تفسير احسن الحديث جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث / علي اكبر قرشي.

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي ، 1366 -

شابك : دوره : 964-309-186-4 ؛ 1250ريال (ج.1) ؛ بهاي هرجلدمتفاوت ؛ ج.5 (چاپ چهارم) : 964-309-188-0

يادداشت : ج. 5 (چاپ اول: 1370)

يادداشت : ج.5 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

مندرجات : ج. 1. اول سوره فاتحه تا آخر سوره بقره .-- ج. 2. اول سوره آل عمران تا آخر سوره نساآ .-- ج. 3. اول سوره مائده تا آخر آيه 147 .-- ج. 4. آيه 148 از سوره اعراف تا آخر آيه 149 از سوره هود .-- ج. 5.سوره حجرات تا آخر سوره نحل .-- .-- ج. 8. قصص سوره 28 سوره سبا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. واحد تحقيقات اسلامي

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1366

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 68-2270

[ادامه سوره هود]

[سوره هود (11): آيات 50 تا 60]

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (50) يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51) وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ

دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (59)

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 4

50- به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خدا را عبادت كنيد كه جز او معبودى نداريد، شما در بت پرستى جز دروغسازان نيستيد.

51- اى قوم من، از شما بر رسالت خود مزدى نمى خواهم مزد من فقط بر عهده كسى است كه مرا آفريده است آيا نمى فهميد؟

52- اى قوم من، از خدايتان آمرزش بخواهيد و به سوى او توبه كنيد تا باران فراوان بر شما فرستد و بر نيرويتان بيافزايد به حالت گناهكار برنگرديد.

53- گفتند: اى هود دليلى پيش ما نياورده اى و ما خدايان خود را با حرف تو ترك نخواهيم كرد و ما به تو ايمان نخواهيم آورد.

54- فقط اين را مى گوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده است گفت: خدا را شاهد مى گيرم شما نيز بدانيد كه من از آنچه به خدا شريك مى دانيد، بيزارم.

55- چون جز خدا هستند، همه تان بمن حيله كنيد و سپس مهلتم ندهيد.

56- من تكيه كرده ام بر اللَّه كه پروردگار من و شماست هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه خدا

ناصيه او را گرفته است همانا پروردگار من بر راه راست است.

57- اگر از قبول دعوت من برگرديد آنچه را كه مأمورم به شما تبليغ كرده ام، خدايم قومى غير از شما را مى آورد و باو ضررى نتوانيد زد، همانا خداى من حافظ هر چيز است.

58- چون عذاب ما آمد هود و مؤمنان را با رحمت خاصى نجات داديم و آنها را از عذاب سختى نجات داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 5

59- آنها قوم عاد هستند كه آيات خدايشان را انكار كردند و پيامبرانش را نافرمانى كردند و از دستور هر ستمكار لجوج اطاعت نمودند.

60- در دنيا و آخرت با لعنت تعقيب شدند بدانيد كه عاد به خدايشان كافر شدند و بدانيد كه عاد به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.

كلمه ها

هود: از انبياء ما قبل تاريخ است، نام مباركش هفت بار در قرآن مجيد ذكر شده، از نقل قرآن چنين معلوم مى شود كه او بعد از نوح و پيش از صالح بوده است، او در تورات فعلى ذكر نشده و در تاريخ نيز از وى خبرى نيست، فقط مقدارى از حالات او در قرآن مجيد آمده است.

عاد: نام قومى است كه هود عليه السلام بر آنها مبعوث گرديد، آنها در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند، احقاف در جنوب جزيرة العرب از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است كه در روزگار گذشته آباد و مسكن قوم عاد بوده است چنان كه آمده: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ احقاف/ 21.

مفترون: فرى: قطع. فريه. دروغ، افتراء: دروغ بستن. مفتر: (به صيغه فاعل) جعل كننده دروغ. جمع آن مفترون است.

فطرنى: فطر در لغت

به معنى شكافتن و در آيه به معنى آفريدن است كه آفرينش باشق و شكافتن است مثل شكافتن دانه و رويانيدن آن.

مدرار: در (بر وزن عقل) به معنى شير است، به معنى كثرت نيز آيد:

«در اللبن» يعنى شير زياد شد، مدرار صيغه مبالغه است به معنى فراوان «ديمة مدرار» به بارانى گفته مى شود كه زياد و دانه هايش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 6

درشت است.

اعتراك: عرو (بر وزن فلس) در اصل به معنى تعلّق و آويزان شدن است، در آيه به معنى رسيدن است كه نوعى تعلّق مى باشد «اعتراك بسوء»: به تو آسيب رسانده است.

ناصيتها: ناصيه: موى پيشانى و پيشانى. طبرسى فرموده: «الناصية:

شعر مقدم الرأس» ديگران پيشانى نيز گفته اند، اصل آن به معنى اتصال است، اخذ به ناصيه كنايه از تسلّط است، آن كه از موى پيشانى كسى گرفته است او را مقهور مى كند و بر او مسلّط مى شود.

جحدوا: جحد: انكار از روى علم و دانسته وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ يعنى معجزات موسى را انكار كردند با آنكه قلوبشان بر آنها يقين داشت.

جبار: جبار اگر در انسان به كار رود به معنى ظالم و ستمگر است كه اراده خود را باجبار بانسان تحميل مى كند و اگر در خدا به كار رود به معنى مصلح باشد، زيرا جبر در اصل به معنى اصلاح با نوعى از قهر و به معنى بستن و پيوند دادن است كه ظالم مى خواهد با تحميل بديگران، نقص خود را جبران كند.

عنيد: طاغى و كسى كه دانسته با حق عناد و مخالفت مى كند در قاموس آمده: «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا فهو عنيد».

شرحها

در ابتداى نقل ماجراى نوح عليه

السّلام گفته شد: در رابطه با رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و اينكه ارسال رسل يك سنت خدايى است حالات نوح و هود و ... در اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 7

سوره آمده است. پس از ذكر جريان نوح عليه السّلام، در اين آيات، حالات و ماجراى هود عليه السّلام بررسى شده است و اين نشان مى دهد كه زمان آن حضرت بعد از نوح و قبل صالح بوده است، محل سكونت آن حضرت و قومش در جنوب جزيرة العرب و در سرزمين احقاف بوده و آيات نشان مى دهد كه قوم او بت پرست بوده اند.

هود آنها را به عبادت خدا دعوت مى كند و براى آنكه نگويند مى خواهد باهداف دنيايى برسد مى گويد: من در اين كار مزدى از شما نمى خواهم و اگر خدا را عبادت كنيد و به سوى او برگرديد زندگى تان را مرفه مى كند و بر شوكتتان مى افزايد. در جواب مى گويند دليل قانع كننده ندارى، ما با اين سخنان از خدايان خود دست بر نمى داريم و به تو ايمان نمى آوريم بلكه مى گوئيم كه خدايان ما بر تو قهر كرده و عقلت را گرفته اند كه چنين مى گويى.

هود در جواب مى گويد: خدا گواه است شما نيز بدانيد كه از خدايان شما بيزارم و از شما نمى ترسم آنچه مى توانيد بكنيد. من بر خدا توكل كرده ام كه بر همه بندگان مسلّط است، اگر دعوتم را نپذيريد من وظيفه ام را عمل كرده ام خدا در اثر عناد و لجاجت شما را تار و مار مى كند و به خدا ضررى نتوانيد زد.

قوم هود كه به جاى قبول دعوت وى، از هر طاغوت اطاعت مى كردند در اثر بلاى خداوند از بين

رفتند و در هر دو جهان ملعون شد و نفرين بر آنها.

به هر حال دعوت هود نورى بود كه در آن محيط ظلمت درخشيدن گرفت و عدالتى بود كه بر ضد ستم قيام كرد و چون مستضعفان نتوانستند بر عليه مستكبران قيام كنند، بلاى خداوندى آنها را منكوب نمود.

50- وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ.

يعنى: «ارسلنا الى عاد اخاهم هودا» لفظ «اخاهم» نشان مى دهد كه آن حضرت از آن قوم بوده و دلالت به مهربانى دارد، معنى عبارت در سوره اعراف/ 59 تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 8

و در اين سوره/ 26 گفته شد، آيه نشان مى دهد كه نوح و آنها در وجود خدا توافق داشتند، اختلاف فقط در عبادت و پرستش و اطاعت از خدا بود، معناى جمله اخير آن است كه شما در اين بت پرستى جز دروغساز نيستيد كه بتان را شريك خدا مى دانيد و آن دلالت بر قاطعيت آن حضرت در اظهار دعوت مى كند.

ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ براى تأكيد: اعْبُدُوا اللَّهَ است.

51- يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين آيه در رابطه با رفع تهمت است، يعنى: چون در اينكار مزدى از شما نمى خواهم لذا نمى توانيد مرا در اين دعوتم متهم كنيد، مزدم فقط بر عهده خدايى است كه مرا آفريده، آيا نمى فهميد كه بايد از كسى كه مزدى نمى خواهد، پيروى كرد.

52- وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ.

اين آيه در رابطه با اثرات قبول دعوت

آن حضرت است استغفار راجع به خطاهاى گذشته و توبه مربوط به اصلاح عمل در آينده است «يرسل» مجزوم و جواب شرط محذوف است يعنى: «ان تستغفروا و تتوبوا يرسل السماء» منظور از «السماء» باران است، به علّت در بالا بودن آن با «سماء» تعبير شده است اين آيه مانند آيات ديگر روشن مى كند كه يكى از نظامات جهان آن است كه اگر مردم اهل ايمان و عمل باشند موهبت هاى الهى بر آنها افزون خواهد گرديد و ايمان و عمل آنها در جهان اثر خواهد گذاشت چنان كه آياتى نظير وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 به هر دو قسمت دلالت مى كند.

و آياتى نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 9

كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ

نحل/ 112 عكس قضيه را مى رسانند يعنى كفر و اعمال ناشايست نعمت را به نقمت مبدل مى كند.

جمله: وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ بدان معنى است كه شما گناهكاريد، از اين دعوت استفاده كنيد و در همان حال مجرميت از دعوت من برنگرديد. الميزان گويد:

از آيه به نظر مى آيد كه آن قوم مبتلا به قحطى بوده اند كه يُرْسِلِ السَّماءَ آمده است.

53- قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ.

جواب آنها است در مقابل دعوت هود. در رد نبوت او گفته اند دليلى بر نبوت خود ندارى على هذا نبوت تو را قبول نداريم و با قول خالى

از دليل، نمى توانيم از خدايان خود دست برداريم هود عليه السّلام لا بد معجزه اى داشته است ولى آنها به معجزه او اعتنايى نكرده و آن را هيچ حساب نموده اند، آن گاه در رابطه با تشديد انكار گفته اند: اختلال حواس پيدا كرده اى:

54- إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

يعنى درباره دعوت تو فقط اين را مى گوئيم كه بعضى از خدايان ما به علت اينكه به آنها توهين ميكنى، به تو غضب كرده آسيب رسانده اند و عقلت را مختل كرده اند آرى نادانان در مقابل راهنمايان توحيد چنين گفته اند. تا اينكه سخن مشركان تمام شد، هود فرمود: خدا مى داند شما نيز بدانيد كه من از اين بتان كه شريك خدا مى دانيد بيزارم اين ظاهرا بدان علّت بود كه آشكارا از خدايان بيزارى كند و آنها به بينند كه خدايانشان چيزى نمى توانند كرد به عبارت ديگر: اين سخن جواب آن بود كه گفتند: خدايان ما بتو آسيب رسانده است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 10

آن وقت در آيه بعدى مى گويد: خدايان كه كارى نتوانند كرد شما نيز هر چه مى خواهيد بكنيد.

55- مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ.

امر تعجيزى است يعنى كارى نمى توانيد كرد آن گاه در بيان علت اين سخن فرموده: كه من بر خدا توكل دارم، خدايى كه بر همه مسلّط است «من دونه» وصف «مما» است يعنى آنچه جز خداست.

56- إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و تكيه است، اين آيه دليل گفته سابق هود است

يعنى: بدانيد كه من از بتان شما بيزارم نه آنها مى توانند به من ضرر بزنند و نه شما زيرا كه من تكيه كرده ام به خدايى كه پروردگار من و شماست، خدايى كه بر همه جنبندگان مسلّط است و خدايى كه بر راه راست است و حق را بجاى باطل عوض نمى گيرد، جمله إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ ... به نظرم براى آنست كه كسى بگويد: شايد خدايى كه بر همه مسلّط است هود را به جاى آنها بگيرد. يعنى: خدايم بر راه راست است من نيز بر راه راستم لذا شما را خواهد گرفت، اينكه در جمله اخير «ربكم» تكرار نشده است زيرا كه در صدد يارى خدا فقط براى خود است.

57- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ.

تتمه سخن هود است گويند: اين جمله ناظر است به قول آنها: إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ ... كه دلالت مى كرد: هرگز ايمان نخواهند آورد، يعنى: اگر از پذيرفتن دعوت من ابا كنيد، من به وظيفه ام عمل كرده ام.

وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً.

تهديد است نسبت به آنها كه در صورت عدم ايمان، خدا طبق سنتى كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 11

دارد شما را مى برد و كسان ديگرى به جاى شما مى آورد و شما نمى توانيد با او مقابله كنيد إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ دليل عدم ضرر است يعنى: خدايى كه خود نگاهدارنده هر چيز است بردن شما ضررى باو نمى زند و چيزى از او فوت نمى شود و شما نگاهدارنده او نيستيد تا با فوت شما ضررى به او برسد.

58- وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ

مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ.

منظور از «امر» عذاب يا فرمان خداست كه عذاب را در پى داشت آمَنُوا مَعَهُ يعنى با هود به خدا ايمان آوردند، منظور از عَذابٍ غَلِيظٍ همان است كه در آيه: وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 6- 7 آمده است معلوم است كه هود و يارانش از عذاب نجات يافته اند، مراد از رحمت مخصوص رحمتى است كه مخصوص مؤمنان است.

59- وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ.

اين آيه توجيه هلاك شدن آنهاست كه آيات خدا را دانسته و از روى عمد انكار كردند و پيامبران خدا را نافرمانى كردند و بجاى خدا و رسولان از طاغوتها و ستمگران لجوج پيروى نمودند و در نتيجه هلاك شدند. از لفظ «رسله» در اينجا و از آيه كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123 معلوم مى شود غير از هود پيامبران ديگرى نيز بر آنها مبعوث شده اند و از جمله اخير فهميده مى شود كه در مقابل پيامبران گروهى از طاغوتها در آن ديار بوده اند كه مردم را به مخالفت پيامبران دعوت مى كرده و مردم نيز از آنها اطاعت مى نموده اند.

60- وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 12

پايان كار قومى است كه به مخالفت با خدا و نظامات جهان برخاسته و از آنها سرپيچى كردند و آن اينكه در دنيا و آخرت با لعنت و عذاب تعقيب شدند و در هر دو عالم عذاب و لعنت

پشت سر آنها شد، مراد از لعنت دنيا ظاهرا همان عذاب خداوند است كه پشت سرشان بود و يا لعنت و عذابى كه از پى شان مى آيد به علّت اينكه بدعت شرك را به وجود آورده و براى ديگران سرمشق شدند، بعيد است كه گفته شود منظور لعنت مردم است كه بعد از شنيدن آنها به آنها لعنت مى كنند.

لعنت آخرت نيز عذاب آنست. جمله «اتبعوا» در اين آيه در رديف جمله وَ أُتْبِعُوا در آيه گذشته و جمله أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا در رديف جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ در آيه سابق است، لفظ «الا» كه براى تنبيه و آگاهى است در اين آيه تكرار شده است همچنين لفظ «عاد» مكرر آمده كه ظاهرا براى توجه دادن مردم است: بدانيد كه عاد به پروردگارشان كافر شدند و بدانيد كه به طور كامل از رحمت خدا بدور افتادند، أَلا بُعْداً لِعادٍ يعنى: «الا ان عادا بعدوا بعدا كاملا من رحمة اللَّه».

نكته ها

عاد و يك عينيت: عاد كه قوم هود باشند، مجموعا 24 بار در قرآن مجيد به عنوان نمونه عصيان ذكر شده اند، نمونه تمرد و نمونه منكوب شدن با عذاب خدايى، اين يك عينيت و واقعيت در جهان است كه طاغوتها و متخلّفان از قوانين خلقت يا با عذاب خدايى منكوب مى شوند و يا با قهر ملّتها.

نام مبارك هود عليه السّلام نيز مجموعا هفت بار به عنوان راهنماى توحيد در قرآن مجيد ذكر شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 13

[سوره هود (11): آيات 61 تا 68]

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (68)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 14

61- به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم گفت: اى قوم من خدا را

پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد، او شما را از زمين آفريده و در زمين از شما آباد كردن خواسته است، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سوى او توبه كنيد كه خداى من به شما نزديك است و اجابت كننده است.

62- گفتند: اى صالح پيش از اين بر ما مورد اميد بودى، ما را نهى مى كنى از اينكه معبودهاى پدرانمان را بپرستيم، ما در آنچه ما را بآن مى خوانى در شك هستيم، شكى تهمت آور.

63- صالح گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر من از جانب خدايم در جوار معجزه اى باشم و به من شريعت بدهد (در اين صورت) اگر او را نافرمانى كنم كدام كس مرا از خدا نجات مى دهد؟ شما جز تباهى بر من نمى افزائيد.

64- اى قوم من اين ناقه خداست و علامت نبوت من براى شماست، بگذاريد در زمين بچرد و به او آسيبى نرسانيد كه شما را عذاب نزديكى خواهد گرفت.

65- ناقه را كشتند، صالح گفت: سه روز در خانه هايتان بهره مند شويد آن عذاب وعده ايست بدون دروغ (وعده راست).

66- چون عذاب ما آمد، صالح و كسانى را كه با او به خدا ايمان آورده بودند، از عذاب و از رسوايى آن روز نجات داديم كه پروردگار تو نيرومند و تواناست.

67- كسانى را كه ظلم كرده بودند صيحه آسمانى گرفت و در خانه هاى خود ساقط شدند.

68- گويا از اول در آن ديار نبوده اند، بدانيد كه ثمود به خدايشان كافر شدند، بدانيد كه ثمود به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.

كلمه ها

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام است، يكى از قبائل عرب ما قبل تاريخ بودند و در محلى

بنام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند لفظ ثمود به تأويل شخص منصرف و به تأويل قبيله غير منصرف آيد، به نقلى آن لفظ عربى و به نقلى عجمى است، در مجمع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 15

البيان ذيل آيه 73 از سوره اعراف آن را نام يكى از نواده هاى نوح دانسته كه قبيله صالح با نام او نامگذارى شده است، اين كلمه 26 بار در قرآن مجيد منصرف و غير منصرف به كار رفته است.

صالح: از پيامبران ما قبل است و از نقل قرآن معلوم مى شود كه زمانش بعد از هود عليه السّلام و قبل از ابراهيم عليه السّلام بوده است در سوره اعراف ذيل آيه 73 درباره او سخن گفته ايم.

انشأكم: نشأ: پديد آمدن. «نشأ الشي ء نشأ: حدث و تجدد» به نظر راغب:

پديد آمدن توأم با تربيت. انشاء: پديد آوردن «انشأكم»: پديد آورد شما را.

استعمركم: عمارة: آباد كردن. استعمار: طلب آباد كردن. اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها:

از شما طلب آباد كردن خواسته است در آن.

مرجو: رجاء: اميد. «مرجو»: اسم مفعول است به معنى اميدوار شده.

مريب: ريب: شك و اضطراب درون. به قولى بدترين شك، تهمت و ظن نيز گفته اند.

تخسير: خسر و خسران: كم شدن و كم كردن، زيان و نقصان رأس المال را از آن خسران گويند «تخسير» به خسران انداختن و تباه كردن.

ناقة: ناقه: شتر ماده. جمل: شتر نر. ابل: مطلق شتر.

تمسوها: مس: دست زدن. رسيدن لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ: به او بدى نرسانيد.

سوء: سوء (به ضم سين): بد و به فتح آن بدى است، به عبارت ديگر به ضم سين اسم و به فتح آن مصدر است، مراد از آن در اينجا تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 16

عمل ناپسند است مثل كشتن و زخم زدن و امثال آن.

عقروها: عقر: بريدن. «عقر الكلب و الفرس و الإبل: قطع قوائمها بالسيف» «عقروها» يعنى ناقه را كشتند. اين لفظ نشان مى دهد كه كشتن آن به وسيله قطع پاهايش بوده است.

جاثمين: جثوم: سقوط بر روى. نشستن به زانو. جاثم: ساقط شونده «جاثمين» ساقط شوندگان. (كشته شدگان).

لم يغنوا: غنى: كفايت و بى نيازى كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها گويا از اول در آن مكان نبوده اند «غنى فى المكان: اذا اقام فيه».

شرحها

در بيان حالات نوح و هود عليهما السّلام علّت آمدن حالات انبياء را در اين سوره بيان كرديم. در اين آيات، صالح عليه السّلام قوم خويش را به عبادت و فرمان خدا مى خواند آنها در جواب مى گويند: ما قبل از اين به تو اميد داشتيم متأسفانه كه چنين شدى آيا ما را از متابعت پدرانمان نهى مى كنى؟! در جواب فرمود:

خدا به من معجزه و نبوت داده است و اگر از دعوت دست بردارم پيش خدا مسئول خواهم بود، شما با اين گفته براى من تباهى مى افزائيد، اين ناقه خدا و براى شما معجزه است به آن آسيبى نرسانيد كه عذاب خدا شما را مى گيرد، ناقه را كشتند، صالح گفت: سه روز ديگر مهلت داريد و چون ايمان نياوردند عذاب خدا آنها را چنان گرفت كه گويى از اول در آن مكان نبوده اند.

61- وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

يعنى به قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، «اخاهم» نشان مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 17

كه صالح از آن قوم بوده است مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ تنها

اعمال عبادى نيست بلكه مطلق فرمانبرى است چنان كه در سوره اعراف و در اين سوره بارها گفته شد و جمله وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ نيز در نظر است. كلمه ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ دلالت بر حصر اعْبُدُوا اللَّهَ دارد يعنى فقط خدا را پرستش كنيد.

هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

اين قسمت تعليل اعْبُدُوا اللَّهَ است يعنى خدا را بندگى كنيد كه او شما را از اين زمين آفريده و به شما قدرت آباد كردن آن را داده و از شما خواسته كه آن را آباد گردانيد جمله: وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها در رابطه با نعمتهايى است كه خدا به آنها داده بود چنان كه در جاى ديگر آمده: أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ شعراء/ 146- 149 پس منظور آنست كه اين همه نعمت و قدرت كه داريد از خداست خدا اين امكان را به شما داده و از شما خواسته است كه زمين را آباد كنيد و بايد او را بپرستيد.

آن گاه در نتيجه گيرى فرموده: فَاسْتَغْفِرُوهُ ... استغفار راجع به خطاهاى گذشته و توبه راجع به اصلاح در آينده است يعنى از گذشته ها نادم باشيد و با اصلاح خود و اعمال شايسته به سوى خدا برگرديد، مطمئن باشيد كه خدا به شما نزديك است و از شما مى پذيرد آرى: إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

62- قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي

شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ.

جواب مشركان به صالح آن بود كه گفتند: پيش از اين به تو اميد داشتيم و مى خواستيم از درايت و رشد تو استفاده كنيم ولى با اين دعوت اميدمان به يأس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 18

مبدل است، آن وقت دو استدلال در ردّ دعوت او كرده اند اول آنكه تو مى خواهى سنت ديرينه ما را كه عبادت مستمر اصنام است بهم بزنى. دوم اينكه دليلى بر نبوت ندارى و ما در دعوت تو در شك هستيم. مراد از شك مريب ظاهرا شك تهمت آور و سوء ظن آور است يعنى شكّمان وادار مى كند كه تو را متهم كنيم و سوء ظن داشته باشيم.

63- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ.

اين آيه نظير آيه 28 همين سوره است كه درباره نوح عليه السّلام بود، مراد از بينه معجزه و از رحمت احكام و دستورات سعادت بخش است «ينصرنى» به معنى منع كردن و نجات دادن مى باشد و اين معنى بر آن تضمين شده است يعنى: اى قوم به من بگوئيد كه اگر براى نبوت خود از جانب خدا دليلى داشته باشم و خدا به من شريعت و دستورات «1» نازل كند كدام كس مرا از عذاب خدا نجات مى دهد در صورتى كه از فرمان او سرپيچى كنم و تبليغ دين ننمايم، نتيجه آنكه در اين سخن كه مى خواهيد از تبليغ دست بردارم جز تباهى و خسران بر من نمى افزائيد.

64- وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا

تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ.

اضافه ناقه به «اللَّه» شايد اشاره به معجزه بودن ناقه باشد، روايت شده:

قوم ثمود از آن حضرت معجزه خواستند، خدا آن ناقه را از سنگ بيرون آورد قرآن صريح است كه آن در پى معجزه خواستن آن قوم بوده است در سوره شعراء مى خوانيم كه آنها به صالح گفتند: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ/ 154- 155. راجع

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيه 28 از همين سوره گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 19

به ناقه در ذيل آيه سوره اعراف در نكته ها سخن گفته ايم.

به هر حال، صالح ناقه را به مردم نشان داد و گفت بگذاريد كه در زمين خدا بچرد و زندگى كند و به آن آسيب نرسانيد و گرنه به زودى شما را عذاب نزديكى خواهد گرفت. اين نشان مى دهد كه وجود آن ناقه به تدريج مردم را منقلب و به نبوت صالح معتقد مى كرد و مشركان تاب تحمل آن را نداشتند و يا آب خوردن بيحد و چريدنش براى مردم غير عادى مى آمد و آن طور هم بود.

65- فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ.

لفظ «ذلك» اشاره است به عَذابٌ قَرِيبٌ ظاهرا مهلت سه روز آخرين ارفاق از جانب خدا بود كه تا بر گردند، منظور از «داركم» شهر آنهاست به هر حال چون شتر را كشتند، صالح گفت: سه روز از وسائل زندگى لذت ببريد اگر برنگشتيد وعده عذاب قريب وعده دروغين نيست و خواهد آمد در سوره يونس ذيل آيه چهل نهم در نكته ها گفته شد كه: چرا با آنكه

يك نفر ناقه را كشت، به همه نسبت داده و با لفظ «فعقروها» فرموده است، چون جامعه داراى يك روح بود، آنچه يك نفر مى كرد ديگران او را تشويق كرده و به آن راضى بودند.

66- فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ.

منظور از «امر» عذاب يا فرمان عذاب است، آيه صريح است در اينكه صالح و آنان كه با او به خدا ايمان آورده بودند نجات يافته اند، طبرسى از ابن انبارى نقل كرده كه: وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ عطف بر محذوف است يعنى: «نجيناهم من العذاب و من خزى يومئذ» گويا مراد آنست كه اگر عذاب مى شدند هم رسوا مى گشتند و شهره آفاق مى شدند و هم عذاب مى ديدند اما هم از عذاب نجات تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 20

يافتند و هم از رسوايى هميشگى اين خزى و رسوايى ظاهرا همان بُعْداً لِثَمُودَ است كه خواهد آمد. كلمه قوى و عزيز نشان مى دهد كه بوضع اعجاز آميز نجات يافته اند.

67- وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ.

قوم صالح با صاعقه از بين رفتند، آن قدر صاعقه بر آنها باريد كه كسى از آنها زنده نماند. در بعضى از آيات فرموده: وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ ... فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44 و در بعضى از آيات هست كه آنها را لرزه گرفت مثل: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف 78 و در اين آيه صيحه آسمانى ذكر شده است. ناگفته نماند: عذاب همان صاعقه بود كه توأم با صيحه و لرزه بوده است «جاثمين» حاكى

است كه برق زده شده و خشك و ساقط شده اند.

68- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ.

جمله اول اشاره به شدت و كيفيت عذاب است كه گويى هرگز در جهان نبوده اند. جمله دوم اشاره به علّت عذاب آنها و جمله سوم تلخيص عذابشان است. يعنى:

«الا ان ثمود بعدوا بعدا كاملا من رحمة اللَّه» تكرار لفظ «الا» براى كثرت تنبيه است.

جريان حالات صالح در سوره اعراف آيه 73- 79 به طور مشروح آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 21

[سوره هود (11): آيات 69 تا 83]

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71) قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ (72) قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73)

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (75) يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78)

قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي

بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ (79) قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81) فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 22

69- چون فرستادگان ما بشارت اسحاق را به ابراهيم آوردند به او سلام گفتند، او گفت: سلام عليكم ديگر درنگ نكرد تا گوساله بريانى (پيش آنها) آورد

70- چون ديد دستشان به آن نمى رسيد، آنها را نشناخت و از آنها احساس ترس كرد، گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم.

71- زنش ايستاده بود كه حائض شد، به او مژده اسحاق را داديم و پس از اسحاق يعقوب را.

72- گفت: واى بر من آيا فرزند مى زايم با آنكه پير زنم و اين شوهرم كه پير مردى است اين عجيب است.

73- ملائكه گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى حال آنكه رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت است و او پسنديده و با عظمت است.

74- چون خوف از ابراهيم رفت و مژده بر وى آمد، با ما درباره قوم لوط مجادله مى كرد.

75- كه ابراهيم بردبار و متضرع و توبه كار است.

76- اى ابراهيم از اين خواهش در گذر كه كه دستور خدايت آمده و آنها را عذاب غير قابل برگشت رسيده است.

77- چون فرستادگان ما پيش لوط آمدند به علت آمدن آنها

غمگين شد و در كارشان فرو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 23

ماند و گفت: اين روز سختى است.

78- قومش به طرف او آمدند كه در آمدن شتاب مى كردند و پيش از آن كارهاى ناشايست مى كردند گفت: اى قوم اينست دختران من كه براى شما پاكتر هستند از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانم خوار نكنيد آيا از شما مرد كاملى نيست؟!

79- گفتند: مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست و تو مى دانى كه ما چه مى خواهيم.

80- گفت: اى كاش كه به سبب شما (بر عليه آنها) نيرويى داشتم و يا به خانواده نيرومندى لاحق مى شدم.

81- گفتند: اى لوط ما فرستاده خداى تو هستيم اينها هرگز به تو نمى رسند، با خانواده خودت در پاسى از شب خارج شو و كسى از شما به پشت نگاه نكند زنت را مبر كه عذاب اينها به او هم خواهد رسيد وعده آنها در اين صبح است آيا اين صبح نزديك نيست؟

82- چون عذاب ما آمد روى آن ديار را زير آن كرديم و بر آن سنگهايى از سجيل پى در پى بارانديم.

83- آن سنگها پيش خدايت علامتدار بودند و آن ديار از ظالمان مكه دور نيست.

كلمه ها

بشرى: بشرى و بشارت: مژده و خبر مسرت بخش كه اثر آن در پوست و بشره چهره آشكار مى شود.

سلام: سلام به معنى سلامت و كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است سلام قولى در اسلام، سلامت خواستن از خدا براى شخص است.

عجل: عجل (بر وزن جسر): گوساله زيرا كه به عجله بزرگ شده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 24

و به صورت گاو در مى آيد.

حنيذ: حنذ: بريان كرد. حنيذ بريان. طبرسى

آن را مطلق بريان گفته و از زجاج نقل كرده: بريانى را گويند كه به وسيله سنگ داغ بريان شده باشد. حنيذ به معنى محنوذ مى باشد.

نكرهم: نكر (بر وزن شرف و قفل): نشناختن «نكر الرجل: لم يعرفه» على هذا «نكرهم» يعنى نشناخت آنها را كه فرشته اند.

اوجس: وجس:: ترس يعنى ترسى كه در قلب افتد و نيز به معنى خفاء و پنهانى است. ايجاس به معنى احساس و پنهان كردن آيد أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً از آنها احساس ترس كرد و يا ترس را در ضميرش پنهان داشت.

فضحكت: در مجمع البيان آمده: ضحك (بفتح- ض) به معنى حيض است گويند: «ضحكت الارنب» يعنى خرگوش حائض شد در مجمع و در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: «فضحكت اى حاضت» و آن آمادگى زن ابراهيم براى حمل بوده است.

عجوز: پير زن. اين تسميه به علّت عاجز بودن او از كارهاى بسيار است گويند: آن مخصوص پير زنان است جمع آن عجائز و عجز است.

شيخ: پير. به قولى از چهل سالگى و به قولى از پنجاه سالگى و به قولى از پنجاه و يك تا آخر عمر است و گويند تا هشتاد سالگى است روع: ترس و اضطراب الروع: الخوف و الفزع».

حليم: حلم (بكسر- ح) بردبارى. عقل عقلى كه نتيجه بردبارى و ضبط نفس است حليم: عاقل و بردبار (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 25

اواه: بسيار تضرع كننده از مصيبتى كه وارد مى شود يا مى بيند، رجوع شود به (توبه/ 114) اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

سى ء: فعل مجهول «ساء» است «سى ء» بد حال و غمگين شد.

ذرعا: ذرع: اندازه كردن پارچه با

ذراع، از مرفق تا سر انگشت وسط را ذراع گويند «ضاق ذرعه» يعنى اندازه گيريش تنگ آمد اين جمله به معناى فروماندن و ناچار شدن آيد ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى در كارشان فرو ماند.

عصيب: عصب (بر وزن شرف): رگ. معصوب: بسته شده با رگ، عصيب:

شديد و سخت (گويى آن را با رگ بسته اند).

يهرعون: هرع و اهراع: به شدت راندن و ترسانيدن. مجمع البيان اهراع را شتاب كردن گفته است. يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ: به شدت به سوى او كشيده مى شدند گويى شهوت و نفس اماره آنها را به سوى لواط مى كشيدند.

رشيد: رشد (بر وزن قفل و شرف): صلاح و كمال. رشيد: صالح و كامل.

فاسر: سرى (بر وزن صرد): رفتن در شب «السرى: سير الليل» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ شبانگاه خانواده ات را بيرون ببر.

قطع: قطع (بر وزن قشر): تكه و قسمتى از شى ء.

يلتفت: لفت: برگرداندن. منصرف كردن. التفات: رو كردن و نيز رو گرداندن از جهتى كه به آن رو كرده است «لا يلتفت» به عقب بر نگردد.

سافلها: عالى: بالا. سافل: پائين. حجارة: سنگها، مفرد آن حجر است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 26

سجيل: در مجمع البيان از ابو عبيده نقل شده: سنگهاى سخت را سجيل گويند بعضى ها آن را معرب (سنگ و گل) گفته اند، طبرسى فرموده سجيل و سجين يكى است در جاى ديگر درباره قوم لوط آمده: لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ ذاريات/ 33، اين قرينه معناى دوم است. سجيل فقط سه بار در قرآن آمده است.

منضود: نضد: روى هم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» على هذا منضود به معناى پى در پى و مرتب است.

مسومة: سيماء: علامت و هيئت «مسومة»: علامتدار.

شرحها

در اين آيات ابتدا جريان

بشارت ملائكه نقل شده كه محضر ابراهيم عليه السّلام آمده و به او مژده دادند كه خدا پسرى به نام اسحاق به او عنايت خواهد كرد و آن گاه گفتند كه براى هلاك قوم لوط به ديار آن حضرت خواهند رفت، على هذا جريان بشارت به حكم مقدمه بر ماجراى قوم لوط است كه همچون قصه نوح، هود و صالح مى باشد.

خلاصه آيات: ملائكه به صورت انسانها پيش ابراهيم آمدند، آن حضرت آنها را نشناخت و تصور كرد كه انسانند، براى آنها طعام آورد و چون ديد طعام نمى خورند، احساس ترس كرد، آنها گفتند: ما فرشتگانيم به ابراهيم مژده ولادت اسحاق را دادند، زن او ساره تعجب كنان گفت: اين چگونه مى شود من پير زن و شوهرم پير مرد؟؟! گفتند از رحمت خدا در شگفت مباش كه رحمت او پيوسته شامل حال شما بوده است.

ابراهيم با آنها درباره قوم لوط صحبت كرد كه آنها را هلاك نكنند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 27

خطاب رسيد اى ابراهيم اين سخن مگو كه كار از كار گذشته و عذاب خدا حتمى است.

ملائكه از آنجا به ديار لوط مى آيند، لوط از ديدن آن جوانهاى زيبا مى ترسد كه مبادا قومش بآنها تجاوز كنند، و چون آنها را به خانه مى آورد، قوم از هر طرف به خانه او سرازير مى شود كه آنها را بگيرند، لوط هر خواهش كه مى كند مؤثر واقع نمى شود، آخر ملائكه به لوط مى گويند: مترس ما فرشته ايم اينها دستى بر تو ندارند، بالاخره ديار آن قوم زير و رو مى شود و همه تار و مار مى گردند اينهم يك عينيت تاريخى است در زمينه هلاك ستمگران.

69- وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ

بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ.

يعنى إبراهيم و آنها به يكديگر سلام گفتند، گويند: تقدير آن «سلمنا عليك سلاما قال سلام عليكم» است، به نظر مى آيد «سلاما» مفعول قالوا باشد، بعد از اين تعارف آن حضرت تأخير نكرد تا گوساله بريانى پيش آنها آورد، در آيه ديگرى آمده: فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ ذاريات/ 26، مراد از «البشرى» مژده ولادت اسحاق و يعقوب است.

70- فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ.

ظاهر آن است كه: آن حضرت از اينكه ديده است آنها از طعام نمى خورند احساس خوف كرده كه چون از طعام او نمى خورند پس به فكر سوء قصد هستند ولى احساس خوف از جهت نشناختن بوده و اگر مى شناخت كه فرشته اند نمى ترسيد، اما از سخن آنها فهميد كه فرشته اند و طعام نمى خورند.

71- وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 28

در «كلمه ها» گفته شد كه «ضحكت» به معنى حائض شدن است «بشرناها» نشان مى دهد كه فرشتگان با خود «سارا» گفتگو كرده و به او مژده داده اند، آيه بعدى نيز حاكى از آن است و اين مانعى ندارد كه ملائكه با مريم مادر عيسى نيز گفتگو كرده اند، وانگهى احتمال دارد كه آنها با ابراهيم عليه السّلام سخن گفته اند و او به زنش اطلاع داده است و نيز معلوم مى شود: مژده راجع به اسحاق و يعقوب پسر اسحاق هر دو بوده است.

بنا بر آنچه گذشت: حائض شدن زن ابراهيم دليل آمادگى او براى آبستن بودن، بود يعنى ابراهيم با آنها سخن

مى گفت و زنش ايستاده به آن حال نگاه مى كرد كه ناگاه حائض شد و به او مژده داديم كه ... بعضى آن را خنده معنى كرده و گفته اند: از معلوم شدن اينكه آنها فرشته اند خنديد.

72- قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ.

به مضمون آيات ديگر زن ابراهيم گذشته از پير بودن از اول عقيم و نازا بود، در سوره ذاريات/ 29 آمده: فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ به هر حال، زن ابراهيم بعد از شنيدن مژده ملائكه گفت: واى بر من آيا فرزند مى زايم با آنكه خودم پير و شوهرم نيز پير است، اين چيز تعجب آورى است، لفظ يا وَيْلَتى شايد در زمينه آن باشد كه مردم از ديدن چنين امرى چه خواهند گفت، اين باعث شرمسارى خواهد بود.

73- قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

جواب ملائكه است از تعجب زن ابراهيم. اضافه «امر» به اللَّه دليل عدم تعجب است كه تعجب نكن كار، كار خداست وانگهى رحمت و عنايات خدا پيوسته تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 29

شامل حال شما اهل بيت است چه تعجبى دارد كه اينهم از آنها باشد، خدا به موجب اينكه محمود و مصدر كار نيك و نيز با عظمت است شما را مشمول بركات كرده است أَهْلَ الْبَيْتِ تقديرش «يا اهل البيت» است.

74- فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ.

يعنى چون ابراهيم دانست كه فرشته اند ديگر نترسيد، بشارت اسحاق و يعقوب نيز به او رسيد و از اينكه گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا

إِلى قَوْمِ لُوطٍ دانست كه براى عذاب آنها آمده اند، شروع به مجادله كرد و مى خواست كه آنها برگردند و قوم لوط را تار و مار نكنند در آيه ديگر آمده كه ابراهيم به آنها گفت: آخر لوط در ميان آنهاست، گفتند: مى دانيم، لوط و خانواده اش را به جز زنش نجات خواهيم داد (عنكبوت/ 36) ولى در اين آيه هست كه مجادله اش درباره قوم لوط بود نه فقط درباره لوط «1» لفظ «يجادلنا» تقديرش «اخذ يجادلنا» است، ملائكه در جواب گفته اند فائده اى ندارد عذاب حتمى است.

75- إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ.

اين آيه علّت مجادله است يعنى: درباره قوم لوط مجادله مى كرد زيرا بردبار است و مى خواست در عذاب آنها صبر شود شايد توبه كنند، و او آه و ناله

__________________________________________________

(1) از روايت كافى معلوم مى شود كه آن حضرت بدين وسيله مى خواست قوم لوط نجات يابد

... فقال لهم ابراهيم لما ذا جئتم؟ قالوا فى اهلاك قوم لوط. قال ان كان فيها ماتة من المؤمنين أ تهلكونها؟ قال جبرئيل: لا قال و ان كان فيهم خمسون؟ قال لا، قال و ان كان فيهم ثلاثون؟ قال: لا. قال و ان كان فيهم عشرون؟ قال لا. قال و ان كان فيهم عشرة؟ قال لا. قال و ان كان فيهم خمسة؟ قال: لا، قال و ان كان فيهم واحد؟ قال لا. قال فان فيها لوطا؟ قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله ... ثم مضوا»

الميزان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 30

كننده است از بلايى كه مى بيند و رقت قلب او وادار مى كرد كه چنان درخواستى بكند و توبه گر و رجوع كننده به خداست: و در رفع عذاب آنها به

خدا رو مى آورد.

76- يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ.

جواب خداست به ابراهيم به وسيله خدايا فرشتگان كه مجادله نكند زيرا عذاب حتمى شده و قابل برگشت نيست.

77- وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ.

آيه بسيار روشن است در اينكه فرشته ها در قيافه جوانان زيبا روى وارد محضر لوط شده اند و لوط از ديدن آنها فحشاگرى قوم خود را به نظر آورده و ترسيده كه آن جوانها را از دست او بگيرند. يعنى چون آنها پيش لوط آمدند به علّت آمدن آنها غمگين شد و در كارشان درماند لذا گفت. اين روز سختى است نه مى توانم ميهمانها را نپذيرم و نه از قوم خود در امانم.

78- وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ.

از اين آيه معلوم مى شود اولا كه قوم لوط پس از آنكه از ورود ميهمانان مطلع شده به يكديگر خبر كرده و هر كه شنيده به سرعت به سوى خانه لوط سرازير شده است ثانيا جمله وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا ... نشان مى دهد كه به فحشاء و لواط عادت كرده بودند و از اين كار شرمى نداشتند، ملت و دولت كثيف انگليس كه قانون لواط را تصويب و قانونى كردند و ملتهاى فحشاگر امروز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 31

هنوز بپاى قوم لوط عليه السلام نرسيده اند كه آنها بحكم: وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ عنكبوت/ 29 آن كار را در مجالس

پيش روى حاضران مى كردند.

ثالثا: آن حضرت ديده است، صرف موعظه فائده اى ندارد بايد براى خواست آنها جوابى داد لذا فرموده: اين دختران من است كه ازدواج آنها بلا محذور است. واقعا آنها چقدر بى بند و بار و عاصى بودند كه به خانه آن حضرت ريخته و او را چنان عاجز كردند ولى بايد ديد معناى هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ چيست؟ قطعا مراد آن حضرت عليه السّلام زنا نبوده است: غير ممكن است پيامبر خدا براى رفع فحشايى، فحشاء ديگرى را پيش كشيد بلكه منظورش يقينا ازدواج شرعى بود كه در شريعتش ازدواج با كفار جائز و زنش نيز از آنها بود چنان كه در صدر اسلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دخترش زينب را بابى العاص بن ربيع داد كه هنوز ايمان نياورده بود، سپس اين حكم نسخ شد، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت تزويج دخترانش را بر آنها عرضه كرد «1».

اما درباره اينكه دختران لوط چند نفر بيش نبودند چطور ازدواج آنها را به همه عرضه كرد، درست نمى دانيم، در مجمع البيان فرمود،: آنها دو نفر رئيس داشتند لوط خواست دخترانش زعوراء و ريتاء را به آن دو تزويج كند، به نظر نگارنده اين وجه خوبى است و شايد دخترانش بيشتر از دو نفر بودند و خواسته مثلا چهار دخترش را به چهار نفر از سران آنها تزويج كند و آنها ديگران را برگردانند در آيات ديگر آمده: قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ حجر/ 71.

به قول بعضى مرادش زنان امت بود كه مردان امت پسران پيامبر و

__________________________________________________

(1) الميزان از

كافى عن ابى عبد

اللَّه (ع) فى قول لوط هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ قال: عرض عليهم التزويج.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 32

آنها دختران او هستند ولى از لفظ آيه دليلى بر اين گفته نيست و آيه لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ خلاف آن را ثابت مى كند.

رابعا خدا را در نظر آنها آورده كه از خدا بترسند و او را درباره ميهمانانش شرمنده نكنند و آن گاه استمداد كرده مى فرمايد: آيا در ميان شما يك انسان كامل و مؤدبى نيست كه ياريم كند؟! از اين معلوم مى شود كه در زندگى نظام و حسابى نداشته و همچون وحشى ها زندگى مى كرده اند.

79- قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ.

جواب آن ناكسان است در مقابل پيامبر خدا كه گفتند مى دانى در دختران تو حقى نداريم و مى دانى كه از اين آمدن چه اراده كرده ايم.

80- قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ.

اين آيه حكايت از عاجز شدن آن حضرت در مقابل اشرار دارد يعنى اى كاش به سبب شما و بودن كسانى از شما در يارى من، نيرويى در دفع شما داشتم يا اى كاش به خانواده اى كه ياريم كنند لاحق مى شدم، از امام باقر عليه السّلام نقل شده: خدا به لوط رحمت كند اگر مى دانست در حجره او كدام كسانند مى دانست كه او يارى شده است ... «1» به قولى اين آيه خطاب به ملائكه است كه اى كاش به واسطه شما نيرومند بوده و با آنها به مقابله مى پرداختم. ولى چون خطابهاى سابق راجع به مشركان است دليلى بر عوض شدن خطاب نيست (از الميزان) سلام و صلوات

خدا بر انبيا باد چه زحماتى در هدايت انسانها متحمل شده اند، در اينجا بود كه ملائكه به لوط عليه السّلام گفتند:

81- قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 33

اى لوط ما فرستاده پروردگار تو هستيم، اين ناكسان هرگز بتو نخواهند رسيد و ما را از تو نخواهند گرفت.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: جبرئيل گفت: اى كاش مى دانست چه قدرتى در اختيار دارد، آنها با لوط مكابره كرده وارد خانه شدند، جبرئيل صدا زد اى لوط بگذار داخل شوند، جبرئيل با انگشت خود اشاره كرد چشمهاى آنها نابينا شد كه خدا فرموده: فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ در سوره قمر/ 37 آمده: وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ از اين آيه معلوم مى شود كه در اثر عمل ملائكه چشم آنها از كار افتاده و وحشت زده از خانه لوط فرار كرده اند، آن گاه ملائكه به لوط گفتند: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ سرى و اسراء دلالت به شب رفتن دارند شايد بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ براى توضيح باشد، اينكه فرموده: به عقب نگاه نكنيد شايد براى آن بود كه زود از منطقه خطر خارج شوند بعضى گفته اند ملتفت مال و متاع نشويد ولى اين بعيد است إِلَّا امْرَأَتَكَ استثناء است از «باهلك» اين مى رساند كه لوط مأمور بوده زنش را از رفتن خود و دخترانش خبر ندهد لفظ «اصابهم» به صورت ماضى براى حتمى بودن مطلب است.

گويند: لوط گفت: الان آنها را

از بين ببريد آنها در جواب گفتند وعده آنها وقت صبح و روشن شدن هوا است آيا صبح نزديك نيست؟ منظور از صبح ظاهرا بعد از فجر و روشن شدن هوا و قبل از طلوع آفتاب است چنان كه فرموده:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ حجر/ 73.

82- فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 34

ضمير «ها» در هر سه مورد راجع به «ارض» است يعنى چون عذاب ما آمد بالاى آن زمين را پائين آن كرديم، زير و رويش كرديم. آن وقت به طور مداوم بر آن بارانى از سنگ بارانديم، بعضى ها احتمال داده اند كه در اثر زلزله زمين آنها زير و رو شده و كوه ها و تپه ها به آسمانها رفته و بر زمين باريده است و اللَّه العالم، امكان آتشفشان و باريدن سنگها نيز احتمال دارد.

83- مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ.

منظور از «مسومة» ظاهرا آن است كه: اين سنگها بر همه نمى بارد بلكه علامتدار و فقط براى ظالمان است، مراد از «الظالمين» اهل مكه اند «هى» اگر راجع به «حجارة» باشد معنى آن است كه: اين سنگها از ظالمان مكه بعيد نيستند و اگر بر كفر ادامه دهند مانند قوم لوط گرفتار خواهند شد، ولى از آيات: وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ حجر/ 76 كه «انها» به ارض قوم لوط بر مى گردد و: وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 138 كه حكايت مى كند: اهل مكه در مسافرت شب و روز از آنجا مى گذشتند دليل است كه «هى» راجع بارض است يعنى زمين آنها از ظالمان اهل مكه دور نيست.

نكته ها

لوط

عليه السّلام: نام مبارك لوط عليه السّلام مجموعا 27 بار در قرآن مجيد ذكر شده، قسمتى از حالات او در تورات فعلى نيز آمده است ولى به آن حضرت در تورات اهانت بزرگى شده است به نظر مى آيد اين بدستور پادشاهان عياش يهود به تورات راه يافته است تا با آن طريق عياشيهاى خود را پيش مردم توجيه كنند، رجوع شود به سفر پيدايش باب نوزدهم. در مجمع البيان نقل شده: لوط خواهرزاده ابراهيم عليه السّلام بود ولى تورات برادرزاده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 35

او گفته است.

آن حضرت با ابراهيم عليه السّلام از بابل به فلسطين هجرت كرد وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71، سپس آن حضرت در قسمتى از فلسطين كه از محل ابراهيم عليه السّلام چندان دور نبود ساكن گرديد و در آنجا به هدايت خلق اللَّه مبعوث شد، به نظر مى آيد كه جز خانواده اش كسى بوى ايمان نياورد، حتى زنش از كفار بود، درباره محل سكونت او آمده فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36 در آن ديار جز يك خانه از مسلمين نبود، آن هم خانه لوط عليه السّلام بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 36

[سوره هود (11): آيات 84 تا 95]

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قالُوا يا

شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90) قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91) قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93)

وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 37

84- به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت: اى قوم من: خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد، از پيمانه و ترازو كم نكنيد، من شما را در نعمت مى بينم، من بر شما از عذاب روزى كه همه را احاطه مى كند بيمناكم.

85- واى قوم من، پيمانه و ترازو را به

عدالت تمام بدهيد و اجناس مردم را بد تعريف نكنيد، و در اين سرزمين براى فساد تلاش نكنيد.

86- نفع حلال خدا براى شما اگر مؤمن باشيد بهتر است و من نگهبان شما نيستم.

87- گفتند: اى شعيب آيا نماز تو دستور مى دهد كه عبادت پدرانمان را ترك كنيم يا از آنچه مى خواهيم در اموالمان دست برداريم، تو كه عاقل و كامل هستى.

88- شعيب گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر از خدا معجزه داشته باشم و به من رزق خوبى بدهد مى توانم شما را تبليغ نكنم، و من نمى خواهم با شما در آنچه از آن نهى مى كنم مخالف باشم، آنچه مى توانم جز اصلاح نمى خواهم، موفق بودنم فقط با خداست، بر او اعتماد كردم و به او انابه مى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 38

89- اى قوم: عداوت من بر مخالفت وادارتان نكند كه مبادا عذابى مانند عذاب قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح به شما برسد و قوم لوط از شما دور نيست.

90- از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به سوى او برگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار است.

91- گفتند: اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مى گويى نمى فهميم و اگر عشيره تو نبود سنگبارانت مى كرديم تو بر ما گرانقيمت نيستى.

92- گفت: اى قوم آيا اقوام من بر شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر انداخته ايد (با آنكه) خدايم به آنچه مى كنيد احاطه دارد.

93- اى قوم آنچه مى توانيد به عمل خود ادامه دهيد من نيز به كار خود ادامه مى دهم، زود مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوارش مى كند و كى دروغگوست منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.

94- و چون عذاب

ما آمد شعيب را با مؤمنان به رحمت مخصوص خود نجات داديم، ظالمان را صيحه گرفت و در ديار خود ساقط شدند.

95- گويى كه هرگز در آن شهر نبوده اند، بدانيد كه مدين به طور كامل همچون ثمود از رحمت خدا بدور شدند.

كلمه ها

مدين: نام شهرى بود كه شعيب عليه السّلام بر اهل آن مبعوث گرديد رجوع شود به سوره اعراف/ 15.

شعيبا: يكى از پيامبران مشهور است (اعراف/ 85).

مكيال: كيل: پيمانه و پيمانه كردن، به قول راغب پيمانه كردن طعام، به قول بعضى بيشتر در پيمانه كردن طعام آيد، مكيال اسم آلت است به معنى پيمانه.

قسط: عدالت يا حصه اى كه از روى عدالت باشد. فاعل آن مقسط است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 39

در ظلم نيز به كار مى رود كه فاعل آن قاسط است، در قاموس و اقرب الموارد گويد: قسط به كسر اول عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است.

تبخسوا: بخس: ناقص كردن خواه وصفى باشد يا كمّى راغب كم كردن از روى ظلم گفته است.

تعثوا: عثو و عثى: افساد. وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ: در زمين براى افساد تلاش نكنيد (اعراف/ 74).

بقيت: بقاء: باقى ماندن. بقية: باقى مانده مراد از آن منفعت كسب حلال است.

حليم: حلم: بردبارى و عقل (هود/ 75) الحليم الرشيد: عاقل كامل.

يجرمنكم: لا يَجْرِمَنَّكُمْ: وادار نكند شما را، جرم به فتح اول به معنى قطع و به ضم اول به معنى گناه است در اين آيه معناى حمل و وادار كردن بر آن اشراب شده است (قاموس قرآن- جرم).

شقاقى: شق: شكافتن و شكاف. و به كسر اول به معنى مشقت و رنج است شقاق: مخالفت و دشمنى كه

هر يك از دو دشمن در يك شق و در يك طرف واقع مى شوند.

نفقه: فقه: فهم و درك. «لا نفقه»: نمى فهميم.

رهط: رهط: عشيره و قوم لَوْ لا رَهْطُكَ: اگر نبود عشيره تو.

رجمناك: رجم: سنگ زدن، سنگباران كردن.

ظهريا: ظهر (به فتح اول): پشت. «چيزى كه پشت سر انداخته و فراموشش كنند. «ما تجعله بظهرك فتنساه». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 40

مكانتكم: كون: بودن. مكان: موضع و محل بودن «مكانت» منزلت و موضع و تمكن و قدرت، مراد از آن در اينجا تمكّن است.

ارتقبوا: رقبه (به كسر اول) و رقوب: حفظ و انتظار. رقيب: حافظ و منتظر. «و ارتقبوا»: منتظر بمانيد.

جاثمين: جثوم: سقوط بر روى يا نشستن به زانو. «جاثمين» افتادگان.

شرحها

در ادامه بررسى حالات پيامبران عليهم السّلام در اين آيات ماجراى حضرت شعيب و قوم او بيان شده است، آن حضرت سخن خود را با دعوت به توحيد شروع مى كند و از بت پرستى منع مى كند و به عدالت و انصاف در معاملات و اينكه كم فروشى نكنند و اجناس مردم را ناقص ننمايند و به منفعت حلال قانع باشند، امر مى كند در جواب او مى گويند: آيا نماز تو دستور مى دهد كه دين پدران خود را رها كنيم و يا درباره اموال خود مطابق ميل خود رفتار نكنيم؟

شعيب فرمود: من بر گفته و دعوت خود دليلى از خدا دارم و نسبت به شما جز اصلاح و سعادت نمى خواهم، نيز در دعوتم با شما شريك مى باشم، مبادا مخالفت با من آن بلائى بسر شما بيايد كه به سر قوم نوح و هود و صالح آمد و مكان قوم لوط كه تار و مار شدند از شما چندان دور

نيست از اعمال گذشته استغفار كنيد و به سوى خدا برگرديد كه خدا رحيم و مهربان است.

گفتند: بسيارى از آنچه مى گويى براى ما مفهوم نيست و اگر اقوام و عشيره ات نبود سنگبارانت مى كرديم، تو ناتوان هستى و پيش ما گرانقيمت نمى باشى.

شعيب گفت: آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه خدا را فراموش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 41

كرده ايد؟ آنچه در امكان داريد بكنيد، به زودى خواهيد دانست كه عذاب خدا كدام را خواهد گرفت و كاذب كدام است، آن گاه عذاب آمد و همه را تار و مار كرد و فقط شعيب و ياران او نجات يافتند.

اين يك عينيت و واقعيت است كه ستمكاران پايمال مى شوند خواه به دست مظلومان و خواه به دست خدا و با عوامل طبيعى.

84- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

در آيات گذشته و در سوره اعراف مكرر گفته شد كه مراد از «اعبدوا» فقط اعمال عبادى نيست بلكه مطلق فرمانبردن از خدا در همه امور است و نتيجه آن لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ مى باشد چنان كه نهى از معامله حرام در آيه بعدى آن را تأييد مى كند كه از اقسام فرمانبرى از خداست، و يا اينكه پرستش خدا مقدمه فرمانبريهاى بعدى است ايضا معلوم مى شود كه آنها وجود خدا را كه يك امر فطرى است قبول داشتند، دعوى بر سر الوهيت و توحيد عبادت بود. تقدير جمله اول «و ارسلنا الى مدين اخاهم شعيبا» است آن وقت در دنباله دعوت خود مى گويد:

وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ

عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ.

اين نشان مى دهد كه خيانت و كم فروشى از اعمال رائج آنها بوده است كه بعد از دعوت به توحيد بلافاصله بآن مى پردازد، كم كردن پيمانه و ترازو، كم كردن جنس آنهاست و اين نسبت، مجاز عقلى است.

مراد از «بخير» كثرت نعمت و فراوانى آنست يعنى: من شما را در كثرت و وفور نعمت مى بينيم، احتياج به كم كردن ترازو و دزديدن از اموال مردم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 42

نداريد چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«كان سعرهم رخيصا «1»»

و افزود كه در صورت مخالفت مى ترسم عذاب روزى كه بر همه احاطه خواهد داشت شما را بگيرد.

85- وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

ايفاء پيمانه و ترازو تمام دادن جنس با آن دو است، «بالقسط» وصف «اوفوا» است يعنى تمام دادن توأم با عدالت باشد و نيز تمام گرفتن، به نظر مى آيد مراد از لا تَبْخَسُوا نقص كيفى باشد يعنى: هنگام خريد و فروش، اشياء مردم را تعييب نكنيد و نگوئيد: اين جنس بدى است به درد نمى خورد، على هذا قطع نظر از اينكه اين آيه تأكيد آيه قبلى است، آيه قبلى راجع به فروختن بود ولى اين آيه راجع به خريد و فروش هر دو است و دستور مى دهد كه تمام كردن پيمانه و ترازو در هر دو توأم با عدالت باشد، بنا بر آنچه گفته شد ايفاء راجع به نقص كمى و بخس مربوط به نقص كيفى مى باشد، خيانت در معاملات، افساد در زمين و از بين بردن عدالت و اطمينان ميان مردم است لذا فرموده

در اين ديار براى فساد تلاش نكنيد، اين آيه نظير آيه 85 از سوره اعراف است كه در آن آمده وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ....

86- بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ.

تتمه سخن آن حضرت است يعنى آنچه از كسب حلال به عنوان نفع حلال براى شما ميماند آن بهتر است و اين را در صورتى مى دانيد كه مؤمن باشيد و آن گاه افزود:

من وظيفه ام فقط گفتن است و بر شما نگهبان و صاحب عمل نيستم و آن كار خداست در اين آيه آنها را به عاقبت نيك عدالت و انصاف راهنمايى كرده است.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 43

87- قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ.

جمله أَوْ أَنْ نَفْعَلَ عطف است بر ما يَعْبُدُ آباؤُنا يعنى آيا نماز تو امر مى كند كه عبادت پدرانمان را ترك كنيم و يا ترك كنيم آنچه را مى خواهيم درباره اموالمان انجام دهيم؟! تو كه مرد عاقل و كاملى، چگونه دستور مى دهى كار پدران را ترك كنيم و در اموال، مطابق ميل خود رفتار نكنيم؟

در اين آيه به هر دو گفته شعيب جواب داده اند، اول آنكه گفته بود فقط خدا را پرستش كنيد، در جواب گفته اند: اين سنت از پدران است آن را ترك نتوانيم كرد، دوم آنكه گفته بود در معامله خيانت نكنيد، جواب داده اند كه اموال متعلق به خودمان مى باشد هر كارى كه در اين باره بكنيم مختاريم، آن وقت افزوده اند كه عقل و رشد تو چگونه اجازه مى دهد كه چنين دستورى به

ما بدهى؟! اينكه گفته اند: أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ ... از آن جهت بود كه صلوة و توجه به خدا هم امر به توحيد مى كند و هم از فحشاء و منكر باز مى دارد و يا منظور از صلوة، دين شعيب است.

88- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.

اين آيه جواب شعيب است نسبت به گفته آنها، بنا بر آنچه در آيه بيست و هشت و شصت و سوم همين سوره گذشت و بنا بر آيه 85 از سوره اعراف، منظور از «بينة» معجزه و از «رزق حسن» شريعت و قانونى است كه به شعيب عليه السّلام داده شده بود، جواب «ان كنت» محذوف است نظير فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ چنان كه در آيات ديگر گذشت، يعنى اى قوم به من بگوئيد اگر معجزه اى از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 44

جانب خدا داشته باشم و خدا به من شريعت و احكام بدهد كسى مرا از عذاب خدا نجات مى دهد اگر شما را به طرف خدا دعوت نكنم؟! «1» آن وقت اضافه مى كند اين را فقط براى شما نمى گويم خودم نيز به آن عمل مى كنم و نمى خواهم در چيزى كه شما را از آن نهى مى كنم مخالف شما باشم، يعنى تكليف همگانى است و اگر ضررى داشته باشد براى من نيز هست، اين براى رفع هر گونه شبهه از آنهاست و باز اضافه مى كند كه منظورم فقط اصلاح است آنچه بتوانم، نسبت به

شما بدخواه يا نفع جو نيستم و سپس از مبدء فياض مدد خواسته و مى گويد موفق شدن من فقط بواسطه خداست، بر او اعتماد كرده ام و به سوى او پيوسته توجه دارم و بر مى گردم اين جمله نقطه عطف و محور هر پيامبر است كه به خدا دعوت مى كردند و از خدا مدد مى خواستند و باو اطمينان داشتند.

89- وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ.

ادامه سخن آن حضرت است مراد از «شقاقى» مخالفت و عداوتى است كه در اثر دعوتش به او داشتند كه عمل خود و پدرانشان را تخطئه مى كرد، آن عداوت سبب نپذيرفتن دعوت او بود و آن، سبب تار و مار شدن، مانند قوم نوح و ديگران آن گاه قوم لوط را كه آشنايى كامل داشتند شاهد آورده است چون قوم لوط از حيث زمان به آنها نزديك بودند و نيز از حيث مكان، كه شعيب عليه السّلام در قسمتى از سرزمين فلسطين «مدين» ساكن بود و قوم لوط در قسمت ديگرى از آن سكنى داشتند.

90- وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى مى گويد: معجزه شعيب در قرآن ذكر نشده، در اخبار نيز آن را نيافتم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 45

دو جمله اول راجع به گذشته و آينده است يعنى راجع به خطاهاى گذشته از خدا مغفرت بخواهيد و آن گاه با شروع به اعمال خوب به سوى خدا برگرديد كه خداى من مهربان است مى آمرزد و توبه كننده را دوست مى دارد ظاهرا «رحيم» راجع به استغفار و

«ودود» راجع به توبه است.

91- قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ.

اينكه مى گويند: بسيارى از آنچه را مى گويى نمى فهميم، آن قسمت از تعليمات نبوت است كه مورد قبول آنها نبود، آن گاه گفته اند: تو از مقابله با ما ناتوانى و اگر عشيره تو نبودند زير سنگها بحيات تو خاتمه مى داديم و وجود تو به ما ضرورت ندارد كه از كشتن تو در گذريم.

92- قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ.

جواب آنهاست در مقابل آنچه مى گفتند لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ يعنى آيا اقوام من پيش شما از خدا عزيزتر هستند كه مرا به خاطر آنها احترام مى كنيد ولى به خاطر خدا احترام نمى كنيد انداختن در پشت سر كنايه از فراموشى و بى اعتنايى است «ظهريا» بدل است از «ورائكم» يعنى شما عشيره مرا به حساب مى آوريد ولى خدايى را كه به همه اعمال شما احاطه دارد ناديده گرفته ايد.

93- وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ.

تهديد است به صورت امر، يعنى هر قدر كه توانيد به شرك و خيانت ادامه دهيد، من نيز به فرمان خدايم عمل خواهم كرد، به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب مى آيد و خوارش مى كند و كدام كس دروغگوست، منتظر عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 46

باشيد من نيز با شما انتظار آن را دارم. محمّد بن فضيل مى گويد: از حضرت رضا عليه السّلام از انتظار فرج سؤال كردم

فرمود آيا نمى دانى كه انتظار فرج از جمله فرج است بعد فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ «1» اين حديث، استفاده از قرآن است.

94- وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ.

منظور از «برحمة» رحمت بخصوصى است آمَنُوا مَعَهُ يعنى با او به خدا ايمان آوردند، در اين آيه آمده است كه آنها را صيحه آسمانى گرفت و در سوره عنكبوت/ 37 هست فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ و در جاى ديگر فرموده: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ شعراء/ 189، از مجموع اين سه آيه به دست مى آيد كه ابر عذاب در آسمان ظاهر شده و بر آنها سايه انداخته و آن گاه رعد و برق مهيبى برخاسته به طورى كه از شدت رعد همه به لرزه افتاده و بيجان شده اند و شايد صاعقه نيز آنها را گرفته باشد.

95- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.

در مجمع البيان فرموده فعل بعد (بفتح اول و ضم دوم) در خير و شر هر دو گفته مى شود مصدر آن بعد (بر وزن قفل) است معنى اين آيه در آيه 58 گذشت تقدير آيه: «الا ان مدين بعدوا بعدا من رحمة اللَّه» است تشبيه آنها به ثمود شايد از جهت هم سنخ بودن عذاب آنها با عذاب ثمود است و گرنه لازم بود به قوم لوط تشبيه شوند كه از حيث زمان به آنها نزديك بودند.

__________________________________________________

(1)

«قال سألته عن انتظار الفرج» فقال: او ليس تعلم ان انتظار الفرج من الفرج ثم قال ان اللَّه تبارك و تعالى يقول وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ

تفسير

عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 47

[سوره هود (11): آيات 96 تا 108]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (96) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (99) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103) وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105)

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 48

96- موسى را با آيه هاى خود و دليل آشكار فرستاديم.

97- به سوى فرعون و قوم او (ولى آنها) به دستور فرعون اطاعت كردند، دستور فرعون كمال بخش نيست.

98- روز قيامت پيش قوم خود مى افتد و آنها را به آتش وارد مى كند كه بد محل وارد شده اى است.

99- در اين دنيا با لعنت تعقيب شدند و در آخرت با لعنت تعقيب مى شوند (و

آن) عطاى بدى است كه داده شده.

100- اينها از خبرهاى شهرهاست كه بر تو حكايت مى كنيم بعضى از آنها اثرش باقى و بعض از آنها محو شده است.

101- ما به آنها ظلم نكرديم ليكن آنها به خود ظلم كردند، آن گاه كه عذاب خدا آمد، خدايانى كه جز خدا مى خواندند هيچ چيز از آنها كفايت نكردند و جز تباهى و هلاك بر آنها نيافزودند.

102- اين چنين است عقوبت پروردگار تو آن گاه كه مردمان را عقوبت كرد كه عقوبت او دردآور و سخت است.

103- در اينها عبرت هست به آنكه از عذاب آخرت بترسد، آن روزى است كه مردم براى آن جمع مى شوند و آن روزى است كه مشهود همه است.

104- ما روز قيامت را جز براى مدت معين به تأخير نمى اندازيم.

105- روزى، آن مدت فرا رسد كسى جز باذن خدا سخن نمى گويد، بعضى از مردم (در آن) شقى و بعضى سعيد هستند.

106- اما آنهايى كه شقى شده اند در آتشند و صداى زفير و شهيق (از كثرت اندوه) دارند.

107- در آتش پيوسته اند تا آسمانها و زمين باقى است مگر وقتى كه پروردگار تو بخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 49

كه خداى تو آنچه بخواهد مى كند.

108- اما آنهايى كه سعيد شده اند در بهشتند و در آن تا آسمانها و زمين باقى است پيوسته اند مگر وقتى كه خداى تو بخواهد عطاى آنها قطع شدنى نيست.

كلمه ها

سلطان: سلطه: تمكن و قدرت، يا قدرت از روى قهر. سلطان: دليل و حجت كه سبب سلطه و غلبه است، مراد از آن در اينجا معجزه مى باشد.

ملأ: مل ء (بفتح- م): پر كردن خواه با آب باشد يا غير آن. ملاء به معنى

جماعت و اشراف ناس است كه هيبت آنها سينه ها را پر كند.

ورد: ورد (بكسر اول) به چند معنى آمده است: اشراف بر آب.

آبى كه بر آن وارد شوند. جماعتى كه وارد آب مى شوند. عطش و غيره. مراد از آن در آيه به قرينه مورود ظاهرا آب است چنان كه مجمع البيان و الميزان و المنار اختيار كرده اند يعنى آتش بد آبى است كه بر آن وارد مى شوند طبرسى فرموده: خدا بر آتش لفظ ورد مورود اطلاق كرده تا مطابق باشد با نهرها و چشمه ها كه اهل بهشت وارد مى شوند، المنار آن را اشاره به نوميدى مى داند.

رفد: رفد (بكسر اول): عطيه. يارى «الرفد الرفود»: عطيه عطا شده.

انباء: نبأ: خبر مهم و پر فائده. از كليات ابو البقاء نقل شده: نبأ و انباء در قرآن در چيزهايى كه اهميت دارند و عظيم الشأن هستند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 50

به كار رفته است.

القرى: قريه نام موضعى است كه مردم در آن جمع شدند، بمردم نيز قريه گويند و در هر دو معنى به كار مى رود، جمع آن قرى است، قريه بيشتر در شهر به كار مى رود تا در روستا (قاموس قرآن).

حصيد: حصد: درو كردن. حصيد: درو شده، منظور كوبيده شده و از بين رفته است.

تتبيت: تب و تباب: خسران و زيان، به قول طبرسى زيان موجب فساد و به قول راغب زيان مستمر. «تتبيب»: خسران يا به خسران كشيدن.

شقى: شقو، شقوه، شقاوت و شقاء: بدبختى. مقابل آن سعادت است.

سعادت و شقاوت يك حالت نفسانى است كه رسيدن به خير و شر را ميسر مى كنند. شقى: بدبخت. سعيد: خوشبخت.

زفير: زفير به درون كشيدن نفس است با صوت توأم

با اندوه، اصل آن به معنى سختى است شهيق صداى فظيعى است كه از جوف خارج مى شود با نفس كشيدن، اصل آن به معنى طول مفرط است. زجاج گويد: زفير و شهيق از صداى انسانهاى غمگين است (مجمع البيان) آه و انين، بقاموس قرآن رجوع شود.

مجذوذ: جذ: شكستن. پراكندن. بريدن. در اينجا معناى اخير مراد است غَيْرَ مَجْذُوذٍ: غير مقطوع يعنى دائمى.

شرحها

در اين آيات در تعقيب مطالب گذشته بجريان موسى و فرعون اشاره شده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 51

كه مانند قضاياى پيامبران گذشته است، سپس خطاب بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده: آنچه تا اينجا براى تو حكايت كرديم از اخبار شهرهاى پيامبران است كه بعضى هنوز دائر است و بعضى به صورت خرابه مى باشد، در اين بلاها كه به سر آنها آمد ظلمى از جانب خدا نبود بلكه آنها به خود ظلم كردند تا نعمت خدا به عذاب مبدل گرديد و چون عذاب آمد، خدايان دروغين به كمك آنها نيامدند خدا اگر عذاب كند اين چنين سخت مى گيرد، اين عذابها مايه عبرت و نمونه عذاب آخرتند براى آنان كه گوش شنوا دارند.

قيامت روى مدت معينى كه دارد به تأخير مى افتد و چون بيايد كسى حق حرف زدن ندارد مگر به اذن خدا، مردم در آن روز به دو گروه بدبخت و خوشبخت تقسيم مى شوند، اهل شقاوت پيوسته در آتشند مگر آن وقت كه خدا بخواهد و اهل سعادت پيوسته در بهشتند و عطايشان قطع شدنى نيست (اللهم اجعلنا منهم).

96- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ.

به حكم آيه: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ اسراء/ 101

و آيه 12 از سوره نمل، موسى عليه السّلام مجموعا 9 معجزه براى فرعونيان آورده است، آنها عبارتند از عصا و يد بيضاء و هفت معجزه ديگر كه در سوره اعراف آيات 130- 133 آمده است، در اين آيه ممكن است مراد از «آياتنا» هشت معجزه و از سلطان مبين عصاى آن حضرت باشد و شايد سلطان مبين بيان آياتنا باشد به هر حال فرستادن موسى توأم با معجزات بود.

97- إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ.

ملائه احتمال دارد به معنى قوم يا درباريان باشد، به دنبال تبليغ موسى فرعون قوم خود را به سوى خودش خواند و به حكم: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 52

زخرف/ 54 به جاى تبليغ موسى از دستور فرعون پيروى كردند، حال آنكه دستور فرعون رشد و كمال دهنده نبود.

98- يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ.

يعنى به جلوى قومش مى افتد و پيشاپيش آنها راه مى رود و داخل آتششان مى كند، هم چنان كه در دنيا به جلوشان افتاده و از دين موسى دورشان كرد، آرى سرپرستان دنيا، سرپرستان آخرت در بردن به آتش و بهشتند. مراد از «اوردهم» مستقبل است و به علّت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است و يا اشاره به آن است كه در دنيا به آتش داخلشان كرده بود و در آخرت ظاهر مى شود و آن آتش بد آبى است كه در آن وارد مى شوند بِئْسَ الْوِرْدُ كاملا واضح نشد و اللَّه العالم و شايد مراد از «ورد» محل ورود باشد.

99- وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ.

اول اين

آيه، نظير آيه 60 از همين سوره است مراد از لعنت دنيا همان عذاب و غرق شدن است و يا لعنتى كه پيوسته به آنها ميرسد به علّت آنكه سبب مشرك بودن ديگران نيز شده اند، لعنت روز قيامت، عذاب آنست. يعنى در دنيا با عذاب تعقيب شدند و در آخرت نيز با عذاب تعقيب مى شوند و اين لعنت و عذاب بد عطيه ايست كه داده شده اند فاعل «بئس» عذاب و لعنت است. در مجمع البيان فرموده: اين در مقابل عطاياى خداست كه به مؤمنان داده مى شود.

100- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ.

از اين آيه شروع به نتيجه گيرى از قصه هاى انبيا شده است كه طى آيات بيست و پنج تا نود و نه ذكر گرديد تا مردم بدانند ظالمان بچه روز افتاده اند و اهل حق به كجا رفته اند «ذلك» اشاره است به همه آيات هفتاد و چهار، منظور از «القرى» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 53

ظاهرا قريه ها و شهرهاست كه در وقت نزول قرآن بعضى از آنها قائم بود يعنى آثارى از آنها مانده بود مانند خرابه هاى قراء لوط كه فرموده: وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ عنكبوت/ 35 و بعضى آثارشان از بين رفته و اثرى از آنها نبود مانند قراء قوم نوح و عاد. و اگر منظور خود آن اقوام باشد، بايد ديد كدام يك از آنها در وقت نزول آيه وجود داشته اند.

101- وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ.

يعنى تصور نكنيد كه خدا با آنها اعمال غرض كرد

بلكه خودبخود ظلم كردند، مقتضاى خروج از عبوديت و نظام خلقت همان بود، آن وقت افزوده نتيجه كار آن بود كه خدايا نشان هيچ فايده اى به آنها نرسانيدند و فقط به آنها هلاكت افزودند، چون اگر دل به آنها نبسته بودند، شايد به خدا استغاثه مى كردند و مورد رحمت واقع مى شدند.

102- وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ.

در اين آيه عقوبت كلى خدا به بعضى از مصاديق آن تشبيه شده و آن وقت فرموده كه عقوبت خدا دردناك و سخت است بايد مردم از اينها عبرت بگيرند.

103- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ.

چون عذاب دنيا نمونه اى از عذاب آخرت و مبتلايان در دنيا همان مبتلايان در آخرت هستند لذا فرموده: در اين عذابها موعظه است براى آنان كه از عذاب آخرت مى ترسند، آن وقت در مقام بيان اينكه بالاخره همه به آن روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 54

خواهند رسيد فرموده: آخرت روزى است كه همه براى آن جمع مى شوند و آخرت روزى است كه همه شاهد آن مى گردند، كسى را از آن فرارى نيست.

اين دو جمله در جواب احتمالى است كه گفته شود، شايد بعضى ها به قيامت نيايند و مجازات نشوند.

104- وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ.

يعنى ممكن بود آن روز زود بيايد و مردم ناپاك به عقوبت برسند ولى ما براى آن، مدت معلوم قرار داده ايم لذا تا مدت معين تمام نشود نخواهد آمد، مشيت حتمى بر آن قرار گرفته است.

105- يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ.

فاعل «يأت» ظاهرا «اجل»

است و آمدن مدت همان آمدن قيامت است «لا تكلم» در اصل «لا تتكلم» مى باشد، مراد از تكلّم در روز قيامت، صاحب اختيار بودن در آنست نظير شفاعت و امثال آن زيرا به حكم يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19 و آيات ديگر، كسى از كسى رفع احتياج نمى كند و كسى به درد كسى نمى خورد، ولى با اذن خدا مى شود سخن گفت و كارى كرد مانند شفاعت و كارهاى اهل اعراف و در جاى ديگر آمده: لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38 آن گاه فرمود: مردم در آن روز به دو گروه خوشبخت و بدبخت منقسم مى شوند. آيه بعدى در شرح حال آنهاست.

106- فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ.

اشقيا در آتشند و پيوسته با آه و اندوه و حسرتند و فرياد مى كشند: رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ جمله اخير حكايت از حسرت و اندوه دائمى دارد.

107- خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 55

رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ

.لفظ «ما» در إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ به معنى وقت است، يعنى مگر آن گاه كه خدا بخواهد و يا ماء مصدريه است يعنى: مگر به خواست و مشيت خداى تو جمله ما دامَتِ ... هم دلالت مى كنند كه در آخرت سماوات و ارضى خواهد بود و هم خلود را تأكيد مى كند «1» گويند: إِلَّا ما شاءَ ... براى اثبات قدرت خداست و اينكه خدا از بيرون كردن آنها مسلوب القدرة نيست و گرنه، آنها در آتش مخلّد مى باشند و

اين استثناء واقع شدنى نيست به نظر اين اشخاص معنى إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ آن است كه: خدا به عذاب آنها ادامه خواهد داد و اراده او همان مخلّد بودن آنها در عذاب است ولى ذيل اين آيه با آيه بعدى متفاوت است چنان كه خواهد آمد.

قول ديگر آن است كه: اين آيه درباره كسانى است كه بعد از چندى از آتش بيرون خواهند آمد نه درباره آنان كه در آتش مخلّد خواهند بود در اين زمينه روايات بسيارى از امامان عليهم السّلام نقل شده از آن جمله يازده روايت در تفسير برهان آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمايد:

هذه فى الذين يخرجون من النار

و عبارت درايت امام كاظم عليه السّلام چنين است:

يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو اللَّه

و در روايت امام باقر عليه السّلام در تفسير عياشى آمده:

«هاتان الايتان فى غير اهل الخلود ...»

بنا بر اين، استثناء در جاى خود واقع است ابن كثير در تفسير خود از ابن عباس و حسن نقل كرده كه إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ درباره گناهكاران از اهل توحيد است نه درباره كفار. بقيه سخن در سوره انعام ذيل آيه 128 قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... ديده شود و در كتاب قاموس قرآن (ماده خلد)

__________________________________________________

(1) آيه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ و آيه وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ دليل وجود سماوات و ارض در آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 56

به طور تفصيل سخن گفته ام.

108- وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.

با اطمينان مى توان گفت كه: إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ

در اين آيه براى اثبات قدرت خداست و اينكه خدا از بيرون آوردن آنها مسلوب القدرة نيست، جمله عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ نيز آن را تأييد مى كند، يعنى عطاء و بهشت آنها قطع شدنى نيست اما طورى نيست كه خدا هم نتواند آنها را بيرون كند، به نظر نگارنده بايد در ذيل اين دو آيه بسيار دقت كرد، در ذيل اين آيه كه درباره اهل بهشت است فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ولى در ذيل آيه قبلى كه در زمينه اهل آتش است مى فرمايد: إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ آيا منظور آنست كه روزى خدا اراده خواهد كرد كه اهل خلود از آتش خلاص شوند و ديگر جهنم از آنها خالى ماند؟ و اللَّه العالم، لازم است درباره سه آيه از قرآن مجيد دقت شود اول آيه 107 از اين سوره، دوم آيه 128 از سوره انعام، سوم آيه لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً نبأ/ 23 كه در قاموس قرآن (خلد) و در سورة انعام گفته ام.

در تفسير الميزان از در منثور از عمر نقل كرده: لو لبث اهل النار كقدر رمل عالج لكان لهم يوم على ذلك يخرجون فيه» و از ابو هريره نقل كرده: «سيأتى على جهنم يوم لا يبقى فيها احد و قرء فاما الذين شقوا» و از ابن مسعود نقل كرده:

«ليأتين عليها (جهنم) يوم تخفق ابوابها» و از تفسير برهان از حمران نقل كرده كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: به ما خبر رسيده كه به جهنم روزى خواهد آمد كه درهايش بسته شود فرمود: نه و اللَّه آن خلود است گفتم: خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ ... فرمود: «

هذه فى الذين يخرجون من النار

» و

اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 57

[سوره هود (11): آيات 109 تا 119]

اشاره

فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110) وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112) وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113)

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ (114) وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117) وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118)

إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (119)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 58

109- از آنچه اهل مكه مى پرستند در شك مباش، اينها عبادت بتان نمى كنند مگر مانند عبادتى كه پدرانشان از پيش مى كردند، ما به طور حتم بهره شان را از عذاب بى كم و كاست خواهيم داد،

110- ما به موسى كتاب تورات را داديم و در آن اختلاف شد، اگر وعده مهلت از پيش از طرف خدايت نبود

ميانشان كار تمام مى شد، آنها از عذاب در شك قوى هستند.

111- حقا كه پروردگار تو به طور كامل سزايشان را خواهد داد كه او به آنچه مى كنند داناست.

112- همانطور كه امر شده اى در دين پايدار باش با آنها كه در معيت تو ايمان آورده اند، طغيان نكنيد كه خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

113- به آنها كه ظالمند ميل نكنيد، آتش شما را در حالى مى گيرد كه جز خدا يارانى نداريد و سپس يارى كرده نمى شويد.

114- نماز را در دو طرف روز و نزديكيهاى شب بخوان كه كارهاى خوب گناهان را از بين مى برد، اين پندى است براى پندگيرندگان.

115- صبر كن كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند.

116- چرا از اقوام پيش از شما بقيه اى نبود كه از فساد در زمين نهى كنند، مگر كمى از آنهايى كه نجاتشان داديم، ولى ظالمان پى چيزهايى رفتند كه در آن وسعت يافته بودند و گناهكار بودند.

117- از سنت خداى تو نبوده كه شهرها را هلاك كند با آنكه اهل آنها اصلاحگر هستند.

118- اگر پروردگارت مى خواست مردم را يك امت (در توحيد) مى گردانيد (ولى) پيوسته مختلف خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 59

119- مگر كسى كه خدا رحمش كرده و براى رحمت خلقشان كرده است و سخن خدايت تمام است كه جهنم را از جن و انسانها پر خواهم ساخت.

كلمه ها

مريه: آن (بضم و كسر- م) به معنى شك است كه دلالت به تهمت دارد.

مريب: ريب شك و اضطراب درون بدترين شك. تهمت و ظن نيز گفته اند «مريب»: شك آور يا تهمت آور.

استقم: استقامت به معنى استوارى و پايدارى است «فاستقم» استوار و ثابت باش.

تركنوا: ركون: آرام گرفتن به چيزى توأم

با محبت و ميل «لا تركنوا» اعتماد نكنيد و ميل نكنيد.

زلفا: زلفى: نزديكى. زلف: نزديكيها. مثل قربى و قرب.

ذكرى: يادآورى. تذكار و موعظه.

القرون: قرن هم به زمان اطلاق مى شود و هم به كسانى كه در زمان واقع هستند مراد از آن در آيه اقوام و انسانها است، قرون جمع قرن است.

اترفوا: ترفه: وسعت در نعمت ما أُتْرِفُوا فِيهِ: آنچه در آن وسعت يافته بودند (از لذائذ دنيا و مشتهيات نفسانى).

شرحها

به دنبال سرگذشتهاى ياد شده از پيامبران و اقوام آنها، در اين آيات خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 60

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده: از اينكه اهل مكه بت پرست اند در دين خود در شك مباش، اينها همان راه باطل را مى روند كه امتهاى گذشته رفتند و تار و مار شدند و ما بى كم و كاست بهره شان را از عذاب خواهيم داد، اينكه زود عقوبت نمى شوند، چون تدريج و مهلت از سنتهاى خداست، جريان موسى نيز چنين بود، آنان كه درباره موسى اختلاف كردند خدا بعد از مهلت گرفتارشان كرد.

تو و پيروانت در راه توحيد استوار و محكم باشيد، محبت ظالمان را در دل نگيريد و به آنها تكيه نكنيد و گرنه آتش خدا شما را مى گيرد و كسى به فريادتان نمى رسد، نماز را در دو طرف روز و در نزديكيهاى شب بخوان كه خوبها بدها را از بين مى برند استقامت كن كه اجرت با خداست.

عجبا؟ چرا از اقوام گذشته گروهى نبودند كه ديگران را از فساد نهى كنند تا تار و مار نشوند، فقط كمى از نجات يافته گان ماندند ديگران مشغول لذائذ مادى شدند و گرنه، اگر اهل

اصلاح بودند، خدا هلاكشان نمى كرد، اگر خدا مى خواست مردم به دو دسته تقسيم نمى شدند ولى خدا چنين نخواسته، در نتيجه، گروهى در ضلالت خواهند بود و مالا وعده خدا جاى خود را خواهد گرفت كه جهنم را از بدكاران جن و انس پر خواهد كرد. و بشريت به چنان وضعى منتهى خواهد شد.

109- فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ.

ممكن بود به نظر آن حضرت بيايد كه اين چه وضعى است و چرا زمان اين چنين شده و مردم از توحيد به طرف شرك رفته اند؟ خدا در نتيجه گيرى از قصص گذشته مى فرمايد: در باطل بودن معبودها و عبادت اهل مكه شك نكن اينها از قماش گذشتگانند و مانند پدرانشان به باطل عبادت مى كنند و ما بدون كم و كاست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 61

بهره آنها را از عذاب خواهيم داد چنان كه نصيب آنها را داديم، در كار اينها تقليد باطل و عمل بدون دليل حكمفرماست.

110- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با تأخير عذاب از اهل مكه است يعنى ما به موسى تورات داديم، امتش در آن اختلاف كردند، بعضى آن را پذيرفته و بعضى انكارش كردند، لازمه اين كار آن بود كه منكران عقوبت شوند ولى چون مسئله مهلت و مجال دادن و عجله نكردن در عقوبت از سنت خداوند است، به زودى عقوبت نشدند، اهل مكه نيز چنين هستند ولى بالاخره عقوبتشان خواهد رسيد.

مراد از

كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مسئله مهلت و مجال است كه: خدا خواسته مجال تفكر و برگشت داشته باشند و يا به حكم إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً استحقاق عذاب حتمى گردد. يعنى: اگر قول مهلت از جانب خدا نبود ميان اختلاف كنندگان به حق قضاوت مى شد و منكران عقوبت مى شدند. به نظر مى آيد «انهم» راجع است به اهل مكه و «منه» راجع است به عذاب و قضاء كه از لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فهميده مى شود و «مريب» براى تأكيد شك است مثل حِجاباً مَسْتُوراً يعنى اهل مكه از عقوبت الهى در شك بزرگى هستند.

الميزان اولى را به يهود و دومى را به تورات برگردانده است، به نظر بعضى اولى راجع به اهل مكه و دومى راجع به قرآن است، ولى هر دو بعيد مى باشند.

ناگفته نماند: گرچه تورات بعد از خروج بنى اسرائيل از مصر، نازل شده است ولى حال تورات از جهت قبول و انكار مانند قرآن قبل از هجرت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 62

مى باشد و حال يهود مانند اهل مكه است. در اين زمينه، الميزان مطلب مفصلى دارد كه به آنجا رجوع شود.

111- وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

در اين آيه، واو براى قسم، «كلا» اسم «ان»، لَيُوَفِّيَنَّهُمْ خبر آن، «لما» براى تأكيد است و جواب قسم از خبر «ان» فهميده مى شود، بنا بر آنچه گفته شد اين آيه در رابطه با وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ ... است يعنى در اين عقوبت كه به تأخير افتاده است شك نكنند، سوگند مى خورم كه پروردگارت جزاء كارهاى آنها را به طور كامل خواهد داد كه او به آنچه مى كنند داناست.

در الميزان از روح المعانى

نقل كرده كه «لما» جازمه است و فرموده:

بهتر است تقدير آن چنين باشد «... لما يوفوها ليوفينهم ... مراد از «اعمالهم» جزاء اعمال است و يا آيه دلالت بر تجسم عمل دارد.

112- فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

پس از فراز و نشيبهاى گذشته، به رسول خدا دستور مى رسد كه در دين خود ثابت و پايدار باش تو و آنان كه با تو به سوى خدا برگشته و به او ايمان آورده اند و از حد معين تجاوز نكنيد كه اعمالتان زير نظر خداست لفظ كَما أُمِرْتَ نشان مى دهد كه آن حضرت قبل از اين آيه به استقامت امر شده بود در سوره يونس آيه صد و پنج گذشت كه فرموده: وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و در سوره روم آيه 30 آمده: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... و اين نشان مى دهد كه اين دو آيه قبل از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 63

آيه: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ نازل شده است. سوره يونس و روم هر دو مكّى هستند.

منظور از وَ مَنْ تابَ مَعَكَ ايمان و رجوع به سوى خدا با اعتقاد و عمل صالح است كه آنها از شرك به سوى ايمان برگشته بودند و آن در جاى «و من آمن معك» است نظير «... و الملائكة يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ ... مؤمن/ 7 كه مراد از «تابوا»، «آمنوا» است.

113- وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ

وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.

به دنبال امر به استقامت در تتميم آن مى گويد به ظالمان ميل نكنيد در مجمع البيان فرموده: از امامان عليهم السّلام نقل شده كه ركون، دوستى و خيرخواهى و طاعت نسبت به ظالمان است لا تَرْكَنُوا كه با «الى» متعدى شده دلالت به ميل و ارادت دارد. اعتماد و ميل به ظالمان و كفّار آن است كه آنها را در كارهاى دين و دنيا دخالت بدهيم و محرم اسرار بدانيم و به مشاوره بنشينيم، مانند بسيارى از دولتهاى مسلمان نسبت به آمريكا و شوروى كه آنها را قبله خود قرار داده اند نتيجه ميل به ظالم، رسيدن آتش و چشيدن آن است يعنى اين كار منجر به وابسته بودن و انحراف از توحيد به شرك و پذيرفتن آن در جاى ايمان مى شود و آن سبب رسيدن به آتش مى باشد.

جمله وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... ظاهرا حال است از «فتمسكم» يعنى در حالى آتش به شما مى رسد كه جز خدا دوستان و يارانى نداريد، خدا هم شما را يارى نمى كند كه از طاعت او بيرون رفته ايد ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ حاكى است كه حتما عذاب مى شويد يارى و شفاعت به سراغ شما نمى آيد ناگفته نماند الَّذِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 64

ظَلَمُوا

مطلق و شامل همه ظالمان است و آيه از ركون و ميل به هر ظالمى نهى مى كند.

114- وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ.

اين آيه ادامه دستور آيه سابق و در صورت تعليل آن است كه اقامه نماز مؤثّر در عدم ركون به ظالمان است. ظاهر

اين آيه شامل نمازهاى پنجگانه است كه نهار دو طرف دارد كه يكى از اول فجر تا ظهر، ديگرى از ظهر تا غروب نمازهايى كه در اين دو طرف خوانده مى شوند عبارت انداز نماز صبح و ظهر و عصر. زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ كه به معنى نزديكيهاى شب است شامل وقت نماز مغرب و عشاء است كه در اوائل شب مى باشد و نزديكيهاى آن از روز است ولى در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال اقم الصلاة طرفى النهار و طرفاه المغرب و الغداة. و زلفا من الليل و هى صلوة العشاء الاخرة»

بنا بر اين روايت نماز ظهر و و عصر در اين آيه ذكر نشده است.

جمله إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ حاكى است كه كارهاى خوب از جمله نماز، مكفر و از بين برنده گناهان است و احتياج به توبه نيست در اين زمينه در نكته ها سخن خواهيم گفت به نظر بعضى مراد آثار معاصى است كه بر نفوس عارض مى شود، نماز آنها را از بين مى برد و اللَّه اعلم «ذلك» يعنى اين تكفير و از بين بردن براى اهل موعظه و تذكر، تذكار و پند است.

115- وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

بعد از نماز امر به صبر و استقامت شده كه بحكم اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ ...

بقره/ 45 نماز و استقامت از بزرگترين عوامل پيروزى و سعادتند. به هر حال در اين آيه مى فرمايد در اين راه صبر كن كه ضرر نخواهى ديد زيرا تو در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 65

نيكوكارى صبر مى كنى، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.

116- فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ

عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ.

تعجب و تأثر است از گذشتگان كه از آيات خدا استفاده نكرده و جامعه را باصلاح نكشاندند تا مستأصل و تار و مار نشوند «لو لا» مانند «هلا و الا» مفيد تعجب و توبيخ است.

يعنى چرا از آن اقوام گذشته باقيمانده هايى نماندند تا از فساد نهى كنند و آن جوامع از بين نروند «الا قليلا» استثناء است از معناى كلام، يعنى: «ما كان من القرون اولوا بقية الا قليلا ممن انجينا ...» فقط كمى از پيامبران و مؤمنين بودند كه خدا در هر عصرشان نجات داد، اما ظالمان در پى لذائذ و عياشيهاى خود شدند كه وسائل آنها به طور وسيع در اختيارشان بود. اين پيروى از لذائذ در اثر مجرم بودن آنها بود كه بدان عادت كرده بودند و همان ملكه بودن گناه سبب شد كه از دعوت پيامبران پيروى نكردند.

117- وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ.

يعنى اگر آن أُولُوا بَقِيَّةٍ اهل اصلاح بودند ظلم اندك مى شد، از سنت خدا نيست كه شهرها را با ظلم اندك كه مردم آن اهل اصلاحند هلاك كند، اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است.

118- وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ.

از آيات گذشته معلوم گرديد كه گناهكاران از بين رفته و اهل ايمان نجات يافتند، نتيجه اين شد كه مردم از جهت قبول دعوت پيامبران به دو دسته منقسم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 66

مى شوند و اختلاف ميان آن دو پيوسته بوده است. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه

چرا مردم اينگونه شده اند و چرا در دين اختلاف كرده اند.

اين آيه و آيه بعدى از اين سؤال جواب مى دهد و آن اينست كه دنيا دنياى اختيار است، نتيجه اختيار همان اختلاف است لذا پيوسته مختلف خواهند بود و در غايت، جهنم از كفار جن و انس پر خواهد شد، نظير وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ سجده/ 13.

منظور از «شاء» خواست اجبارى است و از أُمَّةً واحِدَةً وحدت در دين و توحيد است و چون خدا چنين نخواسته لذا مردم پيوسته مختلف خواهند بود وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ.

119- إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ.

جمله إِلَّا مَنْ رَحِمَ استثناء است از وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ يعنى پيوسته در اختلاف خواهند بود مگر آنان كه مورد رحمت خدا هستند، آنها در دين و توحيد اختلاف نمى كنند. و لذا در بسيارى از آيات صريحا از تفرقه نهى كرده است مثل وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ انعام/ 153.

با در نظر گرفتن اينكه اختلاف در دين سبب آتش و مبغوض خداست و با در نظر گرفتن اينكه صحبت در اين آيه در زمينه اختلاف در دين است نه در امور دنيا، روشن مى شود كه لفظ «لذلك» اشاره به رحمت است كه از إِلَّا مَنْ رَحِمَ فهميده مى شود و جمله وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ اشاره است به اينكه: هر چند مردم مختلف مى شوند و اهل باطل به آتش مى روند ولى به آتش رفتن آنها غرض اصلى تفسير أحسن

الحديث، ج 5، ص: 67

خدا نيست بلكه غرض اصلى همان رحمت و اهل بهشت بودن است.

بعضى در مقام اشكال گفته اند: چون رحمت مؤنث است در آن صورت لازم بود گفته شود: «و لتلك خلقهم». ولى اين مانعى ندارد، رحمت مؤنث لفظى است چنان كه در جاى ديگر آمده: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ اعراف/ 56 كه كه نفرموده «قريبة»، جمله وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ... معنايش آنست كه: با آنكه خدا مردم را براى رحمت آفريده است ولى بنا بر اينكه انسان در ظرف اختيار آفريده شده است نتيجه اين اختيار آن خواهد بود كه وعده خدا تمام شود و جاى خود گيرد و آن اينكه جهنم از كفار جن و انس پر شود، اين پر شدن جهنم غرض اصلى خدا از خلقت انسان نيست اما غايت مختار بودن انسانها جز اين نمى تواند باشد مانند: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ كه در سوره اعراف/ 179 گذشت.

نكته ها

نظرى به احباط و تكفير:

در ذيل آيه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ وعده كرديم كه درباره اين آيه صحبت كنيم، در سوره بقره ذيل آيه 217 در «نكته ها» راجع به حبط اعمال سخن گفتيم و در اول سوره اعراف ذيل آيه هشتم در نكته ها در زمينه احباط و تكفير توضيحى داديم اما راجع به اين آيه در مجمع البيان از ابن عثمان نقل كرده گويد: با سلمان فارسى زير درختى بوديم، شاخه خشكى برداشت و حركت داد تا برگهاى آن ريخته شد، گفت نمى گويى چرا چنين كردم؟ گفتم: چرا چنين مى كنى؟ گفت روزى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در زير درختى

بوديم كه شاخه خشكى برداشت و حركت داد كه برگهاى آن ريخته شد و فرمود: اى سلمان نمى گويى چرا چنين كردم؟ گفتم چرا چنين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 68

مى كنى؟ فرمود: چون وضو را به نحو خوب گرفت و نمازهاى پنجگانه خود را خواند خطاياى او مى ريزد مانند ريختن اين برگها، آن گاه آيه: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ را از أَقِمِ الصَّلاةَ تا آخرش خواند.

در تفسير عياشى در ضمن حديثى از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: «يا على نمازهاى پنجگانه در امت من مانند نهرى است كه در كنار منزل يكى از شما جارى است چه گمان دارى در باقى ماندن چرك در بدن كسى كه روزى پنج بار در آن نهر شستشو مى كند آيا در جسدش چركى مى ماند؟! به خدا قسم نمازهاى پنجگانه براى امت من چنين است.

در همان كتاب از امام صادق عليه السّلام نقل شده ... كه فرمود: نماز شب كه در شب خوانده مى شود گناهى كه در شب شده از بين مى برد:

«فقال: صلوة الليل بالليل يذهب بما عمل من ذنب النهار».

و نيز از آن حضرت در همان كتاب نقل شده: مردى از اهل جبال از آن حضرت پرسيد: مردى از كارمندان سلطان (بنى عباس) پول جمع كرده و آن را صدقه مى دهد و به اقرباى خود احسان مى كند و به حج مى رود تا گناهش آمرزيده شود و استدلال مى كند كه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ؟ ابو عبد اللَّه عليه السّلام فرمود: گناه، گناه را تكفير نمى كند ليكن عمل خوب گناه را از بين مى برد، آن گاه فرمود: اگر حلال را با حرام مخلوط

كرده و همه با هم خلط شده و حلال را از حرام نشناسد مانعى نيست.

«فقال ابو عبد اللَّه ان الخطيئة لا تكفر الخطيئة و لكن الحسنة تكفر الخطيئة، ثم قال ابو عبد اللَّه عليه السلام: ان كان خلط الحلال حراما فاختلط جميعا فلم يعرف الحلال من الحرام فلا بأس».

در اين زمينه روايات زيادى در مجمع و عياشى و برهان و مانند آن از روايات شيعه و اهل سنت نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 69

آياتى نظير: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ... انفال/ 29، ... وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ نور/ 22 روشن مى كنند كه تقوى و عفو به طور استقلال گناهان را از بين مى برند و مانند توبه هستند چنان كه ظهور إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ نيز همين است، در اين صورت همانطور كه توبه گناهان را از بين مى برد همان طور اعمال خوب گناهان را از بين مى برند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 70

[سوره هود (11): آيات 120 تا 123]

اشاره

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ (121) وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (123)

120- همه قصه ها را از اخبار پيامبران بر تو حكايت مى كنيم قصه هايى كه با آنها قلب تو را اطمينان مى دهيم. در آنچه گفته شد،

حق بر تو آمده و موعظه و تذكرى است بر مؤمنان.

121- به آنان كه ايمان نمى آورند بگو: هر چه مى توانيد عمل كنيد ما نيز عمل مى كنيم.

122- و منتظر بمانيد كه ما نيز منتظرانيم.

123- غيب آسمانها و زمين خاص خداست، كارها همه به او راجع است، او را پرستش كن و بر او اعتماد نما، خداى تو از آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

نثبت: تثبيت قلب عبارت است از مطمئن كردن آن از اضطراب و شك.

مكانتكم: مكانت: منزلت و تمكن و قدرت.

غيب: امر پنهان و پوشيده. ظاهرا مصدر از براى مفعول است.

توكل: وكل: واگذار كردن. توكل اگر با «على» باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 71

اعتماد كردن و اگر با «الى» باشد به معنى واگذار كردن آيد.

شرحها

اين آيات غرض بازگويى قصص انبياء را بيان مى كند كه عبارت است از اطمينان قلب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و موعظه براى مؤمنان و بيان گوشه اى از نظام هستى كه «الحق» باشد، آن گاه مى گويد در مقام تهديد به كفار بگو آنچه مى توانيد بكنيد ما نيز به عقيده خود عمل خواهيم نمود منتظر آينده باشيد كه ما نيز منتظرانيم، سپس در مقام اطمينان دادن به آن حضرت مى گويد: غيب آسمانها و زمين و كارهاى آينده خاص خداست. كارها همه به او بر مى گردد، زمام هر كار دست اوست. او را بندگى كن و بر او اعتماد نما و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

120- وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه سه چيز در نظر است اول تثبيت و تسكين قلب آن حضرت، دوم بيان حق و گوشه اى از نظام خلقت نسبت به پيروزى اهل حق و بدبختى اهل باطل كه سبب تسكين قلب آن حضرت است، سوم موعظه و پند براى عموم زيرا نظام خلقت براى همه يكى است، لفظ «كلا» تقديرش «و كل القصص نقص عليك» است مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ بيان است از مضاف اليه

«كلا».

121- وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ.

نظير اين است آيه 93 كه در قصه شعيب عليه السّلام گذشت و آن تهديد است به صورت امر، هر چه قدرت داريد به شرك ادامه دهيد كه ما نيز در دين خود پايدار خواهيم بود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 72

122- وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

تتمه سخن سابق است منتظر آينده باشيد كه ما نيز منتظريم.

123- وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

جملات اول آيه در رابطه با دو آيه گذشته است، در آن دو دستور رسيد كه به كفار بگويد: هر چه مى توانيد بكنيد و انتظار آينده را بكشيد، در اين آيه براى اطمينان آن حضرت مى گويد: آينده در دست خداى تو است، آينده حتما به نفع تو و به ضرر مشركان خواهد بود غيب السموات گرچه اعمّ است ولى منظور از آن در اينجا آينده اسلام و مشركان است، مراد از إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ آنست كه همه كارها مربوط به خداست و او كارها را به نتيجه مى رساند، هيچ كس تصرف مستقل در كارها ندارد، پس كار اسلام و مشركان نيز مربوط بخدا است، على هذا خدا عاقبت را خاص تو خواهد كرد نه خاص مشركان.

حالا كه غيب خاص خدا و امور راجع به خداست خدا را عبادت كن و بر او اعتماد و اطمينان داشته باش، اسباب ديگر را مستقل حساب نكن، خدا از كار بندگان آگاه است، پس نمى شود در عبادت و توكل سستى كرد. روز جمعه پنجم ذو القعدة الحرام 1401 مطابق 13/ 6/ 1360

تفسير سوره مباركه هود را در مشهد مقدس در جوار حضرت ثامن الأئمه صلوات اللَّه و سلامه عليه و على آبائه تمام كردم و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 73

سوره يوسف

اشاره

در مكه نازل شده و از صد و يازده آيه تشكيل شده است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد اين سوره پنجاه سومين سوره است كه در مكه معظمه قبل از هجرت نازل شده است، دقت در آيات و مطالب آن نشان مى دهد كه همه اش به يك بار نازل گرديده است، از ابن عباس نقل شده كه چهار آيه از آن مدنى است، سه آيه از اول و آيه لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ/ 7 ولى اين سخن قابل قبول نيست. در مجمع البيان فرموده:

به اجماع همه قارئان و اهل تفسير، اين سوره صد و يازده آيه است تفسير خازن كلمات آن را هزار و ششصد و حروف آن را هفت هزار و صد و شصت و شش گفته است.

2- در علّت نزول اين سوره نقل شده: علماء يهود به بزرگان مشركين گفتند: از محمّد بپرسيد چرا يعقوب و خانواده اش از شام به مصر منتقل شدند و ماجراى يوسف چگونه بوده است «1» اين سؤال سبب نزول اين سوره مباركه شد.

اين مطلب را مى توان از آيه هفتم لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ استفاده كرد كه در اين زمينه سؤال كنندگانى بوده اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان از زجاج.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 74

3- بنا بر آيه سوم از اين سوره، جريان حالات يوسف عليه السّلام «احسن القصص» بهترين سرگذشت ناميده شد، اين ظاهرا بدان جهت است كه اخلاص يك بنده موحد در اين سوره به نيكوترين وجهى مجسم شده است، جوانى در بحبوحه غريزه جنسى اش زن زيبايى او را به سوى خود مى خواند، مجلس كاملا از اغيار خالى است

و همه وسائل فراهم است، جوان در جواب فرياد مى كشد: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ/ 23 يا آن گاه كه زنان به او اظهار تمايل مى كنند باز به طرف خدا برگشته و مى گويد:

رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ/ 33.

و آن گاه كه صاحب قدرت مى شود و برادران جنايتكار كه او را به چاه انداخته بودند ذليلانه در مقابلش مى ايستند، همه گذشته ها را ناديده گرفته و و مى گويد: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ/ 92 و چون برادران از او مى پرسند مگر تو يوسف هستى؟ همه توفيق را از خدا دانسته و جواب مى دهد: أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ/ 90 و آن گاه كه خود را در اريكه قدرت مى بيند رو به سوى خدا مى كند: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ 101، و چون مى خواهد در حضور برادران، وضع خود را به پدرش نقل كند نمى گويد: برادرانم مرا به چاه انداختند، بلكه فقط به نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي/ 100 اكتفاء مى كند.

و يا آن گاه كه دو جوان زندانى از وى تعبير خواب مى پرسند از موقعيت استفاده كرده و به توحيد دعوتشان مى كند و مى گويد: يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 75

مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ

/ 39، و نيز تأييد و نجات خدا در

اين سوره نسبت به انسانى كه هميشه خدا را در نظر گرفته است به بهترين وجهى مجسم شده است.

4- در هيچ سوره از قرآن مجيد سرگذشتى به اين تفصيل نقل نشده است كه همه آيات سوره راجع به يك ماجرا باشد بغير از 9 آيه از آخر آن كه در باره نتيجه گيرى است و آن ظاهرا در اثر احسن القصص و داراى فوائد بودن آنست كه عينيتهاى بسيار در آن روشن گرديده است.

5- اين سوره مجرد قصه گويى و داستان سرايى نيست بلكه خود سوره در آيه 111 مى گويد: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى ...

در اين قصه گويى موعظه هست براى عاقلان، كه اين داستانها گوشه هايى از نظام جهان را بازگو مى كنند، نقل قيام مردم ويتنام، الجزائر، افغانستان و انقلاب اسلامى ايران داستانسرايى نيست بلكه درسهاست، نقشه هاست، سرمشقهاست، هكذا لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.

6- از رواياتى كه در مجمع البيان و كشاف و مانند آن نقل شده معلوم مى شود كه اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به «سوره يوسف» معروف بوده است، مثلا از آن حضرت نقل شده: هر كه سوره يوسف را بخواند فلان پاداش را دارد.

خلاصه ماجراى يوسف عليه السّلام در اين سوره.

براى مجسم شدن سرگذشت كه در اين سوره آمده است لازم مى دانم مختصر آن را پيش از ورود به تفسير نقل كنم:

يعقوب عليه السّلام فرزند اسحق و نواده ابراهيم عليهما السّلام در سرزمين شام سكونت داشت، در ميان پسرانش دو پسرش يوسف و بنيامين مثل نور مى درخشيدند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 76

پسران يعقوب، به

برادر خود يوسف به علت محبوب بودنش پيش پدر، حسد مى برند و در مجلسى صحبت مى كنند كه يوسف را بكشند يا بمحل دورى ببرند كه از دسترس يعقوب بدور باشد آخر نظر مى دهند كه او را در چاه معروفى بياندازند تا كاروانها او را پيدا كرده و با خود ببرند، آن گاه پيش پدر آمده و مى گويند: بگذاريد يوسف با ما به گردش بيايد، يعقوب در جواب مى گويد: من از اينكار ناراحت مى شوم، مى ترسم غفلت كنيد و او طعمه گرگ شود، بالاخره پدر را قانع كرده و يوسف را با خود مى برند و او را در قعر همان چاه قرار مى دهند، وحى آسمانى در همان موقع سبب آرامش يوسف مى شود.

شبانگاه گريه كنان پيش پدر مى آيند و پيراهن يوسف را كه با خون حيوانى آلوده كرده بودند به پدر نشان مى دهند و مى گويند براى مسابقه رفتيم و يوسف را در كنار وسائل خود گذاشتيم وقت برگشتن ديديم كه گرگ او را خورده است يعقوب مى گويد: اين طور نيست بلكه در اين زمينه نقشه اى كشيده ايد (شايد اين كلام را در ضمير خود گفته نه در روى آنها).

كاروانى از راه مى رسد، آب آور آنها كه دلو را به چاه سرازير مى كند، يوسف به دلو چسبيده و از چاه خارج مى شود، كاروانيان از اينكه برده اى بدست آورده اند شاد مى شوند، يوسف را در بازار مصر به بهاى اندكى مى فروشند كه مبادا اين راز علنى شود، عزيز مصر كه او را خريده بود به زنش سفارش مى كند كه باين با چشم برده نگاه نكن، محترمش بدار شايد در آينده براى ما مفيد باشد.

يوسف مدتى در آن خانه مى ماند و به حالت جوانى

مى رسد وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً جوان موحد چون از زيبايى بى مانند بهره مند بود خانم خانه باو دل مى بندد، روزى درها را بسته و اطاق را خلوت مى كند و اظهار مطلب كرده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 77

يوسف را به كام گرفتن از خود دعوت مى كند نواده ابراهيم خليل حاشا مى كند:

معاذ اللَّه پناه بر خدا همسر تو آقاى من است به من نيكى كرده حاشا كه به ناموس او دست زنم كه در اين صورت ظالم خواهم بود و ظالمان را نجاتى نيست.

خانم خانه كه سرشكسته شده بود مى خواهد با زور يوسف را به اين كار وا دارد يوسف مقاومت مى كند. و به طرف در مى رود تا از اطاق خارج شود، زن پيراهن او را مى گيرد، پيراهن يوسف از عقب پاره مى شود در همين حال كه به كنار در رسيده اند عزيز مصر را در كنار در خانه مى بينند، زن كه كار را چنين مى بيند شروع به تهمت زدن مى كند كه يوسف به من قصد تجاوز داشت بايد زندانى يا عقوبت شود. يوسف مى گويد: او مرا باين كار دعوت مى كرد.

عزيز مصر در اين كار درمى ماند، يكى از كسان زن در اين باره مطلب را پى جويى مى كند و مى گويد: اگر پيراهن يوسف از عقب پاره شده باشد اين دليل است كه يوسف مى خواسته فرار بكند زن او را گرفته و تقصير از زن است و اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شود معلوم است كه يوسف به فكر تجاوز بوده و زن ممانعت مى كرده پس تقصير از يوسف است، ولى پيراهن يوسف از عقب پاره شده بود.

مطلب بر عزيز مصر روشن مى شود او

كه ظاهرا از اين درباريان بى غيرت و بى رگ بود مى گويد: يوسف تو اين كار را ناديده بگيرد، اى زن تو نيز استغفار كن كه خطا كار شده اى.

اين قضيه در شهر شهرت پيدا كرد، زنان شهر آن را نقل مجلس كردند كه زن عزيز به غلام خود عاشق شده او در ضلالت آشكارى است، زن عزيز چون اين بشنيد مجلسى ترتيب داد و زنان را به آن مجلس خواند و يوسف را بآن جلسه آورد زنان از ديدن يوسف به جاى ميوه دستهاى خود را بريدند و گفتند: حاشَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 78

لِلَّهِ

اين بشر نيست اين فرشته است.

زن در آنجا راز را آشكار ساخت كه مرا ملامت نكنيد، غلام من اين چنين جوانى است اگر به گفته من عمل نكند در زندان خواهد ماند و خوار خواهد شد، يوسف پناه به خدا برد كه زندان به من از بى عفتى بهتر است، آن گاه پس از معلوم شدن برائت يوسف باز صلاح ديدند كه براى حفظ آبروى خانواده، او را متهم كرده و به زندان فرستند، بقيه جريان بعد از آيه 35 خواهد آمد.

ناگفته نماند جريان يوسف عليه السّلام در تورات فعلى سفر تكوين از باب 35 به بعد به طور تفصيل و تقريبا نظير قرآن نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 79

سورة يوسف مكيّة و اياتها

[سوره يوسف (12): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ (3) إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (4)

قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)

بنام اللَّه صاحب رحمت همگانى و هميشگى

1- الر اين است آيه هاى كتاب روشن.

2- ما آن را قرآن عربى نازل كرديم تا بفهميد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 80

3- ما، بهترين قصه را به واسطه وحى اين قرآن بر تو نقل مى كنيم، حقا كه پيش از وحى ما، از بى خبران بودى.

4- وقتى كه يوسف به پدرش گفت: پدرم من در خواب يازده ستاره ديدم كه با خورشيد و ماه بر من سجده مى كردند.

5- پدرش گفت: پسر عزيزم خوابت را بر برادرانت نقل مكن كه بر تو حيله مى كنند كه شيطان به انسان دشمن آشكارى است.

6- همان طور كه خواب ديده اى، خدايت تو را مخصوص خود مى گرداند و تاويل تازه ها را به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو تمام مى كند چنان كه از پيش بر پدرانت ابراهيم و اسحق تمام كرد كه خدايت عليم و حكيم است.

كلمه ها

الر: در اول سوره اعراف راجع به حروف مقطعه صحبت شد.

مبين: آشكار و آشكار كننده، لازم و متعدى هر دو آمده است.

عربيا: عربى در اينجا به معنى فصيح و روشن و يا به معنى طبق سخن گفتن عرب است، راغب گويد: «العربى: الفصيح البين من الكلام».

قصص: قصص (بر وزن شرف) به معنى قصه و قصه گويى است، مصدر و اسم هر دو آمده

است على هذا قصص مفرد است، راغب در مفردات آن را جمع دانسته است، آن در آيه ظاهرا مفرد و به معنى قصه و سرگذشت است، اصل قصّ و قصص به معنى پى جويى است «نقص»: حكايت مى كنيم.

كوكب: كوكب: ستاره. جمع آن كواكب است.

رؤياك: رؤيا: چيزى كه شخص در خواب مى بيند. آن از «رأى» به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 81

ديدن است.

يجتبيك: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن از روى اختيار و برگزيدن. «يجتبيك»: اختيار و انتخاب مى كند تو را به نبوت و به الطاف خود.

تأويل: اول: رجوع. تأويل: رجوع دادن، منظور از تاويل در اينجا تعيين مصداق خارجى و برگشت دادن خبر و خواب به مصداق خارجى آن مى باشد چنان كه يوسف عليه السّلام مصداق خارجى خواب دو زندانى و خواب شاه مصر را به مصداق خارجى آن برگردانيد و خوابى كه خودش ديده بود، چون پدر و مادر و برادرانش به او سجده كردند گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ كه مصداق خارجى خواب او بود.

الاحاديث: حديث: چيز تازه. احاديث: تازه ها. حدوث: به وجود آمدن.

شرحها

در اين آيات، ابتدا سرگذشت يوسف عليه السّلام بهترين سرگذشتها ناميده شده سپس خواب يوسف و تعبير پدرش يعقوب عليه السّلام نقل گرديده است و آن اينكه يوسف در خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره به او سجده و خضوع مى كنند اين خواب را به پدرش يعقوب نقل كرد، پدرش فرمود: پسر عزيزم خوابت را بر برادرانت مگو كه براى تو ناراحتى پيش مى آورند، شيطان به آنها وسوسه مى كند اين خواب دليل بر آنست كه خدا تو را به نبوت اختيار مى كند و تأويل چيزهاى

تازه را به تو تعليم مى دهد و نعمت خويش را بر تو تمام مى كند چنان كه بر پدرانت تمام كرده است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 82

راجع به آيه، بسم اللَّه ... در سوره حمد سخن گفته ايم آمدن «تلك» كه اشاره به بعيد است براى تعظيم و تفخيم مى باشد و گرنه اشاره به همين آيات سوره است، منظور از «الكتاب» قرآن مجيد و الف و لام آن براى عهد است، به نظر مى آيد: هر جا كه «الكتاب» به قرآن اطلاق شده منظور همه قسمتهاى نازل شده از قرآن و قسمتهايى است كه خدا مى دانست نازل خواهد شد زيرا هر وقت كه الكتاب گفته شده يك قسمت از قرآن نازل شده بود و بقيه بنا بود نازل شود.

اين قرآن مبين و آشكار كننده حقائق است كه در جاى ديگر در وصف آن تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ آمده است ولى ظاهرا وصف مبين در اينجا به تناسب بيان قصه يوسف است در الميزان فرموده: احتمال دارد كه مراد از كتاب لوح محفوظ باشد و اللَّه العالم.

2- إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

اين آيه در تكميل آيه قبل است، پس از آنكه كتاب را با «مبين» توصيف كرد در اينجا مى فرمايد كه آن را قرآنى روشن و فصيح نازل كرده ايم تا بفهميد و اگر منظور از عربيا زبان و لغت عرب باشد، مى رساند كه زبان عرب براى فهماندن اين مطالب از ديگر زبانها برتر و يا منحصر به فرداست.

3- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ.

اين آيه مقدمه سرگذشت يوسف است كه از آيه

بعدى شروع مى شود، لفظ قصص چنان كه در كلمه ها گذشت ظاهرا اسم مفرد است و شايد جمع باشد چنان كه از راغب نقل كرديم يعنى بهترين سرگذشتها يا بهترين سرگذشت. علّت بهترين قصه بودن در مقدمه در بند سوم گفته شد، كلمه باء در «بما» براى سبب و «ما» مصدريه است و «ان» مخفّف ثقليه مى باشد يعنى: ما به واسطه وحى اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 83

قرآن بهترين داستانها را بر تو حكايت مى كنيم و حقا كه تو پيش از وحى ما، از جمله بيخبران بودى و علمى به آن نداشتى.

4- إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ.

ماجرا از اينجا شروع مى شود كه يوسف در خواب مى بيند يازده ستاره با آفتاب و ماه به او سجده مى كنند و اين خواب را به پدر خود نقل مى كند آمدن «رأيتهم» بعد از «رأيت» گويند به علّت فاصله زياد است و گرنه مراد از هر دو يكى است در آيه 100 خواهيم ديد كه يازده كوكب تأويل شده بيازده برادرش و شمس و قمر تاويل گرديده به پدر و مادرش كه همگى به او خضوع و احترام كردند چون وزير حكومت مصر شده بود، منظور از سجده خضوع و تواضع آنهاست كه آن حضرت ديد و از جمله وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً/ 100 كه خواهد آمد معنى ساجدين روشن خواهد شد.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در وصف يوسف و پدرانش عليه السّلام نقل شده: «الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن اسحق بن

ابراهيم» يعنى همه بزرگوار و همه مردان خدا بوده اند.

5- قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

به نظر مى آيد يعقوب عليه السّلام احساس كرده كه اگر يوسف اين خواب را نقل كند آنها از اين خواب آينده درخشانى را براى يوسف از قبيل حكومت و پيشوايى احساس خواهند كرد و عرق حسدشان تحريك شده و بر يوسف حيله خواهند كرد تا آن روز پيش نيايد، چون اين خواب حكايت از سرپرستى و پيشوايى دارد. جمله إِنَّ الشَّيْطانَ ... تعليل فَيَكِيدُوا ... است يعنى گرچه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 84

آنها برادر تو هستند ولى باز شيطان وسوسه شان خواهد كرد كه او به انسان دشمن آشكارى است.

در صافى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: يوسف يازده برادر داشت يكى از آنها به نام بنيامين برادر مادرى او بود، يوسف 9 ساله بود كه اين خواب را ديد و به پدرش نقل كرد پدرش گفت: به برادرانت نقل نكن. در آيه 59 خواهيم خواند كه يوسف به آنها مى گويد: .. ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ معلوم مى شود كه بنيامين برادر مادرى او بوده است، از جمله «فيكيدوا» معلوم مى شود كه آن حضرت بكيد برادران يوسف يقين كرده است و گرنه مى گفت:

«انى اخاف ان يكيدوا ...».

جمله «يا بنى» صيغه مصغّر است يعنى: اى فرزند كوچك من ولى آن در مقام مهربانى گفته مى شود يعنى: اى پسر عزيزم.

6- وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعقوب عليه

السّلام در آيه قبل به يوسف مى گويد: اين خواب را به برادرانت نقل نكن، آن گاه در اين آيه خواب او را تعبير مى كند و مى گويد: همانطور كه خواب را ديدى خدايت تو را انتخاب مى كند ..، يعقوب عليه السّلام از اين خواب چند استفاده كرده است اول: يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ خدايت تو را انتخاب مى كند منظور از آن ظاهرا پاك كردن از گناه و خالص كردن براى خداست، شايد نبوت يوسف نيز در آن ملحوظ باشد و اين همانست كه در آيه 24 آمده آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً و در آيه 24 گويد كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ يعقوب اين را از مسجود بودن يوسف فهميده است كه مسجود بودن لازمه اش پاكى و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 85

در عين حال عظمت است.

دوم: وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ منظور آن است كه يوسف بتواند چيزهاى تازه اى كه او يا ديگران در خواب مى بينند يا چيزهايى كه در بيدارى واقع مى شود به مصداق خارجى آنها برگرداند و بگويد: اين خواب در ظاهر چنين خواهد شد چنان كه از تعبير خواب دو زندانى و خواب پادشاه مصر معلوم گرديد و نيز در وهله اول كه يوسف از زندان خارج نشد و گفت: برو به پادشاه بگو چرا آن زنان دستهاى خود را بريدند، مى دانست كه اين عمل به ثبوت پاكى او خواهد انجاميد، از مجموع خواب يوسف، يعقوب عليه السّلام فهميده است كه خدا چنين علمى بيوسف خواهد داد.

سوم: وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ منظور از آن به حكومت رسيدن يوسف است كه حكومت و مقام دنيوى سبب اتمام

نعمت اخلاص و تقواى قبلى است كه در بند اول گفته شد، به وسيله يوسف نعمت خدا بر خانواده يعقوب حتى بر برادرانش نيز تمام گرديد كه در مصر ساكن شده و از گرفتارى اقتصادى رها شدند كَما أَتَمَّها ... نشان مى دهد كه آن درباره اسحاق و ابراهيم نيز شده بود، اينها همه روى علم و حكمت خدا انجام مى گرفتند در اين آيه به اجداد، پدر اطلاق شده است و پيش آمدن ابراهيم بر اسحاق، ظاهرا به علّت احترام است، يعقوب عليه السّلام اين مطلب را از خضوع كردن ستارگان و ماه و آفتاب فهميده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 86

[سوره يوسف (12): آيات 7 تا 18]

اشاره

لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (10) قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11)

أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16)

قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ

بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ (17) وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 87

7- در ماجراى يوسف و برادرهاى او براى سؤال كنندگان درسهايى بود.

8- وقتى كه گفتند: يوسف و برادر او پيش پدرمان از ما محبوبتر است با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، پدرمان در ضلالت آشكارى است.

9- يوسف را بكشيد و يا به زمين دورى بياندازيد تا توجه پدرتان براى شما خالص شود و بعد از او قوم پاكى باشيد.

10- گوينده اى از آنها گفت: يوسف را نكشيد و او را در گودال فلان چاه بياندازيد تا بعضى از كاروانها او را پيدا كرده و ببرد اگر مى خواهيد در زمينه يوسف كارى بكنيد.

11- گفتند: پدر جان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما به او خير خواهانيم؟!

12- فردا او را با ما بفرست تا تفرج و بازى كند و ما نگهدار او خواهيم بود.

13- گفت: بردن شما او را، مرا محزون مى كند و مى ترسم كه شما غفلت كنيد و گرگ او را بخورد.

14- گفتند: اگر او را گرگ بخورد با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، حتما ما زيانكارانيم.

15- چون او را بردند و تصميم گرفتند كه در گودال چاهش قرار بدهند (نظر شوم خود را انجام دادند) ما به او وحى كرديم كه از اينكار به آنها در وقتى كه نمى دانند خبر خواهى داد.

16- شبانگاه گريه كنان پيش پدر آمدند.

17- گفتند: پدر جان ما رفتيم مسابقه مى داديم يوسف را نزد متاع خود گذاشتيم. او را گرگ خورد، تو از ما باور نخواهى كرد

هر چند كه راستگو باشيم.

18- پيراهن يوسف را كه با خون دروغى آلوده بود، آوردند، يعقوب گفت: چنين نيست بلكه باطن و حسدتان كار فجيعى را بر شما آسان كرده، صبر بهتر است خدا بر آنچه وصف مى كنيد يار و مدد كار من است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 88

كلمه ها

اخوته: اخ: برادر. اخوة: برادرها.

عصبة: عصب (بر وزن شرف): رگ. عصبه: جماعت و گروه فشرده و نيرومند و آن به گروه ده الى پانزده نفرى گفته مى شود و گويند ما بين ده تا چهل، از لفظ خود، واحد ندارد.

اطرحوه: طرح: انداختن و دور كردن. «اطرحوه»: بياندازيد او را.

يخل: خلاء و خلّو: خالى شدن «يخل» در اصل «يخلو» بوده، چون در جواب امر واقع شده لذا بواسطه جزم، و او آن افتاده است.

غيابت: غيابت: قعر: طبرسى فرموده: هر چه در درون آن باشى و تو را بپوشاند آن را غيابت گويند، غيابت چاه، شبيه طاقچه اى است در چاه بالاى آب آن، پس غيابت به معنى قعر يا گودالى است در چاه.

جب: چاه. راغب گويد: چاهى كه حفر شده و با سنگ بنا نشده باشد و اگر با سنگ بنا شده باشد آن را بئر گويند در صحاح جوهرى آمده:

«الجب بئر لم تطو»: يعنى با سنگ بنا نشده است اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

يلتقطه: لقط: اخذ كردن و يافتن از زمين: «لقطه: اخذه من الارض» در قاموس آمده: التقاط: يافتن چيزى است بدون طلب «التقطه:

عثر عليه من غير طلب» «يلتقطه»: تا بيابد او را.

سياره: كاروان سير: راه رفتن، سياره مؤنث سيار است يعنى بسيار سير كننده، به معنى جماعت مسافر نيز آيد چنان كه

در اينجا چنين است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 89

لا تأمنا: در اصل «لا تأمننا» بود يعنى اعتماد نمى كنى بما، امين نمى دانى ما را.

يرتع: رتع: گردش، تفرج «يرتع و يلعب» به معنى تفرج و بازى كردن است. مجزوم بودن آن دو به علّت واقع شدن در جواب امر است كه در واقع جزاء شرط محذوف است يعنى: «ان ارسلت يرتع و يلعب».

ذئب: (بكسر- ذ): گرگ. اين كلمه سه بار در قرآن آمده است (يوسف/ 13، 14، 17).

عشاء: آخر روز يا شبانگاه. راغب آن را از اول غروب تا وقت نماز عشاء گفته است، آن فقط دو بار در قرآن آمده است (يوسف/ 16، نور/ 58).

نستبق: سبق: تقدم و پيش افتادن. استباق: مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر «نستبق» مسابقه مى دهيم.

قميصه: قميص: پيراهن. آن شش بار در قرآن مجيد آمده است.

كذب: (بر وزن الف): دروغ. «دم كذب» خون دروغ يعنى خون يوسف نبود، به دروغ مى گفتند كه خون يوسف است.

سولت: تسويل: تزيين. خوب وانمود كردن نفس. آسان كردن نيز آيد سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ضميرتان امرى را بر شما خوب وانمود كرده است.

مستعان: عون: يارى. مستعان اسم مفعول است: يارى خواسته شده.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 90

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: برادران (پدرى) يوسف در مجلسى گفتند: يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر از ما محبوبترند با آنكه ما يك جمع پرتوان و نيرومند هستيم (و كارهاى پدر را اداره مى كنيم) پدرمان در اين كار در اشتباه است. يكى گفت يوسف را بكشيد يا او را به جايى ببريد كه بر نگردد، تا توجه و مهر پدر بر شما مخصوص

شود، سپس از كارى كه كرده ايد توبه كنيد.

ديگرى از آنها گفت: اگر چنين كارى مى خواهيد، يوسف را نكشيد بلكه او را در گودال فلان چاه بگذاريد تا بعضى از كاروانها او را يافته و ببرد اين رأى مورد قبول واقع شد، آن گاه پيش پدر آمده و گفتند: پدرجان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما نسبت به او خيرخواهيم؟! فردا او را با ما بفرست تا گردش و بازى كند و ما او را نگهداريم.

يعقوب گفت: اينكه شما او را ببريد مرا محزون مى كند، مى ترسم از او غفلت كنيد و گرگ او را بخورد، گفتند با وجود ما گروه نيرومند اگر گرگ او را بخورد ما در ضلالتيم!!، بالاخره پدرشان را قانع كردند، چون يوسف را به صحرا بردند تصميم گرفتند كه او را در قعر آن چاه معلوم بگذارند، خدا به او وحى كرد ناراحت نباش روزى خواهد آمد كه اين كار را به رخ آنها بكشى.

شب گريه كنان پيش پدر آمدند كه اى پدر، ما براى مسابقه رفتيم. يوسف را نزد متاع خود گذاشتيم وقت برگشتن ديديم كه گرگ او را خورده است ولى روى سوء ظنى كه درباره يوسف به ما دارى اگر راست هم گفته باشيم به تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 91

حرف ما را باور نخواهى كرد، پيراهن يوسف را كه با خون حيوانى آغشته بودند به عنوان آن عمل نشان يعقوب دادند، يعقوب (ظاهرا در ضمير خود) گفت:

چنين نيست بلكه نقشه اى بازى كرده ايد كه باطنتان آن را خوب وانمود كرده است، صبر مى كنم، صبر بهتر است و در آنچه مى گوئيد از خدا مدد مى خواهم (پدر شروع

كرد در فراق فرزندش به سوختن و ساختن).

7- لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه، كسانى قصه يوسف و برادرانش را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خواسته اند و آن سبب نزول اين سوره بوده است چنان كه در بند دوم از مقدمه گفته شد، منظور از «آيات» موعظه ها و پندها و بينشهاست كه در بند سوم مقدمه گفتيم، آرى اين ماجراى پر از اندرزها و آگاهيهاست.

8- إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

از اينكه مى گويند: يوسف و برادرش معلوم مى شود كه يوسف و برادرش از مادر ديگرى بوده و با آنها فقط برادر پدرى بوده اند چنان كه در روايات آمده است وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ جمله حاليه است يعنى با آنكه ما جماعت نيرومندى هستيم و كارهاى او را اداره مى كنيم، باز پدرمان يوسف و برادرش را از ما بيشتر دوست مى دارد چون اين استدلال به نظرشان تمام بود لذا گفتند: پدرمان در اينكار بيراهه مى رود، چطور مى شود شخص دو كودك را كه مشكلى را حل نمى كنند از يك گروه ده نفرى كه كارش را روبراه مى كنند بيشتر دوست دارد! منظورشان از ضلالت، كج سليقه گى و مانند آن است نه كفر (نعوذ باللّه) زيرا دوست داشتن بيشتر، مستلزم خروج از دين نمى شود وانگهى آنها همه مسلمان بودند، محال است، كه به پدرشان چنان نسبتى بدهند. اينكه يعقوب عليه السّلام آنها تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 92

را بيشتر دوست مى داشت يا از آن جهت بود كه در سيماى آنها هدايت بيشتر و آثار كمال و تقوى احساس

مى كرد و يا از آن جهت كه آن دو كودك بودند و قدرت اداره و رفع حوائج خود را نداشتند و آن، سبب توجه بيشتر يعقوب عليه السّلام بوده است چنان كه اين كار بر همگان معلوم است، برادران يوسف اشتباه كرده اند.

9- اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ.

ادامه مذاكره جلسه است كه عده اى پيشنهاد كرده اند: يوسف را بكشيد يا به محل دورى ببريد كه از دسترس يعقوب بدور باشد، تا توجه پدرتان خالى از يوسف براى شما باشد، يعنى دوستى اش مخصوص شما شود، بعدا از اينكار توبه كنيد تا خدا شما را بيامرزد و نيكوكار باشيد در صافى از علل الشرائع از امام سجاد عليه السّلام در معناى آن نقل كرده: «اى تقربون».

جمله «اطرحوه» حكايت از كوچكى سن يوسف دارد و نيز دلالت به كثرت حسد مى كند و گرنه مى گفتند: «اذهبوا به»، جمله اخير دلالت دارد كه آنها اينكار را گناه مى دانسته اند ولى حسد وادارشان به اين گفتگو مى كرده است.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه حنان بن سدير از آن حضرت مى پرسد: آيا اولاد يعقوب پيغمبران بودند؟ فرمود: نه، آنها اسباط و اولاد پيغمبر بودند، از دنيا سعيد و خوشبخت رفتند، توبه كردند و گناه خود را ياد آوردند، مؤيد اين روايت آيه 97 و 98 است كه آنها به يعقوب گفتند: از خدا بخواه كه ما را بيامرزد گفت: بزودى چنين خواهم كرد.

ناگفته نماند: در آيه گذشته يوسف و برادرش هر دو مطرح شده اند ولى در اين آيه و آيه بعدى پيشنهاد درباره يوسف است، ظاهرا فكر كرده اند كه

نبودن يوسف مطلب را حل مى كند، احتياج به از بين بردن هر دو نيست و شايد احساس مى كرده اند كه علاقه پدرشان به يوسف بيش از حد است. ير أحسن الحديث، ج 5، ص: 93

10- قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ.

اين آخرين پيشنهاد بود كه پذيرفته شد و آن اينكه يكى از برادران گفت:

يوسف را نكشيد كه احتياجى به كشتن نيست بلكه او را در گودال فلان چاه كه در سر راه كاروانهاست بياندازيد، بعضى از كاروانها او را پيدا كرده مى برند، ديگر خبر و اثرى از او پيدا نمى شود، گويند اسم آن برادر يهودا يا لاوى بوده كه رأى ملايمى اظهار داشته است، الف و لام «الجب» براى عهد است كه چاه معينى را در نظر داشته اند. با اين تصميم پيش پدر رفتند كه او را در بردن يوسف قانع كنند.

11- قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ براى اجراى نقشه خود پيش پدر آمده و گفتند: پدرجان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما به او خيرخواه و نصيحت كننده ايم، معلوم مى شود كه يعقوب عليه السّلام از حسد آنها آگاه بوده و از اينكه يوسف را در اختيار آنها بگذارد پرهيز مى كرده است.

12- أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

يعنى او را فردا با ما بفرست تا تفرج و بازى كند مطمئن باش كه از او حفاظت خواهيم كرد.

13- قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ.

اين آيه اعتذار يعقوب است در اينكه حاضر نبود

يوسف را با آنها بفرستد نگفت شما را امين نمى دانم تا حسدشان تحريك نشود، بلكه گفت: من از اين كار محزون مى شوم و در تعليل آن گفت مى ترسم كه گرگ آن را بخورد در حالى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 94

كه شما از او غافليد و مشغول كار خود مى باشيد، مى شود گفت كه برادران يوسف دروغ مخصوص تهيه كرده بودند كه به پدر بگويند ولى اين تعليل يعقوب سبب شده كه مسئله گرگ خوردن را پيش بكشند كه خواهد آمد. در صافى از علل الشرائع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قرب لهم العلة فاعتلوا بها فى يوسف».

در مجمع البيان فرموده: گويند يعقوب در خواب ديده ده عدد گرگ به يوسف حمله كرده قصد كشتن او را دارند، گرگى از آنها از يوسف حمايت مى كند، در اين بين زمين شكافته شد و يوسف در آن رفت بعد از سه روز از آن بيرون آمد، از اينجا بود كه يعقوب گفت: مى ترسم گرگ او را بخورد و در ضمن روايتى از امام سجاد عليه السّلام نقل شده علت ابتلاء يعقوب آن بود كه هر روز قوچى ذبح مى كرد، آن را صدقه مى داد و خود و خانواده اش از آن مى خوردند، روزى فقيرى مؤمن و روزه دار وقت افطار بر خانه يعقوب عليه السّلام ايستاد و طعام خواست، گفته او نپذيرفتند و به او چيزى ندادند، او مأيوس برگشت، گريه كرد و به خدا شكايت نمود و شب را گرسنه خوابيد، اين سبب ابتلاء يعقوب به فراق يوسف عليه السّلام شد «1» ولى لحن روايت نشان مى دهد كه يعقوب از اينكار بى خبر بوده است و اللَّه العالم.

14- قالُوا لَئِنْ

أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ.

لحن جوابشان طورى است كه گويى پدرشان فقط از اينكه او را گرگ بخورد نگران است نه از حيله آنها لذا نگرانى پدر را به طور جدى نفى كرده و گفتند اگر گرگ او را بخورد و ما با اين نيرومندى نتوانيم از او حفاظت كنيم، حتما زيانكارانيم، يعنى نخواهيم گذاشت او را گرگ بخورد، بالاخره

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان و تفسير عياشى و الميزان اين روايت نقل شده است، قسمتى از آن با ترجمه آزاد در اينجا نقل گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 95

يعقوب عليه السّلام قانع شده يوسف را به آنها سپرد.

15- فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

جواب «فلما» محذوف است مانند «كبرت فتنتهم» يا مانند «عملوا ما قصدوا» مى شود گفت: حذف جواب «لما» براى نشاندادن عظمت جنايت است يعنى جنايت طورى بود كه نمى شود به زبان آورد، طفل صغير و معصوم، از خانواده نبوت، بى آنكه گناهى داشته باشد، به چاه انداخته مى شود، آنهم به وسيله برادران، نه به صغر سن او رحم كردند، نه به ناله هايش، نه التماسش، نه سوگند دادنش، حتى پيراهنش را هم كندند، اينها كارى است كه نمى توان به زبان آورد فقط بايد فهميد و حيران شد.

«اجمعوا» نشان مى دهد كه در آن جنايت، همه يك رأى شده اند كه آن به معنى اجتماع در رأى و قصد مى باشد، أَنْ يَجْعَلُوهُ حاكى است كه او را به چاه نيانداخته اند بلكه به طاقچه چاه گذاشته اند ولى در جلسه مشورت گفته كه وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ او را در قعر چاه

بياندازيد «اوحينا» يا به شكل الهام بوده مانند وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى و يا وحى عادى بوده مانند وحى پيامبران مانند وحى به يحيى و عيسى عليهما السّلام.

به هر حال آن تسليتى بوده از جانب خداوند كه در آن بحبوحه ناراحتى و ترس و لرز، خدا به دل يوسف مى اندازد كه نترس روزى خواهد رسيد كه تو بالا دست اينها خواهى بود و اين جنايت را به رخ آنها خواهى كشيد، جمله وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ اگر قيد لَتُنَبِّئَنَّهُمْ باشد يعنى در حالى خبر خواهى داد كه آنها تو را نمى شناسند از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«لا يشعرون انك يوسف اتاه جبرئيل فاخبره بذلك»

از امام سجاد عليه السّلام نقل شده آن روز يوسف نه ساله بود و از امام صادق تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 96

عليه السّلام هفت ساله نقل شده است.

ممكن است، آن قيد «اوحينا» باشد، يعنى آن گاه كه ما به او وحى مى كرديم برادرانش نمى دانستند، ولى وجه اول قويتر است.

16- وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ.

در آخر روز گريه كنان پيش پدر آمدند مى خواستند با گريه دروغين قضيه را لوث كنند، آن وقت چنين گفتند:

17- قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ.

يعنى رفتيم به مسابقه دادن ميان خود در دويدن و مانند آن، يوسف را كه نمى توانست با ما مسابقه كند نزد متاع خود گذاشتيم تا از آن نگهدارى كند، متاسفانه وقت برگشتن ديديم كه گرگ يوسف را خورده است، جمله وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا ... دلالت به خود گم كردن دارد و نيز حاكى است كه

حسد و بد- خواهى آنها نسبت به يوسف پيش يعقوب معلوم بوده است يعنى قضيه اين چنين بوده است هر چند مى دانيم كه اگر راست هم بگوئيم روى ظنى كه به ما دارى باور نخواهى كرد.

18- وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

منظور از «كذب» مكذوب فيه است. يعنى خونى كه در آن دروغ جعل كرده بودند، مراد از «امرا» كار مجهول يا كار بزرگى است. «فصبر» ظاهرا مبتدا و خبر آن محذوف است مثل «اولى» يعنى «فصبر جميل اولى» مى شود خبر مبتداى محذوف باشد مانند «فشأنى صبر جميل» و در اين ماجرا كه نقل مى كنيد از خدا يارى مى جويم. يعنى: يوسف را گرگ نخورده است، بلكه باطن و حسد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 97

شما جنايت بزرگى را بر شما خوب وا نموده است، صبر خوب براى من بهتر است و از خدا يارى مى خواهم.

ناگفته نماند در اينجا چند مطلب هست اول آنكه: يعقوب اين نقشه را ظاهرا از اينكه ديد پيراهن يوسف پاره نشده دانسته است كه اگر گرگ او را خورده بود پيراهنش را پاره مى كرد، از امام باقر عليه السّلام منقول است: بزغاله اى را بر روى پيراهن يوسف ذبح كردند، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون پيراهن يوسف را براى يعقوب آوردند گفت: خدايا چه گرگ مهربانى بوده كه پيراهن يوسف را پاره نكرده است «1».

دوم: به نظر مى آيد اين گفته ضمير يعقوب بوده نه اينكه رو در رو به آنها چنين گفته باشد و گرنه ناراحتى بيش از حد مى شد و اللَّه العالم.

سوم: در حديثى

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: صبر جميل آنست كه در آن به خلق شكايت نشود:

«الصبر الجميل الذى لا شكوى فيه للخلق» (صافى).

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) لما اوتى بقميص يوسف على يعقوب قال اللهم لقد كان ذئبا رفيقا حين لم يشق القميص و كان به نفح من دم» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 98

[سوره يوسف (12): آيات 19 تا 29]

اشاره

وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20) وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22) وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24) وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ

(27) فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28)

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 99

19- كاروانى آمد آبدار خود را فرستادند، دلوش را از چاه كشيد (يوسف با آن بيرون آمد) گفت: مژده كه اين غلامى است، او را به قصد سرمايه پنهان كردند خدا از كارشان با خبر بود.

20- او را به بهاى اندكى و درهمهاى چندى فروختند و درباره او بى اعتنا بودند.

21- كسى كه او را از مصر خريد به زنش گفت: اقامت او را محترم بدار شايد ما را بهره دهد و يا او را به فرزندى برگيريم، اين چنين به يوسف در زمين مصر تمكن و قدرت داديم و تأويل تازه ها را باو تعليم دهيم، خدا بر كار خود غالب است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

22- و چون به جوانى رسيد به او داورى و علم داديم، نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

23- زنى كه يوسف در خانه او بود از يوسف كام خواست و درها را بست و گفت: بيا براى تو هستم يوسف گفت: پناه بر خدا كه او پروردگار من است مكان مرا خوب كرده، حق اين است كه ظالمان رستگار نمى شوند.

24- زن، يوسف را براى زنا قصد كرد و يوسف اگر برهان خدايش را نمى ديد زن را براى زنا قصد مى كرد (ولى برهان خدا را ديد و قصد نكرد) قضيه اين چنين شد تا نيت بدو عمل بد را از او بگردانيم كه او از بندگان خالص شده ما بود.

25- هر دو به طرف در دويدند، زن پيراهن يوسف را از عقب

پاره كرد، همسر زن را در كنار در يافتند، زن گفت: سزاى كسى كه به همسر تو قصد بد داشته باشد آن است كه زندانى شود و يا سخت شكنجه بيند.

26- يوسف گفت: او اين كار را از من مى خواست، شاهدى از خانواده زن شهادت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 100

داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست مى گويد، يوسف از دروغگويان است.

27- و اگر پيراهن يوسف از عقب دريده باشد، زن دروغ مى گويد و يوسف از راستگويان است.

28- عزيز چون ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده گفت: اين از حيله شما زنان است حيله شما بزرگ است.

29- يوسف از اينكار در گذر، اى زن تو نيز استغفار كن كه از خطاكاران شده اى.

كلمه ها

سياره: كاروان چنان كه در آيه 10 گذشت.

واردهم: راغب گويد: ورود در اصل بمعنى قصد آب است سپس در غير آن (مانند دخول و مشرف شدن به دخول) به كار مى رود، على هذا «وارد» در آيه به معنى آبدار و قصد كننده آب است فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ يعنى آبدار خود را فرستادند. به قولى «وارد» كسى است كه براى آب آوردن به جلو افتاده است.

ادلى: دلوهم مصدر آمده به معنى وارد كردن دلو بچاه و هم اسم آمده بمعنى ظرف آب كشى، فَأَدْلى دَلْوَهُ به نظر طبرسى يعنى دلو را به چاه فرستاد و به نظر راغب آن را از چاه بيرون كشيد فَأَدْلى دَلْوَهُ يعنى دلو خود را بيرون كشيد.

اسروه: سر: نهان، امر پوشيده. اسرار: پنهان كردن «اسروه» پنهان كردند او را.

بضاعة: بضاعت: سرمايه. جوهرى گويد: بضاعت قسمتى از مال است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 101

كه

براى تجارت اختصاص داده مى شود، طبرسى نيز چنين گفته است، بضع در اصل به معنى قطع است، سرمايه مقدارى جدا شده از مال است.

بخس: بخس: ناقص كردن، كم كردن. و نيز وصف و اسم آيد به معنى ناقص و كم.

مثواه: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مراد از اكرام اقامتگاه ظاهرا در اختيار قرار دادن منزل عالى است، شايد مصدر ميمى به معنى اقامت باشد.

اشده: اشد: نيرومندى. در جوامع الجامع فرموده: اشد اجتماع عقل و كمال خلق و نيرو و تميز است اهل لغت آن را از 18 تا سى سالگى گفته اند.

راودته: رود (بفتح- ر): خواستن و طلب كردن. «راده رودا و ريادا طلبه» اراده از همين ماده است، ظاهرا تكرار و ادامه در آن ملحوظ است و مراوده به معنى مداوم مى باشد در مجمع البيان فرموده: مراوده خواستن چيزى است با نرمى و مدارا، راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ: خواست از او خود او را يعنى از او خواست كه با وى همبستر شود، مفاعله ظاهرا براى مبالغه است.

هيت: هيت اسم فعل است به معنى «بيا»، «هيت لك»: بيا من براى تو هستم اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است، در صافى از مجمع البيان از على عليه السّلام هئت با همزه و ضم تاء نقل شده يعنى تهيات لك.

همت به: هم: قصد و اراده، «همت به»: قصد كرد او را. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 102

مخلصين: بصيغه اسم مفعول: خالص شده ها. كسانى كه خدا براى خودش خالص و مخصوص كرده است.

الفيا: الفاء: پيدا كردن «الفاه: وجده»، «الفيا»: پيدا كردند آن دو.

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف در اين آيات آمده: پس از آنكه يوسف در گودال

چاه قرار گرفت كاروانى از راه رسيد، آبدار خود را براى آوردن آب فرستادند، او چون دلو خود را به چاه كرد، يوسف به دلو چسبيد، آبدار وقت بيرون كشيدن دلو ديد كودكى با آن بيرون آمد، آبدار از ديدن آن شاد شد و گفت:

مژده كه اين غلامى است، يوسف را به صورت برده اى ميان متاع خود پنهان كردند و در بازار مصر به پول اندكى فروختند و مى خواستند زود از دست خارج كنند و اعتنايى بزياد بودن قيمت نداشتند.

مردى يوسف را از بازار مصر خريد و به خانه آورد و چون در سيماى او آثار نجابت را ديد به زنش گفت: منزل خوبى براى او مهيا كن و محترمش بدار شايد در آينده براى ما مفيد باشد و ممكن است او را به فرزندى بگزينيم.

بدينسان يوسف از آن گرفتارى و بلا تكليفى نجات يافت و در آن خانه به احترام مى زيست تا تقدير خدا عملى شود، در آن خانه بود كه به نيرومندى جوانى رسيد و زيبايى بى نظيرش شكوفا گرديد و از جانب خدا علم و حكمت به وى عطا شد.

زيبايى و جوانى يوسف سبب گرديد كه خانم خانه به او عشق ورزد، روزى درها را بست و خانه را خلوت كرد و يوسف را از راز خود آگاه نمود و از او كام خواست، يوسف امتناع كرد گفت: پناه بر خدا، شوهر تو ولى نعمت من است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 103

مرا محترم داشته، حاشا كه به ناموس او خيانت كنم كه در اين صورت ظالم خواهم بود و در قاموس خدا ظالمان را رستگارى نيست، اين در صورتى است كه «انه»

راجع به عزيز باشد ولى ظاهرا راجع به «اللَّه» است.

زن سرشكسته شد و از اينكه از مقام خود پائين آمده و التماسش از طرف غلام خود پذيرفته نشده احساس خفت و ذلت كرد و بر يوسف تاخت و خواست او را بزند و يا با زور از او كام گيرد، يوسف خواست مقاومت كند ولى ترجيح داد كه به جاى گلاويز شدن از اطاق خارج شود، لذا به سوى در دويد، زن پيراهن يوسف را از عقب گرفت و پيراهنش از عقب پاره شد، كنار در كه رسيدند ناگاه شوهر زن را در كنار در، يافتند، زن براى جبران اين رسوايى شروع به سم پاشى كرده و گفت: يوسف قصد تجاوز بر من داشت سزاى اين جوان زندان است يا شكنجه سختى.

يوسف گفت: او از من كام مى خواست، كار بر شوهر زن مشتبه شد، مردى از كسان زن در بيان مطلب گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده بود، حق با خانم بود كه مى خواسته مقاومت كند به زور پيراهن او را پاره كرده است و اگر از عقب پاره شده باشد حق با يوسف است كه مى خواسته فرار كند، زن از عقب پيراهن او را گرفته و پاره كرده است ولى ديدند كه پيراهن يوسف از عقب پاره شده است، معلوم شد تقصير از زن بوده است، عزيز مصر كه از خنزير صفتان بود از اين كار چندان ناراحت نشد، فقط به يوسف گفت: اين كار را ناديده بگير و به كسى مگو، به زن هم گفت: استغفار كن كه گناهكار شده اى.

19- وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ

وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ.

فاعل «اسروه» ممكن است سياره باشد و ممكن است آنهايى باشند كه از يافتن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 104

يوسف مطلع شدند، مراد از وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ ممكن است آن باشد كه برده كردن و سرمايه دانستن او خلاف بود، خدا از كارشان با خبر بوده و در آنكار مستحق مجازات بودند و يا آنست كه: خدا از كارشان با خبر بود و اين نقشه خدايى بود كه مى خواست يوسف از اين طريق به مقام والاى خود برسد.

20- وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ.

منظور از ثمن بخس قيمتى كمتر از قيمت متعارف است، مراد از جمله اخير آنست كه اعتنايى به يوسف نداشتند كه حتما بايد به قيمت گزافى بفروشند و يا تحقيق كنند كه اين كودك كيست و چرا به اين روز سياه افتاده است، در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه به هجده درهم فروخته شد و از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده:

... كانت عشرين درهما.

ظاهر آنست كه فاعل «شروه- كانوا» سيارة باشد يعنى اهل كاروان او را به بهاى اندك فروختند و درباره او بى اعتنا بودند، قول ديگر آنست كه هر دو راجع است به «اخوه» است، گويند و در روايت نيز آمده فرداى آن روز برادران يوسف به نزد چاه آمده و ديدند كه كاروانيان او را از چاه بيرون آورده اند گفتند: اين غلام ماست كه به اين چاه افتاده است لذا او را به بهاى اندكى به اهل كاروان فروختند و از آشكار شدن ماجرا پرهيز مى كردند، در الميزان فرموده است:

معظم

مفسران اين قول را اختيار كرده اند، نظر ديگر آنست كه، فاعل «شروه» اخوه و فاعل «كانوا» سياره است. ولى ظهور آيه و سياق آن حاكى است كه هر دو راجع به «سياره» است.

21- وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 105

به نظر مى آيد: خريدار يوسف در قيافه او آثار نجابت و كمال ديده و فكر كرده كه او را نبايد برده ساده اى به حساب آورد، او آينده درخشانى دارد لذا به زنش گفت: منزل خوبى در اختيارش بگذار و منتظر بزرگ شدنش باش شايد در اداره كارها از او بهره ببريم و شايد به فرزندى خود انتخابش نمائيم.

ناگفته نماند: درباره كسى كه يوسف را خريد در اينجا آمده: «كسى كه او را از مصر خريد» از اين معلوم مى شود كه او مردى از اهل مصر بود و از آيه وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ كه بجاى زوج «سيد» آمده است معلوم مى شود كه او صاحب مقام و مورد اطاعت مردم بوده است و از آيه وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ روشن مى شود كه او عزيز مصر بود مانند وزير يا پادشاه و نيز از اينكه زنش زنان شهر را به خانه خودش دعوت مى كند و آنها اجابت مى كنند و زن مى گويد: اگر يوسف درخواست مرا اجابت نكند به زندان خواهد رفت، معلوم مى شود كه زندان و زندانى كردن نيز در دست شوهر او بوده است و از آيات بعدى معلوم مى شود كه او يا پادشاه مصر بوده و يا از وزراء او، به طورى كه قضيّه

زن وزيرش در محضر او مطرح شده و او در حل قضيّه پادرميانى كرده است. لذا در هر يك از محلها به قدر حاجت ذكرى از او به ميان آمده است (استفاده از الميزان) در مجمع البيان از امام سجاد عليه السّلام و ابن عباس نقل شده كه عزيز پادشاه مصر بود و در قول ديگر او وزير دارايى و معاون پادشاه بوده است. ايضا نقل است كه اسم زن راعيل و لقبش زليخا بود در صافى از امام هادى صلوات اللَّه عليه نقل كرده: اسمش زليخا بود.

وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

ظاهرا «واو» براى استيناف و «كذلك» اشاره است به افتادن يوسف به- تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 106

چاه و بيرون آمدن از آن و فروخته شدن و استقرار در خانه عزيز، على هذا اين تشبيه از باب تشبيه شى ء به خودش مى باشد، مراد از «مكنا» تمكّن و قدرت دادن است يعنى از موقعى كه از پدرش ربوده شد سرگردان بود تا در خانه عزيز استقرار يافت، وَ لِنُعَلِّمَهُ عطف است بر محذوفى كه ذكرش لازم نبوده مانند: «لنرشده» و نظير آن، اما ذكر تعليم تأويل احاديث به علّت آنست كه آن تعليم سبب خلاصى يوسف و رسيدن او به مقام شد، چنان كه توانست خواب زندانى ها و خواب پادشاه را به مصداق خارجى آن برگرداند در آخر فرموده:

خدا بر كار خود غالب و پيروز است اگر كارى را اراده كند راه آن را نيز مى داند، اما بيشتر مردم نمى توانند اين كارها را به يكديگر ربط بدهند، فقط

يك گوشه آن را در نظر مى گيرند و به اشتباه مى افتند.

22- وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در سوره قصص/ 14 درباره موسى عليه السّلام آن گاه كه در خانه فرعون بزرگ مى شد نيز آمده است وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ معلوم مى شود كه يوسف در خانه عزيز و موسى در خانه فرعون وسيله اى براى آموزش توحيدى نداشتند، پس منظور از «آتيناه» يك عنايت بخصوصى است كه خدا به وسيله الهامهاى پى در پى آنها را هدايت و تربيت فرموده است كه براى وحى و نبوت آماده باشند.

حكم به معنى قضاوت و داورى است مثل: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ... انعام/ 57 وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ ... وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ انبياء/ 78 كه منظور از حكم داورى و قضاوت است، معلوم مى شود كه خدا به هر دو از يوسف و موسى درك و بينش داده كه مى توانستند قضايا را خوب بفهمند و بحق تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 107

داورى كنند و ميان همه حق و باطل فرق بگذارند و اين همان است كه ابراهيم عليه السّلام از خدا خواسته و مى گويد: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ.

شعراء/ 83 نكره آمدن آن شايد به معنى حكم بدون اشتباه و بدون شك باشد. غرض از «علما» يا علم خالى از جهل و يا علم بخصوصى است، جريانهاى آينده نشان داده كه چه مقدار خدا به او حكم و علم داده بود.

و چون اين عطا و موهبت گزاف نمى تواند باشد لذا فرموده: وَ كَذلِكَ ...،

اين جمله

اولا نشان مى دهد كه آن دو، نيكوكار و مستحق اينكار بودند و نيز روشن مى شود كه خدا به هر نيكوكار مقدارى از حكم و علم مى دهد.

23- وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

معلوم است كه حسن بى مثال يوسف و فضائل اخلاقى او سبب شده كه بانوى خانه به او دل ببندد، از آيه به نظر مى رسد كه زن قبل از آنكه خانه را خلوت كند از يوسف كام خواسته و موفق نشده بود تا بالاخره روزى درها را بسته و منزل را خلوت كرد و گفت: براى تو آماده هستم يوسف در جواب گفت: معاذ اللَّه ...

يعنى: «اعوذ باللَّه معاذا».

ظاهر آنست كه: ضمير «انه- احسن» راجع به اللَّه است يوسف برده نبوده تا بگويد: او رب من است، بعيد است كه يوسف اين اوصاف را براى عزيز بيان كند و نيز لازم بود بگويد «انه لا يفلح الخائنون» به قولى هر دو ضمير راجع به عزيز است به هر حال يوسف در جواب او به حالت امتناع و مقاومت، اول به خدا پناه مى برد آن وقت توضيح مى دهد كه خدا اقامت مرا در اين خانه بهتر كرده اگر بخواسته تو عمل كنم از ستمكاران خواهم بود، و ستمكاران رستگار نمى شوند تقوى و ايمان از اين معجزه ها بيشتر دارد، جوان عزب، حالت بحران غريزه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 108

جنسى، زن آماده و التماسگر، منزل خلوت. ولى ايمان و تقوى كار خود را مى كند، با آنكه خدمتكار آن خانم بود، تقوايش به آن امتناع وادار كرد.

24- وَ

لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ.

اين آيه در تكميل و توجيه آيه قبل است لفظ لَوْ لا أَنْ رَأى قيد هَمَّ بِها است، منظور از برهان ظاهرا يقين و ايمان واقعى يوسف است در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«البرهان النبوة المانعة من ارتكاب الفواحش و الحكمة الصارفة عن القبائح»

غرض از «السوء» ظاهرا قصد زنا و از «فحشاء» خود زنا است. يعنى زن خواست از يوسف كام بگيرد و يوسف اگر برهان خدايش را نمى ديد قصد مى كرد كه از او كام بگيرد ولى ديدن برهان خدا و يقين و تقوى و حكمتش مانع از قبول درخواست زن شد «1» مطلب چنين بود و مى خواستيم كه ميل به كار بد و ارتكاب به زنا را از او برگردانيم كه او از بندگان خالص شده و مخصوص ما بود در اينجا دو مطلب هست:

اول: در بعضى روايات آمده: يوسف خواست كه در خواست او را بپذيرد زن گفت: كمى درنگ كن. گفت چرا؟ جواب داد مى خواهم صورت اين صنم را بپوشم تا ما را نبيند، يوسف آن وقت خدا را ياد آورد، قبلا نيز مى دانست كه خدا او را مى بيند، لذا پا بفرار گذاشت. و در بعضى ديگر آمده است چون يوسف بند شلوارش را باز كرد مثال پدرش يعقوب را ديد كه ايستاده و انگشت به دندان گرفته و مى گويد: اى يوسف. لذا با ديدن آن صورت پا به فرار گذاشت، به

__________________________________________________

(1) به نظر بعضى مراد از «هم بها» قصد زدن است يعنى زليخا قصد زنا از يوسف

كرد و يوسف قصد كرد كه او را بزند ولى ديد كه در آن صورت ممكن است او را بكشند لذا فرار كرد، على هذا مراد از برهان همان فكر يوسف است كه فرار را بر زدن زن ترجيح داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 109

اين قبيل روايات نمى شود اعتنا كرد چطور مى شود كسى كه خدا درباره او مى فرمايد: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ چنان باشد كه در اين روايتها آمده است اينها سندشان نامعلوم است، در صافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: رضايت مردم را نمى توان به دست آورد، زبانشان مضبوط نيست، چطور سالم خواهيد ماند از كسانى كه پيامبران و رسل و حجج خدا از آنها سالم نماندند آيا به يوسف نسبت ندادند كه قصد زنا كرد؟

دوم: كلمه مخلصين به صيغه اسم مفعول در اينجا به يوسف اطلاق شده و در آيه 51 از سوره مريم درباره موسى آمده: إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا و در آيه ديگر آمده كه شيطان به خدا مى گويد: همه بندگانت را فريب مى دهم مگر آنها كه مخلصين هستند لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 38، اينها بندگانى هستند خالص شده براى خدا كه نفس و شيطان و شهوت را در آنها بهره اى نيست و گرنه خالص شده نام نمى گرفتند.

25- وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

استباق طلب پيشى گرفتن بر ديگرى است معلوم مى شود كه يوسف كه توقف را روا نديده و براى خارج شدن به سوى در رفته زن كه مقام و آمريتش با

شكست روبرو شده بود او را تعقيب كرده است، هر يك به فكر پيشى گرفتن بر ديگرى بوده، يوسف براى خروج از اطاق وزن براى برگرداندن يوسف.

كه در نتيجه پيراهن او را گرفت، پيراهن از عقب پاره شد، در كنار در كه مصادف با عزيز شدند، زن براى حفظ آبروى خود، يوسف را متهم به قصد تجاوز كرد و گفت او يا بايد به زندان رود و يا عذاب دردناك و شكنجه به بيند زيرا كه به زن تو قصد تجاوز داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 110

26- قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

يوسف در دفاع از خود گفت: او اين كار را از من مى خواست، على هذا امر بر عزيز مشتبه شد و ندانست تقصير در كدام است، خبره اى و شاهدى از خانواده زن آمد و جريان را بررسى كرد و گفت: اگر پيراهن يوسف از پيش پاره شده باشد زن راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است، معلوم مى شود يوسف قصد تجاوز داشته و زن پيراهن او را از جلو گرفته و پاره كرده است، ظاهر آيه آن است كه: شاهد يك انسان عاقل و خبره اى بوده و مى دانسته قضايا را از آثار آنها پى جويى كند، در مجمع البيان از سدى نقل شده كه او پسر عموى زليخا بود و نيز گفته اند كه مردى از اقوام او بود.

در تفسير عياشى و برهان و ساير كتابها از ابو حمزه ثمالى از امام سجاد عليه السّلام نقل شده كه او طفلى بود در گهواره و به اذن خدا به سخن

در آمد و چنان گفت، در تفسير ابن كثير نيز اين مطلب از چند نفر نقل شده است. در تفسير الميزان از «شهد شاهد» كه اينگونه كلام را شهادت نمى گويند استظهار مى كند كه اين سخن بدون رويّه و فكر صادر شده و آن را مؤيّد رواياتى مى داند كه ناطق هستند: شاهد طفلى بوده در گهواره و اللَّه اعلم. جبائى در استدلال به قول اول گفته است اگر شاهد طفل بود احتياج باستدلال نداشت بلكه گفته او معجزه بود.

27- وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

تتمه قول شاهد و شق دوم كلام اوست كه اگر پيراهن يوسف از عقب پاره شده زن دروغ مى گويد، يوسف از راستگويان است زيرا معلوم مى شود كه او فرار مى كرده و زن او را گرفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 111

28- فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.

فاعل «رأى- قال» لفظ «سيدها» است يعنى چون شوهر زن ديد كه پيراهن يوسف از عقب پاره شده گفت: اين كار از حيله شما زنان است، حيله زنان بزرگ و شعبه ها دارد اين يكى از آنهاست.

29- يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ.

آن گاه به يوسف گفت: از اين كار صرف نظر كن و آن را ناديده بگير و به كسى اظهار مكن به زن نيز گفت: از گناهت استغفار كن كه گناهكار شده اى معلوم مى شود كه او فاقد غيرت بوده و گرنه زن را تكه تكه مى كرد، بعضى گويند:

حق آنست كه آيه دلالت مى كند: كه او به زنش بيشتر علاقه داشته و نتوانسته از او دل بر

كند. اگر اينطور هم باشد باز دلالت بر بى غيرتى مى كند.

اينكه به او گفته: استغفار كن از آن جهت است كه مشركان عقيده به خدا دارند و استغفار مى كنند و شايد نظرش آمرزش خواستن از معبود خود باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 112

[سوره يوسف (12): آيات 30 تا 35]

اشاره

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

30- زنانى در مدينه گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى خواهد، عشق او در دلش نشسته است، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم.

31- چون مكر زنان را شنيد، به سوى آنها فرستاد و براى آنها مجلسى آماده ساخت و به دست هر يك كاردى داد، به يوسف گفت: پيش زنان بيا، زنان چون يوسف را ديدند بزرگش يافتند و دستهاى خويش را ببريدند و گفتند خدا منزه است اين بشر نيست اين فرشته بزرگوارى است.

32- زن گفت: اين همان است كه مرا در عشق او ملامت كرده ايد، من از

او كام خواسته ام تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 113

ولى او امتناع كرده است و اگر از فرمانم اطاعت نكند حتما به زندان مى رود و از حقيران مى شود.

33- يوسف گفت: پروردگارا زندان به من از آنچه به سوى آن مى خوانندم محبوبتر است اگر حيله آنها را از من بر نگردانى به آنها ميل مى كنم و از جاهلان مى شوم.

34- خدايش از او پذيرفت، حيله زنان را از او برگردانيد كه خدا اوست شنوا و دانا.

35- آن وقت بعد از آن همه شواهد كه ديدند به نظرشان رسيد كه او را تا مدتى زندانى كنند.

كلمه ها

نسوة: زنان. همچنين است نساء و نسوان، اين جمعها از لفظ خود مفرد ندارند، مفرد آنها مرئه است از غير لفظشان.

شغفها: شغاف: غلاف قلب. فاعل شَغَفَها حُبًّا كلمه «فتى» است و «حبا» تميز است يعنى عشق غلام پرده قلب زن را پاره كرده و در درون آن جاى گرفته است.

فتاها: فتى: غلام جوان. مؤنث آن فتاة است.

اعتدت: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدت» آماده كرد آن زن.

متكئا: توكؤ: تكيه كردن. اتكاء: نشستن با اطمينان و آرامش «اتكا اتكاء: جلس متمكنا» «متكئا» اسم مفعول است از اتكاء به معنى تكيه شده خواه بالش باشد و خواه تختى كه بر آن مى نشينند، مراد از آن در آيه مجلسى است كه با اطمينان در آن مى نشينند، فيومى در مصباح مجلس معنى كرده است، بعضى آن را متكا بر وزن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 114

قفل خوانده اند كه به معنى ترنج است و بعضى متكا بدون همزه و با تشديد خوانده اند يعنى: طعامى كه بريده مى شود.

حاش للَّه: حاش و حاشا هر دو كلمه استثنا هستند «حاش

للَّه» يعنى منزّه است خدا، در الميزان فرموده از ادب ملّيون است كه چون خواهند كسى را تبرئه و تنزيه كنند اول خدا را تبرئه و تنزيه مى كنند، زنان مصر چون خواستند يوسف را در جمال از انسان بودن تنزيه كنند اول خدا را تنزيه كردند.

لمتننى: اين كلمه در اصل لوم به معنى ملامت است و آن جمع مونث با ياء متكلّم مى باشد «لمتننى»: ملامت كرديد مرا.

استعصم: عصم (بر وزن عقل): امساك و حفظ كند «استعصام»: امتناع يعنى طلب آنچه كه خويش را با آن حفظ كند «استعصم»: امتناع كرد.

صاغرين: صغر (بر وزن شرف و عنب) كوچكى خواه كوچكى جثه باشد يا قدر و منزلت. يا كوچكى سن، صاغر: حقير و ذليل.

اصب: صبو: رقت قلب و ميل كودكانه. «اصب» متكلّم وحده و در اصل «اصبو» بوده يعنى ميل مى كنم ميلى كه از روى ذوق زدگى و كودكانه باشد.

بدا: بدو: ظهور يا ظهور شديد، در جاى ظهور رأى و مصلحت نيز آيد چنان كه در آيه.

شرحها

به دنبال جريان منزل عزيز مصر، در اين آيات مى خوانيم: مسئله عشق زليخا به يوسف در شهر پيچيد و سر زبانها افتاد، عده اى از زنان شهر آن را نقل تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 115

مجلس كرده و گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى خواهد و به او شيفته شده است، او بى شك در ضلالت است كه يك زن آزاد به غلام خود طمع مى كند، زن عزيز چون اين را شنيد مجلسى آراست و آن زنان را به آن مجلس دعوت كرد و در اختيار هر يك كاردى گذاشت، آن گاه به يوسف دستور داد كه وارد آن مجلس شود،

يوسف كه وارد آن مجلس شد، زنان از ديدن زيبايى يوسف چنان به او خيره شدند كه نتوانستند چشم از او بركنند و در نتيجه به جاى ميوه انگشتان خود را بريدند و گفتند: از خدا دور اين بشر نيست اين فقط فرشته بزرگوارى است.

زن عزيز از اين موقعيت استفاده كرده گفت: اين همان جوان است كه مرا در عشق او ملامت كرده ايد، آرى من او را به سوى خود خوانده ام و او امتناع كرده، من در عشق خود باقى هستم، اگر خواسته مرا اجابت نكند حتما به زندان خواهد رفت (عجبا از اين بى شرمى، به جاى پوشيدن قضيه همه چيز را برملا مى كند، آن زنان نيز اين جريان را دور از عفت نمى دانند معلوم نيست عفت عمومى در آن محيط چقدر سقوط كرده بود) يوسف عليه السّلام به دنبال شنيدن تهديد به زندان رو به خدا كرد: پروردگارا زندان بر من خوشتر است از آن بى عفتى كه مرا به سوى آن مى خوانند، من بحول و قوه تو به خود اين جرئت را مى دهم، اگر تو حيله زنان را از من برنگردانى به آنها ميل مى كنم و از نادانان مى شوم، خدا دعاى او را اجابت و در تصميمش پايدارتر گردانيد. و چون رسوايى زن به بيش از حد رسيد صلاح چنان ديدند كه تقصير را بگردن يوسف انداخته و زندانش كنند تا آبروى مختصرى براى خانواده عزيز باقى باشد، بدين جهت يوسف را راهى زندان كردند، در اين آيات عفت و تقواى شديد يوسف عليه السّلام بخوبى مجسّم شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 116

30- وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها

عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «1».

كلمه «تراود» نشان مى دهد كه آن زن بعد از جريان بستن درها و شهادت شاهد و دانستن همسرش، هنوز دست بردار نبوده و مرتبا يوسف را به سوى خود مى خوانده است علّت ضلال مبين آنست كه يك زن آزاد به غلام خود طمع كرده و حيثيت و اشرافيت و آمريت خود را زير پا گذاشته و پيش او به خوارى و سقوط از مقام تن در داده است.

31- فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً.

اين تدبيرى از آن زن بود تا زنان ديگر او را در اين كار ملامت نكنند آيه نشان مى دهد كه آن زن از اشراف بوده و شوهرش بهره اى از حكومت داشته كه مى توانست زنان را دعوت كند و آنها اجابت نمايند منظور از «متكئا» مجلسى است كه زن براى آمدن آنها بياراست چنان كه در مجمع البيان از سدى نقل شده است.

وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.

سپس به يوسف فرمان داد كه به مجلس زنان در آيد چون زنان جمال و زيبايى بى نظير يوسف را ديدند چنان از خود بيخود شدند و چنان چشم به يوسف دوختند كه ناآگاه بجاى ميوه دستهاى خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا اين بشر نيست بلكه فرشته است، معلوم مى شود كه اطلاق لفظ بشر به انسان

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد هر كه در مصر داراى مقامى مى شد او را عزيز مى گفتند چون اين لفظ در آينده به يوسف نيز اطلاق

خواهد شد كه وزير دارايى شده بود. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 117

از لحاظ ظاهر و قيافه او است و اگر به جاى اين جمله مى گفتند: «ما هذا انسان» درست نبود، بشره به معنى پوست بدن است انسان را بشر مى گويند كه پوست او از زير موها آشكار است. و از اين مى شود فهميد كه در لغت لفظ مترادف نيست «اكبر نه» يعنى بزرگ دانستند او را.

32- قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ.

زن از اين موقعيّت استفاده كرده و گفت: اين جوان همانست كه مرا در باره عشق او ملامت كرده ايد «1» آرى من از او كام خواسته ام ولى او امتناع كرده اما من در تصميم خود باقيم و اگر به فرمانم اطاعت نكند حتما و حتما بزندان خواهد رفت و از تحقير شدگان خواهد بود، «ليكونا» در اصل «ليكونن» است با نون تأكيد خفيفه كه براى وقف با الف «ليكونا» نوشته مى شود «ذلكن» همان ذلك است كه در خطاب به زنان نون مؤنث بر آن داخل شده است، عجبا از بى شرمى آن زن.

33- قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ.

يوسف عليه السّلام با شنيدن تهديد به زندان، رو به سوى خدا كرد كه پروردگارا زندان بر من از آنچه زنان مرا به سوى آن مى خوانند محبوبتر است و اضافه كرد كه اگر نقشه هاى شوم زنان را از من دفع نكنى من به خصلت غريزه انسانى بزنان مى گروم و از نادانان مى شوم كه عفت و شرف

و رضاى خدا را به لذت چند دقيقه مى فروشند، منظور از جمع آمدن: «يدعوننى- كيدهن» ظاهرا نظر يوسف آن بوده: هر زنى كه باشد گرچه مصداق در اينجا فقط يك زن است. در مجمع

__________________________________________________

(1)

گرش ببينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 118

البيان از ابو حمزه از حضرت سجاد عليه السّلام نقل شده: زنان چون از مجلس زليخا خارج شدند هر يك شخصى پيش يوسف فرستادند و از او خواستند كه بزيارتش بيايند «1» على هذا منظور يوسف از مِمَّا يَدْعُونَنِي همين است، گويند: زنان در همان مجلس به يوسف گفتند: از خانمت اطاعت كن، حاجتش را برآور، او مظلوم است و تو ظالم و گويند: چون زنان، يوسف را ديدند، زن عزيز اجازه داد كه هر يك از زنان با او خلوت كنند و او را به سوى زليخا بخوانند ولى هر يك يوسف را به سوى خود خواند اين است كه يوسف گفت: مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ.

34- فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

خدا دعاى يوسف را اجابت كرد و كيد زنان از او بر گردانيد، ظاهرا صرف كيد به وسيله ايمان و تقواى محكم يوسف بوده است، خدا دعاى او را شنيد و مى دانست كه او حاضر به بى عفتى نيست و يا خدا نقشه آنها را بى اثر كرد.

35- ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ.

از اين آيه معلوم مى شود كه قضيه بى اندازه گسترش پيدا كرد، صلاح چنين ديدند كه بى گناه را به جاى گناهكار به زندان بفرستند «بدا لهم» يعنى مصلحت و رأى چنين شد، منظور

از «حين» شايد وقتى باشد كه قضيه از يادها برود از امام باقر عليه السّلام روايت شده مراد از آيات: گواهى كودك، پاره شدن

__________________________________________________

(1)

«عن على بن الحسين (ع) ان النسوة لما خرجن من عندها ارسلت كل واحدة منهن الى يوسف سرا من صاحبته تسئله الزيارة»

دليل فرموده امام آيه 51 است كه فرموده خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 119

پيراهن از عقب، فرار كردن زن به طرف در و كشيدن يوسف را در كنار باب، ... چون يوسف امتناع كرد، زن پيوسته علاقه نشان مى داد تا بالاخره او را زندان كرد «1» بدين طريق يوسف به زندان رفت، باقى مطلب در آيات بعدى است.

__________________________________________________

(1)

عن الباقر (ع) الآيات شهادة الصبى و القميص المخرق من دبر و استباقها الباب حتى سمع مجاذبتها اياه على الباب ...

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 120

[سوره يوسف (12): آيات 36 تا 42]

اشاره

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ

أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40)

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 121

36- دو غلام با يوسف وارد زندان شدند، يكى گفت: من در خواب مى بينم كه انگور مى فشارم ديگرى گفت من در خواب مى بينم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم مرغان از آن مى خورند، ما را از تأويل اين دو خواب خبر بده كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم.

37- يوسف گفت: هيچ طعامى كه روزى داده شويد، به شما نمى آيد مگر آنكه پيش از آمدنش از تأويل آن خبر مى دهم، اين چيزى است كه خدايم تعليم كرده است من طريق قومى را كه به خدا ايمان نمى آورند و به آخرت كافر هستند رها كرده ام.

38- تبعيت كرده ام از دين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب، ما را نرسد كه بخدا چيزى را شريك قرار بدهيم، اين از احسان خداست بر ما و بر مردم ليكن بيشتر مردم شكرگزار نيستند.

39- اى دو يار زندانيم آيا خدايان پراكنده بهتر هستند؟ يا خداى يكتا و مسلط بر همه.

40- جز خدا نمى پرستيد مگر نامهايى را كه شما و پدرانتان گذاشته ايد،: خدا دليلى بر آنها نازل نكرده است، دستور، خاص خداست، امر كرده كه جز او را نپرستيد ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

41- اى دو رفيق زندانيم اما يكى از شما پادشاهش را شراب مى نوشاند اما ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان

از گوشت سرش مى خورند، آنچه مى پرسيد حتمى است (و برگشت ندارد).

42- و به آنكه گمان كرد از آن دو، نجات مى يابد گفت: مرا نزد پادشاهت ياد كن، شيطان ياد كردن را از ياد او برد لذا هفت سال در زندان ماند.

كلمه ها

فتيان: در گذشته گفته شد: فتى به معنى غلام جوان است «فتيان»: دو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 122

غلام جوان.

ملة: دين و طريقه. در قرآن بدين انبيا و مشركان اطلاق شده است.

ارباب: مراد از ارباب سرپرستان و پيشوايان است، مفرد آن رب است.

حكم: قضاوت و داورى و دستور.

قيم: (به فتح قاف و كسر ياء): مستقيم و صحيح. به معنى متولى و سرپرست نيز آيد.

يصلب: صلب (بر وزن عقل): دار زدن «يصلب»: دار زده مى شود.

قضى: قضاء: فيصله دادن به امر به معنى حكم، حتم، بيان، اراده و غيره نيز آمده است مراد از آن در آيه حتمى شده است.

تستفتيان: فتوى: بيان حكم و جواب. «تستفتيان» حكم و تأويل مى خواهيد.

بضع: مقدارى از زمان گويند از سه تا پنج يا از سه تا هفت و گويند تا نه است اكثر مفسران آن را در آيه هفت گفته اند.

شرحها

از اين آيات شرح ماجراى زندان يوسف شروع مى شود و او اولين بار نسب خود را اظهار مى كند كه از فرزندان يعقوب و اسحاق و ابراهيم عليه السّلام است و آشكارا به توحيد دعوت مى كند و بت پرستى را مى كوبد و اظهار مى دارد كه نظر كرده خداست و اسرار نهان را مى داند مشروح آنچه در اين آيات آمده چنين است: دو نفر غلام با يوسف وارد زندان شدند بعد از چندى پيش يوسف آمدند يكى گفت:

من در خواب مى بينم كه انگور مى فشارم براى مشروب ساختن. ديگرى گفت:

من در خواب ديدم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم مرغان از آن مى خورند از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 123

تاويل و مصداق خارجى اين خواب به ما خبر بده كه آدم نيكوكارى هستى و نيكوكاران

با روشن بينى مى توانند تأويل خوابها را بدانند.

يوسف فرمود: هر طعامى كه به شما آورده شود پيش از آورده شدن از آن به شما خبر مى دهم خدا اين را به من تعليم كرده است من دين اقوامى را كه به خدا و آخرت ايمان نمى آورند رها كرده ام و در دين پدرانم مى باشم، خانواده من شرك به آنها راه نيافته است، آن وقت مقدارى در زمينه توحيد و ترك شرك سخن گفت و بعد فرمود: اى دو يار زندانم آنكه در خواب ديده انگور مى فشارد ساقى پادشاه خواهد شد و اما آنكه ديده نان حمل مى كند، به دار آويخته مى شود، پرندگان از گوشت سرش مى خورند، اين كار حتمى است و خواهد شد. آن وقت به شخص اولى كه بنا بود ساقى شاه شود گفت: وقتى كه پيش پادشاه رفتى مرا ياد كن و بگو: آن جوان كنعانى بدون تقصير است ولى شيطان اين تذكر را از ياد او برد و يوسف حدود هفت سال در زندان ماند.

36- وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

گويند آن دو نفر از غلامان پادشاه مصر بود، به قولى يكى خبازشاه بود از اينكه قالَ أَحَدُهُما با فاء نيامده معلوم مى شود كه اين سؤال در اولين روز ورود آنها نبوده است و از اينكه يوسف آنها را صاحِبَيِ السِّجْنِ دو يار زندانى خوانده است معلوم مى شود كه مدتى با او در زندان بوده اند و سپس خواب ديده و تعبير خواسته اند اين مطلب از جمله اخير آيه نيز فهميده مى شود. از

لفظ «ارانى» به نظر مى آيد كه مرتب آن خواب را مى ديده اند، در أَعْصِرُ خَمْراً به انگور، شراب اطلاق شده است و اين در زبان عرب به عنوان «ما يؤل» بسيار است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 124

«نبئنا» تقديرش «قالا نبئنا» است. تأويل در محل اسم مفعول است اينكه آن دو غلام در تعليل سؤال خود مى گويند: إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ گفته اند: چون نيكوكاران روشن بينيها دارند، مى توانند خوابها را تأويل كنند و اين مى رساند كه آن دو مدتى در زندان بوده و از يوسف كارهاى نيك ديد بودند «1» منظور از تأويل مصداق خارجى خواب است.

37- قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

در اين آيه و سه آيه بعدى يوسف عليه السّلام موقعيت خود را كه خدا به او قدرت دانستن آينده و تأويلها داده است بيان مى كند و نيز نسب خود را كه از خاندان ابراهيم خليل بود اظهار مى دارد و بت پرستى را محكوم مى كند و به توحيد دعوت مى نمايد و آن گاه به تعبير خواب آن دو مى رسد. و اينكه مى گويد ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي مصداق همان حكم و علم است كه در گذشته خوانديم: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً، و بيان مى كند كه اين علم معمولى نيست بلكه علم خاصى است از جانب خدا.

ضمير «بتأويله» ظاهرا راجع به طعام است و آن نكره در سياق نفى است افاده عموم مى كند يعنى هيچ طعامى به شما كه مى خوريد نمى آيد مگر آنكه پيش از آمدن به شما خبر مى دهم كه از

كجا خواهد آمد، حلال است يا حرام، سرد است يا گرم و هكذا ... اينكه ضمير «تاويله» راجع به رؤيا باشد بعيد است.

جمله إِنِّي تَرَكْتُ ... ظاهرا مقدمه است براى آيه 39 و 40 كه خواهد آمد

__________________________________________________

(1) از امام صادق (ع) نقل شده: او در زندان از مريض پرستارى مى كرد، براى محتاج از ديگرى التماس مى نمود و به زندانى جاى مى داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 125

و مى خواهد روشن كند كه در دين توحيد است و آن بهترين طريق هاست، مشركان به خداى واحد ايمان ندارند بلكه به خداى صاحب شريك عقيده دارند، به معاد نيز منكر مى باشند.

مى دانيم كه يوسف عليه السّلام در هفت يا نه سالگى از خانه پدرش خارج شد و در مصر نيز مكتبى براى علم و آموزش نديد پس همه معلوماتش تفضلى و از جانب خدا بود.

38- وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

تتمه كلام يوسف است كه از نسب خود در مصر نام مى برد، اينكه فرموده ما را نرسد و ما را نبوده كه به خدا مشرك باشيم آن در اثر تاييد خدا بوده، «ذلك» به نظرم راجع به «ملة» است كه دين ابراهيم و نبوت فضلى بود براى آنها و براى مردم كه با آن هدايت شوند ليكن مردم به اين نعمت اعتنايى ندارند و شكرش را به جاى نمى آورند، اينكه «ذلك» راجع باشد به «عدم شرك» چندان قوى نيست.

39- يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

يوسف عليه السّلام در تكميل كلام خود

به آن دو غلام خطاب مى كند آيا خدايان پراكنده بهتر هستند يا خداى واحد و مسيطر بر جهان؟ از لفظ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ معلوم مى شود كه در مصر به خدايان گوناگون عقيده داشتند امثال بتها، ملائكه جن، گاو آپيس و امثال آن و هر يك در نظر معتقدان خود داراى افكار و عقائد گوناگون بودند، در مقابل اينها اعتقاد به يك خدا آنهم خدايى كه بر همه چيز غلبه دارد و هيچ چيز بر او ناممكن نيست، معلوم است اعتقاد به چنين خدا سبب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 126

وحدت جامعه انسانى مى شود واقع نيز آن است كه خدا يكى است و خدايان دروغين هيچ هستند.

40- ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

ادامه سخن يوسف عليه السّلام است، اينكه بتها «اسماء» خوانده شده اند يعنى آنها بى محتوى هستند و به اين مجسمه مى گوئيم خير رسان است اين فقط لفظ است و گرنه آن خير رسان نيست، فقط نامى است به آن گذاشته شده است، آن نامها را هم فقط شما و پدرانتان ساخته ايد، خدا دليلى بر اين كار شما نازل نكرده تا عبادتتان بر حق باشد.

إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

دستور درباره بندگى مخصوص خداست، او كه واحد و قهار است بايد اجازه عبادت بدهد بگويد: شفاعت بتها در درگاه او پذيرفته است ولى خدا فقط به عبادت خود فرمان داده است، راه صحيح هم اين است بايد عبادت و استمداد از كسى باشد كه رب العالمين است و بر همه چيز توانايى دارد، اما بيشتر

مردم به اين امر جاهلند.

41- يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ.

خواب اولى را اينطور تعبير كرده كه ساقى شاه خواهد شد و ديگرى به دار آويخته مى شود، مرغان از گوشت سرش مى خورند منظور از «رب» سرپرست و پادشاه است، گويند به دومى گفت كه شاه تو را مى كشد و به دار مى زند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 127

و مرغان از دماغت مى خورند، در صافى از تفسير قمى نقل كرده: خباز بعد از شنيدن تأويل يوسف گفت: دروغ مى گفتم من چيزى در خواب نديده ام، يوسف گفت تعبيرى كه مى خواهيد حتمى شده است برگشت ندارد. صاحب الميزان فرموده:

باين مطلب در آيه اشاره هست.

42- وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.

اينكه يوسف به آن كس مى گويد مرا در نزد شاه ياد كن و بگو آن جوان كنعانى بى گناه است نه شرك است و نه مخالف توكل، زيرا خدا اجازه فرموده كه شخص در اثبات بيگناهى خود و براى نجات خود چنين كارهايى بكند، ضمير «انساه» راجع است به «للذى» يعنى شيطان از ياد او برد كه پيش شاه او را ياد كند در نتيجه يوسف هفت سال در زندان ماند، اما اينكه بگوئيم ضمير «انساه و ربه» هر دو راجع به يوسف است يعنى شيطان خدا را از ياد يوسف برد در نتيجه او خدا را فراموش كرد و به بنده متوسل شد، اين مخالف نص صريح قرآن است كه مى گويد: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ.

در الميزان از در منثور از ابن

عباس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: اگر يوسف به آن مرد نمى گفت مرا پيش پادشاهت ياد كن در زندان نمى ماند ولى نجات را از غير خدا خواست «1».

در تفسير عياشى از يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: خدا به يوسف گفت: آيا تو را به پدرت محبوب نكردم؟ تو را در زيبايى بر مردم برترى ندادم؟ آيا كاروان را به سوى تو نراندم تا تو را از چاه نجات دادم؟ آيا

__________________________________________________

(1)

«قال: قال رسول اللَّه (ص) لو لم يقل يوسف الكلمة التي قال ما لبث فى السجن طول ما لبث حيث يبتغى الفرج من عند غير اللَّه تعالى»

. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 128

كيد زنان را از تو برنگرداندم؟ پس چه وادارت كرد ميلت را از من برگيرى يا مخلوقى را به جاى من بخوانى پس به سزاى گفته ات هفت سال در زندان بمان «1» اين روايات چنان كه گفته شد مخالف كتاب خداست بايد در سند آنها دقّت شود بعيد است كه امام صادق عليه السّلام چنان چيزى فرموده باشد.

__________________________________________________

(1) «قال: قال اللَّه يوسف ا لست الذى حببتك الى ابيك و فضلتك على الناس بالحسن؟ ا و لست الذى سقت اليك السيارة فانقذتك و اخرجتك من الجب؟ ا و لست الذى صرفت عنك كيد النسوة؟ فما حملك على ان ترفع رغبتك (ان ترفع رعيه- نسخه) او تدعو مخلوقا دونى؟ فالبث لما قلت فى السجن بضع سنين».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 129

[سوره يوسف (12): آيات 43 تا 57]

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي

رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (44) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (47)

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52)

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 130

43- پادشاه مصر گفت: من در خواب هفت گاو فربه مى بينم كه هفت

گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك مى بينم، اى بزرگان اگر تعبير رؤيا مى دانيد در رؤياى من حكم دهيد.

44- گفتند. اين خوابهاى آشفته و مختلف است و ما به تعبير چنين خوابها واقف نيستيم.

45- آن كس كه از آن دو تن نجات يافته بود و بعد از مدتى به خاطر آورد گفت: من به شما خبر مى دهم مرا بفرستيد.

46- يوسف اى راستگوى به ما نظرده درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آن را مى خورند و درباره هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك. شايد من با علم به آن پيش مردم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 131

برگردم تا آنها حقيقت را بدانند.

47- يوسف گفت: هفت سال طبق عادت خود بكاريد، هر چه درو كرديد جز اندكى كه مى خوريد در خوشه اش نگاه داريد.

48- آن گاه پس از آن سالها هفت سال سخت مى آيد كه آنچه از پيش براى آنها ذخيره كرده ايد جز آنچه انبار مى كنيد مى خورند.

49- عاقبت از پى آن سالها، مى آيد كه مردم در آن باران مى بينند و ميوه مى فشارند.

50- پادشاه گفت: يوسف را پيش من آوريد چون فرستاده پيش يوسف آمد، گفت: نزد پادشاه برو و بپرس مطلب آن زنان كه دستهاى خويش بريدند چه بود؟ خدايم به حيله آنها داناست.

51- پادشاه به زنان گفت قصه شما آن دم كه از يوسف كام خواستيد چه بود؟ گفتند: خدا منزه است ما درباره او بدى نمى دانيم، آن وقت زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد من او را به سوى خود خواندم او راستگو است.

52- يوسف گفت: رد فرستاده براى آن بود كه شاه بداند من به

عزيز در نهان خيانت نكرده ام خدا كيد خائنان را به انجام نمى رساند.

53- من خويش را مبرا نمى كنم كه نفس پيوسته به بدى فرمان مى دهد مگر آنكه خدايم بخواهد كه خداى من آمرزنده و مهربان است.

54- پادشاه گفت: وى را نزد من آوريد كه او را محرم خويش كنم و همين كه با او سخن گفت اظهار داشت: تو اكنون نزد ما محترم و امينى.

55- يوسف گفت: انبارهاى مصر را در اختيار من بگذار كه نگهدار و دانايم.

56- بدينسان يوسف را در آن سرزمين تمكن داديم كه در آن هر كجا خواهد مقام گيرد، رحمت خود به هر كه خواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم.

57- پاداش آخرت براى آنان كه ايمان آورده و تقوى كار هستند از اين بهتر است.

كلمه ها

بقرات: جمع بقره. آن به نظر طبرسى به معنى گاو ماده است و گاو نر را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 132

ثور گويند.

سمان: جمع سمين به معنى فربه است سمن به معنى روغن و چاقى است عجاف: عجف: لاغرى. اعجف: لاغر، مؤنث آن عجفاء، عجاف جمع عجفاء مى باشد (لاغرها).

خضر: (بر وزن قفل) جمع اخضر به معنى تر و سبز است خضرة: سبز بودن.

اخر: جمع آخر (بر وزن هاجر) به معنى «ديگر» اخر يعنى ديگران.

يابسات: يبس: خشكى. يابس: خشك «يابسات»: خشكها، آن جمع يابس است مثل ايام خاليات.

افتونى: فتوى: بيان حكم و جواب «افتونى» بيان مصداق كنيد براى من.

رؤيا: آنچه در خواب به بينند. خواب را نوم و منام گويند.

تعبرون: آن در اصل به معنى عبور دادن است تعبير خواب را از آن تعبير گفته اند كه آن عبور دادن خواب است به واقع و مصداق

خارجى آن.

اضغاث: ضغث (بفتح- ص): مخلوط كردن و به كسر آن به معنى دسته و مختلط است اضغاث: دسته هاى مختلط.

احلام: حلم (بر وزن عنق و قفل): چيزى كه در خواب ديده شود، در اقرب الموارد گويد: غالبا در خواب پريشان و قبيح به كار رود چنان كه رؤيا در خواب خوب أَضْغاثُ أَحْلامٍ يعنى خوابهاى پريشان مختلط.

تأويل: اول: برگشتن. تأويل: برگشت دادن، تأويل رؤيا: برگشت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 133

دادن آن به واقع و خارج يعنى بيان مصداق آن.

ادكر: آن در اصل «اذتكر» بود تاء افتعال بدال عوض شده و ذال در آن ادغام گرديده است «ادكر»: ياد آورد.

امة: امة را در آيه مدت معنى كرده اند، راغب آن را گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين گفته است.

صديق: صيغه مبالغه از صادق است «صديق»: بسيار راستگو.

دأبا: دأب: عادت و طريقه. «الدأب: العادة».

شداد: شديد: سخت؟ شداد: سختها.

عام: عام: سال. راغب گويد: عام مثل سنه است ليكن سنه بيشتر در سال سختى و قحطى به كار مى رود و سال فراوانى را سنه نگويند.

يغاث: غيث: باران. طبرسى گويد: بارانى كه در وقت حاجت آيد و آن از غوث به معنى نصرتى است كه در وقت شدت حاجت آيد «يغاث»:

باران داده مى شود.

يعصرون: عصر: فشردن. «يعصرون»: مى فشارند.

بال: حال، شان، كار. «البال: الحال».

خطبكن: خطب بر وزن عقل: امر عظيم كه در آن تخاطب و گفتگو بسيار مى شود ما خَطْبُكُنَّ: كار شما چيست؟

حصحص: حَصْحَصَ الْحَقُّ: حق آشكار شد، طبرسى از زجاج نقل كرده آن از حصه است يعنى حصه حق آشكار شد.

أستخلصه: يعنى خالص كنم او را و خالص باشد براى من و كار من.

مكين: مكين: داراى مكانت و منزلت

و مقام. آن از مكانت است «مكن مكانة: فهو مكين». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 134

يتبوأ: تبوء: منزل گرفتن كه به آن بر مى گردد «باء يبوء رجع» يا منزل گرفتن كه در آن قرار يابد.

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف عليه السّلام در اين آيات آمده است: يوسف در زندان بود كه پادشاه مصر در خواب ديد: هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را مى خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك در پيش او هويدا است، به درباريان خود گفت: من چند روز است كه چنين خوابى مى بينم، آنها گفتند: خوابهاى آشفته و آميخته است ما به تعبير چنين خوابها آشنا نيستيم. در اين بين ساقى شاه كه در زندان تعبير و دانايى يوسف را ديده بود، يوسف را به ياد آورد و گفت اجازه دهيد تعبير اين خواب از آن جوان كنعانى كه در زندان است بپرسم معبر توانايى است، سپس در زندان به ملاقات يوسف رفت و خواب پادشاه را نقل نمود.

يوسف عليه السّلام فرمود: تعبير اين خواب آنست كه شما در آينده هفت سال قحطى خواهيد داشت، اكنون بايد مدت هفت سال طبق معمول گندم بكاريد، ما زاد آن را در سنبل نگهداريد تا فاسد نشود، آنها را انبار كنيد، پس از هفت سال كه سالهاى قحطى شروع خواهد شد ذخيره هاى اين هفت سال را در آن هفت سال مصرف مى كنيد، پس از سالهاى قحطى دوباره سال فراوانى و باران شروع مى شود.

چون اين تأويل را پيش پادشاه گفتند پادشاه گفت: او را از زندان خارج كنيد و پيش من آوريد، فرستاده شاه پيش يوسف آمد ولى يوسف از زندان خارج نشد

و گفت: نزد پادشاهت برو و بگو اول از زنان كه در مجلس زليخا بودند قضيه مرا تحقيق كند، شاه زنان را حاضر كرد همه اقرار كردند كه يوسف تقصيرى ندارد، زليخا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 135

پيش شاه صريحا گفت كه يوسف گناهى ندارد و من او را به طرف خودم خواندم شاه پس از اين اقرار، گفت يوسف را بياوريد تا از خواص من باشد، چون يوسف وارد كاخ پادشاه شد، شاه گفت تو پيش من امين و محترمى، يوسف گفت: انبارهاى مصر را در اختيار من بگذار كه دانا و نگه دارم و از عهده اينكار بر مى آيم بدينسان يوسف در مصر صاحب اختيار شد، سبحان اللَّه انسانى كه به صورت برده در بازار مصر فروخته شد در اثر تقوى و ملاحظه رضاى حق به مقامى رسيد كه به فكر انسان نمى آمد.

43- وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

از لفظ «ارى» معلوم مى شود كه پادشاه مرتب آن خواب را مى ديده است، كلمه سَبْعَ سُنْبُلاتٍ يعنى: «ارى سبع سنبلات» منظور از ملاء اشراف و درباريان شاه است «افتونى» يعنى درباره خواب من بيان حكم كنيد كه اين خواب از چه چيز حكايت دارد.

44- قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ.

گفتند: آنچه تو ديده اى خوابهاى پريشان و مختلف است و آميخته هايى از خوابهاى آشفته است، ما به تعبير چنين خوابها دانا نيستيم بلكه فقط خوابهاى خوب را تعبير مى كنيم. منظورشان از اضغاث ظاهرا آنست كه اين خواب تو از كارهايى كه

ديده اى و فكرهايى كه كرده اى سرچشمه گرفته است و مجموعا خوابهاى آشفته هستند.

45- وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ.

آن همان غلام جوان بود كه يوسف در تأويل خوابش گفته بود: تو ساقى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 136

شاه خواهى بود و بعد از مدتى كه خواب شاه مطرح شد يوسف را ياد كرد و گفت مرا پيش او بفرستيد «منهما» راجع است به «فتيان».

46- يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ.

اين سؤال آن جوان است از يوسف عليه السّلام، عين خواب شاه را نقل كرده و نگفته كه اين خواب است ولى معهود ما بين او و يوسف خدا بوده است، از لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ معلوم مى شود كه درباريان در انتظار تعبير آن خواب بوده اند، لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ يعنى تا تعبير خواب را بدانند و از حيرت بيرون آيند صديق بودن يوسف را قهرا در اثر تحقق تأويل خواب قبلى دانسته است كه او و رفيقش در زندان ديده بودند.

47- قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ.

گندم اگر در سنبلش بماند سالها هم چنان سالم مى ماند بر خلاف آنكه در سنبل نباشد لذا فرمود آنچه درو كرديد در سنبلش بگذاريد مگر مقدار كمى كه در آن سالها خواهيد خورد گويند: «تزرعون» انشاء است به صورت خبر، يعنى: «ازرعوا».

48- ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ.

منظور از سبع شداد سالهاى قحطى است، در «ياكلن» نسبت اكل و

خوردن به سالها داده شده است با آنكه خورنده انسانهاست، در اين بيان يك تمثيل لطيف است گويى سالهاى قحط مانند درنده اى به اهل مصر حمله خواهد كرد و آنها انبارهاى گندم را در اختيار او خواهند گذاشت تا آنها را بخورد و اهالى از شر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 137

آن آسوده شوند. به هر حال منظور آن كه در هفت سال قحطى، ذخيره هفت سال قبلى را مى خوريد مگر كمى كه نگاه خواهيد داشت براى بذر و نحو آن.

49- ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ اين قسمت را يوسف اضافه فرموده و از خواب پادشاه مصر نيست. «يغاث» اگر از غوث باشد يعنى مردم يارى كرده مى شوند و اگر از غيث باشد يعنى باران داده مى شوند «يعصرون» يعنى مى فشارند چيزهايى را كه فشردن لازم دارد امثال انگور براى شيره و زيتون و كنجد براى بيرون آوردن روغن.

به هر حال منظور آن است كه: پس از سالهاى قحطى سال فراوانى خواهد آمد كه مردم باران به بينند و نوشيدنيها بدست آورند.

50- وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ.

قضيه زليخا و يوسف و مجلس زنان و بريدن دستها به جاى ميوه براى شاه معلوم گشته بود خواه عزيز همان شاه باشد و يا يكى از درباريان شاه. يوسف اگر همانطور از زندان خارج مى شد در قلب شاه نسبت به يوسف تهمتى مى ماند و فكر مى كرد كه او بزليخا خيانت كرده است يوسف از زندان خارج نشد و خواست شاه، قضيه را تحقيق كند

و هيچگونه ابهامى در كار او نماند، لذا به فرستاده فرمود: پيش پادشاه برو و بگو تحقيق كند كه كار آن مجلس و دست بريدن زنان چه چيز بوده است با آنكه خدا به حيله آنها آگاه است، با جمله اخير اثبات كرده كه آنها بر من حيله كرده اند و من پاكم، گويا از كثرت ادب جريان زن عزيز را ذكر نكرده با آنكه منظور اصليش روشن شدن قضيه او بود.

51- قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 138

راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ از آيه معلوم مى شود كه زنان در آن مجلس و يا بعد از آن مجلس يوسف را به سوى خود خوانده اند چنان كه در ذيل آيه 33 از امام سجاد عليه السّلام نقل شد، به دنبال بازجويى پادشاه، زنان گفتند: ما بدى از يوسف نديده ايم، زن عزيز در آن مجلس به سخن درآمد و اقرار كرد كه يوسف بيگناه است و راستگو و من از او كام مى خواستم. لحن آيه نشان مى دهد كه در آن درباريان اعم از زن و مرد، غيرت و ناموس مفهومى نداشته است. به هر حال با اقرار زن عزيز برائت يوسف به طور كامل ثابت شد و براى پادشاه و عزيز، ابهامى در برائت يوسف باقى نماند.

52- ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ.

اين تتمه سخن يوسف عليه السّلام است چنان كه سياق آيه دلالت مى كند و طبرسى و ديگران اختيار كرده اند «ذلك» اشاره است به ردّ فرستاده

پادشاه كه فرمود:

ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ و در آن «قال» مقدر است يعنى: يوسف گفت اينكه فرستاده شاه را برگرداندم براى آنست كه شاه بداند كه من به عزيز در پنهانى خيانت نكرده و زن او را به سوى خود نخوانده ام و نيز بداند كه خدا كيد خائنان را هدايت نمى كند و آنها بالاخره رسوا مى شوند همانطور كه زن عزيز شد. ممكن است گفته شود: كلام يوسف در اينجا به كلام پادشاه متصل شده مانند وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ نمل/ 36، اگر ضمير «لم اخنه» به ملك برگردد مراد از عزيز همان پادشاه است، به نظر بعضى اين آيه تتمه سخن زليخا است و آن خلاف ظاهر است.

53- وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 139

رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ

.تتمه سخن يوسف است و مى خواهد بگويد كه من در اثر رحمت خدا و لطف او خودم را حفظ كردم و به گناه دست نزدم چون در لَمْ أَخُنْهُ نوعى استقلال به نظر مى آيد و چون او از مخلصين بود لذا اين كلام را گفته است.

يعنى من نفس خود را تبرئه نمى كنم كه نفس به كار بد بسيار وادار كننده است مگر در صورت لطف خداى من. تكرار «ربى» حاكى از آنست كه مورد رحمت او هستم، لفظ غفور راجع به جبران نقيصه است يعنى غفران خدا نقص نفس مرا جبران كرده است اينكه گفته اند: آن كلام زن عزيز است درست نيست او معرفت گفتن اين كلام را ندارد.

54- وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ.

در

آيه 50 گفته بود كه او را پيش من آوريد ولى ايندفعه پس از شهادت زنان و زن عزيز مى گويد: بياوريد تا او را از خواص خود گردانم و چون يوسف آمد و با او سخن گفت: شاه گفت: تو امروز در پيش ما امين مطلق و داراى مقامى هستى چون اين سخن حكايت از پيشنهاد كار مى كرد يوسف فرمود:

55- قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.

به نظر مى آيد منظور از خزائن انبارهاى مصر است كه بنا بود در اثر تعبير خواب يوسف عليه السّلام ما زاد گندم هفت ساله در آنها ذخيره شود و منظور از «الارض» ارض مصر است. در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده:

يوسف شروع كرد به جمع آورى طعام، در هفت سال فراوانى گندم را در انبارها ذخيره كرد و چون سالهاى قحطى شروع شد فروختن آنها را آغاز كرد ... جمله إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ استدلال است به درخواست خودش و فرمود كه من نگهدارنده ام تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 140

از اينكه به اموال خيانتى پيش آيد و يا از بين برود و در كارم دانا هستم.

56- وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در وقت وارد شدن يوسف به خانه عزيز نيز آمده است «كذلك» اشاره است به ما وقع گذشته، يَتَبَوَّأُ ... حاكى از بسط قدرت و وسعت اختيارات يوسف است، اينكه فرموده: نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ مشيت و اراده خدا به كسانى تعلّق مى گيرد كه در آن فكر باشند و خود را با نيت خوب و عمل نيك آماده

رحمت حق كنند، مشيت خدا به دانشمند بودن آن كس تعلّق مى گيرد كه خود را در اختيار استاد قرار بدهد، از آن طرف خدا بر خود لازم كرده كه پاداش نيكوكاران را ضايع نگرداند، دو جمله: «نصيب- لا نضيع» استدلال است بر توفيق و پاداش يوسف، يعنى او روى دو قانون مشيت خدا و اينكه اجر نيكوكاران محفوظ است، مورد رحمت واقع گرديد.

57- وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

مقايسه اى است ما بين پاداش دنيا و آخرت يعنى پاداشى كه اهل ايمان و پاكان در آخرت دريافت مى دارند از پاداش دنيا بهتر است. اشاره است به اين كه خدا به يوسف در آخرت بهتر از پاداش دنيا خواهد داد.

نكته ها

خواب و حكايت از خارج:

از خوابى كه يوسف عليه السّلام ديد و از خوابى كه آن دو جوان زندانى ديدند و خوابى كه پادشاه مصر ديد، به خوبى روشن مى شود كه خواب از آينده و از كارهايى كه خواهد شد حكايت مى كند و از آنها خبر مى دهد. در اينجا چند مطلب هست اول آنكه:

ظرف خواب و ظرف خارج با هم يك نوع تناسب و هماهنگى دارند، مثلا پدر و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 141

مادر و برادران يوسف در عالم خواب به صورت خورشيد و ماه و ستارگان مجسم مى شوند، و حكومت او به شكل خضوع كردن آنها، يا هفت سال فراوانى به صورت هفت سنبل سبز و هفت سال قحطى به صورت هفت سنبل خشك وانگهى انبارهاى پر از گندم به شكل هفت گاو چاق و مردم گرسنه به شكل گاوهاى لاغر اينها نشان مى دهد كه روشن بينان مى توانند از آن تناسب، عالم

خارج را بفهمند.

دوم: بعضى از خوابهاى كابوس هستند مانند خوابهايى كه در اثر پرخورى و امتلاء معده ديده مى شوند يا خوابهايى كه شخص در بيدارى درباره آنها فكر كرده و به نظر آورده است و يا تصادفات و كارهايى كه در روز ديده است، اينگونه خوابها كه كابوس و خوابهاى پريشانند، حكايت از آينده ندارند و نمى شود روى آنها تكيه كرد اما خوابهايى كه جدا از اينهاست از آينده خبر مى دهند و گوشه اى از شاخه نبوت و پيامبرى هستند، مرحوم حاجى نورى كتابى در چند جلد بنام دار السلام در زمينه خواب و خواب ديدن نوشته و نمونه هاى بسيارى از خوابها كه حكايت از آينده كرده اند آورده است. خوابهايى كه انسانها ديده اند و از آينده خبر داده اند فوق حد و حصر است، كابوسها خوابهاى شيطانى و از خلاقيت مغز آدمى است ولى خوابهاى صحيح خواب رحمانى و از جانب خدا و ملائكه است.

در كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

الرؤيا على ثلاثة وجوه بشارة من اللَّه للمؤمن. و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام»

(بنقل از تفسير صافى) ناگفته نماند: خوابهايى را كه در قرآن كريم ذكر شده در ذيل آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ ... اسراء/ 60 در بخش نكته ها نقل كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 142

[سوره يوسف (12): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61) وَ

قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (64) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 143

58- برادران يوسف به مصر آمدند و بر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.

59- و چون آنها را به اطعامشان آماده كرد گفت: برادرى كه از پدر خويش داريد پيش من آوريد مگر نمى بينيد كه من پيمانه را تمام مى دهم و بهترين پذيرايى كنندگانم؟

60- اگر او را پيش من نياريد نزد من پيمانه نداريد و محترم نمى شويد.

61- گفتند: او را از پدرش خواهيم خواست و اين كار را خواهيم كرد.

62- و به غلامان خود گفت: پولشان را در بارهايشان بگذاريد شايد پس از برگشتن پيش كسان خود آن را بشناسند و شايد بازهم بيايند.

63- همين كه پيش پدر باز گشتند گفتند: اى پدر پيمانه از ما منع شده برادرمان را با ما بفرست كه پيمانه بگيريم و او را حفاظت مى كنيم.

64- يعقوب گفت: آيا درباره او بر شما مطمئن باشم بدان صورت كه از پيش درباره برادرش

مطمئن شدم خدا بهترين حافظ و ارحم الراحمين است.

65- و چون متاع خود باز كردند سرمايه شان را ديدند كه به آنها برگشته است گفتند: اى پدر غير از اين چه مى خواهيم اين سرمايه ماست كه برگشته (با آن به خريد مجدد مى رويم) به خانواده خود طعام مى خريم، يك بار شتر اضافه مى كنيم كه آن كيل آسانى است.

66- يعقوب گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر آنكه سوگند اكيد ياد كنيد كه او را برگردانيد چون سوگند اكيد ياد كردند گفت: خدا بر آنچه مى گوئيم گواه است.

كلمه ها

جهزهم: جهاز: شى ء آماده شده. تجهيز: آماده كردن جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ آنها را با متاعشان آماده كرد. طبرسى فرموده: «جهاز البيت:

متاعه». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 144

اوفى: وفا: تمام كردن، همچنين است ايفاء. أُوفِي الْكَيْلَ: تمام مى كنم پيمانه را و آن را كم نمى كنم.

كيل: پيمانه و پيمانه كردن. منظور از كيل در آيات طعام پيمانه شده است اگر گوئيم: «كلته الطعام» يعنى طعام را با پيمانه به او دادم و اگر گوئيم: «اكتلت عليه» يعنى از او كيل گرفتم «نكتل»: كيل مى گيريم.

منزلين: نازل كنندگان خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ: بهترين پذيرايى كنندگان.

نراود: رود: خواستن و طلب كردن. سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ: به زودى مى خواهيم او را از پدرش. در گذشته گفتيم تكرار و ادامه در آن ملحوظ است.

فتيان: فتى: غلام جوان. جمع آن فتيان است.

بضاعتهم: بضاعت: سرمايه (يوسف/ 19) منظور از آن در آيه قيمت جنسى است كه از يوسف مى خريدند.

رحال: رحل: ظرف، مانند خورجين و انبان، جمع آن رحال است منظور از آن در آيه ظرفهايى است كه در آن گندم حمل مى كردند، در آيه 76 به جاى، اوعيه آمده است

كه به معنى ظرفهاست.

نمير: ميره: طعام. «مار عياله: اتاهم بميرة»- نَمِيرُ أَهْلَنا يعنى به خانواده خود طعام مى آوريم. در مجمع فرموده: ميره طعامهايى است كه از شهرى به شهرى حمل مى شود.

بعير: بعير به معنى مطلق شتر است اعم از نر و ماده چنان كه جمل شتر نر و ناقه شتر ماده است. ظاهرا «ابل» نيز مانند بعير است.

موثق: وثوق، ثقه: اعتماد. وثاقه: محكم و ثابت شدن. «موثق» و و ميثاق: پيمان اكيد و پيمان اطمينان آور. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 145

لتأتننى: يعنى حتما مى آوريد او را به من. آن در اصل «لتأتوننى» است.

وكيل: شاهد و حافظ.

شرحها

در اين آيات آمدن برادران به مصر براى بردن طعام و شناختن يوسف آنها را، نقل شده است. خلاصه آن چنين است: چون سالهاى قحطى در مصر و اطراف آن شروع شد، يوسف كه انبارها را پر كرده بود فروختن طعام را آغاز كرد، برادران قحط زده يوسف براى خريدن طعام از كنعان به مصر آمدند و بر محضر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولى آنها يوسف را نشناختند و احتمال هم نمى دادند كه يوسف چاه انداخته شده به آن مقام برسد (خدا مى داند كه يوسف با ديدن آنها چه طوفانى در دلش به وجود آمد اما ايمان و تقوى نفس او را مهار كرده بود) يوسف خود را بآنها معرفى نكرد و چون بارهايشان را آماده كرد گفت: وقت آمدن برادر پدرى خود را پيش من آوريد، نمى بينيد كه من طعام را كامل مى دهم و از واردان خوب پذيرايى مى كنم؟.

اگر وقت آمدن برادرتان را نياوريد نه به شما گندم مى فروشم و نه احترام مى كنم، گفتند:

حتما او را از پدرش خواهيم خواست و اين كار را خواهيم كرد، آن گاه يوسف به غلامان خود گفت: پولى كه براى گندم از آنها گرفته ايد در ظرفهايشان بگذاريد شايد پس از برگشتن، اين كار سبب تشويق آنها باشد و برگردند، آنها پس از برگشتن به پدرشان گفتند: بار ديگر وزير مصرى به ما طعام نخواهد فروخت مگر آنكه برادرمان را با ما بفرستى در آن صورت يك بار شتر نيز زياد طعام خواهيم آورد. يعقوب عليه السّلام گفت: آيا درباره بنيامين به شما اعتماد كنم همان اعتمادى كه درباره برادرش يوسف كردم!؟! تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 146

پس از اين گفتگو چون بارها را باز كردند قيمت گندمها را در ميان انبانها پيدا كردند گفتند: پدرجان ديگر چه مى خواهيم اين شاهد صدق وزير است كه قيمت ها را نيز بر گردانده است يعقوب گفت: برادرتان را هرگز با شما نخواهم فرستاد مگر آنكه پيمان محكم خدايى به بنديد كه او را به من برگردانيد مگر آنكه بلاى آسمانى پيش بيايد آنها پيمان بستند، يعقوب گفت: خدا بر اين پيمان شاهد است.

58- وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ.

گويند چون قحطى شروع شد يعقوب به فرزندان خود فرمود شنيده ام در مصر طعام مى فروشند و فروشنده مرد شايسته اى است، برويد انشاء اللَّه او به شما خوبى مى كند. مى شود گفت فاصله انداخته شدن يوسف به چاه تا آن روز بيشتر از بيست سال بود، يوسف هفت سال در زندان مانده بود، هفت سال بعد از خارج شدن گندم جمع كرده بود و قبلا نيز اقلا هفت سال در خانه عزيز مانده و جوان

شده بود، به هر حال يوسف آنها را شناخت در حالى كه آنها يوسف را نمى شناختند.

59- وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ.

يوسف اگر بدون مقدمه مى گفت: برادرتان را نيز بياوريد آنها توهم مى كردند كه اين از كجا مى داند ما برادر داريم، پس قهرا يوسف با آنها گفتگو كرده و آنها گفته اند يازده برادريم يكى پيش پدرمان مانده است، آن گاه يوسف وانمود كرده كه به ديدن او علاقه مند است حتما بايد او را بياورند و گرنه به آنها گندم نخواهد فروخت. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 147

60- فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ.

تهديد كرد كه اگر او را نياوريد طعام به شما نخواهم فروخت و مقرب نخواهيد بود و به حضور من بار نخواهيد يافت، منظور از كيل طعام پيمانه شده است. عياشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل مى كند: يوسف به آنها گفت: شنيده ام دو برادر پدرى هم داريد، گفتند آرى. بزرگتر آن دو را گرگ خورد و كوچكتر پيش پدرمان است كه به او علاقه مند است و از خودش كنار نمى كند يوسف گفت: من دوست دارم كه او را نيز با خود بياوريد.

61- قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ.

يعنى او را از پدرش مكرر مى خواهيم كه با ما بفرستد و ما به گفته تو عمل خواهيم كرد، ظاهرا جمله اخير تأكيد صدر آيه است، گرچه آمدن بنيامين سبب كثرت حزن يعقوب مى شد ولى چاره اى جز از آن نبود و رحمت بعدى در آن بود.

62- وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها

إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

از آيه كاملا روشن است كه يوسف عليه السّلام مى خواسته آنها را تشويق كند تا برگردند و برادرشان را نيز بياورند، منظور از بضاعت متاعى است كه در مقابل گندم پرداخته بودند و مراد از رحال انبانها و خورجين هايى است كه در آنها طعام حمل مى كردند.

63- فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

اين گزارش وضع مصر است به محضر يعقوب عليه السّلام كه ايندفعه طعام آورديم ولى بار ديگر از آوردن طعام ممنوعيم مگر آنكه بنيامين را با خود ببريم، آن گاه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 148

گفتند: او را با ما بفرست تا با بردن او طعام بخريم و سپس با دو تاكيد گفتند:

كه او را حفظ خواهيم كرد.

64- قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

يعنى اطمينان من به شما درباره بنيامين مانند اطمينان من است درباره يوسف كه فائده اى نداشت و در آنجا نيز گفتيد: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ولى در عوض پيراهن خونين او را براى من آورديد، آن وقت فرموده: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً خدا بهتر حافظ است نه شما، بايد به خدا اطمينان كنم نه به شما كه او ارحم الراحمين است، به من ضعيف رحم مى كند و فرزندم را مصون مى دارد «حافظا» تميز است از «خير» يعنى: خدا در نگهدارى از شما بهتر است.

65- وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ.

تهديد يوسف در

نفروختن طعام به قدرى كوبنده بوده كه پيش از باز كردن بارها اول به پدرشان آن را بازگو كرده اند، حق هم داشتند زيرا در آن قحطى اگر مصر به آنها طعام نمى فروخت بيچاره مى شدند چنان كه بار سوم كه پيش يوسف باز گشتند گفتند: مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ جمله «ما نبغى» براى آماده كردن يعقوب است تا با رفتن بنيامين موافقت كند يعنى پدرجان چه مى خواهيم بهتر از اين كه هم طعام آورديم و هم قيمتى كه پرداخته بوديم به ما پس داده است.

وَ نَمِيرُ أَهْلَنا عطف است به رُدَّتْ إِلَيْنا كه تقديرش چنين است: «هذه بضاعتنا ردت الينا فنستظهر بها و نمير اهلنا ...» يعنى اين سرمايه ماست كه به ما برگردانده شده با آن به خريدن مجدد كمك مى گيريم و براى خانواده خود تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 149

طعام مى آوريم، برادرمان را نيز حفظ مى كنيم و يك بار شتر طعام زياد مى خريم كه براى هر نفر يك بار شتر مى فروشند ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ يك بار شتر براى عزيز سهل و آسان است به قولى «يسير» به معنى قليل است يعنى اينكه آورده ايم كم است، بنيامين را بفرست تا يك بار شتر اضافه شود.

66- قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ.

از قرار معلوم استدلال پسران، آن حضرت را قانع كرده است لذا با اكراه و تشويش خاطر به رفتن بنيامين حاضر شده ولى از آنها خواسته كه پيمان اكيد بدهند و سوگند محكم بخورند كه بنيامين را صحيح و سالم برگردانند، جمله إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ استثناء

است يعنى مگر اينكه بلائى شما را احاطه كند و قدرت از دستتان برود و نتوانيد او را بياوريد و چون آنها پيمان اكيد و اطمينان آوردند يعقوب گفت: خدا بر آنچه گفتم و گفتيد شاهد است و در صورت تخلف شما را كيفر خواهد داد، يا اينكه: خدا بر آنچه مى گوئيم كار ساز است اوست كه مى تواند اسباب را فراهم كند تا شما فرزندم را سلامت برگردانيد و در تخلف از شما انتقام كشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 150

[سوره يوسف (12): آيات 67 تا 83]

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68) وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71)

قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73) قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ

الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80) ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81)

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 151

67- يعقوب گفت: اى پسران من از يك دروازه به شهر وارد نشويد و از دروازه هاى مختلف داخل شويد، من با اين گفته، شما را از خدا بى نياز نمى كنم، فرمان خاص خداست، بر او اعتماد كردم، اعتمادكنندگان به او اعتماد نمايند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 152

68- چون از محلى كه پدرشان گفته بود داخل شدند آن گونه داخل شدن آنها را به هيچ وجه از خدا بى نياز نمى كرد مگر اينكه آن گفته آرامشى بر يعقوب بخشيد او به آنچه ما تعليم داده ايم

داناست ولى بيشتر مردم نمى دانند.

69- وقتى كه بر يوسف داخل شدند برادرش را بنزد خود كشيد و گفت: من برادر تو هستم در مقابل آنچه مى كرده اند محزون مباش.

70- چون آنها را با متاعشان آماده كرد، پيمانه را در انبان برادرش گذاشت آن گاه اعلام- گرى ندا كرد كه: اى كاروان شما دزدان هستيد.

71- به اعلام كننده رو كرده و گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟

72- گفتند: پيمانه پادشاه را گم كرده ايم هر كه آن را بياورد يك بار شتر براى اوست و من به آن ضامنم.

73- گفتند: به خدا قسم دانسته ايد كه ما نيامده ايم تا در مصر افساد كنيم و ما دزد نبوده ايم.

74- گفتند: اگر معلوم شود كه دروغگوئيد سزايش چيست؟

75- گفتند: سزاى آن كسى است كه سقايه در بر او پيدا شده است، خودش سزاى سرقت است دزدان را چنين سزا مى دهيم.

76- يوسف اول شروع كرد به ظروف برادرانش آن گاه سقايه را از انبان برادرش خارج كرد، اين چنين به يوسف تدبير آموختيم، او را نمى رسيد كه برادرش را در قانون پادشاه بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، آنكه را بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم و بالاى هر دانا دانايى هست.

77- گفتند: اگر اين دزدى كرده برادرش نيز پيشتر دزدى كرده بود، يوسف اين سخن را در ضمير خود پنهان كرد و به آنها چيزى نگفت و گفت شما موقعيت بدى داريد خدا به آنچه وصف مى كنيد داناست.

78- گفتند: اى عزيز او را پدر پير و محترمى است يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را نيكوكار مى بينيم.

79- گفت: پناه بر خدا كه بگيريم مگر آن كس را كه متاع خود را

پيش او يافته و گرنه ستمكاريم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 153

80- وقتى كه از يوسف مأيوس شدند نجواكنان خود را از مردم كنار كشيدند، بزرگشان گفت: آيا نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان اكيد گرفته است و از پيش چه تقصيرى درباره يوسف كرده ايد، من از اينجا خارج نمى شوم مگر آنكه پدرم اذن دهد يا خدا حكمى بكند كه او بهترين داورانست.

81- برگرديد به سوى پدرتان و بگوئيد: پدر فرزندت سرقت كرد، ما فقط به آنچه مى دانستيم شهادت داديم و ما به غيب دانا و حافظ نبوده ايم.

82- بپرس از شهرى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در آن آمديم، ما راستگويانيم.

83- گفت: نه ضميرتان كار خطرناكى را بر شما خوب وانمود كرده است، صبر بى شكايت بهتر است، شايد خدا همه را به من برگرداند كه او دانا و حكيم است.

كلمه ها

يا بنى: يعنى اى پسران من. اصل آن بنوى بود، چون حالت نصب آن با ياء آيد ياء آن در ياء متكلم ادغام شده است.

تبتئس: بؤس حزن و اندوه ابتئاس: محزون شدن و جلب حزن «لا تبتئس» محزون مباش.

سقايه: سقى: آب دادن. سقايه: ظرفى كه با آن آب مى دهند مراد از آن در آيه پيمانه است، گويى مشربه را پيمانه كرده بودند، چنان كه در آيه 72 صواع آمده است و به معنى پيمانه مى باشد.

مؤذن: اعلام كننده. اذان و تأذين: اعلام كردن أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ: اعلام كننده اى اعلام كرد، علم يكى از معانى اذن است، اذان از آن مى باشد.

العير: عير: كاروان. طبرسى فرموده: در اصل كاروانى است كه از خرها تشكيل مى شود، سپس به هر قافله عير گفته اند. به نظر راغب تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 154

آن اسم مردان و شتران است.

تفقدون: فقد: گم شدن و گم كردن. آن از عدم اخص است كه پيوسته بعد از وجود باشد ما ذا تَفْقِدُونَ: چه چيز گم كرده ايد.

حمل: (بكسر- ح): بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و آنچه در باطن حمل مى شود مانند فرزند در شكم، آب در ابر، حمل بفتح اول گويند.

زعيم: زعم: قول باطل و دروغ. زعيم: عهده دار و ضامن. رئيس را نيز زعيم گويند. راغب گويد: علّت اين تسميه آنست كه در نظر مردم سخن ضامن و رئيس محتمل الكذب است.

اوعيتهم: وعاء: ظرف، جمع آن اوعيه است. وعى به معنى حفظ است، كه متاع در ظرف حفظ مى شود.

كدنا: كيد: حيله و تدبير. كِدْنا لِيُوسُفَ تدبير كرديم و تدبير آموختيم براى يوسف.

شيخا: پير. گويند از چهل سالگى، به قولى از پنجاه به قولى از پنجاه و يك تا آخر عمر و به قولى تا هشتاد سالگى است.

معاذ اللَّه: عوذ: پناه بردن. معاذ مصدر ميمى است، نصب آن براى مفعول مطلق بودن است يعنى: «اعوذ باللَّه معاذا».

استيئسوا: يأس: نوميدى. همچنين است استيئاس. «استيئسوا»: يعنى نوميد شدند.

خلصوا: خلوص: صاف و بى خلط شدن «خلصوا»: از ديگران جدا شدند.

نجيا: نجوى راز و راز گفتن. «نجى»: نجوى كننده. واحد و جمع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 155

در آن يكسان.

موثق: پيمان اكيد و سوگند اطمينان آور. به آيه 66 رجوع شود.

فرطتم: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى و تقصير بيشتر «فرطتم»: كوتاهى و تقصير كرديد.

لن ابرح: برح كنار شدن. «برح الرجل براحا: تنحى عن موضعه» لفظ «لن» براى نفى ابد است «لن ابرح» هرگز كنار نمى شوم، چون

نفى با نفى مفيد اثبات مى باشد.

قرية: شهر. قرء و قرى در اصل به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه مردم را در خود جمع كرده است در قاموس آمده:

«القرية: المصر الجامع» به شهر كوچك و روستا نيز اطلاق مى شود.

سولت: تسويل: خوب وانمود كردن و آسان كردن (رجوع به آيه 18)

شرحها

در تعقيب ماجراى پرمايه يوسف عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: يعقوب پس از آنكه اجازه داد، بنيامين را با خود ببرند فرمود: پسرانم وقت ورود به شهر از يك دروازه وارد نشويد و از دروازه هاى متعدد وارد شويد، اين براى آن بود كه از چشم بد در امان باشند البته با اذن خدا. چون به مصر آمدند يوسف بنيامين را پيش خود كشيد و به او گفت: من برادر تو هستم، آنچه اينان مى كنند از آن محزون مباش. آن گاه كه بارهاى آنها را آماده كرد و پيمانه گندم را در بار برادرش بنيامين گذاشت وقت حركت كاروان، غلامان يوسف ديدند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 156

پيمانه نيست، فكر كردند اهل كاروان آن را دزديده است، لذا يك نفر از آنها فرياد كشيد: اى اهل كاروان شما دزد هستيد.

به دنبال اين ندا، برادران يوسف گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟ منادى گفت: پيمانه پادشاه را گم كرده ايم هر كه آن را بياورد يك بار شتر گندم پاداش خواهد گرفت. گفتند: به خدا ما براى فساد به اينجا نيامده ايم و ما از اول دزد نبوده ايم.

منادى گفت: اگر بعد از تحقيق معلوم شد كه دزدى كرده ايد با شما چه معامله كنيم؟ گفتند: در قانون ما خود دزد را به جاى سرقت بازداشت

مى كنند و مى گيرند اگر ثابت شود كه از ما دزدى كرده است او را بگيريد.

پس از اين گفتگو يوسف اول بارهاى برادرانش كاوش كرد سپس پيمانه را از بار برادرش بيرون آورد، اين تدبير را خدا به او آموخته بود زيرا در قانون مملكت مصر نمى توانست برادرش را بگيرد، آنها چون اين بديدند گفتند: اگر اين دزدى كرده است برادرش نيز پيش از اين دزدى كرده بود، يوسف از اين نسبت ناراحت شد ولى عكس العمل نشان نداد.

آن گاه گفتند: اى عزيز او پدر پير و محترمى دارد يكى از ما را به عوض او بگير كه آدم نيكوكارى هستى؟ يوسف گفت: پناه بر خدا كه آدم بى گناه را به جاى گناهكار بگيريم و از ستمكاران باشيم.

آنها چون از قبول يوسف مأيوس شدند نجوى كنان از ديگران كنار كشيدند برادر بزرگشان گفت: آيا نمى دانيد كه پدرمان از ما عهد اكيد گرفته است تا بنيامين را برگردانيم، آيا به ياد نداريد كه قبلا درباره يوسف چه اشتباهى كرده ايم؟

من از اين محل خارج نخواهم شد مگر آنكه پدرم اجازه دهد شما پيش پدر برگرديد و بگوئيد: پدر جان پسرت دزدى كرد، او را گرفتند ما قول داده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 157

بوديم ولى عالم به غيب نبوديم اگر از ما باور ندارى از اهالى شهر و از كاروانى كه در آن باز گشته ايم بپرس. كاروان به كنعان آمد، يعقوب پس از شنيدن توضيح فرزندانش گفت: كار بزرگى را ضميرتان خوب وانمود كرده است، صبر بهتر است اميد است كه خدا هر دو را به من باز گرداند كه او دانا و حكيم است.

67- وَ قالَ يا بَنِيَّ

لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ.

معلوم مى شود كه آنها جوانان خوش قد و قواره و داراى تناسب اندام بوده اند و يعقوب از چشم بد بر آنها ترسيده و فرموده است كه از دروازه هاى متعدد وارد شويد تا شما را يك جا نبينند، و چون در اين سخن يك نوع استقلال و توجه به اسباب بدون در نظر گرفتن مشيت خداوند به نظر مى رسيد لذا اضافه كرد من با اين سخن شما را از خدا بى نياز نمى كنم، فرمان تأثير اسباب خاص خداست، من بر او اعتماد دارم و همه اعتماد كنندگان به او اعتماد كنند. جمله اخير نتيجه إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ است يعنى حالا كه دستور و فرمان تأثير اسباب دست خداست پس بايد به او اعتماد كرد و از او خواست.

68- وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از «حيث» مكانها و دروازه هاى متعدد است، فاعل «ما كان» كلمه دخول است كه از «دخلوا» فهميده مى شود «الا حاجة» تقديرش «الا كان قوله حاجة فى نفس يعقوب» على هذا منظور از حاجت دفع اضطراب قلب از يعقوب است، يعنى: آن گونه داخل شدن آنها را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كرد، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 158

مگر آنكه سخن يعقوب براى آرامش قلب بود كه به آن رسيد و حاجت خود را با آن گفته برآورده

نمود.

در جوامع الجامع گفته: «الا» به معنى «لكن» و استثناء منقطع است، به نظر بعضى مراد از حاجت باز آمدن يوسف و بنيامين بود و فاعل «قضاها» اللَّه است، اين به نظر من بسيار بعيد است در اين آيه و آيه قبل سخن از باز آمدن آن دو نيست، جمله وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ ... استدلال است به صدر آيه كه يعقوب مى دانست اسباب بدون مشيت خدا تأثيرى ندارند لِما عَلَّمْناهُ مفعول «علم» است و مى شود لام آن براى تعليل باشد يعنى يعقوب عالم به اين كارها بود به علّت تعليم خدا اما بسيارى از مردم نمى دانند و فكر مى كنند كه يعقوب نظرش تأثير آن اسباب بدون اراده خدا بود.

69- وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

لفظ آوى إِلَيْهِ يعنى او را به طرف خود كشيد و در كنار خود جاى داد، جمله قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ ... نشان مى دهد اولا قبول اين سخن براى بنيامين كه عزيز برادر او است مشكل بود لذا با چند تأكيد فرموده: إِنِّي أَنَا أَخُوكَ يعنى شكى در اين نداشته باش كه من برادر تو هستم ثانيا معلوم مى شود كه اين مطلب را در غياب برادران اظهار داشته است نه در حضور آنها، فاعل «كانوا- يعملون» اخوه است يعنى آنچه در گذشته برادرانمان از توهين و شتم و حسد درباره من و تو مى كردند محزونت نكند، از جمله: لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا كه در آيه هشتم گذشت روشن مى شود كه يوسف و برادرش هر دو مورد حسد و توهين و بى مهرى برادران بوده اند گويند ممكن است

فاعل هر دو فعل «غلمان» باشد يعنى آنچه غلامان من مى كردند محزونت نكند كه آن تدبيرى است براى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 159

نگهداشتن تو در نزد من، اما اين درست نيست زيرا در آن وقت هنوز غلامهاى يوسف كارى نكرده بودند.

70- فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ.

از آيه كاملا روشن است كه پيمانه را يوسف در بار برادرش گذاشته است ولى يوسف به آنها نگفته است كه شما دزد هستيد تا بگوئيم يوسف چرا دروغ گفته و يا اين دروغ از روى مصلحت بوده است، قرينه حال دلالت مى كند كه غلامان يوسف ديده اند پيمانه مفقود شده و اطمينان پيدا كرده اند كه اهل كاروان آن را دزديده اند چون كسى ديگرى در آنجا نبوده است لذا يكى از آنها فرياد كشيده كه پيمانه را شما دزديده ايد، معلوم مى شود كه پيمانه قيمتى بوده است، غلام از فقدان آن ترسيده و گفته است هر كه آن را بياورد يك بار شتر گندم جايزه دارد.

71- قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ.

واو در وَ أَقْبَلُوا براى حال است، معلوم مى شود كه اين ندا بعد از حركت كاروان بوده است، منظور از «عليهم» يوسف و غلامان اوست يعنى برادران يوسف در حال رو كردن به آنها گفتند چه چيز گم كرده ايد «تفقدون» براى حال است يعنى اكنون مفقود است.

72- قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ.

در ذيل كلمه صواع گفته شد كه آن به معنى پيمانه است و از تعبير سقايه فهميده مى شود كه با آن آب هم مى خورده اند عياشى از امام باقر عليه

السّلام نقل كرده

«قال صواع الملك الكاس الذى يشرب منه»،

احتمال دارد جمله وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ ...

از يوسف عليه السّلام باشد كه او مى توانست اين قول را بدهد در اين صورت غلامان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 160

گفته اند: پيمانه گم شده است، يوسف براى آوردن آن جايزه معين كرده است.

73- قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ.

در الميزان فرموده از لَقَدْ عَلِمْتُمْ ... كه به لفظ ماضى آمده، به نظر مى آيد كه وقت وارد شدن به مصر آنها را تفتيش كرده و فهميده بودند كه آنها جاسوس و نظير آن نيستند، به هر حال برادران يوسف قسم خورده اند كه ما براى افساد به مصر وارد نشده ايم وانگهى دزدى در ما سابقه نداشته است.

74- قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ.

به نظر مى آيد كه اين سؤال را يوسف به آنها تفهيم كرده است تا راهى براى نگهداشتن برادرش باشد زيرا آن در قانون مصر نبود چنان كه خواهد آمد.

75- قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

يعنى كيفر دزدى خود دزد و برده شدن اوست و ما اينگونه ظالمان را چنين كيفر مى دهيم شايد منظور گرفتن و حبس كردن باشد در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«يعنون السنة التي كانت تجرى فيهم ان يحبسه»

در عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

حكومت در بنى اسرائيل آن بود كه هر كس دزدى مى كرد در مقابل آن برده مى شد. لفظ «جزائه» مبتداء و لفظ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ خبر آن و جمله فَهُوَ جَزاؤُهُ جمله مستقل و براى تأكيد مثلا مى گوئيم: سزاى دزد قطع دست است اين سزاى او.

الف و لام ظالمين براى عهد است يعنى آنها كه بواسطه دزدى ظالم شده اند.

76- فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 161

معلوم مى شود كه تفتيش به وسيله يوسف انجام شده است و كاوش در انبانهاى برادران براى آن بوده كه قضيه كاملا طبيعى نشان داده شود، لفظ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ نشان مى دهد كه اينگونه كارها لمصلحة جايز است، ما نبايد در پى توجيهاتى از جانب خود باشيم بلكه بايد آن را ملاك گرفته و بجواز اينگونه كارها اگر مصالحى در ميان باشد فتوى بدهيم اينكه خدا مى گويد: ما اين تدبير را به يوسف ياد داديم ديگر جاى سخن ندارد، مهمّ تشخيص مصالح و ملاكهاست و نيز معلوم مى شود كه در قانون مصر گرفتن و حبس يا برده كردن دزد نبوده است و يوسف آنها را طبق قانون خود مجازات كرده است، من اطمينان دارم كه يوسف اين جريان را پنهانى به بنيامين گفته است تا در آن موقع ناراحت نباشد إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نشان مى دهد كه مشيت خدا آن بود كه يوسف به آن شكل برادرش را بگيرد، يعنى قانون شاه مانع نبود كه دزد را به آنچه خود راضى بودند مجازات كنند.

نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.

اين جمله توجيه كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ... است و امتنان خداست براى يوسف كه او را بر ديگران و بر برادرانش برترى داد جمله فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ در عين حال كه مى رساند علم و عالم حد يقف ندارد اشاره

به تدبير عالى يوسف است در نگهداشتن برادرش و تطبيق با قانون مصر آن روز.

77- قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ.

اين جمله و اين اتّهام حاكى از تحسّر و ناراحتى آنها از اين پيشامد است و نيز تبرئه خودشان است يعنى اگر اين دزدى كرده بعيد نيست چون برادرى داشت او هم دزدى كرده بود در اين كار وارث يكديگر هستند اما چون ما از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 162

طرف مادر با آنها نيستيم لذا به دزدى دست نزده ايم، اين جمله حكايت دارد كه مسئله حسد و اتّهام و اعمال غرض در ميان آنها خارج از حد بوده است كه اين از نمونه هاى آن مى باشد.

ولى يوسف اين كلمه را در ضمير خود پنهان داشت و به روى آنها نياورد، احتمال قوى آنست كه: قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً .. كلامى در ضمير يوسف باشد نه اينكه اين جمله را به آنها گفته است يعنى شما در زندگى موقعيت بدى داريد كه برادر خود را به چاه انداختيد و به او و برادرش حسد مى ورزيد و تهمت دزدى مى زنيد خدا به آنچه مى گوئيد داناتر است و نيز معلوم مى شود كه در گذشته نسبت دزدى هم به يوسف داده بودند كه در اينجا به زبان آورده اند.

78- قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آخرين تلاش آنها درباره آزاد ساختن بنيامين است، منظور از «كبير» ظاهرا محترم است يعنى او پدرى دارد پير و محترم. و نيز معلوم مى شود

كه تصديق كرده اند عزيز در گرفتن برادرشان محق است و خواسته اند عواطف او را تحريك كنند.

79- قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ.

اين استدلال يوسف است در مقابل درخواست آنها كه اگر يكى از شما را بگيرم بى گناه را به جاى گناهكار گرفته ام و اين ظلم است و از ظلم به خدا پناه مى برم.

80- فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 163

الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ

.اين آيه حاكى است كه پس از مأيوس شدن از يوسف، خود را از ديگران كنار كشيده و ده برادر با هم نجوى كرده و جلسه سرى تشكيل داده اند، برادر بزرگ گفته است پدرمان از ما پيمان گرفته است كه بنيامين را برگردانيم اين كه نشد، در گذشته نيز درباره يوسف مى دانيد چه تقصيرى كرده ايم من نمى توانم از مصر خارج شوم مگر آنكه پدرم اجازه دهد يا خدا وضعى پيش آورد كه خارج شوم.

خَلَصُوا نَجِيًّا يعنى از مردم كنار كشيدند و ميان خود نجوى و گفتگو مى كردند، لفظ «ما» در جمله ما فَرَّطْتُمْ اگر زايد و براى تأكيد باشد چنان كه در مجمع فرموده است معنى چنين مى شود: پدرتان از شما پيمان گرفت كه بنيامين را برگردانيد، پيش از اين درباره يوسف تقصير كرديد و او را بر پدر برنگردانيديد، ممكن است «ما» براى مصدر باشد، تقدير چنين مى شود: «الم تعلموا تفريطكم من قبل فى يوسف» منظور از يَحْكُمَ اللَّهُ

چاره اى از خداست يعنى خارج نمى شوم مگر خدا حكم كند مثلا برادرم آزاد شود و يا در مصر از دنيا بروم و مانند آن.

81- ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ.

تتمه سخن برادر بزرگ است غرض از ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا شهادة بر كيفر سارق در ميان بنى اسرائيل است، منظور از غيب ظاهرا سرقت سقايه است يعنى اى پدر فرزندت دزدى كرد، مادر شهادت بر كيفر سارق آنچه مى دانستيم گفتيم و ما نمى دانستيم كه او سقايه را دزديده است و با شهادت ما گرفتار مى شود تا آن شهادت را ندهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 164

82- وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

استدلال است بر صدق ادعاى خود و تتمه سخن برادر بزرگ است، منظور از قريه «اهل القرية» و غرض از آن مصر است، معلوم مى شود كه در كاروان غير از فرزندان يعقوب كسان ديگر هم بوده اند لذا گفته است كه از كاروان بپرس.

83- قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.

در اينجا هدفهاى بسيارى هست، يعنى آنها از مصر به كنعان آمدند و جريانها را به يعقوب به تفصيل شرح دادند تا يعقوب در جواب گفت: بَلْ سَوَّلَتْ ... گفته برادران يوسف اين دفعه پر از قرائن صدق بود، غير معقول است كه يعقوب آنها را نسبت به كذب بدهد ظاهرا منظورش آنست كه اين پيشامد دنباله نقشه اولى است كه پيراهن خونين يوسف را براى من آورديد، پس صبر خوب

و خالى از شكايت بهتر است اميد است كه خدا هر دو را به من باز گرداند كه او به حال من داناست و روى حكمت آنها را باز مى گرداند، «بل سولت» ظاهرا كلام ضمير آن حضرت بوده است نه اينكه بر زبان آورده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 165

[سوره يوسف (12): آيات 84 تا 101]

اشاره

وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85) قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87) فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88)

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (91) قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92) اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ

أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 166

84- از فرزندان به كنارى رفت و گفت: دريغا بر يوسف چشمانش از غصه سفيد گرديد، و او خشم خود را فرو مى برد (و بر فرزندان تعرض نمى كرد).

85- گفتند: به خدا قسم مرتب يوسف را ياد مى كنى تا مشرف به مرگ شوى و يا از مردگان باشى.

86- گفت: من اندوه آشكار و نهان خود را فقط به درگاه خدا شكوه مى كنم و مى دانم از لطف او آنچه را كه شما نمى دانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 167

87- اى پسرانم برويد، يوسف و برادرش را جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد كه از رحمت خدا فقط كافران نوميد مى شوند.

88- چون بر يوسف وارد شدند گفتند: اى عزيز ما و خانواده مان را قحطى و بيچارگى فرا گرفت و بهاى اندكى آورده ايم، پيمانه ما را تمام كن

و بر ما صدقه بده كه خدا صدقه دهندگان را دوست مى دارد.

89- گفت: آيا بياد داريد كه در گذشته درباره يوسف و برادرش چه كرديد آن دم كه جاهلان بوديد؟

90- گفتند: مگر تو يوسف هستى؟ گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است، هر كه تقوى و صبر را پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

91- گفتند: به خدا قسم كه خدا تو را بر ما برترى داد حقا كه ما خطاكاران بوديم.

92- يوسف گفت: امروز بر شما ملامتى نيست خدا از تقصيرتان بگذرد كه او ارحم الراحمين است.

93- اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بياندازيد، آن وقت بينا مى شود و با خانواده تان همگى پيش من آئيد.

94- و چون كاروان از مصر (به سوى كنعان) جدا گرديد يعقوب گفت: اگر كم عقلم نخوانيد من بوى يوسف را استشمام مى كنم.

95- گفتند: به خدا قسم تو در افراط گذشته ات هستى.

96- چون بشارت ده آمد، پيراهن يوسف را بر صورت يعقوب انداخت، در دم بينا شد، گفت: نگفتم كه از الطاف خدا مى دانم آنچه را شما نمى دانيد؟

97- گفتند: پدرجان براى گناهان ما از خدا آمرزش بخواه كه ما خطاكاران شديم.

98- گفت: به زودى از پرودگارم بر شما آمرزش خواهم خواست كه او آمرزنده و مهربان است.

99- چون بر يوسف وارد شدند پدر و مادرش را به كنار خود كشيد و گفت انشأ اللَّه بايمنى وارد مصر شويد.

100- پدر و مادرش را به تخت بالا برد، همه براى خضوع به او به خاك افتادند، گفت پدرجان اين مصداق خواب ديرين من است كه خدا آن را خواب حق گردانيد، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 168

خدا به

من نيكى كرد، از زندانم خارج نمود، شما را از صحرا به شهر آورد، پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را فاسد كرد امر خدايم در آنچه مى خواهد نافذ است و او عليم و حكيم است.

101- خدايا به من حكومت دادى و تاويل تازه ها را آموختى اى آفريننده آسمانها و زمين تو در دنيا و آخرت سرپرست منى، مرا مسلمان بميران و به صالحان لاحق كن.

كلمه ها

اسفى: اسف (بر وزن شرف): حزن و غضب. در هنگام اندوه و تاسف از فوت چيزى گويند: يا اسفى كه حاكى از شدت اندوه است، الف آن در آخر، ياء متكلم است يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ: بسيار محزونم بر يوسف.

كظيم: كظم (بر وزن عقل): حبس و نگهدارى خشم در سينه، آن در اصل به معنى بستن ظرف آب است پس از پر شدن. «كظيم»:

پر از اندوه. فرو برنده خشم.

تفتوء: فتأ: سكون و زوال. «تفتؤ تذكر يوسف»: پيوسته يوسف را ياد مى كنى. اين براى آنست كه نفى در نفى مفيد اثبات است.

طبرسى و زمخشرى و بيضاوى گفته اند: «لا» در آن حذف شده است، زمخشرى گفته است: آن به علّت معلوم بودن نفى است.

حرضا: حرض (بر وزن شرف): بى فائده: مشرف بر مرگ (آنكه نه زنده است نه مرده).

هالكين: هلاك: مرگ. در المنار گفته است لفظ هلاك از چند قرن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 169

به اين طرف در مقام تحقير (مرگ با حقارت) به كار رفته است.

قرآن آن را در مرگ مطلق به كار مى برد (قاموس قرآن:

هلاك).

بثى: بث: پراكندن، منتشر كردن مراد از آن در آيه اندوهى است كه شخص بر كتمان آن قادر نيست و آن را آشكار

مى كند على هذا منظور از «حزنى» اندوه مخفى است.

تحسسوا: تحسس: جستجو كردن با حاسه. با ديدن باشد يا شنيدن- تحسس در خير و تجسس در شر است.

روح: (بفتح- ر): راحت، رحمت. نسيم و باد. مراد از آن در آيه معناى دوم است.

مزجاة: زجو: راندن و مدارا. مزجى به صيغه مفعول: شى ء رفع شده و غير مقبول، لفظ مزجاة مؤنث مزجى به معنى غير مقبول و كم است (ناچيز).

جاهلون: جهل: نادانى. سفاهت بى اعتنايى. منظور معناى دوم است رجوع شود به قاموس قرآن (جهل).

آثرك: اثر: نشانه. ايثار: برگزيدن و اختيار كردن «آثرك»: اختيار كرد تو را.

تثريب: ثرب و تثريب: ملامت و عتاب. شمردن خطاها و گناهان.

تفندون: فند (بر وزن شرف): كم عقلى و ضعف رأى. تفند: كم عقل شمردن لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ اگر سفيهم نشماريد.

خروا: خر، خرور (بضم- خ) سقوط توأم با صدا.

سجدا: جمع ساجد به معنى خضوع كنندگان. سجود در لغت به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 170

تذلل، خضوع و اظهار فروتنى است.

بدو: بدو (بر وزن عقل): باديه و صحرا.

نزغ: نزغ: افساد و به قولى دخول در امرى براى افساد. وسوسه شيطان را نزغه گويند. نَزَغَ الشَّيْطانُ شيطان فساد ايجاد كرد.

لطيف: لطف مدارا، رفق و نزديكى. لطيف: مداراگر. «لطف اللَّه:

رفق» و نيز به معنى كوچكى و نفوذ و دقّت آيد على هذا لطيف به معنى نافذ مى باشد كه كنايه از علم و احاطه است.

ملك: (بضم- م) حكومت. زمامدارى.

شرحها

در تعقيب ماجراى آموزنده يوسف عليه السّلام در اين آيات را مى خوانيم: يعقوب از خانواده خود به كنارى رفت و گفت دريغا بر يوسف، از كثرت اندوه چشمهايش از ديد افتاد و وجودش پر از اندوه

بود، خانواده اش گفتند: آن قدر يوسف يوسف مى گويى تا مرده متحرك مى شوى و يا از بين مى روى، يعقوب عليه السّلام گفت: من از اندوه و گرفتارى خود شكايت به خدا مى برم و از الطاف او واقفم.

آن گاه گفت: پسران من برويد يوسف و برادرش را جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد كه فقط كافران از رحمت خدا نوميد مى شوند. پسران يعقوب راهى مصر شدند چون پيش يوسف رسيدند ناتوانى كرده و گفتند: اى عزيز قحطى ما را بيچاره كرد، سرمايه و بهاى ناچيزى آورده ايم اما تو پيمانه ما را تمام بده و به ما تصدق كن كه خدا متصدقان را دوست مى دارد.

در آن هنگام يوسف به آنها گفت: آيا بياد داريد كه درباره يوسف و برادرش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 171

از روى نادانى چه كرديد؟ گفتند: مگر تو يوسف هستى؟ گفت: آرى من يوسف هستم و اين برادر من است كه خدا به ما عنايت فرمود، هر كه تقوى و صبر كند خدا پاداش او را تباه نخواهد كرد. گفتند: خدا ترا بر ما برترى داد، حقا كه ما خطا كاريم، يوسف گفت: ملامتى بر شما نيست، خدا شما را مى بخشد، اين پيراهن مرا نزد پدرم ببريد و بر چهره او بكشيد كه بينايى اش برگردد، آن گاه همگى از كنعان بكوچيد و به مصر بيائيد.

چون كاروان از مصر به طرف كنعان حركت كرد، پيراهن يوسف را همراه مى برد، يعقوب گفت: اگر سفيهم نشماريد من بوى يوسف را استشمام مى كنم، گفتند: تو در حالت سابق خود هستى كه به يوسف علاقه وافر داشتى (بوى يوسف يعنى چه؟!) اما قضيه همان بود، چون كاروان

به كنعان رسيد، بشارت آور پيراهن يوسف را بر روى يعقوب انداخت، ديدگان يعقوب روشن گرديد. فرمود:

نگفتم من به الطاف خدا اميدوارم؟! پسرانش گفتند: از خدا بخواه كه از گناه ما بگذرد فرمود: چنين خواهم كرد، آن گاه همگى به مصر آمدند، يوسف پدر و مادرش را به تخت حكومت بالا برد همه بر او تواضع كردند يوسف گفت: پدر جان اين مصداق خواب آن روز من است، آن گاه رو به خدا كرد و شكر خدا به جاى آورد.

84- وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ.

سفيد شدن چشم يعقوب نمى رساند كه قوه بينايى اش به كلى از بين رفته بود، بعضى ها گفته اند با بياض چشم مقدارى از بينايى باقى مى ماند، لفظ مِنَ الْحُزْنِ نشان مى دهد كه آن حالت ناشى از اندوه يوسف بوده است، مژده سلامت يوسف و آمدن پيراهنش باعث سرور و متعادل شدن آن حضرت بوده است لذا به تدريج تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 172

چشمهايش به حالت اول باز گشته است و اگر بگوئيم مطلقا نابينا شده و با پيراهن يوسف بينا شده است بايد آن را اعجاز دانست، الميزان شق دوم را اختيار مى كند و آيه 93 را كه يوسف گفت: پيراهن مرا به صورت پدرم بياندازيد تا بينا شود، دليل گرفته است ولى چنان كه گفته شد نابينايى او حتمى نيست فَهُوَ كَظِيمٌ با آنكه مى توانست پسران را مورد عقوبت قرار دهد ولى خشم خود را فرو مى برد به علّت فرو بردن خشم، حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه كاظم لقب داده شده است.

85- قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى

تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ.

اين از جهت رقّت پسران بر حال آن حضرت بود كه گفتند به خدا، پيوسته يوسف را ياد مى كنى مشرف به مرگ مى شوى و قدرت حركت از تو سلب مى شود و يا از دنيا مى روى. حرض و حارض به معنى مشرف به مرگ است، حرض تثنيه و جمع بسته نمى شود چون مصدر است.

86-الَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

.جواب است براى فرزندان خود يعنى اين گريه و اندوه براى شما نيست و گرنه الان تمام شده بود، بلكه من اين اندوه آشكار شده و پنهانى را به درگاه خدا شكوه مى كنم كه او ملول و خسته نمى شود، جمله أَعْلَمُ ...

حاكى از فرج آينده است.

87- يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه يعقوب اطمينان به حيات يوسف داشته است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 173

و نيز وجود او را در مصر مى دانسته است. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه راوى به آن حضرت گفت: مگر يعقوب مى دانست كه يوسف زنده است؟

با آنكه بيست سال گذشته بود و چشمهاى يعقوب از ديدن عاجز شده بود؟ فرمود:

آرى مى دانست كه او زنده است كه او در وقت سحر دعا كرد تا ملك الموت بر او نازل شود، تربال «1» كه ملك الموت است بر او نازل شد و به يعقوب گفت: چه حاجت دارى؟ يعقوب گفت: آيا ارواح را دسته جمعى قبض مى كنى يا يكى يكى؟ گفت بلكه: يكى يكى. فرمود:

روح يوسف بر تو گذشته است؟ گفت: نه آن وقت دانست كه يوسف زنده است لذا به فرزندان گفت: اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ ... از جمله: إِنَّهُ لا يَيْأَسُ ... معلوم مى شود كه يأس از رحمت خدا از گناهان كبيره است چنان كه در روايات آمده است، و نيز معلوم مى شود كه مؤمن هميشه برحمت خدا اميدوار مى شود، بر خلاف كافر كه از رحمت خدا مأيوس است.

88- فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه مسئله اول آنها گرفتن طعام بود، جستجو از يوسف مسئله دوم، منظور از «الضر» قحطى و بيچارگى است، بهايى كه آورده بودند ناچيز بود، ولى طالب تمام كيل بودند، منظور از «تصدق» شايد دادن بنيامين باشد يعنى برادرمان حق استرداد ندارد چون در نظر عزيز دزدى كرده است ولى عزيز او را به عنوان صدقه بما بدهد، كه خدا صدقه دهندگان را دوست دارد، اين كلمه حاكى از كمال ذلت آنها در پيشگاه يوسف بود و حاكى از كمال عزت يوسف. در اينجا بود كه تقوى و ظلم به طور كامل مجسم گرديد، ديگر روا

__________________________________________________

(1) در بعضى محلها تريال با ياء و در بعضى «قوبال» نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 174

نبود پيش از آن ذليل باشند لذا يوسف شروع به معرفى خود كرد:

89- قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ.

مراد از جهل در اينجا ظاهرا بى اعتنايى و كم خردى است لفظ هَلْ عَلِمْتُمْ و نظير آن را براى يادآورى گذشته گويند، اين كلام

نسبت به آنها در غايت فتوت و جوانمردى القا شده است، گويند كلمه أَنْتُمْ جاهِلُونَ تلقين عذر براى آنها بود كه از مادر گذر آنچه واقع شده از روى جهل بوده است.

90- قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

از كلمه يوسف به نظر آوردند كه عزيز، همان برادرشان يوسف است لذا با دو تأكيد سؤال كردند آيا تو يوسف هستى؟ او جواب داد كه من يوسف هستم و اين برادر من است، آن وقت علّت عزت و برترى خود را بيان كرد كه هر كس از گناهان پرهيز كند و بر مصائب در راه خدا خويشتن دارى نمايد، او نيكوكار است، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. اين مقام نتيجه تقوى و صبر است.

91- قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

يعنى خدا تو را بر ما برترى داد و ما خطاكار شده ايم «ان» مخفف از ثقيله است، قسم خوردن به خدا ظاهرا براى تأكيد مطلب است.

92- قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ يعنى از گذشته ها اغماض كرده ام، اكنون ملامتى بر شما نيست، آرى تربيت توحيدى چنين معجزه ها دارد، گذشت و عفو در مقابل ظلم و تجاوز، از صفات بندگان مخلص است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 175

لفظ «اليوم» اشاره به مقام و قدرت آن روز يوسف است يعنى امروز كه قدرت انتقام دارم شما را ملامت نمى كنم و خطاهايتان را نمى شمارم، آن گاه شروع به دعا براى ايشان كرد، جمله: يَغْفِرُ اللَّهُ ... انشاء است به صورت خبر.

جمله اخير، استدلال است بر غفران خدا.

93- اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ.

معلوم مى شود كه آنها از نابينا شدن يعقوب به يوسف خبر داده اند، ظاهرا آن حضرت دانسته است كه پدرش از كثرت اندوه به آن حال افتاده و اگر پيراهن يوسف را كه دليل زنده بودن يوسف است برويش بياندازند حالت اولى خود را باز مى يابد و يا اين از طريق اعجاز بوده است، آن وقت فرمود با خانواده خود همگى به مصر بيائيد.

94- وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ.

يعنى: چون كاروانى كه پيراهن يوسف در آن بود، از مصر جدا شد و راه فلسطين در پيش گرفت يعقوب به بقيه پسران كه در نزدش بودند گفت: من بوى يوسف را استشمام مى كنم مگر آنكه كم عقلم بدانيد و اين نشان مى دهد كه فرج نزديك است، آيا اين از كثرت علاقه يعقوب بود و يا چه حسى در آن حضرت بود؟

آرى حق بود كه يعقوب بوى پسرش به مشامش رسيد. عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فاصله ده شبانه روز راه بود.

95- قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ.

مراد از ضلال، مبالغه در حب يوسف است، اين همان است كه در آيه 8 گذشت: إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ منظور از قديم اشاره به گذشته است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 176

به خدا قسم تو در حب مفرط بر يوسف باقى هستى و آن سبب شده كه مى گويى بوى يوسف را استشمام مى كنم و گرنه يوسف كجا بود!! 96- فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ

بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

منظور از بشير همان بشارت دهنده سلامت و پيدا شدن يوسف بود، غرض يعقوب از جمله اخير همانست كه در آيه 85 گذشت، ظاهرا «فارتد» به معنى «صار» است و «بصيرا» خبر آن مى باشد و يا حال است از فاعل «ارتد».

97- قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ.

با آنكه يوسف براى آنها استغفار كرده بود، از يعقوب خواستند كه از خدا براى آنها آمرزش بخواهد و به خطاى خود اقرار كردند.

98- قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

لفظ «سوف» حاكى است كه يعقوب وعده كرد در آينده براى آنها استغفار كند، الميزان نظر مى دهد كه يعقوب مى خواسته يوسف را ملاقات كند و قلبش آرام گيرد آن گاه براى آنها آمرزش بخواهد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تأخير انداخت.

«قال: اخرها الى السحر ليلة الجمعة»

«فى الكافى عن الصادق عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خير وقت دعوتم اللَّه فيه الاسحار».

باز در تفسير عياشى است كه نشيط بن صالح از امام صادق عليه السّلام مى پرسد:

آيا برادران يوسف پيامبر بودند؟ فرمود: نه، حتى نيكوكار و با تقوى هم نبودند:

«قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام: أ كان اخوة يوسف انبياء؟ قال لا و لا بررة اتقياء و كيف و هم يقولون لابيهم يعقوب تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ

اين حديث عينا از نشيط از مردى از ابا عبد اللَّه عليه السّلام نيز نقل شده است و نيز در همان كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 177

مى گويد: بعضى از

اصحاب ما از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

پسران يعقوب در كارشان با يوسف گناهكار شدند و آنها پيغمبران بودند «1».

در الميزان پس از اشاره به روايت اخير كه از اهل سنت نيز نقل شده است فرموده: اين روايات مردود است زيرا كه از طريق كتاب و سنت و عقل ثابت شده كه پيامبران بايد معصوم باشند، لفظ اسباط در آيه: وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ نساء/ 163 صريح نيست در اينكه مراد از آنها برادران يوسف هستند، منظور آنست كه: پيغمبران بايد قبل از نبوت و بعد از آن معصوم باشند.

99- فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ.

ظهور آيه در آنست كه يوسف به استقبال آنها تا مرز مصر رفته است چنان كه در مجمع البيان از هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است. و يوسف با ديدن آنها، پدر و مادرش را پيش خود خوانده و در كنارش نشانده و آن گاه به همه گفته است كه وارد مصر شويد، ظهور آيه در پدر و مادر حقيقى است ولى اكثر مفسران را عقيده آنست كه مادر يوسف قبلا از دنيا رفته بود و يعقوب با خاله او كه ام يامين نام داشت ازدواج كرده بود و آن در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است. جمله إِنْ شاءَ اللَّهُ شايد قيد «آمنين» باشد يعنى من حكم امنيت شما را مى دهم ولى بسته به مشيت خداست. گويى آن امان از طرف پادشاه مصر بوده است.

__________________________________________________

(1) «قال ان

بنى يعقوب بعد ما صنعوا بيوسف اذنبوا فكانوا انبياء» رجوع شود به سوره بقره آيه 136 و نساء/ 163.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 178

100- وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا.

به نظر مى آيد نشستن يعقوب و زنش بر تخت حكومت به دستور يوسف از جانب غلامان او بوده سپس وقتى كه يوسف بر آنها وارد شده همگى بر او خضوع كرده اند، به دنبال اين عمل يوسف گفته است: پدرجان اين مصداق خارجى خواب گذشته من است كه خدايم آن را خواب واقعى و حاكى از خارج قرار داده بود «تأويل» در اينجا به معنى مفعول يعنى ماول و برگشته و مصداق است. نه برگشت دادن.

سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است، گذاشتن هفت اعضاء بر زمين از دستورهاى اسلامى است و گرنه در آيه وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ رحمن/ 6 وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ نحل/ 49 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ، ...

حج/ 18 خبرى از گذاشتن هفت اعضاء بر زمين نيست بلكه معناى اولى مراد است.

ظهور آيه در آنست كه آنها همگى بخاك افتاده و به يوسف خضوع كرده اند ولى مسئله شرك نعوذ باللّه در ميان نبوده است زيرا يعقوب آن پيامبر بزرگوار محال بود كه چنان عمل كند يوسف نيز كه وقت صحبت با دو زندانى مى فرمايد:

ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ و خدا در حق او مى گويد

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ محال است به چنان كارى راضى شود، پس، آن سجده عبادت نبوده تا حرام و شرك باشد مانند: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ كه خدا خودش دستور خضوع به آدم را مى دهد.

در روايت آمده: سجده يعقوب و فرزندانش براى شكر خدا بود. در روايت امام هادى عليه السّلام آمده:

«... اما سجود يعقوب و ولده ليوسف فشكرا للَّه لاجتماع شملهم ...»

و در روايت ديگر از امام صادق عليه السّلام نقل شده است:

«فى قوله و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 179

خروا له سجدا قال كان سجودهم ذلك عبادة للَّه» (تفسير عياشى)

وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.

در اينجا يوسف مقدارى از بلايا و الطاف خدا را ياد كرده و اينكه خدا آن گرفتاريها را وسيله پيشرفت و سعادت او گردانيد يعنى پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را فاسد كرد و آنها بر من شوريدند «1» خدا احسان كرد، از زندانم خارج نمود، شما را از صحرا به مصر آورد، خدا در آنچه بخواهد نفوذ و اعمال قدرت مى كند و بلا را سبب رفاه قرار مى دهد و اينها را از روى علم و حكمت مى كند نه جزاف.

101- رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ.

دعاى يوسف است بعد از يادآورى آن همه نعمت و موهبت كه خدا به وى داده بود، احتمال دارد لفظ «من» در هر دو محل

براى بيان باشد و شايد به معناى تبعيض يعنى: خدايا به من حكومت داده و بيان مصداق تازه ها آموخته اى. و يا مقدارى از حكومت داده و مقدارى از تأويل احاديث آموخته اى.

منظور از احاديث پيشامدهاى تازه است. آمدن فاطر السموات اشاره به ولايت مطلقه و قيوم بودن خداست كه او را از زندان خارج كرد و حكومت داد

__________________________________________________

(1) قرارش آن بود كه از جريان چاه انداختن شروع كند ولى كثرت ادب مانع از آن شده و به نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي اكتفاء كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 180

و ... و مقدمه است براى أَنْتَ وَلِيِّي ... و جمله تَوَفَّنِي مُسْلِماً درخواست هميشه مسلمان زيستن است تا رسيدن مرگ و ملحق شدن به صالحان در آخرت و اين نظير كلام خداست درباره جدش ابراهيم عليه السّلام: وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131 فاطِرَ السَّماواتِ منادى، تقديرش «يا فاطر السموات» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 181

[سوره يوسف (12): آيات 102 تا 111]

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106)

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107) قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ

اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109) حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 182

102- اينها از اخبار گذشته است كه بر تو وحى مى كنيم، آن گاه كه فكرشان را در كار خود يك جا كردند (و در حق برادرشان) مكر مى كردند نزد آنها نبودى.

103- بيشتر مردم و لو حريص هم باشى اهل ايمان نمى شوند.

104- تو بر نبوت خود از آنها مزدى نمى خواهى (بلكه) قرآن فقط براى جهانيان بيدارى است.

105- چه بسا نشانه قدرت و توحيد كه در آسمانها و زمين هست كه بر آنها مى گذرند ولى از آنها رو گردانند.

106- بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر اينكه مشركند.

107- آيا ايمن هستند از اينكه عقوبت وسيعى از عذاب خدا به آنها بيايد و يا مرگشان در حالى كه غافل هستند به آنها برسد.

108- بگو: اين راه من است روى بصيرت و بينش، من و پيروانم به سوى خدا مى خوانيم خدا پاك و منزه است، من از مشركان نيستم.

109- پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل شهرها كه به آنها (مانند تو) وحى مى كرديم آيا در روى زمين سفر نكرده اند تا بنگرند عاقبت پيشينيان

آنها چطور بود، خانه آخرت براى آنها كه اهل تقوى مى باشند بهتر است آيا نمى فهميدند؟

110- تا چون پيامبران از ايمان آوردن مردم نوميد شدند و مردم گمان كردند كه پيامبران به آنها دروغ گفته اند يارى ما آمد آنكه مى خواستيم نجات داده شد، عذاب ما از قوم گناهكار بر نمى گردد.

111- در سرگذشت پيامبران عاقلان را عبرت هست سرگذشت آنها داستان مجعول نيست بلكه تصديق كتابى كه در حضور قرآن است و بيان هر چيز (محتاج اليه) است و هدايت (براى همه) و رحمت براى قوم مؤمن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 183

كلمه ها

انباء: نبأ: خبرى كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا اطمينان باشد، مطلق خبر نيز گفته اند، جمع آن انباء است.

اجمعوا: جمع: گردآوردن. اجماع در اكثر اوقات به اجتماع فكر و رأى گفته مى شود، اجمعوا امرهم» در كارشان هم رأى شدند، فكرشان را گرد آوردند.

حرصت: حرص: علاقه شديد. «حرصت» علاقه مند شدى.

كاين: اى بسا. اين كلمه اسم مركب از كاف تشبيه واى منون و مانند «كم» است و اغلب افاده كثرت مى كند (اقرب الموارد) و هفت بار در قرآن آمده است.

يمرون: مر، مرور: رفتن و گذشتن. «يمرون»: مى گذرند.

غاشية: غشى: پوشاندن و فرا گرفتن. غاشيه: فرا گيرنده و پوشاننده.

بغتة: بغت و بغته: ناگهانى. و آن آمدن چيزى است بدون انتظار و ناگهان.

ساعة: ساعة: جزئى از اجزاء زمان. آن در قرآن به معنى مطلق وقت و زمان آمده، مانند قيامت، زمان مرگ و نحو آن.

بصيرة: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى و درك و فهم.

استيئس: يأس و استيئاس: نوميدى «استيئس»: نوميد شد.

بأسنا: بأس در اصل به معنى شدت و سختى است به معنى عذاب، جنگ مرض و غيره

آيد كه از مصاديق سختى هستند. «بأسنا»: عذاب ما.

قصصهم: قصص (بر وزن شرف): قصه و قصه گويى (داستان سرايى) رجوع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 184

شود به آيه 3 از همين سوره.

عبرة: موعظه، پند. اصل عبر گذشتن از حالى است به حالى، پند را از آن عبرة گفته اند كه از دانستن محسوس به دانستن غير محسوس عبور داده و رسيده مى شود.

الالباب: لب: عقل. جمع آن الباب است، لب در اصل به معنى مغز است مانند مغز بادام، در قرآن پيوسته به صيغه جمع آمده، به قولى به معنى عقل خالص است.

تفصيل: فصل: جدا كردن، ايضا تفصيل هم. آن در قرآن به معناى روشن بيان كردن است.

شرحها

آيات ده گانه سوره و نتيجه گيرى از آن است در اين آيات روشن شده كه مؤمنان حقيقى كم هستند، بيشتر آنان كه مؤمن مى باشند ايمانشان آميخته به شرك است، زيرا كه از آيه هاى خدا رو گردان و به آنها بى اعتنا هستند، راه پيغمبر همان ايمان خالص و بى شائبه است، پيامبران ديگر نيز راهشان همان بود داستان رسولان خدا قصه خوانى نيست بلكه موعظه ها و بيان نظامات جهان است و از آنها فقط اهل تسليم بهره مى برند.

102- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ.

«ذلك» اشاره است به آنچه از قصه يوسف در اين سوره گفته شد، منظور از «الغيب» كار پنهان است كه گذشته و مرور زمان آن را پنهان كرده است، وَ ما كُنْتَ ... تأكيد و بيان انباء الغيب است و او در «و هم» براى حال است.

103- وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 185

با آنكه اينها از اخبار وحى آسمانى است بيشتر مردم و لو به ايمانشان حريص هم باشى ايمان نمى آورند «خبر» «ما» و آن به معنى «ليس» است، وَ لَوْ حَرَصْتَ تقديرش «و لو حرصت بايمانهم» است.

104- وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ.

لفظ «عليه» راجع به قرآن است، اگر مردم فكر كنند كه تو براى قرآن مزدى نمى خواهى و فقط مى خواهى آنها را بيدار كنى تا طريق راست زندگى و نظام هستى را بدانند كه اين قرآن مايه بيدارى جهانيان است، آن سبب ايمان آنها مى شود.

105- وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ.

يعنى نه تنها به قرآن بى اعتنا هستند بلكه بسيارى از آيه ها و دلائل توحيد خدا و نظام متقن جهان در آسمانها و زمين هست كه بر آنها مى گذرند و توجهى نمى كنند منظور از مرور شايد مكرر ديدن آنها باشد.

106- وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ.

يعنى آنهايى كه هم توجه كرده و ايمان مى آورند ايمانشان آميخته به شرك است، و ايمان خالص را پيدا نمى كنند. گويى مراد آنست كه در عين اعتقاد به خدا به بعضى از وسائل مادى به نظر استقلال نگاه مى كنند و يا منظور از شرك ظاهرا شرك خفى است آنكه گناه مى كند از اين جهت مشرك است كه در بعضى كارها از خدا و در بعضى از شيطان و نفس دستور مى گيرد لذا در روايات آمده كه منظور، شرك طاعت است نه عبادت در تفسير عياشى از زراره از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال شرك طاعة و ليس بشرك عبادة و المعاصى التي تركبون

مما اوجب اللَّه عليها النار شرك طاعة اطاعوا الشيطان و اشركوا باللَّه فى طاعته و لم يكن بشرك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 186

عبادة، فيعبدون مع اللَّه غيره»

و از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«قال شرك لا يبلغ به الكفر».

107- أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

اشاره است به اينكه اعراض از عذاب خدا چنين چيزها را بدنبال دارد، منظور از غاشيه بلاى فرا گيرنده است كه شخص را از هستى ساقط مى كند نظير طوفان، زلزله، قحطى و امثال آن، تقدير آن «عقوبة غاشية» است، مراد از «الساعة» ظاهرا مرگ است احتمال دارد كه قيامت هم باشد ولى آن به نظر نگارنده بعيد است وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ حال است از مفعول «تأتيهم» و اشاره به سلب جلوگيرى و عدم آماده شدن براى مرگ است كه ديگر مجال توبه در بين نخواهد بود.

108- قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

از آيات گذشته روشن شد كه اكثر مردم مؤمن واقعى نيستند و ايمانشان آميخته به شرك است زيرا كه از آيه هاى موجود در آسمان و زمين روگردانند در اين آيه دستور رسيده كه بگويد: راه و طريقه من دعوت به اين ايمان خالص است يعنى «هذه الدعوة سبيلى» جمله أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ بيان سبيل است سُبْحانَ اللَّهِ پاك است خدا از اينكه شريكى داشته باشد، جمله آخرى تأكيد توحيد است كه در راه و طريقه من شرك وجود ندارد اينكه فرموده: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي گرچه به ظاهر

عموم پيروان را شامل است كه من و آنها به چنين ايمانى دعوت مى كنيم ولى معلوم است كه همه پيروانش در اين حد از ايمان نبوده اند، على هذا آن شامل بعضى از خواص اصحابش خواهد بود.

در تفسير عياشى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «انا و من اتبعنى، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 187

قال: على»؟؟؟ كرده كه امام فرمود: «رسول اللَّه و على و الاوصياء بعدهما» و نيز از امام جواد عليه السّلام نقل كرده كه راوى به آن حضرت فرمود: كم بودن سن شما را اشكال مى كنند؟ فرمود: بى جا مى گويند خدا مى فرمايد: قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي به خدا قسم كسى جز على عليه السّلام پيرو او نبود و او نه سال داشت، من نيز نه سال دارم ... مؤيد اين سخن آن است كه سوره يوسف در مكه نازل شده است.

109- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى.

يعنى تو در اين دعوت توحيدى ابتدا به ساكن و تنها نيستى بلكه پيش از تو به پيامبران ديگر شهرها چنين وحى كرده ايم و به مردم بازگو كرده اند، اين راه و سنت دائمى خداست.

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

اين جمله از يك طرف استدلال است به صدر آيه كه از آن شهرها و از پيامبرانشان آگاهند و از طرف ديگر تهديد است كه در صورت عدم قبول دعوت قرآن، به سرنوشت آنها دچار خواهند شد.

وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين جمله نصيحت است كه قبول دعوت پيامبران كه همان تقوى باشد به حال

آنان مفيد و سبب سرفرازى و نعمت دائمى در آخرت بود، اين ظاهرا براى عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ است كه ايمان نياورند و اهل عذاب شدند و گرنه تقوى شامل بهره هاى دنيا و آخرت هر دو است. و خلاصه: اگر ايمان مى آوردند به چنان عاقبت دچار نمى شدند.

110- حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 188

فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

.اين آيه در رابطه با آيه فوق و نحوه جريان آمدن عذاب است يعنى حال آن مكذبان چنين بود كه چون پيامبران از ايمان آوردن آنها نوميد شدند عذاب آمد، اهل ايمان نجات يافتند و كفار هلاك شدند: بهترين طريق در معناى آيه آنست كه فاعل «ظنوا» امّت ها باشد يعنى: چون پيغمبران از ايمان آوردن مردم مأيوس شدند و مردم نيز گمان كردند كه پيغمبران به دروغ به آنها وعده عذاب داده اند، يارى ما آمد.

براى هر دو شق در قرآن آيات ديگرى آمده است مثل قول موسى كه بعد از يأس مى گويد: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88 و اما ظن امتها نظير جريان نوح كه قومش مى گفتند بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ هود/ 27.

در عيون اخبار الرضا نقل شده كه مأمون از اين آيه از آن حضرت پرسيد حضرت فرمود: پيامبران از ايمان قوم خود مأيوس شدند و قومشان گمان كردند كه پيامبران به آنها دروغ گفته اند:

«قال الرضا عليه السلام يقول اللَّه: حتى اذا استيأس الرسل من قومهم ان الرسل قد كذبوا جاء الرسل نصرنا»

(از الميزان).

اما اينكه فاعل «ظنوا» رسل باشد غير قابل قبول است و

با آيات قرآن نمى سازد.

«قد كذبوا» به تخفيف يعنى مكذوب عليه واقع شده اند و پيامبران به آنها دروغ گفته اند.

111- لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آخرين آيه است كه مى گويد حكايات انبياء با حكايت يوسف و برادرش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 189

داستانسرايى نيست بلكه درس و عبرت است كه سبب سعادت و پيشرفت و تكامل است. ضمير «قصصهم» ظاهرا راجع به «الرسل» و يا به يوسف و اخوه اوست.

لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي تقديرش «لكن كان تصديق الذى» است كلمه هاى تصديق تفصيل، هدى و رحمة همه عطف است به لفظ «حديثا» مراد از الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ظاهرا تورات باشد كه قصه يوسف در آن به تفصيل آمده است، هدايت مربوط به همه مردم ولى رحمت مخصوص مؤمنان است كه به قرآن ايمان آورده اند، «كان» در هر دو مورد به معنى «هست» است و از زمان سلخ شده است يعنى حكايت پيامبران حديث جعل شده نيست بلكه تصديق تورات و بيان هر چيزى است كه سعادت مردم در آن مى باشد و هدايت است براى عموم و رحمت است براى مؤمنان در مقدمه تفسير ذيل عنوان (قصص قرآن) در اين زمينه توضيح داده ايم.

روز يازدهم محرم الحرام 1402 مطابق 17/ 8/ 1360 شمسى تفسير سوره يوسف به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 190

سوره رعد

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مطالب سوره نشان مى دهد كه همه آيات آن مكى است، الميزان نيز چنين نظر مى دهد، در عين حال در مكى و مدنى بودن آن اختلاف كرده اند و همانطورى كه در مقدمه گفته شد آن دهمين سوره است كه در مدينه نازل گرديده است.

محمّد بن سائب كلبى و مقاتل گفته اند: همه اش مكى است بجز آيه پايانى سوره: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ كه درباره عبد اللَّه بن سلام نازل گرديده است ولى اين حرف قابل قبول نيست و خواهد آمد كه آيه درباره امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است و آخر سوره به اولش بر مى گردد.

به نظر حسن و عكرمه و قتاده: همه آن مدنى است، بجز آيه 31 و 32، اين حرف نيز اجتهاد بدون دليل است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى چهل و سه است، ديگران چهل و پنج و چهل و هفت نيز گفته اند، ولى قرائت كوفى قابل اعتماد است كه به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منسوب مى باشد، به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى هشتصد و پنجاه و پنج كلمه و سه هزار و پانصد و شش حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «رعد» به علت آيه چهاردهم است كه در آن، اين كلمه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 191

ياد شده وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انجام گرفته است، در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«من اكثر قراءة سوره الرعد لم تصبه صاعقة ابدا ....

4- به نظر مى آيد: همه آن به يك

بار نازل شده چون دليلى بر نزول تدريجى نيست مگر آنچه در بالا نقل شد و رد گرديد.

5- در ميان صد و چهارده سوره قرآن مجيد تنها اين سوره است كه با «المر» (ا، ل، م، ر) شروع گرديده است).

6- به نظر مى آيد: اين سوره در صدد آنست كه ثابت كند ميان مطالب قرآن مجيد و نظام موجود در جهان، تطابق و هماهنگى وجود دارد، آنچه قرآن با زبان قال بيان مى كند، موجودات جهان آن را با زبان حال بيان مى دارند، نتيجه اينكه: قرآن حق است زيرا مطالب آن از جانب نظام كون تأييد مى شود.

توضيح اينكه: اين سوره با وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ شروع مى شود يعنى: اين قرآن كه به توحيد دعوت مى كند حق است، آن گاه در ضمن آيات مكرر براى توحيد استدلال شده از قبيل: اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها .../ 2، و آيات اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى .../ 8، هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً .../ 12 و نيز آيات! أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها/ 17، اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ ...، يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ...

و آيات ديگر كه نتيجه همه آنها وجود توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در جهان است، على هذا قرآن و جهان با هم تطابق دارند.

و آنچه مشركان درباره قرآن از روى بى اعتنايى مى گويند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ: 7، لغو و باطل است.

7- از محتواى سوره به دست مى آيد كه شأن نزول آن، همان بى اعتنايى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 192

مشركان به قرآن بوده است، كه مى گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ

آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ، اين مطلب بارها تكرار شده است نظير: أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى .../ 19، ايضا: وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ/ 36 و نيز آيات 37 و 38 و 43، ناگفته نماند سخن مشركان لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ در آيه 27 تكرار شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 193

سورة الرّعد مدنيّة و اياتها

[سوره الرعد (13): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 194

بنام اللَّه كه داراى رحمت همگانى و هميشگى است

1- اين است آيه هاى كتاب و آنچه

از پروردگارت بر تو نازل گشته حق است و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

2- اللَّه آنست كه: آسمانها را بدون ستونهاى مرئى برافراشت، سپس به حكومت پرداخت و آفتاب و ماه را رام كرد كه همه براى مدت معينى روانند كار جهان را تدبير و آيات را روشن مى كند تا به ديدار پروردگارتان ايمان بياوريد.

3- خدا آنست كه زمين را بگسترد و در آن كوه هاى ثابت و نهرها به وجود آورد و از همه ميوه ها در آن، جفت قرار داد، شب را بروز مى پوشاند، در اينها نشانه هاى توحيد هست براى گروهى كه فكر مى كنند.

4- در زمين قطعه هاى قريب هم وجود دارد و باغاتى از انگور و كشت و نخلهاى هم مثل و غيرهم مثل هست كه با يك آب آبيارى مى شوند ولى آنها را در ميوه بهمديگر برترى مى دهيم، در اينها آيه هاى ربوبيت و توحيد هست براى قومى كه تعقل مى كنند.

5- اگر از حرفشان تعجب كنى (حق دارى كه) حرفشان عجيب است كه (مى گويند):

آيا آن گاه كه خاك مى شويم در خلقت جديدى خواهيم بود؟ آنها به پروردگار خود كافر شده اند زنجيرها در گردنشان است و اهل آتشند و در آن جاودانانند.

6- از تو عقوبت را پيش از رحمت مى خواهند با آنكه پيش از آنها عقوبتها گذشته است، پروردگار تو آمرزنده مردم است با ظلمشان، و پروردگار تو عذابش سخت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 195

كلمه ها

عمد: (بر وزن شرف) ستونها، مفرد آن عماد و عمود است.

استوى: لفظ استوى اگر با «على» باشد به معنى استقرار آيد و اگر با «الى» باشد به معنى پرداختن و توجه است.

عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى بلندى

است مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ در دست گرفتن حكومت و تدبير و اداره است.

سخر: تسخير: وادار كردن به قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آن است كه شى ء را به غرض مخصوصى با قهر سوق كنند، طبرسى آن را رام كردن گويد كه عبارت اخراى سوق است.

يدبر: تدبير: اداره كردن و به دنبال شى ء افتادن آن در اصل دبر (بر وزن عنق) است كه به معنى پس و عقب مى باشد، تدبير كننده در پى و دنبال تدبير شده است.

توقنون: يقن (بر وزن شرف و عمل): ثابت شدن و واضح شدن. ايقان:

تحقيق كردن و بيقين رسيدن «توقنون»: يقين مى آوريد يا يقين جستجو مى كنيد.

مد: مد: كشيدن گسترش دادن. «مد الارض». زمين را وسعت و گسترش داد. طبرسى معناى اولى آن را زيادت مى داند، كشيدن نيز سبب زيادت است.

رواسى: رسو ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت» راسى، مؤنث آن راسيه است، جمع راسيه «رواسى»: كوه هاى ثابت و ريشه دار.

يغشى: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن. اغشاء: پوشانيدن چيزى بر چيزى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 196

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ: خدا شب را بروز مى پوشاند.

قطع: قطع (بر وزن عقل): بريدن. قطع (بر وزن شبر): تكه و قطعه. جمع آن قطع (بر وزن عنب) است يعنى تكه ها و قطعه ها.

متجاورات: جار: همسايه. متجاور: همجوار و نزديك بهم، جمع آن متجاورات است.

اعناب: عنب به انگور و درخت انگور هر دو گفته مى شود، مراد از آن معناى دوم است.

نخيل: نخل: درخت خرما. در واحد و جمع بكار مى رود، واحد آن نخله است جمع آن نخيل مى باشد، نخل در اصل به معنى بيختن و الك كردن است.

صنوان: صنو: مثل. ابن اثير در نهايه گفته است: صنو

به معنى مثل است و اصل آن اين است كه دو خرما از يك ريشه برويند، بايد دانست كه «صنوان» جمع صنو است و تثنيه نيست، تثنيه آن صنوان و صنيان (بضم و كسر و فتح اول و كسر نون) است.

اكل: (بر وزن عنق): خوردنى، ميوه، چنان كه اكل بر وزن عقل به معنى خوردن است.

اغلال: غل (بضم- غ): طوقى كه بر گردن زنند «الغل طوق يدخل فى العنق للذل و الالم» جمع آن اغلال است.

مثلات: مثله به معنى عقوبت است، علت اين تسميه ميان عقوبت و عمل جانى نوعى تماثل هست و يا عقوبت قومى بر ديگران عبرت و مثل مى گردد، جمع آن مثلات است، مراد از آن عقوبتها و شايد عقوبتهاى شبيه هم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 197

شرحها

در اين آيات ابتدا حق بودن قرآن مطرح شده و آن گاه گوشه اى از نظم جهان و تنظيم آسمانها و زمين و روئيدن ميوه ها بيان گرديده است، يعنى علت حق بودن قرآن آنست كه مردم را به توحيد و معاد مى خواند، توحيد و معادى كه كائنات شاهد گوياى آن هستند، آن وقت تعجب مى كند از كسانى كه معاد را انكار مى كنند و به جاى تسليم شدن خواستار عذاب موعود مى گردند با آنكه عقوبتهاى اقوام و منكران گذشته را دانسته اند، در اين آيات گوشه هايى از نظام متقن و پيچيده جهان نقل گرديده است كه در ذيل آيات اشاره خواهيم كرد.

1- المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه عنوان و سر خط سوره مباركه است كه حق بودن قرآن در آن مطرح شده است. راجع

به بسم اللَّه ... در سوره حمد و راجع به «المر» در اول سوره اعراف سخن گفته شد، «تلك» اشاره ببعيد و مراد از آن عظمت آيات است به نظر مى آيد: مراد از آيات، موجودات كونيّه باشد و از «الكتاب» مجموع جهان، در اين صورت مراد آنست كه آيات قرآن با آيات كون تطابق دارد و معنى چنين مى شود: اين است آيه هاى كتاب طبيعت و آنچه بر تو نازل شده حق است و هر دو حكايت از يك توحيد و نظام دارند و ليكن بيشتر مردم نه به آيه هاى طبيعت خاضع هستند و نه به آيه هاى قرآن احتمال هم دارد كه منظور از «الكتاب» قرآن مجيد باشد، بنا بر احتمال اول جمله وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... راجع به هر دو قسمت از آيات است.

اينكه گفتيم مراد از «الكتاب» مجموعه جهان است مانعى ندارد، در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 198

آيه وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ لقمان/ 27 موجودات جهان كلمات خدا ناميده شده است، پس در اين صورت جهان كتاب خداست و در آيات وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ انعام/ 59، قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ نمل/ 40 منظور از كتاب به احتمال نزديك به يقين همان كتاب طبيعت است.

2- اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ.

بنا بر آنچه گفته شد اين آيه گوشه اى

از نظام طبيعت را بيان مى كند و اين نظام حاكى از توحيد و نفوذ يك مشيت و ربوبيت قوى در جهان است و دقت در آن معاد را نيز روشن مى كند، على هذا قرآن حق است زيرا كه به چنين توحيد دعوت مى كند، توحيدى كه جهان گوياى آنست. اكنون مى رسيم به جملات آيه.

مراد از سماوات همه آنها و آنچه بالاتر از زمين است مى باشد، «ترونها» ظاهرا جمله مستقل و مستأنفه است يعنى خدا آسمانها را بدون ستون برافراشت و شما مى بينيد كه بدون ستون اند و شايد آن صفت بِغَيْرِ عَمَدٍ بوده باشد يعنى آسمانها را بدون ستونهاى مرئى برافراشت، در هر دو صورت، آن سؤال برانگيز است كه كدام اراده و مشيت آنها را چنين كرده است؟ نظير اين آيه است آيه: خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها لقمان/ 1.

بنا بر احتمال دوم، مفهوم آيه آنست كه آنجا ستونهاى نامرئى وجود دارند چنان كه از حضرت رضا عليه السّلام در تفسير عياشى نقل شده: در آنجا ستونهايى است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 199

كه ديده نمى شود: «فثم عمد و لكن لا ترى» مى شود گفت: مراد از ستونهاى نامرئى نيروى جاذبه است «1».

جمله ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ... كه در اعراف/ 54 نيز گذشت راجع به اداره امور است يعنى پس از خلقت و برافراشتن شروع به اداره آنها كرد، رام كردن خورشيد و ماه نيز جزء اداره آنهاست آرى خورشيد با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين و با قطرى سيزده ميليون و نهصد و ده هزار كيلومتر (109 برابر قطر زمين) و با شعله هاى سيصد و سى هزار كيلومتر ارتفاع و ماه با

آن عظمت هر دو با اراده خدا رام شده و در يك خط سير دقيق و با نظم عالى مشغول جريان هستند الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ رحمن/ 4 و چنان در مسير و فلك خود مى چرخند كه لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ ... يس/ 40 «2».

كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى صريح است در اينكه اجرام آسمانى تا مدتى كه پيش خدا معين است در اين جريان خواهند بود و چون مدتشان تمام شود از بين خواهند رفت اين مسئله در سوره لقمان/ 29، روم/ 8، احقاف/ 3 نيز آمده است.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ شايد منظور از آيات، آيه هاى قرآن باشد و

__________________________________________________

(1)

سفينة البحار (نجم) «قال على (ع) هذا النجوم التي فى السماء مدائن مثل المدائن التي فى الارض مربوطة كل مدينه الى عمود من نور طول ذلك العمود فى السماء مسيرة مائتين و خمسين سنة»

عمود نور در اين روايت نيز به نيروى جاذبه تطبيق مى شود.

(2) فاصله خورشيد از زمين حدود صد و پنجاه ميليون كيلومتر است، اگر كمتر از آن بود حرارت آن همه را كباب مى كرد و اگر زيادتر از آن مى بود، حرارت كافى به زمين نمى رسيد، زندگى از بين مى رفت، ماه در فاصله، فعلى حدود بيست متر آب دريا و ده سانت سطح زمين را بالا مى كشد اگر فاصله اش نصف اين مقدار بود، آبهاى درياها به خشكى ها مى رفت و زندگى را مى شست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 200

شايد آيات كون، يعنى كار جهان را اداره مى كند و امورات طبيعى را در پى يكديگر قرار مى دهد و آيه هايى را روشن مى كند تا شما بلقاء اللَّه و روز قيامت يقين بياوريد.

در

اينجا نيز تدبير امر و بيان آيات قرآن در رهنمون شدن به قيامت تطابق دارند، تدبير و تكامل امور حاكى است كه اين نظام به آخرين درجه تكامل خواهد رسيد، قرآن نيز آن را با زبان قال روشن مى كند، قرآن مجيد بارها گفته است اگر اين جريان به روز قيامت منتهى نشود، خلقت باطل است. به هر حال اين آيه به حكم علت و معلول از يك مشيت و اراده حكايت مى كند كه اين نظم را به وجود آورده است.

3- وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

اين آيه نمونه دوم از دلائل توحيد و ربوبيّت خدا و در عين حال دليل حقانيّت قرآن است انسان به حكم فطرت خدا دادى چون اين نظام را ببيند به فكر پيدا كردن خالق و موجد آن خواهد بود.

منظور از مدّ و گسترش زمين ظاهرا منجمد شدن آن و گسترش انجماد آن است، مركز مذاب زمين نشان مى دهد كه روزگارى همه آن مذاب بوده، به تدريج كه حركت آن پائين آمده، سطح آن سرد شده و شروع به انجماد كرده است، اين انجماد به تدريج گسترش پيدا كرده و همه سطح آن را گرفته است، كوه ها نيز در حين انجماد و فشار داخل آن، به وجود آمده اند، در روايات هست كه اولين قسمت سرد شده جاى كعبه بوده است، اين مسئله در آيات ديگر بدين صورت آمده است وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ حجر/ 19، ق/ 7. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 201

پيدايش كوه ها و نهرها

از نظام اتم تعديل هوا و جريان بارانها و حفظ برفها و پيدايش نسيم و باد و غيره مى باشد كلمه «فيها» راجع به زمين است.

درباره وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ گفته اند مراد از زوجين، انواع مخالف هم است مانند ترش و شيرين، خشك و تر، تابستانى و زمستانى و مانند آن الميزان از تفسير طنطاوى نقل مى كند كه منظور آنست كه نر و ماده در غنچه هاى ميوه هاست كه علم، آن را در گياهان اثبات كرده است، الميزان در جواب مى گويد: اين مسئله گرچه از حقائق علميه است ولى ظهور آيه، آنست كه زوجين در خود ميوه هاست نه در غنچه آنها.

نگارنده گويد: مصداق زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ براى من روشن نشد، اميد است ديگران با تفكر در آن مصداق و معنى قانع كننده اى پيدا كنند.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يعنى شب را بر روز مى پوشاند و شب را بر جاى روز وارد مى كند اين نيز كه در آيات ديگر اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ، يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 آمده است يكى ديگر از نظام جهان و دليل ربوبيت و وحدانيت خداست كه اگر پيوسته روز يا شب مى شد وجود و ادامه حيات محال بود. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ آرى براى آنان كه صاحب انديشه اند در اينها آيه هاى وجود خدا و ربوبيت و وحدانيت او موجود است به حكم قانون فطرى علّت و معلول اين نظام هر كس را به انديشه وا مى دارد و بناظم آن رهنمون مى شود.

4- وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ

بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

اين آيه نمونه سوم از توحيد و ربوبيت خداست و حكايت از نظام اتم و ناظم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 202

و تدبير كننده آن دارد. يعنى در زمين قطعه هايى است نزديك بهم، ظاهرا منظور آنست كه بعضى از آنها شوره زار هستند و كوه و سنگلاخ كه قابل كشت نمى باشند ولى بعضى آماده براى كشت و نشان مى دهد كه اگر خدا مى خواست همه را غير قابل كشت مى آفريد و شما بهره مند نمى شديد و يا منظور آنست كه آن قطعه ها از لحاظ استعداد كشت متفاوت هستند و هر يك براى نوعى از كشت صلاحيت دارد تا همه اصناف ميوه به دست بشر بيايد.

و در زمين باغاتى از انگور و در آن انواع كشت و نخلهاست نظير هم و مخالف هم «1» كه همه از يك آب آبيارى مى شوند، اما ميوه آنها بعضى بر بعضى برترى دارند و در شكل، طعم، حجم، رنگ، نرمى، سفتى و مانند آن مخالف هم مى باشند، اين عجب است كه از يك هوا و يك خاك و يك آب اينهمه ميوه هاى گوناگون به وجود آيد و پشتوانه زندگى انسانها و حيوانات باشد، با كمى تعقل خواهيم دانست كه اينها همه از ربوبيت خاص و نفوذ يك اراده و مشيت خاص حكايت مى كنند و توحيد خالص را ياد مى دهند و اختلاف خواص تخمها و ميوه ها حاكى از نظام اتم عالمند و چون استنتاج از اينها موقوف بمقدمات عقليه است لذا فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ اين بيان يك بيان ساده و عموم فهم و در عين حال عقلى و فطرى است

و اگر اسرار علمى روئيدينها را در نظر بگيريم مانند طبقات برگها، كربن گيرى گياهان، عوامل پيچيده نر و مادگى و امثال آنها، در حيرت فرو خواهيم رفت، كافى است كه بدانيم گياهان روى زمين ساليانه صد و پنجاه ميليارد تن ائيدروژن را با دويست و پنجاه ميليارد تن كربن تركيب كرده و چهارصد ميليارد تن اكسيژن در هوا آزاد مى كنند و اكثر اين عمل شيميايى

__________________________________________________

(1) مانند خرماى زرد و سياه، انگور سفيد و قرمز، خيار معمولى و خيار چنبر و ...

مى شود گفت كه صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ وصف نخيل و يا وصف همه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 203

به وسيله جلبك هاى ذره بينى سطح اقيانوسها انجام مى گيرد، به هر حال جهان حاكى از توحيد و قرآن داعى توحيد، هر دو با هم هستند پس قرآن حق است.

5- وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.

اين آيه و آيه بعدى نقل دو اشكال از اشكالهاى مشركان است كه جواب آنها از آيات سه گانه گذشته روشن شد، اوّلين اشكال اين است كه آيا پس از مردن و خاك شدن دوباره زنده شده و در خلقت جديد خواهيم بود؟! ذيل آيه جواب مختصر، آن است.

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

يعنى آنها ربوبيت خدا را انكار كرده اند و گرنه معاد را انكار نمى كردند، و غلّهاى جهل و اعراض و مكتسبات اعمال بد در گردن آنهاست كه باعث انكارشان شده است و در نتيجه اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود، ممكن است مراد از اغلال، غلهاى جهنم بوده باشد، جمله: وَ إِنْ تَعْجَبْ

... تقديرش چنين است «و ان تعجب يا محمد من قولهم فى انكار المعاد فعجب قولهم» يعنى اگر از سخن آنها در انكار معاد تعجب كنى حق دارى زيرا قولشان عجيب و تعجب آور است كه مى گويند ...

6- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ.

كار دوّم آنها اين بود كه وعده عذاب را مسخره كرده و آن را به عجله مى خواستند و مى گفتند: فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ اعراف/ 70 منظور از حسنه، مغفرت و رحمت و عافيت است يعنى پيش از خواستن رحمت، از تو به عجله عذاب را مى خواهند با آنكه پيش از آنها عقوبتها و عذابهاى امتهاى گذشته واقع شده است و آنها آن عقوبتها را دانسته اند، پس چطور خواهان عذابند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 204

جمله: وَ إِنَّ رَبَّكَ ... در مقام تعجب ديگر است يعنى خدايت آمرزنده است حتى ظالمان را و در عين حال شديد العقاب است پس چرا آنها مغفرت خدا را نمى خواهند و عذاب او را مى خواهند تا به عذاب شديدش گرفتار شوند؟!!! مى شود از لفظ «ربك» استفاده كرد كه مشركان خدا را خالق مى دانستند نه رب.

نكته ها

توحيد: براى شناختن وجود صانع و توحيد و ربوبيت او فقط جهان طبيعت را داريم كه خود نيز جزئى از آن مى باشيم. تفكر در موجودات و نظام جهان و مسئله بديهى علت و معلول و عدم امكان منظم بدون دخالت مشيّت و اراده، بطور وضوح وجود خالق و توحيد او را اثبات مى كند كه شخص با انصاف ناگزير از قبول آنست و

آدمهاى لجوج گرچه با زبان امتناع دارند ولى در باطن و ضمير خود به آن اعتراف مى كنند، معمّاى جهان بدون خالق عالم قابل حلّ نيست، دلائل عقلى و حسى انسان را از اقرار به وجود خالق دانا ناچار مى كند انسان هر قدر به ذهن خود فشار مى آورد نمى تواند مسائل طبيعت را بدون او حل كند.

كرسى موريسون نويسنده امريكايى در كتاب راز آفرينش انسان صفحه 15 پس از بيان حساب احتمالات مى گويد: براى بوجود آمدن حيات در روى كره زمين آن قدر اوضاع و احوال لازم است كه از حيث امكانات رياضى محال است تصور نمود كه اين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف بوجود آمده باشد به همين جهت ناگزير بايد معتقد بود كه در طبيعت قوه مدركه خاصى وجود دارد كه در جريان اين امور نظارت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 205

[سوره الرعد (13): آيات 7 تا 14]

اشاره

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7) اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (10) لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ

يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاَّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (14)

7- كسانى كه كافر شده اند مى گويند: چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود، تو فقط انذاركننده هستى و براى هر قوم راهنما مى باشى (يا رهنما هست).

8- خدا مى داند آنچه را كه هر مؤنث در شكم دارد و آنچه را كه رحم ها فاسد مى كند و آنچه را كه زياد مى كند و هر چيز نزد او باندازه است.

9- داناى نهان و آشكار، بزرگ و بلند پايه است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 206

10- در علم او يكسان است آنكه از شما حرف خود را پنهان دارد و يا آشكار كند و آنكه در شب خود را مستتر مى كند و (يا) در روز راه مى رود.

11- براى انسان تعقيب كنندگانى هست از پيش و پس، او را از پيشامد خدايى حفظ مى كنند. خدا نعمت قومى را تغيير نمى دهد تا آنها استعداد خود را تغيير دهند، وقتى كه خدا به قومى بلائى اراده كند براى آن بازگشتى نيست و جز خدا كارسازى ندارند.

12- خدا كسى است كه براى خوف و طمع، برق را به شما مى نماياند و ابرهاى سنگين را به وجود مى آورد.

13- رعد به او تسبيح و حمد مى كند ملك ها هم از خوف او، صاعقه ها را مى فرستد، و آنها را به هر كه خواست مى رساند، مشركان درباره اللَّه مجادله مى كنند با آنكه عذاب خدا سخت است.

14- دعوت حق خاص او است بتهايى

كه جز خدا مى خوانند هيچ جوابى به آنها نمى دهند مگر مانند آنكه هر دو دستش را بطرف آب باز كرده تا بدهانش برسد و نمى رسد، دعوت كافرين فقط در هدر است.

كلمه ها

منذر: نذر: حذر كردن با دانستن. «نذر بالشى ء: علمه فحذره». انذار:

ترسانيدن. (و اعلام با تخويف) «منذر» ترساننده با اعلام خطر.

تغيض: غيض: فرو رفتن آب و مايع «الغيض ذهاب المايع فى العمق» راغب آن را ناقص شدن و ناقص كردن گفته است كه با فرو رفتن مناسب است، بنظر مى آيد، كه آن در آيه به معنى ناقص كردن و فاسد كردن است تَغِيضُ الْأَرْحامُ: فاسد مى كند ارحام را يعنى نطفه را فاسد مى كند و نمى گذارد به جنين مبدل شود.

شهادة: شهادت به معنى حضور و معاينه و به معنى «آشكار» آيد، مراد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 207

از آيه همان است.

المتعال: علو (بر وزن قفل): بلندى. علاء: برترى و رفعت شأن. عالى:

بالا متعالى: بالا مقام رفيع المقام. بلند شوكت. ظاهرا مبالغه در آن در نظر است.

اسر: سر: نهان. «السر: الذى يكتم» اسرار: نهان كردن أَسَرَّ الْقَوْلَ سخن را پنهان كرد به پنهانى سخن گفت.

مستخف: استخفاء: طلب پنهان كرد «مستخف»: پنهان كننده يعنى كسى كه مى خواهد خودش را مخفى كند سارب: سرب (بر وزن شرف): رفتن در سراشيبى: و نيز محل سراشيب سارب: راه رونده. «السارب: الذاهب فى طريقه» گويى يك نوع آسانى و راحت رفتن در آن ملحوظ است كه در سرازيرى رفتن آسانى هست معقبات: تعقيب كنندگان. مراد از آنها ظاهرا ملائكه اند كه در پى انسانها هستند و به دستور خدا آنها را حفظ مى كنند.

مرد: ردّ: برگرداندن. مردّ مصدر ميمى است به معنى بازگشت و

برگرداندن لازم و متعدى هر دو آمده است.

وال: ولى: نزديكى. والى: متولى امر و مباشر كار السحاب: سحاب: ابر. اسم جنس است مفرد آن سحابه و جمع آن سحب (بر وزن عنق) و سحائب است، آن در مفرد و جمع بكار مى رود در آيه به معنى جمع است بدليل آنكه وصف آن ثقال آمده كه جمع ثقيل است رعد: رعد: صداى ابر، صاعقه: تندر و آتشى كه از ابر مى ريزد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 208

محال: محال: كيد، عقوبت، عذاب. طبرسى گويد: «المحال: الاخذ بالعقوبة».

فاه: فوه: دهان. در حالات سه گانه، فاه، فوه، فيه مى آيد، در آيه حالت نصب آنست

شرحها

در اين آيات، ابتدا سخن كفار را نقل كرده كه در مقام بى اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا از جانب خدايش معجزه اى بر او نازل نمى شود؟ در جواب مى گويد تو فقط انذاركننده اى، آوردن معجزه در اختيار تو نيست، آن گاه به مطالب گذشته و اثبات توحيد و تسلّط و احاطه خدا بر كائنات بازگشته است، كه خدا عالم آشكار و نهان است، ملائكه اى براى حفظ بندگان خود گذاشته است روشن شده تا مردم استعداد و لياقت نگهدارى نعمت را از دست ندهند، خدا نعمت را از آنها نخواهد گرفت و آن گاه كه خواست بگيرد هيچ قدرتى آن را باز نمى گرداند باز در مقام ربوبيت حق گفته است كه تشكيل دهنده ابرهاى پر آب خداست، صداى ابر خدا را حمد مى كند و تسبيح مى گويد، صاعقه ها را به هر كه خواست مى باراند، آنها كه او را مى خوانند دعوتشان حق است كه از مبدء فياض و توانا مى خواهند، آنان كه جز او را مى خوانند مانند كسى هستند كه

دست به سوى آب دراز كرده تا آب خود به خود به دهان او رسد، پيداست كه چنين نخواهد شد بهر حال: بنا بر آنچه در آيات پيشين گذشت اين آيات نيز روشن مى كند كه قرآن حق است و توحيدى كه قرآن عنوان مى كند همان است كه موجودات طبيعت آن را اثبات مى كنند، قرآن و طبيعت با هم تطابق دارند. نتيجه نهايى آن كه: خلقت و تدبير جهان در دست خداست، همه جهان كار خداست على هذا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 209

عبادت و بندگى خاص اوست همه به او محتاجند و او غنى بالذات است بايد به او روى آورد و از او استمداد كرد و هيچ چيز در جهان بدون اراده او كارى نتواند كرد، بت پرستان و طاغوت پرستان در اشتباه هستند.

7- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ مشركان اين سخن را براى بى اعتنايى به قرآن گفته اند، منظورشان از «آية» معجزه است مانند معجزه موسى و عيسى نظير: بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ انبياء/ 5، در جواب فرموده: تو فقط انذار كننده اى، آوردن معجزه در اختيار تو نيست، انتخاب معجزه و فرستادن آن در دست خداست.

به نظر من «انت» مبتدا، «منذر» خبر آن و جمله وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ عطف بر «منذر» است يعنى: تو انذار كننده اى و براى همه هادى و رهنما هستى، مانند وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 و مانند وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 17، ولى در اينجا رواياتى هست كه بايد در آنها دقت كرد

و در نكته ها خواهد آمد.

به نظر بعضى «هاد» مبتداى مؤخر و لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ خبر مقدم است و آن جمله مستقلى است يعنى: تو انذار كننده هستى و براى هر قوم نيز راهنمايى هست كه آنها را راهنمايى مى كند.

8- اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ.

اين آيه راجع به احاطه خدا و علم او به همه چيز است يعنى: خدا مى داند آنچه را كه هر مؤنث در شكم خود از جنين حمل مى كند مذكر است يا مؤنث. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 210

و مى داند نطفه اى را كه رحم ها فاسد مى كنند و از بين مى برند و مى داند آنچه را كه رحم ها زياد مى كنند و به جاى يك فرزند دو فرزند يا بيشتر مى كنند. در تفسير عياشى از محمّد بن مسلم و حمران و زراره از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه فرمودند: مى داند آنچه هر مؤنث از مذكر و مؤنث حمل مى كند و مى داند آنچه را كه به حمل و جنين مبدل نشده و مى داند آنچه را كه زايد مى شود از مؤنث يا مذكر «1» نظير اين آيه است آيه: يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً شورى/ 49- 50 جمله اول در جاى يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى جمله دوم كه دادن پسر و دختر باشد، در جاى وَ ما تَزْدادُ است، جمله سوم و عقيم بودن همان تَغِيضُ الْأَرْحامُ و فاسد كردن نطفه است.

در بعضى از روايات «تغيض» بكمتر از نه ماه زائيدن و «تزداد» اضافه

شدن مدت حمل بيشتر از نه ماه است، اقوال مفسران در معنى آيه مختلف است به آنچه گفته شد، اعتماد نگارنده بيشتر است وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ راجع به صدر آيه است يعنى هر چيز در نزد خدا به اندازه و ميزان است، بچه ها و نطفه ها روى تقدير خدايى چنين مى شوند وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً فرقان/ 2.

9- عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.

ادامه آيه ما قبل است، غيب و نهان هر چيزى است كه از حسّ و ادراك

__________________________________________________

(1)

«محمد بن مسلم و حمران و زرارة عنهما» قال. ما تحمل كل انثى او ذكر و ما تغيض الارحام قال ما لم يكن حملا و ما تزداد من انثى او ذكر»

يعنى: «ما تزداد على واحد» به نظر مى آيد عبارت روايت چنين باشد

«ما تحمل كل انثى من ذكر او انثى».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 211

انسان خارج است مثلا قرآن مجيد دورانهاى گذشته جهان را مصداق غيب مى داند: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ آل عمران/ 44 و نيز آنچه در آسمانها و زمين پنهان است مصداق غيب هستند: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بقره/ 32 همچنين آينده مصداق غيب مى باشند: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ... لقمان/ 34.

منظور از «شهادة» هر چيز آشكار و محسوس است، خلاصه اينكه مسئله آشكار و نهان نسبت به ما انسانهاست اما نسبت به خدا همه چيز محسوس و آشكار است الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ هر دو از اسماء حسنى هستند، منظور از كبير بزرگى

معنوى و احاطه است و از متعال تفوق و تسلّط مى باشد، يعنى او داناى نهان و آشكار است به علّت آنكه بر همه چيز محيط است و تفوق و برترى دارد.

10- سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ.

اين آيه تكميل مطلب گذشته و براى آن، نتيجه است يعنى: برابر است در نزد خدا و در علم خدا آنكه از شما سخن را در ضمير خود پنهان دارد و آنكه سخن را با زبان اظهار كند و هر آنكه در شب خود را پنهان كند و يا در روز روشن راه رود همه اينها را خدا يكسان و آشكار مى داند، به عبارت ديگر:

اينها معانى اضافى هستند نسبت به انسانها ولى در علم خدا همه آنها يكسان و محسوس است.

11- لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 212

اين آيه مربوط به آيه سابق است يعنى: خدايى كه بر ضمير انسان و بر سخن آشكار و راه رفتن و پنهان شدنش در شب احاطه دارد، براى انسان محافظانى گذاشته است كه او را از بلايا و پيشامدهاى خدايى حفظ مى كنند، چون خدا نعمت قومى را تغيير نمى دهد ...

ضمائر «له، يديه، خلفه، يحفظونه» راجع به «من» موصول در آيه سابق مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ است و مراد از آن انسان مى باشد در اينجا بايد چند مطلب بررسى شود.

اول: منظور از «معقبات» ملائكه ايست كه مأمور

حفظ انسانها هستند، ما انسانها كه به حكم: وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً نساء/ 28 و به حكم وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ محمّد/ 28، ضعيف و محتاج الى اللَّه هستيم و همه چيز ما در دست خداست نمى توانيم با استقلال خودمان را حفظ كنيم لذا خدا براى حفظ ما ملائكه را مأمور كرده است: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 10 معلوم مى شود كه ملائكه هم ما را حفظ مى كنند و هم اعمال ما را مى نويسند وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 از آيه به نظر مى آيد كه ملائكه حفظ كننده به هنگام مرگ جان آدمى را مى گيرند «1» البته حافظ و نگهدار اصلى خداست و ملائكه بالواسطه هستند چنان كه فرموده: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ سبأ/ 21.

دوم: يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ منظور از أَمْرِ اللَّهِ بلايا و پيشامدها است يعنى ملائكه انسان را به امر خدا از بلايا و حوادث كه امر و تقدير خدا هستند، حفظ مى كنند، احتمال دارد كه حفظ راجع به جسم و روح و اعمال و عقيده، همه

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از على (ع) نقل شده:

«انهم ملائكة يحفظونه من المهالك حتى ينتهوا به الى المقادير فيخلون بينه و بين المقادير».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 213

باشد و انسان كه به حكم إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/ 6 و به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 پيوسته در حال سير به سوى خداست ملائكه از پس و پيش او را و اعمال و عقائد او را حفظ مى كنند، در صافى از امام باقر عليه

السّلام نقل شده: «او را حفظ مى كنند از اينكه در چاهى بيافتد يا زير ديوارى بماند و يا حادثه اى به او برسد و چون تقدير حتمى خدا آيد او را رها مى كنند، آنها دو فرشته در شب و دو فرشته در روز هستند كه انسان را تعقيب مى كنند «1» گويا منظور از بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ آن است كه او را از هر طرف احاطه كرده اند در اين صورت تعقيب از پس و پيش همان احاطه كردن او است.

سوم: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ اين جمله اولا دليل «يحفظونه» است يعنى انسان را حفظ مى كنند به علّت آنكه خدا نمى خواهد نعمت و موهبتى را كه به انسان داده است از دستش بگيرد، ثانيا آن يك قاعده كلى است چنان كه در سوره انفال آيه 53 نيز گذشت، مراد از ما بِأَنْفُسِهِمْ حالات روحى و باطنى انسان است تغيير آنها مانند تغيير توحيد به شرك و تغيير شكر نعمت به كفران و تغيير عدالت به ظلم و تجاوز و طاعت به معصيت. بهر حال ما بين حالات روحى و استعداد انسانها و اوضاع خارجى، ارتباط و تلازم حتمى وجود دارد، اگر قومى بر سبيل فطرت توحيد، اهل ايمان و عمل و عدالت و انصاف شدند در پى آن، نعمتهاى دنيا و آخرت نصيب آنها خواهد شد و تا در آن حال باشند نعمت دوام خواهد يافت و اگر آن حالات را تغيير دادند و به ظلم و شرك و كفران و مانند آن روى آوردند، خدا نعمتها را به نقمت مبدل مى كند، اين آيه شريفه

__________________________________________________

(1)

«عن الباقر (ع) من امر اللَّه

يقول بامر اللَّه من ان يقع فى زكى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذا جاء القدر بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان بالنهار يتعاقبانه»

در بحار ج 41 ص 2 نظير آن نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 214

به هر دو شق قضيه اشاره مى كند: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم منقول است:

«الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم.

چهارم: وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ اين جمله اشاره است به قضاء حتمى خدا يعنى اگر كار به آنجا رسد كه خدا نعمت را تغيير دهد ديگر هيچ چيز جلو آن را نمى گيرد و جز خدا سرپرست و مباشر كار نخواهند داشت، خدا نيز يارشان نخواهد بود پنجم: گفتيم مراد از «معقبات» ملائكه هستند، جمع با الف و تاء در دو جا آيد، يكى در مؤنث حقيقى مانند مؤمنات، مسلمات، صالحات و مانند آن ولى مى دانيم كه ملائكه مؤنث نيستند، خدا مشركان را كه چنين عقيده اى داشتند نكوهش مى كند: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ؟!! زخرف/ 19، ديگرى در آنجا كه موصوف مذكر لا يعقل باشد مانند مرفوعات، منصوبات و غيره، امّا مى دانيم كه ملائكه لا يعقل نيستند وانگهى نمى شود گفت مراد از «معقبات» نيروهاى بى شعور مى باشند زيرا فعل «يحفظونه» ظهورش در اولى العقل است، چاره اى نداريم جز اينكه بگوئيم: در

اين جمع، جماعت مورد نظر بوده است و تقدير آن «ملائكة معقبات» است، الجمع باعتبار الجماعة مؤنث».

ششم: از آيه: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ شورى/ 30 معلوم مى شود كه خدا در بعضى از محلها كه در صورت تغيير حالات از بعضى تغيير نعمت عفو مى كند (الميزان).

هفتم: از كلام الهى استفاده مى شود كه ما بين عمل صالح و نعمتهاى معنوى تلازم وجود دارد، همچنين تغيير در وقت تغيير، اما ميان عمل صالح و نعمتهاى ظاهرى تلازم فهميده نمى شود (الميزان) يعنى ممكن است انسان عمل صالح داشته باشد ولى نعمتهاى ظاهرى نصيب او نشود مانند ابو ذر و هزاران امثال او كه در راه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 215

توحيد بلاها را به جان خريدند.

12- هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ اين آيه نيز در رديف آيات سابق است كه ربوبيت و توحيد خدا را بيان مى دارد خَوْفاً وَ طَمَعاً مفعول له هستند يعنى: برق را به شما مى نماياند تا بترسيد از صاعقه آن و طمع كنيد در باران آن و نيز خدا همان است كه به وسيله تابش آفتاب و تبخير درياها ابرهاى سنگين و پر آب را به وجود مى آورد، اين نظام در تأمين حيات و ادامه آن ضرورى است، نظير اين آيه است آيه: وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً ... روم/ 24.

13- وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ.

ادامه بحث آيه گذشته است و به مناسبت اين

آيه، همه اين سوره، رعد ناميده شده است «تسميه كل باسم جزء» تسبيح و حمد رعد شايد خضوع آن به نظام خدا باشد كه به خواست خدا ميان ابرها تخليه الكتريكى به وجود مى آيد و سبب رعد و برق و صاعقه مى شود و رعد به اين نظام خاضع است و از آن سرپيچى نمى كند و خواست خدا به وسيله آن انجام مى گيرد و يا بحكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44، تسبيح آن، ارادى و اختيارى است. در مجمع البيان نقل شده است

«كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم اذا سمع صوت الرعد قال سبحان من يسبح الرعد بحمده»

آمدن وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ شايد براى بيان آن باشد كه موجودات بى شعور و با شعور هر دو او را تسبيح مى كنند، وانگهى خدا صاعقه را مى فرستد و هر كه را بخواهد با آن نابود مى كند و مى سوزاند مانند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 216

قوم صالح و ديگران، صاعقه زدن هم به اذن خدا و از آثار قهر خداست «1».

ناگفته نماند: مسئله رعد و برق و صاعقه يكى از ضروريات حيات و از نظام عجيب خلقت است كه اراده و خواست خدا در آن نافذ مى باشد. دانشمندان مى گويند: حركت صاعقه سى هزار بار از گلوله تفنگ سريع تر است، حيات نباتى بدون صاعقه محال است هشتاد درصد جو زمين را ازت تشكيل داده و بر روى هر كيلومتر مربع از زمين 6/ 8 ميليون تن ازت وجود دارد، اين ازت براى تغذيه نبات كمال ضرورت را دارد ولى بدان صورت قابل جذب نيست.

در مسير صاعقه مولكولهاى

هوا به سى هزار (يا سه هزار) درجه حرارت مى رسند و «ازت» با اكسيژن تركيب و تبديل به اكسيد ازت مى گردد كه قابل حل در آب است، آنها در دانه هاى باران حل شده و به شكل اسيد نيتريك رقيقى بر روى خاك مى ريزد و براى گياهان نيتراتهاى قابل جذب توليد مى كند به حساب هوا شناسان هر دقيقه صد بار صاعقه در كره زمين پديد مى آيد و از مواد جو براى نباتات غذا تهيه مى كند (دانستنيهاى جهان علم) يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً.

بعد از بيان خضوع رعد و خضوع ملائكه و ارسال صاعقه ها مى فرمايد: وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ يعنى با همه اينها اهل مكه و مشركان در باره خدا مجادله مى كنند و مى خواهند اصنام و معبودهاى باطل خود را در جاى خدا بگذارند با آنكه عذاب خدا و انتقام او سخت است و اگر انتقام بكشد هيچ چيز مقاومت نتواند كرد.

14- لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان نقل مى كند

«كان رسول اللَّه (ص) اذا سمع صوت الرعد و الصواعق قال اللهم لا تقتلنا بغضبك و لا تهلكنا بعذابك و عافنا قبل ذلك.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 217

اين آيه هم ادامه مطلب و هم نتيجه گيرى از آيات گذشته است، يعنى اگر او را بخوانيم اين خواندن حق و بجاست كه او مى تواند جواب بدهد و حاجت برآورد ولى دعوت بتها باطل است كه نمى توانند جواب بدهند و دردى را دوا كنند مگر مانند جواب دادن به

آنكه مى خواهد آب خود بخود به دهان او بيايد لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ «1» يعنى خواندن حق خاص خداست و اينكه خدا را بخوانند نه غير او را، حق است كه جواب مى دهد، مراد از «الذين» اصنام است و اينكه فرموده كه آنها اصلا جواب نمى دهند بعلّت بيجان و بى شعور بودن آنهاست. إِلَّا كَباسِطِ استثناء است از فاعل لا يَسْتَجِيبُونَ يعنى: معبودهاى باطل به آنها جواب نمى دهند مگر مانند جواب آب، با آنكه دستش را به سوى آب باز كرده تا آب خود بخود به دهان او برسد، كه نخواهد رسيد، معلوم است كه در اينجا فقط صورت خواستن هست و آب بهيچ وجه به دهان چنين كسى نخواهد رسيد على هذا اين استثناء مثل است و كليت لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ را از بين نمى برد، آن گاه در تأكيد اين سخن فرموده: وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ خواندن و خواستن كفار از بتها، هدر و بيراهه است.

نكته ها

انما انت منذر: در تفسير آيه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ گفته شد كه ظاهرا وَ لِكُلِّ قَوْمٍ ... عطف است بر «منذر» يعنى تو انذاركننده و براى همه هادى و راهنما هستى، ولى رواياتى وارد شده كه مى فهماند: آن جمله مستقل و مستأنفه است يعنى: تو انذاركننده هستى و براى هر قوم نيز راهنمايى هست كه مراد از آن على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان مى باشد،

__________________________________________________

(1) عبارت ديگر اين جمله چنين است «هو المدعو الحق لا الاصنام».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 218

در الميزان فرموده اين آيه دلالت مى كند بر اينكه زمين از هدايت كننده خالى نمى ماند خواه پيامبر انذار كننده اى باشد

يا يك هادى ديگر كه مردم را به دستور خدا هدايت مى كند. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: «...

فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم انا المنذر و على الهادى و كل امام هاد للقرآن الذى هو فيه

» در روايت ديگر از همان حضرت است: «...

فقال قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم انا المنذر و فى كل زمان امام منا يهديهم الى ما جاء به نبى اللَّه و الهداة من بعده على ثم الاوصياء من بعد واحد اما و اللَّه ما ذهبت منا و لا زالت فينا الى الساعة، رسول اللَّه المنذر و بعلى يهتدى المهتدون

» در اين روايت از لفظ «

و فى كل زمان

» سخن امام باقر عليه السّلام است، روايت ديگر نيز در همين مضمون مى باشند، مخصوصا روايت عبد الرحيم قصير خيلى جالب است.

در اينصورت اگر احتمال ما درست باشد بايد گفت كه اين روايات با تناسب آيه صادر شده اند نه اينكه مفهوم آيه باشند و يا اينكه وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ جمله مستقل است و روايات طبق مفهوم آيه مى باشند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 219

[سوره الرعد (13): آيات 15 تا 25]

اشاره

وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً

فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (17) لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (18) أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19)

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23) سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (24)

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 220

15- هر كه در آسمانها و زمين هست با رغبت و كراهت به خدا خضوع مى كنند، همچنين سايه هاى آنها در بامدادها و عصرها به خدا سجده مى كند

16- بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ بگو: اللَّه است. بگو: آيا غير از او سرپرستانى گرفته ايد كه براى خود مالك نفع و ضررى نيستند؟! بگو: آيا بينا و

كور يكسانند و يا ظلمات و نور يكسان است، يا براى خدا شريكانى قرار داده اند كه مانند خدا مخلوق خلق كرده اند و خلقت بر آنها مشتبه شده است. بگو: خدا خالق همه اشياء و يكتا و غالب فقط او است

17- از آسمان آبى نازل كرد، دره ها به وسعت خود جارى شدند، سيل، كف بالا آمده اى برداشت و در آنچه براى زيور يا متاعى آبش مى دهيد مانند سيل كفى هست.

خدا حق و باطل را اين چنين ثابت مى كند اما كف به پراكنده شدن مى رود و اما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 221

آنچه به مردم نافع است در زمين مى ماند، بدينسان خدا مثلها را (براى مردم) مى زند.

18- براى آنها كه پروردگارشان را اجابت كرده اند عاقبت خوبى است و كسانى كه اجابت نكرده اند اگر همه آنچه در زمين هست با يك برابر خاص آنها بود (براى آن عاقبت) عوض مى دادند، آنها را حساب بدى است، جايشان جهنم است و آن مهيا شده ناگوارى است.

19- آيا آنكه مى داند قرآنى كه از خدايت نازل شده حق است مانند كسى است كه كور است، فقط خردمندان متذكر مى شوند.

20- كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند و پيمان خدا را نمى شكنند.

21- و كسانى كه متصل مى كنند چيزى را كه خدا امر كرده متصل شود و از خدايشان و حساب بد مى ترسند.

22- و كسانى كه براى توجه خدايشان استقامت كرده اند و نماز را بپا داشته اند و از آنچه روزيشان كرده ايم نهان و آشكار انفاق كرده اند و با خوبى بدى را دفع مى كنند عاقبت محمود دنيا خاص آنهاست

23- بهشتهاى هميشگى است كه بآنها داخل مى شوند آنها و هر كه شايسته است از پدرانشان و

همسرانشان و فرزندانشان و ملائكه از هر در آنها داخل مى شوند.

24- كه سلام بر شما در مقابل صبرتان، نيكوست نتيجه دار دنيا.

25- و كسانى كه عهد خدا را بعد از محكم كردن آن مى شكنند و آنچه خدا امر كرده متصل شود، قطع مى كنند و در زمين فساد مى كنند، آنها راست دورى از رحمت حق و آنها راست عاقبت بد دنيا.

كلمه ها

طوع: رغبت و ميل. راغب آن را انقياد گفته است.

كرها: كره (بفتح كاف و ضم آن) مكروه و ناپسند داشتن و امتناع. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 222

غدو: غدوه و غداة: بامداد. يا از اول فجر تا طلوع آفتاب، جمع آن غدو است.

آصال: اصيل: ما بعد عصر تا مغرب، جمع آن آصال است.

واحد: يكى آن واحد عددى است يعنى يكى نه دو ولى «احد» آن گاه كه در خدا به كار رود به معنى واحد وصفى است يعنى بى همتا قهار: قهر: غلبه توأم با توانايى مهار: بسيار غالب و توانا.

سالت: سيل: جارى شدن، اسم نيز آيد به معنى سيلاب «سالت»:

جارى شد.

اودية: وادى: سيلگاه. دره. راغب گويد: وادى در اصل محل جريان آب است طبرسى فرموده: كرانه كوه مجراى بزرگ آب. جمع آن «اودية» است.

زبدا: زبد (بر وزن شرف): كف آب يا مطلق كف رابيا: ربو و ربا: زيادت. «ربا يربو» يعنى زياد شد «رابى»: بالا آمده.

جفاء: جفاء: كنار افتاده، اسم ممدود است مثل غثاء.

يمكث: مكث: ماندن، توقف و اقامت. راغب «ثبات مع الانتظار» گفته است فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ: مى ماند در زمين.

استجابوا: اجابت و استجابت: جواب دادن و قبول كردن.

حسنى: مؤنث احسن است، پيوسته وصف آيد مثل «المثوبة الحسنى» لافتدوا: فديه: عوض و فداء. «لافتدوا» البته

عوض مى دهند.

مهاد: مهد: آماده كردن. مهاد: آماده شده.

الباب: لب: مغز، مانند مغز بادام و غيره، منظور از آن در قرآن عقل و درك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 223

است أُولُوا الْأَلْبابِ: صاحبان عقول. (خردمندان) ميثاق: وثاقه محكم و ثابت شدن «وثق وثاقة: قوى و ثبت» ميثاق: پيمان محكم. مصدر ميمى نيز آيد بمعنى محكم كردن يصلون: وصول: رسيدن. وصل: متصل كردن و جمع كردن ابتغاء: يعنى در اصل به معنى طلب است خواه طلب تجاوز باشد (ظلم) و خواه طلب خير ابتغاء: طلب كردن و خواستن.

يدرءون: درأ: دفع كردن. «درأه درأ: دفعه» «يدرءون»: دفع مى كنند عقبى: عقب و عقبى (بر وزن قفل و كبرى): عاقبت.

عدن: عدن به معنى هميشگى است «عدن فى المكان: اقام فيه» يعنى بهشتهاى هميشگى.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات روشن شده كه موجودات خواهى نخواهى به خدا خاضعند، پرورش دهنده كائنات اوست آفريننده همه اشياء او است سرپرستان و معبودهاى باطل كه با جهل بشر به وجود آمده اند مالك ضرر و فايده اى نيستند، آنها كه به غير خدا رو آورده اند كور دل و بى بصيرت هستند، باطل مانند كف سيلاب فقط جولانى دارد و رفتنى است، امّا حق پايدار است، آنها كه دعوت خدا را اجابت نكرده اند از عذاب جهنم چاره اى ندارند. اهل خرد قرآن را مى پذيرند، آنها پيمان خدا را نمى شكنند، از خدا و از عذاب خدا مى ترسند و آنها اهل بهشتند، ناقضان عهد خدا اهل لعنت و اهل عذابند خلاصه: آنكه قرآن حق است زيرا جهان طبيعت با قرآن توافق دارد، قرآن توحيد و ربوبيتى را مطرح مى كند كه كائنات آن را بازگو مى كنند و از تفسير أحسن

الحديث، ج 5، ص: 224

اين آيات استنتاج مى شود كه خلقت و تدبير جهان در دست خداست، همه از حول و قوه او استفاده مى كنند بايد به او روى آورند و به او عبادت كنند و از او استمداد نمايند بت پرستان و طاغوت پرستان در اشتباه مى باشند.

15- وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.

در تعقيب مطالب قبل منظور از اين آيه آنست كه كائنات به خدا خاضع هستند و از مشيت او پيروى مى كنند در آيه ديگر به جاى «يسجد» كلمه «اسلم» آمده است: أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ آل عمران/ 83 على هذا مى دانيم كه منظور از سجده همان تسليم شدن و خاضع شدن به خداست.

در بعضى آيات بجاى «من» لفظ «ما» آمده است: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ نحل/ 49، ولى در اين آيه چون روى سخن با مشركان است لذا با لفظ «من» آمده يعنى حالا كه اولوا العقل ها سجده مى كنند و خاضعند چرا شما نيستيد؟! و در بعضى از آيات آمده است: كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره/ 116.

به هر حال همه موجودات از نظام اتم كه همان اراده و مشيت خداست اطاعت مى كنند و بر خدا تسليم و خاضع هستند و اين خضوع ذاتى و غير قابل انفكاك است و با طوع و رغبت انجام مى گيرد النهايه اين تواضع و تذلل در ملائمات مانند بقاء حيات، رسيدن به آمال از روى طوع و رغبت است و در ناملائمات مانند مرگ، فساد، آفات، حوادث ناگوار

با اكراه انجام مى گيرد در هر حال قدرت خروج از حيطه مشيت خدا را ندارند و تسليم خدا مى باشند، على هذا مسئله طوع و كره در انسانهاست و ساير موجودات همه با طوع و رغبت تسليم مشيت خدا هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 225

حركت و جابجا شدن سايه ها نيز مصداق همان خضوع و تذلل به خداست، آمدن صبح و عصر شايد بدان علّت است كه افتادن سايه ها به زمين در آن دو وقت كاملا محسوس است و سايه ها امتداد پيدا كرده و به زمين فرش مى شوند، احتمال هست كه مراد از «ظلالهم» سايه خود انسانها باشد نه سايه موجوداتى كه انسانها مالك آنها هستند و شايد مراد عموم باشد.

16- قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا اين آيه ترسيم ديگرى از ربوبيت خدا و محكوم كردن بتها و بت پرستهاست و نتيجه اى از آيات گذشته مى باشد، به عبارت ديگرى پس از آنكه از گذشته، توحيد و ربوبيت خدا روشن شد به آن حضرت امر شده: به مشركان بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ و چون مشركان عقيده به ربوبيت و توحيد ندارند و يا درك نمى كنند خودت در جواب بگو: او اللَّه است، آن وقت از اين سؤال و جواب نتيجه گيرى شده يعنى حالا كه پروردگار جهان خداست آيا بتهايى (و طاغوتهايى) را سرپرست و معبود گرفته ايد كه حتى به خودشان هم قدرت ضرر زدن و نفع رساندن ندارند؟!! قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ يعنى: كافران كورند و مؤمنان بينا، شرك و كفر ظلمات

است اما ايمان نور، اينها با هم مساوى نيستند، جمع آمدن ظلمات اشاره بانواع و اقسام شرك و كفر است ولى ايمان و توحيد يكى است.

اين جمله دليل ديگرى است كه اگر عقل داشتيد بايد نور را بپذيرند نه ظلمت را.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 226

كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ

«1».

پس از نفى اينكه در جهان ربى و سرپرستى باشد و پس از اثبات اينكه كفر ظلمات و كافر نابيناست در اين قسمت از آيه يك شبهه نقل و جواب داده شده است و آن اينكه مشركان بگويند: بعضى از اشياء را بتها آفريده اند و بر ما مشتبه شده كه كدام را بتها آفريده اند عقيده داريم كه خدايان ما نيز فى الجمله ربوبيت دارند و حق داريم كه آنها را عبادت كنيم و سرپرست بدانيم.

در جواب آمده كه بگو: خدا آفريننده همه اشياء و در خلقت شريكى ندارد زيرا كه به تنهايى بر همه موجودات غالب و قاهر و مسلّط است مشركان در خلقت به خدا شريك قائل نبودند چنان كه آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... لقمان/ 25، زمر/ 38 و قهرا مى بايست ملزم شوند كه ربّى جز او نيست و على هذا معبودى جز او نخواهد بود، خلاصه اينكه: خدا در خلقت و در ربوبيت و در افعال تنها است على هذا عبادت بغير او روا نيست و استمداد خاص او است، همه به او محتاج هستند و او غنى بالذات است.

ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده

17- أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ

أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ از اين آيه تا آخر آيه 23 در بيان تفصيل قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ و روشن نمودن مآل حق و باطل است. اين آيه مثلى است براى حق و باطل و اينكه باطل محكوم و از بين رفتنى است و حق پايدار است، بايد دانست كه آن مثل خيالى و در عالم تصور نيست بلكه واقعيت است و آن اينكه:

__________________________________________________

(1) راجع به قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رجوع شود به «نكته ها».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 227

از آسمان آب خالص و زلال مى بارد و در دره ها مطابق وسعت و ضيق آنها نهرها جارى مى شود و در روى سيلاب ها كفها ظاهر مى شوند، همچنين موقع ذوب كردن فلزات براى زيور آلات و مانند آن در روى فلزات مذاب كف ظاهر مى شود، اما كفها بعد از مدت كمى متفرق و متلاشى شده و از بين مى روند ولى آبها و فلزات كه مورد استفاده مى باشند باقى مى مانند، باطل در جهان به منزله آن كفهاست و محكوم به زوال است و حق مانند فلزات و آب است كه مى ماند «يضرب» در آيه شايد به معنى ثابت كردن باشد يعنى: خدا اين چنين با اين مثل ها حق بودن حق و باطل بودن باطل را ثابت مى كند مثل ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ كه به معناى ثبوت و حتميت است و مانند لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ انفال/ 8 آن گاه در تكميل مثل فرموده:

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ

يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «1».

كف بطور پراكنده شدن از بين مى رود ولى آب و فلزى كه مفيد هستند مى مانند، خدا اين چنين مانند نزول باران مثلها را مى زند تا حقائق را روشن فرمايد. در اينجا چند مسئله را بايد در نظر گرفت:

اول: نكره آمدن «ماء» ظاهرا دلالت بر زلال و پاك بودن دارد يعنى: آبى زلال و خالص بارانيد، آن آب، شكلى و اندازه اى ندارد و يكسان مى بارد و فقط وسعت و ضيق نهرهاست كه به آن، اندازه مى دهد.

دوم: باطل بطور كلى معدوم نمى شود كه ديگر اثرى از آن نماند بلكه محكوم مى شود و موقعيت خود را از دست مى دهد، دزدى، شرك، ظلم، كفر و امثال آن در دنيا خواهند بود ولى به صورت محكوم شده و منفور كه حتى

__________________________________________________

(1) جفاء در آيه بمعنى محفوظ يعنى متفرق و كنار انداخته شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 228

مرتكبان آن نيز خود را از آن بيزار مى دانند، ناممكن است كه ظالم بگويد: من ظالمم. زيرا ظلم از نظر و جدان بشرى محكوم است، بلكه خواهد گفت من عادل هستم مراد از زهوق در آيه إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً اسرى/ 81 همين است.

سوم: از آيه مى شود استفاده كرد كه رحمت نازل شده از طرف خدا بطور گسترده و يكسان است، استعدادهاى مردم آن را در قالبهاى مختلف در مى آورد و هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهره خواهد گرفت، اختلاف استعدادها خارج از ملك و حكومت خدا نيست: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نساء/ 78 إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ هود/ 123، بلكه روى علل گوناگون، تابع مشيت خدا هستند.

چهارم: رحمت نازل شده از طرف خدا گرچه فى

نفسه خالص و گسترده است ولى پس از قرار گرفتن در قالب استعدادها داراى فضولات و كفهايى خواهد بود، اما آن فضولات و باطل ها محكوم و رفتنى است و حق ثابت خواهد ماند و از اين، مسئله حق و باطل بوجود مى آيد، حق از جانب خداست، باطل به اذن خداست ولى به خدا نسبت داده نمى شود الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ آل عمران/ 60 بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ انبياء/ 18 در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است.

18- لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ نتيجه و مال حق و باطل آنست كه اهل حق پاداش خوبى دارند و اهل باطل بهيچ وجه عاقبت خوب نخواهند داشت اين آيه از آثار مثل باران و نهرها در آيه گذشته است مراد از استجابت، اجابت و قبول كردن دعوت حق و اطاعت از او است. مراد از «الحسنى» به قرينه آيات بعدى و به قرينه ذيل آيه، عاقبت حسنى است، معلوم است كه در روز قيامت چيزى از اموال در اختيار كافر نخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 229

بود تا عوض بدهد و اينكه مى گويد اگر همه ثروت روى زمين با يك برابر در دست آنها باشد عوض مى دهند تا عاقبت خوب را بدست آورد براى مجسم كردن موقعيت كافر است كه براى بدست آوردن عاقبت خوب حاضر است همه آنها را بدهد.

خلاصه اينكه: عاقبت حسنى از دست آنها خواهد رفت بطورى كه حاضر خواهند بود اگر داشته باشند

همه مال روى زمين را با يك برابر آن بدهند و آن عاقبت حسنى را به دست آورند. نظير اين آيه است آيات يونس/ 54، زمر/ 47، آل عمران/ 91، مائده/ 36 سپس از عاقبت امر آنها خبر داده كه: أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ ... سوء الحساب اضافه صفت بر موصوف است يعنى آنها حساب بدى دارند، حسابى كه غمگين مى كند نه شاد و جايگاهشان آتش است و آن مهيا شده بدى است كه براى آنها مهيا شده است از امام صادق صلوات اللَّه عليه درباره سوء الحساب نقل شده:

هو ان لا يقبل لهم حسنة و لا يغفر لهم سيئة (مجمع البيان)

و گويد در حديث آمده: «من نوقش فى الحساب عذب» در الميزان فرمايد: در اين آيه استجابت و عدم استجابت در جاى ايمان و كفر گذاشته شده است به مناسبت مثل باران و قبول اوديه در آيه گذشته.

19- أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ بيان ديگرى است درباره اجابت كننده گان و اجابت نكنندگان، استفهام، انكارى است يعنى اين دو كس مانند هم نيستند. آنكه دعوت حق را اجابت كرده و يقين دارد كه قرآن منزل، حق است او به عهد حق وفا مى كند و از خدا مى ترسد و انفاق مى كند و صالحات را انجام مى دهد و مشمول لطف حق مى شود ولى اجابت نكننده كور است، عهد خدا را مى شكند، فساد مى كند و به جهنم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 230

مى رود چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد اين مطلب را فقط خردمندان درك مى كنند، اجابت كنندگان خود خردمندان هستند.

20- الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ

لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ ظاهرا صفت للذين استجابوا در آيه گذشته است در سوره بقره/ 27 گفته ايم كه مراد از عهد اللَّه، پيمان فطرى خدا از انسانها است كه با زبان فطرت با خدا عهد بسته اند كه او را بشناسند و بندگى كنند، چنان كه فرموده: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 7 و 8 و در حديث آمده:

«ما من مولود الا و قد يولد على الفطرة ثم ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه»

و نيز فرموده: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها: روم/ 30، آن گاه مراد از «الميثاق» همان عهد اولى است كه با ارشاد و هدايت پيامبران محكم شده و به صورت ميثاق و پيمان محكم در آمده است.

وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن و تمام دادن است يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ يعنى به عهدى كه با خدا بسته اند وفا مى كنند على هذا جمله دوم تفسير جمله اول است.

21- وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ.

اين وصف دوم للذين استجابوا است كه به جاى نقض پيمان آن را وصل مى كنند، جمله أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ مطلق و شامل هر صله است و مراد از «امر» تشريعى و مراد از «يوصل» جريان و هماهنگى است، خدا امر فرموده كه در ميان مردم عدالت، انصاف، عاطفه، تعاون، توحيد و عبادت حق در جريان باشد و همه از آن بهره برند ظالمان، طاغوتها، مشركان و امثال آنها اين رشته ها را پاره مى كنند و از جمله مصاديق آن صله رحم است چنان كه رواياتى در اين تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 231

زمينه نقل شده است.

در تفسير عياشى آمده: عمر بن مريم مى گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از قول خدا الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ فرمود: از آنست صله رحم و نهايت تأويل آن اين است كه ما اهل بيت را صله كنى «1» در روايت محمّد بن فضل از امام كاظم عليه السّلام هست كه امام فرمود: آن رحم آل محمّد است به عرش خدا آويزان شده مى گويد: خدايا هر كه مرا صله كند به او صله كن، هر كه مرا قطع كند او را قطع كن، آن آيه در هر رحم جارى است «2» در بعضى روايات به زكاة هم تفسير شده است منظور از صله اهل بيت ولايت آنهاست.

آن گاه در تكميل اوصاف آنها فرموده: وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ از خدا و از بدى محاسبه كه منجر به عذاب مى شود مى ترسند، طبرسى فرموده:

خشيت، خوف و فزع نظيرهم هستند راغب فرموده: آن ترس آميخته با تعظيم است، به نظر بعضى معناى آن خوف شديد است ناگفته نماند در اين آيه جمله يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در آيه 50 از سوره نحل آمده است: يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ و نيز خشيت و خوف در غير خدا نيز به كار رفته است على هذا نظر مجمع البيان صحيحتر به نظر مى رسد، در اين زمينه در قاموس قرآن (خشى) به طور تفصيل سخن گفته ام.

سوء الحساب در روايات به مداقّه و تكميل محاسبه تفسير شده است در روايت امام صادق عليه السّلام در عياشى آمده:

«لا و اللَّه خافوا الاستقصاء و المداقة»

و در روايت ديگر

__________________________________________________

(1)

قال سئلت ابا عبد

اللَّه (ع) عن قول اللَّه الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ قال من ذلك صلة الرحم و غاية تاويلها صلتك ايانا

. (2)

محمد بن فضل قال سمعت العبد الصالح يقول وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ قال هو رحم آل محمد معلقه بالعرش تقول اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى تجرى فى كل رحم».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 232

از آن حضرت آمده: «

قال يحسب عليهم السيئات و لا يحسب لهم الحسنات و هو الاستقصاء

». 22- وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ بقيه اوصاف كسانى است كه دعوت خدا را اجابت كرده اند، اول آنكه براى جلب توجه و رضايت حق خويشتن دارى كرده اند، خواه صبر در وقت مصيبت باشد يا صبر و حفظ نفس از گناه و يا وادار كردن آن بر اعمال واجب و مستحبّ مراد از وجه مى شود همان چهره باشد كه انسان به وقت خواندن و عمل كردن مى خواهد شخص مدعو به او رو كند و توجه نمايد اينان نيز نظرشان از صبر آنست كه خدا به آنها رو كند و توجه فرمايد كه نتيجه اش پاداش و رضايت خداست.

الميزان وجه را در آيه به معنى جهت منسوب به خدا گرفته كه همان پاداش و مثوبة باشد يعنى براى طلب پاداش خدايى صبر كرده اند، دوم اقامه نماز و ادامه ارتباط با خداى جهان، سوم: آنكه: از آنچه خدا داده انفاق كرده اند، در آيه مطلق است و چون آيه مكى است و آن وقت زكاة واجب نشده بود بايد

آن را مطلق انفاق بدانيم سِرًّا وَ عَلانِيَةً آن گاه كه احسان را براى فردى انجام مى دهد كه او نمى خواهد ديگران از اين كار آگاه بشوند يا براى دور ماندن عمل نيك از هر گونه ريا و وسوسه بهتر است احسان سرى باشد و آن گاه كه احسان عمومى است و تشويق ديگران در كار است بهتر است كه آشكار باشد آنها به هر دو عمل كرده اند.

چهارم: آنكه بدى را با خوبى دفع مى كنند مثلا اگر كسى به آنها ستم كند بجاى انتقام او را عفو مى كنند و اگر كسى قطع رحم كند به جاى آن صله رحم مى كنند، الميزان فرموده: اين اعم است از آنكه گناهى از آنها سرزند و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 233

آن را با عمل خوبى دفع كنند، چون حسنات، سيئات را از بين مى برد إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ يا گناه را با توبه اى دفع و زايل كنند چون «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» و يا ظلم را با عفو و جفا را با حسن خلق دفع كنند.

منظور از «الدار» ظاهرا دنيا است و عقبى همان عاقبت خوب و پسنديده آنست يعنى عاقبت خوب اين دنيا براى آنها است كه پيش خدا عزيز شده و از زندگى دنيا بهره برده اند و آن همان بهشت جاودان است كه در آيه بعدى بيان شده است.

23- 24- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ لفظ جنات عدن، بيان عقبى الدار در آيه قبل است، ناگفته نماند اجابت كنندگان دعوت حق كه با

صفات نه گانه در آيات گذشته توصيف شدند داراى مقام بس عظيم مى باشند از اين معلوم مى شود كه پدران و فرزندان و همسران آنها در مقام و رديف آنها نيستند ولى در نوبت خود صالح هستند كه آنها نيز داخل بهشت خواهند شد اين مطلب در آيات ديگر از قبيل غافر/ 8 و طور/ 21 نيز آمده است مِنْ كُلِّ بابٍ حاكى است كه كاخ بهشتيان و اطاقهاى آنها درهايى خواهد داشت و ملائكه به آنها وارد شده و سلام خواهند گفت ممكن است سَلامٌ عَلَيْكُمْ خبر باشد انشاء يعنى در مقابل صبرى كه در دنيا كرديد امروز براى شما سلامت و رفاه هست و عاقبت زندگى دار دنيا كه اين بهشت است بسيار خوب و عالى است بودن درها شايد به علت انواع كارهاى خوب است كه در دنيا كرده اند در آيه ديگر آمده: وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73، ظاهرا سلام ملائكه غير از سلام خداست كه در آيه سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 58 آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 234

25- وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.

اين آيه وصف كسانى است كه دعوت حق را قبول نكرده و مصداق وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا شده اند، به جاى اعمال نيك اجابت كنندگان در حق آنها آمده:

وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ منظور از لعنت، طرد شدن از هر رحمت و لطف خدا و بى بهره شدن از بهشت است، منظور از سُوءُ الدَّارِ نتيجه بد اين دنيا است كه

همان عذاب آخرت مى باشد.

نكته ها

فاعل الهى و فاعل طبيعى: در رابطه با آيه قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لازم است بدانيم، فلاسفه فاعل را به دو قسمت تقسيم كرده اند يكى فاعل الهى و ديگرى فاعل طبيعى. فاعل الهى آنست كه شى ء را از عدم به وجود آورد و آنچه را كه نبوده «بود» نمايد، اين منحصر به خداى تبارك و تعالى است و فاعل واقعى او است كه موجودات را به وجود آورده است و جز او فاعل الهى وجود ندارد، فاعل طبيعى آنست كه اشياء موجود را بحركت در آورد مانند بناء كه آجرها را حركت داده و رويهم مى چيند و ساختمانى به وجود مى آورد و به عبارت فلسفى «معطى التحرك» است، على هذا همه انسانها فاعل طبيعى هستند، شعر ذيل در بيان اين دو نوع فاعل است:

معطى الوجود فى الالهى فاعل معطى التحرك الطبيعى قائل

فاعل الهى در انسان تصورهاى ذهنى او است، مثلا شما يك انسان پنجاه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 235

دست و پا تصور مى كنيد، شما او را به وجود آورده ايد و آنچه را كه نبوده «بود» كرده ايد لذا گفته اند: «صفحات الاعيان عند اللَّه كصفحات الاذهان عندنا» ولى در جهان ماده، انسانها فقط فاعل طبيعى هستند و آنچه را كه خدا آفريده است جابجا مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 236

[سوره الرعد (13): آيات 26 تا 35]

اشاره

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

(28) الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29) كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30)

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (31) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (34) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 237

26- خدا روزى را به هر كه خواهد وسعت مى دهد (و به هر كه خواهد) تنگ مى گيرد كفار به زندگى دنيا شادمان شدند با آنكه، آن در مقابل آخرت فقط اندكى است.

27- كافران مى گويند: چرا از پروردگارش معجزه اى بر او نازل نشده بگو: خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و آنكه را كه انابه كند

به سوى خود هدايت مى كند.

28- كسانى كه ايمان آورده اند و قلوبشان با ياد خدا آرام مى گيرد، بدانيد كه دلها با ياد خدا آرام مى گيرد.

29- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند براى آنها زندگى پاكيزه. و بازگشت خوبى هست.

30- بدينسان تو را در ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهايى گذشته است تا آنچه را كه وحى كرده ايم بر آنها بخوانى، آنها به خداى رحمن كافر ميشوند، بگو:

او خداى من است، جز او معبودى نيست، بر او اعتماد كرده ام و به سوى اوست بازگشتم.

31- هر گاه قرآنى نازل مى شد كه با آن كوه ها به راه مى افتاد و زمين تكه تكه مى شد و مردگان به سخن مى آمدند (با زايمان نمى آوردند) بلكه كارها همه اش خاص خداست آيا اهل ايمان ندانسته اند كه اگر خدا مى خواست همه مردم را هدايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 238

مى كرد، پيوسته به كفار بلاى كوبنده اى مى رسد و يا در نزديكى ديار آن واقع مى شود تا وعده خدا بيايد، خدا به وعده خود تخلف نمى كند.

32- به رسولانى پيش از تو استهزاء شد بكافران (مسخره كننده) مهلت دادم و سپس آنها را گرفتم، عذاب من چگونه بود؟

33- آيا آنكه بر هر كس با عملى كه كرده مراقب است (با او شريكانى تواند بود) براى خدا شريكان قرار دادند بگو آنها را توصيف كنيد يا به او خبر مى دهيد آنچه را كه در زمين نمى داند و يا از قول بى محتوى خبر مى دهيد بلكه به كافران مكرشان آراسته شد و از راه برگردانده شدند و هر كه را خدا گمراه كند هدايت كننده اى ندارد.

34- آنها راست عذابى در زندگى دنيا و عذاب آخرت سختتر

است و از عذاب خدا مدافعى ندارند.

35- صفت بهشتى كه متقيان وعده شده اند از زير آن نهرها روان است، خوردنيش و رفاهش دائمى است، آن عاقبت متقيان است و عاقبت كافران آتش است.

كلمه ها

يبسط: بسط: گشودن، خواه ظاهرى باشد مانند گشودن دست كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ و خواه معنوى باشد مانند بسط روزى.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى، اندازه گيرى و تنگ گرفتن، مراد از آن در آيه معناى سوم است «يقدر»: تنگ مى كند.

اناب: نوب اگر با «الى» باشد به معناى رجوع بعد از رجوع است در لغت آمده: «ناب اليه: رجع مرة بعد اخرى» همچنين است انابه پس انابه يعنى برگشتن به سوى خدا با توبه و عمل.

طوبى: در مجمع البيان و قاموس و اقرب الموارد آمده كه طوبى تانيث اطيب است، حيات طوبى يعنى زندگى پاكيزه تر، كشاف آن را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 239

مصدر گفته است مانند بشرى و زلفى و در اصل طيبى بوده و آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مأب: اوب: بازگشت. مأب مصدر ميمى به معنى بازگشتن و اسم مكان به معنى محل بازگشت و اسم زمان به معنى زمان بازگشت آيد.

متاب: متاب مانند توب و توبه به معنى رجوع و بازگشتن است، گفته اند:

بازگشتن از گناه و عمل گذشته ولى رجوع مطلق صحيح است (قاموس قرآن).

قارعة: قرع: كوبيدن. كوفتن چيزى بر چيزى. «قارعه»: حادثه كوبنده و خرد كننده.

تحل: حلول در آيه به معنى وارد شدن است.

ميعاد: ميعاد: وعده.

امليت: املاء: اطاله مدت ملى: مدت طويل. «امليت»: مهلت دادم يعنى مدت آنها را طولانى كردم.

اشق: شق (بكسر- ش): مشقت و رنج «اشق» شديدتر و سختر.

واق: وقى، وقايه: نگاه داشتن. «واق»:

نگاه دارنده، اصل آن واقى است.

أكل: اكل (بر وزن عقل): خوردن و بر وزن عنق به معنى ميوه و خوردنى است.

عقبى: عقب و عقبى عاقبت.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 240

شرحها

در اين آيات ابتدا روشن شده كه وسعت و تنگى روزى در دست خداست، مردم به وسعت روزى شادمان مى شوند ولى آن در مقابل آخرت اندك است، آن گاه سؤالى كه در آيه هفتم گذشت تكرار شده است كه در مقام عدم اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا معجزه اى بر او نازل نمى شود تا ما را از كفر به ايمان برگرداند؟ در جواب آمده: هدايت و ضلالت در دست خداست اگر هر آيه كه آيد تا خدا نخواهد ايمان نخواهيد آورد، و اگر بدون خواست خدا ايمان ميسر بود حتما قرآن سبب هدايت آنها مى شد، آنكه به خدا رو آورد خدا هدايتش خواهد كرد و هر كه راه انكار پيش گيرد خدا گمراهش خواهد كرد عوض كردن معجزه فائده اى ندارد و اللَّه العالم.

26- اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ «1».

در آيات گذشته سخن از آن بود كه اداره جهان در دست خداست سپس بايد به او رو آورد نه به موجودات ديگر، اين آيه در تعقيب آن مطلب مى گويد:

وسعت و تنگ گرفتن روزى نيز در دست خداست، آن وقت يك مسئله ديگر از آن متولد مى شود و آن اينكه مشركان فقط به دنيا و وسعت روزى دل مى بندند، حال آن كه دنيا در مقابل آخرت اندك است لفظ «يشاء» در هر دو مورد نشان مى دهد كه وسعت و تنگ گرفتن روزى روى عللى

است كه وسعت و تنگى را ايجاب مى كنند نه از روى گزاف و بى حسابى.

نكره آمدن «متاع» براى افاده قلت و كمى است تقدير جمله چنين است

__________________________________________________

(1) راجع به وسعت و ضيق رزق رجوع شود به آيه فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 241

«و ما الحياة الدنيا فى مقابل الاخرة الا متاع قليل» الميزان درباره آيه بيان ديگرى دارد كه ديده شود.

27- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ.

كفار اين سخن را از روى بى اعتنايى بقران مى گفتند، آن گاه مى خواستند عذر آورده و خود را به كنار بكشند و منظورشان آن نبود كه ما واقعا مى خواهيم ايمان بياوريم ولى قرآن ما را قانع نمى كند. اما لازم بود عذرشان بهر تقدير قطع شود، لذا در جواب آمده: هدايت و ضلالت دست خداست اگر معجزه هم عوض شود به شما سودى نخواهد بخشيد چون خدا فقط كسى را هدايت مى كند كه به سوى او برگردد و به فكر هدايت شدن باشد و به حكم وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ آن گاه كه خدا روى علل و عنادتان بخواهد اضلال كند ديگر معجزه اثرى نخواهد داشت. لفظ «يشاء» حاكى از علل ضلالت است و گرنه خدا با كسى غرض ندارد كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34 لفظ «من اناب» نشان مى دهد كه مشيت خدا يك مشيت بدون علت و گزاف نيست و نيز نشان مى دهد كه مراد از «من يشاء» كسى است كه به سوى خدا برنگردد.

28- الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ

أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وصف «من اناب» و خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «هم الذين ...»

مى باشد يعنى آنها كه به خدا انابه مى كنند كسانى هستند كه ايمان آورده اند و قلوبشان با ياد خدا آرام مى گيرد، آن وقت به طور قاعده كلى فرموده: بدانيد كه قلبها با ياد خدا آرام مى گيرند.

«القلوب» گر چه جمع محلى به الف و لام و مفيد عموم است ولى دقت در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 242

آيه نشان مى دهد كه منظور قلوب اهل ايمان و نيز قلوبى است كه در فطرت اوليه باقى مانده است، اما قلوبى كه مصداق خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ بقره/ 7 لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها اعراف/ 179 وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 مى باشند با ذكر خدا آرام نخواهند گرفت بلكه مى شود گفت: كه آنها قلب نيستند.

ناگفته نماند: انسان سرتاپا احتياج و فقر است، پيوسته كمبود فعلى و خوف از آينده او را در اضطراب و دلهره نگاه مى دارد، از اين لحاظ طوفان سهمگين نگرانى، پيوسته در باطن او در حال وزيدن است، اما وقتى كه خدا را به نظر مى آورد و آن قدرت بى پايان و فضيلت و كمال مبدء فياض را در نظر مجسم مى كند آلام و مصائب و نگرانى در قلب او خنثى مى شود و احساس آرامش مى كند و مى داند به منبع جلال و كبريايى تكيه كرده كه مى تواند او را به سعادت مطلوب برساند و از هر حادثه نگهدارى كند «1».

اما آيه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ انفال/ 2 در بيان مطلب ديگرى

است و آن اينكه چون آيات خدا را مى شنوند قلوبشان متأثر مى شود و بر ايمانشان مى افزايد و علمشان گسترش پيدا مى كند زادَتْهُمْ إِيماناً بيان «وجلت» و يا نتيجه آنست ولى مسئله اطمينان قلوب در تكيه به پروردگار در رابطه با دفع طوفانهاى نگرانى و رساندن بكمال مطلوب و سعادت واقعى، مطلب ديگرى است، مؤمن در عين حال كه قلبش از اينكه مبادا در اثر گناه مورد غضب خدا گردد ترسان است در باطن به قدرت و توانايى خدا متكى و آرام مى باشد، آيه زير

__________________________________________________

(1) در روايات الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ به اهل بيت عليهم السلام و شيعه آنها و يا به رسول خدا و صحابه تفسير شده است، ظاهرا آن بيان مصداق و انطباق است و گرنه دلالت آيه اعم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 243

مى تواند بيان گفتار ما باشد كه مى فرمايد: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ زمر/ 23 كه مطلب آرام گرفتن قلبها را بعد از خشيت گفته است، در مجمع البيان در رابطه ميان دو آيه فرموده است مراد آنست كه با يادآورى نعمتها و الطاف خداوندى مطمئن مى شود و با يادآورى عقاب خدا قلبش مى ترسد ولى به نظرم گفته ما قويتر باشد.

29- الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ اين آيه راجع به نتيجه و عاقبت پسنديده كسانى است كه اهل آيه اول هستند، منظور از طوبى ظاهرا زندگى پاكيزه اين دنيا و از «حسن مأب» پاداش بهشتى است، نظير آيه: مَنْ عَمِلَ

صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 كه راجع به زندگى دنيا و آخرت هر دو است «حسن» ظاهرا وصف و اضافه صفت به موصوف است يعنى بازگشت نيكو و بهشت عالى «طوبى» مبتدا و خبر آن «لهم» است، الميزان فرمايد: علت مقدم شدن مبتداى نكره بر ظرف آنست كه در آن بشارت هست كه براى شادى شنونده به عجله گويند مانند «بشرى لك».

درباره طوبى كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است رواياتى نقل شده است، از جمله اينكه: طوبى درختى است كه در بهشت عدن مى رويد كه پروردگار ما با دست خود كاشته است

«عن الباقر عليه السلام قال: طوبى شجرة يخرج من جنة عدن غرسها ربنا بيده»

و در ضمن حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«طوبى شجرة في الجنة اصلها فى دار امير المؤمنين و فرعها فى منازل اهل الجنة»

و در ضمن حديث ديگرى از على عليه السّلام منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت تنه آن در منزل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و در منزل هر مؤمن شاخه اى از شاخه هاى آن است، مومن هيچ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 244

چيزى اراده نمى كند مگر آنكه آن شاخه آن را مى دهد

«طوبى شجرة فى الجنة اصلها فى دار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فليس من مومن الا و فى داره غصن من اغصانها لا ينوى فى قلبه شيئا الا آتاه ذلك الغصن ... «1»

نظير اين روايات در مجمع البيان برهان و غيره آمده است، اين مطلب كه روايات عنوان

كرده اند در جاى خود صحيح است ولى ظاهرا آيه شريفه در صدد بيان آن درخت نيست بلكه منظور از آيه، زندگى سعادتمند دنياست و اللَّه العالم، در معناى طوبى ده قول نقل شده كه بيشتر آنها خارج از دلالت لفظ ولى منطبق با آنست.

30- كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ اين آيه راجع به سنت جارى خدا درباره بعثت پيامبران است «كذلك» اشاره به همان سنت جارى است يعنى: چنان كه براى دعوت و براى پياده شدن هدايت و ضلالت، رسولان را مبعوث كرديم همانطور تو را فرستاديم در ميان امتى كه پيش از آنها امتهايى گذشته است، آمدن «رحمن» بعوض اللَّه و يا «بنا» ظاهرا براى آنست كه رحمت گسترده خدا اقتضاء مى كند كه پيامبران مبعوث شوند، آنها در انكار نبوت تو، به خداى رحمن كافر مى شوند، آن گاه فرموده:

بگو: او پروردگار من است، معبود اوست، اعتماد بر او است، رجوع به سوى او است، نقل است كه آيه در صلح حديبيه نازل شد ولى درست نيست، جريان حديبيه بعد از هجرت ولى سوره رعد مكى است.

31- وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً

__________________________________________________

(1) اين چند روايت از تفسير عياشى نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 245

اين آيه در رابطه با آيه لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مى باشد و مى گويد: تا خدا نخواهد هيچ معجزه اى موثر نخواهد بود و خدا ايمان

آنان را كه از خدا رو گردانند نخواسته است، جواب «لو» محذوف است و از بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً فهميده ميشود مانند «لا يهتدون ما لم يشاء اللَّه»، منظور از «قرآنا» قرآنى است كه داراى آن سه وصف باشد، خبر «ان» محذوف است و آن «نزل» و مانند آنست.

يعنى اگر قرآنى بر آنها نازل مى شد كه به وسيله آن كوه ها از جا كنده شده و راه مى افتادند و زمين در اثر آن تكه تكه مى شد و مردگان به وسيله آن زنده شده و از وجود معاد خبر مى دادند، باز ايمان نمى آوردند، زيرا كه كارها همه خاص خدا و تابع مشيت او است، لفظ «بل» اضراب از كلام گذشته و بيان علت است «1» اين آيه نظير آيه 111 از سوره انعام است كه فرموده: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ، درباره آيه احتمالات متعددى وجود دارد كه در مجمع البيان آمده است، آنچه گفته شد مطابق الميزان و تفسير جلالين مى باشد و كاملا طبيعى و قانع كننده است.

آن گاه در نتيجه گيرى از اين سخن مى فرمايد: مؤمنان منتظر نباشند كه همه كافران ايمان بياورند چون خدا چنين نخواسته و اعراض كنندگان را هدايت نمى كند، آن در صورتى بود كه خدا بخواهد همه بالاجبار ايمان بياورند على هذا:

أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.

__________________________________________________

(1) يعنى «لما آمنوا لانه ليس

لهم من الامر شى ء بل الامر كله للَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 246

از باب تفسير يأس را در آيه، علم معنى كرده اند در كشاف گويد: گفته اند آن لغت قومى از قبيله نخع است و گويند معناى علم بر آن تضمين شده است زيرا شخص مأيوس مى داند كه كارش ناشدنى است، از سحيم بن وثيل نقل شده:

اقول لهم بالشعب إذ يأسرونني أ لم تيأسوا انى فارس زهدم.

كه «تيأسوا» به معناى «تعلموا» است، ولى به نظرم قول بر تضمين صحيحتر باشد در مجمع البيان آمده كه على بن ابى طالب و على بن الحسين و جعفر بن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و چند نفر ديگر آن را «ا فلم يتبين» خوانده اند، بهر حال مراد آنست كه مومنان انتظار ايمان همه كافران را نداشته باشند كه اگر خدا مى خواست بالاجبار چنان مى كرد ولى آن را نخواسته است، على هذا قارعه ها و حوادث ناگوار گاهى به خود كفار مى رسد و گاهى در نزديكى آنها اتفاق مى افتد و نگرانيش از كفار سلب آسايش مى كند، بدينگونه آنها گرفتار و نگران زندگى مى كنند تا وعده حتمى خدا و عذاب او برسد.

بايد دانست مراد از قارعه، گرفتارى و حادثه اى است كه سلب آسايش مى كند نه عذاب تار و مار كننده، زيرا كه آن همان وعده بعدى است، ايضا به نظر مى آيد مراد از قارعه آن باشد كه انسان را به ضعف و ناتوانى خود متوجه مى كند تا به خدا رو آورد و توبه كند چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42، ولى اين گرفتارى در آنها اثرى نخواهد

كرد تا وعده خدا برسد. فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

خاندانهاى منفور پهلوى چنان شدند و از گوشمالهاى خدا متنبه نشدند تا وعده حتمى رسيد و تار و مارشان كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 247

32- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ اين آيه يك شاهد عينى است به آنچه در آيه قبلى گفته شد، كه پيامبران گذشته مورد مسخره واقع شدند، خدا مدتى مهلتشان داد تا متنبه شوند ولى متنبه نشدند تا وعده حتمى خدا رسيد كه إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ جمله فَكَيْفَ كانَ عِقابِ حاكى از بزرگى و هولناك بودن عذاب است يعنى چگونه بود عذاب من، مراد از لِلَّذِينَ كَفَرُوا امثال قوم عاد و ثمود هستند، اين آيه در عين حال تسليتى براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مى باشد.

33- أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ اين آيه در رابطه با گذشته است كه گفته شد: خدا هر كه را بخواهد اضلال يا هدايت مى كند و كارها همه راجع به اوست، در اين آيه مى فرمايد:

آيا خدايى كه كار همه را با اعمال آنها تدبير مى كند و مسلط بر همه است، شريكان دارد؟! ولى اينها به خدا شريكان قرار داده اند بگو: آنها را توصيف كنيد كه چگونه شريكند و چگونه با خدا كار جهان را اداره مى كنند، يا مى گوئيد كه خدا شريك دارد ولى نمى داند؟ و يا مى گوئيد كه اين گفته ما فقط لفظ ظاهرى است و حقيقت ندارد؟

يعنى: شما در

ادعاى شريك براى خدا سه سخن مى توانيد داشته باشيد اول آنكه بگوئيد: خدا شريكان واقعى دارد كه بايد آنها را توصيف كنيد كه چگونه شريكند و چطور در تدبير جهان با خدا همكارى مى كنند از كجا پيدا شده اند و داراى اين مقام گشته اند؟ دوم آنكه بگوئيد: خدا شريكان دارد ولى خودش نمى دادند آيا اينها چه شريكى هستند كه خدا نمى داند، خدايى كه به همه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 248

چيز دانا است اگر شريكان داشت حتما خودش مى دانست و به شما خبر مى داد، پس شريكان ندارد.

سوم اينكه بگوئيد: سخن ما كه مى گوئيم خدا را شريكان هست، فقط لفظ ظاهرى است. و حقيقت ندارد إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ نجم/ 23 در اين صورت سخن شما حقيقت ندارد و فقط لفظ است، پس در قول به اينكه خدا شريك دارد محكوم هستيد. لازم است جملات آيه را بررسى كنيم:

أَ- فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ يعنى خدا مدبر و كار ساز و قائم به امر همه انسانهاست و كارهاى آنها را با اعمال خوب و بد كه مى كنند تدبير مى كند و آنها را در دنيا به سعادت يا بدبختى سوق مى دهد و به وسيله اعمال براى آنها بهشت و جهنم آماده مى كند. خبر «أ فمن» محذوف است و از جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ فهميده مى شود، تقدير آن احتمالا چنين باشد «ا فمن هو قائم على كل نفس ... فهل يعدله غيره، فهل يكون له شريك» يعنى خدايى كه مدبر و قيوم همه است ديگر چيزى بر او شريك نمى تواند باشد قُلْ سَمُّوهُمْ يعنى توصيف كنيد آنها كه چطور شريكند و از كجا

پيدا شده اند. أَمْ تُنَبِّئُونَهُ ... يعنى يا مى گوئيد كه شريكان هست ولى خدا نمى داند أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ يعنى: يا خبر مى دهيد بوجود شريك با لفظ ظاهرى و بدون محتوى، آن گاه در علت شريك قرار دادن فرموده:

بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

هيچ يك از اينها علت جعل شريك براى خدا نيست بلكه علت آنست كه مكرى كه براى اغفال مردم و براى رسيدن باغراض دنيا مى كنند در نظرشان خوب و مزين شده و لذا از راه راست بازداشته شده اند، شايد منظور از مكر آن باشد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 249

كه سران آنها مى دانستند بتها نمى توانند شريك خدا باشند بلكه نسبت به مردم حيله مى كردند تا بت پرستى باشد و آنها به اغراض خود برسند چنان كه آمده روز قيامت مستضعفين بمستكبرين خواهند گفت: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً سبأ/ 32.

بحكم وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ نحل/ 24 شيطان مكرشان را در نظرشان خوب جلوه داده بود و چون همه اينها در اثر آن بود كه خدا نعمت هدايت را از آنها سلب كرده بود لذا فرموده: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ مى دانيم كه اضلال خدا در اثر اعمال ناشايست خودشان بوده است كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ.

34- لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ

.منظور از عذاب دنيا پيشامدهاى ناگوار و استيصال است، عذاب آخرت سختتر و دائمى است و شفاعت كننده و مدافعى نخواهند داشت جمله وَ

ما لَهُمْ ...

ظاهرا راجع به دنيا و آخرت هر دو است.

35- مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ.

صدر آيه مآل كار هدايت شدگان و يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ است درباره انهار بهشتى در سوره بقره/ 25 سخن گفته شد و در سوره محمّد خواهد آمد، منظور از «اكلها» همه ماكولات بهشت است، مراد از ظل شايد عيش و زندگى باشد نه سايه.

راغب اصفهانى و ديگران گفته اند از عزت و رفاه با ظلّ تعبير مى آورند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 250

مثل در آيه به معنى صفت است و آن مبتدا و «تجرى ...» خبر آنست ناگفته نماند در اين آيه وصف المتقون و الكافرين حاكى از استمرار كفر و تقوى و ملكه بودن آن دو در وجودشان است، در اينجا بررسى وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ... تمام مى شود و عاقبت هر دو گروه روشن گرديده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 251

[سوره الرعد (13): آيات 36 تا 43]

اشاره

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما

نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (42) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 252

36- كسانى كه به آنها كتاب داده ايم از آنچه بر تو نازل گشته شادمان مى شوند، بعضى از گروه هاى آنها، بعضى از قرآن را انكار مى كنند، بگو: مامور شده ام كه خدا را عبادت كنم، به او شرك نياورم، به سوى او مى خوانم بازگشتم به سوى اوست.

37- و بدينسان آن را دستورى روشن نازل كرده ايم اگر پس از علمى كه به تو آمده از هواهاى آنها پيروى كنى از عذاب خدا، حافظى نخواهى داشت.

38- پيش از تو پيامبرانى فرستاديم و براى آنان همسران و فرزندان قرار داديم، هيچ پيغمبرى را نرسد كه بدون اذن خدا آيه اى بياورد، براى هر مدت كتابى هست.

39- خدا آنچه را بخواهد مى برد و آنچه را بخواهد مستقر مى كند، اصل و پايه همه كتابها پيش اوست.

40- اگر قسمتى از عذابى كه به آنها وعده داده ايم بر تو بنمايانيم و يا تو را به ميرانيم فقط بر عهده تو است تبليغ و بر ماست حسابگرى.

41- آيا نمى دانند كه دستور ما بزمين مى آيد و ما آن را از اطرافش ناقص مى كنيم خدا حكم عذاب مى كند حكم خدا را تعقيب كننده اى نيست و او سريع الحساب است.

42- كسانى كه

پيش از اهل مكه بودند مكر كردند، همه تدبيرها خاص خداست مى داند آنچه را كه هر كس عمل مى كند كفار بزودى خواهند دانست نتيجه خوب اين دنيا براى كيست.

43- آنها كه كافر شده اند مى گويند: تو پيغمبر نيستى بگو خدا ميان من و شما شاهد است و آنكه علم قرآن پيش اوست.

كلمه ها

يفرحون: فرح: شادى. شادى كه ناشى از تكبر است آن، هم در شادى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 253

مذموم به كار مى رود و هم در شادى ممدوح، در آيه مراد معناى دوم است.

الاحزاب: حزب (بر وزن جسر): گروه و دسته، جمع آن احزاب است، مراد از آن گروه هايى است كه بر عليه پيامبران برخاستند، از قرآن كريم بر مى آيد كه وحدت عقيده و هدف در آن ملحوظ است «احزاب» يازده بار در قرآن آمده است.

مأب: اوب: رجوع. ماب: محل رجوع، و زمان رجوع.

عربيا: عربى: روشن و فصيح «العربى: الفصيح البين من الكلام».

واق: وقى، وقايه: نگاه داشتن «واق»: نگاهدارنده، اصل آن واقى است.

اجل: مدت. قاموس آن را مدت شى ء و آخر مدت گفته است.

يمحو: محو: رفتن اثر شى ء و بردن اثر شى ء، لازم و متعدى آمده است ولى در قرآن فقط متعدى آمده است: «المحو: ازالة الاثر» مقابل آن اثبات است.

ام الكتاب: ام: ريشه، اصل و پايه. «ام الكتاب»: اصل و پايه كتاب.

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء و نيز بلاغ به معنى تبليغ است.

معقب: تعقيب كننده. لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ حكم خدا را تعقيب كننده اى نيست كه او را مسئول بدارد و يا حكم او را دفع كند.

شرحها

در تعقيب جواب وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ در اين آيات آمده: كفار در مقام بى اعتنايى به قرآن مى گويند: معجزه ديگرى بياور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 254

ولى اهل كتاب از نزول آن شادمانند، ما اين دستور روشن را بر تو نازل كرده ايم حق ندارى از آن صرف نظر كرده پيرو خواهشهاى مشركان باشى.

اينها از تو معجزه ديگر مى خواهند گويا اختيار

در دست تو است نه بلكه هيچ پيغمبرى جز به اذن خدا معجزه اى نتواند آورد، پيامبران مانند ديگر انسانها بشر هستند و داراى همسران و فرزندان مى باشند، آن خداست كه براى هر زمان دينى مى فرستد و محو و اثبات احكام در دست اوست، تبليغ بر عهده تو و حساب كشيدن بر عهده ماست، آيا نمى بينند كه پيوسته با از بين بردن گروهى از مردم از ساكنان زمين مى كاهيم، آن گاه كه خدا حكم تار و مار شدن بدهد هيچ كس جلوگيرى نتواند كرد همه تدبير دست خداست، كفار زود مى دانند كه عاقبت خاص كيست در آيه اخير مطلب اول سوره وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ با تعبير ديگرى بررسى شده و به آنان كه مى گويند آن حضرت پيغمبر نيست و قرآن از جانب خدا نمى باشد جواب داده شده است.

36- وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ چنان كه گفته شد اين آيه ظاهرا در صدد بيان آنست كه: مشركان با بى اعتنايى به قرآن، معجزه ديگرى مى خواهند با آنكه اهل كتاب از آمدن قرآن شادمانند، مراد از اهل كتاب يهود و نصارى مى باشد در الميزان فرموده: آيه مكى است و در اوائل بعثت و قبل از هجرت، يهود و نصارى در مقابل قرآن روى خوش نشان مى دادند و آن ستيزى را كه بعدا آغاز كردند در ابتدا نداشتند.

ناگفته نماند: اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است نظير: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ .../ 121، ايضا انعام/ 114، قصص/ 52، عنكبوت/ 47، در اين صورت مراد از آيه يا وقت نزول است

و يا منظور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 255

آنان است كه در مقام انصاف قرآن را تصديق مى كردند.

در الميزان فرموده: الف و لام «الاحزاب» براى عهد است و مراد از آن گروه هايى از اهل كتاب هستند كه بعضى از قرآن را مانند مسائل توحيد و نفى تثليث و سائر چيزهايى كه مخالف عقيده شان بود انكار مى كردند، لذا در مقابل آنها فرموده:

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ يعنى نمى توانم از مسئله توحيد و نفى تثليث دست بردارم، به خدا دعوت مى كنم زيرا كه بازگشتم به سوى اوست.

37- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ لفظ «كذلك» ظاهرا اشاره است به نزول جنس كتاب كه در آيه سابق گذشت يعنى چنان كه در گذشته به پيامبران كتاب فرستاديم همانطور بر تو كتاب نازل كرديم منظور از حكم، دستور و از عربى ظاهرا روشن و آشكار بودن آنست، در الميزان عربى را زبان عرب فرموده كه زبان آن حضرت بود بحكم وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ ابراهيم/ 4 به نظر مى آيد منظور از اهواء، خواهشهاى مشركان باشد و شايد به مناسبت آيه سابق، اهواء اهل كتاب از قبيل تثليث و غيره باشد. فرمان اكيد است به آن حضرت كه در مقابل هر كار غير توحيدى موضعگيرى كند.

38- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه از آن

حضرت معجزه مى خواستند در جواب مى فرمايد پيامبران بشر هستند، همسران و فرزندان دارند، تو هم مانند آنها هستى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 256

هيچ پيامبرى بدون اذن خدا آيه اى نتواند آورد، اينكار مربوط به خداست، براى هر مدت و هر زمان كتابى و شريعتى هست كه به مقتضاى آن زمان، از طرف خدا نازل مى شود، على هذا پيامبران گذشته كافى نبودند و در زمان تو قرآن نازل شده است، تورات وقتى دارد، انجيل وقتى و قرآن وقتى جمله اخير را مى شود چنين نيز گفت: «لكل كتاب اجل».

39- يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

اين آيه در رابطه با لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ چنين مى شود كه خدا هر حكمى را كه بخواهد مى برد و هر حكمى را كه بخواند مستقر مى كند، پايه و اصل شريعتها و كتابها در نزد او است نظير ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره/ 106 و مثل: وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ/ 101، خلاصه آنكه چون زمان و مدت كتابى تمام مى شود، خداوند آنچه را بخواهد مى برد و نسخ مى كند و در جاى آن حكم ديگرى وضع مى كند و آنچه را بخواهد مستقر مى كند و نسخ نمى شود، اما اصل همه كتابها پيش خداست و لا يتغير است، نظير: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4، الف و لام الكتاب ممكن است استغراق و يا جنس باشد و نيز معلوم مى شود اين محو و اثبات مبتنى بر يك اصل ثابت و لا يتغير پيش خداست و لوح محفوظ است بَلْ هُوَ قُرْآنٌ

مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.

ولى اين آيه در عين حال يك مسئله كلى از محو و اثبات را مطرح مى كند كه نسخ شريعتها مصداقى از آن است، اين مطلب در نكته ها بررسى خواهد شد.

40- وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 257

اين آيه مى رساند كه وظيفه پيغمبر تبليغ است، بايد به حرف آنها كه معجزه ديگرى مى خواهند گوش ندهد، حتى منتظر نتيجه انكار مشركان و گرفتار شدن آنها نيز نباشد «ما» در «ان ما» زائد و براى تاكيد است، يعنى اگر بعضى از عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم يا تو را به ميرانيم كه عذاب آنها را نه بينى در هر حال وظيفه تو تبليغ و حسابگرى بر عهده ماست.

41- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ.

اين آيه در رابطه با عذاب موعود و حتمى بودن آنست، يعنى حتى اگر تو هم از دنيا بروى عذاب خدايى از آنها دست بردار نخواهد بود، منظور از آمدن خدا، آمدن فرمان و عذاب خداست و ناقص كردن اطراف زمين، هلاك شدن امتها و اقوام بشرى است نظير: بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ انبياء/ 44 كه در هلاك امتها از آيه اولى روشن تر است. در احتجاج طبرسى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است «يعنى بذلك ما يهلك من القرون ... اهل تفسير گفته اند:

«ننقصها من اطرافها باماتة اهلها» از امام صادق عليه السّلام

نقل شده: آن رفتن علماء و فقهاء و اخيار اهل ارض است «1» به نظرم آن از باب تطبيق است و گرنه آيه در آن صدد نيست و اللَّه العالم.

جمله وَ اللَّهُ يَحْكُمُ ... حكايت مى كند كه حكم عذاب را خدا مى دهد و كسى جلو او را نتواند گرفت و از حكم او مانع نتواند شد يعنى كسى نمى تواند حكم و عذاب خدا را تعقيب كند و از آن جلوگيرى نمايد و او حسابگر سريعى

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن ابى عبد اللَّه (ع) «ننقصها بذهاب علمائها و فقهائها و خيار اهلها».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 258

است شايد مراد آن باشد كه بمحض وقوع گناه، خدا شروع به حسابگرى مى كند هر چند نتيجه آن بعدا به گناهكار معلوم مى شود نظير مرگ تدريجى در هنگام مهلت گناهكار، پرونده او در پنهانى تشكيل مى شود تا روزى گرفتارش كند، عذاب موعود كافران همين طور است.

42- وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ.

شاهد عينى است بر عذاب موعود مشركان، يعنى پيشينيان اهل مكه در مقابل دعوت پيامبران مكر كردند ولى مكرشان از آمدن عذاب و ناقص شدن اطراف زمين جلوگيرى نكرد، چون همه تدبيرها خاص خدا و در دست اوست و مى تواند سائر تدبيرها را بى اثر كند الميزان فرموده: يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ دليل است براى فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يعنى: خدايى كه از همه كار مردمان آگاه است مى تواند مكر آنها را بى اثر نمايد، وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ ... تأكيد فَلِلَّهِ الْمَكْرُ مى باشد يعنى بزودى خواهند دانست عاقبت دار دنيا از آن چه كسى خواهد بود، آن وقت

مى دانند كه همه تدبيرها در دست خدا بوده است.

43- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ در اول سوره خوانديم: وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ و از آن فهميديم كه اين سوره در ردّ كسانى است كه مى گويند قرآن از جانب خدا نيست، در وسط سوره چندين بار خوانديم: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ... و معلوم شد كه اين سخن را در رابطه با بى اعتنايى به قرآن گفته اند و آن را حق و معجزه ندانسته اند، در اين آيه كه آخرين آيه سوره است مطلب گذشته تكرار شده با بيان اينكه: مى گويند: تو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 259

پيغمبر نيستى، اين، عبارت اخراى انكار قرآن است. در جواب فرموده: بگو:

خدا ميان من و شما گواه است و نيز آنكه علم كتاب پيش اوست گواه رسالت من است.

اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ كه در آيات ديگر نيز چندين دفعه آمده است، دليل مستقلّ و قاطع است و منظور از آن اداى شهادت است نه تحمل آن و علم خدا به آنكه آن حضرت رسول است يعنى با كمى دقت اقرار خواهيد كرد كه قرآن كلام و گفته خداست و خداى متعال در اين كتاب صريحا مى گويد كه: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يس/ 2 و 3 إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً بقره/ 119 و ده ها آيه ديگر در مجمع البيان فرموده: خدا به وسيله آنچه از آيات و دليلها بر نبوت من اظهار كرده ميان من و شما

شاهد است. ولى اطلاق شهادت بر دلائل مجاز است، آنچه ما گفتيم حقيقى و مختار الميزان مى باشد.

اما شاهد دوم وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ مراد از الكتاب قرآن است چنان كه خواهد آمد يعنى كسى كه علم به كتاب دارد و مى داند من پيامبرم، او ميان من و شما شاهد است وقتى كه دانا و خبره رسالت مرا تصديق كرد آن براى شما دليل خواهد بود، اكنون بايد ديد مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ كيست؟

گويند مراد از «الكتاب» لوح محفوظ است در اين صورت مراد از «من عنده» اللَّه است ولى آن خلاف ظاهر است و خدا قصد شوخى ندارد.

گويند: مراد از كتاب تورات و انجيل و مراد از من عنده» علماء يهود و نصارى است كه آنها نبوت آن حضرت را مى دانستند، ولى آيه مكى است و در وقت نزول آن نه كسى از آنها اسلام آورده بود و نه شهادت داده بود در بعضى از آيات آمده أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 ضمير «يعلمه» راجع به قرآن است اين آيه مى گويد: اينكه دانشمندان يهود مى دانند قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 260

كتاب آسمانى است بر مشركان اهل مكه دليل است ولى آن هم عموم است و هم شهادت نيست اما «من عنده» مفرد است و كارش شهادت مى باشد.

بقولى مراد از آن مؤمنان اهل كتاب است مانند عبد اللَّه بن سلام، سلمان فارسى، تميم دارى و مانند آنها، ولى آن مردود است كه آنها در مدينه ايمان آوردند و اين آيه مكى است، ابن تيميه گويد: آيه بالاتفاق مدنى است، معلوم نيست اين اتفاق را از كجا

آورده است.

قول اصح همانست كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از آن على عليه السّلام است اينك چند روايت در اين زمينه نقل مى كنيم.

1- عبد اللَّه بن عطا مى گويد: به امام باقر عليه السّلام گفتم: اين پسر عبد اللَّه بن سلام: گمان مى كند پدرش همان است كه خدا مى گويد: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: دروغ مى گويد او على بن ابى طالب است «قال كذب هو على بن ابى طالب عليه السّلام».

2- بريد بن معاويه گويد: به امام باقر عليه السّلام گفتم: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: خدا ما را اراده فرموده، على افضل و اولى و بهتر ماست بعد از نبى صلّى اللَّه عليه و آله

«قال ايانا عنى و على افضلنا و اولنا و خيرنا بعد النبى».

3- فضل بن يسار از امام باقر عليه السّلام نقل كرده درباره قول خدا وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: درباره على عليه السّلام نازل شد، او عالم اين امت است بعد از

نبى صلوات اللَّه عليه و آله «قال نزلت في على عليه السّلام انه عالم هذه الامة بعد النبى صلّى اللَّه عليه و آله».

4- و در روايت عبد اللَّه بن عجلان از امام باقر عليه السّلام آمده: «...

فقال نزلت فى على بعد رسول صلّى اللَّه عليه و آله و فى الأئمة بعده و على عنده علم الكتاب» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 261

ناگفته نماند: به هنگام نزول قرآن يگانه مصداق آيه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه بود و تصديق او كه عالم به قرآن بود دليل

رسالت آن حضرت نسبت به مشركان مكه بود.

نكته ها

محو و اثبات: در زمينه آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ گفته شد كه آن نسبت به آيه ما قبل درباره نسخ شريعتهاست ولى در عين حال يك قاعده كلى است و اطلاق آن مى رساند كه خدا روى وجود علل و مقتضيات بعضى از چيزها را محو و اثبات يعنى سرنوشتها را عوض مى كند مثلا در بيان حضرت موسى كه به قوم خود فرمود: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ اگر به حرف موسى گوش داده وارد زمين فلسطين مى شدند در آنجا ساكن مى شدند ولى به حرف موسى اهميت نداده و داخل نشدند، تقدير برگشت و خدا فرمود: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ لازم است در اينجا چند روايت نقل شود:

1- امام سجاد عليه السّلام مى فرمود: اگر آيه اى در قرآن نبود به شما از هر آنچه تا قيامت مى شد خبر مى دادم امام باقر فرمايد گفتم كدام آيه است فرمود:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

2-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: ما بعث اللَّه نبيا حتى يأخذ عليه ثلث خصال الاقرار للَّه بالعبودية و خلع الانداد و ان اللَّه يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء».

3- فضيل گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمود: علم خدا دو تا است يكى آنكه به ملائكه و رسل و انبياء تعليم كرده است ديگرى علمى است كه نزد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 262

خدا مخزون است كسى را از آن واقف نفرموده: و در آن آنچه را بخواهد حادث كند.

4- فضيل بن يسار گويد: از ابو جعفر عليه السّلام شنيدم مى فرمود:

از جمله امور، امورى است محتومه كه ناچار بايد بشود و امورى است كه پيش خدا موقوف (مشروط) است آنچه بخواهد جلو مى اندازد و آنچه بخواهد محو مى كند و آنچه بخواهد اثبات مى كند، احدى را به اين امور واقف نكرده است يعنى به امور موقوفه، اما آنچه پيامبران آورده اند آن خواهد شد، خدا خود و پيامبر و ملائكه اش را تكذيب نمى كند «ان اللَّه لا يكذب نفسه و لا ملائكته و لا رسله».

5- عبد اللَّه سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: خدا آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد به تأخير مى اندازد و آنچه را بخواهد محو و آنچه را بخواهد اثبات مى كند و فرمود: هر كارى كه خدا اراده كند پيش از آنكه به وجود بيايد در علم خداست، هيچ بدا بخدا واقع نمى شود مگر آنكه در علم او قبلا بوده هيچ بدايى از روى جهل به خدا واقع نمى شود «... و

قال لكل امر يريده اللَّه فهو فى علمه قبل ان يصنعه و ليس شى ء يبدو له الا و قد كان فى علمه ان اللَّه لا يبدو له من جهل

» اين پنج روايت از تفسير عياشى نقل شد در اصول كافى و توحيد صدوق باب البداء نيز نقل شده است.

از آيه و روايات روشن مى شود كه خداوند روى علل و اسباب، سرنوشتها و اجلها و كارها را عوض مى كند ولى آنچه را به وسيله پيامبران به مردم اطلاع داده آنها را عوض نمى كند، در روايات صله ارحام آمده: كسى كه سه سال از عمرش مانده در اثر صله ارحام آن را به سى سال عوض مى كند و كسى كه سى سال

از عمرش مانده در اثر قطع رحم آن را به سه سال مبدل مى كند. إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ بهر حال در عالم ماده با عوض شدن علل و اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 263

سرنوشتها نيز عوض مى شوند، آن، يكى از نظامات عالى جهان است كه براى اولين بار در قرآن مجيد مطرح شده و در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز بنام «بداء» عنوان گرديده است و اگر جريان غير از اين بود مسئله جبر عالم را فرا گرفته حقيقت دعا استمداد از خدا، استغاثه، كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ و صدها حقائق ديگر از بين مى رفت، ولى تقسيم كارها به حتمى و غير حتمى و تغيير امور با تغيير علل، و لوح محو و اثبات، مشكل را حل كرده است، صلوات و سلام خدا بر اهل بيت رسالت باد كه اين حقائق را بر ما روشن كرده اند، امام باقر يا صادق عليهما السّلام فرموده اند:

«ما عبد اللَّه بشى ء مثل البداء»

(كافى باب البداء) در اينجا لازم مى دانم اين چند جمله را از شهيد مطهرى آن اسلام شناس بزرگ نقل كنم:

«آيا علم خدا تغييرپذير است؟!! آيا حكم خدا قابل نقض است؟!. آيا دانى (عمل و اراده انسان) مى تواند در عالى اثر بگذارد؟!! جواب همه اينها مثبت است بلى علم خدا تغيير پذير است يعنى: خدا علم قابل تغيير هم دارد، حكم خدا قابل نقض است يعنى: خدا حكم قابل نقض هم دارد، بلى دانى مى تواند در عالى اثر بگذارد، نظام سفلى و مخصوصا عمل و اراده و خواست انسان مى تواند عالم علوى را تكان دهد و سبب تغييراتى در آن

بشود و انسان و سرنوشت ص 49 و 50) اين تغييرات هم طبق يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ جزء قضا و قدر هستند.

در شب سه شنبه يازدهم صفر الخير هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 16/ 9/ 1360 تفسير سوره مباركه رعد بپايان رسد. و الحمد للَّه و هو خير ختام. «1»

__________________________________________________

(1) سفينة البحار (عصم).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 264

سوره ابراهيم

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره ابراهيم هفتاد و دومين سوره است كه بعد از سوره نوح در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهاردهم است، اگر ترتيب نزول حتمى باشد به نظر مى آيد كه در سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده است:

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و دو، در قرائت شامى پنجاه و پنج در قرائت حجازى پنجاه و چهار و در قرائت بصرى پنجاه و يك است از همه معتبر قرائت كوفى است كه توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد (مجمع البيان).

به نقل تفسير خازن عدد كلمات اين سوره داراى هشتصد و شصت و يك كلمه و سه هزار و چهارصد و سى و دو حرف مى باشد.

3- تسميه آن به «سوره ابراهيم» به علّت ذكر حالات آن حضرت در آيات 35 تا 41، است به عنوان «تسمية الكل باسم الجزء» به نظر مى آيد كه اين نامگذارى از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد، و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده و براى نزول تدريجى دليلى در دست نيست، روايتى كه درباره آيه 28 نقل شده ظاهرا از باب تطبيق است نه شأن نزول. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 265

4- محتواى آيات و مضامين آنها نشان مى دهد كه سوره مكى است و نزول آن پيش از هجرت مى باشد، ابن عباس و حسن و قتاده آيه 28 و 29 را استثناء كرده و گفته اند كه درباره مقتولين «بدر» است ولى نظرى بدون

دليل مى باشد بلى مى شود بمقتولين بدر تطبيق نمود.

مطالب و غرض سوره

5- به نظر مى آيد: غرض سوره بيان موقعيّت قرآن است كه انسانها را از ظلمات شرك و كفر و قبائح خارج كرده و به نور توحيد و سعادت داخل مى كند كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ضمنا آنهايى كه از اين كتاب رو گردانند تهديد به عذاب شديد شده اند. اينك مشروح مطالب:

در اين سوره نبوت، معاد، نظام حاكم بر جهان، پيكار اهل حق با طرفداران باطل، پيامبرانى كه در صحنه جهان ظاهر شده و مردم را بتوحيد دعوت كردند از قبيل نوح، ابراهيم، هود، صالح و موسى عليهم السّلام، مكالمه با پيشوايان ستمگر در آتش، بيزارى شيطان از مشركان در قيامت، ثمره توحيد و تشبيه آن به درخت پرفائده اى كه پيوسته ميوه مى دهد و امثال آن، مطرح شده است.

اينها همه مصاديق نور هستند، كه قرآن مى خواهد مردم را به آن داخل شده و در آخر با آيه هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ ... سوره مباركه به پايان مى رسد.

6- ناگفته نماند: اين سوره و سوره هاى يونس، هود، يوسف و حجر همه با «الر» (ا، ل، ر) آغاز شده اند، اين مى رساند كه يك هماهنگى مخصوص در ميان اين سوره ها هست كه در سوره هاى ديگر نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 266

سورة ابراهيم مكية و هى آية

[سوره إبراهيم (14): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (1) اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ (2) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (3) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ

إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (4)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 267

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا مردم را از تاريكيها به سوى نور باذن خدايشان خارج كنى (و خارج كنى) براه خداى توانا و ستوده.

2- خدا آن كس است كه آنچه در آسمانها و زمين است خاص اوست، واى بر كافران از عذابى كه سخت است.

3- كسانى كه زندگى دنيا را بر آخرت اختيار مى كنند و از راه خدا اعراض مى كنند و آن را كج مى روند، آنها در ضلالتى دور به سر مى برند.

4- هيچ پيغمبرى نفرستاده ايم مگر با لغت قوم خود، تا شريعت را به قومش بيان كند، آن گاه خدا هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و او توانا و حكيم است.

5- موسى را با معجزات خود فرستاديم كه قوم خود را از تاريكيها به سوى نور خارج كن و روزهاى خدا را بياد آنها بياور، در اينها عبرتهايى است براى هر خويشتن دار و شكرگزار.

كلمه ها

صراط: راه. طبرسى فرمايد: راه آشكار وسيع، راغب گويد: راه راست آن با سين و صاد هر دو خوانده مى شود. آن در راه معنوى و در راه معمولى بكار مى رود.

الحميد: حمد: ستودن. حميد: پسنديده، فعيل به معناى مفعول (محمود) است.

يستحبون: حب: دوست داشتن و نيز استحباب «استحبه: احبه» به علّت تعدى با «على» معناى اختيار بر آن اشراب شده

است «يستحبون». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 268

اختيار مى كنند، به نظر راغب و طبرسى طلب در آن ملحوظ است.

يصدون: صدّ و صدود هم به معنى اعراض آيد و هم به معنى منع و بر- گرداندن. در آيه ظاهرا اعراض منظور است.

عوجا: (بر وزن عنب): كج و بر وزن شرف: كجى و انحراف. يَبْغُونَها عِوَجاً يعنى يطلبونها و يسلكونها منحرفا.

صبار: صبر: خويشتن دارى. صابر: خويشتن دار. صبّار: بسيار خويشتن دار.

شكور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار سپاسگزار. در قرآن در وصف خدا و بنده آمده است.

شرحها

در اين آيات كه آغاز سوره مى باشند مى خوانيم: قرآن كتابى است به تو نازل كرده ايم كه مردم را از تاريكيهاى شرك و كفر و نفاق به سوى نور توحيد خارج كنى و به راه راست خدا بخوانى، خدايى كه آسمانها و زمين از آن اوست، آنها كه به زندگى دنيا چسبيده و راه خدا را كج مى روند و در راه شرك قدم بر مى دارند در گمراهى هستند، هر پيغمبر را با زبان قوم خود مبعوث كرديم تا مطالب را به آنها بفهماند، پيش از تو موسى را فرستاديم كه قوم خود را از ظلمات كفر به سوى نور توحيد خارج كند و بلاهايى كه بر سر منكران پيغمبران آمد به يادشان بياورد كه اگر دقت كنند متنبه مى شوند.

1- الر كِتابٌ «1» أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

__________________________________________________

(1) تقدير آن هذا كتاب است مراد از كتاب آنست كه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آن قسمت كه در علم خدا بود كه نازل شود. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 269

معناى بسم اللَّه در

سوره حمد و «الر» در اول سوره اعراف گفته شد، اينكه ظلمات در همه جاى قرآن جمع و نور مفرد آمده، اشاره به كثرت راههاى شرك و كفر و نفاق و وحدت هدايت و توحيد است وانگهى توحيد، نور و روشنايى و كفر و شرك، ظلمت و تاريكى است، كلمه إِلى صِراطِ ... ظاهرا بدل يا بيان است از إِلَى النُّورِ از كلمه «الناس» عموم رسالت آن حضرت فهميده مى شود چنان كه در ذيل لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 گفته شد. بِإِذْنِ رَبِّهِمْ حاكى است كه آن حضرت بالاستقلال هدايت نتواند كرد. وصف عزيز و حميد ظاهرا براى افاده آن است كه مردم براى جبران كمبودهاى خود و رفتن در راه كمال احتياج دارند به خدايى كه تواناست و دستى بالاى دست او نيست و در عين حال كار به عدالت مى كند و اين علّت آمدن اديان است.

2- اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ.

قرائت مشهور با كسر لفظ «اللَّه» است كه بدل يا عطف بيان باشد از «الحميد» يعنى خارج كنى مردم را به راه خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين هست خاص اوست هر عطا و موهبتى كه بخواهد ميدهد، واى بر آنان كه اين حقيقت را انكار مى كنند كه عذاب سختى در كمين آنهاست.

3- الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

اين آيه توصيفى است براى «الكافرين» در آيه سابق، و در عين حال تعليل كفر است و علّت كفر همان اختيار زندگى دنيا بر آخرت و لذات زود گذر

دنيا شخص را وادار مى كند كه در مقابل توحيد و انبياء موضع بگيرد و كافر شود در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 270

آيه ديگر روشنتر فرموده: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ نحل/ 107 همان حبّ دنياست كه سبب اعراض از راه خدا و در راه شرك قدم برداشتن مى شود، به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ همه به سوى خدا بر مى گردند النهايه كفار در راه كفر و شرك به سوى خدا بر مى گرداند، اينگونه اشخاص پيوسته از توحيد دورتر مى شوند و در ضلال مبين واقع مى گردند درباره اين آيه در سوره هود آيه 19 به تفصيل سخن گفته ايم.

در كشاف گويد: اصل آن «و يبغون لها عوجا» است، لام از آن افتاده است يعنى براى دين خدا اعوجاج مى طلبند ولى اين ظاهرا درست نيست.

4- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

به نظر مى آيد كه اين آيه در صدد تعميم كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... است يعنى تنها به تو كتاب نازل نكرده ايم بلكه در گذشته نيز چنين بوده و چون خارج كردن از ظلمات به سوى نور لازم گرفته كه حقائق به مردم تفهيم شود لذا فرموده وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ يعنى با لغت و زبان خود فرستاده شدن بعلت تبيين و تفهيم شريعت بوده است.

جمله فَيُضِلُّ اللَّهُ ... مى رساند كه پيامبران فقط مطلب را مى رسانند آن وقت ضلالت و هدايت در دست خداست آنهم نه به صورت گزاف و عبث بلكه به طور «من يشاء» و روى

علل و عوامل. دو وصف عزيز و حكيم علّت «يضل و يهدى» است، جلو افتادن «هو» آن دو را منحصر به خدا مى كند يعنى: خدايى كه فقط توانا و حكيم اوست بايد ضلالت و هدايت دست او باشد، اين آيه مى شود تصوير ديگرى از لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ باشد.

ناگفته نماند: رسالت جهانى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سوره انعام/ 19 ذيل آيه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 271

لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ گفته شد و نيز رسالت جهانى پيغمبران با زبان بومى خود مبعوث شدند، آن گاه شريعتشان به زبان امتهاى ديگر ترجمه شود، از ضحاك نقل شده كه ضمير «قومه» به رسول خدا راجع است نتيجه آنكه همه كتابهاى آسمانى با لغت قوم رسول خدا يعنى عربى نازل شده است ولى اين درست نيست.

5- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ:

اين آيه مصداق همان تعميم است كه در آيه سابق گفته شد، مراد از آيات ظاهرا معجزات موسى عليه السّلام است، باء آن به معنى «مع» مى باشد.

مراد از ايام اللَّه روزهايى است كه خدا از اقوام نوح، لوط، عاد و ثمود انتقام كشيد.

نظير فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ يونس/ 102 مى شود گفت مراد از آن روزهايى است كه نعمت خدا آشكار و متجلّى شد مانند روزى كه نوح از كشتى خارج شد يا روزى كه ابراهيم از آتش بيرون آمد.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«و ذكرهم بايام اللَّه قال بالائه يعنى نعمه»

اما روايت

سند درستى ندارد روايت ديگرى شامل هر دو قسمت است همه روزها ايام اللَّه هستند، اما نسبت اين روزها به خدا براى آنست كه قدرت خدا و حكومت و توحيدش در آن به طور وضوح متجلّى شده است.

ناگفته نماند: اين ايام اللَّه در آيات بعدى خواهد آمد از جمله نجات بنى اسرائيل از دست فرعون و گرفتارى آنها در دست فرعونيان و جريان قوم عاد و ثمود و مانند آن. «1»

در تفسير صافى از قمى نقل شده: روزهاى خدا سه است: روز قائم عليه السّلام

__________________________________________________

(1) الميزان از جابر از

رسول اللَّه (ص) «ايام اللَّه نعمائه و بلائه و هو مثلاته سبحانه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 272

و روز مرگ و روز قيامت، در روايت ديگر بجاى روز مرگ، روز رجعت آمده است «1».

در الميزان فرموده: مراد بيان ايام بزرگ خداست نه حصر آنها فقط در سه آيه. در آخر آيه فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ آنها كه بسيار استقامت دارند و در فهم حقائق دقّت مى كنند و پس از فهميدن بسيار سپاسگزار هستند، اينها براى آنها موعظه هاست و اگر بعكس باشد، نه.

__________________________________________________

(1) در صافى از قمى نقل شده: «ايام اللَّه ثلاثة يوم القائم و يوم الموت و يوم القيامة» و

فى الخصال عن الباقر (ع): «ايام اللَّه يوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 273

[سوره إبراهيم (14): آيات 6 تا 18]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (7)

وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9) قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (10)

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (15)

مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ (17) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 274

6- و آن دم كه موسى به قوم خود

گفت: ياد آريد نعمت خدا را وقتى كه شما را از فرعونيان نجات داد، بر شما عذاب بد را تحميل مى كردند، پسران شما را مداوم ذبح كرده، دخترانتان را زنده مى گذاشتند و در آن آزمايش بزرگى بود از خدايتان.

7- ياد كنيد وقتى را كه خدايتان اعلام كرد اگر شكر كنيد حتما نعمتم را زياد مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب من سخت است.

8- موسى گفت: اگر شما و همه مردم روى زمين كفران كنند، خدا بى نياز و پسنديده است.

9- آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند به شما نرسيده مانند قوم نوح، عاد، ثمود و آنان كه پس از آنها بودند كه جز خدا كسى آنها را نمى داند، پيغمبرانشان به آنها دلائل آوردند، دست پيامبران را به دهاتشان برگرداندند و گفتند ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم و در آنچه ما را به سوى آن مى خوانيد در شك كامل هستيم.

10- پيغمبرانشان گفتند: آيا در خدايى كه شكافنده آسمانها و زمين است شكى هست؟ شما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 275

را مى خواند كه بعضى از گناهانتان را بيامرزد و جل شما را تا مدت معين تأخير اندازد گفتند: شما مانند ما بشريد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد بما معجزه آشكارى بياوريد.

11- پيغمبرانشان گفتند: ما مانند شما بشريم ولى خدا بر هر كه از بندگان بخواهد منت مى نهد ما را نيست كه جز به اذن خدا معجزه اى بياوريم، مؤمنان بر خدا توكل و اعتماد كنند،

12- چه شده بر ما كه بر خدا توكل نكنيم حال آنكه ما را به راههايمان هدايت كرده، حتما در مقابل اذيتها كه به ما كرده ايد صبر خواهيم

كرد، متوكلان بر خدا توكل كنند.

13- كافران به پيامبرانشان گفتند: به يقين شما را از ديارمان خارج خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، خدايشان وحى كرد كه به يقين ظالمان را هلاك خواهم ساخت.

14- و حتما پس از آنها شما را در اين زمين اسكان خواهيم داد، اين براى كسى است كه از مقام و تهديد من بترسد.

15- پيامبران طلب غلبه كردند، تمام ستمگران عنود نوميد شدند.

16- از پى او جهنم هست و از آب چرك آب داده مى شود.

17- آن را جرعه جرعه مى خورد، ممكن نيست كه به راحت فرو برد از هر سو مرگ به سوى او آيد ولى او مرده نيست و از پى او عذاب شديدى است.

18- حكايت كسانى كه به خدايشان كافر شده اند، اعمال آنها مانند خاكسترى است كه در روز طوفانى بادى شديد بر آن وزيده است، از آنچه كرده اند به چيزى قادر نخواهند بود، اين است همان گمراهى دور.

كلمه ها

يسومونكم: سوم: تحميل. چريدن. لازم و متعدى هر دو آمده است «سام فلانا الامر: كلفه اياه» على هذا «يسومونكم»: وارد مى كردند و تحميل مى كردند بر شما. فِيهِ تُسِيمُونَ نحل/ 10 يعنى در آن مى چرانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 276

يذبحون: ذبح: سر بريدن. راغب گويد: پاره كردن گلوى حيوانات، به معنى مذبوح نيز آيد. تذبيح دلالت بر كثرت دارد «يذبحون» يعنى يكى را پس از ديگرى سر مى بريدند و به اين كار ادامه مى دادند.

نسائكم: نساءهم به معنى زنان و هم به معنى دختران آيد (مجمع البيان بقره/ 49) در آيه، مراد معناى دوم است.

يستحيون: استحيا: زنده نگه داشتن، خواستن زنده ماندن. «يستحيون»:

زنده نگه مى داشتند، بعضى آن را از

«حياء» گرفته و بى عفت كردن گفته اند، تأذن: اذن (بر وزن جسر): اعلام، اجازه، اراده، اطاعت، علم. تأذن:

اعلام كردن. تَأَذَّنَ رَبُّكَ: اعلام كرد خدايت.

مريب: ريب: شك يا شك بدتر. مريب: شك آور، شايد مراد از «شك مريب» شك شديد باشد.

مسمى: اسم مفعول است به معنى تسميه شده و تعيين شده.

تصدونا: صد و صدود: اعراض. منع كردن و باز داشتن، «تصدونا»: مانع شويد و بر گردانيد ما را.

سلطان: سلطه: قدرت. يا قدرت از دون قهر. سلطان: دليل و غلبه.

يتوكل: و كل: واگذار كردن «وكل اليه الامر: فوضه اليه» توكل:

قبول وكالت. راغب گويد: توكل اگر با «لام» باشد به معنى قبول وكالت و اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيد.

ملتنا: ملة: دين و طريقت.

وعيد: وعد در خير و شر (وعده نيكو، وعده بد) آيد ولى وعيد فقط در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 277

وعده بد.

خاب: خيبه: نااميدى، خسران و محروم شدن «خاب» نااميد يا محروم شد.

جبار: جبار در وصف خدا به معنى مصلح و در انسان به معناى ستمگر است (هود/ 59).

عنيد: عنود: مخالفت كردن از روى عمد. «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به»، عنيد: طاغى و كسى كه دانسته با حقّ عناد و مخالفت مى كند.

يسقى: سقى: آب دادن «يسقى»: آب داده مى شود.

صديد: صد: اعراض. «صديد» چرك، علّت اين تسميه كراهت و اعراض از آنست، آن را آب جوشان نيز گفته اند، قاموس آب جوشان قوام يافته گويد.

يتجرعه: جرع: فرو بردن آب. «جرع الماء: بلعه» تجرع: جرعه جرعه خوردن.

يسيغه: سوغ: فرو رفتن در حلق به آسانى. «ساغ الشراب فى الخلق:

سهل انحداره» اساغه: فرو بردن در حلق به آسانى وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ: نزديك نيست آن

را به آسانى فرو برد.

عاصف: عصف: شدت. عاصف: شديد و تند. منظور روز طوفانى است.

شرحها

در اين آيات «ايام اللَّه» كه بنا بود موسى به قوم تذكر بدهد، بيان شده است از جمله نجات بنى اسرائيل از فرعونيان و گرفتارى آنها در دست فرعون تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 278

إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ. همچنين جريان قوم نوح و عاد و ثمود، آن گاه همه آن گفتگوها كه ميان پيغمبران و امتها واقع شده و به تار و مار شدن مشركان انجاميده است همه از مصاديق «ايام اللَّه» هستند، در آخر، جهنمى بودن مشركان و هدر شدن تلاش آنها بيان شده است، اين آيات همه گفتار موسى است به بنى اسرائيل، به استثناء شايد آيه اخير.

6- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ.

اين آيه يكى از مصاديق ايام اللَّه است كه موسى به قوم خود يادآورى كرده است و آن شامل دو بخش از نعمت و بلا است، يكى روز نجات بنى اسرائيل از مصر و رسيدن به صحراى سينا.

دوم: روز گرفتارى و عذاب آنها در دست فرعونيان با كشتن كودكان و امثال آن.

اين آيه در سوره بقره/ 49، اعراف/ 141 تفسير شده است و در سوره بقره گفته ايم كه كشتن پسر بچه هاى بنى اسرائيل براى آن بود كه بنى اسرائيل از لحاظ مردان در مصر زياد نشوند زيرا بيم آن مى رفت كه در مصر نهضتى بر عليه فرعونيان به وجود آورند.

واو در وَ يُذَبِّحُونَ اگر براى عطف باشد

نشان مى دهد كه ذبح و استحياء از جمله عذابها بود چنان كه در مجمع البيان از «فراء» نقل شده است ولى در آيه بقره و اعراف واو نيامده و آيه به اينصورت است: يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ اين نشان مى دهد كه مراد از سُوءَ الْعَذابِ همان كشتن اطفال است، على هذا واو در آيه براى عطف تفسير است راجع به بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ رجوع شود به آيه بقره. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 279

7- وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ.

ظاهر آيه آنست كه: اين دنباله قول موسى عليه السّلام است كه به بنى اسرائيل مى گويد: قطع نظر از نجات از فرعونيان، خدا اعلام كرده كه اگر از نعمت خدا شكرگزارى كنيد نعمتت را افزون خواهد كرد و اگر كفران نموده و به مخالفت با خدا برخاستيد عذاب خدا سخت خواهد بود، بنى اسرائيل در زمان موسى و بعد از او كفران نعمت كردند و گرفتار شدند ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ.

ولى اين آيه يك قاعده كلّى و از سنن خداست. در روايات آمده كه امام صادق عليه السّلام فرموده: خدا چون نعمتى به بنده اى دهد او در قلبش آن را بشناسد و با زبانش خدا را حمد كند، كلامش تمام است تا خدا دستور مزيد «1» و باز از آن حضرت نقل شده: هر كه نعمت خدا را در قلب خود بداند مستوجب مزيد نعمت خداست پيش از آنكه شكرش را با زبان اظهار كند «2».

منظور از وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ كفران نعمت است نه كفر معهود.

در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه

درباره وجود كفر فرمود: كفر سوم كفران نعمتهاست خدا فرموده لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ... «3»

كفران نعمت آنست كه در كارهاى معصيت صرف شود و شخص در مقابل آن خدا

__________________________________________________

(1) از

صافى «فى الكافى عن الصادق (ع) ما انعم اللَّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللَّه ظاهرا بلسانه فتم كلامه حتى يؤمر بالمزيد».

(2)

صافى «فى الكافى عن الصادق (ع) من عرف نعمة اللَّه بقلبه استوجب المزيد من اللَّه قبل ان يظهر شكرها على لسانه»

(3) تفسير صافى عن الصادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 280

را شكر نكند و آن را از خدا نداند و يا از آن به طور صحيح استفاده نكند.

8- وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ.

مراد از «تكفروا» ظاهرا كفران نعمت است، يعنى: شكرگزارى به نفع شماست و گرنه اگر شما و همه مردم روى زمين نعمتهاى خدا را كفران كند ضررى به خدا نمى رسد چون خدا بى نياز است و در افعالش پسنديده و ستوده است، موجودات جهان او را مى ستايند، او محمود است خواه كسى او را بستاند يا نستايد.

9- أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ.

حالات و تار و مار شدن قوم نوح و عاد و ثمود سه مصداق از ايام اللَّه است كه در اثر اصرار در شرك و كفر به هلاكت رسيدند، قَوْمِ نُوحٍ ... بيان است از «الذين» نصب «ثمود» براى غير منصرف بودن مى باشد علت غير منصرف بودن علميت و عجميت و يا تأنيث است به تأويل قبيله منظور از عاد، قوم هود و و

از ثمود، قوم صالح مى باشد.

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ.

اين قسمت از آيه، جواب مشركان است در مقابل پيامبران. ظاهر آنست كه ضمير « «ايديهم»- «أفواههم»» راجع به «رسل» است و آن كنايه از آنست كه پيامبران را وادار به سكوت كردند كه از تبليغ توحيدى دم فرو بندند، معنى جمله آن است كه دست پيامبران را به دهانشان برگرداندند و با دستشان دهانهاى آنان را گرفتند: و گفتند: ما به آن دينى كه براى آن آمده ايد كافريم جمله وَ إِنَّا لَفِي تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 281

شَكٍّ ...

ظاهرا راجع به آنست كه ما احتمال مى دهيم كه نظرتان حكومت و اغراض مادى باشد چنان كه در بعضى آيات آمده كه مشركان به طرفداران خود مى گفتند: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ مؤمنون/ 24 به نظر مى آيد «مريب» شك مؤكّد است، شايد آن دليل «كفرنا» باشد يعنى چون در مدعايتان در شكيم لذا رسالتتان را انكار مى كنيم.

10- قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اين قسمت از آيه جواب إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ است اين اشكال شامل دو بخش است يكى انكار توحيد دوم انكار رسالت پيامبران كه أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ ...

جواب اشكال اول و يَدْعُوكُمْ ... جواب اشكال دوم است. بايد دانست كه مشركان وجود خدا را انكار نمى كردند بلكه توحيد را و اينكه در اداره جهان فقط يك مشيّت حاكم است بايد به او روى آورد و او را بندگى

كرد، انكار مى كردند، على هذا أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ ... راجع به اثبات وجود خدا نيست بلكه راجع به اثبات توحيد خداست.

ناگفته نماند فطر كه در اصل به معناى شكافتن از طرف طول است، تدبير و ربوبيت را در بر دارد، خلقتى كه با شكافتن و بيرون آوردن چيزى از چيزى انجام مى گيرد، خالى از تدبير و اداره نمى تواند باشد مثل إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ زخرف/ 27، پس جواب اشكال اول اين است كه: آيا در خدايى كه شكافنده آسمانها و زمين است يعنى در ربوبيت او شكّى هست؟ و اللَّه العالم.

جواب اشكال دوم چنين است: خدا را لازم است كه بندگان را به كمال مطلوب و سعادت برساند و آن لازم گرفته كه انسانها در اثر گناهان از بين نروند و به اجل معين برسند و اين كار لازم گرفته كه پيامبرانى از طرف خدا باشند و در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 282

اين راه هدايتشان كنند، شايد فاطِرِ السَّماواتِ ... به اين قسمت تربيت هم شامل باشد، خلاصه فاطِرِ السَّماواتِ ... بودن «يدعوكم» را لازم گرفته است آنهم فقط با ارسال رسل ميسر است و اللَّه العالم. در اينجا دو مسئله هست:

اول: مى شود گفت كه «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ براى بيان است يعنى دعوت مى كند تا ايمان بياوريد و گناهان شما را بيامرزد ولى در قرآن هر كه اين جمله در بيان دعوت مشركان بوده با «من» آمده است مانند اين آيه و آيه 31 از سوره احقاف و آيه 4 از سوره نوح و هر جا كه درباره مؤمنان آمده بدون «من» آمده است مانند: ... وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ... يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ صف/ 12 و آيه 71 از احزاب و 31 از آل عمران، على هذا در ايمان آوردن مشرك فقط قسمتى از گناهان آمرزيده مى شود و با ادامه آن همه اش از بين مى رود و اللَّه العالم.

دوم: شرك و گناهان سبب مى شود كه انسان پيش از رسيدن به اجل معين از بين برود يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى حاكى است كه اگر در شرك و كفر اصرار ورزيد انتقام خدا پيش از اجل معين شما را از بين خواهد برد، اين مطلب در سوره نوح/ 4 نيز آمده است، اقوامى كه به قهر خدا از بين رفته اند همه مشمول اين آيه هستند، على هذا ايمان و گناهان را در تغيير سرنوشت انسان دخالت تامّ و تمامى است.

قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ اين قسمت اشكال ديگر مشركان است، ظاهر آنست كه آنها در مقابل استدلال گذشته قانع شده و جوابى پيدا نكرده اند، لذا بهانه ديگر آورده و گفته اند: اگر خدا مى خواست مثلا فرشته مى فرستاد، شما مانند ما بشرى بيش نيستيد و نمى توانيد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 283

پيامبر باشيد، پس در اين دعوت مى خواهيد دين اجداد ما را از ما بگيريد و اگر راست مى گوئيد معجزه اى بياوريد تا ما را به رسالت شما قانع كند، ظاهرا نظرشان غير از معجزاتى بود كه پيامبران آورده بودند على هذا اين بهانه جويى ديگرى بوده است و شايد لفظ «مبين» اشاره به آن باشد يعنى: اينكه آورده ايد آشكار و قانع كننده نيست، در آيه 9 خوانديم كه جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ.

11- قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ

نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اين آيه جواب گفته آنهاست كه گفتند: شما مانند ما بشرى هستيد ...

يعنى درست است كه ما نظير شما بشريم ولى خدا از ميان همين بشرها هر كه را بخواهد بر او منت مى نهد و نبوت عطا مى كند و اين سنت خدايى است، اما معجزه كه خواستيد آن دست ما نيست آنچه آورده ايم به اذن خدا بوده و اينكه مى خواهيد بايد خدا بياورد، جمله وَ عَلَى اللَّهِ ... حاكى است كه در مقابل لجاجت و عذر تراشى هاى شما بايد ما و مومنان بر خدا اعتماد كرده و به كار خود ادامه بدهيم و سست نباشيم و حتى در فرستادن معجزه بر او اعتماد كنيم كه اگر بخواهد مى فرستد.

12- وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ اين آيه استدلال بر توكّل در آيه سابق است يعنى: خدايى كه ما را به راههاى حق هدايت كرده و راه خود را يافته ايم چرا بر او اعتماد نكنيم، وَ لَنَصْبِرَنَّ نتيجه گيرى از «هدانا» است يعنى چون هدايت يافته ايم و در حق بودن راه خود شكى نداريم على هذا در مقابل فشارى كه بر ما وارد مى كنيد استقامت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 284

خواهيم نمود، آن وقت در مقام ترقّى فرموده: نه تنها ما، بلكه هر كه توكّل كننده است بايد بر خدا توكل كند.

13- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا

فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ اين آيه در بيان آنست كه مشركان پس از مغلوب شدن در مقام استدلال خيره سرى را بالا برده و شروع به شاخ و شانه كشيدن كردند و به پيامبران گفتند:

به طور حتم شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، در مقابل اين تهديد، خدا به پيامبران وحى فرمود كه در كار خود ثابت قدم باشيد كافران را هلاك خواهم كرد، به شما ضررى نتوانند زد. منظور از عود بملّت آن نيست كه پيامبران قبلا مشرك بوده اند، بلكه ظاهرا منظور آن است كه: همانطور كه قبلا با ما همرنگ بوديد و از اين سخنان نمى گفتيد باز به آن حالت برگرديد به دليل آنكه نگفته اند «الى ملتنا» بلكه گفته اند فِي مِلَّتِنا.

لفظ «او» به معناى «الا ان» است چنان كه در مجمع البيان گفته است، يعنى شما را خارج خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، الميزان آن را به معناى ترديد گرفته و «لتعودن» را به معنى «لنعيدنكم» فرموده است يعنى يا خارج مى كنيم و يا در ملت خود بر مى گردانيم.

14- وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ تتمه مطلب آيه گذشته است يعنى: پس از هلاك كردن آنها شما را در جاى آنها ساكن مى كنيم «ذلك» اشاره است به اسكان در زمين. خوف از عظمت و خوف از عذاب خدا سبب مى شود كه اينگونه اشخاص در جاى ظالمان ساكن شوند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 285

على هذا ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي ... در جاى «آمنوا و عملوا الصالحات» در آيه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ... نور/ 55 است. آنان كه از مقام و وعيد خدا نترسند دچار فنا و زوال خواهند بود.

15- وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ استفتاح طلب فتح و غلبه است، فاعل آن «رسل» مى باشد يعنى: پيامبران خدا طلب غلبه كردند كه بر كفار غالبشان كند، خدا آنها را يارى كرد، در نتيجه هر كه ظالم و لجوج بود به خسران و نااميدى رسيد، در آيات ديگر مى خوانيم كه پيامبران به هنگام مأيوس شدن از ايمان قومشان، از خدا طلب پيروزى كرده و مى گفتند: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ اعراف/ 89.

16- مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ ضمير «ورائه» راجع است به «كل جبار» يعنى عذابشان فقط هلاكت دنيا نيست بلكه در پى او جهنم هست و در آن از آبى كه چرك است آب داده مى شود صديد صفت ماء است، صديد را چرك معنى كرده اند «1».

در بعضى آيات به جاى صديد حميم آمده است وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ محمّد/ 15 و در بعضى آمده: هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ ص/ 57، شايد همه يكى و شايد غيرهم باشند «اعوذ باللَّه من عذاب النار».

17- يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ يعنى آن را جرعه جرعه فرو مى برد و امكان ندارد كه به آسانى از خلق پائين

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الصديد هو الدم و القيح من فروج الزوانى فى النار»

. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 286

ببرد، منظور از يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ

كُلِّ مَكانٍ آنست كه عوامل مرگ از هر جا به او حمله ور مى شوند و هر يك از آن شكنجه ها مى تواند او را قالب بى روح كند ولى چون در آنجا مرگ وجود ندارد او نمى ميرد، غرض از وَ مِنْ وَرائِهِ ... حاكى از ادامه عذاب است «1».

18- مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ به نظر مى آيد اين آيه راجع به دنيا و جواب سؤالى است كه به نظر مى رسد و آن اينكه: اعمال و تلاشهاى كافران چرا آنها را به سعادت نمى رساند در جواب آمده حكايت اعمال و تلاش آنها مانند خاكسترى است در مقابل طوفان شديد، همانطور كه از آن خاكستر چيزى به دست نمى آيد همچنين از اعمال آنها چيزى كه سبب سعادت شود به دست نمى آيد، گمراهى دور همان است كه انسان زحمت بكشد و نتيجه اى عايدش نگردد. لفظ «رماد» نشان مى دهد كه آن اعمال شرك آلود از اول سوخته و حبط و خاكستر بود و گرنه مى فرمود «كتراب- كدقيق»، آن عبارت اخراى حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا ... بقره/ 217 است در الميزان فرموده: ظاهرا اين آيه از كلام موسى عليه السّلام نيست، بلكه مانند نتيجه حاصلشده از آنست.

اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ يعنى باد بشدت بر آن وزيد «اعمالهم» بدل اشتمال است از «الذين» مانند: «رأيت زيدا ثوبه».

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد: اينها مجسم شده همان غصه ها و خونابه هايى است كه بر حلق بيچارگان در زندگى دنيا مى ريخته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 287

[سوره إبراهيم (14): آيات 19 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ

جَدِيدٍ (19) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (21) وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (22) وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ (23)

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (27) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (28)

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ (30) قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ

بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33)

وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 289

19- آيا نمى دانى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است، اگر بخواهد شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد.

20- و اين بر خدا دشوار نيست.

21- همه مردم براى خدا آشكار مى شوند، ضعيفان به پيشوايان خود بين مى گويند: ما پيرو شما بوديم آيا چيزى از عذاب خدا را از ما مى كاهيد؟ گويند: اگر خدا ما را هدايت مى كرد شما را هدايت مى كرديم، اكنون خواه بى تابى كنيم يا نه، راه فرارى نداريم.

22- آن گاه كه از كار آخرت فراغت حاصل شود، شيطان گويد: خدا به شما وعده حق داد، من وعده دادم و خلف كردم، مرا بر شما تسلطى نبود بلكه دعوت كردم، پذيرفتيد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرس شما نيستم، شما هم فريادرس من نيستيد، من بيزارم از طاعتى كه مرا در آن شريك كرديد، ظالمان را عذابى دردناك هست.

23- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند داخل مى گردند به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است، در آن جاودانانند، گفتگويشان در آنجا سلامت باداست.

24- آيا نمى دانى خدا چگونه مثل زده است، كلمه پاك مانند درخت پاك است، ريشه اش ثابت و شاخه اش در آسمان است.

25- ميوه اش را در هر وقت به اذن خدايش مى دهد خدا اين مثلها را براى مردم مى زند تا متذكر

گردند.

26- مثل كلمه پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين كنده و آن را ثباتى نيست.

27- خدا كسانى را كه ايمان آورده اند به وسيله قول ثابت تثبيت مى كند، در دنيا و آخرت و ظالمان را گمراه مى كند و آنچه بخواهد مى كند.

28- آيا ندانسته اى كسانى را كه نعمت خدا را از روى كفران تبديل كرده و قوم خود را به خانه هلاك كشيده اند.

29- آن جهنم است كه داخل آن مى شوند و بد منزلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 290

30- براى خدا شريكانى قرار دادند تا مردم را از راه او باز دارند، بگو: لذت بريد كه بازگشتتان به آتش است.

31- ببندگان مؤمن من بگو: نماز بخوانند و از آنچه روزيشان كرده ايد، پنهانى و آشكارا انفاق كنند، پيش از آنكه بيايد روزى كه در آن معامله و دوستى نيست.

32- خدا آنست كه آسمانها و زمين را آفريده است و از آسمان آبى نازل كرده و با آن از ميوه ها براى شما روزى به وجود آورده است و براى شما كشتى ها را مسخر كرده تا در دريا به اذن خدا جارى شوند و براى شما نهرها را مسخر نموده است.

33- و براى شما آفتاب و ماه را كه پيوسته در حركتند مسخر كرده و نيز براى شما شب و روز را رام كرده است.

34- و از هر آنچه خواسته ايد به شما داده است و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، تمام نتوانيد كرد، حقا كه انسان بسيار ظالم و بسيار ناسپاس است.

كلمه ها

عزيز: عزت: توانايى. «عز الرجل عزا: صار عزيزا- قوى بعد ذلة» راغب گويد: عزت حالتى است كه از مغلوب شدن انسان مانع مى شود. مراد

از عزيز در آيه مشكل و نارسيدنى است.

برزوا: بروز: آشكار شدن. براز: فضاى خالى. «برزوا»: آشكار شدند و در براز و فضاى خالى حاضر شدند.

تبعا: تبع (بر وزن شرف): تابع و پيرو. مفرد و جمع در آن يكسان است.

محيص: حيص: عدول و كنار شدن. «حاص عنه حيصا: عدل و حاد» محيص اسم مكان است به معنى قرارگاه و محل كنار شدن.

قضى: قُضِيَ الْأَمْرُ: كار تمام شد، منظور تمام شدن محاسبه محشر و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 291

رفتن به آتش و بهشت است.

مصرخكم: صراخ و صريخ: صيحه شديد (فرياد)، يارى خواستن و يارى كردن. مصرخ: فريادرس و يارى كننده.

تحيتهم: تحيّت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد، آن در اصل مصدر «حياك اللَّه تحية» است.

طيبة: طيب: دلچسبى و طبع پسندى. طيب: دلچسب و طبع پسند مونث آن طيبه است، راغب گويد: طيب آنست كه حواس و نفس از آن لذت برد مقابل آن خبيث است كه به معنى پليد و تنفرآور است «خبث خبثا: ضد طاب» شجرة: شجر: مطلق درخت مفرد آن شجره است.

اصلها: اصل در آيه به معنى ريشه، فرع به معنى شاخه و در اصل به معنى بالا رفتن است.

اكلها: اكل (بر وزن عقل): خوردن و بر وزن عنق: خوردنى و ميوه.

اجتثت: جث: كندن و قطع كردن. در قاموس قطع كردن و از ريشه كندن گفته است «اجتثت». از ريشه كنده شده است.

بوار: بوار: هلاكت. اصل آن بور به معنى كساد يا كساد بيشتر است.

يصلونها: صلى: ملازمت. «صلى الرجل النار: لزمها» بريان كردن، سوختن و داخل شدن نيز گفته اند، در قرآن دخول توأم با

ملازمت در نظر است «يصلونها»: داخل و ملازم آن مى شوند.

قرار: استقرار و محل استقرار، مصدر و اسم مكان آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 292

اندادا: ند (بكسر نون): مثل و نظير «الند: المثل و العدل» راغب گويد ند شى ء شريك آنست در جوهرش و آن نوعى مماثلت مى باشد جمع آن انداد مى باشد.

مصيركم: مصير در آيه مصدر ميمى است به معنى بازگشتن «مصيركم» بازگشت شما.

خلال: خلل (بر وزن شرف): گشادگى ميان دو چيز. جمع آن خلال است، ايضا خلال به معنى دوستى است، در آيه اين معنى مراد است گويى دوستى و مودت قلب را شكافته در خلال آن قرار مى گيرد.

سخر: تسخير: رام كردن و مطيع كردن.

فلك: كشتى. آن در مفرد و جمع به كار مى رود، با وصف آن، مراد روشن مى شود.

دائبين: دئب: عادت. شأن. تلاش. دائب: عادت كننده منظور از «دائبين» آنست كه در حركت خود مستمرند و به آن عادت دارند.

لا تحصوها: احصاء: تمام كردن شمارش. «لا تحصوها»: شمارش آن را تمام نمى كنيد.

ظلوم: صيغه مبالغه است به معنى بسيار ظالم، كفار: بسيار ناسپاس.

شرحها

بدنبال بيان «ايام اللَّه» به وسيله موسى عليه السّلام در اين آيات بيان شده كه خلقت آسمانها و زمين حق است و لذا آخرت حتمى است و در آن مردم در پيشگاه خدا به دو گروه تقسيم مى شوند اول مستكبران و پيروان آنها كه در آتش خواهند بود، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 293

پيشوايان ستمگر و حتى شيطان از پيروان خود بيزارى خواهند كرد. دوم اهل ايمان و عمل صالح، كه در رحمت خواهند بود.

همچنين بيان شده كه كلمه توحيد مانند درخت پاكى است كه ثمره خود را در دنيا

و آخرت خواهد داد، اما كلمه شرك مانند درخت پليدى است كه از ريشه بركنده شده و استقرار ندارد و نيز در مقابل آنان كه نعمتهاى خدا را به هدر داده و خود را بدبخت كرده اند به اهل ايمان دستور داده كه آنها با نماز و انفاق خود را از شقاوت برهانند، آن گاه در آياتى چند روشن شده كه مردم براى هدايت شدن دلائل كافى در اختيار دارند، اگر در آنها تدبر كنند.

آرى آيات فوق درسها و گوشه هايى از نظام زندگى و قوانين لا يتغير جهان است كه انسانها در مسير آن، به سعادت و شقاوت مى رسند در اين آيات با تكرار أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا، أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً به اهميت اين مسائل اشاره شده است.

19- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ اين آيه در بيان آنست كه خلقت آسمانها و زمين هدفدار است و بايد منجر به آخرت شود و گرنه خلقت آنها عبث مى شود على هذا اين آيه در عين مطلب مستقل بودن، مقدمه آيه: وَ بَرَزُوا لِلَّهِ ... است، رؤيت در آيه به معنى علم است زيرا نگاه كردن در اينجا مناسب نيست، ناگفته نماند در اكثريت آيات كه أَ لَمْ تَرَ- أَ لَمْ تَرَوْا- أَ لَمْ يَرَوْا بدون «الى» آمده به معناى علم مى باشد. «بالحق» يعنى توأم با حق بودن و آن اشاره به علت غايى و هدفدار بودن خلقت آسمانها و زمين است و آن رسيدن به غايت و هدف

نهايى است و اگر هدف خود خلقت باشد عبث خواهد بود أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 294

مؤمنون/ 115.

در الميزان فرموده: فعل در صورتى حق مى شود كه فاعل، از آن غرضى داشته باشد و اگر از فعل فقط خودش قصد شود آن فعل باطل است و اگر فعل باطل داراى نظم و مقررات باشد، آن بازيچه خواهد بود مانند بازيچه اطفال، و چون فعل خدا حق است پس خلقت آسمانها و زمين لازم گرفته كه عالمى بعد از آنها باشد و گرنه فعل خدا باطل مى شود، غايت آن رجوع الى اللَّه است: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى نجم/ 42 در سوره يونس ذيل آيه پنجم سخنى در اين زمينه آمده است، به آنجا رجوع شود.

جمله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ ... حاكى است كه خدا آنها را براى رفع حاجت و كمبود نقص خود خلق نكرده است و نيازى ندارد به دليل آنكه اگر بخواهد شما را مى برد و بدون شما نيز او خداست، نظير: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ فاطر/ 15 و 16، اما اضافه كردن وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ براى آنست كه اگر روى زمين بدون انسان مى ماند خلقت باز عبث مى شد و چون خدا عبث نمى كند لذا آمدن خلق جديد لازم است.

20- وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ لفظ «ذلك» اشاره است به بردن آنها و آوردن خلق جديد، يعنى اينكار بر خدا مشكل نيست.

21- وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا

مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ اين آيه راجع به گفتگو و مخاصمه پيشوايان ستمگر و پيروان آنها در روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 295

قيامت است كه در سوره حمد آيه غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ گذشت، ايضا اين آيه از نتائج خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ است كه گفته شد اين گفتگو در سوره سبأ آيات 31- 33 و در سوره غافر آيات 47- 48 و در جاهاى ديگر نيز آمده است.

آيات روشن است در اينكه كسانى كه كوركورانه از پيشوايان ستمگر پيروى كرده و آنها را در رسيدن به آرزوهاى شوم و اعمال ستمگرانه يارى كرده اند، به آنها خواهند چسبيد كه بيائيد از ما دفاع كنيد يا مقدارى از اين عذاب بكاهيد، آنها در جواب خواهند گفت: كه ما نيز مثل شما گرفتاريم.

بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً ظاهرا به معنى حاضر شدن در صحراى محشر باشد نظير وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 بعضى ها ظاهر شدن باطنها و اسرار را گفته اند مانند يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ حاقه/ 18، منظور از مُغْنُونَ عَنَّا كفايت كردن و دفع كردن است، غرض از لَوْ هَدانَا اللَّهُ ... مى شود هدايت به تخلص از عذاب است يعنى اگر خدا راه فرار به ما نشان مى داد ما هم به شما نشان مى داديم و يا منظور هدايت دنياست مراد از «تبعا» پيروى كوركورانه و بدون درخواست دليل است، مراد «علينا» ظاهرا هر دو گروه است آرى پيروان و گمراهان نادان روز قيامت به سعودى ها، صدام ها، انور سادات ها، ريگانها و ... خواهند چسبيد كه ما از

شما پيروى كرديم ما را از آتش نجات بدهيد ...

22- وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي.

اين آيه يكى از مصاديق و جزئيات آيه گذشته است و آن اينكه شيطان در روز قيامت آشكار شده و پيروان خود را محكوم خواهد كرد و از آنها بيزارى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 296

خواهد نمود.

منظور از الشيطان، ابليس و رئيس اغواء كنندگان است كه كارش را از آدم ابو البشر شروع كرد.

روز قيامت وقتى كه حساب خلائق تمام شد و اهل بهشت به بهشت و اهل آتش به آتش رفتند، شيطان بر پيروان خود ظاهر شده و مى گويد: خدا بشما وعده حق داد و آنچه خدا از بعث و جزاء و بهشت و جهنم و سعادت در دنيا وعده داده بود همه حق بود و واقع شد، من هم وعده كردم كه حق، معادى، جزائى و ... نيست ولى من خلف وعده كردم»

وانگهى من بر شما تسلّطى نداشتم كه شما را به افكار ناپاك و اعمال بد مجبور كنم و در مقابل من مسلوب الاختيار باشيد، بلكه فقط من با وسوسه دعوت كردم شما هم پذيرفتيد.

فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

مرا ملامت نكنيد كه چرا وسوسه كردم، چون دشمن كارش همين است بلكه خودتان را ملامت كنيد كه چرا از من پذيرفتيد، من فريادرس و نجات دهنده شما از اين عذاب نيستم، شما نيز نجات دهنده من نمى باشيد، رابطه اى فيما بين

نداريم.

من به آنچه مرا با خدا شريك كرديد كافر شدم مراد از «ما» در جمله إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اطاعت و عمل به وسوسه اوست نه عبادت به او. اين يك حقيقت قرآنى است كه روز قيامت معبودهاى باطل از عبادت و اطاعت كنندگان خود بيزارى خواهند كرد چنان كه در ذيل آيه: فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا ... بقره/ 167 گذشت، مراد از «كفرت» حال است يعنى

__________________________________________________

(1) يعنى: كذب وعده من ظاهر شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 297

اكنون كافر شدم.

در توحيد صدوق از امير المؤمنين عليه السّلام و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مراد از «كفرت» در آيه برائت است (تفسير صافى).

جمله إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تتمه سخن شيطان و يا قول خداست.

23- وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ.

اين آيه نتيجه دوم خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ است كه در اثر ايمان و عمل صالح وارد بهشت جاودان خواهند بود، درباره كفار خوانديم كه از يكديگر تبرى مى كنند ولى درباره اهل بهشت فرموده: تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ، از اين به نظر مى آيد كه منظور گفتگوى اهل بهشت است ميان خودشان يعنى در وقت ملاقات، يكديگر را با سلام و سلامت باش پذيرايى مى كنند لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 26، احتمال دارد كه مراد سلام ملائكه به آنها باشد (رعد/ 24) يا سلام خدا (يس/ 58).

24- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ.

25- تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ

رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1».

اين دو آيه مثلى است در زمينه توحيد و اثرات آن، مراد از كلمه طيّبه، اقرار به توحيد است كه از روى اعتقاد باشد و شخص بر آن تكيه كند، چنان كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ... احقاف/ 13، فصلت/ 30، على هذا كلمه لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد جازم، همان كَلِمَةً طَيِّبَةً است، اين

__________________________________________________

(1) گويند: كلمة بدل اشتمال است از «مثلا»، «كشجرة» تقديرش «هى كشجرة» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 298

كلمه، اصل و ريشه ثابت دارد و آن «اللَّه» است و يا جهان طبيعت كه زبان گوياى توحيد است «1» شاخه هاى آن كه در عالم گسترده است عبارتند از عقائد حقه امثال نبوت، معاد، امامت و مانند آن و نيز عبارتند از اخلاق پاك، امثال مروت، عاطفه شجاعت، صدق، صفا و امثال آن و ايضا عبارتند از اعمال نيك، كه انسان را پيوسته در «سير الى اللَّه» تكامل بخشيده و سبب سعادت او و نوع انسان مى گردد.

بدين طريق، مثل عبارت است از درخت پاكى كه ريشه اش در زمين ثابت و شاخه اش در آسمان است و پيوسته ميوه مى دهد، شايد بِإِذْنِ رَبِّها اشاره به «كل حين» باشد زيرا كه درختان معمولى چنين نيستند و اگر اذن خدا باشد پيوسته و بيوقفه ميوه مى دهند، على هذا آن درختى است كه فرض شده و اينكه بعضى درخت خرما و بعضى درخت ديگر گفته اند احتياج به تحقيق و بحث نيست.

ممثل عبارت است از شهادت به لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد جازم با آثار آن گفته شد.

جمله وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ ... براى

آنست كه انسان بداند در رسيدن به سعادت دو جهان از شهادت بر توحيد و استقامت در آن ناگزير است.

لازم است در اينجا به چند روايت نظر افكنيم:

در تفسير عياشى آمده: محمّد بن يزيد مى گويد: از امام صادق عليه السّلام از قول خدا وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ پرسيدم فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اصل آن درخت، على عليه السّلام فرع آن، امامان از فرزندان آن دو، شاخه هاى آن مى باشند، علم امامان ثمره آن و شيعه شان برگهاى آن هستند، آيا در اين فضلى مى بينى؟ گفتم: نه و اللَّه «2» فرمود: مؤمن مى ميرد برگى از آن درخت مى افتد و چون متولد مى شود

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيات اخير خواهد آمد.

(2) ظاهرا مراد آنست كه اين تقسيم از روى واقعيت است و در آن تبعيض نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 299

برگى در آن مى رويد، گفتم: هر وقت به اذن خدا ميوه مى دهد يعنى چه؟ فرمود يعنى آنچه از علم امام در هر وقت كه بخواهند به مردم مى رسد.

در روايت ديگر از امام صادق عليه السّلام درباره هر دو آيه نقل شده كه فرمود:

اين مثلى است كه خدا درباره اهل بيت پيامبرش و دشمنان آنها زده ... به نظر مى آيد چنان كه در الميزان فرموده: اين روايات از باب تطبيق باشد.

26- وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ.

بنا بر آنكه در آيه گذشته گفته شد مراد از كلمه خبيثه، كلمه شرك است و آن به حكم: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ثبات و استقرار ندارد بلكه محكوم و ناپايدار است، آرى شرك بى پايه و بى ثبات است كه موجودات جهان آن

را نفى مى كند، در اين آيه، مثل درخت پليدى است كه از روى زمين كنده شده و ثباتى ندارد، اين يك درخت فرضى است، لازم نيست پى روئيدنيها رويم كه كدام درخت ريشه ندارد و به درختان ديگر مى پيچد و از آنها تغذيه مى كند كه بگوئيم حنظل و نظير آنست. ممثل كلمه شرك است كه پايه اى ندارد و جز شر و ضرر از آن توليد نمى شود.

در مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل شده: «هذا مثل بنى اميه».

27- يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ.

دقّت در آيات نشان مى دهد كه منظور از قول ثابت همان كلمه طيبه و شهادت لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد است، باء در «بالقول» به معناى سبب است يعنى خدا اهل ايمان را به وسيله آن قول ثابت در دنيا و آخرت تثبيت مى كند و در راه هدايت و سعادت پايدار مى دارد، در مقابل، ظالمان را كه به كلمه خبيثه و شرك چسبيده اند گمراه مى كند و اين هر دو را كه بخواهد مى كند ولى از روى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 300

علل و مقتضيّات مى كند يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ نشان مى دهد كه بنده، ظلم را با اختيار خود شروع مى كند، سپس خدا گمراهش مى نمايد چنان كه فرموده:

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5 در اين زمينه مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: تثبيت، ثمره و نتيجه قول ثابت است.

28- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ.

اين آيه و دو آيه بعدى درباره آنهايى است كه به كلمه

خبيثه شرك و كفر چسبيده و در اثر كفران، نعمت خدا را به نقمت مبدل كرده اند و به جاى رسيدن موهبات و سعادت دنيا و آخرت، خودشان و قوم خود را اهل جهنم كرده اند و از اينكه قوم خود را وارد جهنم كرده اند فهميده مى شود كه مراد از «الذين» همان مستكبران و پيشوايان ستمگر هستند كه در آيه 21 گذشت، درباره فرعون آمده:

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98 وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ قصص/ 41، منظور از تبديل نعمت در آيه ظاهرا استفاده هاى انحرافى از نعمتهاى خداست و اگر مراد تبديل شكر به كفران باشد منظور شكر عملى است، آيه خطاب است به رسول خدا، يعنى: آيا نگاه نكردى به آنان كه از اقوام گذشته و از قوم تو كه نعمت خدا را تبديل كردند.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«نحن و اللَّه نعمة اللَّه التي انعم بها على عباده و بنا يفوز من فاز»

و نيز از على عليه السّلام نقل شده: مراد از «الذين» كفار قريش است و نيز از آن حضرت منقول است كه مراد از آن دو گروه بدكار از قريش بنى اميه و بنى مغيرة مى باشند.

ناگفته نماند: همه اينها از باب مصداق است، مضمون آيه اعم از اينهاست.

29- جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 301

اين آيه بيان دار البوار در آيه سابق است، قرار به معنى قرارگاه و محل استقرار است، منظور از «يصلونها» داخل شدن در جهنم و ملازم شدن در آنست.

30- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ.

اين همان چسبيدن به

شرك و ترك كردن كلمه طيبه لا اله الا اللَّه است، ولى در شرك كمى لذت مى برند و بازگشتشان به آتش است، منظور از انداد، بتها و معبودهاى باطل است، يعنى: به آنان كه از بزرگان مشركين براى خدا شريكان قرار داده اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، بگو: لذت بريد كه ...

31- قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ «1».

اقامه نماز و انفاق از آثار و شاخه هاى كلمه طيبه است، در مقابل آنان كه به شرك چسبيده، خود و قومشان را به آتش كشيده اند دستور رسيده كه آن حضرت به بندگان خدا بفرمايد كه در مدت زندگى نماز بخوانند و انفاق كنند كه در روزى كه همه ارتباطات قطع مى شود از رحمت خدا دور نباشند، انفاق آشكار و پنهان هر دو مطلوبند، انفاق آشكار مردم را تشويق مى كند، انفاق پنهانى خالى از ريا و وسوسه است رجوع شود به إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ ... بقره/ 271 غرض از لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ قطع شدن علائق فيما بين است: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166. انفاق در آيه، مطلق انفاق است، آيه مكى است و آن وقت هنوز زكاة واجب نشده بود.

در تفسير عيّاشى از سماعة نقل شده «و لكن اللَّه فرض فى الاموال حقوقا غير الزكاة» آن وقت آيه را شاهد آورده است.

__________________________________________________

(1) در اينجا مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 302

32- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ

بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه عالم پر از دلائل توحيد است كه اگر مردم دقت كنند به توحيد راه خواهند يافت، اين سه آيه در حقيقت ريشه و پايه هاى ثابت كلمه طيبه لا اله الا اللَّه هستند و مصداق أَصْلُها ثابِتٌ مى باشند.

خلقت آسمانها و زمين، نزول بارانها، روئيدن ميوه ها، مسخر شدن درياها به وسيله كشتى ها و رام شدن نهرها و برگشتن اضافى آنها به درياهايى كه بارانها از آنها به وجود آمده اند از نظامات عجيب جهان و حاكى از جريان يك مشيّت ازلى در آنهاست و به خوبى روشن مى كند كه گرداننده همان آفريننده است.

نظير اين آيه در بقره/ 164 گذشت. تكرار «لكم» در سه مورد و در آيه بعدى نشان مى دهد كه همه اينها براى بشر و بشر براى توحيد است.

33- وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ تتمه بيان نظم جهان است، رام شدن خورشيد و ايستادن آن در فاصله معين از زمين و نور و حرارت آن به اندازه متناسب، فاصله معين ماه، رام شدن آن، تأثير آن در جزر و مد، نشان دادن زمانها و وقتها، پيدايش شب و روز، متوالى بودن آن دو، تأثير آن در بقاء حيات، از بزرگترين دلائل توحيد و اداره اين نظام به دست تواناى خداست. دقت در حقائقى كه علم در اين زمينه كشف كرده است انسان را به حيرت وا مى دارد.

34- وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ

لَظَلُومٌ كَفَّارٌ.

اين آيه در بيان آنست كه: آنچه در زندگى لازم داشتيد خدا همه آنها را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 303

به وجود آورده است، مراد از سؤال، سؤال به زبان فطرت است و گرنه سؤالى در بين نبوده است نظير: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

منظور از لا تُحْصُوها اتمام شمارش است يعنى اگر نعمتهاى خدا را بشماريد قادر به اتمام شمارش آنها نيستيد، جمله: إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ در بيان آنست كه: با وجود اينهمه موهبت ها انسان بسيار ظالم و بسيار ناسپاس است كه قدر آنها را نمى داند و به خود ظلم مى كند، ناگفته نماند «من» در مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ براى بيان است نه تبعيض ظاهرا سؤالهايى كه در دعا كردن داريم در آيه منظور نيست بلكه فقط سؤالهاى طبيعى و احتياجهاى واقعى منظور است و نيز آيه دلالت دارد كه نعمتهاى خدا خارج از حوصله شمارش است.

نكته ها

در حال از دنيا رفتن و برزخ:

در رابطه با آيه يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ رواياتى آمده است كه اشاره به آنها لازم است، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: شيطان در وقت مرگ نزد مردى از دوستان ما مى آيد، از چپ و راستش مى آيد تا او را از عقيده اش رو گردان كند، خدا از اينكار مانع مى شود خدا اين چنين فرموده:

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ.

در روايت ديگر از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون شخص در قبر گذاشته شود، دو نفر ملك پيش او مى آيند

يكى از طرف راست و يكى از طرف چپش، شيطان روبروى او نشانده مى شود كه چشمانش از مس (همچون مس) است، به آن مرد گفته مى شود چه مى گويى در حق اين مرد (رسول خدا) كه از ميان شما برخاسته و مى گويد كى رسول خداست؟ آن مرد از اين سؤال تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 304

مرعوب مى شود، اگر مؤمن باشد جواب مى دهد: محمّد رسول خداست به او گفته مى شود: بخواب خوابى كه در آن شرى نيست، قبرش بقدر نه ذراع وسعت پيدا مى كند و جايش را در بهشت مى بيند، آن است قول خدا يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا و اگر كافر باشد گويند: اين مرد كه در ميان شما بود كيست؟ كه مى گفت: من رسول خدايم مى گويد: نمى دانم آن وقت او به شيطان واگذاشته مى شود.

در اين زمينه روايات زيادى در تفسير عياشى، مجمع البيان، برهان صافى و مانند آن نقل شده است، ظاهر آنها اين است كه منظور از «الاخرة» در آيه عالم مرگ و عالم قبر است.

لابيع فيه و لا خلال: ظهور آيه در آنست كه در آخرت مطلقا دوستى نخواهد بود با آنكه آيه: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ زخرف/ 67 دلالت دارد كه مؤمنان دوست يكديگر خواهند بود. بايد دانست:

رابطه ما بين اين دو آيه اعم و اخص مى باشد، آيه دوم آيه اول را تخصيص مى دهد يعنى در آن روز دوستى نيست مگر ما بين مؤمنان نظير آيه اى كه مى گويد:

وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بقره/ 254 و آيه اى كه مى گويد: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ بقره/ 255 يعنى بدون اذن خدا شفاعت نيست و

با اذن خدا هست.

(استفاده از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 305

[سوره إبراهيم (14): آيات 35 تا 41]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39)

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

35- و چون ابراهيم گفت: پروردگارا اين سرزمين را ايمن گردان، مرا و فرزندانم را دور كن از اينكه بتها را عبادت كنيم.

36- پروردگارا آنها بسيارى از مردمان را گمراه كرده اند، هر كه از من پيروى كند از من است و هر كه مرا عصيان كند، تو آمرزنده و مهربان هستى.

37- پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در دره اى غير قابل كشت نزد خانه محترم تو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 306

اسكان دادم، پروردگارا تا نماز اقامه كنند، قلوب عده اى از مردمان را به آنها مايل گردان، به آنها از ثمرات روزى ده تا شكر گزارند.

38- پروردگارا تو ميدانى آنچه را كه نهان مى داريم و آشكار مى كنيم، چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نمى ماند.

39- حمد خداى راست كه در وقت پيرى بر

من اسماعيل و اسحاق را داد، حقا كه خدا شنونده دعا است.

40- پروردگار من، مرا و قسمتى از فرزندان مرا نمازگزار گردان، پروردگارا دعاى مرا قبول فرما.

41- پروردگارا مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را بيامرز در روزى كه محاسبه بر پا مى شود.

كلمه ها

البلد: بلد: سرزمين «البلدة و البلدة كل قطعة من الارض عامرة او غامرة» راغب گويد: بلد مكانى است محدود، معين و محل انس به اجتماع ساكنين آن، به هر حال آن به معنى شهر نيست بلكه سرزمين و ديار است ولى بودن قريه و آبادى در آن شرط است و گرنه صحرا و بيابان ناميده مى شود.

آمنا: آمن به معنى شخص ايمن آمده مانند وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً بقره/ 126 و نيز به معنى ديار ايمن و صاحب امن، مانند بَلَداً آمِناً.

اصنام: كلبى در كتاب الاصنام ص 53 نقل كرده: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را صنم گويند و اگر از سنگ باشد وصن نام دارد جمع آن اصنام است، اصنام مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 307

بواد: وادى: دره. سيلگاه راغب گويد: وادى در اصل محل جريان آب است، دره را از آن جهت وادى گويند، در آيه مراد دره است.

افئدة: فؤاد: قلب. جمع آن افئده است. «فأد» به معنى بريان كردن و حركت و تحريك آمده است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست و يا متأثّر و متحوّل مى باشد.

تهوى: هوى: ميل نفس. آن در ميل مذموم و ممدوح هر دو به كار مى رود، در قرآن بيشتر در

ميل مذموم و خواهش نفس و گاهى در ميل ممدوح آمده است مانند اين آيه، «تهوى»: ميل مى كند.

نعلن: علن و علانيه: آشكار شدن. «علن الامر علونا و علنا و علانية:

ظهر و انتشر»، «نعلن»: آشكار مى كنيم.

الكبر: كبر (بر وزن عنب و قفل): بزرگى قدر و مقام در بزرگى سن نيز آيد مانند اين آيه «الكبر»: پيرى و بزرگسالى.

شرحها

اين آيات درباره ابراهيم عليه السّلام است، به مناسبت اين آيات همه سوره را سوره ابراهيم نامگذارى كرده اند، اين آيات مى تواند مصداقى باشد براى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ كه ابراهيم عليه السّلام از مصاديق عالى آن است در اين آيات دعاى آن حضرت است كه از خدا مى خواهد او و فرزندانش را از عبادت بتها بر كنار دارد و آنها را به نماز خواندن مداوم گرداند، پدر و مادرش و مؤمنان را بيامرزد، در مناجاتش مى گويد: من قسمتى از خانواده ام را در كنار خانه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 308

تو اسكان دادم تا بندگى تو كنند، مردم را به آنها مايل گردان، ايضا خدا را حمد مى كند كه در پيرى باو دو پسر عنايت فرموده است.

35- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ.

منظور از بلد سرزمين مكه و حرم است، مراد از «آمنا» به نظر الميزان امن تشريعى است چنان كه فرموده: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً آل عمران/ 97 و شايد منظور ايمنى معمولى باشد نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً نحل/ 112، از آيه فهميده مى شود كه آن حضرت به هنگام اين دعا فرزندانى داشته است.

لازم است آيه اى كه در بقره/ 126 آمده

است با اين آيه مقايسه شود كه هر دو يكى است يا دو دعا مى باشند در دو وقت آيه بقره چنين است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ ...

در آيه بقره «بلدا» نكره آمده است و «هذا» اشاره است بآن محل و جمله رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً نشان مى دهد كه در وقت اين دعا آبادى در آنجا نبوده است على هذا اين دعا در وقتى است كه آن حضرت زنش هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل را در سرزمين مكه قرار داد و دعا كرد كه خدايا اين محل را بلد امن گردان و به اهلش كه در آينده خواهند بود از ثمرات روزى عطا فرما و نيز آن حضرت از لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ كه در بقره گذشت دانسته بود كه امامت نصيب ظالمان نخواهد بود، در اثر دعاى او قبيله «هاجر هم» به آن محل آمده و در آنجا مسكن گزيدند، چشمه زمزم ظاهر شد، هاجر و اسماعيل با آنها زندگى نوينى آغاز كردند و آنجا آباد و بلد و ديار شد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 309

سپس كه اسماعيل بزرگ شد، اسحاق نيز به دنيا آمد، ابراهيم با يارى اسماعيل، كعبه را بنا كرد آن وقت آنجا بلد شده بود لذا در اين آيات به طور معرفه مى گويد: هَذَا الْبَلَدَ و اشاره مى كند به آن آبادانى كه به وجود آمده بود و در آيه 37 لفظ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ نشان مى دهد كه كعبه را نيز در

آن وقت بنا كرده بود و از إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ در آيه 39 روشن مى شود كه در وقت اين دعا اسحق نيز متولد شده بود، در صافى از على عليه السّلام نقل شده كه ابراهيم از لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ دانسته بود كه امامت به ظالمان نخواهد رسيد لذا در دعايش فرموده:

وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ.

نتيجه آنكه: دعاهاى اين سوره راجع به آخر عمر آن حضرت است و دعاى بقره راجع به وقتى است كه هاجر و فرزندش را در زمين مكه اسكان داد.

ناگفته نماند: جمله وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ ... آن نيست كه آنها را به عدم بت پرستى مجبور كن كه به هيچ وجه بت پرست نباشد بلكه قهرا منظور آنست كه هر كه از آنها خودش را در معرض هدايت قرار داد، هدايتش كن و نگذار مشرك باشد، اما آنها كه خود راه شرك رفته و از معرض توحيد كنار شدند، اين دعا شامل آنها نمى شود، على هذا اين دعا فقط قسمتى از فرزندان آن حضرت را شامل مى شود ديگر احتياج نيست كه گفته شود: بعضى از فرزندان آن حضرت مشرك شدند و دعاى او مستجاب نگرديد.

در روايتى از تفسير عياشى نقل شده كه در اثر دعاى ابراهيم احدى از فرزندان اسماعيل بت پرست نشدند، فرزندان اسماعيل گفتند: هؤلاء شفعائنا، كافر شدند ولى بتها را عبادت نكردند. در الميزان فرموده: ظاهرا روايت جعلى است.

36- رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 310

اين آيه استدلال است بر وَ اجْنُبْنِي ... در آيه سابق. يعنى مرا و فرزندانم را از عبادت

بتان كنار كن كه آنها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند و چون او و گمراهان قهرا دو گروه مى شوند لذا فرموده: هر كه تابع من باشد از من است مى شود كه آن براى وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ ... تفسير باشد كه با عنايت فرموده:

فرزندان من كسى هستند كه از من تبعيت كنند، جمله فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ درباره وَ مَنْ عَصانِي حواله دادن آنهاست به غفران و رحمت خداوندى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قال تقدر ان تغفر له و ترحمه

ظاهرا در «عصانى» فقط معصيت منظور است نه شرك، على هذا خواستن رحمت براى گناهكار مانعى ندارد، نظير مطلب اين آيه در روايات نيز آمده است، عياشى از حلبى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه فرمود: هر كه از شما از خدا بترسد و خود را اصلاح كند از ما اهل بيت است.

گفتم: از شما اهل بيت؟ فرمود: از ما اهل بيت: ابراهيم درباره آن گفته:

فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي در اين وقت عمر بن يزيد به امام گفت: از آل محمّد است؟ فرمود:

آرى و اللَّه از آل محمّد است، آرى و اللَّه از خود آل محمّد، آيا نمى شنوى كه خدا فرمايد إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ و گفته ابراهيم: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي.

37- رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ.

بنا بر آنكه گفته شد آن حضرت اين دعا را در وقتى كرده كه كعبه را بنا كرده بود و آنجا شهر شده بود مِنْ ذُرِّيَّتِي نشان مى دهد كه قسمتى از

فرزندان و خانواده خود را در آنجا اسكان داده بود ولى اسحاق و مادرش سارا در فلسطين مانده بودند، ظاهرا مرادش خانواده اسماعيل باشد به دليل جمع آمدن لِيُقِيمُوا ... تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 311

منظور از غَيْرِ ذِي زَرْعٍ سرزمين مكه است كه كوهستان بود و قابل كشت نبود عِنْدَ بَيْتِكَ بنا بر آنكه گفته شد دلالت نمى كند كه كعبه پيش از آن حضرت بنا شده بود رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ حاكى است كه اسكان ذريه براى پايه گذارى توحيد و حق پرستى بوده است، آن گاه دعا كرده كه ذريه اش پيش مردم محبوب باشند و ارزاق خدا در اختيارشان باشد و در مقابل آنها شكرگزار باشند.

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: ما ذريه ابراهيم و بقيه آنها هستيم

«نحن هم و نحن بقية تلك الذريه»

در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است

«نحن بقية تلك العترة».

38- رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اين آيه در تأكيد دعاى سابق است يعنى: خدايا تو پنهان و آشكار را دانا هستى و مى دانى كه از روى صميم قلب و خواست جدى از تو مى خواهم، آن وقت بطور كلى فرموده: هيچ چيز در جهان به خدا پوشيده نمى ماند.

39- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ.

در مقابل موهبت دو فرزند به خدا حمد مى كند، معلوم است كه هر دو در وقت پيرى به آن حضرت عطا شده است و نيز معلوم است كه آن حضرت دعا كرده و از خدا فرزند خواسته است، ايضا از

مقدم شدن اسماعيل روشن مى شود كه او برادر بزرگ بوده است.

40- رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ ادامه دعاء آن حضرت است كه مى گويد: پروردگارا من و قسمتى از ذريه ام را نماز خوان گردان، منظور از «مقيم» پيوسته نماز خواندن و اهل توحيد شدن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 312

است مِنْ ذُرِّيَّتِي نشان مى دهد كه آن حضرت دعاء طبيعى كرده و مى دانسته است كه همه نسل او نماز خوان نخواهند بود، چنان كه در جاى ديگر آمده: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 128، از اين معلوم مى شود كه مرادش از وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ نيز همه فرزندانش نيست در آخر آيه، آمده پروردگارا دعاى مرا اجابت كن، تقدير آن «دعائى» است.

41- رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ اينجا هم براى خود و هم براى پدر و مادرش و هم براى مؤمنان مغفرت خواسته است، آن حضرت در سه محل خودش را اول آورده و گفته است: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ- رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي- اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ اين شايد اشاره به فَمَنْ تَبِعَنِي ... باشد از خداوند خواستاريم ما را نيز از «مؤمنين» و مشمول دعاى آن حضرت فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 313

[سوره إبراهيم (14): آيات 42 تا 52]

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43) وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ

قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ (45) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46)

فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (48) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (49) سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50) لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (51)

هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 314

42- گمان نكن كه خدا از آنچه ظالمان مى كنند غافل است، آنها را تاخير مى اندازد براى روزى كه چشمها خيره مى شوند.

43- به ذلت نگاه كننده و سر بالا گرفتگانند ديدشان به خودشان بر نمى گردد و قلوبشان خالى است.

44- بترسان مردم را از روزى كه عذاب به سوى آنها مى آيد، ظالمان گويند خدايا عذاب ما را تا مدت نزديكى تأخير بيانداز تا دعوت تو را اجابت كرده و پيرو رسولان باشم آيا از پيش قسم نخورديد كه شما را زوالى نيست؟

45- ساكن شديد در منازل كسانى كه به خود ظلم كردند و دانستيد با آنها چه كرديم و براى شما مثلها زده ايم

46- مكرشان را كردند، مكرشان در نزد خداست و گرچه مكرشان موجب زوال كوه ها بود.

47- گمان نكن كه خدا خلف كننده وعده ها است كه به رسولان داده است كه خدا توانا و صاحب انتقام است.

48- روزى كه زمين بغير اين زمين و آسمانها مبدل

مى شود، مردم براى يكتاى قهار ظاهر مى شوند.

49- مى بينى گناهكاران را كه در زنجيرها به همديگر قرين شده اند.

50- پيراهنهاى آنها نوعى از قطران است و آتش چهره شان را مى پوشاند.

51- تا خدا هر كس را با عمل خود مجازات كند كه خدا سريع الحساب است.

52- اين كفايت است براى مردم و تا با آن انذار شوند و بدانند كه فقط اوست معبود يكتا و خردمندان متوجه شوند.

كلمه ها

تشخص: شخوص چشم، خيره شدن آنست، آن اين است كه چشم گشاده بماند و بسته نشود تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 315

الأبصار: بصر (بر وزن شرف): قوه بينايى، چشم، علم، منظور از آيه چشم است جمع آن ابصار مى باشد.

مهطعين: هطع: شتاب و خيره شدن. اهطاع: شتاب و دراز كردن گردن.

مهطع كسى است كه با ذلت و ترس نگاه مى كند و از آنچه مى بيند ديده بر نمى دارد.

مقنعى: اقناع: بلند كردن سر. مقنع: كسى كه سرش را بلند كرده، مقنعون جمع آن است.

طرفهم: طرف (بر وزن عقل): نگاه كردن و چشم. اسم و مصدر هر دو آمده است راغب گويد: اصل آن پلك چشم و حركت دادن آن است، منظور از آن در آيه هر يك از دو معنى مى شود باشد.

هواء: هواء در آيه به معنى خالى است أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ: قلوبشان از تعقل خالى است. راغب گويد: در خالى بودن مثل هوا است، شخص ترسو را هواء گويند كه قلبش از جرئت خالى است.

قهار: قهر: غلبه و ذليل كردن. قهار: غالب آن صيغه مبالغه و از اسماء حسنى است، شش بار در قرآن آمده است. «قهار»: بسيار غالب و توانا.

مقرنين: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن تقرين: مبالغه در جمع كردن مقرن

(بصيغه مفعول): جمع شده. «مقرنين»: جمع شدگان.

الاصفاد: صفد (بر وزن شرف): زنجيرى كه با آن دستها را بگردن مى بندند، جمع آن اصفاد است. آن به معنى زنجير نيز آيد، منظور در اينجا معناى دوم است.

سرابيل: سربال (بكسر- س): پيراهن. جمع آن سرابيل است، مجموعا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 316

قطران: سه بار در قرآن مجيد به صورت جمع آمده است.

در خواندن آن سه وجه است فتح قاف و كسر طاء، فتح قاف و سكون طاء، كسر قاف و سكون طاء. بعضى آن را «قطر آن» خوانده اند يعنى مس مذاب كه به نهايت حرارت رسيده است. طبرسى فرموده قطران چيزى است سياه، بدبو، چسبنده كه آن را بر شتر مى مالند.

زمخشرى نيز نزديك به آن گفته است.

بلاغ: بلاغ و بلوغ: رسيدن به انتهاء مقصد. به معنى تبليغ نيز آيد.

در آيه مراد معناى دوم است.

شرحها

در آيات گذشته مسئله قدرت خدا و پاداش نيكوكاران و عذاب كافران مطرح بود، مخصوصا از إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ روشن گرديد كه قدرت، همه در دست خداست، از اين گفته ها سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: حالا كه خدا چنين قدرتى دارد چرا اينهمه ستمكاران با دست باز و فراغت بال هر كارى كه مى خواهند مى كنند و خدا به سزايشان نمى رساند؟

اين آيه در جواب مى گويد: مپندار كه خدا از ظالمان غافل است بلكه آنها را در روز قيامت مجازات خواهد كرد وانگهى در اين دنيا نيز مجازاتشان مى كند بدليل آنكه شما در مساكن همان تار و مار شدگان زندگى مى كنيد و اين براى شما نيز عبرت است آيه اخير خلاصه مطالب همه سوره

است كه همان راه يافتن به أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ است.

42- وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 317

شايد علّت تأخير همان مسئله مهلت باشد كه خدا ظالمان را در مهلت قرار مى دهد كه اگر به فكر اصلاح بيفتند مجالى داشته باشند و گرنه به حد اشباع از ظلم برسند تا وعده عذاب بر آنها حتمى گردد نظير وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 منظور از تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ آنست كه آنها از كثرت هول آن روز چشمشان خيره و باز مى ماند و نمى توانند چشم بر هم نهند و واله و حيران مى مانند.

43- مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ بيان تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ است يعنى در حالى كه به ذلت نگاه كننده و سربالا گرفته گانند كه نگاهشان به خودشان بر نمى گردد و فقط به عذاب نگاه مى كنند و قلوبشان از تعقل خالى است و از خود بيخود هستند مانند وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى

حج/ 2 (نعوذ باللّه من هول المحشر).

44- وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ دو آيه گذشته راجع به عذاب آخرت بود ولى اين آيه راجع به عذاب و استيصال در دنيا است و آن گهى در اين عذاب فقط ظالمان گرفتار خواهند شد نه مؤمنان چنان كه فرموده: فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا اما مؤمنان

نجات خواهند يافت زيرا هنگام آمدن عذاب اهل ايمان نجات مى يافتند ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ يونس/ 103، منظور از «الناس» مشركان زمان رسول خدا است على هذا لازم بود كه بگويند: «و نتبع الرسول» چون آن وقت «رسل» نبود، اين براى آنست كه ملاك در نزول عذاب انكار پيامبران است، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 318

انكار آن حضرت مصداقى از آن كلى است (استفاده از الميزان).

به نظر مى آيد كه اين سخن زبانحال آنان مى باشد نه اينكه به زبان بگويند، شايد به زبان هم بگويند نظير حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ يونس/ 90، مراد از أَقْسَمْتُمْ ... ظاهرا ايراد سخن به صورت جازم است، نه اينكه مشركان قسم بخورند كه هرگز زايل نخواهند شد يعنى: خدا در جواب آنها مى گويد: آيا قسم نخورديد و آيا به طور جزم نگفتيد كه شما در اين نعمت پيوسته خواهيد بود؟، غرض از «من قبل» پيش از آمدن عذاب است، بعضى از مفسران آيه را به آخرت مربوط دانسته اند ولى اين قابل قبول نيست.

45- وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ تتمه جواب خداست كه در مقابل گفته آنها فرموده: شما در خانه هاى گذشتگان ستمگر ساكن شديد و دانسته ايد كه چطور آنها را تار و مار كرديم، در سرگذشت عاد و ثمود و قوم لوط و ديگران براى شما عبرت ها و موعظه ها است.

46- وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.

يعنى آنها هر مكر و حيله اى

كه داشتند در مبارزه با پيامبران به كار بردند ولى مكرشان پيش خدا محفوظ بود و خدا در مقابل همان مكرها بسزايشان رسانيد.

جمله وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ ... گفته اند حال است از «بهم» در آيه سابق يعنى: دانستيد با آنها چه كرديم در حالى كه همه مكرشان را كرده بودند. در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 319

الميزان فرموده: «ان» بقولى در وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ وصليّه است، «لتزول» متعلق است به مقدر مانند «يقتضى- يوجب» يعنى: مكرشان پيش خداست و خدا قادر به دفع آنست و اگر كه مكرشان مقتضى بر انداختن كوه ها باشد على هذا «لتزول» با كسر لام اول و فتح لام دوم است.

در مجمع البيان «ان» را نافيه و جبال را كنايه از دلائل نبوت گرفته است يعنى مكر آنها نمى توانست دلائل نبوت رسولان را باطل كند، به عبارت ديگر مكر آنها نمى توانست كوه ها را از جا بركند چطور مى توانست دين را باطل كند.

در بعضى از قراءتها «لتزول» را با فتح لام اول و ضم لام اخير خوانده اند على هذا «ان» مخفف از ثقيله است يعنى مكرشان پيش خداست و حقا مكرشان چنان بزرگ بود كه كوه ها از بزرگى آن زايل مى شد.

47- فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ نتيجه مطالب گذشته است يعنى اينكه خدا آنها را تا قيامت تأخير انداخته گمان مبر كه خدا به وعده خود خلف مى كند، زيرا كسى خلف وعده مى كند كه قدرت عمل به وعده اش را نداشته باشد و يا كسى او را از عمل باز دارد ولى خدا عزيز و توانا است و «ذو انتقام» بودنش تقاضا مى كند كه از ستمكاران

انتقام بكشد، ذو انتقام بودن از فروعات «عزيز» است چنان كه در همه آيات «ذو انتقام» در پى «عزيز» آمده است وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ آل عمران/ 4، مائده/ 95 أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ زمر/ 37، إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ ابراهيم/ 47 (از الميزان).

ناگفته نماند: «ذو انتقام» يكى از اسماء حسناى خداست، انتقام خدا مانند انتقام بشرى نيست كه براى تشفى قلب و مانند آن باشد، بلكه انتقام خدا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 320

مجازات گناهكاران بنا به مقتضاى عدل خدايى است و در حقيقت بازگشت اعمال به خود انسان است خداوند فرمايد: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ يونس/ 52.

48- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ اين آيه و سه آيه بعدى در بيان انتقام خدايى در روز قيامت است، «يوم» مى شود ظرف باشد براى ذُو انتِقامٍ در آيه قبلى، وَ السَّماواتُ عطف است بر «الارض» اول، يعنى: روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها به غير اين آسمانها مبدل مى شود. منظور از تبديل زمين و آسمانها، به نظرم پديد آمدن شرايطى است كه در نتيجه، انسانها زنده مى شوند و در محشر گرد مى آيند. در قرآن مجيد براى تبديل زمين و آسمانها آيات بسيارى آمده است مانند يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً طور/ 9 يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً طه/ 106 ضمير «يذرها» راجع است به «الارض» ولى آيه حكايت دارد كه نظامى غير از اين نظام در زمين و آسمانها حكمفرما خواهد شد، درباره تبديل مذكور رواياتى در صافى، مجمع، عياشى، برهان و

غيره آمده كه لازم است در آنجاها ديده شود.

49- وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ يعنى: گناهكاران را مى بينى كه در زنجيرها بهم بسته شده و قرين هم شده اند. در آيات ديگر آمده: إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ غافر/ 71 ظاهرا مقرون بودن در اثر يكسان و يك رنگ بودن اعمال آنهاست و آن اعمال دنيوى است كه به صورت زنجير در آمده اند.

50- سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 321

لفظ قطران نكره است يك نوع قطران بدن آنها را مى پوشاند و به صورت پيراهن در مى آيد و آتش چهره هايشان را مى پوشاند (نعوذ باللّه من النار).

51- لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ اين همان انتقام خدايى است، از آيه روشن مى شود كه مجازات با اعمال انسانهاست و اعمال در آن روز مجسم مى شود، ظاهرا مراد از «ليجزى» سزاى اعمال بد است، سريع الحساب نشان مى دهد كه از حين عمل، مجازات خداوند شروع مى شود ولى ظاهر شدن آن در روز قيامت خواهد بود چنان كه در سوره رعد/ 41 گذشت و اللَّه العالم.

52- هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ ظاهرا «هذا» اشاره است به همه مطالب سوره، نه به تمام قرآن و نه به وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا چنان كه گفته اند. وَ لِيُنْذَرُوا براى غايت و تعليل است آن عطف است بر چيزى كه گفتن آن لازم نبوده و شايد آن را از «بلاغ» بفهميم و تقدير چنين بشود «هذا بلاغ للناس ليتم لهم الحجة و لينذروا به ...» با اين آيه، سوره

مباركه تمام مى شود و آخر آن به اولش بر مى گردد. چون منظور از لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ در اول سوره همان راه يافتن به أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ است. و آن تذكرى است براى عاقلان ولى ديگران مصداق وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً مى باشند در شب دوم ربيع الاول هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 8/ 10/ 1360 از تفسير سوره ابراهيم فارغ شدم.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 322

سوره حجر

اشاره

در مكه نازل شده و نود و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حجر پنجاه و چهارمين سوره است كه بعد از سوره يوسف در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پانزدهم است، به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم و هشتم بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء نود و نه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه عدد كلمات اين سوره ششصد و پنجاه و چهار و عدد حروف آن دو هزار و هفتصد و شصت مى باشد و اللَّه اعلم 3- تسميه آن به «حجر» بعلت وقوع اين كلمه در آيه 80 آنست وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ اين كلمه (بر وزن جسر) نام شهرى بود كه قوم ثمود در آن ساكن بودند، به قولى نام دره اى است كه محل سكونت آن قوم در سرزمين شام بود، به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد.

4- اين سوره به شهادت محتوى و مضامين آن در مكه نازل شده و در مجمع البيان از حسن مفسر نقل كرده كه آيات 87 و 90 و 91 در مكه نازل گشته است، شايد اين قول از روايت ابن عباس اخذ شده كه در در منثور نقل مى كند. مردى

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه اين نقل حتمى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 323

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از «المقتسمين»/ 90 پرسيد؟ فرمود: آنها يهود و نصارى هستند، بهر حال اين قول قابل اعتماد نيست.

5- اين سوره مانند سوره هاى ابراهيم، يونس، هود و يوسف با «الر» شروع شده است، از اين معلوم مى شود كه يك

هماهنگى خاص با آنها دارد و نيز ظاهرا همه آن به يك بار نازل شده و دليلى بر نزول تدريجى وجود ندارد.

مطالب سوره

6- اين سوره در رابطه با توحيد و نبوت و معاد، حقائق گوناگونى به انسان ياد مى دهد و ظاهرا علّت نزول آن بى اعتنايى مشركان به قرآن و نسبت دادن جنون به آن حضرت و مسخره كردن آن بزرگوار بوده است و نيز روشن مى كند كه:

انسان از اول خلقت در معرض اغواء شيطان بوده و خواهد بود، وجود او ميدان كشمكش قواى رحمانى و جنود شيطانى است؟ از جمله مطالب مهم آن قول حتمى خداوند است درباره حفظ قرآن مجيد كه فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

اينك مطالب سوره كه انسان را به خدا و نظام جهان توجه مى دهد.

اول: هر امتى كه هلاك و تار مار شدند در وقت معين و رسيدن اجلشان از بين رفتند و اين يك حساب واقعى و دقيق است وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ. ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ/ 4 و 5.

دوم: پيامبر را مسخره كرده و گفتند ديوانه هستى، اين سخن را امتهاى گذشته نيز درباره پيغمبرانشان گفته اند، آنها كه به فكر ايمان آوردن نيستند اگر به آسمان هم بالا روند آن را سحر حساب خواهند كرد (آيات 6- 15).

سوم: در جهان نظمى به وجود آمده، آن گاه انسان آفريده شده و در ميان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 324

دو بعد رحمن و شيطان قرار گرفته است ولى شيطان به بندگان مخلصين راه ندارد (آيات: 19- 48).

چهارم: همانطور كه خدا آمرزنده و مهربان است، اگر عذاب كند،

عذاب او سخت و كوبنده است آيات 49- 50.

پنجم: دو نمونه عينى از رسيدن اجل معين امتها و تار و مار شدن آنها، اول قوم لوط، دوم قوم ثمود كه ديار هر دو نزديك بهم و در سرزمين فلسطين و شام بوده اند و اهل مكه در سفرهاى شام خرابه هاى آن دو را مى ديدند (آيات 51- 84).

ششم: آسمانها و زمين به حق آفريده شده اند اگر آخرت نباشد عبث خواهند بود پس وجود آخرت حتمى است (آيه 85).

هفتم: پيامبر بايد با كمال استقامت به راه خود ادامه دهد و در مقابل مشركان موضع بگيرد (آيات آخر سوره) اين مطالب نشان مى دهد كه به وقت نزول اين سوره، حقائق تا حدى بر مردم مكه اعم از مسلمان و مشرك روشن شده بود، آيات به صورت تازيانه هاى تكامل در راه توحيد و به گونه تكان دهنده، نازل شده و همچون آفتاب افق ظلمت زده مكه را روشن كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 325

سورة الحجر مكيّة و اياتها

[سوره الحجر (15): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ (10) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ

إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14)

لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 326

به نام خداى رحمان رحيم

1- الر. اين است آيات كتاب و آيات قرآن كه روشن كننده حقائق است.

2- اى بسا كافران كه دوست خواهند داشت اى كاش مسلمان بودند.

3- بگذار بخورند و لذت ببرند و آرزوها مشغولشان كند به زودى مى دانند (كه اشتباه رفته اند).

4- هيچ شهرى را هلاك نكرده ايم مگر آنكه كتاب و اجل معين داشتند.

5- هيچ امتى از اجلش جلو نمى افتد و از آن تأخير نمى كنند.

6- مشركان گفتند: اى آنكه قرآن بر او نازل شده حتما تو ديوانه هستى.

7- چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى اگر از راستگويانى؟

8- ما ملائكه را فقط به حق مى فرستيم و در آن صورت مهلت داده نمى شوند.

9- قرآن را ما نازل كرده ايم و ما حافظ آن هستيم.

10- پيش از تو در اقوام گذشته پيامبران فرستاده ايم.

11- هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آمد مگر آنكه او را مسخره مى كردند.

12- بدينسان قرآن را در قلوب خطاكاران داخل مى كنيم.

13- به آن ايمان نمى آورند، طريقه پيشينيان روشن شده است.

14- اگر براى آنها درى از آسمان مى گشوديم و در آن پيوسته با

15- مى گفتند: جز اين نيست كه چشمهاى ما بسته شد، نه بلكه

كلمه ها

الر: راجع به اين كلمه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم.

مبين: ابانه آشكار شدن و آشكار كردن «مبين» شايد به معنى آشكار يا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 327

آشكار كننده باشد (قرآن روشن يا روشن كننده حقائق).

ربما: ربما (بر

وزن علما): اى بسا. اهل مدينه و عاصم آن را مخفف و ديگران با تشديد خوانده اند، آن حرف جر و مخفف ربما (با تشديد) است.

يلههم: لهو: مشغول شدن به چيزى كه مشغول مى كند، آن توأم با غفلت است راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از مشغول شدن به چيز مهمّ باز دارد. الهاء مشغول كردن يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ.

مشغول مى كند آنها را آرزو.

الامل: امل (بر وزن شرف): آرزو، اميد يستأخرون: تأخر و استأخر هر دو به معنى (آخر ماند) است لا يَسْتَأْخِرُونَ به تأخير نمى افتند يعنى از اجلشان به تأخير نمى افتند.

لوما: اين كلمه به معنى لو لا و هلا و به معنى تشويق است لَوْ ما تَأْتِينا چرا نمى آورى بما.

منظرين: انظار: مهلت دادن. «منظرين» به صيغه مفعول: مهلت داده شدگان.

شيع: شيع (بفتح- ش): آشكار شدن.

شياع: پيروى كردن. شيعه: پيروان و ياران «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره» شيع (بر وزن عنب) جمع شيعه به معنى گروه ها و فرقه ها است.

نسلكه: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن خواه دخول مادى باشد يا معنوى «نسلكه»: داخل مى كنم آن را.

يعرجون: عروج: بالا رفتن. ظل (بفتح ظا و تشديد لام): دوام و پيوستگى، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 328

به معنى شروع نيز آيد فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ پيوسته در آن بالا مى رفتند.

سكرت: سكر (بر وزن قفل): مستى سُكِّرَتْ أَبْصارُنا: چشمهاى ما مست و بسته شده است (يعنى چشم ما اشتباه مى كند).

مسحورون: سجر شدگان. جادو شدگان.

شرحها

در اين آيات اولا: اشاره شده به همه سوره كه آيات كتاب و آيات قرآن روشنگر حقائق اينهاست.

ثانيا: هر امتى اجلى معين دارند كه به وقت رسيدن آن اجل، امت خطاكار تار و مار مى شوند،

جريان امتهاى گذشته چنين بوده و اين قسمتى از نظام خلقت است.

ثالثا: مشركان در مواجهه با رسالت تو مى گويند: تو ديوانه هستى و چرا براى صدق رسالتت ملائكه نمى آورى؟ جواب آنست كه خدا خواسته مردم در مهلت زندگى كنند، اگر ملائكه بفرستيم ايمان نمى آورند آن وقت بايد هلاكشان كنيم ولى خدا چنين نخواسته است و بدان كه ما قرآن را حفظ خواهيم كرد.

رابعا: در گذشته نيز پيامبران را مانند تو تكذيب كرده اند اين كفار حاضر به تسليم نيستند حتى اگر به آسمان برده شوند خواهند گفت واقعيت ندارد، چشم ما سحر شده است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ يعنى: اينها است آيات كتاب و آيات قرآنى كه آشكار كننده حق و باطل است. «تلك» اشاره بغائب است، به علت عظمت آيات «هذه» نيامده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 329

و آن اشاره است به آيات اين سوره، نكره آمدن «قرآن» دلالت بر عظمت قرآن دارد. ظاهرا اين آيه عنوان و سرخط مطالب اين سوره است كه همه مطالب آن آيات خدا و روشن كننده حق و باطل است احتمال دارد مراد از «الكتاب» لوح محفوظ باشد.

2- رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ اين آيه دلالت مى كند كه كفار در آينده از كفر خود پشيمان شده و آرزو خواهند كرد كه اى كاش مسلمان بودند لَوْ كانُوا دلالت مى كند كه اين آرزو بعد از گذشتن وقت و بعد از فوت فرصت خواهد بود مانند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ مؤمنون/ 99، نظير اين آيه است آيه: فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 102، زمر/ 58.

در تفسير جلالين گفته است:

«رب» براى تكثير است و آن راجع به «يود» است، يعنى: بسيار دوست خواهند داشت و بسيار آرزو خواهند كرد كه اى كاش در دنيا مسلمان مى بودند على هذا اين آرزو در روزى خواهد بود كه قدرت برگشت ندارند مانند روز هلاكت دنيا و روز قيامت.

در تفسير عياشى نقل شده: عبد اللَّه عطاء از امام باقر عليه السّلام از اين آيه پرسيد، فرمود: روز قيامت نداء كننده اى ندا مى كند و مردم مى شنوند كه جز مسلمان كسى داخل بهشت نشود آن گاه سائر خلق آرزو مى كنند كه اى كاش در دنيا مسلمان بودند «1» اين روايت در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام و نظير آن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده است.

__________________________________________________

(1)

«عن عبد اللَّه بن عطاء المكى قال سئلت ابا جعفر (ع) عن قول اللَّه ... قال:

ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لا يدخل الجنة الا مسلم ثم يود سائر الخلق انهم كانوا مسلمين».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 330

3- ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ اين آيه دنباله آيه فوق است يعنى بگذار هر كارى كه مى خواهند بكنند زود پشيمان خواهند شد. شايد مراد آن باشد كه دست از جدالشان بردار و تركشان كن، آيه روشن مى كند كه غايت نظر و درك آنها همان خوردن، لذت بردن و عياشى است در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: مخوفترين چيزى كه از آن براى شما مى ترسم دو چيز است، پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. اما پيروى از هواى نفس از حق باز مى دارد و اما آرزوى دراز، آخرت را از ياد مى برد:

«ان

اخوف ما اخاف عليكم اثنان ابتاع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة».

4 و 5- وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ، ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ اين دو آيه در رابطه با فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ و تأكيد و تثبيت آن است كه مى فرمايد روز هلاكت و روز ندامت آنها در وقت معين خواهد رسيد چون ما هر امتى را كه هلاك كرديم روى كتاب معلوم و اجل معينى كه داشتند هلاك كرديم، منظور از كتاب، مكتوب و اجل، معلوم است، بعد به طور كلى فرموده: هر امتى اجلى دارند كه از آن نه جلو مى افتند و نه تأخير مى كنند. آيه اخير صريح است در اينكه براى امتها مانند افراد امت اجل معينى پيش خداست در اين زمينه به سوره يونس آيه چهل و نه رجوع شود كه به طور تفصيل سخن گفته شده است.

6- وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ از اين آيه مطلب سوم كه قبلا گفتيم شروع مى شود و آن اينكه گفتند:

ديوانه هستى و اگر راستگويى چرا براى اثبات رسالتت ملائكه را گواه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 331

نمى آورى؟ منظور از «الذكر» قرآن است، پيداست كه غرضشان از اين تعبير، مسخره است و گرنه، اگر مى دانستند كه بر او ذكر نازل شده مجنونش نمى خواندند. شايد منظور از مجهول آمدن «نزل» آنست كه نازل كننده بر ما مجهول است، به هر حال اين آيه تكذيب رسالت آن حضرت از جانب مشركان است.

7 و 8- لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ، ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ

إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ اين دو آيه، يك سؤال و دو جواب است، سؤال اين است اگر در ادعاى رسالت راستگو هستى چرا ملائكه را براى رسالتت گواه نمى آورى؟ جواب اول اين است كه ما ملائكه را به حق مى فرستيم نه به باطل، اگر ملائكه بفرستيم و آنها در حالت نورانيت و حالت اوليه بيايند شما آنها را نخواهيد ديد و اگر آنها را به صورت انسان بفرستيم فرشته بودنشان بر شما ملتبس خواهد شد و فكر خواهيد كرد كه بشر مى باشند و به دروغ به رسالت پيامبر شهادت مى دهند، به هر حال آمدن ملك به حق نمى تواند باشد و مشكل را حل نتواند كرد.

جواب دوم آنكه: سنت خدا بر آن جارى است كه اگر مردم معجزه بخواهند و خدا آن را بياورد و مردم باز ايمان نياورند، بايد به زودى با عذاب خدايى مستأصل و تار و مار شوند ولى خدا خواسته كه بشر و لو مشرك هم باشد در مهلت زندگى كند و براى تفكر و بازگشت مجال داشته باشد، اين مطلب مشروحا در آيات: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ. وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ انعام/ 8 و 9 آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 332

از ابن عباس نقل شده مراد از «الحق» در آيه مرگ است، از مجاهد نقل شده كه منظور رسالت است ولى مراد از آن چنان كه گفتيم حق در مقابل باطل مى باشد، اين كه گفته شد اگر مردم معجزه اى بخواهند و خدا بفرستد و مردم ايمان نياورند،

محكوم به استيصال حتمى هستند، شايد بدان علّت است كه آن، اهانت و سبك شمردن و استهزاء به خداست در حدى كه بنده مستحق عذاب مى شود، قوم عيسى از او مائده خواستند، خدا فرمود: نازل مى كنم ولى اگر بعدا كسى به آن كافر شود چنان عذابش خواهم كرد كه سخت تر از هر عذاب باشد: قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مائده/ 115.

9- إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ اين آيه به نظرم در رابطه با افكار مشركان و نسبت دادن قرآن به گفتار مجنون و خواستن نزول ملائكه است، لفظ «انا نحن» مفيد حصر است، يعنى اين قرآن را تو نازل نكرده اى تا بگويند كار ديوانه است و تو در حفظ آن بكوشى و نتوانى، آن را ملائكه نازل نكرده تا براى اثبات آن نازل شوند، بلكه آن را فقط ما نازل كرده ايم و ما حتما آن را حفظ خواهيم كرد، جمله لَهُ لَحافِظُونَ مطلق است و دلالت دارد كه خدا قرآن را حفظ خواهد كرد از اينكه چيزى بر آن اضافه شود يا چيزى از آن كم گردد يا باطلى بر آن راه يابد يا تغييرى در آن به وجود آيد و يا از يادها فراموش شود، نظير اين آيه است آيه: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فصلت/ 42. درباره تحريف قرآن در نكته ها سخن خواهيم گفت، الف و لام «الذكر» ظاهرا عهد ذكرى است و اشاره به ما قبل مى باشد.

10- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ

الْأَوَّلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 333

از اين آيه مطلب چهارم شروع مى شود و آن اين كه پيامبران گذشته نيز مورد مسخره واقع شده اند، آنها كه نظرشان ايمان نياوردن است، هر كارى كه بكنى ايمان نخواهند آورد. مفعول «ارسلنا» حذف شده، تقدير آن «ارسلنا رسلا» مى باشد، يعنى از مسخره كردن مشركان ناراحت مباش كه در گذشته نيز چنين بوده است و ما در فرقه ها و اقوام اوليه نيز رسولانى فرستاده ايم و مسخره شده اند.

11- وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ يعنى استقبال مردم از پيامبران آن بود كه آنها را مسخره مى كردند، اينكار به وسيله اشراف خيره سر و طاغوتها بوده است كه تسلّط كامل بر ديگران داشتند ولى روشندلان و طبقه مستضعف از دعوت رسولان استقبال مى كرده اند، لذا در آيه اى مى خوانيم كه فقط «مترفين» پيامبران را انكار كرده اند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ سبأ/ 34.

12 و 13- كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ. لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ.

اشاره است به اينكه كفار زمان تو نيز مانند گذشتگانند، ايمان نخواهند آورد، طريقه گذشتگان اين مطلب را روشن كرده است گويا منظور از «نسلكه» اتمام حجت است يعنى ايمان نياوردن آنها مانع از آن نيست كه ما قرآن را نيز بر كفار بخوانيم و اتمام حجت كنيم نظير: كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ.

لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 200، 201.

ناگفته نماند: مردم در قبول حق دو گونه اند يكى آنان كه از روى عناد و لجاجت در مقابل حق مى ايستند و تصميم بعدم قبول دارند، اينگونه اشخاص ايمان نمى آورند و در

حق آنها آمده است سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 334

لا يُؤْمِنُونَ

بقره/ 6، ديگرى آنهايى هستند كه اگر حرف حق را شنيدند قبول مى كنند و تقواى روحى و انصاف دارند، اينگونه اشخاص ايمان مى آورند و به گروه اول فقط حجت تمام مى شود، جمله لا يُؤْمِنُونَ بِهِ ... در بيان حال گروه اول است. اين جريان در آيات بعدى روشنتر مى شود.

14- وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ يعنى آنان كه تصميم به عدم تسليم دارند اگر درى از آسمان بر آنها مى گشوديم و پيوسته در آن بالا مى رفتند، و به عالم بالا كه قرآن از آن نازل شده واقف مى گشتند باز ايمان نياورده و مى گفتند: چشم ما بسته شده است.

15- لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ مى گفتند: چشم ما بسته شده آنچه مى بينيم واقعيت ندارد خواب و خيال است يا بسته نشده بلكه محمّد چشم ما را سحر كرده است كه چنين احساس مى كنيم آرى چنين است حال لجوجانى كه قصد ايمان نياوردن دارند.

نكته ها

تحريف قرآن: در رابطه با آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ بايد دانست راجع به تحريف قرآن دو مطلب هست، اول آنكه آيا در قرآن مطالب اضافى هست و قسمتى از آن از كلام خدا نيست بلكه بر آن اضافه شده است؟ دوم: آيا در قرآن نقصانى پيش آمده و مقدارى از آن از بين رفته است؟ تحريف به معناى اول، به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش ضرورى است و قرآن همه اش كلام خداست، در مجمع البيان (مقدمه فن پنجم) فرموده: به اجتماع مسلمين در قرآن زيادت

نيست، در الميزان فرموده بر نفى زيادت در قرآن با اجماع استدلال شده است (سوره حجر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 335

ج 12) در البيان علامه خويى آمده: تحريف به معنى زيادت به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش به ضرورت ثابت شده است.

اما تحريف به معنى ناقص شدن چطور؟ بايد دانست متسالم عليه ميان مسلمانان آنست كه اينگونه تحريف نيز در قرآن مجيد نيست، دلائل آن بعدا ذكر خواهد شد، در البيان علامه خويى (ج اول ص 218) مى گويد: معروف ميان مسلمين عدم وقوع تحريف در قرآن است و اينكه قرآن موجود در دست ما، همه قرآن است كه بر پيغمبر نازل شده است، بسيارى از بزرگان بر اين عقيده تصريح كرده اند از جمله صدوق محمّد بن بابويه كه قول به عدم تحريف را از معتقدات اماميه شمرده است، از جمله شيخ طوسى در مقدمه تفسير «تبيان» و آن را از استادش علم الهدى با استدلال قاطع نقل مى كند، هكذا مفسر مشهور طبرسى در مقدمه مجمع البيان، ايضا شيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب «كشف الغطا» و نيز علامه شهشهانى در بحث قرآن از كتاب «عروة الوثقى» و نيز قول به عدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده، همچنين محدث كاشانى در دو كتابش (وافى ج 5 ص 274 و علم اليقين ص 130) و نيز علامه شيخ محمّد جواد بلاغى در مقدمه تفسير «آلاء الرحمن».

نگارنده گويد: اگر در اقوال بزرگان اهل تفسير و غيره تفحص كنيم كسى را نخواهيم يافت كه قائل به تحريف به معنى ناقص شدن از قرآن باشد مگر بعضى از آنان كه خيلى سطحى فكر كرده

و به اشتباه افتاده اند، به عبارت ديگر: بعضى از محدثين شيعه و بعضى از محدثان اهل سنت قائل شده اند كه در قرآن تحريف واقع شده و مقدارى از آن حذف شده است در مقدمه مجمع البيان اين قول را به جمعى از علماء شيعه و عده اى از «حشويه» از اهل سنت نسبت داده است، حشويه چنان كه در دائرة المعارف وجدى است گروهى از معتزله هستند كه بظواهر قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 336

تمسّك كرده و قائل به جسم بودن خدا شده اند منسوبند به «حشو» يعنى مردمان رذيل.

دلائل عدم تحريف: آنها كه قائل به وجود تحريفند، به رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده استناد كرده اند، نقل و ردّ آنها در اينجا مهم نيست، طالبان تفصيل بكتب مفصل رجوع كنند از جمله الميزان ج 12 ص 106 ببعد و البيان خويى فصل «صيانة القرآن من التحريف» جلد اول.

دلائل عدم تحريف بقرار ذيل است كه بطور اختصار نقل مى شود:

1- آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر/ 9، مراد از «الذكر» قرآن است كه در آيه ششم آمده: وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ خدا در اين آيه قول قطعى داده كه قرآن را از زيادت و نقصان و تغيير و فراموش شدن حفظ خواهد فرمود:

2- آيه: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فصّلت/ 41 و 42 مراد از بَيْنِ يَدَيْهِ زمان نزول و از مِنْ خَلْفِهِ زمان بعد است يعنى او كتاب گرانقدرى است كه نه امروز و نه در آينده باطل را

بر آن راهى نيست معلوم است كه زيادت و نقصان و تغيير و مانند آن همه باطل هستند كه به قول خدا به قرآن راه ندارند، على هذا در قرآن نقصانى راه نيافته است.

3- حديث ثقلين كه فريقين بطور متواتر نقل كرده اند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض»

اين حديث وجوب تمسك به قرآن را ايجاب مى كند، جمله «

لن يفترقا

» نشان مى دهد كه كتاب و عترت از هم جدا نخواهند شد و اگر قسمتى از كتاب از بين رفته باشد، آن بر خلاف وعده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 337

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود، پس قرآن به طور دست نخورده ميان ما موجود است، هكذا سائر روايات كه مى گويند صحت و سقم روايات را با تطبيق با قرآن بدانيد اگر قرآن ناقص شده باشد اين روايات درست نخواهند بود.

4- اهتمام مسلمانان به حفظ و حراست قرآن به حدى بود كه اگر جزئى از قرآن كم مى شد همه دانسته و به مقابله بر مى خاستند، اين دليل متقنى است كه علم الهدى و امثال او بدان استناد كرده اند و در قاموس قرآن (قرء قرآن) به طور تفصيل آورده ام.

ناگفته نماند: ما مسلمانان افتخار مى كنيم كه قرآن ما دست نخورده است و يكى از امتيازاتش به تورات و انجيل همين است ولى متاسفانه بعضى ساده انديش با دست خود اين سند ارزنده را نعوذ باللّه لكه دار كرده اند اما قرآن محفوظ است، اشتباه آنها به خودشان راجع مى باشد، بعضى از روايات كه

در اين زمينه نقل كرده اند بسيار سبك و زننده است و در بعضى حتى اختلاف قراءتها را دليل آورده اند عجبا!!!

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 338

[سوره الحجر (15): آيات 16 تا 25]

اشاره

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ (18) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20)

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)

16- در آسمان ستارگان درخشنده قرار داديم و آسمان را براى تماشاگران زينت كرديم.

17- و آن را از هر شيطان مطرود محفوظ داشتيم.

18- مگر از شيطانى كه مخفيانه گوش دهد كه شعله اى آشكار او را تعقيب مى كند.

19- زمين را گسترش داده ايم و در آن كوه هاى ثابت افكنده ايم و در آن از هر چيز سنجيده رويانيده ايم.

20- در زمين براى شما وسائل زندگى به وجود آورده ايم و براى آنها كه رازق آنها نيستيد (نيز وسائل آفريده ايم). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 339

21- هيچ چيزى نيست مگر آنكه انبارهاى آن نزد ما است و آن را جز به اندازه معين نازل نمى كنيم.

22- بادها را آبستن كننده فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم، از آن شما را آب داديم، كه شما خازن و نگهدارنده آن نيستيد.

23-

فقط ما زنده مى كنيم و مى ميرانيم و ما وارث همه هستيم.

24- حقا كه پيشينيان شما را دانسته ايم و پيشينيان شما را مى دانيم.

25- حقا كه پروردگار تو همه را محشور و زنده مى كند كه او حكيم و داناست.

كلمه ها

بروجا: برج آشكار شدن. «تبرجت المرأة»: زن زينت خود را آشكار كرد، بروج سه بار در قرآن آمده است، مراد از آن ستارگان است كه به علّت آشكار بودن بروج ناميده شده اند، زمخشرى و غير او از مفسران گفته اند: بروج ستارگان بزرگ و درخشنده اند بروج دوازده گانه يونانى، چيزهاى اعتبارى هستند، مراد قرآن غير از آنهاست (قاموس قرآن- برج).

رجيم: رجم: سنگ زدن. سنگسار كردن. به معنى طرد كردن نيز آيد، رجيم به معنى مطرود و رانده شده از رحمت خدا است.

استرق: سرق: دزدى. استراق نيز به معنى دزدى است «استرق منه:

سرق»، استراق سمع به معنى مخفيانه گوش دادن است اسْتَرَقَ السَّمْعَ به معناى «استرق المسموع» است.

شهاب: شهاب: تكه آتش. ابن اثير و راغب و ديگران شعله آتش گفته اند.

مددناها: مد: زيادت و گسترش، جذب و كشيدن را مد گويند كه سبب زيادت است ولى راغب معناى اصلى آن را كشيدن دانسته و گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 340

«المد: الجر» «مددناها»: گسترش داديم به آن.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» راسيه: ثابت و راسخ جمع آن راسيات و رواسى است.

موزون: وزن: سنجش و اندازه گيرى. موزون: سنجيده و اندازه شده.

معايش: عيش: زندگى، اعم از زندگى انسان و حيوان و آن از حيات اخص است كه حيات در خدا و فرشته نيز به كار رود، معاش و معيشت نيز مصدر هستند به معنى زندگى معيشت گاهى اسم آيد

به معنى وسيله زندگى، در قاموس گفته: «المعيشة التي تعيش بها من المطعم و المشرب و ما يكون به الحياة و ما يعاش به او فيه» معايش در آيه جمع معيشت به معناى وسائل زندگى است.

رياح: ريح: باد. رياح: بادها.

لواقح: لقح: باردار كردن. «لقح النخلة»: خرما را باردار كرد، گرد خرماى نر را به خرماى ماده پاشيد، لواقح جمع لاقحه به معنى آبستن كنندهاست.

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان قرآن را قبول نكرده و آمدن ملائكه را خواستار شدند و جواب داده شد كه آمدن ملائكه ملازم با فنا و تار و مار شدن آنهاست در اين آيات مقدارى از دلائل توحيد و نظام اتمّ جهان ذكر گرديده كه اگر بخواهند بتوانند با تدبّر و دقّت در آنها به رسالت آن حضرت و توحيد ايمان بياورند و تصديق كنند كه كارگردان جهان همان آفريننده جهان است بايد به سوى او رو آورد، پيامبر فقط درسى را كه در جهان حكمفراست، مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 341

و آنها را به نظام جهان و قدرت حق رهبرى مى كند.

در اين آيات آمده: نظام آسمان به نظام زمين مربوط است، در نتيجه وسائل مادّى براى زندگى انسانها به آن اندازه كه خدا خواسته به وجود آمده است، حيات و مرگ انسانها در دست خداست و جهان آخرت مربوط به او است.

16، 17، 18- وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ اين آيات مى گويد: ما در آسمان ستارگان درخشنده اى قرار داديم و آسمان را براى تماشاگران زينت كرديم و آن را از هر

شيطان مطرود حفظ كرديم مگر از آنكه استراق سمع كند كه او را هم شعله آشكارى تعقيب مى كند براى روشن شدن اين حقيقت آيات ديگر را نيز در اينجا مى آوريم إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ. لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 6 در اين آيات منظور از الْمَلَإِ الْأَعْلى ظاهرا اجتماع ملائكه است و آنها در محلى كه دستورات را از آنجا دريافت مى كنند جمع مى شوند، شياطين كه بخواهند وارد آن جمع شوند نمى توانند و از هر طرف رانده مى شوند، فقط مى توانند از دور استراق سمع كنند، در آن صورت نيز شعله نفوذ كننده اى آنها را مى زند منظور از لا يَسَّمَّعُونَ طلب سماع و داخل شدن در رديف ملاء اعلى است كه از اينكار ممنوعند، معلوم مى شود كه منظور از حفظ آسمان، آنست كه آسمان از داخل شدن شياطين در رديف ملائكه محفوظ است و گرنه به جاهاى ديگر آسمان مى روند. امّا از شنيدن كلام ملائكه كه راجع به آينده است ممنوعند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 342

وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ شعراء/ 210- 212 اين آيات مى گويد: قرآن را شياطين نازل نكرده و اصلا كار شياطين چنين چيز خوبى نمى شود وانگهى نمى توانند قرآن نازل كنند، آنها از شنيدن سخنان ملاء اعلى بر كنار هستند، جمله عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ عبارت اخراى لا يَسَّمَّعُونَ مى باشد، در جاى ديگر آمده: وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً وَ أَنَّا

كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً جن/ 8 و 9 در اين آيات از جن نقل شده كه گفته اند ما به آسمان سرزديم و ديديم كه از پاسبانان و شهابها پر شده است ما در گذشته در جاهايى از آسمان براى گوش دادن (بگفتار ملاء اعلى) مى نشستيم ولى الان هر كه گوش فرا دهد ملاحظه مى كند كه شعله اى در كمين اوست، اين آيات مى رساند كه شياطين در اثر يك واقعه اى از آسمان رانده شده اند بنا بر روايات، آن در وقت ولادت و يا بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است. «1»

به هر حال اين مطلب كه در آيات 16، 17، 18، اين سوره و در صافات و شعراء آمده است يكى از حقائق اين جهان مى باشد كه واقعيت آن بر ما كاملا روشن نيست، شهابى كه شياطين را مى راند نيز درست معلوم نيست، شايد در در آينده معلوم گردد، بعيد است كه بگوئيم: منظور از «شهاب» سنگهاى ريز آسمانى هستند كه در برخورد با گازهاى جو، سوخته و به صورت نوار سفيد (تير شهاب) متلاشى مى شوند.

علم امروز ثابت كرده كه از آسمان پيامهاى راديويى و امواج بى سيم پيوسته به زمين مى آيد و معلوم مى شود كه در كرات آسمانى موجودات زنده با شعور هست

__________________________________________________

(1)

عن ابان عن ابى عبد اللَّه (ع) قال كان ابليس يخترق السموات السبع فلما ولد عيسى حجب عن ثلث سماوات و كان يخترق اربع سماوات فلما ولد رسول اللَّه (ص) حجب عن السبع كلها و رميت الشياطين بالنجوم (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 343

كه شايد پيشرفته تر از انسانهاى روى زمين باشند، بعضى از دانشمندان

گفته اند:

منظور از آيات گوش دادن جن به صداى آن انسانهاست ولى آن با آيات جور در نمى آيد و اللَّه العالم.

19- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ در اينجا دو مسئله منظور است يكى گسترش خشكى هاى زمين و تشكيل كوه هاى ثابت، دوم روئيدن چيزهاى وزن شده يا معين شده به اندازه هاى متناسب از وضع مركز زمين كه به صورت مذاب است فهميده مى شود كه در گذشته سطح زمين نيز مذاب بوده است، به تدريج قسمتى از آن در اثر كاسته شدن حرارت منجمد شده و تدريجا وسعت يافته و همه سطح زمين را فرا گرفته است و آن گاه ابرها به صورت باران به زمين ريخته و درياها تشكيل گرديده است و در همان اوقات كوه ها به وجود آمده و از اضطراب زمين مانع شده اند.

منظور از موزون به نظرم اندازه شده است يعنى هر چيز را به اندازه اى كه طبع آن و حكمت عاليه اقتضا مى كرد رويانديم، روئيدن نباتات، گردش كربن در طبيعت، مبدل شدن آب و خاك و هوا به اين روئيدنيهاى گوناگون از اسرار عجيب خدايى است.

20- وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ اين سومين قسمت از دلائل توحيد و نفوذ اراده خدايى در تأمين وسائل زندگى است، كه خدا از روئيدنيهاى زمين براى همه زندگان و براى انسانها، وسائل زندگى به وجود آورده است منظور از «من» در جمله وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ سائر موجودات زنده اند كه از وسائل زندگى و خوردنيها و نوشيدنيها استفاده مى كنند معنى آيه چنين مى شود: براى شما در زمين و براى سائر تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 344

موجودات زنده وسائل زندگى قرار داده ايم كه شما روزى دهنده آنها نيستيد اطلاق لفظ «من» بر غير اولى العقل نيز در قرآن آمده است.

على هذا «و من ...» عطف است بر كاف و ميم در «لكم» و تقدير آن چنين مى شود «و جعلنا فيها معايش لمن لستم له برازقين» «1» به نظر بعضى، آن عطف است بر «معايش» و مراد از آن برده ها و چهارپايان است و اللَّه العالم.

21- وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ اين آيه روشن مى كند كه وسائل زندگى به اندازه معين كه براى زندگان كافى باشد، توليد مى شود، مشيت خدا در اين اندازه گيرى دخيل است و نيز معلوم ميشود كه در مقابل اين عالم شهود، يك عالم غيبى وجود دارد كه انبارهاى همه چيزها در آنجا است و خدا به قدر احتياج از آن نازل مى كند همچنين است آيه 50 از سوره انعام و 31 از هود و 37 از طور و آيات ديگرى به لفظ: وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هود/ 123 إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...

فاطر:

38، آمده است «2».

مى شود گفت: خاك، آب و هواى زمين، خزائن خدا هستند هر قدر كه بخواهد خوردنيها را از آنها به وجود مى آورد، درست است كه آن سه، خزائن خدايند و به وضع حيرت آور، خوردنيها از آنها توليد مى شوند، ولى مراد از آيه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ و از آيه 38 فاطر، آن سه ماده نيست.

در بعضى از روايات آمده كه خزائن خدا عبارتند است از كلام و فرمان خدا، در در منثور نقل شده كه رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و آله فرمود

«خزائن اللَّه الكلام

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده. نحاة كوفى و يونس و اخفش قائل شده اند: جايز است عطف بر ضمير مجرور بدون اعاده حرف جر.

(2)

عن السجاد (ع) فى العرش تمثال جميع ما خلق اللَّه فى البر و البحر و هذا تأويل قوله و ان من شى ء الا عندنا خزائنه (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 345

فاذا اراد شيئا قال له كن فكان.

22- وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ اين آيه نيز در بيان يكى از دلائل توحيد و نفوذ مشيت خدا در جهان است يكى از اسرار عجيب خلقت تلقيح ميوه ها به وسيله بادها است كه در اثر وزش بادها پرچمهاى گلها به «مادگى» آنها مى رسند و گرد «پرچمها» بر روى «مادگى ها» پاشيده شده و سبب تلقيح مى گردد، ولى كلمه «فانزلنا» كه با فاء نتيجه آمده نشان مى دهد كه منظور آنست كه اين تلقيح راجع به باران است، ابرها بوسيله بادها آبستن مى شوند و يا جوّ به وسيله بادها آبستن مى شود و بادها ابرها را از سطح اقيانوسها به خشكى ها مى آورند و هوا را براى باران آبستن مى كنند، در آيات ديگر آمده: اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... روم/ 48، از آيه معلوم مى شود كه بادها ابرها را آبستن مى كنند همچنين است آيه نهم از سوره فاطر.

منظور از وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ آنست كه شما خزانه كننده و حافظ آن نيستيد بلكه آن را در شكم زمين ما ذخيره مى كنيم مانند: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ

وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ مؤمنون/ 18.

23- وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ اين آيه نشانه ديگرى از توحيد و جريان اراده حق تعالى در جهان است و آن اينكه: همه را خدا زنده مى كند و به وجود مى آورد و آن گاه مى ميراند و وارث و جانشين آنها مى شود، اين آيه و دو آيه بعدى درباره آينده نظام گذشته است كه منتهى به آخرت مى گردد و گرنه خلقت عبث خواهد بود.

24- وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 346

تكميل آيه سابق و مقدمه آيه بعدى است، يعنى در مسير حيات و مرگ، هم از پيشينان شما با خبر هستم و هم از به آخر مانده ها، علم خدا نسبت به همه انسانها و اعمال آنها، راه معاد و راه پاداش و كيفر را هموار مى كند. اگر خدا به اعمال بندگان آگاه نبود پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران محال مى شد.

25- وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ منظور از حشر، جمع كردن و زنده كردن انسانها در قيامت است، علّت برگشتن خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شايد از براى آنست كه مشركان به حشر عقيده نداشتند و اگر «يحشركم» مى گفت مورد اشكال مى شد، وصف حكيم و عليم در جاى استدلال است كه حكمت خدا مقتضى حشر و آخرت است و علم خدا آن را هموار مى كند در محل مناسبت خواهد آمد كه يكى از دلائل وجود آخرت حكيم بودن خدا و حكيمانه بودن كار او است.

انسانها در روى زمين و در قبرها پراكنده خواهند بود، در زنده شدن آخرت هم زنده

و هم جمع خواهند گرديد وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 347

[سوره الحجر (15): آيات 26 تا 50]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)

إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35)

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45)

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48) نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49) وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 348

26- انسان را از گل خشكيده و شكل يافته اى آفريده ايم.

27- جن را پيش از انسان از آتش باد گرم آفريده ايم.

28- وقتى كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از

گل خشكيده بدبو و شكل يافته اى خواهم آفريد.

29- چون او را ساختم و از روح خود در آن دميدم سجده كنان براى او بيافتيد.

30- ملائكه همگى بدون استثناء سجده كردند.

31- مگر ابليس كه او از اينكه با سجده كنان باشد امتناع كرد.

32- خدا فرمود: اى ابليس چه شده بر تو كه با سجده كنان باشى؟

33- گفت نيستم سجده كنم بشرى را كه از گل خشكيده سياه و شكل يافته اى آفريده اى.

34- خدا فرمود از آنجا خارج شو، تو رانده شده اى. ير أحسن الحديث، ج 5، ص: 349

35- و بر تو است مطلق لعنت تا روز جزا.

36- گفت: خدايا تا روزى كه مردم مبعوث شوند مهلتم بده.

37- فرمود: تو از مهلت داده شدگانى.

38- تا روز وقت معلوم.

39- گفت: خدايا به علت آنكه اضلالم كردى باطل بر آنها زينت كرده و همگى را اضلال خواهم نمود.

40- مگر بندگانت از آنها كه خالص شدگانند.

41- خدا گفت اين راه راستى است بر من.

42- تو را ببندگان من تسلطى نيست مگر به آنكه از گمراهان از تو پيروى كند.

43- جهنم وعدگاه همه آنهاست.

44- جهنم را هفت باب هست براى هر بابى جزئى از مردم تعيين شده است.

45- پرهيزكاران در بهشتها و چشمه سارها مستقرند.

46- به سلامت داخل بهشت شويد كه ايمنان هستيد.

47- كينه اى كه در دل داشتند كنده ايم، آنها برادرانند در سريرها مقابل هم.

48- در بهشت رنجى به آنها نمى رسد و از آن خارج شدنى نيستند.

49- به بندگانم خبر بده كه منم غفور و رحيم.

50- و عذاب من همانست عذاب اليم.

كلمه ها

صلصال: گل خشك راغب گويد: «الطين الجاف» طبرسى فرموده:

«الطين اليابس» اصل آن به معنى صدا كردن شى ء است به صداى آهن و صداى رعد صلصله گويند،

اين لفظ چهاربار در قرآن آمده و همه در خلقت انسان مى باشد، سه بار در سوره حجر و يك بار در سوره رحمن/ 14 به قولى به معناى گل بدبو است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 350

حماء: گل سياه بدبو. در مفردات مى گويد: «طين اسود منتن» طبرسى نيز ذيل آيه 86 كهف چنين گفته است، پس حماء به معنى «لجن سياه بدبو» است، آن سه بار در قرآن مجيد آمده و همه در حجر است.

مسنون: مسنون را ريخته شده و شكل يافته (مصوّر) معنى كرده اند سيبويه و زمخشرى آن را مصوّر گفته اند. ظاهرا مراد از آن در قرآن مجيد «شكل يافته» است اين لفظ سه بار در قرآن به كار رفته و همه در سوره حجر است، مسنون به معنى متغير نيز آيد.

جان: در قاموس و اقرب الموارد گفته است جان اسم جمع جنّ است على هذا هر دو يكى است در قرآن آمده: لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ اسراء/ 88 و نيز آمده: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ رحمن/ 56، مقابله با انس نشان مى دهد كه جن و جان يكى است.

على هذا آنچه در مجمع و كشاف و نهايه آمده جان پدر جن است و آنچه راغب گفته: جان نوعى از جن است بى اعتبار مى باشد.

السموم: سم (بضم سين): سوراخ. زهر را از آن سم (بفتح اول) گويند كه در سوراخهاى بدن نفوذ مى كند. سموم در آيه به معنى نافذ (نفوذ كننده) و يا به معناى باد گرم است، در مجمع آمده:

«السموم: الريح الحارة».

سويته: سوى: مساوات. تسويه: برابر كردن. پرداختن، مرتب كردن فَإِذا سَوَّيْتُهُ و چون پرداختم آن را و ساختم آن را.

فقعوا:

قعوا فعل امر است يعنى واقع شويد و بيافتيد، آن از وقوع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 351

است. گويند: قع، قعا، قعوا، فاء آن براى نتيجه است.

ابليس: ابلاس به معنى مأيوس شدن است، به معنى تحير نيز گفته اند ظاهرا شيطان را به علّت مأيوس شدن از رحمت خدا ابليس گفته اند.

لعنت: لعن: راندن و دور كردن «لعنه: طرده و ابعده عن الخير» لعنت اسم مصدر آن مى باشد «ملعون»: دور شده از رحمت خدا.

فانظرنى: انظار: مهلت دادن «فانظرنى»: مرا مهلت ده.

اغويتنى: غى و غوايه: افتادن در راه هلاكت، اغواء در هر دو مورد به معناى اضلال و گمراه كردن است.

المخلصين: (به صيغه مفعول): خالص شده ها، مخصوص شدگان به خدا از لحاظ ايمان و اطاعت.

موعدهم: موعد اسم مكان است به معنى وعدگاه، محلى كه وعده در آن انجام مى شود.

الغاوين: غاو: كسى كه در هلاكت افتاده است «الغاوين» هلاك شونده ها.

نزعنا: نزع: كندن. نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ: كنده و بيرون كرده ايم آنچه از عداوت و كينه در سينه هايشان است.

غل: (بكسر غين) و غليل: عداوت و كينه. «سرر»: جمع سرير است.

نصب: (بر وزن شرف): رنج، تعب.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 352

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت جنون داده و آمدن ملائكه را خواستند، در جواب گفته شد كه ملائكه به حق فرستاده مى شوند، ظرف اين جهان آمدن ملائكه را اقتضاء نمى كند، ولى آيات توحيد جهان را پر كرده، صاحبان بصيرت و انصاف مى توانند، به توحيد و نبوت آن حضرت ايمان بياورند، به دنبال اين مطالب مناسب بود ماجراى آدم و شيطان و اثر شوم استكبار و مقابله با فرمان

خدا گفته شود تا روشن گردد كه اين ميدان از اول پيدايش انسان باز شده و در اثر آن انسانها به دو قسمت تقسيم شده اند و اين جريان ادامه پيدا خواهد كرد، باشد كه مردم به عاقبت خود و سعيد و شقى شدن بيانديشند و مسئله لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ را در ياد داشته باشند و اللَّه العالم.

آيات شريفه از لحاظ مفهوم، روشن و واضح هستند ولى از لحاظ مصداق و پياده شدن فهم ما و لا اقل فهم نگارنده از درك آنها عاجز است، مى شود آنها را از آيات متشابه دانست و گفت: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا ... آل عمران/ 7 به نظر مى آيد كه اين مقدار گفتن كافى بوده و احتياج به بيان بيشتر نداشته است:

26 و 27- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ جن و انس دو موجود مكلّف و با شعور روى زمين هستند و به علّت مكلف و با شعور بودن مورد نظر خدا و دو موجود پر ارزش مى باشند و به لقب «ثقلان» دو چيز گرانقدر، مفتخر شده اند: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ رحمن/ 31 و بارها به صورت يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مورد خطاب واقع شده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 353

اين آيه در مورد انسان مى گويد كه انسان را از گل سياه خشكيده و شكل يافته آفريده ايم، مسنون اگر به معنى مصوّر و شكل يافته باشد، معنى آيه آن است كه يك جسد شكل يافته مبدل به انسان شده است مانند عصاى موسى كه به مار مبدل گرديد، در اين زمينه در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

بايد

دانست كه منظور ابتداى خلقت انسان است و پس از پيدايش اولين مرد و زن، تكثير نسل انسان از راه نطفه و تناسل بوده است چنان كه فرموده:

«... وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7 و 8 در مجمع البيان فرموده: اصل آدم عليه السّلام از خاك بود كه فرموده: خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ آن گاه خاك را گل كرده است كه گفته: وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ آن وقت گل را گذاشته تا متغير ... شده و فرموده مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ آن گاه گذاشته تا خشك گرديده است و آنست «صلصال» اين اقوال ناقض هم نيستند كه آنها خبر مى باشند از احوال مختلفه انسان ظاهرا خلقت همه موجودات زنده چنين بوده است، يعنى اول از خاك آفريده شده سپس به وسيله تخم و هسته و نهال، تكثير شده اند.

اما جن، درباره خلقت آن دو آيه داريم يكى اين آيه، ديگرى آيه:

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15 بنا بر لفظ نارِ السَّمُومِ جن از باد گرمى كه مشتعل و به آتش مبدل گشته خلق شده است و معنى مارِجٍ مِنْ نارٍ آنست كه جن از شعله آتش مختلط به دود آفريده شده است و اين هر دو تعبير يكى است.

جن بنا بر آيات قرآن موجودى است با شعور، مكلف، بعضى از آنها مؤمن، بعضى مشرك هستند زندگى مى كنند، مى ميرند، روز قيامت زنده مى شوند، اهل بهشت و اهل جهنم خواهند بود، داراى حركات عجيب و كارهايى هستند. شايد در سوره احقاف يا در سوره جن به همه آنها اشاره شود. نگارنده در قاموس قرآن تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 354

(ج ن ن) اين مطلب را به تفصيل آورده ام.

ناگفته نماند: اين دو آيه مقدمه مطالب آيات بعدى است، تفاوت خلقت انس و جن نشان مى دهد كه انسان براى خلافت خدا و كشف اسرار طبيعت از لحاظ ساختمان بدنى آمادگى دارد ولى ساختمان وجودى جن و ملائكه آن آمادگى را ندارد. شايد براى بيان آمادگى و عدم آن، اين دو آيه به طور مقدمه آمده است.

28- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

اين آيه در جاى ديگر چنين آمده است: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ص/ 71 آن وقت همه آنچه در اين آيات آمده در سوره ص نيز آمده است، ظاهرا اين همانست كه در سوره بقره/ 30 آمده است: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... على هذا منظور از «بشر» در اين آيات همان «آدم» در آيات بقره و در آيات ديگر است، پس منظور از إِنِّي خالِقٌ بَشَراً همان إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً است.

در مجمع البيان فرموده: بشر (بر وزن شرف) جمع بشره و آن ظاهر پوست است انسان را از آن سبب بشر گفته اند كه پوشش ظاهر او مانند حيوانات از پشم و مو و كرك پوشيده نيست. راغب گويد: در هر كجا از قرآن كه جثه و شكل ظاهرى انسان مراد بوده لفظ بشر آمده است على هذا منظور از «بشرا» جثه و جسد است و بعد از نفخ روح كه در آيه بعدى خواهد آمد، لفظ انسان به او اطلاق مى شود.

29- فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ اين

تعبير در آيات 9 سوره سجده و 72 ص نيز آمده است از اين آيه و آيه» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 355

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ... ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ سجده/ 9 معلوم مى شود كه جثه انسان ابتدا به شكل مجسمه بود و سپس با دميدن روح، انسان شده است چنان كه عصاى موسى به طور انفجار، به مار مبدل شد، اين سخن در نهج البلاغه خطبه اول صريحا گفته شده است منظور از «تسويه» منظم كردن اجزاء آن و گذاشتن هر جزء در جاى خود است، منظور از نفخ روح دميدن روح مستقل به بدن اوست، اضافه روح به خدا در «روحى» اضافه تشريفى است يعنى روحى كه از جانب خدا و مخلوق خدا است، در زمينه استقلال روح در نكته ها بحث خواهيم كرد منظور از فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ خضوع ملائكه به خليفة اللَّه است لفظ «فقعوا» چنان كه در الميزان آمده: بعيد نيست به معنى افتادن به زمين در مقابل مخلوق جديد باشد كه دلالت بر كثرت خضوع مى كند.

30 و 31- فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ لفظ «اجمعون» تأكيد بعد از تأكيد است و دلالت دارد كه همه ملائكه بدون استثناء سجده كرده و خلافت انسان را پذيرفته اند و آن از روى درك برترى انسان بوده است مگر ابليس كه امتناع كرد از اينكه سجده كند و با ساجدان باشد، بنا بر آيه: فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 ابليس از ملائكه نبود، دخول او در «الملائكه» ظاهرا به علت تغليب است، به هر حال

شيطان مخاطب بودن خود را فهميده است.

32 و 33- قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ لفظ «مالك» به معناى «اى شى ء لك» است، «ان تكون» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «فى ان تكون» است يعنى چه علّت و چه عذرى دارى در اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 356

از ساجدان باشى، يعنى چرا: سجده نكردى؟ لفظ «لم اكن» كه دلالت بر گذاشته دارد اشاره به خلقت خود از آتش است چنان كه در آيات ديگر آمده:

أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ اعراف/ 12 يعنى: بنا بر خلقتم از آتش و برتريم، به كسى كه از گل خشك آفريده اى سجده نمى كنم.

34 و 35- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ منظور از «منها» منزلت است چنان كه در سوره اعراف آيه 13 گذشت يعنى از اين منزلت الهى و تقربى كه دارى و يا از ميان ملائكه خارج شو كه مطرود از رحمت من هستى، اينكه مطلق لعنت متوجه ابليس شده ظاهرا بدان علّت است كه او اولين گناهكار است و در همه گناهان بشر به جهت وسوسه، شركت و سببيت دارد، منظور از يَوْمِ الدِّينِ روز قيامت است كه از ويرانى عالم شروع مى شود، اين جمله مى رساند كه شيطان تا آن موقع مردمان را فريب خواهد داد و تا آن موقع مرتب لعنت را به طرف خود جلب خواهد كرد و در آخرت سزاى لعنت ها مجسّم شده و او را خواهد سوزانيد چنان كه فرموده: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ

تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 85.

36 و 37 و 38- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ظهور رجم و لعنت آن بود كه ابليس از بين برود و يا امكانات و احاطه و نفوذ و قدرتى كه داشت از وى گرفته شود لذا از خدا مهلت خواسته آنهم با كلمه «رب» «1» زيرا مى دانست كه جز التجاء به رحمت و ربوبيت خدا چاره اى ندارد با آن

__________________________________________________

(1)

«قال ابو عبد اللَّه (ع) ان على بن الحسين اذا اتى «الملتزم» قال اللهم ان عندى افواجا من ذنوب و افواجا من خطايا و عندك افواج من رحمة و افواج من مغفرة يا من استجاب لا بغض خلقه اليه اذ قال فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ استجب لى و افعل بى كذا و كذا» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 357

كه مغضوب است، جمع آمدن «يبعثون» دليل است كه از اول مسئله عموم انسانها در نظر بوده و مراد از سجده ملائكه عموم بشر بوده است، يَوْمِ يُبْعَثُونَ دلالت ندارد كه خواسته حتى در برزخ هم انسانها را اغفال كند بلكه حاكى است كه خواسته حتى بعد از انقراض بشريت نيز در مهلت باشد.

به هر حال ابليس تا روز بعثت خلائق مهلت خواسته ولى خدا تا «وقت معلوم عند اللَّه» مهلت داده است، اين دو وقت يكى نيست، ظاهرا منظور از «وقت معلوم عند اللَّه» مهلت داده است، اين دو وقت يكى نيست، ظاهرا منظور از «وقت معلوم روز تارمار شدن جهان و شروع آخرت است كه با روز بعث فاصله زيادى خواهد داشت على هذا تا انسان هست ابليس مهلت دارد، در صافى

از علل الشرائع از امام صادق عليه السّلام نقل شده: منظور از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ انقراض بشريت «1» است «منظرين» نشان مى دهد كه مهلت شدگان ديگرى نيز هستند، آنها قهرا ملائكه هستند كه بر خلاف ابليس كمكهاى انسان مى باشند، كه در نكته ها خواهد آمد.

39 و 40- قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ منظور از اغواء و اضلال خدا، خارج كردن ابليس از مقام قدس و مورد لعنت بودن اوست «2» آرى خدا او را اين چنين اضلال كرد، چون خدا اين سخن را رد نمى كند معلوم است كه آن را قبول دارد ولى اين اضلال در مقام دوم و بعد از سرپيچى ابليس است و لذا چنين اضلالى از خدا قبيح نيست

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) انه سئل عنه فقال يوم الوقت المعلوم يوم ينفخ فى الصور نفحة واحدة فيموت ابليس ما بين النفخة الاولى و الثانية.

(2) لعنت كردن دائمى به شيطان، اضلال او از طريق سعادت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 358

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5، لفظ «ما» در «بما» مصدريه و تقدير آن «باغوائك اياى» است و باء به معناى سبب است، مفعول «لازينن» محذوف و تقدير آن «لازينن لهم الباطل» است چنان كه در جاى ديگر آمده: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انفال/ 48، در اين آيه چنان كه ملاحظه مى شود «عباد مخلصين» را استثنا كرده كه راهى بر آنها ندارد، آنهايى كه خدا براى خود خالص كرده جز خدا از كسى اطاعت نمى كنند، بعضى آن را به صيغه فاعل خوانده اند يعنى آنهايى كه خود را براى خدا خالص كرده اند و از غير خدا

اطاعت نمى كنند.

به نظر مى آيد كه «الا» استثناء است از اغواء و گرنه تزيين براى عباد مخلصين نيز هست و اللَّه العالم، در اينجا لازم است سرّ مطلب را در نظر داشته باشيم.

اول: از آيه فهميده مى شود كه فقط عباد مخلصين بندگان حقيقى هستند كه الطاف خدا شامل حالشان شده و جز خدا از كسى پيروى و اطاعت نمى كنند و مصداق: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مى باشند، انعام/ 162.

دوم: جمله إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ نشان مى دهد كه شيطان لعنه اللَّه فقط مخلصين را بندگان خدا دانسته نه آنها و همه گناهكاران را، ولى در آيه بعدى جواب آن را خواهيم خواند.

سوم: جمله فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ حاكى از استقلال شيطان در اغواء و اضلال است، گويى خواسته خود را مستقل نشان دهد حال آن كه او به حول قوه اى كه از خدا تفويض شده چنين كارى مى كند نه آنكه مستقل باشد (استفاده از الميزان).

41 و 42- قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 359

الميزان اختيار كرده كه «هذا ...» اشاره است به اغواء و تزيين باطل، يعنى اين اغواء و تزيين باطل كه تو به خودت نسبت مى دهى راه مستقيم بر من است و من اين قدرت را براى آزمايش انسانها بر تو تفويض كرده ام، حق ندارى در اين قدرت كه به تو داده ام ادعاى استقلال كنى «1» اين جواب ادعاى استقلال است كه از «لاغوينهم» معلوم مى شد.

پس از آن فرموده: بر بندگان من تسلّط ندارى مگر به آنكه از تو پيروى كند، استثناء إِلَّا مَنِ ...

از «عبادى» نشان مى دهد كه همه انسانها بندگان خدا هستند مخلصين و غير مخلصين، و اين جواب شيطان است كه اغواء شدگان را بنده خدا ندانست، مِنَ الْغاوِينَ نشان مى دهد كه كسانى اول غاوى و گمراه مى شوند، آن گاه خدا شيطان را بر آنها مسلّط مى كند و اغواء شيطان سزاى ضلالت اولى است كه انسان به موجب فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8 به ضلالت مى افتد،: كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ ... حج/ 4، آرى اول بايد شيطان را دوست داشت و سرپرست خود خواند آن گاه شيطان او را اضلال كند.

43 و 44- وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ جمله اول تأكيد جواب سابق است، يعنى اين تسلّط را ما بتو داده ايم و پيروانت را نيز ما به عذاب خواهيم برد، آن گاه فرموده: براى جهنم هفت باب هست. ظاهرا مراد از هفت باب، هفت طبقه است، نه اينكه جهنم مانند يك انبارى است كه هفت در دارد. چنان كه مى خوانيم: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ نساء/ 145.

در مجمع البيان فرموده: از على عليه السّلام روايت شده: جهنم را هفت ابواب

__________________________________________________

(1) رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 360

(يعنى) طبقه ها است بعضى بالاى بعضى ... «1».

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: «سبع درجات» در الميزان از در منثور از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: آيا مى دانيد ابواب جهنم چگونه است؟ گفتيم:

مانند اين ابواب فرمود: نه، آنها اين چنين است آن گاه دست خود را باز كرد و دست روى دست گذاشت.

باز از آن حضرت نقل شده: ابواب جهنم

هفت است بعضى بالاى بعضى اولى پر مى شود، بعد دومى، بعد سومى، تا همه اش پر شود و در روايت ديگرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ نقل شده فرموده: جزئى كه به خدا شرك آورده اند، جزئى كه در وجود خدا شك كرده اند و جزئى كه از خدا غفلت كرده اند.

مؤيد اين سخن جمله: لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ است كه مى رساند براى هر طبقه آن جزئى و قسمتى از مردم نسبت به اعمال خود تقسيم خواهند شد، اين تقسيم در اثر اختلاف اعمال آنهاست نتيجه آنكه: جهنم داراى هفت طبقه است، اهل هر طبقه آن به تناسب اعمالشان تعيين مى شود چنان كه در روايت نبوى گذشت، «منهم» در آيه راجع است به «الغاوين».

45 و 46- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ به دنبال بيان عاقبت «الغاوين»، عاقبت اهل تقوى و بندگانى كه شيطان بر آنها تسلّط ندارد و يا مورد رحمت و شفاعت قرار خواهند گرفت بيان شده است و آن اينكه آنها در جنّات و عيون مستقر هستند، ملائكه به آنها خواهند گفت:

__________________________________________________

(1)

«روى عن امير المؤمنين (ع) ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض و وضع احدى يديه على الاخرى فقال هكذا و ان اللَّه وضع الجنان على العرض و وضع النيران بعضها فوق بعض فاسفلها جهنم و فوقها لظى و فوقها الحطمة و فوقها سقر و فوقها الجحيم و فوقها السعير و فوقها الهاوية» (اعاذنا اللَّه منها).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 361

به سلامتى وارد بهشت شويد كه ايمن هستيد از هر بدى و نقصان، در آيه ديگر فرموده: وَ سِيقَ الَّذِينَ

اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73.

ناگفته نماند: نكره آمدن جنات و عيون حكايت از عظمت و غير قابل توصيف بودن دارد، همچنين «بسلام» حاكى است از يك سلامت غير قابل وصف.

متّقى كسى است كه خود را از محرمات خدا باز دارد مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى نازعات/ 40، على هذا آن اعم است از «عبادك المخلصين» كه گذشت، مخلصين فقط به انبياء و ائمه و شهداء شامل مى شود، آنان كه مقدارى مسئوليت دارند ولى مشمول رحمت خدايا شفاعت باشند در رديف متقين هستند و اهل بهشت مى باشند، على هذا آنان كه «المتقين» را همان مخلصين دانسته اند سخنشان قابل قبول نيست، الميزان در اين زمينه بيان جامعى دارد كه به آنجا رجوع شود.

47- وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ وصفى از اوصاف اهل بهشت است و آن اينكه: خدا هر كينه و حسد و عاطفه منفى را از قلب آنها بر كنده و قلبى پاك و نورانى و بدون دغدغه دارند و در نتيجه اخوت غير قابل وصفى در ميان آنها حكم فرماست و بر روى سريرها روبرو نشسته اند اين مطلب در آيات ديگر نيز آمده است (اللهم ارزقنا بحق محمّد و آله) اين آيه بعدى بيان مقدارى از «بسلام» در آيه گذشته است.

48- لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ در آن رنجى نمى بينند و از آن خارج شدنى نيستند، اين آيات مقابل آيات جهنم است كه درباره «الغاوين» گفته شد آن گاه خداوند در خلاصه مطلب رحمت

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 362

و عذابش چنين فرموده:

49 و 50- نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ يعنى به بندگانم خبر بده كه من در مقام رحمت و عذاب هر دو ممتازم، در مقام رحمت ارحم الراحمين و در مقام عقوبت باشد المعاقبينم «اللهم ارحمنا و اجرنا من عذابك يا من هو الغفور الرحيم».

نكته ها

خلقت موجود زنده: در رابطه با آيه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ مناسب است در زمينه به وجود آمدن موجودات زنده بحث مختصرى بشود. در اينكه خداوند خلقت موجودات زنده را چگونه آغاز كرده است دو فرضيه موجود است، يكى اينكه: خداوند ابتدا يك سلول زنده به وجود آورده و در طول ميليونها سال همه موجودات كنونى اعم از حيوان و روئيدنيها، از آن به وجود آمده اند، در اين فرضيه مورچه و شتر، فيل و مار بيك اصل برميگردد، همچنين هندوانه و درخت زردآلو، درخت گردو و مگس بيك اصل منتهى مى شوند و هكذا، اين همان نظريه تكامل و نظريه داروين است كه ماديين در اثبات فكر خام خود به آن چسبيده اند، دليل اين سخن مقدارى سنگواره ها (فسيل) است، كه با يافته شدن يك سنگواره تاريخ، ميليونها سال پيش و پس كشيده مى شود، آنان كه فقط به فكر يافتن حقائق هستند در نوبت خود در اين زمينه زحمت كشيده اند ولى هر چه باشد فقط فرضيه است و از «داروين» نقل شده كه گفته بود: بيشتر از هر كس خودم در اين نظريه در شك هستم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 363

نگارنده هر قدر فكر مى كنم: تكامل را در عقل و تفكر

انسان قابل قبول مى دانم و حتمى است ولى تكامل در ساختمان وجود انسانها و حيوانات و روئيدنيها را نمى توانم قبول كنم، مى گويند دو تا جمجمه پيدا مى شود يكى از آن ديگرى كاملتر است، چند تا سنگواره پاى اسب پيدا مى شود كه در بعضى جوانه هايى به شكل اضافى ديده مى شود، پس اينها كه فعلا موجود هستند، تكامل يافته آنها مى باشند آيا با تفحص در چند جزيره مى شود اين سخن را همگانى دانست؟! آيا احتمال ندارد كه آنها نسل بخصوصى بوده اند كه مانند «دينوسورها» منقرض شده اند و اينها نسل بخصوصى هستند و از آنها جدا نشده اند، در توحيد مفصل از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه خداوند ميمون را در شكل انسان آفريده كه براى انسان عبرتى باشد و بداند كه خدا در عقل و ذهن و نطق او را برترى داده است ...

اين كجا و آن نظريه كجا.

نظريه ديگر آنست كه: انواع موجودات زنده، مستقل آفريده شده اند، انسان، انواع حيوانها، و انواع نباتات همه بالاستقلال آفريده شده اند، مثلا اول دو تا شتر آفريده شده، سپس در اثر تناسل تكثير شده اند، اول درخت آفريده شده، سپس بواسطه هسته و نهال تكثير شده است، على هذا همه در ابتدا به طور مخصوص كه خدا مى داند به وجود آمده و آن گاه بواسطه تناسل، نهال، هسته و بذر، گسترش يافته اند، انسان نيز به طور انفجار، همانطور كه عصاى موسى به مار و اژدها مبدل گرديد، از گل خشكيده شكل يافته به وجود آمده است.

ناگفته نماند: ظواهر قرآن مجيد و روايات، نظريه دوم را تأييد مى كند و نزديك به يقين صد در صد است، حقيقت در پيش خدا از

هر قرار باشد به آن تسليم هستيم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 364

استقلال روح آدمى در رابطه با آيه فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ...

بايد دانست: اسلام عقيده دارد كه در وجود انسان روح مستقلى وجود دارد و بدن به حكم قفس و قالب او مى باشد و به وقت مرگ، روح از قفس بدن آزاد گرديده و در جهان باقى مى ماند و در روز قيامت به بدن باز مى گردد، مسئله برزخ و زنده بودن شهداء، با استقلال روح قابل توجيه است، قول به اينكه در بدن روح مستقلى وجود ندارد يك عقيده باطل غربى است كه به دنياى اسلام راه يافته است. ما در اين زمينه در ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 و آيه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آل عمران/ 169 سخن گفته ايم.

آيه: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... زمر/ 42 صريح است در اينكه خدا وقت مردن و وقت خواب، روح انسانها را تحويل مى گيرد، لازم است كه بدانيم، مسئله نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي در خلقت حيوانها نيامده است، با آنكه آنها هم روح دارند، معلوم مى شود، روح مستقلى كه در انسان هست غير از روح حيوانى است، مخصوصا با ملاحظه آيه ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ... مؤمنون/ 14 معلوم مى شود كه با نفخ روح مستقل به صورت خلق ديگرى در مى آيد، با ملاحظه اين آيه، به نظر مى آيد كه منظور

از نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ايجاد و افاضه روح در وجود انسان در شكم مادر است.

در اينجا لازم است به چند روايت اشاره شود.

1- در تفسير عياشى محمّد بن مسلم گويد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه از قول خدا وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ سؤال كردم فرمود: روحى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 365

است كه خدا آن را خلق كرده و در آدم از آن دميد.

«قال: روح خلقها اللَّه فنفخ فى آدم منها».

2- در همان تفسير ابو جعفر احول از امام صادق صلوات اللَّه عليه مى پرسد از روح آدم در قول خدا فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي؟ فرمود: اين روحى است مخلوق خدا، روحى نيز كه در عيسى بود مخلوق خداست

«قال هذه روح مخلوقة و الروح التي فى عيسى بن مريم مخلوقة اللَّه».

3- ابو بصير درباره همين آيه از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود: خدا خلقى آفريد و روحى آفريد، سپس به فرشته امر كرد در او (آدم) دميد، روح چيزى نيست كه از خدا چيزى ناقص كرده باشد، آن از قدرت خداست

«قال: ان اللَّه خلق خلقا و خلق روحا، ثم امر الملك فنفخ فيه و ليست بالتى نقصت من اللَّه شيئا، هى من قدرته تبارك و تعالى»

منظور امام عليه السّلام آنست كه اضافه «من روحى» به خدا، بدان معنى نيست كه نعوذ باللّه چيزى از وجود خدا ناقص شده و به آدم دميده شده است.

4- در روايت سماعه از آن حضرت آمده ... از او از روح پرسيدم فرمود:

هى من قدرته من الملكوت

اينها رواياتى است كه دلالت بر استقلال روح دارند براى مزيد توضيح رجوع شود به

آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85.

علت تسلط شيطان: بر انسان در رابطه با آيه لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ و اينكه چرا خدا به شيطان مهلت داد تا انسان را وسوسه و اضلال كند، لازم است بدانيم: بحكم وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8 و به حكم: «ان النفس لامارة بالسوء يوسف/ 53، زمينه خير و شر، هدايت و ضلالت در انسان هست، اگر تسلّط شيطان هم نبود، اين خصيصه در انسان بود و احتمال گمراهى در او وجود داشت و وجود انسان معركه اى ميان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 366

نفس و عقل مى شد، اما اين مطلب از يك طرف با تسلّط شيطان و شياطين و در مقابل با ملائكه كه كمك انسانند تشديد شده است.

تسلّط شيطان فقط از راه وسوسه و خوب جلوه دادن باطل است، ترقى انسان فقط با آن بود كه انسان ميان خير و شر مختار و هر دو زمينه در وى وجود داشته باشد و گرنه مسئله عقاب و ثواب باطل مى شد، تسلّط شيطان و نفس نظير آنست كه شخصى خانه امنى با همه وسائل آن در اختيار كسى بگذارد و بگويد: استفاده كن و از دزد نيز احتراز نما، عالم ماده و ترقى و سير الى اللَّه جز به اين طريق ميسر نيست، مسئله امتحان و تكامل در حين امتحان فقط با اين مقدور بود، خدا به شيطان مهلت و قدرت داده كه انسان را وسوسه كند، از طرف ديگر انبياء، ملائكه، عقل توفيق خدايى، عشق به ايمان و ... را به كمك انسان فرستاده تا در مصاف با شيطان و نفس پيروز شود شيطان خود

در قيامت خواهد گفت: ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ... من قدرت مجبور كردن شما را نداشتم فقط وسوسه كردم و شما قبول كرديد، پس نبايد گفت: چرا خدا شيطان را بر ما مسلّط كرده و اگر نمى كرد ما گمراه نمى شديم اگر انسان ميان اين دو عامل خير و شر نبود جهان به اين صورت نبود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 367

[سوره الحجر (15): آيات 51 تا 84]

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ (55)

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (60)

فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65)

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (70)

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ فِي ذلِكَ

لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75)

وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77) وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (80)

وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 369

51- و خبر كن آنها را از ميهمانان ابراهيم.

52- وقتى كه بر او داخل شدند گفتند: سلام بر تو گفت: ما از شما ترسانيم.

53- گفتند: مترس، ما بر تو پسر جوان دانايى را مژده مى دهيم.

54- گفت آيا بشارت مى دهيد در حالى كه پير شده ام، به چه چيز بشارتم مى دهيد؟.

55- گفتند: تو را به حق بشارت داديم، از نوميدان مباش.

56- گفت: جز گمراهان كدام كس از رحمت پروردگارش نوميد مى شود؟.

57- ابراهيم گفت: اى فرستادگان پس كار شما چيست؟

58- گفتند: ما به گروهى گناهكار فرستاده شده ايم.

59- مگر آل لوط كه ما همه آنها را نجات خواهيم داد.

60- مگر زنش كه مقرر كرده ايم وى از باقى ماندگان است.

61- چون فرستادگان پيش خانواده لوط آمدند.

62- گفت شما قومى ناخوشايند هستيد.

63- گفتند: نه بلكه عذابى را كه در آن شك مى كردند آورده ايم.

64- براى تو خبر حق را آورده ايم و ما راستگويانيم.

65- در پاسى از شب خانواده را راه سپر كن و از پى ايشان برو و كسى از شما به عقب بر نگردد، به آنجا برويد كه مامور هستيد.

66- به لوط آن عذاب بزرگ را اعلام كرديم كه بنياد اينان چون به صبح مى رسند قطع مى شود.

67- اهل آن شهر آمدند و شادمان بودند.

68- لوط گفت: اينها ميهمانان

منند، رسوايم مكنيد.

69- از خدا بترسيد و خوارم مگردانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 370

70- گفتند: مگر تو را از (حمايت) مردمان منع نكرده ايم.

71- گفت: اينها دختران منند اگر قصدى داريد؟

72- به حيات تو سوگند كه آنها در غفلت خود حيران بودند.

73- صيحه عذاب آنها را دم آفتاب بگرفت.

74- بالاى ديارشان را پائين آن (زير و رو) كرديم و بر آنها سنگهايى از گل سخت ببارانديم.

75- در آنجا علامتهايى براى اهل عبرت هست.

76- آن علامتها در راهى ثابت و دائر است.

77- در آنچه گفته شد براى مؤمنان عبرت هست.

78- حقا كه اهل ايكه ستمكاران بودند.

79- از آنها انتقام گرفتيم، ديار هر دو در راه آشكارى است.

80- اهل حجر پيامبران را تكذيب كردند.

81- آيات خود به آنها داديم، از آنها روگردان بودند.

82- در ايمنى از كوه ها خانه ها مى تراشيدند.

83- وقتى كه به صبح وارد مى شدند صيحه عذاب آنها را گرفت.

84- آنچه به دست مى آوردند كفايتشان نكرد.

كلمه ها

وجلون: وجل (بر وزن شرف): خوف، فزع. وجل (بفتح واو و كسر جيم): ترسان و خائف. جمع آن «وجلون» است «لا توجل»:

نترس.

غلام: جوان. جوانى كه موى شاربش روئيده است: «الغلام: الطار الشارب» غلم و اغتلام به معنى هيجان شهوت است جوان را از آن غلام گفته اند كه در حال طلب نكاح است (قاموس قرآن- غلم). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 371

الكبر: كبر (بر وزن عنب): پيرى.

قانطين: قنوط: مأيوس شدن از خير «قنط قنوطا: يئس».

خطبكم: خطب (بر وزن عقل). روبرو سخن گفتن. ايضا به معنى امر عظيم است كه در آن تخاطب بسيار شود، مراد از آيه معناى دوم است.

الغابرين: غبور: ماندن و رفتن، آن از اضداد است در لغت آمده: «غبر

غبورا: مكث و بقى و ذهب و مضى» غابر: مانده و رفته منظور از «الغابرين» در آيه باقى ماندگان است.

منكرون: ناشناخته ها. نكر (بر وزن شرف و قفل): نشناختن، گويند:

«نكر الامر: جهله» «منكر»: ناشناخته يا ناخوشايند.

يمترون: مراء و مماراة: مجادله و منازعه. امتراء: شك و ترديد. «يمترون» شك مى كنند. گويى شك علّت مجادله است.

فاسر: سرى و اسراء: سير شبانه فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ پس شبهنگام با خانواده ات برو. آمدن لفظ «الليل» براى تأكيد است.

قطع: (بر وزن جسر): تكه و قطعه، جمع بر وزن عنب است.

ادبار: دبر (بر وزن عنق): عقب، مقابل جلو. عقب و جلو گاهى جزء يك چيز مانند جلو پيراهن و عقب آن، و گاهى كنار از شى ء مى باشند مانند آنكه بگوئيم فلانى در جلو يا در عقب من است، جمع آن ادبار است.

يلتفت: لفت: برگرداندن و منصرف كردن. «لفته عن كذا: صرفه عنه» التفات: رو كردن و نيز روگرداندن از جهتى كه بآن رو كرده بود «لا يلتفت» برنگردد، رو بر نگرداند. «دابر»: آخر و ريشه. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 372

قضينا: قضاء فيصله دادن به امر، قولى باشد يا فعلى، از خدا باشد يا از بشر. و نيز به معنى صنع، حتم و بيان آيد، آن در آيه به معنى اعلام و خبر دادن است قَضَيْنا إِلَيْهِ: به او اعلام كردم و خبر داديم.

يستبشرون: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش استبشار: طلب شادى و دانستن يا يافتن چيزى كه شاد مى كند «يستبشرون»: از دانستن قضيه شاد مى شدند.

تفضحون: فضح: رسوا كردن. عيب كسى را آشكار كردن. فَلا تَفْضَحُونِ:

مرا رسوا نكنيد.

تخزون: خزى: خوارى «لا تخزون»: خوارم نكنيد.

لعمرك: عمارة: آباد كردن. عمر (بر وزن عقل و عنق)

دوران زندگى و مدت آبادى بدن به وسيله حيات و روح. «لعمرك»: سوگند به زندگى تو.

سكرة: سكر (بضم سين): مستى. و چون غفلت و بى خبرى نوعى از مستى است لذا به غفلت، سكرة گفته اند «سكرتهم»: غفلت آنها.

يعمهون: عمه (بر وزن شرف): سرگردانى. راغب گفته آن سرگردانى ناشى از حيرت است «يعمهون»: سرگردان مى شوند.

مشرقين: شرق (بر وزن شرف) و شروق: طلوع آفتاب. مشرق (بضمّ ميم و كسر راء: كسى كه وارد وقت طلوع شود «مشرقين» وارد شوندگان به وقت طلوع، در آيات ديگر «مصبحين» آمده است.

سافلها: سفل (مثل قفل): پائين، پستى. سافل: پائين. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 373

حجارة: حجر سنگ، جمع آن حجاره و احجار است، احجار در قرآن نيامده است.

سجيل: سنگهاى سخت يا سنگهاى متحجر شده: گويند معرّب «سنگ گل» است (هود/ 82).

متوسمين: وسم: علامت گذارى. «وسم الشي ء وسما»: آن را علامت گذارى كرد. متوسّم كسى است كه بعلامت نگاه كند و از آن به چيز ديگرى پى ببرد و تفرّس كند. «متوسمين»: عبرت گيرندگان عاقلان.

الايكة: ايك: جنگل، بيشه، نى زار اهل لغت آن را درختان بسيار و پيچيده معنى كرده اند در قاموس آمده: «الشجر الملتف الكثير» اين با جنگل مى سازد، ايضا آن را غيضه گفته اند يعنى با تلاقى كه آبش خشكيده و در آن درخت روئيده است و اين با بيشه و نى زار مى سازد.

بهر حال مراد از أَصْحابُ الْأَيْكَةِ قوم حضرت شعيب است در جوامع الجامع فرموده: در حديث است كه شعيب بر اهل مدين و ايكه هر دو مبعوث شده بود.

حجر: (بر وزن جسر): ديار قوم ثمود گويند نام شهرشان حجر بود، و يا علّت اين تسميه آنست كه ديارشان محصور از

سنگها بوده است (قاموس قرآن).

ينحتون: نحت: تراشيدن «ينحتون» مى تراشند.

شرحها

در آيات چهل نهم و پنجاهم معلوم شد كه خدا ارحم الراحمين و اشد المعاقبين است. و آن در بشارت و انذار خلاصه مى شد، مى شود گفت كه جريان ابراهيم و لوط تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 374

مصداق تبشير و انذار هستند كه با قصه قوم شعيب و صالح تأكيد شده اند، و مى شود گفت كه آنها مصداق سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ هستند كه در لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ آمده است.

به هر حال در اين آيات ملائكه پيش ابراهيم عليه السّلام مى آيند، به او مژده ولادت اسحاق را مى دهند و از عذابى كه بر قوم بنا بود وارد شود اطلاعش مى دهند آن وقت پيش لوط عليه السّلام مى روند، او را فرمان مى دهند كه از آن ديار خارج شود، سپس آنجا را زير و رو مى كنند، آن وقت عذاب قوم شعيب و قوم صالح ذكر مى گردد.

51 و 52- وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ. إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ ماجراى ابراهيم و لوط عليهما السّلام كه در اين سوره آمده همانست كه در سوره هود آية شصت و نه تا هشتاد و سه، گذشت، فاعل «دخلوا- قالوا» ملائكه است كه همان «ضيف» مطلق باشد «سلاما» تقديرش «سلمنا عليك سلاما» است، در سوره هود خوانديم: ابراهيم از آن جهت ترسيد، كه ديد طعام او را نمى خورند آيه كاملا روشن است در اينكه ملائكه به شكل انسان مجسم مى شوند و انسان آنها را نمى شناسد چنان كه ابراهيم نشناخت.

53- قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ.

آن مژده بشارت اسحاق بود كه به آن حضرت دادند، علّت رفتن

خوف ابراهيم آن بود كه دانست آنان فرشته هستند و نظر سويى ندارند، در سوره صافات درباره بشارت آمده. وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا .../ 112.

54- قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 375

آن حضرت از بشارت تعجب مى كند زيرا كه پير شده و قوايش تحليل رفته بود، يعنى آيا مژده مى دهيد به من در حالى كه پيرى به من رسيده لذا با تفريع مى گويد پس بچه چيز بشارتم مى دهيد (و ناشدنى است) در سوره هود از زبان زن ابراهيم آمده: يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً؟ آن حضرت در قدرت خدا شك نداشت بلكه سخن او بر ظاهر حال و استبعاد مبتنى بود.

55 و 56- قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ باء در «بالحق» به معناى مصاحبت است يعنى اين مژده توأم با حق و واقعيت است، از مأيوسان مباش، جواب آن حضرت به صورت استفهام انكارى حكايت دارد كه از مأيوس شدگان نيست، معلوم مى شود نظر ابراهيم استبعاد بود، ملائكه آن را قنوط پنداشته اند، يعنى از رحمت خدا فقط گمراهان مأيوس مى شوند، من از گمراهان نيستم، لفظ «من» به علّت استفهام انكارى بودن در جاى «ماءنا فيه» قرار دارد.

57 و 58- قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؟ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ چون ابراهيم عليه السّلام آنها را شناخت از مأموريتشان پرسيد، آنها گفتند به سوى قوم گناهكارى فرستاده شده ايم، لفظ «مجرمين» نشان مى دهد كه علّت هلاك همان جرم و گناه بوده است.

59 و 60- إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا

امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ استثناء اول ظاهرا منقطع به معناى «لكن» است، چون آل لوط جزء مجرمين نبودند اما استثناء دوم متصل است وزن آن حضرت جزء آل لوط بود منظور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 376

از غابرين اهل شهر است كه بعد از رفتن آل لوط، در آنجا ماندند، زن لوط نيز كه كافر بود جزء آنها گرديد، در شريعت نوح و لوط گرفتن زن مشرك جايز بود، همچنين در ابتداى اسلام، بعدا نسخ گرديد، قبل از نسخ حكم زينب دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با ابو العاص ازدواج كرده بود كفر و شرك، زن لوط را از او جدا كرده و در رديف عذاب شدگان قرار داد.

61 و 62- فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ. قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ منظور از آل لوط، آن حضرت و خانواده او است، غرض از «منكرون» شايد ناخوشايند باشد، علّت ناخوشايند بودن آنست كه آنها به صورت جوانان خوش سيما بودند، و آن حضرت از اعمال قبيح و انحراف جنسى آنها با خبر بود، مى ترسيد كه آنها از دستش بگيرند.

63 و 64- قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ جمله قالُوا بَلْ جِئْناكَ دليل است كه «منكرون» به معناى ناخوشايند است يعنى ما ناخوشايند و غير مقبول نيستيم بلكه عذابى را كه در آن شك مى كردند آورده ايم، همان عذابى كه لوط عليه السّلام وعده مى كرد و آنها مسخره مى كردند، منظور از «الحق» ظاهرا حتمى بودن عذاب است چنان كه فرموده: آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ هود/ 76، جمله «لصادقون» تأكيد جمله اول است.

65- فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ

اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ.

اينجاست كه ملائكه به لوط عليه السّلام خطاب مى كنند كه از آن شهر بروند بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ظاهرا براى توضيح است و گرنه (سرى و اسراء) رفتن در شب است دستور اينكه لوط پشت سر خانواده اش حركت كند ظاهرا براى آن بود كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 377

ناظر رفتن آنها باشد و كسى از آنها برنگردد، فرمان اينكه كسى به عقب برنگردد گويا بدان علّت بود كه زود از منطقه خطر خارج شوند، جمله اخير نشان مى دهد كه ملائكه جايى را براى رفتن آنها نشان داده بودند.

66- وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ جمله أَنَّ دابِرَ ... بيان ذلك الامر و تفسير آن مى باشد، منظور از دابر، ريشه و اثر و باقى مانده است مانند نفرات و ساختمان و مانند آن، يعنى به لوط آن امر عظيم و عذاب بزرگ را اعلام كرديم و آن اينكه دنباله اين قوم وقتى كه وارد صبح مى شوند بريده خواهد شد.

67 و 68 و 69- وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ. قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ. وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ از اهل شهر براى دانستن قضيه به قدرى آمدند كه مى شد به آنها أَهْلُ الْمَدِينَةِ اطلاق كرد يعنى اهل شهر به طرف خانه لوط آمدند در حالى كه از دانستن ميهمانان لوط شادى مى كردند، لوط عليه السّلام به آنها گفت: اينان ميهمانان منند با عمل قبيح خود نسبت به اينها، مرا رسوا نكنيد از خدا بترسيد و مرا خوار نكنيد.

70 و 71- قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ. قالَ هؤُلاءِ بَناتِي

إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ در جواب لوط گفتند: آيا تو را از مردمان نهى نكرده ايم كه به كسى از آنها پناه و مكان ندهى؟ لوط عليه السّلام ناچار ماند، دختران خود را براى ازدواج پيشنهاد كرد چنان كه در سوره هود گذشت.

ناگفته نماند: آيات شصت و دوم تا شصت و ششم بنا بر ترتيب جريان قصه مى بايست از آيات 67 تا 72 در آخر ذكر شوند، در الميزان فرموده: حقيقت اين تقديم و تأخير آنست كه براى اين قصه چهار فصل هست، فصل سوم از آن، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 378

ميان فصل اول و دوم گذاشته شده، آيات وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ تا آخر، در گفتن به عقب افتاده تا آخر آنها كه لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ باشد به اول فصل اخير فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ متصل گردد تا غرض از شاهد آوردن قصه لوط كاملا روشن شود ... و بر اهل مكه ثابت شود، عذابى مانند عذاب قوم لوط در تعقيب آنهاست.

72 و 73- لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ يعنى قسم به حيات و زندگى تو اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آنها در غفلتشان سرگردان بودند و راه نجات را به نظر نمى آوردند لذا فرياد شديد، آنها را در آفتابدم گرفت، در اينجا خدا به زندگى رسولش صلّى اللَّه عليه و آله قسم خورده كه دلالت بر عظمت آن حضرت مى كند.

74- فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ ضمير «ها» در هر دو مورد به «بلاد- ارض» راجع است يعنى بالاى آن بلاد را پائين آنها گردانيديم و زير و رو كرديم، پس از آن، سنگهاى عذاب

بارانديم (رجوع شود به سوره هود).

75 و 76 و 77- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ. وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ آيات سه گانه نتيجه گيرى از قصه فوق است، منظور از متوسمين عبرت گيرندگان و عاقلان هستند، در روايات «متوسمين» به ائمه اطهار عليهم السّلام تفسير شده كه در نكته ها خواهد آمد، منظور از «لايات» در آيه اول بقاياى خرابه هاى ديار قوم لوط است كه مردم مكه در سفر شام آنها را مى ديدند وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ يعنى آن آيات و بقايا در راهى است كه ثابت است و از بين نرفته است پس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 379

لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ همان راه مكه به شام بود كه ثابت و دائر بود، منظور از آيه در آيه اخير عبرت و موعظه است، و اينكه «لايات» در آيه اول جمع آمده است غرض آثار قوم لوط است.

78 و 79- وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ اين دو آيه اشاره مختصرى است به قوم شعيب عليه السّلام كه در اثر تكذيب آن حضرت هلاك شدند، تفصيل قضيه آنها در سوره هود گذشت، آيه كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ شعراء/ 176- 177 روشن مى كند كه اصحاب ايكه قوم شعيب مى باشند، پس اهل ايكه قسمتى از قوم آن حضرت بودند و قسمتى اهل «مدين»، در جوامع الجامع فرموده: در حديث است كه آن حضرت به اهل مدين و ايكه هر دو مبعوث شده بود «انهما» راجع است به دو مكان قوم لوط و شعيب «امام» به معنى راه و طريق است، يعنى مكان قوم لوط

و مكان قوم شعيب در راهى آشكار واقع است، مدين و ايكه و سدوم كه شهر لوط بود، خرابه هاى آنها همه در راه اهل مكه بودند كه در سفر شام آنها را مى ديدند.

80- وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ اين آيه و آيات بعدى اشاره مختصرى به جريان قوم صالح عليه السّلام مى باشد كه تفصيل آن در سوره هود گذشت، علّت نام گذارى به «حجر» در كلمه ها گفته شد، «المرسلين» دلالت مى كند كه غير از صالح پيامبران ديگر را نيز تكذيب كرده بودند و يا اينكه تكذيب يك پيغمبر تكذيب همه رسولان است، يعنى اصل نبوت را تكذيب مى كرده اند.

81- وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 380

منظور از آيات ظاهرا معجزات صالح بود از قبيل ناقه و آب خوردن و شير دادن آن و مانند آنها و شايد احكام صالح نيز جزء آيات باشد، به هر حال منظور آنست كه ما وسائل هدايت را در اختيارشان قرار داده بوديم كه اگر مى خواستند هدايت يابند ميسر بود ولى نسبت به آيات بى اعتنا بودند.

82- وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ اشاره اى است به يكى از حالات آنها، و آن اينكه در ايمنى و آرامش در كوه ها براى خود خانه مى تراشيدند و مى ساختند، معلوم مى شود كه سرزمين آنها كوهستانى بوده است «آمنين» در عين حال حكايت از بى خبرى و بى اعتنايى نسبت به عذاب خدا مى كند، شايد اشاره به مسكن براى عدم حفاظت آن در مقابل عذاب است كه در آيه بعدى است.

83 و 84- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

وقتى كه به صبح وارد مى شدند صيحه آسمانى آنها را گرفت، منازل

سنگى شان آنها را از عذاب كفايت نكرد. در سوره هود گفته ايم كه قوم صالح عليه السّلام با صاعقه كشته شدند اما صاعقه همواره با صيحه توأم است و هر دو تعبير صحيح مى باشد.

نكته ها

متوسمين: در كلمه ها گفته شد كه «متوسم» كسى است كه به علامت نگاه كند و از آن به چيز ديگرى متوجه شود، على هذا متوسّمين به معنى عبرت گيرندگان مى باشد. ولى در روايات آن را، به ائمه هدى عليهم السّلام تفسير كرده اند، در مجمع البيان آمده: كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«نحن المتوسمون و السبيل فينا مقيم و السبيل طريق الجنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 381

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«هم الأئمة قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اتقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللَّه لقوله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ.

در الميزان از اختصاص مفيد از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه ميان دو چشمش نوشته شده است: مؤمن يا كافر، اين از شما پوشيده است ولى از امامان آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پوشيده نيست، آن گاه هيچ شخصى محضر آنها داخل نمى شود مگر اينكه او را مى شناسند مؤمن باشد يا كافر سپس اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ، آنها (امامان عليهم السّلام) متوسمون هستند.

ناگفته نماند: اين روايات از باب تطبيق است كه آنها عليهم السّلام مصداق اكمل متوسمون مى باشند و گرنه كلّيت آيه در جاى خود محفوظ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 382

[سوره الحجر (15): آيات 85 تا 99]

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ

عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (89)

كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ (90) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91) فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (94)

إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (95) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (99)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 383

85- ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است جز به حق نيافريده ايم، آخرت حتما آمدنى است، اغماض كن اغماض خوبى.

86- پروردگار تو اوست آفريننده دانا.

87- حقا كه بر تو هفت آيه از مثانى و قرآن بزرگ را داده ايم،

88- چشمانت را به سوى آنچه به زنان و مردان كفار داده ايم خيره مكن، و بر كفار محزون مباش و بالت را براى مؤمنان بخوابان (با آنها باش).

89- و بگو كه من انذار كننده آشكارم.

90- چنان كه بر قسمت كنندگان نازل كرديم.

91- كسانى كه قرآن را قطعه قطعه كردند.

92- به پروردگارت سوگند كه همه شان را مسئول خواهيم داشت

93- از آنچه مى كرده اند.

94- آنچه را كه مأمور هستى آشكار كن و از مشركان اعراض كن.

95- ما تو را از مسخره كنندگان كفايت كرده ايم.

96- به زودى خواهند دانست (كه اينكار خطاست).

97- مى دانيم كه سينه است به سبب گفته كفار تنگ مى شود.

98- پروردگارت را تسبيح و حمد كن و از نمازگذاران باش.

99- و پروردگارت را تا وقت آمدن مرگ عبادت كن.

كلمه ها

صفح: اغماض و ترك ملامت، آن از عفو بليغتر است، زيرا كه عفو شايد توأم با ملامت

باشد.

جميل: نيكو. «روى عن على عليه السلام ان الصفح الجميل هو العفو من غير عتاب» على هذا صفح غير از عفو است و ميان آن دو عموم من وجه است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 384

مثانى: ثنى به معنى عطف و اعاده است. بعدد «دو» از آن جهت اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف است و رويهم حساب مى شوند، به درود «ثنا» گويند كه در مدح گويى صفات نيك پشت سر هم و به هم ديگر عطف مى شوند، مثانى در آيه جمع مثنيه (به صيغه اسم مفعول) است يعنى عطف شونده، آيات قرآن را مثانى گويند كه به همديگر عطف مى شوند و يكديگر را توضيح مى دهند از على عليه السّلام نقل شده: «بعضى بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است. (به يكديگر ميل مى كنند).

لا تمدن: مدّ: زياد كشيدن و گسترش دادن را از آن مدّ گويند كه سبب زيادت است، راغب معناى اولى آن را كشيدن ميداند، مدعين به معنى نگاه شديد و خيره شدن است لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ دو چشمت را خيره مكن (نگاه مكن).

اخفض: خفض: فرود آوردن. و نيز به معنى راحت و سير آرام مى باشد «خفض جناح» يعنى خواباندن و فرود آوردن بال، آن كنايه از تواضع و مهربانى است.

مقتسمين: قسم (بر وزن عقل): تجزيه و افراز. اقتسام: قسمت كردن «مقتسمين» قسمت كنندگان.

عضين: عضو (بر وزن عقل): متفرق و جزء جزء كردن. «عضا الشي ء عضوا فرقه» عضة (بر وزن عنب): تكه و قطعه. جمع آن عضون يعنى تكه ها و قطعه ها. آن جمع غير قياسى است مانند «سنون».

فاصدع: صدع: شكافتن. «صدعه صدعا: شقه، آن در آيه به معنى آشكار كردن

است كه نوع شكافتن مى باشد در مجمع البيان آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 385

«صدع بالحق: اذا تكلم به جهارا».

مستهزءين: هزء و هزو: مسخره كردن، خفيف شمردن. مستهزئ: مسخره كننده جمع آن مستهزءون است.

شرحها

در اين آيات مطالب گذشته توجيه شده است، يعنى پيشامدهاى قوم لوط و مانند او از اين جهت است كه جهان به حق آفريده شده و روى نظامات متقن مى چرخد، جهان بى هدف و بى نقشه نيست متخلّفان كوبيده مى شوند و نيكوكاران موفق مى گردند، همين حق آفريده شدن علت وجود قيامت و آمدن است. آن گاه فرموده ما به تو قرآن داده ايم كه روشنگر اين حقائق است، به نعمت و گسترش وسائل زندگى مشركان بى اعتنا باش و با مؤمنان كه مكتب تو را پذيرفته اند مدارا و مهربانى كن و با آنها باش و بگو من انذار كننده آشكارم، شما را از عذابى مى ترسانم كه بر مسخره كنندگان قرآن نازل گرديد. رسالت را آشكار كن از مشركان بر كنار باش از شرّ مسخره كنندگان در امانى مى دانيم كه از گفتار مشركان سنيه ات تنگ مى شود، بحمد و تسبيح و عبادت حق ادامه بده كه پيروز خواهى بود.

85 و 86- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ.

اين آيه در رابطه با بلاياى گذشته است كه اقوام انبياء گرفتار شدند و نيز در رابطه با آمدن قيامت است چنان كه در نكته ها خواهد آمد، حق بودن خلقت آسمانها و زمين، مقتضى وجود آخرت است لذا در تعقيب آن فرموده: وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ حق در مقابل باطل است يعنى جهان بحق

و براى غرض و غايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 386

آفريده شده است نه باطل و بدون غرض و غايت، على هذا جهان به سوى غايت غرض كه آخرت باشد گام بر مى دارد.

آن وقت در نتيجه اين كلام آمده: فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ از على عليه السّلام حكايت شده: صفح جميل، عفو بدون عتاب است، آن تقريبا به معنى بى تفاوتى است يعنى: حالا كه جهان به حق آفريده شده و روزى در پيش است كه مشركان به سزاى اعمال خود مى رسند خودت را به آنها مشغول مكن به تكذيب و مسخره شان بى اعتنا باش بى آنكه خودت را به جدال و عتاب آنها مشغول كنى پروردگارت كه خالق همه است به حال همه داناست و به حسابشان خواهد رسيد. در الميزان فرموده:

إِنَّ رَبَّكَ ... تعليل فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ است. شايد آيه هشتاد هشت كه خواهد آمد معنى صفح باشد.

87- وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ اين آيه ظاهرا در رابطه با آيه قبل است كه ما قرآن را به تو داده ايم، روشنگر اين حقائق است و نيز مقدمه است براى آيات بعدى منظور از «سبع مثانى» سوره مباركه حمد است، مقابل آمدن با قرآن عظيم بيانگر عظمت آن سوره است كه به تنهايى برابر با همه قرآن است، آرى همه قرآن در إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و سائر مطالب آن سوره خلاصه مى شود.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام در ضمن روايتى ابو بكر حضرمى از آن حضرت مى پرسد:

«اصلحك اللَّه و ما المثانى؟ فقال: فاتحة الكتاب»

باز نقل شده:

سدى از كسى نقل مى كند كه شنيده بود على عليه السّلام مى گفت:

«سبعا من المثانى فاتحه

الكتاب»

در تهذيب از محمّد بن مسلم نقل كرده از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از سبع مثانى و از قرآن عظيم، آيا آن فاتحة الكتاب است؟ فرمود: آرى گفتم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم از سبع است؟ فرمود: آرى افضل آنهاست (از الميزان) تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 387

روايات اهل سنت نيز چنين است. در تفسير جلالين از صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«هى الفاتحة»،

على هذا آنچه گفته اند:

مراد از سبع مثانى هفت سوره بزرگ يا حاميم هاى هفتگانه است، قابل قبول نيست.

ناگفته نماند در آيه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ... زمر/ 22، همه قرآن مثانى خوانده شده، كه همه آن به يكديگر عطف مى شوند و يكديگر را توضيح مى دهند، ناقض و مخالف يكديگر نيستند على هذا «من» در لفظ مِنَ الْمَثانِي براى تبعيض است و مراد از «المثانى» همه قرآن مى باشد كه سوره فاتحه هفت آيه از آنهاست ديگر براى بيان بودن «من» محلّى نمى ماند.

88- لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه اموال و امتعه و وسائل مادى مشركان او را مغرور نكند و به آنها ميل و رغبت پيدا نكند، در آيه سه دستور آمده اول: لا تَمُدَّنَّ ... منظور از مدعين و خيره شدن، توجه كردن و رغبت نمودن است، منظور از «ازواجا» زنان و مردان و يا اصناف كفار است مانند يهود و نصارى و مشركان يعنى: خيره مشو به متاعى كه به زنان و مردان كفار و

يا به اصناف كفار داده ايم، اين آيه در سوره طه/ 131 تكرار شده است.

دوم: وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ يعنى از اينكه تو را تكذيب و استهزاء مى كنند و ايمان نمى آورند، بر آنها محزون مباش كه چرا چنين شده اند.

سوم: وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ خفض جناح از آن گرفته شده كه مرغ از مهربانى بالهاى خود را خوابانده و بچه هاى خود را زير بال خود مى گيرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 388

على هذا آن كنايه از تواضع و مهربانى است ولى از صدر آيه معلوم شد كه بايد از كافران دور شد، پس مراد از خفض جناح براى مؤمنان، بودن با آنها است و جمع كردن آنها به دور خود است، چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا ... كهف/ 28، دستور چهارم كه انذار است در آيه بعدى خواهد آمد، مى شود گفت كه اين دستورهاى چهارگانه تفسير فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ باشد.

قرآن كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به ما داده شده از هر نعمتى بزرگتر است، در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه قرآن به او داده شده اگر گمان كند كه به كسى از مردم بهتر از او داده شده چنين شخصى بزرگ دانسته چيزى را كه خدا حقير دانسته و حقير شمرده چيزى را كه خدا بزرگ شمرده است. «1»

89- وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ اين دستور چهارم است يعنى با وجود صفح جميل

و رغبت نكردن به جاه و مال آنها، بگو كه من: انذار كننده آشكارم، وظيفه انذار از تو سلب نشده است.

90 و 91- كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ اين آيه تأكيد إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ ... و اشاره است به قصه اى كه مشركان مكه از آن با خبر بودند يعنى من انذار كننده ام، شما را از عذاب خدا مى ترسانم چنان كه آن را بر تقسيم كنندگان قرآن نازل كرديم مقتسمين همانها هستند كه قرآن

__________________________________________________

(1)

عن الصادق (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) من اوتى القرآن فظن احدا من الناس اوتى افضل مما اوتى فقد عظم ما حقر اللَّه و حقر ما عظم اللَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 389

را عضين و قسمتها كردند گفتند: سحر است، گفتند: افسانه هاى گذشتگان است، گفتند افتراء به خداست گفتند قول شاعر و خيالباف است.

در مجمع البيان: نقل شده: شانزده نفر بودند كه وليد بن مغيره آنها را در موسم حج مأمور كرد، به كسانى كه وارد مكه مى شدند مى گفتند به آنكه از دين خارج شده و مدعى نبوت است فريفته مشويد خداوند عذابى بر آنها نازل كرد كه با بدترين وضعى كشته شدند، آن گاه خدا آنها را وصف كرد كه قرآن را قطعه قطعه كردند گفتند: سحر است، گفتند: افسانه هاى گذشتگان است، گفتند: افتراء است عياشى از باقرين عليهما السّلام نقل كرده كه الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ قريش هستند.

92 و 93- فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ اشاره به عذاب آخرت است با سه تأكيد، يعنى تنها عذاب دنيا نيست كه گرفتار شدند بلكه در آخرت نيز مسئول مى باشند.

94 و 95 و 96- فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ

أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ، الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ اين آيات به رسول خدا دستور مى دهد كه دعوت خويش را علنى كند و وعده مى دهد كه مسخره كنندگان آن حضرت را خواهد كوبيد پس نترسد و تبليغ كند علّت كوبيده شدن آنها يكى مسخره كردن پيامبر و ديگرى شرك است كه با تعبير الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ... بيان شده است «كفيناك» كه به لفظ ماضى آمده اشاره به حتميت عذاب است و گرنه منظور از آن، آينده است.

فاء تفريع در «فاصدع» ظاهرا چنين مى شود: حالا كه بنا است به شوكت آنها رغبت نكنى و صفح جميل كنى و تو نذير آشكارى پس مأموريت خود را آشكار كن در اينجا دو مطلب هست اول: در روايات آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 390

بعثت، سه سال دعوت خود را آشكار نكرد، به طور مخفى مردم را به سوى اسلام دعوت مى كرد، پس از سه سال آيه فَاصْدَعْ ... نازل گرديد تا آن حضرت دعوت خويش را آشكار كرد، در روايات اهل سنت نيز چنين آمده است، تاريخ مى گويد كثرت خفقان سبب گرديد كه آن حضرت مخفى تبليغ كند، يارانش به وقت خواندن نماز در ميان كوه ها دور از چشم مشركان نماز مى خواندند، «ارقم بن ابى ارقم» خانه خود را در اختيار آن حضرت گذاشته بود، عده مسلمانان به سى نفر رسيده بود كه آيه نازل گرديد و دعوت آشكار شد.

دوم: آيه إِنَّا كَفَيْناكَ ... را اگر با فَاصْدَعْ ... رويهم حساب كنيم و نقل دعوت مخفى در سه سال،

قطعى باشد، معلوم مى شود كه تا آن وقت دعوت تا حدى آشكار شده و گروه مستهزءين تشكيل گرديده بود كه خدا فرمان مى دهد: دعوتت را آشكار كن و از آنها مترس بهر حال كفيناك حاكى است كه خدا آنها را دفع خواهد كرد.

عياشى نقل كرده: مستهزءين پنج نفر از قريش بود بنامهاى وليد بن مغيره، عاص بن وائل سهمى، اسود بن عبد يغوث، اسود بن مطلب بن اسد، حارث بن حنظله. چون آيه: إِنَّا كَفَيْناكَ ... نازل گرديد حضرت دانست كه خدا آنها را خوار خواهد گردانيد، خدا آنها را به بدترين وضعى كشت.

در تفسير صافى كيفيت كشته شدن آنها را نقل كرده است.

97- وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فرومايگان، آن حضرت را كه حامل وحى و انسان ما فوق و مجسمه تقوى و فضيلت بود، مسخره كرده و دروغگو مى گفتند، اين جسارت طبعا قلب نازنين ايشان را آزار مى داد، خدا در مقام تسليت فرموده: مى دانيم كه دلت از گفته آنها تنگ مى شود ولى ... تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 391

98 و 99- فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ اين دستورها در رابطه با آنست كه آن حضرت با روى آوردن به خدا و مبدء فيّاض، خود را آرامش روحى بخشيده و از تنگى دل رهايى يابد و در كار دعوت دلگرم شود. تسبيح در مقابل صفات جلال از قبيل بى نيازى، پاكى، علم، قدرت و نظير آن و حمد در مقابل نعمتهاى خداست، باء در «بحمد» براى مصاحبت و معيت است، منظور از ساجدين نمازگزاران است در مجمع البيان آمده هر گاه پيشامدى آن حضرت

را محزون مى كرد به نماز بر مى خاست

«كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا احزنه امر فرغ الى الصلاة»

بنا بر اين، منظور از تسبيح و تحميد ذكر لفظى است.

ظاهرا غرض از وَ اعْبُدْ رَبَّكَ ... بعد از دستور نماز، ادامه عبوديت تا رسيدن مرگ است، مراد از «اليقين» چنان كه گفته اند رسيدن اجل و مرگ است، در الميزان از در منثور از بخارى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سر جنازه عثمان بن مظعون فرمود: يقين به او رسيد. و من براى او خوبى را اميدوارم:

«اما هو فقد جاءه اليقين انى لارجو له الخير»

نكته ها

اقسام دليلهاى معاد: در رابطه با آيه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ در اينجا مناسب است راههايى را كه قرآن مجيد درباره معاد بيان داشته است بررسى نمائيم، آن راه ها به قرار ذيل است.

اول: از راه اعجاز و خارق العاده، مانند جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه به خدا عرض مى كند: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى؟ خدايا به من نشان بده كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 392

مردگان را چگونه زنده مى كنى؟ خطاب مى رسد آيا به معاد ايمان ندارى! مى گويد: ايمان دارم ليكن مى خواهم قلبم آرام گيرد، آن گاه چهار مرغ را را تكه تكه كرده، گوشت آنها را در قله كوه مى گذارد، سپس آنها را به سوى خود مى خواند گوشتها مبدل بپرنده شده و زنده مى شوند جريان آن در سوره بقره آيه دويست و شصت آمده است.

ايضا داستان آن پيغمبر كه از كنار محلّى مى گذشت، استخوانهاى مردگان را ديد و گفت: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ

اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها خدا او را صد سال بميراند آن گاه زنده كرد و در پيش چشم او الاغش را زنده نمود، او چون زنده شدن الاغ را با چشم خود ديد گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تفصيل اين ماجرا در سوره بقره آيه دويست و پنجاه نه آمده است.

همچنين جريان خواب سيصدونه ساله اصحاب كهف كه چون آنها از آن خواب گران بيدار شدند، اهل شهر خواب و بيدار شدن آنها را دانستند، خدا فرمايد اينكار را كرديم تا بدانند كه قيامت آمدنى است: وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها تفصيل اين ماجرا در سوره كهف آمده است.

دوم: دوم: از راه تشبيه زنده شدن انسانها به زنده شدن و حشر و نشر همه ساله علفها است، مى دانيم كه علفها هر سال وقت خزان خشك شده و از بين مى روند و ليكن تخم آنها در زير زمين باقى مى ماند، با نفخ صور بهارى و رسيدن حرارت و رطوبت، سلّولهاى خفته علفها بيدار شده و شروع به رشد مى كنند علفها و گلها از نو به وجود مى آيند، هكذا ذرات بدن انسانها كه در عالم پراكنده شده اند با فراهم آمدن شرائط مانند تخم علفها، زنده شده و انسانها از زمين مى رويند، اين مطلب را در «كتاب معاد از نظر قرآن و علم» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 393

به طور تفصيل آورده ام مثلا در سوره زخرف/ 11 مى خوانيم: وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ مى بينيم كه زنده شدن مردگان را به زنده شدن زمين و روئيدن گياهان تشبيه كرده

و مى گويد: اين چنين از قبرها، خارج مى شويد، همچنين است نوزدهم از سوره روم و 57 از اعراف و در سوره ق/ 11 چنين آمده: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ ... رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ همچنين است آيه پنجم از سوره حج:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ... خلاصه آيات آنست كه وجود معاد يكى از نظامهاى خلقت است و خارج از نظام طبيعت نيست.

در سوره فاطر/ 9 چنين مى خوانيم: اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

سوم: وجه سوم استناد به قدرت بى منتهاى خداست بدين بيان خدايى كه شما را در مرتبه اول آفريده مى تواند بار ديگر بيافريند در سوره قيامت آمده: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 36- 40 ملاحظه مى شود كه اول خلقت اولى را بيان مى كند، آن گاه مى گويد: آيا خدا قادر نيست مردگان را زنده كند، در سوره يس/ 82 آمده: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ اين مطلب در سوره واقعه/ 57- 62 نيز آمده است و در سوره روم/ 27 آمده است: وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ... آياتى نظير اينها نيز در قرآن مجيد آمده است، آياتى كه خلقت آخرت را به خلقت دنيا قياس مى كنند در وجه

سوم نظير وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 67 تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 394

و نيز آيه 78 و 79 از سوره يس وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ آيه 104 از سوره انبياء اين مطلب را در سطح وسيعتر از انسان مطرح مى كند: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ چهارم: وجود روح مستقل در وجود انسان و بقاء آن بعد از مرگ است در سوره زمر/ 42 آمده است: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ اين آيه از وجود روح مستقل در وجود انسان حكايت دارد كه وقت مرگ و خواب، خدا آن را تحويل مى گيرد روحى را كه در خواب تحويل گرفته اگر بخواهد نگاه مى دارد و اگر بخواهد تا تمام شدن مدت معين دوباره به بدن باز مى گرداند، در آخر مى فرمايد: در اين كار براى اهل تفكر شواهدى براى وجود قيامت هست ممكن است از ماجراى سوره سجده/ 9- 11 نيز اين مطلب را استفاده كرد كه در آيه اول مى گويد: خدا از روح خود بر انسان دميد، سپس اشكال منكران معاد نقل شده است كه مى گفتند وقتى كه در زمين خاك و گم مى شويم در خلقت تازه اى خواهيم بود؟ در جواب فرموده:

قُلْ

يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ توفى و تحويل گرفتن ملك الموت قهرا مانند اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ ... است، آيات: فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ... تا آخر سوره واقعه نيز چنين است در ذيل آيه وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ روايتى نقل شده كه حتما ديده شود آن مكمل اين مطلب است.

پنجم: عدل الهى ايجاب مى كند كه عالم آخرت باشد و گرنه بر خلاف عدل خواهد بود و آن بر خداوند محال است، توضيح اين مطلب چنين است: كارهاى خدا از روى عدالت است، خدا خود را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 395

قائِماً بِالْقِسْطِ خوانده است، خدا مردم را دعوت به ايمان و نيكوكارى كرده است مردم در اثر قبول و عدم قبول دعوت خدا به دو گروه نيكوكار و بدكار تقسيم شده اند، از طرف ديگر ظرف جهان مادى طورى است كه اغلب نيكوكاران به پاداش خود نمى رسند و تا به پاداش برسند عمرشان تمام مى شود همچنين بدكاران، اغلب به سزاى خود نمى رسند و تا كيفرشان شروع شود از دنيا رفته اند، به عبارت ديگر خدا به انبياء و امامان و ابو ذرها فرمان داده كه از خدا اطاعت كنند، آنها هم همه مشكلات را در راه خدا تحمل كرده و آب شيرينى در كام خود نريخته اند، از آن طرف مليونها معاويه و امثال او در ظلم و اجحاف به سر برده و در كامرانى عمر خود را تمام كرده و كيفرى نديده اند، اگر جهان ديگرى نباشد كه مسئله پاداش و كيفر در آن عملى شود اين بر خلاف عدل خواهد بود و آن بر خدا محال است، آياتى كه در اين

زمينه آمده اند اين چنين مى باشند:

در سوره ص آيه 26 آمده: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ در اين آيه به اهل ضلالت وعده عذاب روز قيامت مى دهد، آن وقت در استدلال به آخرت بعد از استدلال (با دليل حكمت كه خواهد آمد) چنين فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ يعنى عدالت ما مانع از آنست اهل ايمان را مانند مفسدان و متقين را مانند فجّار قرار بدهيم، حال آنكه اگر آخرت نباشد، اين وعده در دنيا قابل اجرا نيست بلكه كار در دنيا به عكس است.

در آيه 21 از سوره جاثيه چنين آمده است: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ

يعنى محال است كه هر دو را يكسان قرار بدهيم زيرا بر خلاف عدل است و آن در صورتى است كه قيامت وجود داشته باشد و گرنه، اغلب كارها در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 396

دنيا به عكس اين آيه است.

خواننده محترم مى تواند همه آياتى را كه در اين سياق آمده اند مصداق اين مطلب بداند كه: عدل خدا وجود معاد را ضرورى مى كند مانند: إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ ... يونس/ 4 همه آياتى كه در مضمون: وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ جاثيه/ 22 آمده اند، استدلال به معاد از راه عدل خداوند است، مانند: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ

أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى طه/ 15.

ششم: راه ششم كه با آن به معاد استدلال شده است حكمت خداوند است يعنى اگر آخرت نباشد خلقت جهان و انسان عبث و لغو خواهد بود و چون خداى حكيم كار عبث نمى كند پس بايد آخرت وجود داشته باشد، اكنون پيش از توضيح مطلب آيات چندى نقل مى كنيم:

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ص/ 27 قبل از اين آيه فرموده: لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ آن وقت در استدلال به معاد فرموده: ما آسمانها و زمين را باطل خلق نكرده ايم، اين گمان كافران است يعنى اگر آخرت نبود خلقت جهان باطل و عبث مى شد.

در سوره مؤمنون پس از نقل حالات بدكاران در روز قيامت، در آيه 115 فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ يعنى اگر رجوع الى اللَّه و آخرت نبود خلقت انسان عبث و بيهوده بود، تمام آياتى كه در اين مضمون هستند كه وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ جاثيه/ 22، استدلال به معاد از راه حكمت و بيهوده نبودن خلقت است زيرا حق در اين آيات مقابل باطل و پوچ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 397

است، حق و با غايت بودن خلقت، وجود معاد را ضرورى مى كند. مانند: «آيه» وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ حجر/ 85، بعد از ذكر حق بودن خلقت مى فرمايد: آخرت آمدنى است و انعام/ 73، ابراهيم 19 و مانند آن در اين آيات نشان مى دهند كه اين زندگى پر

ملال نمى تواند هدف خلقت انسان و نيز هدف خلقت جهان باشد و گرنه خلقت انسان و جهان عبث خواهد بود.

اكنون در توجيه اين مطلب مى گوئيم: كار ما انسان بر دو قسم است، كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه اى بر آنها مترتب نيست و ما را به سعادت و كمال نمى رساند، ديگر كارهاى بخردانه و عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد و ما را به كمال لايق مى رساند.

كار عبث اگر به خدا نسبت داده شود آنست كه: مخلوقى را بيافريند بدون آنكه او را به كمال ممكن برساند، كار حكيمانه خدا آنست كه مخلوق را به كمال لائق و ممكن برساند.

بايد بدانيم كه دنيا و طبيعت مساوى است با تغيير و عدم ثبات، يعنى در طبيعت هر مقصود و غايتى كه در نظر بگيريم خود آن بنوبه خود ناثابت و متغير است و هر چيز، موقت و پايان پذير است، همه مراحل طبيعت «منزل» است، هيچكدام مقصد نهايى نيست از اين جهت فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش پيدا مى شود و جهان حكم قافله اى پيدا مى كند كه دائما در حركت است و منزل عوض مى كند و هيچگاه به مقصود واقعى نمى رسد، هر مقصد به نوبه خود يك منزل است، زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند بديهى است يك حركت و يك سفر آن گاه معنى و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى داشته باشد، اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها، اين حركت و اين سفر جز بيهودگى ها چيز ديگرى نخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 398

بود، اين جز پوچى و باطل و تكرار مكررات نيست.

قرآن مى گويد: آرى اگر دنيا اين

بود، باطل و پوچ و بيهوده بود ولى در پشت سر اين جهان ناپايدار يك جهان ثابت و پايدار وجود دارد كه در آن محسن و مجرم به پاداش و كيفر خواهند رسيد، حاشا كه خداى حكيم، كار عبث و باطل انجام دهد، ناگفته نماند در تنظم وجه پنجم و ششم از كتاب جهان بينى توحيدى مرحوم شهيد مطهرى رضوان اللَّه عليه استفاده شده و در وجه ششم اغلب عبارات آن مرحوم نقل شده است.

در شب پنجم ربيع الثانى سال هزار و چهارصد دو (1402) قمرى مطابق 11/ 11/ 1360 از تفسير سوره حجر فراغت حاصل شد.

و الحمد للَّه و هو خير خنام

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 399

سوره نحل

اشاره

در مكه نازل شده و صد و بيست و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- نحل هفتادمين سوره است كه بعد از سوره كهف در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شانزدهم است، به نظر مى آيد كه در سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده باشد، بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن بالاتفاق صد و بيست و هشت است و اختلافى در آن نيست، گويند اين سوره از هزار و هشتصد و چهل و يك كلمه و هفت هزار و هفتصد و سه حرف فراهم آمده است.

3- تسميه آن به «نحل» به علّت آيه 68 و 69 است كه در آنها كلمه نحل (زنبور عسل) و عمل اسرارآميز آن نقل شده است، جا دارد همه سوره بنام آن نامگذارى شود زيرا كار عسل سازى آن يكى از اسرار آفرينش و قدرت خداست.

4- دقت در محتواى آيات نشان مى دهد كه اكثر آيات آن مكى زيرا اغلب مطالب آن در رابطه با توحيد، معاد، نبوت، نظامات حاكم بر و امثال آن است كه جنبه عقيدتى دارند و مكى هستند، در عين حال ناچار بعضى از آيات آن را مدنى بدانيم نظير: وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً .../ 41،

__________________________________________________

(1) در صورت ترتيب نزول كه در مقدمه گفته ايم قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 400

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ .../ 51 تا 55 كه درباره نصارى است و جريان آنها مربوط به مدينه مى باشد.

و آيه: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ ... كه درباره يهود است، ايضا جريان اصحاب

سبت در آيه 124 و آيه وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ .../ 126.

در مجمع البيان از حسن و قتاده نقل شده: چهل آيه از اول اين سوره مكى و ما بقى آن مدنى است، يعنى از آيه وَ الَّذِينَ هاجَرُوا ... تا آخر سوره، الميزان ابتدا اين قول را پسنديده و مى گويد: اگر درباره اين سوره درست تدبّر كنيم، به ظن قوى صدر آن در نزديكهاى هجرت تا چهل آيه در مكه و بقيه در مدينه در اوائل هجرت نازل شده است، چون دو قسمت با هم اتصال و ارتباط دارند، سپس آنچه را كه ما اختيار كرديم فرموده است.

به احتمال ديگر مى توان گفت: همه آن در مكه نازل شده است، مانعى نيست كه آيات هجرت به طور مقدمه در مكه نازل شوند و نيز عنوان كردن بعضى از مطالب اهل كتاب در مكه مانعى ندارد، چون بالاخره اهل مكه از آنها اطلاعاتى داشته اند.

5- از آنچه گفته شد و از قول حسن و قتاده مى شود استفاده كرد كه اين سوره در دو نوبت نازل گرديده است.

مطالب سوره

6- اين سوره با اين مطلب شروع مى شود: اى مشركان وعده عذاب را مسخره نگيريد و آن را به عجله نخواهيد كه آن خواهد آمد، آن گاه براى اين مطلب چنين استدلال شده كه آفرينش جهان از خدا و اداره آن در دست خداست، خدايى كه خلق و امر در دست او است از آوردن بلاى موعود عاجز نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 401

در زمينه تدبير جهان مطلب زيادى آمده است از قبيل آفرينش حيوانات و روئيدنيها و حشرات و تأثير آنها در تأمين زندگى

بشر تا جايى كه در آيه هجدهم فرموده: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.

آن گاه عاقبت نيكوكاران و بدكاران در رابطه باين نعمتها ذكر شده است سپس شواهدى از اقوام گذشته راجع به عذاب و «امر اللَّه» منقول مى باشد و نيز مطالب ديگرى در موضوعات متنوع از قبيل معاد، نبوت، توحيد و مانند آن بيان گرديده است، مى شود گفت: مسئله أَتى أَمْرُ اللَّهِ عنوان اين سوره است و همه مطالب در رابطه با آن مى باشد، اين سوره دريايى از واقعيات است كه عقل از تصور آنها در حيرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 402

سورة النحل مكيّة و اياتها

[سوره النحل (16): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4)

وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7) وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (9)

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13) وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14)

وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18) وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 403

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- عذاب خدا آمد، آن را به عجله مى خواهيد، پاك و برتر است خدا، از آنچه شرك مى آورند.

2- ملائكه وحى را با روح نبوت از امرش، بر كسى كه از بندگانش بخواهد نازل مى كند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 404

بترسانيد زيرا كه جز من معبودى نيست، از من بترسيد.

3- آسمانها و زمين را بحق آفريد، برتر است از آنچه شرك مى آورند.

4- انسان را از آبى كم آفريد، آن گاه او مجادله گر آشكارى است.

5- چهارپايان را آفريد، در آنها براى شما نتايج هست و منافعى هست و از آنها مى خوريد.

6- و براى شما در چهارپايان زينت، آن گاه كه به استراحتگاه بر مى گردانيد و آن گاه كه بچرا مى بريد.

7- امتعه شما را به سرزمينى حمل مى كنند كه جز به مشقت به آن نتوانيد رسيد، خداى شما رءوف و رحيم است.

8- براى شما اسبان و

استران و الاغها آفريد تا سوار شويد و نيز براى زينت، و مى آفريند آنچه را كه نمى دانيد.

9- بر عهده خداست هدايت به راه معتدل، بعضى از راهها منحرف هستند، اگر مى خواست همه را هدايت مى كرد.

10- اوست آنكه از آسمان باران فرستاد، از آنست آشاميدنى، از آنست درخت، در آن مى چرانيد.

11- با آن آب براى شما كشت، زيتون، درختان خرما، تاكها، و از هر ميوه ها مى روياند، در اينها شاهدى است براى مردمى كه تفكر مى كنند.

12- شب، روز، آفتاب و ماه را براى شما رام كرد، ستارگان به امر او رام شده اند، در اينها شواهدى است براى قومى كه تعقل مى كنند.

13- و رام كرد براى شما آنچه را كه در زمين براى شما آفريده است با رنگهاى مختلف در آن شاهدى است براى قومى كه متذكر مى شوند.

14- او همان است كه دريا را براى شما رام كرد تا از آن گوشت تازه اى بخوريد و از آن خارج كنيد زيورى كه مى پوشيد، كشتى ها را در آن روان مى بينى و تا از كرم خدا بطلبيد و تا شكرگزار باشيد.

15- در زمين كوه هاى ثابتى افكند مبادا كه شما را مضطرب كند و نهرها و راههايى قرار داد تا هدايت شويد.

16- و براى شما علاماتى قرار داد و با ستارگان هدايت مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 405

17- آيا آنكه مى آفريند مانند كسى است كه نمى آفريند آيا بيدار نمى شويد.

18- اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، به آخر نتوانيد رسانيد كه خدا غفور و مهربان است.

19- خدا مى داند آنچه را كه پنهان مى كنند و آشكار مى نمايند.

كلمه ها

تستعجلوه: عجله: شتاب. راغب گفته: عجله طلب شى ء است پيش از وقت آن فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ: به عجله

و پيش از وقت مخواهيد آن را.

الروح: در مجمع البيان فرموده: روح به ده معنى مى آيد از جمله، نبوت، وحى و غيره. به نظر الميزان: آن يك شى ء مستقل خارجى است كه به انبياء فرستاده مى شود، نتيجه اش نبوت و وحى است.

در شرح ها خواهد آمد.

نطفة: نطف: يكى از معانى آن چكيدن است كه توأم با صاف شدن و كم كم بودن است «نطف الماء نطفا: مثال قليلا قليلا» طبرسى فرموده:

نطفه به معنى آب كم است از مذكر و مؤنث و هر آب صاف را نطفه گويند گاهى به آب زياد نيز نطفه گويند از نهج البلاغه خطبه 59 فرموده: «

مصارعهم دون النطفة

» مراد رودخانه نهروان است.

خصيم: خصومت: دشمنى. خصم: دشمن. خصيم: دشمن و مخاصمه گر.

انعام: چهارپايان. مفرد آن نعم (بر وزن شرف) است، نعم جمع نيز آيد كه از خود مفرد ندارد، انعام گاهى بشتر، گاو و گوسفند گفته مى شود و گاهى به عموم چهارپايان، مراد از آيه معناى دوم است (مطلق چهارپايان اهلى). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 406

دف ء: دف: نتاج و بچه دادن. چنان كه در صحاح و نهايه آمده است، قاموس آن را يكى از معانى دف گفته است، آن را حرارت و وسيله گرم شدن مانند لباس و غيره نيز گفته اند ولى نتاج بهتر است چنان كه خواهد آمد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

جمال: زيبايى كثير. طبرسى خوش منظرى و زينت گفته است.

تريحون: روح، مقابل صباح و آن از ظهر است تا بشب، اراحه: برگرداندن چهارپايان به خوابگاه و محل استراحت چنان كه سرح فرستادن آنها به چراگاه است حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ: وقتى كه از چرا بر

مى گردانيد و وقتى كه به چرا مى فرستيد.

اثقالكم: ثقل (بر وزن عنب): سنگينى. ثقيل: سنگين. ثقل (بر وزن شبر): بار و آن چيزى است كه حملش سنگين است «اثقال»:

بارها.

بلد: سرزمين و ديار. (ابراهيم/ 35).

شق: شق: مشقت و رنج كه به بدن يا نفس عارض شود.

خيل: اسبان از لفظ خود مفرد ندارد. خيلاء به معنى تكبر است راغب گويد: اسبان را خيل گويند كه هر كس سوار آنها شود در خود احساس تكبر مى كند.

بغال: (بكسر- ب): استرها. قاطرها. مفرد آن بغل است، قاطر حيوانى است اهلى كه از صلب الاغ و رحم اسب به وجود مى آيد.

حمير: حمار: الاغ جمع آن در قرآن حمير و حمر (بر وزن عنق) است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 407

قصد: قصد: اعتدال، راست، متوسط. قَصْدُ السَّبِيلِ: راه راست و معتدل، از باب اضافه موصوف به صفت است.

جائر: جائر: منحرف از حق: «جار يجور: مال عن القصد».

تسيمون: سوم: چريدن. اسامه: چرانيدن. «تسيمون» مى چرانيد.

سخر: تسخير: وادار كردن به عمل با قهر و اجبار. «مسخرات»: رام شدگان منظور از آنست كه خدا آنها را زير فرمان گرفته و آنها مطيع هستند.

ذرا: ذرء آفريدن. اصل آن به معنى ظهور است، طبرسى آفريدن بر وجه اختراع فرموده است:

طريا: طرى: تازه، آن فقط دو بار در قرآن آمده است و از طراوة مى باشد.

(نحل/ 14، فاطر/ 12).

مواخر: مخر: شكافتن و جريان. طبرسى فرموده: مخر شكافتن آب از چپ و راست اين معنى با قرآن سازگار است كه كشتى آب را از چپ و راست مى شكافد. ماخر: شكافنده و جارى شونده «مواخر» جمع ماخر است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. راسى: ثابت و راسخ، رواسى جمع آن است.

تميد: ميد: اضطراب چيز

بزرگ. طبرسى اضطراب مطلق گفته است.

«الميد الميل يمينا و شمالا و هو الاضطراب».

لا تحصوها: احصاء: تمام كردن شمارش. «لا تحصوها» شمارش آن را تمام نتوانيد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 408

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: در آمدن عذاب موعود خدا عجله نكنيد و آن را به عجله نخواهيد كه خواهد آمد، آن گاه فرموده: خدا به پيامبران وحى مى فرستد كه مردم را به توحيد بخوانيد و از شرك بترسانيد، خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده و آن آمدن پيامبران را ايجاب مى كند، خدايى كه انسان را آفريده و روئيدنيها و چهارپايان را در اختيار او گذاشت و آفتاب و ماه و نجوم و دريا را مسخّر كرد تا انسان تأمين گردد.

آن گاه فرموده: آيا خدايى كه مخلوق مى آفريند و خلقت در دست او است مانند بتان است كه چيزى نمى آفرينند و اجسام بيجانى بيش نيستند. اما نعمتهاى خدا از حدّ بيرون است و او به هر چيز داناست.

1- أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ اين آيه عنوان و سرخط سوره مباركه است و تمام مطالب آن در رابطه با اين آيه مى باشد، صدر آيه خطاب به اهل شرك است كه از راه مسخره به رسول خدا مى گفتند: پس عذابى كه وعده مى دهى زود بياور منظور از «اتى» ظاهرا نزديك شدن و اشراف است و لذا به صيغه ماضى آمده است، ذيل آيه متوجه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه مى فرمايد. خدا پاك و برتر است از آن مسخره كه مى كنند و از آنكه وعده او را دروغ مى پندارند عَمَّا يُشْرِكُونَ حاكى است كه مشرك بودن

سبب آن مسخره بوده است. مراد از «امر» عذاب موعود است «1».

__________________________________________________

(1) در بعضى از روايات أَتى أَمْرُ اللَّهِ به ظهور مهدى (ع) تفسير شده ظاهرا آن از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 409

2- يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ ربط اين آيه با آيه قبلى چنين است: وعده عذاب، مسخره و دروغ نيست بلكه خدا پيامبران را مبعوث مى كند كه مردم را از عذاب خدا بترسانند و به توحيد دعوت كنند اين پيامبر هم يكى از آنهاست كه انذار مى كند و وعده عذاب مى دهد.

باء در «بالروح» به معناى مصاحبت و «مع» است، مراد از «الروح» روح نبوت است كه ملائكه آن را براى پيامبران مى آورند، اكنون صحبت سر اين است كه اين روح آيا يك حالت و انبساط و توسعه است در وجود پيامبران و يا يك شى ء مستقل است كه بر پيامبران نازل مى شود كه نتيجه اش نبوت و رسالت است، اين مطلب در آيات: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ... غافر/ 15، وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ...

شورى/ 52 و آيه: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ مجادله/ 22 كه درباره مؤمنان است، نيز مطرح مى شود كه آيا منظور از «روح» حالت است يا يك شى ء مستقل از جانب خدا، آن در صورت اول عرض و در صورت دوم جوهر است، الميزان مستقل بودن را تأييد مى كند و در اين باره بيان مفصّلى دارد.

در صافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه «بالروح» را «بالكتاب

و النبوة» فرموده اند، روح هر چه باشد در مقابل جسم و ماده است، ظهور «ينزل» در استقلال است و اللَّه العالم. لفظ «من امره» در هر سه آيه وصف روح است. الميزان نظر مى دهد كه مراد از «امر» كارى است كه بلاواسطه از طرف خداست و واسطه اى در به وجود آمدن نبوده است على هذا خلقت روح مستقيما از جانب خدا است و هيچ چيز در بوجود آمدن آن واسطه نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 410

عَلى مَنْ يَشاءُ اشاره به استعداد پيامبران است، مثل: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، اينكه فقط «انذروا» آمده به علّت وعده عذاب است و گرنه پيامبران بشير و نذير هستند، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا در رابطه با مشرك بودن مشركان است.

3- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با ارسال پيامبران است كه چون آسمانها و زمين بحق آفريده شده اند نه به باطل و بيهوده و آن گاه انسان آفريده شده، پس بايد پيامبران مبعوث شوند و حكم خدا را بيان دارند خلقت حق، لازمه اش آنست كه باطل را در آن اثر نباشد، پس آنچه به خدا شريك قرار داده و آنها را شفيع و جاذب خير و دافع شر مى دانند خدا از اين نسبتها برتر است، زيرا لازمه آن مؤثر بودن باطل است (از الميزان) تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

4- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ آفريده شدن انسان از نطفه مقتضى آنست كه او تسليم آفريننده خويش باشد ولى ناگهان مى بينيم كه در قبول حق و تسليم شدن به خدا، مخاصمه گر و لجوج آشكارى است «فاذا»

كه به معنى «ناگهان» است حكايت دارد كه خصيم بودن انسان بر خلاف انتظار و بر خلاف تقاضاى خلقت او است و حكايت از وقاحت او دارد، در جاى ديگر آمده: أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ يس/ 77 در آيه بعدى خصام و جدال او چنين نقل شده كه گويد ... وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ.

5- وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ از اين آيه تا آيه 19 همه ذكر دلائل توحيد مى باشند كه بعد از آفريدن تدبير و اداره جهان نيز در دست خداست، فقط خداست كه جهان را آفريده و اداره تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 411

مى كند پس بايد باو روى آورد و از او خواست و از او ترسيد و به او عبادت كرد و ... و شما انسانها كه خدا براى تأمين شما اين همه چهارپايان و روئيدنيها و ...

به وجود آورده بايد او را بندگى كنيد، در اين آيه و آيات زير چند رقم از منافع مطلق چهارپايان اهلى ذكر شده است رقم اول آنكه: براى شما در آنها نتاج و تكثير هست و منافع ديگر از قبيل پشم، كرك، پوست، شير و حتى سرگين و مانند آن و نيز از گوشت آنها مى خوريد، درباره «دف ء» معناى ديگرى هست كه در كلمه ها گفته شد «لكم» متعلق است به «خلقها» و يا لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ جمله حاليه است از «الانعام» خدايا اين همه چهارپايان را چگونه از خاك آفريدى؟ و چگونه ما انسانها را بر آنها مسلّط فرمودى و چگونه خون را در

وجود آنها مبدل به شير كرده و در اختيار ما قرار دادى «لك الحمد و لك الشكر كما انت اهله».

6- وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ رقم دوم از منافع چهارپايان است كه به وقت آوردن به استراحتگاه و بردن به چراگاه، جمال و زينتى به وجود مى آورند كه زندگى را صفا مى بخشد آرى رفتن و آمدن آنها، صداى آنها، اميدى كه از آنها به دلها مى رسد، زينت بخش زندگى انسانهاست.

7- وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

رقم سوم از منافع چهارپايان آنكه بارها و احمال و وسائل انسانها را از شهرى به شهرى منتقل مى كنند كه انسان جز به سختى بآنها نمى رسد. اين از رأفت و رحمت پروردگار است كه چنين مقدر فرموده است، باربرى در اين آيه به شتران تطبيق مى شود. فرق ما بين رءوف و رحيم در سوره توبه آيه 117 ديده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 412

8- وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ رقم ديگر از منافع چهارپايان اهلى است و آن عبارت است از اسبان و استران و الاغها كه براى سوار شدن مى باشند و نيز به زندگى لذت و زينت مى بخشند و خدا چيزهايى خلق مى كند كه ما نمى دانيم و آنها در زندگى ما دخيل هستند، جصاص از علماء اهل سنت با اين آيه استدلال كرده كه گوشت حيوانهاى سه گانه حرام است كه خدا راجع به خلقت آنها فرموده: لِتَرْكَبُوها ولى اين استدلال صحيح نيست، بنا بر روايات شيعه خوردن گوشت آنها مكروه است «1» غرض از آيه

منافع اعم و اغلب آنهاست.

در مجمع البيان از صحيح بخارى نقل شده كه اسماء دختر ابو بكر گفته:

در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گوشت اسبى را خورديم. وَ الْخَيْلَ ... ظاهرا عطف است بر «الانعام» و تقدير آن «و الخيل و البغال ... خلقها» و شايد مفعول فعل محذوف باشد يعنى «و خلق الخيل و ...»

9- وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ اين آيه يك نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى چون هدايت مردم به عهده خداست لذا اين آيات را به وجود آورده و يادآورى مى كند، در كلمه ها گفته شد كه منظور از قصد السبيل راه معتدل و راه راست است، يعنى بر عهده خداست هدايت به راه راست، مثل: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12، اين راه معتدل انسان را به سعادت و كمال مطلوب و خدا مى رساند ولى بعضى از راه ها از اعتدال منحرف است و انسان را به غايت مطلوب نمى رساند بلكه به شقاوت و عذاب رهنمون مى شود. ولى خدا آن راه را به خود نسبت نمى دهد نظير

__________________________________________________

(1) عياشى از امام (ع) نقل مى كند:

... و ليس لحومها بحرام و لكن الناس عافوها اى كرهوها.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 413

فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چرا همه به راه اعتدال نمى آيند و بسيارى از «طريق جائر» پيروى مى كنند؟ در جواب فرموده: اين بدان علّت است كه خدا مردم را در ظرف اختيار آفريده است و اگر خدا مى خواست همه شما را به اجبار هدايت مى كرد ولى نخواسته است.

در الميزان علّت آمدن اين

آيه را چنين فرموده است: در دو آيه تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ- وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ قطع طريق و راه رفتن گفته شد، مناسب آمد كه رفتن راه معنوى نيز كه انسان را به سعادت مى رساند گفته شود.

10- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ از اين آيه باز به آيات توحيد مى رسيم كه خدا در اثر تبخير درياها از آسمان باران مى باراند كه آب آشاميدنى از آن است و روئيدنيها از آن مى رويند و حيوانات را در آن مى چرانيم. آب درياها را نه مى شود خورد و نه مى شود روئيدنيها را آبيارى كرد، همه آبهاى شيرين به واسطه تبخير درياها و بارانهاست، «منه» در اول بيان و در دوم نشويه است يعنى از آن است براى شما نوشيدنى و از آنست روئيدنى، شجر در اصطلاح درخت را گويند ولى گاهى بروئيدنى نيز گفته مى شود.

به قرينه فِيهِ تُسِيمُونَ مراد اعم است كه شامل روئيدنيها هم مى شود. روئيدن گياهان و تبديل مواد زمين و گازهاى هوا به گياه از اسرار عجيب خلقت است، ناگفته نماند: آيات گذشته راجع به حيوانات بود ولى از اين آيه نباتات مطرح است.

11- يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 414

آنچه در آيه قبل گفته شد راجع به چراگاه ها و آب نوشيدنى بود و در اين آيه منظور خوردنيهاست كه به واسطه آب به وجود مى آيند و عبارت هستند از انواع كشت، درختان خرما و انگور همه ميوه ها و خوردنيها. عنب هم به انگور و هم به درخت انگور

گفته مى شود، در اين صنعت عجيب شواهد و دلائل بسيارى از توحيد و قدرت و مشيت خداست براى آنان كه اهل تفكر و انديشه مى باشند به خدا سوگند خارج شدن خوشه شيرين انگور از درخت تاك كه هيزمى بيش نيست از بارزترين دلائل وجود خدا و توحيد او است و هكذا امثال آن، النهايه ما آن قدر با آنها مأنوس شده ايم كه شگفتى آنها از نظر ما رفته است، مبدل شدن عصاى موسى به مار هر قدر عجيب باشد، به وجود آمدن مار از يك تخم كوچك مانند آن عجيب است النهايه يكى را پيوسته مى بينيم، آن ديگرى را نه.

12- وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ رقم ديگر از دلائل توحيد و نمونه هايى از كائنات است و آنها عبارتند از تسخير شب و روز و منظم كردن آن دو به طرزى كه متناسب با خلقت موجودات زنده و ادامه حيات آنها باشد من در اين زمينه در ذيل آيه: إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 سخن گفته ام، از طرف ديگر خورشيد با حجمى باندازه يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين و با هفتاد هزار درجه حرارت و در فاصله حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومترى زمين و ماه با آن بزرگى و در آن فاصله و با آن جزر و مدى كه ايجاد مى كند، هر دو مسخر و رام شده و در تنظيم زندگى اثر بسيار بارزى دارند وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ مبتدا و خبر هستند و از كلام سابق بريده شده است يعنى: ستارگان نيز با دستور

او مسخر و رام شده اند اين در همه نظامات گسترده، شواهدى است بر نفوذ مشيت خدا در جهان و يگانه بودن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 415

خدا در آفريدن و اداره جهان، اين شواهد براى همه نيست، بلكه براى اهل تعقل و تفكر است ظاهرا به علّت متعدد و گسترده بودن شواهد است كه در اين آيه «لايات» جمع آمده و در آيه قبلى مفرد.

13- وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است وَ ما ذَرَأَ تقديرش «و سخر لكم ما ذرء لكم ...» است، منظور از الوان ظاهرا اصناف است، گويا اين بدان علّت است كه اختلاف اصناف غالبا توأم با اختلاف رنگها است، اين آيه شامل چهارپايان و نباتات و معادن نيز هست. «يذكرون» در اصل «يتذكرون» است گويى همه اينها در اختلاف الوان خلاصه مى شوند و يك آيه اند لذا «لاية» مفرد آمده است، مبدل شدن ماده يك نواخت به اين همه اشياء مختلف حكايت از ناظم و نفوذ اراده خدا در جهان دارد.

راجع به اختلاف ذيل آيات سه گانه بايد دانست در آيه اول آمده لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ زيرا درباره روئيدنيها تفكر انسان كافى است كه او را به توحيد و نفوذ مشيت الهى برساند ولى در آيه دوم به علّت پيچيده بودن آيات آسمانها، لازم است در علل و فلسفه آنها غور و تعقل نمود، تا قوانين گسترده آنها را درك نمود لذا لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ آمده است، آيه سوم از مقدمات كليه به وجود آمده و اينكه ماده يك نواخت چطور باين همه انواع موجودات مبدل شده است، اينها

احتياج به تذكر احكام وجود و ماده دارد، لذا فرموده: لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ استفاده از الميزان.

14- وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 416

رقم ديگر از شواهد نفوذ مشيت خدا در جهان است، آنهم در درياها، در زمينه اين آيه در سوره بقره آيه 164 وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ سخن گفته ايم و روشن شده است كه حركت كشتى ها در درياها چگونه از شواهد توحيد است.

خدا دريا را مسخر كرده كه از ماهيهاى آن گوشت تازه به دست آوريم و از مرواريد و مرجان و عنبر و سائر توليدات آن در زينت استفاده كنيم، به وجود آمدن اين موجودات در درياها يكى از دلائل بارز صنع خداست كه اگر به وجود نمى آورد و درياها خالى از حيوانات و زينت بودند، ديگر مورد استفاده نمى شدند و نيز تسخير شدن درياها به انسان به وسيله كشتى و امثال آن، از شواهد ديگر اراده و مشيت خداست و اگر نظامات آب و هوا و اجسام در وضع فعلى نبود، راه يافتن به دريا محال بود، مثلا اگر اجسام طورى آفريده مى شدند كه هيچ چيز در سطح آب نمى ماند، استفاده از دريا براى بشر ميسر نبود، پس اينكه: كشتى ها درياها را مى شكافند و حركت مى كنند، از نظام آب و هوا استفاده مى كنند.

مراد از «لتأكلوا» صيد كردن ماهيان است، چون منظور از صيد، خوردن است لذا «لتأكلوا» آمده است، شايد مراد از قيد «طرى» لذيذ و مفيد بودن آنست كه در صورت خشكاندن و كهنه شدن

حالت اولى را نخواهد داشت وَ لِتَبْتَغُوا عطف است بر محذوف تقدير آن مى تواند چنين باشد: «و ترى الفلك مواخر فيه لتنالوا مقاصدكم و لتبتغوا من فضله» در آيه ديگر واو عطف ندارد و چنين است وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ فاطر/ 12، منظور از ابتغاء فضل، نقل و انتقال مال التجارة در درياها است براى رسيدن اجناس به دست انسانها و استفاده از آنها غايت همه آنها لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ است يعنى تا به خدا شكرگزار باشيد، ولى نعمت را بشناسيد و با راه يافتن به او، به كمال مطلوب برسيد و به بى نهايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 417

ملحق شويد و در زندان ماديات زندانى نشويد.

15- وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ رقم ديگرى از مواهب خدايى و نظم متقن جهان است و آن اينكه خدا كوه هاى ثابت را در روى زمين آفريده تا اضطراب زمين و بالا و پائين شدن پوسته آن را مهار كنند و در روى زمين نهرها قرار داد تا آبها جابجا شوند. وجود نهرها در اثر وجود كوه ها است، هكذا اگر زمين همه جا مانند كوه هاى همچون ديوار بود و راه ها نبودند، نقل و انتقال ميسر نبود، اينها همه حاكى از مشيت خدا و نظم متقن جهان است، راهها اعم است از راههاى طبيعى يا آنچه بدست انسان ساخته شده است «انهارا» تقديرش «و جعل لكم انهارا» است، «سبلا» عطف است بر «انهار»، مراد از «تهتدون» ظاهرا هدايت يافتن و رسيدن به مناطق مختلف زمين است و شايد مراد هدايت يافتن به توحيد باشد. «ان تميد» تقديرش «كراهة

ان تميد» است.

لفظ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ در رابطه با جبال در اين آيه و در سوره انبياء/ 31 و در سوره لقمان/ 10 نيز آمده است، در نهج البلاغه خطبه اول فرموده:

«و وتد بالصخور ميدان ارضه»

در اين زمينه در نكته ها توضيح خواهيم داد در روايات آمده:

«ان اللَّه جعل الأئمة اركان الارض ان تميد باهلها

» و آن از باب تطبيق است كه ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم اركان هدايت در زمين هستند.

16- وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نمونه ديگرى از نظام جهان است «علامات» عطف است بر «انهارا» و تقدير آن: «و جعل لكم علامات» است، منظور از علامات همه نشانه ها، حاملها، تابلوها، شاخصها و امثال آنهاست، اگر در مسئله علامتها و بهره هايى كه انسان از آنها مى برد دقت كنيم خواهيم ديد كه زندگى بدون آنها در غايت اشكال خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 418

بود، اينها گرچه بيشتر به دست بشر ساخته شده اند ولى بالاخره آيت توحيد هستند، آن گاه فرموده: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ الميزان فرموده: غائب آمدن «يهتدون» شاهد براى احتراز از تكرار آن است كه در آيه قبلى نيز گذشت، راه يافتن و تشخيص جهات يكى از منافع نجوم است كه در آيه ديگر چنين آمده است:

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ انعام/ 97 «1».

17- أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ اين آيه نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى خدايى كه اينهمه چيزها آفريده و مى آفريند آيا با معبودهاى باطل كه چيزى نمى آفرينند و اجسام مرده اى بيش نيستند يكسان است؟!! «لا يخلقون شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم نفعا

و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا» لفظ «يخلق» دلالت بر ادامه خلقت دارد، ناگفته: نماند ادامه خلقت حكايت از تدبير خلقت و حفظ آثار خلقت دارد على هذا آيه، از دلائل توحيد و تدبير خداست كه مشركان آن را قبول نداشتند، اين آيه با دو آيه بعدى در زمينه خلقت و رحمت و علم، همه از دلائل توحيد هستند.

18- وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه در تكميل مطلب آيات گذشته است و نشان مى دهد كه نعمتهاى خدا خارج از حد شمارش است و در عين حال دليلى از دلائل توحيد است. همه جهان بهم مرتبط و از نعمتهاى خدا و خارج از حد احصاء است. جمله: إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل عدم شمارش نعمتهاى خداست، غفران در اصل به معنى

__________________________________________________

(1) در روايات، علامات به امامان و نجم به رسول خدا (ص) تفسير شده است.

در مجمع البيان آمده:

«قال ابو عبد اللَّه (ع) و نحن العلامات و النجم رسول اللَّه و قال (ص): ان اللَّه جعل النجوم امانا لاهل السماء و جعل اهل بيتى امانا لاهل الارض».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 419

ستر و پوشيدن است، خدا به وسيله غفور بودن نقصها را برطرف مى كند و به علّت رحيم بودن اشياء را به همديگر مربوط كرده و به صورت خير و رحمت در مى آورد و خارج از حد احصاء مى شود، پس دو وصف غفران و رحمت سبب فزون از حد شدن موهبتهاست.

19- وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ اگر معبود علم به ظاهر و باطن عبادت كننده نداشته باشد، عبادت به او لغو

خواهد بود كه در اثر بى خبر بودن، چيزى از او به عبادت كننده عايد نخواهد شد، خدا كه به آشكار و نهان بندگان داناست، مى تواند پاداش بدهد، پس عبادت او در جاى خود واقع است، اما بتها كه چيزى نمى دانند عبادت آنها لغو و بيهوده است، مجموع آيات چنين مى شود، آفريننده خداست، گرداننده خداست، داناى نهان و آشكار بندگان خداست، پس عبادت و بندگى خاص او است.

نكته ها

نظر به كوه ها: در رابطه با آيه: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و آيه وَ الْجِبالَ أَوْتاداً نبأ/ 7، لازم است به اين نكته توجه شود: از پوسته زمين هر قدر پائين تر برويم با افزايش يك نواخت حرارت روبرو خواهيم بود در عميق ترين معدن طلاى جهان در افريقاى جنوبى ديواره هاى معدن باندازه داغ است كه دستگاه سردكن آن چهل ميليون ريال خرج دارد تا كار را در اعماق معدن براى كارگران تحمل پذير كند، اگر افزايش حرارت را در اعماق ادامه دهيم در عمق پنجاه كيلومترى درجه حرارت به هزار و پانصد خواهد رسيد كه محل ذوب شدن سنگهاست، با وجود اين به علّت فشار شديد نزديك به دو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 420

هزار آتمسفر كه در اين عمق حكمفرماست، مواد و سنگها سيال نمى شوند بلكه خاصيت پلاستيكى به دست مى آورند كه گاهى در قشرهاى نازك حركت كرده و در اثر كم شدن فشار به صورت مذاب در آمده و در شكل آتشفشان بيرون مى ريزند.

در عمق پائين تر از پنجاه كيلومتر هنوز به مركز زمين نرسيده، درجه حرارت به دو هزار مى رسد، از عمق سه هزار كيلومتر، هسته آهنى زمين شروع مى شود كه درجه حرارت آن

چهار هزار و درجه فشار در حدود دو ميليون آتمسفر است.

به هر حال مركز زمين مثل پوسته آن جامد نيست و پوسته آن نسبت به مركز مثل پوسته تخم مرغ نسبت بدرون آن است.

زمين با حركتهاى وضعى و انتقالى و محورى و ديگر حركتها كه دارد، اگر كوه ها نبود مرتبا پوسته آن كه روى هسته پلاستيكى آن قرار گرفته باين سو و آن سو مى لغزيد و زندگى را غير ممكن مى ساخت و چه بسا كه پوسته پاره مى شد و اين كوه ها هستند كه از هر طرف سر به آسمان كشيده و چند مقابل آن در زمين ريشه دوانيد و از هر طرف پوسته زمين را به زنجير كشيده و آن را بر روى هسته ميخكوب كرده اند، على هذا اين است معناى وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و معناى «و وتد بالصخور ميدان ارضه» در اين زمينه در قاموس قرآن ماده جبل مطلبى از مكتب اسلام نقل كرده ام كه قابل ديدن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 421

[سوره النحل (16): آيات 20 تا 27]

اشاره

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (24)

لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ

مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ (27)

20- معبودهايى كه جز خدا مى خوانند، چيزى خلق نمى كنند و خود خلق مى شوند.

21- مردگانند نه زندگان و نمى دانند كه مشركان چه زمانى مبعوث مى شوند.

22- معبود شما يكى است، آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند قلوبشان حق را انكار مى كند و آنها متكبران هستند.

23- بى شك خدا داناست به آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى كنند، او متكبران را دوست ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 422

24- و چون به آنها گفته شود: پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟ گويند: افسانه هاى گذشتگان را.

25- تا متحمل شوند گناهان خود را در روز قيامت به طور كامل، و متحمل شوند از گناهان آنان كه آنها را بدون علم گمراه مى كنند، بدانيد: بد است آنچه متحمل مى شوند.

26- كسانى كه پيش از اهل مكه بودند تلاش كردند، خدا به ساختمانشان از پايه ناآمده بر آنها ريخت و عذاب از جايى كه نمى دانستند آمد.

27- سپس روز قيامت خوارشان مى كند و مى گويد: كجاست شريكان من كه درباره آنها مخاصمه مى كرديد؟ اهل علم گويد: خوارى و بدى امروز بر كافران است.

كلمه ها

ايان: كى و كدام وقت آن سؤال از زمان آينده نزديك است.

واحد: وحدت دو جور مى تواند باشد يكى عددى كه از آن به واحد تعبير مى شود خدا واحد است يعنى دو تا و سه تا نيست، ديگرى وحدت وصفى يعنى بى همتا و بى نظير كه از آن در وصف خدا به «احد» تعبير مى شود.

منكرة: نكر (بر وزن قفل و شرف): نشناختن. «نكر الامر: جهله» منكرة: انكار

كننده.

لا جرم: لا جرم به معنى ناچار، لا بد، لا محاله است بقيه سخن در (هود/ 22).

اساطير: افسانه ها سطر: نوشتن. مراد از اساطير نوشته هاى باطل و دروغ است (حكايات باطل و افسانه).

اوزار: وزر (بر وزن جسر): ثقل و سنگينى، مصدر و اسم هر دو آمده است، آن بيشتر دربار گناه به كار مى رود، جمع آن اوزار است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 423

بنيانهم: بنيان مصدر است به معنى عمارت ساختن، به معنى عمارت و ساختمان نيز آيد مراد از آيه معناى دوم است.

قواعد: قاعده: پايه. قواعد: پايه ها (آنچه بر زمين نشسته است).

خر: خرور: سقوط. فَخَرَّ عَلَيْهِمُ: بر آنها ساقط شد.

تشاقون: شق: شكافتن و شكاف. شقاق: دشمنى. گويى ميان دو خصم شكاف توليد شده است. شقاق به معنى اختلاف نيز آيد «تشاقون» اختلاف مى كنيد.

سوء: سوء (به ضم- س) بد و به فتح آن بدى مراد از آن در آيه عذاب و گرفتارى و امثال آن است.

شرحها

عقيده بت پرستى زمينه فكرى نداشته و ندارد، لذا بت پرستان در مقابل سؤال پيامبران بجنبه عاطفى چسبيده و مى گفتند: پدران خود را در چنين كار يافته ايم و از آنها پيروى مى كنيم: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ زخرف/ 23، على هذا در اين آيات بت پرستان را توجه داده كه بتها اجسام بيجانى بيش نيستند و معبود نمى توانند باشند، بلكه معبود شما يكى است و آن همانست كه از ظاهر و باطن شما آگاه است.

بزرگان مشركان كه ديگران را به دنبال خود كشيده و گمراه مى كنند، هم بار گناه خود را خواهند كشيد و هم مقدارى از گناهان گمشدگان را، گذشته از اين، در دنيا نيز گرفتار خواهند شد چنان كه گذشتگان

گرفتار شدند.

20- وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ اينكه به خود مشركان خطاب نشده ظاهرا براى آنست كه در اين سخن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 424

لياقت خطاب را نداشتند لذا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: بتهايى كه اينها مى خوانند و عبادت مى كنند هيچ خلق نمى كنند و خود به دست عبادت كنندگان ساخته مى شوند در الميزان فرموده: شايد نكته التفات بغيبت مسئله معاد باشد كه در آيه بعدى آمده و مشركان به آن عقيده نداشتند.

21- أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ تتمه آيه سابق است منظور از «يبعثون» ظاهرا مبعوث و زنده شدن مشركان است يعنى اين معبودهاى باطل نمى دانند كه مشركان چه وقتى در قيامت زنده خواهند شد، چطور مى توانند پاداش عبادت آنها را بدهند، گرچه بنا به آيات إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء/ 98 معبودهاى باطل نيز روز قيامت مبعوث خواهند شد.

22- إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ پس از آنكه معبود بودن خدايان را نفى كرد زيرا كه خالق چيزى نيستند و «اموات غير احياء مى باشند، در اين آيه از دلائل گذشته نتيجه گرفته كه معبود شما يكى است و دو تا و چندتا نيست، آن گاه باز نتيجه گرفته كه قلوب مشركان حق را انكار مى كند و آنها از قبول حق اظهار بزرگى و تكبر مى كنند، علت آن عدم ايمان به قيامت است، اگر حق بودن خلقت را قبول مى كردند، به وجود قيامت اذعان مى نمودند و آن گاه توحيد را مى پذيرفتند آرى كسى كه قيامت را باور ندارد،

دنيا را بى هدف و نقشه مى داند و همه چيز را انكار مى كند.

23- لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 425

يعنى آنها بى شك و لا محاله مسئول و معاقبند، زيرا كه خدا انكارى را كه پنهان مى كنند و استكبارى را كه اظهار مى دارند، آگاه است، جمله إِنَّهُ لا يُحِبُّ ...

تأكيد صدر آيه است، وقتى كه خدا مستكبران را دوست ندارد، پس عذابشان خواهد كرد. مستكبران كسانى هستند كه از اطاعت حق و دستورهاى خدا، خود را كنار مى كشند و خويشتن را از قبول آن بزرگ و بالاتر مى بينند و خلاصه:

به خدا خاضع نمى شوند.

24- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين سخن گوشه از استكبار آنهاست كه ما انزل اللَّه را افسانه ها خوانده، اقوال پيامبران گذشته را نيز بر آن اضافه مى كنند ولى مؤمنان إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً هستند.

در مجمع البيان فرموده: اين آيه درباره آن شانزده نفر نازل شد كه در موسم حج در دروازه هاى مكه ايستادند و چون وارد شوندگان از آنان مى پرسيدند جواب مى دادند: سخن اين مرد (رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) همان اباطيل و افسانه هاى گذشتگان است، نگارنده گويد: با سخن آنها تطبيق مى شود و گرنه ظاهرا مطلب آيه اعم از آنست.

25- لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ يعنى: غايت و نتيجه سخنشان آن مى شود كه روز قيامت هم مسئول گناهان خود خواهند بود و هم مسئول قسمتى از گناهان كسانى كه آنها را گمراه مى كنند بدانيد بد بارى است كه بر دوش

مى كشند «1».

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده: قيد بِغَيْرِ عِلْمٍ نسبت به گمراه شدگان است كه از روى تقليد و بدون علم از بزرگان خود پيروى كرده اند، على هذا تقدير آن «بغير علم منهم» است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 426

يكى از حقائق قرآن و اسلام آنست كه بزرگان مشركان هم در مقابل گناهان خود معاقب خواهند بود و هم در مقابل گناهان آنهايى كه اضلالشان كرده اند چنان كه در اين آيه آمده و نيز در آيه: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ عنكبوت/ 12 در اين زمينه رواياتى از طريق شيعه و اهل سنت نيز نقل شده است.

در مجمع البيان گويد: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شد: هر كه به هدايت دعوت كند و از او اطاعت شود براى اوست مانند پاداش آنها و چيزى از اجور پيروى كنندگان كاسته نمى شود و هر كه به ضلالتى بخواند و از او پذيرفته شود بر اوست مانند گناهان پيروى كنندگان و از گناهان پيروى كنندگان چيزى كاسته نمى شود «1».

در كافى نيز نزديك به همين مضمون آمده است، على هذا: اين مسئله در پيشوايان راستين نيز چنين است.

ناگفته نماند: تعليم پاكى و ناپاكى يك عمل است، صرف نيرو و انرژى است، على هذا معلم پاكى و ناپاكى در مقابل عملش پاداش مى برد و يا كيفر مى بيند، هدايت شده و گمراه شده نيز مطابق عملش مسئول است و يا پاداش مى برد، بنا بر اين آنچه در اين آيات و روايات آمده مخالف با وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى انعام/ 164 نيست زيرا هر يك در مقابل عمل

خود مسئول است.

26- قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ

__________________________________________________

(1)

«روى عن النبى صلى اللَّه عليه و آله انه قال ايما داع دعا الى الهدى فاتبع فله مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا و ايما داع دعا الى ضلالة فاتبع عليه فان عليه مثل اوزار من اتبعه من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا»

اين روايت در كافى) باب «من سن» سنة حسنة» از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 427

اين آيه تهديدى بود به مشركين كه قطع نظر از معاقب بودن در آخرت در دنيا نيز گرفتار خواهند شد چنان كه پيشينيان آنها در مقابل پيامبران حيله ها كردند و در آخر گرفتار شدند اين مسئله كه خدا به پايه هايشان آمد و آنها را كوبيد، در نتيجه سقف بر آنها فرود آمد، كنايه است از بطلان حيله ها و مقاومتهاى مشركان در مقابل پيامبران. على هذا جمله: فَأَتاهُمُ الْعَذابُ ... تفسير فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ ... است در صافى از توحيد صدوق از على عليه السّلام نقل شده: آمدن خدا به بنيان آنها، همان ارسال عذاب است «فاتيانه بنيانهم من القواعد ارسال العذاب».

27- ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ يعنى عذابشان تنها گرفتارى دنيا نبود بلكه روز قيامت خوارشان خواهد كرد و خواهد گفت: كجاست خدايانى كه براى من شريك كرديد و درباره آنها با مؤمنان مخاصمه و مجادله مى كرديد و از آنها دفاع مى نموديد؟ آن وقت آنان

كه به آنها علم داده شده خواهند گفت: امروز خوارى و بدى خاص كافران است.

منظور از أُوتُوا الْعِلْمَ كسانى هستند كه حق سخن گفتن در عرصات محشر دارند، چنان كه فرموده يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ... نبأ/ 38 و نيز آيات اصحاب اعراف در سوره اعراف باز آمده كه روز قيامت: آنها به اهل گناه خواهند گفت: تا روز بعث در عالم مرگ بوده ايد:

وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ روم/ 56 در آيات 80 قصص و 6 سبأ سخن گفتن و موقعيت آنها در دنيا نيز آمده است، ظاهرا مراد از آنها انبياء و امامان عليهم السّلام و شايد بعضى از علما هم باشند منظور از «العلم» قهرا علم توحيد و انكشاف حقائق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 428

[سوره النحل (16): آيات 28 تا 40]

اشاره

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (29) وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ (30) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ (31) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32)

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

(34) وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (37)

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ (39) إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 429

28- كسانى كه ملائكه آنها را مى ميراند در حالى كه به نفس خود ظالمند. اظهار تسليم مى كنند و مى گويند ما كار بدى نمى كرديم، بلى مى كرديد كه خدا با آنچه مى كرديد دانا بود.

29- از درهاى جهنم داخل شويد در آن جاودان هستيد ناگوار است مكان متكبران.

30- به اهل تقوى گفته شد: پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟ گفتند خوب را، براى آنان كه در دنيا نيكى كرده اند پاداش خوبى هست، خانه آخرت بهتر است خانه تقوى كاران بهتر است.

31- بهشتهاى جاودان كه بدان داخل مى شوند از زير آنها نهرها جارى است، براى آنهاست آنچه بخواهند خدا اين چنين به اهل تقوى پاداش مى دهد.

32- كسانى كه ملائكه آنها را در حال پاك بودن قبض روح مى كنند، مى گويند. سلام بر شما تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 430

داخل بهشت شويد به سبب اعمالى كه مى كرديد.

33- منتظر نيستند مگر به آن كه ملائكه به سوى آنها آيد يا فرمان خدايت، اين چنين كردند آنان كه قبلا بودند خدا ظلمشان نكرد بلكه خود به خود ظلم مى كردند.

34- عواقب ناگوار عملشان به آنها رسيد و عذابى كه مسخره اش مى كردند آنها را فرا گرفت.

35- مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست جز او چيزى را عبادت نمى كرديم نه ما و نه پدران ما و بدون امر او چيزى را تحريم نمى كرديم گذشتگان نيز چنين كردند رسولان را جز تبليغ آشكار وظيفه نيست.

36- در هر امّت رسولى برانگيختيم كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت بپرهيزيد، بعضى از آنها را خدا هدايت كرد و بعضى ضلالت بر آنها حتمى گرديد، در زمين سفر كنيد و بنگريد عاقبت مكذبين چگونه بود.

37- اگر به هدايتشان حريص باشى خدا كسى را كه گمراه مى كند هدايت نمى كند و يارانى نخواهند داشت.

38- به خدا سوگند اكيد ياد كرده اند كه خدا مردگان را زنده نمى كند، بلى زنده مى كند، آن وعده حقى بر خداست، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

39- تا خدا آشكار كند آنچه را در آن اختلاف مى كنند و تا كافران بدانند كه دروغگويانند.

40- چون چيزى را اراده كنيم سخن ما فقط آنست كه به آن گوئيم: باش و مى شود.

كلمه ها

تتوفاهم: توفى. تحويل گرفتن و اخذ كامل. تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند آنها را ملائكه.

السلم: سلم (بر وزن شرف): تسليم شدن و انقياد. آن چهار بار در قرآن آمده است: نساء/ 90- 91، نحل/ 28- 87.

مثوى: ثواء اقامت. مثوى: اقامتگاه ثاوى: اقامت كننده.

عدن: عدن: استقرار. «عدن به مكان كذا: استقر». معدن:

محل تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 431

استقرار معدنيات. جَنَّاتُ عَدْنٍ: بهشتهاى خلود و هميشگى. اسم بهشت ها نيز گفته شده است.

طيبين: طيب در مقابل خبيث است يعنى پاكيزه و دلچسب «طيبين» كسانى اند كه از گناه پاك و مورد پسند خدا هستند.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق بهم»: فرا گرفت آنها را.

طاغوت: در اصل مصدر است به معنى طغيان و تجاوز، آن گاه به معنى متجاوز به كار رفته، معبودهاى باطل باشد و يا پيشوايان ستمگر.

تحرص: حرص: علاقه شديد. «ان تحرص» اگر حريص و علاقه مند شوى.

جهد: جهد (بفتح و ضم اول): صعوبت و مشقت، يا تلاش توام با رنج.

آن در آيه به معنى مجهود و مؤكد است جَهْدَ أَيْمانِهِمْ سوگندهاى مؤكدشان.

شرحها

در اين آيات قسمتى از احوال برزخ مشركان و ظالمان و نيز مؤمنان بيان شده است كه ملائكه خدا را در برزخ و به وقت مرگ چگونه ملاقات خواهند كرد، و نيز بيان شده آنهايى كه بنا را بر عدم قبول حق گذاشته اند، فقط با آمدن عذاب بيدار خواهند شد چنان كه گذشتگان نيز چنان بودند.

آن گاه شبهه اى از كفار نقل و ردّ شده است و آن اينكه: شرك و كفر ما از روى خواست خدا است و اگر خواست او نبود نه ما مشرك مى شديم و نه پدرانمان، آنها اراده غير حتميه خدا را به جاى اراده حتمى گرفته اند چنان كه خواهيم گفت در جواب آمده: اراده خدا ارشادى است، به همه فرمان داده شده، عده اى را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 432

خدا هدايت كرده و عده اى خود راه ضلالت رفته اند، خدا چنان خواستى ندارد.

و نيز نقل شده كه مشركان وجود قيامت را به

شدت انكار مى كنند ولى آن بر خدا حتمى است تا امر خلقت كامل گردد، اگر به ديگران وقوع آن مشكل باشد بر خدا سهل است كه اراده او «كن فيكون» است.

28- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين آيه و آيه ما بعد در اين زمينه است كه عذاب ظالمان از حين مرگ شروع مى شود، منظور از توفى قبض روح است، معلوم مى شود كه همه چيز انسان به وسيله روح است كه ملائكه آن را تحويل مى گيرد مانند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ... زمر/ 42، آيه، دليل وجود عالم برزخ است چنان كه در ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ بقره/ 154 و آيه:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ ... آل عمران/ 169 گفته شد.

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ يعنى آنها به ملائكه تسليم مى شوند و از خود مقاومتى نشان نمى دهند ما كُنَّا نَعْمَلُ ... به تقدير قول است يعنى اعمال ننگين دنيا را انكار كرده و مى گويند: ما كار بدى نمى كرده ايم ولى ملائكه: در جواب آنها مى گويند بلى كار بد مى كرده ايد كه خدا از كارتان آگاه است، ناگفته نماند: «الذين» در اول آيه وصف «الكافرين» در آيه قبلى است.

29- فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ گويى: از حين مردن جهنم آنها شروع مى شود، با آنكه مدتهاى بى شمارى در برزخ خواهند بود، لذا به دنبال قبض روح و وارد شدن به برزخ، خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 433

فَادْخُلُوا .. آمده است، منظور از ابواب جهنم همان است كه در

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ ... حجر/ 44 گفته شد يعنى هر گروه از شما به تناسب عمل خود از درهاى معين وارد شويد، نه اينكه همه از همه درها داخل گرديد متكبران همان مستكبران است كه در مقابل خدا ايستادگى مى كنند.

30- وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ اين آيه نقطه مقابل آيه بيست چهارم است كه كافران در مقابل اين سؤال ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ گفتند: أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ولى اهل تقوى در جواب ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ جواب داده اند «خيرا»، يعنى: خداى ما، قرآن خوب و شريعت نازل كرده است، لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا ... تا آخر، بيان است براى «خيرا» ظاهرا آن كلام خداست كه در بيان «خير» فرموده است كلام متقين فقط «خيرا» است، منظور از «حسنة» پاداش خوب و زندگى خوب است نظير فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً نحل/ 97 ولى پاداش آخرت بهتر از دنياست، «و لنعم» تأكيد آنست.

31- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ لفظ جَنَّاتُ عَدْنٍ وصف دار المتقين در آيه قبلى است، راجع به انهار بهشتى ذيل آيه 25 بقره توضيح داده شد و در سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خواهد آمد لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ معناى بسيار وسيعى دارد در آيات ديگر به لفظ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ آمده است، آرى پاداش همه اهل تقوى همين است «اللهم ارزقنا» 32- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ لفظ «الذين» وصف «المتقين» در آيه قبلى

است، اين آيه در مقابل آيه بيست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 434

و هشت است كه در آن برزخ و قبض روح كافران بيان گرديد، طيبين همان ها هستند كه در اثر تقوى از گناهان پاك و مقبول درگاه خدا شده اند و چون پاكان از حين مردن وارد راحتى و سعادت مى شوند لذا صادق است كه گفته شود وارد بهشت شويد، نظير آن، مؤمن سوره يس است كه چون او را شهيد كردند وارد بهشت شد قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يس/ 26- 27، احتمال دارد مراد از «الجنة» بهشت برزخى باشد «1».

33-لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين آيه تهديدى است براى مشركان و در عين حال روشن مى كند كه انذار در آنها اثرى نخواهد داشت «هل» به علّت استفهام انكارى بودن به معناى «ماء نافيه» است يعنى منتظر نيستند مگر به يكى از دو امر منظور از آمدن ملائكه آمدن عذاب استيصال به وسيله آنهاست چنان كه ذيل آيه و آيه بعدى آن را روشن مى كند و آمدن امر خدا، آمدن قيامت و روز جزاست چنان كه در الميزان فرموده است.

ذيل آيه بيان يك شاهد و عينيّتى است از استيصال گذشتگان، ولى خدا به آنها ظلم نكرد بلكه خود به خود ظلم كرده و سبب تار و مار شدن را فراهم آوردند.

34- فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ منظور از سيئات نتائج بد گناهان آنهاست، جمله وَ حاقَ ... تفسير جمله

سابق است، يعنى همان عذابى كه آن را مسخره مى كردند احاطه شان كرد.

__________________________________________________

(1) بعضى ها طيبين را طيب الولادة و حلال زاده بودن معنى كرده اند ولى آن بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 435

35- وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ.

اين آيه و دو آيه بعدى، نقل ورد شبهه اى است كه مشركان داشتند. ناگفته نماند براى خدا دو گونه اراده و دو گونه خواست هست اول اراده حتميه كه تخلّف بردار نيست و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد، دوم اراده غير حتميه كه قابل تخلّف از مراد است، خواست و اراده خدا درباره احكام و دستورهاى شرعى غير حتميه است و گرنه انسانها در اعمال خود مجبور خواهند بود، على هذا مثلا خدا خواسته كه مردم شراب نخورند ولى مى بينيم كه مى خورند و يا خدا اراده فرموده كه مردم عدالت بكنند ولى نمى كنند، زيرا اينها از اراده هاى غير حتمى خداست اشتباه مشركان در آن بود كه اراده خدا را در احكام، اراده حتمى حساب مى كردند و مى گفتند: اينكه ما غير خدا را عبادت مى كنيم و بعضى چيزها را از جانب خود حرام مى دانيم، خواست و اراده خداست، زيرا اگر خدا مى خواست اين كارها را نمى كرديم پس او اينها را خواسته است و ما در عمل خود بر حقيم.

به نظر مى آيد كه اينگونه مطالب در زمان پيامبران جارى شده و مشركان از آنها استفاده كرده و چنين اشكالى را پيش كشيده اند و گرنه آن ظاهرا از فهم مشركان بدور بوده است مفعول «شاء» محذوف است و تقدير كلام «لو شاء

اللَّه ان نكف عن عبادة غيره ما عبدنا» در ذيل آيه فرموده: گذشتگان مشركان نيز چنين گفته اند و در آيه بعدى جواب اشكال بيان شده است.

كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

يعنى كار گذشتگان نيز چنين بوده آنها هم غير خدا را پرستيدند و از خود چيزهايى را حرام كردند و به وقت تبليغ پيامبران، گفتند: اگر خدا مى خواست چنين نمى كرديم ولى وظيفه پيامبران آنست كه به اين حرفها اهميت ندهند و دين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 436

خدا را تبليغ كنند، جمله فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ اشاره است به اينكه اين حرف باطل است.

36- وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ اين آيه جواب اشكال فوق است، خلاصه آن چنين است: خداوند كسى را به كارى مجبور نساخته و خواست خدا در اينكارها تكوينى و حتمى نيست، بلكه در هر امت پيامبرى فرستاده و به وسيله او به مردم دستور داده كه خدا را بپرستيد و از عبادت طاغوت بپرهيزيد بدنبال آمدن چنين دستورى، آنها كه به فكر هدايت بودند خدا هدايتشان كرده و آنها كه حاضر نبودند گمراه شدند، گمراه شدن آنها مورد خواست خدا نبود تا بگوئيد: خدا چنين خواسته است بلكه حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ دليل اين سخن آنست كه در زمين بگرديد و تار و مار شدن مشركان را ببينيد، اگر خدا مشرك بودن آنها را خواسته بود ديگر معنايى نداشت كه آنها را تار و مار كند و هلاك نمايد «فسيروا» خطاب است

به آنهايى كه گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا.

در اين آيه اولا خلاصه اديان بيان شده و آن اطاعت مطلق از خدا در تمام كارهاست اعم از عبادى و غير عبادى، و اجتناب از اطاعت هر پيشواى متجاوز است، معبودهاى باطل باشد يا پيشوايان ظالم، دوم: خدا هدايت را به خودش نسبت داده ولى ضلالت را از آنها دانسته، يعنى خدا امر به ضلالت و گناه نمى كند، پس گفتن لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا صحيح نيست، سوم: با فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ به ردّ اشكال آنها اشاره شده يعنى اگر خدا امر به شرك و امر به تحريم كرده بود ديگر مشركان را عذاب نمى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 437

37- إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ از آيه سابق روشن شد كه در اثر ارسال رسل مردم به دو قسمت شدند هدايت شدگان و گمراه گشتگان و چون مشركان مورد نظر آيه، قابل هدايت نبوده اند و ضلالت در آنها رسوخ كرده بود در اين آيه به آن حضرت فرموده كه رغبت تو به هدايت آنها اثرى ندارد. زيرا جز خدا كسى قدرت هدايت ندارد، اگر بنا باشد هدايت شوند بايد خدا هدايتشان كند و خدا چنين نخواهد كرد زيرا كه خدا در اثر كفرشان گمراهشان مى كند، هدايت و ضلالت قابل جمع شدن نيست وانگهى يارانى را نيز نخواهند داشت كه در مقابل خدا ياريشان كنند، چون خدا سايه رحمت خود را از سر كسى يا كسانى كم كند ديگر همه اسباب توفيق از آنها قطع خواهد شد.

38- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ

يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ در اين آيه و دو آيه بعدى انكار قيامت از طرف مشركان و حتمى بودن آن از طرف خدا بيان شده است، يعنى مشركان سوگند اكيد ياد كردند كه مردگان را خدا زنده نمى كند، ممكن است چنين سوگند ياد كرده باشند و يا زبانحال آنها باشد.

در جواب آمده: بلى مردگان را زنده مى كند اين وعده حتمى بر عهده خداست و قابل تخلّف نيست، ولى بيشتر مردم اين وعده لا يتغير را نمى دانند تقدير كلام «بلى وعد وعدا حقا عليه» است.

39- لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 438

غرض و غايت از وعده حق دو چيز است يكى آنكه حق را كه در آن اختلاف مى كردند آشكار كند، دوم آنكه كفار بدانند كه در ادعاى خود و انكار معاد دروغگو هستند، علّت دوم از نتائج علّت اول است، منظور از «ليبين» بيان قول نيست بلكه انكشاف واقع و حقائق است، نظير يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق 9 و 10، اين سخن راجع به حكمت خداست كه وجود معاد را لازم گرفته و در آخر سوره حجر در ضمن وجوه ششگانه بيان گرديد.

40- إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ اين آيه جواب استبعادى است كه از دو آيه گذشته به نظر مى آيد و آن اينكه: وجود قيامت چگونه ممكن است، اينهمه مردگان چطور زنده مى شوند!! در جواب فرموده: چون ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوئيم: باش، آنهم مى شود، على هذا قيامت بر خدا

مشكل نيست گرچه بر شما مشكل آيد.

در بعضى از آيات به جاى «قولنا» كلمه امر آمده است إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82 و در بعضى آيات بجاى هر دو «قضى» آمده است: وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بقره/ 117 و درباره قيامت آمده: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ انعام/ 73.

قول، امر و قضاء خدا همه يكى است منظور از «كن» تكلّم نيست كه خدا صدا بيافريند بلكه همان اراده تكوينى خداست تقدير ذيل آيه چنين است «ان نقول له كن فاذا قلنا كن فيكون».

به هر حال منظور آنست كه همه كارهاى جهان و از جمله وجود آخرت مطيع اراده خداست و خدا به هر چيز توانا است. اراده خدا همان احداث و ايجاد است كه خدا مانند ما فكر و قصد و تفكر ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 439

در روايت كافى از حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه آمده:

... فارادته احداثه لا غير ذلك لأنه لا يروى و لا يهم و لا يتفكر

(الميزان) بعبارت ديگر «يقول- قولنا» در همه اين آيات به معنى ايجاد است، زيرا «كن» گفتن به چيزى كه هنوز به وجود نيامده است جز به معنى ايجاد نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 440

[سوره النحل (16): آيات 41 تا 55]

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا

إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45)

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (47) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50)

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 441

41- كسانى كه بعد از مظلوم شدن، در راه خدا هجرت كنند، حتما و يقينا در دنيا براى آنها مكان نيكو آماده مى كنيم، پاداش آخرت نيكوتر است اى كاش مى دانستند.

42- كسانى كه استقامت كرده اند و بر خدايشان اعتماد مى كنند.

43- پيش از تو مبعوث نكرده ايم مگر مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، اگر نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد.

44- آنها را با معجزات و كتابها فرستاديم، قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم آنچه را نازل شده بيان كنى و تا فكر كنند.

45- آنان كه كارهاى بد كرده اند آيا ايمن هستند از اينكه خدايشان به

زمين فرو برد يا عذاب از محلى كه نمى دانند به سوى آنها بيايد؟

46- يا در حين كارشان آنها را بگيرد كه زبون كننده خدا نيستند.

47- يا آنها را در حال دانستن بلا بگيرد كه خداى شما با رأفت و مهربان است.

48- آيا نگاه نكرده اند به چيزهايى كه خدا خلق كرده كه سايه هاى آن از راست و چپها مى آيد، به خدا سجده كنان و منقاد مى باشند.

49- هر چه در آسمان و زمين از جنبندگان است به خدا سجده مى كنند فرشتگان نيز سجده مى كنند و متكبر نيستند.

50- از پروردگار ما فوق خود، مى ترسند و آنچه بدان مأمورند عمل مى كنند.

51- خدا گفته است: دو خدا مگيريد كه خداى يكى است و از من بترسيد.

52- آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست و اطاعت لازم مخصوص او مى باشد، آيا از غير خدا مى ترسيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 442

53- هر چه نعمت داريد از خداست و آن گاه كه گرفتارى رسد به درگاه او ناله مى كنيد.

54- و آن گاه كه بلا را زايل كند گروهى از شما به پروردگار خود شرك مى آورند.

55- تا نعمتى را كه داده ايم انكار كنند، خوشى كنيد به بزودى خواهيد دانست.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران: جدا شدن، خواه با زبان باشد يا با بدن و يا با قلب «هجر الشي ء: تركه و اعرض عنه» مهاجرت: متاركه غير، آن در عرف هجرت است از محلّى به محلّى و در عرف قرآن هجرت از دار كفر است به دار ايمان.

لنبوئنهم: بوء: مساوات و رجوع تبوء: مهيا كردن «لنبوئنهم»: حتما آماده مى كنيم براى آنها.

زبر: (بر وزن عنق): جمع زبور، كتاب حكمت را زبور گويند، به قولى زبور مطلق

كتاب است، منظور از آن نوشته ها و كتاب ها است.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «خسفه اللَّه و خسف هو».

تقلبهم: قلب: برگرداندن و برگرديدن. «تقلب»: گرديدن و تصرف در امور منظور حركت در كارهاى زندگى است.

رءوف: رأفت: رحمت شديد يا مطلق رحمت، گويند: رأفت نسبت به كسى است كه گرفتار باشد ولى رحمت اعم است.

تخوف: تخوف به معنى ظهور خوف است يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ بگيرد آنها را در حال ظهور خوف و در حالى كه مى دانند و مى ترسند، مانند كسى كه مى داند او را به اعدام مى برند (مقابل گرفتار شدن در حال غفلت). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 443

يتفيؤ: فى ء: رجوع «فاء فيئا: رجع» «يتفيؤ»: بر مى گردد.

شمائل: شمال: طرف چپ جمع آن در قرآن شمائل است.

سجدا: ساجد: سجده كننده، خضوع كننده جمع آن «سجد» است.

داخرون: دخر: ذلت و خوارى. داخر: متواضع و خوار. منظور از آن متواضع و مطيع بودن است.

فارهبون: رهب: خوف راغب احتراز و اضطراب را در آن قيد كرده است (خوف توأم با احتياط و لرز) «فارهبون»: از من بترسيد و احتراز كنيد.

واصبا: وصوب: ثبوت و دوام. «و اصب» ثابت و دائم.

ضر: ضرر و گرفتارى و بد حالى. «الضر: سوء الحال» تجأرون: جأر: تضرع و ناله. «تجأرون» ناله مى كنيد.

كشف: كشف: زايل كردن و از بين بردن كَشَفَ الضُّرَّ: بد حالى را از بين برد.

تمتعوا: تمتع: لذت بردن متنوّع در اصل به معنى امتداد و ارتفاع است.

شرحها

دو آيه اول درباره مهاجرت در راه خدا و اثرات خوب آن است، به نظر مى آيد كه در نزديكهاى هجرت به مدينه و يا هجرت به حبشه، اين آيات نازل شده و مسلمين را به هجرت

تشويق كرده است، پس از آن باز به بررسى حالات مشركان مى پردازد و خطاب به آنها مى گويد: بعثت پيامبران يك امر عادى و از سنت متداول خداست، مى توانيد در اين زمينه از اهل كتاب بپرسيد، آنها به شما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 444

خواهند گفت كه در گذشته نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السّلام مبعوث شده اند و اين كار عادى جهان خلقت است.

ناگفته نماند: در آن روز اگر چه يهود و نصارى در مكه ساكن نبودند ولى مشركان و مؤمنان از وجود آنها آگاهى داشتند و مى دانستند كه آنها به وجود پيامبران قائلند در اينصورت به جاست كه قرآن آنها را خطاب كرده و فرمايد:

از آنها بپرسيد.

آن وقت در آيات اشاره شده به اينكه مشركان مانند مؤمنان از حول و قوه خدا استفاده مى كنند و از خود استقلالى ندارند و اگر خدا بخواهد تار و مارشان مى كند، همه موجودات جهان در اختيار خدا هستند و از خدا فرمان مى برند، شما وقتى كه به فشار مى افتيد از روى آوردن به خدا ناگزير مى شويد، پس از برطرف شدن فشار باز به حالت اول بر مى گرديد، بدانيد كه بلاى درهم شكننده اى در كمين شما است.

41- وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ در ضمن بررسى حالات مشركان اشاره به مهاجرت ظاهرا از براى تشويق مسلمانان بوده است و اين نشان مى دهد كه آيات در نزديكهاى هجرت نازل شده است، اگر مقدمه هجرت به حبشه نبوده باشد.

به هر حال اين آيه نويد مى دهد كه هجرت در راه خدا و براى خدا، منجر به نجات و

فراخى مى شود ظاهرا منظور فراخى در آسايش باشد نظير وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً نساء/ 100.

مى شود گفت كه «لنبوئنهم» شامل فراخى زندگى و پيروزى در دين هر دو است زيرا غرض مؤمنان از مهاجرت آن بود كه در جامعه اى پر از عدل اسلامى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 445

زندگى كنند كه در آن كفر حكومت نكند، منظور از «حسنة» حالت و عيش نيكو است كه به جاى وطن اصلى نصيب آنها خواهد شد و چون هجرت «فى اللَّه» است لذا پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود جمله لَوْ كانُوا براى تشويق به اهميت دادن به پاداش آخرت است كه اى كاش آن سعادت ابدى را مى دانستند.

ناگفته نماند مسلمانان دو تا هجرت داشتند يكى به حبشه. به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگرى به مدينه قبل از هجرت و بعد از هجرت آن حضرت.

در الميزان فرموده: آيات به هجرت مدينه ملائمترند.

42- الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ وصف است براى الَّذِينَ هاجَرُوا يعنى آنها كسانى هستند كه براى خدا تحمّل و استقامت كرده و بر وعده خوب خدا اعتماد كردند. اين اوصاف «فى اللَّه» بودن هجرتشان را روشنتر مى كند كه در راه خدا مظلوم شده و استقامت كرده و آن وقت در راه خدا حاضر به هجرت شده اند.

43- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ از اين آيه باز مسئله مشركان از سرگرفته مى شود، خلاصه اش آنست كه نبوت و ارسال رسل يكى از كارهاى عادى خداست اگر باور نداريد از اهل كتاب بپرسيد. آنها با آنكه به

اسلام و قرآن عقيده ندارند ولى عادى بودن رسالت از جانب خدا را تصديق خواهند كرد «فسئلوا» بهتر است خطاب باشد به مؤمنان و مشركان هر دو، اين سؤال بر يقين مؤمنان مى افزايد چنان كه به خود رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ ... يونس/ 94، و نيز بر مشركان قضيه را روشن خواهد كرد، به نظر بعضى: آن خطاب است فقط به اهل شرك. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 446

منظور از أَهْلَ الذِّكْرِ اهل كتاب است چنان كه در آيه 94 يونس گذشت ذكر به معنى حفظ و يادآورى شى ء است، ظاهرا به اهل كتاب از آن جهت اهل ذكر اطلاق شده كه مسئله عادى بودن نبوت را حفظ كرده و آن را در ياد داشتند در الميزان فرموده: آن فقط بر اهل تورات منطبق است.

در روايات آمده كه امامان صلوات اللَّه عليهم اجمعين فرموده اند: اهل ذكر مائيم در مجمع آمده كه حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

نحن اهل الذكر ...

در تفسير عياشى ضمن حديثى از آن حضرت نقل شده:

نحن اهل الذكر و نحن المسئولون»

به نظر مى آيد: آنها عليهم السّلام اين سخن را قطع نظر از مورد نزول فرموده اند و اين صحيح است زيرا كه مورد مخصص نيست. قرآن بحكم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ حجر/ 9 ذكر است و آنها عليهم السّلام اهل قرآن و اهل ذكر هستند «1» اين مطلب را در قاموس قرآن (اهل) مشروحا گفته ام.

44- بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ در اينجا فعل «ارسلناهم» مقدر است

كه در آيه قبلى فهميده مى شود يعنى: «ارسلناهم بالبينات و الزبر ...» به قولى آن متعلّق به «ارسلنا» در آيه قبلى است، مراد از بيّنات، معجزه ها و از «الزبر» كتابهاست، كتابهاى شريعت، نظير آيه: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ ... حديد 25، آن وقت فرموده: تو نيز در رديف آنها مى باشى، قرآن را بر تو نازل كرده ايم تا ما انزل اللَّه را به تدريج بر آنها بيان كنيم و تا آنها درباره تو فكر كنند و حق بودن قرآن را بدانند.

__________________________________________________

(1)

عن الرضا عليه السلام قال اللَّه قد انزل اللَّه اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات اللَّه فالذكر رسول اللَّه و نحن اهله.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 447

از «ما نزل» معلوم مى شود كه منظور از انزال به پيامبر انزال به مردم است، علّت نزول بر پيامبر همان تبيين براى مردم است (گويى اگر بخود مردم نازل مى شد روشن نمى گشت) و آن گهى نازل كردن بر تو دليل حق بودن نبوت و قرآن است، زيرا مشركان مدت چهل سال در مكه با تو بوده و چنين چيزهايى از تو نديده بودند و بعد از چهل سال كه تو را در چنين كلمات ديدند مى دانند كه آن از جانب تو نيست بلكه از جانب خداست در آيه ديگر اين مطلب چنين آمده است: قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ يونس/ 16.

45- أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى تهديدى است براى مشركان، يعنى:

حالا كه معلوم شد رسالت يك امر عادى از كارهاى خداست و مى توانند از اهل كتاب بپرسند و حال تو، دليل حق بودن رسالت تو است، آيا مشركان در صورت قبول نكردن خاطر جمع هستند از اينكه عذاب خدا آنها را دريابد.

«مكروا» به معناى «عملوا» است، گويى به علّت آنكه آن كارها، تدبير در متوقف كردن دعوت آن حضرت بود، مكر ناميده شده است، منظور از خسف زلزله و زير و رو شدن زمين و رفتن آنها به زير خاك است، يا عذاب ديگرى كه بى خبر آنها را بگيرد.

46 و 47- أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ. أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ دو رقم ديگر از عذاب تهديد شده است فاعل هر دو «يأخذ» خداست اول آنكه خدا آنها را در حين تقلّب و انجام دادن كارهاى زندگى بگيرد نظير أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ اعراف/ 98، بعضى ها احتمال تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 448

داده اند كه اخذ در تقلّب آنست كه در همان كارهاى روزانه، نعمت را بر آنها نقمت نمايد، دوم آنكه خدا آنها را با تخوف بگيرد، بنا بر آنچه در كلمه ها گفته ها شد، تخوف مقابل مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ است اخذ با تخوف ظاهرا آنست كه آمدن بلا را قبلا بدانند و نتوانند فرار كنند مانند: «احسوا» در آيه فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ انبياء/ 12، جمله فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ در آيه اول حاكى است كه اگر بخواهد آنها از مشيت خدا جلوگيرى نتوانند كرد، گويند: تخوف به معنى تنقّص است و آن گرفتار شدن با نقص نعمتهاست يكى

پس از ديگرى به طور تدريج. جمله: رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ به نظر مى آيد بدان معنى است كه خدا مى تواند با يكى از اين راه ها شما را بگيرد ولى رأفت و رحمت او سبب شده كه شما را مهلت دهد، به نظر بعضى: قسم اخير آسانترين عذابهاى چهارگانه است، لذا مناسب است كه اشاره به رحمت شود كه منتقل شدن از عذاب شديد به عذاب خفيف از مصاديق رحمت است.

48- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى در زمينه خضوع اجسام و جنبندگان و ملائكه نسبت به خداست، خضوع، ملائكه اختيارى و تشريعى و سجود جنبندگان و اجسام، تكوينى و ذاتى است، منظور از سجود افتادن بر زمين نيست بلكه خضوع و انقياد به اراده حق تعالى است، اراده خدا در آنها جارى است و خدا هر طور خواسته از خواست او پيروى مى كنند، مثلا خدا خواسته، چشم انسان در كله اش باشد، خدا خواسته مرغ تخم زايد نه بچّه، خدا خواسته درخت سيب، سيب دهد نه بادام، اين اراده خدا در آنها جارى است و از خدا اطاعت مى كنند.

در اين آيه به مسئله، حركت سايه هاى اجسام اشاره شده كه سايه ها در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 449

حركت به وسيله نور آفتاب از مشيت خدا پيروى مى كنند اين آيات ظاهرا استدلال است بر مشركان كه مى بينند موجودات از اراده خدا اطاعت مى كنند.

و مطيع و منقاد خدا هستند پس چرا آنها از خدا اطاعت و پرستش نمى كنند.

منظور از أَ وَ لَمْ يَرَوْا ديدن و نگاه كردن است كه

حركت سايه اجسام يك چيز ديدنى است، فاعل «يروا» مشركان است مِنْ شَيْ ءٍ بيان ما خَلَقَ اللَّهُ مى باشد. سايه را از اول آفتاب تا ظهر، ظل گويند و از ظهر به بعد بعلت برگشتن آن، فى ء گويند، علّت جمع آمدن ظلال ظاهرا متعدد بودن آن در جهات و اطراف شى ء است و نيز جهات شى ء غير از يمين، همه شمال هستند لذا شمائل جمع آمده است چنان كه الميزان فرموده است وَ هُمْ داخِرُونَ راجع است به «ظلال» كه به خدا منقاد مى باشند در آيه ديگر چنين آمده: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رعد/ 15.

49- وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ آيه گذشته راجع به سايه اجسام بود، اين آيه راجع به خود موجودات است منظور از سجده چنان كه در آيه گذشته گفته شد، خضوع و انقياد ذاتى و تكوينى است «من دابة» بيان «ما» است، معلوم مى شود كه در آسمانها نيز جنبندگانى هست چنان كه از آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ شورى/ 29 و از آيات ديگر نيز معلوم مى شود. آن گاه اشاره به سجده ملائكه شده و روشن شده كه ملائكه در مقابل فرمان خدا تكبر و خود بزرگ بينى نمى كنند حالا كه ملائكه تكبر نمى كنند، مشركان كه از آنها كمتر هستند چرا تكبر مى كنند؟! انسان و جن نيز در ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ داخل مى باشند كه تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 450

كه آن دو نيز جزء دابةاند، استثناء ملائكه نشان مى دهد كه آنها از جنس دابة نيستند.

50- يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ آمدن مِنْ فَوْقِهِمْ شايد اشاره به تسلّط خدا باشد كه خدا بالاى آنهاست و غالب و قاهر مى باشد، خوف از خدا يك دفعه خوف از عذاب خداست مانند:

وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ اسرى/ 57 و يك دفعه تأثّر از عظمت و جلال خداست، شايد خوف ملائكه از قسم دوم باشد.

51- وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ اين آيه و آيات بعدى در زمينه يكى بودن خدا و معبود است كه بحكم:

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ اعراف/ 54، خلقت و اراده آن هر دو در دست خداست و خدا خطاب به مشركان مى گويد معبود خلقت و معبود تدبير نگيريد كه او فقط يك معبود است و چون فقط يك معبود است پس از او بترسيد و به او بندگى كنيد، به نظر مى آيد از إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ دو تا و بالاتر از دو تا قصد شده على هذا منظور از «الهين» خدا و غير خداست مثل: لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ... ذاريات 51، ناگفته نماند: مشكل است كه بگوئيم آيه خطاب به اهل كتاب است.

52- وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ استدلال است به مطلب آيه سابق، آنچه در آسمانها و زمين است خاص خداست و اطاعت ثابت و مستدام خاص خدا مى باشد، آيا از غير خدا مى ترسيد؟ مشركان خلقت مخلوقات را از خدا مى دانستند، حالا كه موجودات خاص خداست نگهدارى آنها

نيز از خدا و تشريع شريعت و فرستادن دين نيز مربوط به خداست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 451

آيه شريفه استدلال به توحيد است.

53- وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ ادامه استدلال براى لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ ... است يعنى هر نعمتى كه داريد خدا به شما داده است و چون گرفتارى و بد حالى براى شما پيش آيد به خدا تضرع و ناله مى كنيد، پس جز او معبودى مى گيريد.

54- ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ يعنى پس از رفع گرفتارى باز به حالت اول باز مى گرديد حال آنكه مقتضاى نزول رحمت و رفع گرفتارى، اطاعت از خدا و پايدار ماندن در پيروى اوست، اگر منظور از فَرِيقٌ مِنْكُمْ بزرگانشان باشد كه پس از رفع گرفتارى باز به شرك دعوت مى كردند، نتيجه آن مى شود كه هيچ يك متنبه نشده اند و گرنه به نظر مى رسد كه رفع گرفتارى، بعضى را متنبه مى كرده است.

55- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ يعنى: تا با آن شرك نعمت و رفع بلا را كه از جانب ماست انكار كنند، از اين معلوم مى شود كه منظور از فَرِيقٌ مِنْكُمْ بزرگان آنهاست، در جواب اين عمل فرموده: اينكار براى رسيدن بلذّات و جاه و مال است، لذت ببريد كه به زودى خواهيد دانست چه عذابى در كمين شماست.

ظاهرا منظور كفران نعمت نيست بلكه «ليكفروا» كه غايت شرك است به معنى انكار نعمت و نسبت دادن آن به معبودهاى باطل است. معناى كفران احتمال ضعيف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 452

[سوره النحل (16): آيات 56 تا 64]

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ

تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (60)

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 453

56- براى اصنام كه چيزى نمى دانند، نصيبى قرار مى دهند از آنچه روزيشان داده ايم، به خدا حتما از آنچه دروغ مى بنديد مسئول خواهيد بود.

57- براى خدا دختران قرار مى دهند، پاك است خدا از اين نسبت و براى آنهاست آنچه ميل مى كنند.

58- و چون به يكى از آنها مژده دخترى داده مى شود چهره اش سياه مى شود و پر از خشم مى شود.

59- از بدى آنچه مژده داده شده از مردم پنهان مى شود (و فكر مى كند) كه آيا با خوارى نگاهش دارد يا در خاك پنهانش كند، بد است آنچه حكم مى كنند.

60- براى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند صفت بدى است، براى خداست صفت برتر، و اوست توانا و حكيم.

61- اگر

خدا مردم را براى ظلمشان مؤاخذه مى كرد جنبنده اى در روى زمين نمى گذاشت ولى آنها را تا مدت معين به تأخير مى اندازد و چون اجلشان بيايد نه ساعتى تأخير مى كنند و نه جلو مى افتند.

62- براى خدا دختران نسبت مى دهند كه خود مكروه مى دارند و زبانهايشان دروغ مى بندد كه براى آنها عاقبت خوبى هست، ناچار براى آنها آتش هست و آنها جلو افتادگان به آتشند.

63- به خدا سوگند به سوى امتهايى پيش از تو رسولانى فرستاديم، شيطان اعمال آنها را براى آنها آراست و او اكنون مقتداى آنهاست و آنها راست عذابى دردناك.

64- اين كتاب را بر تو نازل نكرده ايم مگر آنكه براى مشركان چيزى را كه در آن اختلاف كرده اند بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى قومى كه مؤمن هستند.

كلمه ها

نصيب: بهره و سهم معين.

تفترون: فرى بريدن و شكافتن. افتراء: جعل دروغ و چيزى از خود در آوردن «تفترون»: دروغ جعل مى كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 454

يشتهون: شهوة: دوست داشتن و ميل كردن «شهاه شهوة: احبه و رغب فيه» «يشتهون»: ميل مى كنند.

ظل: ظل. به معنى «صار» آيه و به معناى «شد» مى باشد و از افعال مقاربه است.

مسودا: سواد: سياهى. «مسود»: سياه شده.

كظيم: كظم (بر وزن عقل): حبس و نگهدارى خشم در سينه، و در اصل به معنى بستن ظرف آبست پس از پر شدن «كظيم» پر از اندوه و فرو برنده خشم. در مجمع فرموده: كظيم كسى است كه از اظهار اندوه دهان مى بندد.

يتوارى: مواراة: پوشاندن و مستور كردن. توارى: مستور شدن.

يدسه: دس: پنهان كردن. «دسست الشي ء فى التراب» يعنى آن را در خاك پنهان كردم «يدسه»: پنهان مى كند او را.

هون: هون (بضم

اول) و هوان و مهانت: ذلت و خوارى و به فتح اول به معنى آسانى است.

مثل: مثل (بر وزن شرف): دليل، مانند، صفت، عبرت، علامت، حديث و داستان دائر. مراد از آن در آيه صفت و حكايت است.

مسمى: معين شده اسم از «سمو» به معنى علامت است.

يستأخرون: تأخر- استأخر هر دو به معناى «آخر ماند» است لا يَسْتَأْخِرُونَ تأخير نمى كنند لا يَسْتَقْدِمُونَ: جلو نمى افتند، ظاهرا در اين دو فعل معناى طلب نيست لذا مجمع آن را «لا يتقدمون» گفته است راغب معناى طلب گفته و گويد: «لا يريدون تأخرا و لا تقدما». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 455

الكذب: كذب (بر وزن جسر): دروغ گفتن و به فتح كاف و كسر ذال:

دروغ.

لا جرم: لا بد، لا محاله، ناچار.

مفرطون: فرط: تقدم و جلو افتادن افراط: تجاوز بيشتر، تفريط كوتاهى و تقصير بيشتر. «مفرطون» به صيغه مفعول: جلو افتادگان.

شرحها

در اين آيات مقدارى از بدعتهاى مشركان نقل شده است، از جمله اينكه مى گفتند: فلان مقدار از كشت، مال معبودهاى ماست به خدا نسبت دختران مى دادند، دختر را عار و ننگ مى دانستند و از شنيدن ولادت آن پر از خشم مى شدند و به فكر زنده بگور كردن مى افتادند خدا كارش بر مهلت است و گرنه معاقب مى شدند، شيطان اعمال بد مشركان را در نظرشان آراسته است، پيامبران براى اصلاح انسانها آمده اند، اين افسانه ها و بدعتها سرگرمشان كرده و از درك واقعيات محرومشان كرده بود، پيامبران چراغ هدايت به دست، انسان را بترك افسانه ها و درك واقعيات مى خواندند.

56- وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ به نظر مى آيد مراد از «يجعلون» همانست كه در

سوره انعام/ 136 گذشت وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ ... كه مقدارى از كشت را مال معبودها دانسته و براى آنها صرف مى كردند، واو در وَ يَجْعَلُونَ ظاهرا براى استيناف است، مراد از «لما» اصنام و فاعل لا يَعْلَمُونَ ظاهرا «لما» است باعتبار معنايش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 456

كه جمع است، يعنى مشركان براى بتهايى كه چيزى نمى دانند حصه اى از آنچه روزيشان كرده ايم قرار مى دهند ولى بتها از اين عمل خبرى ندارند كه پاداششان بدهند، به نظر ديگران فاعل لا يَعْلَمُونَ مشركان است يعنى نمى دانند كه بتها لا يضر و لا ينفع هستند و چون اين بدعت زمينه فكرى و استدلالى نداشت و فقط بر عواطف غلط استوار بود و با اندك توجه باطل بودنش آشكار مى شد لذا فرموده: به خدا سوگند كه در مقابل اين افتراء مسئول خواهيد بود.

57- وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ از جمله بدعتهايشان آن بود كه به خدا نسبت دختران مى دادند، در مجمع فرموده: مشركان مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند اين مطلب از آيات:

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً اسراء/ 40 وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 نيز استفاده مى شود منظور از وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ پسران مى باشند كه مشركان آنها را دوست مى داشتند.

در الميزان از تفسير فخر رازى نقل شده: به گمانم، علّت آنكه ملائكه را دختران خدا خوانده اند آنست كه ملائكه با چشم ديده نمى شوند مانند زنان كه دوست دارند دور از چشم مردان باشند، لفظ «شمس»

را مؤنث خوانده اند كه قرصش در اثر كثرت نور ناديده است مانند زنان در خانه ها ... الميزان آن را بعيد مى داند كه مشركان عرب مخترع اين قول نبودند بلكه اين قول از برهمايى ها و بودايى ها و صائبه گرفته شده است.

58- وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ در سوره انعام آيات 137 و 140 جريان قتل اولاد و دختران در ميان عرب نقل شد، به هر حال در اثر رسمى بودن بدعتها، وجود دختران را براى خود ننگ و عار مى دانستند و اگر به يكى خبر مى آورند كه زنت دختر زائيد از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 457

كثرت اندوه صورتش سياه مى شد و آثار حزن در چهره اش آشكار مى گرديد و پر از خشم مى شد.

59- يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ خود را ننگين مى دانست، و از ديگران خود را پنهان مى كرد و آن گاه فكر مى كرد كه آيا به خوارى تن در دهد و نگاه دارد و يا زنده به گورش كند، بدانيد كه بد قضاوت مى كنند و عادت بدى را معمول مى دارند مگر آفريده شدن در دست دختر است كه پسر زائيده شود، مگر بدون وجود دختران نسل انسان باقى مى ماند؟ آفرين بر اسلام كه اين بدعتهاى غلط را كوبيد.

در روايت هست كه مردى از عربها در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود كه باو خبرى آوردند، چهره مرد از شنيدن آن سرخ گرديد، حضرت فرمود چه خبر بود؟ گفت: از خانه خارج شدم، زن در حال وضع حمل بود، خبر آوردند كه

دختر زائيده است. حضرت فرمود: زمين او را حمل مى كند. آسمان بر او سايه مى افكند، خدا روزيش مى دهد و او گلى است كه تو مى بويى يعنى نبايد چنين ناراحت باشى.

60- لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين آيه در رابطه با مطالب بالا، مخصوصا در رابطه با وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ است و روشن مى كند كه كارهاى ناشايست آنها و از جمله، نسبت دادن دختران به خدا، در اثر عدم ايمان به آخرت است، يعنى: صفات بدو كارهاى ناشايست براى آنهاست كه ايمان به آخرت ندارند و زيبنده آنهاست به عبارت ديگر فقر، احتياج به فرزند، احتياج به يارى و مانند آن از آن آنهاست و براى خداست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 458

صفتهاى خوب از قبيل بى نيازى، پاكى، عزت، كبريا، قدس و مانند آن، كه خدا توانا است و نيازى به فرزند و امثال آن ندارد و حكيم است كه با صفات بد متصف نمى شود الْمَثَلُ الْأَعْلى در اين آيه مانند وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه/ 8، است و نيز آمده است وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روم/ 27.

سوء (به فتح- س) مصدر است به معنى بدى ولى به معناى اسم (بد) به كار رفته است در بسيارى از آيات قرآن هست كه علّت اعمال ناشايست را عدم ايمان به قيامت دانسته است.

61- وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ منظور از

اين آيه آنست كه: خدا مشركان را مهلت مى دهد و گرنه در مقابل اين كارها مستحق عذاب بودند، اما آيه يك حكم كلّى را بيان مى كند و آن اينكه: سنّت خدا بر مهلت و تدريج است، براى مردم مهلت مى دهد كه مجالى براى تفكر و انابه داشته باشند و تا رسيدن اجل معين در مهلت خواهند بود و چون مدت سرآيد ديگر پس و پيش ندارد نه تأخير مى كنند و نه جلو مى افتند، «عليها» راجع است به «ارض» كه از صدر آيه فهميده مى شود.

به نظر مى آيد: مراد از «دابة» انسانهاى ظالم و مشرك است كه مستحق عذابند «1»، يعنى: اگر خدا انسانها را در اثر ظلمشان گرفتار مى كرد جنبنده اى را از آنها كه مستحق عذابند در روى زمين زنده نمى گذاشت. بعضى ها دابة را عموم گرفته و گفته اند: چون ظالمان را هلاك مى كرد، فقط انبياى معصوم

__________________________________________________

(1) على هذا تقدير آن «دابة منهم» است، علت تعبير به دابة ظاهرا ظالم بودن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 459

مى ماندند، آنها را نيز از بين مى برد زيرا بشرى نمى ماند تا هدايت كنند، آن وقت همه جنبندگان را نيز از بين مى برد زيرا آنها براى منافع انسانها آفريده شده اند و بدون انسان، وجود آنها لغو مى شد، بعضى گويند: آيه دليل است بر آنكه پيامبران معصوم نيستند، ناگفته نماند: دقت در آيه نشان مى دهد كه مقصود همانست كه در اول گفته شد، بقيه حرفها بى مورد و وقت تلف كردن است.

62- وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ اين آيه عبارت اخراى آيه وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ است كه به

تناسب وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ ... و آيه بعدى تكرار شده است، منظور از ما يَكْرَهُونَ دختران است كه مشركان ناخوش داشتند ولى به خدا نسبت مى دادند و اضافه شده كه زبانهايشان دروغ مى بافد كه عاقبت خوب براى آنهاست، اگر منظور از «الحسنى» پاداش خوب آخرت باشد آن را مشروط مى گفتند نه اينكه به معاد عقيده داشته باشند، بلكه مى گفتند: اگر آخرتى باشد ما در آن داراى منزلت خواهيم بود.

مانند: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فصّلت/ 50 شايد نظرشان زندگى و حالت خوب باشد كه يعنى هم منحرفند و هم حالت خوب را آرزو مى كنند، ولى بجاى اين اميد، حتما آتش براى آنها است و به طرف آتش جلو افتادگانند.

63- تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در رابطه با آنست كه: پيروى شيطان آنها را به اين روز سياه انداخته است، چنان كه امتهاى گذشته نيز چنين بودند، امروز هم ولى و مقتداى گمراهان اوست و از او پيروى مى كنند، در آخرت عذاب بزرگى در كمين آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 460

ناگفته نماند: از مضمون آيه اينطور استفاده مى شود كه در گمراهى گمراهان شيطان هميشه دست اندر كار است، پس هم در گذشته از او پيروى مى كردند و هم اكنون، على هذا مراد از ضمير «وليهم» راجع است به بازماندگان اقوام گذشته و مشركان مكه، زمخشرى در كشاف گفته: جايز است كه «وليهم» راجع به مشركين مكه باشد ولى ظاهرا منحصر به اهل مكه نباشد.

64- وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ

وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ يعنى: توهم در رديف پيامبران گذشته هستى ما كتاب قرآن را بر تو نازل كرده ايم تا حقائقى كه مشركان در آن اختلاف كرده اند براى آنها بيان كنى تا حقائق روشن شود، از طرف ديگر اين قرآن هدايت و رحمت باشد براى مؤمنان. به عبارت ديگر: براى مشركان اتمام حجت و بيان واقع و براى مؤمنان رحمت باشد «هدى» و «رحمة» مى شود عطف باشد بر «لتبين»، در اينصورت هر دو مفعول له هستند و مى شود خبر «كان» محذوفه باشند يعنى: «و ليكون هدى و رحمة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 461

[سوره النحل (16): آيات 65 تا 77]

اشاره

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69)

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70) وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ

حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (76) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 462

65- خدا از آسمان آبى نازل كرد، زمين را بعد از مردن بوسيله آن زنده كرد، در اين كار، حجتى است براى قومى كه مى شنوند.

66- در چهارپايان براى شما عبرتى است، از آنچه در شكمهايشان هست از ميان فرث و از ميان خون شما را مى نوشانيم شير خالصى كه براى نوشندگان گواراست.

67- و از ميوه هاى نخلها و تاكها (به شما داده ايم) كه از آن خمر و روزى نيكو به دست مى آوريد در اين سخن حجتى است براى قومى كه تعقل مى كنند.

68- پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها و درختان و از آنچه بالا مى برند لانه كن.

69- سپس از همه ميوه ها بخور و براه هاى آسان خدايت داخل شو از شكمهاى آنها شرابى رنگارنگ خارج مى شود، در آن براى

مردم شفا هست در اين مطلب حجتى است متفكران را.

70- خدا شما را آفريده، سپس شما را تحويل مى گيرد بعضى از شما به پستترين عمر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 463

مى رسد كه بعد از دانستن چيزى را نداند خدا دانا و توانا است.

71- خدا بعضى از شما را بر بعضى در روزى برترى داده است برتر شدگان رزق خود را بر مملوكان خود نمى دهند تا در رزق مساوى باشند آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟

72- خدا براى شما از جنس خودتان همسران قرار داد و از همسران فرزندان و نوه ها به وجود آورد و از پاكيزه ها به شما روزى داد آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند؟!

73- به جاى خدا پرستش مى كنند بتهايى را كه از آسمانها و زمين هيچ رزقى را براى آنها مالك نيستند و قدرت مالك بودن را ندارند.

74- براى خدا مثل ها نزنيد، كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.

75- خدا مثل زده برده صاحبدارى را كه بر چيزى قدرت ندارد و انسان آزادى را كه به او رزق خوبى داده ايم و از آن پنهان و آشكار انفاق مى كند، آيا برابراند؟

حمد خدا راست، بلكه اكثرشان نمى فهمند.

76- خدا مثل زده دو مردى را كه يكى لال مادرزاد است، قدرت به چيزى ندارد بر مولايش سربار است او را به هر كجا مى فرستد بهره اى نمى آورد آيا يكسان است او و كسى كه امر به عدالت مى كند و در راه راست است.

77- نهان آسمانها و زمين از آن خداست، كار قيامت مانند چشم به هم زدن يا نزديكتر از آن است كه خدا بر هر چيز توانا است.

كلمه ها

سماء: بلندى. آن از

«سمو» به معنى رفعت و بلندى است، طبرسى فرموده: هر آنچه بالاى تو باشد و بر تو سايه افكند سماء است و سماء اطاق سقف آنست.

عبرة: عبرة و اعتبار: پند گرفتن. اصل آن عبر به معنى گذشتن از حالى است به حالى. راغب گويد: حالتى است كه از معرفت محسوس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 464

به معرفت غير محسوس حاصل مى شود.

فرث: (بر وزن عقل): گياه جويده كه در شكم حيوان است، بايد دانست آن به معنى سرگين نيست كه سرگين مدفوع حيوان است ولى فرث آن گياه جويده است كه هنوز مواد غذايى آن به وسيله روده ها جذب نشده است در روايت آمده: «الفرث السرجين ما دام فى الكرش» يعنى: سرگين مادامى كه در شكمبه حيوان است در روايت هست: «الفرث ما فى الكرش».

سائغا: سوغ: فرو رفتن از حلق به آسانى. «ساغ الشراب فى الحلق:

سهل انحداره» پس «سائغ»: خوش نوش و گوارا.

نخيل: درختان خرما. واحد آن نخله است. عنب: انگور و درخت انگور جمع آن اعناب است.

سكر: (بر وزن شرف): مست كننده (و بر وزن قفل): مستى.

نحل: (بر وزن عقل): زنبور عسل.

اوحى: وحى به معنى اشاره و تفهيم مخفى است، وحى و ايحاء هر دو به يك معنى است أَوْحى رَبُّكَ: تفهيم كرد پروردگار تو (تفهيم ذاتى و غريزى).

يعرشون: يعنى بلند مى كنند عرش به معناى تخت حكومت در اصل به معنى ارتفاع و بلندى است، منظور از «يعرشون» كندوها يا داربستهايى است كه به دست بشر ساخته مى شود.

اسلكى: سلك: داخل شدن و داخل كردن فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ: داخل شو به راههاى پروردگارت.

ذللا: ذل (بضم اول: خوارى و ذلت. و (بكسر اول): رام شدن ذلول: تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 465

رام. جمع آن ذلل (بر وزن عنق) است: رام شده ها.

شفاء: (به كسر- ش): صحت و سلامت. راغب گويد: شفاء: رسيدن به سلامت است.

ارذل: رذل: ناپسند. ارذل: ناپسندتر. رذل و رذال آنست كه در اثر پليدى ناپسند باشد.

عمر: عمر (بر وزن عنق و قفل): مدت زندگى انسان، مدتى كه بدن به وسيله روح آباد است كه معناى اصلى آن آبادى است.

رادى: رد: برگرداندن، رادى در اصل «رادين» است يعنى برگردانندگان.

يجحدون: جحد: انكار از روى علم «يجحدون»: انكار مى كنند.

حفدة: حفد: سرعت در عمل حافد: سرعت كننده به ياران و خدمتكاران حفدة گويند كه در پيروى و اطاعت انسان سرعت مى كنند، فرزند فرزند (نوه) را نيز حافد گويند شايد مراد از حفدة، نوه ها باشد.

ابكم: ابكم: لال مادرزاد و اگر بعدا لال شده باشد اخرس گويند.

كل: كل (بفتح كاف و تشديد لام) ثقل و سنگينى «كل لسانه» زبانش سنگين شد، سخن گفتن نتوانست.

لمح: لمح: نگاه تند، چشم به هم زدن اشاره با چشم، در نهايه گويد:

در حديث آمده: «كان يلمح فى الصلاة و لا يلتفت» يعنى آن حضرت در نماز با چشم اشاره مى كرد و رو بر نمى گرداند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 466

شرحها

اين آيات سومين قسمت از آيات توحيد است كه پس از نقل دلائل توحيد و نفوذ مشيت حق تعالى در جهان، بت پرستى و توجه به غير خدا محكوم شده و اشاره گرديده كه نه تنها اداره جهان بلكه كار آخرت نيز در دست خداست و آن مانند چشم به هم زدن به خدا آسان است آيات در زمينه بيان حيوانات و نباتات است كه پشتوانه زندگى انسانها هستند خدا به وسيله آنها

جهان انسانى را اداره مى كند.

نتيجه آيات آنست كه: خلقت و اداره جهان در دست خداست، پس عزت و ذلت در دست خداست، جلب نفع و دفع ضرر در اختيار اوست، بايد به او روى آورد و او را پرستيد و از او خواست و از او ترسيد، جز او مدير و كارسازى نشناخت، آنها كه جز او را مى پرستند در اشتباه و ضلالت مى باشند.

65- وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ نكره آمدن «ماء» دلالت به خالص بودن و مبارك بودن آن دارد يعنى آبى خالص و با بركت و مفيد نازل كرد، در جاى ديگر آمده: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً ق/ 9، منظور از زنده شدن زمين، رويانيدن گياهان است، مثل: فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ حج/ 5 «1» مراد از «يسمعون» تعقل و درك است يعنى شنيدنى كه توأم با تعقل و تفكر است، آيه شريفه در صدد بيان آنست كه: اين نظام حاكى از تدبير خدا و نفوذ اراده او در اداره جهان و زندگى است بايد آفتاب به درياها بتابد، آبها تبخير شود، بادها

__________________________________________________

(1) راجع به اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ در سوره حج صحبت خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 467

آنها را به جاهاى ديگر ببرد، برودت طبقات جو آنها را به شكل باران و برف به زمين برگرداند تا تدبير خدا عملى گردد، آرى اينها يك حساب دقيق و منظم دارند.

66- وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ منظور

از انعام چهارپايان شيرده است، مانند گاو و گوسفند، واقعا عجيب است كه مواد غذايى به وسيله روده هاى حيوان جذب شده و وارد خون شود و خون در پستان حيوان، به وسيله غده هاى آن به شير مبدل گردد و از فرث و خون در آن نباشد و خالص از آن دو و خوش نوش و دلچسب باشد اين چه تدبيرى است، كاه و يونجه مبدل به خون شود و خون در غده هاى پستان تبديل به شير گوارا گردد «سبحانك و بحمدك يا ربنا» تقدير آيه «من بين فرث و من بين دم» است يعنى:

شير اول از بين گياه جويده و سپس از بين خون خارج مى شود. استفاده هاى زيادى كه از شير و مشتقات آن مى بريم، از دلائل روشن تدبير و نفوذ مشيت خدا در تأمين زندگى است. مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ بيان است براى مِمَّا فِي بُطُونِهِ علّت مفرد آمدن ضمير، با آنكه به انعام راجع است به مناسبت «ما ذكر» است كه همه آنها يك چيز خوانده شده و يا نظر «بكل فرد فرد» است.

67- وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ رقم ديگرى از دلائل توحيد و تدبير حاكم بر جهان است و آن اينكه: در اثر اراده خدا مواد خام يعنى محلول خاك اكسيژن هوا و آب به وسيله درختان خرما و انگور و سائر درختان كه از پيچيده ترين كارخانه هاى شيميايى هستند، مبدل به ميوه ها مى شوند و انسانها از خرما و انگور. شراب و سائر روزيها كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 468

همان ميوه ها و مشتقات آنهاست به دست مى آورند،

عجبا!! از هيزم خرماى شيرين خارج مى شود، اين صنعت عظيم ناشى از كدام مشيت و اراده است؟! سكر چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى شراب و مست كننده است، اخذ شراب از خرما و انگور دليل بر حلال بودن و ممدوح بودن آن نيست، رِزْقاً حَسَناً نيز حاكى از ناپسند بودن شراب است، بلكه نظر آيه فقط به اتخاذ شراب و مسئله تخمير است كه خود نظمى از نظم جهان است، لازم نيست در اينجا از نسخ حكم صحبت شود گر چه تحريم رسمى خمر در مدينه واقع شده و اين آيه مكى است، چون در اينجا از مباح بودن سخنى نيست.

در الميزان فرموده: وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ ... جمله اسميه، عطف است بر وَ اللَّهُ أَنْزَلَ ... و در آن «ما» يا «شى ء» مقدر است يعنى: «و من ثمرات النخيل و الاعناب شى ء تتخذون منه سكرا» و يا جمله فعليّه و عطف بر وَ اللَّهُ أَنْزَلَ ...

است و تقدير آن «و خلق لكم من ثمرات النخيل ...» قومى كه تعقل مى كنند و از محسوس به غير محسوس پى مى برند مى توانند از اين نظم به آورنده نظام پى ببرند. لفظ «منه» راجع است به «ما ذكر».

68- وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ دليل ديگرى از دلائل توحيد و آن خلقت زنبور عسل و عسل ساختن آن است، لفظ «اوحى» نشان مى دهد كه خداوند اين مأموريت را به اين حشره داده است و از دست ديگر حشرات ساخته نيست، اين وحى و تفهيم ذاتى و غريزى يكى از دلائل توحيد و تأثير اراده خدا

در جهان و تأمين زندگى است. منظور از «يعرشون» ظاهرا كندوهاست كه به دست انسانها ساخته مى شود»

.__________________________________________________

(1) در بعضى از روايات نحل به رسول خدا ص، جبال بر قريش، شجر بر عرب، و در بعضى نحل بر امامان (ع) تطبيق شده است:

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 469

وحى و تفهيم ذاتى خدا به زنبور عسل آن است كه در كوه ها و درختان و در كندوهايى كه بشر مى سازد براى خود خانه ها بگيرد.

69- ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ دنباله وحى به اين حشره عجيب و عسل ساز است: اى حشره و اى مأمور با استعداد خدا، از همه ميوه ها بخور و از گلها كه ميوه خواهند شد بخور ...

«ذللا» حال است از «سبل» به نظرم مراد از داخل شدن به راههاى خدا، طريق ساختن خانه هاى شش ضلعى و ساختن موم و عسل است كه خدا اين راهها را براى او رام و آسان كرده است، اينكه فرموده: «شراب» بدان علّت است كه عسل به صورت شربت از دهان حشره خارج شده و در خانه هاى شش ضلعى قرار مى گيرد، آن وقت به طور دسته جمعى بر روى خانه ها آن قدر بال مى زنند كه آب آن تبخير شده و قوام يافته به صورت عسل در مى آيد سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ در كدام دانشگاه اين تخصص نصيب اين حشره گرديده است. مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ اشاره است به رنگهاى مختلف عسل از قبيل زرد، قرمز، مايل به سياهى.

فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ حاكى است كه خوردن عسل بسيارى از دردها را از بدن مى راند در خصال صدوق

از على عليه السّلام نقل شده

«لعق العسل شفاء من كل داء»

در قرآن مجيد عسل و قرآن را شفاء خوانده است گويند حدود 98 در صد آن در بدن جذب مى شود و مدفوع آن بسيار اندك است إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ بلى آنان كه اهل تفكر هستند وجود اين حشره و عمل آن بهترين دليل بر نفوذ مشيت حق در اداره جهان است، به نظرم منظور از «لاية» علامت و نشانه توحيد است نه معاد، گرچه مى شود آن را براى معاد هم گرفت كه مردگان از ميان خاك مانند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 470

خارج شدن عسل از گلها، خارج خواهند شد.

زنبور عسل به تنهايى يك جهان است، لازم است حالات آن را در كتابهاى ديگر كه در رابطه با آن نوشته شده است مطالعه كرد.

70- وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ اين آيه در بيان آنست كه: خلقت، وفات، پير شدن شما نيز مقهور اراده خداست و از خود قدرتى نداريد، اين حالات شما دليل توحيد و دليل نفوذ اراده خدا در اداره جهان است و اگر قدرت دست مردم بود نه حاضر به مردن مى شدند و نه از جوانى گذشته و به أَرْذَلِ الْعُمُرِ مى رسيدند.

منظور از ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ مردن در وسط سن و مرگهاى معمولى است، بعضى ديگر بقدرى عمر مى كنند كه پير و از كار افتاده مى شوند و محفوظات و معلومات خود را فراموش مى كنند و به حالت كودكى بر مى گردند.

در مجمع البيان از رسول خدا و على عليهما السّلام نقل شده كه ارذل العمر

رسيدن به هفتاد و پنج است.

در تفسير صافى از امام صادق از پدرش عليهما السّلام نقل شده كه آن صد سال است.

«اذا بلع مائة سنة فذلك ارذل العمر»

جمله إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ حاكى است كه اين كارها دست شما نيست بلكه در دست خدا است كه او دانا و تواناست.

71- وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ يعنى حتى رزقى كه به دست مى آوريد و در آن برترى داريد ناشى از اراده خدا و مديريت اوست و از دلائل توحيد مى باشد، شما در آن مستقل نيستيد، مانند نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 471

دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا

زخرف/ 32، برترى در رزق يك دفعه آنست كه ثروت يكى از ديگرى زياد باشد و يك دفعه آنست كه يكى مستقل در تصرف باشد ديگرى نه مانند آقا نسبت به برده اش و پدر نسبت به فرزندانش منظور از تفضيل در آيه قسم دوم است صدر آيه راجع به توحيد است. و فَمَا الَّذِينَ ...

براى تاكيد آنست يعنى دليل اين تفضيل و برترى آنكه شخص، خودش را مالك مى داند و حاضر نيست به مملوك خود بدهد و از مالكيت خود دست بردارد، پس نعمت خدا را تكذيب نكنيد و آن را از خدا و از دلائل توحيد بدانيد نه اينكه مثل قارون بگوئيد: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي قصص/ 78.

گويند جمله فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ نتيجه است بر نفى در فَمَا الَّذِينَ ...، يعنى:

برترى يافتگان كه به بردگان خود نان مى دهند

رزق خود را به آنها نمى دهند بلكه رزق خدا را مى دهند على هذا آنها و بردگان در رزق مساوى مى باشند.

الميزان اين سخن را قبول ندارد و گويد: آن مخالف وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ ...

است كه مى رساند رزق مال آنها است و ديگران حقى ندارند و نيز با أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ درست در نمى آيد كه مى رساند رزق، نعمت مخصوص آنهاست آن گاه فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ را قيد منفى گرفته است كه چنين مى شود: آنهايى كه برترى يافته اند حاضر نيستند از مالكيت خود صرف نظر كرده و رزق خود را به بردگان برگردانند تا برابر باشند، قول الميزان دقيق و قابل قبول است على هذا در آيه، اين سخن كه رزق برده به عهده آقا است، مطرح نيست:

72- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ اين آيه نيز از دلائل توحيد است و روشن مى كند كه دست اندركار و اداره كننده، خداست و بايد باو روى آورد، خدا از جنس خودتان براى شما همسران تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 472

قرار داده كه با آنها انس بگيريد وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها ... روم/ 21 و آن گاه از همسران براى شما فرزندان و نوه ها و خدمت كاران قرار داده است، ظاهرا در اينجا خلقت آنها مورد نظر نيست بلكه مؤثر بودن آنها در علاقه ها و تأمين زندگى است كه حاكى از اداره زندگى است، هكذا روزيهاى خوشايند، آن وقت تو بيخشان فرموده كه به معبودهاى باطل ايمان مى آورند و نعمت هاى خدا

را كه اصنام دخالتى در آنها ندارند، انكار مى كنند «1».

73- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ اين آيه نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى اگر در آنچه گفته شد دقت كنند خواهند دانست كه معبودهاى آنها در اين مذكورات دستى نداشته اند و اصلا قدرت دست داشتن ندارند، با وجود اين، آنها را پرستش مى كنند و رو به سوى آنها مى آورند، جمله وَ لا يَسْتَطِيعُونَ ترقى است از «لا يملك» يعنى مالك نيستند و اصلا قدرت ندارند كه مالك شوند و نخواهند شد گفته اند «شيئا» بدل است از «رزقا» و شايد به معناى «اصلا و ابدا» باشد.

74- فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ممكن است امثال به معنى اوصاف باشد يعنى از جانب خود براى خدا اوصافى معين نكنيد كه خدا دخترانى دارد و مانند آن، ولى قوى آنست مراد از امثال، اشباه و شريكان باشد على هذا امثال در جاى «انداد» است. اين نسبت به آيه قبل مناسب است، إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ... يعنى اگر گفته شما حق بود خدا

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) آمده:

«الحفدة بنو البنت و نحن حفدة رسول اللَّه (ص)».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 473

تصديق مى كرد.

75- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين آيه در رابطه با آنست كه خدا هر كارى را كه بخواهد مى تواند و مى كند ولى معبودهاى باطل چيزى از آنها ساخته نيست.

خلاصه، مثل آنكه: بنده

مملوكى كه بر چيزى قادر نيست نمى تواند مانند كسى باشد كه آزاد است و از ثروت خود در آشكار و پنهان خرج مى كند، خدا در تصرف و اختيار و نعمت دادن در جاى وَ مَنْ رَزَقْناهُ است و بتهاى شما در جاى عَبْداً مَمْلُوكاً مى باشند.

«عبدا ...» بيان است از «مثلا» وَ مَنْ رَزَقْناهُ عطف است «عبدا» و لفظ «من» در جاى «حرا» مى باشد هَلْ يَسْتَوُونَ استفهام انكارى است. الْحَمْدُ لِلَّهِ نتيجه است از صدر آيه، همه حمدها يا جنس حمد براى خداست كه همه چيز را او عطا مى كند و همه موهبت ها از جانب او است ولى اكثر مشركان اين مطلب را نمى دانند.

76- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اين مثل ديگرى است در رابطه با توانايى خدا و زبونى معبودهاى باطل، يكى از دو مرد، لال مادرزادى است كه نه چيزى ميفهمد و نه مى تواند چيزى را بفهماند، او بر سرپرست خود بار گرانى است كه نمى تواند خود را اداره كند، مولايش و را هر كجا مى فرستد، فائده اى نمى آورد. اما مرد دوم هم امر به عدالت مى كند و هم خود عادل است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 474

لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ نسبت به «ابكم» است يعنى آنچه غير لال مى تواند، لال مادرزاد هيچ يك از آنها را نمى تواند، معبودهاى باطل در جاى «احدهما ابكم است و خدا در جاى وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ مى باشد. اصنام نه چيزى مى فهمند و نه چيزى مى فهمانند، بر پرستندگان خود سربار است

از هر چيزى كه بر او بخواهند فائده اى نمى برند ولى خدا خود عادل است و امر به عدالت مى كند، عادل است لذا پاداش و كيفر مى دهد، بايد او را پرستيد و منتظر پاداشش بود و بايد از او ترسيد كه مقتضاى عدالت او، عذاب تبهكاران است، امر به عدالت مى كند و راههاى خوب را نشان مى دهد بايد از او اطاعت كرد.

77- وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اين آيه در رابطه با آنست كه نظام كنونى بالاخره منجر به آخرت مى شود امر آخرت نيز در دست خداست و آن براى خدا مانند اشاره چشم، آسان است.

آخرت از مصاديق غيب السموات و الارض، است، مخصوص بودن غيب به خدا حاكى از آنست كه آخرت در دست خداست، صدر آيه تمهيد است براى وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ يعنى حالا كه غيب سماوات و ارض خاص خدا است آخرت هم كه مصداق غيب است در دست خداست مى تواند آن را تحقق بدهد، كار آخرت بر او دشوار نيست بلكه مانند اشاره چشم آسان است و يا از آن هم آسانتر است إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ ... است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 475

[سوره النحل (16): آيات 78 تا 89]

اشاره

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ

بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (80) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (82)

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85) وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87)

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 476

78- خدا شما را از شكم مادرانتان خارج كرد در حالى كه چيزى نمى دانستيد، براى شما گوشها، چشمها و قلبها قرار داد تا شكر كنيد.

79- آيا نگاه نمى كنند به پرندگان كه در فضا مسخر هستند؟ آنها را جز خدا نگاه نمى دارد. در آن دلائلى است براى قومى كه ايمان مى آورند.

80- خدا خانه هاى شما را محل آرامش قرار داد و براى شما از پوست چهارپايان خانه هايى داد كه آنها را روز سفر و روز اقامت به سهلى

حمل مى كنيد، و از پشمها و كركها و موهاى آنها براى شما اثاث و متاعى است تا مدتى.

81- خدا از آنچه آفريده، براى شما سايه هايى قرار داده و در كوه ها مخفى گاهها به وجود آورده است و پيراهنها قرار داده كه شما را از سرما و از جنگ نگاه مى دارد، اين چنين نعمت خود را براى شما تمام مى كند تا اسلام بياوريد.

82- اگر اعراض كردند، بر عهده تو است فقط ابلاغ آشكار.

83- نعمت خدا را مى دانند سپس آن را انكار مى كنند و بيشترشان كافر مى باشند ياد كن روزى را كه از هر امت شاهدى اقامه مى كنيم.

84- سپس به كفار اجازه داده نمى شود و راضى كردن خدا از آنها خواسته مى شود.

85- و چون ظالمان عذاب را به بينند، نه از آنها سبك مى شود و نه مهلت داده مى شوند.

86- وقتى كه مشركان شركاء خود را ديدند گويند پروردگارا اينها شركاء ما هستند كه جز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 477

تو مى خوانديم شركاء مى گويند: به يقين شما دروغگويانيد.

87- آن روز به خدا تسليم مى شوند و آنچه از خود به دروغ مى گفتند از آنها گم مى شود.

88- كسانى كه كافر شده و ديگران را از راه خدا باز داشته اند، عذابى بر بالاى عذابشان اضافه مى كنيم به علت افسادى كه مى كردند.

89- ياد كن آن روز را كه از هر امت شاهد مبعوث مى كنيم از خودشان، و تو را بر اين امت شاهد مى آوريم، كتاب را براى بيان هر چيز و هدايت، بر تو نازل كرده ايم و آن رحمت و مژده است مسلمين را.

كلمه ها

سمع: قوه شنوايى. شنيدن گوش به هر سه معنى در قرآن به كار رفته است آن جمع بسته نمى شود زيرا

در اصل مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند.

الأبصار: بصر: قوه بينايى. چشم. علم، جمع آن ابصار است.

الافئدة: فؤاد: قلب جمع آن افئده است «فأد» در لغت به معنى دلسوزى و تحريك است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست و يا در آن تأثّر و انقلاب هست.

جو: جو را راغب هوا و مجمع البيان هواى دور از زمين گفته است «الجو: الهواء البعيد من الارض» (فضا) آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

سكنا: سكن (بر وزن شرف): آرامش و محل آرامش.

جلود: جلد (بكسر اول): پوست. جلود: پوستها.

تستخفونها: خفيف: سبك. استخفاف: طلب سبكى. «تسخفونها»: سبك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 478

مى شماريد آنها را.

ظعنكم: ظعن: مسافرت كوچ. «ظعن ظعنا: سار» فقط يك بار در قرآن آمده است.

اصواف: صوف: پشم. اصواف: پشمها. آن در گوسفند است.

اوبار: و بر (بر وزن شرف): پشم شتر (كرك) جمعش اوبار است.

اشعار: شعر (بر وزن عقل): موى جمع آن اشعار است (موى بز).

اكنان: كن (بر وزن عقل): پوشاندن و محفوظ داشتن. و بكسر كاف: محل مستور شدن و محفوظ شدن. جمع آن اكنان است (غارها).

سرابيل: سربال: پيراهن. جمع آن سرابيل است.

بأسكم: بأس: سختى. ناپسند. به معنى عذاب، خوف، قدرت، جنگ نيز به كار مى رود، منظور از آيه ظاهرا جنگ است.

ابلاغ: بلاغ و تبليغ هر دو به معنى رساندن است. بلاغ به معنى رسيدن نيز آيد.

يستعتبون: عتبى: رضايت و خشنودى استعتاب: طلب رضايت «استعتبه:

استرضاه». «لا يستعتبون»: از آنها رضايت خدا خواسته نمى شود كه عمل كنند و خدا را راضى نمايند.

السلم: سلم (بر وزن شرف): تسليم شدن و انقياد.

تبيانا: بيان و تبيان: آشكار شدن. «تبيانا»: براى آشكار

شدن تبيين و تبيان به معنى آشكار كردن نيز آيد.

شرحها

اين آيات چهارمين قسمت از آيات توحيد است كه پس از نقل آنها، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 479

بت پرستان كه به اجسام بى جان چسبيده اند، محكوم شده و با عذاب خدايى تهديد شده اند، در اين آيات از خلقت انسان و اعضايى كه در وجود او تعبيه شده و از پرندگان و استفاده از وسائل مادى، سخن رفته است و آن گاه روشن شده كه انتهاء اين نظام به روز قيامت مى انجامد و در آن، ظالمان و مشركان در عذاب خواهند بود و نيز پيامبران در آن روز به گناه گناهكاران گواهى خواهند داد.

تفكر در اين آيات نشان مى دهد كه خداى دانا و توانا در كار جهان دست اندر كار است، و اينهمه كارها و صحنه ها روى اغراض و غايات به اين صورت در آمده است و در همه آنها آيات و شواهد توحيد به خوبى روشن است اينك آنها را يكى يكى بررسى مى كنيم:

78- وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ يعنى در حين تولد از اين معلوماتى كه فعلا داريد در شما اثرى نبود علّت دانا شدن شما همان گوش و چشم و قلب است كه شنيدنيها و ديدنيها از دروازه گوش و چشم وارد درون شما مى شود، و به وسيله قلب و عقل تجزيه و تحليل مى شوند و اگر اين دستگاه ها در بدن نبود، بشر از دانايى بى بهره مى شد و با عالم خارج ارتباطى پيدا نمى كردند.

وَ جَعَلَ لَكُمُ ... اشاره به مبدء و اسباب علم است، در آخر آيه واقع شدن، براى

آن نيست كه چشم و گوش بعد از تولد پيدا شده اند و نيز اسباب دانايى فقط اين دو حس نيستند بلكه حس شامه، لامسه و ذائقه نيز از اسباب دانايى هستند ولى سمع و بصر از اهمّ آنهاست. لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ براى بريدن از مخلوق و رسيدن به خالق است آنكه شكر اين نعمتها را بكند آنها را از خدا خواهد دانست «1».

__________________________________________________

(1) ساختمان چشم و گوش به قدرى دقيق و اسرارآميز و پيچيده است، كه هر صاحب عقل را به حيرت مى آورد، درباره هر يك علم مستقلى به وجود آمده است به نوشته، دانشمندان در اين زمينه مراجعه شود و در قدرت حتما دقت بعمل آيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 480

79- أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ از اسحاق نيوتن نقل شده: ساختمان چشم نشان مى دهد كه خالق چشم از اسرار و تركيبات و قوانين نور آگاهى داشته است، پرواز پرندگان با وسائل و بالهاى خود دليل روشنى بر نظام متقن حاكم بر جهان است كه حتى دست بشر نيز در آنها كار نكرده است، آرى فقط خدا و تدبير اوست كه پرندگان را در هوا نگاه مى دارد، در بال زدن، شنا كردن، نقل مكان و در اقسام پرندگان دلائل بسيارى است براى آنان كه به حقائق تسليم مى شوند.

80- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ اين وسائل مادى كه در اختيار بشر گذاشته شده و بشر

خود را با آنها تأمين مى كند دليل اراده و خواست خداست، خانه هايى كه محل آرامش هستند، چادرهايى كه از پوست حيوانات ساخته مى شوند كه حمل و نقل آنها در سفر و حضر سبك و آسان است، استفاده هايى كه از پشم و كرك و موى چهارپايان مى شود و از آنها وسائل خانه و امتعه قابل فروش به دست مى آيد همه حكايت از خواست خدا دارند و از آنها تا مدت متناسب بهره بردارى مى گردد.

لفظ «من» در مِنْ بُيُوتِكُمْ به معناى تبعيض است يعنى قسمتى از خانه هاى شما محل آرامش و قسمتى براى حفظ اثاث است و يا آن به معناى بيان است يعنى:

«جعل لكم بيوتكم سكنا» 81- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 481

اين دليل مركب است از آنچه به دست خدا به وجود آمده و آنچه بشر ساخته است و همه دليل صنع خدا و نظم متقن او است، اگر سايه وجود نداشت و اگر اجسام از نفوذ حرارت آفتاب جلوگيرى نمى كردند كار ما و حيوانات و نباتات در مقابل نور آفتاب تمام بود، با اندك دقت به اهميت سايه پى خواهيم برد، غارهاى كوه ها نيز روى غرضى به وجود آمده اند، اراده خدا در آنها نيز جارى است و اگر كوه ها مانند ديوار بودند، بشر و حيوان به زحمت مى افتادند.

در مجمع البيان فرموده: خدا نفرمود: و پيراهنهايى كه شما را از سرما حفظ مى كنند زيرا آنچه از گرما حفظ مى كند از سرما نيز حفظ خواهد كرد، چرا تَقِيكُمُ

الْحَرَّ گفت با آنكه بيشتر از سرما حفظ مى كند؟ اين به علّت آنست كه مخاطبين آيه كه اهل عربستان هستند از پيراهن، بيشتر براى گرما استفاده مى كردند.

منظور از سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ ظاهرا زره هاى جنگ است كه انسان را از سختيهاى، سلاح دشمن حفظ مى كند يا آن به معنى جنگ و تقديرش «تقيكم من بأسكم» است، همه اينها براى آنست كه شما تسليم حق تعالى شويد و اسلام آوريد.

82- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ تسليتى است براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اگر آنها از اين تذكرات اعراض كردند بر تو ضررى نيست كه تو وظيفه خود را انجام داده اى، منظور تبليغ روشن يا تبليغى روشنگر است.

83- يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ يعنى: آنها مقصر و مسئول هستند زير كفرشان از روى عناد است نه آگاهى مانند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14 يعنى در مقام علم، نعمت و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 482

موهبت خدا را مى دانند و مقتضاى آن، عبادت خدا و اعتقاد به رسول و روز قيامت است اما در مقام عمل، رو به عبادت بتها مى آورند و معاد و رسول را انكار مى كنند.

در الميزان فرموده: الف و لام «الكافرون» براى افاده كمال است يعنى همه شان كافر هستند ولى اكثرشان كافر كامل و كافر به تمام معنى مى باشند.

در اين صورت بايد گفت: كه عده اى هم بى اعتنا و نافهم و ناآگاه هستند و از ديگران پيروى مى كنند واقعيت هم همين است، در روايات آمده كه امامان عليهم السّلام فرموده اند: نعمت اللَّه مائيم، آن از باب تطبيق است، آنها عليهم السّلام نعمت بزرگ خدا هستند گرچه

آيه در بيان موهبتها اشاره شده در آيات گذشته است.

در صافى از تفسير قمى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «نحن و اللَّه نعمة اللَّه التي انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز».

84- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ اين آيه و آيه هشتاد نه درباره شهادت بر اعمال گناهكاران است كه در ذيل آيه چهل يك از سوره نساء گفته شد، آيه صريح نيست كه اين شاهد از كدام كسان است از انبياء است يا از ائمه يا از شهداء؟ ولى از آيه سوره نساء و از آيه هشتاد و نه معلوم مى شود كه آن پيامبر هر امت است، و نيز روشن مى شود كه شهادت بر گناه گناهكاران است، نه به اعمال نيك نيكوكاران.

منظور از «لا يؤذن» آن است كه اجازه اعتذار بآنها داده نمى شود چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ مرسلات/ 36، غرض از وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ آنست كه از آنها خواسته نمى شود كه عمل كنند و با عمل، خدا را از خود راضى نمايند اصلا انسان در آن روز قدرت به عمل نخواهد داشت يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 483

... وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ قلم/ 43 و بطور كلّى: كارى نتوانند كرد كه از عذاب خدا رهايى يابند.

85- وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ از آيه قبلى روشن شد كه آنها اهل عذاب هستند و هيچ چاره اى از آن ندارند،

اين آيه با بيان ديگرى روشن مى كند كه عذاب قيامت نه تخفيف پذير است و نه قابل وقفه و مهلت. منظور از رؤيت، اشراف بر آتش است، يعنى چون ظالمان بر آتش مشرف شدند خلاصى از آن نخواهند داشت نه با تخفيفى و نه با تأخيرى (نعوذ باللّه من النار).

86- وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ صحنه ديگرى از حالات مشركان است كه چون معبودهاى باطل خود را ديدند گويند: پروردگارا اينها همانها هستند كه جز تو مى خوانديم معبودها جواب مى دهند كه دروغگويانيد. غرضشان از اين خبر چيست؟ آيا از باب خود گم كردن است كه بيخردانه سخن مى گويند، يا مى خواهند آنها را محكوم كنند كه خدايا اينها ما را گمراه كرده اند.

القاء قول به معنى گفتن است: «القيت اليه مقالة: قلتها له» اينكه شركاء مى گويند: إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ ظاهرا مراد آنست كه شما دروغ مى گوئيد و دروغ مى گفتيد ما شريك و همتاى خدا نيستيم. در جاى ديگر به جاى تكذيب، كفر و انكار آمده است وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14 و شيطان به آنها خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ابراهيم/ 22 و در جاى ديگر آمده إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 484

87- وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى: آن روز تسليم خدا و منقاد او مى شوند و از خود مقاومتى نشان نمى دهند و معبودهايى كه به دروغ به خدا نسبت مى دادند گم مى شوند و فائده اى به

آنها نمى دهند ولى اين تسليم فائده اى به حال آنها نخواهد داشت كه ظرف ايمان گذشته است، اين تسليم اضطرارى است، و خواهند ديد كه معبودها همچون خيالهاى باطل بوده و ناپديد شدند.

88- الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ اين مطلب ديگرى است كه در آيه 25 از همين سوره گذشت: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ ... منظور از «صدوا» مانع شدن ديگران از راه خدا و گمراه كردن آنهاست لذا عذابشان مزيد خواهد بود، منظور از افساد همان مانع شدن است و شايد اين آيه مصداق وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ باشد كه گذشت.

89- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ صدر آيه مانند آيه 84 است كه گذشت و آن مقدمه بود براى «ثم يؤذن لهم ...» و در اين آيه مقدمه است براى وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً ... لفظ مِنْ أَنْفُسِهِمْ براى تحكيم مطلب است يعنى از خودتان است كه شما او را مى شناسيد و او به شما آشنايى دارد، اين آيه نظير آيه 41 از سوره نساء است كه گذشت، منظور از شهيد هر امت ظاهرا پيغمبر آن امت است درباره حضرت عيسى عليه السّلام آمده است وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159 «هؤلاء» راجع به امت اسلام يعنى تو را نيز بر امت خودت شاهد خواهيم آورد، از در منثور سيوطى نقل شده: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 485

آن حضرت چون اين آيه را مى خواند

به گريه مى افتاد رجوع شود به نكته ها.

جمله وَ نَزَّلْنا ... شايد توجيه صدر آيه باشد يعنى كتاب را براى روشن شدن هر چيزى و از جمله روشن شدن مسئله شهادت، نازل كرده ايم، مسئله شهادت نيز از مصاديق «كل شى ء» است. غرض از «كل شى ء» همه چيزهايى است كه در هدايت شدن به آنها احتياج هست نه تمام اشياء جهان، به عبارت ديگر: اين كلّيت نسبى است، بايد دانست كه تبيان و هدى راجع به عموم مردم رحمت و بشرى خاص مسلمين است كه به دستورهاى قرآن مطيع هستند

«عن الصادق عليه السلام ان اللَّه انزل فى القرآن تبيان كل شى ء و اللَّه ما ترك شيئا يحتاج اليه العباد ...».

نكته ها

شاهدان اعمال: يكى از مسائل پيچيده قيامت مسئله شهادت گواهان بشرى از قبيل رسولان و امامان و مانند آنها، بر اعمال انسانهاست چه كسانى گواه هستند؟ و به گناه گناهكاران گواهى خواهند داد يا به اعمال مردم اعم از نيكوكاران و بدكاران؟ آيا فقط پيامبران داراى اين منصب هستند يا كسان ديگر هم؟ آيا به اعمال همه امت گواهى خواهند داد يا به اعمال كسانى كه با آنها همزمان بوده اند؟ با وجود نامه اعمال و شهادت اعضاء و مانند آن، چه احتياجى به اين شهادت هست؟ در اين زمينه در ذيل آيه 41 از سوره نساء به طور مختصر سخن گفته ايم اينك آيات را بررسى مى كنيم اين آيات چند دسته اند:

اول آياتى كه محل شهادت را بيان مى كنند كه به چه عملى شهادت خواهند داد.

1- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ

عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 18، اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 486

آيه صريح است در اينكه شاهدان قيامت، بر اعمال زشت بدكاران گواهى خواهند داد.

2- وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ قصص/ 75، ظهور آيه در آن است كه شهادت مربوط به عمل بدكاران است، «شهيدا» مطلق است و از آيات بعدى روشن خواهد شد.

3- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ، يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ ... غافر/ 51 از اين آيه هم مى شود به دست آورد كه شهادت شاهدان بر اعمال بدكاران است.

قسمت دوم آياتى است در بيان آنها كه شهادت خواهند داد و آنها بدين قرارند.

1- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء 41، اين آيه دلالت مى كند كه روز قيامت از هر امتى يك شاهد خواهد آمد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز بر اين امت شاهد خواهد آمد، از اينكه آن حضرت پيغمبر همان امت خواهد بود، هؤلاء اشاره بامت اسلام است، و اينكه اشاره به «بشهيد» باشد يعنى: آن حضرت شاهد بر شاهدان امّتها خواهد بود، بعيد است.

2- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ نحل/ 89، اين نظير آيه ما فوق است كه توضيح داده شده، ايضا آيه 84 از نحل كه گذشت.

3- وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159، اين آيه صريح است در اينكه عيسى عليه السّلام روز قيامت

بر اهل كتاب شاهد خواهد بود، اما آيه: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ... مائده/ 117، اين سخن از عيسى راجع به تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 487

دنيا است در اينجا چند مطلب را بايد در نظر گرفت.

اول: ظهور آيات در آنست كه شاهدان، بر اعمال همه گناهكاران شهادت خواهند داد نه فقط به گناهكاران زمان خود، آيه وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً در اين مطلب صريح است، آيا تحمل اين شهادت از كجاست؟ رسولان از كجا به اعمال بدكاران مطلع هستند تا شهادت بدهند شهادتى كه براى بدكاران قابل قبول باشد، مگر پيامبران در كنار همه مردم هستند و از كارهاى آنها خبر دارند؟ در اين صورت بايد گفت: شاهدان حتى پس از مرگ هم از اعمال مردم مطلعند در اين مطلب بايد از روايات «عرض الاعمال» استفاده كرد، در كافى ج 1/ 219 بابى است زير عنوان «عرض الاعمال على النبى و الأئمة عليهم السلام» در آن باب رواياتى است كه اعمال عباد به حضرت رسول و امامان عليهم السّلام عرضه و نشان داده مى شود و با آيه اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ توبه/ 105 كه مراد از مؤمنون امامان هستند استدلال شده است كه آنها از اعمال با خبر مى شوند.

دوم: بنا بر روايات، امامان عليهم السّلام نيز از شهداء هستند در كافى كتاب الحجة بابى تحت عنوان «ان الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» منعقد شده و در آن رواياتى آمده كه مراد از امت وسط مائيم و شهداء على الناس ما هستيم ما بر مردم روز قيامت شهادت خواهيم داد

و در آن، امام صادق عليه السّلام فرموده: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً فقط درباره امت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده و در هر قرنى از آنها امامى از ما است كه بر آنها شاهد است و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شاهد بر ماست.

سوم: درباره علّت اين شهادت توجيهى در ذيل آيه 41 از سوره نساء در «نكته ها» آمده است به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 488

[سوره النحل (16): آيات 90 تا 97]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (94)

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً

وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 489

90- خدا به عدالت و نيكى و احسان به خويشان فرمان مى دهد و از فحشاء و ناپسند و تجاوز نهى مى كند، شما را موعظه مى كند تا پند گيريد.

91- چون عهد كرديد به عهد خدا وفا كنيد، سوگندها را بعد از محكم كردن نشكنيد كه خدا را براى خود كفيل قرار داده ايد، خدا مى داند آنچه را كه مى كنيد.

92- مانند آن زن مباشيد كه رشته خود را بعد از تابيدن تكه تكه كرد، سوگندهاى خود را مايه فريب قرار مى دهيد كه گروهى از گروهى ثروتمندتر باشد، خدا شما را با آن امتحان مى كند و روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى كرديد روشن خواهد كرد.

93- اگر خدا مى خواست شما را امت واحده قرار مى داد و ليكن هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و حتما از آنچه مى كنيد مسئول خواهيد بود.

94- سوگندهاى خود را مايه فريب ديگران قرار مدهيد تا قدمى بعد از ثبوتش بلغزد و در اثر اعراض از راه خدا، عذاب را بچشيد و براى شماست عذابى بزرگ.

95- عهد خدا را به بهاى اندكى نفروشيد، آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد.

96- آنچه نزد شماست تمام مى شود و آنچه نزد خداست باقى است به صبر كنندگان اجرشان را بهتر از آنچه مى كردند مى دهيم.

97- هر كه عمل شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه ايمان دارد، حيات مى دهيم به او حياتى پاكيزه، و پاداششان مى دهيم بهتر از آنچه مى كردند

كلمه ها

ايتاء: ايتان: آمدن و آوردن. إيتاء: دادن و عطا كردن، آن از «آتى يؤتى

ايتاء» است.

قربى: قرابت و نزديكى. ذِي الْقُرْبى صاحب قرابت (خويش). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 490

فحشاء: فحش و فحشاء و فاحشه هر قول و فعلى است كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى قبيح خارج از حد گفته است، در قرآن به زنا و لواط و تزويج نامادرى اطلاق شده است (قاموس قرآن).

بغى: بغى در اينجا به معنى ظلم و تجاوز است «منكر»: ناپسند.

توكيد: وكد و توكيد: محكم كردن. اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

ايمان: (بفتح اول) سوگندها. مفرد آن يمين است، فيومى در مصباح گفته به قولى سوگند را از آن يمن گفته اند كه عرب وقت پيمان بستن و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند.

كفيل: ضمانت، عهده دار شدن بر مال، كفالت، عهده دار شدن بر انسان است كفيل: عهده دار بر انسان. خدا بر من كفيل يعنى عهده دار است.

نقضت: نقض: شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل شكستن استخوان و خواه معنوى، مانند شكستن پيمان.

انكاث: نكث: شكستن و آن مثل نقض است در قرآن مجيد همه جا در شكستن عهد به كار رفته است. نكث (بكسر- ن): چيزى است كه پس از تابيده شدن باز شده باشد جمع آن انكاث است يعنى:

بازشده ها، تكه تكه ها. انكاثا در آيه به جاى «جعلها انكاثا» است.

غزلها: غزل (بر وزن عقل): تابيدن و تابيده. اسم و مصدر هر دو آمده است.

دخلا: دخل (بر وزن شرف): كنايه از فساد است. راغب گويد: فسادى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 491

كه به عقل يا بدن داخل مى شود، مجمع فرموده: آنچه از روى فساد و تباهى داخل شود.

اربى: ربو: زيادت «ربى يربو» يعنى زياد شد و كثرت يافت «اربى»:

زيادت يافته تر و ثروتمند.

يزل: زلل:

لغزيدن. «زل الرجل زللا: زلق عن صخرة و نحوها» مراد از فَتَزِلَّ قَدَمٌ مردد شدن و لغزيدن است.

صددتهم: صد و صدود: اعراض كردن. و برگرداندن. لازم و متعدى آمده است. به قولى صدود لازم و صد لازم و متعدى هر دو آيد، فعل آن در صورت لازم بودن از ضرب يضرب و نصر ينصر و در صورت متعدى بودن فقط از نصر ينصر آيد «صددتم»: اعراض كرديد، ينفد: نفاد: فانى شدن تمام شدن. «الفناد: الفناء» «ينفد» فانى و تمام مى شود.

شرحها

اين آيات به مدنى بودن بيشتر شباهت دارند بنا بر آنچه در مقدمه سوره گفته شد كه همه سوره مكى است بايد بگوئيم كه اين آيات در نزديكيهاى هجرت نازل شده است و احتياج بود كه اين برنامه هاى تكاملى و خودسازى براى مسلمانان تعليم داده شود، در اين آيات عدالت در روابط زندگى، نيكى و احسان، مراعات پيمانها و سوگندها، پرهيز از فحشاء و تجاوز به ديگران مطرح و بررسى شده است و در آخر روشن شده كه مراعات اينها سبب سعادت دنيا و آخرت است، پيشرفت و تكامل انسانها به واسطه همين عوامل مى باشد، چون پايبند بودن به عهد و سوگند يكى از كارهاى مهم و سبب تكامل انسان است لذا در ذيل آيات تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 492

به آن بسيار اهميت داده شده است.

90- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ مراد از عدل آنست كه در روابط اجتماعى هميشه عدالت و انصاف را پيشه خود سازيم، احسان آنست كه آنچه بتوانيم نسبت به ديگران نيكى كنيم على

هذا اين دو هر يك موضوع مستقلّى هستند.

در صافى از على عليه السّلام نقل شده: «الاحسان» به علّت اهميت حقوق اقارب است كه در آيات ديگرى نيز بالاستقلال مطرح شده است مانند: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ اسراء/ 26.

لفظ «المنكر» نشان مى دهد كه مراد از فحشاء كارهاى بسيار زشت است، ذكر بغى و تجاوز بالاستقلال، براى اهميت آن است تأثير اين دستورها در صلاح جامعه بر همه روشن است در الميزان از در منثور از عثمان بن ابى العاص نقل شده گويد: نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم، چشمش را خيره كرد و فرمود: جبرئيل پيش من آمد و امر كرد اين آيه را در اين موضع از سوره بگذارم.

در مجمع البيان از عثمان بن مظعون نقل شده كه من از شرم از رسول خدا مسلمان شدم، كه بيشتر اسلام را بر من عرضه مى كرد، اسلام هنوز در دل من استقرار نيافته بود، روزى در نزد آن حضرت بودم كه چشمش را به آسمان دوخت و فرمود در حالى كه با تو سخن مى گفتم جبرئيل را در هوا ديدم كه اين آيه را براى من آورد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ همه آن را بر من خواند، اسلام در قلب من قرار گرفت پيش ابو طالب عموى آن حضرت آمدم و اين آيه را خبر دادم، ابو طالب پس از شنيدن آن فرمود: اى آل قريش از محمّد پيروى كنيد تا هدايت شويد كه او شما را جز به اخلاق نيك دعوت نمى كند آن گاه پيش وليد بن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 493

مغيره آمده آيه

را بر او خواندم، گفت: اگر آن را محمّد از خود گفته، خوب گفته است و اگر پروردگارش گفته، خوب گفته است.

91- وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ به نظر مى آيد: منظور از عهد اللَّه عهد متعارف است كه با خدا مى كنند و آن واجب الوفا است و غرض از ايمان سوگند به خدا است، توكيد سوگند آنست كه از روى قصد و ايجاد وظيفه باشد، نه سوگند بدون قصد مثل و اللَّه و باللّه كه در زبانها معمول است و قرآن از آن سوگند لغو تعبير مى كند، «توكيد» در اينجا در جاى عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ در آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ ... مائده/ 89، است.

بهر حال آيه دستور مى دهد كه مؤمن بايد به عهد و سوگند خود وفادار باشد و آن را نقض نكند جمله وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ ... ظاهرا راجع به هر دو است شخص با عهد و يمين، خدا را بر خود كفيل و عهده دار كرده است، در صورت مخالفت، كفيل حق دارد كه او را مجازات بكند، إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ... تاكيد جمله سابق است، به نظر مى آيد جريانى بوجود آمده بود كه سبب نزول اين آيات گرديده است.

92- وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ اين آيه در عين حال كه بيان وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ ... است،

علّت نقض سوگند را بيان مى كند كه براى اغراض دنيوى است آن گاه سوگند خوردن و نقض آن را تشبيه مى كند به زنى كه پشم خود را مى تابيد، سپس آن را باز مى كرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 494

و به صورت پشم در مى آورد و كار احمقانه مى كرد، همچنين است حال كسى كه سوگند مى خورد سپس آن را مى شكند.

اين بدان معنى است كه شما سوگندهاى خود را مايه فريب ديگران قرار مى دهيد تا آنها را مطمئن كنيد و آن را بشكنيد و به آن عمل نكنيد تا شما از قوم ديگر، ثروتمندتر باشيد و منافع را از آن خود كنيد، خدا با سوگند و نقض آن شما را امتحان مى كند و روز قيامت از آنچه اختلاف مى كرديد و بخاطر آن قسم خورده و نقض مى كرديد، مسئول خواهيد بود.

در زمينه كَالَّتِي نَقَضَتْ در مجمع البيان از كلبى نقل شده: او زن احمقى از قريش بود كه با كنيزان خود تا ظهر مى تابيدند سپس دستور مى داد آنچه تابيده اند باز كنند و آن عادت او بود و ريطه دختر عمرو بن كعب نام داشت و او را «خرقاء مكه» مى گفتند آن در صافى از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است و گويند آن فقط مثلى است. و اللَّه اعلم.

طبرسى فرموده: «انكاثا» منصوب است كه در جاى مفعول مطلق قرار گرفته است، و شايد تقديرش «جعلته انكاثا» باشد، منظور از أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى امت قسم خورنده است.

93- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ از آيات گذشته روشن شد كه انسانها در رد

و قبول حق بدو گروه تقسيم مى شوند، اين آيه در توجيه آن است يعنى: اگر خدا مى خواست همه شما يك امت هدايت يافته مى شديد ولى چنين نخواسته است و لذا هر كه را بخواهد اضلال مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و چون علّت اضلال و هدايت در خود انسان و اختيار او است، لذا فرموده: روز قيامت از عمل خود مسئول تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 495

خواهيد بود، در ذيل آيه: يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً ... بقره/ 26 و آيه:

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26 درباره هدايت و ضلالت صحبت شده است.

94- وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ در آيه 91 سخن از شكستن سوگند بود كه بر خلاف كفيل گرفتن خدا بود، در اين آيه سخن در اصل سوگند خوردن است براى فريب ديگران، كه نتيجه آن لغزش و چشيدن عذاب است، منظور از فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها خارج شدن از راه فطرت و عدالت بعد از داخل شدن در آنست «زل قدم فلان» آن وقت گفته مى شود كه از طريق صواب خارج شود. يعنى اينكار خارج شدن از راه هدايت و كمال و انسانيت است و در عين حال، اعراض از راه خدا و سبب چشيدن عذاب است ممكن است مراد از عذاب عظيم، عذاب آخرت باشد، چنان كه مراد از تَذُوقُوا السُّوءَ عذاب دنيا است.

95- وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اين آيه راجع به نقض

عهد است (بعد از دستور به عدم نقض سوگند) كه در آيه 91 به وفاء به عهد فرمان داده شد منظور از «ثمن» هر چيزى است كه به خاطر آن، عهد شكسته شود، در صورت وفا به عهد، شخص پيش خدا مأجور خواهد بود لذا فرموده: آنچه پيش خداست براى شما بهتر است.

96- ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ تاكيد آيه قبلى است كه به صورت حكم كلى بيان شده است، چيزى كه براى آن عهد خدا را مى شكنيد فانى است ولى پاداش آخرت جاودان است، هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 496

كه در راه صبر استقامت ورزد بهتر از آنچه كرده است پاداش خواهد گرفت.

97- مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ آيه شريفه در عين اينكه نتيجه اى است از آيات گذشته، يك قاعده كلى و گوشه اى از نظام جهان مى باشد و آن اينكه: هر كه ايمان به خدا و معاد داشته باشد، مرد باشد يا زن در صورتى كه نيكوكار باشد در دنيا زندگى دلچسب و در آخرت بهتر از آنچه كرده، پاداش خواهد ديد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

حياة طيبه قناعت و رضا به قسمت الهى است، مراد از حيات طيبه حتما خورد خواب و وسائل مادى نيست بلكه يك روشن بينى و رضا به قضاى الهى و صبر و وسعت صدر و يقينى كه همه پيشامدها در مقابل آن سهل است مى باشد. چنان كه در الميزان نيز نزديك به آن فرموده

است در نهج البلاغه آن را قناعت فرموده است.

و در تفسير قمى فرموده: «القنوع بما رزقه اللَّه» اين آيه مى شود نظير يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً ... انفال/ 28 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حديد/ 28 باشد.

اينكه در اين آيه و آيات ديگر «انثى» مستقلا ذكر شده است، ظاهرا علّتش آنست كه عرب، زنان را به حساب نگرفته و جزء جامعه بشرى نمى دانستند اسلام خواسته اين بدعت را از ميان بردارد و به زنان ارزش بدهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 497

[سوره النحل (16): آيات 98 تا 111]

اشاره

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (98) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99) إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100) وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (102)

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105) مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (106) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى

الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (107)

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (110) يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 498

98- وقتى كه قرآن را مى خوانى، به خدا از وسوسه شيطان رجيم پناه ببر.

99- كه او را بر آنان كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى نيست.

100- فقط تسلط او بر كسانى است كه او را سرپرست مى گيرند و به وسيله او مشرك مى شوند.

101- وقتى كه آيه اى را در جاى آيه اى عوض بگيريم خدا مى داند چه نازل مى كند گويند:

تو افتراگويى، بلكه بيشترشان نمى دانند.

102- بگو: قرآن را روح پاك از طرف خدايت، به حق نازل كرده است، تا مؤمنان را ثابت قدم كند، و هدايت و بشارتى است مسلمانان را.

103- مى دانيم كه مى گويند: قرآن را يك بشر به او تعليم مى كند (ولى) زبان كسى كه تعليم را باو نسبت مى دهند غير فصيح است و اين قرآن زبان عربى روشن است.

104- آنان كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خدا هدايتشان نمى كند و آنها راست عذابى اليم.

105- فقط كسانى دروغ جعل مى كنند كه به آيات خدا ايمان نمى آورند و آنهايند دروغگويان.

106- هر كه بعد از ايمان آوردن، به خدا كافر شود، نه آنكه مجبور شده و دلش با ايمان آرام است، بلكه آن كس كه سينه اش را با كفر آكنده، آنها راست غضبى

از خدا و عذابى بزرگ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 499

107- اين بدان علت است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت اختيار كردند و خدا كافران را هدايت نمى كند.

108- آنها كسانى هستند كه خدا بر دلهايشان و گوش و چشمهايشان مهر زده و آنها غافلانند

109- بى شك آنها در آخرت زيانكارانند.

110- پس از اينها، خدايت به آنان كه بعد از عذاب ديدن هجرت كرده و سپس جهاد كرده و استقامت ورزيده اند، خدايت بعد از اينها آمرزنده و مهربان است.

111- ياد كن روزى را كه هر كس مى آيد در حالى كه از خود دفاع مى كند، و به هر كس آنچه كرده است داده مى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

كلمه ها

فاستعذ: عوذ: پناه بردن «فاستعذ» پناه ببر «سلطان»: تسلّط.

يتولونه: تولى در آيه به معنى دوست داشتن است «يتولونه» دوست مى دارند او را.

بدلنا: بدل: عوض كردن. ابدال و تبديل: عوض گرفتن.

روح: روح القدس: مراد از روح القدس در اينجا جبرئيل است «قدس» (بر وزن عنق): پاكى و پاك مراد از آن در اينجا «پاك» است.

يثبت: ثبوت: استقرار. اثبات و تثبيت: مستقر كردن منظور از آن در آيه استوار و ثابت و مطمئن كردن است.

يلحدون: لحد و الحاد: عدول و انحراف از استقامت ميل «لحد الى فلان:

مال اليه لحد عنه: عدل و انحرف» «يلحدون»: ميل مى كنند و نسبت مى دهند.

اعجمى: عجم: خلاف عرب. عجمى: منسوب به عجم خواه فصيح باشد يا غير فصيح، عجمه: لكنت زبان و عدم فصاحت اعجم: غير فصيح يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 500

آنكه نمى تواند مطلوب خويش را بهتر بيان كند، خواه عرب باشد يا غير عرب.

: فصيح، روشن، آشكار. راغب گويد: «العربى الفصيح البين.

عربى

الكلام» ايضا عربى: منسوب به عرب است.

شرح: شرح: بسط و وسعت دادن. «شرح الشي ء و سعه» «شرح بالكفر صدرا»: سينه خود را با كفر وسعت داده و كفر را در آن به فراوانى جايگزين كرده است.

استحبوا: حب و استحباب: دوست داشتن «استحبوا»: دوست داشتند و اختيار كردند.

لا جرم: لا بد لا محاله. ناچار.

فتنوا: فتن: امتحان آن در اصل گذاشتن طلا در آتش است براى امتحان مراد از «فتنوا» در آيه معذب شدن و گرفتار شدن است.

تجادل: جدال: منازعه و مخاصمه. «تجادل»: دفاع مى كند.

شرحها

از آيات چهارده گانه، هشت آيه اول در زمينه قرآن و جواب شبهه مشركان است، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه وقت خواندن قرآن، خود را از شر شيطان در پناه خدا قرار بدهد كه شيطان بر پناه برندگان تسلّطى ندارد، او فقط بر دوستان خود تسلّط دارد آن گاه شبهه نسخ احكام نقل و رد شده است، شايد مشركان آن را از يهود آموخته باشند، بهر حال ظاهر آنست كه مى گفتند اگر كتاب پيامبران گذشته حق است چرا قرآن آنها را نسخ مى كند و اگر حق نيست چرا آنها بر موسى و عيسى نازل شدند؟ و شايد نظير اينكار در بعضى از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 501

دستورهاى آن حضرت نسبت به موضوعات متغير در مكه رخ داده باشد، چون چنين چيزى مى ديدند مى گفتند: بر خدا دروغ مى بندى در جواب آمده: خدا اين كار را به مصلحت انجام مى دهد و آن را جبرئيل مى آورد، تو را در آن دخلى نيست.

نقل است كه در مكه كسى از اهل روم بود كه مقدارى از تاريخ مى دانست مشركان گفتند

كه قرآن را او به آن حضرت تعليم مى دهد. در جواب آمده:

زبان آن كس غير فصيح است و اين قرآن، بيان فصيح و روشن است، اين كار از او ساخته نيست و پيامبر اگر از او ياد گرفته و در قالب فصيح در آورده باشد خدا او را موفق نمى كند، پس او از جانب خود نياورده است.

در شش آيه بعدى، آنهايى كه به خاطر اميال مادى از دين برگردند، تهديد شده اند و آنهايى كه تقيه كرده اند مجاز شده اند، و نيز مهاجرين و مجاهدين در راه خدا، مورد مدح قرار گرفته اند.

98- فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اين آيه در رابطه با آنست كه رسول خدا و هر مؤمن در وقت خواندن قرآن از وسوسه شيطان به خدا پناه ببرد، به نظر مى آيد آن دو تا علّت داشته باشد يكى آنكه شيطان بانسان غفلت و نسيان مى آورد، در نتيجه قرآن را بدون توجه به معانى آن مى خواند، مثل: اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ مجادله 19، ديگرى آنست كه شيطان راجع به مضامين قرآن مخصوصا در زمينه آيات قيامت و مانند آن كه ثقيل الهضم هستند شايد به انسان وسوسه بياورد، اما در صورت پناه بردن به خدا از اين دو امر در امان خواهد بود، شايد قيد «رجيم» براى آن باشد كه شيطان چنان كارى را خواهد كرد.

منظور از استعاذه، گفتن اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم نيست بلكه ايجاد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 502

حالت استعاذه در نفس و باطن است كه أَعُوذُ بِاللَّهِ ... حاكى از آن حالت است.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه حلبى از آن

حضرت پرسيد:

آيا در هر سوره اى كه شروع مى كنيم اعوذ باللّه بگوئيم؟ فرمود: آرى به خدا از شيطان رجيم پناه ببر «1» آمدن فاء در «فاذا» ظاهرا براى نتيجه گيرى از آيات سابق مى باشد.

99- إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ از اين آيه معلوم مى شود كه پناه بردن به خدا عبارت اخراى توكل بر خداست، آرى آنكه خدا در يادشان باشد شيطان از آنها دور مى شود و شيطان بر آنها تسلّطى ندارد، آنها مصداق «عبادى» هستند كه خدا فرموده: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ حجر/ 42.

100- إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ يعنى فقط تسلّط شيطان بر كسانى است كه او را سرپرست خود مى دانند و از وساوس او پيروى مى كنند و به واسطه پيروى او بر خدا شرك مى آورند جمله وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ تفسير «يتولونه» است و حاكى است كه تولى شيطان شرك است.

101- وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ يعنى: هر آيه اى را به جاى آيه اى عوض بگيريم خدا مى داند كه از روى مصلحت اين كار را انجام مى دهد، ولى مشركان مى گويند كه به خدا دروغ

__________________________________________________

(1)

عن ابى عبد اللَّه (ع) قال سألته عن التعوذ من الشيطان عند كل سورة نفتتحها، قال: نعم فنعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ...

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 503

مى بندى و اينكار از جانب خودت مى باشد، ولى چنين نيست بلكه بسيارى از آنها از مصالح نسخ احكام خبر ندارند وعده اى هم آن را مى دانند امّا تكبر و عناد نمى گذارد كه قبول كنند.

اين سخن بيشتر به كلام يهود

شبيه است، شايد مشركان از يهود ياد گرفته باشند ولى بايد ديد در مكه آيه اى نسخ شده است؟ به نظرم منظور نسخ شريعتها با قرآن است كه از يهود آموخته و به آن حضرت اشكال گرفته اند كه چرا شريعت تورات و انجيل را نسخ مى كنى؟ و آن با لفظ آيَةً مَكانَ آيَةٍ آمده است، از ابن عباس نقل شده كه مشركان مى گفتند: محمّد قوم خويش را مسخره كرده امروز به چيزى امر مى كند، فردا به چيز ديگرى ولى اين درست نيست زيرا در مكه حكمى نسخ نشده است.

102- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ اين آيه جواب است از قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ يعنى: تو دروغ ساز نيستى بلكه آن را جبرئيل از جانب پروردگارت نازل كرده است قدس به معنى پاك است يعنى روحى كه پاك است از آلودگيهاى ماده و از غلط و اشتباه و ضلال، در جاى ديگر آمده: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 194 و در محل ديگر جبريل خوانده شده است مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بقره/ 97 در اينجا چند مطلب را بايد ياد كرد:

1- «بالحق» به معناى مصلحت و در جاى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ است.

2- طبع كلام آن بود كه به جاى «من ربك» گفته شود «من ربى» الميزان مى گويد: آن براى كمال عنايت و رحمت خدا در حق آن حضرت است، گويى خدا راضى نمى شود كه خطاب آن حضرت قطع شود و فرصت را به سخن گفتن با آن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 504

حضرت مغتم مى شمارد.

3- ظاهر آن است كه

ضمير «نزله» به مطلق قرآن راجع است و نشان مى دهد كه مراد از آيَةً مَكانَ آيَةٍ كتابا مكان كتاب است، آن گاه «ليثبت» ظاهرا دلالت بر نزول تدريجى قرآن دارد كه تثبيت و محكم كردن قلب در صورت نزول تدريجى است كه اگر وحى قطع شود اطمينان دل از بين مى رود نظير وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا فرقان/ 32 كه مى فرمايد علت يك جا نفرستادن آنست كه قلبت با ادامه وحى آرام گيرد.

4- براى اهل ايمان تثبيت و براى مسلمين هدايت و بشارت است، چون تثبيت مال قلب است و هدايت و بشرى با آنهايى كه هنوز ثبات قلب ندارند نيز مى سازد.

103- وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ اين آيه و دو آيه بعدى نقل يك شبهه و جواب آنست.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده در مكه آهنگرى بود نصرانى، از اهل روم بنام «بلعام» كه قريش مى گفتند: آن حضرت قرآن را از او ياد مى گيرد، از قتاده و مجاهد نقل كرده او از اهل روم به نام «يعيش يا عائش» و غلام بنى الحضرمى بود صاحب كتابى بود كه اسلام آورد و مسلمان خوبى شد، به قولى دو نفر غلام نصرانى بودند بنام يسار و خير كه كتابى بزبان خود داشتند، آن حضرت گاهى آنها را مى ديد و به قرائتشان گوش مى داد، مشركان گفتند كه: قرآن را از آنها ياد مى گيرد.

به هر حال: آيه حاكى است كه چنين كسى در مكه بوده است و قريش آن را

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 505

دستاويز قرار داده مى خواستند مردم را از قبول قرآن باز دارند، به اين شايعه در آيات دو تا جواب داده شده است اول: اينكه زبان آن شخص الكن و غير فصيح است او كه رومى است و زبانش غير فصيح است چگونه مى تواند اين كلام فصيح و آشكار را تكلّم كند؟ معلوم مى شود كه الكن بودن او پيش قريش مسلّم بوده است. دوم اينكه: ممكن بود بگويند: آن غلام فقط معانى و مطالب را به آن حضرت تلقين مى كند، آن گاه حضرت آنها را در قالب الفاظ قرآن بيان مى كند، پس تفهيم از اوست، بيان از پيغمبر، جواب آن در آيه بعدى آمده است و آن اينكه اگر چنين بود خدا آن حضرت را به ساختن چنين كلامى موفق نمى كرد و اجازه نمى داد دروغ ديگران را به خدا نسبت داده و در قالب الفاظ اعجاز بيان كند (استفاده از الميزان).

104- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در نوبت خود يك حكم كلّى است، ضمنا جواب دوم را كه گفته شد روشن مى كند آرى آنهايى كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خدا آنها را به بيان حقائق و برهانهاى حق هدايت نمى كند كه هم ناحق باشند و هم دليل حق با آنها باشد، بلكه عذابى دردناك در كمين آنهاست نه توفيق يافتن.

105- إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ اينهم جواب ديگرى است و آن اينكه اشخاص بى ايمان جعل دروغ مى كنند و دروغگويان آنها هستند ولى اين پيغمبر كه به تصديق شما مردى امين است و شما

را به امانت و راستگويى و توحيد مى خواند، دروغ جعل نمى كند و به خدا نسبت دروغ نمى دهد، اين آيه در عين حال يك مطلب كلى و مستقل را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 506

بيان مى كند.

در مجمع فرموده به طور مرفوع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه از حضرتش سؤال شد: آيا مؤمن زنا مى كند؟ فرمود: گاه باشد. گفتند: مؤمن دزدى مى كند؟ فرمود: گاه باشد. گفتند: مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود:

نه، إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ... «1» در اين آيه دروغگويان منحصر شده اند به آنهايى كه بآيات خدا ايمان نمى آورند.

106- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ اين آيه و آيات بعدى در بيان ماجراى عمار بن ياسر و مسئله تقيه است كه به مسئله هجرت و جهاد مى رسد كه در ذيل آيه 28 از سوره آل عمران گفته شد.

در مجمع البيان فرموده: گويند: اين آيه در رابطه با جماعتى نازل شد كه آنها را به خروج از ايمان مجبور كردند، آنها عبارت بودند از عمار، ياسر پدر عمار، سميه مادر عمار، صهيب، بلال، و خباب كه شكنجه شدند، پدر و مادر عمار زير شكنجه شهيد شدند، ولى عمار آنچه مى خواستند به زبان گفت. خدا اين جريان را به آن حضرت خبر داد، قومى گفتند: عمار از دين برگشته است حضرت فرمود: نه عمار از فرق تا قدم پر از ايمان است است و ايمان با گوشت و خون او آميخته شده است، عمار گريه كنان محضر آن حضرت آمد، حضرت

فرمود:

پشت سرت چيست؟ گفت: شر، يا رسول اللَّه از تو بدگويى كردم خدايان آنها را به خوبى ياد كردم، آن حضرت در حالى كه دست به چشمان او مى كشيد فرمود:

__________________________________________________

(1)

«و قد روى مرفوعا انه قيل يا رسول اللَّه المؤمن يزنى؟ قال: قد يكون ذلك قيل يا رسول اللَّه المؤمن يسرق؟ قال: قد يكون ذلك قيل يا رسول اللَّه المؤمن يكذب قال لا، ثم قرء هذه الاية.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 507

«ان عادوا لك فعد بما قلت»،

يعنى: اگر بار ديگر تو را گرفته و شكنجه كردند گفته هايت بگو تا از دستشان خلاص شوى اين مطلب در كتب ديگرى نيز نقل شده است ناگفته نماند:

1- به مضمون آيه شريفه، تقيه و اكراه حكم شخص را عوض مى كند و پيش خدا معذور است چنان كه در ذيل آيه 28 آل عمران گفته شد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مى فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله رفعت عن امتى اربعة خصال: مال اخطئوا و ما نسوا و ما اكرهوا عليه و ما لم يطيقوا و ذلك فى كتاب اللَّه ... الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ...»

در اين زمينه رواياتى نيز در ناسزا گفتن به امامان عليهم السّلام نقل شده است.

2- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ ... شرط است و جواب آن از ذيل آيه فهميده مى شود تقدير آن «من كفر باللَّه من بعد ايمانه فعليهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظيم» است ضمير جمع راجع است به «من» موصول كه در معنى جمع است إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ استثنا است از «من»، يعنى مگر كسى كه به كفر مجبور شود و كلمات كفر

بگويد در حالى كه قلبش با ايمان آرام است و فقط به زبان كفر مى گويد، آن گاه در تكميل آن فرموده اما آن كس كه فقط به زبان نمى گويد بلكه سينه اش را با كفر وسعت بخشيده و كفر را در آن جاى داده است و به آن راضى است و آن را قبول كرده است.

به نظر الميزان جواب شرط فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ در لفظ آيه است، إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ ... در حكم اين است كه بگوئيم: منظور از «من كفر» مجبور شونده نيست بلكه كسى است كه كفر را قلبا قبول كرده است (اين سخن حقى است) نكره آمدن «غضب» حكايت از بزرگ بودن دارد.

107- ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 508

يعنى علّت غضب و عذاب آنست كه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و راه كفر رفتند، خدا اين چنين كافران را كه دانسته و به خاطر دنيا از ايمان دست كشيده اند هدايت نمى كند لذا غضب و عذاب حتمى است.

108- أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ يعنى آنها با اختيار خود دنيا را بر آخرت برگزيدند و از ايمان برگشتند و از واقعيات غفلت كردند و بى خبر ماندند، لذا خدا به قلوبشان مهر زده كه چيزى نمى فهمند و بر گوش و چشمشان مهر نهاده كه نمى بينند و نمى شنوند آرى علّت اين مهر نهادن غفلت و اختيار كردن آنهاست كفر را.

109- لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ يعنى: ناچار در آخرت زيانكاران و اهل عذاب هستند، زيرا كه سرمايه سعادت

را از دست داده اند، نظير اين آيه در سوره هود/ 22 گذشت لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ الميزان فرموده: شايد علّت تشديد در سوره هود آن است كه در آن صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ نيز در وصف آنها آمده است.

110- ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه در رابطه با آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ ... است يعنى: بعد از همه اينها، آنان كه عذاب شده و شكنجه ديده اند، سپس هجرت كرده و آن گاه به جهاد برخاسته و در آن استقامت نموده اند، آمرزنده و مهربان است. الميزان فرموده:

يعنى بايد هجرت كنيد و آن گاه به جهاد برخيزند و در آن استقامت كنند، بعد از مهاجرت و جهاد، مورد چاره جويى و رحمت خدا واقع خواهند شد «غفور» در آيه به معناى چاره جويى است «صبروا» مطلق استقامت در راه خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 509

111- يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ اين آيه در رابطه با آنست كه: فعلا آنها خود را از ياد برده و در راه خسران خود به هر كارى دست مى زنند اما روزى حقائق مكشوف مى شود، آن وقت به فكر خود مى افتند و از خود به دفاع بر مى خيزند، اما فائده اى به حال آنها نخواهد داشت زيرا به هر كس عمل خودش تحويل داده خواهد شد و حساب به عدالت است و حتى در عذاب ديدن، مظلوم نخواهند بود. ضمير «نفسها» راجع است به «نفس» و معنى عَنْ نَفْسِها، «از خودش» مى باشد و اضافه نفس

بر نفس مانعى ندارد.

گويند يَوْمَ تَأْتِي ظرف لَغَفُورٌ رَحِيمٌ در آيه ما قبل است، ولى چنان كه گفته شد ظرف غفران و رحمت، دنياست، تقدير آيه «اذكر يوم تأتى ...» است در مجمع البيان آن را يكى از وجوه بيان كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 510

[سوره النحل (16): آيات 112 تا 119]

اشاره

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113) فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115) وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116)

مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (117) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (119)

112- خدا مثل مى زند شهرى را كه امن و آرام بود، ارزاق آن به وفور از هر مكان مى آمد، آن گاه نعمتهاى خدا را كفران كرد، خدا بر اثر گناهانى كه مى كردند پرده گرسنگى و ناامنى را بر آنها كشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 511

113- پيامبرى از خودشان به سوى آنها آمد، او را تكذيب كردند،

عذاب در حال ظالم بودن آنها را گرفت.

114- پس بخوريد از آنچه به شما روزى داده ايم حلال و خوش آيند، و شكر كنيد نعمت خدا را اگر او را بندگى مى كنيد؟

115- فقط مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن ياد شده را بر شما حرام كرده است هر كه ناچار باشد بدون ميل و بدون تجاوز از حد بخورد مانعى نيست كه خدا غفور و رحيم است.

116- براى توصيف دروغ كه زبانهايتان مى كند، نگوئيد: اين حلال است و اين حرام، تا بر خدا دروغ بنديد، آنان كه به خدا دروغ بندند نجات نمى يابند.

117- متاعشان متاع اندكى است، آنها راست عذاب اليم.

118- بر كسانى كه يهودى هستند، آنچه را كه از پيش بر تو حكايت كرديم، حرام كرده بوديم ما به آنها ظلم نكرديم خود، به خودشان ظلم مى كردند.

119- سپس پروردگار تو براى كسانى كه از روى جهالت گناه كرده و آن گاه توبه نموده و خود را اصلاح كرده اند، خدايت بعد از توبه غفور و رحيم است.

كلمه ها

قرية: قرى: جمع كردن: شهر را از آن قريه گويند كه مردم در آن جمع شده اند، اكثر استعمال در شهر است، گاهى به معناى روستا نيز آيد.

رغد: (بر وزن شرف): وسعت عيش. منظور از آن فراوانى است.

آمنة: امن: ايمنى و آرامش آمنة: ذات امن و صاحب ايمنى.

مطمئنة: اطمينان: سكون و آرامش خاطر به نظر راغب آن آرامش بعد از پريشانى است قريه مطمئنة آنست كه آرام باشد، اهلش در ضيق و ناآرامى نباشد كه احتياج به كوچ باشد مطمئن از حوادث تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 512

طبيعى.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا، «اهل

المولود»: بچه وقت ولادت فرياد كرد أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ در بقره/ 173، مائده 3، انعام 145 گذشت.

باغ: باغ به معنى طالب و مايل «عاد» به معنى متجاوز از حد نياز است.

كذب: (بفتح كاف و كسر ذال): دروغ (و بر وزن جسر): دروغگويى

شرحها

به دنبال آيات گذشته، در اين آيات اهل مكه يا مسلمين و مشركان تهديد شده اند از اينكه مانند اهل آن شهر بلاديده شوند، آن وقت مقدارى از محرمات را شمرده كه مشركان به آنها اعتنا نمى كردند و از خود حلال و حرام جعل مى كردند، در اين زمينه باشكالى كه از طرف يهود به واسطه مشركان شده جواب داده شده است و با چاره سازى به واسطه توبه سخن تمام گرديده است.

112- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ اين مثل مثل شهرى است كه مردم آن در امن و آرامش بودند، روزيشان از هر طرف به فراوانى مى رسيد هم ايمنى داشتند و هم وسائل زندگى به طور فراوان ولى كفران نعمت كردند و پيغمبرشان را چنان كه در آيه بعدى است تكذيب كردند در نتيجه هم امنيّت از دستشان رفت و هم مبتلا به قحطى و گرسنگى شدند در اينجا چند مسئله هست:

1- آيا چنين شهرى در گذشته وجود داشته است يا فقط يك مثلى است، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 513

ظهور آيه، مخصوصا آيه بعدى: وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ روشن مى كند كه آن يك شهر واقعى بوده و وجود داشته است، از ابن عباس و قتاده و مجاهد نقل شده كه آن

شهر مكه است و آن بسيار بعيد و غير قابل قبول است.

در تفسير عياشى و غيره جريان آن قريه نقل شده است.

2- براى آن شهر ابتدا سه وصف امن، اطمينان و كثرت رزق، بيان شده است وصف اول و سوم سبب وصف دوم است، وقتى كه محلى از دزدان و ظالمان و قاتلان ايمن شد و رزق به طور وفور به آن رسيد، محل اطمينان و آرام گرفتن مردم خواهد بود، ممكن است منظور از مطمئنة، اطمينان از حوادث طبيعى باشد مانند زلزله طوفان و امثال آن. يَأْتِيها رِزْقُها حاكى است كه از هر مكان، اجناس به آنجا وارد مى شد، احتياج به سفر از سوى اهالى نبود.

«اذاقها» حكايت از اندك بودن دارد، «لباس» حاكى از شمول است يعنى اين خوف و گرسنگى مختصر، شامل همه آنها شد و همه را احاطه كرد چنان كه لباس، بدن را احاطه مى كند «اذاقها» شايد براى آن باشد كه چشاندن مختصر براى آنها كافى بود بِما كانُوا يَصْنَعُونَ علّت آمدن بلا است.

3- در بسيارى از آيات قرآن، اين حقيقت به چشم مى خورد كه حوادث طبيعى با اعمال انسان رابطه مستقيم دارد، به آيه سوم از سوره هود رجوع شود.

113- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ ظاهرا اين عذاب، عذاب استيصال است نه عذاب ناامنى و قحطى كه در آيه سابق گفته شد، يعنى: نعمت معنوى و هدايت نيز براى آنها ميسر شد، رسولى كه از خودشان بود و او را مى شناختند و مى دانستند كه حق است ولى تكذيبش كردند و عذاب مستأصلشان كرد هُمْ ظالِمُونَ علّت اخذ عذاب است.

114- فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا

طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 514

كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

اين آيه تفريع آيه ما قبل است يعنى حالا كه مطلب چنين است و اهل آن شهر در اثر كفران معذب شدند و در اثر تكذيب عذاب ديدند شما از روزى حلال و دلچسب خدا بخوريد و او را شكر كنيد.

اين آيه خطاب به مؤمنين است و نمى شود به مشركان يا به عموم باشد زيرا إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ مانع از آن است. حلال در مقابل حرام و طيب به معناى دلچسب و خوش آيند است و هر دو حال هستند از مِمَّا رَزَقَكُمُ ظهور آيه در آن است كه همه طيبات حلال مى باشند حرامها در آيه بعدى آمده است.

115- إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه مانند استثنايى است از آيه سابق كه در سوره بقره 173 و مائده/ 3 و انعام/ 145 مشروحا بيان گرديده است «غفور» حاكى است كه خوردن آنها حرام و گناه است ولى در فرض اضطرار آمرزيده شده است، «رحيم» حكايت از عفو و اجازه دارد يعنى رحمت خدا سبب چنين ارفاقى شده است، مى دانيم كه غير از اين محرمات، محرمات ديگرى نيز داريم در اين صورت حصر «انما» ممكن است براى آن باشد كه محرمات اصلى فقط اينها است و يا حرامهاى خوردنى كه خدا حرام كرده فقط اينها است، محرمات ديگر، محرمات رسول هستند البته با اذن خدا، و اللَّه اعلم.

116- وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا

عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ پس از آنكه در آيه سابق محرمات را برشمرد، در اين آيه فرموده: از جانب خود حكم جعل نكنيد و نگوئيد فلان حلال و فلان حرام است، در اين صورت بر خدا افترا خواهيد گفت، هر كه به خدا افترا گويد نجات پيدا نخواهد كرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 515

وظيفه شما آنست كه حلال خدا را حلال بدانيد و حرام خدا را حرام، «ما» در «لما تصف» مصدريه است، لام «لتفتروا» براى غايت است.

خطاب لا تَقُولُوا ظاهرا براى مؤمنان است و يا عموم مردم، گويند: مراد از آيه نهى مشركان است از چيزهايى كه حلال مى دانستند مانند خون، ميته، گوشت خوك و غيره و آنچه حرام مى دانستند مانند بحيره، سائبه و صيله و امثال آن كه در سوره مائده آيه 103 گذشت.

117- مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ يعنى: حلال و حرام دانستن از جانب خود در اثر اميال نفسى و حبّ دنيا است و آن متاع اندكى است كه عذاب اليمى در پى دارد تقدير آن «متاعهم قليل» است.

118- وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ اين آيه دفع دخلى است در رابطه با آيه حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ ... صورت اشكال اين است: اگر محرمات منحصر به اين چهار قسم است كه در آيه گفته شد پس چرا چيزهاى ديگر نيز بر يهود حرام شده است؟ از قبيل هر ناخندار و پيه گاو و گوسفند (سورة انعام/ 146).

در جواب فرموده: محرمات همان چهار قسم هستند، بر يهود نيز همانها حرام شده

بوده، محرمات ديگر در اثر گناهان آنها بود براى تنبيه، نه اينكه از اول حرام شده باشند نظير فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160.

منظور از ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ همانست كه در سوره انعام 146 گذشت كه سوره انعام پيش از سوره نحل نازل شده است، ما ظَلَمْناهُمْ حاكى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 516

است كه علّت تحريم، ظلم آنها بوده، خدا در اين تحريم بر آنها ظلم نكرده است.

119- ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه يك حكم كلى است براى همه خطاكاران، ولى در رابطه با آيه گذشته چنين مى شود كه مادر اثر ظلم بعضى چيزها را بر يهود حرام كرديم و اگر از گناهان توبه مى كردند باز بر آنها، حلال مى شد و توبه شان پذيرفته است.

جهل و جهالت مقابل علم است ولى در اينگونه موارد مراد از آن بى اعتنايى به دستور خداست چنان كه در آيه: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ يوسف/ 89 گذشت و گرنه در صورت عدم علم، تكليف نيست تا احتياج به توبه باشد، «اصلحوا» در بيان آنست كه بعد از توبه و ترك عمل خود را با اعمال خوب اصلاح كنند، ضمير «بعدها» راجع به توبه و ذيل آيه توضيح صدر آن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 517

[سوره النحل (16): آيات 120 تا 128]

اشاره

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (120) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (122) ثُمَّ

أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (123) إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (125) وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ (126) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (127) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

120- ابراهيم امتى بود مطيع خدا، موحد و از مشركان نبود.

121- شكرگزار نعمتهاى خدا بود، خدا او را برگزيد و به راه راست هدايتش فرمود.

122- به او در دنيا پاداش نيكو داديم و او در آخرت از صالحين خواهد بود.

123- سپس به تو وحى كرديم كه از دين ابراهيم پيروى كن، ابراهيمى كه موحد بود و از مشركان نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 518

124- ترك عمل در شنبه بر عليه كسانى وضع شده كه در آن اختلاف كردند، خدايت در ميان آنها در روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد،

125- به راه پروردگارت دعوت كن با حكمت و موعظه خوب و با طريق نيكو با آنها مجادله كن كه خدايت داناتر است با آنكه از راهش گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان.

126- اگر انتقام گرفتيد، انتقام بگيريد مانند آنچه عقوبت شده ايد و اگر صبر كنيد آن براى صابران بهتر است.

127- اى پيامبر صبر كن، صبرت نيست مگر با توفيق

خدا، بر آنها محزون مباش و از آنچه مى كنند دلتنگ مشو.

128- خدا با كسانى است كه تقوى كرده اند و با كسانى است كه نيكوكاران هستند.

كلمه ها

امة: جماعت شكل يافته. جماعتى كه وجه مشترك دارند. ام در اصل به معنى قصد است، گاهى به فرد نيز اطلاق مى شود چنان كه در آيه.

قانتا: قانت: مطيع. قنوت در اصل به معنى دوام يا دوام طاعت است.

حنيفا: حنيف موحد و مايل به حق. حنف (بر وزن شرف): ميل به حق، جنف (با جيم): ميل به باطل اجتباه: اجتباء: برگزيدن و اختيار كردن. جبى در اصل به معنى جمع كردن است.

ملة: ملة: دين. املال و املاء: ديكته كردن. دين را ملّة گويند كه از طرف خدا املاء شده.

سبت: (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع است، سبت يهود را كه روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 519

شنبه است به علّت قطع عمل در آن روز، سبت گفته اند (بقره/ 65 اعراف/ 163).

عاقبتم: عقوبت در آيه به معنى انتقام گرفتن و مقابله به مثل است.

ضيق: تنگى. «الضيق: ضد السعة».

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته، محرمات اصلى شمرده شد، و به آنچه به علّت عصيان بر بنى اسرائيل حرام شده بود، اشاره گرديد در اين آيات از ابراهيم عليه السّلام ياد شده است، يعنى حال شريعت موسى آن بود كه گفته شد، اما محرمات آنها در دين تو حرام نشده، به علّت آنست كه تو در شريعت ابراهيم مى باشى ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ النهاية پيش از رسيدن به اين آيه، در سه آيه اول آن حضرت را توصيف و تعريف كرده است.

آن گاه مسئله سبت يهود مطرح شده است كه در آن قطع عمل بر يهود واجب شده ولى در اسلام واجب نيست، جواب داده شده كه آن نيز در اثر اختلاف به

يهود واجب گرديد، در آخر، به آن حضرت دستور داده شده كه در دعوت به حق جانب حكمت و موعظه و جدال احسن را مراعات كند و در انتقام، عدالت را در نظر بگيرد و در مقابل موضع گيرى دشمنان دلتنگ نباشد زيرا كه خدا با متقيان و نيكوكاران است.

120- إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اين آيه و دو آيه بعدى، تعريف ابراهيم و مقدمه است براى ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ اين آيات آن حضرت را موحد و بنده خالص خدا توصيف مى كند تا نتيجه بگيرد كه دين او، توحيد خالص است لذا فرموده: ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 520

به تنهايى يك امت بود، يك امت توحيدى در وجود او مجسم شده بود و چون امت فقط با يك فرد قائم بود، لذا اصلا آلودگى به شرك در او نبود.

راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در جاى يك جماعت بود، گويند: فلانى به تنهايى يك قبيله است ابن اثير در نهايه درباره قس بن ساعده روايت كرده «

يبعث يوم القيامة امة واحدة

» و نيز گويند: ابراهيم امتى بود كه فقط يك فرد داشت زيرا كه آن روز فقط او موحد بود.

اين مطلب در تفسير صافى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نيز نقل شده است، آن گاه فرموده ابراهيم مطيع خدا و بنده موحّد و معتدل خدا بود، جمله وَ لَمْ يَكُ ... تأكيد و توضيح «حنيفا» مى باشد.

121- شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يعنى شكرگزار مواهب خدا بود و آنها را از خدا مى دانست خداوند او را برگزيد و از پراكندگى

به سوى توحيد جمع كرد و به راه راست توحيد و اخلاص هدايتش كرد.

122- وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ الميزان، حسنه را معيشت خوب دانسته و گويد كه آن حضرت ثروتمند و احسان كننده بود، ممكن است مراد از آن نام نيك و شريعت باقى باشد مانند وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ زخرف/ 28 وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ صافات/ 108، به هر حال او از سعادتمندان در دنيا و آخرت بود و در آخرت در زمره عباد اللَّه الصالحين است.

123- ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ يعنى دين تو همان دين ابراهيم است و دين خالص توحيد مى باشد، در عين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 521

حال دين خالص نوح و موسى و عيسى نيز هست نه دينى كه يهود و نصارى آن را شرك آميز كردند چنان كه فرموده: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى ... شورى/ 13، تكرار حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ براى كثرت عنايت به اين دو قيد است.

در صافى از عياشى از حضرت ابا عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ما احد على ملّة ابراهيم الا نحن و شيعتنا و سائر الناس منها براء»

اين از آن جهت است كه تشيع همان دين واقعى اسلام است.

124- إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ اين آيه در رابطه با محرمات چهارگانه و آيه وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا

عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ است، يعنى: عمل در شنبه بر يهود از اول حرام نبود، بلكه بعدا به علّت اختلاف آنها و عقوبت خدايى، تشديد و حرام شد، و در دين ابراهيم حرام نبود لذا در اسلام نيز حرام نشده است، منظور از «على» ضرر است مى گويند: «اين بر عليه تو است نه بر له تو» مراد از «سبت» ظاهرا معناى مصدرى و ترك عمل است از إِنَّما جُعِلَ ... معلوم مى شود كه عمل در روز شنبه بر يهود حرام نبوده و مانند عمل در جمعه اسلام بود، سپس در اثر اختلاف در آن و محترم نشمردن آن و اينكه بعضى نيكو بودن آن را قبول و بعضى رد مى كردند، حكمش به توسط موسى عليه السّلام تشديد شد و عمل در آن تحريم گرديد، و نيز آنها در اين زمينه، روز قيامت در پيش خدا مسئول خواهند بود، به نظر الميزان: چون در مسئله سبت نسخ حكم نيست بلكه يك تشديد است لذا آن را از وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا ... جدا فرموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 522

125- ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

يعنى: پس از آنكه، اين حقائق روشن شد، در دعوت به سوى حق، راههاى مناسب را انتخاب كن، منظور از حكمت، بيان مصالح و استدلال و برهان است نسبت به كسانى كه اهل استدلال و منطق هستند، غرض از موعظه، تذكير و بيدارى و تحريك عقيده و حسن دينى است، نسبت به كسانى كه ايمان دارند ولى غافل مى باشند، منظور از جدال

حسن، نقض كلام خصم و مقابله به مثل است، به شرط آنكه از طريق خوب و حسن نيت باشد، چون مردم به اين سه قسمت تقسيم مى شوند لذا مناسب است بعضى را موعظه كرد و بر بعضى استدلال نمود و با بعضى مجادله كرد، شايد اين سه راه مطابق باشد با فن برهان و خطابه و جدل كه در علم منطق آمده است.

جمله: إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ ... براى آنست كه: خدا مى داند كه كدام با برهان قانع مى شوند و كدام با موعظه و كدام با جدل. يعنى: خدا به حال گمراهان و هدايت شوندگان آگاه است لذا به تو امر مى كند كه اين راه را در پيش بگيرى، تبليغ كننده ممكن است نسبت به طرف، يك طريق ياد و طريق و يا هر سه را در نظر بگيرد.

حكمت همه اش خوب است و يك بعد دارد، ولى موعظه و جدل، به خوب و بد تقسيم مى شوند لذا قيد «حسنة و احسن» در هر دو ملحوظ شده است.

126- وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ اين آيه يك حكم كلّى است در زمينه انتقام گرفتن و حتى تقاص كردن را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 523

نيز شامل است، و آن اينكه در انتقام گرفتن بايد جنبه عدالت را مراعات كرد و به اندازه اى كه عقوبت رسيده است بايد عقوبت داده شود، و اگر با قدرت به انتقام، عفو و اغماض شود آن براى صابران بهتر است كه براى رضاى خدا صبر كرده و از انتقام صرف نظر كرده اند اين دستور در زمينه مسلمانان و كفار يكسان است.

در

تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديد چه به سر جنازه حمزة بن عبد المطلب آورده اند گفت:

اللّهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان على ما ارى،

بعد فرمود: اگر پيروز شدم مثله مى كنم، مثله مى كنم. خدا نازل فرمود: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ ... حضرت فرمود: صبر مى كنم، صبر مى كنيم آمدن اين آيه در اينجا براى نگارنده روشن نشد حتى دو آيه بعدى مگر آنكه گفته شود مطلب مستقلى هستند.

127- وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ دستور است به آن حضرت كه استقامت ورزد و صبر كند و آن صبر به توفيق و قدرت دادن خداست، ديگر آنكه بر كفار محزون نباشد كه چرا حق را قبول نمى كنند، زيرا ديگر در حدى قرار ندارند كه به حال آنها اندوهگين شد، دستور ديگر آنكه از مكر و موضع گيرى كفار دلتنگ و ناراحت نباشد، هر رهبر و پيشوا بايد با اين صفات متصف باشد.

128- إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ اين آيه تعليل است به جمله وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ يعنى دلتنك مباش كه خدا با تقوى كاران و نيكوكاران است و تو متقى و نيكوكارى و خدا با تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 524

تو است و شايد تعليل باشد براى همه آيه گذشته، خوشا به حال متقيان و نيكوكاران كه خدا با آنها است.

روز دوشنبه 19 جمادى الاولى 1402 مطابق 24 اسفند ماه 1360 تفسير سوره نحل به پايان

رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109