تفسير احسن الحديث جلد 7

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ نويسنده علي الكبر قرشي.

وضعيت ويراست : ويراست 3.

مشخصات نشر : تهران : بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر ، 1390 .

مشخصات ظاهري : 8ج.

شابك : 96000 ريال : دوره 978-964-309-426-3 : ؛ ج.1 978-964-309-418-8 : ؛ ج.2 978-964-309-419-5 : ؛ ج.3 978-964-309-420-1 : ؛ ج.4 978-964-309-421-8 : ؛ ج.5 978-964-309-422-5 : ؛ ج.6 978-964-309-423-2 : ؛ ج.7 978-964-309-424-9 : ؛ ج.8 978-964-309-425-6 :

يادداشت : چاپ پنجم.

يادداشت : ج. 2 - 8 (چاپ پنجم: 1390)(فيپا).

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1390

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 2705758

سوره حج

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- بنا بر آنچه در مقدمه گفته شد: اين سوره هفدهمين سوره است كه بعد از سوره نور در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست دوم است. امّا چون اين سوره مقدارى از احكام حجّ و جهاد را داراست و از زكاة نام مى برد و نيز مقدارى از مطالب عقيدتى در آن ذكر شده لذا نمى تواند سوره هفدهمين باشد، بلكه بايد گفت: در اوائل هجرت نازل گشته است، الميزان با در نظر گرفتن آنچه گفته شد ترجيح مى دهد كه در فاصله هجرت و جنگ «بدر» نازل شده باشد و نشان مى دهد كه در آن وقت مشركان داراى شوكت بوده اند. «1».

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى هفتاد و هشت آيه است كه به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، قارئان مكى هفتاد و هفت، قارئان مدنى هفتاد و شش، قارئان بصرى هفتاد و پنج و قارئان شامى هفتاد و چهار گفته اند، علت اين اختلاف در مجمع البيان ديده شود.

__________________________________________________

(1) ولى آيات هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا و امثال آن حاكى است كه بعد از «بدر» نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 4

در تفسير خازن گويد: آن داراى هزار و دويست و نود يك كلمه و پنج هزار و هفتاد پنج حرف است.

3- در مكى و مدنى بودن سوره اختلاف هست. از ابن عباس و عطا نقل شده: مكى است مگر چند آيه، لا بد آياتى كه مسئله حج و جهاد و قربانى را مطرح مى كنند، از حسن مفسّر نقل شده كه آن مدنى است، مگر آياتى چند كه در سفر نازل گرديده

است ولى چون عدد آيات حج، قربانى و جهاد معتنا به است نمى شود گفت مكى است، بلكه مدنى بودن مقرون به صحت است چنان كه گفته شد.

4- علت تسميه، به «سوره حج» ظاهرا وقوع آيات حج در آنست مى شود گفت در زمان آن حضرت به اين نام مشهور بوده است.

5- راجع به علت نزول بايد بدانيم: آيات: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .../ 25، أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا .../ 39، وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ .../ 58 نشان مى دهد كه مشركان مى گفته اند: مسلمانان را به مكه نخواهيم گذاشت، و مسلمانان مى توانسته اند در مقابل مشركان نيرو آماده كنند، به تدريج اجازه جنگ به آنها داده مى شده و آنها كه در مكه مانده بودند لازم بود به مدينه هجرت كنند.

بررسى اين مطالب و نيز بررسى حالات مشركان مكه و تذكر امر معاد سبب نزول اين سوره شده است.

6- اين سوره با انذار در زمينه معاد شروع مى شود، و معاد مورد استدلال قرار مى گيرد، آن گاه كسانى كه منكر معاد و نسبت به آن بى اعتنا هستند مورد ملامت قرار مى گيرند.

بعد جريان جنگ «بدر» و عذاب كفار مطرح مى شود و به اهل ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 5

وعده بهشت داده مى شود، سپس مسائل حجّ و قربانى بيان مى شود آن گاه اجازه جنگ به ميان مى آيد و گفته مى شود كه خدا بعضى از مردم را با بعضى دفع مى كند و خدا وعده حتمى مى دهد كه ياران توحيد را يارى كند. بعد مطالبى در رابطه با توحيد و هجرت و پيامبران و مانند آن بيان مى گردد. على هذا ظاهرا غرض سوره دعوت

به معاد و توحيد از راه انذار و تخويف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 6

سورة الحجّ مدنيّة و اياتها 78 نزلت بعد سورة النّور

[سوره الحج (22): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 7

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اى مردم بترسيد از پروردگارتان كه زلزله قيامت چيز بزرگى است.

2- روزى آن زلزله را مى بينيد كه هر مادر شيرده طفل شير خوارش را از ياد مى برد و هر حامله وضع حمل مى كند، مردم را مى بينى كه مستند، مست نيستند ليكن عذاب خدا سخت است.

3-

بعضى از مردم درباره خدا ندانسته مجادله مى كند و از هر شيطان عارى از خير، پيروى مينمايد.

4- بر شيطان حتمى شده كه هر كه او را ولى بگيرد، او را گمراه كرده و به سوى آتش مى برد.

5- اى مردم اگر از قيامت در شكيد، ما شما را از خاك، سپس از نطفه، سپس از علقه سپس از مضغه، شكل يافته و شكل نيافته، آفريده ايم، تا بعث را براى شما بيان كنيم، آنچه را كه بخواهيم در رحم ها تا مدتى معين نگاه مى داريم سپس شما را به صورت طفلى خارج مى كنيم، سپس تربيت مى نمايم تا به جوانى برسيد بعضى از شما مى ميرد و بعضى به پستترين سن مى رسد تا هيچ چيز نداند، زمين را مى بينى كه مرده است، چون به آن آب نازل كرديم تحريك و منتفخ مى شود هر صفت نبات بهجت آور را مى روياند.

6- اين بدان جهت است كه خدا حق است و او مردگان را زنده مى كند و او بر هر چيز توانا است.

7- و قيامت آمدنى است، شكى در آن نيست و خدا كسانى را كه در قبور هستند مبعوث مى كند.

كلمه ها

تذهل: در صحاح گويد: ذهول به معنى غفلت و نسيان است «تذهل» غفلت مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 8

مرضعه: رضع و رضاعة: شير خوردن. ارضاع: شير دادن «مرضعه»:

زن شير ده.

سكارى: سكر (بر وزن قفل): مسى. سكران: مست. جمع آن سكارى است.

مريد: مرد: عارى بودن، راغب گويد: مارد و مريد از شياطين جن و انس است كه از خيرات عارى باشد، شجر امرد درختى است كه از برگ خالى باشد، جوان بى ريش را امرد گويند كه صورتش از مو عارى است شَيْطانٍ مَرِيدٍ

يعنى: شيطان خالى از فائده.

نطفه: آب كم. آب صاف شده. راغب گويد: «النطفة: الماء الصافي» طبرسى فرموده: نطفه به معنى آب كم است از مذكر و مؤنث و هر آب صاف را نطفه گويند. گاهى به آب زياد نيز نطفه گويند على عليه السّلام درباره خوارج فرموده:

«مصارعهم دون النطفة»

خطبه 59 كه مرادش رود نهروان است.

علقة: خون منعقد شده. در مجمع البيان فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقد است ... و نيز علق زالو است.

مضغه: مضغ: جويدن. مضغه تكه گوشتى را گويند كه به اندازه يك دفعه جويدن است، آن در آيه حالت بعدى علقه است.

اشد: حالت جوانى و اشتداد اعضاء و نيروها (حالت اجتماع عقل و نيرومندى) از دل: پستتر ناپسندتر. آن اسم تفصيل رذل و رذيل است.

هامدة: همود: خاموش شدن. مردن. خشك شدن «همدت النار»: آتش خاموش شد. «هامدة» مرده و خشك شده. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 9

اهتزت: هز: تكان دادن. اهتزاز: تكان خوردن.

ربت: ربو: زيادت «ربا المال» يعنى مال زياد شد. راغب آن را زيادت و بالا آمدن گفته است «ربت»: بالا آمد و انتفاخ پيدا كرد.

بهيج: بهجت: خوش منظرى و شادى آوردن. بهيج: خوش منظر و شادى آور.

شرحها

در اين آيات، ابتدا مردم انذار شده اند كه از معاد و روز جزا بترسند، آن گاه براى معاد استدلال شده است، خلاصه استدلال آنست كه ما مى بينيم خاك مرده مبدّل به نطفه و علقه و مضغه مى شود ... پس در آخرت نيز خاك مبدل به انسان مى شود وانگهى ما مى بينيم كه زمين خشك و خالى در اثر آمدن باران زنده مى شود و تخمهاى بى حركت را مى روياند و به علفها و كلها

مبدل مى كند، روز قيامت نيز ذرات بدن مانند تخمها مى رويد، ذرات بدن تخمهاى انسانند مانند تخمهاى نباتات.

خواننده محترم تفكر كن در استدلال بسيار عجيب كه از يك لحاظ بسيار عميق و از لحاظ ديگر عموم فهم است، بعد فرموده: حق بودن خدا مقتضى معاد است چنان كه خواهيم گفت.

1- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ.

منظور از زلزله ساعة، زلزله اى است كه همه زمين را فرا مى گيرد إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها زلزله/ 1 إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا واقعه/ 4، آيه خطاب به همه مردم است كه كفار بترسند و ايمان بياورند و مؤمنان بترسند و مخالفت نكنند، آيه نشان مى دهد كه از شدت و هول آن روز فقط با تقواى خدا مى توان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 10

نجات يافت.

2- يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ

.اين آيه هر چه باشد شدت هول روز قيامت را مجسم مى كند، ظهور آيه نشان مى دهد كه آن راجع به اوائل وقوع قيامت و قبل از مردن انسانها است كه چون زلزله قيامت شروع مى شود، مردم به آن حال گرفتار مى شوند يعنى هر زن شيرده از بچه شير خوارش غفلت مى كند و هر زن حامله، وضع حمل مى كند مردم عقل باخته مى شوند ولى نه در اثر مشروب، بلكه از شدت هول و عذاب.

منظور از مرضعه و ذات حمل ظاهرا انسانهاست كه غرض نشان دادن هول آن به انسان است گرچه به غير انسان نيز مى شود شامل باشد، زمخشرى در كشاف گويد: مرضعه زن شيردهى است كه در حال

شير دادن است و پستانش در دهان بچه است، ولى مرضع زنى است كارش شير دادن است گرچه فعلا شير نمى دهد، آمدن «مرضعه» دليل شدت هول آن روز است.

اگر آيه راجع به روز قيامت و بعد از زنده شدن مردگان باشد، بايد گفت: تمثيل شدت هول آن روز است و گر نه در آن روز مرضعه و وضع حملى نخواهد بود، اما ظهور آيه در وجه اول است.

3- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ.

اين و آيه بعدى تأسف است از انسان كه از حق دست برداشته و با حق مبارزه ميكند و از هر شيطان بى فائده تبعيّت مينمايد با آنكه شيطان او را جز بآتش نميكشد، مجادله درباره خدا بدون علم آنست كه: ندانسته و از روى جهالت درباره افعال و صفات خدا مجادله شود كه خدا فرزند دارد، ملائكه بنات اللّه اند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 11

خدا شريك دارد و امثال آن.

اين آيه همان آيه 8، اين سوره و آيه 20 از سوره لقمان است، نقل شده آيه درباره نضر بن حارث است كه ميگفت: ملائكه بنات اللّه اند، قرآن افسانه گذشتگان است و قيامت وجود ندارد و اللَّه العالم.

يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ راجع باعتقاد و عمل است چنان كه «يجادل» راجع بقول بود يعنى در زبان درباره خدا مجادله ميكند و در اعتقاد و عمل از هر شيطان عارى از فائدة، پيروى ميكند. كُلَّ شَيْطانٍ شامل شياطين انس و جن است و نيز در هر كار خلاف يك شيطان وجود دارد أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم: 83، هر چند رئيس

همه آنها. ابليس ملعون است. بهر حال تناسب اين آيات با آيات قبلى آنست كه: انسان لجوج بجاى پيروى از خدا و آيات و حق، درباره خدا مجادله ميكند و از هر شيطان تبعيت ميكند.

4- كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ.

ضمير «عليه» راجع به شيطان است كُتِبَ عَلَيْهِ اشاره به قضاء حتمى الهى است كه پيروى از شيطان نتيجه اش گمراهى و آتش است چنان كه فرموده:

إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ حجر/ 42.

منظور از «تولاه» سرپرست قرار دادن و اطاعت كردن است. يعنى:

بر شيطان حتمى شده كه هر كه از او اطاعت كند، او را گمراه كرده و به سوى آتش مى كشد.

آيه نشان مى آيد كه قضاء حتمى بر ابليس، شامل اعوان او نيز، هست زيرا در آيه اول كُلَّ شَيْطانٍ آمده و در اين آيه كُتِبَ عَلَيْهِ مفرد ذكر شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 12

5- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ.

آيه استدلال است به معاد، يك استدلال بسيار عجيب و منطقى، و آن يكى از راههاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر گذشت.

خلاصه آن، قياس عمل دوّم به عمل اول است، شما كه امروز با چشم خود مى بينيد خاك به نطفه و نطفه به علقه و علقه به مضغه و سپس به انسان تبديل مى شود، ديگر چه بعدى دارد كه روز قيامت اين عمل تكرار شود و خاك مبدل به انسان گردد.

منظور از خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ظاهرا تبديل

خاك به خوراكى ها و سپس تبديل به نطفه است. گرچه بعضى آن را خلقت آدم در اول دانسته اند.

«مخلقه» تام الخلقه و شكل يافته و آماده براى و لوح روح است غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ شكل نيافته و سقط شده است، شايد آمدن غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ براى آنست كه كه اگر بخواهيم شكل آدمى پيدا نمى كند و از بين مى رود و اللَّه العالم.

لِنُبَيِّنَ لَكُمْ يعنى: تا بعث و زنده شدن روز قيامت را براى شما روشن كنيم وقتى كه با چشم خود ديديد كه خاك مبدل به خوراك و نطفه و علقه و انسان مى شود ديگر شكى در شما باقى نخواهد ماند كه معاد و دوباره زنده شدن عملى است و چون استدلال تا اينجا تمام مى شود لذا «لنبين» و نتيجه گيرى پيش از تمام شدن آيه آمده است.

وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً.

تتمه خلقت انسان است و نشان مى دهد كه انسان را در اين كارها اختيارى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 13

نيست خداست كه چنين مى كند، و در معاد چنان خواهد كرد، نظير آن: در سوره نحل/ 70 گذشت «ما نشاء» جنين ها است، دختر باشد يا پسر، يكى باشد يا بيشتر، ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا طبرسى فرموده: سپس شما را از شكم مادران در حالى كه اطفاليد خارج مى كنيم، طفل، انسان صغير را گويند، علت مفرد آمدن آنست كه آن به معنى مصدر است، مراد از آن جمع است. مثل «رجل عدل و رجال عدل» به قولى مراد «نخرج كل واحد منكم طفلا»

مى باشد.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ يعنى سپس شما را بزرگ مى كنيم تا به جوانى و نيرومندى برسيد وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى يعنى بعضى از شما در همان جوانى و ميانسالى مى ميرد امّا بعضى بقدرى زنده مى ماند تا به خوارترين و حقيرترين زندگى برسد و حافظه خود را از دست بدهد، منظور از لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً ظاهرا آنست كه چيزى كه معتنا به باشد و بشود روى آن تكيه كرد، نداند يعنى «شيئا مفيدا و معتبرا» طبرسى فرمايد: چون اكثر دانستنى ها را فراموش كرد، اطلاق «ذهاب الجميع» صحيح است»

وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

اين قسمت از آيه حاكى است زمين امروز در رويانيدن علفها و اشجار مانند رحم مادر است كه نطفه را مى روياند، اين زمين در آخرت مى تواند مانند رحم، انسانها را بروياند، اكنون براى رويانيدن نطفه و تبديل آن به انسان فقط رحم مادر را داريم ولى در روز قيامت شرائط روى زمين عوض مى شود و

__________________________________________________

(1)

تفسير برهان «عن ابى عبد اللَّه عن ابيه عليهما السلام قال اذا بلغ العبد مائة سنة فذلك ارذل العمر».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 14

سلولهاى خشكيده انسانها كه در آنها حيات خفته وجود دارد مانند تخم علفها مى رويد.

منظور از «هامده» مرده و خاموش است مثل وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا يس/ 33، ناگفته نماند: خاكها داراى خلل و فرج است و در آنها هوا وجود دارد، ريزش بارانها هورا بداخل زمين فرو مى برد و سبب انتفاخ زمين مى شود، بهر حال در اثر باران، ذرات خاك و تخمها در زير زمين تحريك مى شود و

زمين مانند آمدن خمير منتفخ مى شود و روئيدنيها مى رويد، منظور از «كل زوج» هر صنف روئيدنى است كه بهجت و سرور آور مى باشد.

6 و 7- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.

در اين دو آيه پنج مطلب آمده و همه در رابطه با مسئله معاد در آيه سابق است.

«ذلك» اشاره است به بعثت با آن دو تقريب كه در آيه سابق گذشت، يعنى علّت وجود بعثت آنست كه خدا حق است و خداى حق جز كار حق نمى كند و اگر آخرت نباشد كار خدا باطل و لغو و خلقت ناتمام خواهد بود چنان كه در آخر سوره حجر در وجه حكمت و عدالت خدا كه موجب معاد هستند، گفته شد وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ ...

دخان/ 39.

وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى دلالت بر استمرار دارد و آن عطف است بر جمله سابق يعنى بعثت و تبديل خاك به انسان و زمين مرده به نباتات، براى آنست كه خدا بطور مستمر ماده بيجان را به زنده مبدل مى كند و اين تا قيامت و زنده شدن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 15

مردگان ادامه دارد: آن وقت براى رفع هر گونه شبهه فرموده: وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بعث و نظام خلقت انسان و زنده شدن زمين، گوشه اى از قدرت عام خداوند است.

وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها به نظر مى آيد «واو» براى استيناف است و اين جمله استنتاج از بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ مى باشد يعنى

حال كه خدا حق است و جز به حق كار نمى كند پس قيامت بى گمان خواهد آمد، هكذا أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ نتيجه گيرى از آن و از أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى است و آن تكرار نيست زيرا أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى عام است ولى يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ مخصوص به انسان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 16

[سوره الحج (22): آيات 8 تا 16]

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (8) ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ (9) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (10) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (12)

يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ (13) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (14) مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ (15) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16)

8- بعضى از مردم هست كه درباره خدا خصومت مى كند بى آنكه بگفته خويش علمى يا هدايتى و يا وحى آسمانى داشته باشند.

9- متكبرانه، تا مردم را از راه خدا اضلال كند، او را در دنيا خوارى هست، و در تفسير أحسن الحديث، ج 7،

ص: 17

آخرت عذاب سوزان را بر او خواهيم چشاند.

10- اين عذاب به سبب كارهايى است كه دستهايت از پيش فرستاده، خدا به بندگان ظالم نيست.

11- بعضى از مردم خدا را در كنارى بندگى ميكند، اگر به او خيرى رسد دلگرم مى شود و اگر به او فتنه اى رسد از دين بر مى گردد در دنيا و آخرت زيانكار است اين است زيانكارى آشكار.

12- جز خدا چيزى را مى خواند كه ضررى نمى رساند و نفعى نمى دهد، گمراهى دور همين است.

13- روز قيامت مى گويد: آنكه ضررش از نفعش نزديكتر است، حتما دوست بد و رفيق بدى است.

14- خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به بهشتها داخل مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، خدا آنچه مى خواهد مى كند.

15- هر كه گمان مى كرد كه خدا پيامبرش را هرگز در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد ريسمانى به آسمان بكشد، سپس نفس خود را با آن قطع كند، بنگرد كه حيله اش خشم او را از بين مى برد؟

16- اين چنين همه قرآن را آيات بينات نازل كرده ايم، واقع اين است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند.

كلمه ها

يجادل: جدال به معنى منازعه و خصومت است، اصل جدل به معنى تابيدن مى باشد.

منير: نور دهنده. منظور از آن، هدايت كننده است.

ثانى عطفه: ثانى به معنى برگرداننده است «ثنى الشي ء ثنيا: رد بعضه على بعض» عطف (بكسر اول) به معنى جانب و طرف است ثانِيَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 18

عِطْفِهِ

يعنى در حالى كه جانبش را مى گرداند، آن كنايه از اعراض و تكبر است «ثنى عطفه: اعرض و جفا» حريق: سوزان و سوزاننده. فعيل در اينجا به معنى فاعل است.

ظلام:

ظالم: ستمگر. ظلام: صيغه مبالغه است به معنى بسيار ظلم كننده.

عبيد: عبد در قرآن بدو معنى آمده است اول بنده مملوك. دوم عابد و مطيع، عبد دو جمع دارد عباد و عبيد، در اقرب الموارد گويد:

عبد مضاف بغير خدا غالبا عبيد جمع بسته مى شود.

حرف: طرف. راغب گويد: حرف هر چيز طرف آنست. مثل حرف شمشير، حرف كشتى، حرف كوه. يعنى: طرف آنها.

مولى: ولى، سرپرست، دوست. اصل ولى به معنى نزديكى است عشير: معاشر و رفيق.

سبب: وسيله. راغب گويد: سبب ريسمانى كه با آن به درخت خرما بالا مى روند، سپس بهر وسيله سبب گفته اند.

شرحها

آيات شريفه به حكم نتيجه گيرى از آيات بعث است، و حال دو گروه را بيان مى كند. يعنى: با اينهمه روشن بودن مطلب و تمام شدن حجت باز بعضى از مردم درباره خدا مجادله مى كند كه خدا شريك دارد و بعضى به انتظار نشسته كه اگر بصرفه دنيايش باشد از حق پيروى كند. چنين كسان عاقبت بدى دارند به عكس نيكوكاران كه بهشت پاداش آنهاست، در آخر فرموده: بر غم انف مشركان، خدا از رسولش حمايت خواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 19

8- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ.

منظور از مخاصمه درباره خدا ظاهرا ادعاى شريك براى خدا، و نشاندن اصنام در مقابل توحيد است، در كشاف مينويسد: به قولى اين آيه درباره پيشوايان ستمگر و آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ كه گذشت، در زمينه پيروان آنها است الميزان پس از نقل آن مى گويد: اين حقّ است زيرا در آن آيه آمده است، وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ اما در

اينجا فرموده است: ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ.

جدا كردن علم و هدايت از همديگر، نشان مى دهد كه منظور از علم و و هدى، علم و هدايت بخصوصى است، ممكن است منظور از علم حجت عقلى و از هدى هدايت الهى و اشراق باشد در اثر خلوص عبادت (از الميزان)، منظور از كتاب منير وحى آسمانى است يعنى: درباره خدا مجادله مى كند بى آنكه دليل عقلى يا مكاشفه الهى يا وحى آسمانى، به گفته خود داشته باشد.

زمخشرى علم ضرورى، استدلال نظرى و وحى آسمانى گفته است.

9- ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ.

لفظ ثانِيَ عِطْفِهِ حال است از مَنْ يُجادِلُ يعنى مجادله مى كند در حالى كه از حق روگردان است و مى خواهد مردم را از راه خدا باز دارد، آن گاه در مقام تهديه فرموده: چنين كسى در دنيا، ذليل و در آخرت در عذاب سوزان خواهد بود. از تفسير قمى نقل شده كه آيه درباره ابو جهل نازل شده است.

10- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

يعنى سبب خذلان دنيوى و عذاب اخروى اين شخص در اثر اعمال او است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 20

و گر نه خدا به كسى ظلم نمى كند. علّت آمدن «بظلام» به صيغه مبالغه در ذيل آيه 51 از سوره انفال گفته شده است يعنى اگر خدا شما را عذاب نمى كرد ظلام بود.

11- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ.

اين آيه شرح حال قسمت دوم از مردمان

است كه خدا را در حاشيه بندگى مى كنند و به متن بندگى وارد نمى شوند، آيه شريفه، عبادت در طرف را چنين تفسير مى كند كه اگر فائده دنيايى از دين به او رسيد، به دين دلگرم مى شود و اگر امتحانى پيش آيد از دين، روى برمى گرداند. اين شخص در دنيا و آخرت زيانكار است، آخرت كه معلوم است، در دنيا نيز اعتبارى و آبرويى كسب نمى كند مشتش به زودى باز ميشود انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ يعنى بر صوت خود بر مى گردد، روى به طرفى مى كند كه به آن پشت كرده بود يعنى، ارتداد و برگشتن تمام. طبرسى «على حرف» را «على ضعف فرموده است.

موحد واقعي كسى است كه دين را قبول كرده و به هر مكروه درباره دين خويشتن دار باشد.

زراره از اين آيه از امام باقر صلوات اللَّه عليه پرسيد: فرمود آنها قومى بودند كه موحد شدند، اصنام را كنار گذاشتند، از شرك خارج شدند ولى نشناختند كه محمّد رسول اللَّه است، آنها خدا را در شك از رسالت آن حضرت و دينش عبادت كردند و پيش او آمده و گفتند: بنگريم اگر اموالمان زياد شد، در بدن و اولاد سلامت شديم مى دانيم كه او راستگوست و رسول خداست، اگر چنين نباشد در كار خود مى نگريم (تفسير برهان). تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 21

12- يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ.

يعنى: وقتى كه از دين برگشت و مشرك شد جز خدا اصنام را به يارى مى طلبد، اصنامى كه فاقد شعور هستند نمى تواند به او ضررى بزنند يا نفعى برسانند اين گمراهى و بيراهه رفتن شديد است، كه از حق

روى گرداند و به معبودهاى بى جان روى آورد.

13- يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ.

گويند: اين آيه راجع به قيامت است، «يدعوا» به معنى «يقول» مى باشد، لَمَنْ ضَرُّهُ ... مقول قول است يعنى اين شخص در روز قيامت معبود خود را چنين توصيف مى كند و مى گويد: صنمى كه ضررش نزديكتر از نفعش است، بد دوست و بد مصاحب است (الميزان) طبرسى فرموده: عرب به آنچه نخواهد شد گويد: اين بعيد است، نفع بت بعيد است زيرا كه نخواهد شد، على هذا به مناسب بعيد بودن نفع، گفته شده: ضررش اقرب است. الميزان گويد علّت اقرب بودن ضرر همانست كه مى بيند عبادت آن سبب عذاب خالد شده است.

14- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ.

پس از آنكه حال سه گروه يعنى پيشوايان ستمگر و پيروان كور كورانه آنها و گروه مذبذب، در آيات گذشته بررسى شد و حكم سعير، عذاب حريق و خسران مبين درباره آنها جارى گرديد، در آيه حالات مؤمنان و اهل عمل با چنين طراوت عالى بيان گرديده است و در ذيل آيه فرموده: إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ خدا اراده خويش را عملى مى كند و از آن عاجز نيست، وصف انهار بهشتى در سوره بقره آيه 25 گفته شد و در سوره قتال خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 22

15- مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ.

مشركان فكر مى كردند كه اسلام پيشرفت نخواهد كرد و اگر آن حضرت به مدينه

نيز برود باز پيشرفتى نخواهد داشت، اما بر خلاف نظر آنها، آن حضرت هجرت كرد، اسلام پيشرفت كرد و آن بزرگوار بلند آوازه شد، آيه شريفه در اين رابطه مى گويد: هر كه گمان مى كرد كه خدا آن حضرت را يارى نخواهد كرد و الان مى بيند كه يارى كرده است ريسمانى از سقفى بياويزد و خود را با آن خفه كند و به بيند آيا اين كار خشم او را از بين مى برد؟ طبرسى و الميزان آيه را چنين معنى كرده اند.

على هذا ضمير «ينصره» راجع به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، نصرت در دنيا با گسترش دين و در آخرت با دادن بهشت است فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ يعنى ريسمانى را بسقف منزلش يا شاخه درختى مثلا بالا برد. ثُمَّ لْيَقْطَعْ سپس نفس خود را با آن قطع كند. «كيده» فاعل «يذهبن» است «ما» در «ما يغيظ» مصدريه مى باشد يعنى: بنگرد كه حيله اش خشم او را از بين مى برد؟، (يعنى از غصه بميرد).

16- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ.

تكميل مطالب فوق است «كذلك» اشاره به مطالب گذشته مى باشد و آن تشبيه كلّى به بعض افرادش است، آيات بينات يعنى دلالت روشن و قانع كننده.

يعنى مانند اين مطالب كه گفته شد، همه قران را آيات بينات نازل كرده ايم، اما آيات بينات بودن در هدايت مردم كافى نيست بلكه بايد خدا نيز هدايت آنها را اراده فرمايد، طبرسى فرموده: «ان اللَّه» عطف است بر ضمير «انزلناه» يعنى:

«و انزلنا اليك ان اللَّه يهدى» الميزان آن را خبر مبتداى محذوف مى داند يعنى «و الامر ان اللَّه يهدى».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 23

[سوره الحج (22): آيات 17 تا 24]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18) هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21)

كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ (24)

17- كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صائبان و نصارى و مجوس و كسانى كه مشرك شده اند، روز قيامت خدا ميانشان داورى خواهد كرد كه خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 24

بر هر چيز شاهد است.

18- آيا ندانسته اى كه هر كه در آسمان و هر كه در زمين است به خدا سجده مى كند (و نيز) آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم و عذاب بر بسيارى حتمى است، هر كه خدا او را خوار كند عزيز كننده اى ندارد، خدا آنچه را كه بخواهد مى كند.

19-

اين دو خصم هستند كه درباره پروردگارشان خصومت كرده اند آنها كه كافر شده اند لباسهايى از آتش براى آنها بريده شده و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته ميشود.

20- بسبب آن، آنچه در شكمها دارند و نيز پوستهايشان گداخته مى شود.

21- و براى آنهاست عمودهايى از آتش.

22- هر وقت بخواهند از كثرت اندوه از آنجا خارج شوند، به آنجا برگردانده مى شوند (و گويند): بچشيد عذاب سوزان را.

23- خدا كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند به بهشتها داخل مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، با دستبندهايى از طلا و با مرواريد به خصوصى زينت مى شوند و لباسشان در آنجا حرير (نازك و نرم) است.

24- هدايت شده اند بگفتار پاك و هدايت شده اند براه خداى پسنديده.

كلمه ها

هادوا: يهودى شدند. هود (بفتح اول) رجوع و توبه است «هاد الرجل هودا» يعنى توبه كرد و به سوى حق برگشت. و نيز به معنى داخل شدن به دين يهوديت است «هاد و تهود» يعنى به دين يهود داخل شد.

صابئين: ظاهرا شعبه اى از نصارى هستند، بواسطه كثرتشان در وقت نزول قرآن، گروه مستقل آمده اند، رجوع شود به بقره/ 62، اين كلمه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 25

فقط دو بار در قرآن آمده است.

نصارى: مفرد آن نصرانى است، گويند: اين تسميه براى آن است كه عيسى عليه السّلام در شهر ناصره زندگى مى كرد كه پيروان او را نصارى گفتند.

مجوس: مراد از آن ايرانيان قديم مى باشند، اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است، درباره آن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

يفصل: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل: الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» منظور از آن در آيه داورى است.

دواب: دابة:

جنبنده. جمع آن دواب است. دبّ و دبيب بمعنى راه رفتن آرام و حركت خفيف است.

يصب: صب: ريختن. لازم و متعدى آمده است.

حميم: آب داغ. در مجمع البيان فرموده: «الحميم: الماء الحار» راغب گفته است: «الحميم: الماء الشديد الحرارة» بخويشاوند نيز حميم گويند كه در حمايت از انسان حاد و داغ است.

يصهر: صهر: (بفتح اول: گداختن. «صهرت الشي ء فانصهر: اذبته فاذاب»- «يصهر»: گداخته مى شود.

مقامع: مقمعه: گرز. مقامع: گرزها. اصل آن به معنى دفع است.

حرير: لباس نازك و نرم. ظاهرا ابريشم منظور نيست.

يحلون: زينت داده مى شوند. حلى (بر وزن عقل: زيور، جمع آن حلى (به ضم اول و كسر دوم و تشديد ياء) است، حليمه نيز به معنى زيور است.

اساور: دستبندها. سوار (بكسر اول): دستبند راغب گويد: آن معرب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 26

دستوار است جمع آن در قرآن اسوره و اساور است.

لؤلؤ: مرواريد. «اللؤلؤ: الدر» مراد از آن همانست كه از دريا صيد مى شود يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ رحمن/ 22، آن شش بار در قرآن آمده است.

شرحها

در آيات گشته چهار گروه مختلف از مردم ياد شدند: مقلّدان مجادله كننده، پيشوايان ستمگر، مذبذبين كه خدا را در كنارى بندگى مى كنند و اهل ايمان و عمل، به دنبال آن بررسى، در اين آيات فرموده: خدا در روز قيامت ميان آنها به حق داورى خواهد كرد كه بر همه موجودات در مقابل او خاضع و مطيع هستند و قدرت تخلف ندارند، گرچه بعضى از انسانها در مقام تشريع، از فرمان او تخلف ميكنند، سپس در آيات 19 تا 24 نتيجه داورى بحق را كه بهشت و آتش است بيان فرموده است.

17- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ

الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

مراد از الَّذِينَ آمَنُوا اهل اسلام و امت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، مقابله با وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا نشان مى دهد كه صابئين و مجوس هر دو اهل توحيد هستند گرچه دينشان آلوده به شرك شده است، صابئين در سوره بقره گذشت، مجوس زير در «نكته ها» خواهد آمد.

إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ تعليل يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ است يعنى قدرت داورى ميان آنها را دارد كه بر همه چيز از جمله به آنها شاهد و ناظر و عالم است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 27

18- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ.

اين آيه يك واقعيت بخصوصى را بيان مى كند كه موجودات در مقابل خالق، خاضع و مطيع مى باشند. در عين حال: استدلال است بر يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يعنى همه چيز بر خدا خاضع و مطيعند پس خدا قدرت آن را دارد كه ميان مردم به حق داورى كند.

مراد از «يسجد» خضوع و اطاعت تكوينى است، يعنى: خدا در كيفيت خلقت و اداره آنها هر چه اراده فرموده است از آن پيروى مى كنند و قدرت تخلف ندارند، مثلا سر نمى تواند ميان دو پا به وجود آيد و درخت بادام نمى تواند سيب بروياند، حشرات نمى تواند به شكل انسان باشند و هكذا، همه در قالبگيرى خداوند مقهور قدرت و اراده او هستند.

مَنْ فِي السَّماواتِ نشان مى دهد

كه در آسمانها نيز انسان وجود دارد چنان كه آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ شورى/ 29 شاهد ديگر اين مطلب است، آيه وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 نيز شاهد اين سخن مى باشد، آمدن «الملائكه» نشان مى دهد كه مراد از جنبندگان ملائكه نيستند. لفظ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ در آيات ديگر نيز آمده است.

وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ... نشان مى دهد كه مراد از «يسجد» در اينجا سجده تشريعى است كه گروهى آن را مى كنند و گروهى نمى كنند و گرنه مَنْ فِي الْأَرْضِ شامل انسانها نيز مى شود و مستحق عذاب مى شوند، وانگهى منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 28

آن مطلق خضوع و اطاعت از پروردگار است نه گذاشتن پيشانى به زمين، در ذيل آيه مى فرمايد:

وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ.

يعنى عذاب خدا كه نتيجه عدم سجود است، سبب خوارى آنهاست، پس از آن ديگر، اكرام كننده اى نخواهند داشت. إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ يعنى خدا قدرت آن را دارد كه با ساجدين چنين و با مستكبران چنان كند.

19- هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ.

ظهور آيه نشان مى دهد كه مراد از «هذان» دو گروه مؤمن و كافر است كه از آيه فوق روشن گرديد. اين دو گروه درباره خدا با هم مخاصمه مى كنند محل نزاع خداست كه گروهى او را يكتا مى دانند و او را

اطاعت مى كنند و گروهى به او شرك مى ورزند و اطاعت نمى كنند.

«اختصموا» بصيغه جمع حاكى است كه مراد از «خصمان» دو گروه مى باشد نه دو نفر. آن گاه درباره كفار فرموده است: براى آنها لباسهايى از آتش بريده شده و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى شود (نعوذ باللّه من النار).

ناگفته نماند: در مجمع البيان از ابو ذر و عطا نقل شده: آيه هذان خصمان اختصموا ... درباره شش نفر از مؤمنين و كفار نازل شده كه در «بدر» با هم جنگيدند و آنها عبارت بودند از حمزة بن عبد المطلب كه عتبة بن ربيعه را كشت و على بن ابى طالب عليه السّلام كه وليد بن عتبه را كشت و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب كه شيبة بن ربيعه را كشت. ابو ذر قسم مى خورد كه اين آيه درباره آنهاست، اين روايت در كتب اهل سنت نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 29

از امام صادق عليه السّلام منقول است كه فرمود:

«نحن و بنو أميّه اختصمنا فى اللَّه عز و جل، قلنا صدق اللَّه و قالوا كذب اللَّه فنحن و ايّاهم الخصمان يوم القيامة» «1».

20 و 21- يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ.

در مجمع و الميزان «به» را به حميم برگردانده است ولى ظاهرا به هر يك از حميم و ثياب به عنوان «كل فرد فرد» راجع است يعنى به واسطه هر يك از ثياب و آب جوشان امعاء و احشاء و پوستهاى آنها گداخته مى شود، گذشته از اينها، گرزهايى از آتش براى عذاب آنهاست (نعوذ باللّه).

22- كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها

وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ.

اشاره است به اينكه در عذاب مخلد هستند «من غم» يعنى از جهت غم و اندوهى كه دارند، حريق به معنى سوزان و محرق است.

23- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.

اين آيه و آيه بعدى عاقبت كار گروه دوم از خصمان است: اساور، ذهب، لؤلؤ، هر سه نكرده اند و نشان مى دهند كه در اسم شبيه فلزات دنيا هستند اما در واقع شى ء ديگر مى باشند لؤلؤ تقديرش «من لؤلؤ» است، اينگونه زيور در سوره كهف/ 31 گذشت و در سوره فاطر/ 33 و انسان/ 21 خواهد آمد (اللهم

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 30

ارزقنا) على هذا زيور طلا براى مردان فقط در دنيا حرام است.

24- وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ.

منظور از قول پاك ظاهرا سَلاماً سَلاماً باشد كه به يكديگر خواهند گفت كه در سورة واقعه/ 26 آمده است، در الميزان فرموده: قول طيب آنست كه در آن باطل نيست و جامع آن همانست كه خدا از آنها نقل مى كند. دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ يونس/ 10 ظاهرا گفتگوى خودشان نيز داخل در قول طيب است.

هدايتشان به جنين قول، آسان شدن اين گفتار به آنهاست و اينكه به صراط خداى محمود هدايت شده اند يعنى از آنها جز فعل محمود و پسنديده صادر نمى شود چنان كه از آنها جز قول طيب سر نمى زند، اين آيه در مقابل كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا ... است (از الميزان)

«روى عن النبى

صلّى اللَّه عليه و آله انه قال ما احد احب اليه الحمد من اللَّه عز ذكره» «1»

در تفسير قمى درباره هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ نقل شده «قال: التوحيد و الاخلاص. وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ قال الولاية» «2».

نكته ها

مجوس:

گفتيم كه لفظ مجوس فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است و مراد از آن ايرانيان قديم مى باشند و نيز گفتيم:

با وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا نشان مى دهد كه صابئين و مجوس اهل توحيد بوده اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان:

(2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 31

ناگفته نماند: از كتابهاى ايرانيان قديم نمى شود اثبات كرد كه آنها اهل توحيد بوده اند ولى از اينكه اسلام از مجوس جزيه گرفته ثابت مى كند كه دين مجوس در اول دين يكتا پرستى بوده و مسئله «اهريمن» و آتش پرستى و «مغ» پرستى بعدا بدان راه يافته است، اين مطلب نيز روشن است كه در اسلام جزيه را فقط از اديان توحيدى ميگيرند.

در وسائل الشيعه كتاب جهاد باب (49) در اينكه جزيه فقط از اهل كتاب گرفته مى شود و آنها يهود و نصارى و مجوس هستند، 9 روايت نقل شده است از جمله از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال: سنوا بهم سنة اهل الكتاب يعنى المجوس»

با مجوس به طريق اهل كتاب رفتار كنيد.

در الميزان فرموده: معروف آنست كه مجوس پيروان زرتشت هستند و كتاب مقدس آنها «اوستا» است ولى تاريخ حيات و ظهور وى خيلى مهم است، در حمله اسكندر به ايران كتاب «اوستا» از بين رفت، سپس در زمان ساسانيان آن را از نو نوشتند لذا رسيدن بحقيقت مذهبشان مشكل شد، مسلم

اين است كه به تدبير عالم دو مبدء قائلند: مبدء خير و مبدء شر (يزدان و اهريمن يا نور و ظلمت) عناصر بسيط مخصوصا آتش را تقديس مى كنند، در ايران، چين و هند آتشكده هايى داشتند و همه را به «آهورامزدا» مى رساند كه موجد كل است.

شهيد مطهرى در كتاب عدل الهى مينويسد: دو گانه پرستى در ايران قديم و اعتقاد ايرانيان به «اهورامزدا» و «اهريمن» كه بعدها به يزدان و اهريمن شهرت يافت ... به روشنى معلوم نيست كه آيا آئين زرتشت در اصل آئين توحيدى بوده است يا آئين دوگانگى؟.

اوستاى موجود، اين ابهام را رفع نمى كند، زيرا قسمتهاى مختلف اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 32

كتاب تفاوت فاحشى با يكديگر دارد، بخش «و نديداد» آن صراحت در ثنويت دارد ولى از بخش «گاتاها» چندان دوگانگى فهميده نمى شود، بلكه بر حسب ادعاى برخى از محققين از اين بخش يگانه پرستى استنباط مى گردد ولى ما بر حسب اعتقاد اسلامى كه درباره مجوس داريم مى توانيم چنين استنباط كنيم كه دين زرتشت در اصل يك شريعت توحيدى بوده است، زيرا بر حسب عقيده اكثر علماء اسلام، زرتشتيان اهل كتاب محسوب ميكردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 33

[سوره الحج (22): آيات 25 تا 37]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا

اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (29)

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30) حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34)

الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35) وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 34

25- كسانى كه كافر شده اند و مردم را از راه خدا و مسجد الحرام مانع مى شوند مسجدى كه آن را براى مردم يكسان قرار داده ايم، مقيم و مسافر در آن برابر هستند (در عذاب خواهند بود) هر كه بخواهد مردم را از روى ظلم از آن منحرف كند عذاب اليم را به او

مى چشانيم.

26- ياد كن وقتى را كه مكان كعبه را براى ابراهيم آماده كرديم، كه به من چيزى را شريك مگردان و خانه مرا براى مسافران و مقيمان و راكعان و ساجدان پاك كن.

27- ميان مردم حج را اعلام كن، پياده و سوار بر هر مركب لاغر از هر راه دور به سوى تو مى آيند.

28- تا منافع خود را به بينند و نام خدا را در روزهاى معين بر آنچه از چهار پايان روزيشان كرده ياد كنند، پس بخوريد از آنها و به گرفتار فقير اطعام كنيد.

29- سپس چرك خود را زايل كنند و به نذر خود وفا نمايند و به خانه محترم طواف كنند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 35

30- كار اين است، هر كه محترمهاى خدا را تعظيم كند براى او بهتر است، چهار پايان بر شما حلال گشته مگر آنچه خوانده ميشود از بتهاى پليد و از قول باطل اجتناب كنيد.

31- در حالى كه موحد هستيد و مشرك نيستيد هر كه به خدا شريك قرار دهد گويا از آسمان سقوط كرده كه مرغان او را مى ربايد و يا باد او را به مكان دورى ساقط مى كند.

32- مطلب اين است، هر كه علامتهاى خدا را بزرگ شمارد، آن از تقواى قلوب است

33- براى شما در قربانيها تا مدت معين منافعى است، سپس محل ذبح آنها به سوى خانه محترم است.

34- هر امتى را عبادتى قرار داده ايم تا نام خدا را بر آنچه از چهار پايان به آنها داده ايم ياد كنند، معبود شما يك معبود است به او تسليم شويد، متواضعان را بشارت بده

35- كسانى كه چون نام خدا ذكر شود، قلوب آنها مى ترسد، بر

مصائبى كه به آنها مى رسد صابر مى باشند، اقامه كننده نماز هستند و از آنچه داده ايم انفاق مى كنند.

36- شتران قربانى را براى شما از علامتهاى خدا قرار داده ايم براى شما در آنها فائده هست نام خدا را در حالى كه صف كشيده اند بر آنها ياد كنيد و فقير قانع و فقير سمج را اطعام كنيد، بدينسان آنها را مسخر شما كرديم تا شكر كنيد.

37- گوشتها و خونهاى آنها به خدا نمى رسد، ليكن تقواى شما به خدا مى رسد، اين چنين آنها را براى شما رام كرد تا خدا را بر هدايتى كه كرده تكبير گوئيد، نيكوكاران را بشارت بده.

كلمه ها

عاكف: عكف و عكوف به معنى ملازمت با تعظيم است، منظور از آن در آيه كسى است كه ملازم و ساكن مكه باشد.

باد: بدو: ظهور يا ظهور شديد. «باد» اسم فاعل است به معنى ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 36

شونده، منظور از آن در آيه مسافر است كه ظاهر مى شود.

الحاد: لحد و الحاد: عدول و انحراف از استقامت «لحد الى فلان، مال اليه- لحد عنه: عدل و انحراف».

بوأنا: بوء: مساوات. به قول ديگران به معنى رجوع است، طبرسى «بوأنا» را به معنى آماده كردن فرموده است، زمخشرى آن را محل رجوع گفته است:

ركع: جمع راكع، چنان كه «سجود» جمع ساجد است.

اذن: فعل امر است به معنى «اعلام كن» اذان به معنى اعلام است.

رجال: آن در آيه جمع راجل است به معنى پياده.

ضامر: مركب لاغر كه راه رفتن او را لاغر كرده است، عبارت طبرسى چنين است: «الضامر: المهزول الذى اضمره السير» راغب گويد اسب كم گوشت كه در اثر كار، كم گوشت شده است.

فج: راه وسيع. راغب

گويد: فجّ شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع بكار رود جمع آن فجاج است.

عميق: عمق: گودى. «بئر عميق» چاهى است كه ژرف و عميق باشد به معنى دور نيز آيد كه مراد از آن همانست.

بهيمة: در مجمع البيان و كشّاف گفته: بهيمه هر چهار پا را گويند در دريا باشد يا در خشكى، فيروزآبادى نيز در قاموس چنين گفته است.

على هذا الانعام بيان و مخصص آنست كه انعام ثلثه باشد. (اضافيه بيانيّه).

بائس: بأس: سختى «بائس» كسى كه در سختى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 37

تفث: چرك. اصل آن چرك ناخن و غيره است كه بايد از بدن زايل شود. (راغب) عتيق: طبرسى درباره آن چند وجه نقل كرده است. از جمله اينكه كعبه را بيت عتيق مى گوئيم كه از ملك بودن بكسى، آزاد است در اين باره روايتى در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه

«قال هو بيت عتيق من الناس لم يملكه احد»

از قول راغب معلوم مى شود كه آن به معنى محترم است.

حرمات: حرمة: محترم و چيزى كه هتك آن حلال نيست، حرمات جمع حرمت است يعنى محترم ها.

رجس: پليد. راغب آن را شى ء قذر و پليد گفته است، صحاح و اقرب الموارد نيز چنين گفته است.

اوثان: وثن: بت. جمع آن اوثان است. كلبى در كتاب الاصنام/ 53 گفته است: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را صنم نامند و اگر از سنگ باشد «وثن» گويند. باقى سخن در قاموس (وثن).

زور: دروغ. چنان كه راغب و طبرسى و جوهرى گفته اند. زور- بفتح «ز»- به معنى ميل و انحراف با سيئه است، دروغ

را زور- بضم «ز»- گفته اند كه از حق منحرف است.

حنفاء: حنف (بر وزن شرف): ميل بحق. حنيف: مايل به حق يعنى موحّد. جمع آن حنفاء است.

خر: خرّ و خرور: سقوط توأم با صدا «خر»: ساقط شد.

تخطفه: خطف: ربودن «تخطفه» مى ربايد او را، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 38

تهوى: هوىّ (بضم هاء و فتح آن) به معنى فرود آمدن است «هوى الشي ء هويا: سقط من علو الى اسفل». «تهوى به الريح»: ساقط مى كند او را باد.

سيحق: سحق (بضمّ- س): دورى (و بفتح آن): كوبيدن و از بين بردن در صحاح گفته: «السحق: البعد» مكان سحيق به معنى مكان دور است.

شعائر: علامتها. مفرد آن شعيره به معنى علامت است.

منسك: (بر وزن مشرب) مصدر ميمى است به معنى عبادت، اسم زمان و مكان نيز آيد. (بر وزن قفل و عنق) نيز به معنى عبادت است.

محلها: محلّ اسم مكان است به معنى مكان حلال بودن ذبح.

مخبتين: خبت (بر وزن عقل). در اصل به معنى زمين هموار است سپس به معنى نرمى و تواضع به كار رفته است.

مخبت يعنى متواضع. طبرسى اخبات را اطمينان گفته است.

وجلت: وجل (بر وزن شرف): ترس. طبرسى فرموده: وجل، فزع، خوف يك چيز مى باشند.

بدن: (بر وزن قفل) جمع بدنه به معنى شتر قربانى است. راغب گويد: بدن در جايى گفته مى شود كه بزرگى جثّه مراد باشد و جسد در جايى كه رنگ مراد باشد.

صواف: صف كشنده ها. مفرد آن صافّه است، مراد شتران قربانى است در جوامع الجامع فرموده است: در حالى كه ايستاده و دستها و پاهايشان را صف كرده و دستهايشان تا زانو بسته شده است.

وجبت: وجوب در آيه به معنى سقوط است «وجب

الحائط: سقط»- تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 39

وَجَبَتْ جُنُوبُها يعنى پهلوهاى آنها به زمين افتاد، ايضا كنايه از مرگ باشد «ضربه فوجب».

معتر: كسى كه سؤال مى كند. راغب گويد: «المعتر: هو المعترض للسؤال» الميزان فرموده: قانع آنست كه به آنچه داده اى قناعت كند، خواه سؤال كند يا نه. معترّ آنست كه پيش تو آمده و تو را قصد كرده است.

شرحها

در اين آيات مشركان در رابطه با اينكه مسلمانان از ورود به مكه منع مى كردند، تهديد شده اند، سپس مى گويد: چرا مانع مى شوند با آنكه ما مسجد الحرام را براى همه قرار داده ايم اهل مكه باشد يا از جاى ديگرى بيايد، آن گاه در بيان اينكه مكه مال همه است جريان بناى بيت به دست ابراهيم عليه السّلام و خواندن مردمان به زيارت بيت و مقدارى از احكام آن بيان گرديده است و با بيان مقدار ديگرى كه در اسلام آمده، مطالب آيات ختم مى شود، اين نشان مى دهد كه آيات در مدينه نازل شده اند.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده كه فرموده: آيه اول آن گاه نازل شد كه مشركان آن حضرت را از مكه شدند، مجمع البيان از بعضى نقل كرده كه آن در سال «حديبيه» بود كه مانع شدند.

25- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ «1»

__________________________________________________

(1) مانعى نيست كه جمله «يصدون» كه مضارع است بر ماضى عطف شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 40

اين آيه تهديد مشركان است كه مردم را از ايمان آوردن و مسلمانان را از داخل شدن به مسجد الحرام و نماز و طواف منع مى كردند «يصدون» دلالت بر

استمرار دارد: كه مشركان پيوسته به آن كار ادامه مى دادند، منظور از سَبِيلِ اللَّهِ ايمان آوردن است مسجد الحرام عطف بر سبيل اللَّه و تقديرش «يصدون عن المسجد الحرام» است منع از ايمان آوردن شامل مردمى است كه آن موقع در مكه بودند، ولى منع از دخول مسجد الحرام شامل آنها و مسلمين خارج از مكه مى باشد.

الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ وصف مسجد و نشان مى دهد كه مسجد الحرام مال همه است و كسى حق ندارد ديگرى را از آنجا منع كند، جمله سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ بيان جمله ما قبل است يعنى مقيم و مسافر در آن يكسانند و حق استفاده دارند، منظور از اقامت در مسجد الحرام مقيم بودن در مكه است.

ناگفته نماند: روايات زيادى هست كه نمى شود حاجيان را از سكونت در خانه هاى مكه منع كرد و اجاره دادن خانه هاى مكه درست نيست، در نهج البلاغه نامه 67 به قثم بن عباس فرماندار مكه مى نويسد: به اهل مكه فرمان بده تا از مسافر چيزى نگيرند كه خدا فرمايد: مقيم و مسافر در آن برابر هستند:

«و مر اهل مكة ان لا يأخذوا من ساكن اجرا فان اللَّه سبحانه يقول سواء العاكف فيه و الباد».

در تفسير برهان از قرب الاسناد حميرى از على بن جعفر از موسى بن جعفر عليه السّلام نقل كرده:

«قال ليس ينبغى لاحد من اهل مكه ان يمنع الحاج شيئا من الدور ينزلونها»

ناگفته نماند تفصيل اين سخن بايد در فقه ديده شود، اما اين حاكى است كه مراد از مسجد الحرام همه مكه يا همه حرم است چنان كه طبرسى فرموده است، بقيه اين آيه به قرار ذيل است: تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 41

وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

يعنى هر كه بخواهد از روى ظلم مردم را از آن منحرف كند، به او عذاب اليم مى چشانيم. على هذا اگر منحرف كردن از روى مصلحت و پيشامدى باشد مانعى نخواهد داشت «1».

ناگفته نماند از اين جمله اولا خبر إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... فهميده مى شود يعنى: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ ... نذيقهم من عذاب اليم» ثانيا طبرسى فرموده:

باء در «بالحاد» زائد است و تقدير آن «و من يرد فيه إلحادا بظلم» مى باشد زمخشرى هر دو را حال مترادف از «من» دانسته است. ثالثا الحاد بظلم همان مانع شدن از دخول مسجد و نماز و طواف در آنست.

26- وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.

از اين آيه جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ و همگانى بودن حرم يا مسجد الحرام، توجيه و توضيح مى شود. منظور از امكان بيت محلى است كه كعبه در روى آن بنا شده است، يعنى محل بيت را براى عبادت ابراهيم آماده كرديم، الميزان فرمايد:

«ان» در أَنْ لا تُشْرِكْ تفسيريه است وحى سابق را تفسير مى كند، طبرسى فرموده: تقدير آن «اوحينا اليه ان لا تشرك ...» است يعنى در اين بيت عبادت كن و مشرك نباش.

منظور از «طهر» ظاهرا پاك كردن از شرك است يعنى احكامى وضع نمايد

__________________________________________________

(1) برهان از كافى از ابى الصباح كنانى نقل كرده:

«سئلت ابا عبد اللَّه عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم؟ فقال كل ظلم يظلمه الرجل نفسه بمكة من سرقة او ظلم احد او

شى ء من الظلم فانى اراه إلحادا و لذلك كان يتقى ان يسكن الحرم»

روايات ديگرى نيز در اين مضمون وارد شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 42

و طريقى تعليم كند تا شرك در بيت راه نيابد، مراد از طائفين مسافران و از قائمين ساكنان است «ركع السجود» نشان مى دهد كه منظور عبادت كردن آنهاست.

27- وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.

ادامه فرمان ابراهيم عليه السّلام است كه در ميان مردم اعلام حج كند، «يأتوك» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان اذنت يأتوك» لفظ «يأتين» وصف «كل ضامر» است يعنى: مى آيند پيادگان و مى آيند سوار بر هر مركب لاغرى كه مى آيند. از هر راه دور، در الميزان فرموده: «كل» در اينگونه موارد معناى كثرت مى دهد، در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه «يأتين» را «يأتون» خوانده است.

غرض از يأتوك» كه آمدن پيش ابراهيم است، به نظرم آمدن به حج و زيارت بيت و آثار آن حضرت باشد نه آمدن به پيش آن بزرگوار، زيرا او فقط اندكى در دنيا زنده مى ماند، على هذا آمدن پيامبران بعد از ابراهيم به حج، جواب به نداى آن حضرت بود كه در سوره بقره، در وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ بقره/ 125 گذشت.

28- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ.

تعليل «يأتوك» است يعنى مى آيند تا منافعى را كه براى آنهاست مشاهده كنند و نام خدا را در روزهاى معين ياد كنند.

منافع چنان كه در روايات آمده، شامل منافع دنيا و آخرت است منافع

دنيوى حج مانند شناسايى مسلمانان نسبت به همديگر، پى بردن به عظمت و گسترش اسلام، مبادله اطلاعات، تشريك مساعى براى پيشبرد مكتب و مبارزه با تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 43

دشمنان دين، طرح نقشه كمك به مسلمان محروم، ايجاد جامعه اتحاد اسلامى و ده ها نظير آن.

منافع اخروى يعنى وجوه تقرب به خدا كه همان طواف و سعى و ذبح و سائر اعمال حج باشد. در كافى از ربيع بن خثيم نقل شده: كه گويد امام صادق عليه السلام را ديدم از شدت مرض او را در محلى طواف مى دادند هر وقت به ركن يمانى مى رسيد مى فرمود او را به زمين مى گذاشتند دست خود را از روزنه محمل خارج كرده و به زمين مى ماليد بعد مى فرمود مرا به دوش گيريد، چون دفعات در هر شوط چنين كرد گفتم يا بن رسول اللَّه فدايت شوم اين كار بر تو مشكل است فرمود: من شنيده ام كه خدا فرمايد: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ گفتم منافع دنيا يا منافع آخرت فرمود: هر دو، «1» در مجمع البيان از آن حضرت نقل شده: منافع آخرت عفو و مغفرت است.

مراد از ايام معلومات، ايام تشريق مى باشد يعنى روز عيد قربان و سه روز بعد از آن، چنان كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است در جوامع الجامع فرموده:

«عن الباقر عليه السّلام آنها يوم النحر و الثلة بعده، ايام التشرين و الايام المعدودات عشر ذى الحجة» «2»

__________________________________________________

(1)

«عن الربيع بن خثيم قال شهدت ابا عبد اللَّه عليه السلام و هو يطاف به حول الكعبة فى محمل و هو شديد المرض فكان كلما بلغ الركن اليمانى امرهم فوضعوه بالارض فاخرج يده من كوة

المحمل حتى يجرها على الارض ثم يقول: ارفعونى فلما فعل ذلك مرارا فى كل شوط قلت له جعلت فداك يا بن رسول اللَّه ان هذا يشق عليك قال انى سمعت اللَّه عز و جل يقول يشهدوا منافع لهم فقلت منافع الدنيا او منافع الاخرة؟ قال: الكل» (الميزان).

(2) در تفسير برهان سه روايت از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرموده است ايام معلومات ايام تشريق است و در روايت زيد شحام فرموده:

«قال المعلومات و المعدودات واحدة و هن ايام التشريق».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 44

عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ در مجمع فرموده «على ذبح ما رزقهم» يعنى: نام خدا را ذكر كنند بر ذبح آنچه از چهار پايان به آنها روزى داده است بنا بر اين، منظور از يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ذكر خدا به وقت ذبح قربانى است كه مشركان نام خدايان خود را ذكر مى كردند در اينصورت از آيه فهميده مى شود كه ذبح قربانى در همه ايام تشرين جايز است.

در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: اين ايام مخصوص ذبح قربانى است، در تحرير الوسيله فرموده: احتياط آنست كه ذبح قربانى از روز عيد به تأخير نيافتد و اگر به سبب عذرى يا بدون عذر تأخير كرد احوط آنست كه در ايّام تشرين ذبح كند.

ممكن است گفته شود: عَلى ما رَزَقَهُمْ در جاى علّت واقع شده يعنى خدا را بدين جهت ياد كنند چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرموده: مراد از آن، تكبير است بعد پانزده نماز كه اولش از ظهر عيد قربان است بدين عبارت

«اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر،

اللَّه اكبر و للَّه الحمد، اللَّه اكبر على ما هدانا و الحمد للَّه على ما ابلانا و اللَّه اكبر على ما رزقنا بهيمة الانعام» (مجمع البيان).

ظهور فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا ... حاكى است كه خوردن و اطعام گوشت قربانى واجب است، قيد فقير روشن مى كند: منظور از «بأس» گرفتارى است كه فقير باشد نه هر گرفتار.

29- ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ احكام ديگرى است كه: سپس چرك و آلودگى خود را زايل كنند، به نذرى كه دارند وفا نمايند و آن گاه كعبه محترم را طواف نمايند.

الميزان فرموده: قضاء تفث آنست كه آنچه به وسيله احرام عارض شده از بين ببرد مانند گرفتن ناخن، كوتاه كردن مو و نحو آن. و آن كنايه از خروج تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 45

از احرام است «1» منظور از وفاء نذر هر نذرى است كه بر عهده دارند، مراد از طواف، طواف نساء چنان كه از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده است از جمله حماد بن عثمان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: «فى قول اللَّه عز و جل وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ

قال طواف النساء» (تفسير برهان).

طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: اصحاب ما روايت كرده اند مراد از آن طواف نساء است كه با آن، مقاربت زنان حلال مى شود و آن بعد از طواف زيارت است مرد چون طواف زيارت كرد همه چيز بر او حلال ميشود مگر زنان، و چون طواف نساء كرد، زنان نيز بر او حلال ميشود:

30- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

اين آيه استثناء است از ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ كه دلالت بر حلال بودن چهار پايان مى كرد.

ناگفته نماند از وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ دو چيز استفاده شد يكى اينكه وقت ذبح قربانى نام خدا را ببرند و ذبيحه بر آنها حلال است، ديگرى آنكه اگر نام غير خدا را ببرند، ذبيحه بر آنها حلال نخواهد بود على هذا در اين آيه فرموده: از بتان و از بردن نام آنها بر ذبيحه اجتناب نمائيد، پس منظور از ما يُتْلى عَلَيْكُمْ آن نيست كه در آينده بر شما تلاوت خواهد شد بلكه آنست كه از همين حالا خوانده مى شود، على هذا جمله إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللَّه ثم ليقضوا تفثهم قال: «قص الشارب و الاظفار»

-«عن ابن سنان قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السلام فى قول اللَّه ثم ليقضوا تفثهم قال: هو الحلق و ما فى جلد الانسان» (تفسير برهان)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 46

دلالت بر استمرار دارد يعنى آنچه از هم اكنون بر شما خوانده مى شود از قبيل ذبيحه اى كه نام بتها بر آنها ذكر مى شود و آنچه در آينده خوانده خواهد شد مانند ميته و خون و گوشت خوك و مانند آنها كه در سوره نحل/ 115 و در سوره انعام/ 145 و در سوره بقره/ 173 و در سوره مائده/ 3 آمده است و همه بعد از سوره حج نازل شده اند. اما مناسب مقام آنست كه مصداق اولى اين استثناء همان وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ باشد.

«ذلك» تقديرش «الامر ذلك» است يعنى جريان

اعمال حج كه گذشت همانست كه به ابراهيم تشريع و بيان كرديم وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ يعنى هر كه محترمهاى خدا را تعظيم و اجلال كند منظور از محترمها همان اعمال حج است كه گذشت. فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ يك نهى كلّى و عام است ولى مصداق اوّلى «زور» همان كذب و قول باطل به وقت ذبح قربانيها اجتناب از عبادت بتها است. اجتناب از خودشان ظاهرا براى مبالغه است «من» بيانيه است و تقدير آن «الرجس الذى هى الاوثان» مى باشد «1».

31- حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ.

تتمه مطلب آيه سابق است «حنفاء- غير مشركين» هر دو حال هستند از فاعل «اجتنبوا» يعنى از اوثان اجتناب كنيد در حالى كه موحد هستيد و مشرك نيستيد، على هذا هر دو بيك معنى مى باشند، آن گاه براى مشرك دو مثل زده است.

__________________________________________________

(1) در روايت امام صادق عليه السلام آمده ... وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ

قال: «الغناء»

و در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده:

«قال الرجس من الاوثان الشطرنج و قول الزور الغناء».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 47

يعنى: چيزى كه از آسمان سقوط كند يا پرندگان آن را مى ربايند و يا باد او را به جاى دورى مى اندازد، على هذا هر كه از توحيد كنار شد، شيطان او را مى ربايد و از خدا دور مى شود، النهايه اين دو مثل درباره مشرك يكى است سبحان اللَّه چه عالى كلامى است اين كلام و چه عالى ترسيمى است اين مثل، حقا كه نمى شود كلام خدا را با ترجمه مجسم كرد،

بلكه آن «يدرك و لا يوصف» است.

32- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.

از آيه بعدى معلوم مى شود كه منظور از شعائر در اينجا قربانيها است.

در الميزان فرموده: منظور از شعائر شتران قربانى است كه كوهان آنها را از جانب راست مى شكافند تا معلوم شود كه براى قربانى آورده شده اند.

از روايات و اقوال مفسران معلوم مى شود كه تعظيم آنها، خوب بودن و فر به بودن آنهاست گر چه ظهور آيه در تعظيم و احترام مطلق علائم خداوند است ضمير «انها» راجع به تعظيم شعائر است» مؤنث آمدن ضمير به علت مضاف اليه مى باشد مانند «كما شرقت صدر القناة من الدم»، لفظ «ذلك» خبر مبتداء محذوف و تقدير آن: «الامر ذلك» است.

اضافه تقوى به قلوب روشن مى كند كه تقوى كار قلب است، نظير: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى حجرات/ 3.

ناگفته نماند شعائر خدا همان علائمى است كه براى ياد آورى خدا و علائم عبوديت هستند مانند: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ- وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ همه مناسك حج و سائر عبادات، شعائر خدا مى باشند.

يعنى مطلب همانست كه گفته شد، هر كه علامتهاى خدايى را تعظيم كند و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 48

محترم شمارد آن از تقواى قلوب است، امام صادق عليه السّلام فرموده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع شصت و چهار يا شصت و شش قربانى آورد و على بن ابى طالب عليه السّلام سى و چهار يا سى و شش قربانى آورد. «1».

33- لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ

الْعَتِيقِ.

منظور از منافع سوار شدن آنها و دوشيدن شير آنهاست چنان كه در روايات آمده است، اجل مسمى همان رسيدن به مكه است، در مجمع فرموده: اصحاب ما گفته اند: قربانى حج محل ذبحش در منى و قربانى عمره مفرده محلش مكه روبروى كعبه است كه در آنجا ذبح مى شود.

ابو الصباح كنانى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه در تفسير اين آيه فرمودند.

«ان احتاج الى ظهرها ركبها من غير ان يعنف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها» «2».

34- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ.

اين آيه مى گويد: تنها شما نيستيد كه به عبادت و قربانى مأمور شده ايد بلكه براى همه امتهايى كه پيش از شما بوده اند عبادتى كه در آن قربانى باشد و نام خدا را بر آن ذكر كنند قرار داده ايم، پس معبود شما و آنها يكى است على هذا به خدا تسليم شويد و اطاعت كنيد كه در اينصورت از متواضعان و فرمانبران هستيد و آنها مورد بشارت حق هستند. از على بن ابراهيم نقل شده: مخبتين عابدان هستند، پس معلوم ميشود كه در تمام اديان قربانى كردن در راه خدا وجود داشته و از عبادات بوده است.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى. [.....]

(2) تفسير برهان «لا ينهكها» يعنى تمام ندوشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 49

35- الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

اين آيه وصف «المخبتين» است، غرض از وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ متاثّر شدن به وقت ياد خداست، صابرين، مقيمى براى وصف بودن به «مخبتين»

منصوب شده اند مراد از «ينفقون» انفاق مندوب است اگر ثابت شود تا آن وقت زكاة واجب نشده بود.

36- وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه خاصّ بعد از عامّ است كه شتران قربانى را مشروحا مطرح مى كند و گرنه اين مطلب از لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ روشن گرديد:

منظور از «بدن» شتران قربانى است، بدنه شتر فربه و چاق است براى شما در آنها خير و فائده است، صوافّ يعنى صف كشيده اند براى ذبح شدن و دو دست آنها تا زانو بسته شده است، مراد از «وجوب جنوب» افتادن به زمين و مردن است كه در اينصورت واجب است از گوشت آن بخورند و قانع وسائل را اطعام كنند.

امام صادق عليه السّلام در معنى فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فرمود:

«ذلك حين تصفّ للنحر تربط يديها ما بين الخفّ و الركبة و وجوب جنوبها اذا وقعت على الارض» «1»

آن حضرت در روايتى فرمايد: قانع كسى است كه بآنچه مى دهى قناعت كند، خشمگين نشود، ترش رو نگردد از روى غضب دهن كجى نكند، معترّ آنست كه الحاح و مخاصمه مى كند تا بدهى «2».

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 50

37- لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

يعنى قربانى فقط در صورتى مقبول و موجب تقرّب به خداست كه از روى تقوى و نيّت پاك و قربة الى اللَّه باشد. الميزان فرموده: اين

آيه دفع دخلى است گويى كسى چنين فكر مى كند كه خدا را در گوشت و خون اين قربانيها نفعى هست. جواب داده شده: چيزى از گوشت و خون آنها به خدا نمى رسد كه خدا از جسمانى بودن و از هر احتياج منزّه است، فقط تقوى به او مى رسد كه متصفين به تقوى به او نزديك مى شوند.

يا كسى فكر كند: خدا كه از خون و گوشت اينها استفاده نخواهد كرد چرا امر به قربانى كرده است؟! جواب آمده: آرى چنين است، اما توأم با اين قربانى ها يك صفت معنوى هست كه آن به خدا مى رسد و بنده با آن مقرب مى شود ميان خدا و بنده حجابى نمى ماند.

كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ مى شود گفت: منظور ذكر نام خدا با بزرگى و اللَّه اكبر است و مراد هدايت به طاعت و بندگى است، يعنى شتران قربانى را اين چنين بر شما رام كرده ايم تا در مقابل هدايت به قربانى و طاعت، خدا را به بزرگى ياد كنيد، در آخر فرموده: آنها را كه با اعمال صالحه نيكوكار مى كردند بشارت بده وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

در تفسير برهان از على بن ابراهيم درباره لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ نقل كرده:

«قال: قال التكبير ايام التشريق فى الصلاة يعنى عقيب خمس عشرة صلوات و فى الامصار عقيب عشر صلوات».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 51

[سوره الحج (22): آيات 38 تا 48]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ

وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40) الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42)

وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (47)

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 52

38- خداوند فتنه كفار را از مؤمنان دفع مى كند كه خدا هيچ خيانتكار و كافر را دوست ندارد.

39- به مؤمنان كه مورد قتال واقع مى شدند، اذن قتال داده شده كه آنها مظلوم شده اند خدا به ياريشان قادر است.

40- كسانى كه به ناحق از ديارشان رانده شده اند به علت آنكه مى گويند: اللَّه پروردگار ماست، اگر خدا بعضى از مردمان را با بعض ديگر دفع نميكرد، صومعه ها، كليساها، كنشتها و مساجدى كه نام خدا به كثرت در آنها ياد مى شود، خراب مى شدند، حتما و يقينا خدا يارى خواهد كرد، آنان را كه خدا را يارى مى كنند كه خدا نيرومند و توانا است.

41- آنها

كسانى هستند كه اگر در زمين قدرتشان دهيم نماز مى خوانند، زكاة مى دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، عاقبت كارها براى خداست.

42- اگر تو را تكذيب كنند، پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود نيز تكذيب كرده اند.

43- و نيز قوم ابراهيم و لوط.

44- و اهل مدين، موسى نيز تكذيب شد كافران را مهلت دادم سپس آنها را گرفتم، عقوبت من چگونه بود؟

45- چه بسا شهرى كه هلاكش كرديم كه ظالم بود، آن از سكنه خالى است، چه بسا چاه متروك و كاخ محكمى.

46- آيا در زمين مسافرت نكردند تا براى آنها قلوبى باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايى كه با آن بشنوند، واقع اين است كه چشمها كور نميشوند بلكه قلبهايى كه در سينه هاست كور مى شوند.

47- عذاب را به عجله از تو مى خواهند، با آنكه خدا خلف وعده نمى كند، يك روز در نزد خداى تو مانند هزار سالى كه مى شماريد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 53

48- بسا شهرى كه مهلتش داديم كه ظالم بود سپس به عذابش گرفتيم، بازگشت به سوى من است.

كلمه ها

يدافع: آن مبالغه در دفع است زيرا كه «يدفع» نيز آن معنى را مى رساند يعنى «يدفع المشركين عن الذين آمنوا».

خوان: مبالغه خائن است يعنى بسيار خيانت كننده.

كفور: (بفتح اول) مبالغه در كفران نعمت و مبالغه در كفر، به هر دو معنى در قرآن كريم آمده است.

صوامع: جمع صومعه، به معنى دير است، راهبان نصارى آن را در صحراها مى ساخته و در آن عزلت گزيده و عبادت مى كردند، راغب گويد صومعه هر بنائى است كه سقف آن به صورت گنبد بوده باشد، آن فقط يك بار در

قرآن آمده است.

بيع: (بر وزن عنب) كليساها. مفرد آن بيعه است، صحاح و قاموس و اقرب گويد: آن معبد نصارى است، طبرسى فرموده: بيع معابد نصارى است در شهرها، صوامع معبد آنهاست در صحراها.

صلوات: (بر وزن نفرات) معابد يهود (كنشتها) مفرد آن صلوة است، زمخشرى گويد: اين تسميه براى نماز خواندن در آن است، به قولى در زبان عبرى «صلوثا» بوده و معرب شده است.

مكناهم: تمكن و قدرت داديم به آنها. تمكين: قدرت دادن.

امليت: املاء: اطاله مدت. «الاملاء ... الامهال» يعنى مهلت دادن.

نكير: آن در اصل «نكيرى» است كه ياء متكلم از آن حذف شده است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 54

آن به معنى انكار است كه لازمه اش عقوبت است و به معنى عذاب و عقوبت آيد.

كاين: اى بسا، اين لفظ مركب است از كاف تشبيه و اىّ منون مانند «كم» و اغلب افاده كثرت مى كند، هفت بار در قرآن آمده و همه مفيد كثرت هستند.

خاوية: خوى: خالى شدن. سقوط. منظور از «عروش» ساختمانهاست تقدير آن چنين است «خاوية من اهلها باقية على عروشها» بقره/ 259، كهف/ 42 در كشاف گفته: «... خالبة مع بقاء عروشها».

معطله: تعطيل: ترك كردن. معطله: متروك.

مشيد: شيد (بفتح اول: بالا بردن. گچ كارى كردن، مشيّد مرتفع و بلند و بالا، يا گچ كارى شده، به نظر مجمع شيد بمعنى گچ است.

مصير: صير: رجوع، انتقال. تحول. رسيدن. آن در آيه مصدر ميمى است. به معنى بازگشت و انتقال.

شرحها

گويند: أُذِنَ لِلَّذِينَ ... اولين آيه است كه درباره قتال نازل گرديد، مشركان در مكه مسلمين را اذيت مى كردند، هر روز مجروحى و مضروبى پيش آن حضرت مى آوردند و به او شكايت مى كردند،

حضرت در جواب مى گفت: صبر كنيد من به جنگ مأمور نشده ام: چون به مدينه هجرت كرد، خدا اين آيه را براى آن حضرت فرستاد و آن اولين آيه درباره جنگ است (مجمع).

در اين آيات، ابتدا وعده مى دهد كه خدا مشركان را از مؤمنان دفع خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 55

كرد، آن گاه اجازه قتال و وعده نصرت مى دهد و در تعقيب وعده نصرت مى گويد اگر اين دفع و نصرت نبود، كفار آثار پيامبران را از بين برده بودند، هر كس دين خدا را يارى كند، خدا بى شك او را يارى خواهد كرد.

آن گاه مى گويد: اگر در اين وعده تو را تكذيب كنند تازگى ندارد، پيامبران گذشته را نيز تكذيب كردند ولى بالاخره وعده خدا جاى خود را گرفت اگر اينها در زمين سفر كنند و آثار گذشتگان را به بينند، صدق گفتار ما بر آنها ثابت خواهد شد، از تو عذاب موعود را به عجله مى خواهند، خدا عجله نمى كند ولى وعده اش حتمى است، چنان كه در گذشته نيز در عذاب ديگران عجله نكرد و مهلت داد، اما در آخر به وعده اش عمل نمود.

38- إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ اين آيه مقدمه آيه بعدى است، علّت دفع خدا همان ايمان است چنان كه فرموده: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

روم/ 47، پس آمدن وصف ايمان اشاره به علّت دفع خداست چنان كه خائن و كفور بودن دليل منكوب شدن از جانب خداست، به عبارت ديگر: خدا شرّ كافران را از مؤمنان دفع مى كند زيرا كه آنها ايمان دارند و كافران، خائن و كفور هستند، «كفور» در آيه مبالغه

كافر است، مفعول «يدافع» محذوف است.

39- أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ.

لفظ «يقاتلون» به صيغه مجهول است، كلمه «ان يقاتلوا» در آيه مقدر است، يعنى «اذن للذين يقاتلون ان يقاتلوا» به مؤمنان كه مورد قتال واقع شده اند اذن داده شده كه جنگ كنند، «بانهم» تعليل اذن مى باشد، جمله اخير وعده نصرت به مؤمنين است.

40- الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 56

دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً

.اين آيه توجيه بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا و بيان نتائج اجازه قتال است، يعنى: به جرم آنكه گفتند پروردگار ما اللَّه است و دفاع از توحيد كردند از ديارشان بيرون نمودند، وانگهى اگر خدا اين اذن را نمى داد و غائله كفار را به وسيله مؤمنان دفع نمى كرد، آثار پيامبران از بين رفته بود، منظور آن نيست كه معابد اديان در مقاتل معابد اسلام رسميت دارند، بلكه منظور آنست كه: خدا در هر عصر آثار رسالت را بدين وسيله، حفظ كرده است.

اخراج به صورت مجبور كردن و فشار گذاشتن بود، مشركان آنها را به قدرى اذيت كردند تا مجبور شدند عده اى به حبشه و عده اى به مدينه هجرت كنند «الا» استثناء منقطع و به معنى «لكن» است يعنى آنها به حق اخراج نشدند ليكن اخراج شدند، به جهت اينكه مى گفتند: ربنا اللَّه:

آن گاه در وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ ... روشن مى كند كه علّت تشريع قتال يكى حفظ مجتمع دينى است. ناگفته نماند: جمله وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ ... يك سنت

دائمى خدا و اعم از مسئله جنگ است «1»، تشريع قتال يكى از فروع اين سنت و ناموس خلقت است، «چنان كه در جاى ديگرى آمده: وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ ... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 251 كشته شدن جالوت به دست داود از مصاديق اين سنت كلى و جارى است. در كافى از امام باقر عليه السّلام درباره

«الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق»

نقل شده كه:

«قال نزلت فى رسول اللَّه ص و على و جعفر و حمزة و جرت في

__________________________________________________

(1) آيه شريفه از يك حقيقت بزرگ پرده برمى دارد و آن اينكه: اگر اين سنت نبود خائنان بشريت توحيد و مراكز توحيد را تهديد مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 57

الحسين عليه السّلام» «1»

روايات ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده است، آيه شريفه حاكى است كه در همه اديان حكم جنگ وجود داشته است.

وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين قسمت مطلب سابق را تأكيد مى كند و وعده بسيار مؤكدى مى دهد به آنان كه دين خدا را يارى مى كنند كه حتما و بى شك مورد نصرت خدا واقع خواهند گرديد، چنان كه در زمان رسول خدا به وقوع پيوست و در انقلاب اسلامى ايران به چشم خود ديديم، آمدن دو وصف قوىّ و عزيز بر شدّت تأكيد مى افزايد.

41- الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ.

اين آيه بيان كسانى است كه خدا را يارى مى كنند، البته يارى خدا يارى دين خداست و گر نه خدا به يارى حاجت ندارد،

اين آيه نيز همين را بيان مى كند يعنى ياران خدا كسانى هستند كه اگر در دنيا به آنها قدرت داديم اينكار را انجام مى دهند و دين خدا را يارى مى كنند، خدا نيز آنها را يارى مى كند، لفظ «آتوا» بفتح تاء صيغه ماضى است نه امر، جمله وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ تأكيد وعده نصرت است.

ناگفته نماند: نمى شود گفت: اين آيات تنها شامل مهاجرين بوده است زيرا مى دانيم حكم جنگ به آنها منحصر نبود و عموم يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ مانع از خصوص مهاجرين است، گرچه اخراج آنها از ديارشان و مظلوميتشان سبب اين اجازه گرديده است.

بهر حال: رواج چهار وصف اقامه نماز يعنى رابطه انسان با خدا، دادن

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 58

زكاة يعنى رابطه انسان با جامعه و امر بمعروف و نهى از منكر سبب به وجود آمدن يك جامعه توحيدى متعادل و بروز نصرت خداست، بايد براى وجود چنين جامعه اى تلاش كرد.

42 و 43- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ.

اين آيات و آيات بعدى تسليتى است براى آن حضرت كه اگر تو را تكذيب مى كنند اين كار تازگى ندارد، پيش از اينها قوم پيامبران ديگر نيز آنها را تكذيب كرده اند و در عين حال تهديدى است براى كفار كه آنها نيز مانند گذشتگان گرفتار خواهند شد. عادٌ وَ ثَمُودُ عطفند بر «قوم»، عاد قوم هود عليه السلام و ثمود قوم صالح عليه السّلام است و از اعراب ما قبل تاريخ مى باشند كه ذكرشان حتى در تورات فعلى هم نيست.

44- وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ

مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

اصحاب مدين قوم شعيب عليه السّلام است، خدا پس از مهلت و مجال تفكر و توبه دادن، همه آنها را تار و مار كرد، فَكَيْفَ كانَ ... اشاره به هولناك بودن عذاب است، انكار خدا، عمل آنان را، انكار عملى بود كه همان فرستادن عقوبت و بلا باشد، اين جمله نظير فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ زخرف/ 25، است.

45- فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ.

اين آيه بيان فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ و يا بيان ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ است «و بئر» عطف است بر «قريه» يعنى اى بسا چاهى كه متروك است و كسى از آن آب نمى برد چون اهلش هلاك شده اند و اى بسا كاخ محكم يا گچكارى شده كه ساكنى و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 59

اهلى ندارد، الميزان فرموده اهل چاه ها باديه نشينان و اهل قصور، شهر نشينانند.

در مجمع فرموده: در تفسير اهل بيت عليهم السّلام درباره وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ آمده

«و كم من عالم لا يرجع اليه و لا ينتفع بعلمه»

در كافى از موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: البئر المعطله الامام الصامت و القصر المشيد الامام الناطق» «1»

اين روايات از باب تطبيق و استفاده خاص از قرآن مجيد است، چنان كه در بعضى به على بن ابى طالب و فاطمه سلام اللَّه عليها نيز تفسير شده است.

46- أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.

اين آيه توبيخ مشركان است كه چرا از ماجراى گذشتگان عبرت نمى گيرند؟

و نشان

مى دهد كه اگر سير كنند و بقاياى زندگى اقوام هلاك شده را به بينند متذكر مى شوند، زيرا كه قلوب آنها از تعقل و درك حق كور شده است، باشد كه بدان وسيله تفكر كنند و كورى را از قلب خود بزدايند. ضمير «آنها» راجع به «قصه» است، يعنى حقيقت اين است كه چشمها كور نمى شوند بلكه قلبها كور مى شوند كه ديدنيها در آنها اثر نمى گذارد.

ناگفته نماند: ديدن آثار گذشتگان و تفكر در آنها سبب تنبّه و ايمان مى شود و يا باعث مى شود كه شخص به سخن واعظ و ناصح گوش كند، لذا فرموده سير در آثار هلاك شدگان يا سبب تعقل و ايمان مى شود فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها و يا سبب مى شود كه انسان گوش شنوا داشته باشد أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها در اينجا جايى براى چشم نمى ماند، لذا ترديد فقط ميان تنبه و گوش شنوا داشتن است درباره قلب مطلبى در «نكته ها» خواهد آمد.

47- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

__________________________________________________

(1) از صافى و برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 60

اين آيه و آيه بعدى در اين زمينه است كه از روى استهزاء عذاب موعود را به عجله مى خواستند، در جواب فرموده: خدا خلف وعده نمى كند اما صبر دارد، مهلت مى دهد كه هيچ گونه خلاف عدالتى در بين نباشد و شما مجال تفكر و توبه داشته باشيد و يا در شقاوت اشباع گرديد إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً جمله وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ ... اشاره به اين است كه خدا عجله نمى كند و از فوت نمى ترسد، به هر حال جواب «يستعجلونك»

از دو راه است يكى اينكه وعده خدا حتمى است تخلف ندارد، عذاب خواهد آمد، ديگرى اينكه خدا عجله نمى كند هر كار را در وقت خود انجام مى دهد، در آيه بعدى ماجراى گذشتگان را بدين دو مطلب شاهد آورده است.

48- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ يعنى درباره آنها هم وعده اى كه داده بوديم عملى كرديم و هم مهلت دادن را كه طريقه ما بود وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ تعليل مهلت دادن است، يعنى حالا كه بازگشت به سوى من است پس از مهلت دادن چه باكى دارد؟

نكته ها

قلب در قرآن:

در رابطه با آيه وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ بايد دانست در قرآن مجيد خبرى از «مخ» و مغز وجود ندارد بلكه قرآن مجيد بيشتر به قلب تكيه مى كند، مانند آيه قبل و ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ بقر/ 79، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ بقره/ 7 أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ رعد/ 28 و ده ها آيات ديگر.

و نيز قرآن مجيد تكيه به «صدر صدور» ميكند نظير: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 61

أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً

انعام/ 125 فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ اعراف/ 2 وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ آل عمران/ 154 و ده ها آيات ديگر.

به نظر الميزان منظور از قلب در اين آيات روح و نفس است و ظرف بودن صدر براى قلب مجاز در نسبت است و نيز نسبت تعقل به قلب مجاز مى باشد.

ناگفته نماند: ملاحظه آيات نشان مى دهد كه صدر و قلب

و نفس در قرآن مجيد يكى است مانند: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ احزاب/ 51، رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ اسراء/ 25، وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ قصص/ 69 يا نظير ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ توبه/ 118، وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ حجر/ 97، وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13.

بايد دانست: در اينكه تعقّل و امثال آن مال روح است شكّى نيست.

به نظر نگارنده بايد در آيات بيشتر تدبّر و دقّت شود، در قاموس زير لفظ قلب در اين زمينه تا حدى مفصّل بحث شده است گرچه اكنون آن را ناقص مى دانم.

و اللَّه العالم

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 62

[سوره الحج (22): آيات 49 تا 57]

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50) وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (51) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52) لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (53)

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (54) وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (56) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (57)

49- بگو: اى

مردم من براى شما انذار كننده آشكارى هستم.

50- آنها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند براى آنها مغفرت و روزى بهتر هست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 63

51- و آنان كه در ابطال آيات ما به فكر عاجز كردن ما كوشيده اند اهل آتشند.

52- پيش از تو رسولى و نبيى نفرستاده ايم مگر آنكه چون مى خواست دين خود را عملى كند، شيطان در «خواسته» او اخلال مى كرد، خدا القاء شيطان را زايل و آيات خويش را محكم مى كند كه دانا و حكيم است.

53- تا القاء شيطان را امتحان گرداند براى مريض القلبها و سنگدلها، ظالمان در مخاصمه و اختلاف دورى هستند.

54- و تا آنان كه علم داده شده اند بدانند كه قرآن حق است تا به آن ايمان آورند خدا آنان را كه ايمان آورده اند به راه راست هدايت مى كند.

55- كافران پيوسته از قرآن در شك خواهند بود تا قيامت بناگهان يا عذاب روز قيامت بر آنها بيايد.

56- حكومت در آن روز براى خداست، ميان مردان حكم مى كند، آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند در جنات پر نعمت خواهند بود.

57- و آنان كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها راست عذابى خوار كننده.

كلمه ها

نذير: انذار كننده. فعيل در اينجا به معنى فاعل (منذر) است.

كريم: كرامت: شرافت و نفاست و سخاوت و عزت. كريم در آيه به معنى نفيس و عزيز و خوشايند است.

تمنى: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. آرزو را امنيّه گويند كه در ذهن انسان اندازه گيرى و مصور مى شود. تمنّى از باب تفعل به معنى آرزو كردن است.

ينسخ: نسخ: زايل كردن «نسخ الشي ء: ازاله» طبرسى فرموده: نسخ در

لغت ابطال چيزى و گذاشتن چيزى در جاى آنست و در اصل به معنى عوض گرفتن مى باشد. راغب گويد: «النسخ: ازالة شى ء تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 64

بشي ء يتعقبه».

قاسية: قسوة: سختى و صلابت «قسا قلبه قسوا: صلب و غلظ، سنگ سخت را «حجر قاس» گويند. «قاسية»: سخت.

شقاق: شقّ: شكافتن و شكاف. شقاق: جدايى و مخالفت و دشمنى، گويى ميان دو چيز يا دو انسان شكافته شده است.

تخبت: حبت (بر وزن عقل): زمين هموار، طبرسى قيد وسعت را بر آن افزوده است.

راغب گويد: سپس اخبات به معنى نرمى و تواضع بكار رفته است مجمع آن را اطمينان فرموده است.

مريه: شك، ترديد. راغب آن را تردّد در امر و از شكّ اخصّ دانسته است.

عقيم: عقم: خشكيدن. خشك شدنى كه مانع از اثر باشد «عقمت مفاصله»: بندهاى بدنش خشكيد، بدرد لا علاج گويند «داء عقام»، عقيم: زن نازا، يوم عقيم روزى است كه خيرى و سرورى در آن نيست، آن در قرآن وصف باد، عذاب و زن نازا آمده است.

نعيم: نعمت وسيع. آن مفرد است بر كثرت و گسترش دارد، راغب گويد: «النعيم: النعمة الكثيرة» ديگران قيد كثرت را ندارند.

مهين: خوار كننده هون و هوان: خوارى.

شرحها

پس از روشن شدن مطالب گذشته در اين آيات، ابتدا همه مردم را مخاطب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 65

قرار داده و انذار مى كند، آن وقت در بيان انذار، عاقبت قبول كننده و ردّ كننده را معين مى نمايد، سپس مى گويد: هر پيامبرى كه آمده شيطان در كار او فتنه و بلوى به وجود آورده است، ولى خدا فتنه و تباهى او را از بين برده است، آن فتنه براى بدكاران آزمايش و

اتمام حجّت و براى مؤمنان سبب مزيد ايمان و اطمينان گرديده است.

در آخر فرموده كافران تا تمام شدن فرصت و آمدن عذاب از قبول قرآن در ترديد خواهند بود، روز آمدن عذاب روزى است كه حكومت از آن خداست نيكوكاران و بدكاران را به تناسب عمل خود پاداش و كيفر خواهد داد، 49- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ اين آيه خطاب به عموم مردم است اعم از مسلمان و غير مسلمان.

50 و 51- فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ اين دو آيه تفصيل نَذِيرٌ مُبِينٌ است، معلوم مى شود كه ايمان و عمل صالح از جمله مكفرات ذنوب است، معاجزين حال است از فاعل «سعوا» يعنى تلاش مى كنند درباره ابطال آيات ما در حالى كه به نظرشان عاجز كننده ما مى باشند.

52- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ظهور اين آيه در آنست كه: هر پيغمبرى كه خواسته توحيد و دين خود را پياده كند، شيطان در كار او فتنه انگيزى كرده و خواسته بواسطه مردم كافر و بدكار جلو كار آن پيامبر را بگيرد ولى خدا فتنه شيطان را زايل كرده و آيات خود را محكم نموده و نگذاشته آياتش باطل شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 66

مثلا در مكه يا مدينه بارها مشركان و منافقان خواستند با ايجاد جنگ و شبهات و تحريك يهود و امثال آن از پياده شدن اسلام جلوگيرى كنند ولى

خدا به حكم وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ آل عمران/ 54، فتنه آنها را زايل كرد، مانند جريان دار الندوة، شكنجه مسلمانان، حمله هايى كه به مدينه شد، تحريك يهود مدينه و ... از بين رفتن فتنه و توطئه سبب تقويت دين مى گرديد.

چنان كه در انقلاب ايران هر چه فتنه هاى ابرقدرتها و گروهكهاى داخلى خنثى مى شود سبب تحكيم انقلاب مى گردد.

«الشيطان» شامل جن و انس هر دو است.

الميزان در معنى آيه دو وجه نقل كرده كه هر دو راجع به اين معنى است على هذا «تمنى» به معنى آرزوى عملى شدن احكام دين و «امنية» وقوع خارجى آنها است «القاء در امنية» فاسد كردن آنها توطئه بر عليه آنهاست، در رابطه با اين آيه دو مطلب نيز هست يكى فرق ما بين رسول و بنى است كه در سوره مريم ذيل آيه رَسُولًا نَبِيًّا/ 51 در نكته ها گذشت، ديگرى افسانه غرانيق كه در نكته ها خواهد آمد.

53- لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

لام در «ليجعل» در اين آيه و در «ليعلم» در آيه بعدى براى غايت است يعنى اين القاء فتنه و زايل كردن خدا براى مريض القلبها و كفار آزمايش و براى اهل ايمان سبب استقامت و مزيد ايمان مى گردد.

گروه اول با چشم خود مى بينند كه توطئه شيطان مؤثر واقع نشده، براى آنها اتمام حجت مى شود كه عذرى در پيشگاه خدا نداشته باشند، گروه دوم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 67

نيز با چشم خود مى بينند كه طوطئه ظالمان را خدا از بين برد، سبب مزيد ايمانشان مى گردد.

وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ يعنى كسانى

كه قلوب آنها سخت شده است، از مقابله با مريض القلبها معلوم مى شود كه مراد از الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ كفار هستند، شايد مراد از دو گروه يكى باشد، جمله وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ ... در بيان آنست كه ظالمان از حق در مخالفت بعيد مى باشند كه زايل شدن القائات شيطان در آنها اثر نمى كند و فقط اتمام حجت مى شود.

54- وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

شق دوم نتيجه توطئه شيطان و از بين رفتن آن توسط خداست، مراد از أُوتُوا الْعِلْمَ به قرينه ما قبل، اهل ايمان است ضمير «انه» راجع به «ما تمنى» است يعنى تا اهل علم بدانند كه خواسته تو حق است زيرا كه خدا القاء شيطان را باطل كرد، در اين صورت به آن ايمان مى آورند يعنى ايمانشان قوى مى شود و قلبشان به آن مطمئن مى گردد، جمله وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ ... تعليل صدر آيه است يعنى خدا هدايت كننده است كه اينكار سبب مزيد ايمان و اطمينان آنها مى گردد، على هذا منظور از هدايت، هدايت به تقويت ايمان است، نه هدايت ابتدايى.

55- وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ.

اين آيه در رابطه با آيه وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ است و بيان مى دارد كه كفار پيوسته راجع به قرآن در شك خواهند بود، تا آمدن روز قيامت، لا بد مراد عده اى از صناديد كفار است كه مصداق سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 68

لا يُؤْمِنُونَ

بردند و گر نه بسيارى از آنها

ايمان آوردند.

به قرينه آيات بعدى معلوم مى شود: مراد از ساعة و يوم عقيم هر دو روز قيامت هستند، ولى روز مرگ و عالم برزخ در آيه در نظر گرفته نشده است.

در الميزان فرموده: علّت ترديد ميان روز قيامت و عذاب آن، آنست كه آمدن روز قيامت و آمدن عذاب هر يك، شك آنها را به يقين مبدل مى كند مانند قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ يس/ 52 كه با ديدن قيامت به صدق گفته رسولان اقرار خواهند كرد و مانند وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا ... احقاف/ 34 كه ديدن عذاب، شك را به يقين مبدل مى كند.

56- الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

اين آيه و آيه بعدى تفصيل آمدن «الساعة» است كه مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: گروه اول مؤمنان هستند كه در جنات پر نعمت خواهند بود.

اين دو گروه بودن در اثر يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ مى باشد كه خدا ميان مردم به حق داورى خواهد كرد زيرا حكومت در آن روز مال خداست و كسى را حق تصميم گيرى درباره كسى نخواهد بود.

57- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

بيان گروه دوم است، «كذبوا» در صورتى است كه دين به انسان تبليغ شود و او قبول نكند و تكذيب نمايد يعنى مصداق «كافر عن عناد» باشد زيرا كافر به دو گروه تقسيم مى شود، كافر از روى جهل و كافر از روى عناد و لجاجت، در قرآن مجيد وعده عذاب ظاهرا فقط براى قسم دوم است، عذاب

آنها را خوار و رسوا خواهد كرد رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران/ 192

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 69

نكته ها

افسانه غرانيق

در رابطه با آيه ... إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ در روايات اهل سنّت افسانه اى از ابن عبّاس نقل شده است.

در تفسير برهان از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده كه فرمود: اهل سنّت روايت كرده اند: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مسجد الحرام سوره و النجم را در نماز قرائت مى كرد و قريش به قرائت او گوش مى دادند چون به آيات أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى رسيد، شيطان به زبانش انداخت كه گفت:

«فانها الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» (يعنى آنها اصنام والا مقامند و شفاعتشان مورد اميد است) قريش از شنيدن آن شاد گشتند و سجده كردند حتى وليد بن مغيره كه پير مردى بود مقدارى سنگريزه در كف گرفت و نشسته بر آنها سجده كرد، قريش گفتند: محمّد به «لات، عزى» و به شفاعت آنها اقرار كرد.

اين همان افسانه غرانيق است كه به دست افسانه سازان ساخته شده و به كتب تفسير و تاريخ راه يافته است و اغلب سند آن را به ابن عباس رسانده اند، محققين علماء از قديم و جديد آن را ردّ كرده و افسانه اش خوانده اند، ولى متأسفانه بعضى ها امثال زمخشرى آن را بى دغدغه نقل كرده و گذشته اند.

طبرسى بعد از نقل آن فرموده: احاديث اين نقل در نزد اهل حديث معيوب و ضعيفند، پيامبران از مضمون اين احاديث منزّه مى باشند، اين حرف چطور بر آن حضرت رواست با آنكه خدا فرموده: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ و فرموده: سَنُقْرِئُكَ فَلا

تَنْسى. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 70

و نيز از سيد مرتضى علم الهدى رحمه اللَّه نقل كرده (در صورت صحّت حديث) بايد گفت چون حضرت به آيه أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى رسيده بعضى از مشركان اين سخن را جور كرده و چنين وانمود كرده كه از كلام آن حضرت است و بعد فرموده: ناصر الحق از علماء زيديّه نيز چنين گفته است.

بيضاوى در تفسير خود بعد از نقل خبر مى گويد: آن مردود و غير قابل قبول است.

در تفسير خازن بعد از نقل روايت اشكالى وارد كرده و در جواب آن گويد:

علماء از اين اشكال چندين جواب داده اند يكى اينكه: اين قضيّه موهون است احدى از علماء صحيح القول آن را نقل نكرده است و سند صحيح و متّصلى در اين زمينه نيست، فقط مفسّران و اهل تاريخ كه خوش دارند هر صحيح و سقيم جمع آن را نقل كرده اند.

ابن كثير در تفسير خود گويد: اكثر مفسّرين در اينجا قصّه غرانيق را نقل كرده اند امّا طريق همه آنها مرسل و مقطوع است، من اسناد آن را در وجه صحيحى نديده ام و اللَّه العالم.

الميزان پس از آنكه آن را از تفسير در منثور سيوطى نقل مى كند، مى فرمايد: ادله قطعيّه اى كه دلالت بر عصمت آن حضرت دارند اين حديث را تكذيب مى كنند ...

اين روايت به آن حضرت بدترين جهل را نسبت مى دهد كه آن حضرت خوانده است: «تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» و ندانست كه آن كلام خدا نيست و جبرئيل آن را نياورده است و ندانست كه آن كفر صريح و موجب ارتداد است و در آن جهل باقى ماند تا اينكه در آخر

سوره، او و مشركان سجده كردند و متنبّه نشد تا اينكه جبرئيل آمد و گفت: آياتى را كه آورده ام بخوان، آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 71

آيات را خواند و باز تلك العرانيق العلى را تكرار كرد، يعنى در جهل خود اصرار مى ورزيد تا جبرئيل او را بيدار كرد و آن گاه خدا براى تثبيت اين جهل و اين گناه، آن را به همه پيامبران نسبت داد و گفت: «و ما ارسلناه من رسول و لا نبى ...».

... آن گاه فرمود: اگر جايز باشد كه شيطان چنين تصرفى در زبان آن حضرت بكند، اطمينان از كلام الهى سلب مى شود و جايز نيست كه گفته شود بعضى از آيات قرآن چنين است (نعوذ باللّه).

به نظر مى آيد اين افسانه در عصر اموى يا عبّاسى وارد كتابها شده است و افسانه سازان تعمّد داشته اند ولى خدا با هشيارى دانشمندان اسلامى آن را بى اثر كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 72

[سوره الحج (22): آيات 58 تا 70]

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59) ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (61) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (62)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ

ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65) وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ (66) لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ (67)

وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (68) اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (70)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 73

58- كسانى كه در راه خدا هجرت كرده اند، سپس كشته شده و يا مرده اند، بطور يقين خدا به آنها روزى خوب خواهد داد كه خدا خير الرازقين است.

59- بطور حتم آنها را به محل خوبى كه از آن راضى باشند داخل خواهد كرد كه خدا دانا و بردبار است.

60- مطلب همان است. هر كه مقابله به مثل كند پس از آنكه ظلما عقوبت شده است، خدا حتما او را يارى خواهد كرد كه خدا عفو كننده و آمرزنده است.

61- اين نصرت براى آنست كه خدا شب را به روز داخل مى كند و روز را به شب داخل مى كند و خدا شنوا و دانا است.

62- اين نصرت و داخل كردن بدانجهت است كه خدا حق است و آنچه جز او مى خوانند باطل است و خدا برتر و بزرگ است.

63- آيا ندانسته اى كه خدا آبى از آسمان مى فرستد و زمين سبز مى گردد،

خدا حاجت روا كن و داناست.

64- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست، خاص خداست، و خدا اوست بى نياز و پسنديده.

65- آيا ندانسته اى كه خدا آنچه در زمين است براى شما مسخر كرده است؟ كشتى ها به امر او در دريا روان است، آسمان را نگاه مى دارد از اينكه به زمين افتد، مگر به اذن او، خدا به مردم رءوف و رحيم است.

66- اوست كه شما را زنده كرده سپس مى ميراند سپس زنده مى كند، حقا كه انسان ناسپاس است.

67- براى هر امت عبادتى قرار داده ايم كه آن عبادت را مى كنند، در كار دين با تو منازعه نكنند به سوى خدايت بخوان كه تو در راه راستى. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 74

68- اگر با تو مجادله كنند بگو: خدا به آنچه مى كنيد داناتر است.

69- خدا در روز قيامت، ميان شما در آنچه اختلاف مى كنيد داورى مى كند.

70- آيا ندانسته اى كه خدا مى داند آنچه را كه در آسمان و زمين است، آنها در كتابى هستند، آن بر خدا آسان است.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود، با بدن باشد يا با زبان و يا با قلب «هجر الشي ء»: تركه و اعرض عنه» مهاجرت آنست كه انسان از محلّى به محلّى هجرت كند، در عرف قرآن هجرت از دار كفر به دار ايمان است.

مدخل: (بضمّ ميم و فتح دال) اسم مكان است به معنى محلّ دخول و نيز مصدر ميمى است به معنى دخول.

يولج: ولوج. دخول «ولج الشي ء» فى غيره: «دخل»، لفظ «يولج» از باب افعال به معنى داخل كردن است.

مخضرة: خضرة: سبز بودن «مخضرة»: سبز شده.

لطيف: از اسماء حسنى است. لطف (بضمّ

اوّل): رفق، مدارا، نزديكى «لطف لطفا: رفق و دنا» در صحاح گويد: «لطف اللَّه بنا» خدا با ما رفق و مدارا كرد، طبرسى فرموده: در معناى لطيف سه قول هست: مدارا كننده. آنكه حاجت تو را با مدارا برآورد. آنكه به دقائق امور دانا است؟

فلك: كشتى. آن مفرد و جمع به كار مى رود.

كفور: صيغه مبالغه است. بسيار كافر. بسيار ناسپاس. در هر دو به كار مى رود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 75

منسكا: (بر وزن معبد) مصدر ميمى است به معنى عبادت، اسم زمان و مكان نيز آيد. ناسك: عابد. نسك (بر وزن عنق و قفل): عبادت.

شرحها

اين آيات در تعقيب آيات: إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا است، على هذا در اين آيات فرموده: آنهايى كه پس از اذن جهاد، در راه خدا شهيد شوند و يا با اجل خود بميرند، در هر حال اهل بهشت هستند.

هر كس در مقابل ظلم بيايستد و انتقام گيرد، خدا حتما او را يارى خواهد كرد كه خدا ضدّ را با ضدّ دفع مى كند، خدا حق است، معبودهاى ديگر باطل مى باشند.

مقتضاى حق بودن خدا آنست كه حق را غالب گرداند، آن وقت چند آيه در بيان اقتدار و توانايى خدا آمده است.

از آيه 67 تا 70 مطلب ديگرى در رابطه با احكامى كه آن حضرت آورده است بيان شده است، گويى در زمينه احكامى كه آن حضرت بيان مى كرد و در امّتهاى گذشته سابقه نداشت اعتراض مى شد: اينها چه احكامى است؟! چرا در شريعت موسى و عيسى وجود نداشت؟! در جواب فرموده: براى هر امّت عبادت بخصوصى هست اينها نبايد با تو مجادله كنند

و اگر دست برنداشتند محوّل به علم و انتقام خدا كن.

ناگفته نماند: در آيات هشتگانه اول، پانزده اسم از اسماء حسنى توأم با لفظ جلاله «اللَّه» آمده است، شايد در تمام قرآن چنين چيزى نباشد.

اسماء حسناى: خير الرازقين، عليم، حليم، عفوّ، غفور، سميع، بصير، علىّ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 76

كبير، لطيف، خبير، غنى، حميد، رءوف، رحيم، توأم با «اللَّه» زينت بخش اين آياتند و چنان كه خواهد آمد هر يك در جاى خود قرار گرفته و به تناسب مطلب آيه، آمده اند.

58- وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

منظور از «ماتوا» آنست كه به اجل خود بميرند در حالى كه براى خدا هجرت كرده اند، نظير: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ... نساء/ 100 پس هجرت بايد فى سبيل اللَّه باشد، منظور از «رزقا» رزق بهشتى است، چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود. جمله وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ تعليل لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ مى باشد، كلمه «هاجروا» عبارت اخراى أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ است كه در آيات قبلى گذشت.

59- لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ.

منظور از «مدخل» بهشت برين است كه داخل شوندگان از آن كمال رضايت را خواهند داشت لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35، درباره إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ در الميزان فرموده: خدا به آنچه آنها را راضى مى كند داناست و حليم و بردبار است كه در عقوبت دشمنانشان عجله نمى كند، مجمع البيان نيز نظير آن را گفته است، على هذا مراد آنست كه به

دشمنانشان نيز مهلت مى دهد تا بر سر عقل آيند و اللَّه العالم.

در كشاف نقل شده: اصحاب به آن حضرت گفتند: يا رسول اللَّه آنها كه در گذشته در راه خدا كشته شده اند حالشان را دانسته ايم ما كه در ركاب تو جهاد مى كنيم چه پاداشى داريم، اين دو آيه نازل شد.

60- ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 77

اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

.لفظ «ذلك» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «الامر ذلك» مطلب همانست كه گفته شد كه هر كه در راه خدا هجرت كند، مقتول شود يا بميرد اجرش با خداست، آن گاه وَ مَنْ عاقَبَ ... راجع به مطلب ديگرى است. و آن اينكه: هر كه پس از عقوبت شدن و مظلوم شدن به مقام انتقام آيد خدا او را در انتقام گرفتن يارى خواهد كرد.

ناگفته نماند: ظهور آيه در آنست كه اگر پس از انتقام گرفتن باز مورد تجاوز شوند، خدا آنها را يارى خواهد كرد، ولى آيات ديگر چنين نيستند مانند وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ شورى/ 41 وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا شعراء/ 227 وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ شورى/ 29.

لذا در الميزان «ثم بغى» را قيد «عوقب» دانسته و فرموده: قيد براى آنست كه بفهماند «عوقب» از روى ظلم و تجاوز بوده است، يعنى، هر كس مقابله به مثل كند عقوبتى را كه از روى ظلم است خدا او را يارى خواهد فرمود، على هذا «ثم» براى تراخى در كلام است نه در فعل. بعبارت ديگر «ثم» به معنى «بعد» است يعنى: «و

من عاقب ... بعد ما بغى عليه لينصرنه اللَّه».

مراد از لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ مى شود گفت اجازه جهاد است، يعنى هر كه بخواهد از ظالم انتقام كشد خدا اين اجازه را به او داده است نظير: ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ چنان كه گذشت يا نظير وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً اسرى/ 33، گرچه ظهور آيه در يارى كردن و غالب كردن است و آيات بعدى آن را تأييد مى كند.

و چون خداوند قبح و مسئوليت اين انتقام را از بين برده است، و اثر بدى راجع به انتقام گيرنده ندارد لذا فرموده است إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ زيرا كه آثار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 78

بد آن را محو كرده است. در الميزان فرموده: گويى عقاب و رساندن مكروه به كسى در نظام عالم مبغوض است ولى خداى سبحان اثر اين مبغوضيت را چون از مظلوم به ظالم باشد از بين برده است.

61- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

اين آيه دليل «لينصرنه» در آيه سابق است، ذلك اشاره به نصرت مى باشد يعنى اين نصرت براى آنست كه خدا ضدى را با ضدى ديگر دفع مى كند و از بين مى برد، چنان كه روز را با شب و بالعكس از بين مى برد.

غرض از داخل كردن شب در روز و بالعكس داخل كردن يكى در جاى ديگرى است شروع شب داخل شدن آن در روز است و گسترش آن از بين بردن روز مى باشد و بالعكس، ميدانيم كه روز و شب پيوسته در اطراف زمين مى گردند و هر يك در جاى ديگرى داخل مى شود. گويند: منظور از

آن كوتاه و بلند شدن شبها و روزها است ولى آن بعيد است.

وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ دليل ديگرى است كه خدا اقوال ظالمان و مظلومان را مى شنود و به حال آنها داناست لذا مظلومان را به ظالمان نصرت مى دهد.

62- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ دليل دوم است بر «لينصرنه» در آيه سابق و بر يُولِجُ اللَّيْلَ ... آمدن «هو» ظاهرا براى اختصاص و حصر است يعنى: خدا فقط حق است و باطلى باو راه ندارد مى تواند بر مظلوم يارى كند و شب را به روز داخل نمايد امّا اصنام فقط باطلند و كارى نتوانند، يعنى اين تكوين و نصرت براى آنست كه ...

وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ دليل ديگرى است يعنى خدا از همه برتر و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 79

همه بزرگتر است نه چيزى بر او غلبه تواند كرد و نه چيزى او را صغير و عاجز تواند نمود.

63- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ اين آيه و آيه بعدى دليل گسترش قدرت خدا و دليل ديگرى بر نصرت و «يولج ...» است و آن اينكه خداوند درياها را تبخير مى كند، ابرها تشكيل مى دهد، بارانها مى بارد، هوا و آب و املاح زمين با هم تركيب شده روئيدنيها را به وجود مى آورند، زمين سبز پوش مى شود. زيرا كه خداوند حاجت برآور و دانا به نيازهاى بندگان است.

64- لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ما فِي الْأَرْضِ شامل خود زمين

نيز هست، يعنى آنچه در بالا و پائين هست ملك مطلق خداست و او بى نياز است و پسنديده است و كار را به عدالت مى كند، در اين نصرتش ظلمى وجود ندارد.

65- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ دليل ديگرى بر گسترش قدرت خدا و گوشه اى از نظام متقن جهان است و آن اينكه: خدا همه آنچه را كه در خشكى است بر انسان مسخر و رام كرده است و به وسيله كشتى ها درياها را نيز قابل استفاده و مسخر فرموده است و چيزهايى را كه در بالاست نمى گذارد و به زمين بيافتند مگر آنچه از سنگهاى آسمانى يا صاعقه ها كه به اذن خدا باشد.

على هذا وَ الْفُلْكَ تَجْرِي ... اشاره به مسخر شدن درياها است و از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 80

فهميده مى شود كه منظور از «الارض» خشكى است إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ ...

تعليل صدر آيه است يعنى رأفت و رحمت خدا سبب شده كه چنين كند، در گذشته از الميزان نقل كرده ايم كه رءوف نسبت به اشخاص مبتلا و گرفتار است ولى رحمت عام مى باشد، اين جمله جواب كسانى است كه گفته اند «رحيم» يعنى خدايى كه فقط در آخرت براى مؤمنان رحمت دارد. حال آنكه صدر آيه راجع به رحمت همگانى و در ذيل آن، رحمت به همه ناس نسبت داده شده است.

66- وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ.

اين آيه تكميل آيه سابق و در مقام امتنان است، حيات، مرگ، زنده شدن در آخرت

لطف و عنايتى است از جانب خدا ولى انسان بسيار ناسپاس است منظور از «احياكم» آنست كه ما اوّل مواد مرده و بى جان بوديم «خلقناكم» من تراب» سپس خدا ما را زنده كرد و از مادران متولد شديم. نظير كيف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ بقره/ 28، غرض از «يحييكم» زنده كردن در آخرت است. برزخ در آيه ذكر نشده است.

67- لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ.

از اين آيه تا آيه 70 درباره آنست كه مشركان به آمدن احكام تازه از طرف آن حضرت، اشكال مى گرفتند كه چرا در شريعتهاى گذشته اينها نبوده است در مجمع البيان و غير آن نقل شده: اشكال آنها درباره حرمت ميته بود كه مى گفتند: چطور است از آنچه خود كشته ايد (ذبح شرعى) مى خوريد ولى از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 81

آنچه خدا كشته (ميته) است نمى خوريد.

در تفسير خازن نقل كرده: گوينده اين سخن بديل بن ورقاء و بشر بن سفيان و يزيد بن خنيس (از كفار خزاعه) بودند.

ولى به نظر مى آيد كه مطلب راجع به يك حكم نبوده است وانگهى «مسك» راجع به عبادت است، خوردن ذبيحه از آن نيست، به هر حال:

آيه، اوّل در جواب آنها مى گويد: هر امّتى عبادت بخصوصى دارند كه آن عبادت را مى كنند. على هذا مشركان در اين امر با تو نزاع نكنند، آن وقت در تحكيم دعوت آن حضرت فرموده به سوى پروردگارت بخوان كه تو بر هدايت راستى هستى گويى مراد از «هدى» صراط است.

چنان كه در مجمع فرموده: «على دين مستقيم»

زيرا صراط راست همان هدايت است.

68 و 69- وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ. اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

تكميل مطلب سابق است، حواله به علم خدا در واقع تهديد است يعنى خدا از كارتان آگاه است و شما را مجازات خواهد كرد چنان كه: اللَّهُ يَحْكُمُ ... آن را بيان مى كند. منظور از «تختلفون» اختلاف و مخالفت با حقّ است.

70- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

اين آيه تعليل اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ است، يعنى خدا به آنچه در آسمان و زمين هست دانا است، كار شما نيز جزئى از آنهاست، «ذلك» اوّل اشاره است به «ما» يعنى ما فى السماء و الارض در كتاب بخصوصى ثبت است، اين جمله تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 82

تأكيد جمله سابق است، در آخر فرموده: اين ثبت و ضبط براى خدا آسان است.

نظير: إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ است آيه: ... وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ يونس/ 61، آيه مورد تفسير خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و يا به هر مخاطب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 83

[سوره الحج (22): آيات 71 تا 78]

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (71) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا

اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (72) يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (73) ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (74) اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (75)

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (76) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 84

71- جز خدا چيزى را عبادت مى كنند كه براى آن وحيى نفرستاده و آنچه را كه به آن علمى ندارند، ظالمان را يارى نيست.

72- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود، در چهره هاى كافران انزجار مى بينى، نزديك است به تلاوت كنندگان حمله كنند، بگو. آيا بدتر از اين را خبر دهم؟ آن آتش است كه خدا به كافران وعده كرده و بد بازگشتگاه است.

73- اى مردم قصه اى گفته شده، به آن گوش كنيد: بتهايى كه جز خدا مى خوانيد مگسى را خلق نتوانند كرد و اگر مگس چيزى از آنها بگيرد، نتوانند از او بگيرند طالب و مطلوب در اين كار عاجز است.

74- خدا را به اندازه حق

شناختن نشناختند خدا نيرومند و توانا است.

75- خدا از ملائكه و از مردم رسولانى برمى گزينند كه خدا شنوا و بيناست.

76- مى داند آنچه را كه در حضور آنهاست و آنچه را در گذشته آنهاست كارها به خدا برمى گردد.

77- اى كسانى كه ايمان آورده ايد ركوع و سجده بكنيد، پروردگارتان را بپرستيد خيرها را انجام دهيد تا رستگار شويد.

78- تلاش كنيد در راه خدا تلاش شايسته، او شما را برگزيده و در دين براى شما مشقتى قرار نداده يعنى دين پدرتان ابراهيم را، خدا شما را در گذشته و در اين قران مسلمان ناميده، تا پيامبر براى شما شاهد باشد و شما براى مردم شاهد باشيد، پس نماز را اقامه كنيد و زكاة را بدهيد، به خدا چنگ بزنيد او سرپرست شماست، بهتر سرپرست و بهتر ياور است.

كلمه ها

يسطون: سطو: حمله. گرفتن به شدت. در كشاف گويد: «السطو: تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 85

الوثب و البطش»- «يسطون»: حمله مى كنند، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مصير: مصدر ميمى است به معنى بازگشت و تحول و انتقال و نيز اسم مكان است يعنى محل بازگشت، در آيه معناى دوم مراد است.

ذباب: مگس به پشه و زنبور عسل و به مطلق زنبور نيز اطلاق مى شود (اقرب الموارد) اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

قدر: راغب گويد: قدر بيان كميت شى ء است، آن در معانى غير محسوس نيز به كار مى رود نظير احترام، وقار، عظمت، وزنه اجتماعى.

آن در آيه به معنى شناختن و تعظيم است.

يصطفى: صفو: خالص شدن شى ء از آميختگى. اصطفاء: خالص كردن و آن معنى اختيار و اجتباء مى دهد، برگزيدن را از آن اصطفاء گويند كه

شى ء را از ديگران خالص و جدا مى كند، طبرسى فرموده اصطفاء و اختيار و اجتباء نظير هم هستند.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى. راغب گويد: آن در اصل محل جمع شدن شى ء است و از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند.

ملة: دين و شريعت. راغب گويد: ملّة مانند دين است و آن نام شريعتى است كه خدا بر زبان انبيا به مردم فرستاده است.

اعتصموا: عصم: امساك و حفظ. «العصم: الامساك»، جوهرى آن را منع گفته است. «اعتصام»: چنگ زدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 86

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان به احكام خدايى اشكال مى كردند و راه خود را حق مى دانستند، در اين آيات فرموده: مشركان براى عبادت اصنام دليلى ندارند و چون آيات توحيد بر آنها خوانده مى شود ناراحت مى شوند و مى خواهند بر تلاوت كنندگان بتازند، بگو بالاتر از اين آتشى است كه خدا وعده كرده و در آن داخل خواهيد شد.

سپس مثلى در هيچ كاره بودن بتها زده و فرمايد: مردم خدا را به حق نشناختند آن وقت دستورهايى از جمله جهاد به اهل ايمان داده شده است.

71- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.

يعنى نه دليلى از طريق وحى دارند و نه از راه علم، و معلوم مى شود كه علوم ضرورى مانند وحى آسمانى، انسان را به حق دلالت مى كنند، جمله وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ نتيجه صدر آيه است يعنى نه وحى آمده و نه علمى بر آن شاهد است، على هذا «نصير» همان دليل است كه در حق بودن، انسان را

يارى مى كند. طبرسى فرموده: مانعى از عذاب خدايى ندارند.

72- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا.

تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: چنان در عبادت غير خدا اصرار دارند كه چون آيات توحيد بر آنها خوانده شود. خشمگين مى كردند و مى خواهند به اهل ايمان حمله كنند. لفظ «بينات» نشان مى دهد كه آيات خدايى روشن و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 87

قابل قبول هستند.

قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ لفظ «ذلكم» ظاهرا راجع است به غيظ و خشم آنها وقت شنيدن. قرآن ولى الميزان و مجمع البيان گفته اند: اشاره به قرآن است كه آن را شر مى دانستند.

«النار» تفسير «شر» است.

73- يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.

به دنبال آيه 71 كه گفت مشركان نه دليلى از راه وحى دارند و نه از راه علم، در اين آيه با زدن مثل اثبات مى كند كه اصنام نه قادر به آفرينش هستند و نه به تدبير و اداره كردن.

منظور از «مثل» در آيه صفت و قصّه است يعنى اى مردم قصه هاى گفته شده كه به آن گوش كنيد و گر نه در آيه مثلى نيست، زمخشرى گويد: صفت و قصه به مثل تشبيه شده است، مراد از لَنْ يَخْلُقُوا آنست كه فرض كنيم اگر زنده و عاقل باشند و بخواهند مگسى بيافرينند، نتوانند، و اگر مگسى بر روى آنها بنشيند و چيزى از گوشت آنها را

بخورد يا خونشان را بمكد نمى توانند آن را گرفته و در جاى خود قرار دهند، به عبارت ديگر از آفريدن ضعيفترين موجود از تدبير جزئى ترين تدبير عاجز هستند.

در الميزان فرموده: مقتضاى مقام آنست كه منظور از «الطالب» اصنام هستند كه مى خواهند مگسى بيافرينند ولى نمى توانند و مى خواهند آنچه مگس خورده است بگيرند ولى نمى توانند، پس طلب به معنى خواستن است. و منظور از مطلوب، مگس است كه خواسته مى شود تا خلق شود امّا نمى شود و آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 88

خورده است سلب شود اما نمى شود.

اين تفسير در مجمع يكى از دو قول ابن عباس است، احتمال دارد منظور از طالب مشركان و از مطلوب اصنام باشد.

در تفسير برهان از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: قريش به اصنامى كه در اطراف كعبه بودند مشك و عنبر مى ماليدند. بت «يغوث» در روبروى باب كعبه و يعوق» در طرف راست و «نسر» در طرف چپ آن قرار داشت، چون داخل مسجد مى شدند به «يغوث» سجده مى گردند (خم نمى شدند بلكه به زمين مى افتادند) سپس به عبادت «يعوق» و آن وقت به «نسر» برمى گشتند و بعد تلبيه مى گفتند:

«لبيك اللّهم لبيك لبيك لا شريك لك، الا شريك هو لك تملكه و ما ملك»

خداوند مگس سبز رنگى كه چهار بال داشت برانگيخته همه مشك و عنبر را كه بر بتها ماليده بودند خورد، پس خدا آيه يا ايها الناس ضرب اللَّه مثل ... را نازل كرد.

74- ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين آيه در بيان آنست كه: مردم اصنامى را كه قدرت آفريدن مگسى را ندارند معبود قرار دادند ولى از خداى توانا

و با عزت دست كشيدند تا از سعادت دور ماندند، منظور از قَدَرُوا اللَّهَ شناختن خداست، شناختن به اينكه او آفريننده و اداره كننده جهان است و همه كارها در دست او است، و بر كائنات حكومت مطلق دارد، شناختن او با عبادت به او و فرمان بردن از اوست. اين آيه در سوره انعام/ 91 نيز گذشت.

إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ در مقابل آيه «ضرب مثل» و تعليل صدر آيه است يعنى بر خلاف اصنام شما، خداوند توانا است، هر كار كه بخواهد مى كند و عزيز است كه چيزى او را عاجز نمى كند. آرى: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165 تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 89

و: فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً نساء/ 139، پس آمدن اين دو اسم از اسماء حسنى به همين مناسبت است.

75- اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ به نظر مى آيد: اين آيه و آيه بعدى دفع دخل است، گويى مشركان گفته اند: حالا كه عبادت بتها خلاف حق است چرا خدا اين را براى خود ما بيان نمى كند؟ در جواب آمده: خدا كارش اينست كه از ملائكه و از مردم رسولانى انتخاب مى كند و به وسيله آنها احكام خود را به مردم مى رساند، آن وقت در علّت اين ارسال فرموده است: خدا خواسته هاى آنها را مى شنود و به نيازهايشان بيناست.

منظور از خواسته و سؤال، سؤال فطرت آنهاست مانند: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34، ناگفته نماند: ملائكه واسطه هستند ما بين خدا و رسولان، رسولان واسطه اند ما بين خدا و خلق.

به نظر الميزان اين آيه در رابطه با آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً ... است

چون آن آيه دلالت بر رسالت داشت، به هر حال اين آيه مى گويد: عالم و بصير بودن خدا به احتياج مردم، لازم گرفته كه خدا براى مردم پيامبران بفرستد و به واسطه آنها هدايتشان كند.

76- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

اين آيه و آيه سابق روشن مى كند كه هر كس نمى تواند رسول خدا باشد، بلكه خدا هر كه را كه شايسته باشد انتخاب مى كند وانگهى خدا بر آنها كاملا محيط است و از كارها و افكار آنها مطلع است و مى داند كه امين و نيكوكار هستند و خيانت نمى كنند.

منظور از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ كارهايى است كه در حال حاضر مى كنند و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 90

ما خَلْفَهُمْ كارهايى است كه در گذشته كرده اند. جمله إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حاكى است كه آينده آنها را نيز مى داند. و نيز تعليل صدر آيه است يعنى چطور مى شود كه خدا از حال و گذشته آنها با خبر نباشد حال آنكه همه كارها به خدا راجع است، احوال آنها نيز از جمله امور مى باشد.

77- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

به دنبال تجزيه و تحليلهاى گذشته در اين آيه و آيه بعدى مؤمنان را به كارهاى شايسته دستور داده و امتنانهاى خدا را بيان داشته است.

به نظر مى آيد: منظور از ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا نماز است و از وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ كارهاى عبادى است مانند حج و روزه و وضو و غيره و از وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ مطلق كارهاى مفيد مى باشد، مانند نوافل، صله ارحام، دستگيرى فقراء و سائر كارهاى مفيد و مستحبّ. چنان

كه ارباب تفاسير فرموده اند. معلوم است كه اينها اسباب فلاح و رستگارى هستند لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

78- وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ.

ادامه فرمانهاى خداست، به نظر مى آيد منظور از «جاهدوا» مطلق تلاش در راه خداست اعم از جنگ و غيره، نظير وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا عنكبوت/ 69 لفظ هُوَ اجْتَباكُمْ در مقام امتنان است يعنى خدا شما را براى دين و احكام خود انتخاب كرده است، امتنان ديگر آنكه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ خدا در دين براى شما سختى و تنگى قرار نداده است، بلكه شريعتى سهله و سمحه است. اين مطلب در سوره مائده آيه 6 نيز آمده است.

مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ تقديرش «اعنى ملة ابيكم او اتبعوا ملة ابيكم» است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 91

چرا ابراهيم پدر امت خوانده شده است؟ شايد علتش آن باشد كه پيامبر پدر امت است، چنان كه درباره نوح مى خوانيم: وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ صافات/ 77 اصحاب نوح فرزندان او حساب شده اند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«انا و على أبوا هذه الامة»

الميزان نيز نزديك به آن گفته است.

طبرسى رحمه اللَّه نقل مى كند: گويند عرب از فرزندان اسماعيل و او فرزند ابراهيم است.

زمخشرى گويد: ابراهيم پدر رسول خداست، پس او پدر امّت آن حضرت است، امّت به حكم اولاد پيامبر مى باشند.

هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا.

به قرينه وَ فِي هذا لفظ «هو» راجع به اللَّه است يعنى خدا شما را در گذشته و در قرآن مسلمان ناميده است، اين سومين امتنان در اين آيه است.

«من قبل»

يعنى در كتابهاى گذشته.

لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.

منظور از شهيد و شهداء ظاهرا، سرمشق و الگو و نمونه است يعنى: تا پيامبر براى شما نمونه و سرمشق باشد و شما براى مردم، البته در پاكى و موحّد بودن. پس:

فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.

حالا كه اينطور است نماز را اقامه كنيد كه ارتباط ما بين خدا و خلق است زكاة را بدهيد كه ارتباط ما بين خلق و خلق است و به خدا چنگ بزنيد و در تمام كارها به فرموده هاى او عمل نمائيد، نظير آيه 77 كه گذشت.

حق است كه به او چنگ بزنيد كه او سرپرست شماست، آن وقت در مقام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 92

مدح و اطمينان دادن به مؤمنان فرموده: خدا بهتر سرپرست و بهتر ياور است.

ناگفته نماند آنچه گفته شد راجع به ظاهر آيه شريفه است ولى از لحاظ مصداق و پياده شدن، همه امّت نمى تواند مصداق اين آيه باشند، ولى مصداق اوليّه آن در وهله اوّل اولياء اللَّه و مخلصين و ائمّه اطهار عليهم السّلام هستند، مثلا در آيه وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 47 منظور آن نيست كه همه افراد بنى اسرائيل داراى اين فضيلت است، بلكه اين فضيلت قائم به بعض آنهاست كه به همه نسبت داده شده، يعنى اين فضيلت در اين قوم است.

هكذا آيه ما نحن فيه، كه اگر اين اوصاف در بعضى هم باشد مى شود امّت را با آن خطاب كرد، لذاست كه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم اجمعين فرموده اند:

آيه مخصوص به ما است، خداوند ما را اراده فرموده

است.

نظير اين مطلب در: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً بقره/ 143 گذشت.

در تفسير برهان از كافى از بريد عجلى نقل كرده كه به امام باقر عليه السّلام گفتم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ فرمود:

«ايّانا عنى و نحن المجتبون ... «ملّة ابيكم ابراهيم» ايّانا عنى خاصّة «هو سمّاكم المسلمين من قبل في الكتب التي مضت و في هذا القرآن ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس» فرسول اللَّه شهيد علينا بما بلّغنا عن اللَّه تبارك و تعالى و نحن الشهداء على الناس يوم القيامة فمن صدق يوم القيامة صدّقناه و من كذب كذّبناه».

در اين زمينه روايات بسيارى نقل شده است.

در شب 26 ربيع الثانى هزار و چهار صد و سه مطابق 21/ 11/ 1361 از تفسير سوره حج فراغت حاصل گرديد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

ير أحسن الحديث، ج 7، ص: 93

سوره مؤمنون در مكه نازل شده و صد و هيجده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مؤمنون هفتاد و چهارمين سوره است كه بعد از سوره انبياء در مكه نازل گرديده است، على هذا به نظر مى آيد حدود سالهاى هشت بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و سوم است.

2- آيات آن در شمارش قارئان كوفى صد و هيجده و در شمارش ديگران صد و نوزده مى باشد، اين اختلاف بدان جهت است كه قارئان غير كوفى آيه ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ/ 45 را دو آيه شمرده و تا «هارون» يك آيه گفته اند (مجمع البيان) ولى چنان كه بارها گفته ايم قول قارئان كوفى معتبر است كه به امير المؤمنين صلوات عليه منتهى مى شود.

در تفسير خازن گفته است: اين

سوره داراى هزار و هشتصد و چهل كلمه و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه مكّى است، زيرا بيشتر در زمينه اصول عقيدتى: توحيد، نبوت، معاد و نظام حاكم بر جهان صحبت مى كند كه از مشخصات سوره هاى مكّي است، اهل تفسير نيز آن را مكّى گفته اند، گويا اختلافى در

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 94

آن نيست.

4- علّت نامگذارى آن به «سوره مؤمنون» ظاهرا به علّت آنست كه اين سوره با احوال مؤمنان شروع مى شود، آن همه اوصاف عالى و ترسيم بسيار زيبا سبب شده كه نام اين سوره «مؤمنون» باشد، به نظر مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را مؤمنون خوانده است.

5- ظاهرا شأن نزولى براى اين سوره نقل نشده است بلكه ضرورت موقع ايجاب مى كرده كه در تداوم وحى آسمانى، اين مطالب ارزنده يادآورى و بيان شود تا مؤمنان بدانند، ايمان تنها با زبان كافى نيست بلكه لازمه اش عمل است و نيز آنها و كافران بدانند كه كفر و شرك و اعمال ناشايست در دنيا و آخرت پيامد ناگوارى دارد.

6- اين سوره با ذكر مقدارى از اوصاف مؤمنان شروع مى شود آن گاه از آيه 12 تا آيه 22 روشن مى گردد كه خدا بشر را آفريده و روئيدنيها را پشتوانه زندگى و تأمين كننده حيات او قرار داده است، سپس تا آيه 51 مسأله نبوّت و هدايت بشر با آمدن پيامبران مطرح مى شود، و در ضمن، موضعگيريهاى منفى كافران بازگو مى گردد، آن گاه تا آخر سوره، انذارها و بشارتهاى مفصلى ذكر شده و از عالم برزخ سخن

مى رود و با آيه وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ سوره مباركه به پايان مى رسد. على هذا غرض سوره دعوت به ايمان و عمل است كه ضامن سعادت دارين مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 95

سورة المؤمنون مكيّة و اياتها 118 نزلت بعد سورة الأنبياء

[سوره المؤمنون (23): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ (4)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (9)

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 96

بنام خداى رحمان رحيم

1- حقا كه مؤمنان راستگار شدند.

2- مؤمنانى كه در نمازشان به خدا خاشع هستند.

3- مؤمنانى كه از كار بيهوده روگردانند.

4- و كسانى كه براى پاكى مال، انفاق مى كنند.

5- و كسانى كه فرج خود را حفظ مى نمايند.

6- مگر بر زنانشان يا بر آنكه دستشان مالك شده كه در آن ملامت شده نيستند.

7- هر كه غير از ايندو را بطلبد، آنها به طور كامل متجاوز مى باشند.

8- و كسانى كه آنها امانتها و عهد خويش را مراعات مى كنند.

9- و كسانى كه بر نمازهايشان محافظت مى نمايند.

10- آنها هستند وارثان.

11- كسانى كه بهشت برين را ارث مى برند در آن جاودانانند.

كلمه ها

افلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى، افعال آن در قرآن مجيد: همه از باب افعال آمده اند.

مؤمنون: ايمان: تصديق توأم با تسليم و اطمينان خاطر: طبرسى فرموده علماء اتفاق دارند كه ايمان به معنى تصديق است، راغب تصديق توأم با اطمينان خاطر گفته است، به هر حال: آن مطلق اعتقاد و «باور» نيست بلكه تسليم شدن به اعتقاد است. اصل آن «امن» به معنى آرامش خاطر مى باشد «نكته ها».

خاشعون: خشوع: تذلل و تواضع. خواه تواضع قلبى

باشد مانند أَنْ تَخْشَعَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 97

قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ

حديد/ 16 يا تواضع ظاهرى مانند وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ طه/ 108 خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ قلم/ 43.

لغو: بيهوده. از قرآن كريم معلوم مى شود كه هم در كلام بى فائده به كار مى رود مانند: لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً غاشيه/ 11 و هم در عمل بى فائده: وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً فرقان/ 72 ولى استعمال آن در قرآن بيشتر در كلام بى فائده است، در قاموس گفته است: لغو، شى ء را بى اعتناء است، كلام باشد يا غير آن.

زكاة: زكاة در اصل به معنى نمو و زيادت است «زكا الزرع: نما» آن هم مصدر آمده چنان كه گفته شد و هم اسم مصدر يعنى مال زكاة، در آيه ظاهرا به معناى مصدرى است چنان كه خواهد آمد فروج: فرج: شكاف. جمع آن فروج است. فرج در انسان عبارت است از مخرج بول و غائط در زن و مرد، راغب گويد: فرج ميان دو پا است و به طور كنايه بر قبل و دبر اطلاق كرده اند، منظور از آن در آيه آلت تناسلى مردان است.

ملومين: لوم: ملامت و مذمت. ملوم: ملامت شده، جمع آن ملومون است.

ابتغى: ابتغاء: طلب و خواستن.

وراء: بعد. وَراءَ ذلِكَ يعنى بعد از آن. اين كلمه به معنى پس و پيش است (امام خلف) در آيه به معنى «بعد از آن» است كه معناى «غير» مى دهد.

عادون: عدو: تجاوز راغب گويد: آن به معنى تجاوز و عدم التيام است «عادون»: متجاوزان. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 98

فردوس: در قاموس گويد: باغى كه جامع ميوه هاى تمام باغات باشد آن را فردوس گويند: در كشاف گويد: «الفردوس: البستان الواسع الجامع

لاصناف الثمر».

طبرسى از زجّاج نقل مى كند: فردوس باغى است شامل مزايا و محاسن تمام باغها. به نظر مى آيد: منظور از آن، بيان پر نعمت بودن بهشت است، جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ كهف/ 107 به جاى «جنات النعيم» است، اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا اوصاف مؤمنان بيان گرديده، سپس به آنها وعده بهشت داده شده است، مجموعا هفت صفت از اوصاف مؤمنان در اينجا ياد شده كه اتصاف به آنها انسانها را در درجه عالى انسانيت قرار مى دهد: نماز خواندن و خشوع در آن، دورى از كارهاى بيهوده، انفاق براى پاك شدن، ملاحظه عفت امانت، وفا به عهده، انسان را اوج مى دهد.

1 و 2- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.

در نكته ها درباره ايمان و فرق آن با «علم باور» سخن خواهيم گفت، ايمان كه به معنى تسليم شدن به علم و اعتقاد است، از عمل، قابل انفكاك نيست و عمل لازمه آنست، مؤمن مى شود در بعض كارها گناه كند ولى نمى شود اعتقادش مطلقا خالى از عمل باشد، ممكن است بگوئيم: ايمان داراى دو ظرف است، ظرف باطن و ظرف خارج، آن در ظرف باطن به صورت اعتقاد و در ظرف ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 99

به صورت عمل است در اصول كافى كتاب الايمان بابى منعقد كرده كه «ايمان به اعضاء بدن پراكنده شده است» و در آن رواياتى در اين زمينه از ائمه عليهم السّلام نقل گرديده است.

بنا بر آنچه در «كلمه ها» گفته شد، منظور از خشوع در «خاشعون» آنست كه قلب انسان متوجه به خدا باشد و از ديگران منقطع شود و نيز چشمها را

به زير انداخته و سر به زير باشد در مجمع البيان نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كرد، فرمود: اگر قلبش خاشع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد:

«فقال اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه»

طبرسى از اين روايت استفاده كرده كه خشوع شامل قلب و بدن هر دو است، اين روايت در تفسير خازن نيز آمده است.

و نيز روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در نماز سربلند مى كرد و چشم به آسمان مى دوخت، پس از نزول آيه سر به زير انداخت در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در تفسير خشوع فرمود:

«غضك بصرك فى صلوتك و اقبالك عليها».

3 و 4- وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ.

وصف دوم و سوم از اوصاف مؤمنين است، از خواص فعال بودن ايمان آنست كه مؤمن از بيهوده روگردان باشد، مى شود گفت مراد از «لغو» مكروهات و مباحات است كه فائده اى ندارند مانند قصه گوئيها، مجالس خالى از ذكر خدا عموم مكروهات، مسافرتهاى غير لازم، خوردن انواع خوراكهاى غير ضرور، زيرا واجبات و مستحبات مصداق «لغو» نيستند، محرمات نيز واجب الاعراض و واجب الترك مى باشند تعبير عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ به آن تندى نيست كه حرمت را برساند، آيه: وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 100

فرقان/ 72 مؤيد اين مطلب است كه زور و باطل را از «لغو» جدا كرده است.

ولى روايات بر عموم دلالت دارند. در برهان در روايت امام صادق صلوات اللَّه

عليه آمده كه لغو را عنا و ملاهى فرموده است و در صافى از ارشاد مفيد نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده اند

«كل قول ليس فيه ذكر للَّه فهو لغو».

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ ذكر لفظ «صلوة» در آيه قبل دليل است كه مراد از اين آيه انفاق مال است، نه تزكيه نفس، النهايه زكاة در اينجا به معناى مصدرى است يعنى كسانى كه براى پاك شدن مال، انفاق مى كنند، ناگفته نماند منظور زكاة معمولى نيست زيرا آيه مكى است و زكاة معمولى در مدينه در سال دوم هجرت واجب شده است.

ولى قرآن در مكه نيز از انفاق مالى خبر مى دهد نظير: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ ... كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ ... انعام/ 141 مى دانيم كه سوره انعام مكى است و نظير:

... وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ ... فصلت/ 7 سوره فصلت نيز مكى است.

5 و 6- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

وصف چهارم از اوصاف مؤمنان است. منظور از حفظ فرج، اجتناب از بى عفتى است، خواه زنا باشد يا لواط و يا نزديكى به حيوانات، و نيز منظور از «فروجهم» آلت تناسلى مردان است، إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ... استثناء است از حفظ فروج، يعنى مگر اينكه بر زنان يا كنيزانشان باشد كه مانعى نيست و بر آنها حلال است. و ملامتى ندارند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 101

در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه تقدير آن «الا لا يلامون على ازواجهم» كشاف نيز آن را

قبول كرده است به قرينه غَيْرُ مَلُومِينَ. ناگفته نماند، لفظ «ازواجهم» شامل نكاح دائمى و متعه هر دو است چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد و نيز بايد دانست كه ماده حفظ با «على» متعدى مى شود، نظير حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ تقدير آيه چنين ميشود «الا لا يحافظون على ازواجهم» معنى آن نيز كاملا درست است و اين نظير قول بعضى است كه گويد: «على» بمعنى «من» است.

7- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ:

لفظ «ذلك» اشاره است به زنان و كنيزان يعنى: هر كه جز اين دو را به طلبد آنها از حدود الهى متجاوز هستند و غير از آن دو، زناست، آمدن «هم» دليل كمال تعدى است.

8- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.

وصف پنجم از اوصاف مؤمنان است، مراعات امانت و پيمان. امانت مصدر است به معنى «شى ء امانت سپرده» نيز آيد مراد از آن در آيه همين است: جمع آمدن آن حكايت از انواع امانتها دارد، مراد از «عهد» شايد عهد نظير نذر و قسم بوده باشد و شايد مراد عهد معمولى و مطلق تكليف الهى باشد، مراعات امانت آنست كه به آن خيانت نشود و به عهد و پيمان وفا شود، به نظر بعضى مراد از «امانات» تكاليف الهى است كه در دست انسانها امانتند، ولى اين قول بعيد به نظر مى رسد.

9- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ.

وصف ششم از اوصاف مؤمنان است كه با توصيه درباره نماز آغاز گرديده و با آن ختم مى شوند، منظور از محافظت نمازها آنست كه در وقت معين خود بخوانيم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 102

و آنها را فراموش نكنيم، در وضو و مقدمات آنها

دقت نمائيم و نگذاريم قضا شوند و هكذا، على هذا صلوات در اينجا جمع آمده است و در آيه اول مفرد آمده زيرا كه خشوع در مطلق نماز است و مفرد آمدن آن را تأمين مى كند.

10 و 11- أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين دو آيه نتيجه و عاقبت متصف بودن به صفات فوق است كه چنين كسانى وارثان بهشت خواهند بود و در آن جاويدان خواهند ماند. در رابطه با به كار رفتن «ارث» در اين آيات در الميزان فرموده: ارث بردن يعنى باقى ماندن بهشت براى آنهاست بعد از آنكه احتمال مى رفت ديگران با آنها شريك شوند و يا به ديگران برسد ولى از ديگران خارج شده به مؤمنان منتقل گرديده است در روايات آمده براى هر انسان منزلى در بهشت و منزلى در آتش هست چون مرد و داخل آتش گرديد اهل بهشت منزل او را ارث مى برند.

طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان حديث فوق را چنين نقل مى كند:

«روى عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله انه قال ما منكم من احد الا له منزلان منزل فى الجنة و منزل فى النار فان مات و دخل النار ورث اهل الجنة منزله»

اين روايت در تفسير ابن كثير و تفسير خازن از ابو هريره نقل شده و در تفسير برهان نظير آن را از تفسير قمى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده است اين روايت سبب شده كه اهل تفسير، آيات فوق را مثل الميزان تفسير كنند.

ولى در اينصورت اهل بهشت نيمى از بهشت را به ارث خواهند برد زيرا نصفش براى خود آنان آفريده شده بود، و اللَّه

العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 103

نكته ها

اشاره

علم و ايمان علم و «باور» و دانستن آنست كه، واقع بر انسان منكشف و معلوم شود، اگر انسان به آن علم و «باور» خويش تسليم شود، آن ايمان نام دارد كه از عمل قابل انفكاك نيست و لازمه اش عمل است و اگر تسليم نشود آن در حال علم بودن خواهد ماند، آيات بسيارى داريم كه علم از ايمان قابل انفكاك است، به عبارت ديگرى، انسان علم دارد ولى به علم خويش تسليم نيست.

مثلا درباره تسليم نشدن فرعون و قوم او به معجزات موسى، آمده است:

وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14 آنها در باطن علم و عقيده داشتند كه معجزه موسى از جانب خداست ولى تسليم علم خود نشده، و انكار كردند، موسى به فرعون مى گويد: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اسراء/ 102 ولى فرعون به علم خود تسليم نشده و به موسى گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29.

اهل كتاب علم داشتند كه رسول خدا همان رسول موعود است ولى به علم خود تسليم نمى شدند: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146.

علّت اينكه انسان به علم خود تسليم نمى شود سه عامل است: تكبر، حسد و حرص.

در آيات قرآن مجيد وعده عذاب بيشتر يا هميشه متوجه كسانى است كه به علم خود تسليم نمى شوند به آنان كه اصلا علمى ندارند، منافقان و كفار كه مورد عذاب واقع ميشوند چنين كسانى هستند كه در اثر طغيان و تكبر به مقام سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ

تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ رسيده اند، منظور از عدم ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 104

در اين آيات عدم تسليم است.

نكاح دائم و منقطع

در رابطه با آيه: إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ... بايد بدانيم كه ازواج شامل زنان دائمى و انقطاعى هر دو است، شيخ در استبصار ابواب المتعه حديث (512) از ابى ساره نقل كرده كه گويد: از ابا عبد اللَّه عليه السّلام از آن (متعه) پرسيدم فرمود:

«حلال و لا تتزوّج الا عفيفة انّ اللَّه تعالى يقول و الذين هم لفروجهم حافظون فلا تضع فرجك حيث لا تأمن على درهمك».

روايت صريح است در اينكه متعه كردن داخل در ازدواج و ازدواج است.

در الميزان از خصال صدوق نقل مى كند كه: «تحل الفروج بثلثة وجوه: نكاح بميراث و نكاح بلا ميراث و نكاح بملك يمين» يعنى فروج زنان با يكى از سه راه حلال مى شود يكى ازدواج دائم كه زن و شوهر از يكديگر ارث مى برند، ديگرى متعه كه از همديگر ارث نمى برند، سوم خريدن كنيز. اين روايت نيز نكاح را شامل متعه مى داند.

ناگفته نماند: در ذيل آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ... نساء/ 24 در زمينه متعه و حلال بودن آن و تحريم عمر بن الخطاب سخن گفته ايم، در اينجا بهتر است رواياتى در اين زمينه نقل كنيم اين روايات از كتاب استبصار شيخ طوسى رضوان اللَّه عليه نقل مى شود. «1»

1- ابو بصير مى گويد: از امام باقر عليه السّلام از متعه پرسيدم فرمود: آن در قرآن نازل شده است:

«قال سئلت ابا جعفر عليه السّلام عن المتعة؟ فقال: نزلت في القرآن فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة ...».

2- ابن مسكان مى گويد از امام باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمود على عليه

السّلام مى گفت:

__________________________________________________

(1) استبصار ج 3 ص 143.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 105

اگر پسر خطاب پيش از من نهى از متعه نمى كرد، جز شقى زنا نمى كرد

«كان على عليه السّلام يقول: لو لا ما سبقنى اليه ابن الخطاب ما زنى الاشقي».

3- ابى مريم از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده:

«قال: المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله.

4- سيوطى يكى از بزرگان اهل سنت در كتاب تاريخ الخلفاء در حالات عمر بن الخطاب فصل «اوليات عمر» گويد: «و هو اول من حرم متعة النساء» او اولين كسى كه متعه زنان را تحريم كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 106

[سوره المؤمنون (23): آيات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (21)

وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 107

12- حقا كه انسان را از صاف شده اى از گلى آفريديم.

13- سپس او را نطفه اى

قرار داديم در قرارگاه نيرومندى.

14- سپس آن نطفه را علقه آفريديم و آن علقه را مضغه آفريديم و آن مضغه را استخوانهايى آفريديم به آن استخوانها گوشتى پوشانديم سپس او را مخلوق ديگرى به وجود آورديم، مبارك است خدا كه بهترين آفرينندگان است.

15- سپس شما بعد از آن مردگان خواهيد بود.

16- سپس شما روز قيامت مبعوث خواهيد شد.

17- حقا كه بالاى سر شما هفت راه خلق كرديم و ما از مخلوق غافل نيستيم.

18- از آسمان آبى به اندازه نازل كرديم، آن را در زمين نگاه داشتيم و ما ببردن آن تواناييم.

19- به وسيله آن آب براى شما باغاتى از درختان خرما و درختان انگور به وجود آورديم، در آنها شما را ميوه هاى زيادى است و از آنها مى خوريد.

20- و درختى را به وجود آورديم كه در طور سينا مى رويد، روغن و خورش مى روياند.

21- شما را در چهار پايان عبرتى است، از شيرى كه در شكمهاى آنهاست شما را مى نوشانيم شما را در آنها منافع زيادى است و از آنها مى خوريد.

22- و بر آنها و بر كشتيها سوار مى شديد.

كلمه ها

سلاله: سلل: كشيدن. اقرب الموارد گويد: آن انتزاع و خارج كردن است با نرمى مانند كشيدن غلاف از شمشير و موى از خمير. راغب نرمى را قيد نكرده. سلاله: چكيده و صاف شده. آن فقط دو بار در قرآن آمده است: مؤمنون/ 12، سجده/ 8.

طين: گل. راغب گويد: گاهى به گل خشكيده نيز طين گويند.

نطفه: نطف به معنى چكيدن توأم با صاف شدن و كم كم بودن است، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 108

نطفه: آب كم و آب صاف شده (مجمع البيان) گاهى به آب زياد نيز

نطف گويند، در نهج البلاغه خطبه 59 درباره خوارج فرموده

«مصارعهم دون النطفة»

كه مراد امام عليه السّلام رود نهروان است.

قرار: ثبات و محل استقرار (قرارگاه) مراد از آيه معناى دوم است.

مكين: داراى متانت و منزلت. و نيز به معنى متمكن و نيرومند آيد.

مراد از آيه معناى دوم است.

علقه: خون منعقد شده طبرسى فرموده: علقه خون منعقد شده است، جمع آن علق مى باشد ... و نيز علق به معنى زالو است.

مضغه: مضغ: جويدن. مضغه تكه گوشتى را گويند كه به اندازه يك دفعه جويدن است آن در آيه، حالت بعدى نطفه است.

طرائق: طرق كوبيدن، راه را از آن طريق گويند كه راهرو آن را با پا مى كوبد طرائق جمع طريقه و طرق (بر وزن عنق) جمع طريق است.

سيناء: نام صحرايى است كه كوه معروف طور موسى در آن واقع شده و دو گونه تلفظ مى شود: سينا و سينين وَ طُورِ سِينِينَ تين/ 3.

صبغ: (بكسر س): خورش. ناگفته نماند صبغ (بفتح اول) به معنى رنگ كردن و به كسر اول به معنى رنگ شده است خورش را از آن صبغ گفته اند كه نان در خورش مثل روغن و سركه فرو رفته و رنگين مى شود.

عبره: موعظه و پند اصل عبر (بر وزن عقل) گذشتن از حالى است به حالى امّا عبور مطلق گذشتن است، عبرة و اعتبار حالتى است كه از معرفت محسوس به معرفت غير محسوس رسيده مى شود.

فلك: كشتى آن در مفرد و جمع به كار رود و با قرائن معلوم مى شود كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 109

مراد گوينده جمع است يا مفرد، مثلا در آيه وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ نحل/ 14 با جمع «مواخر» معلوم

مى شود كه مراد جمع است.

شرحها

از آيه دوازدهم اين سوره تا حدود آيه پنجاه و چهار، سه مطلب مطرح مى شود اول اينكه خدا مردمان را با يك وضع محير العقول آفريده است دوم اينكه: روييدنيها را پشتوانه زندگى آنها قرار داده است سوم اينكه: پيامبران را براى هدايت آنها فرستاده است، وظيفه از طرف خداى تبارك و تعالى تمام شده نوبت بندگان است كه از اين مواهب استفاده كنند يا نكنند، در آيات يازده گانه فوق، دو بخش از سه بخش فوق يعنى خلقت انسان و پشتوانه زندگى او ياد شده است، اين سه بخش مى تواند به حكم استدلال باشد به اوصافى كه در اول سوره درباره مؤمنان گفته شد، يعنى اگر از اين مقدمات و مواهب استفاده كرده و داراى اوصاف گذشته شديد، فلاح و رستگارى از آن شماست.

12 و 13- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ.

اين دو آيه بعدى راجع به خلقت انسان است به نظر مى آيد منظور در اينجا خلقت دو مرحله اى انسان است يعنى بشر اولى از خاك آفريده شد، سپس نسل او در نطفه قرار داده شد، نظير وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7 و 8، پس آيه اول راجع به انسان اولى و آيه دوم راجع به نسل او است، على هذا «الانسان» شامل انسان اولى و نسل اوست.

در اين صورت آيه نظير آيه پنجم سوره حج نيست كه گذشت، بعضى هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 110

آيه را در رابطه با نسل انسان دانسته، سلاله را به خالص شده طعام

معنى كرده اند كه مبدل به نطفه مى شود، الميزان قول اول و طبرسى قول دوم را اختيار كرده است «1».

منظور از قَرارٍ مَكِينٍ رحم مادر است كه تنها ظرفى است كه مى تواند نطفه انسان را مبدل به چنين نمايد، سبحان اللَّه رحم مادر چه كيسه مرموز و محير العقول است كه يك سلول ذره بينى را تربيت كرده و به شكل انسان در مى آورد عجب ظرف متمكن و نيرومند است «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

14- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ آيه در بيان مراحل بعدى نطفه است كه به علقه و مضغه و غضروف (استخوان) مبدل مى شود و آن گاه بر روى استخوانها گوشت مى رويد در اينجا چند مسأله وجود دارد.

اول: عجيب بودن اين امر، كه از اسرار بهت آور خلقت انسان هر قدر به مغز خود فشار مى آورد و درباره خلقت نطفه در وجود پدر و مادر و تركيب آن دو در لوله رحم و سپس چسبيدن آن به ديوار رحم و مبدل شدنش به انسان در حدود دويست و هفتاد و چند روز، فكر مى كند جز تسليم شدن در پيشگاه با عظمت خدا چاره اى نمى بيند.

دوم ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ حاكى از دميده شدن روح انسانى در او است تا آن حال فقط روح نباتى و روح زندگى داشت ولى با ثُمَّ أَنْشَأْناهُ ...

روح ديگرى در وى دميده شد، على هذا در انسان دو تا روح وجود دارد، روح

__________________________________________________

(1) مويد الميزان لفظ «جعلنا» است كه دلالت مى كند اين نطفه غير از آن انسان خاكى است و گر نه مى گفت ثُمَّ خَلَقْنَا

النُّطْفَةَ چنان كه درباره نطفه گفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 111

زندگى و روح انسانى كه در ذيل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسراء/ 85 به طور مشروح گذشت، عجيب است كه تعبير ثُمَّ أَنْشَأْناهُ ... فقط در باره انسان آمده است كه با دميده شدن روح، مخلوق ديگرى غير از مخلوق اول مى شود مفسرين عاليقدر نيز آن را نفخ روح گفته اند.

در تفسير ابن كثير از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال اذا اتت النطفة اربعة اشهر بعث اللَّه اليها ملكا فنفع فيها الروح في ظلمات ثلث فذلك قوله «ثم انشأناه خلقا آخر» يعنى نفخنا فيه الروح».

در تفسير برهان چندين روايت در اين زمينه آمده است از جمله در روايت زراره از امام عليه السّلام كه فرمود:

«فينفخان فيها روح الحياة و البقاء ...».

و در روايت مسمع از امام صادق از امير المؤمنين عليهما السّلام كه فرمود:

«فاذا نشأ فيه خلق آخر و هو الروح فهو حينئذ نفس»

و در روايت سليمان بن خالد از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود:

«يا ابا شبل اذا بلغ اربعة اشهر فقد صارت فيه الحياة ...».

سوم: فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ بركت به معنى فائدة ثابت است «تبارك اللَّه» يعنى خدا كثير الخير است كه خير و فائده را افاضه مى كند، لفظ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ حاكى است كه نسبت خلقت به غير خدا نيز داده مى شود، چنان كه در باره عيسى فرموده: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي مائده/ 110 وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً عنكبوت/ 17، النهايه، خدا خالق الى است كه از عدم به وجود مى آورد و انسان فاعل طبيعى است كه فقط «معطى التحرك» مى باشد، رجوع شود

به نكته ها.

15 و 16- ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ ادامه مسير انسان است كه پس از زندگى مى ميرد و سپس در قيامت زنده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 112

خواهد شد، آخرين تدبير الهى رسيدن به بهشت و جهنم است فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ شورى/ 7.

17- وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ از اين آيه قسمت دوم كه روئيدنيها پشتوانه زندگى است شروع مى شود اين آيه مقدمه آيات بعدى است و نشان مى دهد نظامات آسمانى در زندگى روى زمين دخالت تام و تمام دارد، منظور از سَبْعَ طَرائِقَ آسمانهاى هفتگانه است كه طريق و راه هستند براى آمدن اشعه كيهانى و نور خورشيد و نور ستارگان و كهكشانها و امثال آنها كه شايد مراد از يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ سجده/ 5 و يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ طلاق/ 6 همين ها باشد و نيز براى صعود و هبوط ملائكه مثل تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 و نيز إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ فاطر/ 10.

بهر حال اين آمد و شدها كه زندگى و كار انسانها بدون آن ميسر نبود دليل آنست كه خدا از خلق خويش غافل و به كار آنها بى اعتنا نيست، على هذا ذيل آيه دليل صدر آن است.

18- وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ منظور از سماء طرف بلندى است، نزول بارانها به اندازه است وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 و نيز

ماندن آب در قعر زمين و در قشرهاى خاك رس روى تقدير الهى است و گر نه به قدرى فرو مى رفت كه بيرون كشيدن آن ممكن نبود «ذهاب» نكره است يعنى قدرت داريم آن را به نوعى از رودخانه ها كوه ها قناتها و ... ببريم كه شما علمى به آن نداريد از امام باقر عليه السّلام درباره آبهاى زمين نقل شده:

«فهى الانهار و العيون و الآبار» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 113

19- فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ نخيل درختان خرما، اعناب به معنى درختان انگور است، گويى اهميت خرما و انگور سبب شده كه آن دو مستقلا ذكر شود، سپس فَواكِهُ كَثِيرَةٌ بر آن افزوده گردد، يعنى ميوه هاى ديگر بسيار نيز در آن باغات هست، اينها مطالبى و حقائقى است كه در اثر كثرت و تكرار براى انسان عادى جلوه مى كنند، و گر نه درخت خرما كجا و خرماى شيرين كجا؟ درخت انگور كجا و ميوه انگور كجا، اين چه صنعتى است و اين چه كارخانه شيميايى است كه از چوب و هيزم ميوه شيرين برويد و از يك تخم كوچك، هندوانه اى بوزن پانزده كيلو به وجود آيد، شكر و حمد به خداى توانايى كه آب و املاح زمين و گازهاى هوا را بهم آميخته و هزاران ميوه ها و حبوبات و امثال آنها را در اختيار انسانها قرار مى دهد.

20- وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ منظور از آيه درخت زيتون است، ظاهرا به علّت اهميت آن، جداگانه آمده است، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: زيت درخت

با بركتى است آن را خورش طعام كنيد و بر بدن خود بماليد

«قال الزيت شجرة مباركة فائتدموا به و ادهنوا».

لفظ «شجرة» عطف است بر «جنات» گويند: بهترين زيتون در صحراى سينا به وجود مى آيد، علّت قيد طور سينا همين است، تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ ... يعنى اين درخت ميوه اى مى روياند كه در آن روغن هست و نيز براى خورندگان خورش مى روياند.

21- وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ قسمت ديگر از پشتوانه هاى زندگى است يعنى چهارپايان با روئيدنيها مدار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 114

تأمين زندگى انسان را مى چرخانند به قرينه آيات بعدى، به چهارپايانى كه در سوارى از آنها استفاده مى شود نيز شامل است.

چهارپايان از هر جهت قابل دقت و از دلائل بسيار بزرگ توحيد مى باشند اول نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها شير آنهاست كه همه گونه از آن استفاده مى شود و اين از عجائب دهر است كه كاه و يونجه و امثال آن در بدن چهارپا مبدل به خون و آن گاه به وسيله عده پستان مبدل به شير گوارا شود آرى اى خداى سبحان براى ما بندگانت در اينها عبرت و دليل هست كه بدانيم تو خالق عالم و توانايى.

دوم: وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ از قبيل پوست، پشم، سرگين آنها كه همه مفيد و مورد استفاده بشر هستند.

سوم: وَ مِنْها تَأْكُلُونَ آنهاست كه يكى از بزرگترين مشكل زندگى را حل كرده است، چهارم:

22- عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

كه در سوار شدن و بار كشتى آنها و نيز با كشتى ها مشكلات زندگى برطرف مى شود، اين مطلب در سوره نحل آيات 5 و ما بعد

نيز آمده است.

نكته ها

احسن الخالقين:

ناگفته نماند: خدا فاعل الهى است كه موجودات را از عدم به وجود آورده است، غير خدا فاعل طبيعى است كه فقط موجودات را جابه جا مى كند و چيزى مى سازد، مرحوم سبزوارى فرمايد:

«معطى الوجود في الالهى فاعل معطى التحرك الطبيعى قائل. فاعل الهى در انسان تصورات ذهنى اوست كه به آنها وجود مى دهد، لذا گفته اند: موجودات عينى نزد خدا مانند موجودات ذهنى در نزد ماست.

«صفحات الاعيان عند اللَّه كصفحات الاذهان عندنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 115

[سوره المؤمنون (23): آيات 23 تا 41]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (25) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27)

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32)

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ

مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37)

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (39) قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 116

23- حقا كه نوح را به سوى قومش فرستاديم، گفت: قوم من، خدا را بندگى كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست آيا از خدا نمى ترسيد؟

24- اشراف كفر پيشه از قوم نوح، گفتند: اين جز بشرى مثل شما نيست، مى خواهد بر شما برترى داشته باشد، اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد، ملائكه مى فرستاد ما اين را در پدران گذشته خود نشنيده ايم.

25- او فقط مردى است ديوانه، براى او تا وقتى منتظر بمانيد.

26- نوح گفت: پروردگارا مرا تكذيب كردند ياريم كن.

27- به او وحى كرديم: با مراقبت ما و به تعليم ما كشتى را بساز، چون عذاب ما آمد و تنور تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 117

جوشيد از هر حيوان دو زوج (دو عدد) در كشتى داخل كن مگر آن كس كه وعده بر او گذشته است، درباره ظالمان مرا خطاب مكن كه آنها غرق شدگانند.

28- و چون بر كشتى استقرار يافتى، تو و كسانت بگو: حمد خدا را كه ما را از قوم ظالم نجات داد.

29- بگو: پروردگارا مرا پياده كن پياده كردن مباركى كه تو بهترين

پياده كنندگانى.

30- در اينكه گفته شد عبرتهايى است، حقا كه ما امتحان كننده بوديم.

31- سپس قرن ديگرى بعد از آنها به وجود آورديم.

32- در ميان آنها رسول فرستاديم از خودشان كه گفت: خدا را بندگى كنيد، جز او معبودى نداريد آيا از خدا نمى ترسيد؟

33- اشراف قوم او كه كافر شده و ملاقات آخرت را تكذيب كرده بودند، و در دنيا وسعتشان داده بوديم، گفتند: اين فقط بشرى است مانند شما، مى خورد از آنچه مى خوريد و مى نوشد از آنچه مى نوشيد.

34- اگر از بشرى مانند خود اطاعت كنيد، شما آن وقت زيانكاران خواهيد بود.

35- آيا به شما وعده مى كند كه چون بميريد و خاك و استخوانها باشيد، از قبر بيرون شدگانيد.

36- بعيد است آنچه وعده مى شويد.

37- زندگى فقط اين دنياى ما است كه مى ميريم و زنده مى شويم و ما مبعوث شدگان نيستيم.

38- او نيست مگر مردى كه به خدا دروغ بسته و ما به او تسليم شونده نيستيم.

39- پيامبر گفت: پروردگارا ياريم كن كه تكذيبم كردند.

40- خدا گفت: بعد از كمى حتما پشيمان مى شوند.

41- صيحه آسمانى آنها را بحق گرفت خاشاكشان كرديم، خدا لعن را بر آنها ملازم كرد.

كلمه ها

ملاء: هم به اشراف قوم گفته مى شود كه هيبت و شوكت آنها دلها را پر مى كند و هم به مردمان كه روى زمين را پركرده اند، مراد از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 118

آن در آيه معناى اول است، اصل كلمه از مل ء به معنى پركردن مى باشد.

يتفضل: فضل: برترى و احسان تفضّل در آيه به معنى خود برتر دانستن و رياست طلبى است.

جنة: جنون و ديوانگى، به نقل صحاح آن اسم مصدر است.

اسلك: داخل كن. سلك (بر وزن عقل):

داخل شدن و داخل كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است.

استويت: استقرار يافتى. استواء اگر با «على» باشد به معنى استقرار و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است.

منزلا: مصدر ميمى است به معنى نازل كردن.

قرنا: جماعتى كه مقارن هم مى باشند طبرسى فرمايد: «القرن اهل العصر على مقارنة بعضهم لبعض» مبلتين: ابتداء: امتحان. «مبتلون»: امتحان كنندگان، آن جمع «مبتلى» است.

اترفناهم: ترفه: نعمت. اتراف: وسعت دادن نعمت. «اترفناهم» يعنى نعمت وسيع داديم به آنها.

هيهات: اسم فعل است به معنى «دور شد دور است».

افترى: فريه: دروغ افتراء: دروغ بستن.

غثاء: خاشاك كف ديك كه به اطراف مى ريزد «غثاء السيل غثاء القدر» از همين است (علف خشكيده).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 119

شرحها

آيات گذشته در بيان خلقت انسان بود و اينكه خدا روئيدنيها و چهارپايان را پشتوانه زندگى انسان قرار داده است، از اين آيات، مطلب سوم يعنى هدايت انسانها توسط انبياء شروع مى شود، ابتداء حالات نوح عليه السّلام بيان گرديده است، بعد ظاهرا حالات صالح عليه السّلام است زيرا كه قوم او با صيحه و صاعقه از بين رفتند، بعضى گويند: منظور از فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا در آيه 32 هود عليه السّلام ولى آيات با حالات قوم او و عذاب آنها تطبيق نمى كند. در ضمن آيات، انكار و موضع گيرى كفار نيز آمده است.

23- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ ناگفته نماند: مشروح حالات نوح عليه السّلام در سوره هود گذشته است، در اينجا به نكات آيات اشاره مى شود، در سوره اعراف در حالات پيامبران گفته ايم، منظور از اعْبُدُوا اللَّهَ مطلق بندگى و اطاعت

از خداست.

ناگفته نماند اعمال دينى به دو قسمت تقسيم مى شوند، اول اعمال عبادى مانند نماز و روزه و امثال آن كه در آنها قصد قربت معتبر است، دوم: اعمال غير عبادى نظير خريد و فروش، قضاوت، ازدواج و طلاق، خوردنيها و نوشيدنيها و هزاران امثال آن.

عبادت و بندگى و پرستش خدا آنست كه: تمام اعمال بنده مطابق فرمانهاى خدا باشد چه عبادى و چه غير عبادى، على هذا منظور از اعْبُدُوا اللَّهَ اين معنى است، نه تنها نماز و امثال آن و اگر كسى در نماز و روزه از خدا اطاعت كرده و در اعمال غير عبادى مخالفت او كند، اين شخص مشرك به تمام معنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 120

از آيه شريفه روشن است كه قوم نوح عليه السّلام به وجود خدا عقيده داشته اند و گر نه در جواب اعْبُدُوا اللَّهَ مى گفتند: ما به وجود خدا عقيده نداريم چطور ما را به عبادت او دعوت مى كنيد، پس نزاع ما بين نوع و آنها فقط در سرپرستش خدا بود، پرستش كه معناى عام آن گفته شد.

أَ فَلا تَتَّقُونَ يعنى از اينكه غير خدا را پرستش مى كنيد نمى ترسيد؟

24- فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ اين آيه موضعگيرى اشراف قوم را در برابر دعوت نوح بيان مى كند، در اين آيه چند مطلب هست.

اول: گوينده اين سخن اشراف قوم نوح عليه السّلام بودند كه دعوت توحيدى نوح منافع آنها را به خطر مى انداخت و ديگر نمى توانستند ضعفا را به بندگى خود دركشند آرى هميشه مخالف

دعوت پيامبران اين گونه «مترف» و عياشان و طاغيان خودكامه بوده اند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ سبأ/ 34.

دوم: اشراف قوم اين را براى مردم مى گفتند تا آنها را از قبول دعوت بازدارند.

سوم: آن ناكسان، ارزشهاى والاى انسانى را ناديده گرفته و به مردم مى گفتند ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ آرى انبيا يك بشر هستند امّا «بشر كيف بشر» كه خدا درباره آنها فرموده: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

چهارم و پنجم: براى بيشتر فريفتن مردم مى گفتند: اگر خدا مى خواست ملائكه مى فرستاد نه بشر، وانگهى چيز نوظهورى است در پدران گذشته چنين چيزى سراغ نداريم كه بشر نماينده خدا باشد و گويد: اعْبُدُوا اللَّهَ .... تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 121

25- إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ ادامه تكذيب نوح و منع مردم از قبول دعوت اوست، يعنى: برداشت ما اين است كه نوح ديوانه است، منتظر بمانيد و بدعوتش گوش ندهيد تا مرگ او را بربايد يا مثلا جنون او از بين برود.

26- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ باء در «بما» به معنى سبب و ماء مصدريه است، مراد از «انصرنى» يارى كردن نوح با فرستادن عذاب به قوم او است يعنى «قال انصرنى و اهلكهم بتكذيبهم اياى».

27- فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ بيان استجابت دعاى نوح است كه كشتى را ساخته و منتظر نزول عذاب باشد، اين همان آيه 37 و 40 از سوره هود است

كه در آنجا مشروحا بيان گرديده است، منظور از «باعيننا» حفظ نوح است كه تحت مراقبت و محافظت خدا بود يعنى «بمرأى منا و حفظنا» از «وحينا» استفاده مى شود كه خدا در كيفيت و ساختن كشتى نوح را رهبرى مى كرده است، إِلَّا مَنْ سَبَقَ زن نوح است چنان كه در سوره هود گذشت.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: علامت شروع عذاب ميان خدا و نوح آن بود كه از تنورى معين آب بجوشد «1» روايت شده كه آن تنور فعلا در وسط مسجد كوفه است «2» مراد از زوجين دو فرد است چنان كه «اثنين» آن را بيان مى كند در زبان عرب به هر يك از دو فرد، زوج گفته مى شود مثلا به دو گوسفند نر و

__________________________________________________

(1- 2) تفسير صافى از كافى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 122

ماده گويند «زوجين» آيا منظور از مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ همه حيوانات روى زمين است يا نه در سوره هود ديده مى شود.

وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ اشاره به آن است كه آمدن عذاب حتمى است ديگر از خدا دفع آن را نخواهد، درباره آنها سخن نگويد چه رسد به شفاعت.

28- فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ:

اين آيه در عين حال كه به نوح تشكر از خدا و حمد خدا را تعليم مى دهد حاكى است كه نزول عذاب حتمى است، على هذا اين آيه در حتميت عذاب تكرار آيه سابق است. بگو حمد خدا را كه ما را نجات داد يعنى كفار نجات نخواهند يافت.

29- وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ

خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ.

ادامه دعا و خواستن توفيق است نسبت به آينده و پياده شدن از كشتى، يعنى همانطور كه از كفار در كشتى نجاتم دادى از كشتى پياده ام كن پياده كردن مباركى. تو بهترين نازل كنندگانى هيچ كس مانند تو نمى تواند پياده كند و كفايت نمايد.

30- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه در اين جريان عبرتهايى است بر اهل عبرت و اين ما بوديم كه آنها را امتحان كرديم و قوم تو را امتحان مى كنيم «ان» مخفف از ثقيله است.

31 و 32- ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 123

يعنى: پس از قوم نوح جماعت ديگرى به وجود آورديم، ظهور آيه در آنست كه اين قوم بعدا به وجود آمده اند، به نظر مى آيد كه از نسل قوم نوح بوده باشند، به هر حال پيامبرى كه به آنان مبعوث شد از خودشان بود، آيات بعدى نشان مى دهد كه او صالح عليه السّلام است، گرچه او در زمان ظاهرا بعد از هود است.

او نيز دعوت خود را مانند نوح آغاز كرد و گفت اعْبُدُوا اللَّهَ ....

33- وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ.

اين آيه نظير آيه 24 است كه در جريان نوح عليه السّلام گذشت، معلوم مى شود كه تكذيب آخرت و مترف بودن آنها را به چنين سخن واداشته است، چون قيامت و لقاء اللَّه

را دروغ مى پنداشتند على هذا مسئوليتى براى خود احساس نمى كردند وانگهى وسعت نعمت و خوشگذرانى چشمشان را كور كرده بود، قبول دعوت انبياء را بر خلاف منافع خود مى دانستند.

آنها مانند اشراف قوم نوح، ارزشهاى والاى انسانى را زير پا گذاشته و به مردم عوام مى گفتند: اين از كجا پيامبر تواند بود كه مانند شما بشر است مى خورد و مى آشامد.

34- وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ.

نتيجه سخن قبلى است، يعنى: حالا كه مانند شما بشرى است، مى خورد و مى آشامد، با چنين وضع اگر او را پيامبر دانسته و اطاعتش كنيد زيانكار هستيد.

35- أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 124

دنباله حرف اشراف است كه در مقام انكار معاد به مردم چنين مى گفتند ... فعل موت هم «مات يموت» آمده و هم «مات يميت» على هذا «متم» در بعضى جاها به ضم ميم آمده و در بعضى به كسر آن، مانند اين آيه. غرض از «ترابا» خاكى است كه از گوشت بدن بعد از پوسيدن به وجود مى آيد و استخوانها مى ماند، خاكى كه از پوسيدن استخوانها به وجود آيد در بعضى از آيات «رفات» ناميده شده است.

36 و 37- هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ دنباله انكار معاد است، مشركان با آنكه به وجود خدا عقيده داشتند ولى معاد را به شدت انكار مى كردند، تكرار هيهات براى تأكيد است لفظ «هى» راجع به «حيات» است، يعنى نيست حياتى مگر اين حيات دنياى ما، كه عده اى مى ميريم و عده اى زنده و متولد مى شويم، زندگى فقط همين

است على هذا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

38- إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ يعنى در اينكه مى گويد: من پيامبرم و خدا فرموده معاد هست، به خدا دروغ مى بندد، لذا به او ايمان نخواهيم آورد و تسليم نخواهيم شد.

39- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ نظير آيه 26 است كه گذشت يعنى خدايا مرا يارى كن و آنها را عذاب فرست به علّت تكذيب رسالت من آيه بعدى گواه است كه مراد صالح عليه السّلام درخواست عذاب بوده است.

40- قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ استجابت دعاى اوست، «عن» به معنى «بعد» و «ما» براى تأكيد است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 125

يعنى «بعد قليل» منظور ندامتى است كه بعد از آمدن عذاب خواهد بود.

41- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ اين آيه در سوره هود/ 67 چنين است: وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ منظور از صيحه در هر دو آيه صيحه ابرى است كه از آن صاعقه مى باريد، در نتيجه همه صاعقه زده و بيجان شدند «غثاء» همان «جاثمين» است كه در آيه هود مى باشد.

لفظ «بالحق» قيد «اخذ» است يعنى اخذ و عذاب آنها به حق و از روى عدالت بود نه ناحق و بيجا. فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً يعنى آنها را خاشاك گردانديم، گويا منظور آنست كه مانند خاشاك دور انداختن شدند. طبرسى رحمه اللَّه در تقدير «بعدا» فرموده است: الزم اللَّه بعدا للقوم الظالمين» خدا دورى از رحمت را براى قوم ظالم ملزم كرد در اين صورت آن خبر است، نه دعا و شايد نفرين باشد يعنى «فليبعدوا بعدا» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 126

[سوره المؤمنون (23): آيات 42 تا 56]

اشاره

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46)

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49) وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50) يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51)

وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ (55) نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56)

42- آن گاه از پس ايشان مردمانى ديگر آفريديم.

43- هيچ امتى از اجل خويش جلو نمى افتد و تأخير نمى كنند.

44- سپس پيامبران خود را پى در پى فرستاديم هر وقت پيامبرى به سوى امتش آمد، تكذيبش كردند، ما نيز بعضى را از پى بعضى هلاك كرديم و آنها را داستانها گردانديم، دو بار از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند.

45- سپس موسى و برادرش هارون را با معجزات و حجتى آشكار فرستاديم.

46- به سوى فرعون و اشراف قومش، خودپسندى كردند و قومى طغيانگر بودند.

47- گفتند: آيا به دو بشرى مثل خودمان ايمان بياوريم با آنكه قوم آن دو بردگان ما

هستند؟!

48- آن دو را تكذيب كردند و از هلاك شدگان گشتند.

49- به موسى كتاب تورات را داديم تا بنى اسرائيل هدايت يابند.

50- پسر مريم و مادرش را نشانه قدرت خويش قرار داديم و آن دو را در مكان بلندى كه نشيمن و آب جارى داشت مأوى داديم.

51- اى پيامبران بخوريد از پاكيزه ها، عمل شايسته كنيد كه من به آنچه مى كنيد دانايم.

52- و اين انسانها امت شماست اى بشر، كه امت واحدى است و من پروردگار شمايم از من بترسيد.

53- دين خود را پاره پاره كردند، دسته ها شدند، هر دسته به آنچه در نزد او است شادمان است.

54- آنها را تا رسيدن اجل، در غفلتشان بگذار.

55- آيا گمان مى كنند آنچه از مال و فرزندان مددشان مى كنيم؟

56- در رساندن خيرات به آنها عجله مى كنيم، نه بلكه نمى دانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 127

كلمه ها

قرون: جمع قرن. و آن جماعتى است كه مقارن هم در يك عصر باشند.

يستأخرون: يعنى تأخير نمى كنند، به تأخير نمى افتند.

تترا: وتر (به فتح اول و كسر آن): فرد، طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى قطع است، فرد را از آن وتر گويند كه از غير قطع شده است «تترا» در اصل «و ترى» با واو است و آن، به معنى آمدن يكى بعد از ديگر است. المخجد گويد: «مجى ء الواحد بعد الاخر» آن در آيه وصف «رسلنا» است به معنى پى در پى ناگفته نماند در پى در پى بودن فاضله نيز لازم است در لغت مى خوانيم «واتر الانبياء: تابعها بعد فترة تقع بينهما» چنان كه در نهج خطبه اول نيز آمده است.

احاديث: خبرهاى تازه حدوث: به وجود آمدن. حديث هر چيز تازه را گويند

فعل باشد يا قول.

عالين: علاء: برترى. عالى: برتر و طاغى. «عالين» جمع «عال» است به معنى طاغى و مستكبر.

آويناهما: اوى: لا حق شدن. نازل شدن. «اويت منزلى و اليه: نزلته» منظور از «آويناهما» يعنى لاحق كرديم و نازل كرديم آن دو را.

ربورة: بلندى تپه ربو و ربا در اصل به معنى زيادت است.

قرار: ثبات و محل استقرار (قرارگاه) منظور از آيه معنى دوم است.

معين: معين: سهولت جريان آب. «معن الماء: سهل و سال» قاموس گويد بِماءٍ مَعِينٍ آب آشكار و جارى است راغب و ديگران آن را آشكار و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 128

پيش چشم بودن گفته اند.

زبر: (بر وزن عنق): احزاب و دسته ها. ناگفته نماند زبور به معنى كتاب حكمت با مطلق كتاب است جمع آن «زبر» آيد راغب گويد مراد از آن به طور استعاره احزاب است.

فرجون: فرح: شادمان متكبر. جمع آن فرحون است.

غمرة: غمر: پوشاندن و در زير گرفتن «غمره الماء غمرا: علاه و غطاه» غمرة در آيه به معنى غفلت است كه قلب را مى پوشاند.

نمدهم: مد: زيادت. به قول راغب به معنى كشيدن است «نمدهم» يارى مى دهيم، زيادت مى دهيم آنها را.

نسارع: مسارعه لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد، آن در آيه به معنى «شتاب مى كنيم» است.

خيرات: خوب ها خير چيزى است كه انسان آن را مى پسندد و اختيار مى كند.

شرحها

آيات شريفه دنباله ارسال رسل است كه قسمت سوم از مطالب گذشته مى باشد در اين آيات مى خوانيم كه خداوند براى هدايت مردم، به طور مداوم پيامبران فرستاده و ملّتها را در اثر عدم قبول دعوت آنها، هلاك كرده است تا نوبت به موسى و فرعون رسيده، فرعونيان نيز همان راه هلاكت را رفته اند.

آن

گاه: نعمتها و پرستش به پيامبران گوشزد شده كه أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً منظور از «طيبات» همان پشتوانه هاى زندگى است كه در آيات 18 22 گفته شد و سپس به امت واحده بودن انسانها اشاره تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 129

رفته است: يعنى: اين نعمتها و اين هدايت بواسطه پيامبران و اين امت واحده و من نيز پروردگار شمايم از من بترسيد و عوامل وحدت را حفظ كنيد و به طرف توحيد بيائيد، ولى مردم دسته دسته شدند و هر دسته از خودش دفاع مى كند، اى رسول ما، بگذار در اين غفلت بمانند تا مهلت سر آيد، اگر در نعمت و وسعت هستند دليل محترم بودن از جانب ما نيست.

42 و 43- ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ منظور از «قرونا» مردمانى است كه بعد از قوم صالح به وجود آمده اند آيه ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ ... يك حكم كلى است، منظور از آن اين است، كه هر يك در وقت معين خود هلاك شدند، نه جلو افتادند و نه تأخير كردند.

44- ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ اين آيه تتمه ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً است، آيه ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ ...

به حكم جمله معترضه مى باشد. على هذا «ثم» براى تراخى در كلام است نه در زمان، تقدير دو آيه چنين مى شود: «ثم انشأنا من بعدهم قرونا و ارسلنا رسلنا فيهم متعاقبا ...».

لفظ «تترى» با آنكه به معنى پى در پى است ولى فاصله زمانى را نيز مى رساند.

در

مجمع البيان از اصمعى نقل كرده: «واترت الخبر: اتبعت بعضه بعضا و بين الخبرين هنيئة» در نهج البلاغه خطبه اول فرموده

«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه».

آن گاه مى گويد: به هر امتى كه پيامبرش آمد تكذيبش كردند، ما نيز تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 130

بعضى را پس از بعضى هلاك كرديم و آنها را خبرهاى تازه قرار داديم يعنى خودشان رفتند و خبرشان در ميان مردم ماند كه به يكديگر حكايت مى كردند.

مراد از «بعدا» لعنت و دورى از رحمت خداست، شايد تقدير آن «فالزم اللَّه بعدا» باشد، لفظ لا يُؤْمِنُونَ حاكى است كه خودشان در اثر عدم ايمان، سبب آن بلاها شدند.

45 و 46- ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ لفظ «ثم» در اينجا به معنى تراخى زمانى است، مراد از آيات ظاهرا عصا، يد بيضاء و سائر معجزات نه گانه باشد كه موسى به فرعون نشان داد و در سوره اسراء/ 101 گذشت، سُلْطانٍ مُبِينٍ ظاهرا بيان «آياتنا» است يعنى آن آيات حجت واضح و دليلى آشكار بر نبوت موسى و هارون بودند، منظور از «ملاء» اشراف قوم فرعون است گويند ذكر اشراف براى آنست كه ديگران نيز به آنها تابع بودند و گر نه در آيات ديگر «قوم» آمده است كه به همه فرعونيان شامل مى شود نظير: ... فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ نمل/ 12.

كانُوا قَوْماً عالِينَ يعنى طاغى و علوّ طلب و استعمارگر بودند.

47- فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ بيان استكبار و عدم ايمان آنهاست كه گفتند: به دو دليل

تسليم موسى و هارون نمى شويم اول اينكه مانند ما بشر هستند، نمى شود مزيتى بر ما داشته باشند.

دوم اينكه قوم اينها بندگان و بردگان ما مى باشند آيا معقول است كه قومشان در طاعت ما و ما در طاعت آنها باشيم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 131

48- فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ منظور از الْمُهْلَكِينَ اقوام گذشته است كه در آيات سابق اشاره شد، فرعونيان نيز طبق سنت لا يزال خدايى غرق گرديدند.

49- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ اشاره به آمدن تورات است كه پس از وارد شدن بنى اسرائيل به صحراى سينا، تورات براى هدايت آنها آمد.

50- وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ اين آيه مى گويد: عيسى بن مريم نيز از جمله انبيا بود كه براى هدايت بشر آمد ولى مورد تكذيب واقع شد، اما خدا او را با سبكى غير از سبك گذشتگان بيان فرموده است، عيسى يكى از آيات قدرت الهى بود كه به دون پدر به دنيا آمد، مريم نيز از آيات قدرت خداست كه بدون شوهر، فرزندى زائيد ولى چون هر دو به يك مطلب راجع است لذا هر دو يك آيه خوانده شده اند، نظير وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 91 كه گذشت.

ايضا اين آيه مى گويد: خدا عيسى و مادرش را در يك مكان بلندى كه قرارگاه و آب جارى داشت مأوى داده است، در قرآن مجيد آيه اى يافته نيست كه آن مكان را معين كند، در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: الربوة نجف الكوفة و المعين الفرات»

و در روايتى از امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه آمده،

«قال: الربوة الكوفة و القرار المسجد و المعين الفرات».

51 و 52- يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ.

اين دو آيه، نتيجه گيرى است از آيات سابق. و بيان عوامل وحدت مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 132

يعنى: خدا همه را آفريده، از طيبات رزق وسائل ارتزاق فراهم آورده، انبياء را براى هدايت ارسال فرموده، شما انسانها نيز يك امت هستيد و من پرورش دهنده شما، پس از من بترسيد تا سعادت يابيد.

آيه اول در مقام امتنان خطاب به انبياست كه از طيبات رزق استفاده كنيد، سپس در مقام شكر نعمت، اعمال شايسته انجام دهيد، آن گاه در مقام تعليل فرموده:

من به كار شما دانايم مبادا مخالفت من كنيد.

آيه دوم همانست كه در سوره انبياء/ 92 گذشت. و در آنجا گفته شد كه خطاب به انسانهاست يعنى: اين نوع انسان امّت واحده شماست اى بشر و من پروردگار شمايم از من بترسند، انسانها همه يك امت هستند و از يك پدر و مادر به دنيا آمده اند، همه افراد يك خانواده مى باشند، سياه و سفيد، مكان و زمان، ملت و قبيله همه براى معرفى و شناسايى آنها است: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ...

حجرات/ 13. تكميل مطلب در آيه 92 سوره انبياست.

53- فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.

اين آيه نظير آيه 93 سوره انبياست كه گذشت، يعنى: عوامل وحدت براى بشر فراهم بود ولى آنها گروه گروه شدند و هر يك از

گروه خود دفاع مى كند و به آنچه در نزد اوست شادمان است آيه نشان مى دهد كه وحدت دينى، همه زير يك دين زندگى كردن عملى است، مردم در اثر پيروى از هواهاى نفس اين چنين متفرق شده اند.

«زبرا» حال است از فاعل «تقطعوا» يعنى كار دينشان را قطعه قطعه كردند در حالى كه گروه ها هستند و هر گروه خود را حق و ديگرى را باطل مى داند، «تقطع» متعدى نيز آمده است، طبرسى آن را به معنى تقطيع مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 133

54- فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و تهديد است به كفّار، منظور از «حين» رسيدن مرگ يا رسيدن عذاب است.

55 و 56- أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ.

اين دو آيه در رابطه با آن است كه: نعمت و فرزندانى كه كفار را با آن مدد مى دهيم گمان نكنند، كه آنها مشرك مى شوند و ما خيرات را به سوى آنها سرازير مى كنيم و پيش ما عزيز هستند، بلكه آنها نمى فهمند و اينها امتحان است إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 در آيه ديگر آمده است: فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ توبه/ 55 و 85.

آرى وسائل زندگى و قدرت، آن گاه كه در اختيار رضا خان ها، ريگانها، صدامها و سعوديها باشد جز بدبختى براى خود و ديگران چه فائده دارد؟! اگر معاويه و يزيد در سلطنت نبودند بنفعشان بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 134

[سوره المؤمنون (23): آيات 57 تا 77]

اشاره

إِنَّ

الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60) أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (61)

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ (63) حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66)

مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (70) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71)

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ (76)

حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 135

57- كسانى از هيبت پروردگار خويش مى ترسند.

58- و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند.

59- و كسانى كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.

60- و كسانى كه انفاق مى كنند آنچه انفاق مى كنند

در حالى قلوبشان خائف است كه آنها به سوى خدايشان راجع هستند.

61- آنها در كارهاى خير شتاب مى كنند و آنها به خيرات سبقت كنندگانند.

62- هيچ نفس را جز به قدر تواناييش تكليف نمى كنيم و در نزد ما كتابى هست كه به حق سخن مى گويد و آنها مظلوم نمى شوند.

63- بلكه قلوب مشركان از اين سخن در غفلت سختى است و آنها اعمالى جز اين اعمال خوب دارند كه به آنها عمل مى كنند.

64- تا وقتى كه عياشان آنها را به عذاب گرفتيم آن وقت ناله و زارى مى كنند.

65- امروز زارى نكنيد كه شما از جانب ما يارى نمى شويد.

66- در گذشته آيات من بر شما تلاوت مى شد و شما به عقب برمى گشتيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 136

67- از بى اعتنايى خود شادمان و شب هنگام هذيان مى گفتيد.

68- آيا در اين سخن تفكر نكرده اند يا براى آنها دينى آمده كه به پدرانشان نيامده بود؟!

69- يا پيامبرشان را نشناخته اند كه او را انكار مى كنند.

70- يا مى گويند او مجنون است، بلكه او حق را آورده و بيشترشان حق را مكروه مى دارند.

71- اگر دين تابع خواهشهاى آنها مى بود آسمانها و زمين و كسانى كه در آنها هستند فاسد مى شدند ولى ما تذكر آنها را آورده ايم، آنها از آن روگردانند.

72- يا از آنها مزدى مى خواهى، مزد پروردگارت بهتر است او و بهترين روزى دهندگان است؟

73- تو آنها را به راهى راست (راه توحيد) دعوت مى كنى.

74- كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از آن راه راست. منحرف هستند.

75- اگر بر آنها رحم كرده و بلايى كه داشتند از بين مى برديم در طغيان خود اصرار كرده و متحير مى ماندند.

76- در گذشته آنها را با عذاب

خفيفى گرفتيم، به پروردگارشان خضوع نكردند و تضرع نمى نمودند.

77- تا چون درى از عذاب را بر آنها باز كرديم، در آن عذاب از رحمت خدا نوميد خواهند شد.

كلمه ها

مشفقون: شفق سرخى مغرب بعد از غروب آفتاب. طبرسى فرموده: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع راغب گويد:

اشفاق توجّهى است آميخته به خوف، چون با «من» باشد معنى خوف در آن ظاهرتر است «مشفقون»: خائفان. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 137

وجلة: وجل (بر وزن فرس): خوف طبرسى گويد: وجل، فزع و خوف يك چيز هستند راغب آن را احساس خوف گفته است «وجل» (بكسر جيم) خائف و ترسان، مؤنث آن «وجلة» است.

وسعها: وسع: طاقت و توانايى آن در اصل به معنى فراخى و گسترش است. منظور از آن پائين تر از طاقت است گويند: اين در وسع انسان است يعنى مى تواند آن را انجام دهد.

غمره: غفلت. غمر در اصل به معنى پوشاندن و در زير گرفتن است غفلت را از آن غمره گويند كه عقل را مى پوشاند.

مترفيهم: مترف: قدرتمند عياش و بى بند و بار رجوع شود به آيه 33 همين سوره.

يجأرون: جأر: تضرّع «يجأرون»: ناله مى كنند، بعضى آن را استغاثه گفته اند، آن فقط سه بار در قرآن آمده است: نحل/ 53، مؤمنون/ 64 و 65.

تنكصون: نكص: اگر با «عن» باشد به معنى امتناع و خوددارى است «نكص عن الامر» يعنى از كار خوددارى كرد. و اگر با «على» باشد به معنى رجوع است، در آيه معناى دوم مراد است.

سامرا: سحر: گفتگو در شب. در اقرب الموارد گويد: «سمر سمرا و سمورا: لم ينم و تحدث ليلا» سامر: كسى كه در شب گفتگو و تبانى

مى كند.

تهجرون: هجر (بر وزن قفل): هذيان. «هجر فى نومه و مرضه: خلط و هذى» راغب گويد: «اهجر» هذيان گفتن از روى قصد و هجر هذيان گفتن لا عن قصد است، منظور از آن به نظر مى آيد پريشان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 138

گويى است، ممكن است آن از هجر (بفتح اول) به معنى هجران و دورى باشد.

يدبروا: دبر: عقب. تدبّر: تفكر و تأمل. «تدبر الامر» يعنى به عاقبت آن نظر كرد و در آن فكر نمود.

خرجا: خرج: مزد و اجرت، همچنين است خراج راغب گويد: خرج از خراج اعم است، خراج اغلب به حق الارض گفته مى شود، در آيه هر دو به معنى مزد و اجرت است، چون مزد از مال اجرت دهنده خارج مى شود لذا به آن خرج گفته اند (مصدر به معنى فاعل).

ناكبون: نكب: عدول و انحراف «نكب عنه: عدل».

لجوا: لج: اصرار ورزيدن در فعل نهى شده، «لجوا»: اصرار ورزيدند يعمهون: عمه: سر گردانى «يعمهون» متحير و سرگردان مى شوند.

استكانوا: استكانت: خضوع «الاستكانة: الخضوع» آن از ماده كون است بعضى آن را از «سكون» گفته اند.

مبلسون: ابلاس: يأس و تحير «ابلس: يئس و تحقير» راغب گويد: آن اندوهى است كه از شدت سخن ناشى مى شود، طبرسى آن را يأس گفته است.

شرحها

در آيات گذشته گفته شد: كفار و مشركان گمان نكنند: نعمت و فرزندان آنها دليل توجه و رحمت خداست و خدا در خير رساندن به آنها عجله مى كند، در اين آيات ابتدا فرموده: خيرات مال كسانى است كه از خدا مى ترسند و به او تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 139

شرك نمى ورزند و انفاق مى كنند و از قيامت مى ترسند.

ولى كار كفار بر خلاف اينهاست، آن گاه

چون گرفتار شدند ناله مى كنند امّا ناله براى آنها فائده اى نخواهد داشت كه در موقع راحت براى دين خدا نقشه مى كشيدند، اگر عذاب را از بين ببريم باز به كفار اول بر خواهند گشت در آخر گرفتارى ديگر اما نشان را قطع خواهد كرد. اينها همه گوشه هايى از نظام متقن كائنات مى باشد.

57- إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ اين آيه وصف اول از اوصاف كسانى است كه به سوى خيرات دنيا و آخرت شتاب مى كنند. به نظر مى آيد منظور از «خشية» مهابت و عظمت خداست و مسبب جاى سبب آمده است زيرا كه عظمت و مهابت خدا سبب خشيت از خداست يعنى آنها از عظمت خدا خائف هستند.

58- وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ وصف دوم از اوصاف آنهاست مراد از آيات ظاهرا آياتى است كه از جانب همه پيامبران آمده است نظير: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ ... بقره/ 99 الميزان فرموده: آيات هر آن چيزى است كه به وجهى به خدا دلالت كند از جمله پيامبران حامل وحى و معجزات و شريعت آنهاست.

منظور از «يؤمنون» تسليم شدن در باطن و عمل در ظاهر است.

59- وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ وصف سوم از اوصاف كسانى است كه به سوى خيرات مى شتابند كه آنها در اثر ايمان به آيات خدا از شرك كنار شده اند.

60- وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ وصف چهارم از اوصاف آنهاست، وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ حال است، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 140

أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ ... تعليل خوف مى باشد يعنى آنچه انفاق مى كنند در حالى انفاق مى كنند كه قلوبشان ترسان است زيرا كه

مى دانند به سوى خدا رجوع خواهند كرد.

در مجمع فرموده: «و

قال ابو عبد اللَّه عليه السلام معناه خائفة ان لا يقبل منهم

». 61- أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ يعنى اين گونه اشخاص به سوى خيرات سبقت مى كنند نه مشركان و كفار كه داراى مال و فرزندان هستند، «سابقون» در صورتى صادق است كه عده اى پى كارى بروند و بعضى بر بعضى سبقت كنند على هذا «سابقون» به معنى مسابقه است الميزان لام «لها» را به معنى «الى» گرفته و طبرسى آن را از كلبى نقل مى كند على هذا معناى آيه چنين مى شود: آنها به سوى خيرات مى شتابند و بر ديگران و يا بر يكديگر سبقت مى گيرند.

طبرسى از ابن عباس نقل كرده: «يسابقون فيها امثالهم من اهل البر و التقوى».

ناگفته نماند در آيات سابق درباره كفار گفته شد نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ يعنى نسبت مسارعه به خدا داده شد و سپس با استفهام انكارى نفى گرديد، ولى در أُولئِكَ يُسارِعُونَ ... نسبت مسارعه به خود مؤمنان داده شده است، به نظر مى آيد: اين براى آنست كه خدا خواسته مطلق استقلال را درباره مال و اولاد از آنها نفى كند كه يعنى حقى در آنها ندارند و فقط اعطايى است از جانب خدا و آزمايشى است از طرف او، اما مؤمنان در اعمال صالح خويش استقلال دارند و اعمال مال آنهاست با اختيارى كه از خدا تفويض گرديده است. و اللَّه العالم.

از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه درباره وَ هُمْ لَها سابِقُونَ فرمود:

«هو على بن ابى طالب لم يسبقه احد» «1»

آرى مصداق اصلى اين آيات آنها

__________________________________________________

(1) صافى از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 141

عليهم السلام هستند.

62- وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

اين آيه در رابطه با دو مطلب است اول آنكه در اسلام تكليف مالا يطاق نيست، اين يك قاعده كلى است، مضمونش در اينجا آنست كه مؤمنانى كه داراى صفات گذشته هستند اگر باندازه متعارف عمل كنند اهل خيرات مى شوند.

دوم در تشويق آنها فرموده: ثواب اعمالشان به آنها داده خواهد شد كه كتاب خدا و نامه عمل آنها، همه اعمال را ضبط مى كند و سخن به حق مى گويد، على هذا آنها در اثر فراموش شدن اعمالشان يا كم شدن ثوابشان مظلوم نمى شوند.

63- بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ اعراض است از آنچه در بالا گفته شد «هذا» اشاره است به وصف مؤمنان «ذلك» نيز اشاره به آن است. يعنى: بلكه قلوب كفار از آنچه درباره مؤمنان گفته شد در غفلت شديدى است و اعمالى غير از اعمال مؤمنان دارند كه به آنها عمل مى كنند و از اعمال مؤمنان بازشان مى دارد هُمْ لَها عامِلُونَ ظاهرا حاكى است كه اين اعمال كشف آنها را از اعمال پاك مؤمنان مشغول كرده است.

64 و 65- حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ.

ظهور آيه با آيات بعدى آنست كه مراد از «العذاب» عذاب آخرت است، چنان كه اين مطلب در آخر سوره تكرار شده و آن صريحا درباره آخرت مى باشد، اينكه در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه منظور كشتار «بدر» است در اينصورت منظور از «يجأرون» زبانحال است، طبرسى خود عذاب

آخرت گفته تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 142

است و از بعضى نقل كرده: مراد گرسنگى است كه در اثر دعاى آن حضرت كفار مكه را گرفت. ولى آن بعيد است.

اينكه اخذ عذاب راجع به «مترفين» است چون سخن درباره آنها بود كه مراد از نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ مترفين هستند، منظور از «يجأرون» ظاهرا همانست كه در آيات 106 و 107 آمده است: قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ و در بعضى از آيات استغاثه آنها چنين نقل شده است وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ ... فاطر/ 37.

ولى اين استغاثه پذيرفته نيست كه لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ... چنان كه در آيه 180 آمده: قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ.

66 و 67- قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ.

تعليل لا تُنْصَرُونَ است يعنى علت اينكه يارى نمى شويد و تضرع فائده اى ندارد آنست كه: چون آيات ما بر شما خوانده مى شد به عقب برمى گشتيد و خود پسندى مى كرديد و شب هنگام هذيان گفته و حق را به معجزه مى گرفتيد.

برگشتن بر اعقاب كنايه از عدم قبول است «به» ظاهرا راجع است به «نكص» يعنى با آن برگشتن خود پسندى مى كرديد، جمله اخير حاكى است كه شبانه درباره اسلام توطئه مى كرده اند «سامرا» اسم جمع است، بعضى آن را «سرا» جمع سامر خوانده اند.

68- أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ.

از اين آيات لحن كلام عوض مى شود و مشركان زير سؤال مى روند كه چرا غفلت كردند آيا در اين قول (قرآن) تفكر

نكردند و يا چيز نو ظهورى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 143

براى آنها آمد كه براى پدران آنها نيامده بود؟! يعنى مسئله نبوت بر آنها تازگى نداشت.

69- لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ منظور شناختن پيغمبر با سجايا و اخلاق و حسب و نسب او است، اهل مكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پيوسته با امانت و نيكوكاران و فضيلت شناخته بودند و مى دانستند كه راستگو و درستكار است، ديگر محلى نداشت كه او را انكار كرده و دروغگو پندارند، در جاى ديگرى آمده: قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ يونس/ 16.

70- أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.

اين يكى از گفته هاى آنها بود كه آن حضرت را نسبت جنون مى دادند و مى گفتند: يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ حجر/ 6، در جواب اين سخن فرموده: ديوانه نيست بلكه دين حق را آورده است ولى اكثرشان حق را ناپسند دارند، در الميزان فرموده: قيد «اكثرهم» براى آنست كه مقدارى از آنان مستضعف و كم فهم هستند كه اعتنايى بر آنها نيست ...

71- وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه جواب أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ است يعنى نبايد دين حق مطابق خواهشهاى آنها باشد و گر نه آسمانها و زمين و انسانها به فساد و تباهى كشيده مى شوند، اين سخن درباره انسانها بسيار روشن است كه اگر هر كس طريقه پيش آورد و در كار خود آزاد باشد، هرج و مرج

و تصادمات جامعه انسانى را نابود مى كند، اما تباهى و فساد آسمانها و زمين چطور؟ آيا پيروى انسانها از هواهاى نفسانى نظام جهان را متلاشى مى كند؟! تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 144

آرى جهان روى يك نظام متقن و حق مى گردد، اگر بنا بود حق تابع خواهشهاى انسان گردد، انسان اسير نفس تغيير نظام آسمانها و زمين نيز مى خواست در نتيجه نظام جهان بهم مى ريخت، مثلا تغيير فصول، جابجا شدن خورشيد و ماه و امثال آنها را مى خواست.

يا اينكه بگوئيم: انسان يك حقيقت كونيه است و با نظام عام جهان مرتبط است، انسان با آفرينش خاصى كه دارد در ارتباط با اين كون با ايمان و عمل صالح به راه سعادت ادامه مى دهد، پس انسان با كون و نظام جهان و بالعكس بستگى و ارتباط كامل دارد، اگر حق تابع هواهاى انسان مى بود: لازمه اش آن بود كه نظام جهان نيز در رابطه با هواهاى انسان تغيير يابد و متناسب با خواهشها گردد، و آن، فساد آسمانها و زمين را در برمى داشت (استفاده از الميزان).

ولى: بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ ... على هذا ما سبب تذكر و بيدارى آنها را كه اين قرآن باشد آورده ايم گرچه آنها اعراض مى كنند به عبارت ديگر: حق تابع هواهاى آنها نشده است بلكه ذكرشان را آورده ايم، منظور از ذكر قهرا قرآن است وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ زخرف/ 44.

72- أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ادامه مطلب سابق است گويى: آيه وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ ... به حكم جمله معترضه اى بود.

اين يك استدلال ديگرى است كه اگر رسول خدا براى نبوت مزدى مى خواست حق داشتند كه بگويند: اين

براى مزد ما را دعوت به خدا مى كند ولى وقتى كه كسى مردم را براستى و درستى و سعادت دعوت كرد و مزدى هم نخواست عقل ايجاب مى كند كه از او بپذيرند آرى: اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ يس/ 21 پيامبران بارها گفته اند: ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 145

آن گاه فرموده تو از آنها بى نيازى، احتياج به خرج آنها ندارى فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ از تفسير قمى از حضرت باقر عليه السّلام در زمينه اين آيه نقل شده:

«يقول ام تسئلهم اجرا فاجر ربك خير»

؟ 73 و 74- وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ چون حق تابع هواهاى آنها نيست پس تو آنها را به صراط مستقيم و راهى كه سعادتشان در آنست مى خوانى، آن همان شناخت خدا و بندگى خداست:

وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ يس/ 61، ولى آنها كه آخرت را باور ندارند و خود را مسئول و معاقب نمى دانند از راه حق منحرف هستند و اگر به معاد ايمان داشتند منحرف نمى شدند.

75- وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

از اين آيه و دو آيه بعدى روشن مى شود كه عذابى اهل مكه را مانند جريان «بدر» و امثال آن به كلّى بيچاره كرده است و قبل از آن عذاب خفيفى آنها را گرفته بود تا به درگاه خدا ناله كنند و برگردند ولى برنگشته اند، على هذا در اين آيه مى گويد: اگر اين عذاب را دفع مى كرديم نه تنها ايمان نمى آوردند بلكه در طغيان خود اصرار مى ورزيدند. و سرگردان

مى ماندند و در نتيجه به طغيان ادامه مى دادند. چون به معاد ايمان ندارند تا به راه حق برگردند.

76- وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ.

تعليل آيه فوق است يعنى: اگر عذاب را زايل مى كرديم به راه حق برنمى گشتند، چنان كه در گذشته آنها را با عذاب خفيفى ترسانديم ولى مؤثّر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 146

واقع نشد، على هذا منظور از «ضر» در آيه گذشته عذاب استيصال و از «العذاب» در اين آيه، عذاب خفيف است، شايد مراد از آن قحطى و خشكسالى باشد كه مكه را گرفت و در تفاسير آمده است.

در تفسير خازن نقل مى كند. آن حضرت دعا كرد كه خدا آنها را به قحط سالى گرفتار كند مانند اهل مصر در زمان يوسف، قحط آنها را گرفت، ابو سفيان نزد آن حضرت آمد و گفت: كار به جايى رسيده كه مردم پوست و استخوان مى خورند.

استكانت و تضرّع هر دو راجع به گذشته است يعنى در وقت آمدن عذاب به خدا خاضع نشدند و تضرّع نمى كردند، تقدير آن «فما استكانوا و ما كانوا يتضرعون» مى باشد، لذا در تفسير خازن گفته: «اى لم يتضرعوا بل مضوا على تمردهم».

در اينجا دو مطلب ياد آورى مى شود، اوّل آنكه از سنّتهاى خدا آنست كه:

گرفتارى و بلاها را پيش مى آورد شايد مردم احساس ضعف كرده، به درگاه خدا ناله و توبه كنند مانند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ اعراف/ 94، در سوره انعام/ 42، اين مطلب تكرار شده است.

مضمون هر دو قسمت از آيات آنست كه: خدا عذاب خفيفى مى فرستد تا مردم به طرف خدا

و توحيد باز گردند، وقتى كه برنگشتند، گرفتارى به نعمت مبدّل مى شود آن گاه نوبت عذاب استيصال مى رسد تا از بين مى روند. اين مطلب در آيات 75، 76، 78 در اينجا بازگو شده است.

ديگرى آنكه: در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال الاستكانة في الدعاء و التضرع رفع اليد في الصلاة».

در تفسير برهان از كافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال: الاستكانه هو تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 147

الخضوع و التضرّع رفع اليدين فى الصلاة و التضرّع بهما».

ناگفته نماند: اين روايات در زمينه مؤمنان است كه نسبت به خدا چنين كنند ولى چون آيه درباره مشركان است، منظور از آن مطلق خضوع و ناله است و اللَّه اعلم.

77- حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ اين همان عذاب استيصال و مصداق «من ضر» در آيه 75 است يعنى به وقت آمدن آن عذاب خاضع نشدند تا عذاب شديد آمد، ديگر راه اميدى نماند و از رحمت خدا مأيوس شدند مانند روز «بدر» و نظير آن، اين مطلب در سوره انعام/ 42 تا 45 چنين است: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ... فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

جمله إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ با «اذا» ى فجائيه نشان مى دهد كه ناگاه در قرار وضعى گرفتند كه ديدند ديگر چاره اى نمانده و از رحمت خدا مأيوس هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 148

[سوره المؤمنون (23): آيات 78 تا 98]

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ

السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (81) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82)

لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (83) قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (87)

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (90) مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91) عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (92)

قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (94) وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (95) ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ (97)

وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 149

78- او كسى است كه براى شما گوشها و چشمها و قلبها آفريد بسيار كم سپاس مى داريد.

79- و اوست كسى كه شما را در زمين پديد كرد و به سوى او محشور مى شويد

80- و اوست كه زنده مى كند

و مى ميراند و پى در پى بودن شب و روز براى اوست آيا تعقل نمى كنيد؟

81- بلكه مى گويند چيزى را كه گذشتگان گفته اند،

82- گفتند: آيا وقتى كه مرديم و خاك و استخوانها گشتيم آيا ما مبعوث شدگانيم؟!

83- ما و پيش از ما پدرانمان اين را وعده شديم اين نيست مگر افسانه هاى گذشتگان.

84- بگو زمين و مردمانى كه در زمين هست براى كيست؟ اگر مى دانيد.

85- حتما خواهند گفت: براى خداست، بگو: آيا بيدار نمى شويد؟

86- بگو مالك آسمانهاى هفتگانه كيست؟ و مالك عرش بزرگ كدام است؟

87- حتما خواهند گفت: خداست بگو: آيا از خدا نمى ترسيد؟

88- بگو: كيست آنكه حكومت همه چيز در دست اوست و او پناه مى دهد و بر عليه او تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 150

كسى پناه داده نمى شود، اگر مى دانيد؟

89- حتما خواهند گفت: براى خداست، بگو: پس چرا مسحور مى شويد.

90- بلكه به ايشان حق را آورده ايم و آنها دروغگويانند.

91- خدا فرزندى اخذ نكرده، با او معبود ديگرى نبوده است و گر نه هر معبود مخلوق خود را مى برد و حتما بعضى بر بعضى برترى مى كرد. منزه است خدا از چيزى كه وصف مى كنند.

92- داناى پنهان و آشكار است، برتر است از آنچه شرك قرار مى دهند.

93- بگو: پروردگارا اگر عذابى كه كفار وعده مى شد به من بنمايى.

94- پروردگارا مرا در ميان قوم ظالم قرار مده.

95- ما تواناييم كه عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم.

96- بدى را با آنچه بهتر است دفع كن ما به آنچه توصيف مى كنند دانائيم.

97- بگو پروردگارا به تو پناه مى برم از وسوسه هاى شياطين.

98- و پروردگارا پناه مى برم بر تو از اينكه نزد من حاضر شوند.

كلمه ها

سمع: اين لفظ به معنى:

قوّه شنوايى و شنيدن و آلت شنوايى (گوش) آمده است، آن در تمام قرآن به لفظ مفرد آمده است، علّت آن اين است كه اصل آن مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند (جوامع الجامع) افئدة: قلبها. مفرد آن فؤاد است، فأد در اصل به معنى بريان كردن است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست.

ذرأكم: ذرء: آفريدن. طبرسى فرموده: ذرء آفريدن بر وجه اختراع و اصل آن به معنى ظهور است. راغب گويد. ذرء آنست كه خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 151

آفريده خود را آشكار كند.

اساطير: سطر: نوشتن. خطّ. صفّ. اساطير: نوشته هاى دروغ و افسانه ها اقرب الموارد اساطير را جمع الجمع دانسته و گويد: آن جمع اسطار است (قاموس قرآن) عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى ارتفاع و بلندى است، به معنى حكومت و تدبير نيز آيد.

ملكوت: حكومت. طبرسى فرموده: ملكوت از «ملك» ابلغ و رساتر است.

يجير: جار: همسايه. اجاره: امان دادن و پناه دادن. «و هو يجير و لا يجار عليه»: او پناه مى دهد ولى پناه داده نمى شود.

تسحرون: سحر كرده مى شويد. حق در صورت باطل به شما نشان داده مى شود بعضى «فريفته مى شويد» گفته اند.

همزات: از جمله معانى همز، دفع و طرد است «همزه: دفعه و ضربه» همزه (بر وزن كلمه) به معنى يك دفعه طرد كردن است جمع آن همزات است و آن اين است كه شيطان انسان را به طرف گناه دفع كند و خلاصه. آن به معنى وساوس شيطانى است.

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان از ايمان آوردن و اعمال خير در غفلتند و كارهاى خلاف توحيد مى كنند و سپس عذرهاى

آنها در عدم قبول رسالت آن حضرت، قطع گرديد و گفته شد كه: تو آنها را به راه راست دعوت مى كنى امّا عدم ايمان به آخرت، آنها را از راه راست باز داشته است، مجموع اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 152

مطالب لازم گرفته كه در اين آيات توحيد و حكومت خدا مطرح شود.

على هذا در اين آيات، اول سخن از توحيد و تدبير و نفوذ اراده خدا در خلقت و اداره آن و رسيدن به حشر و لقاء اللَّه است، آن گاه انكار معاد از جانب كفّار مطرح شده و جواب داده مى شود كه آفريننده به اعاده خلقت نيز قادر است، سپس مسئله شريك داشتن خدا در خلقت و اداره جهان، مطرح و جواب داده مى شود، در آخر به رسول خدا خطاب مى رسد كه از خدا بخواه عذابى را كه به كفّار وعده داده از تو دور گرداند و به خدا پناه ببر از اينكه شياطين در پيش تو حاضر باشند و گمراهت كنند چنان كه كفّار را گمراه كرده اند.

78- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه خدا شما را آفريده و به سوى او برمى گرديد، چشم و گوش و عقل داده تا اينها را بفهميد، در خلقت و حشر كه زمان و شب و روز لازم است و حيات و مرگ مى يابد، آنها هم مربوط به خدا و براى خدا و از جانب خداست.

در سمع و بصر و قلب هم خود اعضاء مراد است و هم آثار آنها، به عبارت ديگر هم گوش منظور است و هم

شنوايى و هكذا. سمع و بصر سبب علم به محسوسات و فؤاد آلت تعقّل است و هر يك مكمّل آن ديگرى است «ما» در آيه براى تأكيد قليل است.

بهر حال اين آيه مى فرمايد كه خدا وسائل درك را در وجود شما آفريده و آن گاه مكلّف كرده است ولى شما آنها را در خداشناسى بسيار كم به كار مى بريد آرى قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

79- وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 153

چشم و گوش و قلب كه در آيه بالا گفته شد وسائل درك اين دو حقيقت است: آفرينش و معاد:

80- وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى زنده كردن و ميراندن و زمان و شب و روز نيز مال خدا و از آن خداست.

در دو آيه فوق يك دوره كامل از خلقت انسان و رجوع به خدايش بيان شده است.

مراد از حيات ظاهرا زنده كردن مادّه بيجان است كه به وسيله خدا به ماده افاضه مى شود.

81 و 82- بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ.

اضراب است از مطلب فوق، يعنى تعقّل نكردند، بلكه مانند گذشتگان مشركين، معاد را انكار نمودند، آيه أَ إِذا مِتْنا ... در بيان استبعاد معاد است ولى در آيه بعدى ترقّى كرده آن را افسانه و ناممكن گفته اند.

83- لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين سخن همانطور كه گفته شد در نفى معاد است و نيز اشاره مى كند كه اين ساخته خودش نيست بلكه از گذشتگان مانده است.

84- قُلْ

لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از اين آيه تا هفت آيه ديگر در رابطه با اثبات معاد از راه قدرت خداست يعنى حالا كه همه چيز مال خداست و اراده جهان در دست اوست چه بعدى دارد كه خلقت را دوباره از سر بگيرد، او كه در اوّل بار آفريده است چرا از آفرينش تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 154

مجدّد ناتوان باشد.

در اين آيه آمده است كه زمين و انسانها كه در زمين مى باشند ملك مطلق خدا هستند، شايد مراد از «من» اعمّ از انسان و غير انسان باشد.

85- سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

آرى بشر در هر وضع كه باشد نمى تواند بگويد: زمين و هر آنچه در زمين هست مال من و ساخته من است، لذا بايد جواب گويد: كه اينها مال خداست أَ فَلا تَذَكَّرُونَ يعنى آيا متذكر نمى شويد كه خدا مى تواند آنها را در قالب ديگر بيافريند و آخرت را به وجود آورد.

86- قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

راجع به سماوات سبع در سوره بقره/ 29 توضيح داده ايم، «رب» اوّل مى شود به معنى تربيت كننده يا مالك باشد ولى «رب» دوّم به معنى مالك است چنان كه طبرسى فرموده است، ربّ همان مالك متصرف و مدبّر است «رب الدار» يعنى صاحب خانه.

مراد از عرش مى تواند حكومت و تدبير كلّ جهان باشد و يا همان موجودى كه محل صدور اوامر و مركز اداره جهان است كه در آيات وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ ... زمر/ 75 و آيات ديگر آمده است. بهر حال، در جواب اين سؤال نيز بايد گفت: مالك اينها خداست.

87- سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ

أَ فَلا تَتَّقُونَ.

لام در «للَّه» براى اختصاص و ملكيت است أَ فَلا تَتَّقُونَ يعنى از خدا نمى ترسيد كه بعث را انكار مى كنيد.

88 و 89- قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 155

سؤال سوّم و حكايت جواب آنست جمله مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ براى مجاب كردن آنهاست، يعني كسى كه حكومت همه چيز در دست اوست قدرت آفريدن قيامت را نيز دارد. بودن ملكوت در دست خدا خالق بودن را نيز در بر دارد ولى در اثبات معاد حكومت و تدبير، بيشتر مؤثّر است.

امّا جمله وَ هُوَ يُجِيرُ ... شايد براى تكميل مالكيت و در عين حال نفى عقيده مشركان باشد كه در اصنام خويش، به جلب منفعت و دفع ضرر اعتقاد داشتند.

«يجير» يعنى پناه مى دهد و بدى را از كسى كه به او پناه آورده دفع مى كند وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ يعنى اگر بخواهد به كسى ضرر برساند او را كسى بر عليه خدا پناه نتواند داد. به عبارت ديگر بر عليه خدا كسى پناه داده نمى شود.

آن گاه بعد از حكايت جواب آنها فرموده: بگو پس چرا سحر كرده مى شويد؟! چرا حق به شما در قالب باطل جلوه گر مى شود؟! ناگفته نماند: سه سؤال فوق در سه آيه گذشته به طور ترقي آمده اند در آيه اوّل لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها سخن از زمين و انسان است، در آيه دوّم سخن از سماوات سبع و مألف عرش بودن و در آيه سوّم ملكوت كلّ شي ء در نظر است.

90- بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

يعنى مسأله

معاد، اساطير نيست بلكه ما خبر حق را براى آنها آورده ايم آنها در بعيد شمردن و افسانه خواندن معاد دروغگويند.

91- مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.

ظاهرا اين آيه جواب سؤال مقدّر است گويى كسى مى گويد: اين مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 156

در صورتى صحيح است كه خداى ديگرى در بين نباشد، و خدا هر چه خواست آن را بكند ولى چه مانعى دارد كه خداى ديگرى در بين باشد و نگذارد، خدا مطابق وعده خود عمل نمايد؟ در جواب فرموده: خدا نه فرزند اخذ كرده كه با او در كار جهان شركت كند و نه خداى ديگرى وجود دارد و گر نه اين جهان تباه مى شد و چون تباه نشده، پس فقط يك خدا در آن حكومت مى كند و او قيامت را خواهد آفريد.

منظور از مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ ظاهرا اتخاذ فرزندى است كه شريك خدا در اداره عالم باشد، مى شود از آيات استفاده كرد كه مشركان يك دفعه مى گفتند كه خدا فرزند دارد مثل: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 151 و يك دفعه مى گفتند: خدا از خود فرزندى به وجود آورده و در كار جهان با خود شريك كرده است البته فرزندى كه مشتق از خدا و داراى الوهيّت خدا است، على هذا نفى اتّخاذ ولد، جواب اوّل از سؤال مقدّر است كه گذشت.

جمله: إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ برهان تمانع از طريق علّت غايى است ناگفته نماند دو چيز متباين بايد ذاتا و حقيقتا

غير هم باشند قهرا بايد مخلوقشان و تدبيرشان نيز غيرهم خواهد بود. در اينصورت هر يك در اداره مخلوق خود مستقل مى شود، نتيجه آنكه وحدت و اتّصال جهان از بين مى رود، در عالم انسان و حيوان و نبات و آسمانها و زمين چند نظام متخالف حكومت مى كند و آن سبب فساد جهان است و چون جهان تباه نشده و فقط يك نظام در آن جارى است پس خدا يكى است.

در تفسير برهان ذيل آيه 22 از سوره انبياء نقل شده: هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام پرسيد چه دليلى هست كه خدا يكى است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 157

«قال اتّصال التدبير و تمام الصنع».

منظور از لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ ... استقلال هر يك در آفريده خود است.

جمله وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ دليل ديگرى بر يكى بودن خدا است به نظر مى آيد منظور از برترى جستن يكى بر ديگرى آن باشد كه هر يك بخواهد چيزى را بيافريند كه آن ديگرى قصد آفريدن آن را ندارد، همچنين در اداره كردن موجودات، در اينصورت ورود دو اراده بر يك چيز مستلزم دو ايجاد است و چون يك چيز نمى تواند دو دفعه ايجاد شود، نتيجه آن مى شود كه اصلا موجود نشود، على هذا اين قسمت از آيه نظير لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا است كه در سوره انبياء/ 22 مشروحا گذشت. و به آنجا رجوع شود و بايد بدانيم كه قرآن مجيد درباره وجود خدا و صفات او و مسأله قيامت و امثال آن فقط بدلائل حسى و علمى اكتفاء نكرده بلكه دلائل فلسفى و عقل را نيز در نظر دارد چنان كه

از اين آيه و آيات ديگر روشن مى شود.

آن وقت پس از معلوم شدن يكى بودن خدا فرموده است: سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ آرى پاك و منزه است خدا از اتّخاذ ولد و شريك كه مشركان توصيف مى كنند.

92- عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ جمله اول استدلال است بر يكى بودن خدا از راه شهادت خدا، يعنى خدايى كه داناى غيب و نهان است همه چيز را مى داند شهادت مى دهد كه خدايى جز او نيست اگر جز او خدايى بود حتما از وجود او خبر مى داد نظير شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ آل عمران/ 18 على هذا فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ لفظ عالِمِ الْغَيْبِ وصف اللَّه در آيه فوق است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 158

93 و 94- قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ. رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

دستورى است از جانب خدا كه آن حضرت از خدا بخواهد و بگويد:

خدا را اگر مرا زنده نگهدارى و عذابى را كه به مشركان وعده داده اى بمن بنمايانى مرا از قوم ظالم قرار مده كه من نيز مشمول عذاب گردم «اما» ان شرطيه با «ما» است.

95- وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ.

يعنى ما قدرت داريم عذاب آنها را به تو نشان دهيم و تو را از آن بركنار گردانيم چنان كه در جنگ «بدر» و امثال آن چنين شد.

96- ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ.

اشاره است نسبت به رفتار آن حضرت با كفار «السيئة» مفعول «ادفع» است يعنى سيئه و آزارى كه از آنها به تو مى رسد با بهترين راه دفع و مقابله كن، مانند خوبى و احسان در

مقابل بدى و يا مانند اغماض و ناديده گرفتن. نَحْنُ أَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه و تسليت به آن حضرت است كه رفتار نيكو داشته باش ما به كار آنها دانائيم از چنگ ما فرار نتوانند كرد.

97 و 98- وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ.

در اين دو آيه دستور داده شده كه از وسوسه هاى شياطين و از اينكه در نزد او حاضر شوند، به خدا پناه ببرد.

الميزان فرموده: در آيه ايهام هست كه شياطين نزد مشركان حاضر مى شوند در تفسير برهان از تفسير قمى در بيان همزات گفته است «ما يقع فى القلب من وسوسة الشياطين».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 159

[سوره المؤمنون (23): آيات 99 تا 118]

اشاره

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103)

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ (108)

إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111) قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً

أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113)

قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (118)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 160

99- تا وقتى كه مرگ به يكى از آنها در آيد گويد: پروردگارا مرا برگردانيد.

100- تا در ثروتى كه در دنيا گذاشته ام كار نيك انجام دهم، نه، آن كلمه ايست كه او مى گويد. از پس آنها برزخى است تا روزى كه مبعوث مى شوند.

101- چون در صور دميده شود، آن روز در ميان مردم نسبها نيست و از همديگر سؤال نمى كنند.

102- هر كه ميزانهايش سنگين شود آنها راستگارانند.

103- و هر كه ميزانهايش سبك شود، آنها كسانى هستند كه خود را به ضرر انداخته و در جهنم جاودانند.

104- آتش چهره هاى آنها را مى سوزاند و آنها در آتش زشت منظران هستند.

105- آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد كه آنها را تكذيب مى كرديد؟

106- گويند: پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد و قومى گمراه گشتيم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 161

107- پروردگارا ما را از آتش خارج كن، اگر بكار زشت برگشتيم، ظالمانيم.

108- خدا گويد: دور شويد و با من سخن نگوئيد.

109- گروهى از بندگان من در دنيا مى گفتند پروردگارا ايمان آورديم ما را بيامرز، بر ما رحم كن كه ارحم الراحمينى.

110- شما آنها را مسخره گرفتيد تا ذكر مرا از ياد شما بردند و به

آنها از روى مسخره مى خنديديد.

111- من امروز به آنها پاداش دادم كه در راه من صبر كردند و فقط آنها راستگارانند

112- خدا گويد: چه مدت از تعداد سالها در زمين توقف كرديد؟

113- گويند: يك روز يا مقدارى از روز را. از ملائكه شمارش گير بپرس.

114- گويد: توقف نكرديد مگر كمى، اى كاش در دنيا اين را مى دانستيد.

115- آيا گمان كرديد كه شما را عبث آفريده ايم و شما به سوى ما برنمى گرديد؟

116- برتر است (در عبث كارى) خدايى كه فرمانرواى حق است، جز او معبودى نيست او صاحب تدبير محترم است.

117- هر كه با وجود خدا، خداى ديگرى گيرد، برهانى بر آن ندارد، حساب او فقط پيش پروردگار است، حقا كه كافران رستگار نمى شوند.

118- بگو: پروردگارا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى.

كلمه ها

برزخ: واسطه و حائل ميان دو چيز.

صور: شيپور. در قاموس و اقرب گويد: صور شاخى است كه در آن مى دمند. و نيز جمع صورت باشد چنان كه در دو كتاب فوق آمده است.

انساب: نسب: اشتراك است از طرف يكى از والدين، نسب طولى مثل اشتراك از طرف پدران و فرزندان و نسب عرضى مانند نسبى كه ميان عموزادگان و برادر زادگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 162

موازين: جمع ميزان، به قولى جمع موزون است.

تلفح: لفح: سوزاندن «لفحته النار» آتش او را سوزاند در اقرب الموارد از ابن عربى نقل شده: لفح براى هر باد گرم و نفح براى هر باد خنك است: «اللفح لكل حر و النفح لكل بارد»، كالحون: جوهرى در صحاح گويد: كلوح ظاهر شدن دندانهاست در حال عبوسى.

طبرسى فرموده: كلوح برگشتن دو لب است به بالا و پائين

تا دندانها آشكار شود، كالح اسم فاعل از آن است، منظور از كالحون در آيه حالت است و يا منظور زشت منظر بودن است آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

اخسؤا: خسأ: طرد شدن و طرد كردن. گويند: «خسأت الكلب فخسأ» سگ را طرد كردم، دور شد «اخسئوا» دور شويد.

سخريا: سخر: مسخره كردن، تحقير كردن. سخرى (بكسر سين و ضمّ آن): مسخره شده و تحقير شده و نيز به معنى تسخير شده آيد.

عبثا: (بر وزن شرف): بى غرض، بى هدف. و بر وزن عقل به معنى آميختن باشد «عبث الشي ء بالشي ء: خلطه به»، عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى ارتفاع و علوّ است، در قرآن مجيد به معنى تخت حكومت و تدبير جهان و عرش مخصوص خدا آمده است (زمر/ 75).

برهان: دليل روشن. «برهن قوله» يعنى سخن خود را بيان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 163

شرحها

در اين آيات حالات مشركان از وقت مرگ تا قيامت و از قيامت تا ابد بيان شده است، به همين مناسبت كلّياتى از معاد از قبيل توزين اعمال، بى اثر بودن نسبتها نيز بيان گشته است. مشركان وقت آمدن مرگ از خدا مى خواهند كه آنها را به دنيا برگرداند و بعد از داخل شدن به آتش نيز چنين تقاضايى خواهند داشت امّا هيچ يك پذيرفته نخواهد شد زندگى دنيا به نظرشان چنان كوتاه خواهد آمد، گويى يك روز يا نصف روز بوده است.

در آخر آيات، اشاره شده كه اگر قيامت نبود خلقت انسانها عبث بود ولى خدا حكمران حق و حكيم است كار عبث نمى كند آن وقت به رسول خدا فرمان مى دهد كه از خدا رحمت و مغفرت

بخواهد.

99 و 100- حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ.

لفظ «حتى» متعلّق است به آنچه در گذشته درباره كفار گذشت از قبيل بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا يعنى در همان حال غفلت و شرك مى مانند تا وقتى كه مرگشان آيد، ظاهرا خطابشان متوجّه به ملائكه است كه او را قبض روح مى كنند.

به نظر الميزان «رب» منادى است كه خوف ندا از آن حذف شده، تقدير آن «يا رب ارجعون» است يعنى اوّل به خدا استغاثه مى كند و سپس به ملائكه مى گويد كه مرا به دنيا برگردانيد تا در ثروتى كه ترك كرده ام عمل صالح انجام دهم و انفاق كنم.

على هذا منظور از «ما تركت» ثروت دنيا است كه ترك كرده، به قولى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 164

منظور از «ما تركت» دنيا است كه ترك كرده و به آخرت رفته است، به نظر بعضى خطاب «ارجعون» راجع به خداست كه براى تعظيم جمع آمده است.

كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

يعنى: نه، اين تقاضا از آنها پذيرفته نيست و از پس آنها عالم مرگ هست تا روزى كه مبعوث مى شوند در اينجا لازم است به چند مطلب اشاره شود.

اول: عالم برزخ همان عالم مرگ است كه فاصله است ما بين اين دنيا و آخرت و آن عالم مثال عالم روحى است و انسانها در آن معذب يا منعّم هستند، در ذيل وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره/ 154 در اين باره به طور تفصيل سخن گفته ايم.

دوم: منظور از جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ وقتى است كه انسان هنوز نمرده ولى در

آخرين دقائق و در غمرات مرگ است نظير وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ انعام/ 93، در همچو حالى از ملائكه برگشتن بدنيا را مى خواهند.

سوم: از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: آيه درباره مانع الزكاة است كه مى خواهد او را به دنيا برگردانند در مجمع البيان آمده: «و

قال الصادق عليه السلام انه في مانع الزكاة يسئل الرجعة عند الموت

» در تفسير برهان و غيره چندين روايت در همين زمينه نقل شده است، به نظر مى آيد كه تارك زكاة نيز مشمول اين آيه است و گر نه ظهور آن در مشركان و كفار مى باشد و اللَّه اعلم.

چهارم: در تفسير برهان از كافى از عمرو بن يزيد نقل كرده ... كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: برزخ چيست؟ فرمود: آن قبر است از وقت مرگ تا روز قيامت:

«قلت: ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حين موته الى يوم القيامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 165

باز از آن حضرت نقل شده كه امام سجاد عليه السّلام فرمود: «و

قال علي بن الحسين القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران

» يعنى انسانها بعضى در قبر معذب هستند و بعضى منعّم. زيرا قبر براى بعضى باغى است از باغهاى بهشت و براى بعضى گودالى است از گودالهاى آتش.

پنجم: كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها يعنى درخواست آنها اجابت نمى شود و آن كلمه ايست كه بالاتر از گفته شدن اثرى ندارد.

101- فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ.

مراد نفخ صور دوم است كه مردم زنده مى شوند، نه نفخ صور اول كه همه در

آن مى ميرند، مراد از نبودن انساب عدم فائده آنهاست كه براى تأكيد مطلب خود انساب نفى شده است، يعنى در آن روز اسبابى كه در دنيا بود قطع خواهد شد، قوم و خويش بودن فائده اى نخواهد شد لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً «1» لقمان/ 33.

وَ لا يَتَساءَلُونَ شايد منظور آن باشد كه از نسبها سؤال نمى كنند چون مى دانند كه انساب فائده اى به حال آنها ندارد، على هذا آثار نسبها به كلى از بين رفته است و يا منظور نفى مطلق تسائل است گويى به يكديگر ناشناسند. اين مطلب در سوره قصص/ 66 نيز آمده است.

در بعضى از آيات مانند صافات/ 27 و 50 و مانند آن، راجع به گفتگوى اهل بهشت و اهل جهنم اشاره شده كه بعد از دخول به بهشت و آتش است، اما آيه فوق راجع به عرصات مى باشد.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان فرموده:

«قال النبى (ص) كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى»

گويى اين روايت فقط از طريق اهل سنت است چنان كه در الميزان اشاره شده و آن مخالف ظهور آيه است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 166

102 و 103- فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ.

در زمينه توزين اعمال در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 به تفصيل سخن گفته ايم، جمله ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ خَفَّتْ مَوازِينُهُ در سوره اعراف/ 8 و قارعه/ 6 نيز آمده است، ثقل ميزانها در اثر حق بودن و مقبول بودن اعمال است و خفّت آنها در اثر حبط و پوچ

بودن اعمال مى باشد.

گناهان كه وزن ندارند اعمال خوب كفّار نيز كه حبط شده اند وزنى ندارند: فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105 پس موازين آنها اصلا ثقلى ندارد، ناگفته نماند: مؤمنين گناهكار در رديف ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ واقع مى باشند، خفّت مخصوص كفار است.

104- تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ.

(نعوذ باللّه من النار) گويا منظور آنست كه چهره شان جزغاله شده، لبهايشان برگشته و دندانهايشان آشكار خواهد شد و يا مراد زشت منظر بودن است.

105- أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ.

يعنى تكذيب آيات شما را به اينجا كشانده است، نظير: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ يس/ 60.

106 و 107- قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ.

اينكه گفته اند: شقاوت ما بر ما غلبه كرد و شقاوت را به خود نسبت داده اند يعنى در به وجود آمدن شقاوت خودمان دخيل بوده ايم و اينكه گفته اند: ما را تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 167

خارج كن ديگر به شرك و كفر باز نمى گرديم يعنى استعداد هدايت شدن در ما بود ولى خود را بيچاره كرديم كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ تأكيد ما قبل است. اين اعتراف آنها در آتش است ولى گويى پيش از دخول به آتش بدكار بودن خويش را انكار خواهند كرد.

نظير: يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ مجادله/ 18 و نظير: وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ... ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23 حتّى در آيه ... قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ

قَبْلُ شَيْئاً مؤمن/ 73 زيرا كه در آيه بعدى آمده: فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ ....

108 و 109- قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ.

يعنى: استغاثه ديگر فائده اى ندارد، روزى كه بندگان نجات اين روز را از من مى خواستند شما آنها را مسخره مى كرديد، منظور از فَاغْفِرْ لَنا ظاهرا آنست كه ما را به اعمال صالح موفق كن تا مورد مغفرت تو گرديم، قالَ اخْسَؤُا ... كنايه از غضب خدا و از بى ارزش بودن آنهاست.

110- فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ.

خطابها راجع به مشركان و غيبت ها راجع به مؤمنان است، منظور از «ذكرى» ظاهرا همان رَبَّنا آمَنَّا ... در آيه سابق است، فاعل «انسوا» مؤمنان است يعنى مؤمنان ياد كردن مرا از ياد شما بردند، به عبارت ديگر:

به مسخره كردن آنها مشغول شديد و آن مشغوليت، خدا را از ياد شما برد، لفظ «من» در «منهم» نشويه است يعنى علت خنده شما مسخره كردن آنها بود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 168

111- إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ.

متعلق «صبروا» از كلام سابق معلوم است يعنى آنها به ذكر من و مسخره كردن شما خويشتن دارى كردند أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ مفيد حصر است يعنى فقط آنها رستگارانند.

112 و 113- قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ «1».

خداوند روز قيامت از آنها از مدت توقفشان در دنيا خواهد پرسيد در مجمع البيان و الميزان فرموده: منظور از لبث توقف در قبور و در عالم برزخ است، مؤيد اين سخن فَسْئَلِ الْعادِّينَ

است و احتمال دارد منظور توقف در زندگى دنيا باشد، آنها در مقابل ابديت آخرت زندگى دنيا را ناچيز شمرده و آن را يك روز يا نيم روز گفته اند، آن گاه گفته اند از شمارش كنندگان اعمال و عمرهاى ما بپرس يعنى از ملائكه كه موكل به اعمال ما بودند چنان كه در تفسير برهان از على بن ابراهيم نقل كرده است

«قال: قال سل الملائكة الذين كانوا يعدون علينا الايام فيكتبون ساعاتنا و اعمالنا ...»

به هر حال اين سؤال براى حسرت و بيچارگى آنهاست.

114- قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

خدا در اينجا گفته آنها را تصديق مى كند و سپس مى فرمايد: اى كاش در دنيا متوجه اين نكته مى شديد و بعث را انكار نمى كرديد «لو» ظاهرا براى محبوبيت است: ولى خدا فقط كم بودن آن را نسبت به آخرت تصديق ميكند نه يك روز بودن را.

115- أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.

__________________________________________________

(1) «عدد» تميز است از «لبثتم» و «سينين» مضاف اليه آن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 169

يعنى اگر معاد و رجوع به سوى خدا نبود خلقت عبث مى شد، اين آيه هم توبيخ و هم نتيجه گيرى از آيات گذشته است، پس از بيان حسرت وقت مرگ و ماندن در قبور و بعث در روز حشر، فرموده مگر گمان كرده ايد كه اينها نخواهد بود و ما شما را بيهوده آفريده ايم كه لا ينقطع بيائيد و برويد و اين رشته بريده نشود، درباره اين آيه در آخر سوره «حج» بحث شده است، بايد دانست كه اين زندگى پر از ملال نمى تواند براى خلقت انسان هدف باشد و گر نه خلقت انسان

عبث خواهد بود.

116- فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ.

يعنى خدا از كردن كار عبث برتر است، او مدبّر حق است اين حقيقت وجود معاد را لازم گرفته است و گر نه عبث كارى جاى حق را خواهد گرفت، او ملك و فرمانروا است، مى تواند درباره حيات، مرگ، رزق، شروع، اعاده و امثال آن فرمان دهد. او حق است و فقط كار حق از او سر مى زند، اگر معاد نبود، خلقت عبث بود و آن منافى حق بودن خدا بود.

احتمال داشت كسى بگويد: حاكم ديگرى هست كه بر خلاف بعث حكم مى كند، در رد اين سخن فرموده: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ حالا كه جز او خدايى و معبودى نيست پس صاحب حكومت محترم او است و او بعث را به وجود خواهد آورد.

117- وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ.

توجيه تهديدهاى گذشته است يعنى خدا را رها كردن و خداى باطل گرفتن شخص را در رديف ظالمان قرار مى دهد ظالمان را نيز نجاتى نيست.

منظور از دعا اتخاذ است يعنى هر كه با وجود خدا خداى ديگرى اتخاذ كند، به عبارت ديگر خدا را گذاشته خداى ديگرى بگيرد، «لا برهان له به» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 170

قيد توضيحى است، يعنى باين اتّخاذ اله دليلى ندارد، بلكه دليل بر عدم آن هست، فَإِنَّما حِسابُهُ ... تهديد است يعنى به حساب او فقط خدا رسيدگى خواهد كرد، واقع اين است كه او ظالم است و ظالمان را فلاحى خواهد بود.

118- وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ.

در آخر

سوره، به آن حضرت خطاب مى رسد كه مانند مؤمنان كه در آيه 109 گذشت سخن گويد تا مانند آنها از اهل فوز و فلاح گردد و با اين آيه سوره مباركه مؤمنون ختم مى شود.

روز دوشنبه ششم جمادى الثانى سال هزار و چهارصد و سه مطابق 1/ 1/ 62 نيم ساعت به تحويل سال مانده تفسير سوره مباركه مؤمنون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 171

سوره نور در مدينه نازل شده و شصت و چهار آيه است

كليات سوره

1- سوره مباركه نور شانزدهمين سوره است كه بعد از سوره حشر در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و چهارم است. ناگفته نماند چون جريان «افك» در اين سوره واقع است و آن در سال پنجم هجرى در جريان جنگ «بنى المصطلق» اتفاق افتاده است على هذا مى شود گفت كه آن در سال پنجم هجرت نازل گشته است. «1»

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان عراقى و شامى شصت و چهار و در شمارش قارئان حجازى شصت و دو است شمارش عراقى (كوفى) از نظر ما معتبر است كه بوسيله عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد. علت اين اختلاف آنست كه قارئان عراقى و شامى در كلمه بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ايستاده و آن را آيه 36 شمرده اند و نيز در يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ توقف كرده و آن را آيه 43 حساب كرده اند ولى قارئان حجازى بقيه را به آن وصل كرده و يك آيه حساب نموده اند.

__________________________________________________

(1) وافدى در جلد اول كتاب مغازى گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز دوشنبه دوم شعبان سال پنجم هجرى به جنگ بنى مصطلق خارج شد و در

اول رمضان به مدينه برگشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 172

عدد كلمات اين سوره را هزار و سيصد و شانزده و عدد حروف آن را پنجهزار و ششصد و هشتاد گفته اند.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است، كسى خلاف آن را نگفته است، آيات و مطالب آن نيز گواه اين مطلب هستند، طبرسى در اين زمينه ادعاى اجماع نموده است.

4- نامگذارى به «سوره نور» به علّت آيه مباركه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است كه آيه سى و پنج سوره مى باشد و از آيات عجيب اين سوره است ظاهرا در زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سورة النور ناميده شده است: رواياتى از اهل بيت عليهم السّلام در فضيلت و خواندن آن وارد شده كه در مجمع البيان و تفسير برهان و مانند آن نقل گرديده است.

5- راجع به علت نزول اين سوره بايد گفت به احتمال قوى جريان «افك» كه خواهد آمد، سبب نزول آن بوده است، وانگهى ملاحظه آيات و مطالب آن نشان مى دهد كه وضع آن روز مسلمانان آمدن قوانينى را كه در اين سوره است لازم مى داشت ظاهرا جريان «لعان» كه خواهد آمد نيز در نزول سوره دخيل بوده است.

6- به هر حال، اين سوره شامل مسائل بزرگ شخصى و اجتماعى است از قبيل مجازات زناكاران، مجازات كسانى كه به زنان خود يا زنان ديگران نسبت زنا مى دهند، جريان افك و احكامى كه در اين زمينه بيان گرديده است، احكام داخل شدن به خانه هاى ديگران، تعيين محرمان و نامحرمان نسبت به مردان و زنان، مسائلى در زمينه نكاح و ازدواج، اجازه گرفتن فرزندان در داخل شدن به محل خلوت پدران و

مادران، تعيين اينكه از كدام خانه ها مى شود بدون اذن طعام خورد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 173

علاوه از اينها سه مطلب نيز در اين سوره آمده است يكى آيه نور و تشبيه ايمان به نور و چراغ ديگرى جانشينى اهل ايمان در جاى ستمگران، سومى اجازه خواستن از پيامبر و وليّ امر در كارهاى اجتماعى.

وانگهى آيه اول اين سوره حاكى است كه درباره بيان احكام نازل گشته است و غرض از آن نزول احكام مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 174

سورة النّور مدنيّة و اياتها 64 نزلت بعد سورة الحشر

[سوره النور (24): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (3) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4)

إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (6) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (8) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ (9)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ

اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 175

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اين سوره ايست كه آن را نازل كرده و واجب كرده ايم و در آن آيات روشنى آورده ايم تا شما پند گيريد.

2- زن زانى و مرد زانى هر يك از آن دو را صد تازيانه بزنيد، نسبت به آن دو شما را ترحمى در كار دين خدا نباشد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و حتما در تازيانه زدن به آنها گروهى از مؤمنان حاضر باشند.

3- مرد زناكار نكاح نمى كند مگر زن زناكار يا مشرك را، و زن زناكار را نكاح نمى كند مگر مرد زناكار يا مرد مشرك و اين بر مؤمنان حرام شده است.

4- كسانى كه زنان با عفت را نسبت زنا مى دهند و سپس چهار شاهد نمى آورند، به آنها هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را اصلا قبول نكنيد كه آنها به طور حتم فاسقند.

5- مگر كسانى كه بعد از آنكار توبه كنند و خود را اصلاح نمايند كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- و كسانى كه به زنان خود نسبت زنا مى دهند و شاهدى جز خود ندارند، گواهى يكى از آنها چهار بار شهادت به خداست كه او از راستگويان است.

7- شهادت پنجم آنست كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.

8- عذاب (رجم) را از آن زن دفع مى كند كه چهار دفعه خدا را شاهد بياورد كه شوهرش از دروغگويان است.

9- بار پنجم مى گويد: غضب خدا بر او باد اگر شوهرش از راستگويان باشد.

10- اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اينكه خدا تواب حكيم است (هر آينه بدبخت مى شديد).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 176

كلمه ها

سورة: سور (به فتح سين): بالا رفتن با جهش «و ثوب مع علو» و به ضمّ سين به معنى ديوار شهر (حصار) است. سوره يعنى مرتبه بلند، سوره هاى قرآن را از آن سوره گفته اند كه هر يك مانند مرتبه بلندى است، قارى قرآن از يكى به ديگرى بالا مى رود تا به آخر قرآن برسد.

راغب در علت اين تسميه گفته است: سوره مانند حصار است كه قسمتى از آيات را احاطه كرده و يا مانند منازل قمر است سورة يعنى «هذه قطعة من القرآن».

فرضناها: فرض: قطع، تعيين. آن در قرآن مجيد به معنى تعيين و ايجاب به كار مى رود «فرضناها»: يعنى عمل به احكام آن را واجب كرده ايم.

فاجلدوا: جلد (به كسر اول): پوست بدن. از انسان باشد يا حيوان و به فتح جيم مصدر است به معنى تازيانه زدن.

به عقيده طبرسى و راغب علّت اين تسميه آنست كه تازيانه به پوست بدن مى رسد، على هذا «جلدة» به معنى دفعه و مرّه است.

يرمون: رمى: انداختن. آن در آيه به معنى انداختن به زنا و نسبت زنا دادن است «يرمون» نسبت زنا مى دهند.

محصنات: زنان عفيف. كه گويى خود را با عفّت در حصن و حصار قرار داده اند.

حصن در اصل به معنى قلعه است، آن گاه در هر تحفظ و نگه داشتن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 177

به كار مى رود.

يدرء: درأ: دفع كردن «درئه درأ: دفعه» «يدرء»: دفع مى كند.

حكيم: از اسماء حسنى است و به معنى محكم كار و كسى كه از روى مصلحت كار مى كند است، خدا حكيم است يعنى كار را از روى مصلحت و غرض انجام مى دهد نه از روى عبث.

شرحها

در اين آيات، چندين حكم

از احكام اسلامى در رابطه با زنا كردن و نسبت زنا دادن بيان شده است:

1- به زن و مرد زنا كرده كه عملشان ثابت شده است به هر يكى صد تازيانه زده مى شود.

2- بايد اين كار در حضور عدّه اى تماشاچى باشد بى آنكه به آن دو رحم كنند.

3- نكاح زنان مشرك و زنان زناكار كه توبه نكرده اند حرام است.

4- اگر كسى به زنى نسبت زنا دهد بايد چهار شاهد داشته باشد و گر نه به او هشتاد تازيانه (حدّ قذف) زده مى شود و شهادت او ديگر قبول نيست مگر آنكه توبه كند و خود را اصلاح نمايد.

5- كسانى كه به زنان خود نسبت زنا مى دهند بايد چهار شاهد داشته باشند و گر نه بايد ميان مرد و همسرش «لعان» واقع شود كه تفصيل آن خواهد آمد.

1- سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 178

اين آيه مقدمه و تهديد احكام و مطالب اين سوره است، سوره تقديرش «هذه سورة» است، در اينجا نفس احكام سوره ناميده شده كه فرموده:

«فرضناها» يعنى آن احكام را واجب كرده ايم، واجبات احكام، واجب العمل و محرّمات احكام واجب الترك هستند و نيز همه سوره كه به حكم ظرف مطالب آن است، سوره ناميده شده و فرموده: وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ در اينصورت منظور از آياتٍ بَيِّناتٍ غير از آيات احكام است، نظير آيه نور و مطالب ديگر توحيدى و مانند آن. چنان كه در الميزان فرموده است. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ علّت غايى نزول سوره مى باشد، لعلّ به معنى «تا» و ايجاد شوق در مخاطب است.

2- الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ

جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه سه حكم بيان شده است: صد تازيانه زدن به زن و مرد زناكار عدم رأفت در اجراء اين حكم و حضور جمعى به وقت تازيانه زدن بايد دانست:

1- حكم شلاق زدن در رابطه با زن و مردى است كه همسر ندارند و گر نه حكم آنها سنگسار كردن و در زنا با محارم گردن زدن است.

حكم آزاد و برده نيز متفاوت است تفصيل احكام آن در فقه ديده شود.

2- مقدم شدن زانيه بر زانى ظاهرا براى آنست كه زنا نسبت به زنان قبيح تر است.

3- دين در جمله رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ به معنى حكم و شريعت است يعنى در اجراء حكم خدا رأفت و عاطفه وادار به سهل انگارى و عفو نكند. چون در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 179

اينگونه كارها بايد با تعقل كار كرد نه با عاطفه و گر نه كار جامعه مختل خواهد شد ممكن است منظور از دين طاعت باشد.

در روايات آمده است، اقامه يك حدّ از باران چهل روز نافع تر است. «1»

4- إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ ... مربوط به عدم اعمال عاطفه و تأكيد اجراء حكم زنا است.

5- وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما ... صريح است در اينكه تازيانه زدن بايد در حضور عده اى از مؤمنان باشد تا از آن عبرت گيرند، در روايت مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام در معنى طائفة آمده است كه

«اقلّه واحد»

اين مطلب در برهان و الميزان از تهذيب نيز نقل شده است، يعنى اگر گروهى پيدا نشد اقلا يك نفر باشد.

3- الزَّانِي

لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ.

ظاهر اين آيه يك خبر و يك حكم است، خلاصه خبر آنست كه: مرد زناكار فقط زن زناكار يا زن مشرك را تزويج مى كند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك تزويج نمى كند. شايد منظور از آن هشدار به مسلمين است كه از زناكاران و مشركان بر كنار و بر حذر باشند و به حكم «المثل الى المثل يميل» آنها را به خودشان واگذارند، على هذا صدر آيه مقدمه ذيل آن است.

امّا حكم آنست كه حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ يعنى نكاح زنان زناكار و مشرك بر مؤمنان حرام است مگر آنكه زن مشرك ايمان آورد و زن زناكار توبه كند.

در اين زمينه رواياتى داريم. از جمله زراره نقل مى كند كه از حضرت صادق

__________________________________________________

(1)

كافى كتاب حدود عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اقامة حد خير من مطر اربعين صباحا.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 180

عليه السلام راجع به الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً سؤال كردم فرمود:

آنها زنان و مردانى بودند مشهور به زنا مردم امروز نيز در همين حالند هر كه بر او حدّ زنا جارى شد يا متّهم به زنا گرديد سزاوار نيست كسى با او نكاح كند تا توبه او معلوم شود. «1»

از روايت حضرت باقر صلوات اللَّه عليه معلوم مى شود كه ازدواج با مرد زناكار نيز حرام است مگر آنكه توبه او معلوم شود زيرا در آن روايت آمده است:

«فنهى اللَّه عن اولئك الرجال و النساء ...»

يعنى زن گرفتن و زن دادن

هر دو حرام است. «2»

الميزان صدر آيه را نيز حكم گرفته و فرموده است: محصل معناى آن به تفسيرى از اهل بيت عليهم السّلام آنست كه: زناكار اگر مشهور به زنا باشد و حد بر او اقامه شود و توبه اش معلوم نباشد. براى او فقط نكاح زن زانيه و مشركه جايز است، زن زناكار اگر مشهور به زنا باشد و بر او حد اقامه شود و توبه اش معلوم نشود حرام است كه او را جز زناكار و مشرك تزويج كند. ناگفته نماند: استفاده اين مطلب از روايات كه در پاورقى نقل شده مشكل است و اللَّه العالم.

به نظر بعضى: نكاح در آيه به معنى جماع است ولى آن بعيد به نظر مى رسد

__________________________________________________

(1)

عن زرارة قال سئلت أبا عبد اللَّه عن قول اللَّه عز و جل «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة» قال هن نساء مشهورات و رجال مشهورون بالزنا شهروا به و عرفوا، و الناس اليوم بذلك المنزل فمن اقيم عليه حد الزنا او متهم بالزنا لم ينبغ لاحد ان يناكحه حتى يعرف منه التوبة» كافى كتاب نكاح ج 5/ 354.

(2)

«عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللَّه عز و جل الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة. قال هم رجال و نساء كانوا على عهد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله مشهورين بالزنا فنهى اللَّه عن اولئك الرجال و النساء و الناس اليوم على تلك المنزلة من شهر شيئا من ذلك او اقيم عليه الحد فلا تزوجوه حتى تعرف توبته» كافى ج 5/ 355.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 181

گرچه معنى اولى نكاح، جماع است، ناگفته نماند: زانى و زانية

در اين آيه مؤمن ناميده نشده اند، از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت شده:

«لا يزنى الزانى حين يزنى و هو مؤمن و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن فانه اذا فعل ذلك خلع عنه الايمان كخلع القميص» (صافى).

4- وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

اين آيه در بيان حد قذف است و آن اينكه كسى به زنى عفيف نسبت زنا بدهد، اگر چهار نفر شاهد عادل بر عين عمل زنا بياورد، زن تازيانه مى خورد و يا سنگسار مى شود، و گر نه بر آن كس هشتاد تازيانه (حد قذف) مى زنند. و و ديگر شهادتش در هيچ چيزى مقبول نيست زيرا چنين كسان فاسق هستند، آمدن «هم» ظاهرا براى تأكيدات يعنى آنها حتما فاسقند.

اگر زنى به مردى نسبت زنا بدهد، به زن هشتاد تازيانه زده مى شود

«عن ابى جعفر عليه السّلام فى امرأة قذفت رجلا قال ثمانين جلدة «1»»

اين حكم درباره انسان آزاد و بنده نيز همين است، حلبى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند:

«اذا قذف العبد الحر جلد ثمانين و قال هذا من حقوق الناس» «2»

تفصيل اين حكم بايد در فقه ديده شود.

ناگفته نماند: اگر حد قذف تشريع نمى شد ناموس مردم در دست هوسرانان ملعبه مى گرديد، اين حكم سخت و تازيانه خوردن براى محفوظ ماندن آبرو و نواميس مردم است، اسلام در اين زمينه سياست بزرگى به كار برده است.

ظهور آيه آنست كه مدعى بايد چهار شاهد بياورد ولى اگر يكى از چهار

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

(2) استبصار ج 4/ 228 ابواب القذف.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

182

شاهد خودش باشد كافى است.

5- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

استثناء است از «فاسقون» و آن قبول شهادتشان نيز لازم گرفته است، يعنى وقتى كه از نسبت زنا دادن توبه كرد و به حكم غفور رحيم توبه اش قبول گرديد، فاسق بودن از بين مى رود، در اينصورت، شهادتش نيز پذيرفته خواهد شد، در مجمع البيان فرموده: اين قول امام باقر و امام صادق عليهما السّلام است. «1»

به نظر بعضى استثناء فقط به فاسقون راجع است و بعد از توبه و تازيانه خوردن، فسق او از بين مى رود ولى شهادتش قبول نيست، اين قول ابو حنيفه و ديگران است كه در مقابل اهل بيت عليهم السّلام دكان باز كرده بودند.

مراد از وَ أَصْلَحُوا اصلاح اعمال است از جمله عدم تكرار تهمت زدن به زنان عفيف، در بيان توبه اش امام صادق عليه السّلام فرموده است، در ميان مردم خودش را تكذيب مى كند تا به او حد زده شود، آن گاه استغفار مى كند، چون چنين كند توبه اش معلوم مى شود. تفسير برهان.

6- وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ.

اين آيه با سه آيه بعدى درباره «لعان» است و آن اين است كه اگر كسى به زن خود نسبت زنا بدهد و چهار شاهد نداشته باشد بايد پيش قاضى چهار دفعه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه در اين ادعا راستگويم، دفعه پنجم مى گويد اگر در اين سخن دروغگو باشم لعنت خدا بر من باد.

__________________________________________________

(1)

«عن حريز عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: القاذف يجلد ثمانين جلدة و لا تقبل له شهادة ابدا

الا بعد التوبة»

برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 183

اگر زن در مقابل اين شهادتها ساكت باشد، زنا بر او ثابت مى شود و سنگسار مى گردد و اگر بخواهد از رجم نجات يابد بايد چهار دفعه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه شوهرم دروغ مى گويد، در دفعه پنجم مى گويد: لعنت خدا بر من باد اگر او راست گفته باشد، اين همان لعان است كه زن و شوهر به يكديگر حرام ابدى مى شوند و بايد از همديگر جدا شوند، در اين زمينه روايتى در «نكته ها» خواهد آمد.

7- وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ يعنى بعد از چهار شهادت فوق، پنجمى آن خواهد بود كه بگويد: لعنت خدا بر من اگر از دروغگويان باشم. «1»

8- وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ اين آيه و ما بعدش راجع به زن است، «ان تشهد» فاعل «يدرء» است و ضمير «انه» به شوهر برمى گردد، يعنى عذاب (راجع به زن است، «ان تشهد» فاعل «يدرء» است و ضمير «انه» به شوهر برمى گردد، يعنى عذاب (رجم) را از او دفع مى كند اينكه چهار دفعه بگويد خدا شاهد است كه شوهرم دروغگوست 9- وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ كلمه «و الخامسة» عطف است بر «اربع» در آيه قبل يعنى «و ان تشهد الخامسة» فاعل «كان» شوهر است. يعنى: دفعه پنجم آنست كه بگويد: اگر شوهرم راست گفته باشد لعنت خدا من باد.

10- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ اين آيه در مقام امتنان راجع به تشريع احكام فوق است، جواب «لو لا»

محذوف است و از شرط آن فهميده مى شود تقدير آن شايد چنين باشد: «لو لا

__________________________________________________

(1) و الخامسة به ضم تاء تقديرش «و الشهادة الخامسه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 184

فضل اللَّه عليكم لشقيتم و لفسدت جامعتكم» يعنى: اگر تفضل و رحمت توبه پذيرى و حكمت خويش براى شما متلاشى مى گرديد ولى خدا با فضل و رحمت و حكمت خويش براى شما احكام و مجازات تعيين كرد تا جامعه تان پاك و نواميستان محفوظ گردد و به حكم تواب بودن، شما را مى پذيرد تا بار ديگر مورد اطمينان باشيد و از عذاب خدا نجات يابيد آمدن كلمه فَضْلُ اللَّهِ توأم با رحمت خدا ظاهرا براى بيان اهميت امتنان است.

نكته ها

لعان:

در رابطه با آيه وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ ... شيخ طوسى رحمه اللَّه در استبصار ابواب اللعان از عبد الرحمن بن حجاج نقل كرده كه عباد بصرى از امام صادق عليه السّلام پرسيد و من حاضر بودم كه مرد يا زن خود چگونه ملاعنه مى كند؟ امام فرمود: مردى از مسلمين پيش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه اگر مردى داخل خانه اش شد و ديد مردى با زن او زنا مى كند وظيفه اش چيست؟ حضرت از او اعراض كرد.

مرد به خانه اش بازگشت و او همان بود كه آن گرفتارى به وى رخ داده بود، در آن موقع حكم لعان از جانب خدا نازل گرديد، رسول خدا آن مرد را خواست و فرمود: تو مردى را با زن خودت ديده اى؟ گفت: آرى. فرمود: برو زنت را بياور خداى عز و جل درباره تو و زنت حكم نازل فرموده است.

آن مرد زن خويش را محضر

پيامبر آورد، حضرت به آن مرد فرمود:

چهار دفعه خدا را شاهد بگير كه تو در اين نسبت كه به زنت مى دهى راست مى گويى آن مرد خدا را شاهد گرفت، آن گاه حضرت فرمود: از خدا بترس كه لعنت خدا سخت است بعد فرمود: دفعه پنجم شهادت بده كه اگر دروغ مى گويى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 185

لعنت خدا بر تو باد، آن مرد شهادت داد، حضرت فرمود او را به كنارى بردند.

آن گاه به زن گفت: چهار مرتبه خدا را شاهد بياور كه شوهرت دروغ مى گويد زن چنين كرد، فرمود: صبر كن بعد موعظه اش كرد كه از خدا بترس غضب خدا شديد است، سپس فرمود: دفعه پنجم شهادت بده كه اگر شوهرت راست گفته باشد غضب خدا بر تو باد، زن چنين كرد، حضرت آن دو را از هم جدا كرد و فرمود: حالا كه ملاعنه كرديد ديگر ابدا با هم مقاربت نكنيد.

در تفسير برهان نظير اين روايت از تفسير قمى درباره مردى به نام عويمر بن ساعده عسجلانى نقل شده است.

در مجمع البيان درباره مردى به نام هلال بن اميه و نيز در تفاسير اهل سنت در رابطه با عويمر و هلال بن اميه منقول است، به هر حال مطلب در همه روايات يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 186

[سوره النور (24): آيات 11 تا 26]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (11) لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ

يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ (15)

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (20)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (25)

الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ

وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 187

11- كسانى كه آن دروغ بزرگ را جعل كردند، گروهى از شما هستند، آن را براى خود شر حساب نكنيد، بلكه آن براى شما خير است، به هر يك از آنها سهم خود از گناه است و آنكه در معظم آن دروغ دخيل بود عذابى بزرگ دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 188

12- چرا وقتى كه آن را شنيديد، مؤمنين و مؤمنات بر خود حسن ظن نكردند و چرا نگفتند:

اين دروغ آشكار است؟!

13- چرا بر آن گفته چهار شاهد نياوردند و چون چهار شاهد نياوردند، آنها نزد خدا دروغگويانند.

14- اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت بر شما نبود، حتما درباره دروغى كه به آن اقدام كرديد، شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

15- وقتى كه آن دروغ را با زبان اخذ مى كرديد و چيزى را كه به آن علم نداشتيد با دهان مى گفتيد و آن را آسان مى پنداشتيد با آنكه نزد خدا بزرگ بود.

16- وقتى كه آن را شنيديد چرا نگفتيد: ما را نرسد كه اين سخن بگوئيم: خدايا پاكى تو، اين بهتان بزرگى است.

17- خدا موعظه تان مى كند از اينكه ديگر چنين كارى بكنيد اگر مؤمن هستيد؟

18- و خدا آيات خويش را براى شما روشن مى كند خدا دانا و حكيم است.

19- كسانى كه خوش دارند، كار ناشايست در ميان اهل ايمان شايع شود، در دنيا و آخرت عذابى دردناك دارند، خدا مى داند و شما نمى دانيد.

20- اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اگر نبود كه خدا رءوف و رحيم است (هلاك مى شديد).

21- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تابع وسوسه هاى شيطان نباشيد، هر كه تابع

وسوسه هاى شيطان باشد، او به فحشاء و ناپسند امر مى كند اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، كسى از شما اصلا پاك نمى شد ولى خدا آنكه را بخواهد پاك مى گرداند خدا شنوا و دانا است.

22- اهل احسان و وسعت از كمك به خويشان و مساكين و مهاجران در راه خدا كوتاهى نكنند عفو كنند ملامت ننمايند آيا خوش نداريد كه خدا شما را ببخشايد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

23- كسانى كه به زنان عفيف. بى خبر و مؤمن نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت ملعونند و عذابى بزرگ دارند.

24- روزى كه زبانهايشان و دستهايشان و پاهايشان بآنچه مى كرده اند شهادت مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 189

25- در آن روز خدا سزاى حق آنها را مى دهد و مى دانند كه خدا او است حق آشكار.

26- زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك است. زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك است پاكان از آنچه اهل افك مى گويند بركناراند براى آنهاست آمرزش و روزى خوشايند.

كلمه ها

افك: دروغ بزرگ در جوامع الجامع آمده: «الافك: ابلغ الكذب» اصل آن به معنى برگرداندن است، دروغ را از آن افك گويند كه از واقعيتش برگردانده شده است.

عصبة: جماعتى كه به هم مربوط هستند عصب (بر وزن شرف): رگ.

معصوب چيزى است كه با رگ به هم بسته شده است در جوامع الجامع گفته: جماعت را از آن عصبة گويند كه كارها به وسيله آنها جمع و روبراه مى شود.

كبره: كبر (بر وزن جسر): بزرگى و بزرگ.

افضتم: افاضه: وارد شدن اصل فيض به معنى جارى شدن است در مجمع فرموده: «افضتم اى خضتم».

تلقونه: تلقى: اخذ

كردن توأم با قبول در مجمع البيان آمده: «تلقيت منه» يعنى از او اخذ و قبول كردم، معلوم مى شود كه افك را به صورت قبول نقل مى كرده اند.

هينا: هون (بفتح هاء): آسانى. هين. آسان.

بهتان: دروغى كه شخص را مبهوت مى كند. بهت: تحير.

تشيع: شيع (بفتح ش): آشكار شدن «شاع الخبر شيعا و شيوعا:

ذاع و فشا». تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 190

خطوات: خطوة: گام و قدم، خطوات جمع آنست ناگفته نماند خطوه فاصله دو قدم در راه رفتن و به فتح اول يك دفعه قدم برداشتن است، منظور از آن وساوس شيطانى است.

فحشاء: عمل بسيار زشت. راغب گويد: فحش و فاحشه و فحشاء هر قول و فعلى است كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى گويد: كارى كه قبحش خارج از حد است، على هذا «منكر» به معنى ناپسند اعم از فحشاء است.

زكى: زكاة در اصل به معنى نموّ و زيادت است به معنى پاكى و مدح نيز آيد مراد از آن در اينجا پاكى است.

يأتل: الو (بر وزن عقل): تقصير و كوتاهى. و قسم خوردن، ايتلاء از باب افتعال نيز به معنى كوتاهى و قسم خوردن آيد «لا يأتل» كوتاهى نكنيد.

يصفحوا: صفح: ترك ملامت، آن غير از عفو است راغب گويد. آن از عفو ابلغ است طبرسى با عفو و تجاوز يكى دانسته است (قاموس قرآن).

يرمون: رمى: نسبت زنا، درباره يرمون المحصنات رجوع شود به آيه چهارم اين سوره.

لعنوا: لعن: راندن و دور كردن «لعنه لعنا: طرده و ابعده عن الخير».

شرحها

از ذكر ماجراى اين آيات موى بر اندام آدمى راست مى شود، منافقان و اشخاص ضعيف الايمان چه چيز مانده كه بر سر بزرگان و انبياء نياورده باشند،

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 191

يكى از كارهاى دشمنان راه خدا و راهنمايان توحيد آن بوده كه شخصيت بزرگان را لوث كنند و با وارد كردن اتهامات جلو نهضت و حاكميت مكتب آنها را بگيرند.

در انقلاب اسلامى ايران، روزنامه هاى رژيم چه نسبتها كه به امام خمينى ندادند، بعد از انقلاب انسانهاى ناپاك چه تهمتهايى كه بر شهيد بهشتى و امثال او نزدند.

اين مطلب از اول چنين بوده است براى كوبيدن شخصيت على عليه السّلام گفتند پدرش ابو طالب (رضوان اللَّه عليه) مشرك از دنيا رفت براى كوبيدن شخصيت امام حسن عليه السّلام گفتند: او سيصد نفر زن گرفت، و نيز گفتند: در تشييع جنازه اش ده ها زن كه همه مى گفتند: ما مطلقات او هستيم شركت كرده بودند در اين آيات هم ملاحظه مى شود به بعضى از زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تهمت مى زنند و مى خواهند چراغ اسلام را با آن وسيله خاموش كنند.

در الميزان فرموده: اهل سنت روايت كرده اند كه قضيه افك و تهمت درباره عايشه بود ولى شيعه روايت كرده اند كه درباره ماريه قبطيه بود كه «مقوقس» پادشاه مصر به آن حضرت اهداء كرده بود، در هر دو حديث ضعفهايى است ... مسلّم اين است كه اين تهمت راجع به بعضى از زنان آن حضرت بود يا عايشه و يا ماريه، از وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ و سائر آيات به دست مى آيد كه جريان ميان مردم شايع شده بود ... و تهمت سازان گروهى از مردم بودند ... منافقان و مريض القلبها بر شايع كردن آنها سعى مى كردند تا آيات نازل شد و خدا از آن حضرت دفاع

كرد.

در تفسير برهان تفسير قمى نقل شده: اهل سنت روايت كرده اند كه آيات درباره عايشه نازل گرديد آن گاه كه در جريان جنگ بنى المصطلق به او تهمت تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 192

زدند ولى شيعه روايت كرده اند كه آيات درباره ماريه قبطيه نازل گرديد آن گاه كه عايشه او را متهم كرد.

ناگفته نماند روايات از دو طرف بسيار مضطرب است، چنان كه الميزان اشاره فرموده و به طور تفصيل نقل كرد است.

براى روشن شدن فهم آيات شريفه، ماجراى افك را به طور خلاصه نقل مى كنيم:

در مجمع البيان از عروة بن زبير و سعيد بن مسيب و ديگران از عايشه نقل شده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون قصد سفر مى كرد ميان زنان خود قرعه مى كشيد هر كه را قرعه به نام او اصابت مى كرد با خودش مى برد، در جنگ بنى المصطلق قرعه به نام من اصابت كرد، همراه آن حضرت رفتم.

وقت برگشتن در محلى استراحت كرده بودم، من براى فضاى حاجت از آنجا دور شدم، چون به آنجا باز آمدم، ديدم گردنبند من افتاده است به محل قضاى حاجت برگشته گردنبند را يافتم و چون برگشتم لشكريان حركت كرده بودند آنها به نظرشان كه من در كجاوه ام هستم، شترم را با كجاوه برده بودند، من گفتم: آنها حتما به سراغ من خواهند آمد، بهتر است در همانجا بمانم من در آنجا نشستم، صفوان بن معطل سلمى (از مجاهدين بدر) كه از لشكريان عقب مانده بود رسيد، چون مرا شناخت شترش را خوابانيد و مرا سوار كرد.

به خدا قسم كه كلمه اى هم با من سخن نگفت، او شتر را مى كشيد تا

مرا به لشكريان رسانيد اين سبب گرديد كه درباره من تهمت زدند عبد اللَّه بن ابى بيشتر از همه در اشاعه تهمت تلاش مى كرد.

چون به مدينه آمديم من يك ماه مريض بودم جريان را اشاعه مى دادند ولى من خبرى از آن نداشتم، اما من آن لطف سابق را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نمى ديديم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 193

فقط وقتى كه وارد منزل مى شد حالم را مى پرسد، اين مرا بسيار ناراحت مى كرد علت آن را نمى دانستم، شبى با «ام مسطح» براى قضاى حاجت رفتم، گوشه لباس او زير پايش ماند و به خاك افتاد و گفت: مسطح هلاك شوى. من گفتم اين فحش چيست؟ به كسى كه در جنگ «بدر» حاضر شده فحش مى دهى؟! او گفت اى عائشه مگر نشنيده اى پسرم مسطح چه گفته است؟ گفتم مگر چه گفته است؟ او جريان اهل تهمت را به من نقل كرد، مرض من از شنيدن اين اين سخن شدت گرفت، چون به منزل بازگشتم آن حضرت تشريف آورد و احوال مرا پرسيد، گفتم اجازه مى دهيد به خانه پدرم بروم، مى خواستم به وسيله پدرم از جريان با خبر باشم، آن حضرت اجازه فرمود، من به خانه پدرم آمدم.

به مادرم گفتم: مردم درباره من چه مى گويند، مادرم گفت، قضيه را سهل بگير، هر زنى كه «هووها» داشته باشد چنين سخنان پشت سرش گفته مى شود گفتم سبحان اللَّه مردم درباره من چنين چيزى نقل مى كنند آن شب را به روز رساندم بى آنكه آنى از گريه فارغ شوم يا چشمم به خواب رود.

چون وحى آسمانى در اين زمينه نرسيده بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله،

على بن ابى طالب و اسامة بن زيد را خواست و درباره من با آنها مشورت كرد، اسامه نظر داد كه عائشه هم چنان بماند و گفت: يا رسول اللَّه او اهل تو است و ما جز خير از او نمى دانيم، اما على بن ابى طالب (عليه السّلام) گفت: خدا بر شما كار را تنگ نگرفته است، زنان غير از عائشه زياد هستند از كنيز عائشه تحقيق كنيد به شما راست خواهد گفت.

آن حضرت (بريره) كنيز عائشه را خواست «1» و گفت: بريره آيا از عائشه چيزى ديده اى كه تو را ظنين كند؟ گفت: به خدايى كه تو را به حق فرستاده

__________________________________________________

(1) بريره كنيز عائشه بود گويى از حالات عائشه در خانه ابو بكر خبر داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 194

است ... فقط از او اين را ديده ام كه او را خواب مى گرفت، بز مى آمد خمير را مى خورد، آن حضرت فرمود: من هم و اللَّه او را پاك مى دانم.

عائشه گويد: من گمان نداشتم در اين زمينه وحى نازل شود اما اميد داشتم كه آن حضرت خواب به بيند و خدا در خواب برائت مرا به او بنماياند، ولى به آن حضرت وحى آمد ... و فرمود: عائشه مژده باد بر تو كه خدا تو را از اين تهمت پاك كرده است.

در تفسير ابن كثيره آمده: به دنبال سخن بريره، آن حضرت به منبر رفت و فرمود: مسلمانان من چه كنم با مردى كه مرا درباره خانواده ام اذيت مى كند ...

سعد بن معاذ انصاري گفت: يا رسول اللَّه اگر از قبيله اوس باشد گردنش را مى زنيم ... اسيد بن خضير از قبيله خزرج گفت اگر از خزرج

باشد گردنش را مى زنيم كه چنين كسى منافق است.

مؤلف گويد: خلاصه جريان افك از طريق اهل سنت چنين است و اللَّه اعلم اين مطالب بر تفسير آيات بر تفسير آيات شريفه كمك خواهد كرد.

11- إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ.

از جمله جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ معلوم مى شود كه آن گروه چند نفري جمع شده و اين دروغ را ساخته اند، در مجمع البيان نقل شده كه آن گروه عبارت بودند از عبد اللَّه ابي سلول (رئيس منافقين) كه از همه بيشتر تلاش مى كرد مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت و حمنه دختر جحش يعنى دختر عمه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه همه بعد از نزول آيات. حد قذف خوردند،.

الف و لام افك براى عهد و اشاره به افك معهود است، اگر لا تَحْسَبُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 195

شَرًّا ...

خطاب به عامه مسلمين باشد معنايش آنست كه اينگونه كارها اهل باطل و اهل انحراف را آشكار مى كند، اهل حق از اهل باطل شناخته مى شوند، در نتيجه به صلاح و خير جامعه تمام مى شود، درست است كه مدتى موج اينگونه كارها، عده اى را ناراحت مى كند ولى بالاخره حق و باطل هر دو جاى خود را مى گيرد.

جمله لِكُلِّ امْرِئٍ ... مؤيد اين مطلب است زيرا مى فرمايد. اثم و ضرر آن براى كسانى است كه آن را پيش آورده اند: و عبد اللَّه بن ابى كه معظم افك از جانب او بود و همه جا آن را بازگو مى كرد، و گناهش از همه بيشتر است

و براى او عذاب بزرگى است. «1».

12- لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ.

يعنى وظيفه مؤمنين و مؤمنات آن بود كه وقت شنيدن آن به خودشان حسن ظن كرده و مى گفتند: اين دروغ آشكار است ولى به جاى اين، آن افك را يقين تلقى كرده و اشاعه دادند، لفظ «انفسهم» براى آنست كه جامعه از نظر اسلام به حكم يك پيكر و يك انسان است، حسن ظن مسلمانان به عائشه و صفوان بن معطل، حسن ظن به خودشان بود.

إِذْ سَمِعْتُمُوهُ جمله معترضه است و تقدير آيه «لو لا ظن المؤمنون ...»

مى باشد «قالوا» عطف است بر «ظن» يعني «لو لا قالوا هذا افك».

اولا مؤمنان بايد بر يكديگر حسن ظن داشته باشند، چرا حسن ظن نكرديد؟

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند: ظاهر آنست كه آيه الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ توأم با آيات افك نازل شده است و گر نه لازم بود، رسول خدا (ص) به اهل افك حد بزند و منتظر نزول برائت عائشه نباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 196

ثانيا اشاعه دهندگان دليلى بر گفته خود نداشتند، سخن بى مدرك را چرا پذيرفتيد؟ سخن بى مدرك محكوم به كذب است خواه در واقع حق باشد يا باطل؟! 13- لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ.

يعنى مى بايست بر اين گفته چهار شاهد مى آوردند، حالا كه ادعا كرده و شاهد نياورده اند، آنها پيش خدا دروغگويانند، چون ادعا بدون دليل كذب است.

14- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ اين آيه در آيه دهم

نيز گذشت و اشاره است به اينكه رحمت و فضل خدا پيوسته متوجه مسلمانان مى باشد، منظور از عذاب عظيم، عذاب دنيا و آخرت است، يعنى در مقابل اين افك كه در آن وارد شديد و نتيجه اش لكه دار شدن نبوت بود، هر آينه عذاب شما را مى گرفت، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عطف است بر لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ.

15- إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

لفظ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ ظرف است براى «افضتم» يعنى: وارد آن افك و دروغ شديد موقعى كه آن را با زبان اخذ مى كرديد، تلقّى و اخذ با زبان اشاره بر آنست كه اين سخن فقط در زبان بود و براى تبثت آن در قلوب، مدركى نبود، على هذا جمله وَ تَقُولُونَ ... تفسير آن است وَ تَحْسَبُونَهُ ... توبيخ است براى مسلمانان كه نتيجه اينكار لكه دار شدن دودمان نبوت و صدمه به دعوت اسلامى بود، امّا شما آن را سهل مى پنداشتيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 197

16- وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ اين اعتراض سوم و عطف است بر لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ يعنى: اگر با حكم اسلام پيش مى آمديد بايد بعد از شنيدن آن مى گفتيد: چون دليلى بر اين گفته نيست نمى شود آن را بر زبان آورد و زبان به زبان نقل كرد. و چون سخنى بدون مدرك و از طرف ديگر مربوط به ناموس نبوت بود لازم بود كه بگوئيد: خدايا تو منزهى كه اين بهتان بزرگى است.

«سبحانك» جمله معترضه است، اين ادب قرآن است كه اول

خدا را تنزيه مى كند، سپس انسان را (از الميزان).

17 و 18- يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ موعظه است كه ديگر از چنين كارها نكنند، كه مقتضاى ايمان همين است خدا چون به مصالح مسلمين داناست و كار را از روى مصلحت و حكمت مى كند لذا آيات خويش را بازگو مى نمايد تا مستفيد گرديد.

19- إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ اين آيه يك تهديد عمومى است و در عين حال نتيجه گيرى از جريان افك است كه گذشت «يحبون» حاكى است كه نه تنها اشاعه فحشاء سبب عذاب است بلكه حتى دوست داشتن و خواستن آن نيز سبب عذاب است.

منظور از فاحشه مطلق فحشاء است نظير زنا و لواط ولى از روايات فهميده مى شود كه مطلق كارهاى ناپسند است، غرض از عذاب دنيا نمى شود حد قذف و حد زنا باشد، زيرا دوست داشتن اشاعه فحشاء سبب حدّ نمى شود، وانگهى به شخص قاذف حد زده مى شود خواه به فكر اشاعه فحشاء باشد يا نه، پس منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 198

عذاب غير از حد است.

جمله وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ... توجيه حكم صدر آيه است، يعنى شما نمى دانيد اشاعه فحشاء چطور جامعه را فاسد مى كند.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه درباره مؤمن آنچه را كه دو چشمش ديده و دو گوشش شنيده بديگران بگويد او از اهل اين آيه است إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ ... «1».

محمّد بن فضيل به حضرت

موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: فدايت شوم از برادر مؤمن چيز ناپسندى مى شنوم، از او مى پرسم انكار مى كند با آنكه اشخاص موثق به من خبر داده اند، امام فرمود: اى محمّد گوش و چشم خود را درباره برادر مؤمنت تكذيب كن اگر پنجاه بيّنه (صد شاهد) پيش تو شهادت دهند آنها را تكذيب و برادرت را تصديق كن و چيزى از او اشاعه نكن كه او را بد جلوه دهى و مروتش را از بين ببرى و بشوى از كسانى كه خدا درباره آنها فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ ... «2»

از امام صادق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال: قال رسول اللَّه من اذاع فاحشة كان كمبتديها» «3».

20- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ اين آيه تكرار امتنان از جانب خدا و توجيه آيه سابق است يعنى آمدن چنين تهديد در اثر فضل و رحمت و رأفت خداست، خبر «لو لا» «لهلكتم» و مانند آن مى باشد.

21- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

(3) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 199

خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ اين آيه در رابطه با آنست كه اين گونه كارها در اثر وسوسه هاى شيطان است، كه انسان را وادار مى كند به اشخاص پاك تهمت بزند و كارهاى ناپسند انجام بدهد، علّت اينكه نبايد به وسوسه هاى شيطان گوش داد آنست كه شيطان جز به كارهاى بسيار زشت يا مطلق كارهاى زشت دستور نمى دهد، «منكر» مطلق چيزهايى است كه شرع و عقل ناپسند مى دارد، فحشاء كارهاى بسيار زشت است

از قبيل نسبت دادن زنا به ديگران و امثال آن.

جمله: لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ در سوره بقره/ 168 و 208 و انعام/ 142 نيز گذشت.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ اين سومين بار است كه لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ در جريان افك تكرار مى شود، اين نشان مى دهد كه مطلب راجع به خانواده رسالت بوده و بسيار خطرناك بوده است، و اگر خدا آن را انكار نمى كرد به آبروى رسالت و در نتيجه به دعوت اسلامى صدمه رسيده بود.

آيه صريح است در اينكه پاك كننده و پاك نگهدارنده انسان خداست و حافظ آبروى انسان خداست، همانطور كه آبروى آن حضرت را خدا حفظ كرد آبروى همه را او حفظ مى كند، ولى خدا فقط كسى را تزكيه و پاك مى كند كه آمادگى آن را داشته باشد، خدا سميع و عليم است كه آمادگى ها را مى داند، و آنچه درباره مردم مى گويند مى شنود و يا نداى وجدانها را مى شنود.

22- وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 200

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: عده اى از صحابه قسم خوردند كه به هيچ يك از كسانى كه در جريان افك شركت كرده بودند كمك مالى نكنند، آيه درباره آن نازل گرديد، مراد از فضل ظاهرا احسان است يعنى آنها كه صاحب احسان و ثروت هستند از احسان به خويشان كوتاهى

نكنند و عفو كنند و ملامت ننمايند أَ لا تُحِبُّونَ ... مفيد آنست كه عفو شما از آنها سبب غفران ذنوب شما خواهد بود، حالا كه آنها توبه كرده و تازيانه خوردند ديگر شما نيز اغماض بكنيد، البته اين مسئله شامل عبد اللَّه ابى نمى شود كه او فقير نبود و آيه نظرى به او ندارد.

23- إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ آيه شريفه يك حكم عمومى است اگر چه در جريان افك هم نازل شده باشد، محصنات يعنى زنان عفيف غافلات يعنى زنانى كه از فواحش غافلند و زنا و امثال آن حتى در فكرشان هم نيست.

ناگفته نماند: هر يك از سه وصف در حرمت و ثبوت حد كافى است ولى اجتماع هر سه، گناه را شديدتر مى كند، چنين كسان در هر دو جهان از رحمت خدا بدور مى باشند و عذابى بزرگ در كمين آنهاست.

24 و 25- يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ اين آيه مى گويد: روز قيامت زبان و دست و پاهايشان بر عليه آنها شهادت خواهند داد و خدا كيفر حق شان به طور كامل به آنها خواهد رسانيد، آيه هم تهديد است و هم از يك حقيقت بزرگ كه شهادت اعضا است خبر مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 201

ظهور بِما كانُوا يَعْمَلُونَ در عموم اعمال بد است نه تنها در نسبت زنا، ناگفته نماند: هر عضو از اعضاء بدن به عمل كرد خود شهادت مى دهد، مثلا زبان به غيبت، بهتان، دروغ، تهمت و امثال آن گواهى

مى دهد، دستها و پاها نيز به اعمال كه از آنها سر زده است شهادت خواهند داد.

نظير اين آيه است آيات: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ يس/ 56 حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فصّلت/ 20 ظهور آيات در آنست كه اعضاء بدن كفار و بدكاران بر عليه آنها گواهى خواهند داد، اين مطلب درباره اعمال خوب نيست، آرى يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ رحمن/ 41.

وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ كلام عجيبى است و آن اينكه خدا حق و آشكار است در او ابدا پنهانى نيست و از ابده بديهيات است ولى بدكاران از حق و آشكار بودن خدا غفلت دارند و در قيامت با رسيدن به مجازات اين غفلت از آنها مى رود و ميدانند كه خدا حق آشكار است در همه جا بوده و از همه چيز خبر داشته است.

26- الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ مقصود از اين آيه ظاهرا آنست كه: شما وقتى كه چيزى مى گوئيد به بينيد در پشت سر چه كسانى حرف مى زنيد، نسبت زنا و امثال آن بايد متوجه زنان و مردان ناپاك باشد نه متوجه زنان و مردان پاك آنها از نسبتهاى ناپاك بركنار هستند خدا آنها را مورد مغفرت قرار خواهد داد و روزى گوارا در بهشت نصيب آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 202

تكرار اوصاف ظاهرا براى آنست كه بفهماند: پاكان مال پاكان و براى پاكانند و هميشه يكديگر را پيدا مى كنند، آنها

پاكند و پى كارهاى پاك مى روند چنان كه ناپاكان نيز بعكس مى باشند اين آيه اگر چه در جريان افك نازل شده باشد يك مطلب كلى است.

در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده اين آيه مانند آيه الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً ... است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 203

[سوره النور (24): آيات 27 تا 34]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (29) قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ

اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 204

27- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خانه هايى كه جز خانه هاى خودتان است داخل نشويد تا اذن بگيريد و بر اهل آنها سلام كنيد، اين براى شما بهتر است تا پند پذيريد.

28- اگر در آنجا كسى نيافتيد داخل نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر گويند:

برگرديد، برگرديد، آن براى شما پاكتر است، خدا به آنچه مى كند داناست.

29- شما را گناهى نيست كه به خانه هاى غير مسكون كه در آنها متاعى داريد داخل شويد خدا آنچه را كه آشكار و پنهان مى كنيد مى داند.

30- به مؤمنان بگو: نگاه خويش را پائين آورند و عورت خويش را مستور كنند، اين براى آنها پاكتر است، خدا به آنچه مى كنند داناست.

31- و به زنان مؤمن بگو نگاه خويش را پائين آورند و عورت خويش را به پوشانند و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 205

زينت خود را آشكار نكنند مگر آنچه ظاهر است روسريهاى خويش را به گريبانها بزنند زينت خويش را آشكار نكنند مگر به شوهرانشان يا به پدرانشان يا به پدران شوهرانشان يا به پسرانشان يا به پسران شوهرانشان يا به برادرانشان يا به پسران برادرانشان يا به پسران خواهرانشان يا به زنانشان يا به غلامانشان يا به سفيهان كه

حاجتى به نكاح ندارند يا اطفالى كه بر عورتهاى زنان واقف نشده اند.

پاهايشان را به زمين نكوبند تا آنچه از زينت پنهان مى كنند، معلوم شود اى مومنان همه به خدا توبه كنيد تا رستگار شويد.

32- زنان بى شوهر و مردان مجرد را به نكاح واداريد و نيز از غلامان و كنيزان كه شايستگى آن را دارند اگر فقير باشند، خدا از كرم خويش آنها را غنى مى كند كه خدا وسعت دهنده و داناست.

33- آنان كه قدرت نكاح ندارند خود را از زنا حفظ كنند تا خدا از كرم خويش بى نيازشان گرداند، از بردگان شما كسانى كه كتاب مى خواهند اگر در آنها خيرى ديديد مكاتبه كنيد و از مال زكاة كه خدا داده به آنها بدهيد كنيزان جوان را اگر عفت اختيار مى كنند به زنا مجبور نكنيد تا مال دنيا به دست آوريد، هر كه آنها را اجبار كند، خدا بعد از اجبارشان آمرزنده و مهربان است.

34- براى شما آياتى روشنگر نازل كرده ايم و حكايتى از مردمانى پيش از شما گذشته اند و اهل تقوى را موعظه نازل كرده ايم.

كلمه ها

تستأنسوا: انس (بضم اول): الفت. استيناس: طلب الفت و انس است با كارى كه باعث الفت و آشنايى باشد مانند تنحنح و ذكر خدا.

ازكى: پاكتر زكى: پاك زكاة در اصل به معنى رشد و نمو است.

يغضوا: غض: كم كردن صدا و كم كردن نگاه راغب گويد: «الغض:

النقصان من الطرف و من الصوت» طبرسى نيز چنين فرموده است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 206

و اضافه مى كند كه اصل غض به معنى نقصان است، در قرآن آمده: وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ لقمان/ 19 يعنى از صدايت بكاه، على عليه السّلام به فرزندش

محمّد حنفيه در جنگ جمل دستور مى دهد

«ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك»

خطبه 11 يعنى نگاهت را به انتهاى اين قوم بيافكن همه حركاتشان را زير نظر بگير و نگاهت را پائين بياور، پس منظور از «يغضوا» بستن چشم نيست بلكه پائين آوردن نگاه و نگاه نكردن است.

خمر: (به ضم خاء و ميم) روسرى ها، مفرد آن خمار است، خمر در اصل به معنى پوشاندن است، شراب را خمر گويند كه عقل را مى پوشاند.

جيوبهن: جيب: قلب و سينه (قاموس) منظور از آن در آيه سينه است.

طبرسى فرموده: جيوب كنايه از سينه هاست زيرا گريبانهاست كه روى سينه ها را مى پوشاند، پس منظور از آن گريبان (يقه لباس) است.

بعولتهن: بعل: شوهر. جمع آن بعول است.

الاربة: ارب و اربة: حاجت و نياز آن دو بار در قرآن آمده است يكى اين آيه، ديگرى در طه/ 18.

عورات: عورت هر چيزى است كه انسان از ظاهر شدن آن شرم دارد مثل آلت تناسلى آن كنايه از «عار» است. جمع آن عورات مى باشد.

الايامى: ايم (با تشديد): زنى كه شوهر ندارد و نيز مردى كه زن ندارد، چنان كه در قاموس اللغة گفته است، در آيه هر دو مراد هستند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 207

جمع ايم، ايامى است.

ليستعفف: عفت و خود نگهدارى بجويد. در معنى عفت گفته اند: حالتى است كه از غلبه شهوت باز مى دارد، منظور از آن در آيه خود نگهدارى از زنا و مانند آنست.

كاتبوهم: منظور از كتابت در آيه آنست كه شخص با غلام خود نوشته اى در ميان بگذارد كه اگر فلان مبلغ پول بدهى تو را آزاد مى كنم «كاتبوهم»: مكاتبه كنيد با آنها.

فتيات: كنيزان جوان مفرد آن فتاة است فتى:

تازه جوان جمع آن فتيان و فتيه است.

بغاء: زنا. يعنى در اصل به معنى طلب توأم با تجاوز است، زنا را از آن بغاء گويند كه تجاوز از حد است، زيرا حد زن آنست كه زنا نكند.

تحصنا: آن از حصن به معنى عفت است تحصن: اختيار عفت.

عرض: مال دنيا. علّت اين تسميه آنست كه هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

شرحها

اين سوره بيشتر در رابطه با احكام است، چنان كه از آيات گذشته معلوم گرديد. در اين آيات، احكامى در زمينه داخل شدن به خانه هاى مردم، و تحفّظ مردان از زنان و زنان از مردان، و درباره محارم و ازدواج و وادار نكردن كنيزان بر زنا و ... بيان شده است كه مراعات آنها سبب سعادت جامعه انسانى است، با دقت در آيات باهميت احكام اسلامى متوجه خواهيم گشت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 208

27- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با داخل شدن به خانه هاى ديگران است منظور از تَسْتَأْنِسُوا آشنايى دادن و طلب انس و سكون قلب صاحب خانه است يعنى سرزده و بدون اذن به خانه هاى ديگران داخل نشويد و كارى كنيد كه به حكم اجازه خواستن از صاحب خانه باشد.

در مجمع البيان آمده كه ابو ايوب انصارى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد:

استيناس چيست؟ فرمود: انسان سبحان اللَّه الحمد للَّه اللَّه اكبر مى گويد يا تنحنح مى كند.

مردى به آن حضرت گفت: وقتى كه وارد محضر مادرم مى شوم باز اذن بگيرم فرمود: آرى، مرد گفت مادرم جز من

خادمى ندارد، فرمود: آيا خوش دارى او را عريان ببينى؟ گفت: نه، فرمود: پس وقت داخل شدن اذن بگير.

ناگفته نماند: اين عمل سبب مى شود كه مردم به يكديگر اطمينان پيدا كنند حريم ها محفوظ گردد آنچه مردم خوش دارند كسى از آن آگاه نگردد هم چنان از ديگران پوشيده بماند، بالاخره نتيجه اش ظاهر شدن خوب ها و مستور ماندن ناشايستها است، لذا فرموده ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ جمله لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ تقديرش چنين است «قيل لكم ذلك لعلكم تذكرون».

پس لازم است وقت داخل شدن به خانه هاى ديگران اجازه خواست و سلام كرد.

ناگفته نماند: از آيه روشن مى شود كه وقت نزول آيه، خانه هاى مدينه درب نداشته است و مردم از پرده و مانند آن استفاده مى كرده اند و گر نه، در زدن مطرح مى شد، گويند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در كنار خانه مى ايستاد و سه دفعه سلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 209

مى فرمود اگر جوابى نمى شنيد برمى گشت.

28- فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ اين آيه دستور مى دهد كه اگر ديديد كسى در خانه نيست داخل نشويد و آن قدر صبر كنيد تا صاحب خانه حاضر شود و اجازه دهد و احيانا اگر عذر خواست كه فعلا نمى توانم شما را بپذيرم، قبول كنيد و برگرديد اين قبول كردن و برگشتن براى شما پاكتر است، زيرا اگر چنين نباشد، صاحب خانه مجبور مى شود كه دروغ جعل كند يا مثلا به پسرش بگويد، بگو پدرم در خانه نيست، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... حاكى از آنست كه عدم قبول عذر و جعل دروغ

دو گناه است.

29- لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ منظور از بيوت دكانها، تجارتخانه ها، حمامها، گاراژها و امثال آنست كه در داخل شدن آنها، اذن گرفتن لازم نيست زيرا صاحبان آنها اجازه داخل شدن به عموم داده اند، فِيها مَتاعٌ لَكُمْ نشان مى دهد كه در داخل شدن به آنها بايد غرض داشته باشد و به طور گردش و تماشا نشود.

غَيْرَ مَسْكُونَةٍ نشان مى دهد كه اين خانه ها براى سكونت ساخته نشده اند بلكه براى تجارت و امثال آن آماده شده اند، «متاع» را استماع و منفعت» معنى كرده اند و بعضى به معنى اجناس گفته اند كه براى خريدن انسان آماده شده است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير «بيوتا» نقل شده كه مراد حمامها و كاروانسراها و آسيابها است «1» وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه است.

30- قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ

__________________________________________________

(1)

«قال الصادق (ع) هى الحامات و الخانات و الارحيه تدخلها بغير اذن»

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 210

اين آيه و آيه بعدى در زمينه نگاه كردن به نامحرم و بيان محارم است.

الميزان غض را بستن چشم فرموده است ولى لعنت آن را تأييد نمى كند، به هر حال ترجمه آزاد آن «نگاه نكنند» است، على هذا آن نهى از نگاه كردن به نامحرم است.

مراد از حفظ فرج ستر عورت است نه حفظ فرج از زنا و لواط» از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: حفظ فرج در همه جاى قرآن به معنى حفظ از زنا است مگر اين آيه كه به معنى حفظ

از نگاه كردن ديگران است. «1»

چند مطلب درباره آيه باقى ماند اول: «يغضوا» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان تقل لهم يغضوا» و شايد تقدير آن «ليغضوا» باشد.

دوم: الميزان نظر داده كه «من» در مِنْ أَبْصارِهِمْ به معنى ابتداء غايت است يعنى غض را از چشمان شروع كنند، مجمع البيان آن را به لفظ «قيل» نقل كرده است.

سوم: ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ ... تعليل دستور غض است كه اين كار پاكتر است و گر نه عفت عمومى از بين مى رود، شما با نگاه به زنان ديگران قلوبتان به آنها متمايل مى شود و اين كار به فحشاء مى كشد، وانگهى خدا از كارتان با خبر است پيش او مسئول مى شويد.

31- وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها غض ابصار و حفظ فروج از آيه قبل روشن گرديد يعنى زنان بايد به مردان نگاه نكنند و عورت خويش را از نامحرم مستور كنند.

__________________________________________________

(1)

«عن ابى عبد اللَّه (ع) فى القرآن من حفظ الفرج فهو من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر (برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 211

ناگفته نماند زينت زنان دو جور است يكى زينتهايى است كه تا زن آنها را آشكار نكند آشكار نمى شوند مانند گوشواره، گردنبند، خلخال، موى سر، لباسهاى زينتى كه زن از زير لباس ظاهرى مى پوشد و مانند آن، اين زينتها به حكم وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ آشكار كردنش حرام است، البته آن گاه كه زن آنها را پوشيده باشد و گر نه نشان دادن آنها به تنهايى حرام نيست. ديگر احتياج نيست كه بگوئيم مراد از زينت مواضع زينت است.

ديگرى زينتهايى است كه قهرا

براى رفع حوائج مادى آشكار مى شوند، مانند سرمه چشم، خضاب دست، انگشتر، لباس تازه كه زن از رو پوشيده است و مانند آن، مثلا زن اگر قسمتى از صورت خود را نيز پوشيده باشد موقع راه رفتن يا خريدن چيزى سرمه چشم او ديده خواهد شد، يا موقعى كه مى خواهد جنسى را از جا بردارد خضاب دست و انگشترش ديده خواهد شد و هكذا، على هذا بحكم إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها پوشاندن اين زينتها واجب نيست.

ناگفته نماند اينكه مى گوييم: پوشاندن آنها بر زنان واجب نيست نتيجه اش آن نخواهد بود كه به مردان نگاه كردن جايز است، زيرا حكم قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا به قوت خويش باقى است.

اكنون روايات را در اين زمينه در نظر مى آوريم. از زراره از حضرت صادق عليه السّلام درباره زينت ظاهره نقل شده كه فرمودند: آن سرمه و انگشتر است

«قال الزينة الظاهرة الكحل و الخاتم» «1»

و در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده. زينت ظاهر عبارت است از لباس، سرمه، انگشتر؟ خضاب دست و دستبند «2» و نيز از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند: كدام قسمت زن نامحرم ديدنش حلال است فرمود: صورت، دو پا و دو دست

«قال قلت له ما يحل للرجل ان يرى

__________________________________________________

(1- 2) كافى كتاب نكاح باب ما يحل النظر اليه من المرأة.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 212

من المرأة اذا لم يكن محرما قال: الوجه و القدمان و الكفان» «1»

در سند اين روايت در كافى لفظ «عن بعض اصحابنا» واقع است بايد به فقه رجوع كرد. به نظر مى آيد كه اين روايت مصداق «زينتهن» نباشد.

مگر بنا بر روايت فضيل بن يسار از حضرت صادق عليه السّلام

كه از آن حضرت پرسيد آيا بازوان زن از زينت است؟ فرمود:

«نعم و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوار» «2»

يعنى آنچه خمار آن را مى پوشاند و آنچه بالاتر از دستبند است زينت مى باشد.

وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ.

گويند زنان مدينه اطراف چارقدهاى خود را به پشت سر مى انداختند، در نتيجه سينه و گردن و گوشها آشكار مى شد، آيه دستور داد كه اطراف چارقد به گريبانها بياندازند، تا گردن، سينه و گوشها مستور باشد.

وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ.

مراد از زينت همانست كه آشكار كردن آن بر نامحرمان حرام است، در اينجا هشت گروه از محارم سببى و نسبى ذكر شده است معلوم مى شود كه پدر شوهر و همچنين ناپسرى بر زن محرم است و نشان دادن زينت بر آنها حرام نيست.

أَوْ نِسائِهِنَّ منظور از «نسائهن» زنان مؤمن است يعنى مى توانند زينت خود را به زنان مؤمن نشان دهند اما نمى توانند در نزد زنان غير مسلمان لخت شوند و زينت خود را نشان دهند، زيرا زنان غير مسلمان مصونيت ايمانى ندارند و آنچه از زنان مسلمان ديده اند پيش شوهران خود نقل مى كنند و آن به فحشاء

__________________________________________________

(1- 2) كافى كتاب نكاح جلد 5 باب ما يحل النظر اليه من المرأة. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 213

مى كشد ولى زنان مؤمن آنچه ديده اند به شوهران خود نقل نمى كنند. در فقيه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: سزاوار نيست، زن در نزد زن يهودى يا نصرانى زينت خود را نشان دهد، چون آنها اين را براى شوهران خود نقل

مى كنند «1» أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ ظهور اين كلمه در آنست كه مى توانند زينت خود را به مملوك خود نشان دهند، غلام باشند يا كنيز.

از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه روايت شده گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم غلام موى خانم خود را مى بيند؟ فرمود: مانعى نيست. «2»

در بعضى از روايات از آن حضرت نقل شده:

«لا بأس ان ينظر ان ينظر الى شعرها اذا كان مأمونا» «3».

در مجمع البيان فرموده: گويند: جايز نيست برده به موى خانم خويش نگاه كند، و گويند: آن شامل غلامان و كنيزان هر دو است و آن از ابو عبد اللَّه عليه السّلام روايت شده است.

أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ منظور از «اربة» احتياج به نكاح است يعنى شهوتى ندارد كه او را به ازدواج محتاج كند، بنا بر روايات مراد ابلهان است كه انسان سرپرست آنهاست، از اين جهت به آنها تابع گفته شده است كه تابع سرپرست و وصى هستند، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آن نقل شده:

«قال الاحمق المولى عليه الذى لا يأتى النساء».

أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ.

__________________________________________________

(1)

«حفص البخترى عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: لا ينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية فانهن يصفن ذلك لازواجهن» الميزان.

(2)

«قال سئلت ابا عبد اللَّه عن المملوك يرى شعر مولاته؟ قال: لا بأس (برهان)

(3) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 214

الف و لام براى استغراق است يعنى جماعت اطفال كه بر عورات زنان و چيزهايى كه زنان بايد بپوشانند واقف نشده اند، به عبارت ديگر بر فروج زنان غالب نشده اند و قدرت مجامعت ندارند گويند مراد از آن

بلوغ و شايد تميز باشد.

وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ.

يعنى وقت رفتن پا به زمين نكوبند تا صداى خلخالشان شنيده شود.

وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ در آخر آيه فرموده: همگى بطرف خدا برگرديد و به دستورهاى خدا عمل كنيد تا رستگار گرديد.

32- وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ به دنبال نهى از نگاه كردن به نامحرم و بيان محارم در اين آيه دستور مى دهد كه زنان بى شوهر را شوهر دهيد و مردان بى زن زن بگيرند و نيز از غلامان و كنيزان خود هر كه شايستگى و آمادگى اين كار را داشته باشد در حقش ازدواج را عملى كنيد، فرموده: از تأمين زندگيشان واهمه نكنيد كه خدا بى نيازشان مى كند، در تأكيد آن فرموده: خدا وسعت دهنده و دانا به حاجت مردم است.

در كافى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه از ترس فقر ازدواج نكند به خدا سوء ظنّ كرده است كه خدا فرموده: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «1».

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى. در مجمع البيان آمده:

«قال الصادق عليه السلام من ترك التزويج مخافة العيلة فقد اساء الظن بربه لقوله سبحانه ان يكونوا فقراء يغنهم اللَّه من فضله».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 215

33- وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ در اين آيه چندين مطلب مورد نظر است. اوّل اينكه: هر كه قدرت مالى براى ازدواج ندارد از فحشاء و زنا پرهيز كند و خود را نگاه دارد تا خدا به او

از كرم خود قدرت مالى عطا فرمايد، در جمع ميان اين آيه و آيه قبلى گفته اند: مراد از آيه اوّل كسى است كه كار دارد ولى هنوز وسعت مالى پيدا نكرده است، و منظور از آيه دوم كسى است كه كار هم ندارد و اگر تزويج كند آواره خواهد ماند و اللَّه العام. دوم:

وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ منظور از مكاتبه آنست كه شخصى با غلام خويش قرار مى گذارد كه مقدارى پول به او بدهد و در مقابل آزاد شود، آيه دستور مى دهد كه اگر غلامان چنين چيزى از شما خواستند اجابت كنيد، مراد از آتُوهُمْ ... آنست كه شخص مقدارى از مال زكاة به او بدهد و او در مقابل قيمت خود به مولايش برگرداند، زيرا يكى از موارد زكاة آزاد كردن غلامان است، منظور از إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً گفته اند، دانستن شايستگى آنها به اينكار است، تفصيل احكام مكاتبه بايد در فقه ديده شود.

وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا. «1»

على بن ابراهيم فرموده: عرب و قريش كنيزان را مى خرند و براى آنها مقررى معين كرده و ميگفتند: برويد زنا دهيد و پول بياوريد خدا از اينكار آنها را نهى كرد، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: عبد اللَّه بن ابىّ شش نفر كنيز داشت

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 216

آنها را وادار به زنا دادن مى كرد. لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا نشان مى دهد كه منظورشان از اينكار رسيدن به پول بود.

قيد إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً براى آنست كه اگر عفت اختيار نكنند ديگر اجبارى در

بين نخواهد بود، نه اينكه در صورت عدم اراده تحصن، اجبار كردن جايز است به عبارت ديگر در صورت عدم اراده تحصن، سالبة بانتفاع موضوع است.

وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى در صورت مجبور بودن گناهى بر آنها نيست كه خداى آمرزگار و مهربان آنها را خواهد بخشود. گناه از آن اجبار كننده است.

از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: «لا يؤاخذهن اللَّه بذلك اذا اكرهن».

34- لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

اين آيه در رابطه با تأكيد مطالب آيات گذشته است، يعنى قدر اين سخنان را بدانيد و بدانها عمل كنيد آياتٍ مُبَيِّناتٍ يعنى آياتى كه بيان كننده حقائق و حلال و حرامند، مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا يعنى حكايت و حالاتى از گذشتگان از نيكوكاران و از بدكارانشان براى شما بيان كرده ايم، و نيز براى اهل تقوى موعظه للمتقين» عبارت اخراى مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ ... است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 217

[سوره النور (24): آيات 35 تا 46]

اشاره

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (36) رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ

اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (38) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (39)

أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ (43) يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (44)

وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (46)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 218

35- خدا نور آسمانها و زمين است، صفت نور هدايت خدا مانند قنديلى است كه در آن چراغى هست آن چراغ در شيشه ايست، آن شيشه گويى ستاره درخشانى است كه از درخت مبارك زيتون نه شرقى

و نه غربى روشن مى شود، روغنش از كثرت صاف بودن) نزديك است بدون رسيدن آتش روشن شود، نورى است بالاى نورى، خدا هر كه را خواهد به نور خويش (هدايت مى كند) و براى مردم اين مثلها را مى زند، خدا به هر چيز داناست.

36- در خانه هايى كه خدا اذن فرموده والا شوند و نامش در آنها ياد گردد، خدا را تسبيح تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 219

مى كند در آن خانه ها صبحها و عصرها.

37- مردانى كه دادوستد و معامله آنها را از ياد خدا و ادامه نماز و دادن زكاة مشغول نمى كند مى ترسد از روزى كه در آن قلبها و ديده ها عوض مى شوند.

38- تا خدا پاداششان دهد به بهترين عملشان و از فضل خويش بر آنها مزيد كند) خدا به هر كه خواهد بالاتر از حساب روزى مى دهد.

39- كسانى كه كافر شده اند اعمالشان مانند سرابى است در بيابانى كه تشنه او را آب مى پندارد تا چون نزد آن آمد آن را چيزى نيافت و خدا را در نزد خويش يافت سزايش را به تمام داد، خدا سريع الحساب است.

40- يا (اعمال آنها) مانند ظلماتى است در دريايى متلاطم كه آن را موجى و از بالاى آن موجى ديگر و از بالاى آن ابرى احاطه مى كند. ظلماتى است بعضى بالاى بعضى كه اگر كافر دستش را خارج كند نزديك نيست كه آن را به ببند، هر كه خدا برايش نورى قرار نداده نورى ندارد.

41- آيا نمى دانى كه در آسمانها و زمين است و پرندگان پرزنان خدا را تسبيح مى كند؟

و همه دعا و تسبيح خود را مى دانند؟ خدا به آنچه مى كنند داناست.

42- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست، و

برگشت تدبير باو است.

43- آيا نمى دانى كه خدا ابرى را مى راند سپس آن را جمع مى كند و آن گاه متراكم مى گرداند، مى بينى كه باران از وسطهاى آن خارج مى شود و تگرگ را از آسمان از جبالى كه در آنست نازل مى كند به هر كه خواهد آن را مى رساند و از هر كه خواهد برمى گرداند نزديك است نور برق آن چشمها را كور كند.

44- خدا شب و روز را عوض مى كند، در اينها به صاحبان بصيرت موعظه هست.

45- خدا هر جنبنده را از آبى آفريد، بعض از آنها بر شكم راه مى رود بعضى بر دو پا راه مى رود، بعضى بر چهار پا راه مى رود خدا آنچه بخواهد مى آفريند كه خدا به هر چيز توانا است.

46- حقا كه آياتى روشنگر نازل كرده ايم، خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 220

كلمه ها

مشكات: قنديل يا طاقچه اى كه بر آن شيشه گرفته اند، چراغ را در آن مى نهند (قاموس قرآن).

نور: در تعريف نور گفته اند: آنچه چيزها را آشكار مى كند و نيز گويند آنچه في نفسه آشكار است و غير خود را آشكار مى كند و نيز گفته اند:

«النور: الضوء و هو خلاف الظلمة» سپس تعميم يافته و به حواس نيز نور گفته شده كه با آنها محسوسات روشن مى شود، به عقل نيز نور گفته شده كه معقولات با آن آشكار مى شود، به ايمان نيز از اين جهت نور اطلاق مى شود.

زجاجة: شيشه «مصباح»: چراغ.

درى: درخشان. ستاره را در سفيد و درخشان بودن به «در» تشبيه كرده اند.

زيتها: زيت: روغن زيتون. چنان كه به درخت و ميوه آن زيتون گويند واحد آن زيتونه است.

غدو: غدوه و غلاة: بامداد يا

از اول صبح تا طلوع شمس جمع غدوه غدو و جمع غداة غدوات است.

آصال: اصيل: از وقت عصر تا مغرب. جمع آن آصال است.

تلهيهم: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند. الهاء: مشغول كردن «لا تلهيهم»: مشغول نمى كند آنها را.

تتقلب: قلب: گرديدن و گردانيدن شي ء «تتقلب»: مى گردد و متحول مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 221

سراب: چيز بى حقيقت اهل لغت در معنى آن گفته اند: شوره زارى كه در آفتاب مى درخشد و به آن مى ماند.

قيعه: بيابان قاع به معنى زمين همواره است كه كوه و جنگل ندارد، جمع آن قيعه است، زمخشرى گويد: آن به معنى قاع و يا جمع قاع است آن در آيه ظاهرا مفرد است.

لجى: بزرگ و متلاطم. «بحر لجى» درياى بزرگ و متلاطم.

صافات: بال گشودگان صف آنست كه پرنده بال خود را در هوا بگشايد و حركت ندهد «صف الطائر جناحيه في السماء بسطها و لم يحركها» ظاهرا منظور شنا كردن در هوا يا بال زدن است.

يزجى: زجو: راندن با مدارا. راغب گويد: آن دفع شي ء است براى مرتب شدن يُزْجِي سَحاباً حركت مى دهد و مى راند ابر را.

ركاما: ركم (بر وزن عقل): رويهم جمع كردن بعضى را بالاى بعضى قرار دادن «ركام» به معنى مركوم و متراكم است.

ودق: (بر وزن عقل): باران آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

خلال: خلل (بر وزن فرس) ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

برد: (بر وزن شرف) تگرگ. در اقرب الموارد گويد: «البرد: حب الغمام».

سنا: روشنى، راغب گويد: «الضوء الساطع».

شرحها

در اين آيات اولا بيان شده كه خدا نور آسمانها و زمين است و آن عين ايجاد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 222

و اظهار

است يعنى خدا ايجاد كننده و پديد آورنده آنها است نه مثل نور معمولى كه اجسام را روشن مى كند زيرا ظاهر كردن خدا جز ايجاد نمى تواند باشد.

ثانيا مقايسه اى است بين مؤمنان و كفار، كه خدا مؤمنان را با نور ايمان و اعمال صالح به سعادتشان و به بهشت هدايت مى كند ولى اعمال كافران مانند سراب و مانند ظلمات متراكم است كه آنها را به سعادت نمى رساند بلكه به مجازات كامل مى رساند.

ثالثا: نور خدا و نور ايمان مانند چراغ و شعله ايست در قنديلى كه روى شعله شيشه ايست نورانى و پرتو افكن آن چراغ از روغن زيتون بسيار صاف مشتعل مى شود، با كمى دقت خواهيم ديد سر زدن اعمال پاك و نورانى از مؤمن و پاكيزگى يك پارچه او در اثر همان نور ايمان در قلب او است.

رابعا: منظور از نُورُ السَّماواتِ غير از مَثَلُ نُورِهِ است كه منظور از اولى ايجاد آسمانها و زمين و وصف خداست، ولى مراد از نور دوم نور ايمان است.

خامسا: از آيات چهل و يك مقداري از دلائل توحيد بازگو شده، ظاهرا منظور از آنها استدلال به موجد بودن و نور بودن خداست و نيز توجيه اينكه همه قدرتها و كائنات در دست خداست، به هر كه خواهد نور مى دهد يا نمى دهد.

سادسا: تناسب اين آيات با مطالب قبلى سوره، مى شود آن باشد كه احكام گذشته همه نور هستند خدايى كه نور آسمانها و زمين است و نور ايمان را عطا مى فرمايد آن احكام را بيان فرموده است.

35- اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ معنى اين جمله آنست كه خدا ظاهر كننده آسمانها و زمين است و اين ظاهرا جز معناى ايجاد نمى تواند

باشد مانند اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رعد/ 16، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 223

آنان كه نور را منور گفته اند غرضشان آن بوده كه آن، معناى فاعلى دارد نه اينكه جزء سماوات و ارض است (نعوذ باللّه).

در الميزان فرموده: خداى سبحان نورى است كه با او آسمانها و زمين ظاهر مى شود، اين است مراد از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه نور به آسمانها و زمين اضافه شده و سپس به لفظ جلاله حمل گرديده است ... و آن مساوى است با وجود كل شي ء و ظاهر شدنش في نفسه و براى ديگرى.

اين جمله در عين حال به حكم مقدمه اى است به ذيل آيه، يعنى خدايى كه ظاهر كننده اشياء است هدايت كننده مؤمنان به نور ايمان است و اللَّه العالم مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ اضافه نور به خدا نشان مى دهد كه اين نور غير از خداست، آخر آيه نشان مى دهد كه آن نور هدايت است، منظور از مصباح شعله چراغ است يعنى مثل و حكايت نور خدا در قلب مؤمن مانند قنديلى است كه در آن چراغى (شعله اى) است آن شعله در شيشه اى است، شيشه سبب بى حركت شدن شعله مى شود و نور از آن بيرون مى زند و مانند ستاره درخشان است.

ناگفته نماند: مشبه نور است و مشبه به همه كَمِشْكاةٍ ... دُرِّيٌّ مى باشد.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«المشكاة جوف المؤمن و القنديل قلبه و المصباح النور الذى جعله اللَّه في قلبه».

يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ اين قسمت

از آيه ظاهرا جزء مشبه به نيست بلكه در تكميل آن و نشان دادن كثيرت نور چراغ است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 224

يعنى آن چراغ افروخته مى شود از روغن درخت پر بركت زيتون درختى كه در وسط باغ است نه در شرق آن كه فقط قبل از ظهر آفتاب گيرد و نه در غرب آن كه فقط بعد از آفتاب گيرد، اين هر دو ميوه شان نارس است، روغنش صاف نيست بر خلاف درختى كه در وسط باغ است كه ميوه اش كاملا مى رسد و روغنش چنان صاف مى شود گويى بدون افروختن نور مى دهد.

نُورٌ عَلى نُورٍ خبر مبتداى محذوف است يعنى نور آن شيشه نورى است بالاى نورى، اين اشاره به كثرت نور است، شيشه به واسطه آرام كردن شعله، نور آن را زياد مى كند.

يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ اين جمله نشان مى دهد كه مراد از مَثَلُ نُورِهِ نور هدايت و ايمان است مراد از «من يشاء» كسى است كه استعداد هدايت را داشته باشد زيرا مى دانيم كه خدا كار بى علّت نمى كند.

وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ اشاره است به اينكه خداوند روى علم به مصالح مردم اين مثل ها را مى زند مثلهايى كه مطلب را باحسن وجه روشن مى كند لازم است در اينجا به بعضى از روايات اشاره شود.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير

«اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح»

سؤال شد؟ فرمود: آن مثلى است كه خدا براى ما زده است پيامبر و امامان صلوات اللَّه عليهم از دلالات و آيات الهى هستند كه با آنها به توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و

فرائض راه يافته مى شود و لا قوة الا باللّه العلى العظيم «1» اين روايت اشاره به بعضى از مصاديق نور الهى است.

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق و كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 225

در روايات اهل بيت عليهم السّلام مفردات آيه به رسول خدا و امامان عليهم السّلام تطبق شده است آنها فقط تطبيق هستند نه تفسير، مانند آنكه در كافي از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان المشكاة فاطمة عليها السّلام و المصباح الحسن عليه السّلام و الزجاجة الحسين عليه السّلام و الشجرة المباركة ابراهيم عليه السّلام لا شرقية و لا غربية ما كان يهدديا و لا نصرانيا و نور على نور امام بعد امام يهدى اللَّه لنوره من يشاء يهدى اللَّه الأئمه من يشاء. «1»

36- فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.

كلمه «في بيوت» على الظاهر متعلق است به يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ در آيه سابقه، يعنى: خدا انسانها را به نور ايمان هدايت مى كند در مساجد و خانه هاى پيامبران و امامان مثلا.

ناگفته نماند: اين آيه و دو آيه بعدى تتمه مثل فوق نيست بلكه تكميل مطلب است كه خدا مردم را در خانه هايى والا مقام به نور خود هدايت مى كند هدايت شدگان مردمى هستند كه تجارت و بيع آنها را از ياد خدا باز نمى دارد از قيامت خائف مى باشند خدا بهترين پاداش را به آنها خواهد داد.

«في بيوت» بى شك شامل مساجد است در مجمع البيان آمده: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد: اين بيوت كدام است؟ فرمود: خانه هاى انبياء ابو بكر برخاست و گفت يا رسول اين خانه (خانه على و

فاطمه) نيز از آنهاست فرمود آرى از بهترين آنهاست، در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در تفسير آن فرمودند:

«قال هى بيوت الانبياء و بيت على عليه السّلام.

منظور از «از ترفع» عظمت و منزلت معنوى است، علّت اين منزلت همان ذكر خدا در آنهاست، پس وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ دليل «ان ترفع» مى باشد

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق و كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 226

37- رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ.

رجال فاعل «يسبح» در آيه سابق است، منظور از تجارت چنان كه گفته اند داد و ستد مستمر و از بيع، خريد و فروش جزئى و دفعى است يعنى نه تجارت پيوسته، آنها را از ياد خدا مشغول مى كند و نه خريد و فروش جزئى و يك دفعه.

على هذا نفى تجارت نفى بيع را لازم نگرفته است.

به نظر مى آيد: آمدن «يسبح» بدون «يحمد» به مناسبت نور است كه نور بودن خدا از صفات جلال است و با تسبيح تناسب دارد و شايد تسبيح، حمد را نيز لازم گرفته باشد.

در الميزان فرموده: مقابله ذكر اللَّه با اقامه نماز حاكى است كه مراد از ذكر اللَّه ياد كردن خدا به طور هميشه و از اقامه نماز ياد خدا به طور موقت است.

منظور از عوض شدن قلبها و چشمها ظاهرا عوض شدن آنها در فهم و ديدن است، فهم و درك مؤمنان در آن روز عوض مى شود عظمت خدا، خلود در بهشت، اسرار عالم، واقعيت اشياء و هزاران چيز را كه در دنيا به طور ناقص درك مى كردند

و يا درك نمى كردند در آخرت درك خواهند كرد، هكذا چيزهايى كه از قبيل ملائكه و غيره در دنيا نمى ديدند در آخرت خواهند ديد.

قلب و چشم كفار نيز عوض خواهد شد، آيه به طور مطلق همه را شامل است. در آيات ديگر مى خوانيم: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22 به هر حال عوض شدن قلوب و ابصار كاملا آنها را در فهم و ديد مونس خواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 227

38- لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

لام در «ليجزيهم» براى غايت و عاقبت است يعنى عاقبت كارشان به آنجا مى رسد كه خدا پاداش بهترين عمل را به آنها مى دهد در اينجا سه مطلب هست اول اينكه «احسن» وصف اعمال آنهاست يعنى خدا پاداش بهترين عمل را به آنها مى دهد: پس خدا اعمال آنها را پاك مى كند، نقائص عملشان را ناديده مى گيرد يا عمل حسن را احسن به حساب مى آورد و پاداش آن را مى دهد، اين يكى از الطاف خداست. «1»

دوم وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ كه خدا بالاتر از استحقاق، به آنها پاداش مى دهد اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است نظير لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 يعنى اين «مزيد» بالاتر از خواست آنهاست و نيز بالاتر از استحقاق آنها مى باشد، اين كرامت دوم از جانب خداست، كلمة لَهُمْ ما يَشاؤُنَ كه در چندين آيه آمده است قابل دقت بسيار و مبين لطف بيكران خداست (استفاده از الميزان).

سوم: وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ تعليل دو مطلب قبلى است كه

هر دو مصداق بِغَيْرِ حِسابٍ هستند تكميل عمل و رساندن آن به درجه احسن و عطاى اضافه بر استحقاق، بالاتر از حساب مى باشد (الحمد للَّه كما هو حقه) 39- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

درباره مؤمنان خوانديم كه ذكر خدا مى كنند: نماز مى خوانند، زكاة مى دهند، در نتيجه به لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا مى رسند، پس اعمال مؤمنان

__________________________________________________

(1) احتمال دارد، تقدير آن «احسن مما عملوا» باشد يعنى پاداشى بهتر از عملشان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 228

آنها را به بهشت مى رساند.

اما اعمال كفار مانند سراب است كه شخص عطشان آن را آب حساب مى كند و چون نزد آن بيايد چيزى نخواهد يافت و خدا را خواهد يافت كه كيفر او را بدهد پس اعمال كفار آنها را به بهشت و سعادت نمى رساند.

در اين آيه، اعمال نيك كفار به سراب تشبيه شده و خودشان به آدم تشنه، قيد ظمآن براى رفتن به سوى سراب است و گر نه هر كس سراب را آب گمان مى كند. ضمير «عنده» ظاهرا به ظمآن راجع است و شايد به سراب راجع باشد وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ ... براى تكميل مطلب است يعنى چون به نزد سراب آمد چيزى نيافت سهل است بلكه خدا را يافت كه به او كيفر داد، در آيات ديگر آمده وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16.

سَرِيعُ الْحِسابِ بودن خدا به علت علم و قدرت او است، چون به همه اعمال از لحاظ كثرت، قلت، صحيح، باطل، مقبول، مردود، عالى، اعلى و ...

خبر دارد و

قدرت حساب رسى نيز دارد، پس سريع الحساب است.

40- أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ در اين آيه اعمال كفار به تاريكيهاى شديد تشبيه شده كه به هيچ وجه خروج از آن ممكن نيست و ديگر آن اعمال و آن ظلمات نخواهد گذاشت به نور ايمان راه يابد، على هذا آيه ما قبل حاكى از آن بود كه اعمال آنها باطل هستند و سبب سعادت آنها نخواهند شد، ولى اين آيه مى گويد كه اعمالشان مانع خواهد بود از اينكه به نور ايمان راه يابند.

نظير: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 229

مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ...

انعام/ 122.

أَوْ كَظُلُماتٍ عطف است بر «سراب» در آيه گذشته يعنى: «و الذين كفروا اعمالهم كظلمات ...» جمله يَغْشاهُ مَوْجٌ ... سَحابٌ تقرير ظلمات است يعنى وصف اين درياى متلاطم آنست كه موجى عظيم آن را احاطه كرده، از بالاى آن، موج ديگر، از بالاى آن ابرى، كه ديگر نور آفتاب و ماه و ستارگان بآن نمى رسد، آن گاه فرموده: ظلمات بعضى بالاى بعضى است يعنى متراكمند نه متفرق.

إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ ... تأكيد شدت تاريكى است، آن گاه با جمله: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ ... فهمانده كه آنها مطلقا نورى ندارند، زيرا خدا نورى براى آنها قرار نداده است.

41- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ

عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ.

از اين آيه تا آيه چهل و پنج، تعليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ و يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ است ناگفته نماند: وجود موجودات ممكنه دليل خالق واجب الوجود است به عبارت ديگر: موجودات حكايت دارند بر اينكه وجودى و نورى آنها را موجود و ظاهر كرده است.

اين معنى تسبيح موجودات و دلالت آنها بر وجود خداى قادر و داناست و آن دليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است. لفظ أَ لَمْ تَرَ در اول آيه حاكى است كه اين مطلب كاملا روشن و معلوم است.

النهايه در اين آيه فقط تسبيح دو قسمت از موجودات مطرح است اوّل موجودات عاقل يعنى مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه شامل مؤمن و كافر است با اين فرق كه مؤمن هم با زبان تسبيح مى كند و هم با وجود و ذاتش، اما كافر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 230

با وجودش تسبيح مى كند و با زبان انكار مى نمايد.

دوم پرندگان، يعنى نمونه اى از موجودات زنده غير انسان و گر نه به حكم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ اسراء/ 44 همه موجودات خدا را تسبيح و حمد مى گويند.

ظاهر آنست كه فاعل «قد علم» لفظ «كل» كه مراد مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ باشد يعنى همه آنها صلوة و تسبيح خود را مى دانند «1» اين جمله تأكيد صدر آيه است، منظور از صلاة دعا و خواندن خدا و توجه به او است كه همه با وجود و زبان خدا را مى خوانند و تسبيح مى كنند و به فقر و نياز خود واقف هستند بنظر بعضى فاعل «قد علم» خداست ولى آن با

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ ...

مى سازد.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ تشويق است مؤمنان را كه خدا از تسبيح و صلوة آنها آگاه است و پاداش خواهد داد و نيز داناست كه كفار با وجودشان اقرار و با زبان انكار مى كنند. در خاتمه بايد دانست: اين آيه استدلال بر اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است چنان كه آيه أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً استدلال است بر» يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ 42- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.

اين آيه در ميان دو آيه اى كه با «الم تر» شروع شده اند، واقع است كه اولى دليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و دومى دليل يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ مى باشد.

اين آيه مى تواند دليل هر دو مطلب باشد، حكومت آسمانها و زمين خاصّ خداست زيرا كه او پديد آورنده آنهاست و نيز حكومت در دست او است مى تواند

__________________________________________________

(1) يعنى از روى درك و اختيار تسبيح و حمد مى گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 231

هر كه را بخواهد به نور خويش هدايت كند، احتمال دارد كه مراد از وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ برگشت تدبير و حكومت به خدا باشد، على هذا مراد از آن آخرت نيست (از الميزان).

43- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ.

اين آيه اولا يكى از نظامات متقن جهان را توضيح مى دهد و دليلى محكم بر توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در اداره جهان است و نيز استدلال است بر يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يعنى همانطورى كه ابرها را متراكم كرده و از آنها باران مى فرستد و تگرگ نازل مى كند به

هر كه بخواهد مى رساند و از هر كه بخواهد بر مى گرداند. خواست و مشيت خاص خداست، همچنين در هدايت به نور خود مشيت مخصوص او است.

در اين قسمت از آيه بيان شده كه خدا ابرها را حركت مى دهد، آن گاه آنها را جمع و متراكم مى گرداند تا باران از خلال آنها خارج مى شود.

وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ اين قسمت از آيه راجع به آمدن تگرگ است كه خدا به هر قوم كه بخواهد آن را مى رساند و محصولشان را از بين مى برد، نور برق آن نزديك است كه چشمها را بسوزاند جمله يَكادُ سَنا بَرْقِهِ ... تأكيد مطلب است.

در الميزان فرموده: «من جبال» اشاره به كثرت و تراكم تگرگ است نگارنده در اين زمينه مطلبى در قاموس قرآن (ماده برد) گفته ام.

44- يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ اين آيه بيان ديگرى است در اينكه كارها و نظام جهان به مشيت خداست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 232

تقليب ليل و نهار، آوردن يكى به جاى ديگرى است، نظير: يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 صاحبان بصيرت مى توانند از آن درس بياموزند و نفوذ مشيت خدا را درك نمايند آيه شريفه انسان را به عمق نظام خدايى با آهنگى تكان دهنده رهبرى مى كند، نگارنده آن را درك مى كنم ولى وصف نتوانم كرد.

45- وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما

يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بيان ديگرى است در رابطه با قدرت و توانايى خدا و اينكه همه كارها در دست اوست و فعال ما يشاء است و مصداقى از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ مى باشد، اين آيه در عين حال از وسعت قدرت و علم خدا حكايت دارد زيرا اگر موجودات زنده همه در يك شكل بودند به نظر مى آمد كه خداوند فقط مى تواند يك نوع مخلوق بيافريند ولى اقسام حيوانات و انواع نباتات و ميوه ها و حبوبات حكايت مى كنند كه خدا به هر چيز تواناست و قدرت او در يك چيز و دو چيز خلاصه نمى شود.

منظور از «ماء» نطفه است كه همه جنبندگان از آن به وجود مى آيند خواه بچه زا باشند يا تخم زا، اين آيه يكى از محلهايى است كه «من» در غير اولوا العقل به كار رفته است، در اين آيه از سه بخش جنبدگان نام برده شده اول خزندگان يعنى «من يمشى على بطنه» دوم انسان كه به دو پا راه مى رود يعنى: «من يمشى على رجلين» شايد آن شامل پرندگان هم باشد، سوم درندگان و چهارپايان يعنى «من يمشى على اربع» ظاهرا نقل اين سه بخش به عنوان نمونه و شاخص است و گر نه جنبندگان بيشتر از اينهاست. «1»

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از حضرت صادق (ع) آمده:

«و قال ابو عبد اللَّه و منهم من يمشى على اكثر من ذلك».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 233

يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ تعليل صدر آيه و جمله إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل يَخْلُقُ اللَّهُ ... مى باشد.

46- لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ

إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اين آيه نظير آيه سى و چهارم است كه به دنبال مسائل پوشش زنان و تعيين محارم آمده است، مضمون آيه آنست كه: مادر آيات گذشته آياتى كه روشن كننده حقائق و آگاه كننده هستند نازل كرده ايم، خدا هر كه را بخواهد با آن آيات و آيات ديگر به راه راست هدايت مى كند، در عين حال روشن مى كند كه شما در هدايت شدن مختار مطلق نيستيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 234

[سوره النور (24): آيات 47 تا 57]

اشاره

وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50) إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ

كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (55) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56)

لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 235

47- مى گويند: به خدا و رسول ايمان آورديم و اطاعت كرديم، سپس گروهى از آنها اعراض مى كنند آنها مؤمن نيستند.

48- وقتى كه به طرف خدا و رسولش خوانده مى شوند تا ميانشان حكم بكند ناگاه فريقى از آنها اعراض مى كنند.

49- اگر قضاوت بر له آنها باشد شتابان به سوى رسول مى آيند.

50- آيا در قلوبشان مرضى هست؟ يا شك كرده اند؟ يا مى ترسند كه خدا و رسول به آنها ظلم كند آنها ظالمانند.

51- سخن مؤمنان وقتى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميانشان حكم كند، فقط آنست كه بگويند: شنيديم و اطاعت كرديم و فقط آنها هستند راستگاران.

52- هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از عذابش پرهيز كند، آنها هستند رستگاران.

53- به خدا سوگند خوردند سوگند اكيد كه اگر امرشان كنى حتما به جهاد خارج مى شوند بگو قسم نخوريد، اطاعت رسول بهتر از قسم خوردن است خدا به آنچه مى كنيد داناست.

54- بگو اطاعت كنند خدا را و اطاعت كنيد رسول را، اگر اعراض كرديد، بر او است آنچه تكليف شده و بر شماست آنچه تكليف شده ايد، بر پيامبر جز ابلاغ آشكار، نيست.

55- خدا از شما به آنان كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند وعده كرده كه در زمين خليفه شان كند، چنان كه گذشتگان را كرده است و براى آنها دين پسنديده شان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 236

را استقرار بخشد و خوفشان

را به ايمنى مبدل نمايد كه مرا عبادت كنند و چيزى با من شريك نكنند، هر كه بعد از آن كفران ورزد آنها فاسقانند.

56- نماز را ادامه دهيد، زكاة را بدهيد رسول را اطاعت كنيد، تا مورد رحم خدا واقع شويد.

57- آنها كه كافر شده اند گمان نكنيد كه ناتوان كننده خدا هستند، جايگاهشان آتش است و آن بد جايگاهى است.

كلمه ها

مذعنين: اطاعت كنان. طبرسى فرموده: اذعان سرعت در طاعت است. ذعن و اذعان هر دو به معنى اطاعت است با سرعت. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

يحيف: حيف: ميل در حكم به طرف ظلم. كه آن را حكم جور گويند.

«حاف عليه حيفا: جار و ظلم» اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است «ان يحيف»: اينكه ستم كند.

يتقة: آن در اصل يتقيه است به علت اسم شرط بودن ياء آن محذوف گرديده است.

جهد: (بفتح و ضم اول) به معنى صعوبت و سختى است، آن در آيه به معنى محكم و مؤكد است جَهْدَ أَيْمانِهِمْ

يعنى قسمهاى محكمشان. على هذا جهد به معنى مجهود مى باشد.

بلاغ: بلاغ در اينجا به معنى ابلاغ و رساندن است.

يمكنن: تمكين: قدرت دادن. توانا كردن. تمكين دين كنايه از استقرار و ثبات و مورد عمل بودن آنست.

مصير: اسم مكان است يعنى محل بازگشت و محل انتقال.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 237

شرحها

در پى مطالب آيات گذشته كه لازمه آنها ايمان واقعى به خدا و رسول بود در اين آيات به حالات بعضى از منافقان اشاره شده كه به زنان اظهار ايمان و اطاعت مى كنند ولى به وقت عمل از مقتضاى ايمان سر باز مى زنند و به قضاوت رسول اللَّه حاضر نمى شوند، چنين كسان مؤمن نيستند، بلكه مؤمنان كسانى هستند كه دربست در اختيار خدا و رسول قرار دارند.

آن گاه به حالت ديگر منافقان اشاره شده كه سوگند اكيد ياد مى كردند به جهاد خواهيم رفت و سپس به اهل ايمان و عمل وعده شده كه در جاى مشركان و بعد از زوال آنها جانشين خواهند بود و دينشان استقرار خواهد

يافت، امّا تداوم آن مشروط به تداوم ايمان و عمل است، در صورت تداوم ايمان و عمل كافران نخواهند توانست بر آنها صدمه اى بزنند.

47- وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه بيان حال بعضى از منافقين است، ما بين ايمان به خدا و ايمان به رسول نوعى فرق هست گرچه از يكديگر قابل انفكاك نيستند، ايمان به خدا و اطاعت خدا همان ايمان به وجود خدا و اطاعت از دين خداست، اما ايمان به رسول آنست كه بدانيم او حق است و از جانب خدا خبر مى دهد و اطاعت از او آنست كه در تمام حكومت و قضاوتهايش در منازعات و امثال آن از او اطاعت كنيم گويى: آمدن باء در «بالرسول» براى افاده اين معنى است كه ايمان به رسول، خودداراى نوعى استقلال است.

لفظ «اطعنا» راجع به هر دو است يعنى «اطعنا اللَّه و اطعنا الرسول» نظير تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 238

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا الاحزاب/ 66 پس ميان دو اطاعت نوعى فرق است گرچه بالاخره هر دو راجع به اطاعت خداست.

مفعول «يتولى» محذوف است نظير «يتولى عن مقتضى قوله» يعنى از مقتضاى قول خود اعراض مى كند زيرا مقتضاى قولشان آنست كه از خدا و رسول مطلقا اطاعت نمايند، كلمه «اولئك» چنان كه در الميزان فرموده: راجع به فاعل «يقولون» است كه عموم منافقان باشد نه به فاعل «يتولى» كه فريق بوده باشد، زيرا ظهور وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ ... آنست كه اين سخن را به زبان مى گويند و همه منافق

هستند.

48- وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه شاهد و مصداق ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ در آيه سابق است يعنى:

مقتضاى يَقُولُونَ آمَنَّا ... آن بود كه چون به داورى و قضاوت رسول اللَّه دعوت شدند قبول نمايند، ولى آنها اعراض مى كنند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند اين آيات درباره مردى از منافقان نازل شد كه ميان او و يك نفر يهودى منازعه اى روى داد، يهودى گفت: به داورى پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برويم، منافق گفت: بلكه پيش كعب بن اشرف برويم، بلخى حكايت كرده: ميان على عليه السّلام و عثمان بن عفان منازعه اى رخ داد، توضيح اينكه عثمان زمينى از آن حضرت خريد از آن سنگهايى بيرون آمد، عثمان خواست بعنوان عيب، معامله را فسخ كند، امام نپذيرفت و فرمود: ميان ما رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قضاوت فرمايد.

حكم بن ابى العاص (عموى عثمان) گفت اگر پيش عمو زاده او بروى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 239

به نفع او قضاوت خواهد كرد، قضاوت را پيش او مبر، آيات در اين زمينه نازل گرديد، اين مطلب يا نزديك به آن از امام باقر عليه السّلام نيز نقل شده است. ناگفته نماند: در تفسير برهان چند روايت در اين باره نقل شده و در روايات اهل سنت از ابن عباس نقل گرديده كه: منازعه ما بين على عليه السّلام و مردى از قريش بود.

49- وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.

منظور از «الحق» حكم رسول خداست يعنى اگر مى دانستند كه حكم بنفع آنها خواهد بود به سرعت و از روى اطاعت پيش آن حضرت

مى آمدند. به عبارت ديگر آنها تابع هواى نفس هستند نه تابع حقيقت زيرا از داورى وقتى خوشحال مى شوند كه به نفع آنها باشد در آيه بعدى ميگويد مگر در صورتى كه بضرر آنها باشد خدا و رسول به آنها ستم كرده اند،!! 50- أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

اين آيه علت حاضر نشدن آنها را به قضاوت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بيان مى كند و آن اينكه آنها ظالم و منافقند، مريض القلب كسانى هستند كه ايمان در قلوب آنها رسوخ نكرده است على هذا آنها منافق نيستند بلكه ضعيف الايمان مى باشند نظير: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ انفال/ 49 إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12، كه منافقان از بيمار دلان جدا شده اند.

أَمِ ارْتابُوا كسانى هستند كه ايمان داشته بعدا به شك افتاده اند، آنها هم غير از منافقانند، منظور از هُمُ الظَّالِمُونَ به احتمال قوى همان وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ مى باشند كه گذشت آنها در اثر گفتن آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ و سپس عمل نكردن ظالمند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 240

اين آيه مى گويد: اينها كه براى قضاوت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حاضر نمى شوند آيا به علت مريض القلب بودن است؟ يا به جهت آنكه عقيده خود را از دست داده اند؟ و يا بجهت آنكه مى ترسند خدا و رسول درباره آنها حكم جائرانه بكنند نه هيچ يك از اينها علت نيامدن نيست بلكه علّت اصلى آنست كه آنها منافق هستند به خدا و

رسول ايمان ندارند وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ اين است آنچه در تفسير اين آيه بر ما ميسر گرديد و اللَّه العالم.

51- إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين آيه در مقابل آيه چهل و هشت است كه منافقان اعراض مى كردند ولى مؤمنان با جان و دل قبول مى كنند و از آمدن «المؤمنين» تأييد مى شود كه مراد از ظالمين در آيه گذشته منافقانند، دُعُوا إِلَى اللَّهِ در صورت پيش آمدن نزاع است، غرض از سَمِعْنا وَ أَطَعْنا آنست كه قضاوت خدا و رسول را قبول مى كنند خواه بنفع آنها باشد و يا له آنها. در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده مراد از آيه امير المؤمنين عليه السّلام است (آرى مصداق حقيقى چنين آيه آن بزرگوار مى باشد).

قرائت مشهور در قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ فتح و آن خبر «كان» مى باشد و اسم «كان» جمله أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا ... از على عليه السّلام نقل شده كه «قول» را با ضم خوانده است، در آخر آيه رستگارى و فلاح بر چنين مؤمنانى منحصر شده است.

52- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.

اين آيه مطلب را تعميم مى دهد كه نه تنها آنها كه به قضاوت رسول اللَّه حاضر مى شوند بلكه مطلق كسانى كه داراى اوصاف چهارگانه فوق باشند فائز و رستگارند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 241

اين آيه در عين حال تعليل آيه گذشته و مانند يك كبراى كلى است و اجابت كنندگان قضاوت خدا و رسول يكى از صغراهاى اين آيه هستند.

53- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ

لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

.اين آيه اشاره به بعضى از كارهاى منافقان است كه قسم ياد كرده و به آن حضرت مى گفتند اگر ما را امر به جهاد كنى حتما براى جهاد خارج خواهيم شد.

در الميزان فرموده: طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ

خبر مبتداى محذوف و تقدير آن:

«الخروج الى الجهاد طاعة معروفة» است يعنى سوگند نخوريد رفتن به جهاد طاعت معروفى است و واجب مى باشد، حاجتى نيست كه با سوگند آن را واجب كنيد و اگر مى خواهيد با اين سوگند خدا و رسول را از خود راضى كنيد، خدا از كارتان با خبر است.

به نظر ديگران تقدير آن چنين است «طاعة معروفة للنبى خير من يمينكم» اطاعتتان از پيامبر از سوگند خوردن بهتر است خدا از كارتان آگاه است كه در زبان مى گوئيد و در باطن قصدى نداريد.

54- قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

اين آيه خطاب به منافقان مى گويد: وظيفه پيامبر فقط تبليغ و انذار است اگر شما قبول نكرديد مسئوليتى بر او نيست، منظور از «ما حمل» تبليغ است كه تكليف پيامبر مى باشد و از ما حُمِّلْتُمْ تكليف مردم است كه قبول تبليغ و عمل به آن مى باشد، منظور از أَطِيعُوا الرَّسُولَ اطاعت در مقام رهبرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 242

وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا مى گويد: گرچه وظيفه پيامبر و شما از هم جداست لكن اگر از پيامبر اطاعت كنيد هدايت مى شويد، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ ... در مقابل تعليل أَطِيعُوا الرَّسُولَ است، حالا كه وظيفه رسول فقط

ابلاغ است، اطاعة او اطاعت خداست.

55- وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ.

اين آيه يك وعده بسيار عالى به اهل ايمان مى دهد و آن اينكه خداوند اهل ايمان را جانشين بدكاران و طاغوتها خواهد كرد نظير: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ انبياء/ 105.

اگر گويى: در هر قوم مؤمن كه وارث قوم طاغوت باشند، عده اى بدكار و غير مؤمن نيز خواهند بود در اينصورت آنها نيز خليفه و وارث قوم طاغوت هستند پس چرا خدا خلافت را فقط به الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ منحصر فرموده است؟

گوئيم: در حقيقت مؤمنان وارث و خليفه هستند نه بى تفاوتها و نه غير مؤمنان، بلكه آنها طفيلى مؤمنان مى باشند، مثلا در اين انقلاب اسلامى ايران كه حزب اللَّه جانشين خاندان كثيف پهلوى و طاغوتيان گرديد، جانشين واقعى حزب اللَّه و اهل ايمان و عملند بى تفاوتها و ضد انقلابى هاى بى سر و صدا، جانشين نيستند بلكه طفيلى حزب اللَّه مى باشند، در هر قومى، گروهى بى تفاوت وجود خواهد داشت.

اگر گويى: اين آيه در زمان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و در صدر اول اسلام تحقق پيدا كرد؟ گوئيم: آرى، رژيم شرك رفت اهل توحيد و اهل اسلام جانشين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 243

آنها شدند، اما بعد از آن حضرت به تدريج مسلمانان مصداق وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ كه در ذيل آيه خواهد آمد، شدند تا مسئله جانشين مشركان بودن از بين رفت و حكومت اسلامى به سقوط كشيده شد.

كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

مانند حكومت موسى، يوشع، داود و سليمان و امثال آنها. درست است كه عده اى غير مؤمن و

بى تفاوت در آن حكومتها بودند ولى چنان كه گفتيم آنها طفيلى بودند و در سايه اهل ايمان زندگى مى كردند جانشين واقعى حزب اللَّه آن زمان بود كه در ركاب طالوت مى گفتند: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 249.

وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً.

اين قسمت از آيه بيان استخلاف و جانشين بودن در جاى مشركان و طاغوتيان است يعنى: خدا جامعه را به دست آنها مى دهد، دينشان را به نفع آنها در جامعه پياده كرده و ثابت و مورد عمل قرار مى دهد، خوفى كه از مشركان و طاغوتيان داشتند به ايمنى مبدل مى شود، آنها بى آنكه به خدا شرك بياورند، خدا را بندگى كرده و در سايه توحيد زندگى را آغاز مى كنند.

چنان كه همه اينها در وقت نوشتن اين تفسير (1403) هجرى بوقوع پيوسته است.

وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

يعنى بقاء جانشين بسته به ادامه ايمان و عمل است ولى اگر بعد از خليفه شدن كفران و ناسپاسى كنند و ايمان و عمل صالح را رها كنند آنها فاسق و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 244

زى عبوديت و لياقت خلافت خارج شدگانند و قهرا خلافت و حكومت دين از دستشان خواهد رفت. «1»

اين يك واقعيت است: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11 تا ايمان و عمل و دفاع از حق را دارند جانشين طاغوتيان خواهند بود و چون لياقت و آمادگى را از دست دادند، خلافت هم از دستشان گرفته خواهد شد، چنان كه بعد از رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله چنان شد، معاويه ها، يزيدها روى كار آمدند على ها حسين ها (عليهم السّلام) شهيد گرديدند، حكومت اسلام به سقوط گرائيد.

ناگفته نماند در الميزان فرموده، اگر واقعيت معناى آيه را در نظر بگيريم منطبق نمى شود مگر به جامعه اى كه در زمان مهدى موعود عليه السّلام تشكيل خواهد گرديد.

در مجمع البيان بعد از نقل اقوال فرموده: از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده: كه آيه درباره مهدى موعود از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، عياشى با سند خود از على بن الحسين عليه السّلام نقل كرده كه آن حضرت آيه را خواند و فرمود: به خدا قسم آنها شيعيان ما اهل بيت هستند خداوند، اين حكومت را به دست مردى از ما كه مهدى اين امت است به آنها خواهد داد و او همانست كه رسول خدا درباره او فرموده:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا»

نظير اين روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نيز نقل شده است «2».

__________________________________________________

(1) «كفر» ظاهرا بمعنى كفران است.

(2) و نيز در مجمع البيان از رسول خدا ص نقل شده.

«قال رويت لى الارض فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى ما زوى لى منها».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 245

مؤلف گويد: درست است كه مصداق اتم اين آيه در زمان آن حضرت خواهد بود ولى مانعى ندارد كه پيش از آن حضرت نيز چنين حكومت توحيدى به وجود آيد.

چنان كه حكومت جمهورى اسلامى ايران در حال حاضر مصداق اين آيه است.

56- وَ

أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

گويى با اين آيه اشاره مى كند كه رسيدن به آن حكومت از راه نماز و زكات و ولايت ولى اللَّه است، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ نتيجه و غايت عمل به سه فرمان فوق است. اقامه نماز به معنى ادامه آنست. «اقام الشي ء: ادامه».

57- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: فكر نكنيد با قدرت و امكاناتى كه دارند مى توانند جلو قدرت خدا را بگيريد و مانع از وعده خدا باشند، وَ مَأْواهُمُ تقديرش چنين است «هم غير معجزين في الارض و مأواهم النار في الاخرة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 246

[سوره النور (24): آيات 58 تا 64]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ

بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62)

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 247

58- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از شما اذن بگيرد غلامان و اطفالى كه به بلوغ نرسيده اند (روزى) سه بار، پيش از نماز صبح و در وقت ظهر كه لباستان را مى گذاريد و بعد از نماز عشاء كه سه عورتند، بعد از اين سه وقت بر شما و بر آنها محذورى نيست، كه بر شما رفت و آمد دارند، بعضى بر بعضى رفت و آمد داريد خدا آيات را اين چنين بر شما بيان مى كند، خدا دانا و حكيم است.

59- و چون اطفال شما به بلوغ رسيدند، اذن بگيرند چنان كه اذن مى گيرند آنان كه پيش از آنها هستند خدا اين چنين آيات خويش را بر شما بيان مى كند خدا دانا و حكيم است.

60- زنان

پير كه اميدى به زناشويى ندارند باكى بر آنها نيست كه لباس خود را برگذارند در حالى كه به زينت خودنمايى نمى كنند و عفاف بر آنها بهتر است، خدا شنوا و داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 248

61- بر نابينا و لنگ و مريض باكى نيست و بر شما نيز باكى نيست كه بخوريد از خانه هاى خودتان يا خانه هاى پدرانتان يا خانه هاى مادرانتان يا خانه هاى برادرانتان يا خانه هاى خواهرانتان يا خانه هاى عموهايتان يا خانه هاى عمه هايتان يا خانه هاى دايى هايتان يا خانه هاى خاله هايتان يا از خانه هايى كه كليد آنها در دست شماست يا خانه هاى دوستتان منعى نيست كه با هم يا متفرق بخوريد، چون به خانه ها داخل شديد بر خودتان سلام كنيد كه تحيتى است از جانب خدا مبارك و دلچسب بدينسان خدا آيات خوش را بيان مى كند تا بفهميد.

62- مؤمنان واقعى فقط كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و چون با او در كار اجتماعى واقع مى شوند نمى روند تا از او اذن بگيرند، چون براى بعضى كارشان از تو اذن بخواهند، به كسى كه مى خواهى اذن بده و از خدا برايشان مغفرت بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.

63- دعوت (فرمان) پيامبر را مانند دعوت بعضتان از بعضى ندانيد، خدا مى داند كسانى را كه در پناه يكديگر خارج مى شوند آنها كه از فرمان پيامبر مخالفت مى كنند بترسند از آنها فتنه يا عذاب دردناكى به آنها برسد.

64- بدانيد آنچه در آنها و زمين است خاص خداست، مى داند آنچه را كه در آن هستيد و روزى را كه به سوى او رجوع مى كنند از آنچه كرده اند خبرشان مى دهد.

كلمه ها

الحلم: (بر وزن عنق) منظور از آن

بلوغ است كه احتلام نيز گويند:

راغب گويد: آن از حلم (بكسر حاء) است بلوغ حلم حالتى است كه مى تواند حلم و بردبارى داشته باشد.

ظهيرة: وقت ظهر. «اظهر فلان» يعنى داخل وقت ظهر شد.

عورات: عورت چيزى را گويند كه ظاهر شدن آن انسان را ناراحت مى كند مانند آلت تناسلى و دبر و غيره، طبرسى فرمايد، اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 249

تسميه براى آنست كه انسان در آن سه وقت لباس را مى كند، عورتش ظاهر مى شود.

قواعد: نشسته گان. منظور پير زنانى است كه از نكاح باز نشست شده اند يعنى در اثر پيرى كسى به تزويج آنها رغبتى ندارد، به قولى در اثر پيرى طمعى به ازدواج ندارند.

متبرجات: تبرج: آشكار كردن. «تبرجت المرأة، اظهرت زينتها و محاسنها للاجالب» على هذا «متبرجات» اظهار كنندگانند.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى و سختى. به گناه نيز حرج گويند.

اشتاتا: شت: متفرق و پراكنده. جمع آن اشتات است اما شتى جمع شتيت مى باشد، إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ليل/ 3.

تحية: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد. آن به معنى زنده نگهداشتن است در اقرب الموارد آمد: «حياه اللَّه تحية» يعنى خدا عمر او را زياد كند، سلام دادن سلامتى خواستن از خدا براى طرف است.

يتسللون: خارج مى شوند به طور مخفى. سلل كشيدن با نرمى مانند كشيدن شمشير از غلاف و موى از خمير. على هذا تسلّل خارج شدن به آرامى و پنهانى است.

لواذا: پناه بردن «لاذ يلوذ لواذا» آن در آيه به معناى ملاوذين است، يعنى در پناه هم خارج مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 250

شرحها

در اين آيات بقيه احكام اجتماعى بيان شده

كه خدا از اول بيان آنها را در نظر داشته است. از قبيل اجازه خواستن فرزندان به وقت وارد شدن به محل خلوت پدران و مادران، عدم وجوب حجاب بر پير زنان، طعام خوردن از بعضى خانه ها بدون اذن، اجازه گرفتن از پيامبر و ولى امر در عدم حضور به جنگ و امثال آن. در آيه اخير و در ذيل آيات، گفته شده كه اين احكام از روي حكمت و مصلحت تشريع شده و روز قيامت از حقائق و واقعيات آنها مستحضر خواهيد شد.

58- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ.

اين آيه در رابطه با آنست كه غلامان و فرزندان به وقت خلوت بدون اجازه به محل خلوت انسان داخل نشوند يعنى به غلامان و فرزندان خود امر كنيد روزى سه بار در سه وقت براى داخل شدن از شما اجازه بگيريد. الَّذِينَ مَلَكَتْ ... گرچه شامل غلامان و كنيزان مى تواند باشد ولى در روايات آمده كه منظور غلامانند.

در مجمع البيان فرموده: آن از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السّلام روايت شده است، زراره از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال: هى خاصّة في الرجال دون النساء قلت فالنساء تستأذن في هذه الساعات الثلث؟ قال، «و لكن يدخلن و يخرجن ...».

منظور از الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ اطفال مميز هستند كه به بلوغ نرسيده اند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 251

و اگر مميز نباشند استيذان لازم نيست، طبرسى فرموده: از آن مميز اراده شده است، آن سه وقت چنين است.

مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ

لَكُمْ.

در اين سه وقت انسان قهرا لباس خويش را كنار مى گذارد، خوش ندارد كسى وارد محضر او شود، لذا در تعليل آن فرموده، اين اوقات سه عورتند براى شما يعنى خوش نداريد كسى پيش شما آيد چنان كه خوش نداريد كسى عورت شما را به بيند، على هذا خود وقت عورت و پوشاندنى است.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى بعد از آن سه وقت براى شما گناهى نيست كه امر به استيذان نكنيد و آنها را گناهى نيست كه اذن نگيرند، آن گاه در تعليل عدم گناه فرموده: آنها بسيار پيش شما مى روند و مى آيند و شما پيش يكديگر مى رويد و مى آئيد، اجازه گرفتن سبب عسر و حرج خواهد بود، ذيل آيه اشاره به حكمت اين تكليف است.

59- وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى چون بالغ شدند، سه وقت بودن از بين مى رود بلكه بايد پيوسته اذن بگيرند، مراد از الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فرزندان بالغ هستند كه تازه بلوغ رسيده ها نيز بايد مانند آنها باشند. ولى غلامان هم چنان فقط روزى سه بار اجازه مى خواهند، ذيل آيه بيان حكمت تكليف است.

60- وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 252

أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ

.منظور از ثياب همان لباس پوشش زينت است كه براى وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ لازم بود يعنى مانعى نيست حجاب نداشته باشند به شرط آنكه با زينت و زيور خود را پيش مردم

آشكار نكنند. در روايت امام صادق عليه السّلام ثياب به روسرى و چارقد بزرگ تفسير شده است:

عن حريز بن عبد اللَّه عن الصادق عليه السّلام انه قرء ان يضعن ثيابهن قال الجلباب و الخمار اذا كانت المرأة مسنة» «1».

وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى حجاب براى آنها از بى حجابى بهتر است دو اسم حسنى تعليل حكم هستند خدا نداى فطرت را مى شنوند و به مصالح انسانها داناست، اين احكام از سميع و عليم بودن سرچشمه مى گيرد.

61- لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ.

در الميزان فرموده: ظاهر آيه جعل حقى است براى مؤمنان كه از خانه هاى اقرباى خود و از خانه هايى كه در آنها امين دانسته شده اند و از خانه هاى دوستان خود بخورند على هذا آنها مأذون هستند به مقدار احتياج از آن خانه ها بخورند.

آن گاه فرموده: ذكر نابينا، لنگ و مريض براى كثرت احتياج آنهاست كه كسب روزى براى آنها مشكل است و گر نه با ديگران فرقى ندارند، آمدن مِنْ بُيُوتِكُمْ براى آنست كه آن خانه ها با خانه هاى خودتان فرقى ندارد.

ناگفته نماند: ظهور آيه جواز خوردن ما دام العمر است نه يك بار و دو بار ولى ظاهرا مشروط به وجود احتياج است،

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 253

در مجمع البيان فرموده: روايت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اجمعين آنست كه مانعى نيست كه اينان از آن خانه ها كه خدا ياد كرده است بخورند به قدر نيازشان بدون اسراف، بى آنكه اذن بگيرند.

الميزان اضافه مى كند: «بيوتكم» بخانه پسر

و همسر نيز شامل مى شود چنان كه در روايات آمده است، طبرسى در استدلال به اينكه خانه هاى پسران خانه هاى پدران است روايت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرده كه به جوانى فرمود

«انت و مالك لابيك»

در الميزان در كافى از امام باقر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مردى فرمود: تو و مال تو براى پدرت است، آن گاه امام فرمود:

من براى پدر دوست ندارم كه از مال پسرش بردارد مگر آنچه را كه به آن احتياج و ضرورت دارد كه اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ.

... أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً.

منظور از ما مَلَكْتُمْ ... آنست كه شخص وكيل كسى در اموال او باشد مى تواند از مال او بخورد چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1».

«صديقكم تقديرش «او بيت صديقكم» است غرض از جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً ظاهرا آنست كه چند نفر باشيد از آن خانه بخوريد يا تنها تنها، بنا بر بعضى از روايات منظور از «جميعا» خوردن با صاحب خانه است.

روايت شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود ميان مسلمانان از مهاجر و انصارى برادرى برقرار كرد ... بعد از آن چون آن حضرت كسى از اصحاب خود را به جنگ مى فرستاد او كليد خانه اش را به برادر دينى مى داد و

__________________________________________________

(1)

«فى الكافى عن الصادق عليه السلام قال: الرجل له وكيل يقوم فى ماله فيأكل بغير اذنه» (صافى).

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 254

مى گفت: هر چه خواستى بگير، هر چه خواستى بخور، ولى آنها

از خوردن امتناع مى كردند تا گاهى طعام فاسد مى شد، خدا آيه جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً را نازل كرد، يعنى: چون كليد دست شما بود مانعى نيست از آن بخوريد خواه صاحب خانه حاضر باشد يا نه «1» ناگفته نماند: منظور از آيه عموم است، گرچه شأن نزول خاص باشد.

فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

چون اجازه داده شد به آن خانه ها وارد شويد و بخوريد، پشت سر آن فرمان مى دهد كه در وقت داخل شدن به اهل خانه سلام كنيد، مراد از عَلى أَنْفُسِكُمْ صاحبان خانه و حاضران در خانه است، چون افراد جامعه اسلامى به حكم يك پيكر هستند لذا عَلى أَنْفُسِكُمْ فرموده است.

آن گاه فرموده: در حالى كه سلام تحيّتى است از جانب خدا، پر بركت و دلچسب است و سبب الفت و محبت مى شود، ذيل آيه توجيه و تعليل سلام كردن است منظور از مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ظاهرا آنست كه خدا آن را تشريع كرده تا مسلمانان با آن به يكديگر تحيت گويند.

ابو الصباح از امام باقر عليه السّلام از آيه مى پرسد؟ امام مى فرمايد:

هو تسليم الرجل على اهل البيت حين يدخل ثمّ يردون عليه فهو سلامكم على انفسكم» (تفسير برهان).

62- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با يكى از احكام اين سوره است و آن اينكه

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 255

در كارهاى اجتماعى چون خواستند حاضر نشوند، از رسول خدا و امام مسلمين اجازه بگيرند، و آنان كه به وقت

دعوت پيامبر اى جنگ در پشت سر يكديگر از مجلس خارج مى شوند از خدا بترسند.

كلمه آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بعد از آمدن «المؤمنون» اشاره به مؤمنان واقعى است يعنى مؤمنان واقعى آنها هستند كه ... غرض از «امر جامع» امر اجتماعى و امرى است كه همه را جمع مى كند لَمْ يَذْهَبُوا يعنى از نزد رسول نمى روند و منصرف نمى شوند مگر آنكه براى رفتن اذن بگيرند.

فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ على هذا آن حضرت و ولى امر در اذن دادن مخير است اگر صلاح بداند اذن مى دهد وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ ... حاكى است كه اين كار در واقع خلاف است، امّا با اجازه و اعتذار آن حضرت جبران مى شود كه خدا آمرزنده و مهربان است.

در تفسير على بن ابراهيم آمده: اين آيه درباره حنظلة بن ابى عياش نازل شد كه بنا بود در شبى كه صبح آن جنگ «احد» پيش آمد عروسى كند از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه خواست كه آن شب نزد عروسش بماند، خدا آيه فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ را نازل كرد، او نزد عروسش ماند، وقت صبح در حال جنابت به ميدان جنگ آمد و شهيد شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ملائكه را ديدم در ميان آسمان و زمين در كاسه هاى سيمين با آب باران حنظله را غسل مى دادند، پس از آن او را «غسيل الملائكه» مى گفتند «1».

63- لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان بعد از نقل اين سخن فرموده: او حنظلة بن

ابى عامر است چنان كه در ضمن خبرى در سوره آل عمران گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 256

منظور از دُعاءَ الرَّسُولِ به قرينه «يتسللون» خواندن آن حضرت مردم را به جهاد يا كارهاى اجتماعى ديگر، يعنى دعوت پيامبر را غير الزامى ندانيد آن طوريكه دعوت فيما بين خود را غير الزامى تلقّى مى كنيد.

در تفسير على بن ابراهيم آمده: اين آيه درباره قومى نازل گرديد كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را براى كارى مانند جهاد و غيره جمع مى كرد بدون اجازه آن حضرت متفرق مى شدند «1».

«لو اذا» مصدر است در جاى حال يعنى «يتسللون ملاوذين» منافقان و مريض القلبها در پشت سر ديگران پنهان شده و مخفيانه از مسجد خارج مى شدند در بعضى روايات «لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم» تفسير شده كه رسول خدا را مانند خود نخوانيد بلكه با كمال احترام و تواضع او را با لفظ يا رسول اللَّه و يا نبى اللَّه خطاب كنيد ولى اين با ذيل آيه كه گفته شد و با فَلْيَحْذَرِ ... كه خواهد آمد ملايم نيست.

فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تهديد است در رابطه با مخالفت امر پيامبر كه يكى از دو پيامد خطرناك دارد: بلائى در دنيا يا عذاب دردناكى در آخرت مراد از «امره» همان خواندن و دعوت آن حضرت است كه در صدر آيه گذشت.

64- أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اين آيه توجيه همه احكام و مطالبى است كه در اين سوره بيان گرديد:

همه

آنچه در آسمانها و زمين است مملوك خداست، خدا به همه حالات و نيازهاى

__________________________________________________

(1) الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 257

آنها داناست على هذا آن حالات و نيازهايى كه شما انسانها در آن هستيد و آمدن احكام را لازم گرفته است خدا آنها را نيز مى داند، نزول احكام و آمدن اديان از روى علم خدا به حقيقت حال شماست.

به نظر الميزان يَوْمَ يُرْجَعُونَ عطف است بر ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ يعنى و مى داند روزى را كه به طرف او رجوع مى كنند پس حقيقت آنچه را كه كرده ايد به آنها خبر خواهد داد، اين خبر دادن گوشه اى از علم كلى خداست جمله فَيُنَبِّئُهُمْ ....

اولا تشويق به عمل است ثانيا اعمال انسانها در قيامت در قيافه ديگرى ظاهر خواهد شد كه انسان آنها را نخواهد شناخت و خدا از آن خبر خواهد داد.

شب نهم شعبان المبارك هزار و چهارصد و سه مطابق 1/ 3/ 1362 تفسير سوره نور به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 258

سوره فرقان در مكه نازل شده و هفتاد و هفت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره فرقان چهل و دومين سوره است كه بعد از «يس» در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و پنجم مى باشد از آيات سوره مى شود فهميد:

آن در موقعى نازل گشته كه اسلام به تدريج رونق مى گرفته و مشركان احساس خطر مى كرده اند، لذا موضعگيرى شديدى در مقابل آن حضرت كرده و مى خواسته اند با افتراها و سم پاشى ها جلوى دعوت آن حضرت را بگيرند، اما در چه سالى نازل شده درست معلوم نيست.

2- اين سوره بالاتفاق داراى هفتاد و هفت آيه است.

طبرسى رحمة اللَّه فرموده: اين تعداد اجماعى است، در تفسير خازن آمده كه

آن داراى هشتصد و نود دو كلمه و سه هزار و هفتصد و سى حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه در آن در مكه نازل شده است ابن عباس گويد: آيات 68 و 69 و 70 در مدينه نازل شده اند، در الميزان آمده است: شايد وجه اين قول آن باشد كه آن سه آيه مشتمل بر حرمت زنا است ولى در سوره مائده در بيان اخبار آيه خمر دانستيم كه زنا و خمر از اول ظهور اسلام حرمتشان معروف بود، به هر حال دليل متقنى بر نزول آن سه آيه در مدينه نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 259

4- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع لفظ «فرقان» در اول آنست از باب تسميه كل به اسم جزء آن. در روايت نبوى كه در مجمع البيان و كشاف و غيره نقل شده «سورة الفرقان» آمده است.

5- به نظر مى آيد كه مجموع آن به يك بار نازل شده باشد، دليلى كه دلالت بر نزول تدريجى آن باشد به دست نيامد.

6- علّت نزول آن را بايد از متن سوره پيدا كرد. موقع نزول سوره، دعوت اسلامى به تدريج نضج مى گرفت، مشركان سخت احساس خطر مى كردند، لذا مى خواستند با تهمتها و سمپاشى ها جلوى دعوت اسلامى را بگيرند، مى گفتند:

خدا به او چيزى نازل نكرده، دروغهايى است كه بر خدا نسبت مى دهد (آيه/ 4).

مى گفتند: افسانه هايى است كه از گذشتگان مانده عده اى اينها را به او ياد مى دهند/ 5 مى گفتند: اين چگونه پيامبرى است مانند انسانها طعام مى خورد، در بازارها راه مى رود چرا ملكى به تصديق او نيامده و يا گنجى از طرف خدا باو داده نمى شود؟/ 7 و 8 مى گفتند چرا ملائكه

به خود ما وحى نمى آورد؟ چرا خدا را با چشم نمى بينيم؟ جواب دادن به اين سؤالات و بيان حقائق ديگرى علّت نزول اين سوره بوده است و اللَّه العالم.

7- غرض سوره چنان كه از آيه اول و دوم ظاهر مى شود بيان آنست كه:

خداوند خالق و آفريننده مخلوقات و اداره كننده آنهاست او اين قرآن را بر تو نازل كرده تا مردم را انذار نمايى در اين دو آيه مسئله نبوت و توحيد مطرح شده به همين مناسبت دلائلى بر توحيد و نفى شريك از خدا در اين سوره آمده است، مقدارى از اوصاف قيامت و اوصاف مؤمنان و حقائق ديگرى نيز بيان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 260

سورة الفرقان مكيّة و هى سبع و سبعون اية نزلت بعد سورة يس

[سوره الفرقان (25): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً (1) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً (3) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4)

وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقى

إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9)

تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 261

بنام خدا رحمان رحيم

1- دائم الخير است خدايى كه قرآن را بر بنده خود نازل كرد تا بر جهانيان انذارگر باشد.

2- خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، فرزندى اخذ نكرده، شريكى در حكومت نداشته و همه اشياء را آفريده و آنها را به طرز مخصوصى اندازه گرفته است.

3- به جز خدا معبودهايى گرفته اند، كه چيزى نمى آفرينند و خود آفريده مى شوند، و براى خود ضرر و نفعى را مالك نيستند و به مرگى و حياتى و زنده كردنى قدرت ندارند.

4- كافران گفتند: اين قرآن نيست مگر دروغى كه جعل كرده و در جعل آن گروه ديگرى بر او يارى نموده اند، حقا كه گفته ظلم و دروغ آورند.

5- و گفتند: قرآن افسانه هاى گذشتگان است كه نوشته است و صبح و شام بر او ديكته مى شود.

6- بگو: قرآن را خدايى نازل كرده كه نهان آسمانها و زمين را مى داند، كه او چاره ساز و مهربان است.

7- گفتند: چه شده بر اين پيامبر كه طعام مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا به سوى او ملكى نازل نگشته تا با او انذارگر باشد؟!

8- تا گنجى به طرف او انداخته شود يا باغى داشته باشد كه از آن بخورد، ظالمان (به تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 262

مسلمانان) گفتند: پيروى نمى كنيد مگر از مرد جادو شده.

9- بنگر چه مثلهايى براى

تو مى زنند، گمراه شده اند قدرت هدايت ندارند.

10- مبارك است خدايى كه اگر بخواهد بهتر از آنچه مى گويند براى تو نازل كند، باغهايى كه از زير آن نهرها روان است و براى تو كاخها قرار دهد.

كلمه ها

تبارك: دائم الخير و پرفائده است. راغب گويد: بركت يعنى ثبوت خير خدايى در يك چيز، تبارك اللَّه از آن گويند كه فايده هاى ثابت در خداست و از خداست.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. آن در اصل مصدر است ولى به معنى فاعل به كار رفته. طبرسى فرموده: هر فرق گذارنده فرقان ناميده مى شود.

راغب گويد: فرقان فقط در فرق بين حق و باطل بكار رود.

نشور: زنده كردن. «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» آن در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است.

افك: دروغ بزرگ. در جوامع الجامع فرموده: «الافك: ابلغ الكذب» آن در اصل به معنى برگرداندن است «افكه افكا: إذا صرفه عن الشي ء و قلبه».

افتراه: ساخته است و جعل كرده است آن را، فريه: دروغ. افتراء: دروغ ساختن.

زور: دروغ. چنان كه طبرسى و راغب و جوهرى گفته است. زور به فتح اول به معنى قصد و ميل است، از باب نصر ينصر به معنى قصد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 263

آيد و زيارت از آنست، و از علم يعلم و كرم يكرم به معنى ميل و انحراف آيد. دروغ را زور گويند كه انحراف از حق است.

اساطير: افسانه ها و دروغها. (مؤمنون: 83).

اكتتبها: اكتتاب: نوشتن و نسخه بردارى كردن. راغب گويد: در متعارف به دروغ نوشتن گويند. فقط يك بار در قرآن آمده است.

تملى: املال و املاء آنست كه ديكته كنى تا بنويسد تُمْلى عَلَيْهِ:

خوانده مى شود و ديكته

مى شود.

بكرة: اوّل روز «اصيل»: آخر روز. بُكْرَةً وَ أَصِيلًا يعنى در طرف روز.

شرحها

در دو آيه اول مسئله نبوّت و توحيد مطرح است، و نيز معلوم مى شود كه توحيد نبوّت را لازم گرفته است يعنى لازمه توحيد ارسال رسل مى باشد با آمدن پيامبر ناشى از مبارك و دائم الخير بودن خدا است.

على هذا، سوره مباركه چنين شروع مى شود: خداى دائم الخير قرآن را فرستاده تا مردم انذار شوند، خدايى كه آفريننده موجودات و مدبّر آنهاست، خدايى كه در تدبير موجودات يگانه است و شريكى ندارد.

در آيات بعدى دو مطلب بازگو شده است، يكى شركائى كه به خدا نسبت مى دادند وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ... ديگرى اشكالى كه بر نبوت مى كردند ... إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ ... و مسئله: ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ ...

1- تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً.

لفظ فرمان در وصف قرآن و تورات هر دو به كار رفته است، اين از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 264

جهت است كه هر دو ميان حق و باطل فارقند، البته تورات در زمان خودش.

آمدن لفظ فرقان در اينجا اشاره است كه در زمان نزول قرآن، باطل ها شهرت يافته بودند، لازم بود فرقان بيايد و باطلها را كنار بزند.

«عبده» در عين حال كه موقعيّت آن حضرت را تحكيم مى بخشد حاكى است كه او بنده خداست و از خود چيزى ندارد، آنچه مى گويد گفته خدا، نمى شود بر او اشكال گرفت.

جمله لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً حاكى از جهانى بودن رسالت رسول خداست در اين زمينه در ذيل آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و در ذيل

آيه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 بحث شده است.

2- الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً.

اين آيه در مقام تعليل بر آيه ما قبل است و در عين حال موقعيّت خدا را در جهان روشن مى كند، لام در «الذى له» براى اختصاص است يعنى تدبير و حكومت آسمانها خاصّ خداست.

وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ تفريع است بر صدر آيه و نفى داشتن هر گونه شريك در تدبير جهان است.

در جاهاى مناسب گفته ايم كه مشركان در اتّخاذ ولد عقيده داشتند كه خدا فرزند اخذ كرده تا او را در تدبير جهان يارى كند، على هذا وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ تفريع است بر صدر آيه و نفى داشتن هر گونه شريك تدبير جهان است.

در جاهاى مناسب گفته ايم كه مشركان در اتّخاذ ولد عقيده داشتند كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 265

خدا فرزند اخذ كرده تا او را در تدبير جهان يارى كند، على هذا وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً نفي شريك بخصوص و وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ نفى هر گونه شريك است.

آن گاه در تكميل اين مطلب فرموده: وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ... يعنى همانطور كه تدبير كلّ شى ء خاصّ اوست، آفرينش كلّ شي ء از اوست.

براى هر شي ء از اشياء جهان خلقتى بخصوص، قيافه اى بخصوص، مسير زندگى بخصوص، رشد و تكامل بخصوصى است، حساب كنيد زندگى انسان، توليد مثل انسان مثلا با يك مورچه، فيل، شتر، پرنده، درخت گردو، گل نيلوفر، درنده جنگل و امثال آن را، حيوانى كه

مى زايد، پرنده اى كه تخم مى گذارد، كانگورا كه بچّه خود را در كيسه بالاى شكم نگهدارى مى كند، و هزاران انواع ديگر، همه تقدير و اندازه گيريهاى خدايى هستند. چنان كه در سوره طه/ 50 أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى گفته شد.

3- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً.

در آيه گذشته، گفته شد كه خدا آفريننده و مدبّر همه اشياء است، به دنبال آن وضع بتها و بت پرستها مطرح مى شود و مشركان محكوم مى كردند، آرى معبودهاى باطل آنها، مخلوقند نه خالق. حتى بر خودشان مالك دفع ضرر و جلب نفع نيستند، چگونه بر پرستش كنندگان خواهند بود!! مالك مرگ نيستند كه از كسى آن را دفع كنند، مالك حيات نيستند كه به كسى بدهند، مالك زنده كردن نيستند كه كسى را زنده كنند.

4- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً.

از اين آيه نقل قول مشركان شروع مى شود. گفتند اين قرآن دروغ بزرگى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 266

است كه به خدا نسبت مى دهد.

مراد از قوم آخرون قهرا عدّه اى از اهل كتابند. گويند مرادشان، عداس غلام حويطب، يسار غلام علاء بن حضرمى، حبر غلام عامر، بودند كه اسلام آورده و در خدمت آن حضرت حضور داشتند.

فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً يعنى در اين گفته شان، ظلم و دروغ آوردند، طبرسى «جاءو» را «قالوا» گفته است، اين جمله ردّ قول آنهاست، جواب اين سخن و سخنان ديگرشان در قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ ...

خواهد آمد.

5- وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا سخن دوم مشركان است كه مى گفتند: اين قرآن افسانه هاى گذشته هاست كه نسخه بردارى كرده است جمله فَهِيَ تُمْلى ... حاكى است كه ديگران به او ياد مى دهند، مضمون آيه اوّلى آن بود كه قرآن را او و يارانش جعل مى كنند.

ولى اين آيه مى گويد: خود جعل نمى كند، بلكه مجعول ديگران است كه به او ياد مى دهند و در دو طرف روز باو مى خوانند تا ياد بگيرد.

سران مشركان خود مى دانستند كه اين آيات نمى تواند ساخته بشر باشد، اين سخنان را از آن مى گفتند كه مردم به آن حضرت ايمان نياورند.

6- قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

اين آيه جواب إِفْكٌ افْتَراهُ و أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ است، خدا باطن آسمانها و زمين را مى داند، از جمله، باطن شما انسانها را نيز مى داند كه فطرت شما خواهان هدايت و توحيد است، وانگهى خدا چاره ساز و مهربان است، غفران و رحمت خدا لازم گرفته كه قرآن نازل كند تا هدايت شوند و به خواسته فطرت خود برسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 267

على هذا دانستن باطن آسمانها و زمين، شامل باطن انسانها نيز مى شود، غرض از باطن انسانها آنست كه فطرت انسان هدايت و توحيد و سعادت مى خواهد مانند وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34 كه منظور سؤال فطرت است، مراد از غفران در آيه، چاره سازى است كه يكى از معانى غفران مى باشد نظير: بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ سبأ/ 15. در معنى آيه اقوال گوناگونى است كه در تفاسير آورده اند.

7- وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ

وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً آنچه در دو آيه قبلى گذشت طعن بر قرآن مجيد بود. اين آيه و آيه بعدى طعن ابلهانه بر رسول خداست، به موجب آيه: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94 مشركان را نظر آن بود كه بايد پيامبر از بشر نباشد، لذا ملاحظه مى شود كه در اين آيه طعام خوردن، و در بازارها قدم زدن را مخالف نبوت دانسته اند.

لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ ... تنزل است از سخن قبلى، يعنى حالا كه بشر است و طعام مى خورد، اقلا فرشته اى نازل شود و نبوت او را تصديق نمايد، مسئله آمدن ملك در سوره اسراء/ 92، انعام/ 9 نيز آمده و جواب داده شده است.

8- أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً گويى دو قسمت اول نيز تنزل است از آيه بعدى، يعنى حالا كه ملك نيامده اقلا گنجى بر او از جانب خدا انداخته مى شد، يا لا اقل باغى داشت و از ميوه آن خود را تأمين مى كرد.

مراد از ظالمون مشركان است، خطاب «تتبعون» متوجه مسلمين مى باشد يعنى مشركان ظالم و طرح كنندگان سؤالات ما لِهذَا الرَّسُولِ ... به مسلمانان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 268

گفتند: شما از يك انسان جادو شده اطاعت مى كنيد كه خيال مى كند به او وحى مى شود.

9- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا اين آيه و آيه بعدى جواب گفته هاى آنهاست، منظور از الامثال وصفهاست و شامل هر شش قسمت از مفتريات آنهاست،

خطاب به آن حضرت نشان مى دهد كه مشركان قابليت خطاب و جواب روبرو را ندارند، يعنى بنگر در ردّ رسالت تو چه وصفها و مثلهايى مى زنند، «فضلوا ...» تفريع است بر صدر آيه، يعنى اينها درباره تو گمراه شده اند و گمراهيشان به حدى است كه ديگر اميد هدايتشان نيست و استعداد هدايت را از دست داده اند، سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ آيه انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ ... در سوره اسراء/ 48 نيز آمده است و نشان مى دهد: انسان در لجاجت و عصيان به حدى مى رسد كه ديگر برگشت براى او غير ممكن مى شود.

10- تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً اين آيه جواب است بر أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ ... لفظ «ذلك» اشاره است به «كنز و جنات» منظور از جنات و قصور، باغها و كاخهاى دنيوى است، جنات و كاخهاى بهشتى حتما براى آن حضرت خواهد بود، نه اينكه با شرط گفته شود: إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ ....

جواب آمدن ملك چنان كه در بالا گفته شد در سوره انعام و اسراء آمده است، طعام خوردن، در بازار قدم زدن، لايق جواب دادن نيست، جواب رَجُلًا مَسْحُوراً از آيه قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ ... معلوم گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 269

[سوره الفرقان (25): آيات 11 تا 26]

اشاره

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً (11) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً (13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14) قُلْ

أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً (15)

لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ (17) قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً (19) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (23) أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً (25)

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 270

11- بلكه قيامت را تكذيب كرده اند به كسى كه قيامت را تكذيب كند آتشى افروخته آماده كرده ايم.

12- آتش چون مردم را از دور ببيند، اظهار خشم و فرياد آن را مى شنوند.

13- و چون در آن آتش به طور بسته به مكان تنگى انداخته شوند فرياد و اهلاكا سر مى دهند

14- امروز يك دفعه و اهلاكا نگوئيد بلكه وا هلاكاى بيشتر سر دهيد.

15- بگو: آيا

آن آتش بهتر است يا بهشت جاودان كه اهل تقوى وعده شده اند، بهشت براى پاداش و محل بازگشت است

16- آنچه بخواهند در بهشت براى آنها موجود است اين براى پروردگار تو وعده سؤال كشده اى است.

17- روزى كافران و معبودهايشان را محشور مى كند و مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود گمراه شدند؟

18- معبودها گويند: منزهى تو ما را نمى رسيد كه جز تو دوستانى بگيريم، ليكن آنها و پدرانشان را متاع دنيا دادى، تا ياد تو را فراموش كردند و قومى هلاك شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 271

19- (اى عبادت كنندگان) معبودها شما را در آنچه مى گفتند تكذيب كردند، قدرت برگرداندن عذاب و يارى را نداريد، هر كه از شما ظلم كند عذاب بزرگى را بر او مى چشانيم.

20- پيش از تو پيامبرانى نفرستاديم مگر اينكه آنها طعام مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند بعضى از شما را براى بعضى امتحان گردانده ايم آيا صبر مى كنيد، پروردگار تو بيناست.

21- كسانى كه لقاء ما را اميد ندارند گويند چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم، در نفس خود تكبر كردند و طغيان بزرگى به وجود آوردند.

22- روزى ملائكه را مى بينند آن روز گناهكاران را بشارتى نيست و گويند: حِجْراً مَحْجُوراً.

23- مى آئيم بر آنچه عمل كرده اند و آن را غبارى پراكنده مى گردانيم.

24- اهل بهشت در آن روز از حيث قرارگاه بهترند و از حيث استراحتگاه خوبتر.

25- و روزى كه آسمان ابر آلود شكافته مى شود و ملائكه نازل مى گردند.

26- حكومت حق در آن روز خاص خداست و روزى است بر كافران دشوار.

كلمه ها

ساعة: جزئى از اجزاء وقت، چنان كه راغب گفته است،

آن در قرآن به معنى مطلق وقت آمده هر چند كه جزئى باشد، منظور از آن در آيه وقت قيامت است.

تغيظ: غيظ: خشم شديد. تغيظ: اظهار خشم، چنان كه راغب گفته است اين آيه نظير تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ملك/ 80 است كه آن نيز درباره جهنم است.

مقرنين: قرآن (بر وزن عقل) جمع كردن، تقرين: براى كثرت و مبالغه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 272

است يعنى: به شدت جمع كردن. «مقرنين»: به شدت بسته شدگان، مانند مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ابراهيم/ 9.

ثبور: هلاكت. «ثبر ثبورا: هلك» «ثبره: اهلكه».

زفير: به نظر مى آيد زفير به معنى فرياد باشد نظير سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ملك/ 7 رجوع شود به (انبياء/ 100) اين لفظ سه بار در قرآن آمده است راغب گويد تغيظ اظهار غيظ است آن گاهى توأم با صداست نظير سمعوا لها تغيظا و زفيرا» بورا: هلاك شدگان. گويند: آن جمع باير است، به نظر بعضى بور مصدر است، مفرد و جمع با آن توصيف مى شوند بوار در اصل به معنى كساد است كه نتيجه اش فساد مى باشد.

صرفا: برگرداندن، منظور برگرداندن عذاب است.

عتو: تجاوز و نافرمانى. «عتوا»: تجاوز كردند.

حجر: در اينجا به معنى منع است محجور: ممنوع.

هباء: گرد. هَباءً مَنْثُوراً گرد پراكنده.

مستقر: قرارگاه اسم مكان است نمى شود اسم مفعول باشد، چون استقرّ لازم آيد.

مقيلا: اسم مكان است به معنى محل استراحت، طبرسى از اظهرى نقل كرده: قيلوله نزد عرب استراحت نيمروز است و لو خواب هم در آن نباشد.

شرحها

در اين آيه روشن شده كه طعنه زدن كفار درباره قرآن و پيامبر از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 273

ناشى است كه اعتقاد به معاد ندارند و

اگر عقيده به معاد داشتند و از حساب و كتاب مى ترسيدند اين حرفها را نمى زدند. امّا تكذيب كنندگان قيامت را، عذابى شديد در پيش است.

روز قيامت مشركان و معبودهايشان را جمع مى كنيم و از معبودها مى پرسيم كه اين بندگان مرا شما گمراه كرديد يا خود گمراه شدند آنها گويند: خدا ما خودمان را براى آنها معبود نكرديم آنها خود گمراه شده و چنين كردند، آن گاه به مشركان مى گوئيم معبودهايتان شما را تكذيب كردند، جايتان آتش است.

مشركان مى گويند: چرا بر ما ملائكه نازل نمى شود، چرا خدا را با خشم نمى بينيم؟ اين در اثر طغيان آنها، روز قيامت ملائكه را خواهند ديد ولى به خير آنها نخواهد بود.

ناگفته نماند: اين آيات نشان مى دهد كه مشركان از نفوذ و پيشرفت اسلام به سردرگمى عجيب گرفتار شده بوده اند، كه هر چه رطب و يابس به زبانشان آمده گفته اند.

11- بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً.

اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است، كه علّت تكذيب دين خدا و پيامبران و علت گناه كردن همانا عدم ايمان به آخرت و حساب و كتاب است آرى انسان وقتى كه خود را در مقابل اعمال خويش مسئول ندانست، از هيچ كارى باك ندارد، در اينجا هم علت اعتراضات و اقتراحات مشركان همان تكذيب قيامت است امّا تكذيب كنندگان در آتشى افروخته خواهند بود.

12- إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً.

فاعل «رأتهم» سعير است يعنى چون سعير از دور كفّار را به بيند به غيظ آيد و فرياد مى كشد، اين نشان مى دهد كه جهنم با شعور و بيناست و كفار را تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 274

مى شناسد

الميزان مى گويد اين تشبيه حالت آتش است نسبت به آنها، مانند شير كه چون طعمه خود را مى بيند همهمه مى كند، نگارنده را در اينجا مطلبى است كه در نكته ها خواهد آمد.

13- وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً.

منظور از «مقرنين» ظاهرا بسته شدن با زنجيرهاست نظير وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ابراهيم/ 9، به قولى با قرين خود از شياطين جمع و بسته مى شوند، شايد آن اشاره به تنگى جايشان باشد، در مجمع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: در آتش جايشان مانند رفتن ميخ در ديوار خواهد بود:

«و الذى نفسى بيده انهم يستكرهون فى النار كما يستكره الوتد فى الحائط».

دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً اشاره به يأس از نجات است، تنكير «ثبور» براى نشان دادن عظمت و بزرگى آن است (اعاذنا اللَّه من النار).

14- لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً.

اين آيه اشاره است بر آنكه و اهلاكا گفتن فائده اى به حال آنها نخواهد داشت، نظير: اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ طور/ 16.

15- قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً.

اين آيه و آيه بعدى مقايسه اى است ما بين بهشت و جهنم، خدا آن حضرت را مأمور كرده كه از آنها بپرسد. اضافه جنت به خلد حاكى از هميشه بودن بهشت است، چنان كه «خالدين» دلالت بر هميشه بودن اهل بهشت دارد. «المتقون» مى گويند كه راه رسيدن به بهشت تقوى است. كه آن پاداش اهل تقوى و محل انتقال آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 275

16- لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا.

آنها

راست در بهشت هر چه بخواهند، بعضى ها در امثال اين آيه اشكال كرده اند كه ممكن است آنها بعضى از قبائح را اراده كنند، يا تجاوز به بعضى از اهل بهشت را بخواهند، يا نجات بعضى از كفار را از آتش و يا مقام پيامبران و امامان را اراده كنند.

در جواب بايد گفت: آنها مصداق رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ هستند چيزى را كه بر خلاف قانون عدالت باشد اراده نمى كنند. جمله كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا دلالت بر حتمى بودن اين وعده دارد خدا آن را بر خود واجب كرده است، نظير وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104 گويند: علّت مسئول بودن آنست كه مؤمنان آن وعده را به لسان حال خواسته اند، يا ملائكه از خدا خواسته اند كه گفته اند: رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ مؤمن/ 18 يا مؤمنان در دعاى خود خواسته اند. به نظر نگارنده «مسئولا» براى تاكيد كانَ عَلى رَبِّكَ است.

17- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ.

در بسيارى از آيات آمده است كه روز قيامت مشركان با معبودهايشان روبرو مى شوند و معبودها از مشركان بيزارى مى جويند، اين آيه و آيه بعدى يكى از آنهاست ما يَعْبُدُونَ شامل بتها و طاغوتها و همه مخلوقات پا كند كه معبود واقع شده اند از قبيل ملائكه و عيسى عليه السّلام مانعى نيست كه خدا بتها را نيز زنده كند و اين خطاب را به همه القاء فرمايد، منظور از «عبادى» كفار است كه به ضلالت افتاده اند، بقيه سخن «نكته ها» خواهد آمد.

18- قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ

مِنْ أَوْلِياءَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 276

وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً

.جواب معبودهاست از أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ، ابتدا خدا را تسبيح كرده اند كه ادب عبوديت و بندگى همانست منظور از «اولياء» مشركان هستند يعنى ما را نمى رسيد و سزاوار نبود كه جز تو دوستانى بگيريم چنان كه آنها ما را اولياء گرفتند.

پس از آنكه اضلال را از جانب خود نفى كردند، علت گمراهى آنها را چنين توجيه خواهند كرد كه خدايا آنها و پدرانشان را متاع دنيا دادى و آنها غرق در شهوات و دنيا پرستى شدند در نتيجه ذكرى را كه توسط انبيا نازل كرده بودى از ياد بردند و شدند قومى هالك يا فاسد.

وَ كانُوا قَوْماً بُوراً بقيه جواب و ادامه و عاقبت نَسُوا الذِّكْرَ است يعنى: نسيان ذكر به هلاكتشان انجاميد، نه اينكه بگوئيم: ذاتا قومى فاسد بودند چنان كه بعضى گفته اند. ناگفته نماند مانعى نيست كه طاغوتها نيز در برائت از پيروان خود چنين سخنى در جواب خدا بگويند، چنان كه شيطان روز قيامت به پيروان خود خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ...

ابراهيم/ 22.

19- فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً.

اين كلام خداست كه بعد از برائت معبودها، به مشركان خواهد فرمود يعنى معبودها سخن شما را كه مى گفتيد: اينها معبود ما هستند تكذيب نمودند پس نمى توانيد به سبب آنها عذاب را از خود برگردانيد و نه بواسطه آنها خود را يارى دهيد، «صرفا» در صورتى است كه معبودها در ردّ عذاب علت تامه باشند، و «نصرا» در صورتى كه

جزء العلة باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 277

پس از آنكه صرف و نصر معبودها منتفى گرديد حكم كلّى وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً اجرا خواهد شد، ظلم در آيه با شرك تطبيق مى شود، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13.

20- وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً.

اين آيه جواب ديگرى است از ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ ... پس از آنكه با تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ ... و با بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ ... جواب داده شد در اين آيه فرموده: طعام خوردن و قدم زدن در بازارها منحصر بر تو نيست بلكه همه پيامبران چنين بوده اند.

آن وقت در مقام تعليل اين كلام فرموده: اين براى آنست كه بعضى از شما را براى بعضى امتحان قرار داده ايم، انبياء براى بشر امتحان هستند تا كدام ايمان بياورند و كدام ايمان نياورند، آيا در اين امر و امتحان خويشتن دار هستيد و به اراده خدا گردن مى نهيد؟

آن وقت در تكميل مطلب فرموده: وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً پروردگارت به حقائق امور بيناست، هر چيز را در جاى خود مى نهد، نظام اتم خلقت و انسان لازم گرفته كه پيامبران از انسانها باشند و انسانها به وسيله آنها آزمايش شوند.

21- وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً.

اعتراض ديگرى است از جانب مشركان نسبت به رسالت آن حضرت، گويى اعتراضهاى گذشته در آيات هفتم و هشتم راجع به آن بود كه بشر چگونه مى تواند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

278

پيامبر باشد، اما اين اعتراض آنست كه: خوب حالا كه بناست پيامبر از بشر باشد چرا او پيامبر باشد و ما نباشيم مگر ما مثل او بشر نيستيم؟! منظور از نزول ملائكه آوردن وحى و از ديدن خدا، سخن گفتن خدا با آنهاست چنان كه با پيامبر سخن مى گويد و شايد نظرشان ديدن خدا باشد، غرض از «لقاء اللَّه» لقاء ثواب يا عذاب خدا در آخرت است، اميد نداشتن لقاء اللَّه همان انكار معاد است، جمله لا يَرْجُونَ لِقاءَنا در جاى: بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ و تعليل قول آنهاست.

لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ... ظاهرا جواب أَوْ نَرى رَبَّنا است يعنى خود بزرگ بينى و طغيان سبب اين سخن شده است، جواب لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ در آيه بعدى خواهد آمد.

22- يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً.

اين آيه جواب آنها راجع به آمدن ملائكه براى ايشان است، منظور از «يوم» ظاهرا وقت مرگ است، زيرا پيش از آخرت، در وقت مرگ، ملائكه را خواهند ديد، وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ... انعام/ 93، ايضا آيه: الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ... نحل/ 28 اين هر دو آيه روشن است كه وقت از دنيا رفتن ملائكه را خواهند ديد ولى ديدن ملائكه بر آنها بشارت نيست.

راجع به يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً در مجمع البيان از خليل نقل شده:

چون در جاهليت كسى در ماه حرام كسى را مى ديد و مى ترسيد كه او را بكشد مى گفت: حجرا محجورا يعنى كشتن من در اين ماه بر تو حرام است،

راغب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 279

نيز چنين گفته است. كفار به وقت مرگ چون ملائكه را ديدند، اين سخن بر زبان مى آورند به گمان اينكه براى آنها مفيد باشد نگارنده گويد: شايد منظور از آن، اظهار يأس باشد يعنى به وقت ديدن ملائكه خواهند گفت: ما از رحمت خدا محجور شديم محجوريت تمام. در اينصورت، محجورا تأكيد «حجرا» مى باشد.

23- وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.

آيه درباره حبط اعمال نيك آنهاست كه فائده اى به حالشان نخواهد داشت، گويى كسى سؤال مى كند: پس تكليف كارهاى خوبى كه در دنيا كرده اند چيست؟

جواب داده مى شود كه اعمالشان پوچ و بيحاصل خواهد شد، اين آيه راجع به قيامت است، مى شود راجع به برزخ هم باشد.

هَباءً مَنْثُوراً راجع به معدوم شدن اعمال نيست بلكه حكايت از پراكندگى دارد يعنى چيزى به دستشان نخواهد آمد نظير: مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ ابراهيم/ 18 كه عمل در اينجا به خاكسترى كه باد آن را پراكنده كند تشبيه شده است، راجع به حبط اعمال ذيل آيه 217 بقره سخن گفته ايم.

24- أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا.

اين آيه در مقابل آيات قبل و در رابطه با مؤمنان است، در الميزان فرموده:

«خير. احسن» از معناى تفضيل منسلخ مى باشند، يعنى اين آيه نمى گويد كه قرارگاه اهل جنت بهتر از مشركان است بلكه مى گويد قرارگاه آنها و استراحتگاه آنها خوب است اين سخن در مجمع البيان نيز آمده است.

مى شود گفت: آمدن اسم تفضيل براى مبالغه است يعنى: في نفسه بهتر و نيكوتر است مانند

أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا احقاف/ 16 يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 280

آنچه براى خدا باشد همه احسن است نه اينكه نيكوتر را قبول خواهيم كرد ولى نيكو را، نه.

در بعضى از روايات، اين آيه به برزخ تفسير شده است:

«قال امير المؤمنين عليه السّلام في حديث اذا وضع المؤمن فى قبره ثم يفسحان يعنى الملكين فى قبره مدّ بصره ثم يفتحان له بابا الى الجنة يقولان له: نم قرير العين نوم الشاب الناعم فان اللَّه عز و جل يقول. اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا»

(برهان از كافى).

25 و 26- وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً.

لفظ «و يوم» عطف است بر يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ يعنى: ايضا ملائكه را مى بينند در روزى كه آسمان با ابر شكافته مى شود، مراد از اين «يوم» روز قيامت است.

گويند: باء در «بالغمام» به معنى ملابست است يعنى: و روزى كه آسمان ابر آلود شكافته مى شود، نزول ملائكه شكافته شدن آسمان را لازم نگرفته است، زيرا ملائكه مادى نيستند، نزول آنها حاجتى به شكافته شدن آسمان ندارد، على هذا هر يك مطلب مستقلى است. به هر حال آيه روشن است كه روز قيامت ملائكه براى مسئوليتهايى به جهان خاكى نازل خواهند شد.

به نظر مى آيد كه «الملك» مبتدا و «الحق» وصع آن و «للرحمن» خبر مبتداست يعنى: حكومت حق و واقعى در آن روز براى خداى رحمان ثابت است مانند: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و چون حكومت خاص خداست لذا آن روز براى كافران روز سختى خواهد بود، چون اسباب دنيوى آنها به

كلى از بين رفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 281

نكته ها

جهنم گويا: و بيناست

در رابطه با آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً بايد بدانيم كه عده اى از آيات حكايت از آن دارند كه جهنم شعور و درك دارد، سخن مى گويد و اهل عذاب را مى بيند، يكى اين آيه است كه مى گويد: آتش مردمان را از دور مى بيند و اظهار خشم مى كند و فرياد مى كشد، ديگرى آيه: يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 كه صريح است جهنم در جواب خدا خواهد گفت: اهل و داخل شوندگان من را اضافه مى كنى؟

سوم آيات: وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ... ملك/ 6 8 آيات مى گويد چون كفار به آتش انداخته شوند جهنم فرياد مى كشد، نزديك است كه از خشم خود متلاشى و منفجر مى كنى؟

چهارم: كَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى معارج/ 15- 18، روشن است كه آتش جهنم آنان را كه از حق اعراض كرده اند به سرى خود مى خواند.

عده اى اين آيات را حمل بر تشبيه جهنم به حال انسان كرده اند نظير ديدن انسان دشمن خود را يا نظير ديدن شير، شكار و طعمه خويش را، ولى لازم است آنها را حمل بر ظاهر كرده و از آنها استفاده كنيم، به نظر مى آيد در آخرت همه چيز زنده و جاندار خواهد شد وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ آرى زندگى واقعى آن دنياست، چه مانعى دارد كه آتش آخرت نيز با شعور و بينا و گويا باشد.

تفسير أحسن

الحديث، ج 7، ص: 282

شرك تنها پرستيدن بتها نيست

در رابطه با آيه اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ و در رابطه با آيه وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ بايد بدانيم شرك فقط آن نيست كه به جاى خدا بتها و مجسمه ها را بپرستند، بلكه اطاعت از طاغوتها و فرمانبرى آنها به جاى فرمان خدا از اقسام شرك است، خداوند روز قيامت به مردم خواهد فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60 عبادت شيطان همان اطاعت از وسوسه هاى اوست، كفار روز قيامت در جهنم خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا احزاب/ 67.

در دنياى ما با آنكه بت پرستى و مجسمه پرستى نزديك به از بين رفتن است ولى بازار شرك بسيار گرم است، ابر قدرتها و طاغوتهاى كوچك و بزرگ كه به زبانحال طبل أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى نوازند، بالاتر از مجسمه هاى سنگى مردم را بدبخت كرده و مى كنند. در عربستان فعلى درست است كه بتهاى كعبه از بين رفته است ولى پرستيدن امريكا صدها بار بدتر از آن به جامعه اسلامى صدمه مى زند و هكذا. لازم است در اثر تبليغات قوى، توحيد را در جاى شرك بنشانيم انشاء اللَّه تعالى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 283

[سوره الفرقان (25): آيات 27 تا 40]

اشاره

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (29) وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31)

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ

لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36)

وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 284

27- يا دآر روزى را كه در آن ظالم (از كثرت تأسف) هر دو دست خويش را مى جود و گويد: اى كاش با اين پيامبر راه دين را اخذ مى كرد.

28- واى بر من اى كاش فلان كس را دوست نمى گرفتم.

29- او مرا از قرآن گمراه كرد، بعد از آنكه قرآن به من آمد، شيطان خوار كننده (رها كننده) انسان است.

30- پيامبر (در آن روز) خواهد گفت: پروردگارا قوم من اين قرآن را متروك كردند.

31- اين چنين براى هر پيامبر دشمنى از گناهكاران قرار داده ايم، خدا در هدايت و يارى كافى است.

32- كافران گفتند: چرا قرآن يك دفعه بر او نازل نمى شود اين چنين (به تدريج نازل كرديم) تا قلوب تو را قوى كنيم آن را با تأنى مخصوص بيان كرديم.

33- براى تو گفته (باطلى) نمى آورند مگر آنكه ما حق را مى آوريم و بهترين

بيان را.

34- آنهايى كه بر رويشان به جهنم محشور مى شوند آنان از حيث منزل بدتر هستند و از حيث راه گمراهتر.

35- به موسى كتاب تورات را داديم، برادرش هارون را با او وزير (يار) گردانديم.

36- گفتيم: برويد به سوى قومى كه آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها را به طرز بديعى هلاك كرديم.

37- (يا دآر) قوم نوح را، چون پيامبران را تكذيب كردند غرقشان نموديم براى مردم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 285

عبرتشان گردانديم، ظالمان را عذابى اليم آماده كرده ايم.

38- (يا دآر) قوم عاد و ثمود و اهل رس و مردمان زيادى را ميان آنها.

39- به همه آنها مثلها زديم و همه را به طرز خاصى هلاك كرديم.

40- اهل مكه (در سفر خويش) به شهرى كه باران بد بر آن باريده بود آمدند، آيا آن را نديده بودند بلكه برانگيخته شدن را اميد ندارند.

كلمه ها

يعض: عض: به دندان گرفتن «عضه عضا: امسكه باسنانه» آن گاهى از خشم است و گاهى از حسرت و تأسف، در آيه معناى دوم مراد است.

خذول: بسيار خوار كننده و رها كننده. خذل: رها كردن و يارى نكردن خذول صيغه مبالغه است.

مهجور: ترك شده. هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود خواه با زبان باشد يا با بدن يا با قلب هجر (بر وزن قفل) به معنى هذيان آيد مهجور به نظر بعضى هذيان است.

ترتيل: طبرسى فرموده: ترتيل بيان كردن است با تأنى و تدريج، ابن اثير گفته: ترتيل قرائت آنست كه با تأنى و آشكار گفتن حروف و حركات باشد، مثل: از جمله معانى مثل حديث و گفته است منظور از آن در آيه حديث و گفته

و سؤال است.

وزير: كمك و يار. وزر به معنى يار است وزير سلطان كسى است كه مقدارى از بار او را حمل مى كند.

تدمير: دمر: هلاك. تدمير: هلاك. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 286

رس: نام محلى با نام رود «ارس» فعلى است كه در «نكته ها» خواهد آمد، اين لفظ فقط دو بار قرآن آمده است فرقان/ 38، ق/ 32.

تتبير: به نظر راغب تبر و تتبير هر دو به معنى هلاك كردن و نابود كردن است، ولى ديگر تبر (بر وزن عقل و شرف) را به معنى هلاك شدن گفته اند.

نشور: برانگيختن، زنده كردن. «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم».

شرحها

در ادامه جريان مشركان در اين آيات آمده: روز قيامت مشركان از كثرت اندوه و تأسف دستهاى خود را مى جوند و مى گويند اى كاش از پيامبران اطاعت مى كرديم و اى كاش از مشركانى مانند خود بيزار مى شديم، آن روز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مقام شكوى خواهد گفت: خدايا قوم من به قرآن بى اعتنا شدند.

آن گاه اعتراضى از كفار نقل شده كه چرا قرآن به يك بار نازل نمى شود، سپس جواب داده شده كه مى خواهيم با تداوم وحى قلب تو مطمئن باشد، سپس حالات چند نفر از پيامبران كه اقوامشان هلاك گشتند براى تسليت آن حضرت و تهديد مشركان نقل شده است.

27- وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى بطور كلى مى فهماند كه كافر روز قيامت از كرده خود نادم شده و آرزو خواهد كرد كه اى كاش اطاعت از رسول مى كرد.

اما الف و لام «الظالم» و نيز «الرسول» براى عهد است كه اشاره

به ظالمى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 287

معهود و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد، گويى واقعه اى در رابطه با اين سه آيه رخ داده است.

در مجمع البيان نقل شده: عقبة بن ابى معيط و ابىّ بن خلف دو نفر از سران مشركان مكه با هم دوست بودند، عقبه را عادت آن بود كه چون از سفر برمى گشت مردم را اطعام مى كرد و اشراف را به طعام دعوت مى نمود، و با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيشتر مجالست مى كرد. روزى از سفر برگشت و به عادت خويش مردم از جمله رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به طعام دعوت كرد، چون سفره آماده شد، حضرت فرمود: من از طعام تو نمى خورم مگر آنكه بگويى لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه.

عقبه ترسيد كه آن حضرت بدون طعام خوردن از منزل او خارج شود لذا شهادتين را گفت. حضرت از طعام او ميل فرمود.

اين خبر بابىّ بن خلف رسيد، به عقبه گفت: ديوانه اى شده اى؟ گفت: نه بلكه او داخل خانه من شد و خواست از طعام من نخورد، لذا مجبور شدم شهادتين گفتم، ابى گفت: اين عذر از تو قبول ندارم مگر آنكه بر وى و بر روى او آب دهان بياندازى، عقبه اين كار كرد و مرتد شد: رحم چهار پايى را برگرفت به كتف آن حضرت انداخت، حضرت فرمود: اگر در خارج مكه تو را ديدم سرت را با شمشير مى گيرم، روز بدر سرش را با شمشير زدند. آيات در بيان اين جريان نازل شد:

على هذا منظور از «الظالم» از لحاظ مصداق اولى عقبة بن ابى

معيط است كه روز قيامت از كثرت تأسف دست خود را خواهد جويد.

28- يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا.

بنا به مصداق اولى، عقبه خواهد گفت اى كاش ابىّ بن خلف را دوست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 288

نمى گرفتم. اما از لحاظ عمومى شامل هر كسى است كه كافر و اهل شرك را دوست دارد، و به خاطر او با حق مخالفت كند.

29- لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا.

تتمه سخن اوست يعنى بعد از اظهار شهادتين او مرا از حق گمراه كرد، وَ كانَ الشَّيْطانُ ... اگر تتمه قول ظالم باشد معنايش آنست كه بالاخره دست شيطان در كار بود كه من حق را رها كرده باطل را اختيار نمودم، و شايد آن از كلام خدا باشد، منظور از ذكر قرآن است.

خذلان شيطان آنست كه باطل را در انسان خوب جلوه مى دهد و چون انسان در باطل غلطيد، شيطان او را رها مى كند كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ ... حشر/ 16 آيه نشان مى دهد كه دوستان بد و شيطان در گمراه شدن انسان تأثير بزرگى دارد.

30- وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً.

ظاهرا اين گفته راجع به قيامت و آن حضرت در روز قيامت چنين شكايتى خواهد كرد، على هذا آمدن «قال» براى محقق الوقوع بودن است مانند بسيارى از آيات قيامت كه به لفظ ماضى آمده است، در آيات قرآن محلى پيدا نيست كه آن حضرت در روز قيامت از فسادهايى كه ديده شكايت كند، ولى درباره قرآن شكايت خواهد كرد، كه خدايا قوم من قرآن مرا

متروك گذاشته.

31- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً.

تسليتى است براى آن حضرت كه تنها تو نيستى دشمن دارى، بلكه هر پيامبر چنين دشمنانى داشته است، جمله وَ كَفى بِرَبِّكَ ... حاكى است كه دشمنان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 289

كارى نتوانند كرد، چون خدا هادى و يار تو است، او در كارها تو را رهبرى مى كند، در نتيجه كيد دشمنان خنثى مى شود و يارى مى كند، تا دشمنانت خورد شوند و يا منظور از «هاديا» آنست كه دشمنان تو جلو هدايت مردم را نتوانند گرفت بلكه خدا آنها را هدايت خواهد كرد.

32- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا.

از جمله اعتراضات مشركان آن بود كه مى گفتند: چرا قرآن به يك بار بر او نازل نمى شود و چرا هر چند بار چندين آيه نازل مى گردد؟ ظاهرا اين همانست كه در سوره اسراء گذشت كه مى گفتند ... أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ ... اسراء/ 93.

در جواب اين اعتراض فرموده: خدا مى تواند قرآن را يك بار نازل كند ولى در اين صورت وحى ميان خدا و تو قطع مى شود، انتخاب اين طريق براى آنست كه ارتباط تو با خدا پيوسته باشد تا قلب تو را بدين وسيله قوى و نيرومند كنيم.

«كذلك» اشاره است به نزول تدريجى يعنى «كذلك نزلنا متفرقا ...»

كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ جواب تمام است، اما جمله وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا به نظر مى آيد براى دفع دخل است يعنى تكه تكه نازل شدن سبب آن نمى شود كه در قرآن ابهامى به

وجود آيد و به وقت نازل شدن يك قسمت، قسمت قبلى از ياد برود بلكه آن را به طور مخصوصى بيان و روشن كرده ايم كه نزول تدريجى ضررى به آن ندارد، مؤيد اين سخن آنست كه كه ضمير «رتلناه» به همه قرآن راجع است.

در اينصورت اين جمله در جاى «فصلنا الآيات» مى باشد چنان كه سدّى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 290

آن را «فصلناه تفصيلا» گفته است.

به نظر بعضى «رتلنا» به معنى «رسلناه ترتيلا» و پى در پى فرستادن است يعنى به تناسب حوادث و جريانها آن را پشت سرهم نازل كرده ايم تا هر قسمت در محل خود واقع شود و حاجات را برطرف سازد.

نظير اين آيه است آنچه در جواب حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً اسراء/ 93 آمده است: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا اسراء/ 106 يعنى علت نزول تدريجى آنست كه هر قسمت را در جاى خود با تأنى و توقف بر مردم بخوانى تا از هر حكم در جاى خود مطلع شوند، در اينصورت جمله «رتلناه نزلناه» تكميل جواب است.

33- وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً.

اين هم جواب ديگرى است راجع به مردم، چنان كه جواب اول راجع به خود آن حضرت بود. يعنى مشركان هيچ مثل و گفته باطلى درباره تو نمى آورند مگر آنكه در جواب آنها سخن حق و بهترين بيان را مى آوريم و واقع را روشن مى كنيم، آنها مى خواستند با اين سخن بر تو اشكال وارد كنند، ما در جواب حقيقت آن را روشن كرديم.

34- الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا.

اين آيه در رابطه با

جوابهاى سابق است، در مجمع البيان فرموده: آنها به حضرت و اصحابش گفتند: «هم شر خلق اللَّه» آيه در جواب آنهاست الميزان فرموده: اين آيه به كنايه مى فهماند كه چنين سخن گفته اند، خدا در ضمن جواب دادن به سخن آنها نيز اشاره كرده است، آرى:

به نظر مى آيد آنها در ضمن وارد كردن اعتراض، چنان چيزى هم گفته اند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 291

حشر بر وجوه ظاهرا آنست كه بر رو در افتاده به سوى جهنم كشيده مى شوند، آنها مكان و منزلشان بدتر و راهشان گمراه كننده تر است، زيرا به رو در افتاده اند:

مقابل را نمى بينند و به طرف جهنم مى روند، آن در نتيجه گمراهى در دنيا است در آيه بيست و چهارم راجع به اسم تفضيل «شر اضل» مطلبى گفته شد، رجوع شود به آنجا.

نظير اين آيه است آيه: ... وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ... اسراء/ 98.

35- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً.

اين آيه و آيات بعدى مشروح وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ است و در عين حال نشان مى دهند كه ارسال و انزال كتب از اول سنت خدايى است، مكذبان نيز به عذاب گرفتار شده اند 36- فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً.

منظور از آيات به نظر الميزان آيات آفاق و انفس است كه دلالت بر توحيد خدا دارد، بعيد است كه مراد معجزات نه گانه حضرت موسى باشد كه آنها بعدا به وقوع پيوستند: منظور از تدمير، غرق كردن در درياست.

37- وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً

أَلِيماً.

شاهد ديگرى است از آمدن پيامبران و هلاك شدن قومشان، قوم نوح، تقديرش «و اذكر قوم نوح» است منظور از آيه، عبرت و موعظه است، وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ اشاره است كه سرنوشت همه ظالمان همين است و يا اشاره است به اينكه عذاب آخرت نيز در كمين آنهاست، به نظر الميزان منظور از «الرسل» نوح است زيرا تكذيب او تكذيب همه پيامبران بود وانگهى آنها اقوامى بت پرست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 292

بودند كه اصل رسالت را تكذيب مى كردند.

38 و 39- وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً.

يعنى «و اهلكنا او دمرنا عادا و ثمود ...» منظور از عاد قوم هود عليه السّلام و از ثمود قوم صالح عليه السّلام است، درباره اصحاب رسّ در نكته ها سخن خواهد آمد «قرونا» به معنى اقوام و جماعات است، «بين ذلك» يعنى ميان نوح و عاد و ثمود، ممكن است منظور ميان عاد و ثمود و اصحاب رس باشد كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ حاكى از اتمام حجت است يعنى عذاب اقوام قبلى را براى آنها عبرت گردانديم ولى پند نگرفتند و مانند آنها هلاك شدند، ضمير «له راجع به «كلا» است.

40- وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً.

ظاهرا فاعل «اتوا» كفار مكه است كه در مسافرت شام از كنار خرابه هاى شهر لوط عليه السّلام مى گذشتند، در جاى ديگر آمده است: وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ حجر/ 76 يعنى خرابه هاى شهر لوط در راه هميشگى اهل مكه است.

منظور از مَطَرَ السَّوْءِ باريدن سنگ است

كه فرموده: وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74 أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها ... استفهام توبيخى است، بَلْ كانُوا ... مانند بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ است، يعنى: آرى آن شهر ويرانه را مى ديدند ولى انكار معاد سبب طغيان و نافرمانى آنها بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 293

نكته ها

اصحاب رس: لفظ اصحاب رس در دو مورد از قرآن كريم آمده است يكى در اين سوره، ديگرى در سوره ق/ 12 ... وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ ملاحظه آيات نشان مى دهد كه «رس» نام محلى است و گروهى به آن نسبت داده شده اند، در نهج البلاغه خطبه 170 آمده است «أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين» از فرمايش امام معلوم مى شود كه شهرهايى بوده به نام شهرهاى رسّ و مردمان آنها پيامبرانشان را كشته اند.

از دو آيه فوق روشن است كه آنها مانند عاد و ثمود با عذاب آسمانى هلاك شده اند، به نظر مى آيد مراد از «رس» رودخانه ارس فعلى است كه در شمال آذربايجان به طول هشتصد كيلومتر از كوه هاى ارضروم در تركيه سرچشمه گرفته، پس از عبور از دشت مغان به رود «كورا» متصل گشته به درياى خزر مى ريزد، قسمت عمده آن مرز ايران و شوروى است.

در قسمتى از كرانه هاى اين رود تمدن بزرگى وجود داشته كه فعلا از بين رفته است على هذا «مدائن رس» در نهج البلاغه عبارت از همان تمدن و همان شهرهاست.

محمد عبده در شرح نهج البلاغه گفته است: مراد از «رس» رود ارس فعلى در آذربايجان است، در تفسير صافى از تفسير قمى نقل كرده: رسّ نهرى است در ناحيه آذربايجان.

در الميزان از عيون اخبار الرضا عليه السّلام از امير

المؤمنين صلوات اللَّه عليه به طور خلاصه نقل شده: اصحاب رس درخت صنوبر را عبادت مى كردند و به آن شاه درخت مى گفتند، آن را يافت پسر نوح در كنار چشمه اى كه به آن «روشن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 294

آب» مى گفتند كاشته بود، آن قوم را دوازده شهر بود، در كنار نهرى كه آن را «رس» مى گفتند، نام آن شهرها عبادت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار فروردين، ارديبهشت، خرداد، مرداد: تير، مهر و شهريور. عجم نام ماههاى خود را از نام آن شهرها گرفته اند.

در هر شهر از آن صنوبر يك عدد كاشته و آب چشمه فوق را بر آن روان كردند، آب آن چشمه را بر خود و چهار پايان تحريم كردند و هر كه از آن چشمه مى خورد او را مى كشتند و عقيده داشتند كه آن «چشمه زندگى خدايان» است و كسى حق ندارد از حيات خدايان كسر كند.

در هر شهرى براى خود عبدى قرار دادند، روز عيد كنار آن صنوبر رفته مراسم و قربانى براه مى انداختند، آن گاه گوشت قربانى را در آتش مى انداختند و در وقت ارتفاع دود آن، به درخت سجده مى كردند و تضرع و ناله مى نمودند ... اين بود عادت آنها در شهرها و چون وقت عيد شهر بزرگشان فرا مى رسيد و در آن پادشاهشان بنام «اسفندار» سكونت داشت، اهل شهرها به آنجا آمده، دوازده روز عيد مى گرفتند:

خداوند پيامبرى بر آنها مبعوث كرد، به او ايمان نياورند، وى دعا كرد درخت صنوبر خشكيد آنها اين عمل را سخت ناپسند شمردند ... تا تصميم به قتل پيامبر گرفتند چاهى كنده وى را در آن افكنده و سر آن را

گرفتند، پس از اينكار خداوند عذابى فرستاد و همه را از بين برد، مشروح اين حديث در تفسير برهان از مرحوم صدوق و نيز در تفسير صافى از عيون اخبار نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 295

[سوره الفرقان (25): آيات 41 تا 62]

اشاره

وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44) أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45)

ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (50)

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (51) فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً (55)

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ

نَذِيراً (56) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً (58) الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (59) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً (60)

تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 297

41- چون كفار تو را به بينند، به مسخره ات مى گيرند (و مى گويند) آيا اين همانست كه خدا پيامبرش مبعوث كرده است؟!

42- نزديك بود كه ما را از عبادت خدايانمان گمراه كند، اگر در عبادت آنها استقامت نكرده بوديم آن گاه كه عذاب را ببينند، زود مى دانند كه گمراه كيست.

43- بگو به بينم آنكه معبودش را هواى خود قرار داده است آيا تو بر او كارساز مى شوى؟

44- يا گمان مى كنى كه بسيارى از آنها مى شنوند يا تعقل مى كنند، آنها مانند چهارپايان بلكه گمراهتر هستند.

45- آيا نمى دانى خدايت سايه را چطور امتداد مى دهد، اگر مى خواست آن را پيوسته مى كرد، سپس آفتاب را بر آن دليل قرار داديم.

46- سپس آن را به آسانى به سوى خود گرفتيم.

47- خدا همانست كه شب را براى شما لباس و خواب را راحتى قرار داد و روز را برانگيخته شدن كرد.

48- خدا همانست كه بادها را پيش از باران رحمتش بشارت دهنده مى فرستد و از آسمان آبى

پاك و پاك كننده نازل كرديم.

49- تا با آن آب ديار مرده را زنده گردانيم و چهارپايان و انسانهاى بسيار را با آن آب دهيم.

50- سخن را ميان آنها گوناگون بيان كرديم تا متذكر گردند (ولى) بيشتر مردم جز ناسپاسى نكردند.

51- اگر مى خواستيم در هر قريه انذار كننده اى مبعوث مى كرديم.

52- از كافران اطاعت مكن و با قرآن با كفار جهاد بزرگى بكن.

53- خدا همانست كه دو دريا را به هم فرستاد، اين شيرين و گوارا است و آن شور و تلخ و ميان آن دو حائلى و مانع محكمى قرار داد.

54- خدا همانست كه از نطفه بشر آفريد، آن را مذكر و مؤنث گردانيد، خدايت تواناست.

55- جز خدا بندگى مى كنند، چيزى را نفعشان نمى دهد و ضررشان نمى رساند، كافر بر عليه پروردگارش يار ناحق است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 298

56- تو را نفرستاديم مگر بشارت دهنده و انذار كننده.

57- بگو: بر ارشاد شما مزدى نمى خواهم، ليكن گرفتن راه خدا را مى خواهم از كسى كه بخواهد.

58- توكل كن بر خداى هميشه زنده كه مرگى بر او نيست او را تسبيح و حمد گوى، او در دانستن گناه بندگانش كافى است.

59- خدايى كه آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است در شش روز آفريد، سپس بر تدبير استقرار يافت او رحمان است، اعتنا كن بر او به وقت خبر دادن

60- چون به آنها گفته شود: خداى رحمان را سجده كنيد، گويند رحمان چيست آيا به هر چه مى خواهى سجده كنيم، اين دستور بر نفرتشان مى افزايد.

61- دائم الخير است خدايى كه در آسمان ستارگان درخشان و چراغى (تابان) و ماهى نور افشان قرار

داد.

62- خدا همانست كه شب و روز را پى در پى كرد براى هر كه بخواهد متذكر شود و يا سپاسگزار باشد.

كلمه ها

هزوا: مسخره شده. هزو، هزء، مسخره كردن، آن در آيه به معنى مفعول «مهزوء به» مى باشد.

قبضناه: قبض: گرفتن و اخذ گردن.

سباتا: راحتى. سبت در اصل به معنى قطع است: «سبت الشي ء، قطعه» خواب قطع عمل است براى استراحت، جوهرى گويد: «السبت:

الراحة ... و السبات النوم واصله الراحة».

بشرا: جمع بشير. به معنى بشارت و مژده دهنده است.

طهورا: طهر (بر وزن قفل): پاكى. طهور هم مصدر آيد به معنى پاكى و هم وصف آيد به معنى پاك. آن را در آيه پاك و پاك كننده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 299

گفته اند. طبرسى فرموده: «طاهرا فى نفسه و مطهرا لغيره ...»

مانند آب كه هم پاك است و هم پاك كننده، ابن اثير در نهايه و شيخ طوسى رحمه اللَّه در خلاف گفته اند اين معنى از صيغه مبالغه بودن فهميده مى شود.

اناسى: جمع انسان، فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

كفورا: (به ضم اول): مصدر است به معنى جحود و انكار. راغب گويد:

در انكار دين و انكار نعمت به كار رود (كفر ناسپاسى).

جهادا: جهد و جهاد: تلاش توام با رنج. به جنگ و هر تلاش گفته مى شود.

مرج: طبرسى و راغب مرج را آميختن گفته اند. و نيز به معنى فرستادن آيد گويند: «مرجت الدابة»: حيوان را به چراگاه فرستادم عذب: گوارا.

فرات: بسيار گوارا. «الفرات اعذب المياه».

ملح: شور «اجاج»: تلخ، آبى كه از كثرت شورى به تلخى زند.

برزخ: واسطه و حائل ميان دو چيز.

حجر: آن به معنى منع است ولى در اينجا به معنى مانع مى باشد (مصدر به معنى

فاعل).

نسبا: نسب: قرابت و خويشى. در قاموس گويد: «النسب و النسبة:

القرابة» طبرسى فرموده: نسب راجع به ولادت نزديك است، منظور از آن در آيه ظاهرا (مذكر) است.

صهرا: صهر (بكسر اول): قرابت ازدواجى در اقرب الموارد و قاموس معناى اولى آن را قرابت گفته است، منظور از آن ظاهرا (مؤنث) تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 300

است، طبرسى فرموده: صهر اختلاطى است شبيه قرابت.

استوى: اين كلمه اگر با «على» باشد به معنى استقرار يافتن و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است نظير ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ يعنى به آسمان توجه كرد.

نفور: دورى. و اگر با «الى» باشد به معنى رفتن و خروج آيد.

بروج: ستارگان درخشان. برج در اصل به معنى آشكار شدن است، ستارگان را از لحاظ درخشان بودن و آشكار شدن بروج گفته اند.

خلفة: (بكسر اول): چيزى كه در پى ديگرى آيد. (پى در پى).

شرحها

در اين آيات، ابتدا بعضى از اوصاف منكران رسالت و قرآن و معاد و توحيد ياد شده است از قبيل مسخره كردن پيامبر، پيروى از هواى نفس، مانند حيوانات بودن، عبادت به چيزى كه لا يضرّ و لا ينفع است.

سپس عده اى از آيات مختلف و گوناگون توحيد در هفت آيه بيان گرديده است اين آيات در اثبات توحيد مطلب مستقل هستند ولى به نظر الميزان منظور از ذكر آيات تفهيم اين مطلب است كه خداوند رسول و كتاب مى فرستد، بعضى را هدايت مى كند و بعضى گمراه مى شود و اين عجيب نيست بلكه در كارهاى خدايى نظير اينها پيدا مى شود نظير نور و ظلمت، آب شيرين و شور، مؤنث و مذكر.

آن گاه مطالبى نظير آنچه گفته شد در اين آيات آمده

است.

41- وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا.

استهزاء حاكى از تحقير استهزاء شده است، «ان» براى نفى است أَ هذَا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 301

الَّذِي ...

بيان مسخره آنهاست يعنى از روى مسخره مى گويند: آيا اين همانست كه خدا او را به رسالت برانگيخته است.

42- إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا.

صدر آيه بقيه سخن كفار است كه گفتند اگر در عبادت خدايانمان استقامت نكرده بوديم، نزديك بود ما را به خدايانمان بى عقيده كند، ذيل آيه جواب آنهاست كه به وقت ديدن عذاب خواهند دانست كه آنها گمراه بوده اند يا تو آنها را به گمراهى مى خواندى؟ «اضل» از معناى تفضيل منسلخ است و دلالت به گمراهى دارد.

43- أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.

انسان اگر از خدا پيروى كند معبود او خداست و اگر از هواى نفس اطاعت نمايد معبود او هواى نفس است مطاع هر كس معبود اوست چنان كه پيروى از وسوسه شيطان عبادت شيطان است أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ يس/ 60 جمله» أَ فَأَنْتَ تَكُونُ ... حاكى است كه دعوت آن حضرت در اينگونه اشخاص اثرى ندارد، يعنى تو نمى توانى در هدايت او كارساز باشى نظير وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ فاطر/ 22 و نظير: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ... جاثيه/ 23.

ناگفته نماند: لفظ

«الهه» مفعول اول «اتخذ» و «هواه» مفعول دوم آنست چنان كه الميزان فرموده است و نشان مى دهد كه مشركان مانند مؤمنان اعتقاد به «اله» دارند ولى آنها به جاى خدا، هواى نفس را «اله» گرفته اند.

44- أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 302

هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا

.اين آيه در تأكيد أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا است يعنى تو هدايتشان نتوانى كرد زيرا نه گوش شنوا دارند و نه تعقل، اين نشان مى دهد كه انسان در قبول هدايت با يكى از دو راه مى تواند وارد باشد اول اينكه گوش شنوا داشته و دعوت اهل حق را قبول كند، دوم اينكه تعقل داشته باشد خودش حق را بالاستقلال تعقل كرده و پيروى نمايد، اتفاقا در جهنم هم خواهند گفت: ... لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ملك/ 10.

آن وقت در تثبيت عدم سمع و عدم تعقل فرموده: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ يعنى اينها در رابطه با حق مانند چهارپايانند، چهارپايان تعقّل نمى كند و نمى شنوند مگر صدا را نه معناى آن را.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ظاهرا براى آنست كه چهارپايان در عدم تعقل گناهى ندارند، زيرا قدرت تعقل و تفكر در وجود آنها گذاشته نشده است. به عكس مشركان كه مى توانند اما نمى كنند. «1»

45 و 46- أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً.

اين دو آيه و پنج آيه بعدى كه در اين سياقند، هر يك شاهد بارزى از توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير امور جهان است و حكايت

از نظم عجيب دنيا دارد كه بدون دخالت شعور محال و ناممكن است اما تناسب آنها با آيات بعدى چگونه است؟

الميزان در اين رابطه فرموده است: مضمون چهار آيه فوق آن بود كه خدا رسالت را براى هدايت بشر گذاشته است آنها كه خدا بخواهد هدايت مى شوند

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 303

و آنها كه هواى نفس را معبود گرفته اند جز خدا كسى قادر به هدايتشان نيست.

آيات توحيد بيان مى كند كه اين اختلاف مردم در هدايت، از كار خدا عجيب نيست، زيرا در عجائب صنع خدا از اينكارها بسيار است، مانند امتداد تاريكى و از بين رفتن آن به وسيله آفتاب، بودن خواب براى راحتى و روز براى كسب و ...

نگارنده گويد: با وجود اين، آيات در تفهيم توحيد استقلال دارند.

به هر حال امتداد ظل آنست كه: سايه به تدريج بعد از ظهر به طرف مشرق امتداد پيدا مى كند، نهايت امتداد آن رسيدن شب است، شب نيز در اين امتداد داخل است، مراد از وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ظاهرا دائمى بودن شب است مثل إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ ...

قصص/ 71.

علم به وجود سايه بسته به وجود آفتاب است و گر نه سايه و تاريكى محسوس نمى شد «ثم» در اينجا براى ترتيب كلام است، حقش ظاهرا آن بود كه گفته شود: «مد الظل و جعل الشمس عليه دليلا» اما تقدم وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً آمدن «ثم» را لازم گرفته است. منظور از ثُمَّ قَبَضْناهُ ... آمدن خورشيد و بر چيده شدن سايه و تاريكى است، الميزان در اين آيه، امتداد سايه

را به امتداد جهل و ضلالت شبيه گرفته و گويد بر چيده شدن آن به وسيله آفتاب همانند برچيده شدن جهل و ضلالت به وسيله خورشيد رسالت است.

47- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً.

همانطور كه لباس انسان را مى پوشاند، ظلمت شب اشياء را مى پوشاند، انسان را بالاجبار به طرف استراحت مى كشد، خواب، قواى بدن را از كار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 304

مى اندازد تا تجديد قوا شود، روز وقت انتشار و برخاستن و روزى طلبيدن است نظير: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً نبأ/ 10 و 11، لفظ «لكم» نشان مى دهد كه خدا اينكار را براى ادامه زندگى انسانها چنين كرده است. تجربه نشان داده است كه زندگى بدون خواب ميسر نيست، ايجاد خواب يك تصادف نيست بلكه از اسرار زندگى و از تدابير خداوندى براى ادامه حيات است.

48- وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً.

بادها به سبب حركت و جابجا شدن ابرها در آسمان است، بادها بشارت دهنده رحمت خداست كه همان باران باشد در نتيجه آبى كه هم خود پاك است و هم ناپاكها را پاك مى گرداند، چركها را مى زدايد، طبيعت را شستشو مى دهد نازك مى شود، نظير اين آيه است آيه: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ... روم/ 46.

سطح اقيانوسهاى هزار فرسخ در هزار فرسخ: معرض تابش آفتاب است، آبها در اثر حرارت آفتاب تبخير مى شوند و در اثر جنبش هوا و حركت بادها ابرها همچون درياهاى بالدار در فضا به حركت در مى آيند، آن گاه به صورت باران

و برف به زمين مى ريزند تا اراده خدا تحقق يابد «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

49- لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً.

غايت آمدن باران است: يعنى غرض از نازل كردن آنست كه سرزمين مرده را زنده كنيم و آن آب را به انسانها و چهارپايان بياشاميم، انعام و انسانها به عنوان شاهد مثل ذكر شده اند و گر نه آب نوشان غير از آن دو نيز هستند، در مجمع البيان فرموده: از بلدة، مكان يا بلد قصد شده لذا وصف آن «ميتا» مذكر آمده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 305

است، در اين آيه بَلْدَةً مَيْتاً مثل انسان جاهل و گمراه، نزول باران مثل نبوت و هدايت است بنا بر آنچه از الميزان نقل كرديم.

50- وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً.

مجمع البيان و الميزان ضمير «صرفناه» را به «ماء» برگردانده اند يعنى باران را در ميان مردم گردانديم و به همه رسانديم تا متذكر باشند و خدا را شكر كنند ولى اكثر مردم كفران و ناسپاسى كردند، زمخشري آن را به «قول» برگردانده است، يعنى اين گفته كه باران را چنين نازل كرديم در قرآن و سائر كتابها به آن تذكر داديم.

ولى به احتمال قوى، آن به دعوت و ارشاد راجع است يعنى ما دعوت و ارشاد را در اين كتاب در قالبهاى گوناگون بيان كرديم تا متذكر شوند ولى جز كفران و بى اعتنايى حاصلى نداشت.

51 و 52- وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً.

بعيد نيست كه اين دو آيه راجع باشد به آيه بيست و يكم كه گذشت آنجا

كه خوانديم وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ ... يعنى اراده ما چنانست كه براى همه يك پيامبر بفرستيم، اگر مى خواستيم براى هر آبادى يك پيغمبر مى فرستاديم، على هذا به حرفشان گوش نده و به واسطه قرآن با آنها جهاد كن جهاد بزرگى: گويى مراد آنست كه قرآن را پيوسته بر آنها بر خوان و اعتراضهاى آنها را باطل كن.

53- وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً.

مؤمن و كافر مانند دو آب شيرين و تلخ هستند در يك زمين زندگى مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 306

ولى ايمان و عدم آن: حائل بزرگى ميان آنهاست، اين تعبير در آيات نمل/ 61 الرحمن/ 19 نيز آمده است، بهترين چيزى كه در اين زمينه گفته اند آنست كه مراد از درياى عذب و فرات آبهاى شيرينى است كه در اعماق زمين وجود دارد، اين آبها واقعا دريا بلكه درياها هستند، اگر تصور كنيم سالانه به وسيله چاهها چاه عميقها، چشمه ها و امثال آنها چقدر آب از شكم زمين بيرون كشيده مى شود خواهيم دانست كه شكم زمين واقعا درياست.

مراد از درياى شور و تلخ درياهاى روى زمين است، منظور از «برزخ» جداره هاى اعماق زمين است كه مانع اختلاط آبهاى درياها و آبهاى زير زمين هستند.

حِجْراً مَحْجُوراً بيان برزخ است، محجورا تأكيد حجرا مى باشد تقدير آن ظاهرا چنين است «مانعا ممنوعا من ان يجيز ان يبغى احدهما على الاخر» اگر خدا اين امر را به وجود نمى آورد آب درياها به تدريج آبهاى ديگر را شور و تلخ مى كرد، و زندگى فلج مى شد.

54- وَ

هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً.

اين آيه نظير فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى قيامة/ 39، است على هذا تقدير آيه چنان كه در مجمع البيان فرموده: «ذا نسب و ذا صهر» است، يعنى: خدا از نطفه، بشر آفريد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد يكى پسر كه داراى نسب است و بار نسبت داده مى شود و يكى دختر كه داراى مصاهره است و با او صهر و دامادى به وجود مى آيد و اللَّه اعلم.

يكى از عجائب خلقت كه بى چون و چرا از وجود خدا و توحيد او حاكى است مسأله نر و مادگى در موجودات زنده مخصوصا انسان است، وَ كانَ رَبُّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 307

قَدِيراً

خدا به اينكار توانا است.

55- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً.

اين آيه بيان حال از حالات مشركان است وَ يَعْبُدُونَ عطف است بر وَ إِذا رَأَوْكَ ... معبودى كه انسان به او بندگى مى كند لا اقل بايد قدرت داشته باشد كه از بنده خويش دفع ضرر كند، يا براى او جلب نفع نمايد، ولى معبودهاى اينها قدرت هيچ يك از اين را ندارند.

معنى ذيل آيه آنست كه، كافر بر عليه پروردگار خويش، ظهير و يار شيطان يا اصنام است. به عبارت ديگر: اين كفار هستند كه بر عليه توحيد، بتها را به كرسى معبوديت مى نشانند و گر نه آنها لا يضر و لا ينفع مى باشند، قدرت اشغال اين مقام را ندارند.

56- وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

اين آيه در رابطه با آنست كه تو در

مقابل طغيان و شرك آنها مسئول نيستى كه وظيفه ات انداز و تبشير است، آن را نيز انجام مى دهى، اين آيه نظير أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا در آيه 43 است.

57- قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.

تكميل آيه سابق است، پس از بيان آنكه آن حضرت فقط بشير و نذير است، اين آيه دستور مى دهد كه به مشركان بگويد: من بر تبليغ رسالت هيچ مزدى اعم از مال و مقام و تعريف از شما نمى خواهم بلكه فقط اتخاذ راه خدا را مى خواهم كه آنهم به نفع شماست نظير: قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ سبأ/ 47. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 308

«الا» استثناء منقطع است بمعنى «لكن» يعنى «لكن أسئلكم اتخاذ السبيل الى اللَّه» على هذا «من شاء» در جاى «ان يتخذ» واقع شده است، لفظ «شاء» نشان مى دهد كه اين سؤال اجبارى نيست بلكه هر كه خواهد اتخاذ سبيل مى كند و هر كه خواهد نمى كند نظير وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ ... كهف/ 21.

ناگفته نماند: با ملاحظه دو آية فوق درباره سؤال اجر، معلوم مى شود مراد از مودت در آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ... شورى/ 23 همان اتخاذ سبيل الى اللَّه: زيرا دوستى اهل بيت آن حضرت و پيروى از آنها جز رفتن در راه خدا چيز ديگرى نيست، على هذا هر سه آيه حاكى از يك واقعيت اند.

58- وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً:

در اين آيه و آيه

بعدى به سه ركن توكّل اشاره شده است: اول زنده بودن، دوم دانا بودن، سوم تصرف و قدرت داشتن. پس از آنكه در آيه 56 فرمود:

ما تو را فقط بشير و نذير فرستاده ايم، دو تا دستور به آن حضرت مى دهد:

اول: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ... دوم: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ يعنى در همه كارها و در امر انذار و تبشير بر خدا اعتماد كن، و اينكه فقط با خبر بودن از گناهان ذكر شده ظاهرا در رابطه با كفار باشد يعنى تو بر خدا توكل كن از ذنوب اينان نيز آگاه است.

لفظ «الحى خبيرا بصيرا» تعليل توكل هستند آرى بايد به زنده دانا توكل نمود: علاوه بر زنده بودن و دانايى بايد قدرت و تصرف هم داشته باشد، كه آيه بعدى آن را بيان مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 309

59- الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً.

يعنى: خدايى كه هم آفريننده است و هم اراده كننده و هم رحمت او بر همه چيز و همه جا گسترده است، راجع به خلقت آسمانها و زمين در شش روز در سوره اعراف/ 54 سخن گفته ايم، اين تعبير مجموعا شش بار در قرآن مجيد آمده است.

استقرار بر عرش همان تدبير و اداره كردن است، در جاى ديگر آمده:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... يونس/ 3.

«الرحمن» ظاهرا تقديرش «هو الرحمن» است منظور آنست كه رحمانيت خدا سبب اين خلقت و تدبير شده است، گويند: وقتى كه به «سؤال» معناى اعتناء تضمين شود با «باء» متعددى گردد. «1»

على هذا «فسئل به»

در جاى «فاعتن به» مى باشد، خبيرا حال است از «به»، يعنى: آفريننده و اداره كننده، داراى رحمت همگانى است، پس اعتنا كن به خبر او در حال خبر دادن.

60- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً.

اين يكى ديگر از اعتراضهاى مشركان است آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها مى گفت: به خداى رحمان سجده كنيد و خاضع باشيد، از آمدن لفظ رحمان به خشم آمده و از روى تهكم و استكبار مى گفتند: رحمن چيست؟ آيا به هر چه امر ميكنى سجده كنيم؟ اين دستور سبب دورى آنها از حق مى شد،

__________________________________________________

(1) اين سخن مورد تصديق الميزان، تفسير صافى و تفسير كشاف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 310

اينكه به جاى «من الرحمن»، گفته اند وَ مَا الرَّحْمنُ اشاره به اين است كه ما از «رحمن» هيچ آگاهى نداريم، فقط اسم آن را مى دانيم، و اين نهايت استكبار و تجاهل آنهاست، نظير قول فرعون به موسى وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ شعراء/ 23، تكرار «ما» در جمله لِما تَأْمُرُنا براى تأكيد تهكم است يعنى امر سجده كردن به چنين چيز نامعلوم به دون دليل است (الميزان).

61- تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً.

اين آيه به هر حال جواب وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا است گويى آن در مقام بيان تعزز و عظمت خداست يعنى: اى رسول ما، اينها خداى رحمان را ناشناخته خطاب مى كنند اما او پديد آورنده ستارگان درخشان و آفتاب عالمتاب و ماه نور افشان است، او يكپارچه خير است و خير رسان. اين مشركان

از افاضه او از عالم بالا استفاده مى كنند، اين آيه با آنكه در زمينه توحيد است اما در رابطه با آيه سابق بايد چنين تناسب داشته باشد.

چنان كه در الميزان نيز فرموده است، در آيه ديگرى آمده: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً نوح/ 16، پس مراد از سراج در آيه، آفتاب است.

ناگفته نماند: برجهاي حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد و ... كه يونانيان آنها را از نام بتهاى خود گرفته اند، و همه اعتباري هستند نمى شود مراد قرآن باشند، بلكه منظور از بروج ستارگان درخشان است.

62- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً.

تكميل مطلب سابق در جواب كفار است يعنى خداى رحمان اوست كه شب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 311

و روز را براى ادامه زندگى پى در پى هم قرار داد، عجبا، آنها در سايه رحمان و از الطاف او زندگى مى كنند اما نشان ناآشنايى مى دهند، «ان يذكر» راجع به كسانى است كه براى اولين بار پند مى گيرند و به نظام زندگى پى مى برند، «شكور» و ثناگويى راجع به مؤمنان است كه قبلا متذكر شده اند و با يادآورى نعمت خدا، خدا را سپاسگزارى مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 312

[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 77]

اشاره

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)

وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ

وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (68) يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً (69) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (71) وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (72)

وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً (73) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (74) أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً (75) خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (76) قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 313

63- بندگان خدا كسانى هستند كه در زمين با تواضع قدم برمى دارند و چون نادانان آنها را خطاب كنند جواب سالم گويند.

64- و كسانى هستند كه شب را در حال سجده و قيام براى خدايشان برگزار مى كنند.

65- و كسانى هستند كه مى گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما برگردان كه عذاب آن دست بردار نيست.

66- جهنم قرارگاه و محل اقامت بدى است.

67- و كسانى كه چون انفاق كنند اسراف نمى كنند و كم نمى نمايند، انفاق آنها بين اين دو حد وسط است.

68- و كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى نمى خوانند و نفسى را كه خدا محترم كرده جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند هر كس چنين كند، به عقوبت خواهد افتاد.

69- عذاب بر او در

قيامت مضاعف مى شود و در عذاب مخلد مى ماند.

70- مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح بكند، خدا سيئات آنها را به خوبيها مبدل مى كند، خدا آمرزنده و مهربان است.

71- هر كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد او به سوى خدا توبه مى كند توبه خاصى.

72- و كسانى هستند كه در مجالس باطل حاضر نمى شوند و چون به كار بيهوده رسند، بزرگواران مى گذرند.

73- و كسانى هستند كه چون آيات خدا را تذكر داده مى شوند ناشنوايان و نابينايان بر آنها نمى افتند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 314

74- و كسانى كه مى گويند: پروردگارا از زنان و فرزندان ما روشنى چشم ما گردان و ما را براى تقوى كاران سرمشق گردان.

75- آنها پاداش داده مى شوند درجه بلندى را و در آن تحيت و سلام داده مى شوند.

76- در آن پيوسته اند، آن بهتر قرارگاه و بهتر محل اقامت است.

77- بگو خدايم به شما اعتنايى ندارد اگر دعوت شما لازم نبود كه رسالت را تكذيب كرديد، آن تكذيب بر شما ملازم خواهد بود.

كلمه ها

هونا: (بفتح اول) آسانى «هان عليه الامر هونا: سهل» منظور از آن در آيه ظاهرا وقار و تواضع است، روايتى در اين رابطه خواهد آمد.

يبيتون: اهل لغت گفته اند: بيتوته آنست كه شب انسان را درك كند خواه بخوابد يا نخوابد «بات بيتوته ... ادركه الليل نام أ و لم ينم» على هذا معنى آيه آن مى شود: شب آنها را درك مى كند در حال سجده و قيام، الميزان عكس آن را فرموده است.

سجدا: جمع ساجد. چنان كه قياما جمع قائم است.

غرام: (بفتح اول) ثابت و لازم، در مجمع البيان عذاب غرام را عذاب ثابت و

شديد گفته است مثل عَذابٌ مُقِيمٌ مائده/ 37.

مستقر: قرارگاه: اسم مفعول نباشد چون لازم است مقام: (بضم اول) مصدر ميمى آيد به معنى اقامه، و نيز اسم زمان و مكان آيد، در اينجا در هر دو مورد اسم مكان است يعنى محل اقامت.

لم يقتروا: قتر (بر وزن عقل): كم كردن و تنگ گرفتن «قتر على عياله تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 315

ضيق عليهم في النفقة»، «لم يقتروا»: كم نكردند.

قوام: (بفتح اول) اعتدال «قام الامر: اعتدل» مراد از آن در آيه «حد وسط» است.

اثام: عذاب و عقوبت. شايد اين بدان علت است كه عقوبت مسبب اثم است «اثمه اثاما: جازاه».

متاب: توبه كردن. توب و توبه و متاب در اصل به معنى رجوع است.

زور: (بضم اول) دروغ. باطل. طبرسى فرمايد: زور در اصل نشان دادن باطل است در لباس حق. على هذا آن شامل دروغ و هر كار باطل و بيهوده مى شود.

لغو: فيروزآبادى در قاموس گويد: لغو چيزيست بى اعنتاء، از افعال باشد يا از اقوال، اين معنى با آيه مناسب است بعضى آن را منحصر به كلام بى فائده دانسته اند، كراما: جمع كريم به معنى بزرگوار، عزيز، نفيس. مَرُّوا كِراماً يعنى بزرگواران مى گذرند و به آن آلوده نمى شوند.

لم يخروا: خر و خرور: سقوط توأم با صدا (افتادن با صدا).

صما: كرها، ناشنواها. مفرد آن اسم به معنى كر و ناشنوا و بقول طبرسى كر مادرزاد است، اصل صم به معنى بستن مى باشد.

عميان: عمى: كورى. اعمى: كور جمع آن عمى (بر وزن قفل) و عميان (برون سلطان) است.

قرة اعين: قر از: ثبات و محل استقرار. «قرت عينه» يعنى چشمش آرام گرفت قُرَّةَ أَعْيُنٍ: آرامى چشمها، آن كنايه از شادى است

«قرة عين» چيزى است كه سبب سرور و شادى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 316

ما يعبؤا: عب ء: ثقل و سنگينى. مراد از آن اعتناء است ما يَعْبَؤُا بِكُمْ:

اعتنا نمى كند به شبها و وقعى نمى نهند.

لزام: ثبوت و دوام همچنين است لزوم.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته، اعتراضها و افعال ناشايست كفّار گفته شد مناسب آمد كه در اين آيات بعضى از اوصاف مؤمنان ذكر شود، تا به طور مقابله و مقايسه معلوم شود كفار چه اوصافى دارند و عباد اللَّه چه اوصافى؟ اين صفات به طور اختصار عبارتند از: تواضع، شب زنده دارى، استغاثه به درگاه قاضى الحاجات، انفاق در حد اعتدال: دورى از شرك و قتل و زنا، توبه در صورت وقوع در اشتباه، حاضر نشدن در باطل توجه به آيات حق تعالى دعا درباره خانواده و اولاد آن گاه نتيجه اين اوصاف بيان گرديده كه همان بهشت برين است.

63- وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

اين آيه در رابطه با تواضع و وقار بندگان خدا در راه رفتن و در روبرو شدن با جاهلان است امام صادق عليه السّلام در تفسير «مشى هون» فرموده: آن مردى است كه به حالت طبيعى راه برود، خود را به زحمت نياندازد و تكبّر نكند.

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام هو الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها لا يتكلف و لا يتبختر» «1».

احتمال دارد منظور از قسمت اول آيه آن باشد كه در رفتار با مردم و در

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 317

وارد شدن ميان مردم مانند يكى از آنها هستند، در شادى و غمشان شركت مى كند خود

را بزرگ و بالاتر نمى بينند.

و در روبرو شدن با جاهلان مانند آنها رفتار نمى كنند، قالُوا سَلاماً يعنى «قالوا قولا سلاما خاليا عن اللغو» وقتى كه جاهلان آنها را با كلامى ناپسند خطاب كردند در مقابل، سخنى سالم و درست مى گويند خود را مانند آنها نمى كنند.

نظير ذيل اين آيه است آية: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ قصص/ 55، طبرسى در معني سَلامٌ عَلَيْكُمْ فرموده «امان منا لكم ان نقابل لغوكم بمثله».

64- وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً.

آيه گذشته راجع به اخلاق آنها در روز بود، اين آيه در رابطه با رفتار آنها در شب است، ظاهرا منظور آن نيست كه همه شب بيدار مى مانند بلكه همين قدر شب را در حال قيام يا سجود درك مى كنند.

در الميزان فرموده است ممكن است مراد از آن برخاستن به نوافل شب باشد. بنا بر آنچه گذشت: «شب آنها را در حال قيام و سجود درك مى كند» راجع به شب زنده دارى در قرآن آيات بسيارى داريم كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ذاريات/ 17.

65 و 66- وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.

يعنى: آنها در دعايشان از خدا مى خواهند كه عذاب جهنم را از آنها دور كند: در تفسير قمى از حضرت باقر عليه السّلام درباره غرام نقل شده كه «لازما لا يفارق». تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 318

67- وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً.

ظاهرا اسراف و كم كردن راجع به اندازه توانايى آنهاست

يعنى انفاقشان در حد تعادل است نه زياده روي مى كنند كه بالاتر از توانايى خود بدهند و نه كمتر از نسبت به شأن انفاق مى كنند. منظور از قوام حد وسط است امام صادق عليه السّلام فرموده است:

«القوام: الوسط».

در آيه ديگر آمده است وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً اسراء/ 29.

68- وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً.

يعنى شرك نمى ورزند و آدم نمى كشند مگر از روى حق، و زنا نمى كنند آن گاه فرموده: هر كه يكى از اينها را بكند، با عقوبت الهى روبرو خواهد شد.

69- يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً.

مضاعف بودن عذاب در اثر ادامه آنست يا منظور مضاعف بودن عذاب اين سه گناه بر يكديگر است. در رابطه با خلود بايد بدانيم كه آن در شرك حتمى است، در قتل نفس نيز آمده است: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها ... نساء/ 93 ولى در زمينه زنا ظاهرا جز اين آيه در جاى ديگر ذكرى از خلود نيست.

در الميزان فرموده: ممكن است خلود را حمل بر مكث طويل بكنيم اعم از منقطع و مؤبد. گويى منظورش آنست كه منقطع راجع به زنا و مؤبد راجع تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 319

به شرك و قتل باشد:

70- إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

اشاره به آنست كه اين گناهكاران تا در دنيا هستند مى توانند برگردند و خودسازى كنند. به

نظر مى آيد: اين آيه راجع به توبه مشركان كه هم بايد توبه كنند و نادم باشند و هم ايمان آوردند و هم عمل صالح انجام دهند كه دليل افتادن در راه حق است. على هذا آيه بعدى راجع به توبه قاتل و زانى است.

حالا بايد ديد منظور از تبديل سيئات به حسنات چيست؟ الميزان نظر مى دهد كه مراد از «سيئات» آثار بدى است كه گناهان و شرك در ذات مشركان و در روح آنها قرار داده است.

اين آثار بد، لازم ذات آنها شده است كه سبب عذاب در روز يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ خواهد شد، اما چون مشركان توبه كردند و ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند عذاب آنها مبدل به ذات پاك مى شود كه در آن ناپاكى وجود ندارد، در اينصورت سيئات و آثار بدى كه در ذات آنها بود مبدل به آثار خوب خواهد شد كه متناسب با ذات پاك آنها باشد.

و نيز الميزان مى گويد: نفس عمل حسنه و سيّئه نيست بلكه مثلا مقاربت با زنان به طور زنا يا نكاح يكى است همچنين خوردن مال حلال و غصبى، امّا اين اعمال از حيث مطابقت و عدم مطابقت با دستور خدا، اثر پاك يا ناپاكى در ذات انسان مى گذارند كه حسنه و سيّئه همانست، اين تبديل در اثر غفور و رحيم بودن خداست.

ناگفته نماند: به قرينه «و آمن» گفتيم كه اين آيه در رابطه با توجه مشركان است على هذا، اين تبديل سيئات به حسنات درباره آنها خواهد بود، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 320

بايد بگوئيم: مطلب درباره مسلمانان گناهكار از قبيل قاتل و زانى نيز چنين است، توبه آلودگى ذات آنها را

از بين خواهد برد و سيئاتشان به حسنات مبدل خواهد گرديد اين بود نظر الميزان.

امّا مفسران ديگر نفس اعمال خوب و بد را حسنات و سيئات گفته و عقيده دارند كه خدا شرك آنها را مبدّل به ايمان و قتل نفس را مبدّل به جهاد يا شهادت در راه خدا و زنا را مبدّل به مقاربت حلال خواهد كرد، به نظر بعضى عذاب شرك مبدّل به ثواب ايمان و عذاب قتل نفس مبدّل به ثواب شهادت و عذاب زنا مبدّل به ثواب مقاربت حلال خواهد شد و اللَّه العالم.

در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا روز قيامت مؤمن را در پيشگاه خويش نگاه مى دارد. عملش را به او نشان مى دهد، او در نامه عمل خود نگاه مى كند، اوّل گناهانش را مى بيند، رنگش متغير مى شود مفاصل بدنش مى لرزد، سپس حسناتش به او نشان داده مى شود مسرور مى گردد خداوند مى فرمايد: گناهانش را به حسنات مبدّل كنيد و به مردم نشان بدهيد پس خدا گناهانشان را عوض مى كند، مردم با ديدن آنها مى گويند: آيا اينان حتى يك گناه هم نكرده اند؟! آنست قول خدا يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ در اين مضمون روايات ديگرى از حضرت باقر و صادق صلوات اللَّه عليهم و نيز در كتب اهل سنت آمده است.

71- وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً.

از اينكه قيد «و آمن» نيست مى شود فهميد كه آيه در رابطه با توبه قاتل و زانى مسلمان است چنان كه قبلا اشاره شد، جمله فَإِنَّهُ يَتُوبُ ... حاكى از قبول توبه و مؤثر بودن آنست و در عين حال شامل توبه از همه معاصى

حتى شرك نيز مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 321

72- وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً به نظر مى آيد مراد از زور مجالس لهو و باطل است مانند مجلس ساز و آواز و امثال آن و شايد منظور هر گناه و توطئه و باطل باشد، ذيل آيه مؤيد آن است. از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده:

«هو الغناء»

، بعضى آن را شهادت باطل گفته اند، تقدير آن «لا يشهدون مجالس الزور» است.

طبرسى رحمه اللَّه لغو را شامل تمام معاصى دانسته است مَرُّوا كِراماً يعنى چون به گناهان رسيدند بزرگواران و بدون آلوده شدن از آن مى گذرند.

73- وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً يعنى چون آيات خدا را بشنوند. بى اعتنا نمى شوند، افتادن بر آيات به طور ناشنوا و نابينا، كنايه از آنست كه نشنيدم و نديدم. نتيجه اين مى شود كه به وقت تذكر به آيات خدا، در آنها تفكر مى كنند و پند مى گيرند.

74- وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً.

يعنى از جمله اوصافشان آنكه از خدا مى خواهند زنان و فرزندانشان اهل ايمان و تقوا باشند به طورى كه مايه سرور و اطمينان خاطر آنها گردند.

خودشان نيز در توحيد و عمل و تقوى چنان اوج گيرند كه براى متقيان سرمشق و نمونه باشند.

در جوامع الجامع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه درباره وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرمود: خدا ما را قصد كرده است:

«قال ايانا عنى»

ظاهرا آن از باب تطبيق است و در روايت على بن ابراهيم در تفسير برهان آمده كه امام صادق

عليه السّلام فرمود: «

... و اجعل لنا من المتقين اماما

» نازل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 322

شده است، على هذا مؤمن از خدا مى خواهد كه آنها عليهم السّلام را برايش امام و پيشوا قرار دهد در مجمع البيان فرموده:

«و فى قراءة اهل البيت عليهم السّلام و اجعل لنا من المتقين اماما».

ناگفته نماند: «من» در «من ذرياتنا» شايد براى بيان باشد يعنى زنان و فرزندان ما را چنان كن و شايد براى بعض باشد زيرا كه مى دانند همه فرزندانشان چنان نخواهند شد، نظير دعاى حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 128.

75- أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً.

نتيجه دارا بودن به صفات گذشته است، منظور از غرفه درجه بلند است غرفه بنائى است بالاى بناى ديگرى بِما صَبَرُوا حاكى است كه استقامت در كارهاى نيك و استقامت در ترك كارهاى بد، سبب آن بهشت شده است، منظور از تحيت آنست كه در روبرو شدن با انسان گفته شود و انسان را شاد كند وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73 و نظير وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ رعد/ 24 نكره آمدن «تحيت و سلام» ظاهرا براى تفخيم است.

76- خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.

وصف «الغرفة» است مستقر و مقام هر دو اسم مكان هستند، قرارگاه و محل اقامت.

77- قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً.

خطاب است به آن حضرت كه به مشركان بگويد: آمدن قرآن و انذار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

323

فقط براى اتمام حجت است و گر نه شما كه رسالت را تكذيب مى كنيد خدا اعتنايى به شما ندارد و قدرى به شما قائل نيست «دعائكم» اضافه به سوى مفعول است فاعل آن «ربى» است يعنى «لولا دعاء ربى لكم» اگر دعوت شما براى اتمام حجت لازم نبود خدا چه وقتى به شما مى نهاد تا انذارتان كند.

شما كه رسالت مرا تكذيب كرده ايد، اين تكذيب براى شما ملازم خواهد شد و عذاب آن را خواهيد كشيد. اين آيه مربوط به اول سوره مى شود كه كفّار آن حضرت تكذيب كرده و اعتراض مى نمودند.

روز نوزدهم رمضان المبارك هزار و چهارصد و سه مطابق 9/ 4/ 1362 تفسير سوره فرقان به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 324

سوره شعراء در مكه نازل شده و دويست و بيست و هفت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره شعراء چهل و هفتمين سوره است، كه بعد از سوره واقعه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و ششم است. اين سوره از لحاظ آهنگ و مطالب، شباهت كاملى به سوره «حجر» دارد، مى شود احتمال داد كه نزديك به هم نازل شده اند.

ناگفته نماند: آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ در اين سوره و آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ در سوره حجر آمده است، از اين جهت الميزان احتمال مى دهد كه اين سوره قبل از سوره حجر نازل شده است ولى در مقدمه تفسير گفته شد: سوره حجر بعد از سوره شعراء نازل گشته است به هر حال معلوم نيست در كدام سال از بعثت نازل گرديده.

ولى چون در اين سوره نقل شده كه مشركان رسالت آن حضرت را انكار كرده اند، از اين معلوم مى شود كه بعد

از سال سوم بعثت و بعد از اظهار دعوت نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن، به گفته قارئان كوفه و شام دويست و بيست هفت و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 325

در قول ديگران دويست و بيست و شش است، رقم اول از نظر ما قابل قبول است، زيرا توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. به نقل تفسير خازن اين سوره داراي هزار و دويست و نود و هفت كلمه و پنج هزار و چهل حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه مكى است، از باب تفسير نيز چنين گفته اند. در مجمع البيان فرموده: از آيه 124 وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ تا آخر سوره در مدينه نازل گشته است، بعضى ها نظر داده اند كه آيه 197 أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ نيز در مدينه نازل شده است ولى براى هيچ يك از اين دو قول، دليلى در دست نيست، رجوع شود به ذيل آيات فوق.

4- علت تسميه آن به «شعراء» ظاهرا آيه وَ الشُّعَراءُ ... است و اينكه مطرح شده كه قرآن شعر و خيالبافى نيست بلكه حقيقت است و از جانب خداست.

5- مى شود گفت: همه سوره به يك بار نازل شده است، در تفاسير ذكرى از نزول تدريجى آن نيست.

غرض سوره

6- اين سوره با اين مطلب شروع مى شود، اى پيامبر از اينكه مشركان به كتاب تو ايمان نمى آورند خودت را مكش، اين جهان جهان اختيار است اگر مى خواستيم همه را به ايمان مجبور مى كرديم، جهان اختيار بالاتر از اين نمى شود.

آن گاه تكذيب مشركان و اعراض آنها از قرآن

و مسخره كردنشان، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 326

نقل شده و بدنبال آن مقدارى از احوال و جريان موسى، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب سلام اللَّه عليهم ياد شده است كه يعنى خويشتن دار باش، تنها تو نيستى كه تكذيب و تحقير مى شوى، پيامبران گذشته نيز چنين بوده اند حالات آنها تسليتى است براى تو.

و يعنى. اى مشركان كه قرآن را تكذيب و آورنده آن را مسخره مى كنيد عذابى نظير عذاب گذشتگان در كمين شماست، اين جهان داراى يك ناموس است، در آن ناموس، تكذيب كنندگان رسولان محكوم بعذاب هستند.

پس از اين مطالب، با لحن بسيار محكم به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود اين قرآن از جانب خداست. روح الامين به قلب تو نازل كرده است. اين قرآن تلقين شياطين نيست، آنها نه قدرت آوردن چنين چيزى را دارند، و نه گفتن چنين چيزى از شأن آنهاست، شياطين كجا: هدايت براه راست كجا؟!! آنكه كارش اضلال است: هدايت نتواند كرد.

اين قرآن، شعر و خيالبافى نيست (يكپارچه حقيقت و كليد نظام كائنات است) ظالمان و مكذبان به زودى خواهند دانست به چه حالى مى افتند، على هذا غرض سوره تسليت رسول خدا در قبال تكذيب مشركان است كه او را و كتابش را تكذيب مى كردند.

در خاتمه بايد بدانيم: يكى از خصوصيات سوره مباركه آنست كه دو آيه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ هشت بار در اين سوره تكرار شده است، كه هر يك در مقام تذكر و نتيجه گيري از يك ماجراى بخصوصى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 327

سورة الشّعراء مكّيّة و

هى مائتان و سبع و عشر و راية نزلت بعد سورة الواقعة

[سوره الشعراء (26): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (4)

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 328

به نام خداى رحمان و رحيم

1- طاء، سين، ميم.

2- اين است آيات كتاب روشن.

3- شايد تو خودت را هلاك كنى از اينكه مشركان ايمان نمى آورند.

4- اگر بخواهيم، آيه اى از آسمان برايشان نازل مى كنيم گردنهايشان بر آن خاضع مى شود.

5- هيچ ذكر تازه اى از خداى رحمان بر آنها نمى آيد مگر آنكه از آن روگردانند.

6- قرآن را تكذيب كردند، به زودى خبرهاى عذابى كه تكذيب مى كنند به آنها خواهد آمد.

7- آيا به زمين نگاه نمى كنند كه چه قدر در آن اصناف خوشايند روئيدنيها را رويانديم.

8- در آنچه گفته شد بر نبوت دليلى هست، اما بيشترشان مؤمن نيستند.

9- و حقا كه پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

طسم: در اين باره در سوره اعراف مفصلا سخن گفته ايم، بنا به نظريه دكتر رشاد ادهم: در صد اين حروف سه گانه در اين سوره از درصد آنها در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است.

باخع: كشنده. بخع: كشتن و تلف كردن «بخع نفسه: قتله من وجد او غيظ».

ظلت: شد و گرديد. ظل در اينجاها به معنى «صار» است.

خاضعين: اطاعت كنندگان. خضوع: تواضع، سر به زير انداختن و آرامى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 329

محدث: هر چيز تازه اى را حديث و محدث گويند. فعل باشد يا قول.

زوج: صنف. ظاهرا مراد از آن اصناف روئيدنيهاست.

شرحها در اين آيات مى خوانيم: قرآن كتابى روشن و هدايت كننده است ولى مردم چون در قبول هدايت و عدم آن مختار هستند خودت را از ايمان نياوردن آنها تلف مكن، اگر مى خواستيم به ايمان مجبورشان مى كرديم ولى اين چنين نخواسته ايم، آن گاه فرموده: هر دعوت تازه اى كه مى آيد، اهل مكه از آن اعراض مى كنند، اعراض آنها فقط از نبوت و كتاب نيست بلكه به آيات نظام خلقت نيز بى اعتنا مى باشند.

1 و 2- طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

مراد از كتاب قرآن است هر مقدارى كه تا آن وقت نازل شده بود و هر مقدار كه در علم خدا بود در آينده نازل شود، آمدن «تلك» به جاى «هذه» براى عظمت و تفخيم است يعنى آيات برتر و عاليقدر قرآن اينهاست. ظاهرا مراد از «الآيات» آيات اين سوره است «مبين» به معنى آشكار يا آشكار كننده حق و باطل است.

3 و 4- لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ.

اين دو آيه از يك حقيقت مهم خبر مى دهد و آن اينكه: خداوند انسان را با اختيار آفريده است، وسائل هدايت را در اختيار انسان گذاشته و او را مجبور نكرده است، نتيجه اين امر آنست كه عده اى ايمان بياورند، و عده اى ايمان نياورند على هذا نمى شود يك دين و يك آئين را همه قبول كنند. ناچار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 330

عده اى قبول كرده و عده اى در مقابل آن خواهد ايستاد.

لذا در اين

دو آيه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده، شايد تو از اينكه مشركان ايمان نمى آورند خودت را بكشى ولى چنين نكن: اگر خدا مى خواست با فرستادن يك معجزه، همه را به ايمان آوردن مجبور مى كرد ولى چنين نخواسته است. فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ ... كنايه از ايمان آوردن آنهاست. گردنشان خاضع مى شد يعنى سر به زير آورده و اطاعت مى كردند.

در اكمال الدين صدوق از حضرت رضا عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده كه در وصف حضرت قائم عليه السّلام فرمود: منادى از آسمان ندا مى كند. اهل زمين آن را مى شنوند كه بدانيد حجت خدا در كنار بيت اللَّه ظهور كرده است. از او پيروى كنيد چون حق با او و در دست اوست آن است قول خدا إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ ....

اين مطلب در تفسير برهان از كافى، تفسير قمى، غيبت نعمانى و مانند آن نقل شده است. به نظر مى آيد كه اين روايات از باب تطبيق باشند.

5 و 6- وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

يعنى كارشان پيوسته اين است كه از هر حديث تازه كه از جانب خداى رحمان باشد اعراض مى كنند، صفت اعراض در آنها مستمر است، در نتيجه حديث تازه تو را نيز انكار مى كنند ولى عاقبت ناگوار آن را خواهند ديد.

گويى: منظور از آيه اول اشاره به استمرار صفت اعراض در آنهاست نه اينكه قبل از قرآن، كتاب ديگرى به آنها آمده و اعراض كرده اند، يعنى اينها چنين هستند كه قرآن را نيز انكار كردند، لفظ «رحمن» حاكى است كه نزول ذكر به جهت

رحمت واسعه خداست «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 331

مى باشد منظور از أَنْبؤُا ... عينيت عذابهاى دنيا و آخرت است كه ابتداء به طور نبأ و خبر مى باشند.

7- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ.

گويى منظور از اين آيه آنست كه. اعراض و انكار آنها منحصر به آيات شريعت نيست، بلكه آيات طبيعى توحيد را نيز انكار مى كنند، آنها را مى بينند و اعتنايى نمى كنند نظير آيه وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ يوسف/ 105 در الميزان فرموده: در اعراض خود اصرار كرده و مستمر شدند آيات را تكذيب نموده و به اين اصناف روئيدنيها نگاه نكردند.

رؤيت در أَ وَ لَمْ يَرَوْا به قرينه «الى» به معنى نگاه كردن، و از دواع به معنى اصناف مى باشد.

8 و 9- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

اين دو آيه هشت بار در اين سوره تكرار شده است و اين اولين آنها مى باشد «ذلك» اشاره است به مسئله انبات نباتات در آيه سابق، به نظر مى آيد منظور آنست كه هر كه در روئيدنيها نگاه كند خواهد دانست كه خدا آنها را عبث نيافريده، بلكه به علت مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ آفريده است از اين مى توان فهميد كه انسان را نيز عبث نيافريده تا هدايت نكند و پيامبر نفرستد.

پس در آنها آيت و دلالتى است بر هدايت انسان و آمدن رسولان. «كان» زمان ندارد مانند كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29. وصف عزيز حاكى است كه خدا اهل

عصيان را عذاب مى كند و بر اين كار توانايى دارد، و صفت رحيم حاكى است كه هدايت و ارسال رسل ناشى از رحمت و مهربانى خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 332

[سوره الشعراء (26): آيات 10 تا 37]

اشاره

وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14)

قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (19)

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ (22) قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24)

قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29)

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34)

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35)

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 333

10- وقتى كه پروردگارش موسى را ندا كرد كه به سوى قوم ظالم بيا.

11- قوم فرعون، آيا از عذاب خدا نمى ترسند؟

12- گفت: پروردگارا مى ترسم مرا تكذيب كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 334

13- سينه ام تنگ مى شود، زبانم روان نمى شود پس (به برادرم) هارون وحى فرست.

14- آنها را بر عهده من تقصيرى است مى ترسم مرا بكشند.

15- خدا گفت: نترسيد با معجزات ما برويد ما با شما (حاضريم و) مى شنويم.

16- بيائيد به سوى فرعون و بگوئيد: ما فرستاده پروردگار مخلوقاتيم.

17- بنى اسرائيل را با ما بفرست.

18- فرعون گفت: آيا تو را در كودكى تربيت نكرديم؟! و سالهايى از عمرت را پيش ما ماندى.

19- و كردى آن كارت را كه كردى، و تو از ناسپاسان نعمت منى.

20- موسى گفت: من آن وقت كه آنكار را كردم از ناآگاهان بودم.

21- و چون از شما ترسيدم فرار كردم، خدايم به من تشخيص داد و از پيامبرانم گردانيد.

22- و آن نعمتى است كه بر من منت مى نهى از آن جهت كه بنى اسرائيل را بردگان خودت گردانده اى.

23- فرعون گفت: رب العالمين چيست؟

24- موسى گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر يقين طلب باشيد

25- فرعون به اطرافيان گفت: آيا سخن موسى را نمى شنويد؟

26- موسى گفت: او پروردگار شما و پدران شماست.

27- فرعون گفت: اين پيامبر شما ديوانه است.

28- موسى گفت: او پروردگار مشرق و مغرب است و آنچه ميان آن دو است، اگر بفهميد؟

29- فرعون گفت: اگر جز من معبودى بگيرى تو را از زندانيان مى كنم.

30- موسى گفت:

اگر چه معجزه روشن گرى آورده باشم؟

31- گفت: اگر راستگويى آن را بياور.

32- موسى عصا را انداخت ناگاه اژدهاى آشكارى شد.

33- دست خود را از گريبان بيرون آوردن كه براى ناظران نورانى بود.

34- فرعون به اطرافيان گفت: اين جادوگر دانايى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 335

35- مى خواهد شما را به وسيله جادو از ديارتان بيرون كند چه امر مى كنيد؟

36- گفتند: موسى و برادرش را تأخير بيانداز و به شهرها، گرد آورندگانى بفرست.

37- كه همه جادوگران ماهر را پيش تو بياورند.

كلمه ها

ينطلق: انطلاق در آيه به معنى روانى زبان است وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي يعنى زبانم روان نمى شود.

وليدا: كودك، جوهرى در صحاح گويد: «الوليد: الصبى».

ثعبان: اژدها.

ملاء: اشراف (شخصيتهاى كاذب) اشراف را از آن ملاء گويند كه هيبت و شوكت آنها سينه ها را پر مى كند، به معنى مطلق جماعت نيز آيد كه روى زمين را پر مى كنند.

ارجه: ارجاء: تأخير انداختن. «ارجى الامر: اخره» بنا به قرائت عاصم «ارجه» در آيه بكسر جيم و هاء آن براى سكت است يعنى «ارج و اخاه»: موسى و برادرش را به تأخير انداز.

عبدت: تعبيد و اعباد به معنى بنده قرار دادن است.

حاشرين: جمع آورندگان. حشر: جمع كردن.

شرحها

در اول سوره گفته شد: حالات عده اى از پيامبران در اين سوره به دو منظور آمده است. يكى براى تسليت آن حضرت كه تنها تو نيستى مورد تكذيب واقع ميشوى، رسولان گذشته نيز چنين بوده اند. ديگرى براى تذكر به مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 336

كه همچون ديگران به عذاب گرفتار خواهند شد. در اين آيات ماجراى موسى عليه السلام و فرعون بيان شده است كه به طور تفصيل در سوره اعراف و طه گذشت و ما در بيان آيات به آن دو سوره حواله خواهيم نمود.

10 و 11- وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ.

يعنى ياد كن روزي را كه خدايت به موسى ندا كرد. «ائت» بيان مى كند كه خدا قبل از آنها در مجلس فرعون حاضر است لذا مى گويد: بيا و گرنه مى گفت: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ چنان كه در آيات ديگرى آمده است. قيد ظالمين بيان علت ارسال است، يعنى ظالم بودن آنها سبب فرستادن

تو است.

أَ لا يَتَّقُونَ توبيخى است براى قوم فرعون ضمن وحى موسى، معنايش اين مى شود: بيا به سوى قوم فرعون و بگو خدايم مى گويد: آيا بوسيله ايمان آوردن از بدكارى و شرك، پرهيز نمى كنند؟! 12 و 13- قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ.

ظاهرا منظور موسى از اين درخواست آن بود كه هارون در نزد فرعون موسى را تصديق و كمك كند تا دلگرم شود و به طور روان سخن گويد در سوره قصص/ 44 آمده: ... فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ تنگى سينه و روان نبودن زبان، ظاهرا به علت آن بوده كه شوكت فرعون و اقتدار و امكانات او سبب اينكار مى شد، رفتن يك انسان به كاخ او و گفتن اينكه: بيا مطيع من باش كار آسانى نبود، در اين آيه، آن حضرت سه تا علت آورده و آن گاه گفته فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ يعنى وحى خويش را به هارون بفرست تا او هم پيامبر باشد و با من همكارى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 337

14 و 15- وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ. قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ.

منظور از «ذنب» كشتن قبطى است كه در سوره قصص به طور تفصيل آمده است، مسئله ترس موسى در اينجا و در سوره طه/ 45 و در سوره قصص/ 33 نيز مطرح شده است، اين چه خوفى است؟ با آنكه مى خوانيم: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ... احزاب/ 34.

مى شود از جواب خدا در هر سه مورد فهميد كه نظر موسى از اين

خوف بى اثر بودن رسالت بود يعنى: مرا بكشند و فرستاديم بى اثر باشد، نه اينكه موسى از مرگ خود مى ترسيد زيرا آن حضرت در هيچ يك از اين سه محل نگفته است: خدايا مرا معاف كن زيرا مى ترسم فرعون مرا بكشد، بلكه در سوره قصص و شعراء مى خواهد هارون هم با او باشد و در سوره طه هر دو برادر مى گويند إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى خداوند در هر سه مورد به آنها وعده مى دهد كه نترسيد يعنى: شما به تبليغ رسالت موفق مى شويد و كشته نمى شويد و اللَّه اعلم.

در جاى ديگر فرموده: ... وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ قصص/ 35.

مراد از «معكم» در آيه موسى و هارون و فرعون و قوم اوست «متعمون» حكايت از كمال عنايت خدا به آنها در مجلس فرعون دارد چنان كه در جاى ديگر فرموده لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى طه/ 46.

16 و 17- فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ.

به نظر مى آيد اين سخن دنباله وحى سابق نباشد كه در آنجا هارون تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 338

حاضر نبود و شايد دنباله و بيان أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ ... باشد النهايه خدا درخواست موسى را درباره هارون پذيرفته، او را نيز حاضر حساب كرده است.

«رسول» به اعتبار كل واحد است و گر نه مى بايست «رسولا» باشد، دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه رسالات آن دو منحصر به اين نبود كه فقط بنى اسرائيل را از فرعون بخواهند بلكه به هدايت فرعون و قوم او نيز مبعوث بودند ولى در اينجا فقط

رها كردن بنى اسرائيل مطرح شده است مراد از «ارسل» رها كردن است، يعنى اينها را رها كن تا به ارض موعود ببريم.

18 و 19- قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ.

فرعون در اين سخن به موسى عليه السّلام سه اعتراض كرده و مراد از هر سه نفى رسالت اوست، اول: بعيد شمردن نبوت او، كه آيا ما تو را در خانه خود تربيت نكرده ايم و آيا بعد از آن مدتى در كنار ما زندگى نكرده اى، پس ما به تمام حالات تو بلديم، با اين وضع از كجا توانى پيامبر بود؟! دوم: تو قاتلى، تو تحت تعقيبى، يكى از افراد ملت مرا كشته اى از كجا پيامبر توانى بود.

سوم: تو به عوض اطاعت بر من، كفران نعمت كرده، آدم كشته و فساد و ناامنى به وجود آورده اى، اين عمل كجا و نبوت كجا؟! فعلة دلالت بر دفعه دارد، گويى منظور مجسم كردن قتل قبطى در نظر موسى بوده است الَّتِي فَعَلْتَ حاكى از قباحت و شناعت آنكار است. لفظ أَ لَمْ نُرَبِّكَ نشان مى دهد كه فرعون همان مربى موسى بوده است، بعضى احتمال داده اند كه او فرعون ديگرى بود كه جانشين فرعون موسى شده بود.

20، 21- قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 339

فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ

.اين سخن جواب اعتراض اول و دوم فرعون است اول در جواب اعتراض دوم فرعون فرمود: من آن وقت كه قبطى را كشتم به عاقبت امر ناآگاه بودم نمى دانستم كار به مردن او

خواه انجاميد، آن مرد اسرائيلى از من كمك خواست من هم خواستم به او كمك كنم كه اينكار پيش آمد، به عبارت اخرى: من قصد آدمكشي نداشتم.

و چون ديدم شما حمل بر قتل عمد خواهيد كرد لذا ترسيدم و فرار كردم، ناگفته نماند فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ تكميل جواب است و اگر تنها وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ مى گفت مطلب كاملا روشن نمى شد.

پس منظور از ضلالت در آيه همان ناآگاهى و عدم تشخيص مآل كار است اين كلمه درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز آمده است وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى انشراح/ 7.

فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ به نظر مى آيد همه اين قسمت جواب اعتراض اول و بعيد شمردن رسالت موسى است، فاء «فوهب» براى ترتيب است يعنى: پس از آن: خدا به من تشخيص حق از باطل را داد و از پيامبرانم گردانيد.

ناگفته نماند: در بسيارى از آيات، اعطاء حكم از مقدمات رسالت شمرده شده نظير. أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ... انعام/ 89، أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ آل عمران/ 79، ايضا جاثيه/ 16، مراد از حكم همان تشخيص حق از باطل و دقت نظر در قضاوت به حق است، الميزان فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً را تتمه جواب اول شمرده است.

22- وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 340

جواب اعتراض سوم است جمله وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ مى رساند كه تو رهين منت من هستى و با آدم كشى كفران نعمت من كرده اى، منظورش آن بود كه همه بنى اسرائيل بردگان و بندگان منند، موسى عليه السّلام در جواب

آن مى فرمايد آنچه آن را نعمت خوانده و مرا به كفران آن متهم مى كنى از آن جهت است كه بنى اسرائيل را بندگان خود قرار داده اى، برده قرار دادن از روي ظلم، نعمت نيست تا مرا به كفران آن محكوم گردانى (استفاده از الميزان).

23 و 24- قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ.

به نظر مى آيد جوابهاى موسى عليه السّلام فرعون را قانع كرده است، لذا كلام خود را به مطلب ديگرى معطوف كرد و گفت اينكه مى گوئيد:نَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

رب العالمين چيست؟، گفتن «ما» در جاى «و من رب العالمين» براى آنست كه من هيچ اطلاعى از رب العالمين ندارم.

در سوره طه/ 49 آمده است قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى، دقت در آيات قرآن نشان مى دهد: مشركان خدا را به عنوان خالق قبول داشتند، چنان كه در چندين محل آمده است، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... عنكبوت/ 61، ولى به عنوان رب و آله قبول نداشتند در قرآن آيه اى يافته نيست كه مشركان خدا را رب يا اله خوانده باشند.

بلكه پيامبران مى خواستند به آنها بفهمانند كه اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ اعراف/ 59 لذاست كه مى بينيم فرعون خود را «اله» خوانده و به موسى مى گويد: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ طه/ 29 و به قوم خويش مى گويد:

أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 وانگهى ظاهرا در قرآن آيه اى نيست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 341

كه مشركان اصنام را خالق خوانده باشند بلكه آنها فقط رب و آله خوانده اند.

لذا اين سخن براى فرعون

عجيب بود كه موسى خدا را رب العالمين بخواند از اين جهت مى پرسد وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى فرعون در عين حال بت پرست بود، پس از مغلوب شدن ساحران و ايمان آوردن آنها، اشراف قوم به فرعون گفتند: ... أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ ... اعراف/ 127، پس منظورش از أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى آن بود كه شما خدايانى داريد، برترين آنها من هستم و در عين حال براى خودش نيز خدايانى قائل بود.

بنا بر آنچه گفته شد: موسى عليه السّلام خواسته به فرعون بفهماند كه خلقت از ربوبيت جدا نمى شود: رب العالمين همانست كه آسمانها و زمين و ما بينهما را ترتيب كرده است: إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ يعنى اگر يقين جوينده باشيد مى توانيد با نظام جهان ربوبيت خدا را بفهميد، چنان كه در سوره طه در جواب فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى آمده است: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.

لفظ ما بَيْنَهُمَا تطبيق مى شود به انسان و حيوان و روئيدنيها و آنچه در روى زمين است.

25- قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ.

اينكه فرعون به اطرافيان خود مى گويد آيا به گفته موسى گوش نمى دهيد منظورش آنست كه به بينيد من مى پرسم وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ او در جواب من همان سؤال مرا تكرار مى كند كه رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ولى فرعون يا نفهميده و يا خواسته است سخن موسى را طور ديگر تفسير كند، منظور موسى عليه السّلام آن بوده كه شما اگر يقين طلب باشيد آسمانها و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 342

و همه موجودات دليل ربوبيت خدا هستند.

چنان كه در

سوره طه، بجاى اين سخن آمده است رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.

26 و 27- قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ.

موسى عليه السّلام چون ديد فرعون گفته او را طور ديگر تعبير كرد. لذا مطلب را در سطح كوچكى مطرح فرمود و خود انسانها را پيش كشيد كه خلقت و پرورش شما گواه وجود پروردگار است اگر او تربيت نمى كرد انسانها خود به خود چنين نمى شدند. فرعون كه نمى خواست قبول كند با استناد به حرف اولش. به اطرافيانش گفت: اين ديوانه است گفتن «رسولكم» از باب تحكم مى باشد.

28- قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.

در الميزان فرموده: ظاهرا مراد از مشرق، همه مشرقهاست أعمّ از محل طلوع آفتاب و اجرام نيّره ديگر، همچنين مراد از مغرب، همه مغربهاى محسوس است، ما بَيْنَهُما شامل موجوداتى است ميان آن دو، اين آيه تكرار آيه 24 در قالب ديگرى است كه به جاى إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ فرموده است إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ منظور موسى عليه السّلام آنست كه اگر جريان مشرق و مغرب و نظام شروق و غروب و سير موجودات را در اين نظام متقن تعقّل نمائيد، ربوبيّت خداوند بر شما روشن خواهد گرديد، فرعون چون حاضر به قبول نبود و گفته موسى را وارونه جلوه مى داد گفت:

29- قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ.

يعنى اگر اعتقاد به «رب العالمين» را ادامه بدهى جزء زندانيان من خواهى بود، الف و لام المسجونين ظاهرا براى عهد است يعنى زندانيانى كه مى دانى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 343

در چه حالند، اين تهديدى بود براى موسى.

30- قالَ

أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ.

يعنى: حتى اگر به پيامبر بودنم دليل روشن كننده اى نيز بياورم، باز مرا زندانى خواهى كرد؟ اينجا بود كه موسى عليه السّلام مسئله معجزه را پيش كشيد.

«مبين» متعدى است يعنى روشن و آشكار كننده نبوت من.

31- قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

بدينسان فرعون آماده شد كه معجزه آن حضرت را ببيند:

32 و 33- فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.

اين دو معجزه همانست كه در شب طور به موسى داده شده، غرض از «نزع يد» بيرون كشيدن آن از گريبان است، اين دو آيه عين آيه 107 از سوره اعراف است كه در آنجا تفسير شد.

34 و 35- قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ.

فرعون ناچار بود در مقابله با آن دو معجزه عظيم دروغى ببافد و گر نه مغلوب شده بود و لذا رو كرد به حاضران كه اين جادوگرى دانا و ماهرى است و براى تحريك آنها اضافه كرد كه قصد فتنه انگيزى دارد، مى خواهد شما را از حكومت بياندازد و بنى اسرائيل را در جاى شما به حكومت برساند، همه طاغوتها در مقابل مردان حق چنين گويند غرض از اخراج از زمين ظاهرا انتقال حكومت به بنى اسرائيل است.

لفظ فَما ذا تَأْمُرُونَ نشان مى دهد كه فرعون از ديدن اژدها و يد بيضاء به كلى خود را باخته است و گر نه به اطرافيان نمى گفت: چه مى فرمائيد؟ و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 344

با اين چه معامله كنم؟

36 و 37- قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ

عَلِيمٍ.

آية اول عين آيه 111 از سوره اعراف است، مراد از تأخير انداختن موسى و برادرش آنست كه: تصميم گيرى درباره آن دو را از قبيل زندان و غيره تأخير بيانداز، و كسانى را به شهرها بفرست كه هر ساحر دانا را جمع كرده پيش تو بياورند. و با موسى در جادو مقابله كنند، لفظ «سحار» حاكى است كه خواسته اند بگويند: در ميان جادوگران استادتر از موسى پيدا مى شود، اگر او ساحر است، آنها سحّار هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 345

[سوره الشعراء (26): آيات 38 تا 68]

اشاره

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (40) فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42)

قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (46) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (47)

رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52)

فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55) وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (57)

وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ

(59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60) فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62)

فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63) وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (68)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 347

38- جادوگران براى وقت معين شده گرد آمدند.

39- به مردم گفته شد: آيا شما نيز جمع مى شويد؟

40- تا در صورت پيروز شدن از آنها پيروى كنيم؟

41- چون ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا در صورت پيروز شدن مزدى خواهيم داشت؟

42- گفت: آرى و شما از مقربين من خواهيد بود.

43- موسى به آنها گفت: آنچه خواهيد انداخت بياندازيد.

44- ريسمانها و چوبدستى هاى خويش را انداختند و گفتند: به عزت فرعون قسم كه ما پيروزيم.

45- موسى عصاى خويش را برانداخت: ناگهان آنچه را كه ساحران ساخته بودند مى بلعيد.

46- ساحران، سجده كنان به زمين افتادند.

47- گفتند به پروردگار عالميان ايمان آورديم.

48- كه پروردگار موسى و هارون است.

49- فرعون گفت: آيا پيش از آنكه اجازه فرمايم به موسى ايمان آورديد؟!، او استاد شماست كه سحر يادتان داده است، حتما و حتما دستها و پاهاى شما را به عكس خواهم بريد و همه تان را به دار خواهم آويخت.

50- گفتند: در اين كار ضررى بر ما نيست كه به طرف خدا مى رويم ما اميدواريم كه پروردگار ما گناهان ما را بيامرزد.

51- كه اولين مؤمنان شديم.

52- به موسى وحى كرديم: شب هنگام بندگان مرا بيرون بر كه شما تعقيب خواهيد شد.

53- فرعون جمع كنندگانى

به شهرها فرستاد كه.

54- اينان گروه اندكى هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 348

55- (و با اين كار خود) ما را خشمگين كرده اند.

56- و ما متفقيم و بيداريم.

57- آنها را از باغها و چشمه سارها بيرون كرديم.

58- و از گنجينه ها و مقام ارجمند.

59- جريان چنين بود، بنى اسرائيل را بر آنها وارث كرديم.

60- به وقت طلوع آفتاب بنى اسرائيل را تعقيب كردند.

61- چون دو گروه ديده شدند، ياران موسى گفتند: ما گرفتار خواهيم شد.

62- موسى گفت: نه، پروردگارم با من است، هدايتم خواهد كرد.

63- به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن. دريا بشكافت و هر قسمت آن مانند كوه بزرگى گرديد.

64- فرعونيان را به آنجا نزديك كرديم.

65- موسى و همراهان او را نجات داديم.

66- آن گاه ديگران را غرق نموديم.

67- در آنچه گفته شد آيتى هست ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

68- پروردگار تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ميقات: وقت عمل و محل عمل، اينجا معناى اول مراد است.

تلقف: لقف: بلعيدن سرعت «تلقف»: به سرعت مى بلعيد.

يأفكون: افك: دروغ بزرگ. اصل آن به معنى برگرداندن است «يأفكون» به دروغ مى آوردند، به دروغ مى كردند.

خلاف: بعكس:

اسر: سرى: سير شبانه و نيز اسراء: سير در شب است.

شرذمة: بقيه كمى از شى ء. راغب گويد: گروه كوچكى كه دنباله ير أحسن الحديث، ج 7، ص: 349

ندارد.

غائظون: به خشم آورندگان.

ثم: (بفتح اول) اسم مكان است به معنى آنجا.

حاذرون: حذر كنندگان، احتياط كنندگان.

مشرفين: اشراق: داخل شدن به وقت طلوع شمس «مشرقين» كسانى كه وارد وقت طلوع آفتاب شده اند.

فانفلق: فلق: شكافتن. انفلاق: شكافته شدن.

فرق: (بر وزن جسر) قسمتى كه بواسطه شكافتن به دست آمده است (تكه) فرق (بر وزن عقل) مصدر است يعنى

جدا كردن.

طود: كوه. يا قسمتى شكافته شده از كوه.

ازلفنا: نزديك كرديم، زلفى: نزديكى.

شرحها

بقيه ماجراى مفصل حضرت موسى و فرعون در اين آيات آمده است، كه از گرد آمدن ساحران شروع شده و به غرق فرعون و سكونت بنى اسرائيل در صحراى سينا تمام مى شود.

38- فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

منظور از يوم معلوم همان يوم زينت و روز عيد است كه در سورة طه گذشت لام در «لميقات» براى تعليل مى باشد.

39 و 40- وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ.

گوينده اين سخن و تشويق كننده مردم، درباريان فرعون بودند، گويا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 350

منظور از اتباع ساحران، ايستادن در صف آنها و تقويت و تشويق آنها بود به نظر بعضى تبعيت از دين جادوگران بود كه به الوهيت فرعون عقيده داشتند، جمله إِنْ كانُوا ... نشان مى دهد كه اينكار براى شعار دادن و تضعيف موسى بوده است كه آنها در صورت غلبه بر موسى، قهرا فرياد بر مى كشيدند آمدى هنرنمايى كن ولى ديدى كه دست بالاى دست بسيار است؟

41- فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

اين پاداش خواستن در سوره اعراف نيز آمده است، آنها در آن موقع مردمان مادّى بودند و مى خواستند از كار خود مزدى به دست آورند.

42- قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

يعنى هم پاداش خواهم داد و هم از مقرّبان درگاه من خواهيد بود، «كلاه گوشه دهقان بمهر و ماه خواهيد رسيد».

43 و 44- قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ.

موسى از آنها خواست كه

اوّل هنر خويش را نشان بدهند، آنها ريسمانها و چوبدستى ها را انداختند، ظاهرا جريان بقدرى عالى بوده كه ساحران به غلبه خود اطمينان كرده و اين كلام زشت «به عزة فرعون ...» را به زبان آورده اند.

45- فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ.

اين آيات به طور تفضيل در سوره اعراف و طه تفسير شده است، يعنى عصا به صورت اژدهاى بزرگى در آمد كه به سرعت جادوهاى آنها را مى بلعيد ما يَأْفِكُونَ يعنى آنچه به دروغ آن را حق جلوه مى دادند آن را، ريسمانها و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 351

چوبدستى ها را از واقعيت آن برگردانده و مارهاى زنده نشان مى دادند.

46- 48-أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ

.جادوگران مردمان دانشمند بودند، از بلعيدن عصا، دريافتند كه كار آنها جادوگرى و كار موسى معجزه مى باشد، لذا در دم ايمان آورده و براى خدا به سجده افتادند و اقرار به توحيد كردند و خدا را مانند موسى و هارون رب الْعالَمِينَ خواندند، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ اقرار به نبوّت بعد از اقرار به توحيد است. بالاخره قضيه به رسوايى فرعون و نيرومندى موسى انجاميد، لذا فرعون از قدرت كاذب خود استفاده كرده و فرياد كشيد:

49- قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ....

فرعون در اين سخن اوّلا آنها را متهم كرد كه اين ماجرا طبق نقشه قبلى بوده است، موسى استاد شما در جادوگرى است لذا به عمد از او شكست خورديد و تظاهر به شكست كرديد ثانيا: شما را به شديدترين شكنجه از بين خواهم برد و آن اينكه دستها و پاهاى شما را به عكس

خواهم بريد و سپس به دار خواهم زد كه در پيش روى مردم بميريد و براى ديگران عبرت باشد، قَبْلَ أَنْ آذَنَ كمال تكبر او را مى رساند، نه اينكه در صورت اذن گرفتن، اجازه مى داد.

50- قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

يعنى در كشته شدن به دست تو ضررى بر ما نيست چون در راه خدا كشته مى شويم و به طرف او مى رويم اگر در راه شرك كشته مى شديم ضرر و خطر داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 352

51- إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.

تكميل بيان «لا ضير» است يعنى از كشته شدن نمى ترسيم زيرا به طرف خدا مى رويم و اميدواريم كه خدا گناهان ما را بيامرزد كه اولين ايمان آورندگان از قوم فرعون بوده ايم و فتح الباب كرده ايم، «ان كنا» تقديرش «لان كنا ...» است.

52- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ.

از اينجا جريان خروج بنى اسرائيل از مصر و غرق فرعون و فرعونيان شروع مى شود، جمله إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ ظاهرا دليل «اسر» است.

يعنى چون شما را تعقيب خواهند كرد، لذا شب از مصر خارج شويد تا به وقت تعقيب شدن، از مصر دور شده باشيد، نظير آيه: فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ دخان/ 24 «عبادي» حكايت از مورد عنايت بودن دارد كه حيف آن را نتوانستند نگاه دارند.

53- فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

اين عمل فرعون براى آن بود كه به اهل مصر اطلاع بدهند كه گروهى پيدا شده و به دشمنى فرعون و مردم برخاسته اند ولى مطلب مهمى نيست، آن فرستاده ها را جمع كرده و پيام فرعون را به آنها

مى رسانيدند كه:

54- 56- إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ.

اين همان پيام فرعون بود كه به وسيله فرستادگان به مردم ابلاغ مى شد يعنى: موسى و اتباع او گروه اندكى هستند، طرفدارانى ندارند، با اين قيام خود ما را به خشم آورده اند ولي ما متحديم و متفقيم و در وضع فوق العادة محتاطيم و اوضاع را زير نظر داريم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 353

إِنَّا لَجَمِيعٌ يعني متفقيم به نظر مى آيد: «حاشرين» براى جمع آوردن قشون به شهرها نرفته بودند بلكه مردم را جمع كرده و پيام فرعون را ابلاغ مى نمودند.

57- 59- فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ.

منظور از كنوز گنجينه ها و انبارهاى خواربار و اندوخته هاست، مقام كريم، شامل قصور و بناهاى رفيعه مى باشد، خروج فرعونيان در تعقيب بني اسرائيل يك تدبير خدايى بود تا غرق بشوند، چنان كه فرموده: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ زخرف/ 55 به دين سبب با جملة فَأَخْرَجْناهُمْ تعبير آمده است.

در رابطه با وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ مرحوم طبرسى فرموده، بعد از غرق فرعون و قومش خداوند بنى اسرائيل را به مصر برگردانيد و همه اموال و املاك فرعون و قومش را به آنها داد، ولى اين سخن بسيار بعيد است، ظهور آيات آنست كه بنى اسرائيل ديگر به مصر بازنگشتند بلكه داخل فلسطين شدند و در آنجا اقامت كردند.

به نظر مى آيد مراد از اورثنا آنست كه فرعونيان مردند زمين و آنچه در آنست براى بنى اسرائيل ماند نظير اينكه بگوئيم:

خاندان كثيف پهلوى منقرض شد، اموال آنها به امت حزب اللَّه ماند:

در سوره اعراف بجاى اين

آيه آمده است:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا ... اعراف/ 137 در سوره دخان آمده است: تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 354

كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ دخان/ 28، مؤيد ديگر اين سخن قول موسى است كه به قوم خود گفت: ... عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ اعراف/ 127 «كذلك» در آيه تقديرش: «الامر كذلك» است.

60- فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ.

اين آيه در رابطه با آية 52 وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى ... است يعنى بعد از فرمان ما، موسى قوم خويش را از مصر بيرون برد: فرعونيان پس از دانستن ماجرا، به وقت طلوع خورشيد آنها را تعقيب كردند.

61 و 62- فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ.

ياران موسى اين سخن را از آن جهت گفتند كه ديدند يك طرف درياست طرف ديگر، فرعون با لشكريان بى شمارش، لذا گفتند: ما گرفتار خواهيم شد ولى موسى كه با نقشه خدايى خارج شده بود و فرمان: وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ را مى دانست گفت: نه، اصلا ما گرفتار نخواهيم شد، يارى و عنايت خدا با من است، خدا مرا به راه نجات هدايت خواهد كرد. تَراءَا الْجَمْعانِ يعنى دو گروه به حدى به هم نزديك شدند كه هر يك آن ديگرى را مى ديد.

63- فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.

به محض آنكه موسى عصايش را به دريا زد، دريا شكافته شد و هر قسمتش مانند كوه بزرگى شد، يعنى آب روان، جامد

گرديد و هر قسمت آن بشكل كوهى در آمد، اين از قدرت خدا كه آفريننده موجودات است بعيد نيست، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 355

رجوع شود به سوره اعراف و طه.

64- وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ:

يعنى فرعون و قومش را به آنجا نزديك كرديم.

65 و 66- وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ.

با باز گذاشتن دريا، موسى و يارانش را نجات داديم و با به هم آوردن آب، فرعونيان را غرق كرديم.

67 و 68- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

دومين بار است كه اين دو آيه تكرار مى شود، الميزان فرموده: ظاهر سياق آنست كه «ذلك» اشاره باشد به همه ماجرايى كه گذشت يعنى بعثت موسى و هارون، تبليغ فرعون، نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان، و مراد از «اكثرهم» اهل همين ماجرا است، يعنى در اين قصه كه گفته شد دليلى هست بر توحيد خدا و نبوت، ولى اكثر آنان كه قصه آنها گفته شد مؤمن نبودند.

به نظرم اين در صورتى صحيح است كه «ذلك» به غرق فرعونيان اشاره نباشد و گر نه غرق خودشان به خودشان آيت مى شود يعنى در بعثت موسى و هارون و عصا و يد بيضاء و گذشتن بنى اسرائيل از دريا دليلى بر توحيد و نبوت هست ولى چون اكثر آنها ايمان نياوردند، گرفتار و هلاك شدند، جمله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً. حاكى است كه اين آيت پيوسته هست نه فقط براى آنها، بلكه براى همه.

بعيد نيست كه ضمير «اكثرهم» راجع به قوم حضرت رسول صلى اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 356

عليه و آله و سلّم باشد در

اينصورت «كان» منسلخ از زمان است يعنى: در اين سرگذشت دليل هست بر توحيد خدا و رسالت تو، ليكن اكثر قوم تو ايمان آورنده نيستند.

پروردگار تو عزيز تواناست كه طاغيان را كيفر داد و هلاك گردانيد و رحيم است كه براى هدايتشان پيامبران فرستاد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 357

[سوره الشعراء (26): آيات 69 تا 104]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ (69) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73)

قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمِينَ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78)

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83)

وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88)

إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93)

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (98)

وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ (100) وَ لا

صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 359

69- جريان مهم ابراهيم را بر قوم خودت برخوان.

70- چون به پدر و قوم خود گفت چه چيز را عبادت مى كنيد؟

71- گفتند: بتانى را عبادت مى كنيم و براى عبادت آنها پيوسته ملازم هستيم.

72- گفت: وقتى كه آنها را مى خوانيد حرف شما را مى شنوند؟

73- يا به شما نفعى ميرسانند و يا ضررى مى زنند؟

74- گفتند: نه بلكه پدران خويش را يافته ايم كه چنين مى كردند.

75- گفت: آيا مى بينيد بتانى كه را پرستش مى كنيد.

76- شما و پدران گذشته شما؟

77- بتان شما دشمن من هستند ولى رب العالمين دشمن من نيست.

78- اوست كه مرا خلق كرده و هدايت مى كند.

79- و فقط اوست كه طعامم ميدهد و آبم مى نوشاند.

80- و چون مريض شوم او به من شفا مى دهد.

81- و اوست كه مرا مى ميراند و در قيامت زنده مى كند.

82- و اوست كه اميد دارم روز قيامت خطاى مرا بر من ببخشايد.

83- خدايا به من تشخيص عطا كن و به صالحين ملحق فرماى.

84- و در مردمان آينده زبان راستى براى من قرار بده. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 360

85- و مرا از وارثان بهشت پر نعمت بگردان.

86- پدرم را بيامرز كه او از گمراهان است.

87- مرا روز قيامت خوار مگردان.

88- روزى كه مال و پسران فائده اى ندهند.

89- مگر آنكه پيش خدا قلب سالمى بياورد.

90- و بهشت به اهل نقوى نزديك كرده مى شود.

91- و آتش بر گمراهان آشكار كرده مى شود.

92- به گمراهان گفته شود، كجايند آنچه عبادت مى كرديد؟

93- جز خدا آيا شما را

يارى مى كنند يا يكديگرى را كمك مى نمايند؟

94- بتها و گمراهان در آتش بر رويهم افتند.

95- همه لشكريان شيطان نيز

96- اهل آتش در حالى كه با هم مخاصمه مى كنند گويند:

97- به خدا قسم كه ما در گمراهى آشكار بوديم.

98- وقتى كه شما بتها را با رب العالمين برابر مى كرديم.

99- ما را جز مجرمان گمراه نكردند.

100- پس ما را شفاعتگرانى نيست.

101- و نه دوستى مهربان.

102- اى كاش ما را برگشتى بود تا از مؤمنان مى بوديم.

103- در اينها دليل توحيد و نبوت هست ولى بيشتر آنها مؤمن نبودند.

104- و خداى تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر پر فائده. يكه از اين دو شرط و يا هر دو در «نبأ» معتبر است.

نظل: ظل در اينجا به معنى دوام است «فنظل»: پيوسته مى شويم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 361

عاكفين: عكوف، ملازمت و اقامت در نزد شى ء «عاكفين»: ملازمان.

حكما: حكم: قضاوت و تشخيص حق از باطل.

كبكبوا: كب: انداختن بر رو، انكباب: افتادن بر رو، «كبه فانكب:

القاه على وجهة» «كبكبه: القاه على وجهه».

غاوون: گمراهان. غواية: گمراهى.

حميم: مهربان. رجوع شود به اين كلمه در آيات ديگر.

كرة: رجوع و بازگشتن.

شرحها

بعد از ماجراى موسى عليه السّلام، در اين آيات حالات ابراهيم عليه السّلام نقل شده، علّت نقل حالات پيامبران در اين سوره، در اول آن گفته شد.

در اين آيات: ابراهيم عليه السّلام بت پرستان را محكوم مى كند، خدا را به عنوان رب العالمين مى خواند كه همه چيز از اوست، حتى جزئيات زندگى:

خلقت، هدايت، طعام دادن، آب دادن: شفا دادن، زنده كردن، ميراندن و ...

سپس اشاره به بقيه حالات آن حضرت شده است.

69 و 70- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ قصه موسي عليه السّلام با وَ إِذْ نادى رَبُّكَ شروع شد ولى در ابراهيم عليه السّلام به لفظ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ، اين ظاهرا براى آنست كه ابراهيم پدر قريش بود و حالات او را همه مى دانستند.

در ذيل آيه: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 گفته شد كه آزر پدر ابراهيم عليه السّلام نبود، بلكه عمو يا جدّ امّى آن حضرت بود كه به علت ريش سفيد بودن به او پدر خطاب مى كرد نام پدر او «تارح» ذكر شده است كه يكى از پيامبران الهى

بود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 362

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به اتفاق شيعه پدران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا آدم عليه السلام همه موحد بوده اند، ما تَعْبُدُونَ سؤال از حقيقت خدايان است، در مقام اينكه هيچ اطلاعى از آنها ندارد، اين مطلب در سوره انعام مشروحا آمده است.

71- قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ.

لفظ «اصناما» حاكى از گوناگون بودن بتهاست، به نظر مى آمد:

منظورشان از فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ دو چيز است، اوّل اينكه اين كار را پيوسته ادامه خواهيم داد يعنى: «نقيم عابدين لها» دوّم اينكه فقط بتها را عبادت خواهيم كرد و آن از لام «لها» استفاده مى شود كه ظاهرا براى اختصاص است على هذا اين قسمت تفريع است بر نَعْبُدُ أَصْناماً.

72 و 73- قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ اولا بايد بدانيم: كارى كه در ميان قومى نادان شهرت پيدا كرد، مردم در پذيرفتن آن پى دليل نمى گردند و نوعا كور كورانه قبول مى كنند، يكى از دانشمندان، مردم را در اينكار به گوسفندانى تشبيه كرده كه اگر جلو گوسفند اوّل سنگى بگذاريم آن گوسفند از بالاى آن سنگ خواهد جهيد گوسفندان بعدى نيز چنان خواهند كرد هر چند كه سنگ را از جلو آنها برداريم.

عبادت اصنام توسط بت پرستان نيز چنين بوده است تا يك نفر آنها را پرستيده است ديگران بيچون و چرا پذيرفته اند و رسمى شده است، پيامبران براى بيدار كردن مردم ناچار بوده اند كه آنها را متوجه كنند، سنگ و چوب و اجسام بيجان ارزش پرستش را ندارند.

ثانيا: آنچه معبود واقع مى شود، حدّ اقل بايد بداند پرستش كنندگانى دارد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 363

و

بتواند از آنها دفع ضرر كند و يا براى آنها جلب نفع نمايد، لذا ابراهيم عليه السّلام فرمود: آيا اين بتها وقتى كه شما آنها را مى خوانيد مى شنوند يا نفعى به شما مى رسانند و يا ضررى مى زنند؟! و چون نمى شنوند و قدرت نفع و ضرر ندارند لذا نمى توانند معبود باشند.

74- قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

چون دليلى نداشتند، به مسئله عاطفى چسبيدند كه پدران خود را چنين يافته ايم و نسبت به آنها حسن ظنّ داريم اگر كار باطلى بود نمى كردند، در بسيارى از آيات قرآن، اين مطلب تكرار شده است: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا ... بقره/ 170، عمل انسان اگر زمينه استدلالى داشته باشد يك حساب دارد و اگر زمينه عاطفى داشته باشد حسابى ديگر، دوّمى استدلالى باطل و غير مقبول است.

75- 77- قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ.

چون استدلال به تقليد كردند: ابراهيم عليه السّلام فرمود: معبودهاى شما و پدرتان گذشته تان دشمن منند كه در جاى پروردگار من سبز شده اند و انسان را از توحيد باز مى دارند، آمدن «آبائكم» ظاهرا براى آنست كه قديمى بودن عبادت بتان سبب حقانيّت آن نمى شود، رجوع ضمير «انهم» براى اصنام به عنوان معبود قرار داده شدن آنهاست كه در جاى ذيشعور قرار گرفته اند، اين در قرآن بسيار است، إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ استثناء منقطع است يعنى: «لكن رب العالمين ليس عدوا لى» بلكه او محبوب من و كارساز من است.

78- 80- الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. تفسير أحسن

الحديث، ج 7، ص: 364

چون رب العالمين را استثنا كرد فرمود كه او دشمن من نيست، در اين آيات هم رب بودن خدا و هم مهربان بودن خدا را بيان مى كند، مراد از «يهدين» ظاهرا هدايت عامّه است يعنى مرا به همه منافع و كمالات دنيوى يا اخروى هدايت مى كند، نظير قول موسى عليه السّلام كه به فرعون گفت: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 53 يعنى او را در مسير زندگى مطابق نحوه خلقت به سوى منافع خودش هدايت فرمود و نظير: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، هدايت خاصه و هدايت دينى نيز يكى از مصاديق هدايت عامه است.

لفظ مضارع در «يهدين» دلالت بر استمرار دارد يعنى مرا آفريده و پيوسته هدايت مى كند و نيز اين آيه نشان مى دهد كه خلقت، از ربوبيت قابل انفكاك نيست، در بسيارى از آيات قرآن، مسئله آفرينش براى اثبات توحيد و ربوبيت مطرح مى شود، به علّت آنكه خلقت ربوبيت را لازم گرفته است.

«هو» در آيه دوم دلالت بر حصر دارد كه طعام دهنده و آب دهنده من فقط اوست، اگر مراد از «يهدين» هدايت عامه باشد آيه دوم و سوم، ذكر الخاص بعد العام است و حاكى از گسترش ربوبيت در همه جزئيات مى باشد، نظير: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى نجم/ 42: 49.

در آيه سوم نسبت مرض را به خودش داده و نسبت

شفا را به خدا، آرى حق همين است، مرض اولا و بالذات مورد نظر خدا نيست، ولى اگر بدن از قانون خلقت منحرف و مريض شد، خدا وسائل صحت و شفا را فراهم مى كند.

نظير: فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30 كه هدايت به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 365

نسبت داده شده. ضلالت نه.

81 و 82- وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ.

ادامه توصيف رب العالمين است. منظور ميراندن در دنيا و زنده كردن در آخرت است. «اطمع» حاكى است كه انسان نمى تواند به غفران ذنوب خويش يقين كند كه آن تفضلى از خداست. فقط مى شود بدان اميدوار بود. اينكه آن حضرت به خود نسبت خطيئه مى دهد از آن جهت است كه همه بندگان. حتى انبياء خود را در برابر خدا مقصر و خطاكار مى دانند. النهايه خطاهاى آنها ترك اولى است و خطاهاى ديگران گناه و معصيت.

83- 85- رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ.

در اين آيات. پس از التفات از غيبت به خطاب. آن حضرت از خداوند چهار چيز درخواست كرده است. «1»

اول: اينكه خدا به او درك و تشخيص حق از باطل را بدهد. كه در كارها حق را از باطل و صحيح را از ناصحيح تشخيص بدهد. اين همانست كه به انبياء داده مى شود و يكى از عنايات خداوند است.

چنان كه در آيه بيست و يكم همين سوره مشروحا گفته شد و در آيات: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً يوسف/ 22. قصص/ 14. وَ لُوطاً آتَيْناهُ

حُكْماً وَ عِلْماً انبياء/ 74 فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً انبياء/ 79.

نيز آمده و آن از لوازم نبوت و رهبرى مى باشد.

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده: آن حضرت چون نعمتهاى خدا را شمرد، جاذبه رحمت او را گرفت و واداشت تا در مقام فقر بندگى، حوائج خود را از خدا بخواهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 366

دوم وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ گويى در جواب همين درخواست است كه خدا درباره او فرموده: وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ بقره/ 130 اين كلمه درباره پيامبران ديگر نيز آمده است مثلا درباره يحيي هست: وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ آل عمران/ 39 و درباره عيسى عليه السّلام هست: وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ آل عمران/ 46.

صلاح به معنى شايستگى است راغب گويد: آن بودن شى ء است بر مقتضاى طبع اصلى كه خير و نفع بر آن مترتب شود الميزان نظر مى دهد كه مراد از صلاح، شايستگى و صلاح بودن ذات است كه آماده قبول رحمت خدا و افاضه خيرات است نه صلاح عمل، گرچه صلاح ذات از صلاح عمل منفك نخواهد بود.

به هر حال ظاهرا منظور ابراهيم آن بود: كه مرا از كسانى قرار بده كه شايسته و مستعد قبول رحمت و عنايات تو هستند. ظاهرا منظور خدا از وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ همين است، على هذا صالح در مقابل فاسد است كه آماده پذيرش رحمت حق تعالى نيست، مانند شوره زار كه باران رحمت در آن اثرى ندارد.

سوم: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ نظير اين آيه در سوره مريم/ 50

گذشت: وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا زبان راست زبانى است كه جز سخن راست نگويد. منظور از آن زباني است كه مانند زبان ابراهيم سخن بحق گويد و اين تطبيق مى شود بر بقاء شريعت يعنى: خدايا دين مرا كه دين توحيد است مستدام بدار، مراد از آيه وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ صافات/ 108 نيز ظاهرا همانست.

طبرسى رحمه اللَّه آن را نام نيك و تعريف خوب معني فرموده و گويد: خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 367

دعوت او را قبول كرد، همه اهل اديان به او ثنا گويند و به نبوتش اقرار مى كنند به قولى مراد از لِسانَ صِدْقٍ فرزند صالح است كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشد از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «

انا دعوة ابراهيم

» در اينصورت منظور از لِسانَ صِدْقٍ دعاى آن حضرت و اسماعيل است كه در سوره بقره گذشت. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ... بقره/ 129، ولى الميزان هر دو را بعيد مى داند.

چهارم وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ مراد از آن اهل بهشت بودن است درباره ارث بردن بهشت در سوره مؤمنون ذيل أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ/ 10 مطلبى گفته شد به آنجا رجوع شود.

86- وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ:

در سوره توبه ذيل آيه وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ/ 114 و در قاموس قرآن ذيل لغت (ابراهيم آزر) به طور مشروح گفته ايم:

دعاى ابراهيم براى آزر آن بود كه خدا او را هدايت كند و ببخشايد، اين دعا فقط در حال حيات او بود و چون آزر با كفر از

دنيا رفت، ابراهيم از او بيزارى جست فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ توبه/ 114» على هذا «كان» در آيه به معنى «هست» و منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29، الميزان فرموده: بعيد نيست از وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ ... فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ استفاده شود كه ابراهيم پيش از مرگ «آزر» اين دعا را كرده است آن وقت «كان» را ماضى گرفته و فرموده كه او پيش از اين دعا اهل ضلال بوده است. «1»

نگارنده گويد: بنا بر آنچه در سوره توبه گذشت و بنا بر آنچه در قاموس

__________________________________________________

(1) يعنى و هنوز هم ضلالتش ادامه دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 368

قرآن گفته ايم مسئله حتمى است و ابراهيم براى آزر پس از مرگ او آمرزش نخواسته است.

87- 89- وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.

ادامه دعاى آن حضرت است. منظور از «لا تخزنى» آنست كه مرا داخل آتش نكن چنان كه در جاى ديگر آمده است رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران: 192.

آن وقت در وصف آن روز فرموده: آن روزى است كه مال و فرزندان به انسان نفعى نمى دهد، آرى مال و اولاد كه از نعمتهاى خدا هستند، فقط در دنيا به انسان نفع دارند: آخرت بازار ايمان و عمل صالح است چنان كه عنوان آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ در قرآن مجيد اظهر من الشمس است.

ظاهر آنست كه إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ ... استثناء منقطع است يعنى: لكن كسى كه قلب سالم پيش خدا

آورده است به او نفع خواهد داد، قلب سالم آنست كه از شرك و كفر و شك سالم بوده و به توحيد، ايمان و اعتقاد داشته باشد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: قلب سليم آنست كه خدا را ملاقات كند و در آن جز خدا نباشد، هر قلبى كه در آن شرك و شك هست ساقط است، (اينگونه اشخاص خواسته اند در دنيا زاهد باشند تا قلوبشان براى آخرت فارغ گردد «1».

در مجمع البيان فرموده: از امام صادق عليه السّلام روايت شده:

«انه قال هو القلب الذى سلم من حب الدنيا»

بنا بر آنچه گفته شد: ابراهيم عليه السّلام در جريان

__________________________________________________

(1):

«قال: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه قال و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط و انما ارادوا بالزهد فى الدنيا لتفرغ قلوبهم الى الاخرة»

(الميزان از كافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 369

نفع آخرت فقط ايمان را عنوان كرده است: ظاهرا اين براى آنست كه در مقابل مشركان سخن مى گفت، مقام فقط مقتضى مطرح كردن توحيد در مقابل شرك بوده است.

90 و 91- وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ.

اين دو آيه و آيات بعدى مربوط به وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ است يعنى مرا خوار مكن روزى كه بهشت براى اهل تقوى نزديك كرده مى شود و جهنم براى گمراهان آشكار مى گردد. وصف متقين و غاوين تناسبشان با جنت و جحيم روشن است.

92 و 93- وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ.

يعنى: در آن روز به مشركان گفته مى شود معبودهاى شما كجا هستند؟ آيا شما را يارى مى كنند و از عذاب نجاتتان

مى دهند و يا يكديگر را يارى مى كنند حكايت از اينكه آنها نه قدرت يارى شما را دارند و نه يارى كردن به خودشان را 94 و 95- فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ در اين دو آيه روشن شده: سه گروه از اهل عذاب بر رويهم انداخته مى شوند. اول اصنام و بتها، ضمير «هم» راجع به اصنام است، دوم غاوون و گمراهان كه اطاعت از اصنام كرده اند سوم: جنود ابليس يعنى شياطينى كه مردم را اغواء و اضلال كرده اند، در آيات شريفه داريم كه با هر يك از گمراهان شيطانى قرين است و با هم در عذاب خواهند بود، در سوره زخرف از آيه 36 «1» چنين آمده است:

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ...

__________________________________________________

(1) از لام به معنى نزديك كردن، تبريز به معنى آشكار كردن مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 370

وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«جنود ابليس ذريّته من الشياطين».

96 99- قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ.

ضمير «قالوا» راجع به غاوون است و در «نسويكم» خطاب به اصنام مى باشد، منظور از مجرمون: بنا بر آيات ديگر، پيشوايان ستمگر و پدران مشرك و كافر هستند كه «غاوون» را بر شرك و كفر و آدم كشى دعوت كرده اند چنان كه در سوره احزاب/ 67 آمده است وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا.

ممكن است منظور از هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ مخاصمه انسانها با

همديگر باشد نه با شياطين چنان كه در سوره اعراف آيه 38 و 39 آمده است و در جاهاى ديگر نيز هست كه مستضعفان با مستكبران مخاصمه خواهند كرد، آيه إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ اقرار است بر گمراهى خودشان، «ان» مخفّف از ثقليه است.

100- 102- فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

آيات حاكى از نهايت تحسر آنهاست و در عين حال نشان مى دهد كه شفاعتگران و دوستان و هوادارانى در محشر بوده اند ولى نه براى آنها. آن گاه آرزو خواهند كرد كه اى كاش بتوانند به زندگى دنيا بازگردند و ايمان آورند.

در ذيل آيه: وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ ... بقره/ 48 در رابطه با شفاعت صحبت كرده ايم در اينجا نيز رواياتى از مجمع البيان مى آوريم كه در رابطه با شفاعت مؤمن به مؤمن و همسايه به همسايه و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 371

شفاعت امامان عليهم السّلام، مى آوريم.

1- جابر بن عبد اللَّه گويد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: مرد (مؤمن) در بهشت مى گويد: رفيقم چه كرد؟ با آنكه رفيقش در جهنم است.

خدا فرمايد: رفيق او را از آتش خارج كنيد و به بهشت آوريد. كسانى كه در آتش مانده اند گويند: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.

2- عيّاشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به خدا حتما و يقينا براى شيعيان خويش شفاعت خواهيم كرد (اين را سه بار تكرار كرد) تا مردم بگويند فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ تا فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

«عن حمران بن

اعين عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال و اللَّه لنشفعن لشيعتنا و اللَّه لنشفعن لشيعنا (ثلث مرات) حتّى يقول الناس فما لنا من شافعين و لا صديق حميم الى قوله فتكون من المؤمنين و فى رواية اخرى حتّى يقول عدونا».

3- ابان بن تغلب گويد از امام صادق شنيدم فرمود: مؤمن در روز قيامت به خانواده اش شفاعت كند، شفاعتش درباره آنها قبول مى شود، تا خادمش مى ماند، انگشت خود را بلند مى كند كه پروردگارا خادم كوچك من مرا از گرم و سرد نگاه مى داشت، شفاعتش درباره او نيز قبول مى شود.

4- در روايت ديگر از حضرت باقر صلوات عليه نقل است كه فرمود:

مؤمن براى همسايه خود كه حسنه اى ندارد شفاعت مى كند و مى گويد:

پروردگارا همسايه ام اذيت را از من كنار مى كرد، خدا شفاعت او را درباره همسايه اش مى پذيرد، كمترين شفاعت كننده از مؤمنان، به سى نفر شفاعت مى كند:

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال: انّ المؤمن ليشفع لجاره و ماله حسنة فيقول يا ربّ جارى كان يكف عنى الاذى، فيشفع فيه و ان ادنى المؤمنين شفاعة ليشفع لثلاثين انسانا».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 372

103 و 104- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

يعنى در جريان ابراهيم براى توحيد و نبوّت دليل و نشانه هست ولى بيشتر قوم ابراهيم اهل ايمان نبودند و از آيات استفاده نكردند، احتمال دارد ضمير «اكثرهم» راجع به اهل مكّه باشد چنان كه در ذيل آيه 67 گفته شد، جمله اسميه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً حاكى از آنست كه: ماجراى آن حضرت هميشه و براى همه دليل توحيد است.

نكته ها

جريان بعثت ابراهيم عليه السّلام و سائر پيامبران،

هلاكت قوم آنها، نجات اهل ايمان مسئله بهشت و جهنم و آخرت، همه گوشه هايى از نظامات متقن اين جهانند كه خدا در جهان قرار داده است و به وقوع پيوسته و خواهند پيوست، هر كه خودش را با آن قوانين تطبيق نمود كه همان وارد شدن به توحيد است نجات خواهد يافت و هر كه از آنها منحرف شده شقاوتش در دو جهان حتمى است «نعوذ باللَّه من خزى الدنيا و عذاب الاخرة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 373

[سوره الشعراء (26): آيات 105 تا 122]

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (109)

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114)

إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119)

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ (120) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 374

105- قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند.

106- وقتى كه نوح به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

107- من براى شما پيامبرى امينم.

108- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

109- بر رسالت خويش از شما مزدى نمى خواهم، مزد من

فقط بر عهده رب العالمين است.

110- پس، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

111- گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم با آنكه آدمهاى پست از تو پيروى كرده اند.

112- گفت من علمى به آنچه كرده اند ندارم.

113- حساب آنها مربوط به خداست اى كاش اين را مى دانستيد.

114- من مؤمنان را طرد نخواهم كرد.

115- من جز انذار كننده آشكار نيستم.

116- گفتند: اى نوح اگر بس نكنى حتما از سنگباران شده ها خواهى بود.

117- گفت: پروردگارا قوم من مرا تكذيب كردند.

118- داورى كن ميان من و آنها داورى بحق، مرا و مؤمنان را نجات بده.

119- او و مؤمنان را در كشتى پر شده نجات داديم.

120- بعدا ديگران را غرق نموديم.

121- در آنچه گفته شد. عبرت هست، ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

122- پروردگار تو، توانا و مهربان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 375

كلمه ها

نوح: عليه السّلام، اولين پيامبر از انبيا اولو العزم و صاحب شريعت است، شرح حال مفصلش در سوره هود گذشت.

ارذلون: جمع ارذل به معنى پستتر است. رذالت: پستى. منظورشان كسانى است كه شغلهاى پستى داشتند كه آنها، كارگرى زحمتكشى را پست مى دانستند، شرافت را در پول و نسب و خانواده مى ديدند. به هر حال مرادشان از ارذلون طبقه سوّم و چهارم از مردم است.

طارد: طرد: راندن، دور كردن. طارد اسم فاعل آنست.

مشحون: پر شده. شحن: پر كردن. «شحنه شحنا: ملائه بما يسد خلله» فلك: كشتى. بر مفرد و جمع اطلاق مى شود.

قوم: راغب گويد: قوم در اصل جماعت مردان است بدون زنان بدين جهت آمده است: «لا يسخر قوم من قوم ... و لا نساء من نساء ...»

امّا در قرآن مجيد همه مردان و زنان از آن قصد شده

است، نگارنده گويد: على هذا لفظ «نساء» در آيه قرينه است كه مراد از قوم در اينجا فقط مردان است.

شرحها

سومين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده، نوح عليه السّلام است، علت آن در اوّل سوره بيان گرديد. در اين آيات مى خوانيم كه نوح قوم خويش را به توحيد خدا دعوت كرد، و فرمود: مزدى از شما نمى خواهم، اشراف قوم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 376

او بهانه آوردند كه چون ضعفا دور تو جمع شده اند ما به تو ايمان نمى آوريم ما نمى توانيم خودمان را با آنها برابر نمانيم.

نوح عليه السّلام كه مى دانست، شرافت و ارزش با تقوى و توحيد است، كارگران و زحمتكشان عزيز مى باشد نه ناز پرورده ها و شخصيتهاى كاذب، لذا در برابر اشراف ايستاد و از مستضعفين دفاع كرد كه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ.

بالاخره كفّار حاضر به تسليم در مقابل نوح نشدند و تار و مار گرديدند 105- كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ لفظ مرسلين حاكى است كه تكذيب نوح تكذيب همه انبياست و يا تكذيب نوح تكذيب مطلق نبوت است «1».

106- 108- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اخوهم حاكى است كه نوح از آن قوم بود، منظور از أَ لا تَتَّقُونَ ترس از عذاب خداست، چنان كه در آيه هست. كلمه امين اشاره است كه به فكر فريب و اغفال شما نيستم، بلكه پيامبرم و در رساندن رسالت خدا امينم. آيه اخير تفريع است بر دو آيه اوّل.

109 و 110- وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اين استدلال ديگرى است كه

در آيات ديگر نيز آمده است، شخص اگر در كار و زحمت خود مزدى از ديگران نخواست معلوم است كه به آنها دلسوز است و نظر سويى ندارد و مى خواهد آنها را بسعادت برساند، لذا نتيجه گيرى

__________________________________________________

(1) در مجمع از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«يعنى بالمرسلمين نوحا و الانبياء الذين كانوا بينه و بين آدم عليه السلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 377

مى كند كه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ، اين طرز استدلال در بيشتر از ده محل در قرآن مجيد آمده است «1».

111- قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ.

اين عذر غير مقبول آنها بود در مقابل نوح، و در سوره هود/ 27 آمده:

وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ واقع امر اين است كه سبب آبادى دنيا و تأمين انسانها به واسطة كارگران و زحمتكشان دنياست و نيز كسانى كه به نحوى از انحاء كارهاى زندگى را روبراه مى كنند، اشراف و شخصيتهاى كاذب و ناز پرورده هاى تنبل كه خون مردمان محروم را مى مكند بدترين خلق خدا هستند ولى آنان خود را همه كاره دنيا دانسته و ديگران را طفيلى خود مى دانند، اين است كه مى بينيم به نوح عليه السّلام مى گويند: پستها به تو ايمان آورده اند، ما به تو ايمان نخواهيم آورد و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مادامى كه بلال ها، عمّارها، خبّاب ها نزد تو هستند، ما پيش تو نخواهيم آمد عجبا!! ارذلون در تفسير قمى به «فقراء» تفسير شده است.

112 و 113- قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ.

از جواب آن حضرت چنين برمى آيد كه اشراف بر مستضعفين نسبت اعمال بد

و كارهاى ناشايست را هم مى داده اند و به حكم «الاسلام يجب ما سبق» آن كارها آمرزيده شده و يا اصلا وجود نداشته اند، به هر حال نوح عليه السّلام مكلّف بود كه حساب بعد از ايمان آنها را بكند، رسيدن به آنها مربوط به خداست اى كاش اين حقيقت را مى دانستيد.

در سوره هود/ 29 آمده: وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ

__________________________________________________

(1) المعجم المفهرس كلمه «اسئلكم اجرى».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 378

آن وقت نوح عليه السّلام به جواب خويش چنين ادامه مى دهد:

114 و 115- وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

يعنى حق ندارم مؤمنان را از خود دور كنم، چون من انذار كننده اى بيش نيستم، همه در مقابل انذار و دعوت من يكسانند، چطور مى توانم مؤمنان را طرد كنم. «مبين» مى شود به معنى آشكار يا آشكار كننده حق و باطل باشد.

116- قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ.

اين سخن تهديد مشركان بود كه بايد از دعوت خود دست بردارى و گر نه زير سنگباران هلاكت خواهيم كرد.

117 و 118- قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

جمله فَافْتَحْ بَيْنِي ..، تقاضاى داورى ميان نوح و قوم اوست، و چون اين تقاضا، متفرع بر «كذبون» است معلوم مى شود كه آن فتح عذاب خواهد بود، مخصوصا به قرينه نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ در جاى ديگر آمده كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 27.

119 و 120- فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ.

منظور از مشحون پر بودن كشتى از انسانها و حيوانات و غيره

است، كه فرمان داده شده بود، ... احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ هود/ 40 «بعد» تقديرش «بعد انجاء نوح و من آمن» است.

121- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ چهارمين بار است كه اين آيه و آيه بعدى در اين سوره تكرار مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 379

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً جمله اسمية است دلالت بر استمرار دارد، يعنى اينها كه گفته شد از نظامات ثابت جهان است و براى اهل عبرت در آنها عبرت و موعظه و دليل هست، ولى اكثر قوم نوح مؤمن نبودند كه گرفتار شدند و يا اكثر قوم تو مؤمن نيستند و اعتنايى به اين سخنان ندارند.

122- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

عزت و توانايى خداست كه كفار و معاندين را از بين مى برد، رحمت خداست كه سبب آمدن پيامبران و هدايت مى گردد، اين دو اسم از اسماء حسنى و دو وصف از اوصاف خدا توجيه كننده آمدن پيامبران و هلاكت كفار هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 380

[سوره الشعراء (26): آيات 123 تا 140]

اشاره

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (127)

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132)

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ

أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ (136) إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (137)

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (140)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 381

123- قوم عاد پيامبران را تكذيب كردند.

124- يا دآر كه برادرشان هود به آنها گفت آيا از خدا نمى ترسيد؟

125- من براى شما پيامبرى امينم.

126- پس، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

127- من بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم. مزد من جز بر عهده رب العالمين نيست.

128- آيا در هر بلندى بنائى ساخته و بيهوده كارى مى كنيد؟!

129- و كاخهايى مى سازيد كه گويا در دنيا پيوسته خواهيد ماند.

130- و چون شدت عمل به خرج مى دهيد ظالمانه عمل مى كنيد.

131- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

132- بترسيد از خدايى كه شما را با آنچه مى دانيد يارى كرده است.

133- با چهارپايانى و فرزندانى.

134- و با باغاتى و چشمه سارهايى.

135- من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

136- گفتند: برابر است بر ما چه موعظه كنى و چه از موعظه كنندگان نباشى.

137- سخن تو نيست مگر عادت گذشتگان.

138- ما عذاب شدگان نخواهيم بود.

139- هود را تكذيب كردند، آنها را هلاك كرديم در اين قصه موعظه اى هست ولى اكثرشان مؤمن نبودند.

140- حقا كه پروردگار تو، توانا و مهربان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 382

كلمه ها

ريع: بلندى «الريع هو المرتفع من الارض».

آية: علامت. مانند بناء و غيره.

تعبثون: عبث: كارى كه نتيجه ندارد «تعبثون»: كار بى فائده مى كنيد.

مصانع: كاخها و قلعه ها. واحد آن مصنع است، در مجمع البيان آن را در اول: انبارهاى آب (حوضها) فرموده است، ظاهرا مراد از آن كاخها و

ساختمانهاست.

بطشتم: گرفتن براى انتقام، در قرآن مجيد اكثرا به معنى انتقام گرفتن آمده است. در مجمع البيان فرموده: «البطش: العسف قتلا بالسيف و ضربا بالسوط» و نيز فرموده: «البطش: الاخذ باليد».

جبارين: جبر به معنى اصلاح به نوعى از تحميل است، جبار در خداوند به معنى مصلح و از صفات مدح است و در انسانها به معنى ظالم و از صفات ذم است كه اراده خود را به زور بر مردم تحميل مى كنند امدكم: مد و امداد: زيادت بخشيدن و گسترش دادن، راغب معنى اصلى آن را كشيدن گفته است «امدكم»: يارى كرد و نيرومند كرد شما را، طبرسى فرموده: امداد آنست كه يكى را در پى آن ديگرى به طور منظم بياورند، اين با آيه مناسبتر است، راغب گويد:

اكثر اوقات «مد» در مكروه و «امداد» در محبوب آيد.

خلق: اخلاق. عادات. راغب گويد: خلق (بر وزن عقل) راجع به هيئت و اشكال و صور ديدنى با چشم است و بر وزن عنق، سجايا و اخلاق مدرك با بصيرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 383

شرحها

چهارمين پيامبرى كه در اين سوره ياد شده، هود عليه السّلام است كه ماجراى او در سوره اعراف و هود گذشت، در اين آيات مى خوانيم كه هود عليه السّلام قوم خود را كه بت پرست بودند به سوى خدا دعوت فرمود، نعمتهاى خدا را بر آنها ياد آورى كرد، و از اعمال خلافشان بر حذر داشت، در جواب گفتند موعظه و عدم موعظه تو بر ما يكسان و گفتار تو همان افسانه هاى گذشتگان است بالاخره عذاب خدا تار و مارشان كرد.

123- كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ.

عاد قوم هود عليه السّلام هستند كه در سرزمين

احقاف از يمن ساكن بودند، علت جمع آمدن مرسلين در آيه 105 گذشت.

124- 127- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ... عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين آيات نظير همانست كه در ماجراى نوح گذشت و در جريان صالح و لوط و شعيب عليهم السّلام نيز خواهد آمد و نشان مى دهد كه ريشه اديان همه يكى است.

128- 130- أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ.

در اين آيات سه قسمت از كارهاى ناشايست آنان ذكر شده است اول عياشى آنها، دوم دنيا پرستى، سوم: رفتار ظالمانه آنها با مردم: از آيه اول فهميده مى شود كه در مكانهاى مرتفع و تپه ها ساختمان مى ساختند براى عياشى و خوشگذرانى و اظهار قدرت، بدون اينكه نيازى به آن داشته باشند، مانند اشراف مكه هر يك باقيمانده طعام خود را مانند تلى به صحرا مى ريختند و به ديگران افتخار مى كردند كه من در هر وقت اين مقدار طعام تهيه مى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 384

در مجمع البيان فرموده: آيَةً تَعْبَثُونَ يعنى بنايى كه براى سكنى نياز نداريد آن گاه فرموده: از انس روايت شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از منزل خارج شد قبه اى ديد كه بر راه مشرف بود، فرمود: اين قبه مال كيست؟ گفتند: مال مردى از انصار است، حضرت توقف فرمود، چون آن مرد آمد به حضرت سلام كرد، حضرت چندين بار از او اعراض فرمود، تا مرد احساس كرد كه حضرت نسبت به او خشمگين است، به يارانش گفت نمى دانم چه شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به من ناراحت و كم لطف شده است،

گفتند: حضرت روزى از منزل خارج شد و قبه تو را ديد، پرسيد مال كيست، گفتيم مال فلانى است. آن مرد رفت و قبه را با خاك يكسان كرد.

حضرت، موقع ديگرى كه از آنجا مى گذشت فرمود: قبه اى كه در اينجا بود چه شد؟ جريان را به آن حضرت عرض كردند، فرمود: هر بنائى كه ساخته مى شود روز قيامت براى صاحبش وبالى است، مگر بنايى كه مورد نياز است «فقال ان كل بناء يبنى وبال صاحبه يوم القيامة الا ما لا بد منه».

اگر مردم به اين تعليمات عاليه عمل مى كردند اين همه فاصله هاى طبقاتى خلاف شرع به وجود نمى آمد.

از آيه دوم معلوم مى شود كه در ساختن خانه ها و ساختمانها چنان طغيان كرده بودند كه گويى پيوسته در دنيا خواهند ماند و مرگى براى آنها نيست معلوم مى شود: ساختمانهاى عمومى مانند مساجد، مدارس و ادارات و امثال آنها، مانعى نيست كه بسيار محكم و قرنها دوام داشته باشند كه براى عموم و براى قرنها ساخته مى شوند اما ساختمانهاى خصوصى لازم نيست چنان دقتى در آنها به كار رود. و يا منظور از آيه آنست كه عملشان نشان مى داد كه اعتنايى به فنا و مرگ ندارند و مطلقا خود را گم كرده اند چنان كه لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 385

حاكى از آنست.

و از آيه سوم معلوم مى شود كه در موقع انتقام و عقوبت جانب عدالت را مراعات نمى كردند وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ يعنى: چون شدت عمل به خرج داديد، اينكار را ظالمانه انجام مى دهيد و از جباران مى شويد، 131- فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

يعنى: حالا كه اين كارها خلاف و خطرناك است، پس از خدا بترسيد

و مرا اطاعت كنيد.

132- 134- وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ.

در اين آيات به فَاتَّقُوا اللَّهَ در آيه قبلى استدلال شده است يعنى خدايى كه شما را با نعمتها يارى كرده و زندگيتان را تأمين نموده است بايد او را شكر گزار باشيد و از مخالفت او بترسيد، «امدكم» در مرتبه ثانى براى تفصيل اول است، مراد از «بنين» ظاهرا فرزندان و شامل پسران و دختران هر دو است مانند يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ بقره/ 27، بعيد است كه بگوئيم مراد از «بنين» فقط پسران است زيرا قرآن قول عرب را كه دختران را به حساب نمى گرفتند قبول ندارد.

135- إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

تهديد است كه در صورت مخالفت با من در عذاب خواهيد بود، منظور عذاب دنيا است، عظمت يوم به علّت عذاب آن است.

136- 138- قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.

يعنى خواه موعظه كنى يا نكنى ايمان نخواهيم آورد، سخنان تو عادت و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 386

افسانه هاى گذشتگان است، وعده عذاب كه مى دهى نخواهد آمد «هذا» اشاره است به گفته هاى هود، الميزان فرموده است: وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ انكار معاد است در صورتى كه مراد از يَوْمٍ عَظِيمٍ قيامت باشد.

139- فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

هلاك قوم عاد آن بود كه خدا سرد و سوزان را بر ديار آنها مسلط كرد.

باد هفت شب و هشت روز بر آنها وزيد: همه را منجمد كرد: سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً حاقه/

7، جمله اسمية إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً دلالت دارد كه اين ماجرا پيوسته آيت و عبرت و دليل است، در گذشته گفته شد كه ضمير «اكثرهم» راجع است به قوم عاد يا قوم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله.

140- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

اين آيه در توجيه آمدن عذاب و فرستاده شدن پيامبران است.

نكته ها

در ذيل آيات گذشته عرض كرديم: اين ماجراها گوشه هايى از سنن و نظام لا يتغير اين جهان هستند، مردم خواه بدانند و خواه ندانند، خواه قبول بكنند و خواه قبول نكنند، اين سخنان جاى خود را در جهان گرفته و خواهد گرفت.

فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا فاطر/ 43، اللهم ارحمنا في الدنيا و الاخرة بحق محمّد و آله صلواتك عليهم اجمعين.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 387

[سوره الشعراء (26): آيات 141 تا 159]

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (145)

أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ (146) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (150)

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153) ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154) قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155)

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 388

141- قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند.

142- يا دآر كه برادرشان صالح به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

143- من براى شما پيامبرى امينم.

144- پس، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

145- از شما بر رسالت خودم مزدى نمى خواهم، مزد

من فقط بر عهده خداوند است.

146- آيا در اين نعمتها در اين سرزمين، به طور امن رها كرده مى شويد؟

147- در باغات و چشمه سارها؟

148- و در مزرعه ها و خرماها كه ميوه آنها لطيف است؟

149- و از كوه ها خانه هايى متكبرانه بتراشيد؟

150- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

151- دستور اسرافكاران را اطاعت نكنيد.

152- كسانى كه در اين سرزمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند.

153- گفتند: تو از جادو شدگانى.

154- تو جز بشرى مانند ما نيستى، اگر راست مى گويى معجزه اى براى ما بياور.

155- گفت: اين ناقه ايست كه حصه اى آب مخصوص او و حصه ديگر مخصوص شماست.

156- به آن صدمه اى نرسانيد تا شما را عذاب روز بزرگى درگيرد.

157- ناقه را پى كردند و پشيمان شدند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 389

158- عذاب آنها را گرفت، در آن عبرت هست ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

159- پروردگار تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ثمود: ثمود قوم صالح عليه السّلام است كه در شمال عربستان قسمتهاى شام سكونت داشتند، اين كلمه بيست و شش بار در قرآن مجيد آمده است، آنها از عرب ما قبل تاريخ هستند كه ذكرشان حتى در تورات فعلى نيز نيامده است.

طلعها: طلع: ميوه و غنچه، اين بمناسبت آنست كه از درخت طلوع مى كند.

هضيم: لطيف يا متداخل و درهم فرو رفته يا گوارا.

تنحتون: نحت: تراشيدن «تنحتون»: مى تراشيد.

فارهين: فراهة: ماهر بودن، على هذا فارهين به معنى ماهران است و نيز فره (بفتح اول و كسر دوم) به معنى متكبر آيد «فارهين» يعنى متكبّران.

مسحر: بى خرد. و آن كسى است كه بارها سحر شده و عقلش رفته باشد.

شرب: (بكسر) اوّل: حصه آب «الشرب: النصيب من الماء».

عقروها: عقر: پى كردن و كشتن.

تفسير

أحسن الحديث، ج 7، ص: 390

شرحها

پنجمين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده حضرت صالح عليه السّلام است كه مانند پيامبران ديگر، قوم خويش را به توحيد دعوت كرد ولى از او نپذيرفتند و با صاعقه هلاك شدند كه جريان آن در سوره اعراف و هود گذشت و در سوره هاى ديگر نيز آمده است.

141 و 142- كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ.

علّت جمع آمدن «المرسلين» را ذيل آيه 105 گفتيم. «اخوهم» حاكى است كه صالح از آن قوم بود، أَ لا تَتَّقُونَ از عذاب خدا نمى ترسيد 143 و 144- إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

از رسول امين نتيجه گيرى كرده كه از عذاب خدا بترسيد و از من اطاعت نمائيد.

145- وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

استدلال است بر وجوب اطاعت خود چنان كه در جريان نوح عليه السّلام بيان گرديد.

146- 149- أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ.

يعنى: شما در اين نعمتها كه به شما داده شده مطلق العنان و بيحساب و كتاب نمى توانيد باشيد، لذا در آيه بعدى گفته شده كه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ و نيز تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 391

معلوم مى شود كه تقواى خدا تضمين كننده امان آنها از عذاب خداست. مراد از «هاهنا» سرزمين ثمود است.

ما در «فيما» موصول و مراد از آن نعمتهايى است كه در آيات بعد بيان شده است، وَ تَنْحِتُونَ ... تقديرش «أ تتركون فيما تنحتون من الجبال ...»

است.

ظاهرا اين مطلب بسيار مهم بوده است كه در

سوره اعراف/ 74، حجر/ 82 نيز آمده است.

150- فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اين همان تفريع بر أَ تُتْرَكُونَ ... است، يعنى همين طور مطلق العنان رها كرده نمى شويد بايد موحّد باشيد و از عذاب خدا بترسيد و از من اطاعت نمائيد تا اين نعمتها سبب عذاب شما نگردد.

151 و 152- وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ.

معلوم مى شود گروهى از اشراف و اهل طغيان تباهى راه انداخته و نيز مردم را از پيروى صالح باز مى داشته اند در سوره نمل/ 48 آمده است: وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ و ظاهرا همانها بودند كه در آيه بعدى فرموده: نقشه كشتن صالح را مى كشيدند، آن حضرت در مقام نصيحت، مردم را از پيروى اشراف بر حذر داشته است.

153 و 154- قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اينجا دو تا اعتراض به آن حضرت كرده اند يكى آنكه تو عقلت را از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 392

دست داده اى كه چنين ادعا مى كنى، دوّم آنكه: تو مانند ما بشر هستى از كجا توانى پيغمبر بود، آن گاه گفته اند: اگر راست مى گويى كه رسول خدايم معجزه اى بياور.

155 و 156- قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

مشروح جريان ناقة و سهميه آب در سوره اعراف و هود گذشت، صالح فرمود: آب را ميان خود و ناقه تقسيم كنيد، يك روز مال شما، روز ديگر سهم ناقه باشد، صدمه اى به ناقه نرسانيد، نتيجه صدمه رساندن آمدن عذاب است.

157- فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ.

گويى

ندامت در وقتى شده كه علائم آمدن عذاب را احساس كردند و يا موقعى بود كه صالح فرمود: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ هود/ 65.

مشهور است كه ناقه را يك نفر كشت، نسبت «عقروها» به علّت آنست كه ديگران نيز به آن راضى بودند، اين سخن در گذشته كه درباره «امت» صحبت كرده ايم گذشته است در نهج البلاغه فرمايد:

«ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم اللَّه بالعذاب لما عمّوه بالرضا فقال سبحانه فعقروها فاصبحوا نادمين».

158- فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

تفسير اين آيه به كرات گذشت، عذاب قوم صالح صاعقه بود كه همه شان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 393

را از بين برد فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ فصلت/ 17 الف و لام العذاب براى عهد و اشاره به صاعقه مى باشد.

159- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

پروردگار عزيز است كه انتقام مى كشد. لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ آل عمران/ 4» پروردگار رحيم و مهربان است كه پيامبران مى فرستد و بندگانش را هدايت مى فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 394

[سوره الشعراء (26): آيات 160 تا 175]

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (164)

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ (165) وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (167) قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي

مِمَّا يَعْمَلُونَ (169)

فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (175)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 395

160- قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند.

161- يا دآر كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

162- من براى شما پيغمبرى امينم.

163- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

164- من بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم، مزد من نيست مگر بر عهده رب العالمين.

165- آيا از جهانيان به طرف مردان مى آئيد؟!

166- و آنچه را خدا از زنانتان براى شما آفريده است ترك مى كنيد؟!

167- گفتند: اى لوط اگر بس نكنى حتما از خارج شدگان خواهى بود.

168- گفت: من از دشمنان كار شما هستم.

169- پروردگارا مرا و خانواده ام را از آنچه مى كنند نجاتم بده.

170- او و همه خانواده اش را نجات داديم.

171- مگر پير زنى را در ميان بازماندگان.

172- آن گاه ديگران را هلاك كرديم.

173- بر آنها باران بخصوص بارانديم كه باران انذار شدگان بد بارانى بود.

174- در اينكه گفته شد عبرت هست ولى اكثر آنها مؤمن نبودند.

175- پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ذكران: مفرد آن ذكر (بر وزن شرف) به معنى مذكر است.

عادون: متجاوزان كسانى كه از قانون خلقت تجاوز مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 396

قالين: قلى: دشمن داشتن. قالى: مبغض و دشمن دارنده. جمع آن «قانون» است.

غابرين: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن ديگران باقى بماند.

دمرنا: تدمير: هلاك كردن.

شرحها

لوط عليه السّلام ششمين پيغمبر است كه در اين سوره ماجراى او ذكر مى شود علّت ذكر شرح حال او در اول سوره گفته شد، در سوره اعراف و هود جريان مفصل او گذشته است.

160- 164- كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ ... رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين پنج آيه در گذشته، مخصوصا در جريان حضرت نوح عليه السّلام تفسير گرديد، گويند علّت اينكه لفظ «اخوهم» بر لوط اطلاق شده، ازدواج آن حضرت از آن قوم است.

165 و 166- أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.

اشاره است به عمل قبيح لواط كه در ميان آنها رواج داشت، آمدن به مذكرها همان لواط است، بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ يعنى اين كار راه صحيح و راه طبيعى نيست بلكه شما قوم متجاوزيد كه اينكار را مى كنيد. بنظر بعضى مِنْ أَزْواجِكُمْ به معنى تبعيض و مراد از «ما» در ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ آلت تناسلى زنان است، يعنى بطرف مردان مى آئيد و آنچه را خدا در وجود زنان براى شما آفريده است ترك مى كنيد، به قول بعضى ديگر «من» براى بيان است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 397

ناگفته نماند: بيان آن حضرت چنان كه در الميزان فرموده: متضمن استدلال است، يعنى: وضع خلقت زنان و مردان از لحاظ آلت تناسلى و از لحاظ

ازدياد نسل بشر آنست كه مردان به طرف زنان آيند و با آنها در آميزند، شما از قانون خلقت تجاوز كرده و چنين كارى مى كنيد.

167- قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ.

چون لوط عليه السّلام اهل آن ديار نبود لذا تهديد كردند كه در صورت ادامه اين سخنان تو را از شهر خودمان خارج خواهيم كرد.

168 و 169- قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ.

در مقابل تهديد آنها فرمود: من اينكار شما را دشمن دارم، يعنى از تهديد شما هم نمى ترسم مراد از «مما عذاب و عقوبت عمل آنهاست يعنى مرا و اهلم را از عقوبت و عاقبت كار آنها نجات بده، اينكه فقط براى خود و اهلش نجات خواسته، چون كسى به آن حضرت ايمان نياورده بود.

خدا در سوره ذاريات/ 36 فرمايد: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ آن هم بيت لوط بود، آن هم فقط دخترانش، چون زنش نيز ايمان نياورده بود.

170 و 171- فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ.

ظاهرا مراد از «اهله» فقط دو دختر اوست، «عجوز» زن او بود كه در شهر ماند و هلاك شد.

172 و 173- ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 398

الْمُنْذَرِينَ

.منظور از «مطر» باريدن سنگ بر آنهاست، چنان كه فرموده جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ هود/ 82.

174 و 175- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

تفسير اين دو آيه بكرات گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 399

[سوره الشعراء (26): آيات 176 تا 191]

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ

(177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (180)

أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185)

وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187) قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 400

176- اهل ايكه پيامبران را تكذيب كردند.

177- يادآور كه شعيب به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

178- من براى شما پيامبرى امينم.

179- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

180- من بر رسالتم اجرى از شما نمى خواهم، اجر من فقط بر عهده پروردگار عالميان است.

181- پيمانه را تمام كنيد، از خسارت رسانندگان نباشيد.

182- با ترازوى صحيح بسنجيد.

183- اجناس مردم را بدنشان ندهيد و در اين سرزمين با فساد تلاش نكنيد.

184- بترسيد از خدايى كه شما و انسانهاى گذشته را آفريده است.

185- گفتند: تو از جادو شدگانى.

186- تو جز بشرى مانند ما نيستى و حتما تو را دروغگو مى پنداريم.

187- اگر راست مى گويى تكه هايى از آسمان بر سر ما ساقط كن.

188- گفت: پروردگارم به آنچه مى كنيد داناست.

189- او را تكذيب كردند، عذاب روز سايبان آنها را گرفت كه آن عذاب روز بزرگى بود.

190- در اين قصه عبرت

هست، ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

191- پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 401

كلمه ها

ايكه: بيشه. جنگل. طبرسى فرموده «الايكة: الغيضة ذات الشجر الملتف» يعنى ايكه باتلاقى است كه درختان انبوهى دارد.

شعيب: از پيامبران مشهور است كه موسى عليه السّلام دختر او را بزنى گرفت نام مباركش يازده بار در قرآن مجيد آمده است.

كيل: پيمانه و پيمانه كردن. در اينجا معناى اول است. فرق كيل با ترازو آنست كه كيل نسبت به حجم طعام است و ترازو نسبت به وزن آن.

مخسرين: كم فروشان. كم كنندگان، اخسار آنست كه كسى را در معرض خسران قرار دهند.

قسطاس: ترازو. گويند: از كلمات دخيل است، و عربى نيست.

لا تعثوا: عثى: افساد و تباهى كردن. گويى منظور از آن تلاش فاسدانه است. از ابو عبيده نقل شده، «العثى: اشد الفساد و الخراب».

جبلة: منظور از جبله مخلوق است. اصل آن به معنى طبيعت است، طبرسى فرمايد: «الجبلة: الخليقة التي عليها الشي ء» گويى منظور از آن طبيعت بشرى است كه بر درك حسن و قبح آفريده شده است.

مسحرين: مسحر كسى را گويند كه در اثر پى در پى جادو شدن عقل خود را از دست داده است.

كسفا: قطعه ها، تكه ها. واحد آن كسفه است.

ظلة: سايبان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 402

شرحها

هفتمين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده شعيب عليه السّلام است، كه مانند ديگران قوم خودش را به سوى خدا خواند.

176- كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ.

شعيب به اهل مدين مبعوث شده بود چنان كه در اكثر آيات آمده است:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً اعراف/ 85، هود/ 84، عنكبوت/ 36، از اينكه در ذكر «مدين» لفظ «اخاهم» آمده و در «الايكه» نيامده، معلوم مى شود اهل ايكه غير از اهل مدين بودند. در الميزان فرموده: گويند: ايكه نزديك

مدين بود، گروهى در آن ساكن بودند كه شعيب بر آنها نيز مبعوث گرديد.

177- 180- إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ ... رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين آيات ضمن حالات نوح عليه السّلام تفسير گرديد.

181 و 182- أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ.

دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه هر يك از قوم پيامبران: خلافهاى مشخصى داشته اند غير از بت پرستى، لذا در حالات قوم لوط جريان لواط مطرح شده و در حالات قوم هود أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ ... و در حالات قوم شعيب جريان كم فروشى و خيانت در معاملات.

اينجاست كه شعيب مى فرمايد، خريد و فروشى اگر با پيمانه است آن را تمام بدهيد و اگر با ترازو است با ترازوى درست بفروشيد.

183- وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

ممكن است مراد از لا تَبْخَسُوا ... آن باشد كه وقت خريدن، اشياء و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 403

متاع مردم را بى ارزش نكنيد براى آنها عيب نتراشيد مثلا نگوئيد: بى ارزش است خريدارى ندارد، فلان جايش معيوب است، الميزان لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ را قيد متمم أَوْفُوا الْكَيْلَ و لا تَبْخَسُوا ... را قيد متمم وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ فرموده است، وَ لا تَعْثَوْا ... شايد در مقام نتيجه از دو دستور فوق باشد، و يا مراد فسادهاى ديگرى است.

184- وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ.

يعنى بترسيد از خدايى كه شما را و گذشتگان را آفريده است، در اين آيه در عنايت است يكى خلقت كه مخلوق به خالق نيازمند است، بايد به او بندگى كند، ديگرى آنكه فطرت شما اين مطلب را تصديق مى كند.

185- قالُوا إِنَّما أَنْتَ

مِنَ الْمُسَحَّرِينَ.

با نهايت بيشرمى گفتند: تو عقل خويش را باخته اي.

186- وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ.

به سخن اول اضافه كردند كه تو بر ما فضيلتى ندارى و مانند ما بشرى هستى به چه علّت پيامبر باشى، و ادامه دادند كه تو را دروغگو مى دانيم، «ان» مخفف از ثقيله است و تقديرش «انا نظنك ...» است.

187- فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين درخواست در مقام تعجيز است كه گفتند: اگر راست مى گويى تكه هايى از آسمان را بر سر ما ساقط كن.

188- قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ.

در الميزان فرموده اين جواب كنايه از آنست كه اينكار در عهده من نيست اين مربوط به خداست. او از كار شما آگاه است و مى داند عمل شما مقتضى كدام عذاب است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 404

189- فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ منظور از يَوْمِ الظُّلَّةِ همانست كه ابرى بالاى سر آنها ظاهر شد و از آن صدا و صاعقه اى برخاست و آنها را هلاك كرد. در سوره هود/ 94 آمده: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ. در سوره اعراف/ 91 فرموده: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

190- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه چندين بار گذشت.

191- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

توجيه عذاب و آمدن رسولان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 405

[سوره الشعراء (26): آيات 192 تا 213]

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ

(197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (201)

فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206)

ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (210) وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ (211)

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212) فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 406

192- قرآن نازل شده پروردگار جهانيان است.

193- آن را جبريل امين نازل كرده است.

194- بر قلب تو تا از انذاركنندگان باشى.

195- با زبانى فصيح كه آشكار كننده حق و باطل است.

196- قرآن در كتابهاى پيامبران پيشين است.

197- آيا براى مشركان دليل نيست كه آن را علماء بنى اسرائيل مى دانند.

198- اگر آن را براى بعض نافصيحان نازل مى كرديم.

199- بر مشركان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.

200- اينطور قرآن را در قلوب گناهكاران داخل كرده ايم.

201- به آن ايمان نمى آورند تا اينكه عذاب موعود و دردناك را به بينند.

202- عذاب به آنها ناگهان مى آيد در حالى كه نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 407

203- تا بگويند. آيا ما مهلت شدگانيم؟

204- آيا به عذاب ما عجله مى كنند؟

205- بگو به بينم: اگر سالهايى آنها را متاع داديم.

206- سپس عذاب موعود به آنها برآمد.

207- آنچه در آن متمتع هستند، فائده اى به آنها نخواهد داشت.

208- ما هيچ قريه اى را هلاك نكرده ايم مگر آنكه آنجا

را انذار كنندگانى بود.

209- آن براى تذكر بود، ما ستمكار نبوده ايم.

210- قرآن را شياطين نازل نكرده است.

211- انزال قرآن آنها را نشايد و قدرت آن را ندارند.

212- آنها از شنيدن اخبار غيب معزول هستند.

213- پس با خدا، خداى ديگرى مگير كه از عذاب شدگان مى شوى.

كلمه ها

تنزيل: تنزيل در آيه به معنى مفعول و «منزل» است نظير: أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ انعام/ 114 (نازل شده).

روح الامين: جبرئيل. رجوع شود به «شرحها».

عربى: فصيح و روشن. بعضى آن را زبان عرب و لغت عرب گفته اند رجوع شود به نحل/ 103.

زبر: كتابهاى. مفرد آن زبور است، رجوع شود به آل عمران/ 148.

اعجمين: اعجم: كسى كه زبانش از فصيح گفتن عاجز است. اعجمى يعنى غير فصيح جمع آن اعجمين است.

سلكناه: سلك: داخل كردن «سلكناه» داخل كرده ايم آن را.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 408

شرحها

آيات شريفه به حكم نتيجه گيرى از آيات و مطالب گذشته است. در اين آيات آمده است كه قرآن نازل شده پروردگار است، قوم تو در قبول آن عذرى ندارند، اوّلا مطالب قرآن در كتابهاى گذشته گفته شده است، تازگى ندارد كه از آن وحشت كنند، ثانيا علماء بنى اسرائيل آن را مى دانند و خبر بشارت آن را به مشركان داده اند، ثالثا با زبان روشن و فصيح و زبان خودشان نازل شده است.

ولى در اثر لجاجتى كه دارند تا عذاب موعود را با چشم نبينند قرآن را تصديق نخواهند كرد ولى آن وقت ديگر مجالى نخواهند داشت، آنها فقط مدتى مجال خواهند داشت، همه اقوام هلاك شده بعد از مهلت هلاك شده اند.

قرآن را شياطين نازل نكرده است: زيرا شرّ به صلاح دعوت نمى كند و نيز قدرت انزال آن را ندارند، آنها از شنيدن اخبار آسمانى معزول مى باشند پس اى پيامبر با خدا معبود ديگرى مخوان و گر نه از اهل عذاب خواهى بود.

192- وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ.

و او براى استيناف است، سخن برمى گردد به اوّل سوره كه فرموده:

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ

مراد از تنزيل خارج كردن قرآن از عالم غيب به عالم شهود است، از آيات قرآن استفاده مى شود كه تنزيل به صورت تدريج و انزال به صورت دفعى است، اگر پيوسته هم نباشد به صورت غالب چنين است.

193 و 194- نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 409

منظور از روح الامين جبرئيل است، در جاى ديگر فرمود: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ نحل/ 102 و نيز در سوره بقره/ 97 آمده است:

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ.

منظور از قلب قهرا روح و شعور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است، ناگفته نماند هم الفاظ قرآن از طرف خدا نازل است و هم معانى آن آيه لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

قيامة/ 16- 18 صريح است كه الفاظ قرآن من عند اللَّه نازل شده اند، به نظر مى آيد: معانى قرآن در شب قدر نازل شده و الفاظ توأم با معانى در بيست و سه سال در نزول تدريجى نازل گشته است لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ علت نزول قرآن است، جهت نيامدن «و من المبشرين» ظاهرا آنست كه: در اين سوره جانب انذار غلبه دارد كه سخن با مشركان است.

195- بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.

تكميل سخن سابق است، «مبين» بيان كننده حق و باطل مى باشد يعنى هم زبان فصيح و روشن و هم روشنگر حقائق است، گويى بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ راجع به الفاظ و «مبين» راجع به معانى است. در كافى از «احدهما» عليهم السّلام نقل شده

«بلسان عربى مبين قال: يبين الالسن و لا تبيّنه الالسن».

196 و 197-

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ.

اين دو آيه، دو استدلال است بر حقانيت قرآن. اوّل اينكه: اصول قرآن همان است كه در كتابهاى انبياء ديگر نيز آمده است، قرآن و مطالب آن چيزى نيست كه تازگى داشته باشد و از آن وحشت كنند، بلكه همان مطالبى است كه ورد زبان انبياء سلف بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 410

دوم: علماء بنى اسرائيل بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را كه در تورات بود به كرات براى مردم بيان داشته بودند، چنان كه فرموده: وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا بقره/ 89 چنان كه عده اى از علماء يهود به آن حضرت ايمان آورده و گفتند: اين همان است كه تورات بشارت آمدن او را داده است، «مخيريق» رحمه اللَّه كه يك يهودى بود، زمينهاى خويش را به آن حضرت واگذار كرد و خود در «احد» شهيد شد سوره شعراء گرچه مكى است ولى از آيه معلوم مى شود كه بشارت تورات توسط علماء يهود به مشركان مكه نيز رسيده بود «1» و به همين سبب است كه مشركان آيات را شنيدند و اعتراض نكردند.

(رجوع شود به آيات 52 55 از سوره قصص).

198 و 199- وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه تكميل بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ است يعنى اگر قرآن را به بعضى از عجم مى فرستاديم و او بر عرب مى خواند ايمان نمى آوردند ولى حالا كه به زبان فصيح و به زبان خودشان است عذرى در عدم ايمان ندارند نظير: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ

لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى ... فصلت/ 44.

200 و 201- كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

منظور آنست كه: ما حجت را تمام مى كنيم هر چند كه آنها تا ديدن عذاب موعود ايمان نخواهند آورد «كذلك» اشاره است به نزول قرآن با زبان روشن

__________________________________________________

(1) در سوره قصص آيات 52 55 خواهد آمد كه اهل مكه در صدد چاره جويى هيئتى را پيش يهود فرستادند، ولى آنها پس از شنيدن آيات قرآن را تصديق كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 411

بودن آن در كتابهاى گذشتگان و اقرار علماء يهود بر صدق آن، در سوره حجر/ 12 خوانديم: كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ.

ايمان بعد از ديدن عذاب، ايمان اضطرارى است، فائده اى به حال شخص ندارد فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ... فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا غافر/ 84 و 85.

202 و 203- فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ.

تفسير يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ است يعنى: آن ناگهان مى آيد بى آنكه علمى به آن داشته باشند. آن وقت با حسرت خواهند گفت: آيا مهلتى بر ما هست؟ «1» 204- أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ.

اين آيه راجع به آنست كه در مقابل حضرت به مسخره مى گفتند: اين عذاب كه وعده مى دهى كى خواهد بود؟: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ سبأ/ 29.

205- 207- أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ.

جمله ما أَغْنى ... جواب «ان» شرطيه است «ما» در آن به

معنى نفى يا استفهام است «أ فرأيت» به معنى «خبر بده هم» مى باشد.

اين آيات اشاره است به آنكه عذاب موعود حتما خواهد آمد، مهلتى كه در آن از مواهب خداوندى لذت برده اند فائده اى در دفع عذاب نخواهد داشت.

ناگفته نماند در سوره اسراء ذيل آيه 60 وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ ... گفته شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بنى اميه را در خواب ديد كه از

__________________________________________________

(1) «فيقولوا» تقديرش «حتى يقولوا» است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 412

منبر او بالا و پائين مى روند، در كافى از حضرت صادق عليه السّلام درباره اين آيات نيز همان مطلب نقل شده است كه خداوند تعالى براى تسليت آن حضرت و زود گذر بودن دولت بنى اميه اين آيات را نازل فرمود «1» نگارنده گويد: آيات درباره مشركان اهل مكه است، اين روايات شايد از باب تطبيق باشد و يا اين آيات براى تفهيم هر دو جريان به آن حضرت بوده است و اللَّه العالم.

208 و 209- وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ.

اين دو آيه در صدد بيان آنند كه سنت ما در گذشته نيز چنين بوده كه انذار كنندگان مى فرستاديم سپس هلاك مى كرديم و ما ظالم نبوده ايم بلكه آنها موجبات عذاب را فراهم مى كردند «ما كنا» اگر براى زمان باشد، نفى شأنيت است، يعنى ظلم در شأن ما نبوده است، طبرسى رحمه اللَّه «ذكرى» را مفعول له گفته است يعنى: «منذرون للتذكر» بعضى آن را به معنى «مذكرون» فرموده اند.

210 212- وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ

لَمَعْزُولُونَ.

در اين آيات و آيات آينده از دو اشكال و اعتراض مشركان جواب داده شده، اول از اينكه مى گفتند: اين قرآن از تلقينات شياطين است دوم آنكه مى گفتند آن حضرت شاعر است، سخنان او خيالبافى است اما قبل از اينها با آيات وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ... قلب آن حضرت را مطمئن و محكم كرده است.

به هر حال، آيه وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ در رابطه با آيه وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ

__________________________________________________

(1) صافى در الميزان نظير اين روايت را از «در منثور» نيز نقل كرده است.

متن روايت در الميزان و صافى ديده شود، ما فحوى نقل كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 413

است، وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ در مقام استدلال است، يعنى شياطين موجودات شرير و گمراه كننده اند، كارشان اضلال مردم است، پس طبيعت آنها طبيعت اضلال است نمى توانند هدايتگر باشند، نظير آنكه بگوئيم: ابو جهل مردم را به نماز شب دعوت مى كند، يا يك يهودى سر سخت بگويد: مردم اسلام آوريد.

وَ ما يَسْتَطِيعُونَ ... استدلال ديگرى است كه قرآن كلام آسمانى و كلام خداست، شياطين قدرت آوردن آن را ندارند فقط ملائكه آن را از جانب خدا دريافت مى كنند و در حفظ و حراست خدا نازل مى كنند وانگهى شياطين از شنيدن كلام ملائكه و اخبار آسمانى معزول مى باشند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ در جاى ديگر فرموده است لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً صافات/ 8.

213- فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ.

نتيجه گيرى است از آيات گذشته، يعنى حالا كه قرآن نازل شده خداست و شياطين در نزول آن دخالتى ندارند و

قرآن از شرك نهى مى كند و آن را موجب عذاب مى داند، پس براى خدا شريك مگير و گر نه از عذاب شدگان خواهى بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 414

[سوره الشعراء (26): آيات 214 تا 227]

اشاره

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217) الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ (218)

وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223)

وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 415

214 خويشان نزديكت را انذار كن.

215- بالت را براى هر كه از مؤمنان از تو پيروى كرده است بخوابان.

216- اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: من از آنچه مى كنيد بيزارم.

217- بر خداى توانا و مهربان توكل كن.

218- خدايى كه تو را مى بيند آن گاه كه به نماز مى ايستى.

219- و مى بيند حركت تو را در ميان سجده گزاران.

220- شنوا و داناى واقعى اوست.

221- بگو آيا خبر دهم شما را از آنكه شياطين بر او نازل مى شدند.

222- نازل مى شوند بر هر دروغگو و گناهكار.

223- مسموع خويش را القا مى كنند و بسيارشان دروغگو هستند.

224- گمراهان از شاعران پيروى مى كنند.

225- آيا ندانسته اى كه در هر وادى قدم ميزنند.

226- و مى گويند آنچه را كه نمى كنند.

227- مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح نموده

و خدا را بسيار ياد كرده اند، و بعد از مظلوم شدن انتقام گرفته اند، ظالمان بزودى ميدانند بچه حالى برميگردند.

كلمه ها

عشيرة: اقربا و اقوام. پدران و فرزندان داخل در عشيره نيستند «عشيرة الرجل: بنو ابيه الادنون او قبيلته» در مجمع فرموده: عشيرة الرجل اقرباى اوست، علّت اين تسميه آنست كه او با آنها معاشرت مى كند و آنها با او.

اخفض: خفض: فرو آوردن. منظور از وَ اخْفِضْ جَناحَكَ تواضع و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 416

مهربانى است.

تقلبك: قلب: برگرداندن. تقلب: بر گرديدن و گردش و حركت و تصرف در امور.

افاك: بسيار دروغگو. افك: ساخته و بر گرداندن چيزى از حقيقت خود.

اثيم: صيغه مبالغه است بسيار گناهكار و با صفت مشبهه است يعنى هميشه گناهكار.

غاوون: گمراهان. غى: ضلالت و گمراهى و منحرف رفتن.

شعراء: شعر (بكسر شين): دانستن و زيركى. «شعر شعرا: علم به شعر لكذا: فطن له» و در نزد عربيت، شعر كلامى است كه وزن و قافيه داشته باشد. بهر حال، شعر در اصل به معنى دانستن و توجه خاص است و در اصطلاح به كلام موزون و قافيه دار اطلاق مى شود كه در آن دقت و ذوق به كار رفته، شاعر گوينده اين كلام است.

و چون شعر در اكثر توأم با خيالبافى است و تخيلاتى است كه اغلب مصداق خارجى ندارد لذا شعر را خيالبافى و شاعر را خيالباف گفته اند، اهل مكه كه رسول خدا را شاعر مى گفتند مقصودشان خيالباف بود.

واد: وادى سيلگاه كرانه كوه. منظور از آن در آيه طريقه ها و انواع مدح و ذم و تخيلات است.

يهيمون: هيم و هيام آنست كه انسان در اثر عشق بيخودانه راه برود، «هام يهيم: خرج على وجهه

لا يدرى اين يتوجه» پس «يهيمون» يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 417

بيخودانه راه مى روند. و هر چيز به نظر آمد مى گويند.

انتصروا: انتصار: انتقام گرفتن.

منقلب: (بفتح قاف و لام) مصدر ميمى است به معنى انقلاب و نيز اسم مكان است به معنى محل انقلاب و محل عوض شدن.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات چندين دستور به آن حضرت داده شده است از قبيل انذار خويشان، مهربانى با مؤمنان، توكل بر خدا. سپس گفته شده: شياطين فقط به آدمهاى ناپاك و دروغگو و گناهكار و ستمكار، وسوسه مى كنند «كند، همجنس با هم جنس پرواز» ولى چون اين پيامبر از پاكان است و به پاكى دعوت مى كند، لذا شياطين به او تلقين نمى كنند.

آن گاه در اينكه آن حضرت شاعر و خيالباف نيست سخن گفته شده، و در آخر كفّار و مشركان تهديد شده اند كه آينده مخوفى در پيش دارند.

214- وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.

وظيفه آن حضرت انذار همگان بود، اين فرمان يك فرمان فوق العاده است نظير: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها طه/ 132، وضع ايجاب مى كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خويشان نزديك خويش را بالخصوص به توحيد دعوت و انذار كند، در اين رابطه مطلبى هست كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده اند و آن اينكه بعد از نزول اين آيه، آن حضرت خويشان نزديك خويش را در مجلسى جمع فرمود و آنها را به اسلام دعوت كرد و به خلافت على عليه السّلام تصريح فرمود كه در نكته ها خواهد آمد.

215 و 216- وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ تفسير أحسن الحديث، ج 7،

ص: 418

إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

.آيه اوّل در سوره حجر/ 88 چنين است: وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ فاعل «عصوك» مؤمنين است، مراد از «اتبعك» اطاعت عملى است، در اين دو آيه به آن حضرت دستور داده شده كه با مؤمنان اهل عمل مهربان باشد و با آنها گرم گيرد، چون پيشرفت توحيد با اينگونه اشخاص است، نظير: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ ... كهف/ 28.

آن گاه فرموده: اگر به تو ايمان آورده و عصيان و گناه كردند، از عملشان بيزارى كن، راه طبيعى هم، اين است كه از لحاظ ايمان قابل قبول هستند و از لحاظ عمل مورد بيزارى، اين دو آيه را الميزان نيز چنين تفسير كرده است.

217- وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با دو آيه گذشته است يعنى رفتارت با آنها همان باشد كه گفته شد، ديگر در كارشان توكل بر خدا كن و بر خدا واگذار كه او تواناست و از بدكاران انتقام مى كشد و رحيم است كه به نيكوكاران پاداش مى دهد، اين دو وصف همانست كه تا به حال چندين بار تكرار شده است و يا اينكه يك دستور مستقل به آن حضرت است كه در كارهايت به خداى عزيز و رحيم، به خداى منتقم و مهربان توكل كن.

218 و 219- الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ

.كويى نماز خواندن يكى از مصاديق توكل است كه اين دو آيه بعد از امر به توكل آمده است بعضى از مفسران گفته اند: خدايى كه تو را مى بيند در حالى كه منفردا به نماز ميايستى و مى بيند حركت تو را در ميان نمازگزاران وقتى كه

با آنها نماز جماعت ميخوانى، از بعض ديگر ظاهر ميشود: منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 419

قيام و تقلّب هر دو يكى است و هر دو در نماز جماعت است يعنى قيام و حركت تو را در ميان ساجدان مى بيند.

از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده كه فرموده اند:

خدا عوض شدن و انتقال تو را در اصلاب موحدين از پيامبرى به پيامبرى مى بيند يعنى تو در اصلاب رسولان موحد از صلبى به صلبى منتقل شده و بالاخره پيغمبر به دنيا آمده اى:

«قالا فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى حتى اخرجه من صلب ابيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم» (مجمع البيان).

باز از جابر از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

پيش از من سر از سجده برمداريد و پيش از من سر به سجده نگذاريد كه من شما را از پشتم مى بينم همانطور كه از جلو مى بينم

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا ترفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امامى ثم تلا هذه الاية».

220- إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

تعليل توكل در آيات قبل است، آمدن «هو» براى حصر است كه شنوا و داناى واقعى فقط خداست.

221 و 222- هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.

در گذشته گفته شد: طبع شياطين شرير است، نمى توانند خوبى و سعادت و توحيد را توصيه كنند، «فاقد شى ء معطى شى ء نميتواند باشد» آرى شياطين با هر دروغگو و گناهكار و ظالم سنخيت دارند،: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ ... انعام/ 121، لذاست كه در اين

آيات مى خوانيم: شياطين بر هر افاك اثيم نازل مى شوند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله افاك اثيم نيست، پس شياطين بر او نازل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 420

نمى شوند.

223- يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ.

تكميل دو آيه فوق است. سمع به معنى مسموع مى باشد يعنى شياطين مسموعات خويش را به اولياء خود القاء مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند و چون از شنيدن اخبار آسمان ممنوع مى باشند لذا آنچه شنيده اند ناقص است و مفيد نمى باشد.

ناگفته نماند: بحكم: لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 8- 10، شياطين از شنيدن اخبار آسمان ممنوعند ولى از آيه فوق فهميده مى شود كه چيزى و لو به طور ناقص به دست مى آورند و چون به وسيلة شهاب ثاقب تعقيب مى شوند باز «خطفه اى» در دست آنها مى ماند.

در الميزان فرموده: مراد از «السمع» چيزى است كه شياطين از اخبار آسمان و لو به طور ناقص شنيده اند كه آنها از شنيدن ممنوع هستند و با شهاب زده مى شوند و آنچه استراق كرده اند ناقص و غير كامل است و لذا دروغ بيشتر به آن راه مى يابد و اكثر شياطين دروغگو هستند اصلا خبر راست نمى گويند.

224- 226- وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ.

در اين آيات سه مطلب بايد بازگو شود، اول از اين آيات فهميده مى شوند:

ميان شعراء و گمراهان كه از شعراء پيروى مى كنند سنخيت وجود دارد چنان كه ميان شياطين و هر افّاك اثيم سنخيت بود. لذا غاوون و گمراهان از شاعران پيروى مى كنند زيرا كه

شاعران خود گمراه هستند و بيراهه مى روند، دليل گمراه بودنشان آنست كه در هر وادي بدون قصد راه مى روند و مى گويند اما عمل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 421

نمى كنند، على هذا جمله أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ دليل است بر آنچه از مفهوم يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ استفاده مى شود.

دوم: اين آيات بنحو اكمل شعراء بى مسئوليت و اشعار بى مسئوليت را ترسيم مى كنند و قهرا مراد از شاعران خيالبافانند كه بر توسن تخيلات نشسته و به هر سو مى رانند، شاعران كسانى هستند كه در هر وادى قدم مى گذارند به آنكه مسئوليتى احساسى كنند، از كوه كاه و از كاه كوه مى سازند، در جاى مدح، ذم مى كنند و در جاى ذم مدح مى نمايند بدكاران را «تويى نكوتر ز همه خوبان» مى سازند و حقائق را بى حقيقت ترسيم مى كنند، مى گويند و عمل نمى كنند، پس آنها از فطرت سليم بدور مى باشند:

سوم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر نيست، زيرا پيروان او غاوون نيستند بلكه اهل رشاد و كمالند و او در هر وادى قدم نمى گذارد، بلكه حق مى گويد و آنچه مى گويد عمل مى كند، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

227- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

اين آيه استثناء است از شعراء، آرى ايمان و عمل صالح انسان را از قدم گذاشتن در هر وادى و از قول بدون عمل، باز مى دارد، سپس ذكر خدا و ياد كردن خدا تضمين ادامه اين «باز داشتن» است، على هذا علت آمدن هر سه قيد معلوم مى شود.

جمله: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا چنان كه گفته اند

تطبيق مى شود به آنچه اگر كسى آنها و يا دين و يا رهبر آنها را با شعر «هجو» كند، از او انتقام مى گيرند و در مقابل هجو او، او را هجو مى كنند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بحسان بن ثابت فرمود: مشركان را هجو كن روح القدس با توست.

«اهجهم أو هاجهم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 422

و روح القدس معك».

آن گاه مشركان كه همان ظالمانند تهديد شده اند كه زود مى دانند به چه حالى مى افتند، اين ظاهر همانست كه در اول سوره گفته شد: فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ/ 6.

نكته ها

حديث انذار آن حضرت عشيره اش را:

در رابطه با آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ در مجمع البيان جريانى نقل شده كه خلاصه آن چنين است، از براء بن عازب نقل شده چون آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ نازل شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرزندان عبد المطلب را جمع كرد كه حدود چهل نفر بودند، براى آنها طعام و شير آماده كرد، طعام خوردند و شير نوشيدند، در آن جلسه ابو لهب سخن زشتى بر زبان آورد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى نفرمود روز بعد كه آنها را دعوت كرد، بعد از صرف طعام و آشاميدنى، آن حضرت در مقام انذار فرمود: فرزندان عبد المطلب من براى شما انذار كننده و بشارت دهنده ام، اسلام آوريد و از من اطاعت كنيد، تا هدايت شويد آن گاه به نقل ابن اثير در تاريخ كامل چنين فرمود: كدام يك از شما در اين عمل به من يارى مى كند تا اينكه برادر من. وصى من. جانشين من در ميان شما باشد؟ همه ساكت ماندند على عليه

السّلام فرمايد: من جواب دادم كه يا نبى اللَّه من وزير و كمك تو بر اينكار مى شوم. آن حضرت از شانه من گرفت و فرمود: اين برادر من. وصى من و جانشين من در ميان شماست به او گوش كنيد و از او فرمان بريد:

«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاحجم القوم و قلت انا يا نبى اللَّه اكون وزيرك عليه. فاخذ برقبتى ثم قال: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 423

فيكم فاسمعوا له و اطيعوا ...».

اين روايت قطع نظر از كتب شيعه در بسياري از كتب اهل سنت نقل شده است از جمله ابن اثير در تاريخ كامل ج 2/ 41. طبرى در تاريخ خود ج 2 63. حلبى در سيرة الحلبية ج 1/ 322. خازن در تفسير خود ذيل آيه فوق و ده تا كتاب ديگر، بعضى از علماء اهل سنت كه در تحت تأثير جوّ حاكم كتاب نوشته اند قضيه را نقل نكرده اند، بعضى ديگر از لفظ «وصى و خليفه» و لو رسول خدا هم فرموده باشد ناراحت مى باشند لذا قضيه را به اشاره نقل كرده اند، مثلا ابن كثير در تفسير خود نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «هذا اخى و كذا و كذا ...» مى بينيم كه از ذكر لفظ وصى و خليفه وحشت دارد لذا «كذا و كذا» مى گويد.

به هر حال اين روايت بهترين شاهد است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اول، امامت را از نبوت جدا نكرده است، در روزى كه هنوز اسلام تازه شروع شده بود، آن حضرت جانشين خود را معرفى

مى فرمايد، آرى امامت تداوم نبوت است اين دو نمى توانند از هم جدا باشند.

شعر و شاعر:

شعر و شعراء يك دفعه در اين سوره مطرح شده، دفعه ديگر در آيه: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ يس/ 69 مطرح گرديده است وانگهى در چهار محل از قرآن مجيد ذكر شده كه مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر گفته اند.

ناگفته نماند: قرآن كريم در اين دو آيه با شعراء و شعر مبارزه كرده ولى با إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... كه گذشت شعراء مؤمن استثنا شده اند. در الميزان از «در منثور» نقل شده: ابو سعيد خدرى گويد: روزى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر شاعرى گذشتيم كه شعر مى گفت، حضرت فرمود: «لان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 424

يمتلى جوف احدكم قيما خير من ان يمتلى شعرا» يعنى اگر درون يكى از شما از چرك پر شود بهتر از آنست كه از شعر پر شود، الميزان گويد: اين روايت از طريق امام عليه السّلام نيز از آن حضرت نقل شده است.

1- از طرف ديگر از آن حضرت نقل شده:

«ان من الشعر لحكمة» «1»

و از ابن مسعود از آن حضرت نقل است كه:

«ان من الشعر حكما و ان من البيان سحرا» (الميزان).

2- آن حضرت به حسان بن تابت فرمود:

«اهجهم أو هاجهم و روح القدس معك»

و نيز به حسان فرمود:

«لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك» «2».

3- كعب بن مالك به آن حضرت عرض كرد: درباره شعر چه مى فرمايى؟

فرمود: مؤمن با شمشير و زبان خويش جهاد مى كند به خدايى كه روحم در

دست اوست (به وقت هجو كردن كفار) گويى آنها را با تير مى زنيد (مجمع البيان).

ناگفته نماند مرحوم علامه امينى رحمه اللَّه، در الغدير ج 2 از ص 1 تا 24 درباره شعر ممدوح و شعر مذموم و نظر اهل بيت عليهم السّلام درباره شعر به تفصيل سخن گفته است به آنجا رجوع كنيد.

كوتاه سخن آنكه ذوق شاعرى يكى از مواهب خدايى است كه به هر كس نصيب نمى شود اگر اين ذوق در خيال پردازى و سرودن مطالب خلاف واقع و ناحق به كار رود، از قبيل عشقبازى، مبارزه با اهل حق، تعريف ستمگران. حق نشان دادن باطل و امثال آن. اين كار بسيار بد و مورد غضب خداوند است و ضايع كردن و كفران نعمت مى باشد، اينگونه اشعار را بايد شعر غير مسئول ناميد.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

(2) روايت اول در مجمع در سوره شعراء و روايت دوم در سوره يس است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 425

ولى اگر در راه هاى صحيح از آن استفاده شود. مانند اشعار حماسى حق.

مرثية ابا عبد اللَّه عليه السّلام. نصرت اهل حق. موعظه. حمد و ثناى خداوند. تعريف معصومين عليهم السّلام و امثال آن، اين گونه اشعار درس و حكمت، سرمشق و شعر مسئول مى باشند موجب رضايت خدا و مورد تصديق دين مبين اسلام هستند براى نمونه به اشعار مسئول ذيل توجه شود:

1- ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى نروم جزم به همان ره كه توأم راهنمايى 2: الا لكل شى ء ما خلا اللَّه باطل و كل نعيم لا محالة زايل 3: نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد 4: بزرگ فلسفه قتل

شاهدين اين است كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است نه ظلم كن به كسى نى بزير ظلم برو كه اين مرام حسين است و منطق دين است بار ديگر رجوع به جلد دوم الغدير را به طالبان تفصيل توصيه مى كنيم.

شب دوم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد و سه مطابق 19 مرداد ماه 1362 تفسير سوره شعراء به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 426

سوره نمل در مكه نازل شده و نود و سه آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره نمل چهل و هشتمين سوره است كه بعد از سوره شعراء در مكّه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيست و هفتم است.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان كوفه نود و سه، به قول قارئان بصرى نود و چهار و در نظر قارئان حجاز نود و پنج است و چون قرائت كوفى توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه مى رسد، لذا قول قارئان كوفى را معتبر دانسته ايم، و در نقل تفسير خازن گفته شده، اين سوره شامل هزار و سيصد و هفده كلمه و چهار هزار و هفتصد و نود و نه حرف مى باشد.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، گويى اختلافى در اين زمينه نيست، حتى آيه اى هم استثنا نكرده اند.

4- علت تسميه آن به «سوره نمل» وقوع داستان مورچه در آن است كه در آيات 18 و 19 آمده است ولى در روايات «طس سليمان» و با سوره شعراء و قصص «طواسين» ناميده شده است.

5- مى شود اطمينان كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است، در

__________________________________________________

(1) بنا بر

آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 427

تفاسير راجع به نزول تدريجى چيزى گفته نشده است.

6- آيات اوّل سوره و آخر آن، نشان مى دهد كه منظور از نزول سوره انذار و تبشير بوده است كه راه توحيد راه فطرت است و با نظام متقن جهان هماهنگ مى باشد و سبب سعادت انسان است، راه شرك و كفر با نظام جهان سازگار نيست و بيراهه رفتن است، بالاخره سبب خذلان دنيا و عذاب آخرت خواهد بود، براى اثبات اين مطلب عينيتهايى از قصص موسى، سليمان، صالح لوط كه هر يك شاهد صدق مطلب است نقل گرديده و در ضمن براهين متقنى بر توحيد و اينكه خلقت و تدبير از خداست بيان گشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 428

سورة النّمل مكّيّة و هى ثلاث و تسعون اية نزلت بعد سورة الشّعراء

[سوره النمل (27): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلاَّ مَنْ

ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 429

بنام خداى رحمان رحيم

1- طا، سين، اين است آيات قرآن و اين است آيات كتاب روشنگر.

2- هدايت است براى عموم و بشارت است براى مؤمنان.

3- كسانى كه نماز را بر پا ميدارند، زكاة را مى دهند و به آخرت ايمان مى آورند.

4- آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند اعمالشان را بر آنها مزين كرده ايم، در زندگى سر گردانند.

5- آنها كسانى هستند كه عذاب شديد براى آنهاست و در آخرت زيان كارترينند.

6- اى پيامبر تو قرآن را از جانب خداى حكيم و دانا داده مى شوى:

7- يا دآر كه موسى به اهل خود گفت: من آتشى مشاهده كردم، از آن براى شما خبرى مى آورم يا آتشى كه گرم شويد.

8- چون نزد آن آتش آمد ندا شد: مبارك است آنكه در آتش و آنكه در اطراف آتش است، خداى جهانيان پاك و منزه است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 430

9- اى موسى منم اللَّه توانا و حكيم.

10- عصايت را بيانداز، چون آن را ديد كه مانند مار كوچك به شدت حركت مى كند، برگرديد پشت كنان، ديگر به عقب برنگشت (خطاب رسيد) موسى نترس، پيامبران نزد من نمى ترسند.

11- ليكن آنكه ظلم كرده، سپس آن را به خوب تبديل نموده (و نيز نمى ترسد) كه من آمرزنده و مهربانم.

12- دستت را در گريبان خود

داخل كن، خارج مى شود سفيد و بدون آسيب در ضمن آيات نهگانه، فرستاده شده اى به سوى فرعون و اشراف او، كه آنها قومى فاسقند.

13- چون آيات آشكار ما به آنها آمد، گفتند: اينها جادوى آشكار هستند.

14 آيات را، از روى ظلم و تكبر انكار كردند، بنگر عاقبت اهل فساد چه شد.

كلمه ها

طس: در رابطه با حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد.

به آنجا رجوع شود.

يوقنون: يقن (بر وزن شرف و عقل): ثابت و واضح شدن در اقرب الموارد گويد: «يقن الامر يقنا: ثبت و وضح» يقين به معنى ثابت يا ثابت شده، از صفات علم و بالاتر از علم است، «يقن» متعدى نيز آمده است «يقن الامر و بالامر» يعنى به آن علم پيدا كرد، ايقان: تحقيق كردن و به يقين رسيدن است.

يقيمون: در اين ماده معنى ادامه هست: «اقام الشي ء: ادامه».

يعمهون: عمه (بر وزن عمل): تحير و سر گردانى: «العمه: التردد فى الضلال و التحير فى منازعة او طريق او ان لا يعرف الحجة «يعمهون» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 431

متحير مى مانند.

تلقى: تلقى از باب تفعل بمعنى تفهّم و اخذ است.

لدن: (بفتح لام و ضم دال) ظرف مكان است به معنى «عند» و از «عند» اخصّ است و به مكان نزديك دلالت دارد.

آنست: انس (بر وزن قفل): الفت. ايناس: ديدن، احساس و دانستن.

«آنست» مشاهده كردم.

شهاب: تكه آتش، اين قول طبرسى است، راغب و ديگران شعله آتش گفته اند، ولى قول اول قويتر است.

قبس: (بر وزن فرس): شعله اى از آتشى كه از آتشى ديگر اخذ شود در قاموس گويد: «شعله نار تقتبس من معظم النار» آن فقط دوباره در قرآن آمده است.

تصطلون: صلى: ملازمت،

دخول بريان كردن، اصطلاء: گرم شدن لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ: تا شما گرم شويد.

تهتز: هز: تكان دادن حركت دادن «تهتز»: حركت مى كند، راغب تكان شديد گفته است.

جان: طبرسى آن را مار كوچك، صحاح مطلق مار، اقرب الموارد مار سفيد و سياه چشم بى آزار كه اغلب در خانه ها يافته است، گفته است.

جيب: گريبان.

ملائه: ملاء: اشراف قوم كه هيبت آنها قلوب را پر مى كند و نيز به معنى مردم آيد كه روى زمين را پر مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 432

شرحها

در اين آيات، مؤمنان تبشير و مشركان و كفار انذار شده اند، آن گاه گفته شده: اى رسول ما تو قرآن را از جانب خداى حكيم و دانا داده مى شوى چنان كه موسى نيز تورات و دستورات را از جانب خدا دريافت مى كرد. تو جانشين موسى هستى. او بر فرعون و فرعونيان مبعوث شده بود. تو براى هدايت ديگران مبعوث گشته اى. از همان چشمه زلال وحى سيراب مى شوى كه برادرت موسى ابن عمران سيراب گرديد. آن گاه به حالات موسى و عاقبت كار فرعونيان به طور خلاصه اشاره شده است. ناگفته نماند: آيات ششگانه اول عنوان همه مطالب سوره است.

1 و 2- طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ.

«تلك» اشاره به بعيد است و به عنوان تعظيم آمده است و گر نه. آن در جاى «هذه» مى باشد. منظور از قرآن ظاهرا همه قرآن است. اعم از آنچه تا آن وقت نازل شده بود و آنچه بنا بود بعدا نازل شود. كِتابٍ مُبِينٍ عطف است بر «آيات» و بيان جمله سابق است. يعنى: اين است آيات قرآن و اين است كتاب روشنگر. همان كتابى كه هدايت

است براى همه. و مژده است براى مؤمنان.

على هذا «بشرى» فقط مربوط به مؤمنين است. زيرا به حكم: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ ... بقره/ 185 قرآن براى همه هدايت است در مجمع البيان فرموده: وصف قرآن و كتاب براى آنست كه اين كتاب هم با قرائت آشكار و معلوم مى شود و هم با نوشتن.

3- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 433

يُوقِنُونَ

.مى شود گفت: صلاة رمز اعمال بدنى و زكاة رمز انفاقهاى مالى و اين دو در جاى «عملوا الصالحات» واقع شده اند و يا ذكر آن دو براى اهميت است صلاة در رابطه با خدا، زكاة در رابطه با انسانها. ايقان به آخرت كنايه از آنست كه اقامه نماز و دادن زكاة در صورتى بشارت مى تواند باشد كه توأم با يقين به معاد باشد و گر نه، اعمال شخص، حبط و باطل مى شوند: أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ كهف/ 105، «يقيمون» چنان كه در كلمه ها گفته شد دلالت بر ادامه نماز دارد. ناگفته نماند: اين آيه، وصف مؤمنين در آيه قبل است.

4- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.

آيات گذشته در زمينه تبشير بود، اين آيات در رابطه با انذار هستند، اين آيه نشان مى دهد كه انسان در صورت عدم ايمان به آخرت، كارهاى بدش در نظرش خوب جلوه گر خواهد شد و خود را حق و در هدايت خواهد ديد، در نتيجه، دريافتن راه حق سرگردان و سردرگم خواهد بود. آرى اگر حالات كفار و ستمگران را در نظر بگيرم خواهيم ديد با آنكه غرق در لجن

و گناه و فساد هستند خود را حق و در هدايت و سعادت مى بينند وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 104 نعوذ باللّه اين يك سرگردانى و سردرگمى عجيب است، كه شخص همه كارهاى ناشايست را بكند و نداند كه آدم بدى است.

5- أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ.

عاقبت و نتيجه آيه قبلى است، سُوءُ الْعَذابِ مطلق است، شامل عذاب دنيا و آخرت مى باشد، «اخسرون» ظاهرا از آن جهت است كه اعمال نيكشان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 434

نيز حبط مى شود، ولي آنان كه معتقد به معاد هستند و گناهكار، لا اقل اعمال نيكشان به حال آنها مفيد خواهد بود. «هم» اخسر بودن را به آنها منحصر مى كند.

6- وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ.

يعنى: اين مطالب از جانب تو نيست بلكه گفته خداست و آنها را از جانب خدايى كه كار را از روى مصلحت مى كند، سخن از روى مصلحت مى گويد و دانا به همه چيز است، دريافت مى كنى.

7- إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.

نظير اين آيه در سوره طه گذشت، ظهور آيه در آنست كه موسى راه را گم كرده بود و هم هوا سرد بود، احتياج به گرم شدن داشته اند لذا به اهل خود فرموده است اگر در نزد آتشى كسانى باشند راه را از آنها مى پرسم و يا آتشى مى آورم كه گرم بشويد، در سوره طه آمده. أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً از اين مى دانيم كه «منها» در آيه نشويه است يعنى: منشأ اين خبر آتش است، نه اينكه از خود آتش خبر بياورم.

«قبس» به معنى شعله مأخوذ است يعنى تكه اى اخذ شده از آن آتش، در سوره طه آمده لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ.

8- فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

ظهور آيه در آنست كه مراد از مَنْ فِي النَّارِ جدا و از مَنْ حَوْلَها موسى است، و جمله سُبْحانَ اللَّهِ ... براى دفع دخل است يعنى خدا بالاتر از آنست كه اين درخت بر او مكان باشد. على هذا مراد از «من» سلطه و تجلى خداست. يعنى پر بركت است خدايى كه با سخن گفتنش از درخت بر تو تجلى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 435

كرده است، چون بنا بر نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ ... آتش و نور از درخت بيرون مى جهيد، الميزان فرموده: «تبارك من تجلى لك بكلامه من النار و بارك فيك».

مبارك بودن موسى از آن جهت است كه آن حضرت به وسيله خدا تقديس و مبارك گرديد.

9- يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

ادامه وحى است آمدن دو اسم عزيز و حكيم حاكى است كه خدا قدرت چنين تجلى را دارد، و حكمت او اقتضاء مى كند كه براى مردم پيامبر بفرستد و تو را به رسالت مبعوث فرمايد.

10- وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ.

ادامه وحى است. در سوره طه/ 20 خوانديم: فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى پس عصا واقعا به مار تبديل شد، معناى معجزه همين است در جمله كَأَنَّها جَانٌّ تشبيه شى ء بر نفس نيست. بلكه تشبيه در حركت سريع مار كوچك است يعنى «فالقاها فصارت حية عظيمة تهتز كانها جان»

يعنى اژدها شد كه مانند مار كوچك به شدت مى پيچيد و حركت مى كرد.

اين منظره موسى را به وحشت انداخت تا رو به فرار گذاشت و برنگشت تعقيب برگشتن بعد از فرار است وَلَّى مُدْبِراً يعنى برگشت در حالى كه به آن محل پشت كرده بود لذا خدا فرمود:

يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ.

فرار موسى يك چيز عادى و طبيعى بود. جمله لا تَخَفْ ... تأديب الهى است كه قهرا بعد از آن نترسيد: و برايش يك چيز عادى شد.

11- إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 436

دو مجمع البيان و الميزان فرموده: استثناء منقطع است. از لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ به نظر آمد كه غير پيامبران از خدا مى ترسند لذا به طور دفع دخل در اين آيه فرموده: لكن كسى كه گناه كند. سپس گناه را به توبه يا عمل صالح تبديل كند. او هم نبايد بترسد زيرا كه من آمرزنده و مهربانم.

مراد از ظلم مطلق گناه و از «حسنا» توبه يا عمل صالح است. «بعد سوء» براى مزيد توضيح مى باشد.

12- وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

معجزه دوم موسى است مِنْ غَيْرِ سُوءٍ يعنى بى آنكه دستت معيوب شود.

از اين معلوم مى شود اولا موسى يد بيضاء را در آنجا امتحان نكرده است، فقط خدا خبر داده است كه در صورت داخل كردن در گريبان، وقت بيرون آوردن سفيد خواهد شد.

دوّم: خدا در همانجا به آن حضرت خبر داده كه جمعا نه معجزه به تو خواهيم داد، فعلا عصا و

يد بيضاء را مى دهيم، بقيه در آينده خواهد بود، إِنَّهُمْ كانُوا ... علت بعثت موسى بر فرعونيان است، و اگر چنان نبودند، احتياج به پيامبر نداشتند. منظور از «فاسقين» خارج شدگان از اطاعت حق است عملا و اعتقادا.

بقيه معجزات عبارتند از: طوفان، ملخ، قمل، خون، قورباغه، قحطى و كمى ثمرات، چنان كه در آيات 130 و 133 از سوره اعراف گذشت و در ذيل وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ ... اسراء/ 101 اشاره شد.

فِي تِسْعِ آياتٍ حال است از القاء عصا و داخل كردن دست در گريبان يعنى: معجزه تو عصا و يد بيضاء است كه از جمله آيات نهگانه اند طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 437

فرمايد: آن متعلق به «الف ادخل» است، إِلى فِرْعَوْنَ تقديرش «مرسلا الى فرعون» مى باشد.

13- فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.

به معنى آشكار و روشن است، معلوم مى شود كه به همه آيات نهگانه سحر گفته اند، چنان كه از آيه وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها ... اعراف/ 132- و آيه: وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ زخرف/ 49 معلوم مى شود به هر حال اعتنايى به عصا و يد بيضاء نكرده و آنها را جادو خواندند.

14- وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

يعنى انكار و جادو گفتن در ظاهر بود و گر نه در باطن بواقعى بودن آنها يقين داشتند، علت انكار آنها ظلم و استكبار بود، از آيه معلوم مى شود كه انسان در باطن به چيزى اعتقاد پيدا مى كند ولى ظالم بودن و تكبر نمى گذارد به يقين خودش تسليم شود، اينگونه شخص «از عناد» كافر

است نه از روى جهل عذاب موعود قرآن نوعا درباره اينگونه اشخاص است. در آيه ديگر علو و تكبر آنها چنين بيان شده است: فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ مؤمنون/ 47، مراد از «عاقبة» غرق شدن در درياست، استيقان به معنى ايقان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 438

[سوره النمل (27): آيات 15 تا 28]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)

أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ

الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26) قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 439

15- به داود و سليمان علم مخصوصى داديم، گفتند: سپاس خدا را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.

16- سليمان مال و حكومت را از داود ارث برد و گفت: اى مردم ما گفتار پرندگان را تعليم شده ايم و از هر چيز به ما داده شده است، اين برترى آشكارى است.

17- براى سليمان لشكرهايش از جن و انس و پرندگان جمع گرديدند، و از پراكندگى منع مى شدند.

18- تا چون بر وادى مورچگان آمدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان بلانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشكرهايش ندانسته شما را پايمال نكنند.

19- سليمان از سخن مورچه لبخند زد و خنديد، گفت: پروردگارا نصيبم كن بر نعمتى كه بر من و بر پدر و مادرم داده اى شكر كنم، و عمل صالحى كه دوست دارى انجام دهم و مرا در رديف بندگان شايسته ات قرار بده.

20- از پرندگان جوياى حال شد، فرمود: چه شده كه هدهد را نمى بينم مگر از غائبان است.

21- سوگند كه او را عذابى سخت خواهم كرد يا او را سر خواهيم بريد يا اينكه عذر آشكار و موجهى بياورد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 440

22- سليمان كمى در انتظار ماند (هدهد آمد) و گفت واقف شدم به آنچه واقف نشده اى و از قوم سبأ خبر يقينى به تو آورده ام.

23- يافتم كه زنى بر آنها حكومت مى كرد و از هر چيز داده شده و تخت بزرگى دارد.

24- ديدم كه او و قومش جز خدا به

آفتاب پرستش مى كردند، شيطان اعمالشان را خوب جلوه داده، از راهشان بازداشته كه هدايت نميشوند.

25- تا پرستش نكنند خدايى را كه موجودات مخفى را در آسمانها و زمين ظاهر مى سازد و مى داند آنچه را كه پنهان مى كنيد يا آشكار مى سازيد.

26- اللَّه كه جز او معبودى نيست، مالك حكومت بزرگى است.

27- سليمان گفت: به زودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغگويانى.

28- اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيانداز سپس برگرد و بنگر چه جوابى مى دهند،

كلمه ها

داود: عليه السّلام از انبياء بنى اسرائيل، نام مباركش شانزده بار در قرآن مجيد آمده است كتابى داشته به نام زبور، بسيارى از حالات او در قرآن نقل شده است.

سليمان: عليه السّلام، از انبياء بنى اسرائيل، فرزند داود عليه السّلام، نام مباركش هفده بار در قرآن مجيد آمده و بسيارى از حالات او در كلام اللَّه عظيم نقل شده است.

منطق: نطق و منطق: سخن گفتن. «نطق نطقا و منطقا» يعنى: سخن گفت، طبرسى از اهل عربيت نقل كرده: نطق در غير انسان بكار نمى رود و در غير انسان صوت گويند، راغب آن را مسلّم گرفته و گويد: در غير انسان بالتبع به كار مى رود، امّا قرآن در انسان و غير انسان به كار برده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 441

يوزعون: وزع: منع و حبس. «وزعه عن الامر: منعه و حبسه» «يوزعون» از پراكنده شدن منع مى شدند.

اوزعنى: ايزاع را الهام گفته اند، طبرسى از زجاج نقل ميكند:

«اوزعنى» تأويلش در لغت آنست كه: مرا از هر چيز جز از شكرت باز دار.

نمل: مورچه. در اقرب الموارد گويد: نملة به مذكر و مؤنث گفته مى شود در كشاف نيز به آن

اشاره شده است در اين صورت تاء آن براى وحدت است.

لا يحطمنكم: حطم: شكستن. «حطمه حطما: كسره» مراد از آن در آيه پايمال كردن است.

تبسم: تبسم: لبخند. خنده خفيف.

ضاحكا: در اقرب الموارد آمده: ضحك انبساط وجه است به طورى كه دندانها از سرور ظاهر شود، اگر بى صدا باشد تبسم است و اگر صدايش از دور شنيده شود قهقهه است و گر نه ضحك گويند.

مراد از آن در آيه ظاهرا تعجب است.

تفقد: فقد: غائب شدن و گم شدن. تفقد آنست كه در حال غائب بودن چيزى، از آن جويا شويم.

هدهد: شانه سر، پرنده معروفى است، درك و فهم عجيب او در آيات خواهد آمد.

مكث: مكث به قول راغب انتظار ماندن است «ثبات مع الانتظار».

سبأ: نام قومى است كه سليمان به ديار آنها لشكر كشيد مشروح آن در سوره سبأ خواهد آمد، طبرسى فرموده آن نام شهرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 442

خب ء: پوشاندن. نهان كردن. «خبأ الشي ء خبأ: ستره» در نهج البلاغه حكمت 148 فرموده: «المرء مخبوء تحت لسانه» مرد در زير زبانش پنهان است، آن در آيه، به معنى مفعول (مخبوء) است.

القه: فعل امر است از القاء، هاء آن براى سكت است.

شرحها

آيات فوق قصه دوم از قصص چهارگانه انبياء در اينسوره است و آن قصه داود و سليمان مى باشد. عجائبى در اين ماجرا نقل شده كه باعث اعجاب هر بيننده است. در اين آيات مى خوانيم كه داود و سليمان زبان و گفتگوى پرندگان را مى دانسته اند، مورچگان سخن مى گويند، فرمانروا و فرمانبردارند، مورچگان انسانها را با نام آنها مى شناسند، سليمان سخن گفتن مورچه را احساس كرد: هدهد درباره قوم سبأ و مسئله توحيد چنان

بررسى كرد كه فقط از يك انسان حوزه ديده و درس خوانده ساخته است، بقيه جريان در زمينه سخن گفتن عفريت، آوردن تخت ملكه سبأ كه خواهد آمد همه از عجائب اين ماجرا است اين آيات بسيارى از اسرار نظام آفرينش را فاش مى كند و مسائل مهمى را مطرح مى نمايد.

15- وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.

نكره آمدن «علما» حاكى است كه آن، علم بخصوصى بوده است، گويى «فضلنا» هم در اثر داده شدن آن علم بوده است، دانستن سخن پرندگان و گفتگوى مورچه، آوردن تخت ملكه سبأ كه بعدا خواهد آمد، مصداق همان علم مى باشد على هذا منظور از كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ كسانى هستند كه اين علم به آنها داده نشده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 443

است، اما پيامبران ديگر و امامان عليهم السّلام كه از اين علم برخوردار بوده اند داخل در كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ نيستند چنان كه در ذيل آيه قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ خواهد آمد «1».

ناگفته نماند: داود و سليمان فضيلت زيادى داشتند ولى به نظر مى آيد:

منظور از «فضلنا» در اين آيه همان تفضيل علمى باشد كه گفته شد.

16- وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.

مراد از ارث، ارث مال و حكومت است نه ارث بردن نبوت، زيرا نبوت قابل انتقال نيست و بحكم: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124 كار رسالت در دست خداست هر كه را صلاح بداند پيامبر مى كند، در اديان خدايى موردى پيدا نيست كه پيامبرى از دنيا برود،

نبوت او منتقل به فرزندش بشود، ما براى تصحيح كار ابو بكر بن ابى قحافه كه با جعل يك دروغ، حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را از «فدك» خلع يد كرد، مجبور نيستيم كه معيارهاى اسلام را به هم بزنيم، اين مطلب در سوره مريم ذيل آيه يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ گذشت.

در الميزان از احتجاج طبرسى نقل شده: چون ابو بكر تصميم گرفت حضرت فاطمه عليها السّلام را از فدك منع كند، آن حضرت از اين كار با خبر شد، پيش ابو بكر آمد و فرمود:

«يا بن ابى قحافه أ في كتاب اللَّه ترث اباك و لا ارث ابى لقد جئت شيئا فريا افعلى عمد تركتم كتاب اللَّه و نبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول «و ورث سليمان داود».

__________________________________________________

(1) در كافى از حضرت كاظم عليه السلام نقل شده:

«ان الامام لا يخفى عليه كلام احد من الناس و لا طير و لا بهيمة و لا شى ء فيه الروح فمن لم يكن هذه الخصال فيه فليس هو بامام».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 444

آن گاه سليمان عليه السّلام در اين آيه به نعمت الهى مباهات مى كند كه من و پدرم مورد مرحمت خدا هستيم، عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ به علت جريان هدهد بالخصوص ذكر شده و گر نه أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ به منطق طيرهم شامل بود «1».

اين گفته سليمان مى تواند مصداق وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ضحى/ 11 باشد منظور از «علمنا اوتينا» به قرينه آيه سابق داود و سليمان هر دو است.

مراد از «كل شى ء» نسبى است يعنى هر چيزى كه انسان مى تواند از آن بهره ببرد مانند علم نبوت حكومت، و سائر نعمتهاى مادى و

معنوى، جمله إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ تأكيد مطلب است، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

17- وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ.

آيه صريح است در اينكه جن و پرندگان نيز جزء لشكريان سليمان بودند مسخر شدن جن به سليمان در سوره سبأ/ 11 و 12 و در سوره ص/ 37 و 38 خواهد آمد: شايد سليمان. آنها و پرندگان را به وسيله علمى كه در آيه 14 گذشت تسخير كرده بود، بهر حال اين آيه حاكى است كه لشكريان مركب از انسانها و جن و پرندگان جمع شده و بوسيله مأموران سليمان از پراكنده شدن منع مى شدند، در آيات بعدى خواهد آمد كه اين جمع شدن براى لشكركشى بمملكت «سبأ» بوده است.

در الميزان فرموده: علت جلو افتادن جن براى آنست كه تسخير آنها عجيب است، علّت جلو افتادن انس بر طير با آنكه تسخير آنها نيز عجيب است، مراعات مقابله جن و انس است.

18- حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا

__________________________________________________

(1) آيه صريح است در اينكه پرندگان سخن گفتن دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 445

مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ «2».

جلگه نمل در نزديكيهاى مملكت سبأ در سرزمين يمن بوده است زيرا آيات نشان مى دهد كه سليمان از آنجا حركت نكرده و جريان مملكت سبا را به پايان رسانده است. لفظ «قالت» نشان مى دهد كه مورچه فرمانروا. مورچه ماده بوده است، شايد ملكه مورچگان بوده چنان كه علم مورچه شناسى نشان مى دهد از اينكه مورچه گفت اى مورچگان بلانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند

چند چيز معلوم مى شود.

1- مورچگان فرمانروا و فرمانبر دارند، فرمان مى دهند، اجرا مى شوند.

2- مورچگان سخن گفتن دارند، ما فى الضمير خويش را به يكديگر تفهيم مى كنند.

3- مورچگان نظير تلفن و امواج راديويى وسائل ارتباطى دارند كه به وسيله آن، فرمان مورچه به مورچگان رسيد.

4- بالاتر از همه، مورچگان انسانها را با نام و نشان مى شناسند، چنان كه مورچه نام سليمان را برد، علم امروز ده ها كتاب درباره زندگى مورچه و اسرار آن نوشته است ولى هيچ يك نگفته اند كه مورچگان انسانها را مى شناسند عجبا!! سبحان اللَّه بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ جمله حاليه است يعنى آنها شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى دانند شما جهانى و امتى هستيد و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(2) لفظ «على» در جمله أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ حاكى است كه مسير آنها از وادى نمل بلند بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 446

19- فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ.

آيه صريح است در اينكه سليمان كلام مورچه را شنيده و دانسته است، كيفيت آن را خدا مى داند، «ضاحكا» حاكى است كه لبخند سليمان مبدل به خنده شده است، و شايد آن به معنى «متعجبا» باشد.

گويى در اينجا مواهب و نعمتهاى خداوندى به يك بار در نظر سليمان مجسم شده، لذا از خدا توفيق شكر نعمت و عمل صالح و دخول در رديف عباد اللَّه را خواسته است. عَلى والِدَيَّ حاكى است كه مادرش نيز از جمله أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بوده است، بر خلاف تورات كه نعوذ باللّه مادر

سليمان را يك زن آلوده و خود آن حضرت را حرامزاده گفته است «1».

مراد از صالحين ظاهرا كسانى است كه ذاتا آمادگى قبول رحمت و توفيق الهى را دارند، يعنى ذاتشان صالح و مستعد است و شايد صالح در اثر عمل باشند.

20- وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ.

جوياى حال شدن از پرندگان ظاهرا به علّت پيدا كردن هدهد بوده است تا نامه او را پيش ملكه سبأ ببرد. گويى آن حضرت انتظار نداشت كه هدهد غائب شود به نظر مى آيد شق اول أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ حذف شده است يعنى: «اتاخر عن هنا ام كان من الغائبين» در مجمع در روايت حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: هدهد آب را در زير زمين مى بيند چنان كه انسان روغن را در شيشه مى بيند.

«ان الهدهد يرى الماء فى بطن الارض كما يرى احدكم الماء فى

__________________________________________________

(1) كتاب دوم سموئيل باب يازدهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 447

القارورة».

21- لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

اين تهديد در اثر نافرمانى بوده است ولى در آخر فرموده: اگر عذر مقبولى بياورد، حرفى ندارم.

در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل شده: علت غضب سليمان آن بود كه هدهد جاى آب را به سليمان نشان مى داد.

22- فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.

فاعل «مكث» سليمان است زيرا او بود كه انتظار هدهد را مى كشيد أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ ظاهرا براى آن بود كه سليمان فقط اسم سبأ را شنيده بود ولى هدهد رفته و ديده بود «1»، «فقال» تقديرش «فجاء هدهد فقال» است، مراد

از «سبأ» قوم سبأ است: نبأ يعنى خبر مهم، يقينى يعنى بى شك، آن وصف نبأ است، تفصيل اين اجمال در آيات بعدى است.

23- إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ.

منظور از «كل شى ء» وسائل زندگى و امكانات حكومت از لشكريان، اسلحه و امثال آنست، گويى تخت ملكه بيشتر نظر او را جلب كرده بود كه آن را بالخصوص ذكر كرده است، اين گزارش راجع به امكانات ظاهرى آن قوم بود.

__________________________________________________

(1) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ تقديرش «فمكث مكثا غير بعيد» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 448

24- وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

اين آيه و آيات بعدى راجع به اعتقاد و عمل آنهاست: اين آيات و آيه قبل و بعد، فهم و درك هدهد را مانند يك انسان تربيت شده دينى نشان مى دهد عجبا!! خلاصه توضيح هدهد آنكه: وضع دين و عقيدتى آنها چنين بود: ملكه و قومش آفتاب پرست بودند. شيطان اين كار و كارهاى زشت را چنان در نظر آنها جلوه داده بود كه اميدى به هدايتشان نيست. فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

25- أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ.

اين آيه استدلال عجيبى است بر بطلان عقيده و عمل قوم سبأ، عجيبتر اينكه، آن، توسط يك پرنده است، خلاصه استدلال چنين است: خدا موجودات را در آسمانها و در زمين به وجود مى آورد، از جمله آفتاب را كه آفريده خداست و خدا هر چه را كه بندگان، پنهان يا آشكار مى كنند، مى داند، پس بايد خداى آفريننده

و دانا را عبادت كنند، نه خورشيد را كه آفريده شده است و يك موجود جامد و بى شعور مى باشد و نهان و آشكار را نمى داند.

قرائت مشهور در أَلَّا يَسْجُدُوا با تشديد لام است كه «ان لا» باشد آن عطف بيان است از «اعمالهم» يعنى «زين لهم الشيطان اعمالهم ان لا يسجدوا للَّه» در مجمع البيان لام تعليل به آن افزوده شده يعنى «... لئلا يسجدوا لله».

يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ ... در جاى «يخلق» است، آن دلالت بر استمرار دارد موجودات به وجود نيامده همه در جهان و در علم خداوند مخبوء و مستور هستند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 449

كه خدا آنها را ايجاد و آشكار مى كند، مثلا انسانها و حيوانها و حبوبات و ميوه ها و امثال آنها كه هنوز به وجود نيامده اند. همه در آبها و زمين و گازهاى هوا مستور و مخفى مى باشند، خدا آنها را ايجاد و ظاهر مى كند. همه موجودات همين حال را داشته اند.

26- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

ظاهرا تتمه كلام هدهد و نتيجه گيرى از بيان سابق است يعنى: حالا كه آفريننده و داننده خداست، پس جز او معبودى نيست و صاحب حكومت عظيم و فراگيرنده است، رب در اينجا، به معنى صاحب و مالك، عرش به معناى سلطه و حكومت است، شايد آمدن عرش در اينجا، مقابله با عرش عظيم ملكه «سبأ» باشد كه گذشت.

27- قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

فاعل «قال» سليمان است، آيات گذشته اعتذار هدهد بود در مقابل غائب بودنش. سليمان عليه السّلام او را نه تصديق كرد و نه تكذيب نمود. بلكه وعده كرد كه جريان روشن شود. آن گاه دستور داد

كه نامه او را به حكومت سبأ ببرد.

28- اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ.

يعنى: سپس سليمان نامه اى نوشت و به هدهد فرمود: اين نامه را ببر.

به سوى ملكه و اشراف قوم او بيانداز. آن وقت كنار شو و در محلى توقف كن بنگر بعد از خواندن نامه چه جوابى به همديگر مى دهند. ما ذا يَرْجِعُونَ يعنى چه جوابى به همديگر مى دهند؟

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 450

نكته ها

فهم و درك پرندگان و حشرات و غيره:

مى گويند: فرق انسان با حيوان آنست كه: انسان جهان بينى دارد و حيوان: جهان احساسى، يعنى: شناخت انسان از جهان، جهان بينى، تجزيه و تحليل، پى بردن از معلول به علّت و از جزئيات به كليات است و هكذا، ولى در سائر موجودات زنده، فقط جهان احساسى است كه مثلا مرغ دانه را احساس مى كند و مى خورد هكذا گاو علف را، ايضا در سائر موجودات زنده.

اين سخن از نظر نگارنده قابل قبول نيست، نمى توان گفت: حيوانات و حشرات مانند يك ماشين حسابند، ما در آيات گذشته خوانديم كه پرندگان با هم سخن مى گويند، پيامبران سخن گفتن آنها را مى دانند. و خوانديم كه مورچه سخن گفت و سليمان را با اسم و رسم شناخت، تحليلى كه هدهد از قوم سبأ كرد، و اينكه سليمان نامه را به او داد و گفت ببين فيما بين خود چه گفتگويى مى كنند، در حد يك متخصص است، چطور مى شود اينها را فقط جهان احساسى دانست، ميليونها انسان كه مدتها مسلمان بوده اند، نمى توانند مانند هدهد مسائل توحيد را تحليل نمايند. وانگهى كتابهايى درباره موريانه، مورچگان، زنبور عسل، حواس اسرار آميز حيوانات نوشته شده، كه باعث اعجاب هر بيننده است

آن گاه در قرآن مى خوانيم كه همه اينها امتهايى نظير امتهاى انسانند:

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام/ 38، آرى جنبندگان و پرندگان مانند اقشار انسانها امت ها هستند، جمله ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ خيلى جاى دقت است ايضا جمله ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ، دقت در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 451

آيات نشان مى دهد كه هر يك از آنها قشرى از مخلوقات با شعور و با فهم خداى سبحان هستند، درست است كه ظاهرا آنها در علم و صنعت تكامل ندارند ولى بعضى از آنها در حد خود از انسان پيشرفته ترند.

در نتيجه بايد بدانيم، اقشار موجودات زنده مانند ما انسانها، امتها و جامعه ها هستند، همانطور كه ما به آنها نگاه مى كنيم آنها هم به ما آن طور نگاه مى كنند پس ما در روى زمين تنها نيستم، اين آيات مى توانند مسائل بسيارى را براى ما مطرح كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 452

[سوره النمل (27): آيات 29 تا 44]

اشاره

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (33)

قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ

بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38)

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43)

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 453

29- ملكه گفت: اى درباريان نامه محترمى به سوى من انداخته شده است.

30- آن از سليمان و چنين است: بنام خداى رحمان رحيم.

31- بر من برترى نجوئيد به حالت تسليم پيش من آئيد.

32- ملكه گفت: اى درباريان در كار من رأى بدهيد من بى حضور شما تصميمى نمى گيرم

33- گفتند: ما داراى نيرو و صاحب شجاعت سختيم، كار مربوط به تو است، ببين چه فرمان مى دهى؟

34- گفت پادشاهان به شهرى داخل بشوند، آنجا را فاسد مى كنند، مردمان عزيز آنجا ذليل مى كنند، كارشان همين است. تفسير

أحسن الحديث، ج 7، ص: 454

35- من به آنها هديه اى خواهم فرستاد، و منتظر خواهم ماند تا فرستادگان با چه جوابى بر مى گردند.

36- چون فرستاده پيش سليمان آمد، سليمان گفت آيا مرا با مال حقير كمك مى كنيد؟ آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هديه خود شادمان هستيد.

37- به سوى آنها برگرد، قسم مى خورم لشكريانى به طرف آنها خواهم آورد كه طاقت مقابله با آنها را ندارند و از شهر به حالت ذلت خارجشان خواهم كرد.

38- سليمان گفت: اى مردم كدام يك از شما تخت ملكه را پيش من مى آورد، پيش از آنكه به حالت تسليم بيايند.

39- نيرومندى از جن گفت: من قبل از آنكه از اين مجلس برخيزى آن را مى آورم، من بر آوردن آن نيرومند و امين هستم.

40- آنكه علمى از كتاب در نزد او بود گفت: من پيش از آنكه نگاهت به سوى تو برگردد آن را مى آورم چون سليمان تخت را پيش خود حاضر ديد، گفت اين از فضل پروردگار من است تا امتحانم كند، آيا سپاس مى كنم يا كفران هر كه شكر كند به نفع خود مى كند و هر كه كفران نمايد، خداى من بى نياز و كريم است

41- سليمان گفت: تختش را بر او ناشناخته كنيد، تا ببينم آن را مى شناسد يا به شناختن راه پيدا نمى كند؟

42- چون ملكه آمد، گفته شد: آيا تخت تو چنين است؟ گفت گويا خودش است پيش از اين به قدرت سليمان واقف بوده و تسليم بوده ايم.

43- آنچه (آفتاب) جز خدا مى پرستيد، او را از اسلام به خدا مانع شد، كه او از قوم كافر بود.

44- گفته شد:

داخل كاخ شو، چون آن را ديد گمان كرد آبى بزرگ است، دو ساق خويش عريان نمود، سليمان گفت: اين كاخى است صاف شده از شيشه ها، ملكه گفت خدايا من به خود ظلم كرده ام، با سليمان به خداى جهانيان اسلام آوردم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 455

كلمه ها

كريم: منظور از كريم در آيه ظاهرا گرامى و محترم است، از ابن عباس نقل شده: كريم به معنى مهر شده است.

تعلو: علو (بر وزن قفل) بلندى علاء: برترى أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ: بر من برترى نجوئيد تكبر نكنيد.

بأس: سختى. در اينجا به معنى شجاعت و بزرگوارى است.

اعزة: عزيزها. «اذلة»: ذليلها.

قبل: (بر وزن عنب) طاقت. نزد. طرف. منظور از آن معنى اول است لا قِبَلَ لَهُمْ آنها را طاقت مقابله نيست.

صاغرون: صغار (بفتح اول): ذلت و خوارى. صاغر: ذليل. راغب گويد:

صاغر كسى است كه به پستى راضى باشد.

عفريت: زيرك قوى. در اقرب الموارد گويد: گويند: «رجل عفريت و اسد عفريت» يعنى مرد قوى و شير قوى. طبرسى فرمايد:

عفريت از عفر به معنى خاك است كه او حريف خويش را به خاك مى اندازد، به معنى «النافذ فى الامر و الخبيث المنكر» نيز آمده است. ابو موسى در نامه خود درباره على عليه السّلام گفته: «غشيهم يوم بدر ليثا عفريتا» روز بدر مانند شيرى قوى و زيرك بر سر كفار آمد. (نهايه).

طرفك: طرف (بر وزن عقل) نگاه كردن. چشم. راغب پلك چشم و تحريك پلك گفته است، آن در آيه به معنى نگاه و يا چشم به هم زدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 456

نكروا: نكر (بر وزن فرس و قفل) نشناختن نَكِّرُوا لَها عَرْشَها: تخت ملكه را باو ناشناخته كنيد

يعنى نگوئيد اين تخت توست.

صدها: صد و صدود گاهى به معنى اعراض است و گاهى به معنى منع كردن، در آيه معناى دوم مراد است.

الصرح: كاخ و هر بناء عالى. اصل صرح به معنى آشكار شدن است گويى.

كاخ را به علت آشكار بودن صرح گفته اند.

لجة: آب بزرگ. «بحر لجى»: درياى بزرگ متلاطم.

ممرد: (به صيغه مفعول) صاف شده. معناى اولى آن عارى شدن و مستمر بودن است.

قوارير: شيشه ها. مفرد آن قاروره است.

شرحها

در دنباله ماجراى سليمان عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: ملكه سبأ پس از دريافت نامه سليمان آن را به درباريان خواند كه نوشته بود، بيائيد تسليم شويد آن گاه ملكه از حاضران نظر خواهى كرد، گفتند: ما آماده پيكار هستيم، باز رأى، رأى تو است.

ملكه گفت: سليمان اگر داخل مملكت ما شود، سبب هرج و مرج خواهد شد، من اول هديه اى پيش او مى فرستم، تا به ببينم چه رفتار خواهد كرد (شايد هديه را قبول كرده، برگردد). چون فرستاده ملكه پيش سليمان آمد، سليمان گفت: من به مال حاجت ندارم، برو و به ملكه بگو. اگر تسليم نشويد با لشكريانى كه تاب مقاومت آنها را نداريد حمله خواهم كرد و از شهر بيرونتان خواهم نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 457

چون فرستاده برگشت، سليمان از حاضران خواست تخت ملكه را پيش از آمدن ملكه در نزد سليمان حاضر كنند عفريتى گفت من پيش از آنكه اين جلسه تمام شود آن را مى آورم، عاصف بن برخيا وزير سليمان گفت، من در يك چشم به هم زدن حاضر مى كنم و حاضر كرد، سليمان شكر نعمت به جاى آورد بالاخره ملكه سبأ پيش سليمان آمد و

از ديدن آيات بينات اسلام آورد.

29- 31- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ.

ملكه با اين سخن وصول نامه سليمان را اعلام كرد، و آن دو كلمه بود:

بنام خداى رحمان رحيم اى قوم سبأ بر من برترى نجوئيد، به حالت تسليم پيش من بيائيد. معلوم مى شود به آن حضرت هم بسم اللَّه الرحمن الرحيم داده شده بود، چون زبان سليمان عبرى بود ظاهرا ترجمه عربى آن بسمله بوده است.

32- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ.

ملكه كه نام او را بلقيس گفته اند با اين سخن از درباريان نظر خواهى كرد كه در مقابل نامه سليمان چه كنم و چه جوابى بدهم؟ اضافه كرد كه من بدون حضور شما تصميمى نمى گيرم.

33- قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ.

منظور از قوه در اينجا چيزى است كه با آن به دفع دشمن قدرت و قوه پيدا مى شود و آن شامل نفرات مى باشد يعنى ما صاحب نيرو و صاحب شجاعت هستيم با اين سخن قلب او را راحت و اضطرابش را دفع كرده اند، سپس اظهار اطاعت نموده و گفته اند: هر چه فرمايى همانست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 458

34- قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

ملكه در اين آيه استدلال مى كند كه جنگ نتيجه اش تخريب، ذليل شدن عزيزهاست، صلاح نيست فورى تصميم جنگ بگيريم، معلوم مى شود كه سليمان به ديار آنها خيلى نزديك شده بود به طورى كه در صورت

شروع جنگ دخول لشكريانش به آن ديار حتمى بود، منظور از ذليل كردن، كشتن اسير گرفتن حكومت راندن و امثال آنست جمله وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ اشاره به ادامه كار پادشاهان است، صدر آيه فقط خبر از كارهاى آنها بود.

گويند: اين جمله از كلام خداست نه كلام ملكه. ولى آن بعيد است، به هر حال اين آيه مقدمه آيه بعدى است كه فرستادن هديه باشد.

35- وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.

يعنى تصميم جنگ و يا صلح را بعد از برگشتن فرستادگان خواهم گرفت لفظ مرسلون حاكى است كه آورندگان هديه يك هيئت بوده اند، راجع به اندازه هديه و اينكه چه چيز بود، انسان از ديدن اقوال ابن عباس و قتاده و امثال آن شاخ در مى آورد، رجوع شود به مجمع البيان.

36- فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ.

فاعل «جاء» شايد مال و شايد رئيس آن هيئت باشد منظور «هديتكم» هديه ايست كه آن قوم به يكديگر مى فرستادند. نكره آمدن مال براى «تحقير» است يعنى مرا با مالى كه اعتنايى به آن ندارم يارى مى دهيد،! آنچه خدا از نبوت حكومت و ثروت به من داده است از هديه شما بهتر است، بلكه اين شما هستيد كه به هديه فيما بين خود شاد مى شويد اما من اعتنايى به اين چيزها ندارم، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 459

آن وقت ادامه داد:

37- ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ.

خطاب به سرپرست هيئت است، لام فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ براى قسم است هكذا در لَنُخْرِجَنَّهُمْ جمله وَ هُمْ صاغِرُونَ شايد، ادامه ذلت باشد، يعنى

در حال ذلت، اخراج مى كنيم و سپس در همان حال نگاه مى داريم كه اعتنايى به آنها نيست.

در كلام حذفى در نظر است يعنى «فان لم يأتونى مسلمين فلنأتينهم». فرستادگان به سوى ملكه بازگشتند. سليمان كه مى دانست ملكه با اشراف خود از در مسالمت خواهند آمد، خواست پيش از آمدن او تخت وى را در نزد خودش حاضر كند.

38- قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ.

از ذيل آيه معلوم مى شود كه به سليمان خبر داده اند: ملكه با درباريان با عرض تسليم به حضور تو مى آيند، لذا خواسته است با حاضر كردن تخت، قدرت موهومه خود را به او بنماياند على هذا به اطرافيان فرموده: كيست كه تخت ملكه را پيش از آمدن آنها، نزد من بياورد؟

39- قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ.

معلوم مى شود كه جنّ مجسم و مرئى بوده است، درباره تمثّل جنّ و ملائكه در سوره هود/ 69 سخن گفته ايم.

به هر حال يكى از قويترين افراد جنّ گفت: من پيش از آنكه از اين جا برخيزى تخت را مى آورم. «آتيك» اسم فاعل يا صيغه متكلّم است «عليه» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 460

راجع به اتيان مى باشد يعنى من بر آوردن قدرت دارم و در اين كار خيانت نمى كنم.

40- قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: گوينده اين سخن آصف بن برخيا وصى سليمان بود، و اين علم را سليمان به اذن خدا به او تعليم كرده بود.

در مجمع البيان اضافه كرده او خواهرزاده سليمان و يكى از

صدّيقين و وزير سليمان بود و اسم اعظم مى دانست كه اگر كسى با آن دعا كند خدا اجابت فرمايد.

ناگفته نماند: در اينجا سخن از علم است نه از اسم اعظم مگر آنكه بگوئيم: اسم اعظم از سنخ علم است، مراد از «الكتاب» لوح محفوظ يا كتاب طبيعت است، مى دانيم كه در اين جهان رازهاى ناگشوده بسيار است، اين علم از سنخ علمى است كه در وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً گذشت.

فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ.

از جمله فَلَمَّا رَآهُ ... معلوم مى شود كه در همان حال تخت در نزد سليمان حاضر شده است. «هذا» اشاره است به احضار تخت. يعنى احضار تخت در كمتر از طرفة العين از فضل پروردگار من است بى آنكه مستحق اين كار بوده باشم، خدا مى خواهد با اين فضل و كرم مرا بيازمايد. سپس اشاره به يك قاعده كلّى كرد كه شكر و كفران به خود انسان راجع است خدا به شكر كسى احتياج ندارد.

در اينجا دو تا مطلب هست، اوّل اينكه: اين علم در نزد امامان عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 461

نيز بود. دوّم اينكه آن خارج از قانون عالم نيست كه در نكته ها خواهد آمد.

41- قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ ظاهرا نظر سليمان امتحان هوش و زيركى ملكه بوده است، چنان كه منظور از آوردن تخت، نشان دادن معجزه مى باشد. تا قبول نبوّت وى بر ملكه و درباريان آسان شود و اللَّه اعلم، اين در وقتى

بوده كه سليمان مى دانست ملكه مى آيد.

42- فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ.

كلمه أَ هكَذا عَرْشُكِ در تنكير از «أ هذا عرشك» ابلغ است به نظر مى آيد: او به محض ديدن تخت، آن را شناخت ولى نگفت: همان است، زيرا اينطور گفتن احتياج به استدلال داشت لذا گفت «كانه هو» سپس اضافه كرد:

احتياج به اينگونه تعريض و نشاندن نيست بلكه پيش از اين ما به قدرت سليمان عالم بوده و تسليم شده ايم، على هذا «قبلها» راجع است به معجزه تخت، يا آن حالت نشان دادن، أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها ... نيز از كلام ملكه است (از الميزان) شايد: علم به قدرت سليمان از جريان نامه آوردن هدهد و يا از شنيدن و ديدن سائر دلائل بوده است.

43- وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ از اين آيه معلوم مى شود كه به قدرت سليمان معتقد شده و تسليم گشته بود ولى هنوز اسلام نياورده و معتقد به نبوت سليمان نشده بود، متعلق «صدها» اسلام و «ما» عبارت است از آفتاب يعنى آفتاب پرستى او را از اسلام به خدا باز داشت زيرا كه او از قوم كافر بود و در كفر از دين آنها تبعيت مى كرد. از آيه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 462

بعدى معلوم مى شود: همه اينكارها در غياب سليمان انجام گرفته است، آن گاه به وى اجازه داده شد كه وارد كاخ و حضور سليمان شود.

44-يلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ

.در اينجاست كه به حضور سليمان

اجازه يافت و دربان گفت: داخل قصر سليمان شويد، چون كاخ آئينه بند بود، از شفافيت آن احساسى كرد كه آنجا آب بزرگى است، فكر كرد شايد آنهم سياستى است لذا ساقهاى خويش را عريان كرد، لباسش را جمع نمود تا خيس نشود ولى سليمان فرمود: آب نيست، بلكه اين قصر آئينه بند است.

در آنجا بود كه با ديدن آيات بينات و با ياد آوردن جريان تخت و مانند آن، پرده از قلبش برداشته شد و اسلام آورد.

لَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

.گويى: منظور از ظلم بر نفس آنست كه اى كاش قبل از اين اسلام آورده بودم در اين تأخير با خودم ظلم كرده ام عَ سُلَيْمانَ

شايد حكايت از آن باشد كه اسلام من از سنخ اسلام سليمان است.

نكته ها

آوردن تخت ملكه از دور:

در رابطه با آيه أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ لازم است در نظر بياوريم: بشر در گذشته موفق شد به وسيله سيم، صدا را از جاهاى دور منتقل كند، لذا از تلگراف و تلفن استفاده كرد، سپس در اثر پيشرفت علم معلوم شد، وجود سيم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 463

رابط نيز ضرور نيست، با كشف امواج راديويى انتقال صدا از راههاى دور بدون سيم امكان پذير و عملى شد. آن گاه با اختراع تلويزيون. انتقال عكس از راههاى دور ميسر گرديد. از اين راه مى دانيم كه انتقال اشخاص و اجناس نيز از اين قانون مستثنى نيست و امكان دارد، النهاية بشر به اين حدّ از قدرت نرسيده است و شايد تا ابد هم نرسد ولى آن در محدوده قانون طبيعى جهان است.

كار آصف بن برخيا آن بود

كه و رق را بالاتر زد، كلينى رحمه اللَّه در كافى باب مولد ابى جعفر حضرت جواد صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه آن حضرت مردى را از شام به كوفه، از كوفه به مدينه، از مدينه به مكه، و بعد از اداى مناسك از مكه به شام برگردانيد، سال بعد اين عمل را تكرار فرمود. اين عمل نظير عمل آصف بن برخيا درباره تخت ملكه سبأ است.

اسم اعظم و امامان عليهم السلام:

در كافى كتاب الحجة «باب ما اعطى الأئمة عليهم السلام من اسم اللَّه الاعظم» سه روايت نقل شده است از جمله جابر از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود: اسم اعظم خدا بر هفتاد و سه حرف است، در نزد آصف فقط يك حرف از آنها بود.

آن را بر زبان آورد، زمين ما بين او و تخت بلقيس فرو رفت تا تخت را با دستش گرفت، سپس در كمتر از يك چشم بهم زدن به حالت اول برگشت. نزد ما امامان هفتاد و دو حرف از آن حروف هست يك حرف باقى مخصوص خداست در علم غيب كه پيش او است ...

«عن جابر عن أبى جعفر عليه السّلام قال: إنّ اسم اللَّه الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا و انّما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلّم به فخسف بالارض ما بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ثمّ عادت الارض كما كانت اسرع من تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 464

طرفة العين و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند اللَّه تعالى استأثر به فى علم الغيب عنده و لا حول و لا قوّة الا باللّه

العلىّ العظيم»

اين روايت را طبرسى رحمه اللَّه در اعلام الورى از كافى نقل كرده است، نگارنده از خود كافى نقل نمودم.

(اللهم صل على محمد و آل محمد)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 465

[سوره النمل (27): آيات 45 تا 58]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53) وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54)

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 466

45- هر آينه به تحقيق به سوى قوم ثمود و برادرشان صالح را فرستاديم كه عبادت كنيد خدا را، ناگاه آنها دو گروه شدند كه با هم خصومت مى كردند.

46- گفت: اى قوم من چرا پيش از رحمت، عذاب را به عجله مى خواهيد؟! چرا از خدا آمرزش

نمى خواهيد تا مورد رحمت واقع شويد.

47- گفتند: تو و پيروانت را به فال بد گرفتيم گفت: فال بد شما پيش خداست، ليكن شما قومى هستيد كه امتحان مى شويد.

48- در شهر صالح نه نفر بودند كه در آنجا فساد مى كردند و اصلاح نمى نمودند.

49- گفتند به خدا هم قسم شويد كه صالح و اهل او را در شب مى كشيم، آن گاه به جانشين او مى گوئيم: در قتل اهل او حاضر نبوده ايم و راستگوييم.

50- مكر بخصوصى كردند، تدبير بخصوصى نموديم حال آنكه نمى دانستند.

51- بنگر عاقبت مكرشان چه شد، ما آنها و قومشان را همگى هلاك كرديم.

52 آن خانه هاى خالى آنهاست در اثر ظلمشان، در آنچه گفته شد عبرتى هست به قومى كه مى دانند.

53- نجات داديم كسانى را كه ايمان آورده بودند.

54- يا دآر لوط را كه به قوم خود گفت: آيا به عمل لواط مى آئيد با آنكه مى بينيد.

55- آيا شما از روى ميل مقاربت، به طرف مردان مى آئيد نه زنان، بلكه شما قومى نادان هستيد.

56- جواب قوم لوط نبود مگر آنكه گفتند: خانواده لوط را از شهر خويش بيرون كنيد كه آنها انسانى هستند از كار شما كناره گيرى مى كنند.

57- لوط و خانواده اش را نجات داديم مگر زنش را كه از بازماندگان قرار داده بوديم

58- بر آنها باران بخصوصى بارانديم، باران انذار شدگان بد بارانى بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 467

كلمه ها

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام كه در سوره شعراء و سوره هاى ديگر گذشت اطيرنا: صيغه متكلم مع الغير در اصل «تطيرنا» است «تاء» به «طاء» عوض شده و در ادغام به علّت ساكن شدن حرف اول همزه مكسور بر آن اضافه شده است معناى آن «به فال

بد گرفتيم» است. تطير: تشأم و فال بد زدن.

رهط: عشيره و قوم. راغب گويد: اطلاق رهط بر عشيره در صورتى است كه از ده كمتر باشند، قاموس آن را از سه يا هفت تا ده و يا از ده كمتر گفته است. مراد از آن در آيه شخص است چنان كه خواهد آمد.

تقاسموا: با همديگر قسم بخوريد (هم قسم شويد).

لنبيننه: تبييت: انجام دادن كار در شب «بيت الامر: عمله او دبره ليلا» منظور از آن در آيه كشتن صالح عليه السّلام در شب بود.

مهلك: (بر وزن محمل) مصدر ميمى است به معنى هلاك شدن.

مكر: تدبير. اعم از آنكه در كار بد باشد يا در كار خوب. در مفردات و اقرب الموارد گويد: مكر آنست كه شخص را به حيله اى از مقصودش منصرف كنى، آن دو نوع است محمود و مذموم محمود آنست كه از آن كار خوبى مراد باشد و مذموم به عكس است.

دمرناهم: تدمير: هلاك كردن. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 468

خاوية: خوى: خالى شدن. سقوط. «قوى بطنه من الطعام» شكمش از طعام خالى شد «خاوية»: خالى.

يطهرون: آن در اصل به معنى «پاك مى كنند» است مراد از آن در اينجا تنزه و كناره گيرى است.

غابرين: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن ديگرى باقى ماند.

«غابرين»: ماندگان.

شرحها

در اين آيات حالات صالح و لوط عليهما السّلام نقل شده كه علّت آمدن شرح حال آنها در اول سوره گفته شد. در اين آيات مى خوانيم كه آن دو پيامبر گرامى قوم خويش را به توحيد خواندند ولى دعوتشان مؤثر واقع نشد قومشان در اثر لجاجت و عناد، گرفتار شده و از بين رفتند.

45- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى

ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ.

منظور از فريقين، گروه كافر است كه عده اى دعوت آن حضرت را قبول كرده ميان آنها و كفّار اختصام به وجود آمد، مخاصمه آنها در سوره اعراف/ 75 و 76 چنين آمده است: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

«اخاهم» حاكى است كه صالح از خود آن قوم بود، «اذا» ى فجائيه شايد براى آن باشد كه مى بايست همه به صالح ايمان بياورند ولى ناگهان آنها دو گروه شدند بايد دانست در تكرار حالات پيامبران نكته هايى نقل مى شود كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 469

منحصر بفرد هستند، بدينگونه مى شود گفت كه نقل حالات آنها و لو بعنوان شاهد مثال تكرار صرف نيست مثلا نقشه قتل صالح و خانواده اش به جز سوره نمل در هيچ جا گفته نشده است، شما اگر در حالات پيامبران دقت كنيد خواهيد ديد كه در هر قصه نكته ايست كه در ديگرى نيست.

46- قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

منظور از سيئه عذاب و از حسنه رحمت است، آنها به صالح گفتند: اگر راست مى گويى عذاب موعود را براى ما بياور، شايد آن همان باشد كه در سوره اعراف/ 77 مى خوانيم: فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ صالح عليه السّلام توبيخشان مى كند كه چرا آمدن عذاب را به عمل مى خواهيد، استغفار كنيد و از شرك برگرديد تا مورد رحمت

واقع شويد.

47- قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.

آنها به صالح گفتند: تو و پيروانت را به فال بد گرفتيم، شما سبب گرفتارى و اختلاف شديد ميان ما شديد، احتمال دارد بعد از بعثت آن حضرت به بلا يا گرفتار شده باشند، زيرا به حكم وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42 بعد از آمدن پيامبران قحطى و امثال آن مى آيد تا مردم به درگاه خدا ناله كنند.

صالح در جواب فرمود: فال بد و عذاب شما نزد خداست، عذابى كه از اعمال شما ناشى مى شود، يعنى اعمال زشت شما كه در نزد خدا محفوظ است شما را به عذاب كشيده و به عذاب خواهد كشيد، من براى شما فال بد نيستم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 470

نظير قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ يس/ 19، أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 131.

آن گاه از اين سخن اعراض كرده فرمود: بلكه با آمدن من و با اين گرفتاريها آزمايش مى شويد تا هر كه لياقت هدايت دارد، هدايت بشود و بر ديگران حجت تمام گردد، در سوره اسراء/ 13 ذيل آيه وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ روشن شد كه چرا عمل را طائر گويند.

48- وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با نقشه ايست كه طاغوتيان بر عليه آن حضرت مى كشيدند، طبرسى و زمخشرى رهط را اشخاص و نفر معنى كرده اند، يعنى در شهر نه نفر از اشراف قوم بودند كه فساد به بار مى آوردند، همانها نقشه كشتن ناقه صالح را كشيدند دو

مفسّر فوق نام آن نه نفر را نقل كرده اند.

در جواب اينكه مميز عدد از سه تا ده بايد جمع باشد گفته اند: رهط در معنى جمع است يعنى: «و كان فى المدينة تسعه انفس»، نظر به معنى رهط ظاهرا آن نه نفر از يك خانواده بوده اند كه معنى اصلى آن خويش و قبيله است.

49- قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

نقشه قتل آن حضرت يكى از كارهاى مفسد آنها بود كه گفتند: هم قسم شويد شب هنگام صالح و خانواده اش را بكشيم، سپس به وارث او اگر خونبها بخواهد. يا ادعا كند شما او را كشته ايد بگوئيم: ما در قتل او و اهلش حاضر نبوده ايم و بى خبريم و در اين گفته راستگوييم مَهْلِكَ أَهْلِهِ شامل قتل صالح تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 471

نيز هست نظير: وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ غافر/ 45، جريان نقشه قتل صالح فقط در سوره نمل آمده است.

بايد دانست تَقاسَمُوا بِاللَّهِ حاكى است كه آنها خدا را به عنوان خالق باور و يقين مى كردند، شرك آنها در عبادت بود.

50- وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

مكر آنها نقشه قتل صالح بود، مكر خدا هلاك كردن همه آنها، ظهور آيه آنست كه تصميم به قتل صالح گرفته اند ولى پيش از آنكه تصميم شان به اجرا در آيد عذاب آنها را ناگهان گرفته است، بى آنكه بدانند، از بعضى نقلها معلوم ميشود نقشه قتل آن حضرت بعد از كشتن ناقه و در عرض آن سه روز بوده كه آن حضرت گفته بود: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ هود/ 65

گفتند: صالح گمان مى كند بعد از سه روز از كارها فارغ مى شود ما قبل از سه روز كار او و اهلش را تمام مى كنيم.

51- فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ.

ضمير «دمرناهم» به تِسْعَةُ رَهْطٍ راجع است، يعنى آنها و قومشان را يك جا هلاك كرديم. آيات قرآن شاهد است كه آنها با صاعقه و برق زدگى هلاك شده اند.

52- فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

ظلم در اينجا شرك و كفر را نيز شامل است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13 «يعلمون» ظاهرا به معنى درك و فهم است، آيه شريفه مى فهماند:

اين عذاب براى قوم صالح، انتقام و براى ديگران عبرت بوده و هست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 472

53- وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

صالح و مؤمنان پيش از آمدن عذاب، از آنجا رفته بودند، ايمان و تقوايشان سبب نجات آنها گرديد وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى طه/ 132، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ اعراف/ 128 ناگفته نماند وَ كانُوا يَتَّقُونَ در جاى عَمِلُوا الصَّالِحاتِ است.

54- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ.

مراد از فاحشه عمل لواط است وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ يعنى يكديگر را در حال عمل مى بينيد و نگاه مى كنيد نظير: وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ عنكبوت 29، طبرسى رحمه اللَّه آن را بصيرت فرموده: يعنى در حالى كه مى دانيد اين عمل كار زشتى است «و لوطا» تقديرش «و ارسلنا لوطا» است.

55- أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.

اين آيه بيان أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ در آيه قبلى است، شهوة به معنى ميل و اشتهاء است، استفهام براى انكار مى باشد بَلْ

أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ يعنى اينكار مطابق فطرت و خلقت انسانى نيست بلكه شما نادان هستيد كه اينكار را مى كنيد الميزان فرموده: بلكه شما قومى جاهل هستيد كه اميدى به هدايتتان نيست.

56- فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

جمله اخير را ظاهرا بعنوان مسخره گفته اند يعنى از اينكار تنزه و كناره گيرى مى كنند.

57- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 473

منظور از اهل، دختران لوط است «قدرناها» يعنى قرار داديم او را از باقى ماندگان.

58- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ.

مراد از «مطرا» باريدن سنگ است وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، مشروح جريان لوط عليه السلام در سوره هود و جاهاى ديگر گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 474

[سوره النمل (27): آيات 59 تا 66]

اشاره

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63)

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (64) قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66)

59- بگو: حمد براى خداست و بگو: سلام بر بندگان خدا كه انتخابشان كرده است، آيا خدا بهتر است يا آنچه بر خدا شريك مى كنند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 475

60 بتها بهتر است يا آنكه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمانها براى شما باران فرستاده با آن باغهاى سرورآور را رويانديم، نبود بر شما كه درختان آنها را برويانيد، آيا معبودى با خدا هست نه، بلكه آنها قومى هستند كه از حق عدول مى كنند.

61- (بتها بهتراند) يا آنكه زمين را قرارگاه كرده، و در وسطهاى آن نهرها قرار داد و ميان دو دريا حائلى آفريد، آيا معبودى با خدا هست، نه بلكه بيشترشان نادانند.

62- (اصنام بهتراند) يا خدايى كه لاعلاج را بوقت خواندن، اجابت مى كند و بدى را مى برد و شما را جانشينان زمين مى گرداند آيا معبودى در رديف خدا وجود دارد كم متذكر مى شويد.

63- (بتان خوبند) يا خدايى كه شما را در شبهاى خشكى و دريا هدايت مى كند و خدايى كه بادها را پيش از باران رحمتش بشارت ده مى فرستد آيا معبودى با خدا وجود دارد، برتر است خدا از آنچه شريك قرار مى دهند.

64- يا خدايى كه خلقت را شروع كرده سپس از سر مى گيرد و خدايى كه از آسمان و زمين روزيتان مى دهد آيا معبودى با خدا هست؟ بگو اگر راستگوييد دليلتان را بياوريد.

65- بگو: آنان كه در آسمانها و زمين هستند

غيب را نمى دانند، خدا غيب را مى داند و نمى دانند كى مبعوث مى شوند.

66- بلكه علمشان درباره آخرت قطع شده بلكه از آخرت در شكند، بلكه از آخرت كور دل مى باشند.

كلمه ها

اللَّه: با مد در اصل «ءالله» است با همزه استفهام.

بهجة: ذاتَ بَهْجَةٍ: شادى آور. بهجت: خوش منظر كه بيننده را شاد مى كند. فعل آن از باب «كرم يكرم» است.

يعدلون: آن از عدول است يعنى از حق عدول مى كنند، به نظر بعضى:

غير خدا را با خدا برابر مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 476

قرار: قرارگاه. قرار مصدر و اسم هر دو آمده است مصدر آن به معنى استقرار مى باشد، شايد در آيه مصدر از براى فاعل است يعنى مستقر و ثابت.

خلال: وسطها. خلل (بر وزن شرف): گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

رواسى: كوه هاى ثابت و راسخ، واحد آن راسيه است: «رسا الشي ء يرسو رسوا: ثبت».

حاجز: مانع و حائل «الحجز: المنع».

مضطر: ناچار. لاعلاج. كسى كه اضطرار و ناچارى او را گرفته است.

يكشف: كشف: زايل كردن و از بين بردن: به معنى اظهار نيز آيد:

«كشف اللَّه غمه: ازاله كشف الشي ء: اظهره».

السوء: بفتح اول مصدر است به معنى بدى و بضم اول اسم است به معنى بد و ناگوار و بلا.

بشرا: (بر وزن قفل) بشارت دهنده ها آن، جمع بشير است هاتوا: اهم فعل است بمعنى «بياوريد» ادارك: درك (بر وزن شرف) و ادراك: رسيدن به چيزى «ادارك» در اصل تدارك است «تاء» به «دال» عوض شده و در آن ادغام گرديده است و براى حذر از ابتداء به ساكن همزه مكسوره به اول آن آمده است، بعضى «ادارك» را به معنى «تمام شد، به آخر رسيد، مضمحل شد»

گفته اند چنان كه در جوامع الجامع نقل فرموده است الميزان فرمايد: تدارك آنست كه اجزاء شى ء پشت سرهم آيد تا چيزى از آنها باقى نماند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 477

عمون: راغب گويد: فاقد بصيرت را اعمى و عمى (بر وزن كتف) گويند جمع «عمي» عمون است يعنى فاقدان بصيرت.

شرحها

آيات شريفه در زمينه توحيد و نفوذ مشيت خدا در خلقت و تدبير جهان است، گويا منظور خداى سبحان از طرح اين آيات آنست كه: ما مردم را هم به وسيله پيامبران هدايت كرده ايم (هدايت تشريعى) و هم به وسيله آيات كون و نظام متقن جهان (هدايت تكوينى). آنچه در گذشته از حالات رسولان پنجگانه گفته شد، راجع به هدايت تشريعى بود و آيات فوق در رابطه با هدايت تكوينى است در واقع آنچه نظام جهان به زبان تكوين مى گويد همانست كه انبياء به زبان تشريع فرموده اند.

آيه اول گويد: سپاس خدا را كه دو راه تشريع و تكوين را بر روى مردم باز كرده و سلام بر رسولان كه خدا آنها را براى هدايت برگزيده و آنها اين مسئوليت را بر عهده گرفته اند، در آيات فوق چندين رقم استدلال مطرح است و در هر يك بعد از بيان دليل، فرموده است: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ؟ يعنى كمترين توجه كافي است كه شخص با اين دلائل به وجود خدا و توحيد او راه يابد. در آخر فرموده نبودن علم به آخرت، مشركان را به اين دلائل بى تفاوت كرده است.

ناگفته نماند: مطالب آيات، بسيار حيرت انگيز و در فرازهايى بسيار عالى بيان شده است، ما پيوسته با اين آيات بينات روبرو هستيم كه از كثرت ظهور خفاء

پيدا كرده اند، نكته ديگرى كه در آيات روشن شده آنست كه تدبير از خلقت قابل انفكاك نيست. محال است كه خلقت جهان از خدا و تدبير آن از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 478

موجودات ديگر باشد، موجوداتى كه آفريده خدا هستند.

59- قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ.

پس از آنكه حالات انبياء گذشته كه همه در راه توحيد قدم برداشته اند، بيان گرديد سخن منتقل مى شود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه بگو: همه حمدها خدا راست كه آفريده و هدايت كرده و بگو سلام بر بندگانى كه براى هدايت برگزيده شده اند.

اين سخن، مقام و عظمت پيامبران را در حد بسيار عالى ترسيم مى كند بالاتر از اين خداوند خودش به آنها سلام مى دهد. وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ صافات/ 181 و در آيات 79 و 109 و 120 و 130، خدا بر نوح ابراهيم، موسى و هارون و الياسين» سلام فرموده است:

آن گاه فرموده. خدا بهتر است كه همه نعمتها و هدايتها از اوست يا اصنامى كه بر خدا شريك قرار مى دهند و اصلا فائده اى ندارند. الف و لام حمد براى استغراق است در اين باره در سوره حمد توضيح داده ايم.

60- أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ.

در مجمع البيان «ام» را متصله گرفته و فرموده: تقدير آيه چنين است:

«اما تشركون خير ام من خلق السموات و الارض ...» ديگران ام را منقطعه گرفته و گفته اند: «بل ام من خلق

السموات و الارض ... خير اما يشركون» أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با ما قبل آن، خطاب به مشركان است و استفهام براى انكار مى باشد آن گاه كلام متوجه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه: با خدا معبودى نيست، بلكه مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 479

از حق و واقعيت عدول مى كنند.

در اين آيه سخن از خلقت آسمانها و زمين است، آن گاه يك نظام بسيار عجيب مطرح مى شود و آن اينكه آفتاب بر درياهايى كه هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح آنهاست مى تابد، آبها تبخير مى شوند، ابرها به سوى خشكيها حركت مى كنند، بارانها و برفها بر زمين مى بارند روئيدنيها كه پشتوانه زندگى هستند مى رويند، تا اراده خدا جاى خود را مى گيرد، اينها بزرگترين معجزه و بالاتر از عصاى موسى مى باشند ولى تكرار و پى در پى بودن آن در نظر انسان از اهميتش كاسته است، بايد قرآن تذكر بدهد، انسان تفكر كند سبحان اللَّه از هيزمى به نام درخت مو و درخت سيب، انگور شيرين و سيب قرمز خارج مى شود. از يك تخم هندوانه بوزن هيچ: هندوانه بيست كيلويى به وجود مى آيد، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. منظور از «اله» كسى است كه آفريننده و مدبر است.

ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها يعنى در قدرت شما نبود و شما قادر نيستيد كه درختان آن باغات را برويانيد، سبحان اللَّه! عجبا! شگفتا! چه مشيت و چه قدرتى است كه املاح زمين آبهاى دريا و گازهاى هوا را بهم آميخته، هزاران نوع روئيدنى و خوراكى به وجود مى آورد آمدن «يعدلون» در اينجا ظاهرا براى آنست كه فهم اين مطلب آسان است

ولى مشركان از آن عدول مى كنند.

61- أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

بخش ديگرى از نظام جهان و نفوذ اراده خدا در خلقت و تدبير و عالم «امر» است «1» چهار مسئله در اينجا مطرح است.

__________________________________________________

(1) بنا بر آنكه مراد از الامر در أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تدبير مخلوقات باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 480

اول: خدا زمين را قرارگاه كرده است، زمين در عرض مدتهاى متمادى به تدريج براى پديد آمدن موجود زنده در روى آن، آماده شده است جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً «ممكن است مراد از آن مستقر و قرار يافته باشد يعنى قرار يافته از اضطراب.

دوم: زمين در اثر شيب دار بودن نهرها در آن به وجود آمده كه سبب انتقال آبها در روى آنست، اگر مانند كف دست هموار بود واويلا بود: وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً سوم: زمين داراى كوه هاى شامخ و ثابت است كه در تعديل هوا، ذخيره كردن برفها، حفظ پوسته زمين از اضطراب و صدها منافع ديگر، وجود آنها ضرورى است، اگر كوه ها نبودند، زندگى تنظيم نمى شد. وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ چهارم: يك دريا، درياهاى روى زمين است، درياى ديگر آبهاى شكم زمين است اگر فكر كنيد سالانه به وسيله قنات، چاه، چاه عميق، آبهايى كه از زمين مى جوشند، چقدر آب از شكم بيرون مى ريزند، خواهيد دانست كه در شكم زمين چه درياى عجيب وجود دارد، جدارهاى زمين مانع از آنند كه آب درياها، آبهاى شكم زمين را شور يا تلخ كنند، مراد از «حاجزا» به احتمال نزديك به يقين همان جداره هاى

زمين است، اگر آب درياها به درون زمين نفوذ كرده و آبهاى آن را شور يا تلخ مى كرد ديگر نه من بودم كه اينها را بنويسم و نه تو خواننده محترم كه مطالعه كنى وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً بعد از اين چهار مطلب با استفهام انكارى مى گويد: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ آيا واقعا جز خدا موجودى هست كه اين نظام، ساخته او باشد؟ آيا جز دست خدا در فراهم آمدن اين نظام دستى وجود داشته است؟! بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين جمله در هر حال براى ذم است آمدن آن در جاى بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ شايد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 481

براى آنست كه درك مطالب اين آيه تا حدى سخت است.

62- أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ.

يعنى آيا شريكان شما بهتر است يا خدايى كه به مضطر جواب مى دهد، دو آيه گذشته در رابطه با نظام خلقت و خارج از انسان بود، ولى اين آيه در رابطه با انسان است.

از دلائل ديگر توحيد آنكه: گرفتارها را خدا از گرفتارى مى رهاند، بر بندگان خويش واقف و مسيطر و نجات دهنده است و نيز انسانها را در روي زمين براى خويش جانشين مى گرداند يا خواسته هاى او را در دنيا عملى سازند اين نظام از خداست، سزاوار بندگى او است، در اينجا چند مطلب هست:

اول: به نظر مى آيد قيد اضطرار و «دعاه» راجع به اجابت دعاست، يعنى خدا دعا را آن وقت مستجاب مى كند كه انسان به حالت لاعلاجى بيافتد و عوامل مادى در نظرش مسلوب الاثر گردند، جز خدا مورد توجهى

باقى نماند و نيز فقط خدا را از نظر بياندازد، نظير: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ بقره/ 186.

دوّم: به نظر الميزان منظور از وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ خلافت و جانشينى خداست، مانند إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً على هذا خداوند اراده فرموده: كارهايى در طول خلقت انسان در روى زمين انجام گيرد، آثار قدرت خدا ظاهر و علنى گردند، خدا بشر را براى اينكار به جانشينى خويش برگزيده است، «يجعلكم» دلالت بر استمرار دارد كه خدا به طور مداوم اينكار را مى كند.

به نظر طبرسى رحمه اللَّه منظور از آن، رفتن نسلى و آمدن نسلى در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 482

جاى آنست.

سوم: در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قول اللَّه عز و جل امن يجيب المضطر اذا دعاه قال هذه الاية نزلت فى القائم عليه السّلام، اذا خرج تعمم و صلّى عند المقام و تضرع الى ربه فلا ترد له آية (دعوة) ابدا»

شبه نظر مى آيد اين روايت از باب تطبيق است و گر نه آيه شريفه عام مى باشد.

63- أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

در سوره انعام خوانديم: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ .../ 97، منظور از ظلمات شبها و از «رحمته» باران است مسئله جهت يابى و رسيدن به مقصود به وسيله عوامل ديگر، حتى عوامل ساخت بشر راجع به خداست چنان كه در وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ابراهيم/ 32. تسخير كشتيها به خدا

نسبت داده شده چون بالاخره به خدا برمى گردد در آيه «ما نحن فيه» كه قيد «النجوم» ندارد، شامل همه راهنماييهاى خدا بوسيله همه عوامل است، آرى خلبانها، ملوانها، در هوا و دريا و انسانها در در خشكى با هدايت خدايى و نيروها و اسرارى كه خدا در جهان گذاشته است راهنمايى مى شوند.

وانگهى خداست كه در نظام خلقت اختلاف درجات حرارت را گذاشته و در نتيجه، نسيم و بادها توليد مى شوند و ابرها را به سوى خشكيها مى آورند و پس از آن رحمت خدا يعنى باران از ابرها سرازير مى شود، اينها همه دليل نفوذ اراده خدا در تدبير جهان و دليل توحيد مى باشند: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ آرى خدا برتر است از آنچه مشركان به او شريك قرار مى دهند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 483

64- أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

آفرينش دست خداست، اعاده آفرينش و آوردن معاد هم در دست خداست روزى دهنده از آسمان به وسيله خورشيد، ابرها، بارانها، سائر عوامل و اشعه خداست، روزى دهنده در زمين به وسيله خاك و آب و هوا، خداست و احدى جز خدا در اينها كار نكرده است.

معبود بايد آفريننده و اداره كننده باشد أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ؟! اگر هست و اگر راست مى گوئيد دليل بياوريد، به جان خودم قسم، اين استدلالها مانند كوه، سينه به زمين زده، ثابت و استوار هستند. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: چون به خالق بودن خدا اقرار دارند بايد به اعاده خلقت به دست خدا نيز اقرار كنند زيرا آفرينش و تجديد

آن در قدرت آفريننده يكسان است.

65- قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ.

اين آيه دليل ديگر بر بطلان الوهيت معبودها و اثبات الوهيت خداست همانطورى كه گذشته و حال در دست خداست، آينده نيز در دست خداست و علم آن منحصر به خدا مى باشد، جز خدا هيچ كس اعم از ملائكه، انس و جن.

آينده را نمى دانند، معبودهاى بيجان آنها، بطور اولى از غيب بى خبر هستند.

اگر آنها معبود بودند قهرا علم غيب مى دانستند، معبود نمى تواند از آينده بندگان خود بى اطلاع باشد.

مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ حاكى است كه در آسمانها انسانها وجود دارد، مخصوصا با ملاحظه آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 كه ملائكه عليحده ذكر شده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 484

ضمير «يشعرون يبعثون» راجع است به مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و آن بيان مصداق روشن غيب است كه معاد از مصاديق واضح غيب مى باشد «الا» در آيه استثناء منقطع است يعنى «لكن اللَّه يعلم الغيب».

66- بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ.

اين آيه مربوط به وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ است يعنى نه تنها وقت بعث را نمى دانند، بلكه عملشان در زمينه قيامت به سر آمده و از آن خبر ندارند بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها ترقى و اعراض از ما قبل است يعنى نه اينكه مطلقا بى خبر و جاهل هستند بلكه معاد براى آنها تذكر داده شده ولى در آن شك كرده و اعتنا ننموده اند، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ بلكه

بالاتر از اين از قيامت كور شده اند خدا بصيرت آنها از بين برده است اميدى به نجاتشان نيست، على هذا هر سه «بل» براى اضراب و ترقى از ما قبل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 485

[سوره النمل (27): آيات 67 تا 81]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (71)

قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (75) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76)

وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80) وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 486

67- كافران گفتند: آيا وقتى كه خاك شديم، از قبر خارج شدگانيم؟ و پدرانمان نيز؟!

68- ما اين گفته را وعده شده ايم، پدرانمان پيشتر وعده شده اند، اين گفته نيست مگر اكاذيب گذشتگان.

69- بگو: در زمين سفر كنيد، بنگريد عاقبت گناهكاران چه شد.

70- بر آنها محزون

مباش و از مكرى كه مى كنند در تنگى مباش.

71- مى گويند: اگر راستگوييد اين وعده كى خواهد بود؟

72- بگو: شايد بعضى از عذابى كه به عجله مى خواهيد به شما نزديك شده است.

73- پروردگار تو بر مردم كرم كننده است ليكن بيشتر آنها شكر نمى كنند.

74- پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاى آنها پنهان مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كنند.

75- هيچ نهانى در آسمان و زمين نيست مگر آنكه در كتابى آشكار هست.

76- اين قرآن بنى اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن اختلاف مى كنند، حكايت مى كند.

77- آن هدايت است براى همه، رحمت است مؤمنان را.

78- پروردگار تو ميان آنها به حكم خود داورى خواهد كرد، او توانا و حكيم است.

79- پس بر خدا توكل كن كه بر حق آشكارى.

80- تو مردگان را هدايت نتوانى كرد و كرها را هدايت نتوانى نمود آن گاه كه پشت كنان برگشتند.

81- تو هدايت كننده كوران از ضلالتشان نيستى فقط كسانى را هدايت توانى كرد كه به دلائل ما تسليم مى شوند، اسلام آورنده فقط آنها هستند.

كلمه ها

اساطير: افسانه ها. اباطيل. از مبرّد نقل شده: مفرد آن اسطوره است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 487

مثل احدوثه و احاديث. بايد دانست سطر به معنى نوشتن است منظور قائلين از «اساطير» آنست كه اين سخنان نوشته ها و حكايتهاى باطل گذشتگان است، اين لفظ 9 بار در قرآن مجيد آمده است.

ردف: ردف (بر وزن عقل) تبعيت و در پى آمدن. «ردفه ردفا: تبعه» طبرسى آن را از ابن اعرابى لاحق شدن نقل كرده و فرمايد:

دخول لام در «لكم» دليل آنست كه ردف به معنى نزديكى است.

تكن: مخفى مى دارد. كن (بفتح اول): پوشاندن و محفوظ داشتن.

«كن الشي ء كنا

و كنونا: ستره فى كنه و غطاه و اخفاه».

صم: كرها و ناشنواها. مفرد آن اصم به معنى كر يا كر مادرزاد است صم در اصل به معنى سد و بستن است.

عمى: كورها. مفرد آن اعمى است.

شرحها

در آيه شصت و شش خوانديم: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ... ظاهرا در رابطه با اين آيه، مسئله معاد در اين آيات مطرح شده است، خلاصه سخن آنكه مشركان در استبعاد معاد گفته اند: آيا مى شود بعد از خاك شدن انسان شد. اين افسانه هاى گذشتگان است. در تهديد آنها گفته شده: بنگريد منكران گذشته به چه روز سياهى نشستند. سپس اضافه كرده: از گفته آنها محزون مباش، در جواب گفته آنها كه عذاب موعود كى خواهد بود بگو: شايد بعضى از عذاب به شما نزديك شده است، تأخير آن در اثر فضل خداوند است. و گر نه خدا به همه چيز و به هر نهان، دانا و عالم است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 488

آن گاه فرموده: اين قرآن بيشتر مسائل مختلف فيه بنى اسرائيل را بازگو مى كند، براى همگان هدايت و براى مؤمنان رحمت است، خدا ميان اختلاف كنندگان به حق داورى خواهد فرمود سپس در مقام تسليت فرموده: از اينكه كفار دعوت تو را قبول نمى كنند ناراحت مباش آنها مردگانند كه كلام تو به گوششان نمى رسد.

67- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ.

منكران معاد اين سخن را در مقام استبعاد گفته اند و گر نه براى انكار آن دليلى نداشته و ندارند، بايد دانست اشكال همه منكران جنبه استبعاد دارد نظير: «هيهات هيهات لما توعدن» هيچ كس نمى تواند براى عدم معاد اقامه

دليل نمايد. خلاصه گفتارشان آنست كه آيا ما از قبرها به صورت بشر خارج شوندگانيم با آنكه خاك شده ايم، هكذا پدرانمان؟! 68- لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين شبهه دوم آنهاست، گويا منظورشان آن بوده: چون پدران ما نيز چنين وعده شده بودند، اگر قضيه راست بود مى بايست تا به امروز واقع شده باشد و چون واقع نشده، پس افسانه گذشتگان است.

69- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

اين آيه را دو جور مى توان تفسير كرد اول آنكه: تهديد است براى مشركان يعنى شما كه دعوت رسول ما را انكار مى كنيد بنگريد انكار كنندگان نوح و هود و صالح و ... به چه روز سياهى افتادند، شما جريان آنها را مى دانيد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 489

خرابه هاى آنها را مى بينيد.

دوم اينكه: استدلال به معاد است يعنى گرفتار شدن اقوام پيشين نشان مى دهد كه اعمال خوب و بد بيحساب و كتاب نيستند و اگر چنين باشد در كار خلقت نقصان حاصل مى شود، در اينصورت اين آيه مانند: وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ جاثيه/ 22 است كه در آخر سوره «حجر» در بيان وجوه معاد گذشت اينكه به جاى «مكذبين» فرموده است «المجرمون» اشاره و تخويف اهل ايمان است.

70- وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ.

تسليتى است بر آن حضرت كه از انگارشان دلگير نباشد، وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ظاهرا مراد آنست كه بر آنها غمگين مباش كه چرا دعوت تو را قبول نمى كنند و اهل آتش مى شوند نظير: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ

عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ فاطر/ 8 و از حيله اى كه براى از بين بردن دين مى كنند و مردم را مانع مى شوند دلگير مباش، آنها خدا را عاجز نتوانند كرد.

71- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين سخن راجع به قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ... است، ظهور «الوعد» شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است، آيه بعدى نيز آن را تأييد مى كند.

72- قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ.

مراد بَعْضُ الَّذِي عذاب موعود دنياست و بعضى ديگر، عذاب آخرت مى باشد. رَدِفَ لَكُمْ يعنى به شما نزديك شده است از تفسير قمى نقل شده:

«قد قرب من خلفكم» مانند اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ انبياء/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 490

«كنتم» ظاهرا منسلخ از زمان و به معنى «هستيد» است. طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه 84 از سوره نساء فرموده: «عسى» در اينگونه موارد به معنى جزم و قطع است مثل كسى كه به ديگرى مى گويد: خداى خودت را اطاعت كن «عسى ان تفلح بطاعته» معلوم است كه در اطاعت خدا نجات حتمى است بقيه سخن در قاموس قرآن (عسى) ديده شود، عسى اگر به خدا نسبت داده شود بايد در چنين معناها يا ايجاد اميد در ذهن سامع به كار رود و گر نه جهل بر خدا محال است.

73- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ.

اشاره به آنست كه علّت تأخير عذاب فضل و كرم الهى است كه شايد توبه كنند و به سوى خدا برگردند ولى بيشترشان شكر نكرده، و توبه نمى كنند.

74- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ.

اين آيه و

آيه بعدى تكميل مطلب آيه سابق است يعنى؟ تأخير عذاب در رابطه با فضل و رحمت خداست و گر نه خدا از همه چيزشان اعمّ از آنچه در سينه ها مخفى مى دارند و يا به زبان اظهار مى كنند، مى داند، پس تأخير عذاب در اثر جهل خدا به حال آنها و باستحقاقشان نيست. آن وقت در تأكيد اين سخن گفته شده: خدا همه آنها را مى داند.

75- وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

منظور از غائبه هر چيزى است كه نهان و غائب است، مراد از كتاب مبين لوح محفوظ و حاضر در عند اللَّه است.

76- إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 491

به نظر مى آيد اين تكميل وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ باشد يعنى از اينكه مشركان مخالفت مى كنند ناراحت مباش، قرآن جاى خود را گرفته و خواهد گرفت حتّى حلّ اختلاف بنى اسرائيل و بيان خطوط صحيح آنها نيز بر عهده قرآن است، منظور از محلّ اختلاف بنى اسرائيل عبارت است از اينكه مى گفتند: مريم نعوذ باللّه زانى است، عيسى را ما كشته ايم، بشارت رسول خدا در تورات نيست و طعامهاى حرام از اوّل حرام بوده، به علّت عصيان بنى اسرائيل حرام نشده است و امثال آنها، رجوع شود به سوره نساء/ 156 و 157، آل عمران/ 97.

77- وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.

هدايت راجع به عموم، و رحمت خاص مؤمنان است چنان كه در ذيل آيه دوم از همين سوره گفته شد.

78- إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ.

ضمير «بينهم» راجع به

اختلاف كنندگان است «بحكمه» يعنى با حكم خودش كه عدالت محض است، مراد از قضا، عذاب مجرمين و پاداش محقّين است خدا عزيز است يعنى قدرت اين حكم را دارد و حكمت او مقتضى چنين داورى است، پس وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ...

79- فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ.

تفريع است بر انكار مشركان و اختلاف بنى اسرائيل، يعنى اعتماد بر خدا كن و مطمئن باش كه نه انكار مشركان سد راه تو خواهد بود و نه اختلاف بنى اسرائيل زيرا كه تو بر دين حق و آشكار كننده حق و باطلى» خدا حق را پيروز خواهد كرد.

80- إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 492

مُدْبِرِينَ

.تسليتى است بر آن حضرت كه از انكار آنها ناراحت مباش، تقصير از تو نيست بلكه آنها مردگانند كه كلام تو را نمى شنوند قرآن مجيد چند بار اشخاص كافر و لجوج را «مرده» و نيز كورها، كرها و لال ها ناميده است إِذا وَلَّوْا ...

راجع به «الصم» است، آدمان ناشنوا اگر در نزديك باشند شايد بتوان با اشاره چيزى به آنها فهماند ولى وقتى دور شدند، ديگر اميدى به فهماندن آنها نيست به نظر مى آيد «مدبرين» تأكيد «ولوا» باشد يعنى: وقتى كه برگشتند پشت كنندگان در اين آيه انسان منكر و لجوج و جاهل، مرده و كر، ناميده شده است.

81- وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.

تكميل آيه قبلى است منكران در بالا، مرده و ناشنوا و در اين آيه كور ناميده شده اند، مراد از «آياتنا» ظاهرا دلائل و براهين توحيد است كه در

آيات شصت تا شصت و پنج گذشت آنهايى كه با عقل سليم در آيات آفاق و انفس سير و دقت كنند، به هدايت پيامبران خاضع مى شوند، در نتيجه فقط آنها به دعوت انبياء تسليم مى شوند. و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 493

[سوره النمل (27): آيات 82 تا 93]

اشاره

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85) أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86)

وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (87) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91)

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 494

82- و چون وعده عذاب بر آنها حتمى شود، جنبنده اى از

زمين براى آنها خارج مى كنيم كه با آنها سخن گويد: زيرا كه مردم به آيات ما يقين نمى آورند.

83- و روزى از هر امت فوجى از آنان كه آيات ما را تكذيب مى كنند محشور مى كنيم از پراكنده شدن باز داشته مى شوند.

84- تا چون آمدند، خدا فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد بى آنكه به آنها احاطه داشته باشيد يا چه كار ديگرى مى كرديد؟

85- وعده عذاب بر آنها حتمى ميشود و در مقام اعتذار سخن نمى گويند.

86- آيا نمى دانند كه ما شب را قرار داده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را نورانى كرده ايم در اينكه گفتيم نشانه هاى توحيد هست به قومى كه ايمان مى آورند.

87- روزى كه در صور دميده شود آنكه در آسمانها و زمين هست به وحشت مى افتد مگر آنكه خدا خواهد و همه خاضعانه به طرف خدا مى آيند.

88- من بينى كوه ها را كه اكنون بى حركت مى پندارى مانند ابرها راه مى روند اين كار خداست كه هر چيز را محكم كرده و او به آنچه مى كنيد دانا است.

89- هر كه عمل نيك بياورد براى اوست پاداشى بهتر از آن و آنها از وحشت در آن روز ايمن هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 495

90- و هر كس گناه بياورد بر روهايشان در آتش مى افتند آيا جز آنچه مى كرديد مجازات مى شويد؟

91- جز اين نيست كه مامور شده ام به صاحب اين سرزمين كه محترمش كرده عبادت كنم و شده ام كه از مسلمانان باشم.

92- و قرآن را بر مردم بخوانم هر كه هدايت شود به نفع خويش هدايت مى شود و هر كه گمراه گردد بگو: من فقط از انذار كنندگانم.

93- و بگو حمد خدا راست، به زودى آيات خويش را

به شما نمايان مى كند، آنها را مى شناسيد، خداى تو را آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

يوزعون: يعنى از پراكنده شدن نگاه داشته مى شوند، (نمل/ 17).

مبصرأ: بصيغه اسم فاعل يعنى روشن، اخفش آن را بينايى دهنده گفته است.

فزع: يعنى: ترسيد. فزع: خوف. «فزع منه: خاف» به نظر راغب فزع انقباض و نفارى است از شى ء مخوف كه بر انسان عارض مى شود، آن مانند جزع است.

داخرين: ذليلان. خاضعان. دخر: ذلت و خضوع. مفرد آن داخر است.

جامدة: بى حركت. در اقرب الموارد هست: «جمد الماء: قام».

صنع: عمل و كار. راغب آن را جودت عمل گفته است هر صنع عمل است ولى هر عمل صنع نيست.

كبت: كب (بر وزن عقل): بر رو در انداختن، راغب گويد، «اسقاط الشي ء على وجهه».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 496

شرحها

در اين آيات مقدارى از مقدمات قيامت و بعد از آن حالاتى از قيامت آمده است، ارتباط آيات به وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ ... كاملا روشن مى باشد، آن گاه مطلب انذار و تبشير پيش آمده كه در اول سوره عنوان شده بود.

ناگفته نماند معانى آيات بسيار عميق و دقيق و يافتن مصداق آنها و تطبيق به جريانهاى آينده مستلزم بينايى بيشتر است، مسئله رجعت در رابطه با اين آيات مطرح مى شود كه خواهيم گفت. بيرون شدن دابة الارض از زمين و سخن گفتن آن در ميان مردم براى ايمان آوردن آنها يكى از واقعياتى است كه در قرآن مجيد فقط يك بار آمده است كه شرح داده خواهد شد. و اللَّه العالم.

82- وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.

ظهور اين آيه آنست كه در وقت نزديك شدن يا حتمى شدن عذاب، خداوند جنبنده اى را از زمين خارج خواهد فرمود،

آن با مردم سخن خواهد گفت، سخن گفتن او سبب ايمان مردم خواهد شد. در آيات قرآن راجع به شرح اين آيه چيزى يافته نيست و آنچه در روايات هست در نكته ها خواهد آمد.

منظور از وَقَعَ الْقَوْلُ ظاهرا حتمى شدن عذاب است نظير: فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

اسراء/ 16»، لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ يس/ 7، ضمير «هم» در: «عليهم، لهم، تكلمهم» راجع است به مشركين زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، و به عنوان اينكه «الكفر ملة واحدة» شامل همه منكران، كفار و مشركان مى شود، گرچه در آيندگان تحقق خواهد پذيرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 497

«دابة» به هر جنبنده شامل است انسان باشد يا غير آن، على هذا اگر آن انسان باشد به زبان جمع سخن خواهد گفت و اگر حيوان باشد، سخن گفتن او مانند خارج شدنش، خارق العادة خواهد بود أَنَّ النَّاسَ تعليل خروج دابة و تقدير آن «لان الناس» است يعنى چون مردم به آيات ما يقين نمى آورند اين جنبنده را خارج خواهيم كرد تا مردم به واسطه آن ايمان بياورند ولى سودى به حال آنها نخواهد داد، بعضى ها «ان» را به كسر همزه خوانده اند در اين صورت تعليل است و احتياج به تقدير لام ندارد.

منظور از «آياتنا» آيات و دلائل معمولى از نظام جهان و سخن انبياء است.

پر واضح است كه خروج دابّة يكى از آيات خارق العاده است چنان كه مراد از «آياتنا» در آيه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ حم سجده/ 52 نيز در قول الميزان آيات خارق العاده است نه هر آيه معمولى و

زير ديد انسانها.

ناگفته نماند: اين آيه از شرائط قيامت و نظير وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ... نساء/ 159، است كه گذشت.

83- وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ ظهور اين آيه آنست كه اين حشر غير از حشر قيامت است، زيرا حشر قيامت همگانى است وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 ولى در اين آيه فرموده است نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً و نيز معلوم ميشود كه اين فوج از كفار امتها خواهد بود به قرينه مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا جمله فَهُمْ يُوزَعُونَ مقدمه آيه بعدى است كه نگاه داشته مى شوند تا مورد سؤال گردند، يوم تقديرش «اذكر يوم» است مراد از «آياتنا» ظاهرا همه آيات و دلائل وجود خدا و توحيد است اعم از گفته انبياء يا آيات جهان خلقت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 498

به نظر بعضى: اين حشر بعد از حشر همگانى است به عبارت اخرى بعد از زنده شدن مردم، از هر امت فوجى از مكذبين آن را خارج كرده، مورد سؤال قرار مى دهند.

ناگفته نماند: در اين زمينه در سوره مريم آياتى داريم كه ذيلا مى آوريم:

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا مريم:

68- 70 در اين آيات ملاحظه مى شود كه بعد از حشر عمومى از هر گروه عاصى ترين آنها را بيرون مى كشند، آنها قهرا پيشوايان ستمگر هستند.

ولى بعيد است كه مراد از آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ ... اين سخن باشد، زيرا.

اولا حشر همگانى در آيات بعدى خواهد آمد،

به نظر بعيد مى آيد كه اين سخن قبل از حشر عمومى گفته شود.

ثانيا روايات زيادى داريم كه اين آيه را راجع به رجعت و قبل از قيامت كبرى است كه در نكته ها خواهد آمد.

84- حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين گفته خدا و ملائكة اللَّه است نسبت به گروهى كه محشور خواهند شد مراد از آمدن، حاضر شدن در محل خطاب است و مراد از «آياتى» مانند گذشته ظاهرا همه آيات خلقت و نازل بر انبياست.

وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً جمله حاليه است يعنى آيات مرا در حالى تكذيب كرديد كه احاطه و علم به آنها نداشتيد يعنى دليلى بر بطلان آنها نداشتيد، تكذيب شما از روى عناد و لجاجت بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 499

أَمَّا ذا ... شق دوم استفهام است يعنى آيا آيات مرا تكذيب كرديد؟ يا كار ديگرى مى كرديد يعنى شغلتان تكذيب آيات من بوده است با آنكه مى بايست در آنها تحقيق مى كرديد و ايمان مى آورديد.

85- وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ مراد از قول، وعده عذاب است يعنى وعده و حكم به عذاب براى آنها ثابت و حتى مى شود و چون عذرى ندارند ساكت مى شوند، مادر «بما» مصدريه، باء به معنى سبب است يعنى «بظلمهم في تكذيب آياتنا».

بعضى وقوع قول را حلول عذاب و دخول آتش گفته اند ولى آن مخالف ظهور آيه است زيرا ظهور آيه در حتميت محكوميت آنها مى باشد نه در دخول عذاب.

86- أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ اين آيه در

مقام آنست كه اگر مردم به نظام خلقت توجه مى كردند و آيات توحيد را در آن مى خواندند نه حاجتى به اخراج دابة الارض بود و نه فوج مكذب محشور و محكوم به عذاب مى شدند امّا آنها توجه به آيات خدا نكردند تا جريان چنين شد، على هذا اين آيه نمونه تمام آيات توحيد است كه در گذشته گفته شد.

در اين آيه يك مسأله عمومى كه همه روزه با آن روبرو هستيم مطرح شده و آن اينكه خدا شب را براى استراحت و آرامش و تجديد قوا به وجود آورده روز را روشن قرار داده تا در تأمين زندگى بكوشيم، اين تقدير وضع خداست، دست بشر در آن كار نكرده است، منظور از «يؤمنون» تسليم به حقائق است.

آرى در اين حقيقت آيات و دلائلى است بر آنان كه به واقعيت تسليم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 500

مى شوند.

87- وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ به نظر مى آيد منظور از اين آيه نفخ نفخ صور دوم است بدو دليل اول اينكه آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً ... راجع به حشر گروهى بود، مناسب است كه اين راجع به حشر و زنده شدن عموم باشد.

دوم: وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ ظهورش در حشر عموم است نه مردن عموم.

على هذا منظور از «فزع» خوف و وحشت است كه نيكوكاران در فزع و خوف نخواهند بود نظير: لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ انبياء/ 103 و وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ كه بعدا خواهد آمد وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ حاكى از حضور عند اللَّه و

عند الحساب است و نيز حاكى است كه كسى حق تخلّف ندارد.

الميزان احتمال مى دهد كه نفخ صور مطلق و شامل هر دو نفخ است زيرا كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ قرينه نفخ صور دوم و سير جبال و خوف بعضى و ايمنى بعضى قرينه نفخ صور اول است (و اللَّه العالم).

به هر حال اين آيه در رابطه با آنست كه مساله دابة الارض و حشر گروهى از مكذبين از مقدمات قيامت است آن گاه قيامت كبرى مى رسد و نفخ صور عمومى مى شود.

88- وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ به قرينه آيه ما قبل و ما بعد، اين آيه راجع به قيامت است و در رابطه با وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ مى باشد يعنى خدايى كه كوه ها را به اين وضع در مى آورد مى تواند مردم را خاضعانه در قيامت حاضر گرداند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 501

مى شود اين آيه راجع به نفخ صور اول باشد، مانند وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20 وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً طور/ 10 و ميشود راجع به نفخه دوم و بعد از زنده شدن مردگان باشد و آن به آيه ما قبل انسب است.

ظرف وَ تَرَى الْجِبالَ روز قيامت است ولى ظرف «تحسبها دنيا مى باشد و آن جمله معترضه يا حاليه است، وَ هِيَ تَمُرُّ ... مفعول تَرَى الْجِبالَ مى باشد يعنى در روز قيامت خواهى ديد كه كوه ها مانند ابرها راه مى روند حال آنكه تو آنها را در دنيا جامد و بى حركت گمان مى كنى.

معقول نيست ظرف هر فعل روز قيامت باشد زيرا گمان بى حركتى و حركت مانند ابر، در

حال قابل جمع نيست.

تَحْسَبُها جامِدَةً حاكى است كه كوه ها فعلا نيز بى حركت نيست، ما آنها را بى حركت مى بينيم، منظور از آن ممكن است حركت جوهرى باشد چنان كه صدر المتالهين شيرازى گفته است، و شايد حركت وضعى زمين باشد كه كوه ها نيز با آن حركت مى كنند، احتمال ديگر آنست كه پوسته زمين بر روى هسته مركزى آن حركت مى كند چنان كه دانشمندان گفته اند.

به نظر مى آيد كه لازم بود به جاى صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ گفته شود: «قهر اللَّه الذى افنى لكل شي ء» زيرا كه مسئله راجع به قيامت و فناى اشياء است ولى ظاهرا اين براى آنست كه اين كارها تكميل صنع خدايى در دنياست كه اول بنا بود به اين روز برسد تقدير آن «صنع اللَّه صنعا ...» است.

به نظر الميزان: إِنَّهُ خَبِيرٌ ... راجع است به وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ يعنى: خدا در دنيا براى ايمان آوردن شما دابة الارض را خارج مى كند و فوجى از شما را زنده مى كند و در روز نفخ صور به اعمال شما بيناست.

نگارنده گويد: اين ارتباط بسيار مناسب است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 502

به نظر بعضى، آن، جواب سؤال مقدر مى باشد گويى كسى مى پرسد بالاخره چه خواهد شد؟ جواب مى رسد كه! إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ خدا از اعمال شما با خبر است مطابق اعمال شما رفتار خواهد كرد.

89 و 90- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ ...

اين آيه تفريع است بر إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ يعنى نتيجه خبير بودن آنست كه نيكوكاران را پاداش، بدكاران را كيفر مى دهد. ظاهرا

«خير» اسم تفضيل است مانند: وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 از جمله اينكه آنها از فزع بزرگ آن روز در امان هستند در بهتر بودن پاداش آخرت همان بس كه آن جاودانى است، نكره آمدن فزع براى اهميت آن است يعنى «من فزع عظيم».

در روايت امام صادق از امير المؤمنين عليهما السّلام آمده كه امير المؤمنين عليه السّلام به ابو عبد اللَّه جدلى فرمود:

«الحسنة معرفة الولاية و حبنا اهل البيت و السيئة انكار الولاية و بغضنا اهل البيت» «1».

در روايت ديگرى آمده: جابر جعفى از امام باقر عليه السّلام از دو آيه فوق سؤال كرد حضرت فرمود:

«الحسنة ولاية على عليه السّلام و السيئة عدواته و بغضه «2»

اين روايات از باب مصداق اكمل است.

نسبت «كبت» بر وجوه حجاز عقلى است يعنى «كبوا على وجوههم في النار».

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در مقام تعليل است يعنى اين عذاب همان اعمالى است كه با آنها مجازات

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 503

مى شويد بر شما ظلمى نشده است، ظهور اين جمله در تجسم عمل است و آن التفات از غيبت به خطاب مى باشد و لفظ «قيل» در آن مقدر است.

91- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ اين آيه و دو آيه بعدى، ختام سوره مباركه است، خلاصه آيات آنست كه رسول خدا مأمور به اطاعت و بندگى خداست، بشارت دهنده و انذار كننده است بالاخره خدا آيات خارق العاده را كه مردم را وادار به ايمان كند به آنها نشان خواهد داد و از كار بندگانش غافل نيست بدين

وسيله آخر سوره به اولش برمى گردد كه همان انذار و تبشير بود. «انما» در جاى «قل انما» است.

در اين آيه مكه مشرفه از دو جهت مورد شرافت قرار گرفته است اول با انتساب به رب، دوم با كلمه «حرمها» گويى در آمدن اين دو تشريف بر اهل مكه تعريض است كه احترام كعبه را مراعات نكرده و به رب آن ايمان نياوردند.

وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ در مقام آنست كه تصور نشود او فقط رب اين سرزمين است بلكه همه اشياء مال و ملك اوست على هذا «رب» به معنى صاحب و مالك مى باشد وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ گويا در مقام آنست كه عبادت مالك اين بلده انسان را در رديف مسلمين قرار مى دهد.

در تفسير الميزان از تفسير قمى از حريز از امام صادق عليه السّلام نقل شده چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز فتح مكه وارد مكه شد، درب كعبه را باز كرد، امر فرمود صورتها و اشكالى كه در كعبه بودند، محو كردند آن گاه دو طرف درب كعبه را گرفت فرمود: بدانيد خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد مكه را محترم گردانيده است، مكه با محترم كردن خدا محترم است تا روز قيامت، شكار آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 504

قرار داده نمى شود، درختان آن را نبايد قطع كرد، علفهاى آن را نمى شود چيد و كند، لقطه و يافته شده آن بر كسى حلال نيست مگر بر آن كس كه به مردم تعريف كند (تا صاحبش پيدا شود).

عباس عموى آن حضرت گفت يا رسول اللَّه مگر علف اذخر كه براى قبر و خانه ها لازم است

حضرت فرمود: مگر اذخر «1» 92- وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ آيه گذشته در زمينه وظيفه شخص آن حضرت بود، اين آيه در رابطه با وظيفه اجتماعى اوست كه قرآن بخواند و مردم را به سوى خدا دعوت كند «و من ضل» در جاى «و من ضل فانما يضل عليها» است يعنى: هر كه گمراه شود گناهى بر من نيست زيرا كه من فقط انذار كننده ام، تقصير مال خود او است.

93- وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ حمد خدا راست كه به وسيله آيات كون و بوسيله انبياء مردم را هدايت كرده و مطابق عدل خدايى اهل ايمان را مورد مرحمت قرار داده و اهل كفر را خوار نموده و وعده عذاب داده است و اگر غير از اين بود قانون عدل نقض مى شد مراد از «آيا» ظاهرا آياتى نظير دابة الارض است. وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ توجيه

__________________________________________________

(1)

«... عن حريز عن ابى عبد اللَّه (ع) قال لما قدم رسول (ص) مكة يوم افتتحها، فتح باب الكعبة فامر بصور فى الكعبة فطمست فاخذ بعضادتي الباب فقال: الا ان اللَّه قد حرم مكة يوم خلق السموات و الارض فهى حرام بحرام اللَّه الى يوم القيامة لا ينفر صيدها و لا يعضد شجرها و لا يختلى خلائها و لا تحل لقطتها الا لمنشد فقال العباس يا رسول اللَّه الا الاذخر فانه للقبر و للبيوت فقال رسول اللَّه (ص): الاذخر.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 505

وعده ها و وعيدهاى قبل است يعنى همه آنچه وعده مى شويد از هدايت و اضلال و ارائه

آيات ناشى از اعمال شماست و خدا از اعمال شما غافل نيست فَتَعْرِفُونَها ظاهرا در جاى «فتؤمنون بها» است.

نكته ها

دابة الارض:

در ذيل آيه گفته شد: در قرآن مجيد راجع به توضيح و تفسير دابة الارض چيزى نيامده است، رواياتى كه در اين زمينه نقل شده به حالت ابهام است، معلوم مى شود نظر خدا مبهم ماندن اين امر بوده است، لذا اشاره اى به روايات مى كنيم.

1- در تفسير برهان از كافى از امام باقر از امير المؤمنين عليهما السّلام نقل شده كه فرمود:

«أنا قسيم اللَّه بين النار و الجنّة ... و انّى لصاحب العصا و الميسم و الدابة التي تكلّم الناس».

2- و نيز از تفسير قمى از ابى بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فرمود:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد كه در مسجد مقدارى شن جمع كرده و سر بر آن گذاشته و خوابيده بود، حضرت او را با پاى خودش حركت داد و فرمود: برخيز اى دابة الارض. بعضى از ياران آن حضرت گفتند: يا رسول اللَّه ما هم بعضى بعضى را با اين اسم بخوانيم؟ فرمود: نه و اللَّه اين نام مخصوص على است و او همان دابة الارض است كه خدا در كتاب خود ذكر كرده و فرموده:

«و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلّمهم ان الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون».

سپس فرمود:

«يا على اذا كان آخر الزمان اخرجك اللَّه في احسن صورة و معك ميسم تسم به اعدائك ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 506

ناگفته نماند در تفسير برهان حدود ده روايت در اين زمينه كه دابة الارض على عليه السّلام است نقل شده

است.

2- در مجمع البيان فرموده: محمّد بن كعب قرظى گويد: از على بن أبي طالب صلوات الرحمن عليه از دابة الارض سؤال شد فرمود: به خدا آن دم ندارد و ريش دارد

«اما و اللَّه مالها ذنب و ان لها للحية».

آن گاه طبرسى در اوصاف دابة الارض مطالب زيادى نقل كرده است و اللَّه العالم.

رجعت:

در رابطه با آيه: وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا ... مسئله رجعت مطرح مى شود من آنچه را كه در قاموس قرآن در اين باره در ماده فوج نقل كرده و گفته ام در اينجا مى آورم.

در زمينه آيه بايد دو مطلب در نظر داشته باشيم اول آنكه اگر اين آيه درباره رجعت باشد، آن مخصوص به اهل اسلام نيست بلكه سائر امّتها را نيز شامل است زيرا فرموده: مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً على هذا اگر پيش از قيامت كبرى عده اى زنده بشوند از هر امت خواهند بود.

دوم: بنا بر اين آيه، رجعت مخصوص بدكاران و كفار است زيرا فرموده:

فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا ولى روايات رجعت درباره نيكوكاران و بدكاران هر دو است.

بايد دانست روايات از طريق شيعه درباره رجعت بسيار زياد است طالبان تفصيل مى توانند بكتاب: «الإيقاظ من الهجعة في اثبات الرجعه» تأليف حر عاملى رحمة اللَّه مراجعه كنند.

در مجمع البيان ذيل آيه فوق فرموده: اخبار متواتر از ائمه اهل بيت عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 507

وارد شده كه خداوند در روز قيام مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و گروهى از دوستان او را كه مرده اند زنده مى كند تا به ثواب يارى آن حضرت برسند و از ديدن دولت آن حضرت شاد گردند و

نيز گروهى از دشمنان آن حضرت را زنده مى كند تا انتقام به بينند و ذليل و خوار گردند.

و فرمايد: هيچ عاقلى شك ندارد كه اينكار بر خداوند مقدور است و محال نيست، خدا اينكار را در امم گذشته كرده است، مانند قصه عزير و غيره كه در قرآن مجيد آمده است ولى گروهى از اماميه اخبار رجعت را تأويل كرده و گفته اند مراد رجوع دولت و امر و نهى و حكومت آنهاست.

(مثلا مانند حكومت جمهورى اسلامى ايران كه ملاحظه مى شود امامان (ع) رجعت كرده اند يعنى مرام آنها و منويات آنها عملى مى شود).

علّت اين تأويل آنست كه گمان كرده اند رجعت منافى تكليف كه در آن امكان شر و فساد وجود دارد ولى در قيامت نه ... از اهل بيت عليهم السّلام وارد شده: روزهاى خدا سه است: روز ظهور، روز رجعت، روز قيامت. «ايام اللَّه ثلاثة: يوم الظهور و يوم الكرة و يوم القيامة» ايضا در الميزان از تفسير قمى از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده: كه به حماد بن عيسى فرموده: مردم درباره اين آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: آن در قيامت خواهد بود، فرمود آن طور نيست كه مى گويند، آن در رجعت است آيا خدا در قيامت از هر امتى فوجى مبعوث مى كند. و ديگران را مبعوث نمى كند؟ آيه قيامت وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً است «1».

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان آمده كه امام باقر (ع) به ابى بصير فرمود:

«اينكر اهل العراق الرجعة؟ قلت نعم، قال: اما يقرءون القران. «يوم نحشر من كل امة فوجا ...»؟

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 508

مؤلف كتاب گويد: آنچه گفته شد

بطور اشاره است، لازم است وقت پيدا كرده در متن روايات و مدلول آنها بيشتر دقت و مطالعه شود، به آنچه عند اللَّه هست مذعن و تسليم هستيم و اللَّه اعلم.

شب چهارشنبه بيست و نهم ذو القعدة الحرام هزار و چهارصد و سه مطابق 16/ 6/ 1262 تفسير سوره مباركه نمل به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109