غير متناهى گفته است. در كشاف گويد: علّت آمدن «شجره» به جاى شجر مطلق، آنست كه اگر درختها يكى يكى به صورت قلمها درآيند ...

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ دو تا استدلال است، اوّل عزيز، دليل ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ است زيرا اگر تمام مى شد دليل ناتوانى خدا بود. اما حكيم دليل گسترش تدبير است كه اگر فردى از آنها بدون حكمت و مصلحت بود منافى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 264

حكمت خدا مى گشت.

28- ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

اين آيه نتيجه گيرى از آيه سابق است در مقابل قول كفار كه اينهمه انسانهاى بى حد و حصر چگونه زنده مى شوند فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا چگونه خواهد بود؟ در جواب فرموده: خدايى كه داراى اينهمه تدبير است، خلقت مجدد شما براى او آسان است آفرينش شما و مبعوث كردن انسانهاى بى شمار مانند آفريدن يك انسان و

مبعوث كردن آنست، بر خدا مطلقا مشكلى نيست، آن وقت در توجيه اين سخن فرموده.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يعنى خدا همه اقوال شما را مى شنود و همه اعمال شما را مى بيند، پس براى او رسيدن به حساب اين همه مخلوق دشوار نيست، بعضى گويد: مناسب آن بود كه گفته شود: «ان اللَّه على كل شى ء قدير» يا نظير آن. ولى اشكال مشركان در فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا بود در جواب آن سَمِيعٌ بَصِيرٌ مناسب است (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 265

[سوره لقمان (31): آيات 29 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31) وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ (32) يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33)

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 266

29- آيا ندانسته اى كه خدا شب را

به روز و روز را به شب داخل مى كند و آفتاب و ماه را مسخر كرده و همه تا مدتى معين جارى هستند و خدا به آنچه مى كنيد داناست؟

30- اين براى آنست كه خدا فقط اوست حق و آنچه جز او مى خوانند باطل است و خدا فقط اوست برتر و بزرگ.

31- آيا ندانسته اى كه كشتيها در دريا با نعمت خدا جارى است تا بعضى از آيات خويش را نشانتان بدهد؟ در اينها آياتى است به هر صبار شكور.

32- و چون موجى مانند سايبانها آنها را بپوشاند خدا را با اخلاص بندگى مى خوانند و چون به سوى خشكى نجاتشان بدهد، بعضى از آنها مستقيمند، آيات ما را جز دغلها و كفار انكار نمى كنند.

33- اى مردم از پروردگار خويش بترسيد و بيم داشته باشيد از روزى كه پدرى از فرزندى كفايت نمى كند و فرزندى از پدرى هيچ چيز را كافى نيست، وعده خدا حق است، زندگى دنيا مغرورتان نكند. شيطان شما را به خدا جرى نسازد.

34- علم قيامت نزد خداست، او باران نازل مى كند و مى داند آنچه را كه در رحمهاست.

هيچ كس نمى داند فردا چه كار خواهد كرد، هيچ كس نمى داند در كجا خواهد مرد، خدا عليم و خبير است.

كلمه ها

يولج: داخل مى كند. ولوج: دخول. ايلاج: داخل كردن.

ظلل: ظل: سايه. ظلة: سايه بان. جمع آن ظلل است.

مقتصد: قصد و مشتقات آن در قرآن به معنى راست، متوسط و معتدل به كار رفته است. مقتصد در آيه كسى است كه در راه راست رود و در كارش مستقيم باشد.

ختار: ختر: غدر و حيله. مجمع البيان بدترين حيله گفته است «ختار» بسيار حيله گر. آن فقط يك بار در قرآن آمده

است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 267

كفور: صيغه مبالغه است در كفران نعمت و كفر هر دو به كار مى رود.

(قاموس قرآن).

غرور: (بفتح اول) وصف است به معنى فريب دهنده. راغب گويد:

غرور هر چيزى است كه انسان را فريب دهد مانند مال و جاه و شهوت و شيطان. گاهى آن را شيطان تفسير كرده اند كه اخبث فريبكاران است.

غيث: باران. طبرسى فرموده: بارانى كه در وقت حاجت آيد كه آن از غوث است و آن نصرتى است كه در وقت شدت آيد و ضرر را از بين مى برد، مؤيد اين سخن لفظ قنوط در آيه است كه فرموده:

هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا شورى/ 28.

شرحها

در اين آيات بخش ديگرى از مسائل توحيد و تدبير الهى بيان گرديده كه از وجود خدا و نفوذ مشيت او در اداره موجودات حكايت مى كنند. و نيز بيان شده كه توحيد، فطرى آنهاست و اگر به زبان هم انكار كنند در وقت گرفتارى به فكر خدا مى افتند و به او روى مى آورند. در آخر مردم، از روز قيامت انذار شده اند كه به طرف خدا روى بياورند، زيرا خدا به همه چيز آگاه است صلاح بندگان را بهتر از هر كس مى داند.

29- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

تعبير يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ ... در سوره هاى آل عمران، حج، فاطر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 268

و حديد نيز آمده است، مراد از آن ظاهرا داخل شدن شب در جاى روز و داخل شدن روز در جاى شب

است، مى دانيم كه شب و روز در اطراف كره زمين به طور دائره مى گردند، و مرتبا محل خود را عوض مى كنند و بدين سان همه ساكنان زمين از نعمت شب و روز بهره مند مى گردند.

اين يكى از تدبيرهاى بسيار مهم الهى است كه اگر هميشه روز يا هميشه شب بود زندگى. ميسر نبود، اين تدبير در آيات ديگرى به لفظ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 به لفظ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 آمده است، تفسير آن به كوتاه و دراز شدن شب و روز ظاهرا بعيد است.

جمله وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ... بيان تدبير ديگرى است، اگر آفتاب و ماه از جاى خود تكان بخورند، مثلا از زمين دور يا نزديك شوند تمام تعادل زندگى از بين مى رود و نيز روشن است كه اين نظام تا مدتى كه در علم خداست برقرار خواهد ماند، سپس متلاشى خواهد شد.

وَ أَنَّ اللَّهَ ... عطف است بر أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ ... يعنى آيا ندانسته اى كه خدا به آنچه مى كنيد داناست. ناگفته نماند اين آيات استدلال است بر مطلب آيه سابق.

30- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.

اين آيه استدلال است بر مطالب آيات گذشته و در آنها خوانديم كه خلقت و تدبير و بعثت همه در دست خداست و جز او در خلق و امر، صاحب اختيار نيست آن گاه در اين آيه مى گويد: اين بدان جهت است كه فقط خدا حق است و فقط او خالى از نقص و داراى اوصاف كمال و قدرت است: اما معبودهاى ديگر باطلند

و فاقد اوصاف كمال و واجد نقص مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 269

على هذا مجموع سه وصف: الحق و العلى و الكبير يك استدلال تمام هستند با در نظر گرفتن اينكه لفظ «هو» مى رساند كه اين سه وصف منحصر به خداى سبحان است توضيح اينكه ثابت مطلق كه بطلانى و زوالى در آن راه ندارد فقط خداست، وجود او ضرورى و عدمش محال است وانگهى خدا از نقص و نياز و عجز برتر است و به كمالات و فضائل آراسته است، اين خدا مى تواند آن كارها را بكند، معبودهاى ديگر باطلند و فانى.

بنا بر اين «الحق» دلالت بر ثبات و ازلى و ابدى بودن دارد، و «العلى» به صفات جلال و سلبيه و «الكبير» به صفات جمال و ثبوتيه دلالت مى كند.

31- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

يكى ديگر از آيات توحيد جريان كشتى ها و مسلط شدن انسان به درياهاست كه در ذيل آيه وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ بقره/ 162 مشروحا توضيح داده شده است.

باء در بِنِعْمَتِ اللَّهِ مى شود سببيه باشد در اينصورت مراد از نعمت، اسباب و وسائل جريان كشتى ها است از قبيل آب و خاصيت آن، هوا و چيزهايى كه در ساختن و استفاده از كشتى دخالت دارند و مى شود آن به معنى «مع» باشد در اينصورت مراد اجناسى است كه به وسيله كشتى حمل مى شود نظير بِما يَنْفَعُ النَّاسَ.

مراد از «آياته» آيات توحيد است صَبَّارٍ شَكُورٍ به معنى بسيار خويشتن دار و بسيار شكرگزار است، آن بر مؤمنان تطبيق مى شود كه در وقت

مصائب خويشتن دار و به وقت نعمت شكرگزار هستند، شايد مراد آن باشد كه استقامت دارند در تفكر، و قدر شناسند، بعد از دانستن نعمت، حركت و منافع كشتى ها براى آنان از آيات خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 270

تعبير إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ در سوره هاى ابراهيم/ 5 و سبأ/ 19 و شورى/ 33 نيز آمده است.

32- وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ.

اين آيه در رابطه با آنست كه توحيد، فطرى انسانهاست، حيله گران و ناسپاسان در حال عادى آن را انكار مى كنند ولى چون به مخمصه افتادند و عوامل مادى بى اثر گرديد رو به طرف خدا مى آورند، مانند آنكه در دريا باشند و امواج سهمگين همچون سايبانها بالا بروند و آنها را بپوشانند.

سپس مى فرمايد: پس از نجات دادن، گروه اندكى از آنها در راه توحيد مى مانند ولى اكثرشان به شرك اولى باز مى گردند، آنها همان حيله گران و دغل كاران و كافران مى باشند. مراد از «الدين» در آيه، عبادت و بندگى است.

33- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً «1».

پس از بيان مطالب گذشته، مردم به طور كلى مورد موعظه خدا قرار گرفته و به تقوى و ترس از قيامت دعوت شده اند، لا يَجْزِي والِدٌ ... در بيان آنست كه عزيزترين مدافع انسان، در آن روز كارى به نفع انسان نمى تواند انجام بدهد، زيرا بحكم وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ از وسائل دنيا در آنجا كارى ساخته نيست آن وقت در

تعقيب اين مطلب فرموده:

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

__________________________________________________

(1) «لا يجزى» وصف «يوما» و تقدير آن «لا يجزى فيه والد ...» است «لا» در وَ لا مَوْلُودٌ به معناى «ليس» و «شيئا» به مفعول «جاز» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 271

وعده خدا درباره آخرت و عذاب تخلف ناپذير است لذات دنيا شما را نفريبد و از آخرت غافل نكند، لفظ غرور اگر با «باء» باشد به معناى جرئت و جسارت آيد در اقرب الموارد گويد: «ما غرك بفلان» يعنى چطور به او جرئت كردى! على هذا معناى جمله اخير آنست كه: شيطان شما را به مخالفت خدا جرى و جسور نكند.

34- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

گويى: منظور از اين آيه آنست كه علم همه چيز، حتى علم مغيبات در دست خداست با چنين خدا مخالفت نكنيد و گرنه هلاك مى شويد، آن گاه در اين آيه مطالب مستقلى بيان شده است.

اول- علم سه چيز مخصوص خداست وقوع قيامت، وقت نزول باران و محل نزول آن و آنچه در ارحام انسانها و حيوانات است از مذكر و مؤنث و يكى و دو تا يا زياد و ناقص و تام، طبرسى رحمه اللَّه درباره وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ فرموده: «معناه و يعلم نزول الغيث» در جاهاى ديگر آمده: يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63.

دوم- انسان نمى داند آينده اش چيست و نمى داند در كدام محل از دنيا خواهد رفت ولى خدا مى داند

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ گويى «عليم» براى تأكيد است.

ناگفته نماند: از آيات و روايات بر مى آيد كه خدا علم وقوع آخرت را به هيچ كسى نياموخته است ولى از چهار قسمت ديگر به بعضى از انبياء و ائمه مانعى نيست كه ياد بدهد و به صورت غيب مبذول در آيه ديگرى مى خوانيم: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 272

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 26، على هذا، خدا در صورت اقتضاى مصلحت مقدارى از غيب را به پيامبر خود مى آموزد پيامبر نيز آن را به اوصياى خود ياد مى دهد.

در كافى

«باب ان الأئمة يعلمون جميع العلوم ...»

از ابى بصير از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه:

«قال ان اللَّه عز و جل علمان علم لا يعلمه الا هو و علم علمه ملائكته و رسله فما علّمه و ملائكته و رسله فنحن نعلمه

«على هذا يكى از دو علم مخصوص خداست ولى ديگرى را بديگران ياد داده است.

در مجمع البيان فرموده: از ائمه هدى عليهم السّلام نقل شده: اين پنج چيز را به طور تفصيل و تحقيق جز خدا كسى نمى داند، گويى منظور آنست كه مقدارى از آنها را به انبياء و اوصياء و ملائكه فهمانده است.

در الميزان از خصال صدوق نقل شده كه امام صادق عليه السّلام به ابن اسامه فرمود:

«الا اخبركم بخمسة لم يطلع اللَّه عليها احدا من خلقه؟ قال قلت: بلى قال: ان اللَّه عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان اللَّه عليم خبير».

الميزان بعد از نقل

اين حديث مى گويد: «روايات زيادى داريم كه از آينده امامان عليهم السّلام و از مرگ و مكان مرگ ايشان خبر مى دهد آن روايات اين روايت را تخصيص مى دهند.

روز دوشنبه دوازدهم ربيع الثانى هزار و چهارصد و چهار هجرى قمرى مطابق با 26/ 10/ 1362 روز فرار شاه جلاد از ايران تفسير سوره لقمان به انجام رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 273

سوره سجده

اشاره

در مكه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره سجده هفتاد پنجمين سوره است كه بعد از سوره مؤمنون در مكه نازل گرديد، على هذا بايد حدود سالهاى هشتم بعثت يا بعد از آن نازل شده باشد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و دوم است.

2- عدد آيات آن در قرائت بصرى بيست و نه و در قرائت كوفى و ديگران سى آيه است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره در باره عدد كوفى فرموده: «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام» و به نقل تفسير خازن اين سوره داراى سيصد و هشتاد كلمه و هزار و پانصد و هيجده حرف است.

3- تسميه آن به «سجده» ظاهرا به علّت وقوع آيه سجده واجبه در آنست و آن، آيه پانزده مى باشد.

در مجمع البيان فرموده: آن را «سجده لقمان» نيز نامند تا با «حم سجده» ملتبس نشود. آن در روايات نبوى «الم تنزيل» و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «سورة السجدة» ناميده شده است.

در ثواب الاعمال و مجمع البيان از حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه

«قال من قرء سورة السجدة فى كل جمعة اعطاه اللَّه كتابه بيمينه و لم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 274

يحاسبه بما كان منه و كان من رفقاء محمّد و اهل بيته صلّى اللَّه عليهم».

4- سوره مباركه مكى است گويند: سه آيه از آن در مدينه نازل شده است و آن آيات 18 و 19 و 20 مى باشد چنان كه طبرسى فرموده است، بعضى ها از 16 تا 20 گفته اند و اللَّه العالم.

5- همه سوره ظاهرا به يك بار نازل گشته است مگر

سه يا چهار آيه از آن بنا بر آنكه نقل گذشته صحيح باشد.

6- شأن نزولى براى اين سوره نقل شده است ولى از آيه سوم آن به نظر مى آيد: علّت نزول آن اين بوده كه به مردم بفهماند: هدايت و فرستادن پيامبران لازمه خلقت بشر است و اگر تبشير و انذار نبود، خلقت انسان و هدفدارى آن ناقص مى ماند.

توضيح اينكه: در آن آيه آمده كه مشركان مى گويند: قرآن را به خدا بسته است و از جانب خدا نيست در جواب مى گويد: نه، بلكه قرآن براى انذار آمده است آن گاه از خلقت آسمانها و زمين و تدبير امر و خلقت انسان و تقسيم شدن مردم به هدايت يافته و گمراه، سخن رفته است، از اين، به نظر مى آيد كه نظر عمده در سوره مباركه به هدايت مردم است و اگر اين حقائق به انسانها تذكر داده نمى شد در كار خلقت نقص لازم مى آمد، و نيز اشكال مشركان درباره معاد از اسباب نزول اين سوره است چنان كه خواهد آمد.

سورهاى عزائم

7- ناگفته نماند: اين يكى از چهار سوره ايست كه در آن آيه سجده آمده و به وقت خواندن يا شنيدن آن، سجده واجب است، در مجموع قرآن مجيد در پانزده محل، آيه سجده آمده است، شافعى گويد سجده در همه آنها مستحبّ است ولى ابو حنيفه سجده را در همه آنها واجب مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 275

به عقيده شيعه در چهار محل از آنها سجده واجب است و در بقيه مستحبّ مى باشد و آن چهار آيه عبارتند از آيه پانزدهم از سوره سجده و آيه سى هفتم از سوره فصلّت و آيه شصت دوم

از سوره و النجم و آيه نوزدهم از سوره علق.

روايات آن در وسائل الشيعه ابواب قراءة القرآن باب 42 و 43 نقل شده است براى نمونه سه روايت از مستمسك العروة الوثقى مى آوريم:

اول- صحيح محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام گويد از آن حضرت پرسيدم مردى سوره اى از عزائم را به ديگرى ياد مى دهد، دفعات آن سوره بر او در يك نشست خوانده مى شود؟ فرمود: هر وقت كه آيه را شنيد بايد سجده كند، تعليم دهنده نيز بايد سجده نمايد:

«قال سألته عن الرجل يعلم السورة من العزائم فتعاد عليه مرارا فى المقعد الواحد؟ قال عليه ان يسجد كلما سمع و على الذى يعلمه ان يسجد».

دوم- صحيحه حلبى

«قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام يقرأ الرجل السجدة و هو على غير وضوء؟ قال: يسجد اذا كانت من العزائم».

سوم- صحيح داود بن سرحان در خصال صدوق كه از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: عزائم چهار سوره هستند: اقرء باسم ربك الذى خلق؟ النجم، تنزيل السجده و حم السجده. «1»

__________________________________________________

(1) اين روايت در الميزان از در منثور از على عليه السلام نيز نقل شده است و نيز در بحار ج 92/ 40 از داود بن سرحان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 276

سورة السجدة مكية و اياتها- 30 نزلت بعد سورة المؤمنون

[سوره السجده (32): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ

لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (4)

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (5) ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (6) الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (9)

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (10) قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 277

به نام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- اين كتاب نازل شده، بى شك از جانب رب العالمين است.

3- بلكه مى گويند: آن را جعل كرده است (نه) بلكه آن حق و از طرف پروردگار توست تا قومى را كه پيش از تو انذار كننده به آنها نيامده است انذار كنى تا هدايت يابند.

4- خدا آنست كه: آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دوست در شش روز بيافريد، آن گاه به تدبير پرداخت، جز او سرپرستى و شفيعى نداريد آيا متذكر نمى شويد؟!

5- كار را از آسمان به زمين پى در پى مى فرستد سپس در روزى كه به اندازه هزار سال است به سوى او برمى گردد، از سالهايى كه مى شماريد.

6- آنست داناى نهان و آشكار، توانا و مهربان.

7- آنكه نيكو آفريد هر چيزى كه آفريد، خلقت انسان را از گل شروع نمود.

8- سپس نسل او را از چكيده اى از آبى حقير قرار داد.

9- سپس آن را ساخت و در آن

از روح خود دميد و براى شما گوشها، چشمها و قلبها قرار داد، بسيار كم شكر مى كنيد.

10- مشركان گفتند: وقتى كه در زمين گم گشتيم آيا در خلقت جديدى خواهيم بود؟ بلكه آنها به ملاقات خدايشان كافرند.

11- بگو: ملك الموت شما را تحويل مى گيرد كه موكل به مرگ شماست سپس به طرف پروردگارتان بر مى گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 278

كلمه ها

استوى: اين كلمه اگر با «على» باشد به معنى استقرار يافتن است.

طين: گل، راغب گويد: گاهى به آن طين گويند هر چند كه خشك شده باشد؟ اين سخن با صلصال كه در آيات ديگر هست تطبيق مى شود، ظاهرا منظور از آن، در آيه گل خشك شده است.

نسل: فرزندان. اين كلمه در اصل به معنى انفصال است گويند «نسل الوبر عن البعير» كرك از شتر منفصل شد، فرزند را از آن نسل گويند كه از انسان منفصل مى شود، راغب و طبرسى نسول را خروج گفته اند، ظاهرا آن در مفرد و جمع به كار مى رود.

سلالة: سل: كشيدن مانند كشيدن شمشير از غلاف و موى از خمير و كشيدن پسر از پدر. سلاله را چكيده و صاف شده گفته اند، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است مؤمنون/ 12، سجده/ 8 مهين: حقير و ضعيف، آن از هون به معنى خوارى و حقارت است.

سواه: گويى مراد از تسويه در آيه تركيب و شكل دادن است، در الميزان فرموده: «التسوية: التصوير و تتميم العمل».

ظللنا: ضلال و ضلالت: انحراف از حق. به معنى گم شدن نيز آيد مراد از آن خاك شدن و مخلوط شدن به زمين و جزء زمين گشتن است كه گم شدن حقيقى است.

يتوفاكم: توفى. تحويل

گرفتن و اخذ كامل.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 279

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: قرآن بى شك از جانب خداست اما مشركان مى گويند: آن را از پيش خود ساخته است ولى آن از جانب خداست تا مردم با آن انذار شوند باشد كه هدايت يابند» آن گاه راجع به خلقت آسمانها و زمين و تدبير امر از آسمان و آفرينش انسان سخن به ميان آمده است كه يعنى: همه اينها آمدن پيامبران را لازم گرفته است و گرنه خلقت ناقص مى شد و بى هدف مى گرديد.

آن گاه اشكال مشركان در زمينه معاد مطرح شده و جواب داده مى شود گويى سبب نزول اين سوره، همان جواب دادن به دو اشكال مشركان است اولى اينكه گفتند: بَلِ افْتَراهُ ... دوم اينكه گفتند: أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ ...

1- الم.

در قرائت كوفى، آن يك آيه مستقل است، درباره حروف مقطعه در اول اعراف سخن گفته ايم. ناگفته نماند، سوره هاى بقره» آل عمران، عنكبوت روم، لقمان و سجده همه با «الف، لام، ميم» شروع شده اند، على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه يكى است.

چنان كه سوره هاى ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الف لام، را» آغاز گرديده اند، فقط سوره رعد با «الف، لام، ميم، را» شروع گشته است.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

در قرآن مجيد مجموعا پنج سوره با تَنْزِيلُ الْكِتابِ ... آغاز مى گردد اول، اين سوره، دوم سوره هاى زمر، جاثيه و احقاف كه با تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 280

اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

شروع شده و پنجم سوره غافر مى باشد كه بجاى «حكيم» لفظ «العليم» آمده است.

كلمه «تنزيل» به معناى مفعول

«منزل» و آن وصف كتاب است، تقدير آن «هذا الكتاب المنزل من رب العالمين» مى باشد، لا رَيْبَ فِيهِ نفى شك از مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ است يعنى: بى شك از جانب خداست على هذا «هذا الكتاب من رب العالمين» مبتداء و خبر است چنان كه در جوامع الجامع و كشاف گفته است.

3- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.

پس از بيان اينكه قرآن بى شك از جانب خداست در اين آيه اعتراض مشركان نقل شده كه مى گفتند: آن حضرت قرآن را از خودش ساخته و به خدا نسبت داده است و جواب داده شده: كه آن حق و از جانب خداست و براى انذار آمده است.

«ام» منقطعه است به معنى «بل»، كلمه «من ربك» بيان «الحق» است جمله لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ در سوره قصص/ 46 و سوره يس/ 6 نيز آمده است، در مجمع البيان و الميزان فرموده: گويند مراد از قوم، قريشند كه پيش از آن حضرت پيامبرى بالخصوص براى آنها نيامده بود ...

ناگفته نماند: بايد منظور چنين باشد و گرنه به حكم وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ فاطر/ 24، اصل انذار در ميان آنها بوده است، پس قريش به حكم اينكه جزئى از امت آن روز بوده اند، انذار كننده در ميان آنها آمده بود.

لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ تعليل بعثت آن حضرت است، لعل به معنى «تا» مى باشد نه براى گمان در اقرب الموارد از اخفش و كسايى نقل شده: يكى از معانى «لعل» تعليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 281

4- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ

وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ.

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با آنست كه آمدن پيامبر از جانب خدا لازم بود و گرنه كار خلقت ناتمام و ناقص مى ماند، خدايى كه: آسمانها و زمين را آفريده و آنها را تدبير مى كند و جز او سرپرستى و خير رسانى نداريد، چطور ممكن است شما را بيافريند و بدون هدايت بگذارد و اللَّه العالم.

در اين آيه چند مطلب مستقل داريم، اول منظور از شش روز، شش دوران است، آن موقع حركت زمين در اين وضع نبود تا روز 24 ساعته داشته باشيم در اين زمينه در سوره اعراف/ 54 سخن گفته ايم و در سوره فصّلت نيز خواهد آمد، كلمه سِتَّةِ أَيَّامٍ هفت بار در قرآن مجيد تكرار شده است.

دوم- ما بَيْنَهُما تطبيق مى شود به انسان و همه جانداران و روئيدنيها و ابرها و بارانها و هوا و امثال آنها كه ميان زمين و آسمانها هستند.

سوم- منظور از ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ تدبير كار جهان است، استقرار يافتن بر عرش حكومت كنايه از آن مى باشد، در سوره يونس/ 3 آمده: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ بايد بدانيم كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست پس به حكم أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ هر دو مخصوص خداست.

چهارم- مراد از ولى در ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ سرپرستى و تدبير امور است، وقتى كه آفريننده و مدبر كائنات اوست پس سرپرست انسانها و همه كائنات فقط اوست.

پنجم- مراد از شفيع واسطه است، به عبارت ديگر: آنكه ميان اسباب و مسببات رابطه

است و يكى را به آن ديگرى مى رساند، على هذا جز خدا شفيعى نداريم، فقط اوست كه فيض مى رساند و فقط اوست كه مسببات را از اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 282

جارى مى كند و ميان آنها رابطه برقرار مى نمايد، نظير اين جمله در سوره انعام/ 51 گذشت و در سوره زمر/ 44 خواهد آمد: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جمله ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ در توجيه آمدن پيامبر و هدايت است يعنى حالا كه سرپرست و واسطه فيض اوست پس بايد براى هدايت بندگان، راهنما بفرستد أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ توبيخ است.

5- يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

اين آيه تكميل آيه سابق و در بيان تدبير مخصوصى است، تدبير امر پى- در پى قرار دادن آنست: مراد از آن به قرينه «يعرج» انزال است يعنى كارها و حوادث را پى در پى از آسمان به زمين نازل مى كند.

نظير: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، على هذا مراد از «الامر» مطلق كارها و حوادث است نه امر مقابل نهى.

ظهور صدر آيه در آنست كه: تدبير امر تا قيامت ادامه دارد و آن پيوسته از آسمان به زمين است، از آن خزائنى كه نزد خداست.

«فى يوم» قيد «يعرج» است يعنى: سپس اين تدبير در روزى كه به اندازه هزار سال ماست به طرف خدا بر مى گردد، چون آن روز چنين ماه و سال نخواهيم داشت، درست معلوم نمى شود مراد از عروج به طرف خدا چيست؟ آيا مراد آنست

كه: اين تغييرها و تدريجها به ثبات مى رسد؟ يا منظور آنست كه: اين تدبير برچيده مى شود و تدبير ديگرى جاى آن را مى گيرد؟ شقّ دوّم قوى به نظر مى رسد.

به هر حال: آيه اشعار مى دارد كه كار ارسال رسل و هدايت بندگان نيز جزء اين تدبير است و ناچار بايد انجام پذيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 283

در آيه ديگرى آمده: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ معارج/ 3، شايد اين آيه يك پنجاهم آن مدت است كه عروج تدبير امر توأم با عروج ملائكه خواهد بود و اللَّه العالم.

6- ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

وصف عالم در رابطه با گذشته ها و آينده ها است يعنى مى داند چه كرده و چه خواهد كرد، عزيز در رابطه با توانايى خداست كه اينكارها را مى تواند رحيم اشعار مى دارد كه همه اينكارها ناشى از رحمت دائمى خداست.

7 و 8- الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ «1».

اين دو آيه و آيه بعدى در عين اينكه خلقت انسان را نشان مى دهد، اشعار به لزوم هدايت انسان از جانب خدا دارد و با آيه بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مربوط است از اين آيات چند مطلب استفاده مى شود.

اول- جمله الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ معنايش آنست كه: خدا نيكو آفريده هر چيزى را كه آفريده است على هذا همه مخلوقات نيكو و خوبند از اين جهت خوبند كه از روى حكمت و مصلحت آفريده شده اند و نيز خوبند چون از روى اندازه و حساب آفريده شده اند إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ

قمر/ 49، وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً فرقان/ 2 و نيز خوبند كه اجزاء آنها با همديگر متلائم هستند و سازش دارند و با غرضى كه براى آن آفريده شده اند تطبيق مى كنند، پس چيزى كه به اندازه و از روى مصلحت و متلائم الاجزاء باشد حتما بايد خوب باشد.

على هذا شر و قبيح امر نسبى مى باشند مثلا نيش عقرب، زهر مار، دندان

__________________________________________________

(1) «خلقه» را فعل و مصدر هر دو خوانده اند، معناى هر دو يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 284

پلنگ نسبت به ما شر و قبيح هستند و گرنه فى نفسه و نسبت به خود آنها خير است، و يا شر و قبيح اند از آنجا كه ملازم با امر عدمى و شر هستند، مانند طوفان و سيل و زلزله كه توأم با از بين رفتن آسايش انسان مى باشند و گرنه در نفس خود چيز بدى نيستند اين دو وجه در واقع يك چيزند، پس «وجود خير محض است». النهايه اين نسبتها پيوسته خواهند بود.

دوم- وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ... نشان مى دهد كه آفرينش انسان دو مرحله اى است، بشر اوليه يعنى آدم بطور انفجار و مانند عصاى موسى از گل خشك آفريده شده، آن گاه تكثير نسل او بواسطه نطفه و ازدواج بوده است ظاهرا همه موجودات زنده اعمّ از حيوان و نبات چنين بوده است، اين مطلب را در سوره حجر ذيل آيه وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ .../ 26 در نكته ها بطور مشروح گفته ام.

على هذا مراد از «الانسان» آدم و همسر اوست، «من ماء» ظاهرا بيان سلاله است يعنى از صاف شده و از چكيده اى از بدن كه همان نطفه

و آب حقير باشد، آرى به ظاهر حقير و بى قيمت و دور انداختنى است اما در واقع هر ذره اى از آن، دريايى از اسرار قدرت خداست، پس حقير بودن نسبت به نظر ماست كه قدرى بر آن قائل نيستيم.

9- ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه تتمه وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ است ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ ... جمله معترضه است، آفرينش از طين، آن بود كه آدم به شكل مجسمه اى در آمد و تسويه آن بود كه هر عضو آن جسد در جاى خودش قرار گرفت، آن وقت نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ صورت پيدا كرد و انسان زنده شد و اللَّه العالم در نهج البلاغه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 285

خطبه اول چنين آمده است.

«ثم جمع اللَّه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها، تربة سنها بالماء حتى خلصت، و لاطها بالبلة حتى لزبت فجعل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول اجمرها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و اجل معلوم ثم نفح فيها من روحه فمثلت انسانا ...».

اين سخن از قرآن گرفته شده و نشان مى دهد كه خلقت انسان انفجارى بوده است مانند اژدها شدن عصاى موسى، نه مانند نظريه تكامل و نشو و ارتقاء.

اضافه روح به خدا براى تشريف است وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ ... نتيجه دميدن روح است، راجع به روح مستقل ذيل آيه وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ... حجر/ 29 و ذيل آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 سخن گفته ايم جمله قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ تقديرش «تشكرون شكرا

قليلا» است، «ما» زائد و براى تأكيد مى باشد. اين جمله براى توبيخ و تأسف است.

10- وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ.

اين آيه و آيه بعدى نقل و رد اعتراض مشركان درباره معاد است. مراد از «ضللنا» همان خاك شدن و پوشيدن است كه در جاهاى ديگر آمده: أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ رعد/ 5.

بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ در صدد بيان آنست كه: آنها قدرت ما را در به وجود آوردن خلق جديد انكار نمى كنند بلكه پاداش و كيفر و آخرت را انكار مى كنند، به عبارت ديگر: نمى گويند: خدا نمى تواند بلكه مى گويند: آخرتى نيست، نظير: ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه/ 24، اين سخن در سوره انعام/ 29 و مؤمنون/ 37 نيز گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 286

11- قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

جواب است از استبعاد ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ يعنى: شما گم نمى شويد بلكه فرشته مرگ شما را تحويل مى گيرد، اين جمله اشاره به آنست كه واقعيت و حقيقت شما با روح مستقل شماست كه ملك الموت آن را تحويل مى گيرد، راجع به روح در آيه قبلى اشاره كرديم ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ راجع به قيامت است.

لفظ مَلَكُ الْمَوْتِ تنها يك بار در قرآن مجيد آمده است كه در روايات عزرائيل ناميده شده و تصور قدرت و توانايى و امكانات او خارج از شأن ما مى باشد.

در رابطه با مردن انسانها سه تعبير در قرآن مجيد آمده است اول: وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ ... نحل/

70 و آيات ديگرى كه نسبت ميراندن را به خدا مى دهند.

دوم- يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ كه گذشت.

سوم- تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ نحل/ 32، اين هر سه نسبت صحيح است. خدا مى ميراند، آرى كه همه چيز از اوست، عزرائيل مى ميراند كه مأمور است، ملائكه ديگر نيز اعوان عزرائيل هستند و تحت نظر او قبض روح مى كنند.

«عن الصادق عليه السّلام «... ان اللَّه جعل لملك الموت اعوانا من الملائكة يقبضون الارواح بمنزله صاحب الشرطة له اعوان من الانس يبعثهم في حوائجه ...»

از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 287

[سوره السجده (32): آيات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12) وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (13) فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14) إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (15) تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (16)

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (17) أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ (18) أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (19) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20) وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (21)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ

(22)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 288

12- اى كاش به بينى وقتى كه گناهكاران نزد پروردگارشان سر به زير افكندگانند، مى گويند پروردگارا ديديم و شنيديم، ما را برگردان تا عمل صالح انجام دهيم كه اهل يقين هستيم.

13- اگر مى خواستيم به هر انسان هدايتش را مى داديم و ليكن وعده من حتمى شده كه حتما و يقينا جهنم را از همه جن و مردم پر خواهم كرد.

14- پس بچشيد عذاب را به علت اينكه به ملاقات اين روز بى اعتنا بوديد، ما شما را فراموش كرده ايم، بچشيد عذاب ابدى را به علت اعمالتان.

15- به آيات ما فقط كسانى ايمان مى آورند كه چون به آن آيات تذكر داده شوند مى افتند سجده كنان و خدايشان را تسبيح و حمد مى كنند و تكبر نمى نمايند.

16- پهلوهايشان از خوابگاه ها كنار مى شود خدايشان را با خوف و طمع مى خوانند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.

17- هيچ كس نمى داند براى آنها از موهبتها چه چيز ذخيره شده است، پاداش براى آنچه مى كردند.

18- آيا آنكه مؤمن است مانند كسى است كه كافر است برابر نيستند.

19- اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند جنات مأوى براى آنهاست، عطيه ايست به آنچه مى كردند.

20- و اما كسانى كه فاسق شده اند جايگاه آنها آتش است هر وقت بخواهند از آن خارج شوند در آن برگردانده مى شوند، گفته شود: بچشيد عذاب آتش را كه تكذيب مى كرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 289

21- حتما از عذاب نزديكتر مى چشانيمشان پيش از عذاب اكبر تا به راه خدا برگردند.

22- كيست ظالمتر از آنكه آيات پروردگارش را تذكر داده شود و از آنها اعراض نمايد ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت.

كلمه ها

ناكسوا: نكس

رأس: پائين انداختن سر است از شرم يا از ذلت. در اصل به معنى وارونه كردن است ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ: سر به زير افكندگان.

خروا: خر (بر وزن عقل) و خرور (بر وزن عقول): سقوط توأم با صدا، مراد از آن در آيه افتادن به سجده است.

تتجافى: جفو: كنار شدن و دور شدن «جفا جفاء: لم يلزم مكانه» تجافى نيز كنار شدن است تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ پهلويشان از خوابگاهها كنار مى شود يعنى از خواب بر مى خيزند.

جنوب: جنب پهلو. جنوب: پهلوها. «الجنب .... شق الانسان و غيره» پس به معنى طرف نيز آيد.

مضاجع: ضجع: دراز كشيدن (خوابيدن) مضجع: خوابگاه، جمع آن مضاجع است.

قرة: قرار: ثبات و محل استقرار «قرت عينه» يعنى چشمش آرام گرفت آن كنايه از شادى است «قرة عين» چيزى است كه مايه سرور و شادى باشد.

مأوى: جايگاه و پناهگاه. اسم مكان است از «اوى» كه به معنى نزول و لاحق شدن مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 290

نزل: (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود راغب گويد: «النزل ما يعد للنازل من الزاد» سپس به هر عطيه گفته شده است.

ادنى: نزديكتر. آن از «دنوّ» است.

شرحها

در اين آيات اولا مى خوانيم كه آخرت حتمى است و آن گهى اگر خدا مى خواست همه را به اجبار هدايت مى كرد ولى دأب او بر اين جارى شده كه مردم در اختيار زندگى كنند على هذا جايگاه شيطان و پيروان او جهنم خواهد بود.

آنان كه اهل تسليم و انصافند به آيات خدا ايمان مى آورند نعمتهايى براى آنها در بهشت هست كه تصور نتوانند كرد، آخرت بدكاران به عكس خواهد بود پيش از آخرت

در دنيا نيز تازيانه انتقام را خواهند خورد، اسفا كه مردم در اثر اعراض از گفته هاى خدا در رديف ظالمترين مردم قرار مى گيرند.

ناگفته نماند: اين گفته ها همه از نظامات پايدار جهان مى باشد كه قرآن در قالب الفاظ بيان مى كند.

12- وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ.

اين آيه دنباله آيه بعدى در رابطه با قيامت است يعنى: فعلا لقاء اللَّه را انكار مى كنند ولى اى كاش مى ديدى آن گاه كه مجرمان در نزد خدا و در لقاء اللَّه هستند و سر بزير افكنده مى گويند: پروردگارا با گوش شنيديم و با چشم ديديم، يقين كرديم، فقط عمل ماند، ما را بر گردان تا عمل كنيم.

به نظر مى آيد: سمعنا» راجع به دنيا و «ابصرنا» راجع به آخرت است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 291

13- وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ خداوند اگر همه را به اجبار به ايمان و عمل هدايت مى كرد، جريان تكليف از بين مى رفت، استحقاق ثواب و عقاب لغو مى گرديد و معيارها بيهوده مى شد ولى او هدايت و ضلالت را به اختيار انسان گذاشته در نتيجه نيكوكار مستحق ثواب و بدكار مستحق عقوبت مى گردد.

در اينصورت، وعده لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ... مطابق عدل در جاى خود قرار مى گيرد على هذا منظور از لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها هدايت اجبارى است وعده حَقَّ الْقَوْلُ ... همان است كه در مخالفت شيطان در سجده بر آدم داده شد.

شيطان به خدا گفت: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ خدا در جواب فرمود فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 82- 85.

الميزان، هدايت را هدايت اختيارى فرموده است يعنى به كافر نيز توفيق مى داديم، مانند مؤمن به اختيار هدايت مى شد، امّا در اين صورت توجيه:

«لاملان ...» مشكل خواهد بود.

14- فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى: حالا كه كفر و ايمان در اختيار انسان است، پس بچشيد عذاب را به علّت بى اعتنايى تان نسبت به اين روز، نسيان در هر دو مورد به معنى بى اعتنايى است، ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ ... توضيح و بيان صدر آيه است.

15- إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ اين همان آيه سجده است كه در مقدمه در بند هفتم گفته شد. پس از آنكه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 292

استكبار كفار از ايمان آوردن و اعتراض آنها در زمينه معاد گفته شد، مناسب آمد كه در اين آيه: آنان كه روح تقوى دارند و در مقابل حق خاضع مى شوند گفته شود.

به نظر مى آيد: إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا در جاى «انما المؤمنون» است نظير آيه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً انفال/ 2 على هذا اوصاف إِذا ذُكِّرُوا ... براى حالت آمادگى به ايمان نيست بلكه اوصاف مؤمنين است كه متصف به آنها هستند.

«خروا بها ...» حالت تواضع و قبول را نشان مى دهد، ظاهرا سجده معمولى مراد نيست وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نيز حالت خضوع آنها را مى رساند.

16- تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ بقيه اوصاف مؤمنين است

يكى درباره شب زنده دارى است، مراد از تَتَجافى جُنُوبُهُمْ برخاستن از رختخواب و خواب است تا از خوف عذاب و طمع رحمت خداى خود را بخوانند، اين قسمت از آيه همانطور كه گفته شد به نافله شب تطبيق مى شود كه در «نكته ها» خواهد آمد.

ديگرى انفاق در راه خداست، به نظر مى آيد: ذكر نافله شب و انفاق، براى اهميت آن دو است و گرنه آنها اوصاف بسيارى دارند كه ذكر نشده است.

ناگفته نماند: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ... صحنه بسيار دل انگيزى را ترسيم مى كند كه فقط مردان خدا و شب زنده داران درك مى كنند.

17- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اين سخن راجع به پاداش شب زنده داران است مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ بيان «ما اخفى» است يعنى: پاداش آنها خارج از تصور و علم آنهاست در مقابل آنچه مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 293

«نفس» نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند يعنى هيچ كس از آنها پاداش تصورى و علمى ندارد.

در مجمع البيان فرموده: از امام صادق صلوات اللَّه نقل شده: هيچ كار خوبى نيست مگر آنكه براى آن ثواب معينى در قرآن هست مگر نماز شب كه به علّت بزرگى آن، خداوند ثوابش را بيان نفرموده است، رجوع شود به نكته ها.

18- أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ يعنى بايد آخرت مؤمنان و فاسقان اين چنين متفاوت باشد، زيرا اين دو گروه مساوى نمى توانند باشند، فاسق كسى است كه از زى عبوديت خارج شده است، لا يَسْتَوُونَ جواب استفهام انكارى است.

در تفسير برهان از ... ابن عباس نقل شده: وليد بن عقبه به على

عليه السّلام گفت:

من از تو گوياترم و نيزه ام از نيزه تو كارى تر است امام فرمود: ساكت شو فاسق.

لذا خدا أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً ...// را نازل فرمود.

نگارنده گويد: اين سخن باعث شده كه گفته اند اين آيه و دو آيه بعدى مدنى است.

19- أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اين آيه و آيه بعدى توضيح و بيان لا يَسْتَوُونَ است تقرب پيش خدا به واسطه دو عامل است: ايمان و عمل. اضافه جنات به مأوى اشاره به ساكن شدن در آنست نظير عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى نجم/ 15 «نزلا» حال از «جنات ...».

20- وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ شرح حال گروه فساق است (نعوذ باللّه) مراد از «فسقوا» خروج از دين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 294

است به قرينه كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ، جمله كُلَّما أَرادُوا كنايه از خلود است.

21- وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى پيش از آمدن عذاب آخرت. عذاب نزديكتر دنيا را به آنها خواهيم چشانيد، تا اتمام حجت شود، شايد به راه خدا گروند. عذاب ادنى نظير آلام و گرفتاريها و «بأساء و ضراء» است كه شخص را از بين نمى برد زيرا اين عذاب براى لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ است.

در مجمع از باقرين عليهما السّلام نقل شده:

«ان العذاب الادنى الدابّة و الدجال».

22- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ اين آيه تعليل و توجيه وعده عذاب كفّار در دنيا و آخرت است كه آنها در اثر اعراض از آيات خدا،

ظالمترين انسانها مى شوند، از آن طرف سنّت خدا بر انتقام از مجرمين جارى شده است.

نكته ها

نافله شب:

گفته شد: آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً بر نافله شب تطبيق مى شود و اين آيه منظره و صحنه بسيار دل انگيزى را از شب زنده دارى ترسيم مى كند و نيز وعده فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ بسيار لذت بخش و روح افزاست، در اين رابطه چند روايت قابل ذكر است.

1- در روضه الواعظين مجلس 41 نقل شده:

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا قام العبد من لذيذ مضجعه و النعاس فى عينيه ليرضى ربه بصلاة ليله باهى اللَّه تعالى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 295

به الملائكة و قال اما ترون عبدى هذا قد قام من لذيذ مضجعه لصلوة لم افترضها له»

خوشا به حال آنكه به نماز شب موفق مى شوند.

2- در مجمع البيان آمده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انه قال ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة الليل فان اللَّه عزّ اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها فقال: فلا تعلم نفس ...»

گويى عظمت آن براى ما قابل تصور نبوده است.

3- صدوق عليه الرحمة در ثواب الاعمال از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال: ان البيوت التي يصلى فيها بالليل بتلاوة القرآن تضي ء لاهل السماء كما تضي ء نجوم السماء لاهل الارض».

4- باز در همان كتاب از آن حضرت نقل كرده:

«فى قول اللَّه عز و جل ان الحسنات يذهبن السيئات قال صلاة المؤمن بالليل تذهب بما عمل من ذنب بالنهار».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 296

[سوره السجده (32): آيات 23 تا 30]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا

صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (25) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ (26) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ (27)

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (28) قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

23- به موسى تورات را داديم، از لقاء اللَّه در شك مباش و آن را براى بنى اسرائيل مايه هدايت نموديم.

24- از بنى اسرائيل پيشوايانى قرار داديم كه مردم را بامر ما هدايت مى كردند (آن) زمانى بود كه استقامت نمودند و به آيات ما يقين مى آوردند.

25- پروردگار تو، روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 297

26- آيا بر آنها معلوم نشد كه چقدر از مردمان پيش از آنها هلاك كرديم، كه اهل مكه در خرابه هاى آنها راه مى روند، در اينها عبرتهايى هست آيا نمى شنوند؟!

27- آيا ندانسته اند كه ما آب را به زمين بى علف سوق مى دهيم و با آن كشتى را كه خود و چهارپايانشان مى خورند، مى رويانيم، آيا نمى بينند؟!!

28- مى گويند اين پيروزى كى خواهد بود اگر راست مى گوئيد؟

29- بگو: در روز پيروزى، ايمان آوردن به كفار نفعى نمى دهد و آنها مهلت داده نمى شوند.

30- از آنها روى بگردان و منتظر باش چنان كه آنها منتظرند.

كلمه ها

مرية: شك. در اقرب الموارد گويد: «المرية: الشك يقال: فرية بلا مرية» اى

بلا شك.

يفصل: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» مراد از آن در آيه، داورى است.

يهد: اين لفظ معنى آشكار شدن مى دهد أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ يعنى آيا بر آنها آشكار نشده است اين تركيب در سوره اعراف/ 100 طه/ 128 نيز آمده است. پس هدايت به معنى تبيين است.

قرون: مردمان. قرن (بر وزن عقل) به معنى جمع كردن است از اين جهت، قرن، جماعتى را گويند كه در يك زمان جمع شده اند، يعنى زمان، آنها را جمع كرده است راغب گويد: «القرن: القوم المقترنون فى زمن واحد» جمع آن قرون است.

جرز: (بر وزن عنق) زمين بى علف. زمين خالى. جرز (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع است، على هذا «جرز» به معناى مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 298

«مجرور» مى باشد، يعنى قطع شده از علف، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: كهف/ 8 سجده/ 27.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات آمدن تورات و نبوت موسى و انبياء بعد از او مطرح است كه يعنى نبوت و آمدن كتاب يك مسئله نو ظهور نيست، سنت خدا از اول بر اين جارى بوده است، ميان مؤمنان و كفار از قوم موسى نيز يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حكومت خواهد كرد.

سپس هلاكت اقوام گذشته و يك آيه در رابطه با هدايت تذكر داده شده و آن گاه به سخن مشركان كه عذاب را به عجله مى خواسته اند جواب داده شده است.

23- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ مراد از كتاب، تورات است، در مرجع ضمير «لقائه» گفته اند: راجع

به موسى است يعنى از ملاقات موسى در شك مباش، در اول سوره اسراء گذشت كه آن حضرت موسى را در معراج ديدند، اگر آيه بعد از معراج باشد، مراد آن است كه: كسى را كه ديدى موسى بود در آن شك مكن و اگر قبل از معراج باشد وعده ديدار موسى است كه شك مكن حتما او را خواهى ديد.

به نظر بعضى: مراد ديدار موسى در قيامت است، الميزان ترجيح مى دهد كه ضمير «لقائه» راجع به خداى تعالى باشد يعنى از لقاء اللَّه و قيامت در شك مباش چنان كه در آيات قبلى گذشت: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ در اين صورت با مطالب فوق كاملا مناسب خواهد بود و گرنه ملاقات موسى تناسبى با مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 299

فوق ندارد.

«هدى» در آيه به معنى هادى است و شايد از باب مبالغه باشد.

24- وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ.

يعنى از بنى اسرائيل امامانى قرار داديم كه مردم را به دستور ما هدايت مى كردند. نظير اين آيه در سوره انبياء/ 73 نيز آمده است علت امامت آنها همان صبر و خويشتن دارى در اطاعت حق تعالى بوده است مانند آيه وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً بقره/ 124.

پر واضح است كه اتمام كلمات و از عهده امتحان بر آمدن سبب امامت شده است، به عبارت ديگر: اتمام كلمات و استقامت، آنها را امام و سرمشق و نمونه حق پرستى گردانيده كه براى ديگران الگو و اسوه گشته اند وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ تعليل لَمَّا صَبَرُوا است.

25- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ

الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ در آيات مكرر آمده است كه بنى اسرائيل از روى بغى و حسد فيما بين خود در دين و تورات اختلاف كردند، رجوع شود به سوره جاثيه/ 17 مراد از يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ قضاوت به حق ميان اهل باطل است اين آيه اشاره مى كند كه در ميان اهل اسلام نيز اين مطلب هست.

26- أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ آيه هاى 23 و 24 و 25 معترضه بودند، على هذا اين آيه در تعقيب و تعليل وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ است، يعنى دليل چشاندن عذاب ادنى، ماجراى اقوام گذشته است كه چطور هلاكشان كرديم، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 300

اين اهل مكه هستند كه در سفر شام و يمن در خرابه هاى آنها راه مى روند، النهايه عذاب آنها عذاب استيصال بود نه عذاب عبرت.

در اينها براى عذاب ادنى دليل و نشانه هاست. مراد از «يسمعون» شنيدنى است كه قبول و پند گرفتن در آن باشد.

27- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ.

به نظر مى آيد اين آيه در بيان اظهار قدرت براى رساندن عذاب ادنى باشد، على هذا دليل ديگرى براى وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى است در عين حال يكى از تدبير و نظام هستى را بيان مى كند و آن تشكيل ابرها و بارانها و روئيدن نباتات و تأمين زندگى انسانها و حيوانات است.

عجبا!! از سه تا ماده خام يعنى گازهاى هوا و آبهاى دريا و املاح زمين، اينهمه انسانها، حيوانات،

روئيدنيها به وجود مى آيد، در مقام انصاف، اين عمل هزاران بار از اژدها شدن عصاى موسى عجيب تر است «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك» منظور از أَ فَلا يُبْصِرُونَ ديدن و قبول كردن مى باشد.

28- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

به قرينه آيات گذشته منظور از فتح، آمدن عذاب دنيوى و همان الْعَذابِ الْأَدْنى است و با آن وسيله ميان مسلمانان و كفار جدايى مى افتاد ولى جمله، لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ در آيه بعدى حكايت دارد كه سؤال مشركان راجع به عذاب استيصال بود كه از أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ به نظر مى آمد.

در اينصورت منظور از فتح، استيصال كفار و نجات مؤمنان است نظير سخن نوح عليه السّلام: قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ. فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 301

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ

شعراء/ 117 و 120.

29- قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ يعنى: آن روز براى آنها نفعى ندارد، خسران خالص است، زيرا نه ايمان آوردن فائده دارد، و نه از عذاب رهايى هست.

30- فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ يعنى منتظر آمدن عذاب باش چنان كه آنها منتظر مرگ و يا سقوط دين تو هستند، آيه نشان مى دهد كه منظور عذاب دنيوى است خواه عذاب عبرت باشد يا عذاب استيصال «اعرض» يعنى مشغول كار خودت باش.

روز بيست و پنج ربيع الثانى هزار و چهارصد هجرى قمرى مطابق 9/ 11/ 1362 تفسير سوره سجده به پايان رسيد و الحمد

للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 302

سوره احزاب

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- احزاب، چهارمين سوره است كه بعد از آل عمران در مدينه نازل گرديد، از لحاظ ترتيب نزول، سوره نود و در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى سوم مى باشد، در اين سوره جريان جنگ احزاب (خندق) ذكر شده و آن در شوال سال پنجم هجرت اتفاق افتاده است، على هذا بايد اين سوره در همان سال نازل شده باشد و نيز نزول آيه حجاب به تصريح سيره حلبى و ديگران در سال پنجم بوده و آن آيه 53 از همين سوره است.

2- در عدد آيات آن اختلافى نيست، همه آيات آن را هفتاد و سه گفته اند، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «و هى ثلاث و سبعون آية بالاجماع» در تفسير خازن مى خوانيم كه كلمات آن هزار و دويست و هشتاد و حروف آن پنج هزار و هفتصد و نود است.

3- تسميه آن به «احزاب» ظاهرا به علّت ذكر ماجراى جنگ احزاب در آن است وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ/ 22 اين سوره در زمان آن حضرت به اين شكل تركيب يافته و احزاب ناميده شده است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«من كان كثير القراءة لسورة الاحزاب كان يوم القيامة فى جوار محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و ازواجه».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 303

4- در ثواب الاعمال از حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: اى ابن سنان سوره احزاب زنان قريش از عرب را رسوا كرده، آن

از سوره بقره زيادتر بود ليكن آن را ناقص كرده و تحريف نمودند

«يا ابن سنان اين سورة الاحزاب فضحت نساء قريش من العرب و كانت اطول من سورة البقرة لكن نقصوها و حرفوها».

ناگفته نماند: حسن بن على بن ابى حمزه كه در سند اين روايت آمده واقفى و دروغگو و ملعون است، كشّى در رجال خود از حسن بن على بن فضال نقل كرده كه فرمود: حسن بن على بن ابى حمزه كذاب و ملعون است، من حلال نمى دانم حتى يك حديث از او نقل كنم و در ترجمه شعيب عقرقوئى نقل كرده «حسن بن على بن ابى حمزه كذاب است» اين بدبخت از سران فرقه واقفيه بوده، لذا اعتنايى به حديثش نمى توان كرد.

ابن كثير اين حديث را از ابى بن كعب نقل كرده و گويد: «و اللَّه اعلم» كشاف آن را از ابىّ نقل ورد كرده، مرحوم فيض كاشانى آن را در آخر سوره احزاب از ثواب الاعمال نقل كرده است، درباره عدم تحريف در قرآن مجيد در سوره حجر ذيل آيه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ/ 9 سخن گفته ايم.

5- سوره مباركه بى شك مدنى است، كسى خلاف آن را نگفته است.

6- در اين سوره دو جريان مهم تاريخى ذكر شده است اول جنگ خندق دوم ازدواج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با دختر عمه اش زينب دختر حجش و اين هر دو در سال پنجم هجرت اتفاق افتاده است، از اين جهت مى شود اطمينان پيدا كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است. زيرا اكثر مطالب سوره در رابطه با آن دو جريان تاريخى و در رابطه

با احكام و جريان حالات زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 304

7- شأن نزول اين سوره، بيان همان مطالبى است كه در آن آمده است از جمله اينكه:

اول: پسر خوانده ها پسران واقعى نيستند، احكام پسران واقعى در حق آنها جارى نمى باشد، آنها را بايد با نام پدران اصليشان صدا كرد.

دوم: پيامبر براى مؤمنان از خودشان مقدمتر است، زنان پيامبر مادران مؤمنان هستند، ازدواج با آنان حرام مى باشد حتى بعد از رحلت آن حضرت.

سوم: جريان جنگ احزاب به طور مفصل.

چهارم: اجلاء يهود بنى قريظه از مدينه و تصرف اراضى آنها.

پنجم: جريان زيد و زينب و طلاق زينب و اينكه خدا بعد از طلاق زيد زينب را به رسولش تزويج كرد تا مردم در تزويج زنان پسر خوانده ها بعد از طلاقشان محذورى نداشته باشند.

ششم: مطالب مفصلى درباره زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در رابطه با محفوظ ماندن مقام رهبرى چنان كه خواهد آمد.

هفتم: آداب دخول و خروج به محضر رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله.

هشتم: بررسى حالات و تفتين هاى منافقان مدينه و تهديد آنان به تبعيد و اعدام و تعقيب.

نهم: آيه امانت و حمل انسان امانت خدا را.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 305

سورة الاحزاب مدنيّة و اياتها- 73 نزلت بعد سورة ال عمران

[سوره الأحزاب (33): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (1) وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (3) ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ

ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (4)

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (5) النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (6) وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 306

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر بترس از خدا و اطاعت نكن از كافران و منافقان كه خدا دانا و حكيم است.

2- به آنچه از پروردگارت وحى مى شود مطيع باش كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

3- و اعتماد كن بر خدا و اكتفاء كن بر كار ساز بودن خدا.

4- خدا براى هيچ شخص دو قلب در درونش قرار نداده است، و زنانتان را كه با آنها ظهار مى كنيد مادران شما نكرده است و پسر خوانده هايتان را پسران شما قرار نداده است، اين حرف شماست در دهانتان خدا حق را مى گويد و به راه حق هدايت مى كند.

5- آنها را براى پدرانشان بخوانيد. آن در نزد خدا با عدالتتر است، اگر پدرانشان را ندانستيد برادران شما هستند در دين دوستان شما مى باشند در آنچه اشتباه كرده ايد گناهى نيست

اما آنچه قلوبتان قصد كرده گناه است.

6- پيامبر به مؤمنان از خودشان مقدمتر است، زنان او مادران مؤمنانند قرابتهاى نسبى بعضى بر بعضى در كتاب خدا سزاوارتر مى باشند از مؤمنان و مهاجران ليكن براى شماست كه به دوستان خود نيكى بكنيد، اين در كتاب خدا نوشته شده است.

7- (ياد آر) كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و از آنها پيمان محكمى گرفتيم.

8- تا خدا از صدق راستگويان سؤال كند و كافران را عذاب دردناكى آماده كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 307

كلمه ها

جوفه: جوف: درون. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تظاهرون: ظهار آنست كه كسى به زن خويش بگويد: تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى «انت على كظهر امى» اگر اين را با قصد پيش دو نفر عادل بگويد زنش بر او حرام مى شود، يا بايد كفاره بدهد و يا زنش را طلاق بگويد.

ادعيا: پسر خوانده ها. مفرد آن دعى است، در عربستان پيش از اسلام رسم بود كه فرزند ديگران را براى خود فرزند مى كردند و آن مانند فرزند صلبى بود و همه احكام فرزند صلبى را دارا بود اسلام آن را از بين برد.

جناح: گناه. جنوح به معنى ميل كردن است «جنحت السفينة» يعنى بيك طرف ميل كرد، از اين جهت گناه را كه انسان را از حق به باطل مايل مى كند «جناح» گفته اند.

اولوا الارحام: قرابتهاى نسبى. كه همه را، رحم مادران به هم متصل كرده است.

شرحها

سه آيه اول، سر خط مطالب تمام سوره است، به عبارت ديگر: چون پيامبر بايد فقط از خدا بترسد و تابع وحى شود و از كفار و منافقان اطاعت نكند مى تواند همه بدعتها را از ميان بردارد و سنت ها را در جاى آنها بگذارد و احكام خدا را بيان دارد، همه اين سوره در رابطه با از ميان بردن بدعتها و جايگزين كردن سنتهاست. مانند پسر خوانده ها، ظهار و مادر خواندن زنها، ازدواج با زن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 308

پسر خوانده ها و ...

در رابطه با اين مطلب آمده: در وجود انسان دو تا قلب نيست كه با يكى خدا را بخواهد و با ديگرى كفار و منافقان را، پس اطاعت و ترس از

خدا لازم گرفته كه كفار و منافقان كنار زده شوند.

سپس درباره ظهار، پسر خوانده ها، مقام رهبرى، مقدم بودن ارحام نسبت به ديگران، مطالبى گفته شده و در آخر معلوم گشته كه اين پيمانها از همه پيامبران گرفته شده است.

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً.

فرمان صريح است كه پيامبر فقط بايد از خدا بترسد و به گفته كفار و منافقان اعتنا نكند و گرنه، نمى تواند قانون خدا را پياده كند. دو وصف عليم و حكيم تعليل صدر آيه است يعنى آنچه به تو فرمان داده مى شود از روى علم به واقعيات و از روى حكمت و مصلحت است و بايد اطاعت شود.

در مجمع البيان آمده: آيه يا ايها النبى اتق اللَّه درباره ابو سفيان و عكرمة ابن ابى جهل و ابو اعور سلمى نازل شد، آنها به مدينه آمده و به خانه عبد اللَّه بن ابى رفتند و آن بعد از جنگ احد بود و در آمدن از رسول خدا امان گرفته بودند، آن گاه با عبد اللَّه ابى و عبد اللَّه بن سعيد بن ابى السرح و طعمة بن ابيرق وارد محضر آن حضرت شدند و گفتند، يا محمّد از خدايان ما: لات و مناة و عزى دست بردار و بگو كه آنها به عبادت كنندگان خود شفاعت مى كنند، تا از خداى تو دست برداريم، اين بر آن حضرت گران آمد، فرمود آنها را از مدينه بيرون كردند.

به نظر نگارنده: بعيد است كه اين ماجرا سبب نزول اين آيه باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 309

بلكه اين آيه و دو آيه بعدى براى همه

مطالب سوره، زمينه سازى مى كنند.

و اللَّه اعلم.

2- وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

تأكيد آيه قبلى است كه حتما بايد از كفار و منافقان اطاعت نكند و تابع وحى باشد. إِنَّ اللَّهَ كانَ ... تهديد در صورت مخالفت است.

3- وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

تسليتى است بر آن حضرت كه در كارش از كسى نترسد و به خدا و يارى او اعتماد داشته باشد كه خدا وكيل و كار ساز است راغب گويد: كَفى بِاللَّهِ يعنى «اكتف باللَّه وكيلا»، اين آيه نشان مى دهد كه فرمانهاى آينده سخت است و استقامت مى خواهد.

4- ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ.

از اين آيه مطالب سوره شروع مى شود، اين جمله در رابطه با آنست كه حتما بايد از خدا پيروى كنى زيرا دو تا قلب ندارى تا با يكى از خدا اطاعت كنى و با ديگرى از ديگران؟

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

ما جعل اللَّه لرجل من قلبين فى جوفه يحب بهذا قوما و يحب بهذا اعدائهم.

وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ.

يعنى زنانى كه با آنها ظهار مى كنيد و مى گوئيد، تو مادر منى «انت على كظهر امى او ظهرك كظهر امى» خدا آنها را مادر شما قرار نداده است و با گفتن اين سخن زن مادر نمى شود، عرب در جاهليت با اين سخن زن خود را طلاق مى داد و آن يك نوع تنبيه و اذيت زن بود كه اسلام از آن نهى كرد و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 310

در سوره مجادله خواهد آمد.

وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ

يَهْدِي السَّبِيلَ.

يعنى: پسر خوانده ها از نظر اسلام پسر شما نمى شوند و احكام پسران صلبى بر آنها بار نمى شود، «ذلكم» مى شود اشاره به ظهار و ادعياء هر دو باشد يعنى اين فقط حرفى است در زبان شما و در نزد خدا اثرى ندارد، نظير إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ نجم/ 23 و شايد اشاره فقط به ادعياء باشد.

وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ يعنى خدا آنچه را كه مطابق واقع است مى گويد و به راه راست هدايت مى كند، اين اشاره است كه بايد تابع حق باشيد، اين آيه يك حكم كلى است و در عين حال مقدمه است بر جريان زيد بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه در ذيل آيه 36 و 37 خواهد آمد.

5- ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ.

يعنى آنها را با نام پدران اصلى بخوانيد، و در حالى كه مخصوص پدران خويشند على هذا لام در «لابائهم» براى اختصاص است.

اقسط اسم تفضيل است به نظر مى آيد: آن نسبت به دو شقّ بعدى است فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ يعنى در صورتى كه پدرانشان را نشناختيد در خواندن آنها دو راه داريد يكى اينكه برادر دينى شما هستند آنها را برادر بخوانيد، ديگرى آنكه آنها را مولا و دوست خطاب كنيد، الميزان فرموده: مراد از آن ولايت دينيّه است.

وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 311

يعنى در صورت اشتباه، پسر خواندن مانعى ندارد، ليكن اگر به عمد بخوانيد

گناه است «و لكن الذى تعمدت به قلوبكم جناح» غفران و رحمت در رابطه با خطا و اشتباه مى باشد. در روايت آمده كه آن حضرت فرموده:

«من انتسب الى غير ابيه او انتمى الى غير مواليه فعليه لعنة اللَّه».

6- النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ.

در اين آيه چهار مطلب هست اوّل اينكه پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان مقدمتر است در الميزان فرموده: معناى اولويّت آنست كه: آنچه مؤمن براى خود مى خواهد مانند محفوظ ماندن، دوستى، كرامت، قبول دعوت و نفوذ اراده، پيامبر در اينكارها از او برتر است، اگر امر دائر باشد ميان پيامبر و او، طرف پيامبر اولى تر است و اگر خطرى بر پيامبر متوجه شود، بايد مؤمن با فدا كردن خويش پيامبر را نجات دهد و پيامبر از وجود خود بر او محبوبتر و محترمتر باشد.

اگر نفس او چيزى بخواهد و پيامبر چيزى ديگر، آنچه پيامبر بخواهد متعين است، به هر حال در هر كار دينى و دنيوى پيامبر بر او مقدمتر مى باشد زيرا اطلاق النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ همه اينها را شامل است (با اختصار).

به نظر بعضى: مراد اولويّت در دعوت است يعنى اگر پيامبر به چيزى دعوت كند و نفس آنها به چيز ديگرى، پيامبر مقدمتر است و در قول ديگرى مراد نافذتر بودن حكم آن حضرت است از حكم بعضى به بعض ديگر، ولى اينها وجوه بعيد هستند.

بايد بدانيم كه منطوق آيه مقدم بودن آن حضرت است بر مؤمنان از جان آنها، تقدم در حال و مقام و امثال آن، به طور اولويت فهميده مى شود نه از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 312

منطوق آيه.

ناگفته نماند: عللى كه

بر ما مجهول است باعث شده كه اين آيه موقعيت آن حضرت را در مقام أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بيان دارد و زنان او را مادر مؤمنان قرار بدهد، به هر حال اين جمله مقام رهبرى را در اعلى درجه ترسيم مى كند.

مطلب دوم وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ منظور از آن احترام و حرمت ازدواج با آنهاست چنان كه خواهد آمد وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ نه اينكه نازل به منزله مادر حقيقى مى باشند و گرنه نگاه كردن به آنها نيز جايز مى بود و مى بايست توارث نيز فيما بين باشد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: منظور حرمت نكاح آنهاست غير از اين، چيزى از احكام مادرى بين مؤمنين و زنان آن حضرت ثابت نشده است نمى بينى كه نگاه كردن به آنها جايز نيست و از مؤمنان و بالعكس ارث نمى برند. مطلب سوم و چهارم.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً.

يعنى اقرباى نسبى بعضى از بعضى در ارث بردن سزاوارتر هستند از مؤمنان و مهاجران، اين آيه در آخر سوره انفال گذشت نقل است كه مسلمانان در صدر اسلام به واسطه مهاجر بودن و به واسطه برادرى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بين آنها برقرار كرده بود از يكديگر ارث مى بردند، اين دو آيه آن حكم را نسخ كرد اغلب يا همه مفسران در تفسير اين آيات اين مطلب را گفته اند.

در كتاب الصحيح من السيرة از بحار الانوار نقل كرده: پيش از آنكه به اين حكم عمل شود، آيه آخر انفال آن را نسخ كرد آن وقت هنوز كسى از مهاجرين نمرده

بود زيرا اولين آنها عثمان بن مظعون بود كه بعد از پدر از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 313

دنيا رفت «1» صدوق رحمه اللَّه در فقيه فرموده: اينكه مخالفين نقل مى كنند «چون غلام حمزه از دنيا رفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نصف تركه او را به دختر حمزه و نصفش را به موالى او داد» قابل قبول نيست، اين روايت از عبد اللَّه بن شداد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و آن روايت منقطع و مرسل است «2» مراد از كِتابِ اللَّهِ شايد قانون خدا باشد، بعضى قرآن يا لوح محفوظ گفته اند.

ناگفته نماند: مراد از مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مؤمنان انصار و اهل مدينه است و گرنه مهاجرين هم از مؤمنين بودند شايد بخصوص آمدن مهاجرين براى احتياج آنها بوده باشد كه و لو محتاج هم بوده باشند باز ارث نمى برند.

استثناء در إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا ... منقطع است يعنى ليكن مى توانيد براى دوستان خود از مؤمنين و مهاجرين چيزى وصيت كنيد، تقدير آن چنين است «لكن لكم ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا» در كافى از حنان نقل شده: به امام صادق عليه السّلام گفتم:

«اى شى ء للموالى؟ فقال: ليس لهم من الميراث الا ما قال اللَّه عز و جل الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا»

«3».

كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً.

ذلك اشاره است به فعل معروف منظور از كتاب شايد لوح محفوظ يا علم الهى باشد. اين جمله تأكيد فعل معروف است.

7- وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

اين آيه و آيه بعدى گر چه مطلب

مستقلى را بيان مى كنند، اما تناسبشان با مطالب فوق آنست كه: از تو و هر پيامبر ديگر پيمان گرفته شده كه اين احكام

__________________________________________________

(1) الصحيح من السيرة ج 3/ 581 بحار ج 19/ 130.

(2) فقيه باب ميراث ذوى الارحام مع الموالى. [.....]

(3) كتاب المواريث باب ميراث ذوى الارحام مع الموالى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 314

و نظائر آنها را به مردم برسانيد.

اضافه ميثاق به ضمير «النبيين» و نيز آمدن لفظ «النبيين» نشان مى دهد كه اين پيمان مخصوص پيامبران است، ذكر پنج تن از آنها بعد از «النبيين» ذكر خاص بعد از عام و به علّت فضيلت آنهاست، چنان كه مقدم شدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى شرافت و فضيلت او نسبت به چهار تن ديگر است و گرنه همه به تناسب زمان ذكر شده اند.

در سوره آل عمران/ 81 مى خوانيم: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ: أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا از اين آيه معلوم مى شود كه ميثاق آنست كه آنها عليهم السّلام يكديگر را تصديق كنند و تأييد نمايند.

در سوره شورى آمده: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ .../

13، مى شود از اين آيه و آيه آل عمران به دست آورد كه مراد از مِيثاقَ النَّبِيِّينَ همان عدم اختلاف در دين و رساندن رسالت خدا و هدايت مردم است. مِيثاقاً غَلِيظاً در آخر آيه نشان مى دهد كه آن پيمان بسيار محكم و

سخت بوده است الميزان نظر مى دهد كه اين پيمان در عالم «ذر» از آنها گرفته شده است و اللَّه اعلم.

8- لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً.

به نظر: مى آيد: منظور از صادقين نيكوكارانند كه دعوت انبياء را قبول كرده و صدق قبول خويش را با عمل به اثبات رسانده اند، نظير: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ... احزاب/ 23، پيداست كه مراد از «صدقوا» عمل كردن به عهد است در سوره بقره/ 177 آمده وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى ... وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ ... تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 315

أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ در اينجا هم، اعمال نيك با «صدقوا» تعبير آمده است.

على هذا معناى لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ آنست كه: تا خدا بطلبد از راستگويان كه مى گويند: ايمان آورده ايم، راست گفتن يعنى عمل كردنشان را، در اينصورت آيه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ ... لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ ...

نظير اين آيه مى شود: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ ... لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ حديد/ 25 و اللَّه اعلم.

الميزان: هر دو آيه را راجع به عالم ذر دانسته و «ليسئل» را به معنى طلب عمل گرفته مى فرمايد، پيمان را در عالم ذر از آنها گرفت و آنها تصديق كردند تا در اين دنيا از صدق آن پيمان از آنها بطلبد كه عمل كنند و پيمانشان درست باشد.

ناگفته نماند: مناسب آن بود كه بعد از لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ ... بفرمايد:

«و ليعد للكافرين» ولى چون عذاب كافران مقصود بالذات نيست لذا فرموده است وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ ....

تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 316

[سوره الأحزاب (33): آيات 9 تا 25]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً (11) وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (12) وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِراراً (13)

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسِيراً (14) وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً (15) قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (16) قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (17) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً (18)

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (19) يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا

فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلِيلاً (20) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (21) وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23)

لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (24) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 318

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: ياد آريد نعمت خدا را وقتى كه لشكريانى به طرف شما آمدند، بر آنها طوفانى فرستاديم و ملائكه اى كه آنها را نديديد، خدا به آنچه مى كرديد بينا بود.

10- وقتى كه از بالاى شما و از پائين شهر شما آمدند و ياد آريد وقتى كه چشمها خيره شد و قلبها به حلقومها رسيد، و به خدا گمانهايى مى كرديد.

11- در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و به شدت مضطرب گرديدند.

12- و ياد آر وقتى كه منافقان و مريض القلبها مى گفتند: خدا و رسولش جز فريب به ما وعده نكرده اند.

13- ياد آر كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب توقف در اينجا بى فائده است، برگرديد، گروهى از آنها از پيامبر براى برگشتن اجازه مى خواستند كه خانه هاى ما بى حفاظ است، خانه هايشان بى حفاظ نيست، فقط مى خواهند فرار كنند.

14- اگر از اطراف يثرب به خانه هاى آنها داخل مى شدند و سپس از آنها

برگشتن از اسلام مى خواستند، آن خواسته را مى آوردند و جز كمى توقف نمى كردند.

15- قبلا با خدا عهد كرده بودند كه در جنگ پشت نكنند، عهد خدا مورد سؤال است.

16- بگو: فرار اصلا به شما نفعى ندارد خواه از مرگ فرار كنيد يا از قتل، آن وقت در دنيا جز اندكى لذت نمى بريد.

17- بگو: چه كسى شما را از خدا باز مى دارد اگر به شما بدى يا رحمت اراده نمايد، جز خدا سرپرستى و يارى براى خود پيدا نمى كنند.

18- خدا آگاه است از آنان كه مردم را از رفتن به جنگ باز مى دارند، و به امثال خويش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 319

مى گويند به طرف ما بيائيد و خود جز اندكى به جنگ نمى آيند.

19- با كمك جانى بر شما بخيل هستند چون ترس بيايد مى بينى به تو نگاه مى كنند و چشمشان به دوران افتاده مانند كسى كه از مرگ بيهوش شده و چون ترس برود، با زبانهاى تند به علت بخل به غنيمت شما را مى آزارند، آنها ايمان نياورده اند، خدا اعمالشان را باطل كرده، آن بر خدا آسان است.

20- گمان مى كنند كه احزاب نرفته اند و اگر احزاب بيايند دوست مى دارند كه اى كاش در باديه بودند و از جريان شما مى پرسيدند و اگر در ميان شما مى بودند جز اندكى نمى جنگيدند.

21- براى شما در رسول خدا سرمشق خوبى هست براى كسى كه خدا و روز آخرت را اميد مى دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

22- و چون مؤمنان احزاب را ديدند گفتند: اين آنست كه خدا به ما وعده كرده، خدا و رسول راست گفته اند، اين كار بر آنان جز ايمان و تسليم نيافزود.

23- از مؤمنان مردانى

هست كه عهدشان را با خدا تحقق بخشيده اند، بعضى نذرشان را ادا كرده و بعضى منتظراند و اصلا عهد خود را عوض نكرده اند.

24- تا خدا راستگويان را با راستشان پاداش دهد و منافقان را اگر بخواهد عذاب كند يا بر آنان توبه نمايد، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

25- خدا كافران را با غصه و غضب برگردانيد، فائده اى به دست نياورند خدا از جنگ بر مؤمنان كفايت كرد كه خدا توانا و قدرتمند است.

كلمه ها

جنود: جند: لشكر. جمع آن جنود و اجناد است ولى در قرآن مجيد فقط جند و جنود آمده است. جند بفتح اول به معنى زمين سخت است، راغب عقيده دارد: سپاه را به علت محكم و فشرده بودن جند گفته اند.

زاغت: زيغ: انحراف از حق «الميل عن الاستقامة» زاغت الأبصار يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 320

چشمها از ديد اصلى منحرف شدند، آن خيره شدن و بى اختيار شدن در نگاه است.

حناجر: حنجر: گلو. «الحنجرة: الحلقوم» جمع آن حناجر است.

غرور: فريب دادن و تطميع به باطل.

يثرب: نام قديمى شهر مدينه است كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مقام: مقام (بضم اول و فتح آن) مصدر ميمى است به معنى اقامه و نيز اسم زمان و مكان آيد، آن در آيه به معنى اقامت است.

عورة: عورت هر چيزى است كه انسان از ظاهر شدن آن شرم دارد مانند آلت تناسلى و نيز هر چيزى كه انسان از آن مى ترسد مانند شكاف و محل عبور در مرزها، مراد از آن در آيه بى حفاظ بودن است.

اقطار: اطراف. قطر (بضم اول) يعنى كنار و طرف است.

تلبثوا: لبث و تلبّث: توقف و اقامت ما تَلَبَّثُوا:

توقف نكردند.

معوقين: عوق و تعويق: باز داشتن و منصرف كردن. «عاقه عن كذا عوقا حبسه و صرفه» معوقين: باز دارندگان.

هلم: اسم فعل است به معنى بيائيد و بياوريد. لازم و متعدى هر دو آمده است، مفرد و جمع، تذكير و تأنيث در آن يكسان باشد.

اشحة: شح: بخل و حرص. راغب و طبرسى بخل توأم با حرص گفته اند شحيح: بخيل و حريص، جمع آن اشحه است يعنى بخيلان و حريصان.

يغشى: يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ يعنى: بيهوش شده از مرگ مانند الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ قتال/ 20. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 321

سلقوكم: آن به معنى تند سخن گفتن است، طبرسى فرموده: اصل آن به معنى زدن است در صيحه زدن به كار مى رود، در اقرب آمده:

«سلقه بالكلام: آذاه» مراد از آن فرياد كشيدن مى باشد.

حداد: حديد: تيز، جمع آن حداد است.

بادون: بادى: كسى كه در باديه ساكن باشد، بادون جمع آن است.

اعراب: جوهرى در صحاح گويد: به عرب شهر نشين گويند: عربى و به عرب باديه نشين گويند: اعرابى، اعراب جمع عرب نيست، بلكه عرب اسم جنس است. نگارنده گويد: گويا اهل لغت متفق هستند در اينكه اعراب و اعرابى به باديه نشينان مخصوص است ولى در صحاح گفته: اعراب اسم جمع است و از خود مفرد ندارد و اللَّه العالم مى شود از آيات قرآن حدس زد كه اعراب به شهر نشين نيز گفته مى شود.

اسوة: سرمشق و الگو. و نيز به معنى مقتدا آيد در اقرب الموارد گويد:

«الاسوة: القدوة» آن به سرمشق خوب و بد گفته مى شود لذا با لفظ «حسنه» توصيف شده است.

نحب: نذر. مرگ. گريه. قَضى نَحْبَهُ يعنى به نذر خود وفا كرد و يا

با اجل طبيعى يا در راه خدا مرد.

شرحها

اشاره

در اين آيات سخن از جنگ خندق يا جنگ احزاب است كه در سال پنجم هجرت واقع گرديد، اين جنگ را به علّت كندن خندق در اطراف قسمتى از مدينه، جنگ خندق ناميده اند و به علّت شركت قبائل كفار در آن، جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 322

احزاب گفته اند، در اين آيات روشن شده كه امداد غيبى شامل حال مسلمانان شد، ملائكه و طوفان از جانب خدا به يارى مسلمانان آمد.

و نيز آيات نشان مى دهد كه كفار از بالا و پائين مدينه آمده و در آن طرف خندق اردو زده اند و آن سبب اضطراب مسلمانان شده است، باز مى خوانيم كه منافقان براى برگرداندن مردم به مدينه تلاش مى كرده و ضعيف الايمانها نيز با آنها همگام شده اند.

ولى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سخت ايستاده و مؤمنان واقعى از او پيروى كرده اند.

سرانجام پيروزى از آن مسلمين بوده و كفار به حكم وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا مغلوب و دست خالى بازگشته اند.

مجملى از جنگ خندق

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سال چهارم هجرت، يهود «بنى نضير» را از مدينه بيرون راند، عده اى از بزرگان آنها مانند حيى بن اخطب و سلام بن مشكم و كنانة بن ابى الحقيق، نزد سران مكه رفته و با آنها عهد بستند كه مشتركا به جنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آيند، وقت آن را نيز تعيين كردند.

آن گاه پيش قبيله غطفان و سليم رفتند آنها را نيز آماده كردند و از ايشان بر اينكار عهد گرفتند، ديگران نيز از آنها تبعيت كردند، در نتيجه آنان كه در اين جنگ شركت كردند عبارت بودند از:

1- قريش و پيروان آنها،

چهار هزار نفر با سيصد اسب و هزار و پانصد شتر، به فرماندهى ابو سفيان بن حرب پدر معاويه.

2- قبيله غطفان با هزار نفر به فرماندهى عيينة بن حصن فزارى.

3- قبيلة بنو سليم با هفتصد نفر به فرماندهى سفيان بن عبد شمس. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 323

4- قبيله بنى اسد به فرماندهى طلحة بن خويلد.

5- قبيله بنوا مرّة با چهارصد نفر به فرماندهى دو نفر.

6- قبيله بنو اشجع با چهارصد نفر به فرماندهى ابو مسعود بن رخيله.

اينها جمعا به ده هزار نفر بالغ مى شدند، سه عسكر تشكيل دادند، رئيس كل ابو سفيان بود.

پس از آماده شدن آنها، گروهى از قبيله خزاعه در عرض چهار روز خود را به مدينه رسانده، جريان امر را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گزارش كردند، آن حضرت از اينكار به اصحاب خويش خبر داد و از آنها خواست به جنگ كفار برخيزند.

ناگفته نماند: مدينه از سه طرف با نخلستانها و ساختمانهاى متصل، پوشيده بود كه لشكركشى از آنها غير مقدور بود، فقط از طرف «احد» كه باز بود مى شد به مدينه داخل شد، سلمان فارسى نظر داد كه آن قسمت را خندق بكنند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امر به حفر خندق فرمود. و آن در شش روز يا بيشتر كنده شد.

به نقل واقدى، خندق از محلى به نام «مذاد» شروع شده تا «ذباب» و از آنجا تا «راتج» امتداد داشت، گويند: آن به شكل «N» به طول حدود پنج كيلومتر و نيم و به عرض ده متر و به عمق پنج متر بوده است آن حضرت در كندن خندق هر چهل ذراع (بيست

متر) را به عهده ده نفر گذاشت، در آن موقع ميان انصار و مهاجران اختلاف افتاد، هر يك مى گفتند: سلمان از ماست، آن حضرت فرمود:

«سلمان منّا اهل البيت».

چون آن حضرت از حفر خندق فارغ شد، قريش و احابيش «1» آمده و ما بين

__________________________________________________

(1) در پائين مكه كوهى هست به نام حبشى قبيله بنى المصطلق و بنى هوازن كه هم پيمان قريش بودند در كنار آن كوه جمع شده و قسم ياد كردند كه با قريش خواهند بود، لذا احابيش نام يافتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 324

جرف و بيشه اردو زدند، بنى كنانه و اهل تهامه به آنها لاحق شدند، قبيله غطفان و تابعان آنها از اهل نجد در كنار «احد» پياده شدند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با سه هزار نفر از مدينه خارج شد در محلى كه پشت به كوه «سلع» و خندق در پيش رو داشتند لشگرگاه قرار دادند زنان و فرزندان اهل مدينه را در محلهايى كه مانند قلعه در درون شهر بودند و به آنها اطم مى گفتند قرار دادند.

در آن ميان حيى بن اخطب يهودى به طرف قلعه «بنى قريظه» به راه افتاد و كعب بن اسد سرپرست آن قبيله را ملاقات و او را وادار نمود كه پيمانى را كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داشت به شكند و با مردان خود به احزاب بپيوندد كعب اول راضى نبود ولى بعد رضايت داد و به آنها پيوست.

هر دو گروه در مقابل هم صف آرايى كردند، حدود يك ماه فقط با تير اندازى و سنگ با هم جنگ مى كردند: روزى عده اى از سواران قريش، عمرو بن عبد

ود، عكرمة بن ابى جهل، ضرار بن خطاب، هبيرة بن ابى وهب و نوفل بن عبد العزى به طرف خندق آمده و از ديدن آن در عجب شدند، محل تنگى را در نظر گرفته و با قدرت تمام با اسبان خود از آنجا گذشته و در روبروى مسلمانان قرار گرفتند.

عمرو بن عبد ود كه به او فارس يليل مى گفتند: زيرا در آن محل كه نزديك «بدر» بود به تنهايى با يك قبيله جنگيده و آنها را از خود رانده بود او اولين نفر بود كه از خندق به اينطرف جهيد و محل خندق را «مذاد» مى گفتند، شاعر در اين باره گفته است.

عمرو بن عبد كان اول فارسى جزع المذاد و كان فارس يليل

او چون از خندق گذشت فرياد كشيد و مبارز خواست، على بن ابى طالب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 325

عليه السّلام كه غرق در آهن بود برخاست و گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من به جنگ او مى روم، آن حضرت فرمود: يا على بنشين او عمرو است.

عمرو بار دوم فرياد كشيد آيا مردى نيست به جنگ من بيايد؟ كو بهشت شما كه گمان داريد در صورت كشته شدن به آن داخل مى شويد؟! على بن ابى طالب برخاست يا رسول اللَّه من حاضرم با او بجنگم، عمرو بار سوم فرياد كشيد و رجز خواند و گفت:

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز؟

و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز

ان السماحة و الشجاعة فى الفتى خير الغرائز «1»

على عليه السّلام به پا خاست و گفت: يا رسول اللَّه من بجنگ با او حاضرم.

حضرت فرمود: او عمرو است، عرض كرد:

هر چند عمرو باشد، آن حضرت به او اجازه داد و فرمود: به پيش. چون على حركت كرد، آن حضرت گفت:

اللّهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحت قدميه

» على عليه السّلام خود را به نزد عمرو رسانيد و گفت:

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز ذو نية و بصيرة و الصدق منجى كل فائز انى لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز من ضربة نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز

يعنى: عجله نكن آمد مردى كه جوابگوى توست و زبون نيست، حريف

__________________________________________________

(1) يعنى از بسكه فرياد كشيدم و مبارز خواستم صدايم گرفت و ايستادم در موضع پهلوان جنگاور وقتى كه مرد شجاع را ترس مى گيرد، بخشش و شجاعت در مرد از بهترين اوصاف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 326

تو در پيكار، صاحب نيت و بينايى است. راست گفتن نجات دهنده هر سعادتمند است، من اميد آن دارم كه ماتم مردگان را بر تو به پا دارم، به واسطه ضربت بزرگى كه ياد آن زبانزد جنگها و معركه ها باشد.

عمرو كه از شنيدن جواب آن حضرت يكه خورده بود، گفت: تو كيستى؟

آن حضرت فرمود: على بن ابى طالب بن عبد المطلب ... عمرو رشادت آن حضرت را در «بدر» به ياد آورد و گفت: پسر برادرم يكى از عموهاى تو كه بزرگتر از توست به جنگ من بيايد، من خوش ندارم خون تو را بريزم.

امام فرمود: امّا من به خدا ريختن خون تو را خوش دارم، عمرو شمشير كشيد و با شمشيرى چون شعله آتش بر آن حضرت حمله كرد، در حالى كه از غضب مى تركيد،

امام سپر را مقابل شمشير او گرفت: سپر شكافته شد و شمشير بر فرق آن حضرت نشست، امام در همان حال با كمال قدرت ضربت خويش را بر گردن عمرو فرود آورد و عمرو به زمين افتاد.

حذيفه گويد: على عليه السّلام از دو ساق عمرو زد و او بر پشت به زمين افتاد، غبار هر دو را گرفت، صداى تكبير آن حضرت بلند شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدايى كه روحم در دست اوست، على عمرو را كشت، سپس آن حضرت سر عمرو را قطع كرد و محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آورد.

حضرت فرمود: على بشارت باد تو را، اگر امروز عمل تو با عمل امت محمّد توزين شود بر عمل آنها رجحان دارد، زيرا خانه اى از اهل شرك نماند مگر آنكه به آن با كشته شدن عمرو، ضعف داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر آنكه به آن عزت وارد شد.

پس از كشته شدن عمرو ياران او رو به فرار گذاشتند و از خندق گذشتند مگر نوفل بن عبد العزى كه به خندق افتاد، مسلمانان او را سنگباران كردند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 327

گفت كسى به جنگ من بيايد، زبير بن عوام او را كشت، ابن اسحق گويد على عليه السّلام با نيزه از گردن او زد و او را كشت. آن گاه آن حضرت درباره قتل عمرو چنين فرمود:

نصر الحجارة من سفاهة رأيه و نصرت رب محمّد بصواب فصربته و تركته متجدلا كالجذع بين دكادك و رواب و عففت عن اثوابه لو اننى كنت المقطر بزنى اثوابى

يعنى: او از سبك مغزيش بتهاى

سنگى را يارى كرد ولى من از روى صدق رب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را يارى نمودم، او را زدم و مانند تنه درختى ميان تپّه ريگها انداختم من از بيرون آوردن لباس او درگذشتم اما اگر او مرا به زمين مى انداخت لباسم را در مى آورد.

كشته شدن عمرو و فرار يارانش تزلزلى در قواى شرك پديد آورد، از از آن طرف مردى به نام نعيم بن مسعود نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: من مسلمان شده ام ولى كسى از قوم من نمى داند اگر امرى دارى بفرما، حضرت فرمود تو يك نفر مسلمان هستى اگر حيله اى دارى به كار بر و اينها را از ما دور كن

«فانما الحرب خدعة»

، نعيم كه از قبيله اشجع بود، پيش بنى قريظه رفت و گفت: موقعيت شما و قريش و غطفان يكسان نيست. شما اهل اين محل هستيد، اموال، زنان و فرزندان شما در اين ديار است، قريش اگر پيروز شوند هيچ و گرنه عقب نشسته و به ديار خويش مى روند آن وقت شما به تنهايى از عهده محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نمى توانيد بر آئيد.

آن گاه گفت: صلاح آنست كه از سران قريش و غطفان چند نفر را به صورت رهن و گروگان به شما بدهند كه مطمئن باشيد تا به آخر خواهند جنگيد يهود اين پيشنهاد را پذيرفتند و خوششان آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 328

سپس نعيم پيش ابو سفيان و اشراف قريش آمد و گفت: مى دانيد كه من دوست شما و در دين شما هستم، جريان از اين قرار است كه بنى قريظه از پيمان شكنى خويش پشيمان

شده و به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله سفارش كرده اند: كه ما عده اى از سران قريش و غطفان را گرفته به دست تو مى دهيم آنها را گردن بزن سپس به اتفاق تو آنها را از ديارمان بيرون كنيم، به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هم اين سخن را قبول كرده است على هذا اگر يهود از سران شما به عنوان رهن بخواهند قبول نكنيد آن گاه پيش قبيله غطفان رفته به آنها نيز چنين گفت.

فرداى آن روز كه شنبه بود، ابو سفيان عكرمة بن ابى جهل را با عده اى پيش يهود بنى قريظه فرستاد كه اسبان و شتران ما هلاك شدند و ما در ديار خود نيستيم، جنگ را شروع كنيد تا كار محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را تمام نمائيم ما نمى توانيم بيشتر از اين بمانيم، يهود جواب دادند:

اولا امروز روز شنبه است دست به كارى نمى زنيم.

ثانيا ما جنگ نخواهيم كرد مگر آنكه: چند نفر از بزرگان خود را گروگان بدهيد تا مطمئن باشيم كه تا آخر جنگ را ادامه خواهيد داد، ابو سفيان پس از شنيدن اين پيام گفت: اين همانست كه نعيم بن مسعود ما را از آن بر حذر داشت.

سپس ابو سفيان به آنها پيام داد كه ما كسى را بشما تحويل نمى دهيم مى خواهيد بجنگيد و مى خواهيد نجنگيد. يهود گفتند: به خدا اين همانست كه نعيم بن مسعود گفت آن گاه پيغام دادند كه: به خدا قسم ما جنگ نخواهيم كرد تا گروگان بدهيد بدينگونه خداوند ميان آنها دشمنى انداخت.

از آن طرف، خدا در شبهاى بسيار سردى طوفان را بر آنها مسلط كرد به طورى كه چادرها را

مى كند، آتششان را خاموش مى كرد، ديگ هاى غذا را به هوا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 329

مى برد (ملائكه نيز نازل شده قلوب آنها را پر از خوف كردند) در نتيجه چاره اى جز فرار و برگشتن نيافتند.

حذيفة بن يمان گويد رسول خدا شب نماز را خواند ... سپس به من فرمود: برو از اين قوم براى من خبرى بياور و كارى نكن تا پيش من برگردى من پنهانى به ميان آنها رفتم ديدم طوفان خدا (و جنود اللَّه) وضع آنها را نابسامان كرده است، باد خيمه ها را به هوا مى برد، آتشها را خاموش مى كند، ديگها را مى پراند.

آن وقت ابو سفيان از محل خويش خارج شد و گفت: مركب مرا بياوريد اضافه كرد كه اى طائفه قريش به خدا اينجا مقام ماندن نيست شتران و اسبان مردند، بنى قريظه با ما خلف وعده كردند؟ اين باد نيز همه چيز را مى برد آن گاه به شترش سوار شد پيش از آنكه پاهاى آن را باز كند، من پيش خود گفتم كه ابو سفيان را با تير بزنم ولى به ياد آوردم كه حضرت فرموده است كارى نكن تا پيش من برگردى، آن گاه به نزد آن حضرت برگشتم، او مشغول نماز بود، پس از تمام كردن نماز فرمود چه خبر آورده اى؟ جريان را حكايت كردم. «1»:

بدينسان خداوند تمام نقشه ها را خنثى كرد، آن همه لشكر كشى جز به ضرر كفار تمام نشد وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً تحقق يافت.

نظير اين جريان در انقلاب ما، جريان طبس است كه آمريكاى جهانخوار مدت هفت ماه براى آن زحمتها كشيد تا بدان وسيله به حكومت اسلامى ضربت

بزند ولى خداوند با فرستادن باد و حركت ريگهاى روان آن نقشه را خنثى نمود، تا عده اى كشته شده، بقيه پا به فرار گذاشتند.

__________________________________________________

(1) نقل از مجمع البيان و سير الأئمة تأليف علامه سيد محسن امين.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 330

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً.

از اين آيه تا آيه 25 جريان جنگ احزاب مطرح است، به نظر مى آيد كه اين آيات در رابطه با وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا باشد، وكيل بودن خدا آن همه امدادهاى غيبى را به وجود آورد، جمله إِذْ جاءَتْكُمْ ... بيان نِعْمَةَ اللَّهِ است، مراد از «ريحا» همان طوفانى است كه اميد كفار را بدل به يأس كرد، لفظ «ارسلنا» حاكى است كه آمدن آن طوفان تصادفى نبوده است.

منظور از «جنودا» ملائكه است كه به آن ميدان نازل شدند اما مسلمانان آنها را نديدند، اين مطلب در جريان «بدر» و «حنين» و «غار ثور» نيز آمده است. مراد از جاءَتْكُمْ جُنُودٌ همان لشكرهاى ششگانه و بنى قريظه است كه گفته شد.

جمله وَ كانَ اللَّهُ ... شايد اشاره به كندن خندق و آمادگى مؤمنين باشد.

10- إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.

صدر آيه عطف بيان است براى إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ در مجمع البيان فرموده آنهايى كه از بالا يعنى از شرق مدينه آمدند قبيله غطفان و بنى قريظه و بقاياى بنى نظير بودند و آنهايى كه از پائين، طرف غرب از ناحيه مكه آمدند قريش

و قبائل ديگر از تابعان آنها بودند.

جمله وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ ... عطف بيان ديگرى است و حكايت از وحشت عجيب مسلمانان دارد، به طورى كه چشمها خيره شدند و جز به دشمن نگاه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 331

نمى كردند، قلبها به طپش افتاد و سينه ها تنگ گرديد و احساس مى كردند كه قلوبشان به حلقوم رسيده است «1».

الميزان فاعل «تظنون» را منافقان و مريض القلبها دانسته است ولى لفظ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا در آيه اول و جمله وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً، در آيه بعدى نشان مى دهد كه فاعل «تظنون» مؤمنان بوده اند وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ بقره/ 214.

ولى در آيات بعدى خواهد آمد كه وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اين نشان مى دهد كه «تظنون» خطاب به منافقان و مريض القلبهاست كه بعضى گمان مى كردند، كفار به زودى غالب مى شوند، بعضى مى گفتند جاهليت عود خواهد كرد و بعضى گمان مى كردند كه ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: الف در «الظنونا» زايد است و براى هموزن بودن آخر آيه آمده است، زمخشرى «تظنون» را شامل مؤمنان نيز مى داند.

11- هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً.

حكايت از اضطراب و ناراحتى مؤمنان است، قهرا اضطراب و تزلزل آنها درباره اسلام و قرآن بوده است نه براى خود و فرزندان خود. آزمايش شدند تا قوى الايمان از ضعيف الايمان شناخته شود. «هنالك» اشاره به مكان دور است.

12- وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.

مراد از مريض

القلبها، مسلمانان غير ثابت مى باشند، نقل شده: آنها و

__________________________________________________

(1) در كشاف گويد: «و يجوز ان يكون ذلك مثلا فى اضطراب القلوب و وجيبها و ان لم تبلغ الحناجر حقيقة»

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 332

منافقان: گفتند: محمّد به ما خبر مى دهد كه شهرهاى قيصر و كسرى را فتح خواهد كرد با آنكه ما از ترس نمى توانيم به قضاى حاجت برويم.

ناگفته نماند: غرور به معنى فريب و تطميع به باطل است، مرادشان آن بود كه محمّد با «پيروز خواهيم شد سعادت از آن ماست» ما را فريفت و به دام دشمن انداخت.

13- وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ لفظ «منهم» ظاهرا راجع به منافقان و مريض القلبهاست لا مُقامَ لَكُمْ يعنى ماندنتان در اينجا بى فائده است، زيرا حتما غلبه با دشمن خواهد بود، گروهى هم براى برگشتن به مدينه از حضرت اجازه مى خواستند و دليل مى آوردند كه خانه هاى ما بى حفاظ و خانواده هايمان بى دفاع مانده اند، در جواب فرموده:

وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً يعنى نظرشان فقط فرار از معركه بود و گرنه دشمن راهى به خانه هاى آنها نداشت چنان كه در شأن نزول گفته شد، بعيد نيست «منهم» اول راجع به منافقان و دوم راجع به مريض القلبها باشد.

14- وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً.

اين آيه نشان مى دهد كه منافقان و مريض القلبها فقط در حال راحت و وسعت طرفدار دين هستند و در حال سختى به فوريت راه عوض مى كنند، نائب فاعل «دخلت» بيوت است يعنى اگر

لشكريان به خانه ها و بر آنها داخل شوند و سپس از آنها فتنه و برگشتن از دين را مى خواستند آن را مى آوردند و فقط باندازه سؤال فتنه، تأخير مى كنند «عليهم» حال است از دخول و ضمير «بها» راجع به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 333

فتنه است.

15- وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا.

در الميزان فرموده: شايد مراد از «عاهدوا» همان بيعتشان به آن حضرت باشد كه دين آن حضرت از جمله جهاد را پذيرفته بودند، منظور از لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ فرار از جنگ است.

16- قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

ذكر «موت» با قتل ظاهرا طردا للباب است و گرنه در آنجا قتل مطرح بود، يعنى فرار فائده اى ندارد، انسان بالاخره خواهد مرد يا با مرگ طبيعى و يا با قتل، و اگر فائده اى هم داشته باشد، فقط متاع قليلى است.

17- قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً اشاره است به اينكه شما با فرار از مرگ يا قتل نمى توانيد از چنگ خدا خارج شويد، زيرا پيوسته در حيطه قدرت خدا هستيد، او هر وقت بخواهد ضررى يا رحمتى به شما برساند كسى قدرت منع ندارد، آن وقت در رابطه بابى اهميّت بودنشان عنان سخن را به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله برگردانده و فرمايد: آنها جز خدا سرپرست و يارى پيدا نمى كنند.

18- قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ

إِلَّا قَلِيلًا جريان منافقان و مريض القلبها از آيه 12 شروع شده، هنوز ادامه دارد، اين آيه حاكى است كه عده اى از منافقان مردم را از رفتن به جهاد باز مى داشتند به نظر مى آيد الْقائِلِينَ ... بيان معوقين باشد، يعنى تعويق آنها اين بود كه به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 334

منافقانى و ضعيف الايمانهايى مثل خود، مى گفته اند كه به طرف ما بيائيد خود نيز به جنگ كمتر مى آيند.

19- أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ مراد از بخل در اينجا بخل جانى است يعنى: در حالى كه از لحاظ كمك بدنى به شما بخيل هستند و كمك جانى نمى كنند، سپس در بيان حال آنها فرموده: چون خوف رو برويى با دشمن بيايد مى بينى چشمشان در كاسه سر بدوران افتاده و همچون آدم بيهوش شده از مرگ، به تو نگاه مى كنند، آن كنايه از كثرت خوف و وحشت و خيره شدن چشم ايشان است.

«كالذى» در تقدير «كعين الذى» است.

فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ اين قسمت راجع به خواستن آنها از غنائم است يعنى در سر غنائم با گفتگوهاى تند شما را مى آزارند در حالى كه بخيلند بر غنيمتى كه به شما رسيده است.

أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً حبط راجع به اعمال مختصر آنهاست كه به ظاهر با مؤمنان همگامى مى كردند علّت حبط عدم نيّت صحيح آنهاست.

20- يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ گويى آنها در اثر كثرت خوف نمى توانستند رفتن احزاب را باور كنند، وانگهى

اگر بار ديگر احزاب برگردند خوش دارند كه در بيابان باشند و جريان شما را از ديگران بپرسند.

وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 335

يعنى فقط به اندازه اى جنگ مى كردند كه بفهمانند ما از شمائيم، على هذا نبودنشان در ميان شما به نفع شما است.

21- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً ظهور آيه آنست كه خود آن حضرت سرمشق نيست بلكه حالات و استقامت و ايمان و ايثار آن حضرت، اسوه و سرمشق است نظير قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ممتحنة/ 4، آيه روشن مى كند كه استقامت و عدم سازش ابراهيم و مؤمنان، سرمشق است.

ولى الميزان ترجيح مى دهد كه خود آن حضرت «اسوه» است در اين صورت، اسوه بايد به معناى مقتدا باشد گر چه اين دو وجه در واقع يكى هستند ولى ظهور آيه در وجه اول است.

لفظ «لمن» بدل بعض است از «لكم» مى شود گفت كه: يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ... مرتبه اعلاى ايمان را نشان مى دهد، يعنى آن حضرت سرمشق است به كسى كه قلبش به خدا پيوسته است و او را اميد مى دارد و نيز قلبش به آن حضرت پيوسته و آن را اميد مى دارد، از آن طرف با ذكر كثير خدا، اين دو خصلت را پيوسته در خودش زنده مى دارد.

به هر حال: آيه در صدد بيان آنست كه: بايد به جاى هر تزلزل و اضطراب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را

براى خود سرمشق قرار بدهيد، در اين صورت «كان» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد.

22- وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 336

بيان حال مؤمنان است در وقت ديدن احزاب، بر خلاف منافقان و مريض القلبها كه گفتند: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً درباره هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ.

در مجمع البيان فرموده: آن حضرت به مؤمنان خبر داده بود كه گروه هاى كفار به طرف مدينه مى آيند، و شما بر آنها پيروز مى شويد، لذا چون احزاب را ديدند، گفتند: اين همانست كه خدا و رسول وعده كرده اند، و عملى شدن وعده بر ايمان و تسليم آنها افزود.

قول ديگر آنست كه: مؤمنان از آيه أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ بقره/ 214، دانسته بودند كه چنان پيشامدهايى خواهند داشت، لذا به ديدن احزاب، گفتند: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ.

در الميزان فرموده: حق آنست كه هر دو وجه مراد باشد، چون مؤمنان به وعده خدا و رسول هر دو اشاره كرده اند.

23- مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.

اين آيه در مقابل وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ ... است كه گذشت، در مجمع البيان از عمرو بن ثابت از ابى اسحاق نقل شده كه على عليه السّلام فرمود:

اين آيه درباره ما نازل شد، به خدا قسم كه من منتظرم و عهدم را تبديل نكرده ام، اين مطلب در تفسير برهان به پنج وجه نقل شده است از جمله از محمّد بن حنفيه نقل كرده كه على عليه السّلام فرمود: من و عمويم حمزه و برادرم جعفر و عمو زاده ام عبيدة بن حارث با خدا عهد كرديم و به عهد خود وفا كرديم، آنها پيش از من شهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 337

شدند و من با مشيت خدا به آخر ماندم (به اختصار).

ناگفته نماند: عبيدة بن حارث در «بدر» و حمزه در «احد» و جعفر در «موته» شهيد شدند.

صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ يعنى به عهد خويش عمل كردند و به آن عينيت بخشيدند، مراد از قَضى نَحْبَهُ شهيد شدن و وفا به عهد است «تبديلا» براى تاكيد ما بَدَّلُوا است يعنى به هيچ وجه عهد خويش را عوض نكردند.

ناگفته نماند آيه اعم است و آن بزرگواران به طور مصداق و يا سبب نزول مى باشند.

24- لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً لام در «ليجزى» براى غايت و عاقبت است، يعنى عاقبت در مقابل وفا به عهد مشمول پاداش الهى مى شوند، باء در «بصدقهم» براى سببيت است، ظاهر آيه آنست كه عذاب منافقين در صورت عدم توبه و مردن در حال نفاق است، أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ يعنى در صورتى كه آنها توبه كنند و به طرف خدا برگردند، غفور و رحيم در رابطه با بخشيدن گناه آنهاست على هذا راه بر منافقان بسته نشده است.

25- وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً

وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً اين آيه عطف است بر آيه وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ ... مراد از خير پيروزى است كه مى خواستند بر مؤمنان پيروز شوند، كَفَى اللَّهُ ... براى آنست كه مؤمنان با كفار نجنگيدند، بلكه خدا با طوفان و آمدن ملائكه و كشته شدن عمرو بن عبد ود، كار را تمام كرد. وصف قوى و عزيز در رابطه با كفايت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 338

خداست، خدا تواناست، مى تواند كفايت كند، عزيز است كسى بر او غلبه نتواند كرد.

ناگفته نماند: جريان احزاب در اينجا به پايان مى رسد، در آيات بعدى جريان و استيصال بنى قريظه ذكر خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 339

[سوره الأحزاب (33): آيات 26 تا 27]

اشاره

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً (27)

26- و پائين آوردن كسانى از اهل كتاب را از قلعه هايشان كه به احزاب كمك كرده بودند و به قلوب آنها رعب انداخت، جمعى را مقتول و جمعى را اسير مى كرديد.

27- و زمين و ديار و اموالشان را براى شما ارث گذاشت، چنان كه زمين بنى نضير را ارث گذاشت كه به آن قدم ننهاده بوديد، خدا به هر چيز تواناست.

كلمه ها

ظاهروهم: مظاهرة هم پشتى و يارى كردن.

صياصى: قلعه ها. مفرد آن صيصيه است.

رعب: ترس و وحشت.

تأسرون: اسير مى گرفتيد «اسير مى گيريد».

لم تطؤها: و وطؤ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها يعنى زمينى كه به آن قدم نگذاشته بوديد.

شرحها

آيات شريفه در رابطه با يهود «بنى قريظه» است، در سابق گفته شد كه بنى قريظه پيمان خويش را شكسته و با احزاب به جنگ آن حضرت آمدند، پس تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 340

از رفتن قريش آنها نيز به قلعه هاى خود برگشته منتظر عكس العمل حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله شدند.

در مجمع البيان نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خندق برگشت، و كلاه جنگ از سر برداشت، غسل كرد و حمام گرفت، جبرئيل آمد و گفت:

پيش خدا چه عذرى دارى درباره محاربى؟ چرا مى بينيم كه كلاه جنگ را از سر گرفته اى با آنكه ما ملائكه هنوز كلاه جنگ به زمين ننهاده ايم؟

حضرت با اضطراب بپا خاست و به مردم دستور داد كه نماز عصر را نخوانيد تا به قلعه هاى بنى قريظه برسيد، مسلمانان مسلّح شدند، و تا رسيدن به آنجا آفتاب غروب كرد، عده اى گفتند: رسول خدا فرموده: پيش از خواندن نماز عصر در بنى قريظه باشيد ما بايد به فرمان اطاعت كنيم و لو نماز هم به قضا بماند گروهى ديگرى به قصد قربت نماز را خواندند ولى ديگران پس از رسيدن به بنى قريظه قضا نمودند، حضرت به هيچ يك از دو گروه سخت نگرفت.

عروة گويد: آن حضرت على بن أبى طالب عليه السّلام را مقدمة الجيش فرستاده و فرمود: برود و در كنار قلعه آنها توقف كند،

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از وى به طرف قلعه هاى بنى قريظه حركت فرمودند، در راه از كنار مجلس قبيله بنى غنم از انصار گذشت، از ايشان پرسيد: آيا اسب سوارى از اينجا گذشت؟ گفتند:

«دحيه كلبى» سوار بر قاطرى ابلق كه قطيفه ديباجى بر آن بود از اينجا گذر كرد.

حضرت فرمود: او دحيه نبود، او جبرئيل است، مأمور شده تا بنى قريظه را بترساند و مرعوب كند، گويند على بن أبى طالب چون به كنار قلعه آنها رسيد شنيد كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ناسزا مى گويند، چون برگشت آن حضرت را در راه ديد و گفت: يا رسول اللَّه به كنار قلعه اين خبيث ها نرويد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 341

آن حضرت فرمود مثل اينكه از آنها نسبت به من ناسزايى شنيدى؟ گفت:

آرى فرمود: چون مرا به بينند چيزى نخواهند گفت و چون به قلعه هاى آنها نزديك شد فرمود: اى برادران ميمونها و خوكها آيا خدا خوارتان كرد و عذابش را بر شما نازل فرمود؟ گفتند: «يا ابا القاسم ما كنت جهولا».

آن حضرت بيست پنج روز يهود را محاصره كرد تا صبرشان به آخر رسيد و خدا در قلوبشان وحشت انداخت، حيى بن اخطب از يهود بنى نصير نيز به قلعه آنها آمده بود، چون يقين كردند كه آن حضرت از محاصره دست بردار نيست كعب بن اسد رئيس آنها گفت: اى جماعت يهود پيشامد همانست كه مى بينيد من به شما سه پيشنهاد مى كنم يكى را بپذيريد، گفتند آنها كدامند؟

گفت: بيائيد اين مرد را تصديق كنيم و بيعت نمائيم، به خدا قسم كه مى دانيد او پيامبر مرسل است

و همانست كه كه در تورات مژده آمدنش را ديده ايد در اينصورت خونها و اموال و زنان ما در امان خواهد بود، گفتند:

از حكم تورات به هيچ وجه كنار نمى كشيم و چيزى را به جاى آن قبول نمى كنيم.

گفت: حالا كه اين را قبول نكرديد بيائيد فرزندان و زنان خويش را بكشيم سپس با شمشيرهاى عريان به محمد بتازيم در حالى كه از زنان و فرزندان نگرانى نداريم تا خدا ميان ما و او حكم كند، اگر كشته شديم از نسل خود نگرانى نداريم و اگر غالب شديم مى توانيم زنان تزويج كنيم و فرزندان به دست آوريم، گفتند: اين بيچارگان را چطور بكشيم، زندگى بعد از آنها چه حظى دارد!! گفت: پس امشب شب شنبه است شايد محمد و ياران او از ما غفلت داشته باشند بيائيد بر آنها شبيخون بزنيم. گفتند: آيا سبت خويش را فاسد كنيم و كارى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 342

كنيم كه گذشتگان كردند و مسخ شدند؟ ...

سپس آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سفارش كردند، كه كسى ميان شما و ما داورى كند، حضرت فرمود: از اصحاب من هر كه را خواستيد داور اختيار كنيد گفتند: سعد بن معاذ را داور مى كنيم. آن حضرت قبول كرد.

على هذا بنو قريظه از قلعه ها بيرون آمدند، حضرت فرمود: سلاحهاى خويش را در غرفه اى گذاشتند. به دستور آن حضرت دست همه آنها را بستند و به بند كشيدند و در خانه اسامة بن زيد زندانى كردند.

آن گاه حضرت به دنبال سعد بن معاذ فرستاد. سعد را آوردند، حضرت جريان داورى را به ايشان اطلاع داد، سعد حكم كرد كه رزمندگان آنها

اعدام شوند، زنان و فرزندانشان اسير گردند، اموال منقولشان غنيمت باشد و غير منقول ميان مهاجران تقسيم شود، زيرا كه مهاجران ساختمان و زمين ندارند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تكبير گفتند و فرمودند: ميان آنها با حكم خدا داورى كردى و در بعضى از روايات هست كه فرمود: حكمى كردى كه خدا نيز از بالاى هفت آسمان همان حكم را كرده است.

به دنبال اين حكم، به دستور آن حضرت مقاتلين آنها كه ششصد نفر بودند اعدام شدند، گويند: چهارصد و پنجاه مرد را اعدام و هفتصد و پنجاه نفر را اسير كرد.

حيى بن اخطب دشمن خدا را براى اعدام آوردند، لباس فاخرى بتن داشت كه سوراخ سوراخ كرده بود تا بعد از قتل از بدنش بيرون نياورند، دو دستش را بگردنش بسته بودند، چون رسول خدا را ديد گفت: من خودم را در دشمن داشتن تو ملامت نمى كنم ليكن خدا هر كه را خوار كند، خوار مى شود.

سپس گفت: اى مردم از امر خدا باكى نيست، تورات و قضا و قدر خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 343

گشتارى را بر بنى اسرائيل نوشته است آن گاه نشست تا گردنش را زدند.

سپس به دستور آن حضرت زنان و فرزندان و اموالشان ميان مسلمانان تقسيم گرديد.

چون جريان بنى قريظه به پايان رسيد، زخم سعد بن معاذ كه در جنگ خندق برداشته بود منفجر گرديد. حضرت او را به چادرى كه در مسجد مدينه زده بود برگردانيد.

از جابر بن عبد اللَّه نقل شده: جبرائيل محضر رسول خدا آمد و گفت: اين بنده صالح كيست كه مرده و درهاى آسمان براى او باز شده و عرش به حركت

آمده است؟ رسول خدا خارج شد و ديد كه سعد بن معاذ از دنيا رفته است (مجمع البيان).

به هر حال دو آيه شريفه گذشته در رابطه با جريان بنى قريظه نازل شده است.

عمل آن حضرت پيوسته به صورت يك درس در اسلام باقى خواهد ماند، با ضد انقلاب در آخر بايد چنان رفتار نمود، اكنون ايران اسلامى با اقوامى همچون بنى قريظه مبتلا است، مى تواند در اجلاء و كوچ دادن و يا تار و مار كردن آنها از آن حضرت درس بگيرد.

26- وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً.

مراد از اهل كتاب بنى قريظه است، صياصى نشان مى دهد كه چندين قلعه داشتند «انزل ...» همان پائين آمدن آنها از قلعه و در اختيار مسلمانان قرار گرفتن است، انداختن خوف در قلب آنها سبب تسليم شدنشان گرديد مراد از فريق اول مردان و از فريق دوم زنان و فرزندان است.

27- وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 344

عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً

آنها كافر حربى بودند، لذا همه چيزشان يعنى زمينها و خانه ها و اموالشان به مسلمانان رسيد.

در مجمع البيان و الميزان آمده: أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها زمين خيبر است كه بنا بود بعدا فتح شود، ولى ظاهرا آن اشاره به اراضى يهود «بنى نصير» است كه قبل از بنى قريظه از مدينه اجلاء شده بودند و اراضى آنها براى مسلمانان مانده بود.

جريان آنها در سوره حشر خواهد آمد و در آنجا مى خوانيم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ

لا رِكابٍ ... حشر/ 6 على هذا در جريان بنى قريظه به جريان بنى نضير اشاره شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 345

[سوره الأحزاب (33): آيات 28 تا 35]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (28) وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29) يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً (31) يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32)

وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33) وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً (34) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 346

28- اى پيامبر به زنان خود بگو: اگر زندگى دنيا و زيور آن را مى خواهيد بيائيد به شما متاع بدهم و به خوبى طلاقتان گويم.

29- و اگر خدا و رسولش و

قيامت را مى خواهيد، خدا براى نيكوكاران شما پاداش بزرگى آماده كرده است.

30- اى زنان پيامبر هر كه از شما گناه آشكارى بكند، عذاب، دو برابر براى او اضافه مى شود و اين بر خدا آسان است.

31- و هر كه از شما خدا و رسولش را اطاعت كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو برابر مى دهيم و براى او روزى گوارا آماده كرده ايم.

32- اى زنان پيامبر، اگر متقى باشيد مانند ديگر زنان نيستيد، صداى خويش را نازك نكنيد تا مريض القلب در شما طمع كند سخن به متعارف گوئيد.

33- در خانه هاى خود بنشينيد، مانند جاهليت گذشته در ميان مردم ظاهر نشويد، نماز را مداوم بخوانيد، زكاة را بدهيد. خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خدا اراده كرده فقط از شما اهل بيت پليدى را ببرد او شما را به طور كامل پاك گرداند

34- آنچه از آيات خدا و حكمت در خانه هاى شما تلاوت مى شود ياد آوريد كه خدا نافذ و داناست.

35- راستى كه مردان مسلم و زنان مسلم، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان عابد و زنان عابد، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان با استقامت و زنان با استقامت، مردان متواضع و زنان متواضع، مردان انفاقگر و زنان انفاقگر، مردان روزه دار و زنان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 347

روزه دار. مردان عفيف و زنان عفيف، مردانى كه خدا را بسيار ياد مى كنند و زنانى كه خدا را بسيار ياد مى كنند، خدا براى آنها غفران و اجرى بزرگ آماده كرده است.

كلمه ها

تعالين: اسم فعل است به معنى: «بيائيد».

سراح: سرح و سراح: رها كردن «سرح الماشية سرحا»: كلّه را براى چرا رها كرد. «اسرحكن»

رها كنم شما را.

فاحشة: فاحشه و فحشاء: كار بسيار بد، زمخشرى «اقبح القبيح» گفته است.

ضعفين: ضعف (بكسر اول): برابر. «ضعف الشي ء: مثله ضعفاه: مثلاه» مراد از آن در آيه دو برابر است.

يقنت: قنوت: طاعت مداوم. راغب دوام طاعت مع الخضوع گفته است «يقنت»: اطاعت مى كند.

تخضعن: خضوع در قول نازك كردن صدا و سخن گفتن با ناز و كرشمه است.

قرن: قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ يعنى در خانه هايتان قرار بگيريد و در خانه هايتان بنشينيد. اهل مدينه و عاصم بن ابى النجود «قرن» را به فتح قاف خوانده اند و آن از «قرّ يقرّ» است و چون جمع مؤنث امر مى باشد لذا در اصل «اقررن» بود، راء اول را حذف و فتحه آن را بقاف دادند، به واسطه حركت قاف، الف حذف گرديد، مثل «ظلن» از ظل يظل كه در اصل «اظللن» بود راء نيز در اثر التقاء ساكنين افتاد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 348

تبرج: برج: آشكار شدن. در مجمع البيان فرموده: تبرج آنست كه زن زيبائيهاى خويش را اظهار كند، اصل آن به معنى ظهور است «لا تبرجن»: در ميان مردم ظاهر نشويد:

رجس: پليد. راغب آن را شي ء قذر و پليد گفته، طبرسى از زجاج نقل مى كند كه رجس نام هر كار تنفر آور است به نظر مى آيد آن در آيه مصدر باشد گر چه مصدر آن را رجاسة گفته اند.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع. «خشع له خشوعا ذل و تطامن فهو خاشع» مراد تواضع در مقابل فرمانهاى خداست.

شرحها

در اين آيات زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالخصوص مطرح شده اند و در آيه اخير بيان شده كه حكم زنان ديگر نيز در رابطه با عمل به

احكام دين همانست، به نظر مى آيد: علّت اين خصوصيت براى حفظ مقام رهبرى است كه زنان آن حضرت بدانند اگر در بيت رهبر، به مكتب توهين شود و يا در مقام سهل- انگارى قرار گيرد، بزرگترين ضربه به مكتب و رهبر است عذاب چنين كسى دو برابر ديگران خواهد بود، زيرا هم گناه كرده و هم سبب پائين آمدن مقام رهبر و مكتب شده است.

چنان كه پاداش عمل نيك در اين رابطه دو برابر است، زيرا چنين كسى هم عمل خوب كرده و هم مقام رهبرى و مكتب را با اعتبارتر نموده است، لذا به زنان آن حضرت سفارش شده كه حساس بودن موقع خويش را بدانند. به عبارت جامعتر اگر حالات زنان آن حضرت در قرآن مطرح نمى شد احتمال قوى داشت كه مسلمانان درباره كثرت زنان آن حضرت به اشتباه افتند كه چرا اينهمه زن گرفته ير أحسن الحديث، ج 8، ص: 349

است ولى وقتى كه در قرآن مطرح شود، همه خواهند دانست كه با اجازه خدا و روى مصالح اسلامى بوده است چنان كه در سوره نساء مفصلا گذشت، ديگر اشكالى بر آن حضرت متوجه نمى شود و مقام رهبرى حفظ مى گردد لذا از اين آيات تا آيه 55 اكثرا درباره زنان آن حضرت سخن گفته شده است.

شأن نزول دو آيه اول:

در تفسير قمى نقل شده: چون رسول خدا از جنگ خيبر مراجعت فرمود، گنجينه هاى آل ابى الحقيق به دست آن حضرت افتاده بوده بود، زنانش گفتند آنچه به دست آورده اى ميان ما تقسيم كن، فرمود به دستور خدا ميان مسلمانان قسمت كردم زنانش خشمگين شده و گفتند: چنان به نظرتان مى آيد كه اگر ما

را طلاق بدهى از اقوام خويش كسانى پيدا نكنيم كه ما را تزويج كنند؟

خدا از اين سخن به غضب آمد و به آن حضرت دستور فرمود كه از زنانش كنار شود آن حضرت بيست نه روز دور از زنان خويش در «مشربه ام ابراهيم» ماند، تا زنانش قاعده و پاك شدند، آن گاه خدا آيه تخيير را يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...

فرستاد، ام سلمه اولين زن بود كه به پا خاست و گفت: من به جاى دنيا، خدا و رسول را اختيار كردم زنان ديگرش نيز دست در گردن آن حضرت انداخته و چنين گفتند. «1»

طبرسى از واحدى از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با حفصه نشسته بود ميان آن دو اختلاف به وجود آمد حضرت فرمود آيا حاضرى مردى را ميان خود حكم قرار بدهيم؟ گفت آرى حضرت به دنبال عمر فرستاد، چون پدرش عمر آمد حضرت به حفصه فرمود: سخن بگو. حفصه گفت يا رسول اللَّه تو بگو ولى راست بگو. عمر دست بلند كرد و پى در پى به صورت حفصه مى زد، حضرت فرمود: عمر

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 350

دست بردار. عمر گفت: اى دشمن خدا پيامبر جز حق نمى گويد، به خدا اگر حضور او نبود آن قدر مى زدم تا بميرى، حضرت برخاست و به غرفه اى رفت، يك ماه تمام پيش زنان خويش نمى آمد در نتيجه، خدا اين آيات را نازل فرمود. بقيه سخن در سوره تحريم ذيل آيه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما ديده شود.

در كافى از داود بن سرحان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

زينب دختر جحش گفت:

رسول خدا مى انديشد كه اگر ما را طلاق دهد، شوهرى جز او پيدا نتوانيم كرد، آن وقت حضرت بيست نه روز بود كه از زنان خويش دورى كرده بود، چون زينب اين سخن گفت خدا جبرئيل را فرستاد كه قُلْ لِأَزْواجِكَ ... آنها در جواب گفتند: نه، بلكه ما خدا و رسول و دار آخرت را اختيار مى كنيم. «1»

28- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا ظهور آيه در آنست كه زن پيامبر بودن با خوشگذرانى قابل جمع نيست يا بايد اصل هدف، دنيا و زينت آن باشد يا خدا و رسول و دار آخرت. معنى اين سخن آن نيست كه در صورت زن پيامبر بودن پيوسته فقير خواهند بود بلكه مقصود آن است كه: هدف اصلى شما خداست يا خرما؟

«امتعكن» ظهورش در آنست كه مقدارى به شما متاع بدهم، آن شامل مهريه آنها نيست. زيرا به حكم آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ احزاب/ 50 آن حضرت مهريه زنان را از پيش مى داده است بلكه مراد آنست كه مقدارى متاع بدهد كه بتوانند بعد از طلاق به راحتى زندگى كنند و اين همانست كه در آيه: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ

__________________________________________________

(1) الميزان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 351

بقره/ 241 گذشت.

منظور از سَراحاً جَمِيلًا طلاق دادن بدون خصومت و مشاجره است.

29- وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً.

شق دوم قضيه است، مراد از اراده خدا و رسول و قيامت آنست كه در زوجيت پيامبر بمانند و

از تجمل و دنيا پرستى بپرهيزند در اينصورت در بهشت خواهند بود آنهم نه با صرف زن پيامبر بودن، بلكه در صورت نيكوكار بودن.

از آيه شريفه مستفاد مى شود كه زن پيامبر بودن در نزد خدا به هيچ وجه ارزش آن را ندارد كه سبب مغفرت خدا باشد، اين جريان در گذشته روشن شده و در سوره تحريم مفصلا خواهد آمد.

30- يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

اين آيه و آيه بعدى مى گويد: زنان پيامبر اگر كار بدى كنند دو برابر ديگران عذاب خواهند ديد و در صورت كار خوب كردن دو برابر ديگران پاداش خواهند برد، اين مطلب در ذيل آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ ...

عنكبوت/ 13 گذشت.

علّت اين مطلب، جريان سبب مسبب است، زن پيامبر اگر كار نيك كند، هم كار نيك كرده است و هم ديگران را به اسلام خوشبين نموده است، مردم چون ببينند كه در خانه پيامبر بدين عمل مى شود، تشويق مى شوند، همچنين است عكس قضيه.

مراد از فاحشه كار بسيار قبيح است كه بر گناه كبيره تطبيق مى شود، مانند اذيت پيامبر، غيبت و نحو آن، قيد «مبينة» براى آنست كه اگر آشكار نشود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 352

فقط يك گناه دارد، زيرا وقتى كه آشكار نشد در ديگران اثر بد نخواهد گذاشت در اين صورت عمل خوب در آيه بعدى نيز مشروط به آشكار شدن و دانستن مردم است.

كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً شايد در رابطه با آن باشد كه زن پيامبر بودن مانع از عذاب نمى شود.

31- وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ

صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً شق ديگر مطلب است وَ تَعْمَلْ صالِحاً بيان قنوت براى خدا و رسول است نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ حاكى است كه مراد از «ضعفين» در آيه گذشته نيز دو برابر است، رزق كريم مصداقش بهشت است.

32- يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً يعنى اگر اهل تقوى باشيد براى ديگران سرمشق و الگو خواهيد بود، ولى زنان ديگر اگر اهل تقوى باشند مانند شما سرمشق نتوانند بود، على هذا تكليف شما بزرگتر از زنان ديگر است، على هذا در صورت تقوى كه سرمشق شديد پاداشتان دو برابر خواهد بود.

حكم فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... مخصوص زنان آن حضرت نيست ذكر آن در اينجا براى آنست كه، آنها بيش از ديگران بايد اين حكم را مراعات نمايند يعنى با ناز و عشوه سخن نگوئيد تا مريض القلبها به شما طمع كنند بلكه سخن را به طور معمول بگوئيد.

33- وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 353

ادامه دستورهاى فوق است، به احتمال قوى مراد از ماندن در خانه آن است كه در كارهاى سياسى دخالت نكنيد نه اينكه ابدا از خانه خارج نشويد، به خانه كسان خود، حتى به حج و امثال آن نرويد، زيرا كسى اين را نگفته است اين حكم ظاهرا بدان علّت است كه آلت دست نشوند و جامعه را به هم نزنند:

به دين جهت ملاحظه مى شود كه زنان آن حضرت به مكه براى

زيارت رفتند، كسى چيزى نگفت.

ولى عائشه وقتى كه خواست به جنگ على عليه السّلام برود، در مكه به نزد ام سلمه رفت و از او خواست كه در خروج بر آن حضرت با عايشه همكارى كند، ام سلمه با ياد آورى آيه شريفه فرمود:

«و قد جمع القرآن ذيلك فلا تندحيه»

يعنى قرآن دامن تو را جمع كرده و فرموده، در خانه بنشينى لذا دامن خويش را باز نكن، ابن اثير در نهايه (ندح) مى گويد: منظور ام اسلمه آيه وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ است.

و نيز ملاحظه مى شود. عائشه چون به زيد بن صوحان نامه نوشت و او را به يارى خود در جنگ جمل خواند، زيد در جواب نوشت: در اين خروج بر خلاف قرآن عمل كرده اى «1» و آن گاه كه ابن عباس در بصره به خانه او وارد شد اعتراض كرد، ابن عباس گفت: خانه تو آنست كه رسول خدا در آن قرارت داده است و نيز على عليه السّلام به او فرمود برگرد به خانه اى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور داده در آن قرار بگيرى «2».

لفظ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى در رابطه با آنست كه مانند زنان جاهليت در ميان مردم آشكار نشوند و زينت خويش را آشكار نكنند، بلكه با پوشش

__________________________________________________

(1) تاريخ كامل.

(2) تاريخ يعقوبى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 354

اسلامى آشكار شوند، الميزان جاهليت اولى را جاهليّت گذشته معنى كرده و اين مناسب به نظر مى آيد، يعنى رسم جاهليت را رها كنيد «1».

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ستكون جاهلية اخرى»

به قولى مراد از جاهليت اولى ما بين آدم و نوح عليهما السّلام است كه هشتصد

سال بود و گويند ما بين عيسى و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است ولى اين دو قول دليلى ندارد.

به نظر مى آيد: حكم نشستن در خانه مخصوص زنان آن حضرت است ولى احكام سه گانه بعدى مشترك مى باشد.

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ناگفته نماند خطاب «عنكم- يطهركم» در اين قسمت از آيه بر خلاف آيات سابق و لاحق است، زيرا خطابات در آنها همه جمع مؤنث است مانند: كنتن تعالين، امتعكن، اسرحكن، منكن، لستن، اتقيتنّ، لا تخضعن قرن، لا تبرجن اقمن، آتين، اطعن، هكذا در آيات بعدى آمده: «و اذكرن- بيوتكن».

بنا بر اين، خطاب «عنكم- يطهركم» نمى شود به زنان آن حضرت خطاب باشد بلكه خطاب به جمعى است كه همه آن مردان هستند و يا مردان در آن اكثريت دارند.

در روايات شيعه و اهل سنت به طور مستفيض نقل شده كه مراد از «اهل البيت» در اين آيه: رسول خدا، على بن أبى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم هستند كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: اذهاب رجس عبارت است از بين بردن تمام آلودگيهاى شرك و كفر و تطهير عبارت است از آماده نمودن آنها به درك حقيقت در اعتقاد و عمل اين همان عصمت الهيه است كه عمل به احكام و دورى از گناهان را به دنبال دارد.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان نيز از بعضى نقل شده كه اولى به معنى سابق و گذشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 355

لفظ «انّما» اراده خدا را بر اذهاب رجس و تطهير، منحصر مى كند، يعنى خدا در اينجا فقط آن دو را اراده نموده است، لفظ

«اهل البيت» خواه منادى باشد يا اختصاص، نشان مى دهد كه اذهاب رجس و تطهير، فقط مخصوص آنهاست.

لفظ «يريد» در مقام فعليّت و تحقق و عمل است و دلالت بر استمرار دارد نه اينكه در آينده چنين كارى خواهد كرد، به عبارت ديگر يعنى مشيت خدا بر اين قرار گرفته است و آن گهى «تطهيرا» دلالت بر كمال دارد، يعنى اين تطهير در آخرين درجه كمال است و آن اراده تكوينيه است نه تشريعيه.

در خاتمه بايد بدانيم اگر اين قسمت از آيه تعليل صدر آيه بود معنايش چنين مى شد: اين حكم: كه در خانه ها بنشينيد، نماز بخوانيد و ... نفعى به خدا ندارد، بلكه خدا مى خواهد با اين دستورها، پليدى را از شما ببرد و پاكتان گرداند ولى گفته شد كه آن به صدر آيه مربوط نمى شود و گرنه مى گفت «عنكن يطهر كن» روايات شيعه و اهل سنت نيز اين قسمت را مستقل حساب كرده اند.

على هذا، صدر آيه مربوط به زنان آن حضرت و اين قسمت مطلب مخصوصى است كه در رابطه با اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.

34- وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً.

ادامه دستورهاى گذشته است، ظاهرا مراد از ذكر ياد آورى و غافل نماندن است، پس از دستورهاى گذشته، براى تأكيد توصيه شده كه از آيات اللَّه غفلت نكنند، فِي بُيُوتِكُنَّ تأكيد ديگرى است.

به نظر مى آيد: مراد از «الحكمة» نصائح و اخلاقيات باشد و آن ذكر الخاص بعد از عام است. وصف لطيف با ذكر و ياد آورى مناسب است كه لطيف به معنى نافذ و دقيق مى باشد خبير اعم از لطيف است يعنى:

خدا از نهان و آشكار با خبر است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 356

35- إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...

اين آيه نوعى دفع دخل است، گويى كسى مى پرسد چرا اين احكام مخصوص زنان آن حضرت است و چرا آنها بالخصوص مطرح شده اند؟ در جواب فرموده:

زنان و مردان از لحاظ نيكوكارى پيش خدا و در حكم خدا يكسان هستند ذكر زنان آن حضرت روى عللى بخصوصى است كه در اول «شرحها» گفته شد.

آيات بسيارى از قرآن اين مطلب را روشن كرده است نظير: أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى آل عمران/ 195، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... نساء/ 124.

ظهور آيه آنست كه مسلم با مؤمن فرق دارد بعضى از بزرگان در بيان فرق آيات فرموده: اسلام تسليم شدن به دين است با عمل به همه تكاليف اما ايمان عقد قلبى است كه عمل بر آن مترتب است، پس مسلم تسليم شونده به عمل و مؤمن دارنده عقد قلبى به دين است على هذا هر مؤمن مسلم است ولى هر مسلم مؤمن نيست.

ناگفته نماند: اشكال اين سخن آنست كه در آخر آيه آمده: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً با آنكه مسلم بدان معنى، اهل رحمت و مغفرت نمى تواند باشد على هذا مى شود گفت: فرق اين دو (لا اقل در اينجا) فرق مفهومى است نه مصداقى پس مراد از مسلمون كسانى هستند كه باطنا و ظاهرا تسليم خدا هستند نظير: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 141 مؤمنان كسانى هستند كه به دين اذعان

دارند، اذعانى كه سبب عمل به احكام است.

احتمال ديگر آنست كه: مسلمون در درجه ثانى و مؤمنون در درجه اول باشند، مانند الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ... طور/ 21، «الحقنا» نشان مى دهد كه ذريه در درجه ثانى هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 357

ناگفته نماند: اوصاف ديگر در اين آيه، همه ذكر الخاص بعد از عام مى باشند و براى كثرت توضيح ذكر شده اند، نكره آمدن مَغْفِرَةً وَ أَجْراً براى تعظيم مى باشد.

نكته ها

آيه تطهير:

در تفسير برهان از عبد اللَّه بن احمد از احمد بن حنبل ...

از ام سلمه نقل شده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در منزل من بود، فاطمه عليها السّلام داخل شد و طعامى پيش آن حضرت آورد حضرت فرمود:

شوهرت و دو فرزندت را پيش من بياور، او على و حسن و حسين را بياورد همه نشسته از آن طعام مى خوردند.

آن حضرت بر روى كساء خيبرى نشسته بود، من در حجره نماز مى خواندم كه خدا آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً را نازل فرمود: آن حضرت مقدارى از كساء را به سر آنها كشيد، آن گاه دست خود را از كساء خارج كرد و به آسمان بالا برد و گفت

«هؤلاء اهل بيتى و خاصتى اللهم فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

من سر خود را به زير كساء داخل كرده و گفتم: من نيز با شما هستم اى رسول خدا؟ فرمود:

«انك الى خير انك الى خير».

در منثور از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را، نه ماه ديديم كه هر روز وقت هر نماز به در

خانه على بن ابى طالب مى آمد و مى گفت،

السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

__________________________________________________

(1) تفسير الميزان از در منثور.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 358

نگارنده گويد: بنا بر اين آن حضرت حدود هزار و سيصد و پنجاه دفعه اين آيه را در كنار منزل على عليه السّلام خوانده است يعنى، اين آيه فقط درباره اهل اين خانه است نه مردمان ديگر.

اين روايت در تفسير ابن كثير و تفسير خازن از انس بن مالك شش ماه نقل شده و در تفسير ابن كثير در روايت ديگرى از ابى الحمراء هفت ماه نقل شده است.

ناگفته نماند: بيشتر از هفتاد حديث از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده كه اين آيه در حق پنج تن آل عبا عليهم السّلام است، براى نمونه به كتابهاى الدر المنثور تفسير طبرى، تفسير ابن كثير، صواعق محرقه ابن حجر آيه اول از آيات نازله در شان اهل بيت، صحيح ترمذى تفسير سوره احزاب و در ابواب مناقب باب مناقب اهل البيت، صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابة باب فضائل اهل بيت النبى صلّى اللَّه عليه و آله و كتابهاى ديگر رجوع كنيد.

از كتب شيعه كافى است كه به كتاب «الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء» تاليف شرف الدين، فصل ثانى رجوع شود، طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان پس از نقل حديث از ابو سعيد خدرى: انس بن مالك، وائلة بن اصقع، عائشة و ام سلمه، فرموده، روايات در اين باره از طريق عامه و خاصه بسيار است، اگر همه آنها را نقل كنيم، كتاب، مفصل مى شود.

نگارنده گويد: در تفسير

برهان شصت پنج روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل شده است.

در الميزان پس از اشاره به روايات اهل سنت، فرموده: شيعه آن را از على بن ابى طالب، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السّلام، ام سلمه، ابى ذر، ابى ليلى ابى الاسود، عمرو بن ميمون و سعد بن ابى وقاص نقل كرده است اينك با تذكر سه نكته اين مطلب را به پايان مى رسانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 359

1- آيه تطهير جدا از صدر آيه به طور مستقل در روايات مطرح شده است پس در صدر آيه چنان كه از تفسير قمى نقل شده: خطاب از زنان آن حضرت قطع شده و به اهل بيت عليهم السّلام خطاب شده است، به نظر مى آيد: براى اينكه خطاب «عنكم و يطهركم» مسلّما شامل زنان آن حضرت نيست، رسول خدا هر دو را يك آيه خوانده است.

2- درباره «اهل البيت» گفتگو بسيار شده است ولى روايات ما را از اطاله بحث بى نياز مى كند، زيرا صريح روايات آنست كه مراد از «اهل البيت» خمسه طيبه عليهم السّلام هستند.

3- در تفسير ابن كثير و غيره نقل شده، كه عكرمه در بازار مدينه ندا مى كرد و مى گفت: آيه تطهير در شأن زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است و نيز نقل مى كند كه عكرمه مى گفت: هر كس بخواهد با او مباهله مى كنم كه اين آيه درباره زنان آن حضرت است.

مؤلف گويد: عكرمه از خوارج و از دشمنان على عليه السّلام و اهل بيت است اين سخن از فرو مايه اى مثل عكرمه بعيد نيست، راجع به شرح حال او به كتاب «الكلمة الغراء

فى تفصيل الزهراء عليها السّلام» فصل ثانى تأليف شرف الدين عاملى رجوع فرمائيد.

مرحوم اردبيلى در جامع الرواة نقل كرده: «عكرمه مولى ابن عباس ليس على طريقتنا و لا من اصحابنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 360

[سوره الأحزاب (33): آيات 36 تا 40]

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً (36) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37) ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (39) ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (40)

36- به هيچ مرد مؤمن و زن مؤمن نرسد كه چون خدا و رسولش درباره كارى حكم كنند، در كار خود اختيارى داشته باشند، هر كه به خدا و رسولش نافرمانى كند، سخت گمراه شده است.

37- ياد آر كه: به آنكه خدا نعمتش داده و تو نيز نعمتش داده اى مى گفتى: همسرت را تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 361

نگاه دار، و از خدا بترس، در ضمير خويش پنهان مى داشتى آنچه را كه خدا مى بايست

آشكار كند، از مردم مى ترسيدى با آنكه خدا احق است كه بترسى، چون زيد حاجت خويش را از آن زن برطرف كرد، او را به تو تزويج كرديم تا بر مؤمنان در تزويج زنان پسر خوانده هايشان محذورى نباشد ... فرمان خدا عملى است.

38- بر پيامبر در آنچه خدا حكم كرده حرجى نيست مانند طريقه خدا درباره رسولان گذشته كار خدا روى حساب معين است.

39- گذشتگان آنهايند كه پيامهاى خدا را مى رسانند و از خدا مى ترسند و از احدى جز خدا نمى ترسند، خدا در حسابگرى كافى است.

40- محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او رسول خدا و خاتم پيامبران است، خدا به هر چيز داناست.

كلمه ها

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن است به معنى حكم نيز آيد كه يك نوع فيصله دادن است، در آيه معناى دوم مراد است در آيه بعدى به معنى تمام كردن مى باشد.

خيرة: (بكسر اول و فتح دوم) آن اسم مصدر است به معنى اختيار.

زيد: او زيد بن حارثه، غلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه آزادش كرد.

حرج: تنگى. راغب گويد: اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده، لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند.

وطر: حاجت. راغب حاجت مهم گفته، جمع آن اوطار است.

قدر: در اقرب الموارد گويد: قدر، چيز واقع شدنى است كه خدا مقدر و معين كرده است «القدر: ما يقدره اللَّه من القضاء» تعصى گويند آن تعلّق اراده به اشياء است در وقتشان. ظاهرا مراد آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 362

اين كار روى حساب است.

رسالات: پيامها. رسالت: پيام.

خاتم: (بفتح تاء) چيزى

كه نامه يا صفى يا جمعى با آن تمام مى شود.

شرحها

آيات شريفه درباره زيد بن حارثه و زن او زينب است كه بعد از طلاق دادن زيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با او ازدواج نمود. زيد پسر خوانده آن حضرت بود، در رسم جاهليت ازدواج با زن پسر خوانده جايز نبود، حضرت با اين عمل آن رسم و بدعت را از بين برد.

در اين آيات مقدمتا مى گويد: هيچ كس در مقابل فرمان خدا و رسول حق مقاومت و اظهار نظر ندارد و گرنه گمراه واقعى است، آن گاه پس از جريان اختلاف زيد با زنش زينب و طلاق دادن زيد، مى فرمايد: ما زينب را به تو تزويج كرديم تا من بعد مردم در تزويج زنان پسر خوانده ها محذورى نداشته باشند.

پيامبر را در اينكار حرجى نيست، دستور خداست بايد اجرا شود، پيامبران وظيفه شان تبليغ پيامهاى خداست، فقط بايد از خدا بترسند، نه از مردم. محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) پدر هيچ يك از مردان شما نيست تا نتواند زنانى را كه شما طلاق داده ايد تزويج نمايد، او پدر زيد هم نيست على هذا گرفتن زن زيد براى او مانعى ندارد، او فقط رسول خدا و خاتم پيامبران است.

ماجراى زيد و زينب:

زيد بن حارثة بن شراحيل جوانى بود كه اسير شد، او را به صورت برده در بازار عكاظ مى فروختند: آن را براى حضرت خديجه كبرى خريدند كه پس از ازدواج با تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 363

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، او را به آن حضرت بخشيد، اين ماجرا پيش از بعثت آن حضرت بود.

حارثه پدر زيد از «يمن» به

مكه آمد و پيش ابو طالب عليه السّلام رفت و گفت ببرادر زاده ات بگو: زيد را به من بفروشد و يا او را آزاد كند، ابو طالب چون اين سخن را به آن حضرت گفت: حضرت فرمود: او آزاد است هر كجا مى خواهد برود، زيد حاضر نشد از آن حضرت جدا شود (چون در آن حضرت خصال خوبى ديده بود) پدرش حارثه از اين امر ناراحت شد (و ميان مردم گفت: اى جماعت قريش شاهد باشيد كه «زيد» پسر من نيست، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آن جمع برخاست و فرمود، شاهد باشيد كه زيد پسر من است از آن به بعد او را زيد بن محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) مى خواندند.

آن حضرت چون مبعوث گرديد، زيد را به اسلام دعوت كرد او نيز اسلام آورد، پس از هجرت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دختر عمه اش زينب دختر اميمة دختر عبد المطلب، براى «زيد» خواستگارى كرد، زينب از اين قضيه ناراحت شد، همچنين برادرش عبد اللَّه بن جحش را ناخوش آمد كه زينب از قريش بود و «زيد» آزاد كرده و مطابق رسم جاهليت اينكار ناپسند بود.

چون آيه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ ... نازل شد، زينب و عبد اللَّه هر دو به آن كار راضى شدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عقد زينب را براى «زيد» خواند ولى در اثر اختلاف اخلاق كه ميان زيد و زينب بود، پيوسته ما بين آن دو مشاجره بود آن حضرت هر چه توصيه فرمودند مؤثر واقع نشد، بالاخره كار به طلاق كشيد پس از آنكه

زيد زينب را طلاق داد، حضرت او را به زنى گرفت تا بدعت پسر خوانده ها با عمل آن حضرت شكسته شود.

چون اين جريان سر و صداى زياد ايجاد كرد: خداوند فرمود: فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 364

أَدْعِيائِهِمْ

آيات شريفه اين جريان را در يك قالب بسيار عالى مجسم مى كند به نظر مى آيد مطرح شدن اين مطلب در قرآن مجيد براى اهميت آن و براى از بين بردن بدعت بوده است.

36- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ.

اين آيه يك حكم كلى درباره همه مؤمنين و مؤمنات است و نيز مقدمه جريان زيد و زينب است كه بعدا خواهد آمد. قضاء خدا حكم و فرمان اوست درباره كارى. قضاء رسول، خواست اوست در تصرف كردن درباره كارى از كارهاى مردم.

«كان» ظاهرا منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا على هذا «ما كان» يعنى: نيست، بودن اختيار در كارشان آنست كه در مقابل حكم خدا و تصميم رسولش اظهار نظر بكنند و قبول ننمايند ولى اين اختيار را ندارند آن گاه در مقام تهديد فرموده:

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً.

گمراهى بعيد آنست كه برگشتن به راه راست در آن مشكل است.

37- وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ.

جريان زيد از اينجا شروع مى شود مراد از «للذى» «زيد» است كه خدا به او نعمت هدايت داده بود و آن حضرت او را آزاد كرده بود،

آيه روشن مى كند كه زيد از اختلاف خانوادگى پيش آن حضرت شكايت كرده و اجازه طلاق خواسته ولى حضرت در جواب فرموده همسر خويش را نگاهدار و از رفتار با او از خدا بترس. گويند: «امسك عليه» يعنى او را نگاه دار. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 365

وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ.

از اين قسمت آيه معلوم مى شود كه خدا به آن حضرت خبر داده بود كه بالاخره زيد به زينب طلاق مى دهد و تو او را بجهت نقض بدعت جاهليت تزويج مى كنى، آن حضرت از اظهار اين مطلب مى ترسيد، البته نه از خودش بلكه از اين جهت كه مردم توجيه نشوند و آن وهنى در اسلام باشد.

آن گاه در مقام هدايت و متوجه كردن آن حضرت فرموده: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ دليل اينكه آن حضرت راجع به خودش نمى ترسيد آيه وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ است كه خواهد آمد.

فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً.

تفريع است بر قسمت گذشته و نشان مى دهد كه آنچه در نفس آن حضرت پنهان بود، همان تزويج بود، نه عشق به زينب كه زن شوهر دار بود چنان كه بعضى گفته اند. قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً در بيان آنست كه زيد حاجت خود را از او بر طرف كرد، ديگر حاجتى نسبت به او نداشت و طلاقش داد.

در تفسير بيضاوى گفته: «... و لم يبق له فيها حاجة فطلقها».

در اينجا سه مطلب هست اول: اينكه براى اهميت مطلب و روشن شدن آن به نام «زيد» در آيه

تصريح شده است و گرنه، دأب قرآن در اينگونه موارد اشاره است نه تصريح.

دوم: اينكه براى رفع هر گونه ابهام فرموده: زَوَّجْناكَها ما زينب را به تو تزويج كرديم، اين امر از خدا بوده است، نه از داعيه عشق و علاقه العياذ باللّه.

سوم: علت اين امر آن بود كه مردم من بعد در تزويج زنان پسر خوانده ها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 366

محذورى نداشته باشند نقل اينكه زينب به ديگر زنان آن حضرت افتخار مى كرد كه مرا خدا به رسولش تزويج كرده است و شما را اولياءتان.

وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

تأكيد مطلب بالاست كه فرمان خدا بايد عملى باشد، برو برگرد ندارد.

38- ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً.

توجيه و تعليل تزويج زينب است يعنى در آنچه خدا تعيين كرده بر پيامبرش حرجى و مانعى نيست «سنة» به قول مجمع البيان منصوب به نزع خافض و تقدير آن «كسنة اللَّه» است يعنى جريان در پيامبران گذشته نيز چنين بوده است مراد از «الذين» پيامبران گذشته است.

قَدَراً مَقْدُوراً يعنى كار و قضاء اندازه شده. على هذا مراد آنست كه اين كار و اين تعيين روى حساب و روى ميزان است علتى ندارد كه اين كار ممنوع باشد: «امر» به معنى كار است.

39- الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

الذين وصف الَّذِينَ خَلَوْا در آيه سابق است يعنى آن گذشتگان كسانى هستند كه پيامهاى خدا را مى رسانند و از خدا احتشام مى برند و از كسى جز خدا نمى ترسند، از اين معلوم مى شود

كه وَ تَخْشَى النَّاسَ در آيه خشيت درباره موهون بودن دين بوده است وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً تعليل وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ است يعنى چون خدا در حساب كشى كافى است و جز خدا مؤثرى در وجود نيست لذا فقط از خدا مى ترسند.

ناگفته نماند: ترس از دشمن و امثال آن كه سبب احتياط و پيشگيرى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 367

مانعى نيست كه در پيامبران باشد اما اينكه پيامبران غير خدا را يك موجود مستقل بدانند و از آنها حساب ببرند و بترسند چنين ترسى در آنها عليهم السلام نيست.

40- ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً:

تكميل مطلب سابق است يعنى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست، على هذا پدر «زيد» هم نيست تا تزويج زن «زيد» بر او حرام باشد او فقط رسول خدا و خاتم پيامبران است، كارى كه كرده در رابطه با رسالت و نبوت اوست، به عبارت ديگر عمل تزويج زينب مربوط به خبر آسمانى و تبليغ آن است و اين كار به علم خدا بوده است كه خدا به هر چيز داناست. در تكميل معنى آيه چند نكته قابل ذكر است.

اول: مراد از «رجالكم» مردانى است كه در وقت نزول آيه حاضر بوده اند على هذا ابراهيم و قاسم و طيّب و مطهّر كه پسران آن حضرت بوده و همه در بچگى مرده اند از «رجالكم» نيستند، چون آنها اطفال بودند و در طفوليت در گذشته اند. پس «رجالكم» مقابل نساء و اطفال است.

دوم: ثابت شده كه آن حضرت درباره

امام حسن عليه السّلام فرموده:

«ابنى هذا هذا سيد»

و درباره حسنين عليهما السّلام فرموده:

«ابناى هذان امامان قاما او قعدا»

اين سخن هم منافاتى با آيه «رجالكم» ندارد چون حسن و حسين عليهما السّلام در وقت نزول آيه جزء اطفال بودند نه رجال. و آن دو هنوز به حد جوانى نرسيده بودند كه آن حضرت از دنيا رحلت فرمود.

سوم: بنا بر لفظ رسول و نبى، نبى آنست كه حامل خبر آسمانى باشد و رسول آنست كه خبر آسمانى را به صورت پيام تبليغ كند، على هذا نفى نبوت نفى رسالت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 368

نيز هست، پس خاتَمَ النَّبِيِّينَ خاتم المرسلين بودن را لازم گرفته است و اگر «و خاتم المرسلين» مى گفت، نفى نبوت را لازم نمى گرفت على هذا آن حضرت خاتم نبوت و رسالت هر دو است رسول و نبى فرق ديگرى نيز دارند كه خواهيم گفت.

«خاتم» را عاصم بن ابى النجود بفتح تاء و ديگران به كسر آن خوانده اند آن بنا بر قرائت كسر به معنى ختم كننده و تمام كننده است و بنا به قرائت فتح معنايش «ما يختم به» است، جوهرى در صحاح گويد: خاتم بكسر تاء و فتح آن هر دو به يك معنى است، زمخشرى و طبرسى و بيضاوى آن را «آخر الانبياء» گفته اند، در حديث مقبول الفريقين آمده آن حضرت فرموده است «

لا نبى بعدى

» انگشتر را از آن جهت خاتم گفته اند كه شخص نام خود را بر نگين آن مى نوشت و نامه را با آن، مهر و ختم مى كرد، در قاموس فرموده: «خاتم الطين: يختم به على الشي ء و الخاتم ما يوضع على الطينة» به ضرورت اسلام، رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله آخرين پيامبران است، هر كه ادعاى نبوت كند واجب القتل مى باشد.

چهارم: در سوره مريم ذيل آيه رَسُولًا نَبِيًّا/ 51 درباره فرق ميان رسول و نبى گفته شد كه: رسول آنست كه به او با سه طريق وحى شود: خواب، شنيدن صدا و آمدن فرشته وحى اما نبى آنست كه فقط به وسيله خواب و شنيدن صدا به او وحى شود، در هر حال كلمه خاتَمَ النَّبِيِّينَ خاتم رسولان را لازم گرفته است چون هر رسول نبى است ولى بعضى از نبى رسول نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 369

[سوره الأحزاب (33): آيات 41 تا 48]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (45)

وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً (46) وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (47) وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (48)

41- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را ياد كنيد ياد بسيار.

42- و او را تسبيح گوئيد در اول و آخر روز.

43- اوست كه به شما توجه مى كند و ملائكه اش مغفرت مى خواهد تا شما را از تاريكى ها به طرف نور خارج نمايد و به مؤمنان رحيم است:

44- خوشامد آنها روزى كه خدا را ملاقات مى كنند سلام است و پاداش نفيسى بر آنها آماده كرده است.

45- اى پيامبر ما تو را شاهد و بشير و نذير

فرستاده ايم.

46- و دعوت كننده به سوى خدا به اذن خدا و چراغى نور افشان فرستاده ايم.

47- مؤمنان را بشارت بده كه براى آنها از خدا تفضل بزرگى هست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 370

48- از كفار و منافقان اطاعت مكن و آزار آنها را ناديده بگير و بر خدا توكل كن كه خدا در كار سازى كافى است.

كلمه ها

بكرة: اول روز. راغب گويد، آن به معنى اول روز است.

اصيل: ما بعد عصر تا مغرب. جمع آن آصال است. در اقرب الموارد گويد: «الاصيل ... وقت ما بعد العصر الى المغرب».

يصلى: صلوة: توجه و انعطاف. در الميزان فرموده: معنى جامع صلوة چنان كه از موارد استعمال آن به دست مى آيد انعطاف است، آن به اختلاف نسبت، متفاوت مى شود لذا گفته اند: آن، از خدا رحمت و از ملائكه استغفار و از مردم دعاست در مجمع البيان فرموده:

«الصلاة من اللَّه المغفرة و الرحمة» اينكه معنى اول آن را دعا گفته اند درباره خدا صادق نيست.

تحيتهم: تحيت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد، آن در اصل مصدر «حياك اللَّه» است.

كريما: از جمله معانى كرم (بر وزن فرس) شرافت و نفاست و عزت است على هذا كريم به معنى نفيس و شريف است.

اذاهم: اذى: ناخوشايند، در قاموس هست «الاذية و الاذى و هى المكروه».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 371

شرحها

به نظر مى آيد به دنبال مطالب گذشته مناسب بوده كه مؤمنان به ذكر و شكر گذارى خدا خوانده شوند، كه با انزال آيات، آنها را هدايت مى كند و در مد نظر دارد و مى خواهد از ظلمات شرك به طرف نور توحيد بكشاند.

و نيز لازم بوده كه بار ديگر به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تذكر دهد كه از كفار و منافقان اطاعت نكن زيرا كه خدا تو را داعِياً إِلَى اللَّهِ قرار داده است، اگر از كفار و منافقان پيروى كنى ديگر منادى توحيد نخواهى بود.

41- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً.

ذكر و ياد

آورى خدا با قلب است و ذكر با زبان بعضى از مصاديق آن است اما به نظر مى آيد كه مراد از ذكر در اينجا ذكر لفظى است، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه تسبيح حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها و تسبيحات اربعه در تفسير آيه آمده اند چنان كه در نكته ها خواهد آمد، اما در آياتى نظير. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ... احزاب/ 9، مسلما ذكر و ياد آورى قلبى است.

بايد دانست كه ذكر زبانى ذكر قلبى را لازم گرفته است.

42- وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا.

تسبيح تنزيه خداست از هر نقص و عجز و آلودگى، شايد اين بدان جهت است كه در صبح و شام با تغيير اوضاع و احوال جهان، قدرت نمايى خداوند متجلّى مى شود، در جاى ديگر آمده: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا انسان/ 25 الميزان احتمال مى دهد كه اين تعبير حاكى از دوام تسبيح باشد يعنى خدا را پيوسته تسبيح گوئيد.

43- هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 372

النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

.اين آيه تعليل دو آيه قبلى است. يعنى: خدا را بسيار ياد كنيد زيرا كه خدا به شما توجه مى كند و نيز ملائكه براى شما استغفار مى كنند. اگر شما خدا را بسيار ياد كنيد خدا نيز به شما بيشتر رحمت مى كند زيرا كه فرموده:

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ.

اين توجه و رحمت براى آنست كه شما را از ظلمات شرك و كفر و عصيان به طرف توحيد خالص خارج نمايد، راجع به استغفار ملائكه در جاى ديگر آمده «و الملائكة يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا ...

غافر/ 7 و در آنجا كه فرموده: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5، منظور از لِمَنْ فِي الْأَرْضِ ظاهرا مؤمنان است.

ناگفته نماند: مراد از «يصلى» رحمت خاص است لذا در آخر آيه فرموده وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً اما در مقام رحمت عامه آمده: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ حج/ 65.

44- تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً.

ظاهرا اين سلام از جانب خدا و ملائكه خداست نسبت به مؤمنان، كه براى آنها مژده سلامت و ايمنى مى دهد چنان كه در جاى ديگر آمده: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 58 و نيز: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ ... نحل/ 32، ايضا آيه 24 از سوره رعد. در توحيد صدوق از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«اللقاء هو البعث».

45- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: اين آيه تا آيه چهل هشت، پنج سال قبل از هجرت در مكه نازل شده است. گويى اين نقل سبب شده كه در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 373

الميزان فرموده: ممكن است اين آيات از سه آيه قبلى از لحاظ زمان نزول مختلف باشند. ناگفته نماند: اين آيات به مكى و مدنى بودن شباهت دارند.

در اينجا سه وصف از اوصاف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيان شده است اول شاهد بودن بر اعمال امت خود در روز قيامت كه در ذيل آيه صد و چهل سه از سوره بقره و چهل يك از سوره نساء گذشت، بايد دانست كه پيامبر و امامان عليهم السّلام شهادت را

در دنيا متحمل مى شوند و در آخرت ادا مى نمايند در كافى كتاب الحجة «باب عرض الاعمال على النبى و الأئمة» رواياتى نقل شده كه اعمال بندگان بر آنها عليهم السّلام عرضه مى شوند و آنها اعمال را مى دانند.

دوم و سوم: مبشر و نذير كه آن حضرت به نيكوكاران مژده سعادت و بهشت و به بدكاران وعده عذاب و شقاوت مى دهد.

در علل الشرائع باب صد و شش از آن حضرت در ضمن خبرى نقل شده كه فرمود:

اما النذير فانى انذر بالنار من عصانى و اما ابشّر فانى البشر بالجنة من اطاعنى».

46- وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً.

قيد «باذنه» براى آنست كه آن حضرت در دعوت به خدا استقلال ندارد و نيز اين دعوت توأم با نبوت و بعثت است. آن حضرت چراغ نور افشان است كه به وسيله هدايت ابتدا قلوب و سپس جوامع بشرى را نورانى مى كند.

47- وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيراً.

مصداقى است از مبشر بودن آن حضرت، فضل آنست كه بدون استحقاق به طرف داده شود اين آيه حكايت از تفضل بزرگ خدا نسبت به مؤمنان دارد كه در وصف نگنجد، نظير: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ سجده/ 17، اين فصل در آخرت به طور كامل، قابل پياده شدن است گر چه به دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 374

نيز شامل است نظير: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي نمل/ 40.

48- وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

صدر آيه در اول سوره گذشت. در الميزان گويد: وَ دَعْ

أَذاهُمْ يعنى آنچه به تو اذيت مى كنند ناديده بگير و به دفع آن مشغول مباش، به دليل آنكه فرموده وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ يعنى در دفع شر آنها مستقل مباش به خدا توكل كن كه دفع شر آنها را خواهد كرد.

نكته ها:

ذكر خدا:

1- از زرارة بن اعين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه

«قال: تسبيح فاطمة الزهراء عليها السّلام من الذكر الكثير الذى قال اللَّه عز و جل و اذكروا اللَّه ذكرا كثيرا» «1».

2- در روايت ديگرى از آن حضرت:

«انه سئل عن قول اللَّه عز و جل اذكروا اللَّه ذكرا كثيرا ما هذا الذكر الكثير؟ فقال من سبح تسبيح فاطمه عليها السّلام فقد ذكر اللَّه الذكر الكثير»

«2».

3-

عن داود بن سرحان عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اكثر ذكر اللَّه احبه اللَّه و من ذكر اللَّه كثيرا كتبت له برائتان برائة من النار و برائة من النفاق «3».

در اصول كافى باب ذكر اللَّه كثيرا از ابن قداح از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا

__________________________________________________

(1، 2) وسائل كتاب الصلاة باب استحباب ملازمة تسبيح فاطمه عليها السلام.

(3) وسائل ج 4 ابواب الذكر باب 5.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 375

ذكر اللَّه فليس له حد ينتهى اليه فرض اللَّه الفرائض فمن اداهن فهو حدهن و شهر رمضان فمن صامه فهو حده و الحج فمن حج فهو حده الا الذكر فان اللَّه عز و جل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه ثم تلا هذه الايه يا أَيُّهَا

الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فقال لم يجعل اللَّه عز و جل له حدا ينتهى اليه.

بعد فرمود: پدرم مردى كثير الذكر بود، من با او راه مى رفتم مى ديديدم كه خدا را ذكر مى كند، با او طعام مى خوردم خدا ذكر مى كرد، با مردم سخن مى گفت ولى اين كار از ذكر خدا غافلش نمى كرد، زبانش را مى ديدم كه بسقف دهانش چسبيده است و مى گفت: «لا اله الا اللَّه».

ما را جمع و امر مى كرد تا طلوع آفتاب ذكر خدا نمائيم، هر كه از ما قرآن مى خواند به قرائت قرآن امر مى كرد و هر كه قرائت بلد نبود، امر به ذكر خدا مى نمود.

خانه اى كه در قرآن خوانده مى شود و خداى عز و جل ياد مى گردد، بركتش زياد مى شود، ملائكه در آن حاضر و شياطين از آن بر كنار مى گردند و به اهل آسمان نور مى دهد چنان كه ستاره نورانى به اهل زمين نور افشانى مى كند ... و

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطي خير الدنيا و الاخرة ...

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 376

[سوره الأحزاب (33): آيات 49 تا 52]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (49) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتِي هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ

ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (50) تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً (51) لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً (52)

49- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون زنان مؤمن را نكاح كرده و سپس پيش از دخول طلاق داديد، بر آنها به نفع شما عده اى نيست كه عده نگه دارند متاعشان بدهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 377

و به طور خوب رهايشان نمائيد.

50- اى پيامبر ما زنانت را كه مهريه آنها را داده اى براى تو حلال كرده ايم و نيز آنچه از غنائم و انفال مالك شده اى و دختران عمو و عمه هايت و دختران دايى و خاله هايت كه با تو هجرت كرده اند و زن مؤمنى اگر نفس خود را به پيامبر بذل كند اگر پيامبر بخواهد نكاحش نمايد اين مخصوص تو است غير از مؤمنان، آنچه را كه براى آنها درباره زنان و كنيزانشان تعيين كرده ايم مى دانيم، تا بر تو حرجى نباشد، خدا آمرزنده و مهربان است.

51- از آنها هر كه را بخواهى كنار مى كنى و هر كه را بخواهى پيش خود مى آورى و زنى را كه مايل باشى از آنكه كنار كرده اى بر تو گناهى نيست، اين حكم نزديكتر است به اينكه چشمشان روشن شود و محزون نباشند، و همه شان به آنچه

داده اى راضى شدند، خدا آنچه را كه در قلب داريد مى داند.

52- بعد از اينها زنان ديگر بر تو حلال نيستند و جايز نيست زنان ديگرى به جاى آنها عوض گيرى و لو اينكه زيبايى شان به اعجابت وا دارد، مگر آنچه مالك شده اى خدا بر هر چيز مراقب است.

كلمه ها

عدة: (بكسر اول): شى ء معدود. «العدة هى الشي ء المعدود» عده زن مطلقه مدت معدود كه بايد در آن از ازدواج خوددارى نمايد «تعتدونها» يعنى مى شماريد آن را وعده نگاه مى داريد آن را.

سراحا: سرح و سراح: رها كردن (احزاب/ 28).

افاء: يعنى برگردانيد. في ء (بفتح اول): رجوع. «فاء فيئا: رجع» ترجى: ارجاء: تأخير «ارجا الامر: اخره» منظور از آن در آيه ترك كردن و دور كردن است.

تؤوى: اوى: نازل كردن و لاحق نمودن. «تؤوى»: نازل مى كنى. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 378

رقيب: مراقب و نگاهبان و حافظ رقبه و رقوب به معنى حفظ و انتظار است.

شرحها

در اين آيات احكامى درباره زنان بيان شده كه بعضى عام و بعضى مخصوص به زنان آن حضرت است.

49- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلًا.

خلاصه اين حكم چنين است، اگر كسى زنى را عقد كرد و پيش از نزديكى طلاقش داد، اين زن عده ندارد، بلكه بايد به او متاعى داد و بدون خشونت رهايش كرد.

فَمَتِّعُوهُنَّ درباره اندازه متاع مطلق است و دو مصداق دارد يكى اينكه اگر در حين عقد براى زن مهرى معين شده بايد نصف مهريه او داده شود چنان كه در آيه 237 بقره گذشت: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ ... و اگر به وقت خواندن عقد مهرى تعيين نشده در اين صورت بايد به او مهر المثل داده شود.

در كافى از حلبى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: درباره مردى كه به زن خويش قبل از دخول

طلاق داده فرمود: اگر به وقت عقد چيزى معين كرده نصف آن را مى دهد و اگر معين نكرده به او متاع مى دهد مانند متاعى كه به امثال او مى دهند «1».

__________________________________________________

(1)

«عن الحلبى عن ابن عبد اللَّه (ع) فى رجل طلق امرأته قبل ان يدخل بها؟ قال عليه نصف المهر ان كان فرض لها شيئا و ان لم يكن فرض لها فليمتعها مثلها من النساء» كافى ج 6/ 106.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 379

فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ يعنى به نفع شما بر آنها عده اى نيست كه در آن بتوانيد رجوع كنيد.

ناگفته نماند به نظر مى آيد كه چون حكم اين آيه در سوره بقره بيان شده است و نزول آن پيش از سوره احزاب است لذا اين آيه به طور اجمال آمده است و نيز ناگفته نماند اين متاع غير از متاع استحبابى است كه در بقره/ 241 گذشت 50- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ در اين آيه هفت قسمت از زنان بر آن حضرت حلال شده كه در شش قسمت آنها سائر مردان نيز همين حكم را دارند ولى قسمت اخير از مختصات آن حضرت مى باشد.

اول و دوم زنان و كنيزان در الميزان فرموده: قيد آتَيْتَ ... مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ توضيحى است نه احترازى يعنى اگر مهريه اش را نداده باشد و با كنيزى كه از غنائم و انفال نيست باز حلال است.

سوم و چهارم وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ در مجمع البيان فرموده: منظور زنان قريش هستند كه آن حضرت از قريش بود.

پنجم و ششم وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ

خالاتِكَ طبرسى فرموده: آنها زنان بنى زهره اند كه خاله زاده و دايى زاده هاى آن حضرت بودند.

اللَّاتِي هاجَرْنَ مَعَكَ در مجمع آمده: اين در وقتى بود كه زنان غير مهاجر بر آن حضرت حرام بود، سپس اين شرط نسخ شد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 380

هفتم- وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ در مجمع البيان و تفسير بيضاوى و الميزان فرموده: مراد زنى است كه بدون مهر، خود را به پيامبر هبه كند اين فقط مخصوص به پيامبر است و براى مؤمنان نيست وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً يعنى و حلال كرده ايم بر تو زن مؤمنى را كه ...

إِنْ أَرادَ ... حاكى است كه آن حضرت در قبول اين درخواست مجبور نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اختلاف است در اينكه آيا چنين چيزى اتفاق افتاده است يا نه، ابن عباس گفته است چنين كارى اتفاق نيافتاد. به قولى ميمونه دختر حرث از زنان آن حضرت نفس خويش را بدون مهر به آن حضرت بخشيده بود در قول ديگر زينب دختر خزيمه و در قول سوم زنى از بنى اسد بنام ام شريك دختر جابر بود. اين قول از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

در كافى از حلبى از امام صادق عليه السّلام در ضمن خبرى نقل شده:

«و احلّ له ان ينكح من عرض المؤمنين بغير مهر و هى الهبه» (كافى كتاب نكاح باب ما احل للنبى من النساء).

گويند وقتى كه ام شريك خود را به آن حضرت بذل كرد، عايشه گفت:

زنان چرا خود را بدون مهر بذل مى كنند؟ آيه در جواب او نازل شد، عائشه به

آن حضرت گفت: خداى تعالى در هواى نفس تو سرعت مى كند؟ حضرت فرمود: اگر تو هم اطاعت خدا كنى چنين خواهى بود.

ناگفته نماند: اينكار تعجب آور نيست، فرق آن با سائر ازدواج ها فقط نبودن مهر است، ما درباره زنان آن حضرت در سوره نساء به تفصيل سخن گفته ايم.

قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ.

فرض در اينجا به معنى تعيين است و اين نشان مى دهد كه اختصاص بذل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 381

نفس به آن حضرت داراى مصلحتى بوده كه در سائر مردان نيست.

لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

ظاهرا تعليل همه احكام آيه است و شايد راجع به بذل نفس بوده باشد، غفور اينجا به معنى چاره ساز و نظير آن است. يعنى چاره سازى و رحمت خدا سبب اين تسهيل شده است.

51- تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه پيامبر به رعايت تقسيم وقت ميان زنان خويش مجبور نيست بلكه وقت هر كدام را بخواهد به تأخير مى اندازد و هر كدام را خواست در نزد خويش نگاه مى دارد و كسى را كه كنار گذاشته بود باز مى تواند پيش خود بخواند، در اينكارها بر او محذورى نيست.

اين مطلب ظاهرا به دو علّت است اول اينكه آن حضرت روى مصالح اسلامى آن زنان را گرفته بود، چنان كه در سوره نساء گذشت على هذا مراعات تقسيم وقت بر آن حضرت سخت مشكل بود.

دوم اينكه آن حضرت مشغول تشكيل حكومت و جنگها و سائر كارهاى اسلامى بود، مجال آن را نداشت كه اين مسائل

را ميان آن همه زن مراعات فرمايد روايت شده كه مخارج يك ساله آنها را يك جا پرداخت مى كرد تا وقفه اى در كارهاى ديگرش حاصل نشود.

به نظر بعضى تُرْجِي مَنْ تَشاءُ ... راجع به زنانى است كه خود را به آن حضرت بذل مى كردند ولى ظهور آيه در وجه اول است، طبرسى رحمه اللَّه نيز آن را اختيار فرموده، الميزان نيز آن را ترجيح مى دهد آن وقت در توجيه اين مطلب فرموده:

ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 382

يعنى اين دستور نزديكتر است به آنكه شاد باشند و غمگين نباشند زنى كه او را پيش خود خوانده اى شاد است، زن ديگر نيز شاد است زيرا اميدوار است كه او را نيز پيش خود خواهى خواند، على هذا همه شان از تقسيم وقت به آنها راضى خواهند بود، «كلّهن» تاكيد فاعل «يرضين» و «ان تقر» تقديرش «الى ان تقر» است.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً.

جمله اول راجع به أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ- وَ يَرْضَيْنَ است يعنى خدا از مكنونات خاطر شما آگاه است و مى داند كدام دستور شما را راضى مى كند، وصف عليم روشن مى كند كه اين احكام روى علم به مصالح جعل مى شود، حليم حكايت از مهلت دهى و عدم تعجيل در عقوبت است، اين وصف نيز با مطالب آيه مناسب مى باشد.

52- لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ.

ظاهر آيه آنست كه «من بعد» راجع به هفت قسمت از زنان است كه به آن حضرت حلال شده

بودند، يعنى بعد از اصناف هفتگانه كه گفته شد، زنان ديگر بر تو حلال نيست.

ممكن است منظور «من بعد الموجودات» باشد يعنى بعد از اين زنان كه تزويج كرده اى زن ديگرى بر تو حلال نيست و نيز نمى توانى يكى از اينها را طلاق بدهى و ديگرى را در جاى آن بگيرى هر چند زيباتر هم باشد، در اينصورت عدم حليت در رابطه با تعداد است، به عبارت ديگر: زياده از اين نه نفر موجود نمى توانى بگيرى، مگر خريدن كنيزان.

از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده: منظور از لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ زنانى هستند كه در آيه حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ ... نساء/ 23، گفته شده در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 383

اين زمينه در كافى سه حديث از حلبى و ابى بصير و ابى حضرمى از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده است (كافى كتاب نكاح باب ما احل للنبى من النساء).

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً.

تأكيد حكم صدر آيه است كه يعنى تخلف از اين فرمان صحيح نيست خدا مراقب و ناظر بر اعمال بندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 384

[سوره الأحزاب (33): آيات 53 تا 62]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً

(53) إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (54) لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (55) إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (56) إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً (57)

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (58) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (59) لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاَّ قَلِيلاً (60) مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (61) سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 385

53- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر آنكه به شما اذن داده شود براى طعامى بى آنكه منتظر آماده شدن طعام باشيد ليكن چون دعوت شديد داخل شويد و چون طعام خورديد متفرق شويد و به گفتگو سرگرم نشويد، كه اين رفتار پيامبر را اذيت و از شما شرم مى كند ولى خدا از گفتن حق باك ندارد و چون از زنان پيامبر متاعى خواستيد از پس پرده بخواهيد اين پاكيزه تر است براى قلوب شما و

آنها، و شما را نرسد كه رسول خدا را اذيت كنيد و نه زنان او را بعد از وفاتش نكاح بنمائيد كه اينكار نزد خدا بزرگ است.

54- اگر چيزى را آشكار كنيد يا مخفى داريد خدا به هر چيز داناست.

55- بر آنها در باره پدرانشان گناهى نيست و نه درباره پسرانشان و نه برادرانشان و نه پسران برادرانشان و نه پسران خواهرانشان و نه زنان مسلمان و نه آنان كه مالك شده اند، از خدا بترسيد كه خدا بر هر چيز گواه است.

56- خدا و ملائكه اش بر پيامبر صلوات مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او صلوات بفرستيد و تسليم محض شويد.

57- آنان كه خدا و رسولش را اذيت مى كنند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و عذابى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 386

خوار كننده براى آنها آماده نموده است.

58- آنان كه مؤمنان و مؤمنات را بدون كارى كه كرده اند، اذيت كنند، مرتكب بهتان و گناه آشكارى شده اند.

59- اى پيامبر به زنانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روپوش خويش را به خود جمع كنند، اين نزديكتر است كه شناخته شوند و مورد اذيت قرار نگيرند خدا آمرزنده و مهربان است.

60- اگر منافقان و مريض القلبها از اذيت زنان و شايعه پراكنان، دست نكشند، تو را بر عليه آنان بر مى انگيزيم و آن گاه جز اندكى با تو مجاور نخواهند بود.

61- ملعونند هر كجا كه يافته شوند دستگير شده و به طور ريشه كن كشته مى شوند.

62- طريقه خدا درباره محاربين در گذشته چنين بوده است طريقه خدا تغيير ناپذير است.

كلمه ها

اناه: طبرسى رحمه اللَّه آن را از «انى يأنى» گرفته كه به

معنى رسيدن است، در نهايه گويد: «الاناء بكسر الهمزة و القصر: النضج» على هذا غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ يعنى بى آنكه منتظر پخته شدن طعام باشيد، ولى راغب آن را به معنى وقت گفته كه جمع آن آناء است غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ يعنى بى آنكه منتظر وقت طعام شويد، اين در صورتى است كه پيش از وقت طعام وارد شوند.

مستأنسين: استيناس. طلب انس و الفت است، منظور از آن در آيه سرگرم شدن به گفتگو و در الفت و آشنايى باز كردن است.

حجاب: مصدر است به معنى پنهان كردن و منع از دخول، به معنى پرده نيز آيد، منظور از آن، در آيه پرده است.

يدنين: دنو: نزديك شدن. ادناء: نزديك كردن «يدنين» جمع مؤنث ادناء است يعنى نزديك مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 387

جلابيبهن: جلباب: راغب جلباب را پيراهن و روسرى گفته است. صحاح اللغة آن را ملحفه (چادر شب) ابن اثير در نهايه چادر و رداء گويد. فيروزآبادى در قاموس مى گويد: آن پيراهن و لباس گشاد است كه زن لباسهاى خود را با آن مى پوشاند و يا آن ملحفه است ظهور آيه مى رساند كه منظور از جلباب همانست كه قاموس گفته است.

مرجفون: رجف. لرزيدن و لرزاندن. مرجف كسى را گويند كه در جامعه ايجاد رعب و وحشت نمايد، مراد از آن در آيه همين است.

نغرينك: غرو: چسبيدن. اغراء: برانگيختن و وادار كردن با ترغيب «لنغرينك» حتما تو را بر عليه آنان بر مى انگيزيم.

ثقفوا: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن با كسى «ثقفوا»: پيدا شدند.

شرحها

در اين آيات، راجع به وارد شدن به خانه پيامبر و گفتگو با زنان پيامبر و اينكه نمى شود زنان پيامبر

را بعد از او تزويج كرد، دستورهايى داده شده است اينها همه در رابطه با حفظ مقام رهبرى است، چون اگر مقام رهبرى آلوده شود مكتب در خطر حتمى سقوط خواهد بود، اينكه مى فرمايد: وقت دعوت به خانه پيامبر زودتر نيائيد و پس از طعام آنجا را مجلس نقالى قرار ندهيد يا به وقت خواستن چيزى از زنان پيامبر از پس پرده گفتگو كنيد و نظير آن، همه براى محفوظ و پاك ماندن مقام رهبر است.

آن وقت براى هر چه بيشتر مجسم كردن اين امر فرموده: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ... يعنى در مقام با عظمت رسالت چه فكر مى كنيد؟!! خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 388

و ملائكه به اين مقام عنايت دارند. و در تأكيد هر چه بيشتر آن فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ... و اينكه مى فرمايد، وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ ظاهرا براى همين است، كه ممكن است بعضى از اشخاص ناباب با آنها ازدواج نمايد و آنها را وادار كند كه راجع به زندگى داخلى آن حضرت دروغ جعل كنند و يا خود از زبان آنها دروغ بگويند، در نتيجه مقام رهبرى و حيثيت مكتب را به خطر اندازد و اللَّه العالم.

در آخر آيات راجع به زنان و منافقان شايعه پراكن مطالبى آمده است.

53- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ.

اين قسمت در رابطه با آداب دخول به خانه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله است به نظر مى آيد: قيد دعوت به طعام قيد توضيحى است و گرنه در صورت اذن

به هر عنوان دخول به خانه آن حضرت جايز است.

قيد غَيْرَ ناظِرِينَ براى آنست كه پيش از حاضر شدن طعام داخل نشوند كه مدتى نشسته و انتظار طعام را بكشند.

وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ.

يعنى ليكن پس از آماده شدن غذا، وقتى كه دعوت شديد داخل شويد.

وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ عطف است بر غَيْرَ ناظِرِينَ و حال بعد از حال است يعنى:

«غير منتظرين للطعام و لا متحدثين بعد الطعام».

إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ.

تعليل حكم بالاست كه از اينكار پيامبر به اذيت مى افتد و از گفتن به شما شرم مى كند ولى خدا از گفتن حق، باكى ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 389

وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ.

دستور ديگرى است كه چون از زنان آن حضرت چيزى خواستيد از پس پرده بخواهيد يعنى چون احتياج به سخن گفتن با آنها پيدا كرديد رو در رو نشويد، نكره آمدن حجاب حاكى است هر پرده اى كه باشد ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ بيان مصلحت اين دستور است.

وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً.

يعنى به هيچ وجه مجاز نيستيد كه رسول خدا را اذيت كنيد. خواه درباره ازدواج با زنانش و خواه از راه ديگر، و نيز بر شما نرسد كه زنان او را بعد از رحلتش نكاح كنيد، به نظر مى آيد كه «ذلكم» اشاره به تزويج زنان آن حضرت است يعنى اينكار در نظر خدا بزرگ و سبب خرد كردن شخصيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

است در جوامع الجامع فرموده: اين دستور براى تعظيم آن حضرت است در حال حيات و مرگ. آيه نشان ميدهد: خود اينكار از بين بردن شئونات رهبر است ولى از آنچه ما در علّت اين نهى احتمال داديم مانع نيست و اللَّه العالم، در اينجا دو مطلب باقى ماند.

اوّل: در مجمع البيان نقل شده: طلحة بن عبيد اللَّه (مقتول بصره) روزى گفت: اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا برود، عائشه را تزويج خواهم كرد، از ابو حمزه ثمالى نقل شده: دو نفر مرد گفتند: آيا محمد زنان ما را نكاح كند و ما زنان او را نكاح نكنيم؟ به خدا اگر از دنيا برود زنان او را به ازدواج خواهيم آورد، يكى از آن دو عائشه را قصد مى كرد، ديگرى ام سلمه را، نقل اول در تفسير خازن و ابن كثير نيز آمده است. ولى بعيد است سبب اين حرمت گفته طلحه باشد، و اگر او اين سخن را نمى گفت باز خدا اينكار را تحريم مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 390

دوم: ظهور «من بعده» در بعد الوفاة است، يعنى بعد از رحلت آن حضرت جايز نيست كه با زنان آن حضرت ازدواج كنيد، بعضى آن را «بعد فراقه» گفته اند، ابن كثير در تفسير خود گويد: درباره زنانى كه آن حضرت بعد از دخول طلاق داده اختلاف هست ... اما در حلّيت زنانى كه پيش از دخول طلاق داده است اختلافى نيست.

بيضاوى نقل مى كند: اشعث بن قيس مستعيذه را تزويج كرد، عمر خواست او را حد بزند، گفتند: حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با اين زن همبستر نشده است،

عمر از وى دست كشيد.

مستعيذه زنى بود كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به اطاق او وارد شد، او به آن حضرت گفت: اعوذ باللّه منك، حضرت او را ترك كرد، جريان او مفصّل است.

54- إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً آيه يك مطلب كلى است ولى منظور از آن در ضمير داشتن يا اظهار ازدواج با زنان آن حضرت بعد از رحلت وى است.

55- لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ ... وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ استثناء است از ... فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ يعنى اين حكم شامل پدران و برادران ... آنها نيست. منظور از «نسائهن» زنان مؤمن است كه اين حكم درباره زنان كفار نيز هست راجع به «نسائهن و ما ملكت ايمانهن» به سوره نور آيه 30 رجوع شود.

وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً.

خطاب است به زنان آن حضرت كه شما نيز اين دستورها را عمل نمائيد و با كسى رودررو نشويد كه خدا ناظر همه اعمال، از جمله اعمال شماست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 391

56- إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.

اين آيه در عين آنكه يك مطلب مستقل است توجيه مطالب فوق و مقدمه مطلب بعدى است وانگهى اين آيه عظمت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را در عاليترين درجه ترسيم مى كند، يعنى: خدا پيامبرش را مورد عنايات و رحمت خاصه خود قرار مى دهد، ملائكه نيز براى او از خدا رحمت و مغفرت مى طلبند على هذا اى مؤمنان شما نيز براى او از

خدا رحمت بخواهيد، كه در اين صورت تابع خدا و ملائكه در اين كار خواهيد بود وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً يعنى به طور كامل تسليم و منقاد اوامر او باشيد.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده كه فرمود:

«هو التسليم عليه فى كل الامور»

بعضى آن را سلام كردن گفته اند.

ناگفته نماند: طريق صلوات فرستادن آنست كه: بگوئيم: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.

در مجمع البيان از كعب بن عجره نقل شده: چون اين آيه نازل شد گفتيم يا رسول اللَّه سلام كردن به شما را دانسته ايم، صلوات بر تو كدام است؟ فرمود:

«قولوا اللّهم صل على محمّد و آل محمّد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على محمّد و آل محمّد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد».

اين حديث در صحيح ترمذى كتاب تفسير القرآن تحت رقم (3220) از آن حضرت نقل شده النهايه به جاى «و آل محمد» آمده است «و على آل محمد» اين دو حديث به عنوان نمونه نقل شد و گرنه روايات شيعه و اهل سنت در اين زمينه خارج از حد است براى نمونه. به تفسير مجمع البيان و تفسير برهان و الدر المنثور رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 392

از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«من لم يجد ما يكفر به ذنوبه فليكثر من الصلاة على محمّد و آله فانها تهدم الذنوب هدما»

«1».

57- إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً معلوم است كه خدا مورد اذيت قرار نمى گيرد، خدا بالاتر و برتر از اين

معانى است، پس ذكر اذيت خدا با اذيت رسول براى دو بيان شرافت و عظمت رسول است كه يعنى اذيت او اذيت خداست نظير آنچه در مجمع البيان نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«من اذى شعرة منك فقد اذانى و من اذانى فقد آذى اللَّه».

لعنت در دنيا آنست كه خداوند انسان را از هدايت و عمل صالح محروم گرداند نظير لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13 قساوت قلب از مصاديق لعنت الهى است يا مثل: ... لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ محمّد/ 23 يا مانند لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا نساء/ 46.

لعنت در آخرت دورى از رحمت و تقرب خداست كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15 (از الميزان).

58- وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً.

ظهور آيه در رابطه با تهمت زدن و افتراء بستن است يعنى كارى را كه نكرده اند به آنها نسبت بدهند و آزارشان كنند و آبرويشان را خدشه دار نمايند اين كار بهتان و گناهى آشكار است گناه آشكار بودن به علّت روشن بودن آن از نظر عقل و تفكر آدمى است كه هر انسان آن را گناه مى داند، بهتان دروغى است كه

__________________________________________________

(1) روضة الواعظين.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 393

شخص را مبهوت مى كند.

59- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ.

ناگفته نماند: زن اگر مثلا چادر شب خويش را به خود به پيچد و جمع كند و راه رود هر بيننده مى داند كه او زن پاكى است

و براى كار ضرورى از خانه بيرون شده است على هذا اشخاص هوسران متعرض او نمى شوند ولى اگر چادر شب خود را باز نگاه دارد و در وقت رفتن اطراف آن را پس و پيش كند، بد كاران احتمال مى دهند كه اين زن براى خودنمايى از خانه خارج شده است و قهرا او را اذيت مى كنند آيه شريفه در اين رابطه است.

يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ يعنى اطراف آن را به طرف بدن خود جمع كنند أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ يعنى: «اقرب الى ان يعرفن انهن عفيفات».

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ظاهرا اشاره به اشتباهات گذشته و يا به حال سهو و نسيان است.

60- لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا.

از آيه معلوم مى شود كه منافقان و مريض القلبها متعرضون زنان مدينه مى شده و آنها را اذيت مى كرده اند و نيز معلوم مى شود گروهى از منافقان با نشر اكاذيب و اينكه مشركان و يهود قصد حمله به مدينه را دارند، رعب و وحشت به وجود مى آورده اند، لذا بطور مؤكد فرموده: اگر بس نكنند تو را بر عليه آنان برخواهيم انگيخت آن وقت جز مدت كمى در مدينه نخواهند ماند، بلكه فقط به مدت دستور و اجراى آن خواهند ماند، آيه بعدى نشان مى دهد اينگونه اشخاص محاربند، كيفرشان قتل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 394

61- مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا.

ملعونين حال است از «المنافقون» و اوصاف بعدى، جمله قُتِّلُوا ... دلالت بر كثرت دارد مانند آيه أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا كه در سوره مائده گذشت. يعنى به طور قاطع كشته شوند و قلع و

قمع گردند.

62- سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا يعنى طريقه خدا از اول درباره محاربان چنين بوده است، و طريقه خدا تغيير ناپذير است سُنَّةَ اللَّهِ تقديرش «اذكر سنة اللَّه» و مانند آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 395

[سوره الأحزاب (33): آيات 63 تا 73]

اشاره

يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (63) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (65) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولا (66) وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا (67)

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (68) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً (69) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (70) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً (71) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (73)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 396

63- مردم از تو از وقت قيامت مى پرسند، بگو علم آن نزد خداست، چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد.

64- خدا به كافران لعنت كرده و براى آنها آتشى افروخته آماده كرده است.

65- در آن آتش مخلد هستند سرپرستى و يارى نخواهند يافت.

66- ياد آر

روزى كه صورتهاى آنها در آتش عوض مى شود، گويند: اى كاش اطاعت كرده بوديم خدا و رسول را.

67- و گويند: پروردگارا ما از پيشوايان و بزرگان خويش اطاعت كرديم، گمراهمان كردند.

68- پروردگارا آنها را دو برابر عذاب بده و لعنتشان كن لعنت بزرگى.

69- اى اهل ايمان، نباشيد مانند آنكه موسى را اذيت كردند، خدا او را تبرئه فرمود، او نزد خدا موجه بود.

70- اى كسانى ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و سخن راست و استوار گوئيد.

71- تا اعمالتان را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد، هر كه خدا و رسول را اطاعت كند حقا كه به نجات بزرگى رسيده است.

72- ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، از قبول آن امتناع كردند و از آن بترسيدند، انسان آن را متحمل شد، زيرا كه داراى زمينه ظلم و جهل بود.

73- عاقبت، خدا منافقين و منافقات، مشركين و مشركات را عذاب مى كند، و بر مردان و زنان مؤمن توبه و رحمت مى كند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

الساعة: ساعت به معنى جزئى از وقت و زمان است. «جزء قليل من النهار او الليل» به معنى وقت حاضر نيز آيد مراد از آن در آيه قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 397

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن. سعير در اينجا به معناى مفعول (مسعور) است.

تقلب: قلب: گرداندن و گرديدن از وجهى به وجهى. «تقلّب» بر گردانده و متحول مى شود.

وجيها: وجه: صورت و چهره. وجيه: موجّه و محترم.

سديد: سد: بستن و اصلاح كردن «سد الثلمة: اصلحها و وثّقها» قول سديد: سخن صواب و محكم كه باطل را در آن

راهى نيست.

ابين: اباء: امتناع، «ابين»: امتناع كردند.

اشفقن: يعنى: ترسيدند. راغب گويد: اشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» متعدى شود معناى خوف در آن ظاهرتر است و اگر با «فى» باشد معنى «اعتنا» مناسبتر باشد.

ظلوم: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ظالم، يا آنكه زمينه ظلم دارد.

جهول: صيغه مبالغه است يعنى. بسيار نادان يا آنكه زمينه جهل دارد.

شرحها

در اين آيات اولا از وقت قيامت سؤال شده و جواب آمده كه فقط خدا از آن آگاه است، سپس روشن شده كه در روز قيامت، گمراهان درباره پيشوايان ستمگر به خدا خواهند گفت: اينها ما را بدبخت كرده اند، عذاب آنها را مزيد گردان، آن وقت درباره عدم ايذاء پيامبر و راستگويى توصيه شده است، در آخر بيان شده كه انسان بار امانت را متحمل شده كه، نتيجه اش معذب شدن كفار و منافقان و منعّم گشتن مؤمنين و مؤمنات خواهد بود.

63- يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 398

لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً

.هر موقع مردم از وقت قيامت سؤال كرده اند جواب آمده كه علم آن مخصوص خداست و جز او كسى آن را نمى داند اين مطلب در سوره اعراف/ 187 لقمان/ 34، فصلت/ 47 زخرف/ 85 و نازعات/ 42 نيز آمده است، الميزان گويد: جمله وَ ما يُدْرِيكَ ... براى تأكيد ابهام است يعنى تو نيز نمى دانى.

64- إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً.

آنها كه اينهمه سرمايه گذارى و بعثت انبياء را ناديده گرفته و به جنگ حق برخاستند، عاقبتشان اين است لعنت، دور كردن از رحمت و الطاف خداست.

65- خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا

وَ لا نَصِيراً.

لفظ «فيها» مى شود راجع به لعنت باشد و يا به سعير، به اعتبار «نار» كه مؤنث است. در الميزان فرموده: ولى آنست كه متولى و مباشر تمام كارهاى انسان باشد، نصير آنست كه قسمتى از آنها را عهده دار شود و يارى نمايد.

66- يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا.

در مجمع البيان فرموده: صورتشان سياه، زرد و بد منظر مى شود، به نظر بعضى صورتشان از طرفى به طرفى گردانده مى شود تا رسيدن آتش به آن كامل شود.

ناگفته نماند در آيات مى خوانيم: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ عبس/ 40 كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27 تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ مؤمنون/ 104 و نيز آمده: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ زمر/ 60، على هذا مراد از «تقلب» سياه و بد منظر شدن است (نعوذ باللّه).

الف «الرسولا» زايد است و براى هموزن شدن آخر. آيه با آيات ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 399

است، آنها خواهند ديد كه اطاعت پيشوايان ستمگر بدبختشان كرده، لذا آرزو خواهند كرد كه اى كاش اطاعت خدا و رسول مى كردند.

67 و 68- وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً.

گفتگو و مخاصمه آنان كه كور و كورانه از پيشوايان ستمگر اطاعت كرده اند در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در سوره اعراف/ 38 ابراهيم/ 21 گذشت و در سورهاى سبأ، ص و الفرقان، غافر نيز خواهد آمد، الف «السبيلا» مانند الف «الرسولا» است كه گذشت منظور از «سادتنا» رؤسا و از «كبرائنا» ظاهرا ريش سفيدان بدكار هستند

كه مورد اطاعت واقع شده اند. رجوع شود به سوره فاتحة الكتاب.

مرادشان از ضعفين و دو برابر، گويى در مقابل ضلالت خودشان و اضلال ديگران است و لذا لعنت هم لعنت بزرگ خواهد بود.

69- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً.

ظهور آيه نشان مى دهد كه بعضى از بنى اسرائيل به موسى عليه السّلام تهمت زده اند، خداوند آن تهمت را برطرف كرده: مسلمانان از مثل اينكار بر حذر شده اند كه مبادا چنان كارى درباره پيامبر خود بكنند.

مصداق آذَوْا مُوسى آن بود كه مى گفتند موسى مرد نيست «ليس لموسى ما للرجال» چنان كه در تفسير برهان در ضمن حديث از امام صادق عليه السّلام نقل شده است، در مجمع البيان از على عليه السّلام و ابن عباس آمده: موسى با برادرش هارون به كوهى بالا رفتند، هارون در آنجا از دنيا رفت بنى اسرائيل گفتند: موسى او را كشته است. به هر حال فَبَرَّأَهُ اللَّهُ حاكى است كه خدا موسى را از اين تهمتها نجات داده است وَ كانَ ... وَجِيهاً نشان مى دهد كه نقصى در او نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 400

احتمال مى رفت كه مسلمانان درباره زيد و زينب، حرمت نكاح زنان آن حضرت يا درباره النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و احكامى كه در خصوص زنان آن بزرگوار ذكر شد، آن حضرت را متهم نمايند كه العياذ باللّه جانب خود را گرفته است، لذا در اين آيه از اينگونه تهمت زدن نهى شده اند، كه يعنى اين احكام از جانب خداست و ربطى به آن حضرت ندارد.

70- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا

قَوْلًا سَدِيداً.

آيه، يك فرمان كلى است ولى با آيه فوق تناسب دارد، سخن سديد آن است كه خالى از دروغ و تهمت و ناروا و در عين حال مفيد باشد، در الميزان از درّ منثور از سهل ساعدى نقل شده: «قال ما جلس رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على هذا المنبر الا تلى هذه الاية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً.

71- يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً.

نتيجه عجيبى است درباره سخن حق گفتن، يعنى پى آمد قول سديد اصلاح عمل و مغفرت ذنوب است، در روايات آمده، مردى محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و اظهار كرد كه گرفتار گناهان است. آن حضرت از وى تعهد گرفت كه دروغ نگويد اين عمل سبب اصلاح او گرديد.

انسان اگر تصميم بگيرد كه سخن راست گويد و اين، در او به صورت عادت درآيد، كم كم اعمال ديگرش نيز اصلاح خواهد شد، اصلاح اعمال او را به تدريج به توبه و ندامت از گذشته و غفران ذنوب خواهد كشانيد.

قول سديد گفتن، اطاعت از خدا و رسول است و آن سبب نجات بزرگى خواهد گرديد.

72- إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 401

به احتمال نزديك به يقين مراد از امانت دين و تكليف است، منظور از عرض و نشان دادن به آسمانها و زمين و امتناع آنها، عدم صلاحيت قبول در وجود آنهاست به عبارت ديگر خلقت آنها طورى

بود كه قدرت حمل بار امانت را نداشتند. ولى انسان قدرت آن را داشت كه حمل كند و حمل كرد.

اگر گويند: چرا اول عرضه شدن به آسمانها و زمين ذكر شده است؟

گوئيم: آن براى نشان دادن عظمت و قابليت انسان است يعنى: چيزى را كه آسمانها و زمين و كوه ها نتوانستند حمل كنند، تو اى انسان حمل كرده اى.

منظور از «حملها» آن نيست كه همه انسانها آنها را قبول كرده اند بلكه مراد آنست كه انسان بما هو انسان اين قدرت و قابليت را داشته است.

إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا تعليل حمل امانت است وصف ظلوم و جهول منحصر به انسان است، غير انسان با آن دو وصف توصيف نمى شود.

انسان مى تواند به وسيله امانت الهى خود را از ظلوم و جهول بودن خارج كند و به مقام أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ برساند به عبارت ديگر: آسمانها و زمين و كوه ها زمينه ظلم و جهل را ندارند لذا حمل امانت در آنها تأثيرى ندارد و نمى توانند عادل و عالم باشند به عكس انسان كه مى تواند عادل و عالم باشد و از ظلم و جهل بر كنار گردد.

در الميزان فرموده: با دو وصف علم و عدل چيزى مى تواند متصف باشد كه قابل ظلم و جهل هم بوده باشد، اينكه انسان در حدّ نفس و به حسب طبع خود ظلوم و جهول است، مصحح، حمل امانت الهيه مى باشد.

أَشْفَقْنَ مِنْها ظاهرا در رابطه با عظمت امانت است در عين حال حاكى از شعور آنهاست.

ناگفته نماند: منظور از ظلوم و جهول، شأنيت و زمينه ظلم و جهل است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 402

نظير فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها الشمس/ 8، معنى آيه چنين مى شود: انسان

امانت را حمل كرد زيرا كه شأنا ظلوم و جهول بود و مى توانست به عدل و علم راه يابد.

الميزان امانت را ولايت الهيه و كمال حاصل از اعتقاد و عمل صالح مى داند بعضى آن را احكام و فرائض، بعضى امانتهاى مردم و وفا به عهد، بعضى عقل، بعضى كلمه لا اله الا اللَّه، بعضى اعضاء بدن كه امانتهاى الهى هستند، بعضى خليفه خدا بودن چنان كه فرموده: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بعضى اختيار، و بعضى معرفة اللَّه گفته اند، الميزان در بيان نظر خود استدلالى دارد كه بايد در آنجا مطالعه شود. در خاتمه دو نكته ياد آورى مى شود:

1- امانت چيزى است كه پس از استفاده بايد به صاحب آن باز گردد على هذا دين يك امانت الهى است كه براى بهره بردارى در اختيار انسان قرار گرفته، آن گاه به طرف خدا باز خواهد گشت. الف و لام آن براى عهد است.

2- در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده:

«هى (الامانة) ولاية امير المؤمنين»

و در بعضى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«فقال الامانة الولاية من ادّعاها بغير حق كفر»

اين روايات بنا بر آنچه در معنى امانت اختيار كرديم از باب بيان مصداق مى باشد.

73- لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

لام در «ليعذب» به معنى غايت و عاقبت است، يعنى: عاقبت حمل امانت آن خواهد بود كه منافقان و مشركان در اثر خيانت به امانت مورد عذاب واقع مى شوند، كه منافق به طور پنهان و مشرك به طور آشكار، امانت را خيانت كرده اند.

در اين، عاقبت زن و مرد فرقى ندارند. تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 403

و نيز خداوند با الطاف و عنايات به مردان و زنان مؤمن بر مى گردد و آنها را مورد الطاف و رحمتهاى خود قرار مى دهد چون آنها به امانت خيانت نكرده بلكه ايمان آورده و امانت را مورد عمل قرار داده اند، وانگهى خدا تقصيرات مختصرى را كه دارند مورد عفو و اغماض قرار مى دهد، چون خدا آمرزنده و مهربان است.

روز سه شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهارصد و چهار مطابق سى ام اسفند ماه هزار و سيصد و شصت دو حدود پنج ساعت به تحويل سال مانده، تفسير سوره مباركه احزاب پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 404

سوره سبأ

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سبأ پنجاه و هشتمين سوره است كه بعد از سوره لقمان در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و چهارم است، به نظر مى آيد كه حدود سالهاى هفتم و هشتم بعثت نازل شده باشد، لحن آيات نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره مشركان در انكار بعث و نبوت كاملا موضع گيرى كرده و سران شرك پيروان خويش را به ضدّ اسلام وا مى داشته اند چون از جمله مطالب اين سوره گفتگو و مخاصمه پيروان با پيشوايان ستمگر است (آيات 31- 34) در روز قيامت.

2- عدد آيات سوره را قارئان شام پنجاه و ديگران از جمله قارئان كوفى پنجاه و چهار گفته اند، علّت اين اختلاف آنست كه آيه پانزده در نظر شامى ها در «عن يمين» و «شمال» تمام مى شود، امّا ديگران آن را تا وَ رَبٌّ غَفُورٌ يك آيه شمرده اند.

(مجمع البيان) گويند: اين سوره داراى هشتصد و هشتاد دو كلمه و سه هزار و پانصد و دوازده حرف است.

3- نام گذارى با «سبأ» به علّت نقل ماجراى قوم سبأ در اين سوره است كه از آيه پانزده تا نوزده ادامه دارد على هذا تسميه كل به اسم جزء است ظاهرا در عصر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با همين نام بوده است، معنى سبأ در ذيل آيات 15- 19 خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 405

4- آيات و مطالب سوره نشان مى دهد كه آن در مكه و قبل از هجرت نازل شده و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است و نيز به احتمال نزديك به يقين، همه

آن به يك بار نازل گشته است.

غرض سوره

5- مى شود گفت كه غرض سوره مباركه در سه مسأله توحيد، نبوت و معاد خلاصه مى شود، مخصوصا مسئله معاد و نقل و ردّ اعتراض مشركان بيشتر مورد نظر است، در اول آن وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ و در آخر آن وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ ... كه هر دو راجع به معاد مى باشد آمده است.

سوره مباركه با مالكيت و ربوبيت خدا آغاز شده، سپس اعتراض مشركان در رابطه با معاد و جواب آن مطرح مى شود، آن گاه حالات داود و سليمان عليهما السّلام و هلاكت قوم سبأ ذكر مى شود، بعد، مقدارى از نفوذ اراده خداوند در اداره جهان و در باره اعتراض به معاد و جواب آن بيان مى گردد.

با نقل مخاصمه پيشوايان باطل و پيروان آنها در قيامت، مطلب ادامه مى يابد و بالاخره با مطالبى و مواعظى در اين زمينه ها سوره مباركه به پايان مى رسد، و الحمد للَّه.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 406

سورة سبأ مكيّة و آياتها- 54 نزلت بعد سورة لقمان

[سوره سبإ (34): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (1) يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ (2) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (3) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

وَ

الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (5) وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (6) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (7) أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ (8) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 407

به نام اللَّه صاحب رحمت همگانى و هميشگى

1- حمد خداى را كه آنچه در آسمانها و زمين هست خاص اوست. و حمد در آخرت براى اوست و اوست حكيم و داناى كامل.

2- مى داند آنچه را كه به زمين داخل مى شود و آنچه از زمين خارج مى شود و آنچه از آسمان مى آيد و آنچه در آن بالا مى رود، و اوست مهربان و آمرزنده.

3- كافران گفتند: قيامت بر ما نمى آيد بگو: بلى قسم به پروردگارم حتما مى آيد خدا عالم الغيب است، هموزن ذره اى در آسمانها و زمين از علم او كنار نمى ماند كوچكتر از ذره و بزرگتر از آن، چيزى نيست مگر آنكه در كتابى روشن است.

4- تا پاداش دهد به كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، آنها راست آمرزش و روزى محبوب.

5- آنان كه در خاموش كردن آيات ما تلاش كرده اند، به فكر آنكه ما را عاجز كنند، آنها راست عذابى از جنس عذابى دردناك. تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 408

6- صاحبان علم مى دانند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، حق است و به راه پروردگار توانا و پسنديده هدايت مى كند.

7- كافران گفتند: آيا نشاندهيم به شما مردى را كه خبر مى دهد: چون به طور كامل پراكنده شديد در خلقى جديد خواهيد بود.

8- آيا به خدا دروغ بسته و يا ديوانه است؟ نه، بلكه آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى شديد هستند.

9- آيا نگاه نكرده اند به آنچه از آسمان و زمين در پيش و پس دارند، اگر بخواهيم آنها را در زمين فرو مى بريم يا تكه هايى از آسمان بر آنها ساقط مى كنيم در اين، بهر بنده تو به كار عبرتى است.

كلمه ها

حمد: درود و ثنا. آن در مقابل نعمت باشد، رجوع شود به سوره حمد.

حكيم: كسى كه كار را از روى حكمت و مصلحت انجام مى دهد و محكم كار است.

يلج: ولوج: دخول. «ولج الشي ء فى غيره: دخل» راغب دخول در جاى تنگ گفته است.

يعرج: عروج: بالا رفتن «يعرج» بالا مى رود.

غفور: غفران به معنى ستر و پوشاندن است. چنان كه طبرسى و راغب و ديگران گفته اند. غفران ذنب يك نوع چاره اى است براى گناه، لذا غفور به معنى چاره ساز نيز مى شود در آياتى كه لفظ غفور آمده بى آنكه گناهى ذكر شده باشد، ظاهرا مراد چاره سازى است چنان كه در اين آيه.

يعزب: عزوب: غائب شدن، دور شدن، مخفى شدن. گويند: «عزب عنه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 409

عزوبا: بعد و غاب و خفى».

مثقال: وزن و سنگينى. «مثقال الشي ء: وزنه» و نيز سنگى كه با آن، وزن مى كنند.

ذره: مورچه ريز. دانه غبار (رجوع شود به سوره زلزال).

رجز: راغب گويد:

رجز در اصل به معنى اضطراب است. گويى عذاب را از آن رجز گفته اند كه سبب اضطراب است.

مزقتم: مزق و تمزيق: متلاشى كردن.

جنة: بكسر جيم: جنون و ديوانگى.

كسف: (بر وزن عنب): تكه ها و قطعه ها. مفرد آن كسفة است، آن بر وزن (جسر) نيز به معنى تكه هاست.

منيب: توبه گر. نوب و انابه هر دو به معنى رجوع است.

شرحها

در آيه اول و دوم بيان شده كه همه آسمانها و زمين ملك خداست، على هذا هر طور مى تواند در آنها تصرف بكند ولى چون حكيم و خبير است، جز به صلاح مخلوق كارى نمى كند. و نيز روشن شده كه خداوند به مخلوقات خود علم كامل دارد.

على هذا دو آيه اول با آنكه عنوان همه سوره است، مقدمه اى بر آيه سوم و جواب اشكال معاد مى باشد. پس از جواب اشكال، در مقام تسليت فرموده:

دانايان قرآن را تصديق دارند، آن گاه با نقل اعتراض ديگرى در زمينه معاد آيات به پايان مى رسد، پس مراد از همه آيات نه گانه، اثبات معاد و ردّ اعتراض مشركان است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 410

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

سوره هاى حمد، انعام، كهف، سبأ و فاطر، همه با الْحَمْدُ لِلَّهِ آغاز شده اند آن، به علّت تناسب مطالب بعدى با ثنا و درود خداوندى است. علّت آمدن حمد در اينجا آنست كه: خدا آنچه مى كند در ملك خود مى كند، وصف حكيم و خبير حاكى است هر چه مى كند از روى مصلحت مى كند و به وجود مصلحت عالم است، گويند: خبير، عالم به جزئيات و از علم اخص است.

وَ لَهُ

الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ نشان مى دهد كه تصرف در آخرت نيز مانند دنيا، تصرّف در ملك خود و از روى حكمت و آگاهى است ما فِي السَّماواتِ ... به خود آسمانها و زمين نيز شامل است و آن در جاى «آنچه در بالا و پائين است» مى باشد.

2- يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ آيه در رابطه با احاطه و گسترش علم خداوندى است.

در الميزان گويد: علم به ولوج و خروج و نزول و عروج، گويى كنايه است از علم به حركت هر متحرك و كار آن. يعنى حركت و كار هر متحركى از علم او پوشيده نيست و اين مناسب است با علم به اعمال بندگان كه خواهد آمد.

او در عين گسترش علمش، مهربان و اغماض كننده است، رحيم است، نقص هر صاحب استحقاق را جبران مى كند، غفور است، از گناهان چشم مى پوشد يا چاره ساز است.

3- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ به نظر مى آيد علّت اين سخن آن بوده كه بعيد مى دانستند انسانها بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 411

خاك شدن و آميخته شدن به همديگر بار ديگر زنده شوند، نظير: أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ق/ 3، وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ سجده/ 10 و نيز آيه مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ كه خواهد آمد.

در جواب اين اشكال فرموده:

عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي

كِتابٍ مُبِينٍ.

يعنى اين در نظر شما مشكل و ناشدنى است ولى خدايى كه حتّى دانه غبارى از وى پوشيده نيست مى داند ذرات ابدان انسانها در كجاست و ارواح آنها در كدام محل است، آيه 61 از سوره يونس نيز چنين است.

عالِمِ الْغَيْبِ بكسر لام، صفت «ربّى» است وَ لا أَصْغَرُ مبتدا إِلَّا فِي كِتابٍ خبر آن مى باشد، مراد از كِتابٍ مُبِينٍ لوح محفوظ است، جمله وَ لا أَصْغَرُ ... إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ حاكى است كه اشياء جهان با همه تشتّت و پراكندگى به صورتى مجموع در پيش خدا حاضر هستند نظير: وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ نمل/ 75 آرى: همه اين كائنات پر وسعت، به حالت فشرده و جمعى در نزد خدا حاضر مى باشند.

4- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

تعليل است براى لَتَأْتِيَنَّكُمْ در آيه سابق، اين يك شق قضيه است شق ديگر در آيه بعدى خواهد آمد، لفظ «مغفرة» حاكى است، كه خداوند از تقصيرات مختصر آنها خواهد گذشت. رِزْقٌ كَرِيمٌ بودن در بهشت را لازم گرفته است.

ايمان و عمل شايسته كليد رحمت خدا مى باشد.

5- وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 412

شق دوم و در رابطه با گروه دوم و كفار است، وَ الَّذِينَ سَعَوْا ... كسانى هستند كه براى از بين بردن دين حق تلاش مى كنند، چنان مى پندارند كه مى توانند از اراده و مشيّت خدا جلوگيرى كنند. «معاجزين» حال است از فاعل «سعوا» تقدير آن «مقدرين انفسهم معاجزين» مى باشد. منظور از «رجز» عذاب است. نكره آمدن براى تعظيم

مى باشد.

6- وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

اين آيه در مقابل وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ است، ممكن است «واو» براى حال باشد، يعنى: كفار مى گويند: قيامت نخواهد آمد، حال آنكه علماء قرآن تو را حق مى دانند و اقرار مى كنند كه قرآن به راه خداى پسنديده و توانا راهبر است.

الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ كسانى هستند كه به خدا و توحيد عالم مى باشند و يا منظور كسانى است كه حق را از باطل تشخيص مى دهند. «و يهدى» عطف است بر «الحق»، وصف عزيز و حميد مى شود در رابطه با معاد باشد، خدايى كه به وجود آوردن معاد را قادر است و كارهايش از روى مصلحت مى باشد.

7- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.

مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا سردمداران مشركان مى باشند كه با تكبر و استهزاء به مشركان ديگر مى گفتند: اين مراد را بنگريد: مى گويد: بعد از ذره ذره شدن و خاك شدن در خلقت تازه اى خواهيد بود، «كل ممزق» بيان پراكنده شدن كامل است.

8- أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 413

استفهام براى تعجب است يعنى در اين سخن كه مى گويد: آخرت هست.

آيا به خدا دروغ بسته و يا اختلال مشاعر دارد؟ در جواب فرموده نه بلكه آنها در عذاب خواهند بود و در ضلالت بعيد به سر مى برند.

به جا بود كه بفرمايد: «بل هم فى العذاب» ولى آمدن الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ براى آنست كه ضلالت و عذاب در

اثر عدم ايمان به آخرت مى باشد.

9- أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ چون انكار آنها از روى عناد و استكبار بود نه از روى منطق و دليل، لذا در اين آيه بيم داده شده اند كه از خدا بترسيد و از عناد دست برداريد و گرنه خداوند بر شما محيط است، و مى تواند شما را ذليل گرداند.

ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ... در بيان آنست كه آسمان و زمين از هر طرف آنها را احاطه كرده و آنها محاطند، خدا مى تواند تكه هاى آسمان را بر آنها فرود آورد و يا آنها را در زمين فرو برد.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ آدم توبه كار و منصف با ديدن آسمان و زمين. مى داند كه او در حيطه خداست امكان سنگباران يا فرو رفتن در زمين وجود دارد، ولى آنها چون منيب نيستند و مستكبر هستند، اين سخن بر ايشان آيه و عبرت نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 414

[سوره سبإ (34): آيات 10 تا 14]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (10) أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (11) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ (12) يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ

(13) فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ (14)

10- به داود از جانب خويش احسان كرديم و گفتيم اى كوه ها و اى پرندگان در ذكر خدا با او همصدا شويد، و آهن را براى او نرم كرديم.

11- كه زره هاى فراخ بساز و در بافتن آنها تناسب را مراعات كن. كار نيك كنيد كه من به آنچه مى كنيد بينا هستم.

12- براى سليمان باد را مسخر كرديم كه مسيرش قبل از ظهر بقدر يك ماه و بعد از ظهر بقدر يك ماه بود، چشمه مس را براى او جارى كرديم بعضى از جن پيش او به دستور خداى وى كار مى كردند، هر كه از دستور منحرف شود از عذاب آتش به او مى چشانيم.

13- براى او آنچه مى خواست مى ساختند، از قبيل معبدها، مجسمه ها، كاسه هايى به بزرگى حوضها و ديگهاى ثابت، خانواده داود از باب شكر گذارى اعمال صالح انجام بدهيد و بندگان شكور من كم هستند.

14- چون مرگ را به سليمان حكم كرديم، مردم را به مرگ او دلالت نكرد مگر موريانه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 415

كه عصاى او را مى خورد، و چون افتاد كار جن بر مردم آشكار شد كه اگر غيب مى دانستند در عذاب خوار كننده نمى ماندند.

كلمه ها

اوبى: اوب رجوع. «اوبى» صيغه مفرد مؤنث امر حاضر است يعنى:

برگردان. رجوع بده.

النا: يعنى نرم كرديم لين: نرمى، اليان: نرم كردن.

سابغات: سبغ: وسعت و تمام. در صحاح گويد: «شي ء سابغ اى كامل» و نيز گويند: «سبغت النعمة: اتسعت» نظير وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ...

لقمان/ 20، درع سابغ زرهى

را گويند كه وسيع و كامل باشد.

«سابغات» زره هاى گشاد و كامل.

سرد: بافتن. «سرد الدرع: نسجه» وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ يعنى در بافتن اندازه بگير و يك نواخت كن.

غدو: بامدادها. غدوة (بضم اول) و غداة به معنى بامداد و جمع آن غدو است يا از اول صبح تا طلوع آفتاب در قاموس آمده: «الغدوة و الغداة: البكرة او ما بين صلوة الفجر و طلوع الشمس» منظور در آيه ظاهرا قبل از ظهر است تا ظهر.

رواح: جوهرى در صحاح گويد: رواح از ظهر است تا به شب».

اسلنا: سيل: جارى شدن. ايضا اسم آمده است به معنى «سيل»، اساله:

ذوب كردن و آن حالتى است كه بعد از ذوب شدن بر مذاب عارض مى گردد.

قطر: مس مذاب. در قاموس و مفردات و اقرب آمده: «القطر: النحاس المذاب». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 416

يزغ: زيغ: انحراف از حق. آن در قرآن مجيد پيوسته به معنى انحراف از حق آمده است. وَ مَنْ يَزِغْ: هر كه منحرف شود و سرپيچى كند.

محاريب: حرب: جنگ. محراب مسجد را از آن محراب گفته اند كه محل جنگ با شيطان است. محاريب را در آيه مساجد و كاخها گفته اند.

تماثيل: جمع تمثال به معنى مجسمه هاست. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده. منظور مجسمه درختان و امثال آنست.

جفان: كاسه ها. مفرد آن جفنه است، راغب گويد: مخصوص ظرف طعام است.

جواب: حوضها. مفرد آن جابيه است آن از ماده جبى به معنى جمع كردن مى باشد گويند: «جبيت الماء فى الحوض».

قدور: ديگ ها. مفرد آن قدر است. راغب گويد: اسم ظرفى است كه در آن گوشت مى پزند.

راسيات: ثابتها. مفرد آن راسيه است. رسو: ثبوت و رسوخ «رسا الشي ء يرسو: ثبت».

منسأة: عصا.

آن از نسأ به معنى تأخير انداختن است، علّت اين تسميه آنست كه با عصا، چيزى را به كنار مى اندازند كه نوعى تأخير است، طبرسى فرموده: «العصا الكبيرة ...»

خر: خرّ (بر وزن عقل) و خرور (بر وزن عقول) به معنى افتادن و سقوط توأم با صداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 417

شرحها

در اين آيات مقدارى از الطاف خدا نسبت به داود و سليمان عليه السّلام نقل شده است و آن اينكه كوه ها و پرندگان در ذكر خدا با داود همصدا بودند، خدا آهن را بر داود نرم كرد و او را از زره بافتن آموخت باد را در اختيار سليمان قرار داد كه در بامداد و بعد از ظهر بقدر يك ماه راه مى رفت و جريان داشت.

و نيز خدا به او استخراج مس را آموخت و جن را مسخّر كرد كه زير نظر او كار كنند، آخر الامر، موريانه عصاى سليمان را خورد، مرگ او را اعلام كرد.

الميزان در تناسب اين قصه و قصه قوم سبأ با آيات قبلى كه در رابطه با معاد بود فرموده است: وجه اتصال اين قصه ها با قيامت آنست كه خدا كار بندگان را تدبير مى كند، بندگان غرق در نعمتهاى الهى هستند، بر نعمت داده شده است كه شكر نعمت گويد و بر نعمت دهنده است كه ميان شاكر و كافر فرق گذارد و چون اين فرق در دنيا نيست پس معاد لازم است تا ميان شاكر و كفران كننده فرق گذاشته شود (و اللَّه العالم).

10- وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ فضل احسانى است كه از روى عدم استحقاق

باشد، يا جِبالُ ... سه مورد از فضل خداوند است نسبت به داود عليه السّلام، اين مطلب در ذيل آيه وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ ... انبياء/ 79 گذشت و در آيه إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ص/ 19 خواهد آمد.

آيات در همصدا بودن كوه ها و پرندگان با داود صريح است، «اوبى- اواب» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 418

حاكى است كه اول آن حضرت ذكر مى گفته و سپس آنها به صداى او جواب مى داده اند، ظاهر آيات آنست كه از جبال و پرندگان صدا مى آمد و داود عليه السّلام آن را مى شنيد، امّا اينكه ديگران نيز مى شنيدند، ظاهرا نه.

بحكم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه موجودات نسبت به خدا، زنده و داراى شعور مى باشند ولى تسبيح كوه ها با داود ظاهرا تسبيح ديگرى است.

در كمال الدين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه درباره داود عليه السّلام نقل شده

«و كان اذا قرء الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه»

«1».

«و الطير» منصوب است به علّت عطف بر محل جبال، زيرا تقدير آن «سخرنا له الجبال» است.

مراد از أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ شايد آن باشد كه خداوند به او آموخت چگونه آهن را به صورت سيم نازك در آورد و زره ببافد.

11- أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ صدر آيه نوعى تفسير است براى أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ يعنى آهن را نرم كرديم كه زره هاى فراخ و هم حلقه بساز. وَ اعْمَلُوا صالِحاً چون بعد از بيان فضل آمده معنايش

چنين مى شود: براى شكر نعمت خدا، اعمال صالح انجام دهيد. تو و قوم تو.

12- وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ بيان فضل خداوند است نسبت به سليمان. جريان تسخير باد در سوره انبيا/ 81 و در سوره ص/ 36 نيز آمده است در صافى و الميزان از تفسير قمى نقل شده

__________________________________________________

(1) از الميزان از كمال الدين صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 419

كه باد تخت سليمان را حمل كرده، در صبح به قدر مسير يك ماه و در بعد از ظهر بقدر مسير يك ماه مى برد،

«قال كانت الريح تحمل كرسى سليمان فتسير به في الغداة مسيرة شهر و بالعشى مسيرة شهر».

بايد گفت: خدا اراده سليمان را چنان قوى كرده بود كه مى توانست به باد فرمان بدهد و مسير آن را عوض كند، اينها از قدرت خدا بعيد نيست، رجوع شود به قاموس قرآن لغت روح زير عنوان باد در طاعت سليمان بود.

وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ اين نشان مى دهد كه خدا استخراج و ذوب مس را به سليمان آموخت.

وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ اين جريان در سوره انبياء/ 82 نيز گذشت كه: وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ و در آيه وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37 خواهد آمد ظاهرا آنها به شكل انسان ممثل شده و كار مى كرده اند چنان كه در سوره نمل: وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ .../ 17

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ .../ 39 گفته شد. ضمير «ربّه» به سليمان راجع است.

وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ اشاره

است اگر آنها سرپيچى مى كردند مورد تنبيه خدا واقع مى شدند نظير وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ لفظ «من الجن» ظاهرا مفيد آنست كه همه جن در تسخير سليمان نبوده اند «1».

13- يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ

__________________________________________________

(1) وَ مَنْ يَزِغْ ... براى ادعاى زمان حال است، گويى اين سخن در حال حيات سليمان گفته مى شود. منظور از عذاب سعير ظاهرا عذاب دنياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 420

بيان كارهاى جن است كه براى سليمان مى كرده اند، كاخها يا معبدها، مجسمه ها، كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى ثابت و بزرگ براى او مى ساخته اند كه قابل حمل نبودند و در جاى خود مى ماندند.

در روايت صحيح بقباق از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: به خدا قسم آن مجسمه هاى زنان و مردان نبود بلكه مجسمه درخت و امثال آن بود:

«و اللَّه ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه» «1»،

اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ يعنى در مقابل اين همه تفضل، اعمال صالح انجام بدهيد تا شكر نعمتها را به جاى آورده باشيد، «شكرا» تميز است از «اعملوا»، و آن خطاب است. به سليمان و سائر فرزندان داود عليه السّلام، آيه نشان مى دهد كه اعمال نيك نوعى از شكر گذارى است.

شكور صيغه مبالغه است و آن كسى است كه پى در پى شكر كند در الميزان فرموده: جمله وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ يا در مقام ترفيع عظمت اهل شكر است كه نائل شوندگان به اين مقام كم هستند و يا در مقام تعليل است، گويا گفته شده: آنها كم مى باشند، عده شان را زياد كنيد.

طبرسى رحمة

اللَّه فرموده: در اين جمله دلالت هست كه مؤمن شاكر در هر عصر كم است.

در اصول كافى (كتاب العقل و الجهل) از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه به هشام فرمود:

«يا هشام ثم مدح القلّة فقال: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ

، اين روايت به يكى از دو وجه الميزان قابل تطبيق است.

14- فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 421

ظهور آيه در آنست كه: سليمان ايستاده و در حال تكيه به عصا فوت كرده و كسى جرأت نكرده كه به او نزديك شود، مردم چنان پنداشته اند كه او نمرده اينكار نيز يكى از كرامتهاى اوست، تا اينكه موريانه عصاى او را خورده، پس از شكستن عصا سليمان نيز به زمين افتاده است «1».

صدوق رحمه اللَّه در علل الشرائع باب شصت چهار از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده: سليمان بن داود جن را امر كرد كه براى او غرفه اى از شيشه ساختند، سليمان در آن به عصاى خويش تكيه كرده و به كارهاى جن تماشا مى كرد آنها هم سليمان را مى ديدند و مشغول كار بودند، ناگاه سليمان ديد مردى در كنار او ايستاده است گفت: تو كيستى؟! گفت: من كسى هستم كه رشوه قبول نمى كنم و از پادشاهان نمى ترسم، من ملك الموتم.

او سليمان را در حال ايستاده قبض روح كرد، جن به سليمان نگاه مى كردند فرمود: يك سال جن در كار خود بودند تا خدا موريانه را فرستاد، عصاى سليمان را خورد، چون جنازه او به زمين افتاد معلوم شد كه اگر جن داناى غيب بودند در

عذاب نمى ماندند.

مدت يك سال ايستاده ماندن در تفسير ابن كثير و كشاف و غير آن نيز نقل شده است، شايد سلامت ماندن بدن سليمان و متلاشى نشدن آن نيز از كرامتهاى او بوده است.

فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ.

__________________________________________________

(1) اگر روايات نبود مى شد كه گفته شود: عصاى سليمان را مثلا موش جويده است كه اينكار در عرض يكى دو روز ميسر و عادى است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 422

معلوم مى شد كه جن در آن مدت مى گفتند سليمان زنده است، و به مردم فهمانده بودند كه داناى غيب هستند.

ولى اين جريان دروغ آنها را آشكار كرد و گرنه يك سال در كار كردن براى سليمان نمى ماندند آيه مى رساند كه علّت اينگونه مردن سليمان آن بود كه دروغ شياطين آشكار شود تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ يعنى جن براى مردم آشكار شد كه دروغگويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 423

[سوره سبإ (34): آيات 15 تا 21]

اشاره

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (20) وَ

ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (21)

15- براى قوم سبأ در مسكن خودشان آيت خدا بود دو تا باغ از راست و چپ بخوريد از رزق خدايتان و او را شكر كنيد، اينجا سرزمينى است دلچسب و خدا آمرزنده است.

16- از دستور ما اعراض كردند، سيل بنيان كن را بر ايشان فرستاديم، دو باغشان را به دو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 424

باغى مبدل كرديم كه داراى ميوه اى تلخ و شوره گز و كمى درخت كنار بود.

17- اين كيفر را به علت كفرانشان به آنها داديم آيا جز كفران كننده را مجازات مى كنيم؟

18- ميان آنها و ميان روستاهايى كه در آنها بركت گذاشته بوديم روستاهايى آشكار قرار داديم و در آنها مسافرت را به اندازه كرديم، شبها و روزها به ايمنى در آنها سفر كنيد.

19- گفتند: خدايا ميان سفرهاى ما را دور گردان، به خودشان ظلم كردند، آنها را داستانهاى تازه گردانديم، و به طور كامل تار و مارشان نموديم در اين قصه عبرتهاست بر هر صابر و شاكر.

20- شيطان ظن خويش را درباره آنها عملى كرد، از او پيروى كردند، مگر گروه مؤمنان.

21- شيطان را بر آنها تسلطى نبود، مگر آنكه بدانيم كسى را كه به آخرت ايمان دارد از كسى كه در آن در شك است، خداى تو به هر چيز نگاهدارنده است.

كلمه ها

سبأ: سبأ نام قومى است كه در اثر نافرمانى خدا و طغيان، سدّى كه داشتند ويران شد و سيلاب زندگيشان را تار و مار كرد و نيز سليمان به ديارشان لشكر كشيد چنان كه

در سوره نمل گذشت، ظاهرا نسلى كه سيلاب، زندگيشان را از بين برد، غير از نسلى است كه سليمان به ديارشان لشكر كشيد و دو قضيه در دو زمان متفاوت اتفاق افتاده است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: نمل/ 22، سبأ/ 15 مسكن قوم سبأ سرزمين فعلى يمن بود، اكنون در شرق صنعاء پايتخت يمن دشت پهناورى هست كه گويند سرزمين قوم سبأ بوده است.

بلدة: بلدة و بلد به معنى سرزمين و (بلوك) است در قاموس آمده: «البلد و البلدة ... كل قطعة من الارض عامرا او خلاء». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 425

عرم: (بفتح اول و كسر دوم) ويران كننده منهدم كننده عرم (بر وزن عقل) به معنى كندن است، «عرم العظم: نزع ما عليه من اللحم» «سيل العرم» اضافه موصوف به صفت است يعنى: سيل ويران كننده.

اكل: (بر وزن شتر) خوردنى و ميوه، (و بر وزن عقل) به معنى خوردن است.

خمط: تلخ و درختى كه خار ندارد و نيز درخت مسواك گفته اند مراد از آن ظاهرا معناى اول است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

اثل: (بر وزن عقل) درخت گز، در برهان قاطع گويد: نوعى از درخت گز است در مجمع البحرين هست: «انّ منبر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان من اثل الغابة» غابه بيشه اى بود در اطراف مدينه.

سدر: درخت كنار. و آن درختى است تناور و خاردار، بلنديش تا چهل متر مى رسد گويند تا دو هزار سال عمر مى كند، ميوه هايى نظير سنجد دارد. به عربى شجر النبق گويند.

كفور: صيغه مبالغه است يعنى بسيار كافر و بسيار ناسپاس.

مزقناهم: مزق و تمزيق: پراكنده

كردن. «ممزق» به صيغه اسم مفعول:

پراكنده شده.

سلطان: تسلّط. حجت و دليل اصل سلطه به معنى تمكن و قدرت است، دليل را از آن سلطان گفته اند كه سبب تمكن و قدرت مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 426

شرحها

در اين آيات ماجراى پر از عبرت قوم سبأ مطرح است كه در اثر طغيان و كفران نعمت گرفتار و تار و مار شدند.

ناگفته نماند: جريان داود و سليمان و سرگذشت قوم سبأ نمونه هايى از شكران نعمت از كفران نعمت هستند، تناسب اين آيات با مسأله معاد كه در اول سوره ذكر شد، كاملا روشن است و نمونه كوچكى از معاد مى باشد و اللَّه العالم.

خلاصه آيات چنين است: قوم سبأ در محلى پر نعمت زندگى مى كردند شرق و غرب مسكن آنها از انبوه باغهاى ميوه پوشيده بود، از محيط آنها كه در يمن بود تا شام، روستاهاى آباد قرار داشتند كه يكى از ديگرى ديده مى شد و آبادى قطع نمى گرديد.

آنها به جاى عمل به دستور پيامبران، نافرمانى آغاز كردند، طغيان پيشه نمودند تا بالاخره «سد مأرب» به شكست و سيلاب مهيب زندگيشان را بر باد داد اين جريان در ميان ملل آن روز چنان شهرت يافت كه جريانهاى ديگر از يادها فراموش شد، آنها در اثر كفران به آن روز سياه افتادند.

15- لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ گويند: سبأ نام يكى از پدران آن قوم كه سبأ بن يشحب بن يعرب بن قحطان معروف بود «1». منظور از «آية» آنست كه مى توانستند آن را آيه و علامت نعمت و تفضل خدا

بدانند و شكر گزار باشند.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از رسول خدا (ص) نقل شده: سبأ مردى از عرب بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 427

«جنتان» بيان آيه است مراد از آن ظاهرا جنس باغ است نه فقط دو تا باغ، بلكه دو تا بودن به اعتبار مكان بود كه در دو طرف شهر آنها قرار داشت.

«كلوا ...» اشاره به دستور خداوندى است، غرض از شكر ظاهرا عمل به احكام خداست نظير: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً جمله بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ ... تعليل وَ اشْكُرُوا است، نعمت و غفران خدا را بايد شكر كرد، شايد غفور به معنى چاره ساز باشد.

16- فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ منظور اعراض از شكر و از فرمان خداست. «بدلناهم» نتيجه آمدن سيل است، «اثل» و «شي ء» عطف است بر «اكل» يعنى آن دو باغ را عوض كرديم به دو باغى كه داراى ميوه اى تلخ و شوره گز و چيزى كمى از درخت كنار بودند.

ناگفته نماند: «قليل» وصف «شى ء و مِنْ سِدْرٍ بيان آنست.

17- ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ ذلك اشاره است به ارسال سيل و عوض شدن باغها، و آن مفعول دوم «جزيناهم» است يعنى «جزينا سبأ ذلك الجزاء» مراد از كفر، كفران نعمت است جمله وَ هَلْ نُجازِي ... اينگونه كيفرها را به اهل كفران مخصوص مى كند:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ابراهيم/ 7. اين يكى از سنن لا يتغيّر الهى است.

18- وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ

أَيَّاماً آمِنِينَ.

اگر منظور از الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا شهرها و روستاهاى شام باشد، در اين صورت بايد معتقد بود در آن روز آباديهاى يمن تا شامات در كرانه «بحر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 428

احمر» از صنعاء تا سوريه فعلى امتداد داشته است، اين فاصله كه اكنون اكثرا ريگزار و بيابانهاست، آن موقع آباد بوده اند، تاريخ شاهد گوياى تمدن عظيم گذشته در يمن و قسمت جنوبى جزيرة العرب است.

قُرىً ظاهِرَةً نشان مى دهد كه آن آباديها به قدرى نزديك بودند كه از يكديگر ديده مى شدند. قَدَّرْنا فِيهَا حاكى است كه فاصله ميان آن روستاها متناسب و شبيه هم بوده است و يا مسافرت و منزل كردن در آنها و در بين آنها به آسانى صورت مى گرفته است. در بعضى از روايات قُرىً ظاهِرَةً به ائمه عليهم السّلام و در بعضى به علماء تفسير شده آن از باب تطبيق است.

ناگفته نماند: وَ جَعَلْنا ... عطف است بر لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ ... و آيه 16 و 17 معترضه است سِيرُوا فِيها ... حكايت از امنيت راهها دارد كه مسافران در شب و روز به ايمنى مسافرت مى كرده اند.

19- فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ آنها از وفور نعمت خسته شدند، لذا آرزو كردند كه سفرهايشان دور و پر از رنج باشد، رَبَّنا باعِدْ ... زبانحال و گفته ضمير آنهاست نه اينكه در زبان گفته باشند. به نظر مى آيد: راه استفاده صحيح از نعمت را از دست داده و به آن عادت كرده و از يك نواختى آن خسته شده اند.

ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ يعنى با ارتكاب معاصى به خودشان ظلم كردند، نتيجه آن شد كه

تار و مار شدن آنها، خبر تازه گرديد و خبرهاى ديگر را تحت الشعاع قرار داد.

مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ يعنى در حدّ عالى و كامل پراكنده شان كرديم و آن اينكه ديارشان خراب، عدّه اى كشته شدند، بقيّه به جاهاى ديگر كوچ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 429

كردند، ديگر اثرى از آنها نماند، فقط به صورت داستانها در قلوب ماندند فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

انسان بسيار صبور و انسانى كه روى قضايا مى ايستد و در آنها تأمّل و تدبّر مى كند و به كنه آنها پى مى برد و نيز آدمى كه در مقام انصاف، عقيده به شكر نعمت دارد، مى تواند از قصّه سبأ عبرتها بگيرد و بداند پشت سر اين جهان، جهان ديگرى است. امّا آنها كه از روى قضايا به سهلى مى گذرند و حق سعى نمى دانند، از اين قصّه بى بهره اند.

20- وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يعنى: شيطان ظنّ خويش را درباره ايشان به تحقيق رسانيد و آنچه در ابتدا به خدا گفته بود: «لاغوينهم- لاضلنهم- وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ به مرحله عمل در آورد، در نتيجه از شيطان تبعيّت كردند مگر گروهى از مؤمنان كه مصداق: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اسراء/ 65 بودند.

لفظ «من» در مِنَ الْمُؤْمِنِينَ براى بيان است نه بعضيّت.

21- وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ.

يعنى شيطان بر آنها تسلّطى نداشت تا اجبارشان كند، اين اندازه تسلّط را كه بتواند وسوسه كند، به او داده ايم براى آنست كه مؤمن به آخرت و شك كننده از هم شناخته شوند.

على هذا مردم در تبعيّت

از شيطان معذور نيستند زيرا كه شيطان قدرت اجبار ندارد، از آن طرف پيروى از وسوسه شيطان در اثر سوء اختيار انسانهاست.

پس در تبعيّت از شيطان مسئولند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 430

مراد از «سلطان» در آيه تسلّطى است كه نتيجه اش اجبار باشد، شيطان اين تسلّط را ندارد چنان كه خودش در قيامت به اهل جهنم خواهد گفت: وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ...

ابراهيم/ 22.

منظور از مستثنى تسلّط وسوسه اى و اغوايى است يعنى ما شيطان را امكان اغواء و وسوسه نداديم مگر براى آنكه معين كنيم كدام كس به آخرت ايمان ندارد و كدام كس در شك است «1» آنها كه در شك هستند از شيطان پيروى مى كنند از اين معلوم مى شود كه اعتقاد به آخرت، انسان را از اعمال بد و پيروى شيطان كنار مى كند، نه فقط ايمان به خدا و رسول صلّى اللَّه عليه و آله، «لنعلم» در آيه به معنى اظهار است. عملى شدن اين امتحان گروهى را در راه توحيد. تكامل مى دهد و گروهى را در راه شرك به حضيض ذلت مى برد.

وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ.

اعمال صالحه و پيروى از شيطان را حفظ مى كند و بشر را روى آن پاداش يا كيفر مى دهد.

__________________________________________________

(1) طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «انا لم نمكنه من اغوائهم و وسوستهم الا لنميز بين من يقبل منه و من يمنع».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 431

[سوره سبإ (34): آيات 22 تا 30]

اشاره

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ (22)

وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24) قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26)

قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (28) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (29) قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

22- بگو بخوانيد كسانى را كه جز خدا گمان مى كنيد، آنها مالك ذره اى در آسمانها و زمين نيستند و در آن دو شراكتى ندارند و از آنها كسى مددكار خدا نيست.

23- در نزد خدا شفاعت فائده ندارد مگر براى كسى كه خدا براى او اذن بدهد. چون تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 432

خوف از قلوب شافعان برود گويند: خدايتان چه فرمود؟ گويند: حق را فرمود او والا و بزرگ است.

24- بگو چه كسى از آسمانها و زمين به شما روزى مى دهد؟ بگو: خدا، ما يار شما در هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم.

25- بگو از گناه ما مسئول نمى شويد، و ما از آنچه شما مى كنيد مسئول نخواهيم بود

26- بگو: پروردگار ما، ما را در يك جا جمع مى كند، سپس ميان ما به حق داورى مى كند اوست داور كامل و دانا.

27- بگو: به من نشان دهيد كسانى را

كه به صورت شريك به خدا لاحق كرده ايد، نه بلكه اوست خداى توانا و حكيم.

28- ما تو را نفرستاديم مگر باز دارنده از گناه كه مژده ده و انذار كننده اى، اما بيشتر مردم نمى دانند.

29- مى گويند: وعده قيامت كدام وقت است اگر راستگوييد؟

30- بگو: براى شما وعده روزى است كه از آن تأخير مى كنيد و جلو نمى افتد.

كلمه ها

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ. راغب گويد: آن حكايت قولى است كه در آن دروغ هست.

ذره: مورچه ريز. دانه غبار.

مثقال: سنگينى. و نيز سنگى كه با آن وزن مى كنند.

شرك: شرك (به فتح اول): شريك شدن و به كسر آن به معنى شريك و نصيب آيد، مراد از آن در آيه نصيب و بهره است.

فزع: فزع: (بر وزن فرس) خوف و ناراحتى كه از خوف ناشى است تفزيع: ترسانيدن. و از بين بردن ترس، معناى دوم در صورتى است كه با «عن» باشد: «فزّعه: اخافه، فزع عنه: كشف خوفه» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 433

آن در آيه شريفه مضارع مجهول است فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ يعنى ترس از قلوبشان برداشته شد.

فتاح: فتح: گشودن. باز كردن، خواه حسّى باشد يا معنوى. فتّاح:

بسيار گشاينده، آن از اسماء حسنى است، مراد از آن فيصله دادن و حكومت ميان حق و باطل است.

كافة: كفّ: دست و باز داشتن. كافّ: باز دارنده. كافّه مؤنّث كافّ است و نيز مذكّر آيد، در اينصورت تاء آن براى مبالغه است مثل علامه و نسّابه. ايضا بمعنى جميع و همگى آيد.

ميعاد: مصدر ميمى است به معنى وعده، به معنى مواعده و وقت وعده نيز آيد.

وعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شرّ هر دو به كار مى رود ولى

وعيد فقط در وعده شرّ آيد، قرآن مجيد قول راغب را تأييد مى كند.

شرحها

از اوّل سوره تا آيه بيست و يك، دو مطلب بررسى شده است، يكى مسأله معاد، ديگرى دو نمونه از بندگان شكر گزار و ناسپاس لذا در اين آيات مسأله توحيد مطرح است.

تناسب اين آيات با آيات گذشته، آنست كه اين آيات نوعى استدلال است براى آن مطالبى كه گذشت.

در اين آيات بيان شده كه معبودهاى باطل دخالتى در آفرينش و تدبير جهان ندارند، شفاعتى كه مشركان درباره آنها مى گويند از نوع شفاعت مقبول تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 434

در پيشگاه خدا نيست.

رزق همه در دست خداست رسيدن بكارهاى همه خاصّ خداست. پيامبر بشير و نذير است، قيامت حتمى است، پس و پيش شدن ندارد.

22- قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ در اين آيه بيان شده: معبودهاى باطل، از جمله اصنام اهل مكّه نه مالك ذرّه اى از آسمانها و زمين هستند و نه بهره اى و شركتى در آنها دارند و نه كسى از آنها كمك و مددكار خداست. على هذا آنها معبود نمى توانند باشند، زيرا هيچكاره هستند.

لا يَمْلِكُونَ ... تعليل صدر آيه است يعنى: بخوانيد معبودهاى باطل را كه مى پنداريد و اگر بخوانيد آنها به دادتان نمى رسند، زيرا به هيچ چيز در آسمانها و زمين مالك نيستند ... اين يك استدلال بسيار قوى در ردّ معبودهاى باطل است. آنچه مطلقا حقّى در كائنات ندارد چگونه مى تواند معبود باشد؟! ناگفته نماند در اين آيه ابتدا مالكيت معبودها، سپس شراكت آنها

و در مرتبه سوم همكارى آنها با خدا، نفى شده است.

23- وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.

اين قسمت از آيه يك مطلب كلّى است و آن اينكه: شفاعت شافعان فقط در حق كسى مفيد است كه خداوند اجازه بدهد، نظير: وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28 پس شرط اذن راجع به مشفوع است نه به شافع، ولى در آيه: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ بقره/ 255 راجع به شافع مى باشد «1».

__________________________________________________

(1)

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثلاثة يشفعون الى اللَّه فيشفعون/ الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء» خصال صدوق حديث 169.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 435

مشركان عقيده داشتند كه بتها براى آنها شفاعت خواهند كرد، و مى گفتند:

هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18، آنهم نه در آخرت، زيرا مشركان به معاد عقيده نداشتند بلكه مى خواستند آنها در كارهاى دنيا شفاعتشان كنند.

لازم بود در اين آيه، شفاعت بتها نفى شود ولى گويا بتها ارزش مطرح شدن نفى شفاعتشان را ندارند، لذا در رابطه با مشركان فرموده: شما از جمله شفاعت كنندگان نخواهيد بود، در نتيجه بتهاى شما نيز شفاعتگر نيستند. در باره شفاعت رجوع شود به بقره/ 48.

حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.

به نظر مى آيد ضمير «قلوبهم» راجع است به شافعان، اعمّ از ملائكه و انبياء و ائمّه و شهداء و غيرهم. و نيز معلوم مى شود كه آنها پيش از صدور إذن شفاعت قلوبشان در اضطراب خواهد بود، كه از جلال كبريايى چه امرى صادر خواهد گشت؟ ايضا معلوم مى شود: آنها از فرمان خدا نسبت به يكديگر بى خبر

خواهند بود و بعد از صدور فرمان از يكديگر خواهند پرسيد پروردگارتان چه دستورى داد؟

اين گفتگو در موقعى خواهد بود كه دستور شفاعت صادر شده و خوف از قلوبشان رفته باشد آن وقت در جواب يكديگر خواهند گفت: خدا حق را فرمود و مطابق حق دستور صادر نمود، شفاعت مطابق حق انجام خواهد گرفت. زيرا كه او والا مقام و بزرگ است. صاحب اين صفت جز به حق فرمان نمى دهد.

در تفسير آيه مطالب ديگرى نيز گفته اند، ولى به نظر نگارنده آنچه گفته شد قانع كننده تر است و اللَّه العالم، رجوع شود به مجمع البيان.

24- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 436

اين آيه در تعقيب آيه: قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ است و دليل ديگرى در ردّ اصنام مشركين مى باشد. در جواب اين سؤال كه: كدام كس عوامل آسمانها و زمين را بهم پيوند داده و به شما روزى مى رساند! مشركان جوابى ندارند، و شايد آنها از جواب استنكاف داشته اند، لذا فرموده: «قل اللَّه».

جمله وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ ... تتمه بيان و تكميل آنست يعنى نمى شود شما و ما هر دو حق باشيم، لا بد يكى از ما حق و ديگرى باطل است، و چون رزق دهنده خداست على هذا ما بر حقّيم.

بعضى گفته اند: اين جمله از نهايت انصاف قرآن است، ولى اين چه انصافى است كه قرآن نسبت باطل بودن را و لو به طور احتمال به خودش بدهد؟! 25- قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: تقصير هر كس

به پاى خويش نوشته مى شود در عين حال مقدّمه است براى آيه بعدى، عَمَّا أَجْرَمْنا اگر راجع به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشد به طور مشروط است يعنى: اگر گناه هم كردم ضررى به شما نخواهم داشت.

26- قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ راجع به حسابرسى خداست كه بعد از جمع كردن مردم در عرصات محشر به حساب آنها رسيدگى خواهد كرد، وصف فتّاح عليم تعليل صدر آيه است كه خدا بسيار دادگر و در عين حال به كار بندگان دانا و آگاه است و اگر حكومت به حق نكند بر خلاف فتّاح و عليم بودن است.

27- قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

استدلال ديگرى است بر نفى الوهيت بتها و استحقاق عبادتشان. «شركاء» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 437

حال است از «الذين». «كلا» يعنى چنين نيست، آنها نمى توانند شريك خدا باشند. وصف عزيز و حكيم چنان كه الميزان فرموده: استدلال به شريك نداشتن است. اگر خدا واقعا شريك اخذ مى كرد، آن دليل عدم توانايى خدا بود، امّا او عزيز و تواناست، و اگر براى وزن شعر و بدون هدف، شريك اخذ مى كرد، آن دليل عدم حكمت خدا بود، امّا خدا حكيم است، چنين كارى نمى كند، كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ به عبارت ديگر: عزّت و حكمت خدا مانع از شريك داشتن است.

28- وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه مى تواند دليل توحيد از راه نبوّت باشد يعنى: ما تو را براى هدايت مردم فرستاده ايم، اگر خداى ديگرى مى بود، او هم

پيامبر مى فرستاد، چنان كه أمير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش حضرت مجتبى عليه السّلام: مى نويسد

«و اعلم يا بنيّ انّه لو كان لربّك شريك لاتتك رسله ...» «1»

على هذا رسالت تو دليل توحيد و يكتا بودن خداست. در اينصورت ارتباط وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ با صدر آيه كاملا روشن خواهد بود.

آيه شريفه را دو جور تفسير كرده اند يكى آنكه «كافّه» به معنى رادع و باز دارنده است يعنى: ما تو را باز دارنده از معاصى و بشير و نذير فرستاده ايم چنان كه الميزان اختيار كرده است، در اينصورت «كافة» حال است از مفعول «ارسلناك بَشِيراً وَ نَذِيراً بيان آن مى باشد.

طبرسى و زمخشرى كافّه را به معنى جميع گرفته و قيد «للناس» دانسته اند يعنى ما تو را نفرستاديم مگر بر عموم مردم، عبارت طبرسى چنين است: اى

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه نامه 31.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 438

عامّه للناس» زيرا تقديم حال بر ذو الحال مجرور جايز نيست. راجع به عموم رسالت آن حضرت در سوره انعام ذيل آيه نوزده و مائده ذيل آيه سوّم بحث شده است.

29- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

سؤال مشركان است از وقت قيامت اين آيه مربوط است به آيه: قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ... «ان كنتم» خطاب است به آن حضرت و يارانش.

30- قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ.

بارها در جواب مؤمنان و مشركان كه از وقت پرسيده اند، جواب آمده كه:

علم آن مخصوص خدا و در نزد خداست، فعل استفعال در هر دو فعل ظاهرا براى تأكيد است يعنى از آن روز نه تأخير مى كنيد و نه به جلو مى افتيد.

ابو مسلم مفسّر «يوم» را

روز وفات گفته است ولى اين صحيح نيست، زيرا كفّار هيچ وقت از روز مرگ سؤال نكرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 439

[سوره سبإ (34): آيات 31 تا 39]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33) وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35)

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 440

31- كفار گفتند: نه به اين قرآن ايمان مى آوريم و نه به آنچه پيش از اين بوده است اى كاش مى ديدى ظالمان را آن وقت كه در نزد خدايشان

بازداشت شده اند، بعضى به بعضى سخن مى گويند: تابعان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما اهل ايمان مى بوديم.

32- مستكبران به مستضعفان گويند: آيا ما شما را از هدايت باز داشتيم بعد از آمدن آن، بلكه شما خود گناهكاران بوديد.

33- مستضعفان به مستكبران گويند: نه بلكه حيله شما در شب و روز ما را مانع شد كه وادارمان مى كرديد به خدا كافر باشيم و براى او شريكان بگيريم. و چون عذاب را به بينند ندامت را پنهان دارند، زنجيرها را در گردن كفار قرار مى دهيم مجازات نمى شوند مگر با آنچه مى كردند.

34- در هيچ شهرى انذار كننده نفرستاديم مگر آنكه عياشان آن گفتند: ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

35- و گفتند: ما از حيث اموال و اولاد زيادتريم و ما در عذاب نخواهيم بود.

36- بگو: پروردگار من، روزى را به هر كه خواهد وسعت دهد و به هر كه خواهد تنگ مى گيرد، ليكن بسيارى از مردم نمى دانند.

37- اموال و اولاد شما چيزى نيست كه پيش ما مقربتان دارد، ليكن آنكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده آنها را پاداش مضاعف هست در اثر عملشان و آنها در درجات والا ايمنند.

38- آنان كه به فكر عاجز كردن ما در از بين بردن آيات ما مى كوشند، در عذاب حاضر خواهند بود.

39- بگو: پروردگار من، روزى را به هر كسى خواهد وسعت دهد و به هر كسى خواهد تنگ مى گيرد آنچه انفاق مى كنيد خدا عوض مى دهد، او بهترين روزى دهندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 441

كلمه ها

استضعفوا: ضعف: ناتوانى. استضعاف آنست كه شخص ناتوان نباشد بلكه ناتوانى را بر او تحميل كنند، خواه از طريق فكر باشد، خواه از

طريق اجبار. «استضعفه: رآه ضعيفا».

استكبروا: استكبار آنست كه انسان بزرگ نباشد ولى خود را بزرگ ببيند (خود بزرگ بينى).

صددناكم: به نظر راغب صدّ و صدود گاهى به معنى اعراض آيد و گاهى به معنى منع، در آيه معناى دوّم مراد است.

انداد: ندّ: مثل و نظير. «الندّ: المثل و العدل» جمع آن انداد است.

اغلال: غلّ (بضمّ غين): طوقى كه بر گردن زنند «الغلّ: طوق يدخل فى العنق للذّل و الالم» جمع آن اغلال است.

مترفوها: ترفه (بر وزن غرفه): نعمت. ترف (بر وزن شرف): منعّم شدن. مترف (بفتح راء) ثروتمندى را گويند كه از تمتّع او جلوگيرى نمى شود (ثروتمند عيّاش).

زلفى: زلف: (بر وزن عقل و شرف) نزديك شدن و مقدّم گشتن.

«زلف زلفا و زلفا: تقدّم و تقرّب». زلفى: هم مصدر آمده به معنى نزديكى و هم اسم مصدر به معنى منزلت و مقام. الف آن براى تأنيث است.

ضعف: (بكسر ضاد) مثل. «ضعف الشي ء: مثله فى المقدار» و نيز به دو برابر و بيشتر گفته مى شود. در آيه به معنى مضاعف است.

غرفات: غرفه: درجه بلند، در اصل بنائى را گويند كه بالاى بنائى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 442

(مجمع البيان) جمع آن غرفات است.

يقدر: قدر در آيه به معنى تنگ گرفتن است «قدر اللَّه عليه الرزق:

ضيّقه».

يخلفه: اخلاف: جانشين قرار دادن. منظور از آن در آيه عوض دادن است.

شرحها

در تعقيب اعتراضهاى مشركان و جواب آنها در اين آيات مخاصمه پيشوايان ستمگر با پيروان آنها در آخرت و نيز مطالبى درباره مستكبران مطرح شده است.

ناگفته نماند در سوره حمد گذشت كه قرآن كريم مردم را از يك نظر به سه گروه تقسيم مى كند، اوّل گروه أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ كه

انبياء و پيروان آنها هستند، آنان راه حق را يافته و در آن زندگى كرده و مى كنند، دوّم گروه الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ كه غضب خدا بر آنها حتمى شده است و آنها پيشوايان مشرك و ستمگر هستند، سوّم گروه «ضالّين كه عقل خدا دادى را به كنارى زده و پيوسته در اطاعت پيشوايان خويش مى باشند و بى چون و چرا فرمان آنها را اجرا مى كنند.

مانند حكومتهاى اسلامى كه گوش به فرمان آمريكا و ساير ابر قدرتها هستند، و مانند لشكريان اين حكومتها كه كور كورانه از آنها اطاعت كرده و با حق و مردان حق به ستيز برخاسته اند و نظير ميليونها افراد ديگر، اينها «ضال» و گمراه هستند زيرا هدف مشخص ندارند بلكه هر چه پيشوايان فرمان دهند همان را اجرا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 443

اين گمراهان مانند پيشوايان خود در عذاب خواهند بود و در آتش با هم مخاصمه خواهند كرد و مخاصمه آنها در آيات زير نقل شده و نيز در سوره هاى ابراهيم، غافر، اعراف و ص آمده است چنان كه در تفسير سوره حمد گذشت.

31- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ.

مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا مشركانند اعمّ از پيشوايان و پيروان آنها، و از بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ كتابهاى آسمانى گذشته است مانند تورات و انجيل كه مشركان به هيچ يك عقيده نداشتند، در قرآن مجيد از تورات و انجيل مكرّرا با بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ تعبير آمده است، به نظر مى آيد: اين سخن را در موقعى گفته اند كه رسول خدا و مؤمنان مى گفتند: اين سخنان در كتاب موسى و عيسى نيز بوده است. لفظ «قال» در

اين آيات براى محقّق الوقوع بودن است 31- وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ.

يعنى: اى كاش به بينى كه در سزاى اين عدم ايمان چه بلائى به سرشان خواهد آمد، آن گاه كه در پيشگاه عدالت خدا بازداشت شدند، پيروان گمراه و مستضعف به پيشوايان خواهند گفت: اگر شما گمراه نمى كرديد ما اهل ايمان بوديم. نظرشان آن است كه شما مرا مجبور كرديد.

32- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى ....

جواب مستكبران است كه خواهند گفت: آيا ما شما را به اجبار از راه حق مانع شديم؟ نه بلكه شما خود گناهكار بوديد كه در اثر آن از ما اطاعت كرديد (اطاعت گناهكار از گناهكار). تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 444

33- وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً.

مستضعفان در جواب خواهند گفت: مكر شما در شب و روز ما را از راه حق مانع شد كه مرتّب ما را امر به كفر و شرك مى كرديد يعنى «مكركم فى الليل و النهار صددنا عن الهدى»، بالاخره خواهند ديد كه مخاصمه و محكوم كردن يكديگر فائده اى ندارد، لذا دم فرو بسته و به عذاب تن در خواهند داد.

وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا.

گويى مراد از «اسرّوا» ترك گفتگو است، گويند: پنهان كردن براى خوف از رسوايى است.

در تفسير قمى از معصوم عليه السّلام نقل شده: علت پنهان داشتن آنست كه

«يكرهون شماتة الاعداء»

(الميزان) فاعل «اسرّوا» ظاهرا مستضعفان مى باشند.

هَلْ

يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين جمله نشان مى دهد كه عذاب و زنجيرها همان اعمال ناشايست و كفر و شرك آنهاست كه به آن صورت در آمده اند (نعوذ باللّه من النار) آيه از شواهد تجسّم عمل مى باشد.

34- وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

از آيه مطلب دوّم كه بررسى احوال مستكبران است شروع مى شود «مترفين» همان مستكبرانند كه با تكيه به اموال و اولاد (ثروت و قدرت) جامعه بشرى را به فساد كشانده و در مقابل پيامبران مى ايستادند. اين آيه مى گويد: در هيچ شهرى پيامبرى نيامد مگر آنكه «قدرتمندان لاابالى» آنها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 445

را تكذيب كردند.

علت اين تكذيب آن بود كه پيامبران مردم را به توحيد و عدالت و نظم و مراعات حقوق يكديگر و عدم فحشاء دعوت مى كردند، اينكارها باب دندان و موافق ميل مترفين نبود لذا با پيامبران به مبارزه بر مى خاستند. عجب است كه قرآن مجيد، اين مطلب را به صورت قاعده كلّى بيان مى كند «تنعم زدگى» چه بلاى بزرگى است.

35- وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.

فاعل «قالوا» مترفين است. اموال و اولاد يعنى ثروت و قدرت در صورت نبودن ايمان باعث مترف شدن انسان است إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 6 و 7.

جمله وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ شايد زبانحال و سخن ضمير آنها باشد، يعنى آنها در اثر غرق در شهوات و قدرت دنيا بودن، فكرى درباره عذاب آخرت ندارند نظير: يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همزه/ 3.

و شايد آنها با ديدن ثروت و قدرت در وجود خويش به نوعى كرامت ذاتى معتقد بوده و

فكر كرده اند كه اگر قيامت هم باشد آنها در عذاب نخواهند بود نظير وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً كهف/ 36.

36- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين در جواب آنهاست كه درباره اموال و اولاد ادّعاى استقلال مى كردند جواب آنست كه: قبض و بسط روزى در دست خداست، شما از افاضه خدا استفاده مى كنيد، شما مالك ذرّه اى از آسمانها و زمين نيستيد، اين ادعا در اثر جهل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 446

شماست. درباره قبض و بسط به ذيل آيه إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16 رجوع شود.

37- وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً.

جواب دوّم است از سخن آنها كه گفتند: نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و آن اينكه ايمان و عمل شما را پيش خدا مقرّب مى كند نه اموال و اولاد، «زلفى» در جاى مفعول مطلق و تقدير آن «تقربكم قربة» مى باشد، «الا» استثناء منقطع است يعنى: «لكن من آمن و عمل صالحا فأولئك لهم جزاء الضعف»، مفعول مطلق «زلفى» ظاهرا براى افاده كمال است يعنى تقريبى كه نجات دهنده باشد.

فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ.

شايد جزاء مضاعف براى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160 باشد در تفسير برهان نقل شده: مردى در نزد امام صادق عليه السّلام درباره ثروتمندان خرده گرفت، امام فرمود: ساكت باش آدم توانگر اگر به ارحام خويش نيكوكار باشد و به برادرانش احسان كند، خدا به او دو برابر پاداش مى دهد چون خدا

مى فرمايد: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ ... وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ.

در الميزان از امالى شيخ از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«حتّى اذا كان يوم القيامة حسب لهم ثمّ اعطاهم بكلّ واحدة عشر امثالها الى سبعمائة ضعف ...».

38- وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ.

نقطه مقابل آيه قبلى است «معاجزين» يعنى كسانى كه گمان مى كنند كه مى توانند جلو اراده خدا را بگيرند و او را عاجز نمايند، تقدير آن «مقدرين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 447

انفسهم معاجزين» مى باشد.

39- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

صدر اين آيه در آيه 36 گذشت، تكرار آن در اينجا براى ذيل آنست يعنى: حالا كه قبض و بسط روزى در دست خداست، انفاق و احسان، آن را كم نمى كند بلكه خدا جانشين و عوض مى دهد. او بهترين روزى دهندگان است زيرا كه بلا عوض، روزى مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 448

[سوره سبإ (34): آيات 40 تا 54]

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْكٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (43) وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ

قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ (44)

وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (45) قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ (49)

قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50) وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (51) وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (53) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 449

40- ياد آر روزى كه همه آنها را جمع كرده سپس به ملائكه مى گويد: آيا اينان شما را عبادت مى كردند؟

41- گويند: منزهى تو، فقط تو ولى مايى نه آنها، بلكه جن را عبادت مى كردند و بيشترشان به آنها مؤمن بودند.

42- امروز بعضى از شما به بعضى نفع و ضررى ندارند و به ظالمان مى گوئيم: بچشيد عذاب آتش را كه آن را (در دنيا) تكذيب مى كرديد.

43- و چون آيات روشن ما بر آنها تلاوت شود گويند: اين نيست مگر مردى كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان عبادت مى كردند باز دارد، گفتند اين قرآن نيست

مگر دروغى ساخته شده، كافران درباره حق گفتند: اين نيست مگر جادويى آشكار.

44- ما به آنها كتابهايى نداده ايم كه بخوانند و پيش از تو به سوى آنها انذار كننده اى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 450

نفرستاده ايم.

45- كفارى كه پيش از آنها بودند، پيامبران را تكذيب كردند، اهل مكه به يك دهم قدرت آنها نمى رسند پيامبران مرا تكذيب كردند، عذاب من چگونه بود؟

46- بگو: شما را به يك موعظه سفارش مى كنم اينكه براى خدا دو تا دو تا يكى يكى بيايستيد و سپس فكر كنيد. رفيق شما جنون ندارد بلكه او فقط انذار كننده اى است ...

47- بگو: آنچه پاداش از شما خواستم، براى شماست، پاداش من نيست مگر بر عهده خدا، و او بر هر چيز گواه است.

48- بگو: قرآن را خداى من القاء مى كند، او داناى نهانهاست.

49- بگو: حق آمد، باطل چيزى را شروع نمى كند و قدرت اعاده باطلى را ندارد.

50- بگو: اگر گمراه شوم از جانب خودم است و اگر هدايت شدم به سبب وحيى است كه خدايم مى كند، او شنوا و نزديك است.

51- اى كاش ببينى: وقتى كه به اضطراب مرگ افتادند، فوتى نيست و از مكانى نزديك گرفته مى شوند.

52- آن گاه گويند: به قرآن ايمان آورديم ولى چطور آن را از مكان دور اخذ خواهند كرد؟

53- حال آنكه قبلا به آن كافر شده و معاد را از مكان دور تكذيب مى كردند.

54- ميان آنها و مشتهيات مانع بوجود آمد، چنان كه به نظائر آنها نيز قبلا چنان شده بود، كه آنها در شك بزرگى بودند.

كلمه ها

افك: دروغ بزرگ. در جوامع الجامع فرموده: «الافك: ابلغ الكذب» آن اصل به معنى برگرداندن چيزى از حقيقت آنست.

معشار:

يك دهم (10/ 1) در اقرب الموارد گويد: به قولى معشار به معنى يك هزارم است. آن فقط يك بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 451

نكير: انكار كردن.

مثنى: دو تا دو تا. فرادى: يك تا يك تا.

جنة: (به كسر- ج) ديوانگى.

يقذف: قذف: انداختن. گذاشتن. آن در آيه ظاهرا به معنى نازل كردن است.

فزعوا: مضطرب شدند. فزع اضطراب ناشى از خوف است.

تناوش: نوش و تناوش به معنى اخذ و گرفتن است. «ناش الشي ء نوشا:

تناوله» اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

اشياعهم: شيعه: پيرو و پيروان. آن در مفرد و تثنيه و جمع به كار مى رود جمع آن اشياع آيد، مراد از آن در آيه امثال و نظائر است، زيرا كه اينگونه اشخاص از كارهاى يكديگر تبعيت و پيروى مى كنند.

شرحها

در تعقيب مسائل مشركان در اين آيات روشن شده كه اوّلا: در روز قيامت به ملائكه گفته مى شود: آيا اين مشركان شما را بندگى مى كردند؟

ملائكه حاشا مى كنند و آن گاه معبودهاى باطل به حال مشركان نفعى نمى رسانند.

ثانيا: مشركان بعد از شنيدن آيات قرآن، آنها را به دروغ و جادو نسبت مى دادند، در جواب فرموده: اين نسبت بدون دليل است، گذشتگان آنها نيز چنين حرفها گفتند ولى كارى از پيش نبردند و گرفتار شدند.

ثالثا: فرموده: دو تا دو تا، تنها تنها درباره قرآن و پيامبر فكر كنيد، او ديوانه نيست بلكه شما را از عذابى زودرس مى ترساند. و خدا حق را به او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 452

القاء مى كند نه اينكه در اثر ديوانگى باشد.

رابعا: بزودى عذاب خدا خواهد رسيد، آن وقت خواهند گفت: «آمنا» ولى ديگر وقت گذشته است، در

آن روز مانند پيشينيان، عذاب آنها را خواهد گرفت.

خامسا: تأسّف از اين بشر كه با اينهمه راه هاى صحيح و آشكار توحيد به سوى شرك و كفر مى رود، راه انبياء را ناديده مى گيرد: رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

40- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين رابطه است كه معبودهاى باطل اعمّ از ملائكه و جنّ، روز قيامت به مشركان فائده اى نخواهند داشت، ضمنا ملائكه به اين امر راضى نبوده اند، مسئوليّتى پيش خدا ندارند به عكس جنّ كه از معبود بودن خوشنود بوده اند.

خطاب به ملائكه يكى از آن جهت است كه ملائكه لياقت خطاب را دارند ديگرى براى نااميد كردن مشركان از شفاعت آنهاست، لفظ «جميعا» ظاهرا شامل مشركان و معبودها هر دو است ولى «هؤلاء» راجع به مشركان مى باشد.

41- قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.

در اينجا ملائكه اوّل خدا را از شريك داشتن تنزيه كرده، سپس با كلمه أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ روشن كرده اند كه از عبادت آنها بيزار بوده اند زيرا اگر از عبادت آنها خوشنود بودند اين سبب ولايت ميان آنها مى شد امّا اينكه مى گويند: فقط تو ولىّ مايى نه آنها، يعنى از عبادت آنها ناراضى بوده ايم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 453

در تفسير صافى فرموده: «كانهم بينوا بذلك برائتهم عن الرضا بعبادتهم» در الميزان فرموده: منظور نفى اصل عبادت نيست، چون مشركان به ملائكه عبادت كرده اند بلكه منظور نفى رضايت است.

بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ ... تصريح است به اينكه مشركان به جنّ عبادت كرده اند، شايد به ملائكه عبادت كرده اند تا به

آنها خير رسانند و به جنّ و ارواح شريره عبادت كرده اند تا از شرّ آنها در امان باشند.

ناگفته نماند لفظ جنّ و جانّ و جنّة مجموعا سى و سه بار در قرآن مجيد به كار رفته است، به نظر مى آيد: وجود جنّ و ملائكه از اوّل توسط پيامبران ميان مردم منتشر شده به وجود آنها عقيده پيدا كرده اند و نيز به واسطه انبيا دانسته اند كه ملائكه پيوسته در راه خير و صلاح مردم هستند ولى بسيارى از جنّ كه گناهكاراند در اضلال مردم مى باشند.

اين سخنان در عوام الناس اثر گذاشته و در نتيجه بعضى از جنّ را براى محفوظ بودن از شرّ آنها عبادت كرده اند مسئله يزدان و اهرمن كه دوّمى در ايران قديم مبدء شرور شناخته شده، از همين جريان است و اللَّه اعلم.

در جمله أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ به نظر مى آيد: مراد از ايمان آنست كه عقيده داشتند كه جنّ مى تواند نسبت به آنها جلب منفعت و دفع ضرر بنمايد لذا به آنها عبادت مى كردند.

42- فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ.

تفريعى است بر تبرّى و بيزارى ملائكه از مشركان، يعنى معبودهاى باطل و مشركان مطلقا نفع و ضررى به هم ندارند، در نتيجه ظالمان اهل آتش خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 454

43- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا: بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ.

از اين آيه مطلب دوّم شروع مى شود و آن اينكه مشركان در مقابل قرآن مى ايستند ولى دليلى بر آن ندارند.

اوّل: آنكه در مقابله با قرآن به حسّ عاطفه چسبيده

و به مردم گفتند:

اين مرد مى خواهد شما را از راه پدرانتان باز دارد، لفظ «بيّنات» حاكى است كه آيات ما روشن هستند، با اندك تأمّلى مى دانستند كه اين سخنان واقعيّت دارند ولى به آنها توجه نكردند.

دوّم: آنكه براى منحرف كردن افكار گفتند: قرآن، از جانب او است و از طرف خدا نيامده است وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً يعنى دروغ بزرگى است كه به خدا بسته شده است.

سوّم آنكه گفتند: آن جادو است.

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

اين است موضعگيرى مستكبران در مقابل كلمات حقّ.

44- وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ.

جمله حاليّه است يعنى: به كلام حق نام سحر دادند با آنكه به آنها كتابى نداده بوديم و پيامبرى پيش از تو نفرستاده بوديم تا روشن كند كه اين سخنان جادو و سحر است.

45- وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

تسليتى است براى آن حضرت كه از فشار و تكذيب مشركان ناراحت نباشد مشركان مكّه يك دهم قدرت گذشتگان را ندارند كه آيات ما را تكذيب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 455

كرده و تار و مار شدند. فاعل «بلغوا» مشركان مكّه و فاعل «كذّبوا» مشركان گذشته اند. «نكير» يعنى انكار من و آن عبارت اخراى عذاب خداست.

46- قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا.

اين آيه و چهار آيه بعدى در رابطه با توجّه دادن به حقّانيت آن حضرت است، اينكه مى گويد دو تا دو تا يكتا يكتا بيايستيد و فكر كنيد، براى آنست كه اجتماع و غوغاء

مانع از فكر صحيح است و اغلب با احساسات و هياهوست لذا حق را باطل نشان مى دهد ولى اگر انسان در تنهايى و به طور آرام فكر كند به زودى به حق مى رسد.

«بواحدة» تقديرش «بوصية، بموعظة واحدة» است أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ يعنى قيام كنيد و شروع به كار كنيد، به عبارت ديگر تصميم بگيريد و آن گاه درباره من و دعوت من فكر كنيد.

ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ.

جمله مستأنفه و «ما» نافيه است، مراد از صاحب، رسول خداست لفظ صاحب حاكى است كه شما چهل سال با او مصاحبت كرده ايد و از علائم جنون چيزى در او نديده ايد، منظور از «بين يدى» آينده نزديك و از عذاب شديد ظاهرا عذاب دنيا و يا عذاب آخرت مى باشد.

به احتمال بعضى «ما» استفهاميّة و تتمّه تَتَفَكَّرُوا است يعنى فكر كنيد، رفيق شما چه جنونى دارد؟

47- قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: آن حضرت را متّهم نكنند كه به خيال جاه و مال دعوت خود را شروع كرده است و نيز معلوم مى شود كه قبلا چيزى در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 456

عوض رسالت خواسته است ولى آنهم بالاخره به نفع خود آنهاست.

در آيه ديگرى آمده: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا فرقان/ 57 و نيز: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى شورى/ 23، دوستى اهل بيت و راه گرفتن به سوى خدا هر دو به نفع مردم است نه به نفع

آن حضرت. از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: اين براى آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از قوم خويش خواست كه اقاربش را دوست دارند و اذيت نكنند «1».

آن گاه در بيان پاداش آن حضرت فرموده: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ... خدا بر هر چيز، از جمله به زحمات من شاهد است.

48- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

منظور از حق، قرآن است يعنى بگو: قرآن را من از خود نساخته ام بلكه آن را خدا به من القا مى كند آيه در رابطه با وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً است علام الغيوب تقديرش «هو علام الغيوب» است. اين ظاهرا در رابطه با آنست كه: خدا قرآن را به مصلحت وحى ميكند زيرا همه غيبها از جمله مصلحت انسانها را مى داند و مصلحت از او غائب نيست.

49- قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ.

اين براى مأيوس كردن اهل شرك است كه ديگر كارى در پيشبرد شرك نتوانند كرد. باطل نمى تواند چيز تازه اى را در مقابل حق شروع كند و نيز نمى تواند از كارهاى گذشته چيزى را دوباره اعاده نمايد نحو

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله ما سئلتكم من اجر فهو لكم و ذلك ان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سئل قومه ان يوادوا اقاربه و لا يؤذونهم و اما قوله فهو لكم يقول ثوابه لكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 457

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

50- قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ.

آيه در تكميل إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ است يعنى اين

امكان هست كه من از جانب خود گمراه شوم ولى از جانب خدا فقط هدايت مى شوم، خدا گمراه كننده نيست، و چون اين سخنان را خدا وحى مى كند پس حق و هدايت است و اللَّه العالم سَمِيعٌ قَرِيبٌ تقويت جانب هدايت است كه خدا خواسته هاى و جدان را مى شنود و به انسانها نزديك است، پس هدايتم مى كند.

51- وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ.

اين آيه و سه آيه بعدى در رابطه با آمدن عذاب و مرگ و از دست رفتن فرصت است رواياتى كه درباره ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه وارد شده، ظاهرا از باب تطبيق است، در الميزان فرموده: روايات از طريق شيعه و اهل سنت مستفيض است در اينكه مراد از آيات چهار گانه به زمين رفتن جيش سفيانى است و آن از علائم ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است.

يعنى به فزع و اضطراب مرگ مى افتند ولى فوت و فرار نيست، اخذ از مكان قريب، قبض روح است كه از خود انسان شروع مى شود گويى مكان قريب كنايه از خود انسان است فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ واقعه/ 85.

در مجمع البيان نقل شده: ابو حمزه ثمالى گويد: از حضرت سجّاد عليه السّلام و حسن بن حسين عليه السّلام (حسن مثنّى) شنيدم مى گفتند: مأخوذ شونده لشكريان بيداء (جيش سفيانى) است كه از زير پاى خويش گرفتار مى شوند (بزمين فرو مى روند). تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 458

در صافى از حضرت باقر صلوات عليه نقل شده:

«لكأنّى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى

الحجر ... فاذا جاء الى البيداء يخرج اليه الجيش السفيانى فيأمر اللَّه الارض فتأخذ باقدامهم و هو قول اللَّه عزّ و جلّ و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب»

نظير اين روايت در الميزان از درّ منثور از ابو هريره نقل شده است.

52- وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

يعنى در آن موقع كه مرگشان رسيد گويند «آمنّا» ولى ديگر از قرآن خيلى فاصله گرفته اند، نمى توانند به آن دست يابند، مكان بعيد ظاهرا كنايه است از اينكه قرآن را در دنيا گذاشته وارد برزخ شده اند، فاصله مكانى بسيار است، اين آيه نظير حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ مؤمنون/ 100، است.

53- وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

حال است از «لهم» در آيه سابق، يعنى چطور آن را از مكان دور اخذ مى كنند، حال آنكه قبلا در دنيا به آن كافر شده بودند و آخرت را از مكان دور نفى مى كردند.

منظور از «غيب» ظاهرا آخرت و از مكان بعيد دنياست و قذف به معنى انكار و نسبت دادن به اوهام است يعنى وقتى كه در دنيا بودند كه نسبت به آخرت مكان دورى است، آخرت را انكار مى كردند.

على هذا مراد از مَكانٍ بَعِيدٍ در اين آيه دنيا و در آيه قبل، آخرت است.

54- وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ.

ممكن است حال بعد از حال باشد، يعنى چطور قرآن را اخذ مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 459

حال آنكه ميان آنها و لذائذ دنيا فاصله افتاده است و شايد جمله مستأنفه باشد.

كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ

قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ.

يعنى نظير اين حيلوله ميان نظائر آنها از اقوام گذشته نيز واقع شده زيرا كه در امر معاد در شكّ شديدى بودند، طبرسى فرموده «شك مريب» مانند «عجب عجيب» است، لذا «مريب» تأكيد شكّ است.

روز جمعه بيست پنجم رجب هزار چهارصد و چهار هجرى قمرى روز شهادت حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه تفسير سوره سبأ به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109