تفسير احسن الحديث جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

سوره بنى اسرائيل

اشاره

در مكه نازل شده و صد و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره بنى اسرائيل پنجاهمين سوره است كه در مكّه بعد از سوره قصص نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، مى شود گفت كه حدود سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و يازده و در قرائت ديگران صد و ده است زيرا كه در قرائت كوفى آيه صد و هفت در لِلْأَذْقانِ سُجَّداً تمام مى شود و در قرائت ديگران تا رَبِّنا لَمَفْعُولًا ادامه پيدا مى كند، قرائت كوفى از طريق عاصم به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد.

مرحوم سيد صدر در كتاب تأسيس الشيعه لفنون الاسلام فرموده: «عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين و هو قرء على امير المؤمنين عليه السّلام».

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى پانصد و سى و سه كلمه و سه هزار و چهارصد و شصت حرف است.

3- تسميه آن به «بنى اسرائيل» به علّت آمدن قصّه بنى اسرائيل در اول آنست، بعضى آن را «سوره اسراء» ناميده اند به علّت آمدن جريان اسراء در اولين آيه آن، به هر حال تسميه كلّ باسم الجزء است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 4

4- امين الاسلام رحمه اللَّه فرموده: همه اين سوره مكى است «هى مكيّة كلّها» آن گاه از حسن مفسّر نقل كرده كه آيات وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ ... وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى ... و آيات: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ .../ 26 أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ .../ 57، أَقِمِ الصَّلاةَ .../ 78 در مدينه نازل

گشته است.

از ابن عباس و قتاده نقل كرده: همه اش مكّى است مگر هشت آيه از آيه 73 به بعد وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ ... ولى همه اينها استحسان است، نمى شود به آنها اعتماد نمود.

آيات سوره مباركه با سوره هايى كه در اول بعثت نازل شده فرق دارد، به نظر مى آيد كه اين سوره در نزديكيهاى هجرت نازل شده باشد، مويّد اين سخن آنست كه: اسراء و معراج يك سال قبل از هجرت بوده است.

از علامه مجلسى رحمه اللَّه نقل است كه آن در سال 12 بعثت اتّفاق افتاده مجمع البيان نيز همين نظر را دارد و در جوامع الجامع فرموده: «قيل انّه كان قبل الهجرة بسنة».

غرض سوره

: به نظر مى آيد غرض سوره اثبات پاكى و سبوحيّت خدا از راه نظام اتمّ و اكمل جهان است يعنى نظامات كون، خلقت انسان، آمدن پيامبران، جريان عدالت در تمام شئون عالم و اسباب و علل و كرامت انسان همه حاكى از پاكى و قدرت و علم كامل خداست.

توضيح اينكه اين سوره با كلمه «سبحان» شروع مى شود و از سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به مسجد اقصى خبر مى دهد كه از شواهد سبحان و پاك بودن خدا از عجز است، سپس سخن از ماجراى بنى اسرائيل است كه هر وقت از خدا اطاعت كردند موفّق شدند و هر وقت عصيان كردند ذليل گرديدند (آيه 2- 8). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 5

آن گاه گوشه اى از نظامات حاكم بر زندگى و اعمال خوب كه سبب سعادت هستند، و نيز از اعمال شرك آميز، ياد شده است كه يعنى شما اهل اسلام نيز از قانونى كه بر بنى

اسرائيل جارى شد مستثنى نيستيد، اطاعت، عزّت را به دنبال دارد و شرك ذلت را (آيات 22- 44) از آن به بعد مطالبى در زمينه توحيد، محكوم كردن مشركان، تسلّط شيطان بر انسان از اوّل خلقت، قسمتى از اعمال عبادى، موقعيّت قرآن و معجزه بودن آن، خوارق عاداتى كه مشركان از آن حضرت خواسته اند و مقايسه جريان اسلامى با جريان حضرت موسى عليه السّلام، آمده است.

پس فشرده مطالب آن، عنوان كردن مسأله توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و نداشتن شريك است، لفظ سبحان كه حكايت از تنزيه و پاكى و بى نيازى خدا و شريك نداشتن، دارد در اين سوره مكرر شده است مانند سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى/ 1، قُلْ سُبْحانَ رَبِّي/ 92. يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا/ 108 سُبْحانَهُ وَ تَعالى 43، حتّى در آيه آخر، حمد خدا در اثر پاك و منزّه بودن او است وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ .../ 111.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 6

سورة الاسراء مكّية و اياتها 111 نزلت بعد سورة القصص

[سوره الإسراء (17): آيه 1]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1)

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجد حرام به مسجد اقصى برد مسجدى كه اطراف آن را با بركت كرده ايم تا از آيات خود بر او بنمايانيم كه او شنوا و بيناست.

كلمه ها

سبحان: تسبيح: تنزيه خدا از هر بدى و نقص و نياز و نالايقى، سبحان مصدر است مثل غفران، طبرسى آن را اسم مصدر گفته است، در هر حال به معنى تسبيح است، نصب آن براى مفعول مطلق است، «اسبح اللَّه تسبيحا».

اسرى: سرى و اسرى: رفتن در شب. طبرسى ذيل آيه 65 سوره حجر فرموده: هر دو به يك معنى است أَسْرى بِعَبْدِهِ: شب هنگام برد بنده اش را، تعديه به واسطه «باء» است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 7

اقصى: قصو (بر وزن عقل): دورى. قصىّ: دور. «اقصى»: دورتر طبرسى فرمايد: به علّت بعد مسافت ما بين آن و مكّه، مسجد اقصى (مسجد دورتر) ناميده شده است.

المسجد: اسم مكان است به معنى محلّ سجده، قاعده اش آن بود كه به فتح جيم باشد ولى آن بر خلاف قاعده به كار رفته است، شايد علّت آن سهولت تلفّظ باشد، ناگفته نماند: در قرآن كريم در سه جا به معبد اهل كتاب لفظ مسجد اطلاق شده است يكى در اين آيه كه مسجد اقصى در وقت نزول آيه كليسا بود، دوّم:

لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً كهف/ 21 درباره اصحاب كهف، سوّم: وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ اسراء/ 7 كه منظور معبد يهود است.

شرحها

در اين آيه، سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از مسجد الحرام به مسجد اقصى ياد شده است كه يكى از معجزات آن حضرت بود، فاصله ما بين مكه و مسجد اقصى حدود هزار و دويست كيلومتر است، در كشّاف فاصله آن دو را مدّت چهل شبانه روز راه گفته است.

ناگفته نماند: معراج و اسراء دو مطلب جداگانه اند، اسراء كه رفتن آن حضرت از مكه به بيت المقدّس

باشد صريح قرآن مجيد است ولى رفتن آن- حضرت از بيت المقدّس به آسمانها كه معراج ناميده مى شود، مدلول روايات بى شمارى از طريق شيعه و اهل سنّت است كه مقدارى از آنها در «نكته ها» خواهد آمد، علّت اسراء ديدن مقدارى از آيات خدا بود. لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 8

1- سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

آمدن «سبحان» دلالت بر پاكى خدا از عجز و ناتوانى دارد كه توانست بنده خود را چنان سيرى بدهد «ليلا» حاكى است كه آن سير در يك شب اتفاق افتاده است و گر نه قيد شب بودن در «اسرى» وجود دارد، بنا بر قول اكثر، اسراء از خانه «امّ هانى» شروع شده كه حضرت آن شب در آنجا خوابيده بود در اينصورت مراد مسجد الحرام مكّه است، ولى ظهور آيه آنست كه از مسجد الحرام شروع شده است.

غرض از مسجد اقصى، بيت المقدس است كه نسبت به آن حضرت و مخاطبين دورترين مسجد بود و معبد سليمان در آن قرار داشت بارَكْنا حَوْلَهُ در بيان آنست كه اطراف زمينهاى پربركت و حاصلخيز است، اين مطلب در آيات اعراف 137، انبياء/ 71 و 81 نيز آمده است، لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا تعليل اسراء است.

يعنى اسراء براى آن بود كه بعضى از آيات قدرت خود را به او نشان دهيم، قهرا اين نشان دادن براى تكامل بينش آن حضرت ضرورت داشته است. اين آيات اگر آنها باشد كه در ضمن اسراء ديده شد، عبارت اند از خود اسراء و آثار انبياء بنى اسرائيل در بيت المقدس.

و اگر مراد آياتى باشد كه در معراج ديده شد همانست كه در سوره نجم آمده: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى/ 13، «سميع بصير» تعليل اسراء و ارائه آيات است كه خدا درخواست را مى- شنود و بى نياز بيناست.

و سميع و بصير بودن، لازمه اش آن بود كه خدا چنين اسراء و ارائه آيات براى آن حضرت پيش آورد. اين آيه يكى از سه محلّى است كه قرآن به معبد اهل كتاب لفظ مسجد را اطلاق كرده است كه آن روز كليسا بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 9

نكته ها

اسراء و معراج: گفتيم كه اسراء و معراج دو چيز جداگانه هستند، اسراء از مسجد الحرام شروع شده و در مسجد اقصى ختم مى گردد، ولى معراج از مسجد اقصى شروع گشته و بسوى آسمانها ادامه پيدا مى كند اسراء، صريح آيه قرآن است اما معراج به موجب روايات كثيرى است كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است، بعضى از آيات سوره نجم نيز شاهد آن هستند «1» در زمينه اسراء از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به بيت المقدس برده شد، جبرئيل او را بر «براق» سوار كرد تا به بيت المقدس آمدند، جبرئيل محرابهاى انبياء را بر آن حضرت نشان داد، حضرت در آنها نماز خواند، وقت برگشتن به كاروان قريش برخورد كه آبى در ظرفى داشتند، حضرت از آن آب خورد، بقيه اش را به زمين ريخت.

وقت صبح به قريش فرمودند: خداى جل جلاله مرا به بيت المقدس برد، آثار انبياء و منازلشان را به من نشان داد، من در فلان محل به كاروان

قريش رسيدم كه يكى از شتران خود را گم كرده بودند از آبشان خوردم، بقيه آن را به زمين ريختم، ابو جهل از شنيدن اين سخن گفت: فرصت خوبى به دست آمده است، بپرسيد ستونهاى مسجد اقصى و قنديلهاى آن چقدر بود، گفتند: يا محمّد در اينجا بعضى هستند كه داخل بيت المقدس شده اند، ستونها، قنديلهاى و محرابهاى آن

__________________________________________________

(1) در بحار فرموده:

«اعلم ان عروجه (ص) الى بيت المقدس ثم الى السماء فى ليلة واحدة بجسده الشريف مما دلت عليه الآيات و الروايات المتواتره من طرق الخاصة و العامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 10

را براى ما توصيف كن، جبرئيل آمده شكل مسجد اقصى را در برابر چشمان آن حضرت قرار داد، هر چه سؤال مى كردند، حضرت جواب مى داد.

گفتند: منتظر هستيم كه كاروان بيايد تا از آنچه خبر دادى بپرسيم حضرت فرمود: وقت طلوع آفتاب كاروان شما وارد مكه خواهد شد كه شترى خاكسترى رنگ در جلو آنست، فرداى آن مردم به طرف گردنه نگاه كرده و مى گفتند اين آفتاب است كه طلوع مى كند در همان وقت كه خورشيد طلوع مى كرد، كاروان قريش از دور نمودار شد كه شتر خاكسترى رنگ در پيشاپيش آن بود از كاروان آنچه را كه از آن حضرت شنيده بودند پرسيدند؟

آنها گفتند: قضيه همانست در فلان محل شترى از ما گم شد، آبمان را در فلان محل گذاشته بوديم، وقت برگشتن ديديم كه آب به زمين ريخته است، اين سخن بر كفار جز طغيان نيافزود (الميزان از امالى صدوق) آنچه گفته شد درباره اسراء آن حضرت است، امّا معراج از بيت المقدس از روى صخره مسجد شروع مى شود و آن حضرت به

آسمانها مى رود.

معراج: بنا بر روايات، عروج آن حضرت به آسمانها از بيت المقدس شروع مى شود «1» لازم است در اين زمينه مطالبى و لو به اختصار گفته شود، قبلا بايد بدانيم كه معراج آن حضرت به علّت تكامل معلومات او بوده تا چيزهايى كه لازم بود به مردم بيان فرمايد از روى بصيرت باشد، در علل الشرائع از ثابت بن دينار نقل شده كه به امام سجاد عليه السّلام گفت: آيا خدا بامكان وصف مى شود؟ امام فرمود: خدا از مكان برتر است، ثابت گفت: پس چرا رسولش را به آسمانها برد؟ حضرت فرمود: تا ملكوت آسمانها و آنچه را كه از

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان در روايات نبوى آمده:

«ثم اخذ جبرائيل بيدى الى الصخرة فاقعدنى عليها فاذا معراج الى السماء.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 11

عجائب صنع و بدايع خلقت در آنهاست، به وى نشان دهد «1».

1- عقيده داريم كه معراج آن حضرت جسمانى بوده است، معراج روحانى معنايى ندارد، زيرا اگر روح آن حضرت به آسمانها رفته و بدنش در زمين مانده باشد، اين عبارت اخراى مردن است و اگر منظور معراج خيالى است، آن فضيلت نمى تواند باشد، زيرا خواب و خيال براى هر كس ميسّر است.

2- در سوره نجم مى خوانيم: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها. جَنَّةُ الْمَأْوى، إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى نجم/ 13- 18.

يعنى: پيامبر بار ديگر جبرئيل را ديد، در نزد سدرة المنتهى، كه بهشت جايگاه در نزد آن است، آن رؤيت موقعى كه سدره را مى پوشانيد آنچه مى پوشانيد، چشم پيامبر در آن رؤيت به خطا و

اشتباه نرفت (آنچه ديد حقيقت بود نه خيال) حقا كه مقدارى از آيات بزرگ پروردگارش را ديد. اين آيات را گر چه مى شود حمل بر آن كرد كه به چشم آن حضرت چنان قدرت داده كه جبرئيل را از آن مكان به وقت نازل شدن ديده است ولى بنا بر روايات، آن به وقت معراج آن حضرت بوده است.

به هر حال جز اين آيات، آيات ديگرى در زمينه معراج نداريم، لازم است به روايات اشاره كنيم.

3- روايات معراج از طريق شيعه و اهل سنّت بقدرى زياد است كه نمى شود وقوع آن را في الجمله انكار نمود و بايد به آن اذعان كرد، بزرگان اسلامى در عقيده به مطلق معراج متفق القول هستند، براى نمونه به تفسير مجمع البيان،

__________________________________________________

(1) الميزان از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 12

صافى، برهان، الميزان، درّ منثور و مانند آن ذيل آيه اول سوره اسراء رجوع شود، در بحار الانوار ج 18 طبع جديد، حدود صد و بيست هشت (128) صفحه را به اين مطلب و نقل روايات آن اختصاص داده است.

4- در مجمع البيان فرموده: درباره معراج پيامبر ما روايات زيادى نقل شده و بسيارى از صحابه مثل ابن عباس، ابن مسعود، انس، جابر بن عبد اللَّه، حذيفه، عايشه، امّ هانى و غيرهم آن را از آن حضرت نقل كرده اند، مجموع آنها به چهار قسم منقسم مى شود.

اول: آنچه يقينى است چون اخبار درباره آن متواتر و علم به صحبت آن حاصل است و آن اينكه آن حضرت فى الجمله معراج كرده است.

دوم: آنچه در اين باره نقل شده از چيزهايى است كه عقل جايز مى داند و اصول اسلامى از آن

ابا ندارد ما نيز آن را جايز دانسته و قطع مى كنيم كه آن در بيدارى آن حضرت بوده نه در خوابش و آن اينكه روايت شده آن بزرگوار در آسمانها گردش كرد و پيامبران و سدرة المنتهى و بهشت و جهنم و امثال آن را ديد.

سوم: آنچه ظاهرش مخالف اصول است ولى مى شود طورى توجيه كرد كه مخالف عقل نباشد بهتر آنست كه مطابق حق و دليل، تأويل شود مانند آنچه نقل شده: آن حضرت مردمانى را در بهشت ديد كه متنعم بودند و از اهل آتش كسانى را ديد كه در عذاب به سر مى بردند بر آن حمل مى شود كه صفت و يا نامهاى آنها را ديده است، الميزان در زمينه وجه دوم و سوم فرموده: در اين چيزها اشكالى نيست و بعيد نيستند بلكه آنها تمثيلات برزخى و يا روحى هستند ... كه احاديث معراج از اين قسم تمثيلات مملوّ است.

چهارم: آنچه ظاهرش صحيح نيست و تأويل آن بسيار بعيد است بهتر آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 13

است كه آن را قبول نكنيم مانند آنچه نقل شده: آن حضرت با خدا آشكار سخن گفت و او را ديد و يا خدا در تخت نشست و نحو ذلك، از چيزهايى كه دلالت بر تشبيه دارد.

علامه مجلسى و علامه طباطبائى در بحار و الميزان اين تقسيم را از طبرسى نقل كرده و قبول فرموده اند.

5- مفصّل ترين روايت درباره معراج روايت على بن ابراهيم است از پدرش ابراهيم، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام، رجال اين روايت همه موثّق و قابل اعتمادند، و ابراهيم بن هاشم از بزرگان مى باشد

كه نقل او را تلقّى به قبول كرده اند.

اين روايت در تفسير برهان، صافى، الميزان نقل شده و علامه مجلسى آن را در بحار از تفسير فرات نقل كرده است، ما براى تحقيق و استفاده اهل تحقيق آن را از الميزان ترجمه مى كنيم گر چه مفصّل است و وقت بيشتر مى برد.

در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل «براق» را محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آوردند، يكى لگام آن را گرفت، ديگرى ركاب آن را سومى زين آن را مرتب كرد، براق نافرمانى كرد، جبرئيل بر صورت او نواخت و گفت: آرام باش، مانند اين حضرت، پيامبرى بر تو سوار نشده و نخواهد شد.

براق آرام شد، آن حضرت را بلند كرد ولى نه بسيار، جبرئيل با او بود آيات آسمان و زمين را به آن حضرت نشان مى داد.

آن حضرت مى فرمايد: من هم چنان مى رفتم كه از سمت راست كسى مرا ندا كرد: يا محمّد، من به او جواب ندادم و به طرف او متوجه نشدم، آن گاه منادى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 14

ديگرى از طرف چپ ندا كرد يا محمّد، جواب ندادم و رو نكردم، سپس از مقابلم زنى كه بازوانش را باز كرده بود و داراى همه گونه زينت بود ندايم كرد: يا محمّد صبر كن تا با تو سخن گويم، متوجه او نشدم، به رفتن ادامه دادم، صدايى شنيدم كه مرا ترسانيد ولى گذشتم.

جبرئيل مرا پياده كرد و گفت؟ نماز بخوان، من نماز خواندم، گفت:

ميدانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه،

گفت: در طور سينا نماز خواندى، آنجا كه خدا با موسى سخن گفت بعد سوار شدم، آنچه خدا مى خواست راه رفتيم، تا جبرئيل گفت: پياده شو و نماز بخوان، پياده شدم، نماز خواندم، گفت مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه، گفت: در بيت لحم نماز خواندى (محل ولادت عيسى).

آن گاه سوار شده رفتيم تا به بيت المقدس رسيديم، براق را به حلقه اى كه پيامبران مركب خويش را مى بستند، بست. داخل مسجد شدم، جبرئيل در جانب من بود، ابراهيم، موسى، عيسى را در ميان پيغمبران خدا ديدم كه به جهت من جمع شده بودند نماز حاضر شد، شك نداشتم كه امامت آن با جبرئيل است، چون به صف ايستادند جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد، من بر آنها امامت كردم در اين خود بينى نيست.

سپس خازن (ظاهرا خازن بهشت) سه ظرف پيش من آورد، در يكى شير بود، در ديگرى آبى و در سومى شرابى (مست كننده) شنيدم قائلى مى گويد:

اگر آب را بگيرد خودش و امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد خودش و امتش گمراه مى شوند و اگر شير را بگيرد خودش و قومش هدايت مى شوند، من ظرف شير را گرفتم و نوشيدم، جبرئيل گفت: هدايت يافتى و امتت هدايت يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 15

آن گاه جبرئيل گفت: در مسيرت چه ديدى؟ گفتم: ندا كننده اى از جانب راست ندايم كرد، گفت: جوابش دادى؟ گفتم: نه، به او توجه هم نكردم، گفت: او داعى يهود بود اگر جوابش داده بودى امتت بعد از تو يهودى مى شدند بعد گفت: ديگر چه ديدى؟ گفتم: از جانب چپ كسى ندايم كرد. گفت: آيا جواب دادى؟

گفتم: نه، حتّى به طرف او نگاه هم نكردم، گفت: او منادى نصارى بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو نصرانى مى شدند.

گفت: از پيش رويت كدام بود چه كسى آمد؟ گفتم: زنى بود كه بازوان خود را باز كرده و همه گونه زينت داشت، بمن گفت يا محمّد صبر كن تا با تو سخن گويم، جبرئيل گفت: آيا جوابش دادى؟ گفتم: نه به او توجه هم نكردم، گفت: آن دنيا بود اگر با او سخن گفته بودى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى داد درباره صدايى كه مرا ترسانيد جبرئيل گفت: يا محمّد مى شنوى؟ گفتم:

آرى، گفت: آن سنگى بود كه از حاشيه جهنم انداختم، بعد از هفتاد سال در قعر آن قرار گرفت، گويند: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تا آخر عمر نخنديد.

آن حضرت فرمود: آن گاه جبرئيل بالا رفت، من با او بالا رفتم به آسمان دنيا رسيدم در آن فرشته اى بود به نام اسماعيل، او مأمور آن خطفه و استراق سمع شياطين بود خدا فرموده: «الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب»، تحت فرمان او هفتاد هزار فرشته و زير فرمان هر يك هفتاد هزار فرشته بود.

او به جبرئيل گفت: اين كيست با تو؟ گفت: محمّد رسول خدا، گفت: آيا مبعوث شده است؟ جبرئيل گفت: آرى، اسماعيل درب آسمان را باز كرد، به او سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، براى او استغفار كردم، او هم براى من استغفار نمود و گفت: برادر نيكوكار، پيامبر نيكوكار خوش آمدى، ملائكه مرا ملاقات كردند تا به آسمان دنيا داخل شدم هيچ فرشته اى ملاقاتم نكرد مگر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

16

خندان و شادان.

ولى فرشته اى به ملاقات من آمد كه بزرگتر از آن مخلوقى نديده بودم، بدقيافه و خشمگين بود، او هم مانند ديگران بر من دعا كرد ولى نخنديد گفتم يا جبرئيل اين كيست كه از او به هراس افتادم؟ جبرئيل گفت: رواست كه از او بترسى، ما همه از او ميترسيم، اين «مالك» خازن و متصدى آتش است، اصلا نخنديده است و از روزى كه خدا كار جهنم را به او وا گذاشته است پيوسته و هر روز غيظ و غضبش بر دشمنان خدا و اهل گناه زيادتر مى شود، خدا به وسيله او از آنها انتقام خواهد گرفت، اگر به كسى پيش از تو خنديده بود و يا به كسى بعد از تو مى خنديد، حتما بخاطر تو مى خنديد، من به او سلام كردم، او به من جواب داد و مرا بشارت بهشت داد.

به جبرئيل كه به حكم مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ مطاع ملائكه است، گفتم: آيا امر نمى كنى كه آتش را به من نشان بدهد؟ جبرئيل گفت: يا مالك آتش را به محمّد نشان بده، پرده آتش را برداشت و درى از آن را باز كرد، شعله اى از آن به آسمان بالا رفت و فوران كرد و بالا آمد تا گمان كردم مرا خواهد گرفت، گفتم يا جبرئيل بگو: پرده اش را باز گرداند، به فرمان جبرئيل، مالك به شعله آتش گفت: برگرد. آن به محلّى كه از آن خارج شده بود برگشت.

آن گاه رفتم، مردى بزرگ و گندمگونى را ديدم گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين پدرت آدم است، ديدم كه فرزندان او را به او نشان مى دهند (فرزندانش كه مرده بودند) بعد از ديدن

آنها مى گفت: روح پاكى، بوى پاكى است آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سوره مطففين را تا هفده آيه خواند: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ تا آخر ... فرمود به پدرم آدم سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 17

كردم، او هم براى من استغفار نمود گفت: آفرين بر پسر نيكو، پيامبر نيكو، مبعوث شده در زمان نيكو.

حضرت فرمود: آن گاه به ملكى از ملائكه گذشتم كه در محلّى نشسته بود ديدم تمام دنيا ميان دو زانوى او بود در دستش لوحى از نور بود كه به آن نگاه مى كرد و در آن نوشته هايى بود، او به راست و چپ نگاه نمى كرد، مانند يك آدم محزون به آن لوح متوجه بود، گفتم: يا جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين ملك الموت است، مشغول قبض ارواح است.

گفتم: مرا به او نزديك كن تا با او سخن گويم. جبرئيل مرا باو نزديك كرد به او سلام كردم، جبرئيل گفت: اين محمّد پيغمبر رحمت است كه خدا بر بندگانش فرستاده، ملك الموت بر من سلام كرد و آفرين گفت و اضافه كرد:

يا محمّد من همه خير را در امت تو مى بينم گفتم: حمد بر خداى منّان، صاحب نعمتها بر بندگان، اين از فضل و رحمت پروردگار بر من.

جبرئيل گفت: اين از محكم كارترين ملائكه است. گفتم: آيا هر كه تا به حال مرده يا خواهد مرد او قبض روح مى كند؟ گفت: آرى.

به ملك الموت گفتم: مردم را در هر كجا هستند مى بينى و خودت مشاهده مى كنى؟ گفت: دنيا همه اش

پيش من با امكانى كه خدا داده مانند درهمى در دست يك شخص است كه آن را هر طور بخواهد مى گرداند، خانه اى نيست مگر آنكه روزى پنج بار آن را زير نظر مى گيرم و چون يكى از خانواده ميت بر مرده خودشان گريه كند گويم: بر او گريه مكنيد كه من به سوى شما مكرر بر خواهم گشت تا كسى از شما در دنيا نماند.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل مرگ واقعه هولناكى است جبرئيل گفت: بعد از مرگ، از مرگ هولناكتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 18

فرمود: سپس رفتم تا به قومى رسيدم كه در جلوشان مائده هايى از گوشت پاكيزه و گوشت پليد بود، آنها از گوشت كثيف مى خوردند و گوشت پاكيزه را كنار مى كردند، گفتم: جبرئيل اينها كيستند؟ گفت: اينان كسانى هستند كه حرام را مى خورند، حلال را ترك مى كنند، آنها از امت تو هستند يا محمّد صلى اللَّه عليه و آله فرمود: سپس ملكى از ملائكه را ديدم كه خدا او را عجيب آفريده است، نصف بدنش از آتش و نصف ديگرش از يخ بود، نه آتش يخ را ذوب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش مى نمود، او با صداى بلند فرياد مى كرد: پاك و منزه است خدايى كه اين آتش را از ذوب كردن اين يخ مانع شده كه آن را ذوب نمى كند و سردى اين يخ را نگاه داشته كه آتش را خاموش نمى كند اى خدايى كه ميان يخ و آتش را تأليف كرده اى ميان قلوب بندگان مؤمن خود الفت برقرار فرما. گفتم: يا جبرئيل اين كيست؟ جواب داد: او فرشته اى است خدا بر

اكناف آسمان و اطراف زمين موكل كرده او خيرخواه ترين ملائكه خدا براى اهل زمين است، نسبت به مؤمنان، از وقتى كه خدا خلقش كرده براى آنها دعا مى كند.

در آسمان دو نفر فرشته ديدم كه هر دو به صداى بلند فرياد مى كردند، يكى مى گفت: خدا به همه انفاق كنندگان عوض بده

اللهم اعط كل منفق خلقا

ديگرى ميگفت: خدايا به هر ممسك تلف نصيب كن

اللهم اعط كل ممسك تلفا.

آن گاه رفتم، باقوامى رسيدم كه مانند شتران لبهاى بزرگى داشتند، گوشت از پهلوهايشان بريده و بدهانشان انداخته مى شد، گفتم: يا جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينان عيب جويان و طعنه زنانند

هؤلاء الهمازون اللمازون

سپس رفتم ناگاه به اقوامى رسيدم كه سرهايشان را با سنگ مى شكستند گفتم: يا جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينها كسانى هستند كه بدون نماز عشاء تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 19

مى خوابند. بعد رفتم ناگاه به جماعتى رسيدم كه به دهانشان آتش مى انداختند و از سوراخ پائين خارج مى شد از جبرئيل پرسيدم؟ گفت: اينان كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

سپس رفتم و ناگاه به جماعتى برخوردم كه چون يكى مى خواست برخيزد از بزرگى شكمش نمى توانست برخيزد، گفتم: جبرئيل اينها كدام كسانند؟

گفت: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند، زندگى نمى كنند مگر مانند كسى كه شيطان او را ديوانه كرده است، آن گاه ديدم كه آنها مانند آل فرعون هستند، صبح و شام به آتش عرضه مى شوند، مى گويند: پروردگارا قيامت چه زمانى خواهد بود؟

فرمود: سپس به رفتن ادامه دادم ناگاه به زنانى رسيدم كه از پستانشان آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم، گفت اينها زنانى هستند كه

بر اموال شوهران اولاد ديگران را وارث مى كنند، آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

غضب خدا شديد است بر زنى كه در نسب قومى كسى را كه از آنها نيست، داخل كند، پس بر خلوات وارد شود و انبارشان را بخورد (از آنها سهم بگيرد).

سپس فرمود: گذر كرديم بر ملائكه اى از ملائكه خدا كه خدا هر طور خواسته بود آنها را آفريده بود، چهره شان را هر طور كه اراده فرموده بود قرار داده بود، تمام اعضاء آنها مشغول تسبيح و حمد بود و از هر ناحيه بدنشان صداى حمد و گريه از ترس خدا بلند بود با صداهاى مختلف، از جبرئيل سؤال كردم؟ گفت همانطور كه مى بينى آفريده شده اند. هر يك از آنها در كنار رفيق خود است ولى با او ابدا كلمه اى نگفته است از خوف خدا و به علّت اينكه به خدا متواضع تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 20

هستند سرهايشان را بلند نكرده و از حد فعلى پائين نياورده اند من به آنها سلام كردم با اشاره سر به من جواب دادند و از خشوع خدا به من نگاه نمى كردند جبرئيل به آنها گفت: اين محمّد نبى رحمت است، خدا او را به سوى بندگان رسول و نبى فرستاده است، او خاتم پيامبران و آقاى آنهاست آيا با او سخن نمى گوئيد؟ چون اين را از جبرئيل شنيدند، بر من با سلام رو كردند، و احترام نمودند و براى من و امت من خوبى را مژده دادند.

فرمود: سپس به آسمان دوم بالا رفتيم ناگاه در آن دو مرد را ديدم كه شبيه هم بودند، از جبرئيل پرسيدم؟ گفت: دو پسر خاله اند يحيى

و عيسى عليهما السّلام به آن دو سلام كردم، آن دو بر من سلام كردند، براى آنها استغفار كردم، براى من استغفار كردند و گفتند

«مرحبا بالاخ الصالح و النبى الصالح»

ناگاه ديدم در آن آسمان ملائكه اى هستند كه خاشع مى باشند، چهره آنها را هر طور كه خواسته بود قرار داده بود، همه آنها خدا را با صداهاى مختلف تسبيح و حمد مى كردند.

آن گاه به آسمان سوم بالا رفتيم، ناگاه در آنجا مرد بزرگوارى ديدم، كه زيبايى اش نسبت به ديگران مانند ماه چهارده شبه بود نسبت به ستارگان ديگر، گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام كردم، او بر من سلام كرد، بر او استغفار كردم، او بر من استغفار كرد، و گفت

مرحبا بالنبى الصالح و الاخ الصالح، المبعوث فى الزمن الصالح

در آنجا نيز مانند آسمان اول و دوم ملائكه اى بود كه همه به خدا خاشع بودند چنان كه وصف كردم، جبرئيل درباره من همان گفت كه به آنها گفته بود، آنها با من آن طور رفتار كردند كه ديگران كرده بودند.

سپس به آسمان چهارم بالا رفتيم، ناگاه در آنجا مردى ديدم گفتم: يا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 21

جبرئيل اين كيست؟ گفت اين ادريس است كه خدا او را به مكان بالايى بلند كرده است

رفعه اللَّه مكانا عليا

به ادريس سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار كردم، او براى من استغفار نمود، در آن آسمان ملائكه اى بودند، مانند ملائكه آسمانهاى ديگر، به خدا خاشع بودند، آنها براى من و امت من خير را بشارت دادند.

آن گاه فرشته اى ديدم كه بر تختى نشسته بود، زير فرمانش هفتاد هزار فرشته

و زير فرمان هر يك هفتاد هزار فرشته بودند، به فكر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه تدبير كننده جهان اين فرشته است (و خدا اين منصب را باو داده است) جبرئيل به آن فرشته فرياد زد و گفت: پاشو، او پا شد و تا قيامت سر پا خواهد بود.

بعد از آن به آسمان پنجم بالا رفتيم، در آن مردى بود، بسيار پير كه پيرتر از او نديده بودم، در اطراف او جماعت كثيرى از امتش بود كه از كثرت آنها تعجب كردم گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين محبوب قوم خويش هارون پسر عمران (برادر موسى) است، به او سلام كردم، او بر من سلام كرد براى او استغفار كردم، او براى من استغفار كرد، در آنجا ملائكه اى بودند مانند آسمانهاى ديگر.

پس از آن به آسمان ششم بالا رفتيم، در آنجا مرد بلند قامتى بود، گويى در قد بلندى از قبيله «شنوه» بود و اگر دو تا پيراهن داشت موهايش از آنها بيرون مى آمد، شنيدم كه مى گفت: بنى اسرائيل گمان مى كنند من پيش خدا محترمترين فرزندان آدم هستم حال آنكه اين مردى است (اشاره به رسول خدا) كه پيش خدا از من عزيزتر است گفتم: جبرئيل اين كيست گفت؟ اين برادر موسى بن عمران است به او سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 22

نمودم، او براى من استغفار نمود، در آنجا ملائكه اى بودند همه خاشع مانند ملائكه ديگر آسمانها.

فرمود: بعد از آن به آسمان هفتم بالا رفتيم، به هيچ فرشته اى نگذشتم مگر آنكه گفتند: يا محمّد حجامت بگير و امت خود را امر

كن حجامت بگيرند، در آنجا مردى بود موى سر و ريشش سياه و سفيد، روى تختى نشسته بود، گفتم: يا جبرئيل اين كيست، در باب بيت المأمور در جوار خدا؟ گفت: اين پدرت ابراهيم و اين محل تو و محل متقيان امت تو است آن گاه آن حضرت اين آيه را خواند:

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ.

به ابراهيم عليه السّلام سلام كردم، او بر من سلام كردم و فرمود:

«مرحبا بالنبى الصالح و الابن الصالح و المبعوث فى الزمن الصالح»

در آسمان هفتم مانند آسمانهاى ديگر، ملائكه بودند كه براى من و امت من، خير را بشارت دادند.

فرمود: در آسمان هفتم درياهايى از نور ديدم كه نورشان چشمان را خيره مى كرد و درياهايى از ظلمت و درياهايى از برف كه صداى رعد مى دادند، هر وقت از ديدن آنها به وحشت مى افتادم از جبرئيل مى پرسيدم، در جواب مى گفت يا محمّد بشارت باد بر تو، شكر خدا كن كه اينهمه كرامت به تو داده، خدا را شكر كن براى اينكار، فرمود: خدا با قوه و يارى خود مرا ثابت كرد تا سخنم به جبرئيل و تعجبم زياد شد.

جبرئيل گفت: يا محمّد آيا آنچه مى بينى به نظرت بزرگ مى آيد؟ حال آنكه اينها آفريده اى است از آفريده هاى خدا، چطور است عظمت خدا كه اينها را آفريده است آنچه نديده اى از آنچه ديدى بزرگتر است، بين خدا و خلق هفتاد هزار حجاب هست نزديكترين خلق به خدا من و اسرافيل است، ميان ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 23

و خدا چهار حجاب هست:

حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و

حجابى از آب.

فرمود: از جمله عجائب خلق خدا كه مسخر كرده بود، خروسى ديدم، پاهايش در ريشه هاى طبقه هفتم زمين و سرش نزد عرش خدا بود، او ملكى است از ملائكه كه خدا مطابق اراده خود خلق كرده است، پاهايش در قعر زمينهاى هفتم است، آن گاه بالا رفت تا در هوا خارج شد و به آسمان هفتم بالا رفت تا كاكلش به نزديكى عرش رسيد، او مى گفت: پروردگارم هر جا كه باشم، نمى دانى خدايت در كجاست از عظمت شأن او.

آن خروس دو تا بال در شانه اش داشت، چون بالهاى خود را مى گشاد، از شرق و غرب مى گذشت، چون وقت سحر باشد بالهاى خود را باز مى كند و آنها را به هم مى زند و فرياد تسبيح بلند مى كند و مى گويد:

سبحان اللَّه الملك القدوس، سبحان اللَّه الكبير المتعال، لا اله الا اللَّه الحى القيوم

و چون اين تسبيح را گفت، خروسهاى زمين بالهاى خود را بهم زده بانك مى كنند، وقتى كه او ساكت شد، خروسهاى زمين ساكت مى شوند.

ريشهاى كوچك او سبز و ريشهاى ديگرش بسيار سفيد بود، ريشهاى سبز او به شدت سبز رنگ مى باشند.

فرمود: سپس با جبرئيل به بيت المعمور رفتم و در آن داخل شده و نماز خواندم و با من جمعى از امتم بودند كه لباس تازه داشتند و جمعى لباس كهنه پوشيده بودند آنها كه لباس تازه پوشيده بودند، داخل بيت المعمور شدند، كهنه لباسان در همانجا نشستند آن گاه از آنجا خارج شدم، دو تا نهر مطيع من شدند يكى بنام كوثر ديگرى بنام رحمت، از كوثر نوشيدم و در آن رحمت غسل كردم سپس هر دو مطيع من شدند و راه

در امتداد آن دو واضح شد تا داخل بهشت گشتم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 24

در دو طرف بهشت خانه هاى من و خانواده ام بود، خاك بهشت مانند مشك بود، دختر جوانى ديدم در نهرهاى بهشت غوطه مى خورد گفتم: براى كدام كس هستى؟ گفت: براى زيد بن حارثه (پسر خوانده حضرت) وقت صبح اين مطلب را به زيد بن حارثه خبر دادم.

پرندگان بهشت را ديدم كه به بزرگى شتر خراسانى بودند، انارهايش به اندازه دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم ضخامت تنه آن به حدى بود كه پرنده در هفتصد سال نمى توانست آن را دور بزند، در بهشت منزلى نبود مگر آنكه در آن شاخه اى از آن درخت بود، گفتم: جبرئيل اين درخت چيست؟

گفت: اين درخت طوبى است، خدا فرموده: طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

آن حضرت فرمود: چون داخل بهشت شدم به فكرم رسيد، كه از جبرئيل از آن درياها و عجائب آنها سؤال كردم گفت: آنها خيمه هاى حجابات خدا هستند كه اگر نبودند نور عرش همه آنچه را كه در عرش بود آشكار مى كرد.

به سدرة المنتهى رسيدم، ديدم يك برگ از آن، امّتى را سايه مى افكند و از آن به فاصله اى بودم كه خدا فرموده قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى خدا مرا ندا كرد كه: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ من در جواب از طرف خود و امّتم گفتم: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

خدا فرمود: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ من گفتم: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا

إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا خدا جواب داد: مؤاخذه ات نخواهم كرد، گفتم: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا خدا جواب داد، تكليف دشوار را بر تو حمل نخواهم كرد، گفتم: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 25

الْقَوْمِ الْكافِرِينَ

خداى تبارك و تعالى فرمود: اينها را بر تو و امّت تو دادم.

امام صادق عليه السّلام فرمود: محترمتر از آن حضرت كسى به طرف خدا نرفته است كه براى امت خود چنين چيزهايى خواست.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله گفت: پروردگارا به پيامبرانت فضيلتهايى داده اى مرا هم بده. خدا فرمود: به تو در ميان چيزهايى كه داده ام، دو كلمه از تحت عرش خود داده ام و آن

لا حول و لا قوة الا باللَّه و لا منجى منك الا اليك

است.

فرمود: ملائكه بر من سخنى تعليم كردند كه وقت صبح و شام مى گويم:

اللهم ان ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلى اصبح مستجيرا بعزتك و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى الفانى اصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لا يفنى

و مى گويم اين را وقتى كه وارد شب مى شوم سپس اذان شنيدم، ديدم فرشته اى اذان مى گويد كه در آسمان پيش از آن شب ديده نشده بود او گفت:

«اللَّه اكبر اللَّه اكبر»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت، من از هر چيزى بزرگترم، او گفت:

«اشهد ان لا اله الا اللَّه، اشهد ان لا اله الا اللَّه»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت: منم اللَّه كه جز من معبودى نيست و غير از من الهى وجود ندارد، فرشته گفت:

«اشهد

ان محمّدا رسول اللَّه اشهد ان محمّدا رسول اللَّه»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت محمّد بنده من است او را مبعوث و انتخاب كرده ام.

فرشته گفت:

«حى على الصلاة حى على الصلاة»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت، و بر امر واجب من دعوت كرد هر كه از روى رغبت و طلب پاداش من به نماز رود، كفاره گناهان گذشته اش خواهد بود، فرشته گفت:

«حى على الفلاح حى على الفلاح»

خدا فرمود: آن صلاح و نجات و رستگارى است، آن گاه بر ملائكه امامت كردم چنان كه براى پيامبران قبلا امامت كرده بودم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 26

فرمود: سپس مرا شوقى و عشقى «1» فرا گرفت، به سجده افتادم، خدا ندايم فرمود: من پيش از تو بر هر پيامبرى پنجاه نماز واجب كرده ام، بر تو و امت تو نيز واجب كردم، برخيز تو در امت خود هستى.

آن حضرت فرمود از آن محل پائين آمدم تا به ابراهيم رسيدم، چيزى از من نپرسيد تا به موسى رسيدم، موسى گفت: يا محمّد چه كار كردى؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پيامبر پيش از تو پنجاه نماز واجب كرده ام، بر تو و امت تو نيز واجب كردم موسى گفت: اى محمّد امت تو آخرين و ضعيفترين امتهاست، خدايت چيزى او را زياد نمى كند (بر عزت او نمى افزايد) امت تو قدرت چنين تكليفى ندارند به سوى پروردگارت برگرد و تخفيف بخواه.

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيدم، به سجده افتادم آن گاه گفتم: بر من و امت من پنجاه نماز واجب كردى نه من طاقت آن را دارم و نه امت من، تخفيف فرما. خدا ده ركعت تخفيف داد، پيش موسى برگشتم

به او خبر دادم، گفت: برگرد قدرت آن را ندارى، به سوى خدايم بازگشتم، باز ده ركعت تخفيف داد.

به نزد موسى آمده خبر كردم، گفت: برگرد، در هر برگشتن به سجده مى افتادم، خدايم تخفيف مى داد تا به ده نماز رسيد، به موسى خبر كردم گفت:

طاقت آن را ندارى، به سوى پروردگارم بازگشتم، پنج نماز تخفيف داد، به سوى موسى برگشتم و خبر دادم، گفت طاقت نمى آورى، گفتم از پروردگارم حيا مى كنم، بر پنج نماز صبر مى كنم.

ندا كننده اى ندايم كرد، در اثر صبرى كه كردى اين پنج نماز برابر پنجاه

__________________________________________________

(1) عبارت عربى «صبابه» است آن با صاد بمعنى عشق و شوق و با ضاد نقطه دار بمعنى ابر رقيق است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 27

نماز است، هر يك مقابل ده نماز، هر كه از امت تو قصد كار خوبى كند و آن را انجام دهد، ده برابر خواهم نوشت و اگر قصد كند و عمل نكند يك حسنه خواهم نوشت، هر كه از امت تو قصد كار بدى كند و آن را انجام دهد يك گناه بر او خواهم نوشت و اگر قصد كند و عمل نكند چيز براى او نخواهم نوشت.

امام صادق فرمود خدا از اين امت به موسى جزاى خير بدهد، اين تفسير قول خداست كه فرموده: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى ... إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

ناگفته نماند: اين حديث كه با اين تفصيل نوشته شد، براى آنست كه آن از حالات عروج و برزخى آن حضرت است كه خدا پشت پرده را به او نشان داده است و آن سبب استفاده هاى بيشتر است، نظير اين روايت در جاهاى ديگر نيز آمده است، از جمله در

كتاب دار السلام محدث نورى در ضمن نقل خوابهاى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كه خدا حقائق اعمال بد و خوب را به آن حضرت نشان داده است اينها نمونه هايى از عالم غيب و مكنونات اين جهان مى باشد.

ناگفته نماند: روايات معراج بسيار زياد است، طالبان تفضيل به كتابهاى مفصل رجوع فرمايند، آنچه در اينجا آورديم به عنوان نمونه است، لفظ «ليلا» در آيه شريفه دلالت دارد كه اسراء در يك شب واقع شده است، به موجب روايات آن حضرت در همان شب به مكه برگشته و نماز صبح را در مكه خوانده است.

در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است:

«قال ان رسول صلى اللَّه عليه و آله صلّى العشاء الاخرة و صلّى الفجر في الليلة التي اسرى به فيها بمكة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 28

[سوره الإسراء (17): آيات 2 تا 8]

اشاره

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (3) وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4) فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6)

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (8)

2- به موسى كتاب تورات را داديم

و آن را براى بنى اسرائيل وسيله هدايت قرار داديم كه جز من (خدا) كارساز مگيريد.

3- شما نسل كسانى هستيد كه با نوح در كشتى حمل كرديم نوح بنده اى شكرگزار بود.

4- به بنى اسرائيل در تورات اعلام كرديم كه در زمين (فلسطين) دو بار فساد خواهيد كرد و طغيان بزرگى به وجود خواهيد آورد.

5- پس چون وعده انتقام اولى برسد بندگانى كه بسيار نيرومند هستند بر شما خواهيم فرستاد كه خانه هاى شما را (تفتيش) كنند و اين وعده عملى است.

6- سپس دولت و قدرت را به شما برمى گردانيم و شما را با اموال و اولاد و اقوام نيرومند مى گردانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 29

7- اگر نيكى كنيد براى خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد براى خود كرده ايد و چون وعده طغيان دوم در رسد (آنها را مى فرستيم) تا چهره شما را غمگين كنند، و مانند دفعه اول داخل مسجد شما شوند و بر هر چه دست يافتند تباه و نابود كنند.

8- شايد پروردگارتان به شما رحم كند، و اگر به طغيان بازگشتيد به انتقام بازمى گرديم و جهنم را براى كافران مجلس قرار داده ايم.

كلمه ها

ذريه: نسل و فرزند. ذرء: آفريدن. جمع آن ذريّات است.

قضينا: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن به امر است، به معناى حكم حتم، بيان و مانند آن نيز آيد، آن در آيه به معنى بيان و اعلام است.

لتعلن: علوّ: در آيه به معنى غلبه و تكبر و طغيان است «لتعلنّ» حتما تجاوز مى كنيد «علوا»: غلبه كردند.

اولاهما: اولى (بضم همزه) مؤنث اول است.

بأس: بأس در اصل به معنى سختى و شدت است در اينجا منظور نيرومندى است.

جاسوا: جوس: جستجوى شديد

(تفتيش). «الجوس: طلب الشي ء بالاستقصاء»، «جاسوا»: جستجو كردند.

خلال: خلل (بر وزن شرف): گشادگى و فاصله ميان دو چيز، جمع آن، خلال (بكسر- خ) است خِلالَ الدِّيارِ: درونهاى خانه ها.

كرة: كرة: رجوع و برگشتن. منظور از آن در آيه دولت و اقتدار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 30

است، مصدر به معنى مفعول است «دولت باز گشته».

امددناكم: مد در اصل به معنى زيادت و به قول راغب به معنى كشيدن است، در اينجا به معناى فزونى دادن و نيرومند كردن است.

نفيرا: نفر (بر وزن شرف): گروه و دسته. نفير مثل نفر جماعتى از مردان را گويند، نفير و نفر: عشيره انسان كه ياريش كرده و با او كوچ مى كنند.

ليسوؤا: اسائه: محزون كردن لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ: تا محزون كنند چهره هاى شما را (شما را محزون كنند تا اثر حزن در قيافه شما پديدار شود).

تتبير: تبر (بر وزن عقل و شرف): هلاك شدن و نابود گشتن. تتبير:

هلاك كردن لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً: تا هر چه غلبه كردند به طورى كامل نابود كنند.

حصيرا: حصر: تنگ گرفتن. حبس «حصير»: سجن و زندان كه شخص را تنگ مى گيرد و از حركت منع مى كند فعيل به معناى فاعل است.

شرحها

آيات هفتگانه يكى از نظامات و سنت هاى خدايى را بيان مى كند و آن اينكه عدالت و انصاف و ظلم و طغيان در زندگى جوامع بشرى اثر مستقيم دارد، جامعه اى كه مردم آن با عدالت و توحيد و ايمان عمل صالح زندگى مى كنند. در سعادت و رفاه و تكامل خواهند بود، ولى جامعه اى كه افراد آن اهل طغيان باشند رو به سقوط و زوال مى رود وانگهى خدا به وسيله رسولان خود اين سنت و طريقه تفسير أحسن

الحديث، ج 6، ص: 31

را به مردم رسانده و آنها را در اختيار يكى از اين دو راه مخير كرده است.

اينكه گفته شده در آيه زير به نحو احسن مجسم شده است: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96، على هذا به نظر مى آيد ارتباط آيات هفتگانه با آيه اول آنست كه: جريان اسراء آن حضرت براى تكميل ايشان بود تا بتواند اين حقائق را به طور كامل و از روى آشنايى كامل بيان فرمايد.

الميزان عقيده دارد كه آيات هفتگانه مانند جمله معتزله است ميان آيه اول و آيه نهم.

به هر حال در اين آيات آمده: ما به موسى كتاب داديم كه هدايت كننده بنى اسرائيل بود و به آنها اعلام كرديم كه دو دفعه طغيان خواهيد كرد و انتقام هر دو از شما گرفته خواهد شد، به وقت انتقام اول مردانى قدرتمند شما را تار و مار مى كنند و شما را در ميان خانه تعقيب مى نمايند، سپس عوامل رفاه بر شما بازمى گردد، از لحاظ نفرات و اموال، كثرت پيدا مى كنيد، باز طغيان سر مى دهيد اين دفعه انتقام را شديدتر مى بينيد، سپس ممكن است خدا به شما رحم كند ولى اگر باز به طغيان آئيد به انتقام بر مى گرديم، كه اين سنّت خدايى، در عزت و ذلت جوامع بشرى است.

2- وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا.

منظور از كتاب، تورات است، شايد به علّت حاوى بودن به احكام و وظائف به جاى تورات، كتاب گفته شده است. وَ جَعَلْناهُ ... توضيح و

تفسير «الكتاب» است جمله أَلَّا تَتَّخِذُوا ... نشان مى دهد كه خلاصه كتاب نهى از شرك بود كه جز خدا وكيل و كارسازى نگيرند و در تمام شئون زندگى رو به خدا آورند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 32

خلاصه همه شريعتها همين است. لفظ «ان» در أَلَّا تَتَّخِذُوا تفسيريه است. بعضى آن را به صيغه غائب «يتخذوا» خوانده است. در اينصورت تقدير آن «و قلنا لهم لا يتخذوا ...» است.

3- ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً گفته اند «ذرية» منصوب است براى اختصاص يعنى خطاب أَلَّا تَتَّخِذُوا ...

مخصوص بود به فرزندان آنان كه با نوح در كشتى بودند و گويند: در آن ياء ندا مقدر است يعنى: «يا ذرية من حملنا مع نوح».

به هر حال معنى آيه آنست كه: جز خدا وكيل نگيريد كه شما فرزندان كسانى هستيد كه با نوح در كشتى بودند و مورد عنايت خدا قرار گرفتند و جز خدا كارسازى نمى گرفتند وانگهى نوح بنده اى موحد بود و جز خدا وكيل نمى گرفت شكور بودن لازمه اش توحيد است، جمله إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً تعليل أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا است.

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده نوح چون صبح و شام مى كرد مى گفت: خدا من تو را گواه مى گيرم هر نعمتى كه صبح و شام در آن هستم خواه نعمت دين باشد يا دنيا، همه از تو است

«وحدك لا شريك لك لك الحمد و لك الشكر بها حتى ترضى و بعد الرضا و هذا كان شكره»

اين مخالف آن نيست كه درباره «شكور» گفته شد، زيرا اين الفاظ نيز حكايت از توحيد دارند و گوشه اى از آن

مى باشند.

4- وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً منظور از «قضينا» اعلام و از كتاب، تورات، است لازم و نون تأكيد در دو فعل «لتفسدن»- «لتعلن» براى حتمى بودن خبر است، يعنى در تورات به اسرائيل اعلام كرديم كه در زمين فلسطين و اطراف آن، حتما دو دفعه فساد و طغيان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 33

خواهيد كرد، ظاهرا منظور فساد و طغيان ميان خودشان است مانند يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ.

5- فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا.

اين آيه روشن مى كند كه چون وقت انتقام طغيان اول برسد لشكريانى كه بسيار نيرومند هستند بر آنها مى تازند و در ميان خانه هايشان آنها را تعقيب مى كنند تا آنها را پيدا كرده و به قتل رسانند.

اين وعده حتمى است و تخلّف ندارد. منظور از عِباداً لَنا شايد «بخت نصر» و لشكريان او باشد چنان كه خواهد آمد، لازم نگرفته كه آنها نيكوكاران باشند، در قرآن به جمادات نيز «عباد» اطلاق شده است إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194 «1».

6- ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً مراد از «كرة» دولت و اقتدار است منظور از «عليهم» شايد مطلق دشمنان باشد نه همانهايى كه بر بنى اسرائيل تاختند، جمله إِنْ أَحْسَنْتُمْ ... در آيه بعدى نشان مى دهد كه اين رسيدن به دولت و شوكت در اثر نيكوكارى خواهد بود كه بنى اسرائيل بعد از ذلت اول، در پيش خواهند گرفت.

به هر حال مضمون آيه آنست كه: پس

از ذلت نخستين، دولت و شوكت را بر شما بر مى گردانيم و شما را به وسيله اموال و فرزندان و كثرت مردم، نيرومند مى كنيم.

7- إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از حضرت باقر (ع) در تفسير «عبادا» نقل شده:

قال و هو القائم و اصحابه اولى بأس شديد

ظاهرا اين فرموده از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 34

اين قسمت از آيه رمز عزت و ذلت بنى اسرائيل و همه است، يعنى: اگر به احسان و نيكوكارى ادامه بدهيد، نعمت و شوكت ادامه پيدا خواهد كرد (ولى اينكار را نخواهيد كرد بلكه طغيان را سر خواهيد داد تا نوبت انتقام دوم برسد).

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً جمله «ليسوؤا» متعلّق است به بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا يعنى: آنها را بر مى انگيزيم كه شما را محزون كنند و آثار ذلت در قيافه شما ظاهر شود، آنها به معبد و هيكل سليمان داخل مى شوند و بر هر چه دست يافتند به طور كامل نابود مى كنند «تتبيرا» دلالت بر شدت تار و مار شدن دارد، معلوم است كه اين انتقام شديدتر از اولى خواهد بود.

چنان كه در آيه گذشته گفته شد: افعال پنجگانه در اين آيه لازم نگرفته كه دشمنان دوم همان دشمنان اولى باشند بلكه ظاهرا منظور مطلق دشمن است مشكل است اثبات نمود كه حمله كنندگان به بنى اسرائيل در دو زمان يكى باشند.

8- عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً يعنى جريان عزت و ذلت ادامه خواهد داشت و هر وقت علّت يكى

را به وجود آورديد معلولش موجود خواهد شد، به عبارت ديگر: ممكن است خدا پس از انتقام ديدن باز به شما رحم كند ولى اگر به طغيان بازگشتيد، به انتقام باز خواهيم گشت تنها انتقام دنيا نخواهد بود، بلكه در آخرت نيز جهنم در كمين كافران است.

از وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا فهميده مى شود كه يهود و رژيم اشغالگر قدس به زودى منقرض خواهد شد زيرا كه طغيان و تجاوز آنها از حد گذشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 35

نكته ها

دو انتقام كدام است؟

ناگفته نماند: تاريخ يهود پر است از نكبت و بدبختى و تار مار شدن بدست خدا و انسانها، اين قوم در اثر لجاجت و عصيان و طغيان و ماده گرايى كه دارند از بدو پيدايش نه خود روى راحتى را ديده اند و نه ديگران را راحت گذارده اند، اكنون نيز خودشان ذليل و ناراحت و ممالك اسلامى را نيز ناراحت كرده اند.

قرآن مجيد درباره آنها فرموده: ... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ ... بقره/ 61 علّت ذلت و مسكنت همان كفر بآيات خدا و قتل رسولان خدا ... بود.

در جاى ديگر آمده: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ... آل عمران/ 112، بنى اسرائيل وقتى كه از پيغمبر خود سرپرست جنگ مى خواهند مى گويند: چرا در راه خدا پيكار نمى كنيم حال آنكه دشمنان ما را از ديار خود بيرون كرده و فرزندانمان را به اسارت

گرفته اند: وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا ... بقره/ 246، در اينصورت، خود به ذلت اعتراف كرده اند.

اگر حالات يهود را، بعد از اسلام هم بررسى كنيم خواهيم ديد كه آنها قوم غضب شده و از رحمت حق رانده شده اند، حساب كنيد از آن وقتى كه يهود بنى قريظه، بنى نضير، بنى قينقاع و يهود خيبر به دست رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تار و مار شدند، تا زمان «هيتلر» كه ريشه آنها را از اروپا كند و دويست هزار نفر اعدام شد و در كوره هاى آدم سوزى خاكستر شدند و ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 36

در اين صورت منظور قرآن مجيد در آيات گذشته دو انتقام بزرگ از انتقامهاى الهى است، مى شود يكى از آنها حمله «بخت نصر» پادشاه بابل باشد كه به فلسطين حمله نمود، يهود را تار و مار كرد، هيكل سليمان را خراب نمود، تورات در آن فتنه از بين رفت، عده زيادى از يهود را اسير كرده و به فلسطين آورد، حدود هفتاد سال بيت المقدس در حال ويرانى بود و يهود در اسارت بابل، آن گاه كورش پادشاه هخامنشى ايران به بابل حمله كرد، يهود را از اسارت نجات داد و اجازه داد كه به فلسطين بازگردند، اين حدود پانصد سال قبل از ميلاد بود، در قاموس كتاب مقدس زير لفظ «اورشليم» گفته نبوكد نصر در سال 586 قبل از ميلاد بيت المقدس را فتح كرد.

ديگرى شايد حمله اسپيانوس قيصر روم باشد كه روميان به فرماندهى طوطوز، وزير قيصر، به فلسطين حمله آورده و يهود را تار و

مار كرد و آن حدود صد سال قبل از ميلاد بود «1».

درباره دو تا انتقام كه در آيات وعده شده چنين گفته اند، اما در اين صورت بايد گفت لفظ وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ نشان مى دهد كه همه اين پيشامدها در تورات به آنها خبر داده شده زيرا على الظاهر مراد از «الكتاب» تورات است، آيا در تورات از هيكل سليمان كه هزاران سال از موسى، بنا شد خبر داده شده بود؟ و اللَّه اعلم. اين حقيقت درباره همه اقوام صادق است، يهود براى مثال ذكر شده است.

__________________________________________________

(1) مستر هاكس در قاموس كتاب مقدس زير لفظ اورشليم چند رقم از هجومهاى همگانى را نقل كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 37

[سوره الإسراء (17): آيات 9 تا 22]

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (12) وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15) وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ

وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 38

9- اين قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند و مؤمنان را كه عمل صالح مى كنند مژده مى دهد كه آنها راست پاداشى بزرگ.

10- كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند براى آنها عذابى دردناك آماده كرده ايم.

11- انسان ضرر را مى طلبد چنان كه خير را جستجو مى كند كه انسان موجودى عجول است.

12- شب و روز را دو آيت قرار داده ايم آيتى را كه شب باشد ناپيدا و آيتى را كه روز باشد روشن كرده ايم تا از فضل خدا بطلبيد و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيز را به طور كامل روشن كرده ايم.

13- هر انسان عملش را در گردنش ملازم كرده ايم و روز قيامت براى او كتابى خارج مى كنيم كه آن را باز شده مى بيند.

14- بخوان كتابت را امروز خودت براى خودت در حسابگرى كافى هستى.

15- هر كه هدايت شود براى خودش هدايت مى شود و هر كه گمراه شود به ضرر خود گمراه مى شود و هيچ نفسى گناه ديگرى را متحمل نمى شود، ما عذاب كننده نبوده ايم مگر پس از آنكه پيامبرى مبعوث كنيم.

16- و چون بخواهيم شهرى هلاك كنيم به عياشان آن

وسعت مى دهيم تا در آن عصيان كنند، وعده عذاب بر آنها حتمى مى شود، هلاكش مى كنيم.

17- چه بسا مردمان را كه بعد از نوح هلاك كرديم و همين بس كه خدايت به گناه بندگان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 39

آگاه و بيناست.

18- هر كه زندگى زودگذر را بخواهد به زودى آنچه بخواهيم باو مى دهيم، آن گاه جهنم را براى او قرار مى دهيم كه مذموم و مطرود داخل آن مى شود.

19- و هر كه آخرت را بخواهد و براى آن تلاش بكند حال آنكه مؤمن است تلاش آنها مورد پاداش است.

20- همه اينها و اينها را با عطاى خدايت مدد مى دهيم كه عطاى خداى تو به كسى ممنوع نيست.

21- بنگر چطور بعضى را بر بعضى فضيلت داده ايم البته آخرت داراى درجات بزرگتر و برترى بزرگتر است.

22- با اللَّه معبود ديگرى قرين مكن تا ملامت شده و ذليل بنشينى.

كلمه ها

اقوم: قيام: برخاستن، ايستادن. قائم: ايستاده. اقوم: ايستاده تر منظور از اقوم در آيه، استوارتر، پايدار و محكمتر است.

اعتدنا: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدنا» آماده كرده ايم.

«عتيد»: آماده.

محونا: محو: از بين بردن. زايل كردن «محونا»: زايل كرده ايم.

عجول: عجله: شتاب كردن و آن طلب چيزى است پيش از رسيدن وقت آن. و از مقتضيات شهوت است «عجول»: شتابگر.

مبصرة: مبصر و مبصره را گاهى لازم گفته اند به معنى روشن و آشكار و گاهى متعدى، به معنى روشنى دهنده، در آيه فوق هر دو معنى ممكن است.

تفصيلا: فصل: بريدن و جدا كردن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 40

تفصيل: روشن كردن و بيان كردن. كه بريدن از اجمال است.

الزمناه: لزم، لزوم و لزام: ثبوت و دوام. الزام: ثابت

كردن و ملازم نمودن «الزمناه»: ملازم و ثابت كرده ايم آن را.

طائره: طير: پريدن. و نيز جمع طائر است، به نظر طبرسى طير اسم جمع است در مفرد و جمع به كار مى رود، طائر در آيه به معناى عمل است، اعم از عمل خوب و بد، چنان كه مفسران آن را عمل گفته اند، در علّت آن، سخن بسيار گفته شده كه در قاموس قرآن (طير) گفته ام، به نظر مى آيد كه علّت اين استعمال آنست كه: عمل، پرنده به خصوصى است كه به صورت نيرو از انسان مى پرد و كنار مى شود ولى از انسان قابل انفكاك نيست، از انسان ناشى مى شود ولى در اطراف او است راغب در مفردات گويد: «اى عمله الذى طار عنه من خير او شر» منشورا: نشر: گستردن و گسترده شدن، لازم و متعدى هر دو آمده است «نشر» الثوب و الكتاب نشرا: بسطه»، «منشور»: گسترده شده و باز شده.

مترفيها: ترفه: وسعت يافتن در نعمت. ترف: نعمت، ابن عرفه گويد:

مترف كسى است كه به سر خود رها شود تا هر چه بخواهد بكند به هر حال، مترف يعنى قدرتمند و ثروتمند و بى بندوبار، جمع آن مترفون است. «الجبار المتنعم الذى يفعل ما يشاء» دمرنا: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن «دمرنا»: هلاك كرديم.

عاجله: منظور از عاجله، زندگى دنيا است كه به عجله مى گذرد «الحياة العاجلة» عَجَّلْنا لَهُ: تعجيل كرديم براى او: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 41

مدحورا: دحر: طرد و راندن به قهر. «دحره: طرده و ابعده و دفعه» «مدحور»: طرد شده از رحمت خدا.

محظور: حظر: منع و حبس «محظور» ممنوع.

شرحها

آيات هفتگانه گذشته، بيان سنت كلى الهى بود و حالات بنى اسرائيل مصداقى

از مصاديق آن، سنت الهى آنست كه: خدا مردم را به وسيله انبياء به دين توحيد و عدل و حق، هدايت مى كند، هر كس و هر ملّتى كه آن را پذيرفت در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود و هر كه نپذيرفت ذليل مى گردد، چنان كه بنى اسرائيل هر وقت رو به توحيد آوردند عزيز شدند و هر وقت اعراض كردند تار و مار گشتند.

اين آيات مى گويند: سنتى كه بر بنى اسرائيل گذشت در امت اسلام نيز جريان خواهد داشت، شما هم اگر به طرف دين حق و توحيد رو آوريد، سعادت هر دو جهان نصيب شما خواهد شد، و اگر طغيان كرديد گرفتار خواهيد شد، اين مطلب در دو آيه اولى به طور خلاصه بيان شده و در آيات بعدى با تعبيرات مختلف از قبيل جدا نشدن عمل از انسان، فراوانى اسباب هدايت، بودن انسان در گرو اعمال خويش، و امثال آن، تكميل شده است به همين مناسبت حقائقى از نظامات جهان ذكر گرديده است.

9- إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً اين آيه شق اول از سنت الهى است كه مى گويد: آنان كه ايمان آورند و نيكوكارى پيشه كنند پاداشى بزرگ و سعادت عظيمى در دنيا و آخرت خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 42

داشت، منظور از راه استوارتر همان راه توحيد است، جمله وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ ...

بيان «هى اقوم» مى باشد و لفظ «هى» راجع است به «طريقه» در جاى ديگر به جاى هِيَ أَقْوَمُ لفظ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ آمده است: قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً انعام/ 161

و در تعبير ديگر در بيان «هى اقوم- دين قيمة» چنين آمده است: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ بينه 5 از امام باقر عليه السّلام در عياشى نقل شده: كه در تفسير يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ فرموده است «

يهدى الى الامام

و در روايت ديگرى

«يهدى الى الولاية»

ظاهرا آن بيان مصداق است.

10- وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً شق دوم سنت الهى است درباره آنهايى كه طغيان مى كنند و به حق بى اعتنا مى شوند، بنا بر آنكه گذشت «عذاب اليم» شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است كسى كه اعتقاد به قيامت و حساب و كتاب ندارد مسئوليتى در مقابل اعمال خود نمى بيند، لذا به هر كار خلافى دست زدن براى او آسان است، اينهمه انسانها و مخصوصا ابرقدرتها، كه اين همه ظلم و طغيان مى كنند در اثر آنست كه به قيامت و مسئوليت عقيده ندارند، در بسيارى از آيات قرآن فقط عدم ايمان به آخرت را ملاك طغيان و تجاوز شمرده است، على هذا عدم ايمان به آخرت عدم توحيد را هم لازم گرفته است، اين است علّت عنوان كردن عدم ايمان به قيامت.

آيه نشان مى دهد كه اگر كسى به وجود خدا و توحيد عقيده داشته ولى منكر معاد باشد اين عقيده بر او فائده اى نخواهد داشت، اصل ضلالت، انكار آخرت و بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ ص/ 26، است.

11- وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 43

اين آيه و چند آيه بعدى استنتاجى است از يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ

و آن اينكه: خدا انسان را به راه مستقيم هدايت كرده و از راه ضلالت نهى فرموده است ولى انسان به علّت خوى شتابزدگى كه دارد، حق را از باطل جدا نمى كند و بدون فكر، به طرف باطل همانطور مى رود كه به طرف حق قدم بر مى دارد، منظور از «يدع» طلب و خواستن است يعنى شر را مانند خير مى طلبد علّت اين كار عجول بودن انسان است.

در عين حال آيه انسان را بر چنين كارش توبيخ مى كند كه چرا انسان بايد چنين باشد، اين روز و شب است كه خدا به حكمت چنين كرده است ولى نبايد هر دو را يكى شمرد و نور و ظلمت را يكسان به حساب آورد، جمله وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا در عين استدلال. به صدر آيه، حاكى از يك خصيصه ذاتى انسان است و آن اينكه: انسان چون چيزى را بخواهد در رسيدن به آن عجله ميكند تا جايى كه مجال انديشيدن عواقب و نتائج آن را از دست مى دهد، در آيه ديگر، مطلب به قدرى حاد عنوان شده كه گويى انسان از عجله آفريده شده است: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ انبياء/ 34، عجله يكى از موارد سقوط انسان است، لذا در روايات از آن نهى شده است.

12- وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا اين آيه در عين حال كه يك مطلب مستقل است، ارتباط آن با آيه قبلى ظاهرا همانست كه گفته شد: خدا روى حكمت و ضرورت، شب و روز

را تاريك و نورانى آفريده است، آنان كه شر را مانند خير طلب مى كنند همچون كسى هستند كه ميان شب و روز فرقى نمى گذارند، انسان نبايد چنين باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 44

منظور از ليل و نهار، ظلمت و نور است در وقت معين و محدود. اين هر دو از آيات توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در تدبير جهان هستند، چنان كه از لِتَبْتَغُوا فَضْلًا ... فهميده مى شود، اضافه «آية» به الليل و النهار براى بيان است و تقدير آن «فمحونا الليل و جعلنا النهار مبصرة» است نه اينكه اضافه را لاميه گرفته و بگوئيم آيت شب ماه و آيت روز آفتاب است، زيرا صدر آيه مى گويد: خود شب و روز آيت هستند نه آيت و علامت آن دو.

منظور از محو شب، بى علامت و ظلمانى قرار دادن آنست كه يك پارچه ظلمت است و چيزى در آن محسوس نيست، مانند: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً كه همه چيز را مى پوشاند، روز نيز روشن و نورانى است، نتيجه اين تدبير آنست كه انسان در شب تجديد قوا مى كند و در روز پى روزى و تأمين معاش مى رود و عدد روزها و هفته ها و ماهها و بالاخره عدد سالها را مى داند، به نظر مى آيد، اين نتائج متفرع بر ظلمانى بودن شب و روشن بودن روز هر دو است به نظر بعضى:

آنها متفرع بر روشنى روز است زيرا به ظلمت كه عدم است حكمى بار نمى شود و اللَّه العالم «1».

مراد از «كل شى ء» هر چيزى است كه مورد احتياج باشد، يعنى كليت نسبى است يعنى: قطع نظر از آنچه در اين آيه گفته شد، هر چيز مورد

نياز را به طور كامل براى شما روشن و بيان كرده ايم، مسئله شب و روز و دخالت آن دو در تدبير جهان و ادامه حيات در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگون مطرح شده است.

13- وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً

__________________________________________________

(1) اگر جهان پيوسته ظلمت يا نور بود، حسابى و عددى و ماه و سالى در ميان نبود

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 45

اين آيه در رابطه با آيه وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ ... است يعنى: خير و شرّ را يكسان ندانند زيرا كه عمل هر كس كه باعث شقاوت و سعادت اوست از او قابل انفكاك نيست و طبق آن سعادتمند و شقاوتمند خواهد شد، قطع نظر از اين ارتباط، اين آيه يك واقعيت بخصوصى را روشن مى كند و آن ملازم بودن عمل به انسان و نمودار شدن آن در روز قيامت است.

منظور از طائر چنان كه گفته شد عمل انسان است، علّت اين اطلاق علاوه از آنچه گفته شد آنست كه: عرب با طير و پرنده اگر از طرف چپ به راست مى پريد فال نيك مى زد و اگر از طرف راست به چپ مى پريد فال بد مى زد از اينرو به عمل طائر گفته اند سبب شومى يا مباركى انسان است (از كشّاف ذيل آيه 47 نمل).

مراد از «الزمناه» ملازم بودن عمل به انسان است، چنان ملازمتى كه حتى در قلب زنگار مى گذارد: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14 به نظر الميزان: الزام در عنق براى آنست كه عنق از اعضاء رئيسه است كه انسان بدون آن و آن بدون انسان نمى شود باشد،

به خلاف دست و پا، در اين صورت آمدن «عنق» حكايت از عدم انفكاك مى كند، به هر حال عملى كه نتيجه اش سعادت يا شقاوت انسان است با خود او است.

منظور از «كتابا» ظاهرا همان طائر و عمل است يعنى: اين اعمال فعلا مخفى و از نظر انسان پوشيده است و در قيامت كتابى براى او خارج مى كنم كه همان اعمال اوست و آن را باز شده و خوانا خواهد ديد، از آيات ديگر معلوم مى شود كه اين كتاب از نفس اعمال تشكيل خواهد يافت نه اينكه آمار اعمال در آن نوشته خواهد شد، در آيه ديگر مى خوانيم كه با ديدن آن كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 46

خواهند گفت: ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً كهف/ 49.

و به عبارت ديگر: بحكم أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ و به حكم مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ بقره/ 81 عمل با انسان و در اطراف انسان است ولى آن را نمى بيند و روز قيامت آن اعمال ظاهر خواهند شد و انسان آنها را خواهد ديد.

در الميزان فرموده: اگر به جاى وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً مى فرمود: «و نخرجه كتابا» در اين صورت ضمير به «طائر» بر مى گشت و خواننده تصور مى كرد كه عمل به صورت كتابى در خواهد آمد، حال آنكه خود اعمال ظاهر مى شوند، لذا عبارت وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً آمده است.

14- اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً چون اعمال خودش ظاهر مى شود و انسان آنها را مى بيند و بياد مى آورد، ديگر قدرت انكار نخواهد داشت و خودش حسابگر خود خواهد بود.

بنا

به روايت امام صادق عليه السّلام: بنده همه اعمال خود و آنچه نوشته شده است را به ياد مى آورد، گويى الان آن را كرده است (مجمع البيان) ارباب تحقيق گفته اند: «بنفسك» فاعل «كفى» است و اصل آن «كفت نفسك» و باء زائد است به علّت مؤنث مجازى بودن نفس، جايز است كه فعل آن مذكر آيد، راغب عقيده دارد كه آن اسم فعل است به معناى «اكتف بنفسك» در اين صورت باء زائد نيست.

15- مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اين آيه نتيجه اى است براى وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ، يعنى چون عمل هر كس ملازم اوست، پس هر كه هدايت شود به نفع خودش است و هر كه گمراه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 47

گردد به ضرر خودش تمام مى شود، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ ... تكميل صدر آيه است.

وزر به معنى بار و سنگينى است، اغلب در بار گناه به كار مى رود، مؤنث بودن «وازرة» براى آنست كه وصف «نفس» است يعنى هيچ نفسى گناه نفس ديگر را به عهده نمى گيرد، ولى پيشوايان ضلالت به علّت اضلال ديگران، گناهشان بيشتر خواهد بود، اين مطلب در سوره نحل آيه بيست و پنج آمده است.

اين آيه سه واقعيت بزرگ را به ما مى فهماند اول: آنكه هدايت و گمراهى شخص مربوط به خودش مى باشد، فرعون جايى دارد، زنش آسيه كه به موسى ايمان آورد، جاى ديگرى.

دوم: هر كس مسئول عمل خودش است، هيچ كس بار گناه ديگرى را متحمّل نمى شود.

سوم: عذاب و مسئوليت در پيشگاه خدا مشروط به اعلام تكليف

از جانب خداست، تا مطلب اعلام نشده باشد تكليفى نيست، عقاب بلابيان عقلا قبيح است، آرى: خدا عذاب كننده نيست مگر پس از آنكه پيامبرى مبعوث گرداند و دستورات را بيان فرمايد، در اينجا چند مطلب هست:

1- جمله وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا جواب اشكالى است كه به نظر مى آيد و آن اينكه: ممكن است كسى از آيات گذشته چنين فكر كند كه اثر اعمال زشت بدون قيد و شرط گريبانگير انسانها خواهد بود؟ در جواب آمده:

چنين نيست بلكه گرفتارى عذاب بعد از ارسال رسل و اعلام دستور است.

2- وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ ... حاكى است كه مراد از عذاب، هلاكت و استيصال دنيوى است، زيرا «كنّا» ماضى است و معنى جمله چنين است كه طريقه ما آن است كه عذاب كننده نبوده ايم مگر بعد از مبعوث كردن رسولان، نظير آيه:

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 48

كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ

قصص/ 59، آيات وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ ... كه خواهد آمد، نيز در زمينه عذاب دنيوى است.

3- مى شود از وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ ... استفاده كرد كه عذاب دنيا و آخرت هر دو مشروط به بيان از جانب خداست، اين مطلب در تكاليف حتمى است، نمى شود قبول كرد كه خدا كسى را در مقابل ترك نماز مثلا عذاب كند با آنكه به هيچ وسيله اى وجوب نماز به او نرسيده است اما در عقليّات مى شود گفت: كه انسان بدون ارسال رسل نيز مسئول است، مثلا كسى كه از راه

عقل خدا را شناخته است، اگر در زبان منكر باشد پيش خدا مسئول است و لو پيغمبرى هم او را انذار نكرده است.

در صافى از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در زمينه تكاليف روايتى نقل شده است «1».

تتمه اين بحث را ميتوانيد در مجمع البيان و الميزان مطالعه فرمائيد.

16- وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

اين آيه در بيان مهيا شدن اسباب عذاب و استيصال است كه در آيه قبل گفته شد. و آن اينكه: چون خدا بخواهد شهرى را هلاك كند، به مردان بى بندوبار نعمت و قدرت فراوان مى دهد، آنها از ميزان عدل و انصاف خارج مى شوند، در اين صورت وعده عذاب بر آنها حتمى مى شود، آن گاه خدا هلاكشان مى كند، اين خلاصه آيه است، امّا بايد جملات آن را بررسى كنيم.

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) انه سئل هل جعل فى الناس اداة ينالون بها المعرفة؟ قال:

لا. قيل فهل كلفوا المعرفة؟ قال: لا على اللَّه البيان لا يكلف اللَّه نفسا الا وسعها و لا يكلف اللَّه نفسا الا ما آتاها»

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 49

منظور از اراده، تحقق اسباب و علل هلاكت است، يعنى كار ما در هلاك كردن امتها چنين است، كشاف و الميزان اراده را نزديك شدن، معنى كرده اند و گفته اند: «اذا دنا وقت هلاكهم» مانند «اراد المريض ان يموت» كه به معنى نزديك شدن مرگ است در آيه: فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ كهف/ 77 به معنى نزديك شدن است.

اما جمله: أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها

اين امر نمى تواند امر به فسق باشد زيرا: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اعراف/ 28 پس نمى شود

گفت: امر به فسق مى كنيم آنها نيز فاسق مى شوند، پس متعلق آن بايد طاعت باشد، يعنى مترفين را امر به طاعت مى كنيم ولى آنها از اطاعت خارج مى شوند در اين صورت وعده عذاب حتمى مى گردد.

الميزان و كشّاف ترجيح مى دهند كه مراد از «امرنا» اكثار نعمت و فراوان كردن وسائل زندگى باشد يعنى: نعمت و وسائل معيشت آنها را زياد ميكنيم، در كشاف مى گويد: امر مجاز است زيرا حقيقت امر كه امر كند فاسق شويد ناممكن است، وجه مجاز آنست كه نعمت آنها را فراوان كند و آن را وسيله معاصى و شهوات گردانند، نگارنده گويد: نظير اين است آيه: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً انعام/ 44 «1».

ناگفته نماند بعضى آن را «امرنا» بكسر ميم خوانده اند كه به معنى اكثار فراوان كردن است يعنى: مال و اولاد مترفين را زياد مى كنيم و در قرائت على عليه السّلام و حسن و ابى عاليه و ديگران «آمرنا» است با مدّ همزه، آنهم به معنى تكثير و زياد كردن است و در قرائتى كه به امام باقر عليه السّلام و ابن عباس نسبت داده شده «امّرنا»

__________________________________________________

(1) الميزان و كشاف اين وجه را در صورتى مى گويند كه متعلق «امرنا» فسق باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 50

با تشديد به معنى امير و سرپرست كردن است.

منظور از قول در فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ

وعده عذاب است.

17- وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً اين آيه شواهدى است در زمينه فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

، معلوم مى شود كه هلاك امتها فقط بعد از نوح بوده و جوامع بشرى،

پيش از او تشكيل نشده بود، منظور از قرون، مردمان و امتهاست، قرن همانطور كه به صد سال يا صد و بيست سال يا هشتاد سال يا چهل سال گفته مى شود، همانطور به مردمى كه در يك زمان نزديك به هم زندگى مى كنند گفته مى شود «1» اصل آن به معنى جمع كردن است، جمله كَفى بِرَبِّكَ ... در بيان آنست كه: علّت هلاك گناهان آنها بوده است، خدا به ذنوب همه بندگان آگاه و بيناست، با گناهكاران همان را كرده و خواهد كرد.

دانايى خدا بر گناهان در سقوط مردمان كافى است.

18- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً پس از آنكه سنت خدا و نظام خلقت در استيصال دنيوى در آيات قبل بيان شد، در اين آيه و دو آيه بعدى عذاب و نعمت آخرت و ملاك آن دو بيان مى شود و آن خواستن عذاب و نعمت و عمل كردن مطابق خواستن است.

اين آيه مى گويد: هر كس زندگى دنيا را و نعمت آن را بخواهد، اگر بخواهيم او را به آرزويش مى رسانيم، ولى در آخرت جايش جهنم خواهد بود، منظور از خواستن دنيا آن است كه: راجع به توحيد و معاد بى اعتنا باشد و فقط دنيا را بخواهد و كار براى دنيا بكند مانند:

__________________________________________________

(1) در مفردات راغب آمده: «القوم المقترنون فى زمن واحد، جمعه قرون»

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 51

مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ بقره/ 200 قيد مَذْمُوماً مَدْحُوراً حاكى است كه تقصير از خودش است كه از رحمت خدا مطرود گرديده است.

ناگفته نماند: آيه

شامل كافرانى است كه قولا و عملا معاد را انكار مى كنند و نيز كسانى كه در زبان اقرار دارند ولى عملا انكار مى كنند مانند مسلمانان فاسق.

19- وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً اينها به عكس گروه اول هستند، يعنى آخرت را مى خواهند و براى آن كار مى كنند، كار مطابق ايمان و عمل مى كنند كه آخرت را نيز به دست آورند، مشكور بودن تلاش آنها همان داراى پاداش بودن است، قيد «هو مؤمن» مى رساند كه توأم با تلاش بايد ايمان به خدا و معاد و نبوت داشته باشد شكر انسان عكس العملى است در مقابل نعمت خدا و شكر خدا پاداشى است كه به بنده عطا مى فرمايد در مقابل عمل.

20- كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً يعنى: هر دو از اين گروه را از عطاء و مواهب خود مدد مى دهيم و عطيه خدا از هيچ يك ممنوع نيست، النهايه گروه اول از آن سوء استفاده كرده و در راههاى حرام مصرف مى كند ولى گروه دوم در راههاى حلال و رضاى خدا بهره مى برد، و چون نسبت به هر دو عطا است به خدا فقط حمد مى رسد كه عطا مى كند آن وقت ضرر و نفع عايد دو گروه است كه در استفاده از آن راه صحيح يا ناصحيح را انتخاب مى كنند.

منظور از «هؤلاء» در اول، اهل دنيا هستند كه با لفظ مَنْ كانَ يُرِيدُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 52

«العاجلة» تعبير آورده شد و از دومى، گروه وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ مى باشند.

21- انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ

أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اين آيه ظاهرا در بيان آنست كه: بايد اهل آخرت سعى كنند تا به درجات بالاى آخرت برسند، به آن حضرت دستور مى دهد كه نگاه كند، چگونه مردم در دنيا از حيث جاه و مال و وسائل زندگى بر يكديگر برترى دارند و بداند كه درجات و مقامات آخرت بيشتر از دنيا متفاوت است، پس مردم بدانند كه مقامات آخرت يكسان نخواهد بود، بلكه مطابق اعمال متفاوت خواهند بود و نيز بايد عمل بيشتر كنند تا از مواهب خدايى بيشتر بهره مند شوند اين درجات و اختلاف آنها ناشى از اعمال است چنان كه فرموده: وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ... انعام/ 132 از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«انّما يرتفع العباد غدا فى الدرجات و ينالون الزلفى من ربّهم على قدر عقولهم»

به نظرم اين براى آنست كه عقل در خالص و عالى شدن عمل كاملا دخيل است.

22- لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا آيه شريفه مانند نتيجه به آيات گذشته است، يعنى مشرك مباش و گر نه ملامت شده و خوار مى مانى و نمى توانى به درجات آخرت برسى، على هذا قعود به معنى ماندن و عدم ترقى است، خوار مى شوى زيرا كه شرك نتيجه اش خوارى است و مذموم مى مانى كه خودت باعث شده اى، خطاب است به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و يا به هر كسى كه آن را بخواند در برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان اللَّه بعث نبيه باياك اعنى و اسمعى يا جارة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 53

[سوره الإسراء (17): آيات 23 تا 39]

اشاره

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ

إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27)

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32)

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35) وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37)

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38) ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ

لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 54

23- خدايت حكم كرده كه عبادت نكنيد مگر او را و به والدين نيكى كنيد، اگر يكى از والدين يا هر دو، نزد تو به پيرى رسند، به آنها مگو ملول شدم و تنديشان مكن و با آنها سخن ملايم گوى.

24- براى آنها تواضع كن كه حاكى از مهربانى باشد و بگو: خدايا بر آن دو رحمت كن چنان كه مرا در كودكى تربيت كرده اند.

25- خدايتان بر ضمير شما آگاهتر است، اگر اهل صلاح باشيد، او نسبت به تائبين آمرزنده است.

26- حق خويشاوند و فقير و درمانده را بده و مال را به اسراف خرج مكن.

27- كه اسرافگران برادران شياطين هستند و شيطان نسبت به پروردگارش كفران پيشه است.

28- اگر به انتظار رحمت پروردگارت از آنها روى بگردانى با ايشان سخنى نرم گوى.

29- دستت را به گردنت بسته مدار و آن را به تمامى مگشاى كه ملامت شده و بريده از معاش بنشينى.

30- پروردگار تو به هر كه خواهد رزق را وسعت دهد و تنگ گيرد، او به بندگان خود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 55

دانا و بيناست.

31- فرزندان خويش را از ترس فقر نكشيد، مائيم كه به آنها و به شما روزى مى دهيم، كشتن آنها گناه بزرگى است.

32- به زنا نزديك نشويد كه آن كارى زشت و روشى بد است.

33- انسانى را كه خدا محترم داشته جز به حق مكشيد هر كه مظلوم كشته شود ولى او را تسلط بر قصاص داده ايم در انتقام اسراف نكند كه او از جانب ما يارى شده است.

34- به مال يتيم نزديك نشويد

مگر به طريقى كه نيكوتر است تا به رشد رسد، به پيمان وفا كنيد كه از پيمان بازخواست مى شود.

35- چون پيمانه كرديد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى راست وزن كنيد، اين بهتر است و عاقبتش نيكوتر است.

36- چيزى را كه به آن علم ندارى پيروى مكن كه گوش و چشم و قلب همه آنها مسئول هستند.

37- در زمين به تكبر راه مرو كه هرگز زمين را نتوانى شكافت و هرگز به بلندى كوه ها نخواهى رسيد.

38- همه اينها بدهايش نزد پروردگارت ناپسند است.

39- اين از حكمتهاست كه پروردگارت بر تو وحى كرده، با خدا معبود ديگرى مگير كه نكوهيده مطرود در جهنم افكنده شوى.

كلمه ها

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است. به معنى حكم و بيان و مانند آن نيز آيد، آن در آيه به معنى حكم كردن است.

كبر: (بر وزن عنب): پيرى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 56

اف: كلمه اى است كه با آن اظهار تنفّر و انزجار مى شود. چون انسان چيزى را مكروه دارد در مقام اظهار كراهت مى گويد:

افّ. راغب گويد: آن در اصل هر چيز تنفّرآور است مانند چرك و ناخن گرفته شده و در مقام اظهار تنفر به كار رود. آن فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است اسراء/ 23، انبياء/ 67 احقاف/ 17.

تنهرهما: نهر (بر وزن عقل): راغب، شدت را در آن قيد كرده است لا تَنْهَرْهُما: با آنها تندى مكن و با فرياد مران. طبرسى فرمايد:

«لا تزجرهما باغلاظ و صياح».

اخفض: خفض: فرود آوردن: «الخفض: ضدّ الرفع»، «اخفض»: فرود آور و بخوابان منظور از آن تواضع است «جناح»: بال و طرف.

اوابين: اوب: بازگشتن راغب

گويد: اوب رجوع با اختيار است ولى رجوع اعم است «آئب»: توبه كننده. «اوّاب»: بسيار توبه كننده جمع آن اوّابون است.

تبذيرا: بذر: تخم و پاشيدن تخم، به شخص اسرافكار از آن «مبذّر» مى گويند كه مال را مى پاشد و بيهوده مصرف مى كند وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً بيهوده مصرف مكن. « «مبذّرين»» اسرافكاران.

كفورا: بفتح كاف، مبالغه در كفران نعمت است يعنى: بسيار ناسپاس بنا بر استعمال قرآن به معنى بسيار كافر نيز آيد.

ميسور: يسر: آسانى. ميسور: آسان قول ميسور: سخن ملايم.

محسورا: حسر: كشف و انكشاف «حسرت العمامة عن رأسى» عمامه را از سرم كنار كردم، به شخص خسته حاسر و محسور گويند به تصور تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 57

اينكه نيروى خود را از خويش كنار كرده است، منظور از محسور در آيه كنار شده از مردم يا از معاش است.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى. به معنى تنگ گرفتن نيز آيد، در آيه به معنى تنگ گرفتن است.

املاق: ملق (بر وزن عقل) فقر و بى چيز بودن. اصل آن نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى كند، املاق نيز به معنى فقر و بى چيزى است.

خطأ: (بكسر- خ) آن در آيه به فتح و كسر خاء هر دو خوانده شده است. آن بكسر اول به معنى گناه است در قاموس، گناه يا گناه عمدى گفته است، در مجمع فرموده: «خطأ يخطأ خطا» آن وقت گويند كه گناه از روى عمد باشد.

فاحشة: فحش و فحشاء: بسيار قبيح. اين لفظ در قرآن در زنا و لواط و گرفتن نامادرى به كار رفته است.

اشده: اشد: نيرومندى. شدّ: قوّه. در جوامع الجوامع فرموده: اشدّ حال اجتماع عقل و كمال

خلق و نيرو و تميز است، اقرب الموارد آن را از هيجده سالگى گفته است.

كيل: كيل: پيمانه و پيمانه كردن «كلتم»: پيمانه كرديد.

قسطاس: ترازو. فيومى در مصباح گفته: به قولى آن عربى است و از قسط اشتقاق يافته و به قولى لفظ رومى است كه معرّب شده است.

تأويل: تأويل در آيه به معنى عاقبت و نتيجه است.

لا تقف: قفو (بر وزن عقل): پى گيرى و در پى آمدن. «لا تقف»: پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 58

مكن و در پى آن ميا و پيگيرى مكن «1» «فؤاد»: قلب.

مرحا: مرح: تكبّر و خودپسندى، آن در اصل به معنى فرح شديد است كه عبارت اخراى خودپسندى است، آن در آيه به معنى «ذا مرح» است.

لن تخرق: خرق: شكافتن. «لن تخرق»: هرگز شكافتن نتوانى.

مدحورا: دحر: طرد و راندن «مدحور»: رانده شده.

شرحها

آيات هفده گانه ظاهرا در زمينه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ است و مصاديقى از راه استوارتر را بيان مى كند، اين آيات خودسازى عجيبى را بيان مى دارد كه در صورت متّصف بودن با آنها، مى توان به صورت انسان كامل درآمد، آرى انسان كامل كسى است كه خدا را عبادت كند، به پدر و مادر نيكى نمايد، حق خويشان و مساكين را بدهد، از اسراف مال بپرهيزد، در انفاق ميانه رو باشد، به گناه نزديك نشود، در كارها امين باشد و از تكبّر بپرهيزد، اين آيات در بيان اين حقائق است.

23- وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً مطلب از عبادت خدا شروع مى شود كه در رأس همه كارهاست، منظور از عبادت چنان كه مكرر گفته ايم فقط كارهاى عبادى از قبيل نماز و روزه

نيست بلكه مطلق پيروى از فرمانهاى خداست، چه كارهاى عبادى و چه غير عبادى، على هذا همه دستورهاى ديگر در اين آيات، مصداق عبادت و بندگى خداست از اينكه

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان فرموده: «القفو: اتباع الاثر و منه القيافة فكانه يتبع قفا المتقدم».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 59

نيكى به پدر و مادر پى عبادت خدا آمده، شاهد اهميّت حقوق پدر و مادر است كه از وظائف مهم مى باشد، تعبير: لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً در سوره بقره/ 83، نساء/ 36، انعام/ 151، لقمان/ 14 نيز آمده است، وَ بِالْوالِدَيْنِ ... متعلّق است به «قضى» و تقدير آن «و قضى بالوالدين احسانا» است «1».

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً اين قسمت از آيه در تكميل وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً است، قيد پير شدن براى آنست كه پدران و مادران در حال پيرى احتياج بيشتر به كمك فرزندان دارند. «اما» ان شرطيّه با «ماء» تأكيد است، در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده كمترين عقوق آنست كه به پدر يا مادر بگويى: ناراحتم كردى، از دست تو به تنگ آمدم، اگر چيزى از آن كمتر بود، خدا از آن نهى مى كرد: «عن حريز قال سمعت ابا عبد اللَّه يقول ادنى العقوق افّ، و لو علم اللَّه شيئا اهون منه لنهى عنه» «2» منظور از قول كريم، سخن ملايم و خوشايند است در مقابل نهر و زجر كه فرياد كشيدن و از خود راندن است.

24- وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً.

تتمه بيان نيكى به والدين است،

يعنى براى آن دو تواضع كن، تواضعى كه ناشى از رحمت و مهربانى تو است نسبت به آنها، معناى تحت اللفظى آنست كه: بال ملايمت را كه ناشى از مهربانى است براى آنها بخوابان.

__________________________________________________

(1) و گويند: تقدير آن «و قضى ربك بان تحسنوا بالوالدين احسانا- احسنوا بالوالدين احسانا» است

. (2) تفسير عياشى

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 60

در مجمع البيان فرموده: آن از «خفض الطائر جناحه» است كه پرنده بچه هاى خود را زير بال خود مى گيرد، «ذل» در اينجا به معنى ملايمت است نه ذلت، وظيفه ديگر آنست كه به آنها دعا بكند خواه زنده باشند يا مرده.

در تفسير جلالين «كما» را اشاره به رحمت گرفته است يعنى: بگو خدايا به آنها رحمت كن چنان كه بر من رحم كردند وقتى كه در صغير بودن تربيتم نمودند.

رحمت براى والدين در صورتى است كه مؤمن از دنيا رفته باشند و گر نه نمى شود رحمت كرد ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ توبه/ 113 ناگفته نماند بزرگترين گناهان شرك و پس از آن ظاهرا عقوق والدين است، وانگهى اولين و بهترين عمل، توحيد و اولين پيوند اجتماعى از خانواده و پدر و مادر شروع مى شود كه در آيه شريفه مطرح گرديده است.

روايات درباره عقوق والدين و مراعات حقوق آنها بسيار است كه بايد به كتب اخبار رجوع شود. در نهج البلاغه آمده است:

«حق الوالد على الولدان يطيعه في كل شى ء الا فى معصية اللَّه و حق الولد على الوالدان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلّمه القرآن».

25- رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي

نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً.

اين آيه بحكم استثنايى است نسبت به وجوب احسان والدين و حرمت عقوق آنها، يعنى اگر اشتباهى از شما واقع شد و پدر و مادر اذيت ديدند، در صورتى كه آن، از عقوق قلبى نباشد و شما بعد از به خود آمدن توبه كنيد، خدا شما را مى آمرزد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 61

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ ... يعنى خدا به مكنونات شما از شما داناتر است، اگر شما صالح باشيد و ضميرتان خالى از عقوق باشد و در صورت اشتباه توبه كنيد خدا مى آمرزد زيرا كه او رجوع كنندگان و توبه گران را مى بخشايد، على هذا جمله رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ مقدمه ذيل آيه است.

در تفسير عياشى از ابو بصير نقل شده كه شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود:

في قوله فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً

قال: هم التوابون المتعبدون.

باز ابو بصير از آن حضرت نقل كرده:

«قال يا ابا محمّد عليكم بالورع و الاجتهاد و اداء الامانة و صدق الحديث و حسن الصحبة لمن صحبكم و طول السجود كان ذلك من سنن الاوابين»

ايضا هشام بن سالم از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: هر كه چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت پنجاه مرتبه قل هو اللَّه احد بخواند آن نماز فاطمه عليها السّلام و نماز اوّابين است، اين روايات يك نوع استفاده است از كلمه اوّابين كه در آيه واقع شده است.

26- وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً.

سومين دستور از دستورهاى آيات، راجع به انفاق در راه خداست، اين آيه براى اقربا و فقراء و درماندگان، حق جعل مى كند، آيه مكى است

آن موقع هنوز زكات واجب نشده بود على هذا اين يك نوع حقى است كه در مكه واجب شده و آن اينكه فقراء و اقربا و درماندگان در مال انسان حق دارند، اندازه اش شايد آن روز حد وسط بود چنان كه در آيه وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً خواهد آمد و شايد اينها در آن روز به طور اجمال بوده و بعدا آيات زكاة و خمس براى آنها اندازه معين كرده است.

ناگفته نماند: روايات بسيارى وارد شده كه چون آيه: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 62

«حقه ...» نازل شد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله «فدك» را به حضرت فاطمه عليها السّلام دادند، حدود بيست روايت در اين زمينه در تفسير برهان نقل شده است، و نيز مقدارى از آنها در مجمع البيان و تفسير صافى و تفسير عياشى و غيره آمده، آيه شريفه مكى است و ماجراى فدك در سال فتح خيبر در مدينه بوده است در اين صورت يا آيه بار دوم نازل گرديده و يا آن حضرت در دادن فدك به فاطمه عليها السّلام از دستور آيه استفاده كرده است.

27- إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً اين آيه در توجيه و تعليل جمله وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً است، تبذير و اسراف آن است كه مال را در كارهاى بيهوده خرج كنند و يا بيش از اندازه خرج نمايند در مجمع البيان فرموده: اسراف مخصوص است به آنچه در راه فساد خرج شود و آنچه براى اصلاح باشد اسراف نيست هر چند كه بيشتر باشد «1» عبد الرحمن بن حجاج گويد: از امام صادق

عليه السّلام از وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً سؤال كردم فرمود:

هر كه چيزى در غير طاعت خدا خرج كند او اسرافكار است و هر كه در راه خدا انفاق كند، او مقتصد است (تفسير عياشى). در زمينه مذموم بودن اسراف و بيهوده خرج كردن رواياتى هست كه در كتابها نقل شده است.

جمله إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ ... حاكى است كه اسرافكاران از افكار شيطانى پيروى مى كنند، برادر بودن براى شياطين ظاهرا بدان علّت است كه هر انسان شيطانى دارد كه او را اضلال مى كند قرآن فرمايد: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 و نيز آيه

__________________________________________________

(1) على هذا مى شود گفت كه «تبذيرا» مفعول مطلق نوعى است و تقدير آن «و لا تبذر تبذيرا باطلا تعلم انه خلاف الحق» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 63

وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ فصلّت/ 25، على هذا جمع آن شياطين براى آن است كه با هر يك از بدكاران يك شيطان است، منظور از وَ كانَ الشَّيْطانُ ...

ابليس و بزرگ شياطين است كه نسبت به خدا بسيار كفران نعمت كرده و از مواهب خدا سوء استفاده نموده است (استفاده از الميزان).

28- وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً اين آيه تكميل آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ... است يعنى اگر در موقع سؤال ذى القربى و مساكين چيزى نداشتى و از آنها اعراض كردى تا رزق خدا را كه اميد دارى به طلبى، با آنها به نرمى سخن گوى و با كلام ملايم جوابشان بده، روايت شده: پس از

نزول اين آيه هر گاه چيزى از آن حضرت مى خواستند و چيزى نداشت مى گفت: خدا به ما و شما رزق عطا فرمايد. «ابتغاء» مفعول له است براى «تعرضن»، معلوم مى شود كه اعراض هميشگى نيست بلكه به خاطر انتظار رسيدن رزق است، منظور از «رحمة» رزق است، در آيه ديگر آمد:

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.

29- وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً دستور ديگرى است از دستورهاى آيات فوق و آن اينكه در انفاق چنان كه نباشد كه هيچ انفاق نكند و كسى از او خير نبيند مانند كسى كه دستش بگردنش بسته شده و كارى از دست او ساخته نيست و نيز در وقت انفاق طورى نباشد كه هر چه دارد بدهد و خودش آواره بماند مانند كسى كه دستش را به طور كامل باز كرده و هر چه در آن بود ريخته است، بلكه لازم است حد وسط را در نظر داشته باشد. چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 64

وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً

فرقان/ 67.

ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در زمينه وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً مى پرسد كه آيا مرد همه مال خود را بذل كرده و فقير بماند آيا اين اسراف در حلال است؟

فرمود: آرى فَتَقْعُدَ ... مربوط است به لا تَبْسُطْها يعنى هر چه دارى انفاق مكن تا ملامت شده و منقطع از معاش و مال بمانى ابن سنان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه امام در معناى مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ دست خود را بست و به

صورت مشت در آورد و در معناى لا تَبْسُطْها ... دستش را باز كرد و فرمود: اين چنين (تفسير عياشى) از امام صادق عليه السّلام در صافى نقل شده كه محسور را عريان معنى كرده است، در مجمع البيان روايت احسان كردن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پيراهن خود را نقل شده است.

30- إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً آيه شريفه تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: تو با انفاق كردن همه مال خود نمى توانى مردم را از فقر نجات دهى بلكه وسعت و تنگ گرفتن رزق در دست خداست، آنهم روى علّت و حكمت، زيرا كه خدا به بندگان خود آگاه و بيناست و مى داند كدام مستحق وسعت روزى و كدام سزاوار تنگ گرفتن است.

تو فقط مى توانى در حد وسط انفاق كنى، نه افراط و نه تفريط.

31- وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً.

در سوره انعام 137 گفته شد كه قرآن درباره اولاد دو نوع قتل نقل مى كند، يكى كشتن دختران، ديگرى كشتن فرزندان اعمّ از پسر و دختر از ترس گرسنگى، نقل شده: چون محصول كم مى آمد فرزندان خود را مى كشتند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 65

كه از رنج گرسنگى آسوده باشند، جمله وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ ...

در سوره انعام/ 151 نيز آمده است، اينگونه كارها از انسان جاهل و بى فرهنگ بعيد نيست.

32- وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا نهى است از زنا كه قرآن آن را كار بسيار قبيح مى داند و بدراهى است كه به فساد جامعه و از

بين رفتن نسلها مى انجامد، ولى تمدن غلط غرب در آن منعى نمى بيند.

33- وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً دستور ديگرى است راجع به اجتناب از قتل نفس، البته نفسى كه محترم است و قتل آن حرام مى باشد ولى مى شود كسى را به حق كشت و آن اينكه قاتل باشد يا محارب و مانند آن. حكم ديگر در اين آيه آن است كه اگر كسى بى گناه كشته شود، ولىّ او حق دارد كه قاتل را قصاص بكند ولى حق ندارد اسراف كند، فقط مى تواند به جاى يك نفر، يك نفر را بكشد، نقل شده: در جاهليت گاهى به عوض يك نفر، ده نفر را مى كشتند و آن بسته به قدرت اولياء مقتول بود، منظور از «سلطانا» تسلط بر قصاص است، در فقه معين شده كه قدرت دارد قصاص كند يا عفو كرده خونبها بگيرد و يا آن را نيز عفو كند. منظور از منصور بودن همان تسلط بر قصاص يا ديه يا عفو است يعنى در انتقام اسراف نكند كه او از جانب شريعت يارى شده است تا به حق خود برسد.

در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل شده كه به حضرتش گفتند: اين اسراف چيست؟ فرمود: خدا نهى كرده كه غير از قاتل را بكشد و يا قاتل را مثله (تكه پاره) كند سؤال شد منصور بودن يعنى چه؟ فرمود كدام نصر از اين بزرگتر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 66

است كه قاتل به دست اولياء مقتول سپرده شود و آنها در قتل او نه بازخواست

دنيا داشته باشند و نه بازخواست آخرت (از صافى).

34- وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا يك دستور درباره اموال يتيم است كه در سوره نساء، آيات 2- 10 گذشت إِلَّا بِالَّتِي ... استثناء است از لا تَقْرَبُوا يعنى براى حفظ و تأمين يتيم مى شود به مال او دست زد و تصرف كرد، حَتَّى يَبْلُغَ مربوط است به مضمون دو جمله فوق، كه از آن دو، حفظ مال يتيم استفاده مى شود، يعنى مال او را حفظ كنيد تا به حد كمال و توانايى برسد و بتواند مال خود را در دست بگيرد، قسمت اول آيه در سوره انعام آيه 152 نيز آمده است بايد دانست كه اكل مال يتيم از گناهان كبيره است كه خدا در آن وعده آتش داده است: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً ... انعام/ 10.

دستور دوم درباره عهد و پيمان است، ظاهرا مراد از آن هر پيمانى است كه انسان با ديگران مى بندد كه بايد به پيمان خود عمل نمايد، وفا به عهد و وفا به وعده از چيزهايى است كه سعادت جامعه انسانى به آن نياز دارد و سبب اطمينان افراد به يكديگر مى شود و از مصاديق «للتى هى احسن» است.

در تفسير صافى نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: سه چيز است كه خدا در آنها بكسى رخصت نداده است، از جمله آنهاست وفا بعهد «1».

«مسئولا» تقديرش «مسئولا عنه» است يعنى انسان روز قيامت از نقض عهد مسئول است، بعضى ها احتمال داده اند كه خود عهد روز قيامت مسئول خواهد

__________________________________________________

(1)

«فى الخصال

عن الصادق (ع) ثلاثة لم يجعل اللَّه لاحد من الناس فيهن رخصة وعد منها الوفاء بالعهد».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 67

بود، بنا بر تجسم اعمال در روز قيامت، خدا از عهد مجسم شده مى پرسد: چرا تو را نقض كردند؟

35- وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا آيه درباره امانت در خريد و فروش است كه در صورت فروختن با پيمانه، پيمانه را تمام بدهند و در صورت توزين، با ترازوى صحيح وزن كنند. اين خوب است از ناقص كردن و خيانت و دزدى، بايد خوب را اختيار كرد، و بهتر است از حيث نتيجه و عاقبت كار، كه مردم به يكديگر اطمينان پيدا مى كنند و امانت كه بهترين پايگاه جامعه است عملى مى شود، صدى نود كارهاى اجتماع با خريد و فروش است، خيانت در آن اساس جامعه را بهم مى زند، تهديدى كه در سوره مطففين آمده نمايانگر اين واقعيت است، در سفارش پيامبران ديگر نيز اين سفارش آمده است.

36- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا فرمان ديگرى از فرمانهاى اين آيات است و آن اينكه بايد از علم پيروى كرد و روى يقين ايستاد.

به هر حال جمله وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ مضمونش آنست كه انسان بايد هر عقيده و عمل و عزمش از روى علم باشد و تا علم به واقع پيدا نكرده چيزى درباره آن نگويد و نكند و تصميم نگيرد.

ولى بسيارى از كارهاى ما فاقد يقين و از روى ظن مى باشد مانند اطاعت از طبيب و تقليد از مجتهدان

و قبول گفته متخصّصان در محصولات صنعتى و قبول سخن راهنماها در نشان دادن راهها و امثال آن. امّا بايد دانست كه اينها هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 68

پيروى از علم به واسطه است، يعنى تا به طبيب و مجتهد و ديگران اطمينان نداشته باشيم نمى توانيم از سخن آنها اطاعت بكنيم، سپس در آنچه راسا يقين داريم از علم پيروى مى كنيم و در آنچه يقين نداريم اطاعت از علم بالواسطه است، اينكه از فخر رازى نقل شده: آيه، عام تخصيص يافته است چون عمل به ظن در شريعت حتمى است، صحيح نيست، چون ما بظن از روى دليل علمى عمل مى كنيم ناگفته نماند:

اين آيه يك مطلب فطرى را بيان مى كند كه فطرت انسان اقتضا مى كند از يقين پيروى نمايد، اطاعت از موهومات و مشكوكات و امثال آن، بر خلاف فطرت انسان است.

جمله: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا تعليل صدر آيه است، گوش و چشم و قلب وسائل تحصيل يقين هستند، انسان به وسيله آنها به يقين مى رسد، منظور از مسئول بودن آنها ظاهرا شاهد بودن آنها بر انسان است، يعنى فقط از علم پيروى كن زيرا گوش و چشم و قلب كه وسيله يقين مى باشند، شاهد تو هستند و خدا از آنها خواهد پرسيد كه آيا تو از علم پيروى كردى يا نه در اين صورت اين آيه نظير آيه: حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فصلت/ 30 و آيه يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ نور/ 24، است، اضافه «فؤاد» در اين آيه براى

آنست كه در تحصيل علم دخالت مستقيم دارد.

ممكن است گفته شود: گوش و چشم و قلب روز قيامت مسئول خواهند بود، خدا از گوش مى پرسد آيا آنچه شنيدى يقينى بود، از چشم سؤال مى كند آيا آنچه ديدى حتمى و آشكار بود، به قلب مى گويد: آيا آنچه باور كردى حتمى و بدون شك بود؟ آنها هم جواب حق مى دهند، انسان اگر از روى يقين عمل نكرده باشد مسئول مى شود، اين وجه به وجه سابق بر مى گردد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 69

ناگفته نماند: ضمير «عنه» ظاهرا راجع است به «كل» و آن نائب فاعل «مسئولا» مى باشد كه بر آن مقدم شده و يا به وسيله آن از نائب فاعل مستغنى گرديده است. «اولئك» اشاره است به سمع و بصر و فؤاد. و چون اعضاء در عقلا است لذا با «اولئك» تعبير آمده است. به قولى آن در اولوا العقل و غير آن به كار مى رود.

در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است. در زمينه آيه رواياتى وارد شده كه در تفاسير آمده است.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام درباره آيه نقل شده كه فرمود:

يسئل السمع عما يسمع و البصر عما يطرف و الفؤاد عما يعقد عليه.

باز در آن كتاب آمده: مردى به امام صادق عليه السّلام گفت: پدر و مادرم فداى تو باد من به مستراح مى روم و مى نشينم و بساز و آواز كنيزان همسايه ام گوش مى دهم و گاهى بدين علّت به جلوس خود طول مى دهم، حضرت فرمود: اين كار را نكن، گفت: به خدا براى آنها نمى روم بلكه غرض اصلى قضاى حاجت است، آن صداها را نيز ضمنا مى شنوم امام فرمود: آيا

نشنيده اى كه خدا فرموده:

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا آن مرد گفت بلى و اللَّه گويى: من اين آيه را نه از عجم شنيده بودم و نه از عرب ديگر اينكار را نمى كنم از خدا آمرزش مى خواهم امام فرمود پاشو غسل كن آنچه مى خواهى نماز بخوان كه بر گناه بزرگى بود، چه بد بود حالت اگر در آن حال مى مردى، خدا را حمد كن و از هر چه ناپسند دارد به او توجه كن، خدا فقط قبيح را ناپسند دارد، قبيح را به اهل آن واگذار كرده كه هر چيز اهلى دارد.

37- وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 70

آيه نهى مى كند از اينكه انسان متكبرانه رفتار كند و خود بزرگ بين باشد، اينكه فرموده: تو هرگز با متكبرانه قدم زدن نمى توانى زمين را بشكافى و هر قدر سرت را بلند بگيرى از كوه ها بلندتر نخواهى بود، اشاره به عدم توانايى انسان و اينكه تكبر را بيخود پيشه مى كند است، انسانهاى كامل پيوسته متواضع و فروتن هستند، ظاهرا مراد تكبّر در مقابل مردم است، مضمون آيه در زمينه راه رفتن با تكبّر است ولى ظاهرا مراد از آن مطلق است، نظير: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ لقمان/ 18 38- كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً سيّئ به معنى بد است مانند الْمَكْرُ السَّيِّئُ ضمير آن راجع است به «كل ذلك» و آن اشاره است به همه واجبات و محرمات كه در آيات گذشته

گفته شد، يعنى از همه اينها ممنوع شده هايش و بدهايش در پيش خدا ناپسند است، نبايد به آنها نزديك شد بعضى ها آن را «سيئة» به معنى گناه خوانده اند، در اين صورت آن خبر «كان» است، اين آيه و آيه بعدى مانند نتيجه گيرى از آيه گذشته است.

39- ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً يعنى اين مذكورات از حكمت ها و مصلحت ها است كه خدا بر تو وحى كرده، مشرك مباش و گر نه اهل جهنم خواهى بود، ذيل آيه در آيه بيست دوم گذشت تكرار آن ظاهرا به علّت اهميّت آن مى باشد و يا منظور آنست كه اينكارها را بكن و گر نه مشرك و اهل جهنّم مى شوى حكمت به معنى درك و معرفت است در اينجا به احكام فرعى اطلاق گرديده، كه احكام سبب معرفت و درك هستند و يا منظور از آن مصلحت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 71

[سوره الإسراء (17): آيات 40 تا 52]

اشاره

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (43) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (44)

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا

ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48) وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49)

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 72

40- آيا خدايتان شما را با پسران برگزيد و از ملائكه براى خود دختران گرفت، شما سخنى بس ناهنجار مى گوئيد.

41- در اين قرآن سخنان را گونه گون بيان كرديم تا پند گيرند ولى بر آنها جز نفرت نمى افزايد.

42- آن وقت به سوى خداى صاحب عرش راه مى جستند.

43- پاك و برتر است از آنچه مى گويند برترى بسيار.

44- آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر چه در آنهاست خدا را تسبيح مى گويند و همه چيز او را تسبيح و حمد مى گويند ولى تسبيح آنها را نمى فهميد، خدا بردبار و آمرزنده است.

45- و چون قرآن را بخوانى ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، پرده اى نامرئى قرار مى دهيم.

46- بر قلوب آنها غلافهايى قرار داده ايم از اينكه آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم چون خدايت را در قرآن به تنهايى ياد كنى، گريزان و پشت بگردانند.

47- ما مى توانيم آن گاه كه به تو گوش مى دهند با كدام گوش استماع مى كنند و آن گاه

كه نجوى مى كنند و آن گاه كه ظالمان به يكديگر مى گويند فقط از مردى جادو شده پيروى مى كنيد.

48- بنگر چطور بر تو اوصافى (بد) نسبت مى دهند گمراه شده اند، قدرت راه يافتن ندارند.

49- گفتند: وقتى كه استخوانها و خاك گشتيم آيا در خلقت تازه اى بر انگيخته خواهيم بود.

50- بگو: سنگها باشيد يا آهن. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 73

51- يا مخلوقى از آنچه در نظرتان بزرگ است، خواهند گفت چه كس ما را عودت مى دهد؟ بگو آنست كه در نوبت اول آفريده است، سر را تكان داده و خواهند گفت: آن چه زمانى است بگو شايد نزديك باشد.

52- روزى شما را مى خواند، فرمان او را با حمد اجابت مى كنيد و گمان مى بريد كه جز اندكى توقف نكرده ايد.

كلمه ها

اصفاكم: صفو: خالص شدن. اصفاء: خالص كردن و آن معنى اختيار و اختصاص مى دهد «اصفاكم»: برگزيد شما را.

اناثا: انثى: ماده مقابل نر، خواه انسان باشد يا غير انسان، جمع آن اناث است (بكسر اول).

صرفنا: صرف: برگرداندن. خواه برگرداندن از جايى به جايى يا از حالى به حالى باشد. تصريف: برگرداندن، در آن مبالغه است. راغب گويد: تصريف مثل صرف است مگر در مبالغه و اغلب در برگرداندن از حالى به حالى از كارى به كارى گفته مى شود، منظور از تصريف در آيه ظاهرا ادا كردن مطالب در قالبهاى گوناگون است.

يذكروا: آن در اصل «يتذكروا» است تذكر: يادآورى و بيدار شدن.

نفورا: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من» و «عن» باشد به معنى دورى است «نفر عنه و منه» يعنى از او دور شد «نفور» بر وزن عقول به معنى دور شدن و كنار شدن است.

حجابا: حجب و حجاب: پنهان

كردن و منع از دخول. حجاب به معنى پرده نيز آيد، ظاهرا در اين صورت مصدر براى فاعل است يعنى پنهان كننده «حجاب مستور» پرده نامرئى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 74

اكنة: كن (بفتح اول): پوشاندن و محفوظ داشتن كنّ بكسر اوّل:

غلاف يا ظرفى است كه چيزى در آن پوشانده شود، جمع آن اكنّه و اكنان است يعنى غلافها و مخفى گاهها.

وقرا: وقر (بر وزن عقل) ثقل سامعه. منظور از آن بى اعتنايى و ثقل معنوى است.

نجوى: نجوى: راز و راز گفتن. مصدر و اسم هر دو آمده است، آن در آيه مصدر به معنى فاعل است يعنى: نجوى كنندگان، واحد و جمع را در آن يكسان گويند: واحد، تثنيه، جمع، مذكّر و مؤنّث با آن توصيف مى شود بى آنكه تغيير كند. به قول بعضى تقدير آن «إذ هم ذو نجوى» است.

رفاتا: رفت در اصل به معنى شكستن و كوبيدن است» رفته رفتا: كسره و دقه» رفات هر چيز شكسته و پوسيده است، منظور از آن در آيه استخوانهاى خاك شده است.

ينغضون: نغض: حركت كردن و حركت دادن. نغض رأس حركت دادن آن يا بالا و پائين بردن آن است، در آيه ظاهرا به معنى جلو آوردن يا حركت دادن به عنوان بى اعتنايى است. آن در قرآن فقط يك بار آمده است.

لبثتم: لبث: توقّف كردن و درنگ كردن «لبث بالمكان لبثا: مكث و اقام».

شرحها

پس از بيان مصداقهاى لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ در اين آيات مسئله توحيد مطرح شده و روى سخن با مشركان است و در واقع مسئله به اين شكل طرح مى شود: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 75

حالا كه قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند و

سعادت انسانها را نشان مى دهد چرا از آن روى مى گردانيد و به افسانه ملائكه دختران هستند و جز خدايانى است پابند مى شويد.

در اين آيات به عدم خدايان باطل استدلال شده و خضوع مخلوقات به خداى واحد بيان گرديده است و به بى اعتنايى مشركان نسبت به قرآن اشاره شده است و اشكالى كه بر معاد وارد مى كردند طرح و جواب داده شده است.

40- أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً اين يكى از افسانه هاى مشركان است كه ملائكه را دختران خدا مى دانستند و آن در سوره صافات آيه 150 و در سوره زخرف آيه 19 نيز آمده است و در جاى ديگر فرموده: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 «اناثا» در جاى «بناتا» است، استدلال به اين طرز است كه داعى ندارد خدا به شما پسران بدهد و به خود دختران را اختصاص دهد، اين كار حكيمانه نيست، پس از اول چنين كارى نبوده است، شما گناه بزرگى مرتكب مى شويد كه حرف بى مدرك مى زنيد قرآن مجيد ناچار بود كه اين افسانه ها را بكوبد و توحيد و استوارترين راه را بيان دارد. افسانه هايى كه به صورت حقائق در آمده بودند. لفظ «من» در مِنَ الْمَلائِكَةِ براى بيان است نه بعضيت».

41- لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً مفعول «صرفنا» عبارت است از آيات توحيد و مطالب حق مانند وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ احقاف/ 27 انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ انعام/ 46 يعنى آيات توحيد و مطالب حقه را در اين قرآن در قالبهاى گوناگون و با عبارات متفاوت بيان مى كنيم

تا مردم بيدار شوند ولى براى مشركان جز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 76

نفرت و دورى از حق نمى افزايد. در نتيجه آنها كه اهل حق و انصاف هستند هدايت مى شوند و بر اهل باطل حجّت تمام مى شود و گر نه در روز قيامت حق داشتند كه بگويند: ... رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى طه/ 134.

42 و 43- قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً در زمينه اين نوع استدلال بر نفى معبودهاى باطل، در قرآن مجيد سه نوع تعبير آمده است، يكى در سوره مؤمنون آيه 91 كه فرموده: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ دوم در سوره انبياء آيه 22 كه فرموده: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ.

سوم: آيه مورد تفسير. ناگفته نماند: آيه انبياء برهان تمانع است كه در جاى خود خواهد آمد، آيه مؤمنون برهان استقلال و برهان تفوق و برترى جويى است و در حقيقت دو برهان است، آيه ما نحن فيه برهان حب رياست و برترى جويى است و خلاصه آن چنين است: اگر خدايان ديگر با خدا بود روى حب حكومت و سلطه كه داشتند مى خواستند به طرف خدا راه يابند و او را از عرش خود ساقط كنند و به جاى او نشينند و چون چنين چيزى نشده پس با خدا خدايان ديگرى نيست و خدا برتر و والاتر

است از آنچه مشركان مى گويند «1» اين دو آيه يك قياس استثنايى را تشكيل مى دهند.

على عليه السّلام در نهج البلاغه در وصيت خود به امام حسن عليه السّلام مى گويد:

__________________________________________________

(1) بعضى گفته اند: اگر چنين بود خدايان ديگر به طرف خدا مى رفتند تا پيش او مقرب باشند و اين دليل نقص آنها بود لذا نمى توانند معبود باشند چون ناقص هستند، ولى اين بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 77

و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لأتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنه اله واحد كما وصف نفسه لا يضاده شى ء

بدان پسرم اگر براى پروردگارت شريكى مى بود، پيامبرانش حتما مى آمدند به علاوه آثار حكومت و تسلّط او را مى ديدى و افعال و صفات او را مى شناختى، لكن او خداى يگانه است آن چنان كه خود، خود را به يگانگى وصف كرده است كسى معارض حكومت او نيست.

44- تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً اين آيه در توجيه آيه سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ ... است يعنى خدا از توصيف مشركان و صاحب شريك بودن منزه است، خدا آن ذات نامحدودى كه آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در زمين است او را تسبيح مى كنند و همه اشياء بدون استثناء خدا را تسبيح مى گويند اما شما تسبيح گفتن آنها را نمى فهميد.

در اينجا چند مسأله هست.

اول: دو آيه گذشته چنان كه گفته شد يك قياس استثنايى تشكيل مى دهند به اين صورت: اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، حتما به سوى

خدا مى رفتند تا او را ساقط كنند و در جاى او بنشينند، اما چنين نشده است و خدا از آنچه مى گويند برتر است، سپس با خدا، خدايان ديگرى نيست، آيه تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ ... استثناء قياس را توجيه مى كنند يعنى چگونه مى شود و با خدا خدايانى باشد و به سوى او روند حال آنكه همه چيز مسخر خدا هستند و به جلال و جمال او گواهى مى دهند.

دوم: تسبيح موجودات در مقابل صفات جلال و كمال است از قبيل ازليت ابديت، بى نيازى و مانند آن ولى حمد در مقابل نعمتهاى خدا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 78

سوم: منظور از اين تسبيح و حمد يك نوع تسبيح ارادى و از روى قصد است كه انسانها آن را نمى فهمند و اگر صرف دلالت ذاتى اشياء بود آن را بشر مى فهمد مانند دلالت صنعت بر صنعتگر، ولى لفظ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ مانع از آن است و در عين حال نشان مى دهد كه همه موجودات نسبت به خدا، زنده و داراى شعور مى باشند گر چه نسبت به ما به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند، فقط اين اشكال به نظر مى رسد كه وقتى كه انسانها تسبيح آنها را نفهمند، اين چگونه استدلال بر مطلب مى شود؟ ممكن است بگوئيم مراد از تسبيح سماوات و ارض همان دلالت ذاتى است كه مى فهميم و همه نشان مى دهند كه يك پارچه احتياجند و بر خداى بى نياز محتاج، و وجود آنها نشان مى دهد كه پروردگار پاك و مقتدرى آنها را به وجود آورده و اداره مى كند، اين سخن بى شك استدلال به مطلب است.

و مراد از تسبيح دوم همان تسبيح اختيارى و

ارادى است كه ما نمى فهميم و اللَّه العالم ولى سياق آيه نشان مى دهد كه هر دو تسبيح يكى است.

چهارم: با هر يك از موجودات گوشه از نعمت و موهبت خدا موجود است و آن منشأ حمد خداست، خواه با دلالت ذاتى باشد يا از روى قصد و اراده.

پنجم: راجع به آسمانهاى هفتگانه ذيل آيه فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ بقره/ 29 سخن گفته شد و در ذيل كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً نوح/ 15 خواهد آمد.

ششم: جمله إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً حاكى از آنست كه خدا با اين همه توانايى و تسلط، بردبار است و در مؤاخذه بدكاران عجله نمى كند و آمرزنده است توبه كاران را مى بخشايد.

هفتم: در زمينه تسبيح موجودات رواياتى نقل شده بهتر است به بعضى از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 79

آنها اشاره شود.

1- امام صادق عليه السّلام فرمايد: من مى بينم كه ديوارها شكاف برداشته و صدا مى كنند آن تسبيح آنهاست.

2- امام باقر عليه السّلام فرمايد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى كرد از اينكه به صورت چهارپايان داغ نهند و يا از صورت آنها بزنند كه آنها به پروردگار خود تسبيح و حمد مى كنند.

3- امام صادق عليه السّلام فرمايد: هيچ پرنده اى در خشكى يا دريا و هيچ حيوان وحشى شكار نمى شود مگر در اثر ضايع كردن (ترك كردن) تسبيح.

4- راوى از امام باقر عليه السّلام مى پرسد آيا چوب خشك تسبيح مى كند؟ امام فرمود: آرى آيا تيرهاى اطاق را نشنيده اى چطور صدا مى كنند، آن تسبيح آنها است فسبحان اللَّه على كل حال. اين چهار روايت از تفسير عياشى است.

5- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از كشتن قورباغه نهى

كرد، فرمود: صداى او تسبيح است «نعيقها تسبيح».

6- آن حضرت فرمود: مورچگان تسبيح مى كنند «

ان النمل يسبحن

». 7- امام باقر عليه السّلام چون صداى گنجشكان را شنيد بر اوى فرمود: ميدانى چه مى گويند؟ گفت: نه فرمود خداى خود را تسبيح مى كنند و قوت روز خود را مى خواهند.

8- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو تا لباس به عايشه داد فرمود آنها را بشوى، گفت:

يا رسول اللَّه ديروز آنها را شستم، فرمود: آيا ندانسته اى كه لباس تسبيح مى كند، چون چركين شود تسبيح او قطع مى گردد اين سه روايت از الميزان از در منثور نقل شده است.

9- در مناقب ابن شهر آشوب است: ابن مسعود گويد: مكرز عامرى محضر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 80

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و دليلى بر نبوت آن حضرت خواست، حضرت 9 عدد سنگريزه در دست گرفت كه در دست آن حضرت تسبيح كردند، در روايت ابو ذر است، چون: آنها را به زمين گذاشت ساكت شدند و چون دوباره به دست گرفت شروع به تسبيح كردند، ابن عباس گويد شاهان حضرموت محضر آن حضرت آمده گفتند:

از كجا بدانيم كه رسول خدا هستى؟ آن حضرت مشتى سنگريزه به دست گرفت و فرمود: اينها بر رسالت من گواهى مى دهند، آن سنگريزه ها در دست آن حضرت تسبيح كردند و بر رسالت او گواهى دادند.

10- امام زين العابدين عليه السّلام فرموده: آن حضرت در مدينه به وقت خطبه خواندن به بعضى از تنه درختان تكيه مى فرمود، چون مردم زياد شدند، براى آن حضرت منبرى تهيه كردند، حضرت روى منبر نشست، تنه درخت در فراق آن حضرت مانند ناقه ناليد، چون

حضرت نزد او برگشت و او را نوازش كرد آن، مانند بچه اى كه مى خواست ساكت شود ناله مى كرد، اين روايت از الميزان از مناقب نقل شده است.

45- وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً اين آيه و سه آيه بعدى در صدد بيان اين مطلب هستند كه ميان مردان خدا و كفار از لحاظ درك و فهم تفاوت هست، هر يك در عالمى ديگر مى باشند، گر چه كنار هم هستند، مؤمن در درياى نور است ولى قلب كافر در غلافى قرار گرفته كه مانع نفوذ نور است، بنا بر اين، آنچه درباره تو مى گويند عجبت نيايد، وصف حجاب با كلمه «مستور» نشان مى دهد كه آن حجاب معنوى است و آيه بعدى آن را توضيح مى دهد، يعنى چون قرآن را بخوانى به درياى حقائق راه مى يابى ولى مشركان چون بدان راه ندارند از تو فاصله مى گيرند و ميان تو و آنها حجابى نامرئى به وجود مى آوريم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 81

اينكه به جاى كفار، كلمه الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ آمده است به نظرم براى آنست كه: اين وصف مستلزم انكار توحيد و نبوت نيز هست اينكه در مجمع البيان و غير نقل شده: ابو سفيان، نضر بن حارث و ام جميل نتوانستند به وقت خواندن قرآن آن حضرت را به بينند، با ظهور آيه مغاير است، اين آيه به لفظ ديگرى در سوره فصلّت آمده كه بعدا نقل خواهد شد.

46- وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً لفظ وَ فِي آذانِهِمْ عطف است بر

عَلى قُلُوبِهِمْ يعنى بر قلوبشان غلافها و بر گوشهايشان سنگينى گذاشته ايم از اينكه قرآن را بفهمند يا بشنوند لذا چون خدايت را با توحيد ياد كنى در حال دور شدن اعراض مى كنند.

أَنْ يَفْقَهُوهُ تقديرش «من ان يفقهوه» است «وحده» وصف ذكر است يعنى «ذكرته على نعت التوحيد»، جمله وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً يعنى بجهت كنار شدن از قرآن به عقب بر مى گردند، منظور از آن اعراض از حق است ناگفته نماند:

1- گرفتار شدن به اين حالت در اثر گناهان و طغيان و عصيان در مقابل حق است و گرنه، خدا بى جهت كسى را به چنين حالت گرفتار نمى كند، مثلا در آيه: فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً ... مائده/ 13، علّت لعن و قسى القلب كردن، همان نقض پيمان است، و در آيه: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5، روشن شده كه اول آنها منحرف شده اند، سپس خدا قلوبشان را منحرف كرده است.

2- مطلب اين دو آيه در جاى ديگر چنين آمده است: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 82

فصّلت/ 5، در مقدمه تفسير گفته شد كه سوره اسراء پنجاهمين و سوره فصلت شصت يكمين سوره است كه در مكه نازل شده اند، على هذا باحتمال قوى، مشركان اين سخن را از كلام خدا در سوره اسراء ياد گرفته و در مقام عدم قبول قرآن، با آن استدلال كرده اند، ولى اين عذر پذيرفته نيست آيه بعدى جواب مى دهد كه اگر قدرى به خود آئيد مى توانيد حق را قبول كنيد زيرا من به كارى

غير قابل درك دعوت نمى كنم بلكه مى گويم: من مثل شما بشرم و به من وحى مى شود كه معبود شما يكى است آيا اين غير قابل درك است؟ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ....

47- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً اين دليل و توجيه آيه سابق است و روشن مى كند كه چون به قصد فهميدن گوش نمى دهند لذا در گوششان سنگينى گذاشته ايم و چون به جاى تصديق كردن، با هم براى رد قرآن نجوى مى كنند لذا در قلوبشان غلاف قرار داده ايم مراد از «بما» گوشهاى آنهاست يعنى: آن گاه كه به سخن تو گوش فرا مى دهند، ما مى دانيم كه با كدام گوش استماع مى كنند (يعنى به فكر قبول گوش فرا نمى دهند) و ما به آنها و به قلوبشان داناتريم وقتى كه با هم نجوى مى كنند و به يكديگر مى گويند: شما جز به انسان سحر شده گوش فرا نمى دهيد. آنها ظالمند و با اين سخن به خود و به ديگران ظلم مى كنند.

از اين معلوم مى شود كه مشركان براى شنيدن سخنان آن حضرت مى آمدند ولى نه براى قبول كردن، بلكه براى شنيدن و ردّ كردن آن و پس از شنيدن با هم بيخ گوشى مى گفتند: اين مرد جادو شده است، مشاعرش درست كار نمى كند و او جادو شده اى بيش نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 83

چنان كه در تفاسير آمده است، ذيل آيه در سوره فرقان/ 8 نيز مطرح شده است، ممكن است مراد از «مسحور» مجنون باشد.

48- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا منظور

از امثال، اوصاف است يعنى بنگر بجاى انديشيدن و قبول كردن، چه اوصافى بر تو نسبت مى دهند، اينها در اثر عناد و لجاجتشان گمراه شده اند، مجال انديشيدن و قبول كردن از دستشان رفته است، ديگر اميدى به هدايتشان نيست سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، كسى كه تصميم به عدم قبول دارد نمى داند قبول كند.

49- وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً به دنبال انكار نبوّت، معاد را نيز انكار كرده اند كه در اين آيه و آيات بعدى، نقل و ردّ شده است سخنشان فقط يك استبعاد است و مى گويند: اين چگونه خواهد بود آيا وقتى كه گوشتهاى بدنمان ريخت و فقط استخوان مانديم و آن گاه استخوانها پوسيده و به صورت خاك در آمديم دوباره در خلقت جديدى خواهيم بود؟ و از قبرها خواهيم برخاست؟

50 و 51- قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ.

در جواب اشكال گذشته مى فرمايد: استخوان و خاك بودن سهل است سنگها باشيد يا آهن يا چيز ديگرى كه در نظرتان بزرگ و زنده شدنش مشكل است، باز خدا شما را مى تواند زنده كند، فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.

اين قسمت استدلال به معاد است يعنى خواهند گفت: كدام كس ما را به خلقت اوّلى بر مى گرداند؟ بگو: آن كس كه اوّل بار آفريده است، اين يك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 84

استدلال بسيار قوى است كسى كه كارى را انجام داده است مى تواند بار ديگر آن را انجام دهد، و اگر قدرت نداشت بار اوّل هم نمى توانست.

خدايى كه مخلوق را ابتدا از خاك و موادّ

آفريده است، مى تواند بار ديگر عمل را از سر گيرد، اين استدلال در جاهاى ديگر نيز آمده است و نقضى بر آن نمى تواند وارد كرد و اين همان است كه در ذيل آيه 85 از سوره حجر در نكته ها در وجه سوّم از راههاى استدلال به قيامت گفته شد.

فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً.

يعنى وقتى كه اين استدلال قوى را كردى و نتوانستند آن را ردّ كنند، سرشان را از روى استهزاء تكان داده و خواهند گفت: آن چه زمانى خواهد آمد امّا چون علم آن مخصوص به خداوند است لذا در جواب بگو: شايد نزديك باشد، آن وقت در تقريب نزديك بودن در آيه بعدى فرموده است:

52- يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا.

اين آيه هم جواب استهزاء و سر تكان دادن و هم تقريب نزديك بودن قيامت است، يعنى: حالا از روى مسخره سر تكان داده و قيامت را مسخره مى كنند امّا آن روز كه زنده شديد حقائق چنان روشن خواهد شد كه در برخاستن، خدا را حمد خواهيد كرد، و خواهيد گفت كه مقتضاى عدالت و حكمت خدا وجود معاد بوده است، و اگر معاد نبود بر خلاف عدالت و حكمت بود و خلقت ناقص مى شد.

و نيز آن وقت گمان خواهيد كرد كه در برزخ جز اندكى توقّف نكرده ايد آن وقت خواهيد ديد كه آخرت نزديك بوده است. زيرا در دنيا جز چند صباحى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 85

زندگى نكرديد و برزخ هم به نظرتان كم آمد، آخرت نزديك بوده است.

ناگفته نماند اگر «لبث» را راجع به دنيا بگيريم با «تظنون» درست

نخواهد آمد زيرا نسبت به كم بودن آن يقين خواهند داشت. بنا بر آياتى كه در سوره هاى متعدّد آمده است، كفّار در عالم برزخ معذّب خواهند بود، امّا ظاهر آيه آنست كه روز قيامت آن را كم حساب خواهند كرد. بقيّه بحث در ذيل آيه 56- سوره روم ديده شود.

«يوم» مفعول فعل مضمر است و تقدير آن «تبعثون يوم يدعوكم» مى باشد منظور از «يدعوكم» فرمان خداوند در زمينه زنده شدن مردگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 86

[سوره الإسراء (17): آيات 53 تا 65]

اشاره

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (56) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (57)

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (60) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ

طِيناً (61) قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62)

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 87

53- به بندگان من بگو: نيكوترين سخن را گويند كه شيطان ميان آنها تباهى مى آورد كه شيطان بر انسان دشمن آشكارى است.

54- خداى شما به حال شما داناتر است، اگر بخواهد رحمتتان مى كند و اگر بخواهد عذابتان مى كند، ما تو را بر آنان وكيل نفرستاده ايم.

55- پروردگار تو به آنچه در آسمانها و زمين هست داناتر است، حقا كه بعضى از پيغمبران را بر بعضى برترى داده ايم و به داود زبور را عطا كرده ايم.

56- بگو: بخوانيد خدايانى را كه جز خدا گمان كرده ايد، قادر نيستند كه ضرر را از شما ببرند و يا به ديگرى منتقل كنند.

57- خدايانى كه مشركان مى خوانند خود به سوى خدايشان وسيله مى جويند كه كدامشان به خدا نزديكتر است و رحمت خدا را اميد مى دارند و از عذابش خائف هستند كه عذاب خدا حذر كردنى است.

58- هيچ آباديى نيست كه ما پيش از روز قيامت آن را به طور كلى نابود خواهيم كرد و يا به شدت عذاب خواهيم نمود، اين در كتاب نوشته شده است.

59- ما را مانع نشد از فرستادن معجزات مگر آنچه گذشتگان آنها را تكذيب كردند، به قوم ثمود ناقه را آشكارا داديم به آن ظلم كردند،

ما آيات را فقط براى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 88

بيم دادن مى فرستيم.

60- و چون بتو گفتيم: پروردگارت به حال مردم داناست، و خوابى را كه بر تو نمودار كرديم و نيز درخت لعنت شده در قرآن را فقط براى مردم امتحان قرار داده ايم، آنها را بيم مى دهيم ولى جز طغيان بزرگى برايشان نمى افزايد.

61- ياد كن آن دم كه به ملائكه گفتيم: به آدم سجده كنيد، همه سجده كردند جز ابليس، گفت: آيا به كسى كه از گل آفريده اى سجده كنم؟

62- گفت: به من بگو آيا اين همان است كه بر من برترى دادى؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، فرزندان او را جز اندكى اغواء مى كنم.

63- خدا گفت: دور شو، هر كه از مردم اطاعت تو كند، جهنم سزاى اوست، سزايى كامل.

64- هر كه از آنها را توانستى با صدايت برخيزان و با سواران و پيادگانت بر آنها بخروش و در اموال و اولاد شريكشان باش، و آنها را وعده كن، شيطان به آنها جز فريفتن را وعده نمى دهد.

65- حقا كه تو را بر بندگان من تسلطى نيست و خدايت در كارسازى بس است.

كلمه ها

ينزغ: نزغ دخول: دخول در امرى براى فساد. به وسوسه شيطان نزغه گويند كه افساد بخصوصى است الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ:

شيطان ميان آنها فساد به بار مى آورد.

زبور: از قرآن مجيد معلوم مى شود كه آن نام كتاب داود است، آن فقط دو بار در قرآن آمده يكى در اين آيه، ديگرى در وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ ... انبياء/ 105، در ميان كتب فعلى تورات كتابى بنام مزامير يا زبور داود موجود است كه يهود آن را به داود

نسبت مى دهند (قرآن: زبور). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 89

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ در اقرب الموارد گويد: از عادت عرب است، هر دروغگو كه پيششان سخنى گويد: فلانى زعم كرد و در قرآن همه جا در ذم قائلين آمده است. اهل لغت درباره اين كلمه گفته اند: «و اكثر ما يقال في ما يشك فيه او يعتقد كذبه» كشف: اظهار و ازاله «كشف الشي ء: اظهره- كشف اللَّه غمه: ازاله» «كشف الضرّ»: ضرر را زايل كرد.

تحويل: حول: تغير و انفصال. «تحويل» به معنى انتقال و نقل هر دو آمده است در آيه معناى دوم مراد است.

وسيلة: وسيله به معنى تقرّب و نزديكى است «وسل اليه: تقرّب» آن هم مصدر آمده است و هم اسم يعنى آنچه سبب تقرب است.

محذور: حذر: پرهيز يا احتراز از شى ء مخوف «محذور»: احتراز شده.

مسطورا: سطر: نوشتن. خط. صف. «مسطور»: نوشته شده.

مبصرة: مبصرة: مبصر و مبصرة: آشكار و آشكار كننده. (اسراء/ 12).

طين: طين: گل. گل خشك شده را نيز طين گويند، مراد از آن در آيه گل خشكيده است به قرينه «صلصال» در آيات ديگر.

احتنكن: حنك (بر وزن شرف): چانه، اعم از چانه انسان و حيوان، به منقار كلاغ نيز حنك گويند. احتناك: لگام زدن به اسب مراد از آن در آيه مهار كردن و يا استيلا و غلبه است، در لغت آمده:

«احتنكه: استولى عليه»، آن عبارت اخراى، اضلال است.

موفورا: وفر: كامل شدن و تمام شدن، متعدى نيز آمده است، موفور:

كامل و تمام. آن فقط يك بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 90

استفزز: فز: راندن و برانگيختن. «استفزز» برانگيزان و وادار كن در معنى آن سرعت و

آسانى نيز قيد شده است.

اجلب: جلبه: صيحه. اجلاب: راندن يا صيحه. راغب جلب را راندن و اجلاب را صيحه زدن گفته است «اجلب عليهم»: صيحه زن بر آنها:

خيلك: خيل: اسبان آن از لفظ خود مفرد ندارد، مراد از آن در آيه سواران است.

رجل: رجل (بفتح اول و كسر دوم): جمع راجل به معنى پيادگان است.

غرور: غرو غرور: فريب دادن. تطميع به باطل. «غرّ فلانا: خدعه».

شرحها

به دنبال نقل اسائه ادب قريش كه به آن حضرت «رجلا مسحورا» مى گفتند و نيز معاد را مسخره مى كردند، در سه آيه اولى آمده كه آن حضرت به اصحابش فرمان دهد: ادب پيشه كنند و سخنانى را كه شيطان به وسيله آنها ميان مردم عداوت ايجاد مى كند، نگويند و نيز عاقبت امر كسى را از حالا تعين نكنند كه اهل عذاب است يا رحمت، زيرا آينده مردم بر انسانها روشن نيست، و عذاب و رحمت دست خداست، رسولان بعضى بر بعضى برترى دارند و به داود كتاب زبور داده شده كه پر از كلمات خوب است.

آن گاه در آيات بعدى به توحيد استدلال شده كه خدايان باطل قدرت دفع ضرر را ندارند و خود براى تقرب به خدا وسيله مى جويند و از عذاب خدا مى ترسند همه شهرهايى كه مردم آن طغيان كرده اند به نحوى گرفتار خواهند شد اين كه در هلاك آنها عجله نمى شود، مردم آن مطمئن نباشند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 91

بعد فرمايد: معجزاتى كه كفار مكه مى خواهند نخواهيم آورد زيرا گذشتگان خواستند و ما آورديم و چون ايمان نياوردند هلاكشان كرديم اما نمى خواهيم اين مسئله در اين امت تكرار شود.

مسئله هلاك انسانها از گناهان و نافرمانيها و

طغيانها سرچشمه مى گيرد چنان كه شيطان در اول گفته است: آنها را به ضلالت خواهم كشانيد و خدا روى امتحان اين فرصت را به او داده است.

53- وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً اين آيه و دو آيه بعدى در زمينه نيكو سخن گفتن و حتمى ندانستن عذاب و رحمت انسانها پيش از مرگ آنهاست، مضمون آزاد اين آيه آنست كه بندگان مؤمن در وقت سخن گفتن مواظب سخن خود باشند، زيرا ممكن است سخنانى گويند كه سبب نزاع و عداوت بين آنها باشد كه شيطان دشمن آشكار است و پيوسته مى خواهد ايجاد اختلاف و نزاع بكند.

با در نظر گرفتن اينكه آيه مكّى است به نظر مى آيد گفتار مسلمانان نسبت به مشركان عداوت انگيز بوده و آن آنها را در كفر به عصبيت وادار مى كرد و عداوت زياد مى گرديد، لذا مأمور شدند سخن نيكو و مفيد بگويند، البته كسى كه به فكر هدايت ديگران است بايد با ملايمت سخن گويد.

54- رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا حالا كه خدا به حال بندگان داناتر است، و عذاب و رحمت بسته به مشيت او است، ما نمى توانيم پيش از مردن انسانها به اهل رحمت و اهل عذاب بودن آنها حكم كنيم، بلى وقتى كه با كفر از دنيا رفتند آن وقت مى دانيم كه اهل عذابند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 92

به نظر مى آيد كه مسلمانان به كفار مى گفتند: يقينا شما اهل عذابيد و آن سبب عداوت آنها مى گرديد و احتمال قبول هدايت را بعيد مى كرد، لذا آيه

از آن نهى كرد و مضمونش آن است كه شما به طور جزم نمى توانيد چنين حكمى بكنيد بلى مى توانيد بگوئيد كه اگر در چنين حال بمانيد و با كفر از دنيا برويد اهل آتش خواهيد بود. اين سخن به طور خلاصه در تفاسير آمده است.

ذيل آيه مى گويد: تو وكيل مردم نيستى كه چنين حكمى بكنى، ظاهرا خطاب به آن حضرت به علّت اهمّيت قضيه است و روشن مى كند كه آن حضرت و مؤمنان در اين مطلب يكسانند.

در الميزان فرموده: ذيل آيه در بيان آنست كه مؤمنان در نجات خود بر رابطه شان بر آن حضرت و قبول دينش اعتماد نكنند (بلكه فقط بايمان و عمل تكيه نمايند) ... چنان كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ... بقره/ 62 صرف انتساب را كافى نميداند.

55- وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً صدر آيه تعليل رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ در آيه سابق است يعنى خدا به حال شما داناتر است زيرا او به هر كس كه در آسمانها و زمين هست داناتر است و شما جزئى از آنها هستيد آن وقت فرموده: بعضى از پيامبران را بر بعضى تفضيل داديم، علّت تفضيل داود هم دادن زبور به او است و در زبور بهترين كلمات در تسبيح و حمد خدا آمده است، اشاره به زبور تشويق مؤمنين است بر كلام نيكو و مراعات ادب در سخن گفتن كه خدا خود چنين كارى را در زبور كرده است، وَ لَقَدْ

فَضَّلْنا مقدمه است بر ذيل آيه (از الميزان). ير أحسن الحديث، ج 6، ص: 93

راجع به برترى انبياء نسبت به يكديگر در آيه 253 بقره آمده: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ... در اين آيه نشانه تفضيل، سخن گفتن خدا و ترفيع درجه و دادن معجزات به عيسى است، رجوع شود به آن آيه و بقاموس قرآن كلمه فضل. به نظرم علّت تفصيل، در استعدادهاى آن بزرگواران بوده است اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

در تفسير صافى از كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«سادة النبيين و المرسلين خمسة و هم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارت الوحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد»

از اين معلوم مى شود كه تفضيل در اولوا العزم بودن است.

56- قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا اين آيه و آيه بعدى در زمينه توحيد و نفى قدرت خدايان باطل است. يعنى:

هيچ كارى از آنها ساخته نيست، نه قدرت دارند كه ضرر را از شما زايل كنند و نه قدرت آن را دارند كه ضرر را از شما به ديگرى منتقل كنند، پس بايد در رفع حوائج به خدا روى آوريد لفظ قُلِ ادْعُوا ... در مقام تسخير و تعجيز است آن وقت در ادامه دليل فرموده: آن معبودها خود در رفع حوائج به خدا رو مى آورند و به او تقرب مى جويند.

57- أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ

كانَ مَحْذُوراً در تكميل مطلب سابق در اين آيه آمده: خدايانى كه مشركان مى خوانند نه تنها قدرت دفع ضرر ندارند، بلكه خود در رسيدن به خدا وسيله مى جويند، و مى خواهند بدانند كدام يك به خدا نزديكتر است تا راه او را انتخاب كنند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 94

و رحمت خدا را اميد دارند و از عذابش مى ترسند كه عذاب خدا لازم است از آن پرهيز شود، على هذا شما مشركان از معبودهايى مدد مى خواهيد كه آنها از خدا مدد مى خواهند و خود را محتاج او مى دانند در اينجا چند مطلب هست.

اوّل: «اولئك» مبتداء و خبر آن «يبتغون» است، لفظ الَّذِينَ يَدْعُونَ وصف «اولئك» است و فاعل «يدعون» مشركان مى باشد يعنى: خدايانى كه مشركان مى خوانند، آن خدايان خود در تقرب به خدا وسيله مى جويند. جمله: أَيُّهُمْ أَقْرَبُ تقديرش «يستعلمون ايّهم اقرب» است و ضمير «هم» راجع به خدايان مى باشد، يعنى مى خواهند بدانند كدام يك به خدا نزديكتر است تا راه او را در تقرب به خدا در پيش گيرند.

دوم: اگر منظور از خدايان در اين دو آيه، بتها و جمادات باشد، جمله فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ حاكى از حقيقت است و كارى از جماد ساخته نيست ولى بايد گفت: جمادات و بتها نازل به منزله اولوا العقل شده اند و منظور از آن، نياز حقيقى به خداست ولى اين سخن بسيار بعيد است زيرا آيه صريح است در اينكه آنها عاقلند و از روى اراده و قصد وسيله مى جويند و از عذاب خدا مى ترسند و به رحمت او اميد دارند.

على هذا بايد گفت: منظور از أُولئِكَ الَّذِينَ و قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ ... معبودهاى عاقل است ملائكه،

جن و پيشوايان ستمگر، در اين صورت منظور از فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ نفى استقلال آنها در دفع بلاها است و اگر كارى هم بكنند از حول و قوه خدا الهام مى گيرند «1».

__________________________________________________

(1) در اين صورت اگر منظور از آنها ملائكة اللَّه و عباد صالحين و انبياء باشد، معنى آيه كاملا روشن است و اگر شياطين و جباران و طاغوتها باشد، منظور از آيه حالت تسبيح و خضوع آنها در مقابل خداست

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 95

الميزان مى گويد: منظور از الَّذِينَ زَعَمْتُمْ ... ملائكه و جن و انس است زيرا مشركان در عبادت بتها مى خواستند به آن انسان يا فرشته يا جنّ تقرّب جويند كه بت را به شكل او ساخته بودند، هكذا در عبادت آفتاب و ماه و كواكب نظرشان تقرب به روحانيت آنها از ملائكه بود.

نگارنده گويد اگر بر اين سخن دليلى از قرآن پيدا شود بسيارى از مشكلات حل مى شود ولى چنين دليلى پيدا نيست.

آيه دوم از لحاظ پياده شدن و تعيين مصداق، براى نگارنده توجيه نشد، مخصوصا نسبت به محيط مكه كه مشركان در آن روز بتها و جمادات را مى پرستيدند به نظر مى آيد منظور از أُولئِكَ الَّذِينَ ... مشركان باشد يعنى اينها در مقام عبادت به سوى بتها روى مى آورند ولى در مقام عمل و رفع حوائج به خدا روى مى آورند و ... اللَّه العالم.

58- وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً اين آيه با آنكه مطلب مستقلّى است مقدمه آيه بعدى مى باشد مضمون آيه چنين است هيچ شهرى نيست كه مردم از فرمان خدا سرپيچى كنند

مگر اينكه آن را پيش از قيامت يا بطور كلّى مستأصل خواهيم كرد و يا به انواع بلاها گرفتار خواهيم نمود، اين وعده در لوح محفوظ نوشته شده و حتمى است.

على هذا منظور از قريه هر شهرى و روستايى است كه مردم آن از فرمان خدا سرپيچى كنند چنان كه در آيه وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ...

گذشت مراد از «مهلكوها» هلاك استيصال و تار و مار شدن عمومى است مانند شهرهاى لوط و عاد و ثمود و از «معذبوها» گرفتار شدن به قحطى و جنگ و امثال آنست كه بطور كلى تار و مار نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 96

در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در معنى «مهلكوها» نقل شده كه فرمود

«هو الفناء بالموت او غيره».

اين آيه هشدارى است به مردم كه مبادا طغيان كنند، و در وقت نزول هشدارى بود به اهل مكه اهميت ندادند و به تدريج مصداق «معذبوها» شده و منقرض گرديدند و نيز آيه بعدى را توجيه مى كنند.

59- وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً در آيات 91- 93 خواهد آمد كه مشركان معجزات ديگرى غير از قرآن از آن حضرت خواسته اند.

اين آيه مى گويد: سنت خدا آنست كه اگر مردم از پيامبر خود معجزه اى بخواهند و آن پيامبر معجزه را بياورد هر گاه مردم باز ايمان نياورند به كلى نابود مى شوند، چنان كه از صالح خواستند و او ناقه را آورد و چون ايمان نياوردند نابود شدند، اين غير از معجزه اى است كه خدا بدون درخواست مردم به

پيامبران مى دهد.

پس اى اهل مكه معجزاتى كه شما از رسول خدا مى خواهيد، خدا آنها را نخواهد آورد زيرا پس از آوردن شما ايمان نخواهيد آورد، آن وقت لازم است شما را از بين ببرد. ولى مشيت او چنين است كه شما به كلى تار و مار نشويد و در مهلت زندگى كنيد، و خدا معجزات را براى بيم دادن مى فرستد نه براى مستأصل كردن، و اين هم شما را مغرور نكند چون بالاخره به حكم أَوْ مُعَذِّبُوها كه در آيه قبلى گذشت از كيفر اعمال خود در امان نخواهيد بود. در اينجا چند مطلب را بايد در نظر داشت:

اول: معجزات دو گونه است يكى آنهايى است كه بدون درخواست مردم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 97

براى اثبات نبوّت پيامبران مى آيد، مردم در صورت انكار چنين آياتى در مهلت قرار مى گيرند با آنكه بالاخره در اثر تكذيب آنها، گرفتار مى شوند، دوم معجزاتى است كه مردم مى خواهند، سنت خدا بر آن جارى است كه در صورت انكار، منكران بلافاصله مستأصل شوند.

دوم: معجزاتى كه براى اثبات نبوّت مى آيند هم جنبه اثبات نبوت را دارند و هم جنبه بيم دادن را كه دلالت دارند در صورت انكار، عذاب، منكران را خواهد گرفت وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً.

سوم: از آيه معلوم مى شود كه در امتهاى گذشته، آيه درخواست شده آمده است ولى خدا نخواسته امت رسول صلى اللَّه عليه و آله مانند آنها باشد.

60- وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً در آيه 58 گفته شد: منظور

از «مهلكوها» استيصال و نابود شدن به طور كلّى است و از «معذبوها» قحطى و جنگ و نظير آنست كه در حد اولى نيست.

اين آيه مى گويد: اى رسول خدا، امت تو نيز در آينده به وسيله عده اى از مردان مترف كه فساد به بار خواهند آورد از «معذبوها» يعنى از قحطى، اختلاف و جنگ و سقوط در امان نخواهد بود، بى جا نيست كه در روايات آمده: كه آن حضرت بعد از ديدن اين خواب خنده بر لبانش نقش نبست.

اكنون مى رسيم به تفسير آيه شريفه اين آيه كه داراى چهار قسمت است مراد از احاطه در قسمت اول احاطه علمى است يعنى ياد كن وقتى را كه به تو گفتيم: خدايت احوال و آينده مردم را مى داند و مى داند كه آيندگان، راه رفتگان را خواهند رفت و مانند آنها مصداق «معذبوها» خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 98

در قسمت دوم، مراد از رؤيا هر چه باشد خوابى بوده كه با وقوع آن، مردم مورد آزمايش قرار مى گرفتند و بيشتر آنها گمراه مى شدند و مستوجب «معذبوها» مى گشتند، در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنّت وارد شده كه آن حضرت در خواب ديد گروهى از بنى اميه در شكل ميمونها در منبر آن حضرت بالا و پائين مى روند و خدا به آن حضرت اطلاع داد كه تسلّط آنها بر مقام آن حضرت امتحانى است براى مردم، كه در نكته ها به آن اشاره خواهد شد.

در قسمت سوم وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ عطف است بر «الرؤيا» و تقديرش «و ما جعلنا الشجرة الملعونة في القرآن الا فتنة للناس» مى باشد يعنى هم خوابى كه به تو نمودار كرديم

و هم شجره ملعونة، براى مردم آزمايشى قرار داده ايم، در قرآن درختى نداريم كه لعنت شده باشد، درخت زقوم با آنكه در چند آيه آمده كه خوراك اهل جهنم است و عذابى است براى ظالمان و درختى است كه در اصل جهنم مى رويد، ولى مورد لعن قرار نگرفته است.

كسانى كه در قرآن مورد لعنت واقع شده اند عبارت هستند از كافران، منافقان، ابليس، يهود، مشركان، كسانى كه كافر از دنيا مى روند، كسانى كه رسول خدا را اذيت و كسانى كه گفته هاى خدا را كتمان مى كنند ولى هيچ يك از اينها درخت نيستند. رجوع شود به «نكته ها».

ناگفته نماند: چنان كه به درخت، شجره گفته مى شود همچنين بيك انسان و انسانهاى بسيارى كه از او بوجود آمده اند، اطلاق مى شود، مكرر از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده:

«انا و على من شجرة واحدة»

و چون درخت ملعونى در قرآن يافته نيست پس مراد از «شجره ملعونه» يكى از طوائف ملعونه در قرآن هستند و قهرا آن منافقانى مى باشند كه مانند دزد خانگى در ميان مسلمين پيدا شده و قدرت را در دست خواهند گرفت و فساد به بار خواهند آورد و سبب امتحان مردم خواهند شد. لذا در روايات آمده كه مراد از شجره ملعونه بنى اميه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 99

هستند. در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«و الشجرة الملعونة فى القرآن»، يعنى بنى اميّه»

و در روايت عبد الرحيم قصير از آن حضرت آمده

«... و الشجرة الملعونة فى القرآن؟ قال هم بنو اميّه»

و در روايت سليمان بن قاسم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده: روزى آن حضرت شب

را به روز آورد كه اندوهناك بود، گفتند: يا رسول اللَّه چه شده است بر تو؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى اميه را ديدم كه از اين منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند گفتم: خدايا در زمان من و با من خواهند بود؟ فرمود: نه، بعد از تو خواهند بود.

در تفسير برهان شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است، در همه آنها مراد از شجره ملعونه بنى اميّه و در اكثر آنها رؤياى آن حضرت راجع به بنى اميّه است و در بعضى شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.

على هذا منظور از شجره ملعونه بنى اميه مى باشند و منظور از رؤيا، بالا و پائين رفتن آنها در منبر آن حضرت و تسلّط آنها بر مسلمين است.

در قسمت چهارم: فرموده: وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً ضمير جمع هر دو راجع به «الناس» است مراد از آن در وهله اول كفار مكه است يعنى با اين گفته ها آنها را بيم و انذار مى دهيم ولى جز طغيان، آنهم طغيان بزرگ نمى افزايد، در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است.

61- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً اين آيه و چهار آيه بعدى در زمينه تسلّط شيطان بر انسان است به نظر مى آيد: اين آيات و اين قصّه در توجيه مطالب و وعده هاى گذشته است، يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 100

شيطان از اول بر انسان روى حكمت خداوند مسلّط گشته تسلّط او، مسئله «مهلكوها- معذبوها- فتنة- للناس» را در پى خواهد داشت تا مطلب «لاحتنكن» به

وقوع پيوندد، ولى اين تنها درباره آنهايى است كه از شيطان پيروى مى كنند و آنهايى كه عباد اللَّه هستند، شيطان را به آنها راهى نيست إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ.

اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر به طور تفصيل گذشت، در اين آيه خدا به ملائكه دستور مى دهد كه به آدم سجده كنند، همه سجده مى كنند جز ابليس كه در مقام امتناع مى گويد: آيا خاضع شوم به موجودى كه از گل آفريده اى؟

ناگفته نماند: ماجرا در اينجا نسبت به سوره هاى ديگر به طور مختصر آمده است، ظاهرا علّت آن همان توجيه وعده هاى اين سوره است كه با همين مختصر روشن مى شود و احتياج به تفصيل نبوده است.

62- قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا اين آيه جريان توجيه را روشن تر مى كند كه ابليس به خدا مى گويد:

اگر تا قيامت به من مهلت بدهى فرزندان آدم را به جز اندكى، به ضلالت مى كشم «أ رأيتك» به معنى «خبر ده بمن» است، كاف آن براى تأكيد خطاب است، «هذا» اشاره به آدم است يعنى: به من بگو آيا اين آنست كه بر من گرامى داشتى و امر نمودى سجده اش كنم؟ كلمه لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا در جاى قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 82 و 83 است، لفظ «أ رأيتك» حاكى از بى ادبى و طغيان ابليس است.

63- قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً لفظ «اذهب» كنايه از طرد و دور شدن است، در آيه ديگر اين سخن بدين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 101

صورت آمده است ... لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ اعراف/ 18 يعنى: جهنم سزاى تو و سزاى پيروان تو از فرزندان آدم است و آن جزائى است كامل و تمام.

64- وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً اين آيه راجع به تسلّط شيطان بر انسان و اعطاء قدرت اضلال به او است و در چهار قسمت آمده است.

اول: وَ اسْتَفْزِزْ ... يعنى هر كه از آنان را خواستى با صدا و خواندنت بگناه برخيزان، نظير چوپانان كه با صداى خود حيوانات را جمع يا متفرق مى كنند منظور از صوت، وسوسه شيطان است ظاهرا به عنوان باطل و بى معنى بودن به صورت چوپانان تشبيه شده است كه گوسفندان فقط صدا را مى شنوند و معناى آن را نمى دانند، اين قسمت راجع به خود شيطان بدون واسطه است.

دوم: وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ ... يعنى با سواران و پيادگانت بر آنها صيحه بزن تا به گناهان برخيزانى، بايد دانست كه شيطان يارانى از شياطين دارد كه در اغواء مردم به ابليس كمك مى كنند چنان كه فرموده: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ اعراف/ 27 وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ مؤمنون/ 97 و 98، بعضى از آنها در وسوسه كردن سريع هستند كه سواران شيطان ناميده شده اند و بعضى سريع نيستند كه پيادگان ناميده شده اند.

سوم: وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ شركت شيطان در اموال آنست كه اموال را از راه حرام به دست آوريم و يا در راه حرام خرج كنيم كه خواست و نظر شيطان در اموال

دخيل باشد، شركت در اولاد آنست كه فرزندان از راه حرام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 102

و زنا به دنيا آيند و يا در تربيت آنها راه شيطان برويم و مطابق توحيد تربيت نكنيم در اين باره در ذيل آيه: ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ اعراف/ 17 سخن گفته شده است.

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: آنچه مال حرام باشد شيطان در آن شريك است و فرمود: شيطان وقت مجامعت با انسان همراهى مى كند و فرزند با نطفه او و نطفه مرد به وجود مى آيد وقتى كه حرام باشد «1» منظور از با هم شدن شيطان، مسئله حرام و زنا بودن است.

چهارم: وَ عِدْهُمْ ... يعنى به آنها وعده هاى باطل بده و در نتيجه به كارهاى حرام و عدم توبه وادارشان كن الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ بقره/ 286 آن وقت در مقام تذكر و نصيحت فرموده: شيطان فقط فريفته شدن را وعده مى دهد، البته اين اختيار به شيطان از طرف خدا روى حكمت نظام خلقت داده شده است، آنهم درباره آنهايى كه از شيطان پيروى مى كنند، نه بندگان خدا كه در آيه بعدى گفته خواهد شد.

65- إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا منظور از «عبادى» كسانى هستند كه از وساوس شيطان اطاعت نكرده و از فرمانهاى الهى پيروى مى كنند، اين اضافه تشريفى است باء در «بربّك» براى تأكيد است، يعنى خدا از لحاظ وكيل و كارساز بودن براى بندگان خود و حفظ آنها از شر شيطان كافى است، به

نظر راغب «كفى» در اين تعبيرها به معنى «اكتف» است در اين صورت باء زايد نيست خطاب «ربك» ظاهرا متوجه به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله است.

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر عليه السلام ... قال ما كان من مال حرام فهو شريك الشيطان، قال و يكون مع الرجل حتى يجامع فيكون من نطفته و نطفة الرجل اذا كان حراما.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 103

نكته ها

خوابهايى كه در قرآن آمده است:

در رابطه با آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ لازم است خوابهايى كه در قرآن مجيد آمده و حكايت از آينده كرده اند به طور مختصر بيان كنيم.

1- خوابى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درباره بنى اميه و شجره ملعونه ديد و در آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا ... گفته شد.

2- خوابى كه آن حضرت ديد كه حكايت مى كرد: مؤمنان در آينده به مكه آمده و در حال ايمنى داخل مسجد الحرام خواهند شد و آن وقت رفتن به مكه و دخول براى مسلمانان از مشكلات بود: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ ... فتح/ 27.

3- خوابى كه آن حضرت درباره كفار قريش در جنگ بدر ديد و خداوند كفار را در خواب به آن حضرت كم و جزئى نشان داد تا به مسلمانان نقل كند و آنها نترسند إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ ... انفال/ 47.

4- خوابى كه ابراهيم عليه السّلام درباره قربانى كردن پسرش اسماعيل ديد و تصميم گرفت او را در راه خدا قربانى كند: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ

السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى، قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ صافات/ 102، 103.

5- خوابى كه يوسف عليه السّلام ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره باو سجده مى كنند: إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ يوسف/ 4 كه در آخر به پدر و مادر و يازده برادرش تعبير گرديد.

خوابى كه پادشاه مصر ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را مى خورند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 104

و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را در خواب ديد: وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ يوسف/ 43.

7- خوابى كه دو هم زندانى يوسف ديدند، يكى در خواب ديد كه انگور مى فشارد و ديگرى ديد كه در سرش نان حمل مى كند و مرغان از آن مى خورند وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ يوسف/ 36.

كسانى كه در قرآن مورد لعن واقع شده اند در رابطه با آيه وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ بهتر است كسانى را كه در قرآن مجيد مورد لعنت خدا قرار گرفته اند بشماريم.

1- كافران. إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً احزاب/ 64.

2- يهود. فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً ... مائده/ 13 وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ

اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ بقره/ 88.

3- كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد. وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً نساء/ 93.

4- ظالمان و ستمگران: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 18.

5- شيطان. وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ حجر/ 35.

6- منافقان و شايعه پراكنان: لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا احزاب/ 60- 61.

7- كسانى كه در مقابل حق، ناحق را تصديق كنند: أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً نساء/ 52 آيه درباره كفار مكه است كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 105

به يهود مى گفتند: دين شما از دين محمّد صلى اللَّه عليه و آله بهتر است.

8- كسانى كه خدا و رسول را اذيت كنند: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ ... احزاب/ 57.

9- مشركان. وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً فتح/ 6.

10- مفسدان و قطع رحم كنندگان. فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ محمّد/ 22، 23.

11- كسانى كه آيات خدا را كتمان مى كنند: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ بقره/ 159.

12- كسانى كه به زنان عفيف و پاكدامن نسبت زنا مى دهند: إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ

الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ ... نور/ 23.

13- شجرة ملعونة كه منظور بنى اميه هستند و تحت عنوان منافقين مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 106

[سوره الإسراء (17): آيات 66 تا 77]

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً (69) وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً (70)

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72) وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (75)

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 107

66- پروردگار شما همانست كه كشتى ها را به نفع شما در دريا به حركت درمى آورد تا از كرم او روزى بطلبيد كه به شما مهربان

است.

67- و چون در دريا به شما گرفتارى رسد خدايانى كه مى خوانيد نجاتتان نتوانند داد ولى خدا نجات مى دهد و چون به سوى خشكى نجاتتان داد و اعراض مى كنيد انسان بسيار ناسپاس است.

68- آيا مطمئن هستيد از اينكه در خشكى شما را به زمين فرو برد يا طوفانى ريگباران بر شما بفرستد، سپس براى خود مدافعى نيابيد؟

69- يا ايمنيد از اينكه شما را بار ديگر به دريا عودت دهد و طوفان شكننده اى بر شما بفرستد و در اثر كفرتان شما را غرق كند، سپس به نفع خود و بر عليه ما در مقابل آن غرق كمكى نيابيد؟

70- حقا كه بنى آدم را كرامت داديم و در خشكى و دريا حملشان كرديم و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برتريشان داديم برترى كامل.

71- ياد كن روزى را كه هر جمعيت را با پيشوايشان مى خوانيم، پس هر كه كتابش به دست راستش داده شود آنها كتاب خود را مى خوانند و ابدا مظلوم نمى شوند.

72- هر كه در اين دنيا از يافتن امام حق كور باشد در آخرت كور و از راه گمراه تر خواهد بود.

73- حقا كه نزديك بودند تو را از آنچه وحى كرده ايم بلغزانند تا بر ما غير آن را نسبت بدهى و آن گاه تو را حتما دوست مى داشتند.

74- و اگر نبود كه تو را استوار كرديم حتما نزديك مى بودى كه اندكى با آنها ميل كنى.

75- آن وقت در زندگى و در مرگ به تو عذاب مضاعف مى چشانديم، سپس به نفع خود و بر ضرر ما يارى پيدا نمى كردى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 108

76- حقا كه نزديك هستند تو

را از اين سرزمين بكشانند تا از آن بيرونت كنند، آن وقت پس از تو جز اندكى در اينجا نمى مانند.

77- مانند روش پيامبران ما كه قبلا فرستاده بوديم، روش ما را تغيير پذير نخواهى يافت.

كلمه ها

يزجى: زجو: راندن با مدارا سوق دادن، يُزْجِي لَكُمُ: حركت مى دهد و به جريان مى اندازد براى شما، مانند اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ جاثيه/ 12.

فلك: كشتى آن بر مفرد و جمع اطلاق مى شود، مفرد و جمع بودن با قرينه معلوم مى شود.

ضر: ضر (بضم اول): بد حالى «الضّر: سوء الحال» اعم از آنچه در نفس باشد يا در بدن و يا در مال و جاه و بفتح اول: در مقابل نفع است مثل لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً مائده/ 76، بعضى، هر دو را به يك معنى گفته اند ولى قرآن مطلب اول را تأييد مى كند (قاموس قرآن- ضرر) مَسَّكُمُ الضُّرُّ: رسيد به شما بد حالى.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «خسفه اللَّه و خسف هو» پس أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ: بر زمين فرو برد شما را.

بر: بر: خشكى مقابل بحر به معنى نيكوكار و احسان كننده نيز آيد (قاموس قرآن).

حاصبا: حصب: انداختن سنگريزه «حصبه حصبا: رماه بالحجارة» حاصب بادى را گويند كه توأم با ريگ و سنگريزه باشد (طوفان ريگباران). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 109

تارة: تاره: دفعه. نصب آن براى ظرفيت است، فقط دو بار در قرآن آمده است اسراء/ 69- طه/ 55.

قاصفا: قصف: شكستن. «قصف الشي ء: كسره» قاصف: شكننده.

تبيعا: تبع و اتّباع كردن مثل فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ و دنبال كردن مانند فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ «تبيع»: ناصر و كمك، كه در پى يارى

و كمك انسان است.

كرمنا: كرم (بر وزن شرف): كرامت: شرافت. نفاست، عزت، سخاوت «كرّمنا» شرافتمند كرده ايم. و به او چيزهايى داده ايم كه مخصوص به خود او است.

ناگفته نماند: تكريم مخصوص كردن به عنايت و تفضيل برترى دادن نسبت به ديگران است على هذا تكريم اضافى نيست و مخصوص به خود انسان است ولى تفضيل اضافى است و نسبت به ديگران مى باشد.

فتيلا: فتل: تابيدن. فتيل: تابيده. چيز نخ مانندى را كه در شيار هسته خرماست نيز فتيل گويند «فتيل» در آيه به معنى ليف هسته خرما، يا چرك و نخى است كه ميان دو انگشت مى تابند، شى ء حقير را بآن مثل مى زنند.

يفتنونك: فتنه: امتحان «ليفتنونك» حتما به فتنه اندازند تو را.

كدت: كاد از افعال مقاربه است، كه معناى نزديكى مى دهد «كدت» نزديك شدى.

ضعف: ضعف: دو برابر. به قولى عذابى كه دردش مضاعف است.

يستفزونك: فزّ: راندن و وادار كردن به كارى به آسانى لَيَسْتَفِزُّونَكَ: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 110

تا تو را برانند و بيرون كنند.

خلافك: منظور از «خلاف» در آيه بعد و پشت سر است «خلافك» بعد از تو.

سنة: طريقه. طبرسى فرموده: سنّت، طريقه و سيره نظير هم هستند.

تحويلا: تبديل و تغيير. يعنى كسى قدرت تغيير دادن سنّت خدا را ندارد.

شرحها

به نظر مى آيد كه آيات اولى در تكميل مطلب آيات گذشته است، بدين بيان كه آيه قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و بعد آن در صدد نفى خدايان باطل بود و آيه رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ ... و ما بعد آن در بيان اثبات توحيد و نفوذ مشيّت خدا در اداره جهان است.

آن وقت صحبت از اين است كه انسان مورد موهبت

خداست و از بسيارى از موجودات برتر است ولى با وجود آن، انسان از موهبتى كه داده شد، نسبت به خداى خود ناسپاس است، تا مى رسد به اين مسئله كه پيروى از پيشوايان حق و باطل دامنه اش به آخرت مى انجامد و هر قوم و ملت با پيشواى خود در دادگاه عدل حاضر مى شود از آيه 73 به بعد چند مطلب مطرح مى شود. اول اينكه آن حضرت پيوسته مورد نظر خداست و گر نه ممكن بود مشركان در او نفوذ كنند و به انحراف گرايش بدهند در آن صورت مورد بازخواست شديدى قرار مى گرفت دوم: اينكه مشركان مى خواهند آن حضرت را از مكه بيرون كنند در آن صورت خودشان نيز در آنجا نتوانند ماند، سنّت خدا بر آن جارى است كه اگر قومى پيغمبر و آيت رحمت خدا را از ميان خود بيرون كنند خود نيز دربدر شوند چنان كه شدند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 111

آيات شريفه در عين اينكه درس ابدى مى باشند، گوشه اى از وضع آن روز مكه را روشن مى كنند.

66- رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً اين آيه دليلى است بر توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و انسان، در بسيارى از آيات قرآن جريان كشتى در درياها از دلائل توحيد شمرده شده است نحوه خلقت آب، خاصيت نرفتن چوبها و اشياء خالى بقعر آب و نظامات ديگر بشر را موفق كرده است كه بدرياها راه يابد و از فضل خدا در نقل و انتقالات اجناس و بيرون آوردن اشياء استفاده كند. پيداست كه اينكار از اول خواست خدا بوده و خدايان باطل

قدرت چنين كارى را ندارند و آنها يكپارچه نياز و فقر هستند:

لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً فرقان/ 3، اين نظام ساخته دست انسان نيست. تهيه اين وسائل ناشى از رحمت خداست.

67- وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً اين استدلال ديگرى بر توحيد است و آن اينكه: شما بالفطره در وقت گرفتارى رو بخدا مى آوريد و از او نجات مى خواهيد تا از مهلكه رهايتان كند.

اين مطلب در جاهاى ديگر نيز آمده است از جمله ... جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ... يونس/ 22 أيضا يونس/ 12، روم/ 33، زمر/ 8 و آيات ديگر.

به نظر مراد از آيه آنست كه انسان مادى و مشرك تا اسباب ظاهرى را در اختيار دارد متوسل به آن اسباب ميشود و خدا را بالمره فراموش مى كند ولى چون وضعى پيش آمد و اسباب ظاهرى همه از اثر افتادند آن وقت رو به خدا مى آورد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 112

و از او رفع مشكل مى خواهد، مانند كسى كه در دريا گرفتار طوفان شده و يا به هر دارو و درمان چسبيده ولى علاج نيافته باشد، اين دليل است كه انسان خود را از خدا بى نياز نمى داند و در رفع حوائج به او رو مى آورد، امّا به وقت چسبيدن به اسباب ظاهرى، احساس مى كند كه نيازى به خدا ندارد و آن وقتى است كه گرفتارى ندارد و يا خطر از او رفع

شده است مانند فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ ...

بايد اين حالت دريچه اى باشد براى فهم آنكه اين نياز به خدا همواره هست و وسائل مادى ساخته اوست.

در توحيد صدوق از تفسير امام عسكرى عليه السلام نقل شده: مردى به امام صادق عليه السّلام گفت: يا بن رسول اللَّه مرا به خدا راهنمايى كن، منكران از بس با من حرف زده اند كه متحيرم كرده اند امام فرمود: بنده خدا هيچ بكشتى سوار شده اى گفت: آرى. فرمود: آيا اتفاق افتاده كه كشتى ات شكسته باشد در حالى كه نه شنا كردن بلدى و نه كشتى ديگرى هست تا تو را نجات دهد؟ گفت:

آرى. فرمود: آيا در آن وقت به قلبت آمده كه چيزى از چيزها قادر است تو را از آن ورطه نجات دهد گفت: آرى. فرمود: آن شى ء خداست كه قادر است به نجات تو وقتى كه نجات دهنده اى نيست و قادر است به فرياد رسيدن موقعى كه فرياد رسى نيست «1» گويا الميزان به اين روايت نظر داشته است كه مى گويد: انسان چون از همه اسباب ظاهرى بريده شد، از تعلق به سبب به طور كلى قطع نمى شود و اميدش بالمره از بين نمى رود بلكه قلب خود متوسّل به سببى مى شود كه قدرت نجات دادن دارد، و اگر سببى بالاتر از همه اسباب نبود اين تعلق فطرى معنايى نداشت و آن خداى سبحان است كه همه كارها به او راجع است و اشتغال به زخارف دنيا انسان

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از توحيد صدوق در تفسير سوره فاتحة الكتاب.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 113

را از اين حقيقت غافل مى كند ناگفته نماند: روايت و بيان الميزان در زمينه اثبات وجود خدا

است ولى آيه درباره توحيد است، و اللَّه العالم، گويند: مراد از «ضلّ» در آيه «رفتن» است يعنى همه خدايانى كه مى خوانيد از خاطرتان مى رود مگر خدا، در صورت استثناء متصل است، به قولى «ضل» به معنى گمراه شدن است يعنى: خدايان راه را گم مى كنند و نمى توانند مشركان را هدايت كنند و نجات دهند در اينصورت استثناء منقطع است يعنى لكن خدا در آنجا هست و نجات مى دهد.

68- أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا.

اين آيه و آيه بعدى در صدد بيان آنست كه: بعد از نجات يافتن از دريا، فراموش كردن خدا و روى آوردن به اسباب ظاهرى اشتباه است، زيرا شما پيوسته به خدا نيازمند هستيد و بايد نياز دريايى شما را متوجه كند كه بايد پيوسته به خدا روى آوريد و از خدايان باطل بدور باشيد، همانطور كه در دريا احساس نياز كرديد، خدا مى تواند در خشكى در اثر زلزله شما را به زمين فرو برد يا با طوفانى ريگبار شما را از بين ببرد و كارسازى و فرياد رسى پيدا نكنيد، يا بار ديگر به سفر دريا برگرديد و با طوفانى نابود شويد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. ناگفته نماند در اين آيات نياز به خدا از جهت دفع ضرر و از جهت عدم استقلال انسان در زندگى مطرح است.

69- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً اين شق دوم است كه اشاره شد، يعنى نبايد پس از نجات از دريا از خدا اعراض

كنيد، چون ايمن نيستيد از اينكه بار ديگر بدريا سفر كنيد و با يك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 114

طوفان شكننده از بين برويد، پس پيوسته به خدا نيازمند هستيد، ما در بِما كَفَرْتُمْ مصدريه و تقدير آن «بكفركم» است يعنى به علت كفرتان شما را غرق كند، لفظ «به» به غرق برمى گردد يعنى: سپس به نفع شما و بر عليه ما در مقابل آن غرق كمكى نمى يابيد 70- وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا اين آيه در بيان امتنان است توأم با عتاب، در آيات گذشته مسخر شدن كشتى به انسان و طلب روزى خدا و اعراض از خدا مطرح بود، در اين آيه فرموده: حق آنست كه انسان را مورد عنايت و موهبت خود قرار داده ايم ولى باز او اهل اعراض و كفران است.

در كلمه ها گفته شد: تكريم، موهبت و عنايتى است مخصوص انسان كه در چيز ديگرى يافته نيست، تكريم و شرافت انسان كه خدا به او مخصوص كرده به واسطه عقل و تفكر است كه بوسيله آن حق و باطل و مضرّ و نافع و خير و شرّ را از هم تشخيص مى دهد، و موجودات كونيّه را به تسخير خود در مى آورد و در جهان به دلخواه خود تصرف مى كند.

وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از مصاديق تكريم و عطف مصداق بر عنوان كلى است، همچنين وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ يعنى انسان را با موهبت عقل مكرم و محترم كرديم و نيز با پيمودن راههاى دريا و خشكى و دست يافتن به آنها، محترم نموديم

و ايضا با دست يافتن به خوردنيها و پوشيدنيها و لذتهاى گوناگون محترم كرديم.

على هذا از اين تكريم، تفضيل و برترى زاييده مى شود. يعنى اگر انسان را در حد خود با موهبت عقل حساب كنيم داراى تكريم است و اگر او را در اين مرحله با موجودات ديگر مقايسه كنيم او بر موجوداتى از قبيل حيوانات و جنّ برترى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 115

دارد كه آنها در اين موهبت و تصرف در جهان، به پاى انسان نمى رسند، پس هر دو يكى است و با مقايسه دو چيز مى شوند بعضى از محققين فرموده اند: منظور از تفضيل آنست كه انسان در امور مشترك بر ديگران برترى دارد مثلا حيوانات غذاى خود را خام و در حالت اوليه مى خورند اما انسان با پختن آن انواع غذاها را به وجود مى آورد هكذا در لباس و مسكن و نكاح و ...، نگارنده وجهى كه اختيار كردم قويتر مى دانم.

منظور از عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا قهرا حيوانات و جن هستند كه انسان در آنچه گفته شد از آن دو برتر است «1»، ناگفته نماند در اينجا نمى شود گفت: به موجب اين آيه فرشتگان از انسان برترند و آن وقت اين سؤال پيش بيايد كه ملائكه چگونه مى توانند از انبياء افضل باشند؟

زيرا مسئله افضل بودن ملائكه از انسان يا انسان از ملائكه، افضليت كسبى و ناشى از عبادت و بندگى است، ولى افضليتى كه در اين آيه مطرح است فضيلت طبيعى و خدادادى است، و چون ملائكه از عالم انسان و حيوانات نيستند، مقايسه برترى طبيعى و تفضلى ميان آنها و انسان معنايى ندارد، منظور از عَلى كَثِيرٍ همه حيوانات و جن

هستند كه در مقايسه با مِمَّنْ خَلَقْنا (كه شامل ملائكه نيز هست) كثرت دارند يعنى انسان را برترى داديم بر همه حيوانات و جن كه نسبت به همه مخلوقات، زيادتر هستند. على هذا «كثير» يعنى جميع است چنان كه در مجمع البيان نقل شده است.

اما از لحاظ برترى اكتسابى و بندگى، به عقيده اشاعره انسان از ملك افضل است، البته انسانهاى مؤمن، نظر شيعه نيز همين است، به اين مطلب استدلال

__________________________________________________

(1) «تفضيلا» مفعول مطلق و براى افاده كمال است يعنى: «تفضيلا واضحا و كاملا».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 116

شده كه چون ملائكه يك بعدى هستند و در آنها نفس شهوانى نيست لذا در اطاعت پروردگار مشكلى ندارند ولى انسان كه شهوت دارد در اطاعت و بندگى بايد با نفس و شيطان مبارزه كند از اين جهت در اطاعت و بندگى بر ملائكه برترى دارد فرقه معتزله عقيده دارند كه ملائكه از انسان برتر مى باشند، رجوع شود به الميزان و كشاف و بحار و اوائل المقالات مرحوم مفيد.

71 و 72- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا در آيات گذشته معلوم شد كه شجره ملعونه وسيله امتحان است و انسانها را خواهد فريفت.

و نيز در آيات گذشته مسئله پيروى از حق و باطل مطرح بود، در اين دو آيه آمده كه پيروى از حق و باطل دامنه اش به آخرت كشيده مى شود و هر گروه با امام و مقتداى خود به پاى حساب خوانده مى شود اعم از آنكه پيشواى حق باشد يا باطل.

قرآن مجيد پيشوايان

را به دو قسمت تقسيم مى كند، پيشوايان حق و پيشوايان باطل. درباره پيامبران فرموده: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ... انبياء/ 73، درباره بنى اسرائيل آمده: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا سجده/ 24 در خصوص فرعون و مانند او فرموده: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ قصص/ 41 و درباره مشركان و امثال آنها فرموده: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ توبه/ 12، باز درباره فرعون آمده:

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ هود/ 98. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 117

«امام» در آيه مورد تفسير مطلق است و به هر دو قسمت شامل است، ذيل آيه و آيه بعدى هر دو قسم را توضيح مى دهد، يعنى آنها كه با امام حق بوده و با او به حساب دعوت شده اند نامه اعمال به دست راستشان داده مى شود، كتابشان را مى خوانند و پاداششان بدون كم و كاست داده مى شود ولى آنهايى كه در دنيا كور بوده و از ديدن و پيدا كردن امام حق محروم مانده اند در آخرت كورتر و گمراه تر خواهند بود يعنى از رسيدن به فلاح و رحمت خدا محرومتر مى شوند.

على هذا، آيه وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى ... در جاى وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ... حاقه/ 25 وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ انشقاق/ 10، واقع است چند نكته در اينجا قابل ذكر است:

1: منظور از فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ بيان شادى آنهاست كه از ديدن آن روى مى دهد، در جاى ديگر آمده كه به ديگران خواهند گفت هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ حاقّه/

19.

2- بنا بر آنچه گفته شد، نميتواند منظور از «امام» كتاب آسمانى يا نامه اعمال باشد، بلكه منظور پيشوايان است اعمّ از پيامبران و امامان عليهم السّلام.

3- درباره أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

4- بنا بر مضمون آيه شريفه ما شيعيان نيز با حضرت امام زمان صلوات اللَّه عليه و على آبائه در پاى حساب خواهيم بود، در تفسير عيّاشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه به فضيل فرمود:

«يجي ء رسول اللَّه في قومه و على فى قومه و الحسن فى قومه و الحسين فى قومه و كلّ من مات بين ظهرانيّ امام جاء معه».

در همان كتاب در ضمن روايتى از ابى بصير از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده

«... اما انّه يستدعى كل اناس بامامهم، اصحاب الشمس بالشمس و اصحاب القمر بالقمر و اصحاب النار بالنار و اصحاب الحجارة بالحجارة»

در روايت ديگرى از آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 118

آمده: اى بسا پيشوايى كه روز قيامت مى آيد در حالى كه او ياران خود را لعنت مى كند و يارانش او را:

«... و كم من امام يوم القيامة يجي ء يلعن اصحابه و يلعنونه»

در اين خصوص روايات زيادى در تفسير عياشى و برهان نقل شده است.

73- وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه اگر توجّه و حفظ خدا نبود، مشركان آن حضرت را به انحراف مى كشيدند و آن وقت مورد مؤاخذه قرار مى گرفت.

در مجمع البيان نقل شده: مشركان به آن حضرت گفتند: از ناسزا گفتن به خدايان ما و از سفيه شمردن ما دست

بردار و اين بردگان پست و بدبو را از خودت دور كن تا با تو مجالست كنيم و حرفت را بشنويم، آن حضرت به نظرش آمد چنين كند تا آيه نازل گرديد، در اينصورت مراد از افتراء آنست كه مطابق گفته آنها عمل كند و آن عمل به خدا نسبت داده مى شد و مصداق افتراء مى گرديد «اذا» راجع است به «لتفترى» يعنى در صورت افتراء حتما تو را دوست مى گرفتند. منظور از فتنه لغزش است و «ان» مخفّف از ثقيله مى باشد.

74- وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا منظور از تثبيت عصمت و نگهدارى خداست و منظور از ركون، ميل يا ميل مختصر است. ناگفته نماند جواب «لولا» كلمه لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ است نه فقط «تركن»، لازمه اين سخن آنست كه آن حضرت نه به آنها ميل كرده و نه نزديك شده كه ميل كند زيرا مى فرمايد: اگر حفظ نكرده بوديم نزديك بودى كه كمى به آنها ميل كنى ولى حفظ كرديم كه نزديك نشدى (از الميزان).

75- إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 119

يعنى در صورت نزديك شدن به ميل به مشركان، تو را عذابى بيشتر از آنچه در دنيا و آخرت گناهكاران را با آن عذاب مى كنيم و بر عليه ما كمكى پيدا نمى كردى. آيه تهديد بسيار شديدى است تا جايى كه از ابو العباس نقل شده: آيه خطاب به آن حضرت است و تخويف راجع به امّت كه به كفّار ميل نكنند. در مجمع البيان آمده: پس از نزول آيه، آن حضرت گفت:

اللهم لا تكلنى الى نفسى

طرفة عين ابدا

76- وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا.

اين آيه و آيه ما بعدى در اين زمينه است كه مشركان مى خواستند آن حضرت را از مكه بيرون كنند، مى فرمايد: ولى بدانند بعد از تو فقط اندكى در مكه مى مانند چون سنّت خدا بر اين جارى است كسانى كه پيامبر خود را از ديارش برانند، مورد غضب خدا واقع شده و تار و مار مى گردند، قضيّه همانطور شد پس از هجرت آن حضرت، مشركان مكه به تدريج بدست مسلمانان تار و مار شدند.

از آيه معلوم مى شود كه مشركان چنان فكرى داشته اند.

منظور از «الارض» سرزمين مكه است، احتمال دارد «يستفزوا» به معنى واداركردن باشد يعنى وادار به اخراج مى كنند تا خارج كنند و شايد به معنى تحريك باشد. به نظر بعضى: يهود مى خواستند آن حضرت را از مدينه خارج كنند آيه در آن زمينه است ولى اين قابل قبول نيست زيرا آيه مكّى است.

77- سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا.

لفظ «سنة ...» منصوب به نزع خافض است يعنى «كسنة من ارسلنا من قبلك» معنى آيه چنين مى شود: در صورت خارج كردن تو، خودشان نيز جز اندكى در آنجا نمى مانند مانند طريقه پيغمبرانى كه پيش از تو فرستاده بوديم اين سنّت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 120

خدايى است چنان كه در ذيل آيه فرموده: «لسنّتنا» ولى در صدر آيه به پيامبران نسبت داده شده زيرا خدا اين سنّت را به خاطر پيامبران جعل كرده است، آخر آيه مى گويد: اين مطلب حتمى است زيرا كسى و چيزى را نخواهى يافت كه بتواند سنّت ما را

تغيير دهد.

نكته ها

كتابى كه در آخرت به دست راست يا چپ داده مى شود در رابطه با آيه فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ لازم است آياتى كه در اين زمينه آمده است بررسى كنيم تا معلوم شود اين كتاب چه كتابى است.

1- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا اسراء/ 71.

2- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ حاقه/ 19- 20 3- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً انشقاق 7- 12.

از اين سه آيه معلوم مى شود كه روز قيامت نامه اى به دست انسان داده مى شود كه مخصوص به خود او است، اگر به دست راستش داده شود آن علامت اهل بهشت بودن و اگر بدست چپ يا از پشت سر داده شود نشانه اهل جهنّم بودن است و نيز معلوم مى شود كه هر دو گروه كتاب خود را خواهند خواند و از محتواى آن آگاه خواهند شد و نيز از آيه اول روشن مى شود كه اين كار، بعد از حضور با پيشوايان در مقام حساب خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 121

4- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً كهف/ 49.

5- وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ

جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جاثيه/ 28- 29 ظاهرا مراد از «الكتاب» در آيه اول همان كتاب در آيات سه گانه گذشته است و مراد از وضع، به معرض حساب گذاشتن آنست و نيز معلوم مى شود كه همه اعمال در آن ثبت است و از وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً معلوم مى شود خود اعمال در آن كتاب حاضر هستند چنان كه آيه ششم نيز همان را مى فهماند چون مى گويد: ما از عمل شما نسخه بردارى مى كرديم.

آيه پنجم نشان مى دهد كه امّتها نيز به طور جمعى كتابى خواهند داشت قهرا آن كتاب راجع به كارهاى اجتماعى است كه از فرد ساخته نيست بلكه بايد دسته جمعى در آن كار كننده خواه كارهاى خوب باشد يا بد.

6- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ ...

كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ مطففين/ 9- 20 اين آيات نيز در مضمون مانند وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً و إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ هستند.

7- وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً اسراء/ 13- 14 8- وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ انفطار/ 11- 13 9- أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80. حقيقت كتاب بر ما روشن نيست ولى همه آيات از يك ضبط دقيق حكايت دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 122

[سوره الإسراء (17): آيات 78 تا 89]

اشاره

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ

اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً (82)

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (84) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87)

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 123

78- نماز را بخوان از ظهر تا نصف شب و نماز صبح را كه نماز صبح، مشهور ملائكه شب و روز است.

79- مقدارى از شب را به نماز خواندن بيدار باش، اين فزونى است براى تو تا پروردگارت تو را به مقام پسنديده اى برساند.

80- بگو: پروردگارا داخل كن مرا داخل كردنى نيك و خارج كن خارج كردنى نيك و براى من از جانب خود بينش يارى دهنده اى قرار بده.

81- و بگو: حق آمد و

باطل نابود شد كه باطل نابود شدنى است.

82- اين قرآن را نازل مى كنيم كه شفاء و رحمت است، ظالمان را جز خسارت نمى افزايد.

83- و چون بر انسان نعمت دهيم، از ما رو گردان مى شود و چون بلائى به او رسد نوميد مى گردد.

84- بگو: هر كس مطابق طبيعت خود كار مى كند پروردگار تو داناتر به هر كه هدايت يابنده ترست.

85- و از تو از روح مى پرسند، بگو روح از كار به خصوص پروردگار من است، شما جز اندكى علم داده نشده ايد.

86- البته اگر بخواهيم آنچه را كه بتو وحى كرده ايم مى بريم آن گاه به نفع خود بر ضد ما ياورى نمى يابى.

87- مگر رحمتى از جانب پروردگارت كه تفضل او بر تو بزرگ است.

88- بگو: اگر انس و جن مجتمع شوند كه نظير اين قرآن را بياورند، نظير آن را نمى آورند گر چه بعضى پشتيبان بعضى باشند.

89- در اين قرآن هر حقيقت را گوناگون بيان كرده ايم براى مردم، ولى بيشتر مردم جز كفران نكردند.

كلمه ها

دلوك: دلوك (بر وزن سلوك): ميل. راغب گويد: دلوك شمس به معنى ميل به غروب است، طبرسى ظهر گفته است، به هر حال مراد از آن ميل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 124

آفتاب از سمت رأس به طرف مغرب است كه حاكى از ظهر است، از مبرّد نقل شده: آن از اول ظهر تا غروب است «1».

غسق: غسق (بر وزن شرف): شدّت ظلمت «غسق الليل: شدّة ظلمته».

مجمع البيان و ديگران تاريكى اول شب گفته اند.

قرآن: در اصل مصدر است به معنى خواندن، مراد از آن در آيه نماز فجر است.

تهجد: هجود: خواب. هاجد: خواب رفته. تهجّد: بيدار شدن.

«هجدته فتهجّد» يعنى: خواب او را از بين

بردم و بيدارش كردم «تهجّد»: بيدارباش. «تهجّد القوم» براى نماز يا غير آن بيدار شدند. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

نافلة: نفل (بر وزن عقل): زيادت نافله را از آن نافله گويند كه زايد بر واجب است به معنى عطيه نيز آمده است مدخل: (بضم ميم و فتح خاء): مصدر ميمى است به معنى داخل كردن هكذا «مخرج» به معنى خارج كردن. اسم مكان هم به كار مى روند.

زهق: زهق و زهوق: هلاك و بطلان و اضحملال. زهوق: باطل شونده، منظور آشكار شدن بطلان باطل و اضمحلال آنست.

شفاء: صحت و سلامت. «الشفاء من المرض» رسيدن به سلامت است.

خسار: خسر، خسران، خسار: ضرر. «كم شدن و كم كردن» زيان.

نآ: نأى: دور شدن «نآ فلانا و عنه: بعد عنه» «نآ»: دور شد.

__________________________________________________

(1) اصل دلك به معنى ماليدن است كه انسان هر وقت ظهر به آسمان نگاه كند از شدت شعاع آن چشم خود با دست مى مالد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 125

يؤسا: ياس. نوميدى. «يؤس» نااميد.

شاكلة: شكل (بفتح اول): مشابهت در هيئت و شكل. «شاكله» طبيعت عادت، طريقه. راغب گويد: آن شكل به معنى بستن چهارپاست شاكله عادت و سجيّه است كه انسان را مقيد مى كند.

كفور: (بضم كاف): انكار كردن و كفران نعمت.

شرحها

به دنبال مطلب گذشته، در اين آيات در چهار آيه اول فرمانهايى به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داده شده: درباره نماز، شب زنده دارى: خروج و ورود در كارها با بينش صحيح، و اعلام پيروزى حق بر باطل. سپس در زمينه قرآن فرموده: قرآن بر مؤمنان شفاء و بر ظالمان زيان است كه انسان چون موجودى است، مستكبر در وقت رفاه، و مأيوس

به هنگام گرفتارى. و اين بسته به خلق و سجيه او است.

آن گاه در مقابل سؤال از روح كه به وسيله مشركان شده بود جواب داده شده و اضافه شده كه نبوّت تو ناشى از روح نبوّت است و در آن مستقل نيستى و اگر بخواهيم از تو مى گيريم، فقط رحمت خدا اين مقام را در وجود تو تثبيت ميكند و اين قرآن كه به تو داده ايم هيچ كس قدرت آوردن مانند آن را ندارد، متأسفانه بيشتر مشركان جز با ناسپاسى آن را تلقى نمى كنند.

78- أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً اگر منظور از «غسق» تاريكى اول شب باشد، اين آيه شامل نماز ظهر و عصر و صبح مى باشد و نماز مغرب عشاء را شامل نمى شود ولى در روايات اهل بيت عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 126

«غسق» به نصف شب تفسير شده است و قُرْآنَ الْفَجْرِ به نماز صبح. «1»

على هذا آيه شريفه شامل نمازهاى پنجگانه است، از ظهر تا نصف شب وقت چهار فريضه ظهر، عصر، مغرب و عشا است و نماز صبح كه قرآن الفجر است بعد از طلوع فجر مى باشد، درباره مشهود بودن آن روايت شده كه ملائكه شب و روز در ديدن آن حاضر مى شود، الميزان مى گويد: روايات شيعه و اهل سنّت در حضور ملائكه شب و روز در نماز صبح، نزديك بتواتر است.

در فقيه و تفسير عياشى از زراره نقل شده از حضرت باقر عليه السّلام از نمازهاى واجبى پرسيدم؟ فرمود: در شب و روز پنج نماز است. گفتم: خدا آنها را معين كرده و در قرآن به پيامبرش

بيان نموده است؟ فرمود: آرى خدا به رسولش فرموده: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ دلوك زوال آنست، ما بين دلوك تا غسق ليل، چهار نماز هست ... غسق ليل نصف شب است و فرموده: وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً و اين پنجمى است «2».

در تفسير عياشى جمعا 9 حديث در اين زمينه نقل شده است و در وسائل الشيعه و كافى و فقيه كتاب الصلاة ابواب المواقيت از اين روايات و نظائر آنها آمده است، ناگفته نماند از مشهود بودن نماز صبح استفاده مى شود كه ملائكه

__________________________________________________

(1) از اين تعبير فهميده مى شود كه سوره حمد در نماز چنان اهميت دارد كه به همه نماز «قرآن» اطلاق شده است رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است

«لا صلاة الا بفاتحة الكتاب».

(2)

«عن زرارة عن ابى جعفر (ع) قال سألته عما فرض اللَّه من الصلوات؟ قال خمس صلوات فى الليل و النهار. قلت سماهن اللَّه و سمى فى كتابه لنبيه قال: نعم. قال اللَّه لنبيه اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل. و دلوكها زوالها، فيما بين دلوك الشمس الى غسق الليل اربع صلوات سماهن و وقتهن و بينهن و غسق الليل انتصافه و قال و قرآن الفجر إن قرآن الفجر كان مشهودا هذه الخامسة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 127

حافظ و نويسنده اعمال انسان در شب و روز فرق مى كند، وقت نماز صبح موقع رفتن ملائكه شب و آمدن ملائكه روز است لذا نماز صبح به هر دو گروه مشهود مى باشد.

در روايت محمد حلبى از احد هما عليهما السلام آمده:

... فركعتا الفجر تحضر هما الملائكه، ملائكة الليل و النهار

، لام در «لدلوك» به

معنى «عند» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است يعنى «اقم الصلاة عند دلوك الشمس» لفظ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ عطف است بر «لدلوك» يعنى «و اقم قرآن الفجر» 79- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً اين آيه دستور ديگرى بر آن حضرت است، منظور از تهجّد بيدارشدن براى عبادت است «به» راجع به قرآن يا به «بعض الليل» است كه از «من» بعضيه فهميده مى شود يعنى قسمتى از شب را با قرآن (نماز) بيدار بمان يا بعضى از شب را بيدار باش (با عبادت).

نافِلَةً لَكَ يعنى اين زيادتى است بر فرائض يا عطيه اى است براى تو.

به هر حال منظور از آن نافله شب است، در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه نماز شب بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله واجب بود، در تفسير صافى و برهان از تهذيب شيخ از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه نماز شب بر آن حضرت واجب بود و با آيه استدلال فرموده است، فيض در صافى و طبرسى در جوامع الجامع استدلال بر وجوب كرده اند زمخشرى نيز در كشاف چنين گفته است.

مجلسى رحمه اللَّه در بحار در فضائل و خصائص آن حضرت آيه شريفه را نقل كرده و تنها فرموده طبرسى را از ابن عباس نقل كرده است.

مقام محمود بنا بر اطلاق آن، مقامى است پسنديده كه هر كس آن را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 128

مى پسندد، منظور از آن بنا بر روايات مقام شفاعت است، در اين زمينه در تفسير عياشى، برهان و صافى روايات زيادى نقل شده است، طبرسى فرموده: مفسران اتفاق دارند بر

اينكه منظور از مقام محمود شفاعت است در الميزان فرموده:

آن مقام شفاعت كبرى براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است روايت فريقين در اين متفقند.

«عسى» در آيه مفيد حتميت و يقين است.

80- وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً.

اگر اطلاق آيه را در نظر بگيريم معنايش چنين مى شود: بگو پروردگارا مرا به هر كار به طور راست و حق داخل و خارج كن، و براى من تسلطى و دركى و بينشى بده كه ياور و كمك من باشد به عبارت ديگر آن حضرت از خدا بخواهد كه توفيق دهد هر كارى را به طور حق شروع كند و انجام دهد، در اينصورت مراد از سلطان، درك و ايمانى است كه در كارها به انسان مدد مى كند، به نظر بعضى مراد داخل شدن به مدينه بعد از هجرت و خارج شدن از آن براى فتح مكه است، به قول ديگر داخل شدن به قبر و خارج شدن از آن در قيامت است ولى اين گفته ها دليلى ندارد. اين آيه در نوبت خود يك جهت دهى مخصوص در همه كارها براى همه مردم است.

81- وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً اين آيه دستور به اعلام پيروزى توحيد در مقابل شرك است و شايد در مقابل وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ- ليفتنونك» باشد يعنى آنها با فكر اخراج و انحراف تو مى خواهند شرك بر توحيد غلبه كند ولى تو پيروزى حق را اعلام كن.

منظور از «زهق» بطلان و اضمحلال باطل و بت پرستى است، آن گاه به طور كلى فرموده: اين كار

عجيب نيست زيرا باطل بى دوام و اضمحلال يابنده است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 129

و عادت باطل همين است فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ رعد/ 17.

از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل شده: روز فتح مكه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داخل مكه گرديد در اطراف كعبه سيصد و شصت بت بود، حضرت با عصاى خود آنها را حركت ميداد و آنها مى افتادند و حضرتش مى خواند: «

جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا و ما يبدئ الباطل و ما يعيد

» «1».

در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

اذا قام القائم اذهب دولة الباطل

اين هر دو روايت تطبيق آيه بر خارج است و گر نه آن در مكه قبل از هجرت نازل شده است.

82- وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

اين آيه باز توجه به قرآن و بيان اهميت آنست، در اين سوره در آيه 9 آمده إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ سپس در آيه 41 آمده: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ آن گاه در آيه 45 فرموده: وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً و در آيه 46 خوانده ايم: وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ تا رسيده ايم به اين آيه، در آيات بعدى نيز چندين بار به اين مطالب خواهيم رسيد. لفظ «من القران» بيان ما موصول است و تقدير آن «و منزل ما هو شفاء و رحمة و هو القران» مى باشد.

همانطور كه بدن انسان مريض مى شود، قلب انسان نيز داراى

مرضهاست از قبيل نفاق، شك، ترديد، بخل، حسد، شرك، كفر و امثال آن. در قرآن مجيد به منافقان مريض القلب اطلاق شده فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 130

بقره/ 10 هكذا به كسانى كه ايمان مستقيم ندارند و قلوبشان داراى نوعى ترديد است: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... انفال/ 49.

على اى حال: خداوند قلب را بر فطرت توحيد و بر حالت سلامت آفريده است ولى عوامل منفى سبب مرض آن مى شوند، قرآن شفاء و دوا است به اين معنى كه استدلالهاى آن شك و كفر و نفاق را از بين مى برد و موعظه هاى آن، بخل و حرص و حسد و امثال آن را، نظير: قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ يونس/ 57.

بعضى از بزرگان به قرينه: لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ احزاب/ 60 و وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ... مدثر/ 31 قائل شده كه مريض القلبها غير از منافقان و كفار هستند ولى مراد از فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ كه نقل شد حتما منافقانند و مريض القلب به منافقان نيز اطلاق شده است به نظر نگارنده كفر نيز از امراض قلبى است، منظور از آيه احزاب و مدثر اهل ترديد مى باشند.

از طرف ديگر قرآن رحمت است زيرا پس از آنكه شك و حسد و نفاق و ...

را از بين برد در جاى آنها، نور، يقين، اطمينان، رأفت و مانند آن قرار مى دهد يعنى مرضها را كه از بين برد كمبودها را نيز مرتفع مى كند و چون رفتن مرضها بدون جايگزين شدن نور و

يقين و ... ممكن نيست على هذا شفاء و رحمت فقط تأخير رتبى دارند و از هم قابل انفكاك نيستند.

به نظر نگارنده: منظور از «مؤمنين» باور كنندگان و تسليم شوندگان هستند يعنى آنهايى كه زمينه ايمان و تسليم دارند و معاند و لجوج نيستند، نه آنهائي كه پيش از نزول قرآن، مؤمن واقعى بوده اند، نظير آيه قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 131

مَكانٍ بَعِيدٍ

فصّلت/ 44 و نظير قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ... مائده/ 16.

على هذا مراد از «الظالمين» كافرانى هستند كه از روى عناد و لجاج حق را قبول نمى كنند مانند: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بقره/ 61 قرآن براى اينها ضرر و زيان را اضافه مى كند، زيرا با كافر بودن و ظالم بودن در زيانند و با موضع گيرى بر ضد قرآن، بر خسران و ضررشان افزوده مى شود.

83- وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.

اين آيه حال انسان عادى را بيان مى كند كه به ماديات چسبيده و در مجراى اسباب ظاهرى زندگى قرار گرفته است، چنين انسانى چون خدا به او نعمت دهد و اسباب زندگى در اختيارش باشد خدا را از ياد مى برد و براى خود جهت طغيان و عصيان در پيش مى گيرد إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى و چون گرفتارى به او رسد، مأيوس مى شود، جزع و فزع مى كند، به عبارت اخرى انسان موجودى كم صبر و پرطمع

است نه تاب تحمل نعمت را دارد و نه استقامت در مقابل گرفتارى، نظير: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج/ 19- 21.

جمله: أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ بيان حركت انسان در غير راه پروردگار است، منظور از جانب طرف و راه است يعنى: اعراض مى كند و به واسطه راهى كه در پيش گرفته از خدا دور مى شود.

به نظر الميزان اين آيه مربوط به وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً است، يعنى: اين خسارت و زيان از انسانها بعيد نيست زيرا كه جمله احوال انسان آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 132

است كه اسباب ظاهريه، او را وقت نعمت از خدايش مشغول مى كند و از خدا رو گردان مى شود و وقت ضرر و زيان مأيوس مى گردد، چنين كسى در مقابل قرآن موضع مى گيرد.

84- قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا انسانها وقتى كه به دنيا مى آيند هيچ چيز جز طبيعت صحيح و سالم در آنها نيست و بحكم فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها زمينه خير و شرّ در وجودشان موجود است، آن گاه در اثر عوامل خارجى طبيعتهاى ثانوى و ملكه هاى خير و شر در آنها به وجود مى آيد، اعمال خوب و بد انسانها ناشى از آن طبيعت ثانوى است كه همان شاكله و سجيه است.

در عين حال، اين طبيعت ثانوى، مقتضى اعمال خير و شرّ است نه علّت تامه به عبارت ديگر: انسان در خوب و بد مسلوب الاختيار نمى شود، گر چه صدور اعمال نيك، با سجيه ناپاك بسيار مشكل است، لذا لفظ أَهْدى سَبِيلًا با صيغه تفضيل آمده است يعنى مؤمن هدايت يافته تر است

و در كافر و ظالم نيز مقتضى هدايت هست و به كلّى از بين نرفته تا مسلوب الاختيار شود.

به نظر الميزان: اين آيه در رابطه با آيه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ... است، در آن آيه روشن شد كه قرآن براى مؤمنان شفاء و رحمت و براى ظالمان جز ضرر نمى افزايد، گويى پس از اين مطلب گوينده اى مى گويد: اگر قرآن براى هر دو گروه، شفاء و رحمت مى بود به غرض رسالت و دعوت به سوى حق نافعتر بود خدا به آن حضرت دستور مى دهد كه در جواب، به آنها بگو:

اعمال شما ناشى از سجيه و طبيعت ثانوى شما است هر كه شاكله و طبيعتش مناسب هدايت باشد، هدايتش آسان و قرآن براى او شفاء و رحمت مى شود و هر كه طبيعتش ظالم و ناسازگار باشد شنيدن قرآن براى او جز خسران نمى افزايد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 133

لذا خدا درباره مؤمن و ظالم چنين فرموده است.

85- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ظهور «واو» در استيناف است، على هذا اين آيه مستقل است و آيات بعدى در رابطه با آن مى باشد، آيه صريح است در اينكه از آن حضرت از روح سؤال كرده اند در جواب آمده: بگو: آن از كار پروردگار من است و شما را از علم و دانايى جز اندكى داده نشده است، لذا نمى توانيد حقيقت روح را بدانيد، در اين زمينه در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

87 و 86- وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً

اين دو آيه به نظرم در رابطه با وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ ... است يعنى: تو در زمينه آمدن اين چنين قرآن مستقل نيستى بلكه آن را ما به تو داده ايم و اگر بخواهيم آن را از تو بازپس مى گيريم و تو به نفع خود، در مقابل گرفتن ما، ياورى نمى يابى.

«الا» شايد استثناء باشد از محذوفى مانند «فما اعطيت ما اعطيت الا رحمة من ربك» يعنى داده نشده اى اين قرآن را مگر از روى رحمتى از جانب پروردگارت زيرا كه تفضل او بر تو بزرگ است.

به نظر الميزان مراد از بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ روح نبوت است كه در آن حضرت بود نه قرآن مجيد، به قرينه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا كه در نكته ها خواهد آمد، در اين صورت اين آيه مربوط به يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... مى باشد يعنى مطلق روح از كار خداست، روح نبوت نيز كه در تو هست از جانب خداست و در آن مستقل نيستى. و اللَّه العالم.

88- قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 134

لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

در اين آيه در تعريف قرآن كه شفاء و رحمت است، فرموده: جن و انس از آوردن چنين كلامى ناتوانند هر چند كه در ساختن آن همديگر را يارى كنند، قرآن مجيد بارها اين تعبير را آورده است، در آيه فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ...

بقره/ 23 در خصوص اعجاز قرآن سخن گفته ايم آرى آوردن قرآنى اين چنين در فصاحت و بلاغت و نظم و معانى و بدون نقص و قابل انطباق بر مقتضيات

هر عصر، از عهده بشر خارج است.

بعضى از بزرگان فرموده اند: از اينكه عموم الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ غير عرب را نيز شامل است معلوم مى شود نظر تنها به لفظ و فصاحت قرآن نيست بلكه معانى آن نيز در نظر است چون غير عرب را در آوردن الفاظ عربى راهى نيست.

89- وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً يعنى: ما در اين قرآن هر جريان و مطلب را در قالبهاى گوناگون و اسلوبهاى مخصوص بيان كرديم ولى براى اكثر مشركان جز انكار نيافزود، تعريف بيان كردن مطالب در اسلوبهاى گوناگون است، منظور از «مثل» وصفى است كه مقصود را روشن مى كند.

در مجمع البيان فرموده: مثل گاهى خود شى ء، گاهى صفت شى ء و گاهى شبيه شى ء است «من» در مِنْ كُلِّ مَثَلٍ براى بيان است. ممكن است مراد از «كفور» ناسپاسى باشد كه با كفر نيز سازگار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 135

نكته ها

اشاره

روح مستقل و مجرد: در سوره حجر ذيل آيه فَإِذا سَوَّيْتُهُ ... در نكته ها در باره روح مجرد و مستقل سخن گفته شد، پيش از آنكه در زمينه آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... سخن بگوئيم بايد بدانيم كه مسئله روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امّهات معارف اسلامى است، نيمى از معارف اصيل غير قابل انكار اسلامى، در اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقاء بعد الموت آن استوار است، تمام آياتى كه صريحا زندگى بلافاصله پس از مرگ را بيان مى كنند دليل است كه قرآن روح را واقعيتى مستقل از بدن و باقى بعد از فناى بدن مى داند ... تنها

قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است بلكه در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهج البلاغه از جانب رسول اكرم و ائمه اطهار اين مطلب تأييد شده است.

حقيقت اين است كه انكار روح، يك انديشه كثيف متعفن غربى است كه از حس گرايى و مادى گرايى غربى سرچشمه ميگيرد و متأسفانه دامنگير برخى از پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است «1».

پس از روشن شدن اين سخن، به نظر من مراد از روح در يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... روحى است كه در بدن انسان است، چون مسأله روح و بدن از قديم الايام در سر زبانها و مورد بحث و نقد بوده است، مخصوصا كه در مجمع البيان نقل شده: يهود به مشركان گفتند از محمّد صلى اللَّه عليه و آله بپرسيد روح چيست؟ اگر گفت مى دانم بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر اظهار بى اطلاعى كرد بدانيد كه پيغمبر است ...

در مقابل سؤال آنها، چون حقيقت روح بر ما شناخته نيست و نخواهد بود،

__________________________________________________

(1) اين عبارت از مرحوم شهيد مطهرى است (حيات اخروى ص 11).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 136

فرموده: بگو روح از كار پروردگار من است، در خصوص «امر» در اين آيه و آياتى كه در ذيل مطلب خواهد آمد سخن خواهيم گفت. لازم است در اينجا آيات روح را نقل و بررسى كنيم.

روح انسانى: آياتى كه در زمينه روح مستقل انسانى است بدين قرار است.

1- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ حجر/ 28، 29 اين آيه صريح است

در اينكه روح در انسان دميده مى شود، و آن به طور مشروح در سوره حجر گذشت و رواياتى در آنجا درباره استقلال روح آورده شد كه براى تكميل مطلب لازم است ديده شود.

2- إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ ص/ 71 و 72، اين آيه نيز نظير آيه قبلى است و هر دو در يك مضمون مى باشند.

3- ... وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ سجده/ 7- 9، اين آيه نيز مانند آيات سابق است، و مى شود از آن فهميد كه شنيدن و ديدن و تفكر نيز از آثار روح است.

4- وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا تحريم/ 12 وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا ... انبياء/ 91 منظور از نفخ روح در مريم ولادت عيسى عليه السّلام و روشن است كه يك چيزى مستقل در او دميده شده است.

5- اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 137

عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ...

زمر/ 42. اين آيه صريح است در اينكه نفس (روح) وقت مرگ توسط خدا تحويل گرفته مى شود، و نيز وقت خواب، هر كه بناست در خواب بميرد خدا روح او را نگاه مى دارد و كسى كه بناست بيدار شود روح او را رها مى كند.

6- درباره انكار بعث و جواب آن چنين آمده است أَ إِذا ضَلَلْنا

فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ... قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ سجده/ 10 و 11، اشكال آنها اين بود كه وقتى كه خاك شديم و با خاك زمين آميخته شديم و دگر از ما نام و نشانى نماند در خلقت تازه اى خواهيم بود؟ در جواب مى گويد: شما گم نمى شويد بلكه ملك الموت شما را تحويل مى گيرد، معلوم است كه بدن خاك و گم مى شود، اما شما اين بدن خاك شونده نيستيد بلكه شما روحى داريد كه فرشته مرگ آن را تحويل مى گيرد.

7- آيات وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آل عمران/ 169 درباره مؤمن آمده چون او را كشتند داخل بهشت شد:

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يس/ 26 و 27 همه حاكى از وجود روح مستقل هستند.

8- در اين زمينه روايات زيادى داريم كه نقل آنها در حوصله اين كتاب نيست بعضى از آنها را در ذيل آيه 29 از سوره حجر نقل كرده ايم براى نمونه ميتوان به كافى ج 3 كتاب الجنائز/ 288- 263 و بحار الانوار ج 6 ابواب برزخ طبع اخير رجوع كرد در قاموس قرآن ج 3 ذيل لفظ «روح» 7 روايت در اين زمينه نقل كرده ام، براى نمونه چند روايت در اينجا مى آوريم.

1- در خطبه 107 از نهج البلاغه آمده:

«و خرجت الروح من جسده فصار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 138

جيفة بين يدى اهله».

2- در دعاى چهارم

صحيفه سجاديه آمده:

«و تهون عليهم كل كرب يحل بهم يوم خروج الانفس من ابدانها»

هر دو جمله در استقلال روح و خروج آن از بدن صريحند.

3- در سفينة البحار ذيل كلمه روح از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«و اللَّه ما من عبد من شيعتنا ينام الا اصعد اللَّه روحه الى السماء فيبارك عليها فان كان قد أتى عليها اجلها جعلها فى كنوز رحمته و فى رياض جنته و فى ظل عرشه و ان كان اجلها متأخرا بعث بها مع امنته من الملائكة ليردها الى الجسد الذى خرجت منه لتسكن فيه ...»

اين روايت در زمينه آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ...

است كه گذشت بسيار لازم است كه بدانيم: روايات زيادى حاكى است كه خداوند ارواح انسانها را دو هزار سال قبل از اجساد آفريده است رجوع شود به بحار ج 58/ 131- 151 و نيز روايات زيادى داريم كه خداوند از بنى آدم در عالم ذرّ پيمان گرفت بحار ج 5/ 225- 276، جمع اين دو كلام چنين است كه ارواح بدون تعلق دو هزار سال ماندند، آن گاه خداوند ذراتى آفريد و ارواح را در آن ذرات كه به شكل انسان كوچك بودند داخل كرد و همه شعور داشتند و از آنها براى ربوبيت خود شاهد گرفت آن ارواح در آن ذرات هستند كه به تدريج از آنها خارج شده و در رحم مادر در وجود انسان قرار مى گيرند قول ملا صدرا كه روح را موجود شده از بدن مى داند صحيح نيست.

روح نبوت و روح ايمان:

در عده اى از آيات شريفه آمده است كه بر پيغمبران روح نازل مى شود، لازم است آيات را در اينجا بررسى كنيم گر

چه در ذيل آيه 2 از سوره نحل مقدارى از آنها را آورديم.

1- يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 139

نحل/ 2 اين آيه روشن است در اينكه با ملائكه روحى به پيامبران نازل مى شود.

2- يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ غافر/ 15، اين آيه نيز دلالت دارد كه روحى از جانب خدا بر پيامبران القاء مى شود.

3- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... شورى/ 52 به قرينه آيات قبلى منظور از «اوحينا» القاء كردن و فرستادن است، اين آيه روشن است كه روحى بر آن حضرت القاء شده است.

آيا مراد از اين روح يك حالت و انبساط است كه در پيامبران به وجود مى آيد يا يك روح مستقلى است كه از جانب خدا القاء مى شود؟ ظهور آيات در مستقل بودن است، على هذا پيامبران يك روح ديگرى بالاتر از روح انسانى دارند چنان كه در روايات آمده: آن روح با پيامبران و اوصياء آنهاست و از آنها جدا نمى شود، آنها را بينش مى دهد و از اشتباه حفظ مى كند.

تفسير برهان ذيل آيه 2 نحل، در روايت زراره و حمران از امام باقر و امام صادق صلوات اللَّه عليها آمده: «... فانما الروح خلق من خلقه له بصر و قوة و تأييد يجعله فى قلوب الرسل و المؤمنين» (تفسير عياشى) پس اين روح حالت و عرض نيست بلكه جوهر است و مستقل.

4- وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ بقره/ 87 و 253 إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ

مائده/ 110، منظور از روح القدس ظاهرا همان روح نبوت است كه در آيات فوق گفته شد و شايد منظور جبرئيل و فرشته وحى باشد كه خواهد آمد، در هر حال يك شى ء مستقل است.

5- أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ... فتح/ مجادله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 140

22 از اين آيه روشن مى شود كه در مؤمنان خالص نيز روحى وجود دارد و مستقل است، نه حالت و عرض چنان كه از تفسير عياشى نقل شد و اللَّه اعلم.

فرشته: در بسيارى از آيات قرآن مراد از روح جبريل و فرشته وحى است.

1- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ ... نحل/ 102 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ ... شعراء/ 193. مراد از هر دو روح، جبرئيل است چنان كه در آيه ديگر مى خوانيم مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ ...

بقره/ 97.

2- فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17، اين روح ظاهرا همان جبرئيل است كه بر مريم نازل شد، در ذيل آيه هست كه مريم از او وحشت كرد و او گفت: من فرستاده پروردگارم تا تو را پسرى پاك بدهم.

روح ديگرى كه در قرآن آمده است:

در سه آيه زير روحى در رديف ملائكه ذكر شده است كه ذيلا آنها را مى آوريم، بعد ببينيم منظور از آن چيست؟

1- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 در اين آيه ملاحظه مى شود كه آن روح با ملائكه در شب قدر به زمين نازل مى شود براى هر كارى به اذن خدا.

2- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ

...

معارج/ 4، در اين آيه نيز معلوم مى شود كه همان روح با ملائكه به سوى پروردگار عروج مى كند.

3- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ نبأ/ 38، در اين آيه نيز ملاحظه مى شود كه همان روح با ملائكه در پيشگاه خدا به صف ايستاده است، مى توان گفت: منظور از «الروح» جبرئيل است، الف و لام آن براى عهد مى باشد و چون بر ملائكه فضيلت و مزيت دارد لذا بخصوص ذكر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 141

شده است، در آيات زير آمده كه جبرئيل نزد خدا مورد اعتماد و پيش ملائكه مطاع است: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ تكوير/ 19- 21 منظور از رسول جبرئيل است على هذا مى شود گفت اين تعبير در آيات مانند «امام و امتش» است كه رهبر با همه امت برابر است.

مجمع البيان و كشاف نيز در ذيل آيه معارج اين نظر را داده اند و نيز در سوره قدر، طبرسى در ذيل آيه نبأ از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: روح ملكى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، اين روايت در جاهاى ديگر نيز آمده است در دعاى سوم صحيفه سجاديه، پس از صلوات بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل فرموده:

«و الروح الذى هو على ملائكة الحجب و الروح الذى هو من امرك»

از اينها مى شود فهميد كه آن روح غير از جبرئيل است و اللَّه العالم.

مراد از «امر» در اين آيات چيست؟

در آيات گذشته خوانديم قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي- يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ- أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مراد در اين امر و كار چيست؟ به

عقيده الميزان مراد از امر، كارى است كه خدا آن را بدون دخالت اسباب انجام مى دهد و جز خدا هيچ علّت و سببى در آن دخيل نيست، خدا امر خود چنين تعريف مى كند:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 84، پس امر خدا همان كلمه «كن» است و آن كلمه ايجاد است، ايجاد در نسبتش به خدا همان وجود شى ء است قول خدا همان فعل خداست.

اشيايى كه به وجود مى آيند از يك جهت به طور تدريج و تحت ضوابط زمان و اسبابند و از جهت ديگر، تدريج و زمان و مكان در آنها نيست، نسبت به جهت اول، عالم خلق هستند و نسبت به جهت دوم عالم امر مى باشند، خدا فرمايد: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ اعراف/ 54 ... از آنچه گفته شد روشن گرديد كه «امر» كلمه ايجاد است و آن فعل خاص خدا است كه اسباب كونيه و تدريج تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 142

در آن دخيل نيست و آن وجودى است بالاتر از زمان و ظرف مكان و نشئت ماده و روح به حسب وجود از سنخ امر از ملكوت است الميزان ج 13/ 210- 211 به اختصار.

نظريه صدر المتالهين به نظر صدر المتالهين، روح انسان جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است، يعنى: روح يا نفس محصول تكامل جوهرى طبيعت است، و روح از تكامل جوهر وجود پيدا مى شود و افق وجوديش و واقعيتش عوض مى شود و در سطح بالاترى از مقام ماده قرار مى گيرد، بعد از مرگ از بدن جدا شده و در جهان باقى مى ماند مثلا مانند يك سيب كه از درخت سيب به وجود مى آيد

و واقعيتش عوض مى شود آن گاه از درخت جدا شده و مى ماند، ولى اين بر خلاف روايات است.

دو قول ديگر درباره روح داريم، اول اينكه: روح جسمانية الحدوث و جسمانية البقاء است يعنى با جسم و از جسم به وجود مى آيد و بقائش نيز بسته به جسم است و با از بين رفتن جسم، از بين مى رود، در مثل اين قول گفته اند:

«كالماء في الورد كالدهن في السمسم» يعنى مانند آب در گل و مانند روغن در كنجد است، اين قول دروغ است و از نظر اسلام قابل قبول نيست دوم: روحانية الحدوث و روحانية البقاء، يعني حدوث آن ربطى به ماده ندارد و بطور تجرد، قبل از بدن به وجود آمده و بر بدن داخل و سوار مى شود مانند راكب و مركوب، پس از بدن نيز، در جهان باقي مى ماند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 143

[سوره الإسراء (17): آيات 90 تا 100]

اشاره

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ

يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (97) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99)

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 144

90- مشركان گفتند: هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه جدول آبى از اين زمين بر ما جارى كنى.

91- يا اينكه باغى از خرما و انگور داشته باشى كه در وسطهاى آن نهرها بشكافى.

92- يا آسمان را چنان كه از پيش گمان كرده اى تكه تكه بر ما ساقط كنى يا خدا و ملائكه با ما رودررو بياورى.

93- يا خانه اى زرنگار داشته باشى يا به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت ايمان نخواهيم آورد مگر آنكه كتابى براى ما بياورى كه آن را بخوانيم بگو: عجبا مگر سواى بشر و رسولم؟!

94- وقتى كه هدايت آمد، از ايمان آوردن مردم مانع نشد مگر آنكه گفتند: آيا خدا بشرى را رسول فرستاده است؟

95- بگو: اگر در روى زمين ملائكه ساكن بودند كه آرام راه مى رفتند، حتما براى آنها از آسمان فرشته اى را پيغمبر مى فرستاديم.

96- بگو: خدا ميان من و شما در گواهى بس است كه او به بندگان خويش آگاه و بيناست.

97- هر كه را خدا هدايت كند. هدايت يافته اوست و هر كه را گمراه

كند جز خدا براى آنها ياورانى نخواهى يافت، روز قيامت آنها را چهره هايشان رو بزمين محشور مى كنيم كه كور و لال و كر هستند، جايشان جهنم است هر وقت فرو نشيند آتشى افروخته بر آن مى افزائيم.

98- آنست كيفر آنها، كه به آيات ما كافر شدند و گفتند: وقتى كه استخوانها و خاك شديم آيا ما در خلقت جديد برانگيخته خواهيم بود؟

99- آيا ندانسته اند: خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده، مى تواند امثال آنها را بيافريند و براى آنها اجلى بى شك قرار داده ولى ستمكاران جز انكار نمى كنند.

100- بگو: اگر شما مالك خزائن روزى خدا بوديد، حتما از ترس تمام شدن امساك مى كرديد، انسان موجودى بسيار بخيل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 145

كلمه ها

ينبوع: نبع: جوشيدن آب از زمين «نبع الماء نبعا: خرج من العين» ينبوع: چشمه و جدول پر آب.

تفجر: فجر: شكافتن و جارى كردن، تفجر براى مبالغه است.

خلال: خلل (بر وزن شرف): ميان. جمع آن خلال است (ميانها وسطها).

كسف: كسفه: قطعه و تكه. جمع آن كسف (بر وزن عنب و شبر) است يعنى تكه ها.

قبيل: قبيل: جمع قبيله. كفيل. روبر. منظور از آن در آيه ظاهرا روبر يا كفيل و شاهد است، طبرسى گويد: قبيل جماعتى است كه از قبائل مختلف باشد و اگر به يك پدر و مادر منتهى باشد قبيله گويند. راغب گويد: قبيل جمع قبيله و آن جماعتى است كه بعضى بر بعضى رو كنند.

زخرف: زينت مثل حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها راغب زينت روكش گفته است مراد از بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ ظاهرا خانه زينت شده باطلا است.

رقى: رقى (بر وزن عقل) و رقىّ با تشديد: بالا رفتن.

عميا: اعمى: كور. عمى: كورها.

ابكم: لال مادرزاد، بكم: لال ها.

صم: كرها، مفرد آن اصمّ است به معنى كر مادرزاد يا مطلق كر.

خبت: خبو (بر وزن عقل): خاموش شدن «خبت النار: خمد».

سعيرا: سعر: مشتعل شدن و مشتعل كردن. سعير: آتش مشتعل. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 146

رفاتا: رفت: شكستن و كوبيدن. رفات هر چيزى است كه شكسته و كوبيده شود، مراد از آن در آيه استخوانهاي خاك شده است.

قتورا: قتر: كم كردن. تنگ گرفتن. قتور: كم كننده و بخيل يا بسيار بخيل. زيرا فعول صيغه مبالغه است.

شرحها

در اين آيات اولا معجزاتى كه مشركان از آن حضرت خواسته اند ذكر شده است، در اين خواسته ها بيخردانه سخن گفته اند گويى فقط منظورشان آن بود كه در مقابل آن حضرت عذرهايى بياورند و چيزهايى بخواهند بى آنكه متوجه باشند آيا چنين چيزها از پيغمبر ساخته است و يا از وظائف رسالت مى باشد؟

در اين خواسته ها يك قسمت ناممكن است مانند آوردن خدا و ملائكه، قسمت ديگر از رسولان گذشته ديده نشده بود مانند رفتن به آسمان و آوردن كتاب، قسمت ديگر چيزهايى است كه از شئون رسالت نيست مانند ثروتمند بودن و نهر جارى كردن وانگهى اقلا نگفتند از خدايت بخواه بلكه گفتند:

خودت اين كارها را بكن لذا در جواب آمده: من بشرم و پيامبر، اينها از بشر ساخته نيست و از شئونات رسالت نمى باشد.

ثانيا: علّت عدم ايمان مشركان ذكر شده كه از بعثت انسان تعجب مى كردند با آنكه بايد انسان، پيامبر باشد، و اگر در روى زمين ملائكه ساكن مى بودند آن وقت لازم بود پيغمبر از ملائكه باشد.

ثالثا: فرموده خدا ميان من و شما گواه است، مردم در آينده رحمت و عذابى در پيش دارند،

خدايى كه خالق آسمانها و زمين است قدرت آوردن قيامت را دارد، بشر موجودى بخيل است كه حتى اگر خزائن خدا را مالك شود باز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 147

امساك مى كند، به همين جهت است كه بر رسالت آن حضرت ناراحتند و بخيل هستند از اينكه خدا به مردم پيامبرى بفرستد.

90- وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً.

در اين آيه و سه آيه بعدى، شش چيز از آن حضرت خواسته اند و ايمان آوردن خود را مشروط به اين شش چيز كرده اند و گفته اند: در غير اين صورت ابدا تسليم نخواهند شد.

اول: آنكه: از زمين مكه جدول آبى جارى كند، تا مشكلات آنها تا حدى برطرف شود، پيداست كه اين از شئونات رسالت نيست و اگر آن كار را مى كرد باز دليلى بر رسالت او نمى شد.

91- أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً اين دومين خواسته آنهاست كه گفتند: يا بايد براى تو باغى باشد پر از درختان خرما و انگور و در وسطهاى آن باغ، جويها روان سازى، اينهم از شئونات نبوت نيست و اگر چنان باغى هم داشت دليل نبوت نمى شد «تفجيرا» حكايت از وسعت و كثرت دارد.

92- أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا سوم آن بود كه گفتند: يا آسمان را چنان كه خود گفته اى تكه تكه بر سر ما ساقط كنى، در آيه نهم از سوره سبأ آمده: ... إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ شايد لفظ «زعمت» را بنا بر اين آيه گفته اند كه قرآن از ريختن تكه هاى آسمان

خبر داده است، على هذا سوره سبأ پيش از اسراء نازل شده است ولى در مقدمه آمده كه سبأ بعد از اسراء نازل شده است. چهارم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 148

آن بود كه گفتند: بايد خدا و ملائكه را روبرو بياورى تا به بينم و بر رسالت تو گواهى دهند.

93- أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا پنجم آنكه گفتند: يا بايد خانه اى داشته باشى زرنگار، اين هم بى جاست و از شئونات رسالت نمى باشد و داشتن خانه مزين با طلا، دليل رسالت نمى شود.

ششم آنكه گفتند: يا بايد به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه كتابى بر ما بياورى كه به بينيم و بخوانيم، در جواب همه اينها آمده: قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا.

مشروح جواب چنين است: سبحان ربّى يعنى تعجب مى كنم از اين درخواستهاى شما، اگر اينها را از من مى خواهيد به عنوان اينكه بشرم؟ بشر كه قدرت اينكارها را ندارد و اگر به عنوان اينكه رسولم؟ وظيفه رسول آنست كه گفته هاى خدا را ابلاغ كند و هر معجزه اى كه خدا داده بيان نمايد، من چون فقط بشرم و پيامبر، اينها در شأن من نيست. در شأن نزول اين آيات روايتى از ابن عباس نقل شده كه در مجمع البيان آمده است.

94- وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اين آيه و آيه بعدى در نقل ورد شبهه اى است كه ظاهرا بر مشركان عارض شده و آن

اينكه: پيامبر بايد از ملائكه باشد چنان كه در آيه ديگر آمده: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ مؤمنون 24، در جواب اين شبهه آمده است: رسالت ضرورى است و ميان رسول و مرسل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 149

اليهم بايد سنخيت باشد آن در صورتى بود كه ساكنان زمين ملائكه باشند چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. در الميزان ترجيح داده كه مراد از «الناس» مشركان و بت پرستان است و از أَنْ يُؤْمِنُوا ايمان به رسالت پيامبران مى باشد.

95- قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا اين جواب شبهه مشركان است كه در بالا گفته شد، يعنى در صورتى صحيح بود كه پيغمبر از ملائكه باشد، ساكنان زمين نيز ملائكه باشند، در عين حال، آيه حكايت از وجوب آمدن پيغمبر مى كند يعنى آمدن رسول براى زمين ضرورى است حتى اگر ساكنان زمين ملائكه باشد بايد پيامبرى از ملائكه براى هدايت آنها بيايد على هذا مسأله سنخيت ضمنا فهميده مى شود.

لفظ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ حاكى از احتياج زندگى زمين به ارسال پيامبران است يعنى حركت در زمين و نقل مكان به آن، لازم گرفته كه حتما بايد پيامبر فرستاده شود.

96- قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً.

از آيه قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ حق بودن قرآن و رسالت آن حضرت روشن شد و از آيات وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ لجاجت و عناد آنها مسلم گرديد، لذا در اين آيه دستور به قطع صحبت كرده و كار را به عهده خدا

ارجاع مى كند كه خودش به حق داورى كند.

به نظر بعضى اين آيه استدلال بر رسالت مى باشد يعنى خدا با فرستادن قرآن معجز، به رسالت من گواهى مى دهد چنان كه نظير آن در آيه: ... قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً ... رعد/ 43 گذشت ولى جمله إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 150

وجه اول را تأييد مى كند.

97- وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً گويند: اين آيه تتمه آيه سابق است، يعنى بگو: هدايت يافته كسى است كه خدا هدايتش كرده و هر كه را خدا اضلال كند براى او ياورانى نيست و هيچ چيز نمى تواند او را به رستگارى برساند، منظور از حشر بر وجوه، شايد سر به زير بودن باشد مانند: وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده/ 12.

در تفسير عياشى از امام عليه السّلام نقل شده كه در تفسير آن فرمود: «

على جباههم

» يعنى در حالى كه بر پيشانى افتاده اند محشورشان مى كنيم. مراد از كور و كر و لال بودن ظاهرا معنوى است همانطور كه در دنيا چنان بودند، نظير: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى ... اسراء/ 72 كُلَّما خَبَتْ ... كنايه از هميشه بودن است مانند: كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها ... نساء/ 56 «1».

98- ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً اين آيه بيان علّت عذابى است كه در آيه قبلى وعده داده

شد. باء در «بانهم» براى سبب است، جمله أَ إِذا كُنَّا عِظاماً ... در مقام انكار و مسخره، بيان شده است، رفات خاكى است كه از پوسيدن استخوانها به وجود مى آيد، چنان كه استخوان شدن، بعد از پوسيدن گوشت بدنهاست.

__________________________________________________

(1) مى توان از «خبت» فهميد كه جهنم نسبت به ذاتش كهنه شدن و خاموش شدن دارد ولى خدا اراده كرده كه آن خاموشى اثر نداشته باشد بلكه هر وقت كه خواست خاموش شود خدا مزيد مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 151

اگر ذلِكَ جَزاؤُهُمْ اشاره به كُلَّما خَبَتْ ... باشد مراد آنست كه آنها در دنيا بعد از مردن خلقت جديد را انكار كردند، در جهنم مرتب نزديك به خاموش شدن و مشتعل شدن را ادامه مى دهيم تا پيوسته نظير حالت مردن و زنده شدن در آنها باشد.

عياشى از امام سجاد عليه السّلام نقل كرده:

«ان فى جهنم لواديا يقال له سعير، اذا خبت جهنم، فتح بسعيرها و هو قول اللَّه كلما خبت زدناهم سعيرا».

99- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً استدلال است بر معاد و آن يكى از راههاى ششگانه معاد است كه در آخر سوره حجر بيان شد، يعنى آخرت همان دنيا است كه در شكل ديگر و قالب ديگر و شرائط ديگر خواهد بود، خدايى كه اين جهان را خلق كرده مى تواند آن را در شكل ديگرى بوجود بياورد، ضمير «مثلهم» راجع است به انسانها. اگر مقدارى از گل را به شكل خشت در آوريم، سپس آن را به هم زده بار ديگر در

قالب بزنيم، مى توان گفت: اين خشت اول است و نيز مى توان گفت: اين مثل خشت اول است، اين چنين است مقايسه انسان در قيامت نسبت به او كه در دنيا بود، به علّت روح او اين همان انسان است كه در دنيا بود و نيز مى شود گفت:

كه اين مثل او است زيرا با بدن جديد است ولى روح مستقل كه حافظ وحدت است در هر دو يكى است.

در الميزان فرموده: هم مثل بودن از جهت مقايسه بدن جديد با بدن اول است قطع نظر از روح كه حافظ وحدت و شخصيت انسان است ... آن نزد خدا محفوظ است بى آنكه باطل يا معدوم شود و چون به بدن جديد داخل شود آن همان انسان دنيوى مى شود، چنان كه انسان در دنيا واحد شخصى است و بر وحدت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 152

شخصيه خود باقى است با آنكه بدن هر آن با همه اجزايش در تغيير است، مى بينيم كه در جواب وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ آمده: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ ... سجده/ 11 يعنى شما اين بدن خاكى نيستيد كه متلاشى بشويد بلكه حقيقت شما روح شماست كه ملك الموت آن را تحويل مى گيرد.

جمله وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ مربوط به ضعف آنها در مقابل اراده حق تعالى است و آن اينكه: آنها پيوسته مقهور اراده خدا هستند، على هذا اين جمله تأكيد صدر آيه است، در مقابل اين همه دلائل قاطع، ظالمان و كافران فقط با جحود و انكار از آنها استقبال كردند يعنى از هر چيز امتناع كردند جز انكار. ناگفته نماند: مراد

از «اجلا» يا رسيدن مرگ و يا همه عمر با در نظر گرفتن مرگ است.

100- قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً مضمون آيه آنست كه انسان مادى در اثر بخل شديدى كه دارد اگر خزائن روزى خدا را هم مالك مى شد باز از انفاق امساك مى كرد كه مبادا تمام شود و او دست خالى بماند، اين آيه در رابطه با آيه: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى ... است، يعنى از جهت بخل شديد است كه رسالت بشر را قبول ندارند الميزان فرموده اين توبيخى است براى آنها كه رسالت انسان را در قولشان:

أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا منع كردند.

در مجمع البيان فرموده: تقدير لَأَمْسَكْتُمْ ... چنين است: «لأمسكتم عن الانفاق خشية الفقر للانفاق».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 153

[سوره الإسراء (17): آيات 101 تا 111]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً (101) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105)

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ

يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 154

101- به موسى نه معجزه آشكار داديم، از بنى اسرائيل بپرس، چون موسى به نزد فرعون آمد، فرعون گفت: اى موسى من تو را سحر شده و مختل الحواس مى دانيم.

102- موسى گفت: اى فرعون مى دانى كه اينها را خداى آسمانها و زمين بصيرتها فرستاده است اى فرعون من تو را هلاك شده مى بينم.

103- فرعون خواست آنها را از زمين براند، او و كسانى را كه با او بودند غرق كرديم.

104- بعد از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتم: در زمين فلسطين ساكن شويد، چون وعده آخرت بيايد شما را مختلط مى آوريم.

105- قرآن را بحق نازل كرده ايم و بحق نازل شده است، تو را فقط بشير و نذير فرستاده ايم.

106- نزول قرآن را از هم جدا كرديم تا آن را بر مردم به تدريج بخوانى و آن را با تدريج مخصوص نازل كرده ايم.

107- بگو: به آن ايمان بياوريد يا نياوريد آنان كه پيش از قرآن اهل علم بوده اند چون بر آنها خوانده شود بر چانه ها خضوع كنند.

108- و گويند: پاك است خداى ما، حقا كه وعده خداى ما عملى است.

109- مى افتند بر چانه ها، مى گريند و بر خشوع آنها مى افزايد.

110- بگو: خدا بخوانيد يا رحمن، هر كدام را بخوانيد نامهاى بهتر خاص خداست، نمازت را بلند مكن و

آن را آهسته مخوان و ميان اين دو راهى بجوى.

111- و بگو: حمد خدا راست كه فرزندى نگرفته و شريكى در حكومت نداشته و ياورى در رفع مذلت نداشته است، او را بزرگتر بدان بزرگترى كامل.

كلمه ها

محسور: سحر شده. غرض فرعون آن بود كه موسى از جانب خدا اين معجزات را نياورده است بلكه آنها آثار جادوگرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 155

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى قلب، جمع آن بصائر است، آن به معنى معرفت و بينش است، مراد از آن در آيه معجزات موسى است كه معرفت مى دهند.

مثبور: ثبور: هلاكت. «مثبور» هلاك شده. «ثبره اللَّه: اهلكه».

يستفزهم: فز: كشاندن. خيزاندن. راندن. أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ: اينكه براند آنها را.

لفيفا: لف: پيچيدن و جمع كردن «لفيف»: جمع شده، گويا مراد از آن آمدن خوبان و بدان با هم است.

فرقناه: فرق: جدا كردن. منظور از فرقناه، نزول تدريجى قرآن است يعنى: نزول آيات و سوره هاى قرآن را از حيث زمان از هم جدا كرديم.

مكث: توقف. اقامت. درنگ. راغب گويد «ثبات مع الانتظار» منظور از آن، خواندن به تدريج و با فاصله زمانى است.

يخرون: خر و خرور (بر وزن عقول): افتادن توأم با صدا، گويى منظور از صدا همان ذكر سجده است چنان كه راغب مى گويد.

اذقان: ذقن (بر وزن شرف): چانه جمع آن اذقان است.

سجدا: ساجد: سجده كننده، يكى از جمعهاى آن «سجد» است.

خشوعا: خشوع: تذلل و تواضع. طبرسى در ذيل آيه 45 از سوره بقره فرمايد: خشوع، تذلل و اخبات نظير هم هستند، ضد خشوع، تكبر است، خشوع در تواضع با صدا و چشم و خضوع در تواضع بدنى و اقرار به خدمت است، اصل هر

دو نرمى و آسانى است.

لا تجهر: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. خواه به وسيله ديدن باشد يا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 156

شنيدن. «الجهر: رفع الصوت» در اقرب الموارد آمده: «جهر الصوت جهرا و جهارا: اعلاه»، به نظر مى آيد جهر قولى آشكار كردن معمولى نيست بلكه شبيه به فرياد است.

تخافت: خفت (بر وزن عقل): آهسته سخن گفتن. ظاهرا مراد از «لا تخافت» بسيار آهسته گفتن است كه حتى خود گوينده هم نشنود.

شرحها

در اين آيات جريان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آوردن قرآن و اعراض مشركان و خواستن معجزات ديگر، به جريان موسى عليه السّلام مقايسه شده است، يعنى حال تو مانند حال موسى است كه 9 معجزه آورد، مورد قبول واقع نشد، بالاخره غرق شدند. و مؤمنان نجات يافتند.

سپس همانطور كه مكرر وصف قرآن در اين سوره آمده است باز بذكر وصف قرآن و علّت نزول تدريجى آن توجه شده است. آن گاه در دو آيه اخير، با ذكر توحيد ذات و قدرت و تسلط كامل خدا بر جهان خلقت، سوره مباركه پايان يافته است.

101- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً منظور از معجزات نهگانه عبارت است از عصا، يد بيضاء، طوفان، ملخ، قمل، خون، قورباغه، قحطى، كمى ثمرات. عصا و يد بيضاء كه روشن است، معجزات هفتگانه ديگر در سوره اعراف آيات 130 و 131 گذشت. به نظرم سؤال از بنى اسرائيل به علّت تأكيد مطلب است يعنى آنها هم نه تا بودن معجزات موسى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 157

را قبول دارند، إِذْ جاءَهُمْ

مربوط به فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ است و به علّت ظرف بودن جلو افتاده است، نظير فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ نمل/ 13.

در الميزان فرموده: «مسحورا» به معنى مجنون است نظير قول فرعون كه به موسى گفت: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ شعراء/ 27 يعنى بقدرى سحر كرده اى كه عقلت مختل شده است، فرموده: طبرسى به قولى مسحور بمعنى ساحر است و مفعول در جاى فاعل گذاشته شده است، به قولى مسحور به معنى مخدوع مى باشد.

102- قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً اين سخن موسى است به فرعون كه فرمود: فرعون تو خود يقين دارى كه اينها از جانب خداست و مى خواهد مردم را با اين معجزات به حق هدايت فرمايد ولى اى فرعون چنين مى دانم در اثر استكبارى كه دارى قبول نكرده و خودت را هلاك خواهى كرد.

در جاى ديگر فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، و اينكه موسى فرموده «لاظنك» ظاهرا بدان علّت است كه كارها دست خدا است.

103- فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً به نظر مى آيد منظور از «الارض» مطلق زمين است يعنى فرعون خواست آنها را از زمين براند و متفرق كند به طورى كه پراكنده و سرگردان شوند و نتوانند حكومت و جامعه تشكيل دهند اما در نتيجه خود و تابعانش غرق شده و از بين رفتند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 158

104- وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً منظور از «الارض» صحراى سينا يا

زمين فلسطين است كه بنى اسرائيل بعد از موسى از سينا گذشته و داخل آن شدند، گر چه فاصله بودن در صحراى سينا و داخل شدن به فلسطين چهل سال كشيد، على هذا مراد از اسْكُنُوا الْأَرْضَ همانست كه در آيه ديگر آمده: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ ... مائده/ 21.

منظور از «الاخرة» ظاهرا حيات آخرت و روز قيامت است و منظور از لفيف به نظرم مختلف و با هم بودن بنى اسرائيل و فرعونيان است و ذيل آخرت شايد براى آن باشد كه بار ديگر در قيامت آنها را خواهيد ديد و ميان شما و آنها به حق قضاوت خواهد گرديد.

يعنى: پس از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتيم: على رغم فرعون كه مى خواست شما را متفرق كند در فلسطين ساكن شويد، بار ديگر با فرعونيان در قيامت جمع خواهيد شد.

105- وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً از اين آيه باز به وصف قرآن توجه شده است، تكرار «الحق» براى تأكيد است و اگر «و به نزل» مى گفت باز صحيح بود، اين آيه مى تواند بآيه 73 وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا ... مربوط باشد. يعنى قرآن را به حق نازل كرده ايم و حق نازل شده است، باطل را در آن راهى نيست، تو هم فقط بشارت دهنده و انذاركننده اى و حق دخل و تصرف ندارى و آنچه نازل گشته است بايد همان را تبليغ كنى.

106- وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 159

به نظر مى آيد: اين آيه جواب سخن مشركان است كه گفتند:

حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ كه مى خواستند آن حضرت يك دفعه كتاب بياورد در جاى ديگر نيز آمده است كه به نزول تدريجى قرآن اشكال گرفته و مى گفتند:

... لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرقان/ 32.

به هر حال اين آيه مى گويد: علّت نزول تدريجى قرآن در عرض بيست سه سال آنست كه آن را با تدريج بر مردم بخوانى و اگر همه تكاليف و مطالب يك بار نازل مى شد مردم تحمل آن را نداشتند، بايد احكام و مطالب به تدريج نازل گردد، مردم نيز به تدريج در ذهن جاى دهند و عمل كنند.

علّت ديگر نزول تدريجى آنست كه ارتباط پيغمبر با خدا پيوسته باشد تا قلبش مطمئن و آرام شود و اگر يك دفعه نازل مى شد، ارتباط با خدا قطع مى گرديد لذا در ذيل آيه فرقان آمده: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا صدر آيه نشان مى دهد كه تنزيل در نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا به معنى نزول تدريجى است، يعنى بر حسب احتياج روز و اقتضاى حوادث آن را به تدريج نازل كرده ايم در زمينه نزول دفعى و تدريجى قرآن در مقدمه تفسير سخن گفته ايم.

107 و 108- قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا مى شود گفت: اين آيه در جواب وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً باشد و يا نتيجه گيرى باشد از دو آيه قبلى، منظور از أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ كسانى است كه قبل از نزول قرآن علم به خدا و معاد و نبوت پيدا كرده و دانسته اند

كه بايد وحى خدا و آمدن پيامبر ادامه داشته باشد خواه از يهود و نصارى باشند يا از غير آنها، در سوره مائده/ 83 درباره نصارى آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 160

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ على هذا مى شود مراد از الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ نصارى باشد كه دين آنها به وقت نزول قرآن نسخ نشده بود.

منظور از «سجده بر چانه ها» شايد آن باشد كه وقت تلاوت آيات به قدرى سرشان را پائين مى آورند تا چانه ها به زمين برسد نه اينكه منظور سجده متعارف باشد، به قولى مراد سجده معمولى است، لفظ «اذقان» براى آن آمده است كه وقت سجده چانه انسان از تمام اجزاء صورت به زمين نزديكتر است، حال آنكه بينى از آن نزديكتر است، گويند، مراد از «اذقان» صورتها است به اعتبار اطلاق اسم جزء بر كل ولى آنچه ما اختيار كرديم بهتر است زيرا در وقت شنيدن آيات محلى براى سجده معمولى نبود.

لفظ «ان» مخفف از ثقليه است، به هر حال اين آيه در مقابل مشركان يك نوع تعزز نشان مى دهد كه ايمان بياوريد يا نياوريد در حق بودن قرآن تفاوت نمى كند ايمان نياوردن شما دليل بطلان قرآن نمى شود بلكه آنها كه داراى علم و تشخيص هستند به اين قرآن ايمان مى آورند و آن دليل حق بودن قرآن است.

جمله: إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا حاكى است كه آنها بشارت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در تورات و انجيل ديده و شنيده اند. الميزان آن را وعده قيامت فرموده است.

109- وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ

يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً آنچه در آيه قبلى گفته شد راجع به خضوع و تواضع بدنى بود، اين آيه در بيان خشوع و تذلل با صدا و گريه است.

110- قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 161

الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا

اين آيه يكى از آيات بسيار عجيب قرآن مجيد است و روشن مى كند كه همه فضائل و كمالات در ذات احديّت متمركز است، بايد از او خواست و به او عبادت كرد و بايد با بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، متعالى بودن و نزديك بودنش به بندگان را حكايت كرد، آيه نشان مى دهد كه نزول آن و بيان اين حقيقت، علّتى داشته است. در تفاسير نقل شده: مشركان شنيدند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در دعايش مى گويد: يا اللَّه يا رحمن، گفتند: او ما را از اتخاذ و معبود نهى مى كند ولى خودش معبود ديگرى را مى خواند، آيه در جواب آنها نازل شد.

به هر حال لازم است مفردات آيه را بررسى كنيم، «او» براى ترديد است يعنى در وقت خواندن خدا بگوئيد: «يا اللَّه» يا بگوئيد: «يا رحمن» فرق نمى كند. «ما» در جمله أَيًّا ما تَدْعُوا زائد و براى تأكيد است مانند فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، لفظ «شرطيه است»، فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى در جاى جواب شرط واقع شده است، يعنى «اى اسم من الاسمين تدعوا فهو اسم احسن» هر يك از دو اسم «اللَّه» يا «رحمن» را بخوانيد هر دو احسن است، زيرا همه اسماء حسنى خاص خداست «فله» راجع است

به ذات اقدس خدا كه اسماء راجع به آن ذات پاك است، ضمنا آيه حاكى است كه لفظ جلاله نيز از اسماء حسنى است كه گر چه به غلبه اسم شده است.

ناگفته نماند نامهاى خوب در ما انسانها حسن هستند و در خدا احسن، مثلا علم، قدرت، بى نيازى، حيات، عزت، حكمت و مانند آنها، در ما انسانها آميخته با نقص و عدم بقا و نظير آنهاست ولى در خداوند به طور مطلق و پيوسته و بدون نقص است لذا نامهاى حسن و صفات حسن در خدا احسن مى باشند ناگفته تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 162

نماند همه فضائل و كمالات در ذات پاك احديت متمركز است و هر يك از اسماء و صفات حاكى از قسمتى از آن فضائل و كمالات مى باشد، در زمينه اسماء در سوره اعراف ذيل آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى .../ 180 سخن گفته شد و 127 فقره از اسماء حسنى كه قرآن مجيد ذكر شده است نقل گرديد و در نكته ها نيز خواهد آمد.

اما جمله وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها ... اگر صلاة را مطلق و جنس بگيريم معنى چنين مى شود: مطلق نماز را بلند يا آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه وسطى در پيش گير، بعضى را بلند بخوان مانند مغرب و عشا و صبح و بعضى را آهسته، مانند ظهر و عصر.

و اگر منظور از جهر فرياد كشيدن و از اخفات آهسته خواندن باشد به طورى كه خود شخص هم نشنود، در اينصورت مراد آنست كه ميان فرياد و اخفات راه وسطى برگزين، در هر دو صورت احتياج به روايات هست كه مقصود را معين

كند به عبارت ديگر در وجه اول بايد بيان شود كه كدام نماز با جهر است و كدام با اخفات و در وجه دوم لازم است معين شود در صداى معتدل آيا آهسته خوانده شود يا بلند و كدام نماز بلند و كدام آهسته خوانده شود.

در بعضى از روايات اهل بيت عليهم السّلام در تفسير آيه وجه دوم اختيار شده است. سماعة بن مهران از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: اخفات و آهسته خواندن آنست كه خودت هم نشنوى، جهر آنست كه صدايت را شديدا بلند كنى «1» در روايت ديگر از آن حضرت هست: «جهر بلند كردن صداست، اخفات آنست كه گوشهايت نشنود، حد وسط مقدارى است كه گوشهايت بشنود «2»

__________________________________________________

(1)

عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها قال: المخافة ما دون سمعك و الجهر ان ترفع صوتك شديدا.

(2)

عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه تعالى و لا تجهر بصلوتك و لا تخافت بها. فقال الجهر بها رفع الصوت و المخافة ما لم تسمع اذناك و ما بين ذلك قدر ما يسمع اذناك.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 163

در بيان آيه دو نكته باقى ماند.

1- تناسب ذيل آيه با صدر آن روشن نيست، به نظر مى آيد هر دو قسمت علّتى براى نزول داشته اند.

2- در وجوب جهر و اخفات در نمازها در روايات عللى نقل شده است، شايد يك علت هم آن باشد كه با اين عمل يكى از مظاهر توحيد و إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى متجلى مى شود به عبارت اخرى نماز گذار با اين كار عملا مى گويد: با خدايى روبرو هستم

كه هم صداى آهسته را مى شنود و هم صداى بلند را.

111- وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً اين آيه در حد نتيجه از آيه سابق است، همه اسماء حسنى از آن خداست معانى آن اسماء قدرت و تسلط و خلقت خدا را بر جهان مسلم مى دارد، پس خدا را در مقابل آن قدرت و حكومت و تسلّط مطلق لازم است حمد و ثنا گفت، حكومت و تسلطى كه لازمه اش نفى شريك و نفى ولد است.

وَ قُلِ الْحَمْدُ مى شود عطف باشد بر قُلِ ادْعُوا اللَّهَ يعنى به مشركان بگو: حمد خدايى راست كه فرزندى براى خود نگرفته است و شايد «واو» براى استيناف باشد، به هر حال چيزى هم سنخ خدا نيست تا بتواند براى خدا فرزند باشد و چيزى مساوى خدا نيست تا بتواند شريك خدا باشد و خدا نيازى و كمبودى ندارد كه عاجز شود و احتياج به ولى و ياور داشته باشد، تقدير جمله اخير «و لم يكن له ولى من اجل الذل» است.

وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً يعنى او را بزرگ بدان بزرگ دانستن كامل از اينكه با اين اوصاف متصف شود على هذا اگر بگوئيم معنى اللَّه اكبر آنست كه خدا از هر چيز بزرگتر است، چيزها را با خدا قياس كرده و خدا را از همه آن را بزرگ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 164

دانسته ايم و اين از ساحت خدا بدور است و اگر بگوئيم: خدا بزرگتر است از اينكه با نقائص موصوف شود آن محذور پيش نخواهد آمد «1» البته غير از

اوصاف ثبوتيه كه قرآن براى خدا معين مى كند، در بيان آيه دو نكته باقى ماند.

1- اوصاف لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ... از اوصاف سلبيه است، لذا مناسب بود كه به جاى وَ قُلِ الْحَمْدُ گفته شود «و قل سبحان اللَّه» ولى منظور از الْحَمْدُ لِلَّهِ تسلط و حكومت مطلقه خدا است كه لازمه اش لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ... است.

2- سوره مباركه با تسبيح آغاز شده و بعد از دستور حمد با تكبير پايان يافته است.

نكته ها

اسماء حسنى: در رابطه با آيه ... فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى گفته شد كه در ذيل آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 در زمينه اسماء حسنى مطالبى گفته شد و در تكميل آن مى گوئيم: در توحيد صدوق از امام صادق از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده:

فرمود براى خداى تعالى نود نه اسم هست صد مگر يكى، هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنين اند:

اللَّه، اله، واحد، احد، صمد، اول، آخر. سميع، بصير، قدير، قاهر، على، اعلى، باقى، بديع، بارى، اكرم، ظاهر، باطن، حى، حكيم، عليم، حليم، حق، حسيب، حميد، حفى، رب، رحمن، رحيم، ذارى، رزاق، رقيب، رءوف، رائى، سلام، مؤمن، مهين، عزيز، جبار، متكبر، سيد، سبوح، شهيد،

__________________________________________________

(1)

«فى الكافى عن الصادق (ع) قال رجل عنده اللَّه اكبر قال: اللَّه اكبر من اى شى ء) فقال من كل شى ء. فقال حددته. فقال الرجل كيف اقول؟ فقال اللَّه اكبر من ان يوصف» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 165

صادق، صانع، طاهر، عدل، عفو، غفور، غنى، غياث، فاطر، فرد، فتاح، فالق، قديم، ملك، قدوس، قوى، قريب، قيوم، قابض، باسط، قاضي الحاجات، مجيد مولى، منان،

محيط، مبين، مقيت، مصدر، كريم، كبير، كافى، كاشف ضر، وتر وهاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفى، وكيل، وارث، باعث، برّ، تواب، جليل جواد، خبير، خالق، خير الناصرين، ديّان، شكور، عظيم، لطيف، شافى.

منظور از شمردن آنها، ايمان آوردن و دانستن آنهاست، نود نه بودن نامهاى خدا در روايات مستفيض شيعه و اهل سنت آمده است ولى بنا بر اين آنچه در سوره اعراف گفته شد و نيز در دعاها، عدد اسماء حسنى بيشتر از اينها است، مثلا در دعاى جوشن كبير هزار اسم براى خدا شمرده شده است.

در الميزان فرموده: غايت دلالت اين روايات آنست كه از جمله اسماء حسنى نودنه اسم است كه از خواص آنها استجابت دعا و دخول بهشت است.

در شب 14 شعبان المعظم هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 17/ 3/ 1361 تفسير سوره اسراء بپايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 166

سوره كهف

اشاره

در مكه نازل شده و صد و ده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره كهف شصت نهمين سوره است كه بعد از سوره غاشيه در مكه نازل گرديد مى شود گفت كه در حدود سالهاى هشت تا دوازده بعثت نازل شده است «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و ده آيه است، بارها در اوائل سوره ها گفته ايم شمارش كوفى از طريق عاصم به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد ولى در قرائت بصرى آيات آن صد و يازده و در شامى صد و شش و در حجازى صد و پنج است.

در تفسير خازن عدد كلمات آن را هزار و پانصد و هفتاد و هفت و عدد حروف آن را پنج هزار و دويست و چهل و دو گفته است.

3- سوره مباركه مكى است چنان كه آيات آن شهادت مى دهد، ارباب تفسير نيز چنين گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: بقول ابن عباس آيه 28 وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... در مدينه نازل شده است، اين سخن از تفسير قمى و اهل سنت نيز نقل گرديده است ولى ظهور آيه در خلاف آنست چنان كه در ذيل آيه خواهد آمد.

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 167

4- علت تسميه آن به «سوره كهف» وقوع جريان حيرت آور اصحاب كهف در آن است، تسميه آن به «سوره كهف» در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و به زبان آن حضرت بوده است، در مجمع از ابو درداء نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند:

«من حفظ عشر آيات من اول سورة الكهف ثم ادرك الدجال لم يضره و

من حفظ خواتيم سورة الكهف كانت له نورا يوم القيامة».

5- بنا بر شان نزول سوره كه خواهد آمد معلوم مى شود كه همه سوره به يك بار نازل شده است زيرا مطالب شأن نزول تقريبا همه سوره را در بر مى گيرد در اين زمينه حديثى در مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به اصحاب فرمودند: آيا خبر ندهم به شما از سوره اى كه در وقت نزول هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كردند؟ و عظمت آن ميان آسمان و زمين را پر كرده بود؟ گفتند:

خبر بدهيد، فرمود: آن سوره كهف است ...

6- در اين سوره سه ماجراى بزرگ بازگو شده اول جريان اصحاب كهف دوم جريان موسى و آن عالم كه موسى خواست از او علم بياموزد، سوم ماجراى ذو القرنين، از اين سه جريان فقط در سومى يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ آمده است، اما روايات مى گويند كه از هر سه سؤال شده است.

امام صادق عليه السّلام فرموده: سبب نزول اين سوره آن بود كه كفار قريش سه نفر را به نامهاى نضر بن حارث، عقبة بن ابى معيط و عاص بن وائل سهمى پيش نصاراى «نجران» فرستادند تا از يهود و نصارى مسائلى ياد بگيرند و از رسول خدا بپرسند (شايد آن حضرت نداند و مغلوب شود) آنها در نجران با علماء يهود ملاقات كرده و منظور خود را گفتند، يهود در جواب گفتند: سه مسئله را از او بپرسيد اگر مطابق آنچه ما مى گوئيم جواب داد، او راستگو است، آن گاه از يك مسئله ديگر بپرسيد اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است.

از او بپرسيد از جوانانى

كه در زمان گذشته از ديار خود بيرون رفتند و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 168

خواب آنها را گرفت، چند وقت در خواب بودند تا بيدار شدند؟ و چند نفر بودند؟ و چه چيز با آنها بود كه از خودشان نبود؟ و ماجراى آنها چگونه بود؟

و بپرسيد از موسى وقتى كه خدا باو امر كرد آن دانشمند را تعقيب كند و از او علم بياموزد، او كه بود؟ و چگونه از او پيروى كرد و جريانش از چه قرار بود؟

و بپرسيد از او از مردى كه به مشرق و مغرب رفت تا بسد يأجوج و مأجوج رسيد او كه بود، و جريانش چيست؟ آن وقت اين سه قضيه را خود به آنها شرح دادند و گفتند اگر آن طورى كه ما گفتيم جواب داد بدانيد كه راستگو است و الا تصديقش نكنيد.

كفار گفتند: مسئله چهارم كدام است؟ گفتند: از او بپرسيد قيامت كى خواهد بود اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است زيرا وقت را جز خدا كسى نمى داند، آن سه نفر بمكه برگشته و بواسطه حضرت ابو طالب با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تماس گرفته و از او جواب خواستند، سوره كهف در جواب آن مسائل نازل گرديد «1».

اين شأن نزول در مجمع البيان از محمّد بن اسحاق با كمى تفاوت نقل شده است ولى با مطالب سوره كاملا تطبيق نمى كند اما روايت امام صادق عليه السّلام با آن كاملا تطبيق مى شود مگر در مسئله سؤال از روح كه در سوره اسراء آمده است.

7- مى شود گفت كه چهار آيه اولى متضمن غرض سوره و مطالب فشرده آنست، در آن آيات چند

مطلب در نظر است: اعتقاد بر نبوت و قرآن، انذار شديد بر آنان كه از آن سرپيچى كنند، بشارت به اعمال صالحه و انذار آنان كه

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى از امام صادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 169

به خدا نسبت فرزند مى دهند، مى شود گفت: علت اصلى نزول سوره، جواب از سه سؤال فوق بوده كه در قالب چهار مسئله فوق، بيان گرديده است همانطور كه سوره با اعتقاد حق و عمل صالح افتتاح شده با اعتقاد و عمل صالح به پايان رسيده است كه آيه اخير آن چنين است: ... فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً پس غرض سوره دعوت به اعتقاد حق و عمل صالح بانذار و تبشير است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 170

سورة الكهف مكّيّة و اياتها- 110

[سوره الكهف (18): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (3) وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (5) فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (6) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 171

بنام اللَّه كه رحمن و رحيم است

1- حمد خدايى است كه بر بنده اش كتاب نازل فرمود و در آن كتاب انحرافى قرار نداد.

2- كتابى كه قائم به

مصلحتهاست، تا انذار كند از عذابى شديد كه از جانب خداست، و بشارت دهد به آنان كه اعمال نيك مى كنند كه پاداش نيكى براى آنهاست.

3- در آن پاداش جاودانند.

4- و انذار كند كسانى را كه گويند خدا براى خود فرزندى اخذ كرده است.

5- آنها و پدرانشان به اين گفته علمى ندارند سخن هولناكى است كه از دهانشان خارج مى شود آنها فقط دروغ مى گويند.

6- شايد تو از پى ايشان از غم اينكه اگر به اين قرآن ايمان نياوردند خودت را هلاك كنى.

7- ما آنچه در زمين هست براى زمين زيور قرار داده ايم تا آنها را امتحان كنيم كه كدامشان در عمل بهتر هستند.

8- و ما آنچه را در روى زمين هست خاك باير (بى علف) خواهيم كرد.

كلمه ها

عوج: (بر وزن فرس): كجى، و بر وزن عنب، اسم مصدر است آن به معنى انحراف است در دين و سخن و نيز در زمين، مانند لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً طه/ 107.

قيما: قيم: مستقيم. ايضا: تدبير كننده از روى مصلحت. به معنى استوار نيز گفته اند.

بأس: آن در اصل به معنى سختى است و در آيه به معنى عذاب است.

لدنه: لدن: ظرف زمان و مكان است، در اينجا به معنى «عند» و طرف تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 172

و جانب است.

ماكثين: مكث: توقف كردن. «ماكثين»: ماندگان.

ابدا: ابد: زمان مستمرى كه قطع نمى شود (زمان غير محدود).

باخع: بخع: كشتن و تلف كردن خود از اندوه. باخع: قاتل. «البخع قتل النفس غما» و نيز آمده: «بخع نفسه: قتله من وجد او غيظ» در قرآن فقط در اين معنى آمده است.

اسفا: اسف (بر وزن شرف): اندوه و غصه شديد.

صعيد: صعد (بر وزن

شرف) و صعود: بالا رفتن، صعيد: بالا رفته، آن را در لغت خاك و روى زمين گفته اند طبرسى فرموده: صعيد روى زمين است كه بى علف و بى درخت باشد زجاج گفته معنى آن بالاتفاق «وجه الارض» است.

جرزا: جرز: بريدن. «جرزه جرزا: قطعه» جرز (بر وزن عنق):

زمينى كه علف نداشته باشد. طبرسى فرموده: زمينى كه چيزى نمى روياند، گويى علف را مى خورد (قطع مى كند) آن فقط دو بار در قرآن آمده است.

شرحها

در اين آيات كه چهار آيه اول آن مى شود عنوان سوره باشند آمده است:

از موارد نعمتهاى خدا آنست كه كتابى بدون انحراف و در بر گيرنده مصالح زندگى به انسانها به واسطه بنده اش فرستاده است تا بنده اش بدكاران را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد، و نيز كسانى را كه به خدا نسبت فرزند مى دهند انذار نمايد، آنان در اين سخن هم خود دروغگويانند و هم پدرانشان، آن گاه فرموده: از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 173

اعراض مشركان متأسف و غمگين مباش حقيقت زندگى آنها اين است كه با زينت و وسائل زندگى زمين، امتحان شوند و پس از پايان امتحان، زمين را به حالت اوليه بر خواهيم گردانيد، انسان با اختيار در ظرف امتحان بالاتر از اين نمى شود كه بعضى ايمان مى آورند و بعضى نه.

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً لفظ «الحمد» كه در سوره حمد توضيح داده شد. حاكى آنست كه قرآن يكى از نعمتهاى خداست و بايد خدا را در مقابل آن حمد و سپاس گفت. كلمه «عبده» حاكى از مقام منيع رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است و مى رساند كه آن حضرت چيزى

از خود ندارد و در رسالت خود فقط يك بنده مطيع است هر چه خدا فرمايد همان را خواهد گفت: منظور از عدم عوج آنست كه در قرآن انحرافى نيست به طرف باطل و ناحق و به ضلالت ميل نمى كند و فقط طريق مستقيم خدا را بيان مى نمايد «عوجا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى قرآن در لفظ، فصاحت، بلاغت، بيان حقائق، هدايت انسانها، اقامه براهين، اصلا كجى و انحراف ندارد، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ فصلت/ 42 در جاى ديگرى آمده: قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ زمر/ 48.

2- قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً به نظر مى آيد وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً حال اول و «قيما» حال دوم از كتاب است يعنى: خدا كتاب را بر بنده اش نازل كرد در حالى كه از يك طرف انحرافى در آن نيست و از طرف ديگر قائم به مصالح انسانها و در برگيرنده حوائج است نظير: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9 و نظير يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ احقاف/ 30، آن گاه فرموده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو وظيفه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 174

دارد انذار و بشارت. اين انذار و تبشير، بيان و تعليل انزال كتاب با آن دو حال است. منظور از اجر خوب آخرت است، اين دو آيه نظير آيه 9 و 10 سوره اسراء است.

3- ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ضمير «فيه» راجع است به «اجرا» در آيه قبل، و اين نشان مى دهد كه منظور

از اجر، پاداش آخرت است، يعنى مؤمنان در آن اجر جاودان خواهند بود.

4- وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ذكر اين انذار بخصوص بعد از «لينذر» در آيه قبلى دليل بر اهميت آن است و ظاهرا در حين نزول آيه، اين مسأله مطرح بوده است، ناگفته نماند موضوع فرزند داشتن خدا در قرآن مجيد به دو قسم آمده است، يكى به صورت ولادت مانند: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 152 ... وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ... انعام/ 100 و 101، از نبودن زن براى خدا مى دانيم كه نظر مشركان، فرزند به صورت ولادت بوده است، آيه لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ نيز در جواب همان است.

ديگرى به صورت اتخاذ ولد، مانند آيه ما نحن فيه و ده ها آيه ديگر ناگفته نماند در مسئله اول مشركان صفت انسانها و حيوانها را به خدا نسبت مى دادند و بيراهه مى رفتند، چنين خدايى عقلا نمى تواند خدا باشد، اما در مسئله اتخاذ ولد ظاهرا نظرشان آن بود كه خدا براى خود در اداره جهان كمكى اخذ كرده و احتياج به غير دارد، مثلا در آيه: ... لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ فرقان/ 2، اول حكومت و تدبير را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 175

مخصوص خدا مى كند و آن گاه اتّخاذ ولد را نفى مى كند، در آيه ديگر ملائكه را كه فرزندان خدا مى دانستند نفى ولد كرده

و گويد: آنها بندگان محترمند وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ انبياء/ 26، آن گاه مى گويد:

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ ... از اين معلوم مى شود كه نظر مشركان از ولد، فرزندى بوده كه جنبه الوهيّت و يارى خدا داشته باشد، ايضا آيه: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ ... انعام/ 68، پيداست كه در خدا يك نوع احتياج مى ديدند كه در نظرشان با اتخاذ ولد، رفع مى شد.

5- ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً.

استدلال است بر نفى اتخاذ ولد يعنى خودشان و پدرانشان كه اين نسبت را به خدا داده اند از روى پندار و گمان گفتند قولشان از روى علم نيست و مبتنى بر دليل نمى باشد در ردّ دوم در ذيل آيه فرموده فقط دروغ مى گويند آمدن «آباء» براى آنست كه نگويند: از پدران چنين رسيده است و نمى توانيم آنها را تكذيب كنيم كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ دو چيز را مى فهماند: يكى آنكه اين سخن فقط در زبان آنهاست و واقعيت ندارد ديگرى اينكه: افتراء بزرگى است كه لازمه اش، نسبت شريك دادن و محتاج دانستن خدا است و اگر به صورت ولادت باشد و موجب جسم بودن، مركب بودن خداست در جاى ديگر فرموده:

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90- 91، زيرا آن لازمه اش خدا نبودن خداست «1».

__________________________________________________

(1) لفظ «كلمه» تميز است تقدير آن «كبرت مقالتهم كلمة تخرج من افواههم» مى باشد [.....]

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 176

6- فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ

لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً.

پس از نفى اتخاذ ولد و انذار و تبشير، در اين آيه به آن حضرت توصيه مى شود: از اينكه به قرآن ايمان نمى آورند خودت را از اندوه هلاك مكن، آن وقت در دو آيه بعدى اين مطلب تكميل مى شود «اسفا» مفعول له است براى «باخع» و يا در جاى حال قرار گرفته است منظور از «آثار» اعراض كفار است زيرا اثر علامت قدم راهرو است كه حكايت از رفتن او دارد، يعنى گويى تو بر اعراض آنها خودت را از شدت اندوه خواهى كشت، اگر به اين قرآن ايمان نياورند.

اطلاق حديث بر قرآن از آن بود كه قرآن در آن روز، گفته هاى تازه اى بود.

7 و 8- إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً اين دو آيه از يك واقعيّت خبر مى دهند و آن اينكه: خدا زمين را با چيزهايى كه در آن هست، زينت داده تا مردم آزمايش شوند و نيكوكاران معلوم گردند، پس از خاتمه آزمايش زمين از زينت سلب شده به حالت اول بر خواهد گشت.

زمين اگر در حالت اول مى ماند و زينت نمى شد، انسان به آن رغبت پيدا نمى كرد و آزمايش نمى شد وانگهى غرض خدا از زينت دادن زمين، اشخاص احسن العمل بوده اند، آنها كه در امتحان به صورت اقبح عملا ظاهر مى شوند وجودشان مورد اراده مستقل خدا نبوده است مانند تراشه هايى كه از تيشه نجّار مى ريزد، لام در «لنبلوهم» براى غايت است، ارتباط اين دو آيه با آيه قبلى چنين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 177

است، خودت را در مقابل عدم ايمان آنها هلاك مكن، دنيا

دنياى امتحان است بشر در ظرف اختيار آزمايش مى شود، نتيجه جز اين نمى تواند باشد كه عده اى به اختيار خود نيكوكار و عده اى بدكار شوند على هذا خودت را مكش نظير وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ يونس/ 99.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 178

[سوره الكهف (18): آيات 9 تا 26]

اشاره

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (13)

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18)

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ

لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً (23)

إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 180

9- آيا گمان مى برى كه اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟

10- وقتى كه جوانان به كهف آمدند، گفتند: پروردگار از جانب خودت به ما رحمتى ده و از اين كارمان براى ما نجاتى آماده كن.

11- گوشهاى آنها را در كهف سالهاى معينى از شنيدن صداها مسدود كرديم آنها را به خواب برديم).

12- سپس آنها را بيدار كرديم تا روشن كنيم كدام

يك از دو گروه مدت توقفشان را شمرده است.

13- ما خبر آنها را به حق بر تو حكايت مى كنيم آنها جوانانى بودند كه به پروردگار خويش ايمان آوردند و بر هدايتشان افزوديم.

14- بر دلهايشان قوت بخشيديم كه (در آن مجمع) برخاسته و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، جز او هرگز معبودى نخواهيم خواند كه در اين صورت باطل گفته ايم.

15- اين قوم ما سواى او خدايانى گرفته اند، چرا دليل آشكارى به اين كار نمى آورند كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد.

16- وقتى كه از قوم خود و از آنچه جز خدا مى پرستند كنار كشيديد در آن كهف مأوى بگيريد تا خدا از رحمت خويش بر شما بگسترد و در كارتان گشايشى پيش آورد.

17- آفتاب را مى ديدى چون طلوع مى كرد از كهف آنها بطرف راست ميل مى كرد و چون غروب مى كرد آنها را به طرف چپ ترك مى نمود، آنها در فراخناى غار بودند، آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 181

از آيات خدا بود، هر كه را خدا هدايت كند او هدايت يافته است و هر كه را گمراه كند او را سرپرست هدايت كننده اى نخواهى يافت.

18- آنها را بيدار مى پندارى حال آنكه خفته اند به راست و چپ آنها را مى گردانديم سگشان بازوان خود را بر آستانه غار باز كرده بود، اگر بر آنها مشرف مى شدى از ترس مى گريختى و پر از وحشت مى شدى.

19- اين چنين بيدارشان كرديم كه ميان خود سؤال كنند، يكى گفت چه قدر خوابيده ايد گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز خوابيده ايم گفتند: پروردگارتان داناتر است به آنچه خوابيده ايد يكى از شما را با اين پول به شهر

بفرستيد به بينيد كدام كس طعام پاكيزه تر دارد تا طعامى از آن بياورد و تدبير به خرج دهد تا كسى را بر شما و حال شما واقف نكند.

20- آنها اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مى كنند يا در دين خود داخل مى كنند، در اين صورت به هيچ وجه رستگار نمى شويد.

21- بدينسان اهل شهر را بر آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و آخرت آمدنى است، وقتى كه در بين خود (در امر معاد) نزاع مى كردند، گفتند: بر آنها بنائى بسازيد، آنها كه بر كار اهل شهر غالب بودند، گفتند: بر آنها مسجدى مى سازيم.

22- خواهند گفت كه سه نفر بودند چهارمى سگشان بود و خواهند گفت پنج نفر بودند ششمى سگشان بود از روى گمان، و خواهيد گفت هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود، بگو خدايم به عددشان داناتر است، تعداد آنها را جز كمى نمى دانند، درباره آنها محاجه مكن مگر محاجه سطحى و درباره آنها از كسى نظر مخواه.

23- اصلا نگو: من فردا فلان كار را مى كنم.

24- مگر آنكه خدا بخواهد و هر گاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو شايد خدايم به نزديكتر از اين هدايتم كند.

25- در كهف خويش سيصد سال ماندند و نه سال بر آن افزودند.

26- بگو: اللَّه به مدت خوابشان داناتر است كه غيب آسمانها و زمين خاص اوست، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 182

اصحاب كهف را جز خدا سرپرستى نيست و خدا در حكمش كسى را شريك نمى كند.

كلمه ها

كهف: كهف غار وسيع. و اگر كوچك باشد غار گويند نه كهف چنان كه طبرسى و فيروزآبادى گفته است، راغب مطلق غار مى گويد در عبارت صحاح

و مصباح و اقرب قيد «المنقور» ذكر شده است يعنى غار كنده شده بنا بر اين، كهف غار طبيعى نيست.

رقيم: رقم: نوشتن، نقطه گذاشتن، آشكار كردن. رقيم به معنى مرقوم و نوشته شده است، اصحاب كهف را اصحاب رقيم گويند كه حالات آنها را در فلزى نوشته و در درب غار نصب كرده بودند.

اوى: اوى: نازل شدن، منضم شدن «اويت منزلى و اليه: نزلته» أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ: جوانان در كهف نازل شدند «فأووا»:

نازل شويد و مكان گيريد.

فتية: فتى: تازه جوان، در دختر فتاة گويند، جمع فتى، فتيان و فتيه است.

رشد: (بر وزن شرف): هدايت، صلاح. كمال، نجات، منظور از آيه معناى اخير است «مرشد»: نجات دهنده.

احصى: احصاء: تمام كردن شمارش. «احصى» شمارنده تر، حصاة به معنى سنگريزه است راغب گويد: اين بدان علّت است كه عرب در شمردن از سنگريزه استفاده مى كرد.

امد: مدت و زمان، فرق ابد و امد آنست كه ابد به معنى زمان نامحدود و امد به معنى زمان محدود ولى مجهول الحد است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 183

ربطنا: ربط: بستن، ربط قلب به معنى محكم كردن و قوى كردن قلب است با ايمان و استقامت و اطمينان و امثال آن.

شططا: شطط: تجاوز از حد، جور، دورى از حق، باطل.

اعتزلتموهم: عزل: كنار كردن. اعتزال: كنار شدن اعْتَزَلْتُمُوهُمْ: كنار شديد از آنها.

مرفقا: رفق (بكسر اول) مدارا مرفق (بكسر ميم و فتح فاء) نيز مصدر است به معنى سهولت و گشايش.

تزاور: زور (بفتح اول): قصد و ميل. «تزاور»: ميل مى كند و منحرف مى شود، آن در آيه به معنى ميل و منحرف شدن است.

فجوة: جاى وسيع «الفجوة: الساحة الواسعة» آن فقط يك بار در قرآن مجيد

آمده است.

ايقاظا: يقظ (بر وزن عضد) و نيز (بفتح اول و كسر دوم) بيدار و نخفته جمع آن ايقاظ است يعنى «بيدارها».

رقود: راقد: خواب رفته، جمع آن رقود است يعنى: خفتگان.

ذراعيه: ذراع: بازو. ذراعين: دو بازو.

وصيد: وصد: بافتن و ثبوت. «وصد الثوب: نسخه» و نيز گويند: «و صد الشي ء: ثبت» منظور از وصيد در آيه آستانه است.

رعبا: رعب: ترس. راغب گويد: لاعلاجى از كثرت خوف.

و رق: و رق (بفتح واو و كسر راء): درهم (پول نقره) در مصباح جمع آن را اوراق نقل كرده است ولى راغب و طبرسى «و رق» را دراهم گفته اند. در نهج البلاغه حكمت 381 به معنى نقره است.

يتلطف: لطف: رفق، مدارا، نزديكى «الرفق في العمل: الرفق فيه» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 184

تلطّف: اعمال رفق و مدارا «ليتلطّف»: مدارا و نرمى كند.

يظهروا: ظهر: پشت. مراد از آن در آيه غلبه و دست يافتن است إِنْ يَظْهَرُوا اگر غلبه كنند و دست يابند.

يرجموكم: رجم: سنگ زدن «رجمه: رماه بالحجارة» «يرجموكم» سنگسارتان مى كنند.

اعثرنا: عثر: لغزش و افتادن. راغب گويد: به طور مجاز در كسى كه ناخواسته به چيزى مطلع ميشود، به كار مى رود. اعثار به معنى واقف كردن از همين باب است أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ: اهل شهر را به آنها واقف كرديم.

رجما: رَجْماً بِالْغَيْبِ به طور استعاره به معنى ظن است «الرجم ان يتكلّم بالظن».

تمار: مراء: «مجادله «لا تمار فيهم، الامراء ظاهرا» درباره اهل كهف با آنها مجادله مكن مگر مجادله اى كه سطحى است يا مجادله اى كه حجت را آشكار كند.

أبصر به: أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ هر دو صيغه مبالغه اند بمعنى «چه بينا و چه شنوا».

شرحها

پيش از آنكه به تفسير آيات شروع

كنيم لازم است مطالب چندى درباره اصحاب كهف به طور مقدمه بياوريم، اين مطالب در تفسير آيات ما را يارى خواهد كرد.

اول: در تفسير برهان از تفسير قمى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اصحاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 185

كهف و رقيم در زمان پادشاهى ظالم و متجاوز زندگى مى كردند، او اهل مملكت خود را بر عبادت بتها دعوت مى كرد، هر كه امتناع مى كرد كيفرش قتل بود اصحاب كهف قومى مؤمن بودند و خدا را عبادت مى كردند، پادشاه در دروازه شهر مأمور گذاشته بود، به وقت خروج از شهر، بكسى اجازه نمى داد مگر آنكه باصنام سجده كند، اين جوانان به بهانه شكار از شهر خارج شدند در راه بچوپانى رسيدند، خواستند او را با خود همراه كنند، قبول نكرد، ولى سگ چوپان با آنها آمد ... جوانان كه از پادشاه فرار كرده بودند وقت شب به كهف رسيدند، سگ نيز با آنها بود، خدا آنها را بخواب برد ...

آنها در خواب بودند كه خدا آن پادشاه و قوم او را هلاك كرد، آن زمان گذشت، زمان ديگر و قوم ديگرى آمدند، سپس اصحاب كهف از خواب بيدار شدند، بعضى به بعضى گفت: در اينجا چقدر خوابيده ايم؟ ديدند آفتاب بلند شده گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز خوابيده ايم، بعد يكى به ديگرى گفت:

بيا اين پول را ببر و مقدارى طعام بخر ولى مواظب باش كه تو را نشناسند و گر نه ما را مى كشند و يا بدين خود برمى گردانند.

آن مرد وارد شهر شد، ديد شهر همان شهر نيست و مردم همان مردم نيستند نه آنها زبان او را فهميدند و نه او

زبان آنها را گفتند: تو كيستى و از كجا آمده اى او جريان را باز گفت (پس از روشن شدن قضيه) پادشاه با مردم به همراه آن مرد به در غار آمدند و به غار نگاه مى كردند ... خدا آنها را مرعوب كرد كه به غار داخل نشدند فقط همان مرد داخل شد ديد رفقايش از شنيدن صداى مردم و ديدن آنها در هراسند كه مبادا قشون دقيانوس از آنها مطلع شده اند، ولى رفيقشان به آنها خبر داد كه آنها آن زمان طولانى را در خواب بوده اند، بيدار شدنشان نشانه قيامت بر مردم است، (از شوق) گريه كردند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 186

و از خدا خواستند كه همان طور در خوابگاه خود بخوابند «فبكوا و سئلوا اللَّه ان يعيدهم الى مضاجعهم نائمين كما كانوا» سپس پادشاه گفت: بايد در اينجا مسجدى بسازيم و آن را زيارت كنيم كه اينها قومى مؤمن هستند.

اين روايت استخوان بندى قضيه را به خوبى روشن مى كند ولى مضمونش آنست كه بار ديگر اصحاب كهف به خواب اولى رفته اند ولى آيه 21 چنان كه خواهد آمد ظهورش آنست كه آنها بار ديگر در غار مرده اند مشركان گفته اند: بيادبود اينان بنائى بسازيد، پادشاه گفته است بايد مسجدى بنا كنيم، و اگر مانند اول بخواب مى رفتند مى بايست مردم مرتب بديدار آنها بروند و در تواريخ نقل شود وانگهى اين قضيه ما بين زمان حضرت عيسى و آمدن اسلام بوده است و از جريانهاى ما قبل تاريخ نيست على هذا لازم بود كه بارها در تاريخ و كتابها نقل شود.

دوّم: بهتر است بدانيم خدا را در اين عمل چه غرضى بود؟ و چرا چنين

خوابى را براى آنها پيش آورد، آيات شريفه براى آن دو علّت بيان مى كند.

يكى اينكه خدا مى خواست آنها مقدار خواب خويش را بدانند، ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً مراد از «الحزبين» خود اصحاب كهف هستند كه گروهى گفت: يك روز يا مقدارى از روز را خفته ايم، گروه ديگر گفتند:

خدا بهتر مى داند، باز در آيه 19 مى فرمايد: وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ به نظر مى آيد و اللَّه العالم آن جوانان موحد درباره معاد تاريكيهايى در دل داشته اند كه نتوانسته اند آنها را حل كنند لذا خدا خواسته است تا بيدار شوند و خواب سيصد و نه ساله را بدانند و عقده دلشان گشوده شود و گر نه سيصد سال خفتن و بيدار شدن فقط براى سؤال كردن و دانستن مدت خواب، بعيد است و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 187

اللَّه اعلم «1».

ديگرى آن بود كه اهل آن شهر به معاد اعتقاد پيدا كنند و آن را ناممكن ندانند، چنان كه در آيه 21 فرموده: وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها.

سوم: داستان اصحاب كهف از آيه 9 تا 12 به طور اجمال بيان شده و بعد به طور تفصيل، بازگو گرديده است، به نظر مى آيد: نقل اجمالى داستان به مناسبت آيه عجيبه بودن و در زمينه مِنْ آياتِنا عَجَباً است و تفصيل قضيه در جواب سؤال مشركان بوده است، وانگهى ظاهر: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً نشان مى دهد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از آن داستان اجمالا خبرى داشته است (از الميزان) اين مقدار كه گفته

شد براى مقدمه كافى است، بقيه مطالب در «نكته ها» خواهد آمد.

9- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً.

در باب تفسير گفته اند «ام» به معنى «بل» و همزه استفهام است و تقدير آن «بل احسبت» مى باشد، اصحاب كهف و رقيم هر دو يكى هستند، علّت آنكه اصحاب «رقيم» نامگذارى شده اند كه حال آنها را در صفحه اى از مس نوشته و در كنار غار نصب كرده بودند، چنان كه در تفسير عياشى قريب به اين مضمون از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است «2».

گويند مراد از «رقيم» داستان آن سه نفر است كه به غارى پناه بردند

__________________________________________________

(1) و يا اينكه اين جريان مانند حكايت ابراهيم (ع) است كه گفت: ... رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260

. (2)

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام ... قال هم قوم فروا و كتب ملك ذلك الزمان باسمائهم و اسماء آبائهم و عشائرهم فى صحف من رصاص فهو قوله اصحاب الكهف و الرقيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 188

سنگ بزرگى افتاد، جلو غار را گرفت و در آنجا محبوس شدند، بالاخره خدا نجاتشان داد.

طبرسى فرموده: اين به طور مرفوع از نعمان بن بشير روايت شده است، ناگفته نماند اين سخن قابل قبول نيست، بعيد است كه در قرآن و كلام بليغ به طور اشاره و سربسته به آن اشاره شود و توضيح داده نشود.

«عجبا» خبر «كانوا» است يعنى آيا گمان ميبرى كه ماجراى اصحاب كهف، از آيات و كارهاى حيرت آور ما بود، نه عجيب نيست بلكه از كارهاى ديگر خداست، خدايى كه با اينهمه

روئيدنيها و موجودات زنده روى زمين را زينت بخشيده است و از مواد بى جان اينهمه جانداران عجيب را به وجود آورده است ماجراى اصحاب كهف نيز يكى از آنهاست و عجيب نيست، با اين بيان ارتباط اين آيه، با آيات سابق نيز روشن مى شود.

و مى شود ارتباط را چنين نيز بيان كرد آيا گمان مى كنى كه جريان اصحاب كهف عجيب است ولى روئيدن انگورهاى شيرين و سيبهاى شيرين از درختان كه هيزمى بيش نيستند عجيب نيست؟ آيا بوجود آمدن شترها، فيلها، گوزنها و ... از نطفه اى ناچيز عجيب نيست؟ آيا وجود زنبور عسل و مورچه و ...

عجيب نيست؟ نه، ماجراى اصحاب كهف عجيب نيست و مانند اينهاست.

10- إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً در كلمه ها گفته شد كه «اويت الى منزلى» به معنى نازل شدن در آنست يعنى: وقتى كه جوانان در كهف نازل شدند و در آن مستقر گرديدند لفظ «من لدنك» حكايت از لاعلاجى آنها مى كند، بعيد نيست كه جمله وَ هَيِّئْ لَنا ....

تفسير رحمت باشد، به عبارت ديگر، چون جوانان به كهف داخل شدند اختناق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 189

و ظلم و فشارى كه توسط پادشاه به آنها و مسلمانان وارد مى آمد، به نظر آوردند و ديدند فرار به كهف حلال مشكلات نيست لذا رو بدرگاه خدا آورده و گفتند:

پروردگارا رحمت بخصوصى از جانب خودت كه همان تهيه نجات ما در اين فرار باشد به ما عطا كن، ظاهرا استجابت دعا همان خواب رفتن بود كه در آيه بعدى بيان شده است.

11- فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ضرب بر

آذان، به خواب بردن آنها است.

در مجمع البيان فرموده است: دعاى آنها را اجابت كرديم و با خواب رفتن گوشهاى آنها را سالهاى متمادى از نفوذ صداها مسدود كرديم، چون خواب رفته با شنيدن صدا بيدار مى شود .. اين از فصيح لغات قرآن است كه ترجمه آن به طورى كه حق مطلب را ادا كند ممكن نيست. در كشاف گفته: «ضربنا على آذانهم حجابا من ان تسمع ...»

در عين حال آيه حكايت دارد كه آنها در كهف به خواب رفته بودند نه آنكه مرده باشند سِنِينَ عَدَداً به معنى «سنين معدودة» و سالهاى شمارش شده است به قولى تقدير آن «سنين ذات عدد» مى باشد، زمخشرى مى گويد از آمدن «عددا» ممكن است كثرت و ممكن است قلت استفاده شود نگارنده گويد: چون خدا اين ماجراى را عجيب نشمرده است در اين صورت بهتر است قلّت مراد باشد.

12- ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً.

منظور از بعث بيدار كردن است، «لنعلم» به معنى آشكار كردن مى باشد «1»

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند علم به معنى اظهار در آيات زيادى آمده است مانند لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ حديد/ 25 لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ جن/ 28.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 190

در مقدمه گفته شد كه جريانشان مانند جريان ابراهيم عليه السّلام بود كه گفت وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي و يا منظور آن بود كه مدت خواب را بدانند و رفع شبهه شود، البته اين احتمالى است كه نگارنده مى دهم و اللَّه اعلم، منظور از حزبين دو گروه از اصحاب كهف اند كه يكى گفت: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ديگرى گفت: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ و

پس از برگشتن رفيقشان از شهر معلوم شد كه گروه اول ناصحيح گفته اند و اللَّه العالم به نظر بعضى مراد از حزبين مؤمنان و كافران از قوم اصحاب كهف مى باشند كه در مدت لبث آنها اختلاف كردند، خدا آنها را بيدار كرد تا مدت خوابشان براى آنها معلوم شود، ولى اين بر خلاف آيه 19 است كه خواهد آمد.

«احصى» فعل ماضى و «امدا» مفعول آن و «ما» در لِما لَبِثُوا به معنى مصدر است و تقدير آن «احصى لامد لبثهم» مى باشد، زمخشرى گويد: فعل تفضيل بودن «احصى» غير سديد است، چون آمدن فعل تفضيل از غير ثلاثى قياسى نيست.

13- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً در سه آيه گذشته، فشرده قضيه به صورت يك معجزه و قدرت نمايى خدا، نقل گرديد و نشان مى داد كه اين ماجراى به صورت اجمال براى آن حضرت و ديگران معلوم بوده است، از اين آيه مشروح داستان شروع مى شود جمله نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ نشان مى دهد كه درباره آنها سخنان ضد و نقيض بود كه خدا خواسته است واقعيت را بيان فرمايد.

زيادت هدايت بعد از ايمان ظاهرا تكامل ايمان است وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ محمّد/ 17، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در ضمن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 191

حديثى نقل شده «... بتمام الايمان دخل المؤمنون الجنة و بالزيادة في الايمان تفاضل المؤمنون بالدرجات عند اللَّه ...» (تفسير عياشى).

14- وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً لفظ «ربطنا» حاكى است كه اين سخنان را در

جمع مشركان گفته اند، «قاموا» نشان مى دهد كه در مجلسى يا مجمعى از ميان جمع بپا خواسته و ايمان خود را اظهار و شرك را محكوم كرده اند.

در مجمع البيان فرموده: در مجلس پادشاه به پا خواسته و چنين گفتند، و اين مى رساند كه از خواص پادشاه بوده اند، در اين سخن، اول توحيد خدا را عنوان كرده و فرموده اند: جز خدا پروردگارى نيست و پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمين است و در همه اينها جز او ربى نيست، شايد مشركان در آن روز براى هر يك از اقشار موجودات، پروردگارى معتقد بوده اند و آنها با اين سخن عقيده قوم خود را محكوم كرده اند.

آن گاه در تأكيد اين سخن گفتند: لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً اين جمله نشان مى دهد كه بت پرستى بر آنها تحميل مى شده است كه در مقابل گفته اند:

هرگز چنين كارى نخواهيم كرد كه در اين صورت باطل گفته ايم و باطل را به جاى حق گذاشته ايم.

15- هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً احتمال دارد كه اين سخن را در مجلس شاه و پيش روى شاه گفته اند وقتى كه پادشاه گفت چرا از دين اين مردم كنار مى شويد و چرا تفرقه مى اندازيد؟

در اين صورت اين آيه بقيه سخن آنها در آيه قبل است.

خلاصه سخنشان آنست كه اين قوم ما كه عقيده شان را به رخ ما مى كشى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 192

جز خدا، خدايانى گرفته اند كه دليلى بر معبود بودن آنها ندارند در اين صورت از همه ظالم تراند كه به خدا افترا مى بندند و شريك قائل مى شوند، منظور از سلطان بيّن دليل

قاطع است و گر نه ممكن بود دليل عاطفى بى فائده بياورند نظير آنكه: پدرانمان چنين مى كردند ما نيز چنين خواهيم كرد ولى اين دليل بين نيست به نظر بعضى: اين سخن را ميان خودشان گفته اند، ولى احتمال اول قويتر است.

16- وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً اين سخن آنهاست در ميان خودشان بعد از بيرون شدن از آن مجلس، غرض از اعتزال شايد به صورت اعلام موضع و اظهار عقيده باشد يعنى وقتى كه با اظهار عقيده و كوبيدن اعتقاد آنها از مردم و خدايانشان كنار شديد، اينها ما را اذيّت خواهند كرد، اينها ما را مى كشند و يا به دين خودشان مجبورمان مى كنند چنان كه در آيه 20 خواهد آمد، آن گاه پيش خود گفته اند، پس برويم به آن غار، الف و لام كهف براى عهد است.

جمله: يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ .... همانست كه در آيه 10 به صورت دعا آمده است رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً على هذا وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً تفسير يَنْشُرْ لَكُمْ ... است و مراد از «مرفق» گشايش و سهولت امر و نجات مى باشد، اضافه رحمت به سوى اللَّه در جاى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً در آيه گذشته است كه حكايت مى كند همه راهها را در مقابل خود بسته مى ديدند لذا رحمت و عنايت مخصوص خدا را خواسته اند.

17- وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ

اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 193

اين آيه نشان مى دهد كه كهف رو به جنوب بوده است و اگر رو بشرق يا غرب بود، آفتاب وقت طلوع و غروب، مستقيم به درون آن مى تابيد، حال آنكه آفتاب وقت طلوع به طرف راست كهف متمايل مى شد و به درون غار داخل نمى شد. و وقت غروب نيز از آنها به طرف چپ ميل مى كرد، و اگر رو به شمال بود، اصلا آفتاب نمى ديد، از اين معلوم مى شود كه نور آفتاب به آنها مى رسيده ولى بر آنها نمى تابيده است. تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ يعنى آنها را ترك مى كرد به طرف شمال و بر آنها نمى تابيد.

راست و چپ در اينجا نسبت به كسى است كه مى خواهد از كهف خارج شود كه اگر كهف رو به جنوب باشد، مغرب در سمت راست و مشرق در سمت چپ او خواهد بود، على هذا راست و چپ بودن نسبت به اصحاب كهف و درب غار است، جمله وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ شايد بيان آن باشد كه هوا و نور كاملا به آنها مى رسيده است.

به هر حال اين كار از آيات و قدرت نمائيهاى خدا بود و گر نه با اسباب ظاهرى چنين چيزى ميسر نبود ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ.

جمله مَنْ يَهْدِ اللَّهُ ... شايد در بيان آنست كه هر كه مورد هدايت و عنايت خدا واقع شود به اينكارها ايمان مى آورد و هر كه را خدا سلب توفيق كرد ايمان نخواهد آورد، به نظر بعضى مَنْ يَهْدِ اللَّهُ اصحاب كهف وَ مَنْ يُضْلِلْ قوم آنها هستند.

18- وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ

نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً اين آيه بيان حال آنها در كهف است، به نظر مى آيد چشمهايشان باز بود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 194

كه اگر كسى نگاه مى كرد مى پنداشت بيدار هستند و نگاه مى كنند و شايد بازماندن چشم آنها براى سالم ماندن بوده است، و نيز در حال خواب به اين پهلو و آن پهلو مى غلتيدند تا يك طرف بدنشان با ادامه تماس با زمين نپوسد، شايد كه موهايشان نيز بلند شده و قيافه هيولايى بخود گرفته بودند كه سبب وحشت هر تماشاگر مى شد به طورى كه مجبور بود از كثرت رعب پا به فرار گذارد و يا بازماندن چشمان سبب ترس مى گرديد به نظر مى آيد: فرار در اثر خوف از آنها و رعب در اثر شگفتى باشد كه حتى بعد از فرار هم هست و همه وجود را احاطه مى كند، در اين صورت، فرار معلول رعب نيست، گويا بعضى گفته اند كه فرار معلول رعب است و آن از قبيل تقديم مسبّب بر سبب است.

«فرارا» مفعول مطلق و تقدير آن «لوليت منهم و فررت فرارا» است و شايد آن اشاره به شدت فرار باشد، «رعبا» تميز است از «لملئت».

اما وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ اين جمله حاليه است و در اين آيه، سه نادره از حالات آنها ذكر شده است: اول بيننده آنها را بيدار گمان مى كرد حال آنكه در خواب بودند دوم: به طرف راست و چپ مى غلتيدند، سوم: سگشان دو بازوى خود را در آستانه غار گشوده بود، اين مى رساند كه سگ نيز در آن مدت

در آستانه غار به خواب رفته بود، قطع نظر از اين آيه در آيه 22 سه بار از سگ سخن به ميان آمده است و اگر سگشان با آنها در آن مدت طولانى به خواب نرفته بود، داعى نداشت كه در داستان آنها مطرح شود، طبرسى از حسن مفسّر نقل كرده است كه سگ 309 سال بدون طعام و آب و بى آنكه بپاخيزد يا بخوابد در آستانه غار ماند.

19- وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 195

هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً

يعنى همانگونه كه آنها را در آن مدت طولانى به خواب برديم و نگاه داشتيم، همانطور نيز بيدارشان كرديم، راجع به لِيَتَسائَلُوا در آيه 12 سخن گفته شد، از اين آيه روشن مى شود كه در خواب احساس زمان نكرده اند و نيز بعد از بيدار شدن همه چيز در يادشان بوده است و نيز احساس گرسنگى كرده اند.

باز معلوم مى شود كه در مدت خواب اختلاف داشته اند ولى حتما خوابشان را آن قدر طولانى نمى دانسته اند و فكر كرده اند كه شهر ديروزى و مردمان ديروزى هستند لذا به كسى كه مى بايست طعام بخرد سفارش كرده اند كه در خريدن طعام مدارا بخرج دهد و كسى را به آنها و مخفى شدنشان در كهف مطلع نسازد و شايد منظور از تلطف آن باشد كه حيله به خرج دهد و خود را نشان ندهد و معرفى نكند، على هذا وَ لا يُشْعِرَنَّ ... تفسير و بيان تلطف است.

ضمير «ايها»

اگر راجع به مدينه باشد مراد اهل مدينه و فروشندگان آنست و شايد راجع به «اطعمه» باشد.

در الميزان فرموده: از اين آيه مستفاد مى شود كه عدد آنها هفت نفر يا بيشتر بوده است، بدليل آنكه يك «قال» و دو تا «قالوا» در اين آيه آمده است و چون اقلّ جمع سه نفر است، عده آنها اقلا هفت نفر بوده است يكى براى قالَ قائِلٌ و شش نفر براى دو تا «قالوا».

20- إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً اين تعليل تلطف در آيه ما قبل است، منظور از «يظهروا» اطلاع و دست تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 196

يافتن است، كلمه «يعيدوكم» كه بالفظ «فى» آمده است دلالت بر ادخال دارد يعنى شما را به دين خود داخل مى كنند، در اين صورت از «يعيدوا» فهميده نمى شود كه آنها قبلا در دين بت پرستان بوده اند، وَ لَنْ تُفْلِحُوا ...

نتيجه اعاده به دين آنهاست يعنى در صورت دخول به دين آنها هرگز راستگار نخواهيد بود.

ممكن است كسى اشكال كند كه اگر آنها به طور تقيه، دين بت پرستى را قبول مى كردند، پيش خدا معذور بودند پس چرا فرموده است»، وَ لَنْ تُفْلِحُوا ...

جواب آنست كه چون خودشان سبب اينكار و معرفى خود شده بودند در پيش خدا معذور نمى شدند (استفاده از الميزان) خلاصه آيه چنين است، اگر شما را بشناسند نتيجه اش يكى از دو كار است يا شما را سنگباران مى كنند و مى كشند و يا به دين خود داخل مى كنند.

21- وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ

بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً يعنى: همانگونه كه آنها را خوابانديم و نگاه داشتيم و بيدار كرديم همان طور نيز اهل مدينه را بر حال آنها واقف و مطلع نموديم، مفعول «اعثرنا» الناس يا اهل المدينة است يعنى: «اعثرنا اهل المدينة عليهم» فاعل «ليعلموا» اهل مدينه است.

پر روشن است كه يكى از آنها به شهر آمده است تا طعام بخرد، پولى كه در دست داشته سكه سيصد سال قبل بوده است مردم از ديدن آن پول بدگمان شده و در صدد تحقيق بر آمده اند او ناچار شده كه جريان خودشان را باز گويد، در جواب گفته اند از آن دوران سيصد سال مى گذرد بالاخره قضيّه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 197

در شهر شايع شده، مردم و پادشاه آن روز كه موحد و در دين عيسى عليه السّلام بوده از ماجرا مطلع شده اند و با معرفى او به طرف غار آمده اند تا بيدار شدگان را به بينند.

از آن طرف بيدارشدگان به وسيله رفيقشان كه به شهر رفته بود مطلع شده اند كه دقيانوس و مردم زمان او همه از بين رفته اند و سيصد سال از آن مى گذرد و اكثريت اهل شهر مسلمان و اهل توحيد مى باشند و ديگر از خانواده هاى آنها كسى نمانده است.

بالاخره پس از آنكه مردم آنها را ديدند و دانستند كه بعد از سيصد سال بيدار شده اند و خودشان نيز از قضيه واقف شدند، خدا آنها را بميرانيد و هنوز اهل شهر ظاهرا از آنجا دور نشده بودند كه آنها مردند و به جوار حق تعالى رفتند.

گويند: إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ متعلّق به «اعثرنا» يا به «ليعلموا» است،

مراد از تنازع، اختلاف در امر معاد است بَيْنَهُمْ- أَمْرَهُمْ هر دو راجع به اهل مدينه است، منظور از «امرهم» معاد است، اضافه آن به «هم» براى آنست كه به آن اهتمام قائل بودند و مسئله حادى گشته بود. يعنى: ما اهل شهر را در حالى به جريان اصحاب كهف واقف كرديم كه درباره معاد اختلاف مى كردند تا بدانند كه قيامت خواهد آمد أَنَّ السَّاعَةَ ... تفسير و بيان وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ است.

ولى مشركان به آن قانع نشده و گفتند: بنائى بر روى آنها بسازيد تا مردم از آنها منقطع شوند خدايشان به حال آنها واقفتر است، اين كه ما را در امر معاد قانع نكرد، ولى اكثريت كه موحد بودند و بر مشركان نيز حكومت مى كردند گفتند: بيدار شدن آنها دليل قاطعى بر وجود معاد است و ما به ياد آنها مسجدى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 198

خواهيم ساخت تا خدا را در آنجا عبادت كنند و خاطره آنها هميشه زنده بماند.

احتمال ديگر آنست كه ضمير «امرهم» راجع به اصحاب كهف باشد و تنازع مردم درباره آنها باشد، يعنى: ياد كن وقتى را كه مردم ميان خود در باره آنها اختلاف مى كردند كه آيا باز به خواب رفته اند يا مرده اند آيا دفنشان كنند يا درب غار را مسدود نمايند؟ عده اى گفته اند بر آنها ديوارى بكشيد و همانطور رهاشان كنيد خدايشان بهتر مى داند اينها كيستند مرده اند يا بخواب رفته اند ولى پادشاه و ديگر موحدان گفته اند لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

22- سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلا تُمارِ

فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً.

اين آيه مطلب ديگرى بالاتر از اصل قضيه مطرح مى كند و آن اختلاف مردم در عدد آنهاست، فاعل «يقولون» مردمان زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هستند، آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه در مقابل آنها بگو فقط خدايم به تعداد آنها واقفتر است و درباره آنها از مردم چيزى نپرس و فقط به گفته خدا اكتفاء كن و با آنها محاجه مكن مگر محاجه ظاهرى و غير مفصل يا مگر محاجه اى كه بر دليل آنها غالب شود.

در اينجا چند مطلب هست اول اينكه اختلاف كنندگان در تعداد آنها سه گروهند و هر گروه سگشان را نيز در نظر گرفته اند و اين مى رساند كه سگشان نيز با آنها بخواب رفته بود.

دوم: كلمه رَجْماً بِالْغَيْبِ بعد از نقل قول كسانى كه گفته اند: تعداد آنها سه يا پنج بود، حاكى است كه اين قول بر خلاف حق است و اين مى رساند كه قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 199

سوم يعنى هفت نفر بودن صحيح است، در ذيل آيه 19 نيز اين مطلب از الميزان نقل گرديد.

در تفسير صافى مى گويد: اهل سنت از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده اند كه تعداد آنها هفت نفر بود، از طريق شيعه روايتى كه در روضة الواعظين در زمينه حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه نقل شده است، بر آن دلالت دارد كه در آن هست با قائم عليه السّلام ... هفت نفر از اصحاب كهف خواهند بود.

سوم: در كشاف گويد: اگر بگويى: اين چه واوى است كه بر وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ داخل شده و بر اولى و دومى داخل نشده است؟

گويم: آن همان واوى است كه به جمله اى كه صفت نكره است داخل مى شود و نيز به جمله اى كه حال معرفه است داخل مى شود مانند «مررت بزيد و في يده سيف» و از همانست آيه وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ، و فائده اين واو تأكيد لحوق صفت بر موصوف و دلالت دارد كه اين اتصاف امرى ثابت است. و اين واو اعلام مى كند كه صاحبان قول اخير آن را از روى علم و اطمينان نفس گفته اند و مرجوم به ظن نيستند.

چهارم: در الميزان فرموده است از تركيب لطيف آيه آنست كه در شمارش اقوال، عدد را از سه به ترتيب تا هشت رسانيده است كه به اين صورت در آمده است 3، 4، 5، 6، 7، 8.

23 و 24- وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

آمدن اين دو آيه در ضمن جريان اصحاب كهف نشان مى دهد كه اين مطلب مربوط به قصه آنهاست، در روايتى كه در مقدمه داستان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده آمده است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در جواب مشركان كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 200

از سه ماجرا سؤال كرده بودند فرمود: فردا به شما خبر مى دهم و انشاء اللَّه نگفت در نتيجه وحى چهل روز قطع گرديد، پس از آن جبرئيل آيات را آورد.

در مجمع البيان آن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده و در آن هست كه وحى چند روز قطع گرديد.

به

هر حال اين دو آيه يك درس بسيار بزرگى را مى دهد و آن اينكه انسان در كارهاى خود مستقل نيست تا مشيت و اذن خدا نباشد كسى قدرت انجام كارى را ندارد، پس كارى را كه شخص مى خواهد در مستقبل انجام دهد بايد متعلق به اذن خدا بكند و انشاء اللَّه بگويد و آن دليل موحد بودن است، موسى به خضر مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً كهف/ 69، شعيب به موسى مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ قصص/ 27، اسماعيل به پدرش مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ صافات/ 102، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به اصحابش فرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ فتح/ 27.

«هذا» در آيه اخير اشاره است به نسيان و ذكر بعد از نسيان يعنى چون ان شاء اللَّه گفتن را فراموش كردى به هنگام يادآورى خدايت را ياد كن و بگو شايد خدايم مرا به نزديكتر از اين كمال برساند يعنى فراموش نكنم و پيوسته در ياد خدا باشم.

«شى ء» تقديرش «لاجل شى ء» است إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ در جاى حال است و در كلام باء ملابست مقدر است يعنى درباره چيزى كه تصميم به آن گرفته اى هيچ وقت مگو: من آن را فردا مى كنم مگر در حالى يا زمانى كه مرتبط به مشيت خدا باشد، اى «لا تقل انى فاعل الا متلبسا بمشية للَّه (از الميزان).

25- وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً اين آيه راجع به مدت خواب آنها در غار است و آن به صريح آيه سيصد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 201

و نه سال بوده است «سنين» عطف

بيان است از «ثلث مائة»، اين سالها قهرا سالهاى قمرى است كه در ميان عرب در آن روز فقط سالهاى قمرى معروف بوده است، در اين زمينه روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است كه در قاموس قرآن ماده «تسع» توضيح داده ام.

26- قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً.

اين آيه نشان مى دهد كه در ميان مردم در مدت خواب آنها اختلاف بوده است كه مى گويد: بگو خدا به مدت خوابشان داناتر است زيرا كه غيب آسمانها و زمين خاص اوست و در نزد او ميباشد و از همه داناتر و شنواتر است جمله أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ تأكيد دليل اول است، يعنى جريان آنها از اخبار غيبت است غيبها نيز خاص خداست، خدا از همه شنواتر و بيناتر است، پس آنها را ديده و گفتارشان را شنيده است.

گويند: ضمير «لهم» راجع به اصحاب كهف است ما لَهُمْ ... استدلال ديگرى است به علم خدا نسبت به مدت خوابشان، يعنى اصحاب كهف را جز خدا سرپرستى نيست و خدا در حكومت خود كسى را شريك نمى كند، على هذا آنها جز خدا، نه سرپرست مستقلى دارند و نه سرپرستى كه با خدا شريك باشد.

و اگر منظور از «لهم» عموم مردمان باشد باز استدلال تمام است زيرا اصحاب كهف نيز مصداقى از اين عموم مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 202

نكته ها

زمان واقعه: در خاتمه جريان اصحاب كهف، نكاتى چند براى تكميل آن لازم است، اول بايد بدانيم، زمان اين واقعه، كدام زمان بوده است تقريبا يقينى است

كه اين واقعه در فاصله بعد از مسيح و قبل از بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوده است، پادشاهى كه از ترس او به غار پناه بردند، دقيانوس يا ذوقيوس يا دسيوس نام داشته است كه از 249 تا 251 ميلادى سلطنت كرده است، با آنكه در نوبت خود پادشاه با تدبيرى بود با نصارى بدرفتارى مى كرد.

كهف در كجا بوده است؟

قول مشهور آنست كه: غار اصحاب كهف در نزديكى شهر افسوس واقع است، افسوس چنان كه در قاموس كتاب مقدس گفته است: يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير بود، نزديك به دهنه رود «كايستر» تقريبا در 40 ميلى جنوب شرقى ازمير.

در الميزان مى خوانيم شهرى است خرابه و قديمى، واقع در تركيه در 73 كيلو مترى شهر ازمير و غار در مسافت يك كيلومترى آن در كوهى به نام «ينايرداغ» در نزديكى قريه «اياصولوك» واقع است.

به قول بعضى در دو فرسخى افسوس واقع شده و غار معروف هنوز زيارتگاه و داراى احترام مى باشد، ولى الميزان كهف افسوس را قبول ندارد و مى گويد:

آن چنان كه گفته اند: غار وسيعى است و صدها قبر دارد و درب آن به طرف شمال شرقى است و در آن اثرى از مسجد يا صومعه يا كليسا نيست و آن در نزد نصارى از همه معروفتر است و در عده اى از روايات مسلمين نيز آمده است.

علّت عدم قبول الميزان يكى آنست كه غار افسوس رو به شمال شرقى است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 203

و در آن آفتاب نمى تابد حال آنكه آيه وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ دلالت دارد كه درب غار رو به طرف جنوب بوده است و نيز

در آنجا اثرى از مسجد و معبد يافته نيست حال آنكه قرآن فرموده است: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

توفيق الحكيم يكى از نويسندگان مصر نمايشنامه اى نوشته است به نام «اهل الكهف» و آن به قلم ابو الفضل طباطبائى به فارسي ترجمه شده است و يك مقدمه تاريخى دارد كه تاريخ قضيه را بررسى كرده است، در آنجا گويد: شهر افه زو يا افه زوس كه در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطين واقع بود در نزديكى كوه آنشيلوس كه غار معروف اصحاب كهف در آن است، بنا بر اين گفته غار اصحاب كهف در فلسطين است.

در الميزان فرموده: در فاصله هشت كيلومترى عمان پايتخت اردن دهى است بنام «رجيب» و در نزديكى آن غارى است كه در كوه كنده شده و رو به جنوب است، اطراف آن از شرق و غرب باز مى باشد، شعاع آفتاب در آن مى تابد در داخل غار سكويى است سه متر در دو متر و نيم و در غار چند تا قبر هست به صورت قبور بيزانسى گويا هشت يا هفت نفر هستند، بر ديوارهاى آن نقوش و خطوطى است به خط يونانى قديم و ثمودى كه خوانده نمى شود و نيز نقش سگى هست كه با رنگ سرخ رنگ آميزى شده است و بالاى غار آثار صومعه اى بيزانسى وجود دارد كه كاوشها و آثار كشف شده دلالت دارند بر اينكه آن صومعه در زمان پادشاهى جوستينوس اول بنا شده كه از 418 تا 427 ميلادى پادشاهى كرده و آثار ديگرى دلالت دارد كه صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است.

اين كهف پيوسته متروك بود كه اداره آثار باستانى اردن در كاوش

و تحقيق آن همت گذاشت و اماراتى به دست آمد كه كهف مذكور در قرآن مجيد همين است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 204

شهر عمان در جاى شهرى بنام «فيلادلفيا» بنا شده كه يكى از شهرهاى مشهور قبل از اسلام بود آن شهر و حوالى آن از اول قرن دوم ميلادى تا فتح فلسطين به دست مسلمين، تحت استيلاء روم بود، حق اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف بر غار «رجيب» از ديگرى بيشتر است.

منابع غير اسلامى: اين قضيه قطع نظر از قرآن مجيد در منابع اسلامى و غير اسلامى نيز نقل شده است، طالبان تفصيل بيشتر به الميزان و مقدمه نمايشنامه توفيق الحكيم كه اشاره شد رجوع فرمايند، در مقدمه نمايشنامه آمده است: قديميترين اثرى از اين داستان يك متن سريانى است كه به نثر و نظم نوشته شده است كه قديمترين آن اكنون در موزه بريتانيا موجود است و به اواخر قرن ششم اسلامى مربوط مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 205

[سوره الكهف (18): آيات 27 تا 31]

اشاره

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27) وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

(30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)

27- آنچه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان، كلمات وى را تغيير دهنده اى نيست و هرگز جز او پناهگاهى نخواهى يافت.

28- خودت را صبور كن به بودن با كسانى كه صبح و عصر پروردگار خويش را مى خوانند و رضاى او را مى جويند، ديدگانت از آنها منصرف نشود كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، اطاعت مكن از آنكه قلبش را از ياد خود غافل كرده ايم و از هواى خود پيروى كرده و كارش تجاوز است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 206

29- بگو: اين دين حق از طرف پروردگار شماست، هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود، ما ظالمان را آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده آن به آنها احاطه نموده است و اگر آبى خواهند با آبى مانند مس گداخته آب داده شوند كه چهره هايشان را كباب مى كند بد شرابى است و آتش براى آنها بد استراحتگاهى است.

30- آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند ما اجر كسى را كه كار نيكو كرده است تباه نمى كنيم.

31- براى آنهاست بهشتهاى ابدى كه از زير آنها نهرها روان است، در آن با دستبندهايى از طلا زينت شوند و لباسهايى سبز، از ديباى نازك و ضخيم مى پوشند، در آن بهشتها در اريكه هاى مزين نشسته اند، ثوابشان خوب ثوابى است و بهشتشان خوب استراحتگاهى است.

كلمه ها

ملتحد: لحد و الحاد: عدول و ميل از استقامت، وسط قبر را ضريح مى گويند و قسمت منحرف

آن را لحد نامند «لحد الى فلان: مال اليه»- «لحد عنه: عدل و انحراف» ملتحد: پناهگاه كه انسان بآن ميل مى كند.

غداة: بامداد، يا از اول صبح تا طلوع آفتاب.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب. راغب از اول ظهر تا صبح روز بعد گفته است.

فرط: (بر وزن شتر) تجاوز و افراط «الفرط: الامر المجاوز فيه عن الحد».

سرادق: سراپرده. خيمه. به نظر راغب فارسى معرب است گويند: خانه مسردق خانه ايست كه به شكل سراپرده باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 207

يستغيثوا: غوث: يارى و نصرت، استغاثه: يارى خواستن، ممكن است از غيث به معنى باران باشد يعنى باران و آب خواستن، ايضا «يغاثوا».

مهل: بضمّ اول: آهن و مس مذاب. ته مانده روغن زيتون، منظور از آن ظاهرا فلز مذاب است، فقط سه بار در قرآن آمده است.

يشوى: شوى: بريان كردن. «يشوى» بريان مى كند، مى سوزاند.

مرتفقا: رفق: نرمى و مدارا. مرتفق: متكا و مخده گويند «ارتفق»:

يعنى به آرنج خويش تكيه كرد ولى ظاهرا آن محل ملاطفت و آسايشگاه است.

عدن: (بر وزن عقل): استقرار «عدن بالمكان: استقر» معدن: محل استقرار معدنيات مراد از آن در آيه خلود و دوام است جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى خلود.

اساور: سوار (بكسر- س): دستبند. جمع آن در قرآن اساور و اسوره است. راغب گويد: آن معرب دستوار است.

خضر: (بر وزن قفل) جمع اخضر است به معنى سبز رنگ.

سندس: سندس: ديباى نازك. استبرق: ديباى ضخيم و براق، اين هر دو سه بار در قرآن مجيد آمده است كهف/ 31، دخان/ 53، انسان/ 21.

متكئين: نشستگان. اتكاء: نشستن به حالت اطمينان «اتكاء اتكاء: جلس متمكنا».

ارائك: اريكه: تخت مزين. جمع آن ارائك است. تخت عروس را نيز گويند.

تفسير أحسن

الحديث، ج 6، ص: 208

شرحها

گويى جريان اصحاب كهف جمله معترضه بود كه پس از آن در اين آيات باز مطلب اول تعقيب شده است، در آيات اول دستور رسيد كه از عدم ايمان كفار خودت را هلاك مكن، در ادامه آن در اين آيات فرموده: كتاب پروردگارت را ايمان بياورند يا نياورند بخوان كه گفته هايش قابل تغيير نيست و جز او پناهگاهى نتوانى يافت، با مؤمنان باش كه صبح و شام رو به خدا مى آورند و از متجاوزان كه خدا را فراموش كرده اند دورى كن، بگو: اين كلام حق از جانب پروردگار شماست، هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد ايمان نياورد ولى بايد بدانيد كه نتيجه ايمان بهشتهاى جاودان و كيفر عدم ايمان، عذاب سوزان است.

27- وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً خواه ايمان بياورند يا نياورند كتاب خدا را بر آنها بخوان، گفته هاى خدا قابل تبديل نيست، حق همانست كه خدا مى گويد و هيچ عامل و علتى نمى تواند كلمات خدا را عوض كند، جمله لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ ظاهرا براى رفع استبعاد است يعنى مبادا انكار مردم تو را در كلمات خدا مشكوك كند و اگر كتاب خدا را نخواهى و از او دورى گزينى، جز او پناهگاهى نخواهى يافت دو جمله لا مُبَدِّلَ ... و وَ لَنْ تَجِدَ ... تعليل «و اتل» مى باشند.

28- وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً اين

آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه با اهل ايمان باشد و آنها را محرم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 209

اسرار بداند و بر مؤمنان اعتماد كند نه بر طاغوتيان و مشركان در جاى ديگر آمده است: وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ هود/ 113.

مفسر بزرگ طبرسى رحمه اللَّه در شأن نزول آيه مى نويسد كه آيه درباره سلمان و ابو ذر و صهيب و عمار و خباب و مانند آنها از فقراء ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نازل شده است گروهى از مشركان امثال عيينة بن حصين و اقرع بن حابس پيش آن حضرت آمده و گفتند: يا رسول اللَّه اگر در صدر مجلس بنشينى و اينها را از ما كنار كنى، ما پيش تو مى آئيم و از تو قبول مى كنيم فقط اينها مانع هستند كه پيش تو نمى آئيم، چون آيه نازل شد حضرت بپا خواست و آنها را طلب مى كرد ديد در آخر مسجد نشسته اند و خدا را ذكر مى كنند، حضرت فرموده الحمد للَّه كه خدا مرا زنده نگه داشت تا با مردانى از امت خود باشم زندگيم با شماست و مرگم با شماست.

به هر حال اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه با مؤمنان باشد و از كفار قطع ارتباط كند و اين يك دستور طبيعى و حتمى است، آنها كه مكتب اسلام را قبول نمى كنند، بودن با آنها و محرم اسرار قرار دادن آنها و مشورت با آنها، معنايى ندارد.

يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ تطبيق مى شود به نمازهاى صبح و ظهرين.

در تفسير عياشى از امام باقر صادق عليهما السّلام نقل شده: «

قال: انما عنى بها الصلاة

»

جمله يُرِيدُونَ وَجْهَهُ حاليه است يعنى خدا را مى خوانند در حالى كه توجه و رضاى او را مى جويند تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا تعليل دستور قبلى است يعنى: چشمانت از آنها به كسان ديگر ننگرد به علّت اراده زينت و ثروت دنيا كه در آنهاست، وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً نتيجه وَ اتَّبَعَ هَواهُ است، اينكه از ابن عباس نقل شده كه اين آيه مدنى است قابل قبول نيست، و اگر شأن نزول صحت داشته باشد، سلمان در ميان آنها نبوده است كه سلمان در مدينه اسلام آورده است، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 210

نظير اين آيه در سوره انعام/ 52 گذشت.

29- وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً دستور سوم است به آن حضرت كه به مشركان بگو: اين كتاب حق از جانب پروردگار شماست آن وقت اصرار و الحاح مكن، هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد انكار كند، زيرا كه ايمان آنها نفعى بما ندارد و انكارشان ضررى بما نمى رساند بلكه ثواب ايمان و كيفر انكار به خودشان خواهد رسيد، على هذا إِنَّا أَعْتَدْنا ... إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا در آيه بعدى، تعليل فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ ...

مى باشد.

منظور از أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها آنست كه آتش آنها را احاطه كرده است نظير لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ زمر/ 16، غرض از يَسْتَغِيثُوا ظاهرا يارى خواستن از كثرت عطش و آب خواستن است آبى كه پيش آنها مى آورند در حرارت مانند فلز مذاب است كه چهره هاى

آنها را مى سوزاند (نعوذ باللَّه منه)، فاعل «ساءت» لفظ «نارا» است يعنى: آن بد شرابى است و آتش بد استراحتگاهى است «1».

30- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اين آيه در ارتباط فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ است، وعده قطعى خدا آنست كه پاداش نيكوكاران را ضايع و تباه نمى كند.

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) آمده است:

«ابن آدم اجوف لا بد له من الطعام و الشراب ... قد استغاثوا قال اللَّه وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 211

31- أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً اين آيه بيان «اجر» در آيه گذشته است، در زمينه انهار بهشتى در سوره بقره/ 25 توضيح داده شده و در سوره محمّد خواهد آمد. ذهب، ثيابا، سندس، استبرق همه نكره اند يعنى اين نعمتهاى بهشتى در اسم همان هستند ولى در حقيقت غير از آنهايى مى باشند كه در دنيا وجود دارد» فاعل «حسنت» ظاهرا جنات در صدر آيه است يعنى: «نعم الثواب ثوابهم و حسنت منزلا جناتهم»، وصف بهشت با چنين اوصافى در آيات ديگرى نيز آمده است.

ناگفته نماند: روز قيامت خداوند غرائز و خواسته هاى طبيعى انسان را به اعلى درجه خواهد رسانيد و در آن حد، به بهترين وجهى آنها را با نعمتهاى بهشتى ارضاء خواهد فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 212

[سوره الكهف (18): آيات 32 تا 46]

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها

وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً (45) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 213

32- براى آنها مثل بزن دو نفر مرد را كه به يكى از آن دو دو باغ انگور، محصور با درختان خرما داده بوديم و ميان

آن دو باغ كشتى قرار داده بوديم.

33- هر دو باغ ميوه خود را آورد و از آن ابدا كم نكرد و ميان آن دو باغ جويى كنده بوديم.

34- صاحب باغ محصول ديگرى هم داشت، به رفيقش كه با او گفتگو مى كرد، گفت:

من از تو در مال زيادترم و از جهت ياران عزيزترم.

35- در همان حال تكبر وارد باغ خود شد و گفت: گمان ندارم كه اين باغ هرگز فانى شود.

36- و گمان ندارم كه قيامت بر پا گردد و اگر (چنان شد) و به سوى پروردگارم برگشتم بهتر از اين پيدا خواهم كرد.

37- رفيقش كه با او گفتگو داشت، گفت: آيا مشرك شده اى به آنكه تو را از خاكى و سپس از نطفه اى آفريد و آن وقت مرد كاملى ساخت؟

38- اما من، آن خدا، پروردگار من است و به پروردگارم هيچ كس را شريك نمى گيرم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 214

39- چرا نشده وقتى كه به باغت داخل شدى بگويى اين آنست كه خدا خواسته است، نيرويى جز به وسيله خدا نيست اگر مرا از خودت در مال و فرزند كمتر مى دانى.

40- شايد پروردگارم بهتر از آن را بمن بدهد و بر آن صاعقه اى از آسمان بفرستد و به صورت زمين بايرى درآيد.

41- يا آبش چنان فرو رود كه هرگز قدرت جستن نداشته باشى.

42- ميوه اش را بلا احاطه كرد، به وضعى درآمد كه دو دستش را بر آنچه خرج كرده بود بهم مى فشرد و مى گفت: اى كاش هيچ كس را به خدايم شريك نمى گرفتم.

43- نبود براى او گروهى كه ياريش كنند جز خدا، و نبود انتقام گيرنده از خدا.

44- آنجاست تسلط براى خداى حق، خدا

از جهت پاداش و از جهت عاقبت بهتر است.

45- براى آنها زندگى دنيا را مانند آبى مثل زن، كه آن را از آسمان نازل كرديم، علف زمين با آن مختلط شد، آن گاه به صورت هيزم درآمد كه بادها آن را مى پراكند و خدا بر هر چيز توانا است.

46- مال و فرزندان زينت اين زندگى دنياست، اعمال شايسته نزد پروردگارت از جهت ثواب و از جهت آرزو بهتر است.

كلمه ها

حففناهما: حف: احاطه كردن «حف القوم بالشى ء: اطافوا به» على هذا «حففناهما» يعنى: احاطه كرديم.

اكل: (بر وزن عنق): خوردنى و ميوه.

لم تظلم: ظلم در اصل به معنى ناقص كردن حق يا گذاشتن شى ء در غير موضع خويش است «لم تظلم»: كم نكرد.

خلالهما: خلل (بر وزن شرف): ميان. وسط. جمع آن خلال است.

نهر: (بر وزن شرف و عقل): رود وزن اول افصح و مورد استعمال تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 215

قرآن است.

يحاوره: حور: رجوع. گفتگو را از آن محاوره گويند كه طرفين سخن را به هم ديگر بر مى گردانند.

نفر: (بر وزن شرف): گروه و دسته، در كشاف ذيل آيه 47 سوره نمل گويد: فرق بين رهط و نفر آنست كه نفر از سه تا نه و رهط از سه تا ده يا از هفت تا ده نفر است.

تبيد: بيد: فنا و از بين رفتن. در نهج البلاغه خطبه 109 در وصف دنيا آمده است: «نافدة بائدة» يعنى: فنا شدنى و تمام شدنى.

منقلب: به صيغه اسم مفعول، مصدر ميمى است به معنى انقلاب ولى در آيه ظاهرا اسم مكان است به معنى محل انقلاب و محل بازگشت.

حسبان: حسبان (بكسر اول و ضم آن) مصدر است به معنى حساب

و شمردن. در آيه منظور از آن عذاب است كه از روى حساب و ميزان باشد.

صعيد: خاك و روى زمين كه بى علف باشد (كهف/ 8).

زلقا: زلق (بر وزن شرف): محلى كه قدم در آن مى لغزد و ثابت نمى ماند، آن در آيه به معنى زمين خالى و بى علف است.

غورا: غور: فرو رفتن «غار الماء غورا: دخل في الارض ...» آن در آيه به معنى غائر و فرو رفته است.

خاوية: خوى: خالى شدن و سقوط خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها يعنى از ميوه تهى بود و فقط باغ خالى مانده بود، أُحِيطَ بِثَمَرِهِ شايد اين مدعاست رجوع شود به بقره/ 259 منظور از عروش درختان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 216

باغ و داربست ها است.

منتصرا: نصر: يارى كردن «منتصر»: انتقام گيرنده، گويند: «انتصر منه:

انتقم».

ولاية: راغب گويد: ولايت (به كسر واو) به معنى يارى و نصرت و (به فتح واو) به معنى سرپرستى و ولايت امر است، به قولى هر دو به يك معنى است و حقيقت آن تولى امر و سرپرستى است، مراد از آن در آيه تسلط و سرپرستى است، آن را در آيه (به كسر واو) و به فتح آن خوانده اند.

عقبا: عقب (بر وزن قفل): عاقبت و سرانجام، همچنين است عقبى.

هشيما: هشم: شكستن. «هشم الشي ء هشما: كسره» هشيم: خورد شده و شكسته علف خشك و چوب.

تذروه: ذرو: پراكندن و پاشيدن. تَذْرُوهُ الرِّياحُ: بادها آن را مى پراكند.

شرحها

پيش از آنكه وارد شرح آيات شويم لازم است براى روشن شدن آنها، به چند نكته اشاره كنيم.

اول: آيا اين قصه، يك حكايت فرضي است و يا قضيه واقع شده اى است؟

بعضى از مفسران معتقد به وجه اول هستند و بعضى آن را

قضيه خارجى مى دانند.

در الميزان فرموده: تدبر در سياق قصه مانند دو تا بودن باغ و محصور شدن آنها با درختان خرما و واقع شدن زرع در ميان آن دو و انحصار درختان آن به انگور و خرما و شواهد ديگر، نشان مى دهد كه آن يك حكايت واقعى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 217

در مجمع البيان از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده: مردى داراى دو باغ بزرگ پر ميوه بود، همسايه فقيرى داشت كه صاحب باغ باو افتخار كرد. و گفت: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً.

دوم: به نظر نگارنده مى توان گفت كه اين حكايت در رابطه با آيه وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ ... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً مى باشد كه به آن حضرت دستور مى دهد با مؤمنان باش و از مشركان اطاعت مكن و به آن دو گروه مؤمنان و مشركان اين حكايت را مثل بزن، در اين صورت ضمير «لهم» به هر دو گروه راجع است، ولى الميزان آن را در رابطه با آيه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها ... دانسته است.

سوم: آن شخص صاحب باغ، در مالك بودن خود را مستقل مى دانست و توجهى به خدا نداشت و برفيق مؤمن خود با كمال تكبر مى گفت: «انا اكثر منك مالا و اعز نفرا، اين شرك است كه انسان به اسباب ظاهرى توجه كرده و خود را در آنها مستقل بداند و خدا را فراموش كند، با آنكه خدا او را مالك و مسلّط كرده است، لذا رفيقش گفته است: حق آن بود كه

تو وقت داخل شدن به باغ خود بگويى: ما شاءَ اللَّهُ اينها چيزى است كه خدا خواسته است.

وانگهى صاحب باغ در خود به يك نوع كرامت نفس و برترى خاصى قائل بوده كه اولا معاد را انكار كرده و سپس گفته است اگر معادى هم بوده باشد من در آنجا بهتر از اين را خواهم داشت و آن ادعاى كاذب بود كه بدكاران بدون عمل نيك، در خود احساس مى كنند.

چهارم: در آخر حكايت ديده مى شود كه محصول باغ از بين رفت و ولايت و تسلط خدا روشن گرديد و او به خود آمد و گفت: يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 218

32- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً ظهور آيه در آنست كه باغ، باغ انگور بوده و اطراف آن را درختان خرما مانند ديوار احاطه كرده و آن دو باغ با زرعى كه در وسط بود از هم جدا مى شدند، «جعلنا- حففناهما» حاكى است كه آن، كار خدا بود و خدا او را صاحب باغ كرده بود، ضمير «لهم» ظاهرا راجع به مؤمن و كافر هر دو است.

33- كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً لفظ «منه» راجع به «اكل» است يعنى: هر دو باغ به طور كامل بدون كم و كاست ميوه آورده بودند به علاوه وسطهاى آن دو باغ جويها وجود داشت اشاره به نهر شايد براى آن باشد كه آب كافى نيز در اختيار داشت.

34- وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ

أَعَزُّ نَفَراً ضمير «له» ظاهرا راجع به «رجل» است و از آيه به نظر مى آيد كه آن مرد مال ديگر و عايدات ديگرى غير از دو باغ نيز داشته است، مراد از «نفر» ظاهرا خدم و فرزندان است يعنى: صاحب باغ كه خود را مستقل مى دانست و توجهى به خدا نداشت به رفيق خود افتخار كرده و گفت من از جهت ثروت از تو زيادتر و از جهت فرزندان و ياران از تو عزيزترم.

35- وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً قسمت دوم از طغيان آن مرد است، او از جهت تكبر به رفيقش، وصف ظالم به خود گرفته است يعنى در همان حال طغيان وارد باغ خود شد، گويى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 219

منظور از «جنت» جنس آنست لذا «جنتين» گفته نشده است، زمخشرى گويد علت مفرد آمدن جنت (و نسبت دادنش به او) آنست كه او در جنت آخرت بهره اى ندارد، ناگفته نماند جمله ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ ... زبانحال اوست و اين از آن جهت است كه انسان مادى به مال دنيا به نظر هميشگى نگاه مى كند و به فكر از بين رفتن آن نيست نه اينكه نظرش به خلود واقعى باشد.

36- وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً معلوم مى شود كه او مسئله معاد را از ديگران شنيده بود، لذا مى گويد:

گمان ندارم كه قيامتى در بين باشد و سپس گفته است اگر: معادى هم در بين باشد و من بسوى پروردگارم برگشتم، بهتر از اين مال و ثروت، خواهم يافت و محلّ بازگشتى بهتر از اين

در اختيار خواهم داشت، در اين افعال باز از تكبر دست برنداشته و افعال را به خدا نسبت نداده است و گر نه مى گفت اگر خدايم مرا به آن جهان آورد، بهتر از اين را به من عطا خواهد فرمود، نظير اين است آيه: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى ... سجده/ 50.

37- قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا اين آيه و چهار آيه بعدى جواب مرد موحد است برفيق متكبرش. در اين پنج آيه به هر دو قسمت از گفته او جواب گفته است. در سه آيه اول، به دعوى استقلالش جواب گفته است وَ هُوَ يُحاوِرُهُ نشان مى دهد كه هنوز از هم جدا نشده بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 220

به هر حال مى گويد: تو در اين ادعاى استقلال كه مال را از خودت مى دانى و آن را جاودان حساب مى كنى و درباره معاد چنين مى گويى، به خدايى كه تو را از خاك و از نطفه آفريده و سپس به صورت مردى در آورده است كفر مى ورزى و شرك مى آورى، منظور از «كفرت» شرك است كه او خود و اسباب ظاهرى را مستقل مى دانسته است.

يعنى: تو نمى توانى ادعاى استقلال بكنى حال آنكه خاكى و نطفه اى بيش نبوده اى كه خدا تو را آفريده و باين حال رسانده است.

38- لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً لفظ «لكنا» در اصل «لكن انا» است، در آيه «ربى» تكرار شده است به جهت

اشاره به علت سخن، يعنى مشرك نمى شوم به جهت آنكه رب من او است نه شخص ديگرى. اين آيه اظهار عقيده است از مرد موحد در مقابل رفيق خود.

39- وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

در اينجا مرد موحد، رفيقش را هدايت مى كند، ما شاءَ اللَّهُ شايد تقديرش «هذا ما شاء اللَّه» باشد يعنى حق آن بود كه تو به وقت ورود به باغ خود بگويى: اين باغ آنست كه خدا خواسته و به من عطا فرموده است و بايد مى گفتى كه گر چه من باغ را كاشته و مالك شده ام ولى همه نيرو از خداست كه به من نيرو عطا فرموده و مالك باغ شده ام، سپس به جواب قسمت دوم پرداخته و گفته است.

إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً لفظ «اقل» مفعول دوم «ترن» و لفظ «انا» تأكيد يا وصف ياء متكلم است كه از «ترن» حذف شده است و شايد آن فصل ميان دو مفعول باشد، «ترن» از افعال قلوب و به معنى اعتقاد و علم است، جواب شرط در آيه بعدى است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 221

اگر مى دانى كه من به مال و فرزند از تو كمترم شايد خدايم بهتر از باغ تو به من باغ عطا فرمايد.

40- فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً چون آن موحد، دادن و گرفتن را از خدا مى دانست لذا گفت: شايد خدايم بهتر از اين باغ به من عطا كند و عذابى بر باغ تو بفرستد كه به صورت زمين باير و بى علف در آيد.

41-

أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً اين آفت ديگرى است كه در اثر فرو رفتن آب باغ و زرع خشكيده و از بين مى رفت. فَلَنْ تَسْتَطِيعَ اشاره است كه آب به قدرى در زمين فرو رود كه امكان بيرون آوردن آن نباشد.

42- وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً به نظر مى آيد بلاى آسمانى مانند صاعقه يا سرماى شديد بوده است، به طورى كه محصول رفته و درختان و داربستها سالم مانده است، زيرا معناى وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها آنست كه: آن از ميوه و محصول خالى گشته و بر بناها و درختان خالى باقى مانده است، زيرا تقدير آن «و هى خالية من الثمر باقية على عروشها» است، جمله وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ نيز حاكى است كه فقط ثمر و ميوه از رفته است.

فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ ... حاكى از ندامت است كه شخص نادم دستان خود را به هم مى فشارد و نيز حاكى است كه حتى به قدر خرجى كه گذاشته بود در آن باغ چيزى نمانده بود، يا لَيْتَنِي ... نشان مى دهد كه او از مشركان نظير بت پرستان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 222

نبوده است و با اين گرفتارى، به خود آمده است.

43- وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً اين آيه حاكى از كمال ضعف و واماندگى است كه نه كسانى پيدا شدند به او يارى كنند و نه خودش توانست انتقام بكشد، پنج آيه قبلى در بيان اشتباه آن مرد بود به صورت گفتار، اما اين دو

آيه بيان اشتباه فعلى و وقوعى او است، أُحِيطَ بِثَمَرِهِ ثابت كرد كه ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً پندارى باطل بوده است وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ پندار أَعَزُّ نَفَراً را از بين برد، و اما ادعاى استقلال و قدرت با وَ ما كانَ مُنْتَصِراً از بين رفت (از الميزان).

44- هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً لفظ «هنالك» ظاهرا اشاره است به وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ، مراد از ولايت سرپرستى و تسلط است «الحق» بكسر قاف، «للَّه» مى باشد.

يعنى: در وقت سقوط اسباب ظاهرى و احاطه هلاك و روشن شدن عجز انسان، معلوم مى شود كه سرپرستى و تسلط خاص خداست، خدايى كه حق است و ثابت است و هميشگى است، خدا بهتر است از جهت ثواب و پاداش دادن و خدا بهتر است از جهت عاقبت و فرجام كار كه حق و ثابت است، زوال و فنايى ندارد، باغ و بستان چيزهاى فانى هستند بايد به خدا روى آورد كه او پايدار است و ثواب مى دهد و اجر كسى را ضايع نمى كند.

نظير اين آيه است آياتى كه بيان مى دارند، انسان وقتى كه سوار كشتى شد و گرفتار طوفانى گرديد دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، كه به وقت قطع شدن اسباب ظاهرى، متوجه خدا مى شود و نظير اين آيه است آيه: ... وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165.

45- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 223

بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً

اين مثل دوم است

كه براى مجسم كردن واقعيت زندگى دنيا بيان شده است، لفظ «لهم» ظاهرا مانند آيه سابق راجع به عموم است، آن براى موحدان مزيد بينايى و براى مشركان و بدكاران عبرت و اتمام حجت مى باشد. نظير اين آيه در سوره يونس/ 24 گذشت. فَاخْتَلَطَ بِهِ حاكى است كه آب قسمتى از وجود نبات را تشكيل مى دهد باران از آسمان مى بارد زمينى پر از گياه و گل و روئيدنى مى شود، آن گاه خزان مى رسد گياهان را خشك مى كند و به صورت هيزم در مى آورد، بادها آنها را به هر سو مى برد، زندگى انسان نيز چنين است، چندى با طراوت زندگى نفس مى كشد آن وقت خزان مرگ فرا مى رسد، خدا به هر چيز قادر است از جمله اينكه مى تواند، بهار را به خزان مبدل سازد.

46- الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا اين آيه نتيجه گيرى است از آيه سابق، مال و فرزندان هر قدر محبوب باشند زينت اين زندگى هستند كه براى انسان هميشگى نمى باشند زينت اين زندگى هستند كه براى انسان هميشگى نمى باشند، نبايد آنها انسان را از ياد خدا و آخرت غافل كنند.

باقيات صالحات به همه اعمال نيك صادق هستند، زيرا اعمال همه به نص قرآن در جهان و در نزد خدا باقى مى باشد، آنها از جهت ثواب و پاداش نيك هستند كه خدا براى آنها پاداش خواهد داد، از جهت آرزو نيز خوبند كه موجب سعادتند و هر انسان طالب سعادت است از اهل بيت اطهار صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده كه باقيات صالحات را گاهى به «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و

لا اله الا اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 224

و اللَّه اكبر» تفسير كرده اند، و گاهى به نمازهاى پنجگانه و گاهى به مودت و ولايت اهل بيت عليهم السّلام رجوع شود به مجمع البيان و مانند آن، ناگفته نماند:

آنها همه از باب بيان مصداق است و گر نه باقيات صالحات به هر عمل نيك شامل مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 225

[سوره الكهف (18): آيات 47 تا 59]

اشاره

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (50) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً (51)

وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً (52) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً (54) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا

بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (56)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 226

47- روزى كوه ها را سير مى دهيم و زمين را آشكار و هموار بينى و محشورشان كنيم و كسى از آنها وانمى گذاريم.

48- به حالت صف بر پروردگارت عرضه شوند به آنها گويد پيش مى آمديد چنان كه اول بار شما را آفريديم، بلكه گمان كرديد كه هرگز براى شما وعده اى قرار نمى دهيم.

49- كتاب گذاشته مى شود، مى بينى كه گناهكاران از آنچه در كتاب هست ترسانند، گويند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 227

واى بر ما چه شده به اين كتاب كه گناه كوچك و بزرگى باقى نگذاشته مگر آنكه به حساب آورده است علمشان را حاضر مى بينند، خدايت به كسى ظلم نمى كند.

50- سجده كردند مگر ابليس كه از طائفه جن بود از اطاعت پروردگارش خارج شد، آيا او و ذريه اش را مدبر خود ميدانيد؟ آنها براى شما دشمنند، شيطان براى ظالمان بد عوضى است از خدا.

51- من آنها را در خلقت آسمانها و زمين حاضر نكرده ام و من گمراه كنندگان را ياور نمى گيرم.

52- روزى مى گويد: شريكان مرا كه گمان كرده ايد بخوانيد، آنها را مى خوانند و جوابشان نمى دهند و ميان آنها مهلكه اى قرار مى دهيم.

53- گناهكاران آتش را مى بينند

و يقين مى كنند كه در آن داخل خواهند شد و از آن گريزى پيدا نمى كنند.

54- در اين قرآن براى مردم هر مثلى را گوناگون بيان كرده ايم، انسان در مجادله از هر چيز سختتر است.

55- مانع اين مردم از ايمان آوردن و آمرزش خواستن، به وقت آمدن هدايت، جز اين نبود كه انتظار داشتند طريقه گذشتگان را يا انتظار داشتند كه عذاب به آنها روبرو درآيد.

56- ما پيامبران را جز بشارت دهنده و انذاركننده نمى فرستيم و كسانى كه كافر شده اند به باطل مجادله مى كنند تا حق را با آن مغلوب كنند آيات من و عذاب را مسخره گرفتند.

57- كيست ظالمتر از كسى كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شود و او اعراض كند و عملش را از ياد برد، ما بر قلوبشان غلافها قرار داده ايم از اينكه قرآن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى گذاشته ايم، اگر به هدايت دعوتشان كنى هرگز هدايت نمى شوند.

58- پروردگار تو آمرزنده و مهربان است، اگر مردم را به عملشان مى گرفت، عذاب را زود به آنها مى رسانيد ولى براى آنها وعده اى هست كه از آن گريزى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 228

ندارند.

59- آن شهرها وقتى كه ظلم كردند هلاكشان كرديم و براى هلاكشان وعده اى قرار داديم.

كلمه ها

بارزة: بروز: آشكار شدن، در مجمع البيان فرموده: البروز: الظهور بارزة مؤنث بارز است يعنى آشكار.

حشرنا: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم» مجمع البيان فرموده:

حشر جمع كردن قوم است به يك مكان.

نغادر: غدر: ترك كردن، ترك عهد را نيز غدر گويند «لا يغادر»: ترك نمى كند.

موعدا: (بفتح ميم و كسر عين): مصدر ميمى است به معنى وعده، اسم زمان و مكان نيز آيد به معنى زمان وعده

و مكان وعده.

مشفقين: شفق: سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. طبرسى فرموده:

اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع آن. مشفق:

ترسان.

فسق: فسق (بر وزن جسر): خروج از حق. گويند: «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرما از غلاف خود خارج شد، به كافر فاسق گويند كه به كلى از ايمان و عمل خارج شده است و به گناهكار فاسق گويند كه از طاعت حق خارج شده است.

عضدا: عضد از مرفق است تا شانه، به طور استعاره به يار و كمك عضد گويند. مراد از آن در آيه، كمك است.

موبقا: وبق (بر وزن عقل): هلاكت. ايباق: هلاك كردن. موبق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 229

مصدر ميمى است به معنى هلاكت، و نيز اسم مكان است به معنى مهلكة و محل هلاكت.

مصرفا: صرف: برگرداندن، خواه برگرداندن از حالى به حالى باشد يا از جايى به جايى، «مصرف» (بر وزن مسجد) اسم مكان است به معنى محل برگرداندن يا برگشتن.

تصريف: برگرداندن. فرق آن با «صرف»، بودن مبالغه در آنست و بيشتر در برگرداندن از حالى به حالى يا از كارى به كارى مى آيد، منظور از آن بيان داشتن مطلب در قوالب و اشكال مختلف است.

جدل: جدال: منازعه و خصومت. جدل (بر وزن شرف): شدت خصومت. جوهرى در صحاح آن را اسم مصدر گفته است.

قبلا: قبل (بر وزن عنق) گاهى به معنى جلو و پيش است مانند إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ يوسف/ 26، و گاهى به معنى روبرو و آشكار «رأيته قبلا: اى عيانا و مقابلة» منظور از آيه معناى دوم است.

يدحضوا: دحض: لغزيدن و سقوط. آن را زوال و بطلان نيز

گفته اند ادحاض: ساقط كردن «ليدحضوا»: تا ساقط كنند.

هزو: هزء و هزو: مسخره كردن. كه حاكى از تحقير مسخره شده دارد صيغه اول به ضمّ هاء و دومى به ضمّ ها و واو است.

اكنة: كنّ (به فتح اول): پوشاندن. و به كسر اوّل غلاف يا ظرفى است كه چيزى در آن پوشيده شود، جمع آن اكنّه است.

وقرا: وقر (بر وزن عقل): ثقل سامعه. منظور از آن بى اعتنايى و ثقل معنوى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 230

موئل: وئل: نجات خواستن و پناه آوردن. «موئل» پناهگاه اين لفظ فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مهلك: (بر وزن مغرب): مصدر ميمى است به معنى هلاكت.

شرحها:

اين آيات در تعقيب آيات إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً است، ابتدا، سخن از باير شدن زمين در وقت وقوع قيامت و سپس از زنده شدن انسانها و نامه هاى عمل است كه مسأله «لنبلوكم» به آنجا منتهى خواهد شد.

آن گاه اشاره مختصرى از جريان سجده ملائكه به آدم و امتناع ابليس به ميان آمده كه يعنى علت انحراف از آنجا شروع مى شود، بايد شيطان و ذريّه او را دشمن داشت و فريب آنها را نخورد، و بعد مطالبى در اين زمينه و در تكميل آنها آمده است.

47- وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً.

منظور آنست كه بعد از برداشته شدن كوه ها، زمين هموار مى شود، نظير آيه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً طه/ 105- 108 يعنى خدا كوه ها را مى كوبد

و زمين را به صورت بيابانى در مى آورد و در زمين پستى و بلندى نخواهى ديد آن گاه فرموده: همه مردمان را در روى زمين جمع مى كنيم به طورى كه احدى از آن جمع دور نمى ماند. و قيامت عمومى است، احتمال هست كه منظور در اينجا حشر مشركان باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 231

48- عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً

.لفظ «صفّا» حال است، به معنى «مصطفين» صف شدگان، لفظ «على ربك» به جاى «على ربهم» حاكى است كه در زندگى خدا را ربّ خود ندانسته اند و گر نه عبادتش مى كردند و اين نشان مى دهد كه منظور از اين آيه و آيات بعدى مشركان مى باشند، صف به صف بودن شايد به تناسب گناهان و شايد به علّت از بين رفتن امتيازات است.

به هر حال آيه نشان مى دهد اولا آنها در عرضه شدن به پروردگار، مجبورند و از خود اختيارى ندارند: ثانيا به آنها گفته مى شود: چيزهايى كه به آنها دلبسته بوديد، و آنهايى كه شريك قرار ميداديد همه از شما دور شدند و همچون روزى كه از مادر متولد شده بوديد، تك و تنها پيش ما آمديد نظير: وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ انعام/ 94، اين حاكى از اشتباه مشركان در زندگى دنياست.

ثالثا: تنها توجّه به زينت و زخارف دنيا نيست كه شما را فريب داد بلكه علّت اساسى آن بود كه گمان كرده بوديد قيامتى نيست و براى شما وعده اى براى رسيدن به حساب قرار نخواهيم داد، على هذالْ زَعَمْتُمْ

اعراض

است از كلام مقدّرى.

49- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً.

در آياتى كه نامه عمل افراد ذكر شده نوعا ياد گرديده كه آنها به دست راست يا چپ انسانها داده مى شود ولى در اينجا فرموده وُضِعَ الْكِتابُ و اين نشان مى دهد كه اين كتاب راجع به همه است كه نصب مى شود تا همه به بينند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 232

و به دست كسى داده نمى شود، جمع آمدن مجرمين، يقولون، يا ويلتنا و مفرد آمدن كتاب در دو بار، نيز شاهد ديگر اين سخن است.

آيات قرآن مجيد صريحند در اينكه قطع نظر از نامه عمل افراد براى امّتها نيز نامه عملى هست مانند: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا ... هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ جاثيه/ 28، 29.

يا وَيْلَتَنا كلمه ايست كه در وقت گرفتارى گفته مى شود، ما لِهذَا الْكِتابِ حاكى از وحشت و تعجّب است، صغيره و كبيره وصف گناهان است يعنى خطيئه صغيره و كبيره، وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً مبيّن تجسّم اعمال است يعنى نفس عملها را حاضر شده مى يابند، آيات درباره مجسّم شدن اعمال زياد است وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ ... نشان مى دهد كه عذاب آنها در اثر اعمال خودشان است.

50- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا.

مسأله سجده ملائكه و امتناع ابليس مقدمه است بر اينكه، ابليس و فرزندان او را سرپرست مگيريد زيرا

كه او از اوّل بر پدر شما خاضع نشده و در پى فريفتن شماست. آيه دلالت دارد. اولا: ابليس از جنس فرشتگان نيست، بلكه از طايفه جنّ بوده است. ثانيا: او را فرزندانى هست، در جاى ديگر فرموده است او را قبيله اى هست: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ اعراف/ 27. ثالثا: شيطان و فرزندانش همه دشمن بشر و به فكر فريفتن او هستند.

منظور از «بدل» عوض گرفتن شيطان است به جاى خدا، يعنى به عوض خدا به شيطان عبادت شود، تقدير آن «بئس البدل ابليس بدلا للظالمين» و يا «بئس للظالمين بدلا من اللَّه ابليس و ذريته» است، به چند امر ذيل توجه فرمائيد اول: منظور از «اولياء» به قرينه آيه بعدى، تدبير كنندگان و معبودها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 233

است كه عبارت آخراى، عبادت و شريك خدا قرار دادن است «1».

دوم: لفظ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ به جاى عَنْ أَمْرِنا دليل مطرود بودن شيطان است كه خداوند كاملا در غيبت او سخن مى گويد و توجهى به او ندارد.

سوم: به احتمال قوى منظور از «ذرّيّة» اتباع شيطان است از شياطين ديگر، نه اينكه براى شيطان فرزندانى باشد كه از او متولد شده باشند، به دليل آنكه در سوره اعراف به جاى ذريّه، لفظ «قبيل» آمده است كه به معنى قبيله ها و همجنس ها است و در آيات ذيل، به اتباع نوح عليه السّلام «ذريه» اطلاق شده است: وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ ... ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ صافّات 76، 82 مى دانيم كه ياران نوح نيز از غرق سالم ماندند، و اللَّه العالم.

51- ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ

أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.

استدلال است به اينكه شيطان و اتباع او حقّى در معبود بودن و شريك خدا بودن ندارند كه خدا در آفريدن آسمانها و زمين و در آفريدن خودشان آنها را حاضر و شريك نكرده است وانگهى ابليس و اتباع او گمراه كنندگانند و خدا از اهل اضلال كمك نمى گيرد، اين سخن در حقيقت دو تا حجّت و دليل است.

اول: كسى مى تواند در تدبير عالم و از جمله انسان، دخيل باشد كه از خلقت آسمانها و زمين و ارتباط نظام آنها مطّلع باشد، امّا ابليس و اتباع او نه

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى نقل است كه جميل بن دراج از امام صادق (ع) پرسيد:

«قال 3 سألته عن ابليس أ كان من الملائكة؟ و هل كان يلى من امر السماء شيئا؟ قال انه لم يكن من الملائكة و لم يكن يلى من امر السماء شيئا كان من الجن و كان مع الملائكة ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 234

با خدا در خلقت شريكند و نه در وقت خلقت حاضر بوده اند، حتى از خلقت خود نيز بى اطلاعند. معلوم مى شود كه مشركان خلقت را از خدا مى دانسته اند لذا آيه فقط تدبير شياطين را نفى مى كند.

دوم: كار خدا هدايت و رساندن به كمال است، كار خدا درباره مخلوقات همين است، نظير: ... الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 50 وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، امّا شياطين اضلال كننده اند، اگر خدا آنها را كمك گيرد، اين نقض قانون خلقت و نقض سنّت خدايى است.

52- وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً.

اين آيه مانند آيه 48 يادآورى

مى كند كه رابطه مشركان با معبودهاى خود در قيامت قطع خواهد شد، در اين زمينه در قرآن مجيد آيات زيادى داريم نظير آيه 94 از سوره انعام كه در ذيل آيه 48 گذشت و نظير: ... ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ يونس/ 28.

در اين آيه آمده است كه خدا فرمان مى دهد: معبودهايى را كه گمان كرده ايد شريك خدا هستند بخوانيد، آنها هم مى خوانند و استمداد مى كنند اما جوابى نمى شنوند يعنى كارى نمى توانند بكنند، منظور از جعل موبق، قطع رابطه است، يعنى به همديگر نمى رسند مانند وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

جمله جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً با تناسب «نادوا» اين حقيقت را ترسيم مى كند كه آنها معبودهاى خود را صدا مى كنند ولى به همديگر نمى رسند زيرا ميان آنها و خدايان باطل، مهلكه اى وجود دارد كه نمى توانند به يكديگر برسند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 235

و اينكه گفته اند: آن واديى است در جهنّم پر از خون و چرك، دليلى ندارد.

53- وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً.

اين آيه، تكميل آيه سابق است و مى گويد: گناهكاران آتش را مى بينند و مى دانند كه در آن واقع خواهند شد و راه كنار شدن از آن را نخواهند يافت لفظ «المجرمون» حاكى است كه آتش تنها براى كفّار و مشركان نيست، ظنّ را در آيه علم معنى كرده اند، مواقعه ظاهرا در آيه براى بين الاثنين نيست مانند «سافرت شهرا» ناگفته نماند: آيه شريفه راجع به آينده است و از جهت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است در توحيد صدوق از امير المؤمنين

عليه السّلام نقل شده:

ايقنوا انهم داخلوها.

54- وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا.

اين آيه در صدد بيان آنست كه انسان لجوج، از گفته هاى خدا كم استفاده مى كند و در عين حال جاى تأسف است از سرسختى انسان در مقابل حق.

منظور از «مثل» كلام و بيانى است كه واقعيت را مجسّم و ممثل مى كند خدا آن مثل ها را در اشكالى گوناگون بيان فرموده است تا مردم متوجه و بيدار شوند ولى انسان با روح جدال و مخاصمه اى كه دارد در مقابل آنها مى ايستد.

55- وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا.

اين آيه تجسّم واقعيت كار و زبانحال عمل آنهاست و آن اينكه: مشركان و كفّار به جاى آنكه به خدا ايمان آورند و از گذشته خويش آمرزش بخواهند منتظر آن هستند كه عذاب خدايى بيايد و نابودشان كند و يا عذاب را روبرو تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 236

به بينند و ايمان بياورند كه در آن صورت، ايمان به حالشان نفعى نخواهد بخشيد.

مانند فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88 و مانند. فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا ... فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ مؤمن/ 85.

وَ يَسْتَغْفِرُوا عطف است بر أَنْ يُؤْمِنُوا و جمله إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ تقديرش «الا طلب ان تأتيهم» است، ايضا أَوْ يَأْتِيَهُمُ يعنى «او طلب ان يأتيهم» است.

56- وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً.

اين

آيه جواب است از آيه قبل و تسليت است بر آن حضرت كه از انكار آنها ناراحت نباشد كه كار پيامبران همان انذار و تبشير است كه انجام مى دهند، وانگهى انكار كافران دليل ناحق بودن پيامبران نيست بلكه كفّار با باطل به جنگ حق آمده اند تا حق را با باطل مغلوب كنند و آيات خدا و عذاب انذار شده را به مسخره گرفته اند.

57- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.

اين آيه تكميل مطلب آيه قبلى است، يعنى كفّار از همه ظالمترند كه از آيات خدا اعراض كرده و خطاهاى خود را از ياد برده اند و به آنها بى اعتنا مى باشند.

إِنَّا جَعَلْنا ...: تعليل است بر اعراض از آيات و نسيان خطاها، يعنى علّت اعراض و نسيان آنها آنست كه ما بر قلوب آنها غلاف قرار داده ايم از فهميدن كلام خدا، و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم از شنيدن كلام حقّ. اين امر در اثر خطاهاى سابق آنهاست نه اينكه خدا بآنها ظلم كرده باشد، نظير اين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 237

تعبير در سوره انعام/ 25 و اسراء/ 46 نيز گذشت.

وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى ... نتيجه جعل اكنّة و سنگينى است و نيز بيان يأس از ايمان آنهاست آرى آنهايى كه بنا بر عدم قبول حق دارند، حق را نخواهند پذيرفت سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

58- وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ

دُونِهِ مَوْئِلًا.

يعنى با همه اينها خداى تو آمرزنده و مهربان است، به آنها مهلت مى دهد تا شايد متذكّر شوند و اگر بنا بود مؤاخذه شان كند به فوريت عذابشان مى كرد ولى با وجود اين، وعده معينى براى عذاب دارند كه خواهد رسيد و از آن گريزى ندارند، آيه بعدى روشن مى كند كه مراد عذاب دنيوى است «بل لهم» تقديرش چنين است «لم يعجل لانه غفور ذو رحمة بل جعل لهم موعدا ...» غفور صيغه مبالغه است دلالت به كثرت غفران دارد، الف و لام «الرحمة» اگر براى عموم باشد، حكايت از رحمت عام و گسترده دارد.

59- وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً اين آيه بيان بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ در آيه سابق است، يعنى اگر بخواهيد وعده حتمى عذاب ما را ياد آوريد، نگاه كنيد اينهمه شهرها و اقوام گذشته را كه در وقت معين هلاك شدند و براى هلاكت آنها وعده زماندارى قرار داده بوديم اشاره است بقوم نوح، عاد، ثمود، لوط و امثال آنها، كه در نزد مشركان مكّه معلوم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 238

[سوره الكهف (18): آيات 60 تا 82]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (63) قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (64)

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا

عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79)

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ

عَلَيْهِ صَبْراً (82)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 240

60- آن دم كه موسى به خادم خود گفت: پيوسته راه خواهم رفت تا به مجمع آن دو دريا برسم يا مدتى دراز راه بروم.

61- چون به مجمع دو دريا رسيدند، ماهى خود را فراموش كردند، ماهى راه خويش را سرازير به دريا پيش گرفت.

62- چون از آنجا گذشتند، موسى به خادم خود گفت صبحانه ما را بياور كه از اين سفر به زحمت افتاديم.

63- گفت: خبر دارى وقتى كه در كنار آن سنگ نازل شديم، من ماهى را از ياد بردم فقط شيطان آن را از ياد من برد، به شگفتى راه خود را در دريا پيش گرفت.

64- موسى گفت: آن مكان همان است كه جستجو مى كنيم، پس بر اثر اقدام خود تعقيب كنان برگشتند.

65- پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه به او از طرف خود رحمتى داده بوديم و از جانب خويش به او علمى تعليم نموده بوديم.

66- موسى باو گفت آيا تو را پيروى كنم تا از آنچه تعليم يافته اى كمالى به من تعليم كنى؟

67- گفت: تو به همراهى من هرگز صبر نتوانى كرد.

68- چگونه صبر خواهى كرد بر آنچه علم تو به آنها احاطه نكرده است.

69- موسى گفت: اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب تو را نافرمانى نخواهم كرد.

70- (خضر) گفت: اگر مرا پيروى مى كنى چيزى از من مپرس تا خود شروع به بيان آن كنم.

71- پس برفتند تا به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد موسى گفت: آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى حقا كه كار عجيبى كردى؟!!

72- (خضر) گفت: آيا نگفتم

كه هرگز به همراهى من شكيبا نتوانى بود.

73- موسى گفت: مرا بآنچه فراموش كردم مؤاخذه مكن و كارم را به من سخت مگير.

74- پس برفتند تا چون پسرى بديدند، خضر او را كشت. موسى گفت: آيا انسان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 241

بيگناهى را كشتى بى آنكه كسى را بكشد حقا كه كار ناپسندى كردى.

75- (خضر) گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز به همراهى من توانا نخواهى بود.

76- موسى گفت: اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم. با من مصاحبت مكن كه از جانب من معذور خواهى بود.

77- پس برفتند تا به اهل شهرى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند، اهل آنجا از ميهمان كردن آن دو امتناع نمودند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيافتد (خضر) آن را بپا داشت، موسى گفت: كاش مى خواستى براى اين كار مزدى بگيرى.

78- خضر گفت: اين وقت جدايى ميان من و تو است، تو را به واقعيت آنچه بر آن صبر نتوانستى خبر مى دهم.

79- اما كشتى، مال بيچارگان بود كه به دريا كار مى كردند خواستم آن را معيوب كنم چون در تعقيبشان پادشاهى بود همه كشتيهاى سالم را به غصب مى گرفت.

80- اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم كه آن دو را به طغيان و كفر دچار كند.

81- و خواستيم پروردگارشان پاكتر از او و مهربانتر از او را به آن دو عوض بدهد.

82- اما آن ديوار، از دو پسر يتيم در آن شهر بود و در زير آن گنجى مال ايشان بود و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خود برسند و گنج خويش را بيرون آورند، مرحمتى بود از

جانب پروردگارت، من اين كار را از پيش خود نكردم، اين بود توضيح آنكه بر آن نتوانستى صبر كنى.

كلمه ها:

فتاه: فتى: غلام و خادم، اگر دختر باشد «فتاه» گويند.

لا ابرح: برح: كنار شدن و چون با نفى همراه باشد افاده اثبات مى كند كه نفى در نفى مفيد اثبات، است منظور از «لا ابرح» در آيه آنست كه: به راه رفتن ادامه مى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 242

حقبا: حقب (بر وزن عنق): روزگار. زمان. بعضى آن را هشتاد سال و بعضى چهل سال و بعضى مدّت دراز (دهر طويل) گفته اند.

سربا: سرب (بر وزن شرف): رفتن در سرازيرى و محل سرازير، منظور از آن در آيه معناى اول است.

غدائنا: غداء (با دال مهمله): صبحانه «الغداء: طعام الغداة».

نصب: (بر وزن شرف) رنج و خستگى.

اوينا: اوى: نازل شدن «اوينا الى الصخرة»: نازل شديم بر كنار صخره با «الى» و بنفسه متعدّى مى شود.

قصصا: قصص (بر وزن شرف): تعقيب، سرگذشت، نقل سرگذشت.

منظور از آن در آيه معناى اوّل است فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً يعنى تعقيب كنان به نشانه قدمهاى خود باز گشتند.

خبرا: خبر (بر وزن قفل)، دانستن «خبر الشي ء خبرا: علمه».

انطلقا: طلاق: جدايى. انطلاق: رفتن «فانطلقا» پس به راه افتادند.

امر: (بكسر اوّل): ناپسند، عجيب. «الامر: العجيب و المنكر» ترهقنى: رهق: پوشاندن. رسيدن. «لا ترهقنى عسرا» به من سختى مرسان بر من سخت مگير.

زكية: پاك. منظور، پاك بودن از جنايت است، زكاة در آيه 81 به معنى پاكى است.

نكر: (بر وزن قفل): منكر و ناپسند.

ينقض: نقض: شكستن. «يريدان ينقض» مى خواست بيافتد.

رحما: رحم (رحم بر وزن رعب): مهربانى، عاطفه، مثل رحم (بر وزن عقل). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 243

تأويل: اول: رجوع. تأويل:

ارجاع و برگشت دادن، منظور از تأويل در آيه حقيقت و باطن و علت امر است.

شرحها

پيش از تفسير آيات شريفه، لازم است چند مطلب مورد نظر قرار گيرد:

اول: خلاصه ماجراى موسى و خضر چنين است، موسى مطلع مى شود كه در محلّى كه دو دريا بهم نزديك مى شوند بنده اى از بندگان عالم خدا وجود دارد، تصميم مى گيرد او را دريافته و از دانشى كه دارد استفاده كند، لذا با خادم خود به راه مى افتد. و مى گويد تا رسيدن به محل او به راه ادامه خواهيم داد، مى گويد و با خادمش به راه مى افتند.

در بين راه به آن محلّ رسيدند و در كنار صخره اى استراحت كردند، در آنجا ماهيى كه داشتند به دريا افتاد و ناپديد شد ولى آنها ماهى را فراموش كردند، دريا رفتن ماهى علامت آن بود كه عالم در آن محل است ولى موسى و خادمش از آنجا گذشتند.

پس از مدّتى، موسى به خادمش فرمود، صبحانه ما را بياور تا قدرى غذا بخوريم كه خسته شديم، خادم گفت: يادت هست آنجا كه در كنار صخره استراحت كرده بوديم، من از ماهى غفلت كردم، آن به آب افتاد و رفت، موسى گفت:

عجبا عالم در همانجا بوده است و دريا رفتن ماهى نشانه آن مى باشد.

از راهى كه رفته بودند بازگشتند تا در آن محل آن عالم را يافتند موسي به عالم گفت: مى خواهم مدّتى با تو باشم تا از آنچه دانسته اى به من تعليم دهى.

آن عالم كه از بندگان خاصّ خدا بود، و علم خاصّي از طرف خدا به او تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 244

داده شده بود، به موسى گفت: تو حوصله كارهاى مرا

ندارى زيرا كه از باطن آنها مطّلع نيستى، موسى گفت انشاء اللَّه كه حوصله خواهم داشت و با تو مخالفتى نخواهم كرد.

عالم گفت: حالا كه چنين شد، هر كارى كه من كردم از من مپرس و اعتراض مكن تا خودم به تو خبر دهم، با اين قرار به راه افتادند.

در بين راه لازم بود در دريا سفر كنند، لذا به كشتى سوار شده و حركت كردند، در وسط دريا آن عالم كشتى را سوراخ كرد، موسى تاب نياورد و گفت:

كشتى را شكافتى كه مسافران را غرق كنى كار بدى كردى؟!! عالم گفت: مگر نگفتى كه حوصله كارهاى مرا ندارى؟! موسى گفت:

فراموش كردم، بر من سخت مگير. به سفر ادامه دادند تا در بين راه به پسر بچه اى رسيدند، عالم مزبور آن پسر بچه را كشت، موسى از ديدن آن كار داغ شد و فرياد كشيد: آيا انسان بيگناهى را كشتى بى آنكه جنايتى كرده باشد حقّا كه كار ناپسندى كردى؟!!.

عالم گفت: رفيق، من از اوّل گفتم كه حوصله كارهاى مرا ندارى و نخواهى داشت.

موسى كه به خود آمده بود، گفت: اگر دفعه ديگر اعتراض كردم ديگر با من رفاقت مكن در آن صورت حق با تو است كه از من كنار شوى.

به سفر خود ادامه دادند، به شهرى رسيدند و از اهل آنجا خواستند كه آن دو را ميهمان كنند ولى مردم قبول نكردند كه آنها را به خانه خود راه بدهند در آنجا ديوارى بود مشرف به خراب شدن، عالم مزبور آن ديوار را مرمّت كرد موسى به مقام اعتراض برآمد كه اينها ما را ميهمان نكردند، اقلا اين كار را در مقابل مزدى مى كردى

كه با آن طعامى بخريم؟! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 245

عالم گفت: اينجاست كه بايد از تو جدا شوم، اكنون علّت كارهايم را كه حوصله نكردى براى تو بيان مى كنم.

امّا كشتى را كه شكافتم، آن مال عدّه اى از بيچارگان بود كه با آن امرار معاش مى كردند، پادشاهى در آن حوالى بود كه مال مردم را به زور مى گرفت، خواستم، كشتى را معيوب كنم تا آن پادشاه ظالم در آن كشتى طمع نكند.

امّا: آن پسر بچه اى كه كشتم، پدر و مادرش آدم خوب و مؤمن بودند، اگر زنده مى ماند بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را به شرك و طغيان درآورد خواستم خدا به آن دو پاكتر و مهربانتر از او را عطا فرمايد.

امّا: ديوارى كه مرمّت كردم، مال دو پسر يتيم بود، و در زير آن ديوار گنجى بود، پدرشان مرد نيكوكارى بود خدا خواست آن ديوار مدتى بماند تا آن دو بزرگ شده و گنج خود را پيدا كنند، اين است حقيقت كارهايم كه تاب تحمّل آنها را نداشتى.

دوم: اين ماجرا نشان مى دهد كه پيشآمدها و حوادث، عللى و حكمتهايى دارند كه از ما پوشيده است، و اگر آن علل بر ما روشن شود، از مرگهاى ناگهانى، زلزله ها، كرى ها، كورى ها، يتيم شدن اطفال و خرابيها ناراحت نخواهيم بود، بلكه تسليم امر خدا خواهيم بود، كه خدا صلاح ما را بهتر از ما مى داند، خواه اين حوادث در جان باشد يا در مال، سه فقره بودن قضايا، شايد اشاره به تعدد علل و حكمتها باشد، اين باب بسيار بزرگى در توجيه كارهاى جهان است كه عقل ما به آنها نمى رسد.

على عليه السّلام در نهج

البلاغه به امام حسن عليه السّلام مى نويسد:

«و انّ الدنيا لم تكن لتستقرّ إلا على ما جعلها اللَّه عليه من النعماء و الابتلاء و الجزاء فى المعاد و ما شاء تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 246

ممّا لا نعلم فان اشكل عليك شي ء من ذلك فاحملى على جهالتك فانك اول ما خلقت جاهلا ثمّ علمت»،

در الميزان اين قصّه را به اول سوره مربوط دانسته است يعنى اى پيامبر خويشتن دار باش و به تبليغ رسالتت ادامه بده، زينت و زيور دنيا كه مردم را مشغول كرده است بر تو گران نيايد چون در پشت اين زندگى ظاهر، باطنى است و بالاى تسلّط اينها تسلّط الهى وجود دارد.

وانگهى قصه موسى و عالم گويى اشاره است كه اين وقايع و حوادث كه بر دنيا پرستان مى گذرد تأويل و باطنى دارد كه روز قيامت آشكار خواهد شد.

سوم: موسى كه در اين قصّه آمده است همان موسى بن عمران عليه السّلام است كه يكى از پيامبران اولوا العزم مى باشد چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است.

در مجمع البيان فرموده: محمّد بن اسحاق مى گويد: اهل كتاب گفته اند موسى كه در طلب خضر بود موسى پسر ميشا پسر يوسف است كه پيش از موسى از انبياء بنى اسرائيل بود. آن گاه طبرسى فرموده: عقيده جمهور آنست كه او موسى بن عمران است.

چهارم: منظور از «فتى» كه در خدمت موسى بود. وصيّ او يوشع بن نون است و عالمى كه موسى در جستجوى او بود همان خضر معروف مى باشد، چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

قال

كان وصى موسى بن عمران يوشع بن نون و هو فتاه الذى ذكر اللَّه فى كتابه

». باز در آن كتاب از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: موسى از خضر عالمتر بود

«كان موسى اعلم من الخضر».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 247

ناگفته نماند: علم خضر غير از علم موسى عليه السّلام بود، در روايات آمده است:

خضر به موسى گفت: تو به كارى مكلّف شده اى كه من طاقت آن را ندارم و من به كارى مكلّف شده ام كه تو طاقت آن را ندارى.

60- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً.

در روايات هست كه موسى از جانب خدا مأمور بود تا خضر را دريابد، به يوشع بن نون شايد از آن جهت «فتى» گفته شده كه خدمت موسى مى كرده است، «لا ابرح» تقديرش «لا ابرح امشى» يعنى پيوسته راه مى روم تا به مجمع البحرين برسم يا مدت زيادى راه بروم ظاهرا منظور آنست كه اگر زود به آنجا رسيدم هيچ و گر نه مدت مديدى سفر خواهم كرد تا به آنجا برسم و اين مى رساند كه موسى مصمّم بود حتما خضر را پيدا كند. نكره آمدن «حقبا» دلالت به وصف تقديرى دارد يعنى «حقبا طويلا» راجع به مجمع البحرين در نكته ها سخن خواهيم گفت.

61- فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً.

اين آيه و دو آيه بعدى نشان مى دهد كه يك ماهى براى خوراك با خود داشته اند، و نيز معلوم مى شود كه آن را مثلا روى سنگى گذاشته و از آن غفلت كرده اند، و آن از روى سنگ لغزيده و به دريا افتاده و يا موج، آن را

به دريا برده است، از آيه 63 معلوم خواهد شد يوشع آب افتادن آن را ديده است ولى فراموش كرده كه به موسى خبر دهد على هذا «نسيا» مربوط است به آنكه آن را روى سنگى گذاشته و غفلت كرده و به استراحت پرداخته اند.

سپس يوشع، دريا افتادن آن را ديده است ولى از يادش رفته كه به موسى اطلاع دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 248

در الميزان فرموده است: بدانكه آيات صريح نيست در اينكه ماهى زنده شده و به آب رفته است بلكه ظاهر نَسِيا حُوتَهُما و نَسِيتُ الْحُوتَ آنست كه ماهى را در محلّى از صخره گذاشته اند كه به دريا افتاده و يا موج آن را به دريا برده و در آن غائب شده است ... مؤيّد اين سخن بعضى از روايات است كه نشانه وجود آن عالم، مفقود شدن ماهى بود نه زنده شدن آن و اللَّه اعلم.

على هذا معناى فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً آنست كه راهش را به طور سرازيرى در دريا گرفت و ناپديد شد نه آنكه زنده شده باشد.

62- فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.

از «غدائنا» معلوم مى شود كه استراحت كرده و صبح از آنجا حركت كرده و پس از گذشتن از مجمع البحرين احساس گرسنگى نموده اند كه موسى به يوشع فرموده است: صبحانه را بياور كمى غذا بخوريم كه خسته شديم.

63- قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً.

از طعام خواستن موسى، جريان ماهى به ياد يوشع افتاده و گفته است:

ياد دارى آنجا كه در كنار

صخره استراحت كرده بوديم، من ماهى را از ياد بردم، كه به دريا افتاد. اگر مراد از أَنْ أَذْكُرَهُ خبر دادن به موسى باشد در اينصورت منظور از نَسِيتُ الْحُوتَ نسيان دريا رفتن آنست، يعنى: از يادم رفت كه به دريا افتادن ماهى را به تو بگويم و اگر مراد ياد كردن خود ماهى باشد منظور اين مى شود كه از ماهى غفلت كردم و آن به دريا افتاد، اين كلام مى فهماند كه اول از ماهى غفلت كرده و آن به دريا افتاده است و در ثانى از يادش رفته كه به موسى جريان را خبر بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 249

در جمله وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ كه نسبت نسيان به شيطان داده شده است نظير زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل/ 24 مى باشد اگر گويند:

يوشع پيامبر بود و پيامبران معصوم هستند چطور شيطان در آنها تصرف تواند كرد؟ گوئيم آن درباره معصيت است ولى شيطان مى تواند نظير اين اذيّت را به رسولان خدا برساند مانند: وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ص/ 41 (از الميزان).

جمله وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً تقديرش «اتخاذا عجيبا» است و نشان مى دهد كه به دريا افتادن غير منتظره يا غير عادى بوده است.

64- قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً.

لفظ ذلك «اشاره» است به همان مكان كه در آنجا استراحت كرده بودند، معلوم مى شود كه خداوند از طريق وحى به موسى فهمانده بود: هر جا كه ماهي مفقود گرديد خضر در آنجاست، چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق از پدرش عليهما السّلام نقل شده است،

منظور از آثار ردّ پاى آنهاست «قصصا» تقديرش «يقصان قصصا» است يعنى: بر نشانه پاهاى خود برگشتند كه به دقّت اثر گامهاى خويش را تعقيب مى كردند، تا به همان جا برسند.

65- فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

منظور از «عبدا» خضر عليه السّلام است. در علل الشرائع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خضر پيامبر مرسلى بود كه خدا او را براى قوم خويش مبعوث فرمود، او آنها را به توحيد و اقرار به انبياء و كتابهاى خدا دعوت فرمود «1».

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق عليه السّلام ان الخضر كان نبيا مرسلا بعثه اللَّه الى قومه فدعاهم الى توحيده و الاقرار بانبيائه و رسله و كتبه و كانت آيته انه كان لا يجلس على خشبة يابسة

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 250

لفظ مِنْ عِنْدِنا و لفظ مِنْ لَدُنَّا نشان مى دهد كه رحمت و علم، رحمت و علم به خصوصى بوده اند نه معمولى، طبرسى رحمه اللَّه، رحمت را نبوت دانسته و الميزان آن را تأييد مى كند، احتمال دارد كه منظور از رحمت همان علم بخصوص باشد در اينصورت جمله اخير بيان رحمت است. منظور از «علما» همان علم به اسرار و باطن قضايا است كه در آيات بعدى خواهد آمد و آن علم تجربى و اكتسابى نبوده است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در نزد خضر علمى بود كه در الواح براى موسى نوشته نشده بود، موسى گمان مى كرد جميع آنچه محتاج اليه است در صندوق عهد او است و همه علم براى او در الواح نوشته شده است.

66- قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا

عُلِّمْتَ رُشْداً.

لفظ «رشدا» مى شود مفعول «تعلمن» باشد يعنى از آنچه تعليم يافته اى بمن كمالى تعليم كن.

طبرسى فرموده است «ان تعلمنى امرا ذا رشد» به هر حال موسى از او خواست كه از علم موهوبى خود به او تعليم كند.

67 و 68- قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.

جواب خضر عليه السّلام است كه اول فرمود: تو نمى توانى به همراهى من هرگز صبر كنى، دوم به گفته خود استدلال كرد كه به باطن كارهاى من اطلاع ندارى لذا صبر نتوانى نمود، «خبرا» تميز است و فاعل «لم تحط» ضمير مخاطب مستتر مى باشد يعنى «لم تحط به علمك» چگونه صبر توانى كرد به چيزى كه علم تو بآن احاطه نكرده است.

__________________________________________________

و لا ارض بيضاء الا اهتزت خضراء و انما سمى خضرا لذلك و كان اسمه بليا بن ملكا بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح عليه السّلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 251

در آيه اول به نحو اكيدى صبر و توانايى موسى در زمينه كارهاى او نفى شده است، در مجمع البيان فرموده: چون موسى كارهاى خود را بنا بر ظاهر امر مى گرفت ولى خضر طبق علمى كه خدا به او داده بود با باطن امور حكم مى كرد.

69- قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً.

در اين آيه موسى قول مى دهد در مقابل كارهاى او صبر كند و اصلا با او مخالفتى ننمايد «امرا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، يعنى: «اصبر و لا اعصى لك فى امر تأمرنى به»، هر دو جمله از آيه، مقيّد به مشيّت خداست، على هذا نه در عدم

صبر دروغ گفته است و نه در عدم اطاعت در مقابل فَلا تَسْئَلْنِي كه خواهد آمد.

70- قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

اين آيه نشان مى دهد كه خضر قول داده است كه بعدا علّت و باطن كارهاى خود را توضيح بدهد، از موسى فقط قول گرفته است كه ابتدا سؤال نكند بلكه منتظر باشد تا خضر ابتدا به توضيح دهد، پس «احدث» به معنى احداث و ابتدا كردن به توضيح است، ظاهر آنست كه «منه» متعلّق به «ذكرا» مى باشد.

در الميزان در ذيل اين آيه به مراعات ادب از طرف موسى در گفتگو با خضر و ادب خضر در گفتگو با موسى اشاره فرموده است، آرى دقّت در آيات گذشته، حكايت از ادب بسيار عالى موسى عليه السّلام دارد، ملاحظه كنيد آن حضرت با آنكه حامل وحى خدا و پيامبر صاحب شريعت است در مقابل يك نفر عالم چقدر خضوع مى كند، خضر نيز او را ردّ و از خود دور نكرد بلكه گفت نمى توانى و نيز امر نكرد بلكه گفت: اگر با من همراهى كردى ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 252

71- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.

از آيه معلوم مى شود كه بعد از قول و قرار، شروع به سفر كرده و در ضمن مسافرت دريا كرده اند «ركبا» به صيغه تثنيه نشان مى دهد كه يوشع با آنها نبوده است، لام در «لتغرق» براى غايت است، يعنى شكافتن كشتى به غرق مسافران مى انجامد، و گر نه خضر نظرش غرق مسافران نبود.

اينجاست كه ملاحظه مى شود موسى تاب نياورده، به مقام اعتراض مى آيد اين

عمل بنا به ظاهر، كار بسيار بدى است ولى بنا به علّتى كه خضر بيان خواهد كرد كار خوبى است.

72- قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً.

در اينجا به سؤال موسى اعتراض كرده و قرار گذشته را به او ياد آورى كرده است.

73- قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً.

اعتذار است از موسى كه من فراموش كردم در مقابل فراموش كردن مؤاخذه و ملامتم مكن و در كار مصاحبت خود بر من سخت مگير كه از من دور شوى، بعضى «نسيت» را به معنى ترك گرفته اند نه نسيان ولى معنى نسيان صحيحتر است در هر حال اين سخن، اعتذار است.

74- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

يعنى از كشتى خارج شده و به راه خود ادامه دادند، به پسرى رسيدند كه خضر او را كشت، موسى بر آشفت كه آيا انسان بيگناهى را كشتى؟ بى آنكه كسى را بكشد و مستحق قصاص شود؟ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 253

در علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: موسى از موى سر خضر گرفت و گفت آيا ... خضر گفت عقول انسانها بر كار خدا حكم نتواند كرد بلكه كار خدا بر قلوب حكم مى كند بآنچه مى بينى تسليم شو و صبر كن مى دانستم كه به همراهى من صبر نخواهى كرد (تفسير صافى) 75- قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً.

تكرار آيه 72 است در اينجا لفظ «لك» اضافه شده است و آن مفيد اين معنى است كه آن گفته متوجّه تو بود نه كس ديگر.

76- قالَ إِنْ

سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.

لفظ «بعدها» راجع است به «مرة» يا به مسئله، يعنى اگر بعد از اين دفعه يا بعد از اين مسأله از كارى كه خواهى كرد سؤال كردم با من مصاحبت مكن از طرف من به عذر آنكه مرا ترك كنى رسيده اى.

در مجمع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: از موسى پيامبر خدا حيا مى كنم اگر صبر مى كرد هزار عجائب مى ديد: «استحيى نبى اللَّه موسى و لو صبر لرأى الفا من العجائب».

77- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.

مراد از «استطعما» طعام خواستن به طور ميهمانى است يعنى از اهل قريه خواستند كه آنها را ميهمان كنند چنان كه فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما دليل آنست، منظور از يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ اشراف و نزديك شدن به انهدام است «فاقامه» يعنى آن را اصلاح و مرمّت و ثابت كرد، اين عمل كه اهل شهر آنها را ميهمان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 254

نكردند و خضر ديوار را مرمّت كرد، موسى را بر آن داشت كه بگويد: اگر مى خواستى به اين عمل مزدى از آنجا مى گرفتى تا طعامى خريده و سدّ جوع كنيم؟! اين سومين اعتراضى بود كه موسى به خضر مى كرد، به نظر مى آيد كه خضر در حضور مردم آن ديوار را مرمّت كرده است و نيز معلوم مى شود چيزى نداشته اند كه با آن طعام بخرند.

78- قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

لفظ «هذا» اشاره است به كلام موسى و فراق بمعنى

«مفرّق» است يعنى اين سخن ميان من و تو را جدا مى كند، به قولى «هدا وقت فراقنا»، به نظر بعضى تقدير آن «هذا سبب الفراق بينى و بينك» تكرار «بين» گويند براى تأكيد است. علّت اين سخن آن بود كه موسى خود گفته بود. اگر بار ديگر اعتراض كردم با من مصاحبت مكن، آن گاه خضر فرمود: اكنون علّت و باطن كارهايم را براى تو، بيان مى كنم كه حوصله آنها را نداشتى.

79- أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً.

يعنى: علّت آنكه كشتى را شكافتم آن بود كه كشتى مال عده اى از بيچارگان بود، پادشاه ظالمى در آن حوالى بود كه كشتيها را غصب و مصادره مى كرد، من كشتى را معيوب كردم تا پادشاه در آن طمعى نكند، و آن بيچاره ها از آن، نان به دست آورند «وراء» به معنى پشت سر است مراد از آن ظاهرا «تعقيب» است. يعنى در آنجاها و در تعقيب آنها پادشاهى بود كه كشتيهاى سالم را به غصب مى گرفت.

80- وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 255

يعنى: علّت كشتن آن پسر اين بود كه پدر و مادرش مؤمن بود، اگر بزرگ مى شد، كافر مى شد، پدر و مادرش را نيز به طغيان و كفر مى كشيد، ظاهرا اگر اين حقيقت روشن شود، كشتن چنين پسرى بصرفه او و پدر و مادرش است.

عياشى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: خضر ترسيد كه اگر آن پسر بزرگ و عاقل شود پدر و مادرش را به كفر دعوت كند و آنها از

فرط محبت او را اجابت نمايند.

الميزان احتمال مى دهد كه «خشينا» به معنى تحذّر باشد، يعنى حذر كرديم از اينكه چنين باشد، طغيانا و كفرا، اگر مفعول «يرهقهما» باشد، معنى همان است كه گفته شد، احتمال دارد كه طغيانا و كفرا تميز باشد يعنى آن پسر روى كفر و طغيان كه خواهد داشت پدر و مادرش را به كفر در مى كشد «خشينا» كه متكلم مع الغير است، افاده علم مى كند، اين صيغه ظاهرا براى آنست كه دستور خدا در اين كار با او بود و گر نه مى گفت: «فخشيت».

81- فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.

يعنى با كشتن آن پسر خواستيم كه به آن پدر و مادر، بهتر از آن پسر و مهربانتر از او را بدهد، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: براى آن دو دخترى متولد شد و از او پسرى به دنيا آمد كه به نبوت رسيد

«قال: انه ولدت لهما جارية فولدت غلاما فكان نبيا»

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:

«قال: فابدلهما جارية ولدت سبعين نبيا».

منظور از «زكاة» پاكى و ايمان است در مقابل «كفر و طغيان» كه در آيه قبلى گذشت و غرض از أَقْرَبَ رُحْماً ظاهرا صله رحم خدمت به پدر و مادر است، به هر حال، اين و آيه قبلى نشان مى دهد كه ايمان آن پدر و مادر سبب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 256

عمل خضر بوده است تا آن دو مؤمن، پسرى پاك و مهربان داشته باشند.

82- وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا

كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ.

يعنى علّت تعمير آن ديوار اين بود كه ديوار مال دو نفر يتيم از اهل شهر بود، زيرا آن ديوار گنجى براى آنها بود، اگر ديوار تعمير نمى شد، خراب مى گرديد كارگرانى كه براى ساختن آن ديوار مى آمدند، گنج را پيدا مى كردند و مى بردند ولى با مرمت من، آن ديوار تا بزرگ شدن آن دو يتيم خراب نمى شود، خودشان تعمير مى كنند و گنج خود را پيدا مى كنند. در اينجا چند مطلب وجود دارد.

اول: سبب اينكار نيكوكارى پدر آن دو پسر بوده و اين مى رساند كه نيكو- كارى پدر در سعادت فرزندان مؤثر است امام صادق عليه السّلام فرموده است: خدا به صالح بودن شخص، فرزندان او و فرزند فرزندان او را اصلاح مى كند، او را در خانه هايش و در خانه هاى اطرافش حفظ مى كند، پيوسته در حفظ خدا قرار مى گيرند زيرا او پيش خدا محترم است.

آن گاه امام عليه السّلام آن دو غلام را نقل فرمود و گفت وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً آيا نمى بينى خدا پاداش نيكوكارى پدرشان را به آنها داد؟ «1».

در روايت ديگر از باقر امام صادق عليهما السّلام آمده است:

«قالا: يحفظ الاطفال باعمال آبائهم كما حفظ اللَّه الغلامين بصلاح ابيهما».

دوم: در زمينه گنج كه در آيه شريفه آمده است، رواياتى وارد شده است از

__________________________________________________

(1)

عن اسحاق بن عمار قال سمعت ابا عبد اللَّه عليه السّلام يقول: ان اللَّه ليصلح بصلاح الرجل المؤمن ولده و ولد ولده و يحفظه فى دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللَّه لكرامته على اللَّه ثم ذكر الغلامين فقال و كان ابوهما صالحا الم تر ان اللَّه شكر صلاح ابويهما لهما (عياشى)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

257

جمله اينكه در تفسير عياشى از صفوان جمال نقل شده: از امام صادق عليه السّلام از قول خدا «و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما» پرسيدم فرمود:

بدان كه آن طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود:

«انى انا اللَّه لا اله الا انا»

هر كه به مرگ يقين كند دندانش نمى خندد، هر كه بحساب يقين نمايد قلبش فرحناك نمى شود، هر كه به قدر ايمان آورد جز پروردگارش از كسى و از چيزى نمى ترسد.

در روايت ديگرى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه آمده است كه آن لوحى بود از طلا و در آن نوشته شده بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، محمّد رسول اللَّه عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح ...

اين احاديث در كتب اهل سنت نيز نقل شده است.

اين با روايت اول منافات ندارد، زيرا مراد از حديث اول آنست كه منظور از گنج در هم و دينار نبوده است بلكه نظر به كلماتى است كه در آن نوشته شده بود طبرسى رحمه اللَّه در جمع ما بين آيه و روايات فرموده است گنج مالى بود كه در آن علمى نوشته شده بود پس آن مال و علم بوده است.

نكته ها

مجمع البحرين كجا بوده است؟

مى دانيم كه موسى عليه السّلام، ابتدا در مصر زندگى مى كرد سپس با بنى اسرائيل به صحراى سينا آمد و در آنجا بود تا از دنيا رفت، آن حضرت و هارون در صحراى سينا از دنيا رفتند و به سرزمين فلسطين وارد نشدند، نظر بنقشه امروزى، مجمع البحرين كه موسى در آنجا با خضر ملاقات كرد، يكى از چهار محل مى شود ولي هر چهار محل نسبت به صحراى سينا

بسيار دور هستند حدود صدها فرسخ، بلكه بيشتر، آن روز با نبودن وسائل مسافرت چطور موسى عليه السّلام توانسته است به آنجاها برود؟! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 258

بهر حال اولين مجمع البحرين كه مى شود از آن نام برد باب المندب است، آنجا كه درياى احمر به اقيانوس هند متصل مى شود، ولى آن در انتهاى شبه جزيره عربستان واقع شده و از صحراى سينا صدها فرسخ فاصله دارد.

دوم تنگه هرمز، آنجا كه خليج فارس به درياى عمان متصل مى شود، آنجا نيز صدها فرسخ با صحراى سينا فاصله دارد.

سوم: تنگه بسفر كه در آنجا درياى سياه به درياى مرمره اتصال پيدا مى كند.

چهارم: تنگه داردانل آنجا كه درياى مرمره بدرياى مديترانه متصل مى شود، اين دو محل گر چه تا حدى نزديك هستند ولى باز بعيد است كه موسي عليه السّلام به آنجاها رفته باشد، زيرا با وسائل آن روز شايد ماهها طول مى كشيد.

به نظر بعضى: آن تنگه جبل الطارق است آنجا كه درياى مديترانه به اقيانوس اطلس متصل مى شود، اين بسيار بعيد است موسى عليه السّلام خضر را در اروپا پيدا كند على هذا اگر مراد يكى از چهار محل فوق باشد بايد گفت كه آن حضرت در انتهاى خشكيهاى يكى از آنها با خضر ملاقات كرده است.

احتمال ديگر آن است كه اين ملاقات در نزديكيهاى بندر عقبه اتفاق افتاده باشد و در آنجا دماغه اى بوده است كه اكنون در اثر تغييرات زمين از بين رفته است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 259

[سوره الكهف (18): آيات 83 تا 102]

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً

(84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92)

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98) وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً (100) الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً (102)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 260

83- از تو از ذو القرنين مى پرسند بگو: براى شما از

او خبرى خواهم خواند.

84- ما وى را در زمين تمكن داديم و از همه چيز به او وسيله عطا كرديم.

85- پس راهى را تعقيب كرد.

86- تا چون به مغرب آفتاب رسيد، آن را ديد كه در چشمه گل آلودى فرو مى رود و نزديك چشمه قومى يافت گفتيم: اى ذو القرنين يا عذاب ميكنى و يا ميانشان طريقه نيكويى پيش مى گيرى.

87- گفت: هر كه ستم كرده است به زودى او را كيفر مى دهيم سپس به سوى پروردگارش بر مى گردد و عذابى سختش مى كند.

88- اما آنكه ايمان آورده و كار صالح كرده است براى او پاداش نيكى هست و از جانب خود كار آسانى به او امر مى كنيم.

89- آن گاه راهى را تعقيب كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 261

90- تا چون به مشرق آفتاب رسيد، آن را ديد، به قومى طلوع مى كند كه ايشان را جز آفتاب پوششى قرار نداده ايم.

91- چنين بود و ما از آنچه نزد وى بود خبر داشتيم.

92- سپس راهى را تعقيب كرد.

93- تا چون ميان دو كوه رسيد در نزديك آنها قومى يافت كه سخن نمى فهميدند.

94- گفتند: اى ذو القرنين يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند آيا براى تو مزدى مقرر داريم كه ميان ما و آنها سدى بنا كنى؟

95- ذو القرنين گفت: آنچه خدايم در آن بمن تمكن داده بهتر است مرا به نيرو كمك كنيد تا ميان شما و آنها حائلى بنا كنم.

96- قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان دو ديواره را پر كرد، گفت: بدميد تا آن را بگداخت گفت: مس مذاب بياوريد تا بر روى آن بريزم.

97- در نتيجه، نتوانستند از آن بالا روند

و نتوانستند آن را عقب زنند.

98- ذو القرنين گفت: اين مرحمتى است از پروردگارم پس چون وعده خدايم آيد آن را متلاشى ميكند ...

99- در آن مى گذاريم كه گروهى در گروهى موج زند، به صور دميده شود به طور كامل جمعشان كنيم.

100- آن روز جهنم را به طور كامل بر كافران نشان دهيم.

101- كسانى كه ديدگانشان از ياد من در پرده بوده و شنيدن نمى توانسته اند.

102- آيا كافران گمان كرده اند كه جز من بندگان مرا سرپرست گيرند (و از عذاب من نجاتشان دهند) ما جهنم را براى كافران محل فرود آمدن آماده كرده ايم.

كلمه ها

ذى القرنين: قرن (بر وزن عقل) بمعنى جمع كردن است «قرن البعيرين جمعهما في حبل» يعنى دو شتر را با يك طناب بست و نيز به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 262

شاخ آيد مانند شاخ گاو و گوسفند و نيز بمعنى جماعتى است كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى كنند جمع آن قرون است به معنى زمان نيز آمده است «ذو القرنين» لقب آن پادشاه است، قرن ظاهرا در اينجا به معنى شاخ است يعنى صاحب دو شاخ كه در نكته ها خواهد آمد.

سببا: سبب: وسيله. راغب گويد: ريسمانى است كه از آن به درخت بالا مى روند راه را نيز سبب گويند كه وسيله رسيدن به مقصد است.

حمئة: جماء: لجن سياه بدبو، «طين اسود منتن» عين حمئة: چشمه اى كه در آن لجن سياه هست و آبش سياه ديده مى شود.

نكرا: نكر (بر وزن قفل): منكر و ناپسند.

سترا: ستر (بر وزن فكر): پرده و پوشش و بر وزن عقل به معنى پوشاندن است.

خبرا: خبر (بر وزن قفل): دانستن و علم.

سد: سد: بستن و

اصلاح كردن «سد الثلمة: اصلحها و وثقها» و نيز به معنى سد معروف و حايل ميان دو چيز است، گويند: بضم اول سدى است كه طبيعى و فعل خدا باشد و بفتح اول آنست كه فعل انسان باشد كوه را نيز سد گويند كه ميان دو چيز سد و حائل است منظور از «سدين» در آيات، دو كوه است يأجوج: يأجوج و مأجوج: نام اقوامى است كه شايد در مغولستان فعلى چين زندگى مى كرده اند و در نكته ها خواهد آمد، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است يكى در اينجا، ديگرى در سوره انبياء/ 96. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 263

ردما: ردم: سد اصل آن گرفتن شكاف با سنگ است «ردمت الثلمة:

سددتها».

زبر: زبر (بضم اول و فتح دوم) پاره ها و تكه هاى آهن و مس، مفرد آن زبره بر وزن حفره است.

صدفين: صدف: ناحيه و جانب كوه. «ساوى بين الصدفين» مساوى و پر كرد بيان دو ناحيه كوه را.

خرجا: گويد: آنچه از زمين داده مى شود اسمش خراج و آنچه از مال داده مى شود نامش خرج است.

انفخوا: نفخ: دميدن «انفخوا» بدميد.

قطرا: قطر: مس مذاب «القطر: الخامس المذاب» افراغ: ريختن و خالى كردن أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً بريزم بر آن مس ذوب شده را آن را قلع مذاب و آهن مذاب نيز گفته اند، علت اين تسميه آن كه فلز با ذوب شدن متقاطر مى گردد.

نقبا: نقب: سوراخ كردن، سوراخ وسيع، راهى كه در كوه باشد.

دكاء: دك (بر وزن عقل): كوبيدن. «دككت الشي ء دكا» آن وقت گويند كه بكوبى و با زمين يكسان كنى. دك و دكاء هر دو به معنى كوبيدن است، آن در آيه به معناى مفعول و كوبيده شده

(مدكوك) است.

عرضنا: عرض: نشان دادن و ظاهر شدن. «عرضنا»: نشان داديم و ظاهر كرديم.

غطاء: پرده. راغب گويد: غطاء مثل طبق و نحو آنست كه روى چيزى گذاشته شود، چنان كه غشاء مثل لباس و نحو آنست كه روى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 264

چيزى بگذارند.

نزلا: نزل (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده است تا بر آن نازل شود، راغب گويد: «النزل ما يعد للنازل من الزاد» آن در آيه به معنى آماده شده براى كفار است كه جهنم و عذاب باشد.

شرحها

آيات شريفه در زمينه شرح حال مردى بنام ذو القرنين است كه در اول سوره گفته شد: يهود به مشركان مكه تعليم دادند كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بپرسند لفظ «يسئلونك» صريح است كه از حضرت ماجراى او را پرسيده اند، آنچه از آيات گذشته استفاده مى شود چنين است:

اول: ذو القرنين پادشاه قدرتمندى بود كه خداوند به او تمكن و اسباب حكومت داده بود مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً.

دوم: در ضمن آيات خواهيم گفت كه ذو القرنين پيغمبر نبود ولى از آيات به دست مى آيد كه يا با پيغمبرى رابطه داشته و از او فرمان مى گرفته و مانند طالوت از جانب پيامبر بنى اسرائيل منصوب گرديد كه در سوره بقره گذشت و يا مسائل شرعى را ميدانست و يا خدا به او الهام مى كرد.

سوم: آيات شريفه حاكى است كه ذو القرنين سه تا مسافرت داشته است يكى اينكه به طرف مغرب مملكت خود سفر كرده و به محلى رسيده كه آب دريا در خشكى پيش رفته و در اثر كم عمق بودن، به واسطه

لجن ها، سياه ديده مى شد، بيننده فكر مى كرد كه آفتاب در دريا و در آب غروب مى كند.

ذو القرنين در آنجا گروهى از مردم را گويى كه اهل شورش بودند گرفتار نموده، بدكاران آنها را كيفر داده و نيكوكارانشان را آزاد كرده است، مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 265

فهميد كه اين سفر، لشكر كشى بوده تا فتنه برپا شده را بخواباند.

سفر ديگرش به شرق كشور بوده و در آنجا بقومى رسيده است كه از تمدن بقدرى دور بودند، حتى خانه ساختن را نيز بلد نبوده اند، ذو القرنين هر معامله كه با آنها كرده به دستور خدا كرده است.

و در سفر سوم به شكافى ميان دو كوه رسيده و در آنجا قومى ديده است كه در مراحل اوليه زندگى مى زيسته اند، آنها به ذو القرنين گفته اند: اقوام يأجوج و ماجوج كه در پشت كوه ها ساكن هستند از اين شكاف بر ما هجوم آورده و ما را غارت مى كنند، ما به تو مزدى مى دهيم كه اين شكاف را ببندى تا اين كوه ها سدى باشد ميان ما و آنها.

ذو القرنين گفته است: فقط با نيروى انسانى و وسائل به من كمك كنيد، آن گاه شكاف ميان دو كوه را با تكه هايى گرفته و با مس مذاب آهنها را به هم چسبانده و از آمدن يأجوج و ماجوج جلوگيرى كرده است و فرموده: وقت آمدن وعده خدا اين سد كوبيده خواهد شد، مطلبى نيز در همين رابطه در آيات اخير هست كه ضمن تفسير آيات خواهد آمد، اينها كه گفته شد براى فهم آيات، مقدمه اى بود، بقيه مطالب در نكته ها خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى.

83- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (صحيحترين قرآنها به خط مصطفي نظيف قدر اوغلى).

و در مجمع البيان و در المعجم المفهرس «سأتلوا» با اضافه الف نوشته شده است كه بعد از واو جمع مى آيد، منظور از ذكر، خبر و قصه است، الميزان احتمال مى دهد كه ذكر به معنى قرآن است چنان كه در بعضى از آيات آمده است يعنى «سأتلوا عليكم منه قرءانا» آيات بعدى بيان ذكر است.

84- إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 266

آيه در مقام امتنان است كه خدا فرمايد: ما به او تمكن و قدرت داديم و از هر چيزى وسيله اى در اختيارش گذاشتيم تا به مقاصد خود برسد مانند عقل، علم، دين، قدرت جسم، كثرت مال، لشكريان، حسن تدبير و مانند آن (در الميزان).

85 و 86- فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً اين دو آيه در بيان سفر اول ذو القرنين است و نشان مى دهد كه او در سفر مغرب به كنار دريايى رسيده كه آب آن در اثر لجن ها سياه ديده مى شد و بيننده خيال مى كرد كه آفتاب در آن غروب مى كند، اين يك امر عادى است، ما اگر در كنار دريايى باشيم كه در آن خشكى ديده نشود، خواهيم ديد كه آفتاب در آب غروب مى كند و از آن طلوع مى كند، النهايه آنجا خليج كم عمقى بوده كه آب به واسطه لجن، سياه ديده مى شده است. در اين زمينه در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

منظور از «سببا»

ظاهرا راه است فَأَتْبَعَ سَبَباً يعني راهى را تعقيب كرد كه همان راه مغرب بود در اينجا چند مطلب هست:

اول: آيه نشان مى دهد كه ذو القرنين در اين سفر لشكر كشى كرده و به گروهى مسلط شده است و بفكر بوده كه با آنان چطور رفتار كند چنان كه آيه بعدى اين مطلب را روشن تر مى كند.

دوم: آيا قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ دليل است بر اينكه او پيغمبر بود و خدا بر او وحى فرستاده است؟ يا از پيامبرى مأذون بود و از او دستور ميگرفت كه خدا آن را به خود نسبت داده است؟ مانند طالوت كه از طرف پيامبر اسرائيلى به تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 267

حكومت منصوب بود، يا منظور از قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ الهام است چنان كه خدا در وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى به مادر موسى الهام فرمود؟ سوم: محلى كه آفتاب در آن غروب مى كرد مانند چشمه بزرگى بود ظاهرا آنجا خليج بوده است در نكته ها خواهد آمد.

87- قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً.

معلوم مى شود كه آنها هم ياغى بوده اند و هم مشرك و گناهكار كه: ما در مقابل ظلم و طغيان به آنها كيفر مى دهيم و چون از دنيا رفتند پيش خدايشان نيز مسئول خواهند بود، «ثم يرد» نشان مى دهد كه كيفر، قتل بوده است، به قرينه «من آمن» كه در آيه بعدى خواهد آمد، مى توان ظلم را در اين آيه به شرك و كفر معنى كرد و بايد افساد و شورش را بر آن افزود كه بسبب لشكر كشى ذو القرنين به وجود آمده بود.

88- وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ

عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً.

يعنى در ميان اينها آنكه اهل ايمان است و نيكوكارى كرده و شورش و فتنه بر پا نكرده است، او را پاداش نيكويى هست و به او تكليف سختى نخواهد شد.

غرض از عَمِلَ صالِحاً شايد خواباندن فتنه و دعوت مردم به آرامش باشد كه از بعضى مؤمنين سر زده بود، «جزاء» مى شود تميز باشد و تقدير آن «فله المثوبة الحسنى جزاء» است، منظور از اين جمله به احتمال قوى پاداش دنيوى است، يعنى به چنين اشخاص پاداش نيكويى از حيث كارشان خواهيم داد و نيز به آنها فرمان آسانى خواهيم داد، شايد منظور آنست كه پس از تحقيق، فرمان خواهيم داد كه آزاد شوند خلاصه آنكه باين گروه هم پاداش خواهيم داد و هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 268

آزاد خواهيم نمود، احتمال ضعيف آنست كه منظور پاداش آخرت باشد و اللَّه اعلم.

89- 91- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.

آيات سه گانه در بيان سفر دوم ذو القرنين است به نظر مى آيد كه او به مشرق نيز لشكركشى كرده باشد و در آنجا به اقوامى رسيده كه در مراحل اوليه زندگى بوده و حتى از خانه ساختن نيز عاجز بوده اند.

عياشى از امام باقر عليه السّلام در تفسير لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«لم يعلموا صنعة البيوت».

«دون» به معنى غير است يعنى براى آنها جز آفتاب پوششى قرار نداده بوديم، الميزان مى گويد: اينكه خدا «لم نجعل» را به خود نسبت

داده است معنايش آنست كه آنها هنوز متوجه خانه ساختن و مانند آن نبوده اند.

«كذلك» ظاهرا اشاره است به صدر آيه، يعنى قضيه اين چنين بود وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً يعنى علم ما به آنچه در نزد ذو القرنين بود احاطه داشت، شايد منظور آن باشد كه هر چه كرد و هر چه گفت زير نظر ما و با اجازه ما بود نظير قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ ... در آيه گذشته، ولى صرف اينكه گفته شود: ما به حال او و تداركات و لشكريان او دانا بوديم، چندان مفيد فائده نيست و احتمال اول قويتر است.

92 و 93- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا.

از اين آيات، سفر سوم ذو القرنين شروع مى شود، الف و لام «السدين» براى عهد است يعني سپس راه ديگرى را در پيش گرفت تا ميان آن دو كوه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 269

رسيد، ظاهرا دو كوه بودن به واسطه آن شكاف معروف بود كه اقوام وحشى از آنجا حمله مى كردند رسيدن به ميان دو كوه، رسيدن به كنار همان گذرگاه و شكاف است.

لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ظاهرا اشاره به بدوى بودن و در مراحل اوليه زندگى بودن است كه چيزى نمى فهميدند، به نظر بعضى لغت آنها براى كسى مفهوم نبود در نتيجه لغت كسى را هم نمى دانستند ولى اين بعيد است زيرا با ذو القرنين صحبت كرده اند.

94- قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا.

اين آيه نشان مى دهد كه اقوام وحشى و مأجوج از همان

گذرگاه هجوم كرده و آنها را غارت مى كرده اند و اگر آن گذرگاه مسدود مى شد، كوه ها مانع از آن بودند كه آنها به حملات خود ادامه بدهند، لذا آن از ذو القرنين خواسته اند كه به او مزد و پول بدهند تا در عوض حائلى بنا كند و آن گذرگاه را بگيرد.

95- قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً.

اين آيه مى گويد از شما مزد نمى خواهم با نيروى انسانى به من كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى بسازم، از اين آيه و آيات بعدى روشن مى شود كه گفته است: به كارم مزدى نمى خواهم فقط با نيروى انسانى و وسائل به من كمك كنيد مانند كارگران و آهن و مس مذاب.

«مكّنى» در اصل «مكّننى» است نون ادغام شده است يعنى: آنچه خدايم در آن از مال و وسعت به من تمكن و قدرت داده است از مزد شما بهتر است مرا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 270

با نيرو يارى كنيد.

96- آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً.

ادامه سخن ذو القرنين است كه گفت: قطعه هاى آهن بياوريد، به دستور او به آن گذرگاه قطعه هاى آهن چيدند تا شكاف پر شد و با دو ناحيه كوه برابر گرديد آن وقت فرمود در آن آتش بدهيد وقتى كه گداخته شد گفت: مس مذاب بياوريد تا بر آن بريزم و با ريختن مس مذاب قطعات آهن به هم چسبيد و همه اش يك پارچه شد.

97- فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

فاعل هر سه فعل يأجوج و مأجوج است يعنى نتوانستند

از آن بالا روند و نيز نتوانستند آن را سوراخ كنند، در نتيجه از هجوم آنان جلوگيرى به عمل آمد «1».

98- قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا.

ذو القرنين با اين كلام هم از آينده سد خبر داده و هم از موحد بودن خودش كه گفت: اين سد رحمتى است از خداى من كه به وسيله آن گروهى از شر بدكاران راحت شدند و چون وعده پروردگار در آيد آن را كوبيده و متلاشى كند و در تأكيد اين سخن فرموده است وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا.

مراد از وعده خدا يا وعده اى بود مخصوص به متلاشى شدن سد و يا آمدن قيامت كه همه كوه ها ريزريز خواهد شد، آيه خبر از آينده مى دهد كه علم آن

__________________________________________________

(1) اسطاع يسطيع همان استطاع يستطيع است كه به علت ثقل كلمه، مى شود تاء آن را حذف كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 271

پيش خداست يعنى اين سد و اين رحمت هم چنان مى ماند تا وعده پروردگار بيايد و چون وعده پروردگار بيايد جَعَلَهُ دَكَّاءَ ...

99 و 100- وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً.

اين دو آيه تفصيل آمدن وعده خداست، ضمير «هم» در دو محل ظاهرا راجع به عموم انسانها است، منظور از «تركنا» دست كشيدن و برداشتن نظم از ميان مردم است كه در آن صورت انسانها مانند موج دريا درهم مى روند و گروهى بر گروهى همچون موج بالا روند.

به هر حال اشاره به از بين رفتن نظم و هرج و مرج عجيبى است، در تعقيب اين هرج

و مرج نفخ صور دوم و زنده شدن مردمان خواهد بود و جهنم به طور كامل بر مردم عرضه خواهد گرديد، نفخ صور اول در اينجا نقل نشده است چون نظر فقط به وضعى است كه مردمان زنده اند و آن را مى بينند.

اين دو آيه نظير آيات: حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ انبياء/ 96، 97 است كه آنهم از ملاحم و اخبار آينده مى باشد.

101- الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً.

وصف كافران در آيه گذشته است يعنى: جهنم بر كافران عرضه مى شود كه از ياد پروردگار در پرده و در غفلت بوده اند و قدرت شنيدن كلمات حق را نداشتند.

دو عامل مهم و بزرگ در هدايت انسان، چشم و گوش او است كه از راه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 272

شنوايى و بينايى، جهان خارج به درون انسان وارد شده و به وسيله عقل، تحليل و تجزيه مى گردد، علّت جهنمى بودن كفار آنست كه چشمشان از ديدن آيات خدا در پرده است، «عن ذكرى» نشان مى دهد كه آيات خدا را مى بينند ولى به ايشان تذكر نمى آورد، قدرت شنوايى نداشتن نيز همين طور است، اين حالت در اثر اعمال ناشايست ايشان ملكه گرديده است كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه ذكر را بولايت امير المؤمنين عليه السّلام تفسير فرموده اند، آن از باب بيان مصداق است.

102- أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي

أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا.

اين آيه نتيجه گيرى از سه آيه قبل است، منظور از عبادى همه معبودهاى باطل است كه بشر به آنها روى آورده و از خدا بريده است امثال ملائكه، جن و انسانهاى پاك، چنان كه در الميزان فرموده است حتى اصنام و اوثان كه در بعضى از آيات به آنها «عبد» اطلاق شده است: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194، بنا به فرموده طبرسى در اين كلام، محذوفى هست و تقدير آن: «ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء ينصرونهم و يدفعون عقابى عنهم» يعنى آيا كافران گمان كرده اند كه بندگان مرا براى خود سرپرست گيرند تا به آنها يارى كنند و از عقاب من مانعشان شوند؟ نه نمى توانند بلكه ما جهنم را براى كافران پذيرايى آماده كرده ايم و آنها به عذاب خواهند رفت مانند ميهمان كه با مائده و طعام نازل مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 273

نكته ها

آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟

بنا بر رواياتى كه از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده، ذو القرنين پيغمبر نبوده بلكه بنده اى از بندگان شايسته خدا بوده است.

در تفسير عياشى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل گرديده است: ذو القرنين نه نبى بود و نه رسول، بلكه بنده اى بود كه خدا را دوست داشت، خدا نيز او را دوست داشت ... اين روايت از ابو الطفيل و اصبغ بن نباته از على عليه السّلام و از ابو بصير از حضرت باقر و از بريد بن معاويه از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل گرديده است، اين مطلب از طريق اهل سنّت نيز منقول است. به موجب بعضى از روايات

او، پيغمبر بود در اين زمينه به تفسير عياشى و تفسير برهان رجوع شود.

بنا بر قول اول: براى توجه قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ كه خدا به او خطاب فرموده است دو راه مى ماند اول اينكه او از جانب پيغمبرى به حكومت مأذون بود و به دستور او عمل مى كرد مانند طالوت كه يك نفر پيغمبر او را به حكومت منصوب كرد و گفت: دستور خدا چنين است: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً بقره/ 247، بنا بر تحقيقات ابو الكلام آزاد دانشمند هندى گويا دانيال يكى از انبياى بنى اسرائيل با او بوده باشد.

دوم: اينكه مطالب حقه از جانب خدا به او الهام مى شده است، مانند مادر موسى، ولى اين بعيد است.

ذو القرنين و سد او:

ناگفته نماند: روايات و اقوال مفسران درباره اين شخص و سدى كه ساخت و يأجوج و مأجوج به قدرى پيچيده و مختلف است كه نمى شود راه مشخصى از آنها به دست آورده و ارائه داد، نگارنده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 274

در اينجا تحقيقات ابو الكلام آزاد را به طور خلاصه خواهم آورد، الميزان نيز آن را تا حدى مفصل نقل كرده است ولى علم حقيقى پيش خداست قبلا بايد بدانيم كه ذو القرنين اسكندر مقدونى نمى تواند باشد، زيرا ذو القرنين بنا بر تصريح قرآن مردى موحد و خداشناس و داراى مكارم اخلاق بوده است ولى اسكندر بنا به نقل تواريخ، پادشاهى سفاك و ستمگر و بى دين و جاه طلب و عارى از توحيد بوده است.

به نظر بعضى، سد ذو القرنين همان ديوار معروف و تاريخى چنين است اين سخن نيز نمى تواند درست باشد زيرا

ديوار تاريخى چنين بين سالهاى 204 تا 220 قبل از ميلاد يعنى در عرض حدود بيست سال به فرمان «چنين شى ء هوانك» امپراطور چين ساخته شد، اين ديوار كه از سنگ و آجر بنا شده ششصد و شصت و شش فرسخ يعنى حدود چهار هزار كيلومتر طول دارد و از محلى بنام «چان هايكوان» آغاز شده و در مرزهاى «تبت» پايان مى يابد.

بلندى آن هفت متر و نيم و پهناى آن در همين حدود است، به طورى كه بر روى آن شش نفر سوار پهلو به پهلو مى تواند اسب تازى كند، اين ديوار توانست سيزده قرن جلو تاخت و تاز اقوام وحشى را بگيرد، سرانجام در قرن 13 ميلادى چنگيز مغول از آن گذشت و بر سرزمين پهناور چين دست يافت.

اين ديوار نمى تواند سد معروف ذو القرنين باشد، زيرا آن سد ميان دو كوه از آهن و مس ساخته شده بود.

ابو الكلام آزاد دانشمند والا مقام هندى درباره ذو القرنين كتاب مستقلى نوشته و او را «كوروش» پادشاه معروف هخامنشى دانسته است، ما خلاصه كتاب ابو الكلام را براى كمك به روشن شدن آيات در اينجا مى آوريم و علم واقعى آن را پيش خدا مى دانيم «1».

__________________________________________________

(1) بنا بر بعضى از تحقيقات، كوروش يك آدم سفاك و ستمكار بوده است، به هر حال نقل تحقيقات ابو الكلام به صورت يك احتمال صرف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 275

حمله كورش بغرب ايران:

كورش پس از رسيدن به پادشاهى با پادشاه «ليدى» كه كرزوس نام داشت روبرو گرديد، مورخين يونان عقيده دارند، كه اول بار كرزوس دست به دشمنى زد و كوروش را مجبور به توسل به شمشير نمود، كوروش

در اين جنگ پيروز شد، «ليدى» در آسياى صغير موسوم به آناطولى (تركيه امروز) قرار داشت، حكومت ليدى دست نشانده يونان بود، كوروش با مغلوبين طورى با بزرگوارى رفتار نمود كه مردم احساس نمى كردند كه آتش جنگ به خانه آنها كشيده شده است.

به نظر ابو الكلام اين سفر كه كوروش به غرب ايران كرده است همان است كه در آيات فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ... آمده است اكنون اگر نقشه سواحل آسياى صغير را برابر خود بگذاريم مى بينيم كه بيشتر ساحل به خليج هاى كوچك منتهى مى شود، مخصوصا در نواحى حدود «ازمير» كه دريا تقريبا صورت يك چشمه بزرگ به خود مى گيرد مى توان گفت: كوروش در اين سفر به نقطه اى از سواحل درياى «اژه» نزديك ازمير مى رسد و در آنجا متوجه مى شود كه دريا صورت چشمه اى به خود گرفته آب نيز از گل ولاى ساحل تيره رنگ به نظر مى رسد در حوالى غروب اگر كسى اينجا ايستاده باشد خواهد ديد كه قرص خورشيد در آب محو مى شود يعنى: «تغرب في عين حمئة».

حمله بمشرق:

حمله دوم كوروش متوجه مشرق شد، قبائل وحشى و عقب مانده «كيد روسيا» و «باكتريا» كه در نواحى مشرق سكونت داشتند سر به شورش برداشته بودند، كوروش براى خواباندن فتنه به آنجا لشكر كشيد مراد از آن، سرزمين «مكران» و «بلوچستان» فعلى است و «باكتر» همان بلخ است و آيات ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 276

لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً ...

راجع به اين مسافرت است.

حمله به شمال:

حمله سوم كوروش به طرف شمال ايران صورت

گرفته كه براى اصلاح امر «ماد» لشكركشى كرده است، سرزمين «ماد» در شمال پارس قرار داشت و حدود آن بكوههاى شمال كه متصل به درياى خزر و درياى سياه مى شوند مى رسيد، اين نواحى بعدها به قفقاز و به اصطلاح پارسيان «كوه قاف» موسوم گشت كوهستان قفقاز فعلى در اين سلسله كوه ها وجود دارد، در اين حمله كورش به نزديك رودى رسيد و در كنار آن اردو زد، اقوام اين منطقه از دست قومى به نام «يأجوج و مأجوج» به كوروش شكايت كردند.

او دستور داد سدى آهنين در محلى كه غارتگران از آن مى گذشتند، ساختند و بدين وسيله از تاخت و تاز آنها جلوگيرى شد، اگر به نقشه نگاه كنيم آسياى غربى پائين درياى خزر وجود دارد و درياى سياه بالاى آن است و كوه هاى قفقاز نيز بين دو دريا در حكم يك ديوار طبيعى مرتفعى است، اين كوه ها كه صدها ميل طول دارند مانع بزرگى از رخنه كردن از آن طرف به اين طرف و بالعكس است، تنها يك تنگه در ميان آنها قرار دارد كه محل عبور اقوام يأجوج و مأجوج بود، كوروش با سد آهنين آن تنگه را مسدود نمود كه غارتگران قدرت گذشتن و سوراخ كردن آن را نداشتند: فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

محل سد:

اين سد در محلّى بين درياى خزر و درياى سياه بنا شده و در تنگه ميان كوه هاى قفقاز است، اين راه را امروز تنگه «داريال» مى خوانند و در ناحيه «ولادى كيوكز» و تفليس واقع شده است هم اكنون نيز بقاياى ديوار آهنى در اين نواحى هست، در سد ذو القرنين گفته مى شود آهن بكار

رفته و ميان دو كوه نيز ساخته شده است، معبر داريال بين دو كوه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 277

بلند واقع شده و اين سد نيز كه آهن زيادى در آن ديده مى شود در همين درّه وجود دارد.

يأجوج و مأجوج:

اينها همان اقوامى است كه در اروپا آنها را «ميگر» و در آسيا «تاتار» ناميده اند، معلوم شده كه در حدود ششصد سال قبل از ميلاد يك دسته از آنان در سواحل درياى سياه پراكنده شده و هنگام پائين آمدن از دامنه كوه هاى قفقاز، آسياى غربى را مورد هجوم قرار داده اند، اين نقطه در آن روز مغولستان ناميده مى شد، قبائل كوچ نشين آن «منغول» يا مغول ناميده مى شدند، بنا به منابع چينى اصل كلمه منغول «منكوك» يا «منچوك» بوده است و اين با كلمه عبرى مأجوج بسيار نزديك مى باشد.

ذو القرنين:

لقب ذو القرنين (صاحب دو شاخ) متخذ از خواب دانيال پيغمبر است كه كوروش در خواب ديد داراى دو شاخ است توضيح اينكه دانيال در خواب ديد: قوچى در كنار رود ايستاده و دو شاخ بلند دارد، اين دو شاخ يكى به طرف جلو و يكى پشت او خم شده بود و با دو شاخ خود شرق و غرب را شخم مى كرد و هيچ حيوانى در مقابل او مقاومت نمى كرد، در همان حال ديد يك بز كوهى از طرف مغرب در حالى كه زمين را با شاخ خود مى كند، پيش آمد و ميان پيشانى اين بز يك شاخ بزرگ و عجيب پيدا بود، كم كم بز كوهى به قوچ مزبور نزديك شد و بر او تاخت، در اين حمله دو شاخ قوچ بشكست و از مقاومت عاجز ماند.

فرشته اى

به دانيال نازل شده و خواب او را به كوروش و اسكندر مقدونى تعبير كرد، يعنى قوچ دو شاخ كوروش پادشاه پارس و ماد و بز كوهى اسكندر بود كه دولت و دودمان هخامنشى را برانداخت، كوروش همان بود كه بابل را فتح كرد و قوم يهود را از اسارت نجات داد و اجازه داد كه به فلسطين باز گردند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 278

دانيال اين خواب را در «شوشن» كه ظاهرا همان «شوش» فعلى است ديده است، قبر دانيال اكنون در شهر شوش واقع است (تورات كتاب دانيال باب هشتم).

مجسمه كوروش:

مجسمه سنگى كوروش كه در نزديكيهاى استخر پايتخت قديم ايران در حدود پنجاه ميلى سواحل رودخانه «مرغاب» نصب شده بود، چون به وسيله خاور شناسان خطوط ميخى آن خوانده شد، اين مطلب را روشن نمود، مجسمه بقامت بشر عادى است، دو بال دارد مثل بالهاى عقاب و در روى سر او دو شاخ به صورت شاخ قوچ كه از يك ريشه روئيده و به دو شاخ يكى رو به جلو و ديگرى پشت آن رو به عقب است، مجسمه ثابت ميكند كه تصور ذو القرنين از خواب دانيال پيدا شده و مجسمه ساز از آن خواب پيروى كرده و چون كوروش بابل را فتح و يهود را از اسارت نجات داد، خواب دانيال مشهود شد رجوع شود به كتاب ابو الكلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 279

[سوره الكهف (18): آيات 103 تا 110]

اشاره

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً (103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ

جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107)

خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

103- بگو آيا شما را خبر دهيم از آنها كه به عمل زيانكارترند

104- همان كسانند كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده است و گمان مى كنند كه كار خوب انجام ميدهند.

105- آنها كسانى هستند كه به آيات خدا و ملاقات او كافر شده اند، اعمالشان باطل شده است، روز قيامت براى آنها توزينى بپا نمى كنيم.

106- مطلب اين است. كيفر آنها جهنم است كه كافر شده اند و پيامبران و آيات مرا مسخره گرفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 280

107- كسانى كه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام داده اند بهشتهاى وسيع جاى آنهاست.

108- در آنها پيوسته اند و از آنها انتقال يافتن نمى خواهند

109- بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب باشد، دريا تمام مى شود پيش از آنكه كلمات خدايم تمام شود گر چه نظير آن را نيز كمك بياوريم

110- بگو: من فقط بشرى هستم مانند شما كه به من وحى مى شود حق اين است كه خداى شما خداى يگانه است هر كه پاداش خدايى را اميد دارد بايد عمل شايسته كند و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نكند

كلمه ها

اخسرين: خسر: كم شدن، ضرر و زيان. خاسر: زيان ديده. اخسر: زيانديده تر جمع آن اخسرون

است.

ضل: ضلالت: گمراهى. ضلالت كار بى نتيجه بودن آن است.

صنعا: صنع (بضم اول): عمل و كار. طبرسى و راغب قيد «جودت» را در آن آورده اند يعنى جودت فعل، شايد فرقش با فعل همان جودت و دقت و محكمى باشد.

حبطت: حبط (بر وزن فلس): پوچ شدن بى اثر شدن.

وزن: وزن: سنجش و اندازه گيرى، به معنى اعتبار و منزلت نيز آيد، فيومى در مصباح گويد: «ما اقمت له وزنا» كنايه از اهمال و دور انداختن است. به نظر مى آيد آن در آيه به معنى توزين باشد چنان كه خواهد آمد.

هزو: هزو، هزء: مسخره كردن. آن در آيه به معناى مفعول «مهزوء به» است (مسخره شده).

فردوس: باغى كه در آن ميوه و گل و سائر اسباب لذات جمع است اين قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 281

طبرسى است، در كشاف گويد: «الفردوس: هو البستان الواسع الجامع لاصناف الثمر» گفته اند در اصل لغت رومى است، ظاهرا مراد از آن وسعت نعمتهاى بهشتى است نظير جَنَّاتِ النَّعِيمِ آن فقط دو بار در قرآن آمده است (مؤمنون/ 1).

نزلا: (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده است (همين سوره/ 102).

حولا: حول (بر وزن قول): تغير و انفصال، اين معناى اصلى آن است حول (بر وزن عنب): اسم فعل است به معنى انتقال.

مداد: مركب. از كشاف و جوامع الجامع به دست مى آيد كه علّت اين تسميه زياد شدن وزن دوات به واسطه آنست، چون مد و مدد در اصل به معنى زيادت است «مدد»: كمك و آنچه باعث زيادت نيرو مى شود.

كلمات: منظور از كلمات موجودات است زيرا كلم به معنى زخم زدن و اثر گذاشتن است، موجودات، آثار خدا هستند، و شايد علّت

اين تسميه آنست كه كلمه دلالت به معناى خود دارد، موجودات نيز دلالت به موجود خدا دارند.

تنفد: نفاد: فانى شدن تمام شدن «النفاد: الفناء».

شرحها

شش آيه اول در رابطه با آيه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا در اول سوره و نيز در رابطه با اعمال مشركان و بدكاران است يعنى: ما وسائل مادى در روى زمين را براى به وجود آمدن «احسن العمل» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 282

قرار داده ايم، اما مشركان و بدكاران در اثر انحراف از راه خدا بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا شده اند، سعى و تلاش آنها در دنيا گم گشته و باطل شده است و در روز قيامت چيزى به دست نخواهند آورد، بر خلاف اهل ايمان و عمل كه جنات الفردوس در اختيار آنها خواهد بود.

آن وقت آيه قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ ... در زمينه وسعت موجودات خداوندى است كه رابطه اش با قبل و بعد چندان روشن نيست، الميزان بعيد نمى داند كه مستقلا نازل شده باشد «1». آخرين آيه، خاتمه سوره است كه توحيد و نبوت و معاد را بيان كرده و به عمل صالح دعوت مى كند توحيد يعنى إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، نبوت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ معاد: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ.

103 و 104- قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

ظاهرا منظور از «سعى» كارهاى نيك و مفيد آنها در دنياست ولى چون غرض خدايى نداشته اند آن كارها در مسير زندگى پوچ و بى فايده مى شود و در آخرت چيزى به دست آنها نخواهد رسيد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد، البته در زندگى زودگذر از

آنها بهره مند خواهند شد كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20، سعى و تلاش اگر در راه حق باشد، شخص را به سعادت مى رساند ولى اگر در راه ضلالت باشد، آن تلاش، گم و بى اثر مى شود و آن بيراهه رفتن سعي و تلاش است.

از طرف ديگر: مشركان و بدكاران و كفار در اثر جهالت از كارهاى ناحق خود شادمان و مسرور هستند و چنين مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند: «ننبئكم» خطاب به مشركان است، علّت آمدن «اخسرين» با اسم تفضيل آنست كه آنها از

__________________________________________________

(1) نگارنده را در اين زمينه سخنى هست كه خواهد آمد

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 283

عمل اصلا فائده اى نخواهند برد بر خلاف خاسرين و زيانكاران كه مقدارى از رأس المال در دستشان مى ماند، آمدن «اعمالا» به صيغه جمع شايد براى آنست كه همه كارهايشان در پوچى و باطلند.

در تفسير عياشى نقل شده: ابن كوّا از امير المؤمنين عليه السّلام از اين آيه پرسيد فرمود: آنها اهل كتابند، به خدايشان كافر شدند و در دين خويش بدعت گذاشتند لذا عملشان باطل شد، اهل نهروان از آنها دور نيستند: «

قال اولئك اهل الكتاب كفروا بربهم و ابتدعوا فى دينهم فحبط اعمالهم و ما اهل النهر منهم ببعيد

» اين حديث و امثال آن از باب بيان مصداق است، مضمون آيه اعم مى باشد.

105- أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً.

اين آيه در بيان «الاخسرين» است، كفر به آيات خدا انكار نبوت و كفر به لقاء اللَّه انكار معاد است، انكار نبوت و معاد، موجب حبط و بى اثر شدن اعمال نسبت به آخرت است درباره

«حبط اعمال» «ذيل آيه 217 سوره بقره به تفصيل سخن گفته ايم و در زمينه وزن و توزين اعمال در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 به طور تفصيل بيان مطلب شده است وزن در آيه ظاهرا به معنى توزين است يعنى چون اعمالشان پوچ شده است لذا توزين و سنجيدنى براى اعمال آنها بر پا نخواهيم كرد.

در تفسير مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: روز قيامت مردى بزرگ و چاق مى آيد كه بقدر بال پشه اى وزن ندارد «

قال انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامه لا يزن جناح بعوضة

» زمخشرى از ابو سعيد خدرى نقل كرده: گروهى در روز قيامت اعمال مى آورند كه در بزرگى مانند كوه هاى تهامه است و چون وزن كنند هيچ وزنى نخواهد داشت

قال يأتى اناس باعمال تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 284

يوم القيامه هى عندهم في العظم جبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شيئا

اين در اثر پوچ و باطل شدن است، ابو سعيد اين سخن را قهرا از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ياد گرفته است «نعوذ باللَّه من حبط الاعمال».

106- ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً.

لفظ «ذلك» اشاره به حبط اعمال است، تقدير آن «الامر ذلك ...» است جمله جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ كلام جديدى است، بِما كَفَرُوا علّت اهل جهنّم بودن آنها است وَ اتَّخَذُوا آياتِي ... در جاى ادامه كفر و استمرار آنست و مى شود بيان «كفروا» باشد.

107- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا.

آيه راجع به آخرت اهل ايمان است «آمنوا» در مقابل انكار نبوّت و معاد و عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ در مقابل بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا مى باشد «نزل» به معنى آماده شده براى ميهمان است، جنّات پر نعمت محلّ. نزول و يا آماده شده براى آنهاست.

در مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: بهشت صد درجه است فاصله ميان هر دو درجه مانند فاصله زمين و آسمان است، فردوس بالاترين آنست نهرهاى چهارگانه بهشت از آن سرچشمه مى گيرند، چون از خدا بهشت بخواهيد فردوس را بخواهيد

«قال الجنّة مائة درجة ما بين كلّ درجتين كما بين السّماء و الارض، الفردوس اعلاها، منها تفجّر انهار الجنّة الاربعة فاذا سألتم اللَّه تعالى فاسألوه الفردوس».

108- خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 285

بغى به معناى طلب و حول به معناى انتقال و تحوّل است يعنى در بهشت پيوسته هستند و نمى خواهند از آن به جاى ديگرى منتقل شوند.

اين آيه از يك حقيقت بزرگى حاكى است و آن اينكه در زندگى دنيا اصلى به نام كهولت (آنتروپى) بر مادّه حاكم است يعنى مسأله پيرى و كهولت و كهنه شدن به جهان طبيعت حاكم است، هر چيزى كه به سر خود رها شود و امدادى از خارج به آن نرسد به طرف فرسودگى و كهنه شدن مى رود، اميال و خواهشهاى نفسانى نيز چنين است، لذيذترين خوراكى كه بشر به آن حسرت مى خورد، اگر مدتى در اختيار او قرار بدهند، عادت پيدا مى كند و حظّ و لذت اوّلى از بين مى رود، حتّى مصيبت وارده بر انسان مانند مرگ عزيزان به تدريج به كهولت مى رود و از ياد فراموش مى شود و گر نه انسان از بين خواهد رفت.

ولى در آخرت، اصل كهولت و پيرى از

مادّه برداشته مى شود، على هذا كسى كه ميليونها سال در بهشت مانده است، مانند ساعت اوّل، نعمتها براى او لذيذ است، كهنه شدن، سير شدن، عادت كردن در بهشت نيست، لذا پس از ميليونها سال مايل نمى شود كه از آنجا به جاى ديگرى انتقال يابد، چون نه سير شده، و نه عادت كرده و نه لذّت آن كهنه شده است، آيه وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ فاطر/ 35 نيز چنين است.

109- قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

نظير اين آيه است آيه: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ لقمان/ 27.

اين آيه مى شود در رابطه با آن سه سؤال نازل شده باشد كه از آن حضرت سؤال كرده اند يعنى شما از جريان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 286

مى پرسيد حال آنكه آنها در مقابل معلومات خدا چيزى نيستند.

ناگفته نماند: هر چيزى كه به وجود مى آيد و هر واقعه اى كه اتّفاق مى افتد، بعنوان اينكه دليلى بر وجود خداست، مى شود كلمه ناميده شود، زيرا كلمه ايست دالّ بر وجود. ولى به نظر مى آيد كه منظور از «كلمات» در آيه هر كلمه و كلامى است كه دلالت بر وجود و صفات و جلال و جمال خدا دارد.

يعنى: اگر دريا مركّب باشد براى نوشتن كلمات خدا، دريا تمام مى شود ولى كلمات خدا تمام نمى شود و اگر مانند آن دريا را كمك بياوريم باز دريا تمام ميشود، منظور بيان غير قابل شمارش بودن كلمات

خداست، لزومى ندارد بگوئيم: كدام دريا و چگونه دريايى است.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: به تو خبر دهم كه كلام خدا را آخر و غايتى نيست و أبدا منقطع نمى شود

«اخبرك أنّ كلام اللَّه ليس له آخر و لا غاية و لا ينقطع ابدا»

بهر حال اين آيه براى نگارنده مجهول ماند، و اللَّه اعلم.

110- قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.

اين آخرين آيه سوره كهف است و مى تواند تكميل فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها ... باشد يعنى خودت را هلاك مكن و به آنها بگو: من مانند شما بشرى هستم با اين فرق كه به من اين طور وحى مى شود كه ...

بدانيد كه فقط يك معبود داريد، ديگر خدايان، باطل و غلطند، و هر كس مى خواهد پاداش و بهشت خدا را دريابد بايد كارهاى شايسته انجام بدهد و فقط خدا را عبادت كند و احدى را به عبادت پروردگار شريك نكند. بدينسان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 287

مسأله نبوت، توحيد و معاد و كليد معاد كه عمل صالح است در اين آيه مطرح گرديده است و آنها را يك انسان نظير انسانهاى ديگر از جانب خدا، القاء مى كند و بيان مى دارد، در اينجا نقل چند روايت لازم است:

1- در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه آخر سوره كهف را وقت خواب بخواند، در هر وقتى كه بخواهد بيدار مى شود،

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام ما من احد يقرأ آخر الكهف عند

النوم إلا تيقّظ فى الساعة التي يريد»

اين روايت در صافى از كافى از آن حضرت نقل شده است.

2- در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: خدا فرمايد: من بهترين شريكم هر كه عمل كند براى من و غير من، آن عمل براى آن كس است نه براى من

«انّ اللَّه يقول انا خير شريك من عمل لى و لغيرى فهو لمن عمل له دونى».

3- زراره و حمران از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده: هر گاه بنده اى براى رحمت خدا و آخرت عملى كند، سپس رضاى كسى را در آن داخل نمايد مشرك مى شود:

«قالوا لو أنّ عبدا عمل عملا يطلب فيه رحمة اللَّه و الدار الاخرة ثمّ ادخل فيه رضا احد من الناس كان مشركا».

4- سماعة بن مهران گويد: از ابا عبد اللَّه عليه السّلام از فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً پرسيدم؟ فرمود: عمل صالح معرفت امامان است وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً تسليم به علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است كه به خلافت او كسى را كه خلافت حق او نيست و اهليّت ندارد شريك نكند:

«قال العمل الصالح المعرفة بالائمة و لا يشرك بعبادة ربّه أحدا» التسليم لعلى لا يشرك معه فى الخلافة من ليس له ذلك و لا هو من اهله»

اين روايت نوعى استفاده از قرآن مجيد است.

5- در الميزان از «درّ منثور» نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 288

اگر بر امّت من نازل نمى شد مگر خاتمه سوره كهف هر آينه براى آنها كافى بود

«قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله

لو لم ينزل على امّتى الا خاتمة سورة الكهف لكفتهم».

در شب سه شنبه بيستم شوال 1402 مطابق 19/ 5/ 1361 تفسير سوره كهف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 289

سوره مريم

اشاره

در مكه نازل شده و نود و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مريم چهل و چهارمين سوره است كه بعد از سوره فاطر در مكه نازل شده، مى شود گفت: در سالهاى چهارم يا پنجم بعثت نازل شده است، در ترتيب فعلى قرآن، سوره نوزدهم مى باشد.

2- عدد آيات آن نود و هشت است، بعضى نود و نه گفته اند.

در تفسير خازن عدد كلمات آن را هفتصد و هشتاد و عدد حروفش را سه هزار و هفتصد گفته است.

3- طبرسى قدّس اللَّه روحه فرموده است: سوره بالاتفاق مكّى است، ديگران نيز بآن تصريح كرده اند محتواى آيات و مطالب آن، شاهد اين مدّعاست همان علّتى كه درباره مكّى بودن سوره ها گفته ايم در اين سوره نيز موجود است.

4- علّت تسميه آن به «سوره مريم» آمدن ماجراى عجيب مريم و باردار شدنش به عيسى عليه السّلام در آن سوره است، تسميه كلّ به اسم جزء.

5- به نظر مى آيد: غرض سوره ذكر نمونه هايى از انسانهاى پاك و نمونه هايى از انسانهاى ناپاك و سرمشق قرار دادن آن دو گروه است بدين طريق كه در اين سوره حالات زكريّا، يحيى، مريم، عيسى، إبراهيم، موسى، اسماعيل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 290

صادق الوعد و ادريس در صورتهاى بسيار عالى توحيدى بيان شده است، سپس به جريان اقوامى كه در پى آنها آمده ولى زحمات آنها را به هدر داده اند اشاره رفته است و آن گاه مقدارى از حالات مشركان و انكار معاد به وسيله آنها، به ميان آمده و در آخر فرموده است فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا.

از همه اينها فهميده مى شود كه شأن نزول بخصوصى در اين

سوره نبوده است بلكه خداوند حالات نيكان را بيان فرموده و به جريان بدكاران اشاره كرده و آن گاه گفته است: خواسته ايم با اين آيات نيكوكاران را بشارت دهى و بدكاران را انذار نمايى، على هذا وضع آن روز مقتضى نزول چنين سوره بوده است.

در ضمن آيات وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا/ 66 وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً/ 88 و امثال آن نيز مى تواند دخالتى در نزول آن داشته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 291

سورة مريم مكّيّة و اياتها 98 نزلت بعد سورة فاطر

[سوره مريم (19): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2) إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ

وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 292

به نام خداى رحمان رحيم

1- كاف، هاء، ياء، عين، صاد.

2- اين كلام، ياد رحمت خداست به بنده اش زكريا.

3- وقتى كه در خلوت خداى خويش را ندا كرد

4- گفت. پروردگارا استخوانهاى من ناتوان گرديده و سپيدى موهاى سرم شعله كشيده و من با خواندن تو از رسيدن به خواسته هايم محروم نبوده ام

5- من نسبت به بعد از مرگم از عموزاده هايم بيمناكم، زنم نيز از اول عقيم بوده است براى من فرزندى كرامت فرما.

6- كه از من و از آل يعقوب (از طرف مادر) ارث ببرد و او را پسنديده گردان

7- (خطاب آمد): اى زكريا ما بتو فرزندى را كه نام او يحيى است مژده مى دهيم كه تا حال كسى را چنين نامى نداده ايم

8- زنم عقيم بوده است و خودم به كمال پيرى رسيده ام

9- فرشته گفت: كار همين است، خدايت فرمود. اين بر من آسان است، تو را كه چيزى نبودى از پيش آفريده ام

10- گفت خدايا علامتى براى من قرار بده، خدا فرمود: علامت آنست كه سه شب تكلم نتوانى كرد

11- زكريا از محراب خارج شد و به قوم خود اشاره كرد كه صبح و عصر خدا را تسبيح كنند.

12- اى يحيى تورات را محكم بگير و باو در كودكى معرفت معارف دينى عطا كرديم

13- و عطوفتى از جانب خويش و زيادت عطوفت داديم و او متقى بود.

14- به پدر و مادرش نيكوكار بود و ستمگر نافرمان نبود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 293

15- سلام بر او، روزى كه به دنيا آمد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده و مبعوث مى شود.

كلمه ها

كهيعص: اين

كلمه از پنج حرف تلفيق شده است، بنا بر آنچه در اول سوره اعراف گفته ايم: درصد اين پنج حرف نسبت به حروف اين سوره از درصد آنها در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است، در نكته ها در اين باره سخن خواهيم گفت.

زكريا: از انبياء بنى اسرائيل است. نام مباركش هفت بار در قرآن مجيد آمده است، مقدارى از حالات او در سوره آل عمران گذشت، مقدارى نيز در اينجا آمده است.

وهن: وهن ضعف و ناتوانى. راغب گويد: آن ضعفى است در خلقت يا در اخلاق. در اينجا مراد معناى اوّلى است.

اشتعل: شعل: افروخته شدن آتش. شعله: فتيله مشتعل. اشتعال رأس تشبيه است به اشتعال آتش در رنگ. منظور آنست كه سفيدى مويم از ميان سياهى آن، مانند آتش شعله كشيد. و بر سياهى غلبه كرد.

طبرسى از زجّاج نقل مى كند: چون سفيدى موى سر از حدّ گذشت گويند: «اشتعل رأس فلان».

شيبا: شيب (بفتح- ش): سفيد شدن موى «شاب الرجل شيبا: ابيضّ شعره»، آن در آيه تميز و در حقيقت فاعل «اشتعل» است يعنى سفيدى موى در سرم شعله كشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 294

شقى: شقوه و شقاوت: بدبختى. شقىّ: بدبخت. شقاوت عدم قابليت رحمت است كه از عصيان و عدم ايمان به وجود مى آيد، منظور از آن در آيه محروميّت از اجابت است.

موالى: ولى بر وزن عقل در اصل به معنى نزديكى است. در مجمع البيان فرموده: عموزاده را مى گويند كه در نسب بانسان نزديك است مراد از موالى در آيه عموزاده ها است چنان كه خواهد آمد.

عاقر: عقر: بريدن. عاقر: زن عقيم و مرد عقيم. عاقر فقط سه بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره

زن زكريّا است.

راغب در وجه اين تسميه فرموده است. گويى زن نطفه مرد را عقر و قطع مى كند.

رضى: خوشنود شده، راضى شده، آن به معنى مرضىّ است، طبرسى آن را مرضيّا عند اللَّه گفته است.

سمى: همنام. به معنى همتا نيز آيد مثل هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا مريم/ 65.

عتيا: عتوّ (به ضمّ اول و دوّم): تجاوز و نافرمانى «عتيّا» را در آيه «به كسر و ضمّ عين» خوانده اند، آن در هر دو صورت به معنى فرتوت و پير كامل است «عتا الشيخ عتيّا: كبر و ولىّ».

طبرسى خشك شدن وجود در اثر طول زمان گفته است.

هين: هون (به فتح اول): آسانى. «هيّن»: آسان.

سويا: سوىّ در آيه به معنى صحيح و سالم است، آن در اصل، چيزى است كه از افراط و تفريط به دور باشد مثل الصِّراطِ السَّوِيِّ طه/ 135.

اوحى: وحى: در اصل به معنى اشاره سريع است «اوحى»: اشاره تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 295

كرد.

بكرة: بكرة: اوّل روز «عشىّ»: از اول ظهر تا غروب آفتاب.

حنانا: حنان: مهربانى «حنانك يا رب» يعنى مهربانى تو را مى خواهيم اى ربّ.

زكاة: ابن اثير در نهايه گفته است: زكاة بر عين و معنى هر دو اطلاق مى شود، آن در آيه مصدر و به معنى پاكى يا نموّ است.

برا: برّ: نيكوكار. برّ در اصل به معنى خشكى است، خشكى توأم با وسعت است لذا به خوبى وسيع برّ (بكسر باء) و به بسيار نيكوكار برّ (بفتح باء) گفته اند (قاموس قرآن).

جبارا: اين كلمه در خدا به معنى مصلح و در انسان به معنى ستمگر است چون معناى اوّلى جبر، اصلاح شى ء به نوعى از قهر است، در انسان معناى قهر و تحميل اخذ

شده و در خدا معناى اصلاح.

عصيا: عصيان: نافرمانى. «عصى عصيانا: خرج عن الصاعة» عصى (بر وزن شريف) نافرمان.

شرحها

در اين آيات دو ماجراى از دو موحّد و دو پيغمبر ياد شده است، اوّلى زكريّا عليه السّلام كه در وقت پيرى از خدا فرزندى خواست، خدا دعاى او را اجابت فرمود با آنكه خودش پير و زنش نازا بود، زكريّا پروردگارش را ندا كرد كه خدايا پير شده ام ولى مرا عادت داده اى كه خواسته هايم را بدهى و مورد عنايتم قرار دهى، مى خواهم به من پسرى پسنديده عطا فرمايى كه هم از من و هم از آل يعقوب ارث ببرد، مى ترسم عمو زاده ها آنچه دارم در راه حرام مصرف كنند و يا براى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 296

من جانشينان بدى باشند ملائكه او را ندا كردند كه دعايت مستجاب شد، خدا پسرى كه نامش يحيى است بر تو عنايت خواهد كرد، با تعجّب گفت. چطور؟! با آنكه خودم خشك شده ام، زنم نيز از اول نازا بوده است؟ فرشته جواب داد.

قضيّه همين است، تو چيزى نبودى خدا به وجودت آورد، مى تواند در پيرى پسرى عنايتت فرمايد.

زكريّا گفت: خدايا آيتى برايم بنما، خطاب رسيد: زبانت سه روز بى- آنكه ناقص شوى از سخن گفتن باز خواهد ماند، چون چنين شد، به مردم اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح گويند.

دوّم: يحيى عليه السّلام كه در كودكى نبوّت به او عطا گرديد و نيز عطوفت و پاكى نصيبش شد، اهل تقوى و نيكوكار بود، مورد سلامت خدا گرديد.

1 و 2- كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.

راجع به حروف مقطعه، رجوع شود به اوّل سوره اعراف، روايتى هم

در نكته ها خواهد آمد، مراد از رحمت، استجابت دعاى زكريّا است «ذكر» تقديرش «هذا ذكر ...» است، «عبد» مفعول رحمت است يعنى: اينكه مى گوئيم بيان رحمت خداى تو است به بنده اش زكريّا. او از انبياء بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى عليه السّلام بود (مجمع البيان):

3 و 4- إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.

ناگفته نماند: ماجراى زكريّا در سوره آل عمران آيه 38- 41 آمده است مطالعه آن براى فهم اين آيات كمك مى كند، إِذْ نادى ... بيان رحمت در آيه سابق است، از سوره آل عمران فهميده مى شود كه دعاى زكريّا بعد از ديدن معجزه در نزد حضرت مريم بوده است چنان كه فرموده: كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 297

الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ...

از نِداءً خَفِيًّا معلوم مى شود كه خدا را با صدا خوانده است كه نداء، خواندن با صدا است ولى در محلّ خلوت و خالى از مردم بوده است يعنى: نداء در خفا بوده است، بقيّه آيه و قسمتى از آيه بعدى مقدمه دعا است تا بعدا اصل خواسته را بخواهد، آمدن «رب» در دو مورد براى استرحام است «العظم» اسم جنس و شامل همه استخوانهاست يعنى قواى بدنم ضعيف گرديده و سفيدى سرم از سياهى آن بيشتر شده است.

باء در «بدعائك» بمعنى سبب است يعنى: من در گذشته به سبب خواندن تو از اجابت محروم نشده ام، مرا

عادت داده اى كه دعايم را اجابت فرمايى اين دفعه اميدوارم كه اجابت فرمايى.

5 و 6- وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.

زكريّا در اين آيه از خداوند براى خود فرزندى مى خواهد و در خواستن آن استدلال مى كند كه خدايا عموها و عموزادگان من كسانى نيستند كه من به آنها اطمينان كنم و جاى فرزند را پر كنند وانگهى زن من عقيم است پس از جانب خود و با قدرتى كه دارى فرزندى بمن عنايت كن كه اموال و وسائل زندگى مرا به ارث ببرد و از جانب مادرش كه از آل يعقوب است نيز ارث ببرد و او را فرزندى كه پيش تو پسنديده است قرار بده. در تكميل اين آيه چند مطلب هست:

اوّل در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: مراد از «موالى» عموها و عموزاده ها هستند. على هذا منظورش آن بود كه آنها وارثش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 298

نشوند و خلاصه نظرش اين بوده كه بلاعقب نباشد چنان كه در جاى ديگر آمده است: وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ انبياء/ 89.

دوّم: منظور از «وليّا» فرزندى است كه وارث باشد كه فرزند، ولىّ انسان در ارث است، در سوره آل عمران فرموده: قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ/ 38، لفظ «لدنك» در هر دو محلّ حاكى است كه صاحب فرزند شدن از طريق عادى ميسّر نبوده است، چون خودش پير و زنش عقيم بود.

سوّم: منظور از يَرِثُنِي وَ

يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ارث اموال است نه نبوت زيرا ظهور ارث در اموال است وانگهى زكريّا مى گويد وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي اين مى رساند كه او مى ترسيده خانه و كاشانه را عموزاده ها ببرد و اگر مراد نبوّت باشد جايى به اين استدلال نيست.

از طرف ديگر نبوّت موروثى نيست كه زكريّا از خدا بخواهد، بلكه به حكم اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124 هر كس كه قابليّت داشته باشد، خدا نبوّت را به او مى دهد.

عدّه اى اصرار دارند به اينكه مراد از «يرثنى» ارث بردن نبوّت است و خواسته اند با آن، روايتى را كه از ابو بكر نقل شده

نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة

تصحيح كنند، اين روايت بر خلاف قرآن و سنّت قطعيّه است و شيعه آن را قبول ندارد، طالبان تفصيل به الميزان و الغدير و امثال آن رجوع نمايند.

چهارم: منظور از آلِ يَعْقُوبَ گويند يعقوب بن اسحق بن ابراهيم است كه زكريّا خواهر مريم را به زنى گرفته بود و نسب او به يعقوب بن ماتان است كه برادر عمران بن ماتان و عمران پدر مريم بود. به هر حال منظور آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 299

فرزندش از طرف پدر و مادر هر دو ارث ببرد.

پنجم در الميزان فرموده است: قصد اوّلى زكريّا، طلب فرزند بود، يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ براى آنست كه بفهماند: مراد از «وليّا» فرزند است نه چيز ديگر.

7- يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

از سوره آل عمران معلوم مى شود كه ملائكه او را خطاب كرده و اين مژده را داده اند:

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي

فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى ...

آل عمران 39 اين مژده، حكايت دارد كه فرزند، پسر خواهد بود و خدا نامش را يحيى معين كرده است و تا آن روز كسى چنين نامى نداشته است، الميزان بعيد نمى داند كه مراد از «سميّا» همتا باشد يعنى تا به حال كسى همتاى او نشده است مانند وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا- وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً و مانند آن، عيسى نيز داراى اين اوصاف است ولى او بعد از يحيى به دنيا آمده است.

8- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا.

زكريّا در اينجا از دو جهت تعجّب مى كند، اوّل اينكه زنش از اوّل عقيم بوده است، دوّم خودش بكلّى فرتوت شده بود و قدرت آبستن كردن زنش را نداشت، لذا گفته است: «چطور فرزندى خواهم داشت؟!» 9- كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً.

فرشته از جانب خدا جواب مى دهد كه كار چنين است و اين فرزند به دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 300

خواهد آمد، خدايت فرمود: اين كار بر من آسان است به دليل آنكه تو را قبلا آفريده با آنكه چيز معيّنى نبودى.

در آل عمران در جاى اين آيه آمده است: قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ در هر حال هر دو آيه مستند به قدرت و اراده خداست، يعنى: خلقت تو از موادّ بيجان هم تعجّب آور است ولى خدا آفريده است، فرزند را هم عطا خواهد فرمود:

10- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا.

در اين آيه، زكريّا از خداوند مى خواهد براى اين

امر علامتى قرار بدهد، خدا جواب مى دهد كه علامت اينكار قدرت تكلّم سه روز از تو سلب مى- شود و سخن نتوانى گفت، امّا نقصى بر وجود تو عارض نمى شود على هذا «سويا» حال است از فاعل «تكلّم»، يعنى در حالى كه صحيح و سالم هستى قدرت تكلّم از تو گرفته مى شود.

اين سخن در سوره آل عمران چنين آمده است: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً/ 41.

آيا زكريّا علامت را براى آن مى خواست كه بداند اين ندا از جانب فرشته است نه شيطان، يا مى خواست با آن باردار شدن زنش را بداند.

در تفسير عيّاشى ذيل آيه 41 از آل عمران از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

چون زكريّا از خدا خواست كه به وى فرزندى عطا فرمايد، ملائكه مژده يحيى را به او داند، زكريّا خواست بداند كه اين ندا از طرف خداست، خدا وحى فرمود كه نشانه خدايى بودن اين ندا آنست كه سه روز زبانت از تكلّم عاجز خواهد ماند، چون از تكلّم عاجز شد دانست كه كسى جز خدا قدرت سلب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 301

تكلّم ندارد، پس اين ندا از خداست.

الميزان اين وجه را قبول كرده و از اينكه چرا پيامبر خدا در اول نتوانست خدايى بودن آن را تشخيص بدهد، جواب داده است، مؤيّد اين سخن آنست كه در آيه بعدى بلافاصله آمده است: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ ... اين نشان مى دهد كه بشارت و بند آمدن زبانش همه در همان محراب بوده است، و اگر علامت حامله شدن زنش بود، اقلا بعد از يك ماه زبانش مسلوب

التكلّم مى شد.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: ميان بشارت و ولادت يحيى پنج سال فاصله بود.

ولى طبرسى رحمه اللَّه تعالى آن را علامت حامله شدن زنش دانسته است:

11- فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

منظور از «اوحى» اشاره كردن است، يعنى زبانش از سخن گفتن باز ماند و از معبد خارج شد و به قوم خود اشاره كرد كه خدا را تسبيح كنند، اين «فاوحى» در جاى «رمزا» در آل عمران است.

به نظر مى آيد: مردم با او نماز صبح و عصر مى خواندند و پس از بند آمدن زبانش اشاره كرده كه خودتان نماز بخوانيد، طبرسى اين را از ابن جريح نقل كرده است.

12- يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

يعنى به او يحيى را عطا كرديم و آن گاه به يحيى گفتيم: كتاب را با قوّت بگير. منظور از كتاب تورات است كه شريعت آن زمان بود. غرض از گرفتن با قوّت ظاهرا دانستن و عمل كردن به آنست، اين تعبير در آيات ديگر نيز آمده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 302

است: خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ بقره/ 63 مراد از حكم چنان كه در الميزان فرموده: علم به معارف حقّه و مطالب توحيد (و شريعتها) است زيرا در آيات: وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ جاثيه/ 16، أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ انعام/ 89، حكم از نبوّت جدا، ذكر شده است طبرسى رحمه اللَّه آن را از ابن عباس نبوّت نقل كرده است.

ناگفته نماند: جمله يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ راجع به نبوّت و

وقت بزرگ شدن او است و آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا خبر از دوران كودكى او است. در اين زمينه روايتى از حضرت جواد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در نكته ها خواهد آمد.

13- وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا.

اين آيه و دو آيه بعدى در بيان وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا است كه در آيات قبلى گذشت اين اوصاف نشان مى دهد كه او پيش خدا مرضىّ و پسنديده بود.

«حنانا زكوتا» عطف هستند به «الحكم» در آيه قبلى، يعنى به او در كودكى معرفت داديم و از جانب خود عطوفت و زيادت داديم.

كلمه «من لدنا» نشان مى دهد كه حنان از عطوفتهاى متعارف نبود، آن ممكن است از جانب خدا باشد نسبت به يحيى در زمينه توجّه و عنايت به او در كارهايش.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه مراد تحنّن و عنايت خداست به يحيى، گفتند: آن تا چه حدّ بود؟ فرمود: چون يحيى مى گفت: يا ربّ خدا مى فرمود:

لبّيك يا يحيى «1» اين دليل مرضىّ عند اللَّه بودن است.

و شايد منظور، حنان و انجذابى باشد از او نسبت به خدا، در هر حال اين

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 303

عطوفت و انجذاب به حكم «زكاة» در نموّ و زيادت بود، زيادت و نموّ روحى (از الميزان). در عين حال، او متّقى و تقوى كار بود و از گناهان اجتناب مى ورزيد.

14- وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا

.عطف است بر «تقيّا» يعنى «و كان برا بوالديه» اين اوصاف بيان مى كند كه او نسبت به خدايش متّقى و نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بوده و نسبت به مردم ستمكار و مستكبر نبود بلكه

خير خواه و ارشاد كننده و مهربان بود «عصيّا» صفت جبّار است يعنى: ظالم حرف نشنو نبود.

15- وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

.سلام به معنى ايمنى و بى آسيب و سلامت است از هر چيزى كه مانع سعادت و موجب وحشت و ناراحتى باشد، يعنى ايمنى و سلامت هست براى او از هر مكروه، روزى كه به دنيا آمد و روزى كه خواهد مرد و روزى كه زنده مبعوث مى شود در هر يك از اين سه روز، انسان به عالمي از عوالم وارد مى شود، ماضى آمدن «ولد» و مضارع آمدن دو فعل ديگر، براى مجسّم كردن زمان حيات او است.

گويند «حيّا» تأكيد «يبعث» است و گويند: اشاره است به آنكه يحيى شهيد خواهد شد كه به حكم بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ شهداء زنده هستند على هذا «حيّا» حال است از نائب فاعل «يبعث».

در عيون اخبار الرضا از امام رضا عليه السّلام نقل شده: انسان در سه موطن ترس او بيشتر مى شود، روز ولادت كه از شكم مادر خارج شده و دنيا را مى بيند روز مرگ كه مى ميرد، آخرت و اهل آخرت را مى بيند و روزى كه مبعوث مى شود قانونهايى مى بيند كه در دنيا نديده بود، خداوند در اين مواطن به يحيى سلام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 304

فرموده و ترس او را ايمنى بخشيده است آن گاه امام آيه را تلاوت فرمود و فرمود:

عيسى در اين مواطن به خود سلام گفته است، آن گاه آيه آينده را تلاوت فرمود «1».

نكته ها

رواياتى در زمينه آيات گذشته در زمينه آيات گذشته رواياتى وارد شده كه نقل آنها براى بيشتر روشن شدن

آيات كمك مى كند.

اوّل: درباره كهيعص است. در تفسير برهان از كمال الدين صدوق رحمه اللَّه نقل شده: سعد بن عبد اللَّه قمى به محضر حضرت عسكرى صلوات اللَّه عليه رسيد و خواست مسائلى را سؤال كند، امام فرمود از نور چشم من (حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه) بپرس، سعد گفت: يا بن رسول اللَّه از تأويل كهيعص با خبرم فرما.

حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند بنده اش زكريّا را به آن واقف فرمود، سپس بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله حكايت كرد. بدين بيان كه زكريّا از خدا خواست نامهاى پنج تن را به او بياموزد، جبرئيل آمد و تعليم كرد، زكريّا هر وقت محمّد، على، فاطمه و حسن را ياد مى كرد غصّه اش برطرف مى شد و چون حسين را ياد مى نمود گريه گلو گيرش مى كرد و قلبش مى لرزيد، روزى گفت:

خدايا چرا در ذكر چهار اسم غصّه ام برطرف مى شود و در ذكر حسين اشكم روان ميگردد و لرزه قلبم بيشتر مى شود؟

خداوند از ماجراى حسين عليه السّلام به وى خبر داد و فرمود: كهيعص. كاف اسم كربلا، هاء هلاكت و شهادت عترت رسول، ياء يزيد لعنه اللَّه و او ظالم حسين

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 305

است. عين عطش آن حضرت و صاد صبر او است الخ.

نگارنده گويد شايد ماجراى كربلا از بطون معانى كهيعص بوده باشد.

در مجمع البيان نقل كرده كه امير المؤمنين عليه السّلام در دعايش مى گفت:

«اسألك يا كهيعص»

از اين، به نظر مى آيد كه آن اشاره به اسماء حسنى است از قبيل كافى، هادى و غيره و اللَّه العالم.

دوم: در مجمع البيان ذيل آيه لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ

سَمِيًّا آمده:

امام صادق عليه السّلام فرمود: حسين عليه السّلام نيز همنامى قبلا نداشت آسمان فقط براى يحيى و حسين چهل روز گريه كرد، گفتند: گريه آن چگونه بود؟ فرمود:

وقت طلوع و غروب آسمان قرمز مى شد، قاتل يحيى ولد زنا بود، قاتل حسين هم ولد زنا بود، آن گاه از امام سجّاد عليه السّلام نقل كرده كه فرمود با ابا عبد اللَّه الحسين عليه السّلام به طرف كربلا رفتيم در بين راه هيچ منزلى نازل نشد و از هيچ منزلى حركت نكرد مگر آنكه يحيى بن زكريّا را ياد كرد، روزى فرمود:

از دلائل خوارى دنيا در نزد خدا آنست كه سر بريده يحيى بن زكريّا به زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل ارمغان برده شد:

و قال يوما و من هوان الدنيا على اللَّه عز و جل ان رأس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل.

سوم: در زمينه وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا عيّاشى از على بن اسباط نقل كرده گويد: وارد مدينه شدم، مى خواستم به مصر بروم، به محضر ابى جعفر محمّد بن على الرضا (امام جواد عليه السّلام) وارد شدم، او حدود پنج ساله بود، در قيافه اش دقّت مى كردم تا به اصحاب خود در مصر تعريف نمايم، امام به من نگاه كرد و فرمود يا على خدا در امامت راهى گرفته كه در نبوّت گرفته است، در خصوص (بعضى) فرموده: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» و درباره تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 306

بعضى فرموده: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا جايز است حكم به چهل ساله داده شود و جايز است كه به كودك عطا گردد (مجمع البيان) يحيى (ع): او

از انبياء بنى اسرائيل، پسر زكريّا است، نام مباركش پنج بار در قرآن مجيد آمده است، او در اثر دعاى پدرش بوجود آمد، او مژده آمدن عيسى را به مردم داد أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ.

قرآن مجيد درباره شهادت او چيزى نفرموده است، درباره قتل وى نوشته اند: هيروديس حاكم فلسطين عاشق هيروديا دختر برادرش شد و تصميم گرفت با وى ازدواج كند، اقوام و خويشان او به اين كار راضى بودند، اين خبر به يحيى رسيد، او اعلام كرد كه اين نكاح حرام و باطل و بر خلاف دستور تورات است و شروع به مبارزه كرد فتواى او دهان به دهان به همه رسيد.

هيروديا پس از شنيدن اين مطلب طورى دل هيروديس را ربود كه او را وادار به قتل يحيى كرد، به دستور او سر يحيى را بريده و پيش او و معشوقه اش آوردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 307

[سوره مريم (19): آيات 16 تا 40]

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا (19) قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ

رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25)

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30)

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)

وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (38) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 308

16- ياد كن در اين قرآن مريم را، وقتى كه از خانواده اش در محل شرق معبد كناره گرفت.

17- و در مقابل آنها پرده اى آويخت، ما روح خود را پيش او فرستاديم كه در شكل انسانى كامل بر او نمودار شد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

309

18- مريم گفت: من از تو به خدا پناه مى برم و اگر تقوى كارى مرا اذيت مرسان

19- گفت: من فقط فرستاده پروردگار تو هستم آمده ام تا پسر پاكى به تو عطا كنم

20- مريم گفت: چگونه مرا پسرى باشد كه انسانى به من دست نزده و زناكار نبوده ام.

21- فرشته گفت: كار چنين است، خدايت گفت اينكار بر من آسان است و تا او را براى مردم معجزه اى قرار بدهيم و رحمتى باشد از ما و اين كار، حتمى است

22- پس به وى حامله شد و با او در مكان دورى گوشه گرفت

23- درد زائيدن او را سوى تنه درختى كشيد، گفت اى كاش پيش از اين مرده بودم و شى ء حقير و فراموش شده بودم

24- عيسى او را از طرف پائين ندا داد غم مخور، خدايت در پائين پاى تو نهرى قرار داده است

25- تنه خرما را سوى خويش تكان بده كه خرماى تازه بر تو بيافكند

26- بخور و بياشام و شاد باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام، امروز با احدى سخن نخواهم گفت

27- عيسى را در حالى كه در آغوش گرفته بود پيش قوم خويش آورد، گفتند: مريم چيز عجيبى آورده اى؟

28- اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت زناكار نبود

29- مريم به عيسى اشاره كرد، گفتند: با بچه اى كه در گهواره است چطور سخن گوئيم

30- عيسى گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است

31- و هر جا باشم مرا با بركت فرموده و به نماز و زكاة سفارش كرده مادامى كه زنده ام

32- مرا به مادرم نيكوكار كرده و

ستمگر و شقى قرار نداده است

33- سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه خواهم مرد و روزى كه زنده مبعوث خواهم گرديد

34- اين است عيسى بن مريم، اين است سخن حق كه در آن ترديد مى كنند

35- خدا را نرسد كه فرزندى بگيرد، او پاك است از اين كار، چون كارى را اراده كند به آن مى گويد: باش و مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 310

36- اللَّه پروردگار من و پروردگار شماست، او را بپرستيد كه راه راست همين است

37- احزاب از بين مردم اختلاف كردند واى براى كافران از حضور در قيامت بزرگ

38- روزى كه پيش ما مى آيند بسيار شنوا و بينا هستند اما امروز ظالمان در گمراهى آشكار مى باشند

39- مردم را انذار كن از روز حسرت، وقتى كه كار تمام مى شود، مردم در غفلتند و ايمان نمى آورند

40- ما وارث زمين و هر كه در زمين است خواهيم شد و به سوى ما بر خواهند گشت.

كلمه ها

انتبذت: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. يا انداختن مطلق، خواه انداختن معمولى باشد مانند لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ قلم/ 49 و خواه معنوى، مانند فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ انتباذ:

اعتزال و كنار شدن «انتبذ فلان: اعتزل و تنحّى فى ناحية».

تمثل: تمثّل به معنى تشكّل و به صورت چيزى در آمدن است «تمثّل الشي ء: تصور له».

اهب: هبه بخشيدن و دادن چيزى بدون عوض «اهب» متكلّم وحده است، تقديرش «لان اهب» است: تا بدهم و هبه كنم.

بغيا: بغاء: زنا. بغىّ: زناكار، بغى: طلب توأم با تجاوز، زناكارى تجاوز از حدّ است.

مقضى: حتمى شده. قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است. به معنى حكم، صنع

و حتم نيز آيد، آن در آيه به معنى حتمى شده و تمام شده است.

قصى: قصو: دورى «قصى المكان: بعد» قصىّ به معنى دور، اقصى به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 311

دورتر است.

أجاء: جاء گاهى با «باء» متعدى شود و گاهى با باب افعال، آن در آيه از باب افعال است «اجائها»: آورد او را.

مخاض: مخاض درد زائيدن. «جذع»: تنه درخت.

نسيا: نسى و نسيان: فراموشى و بى اعتنايى. فيومى در مصباح گويد:

فراموشى از روى غفلت و ترك از روى عمد، على هذا بى اعتنايى را هم نسيان گويند «نسيا» در آيه (بفتح نون) و كسر آن خوانده شده و هر دو به معنى چيز حقير و غير قابل اعتناء است نَسْياً مَنْسِيًّا چيز نامعتنا به و فراموش شده.

سريا: سرىّ: نهر جارى، هزى: هزّ: تكان دادن، حركت دادن. «هزّى» امر مؤنّث حاضر است يعنى: تكان ده، به حركت آور. اهتزاز: تكان خوردن.

جنيا: جنى (بر وزن عقل): چيدن ميوه. «جنى الثمرة: تناولها من شجرها» «جنّى»: ميوه تازه كه الساعه چيده شده است.

قرى: كلمه «قرّي» امر مؤنث حاضر است يعنى قرار و آرامى بده، «قرّت عينه» چشمش آرام گرفت، آن كنايه از شادى است «قرى عينا» شاد باش. «طيبى نفسا»، انسيا: منسوب به انس، خلاف جنّ. يعنى انسانى، فريا: فرىّ: نو در آورده، ساخته. فرى در اصل به معنى قطع و شكافتن است. آن را قبيح و منكر نيز گفته اند.

يمترون: مريه: شكّ و مردد بودن «يمترون» شك مى كنند.

مشهد: اسم مكان است: محلّ حضور. آن در آيه مصدر ميمى است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 312

به معنى شهود و حضور. (مجمع البيان) اسمع بهم: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار شنوا

هستند، «ابصر، ..»: بسيار بينا. يا تعجب است يعنى: چه شنوا و بينا مى باشند؟! حسرة: حسرت: اندوه و غم بر آنچه از دست رفته است. حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است. (قاموس قرآن)

شرحها

آيات شريفه در بيان دومين قصه از قصّه هاى توحيدى در اين سوره است.

و آن، جريان مريم و ولادت عيسى عليه السّلام است كه در سوره آل عمران نيز گذشت.

خلاصه جريان در آيات فوق چنين است: مريم از خانواده خود كنار شده و در محلى خلوت نموده بود، خداوند فرشته خويش را در شكل انسانى پيش مريم فرستاد، مريم از ديدن او وحشت كرد كه جوان ناشناسى است مبادا قصد تجاوز داشته باشد.

لذا گفت: من از تو به خدا پناه مى برم و اگر تقوى دارى مرا لكّه دار مكن. فرشته گفت: مترس كه من فرستاده خدايم تا پسرى پاك به تو بدهم. مريم گفت: اين چگونه مى شود: من نه شوهرى دارم و نه زناكارم.

فرشته گفت: مطلب همين است. خدا فرمود: اين كار بر من آسان است مى خواهيم آن پسر را نشانه قدرت خود قرار دهيم و رحمتى از ما بر مردم باشد و اين عمل حتمى است.

مريم حامله شد به خاطر آنكه كسى از حمل او مطلع نباشد به مكان دورى رفت، درد زائيدن او را گرفت، خودش را به درخت خرمايى تكيه داد و از كثرت ناراحتى گفت: اى كاش ناشناخته و فراموش شده بودم از من چطور قبول خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 313

كرد كه اين فرزند از جانب خداست و از زنا نيست!!! عيسى كه به دنيا آمده بود به سخن درآمد گفت: غم مخور، اينجا

نهرى هست درخت خرما را تكان ده تا خرماى تازه بيافتد، بخور و بياشام و شاد باش و اگر كسى را ديدى بگو من روزه سكوت گرفته ام با كسى سخن نخواهم گفت.

تا من به آنها جواب دهم.

مريم چنين كرد و تا حدّى آرام گرفت. آن گاه به طرف شهر آمد و عيسى را در آغوش داشت، مردم از ديدن او يكّه خوردند كه مريم چيز عجيبى است اين پسر از كجا است؟ تو كه پدرت آدم بدى نيست و مادرت بى عفّت نبوده است از آن پدر و مادر. چنين دخترى!!! مريم به عيسى اشاره كرد و فهماند كه من روزه سكوت گرفته ام جريان را از اين پسر بپرسيد.

گفتند: اين شگفتتر!! از بچه گاهواره نشين چه بپرسيم.!!

در اين هنگام عيسى به سخن درآمد كه: من بنده خدا هستم، خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است، هر كجا باشم با بركتم فرموده است ...

آن گاه خداوند از اين قضيّه نتيجه گيرى فرموده كه ماجراى عيسى اين است و او پسر خدا نبود واى به حال كسانى كه او را پسر خدا خوانده اند و مى خوانند.

16- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا

.منظور از كتاب، قرآن است، الف و لام او براى عهد است يعنى: ياد كن در اين كتاب مريم را، بعيد نيست كه غرض همه قرآن باشد، يعنى آنچه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه نازل شود.

كنار شدن مريم از خانواده اش شايد خروج او از خانه پدر و مادر و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 314

سكونتش در مسجد باشد كه

او را تحويل معبد دادند و زكريّا حفظ او را بر عهده گرفت به نظر مى آيد كه در قسمت شرق معبد براى او منزل دادند كه فرموده:

مَكاناً شَرْقِيًّا

.17- فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً

.اين تكميل آيه سابق است، ظاهرا منظور از زدن پرده، منزل گرفتن در محراب خود باشد، يعنى با سكونت در آنجا حايلى ما بين خود و خانواده اش به وجود آورد وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً آل عمران/ 37.

فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

.غرض از روح، ظاهرا جبرئيل است و او به شكل انسان كامل كه نقصى در اعضاء او نبود در آمد، در زمينه به صورت انسان درآمدن ملائكه، در نكته ها صحبت خواهد شد «سويّا» حال است از «بشر» و آن به معنى كامل و بدون نقص است.

18- قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا

.مريم از ديدن او به وحشت افتاد و گفت: من از تو به خدا پناه مى برم اگر متقى هستى مرا لكه دار نكن نظير وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ مائده/ 57، ذكر «رحمن» كه توجّه به رحمت عالمگير خداست شايد نظرش آن بوده كه از هر وجه ممكن در رحمت خدا واقع شده و از شرّ او در امان باشد، جواب «ان» محذوف است يعنى: «ان كنت تقيا فلا تظلمنى».

19- قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا

.جبرئيل خود را معرفى كرد كه نترس من فرستاده خداى تو هستم آمده ام تا پسر پاكى بر تو به بخشم جلو افتادن «انّما» براى افاده حصر و ازاله شكّ است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 315

20- قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ

يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا.

جواب مريم است كه پس از روشن شدن قضيّه ميگويد: من چطور پسرى خواهم داشت اين با يكى از دو وجه ممكن است يا بايد شوهرى داشته باشم و يا زناكار، و هيچ يك از اينها در من نيست.

در مجمع البيان فرموده: به زناكار بغىّ گويند كه زنا را مى طلبد. منظور از لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ به قرينه ما بعدش، به معنى دست زدن با ازدواج است.

21- قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.

اين نظير آيه نهم درباره زكريّا است كه گذشت. در اينجا به پنج وجه به سخن مريم جواب داده شده است، اول اينكه كار همانست كه خبر دادم. دوم پروردگارت فرمود: وجود آوردن فرزندى بدون پدر براى من آسان است، سوم: مى خواهم او را نشانه از قدرت خود براى مردم قرار بدهيم و بدانند كه خدا به هر چيز توانا است وَ لِنَجْعَلَهُ عطف بر محذوفى، يعنى مى خواهيم آن پسر را به وجود آوريم براى عللى، از جمله اينكه او را معجزه اى قرار بدهيم.

الميزان فرموده: اين دليل است كه مردم قدرت احاطه به علل كارهاى خدايى را ندارند. چهارم: رحمتى است از ما براى مردم كه از رسالت و هدايت او استفاده كنند. پنجم: ولادت او كار حتمى است و مشيّت بر آن قرار گرفته است.

22- فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا.

هاء اوّل راجع است به عيسى، دوّمى ظاهرا راجع است به «حمل» و باء آن به معنى سبب است يعنى به عيسى حامله شد و به علّت آن حمل به مكان دورى رفت و كناره گيرى كرد

تا كسى از حمل مطلع نباشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 316

23- فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا.

امتحان مريم بسيار سنگين بود، خدا مى خواست در وجود او قدرت نمايى كند. امّا از ترس اينكه مردم نخواهند پذيرفت و از شرمسارى ذوب مى شد، حقّا كه امتحان سنگينى بود. لذا وقتى كه از درد زائيدن بتنه خرما تكيه كرد گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يك موجود به حساب نيامده و فراموش شده بودم.

طبرسى فرموده: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده: مدت حمل فقط نه ساعت بود؟

در صافى از كافى از آن حضرت روايت مى كند:

«انّ مريم حملت بعيسى تسع ساعات كلّ ساعة شهرا»

به قولى مدت حمل شش ماه و به قولى هشت ماه بوده است و اللَّه اعلم.

24- فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.

لفظ «تحتها» قرينه است كه ندا از عيسى بوده و اولين سخن گفتن او به طور اعجاز بوده است، به نظر بعضى ندا از جبرئيل بوده منظور از «سرىّ» به قرينه «و اشربى» در آيه بعد، جدول آب است، به قول بعضى سرىّ به معنى شريف و والا مقام است و مراد از آن عيسى مى باشد.

25- وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا.

بعد از نشان دادن آب، در كلام دوم مى گويد: اين نخله را تكان بده تا خرماى تازه اى براى تو بريزد، مى شود فهميد كه درخت خشكى بوده و به طور اعجاز ميوه داده است چنان كه گفته اند.

26- فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي تفسير أحسن الحديث، ج 6،

ص: 317

نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا

.ادامه سخن عيسى است كه گفت از خرما بخور و از جدول بياشام و شاد باش و اگر كسى را ديدى و از تو درباره من پرسيدند بفهمان كه من روزه سكوت گرفته ام و با كسى حرف نخواهم زد، منظور از «قولى» فهماندن با اشاره است چنان كه خواهد آمد.

از آيه فهميده مى شود: روزه اى به نام صوم الصمت (روزه سكوت و عدم تكلّم) در بنى اسرائيل بوده است، كه ظاهرا سخن نمى گفتند و فكر مى كردند در اسلام صمت را جزء نيّت روزه نمى شود قرار داد ولى اگر سخن نگويد روزه اش باطل نمى شود.

سيّد در عروة الوثقى در تعداد روزه هاى حرام فرموده: پنجم صوم صمت كه سكوت را جزء نيّت روزه قرار بدهد و اگر جزء نيّت قرار ندهد و سكوت كند مانعى ندارد.

27- فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا.

لفظ «تحمله» حال است از فاعل «اتت» يعنى: عيسى را در حالى كه به آغوش گرفته بود پيش مردم آورد. فرىّ به معنى چيز عجيب است.

28- يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا يعنى: نه پدرت بدكار بود و نه مادرت زناكار، تو چرا چنين شدى؟ اين بچه از كجاست؟ اينكه چرا به مريم خواهر هارون گفته اند، در مجمع البيان چهار قول نقل كرده است: اول: هارون مرد نيكوكارى در بنى اسرائيل بود، اشخاص نيكوكار را به او نسبت مى دادند. دوم: هارون برادر پدرى مريم بود و به حسن سلوك معروف بود، سوم: منظور هارون برادر موسى عليه السّلام است كه مريم از اولاد او بوده است، چهارم: هارون، بدكارى

بود مشهور به زنا و فساد، كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 318

مريم را به او نسبت داده و گفته اند: اى شبيه هارون.

29- فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا.

مريم بنا به دستور عيسى كه لازم بود سخن نگويد لذا اشاره به عيسى كرد كه از خودش بپرسيد، اين بر تعجّب آنها افزود كه: با بچّه اى كه كودك گاهواره است چگونه سخن گوئيم؟! «كان» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد، مانند كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً وانگهى منظور آن نيست كه عيسى در گهواره بود تا بگوئيم: مريم گهواره را از كجا پيدا كرد، بلكه منظور آنست:

با بچّه گهواره نشين سخن گفتن امكان ندارد.

30 و 31- قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا.

اين دو آيه و دو آيه بعدى سخن عيسى عليه السّلام است كه در آغوش مادر و در حضور مردم گفته است. افعال «آتانى، جعلنى، اوصانى» نشان مى دهند كه دادن كتاب، نبوت، دستور نماز و زكات، همه در حال بچگى بوده است نه اينكه اشاره به آينده باشد، در شريعت او نماز و زكاة بوده ولى كيفيّتش معلوم نيست.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: عيسى روزى كه سخن گفت، نبى و حجّت خدا بر اهل زمان بود ولى مرسل نبود ....

32 و 33- وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا.

اين دو آيه درباره يحيى عليه السّلام گذشت با اين فرق كه در آنجا «بوالديه» است و در اينجا «بوالدتي»

چون عيسى پدر نداشت و در آنجا سلام از طرف خدا بود ولى اينجا عيسى آن را براى خود از خدا خواسته است و نيز در اينجا «السلام» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 319

با الف و لام جنس آمده و در آنجا به لفظ نكره كه ظاهرا تقديرش «سلام فخيم» است.

34- ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ.

مقدمه است براى مطلب بعدى، يعنى جريان عيسى و تولّد او چنين است او پسر خدا نبوده است قَوْلَ الْحَقِّ تقديرش «اقول قول الحق» است شايد مراد از «يمترون» شك در اين چنين ولادت است، مؤيد اين احتمال آيه: الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ آل عمران/ 60.

بايد دانست اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه است، ادامه سخن عيسى در آيه 46 خواهد آمد.

35- ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

يعنى از اول كار خدا اتخاذ فرزند نبوده است، و خدا پاكتر است از آنكه فرزند داشته باشد و متّصف به صفات مخلوق گردد و از اينكه عيسى را بدون پدر آفريد تعجّب نكنيد، همه چيز مقهور خداست و چون خدا چيزى اراده فرمايد به آن گويد «باش» و او مى شود، خدا در مقابل قوانين جهان مسلوب الاختيار نيست تا بگوئيم: بدون پدر، تولّد محال است. تركيب آيه در آل عمران/ 49 گذشت.

36- وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ.

يعنى بدون پدر بودن من دليل خدا يا پسر خدا بودن نيست بلكه خدا همانطور كه پروردگار شماست پروردگار من نيز هست، او را بپرستيد كه راه راست، شناختن خدا و پرستش او

است، اين آيه در سوره آل عمران/ 51 عينا تكرار شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 320

37- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

درباره عيسى چهار حزب و گروه به وجود آمد اول گروهى كه او را پيامبر خدا دانسته و بر حق ماندند، دوم گروهى كه او را پسر خدا دانستند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30 سوم گروهى كه گفتند: او خدا است: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ مائده/ 17.

چهارم: گروهى كه گفتند: او يكى از سه خدا است لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ مائده/ 73 اگر «من» در مِنْ بَيْنِهِمْ براى تبعيض باشد روشن مى كند كه گروهى در عقيده حق باقى مانده و كافران از بين آنها به وجود آمده اند، ذيل آيه كفار را تهديد مى كند.

38- أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

يعنى: اين كافران در روز قيامت بسيار شنوا و بينا خواهند بود و حق بر آنها كاملا روشن خواهد شد چنان كه فرموده: رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ سجده/ 12 جمله لكِنِ الظَّالِمُونَ ... دفع دخل است يعنى: روز قيامت بينايى و شنوايى فائده اى به حال آنها نخواهند داشت و آنها در روز قيامت در ضلالت دنيايى خواهند بود، كه قيامت روز جزاست نه روز عمل، روزى كه بينايى و شنوايى فايده مى داد متوجه نشدند.

39- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

آيه شريفه نتيجه گيرى است از گذشته و در ابتداء راجع

به اهل مكه است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 321

إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ راجع به آينده است، بجهت محقق الوقوع بودن به صيغه ماضى آمده است يعنى انذار كن آنها را از روز حسرت و نوميدى، وقتى كه كار آخرت تمام مى شود و ديگر برگشتى و چاره اى نيست، اين حسرت از قُضِيَ الْأَمْرُ ناشى مى شود، آن گاه در علّت حسرت فرموده كه: آنها در دنيا در غفلت هستند و ايمان نمى آورند.

از امام صادق عليه السّلام از اين آيه پرسيدند فرمود: پس از آنكه اهل بهشت به بهشت داخل شدند و اهل آتش به آتش، يك نفر منادى از طرف خدا ندا مى كند:

اى اهل آتش آيا مرگ را در شكلى از اشكال مى شناسيد؟ مى گويند:

نه، مرگ را در شكل قوچى فربه مى آورند و در پيش روى مردم بهشت و آتش، ذبح مى كنند آن گاه گفته مى شود: اى اهل بهشت خلود، ديگر مرگى نيست، اى اهل آتش، خلود، ديگر مرگى نيست، اين است قول خدا وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ... (تفسير صافى) طبرسى آن را از صحيح بخارى نقل كرده است.

40- إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ نوعى استدلال است به آيه سابق، يعنى مسأله قُضِيَ الْأَمْرُ بر ما سهل است، زيرا همه را خواهيم ميراند و وارث همه خواهيم بود و همه به سوى ما بر مى گردند.

نكته ها

ملائكه و تشكل:

در رابطه با آيه فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

بايد بدانيم:

تشكّل ملائكه و به صورت انسان در آمدن آنها از ضروريات قرآن است در سوره هود/ 69 تا 82 و در سوره حجر/ 51 تا 74 خوانديم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 322

كه ملائكه

به صورت انسان پيش ابراهيم و لوط آمدند، نه ابراهيم آنها را شناخت و نه لوط، تا خود را نشان دادند، زن ابراهيم و قوم لوط نيز آنها را در شكل انسان ديدند، مريم نيز جبرئيل را در شكل انسان ديد، در اين زمينه روايات بسيارى داريم كه در كتابها نقل شده است، روايات حاكى است كه جبرئيل در شكل «دحيه كلبى» به محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى آمد.

در اين زمينه آيات و رواياتى درباره تشكل جن و شيطان داريم از جمله، تشكل شيطان به صورت سراقة بن مالك در جنگ بدر و تشويق كفار به جنگ، چنان كه مى خوانيم: وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ ... انفال/ 48، هكذا تشكل شيطان به صورت شيخ نجدى در جريان «دار الندوة» كه براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله توطئه مى كردند، در جريان حضرت سليمان است كه عفريتى از جن گفت: مى توانم تخت ملكه سبأ را پيش تو بياورم قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ ... نمل/ 39 هكذا كار كردن جن براى سليمان: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ ... سبأ/ 12 و 13 و مانند آن، از شواهد مجسم شدن جن در شكل انسان است در اين خصوص رواياتى هم در كتابها نقل شده است.

مريم و گفتگو با ملائكه:

در رابطه با گفتگوى مريم

با جبرئيل در اين آيات و در سوره آل عمران، بايد بدانيم كه مريم يك زن پاك بود، پيغمبر و امام نبود ولى ملائكه با او سخن گفت على هذا رواياتى كه مى گويند ملائكه به خانه امامان عليهم السّلام مى آيند و با آنها تماس مى گيرند، بعدى نخواهد داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 323

در اصول كافى بابى تحت عنوان «امامان محدث هستند و مفهّم» بابى منعقد كرده و در آن رواياتى در اين زمينه كه ائمه كلام ملائكه را مى شنوند نقل كرده و در باب ديگرى تحت عنوان «ملائكه به خانه امامان وارد مى شوند و به آنها خبر مى آورند» نقل فرموده است.

و در باب «مولد الزهراء» بسند صحيح از امام صادق عليه السّلام درباره اين كه پس از رحلت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله جبرئيل محضر حضرت فاطمه عليها السّلام مى آيد چنين نقل مى كند:

«قال ان فاطمة عليها السّلام مكثت بعد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان يأتيها جبرئيل فيحسن عزائها على ابيها و يطيّب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان على عليه السّلام يكتب ذلك»

اين روايت صريح است در اينكه جبرئيل به خدمت فاطمه عليها السّلام مى آمده و با آن بانوى معصوم سخن مى گفته است و معلوم مى شود آن بزرگوار محدثه بوده است.

از كلمه «يا أيتها» معلوم ميشود كه در مدت هفتاد و پنج روز جبرئيل مرتبا به خانه آن حضرت رفت و آمد داشته و با آن معصومه گفتگو داشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 324

[سوره مريم (19): آيات 41 تا 50]

اشاره

وَ اذْكُرْ

فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (43) يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44) يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

41- ياد كن در اين كتاب ابراهيم را كه پيغمبرى صديق بود.

42- وقتى كه به پدرش گفت: پدرم چرا پرستش ميكنى چيزى را كه نمى شنود و نمى بيند و تو را از چيزى بى نياز نمى كند.

43- پدرم: به من علمى آمده كه به تو داده نشده، از من اطاعت كن تا به راه راست تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 325

هدايتت كنم.

44- پدرم: شيطان را اطاعت مكن كه شيطان به خداى رحمان عاصى است.

45- پدرم: مى ترسم عذابى از خدا بر تو برسد كه دوست شيطان شوى.

46- گفت: اى ابراهيم آيا از خدايان من روگردانى؟ اگر اين حرف را بس نكنى سنگبارانت مى كنم، مدت زيادى از من دور شو.

47- ابراهيم گفت: سلام بر تو، براى تو از خدايم آمرزش خواهم

خواست كه او به من مهربان است.

48- از شما و از خدايانتان كه جز خدا مى خوانيد، كناره مى گيرم، به پروردگارم عبادت ميكنم، شايد با خواندن خداى خود شقى نباشم.

49- چون از آنها و آنچه سواى خدا مى خواندند كناره گرفت، به او اسحاق و يعقوب را داديم و همه را پيغمبر گردانيدم.

50- و از رحمت خويش به آنها و براى آنها ثناى جميل بزرگى قرار داديم.

كلمه ها

صديق: صيغه مبالغه از صدق است و آن كسى است كه در عمل و گفتار هميشه راستگو و راست كردار است، راستى و درستى همه گفتار و و كردار او را احاطه كرده است، طبرسى رحمه اللَّه آن را «بسيار تصديق كننده حق» و به قولى كثير الصدق فرموده است، شايد هر دو معنى در آن ملحوظ باشد.

سويا: سوى: برابرى «سوىّ» آنست كه در كيفيّت و اندازه از افراط و تفريط بدور باشد، آن با راست و مستقيم يكى است «صراط سوىّ» راه راست (راه توحيد).

عصى: نافرمان. عصيان: نافرمانى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 326

راغب: ماده «رغب» اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى رغبت و ميل است، در اينجا به معنى اعراض است.

مليا: املاء: اطاله مدت. «ملى»: زمان طويل.

حفيا: حفى: مهربان. احفاء مبالغه در سؤال يا در دانستن حال شخصى از اشخاص. «حفى» كسى است كه در سؤال مبالغه كند و نيز كسى است كه در عطا كردن لطف كند، اصل باب به معنى:

آخر رساندن (مبالغه) است.

عليا: علىّ: بسيار برتر. بسيار رفيع القدر، آن صيغه مبالغه است و يازده بار در قرآن آمده است، هشت بار درباره خدا، بقيه در باره ديگران.

شرحها

اين آيات، سوّمين قسمت از جريانهاست كه ماجراى ابراهيم عليه السّلام را بيان مى كند، آن حضرت جدّا امّى خود آزر و قوم خويش را انذار كرد و آخر از بابل هجرت كرد و در فلسطين ساكن گرديد.

41- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا.

منظور از «الكتاب» قرآن است، ابراهيم صديق بود كه توحيد را در محيط شرك آغاز كرد، با جدّ امّى و

قوم خود محاجه نمود، با پادشاه بابل مقاومت نشان داد، بتها را شكست، در گفته خود استقامت ورزيد تا به آتش انداخته شد و در آخر، از ديار شرك مهاجرت فرمود و ثابت كرد كه «صديق» است و نيز او «نبى» بود و حامل نبأ و خبر آسمان و خدا بود (از الميزان). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 327

42- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً

.در قاموس قرآن ذيل «آزر» به طور تفصيل نوشته ايم كه پدر ابراهيم نامش «تارخ» بود، طبرسى از زجاج نقل مى كند، بين علماء نسب شكى نيست كه نام پدر ابراهيم «تارخ» (با خاء نقطه دار) بود، از امام عليه السّلام نقل شده: آزر جدّ امّى ابراهيم (سوره انعام/ 71) يا عمويش و يا ناپدرى اش بود.

انسانها اگر به چيزى عادت كردند و آن چيز مرسوم شد، ديگر چندان از علل آن سؤال نمى كنند، اين است كه ابراهيم به آزر مى گويد: اين بتها كه چيزى را نمى بينند و نمى شنوند و دردى را از تو دوا نمى كنند چرا پرستش مى كنى؟! مى خواهد او را بيدار كند آيه روشن مى كند كه خداى مورد پرستش بايد بينا و شنوا و روا كننده حاجات باشد.

43- يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا.

ادامه محاجه با «آزر» است، در اين آيه استدلال مى كند كه خدا مرا از چيزهاى بسيار آگاه كرده، از من اطاعت كن تا تو را به راه راست هدايت كنم، نكره آمدن صراط شايد براى آنست كه: تو ناچار بايد راهى را انتخاب كنى پس بهتر است كه راه راست

را قبول كنى.

44- يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا آيه تخطئه راه پدرش است كه شيطان با عصيان و تمرد از خدا، گمراه گشته است، پس اطاعت او كه فرمان پرستش بتها است، گمراهى است، آمدن رحمن به جاى «اللَّه» شايد براى آن باشد: معصيت خدايى كه رحمت او همه جا را احاطه كرده است، كار قبيحى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 328

45- يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا.

منظور از عذاب ظاهرا سلب توفيق به طور كلى است، يعنى مى ترسم در اثر ادامه شرك خدا قابليت هدايت را از تو سلب كند و رحمت از تو منقطع شود در نتيجه دوست خالص شيطان باشى و او هم مولاى تو باشد.

46- قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا موعظه ها در قلب مشرك پير موثر واقع نشد، او به شكل استفهام بيان كرد كه تو از خدايان من رو گردانى، اگر از اين حرفها دست برندارى به يقين زير سنگها هلاكت مى كنم، از من دور شو، زمانهاى زيادى دور شو كه تو را نه بينم، گويى نظرش آن بود كه در اثر طول زمان اصلا تو را نه بينم.

47- قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا.

غرض از استغفار آنست كه از خدا بخواهد كه او را هدايت كند و بيامرزد، اين مطلب را در سوره توبه ذيل آيه سيزده و چهارده مشروحا گفته ايم و نيز در قاموس قرآن ذيل كلمه «آزر» مشروحتر بيان كرده ايم.

در اينجا به او سلام گفته كه دأب بزرگواران همين است: وَ إِذا

خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً فرقان/ 63، وعده استغفار از آن بود كه ابراهيم به هدايت او طمع داشت، جمله إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا نشان مى دهد كه انتظار آن را داشت خدا دعايش مستجاب كند.

48- وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا وعده هجرت و دورى از آنها و خدايان آنهاست در جاى ديگرى آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 329

... وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ عنكبوت/ 26 معلوم نيست كه اين سخن در جواب وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا باشد، يعنى از شما كنار مى كشم و خداى خود را پرستش مى كنم كه اميدوارم شقى نباشم به علت آنكه خدايم را عبادت مى كنم گويى آمدن «عسى» براى آنست كه مؤمن بايد خوفى از عاقبت خويش داشته باشد كه نگفته است: حتما شقى نخواهم بود: فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99.

49- فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا اين آيه راجع به موقعى است كه آن حضرت از بابل مهاجرت فرموده و در فلسطين ساكن گرديد، بشارت اسحاق توسط ملائكه در فلسطين به آن حضرت رسيد، يعقوب فرزند اسحق است و همه از جانب خدا به نبوت مبعوث گرديدند.

گويى تولد اسحاق و يعقوب از جمله پاداشهاى آن حضرت بوده است. اينكه فقط اسحاق ذكر شده شايد اشاره به سلسله نبوت در بنى اسرائيل است، لذا يعقوب نيز ذكر شده است و گر نه در جاى ديگر آمده: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ... ابراهيم/ 39.

50- وَ

وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا معلوم است كه اين رحمت غير از نبوت است، مى شود گفت: مراد از رحمت همان لسان صدق است على هذا ذيل آيه بيان صدر آنست لِسانَ صِدْقٍ را ثناء جميل و نام نيك گفته اند، اين همانست كه ابراهيم عليه السّلام از خدا مى خواهد: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 و درباره نوح، ابراهيم، موسى، هارون و الياس در سوره صافات آمده است: وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ، ظاهرا مراد از آن تنها نام نيك نيست، بلكه پيشوا بودن و سرمشق بودن است، به طورى كه در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 330

به توحيد كشيدن مردم مؤثر و پيوسته در جهان باقى باشد.

الميزان «رحمتنا» را امامت يا تأييد به روح القدس دانسته است به دليل وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ انبياء/ 73 كه منظور از «رحمتنا» ائمّه بودن يا فعل خيرات است آن گاه فرموده: يا منظور مطلق ولايت الهيه است، در آخر لِسانَ صِدْقٍ را ثناء جميل دانسته است.

رحمت و بركات و عنايات خداى سبحان بر ابراهيم و خاندان پاك او باد كه در محيط شرك دعوت توحيد را آغاز كرد و چنان استقامت ورزيد تا به آتش سوزان انداخته شد، در گذشته در بسيارى از سوره ها حالات اين منادى بزرگ توحيد آمده است و در آينده نيز خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 331

[سوره مريم (19): آيات 51 تا 65]

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ

نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (57) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60)

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63) وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 332

51- ياد كن در اين كتاب موسى را كه خالص شده و رسول و نبى بود.

52- او را از جانب راست طور ندا كرديم و با سخن گفتن خود تقرب داديم.

53- و از رحمت خويش برادرش هارون نبى را بر او بخشيديم.

54- ياد كن در اين كتاب اسماعيل را كه درست وعده و رسول و نبى بود.

55- او خاندان خود

را به نماز و زكاة فرمان مى داد و نزد پروردگارش پسنديده بود

56- ياد كن در اين كتاب ادريس را كه صديق و پيامبر بود.

57- ما او را به مكانى والا بلند كرديم.

58- آنها پيامبرانى بودند كه خدا نعمت هدايتشان داد از فرزندان آنها كه در كشتى نوح حملشان كرديم و از فرزندان ابراهيم و يعقوب بودند و از كسانى كه هدايتشان و انتخابشان كرديم، چون آيات خدا بر آنها خوانده مى شد سجده كنان و گريه كنان مى افتادند.

59- بعد از آنها جانشينان بد، ماندند كه نماز را ضايع كردند و پيرو شهوات شدند به زودى عذاب را ملاقات خواهند كرد.

60- مگر آنكه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته انجام دهد آنها داخل بهشت مى شوند و مظلوم نمى گردند.

61- بهشتهاى خلود كه خدا به بندگانش در غيب وعده داده و وعده او آمدنى است.

62- در آن بيهوده اى نمى شنوند مگر سلامى و در آنجا رزق شان صبح و شام داده مى شود.

63- اين بهشت همان است كه به بندگان با تقواى خود تمليك مى كنيم.

64- ما فقط به امر پروردگار تو نازل مى شويم براى او است اعمال حاضر و گذشته و خود ما، خدايت فراموشكار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 333

65- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، او را عبادت كن در عبادتش استقامت كن آيا همتايى براى او مى دانى؟

كلمه ها

مخلصا: به صيغه مفعول: خالص شده كه خدا او را براى خود خالص كرده بود و غير خدا را در او نصيبى نبود، و اگر به صيغه فاعل باشد يعنى كسى كه خود را براى رضاى خدا خالص كرده است وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146.

الايمن: طرف

راست. جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ: طرف راست طور.

نجيا: نجى بر وزن فعيل: مناجات كننده يعنى خدا با او مناجات كرده است اين كلمه به معنى فاعل و مفعول آيد و در واحد و جمع به كار مى رود مانند خَلَصُوا نَجِيًّا يوسف/ 80 كه در خصوص جميع است.

صديق: آنكه در عمل و گفتار يك پارچه راستى است و در آيه 41 گذشت.

خروا: خرور: سقوط توأم با صدا. «خرّوا» به زمين افتادند.

بكيا: بكاء: گريه. باكى: گريه كننده. بكى: گريه كننده ها.

سجدا: آن جمع ساجد است.

خلف: (بر وزن عقل): جانشين بد. آخر مانده بد (و بر وزن شرف) جانشين خوب، چنان كه ابن اثير و طبرسى و راغب گفته اند.

غيا: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. «غيّا» در آيه به معنى عذاب است، راغب گويد: تسميه مسبب به اسم سبب است كه غى سبب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 334

عذاب مى شود.

بكرة: بكره: اول روز «عشى» از اول ظهر تا غروب.

سميا: آن در آيه به معنى همتا و نظير است.

اصطبر: صبر: استقامت اصطبار: وادار كردن به صبر.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات صحنه هايى از موسى، هارون، اسماعيل صادق الوعد و ادريس بيان گرديده و آن وقت گفته است كه اينها پيامبران بودند، راه توحيد را هموار كردند، مورد عنايت حق تعالى بودند ولى نسل آينده به شريعت آنها بى اعتنا شدند، امّا راه توبه باز است، بعد قيامت اهل توبه بيان گرديده و در آخر آمدن ملائكه و آوردن وحى كه به اذن خداست از زبان ملائكه نقل شده است.

در اول سوره گفته شد: اين سوره شرح حال گروهى از نيكوكاران را بيان نموده و به بدكاران اشاره مى كند و

آن گاه مى گويد خواسته ايم با اين سخنان، نيكوكاران را بشارت دهى و بدكاران را انذار نمايى شرح حال چهار پيامبر در اينجا به طور خلاصه و براى بيان مصداق آمده است.

51- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا خلوص صاف شدن از آلودگى است، در قرآن مجيد در اين خصوص به دو وجه اشاره شده است يكى آنكه بندگان خود را براى خدا خالص كرده اند كه شيطان و غير خدا را در بندگى خود شريك نكرده اند مانند أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146 وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ بقره/ 139، ديگرى آنكه خدا عده اى را براى خود خالص كرده كه ديگران را در آنها نصيبى نيست مثل إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 335

يوسف/ 24 إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ ص/ 46 ملخص درباره موسى به صيغه اسم مفعول از قسمت دوم و بالاترين مقامات بندگى است درباره فرق رسول و نبى به «نكته ها» رجوع شود.

52- وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا:

لفظ «الايمن» صفت «جانب» است، طبرسى رحمه اللَّه نجى را مناجى گفته و در اين صورت، آن حال از فاعل «قربناه» است يعنى او را در حالى كه با وى مناجات مى كرديم مقرب نموديم، منظور تقرب معنوى است، در عين حال «نجيا» در جاى علّت «قربنا» است.

53- وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا هبه كردن هارون به موسى در اثر درخواست او بود كه گفت وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي طه/ 29- 32 «نبيا» حال است از هارون گويند. هارون از موسى بزرگتر

بود و در صحراى سينا پيش از موسى از دنيا رفت.

54- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا:

اين اسماعيل از انبياء بنى اسرائيل غير اسماعيل بن ابراهيم است، چنان كه از صريح آيات بعدى روشن خواهد شد.

در مجمع البيان فرموده اصحاب ما از امام صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه او اسماعيل بن حزقيل است، ولى طبرسى آن را پسر ابراهيم مى داند و مطلب اولى را به طور «قيل» نقل كرده است اما اين بر خلاف روايات و آيات است.

روايت امام صادق عليه السّلام در الميزان از علل الشرائع و نيز در صافى نقل شده آن گاه الميزان مى گويد جمهور مفسّران او را اسماعيل بن ابراهيم دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 336

نگارنده گويد چنان كه گفته شد اين بر خلاف آياتى است كه در آينده خواهد آمد و روشن خواهيم كرد «1».

به هر حال در اين آيه فرموده او، هم رسول بود و هم نبى، و نيز صادق الوعد بود، به وعده اش وفا مى كرد، اينكه انسان مالك سخن خويش باشد و به قول خود وفا كند، يكى از بهترين صفات و از علائم ايمان است، چنان كه خلف وعده از صفات منافق است.

روايات ميگويد سه چيز از علائم منافق است: چون چيزى خبر دهد دروغ گويد و چون وعده دهد خلف كند و چون او را امين دانى خيانت كند

«اذا حدّث كذّب و اذا وعد اخلف و إذا اوتمن خان».

در روايات شيعه و اهل سنت آمده است اسماعيل به كسى وعده كرد كه در مكانى حاضر شود، آن شخص نيامد، اسماعيل روي وعده خود يك سال در آنجا

منتظر ماند بدين جهت لقب صادق الوعد يافت و نيز روايت: شده سه روز منتظر ماند روايت يك سال در تفسير برهان بسند ضعيف از حضرت رضا عليه السّلام و در مجمع البيان به طور مرسل از امام صادق عليه السّلام نقل شده است آن در كافى «باب الصدق و اداء الامانة» به سند حسن آمده است كه

«فانتظره في ذلك المكان سنة».

ناگفته نماند: اينكه يك سال در آنجا بنشيند نه تنها خوب نيست بلكه خارج از عقل است، اگر جريان صحيح باشد، لا بد يك سال آنجا را زير نظر گرفته است.

55- وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا صفت ديگرى از صفات آن حضرت است كه ايمان و عمل خانواده اش را در نظر داشت و آنها را به نماز و زكاة امر مى كرد و پيش خدا پسنديده و محبوب

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس قرآن (اسماعيل). [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 337

بود «اهله» شامل خانواده و شايد اقوام هم بوده باشد، اما شامل «امت» نمى باشد.

56- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا در مجمع البيان فرموده ادريس جد پدر نوح است، اسم او در تورات اخنوخ مى باشد، گويند: او را در اثر كثرت درس كتب. ادريس گفته اند.

57- وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا ظهور آيه آنست كه منظور از مكان بالا، تقرب معنوى است، ممكن است منظور بالا رفتن به آسمانها باشد كه در «نكته ها» خواهد آمد.

58- أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً

وَ بُكِيًّا.

اين آيه، خلاصه الطاف خدا در زمينه آن بزرگواران است كه از اول سوره تا بحال گفته شده است، به عبارت اخرى، اجمال بعد از تفصيل است منظور از «انعم» نعمت هدايت و توحيد است كه در نتيجه صديق و ملخص (به صيغه مفعول» شدند على هذا هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا بيان أَنْعَمَ اللَّهُ مى باشد، «هدينا» نتيجه اش «صديق» بودن و وقت تلاوت آيات به سجده افتادن و گريه كردن است «اجتبينا» همان مخلص قرار دادن مى باشد.

ناگفته نماند «اولئك» اشاره است به هشت نفر: زكريا، يحيى، عيسى ابراهيم، موسى، هارون، اسماعيل و ادريس، آن وقت فرموده: اينها كسانى هستند كه خدا به آنها نعمت داده و از ذريه آدم مى باشند اين شامل هر هشت نفر مى شود و از ذريه آنها هستند كه در كشتى نوح بودند، اين شامل هفت نفر مى شود زيرا ادريس جد پدر نوح بوده و از فرزندان حمل شدگان در كشتى نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 338

آن وقت فرموده و از اولاد ابراهيم و اسرائيل مى باشند و آنها شش نفراند به استثناى ادريس و ابراهيم على هذا اين شش نفر از اولاد ابراهيم هستند و در عين حال از اولاد اسرائيل هم هستند يعنى اولاد ابراهيم از نسل پسرش يعقوب، پس اسماعيل صادق الوعد هم از اولاد ابراهيم است و هم از اولاد يعقوب، على هذا اين اسماعيل نمى تواند اسماعيل بن ابراهيم باشد كه او فقط از اولاد ابراهيم است. بدين ترتيب يقين حاصل مى شود كه اسماعيل صادق الوعد غير از اسماعيل پسر ابراهيم برادر اسحق است.

59- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا.

اشاره است به اقوامى

كه بعد از آن بزرگواران آمده و به راه آنها نرفتند صلوة را ضايع كردند، نخواندند و بى اعتنا شدند، اما به زودى سزاى خويش خواهند يافت.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«اضاعوها بتأخيرها عن مواقيتها من غير ان يتركوها اصلا».

60- إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً استثناء است از آيه سابق، كه تا در دنيا هستند مى توانند توبه كرده اهل بهشت باشند.

61- جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا.

بيان «الجنة» در آيه سابق است «عدن» به معنى خلود است وعد در غيب آن را گويند كه شخص از آن غائب باشد «يعنى: وعدا كائنا بالغيب» جمله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 339

كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا اشاره به حتمى بودن آخرت است، طبرسى فرموده: مأتى در اينجا به معنى فاعل است «آتى» زيرا آنچه تو به سوى آن بيايى آن به سوى تو مى آيد و بالعكس.

62- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا در آيه ديگرى آمده است لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25، 26 نبودن لغو و بيهوده در بهشت در بسيارى از آيات آمده است «الا سلاما» استثناء منقطع است يعنى «لكن يسمعون سلاما» منظور آنست كه رفيق برفيق مى گويد از من مكروهى نخواهى ديد، تو از من در امانى، هكذا سلام ملائكه را مى شنوند وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ رعد/ 24 هكذا سلام خدا را كه فرموده سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 36.

مى شود گفت در بهشت شب و روز

هست كه فرموده بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

الميزان فرموده: ظاهرا آن كنايه از دوام و عدم انقطاع است طبرسى فرموده: روزيشان را در فاصله ميان صبح و شام داده مى شوند (يعنى با قياس به زندگى دنيا).

63- تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا اشاره است به جنّة و جنّات كه گذشت يعنى اين بهشت مال آن گروه از بندگان ما است كه متقى باشد و از مخالفت خدا بپرهيزند خواه به شكل اجتناب از گناهان باشد يا به فعل واجبات. ارث آنست كه پس از فوت ديگرى به انسان برسد و چون بهشت در معرض عطا شدن به هر انسان در مقابل ايمان و عمل است ديگران در مقابل ضايع كردن نماز و پيروى از شهوات بهشت را از دست داده اند لذا به اهل ايمان ارث خواهد ماند (از الميزان)، طبرسى رحمه اللَّه» نورث» را تمليك گفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 340

64 و 65- وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا اين دو آيه در سياق و نظم آيات گذشته و آيات آينده است ولى مطلب ديگرى را مى رساند، معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل پرسيده است مثلا چرا زود زود نازل نمى شوى يا در فلان وقت چرا نازل نشدى «1» در جواب آمده است ما فقط با دستور پروردگار نازل مى شويم، اختيار در دست ما نيست «نتنزل» به معناى قبول نزول است يعنى: خدا امر مى كند

ما نازل مى شويم خداى تو فراموشكار نيست، در وقت لازم و مقتضى ما را مى فرستد.

به نظر الميزان منظور از ما بَيْنَ أَيْدِينا كارهايى است كه ملائكه در حال حاضر مى كنند و از ما خَلْفَنا كارهايى است كه در گذشته كرده اند و از ما بَيْنَ ذلِكَ. خود آنها هستند و با اين تعبير لطيف بيان كرده كه خدا بر ما و كارهاى ما محيط است.

آنچه الميزان اختيار كرده بهتر و قانع كننده تر است. در مجمع البيان و كشاف وجوه ديگرى نقل شده كه قابل قبول نيست مانند آنكه مراد از اولى و دومى زمان يا مكان است و نظير آن.

مى شود گفت اين آيه براى تثبيت مطالب گذشته است يعنى پس از آنكه جبرئيل شصت و سه آيه بر آن حضرت خواند خدا دستور فرمود كه در مقام تثبيت مطلب به آن حضرت بگويد كه ما به دستور خدا نازل مى شويم الخ ...

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تعليل لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا ... در آيه سابق است يعنى: او كه پروردگار همه چيز است پس ما بَيْنَ أَيْدِينا براى او است،

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان و كشاف نزديك به اين نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 341

جمله فَاعْبُدْهُ ... نتيجه صدر آيه است هَلْ تَعْلَمُ ... تعليل فَاعْبُدْهُ ...

مى باشد.

نكته ها

فرق رسول با نبى: در رابطه با آيه وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا كه درباره موسى و اسماعيل گذشت، لازم است فرق ما بين رسول و نبى بيان شود، اولا بايد بدانيم كه اين هر دو به يك معنى نيست زيرا قطع نظر از دو آيه فوق، آيه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى

أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ حج/ 52 صريح است در اينكه ايندو يكى نيستند.

فرق آن دو از لحاظ مفهوم آنكه رسالت به معنى پيام و رسول به معنى پيام آور است، نبى از نبأ به معنى حامل وحى الهى است، اما از لحاظ مصداق بايد بدانيم كه خدا با يكى از سه راه با پيامبران سخن مى گويد: اول وحى و انداختن به قلب، دوم اينكه خدا صدا خلق مى كند و پيغمبر مى شنود مانند موسى كه صدا را از درخت شنيد، سوم اينكه جبرئيل نازل مى شود و پيام خدا را مى آورد، اين سه نوع وحى در آيه وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ شورى/ 51 بيان شده است بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام نبى آنست كه فقط در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى ملك بر او نازل نمى شود، رسول آنست كه با هر سه طريق بر او وحى مى شود، زرارة بن اعين مى گويد: از امام باقر عليه السّلام پرسيدم: رسول كيست و نبى كدام است؟ فرمود: نبى آنست كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند، رسول آنست كه صدا را مى شنود و در خواب مى بيند و فرشته تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 342

را نيز معاينه مى كند، گفتم: امام منزلتش كدام است؟ فرمود صدا را مى شنود ولى در خواب نمى بيند و ملك بر او نازل نمى شود «1».

در كافى ج 1 باب فرق بين رسول و نبى و محدث چهار روايت در اين زمينه نقل كرده كه نزديك بهم هستند، على هذا ميان

رسول و نبى عموم و خصوص مطلق هست يعنى: هر رسول نبى است ولى بعضى از انبياء رسول نيستند، بعضى از پيغمبران داراى هر دو هستند مانند موسى و اسماعيل كه گذشت و مانند پيامبر اسلام كه در قرآن آمده است: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ و نيز فرموده است يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ همچنين است عيسى.

ناگفته نماند: نفى نبى نفى رسول است يعنى آنكه نبى نيست رسول هم نيست ولى عكسش اين طور نيست، در آيه وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ صريح است كه رسول خدا خاتم پيامبران است و اگر «و خاتم الرسولين» مى گفت درست نبود، زيرا جاى سخن مى ماند كه رسول نخواهد آمد امّا شايد نبى بيايد.

ادريس عليه السلام: در رابطه با ادريس و آيه وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا مطالبى را از قاموس قرآن نقل مى كنم: ادريس از پيامبران مشهور است، نام مباركش فقط دو بار در قرآن آمده است (مريم/ 56، انبياء/ 85) مراد از مَكاناً عَلِيًّا آيا مقام و منزلت است يا مكان بلندى كه آسمانها باشد زيرا على در علوّ مقام و علوّ مكان هر دو آمده است.

الميزان گويد: در حديث آمده است كه خدا او را به بعضى از آسمانها برد و در آنجا قبض روح كرد و آن نشان خرق عادت و قدرت بالغه خدايى است در

__________________________________________________

(1)

عن زرارة قال سئلت ابا جعفر عليه السلام عن قول اللَّه و كان رسولا نبيا ما الرسول و ما النبى؟ قال النبى الذى يرى فى منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين

الملك قلت الامام ما منزلته؟ قال يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين الملك ... (سفينة البحار- رسل).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 343

بعضى روايات هست كه او زنده است.

در تفسير برهان از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: در معراج در آسمان چهارم مردى را ديدم به جبرئيل گفتم: او كيست؟ گفت: او ادريس است به او سلام كردم، او بر من سلام كرد، من براى او از خدا مغفرت خواستم او براى من مغفرت خواست.

در سفينة البحار از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه درباره مسجد سهله فرمود آن جاى خانه ادريس است كه در آن جامه مى دوخت.

در مجمع البيان فرموده: او جد پدر نوح عليه السّلام است، اسم او در تورات اخنوخ است، او اول كسى است كه با قلم نوشت و جامه دوخت و گويند: خدا به او علم نجوم و حساب و هيئت آموخت و اينها معجزه او بود.

ناگفته نماند: روايات درباره آسمان رفتن او زياد است و در اين باره به بحار. تفسير برهان، الدر المنثور و مانند آن رجوع شود، و اين در صورت صحيح بودن بعيد نيست، در تورات سفر تكوين باب پنجم مى نويسد: يارد صد و شصت دو سال زندگى كرد و خنوخ را به دنيا آورد، و از خنوخ، متوشالخ به دنيا آمد سپس متوشالخ را «لمك» نام مى برد و گويد: از «لمك» نوح به دنيا آمد اين مؤيد سخن. مجمع البيان است كه فرمود: ادريس جد نوح بود.

هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس از او نام برده و گويد: مانند ايليا طعم مرگ را نچشيد، حالات او در سوره مريم

همانست كه گفته شد و در سوره انبيا چنين است: وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ 85- 86.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 344

[سوره مريم (19): آيات 66 تا 80]

اشاره

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا (70)

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (72) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75)

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (78) كَلاَّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً (80)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 345

66- انسان (منكر معاد) مى گويد: آيا وقتى كه مردم، به زودى زنده از قبر خارج خواهم شد؟

67- آيا اين انسان به ياد نمى آورد كه ما او را

از پيش آفريده ايم كه چيزى نبود.

68- به پروردگارت قسم كه حتما كفار و شياطين را جمع مى كنيم، سپس به يقين آنها را در اطراف جهنم بزانو در آمده حاضر مى كنيم.

69- سپس از هر گروه، آنان را كه در نافرمانى خدا سختتراند، بيرون مى كشيم.

70- سپس ما به آنكه در دخول به آتش سزاوارتر است، داناتريم.

71- هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم مشرف خواهند بود كه اين كار بر خدا حتمى است.

72- سپس اهل تقوى را نجات مى دهيم و ظالمان را در آن به زانو درآمده وامى گذاريم

73- و چون آيات واضح ما بر آنها خوانده شود، كفار به اهل ايمان مى گويند: كدام يك از ما مقامى بهتر و مجلسى آراسته تر دارد؟

74- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاك كرده ايم و آنها اثاث و منظرشان بهتر بود.

75- بگو: آنكه در ضلالت است خدا به او مهلت خواهد داد، تا وقتى كه موعود خويش عذاب يا قيامت را ببينند، حتما مى دانند كدام كس مكانش بدتر و سپاهش ناتوانتر است.

76- آنان كه هدايت يافته اند، خدا هدايتشان را مزيد مى كند، اعمال نيكو كه باقى ماندنى است، نزد پروردگارت از لحاظ اجر و عاقبت بهتر است.

77- آيا ديدى آن كس را كه به آيات ما كافر شد و گفت حتما مال و فرزند داده خواهم شد.

78- آيا به عالم غيب مطلع شده و يا از خداى رحمن پيمانى گرفته است!!! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 346

79- نه، حتما آنچه را كه مى گويد ثبت مى كنيم و عذاب او را تداوم مى دهيم.

80- و گفته اش را وارث مى شويم و پيش ما تنها مى آيد.

كلمه ها

جثيا: جثو: بزانو نشستن. جاثى: به زانو نشسته.

جمع آن جثى است يعنى به زانو نشستگان، آن با ضم و كسر اول خوانده مى شود.

عتيا: عتو: تجاوز. نافرمانى وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً «فرقان/ 21 عاتى و عاتيه: طاغى و متجاوز، عتيّ در آيه به معنى نافرمانى است، بعضى آن را جمع عاتى گفته اند.

صليا: صلى: ملازمت بريان كردن. دخول، سوختن، چشيدن عذاب.

«صلّى» مصدر است مانند مضى.

واردها: ورود: مشرف شدن به دخول نه دخول «اصل الورود: الاشراف على الدخول و ليس بالدخول» راغب آن را در اصل به معنى قصد آب گفته است، در صحاح گفته است «ورد ورودا حضر» مؤيد اين سخن آيه وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ قصص/ 23 كه به معنى اشراف و نزديك شدن است ناگفته نماند: گاهى به معنى دخول نيز آيد.

نديا: ندو جمع شدن «ندا القوم ندوا: اجتمعوا» ندىّ و نادى: مجلس اجتماع. طبرسى فرموده: نادى و ندىّ مجلسى است كه اهلش در آن جمع شده اند، دار الندوه مكّه كه خانه قصىّ بود. از آن است و در آن مشاوره مى كردند.

قرن: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن. و نيز قرن جماعتى را گويند كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 347

در زمان واحد نزديك هم زندگى مى كنند راغب گويد «القرن القوم المقترنون فى زمن واحد».

رئيا: رئى (بر وزن علم): منظر و قيافه. طبرسى فرموده: الرئى ما يراه الرجل من ظاهر احوال القوم» آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

فليمدد: مدّ: زيادت. كشيدن. آن در آيه به معنى مهلت دادن است كه مهلت، زيادت در زمان و كشيدن آنست.

مردا: ردّ: برگرداندن. مردّ: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن و برگشتن. در آيه معناى دوم مراد است.

شرحها

به دنبال نقل احوال مردان توحيد، در اين آيات سه مطلب به چشم مى خورد كه هر سه اشاره به مشركانى است كه عكس و مقابل مردان توحيد هستند. اول نقل اشكال منكران معاد است و جواب آن، سپس منكران معاد، مخصوصا سران آنها به شدت تهديد شده اند، آن گاه به همين مناسبت روشن شده كه همه مردم داخل يا مشرف بر جهنّم خواهند بود، سپس اهل تقوى نجات خواهند يافت.

دوم: سخن مشركان كه ثروت و امكانات خود را به رخ مؤمنان مى كشيدند نقل و ردّ شده است، به اين بيان كه ثروت و قدرت بدون توحيد، نجات دهنده نيست چنان كه براى مشركان گذشته سودى نبخشيد، النهايه اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه مردم در مهلت زندگى كنند، پس از تمام شدن مهلت دنيا.

مشركان خواهند دانست كدام كس داراى موقعيت بد و ناتوانتر بوده است.

سوم: بعضى از مشركان، كفر را سبب پيشرفت در مال و اولاد مى دانستند قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 348

آنها نقل و جواب داده شده كه مگر راهى به غيب و آينده دارند و يا از خدا عهدى گرفته اند؟ نه آنها در مقابل اين سخن كه ادعاى استقلال مى كنند مسئول و معاقبند و تنها و بدون مال و ولد در نزد خدا حاضر خواهند شد.

66- وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا.

از اين آيه تا آخر آيه 72 در بيان مطلب اول است كه گفته شد. اين اشكال فقط يك استبعاد است نه استدلال. مانند يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ نازعات/ 10، احتمال هست كه استفهام به طرق مسخره باشد، در جواب اين اشكال چنين آمده

است.

67- أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً اين يكى از راههاى استدلال بر معاد است كه در آخر سوره حجر در نكته ها مشروحا بيان گرديد و آن طريق سوم از طرق مذكوره است.

خلاصه اش آنكه: انسان پيش از آنكه به شكل نطفه اى در وجود پدر و مادر متكون شود چيز معينى نبود. خداوند با راههاى مخصوص او را به وجود آورد، او با مردن به حالت اوليه بر مى گردد، چه بعدى دارد كه خدا خلقت اولى را از سر گيرد و اگر منكر معاد در خلقت اولى خود فكر كند، معاد را انكار نخواهد كرد، درست است كه جسدى كه در قيامت آفريده مى شود مثل جسد دنيايى است نه عين آن ولى با دخول روح انسان كه در جهان باقى است عين همان مى شود رجوع شود به سوره اسراء آيه 85.

68- فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا.

بعد از جواب به شبهه مشركان، در اين آيه با قسم و تأكيد عجيبى، راجع به حشر مشركان و بدكاران و احضار آنها در كنار جهنم سخن رفته است. منظور از شياطين ظاهرا شياطينى است كه انسانها را اغفال كرده اند چنان كه در آيات ديگر ير أحسن الحديث، ج 6، ص: 349

مى خوانيم: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم/ 73.

مراد از حشر، بيرون آوردن از قبرها و جمع كردن در محشر است سپس به اطراف جهنم آورده مى شوند، غرض از نشستن به زانو دليل ذلت است و شايد خود نشستن مراد باشد.

69-

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا ظاهرا منظور آنست كه سران مشركان و كفار را از هر گروه و دسته، بيرون مى كشيم كه آنها عذابشان شديدتر است، زيرا هم خود كافر بودند و هم ديگران را كافر كرده اند وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ عنكبوت/ 13.

«ايهم ...» استفهام و مفعول «لننزعن» است، لفظ رحمان حاكى است كه گناهشان بسيار بزرگ است، زيرا مخالفت كرده اند با خدايى كه رحمتش همه جا و همه چيز را فرا گرفته است.

70- ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا يعنى پس از بيرون كشيدن عاصيترها مى دانيم كدام كس به داخل شدن جهنم سزاوارتر است. آنها قهرا همان پيشوايان ضلال هستند و اين كار بر ما مشتبه نيست.

71 و 72- وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا آيات گذشته راجع به كافران و مشركان بود، در اينجا مطلب تعميم يافته كه همه وارد جهنم خواهند بود، سپس متقيان نجات يافته و ستمگران در آن به ذلت خواهند ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 350

اگر ورود در آيه به معنى اشراف باشد، اين آيه تعميم لَنُحْضِرَنَّهُمْ است يعنى همه را اعم از مؤمن و كافر در اطراف آن حاضر خواهيم كرد، بعضى از مفسران ورود را اشراف معنى كرده و با آيه وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ قصص/ 23 و آيه فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ يوسف/ 19. استدلال كرده اند كه ورود در هر دو آيه به معنى اشراف است.

گروه ديگرى آن را به معنى دخول دانسته و

آيه يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98 و آيه أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها انبياء/ 99، را دليل آورده اند كه ظهور هر دو در دخول است، ولى چون ورود در لغت، به معنى اشراف است قول اول قابل قبول است، در آيه هود و انبياء اگر منظور دخول باشد، به واسطه قرينه مقام است، نه اينكه مدلول لفظ باشد الميزان نيز اشراف را قبول كرده و دخول را قبول ندارد.

ناگفته نماند در اين زمينه روايتى از اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نقل نشده است، روايات همه نبوى هستند.

در مجمع البيان از ابن مسعود از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده: مردم بر آتش مشرف مى شوند، سپس در اثر اعمالشان از آن بر مى گردند، بعضى ها مانند برق بعضى مانند باد، بعضى مانند دويدن است (ظاهرا)، سپس مانند دويدن انسان سپس مانند راه رفتن انسان.

از جابر بن عبد اللَّه از آن حضرت نقل كرده: ورود به معنى دخول است هيچ انسان خوب و بد نمى ماند مگر آنكه داخل آتش مى شوند ولى آن براى مؤمنان خنك و سلامت مى شود چنان كه براى ابراهيم شد ...

باز از آن حضرت نقل شده: روز قيامت آتش به مؤمن مى گويد: اى مؤمن بگذر، كه نور تو شعله مرا خاموش كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 351

جمله كان على ربك حتما مقضيا» حكايت از قطعى بودن ورود دارد، ثُمَّ نُنَجِّي ... در نجات يافتن و برگشتن مؤمنان از كنار آتش، صريح است نَذَرُ الظَّالِمِينَ ... درباره ماندن ظالمان بعد از دخول است و آن دلالت بر دخول مؤمنان ندارد زيرا مى شود كه ظالمان بعد

از برگشتن آنها داخل شده باشند.

73- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا از اين آيه تا آيه هفتاد و ششم، بيان مطلب دوم است كه در مقدمه گفته شد و آن اينكه: مشركان خود را از حيث موقعيت و ثروت و اعوان، بالاتر از اهل ايمان مى دانستند، جواب آنكه: اينها دليل برترى نمى شود، مدار اين زندگى بر مهلت و تدريج است، وقت رسيدن قهر خدا، خواهيد دانست كه بر اشتباهيد، مقام محل ايستادن است، منظور از آن در اينجا مسكن و منظور از «ندى» مجلس اجتماع است يعنى كدام يك از ما يا شما از لحاظ مسكن و مجلس بهتر، پس اين دلالت دارد كه سعادت از آن ماست نه شما كه خود را مؤمن مى دانيد.

در واقع اين سؤال را براى محكوم كردن آيات خدا كرده اند كه يعنى آنها (نعوذ باللَّه) صحيح نيستند جواب اين سخن چنين است.

74- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً يعنى مشركانى كه از لحاظ اثاث البيت و از لحاظ قيافه و شكوه زندگى، از اينها بهتر بودند، نابودشان كرده ايم وسائل زندگى نتوانست براى آنها سعادت باشد، اينها هم مدتى جست و خيز مى كنند و راه آنها را مى روند، مشروح جواب در آيه ذيل است.

75- قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 352

جُنْداً

يعنى اينكه در دنيا مدتى خوشگذرانى مى كنيد دليل سعادتمند بودن شما نيست، زيرا مدار زندگى روى مهلت و

تدريج است، پس از تمام شدن مهلت، خواهيد دانست كه در سعادت نبوده ايد.

«فليمدد» خبر است در صورت انشاء يعنى: آنكه در ضلالت است خدا به او مهلت خواهد داد و به زودى مجازاتش نخواهد كرد تا مجالى براى بيدار شدن يا مستحق عقاب گشتن، داشته باشد، «مدّا» ظاهرا دلالت بر «قلّت» دارد.

مراد از عذاب استيصال دنيوى و از ساعة ظاهرا قيامت است آن وقت كه ديگر ايمان آوردن فايده اى نداشت خواهيد دانست كدام يك از مؤمنان و مشركان از لحاظ مسكن بدتر است و از لحاظ ياران ضعيفتر. لفظ رحمن دلالت بر لزوم مهلت دارد زيرا خدايى كه رحمت او همه جا را فرا گرفته، بايد چنين مهلتى بدهد.

76- وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا تكميل جواب سابق است يعنى در اين مهلت، خداوند، هدايت اهل هدايت را زياد مى كند، چنان كه كفر شما را زياد كرده است، وانگهى اعمال نيك مؤمنان كه باقيات صالحاتند از حيث ثواب و عاقبت، از ثروت و جلال شما مشركان بهتر است. اعمالى كه در مدت مهلت انجام داده اند.

«عند ربك» حاكى است كه خيريّت اعمال نيك حكم خدايى است و خطايى ندارد، باقيات صالحات همه اعمال نيكند كه هميشه خواهند ماند.

77- أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً از اين آيه تا آخر، بيان مطلب سوم است كه مشركان براى خود آينده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 353

خوبى را ادعا مى كنند، گويى علم غيب دارند يا خدا بايشان قول داده است، چنين نيست، بلكه آينده بدى در انتظار آنهاست. «أ فرأيت» استفهام تعجّبى است.

به نظر

الميزان: بعضى از كسانى كه به رسول خدا ايمان آورده و يا به فكر ايمان آوردن بوده است. او سخن كفار را كه گفته اند: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا شنيده و از آن حضرت برگشته و گفته است: من هم مانند اين مشركان داراى مال و اولاد خواهم بود. لحن آيه نشان مى دهد كه قائل «لاوتين ..»

كفر را علّت صاحب مال و اولاد شدن دانسته است.

امّا آنچه از خباب بن ارتّ نقل شده: كه گويد: عاص بن وائل به من مقروض بود. پولم را خواستم، گفت نمى دهم تا به محمّد كافر شوى، گفتم: كافر نمى شوم تا بميرى و مبعوث گردى. گفت: آيا بعد از مردن زنده خواهم شد؟ آن وقت كه به مال و فرزند رسيدم قرض تو را مى دهم. اين سخن اصلا با آيه سازش ندارد، سخن كه بطور مسخره گفته شده، قرآن در ردّ آن استدلال نمى كند.

78- أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً جواب سخن او است يعنى: اينكه مى گويد: لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً با يكى از دو راه ميسر است يكى اينكه علم غيب داشته باشد، دوم اينكه خدا به او قولى داده باشد، و چون هيچ يك نبوده است، قول او ادعاى بيجايى است. «اطلع» بفتح اول، در اصل «أ أطلع» است با همزه استفهام.

79- كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا يعنى: كفر او، نتيجه اش رسيدن به مال و اولاد نيست، بلكه نتيجه اش آن است كه: سخن او را ثبت مى كنيم و عذابش را امتداد و تداوم مى دهيم كه پى در پى در عذاب باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 354

80- وَ نَرِثُهُ ما

يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً يعنى به قول او «لاوتين مالا و ولدا» ما وارث مى شويم، او مى ميرد و سخن او كه وزر و وبال او است، مى ماند و او بى آنكه كمكى و يارى داشته باشد و يا مال و فرزندى داشته باشد، پيش ما مى آيد كه فقط سخن او باقى مانده است و سبب عذاب او خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 355

[سوره مريم (19): آيات 81 تا 98]

اشاره

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً (85)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90)

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (91) وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (95)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 356

81- جز خدا، خدايانى گرفتند تا براى آنها عزت باشند.

82- چنين نيست، به زودى به عبادتشان كافر مى شوند و براى آنها دشمن مى گردند.

83- مگر ندانسته اى كه ما شياطين را بر

كافران مى فرستيم و به شدت تحريكشان مى كنند.

84- بر عذاب آنها عجله مكن كه مدتشان را به طور دقيق حساب مى كنيم.

85- روزى متقيان را جمع مى كنيم و به رحمت خدا وارد مى شوند.

86- و گناهكاران را عطشان به سوى جهنم سوق مى دهيم.

87- مالك شفاعت نمى شوند مگر آنكه در نزد خدا عهدى گرفته باشد.

88- گفتند: خدا پسرى براى خود گرفته است.

89- حقا كه امر عجيبى آورديد!!!

90- نزديك است آسمانها از اين سخن متلاشى شوند و زمين پاره گردد و كوه ها فرو ريزند.

91- كه براى خدا پسرى خواندند.

92- خداى رحمن را نشايد كه پسرى بگيرد.

93- هر كه در آسمانها و زمين هست بنده خداى رحمن است.

94- همه آنها را دسته جمعى و فرد فرد، شمرده است.

95- و همه شان روز قيامت تنها پيش او مى آيند.

96- آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند خداى رحمن حتما در قلوب مردم براى آنها محبت قرار مى دهد.

97- ما قرآن را بر زبان تو فقط از آن آسان كرده ايم كه متقيان را بشارت دهى و قومى را كه لجوج و شديد الخصومة هستند انذار نمايى.

98- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاكت كرده ايم آيا كسى از آنها را مى بينى؟ يا صدايى از آنها مى شنوى

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 357

كلمه ها

ضدا: ضد: مخالف. دشمن. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تؤزّهم: ازّ: تحريك شديد. بعضى مطلق تحريك و غليان گفته اند در نهايه ابن اثير آمده است «كان الذى ازّ عايشه على الخروج ابن الزبير» آن كس كه عايشه را بر خروج به جنگ جمل تحريك كرد عبد اللَّه زبير بود. تَؤُزُّهُمْ أَزًّا: شياطين آنها را تحريك مى كنند.

عدا: عد: شمردن. نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا:

مى شماريم براى آنها شمردنى.

وفدا: وفد: وارد شدن پيش امير براى رساندن پيام «وفد على الامير:

قدم و ورد رسولا» ايضا وفد (بر وزن عقل) جمع وافد به معنى وارد شونده است، در قرآن مجيد فقط يك بار آمده است.

وردا: ورد را در آيه، عطش معنى كرده اند، على هذا مصدر به معنى فاعل و جمع است يعنى: عطشانها. در لغت آمده است: «الورد:

العطش».

ادّ: كار ناپسند. امر فظيع. در قاموس آمده: «الادّ: العجب و الامر الفظيع و الداهية و المنكر».

يتفطرن: فطر: شكافتن و شكاف. تفطّر و انفطار: شكافته شدن. «يتفطرن»:

شكافته مى شوند.

تخرّ: خرّ و خرور: سقوط توأم با صدا «تخر» ساقط مى شود.

هدّ: هد: منهدم شدن و منهدم كردن با صوت شديد: «الهدّ: الهدم بشدة صوت». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 358

ودّا: ودّ: (بضم و كسر و فتح اول): دوستى.

لدّا: لدد (بر وزن فرس): خصومت شديد. لدّ (بفتح اول): شخص شديد الخصومة «الد» آنكه خصومتش شديدتر است «لدّ» (بضم اوّل)، جمع «الدّ» است.

تحسّ: احساس: ادراك با حاسه، خواه با ديدن باشد يا شنيدن يا غير آن.

«هل تحس» آيا درك ميكنى؟

ركزا: (بكسر اول) صوت خفى (كمترين صدا) آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

از اول سوره تا آيه شصت و پنج، شرح حال نيكوكاران و اهل توحيد بوده از آيه شصت و شش تا هشتاد، سه مسئله در زمينه بدكاران بررسى گرديد، در اين آيات قسمت دوم از شرح حالات كفار و بدكاران بيان گرديده است و با اين آيات مسئله انذار و تبشير جاى خود را مى گيرد تا آيه نود و هفتم: فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا عينيّت پيدا كند.

در اين

آيات مى خوانيم: مشركان خدايان باطل را گرفتند تا براى آنها عزتى بشوند ولى اين هرگز نخواهد بود، بلكه در آخرت بندگى آنها را انكار كرده و دشمن آنها خواهند بود.

چنان كه خداوند شياطين را بر آنها مسلّط كرده كه در بدكارى تحريكشان مى كنند، به ظاهر دوست ولى در باطن دشمن هستند ولى نبايد عجله كرد كه خدا مهلت آنها را حساب مى كند، پس از تمام شدن مهلت، به سوى آتش سوق داده مى شوند و يار و شفاعتگرى بدست نمى آورند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 359

مشركان گفتند: خدا براى خود فرزندى اخذ كرده است اين سخن به قدرى عجيب و مدهش است كه نزديك است آسمانها و زمين از آن شكافته شده و كوه ها فرو ريزد، كه اينها صفت مخلوق را براى خدا مى آورند، و اين شدنى نيست كه با خدايى خدا منافات دارد بلكه همه اشياء مخلوق خدا و بنده خدا هستند.

ما اين آيات را بر زبان تو آسان كرده ايم تا متقيان را بشارت دهى و بد كاران را انذار نمايى، چنان كه پيشينيان آنها هلاك شدند و خبرى از آنها نيست.

81- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا از اين آيه تا آيه هشتاد و هفت، تقريبا يك مطلب است، منظور از «عز» ظاهرا شفاعت پيش خداست تا كارهاى دنيايى آنها را روبراه كنند و گر نه مشركان عقيده به معاد نداشتند.

82- كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا يعنى به جاى عزت بودن، دشمن آنها خواهند بود. فاعل «سيكفرون- يكونون» به آلهه راجع است، در بسيارى از آيات هست كه معبودهاى باطل روز قيامت از پرستش كنندگان خود بيزارى مى كنند و

دشمن آنها مى شوند، نظير قول شيطان كه به مردم خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ابراهيم/ 22 إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14.

در سوره بقره آيه 167 آمده است كه مشركان در آن روز مى گويند: اى كاش به دنيا بر مى گشتيم و از خدايان بيزارى مى كرديم چنان كه آنها امروز از ما بيزارى كردند: وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 360

حقائق مكشوف مى گردد، همه چيز زنده مى شوند حتى سنگهاى عبادت شده، معبودها، مشركان را از خود مى رانند و بر مشركان واضح مى گردد كه آنها كاره اى نبوده اند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه منظور اطاعت از طاغوتها است

«و انما هى طاعة الرجال من اطاع مخلوقا في معصية الخالق فقد عبده».

83- أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا به نظر الميزان، اين آيه، شاهد آيه ما قبل است، يعنى از جمله معبودهاى آنها همين شياطين هستند كه به كارهاى بد وادارشان مى كنند، اگر دوست آنها بودند به هلاكت دعوتشان نمى كردند، «ارسلنا» حاكى است كه شياطين در اين كار استقلال ندارند، خدا اين امكان را به آنها داده و بر مشركان مسلّط كرده است منظور آنست كه شياطين آنها را به اعمال بد وادار مى كنند.

84- فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا يعنى در عذابشان و در كارشان عجله مكن كه روزهايشان و يا اعمالشان را به طور دقت مى شماريم، بايد صالح و طالح در مهلت و تدريج زندگى كنند كه ناموس دهر و اراده خدا همين

است در نهج البلاغه فرموده:

«كل معدود منتقص و كل متوقع آت» (صافى).

85 و 86- يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً گويى: اين دو آيه در تكميل فَلا تَعْجَلْ ... است يعنى عجله نكن وقتى كه مهلت تمام شد، كار اهل تقوى و مجرمين چنين خواهد بود. لفظ «متقين» علّت جمع شدن به سوى رحمان را بيان مى كند چنان كه لفظ مجرمين علّت وارد شدن به جهنم را گويد: «تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعليه». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 361

«وفدا» حال است از متّقين، يعنى ياد كن روزى را كه متقيان را محشور مى كنيم كه به رحمت خداى رحمن وارد شوند، «وردا» حال است از مجرمين.

«نسوق» حكايت از اجبار آنها دارد.

87- لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً فاعل لا يَمْلِكُونَ مجرمين است. تقدير آن «لا يملكون الشفاعة من آلهتهم» است يعنى گناهكاران مشمول شفاعتى از جانب خدايانشان نمى شوند نظير: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ روم/ 13 على هذا مراد از «من اتخذ» مؤمنان هستند و منظور از عهد، ايمان يا ايمان با عمل صالح است در اين صورت «من اتخذ» در جاى «من ارتضى» در آيه وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 21 است يعنى شافعان شفاعت نمى كنند مگر به كسى كه خدا از او راضى است.

«الا» در آيه، استثناء منقطع است به معنى «لكن» در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه:

«قال الا من دان بولايه امير المؤمنين و الأئمة من بعده فهو العهد من اللَّه» «1».

به نظر بعضى فاعل لا يَمْلِكُونَ آلهه است در اين صورت مراد از «من اتخذ»

شافعان است نظير انبياء و ائمه و غيره. به هر حال: آيه حاكى است كه خدايان باطل نفعى به حال آنها نخواهند داشت. در زمينه شفاعت در سوره بقره ذيل آيه 48 به طور مفصل بحث شده است.

88 و 89- وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا از اين آيه مسأله اتخاذ ولد و ردّ آن شروع مى شود منظور مشركان آن بود كه فرزند خدا از وجود خدا جدا شده است. چنان كه لفظ «ولد» از آن حكايت دارد و در آيه: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 362

151 و مى گفتند: جزئى از لاهوت جدا شده و به عالم ناسوت پيوسته است وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ زخرف/ 15.

و اگر مراد فرزند تشريفى بود، اين همه به شدت نفى نمى شد، به هر حال نتيجه اين عقيده آن بود كه خدا يك چيز محسوس و مادى باشد و اين خدا را از خدايى ساقط مى كند لذا قرآن آن را با يك شدت عجيب نفى مى نمايد.

90- تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا اين نفى شديد چنان كه گفته شده براى تالى فاسد اين عقيده فاسد است.

آرى نزديك است كه از اين گفته، آسمانها بشكافد، زمين متلاشى گردد و كوه ها فرو ريزند.

91 و 92- أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً.

لفظ أَنْ دَعَوْا ... تعليل آيه سابق است ما يَنْبَغِي در بيان عدم امكان است. چيزى كه به خدا سزاوار نيست، خدا محال است كه آن را بكند.

93 و 94- إِنْ

كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا يعنى نسبت مخلوقات به خدا نسبت عبد و معبود است، همه مخلوق خدا و بندگان خدا هستند و چيزى در مقابل خدا ندارند، آيه لَقَدْ أَحْصاهُمْ ... حاكى است كه همه چيزشان در دست خداست. احصاء راجع به شمارش همه و «عد» راجع به شمارش فرد فرد است، مانند غلامان كه تعداد و مقدرات و تدبيرشان در دست مولى است. منظور از اتيان آنست كه همه به صورت عبد بسوى او متوجه هستند.

95- وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 363

اين آيه حكايت دارد كه همه در مقابل خدا زبون و صفر اليد مى باشند و چيزى ندارند، و هيچ يك نمى تواند نسبتى به خدا داشته باشد.

96- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

ممكن است اين آيه در رابطه با ... وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا باشد يعنى به عكس اين سخن، آنكه اهل ايمان و عمل صالح هستند خداوند آنها را محبوب القلوب خواهد كرد. خداوند چنين قرار گذاشته است كه مؤمن نيكوكار، محبوب و مورد علاقه مردم باشد.

شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند كه اين آيه درباره امير المؤمنين عليه السّلام نازل گرديد. در تفسير برهان حدود ده روايت در اين زمينه نقل كرده است از جمله از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال: نزلت فى على عليه السّلام فما من مؤمن الا و في قلبه حب لعلّى عليه السّلام».

زمخشرى در كشاف نقل كرده: رسول خدا به على بن أبى طالب فرمود:

يا على بگو

اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى في صدور

المؤمنين مودة

پس خدا اين آيه را نازل فرمود. اين حديث در الميزان از «الدر المنثور» نقل شده است. طبرسى فرموده: درباره آيه اقوالى هست يكى اينكه اين آيه مخصوص به على عليه السّلام است هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه در قلبش محبت مولا عليه السّلام وجود دارد و اين قول ابن عباس است، آن وقت روايت كشاف را از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است.

ناگفته نماند: مصداق اولى بنا بر احاديث، امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است ولى عموم آن شامل هر مؤمن پاك عمل مى باشد.

97- فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 364

منظور از يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ شايد آنست كه با زبان عربى نازل كرديم تا فهم آن براى قوم تو آسان باشد. وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا.

احقاف/ 12.

98- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً شرح و تفصيل انذار است، يعنى چه بسيار مردمانى را كه پيش از آنها هلاك كرده ايم كه اكنون نه كسى از آنها را مى بينى و نه صدايى از آنها مى شنوى.

روز يكشنبه شانزده ذو القعدة الحرام هزار و چهارصد و دو مطابق 14/ 6/ 1361 تفسير سوره مريم بپايان رسيد. و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 365

سوره طه

اشاره

در مكه نازل شده و صد و سى و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه طه، چهل و پنجمين سوره است كه بعد از مريم در مكه نازل شد. چنان كه در مقدّمه تفسير گذشت، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيستم مى باشد، مى شود گفت كه حدود سال پنجم بعثت نازل شده است «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و سى و پنج است اين عدد بواسطه عاصم بن أبى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد و در قرائت شامى صد و چهل و در قرائت حجازى صد و سى و چهار آيه است. در تفسير خازن عدد كلمات آن را هزار و ششصد و چهل و يك و عدد حروف آن را پنج هزار و دويست و چهل دو گفته است.

3- سوره مباركه از سوره هاى مكى است چنان كه محتواى آن گواهى مى دهد.

در تفسير برهان آمده، آيات صد و سى و صد و سى يك در مدينه نازل شده ولى دليل بر اين گفته نيست. از ابو رافع نقل شده: كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 366

فرستاد تا از يك نفر يهودى مقدارى قرض كند، او نداد و تضمين خواست، در اين زمينه آيه 131 لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ ... نازل شد كه خواهد آمد ولى خواهيم گفت كه آن بر مدنى بودن آيه دليل نمى شود.

4- علّت نامگذارى آن، ظاهرا وقوع لفظ «طه» در اول آنست ظاهرا در زمان آن حضرت به اين نام، ناميده شده است، اسحق بن عمار از

حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند:

«قال لا تدعوا قراءة سورة طه فان اللَّه يحبها و يحب من يقرئها ...» (برهان).

غرض سوره

5- مى شود گفت روح مطالب سوره در آيه إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى است و همه اش در آن خلاصه شده است، و غرض سوره تذكر و بيدارى از راه انذار و يادآورى حقائق است اينك تذكره ها:

اول: تذكره اى در موقعيت خدا نسبت به جهان هستى آيات: 4- 8.

دوم: جريان موسى و دلائل عميق توحيد به زبان موسى در برابر فرعون، غرق فرعون و نجات اهل حق يعنى يك عينيت تاريخى، آيات: 9- 79.

سوم: فتنه سامرى و مغلوب شدن او و امتحان قوم موسى، و ظهور بطلان باطل، آيات: 85- 98.

چهارم: تذكره اى در زمينه معاد و بررسى بعضى از احوال آن، آيات:

100- 114.

پنجم: ماجراى فريفته شدن آدم توسط ابليس و تسلّط ابليس بر آدم و فرزندان او كه همواره بايد از شيطان در حذر باشند. آيات/ 115- 123.

ششم: تذكره اى درباره ى معاد و نصائحى چند. آيات/ 124- 132. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 367

هفتم: خدا فرمايد: اگر ما پيش از بيان اين تذكره ها عذابشان مى كرديم حق داشتند كه بگويند: خدايا چرا پيامبر نفرستادى و ما را هدايت نكردى؟

آيه/ 134 وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ على هذا بايد گفت: شأن نزول بخصوصى درباره اين سوره نيست بلكه مقتضاى حاجت سبب نزول آن بوده است، و شايد: تذكره به رسول خدا كه خودش را به تعب نياندازد، پيش درآمد آنهاست كه خود نيز تذكّرى به آن حضرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 368

سورة طه مكّيّة و اياتها 135 نزلت بعد

سورة مريم

[سوره طه (20): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (2) إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى (4)

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (5) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى (7) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى (8)

بنام خداوند رحمان رحيم

1- طا، ها. «1»

2- ما قرآن را بر تو نازل نكرده ايم كه به زحمت بيافتى.

__________________________________________________

(1) در قرائت كوفى طه يك آيه تمام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 369

3- بلكه آن را بيدار كننده نازل كرده ايم به كسى كه مى ترسد.

4- نازل شده از طرف كسى كه زمين و آسمانهاى بلند را آفريده است.

5- او رحمن است كه بر عرش تدبير استقرار يافت.

6- او راست، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه ميان آن دو و آنچه در زير خاك است.

7- اگر قولت را آشكار كنى پس او مى داند مخفى و مخفى تر را.

8- او اللَّه است كه جز او معبودى نيست، نامهاى بهتر خاص او است.

كلمه ها

طه: در زمينه حروف مقطعه در اول سوره اعراف بحث مفصلى آورده ايم به آنجا رجوع شود، زمخشرى گويد: ابو عمرو آن را با تفخيم طاء و اماله ها، ابن كثير با تفخيم هر دو، ديگران با اماله هر دو (طاها) خوانده اند. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

تشقى: شقاء به معنى تعب و رنج است، زمخشرى گويد: آن به معناى تعب مى آيد، لازم و متعدى به كار رفته است «لتشقى»: تا به زحمت بيافتى يا (تا خود را به زحمت بياندازى).

العلى: على (بر

وزن قرى) جمع عليا، مؤنث اعلى است.

عرش: تخت حكومت در اصل به معنى بالا بردن است، عرش آن گاه كه به خدا نسبت داده شود، گاهى مراد از آن، موجود خارجى است، مثل وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 و گاهى كنايه از حكومت و تدبير جهان است چنان كه در اين آيه. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 370

ثرى: خاك. بعضى خاك مرطوب گفته اند (قاموس قرآن).

الحسن: مؤنث احسن. يعنى: خوبتر.

شرحها

در اين آيات آمده است: قرآن از جانب خدايى نازل گشته كه زمين و آسمانهاى بلند را آفريده است، بعد موقعيت خدا در جهان كه خالق و اداره كننده آنست مطرح گرديده و به داناى غيب و نهان بودن و داراى اسماء حسنى بودن خداوند، اشاره شده است، مى شود گفت: اين آيات مقدمه مطالب سوره هستند.

1 و 2 و 3- طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى.

اين دو آيه مى گويد: ما اين قرآن را بر تو نفرستاده ايم كه خودت را به مشقت اندازى بلكه نازل كرده ايم كه به كسى كه روح خشيت دارد تذكره اى باشد.

به نظر مى آيد: منظور از «لتشقى» مشقت در راه تبليغ قرآن است، نه مشقت در عبادت شخص. ولى روايات حاكى است كه: غرض رنج شخصى در عبادت است، در مجمع البيان آمده: روايت شده كه پيامبر در نماز روى يك پايش مى ايستاد تا زحمتش بيشتر باشد، خدا در اين زمينه طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى را نازل كرد، آن حضرت بعد از آن، پايش را به زمين گذاشت «1» در تفسير برهان چند روايت در اين زمينه از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما

السّلام

__________________________________________________

(1)

روى عن النبى كان يرفع احدى رجليه فى الصلاة ليزيد تعبه فانزل اللَّه طه ...

فوضعها و روى ذلك عن ابى عبد اللَّه (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 371

نقل شده است، در بعضى از آنها هست كه آن حضرت روى انگشتان پاهايش مى ايستاد تا پاهايش ورم كردند و اللَّه العالم و نيز در برهان از سفيان ثورى نقل شده كه از امام صادق عليه السّلام معنى «طه» را پرسيد؟ امام فرمود: آن نامى از نامهاى رسول خدا صلى اللَّه صلى اللَّه عليه و آله است

«قال: طه اسم من اسماء النبى و معناه يا طالب الحق الهادى اليه».

إِلَّا تَذْكِرَةً استثناى منقطع و تقديرش «لكن انزلناه تذكرة» است، قيد «من يخشى» نشان مى دهد كه تذكره به كسى مفيد است كه خشيت از خدا داشته باشد سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ... اعلى/ 9 منظور، خشيت از خداست نظير: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 ناگفته نماند طبرسى رحمه اللَّه «تشقى» را شقاوت مقابل سعادت گفته است.

4- تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى.

اين آيه عظمت قرآن و در عين حال موقعيت خدا را در جهان نشان مى دهد «تنزيلا» شايد به معنى اسم مفعول و وصف «تذكرة» باشد يعنى: «تذكرة منزلا من اللَّه» و مى شود كه مفعول فعل محذوف باشد يعنى نزل تنزيلا و چون قرآن از جانب خالق آسمانها و زمين نازل شده است پس تذكره اى است كه بالاتر از آن، تذكره اى نتواند باشد.

5- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.

اين آيه و سه آيه بعدى در زمينه توحيد و تدبير جهان از جانب خداست و التزاما مى فهماند كه نزول قرآن از جمله، تدبير جهان

و تكميل خلقت است، منظور از استواء بر عرش، تدبير و اداره جهان هستى است آيه ما قبل راجع به آفرينش و اين آيه راجع به تدبير است و روشن مى كند كه آفريننده و اداره كننده يكى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 372

است لفظ رحمان براى فهماندن شمول رحمت به همه موجودات است: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اعراف/ 156.

آيه: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... يونس/ 3 كاملا روشن مى كند كه منظور از استواء بر عرش همان اداره جهان است. در سوره زمر ذيل آيه 75 درباره عرش به طور تفصيل سخن خواهيم گفت.

طبرسى فرموده: «الرحمن» تقديرش هو الرحمن است، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى مى شود خبر بعد از خبر باشد.

6- لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى.

آيه ما قبل راجع به تدبير بود، اين آيه راجع به ملك و مالك بودن است نتيجه دو آيه چنين مى شود كه خدا هم مالك جهان و هم اداره كننده آنست على هذا اين آيه در تكميل ربوبيت خداست «1» «له» بيان اختصاص و ملك حقيقى است. منظور از ما فِي الْأَرْضِ انسان و حيوان و نباتات و چيزهاى ديگرى است كه ما درك نمى كنيم. ما تَحْتَ الثَّرى شامل چيزهايى است كه در جوف زمين هستند. اين آيات در بيان موقعيت خدا در جهان، بسيار عجيب مى باشند.

7- وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى تكميل مطلب فوق و در رابطه با علم و احاطه خداست. منظور از «سرّ» كه در باطن انسان است و «اخفى» سخنى است كه به ذهن انسان آمده و سپس آن را فراموش كرده

است. اين تفسير بنا روايتى است كه در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرموده اند: سرّ كلامى است كه در ذهن خود مخفى كرده اى. اخفى آنست كه به خاطرت رسيده و سپس فراموش

__________________________________________________

(1) ربوبيت داراى دو ركن است: مالك بودن و اداره كردن.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 373

نموده اى «1».

مى شود گفت: سرّ كلامى است كه به ديگرى در پنهانى بگويى مانند:

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً تحريم/ 3 و «اخفى من السرّ» آن است كه در خاطر خود پنهان كرده اى. و اللَّه العالم بايد دانست: جواب «ان تجهر» محذوف است و جمله فَإِنَّهُ يَعْلَمُ ...

استدلال به جواب است يعنى: اگر سخن آشكار گويى خدا مى داند. چطور مى شود كه نداند، حال آنكه او پنهان و پنهانتر را مى داند.

8- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى به نظر مى آيد: لفظ جلاله بيان است براى «ممن خلق» و الرحمن» كه در آيات قبلى گذشت. يعنى آفريننده جهان و دارنده رحمت عالمگير همان اللَّه است كه جز او معبودى نيست لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى استدلال است بر لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منظور از اسماء، حقائق و معانى آنهاست. يعنى حقيقت علم، قدرت، رحمت حيات، شنوايى، بينايى، تدبير، قيّوميت و امثال آن در ذات حق است و عين ذات حق است. نه الفاظ و حروف آنها.

وانگهى «الحسنى» مؤنث احسن و نشان مى دهد كه همه اسماء حق تعالى نيكوتر است و اين مى رساند كه همه آنها در درجه اعلى در ذات حقند «له» براى اختصاص است يعنى نامهاى نيكوتر و صفات عاليتر خاص اوست.

در مجمع البيان گويد: از پيغمبر صلى اللَّه عليه

و آله نقل شده: خدا را نود نه اسم

__________________________________________________

(1)

روى السيدين الباقر و الصادق (ع): السر ما اخفيته فى نفسك و اخفى ما خطر ببالك ثم انسيته.

در تفسير برهان آن را از تفسير على بن ابراهيم و معانى الاخبار صدوق نيز نقل كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 374

هست هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود:

«قال ان للَّه تعالى تسعة و تسعين اسما من احصاها دخل الجنة»

اين حديث در آخر سوره اعراف گذشت، منظور از شمردن، ظاهرا دانستن معانى آنها و عمل و ايمان به آنهاست، راجع به اسماء حسنى در سوره اعراف ذيل آيه 180 و در آخر سوره اسراء به تفصيل سخن گفته ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 375

[سوره طه (20): آيات 9 تا 35]

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (9) إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (13)

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (15) فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (16) وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى (17) قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى (18)

قالَ أَلْقِها يا مُوسى (19) فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى (20) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى (21) وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى (23)

اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ

إِنَّهُ طَغى (24) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26) وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28)

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هارُونَ أَخِي (30) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33)

وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 376

9- آيا حكايت موسى را دانسته اى.

10- چون آتش ديد، به زنش گفت: توقف كنيد كه من آتشى ديدم شايد شعله اى از آن براى شما بياورم يا بر آن راهى يابم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 377

11- چون به كنار آن آتش رسيد ندا شد اى موسى.

12- من پروردگار تو هستم هر دو كفشت را بيرون آر، كه تو در وادى پاك طوى هستى.

13- من تو را به نبوت اختيار كردم، بشنو آنچه وحى مى شود.

14- حقا كه منم اللَّه، جز من معبودى نيست، مرا بندگى كن و براى ياد كردن من نماز بخوان.

15- آمدن قيامت حتمى است، مى خواهم وقت آن را پنهان دارم تا هر كس با عمل خويش مجازات شود.

16- كسى كه به آخرت تسليم نمى شود و تابع هوى نفس است تو را از آخرت بازندارد كه هلاك مى شوى.

17- اى موسى آنچه در دست دارى چيست؟

18- گفت: آن عصاى من است بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و مرا در آن حاجتهاى ديگرى هست.

19- خدا فرمود: اى موسى آن را بيانداز.

20- چون انداخت ناگهان مارى شد كه به شدت حركت مى كرد.

21- فرمود: بگير آن را و مترس كه حتما به حالت اولش برخواهيم گرداند.

22- دستت را به طرف خود جمع كن، نورانى بيرون

مى آيد و بى آفت، اين معجزه ديگرى است.

23- تا تو را از معجزات خود نشان دهيم.

24- برو به طرف فرعون كه او طغيان كرده است.

25- گفت: پروردگارا سينه ام را وسعت بخش.

26- كارم را براى من آسان گردان.

27- لكنتى كه در زبانم هست باز كن.

28- تا سخنم را بفهمند.

29- براى من از اهلم كمكى قرار بده.

30- هارون برادرم را.

31- با او تواناييم را شدت بخش. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 378

32- او را در كار من شريك گردان.

33- تا تو را بيشتر تنزيه كنيم.

34- و تو را بيشتر ياد كنيم.

35- كه تو از اول بر ما بينا بوده اى.

كلمه ها

موسى: پيامبر معروف بنى اسرائيل سلام اللَّه على نبينا و آله و عليه كه در زبان عبرى به معنى «از آب گرفته شده» است (قاموس قرآن) امكثوا: مكث: توقف با انتظار، راغب گويد: «ثبات مع الانتظار».

آنست: انس (بضم اول): الفت. ايناس: احساس و ديدن و دانستن «آنست»: احساس كردم.

قبس: (بر وزن شرف): شعله آتش كه از آتش برداشته شود. «شعلة نار تقتبس من معظم النار»، طبرسى فرموده: شعله آتش كه در سر نى يا چوبى باشد، اقتباس علم، به طور استعاره از همين است.

فاخلع: خلع: بركندن. فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ: هر دو كفش خود را بر كن.

الواد: وادى: طبرسى آن را كرانه كوه معنى كرده و گويد: مجراى بزرگ آب را نيز وادى گويند. سيلگاه و دره نيز گفته اند.

طوى: گويند نام وادى سينا است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: طه/ 12- نازعات/ 16.

اكاد: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است، در قاموس، صحاح، اقرب الموارد و مجمع البيان آمده است كه «اراده» از جمله معانى

«كاد» است على هذا أَكادُ أُخْفِيها معنايش چنين است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 379

«مى خواهم وقوع آن را پنهان كنم».

يصدنك: صد: اعراض و برگرداندن. لازم و متعدى هر دو آمده است در اينجا به معنى برگرداندن است.

فتردى: ردى: هلاكت. تردى: قرار گرفتن در معرض هلاكت «فتردى» هلاك مى شوى.

اتوكأ: توكؤ: تكيه كردن «اتوكأ»: تكيه مى كنم.

اهش: هش: تكان دادن برگ درخت براى ريختن برگ. «هش الورق» برگ را تكان داد «اهش» مى تكانم.

مأرب: ارب: حاجت. مآرب: حوائج. مفرد آن مأربه است، از اين ماده فقط دو لفظ در قرآن مجيد آمده است: «الاربة» نور/ 30 «مآرب» طه/ 18.

سيرتها: سيرت: حالت، وضع طبيعى.

اضمم: ضم: جمع كردن. «الضم: الجمع بين الشيئين فصاعدا».

جناحك: جناح: بال پرنده. طرف شي ء را نيز جناح گويند، مراد از آن در آيه «دست» است كه طرف بدن مى باشد.

اشرح: شرح: بسط و وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» اشْرَحْ لِي صَدْرِي سينه مرا وسعت بده.

عقدة: عقد: بستن و گره زدن. «عقده»: گره.

وزير: وزر: ثقل و سنگينى. وزير: كمك و يار كه مقدارى از وظائف سنگين طرف را حمل مى كند.

ازرى: ازرى: ازر (بر وزن عقل): نيرو. محكمى. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي:

بوسيله او بر نيروى من بيافزاي.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 380

شرحها

ماجراى مفصل حضرت موسى عليه السّلام در اين سوره در بحثهاى متعدد آمده است كه به تدريج بررسى خواهد شد، اين مطالب، به طور تفصيل در سوره اعراف نيز آمده است، بنا بر آنكه سوره اعراف پيش از «طه» نازل شده است، مى شود گفت: كه آيات اين سوره تكميل مطالب سوره اعراف است.

جريان اين پيامبر بزرگوار در سوره اعراف در رابطه با آيه يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ

مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي ... اعراف/ 35 نقل شده و در اين سوره در رابطه با آيه تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى، كه حالات آن حضرت تذكره بخصوصى است.

خلاصه آيات فوق چنين است: موسى وقت برگشتن از «مدين» از دور در «طور سينا» آتشى به نظر آورده به خانواده اش گفت: بايستيد، من از دور آتش ديدم تا از آن شعله اى بياورم كه گرم شويد و يا در كنار آن كسى را بيابم و راه را از او بپرسم.

موسى چون به نزديك آتش رسيد، از درخت ندايى برخاست كه اى موسى من پروردگار تو هستم، كفشهايت را بر كن كه تو در وادى مقدس طوى هستى من تو را براى رسالت برگزيده ام به آنچه وحى مى كنم گوش كن، جز معبودى نيست، مرا بندگى كن و نماز بخوان قيامت حتمى است ولى اراده من آنست كه وقوع آن را مخفى دارم، آمدن قيامت براى آنست كه هر كس مطابق عدل مجازات شود، اشخاص بى ايمان مسأله قيامت را بر تو مشتبه نكنند كه هلاك مى شوى.

خدا اضافه فرمود: موسى چيست آنچه در دست دارى؟ گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و براى گوسفندانم با آن برگ مى تكانم و در آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 381

بهره هاى ديگرى نيز دارم.

خدا فرمود: عصايت را بيانداز زمين، موسى عصا را انداخت و در دم به صورت مارى درآمد كه به شدت حركت مى كرد، خطاب رسيد: مترس آن را بگير، كه به حالت اولش در خواهيم آورد.

دستت را در گريبان خود ببر و خواهى ديد كه سفيد و نورانى بيرون آمد اين معجزه ديگرى است، برو پيش فرعون كه او طغيان كرده

است.

موسى گفت: خدايا سينه ام را وسعت ده، كار را بر من آسان گردان لكنت از زبانم بردار تا سخنم را بفهمند، برادرم هارون را به من كمك بده، مرا با او نيرومند گردان و در امر نبوت شريكم گردان تا تو را بسيار تسبيح گوئيم، تو بر حال ما واقفى.

9- وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى حديث، جريان تازه اى را گويند كه سابقه نداشته است، درباره جريان «سيل عرم» كه قوم «سبأ» را تار و مار كرد آمده است: فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ سبأ 19 يعنى آنها را خبرهاى تازه اى كرديم كه قبلا وجود نداشت.

10- إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً از آيات ديگر معلوم مى شود كه اين جريان آن گاه پيش آمد كه موسى از «مدين» به مصر مى آمد، منظور از آوردن آتش آن بود كه آتش بيافروزند و گرم شوند در جاى ديگر آمده است لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ از جمله أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً معلوم مى شود كه راه را گم كرده بودند.

11 و 12- فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 382

إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً

.در سوره شورى آيه 51 آمده است كه خداوند با سه راه با بندگان سخن مى گويد: انداختن به قلب، سخن گفتن از پس پرده و فرستادن فرشته. سخن گفتن از پس پرده همانست كه خدا صدا مى آفريند، پيغمبر آن را مى شنود، جريان موسى در اينجا همانست كه خدا صدا آفريد و آن از درخت برخاست و موسى آن را شنيد، اين تعبير در سوره نمل/ 8، و قصص/

30 نيز آمده است.

منظور از فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ معناى ظاهرى آن است كه با كفش بودن، مناسب مقام قرب نبود، مانند بيرون آوردن كفش در مسجد «1» در روايات شيعه و اهل سنّت آمده است: علّت نهى آن بود كه كفشهاى موسى از پوست الاغ مرده بود ولى ظهور آيه در آنست كه: علّت نهى احترام موقف بوده است «2» از بعضى صوفيه نقل شده: منظور از آن كنار انداختن هواهاى نفس است، ولى اين سخن عبث و باطل است.

13- وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى.

منظور از اختيار كردن، براى رسالت و كليم اللَّه بودن است، نتيجه اختيار آن بود كه موسى به وحى و دستور خدا گوش فرا دهد كه در آيات بعدى تا آيه 24 آمده است.

14- إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي.

در اين آيه و دو آيه بعدى مسأله توحيد و معاد و اطاعت حق، مطرح است

__________________________________________________

(1) چنان كه از تعليل آن يعنى إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ روشن مى شود.

(2) در روايتى از حضرت امام زمان سلام اللَّه عليه، از پوست ميته بودن انكار شده است (تفسير برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 383

كه خلاصه اديان آسمانى همين سه ركن است» مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً بقره/ 62، لفظ «فاعبدنى» در جاى «عمل صالحا» آمده است، منظور از «فاعبدنى» ظاهرا اطاعت خدا در تمام مراحل زندگى است نه فقط در اعمال عبادى.

ذكر صلوة براى اهميت آنست و گر نه «فاعبدنى» شامل صلوة نيز هست.

نماز بهترين عملى است كه خضوع بنده را در مقابل حق، مجسم مى كند، لام در «لذكرى» براى تعليل است و آن، اضافه مصدر

به مفعول مى باشد يعنى: براى يادآورى من نماز بخوان.

از امام باقر صلوات عليه در ذيل آيه روايت شده: هر وقت بياد آوردى كه نمازى در ذمّه تو است آن را بخوان خواه در وقتش باشد يا نه «1» اين ظاهرا استفاده از آيه است، نه اينكه مصداق آيه باشد.

15- إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى.

اين همان ركن سوم از اركان اديان الهى است، نبوت و امامت گر چه از اركان هستند ولى جنبه طريقيّت دارند، يعنى آمدن پيامبران و امامان و اديان الهى همه براى راه انداختن ايمان به خدا و ايمان به معاد و اعمال نيك بوده است فقط اين سه ركن موضوعيت دارند، باقى همه طريق مى باشند.

أَكادُ أُخْفِيها جمله معترضه است و جمله: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى خبر از وقوع قيامت و استدلال بر آن از راه «عدل الهى» است كه در آخر سوره، «حجر» در بند پنجم از راههاى استدلال به معاد، نقل گرديد و آن استدلال كامل است، به آنجا رجوع شود.

أَكادُ أُخْفِيها يعنى اراده ام بر كتمان وقوع آن تعلق گرفته است، وقت

__________________________________________________

(1)

اقم الصلاة متى ذكرت ان عليك صلوة كنت فى وقتها ام لم تكن،

اين روايت در مجمع و در برهان از امام باقر (ع) نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 384

وقوع قيامت را خدا بر كسى روشن نكرده است، حتى از رسول خدا وقتى كه سؤال كرده اند فرموده است: من نمى دانم علم آن پيش خداست يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63، اين شايد براى آن باشد كه مردم پيوسته منتظر آن باشند و خود را آماده

كنند. لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً اعراف/ 187.

16- فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى اين آيه در تكميل مطلب سابق است و به موسى فرمان مى دهد كه منكرين معاد تو را از اعتقاد به آن باز ندارند و گر نه هلاك و بدبخت خواهى شد، وَ اتَّبَعَ هَواهُ حاكى است كه تسليم نشدن به قيامت در اثر پيروى از هواى نفس است.

بعضى ها ضمير «عنها» را به صلوة بر گردانده اند ولى آن خلاف ظاهر است «فتردى» براى آنست كه شخص بى عقيده به معاد پى هر كار خلافى خواهد رفت، زيرا مسئوليتى در مقابل اعمالش احساس نمى كند و اين عبارت اخراى هلاكت است.

17- وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى از اينجا تا هشت آيه مسئله عصا و يد بيضاء كه به موسى داده شد مطرح مى شود، گويى اين سؤال بر آن بوده كه موسى براى دريافت معجزه آماده بشود، «تلك» اشاره به خشبه و چوب است كه موسى در دست داشت.

18- قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى.

الميزان نظر مى دهد كه علّت اطناب و طولانى بودن جواب آنست كه، موسى ديده كه خدا از امر واضحى سؤال مى كند لذا شروع كرده بذكر اوصاف آن، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 385

يعنى احساس كرده كه لا بد خدا طالب ذكر اوصاف آنست و گر نه روشن است كه آن عصا است.

بعضى ها گفته اند: آنجا مقام مناجاة با محبوب بود و موسى از كثرت وجد و شادى كلام را طولانى كرده است ولى احتمال اول صحيحتر است.

19 و 20- قالَ أَلْقِها يا مُوسى فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى موسى

عصا را انداخت و در دم به صورت مارى در آمد كه به سرعت حركت مى كرد و مى پيچيد و باز مى شد. در سوره اعراف ذيل آيه 107 راجع به معجزه مطلبى گفته ايم كه بهتر است به آنجا رجوع شود. در جريان وحى به موسى لفظ «حيّه» آمده كه عصا به مار مبدل شد و در وقت نشان دادن به فرعون كلمه «ثعبان» ذكر شده كه عصا به اژدها مبدل گرديد فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ اعراف/ 107 معلوم مى شود كه در نوبت اول به مار و در وقت نشان دادن به فرعون براى مرعوب كردن به اژدها مبدّل شده است.

21- قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى.

معلوم است كه موسى را از ديدن آن منظره وحشت گرفته است در سوره نمل و قصص آمده است: چون ديد كه عصا مبدل به مار گرديد، رو به فرار گذاشت در اينجا صريحا به موسى خطاب رسيد: بگير آن را و مترس كه به حالت اولش باز خواهيم گردانيد.

22- وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى.

منظور از جمع كردن دست به سوى طرف، بردن دست در گريبان و زير بغل است چنان كه در جاى ديگر آمده است: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ نمل/ 12، غرض از «غير سوء» آنست كه دستت معيوب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 386

نخواهد بود، آيه خبر مى دهد كه در آن صورت دستت سفيد و نورانى خواهد بود، در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام مِنْ غَيْرِ سُوءٍ به «برص» تفسير شده است.

در الميزان فرموده: آيَةً أُخْرى حال است از

فاعل «تخرج» و روشن مى كند كه يد بيضا معجزه دوم بوده است، در جاى ديگر راجع به عصا و يد بيضاء آمده: فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ قصص/ 32.

23- لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى.

لام تعليل است براى فعل مقدرى يعني: اين معجزه را در دست تو جارى كرديم تا بعضى از معجزات خود را به تو نشان دهيم شايد، اين آيه اشاره به آن باشد كه ما از اين آيات زياد داريم «الكبرى» صفت آيات است، در قاعده عربى جايز است كه وصف جمع، مفرد مؤنث آيد.

24- اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى دستور تبليغ فرعون است، «انه طغى» علّت «اذهب» است يعنى طغيان و نافرمانى او سبب گرديده كه تو را به هدايتش بفرستيم.

25- 28- قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

ناگفته نماند: رفتن پيش فرعون و رساندن كلام خدا به او كار آسانى نبود چون موسى فرمان خدا را شنيد، اهميّت جريان را به نظر آورد، لذا از خدا در كارش استمداد كرد كه خدايا به من وسعت سينه عطا فرما كه اين كار بر من آسان گردد، ظاهرا يَسِّرْ لِي أَمْرِي نتيجه شرح صدر است «يفقهوا» تعليل وَ احْلُلْ عُقْدَةً ... است و تقدير آن «حتى يفقهوا قولى» است يعنى: لكنت از زبانم بردار تا سخنم را بفهمند. گويند: تاء «عقدة» براى نوعيت است يعنى عقده اى كه از فهم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 387

حرفم مانع مى شود. در زمينه وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي لازم است بدانيم كه در جاى ديگر آمده است: وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً ... قصص/ 34 موسى در اينجا

به طور آشكار مى گويد: برادرم هارون در سخن گفتن از من فصيحتر است.

علّت اين لكنت و عدم فصاحت گويند: آن بود كه موسى در بچگى ريش فرعون را كند، فرعون ناراحت شد و خواست او را بكشد، زنش آسيه گفت:

موسى بچه است و اينكار را از روى عمد نكرد، براى امتحان وى مقدارى خرما و مقدارى اخگر حاضر كردند، موسى چون خواست دست به سوى خرما برد جبرئيل دست او را به سوى اخگر برد، موسى اخگرى برداشت و در دهان گذاشت، زبانش سوخت و لكنت زبان پيدا كرد.

طبرسى، زمخشرى، بيضاوى، ابن كثير و ديگران آن را نقل كرده اند و آن تفسير صافى از تفسير قمى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است، بحرانى در تفسير برهان آن را نقل نكرده است، سند روايت روشن نيست و اللَّه العالم، گذاشتن اخگر در دهان بعد از بدست گرفتن بعيد است، مگر با تأييد غيبى، احتمال ديگر آنست كه: منظور از عقده گرفتگى زبان در اثر طپش قلب و ديدن هيبت فرعون باشد، در جاى ديگر گفته است: وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ شعراء/ 13 در اين صورت منظور آنست كه: لكنتى كه در وقت سخن گفتن عارض مى شود از زبانم بردار.

29- 32- وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در خواست ديگرى از خداست كه كمكى از خانواده اش براى او قرار بدهد، بعد تصريح مى كند كه منظورم برادرم هارون است از أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 388

معلوم مى شود كه منظور شركت در تبليغ رسالت است كه با قبول

شدن آن، هارون به نبوت مى رسيد در جاى ديگر آمده: وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي قصص/ 34 و از آياتى نظير: ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ مؤمنون/ 45، روشن مى شود كه با مستجاب شدن اين دعوت، هارون در رديف پيامبران در آمد.

در تفسير برهان از اسماء بنت عميس نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در كنار كوه «ثبير» «1» ديدم كه مى فرمود: نورانى شو ثبير، نورانى شو ثبير. پروردگارا من از تو مى خواهم آنچه را برادرم موسى خواست كه به من شرح صدر عطا كنى و كارم را آسان گردانى و لكنت را از زبانم بردارى تا سخنم را بفهمند و براى من وزيرى از خانواده ام قرار بدهى، على برادرم را، به وسيله او بر نيرويم كثرت بخش و او را در كار من شريك گردان تا تو را بيشتر تسبيح گوئيم و بيشتر ياد كنيم كه تو بر ما بينا بوده اى «2» اين روايت در تفسير الميزان از «در منثور» نيز نقل شده است و در روايت ابن عباس در تفسير برهان آمده: ندائي به آن حضرت آمد كه: «

قد اوتيت ما سئلت

». در روايتى كه شيعه و اهل سنت از آن حضرت نقل كرده اند چنين آمده است كه به على عليه السّلام فرمود:

«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى».

پيداست كه نبوت را استثناء فرموده است.

33- 35- كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً

__________________________________________________

(1) ثبير بر وزن حسين كوه معروفى است در مكه نزديك «منى».

(2)

قالت: رأيت رسول اللَّه (ص) بازاء ثبير و

هو يقول: اشرق ثبير، اشرق ثبير اللهم انى اسئلك ما سألك اخى موسى ان تشرح لى صدرى و ان تيسر لى امرى و ان تحلل عقده من لسانى يفقهوا قولى و ان تجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 389

آيه اول و دوم تعليل درخواست وزارت هارون است، به نظر الميزان منظور آنست كه: طغيان و شرك فرعون و فرعونيان بسيار وسيع است، بايد طرف توحيد بسيار قوى باشد تا شرك و طغيان تضعيف گردد، پس هارون را با من بفرست تا تو را بيشتر تنزيه كنيم و بيشتر ذكر نمائيم تا بدين وسيله شرك تضعيف گردد و توحيد تقويت گيرد آيه سوم تعليل دو آيه اول است يعنى تو بر حال ما واقف بوده اى و ميدانى كه اين كار را خواهيم كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 390

[سوره طه (20): آيات 36 تا 48]

اشاره

قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (36) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى (38) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى (40)

وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41) اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي (42) اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (43)

فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى (44) قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى (45)

قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى (46) فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى (47) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 391

36- خدا گفت: اى موسى مسئولت را داده شدى.

37- ما بار ديگر بر تو عنايت كرده ايم.

38- وقتى كه به مادرت وحى شدنى را وحى كرديم.

39- كه او را در صندوق بگذار و به دريا رها كن تا دريا او را به ساحل اندازد و دشمن من و دشمن او، او را بگيرد و بر تو در دل بيننده محبت افكندم و تا زير نظر من تربيت شوى.

40- وقتى كه خواهرت رفت و گفت: آيا دلالت كنم شما را به كسى كه موسى را كفالت كند؟ پس تو را به مادرت برگردانديم تا چشمش روشن گردد و غصه نخورد، و تو را به امور مخصوص آزموديم، سالهايى در ميان اهل مدين ماندى و سپس بر اندازه اى آمدى.

41- من تو را براى خودم مخصوص كرده ام

42- برو تو و برادرت با آيات من و سستى نكنيد در ياد كردن من.

43- برويد به سوى فرعون كه او طغيان كرده است.

44- با او به نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد يا بترسد.

45- گفتند: پروردگارا مى ترسيم كه بر ما پيش گيرد و مجال ندهد و يا بيشتر طغيان كند،

46- فرمود: نترسيد، من با شما هستم، مى شنوم و مى بينم.

47- پيش او بيائيد و بگوئيد:

ما دو فرستاده خدايت هستيم، بنى اسرائيل را با ما بفرست عذابشان نكن، برايت معجزه اى از پروردگارت آورده ايم سلامت بر كسى است كه هدايت پذيرد.

48- به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس است كه دين ما را تكذيب كند و از آن اعراض نمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 392

كلمه ها

سؤلك: سؤل: مطلوب و مسئول و خواسته.

اقذفيه: قذف: انداختن و رها كردن، در آيه معناى دوم مناسب است.

تابوت: تابوت: صندوق. گفته اند: اصل آن توب به معنى رجوع است كه انسان نوبت به نوبت به سوى صندوق بر مى گردد.

يم: دريا.

لتصنع: صنع به معنى عمل است، مراد از آن در اينجا تربيت است «لتصنع»:

تا تربيت شوى.

تقر: منظور از تَقَرَّ عَيْنُها روشن شدن چشم و اطمينان خاطر است (مريم/ 26).

فتناك: فتنه: امتحان و آزمايش. اصل «فتن» گذاشتن طلا در آتش است ناخالص و ناخالص بودن آن معلوم شود «فتون» مصدر است و مى شود جمع فتنه باشد چنان كه در كشاف گفته است.

قدر: (بر وزن شرف) توانايى و اندازه. منظور از آن در اينجا معنى دوم است.

اصطنعتك: اصطناع از ماده صنع به معنى تربيت و اختيار به كار مى رود در اقرب الموارد آمده: «اصطنعه لنفسه: اختاره».

لا تنيا: ونى: سستى، ضعف و خستگى. «لا تنيا»: سست نشويد. صيغه تثنيه است.

لينا: لين: نرمى راغب گويد: در اجسام به كار رود و در خلق و معانى ديگر به طور استعاره آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 393

يفرط: فرط: تقدم و جلو افتادن منظور از آن در آيه ظاهرا پيشى گرفتن است.

شرحها

اين آيات قسمت دوم از ماجراى مفصل موسى است كه خدا خواسته اش را پذيرفت. و الطاف ديگرى كه قبلا كرده بود به وى يادآورى فرمود و سپس دستور داد كه دو برادر به هدايت فرعون روند و او را به آرامى به سوى توحيد دعوت كنند، در اين آيات مى خوانيم:

1- خدا به موسى مى فرمايد مسئولت را در زمينه برادرت و لكنت زبان مستجاب كردم.

2- اضافه مى كند: پيش از اين نيز مورد

عنايت من بوده اى وقتى كه به مادرت وحى كردم، تو را در صندوقى گذاشت و در دريا رها كرد، فرعون تو را از دريا گرفت، من محبت تو را به دل آنها انداختم و اين باعث شد كه زير نظر من در دربار فرعون تربيت شوى، خواهرت پيش فرعون رفت و گفت: خانواده اى نشان دهم كه او را تكفل كنند و اين سبب برگشتن تو به مادرت شد.

3- آزمون هاى ديگرى درباره تو انجام داديم، مدتى در ميان مردم «مدين» ماندى و سپس آمدي.

4- من تو را براى رسالت خودم برگزيدم، تو و برادرت با معجزاتى كه داده ام كه پيش فرعون برويد و در ياد آورى من سستى نكنيد، با فرعون به نرمى سخن گوئيد تا بيدار شود يا بترسد.

5- گفتند: خدايا مى ترسيم در عقوبت بر ما پيشى گيرد و مجال تبليغ ندهد يا طغيان كند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 394

6- فرمود: مترسيد من با شما هستم مى شنوم و مى بينم، پيش او برويد و بگوئيد: ما دو فرستاده خدايت هستيم، بنى اسرائيل را با ما بفرست، عذابشان نكن، سلام بر آنكه هدايت پذيرد، اضافه كنيد كه در صورت تكذيب و امتناع به عذاب خدا گرفتار خواهى شد.

36- قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى.

امّا اجابت وزارت هارون در آيات بعدى صريح است، امّا اجابت عقده زبان آن بود كه توانست مطالب خود را به وضوح پيش فرعون بيان نمايد.

37 و 38- وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى.

يعنى تنها اين نيست كه در اينجا مسئول تو را اجابت كرديم بلكه بار ديگر نيز تو را مورد عنايت قرار داده ايم و آن

زمانى بود كه وحى شدنى را به مادرت وحى كرديم، در آيه بعدى «وحى شده» خواهد آمد، منظور از «وحى» در اينجا الهام است.

قرآن كريم وحى را در موجودات بى جان و در حشرات و در انسان عادى و در وحى رسولان به كار برده است، مانند: وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 12 وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ نحل/ 68 وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى قصص/ 7، اين مطلب در سوره شورى آيه 51 توضيح داده خواهد شد.

39- أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي.

اين آيه در بيان منّت و عنايت خداوند به موسى عليه السّلام كه در اول سوره قصص به تفصيل خواهد آمد و آن اينكه: وقت ولادت موسى زنى كه از جانب فرعون حاضر بود از ديدن موسى، محبت او را در دل گرفت و به فرعون خبر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 395

نداد، موسى از قتل نجات يافت.

مادرش بالهام خدايى او را در صندوقى گذاشت و در دريا رها كرد، مأموران فرعون او را گرفته و پيش فرعون آوردند، آسيه زن فرعون از ديدن موسى او را دوست داشت و به فرعون گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً قصص/ 9، اين روشنى چشم من و تو است، اين را نكشيد شايد در آينده به ما نفع دهد و يا او را به فرزندى انتخاب كنيم، منظور از أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي همانست كه آسيه محبت او را به دل گرفت و آن باعث شد كه

موسى زير نظر خدا در خانه فرعون تربيت شد.

وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي نظير وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا هود/ 37 است شايد منظور از زير نظر خدا بودن آنست كه ديدن زندگى اشرافى فرعون، او را اشرافى و طاغوتى بار نياورد. «و لتصنع» عطف است بر محذوفى يعنى در قلوب مردم محبتى براى تو قرار داديم براى فائده هايى و اينكه زير نظر من تربيت شوى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: هر كس موسى را مى ديد او را دوست مى داشت، امّا عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ براى آنست كه: فرعون دشمن خدا بود كه ادعاى الوهيت مى كرد، دشمن موسى بود كه اطفال بنى اسرائيل را مى كشت.

40- إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ ...

اين قسمت از آيه راجع به آن است كه: فرعون تصميم گرفت موسى را براى خود نگاه دارد ولى هر دايه اى كه مى آوردند موسى پستان او را نمى گرفت خواهر موسى كه در آنجا بود، مادر خود را كه همان مادر موسى بود پيشنهاد كرد، موسى پستان او را گرفت، تا مشكل حل گرديد. در سوره قصص به تفصيل خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 396

... وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى.

اين منّت و عنايت سوم خدا به موسى است. در سوره قصص مى خوانيم كه موسى يك نفر قبطى را كشت. فرعونيان جلسه كردند تا موسى را بكشند، موسى از شنيدن آن به «مدين» فرار كرد و در آنجا دختر شعيب را به زنى گرفت

و از غم تعقيب فرعون نجات يافت و شعيب به او گفت: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

جمله وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً حاكى از آنست كه در ضمن قتل قبطى و امامت در مدين ما تو را به طرز مخصوص آزموديم و براى نبوت آماده كرديم، اقامت تو ده سال در اهل مدين در خانه و چوپانى شعيب از آن جمله بود، ظاهرا منظور از اين آزمون تكامل و آمادگى موسى براى حمل بار سنگين نبوّت بوده است.

مراد از «على قدر» شايد اندازه امتحان و آنچه از امتحان اندوخته بود، باشد يعنى: سپس بر آن مقدار لياقت و آمادگى كه از امتحان اندوخته بودى پيش ما آمدى يا مراد آنست كه: آمدى در وقتى كه خدا مقدر كرده است.

آيه، با «يا موسى» تمام شده براى تشريف موسى چنان كه در الميزان فرموده است.

41 و 42- وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي اصطناع شايد به معنى تربيت باشد، يعنى تو را در اين مراحل براى خودم تربيت كردم، در اين صورت نظير عطف تفسير بر مطالب گذشته است و يا به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 397

اختيار و انتخاب است، اين جمله در عين حال كه به نبوت دلالت دارد، روشن مى كند كه موسى خالص شده براى خدا بود، غير خدا را در او راهى و بهره اى نبود چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا مريم/ 51 به هر حال معنى وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي يدرك و لا يوصف است، خوشا به حال موسى، يك بشر خاكى به مرحله اى

از تكامل مى رسد كه چنين خطابى از طرف خدا مى شنود.

منظور از آيات، عصا و يد بيضاء و ساير معجزات است كه بنا بود بعدا داده شوند، اين، نظر الميزان است، چون آن وقت فقط دو معجزه داده شده بود، باء در «بآياتى» ظاهرا به معنى «مع» است يا به معنى استعانت مى باشد، مراد از «ذكرى» شايد ذكر زبانى و ظاهرى باشد كه پيوسته مرا ياد كنيد تا توحيد در مقابل شرك بلند آوازه شود و شايد ذكر باطنى و توجه به خدا و استمداد از خدا باشد در اين آيه فرمان اولى كه به موسى آمده بود تكرار شده و هارون نيز مأموريت يافته است.

43 و 44- اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى.

تكرار امر ظاهرا يكى از آن جهت است كه در اين آيه به موسى و هارون هر دو خطاب شده و نيز مقدمه است بر دستور دوم يعنى: فَقُولا لَهُ ...

الميزان بعيد نمى داند كه اين خطاب در جاى ديگرى بوده باشد، مخصوصا با ملاحظه قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا كه هر دو برادر به خدا جواب مى دهند پيداست كه در دفعه اول هارون حاضر نبود. اينكه: فرموده: با او به ملايمت سخن گوئيد چون مدارا از آداب دعوت به حق است، ناگفته نماند «يتذكر» در جاى قبول و «يخشى» در جاى نزديك شدن به قبول است معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 398

«يتذكر» آنست كه طرف، سخن تذكر دهنده را قبول كند، خشيت نيز باعث مى شود كه انسان به قبول سخن نزديك باشد.

يعنى: با او به نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد و يا

بترسد و به ايمان آوردن نزديك باشد. طبرسى رحمه اللَّه «لعل» را مربوط به موسى و هارون دانسته و فرموده: با رجاء و اميد برويد نه با يأس از ايمان او «1».

ناگفته نماند: يكى از معانى «لعل» تعليل است كه جمعى از جمله اخفش و كسايى حتمى دانسته اند.

در اقرب الموارد از ابو البقاء نقل شد كه هر «لعل» در قرآن براى تعليل است مگر لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ شعراء/ 129 كه براى تشبيه است. ناگفته نماند: اين كليت قابل قبول نيست، راغب در مفردات گويد: در بسيارى از موارد آن را به «كى» تفسير كرده اند، على هذا معناى آن در اينگونه موارد تعليل است كه ترجمه آن «با» مى شود، يعنى با او با نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد و يا بترسد، به نظر مى آيد كه فرعون ترسيده و نزديك به تسليم شده ولى خودپسندى او را از ايمان آوردن بازداشته است، پس نبايد اشكال كرد كه خدا مى دانست هيچ يك نخواهد شد چرا چنين گفته است؟

الميزان از فخر رازى نقل كرده: سرّ اينكه خدا چرا موسى را پيش فرعون فرستاد با آنكه مى دانست او ايمان نخواهد آورد، بر ما معلوم نيست در اينگونه محلها جز تسليم چاره اى نداريم.

__________________________________________________

(1) در تهذيب از امير المؤمنين (ع) نقل شده:

«و اعلم ان اللَّه عز و جل قال لموسى حين ارسله الى فرعون فاتياه فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى و قد علم انه لا يتذكر و لا يخشى و لكن ليكون ذلك احرص لموسى على الذهاب»

و اللَّه اعلم روايت سند صحيحى ندارد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 399

نگارنده گويد: اين سخن بسيار عجيب است.

45- قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ

أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى.

با مقابله طغيان مى شود فهميد: منظور از «يفرط» آنست كه بر آن دو پيشى گيرد و نگذارد تبليغ را به پايان برسانند و معجزه را نشان بدهند، بلكه شروع به عقوبت كند و منظور از طغيان آنست كه بر عذاب بنى اسرائيل بيافزايد و نعوذ اللَّه بر ساحت قدس خدايى جسارت كند. (الميزان) پيداست كه خوف از جانب تبليغ است نه خوف بر نفس خودشان.

46- قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى تأمين است از جانب خدا كه نترسيد من با شما هستم و در تكميل آن فرموده:

مى شنوم آنچه گفته مى شود و مى بينم آنچه كرده مى شود، به شما يارى مى كنم، تا نتواند ضررى بزند.

47- فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا- تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

موسى و هارون درباره فرعون دو تا مأموريت داشتند اولى دعوت او به ايمان كه فرمان اصلي بود دومى: دست برداشتن از بنى اسرائيل و رفع شكنجه از آنها و سپردن كار آنها به موسى و هارون، اولى آيه در لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى گذشت، دومى در اين آيه، بعد از وعده حفظ آنها، آمده است.

جمله وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى تتمة دعوت به اسلام و ايمان است يعنى هر كه از هدايت خدايى پيروى كند او در دنيا و عقبى از شقاوت و عذاب خدا و بدبختى سلامت و در امان خواهد بود. الميزان فرموده: در نكره آمدن «آيه» از عدد آن صرف نظر شده، عظمت و واضح الدلاله بودن آن مطرح است.

48- إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ

كَذَّبَ وَ تَوَلَّى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 400

تتمه وحى و مقابل وَ السَّلامُ عَلى مَنِ ... است يعنى: به فرعون بگوئيد به ما چنين وحى شده است ...» تكذيب، دروغ دانستن و تولى، اعراض و بى اعتنايى است، در اينجا وحى تمام مى شود و در آيات بعدى گفتگوهاى موسى با فرعون و مبارزه حق با باطل مطرح خواهد گرديد، آيات 43- 48 بهترين دليل هستند كه اين سخنان وحى جداگانه اى به موسى و هارون است نه وحى اوّل به موسى.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 401

[سوره طه (20): آيات 49 تا 64]

اشاره

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى (49) قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50) قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى (51) قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى (52) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى (53)

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (54) مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى (55) وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى (56) قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً (58)

قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى (60) قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى (61) فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى (62) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى (63)

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ

ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 402

49- گفت: پروردگار شما كيست اى موسى؟

50- گفت: پروردگار ما كسى است كه به هر چيز خلقت مخصوص او را عطا كرد و سپس در آن راه تربيتش نمود.

51- گفت: حال مردمان گذشته چگونه است؟

52- گفت: علم آنها در نزد پروردگار من در كتابى است، پروردگار من نه اشتباه مى كند و نه فراموش.

53- خدايى كه زمين را براى زندگى شما آماده كرد و در آن راهها وارد نمود و از آسمان آبى نازل كرد و با آن انواع مختلف گياهان را پديد آورد.

54- بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد كه در اينها عاقلان را دلائلى است.

55- شما را از زمين آفريديم و در آن بر مى گردانيم و از آن بار ديگر بيرون مى آوريم.

56- همه دلائلمان را به فرعون ارائه كرديم او آنها را تكذيب كرد و از قبول حق امتناع نمود.

57- گفت: اى موسى آيا آمده اى ما را با سحر خود از زمين مان بيرون كنى؟

58- (ما نيز) مانند آن جادويى پيش تو مى آوريم ميان ما و خودت وقتى قرار بده در مكانى كه مسافتش به هر دو گروه يكسان باشد و هيچ يك تخلف نكنيم.

59- گفت وقت شما روز عيد است كه مردم در وقت چاشت جمع مى شوند.

60- فرعون از آنجا برگشت، حيله خود جمع كرد و سپس آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 403

61- موسى گفت: واى بر شما بر خدا دروغ نبنديد تا شما را به عذاب سختى عذاب كند هر كه بر خدا دروغ بست از رحمت او نوميد گشت.

62- ميان خود در كارشان نزاع كرده و آن را

پنهان داشتند

63- گفتند اينها دو نفر جادوگر هستند كه مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند به واسطه سحرشان، و طريقه محترم شما را از بين ببرند.

64- پس حيله خويش را گرد آوريد و متحد وصف كشان بيائيد كه امروز هر كه پيروز شود رستگار گرديده است.

كلمه ها

بال: حال، شأن، به معنى قلب نيز آيد ولى در اينجا مراد نيست.

قرون: مردمان (مريم/ 74).

مهدا: آماده شده. آن در اصل به معنى آماده كردن است و در آيه، مصدر به معنى مفعول است «مهد الفراش: بسطه و وطأه».

سلك: سلك (بفتح- س): داخل شدن و داخل كردن سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا: در زمين براى شما راهها قرار داد.

شتى: شتّ و شتات و شتيت: پراكنده كردن و پراكنده شدن، شتيت به معنى وصف نيز آيد يعنى متفرق و پراكنده. جمع آن شتى است و جمع شت، اشتات آيد. آن در آيه به معنى مختلفها است.

النهى: (بضم- ن): عقلها و خردها. مفرد آن نهيه است، عقل را از آن نهيه گويند كه از بدى نهى مى كند.

تارة: دفعه. نصب آن براى ظرفيت است، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: اسراء/ 69، طه/ 55.

ابى: اباء: امتناع و خوددارى «ابى»: امتناع كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 404

سحر: جادو. ساحر: جادوگر (بقره/ 102).

موعد: موعد (بفتح ميم و كسر عين) مصدر ميمى است به معنى وعده و اسم زمان و مكان نيز آيد.

سوى: عدل، وسط، مساوى. راغب گويد: آن به معنى وسط است، وصف و ظرف به كار رود، در آيه به معنى مساوى است.

ضحى: وقت چاشت آن در اصل به معنى انتشار نور است.

يسحتكم: سحت: استيصال و از بين بردن اسحات

نيز به آن معنى است «فيسحتكم» پس، از بين ببرد شما را.

خاب: خيبة: نااميدى و محروم شدن. خسران و ضرر نيز گفته اند.

المثلى: (بضم- م): مؤنث امثل به معنى اشرف و افضل است.

استعلى: يعنى: غالب و برتر شد. استعلاء: برترى جويى.

شرحها

در اين آيات كه قسمت سوم از ماجراى مفصل حضرت موسى است، مبارزه ميان حق و باطل شروع مى شود، استدلالهاى حق اوج مى گيرد، باطل در مقام حجت نشسته شروع به سم پاشى مى كند، آن وقت معجزه را سحر مى نامد و از موسى مهلت مى خواهد و با جادوگرى چند به مصاف حق مى آيد و در قسمت چهارم خواهيم ديد كه باطل شكست مى خورد.

ناگفته نماند: قرآن مجيد در زمينه توحيد سه راه فطرت و علم و فلسفه را به كار برده است. يعنى گاهى از راه فطرت به اثبات توحيد پرداخته و فرموده:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها روم/ 30، و گاهى از راه علم و حس يعنى مطالعه احوال و نظامات موجودات جهان، مانند آيه 53 تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 405

و 54 در اين آيات، قرآن مجيد با اصرار و ابرام بى نظيرى افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند در صدها آيه سوق مى دهد كه اين راه آسانترين راه و در دسترس همه است.

و گاهى با استدلالهاى فلسفى و عقلى، اثبات توحيد مى كند كه بيارى خدا ذيل آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبياء/ 22 إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ مؤمنون/ 91 و جاهاى ديگر خواهد آمد و در گذشته نيز اشاره شده است. آنان كه

گفته اند: قرآن فقط راه علم و حس را در پيش گرفته و با استدلال فلسفى و عقلى كارى ندارد، به اشتباه رفته اند، در قرآن ده ها آيه در زمينه وجود حق تعالى و صفات او داريم كه جز از راه فلسفى قابل اثبات نيست، دلائل حسى مثلا چطور مى تواند وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ... انعام/ 59 را اثبات كند؟

به هر حال در اين آيات گفتگو ميان موسى و فرعون چنين است:

فرعون: موسى پروردگار شما دو نفر كيست؟

موسى: پروردگار ما آن كس است كه به هر چيز خلقت خاص او را داده و هدايتش كرده است.

فرعون: بنا بر اينكه مى گويى مكذبان در عذاب خواهند بود، حال مردمان گذشته كه خبرى و اثرى از آنها نيست چگونه خواهد بود؟

موسى: علم همه آنها نزد خداست، خدا اشتباه و فراموش نمى كند همان خدايى كه زمين را براى زندگى شما آماده كرده و به وسيله باران انواع روئيدنيها را رويانيده است كه خودتان و چهارپايانتان تأمين گرديده است. اين را هم بدان كه بشر از خاك آفريده شده و بخاك خواهد رفت و بار ديگر از خارج، زنده بيرون خواهد آمد، به دنبال اين سخنان، موسى، عصا و يد بيضاء را به او نشان داد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 406

فرعون: اى موسى آمده اى ما را با جادوى خود از ديارمان بيرون كنى؟! ما هم مى توانيم جادوگرانى آماده كنيم تا با تو زورآزمايى كنند، وقتى را معيّن كن كه همه در آن حاضر باشيم.

موسى: وقت اين كار روز عيد باشد كه چاشتگاه همه در يك محل حاضر مى شوند با تعيين اين قرار، گفتگو پايان يافت موسى و

هارون از دربار فرعون بيرون آمدند، فرعون براى جمع كردن ساحران پرداخت، با ساحران خود در محل وعده حاضر شد، موسى خطاب به فرعونيان و ساحران فرمود: واى بر شما بر خدا دروغ نبنديد، مرا جادوگر و ناحق نخوانيد، كار خدا را به اصنام خود نسبت ندهيد كه عذابتان مى كند.

اين موعظه ميان فرعونيان و جادوگران اختلاف به وجود آورد، ولى اختلاف را پنهان كرده و به جادوگران گفتند: اين دو نفر دو جادوگرند، مى خواهند شما از ديارتان بيرون كنند و دين و طريقه بهترى كه داريد از دستتان بگيرند، هر چه حيله و تدبير داريد به كار بنديد، هر كه پيروز شود، او رستگار است.

49- قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى.

يعنى: آنها پيش فرعون رفتند و گفتند: ما از جانب پروردگار تو آمده ايم بنى اسرائيل را با ما بفرست، هر كه تابع هدايت باشد در سلامت است، هر كه تكذيب كند و بى اعتنا گردد در عذاب خواهد بود، در اين هنگام فرعون گفت اى موسى «رب» شما كيست؟ آنها گفته بودند: إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ولى فرعون گويى آن كلمه را نشنيده و «رب» را به موسى و هارون نسبت مى دهد، مفرد آوردن موسى بعد از «ربكما» حاكى از آنست كه هارون را تابع موسى مى ديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 407

50- قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى منظور از «خلقه» ظاهرا خلقت مخصوص هر شى ء است، مثلا سنگ يكجور خلق است، انسان يكجور، اصناف حيوان از پرندگان و خزندگان و چهارپايان هر يك يكجور مخلوق مى باشند و هكذا ....، خداوند به هر چيز خلقت و شكل و تركيب مخصوص به خود را

اعطا كرده است، سپس در همان خلقت و مسير او را هدايت و تربيت كرده و پيش برده است، على هذا مراد از «خلقه» خلقت مخصوص و از هدايت، تربيت و پيش بردن به سوى كمال است، اين حقيقت شامل همه اشياء اعم از جماد و حيوان و نبات. نظير: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، جمله قَدَّرَ فَهَدى در جاى أَعْطى ... خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى است، طبرسى رحمه اللَّه از مجاهد و مانند او نقل كرده: «ثم هداه الى مطعمه و مشربه و منكحه و غير ذلك» ولى اين در صورتى است كه منظور از «كل شي ء» فقط انسان يا حيوان باشد.

ناگفته نماند: آفرينش از تربيت و اداره، نمى تواند جدا باشد لذا «ثم هدى» تكميل و ادامه خلقت است و آن حاكى از تدبير وسيع خدا در جهان مى باشد، على هذا بايد به او روى آورد و از او مدد جست و از او اطاعت نمود، ولى فرعون مى گفت: جهانى است آفريده و ساخته شده. من در آن صاحب تصرف و صاحب اختيارم،: «أ ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى» زخرف/ 51 پس چون صاحب اختيارم، «رب و اله» منم، أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي قصص/ 38.

پس در جامعه فرعونى، مسئله توحيد و پرستش و پيروى از قوانين خدايى مطرح نبود، مانند جوامع مادى و مسيحيّت امروز، چنين جامعه اى كه از خدا و توحيد بريده است، روى سعادت نخواهد ديد و جز شقاوت نخواهد زائيد. در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 408

اين بحث فرقى ندارد كه فرعون، خدا را به عنوان

خالق قبول كند يا نكند.

به نظر مى آيد كه فرعون در مقابل اين بيان، ردّى و جوابى نداشته است لذا از راه ديگرى به سخن پرداخته است.

51- قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى.

ناگفته نماند: سخن موسى در مقابل فرعون شامل دو قسمت بود، اول:

إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ... قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، فرعون در مقابله با آن گفت: فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى، موسى جواب داد و فرعون مغلوب شد، قسمت دوم آن بود كه موسى گفت: أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى فرعون در مقابله با اين سخن گفت: پس حال مردمان گذشته كه نبوت را قبول نكرده و رفته اند چگونه خواهد بود با آنكه فعلا نام و نشانى از آنها نمانده و جزء افسانه ها شده اند، آنها چطور و از كجا در عذاب خواهند بود آيا فانى و هيچ نشده اند؟ موسى در جواب فرمود:

52- قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى يعنى در صورتى عذاب آنها غير مقدور بود كه آنها مجهول و غير معلوم مى بودند، امّا چنين نيست بلكه علم آن قرون نزد خداى من است «علمها» مطلق است و شامل اشخاص و اعمال مى شود يعنى: اعمال و اشخاص آنها به خداى من معلوم است نه اعمالشان از علم او غائب مى شود و نه اشخاصشان.

«في كتاب» حال است از علم، و آمدن آن براى تأكيد معلوميّت است كه دلالت بر ثبت و ضبط دارد. آن وقت در تكميل اين سخن فرموده: لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى مراد از ضلالت در اينجا اشتباه است، يعنى خداى من اشتباه نمى كند تا گناه را به جاى

ثواب بنويسد تا عمل يكى را براى ديگرى ثبت كند، و فراموش نمى كند تا از ثواب و گناه بكاهد، يا بر آنها اضافه كند و يا اصلا بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 409

را ننويسد.

53- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى.

اين آيه و دو آيه بعدى در تكميل قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي ... است و همه، جواب فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى هستند، اين آيه مى گويد همانطور كه خدا شما را در اين دنيا فراموش نكرده و احتياجات شما را دانسته با روئيدنيها نيازهاى شما را برطرف كرده است، همچنين بعد از مردن نيز از علم او غائب نمى شويد.

از طرف ديگر مى گويد: رب آن كسى است كه اين كارها را مى كند نه تو اى فرعون!! آماده شدن زمين براى حيات يك واقعيتى است كه در سوره فصلّت آيه نهم و دهم آمده است، مسئله سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا نمونه ديگر از تدبير و توحيد است، اگر زمين مانند ديوارها بود و راه ها نبود، بى فائده مى شد، مسأله آمدن باران و روئيدن انواع مختلف نباتات بارها توضيح داده شده است، منظور از «ازدواج» انواع نباتات و ميوه ها است مانند: يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ ... نحل/ 11.

54- كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى اين آيه هم نتيجه گيرى و هم استدلال از طريق علّت غايى است، اينكه انسان و حيوان، احتياج به تأمين زندگى دارد، و تشكيل بارانها و روئيدنيها براى تأمين آن دو به وجود آمده است، نشاندهنده آنست كه

عقلى و شعورى يعنى خدا در آنها دخالت داشته است، چون اين مطلب از طريق تعقل ميسّر است، لذا فرموده: در اينها دلائلى است براى خردمندان. نظير اين آيه است آيه: مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ نازعات/ 33، و عبس/ 27.

55- مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 410

اين آيه نيز مربوط به عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است و در عين حال دوره كامل از خلقت و تربيت انسانى و از أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى است، ضمير «منها، فيها» به «ارض» بر مى گردند، اين آيه با اين تعبير زيبا و عالى، سه مرحله براى انسان بيان مى كند كه اولى و دوّمى حسّى و سومى علمى و يقينى است، اينكه انسان از خاك آفريده شده و با مردن به خاك بر مى گردد بالعيان محسوس است و اينكه دفعه ديگر از خاك خارج مى شود اگر در خلقت اول فكر كند، تصور آن برايش آسان خواهد بود: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ اعراف/ 29، اين مطلب در جاى ديگر چنين آمده است: وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً نوح/ 18.

56- وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى.

به نظر مى آيد جمع آمدن آيات براى آنست كه اين استدلالها نيز جزء آيات حساب شده است يعنى: عصا و يد بيضاء و اين دليلها را به او ارائه كرديم ولى او آنها را تكذيب كرد و از قبول نبوت موسى امتناع ورزيد.

57- قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى.

اين شيوه قديمى طاغوتهاست كه چون از دليل عاجز ماندند حق پرستان را به فتنه جويى و ماجرا جويى

متهم مى كنند كه مى خواهيد آرامش جامعه را بهم بزنيد، فرعون نيز در همين جا از همين شيوه استفاده مى كند و در ادامه آن مى گويد:

58- فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً معلوم است كه فرعون از ديدن معجزات موسى و از شنيدن دليلهاى قاطع، خودش را گم كرده است و گر نه به موسى نمى گفت: تو وقتى تعيين كن كه ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 411

جادوگران خود را بياوريم بلكه مى گفت: برو و فلان وقت بيا تا جواب تو را بدهم. «سوى» وصف مكان است يعنى: وعده در مكانى باشد كه مسافت آن ميان ما و شما مساوى است، اين نيز دليل خود گم كردن فرعون است و گر نه مى گفت در فلان روز به نزد من بيا و شايد منظور، مكان مستوى و مسطح باشد «موعد» اسم زمان است.

59- قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى.

منظور از يوم الزينة روز عيد است كه مردم زينت كرده و لباس نو مى پوشند قهرا نظر موسى آن بوده كه در آن روز جمع كثيرى بر مصاف حق با باطل تماشا خواهند كرد، تعيين وقت چاشت نيز براى همين منظور است كه همه بالعيان مشاهده كنند، الميزان بعيد نمى داند كه آن مفعول مع باشد يعنى وقت وعده شما روز عيد باشد با جمع شدن مردم در وقت چاشت.

60- فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى اين همانست كه در سوره هاى ديگر آمده: فرعون مأمورانى فرستاد تا جادوگران را از شهر جمع كرده و به دربار او آوردند، منظور از «كيده» ساحران است كه مى خواست با آنها كيد

بكند و حق بودن موسى را در لباس باطل نشان دهد و شايد تقدير آن «ذو كيده» باشد «ثم اتى» يعنى: سپس به محل وعده آمد.

61- قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى دقت در اين آيه و آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از «لهم- ويلكم» فرعونيان و ساحران هر دو هستند به نظر مى آيد: موسى عليه السّلام چون ديده كه درباريان فرعون ساحران را در ميان گرفته و آنها را براى مبارزه با حق و به اشتباه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 412

انداختن مردم تشويق مى كنند، به سخن درآمده و گفته است ... احتمال ديگر آنست كه فقط به ساحران خطاب باشد.

درست است كه فرعون معجزه موسى را سحر خواند و از وضع فرعونيان و ساحران ظاهر بود كه موسى را جادوگر حساب مى كردند ولى اينها نسبت كذب به خدا نيست، على هذا به نظر مى آيد كه نظر آن حضرت در لا تَفْتَرُوا معبود بودن فرعون است يعنى واى بر شما با معبود دانستن فرعون و اطاعت از او بر خدا دروغ نبنديد در آيات بعدى خواهد آمد كه بت پرستى و فرعون پرستى را «طريقه مثلى» مى دانستند، در الميزان فرموده: ظاهرا مراد از جعل كذب، اعتقاد به اصول وثنيّت بود، مانند الوهيت آلهه و شفاعت آنها و رجوع تدبير جهان به آنها، ولى به نظر نگارنده احتمال اول بهتر است كه ساحران راجع به فرعون مى گفتند:

... بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ شعراء/ 44.

خابَ مَنِ افْتَرى يعنى هر كه بر خدا دروغ بست از رحمت خدا نوميد شد.

62- فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى

به نظر مى آيد فاعل فَتَنازَعُوا ساحران باشد و فاعل «اسروا» فرعون و درباريان او، يعنى از موعظه موسى در ميان ساحران اختلاف و بگو مگو به وجود آمد و خواستند از مقابله با موسى منصرف شوند ولى درباريان پادرميانى كرده و تنازع پنهانى را مخفى نگهداشتند و نگذاشتند مردم بفهمند و آن گاه رو به ساحران كرده گفتند: اين چه اختلافى است؟! نمى بينيد كه اينها دو نفر جادوگرند مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند و مقدساتتان را از بين ببرند دو آيه بعدى در بيان اين مطلب است و از وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ كه خواهد آمد، معلوم مى شود كه در خواباندن تنازع، تحميلى هم در كار بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 413

63- قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى اين همان سخن درباريان به جادوگران است كه به ظاهر آنها را قانع كرده و يا مقدارى هم تهديد شدند، منظور از طريقه مثلى همان دين بت پرستى و سننى است با آن زندگى مى كردند، «ان» بكسر همزه و سكون نون مخفف از ثقيله است كه در اثر تخفيف از عمل لغو گرديده است و گر نه مى بايست «ان هذين لساحران» باشد.

64- فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى تتمه قول درباريان است به جادوگران، يعنى حالا كه دانستيد اينها مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند و ... پس حيله خود را يك جا كنيد و سپس همه در صف بيائيد و متحد شويد منظور از «صفا» آنست كه اختلاف را كنار بگذاريد و همه تان كارتان را با هم

انجام دهيد كه امروز هر كه پيروز شود، رستگارى از آن او است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 414

[سوره طه (20): آيات 65 تا 79]

اشاره

قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى (65) قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى (66) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى (67) قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى (68) وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى (69)

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى (70) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى (71) قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (73) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (74)

وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (75) جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى (76) وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى (79)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 415

65- گفتند: اى موسى يا تو بياندازى و يا ما اولين كسى باشيم كه مى اندازد.

66- گفت:

بلكه شما بياندازيد، ناگاه ريسمانها و چوبدستى هاى آنها در اثر سحر، بگمان موسى به شدت حركت مى كردند.

67- موسى در خود احساس خوف كرد.

68- گفتيم: نترس كه تو حتما برترى.

69- آنچه در دست دارى بيانداز تا آنچه كرده اند ببلعد، آنچه كرده اند حيله جادوگر است، جادوگر هر كجا بيايد رستگار نمى شود.

70- پس ساحران سجده كنان افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.

71- فرعون گفت: آيا پيش از آنكه اجازه دهم به او ايمان آورديد، او استاد شما كه شما را تعليم سحر كرده است. حتما حتما دستها و پاهاى شما را به عكس خواهم بريد و يقين بدانيد كه در تنه هاى خرما به دارتان خواهم زد و بزودى مى دانيد كه كدام يك از من يا خداى موسى در عذاب سختر و پايدارتر است.

72- گفتند: تو را بر دلائلى كه بر ما آمد، اختيار نخواهيم كرد، هر چه مى توانى حكم كن كه فقط در اين دنيا فرمان قطع مى توانى بدهى.

73- ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما را و سحرى را كه بر ما تحميل كردى ببخشايد خدا بهتر و باقى تر از تو است.

74- هر كه مجرم پيش خدا آيد، جهنم او راست كه در آن نه مى ميرد و نه زنده مى ماند.

75- و هر كه پيش خدا آيد در حالى كه ايمان آورده و كارهاى خوب انجام داده است، درجات والاتر براى او است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 416

76- بهشتهاى خلود كه نهرها از زير آنها روان است در آنها جاودانانند، پاداش كسى كه پاك شود همين است.

77- به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شب هنگام راه ببر و براى آنها در دريا

راه خشكى بزن نه از گرفتارى مى ترسى و نه از غرق شدن.

78- فرعون آنها را تعقيب كرد، آنها را پوشانيد از دريا آنچه پوشانيد.

79- فرعون قوم خويش را گمراه كرد و هدايت ننمود.

كلمه ها

حبالهم: حبال: ريسمانها. مفرد آن حبل است.

عصيهم: چوبدستى ها. مفرد آن عصا است.

يخيل: خيل (بر وزن علم و عقل): گمان. «خال الشي ء: ظنه» يُخَيَّلُ إِلَيْهِ: گمان مى رفت براى او.

اوجس: وجس: فزع. فزعى كه در قلب افتد و يا از خبرى احساس شود و نيز به معنى خفاء و پنهانى است، ايجاس: احساس و پنهان كردن «اوجس» در آيه ظاهرا احساس كردن است.

خيفة: راغب گويد: خيفه حالتى است كه از خوف عارض مى شود و در جاى خوف بكار ميرود.

تلقف: لقف: ربودن. راغب گويد: گرفتن شي ء است به زيركى خواه با دست باشد يا با دهان. قاموس: ربودن و اخذ به سرعت گفته است، گرفتن با گوش (شنيدن) را نيز لقف گويند در نهج البلاغه خطبه 208 فرموده: «

... رآه و سمع منه و لقف عنه

»: يعنى: آن حضرت ديده و از او شنيده و اخذ كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 417

سجدا: آن جمع ساجد است.

آذن: اذن و ايذان به معنى اجازه دادن است (راغب) قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ پيش از آنكه به شما اجازه دهم.

خلاف: به عكس چيز مثلا دست راست با پاى چپ.

اصلبنكم: صلب: به دار زدن «لاصلبنكم» حتما حتما به دار مى زنم شما را.

جذوع: جذع: تنه درخت جمع آن جذوع است.

نؤثرك: ايثار: اختيار كردن لَنْ نُؤْثِرَكَ هرگز اختيار نمى كنيم تو را.

العلى: جمع عليا، مؤنث اعلى است (بالاتر).

عدن: اقامت و خلود. جَنَّاتُ عَدْنٍ: بهشتهاى خلود گويند «عدن بالمكان: اقام فيه».

اسر: سرى

(بر وزن صرد): رفتن در شب «السرى: سير الليل يقال سرى و اسرى». «اسر»: شبانه راه ببر.

يبسا: يبس (بر وزن عقل و قفل): خشكيدن و آن اين است كه چيز ترى بخشكد. «يبس» (بر وزن شرف) مكان خشك شده.

دركا: درك (بر وزن شرف): رسيدن به چيزى، هكذا ادراك.

غشيهم: غشيان: پوشانيدن «غشيهم» پوشانيد آنها را.

يم: دريا.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 418

شرحها

آيات فوق چهارمين قسمت از ماجراى مفصل حضرت موسى وصف آرايى حق در مقابل باطل و شكست باطل است در اين آيات مى خوانيم:

ساحران به موسى گفتند: تو اول زورآزمايى مى كنى يا ما؟ موسى گفت:

شما هر چه مى اندازيد بيندازيد، آنها سحر خود را به كار بردند در اثر سحرشان به نظر موسى چنان مى آمد كه چوبها و ريسمانها به شدت حركت مى كنند.

موسى از ديدن آن منظره ترسيد كه مبادا مردم گمان كنند اينها حق است و به پيروزى ساحران بانجامد.

به موسى وحى رسيد كه نترس تو پيروزى و تو برترى، عصايت را بيانداز خواهى ديد كه همه اينها را خواهد بلعيد كه اينها كار جادوگران است و رستگار نمى شوند.

موسى عصا را انداخت و در دم اژدهايى شد و همه جادوها را بلعيد، جادوگران از ديدن آن يقين كردند كه موسى جادوگر نيست و پيامبر است، لذا در حالت خضوع به سجده افتاده و گفتند: به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.

فرعون از ديدن اين شكست ديوانه شد، به جادوگران نعره كشيد:

پيش از آنكه اجازه فرمايم به موسى ايمان آورديد، او استاد شما است كه در مقابل وى خاضع و تسليم شديد، اين فتنه اى كه به وجود آورديد، إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها

اعراف/ 123، دستها و پاهايتان را به عكس قطع خواهم كرد و در درختان خرما به دارتان خواهم زد، خواهيد ديد كه كدام يك در شكنجه كردن نيرومنديم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 419

نعره و تهديد فرعون تأثيرى نبخشيد، آنها كه ايمان آورده بودند گفتند:

ما در مقابل اينهمه دلائل روشن نمى توانيم اطاعت تو كنيم هر چه مى خواهى بكن، تو فقط مى توانى در اين دنيا ما را در فشار قرار دهى، ما به پروردگار خود ايمان آورديم تا گناهان ما را ببخشد، و سحرى را كه به آن مجبورمان كردى بيامرزد خدا بهتر و پايدارتر است ...

مطلب به اينجا مى رسد كه به موسى وحى مى شود: بنى اسرائيل را از مصر بيرون ببر، فرعون در تعقيب آنها از مصر بيرون شد و در دريا غرق گرديد، پيروى فرعون، فرعونيان را جز ضلالت نيافزود، 65- قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى اين آيه نشان مى دهد كه جادوگران خواسته اند مطلب را مهم تلقّى نكنند گويى گويندگان آن، به پيروزى خود مطمئن بوده اند اين سخن در سوره اعراف/ 115 نيز بدين نحو آمده است.

66- قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى.

اين اثر تنها در موسى نبود بلكه در ديگران نيز اثر گذاشت چنان كه در سوره اعراف آمده است: فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ/ 116 در سوره بقره ذيل آيه صد و دو گفته ايم: سحر علمى است كه در ديده و فكر اثر مى گذارد بى آنكه خارج را منقلب كند، يعنى سحر آنها ريسمان ها و چوبدستى ها را مبدل به شي ء متحرك نكرد

بلكه به خيال موسى چنين آمد و در چشم آنها چنين ديده شد، امّا معجزه واقع را تغيير مى دهد و عصاى موسى واقعا به مار تبديل مى گرديد، به سوره بقره رجوع شود در زمينه معجزه رجوع شود به (اعراف/ 107- نكته ها). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 420

67- فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى از آيه بعدى كه ميفرمايد: نترس تو برترى، معلوم مى شود كه موسى بر خودش نمى ترسيد بلكه مى ترسيد كه مردم آنها را حق بدانند و گمراه كردند در نهج البلاغه خطبه چهارم فرموده: موسى راجع به خودش نترسيد بلكه از غلبه نادانان و حكومت گمراهان ترسيد كه جاى حق را بگيرند: «لم يوجس موسى خيفة على نفسه. اشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال» على هذا «اوجس» به معنى احساس است نه پنهان كردن.

68- قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى.

وعده خداست وعده اكيد كه تو برتر و پيروزى.

69- وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى بعد از وعده پيروزى خطاب رسد كه عصايت را بيانداز كلمه «تلقف» سه بار در قرآن مجيد آمده است، مراد از آن ظاهرا بلعيدن مى باشد، در الميزان فرموده تعبير ما فِي يَمِينِكَ به جاى عصا براى آنست كه: حقيقت هر چيز آنست كه خدا بخواهد، اگر بخواهد عصا باشد عصا مى شود و اگر بخواهد اژدها باشد، اژدها مى شود، تعبير ما صَنَعُوا براى آنست كه: زور آزمايى ميان اين قدرت مطلقه و كار (ضعيف) بشرى است.

آن وقت در مقام استدلال فرموده: إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ يعنى تو پيروزى كه تو كار خدايى مى كنى و كارت حقيقت دارد ولى كار

آنها كار جادوگرى است و به حكم إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ساحر به هر كجا رود پيروز نمى شود، فقط مى تواند دقائقى چند مردم را با باطل سرگرم كند، آرى طلسم باطل بالاخره شكستنى است، كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ انعام/ 144. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 421

70- فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى آنها كه دانشمند بودند از ديدن اين معجزه دريافتند كه موسى جادوگر نيست بلكه پيامبر است، لفظ «فالقى» به صيغه مجهول حاكى از بى اختيارى و احاطه صولت الهى است، يعنى ماجرا چنان بينش آور و روشن كننده بود كه ساحران را به سجده انداخت، به نظر الميزان، اضافه رب به هارون و موسى براى اقرار به نبوت آن دو است.

71- قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ، إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى.

در اين آيه فرعون ساحران را متهم مى كند كه با موسى توطئه كرده ايد تا اهل شهر را از ديارشان بيرون كنيد، اين ظاهرا براى شورانيدن مردم بر عليه آنها بود، إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ حاكى است كه فرعون مى گفت خود دانسته در مقابل موسى مغلوب شديد و استاد شاگردى نگذاشت با او مقابله كنيد، فعل تقطيع و تصليب هر دو براى كثرت و مبالغه است، طبرسى رحمه اللَّه «اينا» را راجع به خدا و فرعون دانسته است يعنى: به زودى مى دانيد كدام يك از من و خداى موسى در عذاب كردن سختيم و عذاب كدام يك دائمى است؟

72- قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ

قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا.

شاخ و شانه كشيدن فرعون تأثيرى نكرد، آنها كه ابتدا، از فرعون در صورت غالب شدن جايزه خواسته و گفتند: إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ اعراف/ 113 و بعد از انداختن ريسمانها گفتند: بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ شعراء/ 44، چنان قضيه بر آنها روشن شد كه در مقابل فرعون چنين ايستادند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 422

منظور از «فاقض» حكم كردن است چون فرعون خود دست و پاى آنها را قطع نمى كرد بلكه فرمان مى داد كه قطع كنند، إِنَّما تَقْضِي ... حاكى است كه تو فقط در اين دنيا قدرت عذاب كردن دارى ولى اگر به طرف تو آئيم پيش خدا در عذاب آخرت و دائم خواهيم بود، ظاهرا آمدن «بينات» براى آنست كه:

اژدها شدن عصا، دوباره چوب شدن آن و از بين رفتن ريسمانها و چوب ها، هر يك معجزه ى بوده است.

73- إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى يعنى مسئله، مسئله دنيا نيست كه تو ما را تهديد مى كنى بلكه مسئله آخرت است كه مى خواهيم خدا خطاهاى ما و جادويى را كه در مقابل رسول حق به كار بستيم بر ما بيامرزد، خدا براى ما از تو بهتر است، تو فانى هستى و او ابدى است معلوم مى شود كه ساحران قبلا مسئله آخرت و امثال آن را مى دانسته اند كه اين چنين گفته و خاضع شده اند و باك نكرده اند از اينكه فرعون آنها را با شكنجه شهيد كند.

74- إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى اين آيه و دو آيه

بعدى توجيه و تعليل إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا ...

است، يعنى ما كه به خدا ايمان آورديم تا گناهان ما را بيامرزد براى آنست كه قيامت گناهكاران و نيكوكاران چنين و چنان است، على هذا نمى توانيم از حق دست برداشته تابع ناحق باشيم، مطالب اين سه آيه نشان مى دهد كه آنها در حد اكثر بينش دينى بوده اند و اگر نه يك جادوگر جاهل چطور مى تواند در مدت كمى اين همه قلب ماهيت دهد.

لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى كه در آيات ديگر نيز آمده است بدان معنى است، كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 423

نمى ميرد تا با مردن راحت باشد و نه عذاب از او دست بردار است تا لذت زندگى را لمس كند، در جاى ديگر چنين آمده است: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها فاطر/ 36.

75- وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى.

نقطه مقابل آيه ما قبل است ايمان بايد توأم با عمل باشد بلكه ايمان قلبى و عمل ظاهرى يك شي ء هستند در دو ظرف «درجات على» در مقابل «جهنّم» است.

76- جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى اين آيه، تفسير و تفصيل الدَّرَجاتُ الْعُلى است. در زمينه انهار بهشتى در سوره بقره ذيل آيه 25 توضيح داده ايم كه نهر ساده آب نيستند و در سوره قتال نيز خواهد آمد، منظور از «تزكى» پاك شدن به وسيله ايمان و عمل صالح است.

77- وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا

تَخْشى.

اين آيه و آيه بعدى راجع به خروج بنى اسرائيل از مصر و تعقيب فرعون و غرق شدن او است كه در سوره اعراف و جاهاى ديگر به تفصيل آمده است، از «اسر» معلوم مى شود كه مى بايست موسى آنها را شب هنگام از مصر خارج كند آن فعل امر است كه ياء در اثر جزم ساقط شده است.

در فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ظاهرا «طريقا» مفعول ضرب است يعنى براى آنها راهى بزن، به نظر مى آيد چون ايجاد راه با زدن عصا به دريا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 424

مى بايست باشد لذا لفظ اضرب به طور مجاز عقلى آمده است، تقدير آن: «اضرب البحر ليكون لهم طريقا» است.

امّا لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى تأمين است براى موسى، يعنى نه از رسيدن فرعون و گرفتار شدن به دست او بترس و نه از غرق شدن در دريا، بعضى ها آن را «لا تخف خوانده اند.

78- فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ.

منظور از ما غَشِيَهُمْ آب دريا است، آمدن «ما» نظير ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ است و مى رساند كه حقيقت و ماهيت هر شي ء آنست كه خدا بخواهد، اگر خدا بخواهد آب باشد آب مى شود و اگر خدا بخواهد سنگ باشد، سنگ مى شود، آبى كه فرعونيان را غرق كرد و در خود فرو برد چند لحظه قبل از آن سنگ بود، سپس با خواست خدا آب شد.

79- وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى نتيجه كار است، يعنى فرعون در اثر پيشوايى باطل و غلط، قوم خويش را گمراه و شقى نمود و به راه سعادت هدايت نكرد، آرى اين است پايان طاغوت پرستى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 6، ص: 425

[سوره طه (20): آيات 80 تا 98]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (80) كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى (81) وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (82) وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى (83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى (84)

قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86) قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89)

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (91) قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94)

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ

لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 426

80- اى فرزندان اسرائيل ما شما را از دشمنتان فرعون نجات داديم و طرف راست طور را براى آمدن تورات وعده كرديم و بر شما من و سلوى نازل نموديم.

81- بخوريد از پاكيزه هاى آنچه روزيتان كرده ايم و در آن طغيان نورزيد تا غضب من تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 427

بر شما وارد شود، هر كه غضب من بر او وارد شود ساقط شده است.

82- و من آمرزنده ام كسى را كه توبه كند و ايمان آورد و سپس به ولايت و سرپرست خدايى هدايت شود.

83- اى موسى چه چيز تو را از قوم خود به عجله واداشت.

84- گفت: آنها پشت سر منند، و من در آمدن به سويت شتاب كردم تا از من خوشنود شوى.

85- فرمود: ما از پس تو، قوم تو را امتحان كرديم و سامرى آنها را اضلال نمود.

86- موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خويش برگشت و گفت: اى قوم مگر خدا به شما وعده خوب نداد، آيا زمان رفتن من بر شما طولانى شد يا خواستيد غضبى از خدا بر شما وارد شود كه وعده مرا تخلف كرديد؟!

87- گفتند: ما به اختيار خود وعده تو را تخلف نكرده ايم بلكه اثقالى از زيور قوم فرعون را با خود داشتيم كه در آتش انداختيم، سامرى نيز انداخت.

88- پس براى آنها گوساله اى بيرون آورد كه صداى گوساله داشت، گفتند:

خداى شما و خداى موسى اين است كه آن را از ياد برده است.

89- آيا نمى ديدند كه گوساله به آنها جواب بر نمى گرداند و براى آنها مالك نفع و ضررى نيست.

90- هارون قبلا به آنها گفته بود كه اى قوم با اين گوساله به فتنه افتاديد، پروردگار شما خداى رحمن است، از من پيروى كنيد و فرمانم را اطاعت نمائيد.

91- گفتند: ملازم عبادت او خواهيم بود تا وقتى كه موسى به سوى ما بازگردد.

92- موسى گفت: هارون چه چيز بازداشت ترا آن گاه كه ديدى گمراه شدند.

93- كه فرمان مرا اطاعت نكنى آيا امر مرا عصيان كردى؟!

94- گفت: پسر مادرم از ريش و سر من مگير، ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل اختلاف افكندى و قول مرا رعايت ننمودى.

95- موسى گفت: اى سامرى اين چه كارى است.

96- گفت: دانسته ام آنچه را كه اينها ندانسته اند، مشتى از اثر رسول را برداشتم و انداختم، ضميرم به من اين را خوش وانمود كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 428

97- گفت: برو بايد در زندگى بگويى: با من تماسى نيست، و تو را وعده ايست تخلف ناپذير، بنگر به خدايت كه به عبادت او را ادامه دادى، آن را مى سوزانيم و به دريا مى پاشيم.

98- معبود شما فقط اللَّه است كه جز او معبودى نيست، علمش بهر چيز احاطه دارد.

كلمه ها

واعدناكم: يعنى: وعده كرديم مواعده گاهى بين الاثنين و گاهى براى مفرد باشد (اقرب الموارد) در آيه براى مفرد است.

الايمن: طرف راست.

المن: من: ترنجبين يعنى ماده چسبنده و شيرينى است مانند عسل كه از هوا بر سنگ و برگ درختان مى نشست «سلوى» مرغ بلدرچين.

براى اين دو كلمه رجوع شود به بقره

آيه 57 و اعراف/ 160، آن دو فقط سه بار در قرآن مجيد آمده اند.

هوى: هوى (بضم اول و فتح آن) به معنى فرود آمدن «هوى الشي ء هويا: سقط من علوّ الى اسفل» منظور از آن در آيه سقوط و هلاكت است.

اعجلك: عجله: شتاب و خواستن چيزى پيش از وقت آن. اعجال: به عجله واداشتن.

اثرى: اثر: نشانه و نيز به معنى بعد و پشت سر آيد گويند: «خرج في اثره» يعنى در پى او خارج شد، در آيه به همين معنى است.

سامرى: نام همان يهودى است كه گوساله ساخت و قوم موسى را به پرستش آن خواند و گوساله پرستى را به وجود آورد، اين لفظ فقط سه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 429

بار در قرآن مجيد آمده است طه/ 75 و 87 و 95.

اسفا: اسف (بر وزن شرف): اندوه و غضب. طبرسى شدت غضب فرموده است «اسف» (بكسر- س): اندوهگين.

موعدى: موعد: وعده، مكان وعده و زمان وعده. در آيه معنى اول مراد است.

ملكنا: ملك (بر وزن خلق) مصدر «ملك يملك» است، جوهرى گويد: فتح آن از كسر، افصح است، بعضى ها آن را بضم (م) خوانده اند طبرسى آن را قدرت و اختيار معنى كرده است، يعنى ما با قدرت و اختيار خود وعده تو را تخلّف نكرديم.

اوزارا: وزر (بر وزن جسر) سنگينى و سنگين، آن اغلب درباره گناه به كار رفته كه بار سنگينى است بر گردن گناهكار، جمع آن اوزار است، در آيه شريفه، زيور آلات اوزار و اثقال ناميده شده است.

قذفناها: قذف: انداختن، گذاشتن، رها كردن «قذفناها» انداختيم آنها را عجلا: عجل (بر وزن جسر): گوساله. از مجمع البيان و مفردات معلوم مى شود: علّت

اين تسميه آنست كه گوساله به عجله بزرگ شده، به صورت گاو در مى آيد.

جسدا: جسد: پيكر. خواه بيروح باشد يا با روح. در قرآن مجيد در هر دو به كار رفته است، مراد از آن در آيه، جسد بيروح است.

خوار: (بضم اول): صداى گاو. راغب گويد: آن مخصوص گاو است، در صداى شتر به طور استعاره گفته مى شود، آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: اعراف/ 148، طه/ 88 در نهج البلاغه در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 430

صداى زمين به وقت زلزله نيز به كار رفته است (قاموس قرآن- خوار).

نبرح: برح: كنار شدن. «برح الرجل براحا: اذا تنخى عن موضعه» و چون با كلمه نفى همراه باشد افاده اثبات مى كند «لن نبرح» هرگز كنار نمى شويم.

عاكفين: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم، اكثر موارد آن در قرآن مجيد به معنى ملازمت و مواظبت است «عاكفين» ملازمان.

ترقب: رقبه (بكسر اول) و رقوب: انتظار و حفظمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

دستور مرا مراعات نكردى.

خطبك: خطب (بر وزن عقل): روبرو سخن گفتن. (خطاب)، امر عظيم را خطب گويند كه در آن تخاطب بسيار مى شود، مراد از آن در اينجا معناى دوم است.

بصرت: بصر (از باب كرم يكرم و علم يعلم) به معنى علم آمده است جوهرى گويد: «بصرت بالشي ء: علمته» آن در آيه به معنى دانستن است.

سولت: راغب گويد: تسويل به معنى تزيين نفس است آنچه را كه به آن حرص مى ورزى سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي نفسم به من خوب وانمود كرد.

مساس: در اقرب الموارد گويد: مساس بفتح ميم اسم فعل است يعنى مرا مس كن «لا مساس»: مرا مس نكن، ولى قرائت مشهور در قرآن (بكسر ميم) است در

قاموس گويد: معنى «لا مساس» در قرآن آنست كه: كسى را دست نمى زنم و كسى به من دست نزند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 431

ظلت: ظل (بفتح ظاء و تشديد لام): دوام و پيوستگى «ظلت»:

ملازم شدى.

نحرقنه: حرق: سوزاندن. در صحاح گويد: احراق و تحريق دلالت بر شدت دارند.

نسفا: نسف: كندن. پراكندن. اهل لغت به هر دو معنى تصريح كرده اند آن در آيه به معنى پاشيدن و پراكندن است.

شرحها

آيات فوق پنجمين قسمت از ماجراى مفصل موسى عليه السّلام است و خلاصه آنها چنين است كه خداوند به بنى اسرائيل تذكر مى دهد كه شما را از دست فرعونيان نجات داده و در صحراى سينا براى شما وسائل زندگى فراهم كرديم از آنها استفاده كنيد و طغيان نكنيد كه مستوجب غضب خدا مى شويد.

بعد، ماجراى آمدن موسى به طور سينا است براى دريافت تورات و احكام آن، خدا در آنجا از فتنه سامرى به موسى خبر مى دهد، موسى خشمگين و اندوهناك به سوى بنى اسرائيل بر مى گردد و آنها را به باد ملامت مى گيرد كه اين چه وضعى است به وجود آورديد؟! آنها جواب مى دهند كه سامرى اين گوساله را ساخت و اين فتنه را بپا كرد.

آن گاه موسى به برادرش هارون خشونت مى كند كه چرا گذاشتى چنين كنند؟ او عذر مى آورد كه: ترسيدم بگويى ميان بنى اسرائيل اختلاف افكندى موسى عذر او را مى پذيرد، سپس به سامرى برگشته و مى گويد: اين چه بلائى است به سر مردم آوردى؟ در آخر او را ممنوع الملاقات مى كند و گوساله را سوزانده و خاكسترش را به دريا مى ريزد، غائله پايان مى پذيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 432

80- يا بَنِي إِسْرائِيلَ

قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى.

اين مطلب در سوره اعراف به طور تفصيل آمده است و چون سوره اعراف قبل از طه نازل شده است بدين جهت در اينجا به اشاره بيان شده است، منظور از أَنْجَيْناكُمْ نجات از فرعونيان و از واعَدْناكُمْ ظاهرا وعده چهل روزه موسى است كه در وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ اعراف/ 142 گذشت غرض از آن وعده آمدن تورات بود در بيان من و سلوى به سوره بقره/ 57 و اعراف/ 160 رجوع شود.

81- كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى اين آيه راجع به ملاحظه مقررات خدايى در زمينه بهره بردارى از طيبات است. لفظ «من» در مِنْ طَيِّباتِ ظاهرا براى بيان است و شايد به معناى تبعيض باشد، ضمير «فيه» راجع به «اكل» است، منظور از غضب خدا، عقاب خداست، كه به علّت معصيت به انسان رو مى آورد.

عمر و بن عبيد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه پرسيد: فدايت شوم: مراد از غضب در وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى چيست؟ فرمود: آن عقاب است، اى عمرو هر كه گمان كند خدا از حالى به حالى عوض مى شود، او را به صفت مخلوق توصيف كرده است: «

قال عليه السّلام هو العقاب يا عمرو، انّه من زعم ان اللَّه قد زال من شي ء الى شي ء فقد وصفه بصفة المخلوقين «1»»

يعنى خشم خدا مانند خشم انسان نيست، غرض از «هوى» سقوط و هلاكت است.

82- وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً

ثُمَّ اهْتَدى

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 433

اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است كه هر كه بعد از طغيان بخواهد توبه كند، خدا توبه او را مى پذيرد.

اين آيه يك قاعده كلّى است، اين قاعده در مسلمان فاسق آنست كه از گناه توبه كند و به دستورها و آيات خدا ايمان بياورد يعنى تسليم شود و آن گاه عمل صالح انجام دهد و در كافر و مشرك چنين است كه از شرك و كفر توبه كند و به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اين هر دو وجه در بنى اسرائيل بود، چون آنها با عبادت گوساله مشرك شده بودند و به حكم يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ بقره/ 61، به دستورهاى خدا تسليم نمى شدند، آمدن صيغه مبالغه غفار ظاهرا براى تشويق است.

امّا ثُمَّ اهْتَدى طبرسى رحمه اللَّه آن را لزوم ايمان و استمرار آن گفته است، يعنى پس از توبه و ايمان و عمل صالح، اين كار را ادامه دهد و توبه را نشكند، اين بهترين معنى است كه نسبت به ظاهر آيه مى شود گفت، نظير: فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 135.

ولى نظر به شأن نزول آيه كه درباره بنى اسرائيل است و آنها اعتقاد به خدا و رسالت موسى داشتند ولى نوعا از قبول ولايت موسى و سرپرستى او سر باز مى زدند چنان كه از حكايت ذبح بقره و مخالفت در زمينه داخل شدن به فلسطين و امثال آن فهميده مى شود تا جايى كه موسى در مقام شكايت مى گويد: رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ

بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ مائده/ 25، به علاوه: اينكه از نظر قرآن و اسلام روشن است هر كه پيامبر زمان خويش با امامت و ولايت قبول نداشته باشد پيش خدا مسئول و معذب است.

با اين مقدمات روشن خواهد شد كه مراد از ثُمَّ اهْتَدى هدايت و راه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 434

يافتن به ولايت ولى امر است يعنى: من غفارم به هر كه داراى اين شرايط باشد و سپس ولايت پيامبر و جانشين پيامبر را قبول نمايد و اگر به آن را نيابد خداى غفار او را نخواهد آمرزيد.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرموده است

«ثم اهتدى الى ولايتنا اهل البيت فو اللَّه لو ان رجلا عبد اللَّه عمره بين الركن و المقام ثم مات و لم يجي ء بولايتنا لاكبه اللَّه في النار على وجهه» «1»

اين از آن جهت است كه بدون رهبرى نمى تواند راه خدا را رفت، بايد حكومت باشد و از او اطاعت نمايد.

اگر گويند: آيه درباره بنى اسرائيل است چطور به ولايت ائمه عليهم السّلام تطبيق مى شود؟ گوئيم: آيه يك قاعده كلّى را بيان مى دارد، آن در زمان موسى پذيرفتن ولايت او بود و در زمان امامان، پذيرفتن ولايت ايشان مى شود.

83 و 84- وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى؟ قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى در سوره اعراف آيه 155 مى خوانيم كه موسى به وقت رفتن به ميقات هفتاد نفر از بنى اسرائيل را با خود برد، از اين آيه به نظر مى آيد كه موسى آنها را پشت سر گذاشته و خود در رفتن به ميقات عجله كرده است

كه خدا از علّت آن پرسيده است. موسى جواب مى دهد كه آنها در پشت سر من هستند و به من لاحق خواهند شد، علّت عجله من طلب رضاى تو است، اين سؤال مى شود در اول ميقات و مى شود در آخر آن باشد.

__________________________________________________

(1) طبرسى فرموده: اين روايت را حاكم حسكانى روايت كرده و عياشى با چند طريق در تفسيرش آورده است، ناگفته نماند: در تفسير برهان دوازده روايت در اين زمينه از امام باقر و امام صادق و امام كاظم (ع) نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 435

85- قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ در اينجا خداوند به موسى خبر مى دهد كه قوم تو را مورد آزمايش قرار داديم و از عهده آزمايش نيامدند و در نتيجه سامرى آنها را گمراه كرد، لفظ فاء در «فانّا» نشان مى دهد كه نظر موسى آن بوده: انتخاب شدگان پشت سر من هستند و بقيه هم در حالت خوبى مى باشند و نگرانى نيست، خدا فرمود: ولى ما قوم تو را بعد از تو آزموديم.

86- فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي غضبان و اسف كه صفت مشبه اند حاكى از شدت غضب و اندوه هستند منظور از «وعده حسن» آمدن تورات است كه ضامن سعادت آنها بود، غرض از فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ مدت مفارقت موسى بود، يعنى آيا مدت مفارقت من آن قدر شد كه شما از آمدن من به كلّى مايوس شده و نظم را بهم زديد و گوساله پرستى آغاز كرديد؟! يا

خواستيد كه غضب خدا بر شما وارد شود؟ غرض از «موعدى» همان است كه وعده كرده بودند، بعد از موسى از هارون اطاعت كرده و نظم را حفظ كنند.

87 و 88- قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ اين دو تا آيه اولا جواب و اعتذار آنها است كه ما با تملك و اختيار خود چنين كارى نكرديم بلكه علّتى ما را به اين كار واداشت و آن اينكه از زيور آلات قوم فرعون اوزارى با خود حمل كرده بوديم، به نظر مى آيد از كثرت تأثّر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 436

به زيور آلات اوزار گفته اند يعنى اينها براى ما بار گناه شدند، هكذا «حملنا» گويا خواسته اند بگويند: ما نخواسته بوديم كه زيور آلات بياوريم و سبب شرك ما گردند، ولى به ما بار شده بودند.

فَقَذَفْناها يعنى آنها را در آتش انداختيم، فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ اين جمله شايد كلام خدا باشد يعنى سامرى نيز آنچه داشت در آتش انداخت، فَأَخْرَجَ لَهُمْ نشان مى دهد كه ساختن گوساله در حضور مردم نبوده است، «جسدا» حاكى است كه گوساله روح نداشته و مجسمه بوده است و آن بدل است از «عجلا» از كلمه: «له خوار» معلوم مى شود كه در او دستگاهى تعبيه شده بود كه بوسيله آن، صداى گوساله مى داد و نيز نشان مى دهد كه آن صدا ادامه داشت و يك دفعه نبوده است.

«فقالوا» با صيغه جمع حاكى است كه عده اى نيز در اين فتنه، سامرى را يارى كرده اند، فاعل «فنسى» اگر موسى باشد مراد آنست

كه: موسى معبود خود را كه گوساله است از ياد برد و رفت تا او را در كوه طور پيدا كند و اگر فاعل آن سامرى باشد منظور آنست كه: سامرى اله خود را از ياد برد تا گوساله را به وجود آورد.

89- أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً اين آيه و آيه بعدى در رد عذر آنهاست يعنى: بر معبود نبودن گوساله هم دليل عقلى داشتند و هم ارشادى امّا دليل عقلى آنست كه: معبود اقلا بايد حرف بندگان خود را بشنود و بتواند نسبت به آنها جلب منفعت و دفع ضرر بكند ولى آنها مى ديدند كه گوساله به آنها جواب نمى دهد و به آنها نفع نمى رساند و دفع ضرر نمى كند، البته اين صفات، ابتدايى ترين صفت معبود است. دوم اينكه: هارون به آنها گفته بود: اين كار خلاف است. اين كار را نكنيد چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 437

آيه بعدى مى گويد:

90- وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي اين همان دليل دوم است كه هارون آنها را از گوساله پرستى نهى كرد.

«به» راجع است به «عجل» يعنى: با اين گوساله به فتنه افتاديد و مشرك شديد، پروردگار شما خداى رحمن است نه اين گوساله. ولى در جواب هارون گفتند:

91- قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى يعنى: تا برگشتن موسى به عبادت و تعظيم گوساله ادامه خواهيم داد.

92- قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا 93- أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي اينجاست كه موسى پس از ملامت

بنى اسرائيل، به سوى برادرش متوجه شده و پرخاش مى كند: وقتى كه ديدى اينها گمراه شدند چه باعث شد كه از وصيت من سر باز زنى آيا فرمان مرا مخالفت كردى؟!، در سوره اعراف آيه 150، اين پرخاش خشن تر نقل شده است كه از آيه بعدى روشن مى شود.

94-الَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

معلوم مى شود كه موسى از ريش و موى سر هارون گرفته و به سوى خود كشيده است، علّت آن و جوابش در سوره اعراف آيه 150 گذشت. گويا موسى به هارون سفارش كرده كه وحدت بنى اسرائيل را حفظ كند، چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ اعراف 1/ 142، در سوره اعراف گفته ايم كه موسى و هارون برادر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 438

پدر و مادرى بودند، كلمه ا بْنَ أُمَ

براى استرحام بوده است.

95 و 96- قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي در مرحله آخر، موسى به حساب مقصر و جنايتكار اصلى پرداخته و او را به زير سؤال مى كشد كه: اين كار خطرناك چيست كه آوردى؟! «قبضة» مى شود مفعول «قبضت» و يا مفعول مطلق باشد.

ناگفته نماند: در بيان اين دو آيه سه وجه هست: اول آنكه سؤال فَما خَطْبُكَ راجع باشد به حقيقت كار سامرى و علّت آن، يعنى موسى عليه السّلام مى پرسد اين گوساله را چگونه ساختى و در ساختن آن چه داعى داشتى؟ سامرى

جواب مى دهد: من علم ريخته گرى و مجسّمه سازى بلد بودم ولى اينها بلد نبودند مقدارى از طلاهايى كه مال تو بود برداشتم و در آتش انداختم و گوساله ساختم، سپس هواى نفس به من چنين وانمود كرد كه از غيبت تو استفاده كرده مردم را به عبادت آن بخوانم.

براى تصحيح اين وجه بايد: گفت: اولا مراد از «اثر» طلا و زيور الات است و نسبت آن به موسى از آن جهت است كه موسى گفته بود آنها را از مصر بياورند يا اصلا مال موسى بود.

ثانيا اطلاق كلمه رسول به موسى به صورت غيبت مانند بعضى از خطابها است چنان كه مثلا دربان به رئيس مى گويد: امير چنين فرمود، لفظ رسول شايد از جهت دستپاچگى بوده است و گر نه او ديگر موسى را رسول نمى دانست. سوم فاء در «فكذلك» نشان مى دهد كه بعد از ساختن گوساله به فكر معبود كردن آن افتاده است.

وجه دوم همانست كه از ابو مسلم مفسر نقل شده: در اين وجه مراد از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 439

«قبضة» مقدارى از شريعت موسى عليه السّلام است و از «رسول» خود موسى است و منظور از «نبذتها» انداختن و كنار گذاشتن آن است يعنى: او در جواب موسى گفت: من دانستم كه شريعت تو باطل است لذا مقدارى از آن را در ابتداء قبول كردم سپس به كنار گذاشتم و ضميرم به من چنين وانمود كرد.

اشكال اين وجه آنست كه: جواب سامرى خارج از مسأله گوساله است او فقط جواب داده كه مقدارى از شريعت تو را قبول كرده بعد كنار گذاشتم و نيز علّت آمدن فاء در وَ كَذلِكَ

سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي روشن نمى شود، على هذا اشكال اين وجه از وجه اول بيشتر است.

وجه سوم آنست كه: منظور از «رسول» جبرئيل و از «قبضة» مقدارى خاك و از «اثر» ردّ پاى مركب جبرئيل است يعنى سامرى در جواب موسى مى گويد: من ديدم كه خاك در زير پاى مركب جبرئيل زنده شد ولى آنها نديدند، لذا من مقدارى از آن خاك را برداشتم و آن را در مجسمه گوساله انداختم و آن زنده شد و صدا كرد و باطنم به من چنين وانمود كرد، ولى «جسدا» صريح است در اينكه گوساله زنده نشده است، وانگهى جبرئيل در آن طرف دريا بود كه گويند مركب فرعون در پى مركب جبرئيل وارد دريا شد، سامرى آن وقت در اين طرف دريا بود، از كجا، جبرئيل و مركب او را ديده است.

ناگفته نماند: وجه اول از همه قويتر است گر چه هيچ يك خالى از اشكال نيست و اللَّه العالم.

97- قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً در اين آيه، بعد از ثبوت جرم، موسى با سامرى سه معامله مى كند، اول: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 440

فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ ... او را از جامعه و افت خيز با مردم طرد مى كند يعنى از مردم دور شو و حق ندارى با كسى رابطه، گفتگو، كار كردن، كار گرفتن، آمد و رفت داشته باشى.

اين مطلب براى انسان در زندگى از اشقّ مجازات است، چنان كه در سوره توبه/ 118 درباره وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... گذشت، منظور

از أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ ظاهرا آنست كه عدم تماس و عدم رابطه را به وجود آورى و از مردم بريده شوى، نه اينكه با ديدن هر كسى بگويى: با من تماس حاصل نكن. طبرسى فرموده: موسى به دستور خدا به مردم فرمان داد كه با او افت و خيز نكنند، هم جليس نشوند و طعام نخورند جبائى گفته است: سامرى ترسيد و از مردم فرار كرد در بيابان زندگى مى كرد، كسى پيدا نمى شد تا با او مجالست كند تا در اثر دورى از مردم مانند كسى شد كه بگويد: «لا مساس».

دوم: وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ كه ظاهرا منظور عذاب آخرت است، يعنى قطع نظر از اين عقوبت دنيايى، عقوبت آخرت غير قابل تخلف خواهى داشت، الميزان نظر مى دهد كه منظور هلاكت او در وقت معيّنى است.

سوم: آنكه گوساله را سوزانيد و خاكستر آن را به دريا افكند، بعضى «لنحرقنه» را بفتح نون و سكون حاء خوانده اند از حرق به معنى سائيدن دندان به دندان، در اين صورت معنى آن تراشيدن و سوهان كردن است «نسفا» دلالت بر كمال دارد يعنى: بطور كامل در دريا مى پاشيم. اين معنى از اوّلى مناسبتر است.

98- إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً موسى عليه السّلام پس از تعيين تكليف سامرى رو به بنى اسرائيل كرده مى گويد:

گوساله خداى شما نيست بلكه خداى شما اللَّه است كه جز او معبودى نيست و دانايى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 441

او به همه چيز احاطه دارد «علما» تميز است از «وسع» در اين آيه با جمله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ استدلال شده كه خدا را

شريكى نيست، نه گوساله و نه غير آن، جمله وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً ظاهرا حاكى است كه اگر خدا را شريكى مى بود خودش خبر مى داد كه او بهر چيز احاطه دارد و شايد اين جمله در مقابل آيه 89 باشد كه درباره گوساله بود، يعنى گوساله مالك نفع و ضرر نيست و به كسى جواب نمى دهد، امّا خدا به هر چيز دانا است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 442

[سوره طه (20): آيات 99 تا 114]

اشاره

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً (100) خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً (101) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً (103)

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ يَوْماً (104) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (106) لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (108)

يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113)

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ

زِدْنِي عِلْماً (114)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 443

99- اين چنين خبرهاى گذشته را بر تو حكايت مى كنيم و از جانب خويش به تو ذكرى داده ايم.

100- هر كه از آن روگرداند او روز قيامت حامل بار گناه است.

101- در آن بار گناه پيوسته اند، و آن در روز قيامت بد بارى است.

102- روزى كه در صور دميده شود، آن روز مجرمان را كبود چشم محشور مى كنيم.

103- ميان خود پنهانى سخن گويند كه: جز ده روز در دنيا نمانده ايد.

104- ما به آنچه مى گويند: داناتريم وقتى كه بهترين طريقه دار آنها مى گويد: فقط يك روز مانده ايد:

105- از تو از كوه ها مى پرسند بگو: پروردگار من بكلى آنها را پراكنده مى كند.

106- زمين را به صورت بيابانى همواره مى گذارد.

107- در آن پستى و بلندى نمى بينى.

108- در آن روز دعوت كننده را اطاعت كنند كه در آن طاعت انحرافى نيست صداها براى عظمت خدا مى خوابند جز صداى آهسته نمى شنوى.

109- در آن روز شفاعت فائده نمى دهد مگر شفاعت آنكه خدا به او اذن داده و از گفته او راضى باشد

110- مى داند آنچه را كه در حضور آنهاست و آنچه را كه در پشت سر آنهاست و به خدا احاطه علمى ندارند.

111- چهره ها بر خداى حى و قيوم خاضع شوند و آنكه حامل ظلم باشد از رحمت خدا محروم مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 444

112- هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد نه از مظلوم شدن مى ترسد و نه از كم شدن پاداشش.

113- و بدينسان آن را قرآن روشن نازل كرديم و در آن انواع انذار را گوناگون آورديم تا از لجاجت بپرهيزند يا براى آنها تذكرى به وجود آورد.

114- بلند مقام است

اللَّه كه فرمانرواى حق است، در گفتن قرآن پيش از آنكه وحى اش تمام شود عجله مكن و بگو: پروردگارا علم مرا زياد كن.

كلمه ها

انباء: نبأ: خبر مهم و پرفائده. جمع آن انباء است (توبه/ 70).

لدنا: لدن: طرف و جانب. ظرف زمان و مكان است به معنى «عند» آن در آيه به «نا» اضافه شده است.

وزرا: وزر: سنگينى و سنگين آن در آيه به معنى بار گناه است.

حمل: (بكسر اول): بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و بفتح اول به معنى حمل در باطن است مانند بچه در شكم و آب در ابر و مانند آن، طبرسى فرموده: حمل (بكسر اول) بار منفصل و بفتح آن بار متصل است، على هذا گناه مجسم مى شود و مانند آن، بار بر دوش كشيده مى شود.

زرقا: (بضم اول بر وزن قفل) جمع ازرق است به معنى كبود چشم.

زرق (بر وزن شرف) به معنى كبود است، طبرسى زرقه را رنگ سبز گفته ولى اقرب الموارد تصريح مى كند كه رنگ كبود است منظور از كبود شدن چشم ظاهرا كورى آنست در لغت آمده «زرق الرجل زرقا: عمى».

يتخافتون: تخافت: ميان خود آهسته سخن گفتن. «يتخافتون» ميان خود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 445

آهسته سخن مى گويند. خفت (بر وزن عقل): آهسته سخن گفتن.

امثل: امثل را افضل گفته اند، مؤنث آن مثلى است كه در وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى گذشت.

نسفا: نسف (بر وزن عقل): ريز ريز كردن چنان كه در آيه 97 گذشت آن به معنى كندن نيز آمده است «نسف الريح التراب: فرقه و ذره» گويند: «نسف البناء نسفا: قلعه من اصله».

يذرها: وزر: ترك كردن، انداختن از روى بى اعتنايى «فيذرها»:

مى گذارد و آن را.

قاعا: زمين

هموار كه كوه و جنگل در آن نيست (بيابان هموار).

صفصفا: زمين هموار بى علف: گويى در هموارى مانند يك صف است (مجمع).

امتا: امت (بر وزن عقل): بلندى. مكان مرتفع، على هذا «عوج» در آيه به معنى انخفاض و پستى است و در آيه بعدى به معنى انحراف است.

خشعت: خشوع: تذلل و تواضع. «خشع له خشوعا: ذل و تطأمن» آن در آيه به معنى آهسته شدن است.

همس: صداى آهسته و نيز صداى آهسته قدم زدن.

عنت: عناء: خضوع و ذلت عَنَتِ الْوُجُوهُ: چهره ها خاضع شدند.

خاب: خيبة: نوميد شدن. خسران و محروم شدن.

هضم: هضم به معنى شكستن و ناقص كردن آمده است، آن در آيه به معنى نقص است گويند: «هضمه: نقصه من حقه». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 446

عربى: فصيح و آشكار. راغب گويد: «الفصيح البين من الكلام»، اعراب به معنى روشن كردن بوسيله حركه است.

صرفنا: صرف برگرداندن. تصريف آنست كه مطلب را با عبارات مختلف بيان كنند.

يقضى: قضاء در آيه به صيغه مجهول به معنى تمام شدن است.

شرحها

اين آيات، نتيجه گيرى از ماجراى مفصل موسى عليه السّلام است، و مى گويد:

حكايات گذشته را با تو بازگو مى كنم و نظير آنها را نيز به تو داده ايم كه هر كس از آن اعراض كند عذاب آخرت در كمين او خواهد بود آن گاه در جواب اين سؤال كه آينده كوه ها چگونه خواهد بود فرموده: آنها ذره ذره خواهند شد و زمين هموار خواهد گشت، سپس مقدارى از احوال عجيب قيامت و حكومت مطلقه خدا در آن روز بيان گرديده است.

99- كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً.

كلمه «كذلك» اشاره است به قضيه موسى

و أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ قضاياى امتهاى گذشته است، يعنى مانند قضيه موسى قضاياى مردمان گذشته را براى تو حكايت مى كنيم، شايد مِنْ أَنْباءِ بيان مشار اليه «كذلك» باشد و هر دو يكى باشند يعنى اين چنين قضاياى گذشته را براى تو حكايت مى كنيم آمدن لفظ «ما» به جاى «من» ظاهرا بر آن باشد كه آن حكايات شامل انسانها و كارهاست و كارها بيشتر از انسانهاست.

جمله وَ قَدْ آتَيْناكَ ... تأكيد صدر آيه است و نشان مى دهد كه اين حكايات تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 447

براى تذكر و موعظه است لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 مراد از «ذكرا» قرآن و يا مواعظى است كه در قرآن مى باشد.

100 و 101- مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا.

ضمير «عنه» راجع است به «ذكرا» و ضمير «فيه» راجع است به «وزرا» منظور از حمل وزر ظاهرا مسئوليت در مقابل گناه است و در عين حال نشان مى دهد كه اعمال مجسم خواهند شد و به صورت بارهاى سنگين در خواهند آمد، اين تعبير در بسيارى از آيات آمده است وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ انعام/ 31، لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ ... نحل/ 25.

منظور از خالِدِينَ فِيهِ ماندن در عذاب «وزر» است و يا اينكه. همان وزر مبدل به عذاب شده است، اين بار، بد بارى است كه مبدل به عذاب گرديده است. در جاى ديگر مى خوانيم: وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها ... جن/ 23.

102- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً اين آيه و دو

آيه بعدى در بيان حال و گفتگوى گناهكاران و حسرت آنها در روز حشر است منظور از «نفخ صور» شايد احضار مردم باشد چنان كه در آيه 108 يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ ... خواهد آمد يَوْمَ يُنْفَخُ ... بدل است از يَوْمَ الْقِيامَةِ در آيه قبل. در زمينه نفخ صور در «نكته ها» سخنى خواهد آمد.

در زمينه كبود چشم بودن گناهكاران در آن روز، در آيات ديگر آمده است كه آنها كور محشور خواهند شد نظير: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى طه/ 124 وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا اسراء/ 97 ولى آيه وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى اسراء/ 72 نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 448

منظور كورى معنوى است، پس منظور از كبودى كبودى چشم اگر كورى ظاهرى نباشد، كبود بودن آن نوعى تغيير قيافه و علامت گناهكار بودن است مانند يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ رحمن/ 41.

103- يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً.

آنها با در نظر گرفتن خلود و ابديت قيامت، زندگى دنيا را چنان اندك به حساب مى آورند كه پنهانى به همديگر مى گويند: فقط ده روز در دنيا زندگى كرده ايد به پنهانى سخن گفتن ظاهرا به علّت رعب است، إِنْ لَبِثْتُمْ ... بيان و مقول «يتخافتون» است.

104- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً.

يعنى ما به گفته هر دو گروه احاطه و اطلاع داريم، اينكه گوينده يك روز افضل و نزديكتر به صدق است علّتش آنست كه: زندگى دنيا در مقابل خلود آخرت چيزى نيست كه به حساب آيد لذا اين گوينده از آن كس كه زندگى را ده

روز به حساب مى آورد به صدق و راست گفتن نزديكتر است.

105- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً.

در مجمع البيان فرموده: مردى از قبيله ثقيف از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پرسيد كوه ها با اين عظمت در قيامت چگونه خواهد بود، فرمود: خدا آنها را به حركت درمى آورد و مانند شنها قرار مى دهد، سپس بادها را بر آنها مى فرستد و متفرق مى كند. يَنْسِفُها ... يعنى پروردگارم به طور كامل آنها را پاشيده مى كند، در جاى ديگرى آمده: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 4 و 5.

106 و 107- فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 449

ضمير «ها» در هر دو محل راجع به «ارض» است يعنى زمين را به صورت بيابانى هموار مى گذارد كه در آن پستى و بلندى نبينى. منظور هر بيننده است خطاب به آن حضرت به صورت نمونه است.

108- يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً.

اين آيه حاكى از تسليم محض بودن در مقابل خواست و فرمان خدا در آن روز است. اين داعى از طرف خدا است كه در آن روز به هر چه خواند تبعيت مى كنند. ضمير «له» ظاهرا راجع به تبعيت است كه از «يتبعون» فهميده مى شود يعنى در آن پيروى انحرافى نيست، به عبارت ديگر: نمى توانند در مقابل آن داعى، از خود مقاومتى نشان دهند لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16 جمله وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ ... مويد اين مطلب است يعنى بى چون و چرا اطاعت مى كنند و صداها به علّت عظمت خداى رحمن آهسته مى شود،

اين حكايت، از احاطه مذلّت و مسكنت بر مردم دارد.

احتمال دارد كه «له» راجع به داعى باشد، در اين صورت معنى آن چنين مى شود كه آن داعى در دعوت خويش انحرافى و تبعيضى ندارد و همه را دعوت مى كند ظاهرا اين دعوت غير از دعوتى است كه در آيه: ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ روم/ 25 آمده است.

109- يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى در تكميل مطلب آيه قبل است و روشن مى كند كه در مقابل قضاء حتمى و حكومت خدايى كسى درباره كسى حق تصميم گيرى ندارد مگر شفاعت كسى كه خدا به او اذن سخن گفتن و شفاعت كردن بدهد «الا من» تقديرش «الا شفاعة من» است، اين آيه در نفى اصل شفاعت نيست بلكه در نفى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 450

تأثير آن است مگر از كسى كه خدا اجازه فرمايد، در زمينه شفاعت در سوره بقره/ 48 به طور تفصيل سخن گفته ايم.

غرض از رَضِيَ لَهُ قَوْلًا آنست كه آنها سخن حق بگويند و بدانند براى كدام شخص شفاعت مى كنند و خداوند كدام شفاعت را مى پذيرد مانند: أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38 و اين ميسر نيست مگر از انبياء و ائمه و بندگان خالص خدا.

110- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً با ملاحظه همين آيه در سوره بقره/ 255 معلوم مى شود كه اين آيه راجع به شفاعت كنندگان است و روشن مى كند كه خدا به آنها احاطه علمى مطلق دارد ولى آنها احاطه علمى به خدا ندارند،

يعنى: خدا به هر كس اجازه شفاعت نمى دهد بلكه به كسانى كه كاملا از وضع آنها آگاه است و مى داند كه شايستگى اين كار را دارند و مطابق رضاى او سخن مى گويند و بر خلاف نمى گويند، على هذا ضمير «هم» به مَنْ أَذِنَ لَهُ راجع است به اعتبار معناى آن.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حالات حاضر آنها در قيامت است و از ما خَلْفَهُمْ حالات آنها در دنيا است كه در آن روز پشت سر آنها خواهد بود. و اگر مراد گناه كاران باشد، منظور آنست كه خدا امروز و گذشته آنها را مى داند و مى داند كه مستحق شفاعتند.

111- وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً منظور از آيه بيان خضوع و تسليم شدن همه به خدا است، آمدن «وجوه» شايد براى آنست كه خضوع اول بار در چهره ظاهر مى شود و يا خضوع وجوه نمايانگر تمام وجود است، آمدن دو وصف «حى- قيوم» به نظر الميزان براى آنست كه مردم مرده بودند و زنده شده اند ولى خدا زنده دائمى است و قيّوم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 451

اشاره به قيام به همه كارهاى مردم است. لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16.

آن گاه پس از خضوع و تسليم شدن نوبت رسيدگى به حساب مردم است اول: وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً از آيه بعدى معلوم مى شود مراد از «من حمل» كفار هستند كه از رحمت و غفران خدا نااميد خواهند بود، دوم:

112- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً.

اعمال شايسته تنها نجات دهنده نيست بلكه بايد ايمان به خدا و معاد و

عقائد حقه داشته باشد منظور از «هضم» ناقص كردن اجر است يعنى نه از آن مى ترسد كه خدا به او ظلمى كند و بى جهت عذابش نمايد و نه از آن مى ترسد كه خدا پاداشش را ناقص بدهد.

113- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً اين به حكم نتيجه گيرى از آيات قبل است «كذلك» اشاره است به آنچه در اين سوره گفته شد، «انزلناه» راجع به كل قرآن است يعنى مانند اين گفته ها، قرآن را نازل كرده ايم قُرْآناً عَرَبِيًّا حال است از ضمير «انزلناه» يعنى اين چنين آن را نازل كرديم كه قرآن فصيح است و انذارها را در عبارات و اشكال گوناگون بيان كرديم تا مشركان از عناد با حق پرهيز كنند و يا در آنها تذكرى احداث كند، الميزان با استفاده از لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى همانطورى كه درباره فرعون گفته شد «يتقون» را پرهيز از عناد و لجاجت معنى كرده است به علّت وجود خشيت كه از شنيدن آيات به وجود مى آيد و يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً را حادث تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 452

شدن تذكر مى داند كه منجر به ايمان مى شود يعنى تا بترسند و با حق عناد نكنند و يا ايمان بياورند.

114- فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً قسمت اول مربوط به مطالب قبل است يعنى بلند مرتبه است اللَّه كه فرمانرواى حق است و اين چنين مطلب حق و قانع كننده بيان مى دارد و پيامبران مى فرستد و هدايت مى كنند و مى ميراند و زنده مى كند و همه به او

خاضع هستند منظور از وَ لا تَعْجَلْ ... شايد آن باشد كه در مقدمه تفسير گفته ايم كه آن حضرت با نزول اولى و دفعى، همه قرآن را مى دانست ولى اگر خود ادا مى كرد در قالب اعجاز بيان نمى شد، لذا خدا فرمايد: پيش از آنكه جبرئيل بخواند تو در خواندن آن عجله نكن، در اين صورت مراد از «القرآن» همان مقدار است كه بنا بود جبرئيل در هر دفعه بخواند، مؤيد اين جمله وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً كه به آنچه مى دانى قناعت مكن بلكه علم ديگرى را كه همان اداى مطلب در قالب اعجاز است از خدا بطلب.

در تفسير برهان و غيره نقل شده: آن حضرت پيش از آنكه جبرئيل آيه را تمام كند شروع بخواندن آن مى كرد كه مبادا از يادش فراموش شود ولى از اين كار نهى شد.

در خصال صدوق از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه از وى از داناترين مردم سؤال شد فرمود: آن كسى است كه علم مردم را به علم خود اضافه كند: «

قال من جمع علم الناس الى علمه».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 453

نكته ها

نفخ صور يعنى چه؟

مسئله نفخ صور در قرآن مجيد مجموعا در ده مورد آمده است، معناى تحت اللفظى آن «دميدن در شيپور» است بعضى از آيات در زمينه نفخ صور اول يعنى ويرانى عالم است، بعضى ها در نفخ صور دوم، يعنى زنده شدن مردگان مى باشد، آيا واقعا شيپورى هست و در آن مى دمند، در نتيجه عالم ويران مى شود و با دميدن دوم مردمان زنده مى شوند و يا آن كنايه از معناى ديگرى است؟

در مجمع البيان ذيل آيه 73 از سوره انعام فرموده:

درباره صور گفته اند:

آن شاخى است كه اسرافيل در آن دو بار مى دمد در بار اول همه از بين مى روند و در ثانى همه زنده مى شوند. (حسن گفته: آن جمع صورت است، على هذا، معنى آنست كه ارواح در صورتها دميده مى شود) آن گاه از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: چطور متنعم شوم و خوش باشم با آنكه صاحب شيپور، آن را به دهان گرفته و سر بالا كرده و گوش فرا داده، منتظر دستور است تا در آن بدمد ...

در صحيفه سجاديّه فرموده: اسرافيل صاحب صور منتظر فرمان تو است تا امانتهاى قبور را برانگيزد: «و اسرافيل صاحب الصور الذى ينتظر منك الاذن فينبه بالنفخة صرعى رهائن القبور» (دعاى يكم) در آيات 49 و 53 سوره يس و 42 سوره ق، مرده شدن و زنده شدن مردمان با صيحه، ذكر شده است.

در تفسير صافى در آخر سوره زمر روايتى در اين زمينه از حضرت سجاد عليه السلام نقل شده است، گويا از ائمّه اطهار عليهم السّلام در اين زمينه روايات تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 454

چندانى نقل شده است، ولى از آيات صيحه روشن مى شود كه مردن و زنده شدن در قيامت با صيحه خواهد بود و اين مؤيّد روايت اسرافيل و شيپور است و اللَّه العالم.

الميزان در ذيل آيه طه فرموده: نفخ صور كنايه از احضار و خواندن است، امّا اين منافى آيات صيحه است. و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 455

طه سوره (20) آيه 115- 126

[سوره طه (20): آيات 115 تا 126]

اشاره

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنا

لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى (116) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى (117) إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى (118) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى (119)

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (120) فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى (122) قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (124)

قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى (126)

115- ما پيشتر به آدم دستور داديم، فراموش كرد و در او ثباتى نيافتيم.

116- و چون به ملائكه گفتيم: به آدم سجده كنيد، سجده كردند مگر ابليس كه امتناع نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 456

117- گفتيم: اى آدم اين دشمن است براى تو و براى همسرت، شما را از اين باغ خارج نكند كه به زحمت خواهى افتاد.

118- تو راست كه در آنجا گرسنه نشوى و عريان نمانى.

119- و تو در آنجا تشنه نمى شوى و از حرارت آفتاب به زحمت نمى افتى.

120- شيطان به او وسوسه كرد و گفت يا آدم آيا دلالتت كنم بر درخت هميشگى و حكومتى كه كهنه نشود.

121- هر دو از آن خوردند، عورتشان بر آن دو ظاهر شد، شروع كردند از برگهاى باغ بر عورت

خود مى گذاشتند، آدم به خدايش عصيان كرد و نااميد شد.

122- سپس خدايش او را برگزيد و بر او توبه كرد و هدايتش نمود.

123- گفت: از آنجا فرود آئيد بعضى از شما دشمن بعضى هستيد، پس اگر به شما هدايتى از من آيد هر كه تابع هدايت من باشد نه گمراه مى شود و نه شقى.

124- و هر كه از ياد من اعراض كند، او زندگى تنگى خواهد داشت و روز قيامت كور محشورش كنيم.

125- گويد: خدايا چرا كور محشورم كردى حال آنكه بينا بودم.

126- گويد: اين چنين آيات ما بر تو آمد، فراموش كردى، امروز همانطور فراموش مى شوى.

كلمه ها

عهدنا: عهد به معنى نگهدارى و مراعات پى در پى است، پيمان را از آن عهد گويند كه لازم الرعاية است «عهدنا» در آيه به معنى دستور دادن است، استعمال لفظ عهد براى لازم العمل بودن آنست.

عزما: عزم: قصد. اراده. تصميم. مراد از آن در آيه ظاهرا تصميم و ثبات در عهد است.

اسجدوا: سجود در لغت به معنى تذلل، خضوع و اظهار فروتنى است طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 457

فرموده: آن در لغت به معنى خضوع و تذلل است و در شرع، گذاشتن پيشانى بر زمين.

ابى: اباء: امتناع و خوددارى «ابى»: امتناع كرد.

تشقى: مراد از آن در آيه به مشقت و زحمت افتادن است، راغب گويد:

گاهى شقاوت به جاى رنج و مشقت گذاشته مى شود مثل «شقيت في كذا» يعنى در اين كار به زحمت افتادم.

تعرى: عرى (بر وزن قفل): عريان بودن: «العرى: عدم اللبس» «لا تعرى»: عريان نمى مانى.

تظمأ: ظماء: عطش «لا تظمأ: عطشان نمى شوى.

تضحى: ضحى: انتشار نور آفتاب. اصل آن به معنى ظهور است منظور از «لا

تضحى» آنست كه حرارت آفتاب نمى بينى طبرسى فرموده:

«ضحى الرجل يضحى: اذا برز للشمس».

وسوس: وسوسه: حديث نفس يعنى كلامى كه در باطن انسان مى شود خواه از شيطان باشد يا از خود انسان، در مجمع فرموده:

وسوسه با صداى آهسته به سوى چيزى خواندن است «وسوس له» يعنى خير خواهى به نظر او آورد «وسوس اليه» يعنى مطلب را با صداى خفى به او القا كرد.

سوءاتهما: سوئه از ماده سوء چيزى را گويند كه آشكار شدن آن انسان را ناراحت و بد حال مى كند، منظور از آن در آيه عورت و آلت تناسلى آنهاست.

يخصفان: خصف: چسباندن و قرار دادن طَفِقا يَخْصِفانِ: شروع كردند مى چسباندند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 458

غوى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت و نيز به معنى خلاف رشد است. (قاموس قرآن).

اجتباه: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن به طور انتخاب و برگزيدن «اجتباه»: برگزيد او را.

اهبطا: هبوط: پائين آمدن: طبرسى فرموده: هبوط و نزول و وقوع نظير هم هستند، چون در انسان به كار معنى استخفاف و حقارت مى دهد چنان كه راغب تصريح كرده است، گاهى به معناى دخول و حلول باشد چنان كه طبرسى فرموده و از آنست: اهْبِطُوا مِصْراً بقره/ 61 كه به معنى دخول است.

ضنكا: ضنك: تنگ و تنگ شدن، اسم و مصدر هر دو آمده است مؤنث و مذكر در آن يكسان است مانند مكان ضنك و معيشة ضنك.

«ضنك المكان: ضاق».

شرحها

در مقدمه سوره گفته شد كه مطالب اين سوره در إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى خلاصه مى شود، على هذا ماجراى آدم و شيطان و فريفته شدن او، و تدارك نقصان به وسيله توبه، يكى از تذكره هاى اين سوره مباركه

است، شايد نظر عمده در اين قضيه آن باشد كه انسان پيوسته در معرض سقوط و هلاكت است ولى خدا، هم پيش از سقوط او را هدايت كرده و هم بعد از سقوط راه بازگشت برايش گذاشته (توبه) است، مشروح جريان آدم عليه السّلام در سوره بقره و اعراف گذشته است.

در اين آيات مى خوانيم: خدا به آدم سفارش كرد كه از درخت نهى شده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 459

نخورد ولى در او ثباتى و استقامتى نبود.

ملائكه به دستور خدا به آدم سجده كردند مگر ابليس. خدا فرمود:

اى آدم اين دشمن تو و دشمن همسر تو است شما را از اين باغ خارج نكند و گر نه به مشقت خواهى افتاد، تو در اينجا نه گرسنه مى مانى و نه عريان، نه عطشان مى گردى و نه از حرارت آفتاب ناراحت مى شوى.

امّا شيطان آدم را وسوسه كرد تا او و زنش از آن درخت خوردند عورتشان پديدار گشت، ولى خدا توبه او را پذيرفت و براى او و نسلش وعده آمدن دين و قوانين داد. مى شود گفت: چون ماجراى آدم در سوره اعراف به طور تفصيل آمده و اعراف پيش از سوره طه نازل گشته است لذا در اين سوره مختصر و به مناسبت مقام نازل شده است. و اللَّه العالم.

115- وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً به نظر مى آيد كه نسيان به معنى ترك باشد چنان كه گفته اند، آيات نشان مى دهد كه آدم فراموش نكرده بود بلكه وسوسه شيطان او را فريفت و مخصوصا قسم خوردن شيطان كه در سوره اعراف آمده است و اگر فراموش مى كرد مسئول نمى شد،

از امام عليه السّلام نيز نقل شده كه فراموش نكرد (صافى) «من قبل» اشاره به گذشته است.

منظور از عهد همان دستور لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ است، معناى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً آنست كه در او ثبات و استقامتى براى مراعات عهد پيدا نكرديم.

116- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى اين آيه و آيات بعدى تفصيل آيه قبل است ياد كن تفصيل جريان را تا بدانى چطور آدم عهد را ترك كرد، ابليس يقينا از ملائكه نيست، مشمول خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 460

«اسجدوا» براى او ظاهرا به عنوان تغليب است، منظور از سجود ظاهرا خضوع و اقرار به لياقت آدم به خليفة اللّهى است ولى ابليس از سجده امتناع كرد.

117- فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى دشمن بودن مقدمه فريفتن و خارج كردن از جنت است لذا با فاء تفريع آمده: فَلا يُخْرِجَنَّكُما ... و مراد از «فتشقى» به زحمت و فشار افتادن است كه در سوره اعراف آمده: فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ/ 19.

118 و 119- إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى ظاهر آنست كه وسائل معيشت در آن محل فراوان بود چنان كه فرموده:

فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما لذا آدم در آنجا نه گرسنه مى ماند و نه عريان و نه عطشان مى گرديد و نه از حرارت آفتاب رنج مى برد، ظاهرا به علّت تناسب آخر آيات چنين آمده است و گر نه لازم بود گفته شود «الا تجوع فيها و لا تظمأ و لا تعرى و لا تضحى».

120- فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا

آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى.

وسوسه شيطان همان قالَ يا آدَمُ ... از سوره اعراف ظاهر مى شود كه شيطان بر آدم و حوا مجسم شد و چنين گفت در سوره هود گذشته است كه ملائكه مى توانند به صورت انسان در بيايند هكذا جن، چنان كه در سوره نمل در جريان قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ آمده است «و ملك» عطف است بر «الخلد» يعنى دلالت كنم تو را بر درختى كه با خوردن ميوه آن به حيات ابدى و حكومت دائمى برسى؟ در سوره اعراف آمده است: ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ/ 20. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 461

121- فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى.

لفظ «لهما» در اينجا و در سوره اعراف/ 20 و 22 نشان مى دهد كه كس ديگرى در آنجا نبود، با خوردن از ميوه آن درخت، لباسهاى آنها ريخت، شروع كردند با برگ درختان ستر عورت كردن.

در زمينه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى خلاصه فرموده طبرسى چنين است معصيت هم در مقابل واجب گفته مى شود و هم در مخالفت امر مستحبّ، شاعر گويد:

«امرتك امرا جازما فعصيتنى»

يعنى تو را دستور جازم دادم ولى مخالفتم كردى پس ترك كننده مستحبّ را مانعى نيست عاصى بنامند، آن گاه فرمايد: شكى نيست كه محتمل است «فغوى» به معنى نوميدى باشد، جايز است معناى «فغوى» آن باشد كه آدم از رسيدن به خلود نوميد گرديد يعنى از درخت خورد ولى به آرزويش نرسيد.

الميزان فرموده: معصية آدم در مقابل امر ارشادى بود نه امر مولوى

و وجوبى، پيامبران از معصيت و مخالفت حق معصومند ... اين است معناى قول قائل: انبياء با آنكه معصوم هستند مانعى نيست ترك اولى از آنها سر زند، خوردن آدم از شجره، ترك اولى بود.

122- ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى در سوره بقره/ 37 فرموده: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ ... پس «اجتباء» در آيه همان تلقين كلمات از طرف خداست، توبه خدا در مقابل سخن آدم و زنش بود كه گفتند: ... رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23، قبول توبه، او را به مقام اولى برنگردانيد، بلكه خدا وعده كرد كه اگر به دستورهاى خدا عمل نمايد اهل بهشت خواهد بود، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 462

در نهج البلاغه خطبه اوّل فرموده است:

«ثم بسط اللَّه سبحانه له في توبته و لقاه كلمة رحمة و وعده المراد الى جنّته».

به نظر مى آيد: منظور از «فهدى» وعده آمدن شريعت باشد كه در آيه بعدى خواهد آمد، يعنى: خدا پس از قبول توبه، او را به شريعت و احكام خود رهبرى فرمود:

ناگفته نماند آياتى كه جريان آدم و سجده ملائكه را نقل مى كنند آيات متشابهى هستند. بايد گفت: مصلحت اقتضاء مى كرده فقط اين مقدار گفته شود و يا عقل ما آنها را درك نمى كند و اللَّه العالم.

123- قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى لفظ «اهبطا» در اينجا تثنيه است خطاب به آدم و زنش، ولى در سوره بقره و اعراف «اهبطوا» به لفظ جمع است، ظاهرا جمع آمدن براى آن است كه

هبوط آن دو هبوط همه انسانها بود، قرآن مجيد به جمله بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ در هر سه سوره تكيه كرده است، به نظر مى آيد اين جمله، اشاره به رقابتها و تصادمها و تضادها است كه انسان در زندگى خواهد داشت به نظر مى آيد: اين جمله در هر سه آيه، حال باشد از فاعل «اهبطوا» يعنى: در همچو حال فرود آئيد و از همين حالا خصومت ميان شما شروع مى شود.

به نظر الميزان «لا يشقى» دنباله «لا يضل» است يعنى هر كه تابع هدايت من شد گمراه نمى شود و عاقبت امرش به بدبختى نمى رسد و چون هر دو فعل مطلق است شامل دنيا و آخرت هر دو مى شود، يعنى نه در دنيا گمراه و بدبخت مى شود و نه در آخرت. امّا ديگران گفته اند: «فلا يضل في الدنيا و لا يشقى في الاخرة» ولى كلمه «ضنكا» در آيه بعدى قول الميزان را تاييد مى كند زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 463

بى ايمان در دنيا هم بدبخت است و در زندگى تنگ بسر مى برد. در روايات اهل بيت عليهم السّلام درباره فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فرموده اند «من قال بالائمة و اتبع امرهم» آن از باب تعيين و تطبيق است.

«امّا» در آيه «ان» شرطيه است با «ماء» زائد و تأكيد، «ما» در «امّا» و نون تأكيد در «يأتينكم» حاكى است كه شرط حتما عملى است، يعنى هدايت خواهد آمد. قضاء حتمى خداست كه پيرو هدايت مطلقا گمراه و شقى نباشد.

124- وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى قسمت دوم مطلب و قضاء حتمى خداست كه هر كه خدا را فراموش كند در زندگى تنگى باشد،

منظور از «ذكرى» ظاهرا ياد كردن خدا به واسطه عمل به فرموده هاى او است چنان كه در آيه بعدى آمده: أَتَتْكَ آياتُنا.

ناگفته نماند: آنكه عقيده به خدا و آيات خدا ندارد پيوسته متوجه به ماديات است، و او هر قدر به ماديات دست يابد او را سير نمى كند و پيوسته در فكر رسيدن به درجات بالاترى است و هميشه با هم و غم و نگرانى و اضطراب و ترس از آينده، زندگى مى كند و اين همان زندگانى تنگ است او در قلب خود سكون و آرامش ندارد، زيرا أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و او از ذكر خدا بيگانه است.

در بعضى از روايات «ذكر» به ولايت امير المؤمنين عليه السّلام تفسير شده است آن مى شود از باب مصداق باشد.

چنين كسى در آخرت نيز كور است، منظور از كورى ظاهرا آن است كه به بهشت و سعادت راه نمى يابد، چنان كه آيات بعدى شاهد اين مطلب هستند، نه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 464

كورى ظاهرى چشم، آرى آنكه در دنيا از ديدن آيات خدا كور است و مصداق لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها مى باشد در آخرت نيز همانطور خواهد بود. در روايت برهان از امام صادق عليه السّلام آمده كه:

«و هو يتحير فى القيامة»

به آيه بعدى توجه شود.

125- قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً ظهور آيه در آن است كه منظور از «اعمى» كور بودن چشم است نه بصيرت با آنكه بسيارى از آيات حاكى است كه مجرمان و كفار روز قيامت بينا خواهند بود مانند سخن منافقان به مؤمنين كه خواهند گفت: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ حديد/ 13 و مانند: وَ رَأَى

الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها كهف/ 53 وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ شورى/ 44 و ده ها دلائل ديگر، شايد به همين منظور است كه «فراء» گفته، وقت خروج از قبر بينا هستند بعد كور مى شوند ولى قول او مشكل را حل نمى كند.

در الميزان بعد از ذكر مقدمه اى فرموده است جايز است كه در اين امر تبعيض باشد يعنى گناهكاران چيزى را كه سعادت و فلاح و رسيدن به كرامت در آنست نبيند ولى آنچه را كه بر او حجت را تمام مى كند، و اهوالى كه او را مى ترساند و آتشى را كه مى سوزاند به بيند، خدا فرموده: كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15.

ناگفته نماند: در مجمع البيان و تفسير برهان نقل شد كه معاوية بن عمار گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از كسى كه ثروت دارد ولى به حج نمى رود فرمود: او از كسانى است كه خدا فرموده: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى گفتم:

سبحان اللَّه آيا كور محشور خواهد شد؟! فرمود:

اعماه اللَّه عن طريق الجنة

در نسخه مجمع «عن طريق الحق» است ولى در دو روايت برهان «عن طريق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 465

الجنة» آمده و اين مؤيد قول الميزان است.

126- قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى آيه جواب لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى است، «كذلك» اشاره است به اعمى محشور كردن «كذلك» دوم اشاره است به «اتتك ...» يعنى همانطور كه اعمى محشورت كرديم آيات ما به تو آمد و تو آنها را ترك كردى و همانطور كه آيات ما آمد و ترك كردى، امروز ترك مى شوى، منظور از نسيان در هر

دو مورد ترك و بى اعتنايى است چنان كه در وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ گذشت، به هر حال كور بودن امروز معلول كور بودن در دنيا، و ترك شدن امروز معلول ترك كردن در دنياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 466

طه سوره (20) آيه 127- 135

[سوره طه (20): آيات 127 تا 135]

اشاره

وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (128) وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى (130) وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى (131)

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (132) وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى (133) وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى (135)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 467

127- اين چنين كيفر مى دهيم به آنكه اسراف كرده و به آيات ما ايمان نياورده است، عذاب آخرت سختتر و پايدارتر است.

128- آيا معلوم نشد بر آنها، كه چقدر مردمان را پيش از آنها هلاك كرديم، در خانه هاى

آنها راه مى روند، در اينها موعظه هايى است خردمندان را.

129- اگر نبود وعده مهلت و اجل معين كه از پروردگارت گذشته و عذاب بر آنها ملازم مى شد.

130- بر آنچه مى گويند صبر كن و خدايت را تسبيح و حمد كن پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن و در بعضى از ساعات شب و اطراف روز، او را تسبيح گوى تا بر قضاى خدا راضى شوى.

131- خيره مشو به آنچه از متاع دنيا به كفار داده ايم آنها زينت اين دنيا هستند، (خواسته ايم) امتحانشان كنيم، روزى خدايت بهتر و پايدارتر است.

132- اهل خويش را به نماز امر كن، خودت نيز بر آن صبر كن، ما از تو روزى نمى خواهيم، ما به تو روزى مى دهيم، عاقبت براى تقوى است.

133- مشركان گفتند: چرا براى ما معجزه اى از پروردگارش نمى آورد؟ آيا دليل روشن آنچه در نامه هاى اولى است براى آنها نيامد؟!.

134- اگر پيش از آمدن قرآن هلاكشان مى كرديم مى گفتند: پروردگارا چرا بما پيامبرى نفرستادى تا پيش از ذليل و خوار شدن از آيات تو پيروى كنيم؟

135- بگو: همه منتظريم، منتظر باشيد، به زودى مى دانيد اهل راه راست و هدايت يافته كدامند.

كلمه ها

يهد: هدايت در اينجا به معناى بيان يا تبيين است يعنى معناى بيان به آن تضمين شده است أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ آيا آشكار نشده بر آنها.

النهى: نهيه: عقل. جمع آن «نهى» است، علّت اين تسميه آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 468

عقل، انسان را از بديها نهى مى كند.

لزاما: لزام: لازم شدن، آن مصدر به معنى فاعل (ملازم) است.

آناء: ساعتها. مفرد آن انى (بر وزن جسر) است.

زهرة: زيبايى در وصف رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله

آمده: «كان ازهر اللون» يعنى رنگش نورانى بود.

اصطبر: يعنى صبر كن. آن در اصل «اصتبر» از باب افتعال است كه تاء آن به طاء قلب شده است.

متربص: تربص: انتظار «فتربصوا» پس انتظار بكشيد.

شرحها

آيات فوق، وعده ها، وعيدها، فرمانها، انذارها و نصحيتهاست كه بر آيات گذشته مترتب مى باشد.

127- وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى.

لفظ «كذلك» اشاره است به مَعِيشَةً ضَنْكاً ... يعنى: هر متجاوز كافر را آن چنان كيفر مى دهيم، در دنيا در زندگى تنگ و در آخرت كور خواهند بود، ولى عذاب آخرت سختتر و پايدار است، كلمه «و كذلك» ظاهرا استيناف است نه براى عطف، «اسراف» راجع به متجاوز و كارهاى ناشايست است وَ لَمْ يُؤْمِنْ راجع به عدم ايمان و شرك مى باشد.

128- أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى.

اين آيه يك شاهد عينى به وعيد آيات سابق است، يعنى هلاكت اقوام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 469

گذشته را به بينند و به حق بودن وعيد خدا باور كنند، «يهد» در اينجا به معنى آشكار شدن است يعنى: «ا فلم يتبين لهم» ضمير «لهم- قبلهم» در وهله اول راجع به مشركين مكه است يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ براى تثبيت مطلب است زيرا اهل مكه در سفرهاى شام و يمن، ويرانه هاى قوم لوط و عاد و ثمود را به چشم مى ديدند و از آنها مى گذشتند. در اين تذكرها براى خردمندان موعظه ها است.

129- وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى.

يعنى دو عامل سبب تأخير عذاب از آنهاست، يكى وعده خدا كه

بايد بدكاران در مهلت زندگى كنند و مجالى براى تفكر و بازگشت داشته باشند، اين مطلب با تعبير وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده است، ديگرى اينكه بايد گناهكاران به اجل مسماى خود برسند، ولى از بعضى آيات معلوم مى شود كه مهلت تا رسيدن اجل معين است، مثلا آيه: وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ شورى/ 14، اين مسئله را روشن مى كند وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عطف است بر كَلِمَةٌ سَبَقَتْ يعنى: «و لو لا اجل مسمى» فاعل «لكان» از «اهلكنا» فهميده مى شود و تقدير آن «لكان الهلاك لزاما» است.

على هذا مردم با وجود كفر و اسراف و شرك تا وقتى كه پيش خدا معين است در مهلت خواهند بود، أَجَلٌ مُسَمًّى همان است كه تغييرى در آن نيست رجوع شود به (انعام/ 2).

130- فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى.

اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه در مقابل فتنه و توطئه هاى مشركان خويشتن دارى كنند و به نماز و توجه به خدا روى آورند، مانند: وَ اسْتَعِينُوا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 470

بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ

بقره/ 45، آرى استقامت و توجه به خدا رمز پيروزى است، فاء در «فاصبر» براى نتيجه است يعنى حالا كه اراده خدا بر مهلت بدكاران است و خدا به زودى هلاكشان نخواهد كرد پس بر مخالفتشان صبر كن.

ناگفته نماند: تسبيح در مقابل عظمت و جلال و بى نيازى خداست و حمد در مقابل نعمتهاى خدا، سپس يكى از ديگرى كفايت نمى كند

باء در «بحمد» به معناى «مع» است قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ تطبيق مى شود با نماز صبح و قَبْلَ غُرُوبِها با نماز عصر، و شايد شامل ظهرهم باشد آناءِ اللَّيْلِ مى شود شامل نماز عشائين و نماز شب هر دو باشد، أَطْرافَ النَّهارِ شامل قبل از ظهر و بعد از ظهر است مى شود منظور از آن اذكار مستحبى باشد و چون اين دو وقت شامل اجزاء زياد است، لذا جمع آمدن مانعى ندارد، چنان كه با در نظر گرفتن وقت ممتد در آيه ديگر فرموده: أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ هود/ 114.

بنا بر آنچه گفته شد وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ شامل نمازهاى واجب و مستحبّ و همه اذكار مى شود، و اگر بگوئيم أَطْرافَ النَّهارِ براى آن آمده كه وسعت وقت را در قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها بفهماند آن وقت اين آيه مانند آيه 114 هود در زمينه نمازهاى واجب مى شود و مانند: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اسراء/ 78، أَطْرافَ النَّهارِ تقديرش «و فى اطراف النهار» است.

«فسبح» تقديرش «و من آناء الليل فسبح فيها» است لَعَلَّكَ تَرْضى به نظر الميزان معنايش آنست كه: تا به قضاى خدا راضى شوى يعنى صبر كن و خدا را حمد و تسبيح گوى تا براى تو رضا حاصل شود به قضاى الهى در تأخير انتقام از مشركان.

طبرسى فرموده: تا راضى شوى به شفاعت و درجه رفيعه در نزد خدا، به تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 471

قولى: تا راضى شوى به همه آنچه از كمك و اعزاز دين در دنيا وعده شده اى و در آخرت به شفاعت و بهشت در زمينه آيه از

حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده:

«فريضة على كل مسلم ان يقول قبل طلوع الشمس عشر مرات و قبل غروبها عشر مرات لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت ...».

131- وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى اين آيه در رابطه با آن است كه اموال مشركان تو را نفريبد كه مغضوبند چرا داراى اين همه ثروتند، آن ثروتها براى آزمايش است و ناپايدار و توام با «ضنك» امّا روزى پروردگارت در آخرت بهتر و پايدار است اين آيه در سوره حجر/ 88 نيز آمده است.

«مد العين» كه به معنى اطاله نظر است كنايه از تعلق قلب و دوست داشتن است، منظور از «ازواجا» اصناف كفار است يهود، نصارى، مشركان و امثال آنها و يا زنان و مردان از كفار است و اللَّه العالم زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا بيان مَتَّعْنا بِهِ و تقدير آن «نعني زهرة الحياة ...» است.

132- وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى.

امر خانواده اش به نماز يك دستور مخصوص است و گر نه آن حضرت مأمور بود همه را به صلوة امر كند، اين مانند جريان اسماعيل عليه السّلام است كه فرموده: وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ مريم/ 55.

بنا بر آنكه آيه شريفه مكى است، «اهلك» شامل حضرت خديجه و على عليه السّلام مى شود كه در منزل آن حضرت زندگى مى كرد و اگر از دخترانش آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 472

موقع بودند، شامل آنها نيز مى شود.

جمله

لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ معنايش آنست كه: ما به تو نياز نداريم تو به ما نيازمندى، يعنى: خويشتن دارى كن بر نماز براى آنكه نياز تو را رفع كند نه براى آنكه بهره اى به ما برسد زيرا ما بى نيازيم، در صورت خويشتن دارى از اهل تقوى خواهى بود و عاقبت براى تقوى است.

در تفسير برهان نقل شده كه آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده، آن حضرت در هر صبح به در خانه آنها مى آمد و آيه تطهير را مى خواند و آنها را به نماز دعوت مى كرد، ظاهرا آن از باب تطبيق باشد زيرا آيه مكى است ايضا نقل كرده:

«عن رسول اللَّه اذا اصاب اهله خصاصة قال:

قوموا الى الصلاة ...».

133- وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى مشركان در اثر بى اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا معجزه اى مانند گذشتگان نظير عصاى موسى و ناقه صالح نمى آورد؟ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ در جواب فرموده: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى آيا دليل روشن آنچه از شريعتها و جريان در تورات و انجيل بود، به آنها نيامد، يعنى:

بيان مطالب گذشتگان در اين قرآن از كسى كه درس نخوانده و از گذشته خبرى ندارد، دليل معجزه بودن قرآن است. و اللَّه العالم، الميزان وجه ديگرى نيز نقل كرده است، يعنى آيا به آنها نرسيده كه امتهاى گذشته از پيامبران معجزه خواستند و آمدن آن معجزه سبب هلاكت آنها گرديد زيرا كه ايمان نياوردند؟! 134- وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ

آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 473

اين آيه روشن مى كند كه عقاب بلابيان قبيح است، اول بايد مطلب به بنده تفهيم شود آن گاه مسئوليت خواسته شود نظير: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 آيه مورد بحث بيان مى كند كه اگر پيش از آمدن قرآن عذابشان مى كرديم حق داشتند كه اعتراض بكنند.

135- قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى آخرين آيه از سوره مباركه طه است يعنى: به مشركان بگو: ما و شما همه منتظريم، ما منتظريم كه نصرت حق آيد، پيروز شويم، كفر و شرك از بين برود. شما منتظريد تا حق از بين برود و غلبه با شما باشد، اين انتظار را داشته باشيد، به زودى خواهيد دانست ياران راه راست كدامند و كدام گروه هدايت يافته است، اين تهديد است كه در آينده عذاب خدا براى آنها خواهد رسيد.

روز سه شنبه هفتم صفر الخير هزار و چهار صد و سه هجرى قمرى مصادف با روز ولادت حضرت امام كاظم صلوات اللَّه عليه مطابق 2 آذرماه 1361 طرف صبح تفسير سوره مباركه طه به پايان رسيد «و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 474

سوره انبياء

اشاره

در مكه نازل شده و صد و دوازده آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره مباركه انبياء هفتاد و سومين سوره است كه بعد از سوره ابراهيم در مكه نازل شد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد بيست و يكمين سوره مى باشد، قرائن نشان مى دهد كه حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و دوازده است كه به وسيله عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، در نقل ديگران صد و يازده آيه است، اين اختلاف بدان علّت است كه غير كوفى آيه 66 و 67 را يك آيه شمرده است مجمع البيان در نقل تفسير خازن عدد كلمات آن هزار و صد و چهل و يك و عدد حرف آن پنج هزار و دويست و چهل دو است.

3- علّت نامگذارى به «سوره انبياء» ظاهرا براى آنست كه حالات نوح ابراهيم، يعقوب، اسحق، لوط، موسى، هارون، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل ادريس، ذو الكفل، زكريا، يحيى و عيسى عليهم السّلام در آن آمده است، مى شود گفت كه معظم اين سوره را حالات آن بزرگواران تشكيل مى دهد ظاهرا اين تسميه توسط رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بوده است.

__________________________________________________

(1) اين در صورتى است كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 475

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گشته، گر چه در اين زمينه چيزى نقل نشده است.

4- سوره مباركه به قرينه مضامين آن مكى است زيرا كه مطالب آن عقيدتى و زيربنايى است كه سوره هاى مكى چنين هستند، راجع به علّت نزول سوره چيزى نقل نشده است ولى از

آيات: ... هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ .../ 2، بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ/ 5، ايضا: وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ/ 26، وَ- يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ/ 38، معلوم مى شود كه وقت نزول سوره مباركه، مشركان نبوت را سحر و خيالبافى و خوابهاى آشفته پنداشته و آن حضرت را شاعر و مفترى مى خواندند، و نيز ملائكه را فرزندان خدا حساب مى كردند، و در مقام مسخره كردن قيامت مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ ... اين مسائل و جوابگويى به آنها سبب نزول سوره مباركه شده و حقائق زيادى بدين مناسبت بيان گرديده است.

غرض و مطالب سوره

بنا بر آنچه در بند چهارم گفته شد: غرض سوره اثبات نبوت بر مبناى توحيد و معاد است بدين طريق كه: ابتدا اشكالات مشركان كه چرا پيغمبر از بشر است؟ و اين شخص ساحر است، نقل و جواب داده شده توأم با اينكه خلقت جهان بى حساب و كتاب نيست.

سپس سخن از يكى بودن خدا و صاحب اختيار بودن او است و اگر بيشتر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 476

از يك خدا بود، اصلا جهان به وجود نمى آمد، ملائكه فرزندان خدا نيستند بلكه بنده مطيع او هستند.

آن گاه حالات پيامبرانى كه در مقدمه گفتيم، بيان شده كه مسئله آمدن پيامبران از سنن لا يتغير الهى است و رسول اسلام يك چيز نوظهورى نيست، سپس مقدارى از حقائق بسيار ارزنده در سطح بسيار بالا آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 477

انبياء سوره (21) آيه 1- 15

[سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5) ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9)

لَقَدْ أَنْزَلْنا

إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10) وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14)

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 478

بنام خداى رحمن و رحيم

1- براى مردم حسابشان نزديك شد ولى آنها در غفلت هستند و روگردان.

2- هيچ خبر تازه اى از خدا براى آنها نمى آيد مگر اينكه در حال بازى مى شنوند.

3- و در حالى كه قلوبشان به دنيا مشغول است، ظالمان راز را پنهان كردند كه آيا اين جز يك بشر است؟، آيا با آنكه مى بينيد به جادو روى مى آوريد؟

4- پيغمبر گفت: پروردگار من همه سخنى را كه در آسمان و زمين هست مى داند و او شنوا و داناست.

5- بلكه گفتند: سخنان او خوابهاى پريشان است و بلكه به خدا افتراء بسته و بلكه او خيالباف است براى ما معجزه اى بياورد چنان كه پيشينيان فرستاده شدند.

6- مردمانى كه پيش از آنها بودند و هلاكشان كرديم ايمان نياوردند آيا آنها ايمان مى آورند؟

7- پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، اگر نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد.

8- ما آنها را جسدى نكرديم كه طعام نخورند و اهل خلود در دنيا نبودند.

9- سپس وعده خود را بر آنها راست كرديم و آنها و مؤمنان را نجات داديم و اهل اسراف را هلاك كرديم.

10- به شما كتابى نازل كرديم كه تذكر شما در آنست آيا تعقل نمى كنيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 479

11- چه قدر

شهرى كه ظالم بود، هلاكشان كرديم و پس از آنها قوم ديگرى به وجود آورديم.

12- چون عذاب ما را احساس كردند، آن وقت از آن شهر مى گريختند.

13- فرار نكنيد، برگرديد به طرف نعمتى كه در آن وسعت يافته بوديد و به طرف خانه هايتان، شايد فقراء از شما سؤال كنند.

14- گفتند: اى واى بر ما، ما ستمكاران شديم.

15- پيوسته گفتارشان يا ويلنا بود كه درو شده و خاموششان كرديم.

كلمه ها

محدث: (به صيغه مفعول): تازه به وجود آمده. حدوث: به وجود آمدن كه قهرا توأم با تازه بودن است. حديث: هر چيز تازه، قول باشد يا فعل.

لاهية: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند «لاهية»: مشغول شونده.

نجوى: سخن سرّى و سرّى سخن گفتن (راز و رازگويى) مصدر و اسم هر دو آمده است.

اضغاث: ضغث (به فتح اوّل): مخلوط كردن «ضغث الحديث ضغثا:

خلطه»، آن بكسر اول به معنى دسته علف و مانند آن و نيز به معنى امر مختلط و حديث مختلط است، جمع آن اضغاث آيد.

احلام: حلم (بر وزن قفل و عنق) چيزى است كه در خواب ديده مى شود در اقرب الموارد گويد: لكن غالبا در خواب پريشان و بد، به كار رود چنان كه رؤيا در خواب خوب، مراد از «احلام» خوابهاى آشفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 480

قصمنا: قصم: شكستن. «قصم العود: كسره و ابانه» يعنى چوب را شكست و از هم جدا كرد «قصمنا»: شكستيم و هلاك كرديم.

بأسنا: بأس در اصل به معنى سختى است، مراد از آن در اينجا عذاب است.

يركضون: ركض: راغب گويد: آن زدن پا به زمين است، هر گاه به سوار نسبت داده شود منظور دواندن اسب و

چون به راه رونده نسبت داده شود، غرض راه رفتن است، منظور از آن در آيه فرار است.

اترفتم: ترفّه: توسّع در نعمت. مترف: ثروتمند بى بندوبار. ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ: چيزى كه در آن وسعت يافته ايد (ثروت).

حصيدا: حصد: درو كردن. حصيد: درو شده. فعيل در اينجا به معنى مفعول است.

خامدين: خمود: فرو نشستن شعله آتش. خامد: خاموش شده. منظور از «خامدين» خاموش شدگان و كشته شدگان است.

شرحها

در اين آيات سخن از اينجا شروع ميشود كه: حساب مردم نزديك شده ولى آنها به اين حقيقت بى اعتنا مى باشند و هر چه از طرف خدا تذكّر داده شوند قلوبشان به اميال دنيوى مشغول است.

در بى اعتنا بودنشان همين بس كه: درباره رسول خدا گفتند: اين مانند شما بشر است. از كجا پيغمبر تواند بود، پس هر چه مى گويد: جادو است.

خوابهاى پريشان است. افتراء است و خيالبافى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 481

جواب اين است كه اولا: اينها راه پيشينيان را مى روند، آنها ايمان نياوردند اينها نيز ايمان نخواهند آورد.

ثانيا عادت ما از اول اين بوده كه پيغمبر را از بشر بفرستيم، بشر عادى كه طعام مى خورد و در وقت مرگش مى ميرد. سپس وعده اى كه براى پيامبران داده بوديم عمل كرديم و آن اين بود كه مؤمنان را نجات داده و مسرفان را هلاك كرديم. اين پيغمبر و امّت او نيز قسمتى از آنهاست.

به نظر مى آيد: اين هلاكتها مصداق نزديك شدن حساب مردم باشد. و اللَّه العالم رجوع شود به «نكته ها».

1- اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ.

به نظر مى آيد اين اقتراب راجع به رسيدن مرگ باشد نه آمدن قيامت زيرا شخص اگر در عالم برزخ در عذاب باشد به

حكم: «من مات فقد قامت قيامته» حسابش رسيده و در عذاب است و اگر در بى خبرى باشد مرگش به آخرت متصل خواهد بود، آمدن هلاك امّتها در آيات بعدى دليل اين مطلب هستند.

امّا آنكه اقتراب را نزديك شدن روز قيامت گرفته اند در توجيه آن گفته اند: يكى از شرطهاى قيامت بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه خودش فرموده:

«بعثت انا و الساعة كهاتين»

بعثت من و قيامت مانند اين دو انگشت برابر است.

ديگر اينكه: قيامت آمدنى است و هر آمدنى نزديك است. سوم: قيامت در اثر گذشتن زمان نزديك مى شود، اشكال وجه دوم و سوم آنست كه: آيه به صيغه ماضى فرموده: «اقترب» يعنى اقتراب تحقّق يافته است. بنا بر اين دو وجه مى بايست گفته شود «يقترب».

«قرب و اقترب» هر دو به يك معنى است، گويند دومى از اولى ابلغ است منظور از «الناس» مشركان و نظائر آنها است از باب اطلاق اسم جنس بر بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 482

از مصاديق.

غفلت لازمه اش عدم تنبّه و اعراض لازمه اش تنبه است. الميزان در توجيه جمع شدن اين دو، فرموده: غفلت يك دفعه آنست كه شى ء ابدا مورد تصوّر واقع نشود و يك دفعه آنست كه كما هو حقّه مورد توجه واقع نشود. على هذا غفلت در مورد دوم با اعراض قابل جمع است يعنى آنها از حساب در غفلت هستند كه درست توجه نمى كنند و از آن معرض مى باشند زيرا از تذكر آن رو گردانند (يعنى آنها در عدم توجه معرض هستند) على هذا غفلت و اعراض در عرض هم قرار دارند.

زمخشرى آن دو را در طول هم دانسته گويد: در غفلتند كه

اگر تذكر هم داده شوند، اعراض مى كنند.

2- ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ.

اين آيه تفصيل غفلت و اعراض در آيه سابق است، يعنى غفلت و اعراض آنها چنين است كه هيچ آيه تازه اى از جانب خداى رحمن نمى رسد مگر اينكه آن را در حال لعب و اشتغال قلب به دنيا گوش مى كنند، چنان كه لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ در آيه بعدى آن را بيان مى كند، در سوره شعراء/ 5 آمده است:

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ لفظ «الرحمن» حاكى است كه آمدن رسول و ذكر، به علّت آنست كه رحمت خدا عالمگير است و آن مقتضى ارسال رسل و انزال كتب مى باشد درباره حادث يا قديم بودن قرآن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

3- لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 483

جمله لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ با جمله وَ هُمْ يَلْعَبُونَ هر دو، جمله حاليه هستند چنان كه در تفسير آيه قبلى روشن گرديد.

اين آيه نشان مى دهد كه ستمگران و پيشوايان مشركان جلسه سرى تشكيل داده و در آن راجع به مقابله با آن حضرت تبادل افكار كرده و تصميم گرفته اند كه پيش مردم بگويند: اين مانند شما بشر است، پيامبر از كجا تواند بود، پس آنچه مى گويد جادو است، آن گاه اين سخن را آشكارا گفته و به همه ياد مى دادند.

أَسَرُّوا النَّجْوَى دلالت مى كند كه تصميم گيرى را خيلى مخفى انجام داده اند، چون نجوى خود دلالت بر سرى بودن دارد، الَّذِينَ ظَلَمُوا نشان مى دهد كه اين تصميم گيرى را بزرگان آنها

گرفته اند نه مستضعفين و ضعفاء آنها «أ فتأتون» مترتب بر جمله سابق است يعني حالا كه بشر است، پس گفته هايش جادو است وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ تأكيد جمله سابق است.

4- قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ منظور از اين آيه آنست كه: خدا از اين نجوى و سخن گفتن شما با خبر است و از شما انتقام مى كشد، النهايه اين مطلب با يك مطلب كلّى فهمانده شده است و آن اينكه: خدا هر سخنى را كه در آسمان يا زمين گفته شود مى داند او شنواست به همه گفته ها، داناست به همه آشكار و نهان.

5- بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ آيه اضراب است از سحر بودن كه در آيه 3 گذشت و اين سه مرحله به طور ترقى در تكذيب است يعنى سحر مقدارى علم و استادى مى خواهد، بلكه اينها يك مشت خوابهاى مختلف و پريشان است كه آنها را نبوت پنداشته و خودش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 484

را پيغمبر معرفى مى كند، نه بلكه افتراء بسته است يعنى خواب ديدن باز يك زمينه دارد كه از روى آن سخن گويد، امّا افتراء آنست كه عملا دروغ بندند و ابدا مايه اى نداشته باشد، نه بلكه خيالباف است چون افتراء باز احتياج به تدبير و فكر دارد ولى خيالبافى از آنهم مستغنى است، از اين سخنان نتيجه گرفته و گفته اند، حالا كه مى گويد: هيچ يك از اينها نيست و من پيامبرم، پس مانند موسي و عيسى معجزه بياورد جمله فَلْيَأْتِنا ... براى تكميل مطلبشان است و گر نه اصل نبوت را منكر بودند

و اگر معجزه هم مى آورد قبول نمى كردند.

6- ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ.

از اين آيه جواب گفته هاى مشركان شروع مى شود، اين آيه جواب فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ ... است، مضمون آن چنين بود: به ما معجزه اى بياورد كه اگر معجزه آورد ايمان خواهيم آورد، در جواب مى فرمايد: ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ ... يعنى:

پيش از اينها گذشتگان نيز معجزه خواستند، ما معجزه داديم ولى باز ايمان نياوردند و هلاكشان كرديم، اينها هم كه در رسوخ كفر و لجاجت مثل آنها هستند ايمان نخواهند آورد، لفظ «اهلكناها» نشان مى دهد كه علّت هلاكشان آن بود كه بعد از آمدن معجزه نيز ايمان نياوردند نظير اين آيه است آيه: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ يونس/ 74 «1».

7- وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ جواب است از هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يعنى از اوّل سنت خدايى بر اين بوده كه پيامبران از بشر باشند، فرق آنها با ديگران فقط در اين بود كه به آنها

__________________________________________________

(1) ولى اين واقعيت مانع از آمدن پيامبران و اديان نيست، زيرا ديگران ارشاد مى شوند و براى كفار نيز حجت تمام مى شود

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 485

وحى مى كرديم، اگر باور نداريد از اهل كتاب بپرسيد، يهود و نصارى با آنكه به اسلام عقيده نداشتند ولى اصل نبوت را قبول داشتند مى دانستند كه پيامبران از بشر هستند اين آيه به سه قسمت تقسيم مى شود.

منظور از أَهْلَ الذِّكْرِ اهل كتاب مى باشند، اين آيه عينا مثل آيه 43 از سوره

نحل است، در آنجا معنى رواياتى را كه مى گويند: ائمه عليهم السّلام اهل ذكر هستند شرح داده ايم.

8- وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ تكميل جواب سابق است يعنى پيامبران يك آدم كاملا معمولى بودند جسد بى روحى نبودند كه طعام نخورند بلكه مثل شما خوراك مى خوردند و نيز مشمول مرگ بودند و مى مردند، انسانهاى جاويدان نبودند، در جاى ديگرى آمده كه مشركان مى گفتند: ... ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7.

9- ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ بيان عاقبت ارسال رسل است يعنى: رجال را براى پيامبرى فرستاديم و سپس وعده نصرتى كه به آنها داده بوديم عملى كرديم و آن اينكه آنها و مؤمنان را نجات داديم و مسرفان را كه همان كفار و مشركان بودند هلاك كرديم، شايد اين:

«اهلكنا» يكى از مصاديق اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ باشد، ممكن است «وعد» شامل وعده نجات مؤمنان و هلاكت كفار هر دو باشد، گر چه در آيه: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 مراد از «كلمتنا» فقط وعده نجات است.

10- لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ اشاره است كه شما نيز در رديف گذشتگان هستيد كتابى كه ياد آورى مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 486

گذشتگان در آنست براى شما نازل كرده ايم، آيه خطاب به كفار و در مقام امتنان است كه چنان كه «ذكركم» نيز اختصاص و امتنان را مى فهماند.

11- وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ اين

آيه و آيات چهار گانه بعدى همه در بيان يك مطلب هستند و آن هلاكت مسرفان مى باشد اين آيه در رابطه با كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ است يعنى در صورتى كه از «ذكر» استفاده نكنيد راه آنها را خواهيد رفت.

«قصمنا» كنايه از هلاكت است، غرض از «قرية» اهل قريه مى باشد.

12- فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ منظور از «بأس» عذاب است «منها» راجع است به قريه، غرض از ركض فرار است.

13- لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ اين آيه همه اش به صورت تحكم و مجسم كردن حالات آنها منظور از ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ ثروت و وسائل زندگى است كه به طور گسترده در اختيارشان بود غرض از «تسئلون» ظاهرا سؤال فقراء و بيچارگان از آنهاست گويند: اين كلام ملائكه بود به آنها ولى اين بعيد است.

14- قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ اظهار حسرت و ندامت است، و تصديق كرده اند كه ظلم به آن روز سياهشان نشانيد.

15- فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ يعنى فرار كردن نتوانست آنها را از محيط بلا خارج كند، پيوسته يا ويلنا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 487

مى گفتند و يا ويلنا گويان آنها را دور كرديم و مانند آتشى كه خاموش شود، خاموش شدند، نه صدايى از آنها شنيده و نه حركتى از آنها ديده مى شد.

نكته ها

پيامبران و مشركان:

در رابطه با آيات پانزده گانه بايد بدانيم كه اختلاف ما بين پيامبران و مشركان در مسأله وجود خدا نبود، بلكه هر دو گروه به وجود خدا عقيده داشته اند، اختلاف در زمينه حكومت خدا و حكومت توحيد بود، پيامبران مى گفتند: مردم بايد با قانونى كه

از طرف خدا القا مى شود زندگى كنند و تمام مسائل زندگى را با فرموده خدا تطبيق كنند، جز خدا كسى را نپرستند و جز او معبودى نگيرند و جز او از كسى فرمان نبرند.

ولى مشركان حاضر به قبول حكومت خدايى نبودند، در جلب منفعت و دفع ضرر روى خيالات واهى به اصنام روى آورده و در قوانين زندگى پيرو رسومات و قوانين «من درآورده» خود بودند، طاغوتها را مطاع صرف مى دانستند و از خدا بريده بودند، جوامع بت پرست آن زمان مانند جوامع فعلى اروپا و آمريكا بود، همه ملاكها روى ماديات، شهوترانى، استعمار ديگران و امثال آن ميگرديد اين جوامع در حال حاضر، به جاى قانون توحيد به قانونهاى خود روى آورده و به جاى خدا از طاغوتها و رؤسا فرمان مى برند، رابطه اى با خدا ندارند، اين زندگى جهنمى بشر را پيوسته در حضيض حيوانيت فرو مى برد، و از مقصود خدا از خلقت انسان، دور مى گرداند.

مشركان از قبول سخن پيامبران سر باز مى زدند، در نتيجه از نظام خلقت و كارهاى شايسته و مطابق آن نظام به دور گشته و گرفتار عواقب كارهاى ظالمانه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 488

خود مى شدند و مشمول وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً مى گرديدند.

ذكر محدث:

در رابطه با آيه ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ ...

بايد بدانيم كه در زمان خلفاء عباسى نزاعى ما بين معتزله و اشعرى ها به وجود آمد و خلفاء وقت هر گروه را كه به نفع خود ديدند تقويت كردند و حتى بعضى از علماء روى عقيده خود درباره قديم يا حادث بودن قرآن از طرف خلفاء شلاق خوردند، جريان از اين قرار بود

كه معتزله مى گفتند:

قرآن كه كلام خداست مخلوق و حادث است و از صفات فعل خداست نه از صفات ذات ولى اشاعره عقيده داشتند: قرآن (كلام خدا) قديم است يعنى همين كلمات و الفاظ قرآن مانند ذات حق قديم است، و درباره «محدث» در آيه شريفه مى گفتند:

نزولش حادث است و اين منافى قديم آن في نفسه نيست. و ظاهرا قول شاعر را دليل مى آوردند كه گفته است:

ان الكلام لفى الفؤاد و انّما جعل اللسان على الفؤاد دليلا

الميزان در اين زمينه چنين فرموده است: وحى نازل بر پيغمبر از اين جهت كه تفهيم الهى است، حادث است و از اين جهت كه در علم خداست قديم است مانند علم خدا به جميع اشياء اعم از حادث و قديم، به نظر نگارنده حق همانست كه الميزان فرموده است، قرآن نسبت به آن واقعيت خود كه در علم خداست قديم است همان واقعيتى كه الفاظ از آن حكايت دارد چنان كه فرموده:

بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ عنكبوت/ 49 و نسبت به اين الفاظ و اصوات، حادث مى باشد، موجودات ديگر نيز چنين هستند، يعنى نسبت به وجودشان حادثند و نسبت به اينكه در علم خدا بوده اند قديم مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 489

انبياء سوره (21) آيه 16- 29

[سوره الأنبياء (21): آيات 16 تا 29]

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20)

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 490

16- آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست بازيكنان و عبث نيافريده ايم.

17- اگر مى خواستيم مشغوليتى بگيريم از جانب ذات خود مى گرفتيم، اگر چنان مى خواستيم.

18- بلكه حق را بر باطل مى اندازيم، مغز باطل را مى كشند ناگاه مى بينى كه باطل پوچ است واى بر شما از آنچه وصف مى كنيد.

19- مال خداست هر كه در آسمان و زمين است، كسانى كه نزد خدا هستند از عبادت او تكبر نمى كنند و خسته نمى شوند.

20- شب و روز تسبيح مى گويند و سست نمى شوند.

21- يا از زمين خدايانى گرفته اند كه آنها مردم را زنده مى كنند؟

22- اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز خدا بودند حتما آن دو فاسد مى شدند، منزه است پروردگار عرش از آنچه توصيف مى كنند.

23- از آنچه مى كند مسئول نيست ولى آنها مسئول مى باشند.

24- يا جز خدا، خدايانى

گرفته اند، بگو: دليلتان را بياوريد، اين توحيد وحى امت من و وحى امت پيش از من است، بلكه اكثرشان حق را نمى دانند و روگردانند.

25- پيش از تو هيچ رسولى نفرستاديم مگر اينكه به او وحى مى كرديم كه جز من معبودى نيست مرا بندگى كنيد.

26- گفتند: خداى رحمن براى خود فرزندى گرفته است خدا از اين امر منزه است بلكه آنها بندگان بزرگوارى هستند.

27- كه در سخن به خدا سبقت نمى كنند و بدستور خدا عمل مى كنند.

28- خدا اعمال حاضر و گذشته آنها را مى داند، شفاعت نمى كنند مگر به آنكه خدا از او راضى است و آنها از مهابت خدا مى ترسند.

29- هر كه از آنها بگويد: من معبودم، جهنم را به او سزا مى دهيم كه همه ظالمان را را كيفر، چنان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 491

كلمه ها

لاعبين: لعب: بازى. آن كارى را گويند كه نتيجه خيالى دارد مانند بازى بچه ها. طبرسى فرموده: اصل آن از لعاب دهان است، علّت اين تسميه آنست كه: لاعب بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان بچه. راغب گويد: آن فعلى است كه مقصد صحيحى ندارد.

نقذف: قذف: انداختن، گذاشتن، رها كردن. مراد از آن در آيه معناى اول است، يعنى انداختن معنوى.

يدمغه: راغب گويد: دمغ شكستن مغز سر است «يدمغه» يعنى مغز او را مى شكند. جوهرى در صحاح گويد: «دمغه دمغا» يعنى او را زخم زد و به مغزش رسيد. دامغه زخمى را گويند كه عمق آن تا دماغ يعنى مغز سر برسد. اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

زاهق: زهق: خروج روح از بدن. و هلاكت، در آيه هالك و باطل و پوچ است.

يستحسرون: حسر: كشف و

انكشاف. راغب گويد: به شخص خسته حاسر و محسور گويند بتصور آنكه نيروى خود را از خويش كنار كرده است، منظور از آن در آيه خستگى است.

يفترون: فتر: انقطاع از جدّيت در كار. چنان كه طبرسى فرموده است.

راغب فتور را سكون بعد از حدت، نرمى بعد از شدت و ضعف بعد از قوت گفته است «لا يفترون»: سست نمى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 492

ينشرون: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

نشر و انشار به معنى زنده كردن نيز آيد «نشر اللَّه الموتى و انشرهم:

احياهم» آن در آيه به معنى زنده كردن است.

مكرمون: كرم (بر وزن شرف): سخاوت. شرافت. نفاست. عزت.

«مكرم» عزيز و شريف.

مشفقون: شفق: سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. راغب گويد: اشفاق چون با «من» آيد معنى خوف در آن ظاهرتر است و چون با «في» آيد معنى اعتنا در آن آشكارتر باشد. طبرسى فرموده: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع.

شرحها

1- آيات اوّل و دوّم در رابطه با عذابهايى است كه در آيات گذشته بيان گرديد، يعنى معذب شدن آن امّتها براى اين است كه خلقت آسمانها و زمين بازيچه نيست بلكه كار خدا پيوسته آنست كه: مغز باطل را با حق مى شكافد ناگهان معلوم مى شود كه باطل پوچ و زايل است (اين آيات در عين حال دليل معاد هستند چنان كه خواهد آمد).

2- سپس فرموده: همه چيز مال خداست، كسى گمان نبرد كه خدا در بعضى جهان حكومت دارد و در بعضى نه، مقتضاى اين مالك بودن آنست كه مخلوقش او را عبادت كنند، مقربان درگاه او اعم از انسان و فرشتگان

پيوسته اين وظيفه را انجام مى دهند.

3- اينكه جز خدا خدايانى گرفته اند، باطل است، آنها خدايان نيستند، كه اگر جز خدا، خدايان ديگر بود، آسمانها و زمين به وجود نمى آمدند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 493

4- خدا چون كار از روى حكمت و مصلحت مى كند لذا از كارش مسئول نيست امّا مردم در مقابل كارهاى خود مسئول مى باشند كه چرا جز خدا خدايان گرفته اند.

5- اگر مى گويند: جز خدا، معبودهاى ديگرى هستند كه آنها را عبادت كرده و از خدا و معاد مستغنى مى شوند، باين گفته، دليل بياورند، با آنكه همه پيامبران گذشته فقط يك خدا و بندگى او را معرفى كرده اند.

6- اينكه مى گويند: خدا براى اداره جهان ملائكه را براى خود شريك و فرزند گرفته است، دروغ مى باشد، ملائكه، همه بندگان مطيع خدا هستند و هر كه از آنها ادعاى خدايى بكند به جهنم مى رود، اگر معبود بودند و استقلال داشتند، مطيع خدا نبودند به عذاب نمى رفتند.

16- وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ.

گفتيم كه اين آيه در رابطه با عذابهايى است كه در آيات قبلى اشاره شد.

يعنى: آسمانها و زمين را مشغوليت و بازيچه نيافريده ايم، تا آنها را به سر خودشان رها كنيم، هر چه بخواهند بكنند بى آنكه حساب و كتابى در بين باشد، بلكه در مقابل عصيان و تمرد گرفتار مى كنيم و اين آيه و آيه بعدى در عين حال دليل معاد نيز هستند و اگر معاد نباشد، خلقت آسمانها و زمين عبث و خدا، لاعب خواهد بود.

يعنى: كار خدا آن خواهد بود كه بدون وقفه بيافريند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد بى آنكه غايتى در نظر داشته

باشد و اين كار را به منظور سر گرمى يا دفع تنبلى يا براى از بين بردن بى كارى و تنها ماندن انجام دهد، اين مسأله را در آخر سوره حجر در وجه ششم از استدلالهاى معاد گفته ايم به آنجا رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 494

17- لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه لهو و لعب در اين آيه و آيه قبلى هر دو به يك معنى است، «من لدنا» راجع به ذات خدا است، ناگفته نماند شخصى كه كارى را از روى لهو و لعب مى كند، خود را به آن محتاج مى داند و مى خواهد با آن، احتياج خود را رفع كند، مثلا رفع خستگى كند، وقت بگذراند يا فكرش به آن مشغول شده از غصّه اش بكاهد، به هر حال به آن لهو و لعب احتياج دارد.

در اين صورت، لهو و لعب بر خدا محال است، زيرا لازمه اش آنست كه خدا به خلق خود محتاج باشد يعنى به آفرينش و آفريده خويش احتياج داشته باشد، پس اگر خدا بخواهد لهوى اتّخاذ كند بايد در جانب ذات باشد، نه خارج از ذات، لذا فرموده: اگر بنا باشد لهوى اتّخاذ كنيم بايد آن «من لدنا» و در ضمن ذات خدا باشد تا خدا به خارج از ذات خود محتاج نشود، آرى: لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا.

لفظ إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ حاكى است كه اين لهو در ضمن ذات خدا هم نيست زيرا لازمه اش آنست كه خدا در ضمن ذات خويش، محتاج به چيزى باشد كه او را مشغول مى كند و آن، سبب مركّب بودن

ذات حق و محال است.

پس مضمون دو آيه آنست كه: آسمان و زمين را براى سرگرمى نيافريده ايم و اگر چنين بود ميبايست اين لهو و بازى در ضمن ذات حق باشد و گر نه، خدا به خلق خويش محتاج ميبود، آيه اخير در صدد آن نيست كه بگويد: اين بازى در ذات حق هست، بلكه مى خواهد بگويد: اگر چنين مى خواستيم لازم بود كه در ضمن ذات خويش بخواهيم در تفسير هر دو آيه از الميزان استفاده شده است.

18- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 495

يعنى: لعب و بازيچه در كار نيست، بلكه با حق، باطل را ميكوبيم و مغز باطل را مى شكافيم، اگر باطل دليلى باشد با دليل حق آن را ميكوبيم و اگر باطل اشخاص ظالم و كارهاى ظالمانه و سخن خائنانه باشد آن را با آوردن بلاها مى كوبيم چنان كه شهرها و اقوام ياد شده در آيات را كوبيديم و چنان كه با انقلاب اسلامى ايران سلطنت منحوس پهلوى را شكافته و كوبيديم وَ لَكُمُ الْوَيْلُ ...

تهديد است يعنى در مقابل اين گفته و عقيده مورد مؤاخذه در دنيا و آخرت خواهيد بود، لفظ «اذا» كه به معنى مفاجاة و ناگهان است نشان مى دهد كه انسان، باطل را بسيار محكم و پايدار گمان مى كند ولى پس از شكست آن ناگهان مى بيند كه باطل چيزى نبوده است.

19- وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ.

اين آيه مى تواند دفع دخلى باشد و آن اينكه كسى بگويد: همه انسانها ملك خدا و در اختيار

خدا نيست تا آنها را در مقابل عصيانشان گرفتار كند، در جواب فرموده: هر كه در آسمانها و زمين هست مال خدا و حكومت در دست او است، مراد از وَ مَنْ عِنْدَهُ ... شايد توجيه صدر آيه باشد، يعنى آنها كه از حكومت و مالك مطلق بودن خدا آگاه هستند پيوسته در عبادت خدا هستند و خسته نمى شوند و در تكميل آن فرموده:

20- يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ.

لازم است بدانيم كه «من عنده» شامل ملائكه مقربين و عباد اللَّه الصالحين هر دو است نه فقط ملائكه، زيرا منظور از وَ مَنْ عِنْدَهُ ظاهرا خواص بندگان و «عباده المخلصين» است چنان كه الميزان نيز نظر داده است و اينكه بعضى از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 496

روايات فقط ملائكه را فرموده اند، مى شود گفت از باب مصداق است، در آخر سوره اعراف آمده است: إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ ...

مرحوم فيض كاشانى در تفسير آن از تفسير قمى نقل كرده است كه مراد از الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ انبياء و رسل و ائمه مى باشند غرض از لا يَسْتَحْسِرُونَ- لا يَفْتُرُونَ آنست كه خود را بنده حق دانسته و خدا را مستحق عبادت، لذا در بندگى خستگى و سستى ندارند.

21 و 22- أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ. لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «1».

اين دو آيه در عين حال كه دليل وحدانيت خداست، تكميل دليل معادهم است، در آيه 19 گذشت كه وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و فهميده شد كه حكومت و مالكيّت خدا شامل همه است، خواه در آسمان باشند يا

در زمين.

در اين دو آيه آمده: شايد بگويند: جز خدا در زمين خدايانى هستند و آنها مردمان را روز قيامت زنده مى كنند، ديگر احتياجى به خدا نيست و هراسى از عذاب او نمى باشد، در جواب فرموده است: اين درست نيست كه اگر در زمين و آسمانها خدايانى جز خدا مى بودند، آسمانها و زمين فاسد مى شدند و به وجود نمى آمدند، حالا كه موجود هستند، پس فقط يك نظام و يك خدا هست خدا منزه است از آنچه توصيف مى كنند، از ذيل آيه معلوم مى شود كه چنين عقيده يا گفتگويى در ميان مشركان بوده است.

در بيان اين استدلال عقلى دو مطلب هست يكى اينكه: منظور نفى تعدد خالق و آفريننده است، دوم اينكه منظور نفى تعدد ربوبيّت و معبود است،

__________________________________________________

(1) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ ... يك قياس استثنايى است يعنى: «لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا و لكنهما لم يفسدا قليس فيهما آلهة الا اللَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 497

بعضى آن را وجه اول گرفته اند كه در «نكته ها» خواهد آمد ولى الميزان آن را به وجه دوم حمل كرده و چنين تقرير مى كند:

اگر براى عالم بيش از يك معبود و رب فرض شود، بايد آنها ذاتا و حقيقتا غير هم باشند، تباين حقيقت آنها مقتضى آنست كه تدبيرشان نير متباين باشد، پس تدبيرها يكديگر را فاسد مى كنند در نتيجه زمين و آسمان فاسد مى شود (و هرج و مرج و نابودى به وجود مى آيد) امّا نظام جارى نظام واحدى است و غايات و اغراض آن متلائم است، پس عالم را جز يك معبود نيست ... آن گاه فرموده است: اين دليل، برهانى است كه از مقدمات يقينيه

تأليف شده و دلالت مى كند كه تدبير عمومى جهان ... از يك مبدء صادر است.

مؤلف گويد: در تفسير برهان از هشام بن حكم نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام گفت: چه دليلى هست كه خدا واحد است فرمود: اتّصال تدبير و تمام و كامل بودن صنع چنان كه خدا فرموده: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «1».

اين روايت تقرير بيان الميزان است ولى مسئله را در وجود صانع مطرح مى كند، بقيه مطلب و اينكه قرآن به مسائل عقلى و علمى هر دو نظر دارد در نكته ها مطالعه شود.

23- لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ.

اين آيه را مى شود گفت كه تكميل ذيل آيه قبل است يعنى ربّ العرش و صاحب حكومت جهان در وضعى و در وصفى است كه از كرده خود مسئول نمى شود، زيرا همه جهان مال او و ملك او است و مالك در ملك خود فعال ما يشاء است، از جانب ديگر مى دانيم كه خدا حكيم است، كار را فقط روى

__________________________________________________

(1)

«عن هشام بن الحكم قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السلام ما الدليل على أن اللَّه واحد؟ قال اتصال التدبير و تمام الصنع كما قال اللَّه عز و جل لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 498

مصلحت انجام مى دهد و قائِماً بِالْقِسْطِ است به كسى ظلم نمى كند، ولى مردم از كارهاى خود پيش خدا مسئول مى باشند، خدا بآنها اجازه تصرف داده است، اگر بر خلاف عمل كنند معذب مى شوند.

در توحيد صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه پرسيدند چطور از كار خدا سؤال نمى شود؟ فرمود زيرا خدا جز از روى حكمت و

صواب كار نمى كند، اوست متكبر و جبار ... «1» پس معنى لا يُسْئَلُ ... آنست كه خدا كار را از روى مصلحت و حكمت مى كند.

24- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه ظاهرا دفع احتمال ديگرى است كه مثلا مشركان بگويند: جز خدا، خدايانى هستند كه آنها را پرستش مى كنيم و از خدا بى نياز مى شويم و از آخرت او هراسى نداريم، در جواب فرموده: بر اين گفته دليل بياوريد، ادعاى بدون دليل پذيرفته نيست، قرآن من و كتابهاى گذشته اين سخن شما را تأييد نمى كند، آن گاه فرموده: دليلى ندارند بلكه اكثرشان حق را تشخيص نمى دهند نفهم هستند لذا از حق اعراض مى كنند.

منظور از «ذكر» ظاهرا وحى است و از «من معى» امّت آن حضرت مى باشد، چنان كه از «ذكر» دوم وحى هاى گذشته منظور است و از «من قبلى» امتهاى پيشين. يعنى وحى امت من و وحى امتهاى گذشته، حرف شما را ناصحيح مى داند. على هذا مراد از «هذا» يكى بودن خداست.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى از توحيد نقل شده:

«عن الباقر عليه السلام انه سئل و كيف لا يسئل عما يفعل فقال: لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا و هو المتكبر الجبار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شى ء مما قضى كفر و من انكر شيئا من افعاله جحد».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 499

25- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ.

اين آيه تفصيل ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ در آيه قبلى است يعنى اى پيامبر

همانطور كه تو به خداى واحد دعوت مى كنى، پيش از تو همه پيامبران چنين بوده و به خداى واحد دعوت كرده اند، على هذا، گمان مشركان كه جز خدا، خدايانى هست بى دليل و باطل است.

26 و 27- وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.

آيات بعدى مخصوصا وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ ... نشان مى دهد كه منظور مشركان از اين اتخاذ ولد آن بود كه خدا ملائكه را براى خود فرزند گرفته تا در اداره جهان شريك و كمك او باشند، على هذا اين سخن غير از آنست كه در آيه وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ صافات/ 150، آمده است.

در جواب اينكه ملائكه فرزندان خدا و شريك در تدبير جهان هستند، فرموده چنين نيست بلكه بندگان محترم خدا مى باشند و در سخن بر خدا سبقت نمى كنند و بدستورش اطاعت مى نمايند، يعنى آنها فرزند و شريك خدا نيستند بلكه بنده مطيع او مى باشند لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ حاكى از كمال بندگى آنهاست و اينكه در سخن و عمل پيرو فرمان خدا هستند، علت عِبادٌ مُكْرَمُونَ نيز همان اطاعت است.

28- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ.

اين آيه تكميل سخن سابق است كه ملائكه از خود اختيارى ندارند و شريك خدا نمى توانند باشند و خدا بر آنها احاطه كامل دارد، اگر شفاعت هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 500

كنند زير نظر خداست و از سخط خدا مى ترسند.

در اينصورت بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ... دليل اول و اين آيه

دليل دوم بر ردّ سخن مشركان است، به نظر بعضى صدر آيه تعليل لا يَسْبِقُونَهُ ... در آيه قبلى است يعنى: مخالفت خدا نمى كنند زيرا كه خدا به اعمال آنها داناست. راجع به شفاعت در سوره بقره آيه 48 بحث شده است.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ كارهايى است كه فعلا مى كنند و از ما خَلْفَهُمْ كارهايى كه كرده اند، منظور از «ارتضى» رضايت خدا از دين شفاعت شده است نه عملش، چنان كه حضرت رضا صلوات اللَّه عليه به حسين بن خالد فرمود:

لا يشفعون الا من ارتضى اللَّه دينه «1»

به نظر مى آيد مراد از «خشية» مهابت و عظمت خدا باشد و مسبب جاى سبب آمده است زيرا كه عظمت و عذاب خدا، سبب خوف و خشيت است.

29- وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

تكميل مطالب فوق است، يعنى هر كه از آنها بگويد: من خدايم آن گوينده را سزاى جهنم مى دهيم كه او ظالم است و ظالمان را چنين سزا باشد اين دليل سوم بر معبود نبودن ملائكه است.

نكته ها

اول: در رابطه با آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا لازم است دو مسئله را بررسى كنيم: مرحوم شهيد مطهرى در پاورقى جلد پنجم روش

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، آرى مورد شفاعت كسانى هستند كه خدا از عمل آنها ناراضى و از دينشان راضى است، اين آيه نظير مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 501

رئاليسم ضمن برهان سوم بر وحدانيت خدا، در زمينه اين آيه فرموده: اين همان برهان تمانع است و خلاصه آن، امتناع وجود هر چيز در اثر تعدد اراده ها است توضيح

اينكه موجودى كه امكان وجود داشته باشد بايد از طرف خدا به آن افاضه وجود شود و گر نه لازم مى آيد كه خدا فياض بالفعل و بالوجوب نباشد، پس اگر دو خدا يا بيشتر وجود داشته باشد، بايد هر موجودى كه امكان وجود داشته باشد هر دو آن را بوجود آورند و اراده هر دو در ايجاد آن على السواء است، از طرف ديگر دو اراده و دو ايجاد، مستلزم دو وجود است و مى دانيم كه يك چيز امكان دو دفعه ايجاد شدن ندارد، پس هر چيزى كه امكان وجود دارد، دو اراده مستقل در ايجاد او به كار مى افتد و هر يك مى خواهد عين همان چيز را ايجاد كند و آن قابليت چنين ايجاد را ندارد پس اصلا ايجاد نمى شود، على هذا بفرض تعدد واجب الوجود، لازم مى آيد كه هيچ چيزى وجود پيدا نكند زيرا وجود آن موجود محال است، پس صحيح است كه اگر واجب الوجود متعدد بود جهان نيست و نابود بود لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا (روش رئاليسم با اختصار).

دوم: آنچه در زمينه آيه لَوْ كانَ فِيهِما ... بيان گرديد يك مطلب فلسفى و تعقلى است از اينجا مى فهميم كه قرآن مجيد هم به مسائل علمى و حسى نظر دارد و هم بمسائل عقلى و فلسفى و هر دو در قرآن مجيد كليد حل مسائل توحيدى و اعتقادى است.

مى گويند: قرآن راه شناخت خدا را منحصرا، مطالعه طبيعت با روش حسى دانسته است، شك نيست كه قرآن به مطالعه حسى طبيعت دعوت مى كند و اصرار فراوانى هم روى اين موضوع دارد، ولى قرآن مطالعه طبيعت را براى حل تمام مسائلى

كه طرح كرده است كافى نمى داند، بسيارى از مسائل قرآن را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 502

نمى توان با دلائل علمى توجيه كرد.

مثلا آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا با دلائل حسى قابل بيان نيست بلكه بايد در توجيه آن از برهان تمانع فاعلى كه برهان عقلى است استفاده كرد همچنين آيات:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11.

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى نحل/ 60.

الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ حشر/ 23.

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ بقره/ 115.

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ حديد/ 3.

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ رعد/ 39 و ده ها آياتى نظير آن كه فقط با براهين فلسفى قابل توجيه هستند، معلوم است كه قرآن اين مطالب را فقط براى آن نگفته كه مفهوم آنها را بدانيم و دليلى بر قبول آنها نداشته باشيم بلكه خدا خواسته كه با دلائل عقلى آنها را بفهميم و اثبات نمائيم و اين خود فتح باب فلسفه و عقليات از جانب قرآن مجيد است، قرآن اينها را بعنوان يك سلسله درسها القا كرده و از طرف ديگر به تدبر و تفكّر در آيات قرآنى امر فرموده است خلاصه سخن آنكه قرآن مجيد همانطور كه به مسائل حسّى اهميت داده و به سوى آن خوانده است، به مسائل تعقلى نيز توجه فرموده است (استفاده از مقدمه روش رئاليسم جلد 5).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 503

انبياء سوره (21) آيه 30- 37

[سوره الأنبياء (21): آيات 30 تا 37]

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ

بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37)

30- آيا كافران ندانسته اند كه آسمانها و زمين بسته و فشرده بود، ما آنها را شكافتيم و باز كرديم؟ و هر چيز زنده را از آب قرار داديم آيا پس ايمان نمى آورند؟

31- در زمين كوه هاى راسخ قرار داديم و در آن راه هاى وسيع گذاشتيم تا در راه رفتن در آن هدايت شوند.

32- آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از نشانه هاى آن رو گردانند.

33- اوست كه شب و روز و آفتاب و ماه را آفريد، همه در مدارى شناور هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 504

34- پيش از تو براى هيچ بشرى خلود قرار نداده ايم، آيا اگر تو بميرى آنها جاويدانند.

35- هر انسان طعم مرگ را خواهد چشيد، شما را با شر و خير امتحان مى كنيم و به سوى ما برمى گرديد.

36- چون كافران تو را ببينند، جز مسخره ات نگيرند و گويند. آيا اين همان است كه خدايان شما را ببدى ياد مى كند، آنها ياد كردن خداى رحمن را منكر هستند.

37- انسان از شتاب آفريده شده است، وعده هاى خود حتما به شما نشان خواهيم

داد، عجله نكنيد.

كلمه ها

رتقا: رتق بستن و منظم كردن «رتقه رتقا: سده و اغلقه». رتق در آيه مصدر به معنى مفعول است يعنى مرتوق و بسته و درهم فرو رفته و يك چيز و فشرده.

فتقناها: فتق: شكافتن. جدا كردن دو چيز متصل «فتق الشي ء»: شقه «فتقناهما»: باز كرديم و شكافتيم آن دو را.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت». راسيه: ثابت.

جمع آن راسيات و رواسى است.

تميد: ميد: اضطراب چيز بزرگ مثل اضطراب زمين. طبرسى مطلق اضطراب گفته است و گويد: «الميد: الميل يمينا و شمالا و هو الاضطراب» أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: مبادا شما را بالا و پائين ببرد.

فجاجا: فج: راه وسيع. راغب گويد: فج شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع به كار رود، جمع آن فجاج است. به معنى راه ها.

يسبحون: سبح: شنا كردن. خواه در آب باشد يا در هوا. راغب قيد سرعت را در آن قيد كرده است «يسبحون»: شنا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 505

مت: اين كلمه از باب «مات يموت» و «مات يميت» هر دو آمده است هزوا: هزو و هزء: مسخره كردن كه حكايت از تحقير مسخره شده دارد آن بر وزن عنق به معنى مسخره شده است، يعنى مصدر از براى مفعول.

عجل: (بر وزن شرف) به معنى عجله است، شايد آن كنايه از مبالغه انسان در عجله باشد، از ابو عبيده و جماعتى نقل شده كه به معنى خاك است ولى اين خلاف ظاهر است.

شرحها

در آيات گذشته شبهه وجود خدايانى غير از خدا، و معبود بودن ملائكه، نقل و رد شد لذا در اين آيات در چهار آيه اول به توحيد خدا استدلال شده و اينكه

گرداننده جهان و مدبر آن فقط خداى تعالى است بودن خدايانى جز خدا پوچ و باطل است، هر چهار آيه از يك نظام متقن و منسجم حكايت مى كند: تشكيل آسمانها و زمين، ايجاد آب كه بدون آن موجود زنده به وجود نمى آمد، استقرار زمين در اثر به وجود آمدن كوه هاى بزرگ، ايجاد راه ها در روى زمين براى انتقال از جايى به جايى، سقف محفوظ بودن آسمان كه گفته خواهد شد، به وجود آمدن شب و روز، حركت آفتاب و ماه در مدار خود، همه حاكى از آن است كه گرداننده اين نظم يك اراده و يك مشيت است و تدبير ديگرى در كار نيست و گر نه چنان كه در آيه ... لَفَسَدَتا ... گفته شد جهان به وجود نمى آمد.

آن گاه: سخن مشركان كه آن حضرت خواهد مرد و ما از دستش خلاص مى شويم و اينكه او را تحقير و مسخره مى كردند و وعده عذاب را دروغ مى پنداشتند نقل و جواب داده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 506

30- أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه مى گويد: آسمانها و زمين در اول يك چيز و درهم فرو رفته بودند خدا آن يك چيز را شكافت گسترش داد و ميان اجزاء آن فاصله ايجاد كرد و به صورت آسمانها و زمين در آورد، و آب در به وجود آمدن موجود زنده دخالت تام و تمام دارد، در اينجا چند مطلب قابل بررسى است.

اول: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا حاكى است كه اگر كفار در اينكار دقت كنند

پى بتوحيد خواهند برد، رؤيت در آيه به معنى علم است كه يكى از معانى رؤيت مى باشد و نيز معلوم مى شود كه فهميدن اين حقيقت عميق براى آنها ميسر است.

دوم: السموات جمع با الف و لام مفيد استغراق است و نشان مى دهد كه همه جهان در اول يك چيز بوده و خداوند آن يك چيز گلوله مانند را شكافته و ميان اجزاء آن فاصله ايجاد كرده و به صورت آسمانها و زمين در آورده است.

سوم: احتمال دارد اين مطلب مربوط به زمين و آسمانهاى هفتگانه آن باشد، يعنى هفت طبقه هواى محيط بر زمين كه در سوره فصلّت شرح داده خواهد شد و اللَّه اعلم.

چهارم: مراد از وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ ظاهرا آنست كه: آب در ايجاد موجود زنده دخالت تام و تمام دارد و بدون آب، حيات و موجود زنده ممكن نيست، نه آنكه همه چيز از آب به وجود آمده است، «حى» صفت «كل شى ء» است و تقدير آن «كل شى ء حى جعلناه من الماء» مى باشد.

پنجم: تفكر در تشكيل آسمانها و زمين، انسجام آنها، تأثير متقابل آن دو در يكديگر، تشكيل آب، ايجاد موجودات زنده از آن، نشان مى دهد كه فقط تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 507

يك اراده در آنها نافذ است و گر نه دو تدبير متفاوت سبب فساد آنها مى شد، پس آيه، دليل مستقلى بر توحيد است، لذا در آخر به صورت توبيخ فرموده: أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.

ششم: در زمينه آيه رواياتى از ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده كه در تفسير برهان مطالعه فرمائيد.

از جمله از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«كانت السماء رتقا لا تنزل

المطر و كانت الارض رتقا لا تنبت الحب».

31- وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.

دليل ديگرى است بر توحيد كه سرپرستى و اداره جهان در دست يك خداست خدا پوسته زمين را با كوه ها ميخكوب كرده است، و گر نه تموج درياى عظيم مركز آن پوسته زمين را كه پيش از شصت كيلومتر ضخامت ندارد، پيوسته بالا و پائين مى برد و زندگى را فلج مى كرد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در خطبه اول نهج البلاغه فرموده:

«و وتّد بالصخور ميدان ارضه»

يعنى با صخره ها اضطراب زمين اش ميخكوب كرد.

رجوع شود به سوره (نحل آيه 15) در سوره لقمان/ 10 نيز خواهد آمد «ان تميد» تقديرش «كراهة ان تميد او حذرا من ان تميد» است، به نظر مى آيد از كلمه رواسى، ريشه هاى كوه ها نيز در نظر است، كه ريشه كوه ها از خود كوه ها مفصلتر است، و «رسو» كه رسوخ هم معنى شده به اين مطلب دلالت دارد.

وانگهى: اگر زمين به صورت ديوارهاى سنگى آفريده مى شد، كسى نمى توانست از جايى بجايى برود، هموار بودن آن و ايجاد راه ها يكى ديگر از دلائل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 508

نفوذ مشيت و تدبير خدايى است، منظور از «يهتدون» به احتمال قوى راه يافتن مردم از نقطه اى به نقطه اى است.

اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است مانند وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً نوح/ 20، اين آيه، آيه ما نحن فيه را كاملا روشن مى كند كه خدا زمين را گسترده كرد تا در آن به راهها وارد شويم و اگر مثل ديوارها بود امكان نداشت.

هكذا آيه: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً

وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا طه/ 53 به هر حال، آيه شامل دو دليل از راه علت نمايى و غرض است، همانطور از ديدن يك ميز مثلا مى فهميم تدبيرى در آن به كار رفته و سازنده غرضى داشته است در اين آيه نيز مطلب همين است «سبلا» در آيه ما نحن فيه بدل است از «فجاجا» و در آيه نوح. فجاجا وصف «سبلا» مى باشد.

32- وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ.

منظور از «السماء» ظاهرا مطلق آسمان است اعم از هوا، ستارگان، و غيره كه مانند سقفى بر بالاى زمين هستند و از خلل و خارج شدن از مدارات و نظامها است، نظير: إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا فاطر/ 41، كه اگر خدا حفظ نمى كرد از جاى خود زايل مى شدند و نظام به هم مى خورد و نظير: وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ حج/ 65.

منظور از «آياتها» ظاهرا آفتاب، ماه، اشعه، بارانها و ساير آياتى است كه در تأمين زندگى در روى زمين اثر تام و تمام دارند نظير وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ يوسف/ 105.

تكميل زندگى روى زمين با اسباب آسمانى، انسجامى كه ميان آسمان و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 509

موجود است دليل بارزى از تدبير خدا و نفوذ مشيت او در جهان است اگر طاغيان در آنها تدبر كنند پى به وجود خدا و الوهيت او خواهند برد و از اصنام و طاغوتها دست خواهند برداشت.

33- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

مى شود گفت: شب و

روز و آفتاب و ماه بيان «آياتها» در آيه سابق هستند در هر حال وجود اين عوامل كه زندگى بدون آنها ميسر نبوده و نيست بهترين دليل وجود تدبير و توحيد است، از كُلٌّ فِي فَلَكٍ ... معلوم مى شود كه شب و روز در اطراف زمين حركت مى كنند، منظور از فلك، مدار است.

34- وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آنست كه مشركان مى گفتند: آن حضرت مى ميرد و ما از او آسوده مى شويم، نظير: أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ طور/ 30، اين آيه در جواب مى گويد: مگر پس از مرگ تو آنها هميشه خواهند ماند تا با نبودن تو (بزعم خودشان) به راحتى برسند، ما براى هيچكس خلود قرار نداده ايم بلكه تو خواهى مرد، آنها نيز خواهند مرد، على هذا اين گفته آنها پندارى بيش نيست، در آيه بعدى فرموده: زندگيشان در هر حال خالى از فتنه و امتحان نخواهد بود و شايد مراد از آن باشد كه در صورت نبودن تو باز راحت نخواهند بود وانگهى: گريزى ندارند از اينكه بسوى ما بازگردند و زير حساب قرار گيرند.

35- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

خلاصه در اين دو آيه، به گفته آنها سه جواب داده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 510

اول: با مردن تو، آنها مخلّد نخواهند بود تا (به خيال خود) راحت شوند.

دوم: اگر پس از تو مقدارى هم ماندند، زندگيشان خالى از آزمايش و خير و شرّ نخواهد بود.

سوم: بالاخره اگر هم مقدارى بمانند پيش ما برمى گردند و حساب پس

مى دهند.

منظور از «نفس» در آيه شخص و انسان است نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً حاكى است كه مرض و فقر و صحّت و غنى، عواملى هستند كه انسان با آنها آزمايش مى شود و در مسير تكامل يا حضيض ذلت مى افتد، ابتلاء با خير و شر جز سير در راه كمال يا شقاوت نمى تواند باشد، لازمه اين امتحان همان رجوع الى اللَّه است، و گر نه صرف امتحان فائده اى نخواهد داشت، لذا فرموده: وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

«فتنه» ظاهرا مفعول مطلق است و تقدير آيه «نفتنكم بالشر و الخير فتنة» مى باشد.

36- وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ.

جمله أَ هذَا الَّذِي ... مصداق مسخره است و تقدير آن «يقولون أ هذا الذى ...» ميباشد، جمله وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ ... حال است از فاعل «يقولون» كه گفته شد، يعنى اين سخن را در حالى مى گويند كه بياد كردن خداى رحمن كافر مى باشند و خدا را با اين صفت كه رحمت و فيضش، همه جا را پر كرده است ياد نمى كنند و خلاصه: از اينكه مى گويى: خدايان آنها لا يضر و لا ينفع است ناراحت مى شوند ولى از ياد نكردن خداى رحمن ناراحت نيستند، بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 511

گويند: مراد از ذكر، قرآن است.

37- خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.

آيه در رابطه با وعده هاى عذاب است كه آن حضرت مى داد، منظور از خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ شايد آن باشد كه انسان چنان با عجله است گويى از عجله آفريده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 512

انبياء سوره (21) آيه 38- 47

[سوره الأنبياء (21): آيات 38 تا 47]

اشاره

وَ

يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42)

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 513

38- مى گويند: اگر راستگوييد اين وعده كى خواهد بود؟

39- اى كاش كفار مى دانستند وقتى را كه آتش را از چهره و پشتهاى خود كنار نتوانند كرد، و شفاعت كرده نمى شوند.

40- بلكه عذاب ناگهان به آنها مى آيد و مبهوتشان مى كند، نتوانند آن را برگردانند و مهلت داده نمى شوند.

41- به پيامبرانى پيش از تو استهزاء شد، استهزاء كنندگان را همان عذابى كه مسخره مى كردند در گرفت.

42- بگو: كدام كس شما را در شب و روز از عذاب رحمان حفظ مى كند، بلكه آنها از ذكر پروردگارشان روگردان هستند.

43- يا آنها را جز ما خدايانى است كه از

عذاب ما منعشان مى كنند، آنها يكديگر را يارى نتوانند و از طرف ما يارى نشوند.

44- بلكه ابنان و پدر ايشان را متاع داديم تا عمرشان زياد شد آيا نمى داند كه ما به زمين مى آئيم و آن را از اطرافش ناقص مى كنيم، آيا آنها غالبند؟

45- بگو: من فقط شما را با وحى مى ترسانم اما كرها چون انذار شوند دعوت را نمى شنوند.

46- اگر وزشى از عذاب پروردگارت به آنها رسد حتما خواهند گفت: اى واى بر ما ما ظالمان بوديم.

47- براى روز قيامت ميزانهاى عدالت را مى نهيم، به هيچ كس ظلم نمى شود و اگر عمل به وزن دانه خردل هم باشد آن را مى آوريم، كافى است كه ما حسابگريم.

كلمه ها

وعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شر هر دو به كار رود گويند «وعدته بنفع او ضر».

تبهتهم: بهست (بر وزن عقل): تحيّر، بهتان دروغى است كه شخص را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 514

مبهوت و متحيّر مى كند.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق به حيقا: احاط به». راغب گويد: گفته اند: اصل آن حقّ است قاف اوّل به ياء قلب شده يكلؤكم: كلائة: حفظ و نگهدارى. «كلائه اللَّه: حفظه و حرسه» «يكلؤكم»: حفظ مى كند شما را.

نفخة: نفخ: وزيدن. «نفخ الريح نفخا: هبّت» نفخة براى وحدت است يعنى: يك وزيدن.

مثقال: چيزى است كه با آن وزن مى كنند (سنگ) و نيز مثقال به معنى وزن الشي ء (سنگينى) است.

خردل: علفى است كه تخمهاى سياه و بسيار ريز دارد، در المنجد آمده:

«نبات له حب صغير جدا اسود».

اقرب الموارد آن را خود دانه گفته است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: انبياء/ 46، لقمان/ 16.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته: در اين آيات، از سخن مشركان كه به طور تحقير مى گفتند: قيامت كى خواهد بود جواب داده شده و نسبت به كافران انذار و به آن حضرت تسليت و حقائق ديگرى نيز آمده است.

38- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

منظور از الوعد، وعده آخرت است كه از آيه سابق فهميده شده، فاعل «يقولون» مشركان و فاعل «كنتم» مؤمنان است، اين آيه مجموعا هفت بار در قرآن مجيد بمناسبتهايى تكرار شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 515

39- لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.

جواب سخن مشركان است «لو» به معنى تمنّى (اى كاش) و

«حين» مفعول «يعلم» مى باشد.

چنان كه در مجمع البيان است، ظهور آيه در آنست كه آتش از پس و پيش به آنها حمله كرده و آنها را احاطه مى كند به طورى كه نه قدرت دفع آن را دارند و نه به يكديگر يارى مى توانند بكنند، يا اينكه به وسيله شفاعت شافعان يارى كرده نمى شوند.

40- بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ در الميزان فرموده: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً اعراض است از «لا يكفون» نه از «لو يعلم» و نه از مقدّرى مانند «لا تأتيهم الآيات بحسب اقتراضهم بل تأتيهم بغتة». قول الميزان صحيح است، زيرا آمدن آتش مربوط به قيامت است وقتى كه مشركان در عذاب واقع شده اند، پس منظور آنست كه: آتش را از صورت و پشت خود نگهدارى نتوانند كرد زيرا كه ناگهان و از محلّى كه نمى دانند حمله مى كند مى خواهند از محلّى جلوش را بگيرند ولى از محلّ ديگرى هجوم مى آورد كه از ديدن آن مبهوت مى شوند و كسى به يارى آنها نمى آيد. جمله اخير راجع به نفى شفاعت است.

41- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

اشاره است به وعده عذاب دنيوى كه از طرف آن حضرت به مشركان وعده مى شد، منظور از «ما» عذابى است كه منكران نبوت آن را مسخره مى كردند.

يعنى عذابى كه آن را مسخره مى كردند همان عذاب آنها را گرفت: قوم تو نيز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 516

كه وعده عذاب را مسخره مى كنند همان سرنوشت را خواهند داشت.

42- قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ.

يعنى اگر خدا بخواهد عذابتان كند هيچ

كس نمى تواند شما را در شب و روز از عذاب خدا حفظ كند.

آرى كسى حفظ نتواند كرد ولى آنها از تذكر و نصيحت پروردگارشان روگردانند، مى تواند منظور از «ذكر» قرآن باشد.

43- أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ.

يعنى: مشركان جز ما خدايى ندارند كه آنها را از عذاب ما، مانع شوند.

لفظ تَمْنَعُهُمْ- مِنْ دُونِنا هر دو وصف «آلهه» است، آن گاه در جواب اين سخن فرموده: آنها خدايانى ندارند كه از عذاب ما منع كنند زيرا كه خدايان آنها يكديگر را نتوانند كمك كنند و از ما نيز يارى كرده نميشوند، پس چطور مى توانند مشركان را از عذاب ما، مانع شوند؟

44- بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ.

يعنى: جز ما خدايانى ندارند بلكه علّت طغيان و عصيان آنها، آنست كه اينها و پدرانشان را مدت زيادى نعمت داديم، زندگى مرفّه مغرورشان نمود، ولى بايد متوجه باشند كه دستور ما پيوسته به زمين مى آيد و گروهى را از بين مى بريم، اين مشركان نيز دچار چنين سرنوشتى خواهند شد كه آنها بر مقدرات ما غلبه نتوانند كرد، منظور از نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها ... هلاك شدن مردم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 517

به طور دسته جمعى است، يعنى امتى را بعد از امتى از روى زمين برمى داريم، وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34، بقيه كلام در سوره رعد آيه 41 ديده شود.

45- قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ اين آيه مى گويد:

اشكال در دين من نيست كه قبول نمى كنيد، بلكه اشكال در شما است كه گوش شنوا نداريد، عناد و لجاجت گوش شما را كر نموده است، من شما را با وحى آسمانى انذار مى كنم، در آن نقضى نمى تواند وجود داشته باشد، اما انسانهاى ناشنوا موقع انذار، دعوت را نمى شنوند.

46- وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

اين آيه حاكى است كه آنها فقط پس از رسيدن عذاب بيدار مى شوند و اقرار به ظلم مى كنند ولى آن وقت فائده اى به حالشان ندارد، نظير: فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88.

47- وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ.

اين آيه اشاره به دقت حسابرس در روز قيامت است «القسط» وصف موازين است و تقدير آن «ذوات القسط» مى باشد، فاعل «كان» عمل است كه از موازين فهميده مى شود، يعنى اگر عمل انسان به وزن دانه خردل هم باشد آن را خواهيم آورد، على هذا هيچ كسى مظلوم نخواهد شد، نه نيكوكاران در رابطه با كم شدن پاداش و نه بدكاران در رابطه با اضافه شدن كيفر. در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 درباره توزين اعمال به طور مفصل صحبت شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 518

در بعضى از روايات آمده كه ميزان اعمال در روز قيامت انبياء و اوصيا هستند در تفسير برهان از معانى الاخبار صدوق نقل كرده كه هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام از موازين قسط سؤال كرد فرمود:

«هم الانبياء و الاوصياء»

و از كافى نقل كرده:

«قال الانبياء

و الاوصياء»

و از روايت ابن شهر آشوب از امام صادق عليه السّلام نقل نموده:

«قال الرسل و الأئمه من آل بيت محمّد عليهم السّلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 519

انبياء سوره (21) آيه 48- 73

[سوره الأنبياء (21): آيات 48 تا 73]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50) وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52)

قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (55) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57)

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62)

قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67)

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (69) وَ

أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (72)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 520

48- به موسى و هارون كتابى داديم كه ميان حق و باطل فرق مى گذاشت و براى اهل تقوى نور و بيدارى بود.

49- كسانى كه از پروردگارشان در غيبت مى ترسند و از روز قيامت بيمناكند

50- اين قرآن ذكر پر فائده ايست كه نازل كرده ايم، آيا شما منكر آن هستيد؟!

51- به ابراهيم پيش از موسى بينش مخصوص خودش را داده و به آن دانا بوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 521

52- وقتى كه به پدر و قوم خويش گفت: اين مجسمه ها كه مى پرستيد چيستند؟

53- گفتند: پدرانمان را يافتيم كه به آنها عبادت مى كردند.

54- گفت: يقينا شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.

55- گفتند: آيا سخن حق آورده اى يا از شوخى كنندگانى؟

56- گفت: بلكه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريده و من بر اين مطلب از گواهانم.

57- به خدا حتما بتهاى شما را كارى مى كنم پس از آنكه پشت كنان روگردانيد.

58- بتها را تكه تكه كرد مگر بزرگ آنها را، تا به سوى آن برگردند.

59- گفتند: چه كسى اين كار را با خدايان ما كرده حتما او از ظالمان است.

60- گفتند: جوانى شنيديم كه آنها را به بدى ياد مى كرد و به او ابراهيم مى گفتند.

61- گفتند: او را پيش چشم مردم بياوريد تا به گفته او گواهى دهند.

62- گفتند: اى ابراهيم

آيا تو با خدايان ما اينكار كرده اى؟

63- گفت: بلكه اينكار را بزرگ آنها كرده است اگر سخن مى گويند از خودشان بپرسيد

64- آنها به انديشه خود برگشته و گفتند: شما ظالمان هستيد (نه ابراهيم).

65- سپس بر سرشان وارونه شدند كه مى دانى اينها سخن نمى گويند.

66- گفت: پس آيا عبادت مى كنيد جز خدا آنچه را كه به شما نه نفعى مى دهند و نه ضررى مى رساند.

67- اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد آيا نمى فهميد؟

68- گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر يارى كننده ايد.

69- گفتيم: اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش.

70- خواستند به او حيله كنند. زيانكارترشان كرديم.

71- او و لوط را به سوى زمينى كه در آن براى مردم بركت گذاشته ايم، نجات داديم.

72- اسحاق و يعقوب را به او عطيه داديم و همه را نيكوكاران گردانديم.

73- آنها را پيشوايانى گردانديم كه مردم را به امر ما هدايت مى كردند و به آنها عمل خوب ها و اقامه نماز و دادن زكاة را وحى كرديم و براى ما بندگان عابد بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 522

كلمه ها

فرقان: در اصل مصدر است ولى به معنى اسم فاعل به كار رفته است يعنى فارق بين الحق و الباطل.

مشفقون: شفق (بر وزن شرف): سرخى مغرب بعد از غروب، اشفاق اگر با «من» آيد معنى خوف مى دهد، طبرسى آن را «خوف از وقوع مكروه با احتمال عدم وقوع» گفته است.

رشد: هدايت، نجات، صلاح، كمال، بعيد نيست منظور از آيه، درك و كمال يا هدايت باشد، تماثيل: مجسمه ها. مفرد آن تمثال است. راغب گويد: «التمثال: الشي ء المصور».

عاكفون: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم. «العكوف: الاقبال على الشي ء و

ملازمته على سبيل التعظيم» عاكفون: ملازمت كنندگان به عبادت.

لاعبين: لعب فعلى است كه مقصد صحيحى در آن نيست لاعب: بازى گر و كسى كه از كار خود مقصد صحيحى ندارد و خودش را مشغول مى كند.

مدبرين: دبر (بر وزن عنق): عقب، مقابل جلو. مدبر: كسى كه پشت مى كند.

جذاذ: جذ: شكستن. پراكندن و بريدن. جذاذ به معنى مجذوذها و شكسته شده ها است.

نكسوا: نكس: وارونه كردن. «نكسه نكسا: قلّبه على رأسه و جعل اسفله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 523

اعلاه» منظور از آن در آيه، گذاشتن باطل بجاى حق است.

اف: كلمه اى است كه دلالت بر انزجار دارد.

اسفلين: اسفل: پائين تر، منظور از آن «مغلوب» است.

نافلة: عطيه. نفل (بر وزن عقل) به معنى زياد است، نماز نافله را از آن نافله گويند كه زائد بر واجب است ايضا به معنى عطيه آمده است، مراد از آيه همان است.

خيرات: خير به معنى اختيار شده است، خيرات جمع آن است، چيزهاى پسنديده و اختيار شده.

شرحها

در آيه سوم از اين سوره خوانديم كه مشركان مى گفتند: هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ ... سپس در آيه هفتم در جواب آن خوانديم كه:

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ ... اين از سنن لا يتغيّر خداست كه پيامبران را از بشر مبعوث كند، در اين زمينه حالات عده اى از رسولان الهى آمده است، در اين آيات، شرح حالات موسى و ابراهيم را مى خوانيم.

48- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ در اين آيه و آيات بعدى، قرآن مجيد در هدايت بودن با تورات اصلى مقايسه شده است و شايد علّت جلو آمدن حالات موسى از ابراهيم

عليه السّلام همين است منظور از فرقان و ضياء و ذكر، تورات است كه تورات در زمان خود فارق بين الحق و الباطل و نور بود كه ظلمات شرك و كفر از بين مى برد و قلوب را نورانى مى كرد و ذكرى از جانب خدا بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 524

ضياء و ذكرا نكره آمده و ظاهرا هر دو راجع به «متقين» است كه فقط آنها از تورات بهره مى برند، امّا فرقان با الف و لام راجع به همه ميباشد (از الميزان) در جاى ديگر درباره تورات آمده: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ مائده/ 44.

49- الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ.

اين آيه وصف متقين در آيه سابق است، منظور از «خشى بالغيب» خشيت در غيبت از عذاب خداست، مؤمن با آنكه عذاب خدا از او غائب است باز از عذاب مى ترسد مانند ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ يوسف/ 52 لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ مائده/ 94، على هذا باء به معنى فاء است، ما در دنيا در غيبت از عذابيم. بعيد نيست كه وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ عبارت اخراى صدر آيه باشد.

50- وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ مبارك به معنى پرفائده است كه بركت به معناى فائده مى باشد، منظور از «انتم» مشركان مكه است.

51- وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ.

لفظ «من قبل» راجع به موسى و هارون است يعنى جريان موسى و هارون عجب نيست كه پيش از آنها به ابراهيم نيز رشد و درك را داده بوديم، غرض از رشد ظاهرا درك و بينش فطرى است كه خدا

به آن درك مخصوص دانا بود.

شايد اين آيه عبارت اخراى وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 باشد، اضافه رشد به ابراهيم دليل مخصوص بودن آنست.

52- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 525

در ذيل آيه إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 در نكته ها گفته شد كه آزر پدر ابراهيم نبود بلكه جد امى يا عموى آن حضرت بود و اسم پدر آن حضرت تاريخ بود، تورات آن را تارح با حاء مهمله گفته است. «ما هذه» سؤال از حقيقت و ماهيت آنهاست تا در جواب معلوم شود كه عبادت چيز جامد و بيجان، سفاهت است، مشركان كه متوجه اينكار بودند، جواب دادند كه كار پدرانمان چنين بوده است.

53- قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ آنها مى دانستند كه نخواهند توانست اثبات كنند كه بتها كاره اى هستند لذا به استدلال عاطفى پرداخته و گفتند: پدرانمان را در عبادت آنها يافته ايم، ابراهيم در جواب فرمود: هم شما و هم پدرانتان در اشتباهيد.

54- قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ علّت اين گمراهى همان است كه در آيه 66 فرموده: أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ.

55- قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ از سخن ابراهيم تعجب كرده و گفتند: آيا جدى مى گويى يا اين سخن را ملعبه و مشغوليت كرده اى؟ و شوخى ميكنى؟

56- قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ گفت: پروردگار شما كه بايد او را پرستش كنيد همانست كه آسمانها

و زمين را آفريده و پرورش مى دهد و من به اين حقيقت اقرار مى كنم يعنى حرفم جدى است و شوخى نمى كنم آن وقت اضافه فرمود كه:

57- وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 526

گويى منظورش آن بود كه به سر اصنام شما بلا مى آورم و آنها نمى توانند از خود دفاع بكنند و بر شما معلوم مى شود كه كارى از آنها ساخته نيست احتمال قوى آنست كه اين سخن را در ضمير خود گفته باشد، زيرا چنين خطابى بر آنها در آن روز، مشكل و دور از احتياط بود و از سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ نيز استفاده مى شود والا مى گفتند: شنيديم كه ابراهيم قبلا چنين وعده اى كرده بود بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ يعنى: بعد از آنكه پشت كنان از بتخانه يا از شهر بر گرديد، از اين معلوم مى شود كه آنها در روز معين شهر يا بتخانه را خالى گذاشته و به مراسمى مى رفته اند نظير عيد و مانند آن. طبرسى فرموده: گويند: آنها در هر سال عيدى داشتند، وقت برگشتن از آن به سوى بتها مى آمدند و به آنها سجده مى كردند.

58 و 59- فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ لفظ «لعل» به معنى «تا» است نه به معنى «شايد» ضمير «اليه» راجع به «كبيرهم» است نه بابراهيم، منظور آن حضرت اين بود كه بت بزرگ را متهم كنند كه او اينها را تكه پاره كرده است و در عين حال مى خواسته براى بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا زمينه چينى كند، لفظ «من» در جمله «من فعل» ظاهرا استفهام است و آيه بعدى آن را

تأييد مى كند.

60- قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ منظور از «يذكرهم» به بدى ياد كردن است يعنى آنها را تخطئه مى كرد و عيب مى گرفت و مى گفت: «لا يضر لا ينفع» هستند تقدير ابراهيم «هو ابراهيم» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

61- قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 527

منظور از «يشهدون» ظاهرا گواهى دادن است يعنى: گفتند: ابراهيم را پيش چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند كه بگوش خود شنيده اند، ابراهيم از بتها به بدى ياد مى كرد.

62 و 63- قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ لفظ «بآلهتنا» نشان مى دهد كه آنها ابراهيم را بت پرست نمى دانستند.

اينكه فرمود: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ سخن جدى نيست تا دروغ باشد اينگونه كلمات در مخاصمات مشهور است آن براى الزام خصم بود، يعنى: شاهد حال حكايت مى كند كه اين عمل كار بت بزرگ است. اگر سخن گفتن بلد هستند از خودشان بپرسيد، در صحيح بخارى جزء 4 باب قول اللَّه: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا از ابو هريره نقل كرده ابراهيم دروغ نگفت مگر در سه مورد دو تا براى خدا و يكى براى زنش ساره، و آنجا كه گفت إِنِّي سَقِيمٌ و آنجا كه گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا و آنجا كه گفت: ساره خواهر من است.

ناگفته نماند: ابو هريره از اين غلطها بسيار كرده است 64- فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ اين اشاره بتأثر آنها از جواب آن حضرت است و اين كلام در ضمير آنها بوده است و در ضمير خودشان گفته اند كه ابراهيم در

اينكارش ظالم نيست بلكه ظالم مائيم كه اين موجودات بيجان را پرستش مى كنيم فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ يعنى به باطل خود برگشته و انديشه كردند، اينكه گفته اند: به يكديگر برگشتند ظاهرا درست نيست.

65- ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ يعنى باطل را بجاى حق گذاشتند، به عبارت ديگر در حال تفكر و ملامت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 528

خود، حق در بالاى قلب آنها و باطل در پائين آن بود ولى وقتى كه وارونه شدند باطل بالا آمد و حق در پائين ماند، آن وقت باطل را مستمسك قرار داده و گفتند مى دانى كه اينها سخن نمى گويند و اين حرف تو نشان مى دهد كه تو بتها را شكسته اى. «ما» مشابه، به «ليس» است.

66 و 67- قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ اينجاست كه معلوم مى شود: كه نظر ابراهيم آن نبود كه بگويد: من بتها را نشكسته ام بلكه مى خواسته آنها را در منطق مجاب كند آن گاه مى گويد كمترين چيزى كه از يك معبود متوقع است آن است كه از پرستش كنندگان دفع ضرر كند و جلب منفعت نمايد ولى بتهاى شما اينكار هم نمى توانند پس از ابطال معبود بودن بتها از آنها و اصنامشان، اظهار تنفر كرده و با كلمه: أَ فَلا تَعْقِلُونَ آنها را توبيخ نموده است.

68- قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ نتيجه ابطال دليلشان آن بود كه آن حضرت را در شكستن بتها ظالم ندانند و خاضع شوند ولى از لجاجت خود دست برنداشته و گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و

خدايانتان را يارى كنيد، مفعول «فاعلون» نصرت است يعنى اگر هستيد نصرت كننده خدايان.

69 و 70- قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ لفظ «كونى» امر تكوينى است كه خدا با آن امر، اثر آتش را از آتش برداشت و در نتيجه براى ابراهيم خنك و سالم شد، اهل شهر حقيقت امر را ندانستند، فقط پس از چند روز كه آتش خاموش شد ديدند ابراهيم صحيح و سالم در شهر گردش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 529

مى كند نتيجه آنكه: آنها خواستند ابراهيم را با آتش اعدام كنند ولى تيرشان به سنگ خورد. زيانكار بودند، زيانكارتر شدند.

در روايات شيعه و اهل سنت آمده كه ابراهيم را در منجنيق گذاشته و بآتش انداختند.

در تفسير برهان در روايت امام باقر عليه السّلام هست:

«فقال للنار كونى بردا فاضطربت اسنان ابراهيم صلّى اللَّه عليه حتى قال اللَّه عز و جل و سلاما على ابراهيم ...»

يعنى چون خدا به آتش گفت: سرد باش چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم از سرما لرزيد خدا فرمود: «و سلاما».

در علل الشريع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لما القى ابراهيم عليه السّلام في النار تلقاه جبرئيل في الهواء و هو يهوى فقال يا ابراهيم أ لك حاجة؟ فقال امّا اليك فلا» (الميزان).

71- وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ از لفظ «نجيناه» روشن مى شود كه ابراهيم را از آن ديار بيرون كرده اند در روايت امام صادق عليه السّلام آمده است:

«فامر نمرود أن ينفوا ابراهيم من بلاده»

لوط خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه به او ايمان آورد فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي

مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي عنكبوت/ 26، منظور از «ارض مبارك» سرزمين شام و فلسطين است كه چندين بار به لفظ «باركنا» در قرآن مجيد آمده است.

72- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ نافلة به معنى عطيه است، اسحاق پسر ابراهيم و هكذا اسماعيل هر دو بعد از خروج ابراهيم از بابل، متولد شده اند، آنهم در حال پيرى آن بزرگوار الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ابراهيم/ 39، يعقوب پسر اسحاق است عطيه بودن آنها در اثر «صالحين» بودنشان بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 530

73- وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ ضمير «هم» راجع به ابراهيم، اسحق و يعقوب است لفظ يَهْدُونَ بِأَمْرِنا شايد براى آنست كه آنها از جانب خود مردم را نمى خواندند بلكه با دستور ما و زير فرمان ما، مردم را هدايت مى كردند، الميزان «اوحينا» را حمل بر وحى باطنى كرده نه وحى تشريعى، يعنى آنها با دلالت باطنى و عنايت الهى پيش از وحى تشريعى كارهاى خير را انجام مى دادند، على هذا آن باعث شد كه خدا مقام امامت به آنها بدهد.

مؤيّد قول الميزان آيه: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ سجده/ 24، است كه لَمَّا صَبَرُوا در جاى وَ أَوْحَيْنا آمده است و نشان مى دهد كه پيش از امام شدن در اطاعت از فرمان حق خويشتن دارى مى كرده اند.

ولى اين مى ماند كه آنها نماز و زكاة را با وحى باطنى چطور مى دانسته اند؟

على هذا بهتر است گفته شود كه وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ در

جاى لَمَّا صَبَرُوا است نه «اوحينا» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 531

[سوره الأنبياء (21): آيات 74 تا 91]

اشاره

وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (78)

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (82) وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ (84) وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85) وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86) وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)

وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ

وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90) وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (91)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 532

74- به لوط حكم و علم داديم و او از شهرى كه كارهاى پليد مى كرد نجات بخشيديم، كه آنها مردمان بدكار و فاسق بودند.

75- لوط را به رحمت مخصوص خويش داخل كرديم كه از نيكوكاران بود.

76- ياد كن نوح را كه پيش از آنها ما را ندا كرد، او را اجابت كرديم، او و اهلش را از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 533

اندوه بزرگ نجات داديم.

77- و وى را از قومى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند نجات داديم كه آنها قوم بد كارى بودند: لذا همه شان را غرق كرديم.

78- داود و سليمان را ياد آر، وقتى كه درباره زراعت قضاوت مى كردند كه گوسفند آن قوم شب هنگام زراعت را چريده بود، ما به حكمشان شاهد بوديم.

79- قضاوت را به سليمان تفهيم كرديم و بهر دو حكم و علم داده بوديم، كوه ها و پرندگان را مسخر كرديم كه با داود تسبيح مى گفتند، ما اين كار را مى كرديم.

80- به داود صنعت زره بافى ياد داديم تا شما را از شدت جنگ حفظ كند، آيا باين نعمت شكر گزاريد؟

81- باد تند را براى سليمان مسخر كرديم كه به فرمان او به طرف زمينى كه در آن بركت گذاشته ايم، مى وزيد و ما به هر چيز دانا بوده ايم.

82- بعضى از شياطين براى سليمان غواصى مى كردند، كارى غير از آن نيز مى كردند، ما آنها را از نافرمانى

حفظ مى كرديم.

83- ايوب را ياد آر، آن دم كه خدايش را ندا كرد، مرا گرفتارى رسيد، تو ارحم الراحمينى

84- دعاى او را اجابت كرديم، گرفتاريش را زايل نموديم، اهلش و مانند اهلش را به او داديم، رحمتى بود از جانب ما و تذكرى بود براى بندگان عبادتگر.

85- اسماعيل، ادريس، ذا الكفل را ياد آر، كه همه از صابران بودند.

86- آنها را به رحمت مخصوص خويش داخل كرديم كه از نيكوكاران بودند.

87- ياد كن يونس را آن دم كه خشمناك از شهر بيرون رفت، گمان كرد كه بر او سخت نخواهيم گرفت در ميان تاريكها فرياد كشيد: جز تو معبودى نيست منزهى من از ستمكاران شدم.

88- دعاى او را اجابت كرديم او را از آن اندوه نجات داديم مؤمنان را اين چنين نجات مى دهيم.

89- زكريا را ياد كن، وقتى كه ندا كرد. پروردگارا مرا تنها مگذار، تو بهترين وارثان هستى.

90- دعاى او را اجابت كرديم، باو يحيى را داديم زنش را براى او اصلاح كرديم آنها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 534

در كارهاى خوب بر يكديگر سبقت مى گرفتند و ما را از روى رغبت در ثواب و ترس از عقاب مى خواندند و بر ما خاشع بودند.

91- ياد كن مريم را كه دامن خود را پاك نگاه داشت از روح خود در آن دميديم، او و پسرش را معجزه اى براى مردمان گردانديم.

كلمه ها

خبائث: خبيث: پليد. جمع آن خبائث است، خبث (بر وزن قفل):

ناپاكى و پليدى، «خبث خبثا: ضد طاب».

سوء: (بفتح سين) مصدر است بمعنى بدى (و بضم معين) اسم است به معنى بد. آن در آيه مصدر به معناى فاعل است يعنى «بد».

كرب: اندوه شديد. راغب و

جوهرى قيد شدت را افزوده اند ولى قاموس اندوه مسلّط بر نفس گفته است.

نفشت: نفش: پراكنده شدن طبرسى فرموده: نفش غنم و ابل آنست كه در شب پراكنده شده و بدون چوپان بچرد.

لبوس: بفتح لام به معنى زره است. طبرسى فرموده: لبوس اسم سلاح است در نزد عرب، زره باشد يا جوشن يا شمشير يا نيزه و گويند به معنى زره است.

بأس: در اصل به معنى شدت و سختى است، در آيه به معنى جنگ است كه از مصاديق شدت مى باشد.

عاصفة: عصف: شدت الرِّيحَ عاصِفَةً يعنى باد شديد آن به معنى برگ و و كاه نيز آيد.

يغوصون: غوص: فرو رفتن در آب يَغُوصُونَ لَهُ: براى او غوّاصى مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 535

ضر: راغب و جواهرى گويند: ضر (بضم اول) به معنى بد حالى است «الضر: سوء الحال» راغب اضافه مى كند: اعم از آنچه در نفس باشد يا در بدن تا در مال.

كشفنا: كشف: اظهار و ازاله. در آيه به معناى دوم است.

ذو الكفل: نام پيغمبرى است كه در قرآن فقط نام او آمده است نه شرح حالش انبياء/ 85، ص/ 48.

ذا النون: راغب گويد: نون به معنى ماهى بزرگ است امّا مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهى گفته اند، منظور از ذو النون حضرت يونس است كه ماهى او را بلعيد.

نقدر: قدر: به معنى توانايى و تنگ گرفتن است، در آيه معنى دوم مراد است، به معنى اندازه گيرى نيز آيد.

رهبا: رهب: ترس «الرهبة و الرهب: مخافة مع تحرز و اضطراب» ولى بسيارى، مطلق ترس گفته اند.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع:

شرحها

در رابطه با آيه: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ ... در

اين آيات عده اى از پيغمبران الهى ذكر شده اند و آنها عبارتند از لوط، نوح، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذو الكفل، يونس، ذكريّا، يحيى و عيسى در بعضى مقدارى از احوال آنها ذكر شده و در بعضى فقط به ذكر نام آنها اكتفاء شده است، معلوم مى شود كه آمدن پيامبران از بشر، يك سنت خدايى است، ديگر به سخن مشركان كه مى گفتند: هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... جايى نمى ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 536

74- وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ مشروح حالات لوط در سوره هود و حجر گذشت او خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه با او از بابل به فلسطين آمد و در محلى كه اكنون مملكت «اردن» است به رسالت مبعوث گرديد «1» حُكْماً وَ عِلْماً هر دو نكره اند و دلالت بر خصوصيت دارند مراد از «حكم» حكومت و قضاوت و يا حكمت و بينش است، غرض از «علم» ظاهرا علم مخصوص پيامبران است قريه همان شهر «سدوم» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است، خبائث كارهاى پليدى بود كه انجام مى دادند از قبيل لواط و غيره، از نسبت «تعمل» به قريه منظور اهل قريه است «فاسقين» خبر بعد از خبر است تقدير «و لوطا»، «آتينا لوطا» مى باشد.

75- وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ شايد مراد از رحمت، امامت و ولايت باشد، چنان كه در وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً گذشت. إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ تعليل ادخال در رحمت است.

76- وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ تفصيل حالات نوح

در سوره هود گذشت، تقدير آن «اذكر نوحا» است، مراد از ندايش همانست كه آمده: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ قمر/ 10، «من قبل» مى شود اشاره به قبل از ابراهيم و ديگران باشد، كرب عظيم همان زحمات نهصد و پنجاه ساله بود كه از مردم ديد، زنش از «اهله» مستثنى است كه او نيز

__________________________________________________

(1) تورات او را برادرزاده ابراهيم گفته است، طبرسى نيز ذيل آيه 71 سوره انبياء و 86، انعام آن را پذيرفته است ولى ذيل آيه 26 عنكبوت از جمهور مفسران نقل كرده كه او خواهر زاده ابراهيم بوده

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 537

كافر بود و غرق گرديد.

77- وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ گويى معناى نجات به «نصرناه» تضمين شده است يعنى: «و انجيناه من القوم الذين ...» طبرسى از ابى عبيده نقل كرده كه «من» به معناى «على» است يعنى او را بر قوم كافر غالب كرديم، تكذيب آيات و قوم سوء بودن، علّت غرق مى باشد.

78- وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ حرث به معنى زرع و تاك هر دو آمده است، گوسفندان گروهى، شب هنگام وارد مزرعه شخصى شده و آن را چريده و فاسد كردند، شكايت اين قضيه را پيش داود آوردند از امام صادق عليه السّلام نقل شده: داود حكم كرد گوسفندان در مقابل زرع به صاحب آن داده شود، اما سليمان حكم كرد، خسارت از شير و پشم گوسفندان در آن سال داده شود «1» حكم سليمان از حكم داود اصلح بود، زيرا در آن صورت هم خسارت مزرعه

داده مى شد و هم گوسفندان در دست صاحبان آن مى ماند.

منظور از «يحكمان» آنست كه در حكومت و قضاوت مشورت مى كردند زيرا قضاوت حق داود بود، از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

لم يحكما انما كانا يتناظران ففهمناها سليمان «2».

على هذا منظور آنست كه هر دو حكم را مى دانستند و مى گفتند: بايد

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى

. (2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 538

خسارت مزرعه داده شود ولى تبادل نظر مى كردند كه از چه چيز داده شود، خداوند به سليمان فهماند كه از منافع گوسفندان داده شود نه از عين آنها پس مراد از «حكمهم» مشاوره آنهاست و شاهد بودن خدا حاكى است كه هر دو به صواب مى انديشيده اند و زير نظر خدا بود، وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ تقدير «اذكر داود ...» است.

79- فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ اين آيه مى گويد: حكومت و قضاوت را به سليمان تفهيم كرديم و او حكم كرد، از آيه ما قبل فقط مشورت آن دو فهميده شد، نه حكم كردن وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً براى رفع شبهه از داود است يعنى نبايد فكر كرد كه سليمان بر داود فضيلت داشت نه، بلكه به هر دو حكم كردن و علم بخصوص داده بوديم، اما صلاح آن بود كه اين حكم را به سليمان تفهيم نمائيم، بالاتر از آن اينكه پرندگان را مسخّر داود كرديم.

در صافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون آن قضيه پيش آمد خدا به داود وحى كرد: فرزندانت را جمع كن هر كه در اين جريان درست قضاوت كند، وصى

تو اوست ... سليمان حكم كرد كه خسارت در آن سال از پشم و نتاج گوسفندان داده شود، داود گفت: چرا از عين گوسفندان داده نشود؟ سليمان گفت: چون درختان انگور ريشه كن نشده اند، در سال آينده به حال اول بر خواهند گشت يعنى لازم است خسارت از منافع جبران شود نه از عين.

آن گاه در اين آيه گفته شده كه: كوه ها و پرندگان در تسبيح با داود همصدا بودند، اين امر در سوره ص آيه 18 و 19 و در سوره سبأ آيه 10 نيز آمده است، همه چيز خدا را تسبيح مى كنند اما ما تسبيح آنها را نمى فهميم: وَ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 539

مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

اسراء/ 44، اما آيا ديگران هم صداى آنها را مى شنيدند، ظاهرا نه فقط داود مى شنيدند، ظاهرا نه فقط داود مى شنيد و اللَّه العالم.

«و الطير» عطف است بر «الجبال» يعنى: «و سخرنا مع داود الطير يسبحن» الميزان در رابطه با وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ فرموده: امثال اين عنايات و مواهب از سنت ما است، آنچه به داود و سليمان داديم تازگى نداشت.

80- وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ طبرسى از قتاده نقل مى كند: صنعت زره سازى ابتدا از داود عليه السّلام بوده است ضمائر «كم انتم» و جمله «شاكرون» حاكى است كه تعليم به داود و براى نفع همگان بود، اين مسئله در آيه: أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ سبأ 11، و آيه: وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ سبأ/ 10 نيز آمده است.

81- وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها

وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ عطف است بر «مع داود»، تقدير آن «و سخرنا لسليمان الريح است اين آيه مى گويد: باد را براى سليمان مسخر كرديم، باد در اختيار او و مطيع او بود و به فرمان او بطرف سرزمين فلسطين مى وزيد، نظير اين است آيه فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ ص/ 36 كه مى گويد: باد به هر كجا كه سليمان اراده مى كرد مى وزيد و در جاى ديگرى آمده: وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ ... سبأ/ 12 كه باد به دستور سليمان در قبل از ظهر و بعد از آن، به اندازه يك ماه راه مى رفت.

توضيح اينكه: خدا به سليمان اراده بسيار قوى و نيرومند داده بود، كه اراده خويش را بر باد تحميل مى كرد باد تغيير مسير مى داد و در جهتى كه سليمان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 540

مى خواست مى وزيد، چنان كه وزير سليمان آصف بن برخيا چنان اراده قوى داشت كه با آن، تخت ملكه سبأ را از فاصله دور در يك چشم به هم زدن پيش سليمان آورد، اين يكى از صفات خداست كه به سليمان داده بود، خدا نيز با اراده كار مى كند نه با ابزار، نظير اين قضيه است كرامت حضرت امام جواد صلوات اللَّه عليه كه آن شخص را از شام بكوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و بعد از اداى مناسك حج به شام آورد و سال بعد اين عمل را تكرار فرمود چنان كه در تواريخ و احاديث آمده است «1».

در بعضى از بيمارستانهاى اروپا شخص هيپنوتيسم كننده، اراده خويش را بر شخص بيمار تحميل

مى كند، او را بدون بيهوشى عمل مى كنند و كمترين دردى احساس نمى كند، مشروح اين سخن را در كتاب معاد از نظر قرآن و علم در فضل (كار بدون ابزار) آورده ام وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ شايد حاكى از آن است كه اين قدرت را به سليمان روى علم و مصلحت خويش داده بوديم و بآن دانا بوديم.

82- وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ اين يكى از امتيازات سليمان است كه شياطين مسخر او بودند و براى او كار مى كردند، اين جريان در سوره سبأ نيز آمده است: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ سبأ/ 13 وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37.

در سوره هود در جريان ميهمان ابراهيم و لوط خوانديم كه ملائكه به صورت انسان در مى آيند و در سوره مريم در آيه فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

__________________________________________________

(1) اصول كافى باب مولد ابى جعفر (الجواد) (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 541

نيز خوانديم، آيات قرآن مجيد و روايات نيز شاهد هستند كه جن نيز به شكل انسان در مى آيد در اين زمينه در سوره انفال ذيل آيه 48 وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... در نكته ها به طور تفصيل و نيز در سوره مريم ذيل آيه 17 در نكته ها، سخن گفته ايم.

به هر حال اين آيه مى گويد: بعضى از شياطين براى سليمان غواصى مى كردند و مرواريد و غيره استخراج مى نمودند و غير از غواصى بنائى و مانند آن نيز مى كردند چنان كه در آيات بالا گذشت «1» كُنَّا

لَهُمْ حافِظِينَ يعنى ما جن را از فرار كردن و عدم اطاعت حفظ و منع مى كرديم، نظير: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ سبأ/ 12.

83- وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ايوب عليه السّلام از انبياء مشهور است، نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است، طبرسى فرموده: او در زمان يعقوب عليه السّلام زندگى مى كرد و دختر يعقوب به نام «ليا» را بزنى گرفت، شرح حالش در سوره «ص» انشاء اللَّه خواهد آمد.

از آيات بعدى و از سوره «ص» معلوم مى شود كه منظور از «الضر» گرفتارى در بدن و درمان است كه در مقام دعا مى گويد: خدايا من به بد حالى و بلا گرفتار شدم، تو ارحم الراحمينى، اين بلاها را از من دفع كن از آيات و روايات معلوم مى شود كه بدنش مريض شده، مال و اولادش از دستش رفت ولى چنان صبر كرد كه خدا فرمود: إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ص/ 44 «و ايوب» تقديرش «اذكر ايوب است».

84- فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ

__________________________________________________

(1) دون در آيه بمعنى «غير» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 542

خدا دعاى او را چنين مستجاب كرد كه مرضش را شفا داد و آنچه از اهلش از دستش رفته بود دو برابر داد، منظور از «آتيناه» اهله گفته اند آنست كه خداوند اهل او را كه مرده بودند زنده كرد «1» و گويند كسان او متفرق شده بودند به سوى وى بازگشتند. و

اللَّه العالم، در آخر آيه فرموده: اين رحمت مخصوص از جانب ما بود و نيز تذكرى است كه خدا بندگان خويش را براى امتحان گرفتار مى كند و سپس اجر آنها را مى دهد.

85 و 86- وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى: «و اذكر اسماعيل ...» منظور از او اسماعيل صادق الوعد است كه در سوره مريم آيه 54 گذشت حالات ادريس نيز در سوره مريم آيه 56 گذشت، نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است، از ذا الكفل در قرآن فقط دو بار نام برده شده امّا شرح حالى از او نيست وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ ص/ 48، همه اينها كسانى بودند كه در راه خدا بر طاعات و گرفتاريها و كف نفس از گناهان، خويشتن دار بودند و همه وارد رحمت مخصوص خدا شدند كه صالحان بودند.

در مجمع البيان از كتاب نبوت از حضرت عبد العظيم حسنى نقل كرده كه به أبى جعفر جواد الأئمة عليه السّلام نوشتم و از ذى الكفل سؤال كردم كه اسمش چه بود؟ آيا از مرسلين بود؟ امام در جواب نوشتند: خداوند صد و بيست چهار هزار نفر پيغمبر مبعوث كرده است، از آنها سيصد و سيزده نفر مرسل بودند، ذو الكفل

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان ذيل همين آيه در سوره «ص» آمده:

«و روى عن ابى عبد اللَّه عليه السلام اللَّه تعالى احيا له اهله الذين كانوا ماتوا قبل البلية و احيى له اهله الدين ماتوا و هو فى البلية».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 543

از آنهاست و

بعد از سليمان بن داود زندگى مى كرد، مانند داود در ميان مردم قضاوت مى كرد، خشمگين نشد مگر از براى خدا نامش «ادويا پسر ادارين» بود.

87- وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى: ياد كن ذا النون را، منظور از او يونس بن متى است كه به اهل نينوى مبعوث گرديد، قومش به او ايمان نياوردند، او از قوم خويش قهر كرد و از ميان آنها بيرون رفت، پس از يونس عذاب بر قومش مشرف گرديد، آنها توبه كرده و ايمان آوردند خدا عذاب را از بين برد، اين قصه در سوره يونس آيه 98 گذشت، خدا بر يونس سخت گرفت و ماهى او را بلعيد، او به درگاه خدا استغاثه كرد تا ماهى او را بيرون انداخت اين مطلب در سوره صافات خواهد آمد.

«مغاضبا» يعنى در حال خشمگين بودن به قومش از شهر بيرون رفت فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ نشان مى دهد كه صلاح در آن بود كه صبر كند و خارج نشود چنان كه خداوند خطاب به رسول خدا فرموده: صبر كن، خويشتن دارى نما مانند يونس مباش فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ قلم/ 48 به نظر مى آيد كه آن حضرت پيش خود فكر كرده: حالا كه اينها از من نمى پذيرند بهتر است بروم در جاى ديگرى مردم را به سوى خدا بخوانم به هر حال خدا بر او تنگ گرفت، او در ظلمات يعنى ظلمت شب، ظلمت درون آب و ظلمت شكم ماهى فرياد كشيد لا إِلهَ إِلَّا

أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ در آيه بعدى خواهد آمد كه خدا دعاى او را مستجاب كرد، منظور از «ظالمين» ظلم بر نفس خويش است، اينها را نمى شود گناه حساب كرد، انبياء عليهم السّلام قبل از نبوت و بعد از نبوت معصوم هستند، خدا درباره آنها فرموده است: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 544

صافات/ 181، يونس عليه السّلام صلاح بود كه آنجا را ترك نكند ولى ترك كرد و خود را به زحمت انداخت.

از مستجاب شدن دعاى او يك مطلب بسيار مهم بدست مى آيد و آن اينكه هيچ وقت نبايد از رحمت خدا مأيوس شد، خدا در هر وقت و در هر شرائط اگر بخواهد مى تواند انسان را نجات بدهد، يونس عليه السّلام كه از اين رحمت واسعه خدا مطّلع بود خدا را خواند و نجات يافت.

88- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ يعنى اگر مؤمنان نيز ما را چنين بخوانند از گرفتارى و بد حالى نجاتشان مى دهيم.

در تفسير برهان درباره حضرت يونس روايتى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه عينا نقل مى كنيم:

«عن عبد اللَّه بن سيّار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال كان رسول صلى اللَّه عليه و آله في بيت ام سلمه في ليلتها، فقدته من الفراش فدخلها من ذلك ما يدخل على النساء فقامت تطلبه في جوانب البيت حتى انتهت اليه و هو فى جانب البيت قائما يديه يبكى و هو يقول: اللهم لا تنزع عنى صالح ما اعطيتنى ابدا و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا اللهم لا تشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا اللهم و

لا تردنى فى سوء استنقذني منه ابدا فانصرفت ام سلمة تبكى حتى انصرف رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لبكائها فقال لها ما يبكيك يا ام سلمة فقالت: بابى انت و امى يا رسول اللَّه و لم لا ابكى و انت بالمكان الذى انت به من اللَّه و قد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تاخر تسئله ان لا يشمت بك عدوا ابدا و ان لا يكلك الى نفسك طرفة عين ابدا و ان لا يردك فى سوء استنقذك منه ابدا و ان لا ينزع عنك صالح ما اعطاك ابدا فقال: يا ام سلمة و ما يؤمننى و انّما و كل اللَّه يونس بن متى الى نفسه طرفة عين فكان منه ما كان»

(اللهم اعوذ برضاك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 545

من سخطك).

89- وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ جريان مفصل زكريا عليه السّلام در اول سوره مريم گذشت، منظور زكريا از اين ندا آن بود كه خدا فرزندى به وى عطا فرمايد، چون فرزند را مى خواست كه وارث وى باشد، لذا در مقام تنزيه گفت: وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ يعنى حال آنكه تو بهترين وارثان براى بندگانت هستى.

90- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ منظور از اصلاح زوجه زكريا آن بود كه او از اول عقيم و نازا بود چنان كه فرموده: وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً مريم/ 8، خدا او را اصلاح كرد تا حامله گرديد، آن وقت در علت عناياتى كه به آنها شده است

سه چيز فرموده، اول آنها در كارهاى خير بر يكديگر سبقت مى گرفتند، دوم: خدا را از روى رغبت بثواب و ترس از عذاب مى خواندند سوم در مقابل عظمت خدا تواضع مى كردند رَغَباً وَ رَهَباً ممكن است مفعول له باشند و يا حال باشند بمعنى «راغبين و راهبين».

91- وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ يعنى: ياد كن زنى را كه دامنش را از زنا حفظ كرد، منظور حضرت مريم است، عنوان كردن عفت و پاكى مريم در مقابل يهود و ديگران است كه به او نسبت بى عفتى داده و عيسى را نيز نعوذ باللّه از حرام مى دانستند وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً نساء/ 156 فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا كنايه از آنست كه ولادت عيسى به طور عادى نبود كه اولا از نطفه متكون شود و سپس روح در آن دميده گردد و چون نطفه اى در كار نبود پس فقط نفخ روح در مريم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 546

بود إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ آل عمران/ 59 يعنى هر دو در عدم خلقت از نطفه يكسانند. (از الميزان) نظير آيه ما نحن فيه است آيه وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا ... تحريم/ 12.

ناگفته نماند: مريم و عيسى هر دو از دلائل قدرت خدا بودند، مريم در فرزند زائيدن بدون شوهر و عيسى در زائيده شدن بدون پدر، آرى وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ و چون فقط يك ولادت به واسطه هر دو اتفاق افتاده است لذا هر دو

يك آيه شمرده شده اند، مريم در اين امر بر عيسى سبقت داشت كه جلوتر آمده است و گر نه مى فرمود «و جعلناه و امها آية» بس است در شان مريم كه در رديف انبياء شمرده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 547

[سوره الأنبياء (21): آيات 92 تا 112]

اشاره

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ (94) وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95) حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96)

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101)

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102) لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ (106)

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ

(109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (111)

قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (112)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 548

92- اين نوع انسان امت شما بشر و امت واحده است و من پروردگار شمايم مرا بندگى كنيد.

93- در كار دينشان فرقه ها شدند، همه به سوى ما برمى گردند.

94- هر كه اعمال شايسته كند و مؤمن باشد عملش بى پاداش نمى شود، ما آن را ثبت مى كنيم.

95- قريه اى را كه هلاك كرده ايم برگشتش به دنيا ناممكن است، آنها به دنيا بر نمى گردند

96- چون يأجوج و مأجوج راه يافتند، از هر ارتفاع به سرعت فرود مى آيند.

97- وعده قيامت نزديك مى شود، ناگاه (خواهى ديد كه) چشمهاى كفار خيره است گويند: واى بر ما، از اين قيامت در غفلت بوده، نه بلكه ظالم بوده ايم.

98- شما و هر آنچه جز خدا مى پرستيد هيزم جهنم هستيد و شما به آن وارد مى شويد.

99- اگر بتها خدايان بودند، به آتش وارد نمى شدند، ولى همگى در آن جاودانيد.

100- در آنجا فرياد مى كشند و در آنجا نمى شنوند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 549

101- كسانى كه وعده بهشت از ما به ايشان سبقت يافته است، از آتش بدور هستند.

102- صداى آتش را نمى شنوند و در آنچه ميل دارند دائمى مى باشند.

103- ترس بزرگ آنها را محزون نمى كند ملائكه آنها را استقبال مى كنند كه اين روزى است وعده مى شديد.

104- روزى آسمان را مى پيچيم همانطور كه طومار نوشته ها را مى پيچيد، مانند ابتداى خلقت، آفرينش را دوباره شروع مى كنيم اين وعده اى است بر ما كه خواهيم كرد.

105- در زبور بعد از تورات، نوشته ايم كه زمين

را بندگان صالح ما ارث مى برد.

106- در اين سخن كفايت است براى قوم عابد.

107- ما تو را جز رحمة للعالمين نفرستاده ايم.

108- بگو: فقط به من وحى مى شود كه معبود شما خداى يگانه است، آيا اسلام مى آوريد؟

109- اگر اعراض كردند بگو: به شما به طور برابر اعلام كردم ولى نمى دانم آيا عذاب موعود نزديك يا دور است.

110- كه خدا سخن آشكار را مى داند و مى داند آنچه را كه پنهان مى داريد.

111- نمى دانم شايد تأخير عذاب امتحانى است و متاعى است تا مدتى.

112- گفت: خدايا بحق داورى كن، پروردگار ما رحمان و يار است بر آنچه توصيف مى كنيد.

كلمه ها

كفران: ناسپاسى و ناديده گرفتن. منظور از آن بى اجر بودن عمل است.

يأجوج: يأجوج و مأجوج نام اقوامى است كه شايد در مغولستان فعلى چنين زندگى مى كرده اند، در سوره كهف آيه 94 گذشت اين دو نام دو بار در قرآن مجيد آمده است: انبياء/ 96، كهف/ 94.

امة: جماعت شكل يافته كه داراى مقصد واحدى هستند «اصل الامة تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 550

الجماعة التي على مقصد واحد» مجمع البيان.

حدب: تپه و محل مرتفع در صحاح گويد: «الحدب: ما ارتفع من الارض».

ينسلون: نسل در اصل به معنى انفصال از شى ء است فرزندان آدمى را نسل گويند كه از وى انفصال يافته اند، ايضا به معنى به سرعت رفتن آيد: «نسل الماشى فى مشيه: السرع» ينسلون در آيه «به سرعت پائين آمدن» است.

شاخصة: شخوص چشم به معنى خيره شدن آنست و آن اينكه چشم باز بماند و برهم نيامده «شاخصه» خيره شونده، يعنى چشم از شدت هول باز بماند و بر هم نيايد و نتواند از شي ء مهول چشم بردارد.

حصب: انداختن سنگريزه، طبرسى فرموده:

اصل آن به معنى انداختن است، اقرب الموارد انداختن سنگريزه گفته است، آن در آيه به معنى محصوب (انداخته شده) است، مانند: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ.

زفير: طبرسى گويد: زفير نفس كشيدن است با حزن ولى قاموس و اقرب خارج كردن نفس (بازدم) گفته اند، مراد از آن ظاهرا فرياد كردن است.

حسيس: صوت خفى. چنان كه در صحاح و اقرب الموارد گفته است، ظاهرا فعيل به معنى مفعول (محسوس) باشد.

نطوى: طى: پيچيدن. «طوى الصحيفة طيا: ضد نشرها» نَطْوِي السَّماءَ من پيچيم آسمان را.

سجل: طبرسى سجل را صحيفه گفته است. راغب گويد: سجل سنگى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 551

است كه در آن چيزى نوشته شود سپس هر صحيفه را سجل گفته اند.

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء مقصد، مكان باشد يا زمان يا امرى معين، راغب گويد: به معنى تبليغ و كفايت نيز آيد، آن در آيه شايد به معنى كفايت باشد.

آذنتكم: اذان: اعلام. «آذنتكم»: اعلام كردم به شما.

مستعان: عون: يارى استعانت: يارى خواستن. «مستعان» اسم مفعول است (يارى خواسته شده).

شرحها

در اين آيات كه نتيجه گيرى از آيات سابق است روشن شده: انسانها همه يك امت هستند سرپرست و گرداننده و معبود، فقط يك خداست، پيامبران ميان امت و معبود رابط مى باشند كه از خدا دريافت كرده به امت مى رسانند، بشريت فقط يك واحد است.

اما طغيانگران و عاصيان، امت واحده را تكه تكه و فرقه فرقه كرده اند همه فرقه ها اعم از حق و باطل به سوى خدا باز خواهند گشت.

نيكوكاران و بدكاران مطابق كارشان پاداش و كيفر خواهند ديد.

آنها كه مرده اند ديگر براى تكميل نواقص خود به دنيا بر نخواهند گشت.

و حسرت خواهند خورد، اين جريان روزى

خواهد بود كه بعد از خراب كردن جهان بار ديگر آفرينش را از سر خواهيم گرفت.

اين مطلب منحصر به آخرت نيست بلكه در دنيا نيز به حساب خوب و بد رسيدگى خواهد شد امّا نيكوكاران مصداق يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ بوده و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 552

بدكاران أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ را مشمول خواهند گشت.

92- إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ به نظر الميزان مراد از امة واحده همه انسانهاست، خطاب نيز متوجه انسانهاست يعنى: اين نوع انسان امت شماست اى بشر كه امت واحده هستيد، من نيز پرورش دهنده و گرداننده شما هستم مرا پرستش كنيد، پيامبران نيز ميان من و شما رابط مى باشند.

گويند: مراد از امت دين است، دين را امت گفته اند زيرا انسانها به وسيله آن به يك مقصد اجتماع مى كنند، ولى امة در قرآن به معنى دين نيامده است وَ أَنَا رَبُّكُمْ نيز شاهد است كه مراد مرد مانند، زيرا رب با مردم سازش دارد نه با دين. به قول بعضى مراد از «هذه» انبياء گذشته است ولى آن نيز با ظهور آيه سازش ندارد.

93- وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ يعنى امت واحده را به واسطه اختلاف در دين متفرق كردند و احزاب و دسته ها شدند، طبرسى فرموده: تقطع در اينجا به منزله تقطيع است، به قول بعضى «امرهم» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «و تقطعوا فى امرهم» است، كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ در بيان آنست كه اين تقطيع و گروه گروه شدن بى مسئوليت نخواهد بود، مانند فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ بقره/ 113.

94- فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ

هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ است يعنى چون به سوى ما برگشتند اهل عمل و ايمان به پاداش خود خواهند رسيد جريان اهل كفر نيز در آيه بعدى است، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ حاكى كه تنها عمل صالح در آخرت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 553

فائده ندارد بايد توأم با ايمان و اعتقاد به خدا معاد و عقائد حقه باشد، جمله إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ تأكيد عدم كفران است كه ما همه اعمال او را نوشته ايم. به عبارت اخرى، نه عملش بى پاداش مى ماند و نه فراموش مى شود.

اگر «من» در آيه به معناى بعضى باشد، معلوم مى شود: مؤمنى كه بعضى از صالحات را انجام دهد از اهل نجات خواهد بود.

95- وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ شق دوم قضيه است يعنى آنهايى كه هلاكشان كرده ايم ديگر به دنيا رجوع نمى كنند كه آدم خوب باشند و اهل بهشت گردند، در اين صورت منظور از «اهلكنا» مرگ معمولى است نه هلاكت اقوام پيامبران، زيرا هلاك درباره مرگ معمولى نيز به كار مى رود چنان كه درباره حضرت يوسف آمده: وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا غافر/ 34.

و شايد منظور از «اهلكنا» مانند هلاكت اقوام ستمگر باشد، به هر حال مضمون آيه آنست كه آنها به دنيا بر مى گردند كه اهل ايمان و عمل شده و مصداق:

فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ باشند بلكه اهل عذاب خواهند بود. از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در خطبه نماز جمعه فرموده اند:

ا لم تروا الى الماضين منكم لا

يرجعون و الى الباقين منكم لا يبقون قال اللَّه تعالى و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون «1».

اين روايت حاكى از مرگ معمولى است.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

كل قرية أهلكها اللَّه بعذاب فانهم لا يرجعون «2»

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از فقيه.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 554

اين روايت حاكى از هلاكت به واسطه عذاب است.

ناگفته نماند: ظاهر آن بود كه گفته شود: «انهم يرجعون» با حذف «لا» زيرا اين جمله خبر «حرام» است و آن با رجوع صحيح است نه با عدم رجوع به نظر بعضى «لا» زائد است به نظر نگارنده جمله أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ توضيح عدم رجوع است كه از ما قبل آيه فهميده مى شود، زيرا ناگفته شد وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها از آن عدم رجوع فهميده مى شود.

در اين صورت جمله أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ جاى خبر مبتدا را گرفته است، احتمال ديگر آن است كه اين جمله تعليل مطلب سابق باشد و تقدير آن چنين مى شود و حرام على قرية اهلكناها تدارك ذنوبهم لانهم لا يرجعون الى الدنيا».

96 و 97- حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ.

يعنى: زمان با اين منوال مى گذرد، عمل نيكوكاران نوشته مى شود و بدكاران هلاك مى شوند و برنمى گردند تا مى رسد به روزى كه قوم يأجوج و مأجوج راهشان باز مى شود و از هر ارتفاع به سرعت به طرف مردم مى آيند، وعده حق كه قيامت باشد نزديك مى شود، آمدن آنها.

و چون قيامت آشكار شد چشمان كافران از ديدن آن خيره

مى شود يا وَيْلَنا از شرائط قيامت است كه در سوره كهف آيه 97 و 98 گذشت وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ قد كنا فى غفلة» حكايت قول كفار است كه اول مى گويند ما از اين روز غافل بوده ايم آن وقت خواهند گفت: غفلت از ظلم ما ناشى بوده است نه اينكه خدا نشان نداده است.

98- إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 555

خطاب است به مشركان و كفار. يعنى: چون قيامت رسيد، شما و معبود هايتان هيزم جهنم خواهيد بود لفظ «ما» شامل اولو العقل نمى شود على هذا حضرت عيسى با ملائكه و نظائر آنها كه معبود واقع شده اند مشمول اين آيه نيستند وانگهى آيه خطاب به كفار مكه است و آنها فقط بتها را مى پرستيدند، لفظ ما وَرَدُوها نيز كه به اصنام برمى گردد دليل اين سخن است نظير وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ كه مراد از حجاره اصنام است، اما اينكه چرا آن سنگهاى بى جان هم وارد جهنم مى شوند شايد براى كثرت حسرت كفار باشد چنان كه خواهد آمد أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ گفته اند: لام براى تأكيد و يا به معنى «الى» است «انتم» ظاهرا شامل كفار و اصنام هر دو است، ورود در آيه به معنى دخول است.

99- لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ پس ورود آنها به آتش براى دفع هر گونه اشتباه است كه اصنام به هيچ وجه معبود واقعى نبوده اند «كل» شامل مشركان و آلهه هر دو است.

100- لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ طبرسى فرموده «لا يسمعون ما يسرهم» ولى ظهور آيه اعم

است و اللَّه العالم آيه التفات است از خطاب به غيبت تا ديگران معذب بودن آنها را بدانند.

101- إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ منظور از «الحسنى» وعده حسنى است كه همان فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ باشد، آنها از جهنم به دور خواهند بود.

102- لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ مراد از «حسيس» صوتى است كه محسوس است و شنيده مى شود يعنى هيچ صدايى از جهنم نمى شنوند و در بهشتى كه مورد تمايل آنهاست پيوسته خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 556

103- لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ منظور از فزع اكبر، ترس روز قيامت است مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ نمل/ 89، منظور از استقبال ملائكه، بشارت دادن آنها، به بهشت و رضوان خدا است حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73.

104- يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ اين آيه مى گويد: در آينده نظام كنونى جهان را در هم خواهيم پيچيد و آن گاه مانند دفعه نخستين خلقت را شروع كرده و آخرت را به وجود خواهيم آورد، اين وعده اى است بر عهده ما كه حتما بوعده خود عمل خواهيم نمود در آيه 30 از همين سوره خوانديم: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما ... و فهميديم كه آسمانها و زمين در اول فشرده و درهم رفته و يك چيز بودند كه خدا با گسترش دادن و

ايجاد فواصل، آنها را به اين شكل درآورد.

آيه مورد تفسير مى گويد: كه خدا در اوائل قيامت باز آنها را به صورت بسته و «رتق» در خواهد آورد.

«سجل» فاعل «طى» و «للكتب» مفعول آن است يعنى: روزى آسمان را مى پيچيم چنان كه طومار نوشته ها مى پيچد. ما اگر صفحه كاغذ را لوله كنيم خواهيم ديد كه نوشته ها پيچيده و ناپديد شدند، اين جهان هم مانند طومار پيچيده خواهد شد، در جاى ديگر آمده وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67 على هذا آسمانها و زمين ناپديد مى شوند.

«ما» در كَما بَدَأْنا مصدريه و كاف براى تشبيه و «اول خلق» مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 557

«بدءنا» مى باشد يعنى: مانند ابتداء خلقت، خلقت را اعاده مى كنيم و قيامت را به وجود مى آوريم. تناسب اين آيه با مطالب آيات قبلى روشن است.

105- وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ از اين آيات و ما بعد آن منافع ايمان و مضارّ كفر در دنيا بيان مى شود، آنچه در آيات قبلى گفته شد راجع به عالم آخرت بود.

اين آيه صريح است در اينكه حكومت جهان در آينده از آن عباد اللَّه الصالحين خواهد بود و آنها جانشين اشرار و بدكاران خواهند شد، منظور از «ذكر» تورات است كه قبل از زبور داود نازل شده است در جاى ديگر آمده است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... نور/ 55، اين آيه در روايات به ظهور مهدى صلوات اللَّه عليه تفسير شده است.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: هم اصحاب المهدى في آخر الزمان».

در

تفسير برهان از تفسير قمى نقل كرده است

«قال: القائم عليه السّلام و اصحابه»

روايات درباره حضرت مهدى سلام اللَّه عليه از طريق شيعه و اهل سنت متواتر است كه در كتابها نقل شده است.

106 و 107- إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «هذا» راجع است به «ما ذكر» كه تمام مطالب سوره است يعنى در اين مطالب كه گفته شده كفايت هست براى مردمى كه عبادت و عمل كنند، يعنى كافى است در رساندن آنها به سعادت، آيه دوم حاكى است كه اين قرآن و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 558

تعليمات از مصاديق رحمة للعالمين بودن آن حضرت است و نيز دليل جهانى بودن رسالت آن حضرت است، در اين زمينه پنج آيه داريم كه در ذيل آيه لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 در نكته ها و در سوره مائده ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ .../

3 بيان شده است.

108- قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اين آيه مى گويد: دين فقط توحيد و متفرعات آنست خواه عقيده باشد يا عمل «انما» (بكسر اول و بفتح آن) هر دو مفيد حصر است فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ نشان مى دهد كه اگر فكر كنيد، راه واقعى و حق همين است نه «ارباب» متفرقون».

109- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ ظاهرا عَلى سَواءٍ است از مفعول «آذنتكم» يعنى اگر اعراض كردند بگو: من به شما اعلام كردم در حالى كه در اعلام عذاب برابريد، ولى نمى دانم آن عذاب نزديك است يا دور، احتمال دارد كه حال باشد از «ايذان» كه

از «آذنتكم» فهميده مى شود، نظير اين است آيه: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ انفال/ 58.

110- إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ تتمه آيه سابق است، يعنى خدا مى داند كه آنچه آشكار مى گوئيد و به اسلام طعن مى زنيد و مى داند آنچه را كه از مكر و حيله پنهان مى داريد، در مقابل اينها عذاب خواهد فرستاد ولى نمى دانيم كسى خواهد بود معلوم مى شود:

قرآن و عذاب آشكار مسخره مى كرده اند و حيله هايى را در ضمير خود پنهان مى داشته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 559

111- وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ تتمه قول آن حضرت است طبرسى و الميزان نظر مى دهند كه ضمير «لعلّه» راجع به ايذان باشد يعنى نمى دانم شايد اين اعلام عذاب (آذنتكم) امتحانى باشد براى شما و متاعى تا مدتى، از كشاف فهميده مى شود كه آن راجع به تأخير عذاب است كه از وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ فهميده شد، قول كشاف به نظر بهتر مى آيد.

112- قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ صدر آيه، نقل قول آن حضرت است كه به خدا عرض مى كند: ميان من و مشركان به حق داورى كن. «بالحق» قيد توضيحى است كه خدا جز به حق داورى نمى كند جمله وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ ... خطاب است به مشركان در طرف آن حضرت يعنى در مقابل آنچه راجع به من و دين من توصيف مى كنيد پروردگار من رحمن و مددكار است و بر من رحم خواهد كرد و پيروز خواهد فرمود.

در روز هفدهم ربيع الاول سال هزار و چهارصد و سه روز ولادت

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و امام صادق صلوات اللَّه عليه، مطابق 12/ 10/ 1361 تفسير سوره انبياء بپايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

در آخرين ساعت روز بيست و پنجم رجب سال 1409 كه روز شهادت هفتمين پيشواى دنياى تشيع حضرت موسى الكاظم عليه السلام است بازنگرى و تنظم جملات تفسير سوره هاى طه و انبياء بعون اللَّه و قوته به پايان رسيد اللّهم اجعل سعيى هذا خالصا لوجهك الكريم و مشكورا.

م. ح. بكايى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109