تفسير احسن الحديث جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث / علي اكبر قرشي.

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي ، 1366 -

شابك : دوره : 964-309-186-4 ؛ 1250ريال (ج.1) ؛ بهاي هرجلدمتفاوت ؛ ج.5 (چاپ چهارم) : 964-309-188-0

يادداشت : چاپ اول: 1366.

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1370)

يادداشت : ج. 5 (چاپ اول: 1370)

يادداشت : ج.5 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت : ج. 8 (چاپ اول: )1370

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

مندرجات : ج. 1. اول سوره فاتحه تا آخر سوره بقره .-- ج. 2. اول سوره آل عمران تا آخر سوره نساآ .-- ج. 3. اول سوره مائده تا آخر آيه 147 .-- ج. 4. آيه 148 از سوره اعراف تا آخر آيه 149 از سوره هود .-- ج. 5.سوره حجرات تا آخر سوره نحل .-- .-- ج. 8. قصص سوره 28 سوره سبا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. واحد تحقيقات اسلامي

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1366

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 68-2270

[ادامه سوره اعراف]

[سوره الأعراف (7): آيات 148 تا 154]

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (149) وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151) إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ (152)

وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 4

148- قوم موسى پس از رفتن وى از زيورهاى آنها پيكر گوساله اى ساختند كه صداى گوساله داشت مگر نمى ديدند كه گوساله با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، آن را معبود اخذ كردند و ظالمان بودند.

149- و چون پشيمان شدند و دانستند كه گمراه شده اند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نيامرزد حتما و يقينا از زيانكاران خواهيم بود.

150- و چون موسى خشمناك و اندوهگين بقوم خويش بازگشت گفت: بعد از من براى من بد نيابت كرديد، آيا امر خدايتان را پيش از وقت خواستيد، لوح هاى تورات را انداخت و سر برادرش گرفته به سوى خود مى كشيد، گفت: اى پسر مادرم اين قوم مرا زبون كردند و نزديك بود مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار و مرا با قوم ستمگر يكسان مگير.

151- گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز و ما را برحمت خودت وارد كن كه تو از همه رحيمان رحيمترى.

152- كسانى كه گوساله را پرستيدند به زودى خشم پروردگارشان با ذلتى در حيات دنيا به آنها مى رسد. و دروغسازان را چنين سزا مى دهيم.

153- و كسانى كه كارهاى بد كرده و پس از

آن، توبه آورده و مؤمن شده اند، پروردگار تو از پى آن، آمرزشگر و رحيم است.

154- و همين كه خشم موسى آرام گرفت، لوحها را برگرفت كه در مكتوب آن براى كسانى كه از پروردگار خويش مى ترسند هدايت و رحمتى بود.

كلمه ها

حليهم: حلى (بر وزن عقل) و حليه: زيور. جمع آن حلى (بضم اول و كسر دوم و تشديد ياء) است.

عجلا: عجل: گوساله. در علت اين تسميه گفته اند كه آن به عجله بزرگ مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 5

جسدا: جسد: پيكر. آن در ذيروح و بيروح به كار رود منظور از آن در اينجا بيروح است.

خوار: (بضم اول): صداى گاو. گاهى بطور استعاره بصداى شتر نيز گفته مى شود.

سقط: سقوط: افتادن. «سقط فى يديه» به صيغه مجهول، كنايه از ندامت و لغزش است معناى تحت اللفظى آن «افتاده شد در دو دستش» است.

اسفا: اسف (بفتح اول و كسر دوم): غمگين. بقول بعضى شديد الغضب.

اسف (بر وزن شرف) اندوه يا شدت غضب. «غضبان»: خشمگين.

تشمت: شمات و شماتت: شاد شدن به گرفتارى دشمن.

فلا تشمت بى الاعداء

: دشمنان را به شماتت من وامدار.

مفترين: فرى در اصل بمعنى قطع، افتراء: جعل دروغ (دروغسازى) مفتر:

دروغساز، جمع آن مفترون است.

نسختها: نسخ: آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى در جاى آن بگذاريم، اصل آن عوض گرفتن چيزى است در جاى چيزى.

صورت بردارى را از آن نسخه گفته اند كه آن نوعى ازاله صورت اول است مراد از آن در آيه به معناى مفعول و نوشته شده است.

يرهبون: رهب: ترس. يا ترس توأم با احتياط. لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ يعنى از خدايشان مى ترسند، آمدن لام براى تقدم مفعول است مثل لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 6

شرحها

در اين آيات مسئله گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب موسى بازگو شده است و آن اينكه چون سى روز از غيبت موسى گذشت و از ميعاد برنگشت، مردى از بنى اسرائيل به نام سامرى از زيورهاى آنها گوساله اى ساخت و مردم را به عبادت آن دعوت نمود عده زيادى اين را پذيرفته و مشرك شدند كه در سوره هاى ديگر مخصوصا در سوره طه مفصلا آمده است.

خدا وقوع اين فتنه را در ميعاد به موسى خبر داد، موسى غمگين و خشمگين به سوى قوم برگشت و به ملامت بنى اسرائيل پرداخت، آن گاه از كثرت خشم الواح تورات را به كنارى انداخت و سر برادرش هارون را گرفته و او را به طرف خود مى كشيد و مى گفت: چرا گذاشتى چنين كنند، او گفت: به حرف من گوش ندادند، نزديك بود كه مرا بكشند، موسى براى خود و برادرش از خدا مغفرت خواست و چون غضبش فرو نشست الواح تورات برگرفت.

148- وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ.

مراد از «من بعده» بعد از رفتن موسى به ميقات است، در اينجا چند مطلب هست اول اينكه گوساله از فلزهاى گران قيمت مثل طلا و نقره بوده است، دوم اينكه صنعت سامرى صداى گوساله داشته است، سوم اينكه: بنى اسرائيل در پرستش آن مسئول و محكوم بودند زيرا كه مى ديدند: با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، عقل سليم چطور مى تواند معبود بودن چنين چيزى را بپذيرد، آنها مى دانستند كه خدا با پيامبران مخصوصا

با موسى سخن مى گويد و مردم را هدايت مى كند، در اينجا فقط بدو وصف ضرورى معبود اشاره شده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 7

است و گرنه گوساله از لحاظ جسم بودن، محدود بودن و ... نمى توانست معبود باشد، چهارم: اتَّخَذُوهُ ... دليل اتخاذ عجل است يعنى با اين وضوح كه گوساله نمى شود معبود باشد آن را پرستيدند بعلت آنكه ظالم بودند و اين ادامه ظلم آنها بود زيرا كه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13، اين نظير ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ بقره/ 51.

149- وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

اين پشيمانى و توجه به مغفرت خدا بعد از آمدن موسى و متوجه كردن آنها بود، در سوره طه آمده كه در جواب هارون گفته بودند: تا آمدن موسى به عبادت گوساله ادامه خواهيم داد: قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى طه/ 91 على هذا اين آيه لازم بود بعد از آيه بعدى آيد، در الميزان فرموده: گويا علّت تقدم، شمول آن بر ندامت و حسرت است و سزاوار بود كه بلا فاصله بعد از اتخاذ عجل گفته شود، در مجمع البيان فرموده: نائب فاعل «سقط» كلمه «بلا» است يعنى: چون بلا و گرفتارى در ميانشان افتاد و آن را احساس كردند. على هذا جمله: وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بيان آنست، بهر حال سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ يك مثل است و بهر حال پس از پى بردن به ضلالت، رو به خدا آورده و از خدا چاره جويى نمودند.

150- وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ

غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ.

اينكه موسى اندوهگين و خشمگين برگشت بدان علت بود كه خدا در طور موسى را از قضيه سامرى مطلع كرده بود، در سوره طه آمده: قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ طه/ 85 أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ عجله آنست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 8

كه چيزى را قبل از وقتش بخواهيم، مراد از «امر» ظاهرا نزول تورات است يعنى: پس از رفتن من براى من بد جانشين شديد، آيا نزول تورات را پيش از وقتش خواستيد؟! اين ملامت موسى بود نسبت به بنى اسرائيل اما رفتارش با هارون شديد بود چنان كه فرموده:

وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

در سوره طه/ 90 آمده كه موسى به هارون گفت: چه چيز مانعت شد وقتى كه ديدى اينها گمراه شدند از من اطاعت نكردى آيا نافرمانيم كردى؟! در اينجا آمده: كه سر برادرش گرفت و از شدت غضب به سوى خود ميكشيد، اينگونه اعمال منافى عصمت نمى باشد «1»، نظير خطاب خدا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله:

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ... توبه/ 43. روايت شده: موسى و هارون برادر پدر و مادرى بوده اند و اينكه هارون گفت: اى پسر مادرم براى به مهر آوردن موسى بود، از اين آيه و آيات سوره طه معلوم ميشود كه موسى احساس كرد هارون بوظيفه اش در منع از گوساله پرستى عمل نكرده، گويى بطرف خودش كشيدن براى زدن بوده ولى جواب هارون

قانعش كرده لذا براى خود و او از خدا عفو خواسته است.

به هر حال: هارون گفت: من از اين كار منعشان كردم ولى از من نشنيدند و بيچاره ام كردند و حتى خواستند مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار و مرا با آنها يكسان مگير.

151- قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

__________________________________________________

(1) دليل اينكه اينگونه اعمال مخالف عصمت نيست، آمدن آنها در قرآن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 9

موسى براى خودش در اين خشونت و براى برادرش باحتمال كوتاهى در توصيه او مغفرت مى خواهد، از آيات قرآن معلوم ميشود كه مغفرت لازم نيست پيوسته در مورد معصيت باشد، در جريان كشتن يكى از فرعونيان، موسى بخدا عرض ميكند: ... رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ... قصص/ 16 در مجمع البيان فرموده: اين دعا براى انقطاع و تقرب به خدا است.

152- إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ.

در الميزان فرموده: اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه و خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است به دليل وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ در اين آيه و «ان ربك» در آيه بعدى، آن گاه «سينالهم» را حكايت حال گذشته گرفته است، به نظر نگارنده اين هر دو خطاب به موسى است چون ظاهرا فقط در اين صورت وعده «سينالهم» درست ميشود يعنى گفتيم اى موسى پرستش كنندگان گوساله را حتما غضبى از خدا و ذلتى در زندگى خواهد رسيد مگر آنكه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند، درست روشن نيست منظور از

غضب و ذلت چيست گفته اند: مراد از غضب قتل آنهاست كه واقع گرديد و از ذلت جلاى وطن شدن است در آيه وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا و اللَّه العالم.

153- وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ.

ضمير «ها» ى اول راجع به سيئات و دوم راجع به توبه است، اين آيه يك قاعده كلّى درباره قبول توبه است، ولى آمدن آن در اينجا ظاهرا براى توبه پرستندگان گوساله است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 10

154- وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ.

لفظ لِلَّذِينَ ... در جاى إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ است وَ فِي نُسْخَتِها يعنى در نوشته آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 11

[سوره الأعراف (7): آيات 155 تا 158]

اشاره

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ (155) وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ (156) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا

النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158)

155- موسى از قوم خود هفتاد نفر را براى وعده ما انتخاب كرد و چون لرزه آنها را گرفت. گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها را و مرا از پيش مى ميراندى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 12

آيا ما را با كار سفيهان ما نابود مى كنى؟! آن نيست مگر آزمايش تو كه با آن هر كه را بخواهى گمراه مى كنى و هر كه را بخواهى هدايت مى كنى، تو سرپرست مايى ما را بيامرز بما رحم كن كه تو بهترين آمرزشگرانى.

156- براى ما در اين دنيا و آخرت سعادت بنويس، ما به سوى تو توبه آورديم، خدا گفت: عذابم را بهر كه خواهم مى رسانم، و رحمت من همه اشياء را گرفته است، به زودى رحمت خود را براى آنان كه تقوى مى كنند و زكاة مى دهند و به آيات ما ايمان مى آورند، مى نويسم.

157- آنان كه پيروى مى كنند از رسول و پيغمبر درس ناخوانده كه او را مى يابند كه در تورات و انجيل نوشته شده است. آنها را به نيكى امر و از بد نهى مى كند و پاكيزه ها را بر آنها حلال و پليدها را حرام مى كند، تكليف سنگين و قيدهايى كه دارند از آنها برمى دارد، كسانى كه به او ايمان آورده اند و محترمش داشته و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند رستگارانند.

158- بگو: اى مردم من فرستاده خدايم

به سوى همه شما، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، جز او خدايى نيست كه حيات مى دهد و مى ميراند پس به خدا و رسول او كه پيغمبر درس ناخوانده است ايمان بياوريد كه او بخدا و گفته هاى خدا ايمان دارد، از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.

كلمه ها

ميقاتنا: ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى. مراد از آن در اينجا معناى دوم است.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. رجفه در آيه به معنى لرزه است.

هدنا: هود: رجوع. إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ: ما به سوى تو برگشتيم.

الامى: امى: درس ناخوانده (بقره/ 78) اگر مراد در آيه درس ناخوانده باشد. منظور آن است كه معلومات آن حضرت اشراقى از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 13

خداوند بوده است.

الطيبات: طيب: دلچسب و خوشايند، مقابل آن خبيث است به معنى پليد و نفرت آور.

يضع: وضع: گذاشتن. مثل گذاشتن بار. لذا به معنى برداشتن بار از دوش نيز آيد يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ بار سنگين را از آنها برميدارد.

الاغلال: غل: طوقى كه بر گردن نهند. جمع آن اغلال است «الغل طرق يدخل فى العنق للذل و الالم» منظور شايد رسومات و سنن ناراحت كننده باشد.

اصرهم: اصر: سنگين و چيز سنگين. شايد منظور تكاليف سخت باشد كه آنها را سنگين و ميخكوب مى كند از اينكه به سعادت برسند.

عزروه: عزره و تعزير: يارى كردن. راغب آن را نصرت توأم با تعظيم گفته است «عزروا»: يارى كردند او را، يا محترم شمردند او را.

شرحها

در تعقيب ماجراى موسى و بنى اسرائيل در اين آيات بيان شده كه موسى هفتاد نفر از قوم خويش را به وعده گاه خدا برد ظاهرا براى آنكه شاهد نزول تورات باشند، اما آنها از موسى خواستند كه خدا را آشكارا ببينند و در اثر صاعقه به زمين افتادند و در سوره بقره آيه 51 گفته شد، موسى زنده شدن آنها را از خدا التماس كرد و پذيرفته شد.

آن گاه به يهود و نصارى توصيه شده كه

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اوصاف او را در تورات و انجيل مى يابند، پيروى كنند و او را يارى نمايند كه نجاتشان در آن است، در آخر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور داد كه همه را به سوى خود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 14

و دين خدا بخواند 155- وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا.

از لفظ لِمِيقاتِنا فهميده مى شود كه اين ميقات همان وعده چهل شبه است كه گذشت، على هذا، اين قسمت جزئى از آن ماجرا است كه مراد از نقل آن در اينجا بيان جسارت و گرفتار شدن آنها و زنده شدنشان با دعاى موسى است، آن هفتاد نفر به موسى و شريعت او ايمان داشتند و چون در ميقات حاضر شدند ظاهرا سخن گفتن خدا با موسى قانعشان نكرده و از موسى خواسته اند خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در سوره بقره آيه 55 و 56 چنين است: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ به نظر مى آيد مراد از «لن نؤمن» عدم ايمان به نزول تورات و سخن گفتن خدا با موسى است نه نبوت آن حضرت.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا.

آيه 56 از سوره بقره كه نقل شد صريح است در اينكه آنها در اثر صاعقه مردند و سپس به اراده خدا زنده شدند، مردن آنها براى موسى مشكل ايجاد مى كرد و آن اينكه اگر تنها به پيش قوم خود برگشت

او را متهم كرده و توراتش را نمى پذيرفتند و اين سبب از بين رفتن نبوت و دعوت او مى شد چنان كه نزديك به اين از توحيد صدوق از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده است. منظور از «أ تهلكنا» ضلالت و گمراهى بنى اسرائيل است ولى اگر موسى و آن هفتاد نفر پيش از آن مى مردند چنان محذورى پيش نمى آمد.

يعنى: چون لرزه آنها را گرفت و مردند، موسى گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها و مرا پيش از اين مى ميراندى و اشكالى بر من پيش نمى آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 15

آيا همه ما را در مقابل عمل و سؤال اين سفيهان هلاك مى كنى تا از نبوت من برگردند و گمراه شوند ولى تو همه را به فعل بعضى هلاك نخواهى كرد.

إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ.

استدلال ديگرى است براى زنده شدن آنها، يعنى: آن فقط امتحان تو است كه هر كه را بخواهى با آن گمراه مى كنى نه همه را، به نظرم منظور آن است كه با اين سؤال رويت فقط اينها مستحق عذاب و مشمول «من تشاء» بودند نه همه بنى اسرائيل، ظاهرا «هى» ضمير شأن است و به تناسب «فتنتك» مؤنث آمده است يعنى: آزمايش تو فقط شامل عده اى مى شود كه مستحقند نه اينكه مستحق و غير مستحق را بگيرد، پس از اين مقدمات زنده شدن آنها را از خدا چنين مى خواهد:

أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ.

تو سرپرست ما هستى بايد تو بيامرزى و رحم كنى.

156- وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ.

تتمه دعاى موسى است مراد

از «حسنه» در دنيا رفاه و سعادت است، جمله إِنَّا هُدْنا ... تعليل خواست موسى است يعنى: به سوى تو توبه آورديم پس سعادت هر دو جهان را براى ما بنويس.

قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ.

جواب موسى است و در آن سه قانون كلى بيان شده است. اول عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ اين ظاهرا جواب لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ ... است يعنى عذاب من مشروط به اراده من و استحقاق از جانب عذاب شده مى باشد، آنها در اول اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 16

استحقاق را نداشتند و ضمنا معلوم مى شود كه عذاب از مقتضيات ربوبيت خدا نيست بلكه علت آن ناشى از شخص عذاب شده است. دوم: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اين رحمت مطلقه در مقابل عَذابِي أُصِيبُ و به تناسب آن آمده است و روشن مى كند كه رحمت عام از مقتضيات ربوبيت و الوهيت است و قيد و شرطى در آن نيست. يعنى: رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است آنها كه از رحمت كنار شده و بعذاب گرفتار مى شوند علت آن را خود به وجود آورده اند، آن گاه به يك رحمت مخصوص اشاره شده كه آن رحمت اكتسابى و رحمت مشروط است كه فقط به اهل تقوى و انفاق و ايمان مى رسد و آن حيات طيبه دنيا و آخرت است، جمله اخير ظاهرا جواب إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ است و نويد قبول توبه و زنده شدن آنها را مى دهد، گويى موسى با اين جمله مى گويد: به ما رحمت بنويس و خدا جواب مساعد مى دهد.

157- الَّذِينَ

يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ.

جمله الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ وصف است براى الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ كه در آيه قبلى است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آنست، توضيح آنكه الَّذِينَ هُمْ ...

شامل همه كسانى است كه در زمان موسى و بعد از او به تورات ايمان آوردند و مصداق آن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كسانى بودند كه به آن حضرت ايمان مى آوردند يعنى امروز ايمان آورندگان به تورات كسانى هستند كه به اين پيامبر كه اوصاف او را در تورات و انجيل پيدا مى كنند ايمان بياورند. راجع به اوصاف آن حضرت در تورات و انجيل در «نكته ها» خواهد آمد و فرق ما بين رسول و نبى در آيه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى ... حج/ 52 خواهد آمد، آمدن سه وصف: رسول، نبى و امى حاكى است كه آن حضرت باين سه وصف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 17

در تورات و انجيل معرفى شده است.

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.

ظاهرا اين پنج وصف نيز در تورات و انجيل آمده و اهل كتاب آن حضرت را با اين اوصاف مى شناختند، مسئله امر بمعروف و نهى از منكر كه روشن است و از مأموريت همه پيامبران مى باشد، تحليل پاكيزه ها و تحريم پليدها در اسلام يك قاعده كلى است و در آيه چهارم از سوره مائده درباره آن بحث شد، مراد از اغلال و تكليف سنگين اولا تكاليف شاقى است كه در

اثر ظلم و طغيان به بنى اسرائيل وضع شد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160 و نيز فرموده: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ... ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ ... انعام/ 146 و در دعاى مسلمانان است كه:

رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا ... بقره/ 286، ثانيا بدعتهايى است كه به وسيله علماء دنيا پرست يهود جعل و در دين داخل شده و زندگى را بر مردم تنگ كرده و به حكم زنجيرهايى در گردن و بارهاى سنگينى بر دوش بنى اسرائيل بود نظير احكام حيض و مانند آن كه در آيه 222 بقره گذشت، آنها در تورات و انجيل مى يافتند كه رسول خدا اين حرامها و بدعتها را از بين خواهد برد.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين قسمت نتيجه و متفرع است بر الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ... مراد از تعزير بقرينه «نصروه» محترم شمردن است، منظور از «النور» قرآن مى باشد كه راههاى دنيا و آخرت را روشن كرده و راه سعادت را نشان مى دهد. آمدن «معه» بجاى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 18

«عليه» و «به» به قول الميزان اشاره به آنست كه قرآن دليل و شاهد نبوت آن حضرت است مثل وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ ... بقره/ 212 يعنى: پس كسانى كه او را محترم شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل گشته اطاعت كرده اند رستگارانند.

158- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ.

اين آيه متفرع است بر آن اوصاف پنجگانه و نور كه در آيه سابق گذشت يعنى چون مردم به چنين دينى و به چنين پيغمبرى احتياج دارند، آنهم مخصوص به گروهى نيست و براى همه است، پس بگو اى مردم من فرستاده خدا براى همه شما هستم، جمله الَّذِي لَهُ ... وصف خدا و علت فرستادن رسول است، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است و حيات و مرگ در دست اوست بايد براى هدايت بندگان، پيغمبر بفرستد «1».

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

نتيجه صدر آيه است، آمدن سه وصف ظاهرا براى آنست كه: من همان پيغمبرم كه تورات و انجيل خبر داده است و من خودم پيش از همه به خدا و گفته هاى او ايمان دارم و در اين امر خودم فتح الباب كرده ام، مراد از «تهتدون» نتيجه ايمان و راه يافتن به سعادت هر دو جهان است.

نكته ها

اشاره

بشارات عهدين: در رابطه با جمله يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ دانشمندان اسلامى از تورات و انجيل فعلى

__________________________________________________

(1) راجع به يُحيِي وَ يُمِيتُ رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 19

امارات و بشارات آن دو را راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله استخراج كرده و كتابها نوشته اند از آن جمله در تورات سفر تثنيه فصل 18 آيه 15 تا 20 آمده: «خداوند گفت پيغمبرى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را بدهانش خواهم گذاشت، (اشاره باعجاز قرآن) و هر آنچه به او امر فرمايم

به ايشان خواهد گفت.

در انجيل يوحنا باب 14 بند 17 آمده: و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگرى بشما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند و در بند 26 آمده:

ليكن تسلى دهنده كه پدر او را به اسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد كرد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد و در بند 30 آمده:

بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى ندارد و در باب 15 بند 26 آمده است: «ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر پيش شما مى فرستم آيد او بر من شهادت خواهد داد.

در باب 16 بند 7 هست: رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد و در بند 13 از همان باب آمده: «و ليكن چون او آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود سخن نمى گويد بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده شما را با خبر خواهد كرد، او مرا جلال خواهد داد.

هاكس در قاموس خود ذيل كلمه تسلى دهنده مى گويد: تسلى دهنده كه در زبان يونانى فارقليط گويند به معنى آموزگار و شفيع و راحت آور است. ترجمه كنندگان انجيل چون به كلمه تسلى دهنده مى رسند ميان دو قوس آن را روح القدس ترجمه مى كنند، پيداست كه آن غلط است، زيرا آنچه نقل شده با روح القدس و جبرئيل تطبيق نمى كند مثلا چطور مى شود گفت: روح القدس بعد از تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 20

عيسى او را جلال داد يا از او به مردم خبر داد و يا گفته هاى عيسى را به مردم بيان كرد و ...

يك قضيه يا دو قضيه:

به نظر بعضى ميقاتى كه در اين آيات آمده غير از ميقات چهل شبانه روزى موسى است، گفته اند: پس از جريان گوساله پرستى آن هفتاد نفر با حضرت موسى براى اظهار توبه به ميقات آمدند ولى از موسى خواستند كه خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در نتيجه آن جريان پيش آمد اما چنان كه در اول گفته شد ظاهرا هر دو قضيه يكى است گر چه براى هيچ يك دليل روشنى از قرآن و روايات نمى توان پيدا كرد.

حيات و مرگ در دست خداست:

جمله يُحيِي وَ يُمِيتُ و نظائر آن از يك واقعيت بزرگى حكايت دارد و آن اينكه حيات از آثار ماده نيست و افاضه اى است از جانب خدا. خداست كه به ماده جان مى دهد و از ماده جان مى ستاند ابراهيم عليه السّلام در مقابل نمرود طاغى مى گويد:

رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ بقره/ 258 و نيز خدا مى فرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ ملك/ 2 و نيز حالت قبلى و بعدى انسان را چنين بيان مى كند: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ بقره/ 28.

در سوره يونس فرموده: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ 56، خالق ماده و حيات خداست ولى ماده حيات ندارد، حيات از آثار ماده نيست، هيچ عنصر مادى به تنهايى داراى حيات و زندگى نيست و خاصيت حياتى ندارد، وقتى كه دو عنصر يا بيشتر را با هم تركيب كنيم هر يك مقدارى از اثر خود را به ديگرى مى دهد، يك اثر مشترك به وجود مى آورند مانند «سكنگبين» ولى وقتى كه در هيچ يك از دو عنصر حيات وجود ندارد، چطور تركيب آنها حيات را به وجود مى آورد؟ تفسير أحسن

الحديث، ج 4، ص: 21

حيات و زندگى از خود تجلياتى دارد كه ماده بكلى فاقد آنهاست، همين كه حيات پيدا شد انواع جنبشها و حركتها پيدا مى شود كه در سابق نبود، طراحيها، نقشه كشيها، زيبائيها پيدا مى شدند، يك چيز، چيزها مى گردد.

وقتى كه عيسى عليه السّلام با اذن خدا در مجسمه دميد، حركت پيدا شد. ديدن، شنيدن، پريدن، بال زدن، جنب و جوش پيدا گشت كه در مجسمه گلى نبود.

پس خدا حيات را از ما وراء ماده به ماده افاضه مى كند و در وقتش از ماده مى گيرد، بشر اگر در اثر نبوغ و اراده خدا دادى روزى بتواند سلول زنده بسازد، فقط توانسته است، تركيبات ماده را به وجود آورد، و اگر زنده شد، زندگى از طرف خدا افاضه شده است و گرنه در ماده بيجان حياتى نيست.

به عبارت ديگر يك سلول زنده از ميليونها اتم اكسيژن، ازت كربن و ئيدوژن تركيب شده است ولى هيچ يك از اين عناصر زنده نيستند على هذا حيات از طرف خدا افاضه مى شود، مى گويند مثلا نمك از چند عنصر به وجود مى آيد كه هيچ يك شور نيست، جواب اين است: بالاخره هر چه باشد مقدارى از اثر هر يك با آن ديگرى مبادله مى شود هر چند كه در يكى زهر و در ديگرى شهد وجود دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 22

[سوره الأعراف (7): آيات 159 تا 162]

اشاره

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ

طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160) وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ (162)

159- از قوم موسى گروهى هستند كه با حق هدايت مى كنند و با حق (ميان مردم) عدالت مى كنند.

160- آنها را دوازده گروه، دوازده امت كرديم و چون قوم موسى از او آب خواست به او وحى كرديم كه عصاى خود را به اين سنگ بزن و از آن دوازده چشمه بشكافت و هر گروه آبشخور خود را بدانست و ابر را بر آنها سايبان قرار داديم و بر آنها ترنجبين و بلدرچين نازل كرديم، بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرديم (آنها با كفران نعمت) به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم مى كردند.

161- و چون به آنها گفته شد در اين شهر ساكن شويد و از هر جا كه در آن خواستيد بخوريد و بگوئيد گناهان ما را بريز و از آن دروازه خضوع كنان وارد شويد تا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 23

گناهانتان را بيامرزيم، بر نيكوكاران مزيد مى كنيم.

162 ظالمان اين گفته را به سخنى غير از آنچه گفته شد عوض كردند در نتيجه به آنها كه ظلم كردند عذابى از آسمان فرستاديم زيرا كه فسق پيشگان بودند.

كلمه ها

يعدلون: عدالت مى كنند وَ بِهِ يَعْدِلُونَ يعنى: با حق عدالت مى كنند.

قطعناهم: تقطيع در آيه به معناى تفريق و فرقه فرقه كردن است.

اسباطا: سبط (بر وزن عقل) انبساط يافتن به آسانى و بكسر

سين به معنى نوه و فرزند فرزند است، جمع آن اسباط مى باشد گويند آن در بنى اسرائيل به معنى قبيله است، به قولى آن به معنى فرقه است انبجست: انبجاس: انفجار، طبرسى فرموده: خارج شدن آب كم كم ولى انفجار خارج شدن آنست با زيادت اما در سوره بقره آيه 60 بجاى انبجست «فانفجرت» آمده است.

اناس: جماعت. اناس و اناسى جمع انس است.

مشربهم: مشرب (بر وزن منبر) مكان برداشت آب و زمان آن و مصدر ميمى آيد به معنى آب خوردن، آن در آيه به معناى اول است.

غمام: ابر. آن در اصل به معنى پوشاندن است (بقره/ 57).

من: ترنجبين (بقره/ 57).

سلوى: بلدرچين (بقره/ 57).

قريه: شهر و گاهى به معناى ده آيد (بقره/ 58).

حطة: حط فرود آمدن و فرود آوردن. حطة اسم است از «استحط وزره حطة» يعنى خواست گناه او را بريزد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 24

سجدا: جمع ساجد، آن در آيه به معنى خضوع كنندگان است.

خطيئات: جمع خطيئة به معنى خطا و گناه است (بقره/ 286 درباره گناه بودن خطا).

رجز: اضطراب و لرزه. عذاب را رجز گويند كه مى كوبد و مى لرزاند.

شرحها

در اين آيات از گروهى از قوم موسى سخن رفته كه در راه مستقيم او هستند و اين خواص قرآن است كه پيوسته به انصاف قضاوت مى كند و حق كسى را ضايع نمى كند، سپس به قسمتى از معجزات موسى و لجاجت بنى اسرائيل به طور مجمل اشاره است كه نتوانستند از آن همه امكانات استفاده صحيح بكنند.

159- وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

لفظ باء در «بالحق» به معنى آلت و واسطه است يعنى از قوم موسى امتى است كه

مردم را با حق هدايت مى كنند و با حق ميان آنها عدالت مى كنند.

نظير اين آيه، آيه 181 اين سوره است، در اين آيه نظير آيه وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ مؤمن/ 38 نسبت هدايت به غير خدا و غير پيامبران داده شده است (الميزان).

در مجمع البيان آمده: آنها قومى هستند در ما وراء چين، ميان آنها و مملكت چين بيابانى است از ريگ روان، آنها شريعت موسى را تغيير نداده اند، آن گاه فرموده:

اين از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است. در الميزان فرموده: روايت ضعيف است و از اين امت يهودي فعلا خبرى نيست و اگر بود اهل هدايت و عدالت نبودند، چون شريعت موسى به وسيله عيسى و هر دو به وسيله اسلام نسخ شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 25

لازم نيست پى يافتن مصداق باشيم، بلكه ظاهرا منظور قرآن مجيد آنست كه همه بنى اسرائيل در مقابل شريعت موسى لجوج نبودند.

160- وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً اين جمله ظاهرا مقدمه است براى تقسيم چشمه هاى دوازده گانه كه از سنگ منفجر شدند. يعنى آنها را دوازده قبيله كرديم زيرا يعقوب دوازده پسر داشت و فرزندان هر يك در اثر كثرت امتى شدند «امما» بدل است از «اسباطا» گويا به علت كثرت آنها «امما» آمده است.

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ اين قسمت در آيه شصت از سوره بقره گذشت، معلوم است كه بنى اسرائيل در صحراى سينا از آب آشاميدنى در مضيقه بوده و از موسى آب خواسته اند، اين جريان در

تورات فعلى سفر خروج باب 17 ذكر شده ولى دوازده چشمه بودن در آن نيست.

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

اين قسمت همان آيه 57 از سوره بقره است كه گذشت، به آنجا رجوع شود.

161- وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ.

اين همان آيه 58 از سوره بقره است كه گذشت و به آنجا رجوع شود و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 26

نيز مشروح آن در سوره مائده آيه 20- 26 بررسى گرديد.

162- فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ.

اين آيه نيز همان آيه 59 از سوره بقره است كه مشروحا گذشت و به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 27

[سوره الأعراف (7): آيات 163 تا 166]

اشاره

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (166)

163- از يهود بپرس از جريان شهرى كه در كنار دريا بود و در حرمت سبت تعدى مى كردند و ماهيهايشان روز قطع عمل آشكارا مى آمدند و روزى

كه شنبه نمى گرفتند نمى آمدند، بدينسان به سزاى فسقى كه مى كردند امتحانشان مى كرديم.

164- و چون گروهى از آنها گفتند: چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى كند و يا به عذاب سختى دچارشان مى كند پند مى دهيد؟ گفتند: براى عذرجويى به پروردگارتان و تا شايد از اين كار بپرهيزند.

165- و چون چيزهايى را كه تذكرشان داده بودند از ياد بردند، كسانى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و آنها را كه ستم كرده بودند به سزاى فسقشان به عذاب سختى گرفتيم.

166- پس چون از آنچه نهى شده بودند سر پيچيدند، به آنها گفتيم: ميمونهاى رانده شده شويد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 28

كلمه ها

حاضرة: حاضرة البحر يعنى مجاور دريا (قريه اى كه در كنار دريا بود).

يعدون: عدو: تجاوز «يعدون» تجاوز مى كردند از دستور خدا.

سبت: بريدن «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود همان قطع عمل در شريعت موسى بود و آن در روز شنبه است كه مى بايست در آن روز دست از كار بكشند.

حيتانهم: حوت: ماهى، جمع آن حيتان است.

شرعا: شرع راه آشكار. شارع: آشكار، جمع آن شرع است.

معذرة: عذر و معذرت: پوزش.

بئيس: بؤس و بأس: شدت و سختى. بئيس: شديد و سخت.

عتوا: عتو: طغيان شديد «عتوا»: طغيان و سرپيچى كردند.

قردة: قرد (بر وزن جسر) ميمون. جمع آن قرده است.

خاسئين: خسأ طرد شدن و طرد كردن. «خاسئين»: رانده شدگان.

شرحها

در اين آيات جريان اصحاب سبت به طور مشروح بررسى شده است كه در بقره/ 65 به طور اختصار ذكر شده و در سوره نساء و نحل به آن اشاره شده است.

مشروح قضيه آن است كه: بر يهود واجب بود روزهاى شنبه را دست از كار كشيده و به استراحت بپردازند، از قرآن مجيد معلوم مى شود كه اين حكم ابتداء مانند حكم روز جمعه در اسلام، وجوبى نداشته ولى در اثر اختلاف در محترم شمردن و محترم نشمردن بر آنها واجب گشته است: إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 29

عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

نحل/ 124، اين مطلب را در قاموس قرآن (سبت) توضيح داده ام.

هاكس در قاموس كتاب مقدس درباره سبت به تفصيل سخن گفته از جمله گويد: سبت اسم آن روزى است كه قوم يهود از تمامى اعمال خود دست كشيده استراحت مى كردند .... در تورات سفر خروج باب 20

نيز اين مطلب گفته شده است.

بهر حال: مدتها بعد از موسى عليه السّلام قومى از يهود در شهرى بنام ايكه در كنار دريا بود، زندگى مى كردند «1» و از صيد ماهى امرار معاش مى نمودند، در اثر امتحان خداوند، روزهاى شنبه ماهى ها در آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر ناپديد مى گشتند، آن قوم سبت خود را ناديده گرفته و به شكار ماهى پرداختند، گروهى مرتب بر خلاف دستور تورات ماهى شكار مى كردند، گروهى ديگر ساكت نشسته و امر به معروف نمى كردند و حتى امر به معروف كنندگان را نيز دلسرد مى كردند ولى گروه ديگرى به حكم وظيفه شرعى آنها را موعظه و از صيد ماهى نهى مى كردند، سرانجام: صيادان ماهى مسخ و به صورت ميمونها درآمدند و آنهايى كه نهى از منكر نمى كردند به عذاب سختى گرفتار شدند ولى موعظه كنندگان نجات يافتند، جريان اصحاب سبت نزد يهود مدينه معلوم بود، لذا قرآن به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه از يهود اين جريان را بپرس و محكومشان كن. اينك آيات.

163- وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

__________________________________________________

(1) گويند آنها در زمان داود عليه السلام بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 30

در اين آيه چندين مطلب هست اول: مسئله در نزد يهود مدينه معلوم بوده كه فرموده: از آنها بپرس ... و در سوره بقره آمده: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ ... دوم اين شهر در كنار دريا بوده، عياشى در تفسير خود از حضرت باقر صلوات اللَّه

عليه نقل كرده كه نام آن شهر «ايله» بود، سوم:

آنها در روز سبت از دستور تورات سرپيچى كرده و به صيد ماهى مى پرداختند.

چهارم: روزهاى شنبه ماهيها در روى آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر نه، پنجم: اين آزمايشى بود از جانب خدا كه آيا قدرت ايمانشان مى تواند آنها را از شكار باز دارد ششم: علت اين آزمايش آن نبود كه آنها فسق پيشه بودند.

164- وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

گفتگويى است ميان ساكت نشستگان و موعظه كنندگان مى گفتند:

كه آنها به موعظه كنندگان اين گروه صيد كننده كه احترام سبت را از بين برده اند، خدايا همه را از بين خواهد برد يا به عذابى سخت دچارشان خواهد كرد، چرا اينها را موعظه مى كنند؟ به عبارت ديگر عذاب خدا بر اينها حتمى است، موعظه فائده ندارد، آنها در جواب مى گفتند: اين عمل دو علت دارد يكى اينكه نسبت به وظيفه خود عذرى در پيش خدا داشته باشيم كه خدايا ما به وظيفه خود عمل كرديم، ديگرى آنكه شايد آنها از اين عمل خلاف پرهيز كنند كه نوميدى كار شيطان است. لفظ إِلى رَبِّكُمْ بجاى «الى ربنا» حاكى است كه شما نيز اين وظيفه را داريد.

165- فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

ظاهرا مراد از «نسوا- ظلموا» تاركين امر به معروف و نهى از منكر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 31

است، زيرا عذاب صيد كنندگان در آيه بعدى خواهد آمد، على هذا معنى اين مى شود: چون تاركان امر به معروف تذكر

خدا را درباره امر به معروف از ياد بردند، امر به معرف كنندگان را نجات داده و ظالمان تارك امر به معروف را به عذابى سخت گرفتار كرديم، احتمال دارد منظور از «نسوا» صيد كنندگان باشد ولى از الَّذِينَ ظَلَمُوا تاركين امر به معروف هستند.

166- فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ اين قسمت حتما راجع به صيد كنندگان است كه مسخ شدند «1» از نهى شده طغيان كردند يعنى به آن اهميت نداده و سبت را شكستند، على هذا دو گروه از بين رفته و فقط آمران به معروف نجات يافته اند، در مجمع البيان از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه دو گروه هلاك شده و فقط يك گروه نجات يافتند و در الميزان از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن سه صنف مى باشند صنفى نجات يافتند، و صنفي مسخ و صنفى هلاك شدند.

از عكرمه نقل شده كه به مجلس ابن عباس وارد شدم، مقابلش قرآنى بود و آيه فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ را مى خواند و مى گريست آن گاه گفت: ميدانم كه خدا صيادان ماهى را هلاك كرد و فرقه نهى از منكر را نجات داد ولى نمى دانم با آنها كه نهى نكردند و خود نيز مرتكب نشدند چه كرد. اما چنان كه از آيات استظهار كرديم و از روايات معلوم شد آن گروه نيز هلاك شده اند و مصداق الَّذِينَ ظَلَمُوا بودند راجع به جريان مسخ و حقيقت آن رجوع شود به آيه شصت و پنجم از سوره بقره و در قاموس قرآن به لفظ: قرد و مسخ

و سبت رجوع كنيد.

__________________________________________________

(1) منظور از قُلْنا لَهُمْ ... اراده خداوندى است نظير إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ همان خواست خدا مسخشان كرد نه اينكه كلامى در ميان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 32

نكته ها

امر به معروف: امر به معروف و نهى از منكر يكى از وظائف مهم اسلامى است و ترك آن از گناهانى است كه سبب هلاكت است چنان كه از اين آيات معلوم گرديد و بى اعتنايان به آن هلاك شدند در اين باره آيات و روايات بى شمارى داريم، از على عليه السّلام نقل شده كه فرموده: خدا از نادانان پيمان نگرفت كه ياد گيرند مگر پس از آنكه از دانايان پيمان گرفت كه ياد دهند «1» شايد هفتاد درصد علت بدبختى ها و ظلم ظالمان همان ترك اين وظيفه خطير باشد.

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه خ 467.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 33

[سوره الأعراف (7): آيات 167 تا 174]

اشاره

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167) وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (172) أَوْ تَقُولُوا

إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 34

167- و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت بر يهود كسى را مى گمارد كه عذاب سخت را بر آنها وارد مى كند كه پروردگارت تند مجازات و آمرزنده و مهربان است.

168- آنها را در زمين امتها كرديم، بعضى از آنها نيكوكاران و بعضى پائين از آنانند و آنها را به خوبيها و بديها آزموديم تا به سوى خدا باز گردند.

169- از پس آنها جانشينان بد بجا ماندند كه كتاب آسمانى را به ميراث بردند، مال دنيا را (به حرام) مى گيرند و مى گويند: حتما آمرزيده مى شويم و اگر حرامى مانند آن پيششان آيد بگيرند مگر پيمان تورات از آنها گرفته نشده بود كه بر خدا جز حق نگويند: مندرجات تورات را مكرر خوانده بودند، آخرت براى اهل تقوى بهتر است، آيا نمى فهميد؟

170- آنان كه به كتاب چنگ زدند و اقامه نماز كردند ما پاداش اصلاحگران را تباه نمى كنيم.

171- و چون آن كوه را كنده و بالاى سرشان برديم گويى سايبان بود، پنداشتند كه بر روى آنها خواهد افتاد كتابى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و مندرجات آن را ياد داشته باشيد تا پرهيزكارى كنيد.

172- و چون خداى تو از بنى آدم از پشتهايشان فرزندان آنها را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى گواهى مى دهيم مبادا روز قيامت بگوئيد كه ما از اين نكته غافل بوديم.

173- يا بگوئيد: پدران ما از پيش شرك آوردند و ما فرزندانى

از پى آنها بوده ايم آيا ما را به سزاى آنچه اهل باطل كرده اند هلاك مى كنى؟

174- بدينسان آيات خود را بيان مى كنيم و تا آنها به راه حق باز گردند.

كلمه ها

تأذن: تأذن و اذن به معنى اعلام است تَأَذَّنَ رَبُّكَ خدايت اعلام كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 35

يسومهم: سوم: تحميل و وارد كردن «يسومهم» وارد مى كند به آنها، به معنى چريدن نيز آيد چنان كه در فِيهِ تُسِيمُونَ به معنى چرانيدن است.

قطعناهم: تقطيع در اينجا گروه گروه كردن و فرقه فرقه كردن است.

خلف: (بر وزن عقل) جانشين بد، اگر (بر وزن شرف) باشد به معنى جانشين نيكو است، آن در آيه به معناى اول است، در مجمع البيان فرموده: آن بر وزن شرف اغلب در مدح به كار رود.

عرض: (بر وزن شرف) مال دنيا. در مجمع البيان فرموده: هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

الادنى: دنو: نزديكى. دنى: نزديك، ادنى: نزديكتر عَرَضَ هذَا الْأَدْنى يعنى: متاع اين زندگى نزديكتر. در قاموس قرآن (دنو) توضيح داده ام كه دنيا به معنى زندگى پست نيست بلكه به معناى نزديكتر است زيرا اين زندگى به ما نزديكتر از زندگى آخرت است.

ميثاق: وثاقه: محكم و ثابت، ميثاق: پيمان محكم.

درسوا: درس به معناى پيوسته خواندن است، كهنه شدن را «درس الاثر» گويند كه در اثر پيوسته ماندن كهنه شده است «درسوا ما فيه» يعنى آنچه را كه در كتاب بود پيوسته خوانده بودند.

يمسكون: مسك: گرفتن و نگاه داشتن. تمسك: گرفتن و چنگ زدن.

يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ يعنى به كتاب چنگ مى زنند.

نتقنا: نتق: كندن چيزى از ريشه اش نَتَقْنَا الْجَبَلَ كوه را از ريشه كنديم.

ظلة: ظل: سايه. ظله (بضم اول): سايبان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

36

ظهورهم: ظهر (بفتح ظاء) پشت. جمع آن ظهور است «ظهورهم»: پشتهاى آنها.

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل در اين آيات آمده: آنها تا قيامت زير دست بوده و در زير فشار ديگران خواهند بود، اين ظاهرا به جهت آنست كه علت بدبختى كه عصيان است پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى درباره اختلاف آنها نشان مى دهد. بعد در مقام قضاوت عادلانه فرموده كه قسمتى از آنها نيكوكارانند و خدا به طور گوناگون امتحانشان كرد تا به سوى خدا برگردند، آن گاه فرموده: نسلهاى آينده نيز مانند پدرانشان ميثاق خدا را ناديده گرفتند با آنكه مى دانستند و نيز فرموده: از اسلاف آنها نيز گروهى پاكانند و در آخر به مناسبت پيمان بنى اسرائيل به پيمان همگانى خدايى اشاره شده كه بطور طبيعى از همه انسانها از اول خلقت گرفته شده و انسانها طورى آفريده شده اند كه اقرار به وجود خدا و بندگى او در نهاد آنها از همان زمانى كه در پشت پدران بودند گذاشته شده است.

167- وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ.

منظور از «عليهم» يهود و مراد از «يبعثن» مسلط كردن است، اين آيه نشان مى دهد كه تا قيامت آنها زير دست و در زير فشار ديگران خواهند بود و اين بواسطه آنست كه علت اين بلا پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى نشان مى دهد كه علل بدبختى پدران در اختلافشان نيز هست و اصولا آيات بعدى در بيان استمرار اين علل است كه آنها نيز مثل اسلافشان ميثاق خدا را شكستند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 37

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ

الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ جمله اول راجع به آنست كه آنها مشمول فعلى غضب خدا هستند، اهل تفسير قيدى بر آن افزوده و گفته اند:

خدا سريع العقاب است نسبت به آنها كه مستحق عقابند، در الميزان فرموده:

معناى جمله اول آنست كه بعضى از عقاب خدا به سرعت ميرسد مانند عقاب طغيانگر، دليل اين سخن آمدن جمله بعدى است كه حاكى است: خدا هميشه سريع العقاب نيست. كه غفور و رحيم هم هست.

بهر حال اين ذلت براى يهود در اثر طغيان هميشگى آنها و سريع العقاب بودن خداست.

168- وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

اين آيه يك خبر است درباره نسل اول و يا يهودى كه نزديك به زمان موسى بودند و در عين حال حق پاكان را ناديده نگرفته است آنها فرقه فرقه شده و در زمين پراكنده شدند، لفظ «دون» به معنى پائين است يعنى: گروهى پائين تر از صالحان بودند، آن وقت «بلوناهم» راجع به گروه پائين است كه آزمايش شده اند تا به راه حق برگردند.

169- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ.

اين آيه تعليل ادامه ذلت و زير سلطه بودنست كه در لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ... گذشت، يعنى جانشينان آنها نيز عمل پدران را در پيش گرفتند و خود را مستحق غضب كردند، منظور از يَأْخُذُونَ عَرَضَ ... دنياپرستى و جاه طلبى آنهاست كه در به دست آوردن آن موازين شرعى را مراعات نمى كردند، جمله يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا حاكى از يك عقيده ناحق است، آنها نمى گفتند: توبه مى كنيم

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 38

و آمرزيده مى شويم و گرنه بجمله وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ جايى نمى ماند بلكه عقيده شان آن بود كه اين گناه حتما بازخواستى ندارد نظير لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ آل عمران/ 75 و نظير وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 كه گذشت لذا در جواب آن آمده: اين افتراء است بر خدا.

جمله: وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ حاكى از تداوم دنيا پرستى است و اينكه سَيُغْفَرُ لَنا در مقام توبه نيست.

أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ جواب سَيُغْفَرُ لَنا است يعنى از اينها پيمان گرفته شده كه فقط حق را به خدا نسبت دهند با وجود آن، غفران حتمى و عدم مسئوليت در مقابل ظلم را، به خدا نسبت مى دهند.

وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ظاهرا هر دو واو براى حال است يعنى حال آنكه آنها حكم كتاب را خوانده و مى دانستند كه نبايد به خدا جز حق را نسبت بدهند و حال آنكه آخرت براى اهل تقوى بهتر است لازم بود اهل تقوى شده و ناحق را به خدا نسبت ندهند، آن گاه ظاهرا درباره جمله اخير همه مردم اعم از يهود و غير يهود به لفظ أَ فَلا تَعْقِلُونَ مخاطب شده اند، بنا بر قرائتى، آن «يعقلون» با «ياء» است.

170- وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ.

اين آيه در وهله اول يك مطلب مستقل است، اشاره به صلوة از ميان سائر احكام براى اهميت آنست، زيرا نماز همچون روحى است در هيكل همه اديان

آسمانى، چنگ زدن به كتاب الهى كه قوانين و نظامات طبيعت را بيان مى كند و ارتباط با خدا، انسان را اصلاحگر جامعه مى كند، خدا پاداش اصلاحگران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 39

را تباه نمى كند.

آرى: اصلاح جامعه جز با تمسك به دين فطرت ميسر نيست، هيچ مخلوقى نمى تواند مثل خالق كه آفريننده جهان است، راههاى اصلاح جامعه را نشان بدهد، فقط كسى مصلح است كه به كتاب خدا چنگ زند و به وسيله نماز با خدا ارتباط داشته باشد.

در وهله دوم، اين آيه استثنايى است نسبت به آيه سابق، يعنى از اسلاف آنها آنان كه به كتاب خدا چنگ زده و نماز خواندند مصلح بودند، اجرشان پيش خداست. على هذا مراد از كتاب، تورات يا انجيل و از نماز، نماز آنهاست.

171- وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين همان آيه 63 از سوره بقره است كه گذشت و در آنجا به جاى جبل «الطور» آمده است و آن يكى از معجزات موسى در بيابان سينا بود، از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون تورات نازل شد آن را قبول نكردند، خدا كوه را بالاى سر آنها بلند كرد، موسى گفت: اگر قبول نكنيد كوه بر شما خواهد افتاد، در نتيجه، آن را قبول كردند.

آيه روشن مى كند كه كوه بر آنها همچون سايبانى شده بود، به نظر مى آيد: آمدن اين آيه در اينجا راجع به جمله أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ ...

در آيه سابق است يعنى اين پيمان كه به كتاب خدا پاى بند باشند از اسلافشان نيز گرفته

شده بود.

172- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا «1».

__________________________________________________

(1) گويند: اين آيه يكى از آياتى است كه دلالت دارد كه خداشناسى، فطرى انسان است مانند فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها روم/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 40

اين آيه در رابطه با پيمانى است كه از بنى اسرائيل درباره ايمان به كتاب گرفته شده و به همين تناسب نازل شده است و مى خواهد بگويد: نه تنها از يهود در زمينه ايمان به كتاب عهد گرفته شده، بلكه ايمان به توحيد پيمانى است كه از همه انسانها در اول خلقت و در آن روز كه هنوز در اين شكل به دنيا نيامده بودند، گرفته شده است، اكنون آيه را قطع نظر از روايات و اقوال بررسى مى كنيم.

«اخذ» در آيه به معنى گرفتن به طور جدا كردن از چيزى و خارج كردن است مثل چيدن گلى از بوته اى كه عبارت اخراج خارج بردن نطفه از انسان باشد، لفظ «من» در هر دو مورد به علت آمدن «اخذ» است كه در مأخوذ منه بايد «من» باشد. كلمه مِنْ ظُهُورِهِمْ بدل است از مِنْ بَنِي آدَمَ و تقدير آن چنين است «و اذا اخذ ربك ذرية بنى آدم من ظهورهم»، يعنى آن گاه كه خداى تو فرزندان بنى آدم را از پشت پدران گرفت و جدا كرد.

مى دانيم كه از اول خلقت خدا انسانهاى بى شمارى را از صلب پدران گرفته و جدا كرده و در آينده تا قيامت چنين خواهد كرد، حال آنكه لفظ «اخذ» به صورت ماضى حاكى است كه

اينكار شده و گذشته است، ناگفته نماند: مسئله زمان، گذشته و آينده، شده ها و آنچه در آينده خواهد شد، نسبت به ما انسانها است كه در مسير زمان قرار گرفته ايم اما نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد و آنچه نسبت به ما در آينده خواهد شد نسبت به خدا يك چيز موجود است على هذا اين حكم درباره آيندگان نيز صادق است كه آنها نسبت به خدا «آمده» و «شده» اند.

پس از اين مطلب در جمله بعدى مى فرمايد: وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا يعنى خودشان را بر خودشان گواه گرفت و گفت: آيا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 41

پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى پروردگار مايى.

در اينجا هم مسأله، عمومى و در حق همه انسانها است، حتى انسانهايى كه هنوز به دنيا نيامده اند، علت اين عموم شايد همانست كه گفته شد: نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد، آيا كلام أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و جواب بَلى شَهِدْنا به زبان قال بوده يا به زبان حال؟ هر چه هست ظاهرا هر دو به يكسان بوده است، در اينجا دو مطلب هست:

يكى اينكه: خدا انسانها را در عالم سلول بودن خطاب كرده و آنها را به ربوبيت خود و مصنوع بودن خودشان متوجه كرده و آنها با شعورى كه داشتند در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ جواب بَلى شَهِدْنا داده اند، با در نظر گرفتن آنكه همه چيز نسبت به خدا درك و شعور دارند و خدا فرموده: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 و با در نظر گرفتن آنكه گذشته و آينده نسبت

به خدا يكى است و يا اينكه براى انسانها يك عالمى قبل از اين عالم بوده و در آن همه انسانهايى كه در طول زمان به وجود خواهند آمد موجود بوده و وجود جمعى داشته اند و اين قضيه ميان خدا و بندگان واقع شده است، چنان كه الميزان رأى به وجود عالمى قبل از اين عالم داده است.

ديگرى آنكه اين آيه يك واقعيت طبيعى را به اين صورت نقل و مجسم مى كند و آن اينكه انسانها طورى آفريده مى شوند كه ذات آنها از ابتداى خلقت، دلالت بر توحيد و مصنوع بودن خودشان دارد نظير آيه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... روم/ 30 كه خدا مخلوق را بر فطرت توحيد آفريده و توحيد را با ذات آنها عجين كرده است و مانند حديثى كه از امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر مولودى بر فطرت آفريده مى شود يعنى بر معرفت و دانايى كه خدا خالق او است و در همان حديث آمده:

فطرهم على تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 42

المعرفة «1»

بايد نكته گذشته را در اينجا اضافه كنيم كه خدا آنچه را در آينده به طور حتم واقع خواهد شد به صورت ماضى و گذشته فرموده است چنان كه بسيارى از آيات قيامت به همين نحو است.

روايات بسيارى از ائمه اطهار عليهم السّلام درباره اين آيه نقل شده كه بعضى از آنها حكايت از مطلق اخذ ميثاق دارد و بعضى حاكى است كه خدا فرزندان آدم را به صورت ذره ها از صلب او خارج كرد و از آنها به ربوبيت خود پيمان گرفت

و (اين جريان به «عالم ذر» معروف شده است) اين روايات در كافى، بحار، تفسير برهان، تفسير الميزان و مانند آن نقل شده است و اينكه گفته اند: كسى آن عالم را بياد ندارد مانعى نيست، زيرا خدا از آن خبر داده، بايد اذعان كرد. سپس ذيل آيه و آيه بعدى علت اين پيمان گرفتن را چنين بيان مى كند:

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ كلمه أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است و «هذا» اشاره به ربوبيت خدا است يعنى اين اشهاد و اخذ ميثاق به دو علت بود. اول: آنكه مبادا روز قيامت بگوئيد: ما از ربوبيت تو غافل بوديم و در مشرك بودن گناهى نداريم دوم:

173- أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.

اين علت راجع به عمومى بودن ميثاق است يعنى اگر از گروهى كه پدران باشند ميثاق مى گرفتيم و از گروهى نه، آن وقت پدران در صورت عدم اعتنا به ميثاق و مشرك بودن مستحق عذاب مى شدند اما فرزندان آنها حق داشتند

__________________________________________________

(1)

الميزان از كافى عن الباقر عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: كل مولود يولد على الفطرة يعنى على المعرفة بان اللَّه خالقه ... قال زرارة و سألته عن قول اللَّه عز و جل: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ... قال: اخرج من ظهر آدم ذريته الى يوم القيامة فخرجوا كالذر فعرفهم فاراهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 43

كه بگويند: خدايا از ما ميثاق نگرفته بودى ما بى آنكه چيزى بدانيم از پدرانمان كه

اهل باطل بودند تقليد كرديم چرا ما را به گناه آنها عذاب مى كنى در خاتمه دو مسأله بايد مورد نظر باشد، يكى اينكه در اثر اهميت مطلب در «ذيل آيه قبلى و اين آيه صورت كلام از خطاب به رسول خدا به خطاب به مردم برگشته است، ديگرى آنكه اين اشهاد حجت خدا را بر مردم تمام كرده است و اين نشان مى دهد كه مراد از آيه شريفه جريان فطرت است كه گفته شد و اللَّه العالم، و در صورت اشاره شدن به عالم ذر بايد گفت نسيان آن بر تمام شدن حجت ضررى ندارد چنان كه گفته شد و گرنه حجّت تمام نخواهد شد.

174- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

تفصيل آيات، روشن و بيان كردن آنهاست كه مدلول هر يك معلوم شود وَ لَعَلَّهُمْ ... عطف است بر مقدرى كه ذكرش لازم نبوده است و شايد آن دانستن چنان عالمى بوده باشد يعنى: بدينسان آيات براى دانستن اين واقعه بيان مى كنيم و تا آنها از باطل به حق رجوع كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 44

[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 179]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ

أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179)

175- بخوان بر يهود خبر مهم آن كس را كه باو آيات خود را داديم (ولى) از آنها بيرون شد (كنار رفت) شيطان او را تعقيب كرد تا از آنان شد كه در راه هلاكتند.

176- اگر مى خواستيم او را به وسيله آن آيه ها رفعت مى داديم ولى او به لذات دنيا ميل كرد، حكايت او حكايت آن سگ است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر تركش كنى باز زبانش را بيرون مى آورد، اين است حكايت كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند، آن قصه را حكايت كن تا بيانديشند.

177- بد است حكايت گروهى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، آنها فقط به خود ستم مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 45

178- هر كس خدا هدايتش كند او هدايت شده حقيقى است و هر كه خدا گمراهش گرداند آنها زيانكارانند.

179- حقا كه بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم كه قلب دارند ولى با آن قلبها درك نمى كنند، آنها را چشمهايى است كه با آنها نمى بينند و آنها را گوشهايى است كه نمى شنوند، آنها مانند بهائم بلكه گمراهتر از آنها هستند آنها به تمام معنى غافلند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر پر فائده. نبوت از آن مشتق است.

انسلخ: انسلاخ: خارج شدن فَانْسَلَخَ مِنْها: از آنها خارج شد، اصل آن سلخ به معنى كندن پوست گوسفند است (قاموس قرآن) غاوين: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. غوى: كسى كه در راه هلاكت است، جمع آن غاوون مى باشد (آنان كه در راه هلاكتند).

اخلد:

اخلاد: ملازمت هميشگى. أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ يعنى به زمين چسبيد، آن كنايه است از ميل به لذات دنيا و دنيا پرستى.

تحمل: تحمل در اينجا از حمله است نه حمل، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ اگر حمله كنى به آن.

يلهث: لهث آن است كه سگ زبانش را از عطش بيرون آورد، به قول بعضى از عطش يا رنج يا خستگى با تنفس شديد، در آيه معناى دوم مناسب است.

مثل: مثل مثله در اينجا به معنى صفت و حكايت است.

قصص: قصص بر وزن شرف به معنى قصه و نقل قصه اسم و مصدر هر دو آمده است بعضى آن را جمع و بعضى مفرد گفته اند «فاقصص تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 46

القصص»: حكايت كن داستان يا داستانها را.

ذرءنا: ذرء: آفريدن ذرء، انشاء، احداث و خلق نظيرهم هستند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

انعام: چهارپايان. مراد از آن مطلق چهارپايان است نه فقط گاو، گوسفند و شتر، مفرد آن نعم (بر وزن شرف) و نعم گاهى جمع آيد.

شرحها

سياق آيات نشان مى دهد كه «عليهم» راجع به يهود است يعنى: بر آنها اين قصه را بخوان در اين آيات حكايت شخصى آمده كه خدا آيات خود را به او داده بود و او مى توانست با آن آيات خود را مقرب درگاه خدا كند ولى پى اميال نفسانى رفت و شيطان او را تعقيب نمود و آيات از اختيارش خارج شد و به حالتى رسيد كه موعظه و عدم موعظه نسبت به او يكسان بود، آن گاه آمده كه هر كس آيات خدا را تكذيب كند باين حالت دچار شود.

سپس فرموده: بسيارى از اشخاص بالاخره اهل جهنم خواهند بود

كه از چشم و گوش و قلب خود كه براى هدايت است استفاده نمى كنند، نقل اين حكايت براى يهود آن است كه آنها نيز علائم و بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها رسيد ولى از آنها بهره نبردند و هر كه خواهشهاى نفسانى را بر هدايت خدايى ترجيح دهد مشمول اين مثل است.

بنا بر روايات، آن شخص نامش بلعم پسر باعوراء يا بلعام بن باعور بود كه اسم اعظم مى دانست و چون دعا مى كرد مستجاب مى شد در الميزان از تفسير قمى از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده: بلعم بن باعورا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 47

خدا باو اسم اعظم داده بود، دعا مى كرد مستجاب مى شد او به فرعون ميل كرد آن گاه كه فرعون در طلب موسى و يارانش بود از بلعم خواست دعا كند تا موسى و يارانش گرفتار شوند، او به الاغ خود سوار شد تا در طلب موسى برود، الاغش از رفتن امتناع كرد، شروع به زدن او نمود، خدا آن را به تكلم آورد گفت: واى بر تو چرا مرا ميزنى؟ مى خواهى با تو بيايم تا بر ضد پيامبر خدا و قوم مؤمن دعا كنى؟ او الاغ را مرتب مى زد تا بمرد، در نتيجه اسم اعظم از زبانش خارج شد، آنست فرموده خدا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ ...

به نقلى مراد از آن شخص، امية پسر ابو صلت شاعر ثقفى است كه كتابها را خواند و يقين كرد كه پيغمبرى مبعوث خواهد شد و اميد داشت كه خودش باشد و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

مبعوث شد بر او حسد برد و رسالتش را تكذيب كرد، پس از فوت او اشعارش بوسيله خواهرش بر رسول خدا خوانده شد، حضرت فرمود: «آمن شعره و كفر قلبه» شعرش ايمان آورده ولى دلش كافر شده است (مجمع البيان).

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اصل در اين قصه بلعم است سپس خدا آن را مثل زده بر هر كس از اهل قبله كه هواى نفس خويش را بر هدايت خدا ترجيح داده است «1» 175- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ.

مراد از «عليهم» يهود و يا همه مردم است مراد از آيات كرامتها و آيات

__________________________________________________

(1) و

قال ابو جعفر (ع) الاصل فى ذلك بلعم ثم ضربه اللَّه مثلا لكل مؤثر هواه على هداية اللَّه من اهل القبلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 48

باطنى و براهينى است كه به وسيله آنها باطن انسان منور مى شود و حق را از باطل تشخيص مى دهد و اگر منظور آيات انبيا باشد بدين جهت است كه او آنها را مى دانست و در ضميرش نقش بسته بود «فانسلخ» حاكى است كه آيات همچون حصارى او را برگرفته بود و او خود به اختيارش از آنها خارج شد، نتيجه شكستن حصار آن بود كه شيطان او را تعقيب كرد و عاقبت تعقيب شيطان ورود در راه هلاكت بود، به هر حال آيات را ناديده گرفت و به آنها اعتنايى نكرد.

176- وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ.

يعنى اگر مى خواستيم با آن آيات مقربش و والا مقامش مى كرديم، اما آن را نخواستيم زيرا او ميل به

دنيا پرستى و ميل به شهوات كرد و ظالم شد.

و هدايت خدا از دستش رفت كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ اين آيه نشان مى دهد كه در اينگونه موارد اراده خدا در پى اراده بنده است نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

فاء در «فمثله» حاكى است كه نتيجه أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ چنان حالت را در او به وجود آورده بود كه نسبت موعظه و عدم آن به او يكسان بود نظير سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ اعراف/ 193.

سگ داراى اين سجيه است كه به او حمله كنى يا نكنى زبانش را بيرون مى آورد پس صفت او همچون صفت سگ شده بود آن گاه فرمايد صفت و حكايت آنان كه آيات خدا را دانسته تكذيب كرده اند همين است، تو اى پيامبر اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 49

قصه را حكايت كن شايد يهود يا مردم ديگر انديشه كنند و پند گيرند.

در اين آيه سگ تقبيح نشده، فقط منظور بيان حال آن شخص است ولى در واقعيت اين تشبيه لازم است فكر كرد، و علّت اين تشبيه بر نگارنده معلوم نشد.

177- ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ.

لفظ «مثلا» تميز و فاعل «ساء» است، تقدير آن «ساء مثل القوم» مى باشد يعنى: بد است صفت قومى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، جمله اخير حاكى است كه اينها فقط به خودشان ظلم مى كنند، بد بودن صفت آنها بد بودن خودشان است.

178- مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

اين آيه

نشان مى دهد كه مجرد رسيدن به اسباب هدايت موجب هدايت واقعى نمى شود و مجرد رسيدن به اسباب ضلالت سبب ضلالت حقيقى نمى گردد بلكه مشيت خدا در هر دو لازم است، بلعم باعورا نيز كه به اسباب ظاهرى هدايت رسيده بود به هدايت واقعى هميشگى نرسيد، پس هدايت يافته واقعى كسى است كه پس از رسيدن به اسباب ظاهرى، خدا هدايت او را بخواهد همچنين است خاسر و گمراه واقعى، اينكه چرا نسبت ضلالت به خدا داده شده بآيه 26 سوره بقره و آيه 26 از سوره آل عمران رجوع شود.

179- وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.

اين آيه با آنكه مطلب مستقلى است، به نظرم در رابطه با آيه قبلى آمده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 50

است يعنى: هدايت يافتگان حقيقى كسانى هستند كه از قلوب و چشم و گوش استفاده واقعى كنند و گر نه آنها فقط راه يافتن به اسباب هدايت است. آنان كه از آنها استفاده واقعى نكنند مسيرشان آتش خواهد بود.

لام در «لجهنم» ممكن است براى غايت و عاقبت باشد مثل: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8 آل فرعون موسى را براى استفاده گرفته بودند ولى عاقبت براى آنها دشمن شد، خدا مردمان را براى رحمت و سعادت و بهشت آفريده ولى در عاقبت عده كثيرى، در اثر سوء اختيار، اهل جهنم مى شوند.

الميزان لام را به معناى علّت گرفته و آيه را چنين توجيه مى كند:

نجّارى مى خواهد از مقدارى تخته، درى

بسازد، شروع به اره كردن و تراشيدن و اندازه گرفتن مى كند، آن قسمت از تخته ها كه با اندازه و نظر او جور در مى آيد به صورت در مى آيند و قسمتهاى ديگر بيرون ريخته مى شوند، نجّار را در ساختن در يك اراده اصلى هست كه ساختن در باشد و يك اراده بالتبع كه دور ريختن آنچه مطابق اندازه و شكل در نبوده است.

خداوند انسان را در روى زمين آفريده و خواسته كه او در مسير توحيد قرار گرفته و به سعادت دو جهان برسد و فرموده: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 اين اراده اولى و اصيل خدا است اراده تبعى و دوم آن است كه آنان كه به اختيار خود از مسير حق جدا شوند در آتش باشند.

«كثيرا» حاكى است كه اهل آتش در حد خود زياد خواهند بود نه اينكه آنها نسبت باهل بهشت زياد باشند لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ... دليل جهنمى بودن آنهاست و علّت «ذرءنا» مى باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بدان علت است كه از مميزات انسانى كه آنها را از چهارپايان جدا كرده بهره نبرده اند، آنها در صورتى از بهائم برتر مى بودند كه از نيروى تفكر و عقلانى استفاده كنند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 51

و گر نه مصداق وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ ... محمّد/ 12 خواهند شد.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ براى آن است كه حيوانات درباره خود مقصر و گمراه نيستند زيرا كه خدا در وجود آنها بيشتر از آنچه هستند نيافريده است ولى انسانها از آنچه هست دست كشيده و استفاده نكرده اند، در تفسير صافى از علل الشرائع از امير المؤمنين

عليه السّلام نقل شده: خدا در ملائكه عقل قرار داده بدون شهوت (ميل به لذات مادى) و در بهائم شهوت قرار داده بدون عقل، ولى در انسان هر دو را قرار داده، هر كس عقلش بر شهوتش غالب شود، او از ملائكه بهتر است، هر كس شهوتش بر عقلش غالب شود، او از بهائم بدتر است «1».

أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ جلو افتادن «هم» ظاهرا حاكى از كمال غفلت است كه توجهى به وجود امتيازات انسان از حيوان ندارند و از اسباب هدايت بهره نمى برند.

__________________________________________________

(1)

عن امير المؤمنين (ع) ان اللَّه ركّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب في بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 52

[سوره الأعراف (7): آيات 180 تا 188]

اشاره

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184)

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185) مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186) يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ

إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 53

180- نامهاى نكوتر براى خداست، وى را با آنها بخوانيد و كسانى را كه در نامهاى خدا كجروى مى كنند ترك كنيد، به زودى سزاى عملشان را خواهند ديد.

181- از كسانى كه آفريده ايم امتى هست كه با حق هدايت و با حق داورى مى كنند.

182- و كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند از جايى كه نمى دانند به تدريج گرفتارشان مى كنيم.

183- و به آنها مهلت مى دهم كه تدبير من محكم است.

184- آيا فكر نكرده اند كه مصاحب آنها جنون ندارد، او فقط بيم دهنده آشكار است.

185- آيا فكر نكرده اند در تدبير آسمانها و زمين و در حكومت آنچه خدا آفريده است؟

و اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، پس به كدام حديث بعد از قرآن ايمان مى آورند؟

186- هر كس خدا گمراهش كند راهنمايى نخواهد داشت و آنها را وامى گذارد كه در طغيان خود متحير بمانند.

187- از تو از قيامت مى پرسند كه وقوع آن كى خواهد بود؟ بگو: علم آن نزد پروردگار من است، آن را در وقتش جز او ظاهر نمى كند «وقوع» آن در آسمانها و زمين سنگين است، آن فقط ناگهان مى آيد، از تو از قيامت مى پرسند گويا به آن دانايى، بگو: علم آن فقط نزد خداست، اما بيشتر مردم نمى دانند.

188- بگو: من براى خودم مالك نفع و ضررى نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد، اگر غيب را مى دانستم

خوبى را براى خودم زياد مى كردم و بدى بمن نمى رسيد من فقط براى كسانى كه ايمان مى آورند بيم دهنده و بشارت دهنده ام.

كلمه ها

اسماء: جمع اسم است، اصل آن سمو بمعناى علامت مى باشد كه اسم علامت مسمى است.

حسنى: مؤنث احسن به معناى خوبتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 54

ذروا: و ذر ترك كردن «ذروا»: ترك كنيد «يذرهم» ترك مى كند آنها را يلحدون: لحد گاهى به معنى عدول و انحراف از استقامت و گاهى به معنى ميل است «لحد الى فلان: مال اليه. لحد عنه: عدل و انحرف» همچنين است الحاد. يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ درباره اسماء خدا منحرف مى شوند (آنها را به ديگران نسبت مى دهند).

يعدلون: عدالت در اينجا به معنى داورى بحق است وَ بِهِ يَعْدِلُونَ و با حق حكومت و داورى مى كنند.

سنستدرجهم: درجه: مرتبه و منزلت. درج به معنى راه رفتن نيز آيد، استدراج آن است كه شخص به تدريج و درجه گرفتار و گرفته شود، مراد از آن نزديك شدن تدريجى به عذاب و هلاكت است املى: يعنى مهلت مى دهم. ملى: زمان طويل. املاء: اطاله مدت كه عبارت اخراى مهلت دادن است «الاملاء: الامهال».

متين: محكم و قوى. متن در اصل، گوشت محكم كنار تيره پشت است.

جنة: (بكسر جيم) جنون و ديوانگى.

ملكوت: حكومت و تدبير. آن مانند ملك (بر وزن قفل) است ولى از آن ابلغ و رساتر مى باشد، زيرا «واو» و «تا» براى مبالغه اضافه مى شوند.

يعمهون: عمه: (بر وزن شرف) سر گردانى، كه ناشى از حيرت باشد «يعمهون»: سرگردان مى شوند.

ساعة: ساعة به معنى قسمتى از زمان است. مراد از آن در اينجا زمان قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 55

مرساها: رسو: ثبوت و

رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت» مرسى (بر وزن موسى) جايز است كه مصدر ميمى، اسم زمان و مكان و اسم مفعول باشد، آن در آيه مصدر ميمى و به معناى ثبوت يا وقوع است.

يجليها: جلو و تجليه: آشكار شدن و آشكار كردن لا يُجَلِّيها آشكار نمى كند و به وجود نمى آورد آن را.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى.

حفى: احفاء: مبالغه در سؤال يا مبالغه در دانستن حال شخص است «حفى»: دانا. گويى بسكه در سؤال مبالغه كرده تا دانا شده است.

بشير: بشارت دهنده مژده و نويد دهنده. «نذير»: بيم دهنده-

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه هدايت و اضلال واقعى با مشيت خدا و از جانب او است، در رابطه با اين مطلب در اين آيات گفته شده: مدار هدايت واقعى خواندن خدا با بهترين نامها و مدار گمراهى واقعى عدول و انحراف از خواندن او با آن نامها و اسناد آنها به غير خداست و در آيه بعدى روشن شده كه خواندن و الحاد عمل ناممكن نيست زيرا گروهى چنين هستند ولى مكذبين به تدريج گرفته و گرفتار مى شوند و نيز بيان شده كه اگر بخواهند مانند آن گروه باشند وسائل هدايت در اختيارشان هست.

در دو آيه اخير از سؤال وقت وقوع آخرت جواب داده شده كه آن از علوم غيبى است و كسى را در آن خبرى نيست و به ناگهان خواهد رسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 56

180- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ.

جلو آمدن «للَّه» و الف و لام در «الاسماء» حاكى است كه همه نامهاى بهتر از آن خداست، آنچه از علم و حكم و قدرت و

رحمت و غير خدا هست آميخته با نقص و عدم بقا و امثال آن است لذا آنها در انسان حسن هستند نه احسن ولى آنها در خدا به طور كامل و بدون نقص مى باشند و احسن بودن از اين جهت است بهتر بودن اسماء به علّت معانى و حقائق آنهايى كه در ذات بارى هست، فقط الفاظ اسماء در نظر نيست بلكه آنها فقط آئينه و نشان دهنده معانى هستند.

فَادْعُوهُ بِها به نظر الميزان دعوت به طور عبادت و فرمانبرى است مثل:

هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ مومن/ 65 كه دعوت همان اخلاص در عبادت است، در آيه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ احقاف/ 6، اتحاد دعا و عبادت كاملا روشن است، پس فَادْعُوهُ بِها يعنى خدا را عبادت كنيد در حالى كه عقيده داريد كه او با معانى اين صفات متصف است و اين حكايت در آن ذات پاك متمركز است.

الحاد و انحراف در نامهاى خدا آن است كه معانى اين صفات را در غير خدا بدانيم مثل مادى ها كه نسبت خلقت را به ماده مى دهند و طبيعت بى شعور را خالق مى دانند و مانند مشركان كه خدا را خالق دانسته و بتان خود را معبود و خير رساننده (نافع) و دفع كننده شر دانستند و مانند ديگران كه طاغوتها را پرستيده و اسباب كنونى را در اداره قسمتى از جهان مستقل دانستند.

ولى مردان حق با نداى أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خدا را

با اسمايى و صفاتى خواندند و عبادت كردند كه حاكى از تمركز همه كمالات در ذات بارى و عارى بودن آن از همه نقصها و كبودهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 57

سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين قسمت نشان مى دهد كه منظور از دعوت، عمل و عبادت است و گرنه لازم بود به جاى «يعملون» كلمه «يدعون» آيد يعنى آنها كه در نامهاى خدا الحاد مى كنند و آن حقائق را در ديگران مى دانند و به آنها رو مى آورند حتماً سزاى عمل خود را خواهند ديد، درباره اسماء حسنى در «نكته ها» بحثى خواهيم داشت.

181- وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

اين آيه نظير آيه 159 همين سوره است وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ اين آيه مى گويد: ما شما را در هدايت حقيقى و خواندن اسماء خدا بامر غير مقدور و غير عملى دعوت نميكنيم زيرا عدّه اى از بندگان ما چنين اند و چنين عمل مى كنند (استفاده از الميزان) در اين آيه نسبت هدايت به امت داده شده كه كار خدايى است، از آن مى شود فهميد كه آنها امت به خصوص و مصون از خطا هستند.

در صافى فرموده: در كافى از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه فرموده اند:

«هم الأئمة»

، در مجمع البيان از آن دو بزرگوار نقل شده كه فرمودند:

«نحن هم»

به نظر مى آيد كه مصداق حقيقى و اولى آيه آنها عليهم السّلام هستند ولى آيه اعم است و اللَّه العالم.

به هر حال وصف اين امت آن است كه مردم را به حق دعوت مى كنند و با حق داورى و حكم مى كنند.

182- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ

لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه نقطه مقابل آيه قبل است در تحف العقول از امام حسين عليه السّلام نقل شده: استدراج آن است كه خداوند نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد، به هر حال اينگونه اشخاص نوعاً از خود راضى مى شوند و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 58

به حكم يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً خود را به حق مى دانند و ندانسته به تدريج به هلاكت و بدبختى و تمام شدن فرصتها نزديك مى شوند، مانند كسى كه بر سر شاخ درخت نشسته و آن را از بيخ مى برد، تمام شدن فرصت و نزديك شدن به هلاكت جهتى است كه مكذبين نمى دانند. به نظر مى آيد: كه «حيث» در آيه به معنى مكان معنوى و جهت است.

183- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ.

تغيير صيغه تكلم مع الغير در سَنَسْتَدْرِجُهُمْ به صيغه متكلم وحده در «و املى» براى تهديد بيشتر و عنايت به وعده و حرمان از رحمت است، مراد از مهلت ظاهرا همان است كه به حكم وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36 بندگان تا رسيدن مرگ در مهلتند تا مجالى براى تفكر و عمل و توبه داشته باشند و حجت براى نيكان و بدان تمام گردد، اين مهلت توأم با استدراج در آيه قبل است إِنَّ كَيْدِي ... حاكى است كه اين مهلت از كيدهاى الهى و در عين حال براى اتمام حجت است. چنان كه فرموده: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل- عمران/ 178.

184- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ

هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

اين آيه توبيخ است در ردّ كلام آنها كه به جاى تفكّر و تدبّر در دعوت اسلامى، آن حضرت را به جنون نسبت مى دادند، أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا كلام تام است و ما بِصاحِبِهِمْ ... كلام ديگرى است يعنى آيا فكر نكرده اند تا بدانند كه پيامبرشان ديوانه نيست، آرى رفيق آنها كه مدت زيادى با او زندگى كرده و و احوالش را دانسته اند، جنون ندارد و او فقط انذار كننده آشكار از عذاب خدا است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 59

185- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ.

توبيخ دوّم و استدلال است به اينكه پيامبرشان ديوانه نيست، چون اگر در حكومت و تدبير آسمانها و زمين و اشياء تفكر كنند، خواهند ديد پيامبرشان جز آنها را نمى گويد. تفكر در آسمانها و زمين و اشياء، انسان را به حقيقت آنها واقف مى كند ولى تفكّر در ملكوت و حكومت و تدبير آنها، انسان را به خدا و توحيد رهنمون مى شود. و به قول الميزان اين انديشه با يقين متلازم است چنان كه از وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 معلوم مى شود.

وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ عطف است بر سماوات و مفيد عموم است يعنى آيا فكر نكرده اند در حكومت و تدبير اشيايى كه خدا آفريده است.

وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ.

عطف است بر «ملكوت» يعنى آيا فكر نكرده اند در اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، اين بدان علت است كه تفكّر در اينكه شايد بزودى خواهد مرد انسان را از تمرد و عصيان باز دارد

فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ لفظ «بعده» راجع به قرآن است، يعنى اگر به اين قرآن با همه اين حقائق ايمان نياوردند به كدام كتاب ايمان خواهند آورد، اين جمله حكايت دارد كه ايمان آوردن آنها مشكل و موجب يأس است چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند.

186- مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

اين دو آيه در رابطه با فَبِأَيِّ حَدِيثٍ ... است، يعنى ايمان نمى آورند كه خدا گمراهشان كرده پس هدايتگرى ندارند، خدا توفيق را سلب كرده همانطور در طغيانشان كور دل خواهند ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 60

187- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً.

اين آيه و آيه بعدى از آن جهت با آيات سابق تناسب دارد كه اين سؤال را مشركان كرده اند و آيات گذشته در بيان احوال مشركان است، از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: قوم قريش سه نفر را به نامهاى عاص بن وائل، نضر بن حارثه و عقبة بن ابى معيط، به نجران فرستادند تا از يهود آنجا مسائلى ياد گيرند و از رسول خدا بپرسند، يهود از جمله گفتند از محمّد بپرسيد قيامت كى خواهد بود اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است كه وقت قيامت را خدا نه به ملك مقربى خبر داده و نه به پيامبر مرسلى.

چون از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن سؤال را كردند آيه در جواب آن نازل شد «1» به هر حال آيه مانند آيات ديگر صريح است در اينكه وقت وقوع آخرت را

كسى جز خدا نمى داند.

لذا در جواب أَيَّانَ مُرْساها فرموده قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي يعنى:

علم آن فقط در نزد خداست نه شخص ديگرى. نظر به سؤال كه از طرف مشركان نادان به وقوع پيوسته و نظر به جواب آن كه به لفظ لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ آمده، «مرسى» بايد به معنى وقوع باشد نه اينكه بگوئيم از ايستادن زمان سؤال كرده اند.

جمله لا يُجَلِّيها ... حاكى است كه قيامت در بطن اين جهان است، خداوند آن را به علت رسيدن وقتش ظاهر و بيرون خواهد آورد چنان كه آتش در درون سنگ پنهان است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 61

مراد از ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شايد آن است كه: قيامت نسبت به آسمانها و زمين واقعه سنگينى است كه همه آنها را در هم خواهد كوبيد و زير و رو خواهد كرد يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ ابراهيم/ 48، الميزان احتمال مى دهد كه مراد ثقل علم آنست در آسمانها و زمين كه همان ثقل وجود آن باشد به هر حال به نظر مى آيد كه «ثقلت ...» علت إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است يعنى به علّت ثقيل و بزرگ بودن، نمى تواند علم آن جز در نزد خدا باشد.

لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً نتيجه كلام سابق است وقتى كه علم آن مخصوص خدا شد پس آمدنش بدون اطلاع قبلى و كاملا ناگهانى است، اين قسمت نسبت به كسانى است كه در وقت وقوع آن زنده خواهند بود آيات ديگرى حاكى است كه مردم در حالى كه به كارهاى عادى مشغولند قيامت شروع مى شود و جابجا از بين مى روند: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ

كُنْتُمْ صادِقِينَ ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ يس/ 48- 50 نظير آن در روايات نيز آمده است «1».

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

گويى از جواب ... عِنْدَ رَبِّي چنان دانسته اند كه آن حضرت براى احترام خدا مى گويد: آن را فقط پروردگارم مى داند لذا سؤال را تكرار كرده اند به اميد آنكه مى داند و جواب خواهد داد لذا اين دفعه در جواب آمده إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ به جاى عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي جمله وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... تكميل جمله سابق است، لفظ «عنها» متعلّق به «يسئلونك» و تقدير آن «يسئلونك عنها» است.

__________________________________________________

(1)

فى جوامع الجامع و فى الحديث ان الساعة تهيج بالناس و الرجل يصلح حوضه و الرجل يسقى ماشيته و الرجل يقوم سلعته فى سوقه و الرجل يخفض مبزانه و يرفعه.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 62

188- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

در الميزان گفته: چون در سؤال علم غيب (وقوع قيامت) از آن حضرت اين ايهام بود كه ادّعاى نبوت ادّعاى علم غيب است لذا در اين آيه علم غيب از آن حضرت كاملا نفى شده است، بهر حال با دو دليل در اينجا علم غيب از آن حضرت نفى شده است. اوّل: قُلْ لا أَمْلِكُ ... پيداست كه عالم به غيب مالك نفع و ضرر براى خودش مى تواند باشد ولى آنكه مالك نفع و ضرر خودش نيست

داناى غيب نمى تواند باشد.

دوم وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... روشن است كه آن حضرت نمى توانست خير كثير به دست آورد و از شر و ضرر در امان باشد پس داناى غيب نبوده است، آن گاه جمله إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ ... مى گويد كه ادعاى نبوت دانايى غيب نيست بلكه من فقط نذير و بشيرم، جلو افتادن «نذير» به جهت آن است كه سخن با كفّار است مناسب بود كه انذار قبل از بشارت باشد. راجع به علم غيب رجوع شود به «نكته ها».

نكته ها

اسماء حسنى: لفظ الْأَسْماءُ الْحُسْنى در چهار جا از قرآن كريم آمده است اول وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 دوم قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى اسراء/ 110 سوم: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه/ 8 چهارم: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى حشر/ 24، اسماء حسنى صفات حق تعالى هستند كه هر يك نشان دهنده قسمتى از تدبير عالم يا نماينده جلال و كبريايى خداست، خواندن خدا با آن نامها آن است كه داعى حقائق آنها را كه در ذات بارى هست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 63

در نظر مجسم كند و بداند از مبدئى مدد مى خواهد كه تمام خيرها و خواسته ها را به احسن وجه دارا است. اسماء حسناى خداوند در قرآن بنا بر تعداد تفسير الميزان 127 است به قرار ذيل و به ترتيب حروف اول:

الف: اله، احد، اوّل، آخر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمين، احكم الحاكمين، احسن الخالقين، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.

ب: بارى، باطن، بر، بصير، بديع.

ت: تواب.

ج: جبار، جامع.

ح: حكيم، حليم،

حى، حق، حميد، حسيب، حفيظ، حفى.

خ: خبير، خالق، خلاق، خير، خير الماكرين، خير الرازقين، خير الفاصلين خير الحاكمين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المنزلين.

ذ: ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوّة، ذو الجلال و الاكرام، ذو المعارج.

ر: رحمن، رحيم، رءوف، رب، رفيع الدرجات، رزاق، رقيب.

س: سميع، سلام، سريع الحساب، سريع العقاب.

ش: شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب، شديد المحال.

ص: صمد.

ظ: ظاهر.

ع: عليم، عزيز، عفو، على، عظيم، علام الغيوب، عالم الغيب و الشهادة.

غ: غنى، غفور، غالب، غافر الذنب، غفار.

ف: فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتاح.

ق: قوى، قدوس، قيوم، قاهر، قهار، قريب، قادر، قدير، قابل التوب، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 64

قائم على كل نفس بما كسبت.

ك: كبير، كريم، كافى.

ل: لطيف.

م: ملك، مؤمن، مهيمن، متكبر، مصوّر، مجيد، مجيب، مبين، مولى، محيط، مقيت، متعال، محيى، متين، مقتدر، مستعان، مبدئى، مالك الملك.

ن: نصير، نور.

و: وهّاب، واحد، ولى، والى، واسع، وكيل، ودود.

ه: هادى.

در توحيد صدوق از حضرت رضا از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: براى خدا نود و نه اسم است هر كه خدا را به آنها بخواند دعاى وى را مستجاب فرمايد و هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، آن 99 اسم را در قاموس قرآن در ماده «حسن» ذيل عنوان الْأَسْماءُ الْحُسْنى نقل كرده ام در ميان آن 99، لفظ اللَّه نيامده است زيرا هر يك از آن اسماء به صفت و معناى خاصى دلالت دارند ولى لفظ «اللَّه» صفت بخصوصى در آن ملحوظ نيست بلكه جامع همه آنهاست. در آخر سوره اسراء خواهد آمد كه «اللَّه»

نيز از اسماء حسنى است.

ظاهرا آن نود نه اسم كه ذكر شده خواندن آنها اثر بخصوصى دارد يا از جمله اسماء حسنى است و گرنه نامهاى خدا بيشتر از آنهاست در دعاى جوشن كبير هزار اسم براى خدا نقل شده است.

به هر حال نامهاى خدا مبين حقائق جلال و جمال است كه براى خداست.

و به گوشه هاى تدبير جهان دلالت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 65

غيب مخصوص و غيب مبذول چنان كه از آيه 188 روشن شد دانستن غيب مخصوص به خداست: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65، ممكن است مراد از آن غيبهاى پنجگانه باشد كه در آيه إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ لقمان/ 34 ولى ظهور آيات در آن است كه به هيچ يك از غيبها كسى جز خدا راهى ندارد.

به هر حال اين حكم اولى علم به غيب است ولى در نوبت ثانوى ممكن است خداوند بعضى از علمهاى غيب را به بندگان صالح مانند پيامبران و امامان تعليم دهد كه اينها غيب مبذول و در واقع علم هستند كه از جانب خدا تعليم داده شده است چنان كه اخبار پيامبران گذشته و اخبار قيامت از همين قبيل است، قرآن فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49 در جاى ديگر فرموده خدا غيب خود را به پيامبرى كه از او راضى است اظهار مى كند: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ

رَسُولٍ ... جن/ 26 و 27. از اينجاست كه غيبهاى بسيارى از رسول خدا و امامان عليهم السّلام نقل شده است، رسول خدا آنها را به ياران خود مخصوصا به على عليه السّلام بيان فرموده بود و چون به هنگام نقل بعضى از آنها از امام سؤال مى شد كه علم غيب مى دانى؟ در جواب مى فرمود: اين علمى است كه رسول خدا به من آموخته است

«علم علمنيه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله»

از همين باب است كه عيسى به مردم مى گفت از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم (آل عمران/ 49) و يوسف به دو زندانى گفت: يكى از شما ساقى شاه مى شود و ديگرى به دار زده شده، پرندگان گوشت سر او را مى خورند (يوسف/ 37) و در آنجاست كه فرمود: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 66

رجوع شود به كتاب اصول كافى «باب نادر فيه ذكر الغيب» و اينكه رسول خدا فرمايد

وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ

احقاف/ 9 راجع به آن قسمت است كه خدا به آن حضرت نياموخته است ولى اين منافات ندارد كه آن حضرت بفرمايد:

يا على تو در ماه رمضان شهيد خواهى شد و محاسنت به خونت آغشته خواهد گشت و چنان بشود.

در نهج البلاغه خطبه 59 پيش از وقوع جنگ با خوارج در نهروان فرمود:

«مصارعهم دون النّطفة و اللَّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة»

يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى يابد و از شما ده نفر كشته نمى شود. اين يك خبر غيبى بود كه امام عليه

السّلام داد و همانطور واقع گرديد كه گفته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 67

[سوره الأعراف (7): آيات 189 تا 198]

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (193)

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (198)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 68

189- او آن كس است كه شما را از يك فرد آفريد و همسر او را از جنس او آفريد تا با او آرام گيرد و چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت و آن را ادامه داد، چون سنگين شد خدا را كه پروردگارشان است خواندند كه اگر به ما فرزند شايسته اى بدهى حتما از شكرگزاران خواهيم بود.

190- چون خدا به آن دو فرزند شايسته اى داد، براى خدا در فرزندى كه به آنها داده

بود شريكان قرار دادند، خدا از آنچه شريك قرار مى دهند برتر است.

191- آيا براى خدا شريك قرار مى دهند آنچه را كه چيزى خلق نمى كند و خودشان (به دست انسانها) ساخته مى شوند.

192- و قادر نيستند كه به آنها نصرت دهند و نه خودشان را نصرت مى دهند.

193- و اگر آنها را به هدايت دعوت كنيد از شما پيروى نمى كنند، يكسان است بر شما چه آنها را بخوانيد و چه ساكت بمانيد.

194- آنهايى كه جز خدا مى خوانيد بندگانى چون شمايند اگر راست مى گوئيد آنها را بخوانيد كه جوابتان دهند.

195- آيا پاهايى دارند كه با آنها راه روند يا دستها دارند كه با آنها به قوت بگيرند يا چشمها دارند كه با آنها ببينند يا گوشها دارند كه با آنها بشنوند؟ بگو: شريكان خود را بخوانيد و درباره من نيرنگ كنيد و مهلتم ندهيد.

196- ياور من خداست كه اين كتاب را نازل كرده و او شايستگان را دوست مى دارد.

197- و كسانى كه غير خدا را مى خوانيد نمى توانند شما را نصرت دهند و نه خودشان را يارى مى كنند.

198- اگر آنها را به هدايت دعوت كنى نمى شنوند و مى بينى كه به سوى تو نگاه مى كنند ولى نمى بينند.

كلمه ها

نفس: نفس در اينجا به معنى شخص است چنان كه در اوّل سوره نساء گذشت، آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى نيز نظير اين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 69

ليسكن: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، به معنى ميل و انس نيز آيد مراد از آن در اينجا ميل و انس است لِيَسْكُنَ إِلَيْها يعنى به او ميل كند و با او انس گيرد.

تغشاها: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. همچنين است تغشيه،

«تغشاها» پوشانيد او را، كنايه از مقاربت است.

فمرت به: مرور داد به حمل. يعنى حمل را ادامه داد.

اثقلت: اثقال: سنگين شدن. «اثقلت» سنگين شد. حمل در شكمش بزرگ شد.

صامتون: صمت: (بر وزن عقل) سكوت «صامتون» ساكتان.

ارجل: رجل (بر وزن شبر): پا. جمع آن ارجل مى باشد.

يمشون: مشى: راه رفتن. «يمشون»: راه مى روند.

ايد: يد: دست. جمع آن ايدى است.

يبطشون: بطش: اخذ و گرفتن. قيد شدت نيز در آن ملحوظ است.

تنظرون: انظار در آيه به معنى مهلت دادن است فَلا تُنْظِرُونِ: به من مهلت ندهيد.

شرحها

اين آيات در زمينه يك مطلب كلّى است و آن اينكه با وجود شواهد عالى توحيد و توجه فطرى مردم به آن، اين ميثاق اغلب از طرف مردم نقض شده و به شرك گرائيده است.

189- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 70

لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

.اين آيه مى گويد: خدا شما انسانها را از يك انسان آفريده كه همسر او نيز از جنس خودش خلق شده بود تا با او آرام گيرد، چون او با همسرش نزديكى كرد، بار خفيفى برداشت كه براى زن ناراحت كننده نبود همانطور كه خود حركت مى كرد آن را هم حركت مى داد، ولى چون در اثر بزرگ شدن بچه بدن مادر سنگين گرديد، هر دو احساس كردند بايد در سلامت و بى عيب بودن بچه رو به درگاه خدا آورده و از او بخواهند كه سالم و بى عيبش گرداند و گفتند كه در آن صورت به خدا شكر خواهند كرد، نظير اين آيه است

آيه اوّل از سوره نساء.

ظهور آيه در آن است كه بشر كنونى به يك پدر و مادر منتهى مى شود و مى توان گفت: كه اين آيه خطاب است به هر فرد فرد انسان، كه در هر يك از افراد انسان اين سخن صادق است و همه با كيفيتى كه آيه مى گويد آفريده شده اند و وقت سنگينى مادر، از خدا خواسته اند كه فرزندشان بى عيب باشد، دليل اين، جمع آمدن «يشركون» در آخر آيه، و نيز جمع آمدن آيات بعدى است و اگر آدم و حوا مراد بود مى بايست تثنيه آيد.

190- فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

در اينجا چند مطلب هست اوّل: آنكه اين آيه نظير: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ عنكبوت/ 65، است كه چون بچه در شكم مادر است رو به خدا مى آورند و بعدا به شرك باز ميگردند.

دوم ضميرهاى تثنيه راجع به نفس و زوج او است، در اين صورت جعل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 71

شركاء بنا به ظهور آيه از جانب آن دو است، اگر مراد از آيه پدر و مادر كلّى باشد چنان كه گفته شد، مطلب تمام است ولى اگر مراد آدم و زنش باشد آن وقت بايد ديد آن دو چطور اينكار را كرده اند، به تفاسير مفصّل رجوع شود.

سوم: جعل شرك درباره فرزند است آيه بعدى نشان مى دهد كه اين توجه به اصنام و شرك درباره خلقت و حفظ فرزند بوده است.

چهارم: آخر آيه كه بلفظ جمع «يشركون» آمده مثل و كلّى بودن آيه را تقويت مى كند.

191- أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ

شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ.

از اين آيه شرك به طور عموم مطرح شده است و نشان مى دهد كه شرك در زمينه فرزندان، شرك در خلقت بوده است و در عين حال آن را با اين دليل ردّ ميكند كه: آنچه را كه خودش مخلوق است و چيزى خلق نمى كند چگونه خالق فرزندان خود مى دانند؟!! معلوم مى شود كه مراد از شركاء بتان است چنان كه آيات بعدى روشن مى كند.

192- وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

بتهاى بيجان نه به خود كمك توانند كرد و نه بپرستش كنندگان خود، از اين آيه معلوم مى شود كه در حفظ فرزندان نيز از بتها كمك خواسته و شرك ورزيده اند.

193- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.

ظاهرا خطاب به مشركان و توجه دادن آنهاست به اينكه بتها لا يضر و لا ينفع هستند، يعنى: اگر آنها را به هدايت شدن بخوانيد از شما پيروى نميكنند خواندن و ساكت شدن شما نسبت به اين امر يكسان است. اكنون نيز در هندوستان براى بت هاى بيجان قربانى مى كنند و از آنها يارى مى طلبند، قرآن با اين بيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 72

عادى افكار را بيدار مى كند كه از موجود بيجان حاجت خواستن غلط است، آن كس كه شب عيد از روى آتش مى جهد و ورد: «سرخى تو از من و زردى من از تو» مى خواند شرك مى ورزد و ... سران استكبار جهانى كه بتهاى زمانند از اصنام بى جان خطرناكترند.

194- إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ادامه مطلب فوق و استدلال به آن است، منظور از «الذين» بتهاى

بيجان مى باشند و در اين آيه لفظ «عباد» به جمادات نيز اطلاق شده، يعنى آنها نه به آفريدن قادر هستند و نه يارى كردن، زيرا كه مانند شما بندگانند، اگر راست مى گوئيد كه به نفع و ضرر قادر هستند آنها را بخوانيد تا جوابتان بدهند، خواهيد ديد كه جواب نخواهند داد.

195- أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها.

يعنى: به شما جواب نمى دهند و به درد شما دوا نميكنند زيرا نه پايى دارند تا در مصالح شما قدم بردارند و نه دستى دارند كه از دست شما بگيرند و نه چشمى دارند تا نقص شما را ببينند و نه گوشى دارند تا دعوت شما را بشنوند. پس از آن، در تكميل اين سخن مى گويد: قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ اين كلام به صورت تعجيز و مبارز طلبى است يعنى حتما كارى از بتهاى شما ساخته نيست آنها را براى ضرر زدن من بخوانيد و به وسيله آنها براى من حيله كنيد و مهلتم ندهيد.

196- إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ.

استدلال است به آنكه آنها ضررى به من نتوانند زد چون سرپرست و ياور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 73

من خداست كه با نازل كردن اين كتاب، آگاهم نموده است و او صالحان را دوست دارد و كمك مى كند و من از صالحانم اما معبودهاى بيجان شما:

197- وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

نه قدرت يارى كردن شما دارند و نه يارى كردن خودشان را.

198- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ

تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ.

نظير آيه 193، است يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نظر ظاهرى و مجسمه اى است لذا بعدش آمده وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ، به نظر مى آيد تكرار دو آيه فوق در رابطه با وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ است كه يعنى بتها قدرت تولى و ولايت ندارد، و گر نه مضمون اين آيات در چند آيه قبل ذكر شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 74

[سوره الأعراف (7): آيات 199 تا 206]

اشاره

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ (199) وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (202) وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

199- عفو و گذشت را پيشه كن به نيكى امر كن و از نادانان روى بگردان.

200- و اگر وسواسى از شيطان به تو رسيد به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست.

201- كسانى كه پرهيزكار هستند چون وسوسه شيطانى به آنها رسد خدا را ياد مى آورند و در دم با بصيرت مى شوند.

202- (در حالى كه) ياران مشركان آنها را در هلاكت يارى مى كنند و در اغواءشان كوتاهى نمى كنند.

203- و چون (مدتى) به

آنها آيه اى نياورى گويند: چرا آيه ها فراهم نمى آورى بگو من فقط از وحيى كه به من مى شود پيروى مى كنم، اينها بصيرتها است از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 75

پروردگارتان و هدايت است براى همه و رحمت است براى مؤمنان.

204- و چون قرآن خوانده شود بدان گوش دهيد و ساكت باشيد تا مورد رحمت قرار گيريد.

205- پروردگار خويش را با زارى و بيم در ضمير خودت ياد كن. و بدون گفتار بلند (با زبان) در بامدادان و عصرها ياد كن و از غافلان مباش.

206- كسانى كه (فرشتگان) نزد پروردگار تو هستند از عبادت او سرپيچى نمى كنند و و تسبيح او مى گويند و به او سجده مى كنند.

كلمه ها

عرف: (بر وزن قفل) و معروف هر كارى و خصلتى است كه عقل انسانها خوبى آن را ميشناسد، اصل آن از عرفان است.

ينزغنك: نزغ: دخول در كارى براى افساد، وسوسه شيطان را نزغه گويند كه افساد بخصوصى است، آن در آيه بمعنى وسوسه است إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ: اگر از شيطان وسوسه اى بر تو وارد شود.

فاستعذ: عوذ پناه بردن، همچنين است استعاذه «استعذ»: پناه ببر.

طائف: طواف دور زدن. طائف: دور زننده، گردنده. مراد از آن در آيه وسوسه شيطان است كه در قلوب مى گردد.

مبصرون: مبصر (بصيغه فاعل) روشن و بينايى دهنده. منظور از آن بينايى دل و با بصيرت بودن است «مبصرون»: بينايان و متذكران.

يمدونهم: مدّ: در اصل به معنى زيادت است، كشيدن را مدّ گويند كه سبب زيادت طول چيزى است، آن در آيه به معنى كمك دادن است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 76

الغى: غى: وارد شدن به راه هلاكت.

يقصرون: يكى از معانى قصر، كوتاهى است

«لا يقصرون»: كوتاهى نمى كنند.

اجتبيتها: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن به طور برگزيدن.

لَوْ لا اجْتَبَيْتَها چرا جمع نكردى آيات را.

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى دل. جمع آن بصائر و ابصار است.

انصتوا: نصت و انصات: سكوت براى گوش دادن «انصتوا» براى شنيدن سكوت كنيد.

تضرعا: تضرع: تذلل و زارى.

خيفة: حالتى است كه از خوف به انسان عارض مى شود و در جاى خوف به كار مى رود.

غدو: غدوه و غداة: بامداد يا از اوّل فجر تا طلوع آفتاب، غدوّ جمع غدوه است يعنى بامدادان.

آصال: اصيل: ما بعد عصر تا مغرب، جمع آن آصال است (وقت عصر).

شرحها

در اين آيات به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده شده كه عفو و امر بمعروف و بى اعتنايى به جاهلان را پيشه كند و اگر وسوسه شيطان او را امر به انتقام كرد به خدا پناه آورد چون كار اهل تقوى همين است، ولى مشركان را پيوسته شياطين و امثال آنها به انتقام و هلاكت وادار مى كنند. در رابطه با همين دستور فرمان داده شده كه در مقابل بى ادبى مشركان بگويد من فقط آنچه وحى مى شود اظهار مى كنم. سپس دستور عمومى است كه به وقت خوانده شدن قرآن سكوت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 77

كرده و گوش فرا دهند، در آخر، دستور ياد خدا با زبان و در قلب داده شده چنان كه ملائكه چنان مى كنند.

199- خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.

ظاهرا منظور از عفو و گذشت در كارهاى شخصى آن حضرت است نه در حقوق مردم و الهى، روايت شده كه آن حضرت براى خود از كسى در طول عمرش انتقام نگرفت، عفو

و گذشت يكى از صفات حسنه است كه حكايت از سعه صدر دارد و لازمه رهبرى است، اعراض از جاهلان، مدارا كردن با آنهاست و آن بهترين راه است در كم كردن از جهالت آنان و اگر با آنها مقابله به مثل شود اصلاحشان بسيار مشكل است، اين سه وصف لازمه رهبرى و از وظائف هر مسلمان است، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از عفو حدّ وسط است يعنى در هر كار حدّ وسط و اعتدال را اختيار كن «1» در مجمع البيان روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل از اين آيه پرسيد ... گفت: پروردگارت امر مى كند از كسى كه بر تو ظلم كرده عفو كنى و به كسى كه تو را از عطيه منع كرده احسان كنى و صله كنى به كسى كه از تو قطع و قهر كرده است «2».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«امر اللَّه نبيه مكارم الاخلاق و ليس فى القرآن آية اجمع مكارم الاخلاق منها».

200- وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى اگر در اين كارها از شيطان بر تو وسوسه اى وارد شود كه بر خلاف

__________________________________________________

(1) «ان اللَّه ادب رسوله بذلك اى خذ منهم ما ظهر و ما تيسر قال و العفو: الوسط»

(2)

«لما نزلت هذه الاية سئل رسول اللَّه (ص) جبرئيل عن ذلك فقال لا ادرى حتى اسئل العالم ثم اتاه فقال يا محمد ان اللَّه يأمرك ان تعفو عمن ظلمك و تعطى من حرمك و تصل من قطعك».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 78

آنچه گفته شد عمل كنى به خدا پناه ببر كه استعاذه

تو را مى شنود و به حال تو داناست، اينكار بيشتر در وقت خشم مى شود كه شخص تعادل خودش را در موقع بى ادبى جاهلان يا ظلم ظالمان از دست مى دهد، روايت شده چون آيه گذشته نازل شد، آن حضرت گفت: خدايا به وقت غضب چه كنم؟ جواب آمد: فاستعذ باللّه.

201- إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

تعليل دستور آيه قبلى است يعنى اگر شيطان تو را وسوسه كرد به خدا پناه ببر، زيرا اهل تقوى چنانند، وقتى كه وسوسه اى از شيطان به آنها رسيد فرمان خدا را ياد مى آورند و آن گاه بينا مى شوند و وسوسه را بى اثر مى كنند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن بنده اى است كه قصد گناه مى كند سپس خدا را ياد آورده از گناه منصرف مى شود

«هو العبد يهم بالذنب ثمّ يتذكر فيمسك».

202- وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ.

ضمير «هم» راجع به مشركين است و آيه به حكم جمله حاليه است يعنى اهل تقوى از وسوسه شيطان به خدا پناه مى برند در حالى كه ياران مشركان، مشركان را در راه هلاكت يارى مى كنند و در اغواء آنها كوتاهى نمى نمايند.

203- وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي.

گاهى اوقات براى مصلحتى وحى قطع مى شد و چند صباحى آيه تازه نازل نمى شد، مشركان با تحكم مى گفتند: چرا آيات را از اينجا و آنجا جمع نمى كنى و نمى آورى؟ يعنى اينها وحى نيست بلكه خودت جمع و تأليف ميكنى. جواب اين است كه بگو: من پيرو وحى خدايم يعنى اولا اينها ساخته من نيستند، ثانيا تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 79

من پيروم هر وقت آمد خواهم گفت و آمدن در دست من نمى باشد.

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ راجع به موقعيّت وحى است و اينكه از جانب خود من نيست بلكه بصيرتهايى است از خدايتان و هدايت است براى عموم و رحمت است فقط براى مؤمنان وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ اسراء/ 82.

204- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ظهور آيه در آنست كه: هر جا قرآن خوانده شود لازم است براى شنيدن آن ساكت شويم و گوش بدهيم در آن صورت با تفكر در معانى آن مشمول رحمت خدا خواهيم بود.

در اينجا سه قول هست اوّل آنكه اين دستور راجع به نماز جماعت است آن گاه كه امام قرائت ميخواند و مأمومين قرائت او را مى شنوند واجب است ساكت شده، به قرائت امام گوش فرا دهند.

از امام باقر عليه السّلام و ديگر مفسران نقل شده: مسلمانان در نماز جماعت با همديگر سخن مى گفتند و به هم ديگر سلام مى دادند و چون كسى وارد مى شد مى گفت: چند ركعت خوانده ايد آنها نيز جواب مى دادند لذا از اين كار نهى شدند.

شيخ طوسى رحمه اللَّه فرموده: اين قول اقوى است زيرا فقط در حال قرائت امام سكوت و گوش دادن واجب است و در غير آن حال واجب نيست و اينكه از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: واجب است براى شنيدن قرآن سكوت كرد در نماز باشد يا غير آن

«قال يجب الانصات للقرآن فى الصلاة و غيرها»

بر وجه استحباب است نه وجوب «1».

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 80

در اين

زمينه روايات بيشترى در تفسير عياشى و برهان و غيره آمده كه علماء آنها را حمل بر استحباب كرده اند بهر حال عمل به دستور اين آيه لازم است در روايات آمده: امير المؤمنين عليه السّلام در حال نماز بود كه ابن كوا آيه لَئِنْ أَشْرَكْتَ ...

را خوانده امام دست از قرائت كشيد و سكوت نمود.

205- وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ.

در اينجا دو گونه ذكر خدا در نظر است يكى ياد خدا در ضمير، با زارى و خوف، دوم ياد خدا با زبان بى آنكه شبيه فرياد باشد در بامدادان و آخرهاى روز. بدين سان از رديف غافلان بيرون خواهد رفت.

مراد از «الجهر» صدايى شبيه فرياد است تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً مصدر هستند در مقام حال، دُونَ الْجَهْرِ عطف است به «تضرعا» ذكر اولى، شامل تمامى حالات ولى ذكر دوم به نمازهاى صبح و عصر تطبيق مى شود. در آيه ديگر بجاى وَ دُونَ الْجَهْرِ آمده: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا اسراء/ 110.

206- إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ.

اين آيه تعليل آيه گذشته است يعنى: تو خدايت را ياد كن كه ملائكه چنين هستند و آنها از عبادت حق ابا نمى كنند و او را تسبيح مى كنند و به او سجده مى آورند.

ناگفته نماند مجموع آيات سجده در قرآن مجيد پانزده آيه است، شافعى باستحباب سجده در همه آنها فتوى داده و ابو حنيفه بر وجوب، ولى در فقه اهل بيت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 81

عليهم السلام در

چهار محل واجب است و در بقيه مستحبّ مى باشد، چهار محل نامبرده عبارتند از آيه 15 از سوره سجده، آيه 37 از سوره فصّلت، آيه 62 از سوره نجم و آيه 19 از سوره علق. تفسير سوره اعراف در شب 29 محرم الحرام 1401 مطابق 16/ 9/ 1359 به انجام رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 82

سوره انفال

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- انفال هشتاد و هشتمين سوره است كه بعد از سوره بقره در مدينه نازل گرديد، در ميان سوره هاى مدنى دومين سوره مى باشد، مطالب آن نشان مى دهد كه در سال دوم هجرى بعد از جنگ تاريخى «بدر» نازل شده است در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتم مى باشد.

2- تعداد آيات آن بقول قارئان كوفى هفتاد پنج و بقول قارئان حجاز و بصره هفتاد شش است «1» چنان كه بارها گفته ايم قول كوفى قابل قبول است كه توسط عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، سيد صدر در «تأسيس الشيعه» و محدث قمى در سفينة البحار (عصم) نقل كرده اند: عاصم بن ابى النجود قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى و او همه قرآن را بر امير المؤمنين عليه السّلام خوانده است.

خازن در تفسير خويش گويد: اين سوره داراى هزار و هفتاد و پنج كلمه و پنج هزار و هشتاد حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «انفال» ظاهرا به علت وقوع اين كلمه و احكام آن در

__________________________________________________

(1) قارئان شام هفتاد و هفت شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 83

اول اين سوره است.

4- اين سوره بى شكّ مدنى است، در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده نقل شده: آيات: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... 30 تا 37 در مكه نازل گشته است ولى اين سخن، ادّعاى بدون دليل است بلكه ظهور آن آيات، نيز مدنى مى باشد كه از گذشته خبر مى دهند.

5- احتمال قوى آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است، براى به تدريج نازل شدن دليلى

در دست نيست.

6- علّت نزول سوره يكى اختلاف درباره انفال و غنائم جنگى بود كه در جنگ «بدر» به دست آورده و در تقسيم آن اختلاف كردند. ديگر بيان امدادهاى غيبى بود كه در آيات مكرر از اين سوره مى خوانيم: فقط امداد غيبى و نقشه هاى خداوند بود كه در آن جنگ نابرابر سبب شكست دشمن و پيروزى مسلمانان گرديد و گرنه در روال عادى مى بايست غلبه با كفار باشد.

از جمله آمدن ملائكه بود كه سبب اطمينان مسلمين و رعب كفار گرديد لذا صريحا فرموده: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى/ 18.

مسلمانان خوش داشتند با كفار درگير نشوند و فقط كاروان قريش را مصادره كنند ولى خدا مى خواست، آنها درگير شوند تا كفّار شكست بخورند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ/ 7، پس اين سوره در صدد بيان چنين واقعيتى است.

وانگهى به مسلمانان اميد مى دهد كه اگر با نيت خالص و براى حاكميت اللَّه بجنگند پيوسته از حمايت خداوند برخوردار خواهند بود، زيرا اين مطلب يكى از نظامات جهان و يكى از نواميس طبيعت است چنان كه به كرات بتجربه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 84

رسيده است، پيروزى انقلاب اسلامى ايران در اين زمان از مصاديق آنست.

به هر حال: اكثر آيات سوره در بيان پيكار سرنوشت ساز «بدر» و قسمتى از آن در رابطه با جهاد، غنائم جنگى، آمادگى جنگى وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ .../ 60، قبول مسالمت در صورت پيشنهاد خصم وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ

لَها .../ 61 مى باشد در آخر سوره، مسئله هجرت وارث مطرح است و با آن دو، سوره مباركه ختم مى شود.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند نفاق بوجود او داخل نمى شود «1».

__________________________________________________

(1)

عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال سمعته يقول: من قرء سورة برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤمنين حقا و اكل يوم القيامة من موائد الجنة مع شيعته حتى يفرغ الناس من الحساب»

منظور از خواندن ايمان به آن دو و علم به آن دو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 85

سورة الأنفال مدنيه و اياتها- 75 نزلت بعد سورة البقرة

[سوره الأنفال (8): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

«بنام اللَّه رحمان و رحيم»

1- از تو از انفال (غنائم) مى پرسند بگو: همه انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسيد و آنچه منازعه در بين خود داريد اصلاح كنيد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد.

2- مؤمنان فقط آن كسانند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيه هاى وى بر ايشان خوانده شود ايمانشان را بيافزايد و به پروردگار خويش توكل كنند.

3- همان كسانى

كه نماز بپا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

4- آنها براستى مؤمنند، براى آنهاست مرتبه هايى نزد پروردگارشان با آمرزش و رزق گوارا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 86

كلمه ها

انفال: نفل (بر وزن عقل): زيادت. نماز نافله را از آن نافله گويند كه زائد بر واجب است ايضا به معناى عطيه آيد كه زائد بر استحقاق است، نفل (بر وزن شرف) به معنى غنيمت، هبه و زيادت است جمع آن انفال مى باشد مثل سبب و اسباب، مراد از آن در آيه غنائم جنگى است كه زائد بر مقصود از جنگ است كه مراد از جنگ دفاع از اسلام و گسترش آنست.

ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است «ذات الصدور» آنچه در سينه ها است. ذاتَ بَيْنِكُمْ: آنچه در ميان شماست.

وجلت: وجل (بر وزن شرف): خوف. راغب آن را احساس خوف گفته است.

شرحها

نقل است كه در جنگ بدر ياران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به سه قسمت تقسيم مى شدند، گروهى در اطراف خيمه آن حضرت بودند مبادا كه به او حمله شود، گروهى در پى جمع كردن غنائم بودند و گروهى فراريان را تعقيب مى كردند تا اسيران را گرفتند و غنائم به دست آوردند، آن گاه در زمينه غنائم اختلاف نموده و از آن حضرت از حكم غنائم سؤال كردند «1»، ظاهرا اختلاف از آن جهت بود كه رزمندگان مى گفتند: همه غنائم از آن ماست و به آنها كه در محافظت خيمه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودند چيزى نمى رسد، محافظين مى گفتند فقط براى حفظ جان پيامبر در آنجا بوديم نه اينكه از جنگ باكى داشته باشيم، در اين آيات آمده

__________________________________________________

(1) از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 87

كه غنائم مال خدا و رسول است، از خدا بترسيد و از اختلاف دست برداريد، آن گاه به صفات مؤمنان واقعى و بپاداش

آنها اشاره شده است، آن حضرت غنائم را ميان مسلمانان تقسيم كرد و چيزى براى خود برنداشت.

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ.

با استفاده از روايات به نظر مى آيد كه الف و لام در «الانفال» اول براى عهد و در دوم بمعناى جنس است، يعنى از تو از عنانم و انفال بدر مى پرسند بگو همه انفال اعم از غنائم جنگى و سائر ثروتهاى عمومى از قبيل جنگلها و معادن و ... مال خدا و رسول است «1» حالا كه مالك انفال خدا و رسول است پس از خدا بترسيد و اختلافى كه در ميان خود داريد اصلاح كنيد. وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ تأكيد صدر آيه است كه به منازعه پايان دهيد، و از خدا و رسول اطاعت كنيد كه مقتضاى ايمان همين است.

اين آيه با آيه 41 كه مى گويد: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ... منافاتى ندارد زيرا بنا به مضمون آيه اول انفال مال خدا و رسول است آن وقت مانعى ندارد كه خدا در مرتبه ثانى حكم كند چهار پنجم غنائم مال مجاهدين و يك پنجم به عنوان خمس به دست پيامبر برسد، آنچه گفته اند: اين آيه با آيه چهل و يك نسخ شده ناصحيح است، از تفسير قمى نقل شده: كه رسول خدا غنائم بدر را تخميس نكرد و آن را به طور مساوى ميان اصحاب خود تقسيم نمود، سپس از غنائم ديگر خمس گرفت، اين مطلب در مجمع البيان نيز آمده است، گويا علت عدم تخميس آن بوده كه به مجاهدين زياد برسد، چون آن

روز بسيار در مضيقه بودند.

__________________________________________________

(1) مشروح انفال در نكته ها خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 88

2- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در اوصاف مؤمنان و در رابطه با جمله إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ است در اين آيه سه وصف از اوصاف آمده كه همه از اعمال قلب و باطن هستند، دو وصف ديگر در آيه بعدى راجع به اوصاف ظاهرى و عمل است.

وصف اوّل آنكه چون خدا ياد شود قلوبشان احساس خوف مى كند از ياد آورى عظمت خدا، دوم چون آيات خدا بر آنها خوانده شود ايمانشان را زياد ميكند و گسترش مى دهد، ازدياد ايمان يكى از اين راه است كه در اولين شنيدن و متوجه شدن، يك چيز تازه اى به انسان ياد مى دهد و گوشه اى از حقائق را بازگو مى كند و اين زيادت كمّى ايمان است و نيز چون در نوبت خود جنبه هدايت دارد سبب اشتداد ايمان مى شود كه زيادت كيفى آنست و نسبت به آنان كه قبلا آن آيه را دانسته اند، جنبه تذكر دارد، شنيدن آيات يك نوع بيدارى در آنها به وجود مى آورد، مى شود گفت كه زيادت است، از سوره توبه آيه 124 و 125 به نظر مى آيد كه اين زيادت در اولين نزول و شنيدن است و اللَّه اعلم.

سوم بر خدا توكل مى كنند، كارها را به خدا واگذاشته و مطابق دستور او عمل مى كنند.

3- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ اين دو وصف راجع به عمل ظاهرى است يعنى با اقامه نماز يك جامعه نمازگزار و جوّ نماز به وجود مى آورند و

از مال حلال خود در راه خدا و كارهاى خدايى خرج مى كنند. در لغت آمده: «اقامه: ادامه».

4- أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

صاحبان اوصاف پنجگانه، مؤمنان واقعى مى باشند. مراد از درجات مقامات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 89

معنوى و تقربها يا درجات بهشت يا هر دو است، «مغفرة» نشان مى دهد كه اينگونه مؤمنان اگر گناهانى داشته باشند مورد آمرزش قرار مى گيرد رِزْقٌ كَرِيمٌ يعنى روزى خوشايند، و آن ارزاق بهشتى است. مى شود از آيه استفاده كرد كه اعمال خوب از جمله «مكفرات» هستند.

نكته ها

انفال: گفته شد كه ظاهرا الف و لام «الانفال» دوّم براى جنس يا استغراق است، يعنى سؤال مسلمانان از غنائم بدر يا مطلق غنائم بود ولى در جواب، حكم مطلق انفال بيان شده است، انفال يا ثروتهاى عمومى بنا بر آنچه در روايات اهل بيت عليهم السّلام است عبارتند از:

1- معادن. هر معدنى كه باشد.

2- زمينهاى موات و بيابانها و هر زمينى كه مالكى ندارد.

3- زمينهايى كه با لشكر كشى به تصرف مسلمانان نيامده بلكه اهالى آنها با مسلمانان صلح كرده و واگذار نموده اند نظير اراضى فدك و بحرين و مانند آن.

4- قلل كوه ها و آنچه در آنهاست از اشجار و سنگها و مانند آن.

5- جنگلها و بيشه هاى طبيعى.

6- سيلگاهها.

7- آنچه پادشاهان به خود اختصاص داده اند و اگر به زور گرفته باشند بمالك آن مى رسد.

8- تركه و اموال كسى كه از دنيا رفته و وارثى ندارد.

اين ثروتهاى ملى ارقام بسيار بزرگى را تشكيل مى دهند مثلا در مملكت ايران حدود 19 ميليون هكتار جنگل وجود دارد و تقريبا 5/ 11 درصد مسافت كل ايران پوشيده از

جنگل است حد اقل 300 ميليون متر مكعب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 90

چوب قابل استفاده دارند، حدود 781 معدن در ايران كشف شده است از قبيل آهن، مس، سرب، طلا، فيروزه، گوگرد، زغال سنگ، اورانيوم در آذربايجان و خراسان، نفت و مانند آن. مثلا تا سال 1339 چهار صد و چهل و پنج حلقه چاه نفت زده شده و به نفت رسيده اند و در آن سال تنها از صد و نه تاى آنها بهره بردارى شده است، از اين ثروتهاى عمومى طبق نظر حكومت اسلامى استفاده مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 91

[سوره الأنفال (8): آيات 5 تا 14]

اشاره

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8) إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 92

5- چنان كه خدايت به حق تو را از خانه است بيرون آورد، گروهى از مؤمنان كراهت داشتند.

6- در كار حق با وجود آنكه روشن شده بود با تو مجادله مى كردند گويى به سوى مرگ كشيده مى شوند و مى نگرند.

7- و چون خدا يكى از دو طائفه را به شما وعده داد كه نصيب شماست، شما دوست داشتيد. طائفه اى كه قدرت نداشت نصيبتان شود ولى خدا مى خواست كه با كلمات خود حق را استقرار دهد و ريشه كافران را قطع كند.

8- تا حق را استقرار دهد و باطل را زايل گرداند، گرچه بدكاران كراهت داشته باشند.

9- آن دم كه از پروردگار خويش كمك مى خواستيد، خدا اجابت كرد كه با هزار فرشته مددتان مى دهم و ملائكه ديگر را به دنبال دارند.

10- خدا آن امداد را فقط بشارتى كرد براى شما و تا قلوبتان آرام گيرد، نصرت فقط از جانب خداست كه خدا توانا و حكمت كردار است.

11- آن دم كه خواب سبك را كه آرامشى از جانب خدا بود بر شما مسلط كرد و از آسمان بر شما آبى نازل ميكرد تا شما را بدان پاك كند و وسوسه شيطان را از شما ببرد و دلهايتان را محكم نمايد و با آن، قدمهايتان را ثابت گرداند.

12- چون خدايت به ملائكه وحى مى كرد كه من با شما (يار مؤمنانم) اهل ايمان را پايدار كنيد، بزودى به دلهاى كافران وحشت مى افكنم، روى گردنها بزنيد و اطراف بدنهاى آنها را قطع كنيد.

13- زيرا آنها با خدا و پيغمبرش مخالفت كرده اند هر كه با

خدا و رسولش مخالفت كند عذاب خدا سنگين است.

14- اين را تحمل كنيد، براى كافران عذاب آتش نيز هست.

كلمه ها

كارهون: كره (بر وزن عقل و قفل) ناپسند داشتن و امتناع كردن، كاره: ناپسند دارنده، جمع آن كارهون است. ير أحسن الحديث، ج 4، ص: 93

يساقون: سوق (بفتح قاف): راندن، يساقون: رانده مى شوند.

الشوكة: شوك: خار. شوكت در آيه به معنى قدرت است ذاتِ الشَّوْكَةِ صاحب قدرت. گويا اين، از آن جهت است كه قدرت آنها به منزله خار براى ديگران است.

يحق الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است احقاق حق: ثابت و روشن كردن حق.

دابر: دبر (بر وزن شتر): عقب. دابر: آخر و دنباله، به معنى ريشه نيز آيد.

يبطل الباطل: ابطال باطل: روشن و ثابت كردن بطلان باطل.

تستغيثون: غوث: يارى و نصرت. استغاثه: يارى خواستن إِذْ تَسْتَغِيثُونَ آن گاه كه يارى مى خواستيد.

ممدكم: مد: زيادت. جذب و كشيدن را مد گويند كه موجب زيادت و گسترش است، راغب اصل آن را كشيدن مى داند، امداد در آيه به معنى كمك كردنست «ممدكم» يارى كننده شما هستم.

مردفين: ردف: تبعيت و در پى آمدن، رادف و مردف: آنكه ديگرى را در پى خود مى آورد جمع آن مردفون است.

بشرى: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. كه اثر آن در بشره ظاهر مى شود.

يغشيكم: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. تغشيه: پوشاندن و نيز پوشانيدن چيزى بر چيزى. يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ مى پوشاند خواب سبك را بر شما.

نعاس: خواب كم. «النعاس: النوم القليل»، چرت و اول خواب نيز تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 94

گفته اند.

امنة: امن و امنة: ايمنى و آرامش قلب.

رجز: آن در اصل به معنى لرزه و اضطراب و در آيه به معنى وسوسه

شيطان است كه موجب اضطراب مى شود.

يربط: ربط: بستن. «ربط على قلبه»: قلبش را بست و محكم كرد لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ: تا قلب شما را محكم و مطمئن كند.

الرعب: رعب: ترس. راغب آن را انقطاع و لا علاجى از كثرت خوف گفته است.

بنان: بنانه: طرف يا سرانگشت. جمع آن بنان است، طبرسى مى گويد:

بنان به معنى اطراف بدن است مانند دستها و پاها مفرد آن بنانه است، به انگشت نيز بنانه گويند. صحاح، سرانگشت گفته است.

شاقوا: شق: شكافتن و شكاف. شقاق: مخالفت و دشمنى اقُّوا اللَّهَ

مخالفت و دشمنى كردند با خدا.

شرحها

بدر دشتى است بيضى شكل كه طول آن در حدود پنج ميل و نيم و عرض آن تقريبا چهار ميل است، جنگ تاريخى «بدر» در آن واقع شد «1» و به پيروزى قواى توحيد بر قواى كفر انجاميد كاروان قريش از شام به سوى مكّه حركت ميكرد، اين كاروان از هزار شتر تشكيل يافته و كالاهاى مختلف به ارزش يك

__________________________________________________

(1) بدر در جنوب غربى مدينه واقع است، فاصله ما بين آن و مدينه در حدود صد و پنجاه و شش كيلومتر مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 95

ميليون درهم حمل مى كرد، محافظين كاروان به سركردگى ابو سفيان فقط چهل نفر بودند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به واسطه عمويش عباس از حركت كاروان به شام مطلع شده بود و حتى دو نفر جاسوس بنام طلحة بن عبيد اللَّه و سعيد بن زيد پشت سر كاروان به شام فرستاده بود كه برگشتن كاروان را به آن حضرت اطلاع دهد، مدينه با مكه در حال جنگ بود، مكى ها هر بلا كه از دستشان مى آمد به سر مسلمانان مى آوردند،

لازم بود از نظر نظامى و اقتصادى بر آنها فشار آورد.

به هر حال، آن حضرت از حركت كاروان از شام مطلع گرديد و از مدينه به قصد «بدر» كه محل تلاقى راههاى مكه و مدينه و سوريه بود خارج گرديد، مسلمانان به اميد مصادره كاروان بودند ولى خدا بدين وسيله مى خواست لشگريان كفر شكست بخورند و اسلام غالب گردد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با 313 نفر از ياران خود حركت كرد و فرمود: شايد خدا اموال آن كاروان را به شما عطا فرمايد.

آن حضرت به محض رسيدن به حول و حوش بدر شتر سوارانى فرستاد تا از كاروان خبرى بياورند، آنها بداخل آبادى بدر رفتند و چنين وانمود كردند كه براى نوشيدن آب آمده اند در آنجا دو دختر را ديدند كه در كنار چشمه با همديگر صحبت مى كنند و يكى بديگرى مى گويد: بزودى كاروان مى رسد من براى كاروانيان خدماتى انجام مى دهم از پاداشى كه مى گيرم قرضم را پرداخت خواهم كرد، آنها از اين گفتگو دانستند كه كاروان هنوز از آنجا نگذشته است، لذا مراجعت كرده و جريان را به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گزارش كردند.

از آن طرف ابو سفيان از ماجراى حركت مسلمانان تا حدى مطلع شده بود او كاروان را در محلّى بنام حنين متوقف كرد و بعد به تنهايى به طرف بدر حركت نمود چون وارد بدر شد از مردم پرسيد آيا خبرى هست، مردى گفت: خبر تازه اى نيست فقط دو شتر سوار چند ساعت قبل آمدند و آب نوشيدند. ابو سفيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 96

مسير آن دو شتر سوار را تعقيب كرد، ضمن تعقيب چند

دانه پشكل شتر ديد يك دانه از آنها را برداشت و شكافت، همين كه هسته خرمايى در درون آن يافت با صداى بلند گفت: بخدا شتران محلّى هسته خرما نمى خورند قطعا اينها از مدينه آمده و اين شتر سواران جاسوسان محمّد هستند.

ابو سفيان با شتاب تمام به عقب برگشت و خود را به كاروان رساند و از عبور كردن از ميان بدر منصرف شد و كاروان را از كنار درياى احمر به جلو راند.

از اين گذشته ضمضم بن عمرو را به صورت قاصد به مكّه فرستاد و درخواست كمك كرد، كفار مكه پس از اطلاع، براى نجات كاروان و مقابله با سپاه اسلام از مكه حركت كردند.

رسول خدا پس از اطلاع از حركت قريش با ياران خود به مشورت نشست در آن شورى ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه آنها جماعت قريش مى باشند ابدا ايمان نياورده اند و از روزى كه عزت يافته اند هرگز ذليل نشده اند، از طرف ديگر تو با تدارك جنگ از مدينه بيرون نشده اى (يعنى جنگيدن با آنها صلاح نيست) حضرت فرمود: بنشين، آن گاه عمر بن خطاب بپا خاست و مانند ابو بكر اظهار رأى كرد، حضرت فرمود: بنشين، سپس مقداد برخاست و در ضمن سخنان خويش چنين گفت:

يا رسول اللَّه ما بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خداى تو برويد و بجنگيد و ما اينجا نشسته ايم فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و ليكن مى گوئيم: به فرمان خدايت اطاعت كن ما در معيت تو خواهيم جنگيد. رسول خدا براى او دعاى خير كرد، آن گاه رسول خدا از انصار (اهل مدينه) رأى خواهى كرد، سعد بن

معاذ گفت پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا آنچه مى خواهى فرمان بده و هر چه مى خواهى از اموال ما برگير به خدا اگر فرماندهى كه باين دريا فرو رويم خواهيم رفت.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كلام او مسرور گرديد و فرمود: بر مباركى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 97

حركت كنيد. خدا يكى از دو طائفه را (غلبه بر قريش يا مصادره كاروان) به من وعده فرموده و او هرگز در وعده خود تخلّف نمى كند، آن گاه به طرف بدر حركت كردند، كفار قريش غلامان خود را براى آب بردن فرستادند، مجاهدين اسلام آنها را دستگير كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آوردند آن حضرت در بازجويى از آنها پرسيد شما كيستيد. گفتند: غلامان قريش، فرمود آنها چند نفر هستند؟

گفتند: نميدانيم، فرمود: روزى چند شتر ذبح مى كنند؟ گفتند: نه شتر يا ده شتر، حضرت فرمود: نهصد تا هزار نفر مى باشند.

به هر حال روز 17 رمضان المبارك سال دوم هجرت جنگ ما بين قواى اسلام و شرك در گرفت و با پيروزى قواى توحيد به انجام رسيد، هفتاد نفر از مشركان كشته و هفتاد نفر اسير شدند و بقيه رو به فرار نهادند، در اين جنگ رشادتهاى على بن ابى طالب عليه السّلام بسيار چشمگير بود و به نقل مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد، سى پنج نفر از هفتاد نفر بدست آن حضرت مقتول گرديدند و در اين جنگ چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار اسامى مهاجرين بدين قرار است.

1- عبيدة بن حارث عموزاده پيغمبر كه به ضربت

عتبه يا شيبه زخمى شد و در بين راه شهيد گرديد و در وادى صفراء دفن شد.

2- عمير بن ابى وقاص كه عمرو بن عبد ود شهيدش كرد.

3- عمير بن عبد ود كه ابو اسامه جشمى شهيدش نمود.

4- عدى بن عاقل كه به توسط مالك بن زهير شهيد شد.

5- مهجع غلام عمر بن خطاب كه قاتلش عامر بن حضرمى است.

6- صفوان بن بيضاء كه طعيمه نامى شهيدش كرد. رضوان اللَّه عليهم اسامى شهداء انصار بقرار ذيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 98

1- مبشر بن عبد المنذر قاتلش ابو ثور بود.

2- سعد بن خثيمه كه قاتلش عمرو بن عبد ود است.

3- حارثة بن سراقه كه به دست حنان بن عرقه شهيد شد.

4- عوف بن عفراء كه به دست ابو جهل شهيد شد.

5- معوذ كه به دست ابو جهل به شهادت رسيد.

6- عمير بن حمام كه قاتلش خالد بن اعلم است.

7- رافع بن معلّى كه به دست عكرمة بن ابى جهل شهيد شد.

8- يزيد بن حارث قاتلش نوفل بن معاويه است رضوان اللَّه عليهم.

و چون در اين جنگ نابرابرى بسيار وجود داشت و از لحاظ ظاهرى پيروزى مسلمانان قابل پيش بينى نبود لذا آيات شريفه تأكيد بسيار دارند. كه خواست خدا و يارى خدا آنها را پيروز كرده است.

5- كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ.

جمله كَما أَخْرَجَكَ ظاهرا متعلق است به آنچه از قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ معلوم شد، يعنى خدا حكم كرد كه انفال مال خدا و رسول است با آنكه خوششان نمى آمد چنان كه تو را از خانه ات به حق و از روى مصلحت براى جنگ خارج

كرد با آنكه آن را مكروه مى داشتند «1». «بالحق» حاكى است كه حكم انفال و خارج كردن براى جنگ هر دو از روى صلاح و واقع بينى بوده است، و نيز معلوم مى شود كه بسيارى از ياران آن حضرت از اين قشون كشى ناراضى بوده اند، آيه بعدى نشان مى دهد كه كراهت به علت ترس و آنهم شايد به علت نابرابرى بوده است.

__________________________________________________

(1) الميزان، مجمع البيان و كشاف.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 99

6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

در اين آيه آثار كراهت بيان شده و آن اينكه با آن حضرت در زمينه جنگ مجادله مى كردند و بقول كشاف، مى گفتند: ما فقط براى گرفتن كاروان آمده بوديم چرا از اوّل نگفتى تا خود را براى جنگ آماده كنيم، در وقت رفتن به طرف دشمن چنان بودند كه گويى آنها را آشكارا براى اعدام مى برند، به نظر مى آيد اين در وقتى بود كه معلوم شد كاروان فرار كرده و ناچار هستند كه با دشمن بجنگند.

مراد از «الحق» ظاهرا جهاد است كه حق و مصلحت آنها بود، آشكار شدنش ظاهرا از آن جهت بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خبر داده بود: يا كاروان را مى گيرند يا بر قريش غالب مى شويد و چون كاروان رفته بود به وعده حتمى به كاروان پيروز مى شدند. كه يك طرف وعده بود.

7- وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ.

اين وعده به دنبال شوراى جنگى بود كه ابو بكر و عمر و مقداد و سعد بن معاذ در آن اظهار رأى كردند و حضرت

فرمود: خدا يكى از دو طائفه (كاروان- قريش) را به من وعده فرموده و هرگز در وعده اش خلف نمى كند ولى ياران آن حضرت خوش داشتند كه آن، كاروان باشد زيرا پر فائده و كم زحمت است، مراد از ذاتِ الشَّوْكَةِ لشكريان قريش است كه داراى قدرت و شوكت بودند، ولى خدا مى خواست كه با قريش روبرو شوند و آنها را شكست دهند تا حق پيروز گردد چنان كه فرموده:

وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 100

باء در «بكلماته» ظاهرا براى سبب است، مراد از كلمات وعده هاى خدا است كه در زمينه نصرت پيامبران داده است وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... غافر/ 51، احقاق حق، روشن كردن و پياده كردن آنست، قطع ريشه كافران از «بدر» شروع گرديد و در غزوات ديگر ادامه يافت و در فتح مكّه انجام پذيرفت.

8- لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

آيه گذشته حاكى از تفاوت اراده خدا با اراده آنها بود، اين آيه ظاهرا علت يَعِدُكُمُ اللَّهُ است يعنى خدا آن وعده را مى داد تا حق را ثابت و باطل را محو گرداند با آنكه گناهكاران ناخوش داشتند، به نظرم ذكر مجرمون به جاى كافرون براى بيان علّت ابطال باطل است.

9- إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ.

ظاهرا اين استغاثه و نصرت خواهى در موقعى بود كه دانستند كاروان رفته، چاره اى جز جنگ با مشركان ندارند، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: چون

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به كثرت دشمنان و كمى مسلمين نگاه كرد، رو به قبله نمود و گفت: خدايا آنچه به من وعده كرده اى محقّق ساز خدايا اگر اين گروه هلاك شود در زمين عبادت كرده نشوى، همين طور خدا را ندا مى كرد و دستش به آسمان بود تا عبا از دوشش افتاد، خدا در اين آيه آن را نازل فرمود «1».

اين آيه مى گويد كه خدا در پى نصرت خواهى وعده فرمود: با هزار نفر

__________________________________________________

(1)

«اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 101

ملائكه آنها را يارى خواهد كرد و آنها ملائكه ديگرى در پى خواهند داشت، ملاحظه آيات سوره آل عمران نشان مى دهد كه در پى آنها دو هزار ملائكه بودند كه مجموعا سه هزار مى شدند، به اين آيات توجه كنيم وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ... إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ ... وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ آل عمران/ 123- 126، على هذا اوّلين دسته هزار نفر بودند كه دو هزار نيز در پى آنها آمدند، در آيات آل عمران وعده پنجهزار نيز آمده ولى آن وعده مشروط بود، معلوم نيست عملى شده باشد.

10- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

ضمير «جعله» راجع به امداد است يعنى امداد با ملائكه فقط بشارتى بر پيروزى بود و تا قلوب

شما با آن امداد آرامش يابد، نصرت فقط از جانب خداست و اينها واسطه ها هستند، خدا توانا و حكمتكردار است و مى داند كه از كدام راهى كمك نمايد اين آيه به نظرم براى آنست كه انحراف فكرى پيدا نكنند و بدانند كه اگر خدا مقدمات را به نتيجه نرساند آمدن ملك نيز مشكل را حل نخواهد كرد عزيز و حكيم فقط خداست.

11- إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ.

در اين آيه دو موهبت بيان شده است يكى آنكه خدا خواب را بر آنها مسلّط كرد و خوابيدند، آن گرچه كم بود ولى آرامشى بود براى آنان از جانب خدا، «امنة» گرچه مفعول له و علّت است ولى خود خواب امنة و آرامش بود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 102

نظير ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ آل عمران/ 154 كه نعاسا بيان «امنة» آمده است، خواب براى انسان مضطرب، مايه آرامش و تسكين اعصاب است.

دوم: آنكه روايت شده مشركان پيش از مسلمين به آب بدر رسيده و آن را به تصرف آوردند، مسلمانان در تپه اى از ريگ اردو زدند، از خواب كه بيدار شدند بسيارى از آنها جنب شده، مسئله تشنگى هم در پيش بود، شيطان به آنها از نبودن آب و فرو رفتن پاهايشان در ريگزار وسوسه كرد، ولى باران آمد، آب ذخيره كردند، غسل نمودند، ريگزار سفت شد و محل اردوى دشمنان كه خاك بود گل كرديد، خلاصه آنكه، مشكلشان حل گرديد.

جمله «ليطهركم» راجع به غسل از آب باران است،

ليذهب عنكم رجز الشيطان به نظرم راجع به ذخيره آب بود كه وسوسه تشنه ماندن را برطرف كرد وَ لِيَرْبِطَ ... راجع به اطمينان و خوشى روحيه آنهاست در اثر آمدن باران، يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ راجع به ثابت بودن پاها در روى ريگزار است چون در اثر باران زمين سفت شده بود.

ناگفته نماند إِذْ يُغَشِّيكُمُ ... مثل إِذْ تَسْتَغِيثُونَ متعلق است به لفظ «اذكروا» يعنى: ياد كنيد زمانى را كه ...

12- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ.

روشن است كه ملائكه به دستور خدا مؤمنان را تشجيع كرده و به استقامت واداشته اند، خدا نيز به قلوب دشمنان وحشت انداخته است «1» اگر امر «فاضربوا»

__________________________________________________

(1) ظاهرا آن نيز به وسيله ملائكه بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 103

راجع به ملائكه باشد چنان كه سياق آيه همين است در اين صورت ملائكه، آدم نيز گشته اند و اگر راجع به مؤمنان باشد آن وقت ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

مراد از فَوْقَ الْأَعْناقِ ظاهرا سرهاست كه سر انسان بالاى گردن او است منظور از بنان ظاهرا اطراف بدن است مثل دستها و پاها، و اگر سرانگشتان و يا انگشتان باشد منظور از قدرت انداختن آنهاست.

ناگفته نماند: آمدن جمله سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ كه فاصله شده ميان «فثبتوا» و «فاضربوا» نشان مى دهد كه «فاضربوا» خطاب به مؤمنان است و ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند، مضمون اين آيه موهبت سوم در اين آيات است كه به لفظ «اذ» آمده است.

13-لِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ

رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

.يعنى: اين دستور تار و مار كردن و گردنها را زدن براى آنست كه آنها با خدا و رسولش مخالفت كرده اند، هر كه با خدا و رسول مخالفت كند سزايش همين است كه عذاب و انتقام خدا سخت است.

14- ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ.

اشاره است به اينكه: عذاب آنها تنها گردن زدن در دنيا نيست بلكه عذاب آخرت را در پى دارند، به علت كافر بودنشان. «ذلكم» به علت اشاره به جمع بودن به لفظ جمع آمدن و به معنى «ذلك» مى باشد.

نكته ها

چند كلمه درباره ملائكه:

به صراحت آيات، ملائكه در ميدان جنگ بدر حاضر شده اند در اينجا دو مسئله هست يكى اينكه آيا ملائكه به صورت انسان در آمده و در بدر حاضر شدند و يا به صورت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 104

ناديدنى؟ و آيا ملائكه جنگيده و آدم كشتند و يا فقط به قلوب مجاهدان اسلامى اطمينان و ثبات بخشيدند؟ اينك بررسى اين مطلب.

به صراحت قرآن ملائكه مى توانند به صورت انسان درآمده و به ميان مردم وارد شوند و كسى آنها را نشناسد در جريان حضرت مريم آمده كه ملك به صورت انسان كامل پيش مريم آمد و او فكر كرد كه جوان هوسرانى است (سوره مريم آيه 18- 19) و در جاى ديگرى آمده كه ملائكه به صورت انسانهايى پيش حضرت ابراهيم آمدند، آن حضرت آنها را نشناخت و پنداشت كه انسانند براى آنها طعام آورد و چون ديد كه نمى خورند از آنها ترسيد، ملائكه خود را معرفى كرده و گفتند: فرشته ايم و براى عذاب قوم لوط آمده ايم و به آن حضرت و

زنش مژده ولادت اسحاق را دادند (سوره هود/ 70، سوره ذاريات/ 28) و نيز هست كه لوط هم آنها را نشناخت تا خودشان گفتند: يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ هود/ 81، اين مطلب از نظر روايات نيز مسلم است. اين مسئله درباره جن نيز در ذيل آيه 48 بررسى خواهد شد. در روايت آمده كه ملائكه در ميدان بدر در صورت سوارانى با لباسهاى سفيد بر روى اسبان سياه و سفيد ديده شدند كه مى جنگيدند (مجمع البيان).

اما اينكه ملائكه آدم كشته اند يا نه: ظهور آيه فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ ...

آنست كه جنگيده و آدم كشته اند، در روايات نيز اين مطلب ديده مى شود، ولى چنان كه در شرح آيه گفتيم: آمدن جمله سَأُلْقِي ... حاكى است كه خطاب فَاضْرِبُوا ... راجع به مؤمنان است، نتيجه اين مى شود كه ملائكه در آن روز فقط دلهاى مجاهدان را محكم كرده و روحيه شان را قوى كرده اند، الميزان نيز اين را تأييد كرده و آنچه از ابن عباس و مانند او نقل شده كه ملائكه در آن روز چنگيدند، يقينى نيست و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 105

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 23]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا

فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

15- اى اهل ايمان چون كافران را در حال اجتماع و نزديك شدن ديديد، به آنها پشت مكنيد.

16- هر كه در آن روز پشت خويش را به آنها بگرداند مگر آنكه به علت حمله اى منحرف شود و يا به علت موضعگيرى در نزد گروهى، حقا كه با خشم خدا قرين شده، جايش جهنم است كه بازگشتگاهى است بد.

17- شما نبوديد كه آنها را بكشتيد بلكه (اراده) خدا آنها را كشت و تو نيانداختى آن دم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 106

كه انداختى بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را از جانب خويش با آزمايش خوبى بيازمايد كه خدا شنوا و دانا است.

18- جريان همان بود كه گفته شد و خدا سست كننده حيله كافران است.

19- اگر پيروزى مى خواستيد، پيروزى به سوى شما آمد و اگر بس كنيد براى شما بهتر است و اگر به جنگ برگرديد به نصرت مؤمنان برميگرديم، آن وقت گروهتان به شما فائده اى نخواهد داشت هر چند زياد باشند كه خدا با مؤمنان است.

20- اى اهل ايمان از خدا و رسولش اطاعت كنيد و از او روى مگردانيد با آنكه مى شنويد.

21- نباشيد مانند كسانى كه گفتند: شنيديم ولى قبول

نمى كنند.

22- بدترين جنبندگان نزد خدا اين كران و لالان هستند كه تعقل نمى كنند.

23- اگر خدا در نهاد آنها خيرى مى ديد شنوايشان ميكرد و اگر در همين حال شنوايشان مى كرد با بى اعتنايى اعراض مى كردند.

كلمه ها

زحفا: زحف: نزديك شدن به تدريج. اصل آن به معنى برخاستن است با كشيدن پا. و نيز به معنى لشكر و جماعتى كه به دشمن نزديك مى شود، آن در آيه حال است از الَّذِينَ كَفَرُوا يعنى چون كافران را در حال اجتماع ملاقات كرديد.

تولوهم: توليه در آيه به معنى برگرداندن است فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ يعنى پشتها را به سوى آنها نگردانيد» (فرار نكنيد).

الادبار: (دبر بر وزن شتر) پشت (مقابل جلو) جمع آن ادبار است.

متحرفا: حرف: طرف. متحرف، كسى كه به يك طرف ميل مى كند.

متحيزا: حوز: جمع كردن. حيز: مكان. متحيز: موضع گيرنده.

فئة: گروه و دسته.

باء: بوء: مساوات و قرين شدن «فقد باء» به تحقيق قرين شد آن را تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 107

رجوع نيز معنى كرده اند، رجوع شود به قاموس قرآن.

مأوى: جايگاه. اصل آن اوى به معنى نازل و منضم شدن است (قاموس قرآن).

مصير: صير: رجوع، انتقال و تحول. مصير، هم مصدر ميمى آمده به معنى بازگشت و هم اسم مكان به معنى محل بازگشت، در آيه معناى دوم مراد است.

ليبلى: ابلاء: آزمايش كردن. بلاء: امتحان و آزمايش، اصل آن «بلى» به معنى كهنه شدن است (قاموس قرآن).

موهن: وهن: ضعف و ناتوانى، ايهان: ناتوان كردن، موهن: سست كننده.

تستفتحوا: فتح: پيروزى. استفتاح: طلب پيروزى. إِنْ تَسْتَفْتِحُوا اگر طلب پيروزى كنيد.

دواب: دبّ و دبيب: راه رفتن آرام، حركت خفيف. دابّة: جنبنده، دواب: جنبندگان.

الصم: اصم: كر مادرزاد، يا مطلق كر، جمع آن الصمّ

است.

البكم: ابكم: لال مادرزاد، جمع آن بكم (بر وزن عذر) است، اخرس:

مطلق لال.

شرحها

در اين آيات امر و نهى هايى است درباره جنگ و گوشه هايى از جنگ تاريخى بدر و دستورى درباره اطاعت خدا و رسول و تجسمى از نافهمان.

15- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ.

اين آيه در بيان حرمت فرار از جنگ به طور مطلق است دشمن هر قدر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 108

زياد و مسلمانان هر قدر كم باشند ولى در آيه 65 و 66 ميزان آن معين خواهد شد. «زحفا» حال است از الَّذِينَ ... يعنى چون كفار را در حال اجتماع و حركت به سوى شما ملاقات كرديد به آنها پشت مكنيد. در روايات اسلامى، فرار از جنگ يكى از هفت گناه كبيره شمرده شده است چنان كه در ذيل آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... نساء/ 31 گفته شد.

16- وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

تهديد است به آنان كه بعد از روبرو شدن با دشمن فرار كنند. مگر آنكه براى جنگيدن به وجه ديگرى، خود را به طرفى كشد يا در كنار دسته اى از مجاهدان اسلامى موضع گيرد. و گرنه قرين غضب خدا بوده و جايگاهش جهنم است و آن، محل انتقال بدى است.

17- فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

روايت شده: روز بدر جبرئيل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: مشتى خاك برگير

و به سوى كافران بيانداز، آن حضرت به على عليه السّلام فرمود: مشتى از سنگريزه هاى اين بيابان را به من بده، او مشتى سنگريزه با خاك به آن حضرت داد، حضرت آن را به طرف كفار انداخت و گفت: «شاهت الوجوه» قبيح و زشت باد اين چهره ها ...

اين عمل در واقع پاشيدن خوارى و شكست به طرف آنها بود، به دست پيغمبرى كه با ملكوت اعلى و خداى متعال پيوسته در ارتباط بود و اثر معنوى داشت و اينكه نقل شده: آن سنگريزه ها و ذرات خاك به چشم و دهان و سوراخهاى بينى همه آن كفار داخل شد، شايد منظور همين معنى است، اين روايت از اهل بيت عليهم السّلام نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 109

به هر حال اين آيه مى گويد: شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و تو اى پيغمبر نيانداختى آن گاه كه انداختى بلكه خدا انداخت، منظور آنست كه:

پيروزى شما در اين جنگ مربوط به وسائل عادى نبود، چگونه ميسر است يك گروه سيصد نفرى كه فقط دو اسب داشته و كمتر از ده شمشير و ده زره در اختيار آنها بود و در عين حال به گروه هزار نفرى كه همه داراى سلاح و تجهيزات جنگى آن زمان بودند غلبه كنند، هفتاد تا از آنها را بكشند و هفتاد نفر اسير كنند و بقيه فرار نمايند، و چگونه ميسر است يك مشت سنگريزه قومى را سبب ناتوانى و خوارى گردد.

جمله وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ ... عطف است بر مقدرى كه نقلش لازم نبوده مانند خذلان كفار يا غلبه توحيد و نظير آن، يعنى: خدا آنها

را كشت تا توحيد را غلبه دهد و تا مؤمنان را از جانب خود با امتحان خوبى امتحان كند، به نظر مى آيد مراد از آن چنان كه گفته اند رساندن مسلمانان به غنائم جنگى و گرفتن اسيران و مانند آن است كه خدا استغاثه مؤمنان را شنوا و به نيازشان داناست، على هذا ضمير «منه» راجع به اللَّه است.

فاء در فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ ... نتيجه است براى مواهبى كه در آيات إِذْ تَسْتَغِيثُونَ- إِذْ يُغَشِّيكُمُ- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ ذكر شده است، على هذا چنان كه در الميزان آمده آيه 15 و 16 به طور جمله معترضه است.

18- ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ.

در مجمع البيان آمده «ذلكم» و وَ أَنَّ اللَّهَ خبر مبتداى محذوف هستند تقدير آن «الامر ذلكم و الامر ان اللَّه موهن ..» است يعنى جريان همان بود كه گفته شد و حق آنست كه خدا كيد كافران را زايل مى كند. على هذا وَ أَنَّ اللَّهَ ...

بيان ذلكم است، آيه 14 كه گذشت نظير همين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 110

19- إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

دقت در خطاب ها نشان مى دهد كه اين آيه خطاب به مشركان است بر سبيل تهكم، يعنى اگر فتح و يك طرفه شدن مى خواستيد فتح بر شما آمد لكن فتحى كه براى مؤمنان بود و اگر از جنگيدن با اسلام دست برداريد به نفع شماست و شايد سبب شود كه ايمان آوريد و اگر به جنگ و حيله برگرديد به نصرت و يارى اهل

اسلام برمى گرديم، آن وقت گروه شما هر چند بيشتر باشد هرگز از شما كفايت نخواهد كرد زيرا كه خدا با مؤمنان است.

20- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ.

اين آيه گرچه به طور مطلق دستور اطاعت از خدا و رسول مى دهد ولى در رابطه با جنگ است كه بايد در جهاد با دشمن از خدا و رسول پيروى كرد.

ذيل آيه نشان مى دهد كه سرپيچى شما دانسته و از روى علم است يعنى از گفته پيامبر اعراض نكنيد با آنكه گفته او را مى شنويد و مى دانيد كه صلاح شماست.

21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ.

مى شود گفت: مراد از «الذين» اهل كتاب و منافقان و كفّار مى باشند، منظور از سمع اول شنيدن و از دوم قبول كردن است يعنى اى مؤمنان شما مثل آنها نباشيد.

22- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

الف و لام در الصُّمُّ الْبُكْمُ ظاهرا براى عهد و اشاره بر كَالَّذِينَ قالُوا ...

است، آيه نشان مى دهد كه اينگونه اشخاص حتى از چهارپايان نيز عقبتر هستند زيرا كه تعقل نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 111

23- وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

منظور از خير ظاهرا حسن باطن و استعداد خوب است و از «تولوا» اعراض ظاهرى و از «معرضون» بى اعتنايى قلبى و به فراموشى زدن كامل است. و نيز غرض از وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ در حال عدم استعداد است، چنان كه در الميزان فرموده است يعنى اگر خدا در آنها حسن باطن مى ديد آنها را شنوا و قبول كننده مى كرد و

اگر در حال عدم استعداد باطنى شنوا مى كرد حتما سرپيچى مى كردند و آن را به فراموشى مى سپردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 112

[سوره الأنفال (8): آيات 24 تا 29]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (25) وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

24- اى اهل ايمان خدا را اجابت كنيد و رسول را اجابت كنيد آن گاه كه شما را به چيزى كه زنده تان مى كند، دعوت مى كند، بدانيد كه خدا ميان شخص و قلب او حايل مى شود و به سوى او محشور مى شويد.

25- بترسيد از فتنه اى كه فقط به ستمگران نمى رسد و بدانيد كه خدا عذابش سخت است.

26- به ياد آوريد كه روى اين زمين اندك و زبونان بوديد، بيم داشتيد كه مردم شما را بربايند، كه خدا مكانتان داد و به نصرت خويش شما را نيرومند كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد تا شكر كنيد.

27- اى اهل ايمان به خدا و رسول خيانت نكنيد و دانسته به امانتهاى خود خيانت مكنيد.

28- بدانيد كه اموال و فرزندان شما فقط

امتحانى است، پاداش عظيم نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 113

29- اى كسانى كه ايمان داريد اگر از خدا بترسيد براى شما درك شناخت حق از باطل مى دهد، بديهايتان را مى پوشاند و شما را مى آمرزد، خدا صاحب كرم بزرگى است.

كلمه ها

استجيبوا: اجابت و استجابت هر دو به معنى قبول و اطاعت است.

يحييكم: حى: زنده. احياء: زنده كردن: منظور از آن در آيه حيات ايمانى است.

يحول: حول: تغير و انفصال. «يحول»: فاصله قرار مى دهد و حائل ايجاد مى كند.

تحشرون: حشر: جمع كردن «تحشرون»: جمع كرده مى شويد.

فتنة: فتنه: آنست كه چيزى به وسيله آن امتحان شود، به خود امتحان و به لازم امتحان كه شدت و عذاب است و نيز به ضلالت و شرك گفته مى شود، منظور از آن در آيه عذاب و گرفتارى است.

تصيبن: صوب: نزول، قصد. اصابه: درك و يافتن، طلب و اراده، «لا تصيبن» نمى رسد و نمى گيرد.

خاصه: خاصه ضد عامه درباره چيزى است كه به فردى يا قومى مخصوص باشد آن در آيه به معنى تنها و فقط است.

مستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف كسى كه عوامل خارجى و ديگران او را ناتوان و بيچاره كرده اند.

يتخطفكم: خطف: ربودن. به سرعت اخذ كردن. همچنين است تخطف. «ان يتخطفكم» اينكه بربايد شما را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 114

فاواكم: اوى: نازل شدن، منضم شدن. ايواء: نازل كردن و منزل دادن.

فرقانا: فرق: جدا كردن. فرقان در اصل مصدر است به معنى فرق گذاشتن، سپس در معنى فارق به كار رفته، آن در آيه به معنى فارق بين حق و باطل است.

سيئاتكم: سيئه مؤنث سيئ است، آن اگر لازم باشد به معنى بد و قبيح است و اگر متعدى باشد

به معناى بدى آور و محزون كننده مى باشد، مراد از آن در آيه ظاهرا آثار ناپسند معاصى است.

شرحها

در تعقيب ماجراى بدر در اين آيات دستور داده شده كه از اوامر حيات بخش خدا و رسول اطاعت شود، و اگر فتنه درگيرد خشك و تر را خواهد سوزاند فقط دامنگير بدكاران و اشتباه كاران نخواهد بود، لازم است مسلمانان ياد بياورند كه كم و بيچاره بودند، خدا پيشرفتشان داد، به خدا و رسول خيانت نكنند كه كه به خود خيانت مى كنند، مال و اولاد را در فرمانبرى خدا بهانه نياورند كه پاداش خدايى از دستشان خارج مى شود و اگر تقوى پيشه كنند خدا دركى به آنها خواهد داد كه حق را از باطل باز شناسند.

24- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ «1».

در آيه بيستم به اطاعت از خدا و رسول دستور داده شد، اين آيه همان مطلب را با ذكر علّت بيان مى كند و آن اينكه دعوت خدا و رسول چيزى است كه شما

__________________________________________________

(1) «دعاكم» ظاهرا راجع به رسول است يعنى خدا را اطاعت كنيد و رسول را آن گاه كه به زنده كننده مى خواند اجابت كنيد در اينصورت منظور دعوت به جهاد است كه سبب عزت و حيات اجتماعى و پياده شدن توحيد است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 115

را زنده مى كند، انسان دو گونه حيات و زندگى دارد يكى زندگى ظاهرى كه در آن با همه حيوانات شريك است و يكى زندگى توحيد كه يك زندگى خاص و نورانى و واقعى است و سبب حيات و سعادت ابدى مى شود، لذاست كه قرآن ايمان را حيات

مى داند و مى فرمايد: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، انسان بى توحيد در اين آيه مرده خوانده شده است و در آيه إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى ... نمل/ 80 كفار را مردگان گفته است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

خدا خالق اجزاء جهان و خالق هر جزء از اجزاء انسان است، مى تواند ميان هر جزء انسان و انسان حائل شود، ميان انسان و جگر او، ميان انسان و ستون فقرات او، ميان انسان و درك و تصميم و اراده او، منظور از قلب در آيه مركز درك و تصميم و اراده انسان است، اين جمله تعليل است بر صدر آيه يعنى از دستور خدا اطاعت كنيد كه خدا به قدرى به شما نزديك و مسلّط و محيط است كه ميان شما و اراده شما حائل و مانع مى شود وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ق/ 16 و نيز به سوى خدا جمع مى شويد، پاداش و سزاى شما در دست اوست «1» پس از خدايى كه عزت و ذلت شما در دست اوست اطاعت كنيد.

25- وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

طبق ناموس طبيعت در پيشامدهاى اجتماعى، نيكوكار و بدكار هر دو گرفتار مى شوند، سيل، زلزله، طوفان و مانند آن به نيك و بد فرق نمى گذارد، همچنين است وضع جوامع بشرى كه اگر اشرار مسلّط شوند و رژيم هاى كفر و اجحاف بر جامعه حكمرانى كند، دودش به چشم همه خوبان و بدان خواهد رفت. در روايات امر به معروف آمده: امر

به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد و

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 116

گرنه اشرار بر شما مسلّط مى شود و آن وقت دعايتان در رابطه با خلاصى از دست آنها به اجابت نمى رسد.

به هر حال بايد جلو ظلم و تعدى و اختلاف را گرفت و گرنه اگر پى آمد و عذاب ظلم فرا رسد فقط ظالمان را نخواهد گرفت، در صدر اول اسلام خلافت خدايى به دست يك اقليت ليبراليست قبضه شد، اسلام را به سقوط كشاند، همه را بيچاره كرد، بايد نيكان از بدان بيشتر هشيار باشند چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام به غصب خلافت تفسير شده، منظور آن است كه: اگر از خدا و رسول پيروى نكنيد، عذاب انحرافها در دنيا و آخرت همه شما را خواهد گرفت.

معنى آيه چنين است: بترسيد از گرفتارى و عذابى كه فقط ظالمان از شما را نمى گيرد، بلكه همه را گرفتار مى كند و بدانيد كه در آن صورت عذاب خدا سخت است، اين عذاب شامل عذاب دنيا و آخرت است، مسلمانان در صدر اول به اين آيه عمل نكردند، همه گرفتار شدند.

26- وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه در مقام امتنان است و مقايسه مى كند حال مسلمين را آن وقت كه در دست اهل مكه گرفتار و در عذاب بودند با آن وقت كه در مدينه حكومت تشكيل داده و در بدر به كفّار فائق آمدند «ايدكم» يعنى نيرومند كرد شما را تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ بيچارگى و ناتوانى آنها را در مقابل

مكيان مجسم مى كند گويى لقمه اى بودند كه گرگان مكه به فكر ربودن آنها بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 117

27- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

لفظ وَ تَخُونُوا ممكن است عطف شود بر «تخونوا» اول و تقديرش «و لا تخونوا اماناتكم» باشد يعنى به خدا و رسول و امانات خود خيانت نكنيد، و شايد منصوب باشد بتقدير «ان» و «تقديرش و ان تخونوا اماناتكم باشد، خيانت بر خدا و رسول خيانت بر دين است آن كس كه به دين خدا خيانت مى كند در همان حال دانسته و از روى علم به امانتهاى خود و مؤمنان نيز خيانت مى كند، روايت شده: ابو سفيان با مال زيادى از مكه خارج شد (به نظرم براى رفتن به تجارت شام) جبرئيل به رسول خدا خبر آورد كه ابو سفيان در فلان محل است براى گرفتن او خارج شويد و اين را پنهان داريد، مردى از منافقين به ابى سفيان نوشت: مواظب باشيد محمّد قصد شبيخون دارد.

و نيز نقل شده: از پيامبر چيزى مى شنيدند، و آن را افشاء مى كردند و تا به مشركان مى رسيد. و اينكه روايت شده اين آيه براى جريان ابو لبابه است در سوره توبه ذيل آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... خواهد آمد.

به هر حال به قول الميزان: اين آيه تطبيق مى شود به اسرار سياسى و مقاصد جنگى كه افشاء آنها خيانت به خدا و رسول و خيانت به مؤمنان و جامعه است و اين سه خيانت يكى است و در هر دو وجه كه در زمينه و تخوفوا گفته شد، اين سخن درست است.

28- وَ اعْلَمُوا

أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

:اين آيه مربوط به آيه ما قبل است، يعنى: به خاطر اموال و اولاد به خدا خيانت نكنيد و از رفتن به جهاد بهانه نياوريد كه اموال و اولاد شما مايه امتحانند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 118

پاداش بزرگ نزد خداست مبادا طرفدارى از اموال و اولاد شما را از پاداش خدايى بى بهره كند.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

اين آيه مربوط است به همه اوامر و نواهى در آيات گذشته و كليدى است براى نجات از مهلكه، مراد از فرقان درك و حالتى است كه انسان به وسيله آن ميان عقيده باطل و عقيده حق، عمل باطل و عمل حق، تصميم باطل و تصميم حق فرق مى گذارد، چون تقوى در انسان ملكه شد هر كارى پيش آيد مى خواهد آن را با دستور خدا شروع يا ترك كند، ايضا زندگى با تقوى آثار شوم گناهان را از انسان مى برد، در دنيا محبوب القلوب و در آخرت روسفيدش مى كند، از يَغْفِرْ لَكُمْ ظاهر مى شود كه تقوى موجب آمرزش گناهان است، اين آثار در تقوى از فضل عظيم خداوندى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 119

[سوره الأنفال (8): آيات 30 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (30) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ

السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (32) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34)

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

30- و چون كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو را حبس كنند، يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنها نيرنگ مى كردند و خدا نيرنگ مى كرد و خدا از همه ماهرتر است.

31- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود گويند: شنيديم اگر مى خواستيم مثل آن را مى گفتيم اين نيست مگر افسانه گذشتگان.

32- و چون گفتند: خدايا اگر اين همان حق است از جانب تو، بر ما سنگها از آسمان بباران يا بر ما عذاب دردناكى بياور.

33- خدا آنها را عذاب نمى كرد در آن حال كه تو ميان آنها بودى و خدا عذاب كننده آنها تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 120

نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند.

34- چه شده كه خدا آنها را عذاب نكند با آنكه آنها مسلمانان را از مسجد الحرام منع مى كنند حال آنكه سرپرستان آن نبودند، سرپرستان آن فقط متقيانند و لكن بيشترشان نمى دانند.

35- نمازشان نزد كعبه نبود مگر صفير زدن و كف زدن، پس آن عذاب را در اثر كافر بودنتان بچشيد.

كلمه ها

ليثبتوك: اثبات در اينجا به معنى ثابت نگاه داشتن و حبس است «ليثبتوك»:

تا حبس كنند تو را.

يمكرون: مكر در اصل به معنى تدبير است آن اگر در كار خوب باشد پسنديده و اگر در كار

بد باشد مذموم است، بيشتر در كار بد به كار رود، در آيه هر دو وجه آمده است.

اساطير: سطر: نوشتن. خطّ. صف. اساطير: نوشته هاى باطل، افسانه ها و حكايات دروغ. گويند اساطير جمع اسطار و آن جمع سطر است، از مبرد نقل شده كه آن جمع اسطوره است.

فامطر: مطر: باران، اعمّ از باران معمولى يا سنگ و مثال آن، فعل مطر در خير و رحمت و فعل امطر فقط در عذاب به كار مى رود.

حجارة: حجر: سنگ. حجاره و احجار: سنگها.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و انصراف و گاهى به معناى منع و برگرداندن است در آيه معناى دوّم مراد است (قاموس قرآن).

اوليائه: ولى: سرپرست. اولياء: سرپرستان، اراده كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 121

مكاء: صفير، «مكا يمكو مكاء: صفر بفيه».

تصدية: صد و: كف زدن. تصديه: زدن دست بر دست. صدى: صدايى كه از كوه منعكس مى شود (قاموس قرآن).

شرحها

اين آيات راجع به ما قبل هجرت و تكه هايى از جريانات آن حضرت و كفّار در مكه است. راجع به وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ ... مطلبى هست كه در تفسير آن خواهد آمد، آمدن اين آيات در بيان جنگ بدر به نظرم يكى در رابطه با آيه فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ و مصداق آنست و يكى در بيان توجيه شكست و خوارى مشركان، كه اعمال گذشته شان سبب آن شكست و بدبختى شد، آيه اوّل اشاره به جريان هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سبب آنست، اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در آيات «بدر» است.

خلاصه جريان آنكه: چون اسلام در مكه قوت گرفت و به مدينه نيز رسيد مدينه

پايگاهى براى مسلمانان گرديد، كفّار مكه احساس خطر كرده به فكر چاره افتادند، در انجمنى كه در «دار الندوه» تشكيل گرديد به مشورت پرداختند رأى اول آن بود كه آن حضرت را حبس كنند و انتظار كشند تا از دنيا برود، اين رأى مردود شد به علّت آنكه خاندان بنى هاشم چنان ننگى را قبول نخواهند كرد، در نتيجه كار به اختلاف و خونريزى خواهد كشيد، رأى دوم آن بود كه آن حضرت را از مكّه بيرون كنند، اين رأى نيز پذيرفته نشد به دليل آنكه مى رود اعراب را دور خود جمع مى كند، سپس به مكه حمله كرده و آنجا را مسخّر مى كند.

رأى سوم آن بود كه از هر قبيله يك نفر آماده شده و همگى به يك بار حمله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 122

كرده و او را بكشند، بنى هاشم نمى توانند با همه بجنگد در نتيجه به خونبها حاضر مى شوند، اين رأى پذيرفته شد و مقدمات آن را فراهم كردند، از بنى هاشم نيز ابو لهب با آنها همدست شد، جبرئيل بر آن حضرت خبر آورد و دستور داد كه از مكه به مدينه هجرت نمايد، آن حضرت على عليه السّلام را در جاى خود گذاشت و با ابو بكر از مكّه خارج شد، كيد و تدبير خدا همان بود كه آن حضرت را از شرّ آنها نجات داد و هجرت از آنجا شروع شد، صبح زود كه به خانه آن حضرت ريختند على عليه السّلام را در بستر او يافتند، گفتند: محمّد كو؟ فرمود من نمى دانم، به نقلى فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد، آيا نگفتيد كه او را از شهر

خود بيرون خواهيم كرد؟ خارج شد و رفت ... گفتند: تو از شب ما را فريب داده اى، آن گاه از دور آن حضرت پراكنده شدند.

اين يكى از فضائل بزرگ حضرت ولى اللَّه الاعظم على بن ابى طالب بود كه با وجود احساس خطر در بستر آن حضرت خوابيد و آن شب به «ليلة الميت» مشهور است و در ذيل آيه 207 بقره گفته شد.

30- وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ.

اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در بيان جريان «بدر» است و شايد عطف باشد بر وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ ...، ترديد ميان حبس و قتل و اخراج حاكى از سه رأى اظهار شده است، مكر و خير الماكرين در خداوند، همان تدبير نيكو در مقابل مكر بد كاران و خنثى كردن مكر و حيله آنهاست، چنان كه آن در بد كاران تدبير بد و ظالمانه مى باشد.

31- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 123

راجع به برخورد و عكس العمل مشركان درباره آيات خدا است، قَدْ سَمِعْنا حاكى از عدم اعتناست، «لو نشاء» آن را تأكيد مى كند، إِنْ هذا ... شايد براى آنست كه: مثل آن را نمى گوئيم چون اينها افسانه هاى گذشتگان است و داعى نداريم كه بگوئيم، آرى برداشت مشركان و سيه دلان از آيات حق چنين است وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً. گويند: قائل اين سخن نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط بودند كه هر دو در بدر اسير شدند،

على بن ابى طالب عليه السّلام به دستور آن حضرت نضر بن حارث و ظاهرا عقبه را گردن زد، اين نضر همان بود كه داستان رستم و اسفنديار را از ايرانيان مى آموخت و در مقابل قرآن مى خواند، سوره لقمان در اين رابطه نازل شد.

32- وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه راجع به جريان مكه باشد و گوينده اين سخن گوينده آيه سابق يا مانند او باشد.

در مجمع البيان نقل شده كه گوينده اين سخن همان نضر بن حارث است به قولى آن، قول ابى جهل است، مشركان مكه به وجود خدا عقيده داشتند و بتان را واسطه ها مى دانستند و مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3.

در اينصورت اين سخن را يا از آن جهت گفته اند كه جوابى بر مسلمانان باشد و نسبت به عقيده شان مى دانستند چنين چيزى نمى شود و يا از شنيدن آيات بسيار دلتنگ مى شده اند، درباره اين آيه مطلب ديگرى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد، به هر حال گوينده يا گويندگان اين سخن از خدا خواسته اند كه آنها را سنگباران كند يا عذاب ديگرى بر آنها وارد نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 124

33- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.

اين آيه مى گويد: آنها كه عذاب و استئصال را خواستند تا تو در ميان آنها بودى خدا عذابشان نمى كرد (كه) همانطور كه وجود گناهان و شرك، غضب خدا را به آنها نزديك مى كند، بودن تو

كه آيه رحمتى غضب خدا را مى راند و بعد از بيرون رفتن تو اگر ايمان آورده و استغفار مى كردند باز خدا عذابشان نمى كرد كه استغفار نيز غضب خدا را مى راند چنان كه همين استغفار در جريان قوم يونس به لفظ «آمنوا» آمده است، قطع نظر از سياق آيه، اين آيه صريح است در اينكه وجود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و در نبودن او استغفار سبب دفع عذاب و غضب خداوند است.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: در روى زمين دو امان از عذاب خدا وجود داشت، يكى از ميان شما برداشته شد، به آن ديگرى چنگ بزنيد آن گاه آيه فوق را خواند «1».

34- وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه وعده و اثبات عذاب و حاكى از برداشته شدن هر دو امان است يعنى هم رسول خدا از ميان بيرون رفت و هم ايمان نياوردند و استغفار نكردند (چنان كه قوم يونس ايمان آورده و استغفار نمودند) عذاب آنها همان بود كه به دست رسول

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن امير المؤمنين عليه السلام انه قال كان فى الارض امانان من عذاب اللَّه و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قرء هذه الاية»

اين روايت در نهج البلاغه با كمى تفاوت نقل شده است. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل شده:

«كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و الاستغفار حصنين لكم من العذاب فمضى اكبر الحصنين و بقى الاستغفار فاكثروا منه فانه منجاة للذنوب».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 125

خدا و مسلمانان تار و مار شدند، يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ ... در جاى دفاع از شرك و منع از توحيد است، حال آنكه آنها سرپرستان آن نيستند كه منع كنند يا اجازه بدهند، بلكه متوليان آن فقط مؤمنان هستند.

35- وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

علّت دوم وقوع عذاب بر آنهاست كه عبادتشان ملعبه و نمونه اى از جاهليت و نادانى بود. وَ ما كانَ ... حال است نظير وَ هُمْ يَصُدُّونَ يعنى چرا خدا عذابشان نكند حال آنكه نمازشان در كنار كعبه فقط صفير زدن و كف زدن بود، نقل شده عارى و بدون لباس بدور كعبه طواف كرده و كف مى زدند و صفير مى كشيدند.

فَذُوقُوا الْعَذابَ نتيجه صدّ و صلوة كذايى است، عذاب همان تار و مار شدن تدريجى به دست مسلمانان بود.

در الميزان فرموده: از دو آيه فوق استفاده مى شود كه اگر كعبه با ممانعت از زيارت آن متروك شود نتيجه اش گرفتار شدن به عذاب الهى است، على عليه السّلام در بعضى از وصيتهايش فرمود: خدا را خدا را در خانه پروردگارتان كه اگر آن متروك ماند مهلت داده نمى شويد «1».

نكته ها

نزول آيه و اذ قالوا اللهم گفتيم: سياق و ظهور آيه آنست كه راجع به اهل مكه باشد و گوينده آن همانها هستند كه در آيه قبلى گفتند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ولى در اينجا رواياتى هست كه به ظاهر خلاف آن را مى رساند و حاكى است كه اين آيه

__________________________________________________

(1)

«اللَّه اللَّه فى بيت ربكم فانها ان تركت لم تنظروا» (حكم نهج البلاغه).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 126

در جريان ديگرى نازل شده، على هذا

در سياق آيات ما قبل و ما بعد نيست، طبرسى در سوره معارج از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل مى كند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز غدير على بن ابى طالب عليه السّلام را در جاى خود نصب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن در آباديها شهرت يافت نعمان بن حارث فهرى پيش رسول خدا آمد و گفت: از جانب خدا امر كردى كه بگوئيم اشهد الا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه و امر به جهاد و حجّ و صوم و صلوة و زكاة كردى قبول كرديم، باينها راضى نشدى تا اين جوان را بر ما سرپرست كردى و گفتى «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا از جانب خودت است يا دستورى است از خدا؟

حضرت فرمود: به خدايى كه جز او معبودى نيست اين دستور از خداست.

نعمان برگشت و مى گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ خدا سنگى از آسمان بر او بارانيد و هلاكش كرد و نازل فرمود:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در كتاب الغدير ج 1 ص 239- 246، اين قضيّه از سى مورد نقل شده است. اين قضيه حتمى است و در سوره معارج خواهد آمد.

به نظر نگارنده گوينده اين سخن ابتدا در مكه كفار قريش بودند همانطور كه گفته شد و نعمان بن حارث بعد از شنيدن ماجراى خلافت آن را تكرار كرده و گرفتار شده است، سنگ آسمانى نيز يك مسئله طبيعى است سنگهاى بى شمارى هر روز از هوا وارد جوّ زمين شده و مى سوزند و بعضى ها قبل از ريز ريز شدن

به زمين مى رسند مانعى ندارد كه يكى از آنها به سر نعمان خورد و او را هلاك كند. و آن گهى خدا به هر چيز تواناست، مى تواند به هر نحو سنگ بباراند.

مورد اختلاف پيامبران و مشركان: در رابطه با آيه وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ ... كه نقل قول مشركان است بايد دانست كه نزاع و اختلاف ما بين پيامبران و مشركان در وجود خالق نبود بلكه هر دو به وجود خدا عقيده داشتند، نزاع در زمينه عبادت و شرك بود، پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 127

مى گفتند خالق و مدبّر جهان خداست و بايد او را پرستيد و به او روى آورد مشركان پاره اى از تدبير و نفع و ضرر را از بتها دانسته و به آنها عبادت مى كردند لذا در سوره اعراف خوانديم كه نوح، هود، صالح، شعيب و امثال آنها در مقام دعوت مى گفتند: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وجود خدا مورد تصديق بود نزاع بر سر «اعبدوا» بود و نيز چون درباره بتان از آنها سؤال مى شد مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، بنا بر اين مانعى ندارد كه مشركان مكّه بگويند: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا ....

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 128

[سوره الأنفال (8): آيات 36 تا 41]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ

الْخاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ (38) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41)

36- كسانى كه كافر شده اند، اموال خود را خرج مى كنند تا از راه خدا مانع شوند، آنها را خرج مى كنند عاقبت به آنها مايه حسرت مى شود و سپس مغلوب مى شوند و كافران به سوى جهنم محشور مى شوند.

37- تا خدا پليد را از پاك ممتاز گرداند و بعض پليد را بر بعضى بنهد و آن را توده كند و در جهنم قرار دهد، آنها زيانكارانند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 129

38- به كافران بگو: اگر بس كنند گذشته بر آنها بخشوده مى شود و اگر بازگردند طريقه گذشتگان روشن شده است (تار و مار خواهند شد).

39- با مشركان بجنگيد تا فتنه نباشد و دين يكسره خاص خدا شود و اگر بس كردند، خدا به آنچه مى كنند بيناست.

40- و اگر از اين گفته برگردد بدانيد كه خدا سرپرست شماست، نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- بدانيد: هر چه فائده برديد پنج يك آن مال خداست و مال رسول و خويشان رسول و يتيمان و مسكينان و درمانده است، (چنين كنيد) اگر به خدا و به آنچه

در روز جدايى، روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كرد، بر بنده مان نازل كرده ايم، ايمان داريد. خدا بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

حسرة: حسر در اصل به معنى كشف است. آن در آيه به معنى اندوه از فوت چيزى است.

ليميز: ميز: فصل و جدا كردن، راغب جدا كردن بين متشابهات گفته است.

طيب: طيب: پاكيزه، دلچسب، خبيث: پليد.

يركمه: ركم: (بفتح) رويهم جمع كردن. بعضى را بالاى بعضى نهادن «فيركمه» پس متراكم و انباشته كند آن را.

ينتهوا: انتهاء. انزجار از آنچه نهى شده، كه معناى ترك كردن مى دهد نهى به معنى زجر و منع است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشتن و گذشته اسم و مصدر هر دو آمده است.

سنت: سنة: طريقه و رويه، آن نظير طريقه و سيره است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 130

فتنة: امتحان. اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن آشكار شود، مراد از آن در آيه شرك يا ظاهرا ناآرامى و اختناق است كه اهل مكه به وجود آورده بودند.

مولاكم: مولى: دوست و سرپرست. مراد معناى دوم است.

غنمتم: غنيمت: آن به معنى غنائم جنگى و هر فائده و بهره است چنان كه راغب، اقرب الموارد، طبرسى و ديگران گفته اند، چنان كه در آيه فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ نساء/ 94 به معنى فائده ها است.

خمسه: خمس (بر وزن عنق): يك پنجم.

القربى: قربى: نزديكى نسبى لِذِي الْقُرْبى صاحب قرابت و خويشى.

ابن السبيل: درمانده، كسى كه از وطنش دور مانده و جز (راه) معرفى ندارد.

فرقان: فرقان: فرق گذاشتن، جدا كردن يَوْمَ الْفُرْقانِ روزى كه خدا ميان دو گروه مؤمن و كافر را جدا كرد، گروه مؤمن را غالب نمود.

الجمعان: دو جمع، دو گروه،

الْتَقَى الْجَمْعانِ دو گروه با هم ملاقات كرد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه عده اى ثروت خود را در راه خرابكارى و تباهى مصرف مى كنند تا مردم را از راه راست باز دارند، نتيجه آن مى شود كه بدان از نيكان جدا شوند و بدان راهى جهنم شوند، بعد فرموده: راه توبه براى اينگونه اشخاص باز است و اگر به راه حقّ باز گردند مشمول رحمت خدا مى شوند، مسلمانان تا مى توانند بايد بجنگند تا شرك ريشه كن گردد و توحيد پياده شود، خدا در اين زمينه يار و مددكار آنهاست. در آيه اخير درباره غنائم دستور رسيده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 131

كه يك پنجم آن در موارد ششگانه ذكر شده بايد مصرف گردد.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ آيه گرچه به صورت عموم است ولى نشان مى دهد كه در جريان بدر، كفار مكه در تجهيز افراد، پول خرج كرده بودند، آن خرج براى آن بود كه از پيشرفت راه توحيد جلوگيرى شود، در مجمع البيان نقل شده: دوازده نفر از قريش هر يك در نوبت خود روزى ده شتر ذبح مى كردند و قواى كفر را اطعام مى نمودند، در مجمع البيان ايضا نقل شده: گويند: آيه درباره ابو سفيان نازل شد كه براى جنگ «احد» دو هزار نفر از كفار عرب اجير كرد، ولى بعيد است كه در جريان بدر، آنچه در «احد» اتفاق افتاده ذكر شود.

فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.

يعنى از اين انفاق نتيجه اى نمى برند بر آنها حسرت مى شود و مغلوب مى گردند و آن گاه به سوى جهنم محشور مى شوند، در الميزان فرموده:

اين قسمت آيه از اخبار غيبى قرآن است گويا اشاره است به جنگ هاى آينده كه واقع گرديد، ثُمَّ يُغْلَبُونَ اشاره به فتح مكه و إِلى جَهَنَّمَ ... بيان حال كسانى است كه به اسلام موفق نخواهند شد.

37- لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ.

لام در «ليميز» براى غايت است يعنى نتيجه اين كارها آن مى شود كه پليدها رويهم انباشته و متراكم گردند و خدا همان انباشته شده را در جهنم قرار بدهد، اين است عاقبت پليدها لذا فرموده: أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ چنان كه در مقابل، نيكان و پاكان رستگارانند.

38- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 132

يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ

.اين آيه راجع به آنست كه باب توبه بر آنها بسته نشده است، مراد از «ينتهوا» ترك كردن جنگ و فتنه انگيزى توأم با ايمان است و گرنه، مورد مغفرت قرار نمى گيرند حديث نبوى را كه فرموده:

«الاسلام يجب ما قبله»

اسلام آوردن گذشته ها را مى پوشاند، همه قبول كرده اند. يعنى اگر دشمنى با اسلام را ترك كنند و اسلام آورند گذشته هايشان آمرزيده مى شود و اگر به دشمنى باز گردند طبق سنت گذشتگان تار و مار مى شوند.

39- وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

اين دستور در رابطه با آنهايى است كه پيوسته توطئه كرده و جو را بر عليه اسلام شورانيده بودند چنان كه در آيه 61 خواهد آمد، يعنى با آنها بجنگيد تا اين ناآرامى و هر روز درگيرى ايجاد كردن از بين برود و دين و

حكومت همه اش براى خدا باشد و اگر از اين اغتشاش دست برداشته خدا به كارشان دانا و حكم مقتضى صادر مى كند، شايد حكم مقتضى آن باشد كه در آيه 61 فرموده: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: تأويل اين آيه هنوز نيامده است اگر قائم ما قيام كند، آنان كه او را درك مى كنند پياده شدن اين آيه را مى بينند و دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهر جا كه شب رسيده است مى رسد تا در روى زمين مشركى نماند ... «1» اين يك برداشت بخصوصى از آيه شريفه است در زمينه ظهور

__________________________________________________

(1)

روى زرارة و غيره عن ابى عبد اللَّه عليه السلام انه قال لم يجي ء تأويل هذه الايه و لو قام قائمنا بعد سيرى من يدركه ما يكون من تأويل هذه الاية و ليبلغن دين محمد (ص) ما بلغ الليل حتى لا يكون مشرك على ظهر الارض كما قال اللَّه تعالى يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 133

مهدى عليه السّلام و تشكيل حكومت جهانى واحد.

40- وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.

اگر ترك نكردند و از اين پيشنهاد سر باز زدند به جنگ ادامه دهيد و بدانيد كه پيروز هستيد زيرا سرپرست و حامى شما خداست كه نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.

اين آيه در رابطه با غنائم جنگ بدر نازل شده است ولى يك حكم كلّى است، نمى شود فقط به

غنائم جنگى مخصوص باشد علماء فرموده اند: مورد مخصص نمى شود بلكه سبب مى شود كه يك حكم كلى صادر باشد، در اينجا چند مسئله وجود دارد.

اول: كلمه غنيمت چنان كه گفته شد به معنى هر فايده است غنائم جنگى باشد يا غير آن، در خود قرآن چنان كه از آيه 94 سوره نساء نقل شد غنائم به معنى فائده ها است، راغب آن را هر دست آورده گفته است، اقرب الموارد گويد: آن غنائم جنگى است و هر شى ء بدست آمده را غنيمت گويند، طبرسى فرموده: در عرف اهل لغت هر فائده را غنم و غنيمت گويند.

امامان اهل بيت عليهم السّلام نيز چنين فرموده اند، در كافى از سماعة منقول است از ابو الحسن عليه السّلام از خمس پرسيدم فرمود: آن در هر چيزى است كه مردم فائده برده اند كم باشد يا زياد، شيخ در استبصار باب وجوب خمس از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«هى و اللَّه الافادة يوما فيوم»

عبارت حديث سابق چنين است «

فى كل ما افاد الناس من قليل او كثير

» اينكه اهل سنت آن را مخصوص به غنائم جنگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 134

دانسته اند از نظر شيعه قابل قبول نيست.

از روايات اهل بيت عليهم السّلام به دست مى آيد كه خمس در هفت چيز واجب است: غنائم جنگى، ارباح مكاسب، زمينى كه ذمّى از مسلمان خريده باشد، معدن، گنج، مال مختلط به حرام و آنچه با غواصى به دست آيد. كه همه مصداق فائده هستند.

دوم: خمس كه يك پنجم است مصرف آن موارد ششگانه است، سه مورد از آن با لام ملك آمده است: «للَّه، للرسول، لذى القربى» بقيه با «واو» به لِذِي الْقُرْبى عطف

شده اند، اين حاكى از آن است كه آن سه محل در ذى القربى داخل مى باشند يعنى يتامى و مساكين و درماندگان بايد از سادات و قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشند چنان كه روايات اهل بيت عليهم السّلام روشن كرده است، لِذِي الْقُرْبى چون مفرد است بايد يك فرد داشته باشد كه آن امام و جانشينى پيامبر و از خانواده او است، سه سهم از آن در زمان غيبت مال امام است كه باذن فقيه جامع الشرائط مصرف مى شود و سه سهم ديگر به فقراء سادات مى رسد، مطابق روايت كافى ما زاد از مصرف سادات توسط ولى امر و رهبر در مصارف عامه خرج مى شود. بقيه سخن در كتب فقه ديده شود.

إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

مراد از ما أَنْزَلْنا به نظر الميزان آيه قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ و آيه 69 فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً است، نمى شود مراد از آن ملائكه نازل شده يا «نصرت خدا» باشد كه آنها بر همه نازل شد نه فقط بر آن حضرت، و نيز مناسبت ندارد كه بگوئيم: اگر بر ملائكه نازل شده ايمان داريد. خمس غنائم را بدهيد منظور از يَوْمَ الْفُرْقانِ روز بدر است كه خدا در آن روز با پيروزى اهل توحيد ميان اهل ايمان و كفر فرق گذاشت و جدايى افكند، چنان كه جمله يَوْمَ الْتَقَى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 135

الْجَمْعانِ

آن را تفسير مى كند.

يعنى: خمس غنائم را بدهيد، فقط از چهار پنجم استفاده كنيد اگر به خدا و آنچه در روز بدر بر بنده خود

نازل كرده ايم ايمان داريد، كه گفته ايم انفال مال خدا و رسول است و از آنچه غنيمت برده ايد خدا اجازه داده كه بخوريد، از اين، به نظر مى آيد كه اين دو مطلب در همان روز بر آن حضرت نازل شده بود، جمله وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ ظاهرا تعليل يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى خدا مى توانست در آن روز حق را بر باطل پيروز گرداند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 136

[سوره الأنفال (8): آيات 42 تا 47]

اشاره

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

42- وقتى كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنها در كناره دورتر بودند و كاروان پائين تر از شما بود. اگر در چنين روبرو شدن وعده مى كرديد حتما در وعده اختلاف مى كرديد، ولى چنين شد تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام

دهد، تا هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 137

گمراه مى شود از روى حجت گمراه شود و هر كه هدايت مى شود از روى دليل هدايت شود، خدا شنوا و داناست.

43- آن دم كه خدا در خوابت آنها را كم مى نمود و اگر به تو بسيارشان نموده بود سست مى شديد و در كار جنگ اختلاف مى كرديد ولى خدا از سستى و اختلاف نگاه داشت كه خدا به آنچه در سينه هاست آگاه است.

44- و آن دم وقتى كه تلاقى كرديد در ديدگان شما آنها را كم مى نمود و شما را در ديدگان آنها كم مى نمود تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام دهد و كارها به سوى خدا باز مى گردد.

45- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر با گروهى برخورد كرديد پايدار بمانيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار شويد.

46- خدا و رسولش را اطاعت كنيد، اختلاف نكنيد كه سست شويد و نيرويتان برود، استقامت كنيد كه خدا با استقامت كنندگان است.

47- مانند آن كسان مباشيد كه از ديار خود از روى طغيان و خودنمايى خارج شدند و از راه خدا باز مى دارند، خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد.

كلمه ها

العدوة: عدوه: كنار بيابان و درّه «العدوة: شاطئ الوادى و جانبه»، العدوة الدنيا» يعنى كناره نزديكتر به مدينه.

القصوى: قصو: دورى. اقصى: دورتر، قصوى مؤنث آنست بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى «يعنى كرانه دورتر از مدينه.

الركب: ركوب: سوار شدن. راكب شتر سوار را گويند، به اسب سوار فارس گفته مى شود، ركب جمع راكب است به معنى شتر سواران منظور كاروان قريش است.

اسفل: سفل: پائينى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 138

تواعدتم: مواعدة: وعده گذاشتن با همديگر، براى

مفرد نيز آيد «ميعاد»:

وعده.

منام: نوم و منام: خواب.

لفشلتم: فشل (بر وزن شرف) سستى. به قول راغب سستى توأم با ترس.

سلم: تسليم يك دفعه به معنى سلام كردن و يك دفعه به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ: خدا شما را از سستى نگاه داشت.

يقللكم: تقليل: كم كردن. «يقلكم فى اعينهم» شما را در چشم آنها كم نشان مى داد.

الامور: امر: كار و دستور. در صورت اول جمع آن امور و در صورت دوم اوامر است.

ريح: مراد از آن در آيه قدرت و نيرو است كه ريح (باد) توأم با نيرو است.

بطرا: بطر (بر وزن شرف): طغيان و سركشى.

رئاء: رأى: ديدن و دانستن. رئاء: تظاهر و نشان دادن به خير. آن، اين است كه كار خوبى كند و قصدش نشاندادن به غير باشد.

شرحها

در اين آيات فرازهايى از جنگ بدر ذكر شده و آن گاه چهار دستور بر- مسلمانان رسيده است، استقامت در جنگ، اطاعت از خدا و رسول و رهبر، اختلاف نكردن و گرنه از هم پاشيدگى به دنبال خواهد داشت و بالاخره پيكار بايد در راه خدا و براى خدا باشد نه از روى سركشى و كشورگشايى و تظاهر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 139

42- إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا.

گويند: «اذ» ظرف است براى يَوْمَ الْفُرْقانِ يعنى روز فرقان روزى بود كه شما در كنار نزديكتر به مدينه بوديد ... بعضى گويند عدوه دنيا و قصوى نام دو كوهى بود كه در دو طرف بدر بود، به هر حال اين

آيه حاكى از وضعى است كه كاروان در پائينتر از مسلمانان و از دسترس آنها خارج شده بود و آنها با كفار روبرو شده بودند چاره اى جز درگيرى و جنگ نبود، و اگر شما وعده مى گذاشتيد كه با دشمن چنين روبرو شويد حتما اختلاف مى كرديد و حاضر نمى شديد كه چنين وضعى پيش آوريد، اما خدا چنين وضعى و چنان تلاقى پيش آورد تا غلبه شما و شكست كفار را كه مى بايست واقع شود، انجام دهد.

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ.

منظور از هلاكت و حيات، ضلالت و هدايت است، يعنى: خدا اين وضع را پيش آورد و شما را غالب كرد تا هر كه هدايت شده آشكارا بداند كه خدا حامى اهل حق است و آنكه به گمراهى است حجت بر او تمام شود و دانسته به هلاكت رود و بداند كه يارى خدا براى اهل حق، دليل باطل بودن ناحقان است. وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ تعليل دوم است در الميزان فرموده: خدا اين غلبه را پيش آورد زيرا كه دعاى شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است، اشاره است به آيه:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ ....

43- إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

ممكن است «اذ» مانند سابق متعلّق به يَوْمَ الْفُرْقانِ باشد و يا در تقدير تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 140

«و اذكر اذ» باشد از اين آيه معلوم مى شود كه خدا در خواب، دشمنان را به حضرت رسول كم نشان داده آن حضرت نيز به

ياران خود چنان خبر داده و آنها دلگرم شده اند و اگر آنها را زياد نشان مى داد و آن حضرت خواب را همانطور نقل مى كرد، يارانش سست مى شدند و در كار جنگ و روبرو شدن با كفار اختلاف مى كردند، اما خدا شما را از سستى و اختلاف نگاه داشت، البته به وسيله آن خواب، خدا به آنچه در دلهاست داناست و مى داند با كدام راه دلها را مطمئن و آرام كند.

44- وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

«اذ» عطف است به «اذ» ما قبل در آيه گذشته، از اين آيه روشن مى شود كه به وقت روبرو شدن دو گروه، خدا كفار را به مؤمنان كم و جزئى نشان داده كه وحشت نكنند و سست نگردند و نيز كفار آنها را كم ديده و به جنگ راغب باشند تا شكست خورند و حق پيروز گردد.

از ابن مسعود روايت شده: به كسى كه در كنار من بود گفتم: آيا آنها را هفتاد نفر مى بينى؟ گفت: نزديك به صد نفرند، از آن طرف از ابو جهل نقل شده:

مسلمانان را چنان كم ديد كه گفت: آنها را با دست بگيريد احتياج به جنگ نيست.

در آيه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ آل عمران/ 13 بنا بر آنكه راجع به جريان بدر است، كفار، مؤمنان را دو برابر ديده اند.

الميزان مى گويد: كفار در اولين ملاقات به حكم إِذِ الْتَقَيْتُمْ مسلمانان را كم ديده اند ولى پس از شعله ور شدن

آتش جنگ خدا آنها در چشم كافران دو تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 141

برابر نشان داده تا بترسند و شكست بخورند، با اين وجه ميان دو آيه تنافى نيست.

لِيَقْضِيَ اللَّهُ ... مربوط به إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ ... است، يعنى آن طور نشان مى داد تا خدا غلبه حق را كه مى بايست واقع شود، به پايان برد و انجام دهد إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ تعليل ليقضى است كه كارها به خدا بر مى گردد و زمام آنها در دست خداست.

45- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

ثبات در آيه پايدارى و عدم فرار است، در الميزان آمده: ثبات شامل ثبات قلب و ثبات بدن است ولى صبر ثبات خاص و شامل فقط ثبات قلب و تحمل مكروه است، به هر جا آيه دستور مى دهد كه در وقت روبرو شدن با دشمن فرار نكنيم ياد كردن خدا سبب ادامه پايدارى و آن سبب رستگارى آخرت و پيروزى در دنيا است شايد مراد از «تفلحون» غلبه بر خصم باشد.

46- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

ادامه دستور سابق است، يعنى ثابت و پا بر جا باشيد و از خدا و رسول اطاعت كنيد و متحد باشيد و اختلاف نكنيد و گرنه سست خواهيد شد و نيرو و عزت شما از بين خواهد رفت، استقامت ورزيد كه خدا با صابران است، اگر خدا با شما باشد پيروز هستيد، مراد از اطاعت خدا و رسول ظاهرا توجه به دستور جهاد و دفاع است.

47- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ.

اشاره به اين است كه منظورتان فقط جهاد در راه خدا باشد و براى پياده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 142

كردن توحيد و سعادت رساندن مستضعفان براى جنگ بيرون شويد، نظرتان طغيان و كشورگشايى و تظاهر نباشد چنان كه كفار با اين نظر خارج مى شوند و مى خواهند با قشون كشى مانع توحيد و سعادت انسانها شوند، يعنى به صوت و سيرت يك موحد براى جنگ خارج شويد نه مثل چنگيز و هيتلر و امثال آنها، اينجاست كه واقعيت اسلام و قرآن روشن مى شود. چنان كسانى به پيروزى واقعى نمى رسند كه خدا به كارهايشان احاطه دارد.

نكته ها

جنگ و دفاع اسلامى:

ابر قدرتها، براى كشورگشايى و مبدل كردن عزت مردمان به ذلت، قشون كشى مى كنند، كارشان طغيان و تظاهر و بيچاره كردن مردمان است هر قدر بيشتر بكشند و بيشتر بچاپند خوشدلتر مى شوند، به دستور «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى ژاپن بمباران اتمى شد، بيشتر از دويست هزار انسان از بين رفتند، و هزاران كشتارهاى ديگر، از اينهمه جنگ افروزى جز كوبيدن ملل ضعيف و توسعه طلبى نظرى ندارند ولى اسلام در اين باره چه دستور مى دهد؟ جهاد را فقط در راه خدا مى داند و براى گسترش توحيد و دفاع از حق نه از بين بردن بشريت.

ثبات و استقامت

و اتحاد: ثبات و استقامت و اتّحاد و اطاعت از فرمانده از مسائلى است كه پيروزى در طبيعت آنها گذاشته شده است، در جريان احد از رهبر اطاعت نكرده و سنگر را رها كردند با آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آنها بود شكست خوردند، آرى بايد از اين راههاى طبيعى كه قرآن مى فرمايد تبعيت نمود و گرنه شكست حتمى است، حق باشد يا باطل.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 143

[سوره الأنفال (8): آيات 48 تا 54]

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (48) إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (52)

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 144

48- و چون شيطان اعمال آنها را در نظرشان مزين كرد و گفت: امروز كسى از اين مردم بر شما پيروز شونده نيست كه من مدافع شمايم،

چون دو گروه به هم ديده شدند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من كسانى را مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم كه عذاب خدا سخت است.

49- آن دم كه منافقان و آنان كه بيمار دل بودند مى گفتند: مسلمانان را دينشان فريب داده (ولى اشتباه مى كنند) هر كه به خدا اعتماد كند، خدا توانا و حكمتكردار است (مى تواند او را پيروز گرداند).

50- اى كاش به بينى آن دم كه ملائكه كافران را قبض روح مى كنند از رويها و پشتهاى آنها مى زنند و مى گويند: بچشيد عذاب سوزان را.

51- اين عذاب به علت اعمالى است كه دستهايتان از پيش كرده، و گرنه خدا به بندگان ستم نمى كند.

52- عذاب اينها همچون جريان آل فرعون و كافران پيشين است كه آيه هاى خدا را انكار كردند، خدا آنها را به گناهانشان گرفت، خدا توانا و سنگين عذاب است.

53- تغيير نعمت و خذلان كفار بدان سبب است كه خدا نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها لياقت خويش را تغيير دهند، خدا شنوا و داناست.

54- نظير جريان آل فرعون و كفار پيشين كه آيه پروردگارشان را تكذيب كردند، آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم، آل فرعون را غرق نموديم، همه ظالمان بودند.

كلمه ها

جار: امان و پناه و مدافع. ناگفته نماند: جار در اصل به معنى همسايه است به نظر راغب چون حق همسايه بزرگ است، لذا به هر كسى كه حق او بزرگ است و يا حق ديگرى را بزرگ مى داند، جار گفته مى شود.

نكص: نكص اگر با «عن» باشد به معنى امتناع و خوددارى و اگر با تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 145

«على» باشد به معنى رجوع و بازگشت است، مراد از آيه معناى دوم است.

عقبيه: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. تثنيه آن عقبين است نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ يعنى بر دو پاشنه خويش بر گشت، مراد فرار كردن است.

برئ: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برئ: كنار شونده و بيزار.

غر: غر و غرور: فريب دادن، تطميع به باطل.

يتوفى: توفى: اخذ كامل: منظور از آن در آيه قبض روح است.

ادبار: دبر: پشت. ادبار: پشتها.

الحريق: حرق و احراق و تحريق: سوزاندن. حريق: سوزاننده. وزن فعيل در اينجا به معنى فاعل (حارق) است.

ظلام: ظالم: ستمگر: ظلام: بسيار ستم كننده، صيغه مبالغه است. ظلام پنج بار در قرآن آمده و همه در نفى ظلم از خداست.

عبيد: عبد: بنده: مطيع. عبيد: بندگان (قاموس قرآن).

دأب: دأب: عادت و طريقه.

شرحها

در ادامه جريان بدر در اين آيات ياد شده كه شيطان ابتدا كفار را تشويق به جنگ كرد و سپس با ديدن ملائكه پا به فرار گذاشت و گفت: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد و نيز بيان شده كه منافقانى نيز در جنگ بوده و به فكر تفتين بوده اند، احتمال نزديك به يقين آنست كه در بين مسلمانان بوده اند، ايضا ياد شده كه اين كفّار به وقت قبض روح به دست فرشتگان عذاب مى بينند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 146

هم چنان كه آل فرعون آن عذاب را ديده اند، آن بدبختى و ذلت كه به كفّار مكّه خودشان سبب گرديدند و گرنه خدا نعمتى كه به قومى بدهد آن را تغيير نمى دهد مگر آنكه خود مقدّمات تغيير آن را به وجود آورند، كفار مى توانستند ايمان آورده و نعمت را براى خود

هميشه داشته باشند چنان كه قوم فرعون نيز در اثر ظلم و طغيان و تكذيب آيات خدا، غرق و تار و مار شدند.

48- وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ «1».

ظهور آيه در آنست كه: شيطان به صورت يكى از بزرگان عرب مجسّم شده و كفار را تشويق به جنگ كرده ولى چون دو گروه به همديگر رسيده اند شيطان ديده كه ملائكه نيز در ميان لشكريان اسلام هستند، با ديدن آنها پا به فرار گذاشته، گفته اند فلانى چرا فرار مى كنى؟ جواب داده: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، اين ملائكه براى كفّار عذاب آورده اند، من از خدا مى ترسم كه عذابش سخت است، در روايات شيعه و اهل سنت هست: كه سراقة بن مالك بن جشعم كه از بزرگان قبيله كنانه بود، شيطان در روز بدر به صورت او مجسم شد و كفّار را تشويق به جنگ نمود، سپس فرار كرد، مشركان كه به مكه برگشتند گفتند: علّت هزيمت ما سراقة بن مالك بود، سراقه گفت:

به خدا قسم من از رفتن شما خبر نداشتم كه خبر شكست شما به من رسيد، در نكته ها درباره مصور شدن شيطان توضيح خواهيم داد.

ممكن است بگوئيم: مراد از آيه آنست كه شيطان به آنها وسوسه كرده

__________________________________________________

(1) وَ إِذْ زَيَّنَ عطف بر سابق و متعلق به يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى روز فرقان روزى بود كه شيطان اعمال آنها را زينت داد ...

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

147

و آنها دلگرم شده و شروع به جنگ كرده اند، سپس رعب و وحشت بر آنها مستولى شده و شكست را حتمى ديده، پا به فرار گذاشته اند و اميدشان مبدل به يأس شده است. گرچه بعضى از مفسران اصرار دارد كه مراد از آيه وجه دوم است ولى با ظاهر آيه قابل انطباق نيست مگر با تكلّفات بسيار، و آن گهى وجه اوّل چيز ناممكنى نيست مضافا بر اينكه روايات زيادى نيز آن را بيان كرده اند. إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ قابل تطبيق به وجه اوّل نيست.

49- إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

منافقان به احتمال نزديك به يقين ميان مسلمانان بودند حاضر شدن آنها در بدر به نظرم از اين جهت بود كه به فكر گرفتن كاروان و رسيدن به غنيمت با مسلمانان از مدينه خارج شده اند و آن وقت درگير افتاده و نتوانسته اند برگردند ولى بيمار دلها كه ايمانشان ضعيف و آميخته با شك بود ممكن است ميان مسلمانان بوده باشند و يا ميان كفار، نقل شده گروهى در مكه مسلمان شده بودند، پدرانشان آنها را دربند كشيده بودند، به وقت آمدن به جنگ بدر آنها را هم با خود آوردند و آنها ضعيف الايمان بودند، و يقين كامل نداشتند.

به هر حال منافقان و بيمار دلان با ديدن كثرت و تجهيزات مشركان و قلّت و عدم ساز و برگ مؤمنان گفته اند: دينشان اينها را مغرور كرده كه دست خالى به جنگ آمده اند، جمله وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ ...

جواب آنهاست يعنى: اينها اشتباه مى كنند هر كه بر خدا توكّل و اعتماد نمايد خدا قادر است كه او را پيروز گرداند.

50- وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 148

ظاهرا اين آيه در بيان عذاب كفارى است كه در بدر كشته شدند و در عين حال نشان مى دهد كه همه كافران چنان حال را دارند، ضرب بر وجوه و ادبار حاكى از احاطه ضرب بر همه وجود آنهاست، آيه شريفه دلالت بر عذاب برزخ دارد.

شيخ مفيد در اوائل المقالات نقل مى كند چون جنازه هاى كفار را به گودال بدر انداختند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به آنها گفت: من وعده پروردگارم را حق يافتم آيا شما هم وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟ عمر بن خطاب گفت:

چه سخن مى گويى با كسانى كه مرده اند؟ فرمود: ساكت باش تو از اينها شنواتر نيستى. به خدا ميان اينها و اينكه ملائكه آنها را به عذاب كشد فاصله فقط كنار رفتن من است. در نكته ها گفته خواهد شد كه آيا قابض ارواح يكى است يا متعدد؟

51- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

يعنى اين عذاب در اثر اعمال شماست و گرنه خدا ستمكار نيست.

در قاموس قرآن (ظلم) گفته ام: ظلام پنج بار در قرآن مجيد آمده و همه در نفى ظلم خداست. با ملاحظه آيات خواهيم ديد آمدن صيغه مبالغه ظلام بمناسبت مقام است و آن اينكه اگر خدا بدكاران را عذاب نمى كرد و آنها را با نيكان يكى مى شمرد اين ظلم متعارف نبود بلكه ظلم زياد بود و چون خدا ظلام نيست

اين كار را نكرده است.

گويند: لَيْسَ بِظَلَّامٍ براى مبالغه در نفى ظلم است، به قول بعضى اگر خدا به كسى ظلم مى كرد بايد به همه ظلم مى كرد و آن لازمه اش ظلام بودن است ولى اين در صورتى بود كه لحن آيه اينطور باشد: خدا به شما ظلم نمى كند زيرا ظلام نيست، حال آنكه آيه مى گويد: شما را عذاب مى كند به علّت اينكه ظلام نيست يعنى اگر عذاب نمى كرد و در رديف نيكوكاران قرار مى داد ظلام بود.

52- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 149

اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ

.اين تشبيه ظاهرا راجع به عذاب برزخ و ضرب بر وجوه و ادبار است در نتيجه بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ يعنى عذاب شما مانند عذاب و طريقه آل فرعون است كه آيه هاى خدا را انكار كرده و گرفتار شدند.

53- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى آن عقاب و نقمت روى اين قاعده و ناموس بود كه خدا در اثر از بين رفتن استعداد و صلاحيت، نعمت را به نقمت مبدل مى كند.

مراد از «ما» در ما بِأَنْفُسِهِمْ استعداد و صلاحيت است، تقدير آيه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11 چنين است: «ان اللَّه لا يغير ما بقوم من نعمة حتى يغيروا ما بانفسهم من استعداد و صلاحية».

مراد از «ما» در اول نعمت و سرنوشت و در دوم استعداد و صلاحيت است، در آيه مورد تفسير «نعمة» در جاى «ما» در سوره رعد قرار گرفته است.

در نهج البلاغه خطبه 55 فرموده:

«و

لقد كنا مع رسول نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا ...»

ما براى پيشرفت اسلام در ركاب رسول خدا پدران، پسران برادران و عموهاى خود را مى كشتيم ... تا مى فرمايد

«فلما راى اللَّه صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر ...»

چون خدا ديد در طرفدارى از توحيد صادقيم بر دشمنان ما ذلت و بر ما نصرت نازل فرمود، يعنى استعداد و صلاحيت آن را يافتيم كه مورد نصرت و يارى خدا واقع شويم. على هذا، انسان در اثر تلاشهاى مثبت و عقائد خوب مستحق رحمت مى شود، و اگر كارهاى بد و افكار ناهموار پيشه كند استعداد و لياقت نعمت از او مى رود، نعمت به نقمت مبدل مى شود، هر دو آيه شريفه اين حقيقت را بازگو مى كنند. أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا، خواست استعدادها را مى شنود و به آن استعدادها داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 150

54- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ.

لفظ «كدأب» اشاره به تغيير نعمت است، يعنى: تغيير نعمت كفّار قريش در اثر از بين رفتن لياقت، مانند جريان قوم فرعون است كه صلاحيت نعمت را از دست داده و تار و مار شدند، از آيه شريفه معلوم مى شود كه تكذيب آيات خدا و گناهان و ظلمشان سبب از بين رفتن لياقت نعمت بوده است.

نكته ها

شياطين و مصور شدن آنها:

درباره جن و شياطين در قاموس قرآن (ج ن ن) به طور تفصيل سخن گفته ايم و در ذيل آيه 12 همين سوره در نكته ها درباره مصور و ديده شدن ملائكه توضيح داده شد اينك در زمينه آيه وَ إِذْ

زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... مى گوئيم: از آيات و روايات معلوم مى شود كه جن مى تواند مثلا به صورت انسان در آيد و انسان آن را نشناسد، اولا در اين آيه كه گذشت ظهور آيه و صريح روايات آنست كه: شيطان به صورت سراقة بن مالك درآمد و مردم را تشويق به جنگ كرد، در آيه وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ ...

سبأ/ 12- 13 صريح است كه جن براى سليمان كار مى كردند و ساختمان مى ساختند قهرا به صورت انسان درآمده كار مى كردند، ايضا در آيه وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37 بنائى و غواصى در صورتى است كه مثل انسان و به صورت انسان باشند، در سوره نمل آيه 17 تا 39 كه لشكركشى سليمان به مملكت سبأ نقل شده در آنجا هست كه عدّه اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و يكى از عفريتهاى جنّ به سليمان گفت: مى توانم پيش از آنكه از جاى خود برخيزى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 151

تخت ملكه را در اينجا حاضر كنم، در سوره انبياء نيز نظير اين مطلب آمده است.

در كافى ج 1/ 394 بابى تحت عنوان «جنّ به محضر ائمّه مى آيند ...»

منعقد است و در آن هفت حديث نقل شده، از جمله از سدير صيرفى نقل شده كه امام باقر عليه السّلام در مدينه به من سفارشهايى فرمود، چون از مدينه بيرون رفتم در ميان راه در «روحا» «1» بودم كه مردى با لباس خود به من اشاره كرد، به سوى او برگشتم به گمانم كه تشنه است و آب مى خواهد، ظرف

آب را به او دادم گفت به آب نياز ندارم، نامه اى به من داد كه مركّب مهر آن خشك نشده بود، ديدم مهر امام باقر عليه السّلام است گفتم: اين نامه را كى به تو داد؟ گفت: الان، در نامه دستورهايى بود خواستم به آن نگاه كنم آن مرد از نظرم ناپديد شد، سپس وقتى كه امام باقر عليه السّلام به مكه آمدند، عرض كردم فدايت شوم مردى نامه شما را در «روحا» به من داد كه مهرش خشك نشده بود!! فرمود: اى سدير ما خدمتكارانى از جن داريم چون خواهيم كارى به فوريت انجام پذيرد آنها را مى فرستيم.

نبايد از اين نكته ها استبعاد كنيم بلكه اينها طرح مسائلى هستند كه اگر روى آنها كاوش شود بسيارى از حقائق بر ما روشن خواهد شد.

ملائكه قبض روح مى كنند يا يك ملك؟

در رابطه با آيه إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ لازم است بدانيم كه در بعضى آيات قبض روح و ميراندن به خدا نسبت داده شده است مانند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42، وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ ... نحل/ 70، در بعضى از آيات اين نسبت به جمعى از ملائكه داده شده است مانند آيه مورد تفسير و آيه: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا

__________________________________________________

(1) محلى است در چهل يا سى ميلى مدينه به طرف مكه.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 152

وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 و مثل: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ... الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ... نحل/ 28- 32 و نظير اينها.

و در بعضى از آيات به يك ملك كه قابض

الارواح باشد نسبت داده شده:

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ... سجده/ 11. از اين آيات معلوم مى شود كه ملك الموت اعوانى دارد كه به دستور او انسانها را قبض روح مى كنند چنان كه در روايات نيز آمده است. خدا مى ميراند درست است كه دستور و اجازه از جانب او است و در واقع او مى ميراند، ملائكه قبض روح مى كنند درست است كه اعوان ملك الموت هستند، عزرائيل قبض روح مى كند درست است كه مسئوليت مستقيم اينكار را از جانب خدا دارد.

مى گوئيم: خدا درخت را رويانيد، باران درخت را رويانيد، باغبان درخت را رويانيد، هر سه در نوبت خود درست و همه يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 153

[سوره الأنفال (8): آيات 55 تا 63]

اشاره

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ (58) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (59)

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ

وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63)

55- بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شده اند و ايمان نمى آورند.

56- كسانى از كفار كه با آنها پيمان بسته اى و هر دفعه پيمانشان را مى شكنند و از نقض پيمان پرهيز نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 154

57- اگر در جنگ با آنها مصادف شدى (چنان سخت گير) كه با آنها دشمنانى را كه در پس آنها هستند بترسانى كه بيدار شوند و عهد شكنى نكنند.

58- و اگر از خيانت و عهد شكنى قومى بترسى، عهد را عادلانه به سوى آنها بيانداز كه خدا خائنان را دوست ندارد.

59- گمان مبر آنان كه كافر شده اند، بر خدا غالب و پيشى گرفته اند، آنها خدا را عاجز نتوانند كرد.

60- براى مقابله با دشمنان آنچه مى توانيد از نيرو و ذخيره اسبان، آماده كنيد، تا با آن، دشمنان خدا و دشمنان خود و دشمنان ديگرى را كه شما نمى دانيد ولى خدا مى داند بترسانيد و آنچه در راه خدا خرج مى كنيد به طور كامل به شما مى رسد و در گرفتن اجر به شما ظلم نمى رسد.

61- و اگر به صلح و سازش مايل شدند تو هم به مسالمت مايل باش و بر خدا اعتماد كن كه خدا شنوا و داناست.

62- و اگر بخواهند تو را حيله كنند، خدا براى تو بس است، خدا همانست كه تو را با نصرت خود و مؤمنان، نيرومند گردانيده است.

63- و ميان قلوب آنها الفت داد كه اگر همه آنچه را كه در روى زمين هست خرج مى كردى ميان قلوبشان الفت نتوانستى، ليكن خدا ميان آنها الفت داد كه او توانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

دواب: دابّه: جنبنده: جمع

آن دواب است (انفال/ 22).

عاهدت: عهد در اصل به معنى نگهدارى و مراعات است، پيمان را از جهت لازم المراعات بودن عهد گفته اند، معاهده در اينجا بين الاثنين است.

ينقضون: نقض. شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل شكستن هيزم و خواه شكستن معنوى باشد مثل شكستن پيمان. در كلام اللَّه مجيد بيشتر در معناى دوم به كار رفته مثل آيه «ينقضون». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 155

تثقفنهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ اگر آنها را پيدا كردى و با آنها مصادف شدى.

شرد: شرد: به سر خود رفتن. تشريد: راندن و طرد كردن «شرد» فعل امر است يعنى: بران.

يذكرون: ذكر: ياد كردن خواه با زبان باشد يا با قلب. تذكر: ياد آورى و پند گرفتن «يذكرون» در اصل «يتذكرون» است، تاء بذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ تا آنها پند گيرند.

فانبذ: فعل امر است از «نبذ». نبذ: انداختن از روى بى اعتنايى يا مطلق انداختن. فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ: بيانداز به سوى آنها به عدالت.

يعجزون: عجز (بر وزن عقل) ناتوانى. اعجاز: ناتوان كردن «لا يعجزون» يعنى: خدا را عاجز نمى كنند.

اعدوا: عد: شمردن. اعداد: آماده كردن «اعدوا»: آماده كنيد فعل امر است از اعداد.

رباط: ربط و رباط: بستن. رباط الخيل: بستن اسبان و ذخيره اسبان.

در كشاف گويد: رباط نام اسبان ذخيره در راه خداست، شايد جمع ربيط باشد.

ترهبون: رهب: ترس. ارهاب: ترسانيدن «ترهبون» مى ترسانيد.

جنحوا: جناح بال پرنده. دو طرف شي ء را دو جناح گويند مثل دو جناح لشكر. فعل جنح به معنى ميل كردن است «جنحوا»:

ميل كردند و مايل شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 156

سلم: (بر وزن عقل) صلح و سازش

و مسالمت.

يوف: وفاء و ايفاء: تمام كردن. وفا به عهد: انجام دادن آن. توفيه:

تمام دادن حق. يُوَفَّ إِلَيْكُمْ: تمام داده مى شود به شما.

يخدعوك: خدع: حيله كردن، فريب دادن. «ان يخدعوك»: اينكه فريب دهند تو را.

حسبك: حسب (بر وزن عقل): كفايت. حَسْبَكَ اللَّهُ خدا براى تو كافى است، اين تسميه ظاهرا براى آن است كه ميان كفايت كننده و كفايت شده حساب هست.

الف: الف (بكسر اوّل) پيوند و جمع شدن از روى رغبت. تأليف:

پيوند دادن أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ميان آنها پيوند برقرار كرد.

شرحها

به دنبال جريان بدر در اين آيات از نقض عهد كفّار كه پيوسته پيمان شكنى مى كردند ياد شده و آن گاه دستور داده كه در جنگ با كفّار چنان قاطعيّت به خرج داده شود كه ديگران طمع به جنگ با مسلمانان نكنند و در صورت پيمان شكنى مقابله به مثل شوند، ديگر آنكه مسلمانان بايد از لحاظ سرباز و تجهيزات هر چه بتوانند آماده شوند، تا دشمنان با ارزيابى قدرت آنها از غلبه بر آنها مأيوس شوند و حمله نكنند و اگر دشمن مايل به صلح و سازش باشد از آن استقبال كنند و اگر دشمن به فكر حيله باشد با يارى خدا و ملت آنها را تار و مار كنند.

55- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

مى شود گفت كه اين آيه مقدمه است به دستور فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 157

حق است كه درباره آنها چنان دستورى داده شود زيرا بدترين موجودات زنده اند بدترين از جنبندگان بودن ظاهرا بدان علت است كه جنبندگان از مقتضاى غريزه كه خدا به آنها داده تجاوز نمى كنند ولى اينها

از حدّ خود تجاوز مى كنند، كلمه عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا معنايش آنست كه خدا چنين مى گويد و خدا چنين حكم مى كند. فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ با فاء نتيجه مى رساند كه كفر در آنها رسوخ كرده و ايمان نمى آورند، آرى كافرى كه اصلا ايمان نمى آورد شر الدواب است.

56- الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ.

بيان است براى الَّذِينَ كَفَرُوا لفظ «منهم» كه به معنى تبعيض است نشان مى دهد كه مراد قسمتى از الَّذِينَ كَفَرُوا است و تقدير آن «عاهدتهم منهم» است مراد كسانى از كفّار است كه با رسول خدا پيوسته پيمان عدم تعرض مى بستند و به اندك بهانه اى آن را مى شكستند چنان كه درباره يهود مدينه و كفار عربستان و قبائل عرب و غيره نقل شده است. آنها اعتنايى به عهد و پيمان خود نداشتند، وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ يعنى از عهد شكنى پرهيز نمى كنند، لازم است سيرى در جريان معاهده هاى آن حضرت با يهود و كفار ديگر، بشود.

57- فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

ضمير «لعلهم» راجع است به «من» يعنى چون اين كفّار عهدشكن را در جنگ گير آوردى چنان با خشونت تار و مارشان كن كه كفارى كه پشت سر آنهاست رانده شوند و طمع حمله نكنند و بيدار شوند و عهد شكنى نكنند، در فقه اسلامى آمده: اگر اسيران گرفته شوند در صورتى كه هنوز جنگ ادامه دارد، آنها كشته مى شوند، شايد چنان احكامى نيز از آيه مراد باشد يعنى تار و مارشان كن، اسيرانشان را بكش تا ديگران بيدار شوند و پيمان شكنى نكنند.

58- وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى

سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 158

لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ

.اين آيه دستورى است كه اى پيامبر اگر از خيانت قومى ترسيدى و احساس كردى كه به فكر پيمان شكنى هستند تو هم از روى عدالت و برابرى اعلام نقض پيمان كن، مبادا كه از پيمان سوء استفاده كنى و بدون اعلام نقض، بر آنها بتازى كه در اينصورت خيانت كرده اى، خدا خائنان را دوست ندارد. در مجمع البيان از واقدى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان يهود بنى قينقاع از اين آيه استفاده كرد.

يعنى: چون احساس كرد كه به فكر پيمان شكنى هستند اعلام نقض عهد كرد و بر آنها تاخت. عَلى سَواءٍ در اين معنى است كه تو و آنها برابر شوى.

لفظ «خيانة» تميز است براى «تخافن» يعنى: خوف از جهت خيانت آنها.

59- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ.

كلمه «يحسبن» به صيغه خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به صيغه غائب هر دو خوانده شده است، معناى آن بنا بر تقدير اول چنين است اى پيامبر گمان مبر كه كافران بر قدرت خدا سبقت جسته اند و از انتقام خدا نجات يافته اند، نه آنها خدا را عاجز نتوانند كرد. اين آيه تسليتى است بر آن حضرت كه كفار با همه اين كارشكنى ها چيزى نتوانند كرد.

60- وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ.

آيه بسيار قابل دقت است در زمينه آماده شدن براى مقابله با دشمن. قوت هر چيزى است كه با آن توانايى كار

به دست مى آيد، آن در آيه شامل هر سلاح و هر سرباز است، رباط الخيل به معنى ذخيره اسبان شامل هر وسيله خودرو در اين زمان خواهد بود، مَا اسْتَطَعْتُمْ حاكى است كه بايد كمال توان در اين آمادگى به كار برده شود تُرْهِبُونَ ... تعليل «اعدوا» است يعنى با اين آمادگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 159

دشمنان معلوم و غير معلوم را مى ترسانيد، دشمن پيش از آنكه حمله را آغاز كند نيروى طرف را ارزيابى مى كند اگر به اين نتيجه رسيد كه آمادگى و زور طرف بيشتر است از حمله منصرف مى شود، لذا اين آمادگى سبب ترس دشمن و سبب عدم بروز جنگ خواهد بود، چنان كه در حال حاضر موازنه قوا در ميان ابر قدرتها سبب عدم بروز جنگ شده است.

عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ بيان واقع و ترغيب در جنگ با آنهاست ممكن است مراد از عدو اللَّه دشمنانى باشد كه براى از بين بردن مكتب و توحيد به جنگ مى آيند و از «عدوكم» كسانى كه براى آب و خاك و كشورگشايى به جنگ مى آيند، به هر حال به حكم اين آيه بايد مملكت اسلامى از لحاظ تجهيزات و نفرات پيوسته مانند يك عمود آهنين آماده باشد تا دشمنان در آنها طمع نكنند آنچه در روايات نقل شده مراد از «قوة» تيراندازى، سپر، شمشير و امثال آن است همه براى مصداق است، بهر حال اين آيه مدعى است كه صلح بايد از راه قدرت باشد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اين قسمت گرچه يك حكم كلّى است ولى منظور از آن انفاق در جنگ است،

يعنى آنچه در اين زمينه خرج بكنيد بدون كم و كاست پاداش آن را از خدا دريافت خواهيد كرد، مظلوم و ناقص الاجر نخواهيد شد.

61- وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين آيه در رابطه با آيه 190 از سوره بقره و آيه 90 از سوره نساء مى رساند كه اسلام جنگ را و لو با كفار يك مسئله ابتدايى نمى داند و حتى المقدور سعى دارد كه جنگ واقع نشود، ظهور اين آيه در آنست كه: كفّار و مشركان اگر پيشنهاد صلح و سازش كنند و در دين خود بمانند و پيمان عدم تعرض ببندند، لازم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 160

است آن را قبول كرد و از اينكه شايد از اين پيشنهاد حيله اى در كار باشد بايد بر- خدا اعتماد كرد البته با در نظر گرفتن اسباب و وسائل، چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند، خدا گفته كفار را مى شنود و به مكنوناتشان داناست، علّت تأنيث «لها» آنست كه «للسلم» به معناى مسالمت است.

گويند: اين آيه با آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ توبه/ 5 منسوخ است، اين درست نيست، آيه توبه درباره كفارى است كه به فكر مسالمت نيستند كه درباره آنها آمده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ ... و اينكه گفته اند كه با آيه قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ... توبه/ 29 نسخ شده است قابل قبول نيست بلكه آيه اعراف حاكم بر آنست.

در مجمع البيان نقل شده بعد از نزول آيه 29 توبه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با نصاراى نجران مصالحه كرد چون در ذيل آن

آمده: حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ كه آن نوعى مصداق جَنَحُوا لِلسَّلْمِ است.

62- وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى: پيشنهاد صلح را قبول كن، اگر بخواهند با آن صلح و سازش به تو حيله كنند و خود را تقويت نمايند، خدا بر تو بس است كه تو را با يارى خودش و با مؤمنان نيرومند كرده است، آن خدا و آن يارانت باز هستند.

63- وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

استدلال است به اينكه مؤمنان براى تو بس است به دليل آنكه خدا آنها را متحد كرده و در اختيار و نصرت تو قرار داد، كه اگر همه ثروت جهان را مى دادى نمى توانستى دلهاى آنها را مهربان كنى، امّا خداى توانا و حكمت- كردار قلوب آنها را بهم نزديك و مهربان كرده است، دقت در دشمنى هاى دور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 161

و دراز و جنگهاى خانمانسوز كه ميان اوس و خزرج از اهل مدينه بود، نشان مى دهد: جز مشيت خدا و احكام شفابخش قرآن نمى توانست آنها را با هم متّحد نمايد.

نكته ها

1- عاطفه و تعقل هر يك جاى خود را دارد و اگر جور ديگر جابجا شوند ضرر ببار مى آورند، اينكه قرآن مى فرمايد فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يك واقعيت است بايد با دشمنى كه سر سازش ندارد چنان با قاطعيت رفتار كرد كه ديگران هم در جاى خود بنشينند اينجا اگر عاطفه در بين باشد كار ضايع خواهد شد لذا در باره حد زناكار آمده: وَ لا تَأْخُذْكُمْ

بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ... نور/ 2.

2- آيه وَ أَعِدُّوا لَهُمْ براى تأمين صلح است، آرى صلحى كه از راه قدرت باشد، در عين حال اين آيه مى فهماند كه درگيرى و بروز اختلاف ميان ملّتها يك امر طبيعى و لازمه زندگى است، بايد هر چه بتواند آماده و مجهز شد تا دشمنان سر جاى خود بنشينند.

3- جنگ اولين چاره درد نيست، بايد راههاى ديگرى جست كه خون- ريزى پيش نيايد، لازم است صلح و سازش را پذيرفت و از راههايى كه غير از جنگ است در پيشبرد توحيد وارد شد و اگر دشمن توطئه كرد بايد جلوگيرى نمود و بى امان كارش را ساخت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 162

[سوره الأنفال (8): آيات 64 تا 71]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66) ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (68)

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

64- اى پيامبر، خدا و پيروانت از مؤمنان براى تو بس است.

65- اى پيامبر مؤمنان را بر جنگ تشويق كن، اگر از شما بيست نفر با استقامت باشد به دويست نفر پيروز مى شوند و اگر از شما صد نفر باشند، به هزار نفر از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 163

كافران غالب مى شوند به علت آنكه گروهى نمى فهمند.

66- اكنون خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف روحى هست، پس اگر از شما صد نفر با استقامت باشند به دويست نفر غالب مى شوند و اگر از شما هزار نفر باشند به دو هزار نفر به اذن خدا غالب مى شوند، خدا با صابران است.

67- براى هيچ پيامبرى نبوده كه براى او اسيران باشد تا در زمين خود را نيرومند كند، شما متاع دنيا را مى خواهيد ولى خدا آخرت را مى خواهد خدا توانا و حكيم است.

68- اگر عهدى از خدا نبود كه گذشته است حتما شما را در آنچه اخذ كرديد عذاب بزرگى مى گرفت.

69- از آنچه به غنيمت برده ايد به طور حلال و پاكيزه بخوريد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

70- اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شماست بگو: اگر خدا در قلوب شما ايمان بداند بهتر از آنچه گرفته شده به شما مى دهد و شما را مى بخشايد، خدا آمرزنده و مهربان است.

71- و اگر بخواهند به تو خيانت كنند، از پيش خدا را خيانت كرده اند كه خدا بر آنها تسلط يافت كه خدا دانا و حكيم است.

كلمه ها

حسبك: بس است براى تو (انفال/ 62).

حرض: تحريض: ترغيب و برانگيختن.

حرض (بر وزن شرف) به معنى فاسد و بى فائده است، راغب گويد: گويى تحريض از بين بردن حرض و فساد است.

يفقهون: فقه: فهميدن. «الفقه: فهم الشي ء» لا يفقهون: نمى فهمند.

خفف: خف و خفت: سبكى. تخفيف: سبك كردن.

اسرى: اسر: بستن، حبس، گرفتار كردن اسير: گرفتار شده در جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 164

جمع آن در قرآن اسرى و اسارى آمده است.

يثخن: ثخن (بر وزن عنب): غليظ شدن. محكم شدن (مثل غليظ شدن شيره مثلا) اثخان: نيرومند كردن و سنگين كردن، مراد از آن در آيه نيرومند و قوى كردن است «حتى يثخن» تا خود را نيرومند كند.

عرض: (بر وزن شرف) متاع دنيا. هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

امكن: گويند: «امكن منه» يعنى بر او تسلّط يافت.

شرحها

در تعقيب جريان سرنوشت ساز بدر، در اين آيات آمده كه پيامبر خدا بر نيروى خداوند و پشتيبانى ملّت تكيه كند، اين يك امر بسيار مهمى است كه رهبر توحيد از خدا استمداد كند و بر ملّت مسلمان اميدوار باشد چنان كه در انقلاب اصيل ايران ديده شد. آن گاه اين مسئله به ميان آمده كه يك رزمنده با ايمان و با هدف با ده نفر بى ايمان و بى هدف برابر است و بر آنها غلبه مى كند آرى آنكه كشته شدن و كشتن را غلبه مى داند با ده نفر كه جز به دنيا و زندگى مادى نمى انديشد برابر است، آن گاه مسئله اسيران جنگى بدر به ميان آمده كه كشتن آنها و يا غرامت گرفتن از آنها مورد گفتگو بوده است سپس به اسيران غرامت داده خطاب شده كه اگر ايمان آورند به صلاحشان خواهد بود.

64- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ

حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

استمداد از خدا و اتكال به خدا و پشتيبانى مردان هدفدار و با مكتب، دو عامل بزرگ پيروزى هستند، اما در واقع يك عامل و آن خداست زيرا مردان مؤمن از ايمان و عقيده استفاده مى كنند، در واقع، پيامبر و مؤمنان هر دو از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 165

خدا استمداد مى كنند، گويند: اين آيه در بيداء قبل از جنگ بدر نازل شد و سبب اطمينان آن حضرت گرديد.

65- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

در اين آيه يك مؤمن برابر با ده نفر كافر است، دو عامل سبب بالا رفتن روحيه مؤمن است به طورى كه ده برابر بيشتر مى شود اول ايمان كه در صورت كشتن و كشته شدن خود را پيروز و در بهشت مى داند. دوم صبر و استقامت، ولى كافر مرگ را فنا و نيستى مطلق مى داند و با تمام هم و غم مى خواهد زنده بماند و آن همان عدم درك است منظور از خبر در اين آيه اگر حكم باشد معنايش آنست كه: اگر دشمن ده برابر مسلمانان باشد، لازم است مقاومت كردن و عقب نشينى ننمودن، در آيه بعدى اين مطلب توضيح داده خواهد شد.

66- الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.

مراد از ضعف، ضعف روحى است نه بدنى. در اين آيه مقابله يك بر ده بر يك بر دو تقليل يافته

است ولى باز استقامت سبب اين ترجيح است كه فرموده:

«مائة صابرة» و چون خدا با صابران است لذا يك مؤمن با استقامت بر دو نفر كافر غالب خواهد بود.

در اينجا دو مطلب مورد نظر است: اول آنكه در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمود: هر كه در جنگ از دو نفر فرار كند، از جنگ فرار كرده و هر كه از سه نفر فرار كند از جنگ فرار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 166

نكرده است «1» از اين روايت و از الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ به نظر مى آيد كه منظور از خبر در آيه، حكم است يعنى در جنگ اگر دشمن دو برابر مسلمانان باشد عقب نشينى حرام و موجب عذاب خداست ولى اگر بيشتر از دو برابر باشد عقب- نشينى جايز است، در وسائل الشيعه ج 11/ 63 بابى در اين زمينه منعقد شده و در آن سه روايت از جمله روايت بالا از كتاب تهذيب و كافى نقل شده است.

دوم آيا آيه دوم ناسخ آيه اول است يا ميان اين دو آيه رابطه ديگرى هست؟

به نظر بعضى از مفسران آيه دوم ناسخ آيه اول است، در وسائل الشيعه در باب ياد شده دو روايت يكى از فروع كافى و يكى از رساله محكم و متشابه مرحوم سيد مرتضى نقل شده كه دلالت بر نسخ دارند ولى آن دو روايت از نظر سند صحيح نيستند از طرف ديگر بسيار بعيد است كه دو تا آيه پشت سر هم بيايد و دوّمى بلا فاصله ناسخ اولى باشد.

به نظر نگارنده: در هر يك از دو آيه

يك حكم مستقل بيان شده است. حكم اول آنكه بيست مؤمن درجه اول كه ضعف روحى ندارند وظيفه شان جنگيدن با دويست كافر است و اگر فرار كنند گناه كرده اند، ولى مؤمنانى كه ضعف روحى دارند و در درجه اوّل از استقامت نيستند، وظيفه شان جنگيدن با دشمنى است كه دو برابر آنها باشند و در بيشتر از دو برابر عقب نشينى جايز است. على هذا، حكم با ضعف و عدم آن تغيير مى كند، علت تغيير حكم در آيه عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً است.

67- ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

__________________________________________________

(1)

«كان على صلوات اللَّه عليه يقول: من فر من رجلين فى القتال (من الزحف فقد) فر من الزحف و من فر من ثلاث رجال فى القتال فلم يفر من الزحف».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 167

ظهور آيه آنست كه هيچ پيامبرى كارش آن نبوده كه اسير گرفته و اسير نگهدارى كند و اسير مبادله كند و يا از آنها غرامت گرفته و آزادشان كند، مگر آنكه در زمين خود را نيرومند كند و قوى شود، به طورى كه نگهدارى اسير، او و ملّت او را تضعيف نكند، نتيجه آنكه: تا به آن حدّ از نيرو و قدرت نرسيده اسيران را كه گرفت مى كشد تا ديگران به حمله و هجوم دست نزنند، اينكه مسلمانان رسول خدا را در فشار گذاشتند كه غرامت گرفته و اسيران بدر را آزاد كند به حكم دنيا دوستى و تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا بوده است، حال آنكه خدا، آخرت و پيشرفت دين و مكتب و ثواب آخرت را خواستار است.

در مجمع

البيان مى گويد: عبيده سلمانى از رسول خدا نقل كرده كه روز بدر به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد اسيران را بكشيد و اگر مى خواهيد غرامت بگيريد ... غرامت بگيريم تا از جهت مال نيرومند شويم، اين روايت نمى تواند قابل قبول باشد زيرا با ظهور آيه نمى سازد، باز نقل كرده: گويند آن حضرت از غرامت گرفتن ناخرسند بود، سعد بن معاذ اين ناخرسندى را از قيافه آن حضرت دريافت و گفت اى رسول خدا اولين بار است كه با مشركان درگير شده ايم كشتن آنها در نظر من از نگاه داشتن بهتر است، عمر بن الخطاب نيز چنين نظر داد، اما ابو بكر گفت: اهل تو هستند از آنها فديه بگير و زنده شان دار. اين حديث با ظاهر آيه مى سازد.

به هر حال ظهور آيه و آيات بعدى آنست كه آن حضرت را به قبول غرامت ناچار كرده اند، اما نسبت اين آيه با آيه فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها قتال/ 4، اين آيه در طول آيه ما كانَ لِنَبِيٍّ ... است يعنى: پس از آنكه پيامبر نيرومند شد و در جنگ، كفار را عاجز كرد و متلاشى شدند ديگر آنها را نمى كشد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 168

بلكه بايد اسير گيرد كه بعدا يا منت گذاشته و آزاد كند و يا غرامت بگيرد، در سوره قتال ذيل آيه، انشاء اللَّه خواهد آمد كه حكم اسيران در حال جنگ غير از اسيرانى است كه بعد از جنگ گرفتار مى شوند.

68- لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ مراد از «كتاب»

همان مهلت است كه خدا نخواسته است آنها تار و مار شوند، آشكار نكردن «كتاب» شايد به آن جهت است كه درباره آن فكر كنند معلوم مى شود كه با اصرار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فهميده اند كه حكم خدا كشتن است ولى باز مخالفت كرده اند، مراد از فِيما أَخَذْتُمْ ظاهرا فديه و غرامت ها است، در الميزان فرموده: مراد اسيران است، به نظرم بعيد است كه اسيران باشد، زيرا منظور آن نيست كه از ميدان اسير نگيريد بلكه منظور آنست كه بعد از گرفتن نگاه نداريد و فديه گرفته آزادش نكنيد.

69- فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

پس حالا كه اينطور شد و پيامبر را ناچار از گرفتن غرامت كرديد، آنچه از فديه و غنائم به دست آورده ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بترسيد، غفران و رحمت خدا بود كه شما را بخشيد و فديه را بر شما حلال كرد.

70- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تشويق اسيران غرامت داده، به اسلام است، مراد از «خيرا» در اوّل ايمان است يعنى اگر خدا در قلب شما ايمان بداند و ايمان بياوريد از غرامتى كه از شما گرفته شده، بهترش را به شما مى دهد و شما را مى بخشايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 169

71- وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى: اگر ايمان بياورند براى آنها بهتر است و اگر بعد از فديه دادن خواستند بار ديگر جمع و جور

شده و به جنگ تو آيند، پيش از اين شكست به خدا خيانت كرده و در كفر غوطه ور بودند كه خدا به آنها تسلّط يافت، خدا از نيت و نظر آنها آگاه است و كار از روى مصلحت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 170

[سوره الأنفال (8): آيات 72 تا 75]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

72- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان داده و يارى كرده اند، آنها بعضى اولياء بعض ديگر هستند كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت نكرده اند شما را از ولايت آنان چيزى نيست و اگر از شما در راه دين يارى خواستند يارى شان بر عهده شماست مگر بر عليه قومى كه ميان شما و آنها پيمان هست، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- كسانى كه كافر هستند بعضى اولياء بعض ديگر مى باشند، اگر به

دستور عمل نكنيد، در زمين، كفر و فساد بزرگى به وجود خواهد آمد.

74- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 171

داده و يارى شان كرده اند، آنها مؤمنان حقيقى مى باشند براى آنهاست آمرزش و روزى خوشايند.

75- و كسانى كه بعد از شما ايمان آورده و در كنار شما جهاد كرده اند، آنها با شما هستند، و صاحبان قرابت در كتاب خدا بعضى از بعضى (به ارث بردن) سزاوارتر مى باشند خدا به هر چيز داناست.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود خواه با بدن باشد يا با زبان يا با قلب، مهاجرت در اصل به معنى متاركه غير است، در عرف به معنى هجرت از محلّى به محلّى و در عرف قرآن هجرت از دار كفر به دار ايمان است «هاجروا» از مكه به مدينه هجرت كردند.

آووا: اوى: نازل شدن و انضمام. آوى: از باب افعال به معنى مسكن دادن و نازل كردن در منزل است. آووا: پناه دادند، مسكن دادند.

اولياء: ولى: دوست، سرپرست. جمع آن اولياء است.

ولايتهم: ولايت (به كسر اول و فتح آن): نصرت و سرپرستى.

راغب گويد: به كسر اول به معنى نصرت و به فتح اول به معنى سرپرستى است.

استنصروكم: نصر: يارى. استنصار: يارى خواستن. «استنصروكم» يارى خواستند از شما.

ميثاق: پيمان محكم. وثاقة: محكم و ثابت شدن.

راغب گويد: ميثاق پيمانى است كه با سوگند و عهد تأكيد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 172

شده باشد.

كريم: كرم (بر وزن شرف) و كرامت: به معنى سخاوت، شرافت، نفاست و عزت است. كريم: سخى و نفيس، آن در

آيه به معنى نفيس و خوشايند است.

اولو الارحام: اولو: صاحبان. جمعى است كه از لفظ خود مفرد ندارد. ارحام جمع رحم است أُولُوا الْأَرْحامِ صاحبان قرابت نسبى.

اولى: ولى: نزديكى. اولى: نزديكتر، سزاوارتر.

شرحها

در خاتمه سوره در اين آيات آمده: ميان مهاجران كه از ديار خود در راه خدا هجرت كرده اند و ميان انصار كه به آنها پناه داده و يارى كرده اند از هر جهت ولايت و نفع و ضرر مشترك و تحزب برقرار است به خلاف آنكه ايمان آورده و در ديار كفر مانده اند، آنها فقط اين حق را دارند كه اگر از مؤمنان درباره دين يارى خواستند، وظيفه، يارى كردن است مگر آنكه بر عليه كسانى يارى بخواهند كه شما با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد. آن گاه آمده كه ولايت و دفاع كفار نيز مخصوص به خودشان مى باشد، بايد مؤمنان از كفار قطع كنند، سپس آمده: كه مهاجران و انصار، مؤمنان واقعى هستند همچنين آنهايى كه بعدا به صف مهاجران و انصار، با ايمان و عمل پيوسته اند، از آنها مى باشند ولى در مسئله توارث اقرباى نسبى بر ديگران مقدم هستند. ارث فقط با قرابت است.

72- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 173

منظور از طبقه اول مهاجران هستند كه در راه خدا از ديار خود هجرت كرده و به مدينه آمدند و از الَّذِينَ آوَوْا ... اهل مدينه و انصار هستند كه آنها را با آغوش باز پذيرفته و مكان دادند و يارى كردند. نسبت جاهَدُوا ...

به طبقه اول با آنكه هر دو

طبقه با مال و جان جهاد كرده اند به نظرم بيان مهاجرت است يعنى هجرت در راه خدا عبارت اخراى جهاد با اموال و انفس است.

مراد از ولايت به نظرم آنست كه آنها يك ملت هستند، اتحاد مكتب آنها را به حكم يك خانواده كرده، خويشان و كسان ديگر در اين امر داخل نيستند و از غير مسلمان به كلّى بريده اند آنها ياور يكديگر و سرپرست يكديگر مى باشند در بسط عدالت و ايجاد جامعه معتدل و حفظ يكديگر از گمراهى مسئوليت مشترك دارند. هر يك در برابر همه و براى همه مى تواند تصميم بگيرد، اگر يكى از آنها به كافرى امان دهد از نظر همه داراى نفوذ است. مى شود اين ولايت را در آن حد معنى كرد كه اينگونه اشخاص فقط زنانشان بر يكديگر حلال نيست، آنها به حكم يك بدن هستند مالشان مال همه است مسكن هر يك مال آن ديگرى مى باشد.

بعيد است منظور از ولايت، ارث بردن باشد زيرا آيه اخير آن را فسخ خواهد كرد نمى شود باور كرد كه اين آيه حكمى را تشريع كند و آيه بعد نسخ نمايد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا.

يعنى آنها ايمان آورده و با وجود امكان، هجرت نكرده اند هيچ ولايتى ما بين شما و آنها نيست تا وقتى كه مهاجرت كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 174

وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

يعنى فقط مى توانيد در دين آنها را يارى كنيد اگر از شما در راه دين يارى خواستند و اگر بر عليه كفارى يارى بخواهند كه

با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد، آن وقت در دين هم يارى نتوانيد كرد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ.

جمله اوّل بيان واقع است نه تشريع حكم، يعنى كفّار نيز ولى و دوست يكديگر هستند و به حكم «الكفر ملّة واحدة» نفع و ضرر مشترك دادند، نبايد با آنها باشيد كه از اسلام و اسلاميان بريده اند.

جمله دوم حاكى است كه اگر به دو فرمان گذشته عمل نكنيد در زمين كفر و تباهى بزرگ به وجود خواهد آمد، از اين معلوم مى شود كه مراد از بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ حكم و دستور يعنى بايد چنان باشيد، ضمير «تفعلوه» راجع است به «ما امرتم».

اكنون اگر سران ممالك اسلامى را در نظر بگيريد خواهيد ديد كه اكثر انها با ابر قدرتها ساخته اند و نوكر آنها شده اند، در نتيجه كفر و تباهى جهان اسلام را فرا گرفته است.

74- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

منظور از تكرار اين آيه نشان دادن مؤمن حقيقى بودن آنها و بيان پاداش تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 175

آنهاست رزق خوش آيند، نعمتهاى بهشتى است، معلوم مى شود كه گناهانشان نيز آمرزيده است.

75- وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ.

يعنى اين حكم: مغفرة، رزق كريم. ولايت و ايمان حقيقى فقط به شما مختص نيست ديگران نيز كه بعد از شما بيايند و در صفت شما باشند در رديف شما خواهند بود.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ

اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ، شيعه و اهل سنت روايت كرده اند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميان مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد، آنها از همديگر ارث مى بردند نه ورثه شان، تا بعد از جنگ بدر اين آيه نازل شد و آن حكم را نسخ كرد، آن گاه با قرابت ارث بردند.

همچنين است آيه ششم از سوره احزاب و در آن آمده: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ ....

اولى بودن بعضى از ارحام از بعضى بدان معنى است كه مثلا با بودن فرزند نوه ارث نمى برد و با بودن برادر، برادرزاده ارث نمى برد. و همچنين، عيّاشى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام فى قول اللَّه و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه. ان بعضهم اولى بالميراث من بعض لان اقربهم اليه (رحما) اولى به ثم قال ابو جعفر عليه السّلام انهم اولى بالميت و اقربهم اليه امه و اخوه و اخته لامه و ابيه أ ليس الام اقرب الى الميت من اخوته و اخواته»

در مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: صحابه با برادرى اولى كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 176

ميانشان برقرار شده بود از يكديگر ارث مى بردند. «

كانوا يتوارثون بالمؤاخاة الاولى

». در شب هيجدهم ربيع الاول 1401 مطابق 5/ 11/ 1359 تفسير سوره انفال تمام گرديد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 177

سوره توبه

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- توبه، صد و سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره مائده در مدينه نازل گرديد نزول آن را بالاتفاق در سال نهم هجرت گفته اند، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نهم است و بيست و هفتمين سوره نازل شده در مدينه مى باشد.

2- قارئان كوفى تعداد آيات آن را صد و بيست و نه و قارئان ديگر صد و سى گفته اند. چون عاصم بن ابى النجود در قرائت كوفى است و قرائت وى به امير- المؤمنين عليه السّلام مى رسد لذا قرائت كوفى در نظر ما معتبر است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره درباره قرائت كوفى فرموده «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام» در تفسير خازن كلمات اين سوره را چهار هزار و هفتاد و هشت و حروف آن را ده هزار و چهارصد و هشتاد هشت گفته است و اللَّه اعلم.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است به نظر بعضى دو آيه از آن مدنى نيست ولى نمى شود به اين گفته اعتماد كرد.

4- از صد و چهارده سوره قرآن مجيد تنها اين سوره است كه با بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم شروع نشده است، در توجيه اين مسئله دو قول هست، اوّل آنكه: سوره توبه متمم سوره انفال است و اين هر دو يك سوره اند، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 178

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: انفال و برائت يك سوره هستند: «الانفال و البراءة واحد» اين روايت در تفسير عيّاشى نيز آمده است، بعضى ها در توجيه يك سوره بودن گفته اند: انفال در زمينه

پيمانها: توبه در زمينه نقض پيمانهاست.

دوم آنكه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: علت نيامدن بسم اللَّه آن است كه: بسم اللَّه براى امان و رحمت است ولى سوره برائت برداشته شدن امان با شمشير، نازل شده است (مجمع البيان) «1» زمخشرى اين سخن را از ابن عيينه نقل مى كند.

نگارنده گويد: چنان كه در حاشيه مجمع البيان نقل شده بهترين دليل ترك بسم اللَّه در اول اين سوره، تعبّد است، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نفرموده ما نيز نمى گوئيم دو روايت شريفه علّت نيامدن آن را توجيه مى كند.

5- اين سوره نامهاى متعدّد دارد در مجمع البيان و كشّاف حدود ده نام درباره آن نقل شده است «2» ولى دو نام بسيار مشهور است:

اول: برائت، اين نام ظاهرا بدان علّت است كه در اول آن لفظ «برائة» آمده است. دوم: توبه.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اين بدان جهت است كه آيات توبه در آن بسيار آمده است مثل آيه پانزده و هفتاد و چهار و صد و هيجده.

ولى به نظر نگارنده جريان توبه تاريخى آن سه نفر كه در جنگ تبوك شركت نكردند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كسى با آنها سخن نگويد علّت اين نامگذارى بوده است چنان كه در آيه صد و هيجده وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... مشروحا خواهد آمد و آن يك قضيه فوق العاده بود و جا داشت كه

__________________________________________________

(1)

عن على عليه السّلام لم ينزل بسم اللَّه الرحمن الرحيم على رأس سورة برائة لان بسم اللَّه للامان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف.

(2) در مجمع البيان ده اسم و در كشاف

يازده اسم نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 179

سوره با آن نامگذارى شود.

6- در ميان مفسران شكى نيست كه اين سوره در سال نهم از هجرت رسول اكرم نازل شده كه حدود يك سال از عمر مبارك آن حضرت باقى مانده بود، از آيات سوره معلوم مى شود كه فعاليت منافقان آن روز به اوج خود رسيده بود.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتح مكه در سال هشتم هجرت نزول برائت در سال نهم و حجة الوداع در سال دهم واقع شد «1» و آن بعد از رجوع آن حضرت از جنگ تبوك بوده است (الميزان).

7- اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به نام برائت مشهور بوده است در تفسير مجمع البيان و در تفسير كشاف در آخر سوره انفال نقل شده كه آن حضرت فرموده: هر كه سوره انفال و برائت را بخواند من روز قيامت شفيع او خواهم بود و نيز در آن دو كتاب از آن حضرت نقل شده كه برائت همگى به يك بار نازل شده است.

8- مطالب اين سوره در يك موضوع خلاصه نمى شود بلكه حدود بيست و دو آيه از اول آن درباره مشركان مكه و نقض عهد از جانب آنها و مقابله با آنهاست.

مقدارى از آيات آن درباره قاطعيت مسلمانان در برابر كفر و استقامت آنها در راه مكتب است، قسمتى درباره اهل كتاب و اخذ جزيه از آنهاست، قسمت مهم اين سوره در بررسى وضع منافقان است كه حتّى بعضى گفته اند: بهتر بود نام آن را سوره منافقون بگذارند، ايضا اشاره به توبه تاريخى سه نفر از صحابه

كه از جنگ تبوك تخلف كردند شده است، با بعضى مطالب ديگر، ناگفته نماند: همه اين مطالب جريان روز بوده است.

__________________________________________________

(1)

«عن داود بن سرحان عن أبى عبد اللَّه عليه السّلام قال كان الفتح فى سنة ثمان و برائه فى سنة تسع و حجة الوداع فى سنة عشر».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 180

سورة التوبة مدنية و اياتها 129

[سوره التوبة (9): آيات 1 تا 10]

اشاره

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1) فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (2) وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (3) إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (4) فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما

كانُوا يَعْمَلُونَ (9) لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 181

1- اين، بيزارى است از خدا و رسولش به مشركانى كه با آنها پيمان بسته ايد.

2- چهار ماه در زمين بگرديد (و آزاديد) و بدانيد كه شما بر خدا غالب نيستيد، حقا كه خدا خوار كننده كافران است.

3- اين اعلانى است از خدا و رسولش به مردم در روز حج اكبر، كه خدا و رسولش از مشركان بيزار است، پس اگر توبه كرديد آن براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما عاجز كننده خدا نيستيد، به كسانى كه كافر شده اند عذاب دردناكى را مژده بده.

4- مگر كسانى كه از مشركان كه با آنها پيمان بسته ايد و چيزى از پيمان كم نكرده و بر ضد شما كسى را يارى نكرده اند، عهد آنها را تمام كنيد تا مدتشان، كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.

5- وقتى كه ماههاى محترم تمام شد مشركان را هر جا كه يافتيد بكشيد، آنها را بگيريد و حبس كنيد و براى آنها در هر كمينى بنشينيد اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكاة دادند، راه شان را باز كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- اگر يكى از مشركان از تو امان بخواهد به او امان بده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به محل امن خود برسان كه آنها قومى نادانند.

7- براى مشركان چه عهدى مى تواند نزد خدا و رسول باشد، مگر آنان كه با آنها در كنار مسجد حرام پيمان بسته ايد مادامى كه به نفع شما پايدارند در عهد آنها پايدار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

182

بمانيد كه خدا متقيان را دوست دارد.

8- چه عمدى دارند؟ حال آنكه اگر بر شما غالب شوند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را. شما را با دهانشان راضى مى كنند ولى قلوبشان امتناع مى كند و بيشترشان فاسق هستند.

9- آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و از راه خدا اعراض كرده اند بد كارى است كه مى كنند.

10- درباره هيچ مؤمنى، قرابتى و پيمانى مراعات نمى كنند، آنها متجاوزانند.

كلمه ها

برائة: برء: خلاص شدن، كنار شدن، آفريدن «برائة»: كنار شدن و بيزارى.

سيحوا: سيح: جريان و سير. «ساح الماء: جرى على وجه الارض» «ساح فى الارض: ذهب» على هذا «فسيحوا» يعنى بگرديد.

معجزى: در اصل معجزين به معنى عاجز كنندگان است.

مخزى: خزى: خوارى. ذلتى كه موجب شرمسارى است «مخزى»:

خوار كننده.

اذان: اذان به معنى اعلام و اخطار است. «آذنته بكذا: اعلمته».

يظاهروا: مظاهره در آيه به معنى همكارى و هم پشتى و كمك است وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً: بر عليه شما كسى را يارى نكرده اند.

انسلخ: سلخ: كندن پوست حيوان، لازم و متعدى هر دو آيد، تمام شدن و گذشتن ماه را به طور استعاره سلخ و انسلاخ گفته اند.

اشهر: شهر: ماه. اشهر: ماه ها. حرم: محرم ها، مفرد آن حرام است.

احصروهم: حصر: تنگ گرفتن و حبس كردن. «احصروهم» حبس كنيد آنها را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 183

مرصد: رصد: مراقبت كردن و زير نظر گرفتن (كمين كردن) مرصد:

كمينگاه.

استجارك: جار: همسايه. استجاره: امان خواستن. اجاره: امان دادن «فاجره»: به او امان بده.

مامنه: امن: ايمنى. مأمن: اسم مكان است يعنى محل ايمنى.

استقاموا: استقامت: پايدارى فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ تا در عهد خود براى شما پايدارى كردند شما هم به نفع آنها پايدارى كنيد.

لا يرقبوا: رقبه

(بكسر اول) و رقوب: حفظ و انتظار و مراعات. «لا يرقبوا» مراعات نمى كنند.

الا: ال: عهد، سوگند. قرابت. در قرآن مجيد فقط به معنى قرابت و خويشى آمده است.

ذمة: عهد و پيمان. «الذمة: العهد و الامان و الضمان» به قول راغب آن چيزى است كه بر شكستن و ضايع كردن آن انسان مذمّت مى شود.

تأبى: اباء: امتناع و خوددارى. تَأْبى قُلُوبُهُمْ قلوبشان امتناع مى كند.

شرحها

در اين آيات حكايت از رفع امان و نقض پيمان مشركان از طرف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است ولى به آنها مدت چهار ماه مهلت داده شده كه اگر در عرض اين مدت توبه نكردند و به اسلام نگرويدند تار و مار خواهند شد. در آيات بعدى روشن شده علت نقض پيمان آن بوده كه مشركان به عهد خود عمل نمى كردند، پيمان فقط در زبان و ظاهرى بود كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 184

و نيز فرموده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ اما نسبت به آنها كه به عهدشان وفادار هستند و پيمان شكن نبودند فرموده فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ كه بايد پيمان آنها را مراعات كرد.

اين نقض عهد از جانب مسلمانان مصداق وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ ... انفال: 58 است كه حتى در موارد خوف از نقض پيمان از طرف كفار، آن حضرت مجاز بودند پيمان را بشكنند.

پس از پايان مهلت چهار ماهه لازم بود كه در صورت عدم ايمان تار و مار بشوند زيرا در درون حكومت اسلامى كه مكه نيز جزء آن بود بر عليه مكتب توطئه مى كردند

و نيز در آيات فوق آمده است كه اگر از مشركان امان خواستند كه به درون كشور اسلامى آمده و سخن حق را بشنوند بايد به آنها امان داد و سپس به محل امن خودشان برگردانيد. آن گاه در آيات بعدى علّت نقض پيمان از طرف مسلمانان بيان شده است.

ناگفته نماند: در سال هشتم هجرت مكه معظمه به وسيله سپاهيان اسلام فتح و قدرت مشركان پاشيده شد، و به حكم «اذهبوا انتم الطلقا» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آزادشان كرد، آنها مجاز بودند كه در مراسم حج شركت كنند و قهرا وارد مسجد الحرام شوند، ظاهر آن است كه حضرت آنها را به شرط ايمان آزاد نكرد بلكه در شرك خود باقى ماندند.

در سال نهم هجرت كه سوره برائت نازل گرديد، آيات ده گانه توسط على ابن ابى طالب عليه السّلام در مكه بر مشركان خوانده شد، مسئله نقض پيمان و امان چهار ماهه به آنها اعلام گرديد و نيز بعضى از بدعتها كه داشتند ممنوع شد.

شيعه و اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه اين مأموريت ابتدا به ابو بكر محول شده بود ولى سپس على بن ابى طالب عليه السّلام مأموريت يافت و در ذو الحليفه، آيات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 185

را از ابو بكر گرفت تا بر مردم مكه بخواند، ابو بكر به محضر آن حضرت برگشت و گفت: آيا درباره من آيه اى نازل شده است؟ فرمود: نه و ليكن اين اعلام را يا بايد من بكنم يا مردى از اهل بيت من، گويند: ابو بكر امير حاج بود ولى اعلام از طرف على عليه السّلام شد. ولى از روايات اهل

بيت عليهم السّلام ظاهر است كه امير حاج نيز آن حضرت بوده است، آن حضرت آيات برائت را در عرفات، مشعر، منى نزديك جمره ها و در ايام تشريق بر مردم مرتب مى خواند و مى گفت: از اين به بعد جز مؤمنان هيچكس حقّ دخول به كعبه را ندارد، هيچ كس حق ندارد عريان به دور كعبه طواف كند، بعد از اين سال هيچ مشرك حق ورود به مسجد الحرام را ندارد، هر كه با رسول خدا عهدى بسته تا پايان مدت محترم است و هر كه عهدى نبسته فقط چهار ماه مهلت دارد على عليه السّلام مأموريت داشت ده آيه از اوّل برائت، به قولى سيزده آيه بر مشركان مكه بخواند. آنچه درباره تبليغ برائت نقل شد خلاصه است از مجمع البيان و كشاف و تفسير عيّاشى، و ساير كتب تفسير، شيعه و اهل سنت بر اين اتفاق دارند.

1- بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

نكره آمدن برائت دلالت بر نوع دارد كه آيات بعدى آن را بيان مى كند و آن اينكه پيمانشان كان لم يكن است و تا چهار ماه اگر به راه حق باز نگردند تار و مار خواهند شد، در آيات زير روشن خواهد شد كه علّت اين نقض عهد آن است كه مشركان به عهد پايبند نبودند.

2- فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ.

يعنى: چهار ماه در مهلتيد آزادانه در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد، خدا خوار كننده كافران است، به موجب روايات اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 186

چهار ماه از دهم ذو

الحجة (روز قربان) شروع شده و در دهم ربيع الثانى تمام مى شد چنان كه در تفسير عياشى از حريز از امام صادق عليه السّلام نقل شده است، به قول بعضى از بيستم ذو الحجة شروع شده، محرم، صفر، ربيع الاول و در بيستم ربيع الثانى تمام مى شد، به قول بعضى از اول شوّال تا آخر محرم است ولى اعتمادى بر اين دو قول نيست.

ظاهرا اين مهلت براى آن بود كه مجال تفكّر و بررسى صلاح و فساد را داشته باشند.

3- وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

در اين آيه سخن از «1» سه وجه است اوّل اعلام برائت به مردم مسلمان در روز حج اكبر، كه بدانند خدا و رسولش از مشركان بيزار هستند، على هذا ظاهرا مراد از «الناس» مسلمانان باشند دوم خطاب به مشركان است كه اگر از مهلت چهار ماهه استفاده كرده و توبه نموده و اسلام آوردند به خيرشان تمام مى شود و گرنه بر اراده و دستور خدا پيشى نتوانند گرفت.

سوم: خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه به كفار مژده عذاب اليم را بدهد.

اما مراد از حج اكبر، در آن چند قول هست اول آنكه حج اكبر در سال نهم هجرت بود كه مسلمين و مشركين مشتركا حج آوردند و از آن پس مشركان از حج ممنوع شدند در تفسير برهان در ذيل روايت فضيل بن عياض از امام صادق

__________________________________________________

(1) برائت از مشركان بايد هميشه سرمشق مسلمانان

باشد، برائت از استكبار جهانى و از آمريكا و شوروى و شرق و غرب، كه امروز در حج انجام مى گيرد، ادامه همان است كه توسط رسول خدا (ص) در آن روز انجام گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 187

عليه السّلام نقل شده كه بحضرتش گفت: پس معناى اين لفظ (حجّ اكبر) چيست؟

فرمود: اكبر ناميده شد به علّت آنكه سالى بود كه در آن مسلمين و مشركين هر دو حج آوردند، بعد از آن مشركان حجّ نياوردند «1» طبرسى سه قول درباره آن نقل كرده كه قول دوم همين است، على هذا حج اكبر يك دفعه بوده و تكرار نخواهد شد ولى بنا بر روايتى كه منظور از آن روز عيد اضحى است هر سال تكرار مى شود.

4- إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

در مجمع البيان و كشاف نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با قومى از بنى كنانه و بنى ضمرة پيمان بسته بود و از مدتشان نه ماه مانده بود و آنها عهد شكنى نكرده و به پيمان خود وفادار بودند، در اين آيه پيمان شكنى در دو صورت ياد شده يكى آنكه چيزى از شرايط پيمان را كم كنند، دوّم آنكه با دشمن انسان همكارى كنند و او را يارى نمايند كه نقض غير مستقيم مثلا پيمان حديبيه كه ميان مسلمانان و مشركين مكه منعقد گرديد نقض آن از طرف قريش بدين صورت بود كه قبيله بنو بكر هم پيمان قريش و قبيله خزاعه هم پيمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند، اين

دو قبيله با هم جنگيدند، قريش با دادن سلاح به بنو بكر يارى كردند و اين اعانت بر عليه مسلمانان محسوب شد تا پيمان حديبيه نقض گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين نقض پيمان استفاده كرد و به مكه لشكر كشيد و آن را فتح كرد (الميزان).

ذيل آيه فرموده: بايد عهد كسانى كه عهد نشكسته اند محترم شمرده شود

__________________________________________________

(1) «فقيل له فما معنى هذه اللفظة الحج الاكبر؟ فقال انما سمّى الاكبر لانها كانت سنة حج فيها المسلمون و المشركون و لم يحج المشركون بعد تلك السنة» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 188

احترام به چنين عهد از تقوى است و خدا متقيان را دوست دارد.

5- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ.

مراد از الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ ماههاى چهارگانه است كه در آيه دوم گذشت نه ماههاى حرام مشهور، الف و لام آن براى عهد است، منظور از «المشركين» عهدشكنان آنهاست، منظور از دستورهاى چهارگانه تار و مار كردن و ريشه كن كردن آنهاست به هر وجهى كه ممكن باشد و آن اينكه هر كجا يافتيد آنها را بكشيد در حل باشد يا در حرم، در ماههاى حرام باشد كه جنگ در آنها حرام است يا در غير آن، اگر به قتل دسترسى نشد گرفتار و بازداشت نمائيد و يا آنها را به محاصره بكشيد و از حركت و فعاليتشان مانع شويد و اگر جايشان را ندانستيد براى آنها كمين كنيد و گرفتار نمائيد يا بكشيد.

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

چون توبه و اظهار اسلام ممكن است

ظاهرى باشد، لازم است به وسيله نماز و زكاة معلوم شود كه اسلام آورده و در صف اهل اسلام قرار گرفته اند، در اين صورت آزادشان مى گذارند، جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه گناهان گذشته شان آمرزيده خواهد شد، ممكن است تعليل فَخَلُّوا ... باشد يعنى آنها را رها كنيد و متصف به صفت خدا باشيد كه غفور و رحيم است.

بايد دانست: رابطه اين آيه با آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... انفال: 61 آن است كه مشركان در حال توطئه و كافر حربى بودند و در عين حال در داخل مملكت اسلامى بودند، ظهور آيه انفال در آن است كه آنها براى خود مكان مستقلى داشتند و آن گهى ديگر اميدى نبود كه به زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 189

مسالمت آميز باز گردند و به حكم «آزموده را آزمودن خطاست» لازم بود ريشه كن شوند، آيه كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً نشان مى دهد كه كارشان از كار گذشته بود و گرنه آيه انفال به قوت خود باقى است.

فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ حاكى است كه توبه شان سطحى است ولى رهاشان كنيد و گرنه مانند آيه بعدى مى گفت فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ.

6- وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از «المشركين» همانهايى هستند كه امان از آنها برداشته شده و مهلت چهار ماهه به پايان رسيده بود يعنى اگر كسى از آنها امان بخواهد تا پيش تو آيد و سخن خدا را بشنود و شايد ايمان بياورد، به او امان بده حتى بعد

از گذشتن مهلت مقرره، اين بدان علت است كه آنها قومى نادانند و اميد مى رود كه با شنيدن كلام خدا متنبه شوند. آن گاه اگر ايمان آورد او را به كنار اهلش و به محلى كه در آن ايمن باشد برگردان، اين بزرگترين اقدام در مراعات فضيلت انسانى است، علت اين امان همان شنيدن كلام اللَّه است.

على هذا اين آيه تخصيصى است بر آيه فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ و استثنايى است بر آن نه اينكه ناسخ آن باشد و حاكى است كه اسلام عنايت خاصى به آگاهى مردم دارد.

7- كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

جواب «كيف» محذوف است نظير «و هم نقضوا عهدهم اولا» يعنى: مشركان چطور پيمانى نزد خدا و رسول خواهند داشت با آنكه آنها خود پيمان را شكسته اند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 190

ولى با آنهايى كه در كنار مسجد حرام عهد بسته ايد تا در عهد خود پايدار باشند شما هم پايدار باشيد كه اين از تقوى است و خدا تقواكاران را دوست دارد. از اين آيه تا چند آيه ديگر، علت فرمانهاى آيات گذشته بيان شده است، گويند آنها قبائل بكر، بنو خزيمه، بنى مدلج، بنى ضمره و بنى دئل بودند كه به عهد قريش در حديبيه داخل شده بودند قريش عهد خود را شكستند ولى آنها در عهد خود پايدار ماندند.

8- كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ.

بيان «كيف» گذشته است يعنى: آنها چطور عهدى نزد خدا

و رسول خواهند حال آنكه اگر بر شما دست يابند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را يُرْضُونَكُمْ ... تعليل نبودن عهد است يعنى: چطور آنها عهدى نزد خدا و رسول داشته باشند حال آنكه شما را با زبان راضى مى كنند و قلوبشان از آن امتناع مى كند. وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ حاكى است كه بيشترشان عهد را آشكارا شكسته و از حدّ يُرْضُونَكُمْ ... گذشته اند (از الميزان) مراد از فسق عهدشكنى است.

9- اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى ظاهرا بيان أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ است، اشتراء به معنى فروختن و صدّ به معنى اعراض است يعنى: علت پيمان شكنى آن است كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و به شهوات نفسانى تابع شده و قرابت و پيمان را ناديده گرفته و از راه خدا اعراض كرده اند، جمله إِنَّهُمْ ساءَ ... عملشان را محكوم مى كند.

10- لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 191

جمله اول ظاهرا بيان اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ... است و جمله دوم مى گويد اى مسلمانان شما در اين كار عهد شكن نيستيد بلكه متعدى و متجاوز آنها هستند كه سبب نقض عهد از جانب شما شده اند.

نكته ها

احكامى كه از آيات ده گانه گذشته به دست مى آيد به قرار ذيل است:

1- اگر گروهى يا ملّتى با مسلمانان پيمانى به بندند آن پيمان را بايد محترم شمرد و تا آنها مراعات پيمان مى كنند نمى شود آن را شكست.

2- اگر آنها پيمان را شكستند و يا به فكر شكستن افتادند مى شود آن پيمان از طرف مسلمانان شكسته شود

ولى بايد به آنها اعلام شود.

3- آنهايى كه در درون مملكت اسلامى بر عليه مكتب و مملكت توطئه مى كنند به هر صورت كه ممكن باشد بايد تار و مار شوند و دست حكومت اسلامى بر آنها باز است و خون چنين كسان احترامى ندارد.

4- اگر آنها امان بخواهند تا درباره اسلام بررسى كنند بايد به آنها امان داد و اسلام را بر آنها روشن كرد.

5- از چنين كسان فقط اسلام پذيرفته است لا غير، ظاهرا اگر به صورت گروه نباشند و توطئه نكنند و به صورت فردى زندگى كنند بر آنها سخت گرفته نمى شود، آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ ... درباره كسانى است كه در مملكت ديگر باشند، محيطشان غير از محيط مسلمانان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 192

[سوره التوبة (9): آيات 11 تا 16]

اشاره

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15)

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (16)

11- پس اگر توبه كردند و نماز را برپا داشته و زكاة را دادند، آن

وقت برادران شما در دين هستند، اين آيات را براى قومى كه مى فهمند بيان مى كنيم.

12- و اگر پس از عهد بستن عهدشان را شكستند و به دين شما عيب گرفتند، با امامان كفر بجنگيد كه پيمان ندارند تا از اين كار دست بردارند.

13- آيا نمى جنگيد با كسانى كه پيمان خود را شكسته و قصد اخراج رسول از مكه را كرده اند؟ آنها اين كار را اول بار با شما آغاز كرده اند آيا از آنها مى ترسيد؟ خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 193

سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن هستيد.

14- با آنها بجنگيد تا خدا به دست شما معذب و خوارشان كند و شما را بر آنها پيروز گرداند و سينه هاى مؤمنان را شفا بخشد.

15- و خشم قلوبشان را ببرد، خدا بر هر كه بخواهد توبه مى كند كه خدا دانا و حكيم است.

16- آيا گمان برديد كه رها كرده مى شويد با آنكه خدا هنوز آشكار نكرده كسانى را كه از شما جهاد كرده و جز خدا و رسول و مؤمنان را همراز نگرفته اند، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

آتوا: فعل ماضى جمع است نه فعل امر آتَوُا الزَّكاةَ: دادند زكاة را.

نفصل: فصل: بريدن و جدا كردن. تفصيل: بيان كردن، روشن كردن.

نكثوا: نكث: شكستن مثل نقض. شكستن عهد لازم الوفاء.

ايمانهم: (به فتح اول): پيمانها. مفرد آن يمين است. يمين به معنى دست راست است، و طرف راست است به قولى سوگند و پيمان را از آن يمين گفته اند كه عربها وقت هم سوگند و هم پيمان شدن دست راست خود را بهم مى دادند.

طعنوا: طعن: عيب گرفتن و عيب وارد كردن.

هموا: يعنى قصد كردند. هم: قصد و اراده.

به معنى اندوه و اضطراب نيز آيد.

غيظ: خشم شديد، چنان كه راغب گفته است.

وليجة: ولوج: داخل شدن. وليج و وليجه: داخل شونده. مراد از آن در اينجا همراز و محرم اسرار و مشاور است. كه به راز و اسرار انسان وارد و آگاه مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 194

شرحها

از آيات ششگانه، پنج آيه اول، تعقيب مطالب گذشته است. آيه ششم در تشويق به قتال با آن گونه مشركان و كافران است.

11- فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيات بعدى بيان تفصيل آيات گذشته و عبارت مشروح آنهاست ولى بايد دقت كرد كه چرا بار ديگر مشروحا ذكر شده است در آيه پنجم كه گذشت آمده فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ولى در اين آيه آمده فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ يعنى با شما حقوق مساوى دارند و گذشته آنها ناديده گرفته خواهد شد، اين مشروح فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ است نُفَصِّلُ الْآياتِ ... ظاهرا براى آن است كه گذشته ها آمرزيده شده است.

12- وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه: «لا ايمان» را به كسر اوّل خوانده اند يعنى آنها ايمان و اسلام ندارند ولى ديگران به فتح خوانده اند كه يعنى آنها پيمانها ندارند. طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ گويى بيان «نكثوا» است و با طعن زدن به دين معلوم مى شود كه پيمانشان را ناديده گرفته اند و اينكه فرموده: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ ظاهرا آن است كه بزرگان كفر، ديگران را به دنبال مى كشند و گرنه جنگ با بزرگان كفر، جنگ با آنها و

پيروان آنهاست ولى مقصر اصلى بزرگان مى باشند لا أَيْمانَ لَهُمْ حاكى است كه پيمانشان ظاهرى و صورى است» لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ: تا از پيمان شكنى دست بردارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 195

در اينجا دو مسئله هست، اوّل آنكه: از آيات گذشته معلوم شده كه آنها نقض پيمان كرده اند در اين صورت وَ إِنْ نَكَثُوا چه معنى دارد؟ آيا منظور آنهاست كه قبلا به حكم لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً ... به پيمان خود وفادار بودند؟

و يا منظور آن است كه بعد از ايمان آوردن باز مرتد شوند در اين صورت مراد از «ايمانهم» توبه كردن و نماز خواندن ... است و اللَّه اعلم.

دوم: آنكه بعضى از بزرگان اين آيه را مربوط به آن دانسته كه ولى امر با بعضى از ناكثين بيعت، جنگ كند، گويا اين فكر از آن جهت پيدا شده كه امير المؤمنين عليه السّلام به اين آيه براى كوبيدن طلحه و زبير در ميدان بصره استدلال فرمود. ولى با اين نمى شود آيه را از سياق خود بيرون دانست، با آنكه نگارنده نيز تناسب آيه را نتوانستم درست بفهمم ولى استدلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كاملا بجا مى باشد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرموده: گروهى از اهل بصره نزد من آمده و از طلحه و زبير سؤال كردند، گفتم: آنها دو پيشوا از پيشوايان كفر بودند و على صلوات اللَّه عليه روز بصره به هنگام صف كشيدن اسبان به يارانش فرمود: عجله نكنيد تا عذر خود را ميان خدا و خود و آنها بيان كنم، آن گاه برخاست و فرمود: آيا ديده ايد كه من ظالمانه حكم كنم؟ گفتند: نه.

فرمود:

آيا در تقسيمى حيف ميل كرده ام؟ گفتند: نه. آيا دنيايى كه به دست من آمده به خودم و خانواده ام مخصوص كرده ام نه به شما از آن جهت بر من خشم گرفته و بيعتم را شكستيد؟ گفتند: نه. آيا در ميان شما حدود را اقامه كردم و در ميان غير شما نه؟ گفتند: نه، فرمود: پس چرا بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگرى نه؟ من به بينى و چشم اين امر زدم، جز كفر و شمشير نيافتم، آن گاه به پيش ياران خود برگشت و فرمود: خدا در كتاب خود فرموده: وَ إِنْ نَكَثُوا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 196

أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ

به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را به نبوّت انتخاب كرد شما اهل اين آيه هستيد از وقتى كه اين آيه نازل گشته به حكم آن جنگ نشده است.

در مجمع البيان آمده: على عليه السّلام اين آيه را در روز بصره خواند سپس فرمود: بدانيد به خدا قسم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر من عهد كرد و گفت: يا على حتما با گروه بيعت شكن و با گروه متجاوز و با گروه بيرون رفته از دين، جنگ خواهى كرد «يا على تقاتل من بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين».

13- أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه روشن مى كند كه بايد شكى در جنگيدن با آنها نكنيد كه آنها

اسباب اين جنگ را فراهم آورده اند زيرا كه پيمان خود را شكستند و خواستند پيامبر را از مكه بيرون كنند و آنها اين كار را اول شروع نمودند، اگر مؤمنيد از آنها نترسيد.

14- قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ.

تكرار امر به قتال، براى آنست كه پس از شمردن خلاف آنها و علل امر به قتال، اين دستور كاملا قابل قبول مى شود وانگهى وعده پيروزى آنها و خذلان دشمن نيز داده شده است، آيه حكايت دارد از اينكه بايد در مقابل كفار و مفسدان قيام كرد و بينى آنها را به خاك ماليد و در مغلوب شدن آنها شفا و راحتى قلوب مؤمنان هست.

15- وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 197

عَلِيمٌ حَكِيمٌ

.ادامه وعده سابق است يعنى: تا خشم شديد قلوب آنها را ببرد، آن خشمى كه به جنگ با مسلمانان وادار و تشويقشان مى كند، جمله وَ يَتُوبُ اللَّهُ ...

استثناء است يعنى: اگر بخواهند برگردند راه خلاصى باقى است و خدا از روى علم و حكمت چنين مقرر كرده است.

16- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

اين آيه تعليل دوم فرمان قتال است يعنى شما مؤمنان همين طور رها نمى شويد بلكه بايد قتال پيش آيد تا معلوم شود كدام كسان حاضر بجنگند و جز خدا و رسول و مؤمنان محرم اسرار نگرفته اند، با آنكه خدا از كارهايتان آگاه است ولى بايد امتحان شويد، در امتحان معلوم

مى شود كه عده اى اهل جهاد نيستند و به جاى خدا و رسول و مؤمنان، كفار را محرم اسرار و بطانة قرار داده اند.

منظور از «يعلم» اظهار است وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ يعنى: هنوز آشكار نكرده خدا، و يا علم ازلى او با معلوم مطابقت نيافته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 198

[سوره التوبة (9): آيات 17 تا 24]

اشاره

ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ (17) إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (18) أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (19) الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21)

خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23) قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 199

17- بر مشركين كه به كفر خويش گواه هستند نرسد كه مسجدهاى خدا را

عمارت كنند، آنها اعمالشان باطل شده و خودشان نيز در آتش جاودانانند.

18- مسجدهاى خدا را فقط كسى عمارت مى كند كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد و نماز خوانده و زكاة داده و جز خدا از كسى نترسيده است، اميد است كه آنها از هدايت يافتگان باشند.

19- آيا آب دادن حاجيان و عمارت كردن مسجد الحرام را مانند كسى مى دانيد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جنگيده است، اين دو گروه نزد خدا برابر نيستند، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

20- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با اموال و جانهايشان جنگيده اند از نظر مرتبه در نزد خدا بزرگتر هستند و فقط آنها رستگارانند.

21- پروردگارشان به رحمت و رضايت خويش نويدشان مى دهد و بهشتهايى كه در آنها بر ايشان نعمت وسيع و دائم است.

22- در آن بهشتها پيوسته هستند كه خدا نزد وى پاداش بزرگى است.

23- اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خويش را اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند، سرپرست مگيريد هر كه آنها را سرپرست گيرد آنها ظالمانند.

24- اى پيامبر بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و خانواده و اموالى كه كسب كرده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و مسكنهايى كه از آنها خوشنوديد، به شما از خدا و رسول و جهاد در راه خدا محبوبتر باشد، منتظر باشيد تا خدا امر خويش را بياورد، خدا قوم فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

يعمروا: عمارة: آباد كردن، عمر انسان را از آن عمر گويند كه در آن مدت، بدن به واسطه روح آباد است. «ان

يعمروا»: اينكه آباد كنند. مراد از عمارت ظاهرا تعمير كردن خرابى كعبه و مساجد است نه نماز خواندن در آنها كه عمارت به اين معنى در عرف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 200

قرآن يافته نيست.

حبطت: حبط: پوچ شدن، باطل و بى اثر شدن.

سقاية: سقى و سقيا: آب دادن، سقاية: آب دادن و ظرفى كه با آن آب مى دهند، در اينجا معناى مصدرى مراد است.

يستوون: سوى و استواء: برابرى. استواء چون با «على» متعدى شود معناى استقرار يافتن مى دهد «لا يستوون»: برابر نيستند.

رضوان: رضايت و خوشنودى. مصدر و مفرد است.

نعيم: نعمت پر وسعت و بسيار، مفرد است جمع نيست.

استحبوا: حب و استحباب: دوست داشتن. اگر با «على» باشد معناى اختيار بر آن اشراب مى شود، مراد از آن در اينجا اختيار است.

عشيرتكم: عشر: معاشرت. عشير: معاشر و رفيق، عشيره: خانواده. در لغت آمده: «عشيرة الرجل: بنو ابيه الادنون او قبيلته» ظاهرا اقوام پدرى يا قبيله را از آن عشيره گفته كه با انسان معاشر هستند.

اقترفتموها: قرف (بر وزن عقل) و اقتراف: كندن پوست از درخت و كندن پوست روى زخم، بطور استعاره بر كسب كردن اقتراف گويند «اقترفتم» كسب كرديد.

كساد: كساد تجارت آن است كه راغب و خريدار جنس كم باشد. در قرآن فقط يك بار آمده است.

تربصوا: ربص (بر وزن عقل) و تربص: انتظار «فتربصوا» پس انتظار بكشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 201

شرحها

آيات شريفه حاكى است كه عمل اگر از روى ايمان و نيّت صحيح نباشد موجب سعادت نمى شود بلكه باطل و بى اثر خواهد بود، معلوم مى شود كه مشركين مكه تعمير كعبه و آب دادن حاجيان را از مفاخر خود شمرده و بر خود

مى باليده اند قرآن مى فرمايد، مشركى كه با اظهار شرك مساجد خدا را تعمير مى كند خود را محكوم مى نمايد بندگى اصنام چه تناسبى با آباد كردن مساجد دارد، كار اينگونه اشخاص باطل و خود نيز اهل عذابند.

اگر مقام و شرف آنان را كه ايمان آورده و در راه خدا و توحيد جنگيده و از ديار خود هجرت كرده اند با كسانى مقايسه كنيم كه مشركين مكّه و تعمير كعبه و آب دادن حاجيان را به عهده دارند، مشركان را محكوم خواهيم يافت كه گروه اوّل در رحمت دائمى خدا هستند و گروه دوّم از هدايت خدا محروم مى باشند.

در پايان آمده اگر خدا و رسول و جهاد در راه خدا، بر مؤمنان از همه چيز خوشتر نباشد بايد منتظر عذاب و ذلت باشند.

17- ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ.

يعنى با وجود آنكه آشكارا مشركند و با عمل و زبان بر مشرك بودن خود گواهند آباد كردن مساجد بيجاست و اين كار در خور شأن آنها نيست و چنين كارى به آنها نرسد، خلاصه: زحمت بى فائده مى برند.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ.

باطل بودن عمل در اثر عدم ايمان و عدم نيت صحيح است إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ 202 مِنَ الْمُتَّقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 202

مائده/ 27، مخلّد در آتش بودن به علّت شرك است، رجوع شود به شرح آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 راجع به حبط ظاهرا در بقره ذيل آيه 217 بحث شده است.

18- إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ.

لفظ «انما» كه براى حصر

است نشان مى دهد كه اين حق فقط مخصوص مؤمنان است، كفار، نه تنها و نه مشترك با مؤمنان در شأنشان نيست، ايمان بخدا و روز قيامت مؤمنان را از كفار جدا مى كند كه كفّار عقيده به معاد ندارند.

آمدن اقامه صلوة و اداء زكاة كه بزرگترين رابطه با خدا و جامعه است، ظاهرا مى رساند كه مؤمن بى عمل اگر مساجد بسازد بهره اى نخواهد برد «يخش» ظاهرا به معناى عبادت و بندگى است، لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ يعنى جز خدا را بندگى نكند، خشيت از خدا لازمه اش همين است، اين آيه انشاء حقى است بر مؤمنان نه اينكه واجب عينى باشد (استفاده از الميزان).

فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

راغب گويد: عسى در اينگونه موارد براى ايجاد اميد در بندگان است.

طبرسى فرمايد: عسى در اينگونه موارد براى جزم و قطع است يعنى آنها حتما هدايت يافته اند.

الميزان فرمايد: حصول هدايت يك دفعه يا دفعه ها لازم نگرفته كه هدايت صفت لازمه انسان باشد، هدايت چنين كسان حتمى است ولى مهتدين بودن (بطور صفت لازم) محقق نيست بلكه اميد مى رود.

19- أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 203

آب دادن حاجيان در آن موقع يكى از مناصب بزرگى بود، عباس عموى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه آن وقت اين مسئوليت را به عهده داشت، غلامان او مشكهاى پر از آب را به وسيله شتران از مكه به عرفات و مشعر و منى حمل مى كردند، اين عمل از مناصب قصىّ بن كلاب يكى از اجداد رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله بود، او در وقت وفات اين منصب را به پسرش عبد مناف واگذار كرد و در فرزندان او بود تا به عباس بن عبد المطلب رسيد.

منظور از عمارة مسجد حرام، كليد دارى كعبه و تعمير آن و مسجد الحرام است كه بر عهده شيبه و به نقلى طلحه بود، در اينجا چند مطلب هست:

اول: در مجمع البيان فرموده: لازم است لفظ «اهل» در آيه تقدير شود و چنين باشد: «ا جعلتم اهل سقاية الحاج و اهل عمارة الحرام» و يا لفظ «كايمان» مقدر باشد و چنين شود «أ جعلتم السقاية و العمارة كايمان من آمن باللّه» تا اسم مقابل اسم يا مصدر مقابل مصدر باشد.

دوم: دو چيز در اين آيه مورد مقايسه قرار گرفته است يكى آب دادن حاجيان و آباد كردن مسجد، دوم ايمان به خدا و معاد و جهاد در راه خدا، ظاهرا مراد آب دادن و آباد كردن بدون ايمان است كه نمى تواند با جهاد از روى ايمان برابر باشد آرى لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ.

سوم: آيا لفظ «جعلتم» خطاب به مسلمانان است يا به مشركان؟ به نظر مى آيد كه خطاب به مسلمانان باشد و آن وقت عباس و شيبه اسلام آورده بودند، كارهاى گذشته خود را ياد كرده و عمل خود را در ايّام شرك از ايمان و جهاد مؤمنين بالاتر مى دانستند قرآن مى گويد: اشتباه مى كنيد: اهل سقاية و اهل عمارة نمى تواند برابر باشد با كسى كه اهل ايمان و جهاد بوده است و چون كلمه هاى «من- آمن- جاهد» مفرد است از اين معلوم مى شود كه اهل سقايه و عمارة بر يك نفر افتخار مى كرده اند كه قرآن آنها را

رد كرده است، از اينجا روايات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 204

شأن نزول تأييد مى شود.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين آيه درباره على و عباس و شيبه نازل شد، عباس گفت: من برترم كه آب دادن حاجيان در دست من است، شيبه گفت: من برترم كه كليد دارى بيت به من محول است، على عليه السّلام فرمود: من برترم كه پيش از شما ايمان آوردم، سپس هجرت و جهاد كردم، حاضر شدند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميانشان قضاوت كند، خدا در اين باره آيه أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ ... تا- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ را نازل فرمود، اين روايت در الميزان و صافى از تفسير قمى نقل شده است «1» فكر مى كنم منظور على عليه السّلام روشن كردن واقعيت بود نه اينكه عمل خويش را به رخ آنها يا ديگران بكشد اين روايت در كتابهاى شيعه و اهل سنت نظير تفسير برهان، عياشى، صافى، درّ منثور و غيره نقل شده است.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

اين جمله حاكى است كه سقايه و عماره در حال شرك و عدم ايمان بوده است و اگر آن دو با ايمان و جهاد برابرى مى كرد مى بايست ظالمان نيز در حال شرك و كفر مورد هدايت و رضايت خدا باشند ولى چنين نيست كه خدا بدون ايمان به عملى ارج نمى نهند.

20- الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.

بيان لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ است، مقدم شدن «هم» نشان مى دهد كه نجات

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر (ع) قال: نزلت فى على و العباس

و شيبه. قال العباس: انا افضل لان سقاية الحاج بيدى و قال شيبه انا افضل لان حجابة البيت بيدى و قال على:

انا افضل فانى آمنت قبلكما ثم هاجرت و جاهدت فرضوا برسول (ص) فانزل اللَّه:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ- الى قوله- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 205

فقط مال اهل ايمان و هجرت و جهاد است.

اكنون كه سال 1401 قمرى است و انقلاب اسلامى در ايران پيروز شده معنى اين آية بهتر روشن مى شود، آنها كه ايمان به خدا آورده و از ديار خود هجرت كرده و جان و مال را در راه توحيد هيچ شمرده اند در صف اول از خوشنودى خدا قرار دارند.

بار ديگر حقيقت آيه را در نظر خود مجسم نمائيد با ملاحظه وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ معلوم ميشود كه همه فضيلت از آن اهل ايمان و جهاد است و سقايه و عمارة خالى از ايمان هيچ برترى ندارد.

21- يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ.

اين آيه بيان هُمُ الْفائِزُونَ است كه در آيه قبلى است نكره آمدن رحمة ظاهرا به علت بزرگى و غير قابل توصيف بودن آنست، احتمال هست مراد از رحمت همان رضوان و خوشنودى خدا باشد كه فرموده: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ توبه/ 72 مراد از نَعِيمٌ مُقِيمٌ نعمت دائمى و پيوسته است، خوشا به حال مؤمنانى كه اهل جهاد و هجرت هستند.

22- خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

«ابد» براى زمان آينده است كه پايان ندارد، اين آيه تكميل پاداش آنهاست، جمله إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ ... براى رفع استبعاد است كه به نظر كسى بيايد: خدا اين

پاداشها را از كجا خواهد داد. «ابدا» تأكيد «خالدين» است.

23- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 206

الظَّالِمُونَ

.بعد از بررسى حالات مشركان در اين آيه دستور داده شده: كه اهل ايمان نمى توانند پدران و برادران خود را كه كافر هستند، براى خود سرپرست گيرند و در كارهاى خود دخالت بدهند و طرف مشورت خود سازند و اگر آنها را ولى خويش گيرند جز ظالم نمى توانند باشند كه به خود و مكتب و جامعه توحيد ظلم كرده اند، در قرآن مجيد در بسيارى از جاها فرموده كه مؤمنان جز از خود سرپرست، مشاور و همراز نگيرند مانند سوره نساء/ 144، مائده/ 51، آل عمران/ 28 و غيره، در الميزان فرموده: علت آنكه فقط پدران و برادران در اين آيه آمده نه فرزندان و زنان، آن است كه در مقام ولايت و تصرف در امور بيشتر پدران و برادران مى توانند دخالت داشته باشند. پس عقيده، انسانها را از هم جدا و با هم جمع مى كند يك فرد معتقد و مسئول نمى تواند پدر و برادرى كه كفر را بر ايمان اختيار مى كند سرپرست بگيرد، مقدم شدن «هم» و جمله اسميه آمدن دليل استقرار ظلم در وجود آنهاست. در مجمع البيان آمده: به قولى اين آيه و آيه بعدى درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شد كه به اهل مكه نامه نوشت تا آنها را از حمله پيامبر براى فتح مكه اطلاع دهد، جريانش در تفسير سوره ممتحنه خواهد آمد.

24- قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ

عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

خلاصه اين آيه آن است كه براى يك موحد و مسلمان مكتبى، خدا و رسول و جهاد در راه خدا بايد از پدر و فرزند و برادر و همسر و اقوام و ثروت و تجارت و خانه مسكونى محبوبتر باشد، آنها را به خطر اندازد نه مكتب را، از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 207

دست بكشد نه از خدا و رسول و جهاد، به طور كلى اينها نمى توانند بهانه باشند، و گر نه آن مؤمن، فاسق است و از بندگى ساقط شده و در ضلالت مى باشد و چنين كسان بايد منتظر باشند كه شكست و خذلان و بدبختى از جانب خدا نصيبشان شود، مراد از «امره» قهرا شكست، و عدم پيروزى و ذليل شدن در دست مشركان و كفار است. امروز كه بحمد اللَّه انقلاب اسلامى پيروز شده گويى اين آيات اكنون نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 208

[سوره التوبة (9): آيات 25 تا 28]

اشاره

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ

اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28)

25- خدا در مواضع بسيارى شما را يارى كرده از جمله روز حنين كه كثرت افراد شما را مغرور و مسرور كرد، ولى آن كثرت به شما هيچ كفايت نكرد و زمين با آن همه وسعت بر شما تنگ شد سپس برگشتيد كه به چيزى توجه نمى كرديد.

26- سپس خدا اطمينان و آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنين نازل كرد و قشونهايى فرستاد كه آنها را نديديد و كفار را معذب كرد، سزاى كافران همين است.

27- سپس خدا بعد از آن واقعه، بهر كه خواهد توبه مى كند كه خدا آمرزنده و مهربان است.

28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان فقط يكپارچه پليدند بعد از اين سال، به مسجد الحرام نزديك نشوند و اگر از فقر بترسيد بزودى خدا از فضل خود شما را بى نياز خواهد كرد اگر بخواهد، كه خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

مواطن: وطن (بر وزن عقل): اقامت و بر وزن عمل، محل اقامت و هر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 209

مكانى كه انسان براى كارى در آن مانده است، موطن به معنى وطن و موقف جنگ است و جمع آن مواطن است.

فلم تغن: غنى: كفايت و بى نيازى فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ كفايت نكرد از شما حنين: بيابانى است ميان مكه و طائف كه جنگ معروف حنين در آن واقع شد و آن بر وزن حسين است.

ضاقت: ضيق: تنگى، خواه تنگى مادى باشد يا تنگى سينه.

رحبت: رحب: وسعت و فراخى، به سعه صدر نيز اطلاق مى شود.

مدبرين: دبر (بر وزن عنق) عقب و پشت. مدبر: پشت كننده وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ پشت كنندگان بر

گشتيد.

سكينه: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. سكينه: آرامش قلب و اطمينان خاطر، آن مصدر است و به جاى اسم مصدر آمده مثل قضيه و بقيه.

نجس: (بر وزن عمل): غير نظيف، پليد. در مجمع البيان آمده:

«كل مستقذر نجس يقال: رجل نجس و امرأة نجس و قوم نجس» راغب گويد: قذاره دو گونه است، يكى محسوس است ديگرى معنوى، خدا مشركان را با وجه دوم وصف كرده است. «نجس:

پليد».

عامهم: عام: سال. راغب گويد: آن مثل «سنه» است لكن سنه بيشتر در سال مشقت و قحطى به كار مى رود، در قاموس قرآن گفته ام كه «عام» در سال خوشى به كار رود، آن سال براى مشركان خوش بود كه اجازه حج داشتند.

عيله: عيل و عيله: فقر و تنگ دستى «عال يعيل عيلا: افتقر».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 210

شرحها

در اين آيات ابتدا پيكار تاريخى «حنين» نقل شده كه خدا در آن جنگ مانند بسيارى از مواقف جنگى پيامبر و مسلمانان را يارى كرده و با وضع عجيبى آنها را پيروز گردانيد، آيات حاكى است كه مسلمانان كثرت خويش را ديده و مغرور شده و توكل بخدا را از ياد بردند، اين امر سبب هزيمت و شكست آنها گرديد، سپس خدا بر پيامبر وعده اى از مؤمنان اطمينان و آرامش فرستاد كه از محل خود حركت نكردند، اين سبب دلگرمى ديگران شد كه باز گشتند و ملائكه به يارى اهل اسلام آمدند تا در نتيجه آن، كفار هزيمت يافتند.

پس از آن جريان، ممنوع بودن مشركان از ورود به مسجد الحرام و آوردن حج، ياد شده كه در وقت خواندن برائت از جانب على بن ابى طالب عليه السّلام اعلام شده

بود و نيز روشن شده كه مسلمانان نگويند اگر مشركان ممنوع شدند داد و ستد و مانند آن كم مى شود و آن باعث فقر مى گردد كه خدا مسلمانان را از فضل خود بى نياز خواهد فرمود.

جنگ حنين: در مجمع البيان نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مكه را فتح كردند براى جنگ با ياغيان قبيله هوازن و ثقيف به سوى حنين حركت فرمودند، آن در آخر رمضان يا در ماه شوال از سال هشتم هجرت بود، رؤساء هوازن نزد مالك بن عوف جمع شده اموال و زنان و فرزندان خود را نيز آورده و در محلّى به نام «اوطاس» اردو زده بودند، (اين براى آن بود كه از جنگ فرار نكنند) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرچم بزرگ را به دست على بن ابى طالب عليه السّلام داد و فرمود هر كس وقت ورود به مكه پرچمى داشت، به دست گيرد و از صفوان بن اميه صد عدد زره به عاريت گرفت، پس از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 211

آنكه پانزده روز در مكه توقف فرمود با دوازده هزار نفر از مكه حركت فرمود، ده هزار نفر از فاتحان مكه و دو هزار از تازه مسلمانها بودند.

آن حضرت جاسوسى از ياران خود را براى كسب خبر پيش دشمن فرستاد او خبر آورد كه مالك بن عوف به ياران خود مى گفت: هر كس مال و خانواده اش را پشت سر خود حركت دهد، غلاف شمشيرها را بشكنيد و در شكافهاى اين دره كمين كنيد، محمّد تا به حال با كسى كه به فنون جنگ دانا باشد نجنگيده است.

آن حضرت نماز صبح

را با ياران خود خواند و به طرف حنين حركت كردند، چون به دره حنين رسيدند گروه هاى هوازن از هر طرف به سوى آنها حمله ور شدند، قبيله بنى سليم كه در پيش بودند پا به فرار گذاشتند، ديگران نيز بعد از آنها متفرق شده و فرار كردند، به نقل عباس عموى آن حضرت، فقط 9 نفر با آن حضرت ماندند كه دهمى پسر ام ايمن بود از جمله على ابن ابى طالب عليه السّلام كه پرچم به دست با آنها مى جنگيد.

آن حضرت چون فرار مسلمانان را ديد به عباس كه صداى بلندى داشت فرمود فرياد كن و بگو: اى جماعت مهاجرين و انصار، اى اصحاب بقره، اى اصحاب بيعت شجره كجا فرار مى كنيد رسول خدا اينجاست. مسلمانان چون صداى عباس را شنيدند و دانستند كه آن حضرت پابرجا ايستاده است، برگشته و شروع به جنگ كردند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«الان حمى الوطيس انا النبى لا كذب انا بن عبد المطلب»

اكنون تنور جنگ شعله ور شد منم پيغمبر بى آنكه دروغى در آن باشد، من پسر عبد المطلبم از طرف خدا بر آن حضرت نصرت نازل شد، هوازن متفرق و پا به فرار گذاشتند، مسلمانان آنها را تعقيب كردند، مالك ابن عوف فرار كرد و وارد طائف شد، حدود صد نفر از دشمن كشته شد، زنانشان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 212

اسير اموالشان به غنيمت گرفته شد، حضرت اسيران و غنائم را به «جعرانه» فرستاد و بديل بن ورقاء خزاعى را بر آنها گماشت و خود در تعقيب آنها و مالك ابن عوف به طرف طائف حركت كرد و آن شهر را در محاصره

گرفت و تا آخر شوال شهر را در محاصره داشت پس از ورود ماه ذو القعدة، از آنجا مراجعت فرمود و در جعرانه به تقسيم غنائم جنگ پرداخت.

25- لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ.

مراد از مواطن عبارتند از بدر، احد، خندق، جريانهاى يهود مدينه، حديبيه، فتح مكه و امثال آن، حنين منصرف است، ممكن است به عنوان آنكه اسم بقعه است غير منصرف باشد أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ نشان مى دهد كه كثرت مسلمين بعضى از مسلمانها را مغرور كرده و از خدا استمداد نكرده اند و اين باعث شكست شد و درسى شد كه نبايد به عوامل طبيعى چسبيده و خدا را از ياد ببرند كه اسباب بدون مشيت خدا اثرى نخواهند داشت فَلَمْ تُغْنِ يعنى كثرت كفايتتان نكرد، «ما» در بِما رَحُبَتْ مصدريه است يعنى زمين با همه فراخى بر شما تنگ شد و آن كنايه است از محاصره شدن به واسطه دشمن كه پناهگاهى براى فرار از دست آن نمى يافتند، شايد مراد از «مدبرين» آن باشد كه به چيزى توجه نمى كرديد يعنى «مدبرين بكل شى ء» معنى وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ آن مى شود: فرار كرديد بى آنكه به چيزى و به كسى توجه كنيد، اين كار به موجب: ... إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ ... فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ انفال/ 16 گناه كبيره بود ولى آيه 29 حاكى است كه پس از برگشتن، اين گناه آمرزيده شده است.

26- ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ

عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 213

لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ

.اين سكينه و اطمينان خاطر، يك موهبت بخصوصى از جانب خداست كه كه در مواقع بسيار حساسى از جانب خدا نازل شده و موجب نجات گرديده است نظير جريان غار ثور كه آن حضرت با ابو بكر در آن بود إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها ...

توبه/ 40 موقعى كه آن حضرت در آن وضع بحرانى بود و هر لحظه بيم گرفتارى بود، نزول سكينه پيش آمده همچنين است آيه چهارم و هيجدهم و بيست ششم از از سوره فتح، ايضا آيه مورد تفسير، به نظر مى آيد مراد از «المؤمنين» آنهايى باشند كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ماندند و فرار نكردند نه اينكه شامل فرار كنندگان نيز باشد زيرا آنها گناه كبيره كردند، منظور از «جنودا» ملائكه است آيا آنها كفار را كشتند و يا بقلوبشان خوف وارد كردند، ظاهرا دومى منظور است چنان كه در سوره انفال گذشت مراد از «عذب ..» شكست و اسارت و قتل عده اى از كفار است.

27- ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

لفظ «ذلك» به قول الميزان راجع است به اعجاب و معصيت آنها و انزال سكينه و انزال جنود و تعذيب كفار. يعنى بعد از همه اينها خدا به آن كس كه مى خواهد توبه مى كند يعنى اگر آنها توبه كنند، «من يشاء» شامل مؤمنان و كافران هر دو مى شود، توبه مؤمنان توبه از معصيت

و توبه كافران، اسلام آوردن است، جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل قبول توبه است، چنان كه آنهايى كه از هوازن اسلام آوردند قبول شد.

28- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 214

منظور از فَلا يَقْرَبُوا داخل شدن به مسجد الحرام و حج آوردن است، مراد از «عامهم» همان سالى است كه على عليه السّلام سوره برائت را در حج براى آنها خواند و از چند چيز از جمله حج آوردن ممنوع شدند، مراد از «نجس» ظاهرا آن نيست كه آنها مثل بول و خون نجس هستند بلكه بنا بر معناى لغوى منظور آن است كه: مشركان پليد مى باشند و اين پليدى معنوى است، نجاست آنها را و اينكه نمى شود با آنها با رطوبت ملاقات كرد بايد از روايات به دست آورد، در الميزان و المنار نيز پليد بودن و ناپاكى معنوى گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: فقهاء در نجس العين بودن كافر اختلاف كرده اند ظهور آيه بر نجس العين بودن دلالت دارد، روايت شده: عمر بن عبد العزيز به عاملان خود نوشت: يهود و نصارى را از دخول به مساجد منع كنيد و با آيه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ استدلال كرد، فقهاء ما گفته اند: هر كه با رطوبت به كافر دست دهد بايد دستش را آب بكشد، ناگفته نماند استدلال عمر بن عبد العزيز درست نيست، خدا اهل كتاب و مشركان را از هم جدا كرده و فرموده: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ ... بيّنه را: همچنين است آيات ديگر پس ثبوت حكمى در زمينه مشركان، شامل اهل كتاب

نمى شود.

وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

آمدن مشركان بحج سبب داد و ستد و پول خرج كردن آنها مى شد و اين در اقتصاد مسلمانان موثر بود، در رفع اين اشكال آمده: اگر از فقر بترسيد خدا اين مشكل را از فضل خود رفع خواهد فرمود كه خدا به هر چيز داناست و كار از روى حكمت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 215

[سوره التوبة (9): آيات 29 تا 35]

اشاره

قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (29) وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31) يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 216

29- بجنگيد

با آنان كه به خدا و روز قيامت ايمان نمى آورند و آنچه را كه خدا و رسول حرام كرده، حرام نمى دانند، و به دين حق گردن نمى نهند، از كسانى كه به آنها كتاب داده شده تا جزيه معين را با دست بدهند در حالى كه به حكومت اسلامى خاضع هستند.

30- يهود گفتند: عزير پسر خداست، نصارى گفتند: مسيح پسر خداست، اين گفته دهان آنهاست، مشابهند به گفته كسانى كه از پيش كافر شده اند، خدايشان لعنت كند به كجا بر مى گردند.

31- علماء و راهبان خود را و همچنين مسيح را خدايان گرفتند با آنكه به جز پرستيدن يك معبود كه غير او معبودى نيست مأمور نبودند، منزه است خدا از آنچه با او شريك مى دانند.

32- مى خواهند نور خدا را بدهانهاى خويش خاموش كنند و خدا نمى خواهد جز آنكه نور خويش را كامل كند گرچه كافران مكروه مى دارند.

33- اوست كه پيغمبر خويش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد.

34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از احبار و راهبان اموال مردم را به ناحق مى خورند و از دين خدا باز مى دارند، و كسانى كه طلا و نقره را گنج كرده و در راه خدا خرج نمى كنند به عذابى دردناك بشارتشان ده.

35- روزى كه آنها را در آتش جهنم سرخ كنند و پيشانيهايشان و پهلوهايشان و پشتهايشان را با آنها داغ كنند، اين همان است كه براى خود گنج كرديد بچشيد آنچه را كه گنج مى كرديد.

كلمه ها

يدينون: دين: جزا. طاعت شريعت را از آن دين گفته اند كه در آن فرمانبرى و جزا هست لا

يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ: گردن نمى نهند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 217

به دين حق. نمى گروند.

جزيه: مالياتى است كه از اهل ذمه (يهود، نصارى، مجوس) گرفته مى شود، چون در مقابل آن، حكومت اسلامى مسئول حفظ مال و جان و ناموس آنهاست پس جزيه، جزاء و پاداش آن مسئوليت است به نظر طبرسى: آن مجازات پايدارى در كفر است از راغب نقل شده: «و تسميتها بذلك للاجتزاء بها فى حقن دمائهم».

صاغرون: صغر (بر وزن شرف و عنب): كوچكى. صغار: ذلت و خوارى.

صاغر: ذليل. آن در آيه ظاهرا به معناى خضوع و طاعت است، شيخ طوسى رحمه اللَّه آن را خاضع و مطيع فرموده است.

عزير: (بر وزن زبير) در قرآن مجيد راجع بشخصيت وى چيزى بيان نشده ظاهرا همان است كه در تورات فعلى «عزرا» ناميده شده او كسى است كه پس از پايان اسارت يهود در بابل كه به فلسطين مراجعت نمود مقدارى از تورات را پيدا كرده و نوشت، هاكس امريكايى در قاموس خود زير لغت «عزرا» مى نويسد: او كاهن و هادى معروف عبرانيان و كاتب شريعت كه اعانتهاى لازم را از اردشير دراز دست گرفت و در 457 سال قبل از مسيح به- سركردگى جماعت بزرگى از اسيران باورشليم برگشت و عموما معتقدند تمامى كتب عهد عتيق را كه حال قانون ما مى باشد جمع آورى و تصحيح فرمود. ناگفته نماند چون به يهود خدمت كرد او را پسر خدا دانستند.

مسيح: لقب عيسى عليه السّلام و به معنى مبارك است و در عبرى مشيحا است (قاموس قرآن- عيسى). تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 218

نصارى: نام مسيحيان، واحد آن نصراني است در علّت اين تسميه از ابن عباس

نقل شده: چون عيسى ايام طفوليت خود را در شهر ناصره از فلسطين گذرانيد لذا باو عيساى ناصرى و به پيروانش نصارى گفته اند (قاموس قرآن- نصارى).

افواههم: فاه، فوه، فيه: دهان. جمع آن افواه است.

يضاهئون: مضاهاة: مشابهت. «يضاهئون»: شباهت دارند.

احبار: حبر (بر وزن جسر) عالم و اثر پسنديده، بفتح اول نيز آيد ولى كسر آن افصح است، عالم را از آن حبر گويند كه اثر علم و عملش پسنديده است و مى ماند. جمع آن احبار و آن در آيه ظاهرا شامل علماى يهود و نصارى است.

رهبان: رهب: ترس، راهب: كسى كه از خدا مى ترسد و در عرف به راهب و صومعه نشين مسيحيان اطلاق مى شود، جمع آن رهبان است مثل راكب و ركبان، به نظر راغب مفرد و جمع به كار رود.

ارباب: رب در اصل به معنى تربيت و به معناى فاعل «مربى» به كار رود، جمع آن ارباب است، به معني رئيس، مطاع، رفيق و و مصلح نيز آيد.

يطفئوا: طفء: خاموش شدن. اطفاء: خاموش كردن «ان يطفئوا»:

اينكه خاموش كنند.

يصدون: صد و صدود به معنى اعراض و مانع شدن آيد. «يصدون» اعراض مى كنند و يا ديگران را منع مى كنند.

يكنزون: كنز (بر وزن عقل) اندوختن مال. اندوخته و انباشته، مصدر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 219

و اسم هر دو آيد «كنز المال كنزا: جمعه و ادخره و دفنه في الارض» يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ طلا را مى اندوزند و ذخيره مى كنند در مجمع البيان آمده: «الكنز هو الشي ء الذى جمع بعضه على بعض».

يحمى: حمى: حرارت شديد «حمى التنور: اشتد حره» يُحْمى عَلَيْها حرارت داده مى شود، سرخ كرده مى شود.

تكوى: كوى: داغ كردن. داغ نهادن «تكوى» داغ كرده مى شود.

جباههم: جبهه: وسط پيشانى.

جمع آن جباه است.

شرحها

ظاهرا به مناسبت آنكه در آيات گذشته موضع اسلام در مقابل مشركين روشن گرديد، در اين آيات موضع اسلام نسبت به اهل كتاب روشن شده و مقدارى از انحراف آنها بازگو شده است، خلاصه حكم اسلام درباره اهل كتاب آن است كه: بايد با آنها جنگيد مگر آنكه بدو شرط اسلامى گردن نهند اول جزيه و ماليات بدهند، دوم: به حكومت اسلامى خاضع باشند و بر عليه آن قيام و تبانى نكنند، در اين صورت آنها «ذمى» هستند، حكومت اسلامى مسئول حفظ جان و مال و ناموس آنهاست.

در ضمن آيات خواهيم گفت: اين حكم، اهل كتابى است كه در مملكت اسلامى به سر مى برند و نيز در اين آيات به كنز و زراندوزى و عقوبت زراندوزان اشاره شده است.

29- قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 220

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ

.مراد از اهل كتاب يهود و نصارى هستند، مجوس نيز از آنها است چنان كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ... حج/ 17، مجوس را در رديف ارباب اديان شمرده و از مشركان جدا كرده است، در اين زمينه درباره جزيه در «نكته ها» توضيح داده خواهد شد. مِنَ الَّذِينَ ... بيان الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ... است.

در اين آيه براى اهل كتاب سه وصف نقل شده و علت جنگيدن با آنها همين اوصاف است. اول: لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ

وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ مراد از آن ظاهرا ايمان صحيح است و گرنه اهل كتاب به وجود خدا عقيده دارند و نيز به آخرت چنان كه قرآن از آنها نقل كرده: وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111 ولى ايمانشان ايمان صحيح و مقبولى نيست مثلا يهود عزير را پسر خدا مى دانند و خدا را جسم و مانند انسان مى دانند چنان كه در تورات هست كه خدا با سه فرشته زير درخت مى نشيند و ابراهيم آب مى ريزد خدا دستهايش را مى شويد و طعام مى خورد و يا خدا با يعقوب كشتى مى گيرد «1» نعوذ باللّه از طرفى نصارى، با جريان تثليث، توحيد را آلوده كرده اند، در زمينه قيامت اعتقاد صحيحى ندارند و آن را با معيارهاى خود مى سنجند چنان كه در سوره بقره و نساء گذشت و مى گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 دو آيه بعدى مى تواند بيان اين جمله باشد.

دوم: وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ آنها نه به تحريم موسى و عيسى اهميت مى دادند و نه به تحريم اسلام، در سوره آل عمران/ 75 از آنها نقل شده كه

__________________________________________________

(1) تورات سفر پيدايش آيه 24 به بعد، باب 19 و باب 18 آيه 1 به بعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 221

اگر پول كلانى نزد آنها بگذارى پس نمى دهند زيرا كه مى گويند: ما در مقابل غير يهود مسئوليتى نداريم، نصارى شراب و گوشت خوك را حلال مى دانند با آنكه در شريعت موسى و عيسى تحريم شده است. آيه 34 بيان مختصر آنست.

سوم: وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ منظور از دين حق ظاهرا اسلام است يعنى:

بدين

حق گردن نمى نهند و آن را نمى پذيرند و مى گويند: آنچه در دست داريم بهتر است، در آيه 33 آمده: أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ.

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ با اين دو شرط ذمى مى شوند و حكم قتال با آنها ساقط ميگردد، مال و جان و ناموسشان محترم ميشود، اول دادن جزيه، دوم صاغر و خاضع شدن به حكومت اسلامى.

مراد از وَ هُمْ صاغِرُونَ چنان كه گفته شد، خضوع و اطاعت از حكومت اسلامى و جبهه نگرفتن در مقابل آنست، مرحوم شيخ طوسى و ديگران چنين فرموده اند و امّا آنچه نقل شده: جزيه دهنده ايستاده و گيرنده نشسته باشد و يا وقت دادن جزيه از زير گوش او بزنند، مخالف ادب اسلامى است.

ناگفته نماند: جزيه كه ماليات بخصوصى است لا بدّ منه است زيرا هر دولت بايد از ملّت خود ماليات بگيرد وانگهى نمى شود آنها را مجبور به اسلام كرد چون مسبوق به شبهه اند، بايد مهلت باشد تا تفكر كنند و آن گاه ايمان آورند لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ.

30- وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا.

اين آيه و آيه بعدى بيان لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ است. البته بيان مختصرى. به نظر ميآيد مراد يهود از ابن اللَّه بودن عزير، فرزند حقيقى است زيرا در رديف ابن اللَّه بودن عيسى آمده است و اگر فرزند تشريفى باشد كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 222

حاكى از محبوب بودن پيش خداست چندان مورد حمله واقع نمى شود مگر از باب تعبير ناپسند «1».

جمله ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ معنايش آنست كه: اين فقط

حرف است، محتوى و دليل ندارد، يُضاهِؤُنَ ... حاكى است كه اين عقيده از كفار گرفته شده است عقيده ابن اللَّه و حلول و تثليث در ميان بودايى ها و مصريها و يونانيها و روميها معمول بوده است، در سوره آل عمران يا سوره نساء گفته شد: تثليث نصارى و ابن اللَّه بودن عيسى از يونان گرفته شده است: معبد زائوس در آتن سر به آسمان كشيده بود. در عقيده يونانيان زائوس در آن معبد خداى پدر بود، «سارپدون» يگانه پسر «زائوس» بود كه او را بزمين فرستاد تا ميان مردم ساكن شود و معين كرد كه يگانه پسرش تسليم مرگ شود تا كفاره گناه روميان گردد، فرقه اشرار «سارپدون» را اسير كرده و مى كشند، «آپولون» خداى واسطه، از طرف «زائوس» مأمور مى شود يگانه پسر كشته شده را در حيات جاودان قرار دهد، زائوس، سارپدون و آپولون سه اصل بت پرستى روميان است، پيدايش «اب»، «ابن» و «روح القدس» در مسيحيان از همين جا است، قهرمان اين آميزش «پولس» بود كه ابتدا يهودى بود و آئين روميان را ميدانست، او افكار خود را در اين اختلاط اعلام كرد، يهود و روميان از آن استقبال كردند و در نتيجه توحيد مسيحيان سر به شرك نهاد در اين زمينه بهتر است كتاب «قهرمان صليب» نوشته مير ابو الفتح دعوتى مطالعه شود كه ورود شرك را در يهود و نصارى با بهترين وجهي بيان كرده است.

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از رسول خدا (ص) نقل شده

«اشتد غضب اللَّه على اليهود حين قالوا عزير ابن اللَّه و اشتد غضب اللَّه على النصارى حين قالوا المسيح ابن اللَّه و اشتد غضب اللَّه على

من اراق دمى و آذانى فى عترتى»

از اين نيز معلوم مى شود كه منظور يهود پسر حقيقى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 223

قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

تأسف است از انحراف آنها كه دين توحيد را به تباهى كشيدند، در مجمع البيان از ابن انبارى نقل شده «قاتل» چون بخدا نسبت داده شود معنى آن لعنت است زيرا خدا هر كه را لعنت كند او مقتول و هلاك شده است يعنى خدا آنها را لعنت كند بكجا برميگردند!!! از على عليه السّلام نقل شده: «اي لعنهم اللَّه».

31- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه مى تواند شرح و بيان لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ و يا بيان وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ باشد، منظور از اتخاذ رب در احبار و رهبان، اطاعت از آنها است كه كور كورانه از آنها اطاعت ميكردند «1» ولى آن درباره عيسى قول بالوهيت عيسى است شايد بدان علّت احبار و رهبان يكى شمرده شده و عيسى جدا گرديده است. «ابن مريم» در رد سخن آنهاست يعنى عيسى كه زائيده يك زن است، نمى تواند خدا باشد جمله: وَ ما أُمِرُوا ... بيان وظيفه اصلى آنهاست، منظور از «يشركون» در احبار و رهبان شرك طاعت و عبادت و در عيسى شرك ثنويت يا تثليث است.

32- يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.

بيان نظر و توطئه آنهاست درباره اسلام و دعوت محمدى صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه با يك بيان عجيبى تكذيب

آنها را نقل و با همان بيان رد مى كند مثلا مى گوئيم:

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از رسول خدا (ص) نقل شده:

«لم يكونوا يعبدونهم و لكن كانوا اذا احلوا لهم اشياء استحلوها و اذا حرموا عليهم حرموها»

در همان تفسير از امام صادق نيز چنين نقل شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 224

كار فلانى سنجيدن آب دريا با يك ليوان است، انسان با دميدن دهان خود مى تواند شعله يك چراغ را خاموش كند اما خورشيد را نه، نور اسلام كه به وسيله خدا گسترش مى يابد فتنه هاى آنها مانند كار كسى است كه ميخواهد آفتاب را با پف دهان خاموش كند، جمله: وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ حاكى است كه تكذيب آنها اثرى نخواهد كرد از زجاج نقل شده: تقدير آيه چنين است «و يأبى اللَّه كل شي ء الا اتمام نوره» اين وعده نصرت خدا به اسلام است.

33- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

اين آيه همان آيه 28 سوره فتح است با اين فرق كه ذيل آن وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً است. و آن مشروح أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ در آيه سابق ميباشد، به نظر مى آيد:

دِينِ الْحَقِّ بيان است براى «الهدى» و يا منظور از دين، عقايد و احكام و از هدى، هدايت و راهنمايى الهى است كه توأم با دين حق است، الف و لام در «الدين» به معناى استغراق است يعنى همه اديان، الميزان فرموده در اين دو آيه تشويق است بر قتال اهل كتاب، يعنى اى مسلمانان با آنها بجنگيد تا خدا با دست شما دين خود را گسترش دهد و وعده خود را

عملى كند.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين گسترش و غلبه در زمان مهدى عليه السّلام خواهد بود كه در زمين كسى نماند مگر آنكه به نبوت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله اقرار كند:

«ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى احد الا اقر بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله»

در تفسير عياشى و صافى و برهان و مانند آن چنين رواياتى آمده است. آرى حكومت جهانى واحد به دست آن حضرت خواهد بود، مصداق واقعى آيه همين است ولى بايد از حالا براى آن روز تلاش نمود و از انوار اسلام استفاده كرد.

34- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 225

أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ

.هشدارى است به مسلمانان كه احبار و رهبان كه اسلام را تكذيب مى كنند نه براى آنست كه اسلام دين حق نيست بلكه براى آنست كه از جاه و مال عقب نمانند آنها در تصديق اسلام پولپرستى و جاه طلبى خود را در خطر مى بينند. البته اين حكم شامل اكثر آنهاست. در اين آيه از چند جهت توضيح لازم است.

اول: يك عده دانايان از خدا بى خبر به خاطر جاه و مال مردم را در بى خبرى مى گذارند و سد راه حق مى شوند چنان كه در سال 1401 هجرى قمرى كه رژيم كافر بعث عراق به ايران حمله كرد، شاه حسن عده اى از مفتيان دربارى را در مراكش جمع كرد و آنها كار و حمله وحشيانه

عراق را توجيه و ايران و انقلاب اسلامى را محكوم نمودند.

دوم: لفظ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ ... جمله مستأنفه و شامل همه زراندوزان است اعم از مسلمان و غير مسلمان و اگر بدون «واو» بود آن وقت وصف احبار و رهبان مى شد و حرمت زراندوزى منحصر به اهل كتاب بود نه اعم از مسلمان و غير مسلمان، نقل است در زمان عثمان وقت نوشتن قرآن خواستند «واو» را از وَ الَّذِينَ ... بردارند ابى بن كعب گفت: بايد و او را بنويسيد و گرنه شمشير خود را برداشته و قيام مى كنم «1» در «نكته ها» درباره آن توضيح داده خواهد شد.

سوم: ظهور يَكْنِزُونَ ... وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ در آنست كه: واجب است ما زاد بر ما يحتاج را در راه خدا انفاق نمود، كسى كه به پول احتياج ندارد و آن را انباشته و بى مصرف مى گذارد چنين كسى مورد نظر آيه است، انفاق در راه خدا ظهورش در آنست كه مال را از دست خود خارج كند و اگر به جريان

__________________________________________________

(1) تفسير الدر المنثور تأليف سيوطى، مقاومت ابى بن كعب سبب شد كه واو را حذف نكردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 226

اندازد در اصطلاح قرآن انفاق فى سبيل اللَّه گفته نمى شود به نظرم عنوان كردن زر و سيم به علت آن بوده كه نقد غالب آن روز بوده اند و گرنه مطلق انباشتن پول و ثروت چنين است و لو طلا هم نباشد.

در مجمع البيان سَبِيلِ اللَّهِ را زكاة گفته و مى گويد: اكثر مفسرين بر آنند كه مراد از اين آيه كسانى هستند كه زكاة طلا و نقره را نمى دهند و در آخر حمل

بر عموم را ترجيح مى دهد، ابن كثير در تفسير خود كنز را مالى معنى كرده كه زكاة آن را نمى دهند، ولى اين هر دو بر خلاف آيه است، زكاة، انفاق مقدارى از طلا و نقره است اما وَ لا يُنْفِقُونَها ظهورش در انفاق همه كنز است و اين آيه در زمينه اموال اضافى كاملا قابل دقت است.

از حضرت رضا از پدرانش عليهم السّلام نقل شده: چون آيه وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ ...

نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر مالى كه زكاتش داده شود كنز نيست و لو زير هفت طبقه زمين باشد و هر مالى كه زكاتش داده نشود كنز است هر چند در روى زمين باشد «1» اين روايت از امالى مرحوم طوسى نقل شده و سند صحيحى ندارد وانگهى با ظاهر آيه نمى سازد، ظهور آيه چنان كه گفته شد در انفاق همه كنز است از على عليه السّلام روايت شده: زائد بر چهار هزار كنز است زكاتش داده شود يا نه و كمتر از آن نفقه است

«روى عن على عليه السّلام ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يؤد و ما دونها نفقة» «2»

اين روايت مقدارى كه براى روز مبادا ذخيره شود استثنا كرده بقيه را كنز واجب الانفاق مى داند.

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مقدار آن دو هزار درهم نقل شده است «3»

__________________________________________________

(1) وسائل ج 6 ص 16 حديث 26.

(2) مجمع البيان.

(3)

تفسير عياشى «عن ابى جعفر (ع) فى قول اللَّه و الذين يكنزون الذهب و الفضه انما عنى بذلك ما جاوز الفى درهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 227

همچنين از آن حضرت منقول است: خدا

گنج كردن طلا و نقره را حرام نموده و به انفاق آن در راه خدا دستور داده است:

«ان اللَّه حرم كنز الذهب و الفضة و امر بانفاقه في سبيل اللَّه» «1»

اين روايت با ظاهر آيه كاملا سازگار است.

ناگفته نماند: بعد از چهارده قرن هنوز مقصود از آيه براى مسلمانان مجهول مانده و يا جسارت نشده كه طبق مضمونش فتوى داده شود.

35- يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ.

«يوم» ظرف عذاب در آيه سابق است يعنى: اين عذاب اليم در روزى خواهد بود كه ... مراد آنست كه آن زر و سيم در آتش جهنم سرخ شده و با آنها داغ كرده مى شوند (نعوذ باللّه من النار) برگشتن از يك چيز بدينسان است كه اول روى از آن بر مى گردانند، سپس پهلو و آن گاه به آن پشت مى كند شايد بدين جهت است كه بر آن سه موضع داغ نهاده مى شود و گفته مى شود اين همانست كه گنج كرديد و براى شما عذاب شد.

نكته ها

مجوس اهل كتابند:

در تفسير آيه اول گفته شد كه ظهور آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ... در آنست كه مجوس از اهل كتابند، در مجمع البيان فرموده: اصحاب ما فرموده اند كه حكم مجوس حكم يهود و نصارى است.

در تفسير صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده، از آن حضرت از مجوس سؤال شد فرمود: آنها پيغمبرى داشتند، آيا نشنيده اى كه رسول خدا به اهل

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 228

مكه نامه نوشت كه اسلام بياوريد و گرنه بدانيد كه با شما مى جنگيم به آن حضرت نامه نوشتند:

از ما جزيه بگير و بگذار در عبادت اصنام باشيم، حضرت در جواب نوشت من فقط از اهل كتاب جزيه مى گيرم در جواب نوشتند: گفتى كه فقط از اهل كتاب جزيه مى گيرم حال آنكه از مجوس هجر جزيه گرفتى مى خواستند آن حضرت را تكذيب كنند، حضرت در جواب نوشت: مجوس پيغمبرى داشتند و او كتابى داشت كه آن را سوزاندند ...

در الميزان از در منثور نقل شده: عمر بن الخطاب درباره جزيه مجوس از مردم مشورت خواست عبد الرحمن بن عوف گفت: از رسول خدا شنيدم مى فرمود:

سنوا بهم سنة اهل الكتاب

با آنها مثل اهل كتاب رفتار كنيد و در همانجا از زهرى نقل شده كه آن حضرت از مجوس هجر جزيه گرفت ...

جزيه:

از جمله حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ دو چيز فهميده مى شود كه در واقع به سه شرط تحليل مى شود اول دادن جزيه كه بنا به مصلحت روز از آنها دريافت مى شود و مقدارش بسته به نظر حكومت اسلامى است در صافى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: خدا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را با پنج شمشير مبعوث كرد يك شمشير براى اهل ذمه است ... هر كه از آنها در وطن اسلام باشد از آنها پذيرفته نمى شود مگر جزيه يا كشتن، (در صورت قتل) اموالشان گرفته و خانواده شان اسير مى شوند، چون جزيه را قبول كردند، اسير كردنشان و اموالشان بر ما حرام مى شود و نيز ازدواجشان بر ما حلال مى شود ...

يادى از ابو ذر: زيد بن وهب مى گويد: در «ربذه» به محضر ابو ذر رسيدم گفتم چه چيز باعث شد كه به اينجا تبعيد شديد؟

فرمود: من

در شام بودم، اين آيه را خواندم وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ معاويه گفت: اين آيه درباره ما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 229

مسلمانان نيست و درباره اهل كتاب است، من گفتم: هم درباره ما و هم درباره آنهاست «1».

روزى عثمان بكعب بن احبار (يهودى كه مستشار خليفه شده بود) گفت:

چه مى گويى در حق كسى كه زكاة واجبى اش را داده است آيا چيزى بر او واجب مى شود؟ كعب گفت: نه، و لو از طلا و نقره آجرها بسازد بر او چيزى واجب نمى شود، در اين هنگام ابو ذر عصاى خود را بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت اى پسر زن يهودى و كافر ترا چه رسد در احكام مسلمانان اظهار نظر كنى سخن خدا از سخن تو راستتر است كه مى فرمايد: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ دقت در روايات نشان مى دهد كه در زمان خليفه زر اندوزى عادت بسيارى از مردمان شده بود، عده اى از صحابه به آن مبتلا شده بودند فرياد ابو ذرها خفه شد و ليبرالها حكومت اسلامى را به سقوط كشاندند، دنيا پرستى آفت پيشرفت و سبب سقوط است.

__________________________________________________

(1) تفسير الميزان از در منثور.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 230

[سوره التوبة (9): آيات 36 تا 40]

اشاره

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ

عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (37) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ (38) إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 231

36- شماره ماهها نزد خدا دوازده ماه است در كتاب خدا آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد از آن جمله چهار ماه حرام است، دين درست همين است در آن چهار ماه به خويشتن ظلم نكنيد، همگى با مشركان بجنگيد چنان كه آنها همگى با شما مى جنگند، بدانيد خدا با پرهيزكاران است.

37- تأخير ماه حرام افزودن در كفر است، كسانى كه كافر شده اند با آن گمراه مى شوند كه در يك سال آن را حلال مى كنند و در يك سال حرام مى كنند تا با عده ماههايى كه خدا حرام كرده برابر كنند، در نتيجه حرام خدا را حلال مى كنند: اعمال بدشان بر ايشان آراسته شده، خدا قوم كافر را هدايت نمى كند.

38- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه شده وقتى كه گويند در راه خدا بيرون

شويد به زمين سنگينى مى كنيد آيا به عوض آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ با آنكه متاع دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست.

39- اگر به جهاد بيرون نشويد خدا به عذاب دردناكى عذابتان كند، و گروهى غير شما را به جاى شما عوض مى گيرد به خدا هيچ ضررى نمى زنيد، خدا بر همه چيز تواناست.

40- اگر او را يارى نكنيد خدا ياريش كرده آن دم كه كافران او را از مكه بيرون كردند كه دوم دو نفر بود آن گاه كه در آن غار بودند آن دم كه به رفيقش مى گفت غم مخور خدا با ماست، خدا آرامش خويش را به او نازل كرد و او را با لشكريانى كه نديديد نيرومند كرد و كلمه كافران را زبون كرد، كلمه خدا والا است، خدا توانا و حكيم است.

كلمه ها

عدة: عد: شمردن. عده: چيز شمرده شده «العدة هي الشي ء المعدود» شهور: شهر: ماه. جمع آن شهور است.

حرم: حرام: ممنوع، ضد حلال. جمع آن حرم (بر وزن عنق) است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 232

القيم: قيم: مستقيم و استوار. آن از قيام به معناى برخاستن است.

كافه: كافه: جميع و همگى، كف در اينجا به معنى جمع است كافه مؤنث كافّ آيد ولى در اينجا تاء آن براى مبالغه است مثل علامه و نسابه.

نسى ء: نسأ: تأخير انداختن. «نسأ الشي ء نسئا: اخره»، نسى ء نيز مصدر است به معنى تأخير انداختن.

يواطئوا: وطؤ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن. مواطاة: توافق و برابرى.

«ليواطئوا»: تا برابر كنند.

انفروا: نفر (بر وزن عقل): رفتن به سوى آنچه بر آن ترغيب شده (كوچ كردن) «انفروا»: حركت كنيد، بكوچيد.

اثاقلتم: ثقل (بر وزن عنب) سنگينى. ثقيل: سنگين. تثاقل:

سنگينى نفس (عدم ميل). اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ سنگينى كرديد به طرف زمين مراد عدم تمايل است، اصل «تثاقلتم» است، تاء به ثاء مبدل و در آن ادغام شده و براى فرار از ابتدا به ساكن الف بر آن افزوده شده است.

يستبدل: استبدال: عوض گرفتن. يكى را به جاى ديگرى گذاشتن. بدل:

عوض گرفتن.

غار: شكافى كه در سينه كوه است. اگر بزرگ و وسيع باشد آن را كهف گويند.

سكينه: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. سكينه: آرامش و اطمينان قلب.

ايده: ايد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن. «ايده»: نيرومند كرد او را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 233

سفلى: سفل (بضم اول) پائينى، پستى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر مؤنث آن سفلى است.

عليا: علو: بالايى. عالى: بالا. اعلى: بالاتر. مؤنث آن عليا است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه ماههاى سال دوازده است و خدا از اول خلقت چنين قرار داده و قابل تغيير و تبديل نيست، چهار تا از آنها ماه حرام هستند، پس و پيش نمى شوند، پس و پيش كردن آنها زياده روى در كفر است، سپس مؤمنان به جنگ تشويق شده اند و روشن شده كه تخلّف موجب غضب خداست تا جايى كه ممكن است خدا آنها را ببرد و ديگران را به جاى آنها بياورد، آن وقت جريان مهاجرت آن حضرت و مخفى شدن در غار ثور و نجات وى نقل شده است و خدا فرموده: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد خدا او را يارى خواهد كرد چنان كه در جريان غار يارى كرد.

36- إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا

تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با پس و پيش كردن ماههاى حرام آمده است كه در آيه بعدى خواهد آمد و در حقيقت مقدمه آيه بعدى است كه از بدعت هاى مردم جاهليت تغيير دادن موضع ماههاى حرام بود.

دوازده ماه عبارتند از: محرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الثانى، جمادى الاولى، جمادى الثانية، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذو القعدة و ذو الحجة، منظور از كتاب ظاهرا جهان است نه قرآن. يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حاكى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 234

است كه خدا خلقت آسمانها و زمين را چنان قرار داده كه ماههاى تشكيل دهنده سال دوازده ماه باشد، عِنْدَ اللَّهِ، فِي كِتابِ اللَّهِ حكايت مى كند كه آن قابل تغيير نمى باشد.

چهار ماه حرام عبارتند از: رجب، ذو القعده، ذو الحجة و محرم. امام باقر عليه السّلام از پدرش و از جدش نقل كرده: چون مرض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سنگين شد فرمود: مردم سال دوازده ماه است، چهار تا از آنها حرام است آن گاه با دستش اشاره كرد: رجب تنهاست و ذو القعدة و ذو الحجة و محرم پى در پى مى باشند «1» ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ يعنى حرام بودن آن چهار ماه دين استوار و حافظ منافع است در اين جمله لفظ «دين» به بعضى از دين اطلاق شده است فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ يعنى با جايز شمردن جنگ در آنها و با شروع جنگ به خود ظلم نكنيد و خود را در گناه نياندازيد.

حكم ماههاى حرام حرمت جنگ در آنهاست، اين از شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام است، اسلام آن را تنفيذ كرد، اعراب قبل از اسلام نيز آن

را محترم مى شمردند و جنگ را در آنها قطع مى كردند در سوره مائده ضمن تفسير آيه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ مائده: 97 درباره آنها توضيح داده شد.

وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

به نظر مى آيد: اين جمله راجع باول سوره است كه درباره مشركان

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «... ان رسول اللَّه (ص) لما ثقل فى مرضه قال يا ايها الناس ان السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ثم قال بيده: رجب مفرد و ذو القعدة و ذو الحجة و محرم ثلث متواليات ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 235

فرمود: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ يعنى: حكم ماههاى حرام در مشركان عهدشكن نيست چنان كه كَما يُقاتِلُونَكُمْ شاهد آنست كافه اول ظاهرا حال است از فاعل «قاتلوا» ولى كافه دوم راجع به مشركان است يعنى: همگى لازم است با مشركان بجنگيد چنان كه آنها همگى با شما مى جنگند. جمله اخير مى گويد: متقى باشيد و در جنگ تقوى و عدالت را مراعات كنيد.

37- إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

مشركان چون در جنگ بودند گاهى وقت رسيدن ماه حرام، آن را به تأخير انداخته ماه ديگرى را ماه حرام قرار مى دادند و اگر در وقت ديگر، جنگ تمام مى شد و ماه حرام داخل مى شد همان را ماه حرام قرار مى دادند در نتيجه گاهى فقط به عدد ماههاى حرام اكتفاء مى كردند نه به خود ماههاى حرام چنان كه فرموده: لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ و حرام

خدا را حلال مى كردند.

اين تأخير زيادت در كفر بود كه اين عمل نامشروع را بر كفر و شرك خود مى افزودند اين عمل بد در نظرشان خوب مى نمود خدا در آن حال كفر، هدايتشان نمى كند مگر آنكه برگردند و گرنه در ادامه راه كفر، هدايت نيست.

«يضل» بصيغه مجهول است در الميزان فرموده «يضل» حكايت دارد كه ديگران با تشويق به اين عمل كفار را گمراه مى كردند كه نقل شده: متصدى حكم نسى ء و تأخير انداختن، بعضى از قبيله بنى كنانه بود.

38- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 236

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با جنگ تبوك است، در مقدمه سوره نقل شد كه اين سوره در سال نهم هجرت بعد از مراجعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ تبوك نازل شد جنگ تبوك همان بود كه تجار شام وارد مدينه شده و شايع كردند كه پادشاه روم قصد حمله به مدينه را دارد، هرقل عده اى از قبائل عرب را با خود همدست كرده و قشونش وارد «بلقا» شده اند و خودش در «حمص» است، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كه مسلمانان به جنگ روم آماده شوند، منافقان شركت نكردند، عده اى از مسلمانان مسامحه نمودند، با وجود آن، حدود سى هزار نفر در جنگ تبوك شركت كردند، آن حضرت پس از رسيدن به تبوك ديد كه از هرقل و حمله روميان خبرى نيست در اين جنگ مسلمانان متحمل مشقات زيادى شدند، راه دور، سختى راه نبودن خوار و بار و غيره از عواملى بود كه

سخت آزارشان داد، در ضمن آيات قسمتى از جريان اين سفر نقل خواهد شد.

اين آيه نشان مى دهد كه مسلمانان از دستور آمادگى مسامحه كرده اند اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ يعنى مايل به خروج نشديد و سنگينى نشان داديد، آن گاه در ذيل آيه آمده است.

أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ.

يعنى اين تثاقل و عدم تمايل در اثر ميل به زندگى دنيا در مقابل آخرت است با آنكه متاع و لذت دنيا در مقابل نعمتهاى آخرت اندك است.

39- إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

مراد از عذاب اليم ظاهرا عذاب و شكست دنيوى و يا به اضافه آن و عذاب آخرت است يعنى در صورت عدم خروج با عذاب اليم مواجه خواهيد شد و خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 237

ديگران را جايگزين شما مى كند كه تثاقل نكنند و در مقابل آن به خدا ضررى نتوانيد زد، خدا بر هر چيز قادر است و مى تواند اين كارها را بكند.

40- إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه در بيان ماجراى غار ثور است كه در نكته ها خواهد آمد يعنى:

اگر شما پيغمبر را يارى نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چنان كه در آن موقع كه فقط يك نفر با او بود و همه جا دشمن بود او را يارى

كرد ثانِيَ اثْنَيْنِ يعنى دوم دو نفر بود و كس ديگرى نداشت، مراد از «صاحب» ابو بكر است كه خبر قطعى آن را ثابت مى كند، «لا تحزن» نشان مى دهد كه ابو بكر مضطرب و ناراحت بوده و مى ترسيده كه كفار آنها را بيابند.

ضمير «ايده و عليه» هر دو راجع به حضرت رسول است و ابو بكر را در آن دو سهمى نيست زيرا تأييد به جنود نمى تواند جز براى آن حضرت باشد و سياق هر دو فعل يكى است آمدن ملائكه ظاهرا براى آن بوده كه فكر كفار را از وارد شدن به غار و كاويدن آن منصرف كنند، در نتيجه كلمه كفار كه تصميم گرفتن و كشتن آن حضرت بود در مقابل كلمه خدا كه وعده نصر و نجات بود پائين تر و بى اثر گرديد كه كلمه خدا بالاتر و خدا توانا و حكمت كردار است.

نكته ها

غار ثور:

در مقدمه آيه وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... انفال/ 30 مجملى از هجرت آن حضرت و مقدمات آن بيان شد، در جنوب شهر مكه معظمه كوهى است بنام «جبل ثور» فاصله آن تا مكه به نقلى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 238

چهار كيلومتر و بلندى آن دو هزار متر (دو كيلومتر) مى باشد، قله كوه بشكل گنبدى است كه غار در زير آن صخره واقع شده است و از كرانه كوه تا غار دو كيلومتر است، درون غار حدود هشت متر مربع مى باشد اما فقط در دو متر آن مى شود نشست و بقيه بقدرى بسقف غار نزديك است كه مجال نشستن نيست، آن غار دو در و يك روزنه دارد كه از هر درب فقط به طور

سينه خيز ورود و خروج ممكن است، اينجانب چون به زيارت آن مشرف شدم، خوانده بودم يكى از دو درب بعدا احداث شده است ولى احتمال قوى مى دهم كه وقت ورود آن حضرت فقط آن روزنه بوده و هر دو درب بعدا احداث شده است.

به هر حال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از خروج از مكه، سه روز با ابو بكر در آن غار مخفى شدند، كفار قريش پس از اطلاع از خروج آن حضرت در تعقيب وى به كوه ثور آمده و تا نزديكى غار رسيدند به طورى كه آن حضرت صدا و همهمه هاى آنها را مى شنيد، ولى خدا آنها را از ورود به غار و كاويدن آن منصرف كرد، مبدء هجرت از آنجا شروع شد.

شما اگر به مكه و مدينه مشرف شويد خواهيد ديد حكومت مزدور سعودى آن آثار را كه از مفاخر اسلامى است ويرانه گذاشته است، از جمله غار ثور كه نه راهى دارد و نه راهنمايى و نه نقشه اى، اگر اين آثار در اختيار مسلمانان بيدار ايرانى باشد براى آنها نقشه و راهنما و راه آباد و غيره آماده مى كنند و در معرض تماشا و تفكر بيداران جهان قرار مى دهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 239

[سوره التوبة (9): آيات 41 تا 48]

اشاره

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41) لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (42) عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ (43) لا

يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (44) إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45)

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (47) لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 240

41- بكوچيد سبكباران و سنگين باران و جهاد كنيد در راه خدا با مالها و جانهايتان، اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.

42- اگر غنيمت زود رس و مسافرت آسانى بود حتما از تو پيروى مى كردند، ليكن مسافت بر آنها دور آمد، بخدا قسم خواهند خورد كه اگر مى توانستيم با شما بيرون مى شديم، خويشتن را هلاك مى كنند و خدا مى داند كه دروغگويانند.

43- خدايت ببخشد، چرا اجازه شان دادى تا براى تو آنان كه راست گفته اند معلوم شود و دروغگويان را بشناسى.

44- كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند از تو اجازه نمى خواهند كه با مالها و جانهاى خويش جهاد كنند، خدا به پرهيزكاران داناست.

45- فقط كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارد اجازه مى خواهند، قلوبشان بشك افتاده و در شك خويش سرگردانند.

46- اگر فكر بيرون شدن داشتند براى آن وسيله اى آماده مى كردند ولى خدا حركتشان را مكروه داشت و بازشان داشت و گفته شد: با نشستگان بنشينيد.

47- اگر با شما بيرون مى شدند به شما جز

تباهى نمى افزودند و ميان شما تفرقه مى انداختند و مى خواستند كه به فتنه بيافتيد، و ميان شما عده اى هستند كه از آنها مى پذيرند خدا به ظالمان آگاه است.

48- از پيش نيز طالب فتنه بوده و كارها را بر تو آشفتند تا حق آمد و دين خدا غالب شد و آنها كراهت داشتند.

كلمه ها

خفاف: جمع خفيف به معنى سبك و سبكبار است مراد از آن در آيه كسى است كه براى رفتن به جنگ موانعى از قبيل اولاد، قرض و مانند آن ندارد.

ثقالا: جمع ثقيل به معنى سنگين و سنگينبار است، منظور از آن كسى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 241

است كه براى رفتن به جنگ موانعى دارد از قبيل اولاد، نبودن وسيله، زيادى مشغله.

عرضا: عرض (بر وزن شرف) هر چيز ناپايدار را گويند مراد از آن متاع و غنيمت است.

قاصدا: قصد: راست، متوسط، معتدل «سفرا قاصدا»: سفرى متوسط و آسان.

الشقة: شق: شكافتن و شكاف. شق (بكسر اول) مشقت و رنج شقه: ناحيه و محلى كه با مشقت بآن مى رسند مراد از آن در آيه مسافت و سفر توأم با مشقت است.

ارتابت: ريب: شك. اضطراب ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ: دلهايشان به شك افتاد.

يترددون: رد: برگرداندن. خواه بر گرداندن شى ء باشد يا حالت تردد:

رفت و آمد پى در پى «يترددون» متحير و سرگردان مى شوند.

اعدوا: عد: شمردن. اعداد: آماده كردن. عده (بضم اول): چيز آماده شده لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً حتما براى خروج وسيله آماده مى كردند.

انبعاثهم: بعث: برانگيختن. انبعاث: برخاستن براى كار.

ثبطهم: ثبط: حبس. بازداشتن. «ثبطهم» بازداشت آنها را.

خبالا: خبل و خبال: فساد و تباهى.

خلالكم: خلل (بر وزن شرف) فاصله و گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است، خلال مفرد و

به معنى وسط نيز آيد، در آيه منظور همان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 242

قلبوا: تقليب: برگرداندن، آن در اينجا براى مبالغه است. قلب نيز به معنى برگرداندن و برگرديدن است.

شرحها

اين آيات مقدارى از ماجراى جنگ تبوك را بيان مى كند و مقدارى از جبهه گيرى منافقان را در آن بيان مى دارد.

41- انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

منظور از خفاف و ثقال وجود موانع و عدم آنهاست يعنى از جنگ رفتن عذر نياوريد اگر موانع هم داشته باشيد از قبيل گرفتارى خانوادگى و مانند آن، آنها را رفع كنيد، اين موانع غير از عذرهاى شرعى است نظير مرض، لنگى و مانند آن، جلو آمدن «اموالكم» به نظرم براى آن است كه بايد اول با اموال، تجهيزات جنگ را فراهم آورد تا نوبت به «انفسكم» برسد، اينگونه جهاد موجب پيروزى است و خير است.

42- لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ.

آيه درباره امتناع منافقان از شركت در جنگ تبوك است يعنى اگر در اين بيرون شدن مال و غنيمت نزديك بود و سفر، سفر آسان بود حتما از فرمان تو اطاعت كرده و در جنگ شركت مى كردند ولى مسافت بعيد و توأم با مشقت بود كه (از منافقان ساخته نيست) و در مقام عذر غير موجه مى گويند:

وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 243

يعنى: پس از جنگ اگر ملامتشان كرديد قسم خواهند خورد كه اگر معذور نبوديم حتما با شما بيرون مى شديم ولى با اين كار

كه در سفر سهل به فكر غنيمت بيرون مى شوند و در سفر پررنج عذر مى آورند، خود را به هلاكت مى اندازند، يا با اين سوگند دروغ خود را هلاك مى كنند ولى خدا گواه است كه دروغ مى گويند منافق كارش همين است.

43- عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ.

آن گاه كه منافقان آمدند و از آن حضرت خواستند كه اجازه بدهد بمانند و در جنگ شركت نكنند معلوم نشد كه آيا عذر موجه دارند يا علّت اعتذار، نفاق بوده است ولى اگر اجازه نمى داد، آنها قهرا نمى آمدند و دروغگويى شان معلوم مى شد، احتمال دارد كه «لهم» راجع به همه باشد نه فقط به منافقان.

يعنى اگر مطلقا اجازه نمى دادى مؤمنان بهر تقدير كه بود مى آمدند و منافقان نمى آمدند، كذب و نفاقشان معلوم مى شد.

لحن عَفَا اللَّهُ عَنْكَ طورى است كه مى فهماند: انسب بود آن حضرت اذنشان ندهد، نه اينكه آن حضرت در اذن دادن گناه كرده باشد، در آيات بعدى خواهد آمد كه: اگر منافقان با شما مى آمدند اختلاف و تباهى به وجود مى آوردند آن بزرگوار قهرا در اذن دادن اين حسابها را كرده بود، آيه همين قدر مى گويد: خدايت ببخشد چرا اذنشان دادى اصلح آن بود كه اذن ندهى و با اين امتحان ساده كذبشان روشن شود ولى اينكه آن حضرت در اين كار گناهى كرده و خدا عفوش فرموده از آيه به طور وضوح فهميده نمى شود، ظاهرا فقط انسب و غير انسب در نظر است.

44- لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 244

بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ

.به نظر مى آيد أَنْ يُجاهِدُوا

تقديرش «كراهة ان يجاهدوا» باشد، منظور از استيذان اذن براى نرفتن به جهاد است يعنى آنها كه ايمان به خدا و معاد دارند از تو نمى خواهند كه به جهاد نروند به علّت مكروه داشتن جهاد.

در ضمن، معلوم مى شود كه جهاد با مال و جان از لوازم ايمان به خدا و معاد است، زيرا آن دو موجب صفت تقوى در انسان و تقوى سبب پذيرفتن جهاد است على هذا وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ تعليل لا يَسْتَأْذِنُكَ مى باشد.

45- إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.

علّت اجازه خواستن آنها كه به جهاد نروند، همان عدم ايمان است كه قلوبشان در شك و خالى از تقوى است لذا در شكشان سرگردان مانده تصميم نمى توانند گرفت.

46- وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ.

معلوم مى شود كه عذر مى آوردند كه وسائل نداريم، ولى آن براى نرفتن بود و الا اگر مى خواستند مى توانستند وسيله آماده كنند. يكى ديگر از علل عدم خروج آن بود كه خدا مى دانست اگر در جهاد شركت كنند باعث تباهى مى شوند از آمدن بازشان داشت و آن كيفر نفاقشان بود، منظور از «القاعدين» معذوران حقيقى مى باشد مانند نابينايان، زنان، بيماران و ... فرمان «اقعدوا» تشريعى نيست بلكه حكم تشريعى آنها رفتن بود و آن در پى بهانه گيرى آنها و به طور تعريض و كنايه از نافرمانيشان مى باشد.

47- لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 245

يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ

.تسليتى است براى مؤمنان كه از نيامدنشان ناراحت

نباشيد اگر مى آمدند ميان شما تفرقه مى انداختند، ضعيف الايمانها از شما نيز به وسوسه آنها گوش مى دادند، خدا به كار ظالمان داناست كه نگذاشت بيايند. ايضاع به معنى سرعت در سير است يعنى سرعت مى كردند در تفرقه افكندن ميان شما تا شما را به فتنه و پراكنده شدن وادارند، سماع كسى است كه سريع الاجابه و سريع القبول باشد.

48- لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ.

اين آيه استدلال است براى آيه سابق يعنى در گذشته طالب فتنه بودند و كارها را از مسير حق برگردانيدند، مانند جنگ «احد» كه عبد اللَّه ابى با سيصد نفر از وسط راه برگشتند، مانند تحريك يهود مدينه بر ضد اسلام و مسلمين و غيره.

ولى در حين اين كارها حقى كه لازم الاتباع بود آمد و امر خدا و دين خدا پيروز شد با اينكه آنها خوش نداشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 246

[سوره التوبة (9): آيات 49 تا 57]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ (49) إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50) قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52) قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ (53)

وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ

لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كارِهُونَ (54) فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (55) وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56) لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 247

49- بعضى از آنها مى گويد: به من اجازه بده (كه بمانم) و به فتنه ام ميانداز بدانيد كه در فتنه افتادند و جهنم به كافران احاطه كرده است.

50- اگر به تو خوبى رسد غمگينشان مى كند و اگر به تو مصيبتى رسد مى گويند ما تصميم خود را از اول گرفتيم، آن گاه شادمان و بى اعتنا بر مى گردند.

51- بگو: هرگز بما نمى رسد مگر آنچه خدا براى ما نوشته است او سرپرست ماست، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

52- بگو آيا براى ما جز يكى از دو خوبى را انتظار مى داريد؟ ولى ما منتظريم كه خدا به شما عذابى از جانب خود و يا به دست ما برساند پس منتظر بمانيد كه ما با شما منتظرانيم.

53- بگو انفاق كنيد به رغبت يا اكراه، هرگز از شما پذيرفته نيست كه قومى فاسق هستيد

54- باز نداشت آنها را از قبول شدن انفاقشان، مگر آنكه به خدا و رسولش كافر شده اند، به نماز فقط در بيحالى و سستى مى آيند و انفاق را فقط از روى اكراه مى كنند.

55- اموال و اولاد آنها تو را به اعجاب واندارد، خدا مى خواهد كه آنها را با اموال و اولاد در زندگى دنيا به عذاب و رنج دركشد و در

حال كفر روحشان از قالب تن بيرون رود.

56- به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند از شما نيستند ليكن قومى ترسو هستند.

57- اگر پناهگاه، يا غارها و يا راه فرارى مى يافتند شتابان به سوى آن برمى گشتند.

كلمه ها

تفتنى: فتنة. امتحان، وسيله امتحان، شدت عذاب، شرك. فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است براى امتحان «لا تفتنى» به فتنه نيانداز مرا.

فرحون: شادمانان. مفرد آن فرح (به فتح اول و كسر دوم) است. شادى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 248

توأم با تكبر.

حسنيين: تثنيه حسنى است يعنى دو تا نتيجه خوب. إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ:

يكى از دو نتيجه خوب.

تربصون: ربص و تربص: انتظار كشيدن «تربصون» انتظار مى كشيد.

طوعا: طوع: رغبت و ميل. «كره» بر وزن عقل: مكروه داشته.

كسالى: كسل: (بر وزن شرف) سستى كردن در آنچه نبايد سستى كرد، كسلان و كسل (بفتح اول و كسر دوم): سست و بيحال، جمع:

كسالى.

تزهق: زهق و زهوق: خروج روح و هلاكت.

يفرقون: فرق: جدا كردن. فرق (بر وزن شرف): خوف. فعل آن از باب علم يعمل آيد «يفرقون» يعنى مى ترسند، طبرسى فرموده:

اصل آن مفارقت اموال است حين الخوف.

ملجأ: لجأ: پناه بردن. ملجأ: پناهگاه.

مغارات: غور: فرو رفتن. مغار و مغاره: غار، جمع آن مغارات و مغاور است «مغارات»: غارها و نهانگاهها.

مدخلا: دخول: داخل شدن. ادخال از باب افتعال به معنى داخل شدن به زور و تلاش است «مدخل»: راه فرار كه انسان به آن داخل شده و فرار مى كند.

يجمحون: جمح: تند رفتنى كه چيزى رونده را باز ندارد، اصل آن در اسب سركش است «يجمحون»: به شتاب مى روند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 249

شرحها

آيات شريفه دنباله بررسى موضع منافقان در جريان تبوك و توضيح كلّى در زمينه آنهاست، كه منافقان پيوسته و در هر زمان بايد چنان باشند.

49- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

منظور از «لا تفتنى» ظاهرا انداختن به

سختى و مشكلات است كه بعضى از منافقان به آن حضرت گفته: اذن بده كه بمانم و به جنگ نروم و مرا به فتنه و سختى نيانداز كه رفتن به جنگ براى من سخت است، اينكه گفته اند: آن حضرت زنان اسير شونده را به نظر آنها آورد و تشويقشان كرد و بعضى از منافقان گفت: مرا با اين وعده ها فريب مده، به نظر بعيد بلكه باطل مى آيد. چنان كه أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا شاهد آنست و نشان مى دهد كه هر دو فتنه يكى است، نقل است كه گوينده اين سخن «جد بن قيس» از خزرج بوده است.

آن گاه مى گويد: بدانيد كه اينها با اين نفاق و تقاضاى تخلّف به عذاب و بدبختى افتادند و خود را رسوا كردند، اين در دنيا و در آخرت نيز جهنم آنها را احاطه خواهد كرد ممكن است وَ إِنَّ جَهَنَّمَ ... جمله حاليه و بيان فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا باشد يعنى: فعلا و اكنون با اين نفاقى كه دارند در ميان جهنم هستند (النهايه آن را احساس نمى كنند).

50- إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ.

منظور از أَخَذْنا أَمْرَنا گرفتن كار خود به دست و احتراز از پيش آمد ناگوار است گويى مراد آنست كه كار مؤمنان از دستشان رفت و شكست خوردند ولى ما از اول كار خود را به دست گرفته و به جنگ نرفتيم، مراد از «يتولوا» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 250

رو گردان شدن و بى اعتنا شدن به مصيبت مؤمنان است يعنى موضع منافقان در پيشامدهاى بد و خوب نسبت به اهل اسلام چنين است

كه اگر فتحى نصيب شما شود ناراحت مى شوند و اگر شكستى پيش آيد گويند: ما قبلا فكرمان را كرده و شركت نكرديم آن وقت در حال بى اعتنايى پى كار خود مى روند و از آن پيشامد شادانند.

51- قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

گرفتاريهايى كه براى انسان پيش مى آيد دو گونه است اول آنچه عكس- العمل و پى آمدهاى اعمال ناشايست است چنان كه فرموده: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ شورى/ 30 اينگونه مصيبتها انسان را گرفتار مى كند و فضيلتى نيز به بار نمى آورد لذا در زمينه هلاكت چنين اقوام، قرآن مجيد فرمايد:

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

قسم ديگر گرفتاريهايى است كه انسان در اثر قبول مسئوليت و مبارزه در راه حق با آنها مواجه مى شود، آنها انسان را در دنيا بزرگ و در پيش خدا رو- سفيد مى كند نظير گرفتاريهاى امام حسين عليه السّلام و ابو ذر و ... قرآن در اين زمينه مى فرمايد: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ حديد/ 22- 23 در اينگونه پيشامدها مى گويد: نه از دست دادن چيزى شما را غمگين كند و نه به آمدن چيزى خودپسند شويد. در آيه ديگر آمده: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ تغابن/ 12.

در آيه ما نحن فيه، مسئله دوم مورد نظر است بگو: اى منافقان به ما فقط آن مى رسد كه خداى ما و سرپرست ما نوشته

و هر چه سرپرست ما اختيار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 251

كند، آن براى ما گوارا است، چون در برابر خواست خدا تسليم هستيم و بر او توكل مى كنيم لذا از پيشامد ناگوار ناراحت نيستيم. آيه بعدى اين مطلب را روشنتر مى كند.

52- قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ.

مراد از دو تا خوب عبارتند از فتح و شكست كه هر دو خوبند اما فتح كه معلوم است و اما شكست چون تلاش در راه خداست و خدا پاداش خواهد داد لذا خوب است، پس در منطق حق اصلا شكستى وجود ندارد. گاهى بكشته گشتن و گاهى بكشتن است. ترويج دين بهر چه زمان اقتضا كند. چون يكى از ايندو براى ما پيش خواهد آمد پس براى ما جز خوبى انتظار نمى كشيد. اما ما درباره شما چطور؟

وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ.

ولى ما منتظريم كه خدا عذابى را از جانب خويش مانند عذاب آسمانى به شما برساند و يا به ما دستور دهد كه نابودتان كنيم پس منتظر بمانيد كه به ما يكى از دو خوبى برسد، ما نيز منتظريم كه به شما يكى از دو بدى برسد.

53- قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى شما را از انفاق منع نمى كنيم خواه با رغبت انفاق كنيد خواه با اكراه هرگز قبول نخواهد شد زيرا كه فاسقيد و خدا فقط از متقيان قبول مى كند:

إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ مائده/ 27.

54- وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 252

تعليل تفصيلى عدم قبول

نفقات آنهاست، معلوم مى شود كه براى تهيه وسائل جنگى كمكى هم مى كرده اند ولى كفر به خدا و رسول، اعمال آنها را حبط و پوچ مى كند.

وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ كفر به خدا و رسول و آمدن به نماز با سستى و انفاق با اكراه بيان تفصيلى فسق آنهاست كه در كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ گفته شد.

55- فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.

مى فرمايد: اموال و اولاد منافقان تو را به اعجاب واندارند و مبادا كه فريفته شوى حقيقت اين است كه اموال و اولاد باعث سعادت آنها نمى شود بلكه خدا مى خواهد كه پيوسته رنج اولاد و اموال را بكشند و در عذاب باشند تا بميرند و در حال كفر از دنيا بروند، قرآن مى فرمايد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه: 126 چون منافقان از ياد خدا اعراض كرده اند لذا در زندگى تنگى هستند و اولاد و اموال بر آن تنگى مى افزايد سعادت در زندگى كردن تحت ولايت خدا و ايمان است، اينكه: خدا خواسته چنين باشند نتيجه نفاقشان است.

56- وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ.

براى صلاحديدشان قسم مى خورند كه مسلمانند ولى باور نكنيد مسلمان نيستند و مى ترسند كه راهشان ندهيد چنين مى گويند.

57- لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ.

اگر پناهگاهى يا غارها و يا راه فرارى پيدا مى كردند به سوى آن شتابان برمى گشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 253

[سوره التوبة (9): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها

رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ (58) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ (59) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (60) وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (61) يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ (62)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ (63) يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (64) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 254

58- بعضى از آنها در تقسيم زكاة بر تو خرده مى گيرند اگر از آن داده شوند راضى شوند و اگر از آن داده نشوند آن وقت خشمگين مى شوند.

59- اگر به آنچه خدا و رسولش به آنها داده راضى مى شدند و مى گفتند: خداى براى ما بس است، به زودى خدا از كرم خود به ما عطا كند و رسول او نيز، ما به خدا مايليم.

60- زكاتها فقط مال

فقراء و مساكين و عاملان آن و آنهايى كه قلوبشان جلب مى شود و در آزادى بردگان و قرضداران و در راه خدا و درماندگان است، فريضه اى است از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است.

61- بعضى از منافقان پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند او زود باور است بگو اذن خوبى است براى شما كه به خدا و به گفته اشخاص باور مى كند براى مؤمنان و رحمت است براى آنان كه از شما ايمان آورده اند، آنان كه رسول خدا را اذيت مى كنند عذاب دردناكى دارند.

62- به خدا سوگند مى خورند كه شما را راضى كنند، ولى خدا و رسول سزاوارتر است كه او را راضى كنند اگر مؤمن هستند.

63- آيا ندانسته اند كه هر كه خدا و رسول را دشمن بدارد، آتش جهنم به طور پيوسته براى آنهاست و آن خوارى بزرگى است.

64- منافقان مى ترسند كه سوره اى نازل شود و از آنچه در دل دارند به آنها خبر بدهد بگو: مسخره كنيد كه آنچه مى ترسيد ظاهر خواهد كرد.

65- اگر از آنها بپرسى مى گويند حرف مى زديم و شوخى مى كرديم بگو آيا به خدا و آيات خدا و رسول خدا مسخره مى كرديد؟!!

66- اعتذار نكنيد حقا كه پس از ايمان آوردن كافر شده ايد، اگر از گروهى از شما عفو كنيم گروهى را عذاب مى كنيم زيرا كه مجرمانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 255

كلمه ها

يلمزك: لمز: عيب و عيب گرفتن «لمزه لمزا. عابه» يلمزك: بر تو عيب مى گيرد.

يسخطون: سخط (بر وزن شرف و عذر): غضب شديد «يسخطون» بشدّت خشمگين مى شوند آن بر وزن شرف مصدر نيز آيد.

حسبنا: حسب (بر وزن عقل) به كفايت به كار رود «حسبنا» بس است ما را.

صدقات: جمع

صدقه، صدقه چيزى است كه شخص از مال خود قربة الى اللَّه مى دهد اعم از صدقه واجب و مستحبّ، علّت اين تسميه آنست كه بنده به وسيله آن عبوديت خويش را اظهار مى كند.

فقراء: فقر: حاجت. فقير: حاجتمند. جمع آن فقراء است. احتياج را از آن فقر گفته اند گويى ستون فقرات شخص شكسته است كه به مرادش نمى تواند برسد.

مساكين: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. مسكين: درمانده، كسى كه در اثر گرفتارى درمانده و آرام شده است. بنا بروايت، مراد از مساكين در آيه كسانى هستند كه حالشان از فقير بدتر است.

مؤلفة: الف (بر وزن جسر) و الفت: پيوند و جمع شدن با ميل و رغبت تأليف: جمع كردن و الفت دادن الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ كسانى كه قلوب آنها تأليف شده مراد كسانى از كفار و مانند آنند كه براى جلب قلوبشان به آنها زكاة داده مى شود.

رقاب: رقبه: گردن. مراد از آن برده و غلام است جمع آن رقاب مى باشد اين استعمال از باب اطلاق جزء بر كلّ است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 256

غارمين: غرم و مغرم: ضرر مالى. ضررى است عارض بر مال بى آنكه صاحبش خيانتى كرده باشد. غارم: قرضدار، جمع آن غارمون است.

اذن: (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است و به كسى كه به هر- سخن گوش دهد و باور كند «اذن» گويند گويى: فقط گوش است. طبرسى فرموده: تسميه شخص است به اسم جزء براى مبالغه، چنان كه به جاسوس مى گويند: «عين» گويى يكپارچه چشم است.

يحادد: حد: مرز. اصل آن به معنى مرز است، مرز را از آن حد گويند كه از اختلاط دو شي ء مانع است، حدود الهى را

از آن حدّ گفته اند كه از ارتكاب جديد به جرم و نيز ديگران را بازمى دارد.

به همين مناسبت محاده به معنى دشمنى و مخالفت آيد يُحادِدِ اللَّهَ:

دشمنى مى كند با خدا.

تحذرون: حذر: (بر وزن شرف و علم) پرهيز. احتراز از چيز مخوف.

نخوض: خوض: داخل شدن در آب. غوطه خوردن در آب. به طور استعاره به وارد شدن در كارها اطلاق مى شود، اكثر موارد آن در قرآن داخل شدن در كار مذموم است.

نلعب: لعب: بازى. كارى كه مقصد صحيحى در آن نباشد.

مجرمين: جرم: قطع كردن. گناه را جرم گويند كه عمل واجب الوصل را قطع مى كند. مجرم: گناهكار.

شرحها

در تعقيب بيان موضع گيرى منافقان در اين آيات آمده اگر به آنها از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 257

صدقات و غنائم سهمى بدهى دم فرو بندند و اگر ندهى به شدت خشمگين شده و زبان به طعنه باز كنند حال آنكه صدقات مال اصناف به خصوصى است، آن گاه مطالب ديگرى از ايذاء رسول خدا و سوگند دروغ آنان و مانند آن بازگو شده است.

58- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ.

منظور از صدقات ظاهرا زكاتها است كه بعضى از منافقان با آنكه ثروتمند بودند در نظر داشتند كه به آنها هم داده شود، چون به فقراء داده شد، گفتند:

اين چه تقسيمى است!!! البته خرده گيرى آنها فقط از آن جهت بود كه به آنها داده نمى شد.

از تفسير قمى نقل شده: چون زكاتها وارد مدينه شد ثروتمندان آمدند و گمان كردند كه رسول خدا ميان آنها قسمت خواهد كرد، چون در ميان فقراء تقسيم شد شروع به خرده گيرى كردند ...

در

تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شد: اهل اين آيه بيشتر از دو ثلث مردم مى باشند:

«ان اهل هذه الاية اكثر من ثلثى الناس»

يعنى بيشتر مردم چنين هستند اگر به خودشان نرسد فريادشان بلند مى شود.

59- وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ.

«لو» به معناى تمنى و «اى كاش» است مراد از ما آتاهُمُ ظاهراً حصه آنها از غنائم و نظير آنست كه آن حضرت اجازه داشت به آنها بدهد، منظور از سَيُؤْتِينَا ...

ظاهراً غنائم و در آمدهاى ديگرى است كه مى توانستند به آنها برسند، يعنى اى كاش كه عكس العمل آنها در مقابل زكاة كه به فقراء داده مى شود چنين بود، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 258

آن گاه در آيه بعدى محل مصرف زكاة را بيان فرموده است.

60- إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ.

در اين آيه براى مصرف زكاة هشت مورد نقل شده است مراد از آن زكاة واجب است اول و دوم، فقراء و مساكين است، بنا بر روايات، مسكين كسى است كه حالش از فقير بدتر باشد مانند معلول، ناقص العضو، زمينگير و نحو آن.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فقير آنست كه سؤال مى كند مسكين لاعلاجتر از او، بائس از هر دو لاعلاجتر است «1».

در صافى در ضمن روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه مساكين زمين گيرانند مثل نابينايان، لنگ ها، مجذومين: همه اصناف زمينگيران از زنان و مردان و كودكان.

بنا بر آيه أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ ... كهف/ 79 معلوم مى شود كه مسكين مى شود فقير نباشد، در

اين زمينه در قاموس قرآن در (سكن) توضيحى داده ام على هذا فرموده امامان عليهم السّلام ظاهراً فقط درباره آيه صدقات است.

وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها محل سوم از مصرف زكاة حقوق مأمورانى است كه از طرف حكومت براى جمع آورى و توزيع و نگاهدارى آن گماشته شده اند.

چهارم وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ مردمان غير مسلمانى كه براى جلب قلوبشان به آنها زكاة داده مى شود، فقهاء، مسلمانان ضعيف الايمان را نيز از آنها شمرده اند على هذا زكاة به كفار هم داده مى شود.

__________________________________________________

(1)

«قال الفقير الذى يسئل و المسكين اجهد منه و البائس اجهد منهما»

در روايت ديگر از آن حضرت

«قال الفقير الذى يسئل و المسكين اجهد منه الذى لا يسئل».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 259

پنجم: وَ فِي الرِّقابِ بردگان كه از سهم زكاة خريده و آزاده مى شوند ششم: وَ الْغارِمِينَ قرضدارانى است كه قدرت پرداخت قرض خود را ندارند هر چند مخارج روزانه خويش و خانواده شان را تأمين مى كنند.

هفتم: وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مراد از آن هر كار عام المنفعة است مانند راهها پلها، بيمارستانها، مساجد، تجهيز سربازان و امثال آن.

هشتم: وَ ابْنِ السَّبِيلِ منظور از ابن سبيل شخص غريبى است كه درمانده شده و دستش از مالش قطع شده است، از سهم زكاة به وطن خود فرستاده مى شود بدين ترتيب خواهيم ديد كه زكاة براى پر كردن شكافهاى جامعه وضع شده است. فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ لفظ «فريضة» مى شود كه مفعول مطلق باشد بتقدير «فرض اللَّه الصدقات فريضة» چنان كه از زجاج نقل شده است اين كلمه راجع به تقسيمات هشتگانه است كه از روى علم و حكمت خدايى وضع شده است.

61- وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ

يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظورشان از «اذن» آن بود كه هر كه بگويى گوش مى دهد و تصديق مى كند، نقل است: منافقى به نام عبد اللَّه بن نفيل نزد رسول خدا مى نشست، گفته هاى وى را مى شنيد و به منافقان نقل و سخن چينى مى كرد، جبرئيل از اين كار به آن حضرت خبر داد، حضرت آن منافق را خواند و از اينكار خبرش داد، او قسم خورد كه چنين كارى نكرده است، حضرت فرمود: قبول كردم ديگر از اين كارها نكن، او پيش ياران خود بازگشت و گفت زود باور است خدا به او خبر داد كه من بر او سخن چينى مى كنم باور كرد، من گفتم: چنين نكرده ام باز قبول تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 260

كرد، اين جريان سبب نزول آيه فوق گرديد.

به نظر مى آيد كه «اذن خير» اضافه موصوف به صفت باشد يعنى شنوايى است كه به شما خير است، لام در «للمؤمنين» مربوط به هر دو «يؤمن» است يعنى به نفع شما هم حرف خدا را قبول دارد و هم حرف مؤمنان را، «مؤمنين» بطور تغليب شامل منافقان نيز مى شود، متعلّق «يؤمن» دوم محذوف است يعنى:

«يؤمن بقول القائلين لنفع المؤمنين» خلاصه معنى چنين مى شود: بگو اذن خوبى است براى شما زيرا به گفته خدا ايمان مى آورد و قبول دارد و آن به نفع شماست و نيز به گفته مؤمنان گوش مى دهد و حمل به صحت مى كند تا نفعى به مؤمنان برسد ولى در مقام عمل و پياده كردن مسائل فقط براى مؤمنان واقعى رحمت

است آرى: وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ آن گاه فرموده: كسانى كه پيامبر را با اين گفته ها مى آزارند عذاب سختى در انتظار آنهاست.

62- يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ.

منافقان با سوگند خوردن كه از آمدن به جنگ معذور بوديم مى خواستند مؤمنان را راضى كنند ولى حق آن بود كه به جنگ مى آمدند و دروغ نمى گفتند تا خدا و رسول را راضى كنند چون در عدم رضايت آن خذلان و عذاب آخرت هست، در اينجا خطاب از آن حضرت به مؤمنان برگشته گويا آن مقدمه است براى جمله وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ... و نيز روشن مى كند كه رضايت خدا و رسول در ترتّب آثار غير از رضايت ديگران است.

آمدن «يرضوه» به جاى «يرضوهما» ظاهرا براى حفظ توحيد و ادب توحيدى است و اينكه اگر خدا را راضى كردند، رسول را راضى كرده اند، او در مقابل خدا استقلال ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 261

63- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ.

تكميل و تعليل آيه ما قبل است يعنى مى خواهند با سوگند خوردن و راضى كردن شما هم چنان در دشمنى خدا و رسول بمانند آيا ندانسته اند كه هر كه با خدا و رسول دشمنى كند آتش جهنم در كمين اوست.

64- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ.

در زمينه اين آيه و دو آيه بعدى داستانى هست كه در نكته ها خواهد آمد منافقان از اينكه مى ديدند نقشه ها و گفتگوهاى سرى آنها در آيات قرآن به صورت كلّى

نقل و بازگو مى شود، مى ترسيدند از اينكه سوره مخصوصى نازل شده و رسواشان كند، در جواب آمده كه خدا حتما اسرار شما را فاش خواهد كرد ولى قول نداده كه به وسيله سوره مستقل باشد.

مراد از «استهزءوا» ظاهرا منافق و دو رو بودن است. چنان كه در آيه: وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ بقره/ 14 چنان كه در الميزان فرموده است، يعنى: بگو در كارتان باشيد و حقائق را مسخره گيريد ولى مطمئن باشيد كه رسوا خواهيد شد.

از آيه شريفه معلوم مى شود كه منافقان به حق بودن وحى ايمان داشته ولى تسليم ايمانشان نمى شدند مانند قوم فرعون كه به نبوت موسى ايمان داشته ولى تسليم نبودند چنان كه فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

65- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ.

يعنى اگر از كارها و نقشه كشيهاى آنها بپرسى حتما خواهند گفت: اين كار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 262

جدى نبوده مراد مشغوليت و تفريح بوده است در جواب فرموده: چرا خدا و رسول و آيات خدا را مسخره مى كنيد.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: منافقان چون نقشه «عقبه» را در وقت مراجعت از تبوك كشيدند گفتند: اگر پيغمبر با خبر شد، مى گوئيم:

شوخى مى كرديم و گرنه او را مى كشيم، منظور از «نخوض» ظاهرا وارد شدن به شوخى و كار غير جدى است كه «نلعب» بيان آنست زيرا لعب، كارى است كه مقصد صحيحى در آن نباشد.

66- لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ.

يعنى

اين عذر را نياوريد، اين دليل كفر شما بعد از ايمان است حتما گرفتار عذاب خدا خواهيد بود و اگر از روى مصلحت عده اى را عذاب نكنيم عده ديگرى حتما گرفتار خواهند شد. عفو در آيه فقط برداشتن عذاب در دنيا از روى مصلحت است و گرنه عذاب آخرت را خواهند داشت.

نكته ها

ماجراى عقبه:

عقبه به معنى گردنه است، و آن گردنه اى بود در راه تبوك كه منافقان خواستند به وقت برگشتن از تبوك، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در آنجا از بين ببرند در مجمع البيان آمده: گويند: آيات سه گانه درباره دوازده نفر نازل شد كه در آن عقبه كمين كردند تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به ناگهان بكشند جبرئيل ماجرا را به آن حضرت خبر داد و گفت: كسى را بفرستد تا شتران آنها را برگرداند، در آنجا عمار ياسر زمام شتر آن حضرت را در دست داشت و حذيفه آن را مى راند، حضرت به حذيفه فرمود: بر صورت شتران اينها بزن، او شتران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 263

را از آن حضرت دور كرد، چون از گردنه پائين آمدند به حذيفه فرمود: از آنها كدام كسى را شناختى؟ گفت هيچكس را، فرمود: آنها فلان و فلان بودند و همه را نام برد، حذيفه گفت نمى فرستى تا آنها را بكشند؟ فرمود خوش ندارم عرب بگويند چون به يارانش دست يافت شروع به كشتن آنها كرد.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه ميان خود مشورت كردند كه آن حضرت را بكشند، گفتند: اگر دانست مى گوئيم: شوخى مى كرديم و اگر ندانست به قتل مى رسانيم. ناگفته نماند آيه 65

گذشته با اين نقل تطبيق مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 264

[سوره التوبة (9): آيات 67 تا 72]

اشاره

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (67) وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (68) كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (69) أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70) وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (71)

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (72)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 265

67- مردان منافق و زنان منافق بعضى از بعضى ديگرند، به منكر واميدارند و از معروف بازمى دارند و دستهاى خويش را از بخشش مى بندند، خدا را فراموش كرده اند خدا نيز آنها را به فراموشى گذاشته است، منافقان همانا از دين بيرون رفتگانند.

68- خدا به مردان منافق و زنان منافق آتش جهنم را وعده كرده است، در آن جاودانانند، آن برايشان بس است، خدا لعنتشان كرده

و عذاب دائم دارند.

69- چون آن كسان كه پيش از شما بودند، از شما نيرومندتر بودند و اموال و اولادشان بيشتر بود، از نصيب خويش برخوردار شدند، شما نيز از نصيب خود برخوردار شديد، چنان كه كسانى كه پيش از شما بودند از نصيب خود بهره مند شدند و مانند آنها در باطل فرو رفتيد، آنها اعمالشان در دنيا و آخرت باطل شد، آنها زيانكارانند.

70- آيا خبر آنهايى را كه پيش از ايشان بودند نشنيده اند، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اهل مدين و قريه هاى زير و رو شده كه پيغمبرانشان با حجتها به سوى آنها آمدند. چنين نبود كه خدا ظلمشان كند بلكه آنها به خودشان ظلم مى كردند.

71- مردان مؤمن و زنان مؤمن بعضى سرپرست و مسئول بعض ديگر هستند به معروف وامى دارند و از منكر باز مى دارند و نماز مى خوانند و زكاة مى دهند و به خدا و رسول اطاعت مى كنند، آنها را زود خدا رحمتشان خواهد كرد كه خدا توانا و حكيم است.

72- خدا به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشتهايى وعده كرده كه از زير آنها نهرها روان است در آنها جاودانانند با مسكنهاى خوشايند در بهشتهاى هميشگى، آن همان رستگارى بزرگ است.

كلمه ها

منافقون: نفق (بر وزن شرف) و نفاق (بفتح- م) به معنى خروج يا تمام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 266

شدن است، انفاق: خارج كردن مال از ملكيت. نفاق (بكسر- م) منافق بودن، نفق به معناى نقب نيز آيد، به نظر بعضى منافق را از آن منافق گويند كه از راهى وارد و از راه ديگر خارج مى شود و به نظر بعضى از ايمان به طرف كفر

خارج مى شود.

يقبضون: قبض: گرفتن و گرفتن با تمام دست. مراد از آن امساك از انفاق است.

مقيم: ثابت و پيوسته و پا برجا. اسم فاعل از اقامه به معنى برپا داشتن.

استمتع: متاع. لذت بردن. چيزى كه از آن لذت برند. استمتاع: انتفاع.

ايضا متاع اثاث البيت و مال دنيا.

خلاق: نصيب خوب. نصيب. به نظر راغب: فضيلتى كه با اخلاق خوب به دست مى آيد.

خضتم: خوض: داخل شدن به آب. قدم نهادن به گل. به طور استعاره وارد شدن به هر كارى را گويند، آن در قرآن نوعا وارد شدن در كار باطل است.

نبأ: خبر مهم. خبرى كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظن باشد و اگر داراى اين سه شرط نباشد آن را نبأ نگويند.

عاد: نام قومى است كه هود عليه السّلام بر آنها مبعوث شد، آنها در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ.

ثمود: نام قومى است كه صالح عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد، از قبائل عرب ما قبل تاريخ هستند در محلّى به نام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند (قاموس قرآن/ ثمد) اصل ثمد آبى است كه ماده نداشته باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 267

مدين: نام شهرى بود كه شعيب عليه السّلام در آن مبعوث گرديد، ده بار در قرآن مجيد ذكر شده است در قاموس كتاب مقدس آن را مديان ضبط كرده و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا به مو آب و كوه سينا امتداد داشت، شايد همان شهر «معان» در اردن باشد.

مؤتفكات افك: ساخته. بر گرداندن چيزى از حقيقتش، مؤتفكه: بادى كه از مسير

خود بر مى گردد و آن را عوض مى كند و نيز زمين زير و رو شده. مراد از مؤتفكات شهرهاى ويران شده و زير و رو شده است.

اولياء: سرپرستان. دوستان ولى (بر وزن عقل) در اصل به معنى نزديكى است.

عدن: عدن: استقرار. «عدن بمكان كذا: استقر» معدن: محل استقرار جواهر و فلزات، آن در آيه به معنى خلود و دوام است.

رضوان: رضا، رضوان و مرضاة: خوشنودى.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات ارتباطات منافقان با يكديگر و آخرين مسير آنها و ارتباطات مؤمنان و مآل كار آنها بررسى شده است.

67- الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يعنى در فكر و عمل مشابه هم هستند و آن اينكه به كار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 268

ناپسند امر و از كار خوب نهى مى كنند و از انفاق در راه خدا دست خويش را مى بندند، اين در اثر آنست كه خدا را فراموش كرده اند، خدا نيز آنها را فراموش و از رحمت و توفيق خود بازداشته است آنها در واقع از دين و از راه استقامت خارج شدگانند. آيه ميرساند كه زنان منافق نيز در رديف مردان منافق مى باشند چنان كه در عصر انقلاب اسلامى زنان منافق گاهى از مردان در فتنه انگيزى جلوتر بودند. از آيه معلوم مى شود كه امر به معروف، نهى از منكر و انفاق از مصاديق ذكر خدا مى باشد.

68- وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ.

عاقبت وحشتناك منافقان و كفار است، (نعوذ باللّه من

النار) جمله لَعَنَهُمُ، عَذابٌ مُقِيمٌ نشان مى دهد كه هيچگونه چاره اى نخواهند داشت. هِيَ حَسْبُهُمْ شايد مفيد آن باشد كه آن عذاب به مقدار عملشان است.

69- كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا.

يعنى: شما اى منافقان مانند منافقان و كفار پيشينيان هستيد كه عذاب خدا به آنها وعده داده شد، آنها در نيروى بدن از شما قويتر و از حيث اموال و اولاد از شما بيشتر بودند آنها از نصيب خود از دنيا بهره مند شدند، شما نيز بهره مند شديد، آن گاه فرموده: انتفاع شما مانند انتفاع آنها بود و شما مانند آنها در لجن باطل فرو رفتيد.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ پوچ شدن اعمال آنها در دنيا آنست كه آن اعمال برايشان عزت و سعادت به بار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 269

نياورد، در آخرت نيز آنها را به رحمت نخواهد رسانيد در نتيجه زيانكاران واقعى فقط آنها هستند كه كارشان بى ثمر است.

70- أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

اين آيه خطاب به رسول خداست در تكميل آيه كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ. همه اينها شاهدهاى عينى و واقعيتهاست در زمينه بيان ناموس خلقت و اينكه ستمگران بالاخره از بين رفتنى و تار و مار شدنى هستند، چنان كه قوم نوح و عاد و ثمود و ...

از بين رفتند.

منظور از اصحاب مدين، قوم شعيب و از

«مؤتفكات» شهرهاى زير و رو شده لوط عليه السّلام است، در اين تار و مار شدن خدا به آنها ظلم نكرد بلكه اعمال آنها سبب هلاكت آنها شد.

71- وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه نقطه مقابل آيه 67 در وصف منافقان است منظور از اولياء، سرپرستان و ناظر در كارهاست، مسئله امر به معروف از فروعات آن است يعنى ولايت امر و مسئول در كار يكديگر بودن اقتضاء مى كند كه همديگر را امر به معروف و نهى از منكر كنند، اقامه نماز كه بهترين رابطه با خدا و دادن زكاة كه بهترين رابطه با انسان و جامعه و اطاعت از خدا و رسول از آثار ايمان است، نتيجه آنكه چنين مردمان به زودى مورد رحمت خدا واقع مى شوند، خدا در انجام اين وعده توانا است و اين علت و معلول از آثار حكمت خداست، جامعه اى كه اكثريت قاطع آن اين اوصاف را دارد، مورد رحمت خدا و جامعه مترقى است. مردان و زنان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 270

در چنين جامعه اى هر يك موضوعيت دارند، بهر حال آيه صريح است در اينكه مؤمنان اعم از مرد و زن در پاكسازى جامعه اسلامى و ايجاد محيط توحيدى بر يكديگر ولايت دارند.

72- وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

پايان كار و آخرت مؤمنان چنين است (اللّهم ارزقنا) درباره نهرهاى بهشتى كه

چه چيز در آنها جريان دارد در سوره بقره/ 25 شرح داده شد و در سوره قتال نيز خواهد آمد مَساكِنَ طَيِّبَةً جزء جنات و در جنات است و ظاهرا براى كثرت توضيح بيان شده است، جَنَّاتِ عَدْنٍ يعنى جنات خلود و دوام. كه در آنها اصل كهولت (آنتروپى) از اشياء برداشته ميشود و همه چيز مخلّد است رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ مبتدا و خبر است يعنى رضايت و خوشنودى خدا از همه اينها بزرگتر است، اينكه مؤمن احساس مى كند خدا از او راضى و خوشنود است بزرگترين نعمت براى او است، نكره آمدن آن شايد به علت عدم درك واقعى آن در دنياست، رسيدن به اين مقام، نجات و رستگارى بزرگى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 271

[سوره التوبة (9): آيات 73 تا 80]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (73) يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (74) وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (77)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (78) الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي

الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (79) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (80)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 272

73- اى پيغمبر با كفار و منافقان (محارب) پيكار كن و بر آنها سخت بگير، جايگاه آنها جهنم است كه بد بازگشتگاهى است.

74- به خدا قسم مى خورند كه چيزى درباره تو نگفته اند ولى حتما كلمه كفر گفته و پس از اسلام آوردن كافر شده اند مكروه نداشتند مگر آن را كه خدا و رسولش آنها را از كرم خود، بى نياز كرد اگر توبه كنند براى آنها بهتر است و اگر روگردان شوند خدا با عذاب دردناكى در دنيا و آخرت عذابشان خواهد كرد و در روى زمين سرپرستى و يارى نخواهند داشت.

75- بعضى از آنها با خدا عهد كرده اند كه اگر از كرم خود به ما عطا فرمايد حتما زكاة مى دهيم و از نيكوكاران مى شويم.

76- چون خدا از فضل خويش به آنها عطا كرد به عهد خود بخل كردند و با بى اعتنايى از آن اعراض نمودند.

77- عهدشكنى در قلوب آنها نفاق را اثر گذاشت تا روزى كه خدا را ملاقات كنند اين در اثر آن بود كه در وعده خود با خدا خلف كردند و دروغ مى گفتند.

78- آيا ندانسته اند كه خدا اسرار باطنى و راز آنها را مى داند و خدا داناى غيبهاست.

79- منافقان خرده مى گيرند به مؤمنان كه از روى رغبت زكاة مى دهند و نيز كسانى را كه نمى يابند مگر به قدر طاقت خود آنها

را مسخره مى كنند، خدا آنها را مسخره مى كند و آنها راست عذابى دردناك.

80- براى آنها طلب آمرزش كن يا طلب آمرزش نكن، اگر هفتاد مرتبه هم طلب آمرزش كنى، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشود زيرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شده اند خدا قوم فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

جاهد: جهاد: تلاش و جنگ، جنگ را از آن جهاد گويند كه تلاش توأم با رنج است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 273

اغلظ: غليظ: سخت. «اغلظ»: سخت بگير.

مصير: صير: رجوع، انتقال و تحول، مصير: بازگشت و محل بازگشت.

مصدر ميمى و اسم مكان به كار مى رود.

يحلفون: حلف: (بكسر اول و فتح آن) سوگند. «يحلفون»: سوگند مى خورند.

هموا: هم: قصد و اراده. به معنى حزن و اضطراب نيز در قرآن آمده است هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا: قصد كردند چيزى را كه به آن نرسيدند.

نقموا: نقم: انكار، ناخوش داشتن. «نقم الامر نقما: انكره» عقوبت را نقمه گويند كه در مقابل عمل ناپسند واجب است «نقموا»:

مكروه داشتند.

عاهد: معاهده گاهى به معنى مبالغه است (عهد محكم) چنان كه در آيه چنين است و گاهى بين الاثنين (پيمان بستن با يكديگر) نصدقن: آن در اصل «نتصدق» به معنى صدقه و زكاة دادن است با نون تأكيد.

تولوا: تولى از باب تفعل به معنى اعراض كردن و دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، در آيه معناى اول مراد است.

اعقبهم: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه، بطور استعاره به فرزند و نسل نيز گفته مى شود. اعقاب: در پى آمدن و اثر گذاشتن فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً: در پى آورد نفاق را و اثر گذاشت آن را.

نجوى: سخن پنهانى و پنهانى سخن گفتن. (راز و راز گفتن)

مصدر و اسم هر دو آمده است. مراد از آيه معناى اول است.

يلمزون: لمز: عيب و عيب گرفتن «لمزه لمزا: عابه». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 274

المطوعين: طوع: رغبت و ميل. تطوع: انجام كار غير واجب از روى رغبت متطوع: كسى كه صدقه را از روى رغبت مى دهد، مطوعين در اصل متطوعين بوده است، شايد در آيه شامل واجب و مستحبّ هر دو باشد.

جهدهم: جهد (بر وزن بهت و عقل) صعوبت و مشقت. تلاشى توأم با رنج نيز گفته اند.

يسخرون: سخر: ريشخند كردن «سخر منه»: او را مسخره كرد. آن با «من» متعدى مى شود.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات به رسول خدا فرمان رسيده كه با كفار و منافقان بجنگد و بسختى رفتار كند و مى گويد قسم مى خورند كه چيزى بر عليه انقلاب اسلامى نگفته اند ولى دروغ مى گويند، هم چيزها گفته و هم نقشه ها كشيده اند. بعضى از آنها با خدا عهد مى بندد كه در صورت رسيدن به ثروت انفاق كنند ولى به مقتضاى نفاق، عهدشكنى مى كنند، بعضى از آنها به مؤمنان كه در مصارف جنگ كمك مالى مى كنند، خرده مى گيرند، اى پيغمبر بدان كه حتى اگر تو هم از خدا بخواهى كه آنها را ببخشد خدا آنها را نخواهد بخشيد.

73- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

ظهور آيه در آنست كه آن حضرت با هر دو بجنگند و بر آنها سخت بگيرد، اين در صورتى است كه منافقان توطئه كنند و به صورت محارب درآيند مانند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 275

(منافقين) فعلى در انقلاب اسلامى ايران، «و اغلظ» براى آنست كه سازشكارى با آنها

سبب سقوط جامعه اسلامى است جمله مَأْواهُمْ ... جنگيدن با آنها را توجيه مى كند، آنهايى كه در مسير جهنم قرار گرفته اند از تار و مار كردنشان چه باك. ظاهرا «مصير» اسم مكان است كه در اثر غرق شدن در كفر و عصيان بدان متحول مى شوند و در آن قرار مى گيرند.

گفته اند: چون آن حضرت با منافقان جنگ نكرد پس منظور آنست كه با كفّار با شمشير جنگ كن و با منافقان با الزام حجّت و اقامه حدود، ولى با آن معنى كه گفته شد احتياج به اين تأويل نيست، منافق تا توطئه نكند كارى با او نيست و گرنه محارب است بايد ريشه كن گردد.

در روايتى در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«فى قوله تعالى يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين هكذا نزلت فجاهد رسول اللَّه الكفار و جاهد على عليه السّلام المنافقين فجاهد على جهاد رسول اللَّه»

اين روايت گفته سابق ما را تأييد مى كند كه منافقان در زمان على عليه السّلام محارب شدند و امام با آنها جنگيد. آرى در جمل و صفين و نهروان.

74- يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين قصه در تبوك واقع شده و منافقان كلامى كه حاكى از كفر بود گفته اند، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها خبر داده و در مقام دفاع از خود قسم خورده اند كه چيزى نگفته اند، نظير آيه وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ... و نيز معلوم مى شود كه

گفته آنها كفر آور بوده است مانند انكار شهادتين و آن كافر شدن بود در مقابل اسلام آوردن كه به ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 276

اقرار مى كردند، هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا ظاهرا قصد كشتن آن حضرت بود كه موفق نشدند.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: آنهايى كه خواستند آن حضرت را بكشند، هشت نفر از قريش و چهار نفر از عرب بودند، رواياتى نيز در زمينه غدير خم نقل شده كه با سياق آيه تطبيق نمى كند، رجوع شود به تفسير عياشى و غيره.

در اين آيه آمده است وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ولى در آيه 66 به دنبال لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ آمده است لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ اين شايد براى آن باشد كه اولى عمل بوده، مناسب است كه ايمان را مبدل به كفر كند ولى دومى كَلِمَةَ الْكُفْرِ بوده كه منافى اظهار اسلام به زبان است.

آن وقت در مقام توبيخ فرموده: وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ يعنى: مكروه نداشتند مگر آن را كه خدا و رسول آنها را بى نياز كرد، يعنى: به چه علّت با خدا و رسول مخالفت و دشمنى مى كنند حال آنكه خدا و رسول، آنها را عزت بخشيد و به استقلال رساند، آيا پاداش گل گلوله است؟!! چون در بى نياز شدن آنها، رسول خدا واسطه اصلى است لذا لفظ «اغناهم» به آن حضرت نيز نسبت داده شده است، ضمير «من فضله» كه فقط به خدا راجع است بيان استقلال خدا در بى نياز كردن است، نظير وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ توبه/ 62.

فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ

خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

يعنى هنوز راه علاج بر رويشان بسته نشده اگر توبه كنند مورد عفو قرار مى گيرند كه خداى رءوف پيوسته براى پذيرفتن بندگان آماده است و گرنه، عذاب دنيا و آخرت در كمين آنهاست و در دفع عذاب نه سرپرستى دارند كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 277

به كارشان رسيدگى كند و نه يارى دارند كه آنها را يارى نمايد، «فى الارض» ظاهرا راجع به عذاب دنياست، غرض از عذاب دنيا، خوارى، رسوايى و خرد شدن به دست مسلمين و نظير آنهاست.

75- وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

در اين آيه و آيات بعدى تا آيه هشتاد، ياد شده كه بعضى از منافقان با خدا عهد بستند كه در صورت ثروتمند شدن انفاق كنند و زكاة بدهند ولى عهد خود را شكستند و بعضى از آنها به مسلمانان ثروتمند و فقير خرده مى گيرند كه چرا به مخارج جنگ كمك مى كنند، در آخر آمده كه براى آنها مغفرتى نخواهد بود.

آيه روشن مى كند كه منافق در باطن عقيده دارد ولى به عقيده اش تسليم نيست و گرنه عهد با خدا معنى ندارد نظير آيه وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ در مجمع البيان آمده: گويند: آيه در حال ثعلبة بن حاطب نازل شد كه كه مردى از انصار بود، او به رسول خدا گفت: دعا كن خدا به من مال عطا كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه مال كمى كه شكرش را به جاى آورى بهتر است از مال كثير كه

طاقت شكر آن را نداشته باشى آيا در زندگى رسول خدا بر تو سرمشقى نيست؟

«يا ثعلبه قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه أ ما لك فى رسول اللَّه اسوة حسنة»

به خدايى كه جانم در دست اوست اگر بخواهم كوه ها طلا و نقره شده با من بگردد خواهد شد. ثعلبه رفت و بعد از چندى آمد و گفت يا رسول اللَّه دعا كن خدا به من ثروت بدهد به خدايى كه تو را به حق فرستاده اگر خدا به من ثروت دهد به هر صاحب حق، حقش را خواهم داد، حضرت گفت:

اللّهم ارزق ثعلبه مالا،

ثعلبه گوسفند به دست آورد، آنها به طور بى سابقه اى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 278

زياد شدند به طورى كه ناچار شد از مدينه و اطراف آن دور شود تا بتواند آنها را اداره كند، ديگر نتوانست به نماز جمعه و جماعت حاضر شود، نماينده زكاة از جانب رسول خدا پيش ثعلبه آمد كه زكاة بدهد، ثعلبه از دادن زكاة امتناع كرد و گفت: اين همچون جزيه است «ما هذه الا اخت الجزية» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از شنيدن اين سخن فرمود: واى بر ثعلبه

«يا ويح ثعلبه»

خدا آيات را در همين زمينه نازل فرمود.

76- فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ضمير «به» راجع به عهد و انفاق است، ظاهرا «تولوا» راجع به اعراض ظاهرى و هُمْ مُعْرِضُونَ مربوط به اعراض قلبى است يعنى از عهد خود برگشتند در حالى كه به آن بى اعتنا بودند.

77- فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ.

فاعل

«اعقبهم» بخل و عهدشكنى است منظور از نفاق را اثر گذاشتن، شدت نفاق و تداوم آنست و گرنه پيش از آن نيز منافق بودند، ضمير «يلقونه» ممكن است به بخل تا به اللَّه راجع باشد يعنى: اين بخل و عهدشكنى سبب نفاق آنها شد تا روزى كه عذاب آن بخل يا روزى كه خدا را ملاقات كنند. علّت اين نفاق خلف وعده و دروغگويى آنها بوده چنان كه جمله بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ... بيان مى كند.

از اينجا معلوم مى شود كه خلف وعده و كذب از علائم نفاق است، در روايات نبوى آمده: «علامة المنافق ثلث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان».

78- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

منظور از «سر» ظاهرا كلام قلبى و از نجوى، كلام مخفى است كه ميان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 279

خود مى گفتند، اين آيه در عين حال كه توبيخ است نشان مى دهد كه از اول عهد نظر عهدشكنى را در دل داشته اند، جمله اخير حاكى است كه نه تنها خدا اسرار آنها را مى داند بلكه خدا داناى همه غيبهاست.

79- الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظور از «مطوعين» ثروتمندان مؤمن است كه با طوع و رغبت زكاة و مخارج جنگ مى دهند، وسعت مال سبب شده كه مخارج را بدون مشقت بدهند مراد از الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ كسانى هستند كه در عسرت به سر مى برند و فقط به اندازه تلاش خود چيزى مى يابند، منافقان هر دو گروه را خرده مى گرفتند و مسخره

مى كردند. خدا نيز آنها را مسخره مى كند.

«الذين» ظاهرا مبتدا و جمله مستأنفه و خبر آن سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ است گرچه مى شود بدل باشد از «منهم» در آيه 75 چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

80- اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

در سوره منافقون آيه ششم آمده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ... سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ از اين فهميده مى شود كه بعضى گمان كرده اند استغفار آن حضرت فائده اى بر آنها خواهد داشت و شايد به نظر آن حضرت نيز چنين آمده است، لذا اين آيه مى گويد:

طلب استغفار درباره آنها بى فائده است و خدا از تو چنين خواهشى را قبول نخواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 280

منظور از «سبعين» كثرت است نه اينكه مثلا اگر هشتاد دفعه استغفار كند خدا آنها را مى بخشد اين استعمال در كلام عرب شايع است گويند: اگر هزار دفعه هم بگويى قبول نخواهم كرد.

علت عدم مغفرت انكار آنهاست خدا و رسول را، با اين انكار فاسق مى شوند خدا فاسقان را هدايت نمى كند بخشيدن آنها هدايتشان به سعادت است، خدا در حق فاسقان چنين نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 281

[سوره التوبة (9): آيات 81 تا 89]

اشاره

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (81) فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى

طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ (83) وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (84) وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (85)

وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ (86) رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87) لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 282

81- ماندگان شاد شدند كه بر خلاف رسول خدا نشستند (و نرفتند) و ناخوش داشتند كه با اموال و جانها در راه خدا بجنگند و گفتند: در اين گرما به جنگ خارج نشويد بگو: آتش جهنم پر حرارت تر است اى كاش مى فهميدند.

82- پس كم بخندند و بسيار گريه كنند، سزايى است در مقابل آنچه مى كردند.

83- اگر خدا تو را به سوى گروهى از آنها برگردانيد و از تو براى خارج شدن به جنگ ديگرى اذن خواستند بگو: هرگز با من خارج نخواهيد شد و هرگز در معيت من با خصمى جنگ نخواهيد كرد، شما از اول بماندن راضى شديد پس با ماندگان بمانيد.

84- بر هيچ يك از آنها كه بميرد نماز مخوان و بر سر قبرش

نايست، زيرا آنها به خدا و رسولش كافر شده اند و در حال فسق از دنيا رفته اند.

85- اموال و اولاد آنها تو را به تعجب نياورد، خدا مى خواهد آنها را در دنيا با اموال و اولاد عذاب كند و بميرند در حالى كه كافر هستند.

86- چون سوره اى نازل شود كه به خدا ايمان آوريد و در معيت پيامبرش جهاد كنيد، قدرتمندان آنها از تو اجازه خواسته و گويند: بگذار بازنشستگان باشيم.

87- راضى شده اند كه با ماندگان باشند، خدا به قلوبشان مهر نهاده است بدان جهت نمى فهمند.

88- اما اين پيغمبر و كسانى كه با او به خدا ايمان آورده اند با اموال و جانهاى خود جهاد كرده اند، خيرات براى آنهاست و فقط آنها راستگارانند.

89- خدا براى آنها بهشتهايى آماده كرده كه از زير آنها نهرها روان است، در آنها جاودانانند آن نجات بزرگى است.

كلمه ها

المخلفون: تخلف (بصيغه مفعول) كسى كه از پس رفتگان ترك شده و مانده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 283

است جمع آن مخلفون است آن از خلف به معنى جانشينى است.

مقعدهم: مقعد مصدر ميمى است بمعنى قعود و نشستن.

خلاف: خلاف: مخالفت يا به معنى «بعد» است «خلاف رسول اللَّه»:

براى مخالفت رسول خدا، يا بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

تنفروا: نفر: كوچ كردن و خارج شدن. لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ در اين گرما خارج نشويد «حر» گرما و حرارت.

رجعك: رجوع: برگشتن و برگرداندن، مراد از آيه معناى دوم است.

الخالفين: خالف: كسى كه مانده و نرفته است «خالفين»: ماندگان.

تزهق: زهق و زهوق: هلاكت و خروج روح (مردن).

اولوا الطول: طول: قدرت و نعمت أُولُوا الطَّوْلِ صاحبان ثروت و قدرت.

ذرنا: فعل امر است يعنى: بگذار ما

را، ترك كن ما را، و ذر: ترك كردن.

الخوالف: خالفه: زنى كه مانده و نرفته است، جمع آن خوالف است.

يفقهون: فقه: فهم و درك. «لا يفقهون»: نمى فهمند.

الخيرات: خوبها. خير: خوب و اختيار شده و برگزيده.

مفلحون: فلح و افلاح: رستگارى. مفلح: رستگار، همچنين است فوز.

شرحها

تعقيب ماجراى تبوك و ادامه بررسى وضع منافقان است، اين سوره كه در سال نهم هجرت نازل گشته نشان مى دهد كه منافقان در ابعاد وسيعى كارشكنى مى كرده اند، آن وقت حدود يك سال از عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مانده بود، ولى پس از رحلت آن حضرت كه خلافت بدست يك اقليت ليبرال قبضه شد ديگر خبرى از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 284

منافقان در تاريخ اسلام ديده نمى شود، لا بد گم شده خود را يافته بودند، بر هر- متفكر است كه بداند منافقان در عرض ده سال كه رسول خدا در مدينه بود به صورت ضد انقلاب كارشكنى مى كردند، ولى در زمان خلفاى سه گانه خبرى از آنها نيست و در دوران على عليه السّلام باز پيدا شدند، چرا؟ و چرا؟

81- فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

منظور از مخلّفون منافقانى است كه در مدينه ماندند و به تبوك نرفتند، يعنى: ترك شدن به ماندنشان و نشستنشان بعد از رفتن رسول خدا شاد شدند، ممكن است خلاف به معنى مخالفت و علت قعود باشد يعنى ماندنشان براى مخالفت رسول خدا، جمله كَرِهُوا ... تعليل شادمانى آنهاست، چون جهاد را ناپسند مى داشتند به نرفتن شاد شدند.

وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ الف و

لام «الحر» براى عهد است، ظاهرا منافقان به يكديگر مى گفته اند:

در اين گرما خارج نشويد در جواب آمده: بگو با اين خارج نشدن مستحق آتش جهنم مى شويد كه از اين گرما پر حرارت تر است «لو» بمعنى تمنى و اى كاش است.

82- فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ تفريع است به آيه سابق و شادمانى آنها به تخلّف از جهاد، اين امر يك امر و دستور واقعى نيست بلكه به حكم يك خبر است يعنى نتيجه اين مى شود كه در دنيا كمى شاد مى شوند و مى خندند اما در آخرت بسيار گريه مى كنند اين نظير آنست كه به كسى بگويى: در اثر اين اشتباهى كه كردى كمى بهره گير و بسيار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 285

پشيمان باش يا بكش سزاى كارت را. «جزاء ..» تعليل و ترجمه جمله سابق است.

83- فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه قبل از برگشتن آن حضرت به مدينه نازل شده است شايد ما قبل و ما بعد آن نيز كه در سياق آن هستند در يك زمان نازل شده باشند، مراد از خروج خارج شدن به جنگى غير از تبوك است لَنْ تَخْرُجُوا ... حاكى است كه اين استجازه فقط لفظ است و در وقت عمل هرگز كارى نخواهند كرد، منظور از خالفين چنان كه گفته اند زنان، پير مردان، مريضان، بچه گان و مانند آنست. شايد منظور اهل فساد باشند كه بدون عذر در مدينه ماندند.

84- وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ

عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر جنازه مسلمانان نماز مى خواند و بر سر قبر آنها مى ايستاد و دعا مى كرد، از اين عمل در حق منافقان نهى شد «ابدا» نشان مى دهد كه اصلا چنين كارى نكند، علّت اين نهى همان كفر و مرگ در حال خروج از ايمان است چنان كه علّت بى فائده بودن استغفار در حق آنها در آيه 80 و آيه ششم از سوره منافقان همان كفر و فسق است.

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله (از تبوك) به مدينه مراجعت كرد عبد اللَّه بن ابى (رئيس منافقان) مريض بود، پسر او عبد اللَّه از مؤمنان بود، او محضر رسول خدا آمد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اگر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 286

نزد پدرم تشريف نياورى براى خانواده ما ننگ خواهد بود آن حضرت وارد اطاق عبد اللَّه شد منافقان نيز در آنجا بودند، پسرش عبد اللَّه گفت: يا رسول اللَّه بر پدرم عبد اللَّه بن ابى از خدا مغفرت بخواه، حضرت براى او استغفار كرد عمر بن خطاب در مقام اعتراض گفت: يا رسول اللَّه مگر خدا نهى نكرده از اينكه براى منافقان نماز بخوانى. يا استغفار كنى. حضرت باو اعتنايى نكرد، عمر اعتراض خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: واى بر تو خدا در اينكار مرا مخير كرده من اينطرف را اختيار كردم خدا فرموده: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ

لَهُمْ چون عبد اللَّه مرد پسرش پيش آن حضرت آمد كه پدر و مادرم به فدايت اگر صلاح بدانى به جنازه پدرم حاضر شوى، حضرت در تشييع او حاضر شد و بر سر قبرش ايستاد. عمر اعتراض كرد مگر خدا از اينكار نهى نفرموده است؟ فرمود: واى بر تو آيا ميدانى چه گفتم؟ گفتم: خدايا قبرش را پر از آتش كن، درونش را پر از آتش كن و او را وارد آتش كن، آن حضرت از اعتراض عمر قيافه اش متغير گرديد.

اين روايت را قمى به معصوم عليهم السّلام نسبت نداده است و در آن هست كه حضرت بر او استغفار كرد و بر سر قبرش ايستاد و ظهورش در آنست كه بر او نماز هم خواند.

در تفسير عيّاشى از زراره نقل شده كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به پسر عبد اللَّه بن ابى گفت: چون از كار پدرت فارغ شدى مرا خبر كن آن وقت او مرده بود، او آمد و آن حضرت را خبر كرد، حضرت كفش خود را برداشت و خواست برخيزد، عمر گفت: مگر خدا نگفته:

وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ

حضرت فرمود واى بر تو خواهم گفت خدايا قبرش را پر از آتش و جوفش را پر از آتش كن و در قيامت داخل آتشش نما.

و در روايت ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ... دست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 287

پسرش را گرفت و در تشييع او رفت ... تا رسول خدا، به عمر فرمود: نديدى

كه بر جنازه اش نماز بخوانيم يا بر سر قبرش بايستيم، پسرش مردى از مؤمنان بود و بر ما حق بود كه اداء حق او را بكنيم، عمر گفت:

اعوذ باللّه من سخط اللَّه و سخطك يا رسول اللَّه.

مضمون اين روايت آنست كه فقط در تشييع حاضر شد بى آنكه نماز بخواند يا دعا بكند آنهم به خاطر پسر مؤمن او در روايات اهل سنت نيز اينها نقل شده است.

ناگفته نماند: در مقابل نص صريح قرآن نمى شود به اين روايات اعتماد نمود.

در صافى از كافى نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرموده آن حضرت بر بعضى از اموات با پنج تكبير نماز مى خواند و بر بعضى با چهار تكبير، چون با چهار تكبير مى خواند، ميت متهم به منافق بودن مى شد.

85- وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.

اين آيه همان آيه 55 از همين سوره است كه گذشت و روشن مى كند كه اموال و اولاد و وسائل عيش و نوش منافقان شما را مغرور نكند، كه آنها با آن وسائل در عذابند و در زندگى تنگى بسر مى برند مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 126.

86- وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ.

منافقين ثروتمند قهرا بيش از منافقان ديگر به دنيا پايبند بودند لذا در وقت جهاد عذرهاى بيجا مى آوردند كه اجازه يافته و بمانند. منظور از قاعدين صاحبان عذر هستند مثل زنان و مريضان و مانند آنها.

87- رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ تفسير

أحسن الحديث، ج 4، ص: 288

فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ

.منظور از خوالف به ظاهر زنان مى باشد كه جهاد بر آنها واجب نيست ممكن است مراد اعم باشد.

طبرسى فرموده: جايز است كه مراد از آن مردان باشد على هذا نظير قاعدين و خالفين مى شود كه گذشت.

عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«قال: مع النساء»،

اين رضايت به علّت آنست كه خدا به دلهاى آنها مهر زده، لذا نمى فهمند چه مى كنند.

88- لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

آمَنُوا مَعَهُ تقديرش «آمنوا معه باللَّه» است، ظهور خيرات در تمام خوبيهاى دنيا و آخرت است يعنى در مقابل منافقان، رسول خدا و مؤمنين خالص با مال و جان در راه خدا جهاد مى كنند على هذا نام نيك، آثار خوب، نعمتهاى بهشتى مال آنهاست و فقط آنها راستگارانند:

89- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

بيان هُمُ الْمُفْلِحُونَ در آيه سابق است، وصف انهار بهشتى در سوره قتال خواهد آمد و در بقره گفته شد «اللهم اجعلنا من اهل الجنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 289

[سوره التوبة (9): آيات 90 تا 96]

اشاره

وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (90) لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (91) وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (92) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ

يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (93) يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94)

سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (95) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 290

90- عذر آورندگان باديه نشين آمدند تا به آنها اذن داده شود و آنان كه به خدا و رسولش دروغ گفته اند، نشستند، حتما به كسانى كه از آنها كافر شده اند عذاب دردناكى خواهد رسيد.

91- بر ناتوانان و مريضان و بر كسانى كه خرجى پيدا نمى كنند گناهى نيست (كه به جنگ نروند) اگر عمل خود را براى خدا و رسولش خالص كنند، بر نيكوكاران راهى نيست، خدا آمرزنده و مهربان است.

92- و گناهى نيست بر كسانى كه پيش تو آيند تا آنها را سوار كنى، بگويى مركبى كه بر آن سوارتان كنم به دست نمى آورم، اشكريزان بر مى گردند. به جهت اندوه از آنكه خرجى براى رفتن نمى يابند.

93- راه عقوبت فقط بر كسانى باز است كه توانگرانند، خواسته اند كه با ماندگان باشند، خدا دلهايشان را مهر زده كه نمى فهمند.

94- چون به سوى آنها برگرديد اعتذار خواهند كرد، بگو: اعتذار نكنيد از شما باور نخواهيم كرد، خدا از بعضى كارهايتان به ما خبر داده است، به زودى خدا و رسولش اعمال شما را خواهد ديد، سپس به سوى داناى

نهان و آشكار برميگرديد از آنچه مى كرديد به شما خبر مى دهد.

95- چون به سوى آنها برگشتيد حتما قسم خواهند خورد كه از آنها ناديده بگيريد، از آنها اعراض كنيد كه آنها پليد هستند و جايگاهشان جهنم است سزاى آنچه مى كردند.

96- براى شما قسم مى خورند تا از آنها راضى شويد، اگر شما از آنها راضى شويد، خدا از قوم فاسقان راضى نخواهد شد.

كلمه ها

معذرون: ظاهرا در اصل معتذرون بوده، تاء به ذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است، به نظر مى آيد مراد از آنها صاحبان عذر شرعى باشند چنان كه در آيه بعدى ذكر شده اند «معذرون»: اعتذار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 291

كنندگان.

الاعراب: عرب شهرنشين را عرب گويند، باديه نشينان را اعراب نامند، راغب گويد: عرب فرزندان اسماعيل است جمع آن در اصل اعراب است، سپس به باديه نشينان اسم شده است. مفرد آن اعرابى است، منظور باديه نشينان اطراف مدينه است.

نصحوا: نصح: خالص كردن عمل از آلودگى شرك نَصَحُوا لِلَّهِ: خالص كردند عمل خود را براى خدا و رسول، مانند منافقان افساد و خيانت نكردند.

حرج: تنگى. منظور از آن تحمل مشقت در رفتن به جهاد است.

تفيض: فيض: جارى شدن بعد از پر شدن تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ جارى مى كند اشك را. «من» براى بيان است، «دمع»: اشك چشم.

نبانا: نبأ: خبر مهم و پر فائده. «نبانا»: خبر داد ما را.

رجس: پليد. إِنَّهُمْ رِجْسٌ آنها پليد هستند.

شرحها

ادامه حالات منافقين و قسمتى از عذرهاى صاحبان عذر است.

90- وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظور از معذرون چنان كه گفته شد صاحبان عذر شرعى است كه پس از شنيدن حكم بسيج عمومى از باديه به مدينه آمده و گفتند كه از شركت در جنگ معذور هستند ولى منافقان كه به خدا و رسول دروغ گفتند نشستند و براى اعتذار دروغ هم نيامدند، على هذا مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا آنهايى مى باشند كه نيامدند و عذر شرعى هم نداشتند. به نظر ديگران منظور از معذرون كسانى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

292

هستند كه عذر نداشتند و عذر تراشيدند على هذا هر دو گروه بدكار و مقصرند و از آنها كسانى كه عذر واقعى نداشتند عذاب خواهند ديد، از اين آيه و آيه 24 از سوره فتح مى شود فهميد كه اعراب ساكن مدينه هم بوده اند.

91- لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

بيان صاحبان اعذار است كه رفتن به جنگ براى آنها واجب نيست مانند ناتوانان، مريضان و كسانى كه ساز و برگ پيدا نمى كنند مشروط بر اينكه مانند منافقان پشت سر مؤمنان افساد نكنند، شايعه پراكنى ننمايند، بلكه عملشان را براى خدا و رسول خالص كنند، مردم را روشن نمايند و بينش بدهند، در اينصورت محسنين و نيكوكارانند، براى نيكوكاران راهى براى رسيدن عذاب نيست چنان كه درباره وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا ... آمده: سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ، غفور در آيه به معنى چاره ساز است و يا در رفع تكليف نيز غفران به كار مى رود جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل بر داشتن حكم از ذوى الاعذار است.

در مجمع البيان نقل شده: ابن ام مكتوم كه نابينا بود، محضر رسول خدا گفت: يا رسول اللَّه من پير مرد نابينا و ضعيف الجسم هستم، كسى ندارم مرا بياورد آيا مأذونم كه به جهاد نيايم، حضرت ساكت شد، آيه نازل گرديد.

92- وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ.

در مجمع آمده: هفت نفر بودند از جمله عبد

الرحمن كعب، عتبة بن زيد عمرو بن غنمه، سالم بن عمير و ... پيش آن حضرت آمده گفتند يا رسول اللَّه به ما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 293

مركب بده تا بتوانيم به جنگ بيرون شويم، حضرت فرمود: من مركب ندارم آنها گريان و نالان برگشتند، يعنى بر اين قسمت از فقراء نيز در نرفتن به جنگ حرج و گناهى نيست. اين آيه نسبت به آيه سابق از قبيل عطف خاص بر عام است ولى چون آنها بالاتر از مصداق آيه اول بودند لذا بالخصوص ذكر شده اند «حزنا ...»

تعليل بر گشتن در حال گريه است.

93- إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى براى اينگونه اشخاص راه ملامت و كيفر و عقوبت آخرت باز است، اينها در اثر نفاق كه قلوبشان از فهم حقائق كور شده نمى فهمند و با اين اجازه خواستن خود را بدبخت مى كنند.

در الميزان از در منثور نقل شده است كه رسول خدا على بن ابى طالب عليه السّلام را در مدينه گذاشت كه در غياب آن حضرت مدينه را حفظ كند، او گفت: اى رسول خدا مرا با زنان در مدينه ميگذارى؟ حضرت فرموده؟ آيا نمى خواهى از من مانند هارون از موسى باشى بدون نبوت؟

«الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا النبوة»

علّت جانشينى على عليه السّلام در مدينه آن بود كه در آن سفر طولانى مرد لايق و كاردانى لازم بود تا مركز اسلامى را حفظ كند، لذا در جواب وى فرمود: اينكار مانند عمل موسى است كه در رفتن به ميقات حق برادرش هارون

را در جاى خويش گذاشت.

94- يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ.

خدا از اول مى دانست كه بعد از برگشتن مؤمنان، منافقان عذر تراشى خواهند كرد كه نتوانستيم با شما بيائيم، دستور داده كه يا محمّد در جواب بگو: تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 294

باور نخواهيم كرد خدا از بعضى كارهايتان به ما خبر داده است، كه ميل شركت در جنگ نداشته ايد وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى به زودى جريانهاى آينده راست بودن اعتذار شما را روشن خواهد كرد كه اگر اهل توبه و ايمان بوديد در عملهاى بعدى ثابت خواهيد كرد، خدا و رسولش عمل شما را خواهد ديد، آن گاه مرده و پيش خدا خواهيد رفت و او از اعمالتان خبرتان خواهد داد.

عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ راجع به نيات آنها در نرفتن به جنگ و اعمال بعدى آنهاست كه ظاهر و آشكار است.

95- سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

آنها قسم خواهند خورد تا شما از نيامدن آنها چشم پوشى كنيد و ناديده بگيريد، شما اعراض كنيد و اعتنا به آنها نكنيد نه به علّت خواهش آنها، بلكه به علّت پليد بودنشان و جهنمى بودنشان، همانها جهنم سزاى اعمال آنهاست.

96- يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ.

بيان آيه سابق است يعنى: قسم خوردنشان براى آن نيست كه از آنها اعراض كرده و به آنها بى اعتنا باشيد بلكه براى آنست كه از آنها

راضى باشيد و مانند گذشته محترمشان داريد ولى بدانيد كه كارى بر خلاف خدا خواهيد كرد كه خدا از قوم فاسق و بيرون رفته از توحيد راضى نمى شود.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«من التمس رضا اللَّه بسخط الناس رضى اللَّه عنه و ارضى عنه الناس و من التمس رضا الناس بسخط سخط اللَّه و اسخط عليه الناس».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 295

[سوره التوبة (9): آيات 97 تا 106]

اشاره

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99) وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (100) وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ (101)

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102) خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

(104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 296

97- باديه نشينان كفر و نفاقشان سخت تر است و سزاوارتر هستند كه حدود آنچه را كه خدا به پيغمبرش نازل كرده است ندانند خدا عليم و حكيم است.

98- بعضى باديه نشينان آنچه را خرج مى كند غرامتى مى داند و براى شما منتظر حادثه هاست بر آنهاست حادثه بد، خدا شنوا و داناست.

99- بعضى باديه نشينان به خدا و روز قيامت ايمان مى آورد و آنچه را خرج مى كند مايه تقرب نزد خدا مى داند همچنين دعاى پيغمبر را مايه تقرب مى داند بدانيد كه آنها براى ايشان مايه تقرب است، خدا آنها را به رحمت خويش وارد خواهد كرد خدا غفور و رحيم است.

100- سبقت كنندگان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كرده اند خدا از آنها راضى است، آنها از خدا راضى هستند و براى آنها بهشتهايى آماده كرده كه نهرها زير آنها روان است و در آنها جاودانانند. آن رستگارى بزرگى است.

101- بعضى باديه نشينان كه در اطراف شما هستند منافقند و بعضى از اهل مدينه منافقند و بر نفاق عادت كرده اند تو آنها را نمى شناسى ما آنها را مى شناسيم، آنها را دو بار عذاب مى كنيم سپس به عذاب بزرگى بر مى گردند.

102- و ديگران كه به گناهان خود اعتراف كرده و عمل صالح را با عمل بد جمع كرده اند، شايد خدا بر آنها برگردد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

103- از اموالشان زكاة

بگير كه با زكات آنها را پاك مى كنى و رشدشان مى دهى و بر آنها دعا كن كه دعاى تو بر آنها آرامش است و خدا شنوا و داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 297

104- آيا ندانسته اند كه خدا توبه را از بندگانش قبول مى كند و زكاتها را مى گيرد و خدا اوست بسيار توبه كننده و مهربان.

105- بگو: عمل كنيد، حتما خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى بينند و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بر مى گرديد و از آنچه مى كرديد به شما خبر مى دهد.

106- و ديگرانى هستند كه براى فرمان خدا به تأخير افتاده اند يا آنها را عذاب مى كند و يا بر آنها بر مى گردد خدا دانا و حكمتكردار است.

كلمه ها

اعراب: در آيه 90 گفته شد: عربهاى باديه نشين را اعراب گويند، مفرد آن اعرابى است، عربهاى شهرنشين را عرب گويند، نسبت آن عربى است. جمع اعراب را اعاريب گفته اند.

اجدر: جدير: لايق و سزاوار. اجدر: سزاوارتر، جدر الحائط به معنى اصل و پايه ديوار است.

مغرم: غرامت و بلايى كه به مال انسان نازل مى شود بدون خيانت. غرم در اصل به معنى لزوم امر است إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً عذاب آن لازم و پيوسته است.

يتربص: ربص و تربص: انتظار كشيدن.

دوائر: جمع دائره. منظور از آن حوادث ناگوار است كه بر انسانها دور مى زنند و مى گردند، به قول بعضى دائره حالتى است مبدل شده از نعمت به بلاء.

السوء: سوء (بضم- س) اسم است به معنى بد و بفتح سين مصدر است به معنى بدى در آياتى كه بفتح سين آمده مصدر به معنى فاعل است مثل اين آيه. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 298

قربات:

قرب: نزديكى همچنين است قربة. طاعت را قربت گويند كه مايه تقرب به خداست. قربات: طاعتها و مايه هاى تقرب.

صلوات: صلوة دعا. جمع آن صلوات است «صلوات الرسول»: دعاهاى رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

مردوا: مرد: عارى بودن و مستمر بودن. شجر امرد: درخت خالى از برگ، شاب امرد: جوان بى ريش. «مرد على الشي ء: استمر عليه» على هذا مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ يعنى به نفاق عادت كرده اند و در آن پيوسته اند.

آخرون: آخر (بفتح- خ): ديگرى، آخرون: ديگران، آخر (بكسر- خ): مقابل اول، آخرون: به آخر ماندگان.

سكن: (بر وزن شرف): آرامش و حمل آرامش، مراد معناى اول است.

تواب: بسيار توبه كننده آن در قرآن پيوسته صفت خدا آمده است جز در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ بقره: 222، توبه از بنده، برگشتن به سوى خدا و از خدا برگشتن به سوى بنده است:

مرجون: ارجاء: به تأخير انداختن. «ارجى الامر: اخره» مرجون:

تأخير انداخته شدگان.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات شش گروه از نظر حق پرستى و عصيان بررسى و مآل كار آنها ذكر شده است اول: اعراب باديه نشين كه ضد انقلاب بوده و در راه هدايت وارد نمى شدند كه فرموده عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ دوم باديه نشينانى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 299

كه در مسير انقلاب بوده و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اطاعت مى كردند و انفاق در راه خدا را مايه تقرب مى دانستند كه فرموده سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ. سوم:

مهاجرين اول و انصار مدينه و آنان كه در رديف آنها هستند كه «رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه ...» چهارم: منافقان مدينه و اطراف آن كه پيوسته كارشكنى مى كردند كه فرموده: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ

يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ پنجم: آنهايى كه اعمال بد و خوب را با هم مخلوط كرده و به مقصر بودن خود اقرار كرده اند كه عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ششم: آنان كه كارشان فقط به عهده خداست معلوم نيست كه اهل عذاب خواهند بود يا اهل رحمت كه فرموده: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ. درباره هر يك از گروه هاى ششگانه در ذيل آيات توضيح داده خواهد شد.

97- الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

باديه نشينان به علّت دور بودن از مدينه و تمدن از انسانيت و تربيت دور بودند، لذا كافرشان كافرتر و منافقشان منافقتر بود و سزاوارتر بودند كه حدود احكام، واجبات و محرمات و مانند آنها را ندانند، خدا بوضع آنها آگاه است و از روى حكمت قضاوت مى كند.

98- وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

بررسى منافقان باديه نشين است كه ناچار چيزى از زكاة و درباره تجهيز لشگريان اسلام مى دادند ولى جريمه به حساب مى آوردند و پيوسته منتظر بودند كه انقلاب اسلامى در هم ريزد، مانند ضد انقلاب اين زمان كه پيوسته چنين آرزوى باطل را دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 300

ولى فرموده: آرزو را به گور خواهند برد، آنچه براى اسلام مى خواهند بر خودشان وارد خواهد شد آرى عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ خدا گفتارشان را مى شنود و باحوالشان داناست.

99- وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ.

در مقام قضاوت عادلانه، اهل ايمان از باديه نشينان

را نقل مى كند آنها ايمان به خدا و رسول و قيامت داشتند و انفاق خود و دعاهاى پيغمبر را مايه تقرب پيش خدا مى دانستند، «صلوات» عطف است بر «ما ينفق» يعنى «و يتخذ ما ينفق و صلوات الرسول قربات عند اللَّه».

در آيه 103 خواهد آمد كه: اى پيامبر به وقت زكاة گرفتن بر آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست. اين باديه نشينان دعاى آن حضرت را مايه تقرب به خدا مى دانستند در مقام تصديق آنها فرموده: أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ آرى اينها مايه تقربند، ادخال در رحمت شامل دنيا و آخرت است ظاهرا «سين» در «سيدخلهم» براى تأكيد و و حتميت باشد دخول در رحمت به واسطه رحمت حق و آمرزش گناهان آنهاست.

100- وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

اين آيه به نظرم در رابطه با وضع منافقين است كه خواسته از ميان ابرهاى تاريك نفاق آفتاب ايمان نيز نور افشانى كند، مراد از سابقون اولون، سبقت كنندگان اولى باسلام است، «الانصار» عطف است بر «مهاجرين» يعنى:

سبقت كنندگان اولى به اسلام از مهاجرين و سبقت كنندگان اولى به اسلام از انصار، على هذا منظور از وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ كسانى هستند كه بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 301

گروه اولى هجرت كرده و بعد از گروه اولى به انصار پيوسته اند.

به نظر مى آيد: همه اينها و حكم رَضِيَ اللَّهُ ... يك مسئله گذشته و تمام شده است و به آيندگان شامل نيست،

لفظ «من» در مِنَ الْمُهاجِرِينَ براى تبعيض است و حكم رَضِيَ اللَّهُ شامل همه آنها نمى باشد، زيرا به قول الميزان قرآن مى گويد: بعضى از مهاجر و انصار، مريض القلب، بعضى اطاعت كننده از منافقان، بعضى فاسق و بعضى از كسانى بودند كه رسول خدا از آنها بيزارى كرد، لازم است در اينجا چند نكته را در نظر گرفت.

اول: اولون تا كجا بودند؟ به قولى آنها هستند كه به دو قبله نماز خواندند يعنى تا هفده ماه بعد از هجرت همه سابقون الاولون بوده اند، در قول ديگر مراد همانها هستند كه در بيعت رضوان (بيعت حديبيه) حاضر بودند، پس از آن هر كه اسلام آورد و هجرت كرد از مهاجر و انصار اولى نيست، به قولى آنها اهل «بدر» هستند و در قول ديگر مسلمانان قبل از هجرت مى باشند ولى به نظر مى آيد:

كسانى باشند كه تا جنگ بدر، جنگ سرنوشت ساز ايمان آورده بودند زيرا اسلام آوردن تا آن موقع امتياز خاصى داشت و تا آن موقع اسلام جا نيفتاده بود، آيه:

... لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ... حديد/ 10 مى تواند براى اين آيه نوعى بيان باشد به نظرم مراد از فتح، پيروزى «بدر» باشد.

دوم: رضايت و خوشنودى خدا و وعده بهشت در صورتى تداوم داشت كه آنها تا آخر عمر در ايمان باقى بمانند و اگر كسى منحرف ميشدند، رضاى خدا به غضب و آتش جهنم مبدل مى شد مثلا اگر فرض شود آيه شامل طلحه و زبير و امثال آنها بود، چون بعدا منحرف شدند

از شمول آيه بيرون رفتند زيرا رضاى خدا بسته است به آنكه بنده پيوسته در طاعت باشد، نمى شود گفت: خدا از آنها راضى شده و لو بعدا كافر هم شوند و يا لفظ رَضِيَ اللَّهُ ... دلالت دارند كه انحراف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 302

در آنها ابدا نخواهد بود، انسان اگر امروز كار خوبى كند خدا از او راضى است، اگر فردا بد كار شد خدا از او ناراضى است، اگر بعدا توبه كرد باز خدا از او راضى است به عبارت ديگر: رضا از صفات افعال است نه از صفات ذات خدا.

سوم: بعضى گفته اند وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ شامل همه كسانى است كه تا قيامت ايمان خواهند آورد ولى نگارنده احتمال قوى مى دهم كه آيه راجع به كسانى است كه تا وقت نزول داراى چنان اوصافى شده بودند، «اللهم اجعلنا منهم» «1».

101- وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ.

هشدارى است به رسول خدا و مسلمانان كه متوجه اوضاع باشند، منظور از «حولكم» ظاهرا اطراف مدينه است لفظ منافقون بعد از «المدينة» مقدر است يعنى «و من اهل مدينة ايضا منافقون» كه به نفاق عادت كرده اند و از آن دست بردار نيستند منظور از دو دفعه عذاب گفته اند اولى رسوايى دنيا دومى عذاب قبر است، به قولى يكى اسير شدن و كشته شدن دومى عذاب قبر است، به قولى اولى عذاب قبض روح دومى عذاب قبر است، به هر حال معلوم نيست مراد از دو عذاب كدام است و اللَّه اعلم و از امامان عليهم السّلام چيزى

نقل نشده است.

102- وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

__________________________________________________

(1) الميزان از برهان از ابن عباس «قال وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ نزلت فى امير المؤمنين عليه السلام و هو اسبق الناس كلهم بالايمان و صلى على القبلتين و بايع البيعتين بيعة بدر و بيعة الرضوان و هاجر الهجرتين مع جعفر من مكه الى الحبشة و من الحبشة الى المدينة.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 303

«و آخرون» عطف است بر وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ يعنى از اعراب كسانى هستند كه منافق نيستند بلكه مؤمن هستند ولى گناهكار مى باشند ولى اين بعيد است بهتر آن است كه بگوئيم «آخرون» جمله مستأنفه و تقرير آن و منكم آخرون است.

خلط لازم نيست پيوسته به معنى آميختن باشد بلكه به معنى جمع نيز آيد و در آيه چنين است «اعترفوا» حاكى از نوعى توبه است «عسى» ظاهرا براى آن است كه آنها ميان خوف و رجا باشند و اميد داشته باشند كه امكان مغفرت از دست نرفته و به فكر اصلاح خود باشند، جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ طرف عفو را تقويت مى كند.

بهر حال اين آيه حاكى است كه از اهل ايمان كسانى كه اعمال نيك و بد مى كنند و اقرار به تقصير خود دارند راه مغفرت بر آنها بسته نيست از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: آنها قومى از مؤمنين هستند كه در ايمانشان گناه مى كنند گناهى كه مؤمنان را خوش نيايد، اميد است كه خدا بر آنها توبه كند «1» راجع به شأن نزول آيه در نكته ها صحبت خواهد شد و از امام باقر عليه

السّلام درباره واجب بودن «عسى» روايتى در تفسير عياشى نقل شده است.

103- خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

به نظر مى آيد كه اين دو آيه و دو آيه بعدى به حكم جمله معترضه باشد و در زمينه زكاة و اعمال نيك در آنها تذكر داده شده است. تطهير راجع به پاك شدن از گناهان و پاك شدن روح و تزكيه مربوط به رشد و وسعت

__________________________________________________

(1)

الميزان از كافى «قال ابو جعفر (ع) ... فاولئك قوم مؤمنون يحدثون فى ايمانهم من الذنوب التي يعيبها المؤمنون و يكرهونها فاولئك عسى اللَّه ان يتوب عليهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 304

است يعنى با اخذ زكاة روح آنها را از آلودگى پاك كرده و به آنها رشد ايمان و درك و بينش مى دهى، صَلِّ عَلَيْهِمْ حاكى است كه به وقت گرفتن زكاة بر آنها و اموالشان به خير و بركت دعا كن، از عادت آن حضرت بود كه به زكاة دهنده و مالش به خير و بركت دعا مى كرد.

در مقام تعليل آمده كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست چنان كه «سميع و عليم» بودن خدا نيز آرامش ديگر است كه خدا دعاى آن حضرت را مى شنود و از اعمالشان آگاه است.

104- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اين آيه براى تشويق به دادن زكاة و صدقات است، خدا در اين آيه دست پيامبر و دست گيرنده زكاة را دست خود فرض كرده و خود را در جاى او گذاشته است و اين مى رساند كه بايد اولا عمل

را بسيار بزرگ و با اهميت دانست و ثانيا طرف را تحقير نكرد، ذكر توبه در اين آيه ظاهرا براى آن است كه صدقه در تطهير انسان مانند توبه است لذا قبلا توبه را فرموده و سپس با دو اسم تواب و رحيم آيه را تمام كرده است.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است خدا مى فرمايد: براى گرفتن هر چيزى غير خودم را وكيل كرده ام جز صدقه كه خودم با دست خود آن را اخذ ميكنم حتى شخص يك دانه خرما يا نصف دانه خرما را صدقه مى دهد من آن را تربيت مى كنم مانند كسى كه بچّه خود را تربيت مى كند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه روز قيامت مى آيد كه به بزرگى كوه احد و بزرگتر از آن است «1».

__________________________________________________

(1) در صافى از

كافى عن الصادق (ع) ان اللَّه يقول ما من شى ء الا و قد وكلت به من يقبضه غيرى الا الصدقة فانى اتلقفها بيدى تلقفا حتى ان الرجل ليتصدق بالتمرة او بشق التمرة فاربيها له كما يربى الرجل فلوه و فصيله فياتى يوم القيامة و هو مثل احد و اعظم من احد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 305

از امام سجاد عليه السّلام نقل شده كه چون چيزى به سائل مى داد دست او را مى بوسيد گفتند: چرا اين طور مى كنى؟! فرمود: چون صدقه پيش از آنكه در دست سائل قرار گيرد در دست خدا قرار مى گيرد و فرمود: هيچ چيزى نيست مگر براى گرفتن آن ملكى موكل شده است مگر صدقه كه آن در دست خدا قرار مى گيرد .. «1» در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است

«ان

صدقة الليل تطفى غضب الرب و تحمى الذنب العظيم و تهون الحساب و صدقة النهار تنمى المال و تزيد فى العمر» (عياشى).

105- وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اين آيه نيز در مقام تشويق به عمل است كه اعمال خير انجام دهيد زيرا كه اعمال شما گم نمى شود و بى پاداش نمى ماند بلكه در محل ديد و علم خدا و رسول و مؤمنان است و آن گاه به سوى خدا بر مى گرديد كه از نهان و آشكار با خبر است و شما را از آنچه مى كرديد خبر مى دهد على هذا در دنيا سرمشق و الگو و معلّم و داراى نام نيك مى شويد و در آخرت مورد پاداش قرار مى گيريد فَيُنَبِّئُكُمْ ... نشان مى دهد كه خدا حقائق اعمال آنها را بآنها نشان خواهد داد، اعمالى كه مجسم به صورت بهشت يا جهنم شده اند.

در اينجا چند مسئله را بررسى مى كنيم اول: جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ راجع به قبل از قيامت است چنان كه وَ سَتُرَدُّونَ ... مربوط به قيامت مى باشد، ديدن خدا و رسول و مؤمنان هر چه باشد قبل از قيامت خواهد بود، آمدن «فسيرى» با سين و مستقبل براى آن است كه قبل از عمل ديده شدن وجود ندارد.

__________________________________________________

(1)

«عياشى عن احدهما قال: كان على بن الحسين صلوات اللَّه عليه اذا اعطى قبل يد السائل فقيل له: لم تفعل ذلك؟ قال: لانها تقع فى يد اللَّه قبل يد العبد و قال: ليس ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 306

دوم: اين آيه گرچه در رابطه با آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ

صَدَقَةً ... و براى تشويق است ليكن خود يك مطلب مستقل و بسيار اوسع است و مى رساند كه خدا و رسول و مؤمنان همه اعمال مكلفين را در هر زمان مى بينند و گرنه بايد شمول اين آيه را فقط به زمان حيات رسول اللَّه منحصر بكنيم و بگوئيم: اين آيه فعلا نسبت به آن حضرت شمولى ندارد.

لذا لازم است بگوئيم: آيه شامل همه زمانها و همه اشخاص مى باشد، فاعل «اعملوا» همه مكلفين مى باشد و منظور از «المؤمنون» شاهدان اعمال و ائمه اطهار عليهم السّلام هستند چنان كه در روايات آمده و در نكته ها نقل خواهد شد.

سوم: آيه 94 همين سوره در رابطه با منافقان چنين است: يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در اين آيه وَ الْمُؤْمِنُونَ نيامده، معلوم مى شود كه منظور آن است كه در آينده معلوم خواهد شد كه راست مى گوئيد يا نه ولى آيه مورد تفسير كه لفظ «مؤمنون» دارد مطلب ديگرى را مى رساند، در اين صورت منظور از اين آيه هشدار است كه مواظب اعمال خود باشيد. در مجمع البيان فرموده: اصحاب ما روايت كرده اند كه اعمال امت به رسول خدا عرضه مى شود در هر دوشنبه و پنجشنبه، آنها را مى شناسد، همچنين بر امامان عليهم السّلام عرضه مى شود و آنها را مى شناسند و از «المؤمنون» آنها قصد شده اند.

106- وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

اين آيه عطف است بر وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا يعنى از شما كسانى

هستند كه براى امر و فرمان خدا تأخير انداخته شده اند، كارشان بر خداست شايد ببخشد يا عذابشان كند، هر طور با آنها رفتار كند روى علم و حكمت خود خواهد بود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 307

حتى لفظ عليم و حكيم هم روشن نمى كند كه مآل كار آنها چگونه خواهد بود، در تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: آنها مشركانند كه حمزه، جعفر و امثال آنها از مؤمنان را كشتند سپس داخل اسلام شده خدا را يكتا دانستند و شرك را رها كردند، ايمان (واقعى) نياوردند تا بهشت بر آنها حتمى گردد، كافر واقعى هم نشدند تا آتش بر آنها واجب شود، آنها در همين حال به سر مى برند و براى امر و فرمان خدا به تأخير افتادند تا درباره شان چه دستورى فرمايد ...

در اين زمينه روايات ديگرى نيز در همين مضمون وارد شده است، خلاصه، اين آيه تطبيق مى شود بر كسانى كه ميان مؤمن واقعى و كافر واقعى مثل برزخ قرار گرفته اند در قاموس قرآن ذيل كلمه ضعف و مستضعف گفته ايم كه مصاديق اين آيه غير مستضعفين است كه در آيه 98 سوره نساء آمده است زيرا درباره آنها فرموده:

فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ ... و اينكه در كشاف و غيره نقل شده: اين آيه در باره آن سه نفر است كه از جنگ تبوك تخلف كردند، درست نيست بلكه توبه آنها پذيرفته شد و در آيات بعدى خواهد آمد.

نكته ها

ابو لبابه:

در رابطه با آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... در ذيل آيه 27 از سوره انفال گفتيم كه جريان ابو لبابه در تفسير اين آيه خواهد آمد، در مجمع

البيان از ابو حمزه ثمالى نقل شده به ما چنين رسيده كه آخَرُونَ اعْتَرَفُوا .. سه نفر از انصار بودند بنام ابو لبابه عبد المنذر و ثعلبة بن وديعه و اوس بن حذام كه وقت خروج حضرت به «تبوك» از آن بزرگوار تخلّف كردند، بعد پشيمان شده خود را به ستون مسجد بستند و قسم خوردند كه فقط بايد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را باز كند، حضرت پس از برگشتن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 308

بمدينه از حال آنان جويا شد و فرمود: من هم قسم مى خورم كه آنها را باز نكنم مگر آنكه از جانب خدا فرمان رسد، چون عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ نازل گرديد حضرت آنها را از ستون باز كرد، رفتند اموال خود را براى صدقه پيش آن حضرت آوردند فرمود: دستورى از خدا ندارم آيه نازل شد خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً ....

آن گاه از امام باقر عليه السّلام نقل كرده كه آيه فقط درباره ابو لبابه نازل شده است جريان ابو لبابه چنان كه در مجمع البيان ذيل آيه تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ انفال: 27 از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده چنين است: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يهود و بنى قريظه را بيست يك شب محاصره كرد، آنها از آن حضرت تقاضاى صلح كردند كه با آنها مثل يهودى بنى النضير رفتار كند تا به اذرعات شام يا به اريحا بروند، آن حضرت قبول نكرد مگر آنكه به حكم سعد بن معاذ راضى باشند، گفتند:

ابو لبابه را پيش ما بفرست، او خيرخواه آنها بود كه عيال و مال و فرزندانش

نزد آنها بود چون ابو لبابه پيش آنها آمد با او مشورت كردند كه قبول حكم سعد بن معاذ چطور است؟ ابو لبابه اشاره به حلق خود كرد كه قبول نكنيد و گرنه كشته خواهيد شد، جبرئيل به رسول خدا از اين مطلب خبر آورد، ابو لبابه مى گويد:

هنوز حركت نكرده بودم كه فهميدم به خدا و رسول خيانت كردم ...

آن گاه كه بيرون آمد، به مدينه برگشت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت: به خدا طعام و شراب نمى چشم تا بميرم يا آنكه خدا توبه ام را قبول كند، هفت روز همان طور ماند تا بغش افتاد، خدا توبه اش را قبول فرمود، گفتند اى ابو لبابه خدا توبه ات را قبول كرد گفت: به خدا خودم را باز نميكنم تا رسول خدا مرا باز كند، آن حضرت آمد و ابو لبابه را باز كرد، گفت: يا رسول اللَّه كمال توبه ام آن است كه از جوار يهود كه در آنجا گناه كرده ام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 309

هجرت كنم و همه مالم را بدهم حضرت فرمود: كافى است كه يك ثلث آن را صدقه بدهى.

در قول ديگر: ابو لبابه از جنگ تبوك تخلّف كرد، پس از پشيمانى خود را به ستونى بست. ناگفته نماند: جريان بنى قريظه سالها قبل از نزول سوره توبه بود، قول اخير با آيه كاملا تطبيق مى شود، اگر روايت قطعى باشد بايد گفت: آيه به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اينجا گذاشته شده است و اللَّه العالم، به هر حال آيه يك حكم كلّى را بيان مى دارد.

عرض اعمال:

در اصول كافى بابى تحت عنوان «اعمال بندگان

به رسول خدا و امامان عليهم السّلام عرضه مى شود» منعقد شده و در آن رواياتى نقل گرديده است، اين روايات در رابطه با آيه فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ... است كه گفته شد مراد از مؤمنون امامان و شهداء اعمال هستند كه در دنيا از اعمال بندگان آگاه مى شوند و در آخرت گواه اعمال مردمند، اينك چند روايت از تفسير عياشى نقل مى شود:

1- محمّد بن مسلم گويد: از امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام سؤال شد: آيا اعمال (بندگان) به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرضه مى شود؟ فرمود: در اين شك نيست.

گفتند: از آيه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ بما خبر بده فرمود: خدا را گواهانى در زمين هست «

للَّه شهداء فى ارضه

». 2- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه ابو الخطاب مى گفت: اعمال امت پيامبر در هر پنجشنبه باو عرضه و نشان داده مى شود، آن گاه امام فرمود:

مطلب چنين است و ليكن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اعمال امت هر صباح به آن حضرت نشان داده مى شود اعمال نيكوكاران و بدكاران، پس حذر كنيد آن است قول خدا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ.

3- بريد عجلى مى گويد: از امام باقر عليه السّلام از قول خدا اعْمَلُوا فَسَيَرَى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 310

اللَّهُ ...

پرسيدم فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه مى ميرد و نه كافرى در قبر گذاشته مى شود مگر آنكه عملش به رسول خدا و على بن أبى طالب نشان داده مى شود همين طور تا آخرين كسى كه خدا طاعتش را بر بندگان واجب فرموده است.

4- ابو

عبد اللَّه عليه السّلام فرمود:

و المؤمنون هم الأئمة.

در روايات هست كه اعمال در ستونى از نور نقش مى بندد و آنها عليهم السّلام مى بينند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 311

[سوره التوبة (9): آيات 107 تا 112]

اشاره

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110) إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)

التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (112)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 312

107- كسانى كه مسجدى بنا كرده اند از روى ضرر زدن و كفر و تفرقه افكندن ميان مؤمنان و كمين درست كردن براى كسى كه از پيش با خدا و رسول جنگيده است، قسم مى خورند كه فقط خوبى اراده كرده ايم، خدا گواه است كه دروغگو هستند.

108- ابدا در آن مسجد نماز مخوان، مسجدى كه از اول

بر تقوى پايه گذارى شده شايسته تر است در آن به نماز بايستى در آن مردانى هستند خوش دارند كه پاك باشند، خدا پاك شوندگان را دوست مى دارد.

109- آيا آنكه بنايش را بر تقوى و رضاى خدا پايه نهاده بهتر است يا آنكه بنايش را بر لب سيلگاه فرو ريختنى بنا نهاده است؟ كه او را در آتش جهنم ساقط كرده، خدا قوم ستمكاران را هدايت نمى كند.

110- بنايى كه از روى شك ساخته اند در دلهاى آنها پيوسته هست مگر آنكه دلهايشان پاره پاره شود، خدا دانا و حكمت كردار است.

111- خدا از مؤمنان جانها و اموال آنها را در مقابل بهشت خريده است، در راه خدا مى جنگند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر عهده خدا در تورات و انجيل و قرآن، كيست كه به عهد خود از خدا وفادارتر باشد، باين معامله كه كرده ايد شاد باشيد، رستگارى بزرگ فقط همين است.

112- توبه كنندگانند، و عبادت پيشگان و سپاس گويان و سياحت كنندگان و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى و بشارت بده مؤمنان را.

كلمه ها

ضرارا: ضرر رساندن. زيان زدن. مصدر مفاعله است. (فكر ضرر زدن).

ارصاد: رصد: مراقبت كردن. چيزى را زير نظر گرفتن. به معناى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 313

مراقب و مراقبت شده نيز آيد. ارصاد اگر بعدش لام آيد به معنى آماده كردن است، على هذا معنايش آماده كردن كمين است كه فقط يك بار در قرآن آمده است.

اسس: اساس: اصل و پايه «اسس»: پايه نهاده شده است.

يتطهروا: تطهر و طهر (بر وزن قفل): پاك شدن أَنْ يَتَطَهَّرُوا اينكه پاك

شوند. «مطهرين» پاك شوندگان آن در اصل «متطهرين» است.

بنيان: بنيان مصدر است به معنى بنا كردن ولى در آيه به معناى مفعول (مبنى) است يعنى: ساختمان.

شفا: شفا: كنار، حاشيه. «شفا البئر»: كنار چاه.

جرف: (بر وزن شتر) كنار نهر كه آب زير آن را برده و تكّه تكّه مى افتد. جرف (بر وزن عقل) به معنى بردن است على هذا جرف در آيه به معنى مجروف مى باشد.

هار: هور (به فتح- ه) سقوط و انهدام «هار البناء، انهدم و سقط» هار اسم فاعل است به معنى ساقط شونده.

انهار: انهيار از ماده هور به معناى سقوط و انهدام است «انهار به» ساقط كرد آن را.

استبشروا: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. استبشار: طلب شادى. يافتن يا دانستن چيزى كه شاد مى كند فَاسْتَبْشِرُوا: شادى بجوئيد.

بايعتم: مبايعه: واقع كردن بيع. بين الاثنين است (بايع و مشترى).

سائحون: سيح: جريان و سير. «ساح الماء: جرى على وجه الارض» «ساح فى الارض: ذهب» سائح: سير كننده يا روزه دار.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 314

شرحها

اين آيات يك عينيتى است از تلاش منافقان و طرفداران راه باطل و مؤمنان و طرفداران راه حق كه در راه خدا مى كشند و كشته مى شوند و متخلّق به اخلاق خوب و انسانيت مى باشند، براى فهم دقيق اين آيات ماجرايى كه در اين زمينه واقع شده لازم است ذكر شود:

پيش از آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه هجرت كند مردى بنام ابو عامر راهب در مدينه مى زيست، او يك روحانى و مورد احترام مردم بود، از كتابهاى گذشتگان با خبر بود، به مردم بشارت مى داد كه پيامبرى مبعوث شده و به مدينه هجرت خواهد كرد، چون

رسول خدا به مدينه آمد، ابو عامر بر آن حضرت حسد برد و به مخالفت برخاست، روزى به آن حضرت گفت: اين چه دينى است آورده اى؟

فرمود: دين حق ابراهيم است كه آورده ام. ابو عامر گفت: من در آن دين مى باشم حضرت فرمود: تو در دين ابراهيم نيستى بلكه چيزهايى وارد آن كرده اى.

ابو عامر گفت: هر كه از ما دروغگوست خدا او را تنها و فرارى بكشد.

او از مدينه خارج شد، در جنگ احد با عدّه اى به جنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، پس از فتح مكه به طائف فرار كرد چون اهل طائف مسلمان شدند، از آنجا به شام رفت و از آنجا به روم حركت نمود و نصرانى شد و به منافقان مدينه نوشت كه آماده رجوع من باشيد و مسجدى براى من بسازيد من با لشكريان روم به مدينه مى آيم تا محمّد را از آنجا بيرون كنيم، او پيش از رسيدن به روم در وسط راه تنها و فرارى از دنيا رفت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را به جاى ابو عامر راهب، ابو عامر فاسق لقب داد، او پدر حنظله غسيل الملائكه است رحمه اللَّه كه در حال جنابت كه فقط يك شب در كنار عروس خود ماند در «احد» شهيد شد، حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 315

فرمود ملائكه را ديدم كه با آب باران حنظله را غسل مى دادند، پدرش كافر حقيقى، پسر مؤمن حقيقى و شهيد راه خداست. ماجراى ديگر در اين زمينه به قرار ذيل است:

مسجد «قبا» كه در جنوب غربى مدينه واقع است گويند اولين مسجدى است كه در آنجا ساخته شده

است پسران عمرو بن عوف آن را بنا كردند و از رسول خدا خواستند كه در آن مسجد نماز بخواند و آن را رسميت بدهد، آن حضرت در آن مسجد نماز خواند، جماعتى از پسران غنم بن عوف كه منافق بودند بر آنها حسد برده و گفتند مسجدى بسازيم كه در آن باشيم و در مسجد آنها نباشيم، لذا مسجدى در كنار مسجد قبا ساختند و پس از اتمام آن پيش رسول خدا آمدند كه ما مسجدى براى ناتوانان و براى شبهاى بارانى و سرد ساخته ايم مى خواهيم در آن نماز بخوانيم و دعا كنيد كه خدا بركت دهد.

حضرت آماده سفر تبوك بود فرمود: انشاء اللَّه پس از برگشتن در آنجا نماز مى خوانيم، چون آن حضرت از تبوك برگشت آيه وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً ... نازل گرديد، حضرت چند نفر را فرستاد كه آن مسجد را خراب كرده و سوزانده و محلّش را مزبله كردند اينك مى رسيم به آيات:

107- وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

جمله وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا ... ممكن است مستأنفه باشد و يا عطف بر «و منهم» كه گذشت، ساختن آن مسجد براى ضرر زدن به مسجد قبا و كفر و تفرقه- اندازى ميان مؤمنان و آماده كردن كمين براى ابو عامر محارب بود، سوگند مى خوردند كه جز نيّت خوب در اينكار نداريم ولى خدا گواه است كه دروغ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 316

مى گويند.

108- لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ

تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ يعنى اصلا در مسجد ضرار نماز نخوان اما مسجد «قبا» كه از اوّل بر- تقوى و ايمان پايه گذارى شده شايسته است كه در آن نماز بخوانى، مراد از قيام در هر دو مورد نماز خواندن و ايستادن براى نماز است. عَلَى التَّقْوى در جاى ضِراراً وَ كُفْراً ... در آيه سابق است. يعنى براى تقوى و تقرب به خدا ساخته شده است، در اينجا دو علّت براى رجحان نماز در «قبا» ذكر شده اوّل آنكه بر تقوى ساخته شده دوم آنكه در آنجا مردانى هستند كه خوش دارند از گناهان پاك و با تقوى باشند يا از كثافات پاك باشند، خدا نيز چنين كسان را دوست مى دارد.

در تفسير عياشى از حلبى نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ... يعنى چه؟ فرمود: كسانى كه دوست دارند با آب طهارت بگيرند و فرمود: آيه درباره اهل «قبا» نازل گرديده است «1».

در مجمع البيان فرموده از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده

«يحبون ان يتطهروا بالماء عن الغائط و البول»

روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها گفت: در طهارت گرفتن چه كار مى كنيد كه خدا شما را ثناى نيك گفته است؟

گفتند: اثر غائط را با آب مى شوئيم.

109- أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

__________________________________________________

(1)

قال: سألته عن قول اللَّه فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا قال الذين يحبون ان يتطهروا

نظف الوضوء و هو الاستنجاء بالماء و قال نزلت هذه الاية فى اهل قبا».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 317

اين آيه تكميل آيه لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً ... است يعنى آنكه بنيانش بر تقوى پايه گذارى كرده بهتر است از كسى كه بنيانش را بر كنار سيلگاه فرو ريزنده بنا نهاده است، ضمير «به» راجع است به «من» على هذا فَانْهارَ بِهِ يعنى او را ساقط كرد، در اين آيه بنيان منافق كه روى اغراض منافقانه ساخته شده، به ساختمانى تشبيه شده كه بر كنار سيلگاه فرو ريزنده بنا شده كه سازنده را به آتش جهنم ساقط مى كند: علت اين سقوط آنست كه خدا ظالمان را در كار ظالمانه شان هدايت و موفق نمى كند. در اين آيه زندگى مؤمن و منافق روى اغراضى كه دارند تشريح شده است.

110- لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

كلمه فِي قُلُوبِهِمْ متعلّق است به «بنيانهم» يعنى بنايى كه از روي شك ساخته اند در قلوب آنها پيوسته است مگر آنكه قلوبشان تكه پاره شود و طرفدارى از آن بنيان نيز از بين برود، اشاره است به رسوخ نفاق در قلب آنها و اينكه با انهدام آن مسجد هنوز اثر آن در قلوبشان باقى است خدا عليم و حكيم است كه مؤمنان را آن چنان بلند و منافقان را اين چنين پست مى كند.

111- إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ.

اين عينيت مؤمنان در مقابل منافقان است، خدا لذات دنيا را نالايق ديده از اينكه پاداش مؤمنان رزمنده باشد، در اينجا خريدار خدا، فروشنده

مؤمنان متاع اموال و جانها، قيمت بهشت خداست، فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ نشان مى دهد كه در صورت كشتن و كشته شدن هر دو، اين معامله درست است و فقط منحصر به شهيد شدن نيست.

وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 318

بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ

.تأكيد وعده بهشت است كه اين وعده حق بر عهده خداست كه در سه كتاب آسمانى بيان شده است، وانگهى خدا به عهد خود از همه پايبندتر است.

فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ يعنى باين معامله كه ميان خود و خدا كرده ايد شاد و مسرور باشيد، رستگارى بزرگ فقط همين است.

112- التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

يعنى مؤمنانى كه در آيه سابق گفته شد «هم التائبون العابدون ...» آرى دارندگان اين چنين اوصاف با مال و جان در راه خدا مى جنگند آنها توبه كارانند كه در صورت اشتباه فورا روى به خدا مى آورند، بندگان خدا هستند كه خدا را در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند، در راه خدا از مسجدى به مسجدى يا از محلّى به محلّى هجرت مى كنند «1» اهل ركوع و سجود هستند، اينها اوصاف شخصى است اما از لحاظ اجتماعى امر به معروف و نهى از منكر كنندگانند كه مى خواهند جامعه را از گناهان پاك و به تقوى آراسته كنند و خود، حدود و مقررات خدا را حفظ مى كنند آنها مؤمنانند، بشارت باد آنها را.

__________________________________________________

(1) سائح بمعنى سير كننده و جارى شونده است اين كلمه در آيه: عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ ... تحريم/ 5 و در

آيه: فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ ... توبه/ 2 نيز آمده است، بعضى آن را حركت كننده از معبدى به معبدى و از محلى به محلى گفته اند، ممكن است به معنى مهاجرت باشد، بعضى آن را روزه داران معنى كردند كه رسول خدا (ص) فرموده: سياحت امت من روزه است:

«سياحة امتى الصيام».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 319

[سوره التوبة (9): آيات 113 تا 121]

اشاره

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (113) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (114) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (116) لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117)

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (118) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119) ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا

يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 320

113- پيغمبر و مؤمنان را نرسد كه براى مشركان از خدا آمرزش بخواهند هر چند اقوامشان بوده باشند، (اين) پس از آنست كه (مشركان مرده باشند) و بر مؤمنان ثابت شده باشد كه آنها اهل آتشند.

114- آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش فقط از روى وعده اى بود كه باو داده بود و چون (او مرد) و بر ابراهيم حتمى شد كه او دشمن خداست از او بيزارى كرد كه ابراهيم بسيار مهربان و بردبار بود.

115- از سنت خدا نيست كه قومى را بعد از هدايتشان گمراه كند مگر آنكه چيزى كه بايد از آن پرهيز كنند به آنها روشن نمايد كه خدا به هر چيز داناست.

116- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست، زنده مى كند و مى ميراند و شما را جز او سرپرستى و ياورى نيست.

117- خدا عنايت كرد بر پيغمبر و بر مهاجرين و انصارى كه در زمان سختى از او پيروى كردند، اين پس از آن بود كه نزديك بود قلوب گروهى از آنها منحرف شود سپس بر آنها عنايت كرد كه خدا به مؤمنان با رأفت و مهربان است.

118- و خدا عنايت كرد بر آن سه نفر كه از جهاد تخلف كردند تا جايى كه زمين با آن فراخى بر آنها تنگ شد، باطنشان نيز بر آنها تنگ گرديده و دانستند كه پناهگاهى از سخط

خدا جز به سوى خدا نيست، سپس بر آنها توفيق داد تا توبه كنند كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 321

119- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و با راستان باشيد.

120- بر اهل مدينه و باديه نشينان اطراف آنها، نرسد كه از رسول خدا تخلف كنند و به سبب اشتغال به خود از او اعراض نمايند، زيرا هيچ عطشى و رنجى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد و به جايى كه كفار را خشمگين كند قدم نمى نهند و از دشمنى به مطلوبى نمى رسند مگر آنكه براى آنها عمل صالح نوشته مى شود زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

121- و هيچ نفقه كوچك و بزرگى انفاق نمى كنند و هيچ راهى نمى پيمايند مگر آنكه براى آنها ثبت مى شود تا خدا بهتر از آنچه مى كرده اند اجرشان دهد.

كلمه ها

اولى قربى: صاحبان قرابت. (خويشاوندان) الجحيم: جحيم: آتش بزرگ. «الجحيم كل نار عظيمة فى مهواة».

موعده: موعد و موعده وعده. مصدر ميمى است.

اواه: تأوه و تأويه: اظهار درد و ناراحتى. اوه كلمه ايست كه در مقام ناليدن از فشار و درد گفته مى شود، اواه صيغه مبالغه است بسيار تضرع كن، آن در آيه از آثار رقت قلب و مهربانى است.

حليم: حلم: بردبارى و عقل. حليم: بردبار از روى عقل.

يزيغ: زيغ: انحراف از حق. بعضى مطلق ميل گفته اند ولى در قرآن به معنى ميل از حق بكار رفته است.

رءوف: رأفة را بعضى رحمت شديد و بعضى مطلق رحمت گفته است، گويند رأفت نسبت به كسى كه گرفتار باشد ولى رحمت اعم است.

خلفوا: يعنى مانده شدند و با جنگجويان به جهاد نرفتند.

رحبت: رحب: وسعت و

فراخى. «رحبت»: فراخ شد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 322

ظمأ: عطش و تشنگى. «نصب»: رنج. «مخمصه»: گرسنگى خمص در اصل لاغرى و فرو رفتگى شكم از گرسنگى است.

يطئون: وطؤ: يكى از معانى آن زير پا گذاشتن و قدم نهادن است موطئا:

محلّى كه به آن قدم مى نهند وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً قدم نمى نهند به زمين.

ينالون: نيل: رسيدن در آيه فوق از براى مفعول است لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا: از دشمنى به مطلوبى نمى رسند.

واديا: سيلگاه و دره. راغب گويد: آن در اصل محل جريان آب است دره را از آن جهت وادى گويند وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً در درّه اى راه نمى روند.

شرحها

آيات شريفه در رديف آيات گذشته است و در آنها بيان شده كه پيغمبر و ديگران نمى توانند از خدا براى مشركان مغفرت بخواهند، استغفار ابراهيم براى آذر مشرك تا وقتى بود كه اهل عذاب بودنش روشن نشده بود و نمرده بود امّا پس از مردنش براى او مغفرت نخواست. آن گاه گفته شده: آنان كه در تبوك با آن سختى ها از پيغمبر دست نكشيدند مورد توجه خدا قرار گرفته اند و نيز خدا توبه آن سه نفر را كه در جنگ شركت نكردند پس از بسته شدن راهها به رويشان پذيرفت در آخر فرموده: مسلمانان نبايد از رسول خدا تخلف كنند زيرا اگر در يارى كردن پيغمبر به فشار افتند پيش خدا پاداش خواهند داشت.

113- ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 323

دانستن اينكه فلان مشرك اهل جهنم است در صورتى است كه او در حال

شرك بميرد و تا نمرده چون مكان توبه هست يقين به اهل جهنم بودنش نيست. آمدن ذا قربى براى آنست كه قرابت، انسان را وادار مى كند كه به خويشاوند مشرك مغفرت بخواهد ولى مقتضاى ايمان آنست كه چنين كارى نكند.

بهر حال مضمون اين آيه آنست كه: وقتى كه كسى مشرك از دنيا رفت پيغمبر و مؤمنان را نرسد كه از خدا براى او مغفرت بخواهند، زيرا عذاب خدا بر چنين كسى حتمى شده، استغفار فائده اى به حال او نخواهد داشت، از اينجا معلوم مى شود كه مسلمانان مى خواستند چنين بكنند.

114- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ.

اگر در اينجا «تبين» را بواسطه مرگ «آزر» بدانيم و بگوئيم: دشمن خدا بودن «آزر» آن گاه بر ابراهيم حتمى شد كه «آزر» مشرك از دنيا رفت، آن وقت اين آيه يك دفع دخل است و خلاصه دو آيه چنين مى شود: پيغمبر و مؤمنان نبايد پس از مرگ مشركان براى آنها استغفار كنند، ابراهيم نيز روى وعده خود تا آزر زنده بود براى او استغفار كرد اما پس از مرگ از او بيزارى جست و براى او استغفار نكرد.

در تفسير مجمع البيان و المنار و ابن كثير از ابن عباس نقل شده: ابراهيم عليه السّلام پيوسته براى آزر استغفار مى كرد تا بمرد و چون در حال شرك از دنيا رفت بر ابراهيم حتمى شد كه او دشمن خداست آن وقت از او بيزارى نمود، در روايت عياشى هست: «

قال لما مات تبين انه عدو للَّه فلم يستغفر له

» على هذا استغفار براى مشرك تا

زنده است جايز است كه بگوئيم: خدايا هدايتش كن و بيامرز، اما پس از مردن جايز نيست، اين مطلب را در قاموس قرآن «آزر» بطور تفصيل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 324

شرح داده ام به آنجا رجوع شود و تتمه مطلب انشاء اللَّه در سوره ممتحنه خواهد آمد.

جمله إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ تعليل استغفار است چون ابراهيم بسيار دردمند و تضرع كننده بود، از جمله براى آزر تضرع مى كرد كه خدا هدايتش فرمايد ولى در عين حال حليم و عاقل بود مى دانست كه بايد هدايت او را از خدا بخواهد و گرنه تضرع خالى فائده اى ندارد.

115- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آيه ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... است يعنى خدا شما را هدايت مى كند كه مبادا براى مشركان پس از مردن آنها استغفار كنيد و اگر پس از بيان خدا براى مشركان استغفار كنيد در ضلالت خواهيد بود و فقط بايد خدا را سرپرست و يار بگيريد كه حيات و مرگ و حكومت آسمانها و زمين خاص اوست. يعنى: خدا قومى را كه هدايت كند آنها را اضلال نمى كند.

مگر پس از آنكه چيزهاى واجب الاجتناب را براى آنها بيان نمايد، اين تقريبا نظير آيه: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ انفال/ 53 است (استفاده از الميزان).

116- إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

يعنى با استغفار خود بر مشركان از ولايت خدا

خارج نشويد كه حكومت آسمانها و زمين از آن خداست و حيات و مرگ در دست اوست و جز او سرپرست و كمك نداريد.

117- لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 325

اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ

.ساعة مقدارى از زمان را گويند، منظور از زمان عسرت و سختى زمانى است كه زندگى در آن بسبب بعضى از عوامل تنگ باشد مانند عطش، گرسنگى قحطى و مانند آن منظور از آن مسافرت تبوك است كه مهاجرين و انصار با آن همه سختى و كمى آذوقه و حرارت هوا و نبودن مركوب كه حتى ده نفر به نوبت بيك شتر سوار مى شدند و يك عدد خرما را بترتيب در دهان مى گذاشتند، آن سفر جنگى را انجام دادند.

در اين آيه در هيچ يك از دو «تاب» گناه مطرح نشده است بلكه مراد از توبه خدا فقط توجه و مورد رحمت و عنايت قرار دادن است، پس توبه و توجه بر پيغمبر و مهاجرين و انصار براى آنست كه آن حضرت به چنان سفر سختى تن در داد و يارانش از وى پيروى كردند.

«ثم تاب» ادامه توجه و عنايت خداست كه بدون دغدغه سفر را تمام كردند به نظر الميزان ثُمَّ تابَ تفصيل «تاب» اول است، آمدن رَؤُفٌ رَحِيمٌ به نظرم براى آنست كه قطع نظر از رحمت عمومى، در اينجا رأفت يعنى اشدّ رحمت يا رحمت به مبتلا نيز در جريان بوده است.

118- وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ

عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

كلمه عَلَى الثَّلاثَةِ عطف است بر عَلَى النَّبِيِّ يعنى: خدا توبه كرد بر- پيغمبر و مهاجرين و انصار و بر آن سه نفر كه ماندند و به جهاد نرفتند، مجهول آمدن «خلفوا» براى آنست كه بعضى از عوامل مانند سهل انگارى و غيره سبب ماندن آنها شده و ذكرش صلاح نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 326

منظور از سه نفر چنان كه در تفسير عيّاشى و مجمع البيان آمده كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه است كه از جنگ تبوك تخلّف كردند ولى نه از روى نفاق بلكه از روى سستى و سهل انگارى، غرض از ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ملاقات و سخن گفتن با آنها را منع كرد، همه از آنها دور شدند، منظور از وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ آنست كه در دل احساس تنگى كردند و ديدند زمين و زمان بر آنها بسته است و پر از اندوه شدند و دانستند پناهگاهى جز خدا نيست، چاره اين درد فقط در نزد اوست، تفصيل اين قصه در نكته ها خواهد آمد در اينجا چند مطلب هست:

اول توبه بنده پيوسته در وسط دو توبه خدا واقع مى شود يعنى: اول خدا ببنده گناهكار توبه مى كند و او را مورد عنايت قرار مى دهد و در وجود او حالت انابه به وجود مى آورد آن گاه بنده توبه مى كند و سپس خدا توبه او را مى پذيرد، على هذا مراد از «تاب عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... و

از ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ همان توبه اول از خداست. منظور از «ليتوبوا» توبه بنده و از «تواب رحيم» توبه پذيرى خدا و توبه دوم خداست. (از الميزان) على هذا توبه اولى خدا نسبت به آنها مانند توبه خداست نسبت به رسول خدا و مهاجرين و انصار.

دوم: ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ ظاهرا تفصيل توبه اول است جمله: إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ دليل پذيرفتن «ليتوبوا» است.

سوم: در الميزان فرموده آمده آيه لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ ... براى اين آيه است كه توبه ها شامل همه باشد و آنها كه گناه و سپس توبه كردند كاملا مشخص نشوند و گرنه توبه خدا در آيه اول فقط عنايت و در آيه دوم مقابل گناه است و اگر جريان دوم نبود آمدن آيه اول چندان موضوعيت نداشت.

119- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 327

اين آيه مى شود در رابطه با دو آيه گذشته و مخصوصا آيه لَقَدْ تابَ اللَّهُ باشد كه در آنها مردان صادق شناخته شدند» صادق گرچه به حسب معناى اولى راستگو است با توسع به كسى كه عملش مطابق قول و اراده و وعده اش باشد اطلاق مى شود (راستان) لفظ اتَّقُوا اللَّهَ نشان مى دهد كه صادقين به معناى دوم است زيرا تقوا جنبه عملى دارد تا تقواى عملى نداشته باشيم از صادقين نخواهيم بود «1» در روايات وارد شده: مراد از صادقين آل محمّد عليهم السلام اند، بنظر ميآيد مراد از آن بيان فرد اكمل باشد زيرا مصاديق اكمل صادقين آنها عليهم السلام هستند.

در مجمع البيان از جابر بن عبد اللَّه از امام باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: «في قوله

وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

قال: مع آل محمّد».

در تفسير صافى از كافى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«الصادقون هم الأئمة»

و از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«ايانا عنى».

120- ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ.

باء در «بأنفسهم» به معناي سبب است، «يرغبوا» به معناى اعراض مى باشد يعنى اهل مدينه و باديه نشينان را نرسد كه از رسول خدا تخلف كنند و بسبب اشتغال خود از او اعراض نمايند، اين آيه و آيه بعدى حق تخلف از رسول خدا را سلب مى كند، علّت اين حكم آن است كه: هر رنج و فشارى كه در اين زمينه متحمل مى شوند و هر انفاقى كه ميكنند پيش خدا پاداش خواهند داشت.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ.

__________________________________________________

(1) لذا گفته اند: «مع الذين صدقت نياتهم و استقامت قلوبهم و اعمالهم و خرجوا مع رسول اللَّه و لم يتخلفوا عنه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 328

لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ.

اين قسمت راجع به رنج و مشقت بدنى است، يعنى: اين نبودن حق تخلّف براى آن است كه: به آنها هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا نميرسد و بجايى قدم نمى نهند كه كفار را بخشم آورد و از دشمن بمطلوبى مانند كشتن، مجروح كردن و غنيمت گرفتن نمى رسند مگر آنكه در مقابل همه اينها براى آنها عمل صالح در پيش خدا نوشته خواهد شد زيرا كه: إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

121- وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا

كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ.

اين بيشتر راجع به انفاق در راه جنگ است مراد از قطع وادى گذشتن و پيمودن راه است، اين كارها نيز در دفتر آنها ثبت مى شود تا خدا بهتر از اعمالشان به آنها پاداش دهد آرى لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

نكته ها

مشروح ماجراى تخلف كنندگان:

ماجراى تخلّف آن سه نفر از جنگ تبوك در صحيح بخارى جزء ششم باب اول از عبد اللَّه بن كعب بن مالك چنين نقل شده است، عبد اللَّه مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت من در هيچ جنگى كه رسول خدا در آن شركت داشت تخلّف نكردم مگر در جنگ تبوك، من در جنگ «بدر» هم نبودم ولى كسى براى نبودن در آن جنگ عتاب نشد. من در بيعت عقبه شركت كردم و با رسول خدا با اسلام پيمان بستيم كه در نظر من از «بدر» مهم است.

در جنگ تبوك از همه وقت قويتر بودم و شركت در جنگ براى من از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 329

هر وقت آسانتر بود، به خدا قبل از آن براى من دو مركب نبود ولى در آن جنگ دو مركب داشتم رسول خدا خودش در آن جنگ شركت كرد در يك گرماى شديدى، سفر دورى را در پيش گرفت و با دشمن بيشترى رو برو بود، آن حضرت در جنگها مقصد خود را روشن نمى كرد ولى در اين جنگ مقصد خود را بيان كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان آماده سفر مى شدند منهم مى خواستم آماده شوم ولى آماده نمى شدم، به خود مى گفتم: مانعى نيست من قادرم به فوريت آماده شوم، بالاخره آن حضرت

با مسلمانان از مدينه حركت كردند، گفتم:

مانعى نيست آماده مى شوم بعد از يكى دو روز به آنها ملحق مى شوم، اما كارى نكردم تا آنها از مدينه بسيار فاصله گرفتند خواستم حركت كنم و آنها را درك كنم اما مقدورم نشد، در آن وقتها گاهى در شهر مى گشتم و غمگين مى شدم زيرا مى ديدم فقط منافقان و صاحبان عذر در شهر مانده اند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا رسيدن به تبوك از من سؤالى نكرده بود ولى در تبوك فرموده بود: كعب چه كار كرد؟ مردى از بنى سلمه جواب داده بود لباس فاخر و تكبر او را از آمدن باز داشت، معاذ بن جبل به آن مرد گفته بود: بد گفتى.

آن گاه گفته بود: يا رسول اللَّه به خدا جز خوبى از او ندانسته ايم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگرى حرفى نزده بود.

آن گاه خبر رسيد كه آن حضرت از تبوك برگشته و به طرف مدينه روان است، اين سبب اندوه من شد فكر كردم كه دروغ بگويم و عذر جعل كنم زيرا از خشمش در امان نخواهم بود، با كسان خود در اين زمينه به مشورت پرداختم، گفتند آن حضرت عنقريب وارد مدينه مى شود، افكار باطل از من رفت صلاح ديدم وقت ديدن آن حضرت راست بگويم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 330

تا حضرت وارد مدينه شد، عادتش آن بود كه وقت برگشتن از سفر وارد مسجد مى شد، دو ركعت نماز مى خواند آن گاه براى پذيرايى مردم مى نشست، چون چنين كرد تخلف كنندگان آمدند، عذر مى آوردند كه نتوانستيم در جنگ شركت كنيم و قسم مى خوردند، آنها حدود هشتاد هفت نفر بودند، رسول

خدا عذر ظاهرى را از آنها پذيرفت و گفت: خدا از باطنتان آگاه است و براى آنها مغفرت خواست.

در اين هنگام من پيش رفتم و سلام كرد حضرت تبسمى توأم با غضب كرد فرمود: جلو بيا رفتم تا در نزد وى نشستم فرمود: چه چيز به تخلف وادارت كرد مگر مركبت را نخريده بودى؟ گفتم: بلى به خدا قسم اگر پيش ديگرى از اهل دنيا مى نشستم خوش داشتم كه با عذر تراشى از غضب او رها شوم، ليكن مى دانم اگر امروز دروغى بگويم كه از من راضى شوى احتمال هست فردا خدا تو را بر من خشمگين كند ولى اگر راست بگويم اميدوارم كه خدا از گناهم بگذرد، به خدا قسم هيچ عذرى نداشتم و از هر وقت تواناتر بودم و شركت در جنگ بر من آسانتر بود.

حضرت فرمود: اين كه گفتى راست است ولى پاشو برو تا به بينم خدا درباره تو چه حكمى خواهد كرد.

از محضر آن حضرت بيرون آمدم مردانى از بنى سلمه در پى من آمدند و گفتند: به خدا نمى دانيم كه پيش از اين تقصيرى كرده باشى چه مانعى داشت مانند متخلفان ديگر عذر مى آوردى استغفار رسول خدا سبب آمرزش دروغت مى شد؟ به قدرى ملامتم كردند كه خواستم پيش آن حضرت برگشته و گفته هايم را تكذيب كنم به آنها گفتم: آيا با كس ديگرى مانند من رفتار كرد؟ گفتند:

آرى. دو نفر نيز مانند تو اقرار كردند به آنها نيز مانند تو گفته شد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 331

گفتم: آنها كيستند؟ گفتند: مرارة بن ربيع و هلال بن اميه گفتم: عجبا دو مرد نيكوكار كه در جنگ بدر شركت كرده اند

و مسلمان نمونه اند؟!! چون اين را شنيدم ديگر پيش آن حضرت برنگشتم (معلوم شد كه پاكان حساب ديگرى خواهند داشت) رسول خدا مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر نهى كرد، مردم از ما اجتناب كردند و نسبت به ما عوض شدند، زمين بر من تنگ گرديد، فكر ميكردم مدينه همان مدينه سابق نيست، پنجاه شب كار چنين بود، اما آن دو نفر در خانه خود نشسته و گريه و ناله مى كردند، اما من از آنها جوانتر بودم از منزل خارج مى شدم، به نماز جماعت مى آمدم و در بازار حركت مى كردم ولى كسى با من سخن نمى گفت، من پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدم و سلام مى كردم، به خودم مى گفتم: آيا زبانش را حركت داد و به سلامم جواب گفت يا نه؟

نزديك رسول خدا مى نشستم و او را زير نظر مى گرفتم چون مى ايستادم بمن نگاه مى كرد و چون باو نگاه مى كردم از من روى برمى گردانيد، طولانى بودن اين مدت مرا به تنگ آورد، روزى به باغ عموزاده ام ابو قتاده رفتم او از همه پيش من محبوبتر بود، از ديوار باغ بالا رفتم به او سلام كردم، جواب نداد، گفتم اى ابا قتاده تو را به خدا قسم مى دهم آيا ميدانى كه من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او جواب نگفت، سه دفعه سؤال را تكرار كردم در سومى گفت خدا و رسولش بهتر مى دانند، اشك در چشمانم حلقه زد برگشتم و از ديوار پايين آمدم روزى در بازار مدينه بودم مردى از اهل شام كه براى فروختن جنس به مدينه آمده بود، مى گفت: كعب بن مالك را بمن نشان

دهيد، اهل بازار به من اشاره كردند، او پيش من آمد و نامه اى بمن داد، نامه از پادشاه غسان بود در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 332

نامه نوشته بود: به من خبر رسيد كه رفيق تو از تو قهر كرده خدا تو را در خانه ذلت قرار نمى دهد، پيش ما بيا تا با تو خوبى كنيم. گفتم: اينهم يك نوع امتحان است، نامه را در آتش سوزاندم:

از پنجاه روز امتحان، چهل روز گذشته بود كه نماينده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش من آمد و گفت: حضرت مى فرمايد از زنت دورى كن. گفتم: طلاق بدهم؟ گفت: نه فقط با او نزديكى نكن. به دو نفر رفيق مبغوضم نيز چنين دستور داد، من به زنم گفتم: پيش پدر و مادرت برو و در نزد آنها باش تا خدا چه حكمى كند.

زن هلال بن اميه پيش رسول خدا آمد و گفت يا رسول اللَّه او پير مردى است خدمتكارى ندارد آيا اجازه نمى دهى به او خدمت كنم؟ فرمود مانعى نيست ولى به تو نزديك نشود گفت: به خدا او چنين حالى ندارد، از اول پيشامد، كارش گريه كردن است.

بعضى از خانواده ام به من گفتند: تو هم از آن حضرت اجازه بگير كه زنت به تو خدمت كند گفتم: به خدا اجازه نخواهم خواست، نمى دانم چه جوابى خواهد داد، من كه جوان هستم، ده شب هم كار به دين منوال بود تا مدت اين كار به پنجاه شب رسيد. صبح روز پنجاهم نماز صبح را خواندم و در پشت بام بودم در همان حال نشسته ذكر خدا مى كردم زمين و وجودم بر من تنگ شده بود،

شنيدم مردى با صداى بلند بالاى كوه «سلع» فرياد ميكشيد: اى كعب بن مالك مژده ات- باد، از شنيدن صدا به سجده افتادم، دانستم كه فرجى آمده است.

رسول خدا اعلام كرده بود كه خدا به ما برگشته و عنايت فرموده است، مردم به بشارت من و دو رفيقم آمدند، اسب سوارى خبر را به من آورد، لباس خويش را از برم كنده و بر او پوشاندم، دو لباس عاريه پوشيده محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 333

آمدم، مردم فوج فوج پيش من آمده قبول شدن توبه ام را تبريك مى گفتند، داخل مسجد شدم حضرت در آنجا بود مردم اطرافش را گرفته بودند، طلحة بن عبيد اللَّه برخاست و با من دست داد و تبريكم گفت.

من به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلام كردم، آن حضرت كه شادى در قيافه اش آشكار بود فرمود: بشارت باد تو را به روزى كه از وقت زائيدن مادرت بهتر از آن را نديده اى. «ابشر بخير يوم مر عليك منذ ولدتك امك» گفتم آيا اين بشارت از جانب تو است يا رسول اللَّه يا از جانب خدا؟ فرمود: نه بلكه از جانب خدا است، رسول خدا چون شاد مى شد صورتش مانند قرص قمر درخشان مى شد و ما اين حال را از او مى دانستيم.

چون نزد آن حضرت نشستم گفتم يا رسول اللَّه از جمله توبه ام آنكه همه ثروتم را در راه خدا و رسول ميدهم. فرمود: قسمتى را براى خودت نگه دار كه بهتر است. گفتم: فقط سهمى كه در خيبر دارم براى خود نگاه مى دارم آن گاه گفتم: يا رسول اللَّه: خدا به وسيله

راستگوييم مرا نجات داد از جمله توبه ام اينكه تا هستم فقط راست خواهم گفت ... خدا به رسولش نازل فرمود: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ ... تا: وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ ...

اين قضيه در كتابهاى ديگر از جمله در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده است، ولى اين تفصيل با شكوه و مؤثّر را فقط در صحيح بخارى ديده ام.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 334

[سوره التوبة (9): آيات 122 تا 129]

اشاره

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123) وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (125) أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126)

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 335

122- وظيفه نيست كه همه مؤمنان به جهاد بروند پس چرا از هر فرقه آنها گروهى نمى روند تا در دين دانا شوند و

وقت برگشتن قوم خود را انذار كنند تا آنها از معاصى بر حذر باشند.

123- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بجنگيد با كفارى كه به ديار شما نزديك هستند و تا در شما قاطعيت بيابند و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

124- و چون سوره اى نازل مى شود بعضى از منافقان به ديگران گويد: اين آيه كدام يك را افزون كرد، اما ايمان اهل ايمان را افزون كرده آنها شادمانند.

125- اما كسانى كه در قلب مرض دارند بر پليديشان پليدى افزوده و كافر مرده اند.

126- آيا نمى بينند كه در هر سال يك دفعه يا دو دفعه امتحان مى شوند ولى نه توبه مى كنند و نه بيدار مى شوند.

127- و چون سوره اى نازل شود بعضى به بعضى نگاه مى كنند كه آيا كسى شما را مى بيند سپس متفرق مى شوند خدا قلوبشان را از حق برگردانيد، كه قوم نادانند.

128- براى شما از خودتان پيغمبرى آمد كه هلاكت شما بر او دشوار است بر شما حريص است و به مؤمنان با رأفت و مهربان است.

129- اگر از قبول دعوت تو برگردند بگو: خدا بر من بس است، جز او معبودى نيست بر او توكل كردم، او صاحب حكومت بزرگ است.

كلمه ها

لينفروا: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من- عن» باشد به معنى دورى و تفرق است «نفر منه و عنه» از او دور شد. و اگر با «الى» باشد به معنى خارج شدن و رفتن است، در آيه معناى دوم مراد است.

كافة: كف: باز داشتن. كاف: باز دارنده. كافة مؤنث كاف است و نيز براى مذكر آيد، در اينصورت تاء براى مبالغه است، كافه به معنى همگى و جميع نيز آيد كه كف به

معناى جمع كردن نيز تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 336

نيز آمده است: «كف الشي ء: جمعه».

ليتفقهوا: فقه و تفقه: دانستن و فهم: «الفقه: فهم الشي ء» «ليتفقهوا»:

تا دانا و فقيه شوند.

يحذرون: حذر (بر وزن شرف و علم): پرهيز كردن، راغب احتراز از شى ء مخوف گفته است لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ تا از عذاب خدا بپرهيزند.

يلونكم: ولى (بر وزن عقل) نزديكى «يلونكم»: نزديك مى شوند به شما.

غلظة: غليظ: سخت. غلظ: خشونت و تندى.

رجسا: رجس: پليد و پليدى.

انصرفوا: صرف: برگردانيدن. انصراف: برگشتن.

عزيز: عزت: توانايى مقابل ذلت. عزيز: شديد و سخت. عزيز كه از اسماء حسنى است به معنى توانايى كه آنچه اراده مى كند بر او دشوار نيست.

عنتم: عنت (بر وزن بشر) مشقت «عنتم» بمشقت افتاديد.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه بايد گروهى از مؤمنان به جهاد و جمعى نيز براى كسب علم دين سفر كنند تا ديگران را انذار نمايند و احكام دين را بيان كنند، و نيز در صورت لزوم جنگ، اول بايد با كفار نزديك جنگ كرد، سپس با كفار دور، آن وقت صفاتى از مؤمنان و منافقان به هنگام نزول آيات نقل شده و در آخر موضع رسول خدا نسبت به امت خود بيان گرديده است.

122- وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 337

مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

.ظهور اين آيه در مسلمانانى است كه از مدينه و مركز اسلام كنار بودند، لازم بود گروهى از آنها به مدينه آمده و احكام اسلام را ياد بگيرند و آن گاه به قوم خويش تعليم دهند، لذا «لينفروا» راجع به جهاد و فَلَوْ

لا نَفَرَ راجع به فقه و فراگيرى علم است، يعنى: بر مؤمنان واجب نيست همگى براى جهاد بيرون روند، حالا كه اين طور است چرا از هر فرقه آنها گروهى از ديار خود كوچ نمى كنند تا در دين دانا شوند و وقت برگشتن قوم خويش را انذار كنند. مراد از تفقه، فقه اصطلاحى نيست كه در زمان ما معروف است.

در روايات از اين آيه استفاده شده: وقتى كه امامى از دنيا رفت بايد به شهرى كه امام در آن فوت كرده رفت تا از جانشين او با خبر شد.

123- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

اين آيه يك امرار شادى است كه در موقع جنگ بايد از كفار نزديك شروع كرد و گرنه مركز اسلام به خطر خواهد افتاد، منظور از غلظة قاطعيت و سختگيرى درباره مكتب است نه بد خلقى و تعدى از عدل، جمله وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ ... وعده نصرت است در صورت تقوى، يعنى خودتان را در همه حال مخصوصا در جهاد مراعات كنيد تا پيروز گرديد.

124- وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

در آيه دوم از سوره انفال آمده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً.

در رابطه با اين آيه، وقتى كه آيه اى نازل مى شد منافقان از روى مسخره تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 338

مى گفتند: اين آيه به ايمان كدام يك از شما افزود، ولى اشتباه مى كنند، آن آيه بر ايمان مؤمنان افزوده است و آنها

شادمانند، راجع به زيادت كمّى و كيفى ايمان در ذيل آيه انفال توضيح داده شد، لفظ ما در ما أُنْزِلَتْ براى تأكيد است.

125- وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ.

يعنى اثر نزول آيه در افراد بيمار دل به عكس مؤمنان است، آنها در اثر نفاق پليد بودند، عدم ايمان به آيه جديد، سبب زيادت رجس آنها گرديد زيرا چيزى كه بآن كافر بودند زياد شد اگر در گذشته مثلا به صد آيه كافر بودند فعلا به صد و پنج آيه كافر شده اند، زيادت رجس، آنها را از مرض قلب به كفر رسانيد تا به حد مرگ در حال كفر رسيدند.

126- أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ.

توبيخى است بر منافقان در رابطه با «رجس» يعنى آيا نمى بينند كه هر سال چند دفعه با پيش آمدن جنگ و جريانهاى ديگر امتحان مى شوند و حجت بر آنها تمام مى شود ولى نه توبه مى كنند و نه بيدار مى شوند كه بدانند اين امتحانها سبب تراكم رجس در آنها مى شود و آخرش جهنم است (از الميزان).

127- وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

وصف ديگرى است از اوصاف منافقان، چون سوره اى نازل مى شد و از وضع آنها خبر مى داد قهرا قيافه شان عوض مى شد، بعضى به بعضى نگاه مى كردند و به زبانحال مى گفتند: آرى كسى شما را مى بيند؟ يعنى نگاهشان حاكى از اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 339

گفته بود، سپس بى آنكه متنبه شوند از محضر

آن حضرت متفرق مى شدند صَرَفَ اللَّهُ ممكن است حال باشد يعنى در حالى متفرق مى شدند كه خدا قلوبشان را از حق برگردانيده است ممكن است خبر باشد بصورت دعاء جمله بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ ...

علت صرف قلوب است.

128- لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.

لفظ ما در ما عَنِتُّمْ مصدريه است، يعنى عنت و هلاكت شما بر او دشوار است رءوف دلالت بر اشدّ رحمت دارد مِنْ أَنْفُسِكُمْ حاكى است كه مانند شما بشر است مى توانيد با او تماس داشته باشيد اين آيه در رابطه با پيروى از آن حضرت است كه قدر او را بدانيد به راهش گردن نهيد كه به همه شما حريص و عاشق هدايت شماست، كلمه «عنتم- عليكم» راجع به مؤمن و منافق هر دو است، آيه بعدى تتمه اين آيه است.

129- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

يعنى اگر با همه اين اوصاف و خيرخواهى كه دارى، از قبول دعوت تو اعراض كردند بگو: خدا براى من بس است كار خود را بر او محول كردم، او كسان ديگرى مى رساند كه از دعوت من بهره برند و آن را قبول كنند. وَ هُوَ رَبُّ ... دليل كافى بودن و وكيل بودن است، آرى گرداننده حكومت بزرگ جهان كافى و وكيل و كارساز است، روز دوشنبه 8 جمادى الثانية 1401 مطابق 24/ 1/ 1360 طرف صبح تفسير سوره توبه تمام گرديد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 340

سوره يونس

اشاره

در مكه نازل شده و صد و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره يونس پنجاه و يكمين سوره است كه بعد از سوره اسراء در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره دهم است، بدرستى روشن نيست كه در سال چندم بعثت نازل شده ولى احتمال دارد كه در سال دهم بعثت يا نزديكهاى آن نازل شده باشد «1».

2- تعداد آيات آن را همه صد و نه گفته اند مگر قارئان شامى كه به صد و ده قائلند.

در تفسير خازن تأليف محمّد بن ابراهيم بغدادى صوفى مى خوانيم كه كلمات اين سوره هزار و هشتصد و سى و دو و حروف آن نه هزار و نود نه است و اللَّه العالم اين شمارش، اهتمام مسلمين را به قرآن مجيد نشان مى دهد.

3- نامگذارى آن به «سوره يونس» با آنكه فقط يك آيه از اين سوره در باره يونس عليه السّلام (آيه 98) است ظاهرا به علّت اهميت جريان قوم آن حضرت مى باشد كه توبه كردند و به سوى خدا برگشتند در نتيجه عذاب خدا از آنها

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول حتمى باشد، ولى الميزان نظر مى دهد كه در اوائل بعثت نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 341

برگشت لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا على هذا سزاوار است كه همه سوره با آن نامگذارى شود و ماجراى آنها سرمشق و الگو قرار گيرد، ظاهرا در عصر رسالت و به زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به همين نام، نامگذارى شده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است از ابن عباس و قتاده نقل شده كه آيات 94، 95، 96 در مدينه

نازل گشته و از ابن المبارك نقل شده كه آيه 40 در رابطه با يهود، در مدينه نازل شده است، و اين سخنان ادعاى بدون دليلند.

5- به احتمال قوى: همه سوره به يك بار نازل شده و دليلى به نزول تدريجى در دست نيست.

6- در علت نزول سوره مباركه مطلب به خصوصى نقل نشده است، متن آيات نشان مى دهد كه در وضع آن روز اسلام و مسلمين و مشركان، نزول آنها ضرورت داشت مسائلى از قبيل نظام حاكم بر جهان، توحيد خداوند و تدبير كائنات، نبوت، معاد، شكست اهل باطل در مبارزه با اهل حق و امثال آنها در سطحى بسيار عالى و اعجاب انگيز در اين سوره مباركه مطرح است كه شخص با كمترين دقت در درياى تعجب فرو مى رود آخر؟! كوهستانهاى مار پرور مكه و نظام زندگى پر از شرك و جهل آن، مى توانست از درياى ظلمت، همچو خورشيدى بيرون آورد كه با شعاع أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ ... محيط كفر و خفقان را نور باران گرداند؟

نه هرگز، بلكه انصاف و و جدان، حكم مى كند كه اين اشعه تابناك از ملكوت اعلى تابيده و در جهان هستى در قالب الفاظ مجسم شده و به قلبهاى بيدار عرضه گرديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 342

7- دقت در آيات سوره، نشان مى دهد كه به وقت نزول آن، انكار مشركان و موضعگيرى آنها در مقابل اسلام و آورنده آن، به حد اعلاى خود رسيده بود، هر حربه اى كه داشتند به كار مى بردند حتى كلمه ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ

هذا أَوْ بَدِّلْهُ ...

/ 15 و احساس مى كردند كه دير يا زود در مقابل آن شكست خواهند خورد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 343

سورة يونس مكيّه و اياتها 109

[سوره يونس (10): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (2) إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7) أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (9)

دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 344

بنام اللَّه رحمان و رحيم

1- ا، ل، ر، اين است آيه هاى كتاب پر از حكمت.

2- آيا بر مردم

تعجب آور است كه به فردى از آنها وحى كرديم كه مردمان را انذار كن و به آنان كه ايمان آورده اند، بشارت ده كه نزد خدايشان مقام راستى دارند، كافران گفتند: اين شخص جادوگر آشكارى است.

3- پروردگار شما همانست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر حكومت استقرار يافت، كار جهان را تدبير مى كند، واسطه اى نيست مگر بعد از اذن او، آنست خداى شما، او را عبادت كنيد آيا متذكر نمى شويد؟.

4- بازگشت همه شما به سوى اوست، وعده خدا حق است كه او خلقت را آغاز كرده و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 345

سپس آن را اعاده مى كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند به عدالت پاداش دهد، آنان كه كافر شده اند شرابى از آب جوشان و عذاب دردناكى دارند.

5- خدا همانست كه آفتاب را پر نور و ماه را نورانى كرد و براى ماه منزلهايى معين نمود، تا شمارش سالها و حساب را بدانيد، خدا اينها را جز به حق نيافريده است، آيات را براى قومى كه درك مى كنند بيان مى كند.

6- در پى آمدن شب و روز و در آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريده نشانه هايى است براى قومى كه پرهيزكار هستند.

7- آنان كه ملاقات ما را اميد ندارند و به زندگى دنيا راضى شده اند و به آن دلبسته اند و كسانى كه از آيه هاى ما در غفلت مى باشند.

8- آنها جايگاهشان آتش است، در اعمالى كه مى كرده اند.

9- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خدا به سبب ايمانشان آنها را به جايى مى رساند كه نهرها از زير جايگاه آنها در بهشتهاى پر نعمت روان

است.

10- دعايشان در آنجا «منزهى خدايا» است و تعارفشان سلام و آخر دعايشان آنست كه ستايش اللَّه را كه مربى موجودات است.

كلمه ها

تلك: اشاره به مؤنث غائب است، مراد از آن «هذه» است به علت احترام به لفظ غائب آمده است.

الحكيم: حكم در اصل به معنى منع از فساد و منع براى اصلاح است، قضاوت و داورى نيز در رابطه با منع از فساد است، حكمت حالت و دركى است كه به وسيله آن حق از باطل تشخيص داده شده و مانع از فساد گردد. حكيم: حكمتكردار و محكم كار است.

قدم: قدم (بر وزن شرف): پا. تقدّم و تأخّر به اعتبار آنست، گاهى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 346

مراد از آن استقامت است مثل فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها نحل/ 94 و گاهى به معنى منزلت و مقام باشد مثل قدم صدق.

ساحر: جادوگر. سحر: تصرفى است در چشم و ذهن شخص كه تصوّر كند ريسمان مار و يا دوست، دشمن است (قاموس قرآن- سحر).

استوى: استواء اگر با «على» باشد به معناى استقرار يافتن و برقرار شدن است مثل وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ هود/ 44 كشتى بر كوه جودى استقرار يافت و مثل الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى طه/ 5 خدا بر عرش استقرار يافت منظور از آن تدبير و اداره امور جهان است. و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است مانند ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ بقره/ 29 سپس به آسمان توجه كرد و پرداخت.

عرش: عرش در اصل به معنى رفع و بالا بردن است، تخت حكومت را عرش گويند به علت بالا رفتن در آن مثل وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ نمل/ 23،

آن در قرآن گاهى به معنى تخت حكومت و كنايه از تدبير جهان است مانند: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ و گاهى يك موجود بخصوصى است مثل: وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 رجوع شود به قاموس قرآن- عرش.

شفيع: واسطه. شفع در اصل به معنى لا حق كردن چيزى به چيزى يا به مثل خود است «الشفع: ضم شي ء الى مثله» گويى شفاعت كننده خواهش خويش را به بنده يا عمل بنده منضم مى كند و از خدا مى خواهد كه طرف را ببخشد.

قسط: قسط (بكسر اول): عدل و بفتح آن بمعنى ظلم و انحراف است تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 347

و نيز حصه اى كه از روى عدالت باشد، جمع آن اقساط است (قاموس قرآن).

ضياء: ضوء و ضياء: نور. در مجمع البيان و كشاف گفته است: ضياء از نور ابلغ است، شايد بدين جهت در آفتاب ضياء آمده و در قمر نور گفته شده. اقرب الموارد ضياء را بالذات و نور اكتسابى گفته است گويند: تقدير آن: «جعل الشّمس ذات ضياء و القمر ذا نور» است.

قدره: قدر (بر وزن عقل) و تقدير: اندازه گيرى و تعيين. «القدر و التقدير: تبيين كمية الشي ء» تقدير آيه شايد: «قدر لهم منازل» باشد.

شراب: شرب (بر وزن قفل): نوشيدن. شراب: نوشيدنى.

اختلاف: پى در پى آمدن، بودن يكى خليفه و جانشين ديگرى.

يرجون: رجاء: اميد، «لا يرجون» اميد ندارند، رجاء و رجو گاهى به معنى خوف آيد على هذا «لا يرجون» يعنى نمى ترسند.

دعواهم: دعوى به معنى دعا و خواندن است.

تحيتهم: تحيت از ماده حيات هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگرى به زبان مى آورد. على

هذا آن از سلام اعم است.

شرحها

مى شود گفت: آيه: أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً ... عنوان اين سوره است و همه مطالب آن در همين زمينه يعنى انكار وحى از طرف مشركان و اثبات آن از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 348

قرآن است، در اين آيه روشن شده كه پيامبر از جانب خدا بشير و نذير است ولى كافران از اين تعجب كرده و گويند آن جادوگر است، آيات هشتگانه بعدى در اثبات اين مطلب است كه نبوّت جادوگرى نيست، بلكه نظام متقن جهان لازم گرفته كه حتما بايد از جانب خدا پيامبر مبعوث شود زيرا آسمانها و زمين به حق آفريده شده، خدا را در اينها اغراضى هست، اينها منتهى به قيامت خواهند شد تا نيكان و بدان به پاداش برسند، رسيدن مردم به اين معلومات و دانستن اغراض خدايى، مخصوصا مسئله معاد جز از راه بعثت انبياء مقدور نيست، بشر با عقل خود نمى تواند به بسيارى از حقائق و به كلّيات و جزئيات و وجود معاد دست بيابد، به عبارت ديگر: نتيجه همه اين نظامات به إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ... لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ... مى رسد و صاف شدن اين راه و دانستن آن بسته به وجود وحى است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ.

درباره حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد. «تلك» اشاره به غائب است و به علت عظمت قرآن به لفظ غائب آمده، مراد از آيات، آيات قرآن است نه موجودات مادى، همانطور كه هر يك از موجودات هستى آيه و نشانه اى از خداست همچنين هر يك از آيات قرآن نشانه اى از خداست.

منظور از كتاب قرآن است كه در علم مكنون

خدا حتى پيش از نزول، كتاب معيّنى بود گويا اطلاق كتاب بر قرآن پيش از آنكه همه اش نازل شود به علت معلوم بودن در لوح محفوظ و نزد خداست: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ واقعه/ 78، وصف حكيم به علت آنست كه مصلحتها و حكمتها در قرآن مجتمع و مستقر هستند. اين آيه يك نوع استدلال است كه پيامبر جادوگر نيست قرآن حكيم شاهد نبوّت او است مثل: وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 2. ير أحسن الحديث، ج 4، ص: 349

2- أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه پيامبر بودن انسان به مشركان تعجب آور بوده است و در آيه ديگر آمده: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا فرقان/ 94 لفظ: أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً حاكى است كه از اينكار تعجب نكنند، راه بعثت همين است، منظور از «قدم صدق» منزلت راست و واقعى است نظير فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ قمر/ 55. آيه روشن مى كند كه مأموريت پيامبران انذار و بشارت است جمله قالَ الْكافِرُونَ ... نتيجه أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً است به علّت تعجب از اينكار گفتند: او جادوگر است ولى كافران و انكار كنندگان واقعيت چنين مى گفتند.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه قدم صدق شفاعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه منظور از

آن ولايت است. شايد منظور از ولايت هم شفاعت باشد.

3- إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

از اين آيه شروع مى شود به استدلال براى لزوم بعثت پيامبران و اينكه نظام متقن جهان و بيان اغراض خدا، آمدن پيغمبران را ايجاب مى كند. در تفسير آيه پنجاه و چهار از سوره اعراف مطالب اين آيه گفته شد و در سوره فصّلت خواهد آمد، منظور از ايام دورانهاست يُدَبِّرُ الْأَمْرَ بيان استقرار بر عرش است، مراد از «شفيع» موجودات طبيعى مى باشند كه در تحقق يافتن اغراض خداوند و در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 350

نظم كارهاى انسان و جهان واسطه هستند و با اذن خدا انجام وظيفه مى كنند، آن نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند، يعنى: خدا كار جهان را اداره مى كند، واسطه ها از خود اختيارى ندارند، همه به اذن خدا كار مى كنند، چنان كه در آيه جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً و ما بعد آن واسطه ها ذكر خواهند شد، پروردگار شما همان اللَّه است كه جهان را آفريده و اداره مى كند پس او را بندگى كنيد آيا نمى دانيد كه سزاوار پرستش فقط اين چنين خدا مى باشد؟! 4- إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ.

ادامه استدلال آيه قبل است يعنى تدبير نظم جهان منتهى به معاد مى شود تا نيكان و بدان به پاداش و كيفر برسند، بيان اين غرض،

آمدن پيامبران را لازم گرفته تا اين حقائق را بر مردم روشن كنند، عقول بشر به تنهايى به اينجا نمى رسد.

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مسئله معاد و انتهاء نظام كنونى است، آن وقت اين مطلب در جمله: وَعْدَ اللَّهِ ... يُعِيدُهُ توضيح داده شده است يعنى وعده حتمى خدا اين است كه خلقت را شروع كرده، سپس آن را اعاده خواهد كرد «1» على هذا لفظ «الخلق» مصدر است و منظور خلقت انسان مى باشد، علّت اعاده خلقت همان پاداش و كيفر است كه جمله لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... بيان مى كند، «حميم» آب جوشان، علت پاداش، ايمان و عمل و علت عذاب، انكار حقائق و تسليم نشدن به خداست، اين

__________________________________________________

(1) جمله وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا در تقدير «وعده اللَّه وعدا حقا» است، مفعول مطلق در جاى فعلش واقع شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 351

يكى از راههاى استدلال به قيامت در رابطه با «عدل» خداست كه در آخر سوره «حجر» بيان كرده ايم.

5- هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

اين آيه در رابطه با يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ است كه از جمله واسطه هاى تدبير امور جهان آفتاب و ماه هستند و به حكم وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ با اذن خدا كار مى كنند، منظور از منازل قمر، محلهاى آن در فضا و در مسير خود است كه در حركت انتقالى ماهانه خود مرتبا جاى خود را عوض مى كند و در چشم ما، اشكال گوناگون پيدا مى كند.

توضيح اينكه: ماه از اول ديده شدن به تدريج بزرگ مى شود و

در شب هفتم نيم قرص آن را نور فرا مى گيرد و از هفتم باز بيشتر مى شود تا در شب چهاردهم همه قرص نورانى شده و به صورت بدر تمام مى آيد، از شب پانزدهم از طرف ديگر شروع به كاستن مى كند و در شب بيست يكم فقط نصف قرص مى ماند مانند شب هفتم، بعد به تدريج كم مى شود و در شب بيست هشتم وارد محاق مى شود، از اين شروع و تمام شدن، ماهها و از ماهها سالها تشكيل مى شود لذا فرموده:

لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ.

خدا اينها را به حق و از روى علت و غرض آفريده، خدا اين آيات را به قومى كه مى فهمند و درك مى كنند بيان مى كند و اينها منتهى به لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... مى شوند. پس منظور از حق آفريدن هدفدار بودن است، هدف بنا بر بسيارى از آيات رسيدن به قيامت است، قرآن كريم خلقت بدون آخرت را عبث مى داند أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 352

6- إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ.

به نظرم اين آيه نيز در تكميل بيان سابق. و اشاره به نظم متقن جهان و لزوم آمدن پيامبران بشير و نذير است، زيرا هم به ربوبيت و تدبير حق تعالى دلالت دارد و هم به هدفدار بودن، منظور از اختلاف شب و روز پى در پى بودن آنهاست كه فوائدش در ذيل: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... آل عمران/ 190 گفته شده است.

مراد از آيات، نشانه هاى ربوبيت و داراى غرض بودن است. منظور از «يتقون» مى شود

پرهيز از گناهان و قضاوت باطل باشد، به هر حال مسئله منتهى شدن به معاد لازم است مانند: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ آل عمران/ 191.

7- إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ.

اين آيات و آيات بعدى نتيجه ايمان به وحى و به إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً و عدم آنست، مراد از لقاء اللَّه ملاقات رحمت و عذاب خدا در آخرت است، لقاء اللَّه را اميد ندارند يعنى به آن اعتقاد ندارند و در نتيجه به زندگى دنيا خوشنود شده اند و دلهايشان با آن آرام گرفته و با آن سه وسيله از آيات خدا غافل مانده اند آرى مشغول شدن به لذات مادى چنين حالت و صفت بى خبرى و بى اعتنايى را در انسان به وجود مى آورد و اين زاويه كه با حق و خدا پيدا شده پيوسته حادتر مى شود، نتيجه آنكه:

8- أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

آرى اين كسب و اين عملكرد منجر به دورى از خدا و جاى گرفتن در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 353

آتش مى شود نعوذ باللّه.

9- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

نتيجه ايمان به وحى و قيامت و عمل به مقتضاى آن دو است، عمل صالحات شامل هر عمل مثبت و نيكو است اين ترسيم به خصوصى از طرز زندگى مؤمنان است كه نور ايمان در باطن دارند و در تلاش زندگى كارهاى مفيد انجام مى دهند مفعول «يهديهم» شايد خدا باشد يعنى: خدا آنها را به سبب ايمانشان به

سوى خودش هدايت مى كند، ولى بايد آن هدايت عملى و به معنى رساندن (ايصال به مطلوب) باشد يعنى خدا در اثر ايمانشان آنها را مى رساند به مقامى كه در بهشتهاى پر نعمت نهرها از زير جايگاه آنها جارى است. راجع به نهرهاى بهشتى در (بقره/ 25) توضيح داده شد و در سوره قتال خواهد آمد.

10- دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

مؤمنان از اينكه مى بينند زحمات آنها ضايع نشد و خدا از هر آلودگى و ضايع كردن عمل نيكوكاران منزه است نداى سبحانك اللهم سر مى دهند، مراد از جمله دوم شايد تحيّت و سلام از جانب خدا باشد مثل: تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً احزاب/ 44 و مثل: وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً فرقان/ 55 و شايد تحيت بعضى بر بعضى باشد آن گاه با توجه به نعمتهاى خداوندى خدا را حمد مى كنند، شايد منظور از آخر دعواهم، خاتمه دعاى آنها باشد، در عده اى از آيات هست كه اهل بهشت خدا را حمد مى كنند مانند اين آيه و آيه وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا اعراف/ 43 و فاطر/ 34 و زمر/ 74 به هر حال، آيه از يك رضايت و خوشنودى و آرامش غير قابل وصف حكايت دارد.

اللهم اجعلنا منهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 354

[سوره يونس (10): آيات 11 تا 17]

اشاره

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ

لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (13) ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15)

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 355

11- اگر خدا شر را به شتاب به مردم مى داد مانند آنكه خير را به شتاب مى خواهند، اجلشان سر آمده بود ولى ما كسانى را كه اميد معاد ندارند رها مى كنيم، در طغيانشان سرگردان مى مانند.

12- و چون به انسان محنتى برسد ما را خوابيده يا نشسته يا ايستاده مى خواند و چون محنت او را از بين برديم برود گويا ما را براى رفع محنتى كه به او رسيده نخوانده است، اين چنين براى اسرافكاران آنچه مى كنند آرايش شده است.

13- پيش از شما نسلهايى را هلاك كرديم آن گاه كه ظالم شدند، پيغمبرانشان با حجتها سوى آنها آمدند ولى كسانى نبودند كه ايمان آورند، قوم گناهكار را اين چنين سزا مى دهيم.

14- سپس شما را از پى ايشان در زمين جانشين كرديم تا بنگريم چگونه عمل مى كنيد.

15- و چون آيه هاى روشن ما بر آنها خوانده شود كسانى كه انتظار معاد

را ندارند، گويند:

قرآنى غير از آن بياور يا آن را عوض كن بگو: مرا نرسد كه از جانب خود آن را عوض كنم فقط از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم كه من اگر به پروردگارم عصيان كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

16- بگو: اگر خدا مى خواست من قرآن را بر شما نمى خواندم و خدا آن را به شما تعليم نمى كرد، پيش از آن مدتى در ميان شما مانده ام آيا نمى فهميد؟!

17- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ بندد يا آيه هاى او را تكذيب كند، واقع اين است كه گناهكاران راستكار نمى شوند.

كلمه ها

استعجال: عجله: شتاب. طلب شى ء پيش از وقت آن. استعجال: خواستن با عجله. تعجيل شى ء: آوردن آن با سرعت و عجله.

يعمهون: عمه: تحير و سرگردانى «يعمهون» متحير مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 356

ضر: ضر (بضم اول): بد حالى «الضر: سوء الحال» راغب گويد: اعم از آنكه در نفس باشد مانند فقد عفت و علم يا در بدن باشد مانند نقص عضو (و مرض) يا در حال مانند فقر. به نظر بعضى: آن بفتح اول و ضم آن هر دو به يك معنى است.

لجنبه: جنب بر وزن عقل: طرف و پهلو. مراد از «لجنبه» خوابيدن است كه بر پهلو بخوابد تقدير آن: «دعانا مضطجعا لجنبه» است.

كشفنا: كشف: اظهار و ازاله. «كشفنا»: زايل كرديم.

القرون: قرن (بر وزن عقل) جمع كردن: «قرن البعرين: جمعهما فى حبل واحد» قرن به قول راغب جماعتى را گويند كه در يك زمان نزديك به هم زندگى مى كند، جمع آن قرون است: «القرن:

القوم المقترنون فى زمن واحد» طبرسى نيز چنين گفته است پس قرون به معنى نسلها و جماعتها

است.

خلائف: جانشينان. خليفه. نائب و جانشين به نظر راغب خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است مثل جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ.

تلقاء: لقاء: روبرو شدن با چيزى. تلقاء: جهت و طرفى كه در مقابل انسان است «جلس تلقاء فلان» يعنى مقابل او نشست مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي يعنى از طرف خودم (خودسرانه و بدون اجازه خدا).

تلوته: تلو (بر وزن جسر) و تلاوت: تبعيت و از پى رفتن. قرائت و خواندن را از آن تلاوت گويند كه بعضى از حروف را به بعضى تابع مى كنند و در پى يكديگر قرار مى دهند و يا قارى گويى در پى حروف و كلمات مى رود على هذا «ما تلوته» يعنى نمى خواندم و تلاوت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 357

نمى كردم.

ادراكم: درى (بر وزن عقل) معرفت و دانستن. راغب گويد: دراية معرفتى است كه با نوعى از تدبير به دست آيد. ادراء: دانا كردن «ادراكم به» دانا كرد شما را به آن.

لبثت: لبث: توقف و اقامت. لَبِثْتُ فِيكُمْ: اقامت كردم در ميان شما.

عمرا: عمارت: آباد كردن. عمر (بر وزن شتر و عقل) دوران زندگى و مدت آبادى بدن وسيله روح و حيات. هر دو در قرآن آمده است.

افترى: افتراء: دروغ بستن و جعل كذب.

شرحها

در آيات ده گانه قبل روشن شد كه غرض از خلقت و تدبير جهان، رسيدن به معاد و إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ و لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... است، در اين آيات روشن شده كه: خدا گناهكاران را به عجله نخواهد گرفت بلكه مهلت خواهد داد تا آزمايش شوند و در ميدان تكامل نيكان به ترقى رسيده و بدان مستحق دورى از رحمت خدا گردند و اگر خدا

در عذاب عجله مى كرد اجلشان زود فرا مى رسيد.

و نيز بيان شده كه روح و استعداد ايمان در آنها به طور كلى نمرده است و به هنگام گرفتارى خدا را مى خوانند ولى اسراف و زياده روى آنها را به اين وضع در آورده است، آنها كه پيامبران را انكار كردند هلاك شدند، ديگران به جاى آنها جانشين شدند تا مورد آزمايشى قرار گيرند، به هر حال اينها گوشه اى از نظام آفرينش و از ناموس لا يتغير دهر است». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 358

مطلب ديگر اينكه: مشركان در موضعگيرى خود مى گفتند: كتابى غير از قرآن بياور يا آن را عوض كن در جواب آمده. اين به من مربوط نيست فقط آنچه وحى مى شود مى گويم، مدتها در ميان شما بوده ام و چيزى نگفته ام، اين دليل است كه چيزى از خودم نمى گويم.

11- وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

منظور از شر، عذاب و هلاك و از «قضى» رسيدن و آمدن است يعنى: اگر خدا عذاب منكران معاد را به سرعت و مانند آنكه نفع خود را به سرعت مى خواهند مى آورد، اجل آنها مى رسيد و از بين مى رفتند، ولى سنت خدا چنين نيست آن گاه فرموده: ما منكران را مهلت مى دهيم و آنها در طغيانشان متحير مى مانند، ظاهرا مراد آنست كه مهلت مى دهيم و آنها به جاى استفاده از مهلت و توبه، در طغيان خود مى مانند و به آن ادامه مى دهند بالاخره عذاب رفتنشان نيز روى عدالت انجام مى گيرد كه در ميدان زندگى مجال بسيارى براى تفكر داشتند اما نكردند آرى: إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ

لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 ناگفته نماند: اين سنت بحق، و از روى عدالت است كه كافر مجال داشته باشد و اگر به محض گناه هلاك مى شد مطابق عدالت نبود.

12- وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

به نظر مى آيد منظور آنست كه اسرافكارى اين انسانها را به راهى كشانده كه كارهاى بد خود را نيك بدانند و فطرت توحيدى آنها مستور گردد و چون انسان فطرتا احساس مى كند كه خود گرداننده خود نيست و احتياج به ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 359

دارد، در موقع گرفتارى و بى اثر شدن عوامل مادى رو به خدا مى آورد. دَعانا لِجَنْبِهِ ... منظور خواندن خداست در حال خوابيدن و نشستن و ايستادن. مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا ... كنايه از نسيان و بى اعتنايى است يعنى به حالت اولى ادامه مى دهد و اين از آثار طغيان و اسراف است.

13- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ.

اين آيه يك عينيت است از كار آنان كه مهلت داده شده و از آن استفاده نكردند و هلاك شدند. علت هلاك شدن ظلم است وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا در اثر اسراف و ظلم بوده زيرا بنا را به قبول نكردن گذاشته بودند در اينصورت آمدن بيّنات براى بعضى مايه هدايت و براى آنها اتمام حجت شده است رجوع شود به آيه صد و يكم از سوره اعراف و آيه 74 از همين سوره.

كَذلِكَ نَجْزِي ممكن است راجع به

«اهلكنا» و ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا هر دو باشد. صدر اين آيه خطاب به مشركان است و از وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ ... طرف خطاب ظاهرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

14- ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ.

اشاره است به اينكه سنت امتحان در حق همه جارى است «لننظر» حاكى از آنست كه در اثر عملكرد خدا شما را بيكى از دو گروه ملحق خواهد كرد.

15- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ.

از اين آيه بررسى گفته ها و موضعگيريهاى مشركان در مقابل پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شروع مى شود كه آنچه مى توانستند كار شكنى مى كردند تا جلو پيشرفت انقلاب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 360

توحيدى را بگيرند.

مراد از ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا قرآنى باشد كه اين حقائق و گفته ها در آن نباشد و از أَوْ بَدِّلْهُ آنست كه اصل كلمات باشد ولى معانى آنها را موافق دلخواه ما عوض كنى چنان كه در الميزان گفته است، مشركان كه عقيده اى به معاد نداشتند و در شهوات غرق بودند، خوش داشتند قرآن مطابق دلخواه آنان باشد و معارف توحيدى و اعمال نيك را در مقابل آنها قرار ندهد لذا چنان پيشنهادى مى كردند، در مجمع البيان آمده كه پنج نفر از مشركان اين سخن را گفته اند.

قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

جواب گفته آنهاست كه نمى توانم خود سرانه اينكار را بكنم، چون اين سخن من نيست تا تغييرش بدهم وانگهى من مثل شما بى عقيده به معاد

نيستم، من از خداى خود مى ترسم كه سخن او را عوض كنم، اين جواب رد سخن آنهاست كه گفتند: «او بدله».

16- قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين آيه، ظاهرا رد سخن آنهاست كه گفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا، فاعل «ادراكم» خداست يعنى: اين خواست خداست كه قرآن را به شما مى خوانم اگر خدا مى خواست نمى خواندم و خدا شما را به آن دانا نمى كرد، به دليل آنكه مدتى در ميان شما بودم و چيزى از اين آيات نمى خواندم چون خدا نخواسته بود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 361

17- فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ.

اين آيه تكميل جواب گذشته است يعنى: اگر غير آن را بگويم بر خدا دروغ بسته ام و اگر عوض كنم گفته خدا را تكذيب كرده ام در هر دو صورت ظالمم و ظالمان و مجرمان رستگار نمى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 362

[سوره يونس (10): آيات 18 تا 23]

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (18) وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (20) وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21)

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (22)

فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 363

18- سواى خدا چيزى را مى پرستند كه نه ضررشان مى رساند و نه سودشان مى دهد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدايند بگو: آيا مى خواهيد خدا را خبر دهيد از آنچه وجود آن را در آسمانها و زمين نمى داند؟ او پاك و برتر است از آنچه شريك قرار مى دهند.

19- مردم در آغاز جز يك امت نبودند آن گاه اختلاف كردند اگر كلمه اى از پيش از پروردگارت نبود، ميان آنها در آنچه اختلاف مى كنند داورى شده بود.

20- مى گويند: چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود بگو غيب (عذاب آينده) از آن خداست منتظر بمانيد من نيز با شما از منتظرانم.

21- و چون به مردم بعد از محنتى كه به ايشان رسيده رحمتى چشانديم، آن گاه آنها درباره آيات ما مكر مى كنند، بگو: خدا در مكر كردن سريعتر است كه فرستادگان ما آنچه مى كنيد مى نويسند.

22- او همانست كه شما را در خشكى و دريا راه مى برد تا آن دم كه در كشتى ها نشستيد و آنها را با باد مطبوع راه بردند و از آن شاد شدند باد تندى بر آنها وزيدن گرفت و موج از هر مكان بر آنها آمد

و احساس كردند كه با بلا محاط شده اند، خدا را در حالى خواستند كه بندگى را خاص او مى دانستند كه اگر از اين شدت نجاتمان دهى حتما از شكرگزاران خواهيم بود.

23- چون نجاتشان دهد آن گاه در زمين به ناحق عمل مى كنند، اى مردم ظلمتان فقط بر- خودتان است در دنيا لذت مى بريد سپس بازگشت شما به سوى ماست از آنچه مى كنيد به شما خبر خواهيم داد.

كلمه ها

شفعائنا: جمع شفيع، منظور از آن واسطه هاست.

اذقنا: ذوق: چشيدن. اذاقه: چشانيدن.

مكر: حيله و تدبير. اعم از آنكه در كار خوب باشد يا بد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 364

فلك: (بضم فاء) كشتى. در واحد و جمع به كار رود، مراد از آن در آيه جمع است.

عاصف: عصف: شدت، عاصف: شديد و تند.

يبغون: بغى: طلب، لفظ بِغَيْرِ الْحَقِّ نشان مى دهد كه آن به معنى مطلق طلب است مراد از «يبغون و بغى» ظلم است كه طلب ناحق است.

مرجعكم: مرجع: مصدر ميمى است به معنى رجوع.

شرحها

در اين آيات بررسى موضع مشركان ادامه پيدا مى كند بدين بيان كه مشركان به اصنام بى نفع و ضرر پرستش مى كردند و آنها را ميان خود و خدا واسطه ها و كارسازها مى پنداشتند، در جواب آمده: اين پندار غلط است و اگر مردم طبق سنت خدايى در مجال و مهلت نبودند در مقابل اين عمل هلاك مى شدند.

از آن طرف مشركان قرآن كريم را تحقير كرده و مى گفتند: چرا بر نبوت خويش معجزه اى نمى آورد، در جواب آمده منتظر آينده باشيد كه اين تحقير شما را خواهد گرفت.

آن وقت در آيات بعدى يكى از روحيات انسان نقل شده و آن اينكه: انسان فراموشكار و ناسپاس است، چون گرفتارى از او رفع مى شود، آن را فراموش كرده و به طغيان مى افتد و چون گرفتارى آيد ناله سر مى دهد و پس از رفع آن خدا را فراموش كرده به شرك و كفر خود باز مى گردد، آن گاه مشركان بر اين مطلب تطبيق شده اند.

به هر حال: جباران روزگار و منكران واقعيات، در مقابل حق موضعگيريهاى گوناگون دارند و حالات مختلف عوض مى كنند ولى در حالت اوليه باقى

مى مانند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 365

18- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ.

اين آيه نمى گويد: اين عقيده و رويه در آنها از كجا پيدا شده بلكه با كلمه لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ روشن مى كند كه خود مى بينند از اين بتان كارى ساخته نيست، باز آنها را مى پرستند و مى گويند: اينها واسطه هاى ما نزد خدا هستند، در اينجا چند مطلب هست: اول آنكه: بت پرستان به وجود خدا ايمان داشتند. دوم اينكه: مرادشان شفاعت و كارسازى در امور دنيوى بود و گرنه آنها به آخرت ايمان نداشتند و مى گفتند: وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ انعام/ 29، نظير اين آيه است آيه: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 كه منظورشان تقرب در دنياست سوم آنكه اختلاف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله با آنها در وجود خدا نبود بلكه در معبوديت بود و همه مى گفتند: «اعبدوا اللَّه ربكم» نه اينكه بگويند: خدا هست، چون وجود خدا را آنها قبول داشتند.

قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

يعنى: اگر واقعيت اين طور بود كه مى گوئيد خدا از آن خبر داشت و از آن خبر مى داد و اينكه خدا در آسمانها و زمين چنين چيزى نمى داند دليل نبودن چنين چيزى است، على هذا نفى علم كنايه از نفى وجود آنهاست، خدا پاك و برتر از آن است كه به او چنان شريكان قرار داده و عبادتشان كنيد، بايد دانست منظور آن نيست كه در جهان شفيعان وجود ندارند بلكه منظور

آنست كه: اصنام داراى چنين مقامى نيستند، به هر حال اين آيه توحيد را از آلودگى به شرك پاك مى كند و اين پندار سخيف را كه موجود بيجانى چنان مقامى داشته باشد از بين مى برد، حاشا كه خدا به اين چيزها ولايت تكوينى داده باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 366

19- وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

اين آيه در رابطه با اين حقيقت است كه با همه اين اختلاف و سرپيچى از قانون خلقت و توحيد، چون انسانها در وسعت مهلت و مجال هستند، امكان خواهند يافت تا توبه كنند و براه توحيد برگردند و يا در كفر و شرك آن قدر ادامه بدهند كه عذاب و پاداششان مطابق حق و عدالت باشد و اگر اين ناموس نبود به زودى گرفتار مى شدند، در آيه كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً .../ بقره 123 گفته شد: اختلاف فيما بين مردم دو گونه است يكى اختلاف در امور مادى و زندگى و آن لا بد منه است و قوانين و اديان آسمانى براى رفع آن حدودى معين كرده اند تا هر كس به حق خود قانع شود.

دوم: اختلاف در امور عقيدتى و توحيد و اسلام، اين اختلاف، ضرورى نيست بلكه غرض ورزان و بدكاران از روى حسد و اغراض دنيوى و روى حب جاه و مال آن را به وجود آورده اند چنان كه قرآن فرموده: فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ «جاثيه: 17 و نيز آيات بقره: 213، آل عمران/ 19 شورى/ 14.

مراد از آيه مورد تفسير ظاهرا اختلاف دوم است يعنى:

مردم در توحيد و خداشناسى يك امت بودند سپس اختلاف كردند و به مؤمن و مشرك و مانند آن تقسيم شدند، اگر خواست خدا در مهلت نبود آنان كه دانسته اختلاف مى كنند و بشريت را به تفرقه مى كشند معاقب مى شدند و اللَّه العالم.

20- وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ.

پيداست كه قرآن را تحقير كرده و آن را معجزه و آيه خدا حساب نمى كردند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 367

بلكه مى گفتند: فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ انبياء/ 5 يعنى: معجزه اى مانند عصاى موسى و ناقه صالح بياورد، جمله فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ نشان مى دهد كه اين سخن را روى بازيچه حساب كردن قرآن مى گفتند نه اينكه واقعا قرآن آنها را قانع نمى كرد لذا در جواب آمده منتظر آينده باشيد كه اين عناد و لجبازى چطور شما را خواهد كوبيد، و اگر واقعا قرآن آنها را قانع نمى كرد خدا آيه ديگرى مى فرستاد، در اين زمينه مطلب ديگرى هست كه در ذيل آيه وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اسراء/ 59 خواهد آمد.

21- وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ.

اين آيه مى گويد: يكى از احوال اكثر انسانها آن است كه چون بعد از بلا براحتى و رحمت رسيدند آن را فراموش كرده شروع به تفتين و جلوگيرى و انكار آيات خدا مى كنند ولى چنان كه در مجمع البيان و الميزان آمده مراد از اين آيه خصوص مشركان است كه به جاى شكر و ايمان به

خدا شروع به مكر و برانداختن قرآن و نبوت مى كنند و مى گويند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ ولى نتيجه اش جز عذاب و بدبختى نخواهد بود كه ملائكه اعمالشان را مى نويسند، نوشتن اشاره با آن است كه از عذاب آن خلاصى نخواهند داشت، اذاقه رحمت از جمله اش قرآن است كه به آنها داده شده است.

22- هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين آيه مانند آيه دوازدهم همين سوره است و حاكى است كه انسان غافل و غرق شده در شهوات و شرك چون به گرداب بلاها مى افتند و عوامل طبيعى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 368

را بى اثر مى بيند، و جدان آگاهش او را به خدا مى خواند و بنده خالص خدا مى شود و با خدا عهد مى بندد كه اگر نجاتش دهد هرگز خدا را فراموش نخواهد كرد، در آيه بعدى خواهد آمد كه پس از رفع گرفتارى باز به حالت طغيان برمى گردد.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ باشد كه انسان مشرك و طاغى و غافل از خدا در اين گونه موارد بر او محقق مى شود كه معبودى باطل لا يضر و لا ينفع هستند و اين و جدان ناخودآگاه- او را محكوم مى كند.

فاعل جَرَيْنَ بِهِمْ فلك است يعنى كشتيها با آنها جارى شدند و حركت كردند. ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ كنايه از مشرف

شدن به هلاكت است. يعنى احساس كردند كه غرق شدن آنها را احاطه كرده است، منظور از «الدين» عبادت و بندگى است در اين آيه ابتدا خطاب به انسانهاى مشرك و طاغى است و از وَ جَرَيْنَ بِهِمْ.

به طور التفات از خطاب به غيبت، روى سخن با رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است گويى آنها بيشتر از اين قابل خطاب نبوده اند. مراد از «هذه» شدت و گرفتارى است.

23- فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ.

تتمه مطلب آيه گذشته است كه پس از نجات يافتن از مهلكه باز به حالت اول برگشته و كارهاى باطل و ناحق مى كنند آن گاه به طور خطاب آمده: كه مردم اين كارهاى باطل به ضرر شما تمام خواهد شد زيرا فقط در دنيا كام مى بريد سپس در آخرت گرفتار مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 369

مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى «تمتعون متاع الحياة و الدنيا» آن گاه بازگشت شما به سوى ماست «ننبئكم» نشان مى دهد كه اعمال ما واقعيت ديگرى دارند و در شكلهاى به خصوصى مجسم خواهند شد كه ما آنها را نخواهيم شناخت و خدا از آنها به ما خبر خواهد داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 370

[سوره يونس (10): آيات 24 تا 30]

اشاره

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي

مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (25) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (26) وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (27) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28)

فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 371

24- حكايت زندگى دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل كرديم و بوسيله آن گياهان زمين از آنچه انسانها مى خورند و حيوانات مى خورند به هم پيوسته شد، تا چون زمين رونق و زينت گرفت و صاحبان زمين احساس كردند كه بر گياهان تسلط كامل دارند، به ناگاه فرمان ما شب يا روز بدان رسيد و آن را از بين برديم گويا اصلا نبوده، بدينسان اين آيه ها را براى قومى كه فكر مى كنند بيان مى كنيم.

25- خدا به سراى سلامت دعوت مى كند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

26- براى آنان كه كار نيك كرده اند عاقبت نيكى با اضافه از آنچه كرده اند هست و سياهى و ذلت چهره هايشان را نمى گيرد، آنها اهل بهشت هستند و در آن جاودانانند.

27- و كسانى كه كارهاى بد كرده اند، براى آنها سزاى بدى است مثل بدى كه كرده اند ذلت آنها را فرا مى گيرد از عذاب خدا

نگهدارى ندارند، گويى چهره هايشان را پاره هايى از شب سياه پوشانيده است، آنها اهل آتشند و در آن جاودان خواهند بود.

28- روزى همه آنها را محشور مى كنيم آن گاه بكسانى كه شرك آورده اند مى گوئيم شما و معبودهايتان در مكان خود بيايستيد، ميانشان را جدا كنيم، معبودهايشان مى گويند: شما به ما بندگى نمى كرديد.

29- خدا در گواهى ميان ما و شما بس است كه از پرستش شما بى خبر بوده ايم.

30- در آنجا هر كس عملى كه از پيش فرستاده بيازمايد و به سوى خدا كه مالك حقيقى آنهاست برمى گيرند و آنچه از خود مى ساختند نابود مى شود.

كلمه ها

مثل: مثل به معنى صفت و حكايت و حال است مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 372

حكايت زندگى دنيا.

السماء: سماء از ماده سمو به معنى بالا است حتى سقف اطاق را به علّت بالا بودن سماء گويند هوا و ستارگان و كهكشانها و مانند آنها را به همين علّت سماء گفته اند مراد از آن در آيه طرف بلندى و بالا است.

اختلط: خلط: آميختن. اعم از آنكه جدا كردن ممكن باشد يا نه، مزج آميختنى است كه جدا كردن ممكن نباشد. اختلاط آميخته شدن.

زخرفها: زخرف. زينت. راغب زينت روكش گفته است (نقش و نگار) آن را كمال حسن نيز گفته اند، منظور از آن در آيه زينت است.

ازينت: در اصل «تزينت» بود تاء به زاء مبدل و در آن ادغام گرديد و الف بر اول آن افزوده شد زيرا ابتداء به ساكن محال است «ازينت» زينت گرفت.

حصيدا: حصد: درو كردن ايضا حصاد. حصد: درو شد در زرع و مانند آن به كار رود مثل: حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ انبياء/ 11.

لم تغن: غنى:

كفايت و بى نيازى. لَمْ تَغْنَ گويا قبلا موجود نبود از «غنى فى المكان: اقام فيه». آن در اصل «لم تغنى» است ياء به علّت جزم حذف شده است فاعل آن «الارض» است.

دار السلام: خانه سلامت. سلام و سلامت هر دو به يك معنى است بهشت ظاهرا از آن دار السلام است كه در آن سلامت اكمل حكم فرماست لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ انعام/ 127.

الحسنى: مؤنث احسن است آن وصف واقع مى شود مانند «العاقبة الحسنى» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 373

يرهق: رهق: پوشاندن. رسيدن «راهق الغلام» پسر به مردان رسيد و لاحق شد.

قتر: (بر وزن شرف) غبار. دودى كه از مطبخ بر مى خيزد، به نظر راغب، دودى كه از بريان و چوب و نحو آن بلند مى شود.

عاصم: عصم: حفظ و نگاه داشتن. عاصم: نگاه دارنده.

اغشيت: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشى الامر: غطاه» «اغشيت» پوشيده شد.

قطعا: قطع (بر وزن عنب): تكه ها. پاره ها. مفرد آن قطع (بر وزن جسر) است مثل فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ هود/ 81.

زيلنا: زيل: كنار شدن. تزييل: تفريق و جدا كردن.

تبلو: بلى و بلاء: كهنه شدن، امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويا امتحان كننده امتحان شده را از كثرت سؤال كهنه مى كند «تبلو»: امتحان مى كند.

شرحها

در اين آيات اولا به مناسبت مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا كه در آيه 23 گذشت، مثلى درباره دنيا و فانى بودن آن ذكر شده است، سپس آياتى در زمينه نتائج اعمال نيك و بد و مآل كار نيكان و بدان بيان شده است.

24- إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها

وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ... تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 374

در اثر آب باران زمين سر سبز مى شود و زينت مى گيرد ولى ناگهان سرماى شديد يا طوفان و نظير آن مزرعه را چنان از بين مى برد كه گويى وجود نداشته است، زندگى انسان نيز چنين است او مانند مزرعه شادابى است كه مرگ ناگهانى او را از بين مى برد. «فاختلط» ظاهرا به معناى در هم رفتن علفهاست يعنى روئيدنيهاى زمين بوسيله آن روئيد و درهم فرو رفت ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها يعنى اهل آن فكر كرد كه مزرعه دربست در اختيار او است و هيچ كس قدرت گرفتن ندارد كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ يعنى گويا در گذشته نبوده است، اشاره است به از بين رفتن كلّى «يتفكرون» حاكى است فقط انديشمندان از آن بهره مى برند.

25- وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اين آيه در زمينه قبلى است يعنى: در مقابل الْحَياةِ الدُّنْيا و فانى بودن آن، خدا انسان را به بهشت دعوت مى كند، دعوت و خواندن خدا تكوينى است يعنى خدا وسائل دعوت را از قبيل ارسال رسل و غيره به وجود مى آورد نه اينكه با صدا بخواند آن گاه كه خواند هر كه را بخواهد به قبول آن هدايت مى كند.

26- لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

از اين آيه بررسى مآل كار خوبان و بدان شروع مى شود يعنى نيكوكاران را پاداش بهتر است زيرا عمل دنيا وقت كمى مى گيرد ولى

اجرش هميشگى است منظور از «زيادة» اضافه ايست كه خدا خواهد داد لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ نساء 173 ظهور آيات در آنست كه بالاتر از استحقاق نيز دريافت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 375

خواهند داشت و شايد منظور مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 16 باشد.

چنين كسانى در آخرت نه ذليل خواهند بود و نه غبار و سياهى عذاب چهره آنها را خواهد گرفت بلكه قلبشان شاد و چهره شان با طراوت است در مجمع البيان از امام باقر از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر چشمى كه از خوف خدا نمناك شود خدا آن بدن را بر آتش حرام مى كند و اگر از ترس خدا اشكش روان شود آن چهره را ذلت و تاريكى فرانگيرد «1».

27- وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين آيه نقطه مقابل آيه ما قبل و درباره مآل كار گناهكاران است. جَزاءُ سَيِّئَةٍ مبتداى خبر محذوف است يعنى «لهم جزاء سيئة بمثلها» على هذا آنها را زيادى عذاب نيست و فقط به اندازه گناه عذاب خواهند ديد وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها انعام/ 160، در الميزان فرموده: ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ اشاره است به آنكه از بتهاى خود حمايتى نخواهند ديد و كسى و چيزى آنها را از عذاب خدا نگاه نخواهد داشت.

«قطعا» در اصل «بقطع من الليل» است «مظلما» حال است از

«ليل» يعنى:

گويى چهره هايشان با تكه هايى از شب تاريك پوشيده شده است يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106 در آخر آيه حكم به خلود در آتش دارد درباره خلود

__________________________________________________

(1)

روى الفضيل بن يسار عن ابى جعفر الباقر (ع) قال قال: رسول اللَّه (ص) ما من عين ترقرقت بمائها إلا حرم اللَّه ذلك الجسد على النار فإن فاضت من خشية اللَّه لم يرهق ذلك الوجه قتر و لا ذلة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 376

به آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها ... انعام/ 128 رجوع شود، به هر حال، رابطه شان نعوذ باللّه با خدا قطع شده و از رحمت وى دور شده اند.

28- وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ.

آيه در بيان قطع رابطه ما بين مشركان و معبودهاى باطله است، مراد از حشر ظاهرا جمع همه مؤمنان و كافران و معبودهاى باطل است «مكانكم» تقديرش «الزموا مكانكم ...» است يعنى شما در مكان خود ثابت بمانيد شركائتان نيز در محل خود ثابت بمانند نتيجه اش اين مى شود كه ميان آنها و معبودهايشان جدايى مى افتد و مى دانند كه شركاء به حال آنها فائده اى ندارند.

اينكه معبودهاى باطل به عبادت كنندگان مى گويند: ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ يعنى چه؟ آيا اين سخن راست است يا دروغ؟ الميزان مى گويد:

راست است زيرا با ايجاد تفرقه و عدم فائده شركاء، معلوم خواهد شد كه عبادت آنها براى شركاء واقع نشده است به علّت آنكه آنها را به عنوان شريكان خدا عبادت كرده اند و آن وقت معلوم گرديده كه آنها شريكان خدا نبوده اند پس سخن معبودها راست است كه شما شركاء

را عبادت مى كرديد و ما شركاء نبوده ايم. پس غرضشان نفى شريك بودن خودشان است نه اينكه عبادت براى كدام كس واقع شده است به نظر بعضى مراد آنكه: شما هواهاى نفسانى خويش و اوهام خود را عبادت مى كرديد نه ما را «1».

29- فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ.

بنا بر آنكه در الميزان نقل شد: چون خودشان را شريك خدا نمى دانستند

__________________________________________________

(1) يعنى: «انكم عبدتم الشركاء فلسنا بالشركاء ما كنتم ايانا تعبدون أو إنكم ما عبدتمونا بل عبدتم اهوائكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 377

لذا از معبود بودنشان بى خبر بوده اند «ان» مخفف ثقليه است يعنى: حقا كه از عبادت شما غافل و بى خبر بوده ايم بنا بر احتمال دوم گفته اند: اصنام در دنيا شعورى نداشته اند تا معبود بودن خود را بدانند.

30- هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

اشاره است به كشف حقيقت اعمال و قطع شدن همه روابط جز رابطه با خدا و سرپرست واقعى انسانها، امتحان كردن اعمال مكشوف شدن واقعيات آنهاست كه هر كس عمل خود را ارزيابى مى كند مى داند آن گاه به طرف خدا و مولاى حق روان مى شوند و معبودهاى باطل كه از خود جعل كرده و به مقام خدايى كشانده بودند به كلى از رديف خارج مى شوند اين است مرحله آخر زندگى انسانها در راه حق و باطل.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 378

[سوره يونس (10): آيات 31 تا 45]

اشاره

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (31)

فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (32) كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36) وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (37) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ (40)

وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (45)

تفسير

أحسن الحديث، ج 4، ص: 379

31- بگو: كيست كه به شما از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا كيست كه مالك گوشها و چشمهاى شماست؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى كند؟

حتما خواهند گفت: خدا بگو: آيا پس از شرك پرهيز نمى كنيد؟!

32- آن خدا، پروردگار واقعى شماست، بعد از حق نيست مگر گمراهى، پس به كجا بر مى گرديد؟!

33- اين چنين حتمى شده وعده پروردگار تو بر آنكه فاسق شدند، آنها ايمان نمى آورند.

34- بگو: از خدايان شما كسى هست كه خلقت را شروع كرده و آن را اعاده كند؟ بگو: خدا خلقت را شروع كرده و آن را اعاده مى كند، پس به كجا بر مى گرديد.

35- بگو: از خدايان شما كسى هست كه به حق رهبرى كند؟ بگو خدا به حق رهبرى مى كند، آيا آنكه به حق رهبرى مى كند سزاوارتر است پيروى شود يا آن كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 380

هدايت نمى شود مگر آنكه هدايت كرده شود؟ آيا به شما چه شده و چگونه حكم مى كنيد؟!

36- بيشتر آنها فقط از گمان پيروى مى كنند و گمان به جاى يقين هيچ كفايت نمى كند خدا به آنچه مى كنند داناست.

37- چنين نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا جعل شده باشد بلكه تصديق كننده است تورات و انجيل را و مشروح همه كتابهاست، بى شك از جانب خداست.

38- يا مى گويند: از خودش جعل كرده است بگو: يك سوره مانند آن را بياوريد و هر كه را جز خدا توانستيد بيارى بخوانيد اگر راستگويان هستيد.

39- ليكن دروغ شمردند آنچه را كه به دانستن آن احاطه نكرده اند و هنوز تأويل آن به سوى آنها نيامده

است، اين چنين تكذيب كردند كسانى كه پيش از آنها بودند بنگر كه عاقبت ظالمان چگونه شد.

40- بعضى از آنها به قرآن ايمان مى آورند و بعضى از آنها به قرآن ايمان نمى آورند، پروردگار تو به مفسدان داناست.

41- اگر تو را تكذيب كنند بگو كار من براى من است و كار شما براى شماست، شما از آنچه من مى كنم بيزاريد و من از آنچه شما مى كنيد بيزارم.

42- بعضى از آنها به تو گوش مى دهند مگر تو كران را شنوا توانى كرد، اگر چه تعقل نكنند.

43- بعضى از آنها به تو نگاه مى كند مگر تو كوران را هدايت توانى كرد با آنكه نمى بينند؟!

44- خدا به مردم هيچ ستم نمى كند، ليكن مردم به خودشان ستم مى كنند.

45- ياد كن روزى را كه محشورشان مى كند گويى جز اندكى از يك روز در دنيا درنگ نكرده اند، يكديگر را مى شناسند، زيانكار شد آنها كه ديدار خدا را تكذيب كرد و هدايت يافته نشدند.

كلمه ها

تصرفون: صرف: بر گرداندن، ظاهرى باشد يا از حالى به حالى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 381

فَأَنَّى تُصْرَفُونَ: به كجا برگردانده مى شويد.

يهدى: به تشديد دال در اصل يهتدى بود تاء به دال مبدل و در آن ادغام شده است.

سورة: سور (بفتح سين): بالا رفتن با جهش «و ثوب مع علو» (و بضم سين): ديوار شهر است سوره: مرتبه بلند، چنان كه راغب و طبرسى گفته اند، در مجمع البيان فرموده: آن از سور البناء اخذ شده ...

هر سوره از قرآن به مثابه درجه بلندى است كه قارى قرآن از يكى به ديگرى بالا ميرود.

تأويله: اول: رجوع. «آل اليه: رجع» تأويل: برگشت دادن و برگشتن تأويل در قرآن لازم و متعدى

آمده است.

الصم: صم (بر وزن عقل): بستن «صم القارورة: سدها» صمم (بر وزن شرف) كر بودن. اصم: كر مادرزاد جمع آن صم است.

العمى: عمى: (بر وزن عمل) كورى. اعمى: كور. جمع آن عمى (بر وزن قفل) است مراد از آن در آيه فقدان بصيرت و نادانى است.

يلبثوا: لبث: توقف، درنگ و ماندن. «لم يلبثوا» درنگ نكردند.

يتعارفون: عرف: شناختن «يتعارفون»: همديگر را مى شناسند، بين الاثنين است.

شرحها

در قسمت اول از اين آيات روشن شده كه تدبير جهان در دست خداست على هذا بت پرستان كه خدا را فقط خالق مى دانستند نه تدبير كننده، محكوم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 382

شده اند و از اين معلوم مى شود كه آنها تدبير جهان را از خدا نمى دانسته اند و آن گاه گفته شده: بت پرستان در اين نظر از گمان پيروى مى كنند كه فائده اى ندارد. به نظر مى آيد كه مشركان عقيده بارباب انواع داشته و فكر مى كردند كه رب النوع ها جهان را اداره مى كنند و بتهاى آنها نماينده رب النوع ها است ولى اثبات آن از اين آيات مشكل است زيرا كه ظهور هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ در بتهاى معمولى است، آيات فوق اين نتيجه را مى دهد كه بايد فقط بسوى خدا كه آفريننده و اداره كننده است روى آورد نه به طاغوتهاى جهان و قانونهاى طاغوتى و بشرى.

در قسمت دوم بيان شده كه اين قرآن ساخته دست بشر نيست بلكه بيانگر و مشروح كتابهاى آسمانى و از جانب خداست و اگر مشركان راست مى گويند يك سوره نظير آن را بياورند. آن گاه در بيان علّت عدم ايمان آنها گفته است كه علم كافى به قرآن يا بعضى از آن ندارند از آن طرف واقعيت

گفته هاى قرآن هنوز نيامده تا وادارشان به ايمان كند، مشركان گذشته نيز در چنين حالى بودند و در آيه 40 روشن شده كه اين حال ناشى از افساد آنهاست. در آخر تحليلى در بيان بعضى از حالات مشركان و عاقبت كار آنها آمده است.

31- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ.

اين آيه در زمينه تدبير جهان است نه خلقت آن، مى خواهد بگويد:

گرداننده جهان همان آفريننده آن است و از جواب فرضى آنها فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ اين مسئله كاملا روشن مى شود، به هر حال معلوم مى شود كه اين كارها را از خدا نمى دانستند، در گذشته گفته ايم كه اختلاف مشركان با پيامبران در مسئله الوهيت و تدبير جهان بوده است و گرنه مشركان خدا را به عنوان خالق و آفريننده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 383

قبول داشته اند، پيامبران نمى گفتند: خدا هست بلكه مى گفتند: اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ چنان كه در سوره اعراف و مانند آن بارها آمده است. راجع به تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... در آل عمران/ 27 توضيح داده ايم.

خلاصه استدلال آيه اين است اگر از مشركان بپرسى: كدام كس از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد آن مدبر كيست كه به وسيله باران. نور آفتاب، اشعه كيهانى و ... در زمين ارزاق شما را تأمين مى كند؟ كيست كه مالك گوشهاى شنوا و چشمهاى بيناست كه به شما داده است؟ كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند؟ و به طور كلّى

كيست كه امر جهان را تدبير مى كند؟

آنها هر قدر كه فكر كنند نمى توانند بگويند: معبودهاى ما اينكارها را انجام داده و مى دهند، ناچار خواهند گفت: خدا. آن وقت بگو: پس از بت پرستي كنار نمى شويد؟ و از خدا نمى ترسيد و براى او شريكان قرار مى دهيد؟

32- فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ.

نتيجه ديگر آيه گذشته است، حالا كه اقرار كرديد، آن خدا پروردگار و مدبر حقيقى شماست و جز اين، هر چه بگوئيد و بپرستيد فقط ضلالت و گمراهى است پس از اين عقيده حق به كجا بر مى گرديد، عامل برگشتن از خدا اميال باطل و عقيده هاى سخيف است لذا فعل «تصرفون» مجهول آمده است يعنى عوامل ناحق شما را به كجا مى برند؟! 33- كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

به قولى مراد از كلمه ربك جمله أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ است «كذلك» اشاره است به آنچه از دو آيه گذشته استفاده مى شود. يعنى بدينسان كه ديدند و عبرت نگرفتند كلمه عدم ايمان بر فاسقان حتمى و ثابت شد و وجود خارجى پيدا كرد، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 384

به نظر ديگران مراد از «كلمة» وعده عذاب و جمله أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ علّت حتمى بودن وعده عذاب است، به هر حال اين آيه تكميل مطلب دو آيه گذشته است.

34- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.

اين آيه استدلال دوم بر ربوبيت و تدبير خداست مراد از ابتداء خلقت و اعاده آن به قرينه وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ... روم/ 27 و آيه

همين سوره، دنيا و معاد است و چون مشركان عقيده به معاد نداشتند لذا فرموده:

كه پيغمبر جواب بدهد كه قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ... «پس، از قبول حق به كجا بر مى گرديد؟ و هواهاى نفسانى شما را به كجا برمى گردانند. ولى در آيه اول آمده: فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ ... چون چاره اى از اقرار نداشتند، به نظر مى آيد:

تمام بودن استدلال در اين آيه از آن جهت است كه مشركان به آفرينش ابتدايى و به وجود خداى خالق عقيده داشتند و اين لازم گرفته است كه بگويند: خدايى كه آفرينش از اوست به اعاده آن نيز تواناست.

35- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

استدلال سوم بر ربوبيت و الوهيت خداست از طريق هدايت بندگان كه معبودهاى باطل راهى به آن ندارند، هدايت با «الى» و «لام» هر دو متعدى مى شود چنان كه در مجمع البيان فرموده است على هذا «يهدى الحق و للحق» هر دو به يك معنى است، هدايت به حق به وسيله فراهم آوردن اسباب آن از قبيل ارسال رسل و نشاندادن راه هاى دنيا و آخرت است كه از معبودهاى باطل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 385

ساخته نيست اعم از آنكه جماد باشند يا طاغوتها و امثال آن، ولى به نظر مى آيد كه مراد از شركاء بتهاى جماد است بعضى از بزرگان فرموده اند مراد از هدايت ايصال به مطلوب است و هدايت به معناى ارائه طريق از طاغوتها ساخته است ولى هدايت به آن معنى كه گفتيم از طاغوتها ساخته نيست و مراد

از هدايت مى شود ارائه طريق باشد.

به هر حال: استدلال اين است چون خدا به سوى حق هدايت مى كند نه بتها، آيا آن كس به پيروى سزاوارتر است كه هدايت مى كند يا آنكه خود هدايت نمى يابد مگر آنكه ديگرى او را هدايت كند؟ و چون مسئله روشن است مى گويد: به شما چه شده و چگونه قضاوت مى كنيد؟! 36- وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ.

يعنى در آنچه مى گويند و قضاوت مى كنند متكى به علم نيستند و از روى گمان سخن مى گويند و گمان مى كنند هيچگونه كافى از حق نيست و نمى شود براى آنها عذر باشد، خدا مى داند كه پيروى از ظن مى كنند. در الميزان فرموده: علّت آمدن «اكثرهم» آن است كه بزرگان آنها از روى يقين بر باطل بودن اين كارها را مى كنند چنان كه فرموده: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ... بقره/ 213.

37- وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

از اين آيه مطلب دوم شروع مى شود كه راجع به حق بودن و از جانب خدا بودن قرآن است. قسمت اول، استدلال از طريق عقل و طبيعت بود و اين قسمت از طريق نقل و گفته خود خداوند است. در عين حال اين آيه در مقام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 386

ادعا و معرفى قرآن است، استدلال اصلى در آيه بعدى خواهد آمد.

به نظر مى آيد «كان» منسلخ از زمان باشد مثل كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا

مريم/ 29 على هذا وَ لكِنْ تَصْدِيقَ تقديرش «و لكن كان تصديق الذى» است و آن مصدر به معناى فاعل است يعنى: اين طور نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا به خدا نسبت داده شده باشد بلكه اين قرآن تصديق كننده تورات و انجيل است كه در پيش آن و در وقت نازل شدن آن هستند و تفصيل و بيان مطلق كتابهاى انبياء است و شكلى نيست كه آن از جانب رب العالمين است و ناشى از ربوبيت خداست. على هذا مراد از «الكتاب» مجموع كتابهاى آسمانى است كه قرآن تفصيل و مشروح آنهاست. راجع به مصدق بودن قرآن رجوع شود به بقره 41، آل عمران/ 3.

38- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين آيه در سوره بقره/ 33 به تفصيل روشن شده است و تعليل آيه قبل مى باشد يعنى: اين قرآن از جانب غير خدا به خدا نسبت داده نشده است، اگر مى گويند: چنين نيست و ساخته دست بشر است پس يك سوره نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه را توانستيد در ساختن آن بيارى بخوانيد، اگر راست مى گوئيد كه از جانب خدا نيست، خلاصه: اگر كار بشر بود بشرهاى ديگر نيز مى توانستند نظير آن را بياورند.

39- بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

اين آيه علّت تكذيب مشركان را در زمينه قرآن نقل مى كند و در آخر آيه روشن مى كند كه اين علّت عذر آور نيست منظور از تأويل چنان كه در ذيل تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 387

آيه ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ... آل عمران/ 7 گفته شده، تحقق خارجى يك وعده و خبر است كه انسان در آن صورت ناگزير از قبول آن وعده و خبر مى باشد نظير:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ ... اعراف/ 53 يا نظير لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 201.

مراد از «بما» شايد مقدارى از قرآن و يا همه قرآن باشد يعنى تكذيب كردند از قرآن آنچه كه به دانستن آن احاطه نكرده اند و هنوز مصداق واقعى آن نيز در خاج تحقق نيافته است يا تكذيب كردند قرآن را به علّت آنكه به دانستن آن احاطه نكردند، زيرا در قرآن حقائق و معارف بسيارى هست كه علمشان به آنها نمى رسد و هنوز مصداق خارجى پيدا نكرده اند و يا واقعيات مجرداند كه در قالب مادى بيان شده اند.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام آمده كه از امور بزرگى از آن حضرت سؤال شد كه هنوز نيامده بودند فرمود: هنوز وقت روشن شدن آنها نيامده است آن است قول خدا بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ....

جمله كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ ... حكايت دارد كه اين عذر پذيرفته نيست بلكه تكذيب از روى عمد و لجاجت است و گرنه قرآن در اين شكل باور كردنى است گرچه بعضى حقائق خارج از فهم هم دارد.

40- وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ.

تكميل كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ ... است و اينكه عذر عدم ايمان موجه نيست زيرا كه عده اى ايمان مى آورند و آنها كه ايمان نمى آورند

به علّت مفسد بودن است، خدا به مفسدان داناست.

41- وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 388

مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

.از آيه قبل روشن شد كه عدم ايمان در اثر افساد است نه در اثر عدم توانايى لذا در اين آيه فرموده: اگر تكذيب تو كردند بگو: از شما و از كار شما بيزارم، هر كس به راه خود رود، أَنْتُمْ بَرِيئُونَ.، تفسير لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ است.

42- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى شرح حالى است از مشركان و در آيه إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ ...

علّت آن بيان شده است، مراد از «صم» كر بودن واقعى نيست بلكه عدم تعقل و تفكر است نسبت به آنچه مى شنوند چنان كه جمله لا يَعْقِلُونَ اين مطلب را روشن مى كند. بعضى از مشركان سخنان تو را گوش مى دهند ولى تو قادر بشنوا كردن آنها نيستى زيرا در آنچه مى شنوند نمى انديشند. آرى تنها شنيدن كافى نيست و گرنه اينهمه نداها و فريادهاى حق را همه مى شنوند.

43- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ.

اين آيه نظير آيه گذشته است مراد از «عمى» كورى چشم نيست بلكه كورى بصيرت و دقت نكردن است در آنچه مى بيند، آرى تنها ديدن كافى نيست و گرنه اينهمه اوضاع را همه مى بينند بلكه بايد تجزيه و تحليل كرد، ابو ذر و ابو جهل هر دو رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ديدند و كلمات او را شنيدند.

44- إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ

النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ تعليل دو آيه قبل است كه خدا به اينها ظلم نكرده بلكه خودشان ظلم كرده و چنين شده اند آثار معاصى و طغيان است كه چشمهايشان را كور و گوشهايشان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 389

را كر كرده است.

45- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با عدم ايمان آنهاست كه روى افساد و ظلم، ايمان نمى آورند، از آن طرف روز قيامت كه روز تأويل قرآن است نيامده بود.

تعارف و شناختن يكديگر كه در آيه 14 سوره حديد نيز آمده است ظاهرا براى حسرت است كه منافقان و كافران مى بينند آشنايان و همسايگان آنها وارد بهشت شدند ولى آنها در عذاب ماندند كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ... حكايت مى كند كه آن روز اين زندگى را كه براى آن اينهمه تلاش مى كنند به قدرى اندك خواهند شمرد گويا زمان اندكى بيش نبوده است و آن وقت روشن خواهد شد كه تكذيب كنندگان آخرت در خسران بوده اند.

به نظر مى آيد «يوم» تقديريش «اذكر يوم» باشد و جمله هاى كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا، يَتَعارَفُونَ، قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ هر سه حال اند از «هم» در وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ يعنى:

ياد كن روزى را كه محشورشان كنيم در حالى كه ...

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 390

[سوره يونس (10): آيات 46 تا 56]

اشاره

وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (46) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي

ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (50)

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52) وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (55)

هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 391

46- اگر مقدارى از عذابى را كه به آنها وعده مى دهيم بر تو بنمايانيم يا تو را به ميرانيم بازگشت آنها به سوى ماست، آن گاه خدا بر آنچه مى كنند گواه است.

47- هر امت و جامعه را پيغمبرى است چون پيغمبرشان آيد، ميانشان به عدالت داورى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

48- مى گويند اين وعده عذاب كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟

49- بگو: من براى خودم مالك ضررى و نفعى نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد، براى هر جامعه مدتى است چون مدتشان سر آيد نه زمانى پس مى افتند و نه پيش مى افتند.

50- بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا در شب يا در روز بيايد كدام قسمت از آن عذاب را گناهكاران به عجله مى خواهند؟!

51- آيا پس از آنكه

عذاب آمد به آن ايمان مى آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى آوريد حال آنكه در گذشته عذاب را به عجله مى خواستيد.

52- سپس به ظالمان گفته مى شود: بچشيد عذاب دائمى را مجازات نمى شويد مگر آنچه كه عمل مى كرديد.

53- از تو مى پرسند آيا آن عذاب حق است؟ بگو: آرى قسم به خدايم آن حق است و شما عاجز كننده نيستيد.

54- اگر باشد براى هر كس مجموع آنكه در زمين هست، حتما آن را عوض مى دهد، چون عذاب را بينند ندامت را پنهان مى كنند، ميان آنها به عدالت رفتار مى شود آنها مظلوم نمى شوند.

55- بدانيد آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست بدانيد كه وعده خدا حتمى است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

56- اوست كه مى ميراند و زنده مى كند و به سوى او برمى گرديد.

كلمه ها

نرينك: ارائه: نشاندادن إِمَّا نُرِيَنَّكَ: اگر نشان دهيم به تو. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 392

نتوفينك: توفى: اخذ كامل «اما نتوفينك» اگر اخذ كنيم و به ميرانيم تو را.

امة: گروه شكل يافته اين كلمه از «ام» به معنى قصد است گويند:

«امه اى قصده» بنا بر اين امت به كسانى گفته مى شود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند، راغب گويد: امّت جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان يا مكان آنها را جمع كند. امتها جامعه ها.

قسط: عدالت. آن از مصادرى است كه وصف واقع شوند مثل عدل. و نيز قسط نصيبى است كه از روى عدالت باشد، جمع آن اقساط است. ظاهرا فرق فاحشى ميان عدل و قسط وجود ندارد.

يستأخرون: تأخر و استأخر هر دو به معناى «آخر ماند» است فَلا يَسْتَأْخِرُونَ يعنى به آخر نمى مانند. همچنين است لا يَسْتَقْدِمُونَ يعنى:

جلو نمى افتند.

بياتا: بيات و تبييت: قصد

كردن دشمن در شب. مراد از آن آمدن عذاب در شب است و آن ظرف عذاب مى باشد.

يستنبئونك: نبأ: خبر مهم خبر مفيد. استنباء: خبر گرفتن و استخبار.

لافتدت: فديه: عوض، افتداء: عوض دادن «افتدت»: عوض داد.

شرحها

سنت خدا درباره امتهاى پيامبران آن است كه: پس از آمدن پيغمبر، آنها كه ايمان آوردند نجات يافتند و آنها كه انكار كردند هلاك شدند، حتى بعد از وفات و از ميان رفتن پيغمبر، آيات فوق رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از اين سنت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 393

خبر داده كه به مشركان اين حقيقت را گوشزد كند، وقت عذاب در اين آيات مبهم است ولى قطعيت عذاب روشن مى باشد. بعد فرموده: هنگام نزول عذاب هيچ چيز آن را رفع نمى كند و ندامت فايده اى نخواهد داشت.

اين سنت الهى روشن مى كند كه انكار كنندگان پيامبران، از روى علم و لجاجت آنها را انكار مى كنند و اين سبب بى فائده ماندن معجزه ها و احكام در باره آنهاست لذا غضب خدا تار و مارشان مى كند درباره كفّار مكّه نيز اينطور شد كه پيش از وفات آن حضرت تار و مار شدند.

46- وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ.

اين آيه حاكى است كه رسيدن عذاب به آنها حتمى است خواه زنده باشى و با چشم خود آن را ببينى و يا تو را بمى رانيم، كلمه فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ در مقام تثبيت مطلب است يعنى چون كارشان راجع به ماست و خدا به كارهايشان كه علت عذاب است داناست در الميزان آمده است كه «ثم» براى تراخى و ترتيب كلام است نه براى

تأخير زمانى.

47- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

منظور از قضاوت به عدالت آنست كه مؤمنان نجات يافته و منكران به هلاكت رسند نظير: فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ... وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 66.

منظور از وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ آنست كه با هر دو گروه به عدالت رفتار مى شود و مقتضاى عمل هر يك همان پاداش و كيفر است دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه قوم همه پيامبران مشمول اين قانون بوده اند، درباره بعضى از آنها پس از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 394

رفتن و يا وفات پيامبرشان چنان پيش آمده است، على هذا اين يك سنت خدايى است.

48- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

در اين آيه مشركان از وقت آمدن عذاب سؤال كردند يعنى آن قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ كى خواهد بود؟ لفظ «وعد» در تهديد و وعده بد نيز به كار رود چنان كه در اين آيه است مراد از «صادقين» رسول خدا و ياران اوست.

49- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.

جواب سؤال آنهاست و نفى هر گونه استقلال از آن حضرت است، اين جواب به دو بخش تقسيم مى شود اوّل: من مالك نفع و ضرر بر خودم نيستم چگونه مى توانم مالك نفع و ضرر بر شما باشم و وقت آن را تعيين كنم؟! آرى پيامبران مردم را به سوى خود نخوانده اند و مانند طاغوتها نگفته اند: پيش ما بيائيد هر چه بخواهيد در نزد ماست

بلكه به سوى خدا خوانده و در قبال او خود را يك فرد عاجز معرفى كرده اند.

دوم: آمدن عذاب براى شما مشركان حتمى است زيرا هر امت اجل و مدت معينى دارد، چون مدتشان سرآيد فقط در مدت خود از بين مى روند نه از آن جلو مى افتند و نه تأخير مى كنند. منظور از رسيدن اجل، آن نيست كه هر تك تك امت از بين برود بلكه اگر شكل امت بودن از بين برود كافى است مثلا در مكّه همه مشركان از بين نرفتند بلكه بعضى مسلمان شدند و بعضى از بين رفتند ديگر از يك امت مشرك خبرى نبود و حيات اجتماعى آنها از بين رفت، پس براى هر- امت قطع نظر از حيات افراد يك حيات اجتماعى و تشكل يافته اى هست و در آن جامعه، سعادت، شقاوت، ذلت و عزّت حكم فرماست و آن امت را مانند افراد آن، عمر معينى است و اين يك سنت الهى است درباره افراد انسان و جوامع تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 395

بشرى، تاريخ و آثار تمدنهاى گذشته و آيات قرآن از اين امتها و جوامع حكايت دارد مانند قوم نوح، قوم هود و صالح، قوم ابراهيم، قوم فرعون، تمدنهاى ايران و يونان باستان و مانند آنها. كه ناقوس مرگشان به صدا درآمده و از سنت حتمى الهى جواز مرگ دريافت كرده اند (از الميزان).

در اينجا تذكر دو نكته لازم است اوّل: دين غير از امت است، مسائل توحيد و معاد و نظامات ابدى جهان كه به شكل اديان توسط پيامبران عرضه شده و در اثر گسترش تمدن بشرى و احتياجات روز بعضى از احكام آن در قالبهاى متفاوت بيان

شده است، دائمى و ابدى است، منظور از آيه امتها و جامعه ها است.

دوم: اين مسئله درباره حيات اجتماعى اسلام نيز پديد آمد، بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه امت وصاياى وى را ناديده گرفتند با پديد آمدن معاويه ها، امويها و عباسى ها جامعه اسلام سقوط كرد، مسلمانان ذليل و دربدر شدند ولى اسلام باقى ماند، به نظر مى آيد به حكم: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11، انفال/ 53، اگر اصل تقوى و عدالت در جامعه اى حكم فرما شود آن جامعه قابل بقاست على هذا اين آيه به حكم تخصيصى بر آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ...

است و اللَّه العالم. در اين زمينه در نكته ها بحث مفصلى خواهد آمد.

50- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ.

اين آيه در رابطه با آيه وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و با عجله خواستن عذاب است. جواب إِنْ أَتاكُمْ محذوف است مثل هلاك مى شويد يا ديگر فرصت نخواهيد داشت. «منه» راجع به عذاب است أَ رَأَيْتُمْ مربوط به ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ مى باشد، اين آيه در مقام توبيخ مى گويد. بگوئيد چه چيز از عذاب را گناهكاران به عجله مى خواهند؟ مگر عذاب به عجله خواستنى است؟! اگر عذاب خدا در وقت شب يا روز بيايد ديگر فرصتى نخواهيد داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 396

در مجمع البيان آمده امام باقر عليه السّلام فرمود: مراد از آن عذاب است كه در آخر الزمان بر فاسقان اهل قبله نازل مى شود «1» ظاهرا منظور آن حضرت بيان مصداق است، لفظ مجرمون نشان مى دهد كه عذاب منحصر به كفار نيست.

51-

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ.

اين آيه تكميل آيه فوق و توبيخ ديگرى است و حاكى است كه بعد از رسيدن عذاب، ايمان فائده اى نخواهد داشت «به» راجع به عذاب يا قرآن است «الان» تقديرش «ءالان» است «ما» بعد از «اذا» براى تأكيد است يعنى آيا سپس چون عذاب آمد به آن ايمان مى آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى آوريد حال آنكه در وقت ايمان آوردن، عذاب را به عجله مى خواستيد؟ يعنى وقتى كه ايمان آوردن فايده داشت به جاى ايمان آوردن عذاب را به عجله مى خواستيد!! 52- ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

يعنى: پس از آمدن عذاب ديگر ايمان فائده اى نخواهد داشت بلكه به ظالمان گفته مى شود عذاب دائمى را بچشيد و در اينكار خدا به شما ظلم نكرده است بلكه فقط با اعمال خود مجازات مى شويد على هذا اين آيه تكميل آيه ما قبل است در الميزان احتمال داده كه مربوط است به آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ...

و اين دو آيه به حكم جمله معترضه هستند.

53- وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

يعنى از تو مى پرسند آيا آن عذاب و قضاء الهى حق است؟ بگو: آرى قسم

__________________________________________________

(1) و

قال ابو جعفر الباقر (ع) يريد بذلك عذابا ينزل من السماء على فسقه اهل القبلة فى آخر الزمان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 397

به پروردگارم آن حق است و شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد و از آوردن آن جلوگيرى نمائيد.

54- وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا

الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ اين آيه در زمينه حتمى بودن عذاب و عدم فائده ندامت است يعنى به هنگام آمدن عذاب اگر همه آنچه در زمين است مال كسى باشد آن را عوض مى دهد تا از عذاب نجات يابد ولى فائده ندارد و چون ديدند ندامت بى فائده است ساكت مى شوند، مراد از عذاب، عذاب دنيوى و قضاء الهى در دنيا است.

55- أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيه بعدى استدلال است بر وعده عذاب و قضاء الهى كه در آيات فوق وعده شده است يعنى آنچه در آسمانها هست خاص خداست، حيات و مرگ در دست او است على هذا آنچه وعده مى دهد قدرت آوردن آن را دارد وعده اش حق است، ليكن بيشتر مردم از آن بى خبرند.

لام در «للَّه» به معناى مالك بودن است يعنى همه ملك خداست و مالك هر گونه حق تصرف در ملك خود را دارد سماوات و ارض به خود آسمانها و زمين نيز شامل است كه آنها هم مخلوق خدا هستند و حكومت همه در دست او است.

56- هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

آيه درباره حكومت خدا نسبت به انسانهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 398

نكته ها

جامعه و فرد در قرآن:

در زمينه آيه ... لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ كه در آيات گذشته بررسى شد و در آيه 34 سوره اعراف گذشت و در سوره هاى حجر/ 5، نحل/ 61، مؤمنون/ 43 و سبأ/ 30 نيز آمده است، مطلبى در كتاب جامعه و تاريخ از مرحوم شهيد مطهرى ص

21 به بعد نقل شده كه فشرده آن را در اينجا مى آوريم:

قرآن هم فرد را اصيل مى داند و هم جامعه را، وجود افراد را در وجود جامعه حل شده نمى داند، قرآن براى امت ها (جامعه ها) سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قائل است «1» بديهى است كه در اين صورت بايد امت وجود عينى داشته باشد، در آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34 سخن از يك حيات و زندگى است كه لحظه پايان دارد و تخلف ناپذير است نه پيش افتادنى است و نه پس افتادنى و اين حيات به «امت» تعلق دارد نه به افراد در سوره مباركه جاثيه آيه 28 مى فرمايد: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا هر امت و جامعه اى به سوى «كتاب» و نوشته خودش براى رسيدگى خوانده مى شود، پس معلوم مى شود نه تنها افراد، هر كدام كتاب و نوشته و دفترى مخصوص به خود دارند، جامعه ها نيز از آن جهت كه در شمار موجودات زنده و شاعر و مكلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختيار دارند و به سوى نامه عمل خود خوانده مى شوند.

در سوره انعام آيه 108 مى فرمايد: زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ عمل هر امتى را براى خود آنها زيبا قرار داده ايم، اين آيه دلالت مى كند كه يك امت، شعور

__________________________________________________

(1) رجوع شود به الميزان ج 4 ص 102.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 399

واحد، معيارهاى خاص، طرز تفكر خاص پيدا مى كند و فهم و شعور و ادراك هر امتى مخصوص خود آن است. هر امتى با معيارهاى خاصى قضاوت مى كند، بسا كارها كه در

ديده امتى زيبا و در ديده امتى ديگر نازيبا است.

در سوره غافر آيه 5 مى فرمايد: وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ يعنى: هر امّتى آهنگ پيامبر خويش كردند كه او را بگيرند و به باطل با او جدل كردند تا حق را به اين وسيله بشكنند و چون چنين كردند، من آنها را گرفتم پس چگونه بود عقاب من.

در اين آيه سخن از يك تصميم و اراده ناشايسته اجتماعى است و در اينجا كيفر چنين آهنگ و تصميم اجتماعى، عذاب عمومى و اجتماعى است.

در قرآن كريم احيانا مواردى ديده مى شود كه كار يك فرد از افراد يك اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده مى شود و يا كار يك نسل به نسلهاى بعدى نسبت داده مى شود مانند آيه هفتاد نهم از سوره بقره و آيه 112 از آل عمران كه عمل يهود گذشته را به يهود زمان نزول قرآن نسبت مى دهد و اين در مواردى است كه مردمى داراى يك تفكر اجتماعى و يك اراده اجتماعى و به اصطلاح داراى يك روح جمعى باشند مثلا در داستان قوم ثمود شتر صالح را يك نفر پى كرد ولى آن را به همه قوم نسبت داده و مى فرمايد: «فعقروها» آن قوم شتر را پى كردند و آن وقت در مقام عقوبت جمعى مى فرمايد: فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ.

على عليه السّلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در توضيح اين مطلب مى فرمايد:

ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط

اى مردم آن چيزى كه عموم را در خود گرد مى آورد و وحدت مى بخشد و سرنوشت مشترك به آنها مى دهد خشنودى

و خشم است. هر گاه مردمى به صورت جمعى به كارى كه واقع مى شود، و لو به وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 400

فرد واحد، خشنود يا ناخشنود باشند همه يك حكم و يك سرنوشت پيدا مى كنند «

و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد منهم فعمهم اللَّه بالعذاب لما عموه بالرضا فقال فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ

» خداوند عذاب خود را به صورت جمعى بر عموم مردم ثمود فرود آورد زيرا كه عموم مردم ثمود به تصميمى كه يك فرد گرفت خشنود بودند و آن تصميم كه به مرحله عمل در آمد، در حقيقت تصميم همه بود. خدا در سخن خود كار پى كردن را در عين اينكه وسيله فرد انجام گرفت به همه نسبت داد.

ناگفته نماند: صرف راضى شدن و نشدن گناه و ثواب تلقى نمى شود مگر آنكه در تصميم فرد عامل دخيل و مؤثر باشد كه آن نوعى شركت در عمل است مثلا محرك فرد به عمل، رضايتى است كه در ديگران احساس مى كند.

در قرآن احيانا كار يك نسل را به نسلهاى بعدى نسبت مى دهد آن چنان كه اعمال گذشته قوم اسرائيل را به مردم زمان پيغمبر نسبت مى دهد و مى گويد:

اينها به موجب اينكه پيامبران را به ناحق مى كشتند استحقاق ذلت و مسكنت دارند، اين از آن جهت است كه اينها از نظر قرآن ادامه و امتداد همانها، بلكه از نظر روحى عين آنها هستند كه هنوز هم ادامه دارند اينكه «اگوست كنت فرانسوى» مى گويد: بشريت از مردگان بيشتر تشكيل شده تا از زندگان. يا مى گويد: مردگان بيش از پيش بر زندگان حكومت مى كنند، ناظر به همين معنى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 401

[سوره يونس (10): آيات 57 تا 70]

اشاره

يا

أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (58) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60) وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (61)

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62) الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63) لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (64) وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (65) أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (66)

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67) قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69) مَتاعٌ

فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 402

57- اى مردم از پروردگارتان به سوى شما موعظه اى آمد و شفاى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمت براى مؤمنان.

58- بگو: به فضل و رحمت شاد باشيد، آن از مال دنيا كه جمع مى كنيد بهتر است.

59- بگو: به من خبر دهيد از رزقى كه خدا نازل كرده و شما بعضى از آن را حرام و بعضى را حلال كرده ايد. بگو: آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟

60- چيست گمان كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند در وقت آمدن قيامت؟ خدا بر مردم صاحب كرم است ليكن بيشتر مردم سپاسگزار نيستند.

61- در هيچ كارى نمى شوى و هيچ قرآنى از جانب خدا نمى خوانى و هيچ عملى نمى كنيد مگر آنكه در وقت شروع آنكار، ما بر شما گواهانيم، هموزن ذره اى در آسمان و زمين از خداى تو غائب نمى ماند، نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن مگر آنكه در كتاب آشكارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 403

62- بدانيد دوستان خدا، نه خوفى بر آنها هست و نه محزون مى شوند.

63- كسانى كه ايمان آورده و تقوا را پيشه مى كنند.

64- بشارت براى آنهاست در زندگى دنيا و آخرت، كلمات خدا را تبديل كننده اى نيست آنست نجات بزرگ.

65- سخن آنها تو را محزون نكند كه توانايى همه اش خاص خداست، اوست شنوا و دانا

66- بدانيد هر كس در آسمانها و زمين هست خاص خداست، آنها كه غير خدا را مى خوانند پيروى از شركاء حقيقى نمى كنند؟ فقط تابع گمانند و فقط دروغ مى گويند.

67- اوست كه شب را براى

شما پديد آورد تا در آن آرام گيريد، روز را روشن گردانيد در اينها آيه هايى است براى قومى كه مى شنوند.

68- گفتند: خدا فرزندى گرفته است. خدا منزه و بى نياز است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست خاص اوست، شما به اين گفته دليلى نداريد آيا آنچه نمى دانيد به خدا مى گوئيد؟!

69- بگو: آنان كه بر خدا دروغ جعل مى كند راستگار نمى شوند.

70- آنها را متاع اندكى است در دنيا سپس بازگشت آنها به سوى ماست، سپس عذاب شديد را بر آنها در اثر كفرشان مى چشانيم.

كلمه ها

شفاء: صحت و سلامت، مراد از آن در آيه صحت قلب است.

فليفرحوا: فرح: شادى و سرور، در شادى ممدوح و مذموم هر دو به كار رود.

شأن: شأن. كار. حال، جمع آن شئون است.

شهودا: آن جمع شاهد به معنى ناظر و حاضر است.

تفيضون: فيض: پر شدن. جارى شدن. افاضه: داخل شدن بر وجه سرازير شدن تُفِيضُونَ فِيهِ داخل مى شويد در آن. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 404

يعزب: عزوب: غايب شدن، مخفى شدن، دور شدن: «عزب عنه عزوبا بعد و غاب و خفى» وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ يعنى از پروردگارت پنهان نمى ماند.

مثقال: ثقل (بر وزن عنب): سنگينى. مثقال: وزن و چيزى كه با آن وزن كنند.

البشرى: بشارت و بشرى خبر مسرت بخش. علّت اين تسميه آن است كه چون خبر مسرت بخش را شنيدن اثر آن در بشره وجه ظاهر مى شود.

تبديل: عوض كردن آن به معناى فاعل (عوض كننده) است مثل لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ.

يخرضون: خرض: دروغ گفتن و از روى حدس سخن گفتن «خرص خرصا:

كذب خرص فيه: حدس» اقرب الموارد.

لتسكنوا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت لِتَسْكُنُوا فِيهِ تا

آرام گيريد در آن.

مبصرا: بصر (بر وزن شرف): بينايى، چشم، علم. مبصر را در آن به معنى روشن و آشكار گفته اند از اخفش بينايى دهنده نقل شده است.

سلطان: حجت و دليل كه انسان را بر خصم مسلّط مى كند.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته وعده عذاب حتمى شمرده شد، در اين آيات مردم به سوى قرآن خوانده شده اند تا از عذاب مصون گردند و نيز علم و احاطه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 405

خدا بر اعمال انسان ياد شده و آن گاه آمده: كه اولياء اللَّه از عذاب بدور خواهند بود و در مقابل كيدهاى مشركان به پيغمبر اميدوارى داده شده و در آخر، نسبت فرزند كه مشركان به خدا مى دادند افتراء و دروغ شمرده شده است.

57- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه چهار وصف براى قرآن مجيد نقل شده است اول موعظه كه قرآن اندرز و بيان چيزهايى است كه بايد از آنها حذر كرد و چيزهايى كه بايد به آنها راغب شد. دوم قرآن شفا و صحت است براى دردهاى باطنى از قبيل شرك كفر، حسد، بخل، دشمنى و مانند آن، درباره «صدور» مطلبى هست كه در ذيل آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 خواهد آمد سوم قرآن هدايت و راهنماست براى همه انسانها هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 چهارم براى مؤمنان رحمت و بركات است كه قرآن را پذيرفته اند.

58- قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

به نظر مى آيد: مراد از فضل همان موعظه و شفا و هدايت در آيه فوق است

كه براى عامه مردم مى باشد و منظور از رحمت همان رحمت خاصه براى مؤمنان است، «فبذلك» بدل است از بِفَضْلِ اللَّهِ و آن متعلق به فَلْيَفْرَحُوا است يعنى: بگو: مسرور باشيد به سبب فضل و رحمت خدا آن فضل و رحمت (قرآن) بهتر است از آن ثروتى كه مردم جمع مى كنند، لفظ فضل و رحمت در آيات ديگرى نيز آمده است نظير فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ بقره/ 64، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: فضل رسول خدا و رحمت على عليهم السّلام است، اين روايت با عموم فضل و خاص بودن رحمت كاملا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 406

تطبق مى شود.

59- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ.

در سوره مائده/ 103 و سوره انعام/ 138 گذشت كه مشركان بعضى از چيزها را روى بدعتهاى خود حرام مى دانستند، آيه در رابطه با آن است، انزال رزق حاكى از حلال بودن آنست و چون تحريم از طرف آنها بود لذا از «حلالا» جلو افتاده است زيرا حلّيت حكم اولى است و حرمت بر آن اضافه شده است، اطلاق لفظ انزال بر رزق با آنكه از زمين مى رويد به مناسبت آياتى است كه مى گويند: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ذاريات/ 22 وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ زمر/ 6 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ ... حديد/ 25، آيات نشان مى دهند كه مشيت بالا در تكون رزق در زمين

كاملا دخيل است و آنچه به دست مى آيد از طرف خدا نازل مى شود.

قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ ... حاكى است كه اينها بدعتهاى ساخته از جانب مشركان است.

60- وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ.

اين آيه تهديد است در رابطه با افترا كه نسبت تحريم را به خدا مى دادند يعنى آنها كه به خدا دروغ مى بندند بايد منتظر عذاب در روز قيامت باشند إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ در مقام تأسف است يعنى خدا نسبت به مردم داراى كرم و لطف است كه رزق را حلال كرده ليكن مردم ناسپاس اند كه آن را بر خويشتن حرام مى كنند و در نتيجه هم از نعمت بى بهره مى شوند و هم به عذاب گرفتار مى گردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 407

61- وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ.

به نظر مى آيد: اين آيه با آنكه يك حقيقت مستقل است مربوط به آيه ما قبل مى باشد كه خدا نه تنها از دروغ بستن آنها آگاه است بلكه خدا بر همه چيز محيط است ضمير «منه» راجع به «اللَّه» است يعنى: «و ما تتلو من قرآن» جمله كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً كه به صورت جمع آمده شايد اشاره باشد به ملائكه، نامه اعمال، اعضاء بدن و خدا، كه همه شاهد بر اعمالند وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ جمله وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ شامل قرآن خواندن نيز هست، تكرار آن براى اهميت قرآن مى باشد.

به هر حال اين آيه احاطه خدا را نسبت به موجودات

به نحو عجيبى بيان مى كند يعنى: اى پيغمبر در هيچ كارى نمى شوى و هيچ قرآنى كه از جانب خداست نمى خوانى و به طور كلى اى مردم هيچ عملى نمى كنيد مگر آنكه از حين ورود به آن عمل ما بر شما ناظريم آن وقت در اتمام اين حقيقت فرموده:

وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

ذره به معنى مورچه كوچك و به معنى ذرات خاك و مانند آنست. اين قسمت روشن مى كند كه موجودات همه اش هميشه پيش خدا حاضراند و علم خدا نسبت به آنها علم حضورى است.

وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ خواه را رفع باشد و خواه با نصب به علت نفى جنس، در هر دو حال مبتداست و خبر آن إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ مى باشد «ذلك» اشاره به ذره مى باشد. منظور از كتاب مبين لوح محفوظ و نظير آن است اين جمله در سوره سبأ آيه سوم نيز آمده است عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 408

نقل شده: امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون اين آيه را مى خواند به شدت گريه مى كرد.

62- أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در بيان حال نيكوكاران است كه در ضمن بيان حال مشركان نقل شده است، ظاهرا به علّت تقابل نور و ظلمت

چنين شده كه در ضمن ظلمت يادى از نور شده باشد، اولياء به معنى دوستان است كه بر مؤمنان تطبيق مى شود و از گفته خدا پيروى مى كنند.

خوف در زندگى انسان به علّت تمام شدن نعمت و توفيق در آينده و حزن به علّت كمبود فعلى است به عبارت ديگر انسان مى ترسد از اينكه آنچه فعلا دارد ادامه پيدا نكند و محزون است از اينكه چرا فعلا كمبود دارم يك زندگى كه در آن نه خوف باشد و نه اندوه، در دنيا قابل پياده شدن نيست، تحقق حقيقى آن در بهشت خواهد بود.

در بعضى از آيات كه اين جمله در خصوص زندگى دنيا آمده است مراد از آن يا حتمى بودن سعادت مؤمنان در قيامت و يا منظور سعادت نسبى در دنياست در آيه فوق ظاهرا شامل دنيا و آخرت است به آن دو معنى كه گفته شد.

63- الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

وصف اولياء اللَّه است آنها كه به خدا و معاد ايمان آورده از مخالفت خدا پرهيز مى كنند حقا كه خوف و حزنى ندارند كلمه «يتقون» شامل عمل به خوبيها و پرهيز از بديهاست.

64-هُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

.مراد از جمله هُمُ الْبُشْرى ...

اگر انشائيه باشد معنايش آن است كه خدا به آنها در دنيا و آخرت بشارت مى دهد و اگر خبريه باشد منظور بشارت بهشت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 409

است به وسيله آياتى نظير: وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ يونس/ 3 يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ توبه/ 21 تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ ...

حكايت از

حتمى بودن وعده است، تبديل به معناى فاعل (مبدل) است، منظور از كلمات، وعده هاست. از امام صادق عليه السّلام نقل شده مراد، بشارت در وقت مرگ است «1» كه به مؤمن در هنگام قبض روح وعده بهشت داده مى شود.

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: منظور از بشرى خواب نيكو است كه مؤمن مى بيند و با آن در دنيايش مژده داده مى شود «2».

65- وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين تسليت است براى رسول خدا در مقابل ايذايى كه به آن حضرت وارد مى شد از جهت تكذيب اسلام و طعن در آن به وسيله مشركان. إِنَّ الْعِزَّةَ ...

تعليل عدم حزن است، يعنى در مقابل سخن آنها محزون مباش زيرا عزت و توانايى همه اش خاص خداست و او اقوال آنها را مى شنود و به كارشان داناست، على هذا اگر بخواهد آنها را مى گيرد و انتقام مى كشد.

66- أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ.

اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: گفتار آنها درباره اصنام تو را

__________________________________________________

(1)

«روى عقبة بن خالد عن ابى عبد اللَّه (ع) قال يا عقبه لا يقبل اللَّه عن العباد يوم القيامة الا هذا الدين الذى انتم عليه و ما بين احدكم و بين ان يرى ما تقربه عينه الا ان يبلغ نفسه الى هذه و اومى بيده الى الوريد».

(2)

صافى فى الكافى و الفقيه «عن النبى: البشرى فى الحياة الدنيا الرؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشر بها فى دنياه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 410

ناراحت نكند زيرا

كسانى كه در آسمانها و زمين هستند خاص خدايند، مالك و مدبر اوست و آنچه براى خدا شريك مى پندارند دليلى بر آن ندارند و از گمان پيروى مى كنند و دروغ مى گويند در اينجا چند مطلب هست.

اول: آمدن مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ به جاى «ما فى السموات و ما فى الارض» شايد براى آن است كه براى پيغمبر عزت خدا تا جايى است كه خود عبادت كنندگان بتها نيز ملك خدايند.

دوم: مَنْ فِي السَّماواتِ حاكى از وجود انسان در آسمانهاست چنان كه در ذيل آيه: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ شورى/ 29 خواهد آمد بعيد است بگوئيم: مراد از فِي السَّماواتِ ملائكه هستند چون در آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 ملائكه را از ما فِي السَّماواتِ جدا كرده است كلمه مَنْ فِي السَّماواتِ در آيات سوره هاى رحمن/ 29، رعد/ 15. اسراء/ 55 نيز آمده است.

سوم: «شركاء» در آيه مفعول ما يَتَّبِعُ است و حاكى است كه بتها شريكان خدا نيستند، مشركان از روى گمان آنها را شريك خدا مى دانند يعنى: كسانى كه غير خدا را مى خوانند به شريكان واقعى خدا تابع نيستند بلكه شريكان موهوم خدا را پيروى مى كنند زيرا خدا شريك واقعى ندارد.

67- هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.

در آيه گذشته ملك و صاحب بودن خدا ذكر شد، در اين آيه گوشه اى از تدبير خدا بيان شده است، مجموع دو آيه يك بيان كامل و شامل ملك و

تدبير است مسئله شب و روز ظاهرا از آن جهت است كه آن دو در تدبير و معيشت انسانها تأثير تمام و كامل دارند. مراد از «يسمعون» توأم با قبول كردن است، صرف شنيدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 411

در آن ملحوظ نيست لذا در مجمع البيان فرموده: «سماع تدبر و تفهم و تعقل».

68- قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

اين آيه يكى از افسانه هاى مشركان است، لفظ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ نشان مى دهد كه منظور مشركان از «ولد» آن بود كه يار و كمك خدا در تدبير جهان باشد چنان كه از آيه وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ اسراء/ 111 فهميده مى شود، على هذا در جواب اتخاذ ولد آمده: كه خدا پاك و منزه و بى نياز است و در تدبير جهان احتياج به اتخاذ ولد ندارد، رابطه خدا با موجودات رابطه مالك و مملوك است ديگر خدا احتياج به پسر ندارد. «ان» در جمله إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نافيه است يعنى شما مشركان دليلى بر اين گفته نداريد، على هذا چيزى كه نمى دانيد چرا به خدا نسبت مى دهيد.

69- قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ.

تهديد بر كسانى كه به خدا دروغ مى بندند از آن جمله آنان كه نسبت پسر به خدا مى دهند.

70- مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ.

يعنى براى آنها متاع مختصرى است در دنيا سپس بازگشتشان

به سوى ماست و آن گاه عذاب شديد دارند در اثر كفرشان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 412

[سوره يونس (10): آيات 71 تا 74]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ (74)

71- بخوان بر آنها حكايت نوح را، آن دم كه به قوم خود گفت: اى قوم من. اگر مقام من و ياد آوردنم آيات را، بر شما گران است، بر خدا اعتماد كرده ام، كارتان و يارانتان را يك جا كنيد تا سپس كارتان بر شما مايه اندوه نشود سپس به سوى من برخيزيد و مهلتم ندهيد.

72- اگر از قبول من اعراض كرديد (باكى نيست كه) از شما مزدى نخواسته ام، مزدم فقط بر عهده خداست و مأمورم كه از مسلمين باشم.

73- نوح را تكذيب كردند، او را با يارانش در كشتى نجات داديم و جانشينان كرديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق نموديم، بنگر عاقبت انذار شدگان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 413

چگونه شد.

74- آن گاه پس از نوح پيامبرانى به سوى قومشان فرو فرستاديم: براى آنها معجزاتى آوردند ولى آنها ايمان نمى آوردند به

آنچه قبلا تكذيب كرده بودند، اين چنين به قلوب تجاوزكاران مهر مى نهيم.

كلمه ها

اتل: فعل امر است از تلاوت يعنى: بخوان.

نبأ: خبر مهم و داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظن. از كليات ابو البقاء نقل شده كه در قرآن در خبرهاى داراى اهميت به كار رفته است، بعضى مطلق خبر گفته اند.

نوح: عليه السّلام، اولين پيغمبر اولوا العزم و صاحب شريعت، نام مباركش چهل سه بار در قرآن ذكر شده است.

تذكيرى: ذكر: ياد كردن. تذكير: ياد آورى كردن، بياد كسى انداختن.

اجمعوا: جمع گرد آورى. اجتماع هم رأى شدن فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ يعنى تصميم خود و كار خود را يكى كنيد و هم رأى باشيد. اجماع را قصد نيز گفته اند.

غمة: غم: پوشاندن، ابر را غمام گويند كه آفتاب را مى پوشاند، اندوه را غم گفته اند كه سرور و حلم را مستور مى كند. غمه را در آيه حزن گفته اند، به قولى آن به معنى پوشيده و مبهم است و اين قول قوى است.

اقضوا: قضاء فيصله دادن، به معنى اراده، حكم، اعلام، تمام كردن نيز به كار رود «اقضوا» در آيه به معنى تنفيد و ادا است يعنى اراده و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 414

كار خود را درباره من عملى كنيد و مهلتم ندهيد.

الفلك: فلك (بر وزن قفل) كشتى در مفرد و جمع به كار رود.

خلائف: جانشينان مفرد خليفه است، خلفاء جمع خليف مى باشد.

منذرين: به صيغه مفعول: انذار شدگان.

معتدين: عدو، اعتداء: تجاوز، «معتدين» متجاوزان.

شرحها

كلمه وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نشان مى دهد كه نقل جريان مختصر حضرت نوح و غرق قومش و نجات مؤمنان، شاهد زنده اى است بر آيه چهل هفت كه عبارت بود از وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ نوح عليه السّلام آمد،

دعوت به توحيد كرد مؤمنان نجات يافتند، كافران غرق گرديدند قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ جاى خود را گرفت.

71- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ.

منظور از مقام، قيام به دعوت يا منزلت نبوت است، اين آيه مى رساند كه آن حضرت به قوم خود فرموده: در كار خودم استوارم و از هيچ حيله اى باك ندارم هر چه مى خواهيد بكنيد. يعنى اى قوم اگر قيام من به دعوت و ياد آورى آيات خدا بر شما گران است من بر خدا اعتماد كرده ام و بر او اطمينان دارم.

فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً.

تصميم و يارانتان را يك جا كنيد تا سپس كارتان مايه اندوه نشود (و در صورت عدم دسترسى به من نگوئيد ياران بيشتر جمع نكرده بوديم) اين سخن به اين صورت امر تعجيزى است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 415

ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ.

قضا به معنى دادن و عملى كردن است چنان كه در جوامع الجامع گفته است يعنى كارتان را جمع كنيد سپس آن را به من ادا كنيد و درباره من عملى كنيد و مهلتم ندهيد.

72- فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

يعنى: اگر از قبول دعوت من اعراض كرديد ضررى بر من نيست چون از شما در مقابل دعوتم مزدى نمى خواستم كه از آن محروم شوم، مزدم فقط با خداست و مأمورم كه از مسلمين باشم، باز در اينكار طرف من خداست نه شما، على هذا فَما سَأَلْتُكُمْ ... وَ أُمِرْتُ ... هر يك

جواب مستقلى است و حاكى از بى نيازى آن حضرت از مردمان است.

73- فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ.

كلمه فِي الْفُلْكِ متعلق است به «نجيناه» نوح و مؤمنان را در كشتى از طوفان و غرق نجات داديم و فقط آنها جانشين غرق شدگان گشتند. جريان نوح عليه السّلام در سوره اعراف كه به قولى سى نهمين سوره نازل شده در مكّه است ذكر شده و در سوره هود مفصلا خواهد آمد.

74- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ اين آيه شاهد ديگرى است در رابطه با آيه: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ جمله فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا حاكى است كه آنها نيز ايمان نياورده و از بين رفته اند.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از «بالبينات» معجزاتى است كه مردم از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 416

پيامبران خواسته اند و مراد از بِما كَذَّبُوا بِهِ معجزاتى است كه پيامبران بدون درخواست مردم آورده اند، على هذا معنى آيه اينطور مى شود: پيامبران معجزات مورد درخواست مردم را آوردند ولى آنها كسانى نبودند كه ايمان بياورند به چيزى كه قبلا آن را تكذيب كرده بودند و اين عدم ايمان در اثر مهر نهادن به دلهاى آنها بود و آن نيز معلول اعتداء و تجاوز آنها بود. بنا بر اين معجزات قبلى و بعدى از لحاظ معجزه بودن يكى بوده اند تا تعبير بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ توجيه شود.

نگارنده درباره اين آيه نظر بخصوصى دارم كه در ذيل آيه

صد و يكم از سوره اعراف آورده ام به آنجا رجوع شود.

مراد از «رسلا» در آيه پيامبرانى است كه بعد از نوح تا زمان موسى آمده اند مانند هود، صالح، ابراهيم، اسماعيل، لوط، اسحق، يعقوب و يوسف عليهم السلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 417

[سوره يونس (10): آيات 75 تا 93]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (79)

فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (81) وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82) فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83) وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84)

فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (85) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (86) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (87) وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ

وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (88) قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (89)

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92) وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 419

75- سپس از پس آنها موسى و هارون را با معجزات خود مبعوث كرديم به سوى فرعون و قومش، از آيه هاى ما سرپيچى كردند و قوم گناهكار بودند.

76- چون حق از جانب ما به سوى آنها آمد گفتند: اين جادوى آشكارى است.

77- موسى گفت حق را كه آن دم به سوى شما آمد سحر مى گوئيد؟! آيا اين جادو است با آنكه جادوگران رستگار نمى شوند؟!

78- گفتند: آيا آمده اى ما را از طريقه اى كه پدران خود را در آن ديده ايم بازدارى؟ تا حكومت در اين زمين مال شما دو برادر باشد ما به شما ايمان نمى آوريم.

79- فرعون گفت هر چه جادوگر ما هر (پيدا كرديد) پيش من آريد.

80- چون جادوگران آمدند موسى گفت: آنچه مى خواهيد بياندازيد، بياندازيد.

81- چون ريسمانها را انداختند موسى گفت: آنچه آورديد جادو است خدا به زودى آن را باطل خواهد كرد كه خدا عمل مفسدان را اصلاح نمى كند.

82- و حق را

با كلمات خود پيروز مى كند هر چند گناهكاران را خوش نيايد.

83- به موسى فقط جوانانى از قومش ايمان آوردند آنهم با ترس از فرعون و اشراف خودشان كه فرعون گرفتارشان كند زيرا فرعون در زمين مصر متكبر و از مفسدان بود.

84- موسى گفت اى امت من اگر به خدا ايمان داريد و به او تسليم هستيد بر او توكل كنيد.

85- گفتند: بر خدا توكل كرديم خدايا ما را براى ستمگران مايه آزمايش مگردان.

86- و ما را به رحمت خودت از قوم كافران نجات بده.

87- به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خويش در مصر خانه ها آماده كنيد و خانه هايتان را رو در رو قرار بدهيد و نماز بخوانيد و مؤمنان را بشارت بده،

88- موسى گفت: خدايا تو به فرعون و اشراف او زينت و اموال داده اى خدايا كه مردم را از راه تو باز دارند، خدايا اموالشان را محو كن، قلوبشان را سخت گردان تا عذاب اليم را نبينند ايمان نمى آورند.

89- خدا گفت: دعوت شما مستجاب شد، در كار خود ثابت باشيد از راه جاهلان پيروى نكنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 420

90- بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم، فرعون و لشكريانش، به ظلم و عدوان آنها را تعقيب كرد تا چون غرق او را گرفت گفت: ايمان آوردم كه جز خدايى كه بنى- اسرائيل ايمان آورده اند خدايى نيست و من از مسلمينم.

91- آيا اكنون ايمان مى آورى با آنكه در گذشته نافرمانى كرده و از مفسدان بودى.

92- امروز تو را به وسيله جسدت نجات مى دهيم تا براى آنان كه بعد از تو هستند عبرت باشى، بسيارى از مردم از آيه هاى ما غافلند.

93-

براى بنى اسرائيل مكان راستى آماده كرديم و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم، اختلاف نكردند مگر پس از آنكه به آنها علم رسيد، پروردگارت ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد.

كلمه ها

هارون: برادر موسى عليه السّلام و از انبياء بنى اسرائيل است، از روايات معلوم مى شود كه موسى وحى را به او ابلاغ مى كرده است ولى ظهور آيات آنست كه به وى وحى مى شده است، هارون در زبان عبرى بمعنى كوه نشين يا نورانى است.

ملائه: مل ء (بفتح- م): پر كردن. ملاء: جماعت و جماعت اشراف.

اگر به معنى جماعت آيد بدان علت است كه آنها زمين را پر- كرده اند و اگر به معنى جماعت اشراف باشد علتش به قول طبرسى و راغب آنست كه هيبت آنها سينه ها را پر كرده است، منظور از آيه ظاهرا معناى اول است.

سحر: جادو (اعراف/ 116) جمع آن سحره (بر وزن طلبه) است.

لتلفتنا: لفت: برگرداندن، منصرف كردن. «لفته عن كذا: صرفه عنه» «لتلفتنا» تا برگردانى ما را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 421

كبرياء: كبر (بر وزن عنب و قفل): بزرگى. خواه بزرگى مقام باشد يا بسن، كبرياء: عظمت، حكومت و بزرگى مقام.

يحق: حق: ثابت ضد باطل. يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ پيروز و آشكار مى كند خدا حق را.

لعال: علو: بلندى. عال: بلند، والا مقام. (برترى جو).

توكلوا: توكل اگر با «على» باشد بمعنى اعتماد و اميدوارى است و اگر با «الى» باشد به معنى قبول وكالت است، وكل، وكول به معنى واگذار كردن مى باشد طبرسى فرموده: توكّل واگذار كردن به خدا و اعتماد به تدبير او است.

تبوءا: تبوء: آماده كردن «تبوءا» آماده كنيد (صيغه تثنيه است) اصل آن بوء به

معنى مساوات و برابرى است. «مبوء» به صيغه مفعول:

آماده شده.

قبله: قبله در اينجا ظاهرا مصدر به معناى فاعل است يعنى: مقابل هم (روبرو).

اطمس: طمس و طموس: كهنه شدن و محو شدن و نيز محو كردن. راغب ازاله اثر به طور محو و طبرسى محو اثر گفته است «اطمس على اموالهم»: اموالشان را محو يا بى فائده و نقمت كن چون طمس عارض بر چيزى است لذا با «على» آمده گويى روى آن قرار گرفته است.

اشدد: شد: بستن، قيد محكم در آن ملحوظ است وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ:

قلوب آنها را بسته كن و بر آنها مهر زن.

جاوزنا: جواز: عبور كردن. جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ: عبور داديم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 422

بنى اسرائيل را.

بغيا: بغى در اينجا ظاهرا برترى طلبى است و «عدوا» به معنى تجاوز و ظلم است.

غرق: غرق (بر وزن شرف): فرو رفتن در آب، و نيز فرو رفتن در نعمت.

شرحها

آيات نوزده گانه مصداق ديگرى است در رابطه با آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ ...، ليكن در اين آيات جريان موسى عليه السّلام به تفصيل گفته شده حتى هجرت او با بنى اسرائيل و شكست كفر و نجات طرفداران حق و حكومت توحيد و آن گاه اختلاف ميان طرفداران حق كه نطفه سقوط هر جامعه است بيان شده است و اين جريان، نظير نهضت اسلامى و در فشار بودن مسلمانان و سرانجام هجرت به مدينه و سقوط مشركان و استقرار توحيد به دست رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و در آخر مى تواند اشاره به اختلاف مسلمانان بعد از آن حضرت باشد.

75- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ

بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ.

يعنى سپس بعد از نوح و رسل، موسى و هارون را مبعوث كرديم، منظور از «ملائه» ظاهرا قوم فرعون است نه فقط اشراف، مثل: فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ ... نمل/ 12 و شايد نظير آيه وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ ... اعراف/ 127 باشد، ذيل آيه مى رساند كه مجرم بودن علت استكبار بوده است و همان خود- پسندى است كه انسانها را به طغيان مى كشد.

76- فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ.

استقبال فرعون و قومش آن بود كه نام حق را جادوى آشكار گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 423

لفظ «حق- من عندنا» حاكى از عدم سحر بودن است.

77- قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ.

جمله أَ سِحْرٌ هذا حاكى است كه جواب أَ تَقُولُونَ محذوف است، وَ لا يُفْلِحُ ... جمله حاليه است يعنى موسى چون سخن آنها را شنيد، گفت آيا به حق، نام سحر مى گذاريد؟ آن وقت تعجب خود را تكرار كرده فرمود: آيا اين سحر است با آنكه ساحران رستگار نمى شوند. اين دعوت براى ايجاد رستگارى است نه براى عدم رستگارى.

78- قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ.

موضعگيرى دوّم فرعون و قوم اوست در مقابل دعوت موسى كه گفتند:

ميخواهى مليت و مقدسات ما را از بين ببرى و از راهى كه پدرانمان در آن بودند با زمان دارى و در اين زمين حكومت و برترى از آن تو و برادرت باشد، لذا ما به شما ايمان نمى آوريم، به عبارت ديگر مى خواهى مكتب

ما را از بين برده و به جاى دولت مصرى و قبطى يك دولت اسرائيلى تشكيل بدهى چون چنين نظرى دارى ما پيرو تو نخواهيم بود.

79- وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ.

به قرينه آيات ديگر معلوم مى شود كه پس از اين گفتگو، موسى معجزه نشان داده و عصايش در پيش فرعون به اژدها مبدل شده و فرعون و قوم او گفته اند اين جادوگر است آن گاه از موسى مهلت خواسته اند كه آنها نيز جادوگران بياورند و با موسى مصاف دهند. چنان كه در سوره طه مفصلا آمده است، لذا فرعون دستور داده كه ساحران ماهر را براى او گرد آورند.

80- فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 424

روز موعود كه ساحران حاضر شدند موسى از ايشان خواست كه اول آنها هنرنمايى كنند و سحرشان را به كار گيرند. گويى ريسمانها و چوبها را آماده كنند كه مار هستند.

81- فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ.

چون انداختند و ريسمانها به نظر مردم به صورت مارها آمدند، در سوره بقره آيه صد و دوم و در سوره اعراف آيه صد و شانزده در بيان حقيقت سحر سخن گفته ايم، به هر حال موسى پيش از انداختن عصايش فرمود: اين كارى كه كرديد جادو است، خدا به زودى بى حقيقت بودن آن را آشكار خواهد كرد، زيرا كه شما با اين كار مفسد هستيد خدا عمل مفسدان را اصلاح نمى كند و اينكار به موفقيت نخواهد انجاميد. جمله اخير نظير إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ: وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ

الْفاسِقِينَ است.

82- وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

منظور از احقاق حق پيروز كردن آنست، مراد از كلمات به نظرم هر اثر و هر وسيله ايست كه خدا به وسيله آن حق را پيروز مى كند در اين ماجرا مراد از كلمات عصاى موسى است، اين آيه نقطه مقابل جمله إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ است، هر دو يك قاعده كلّى مى باشند كه بر مورد فردى تطبيق مى شوند.

83- فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ.

سياق آيه حاكى است كه ضمير «قومه» راجع است به موسى و ضمير «ملائهم» راجع است به ذريه، مراد از ذريّه جماعتى از مستضعفين بنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 425

است، شايد به علت جوان بودن ذريه گفته شده است و از «ملائهم» معلوم مى شود كه اشراف بنى اسرائيل با فرعون بوده و مخالف دعوت موسى بوده اند. يعنى به موسى ايمان نياورد مگر گروهى از جوانان با اينكه از فرعون و اشراف خود مى ترسيدند كه فرعون به وسيله اشراف گرفتارشان كند، زيرا كه فرعون متكبر بود تحمل دعوت موسى را نداشت و متجاوز بود كه شكنجه مى كرد وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ ... وَ إِنَّهُ ... تعليل أَنْ يَفْتِنَهُمْ مى باشد.

84- وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ.

اين سخن موسى است در آن اختناق و وضع بحرانى، كه با اعتماد به خدا مى شود صبر كرد و اميدوار آينده بود، منظور از «آمنتم» يقين و باور كردن و از «مسلمين» تسليم شدن و انقياد به يقين است يعنى

اگر به خدا يقين داريد و تسليم يقين خود هستيد بر خدا اعتماد كنيد و به تدبير او اميدوار باشيد آمدن شرط دوم ظاهرا براى آنست كه توكل از ثمرات تسليم است نه ايمان تنها.

85- فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ جواب مثبت است به خواسته موسى و اقرار به تسليم است و اينكه گفته اند:

ما را براى ظالمان امتحان قرار مده يعنى طورى مكن كه ظالمان ما را عذاب كنند و ظالم بودن آنها به وسيله شكنجه ما معلوم شود.

عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

قال لا تسلطهم علينا فتفتنهم بنا.

86- وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

تتمه دعاى آنهاست كه خواسته اند خدا از فرعونيان نجاتشان دهد.

87- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

گويى تا آن موقع بنى اسرائيل در مصر چادرنشين و بدوى مانند بوده اند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 426

در اين آيه سه دستور به موسى رسيده كه سبب تشكل بنى اسرائيل بود: صاحب خانه شدن، خانه ها را روبروى هم قرار دادن كه اطلاعات به سرعت به همديگر برسد و نماز خواندن به طور دسته جمعى بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ مى شود كه وعده اجابت دعاى آنها باشد كه در دو آيه سابق گذشت.

88- وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالًا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

اين آيه نفرينى است از موسى نسبت به فرعون و قوم او، فَلا يُؤْمِنُوا ...

نشان مى دهد كه موسى بعد از مأيوس شدن

اين نفرين را كرده است نظير نفرين حضرت نوح نسبت به قوم خود كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً نوح/ 27.

مراد از «زينة» زيور آلات و وسائل خانگى و اموال شامل غير آنهاست لام در «ليضلّوا» براى عاقبت است يعنى: عاقبت اين زينت و اموال آنست كه مردم را از راه توحيد باز گردانند.

منظور از رَبَّنَا اطْمِسْ ظاهرا آنست كه نعمت مبدل به نقمت شود و نتوانند از آن بهره سعادت آور ببرند.

منظور از وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ آنست كه خدا قلوبشان قسى و سخت و حرف ناشنوا كند مانند: فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13 فَلا يُؤْمِنُوا ... ظاهرا عطف است بر «ليضلوا» يعنى عاقبت زينت و اموال آنست كه مردم را اضلال كنند و ايمان نياورند مگر آنكه عذاب اليم را مشاهده كنند و مجبور به ايمان باشند نظير: لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 201.

89- قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 427

دعوت موسى و هارون عبارت بود از طمس و شد و عذاب اليم كه خدا اجابت كرد هر سه را به فرعون و فرعونيان برساند.

در كافى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه موسى دعا كرد و هارون آمين گفت ... يعنى دعايتان مستجاب شد در كار و دعوت خود محكم و با استقامت باشيد و از راه نادانان پيروى نكنيد احتمال دارد منظور آن باشد به حرف نادانها كه هر كار به عجله مى خواهند گوش

ندهيد.

در مجمع البيان و صافى و عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده ميان اين اجابت و غرق شدن فرعونيان، چهل سال فاصله بود «1» و اللَّه اعلم.

90- وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

بيان اجابت دعوت است كه در آيه فوق گفته شد، الف و لام «البحر» براى عهد است يعنى درياى معهود و معلوم. بَغْياً وَ عَدْواً نشان مى دهد كه آن تعقيب فقط به علت تجاوز و ظلم بود و گرنه بنى اسرائيل فقط مى خواستند خودشان را نجات دهند.

حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ ... به خوبى نشان مى دهد كه فرعون از روى لا علاجى و براى نجات از غرق فورا مسلمان كامل عيار شد و غير از آن چاره اى به نظرش نمى آمد و گرنه به حكم: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ انعام/ 28 در صورت نجات فورا از گفته خويش بر مى گشت. در سوره نساء آيه 18 در اين زمينه سخن گفته شده است و اگر از روى واقع هم ايمان آورده بود قبول نمى شد زيرا وقت قبول توبه و ظرف عمل گذشته بود.

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن ابى عبد اللَّه (ع) قال. كان بين قوله قد اجيبت دعوتكما و بين ان اخذ فرعون اربعين سنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 428

91- آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ.

يعنى آيا اكنون ايمان مى آورى حال آنكه در موقع فرصت، عصيان كردى و از مفسدان بودى.

البته اين جواب به گوش فرعون نرسيد كه تا بداند توبه اش پذيرفته نشد و شأن او

كمتر از آن بود كه به وى خطاب شود، ممكن است اين آيه كنايه از عدم قبول توبه باشد نه اينكه سخنى است كه از طرف خدا يا جبرئيل به فرعون گفته شده است بلكه فقط بيان يك واقعيت مى باشد.

92- فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ.

اين آيه نيز ظاهرا بيان ما وقع است نه اينكه به فرعون خطاب شده باشد بلكه خداوند بعد از نقل توبه فرعون با اين دو آيه بيان فرموده كه توبه در آن موقع پذيرفته نيست و خدا اراده كرد كه لاشه فرعون را از دريا بيرون اندازد تا ديگران آن را به بينند و بدانند عاقبت طاغوتها به كجا مى انجامد ولى بيشتر مردم طاغوتها را در اوج قدرت مى بينند و از عاقبت آنها غافل اند چنان كه مردم ايران تصور نمى كردند خاندان منحوس پهلوى به آن شكل تار و مار شوند.

از آيه معلوم مى شود جسد فرعون از آب گرفته شده و نگهدارى شد تا ديگران از آن عبرت گيرند، صدر بلاغى در فرهنگ قصص قرآن از معجم القرآن عبد الرؤف مصرى نقل مى كند: بدن منفتح (فرعون موسى) با بدنهاى ديگر در قبر امنتحب دوم در اقصر (سرزمين مصر) كشف شده و اكنون در موزه مصر است، وضع قبرش نشان مى دهد كه مرگ او ناگهانى بوده و مجال كافى براى تهيه مقبره خاص و متناسب با مقامش در دست نبوده است.

93- وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 429

فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

.اشاره است

به نجات بنى اسرائيل بعد از خروج از مصر مُبَوَّأَ صِدْقٍ نشان مى دهد كه وسائل زندگى در آن از هر لحاظ آماده بوده است زيرا اگر اينطور نبود مكان صدق و مكان راست زندگى نمى شد بلكه مبوء كذب مى بود اين تطبيق مى شود به زمانهايى كه از صحراى سينا وارد سرزمين پر بركت بيت المقدّس (فلسطين) شده اند ولى اختلاف و تشتّت، حكومت آنها را به سقوط كشانيد و مصداق أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا بقره/ 246 شدند و چون اين اختلاف و نزاع دانسته و از روى هوى و هوس بود، خدا خود در روز قيامت ميان آنها در موارد اختلاف داورى خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 430

[سوره يونس (10): آيات 94 تا 103]

اشاره

فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ (94) وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ (95) إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (97) فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ (98)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (99) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (100) قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (102)

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ (103)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 431

94- اگر در چيزهايى كه به سوى تو فرستاده ايم در ترديد هستى از كسانى كه كتابهاى پيشين را مى خوانند بپرس، از پروردگارت دين حق به تو آمده است از به شك افتادگان مباش.

95- مباش از كسانى كه آيه هاى خدا را تكذيب كرده اند، از زيانكاران مى شوى.

96- كسانى كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است ايمان نمى آورند.

97- هر چند كه همه آيه ها بر آنها بيايد مگر آنكه عذاب دردناك را آشكارا به بينند.

98- چرا نبود شهرى كه ايمان بياورد و ايمانش به آن نفع دهد (آرى نبود) مگر قوم يونس وقتى كه ايمان آوردند عذاب خوار كن را از آنها زايل كرديم و تا مدتى متاعشان داديم.

99- اگر خدايت مى خواست همه آنكه در زمين است ايمان آورده بود، آيا تو مردم را مجبور مى كنى تا مؤمن باشند؟!

100- هيچ كس را نرسد كه بى اذن خدا ايمان بياورد، خدا پليدى را بر آنان كه نمى فهمند افزون مى كند.

101- بگو بنگريد چه چيزها در آسمانها و زمين هست، آيه ها و انذارها به قومى كه ايمان نمى آورند كفايت نمى كند.

102- منتظر نيستند مگر مانند روزهاى كسانى را كه از پيش گذشته اند بگو: انتظار بكشيد من نيز از منتظرانم.

103- سپس پيغمبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند نجات مى دهيم اين چنين حق است بر شما كه مؤمنان را نجات مى دهيم.

كلمه ها

ممترين: مريه: شكّ و مردد بودن. امتراء: طلب شكّ با ظهور دليل.

«ممترين» به شك افتادگان.

يونس: عليه السّلام نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است و نيز به لفظ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

432

ذا النون و صاحب الحوت از او ياد شده است.

كشفنا: كشف: اظهار كردن و از بين بردن «كشفنا» زايل كرديم.

رجس: پليد.

تغنى: غنى: كفايت. بى نيازى. اغناء: كفايت كردن. بى نياز كردن.

النذر: نذر (بر وزن رسل) گاهى مصدر است بمعنى انذار و اغلب جمع نذير (انذار كننده) آيد چنان كه در آيه فوق.

شرحها

در اين آيات به مطالبى كه در اين سوره گذشت از قبيل مبدء و معاد و قصص انبياء و غيره استدلال شده و آن اينكه اى پيامبر اگر در اينها شك دارى از كسانى كه به كتابهاى آسمانى آشنائي دارند بپرس خواهى ديد كه مى گويند پيامبران گذشته نيز چنين چيزها گفته اند.

سپس گفته شده: تا خدا نخواهد كسى ايمان نخواهد آورد و تو كسى را به ايمان مجبور نتوانى كرد، مشيت خدا به ايمان كسانى تعلّق خواهد يافت كه اهل عقل و فهم اند نه آنهايى كه رجس و پليدى گناهان، آنها را گرفته است، در آخر آمده: اين مردم منتظر پيشامدهاى ديگران هستند در آن صورت نيز، پيامبران و مؤمنان نجات خواهند يافت و كافران گرفتار خواهند شد.

در ضمن آيات، ماجراى نجات قوم يونس عليه السّلام آمده است و آن اشاره است به اينكه منكران پيامبران حتى در وقت نزديك شدن عذاب مى توانند با بازگشت به سوى خدا نجات يابند.

94- فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 433

يعنى اى پيامبر اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم شك داشته باشى از اهل كتاب بپرس آنها گرچه به آن حضرت ايمان نداشتند ولى به او

بيان مى كردند كه پيامبران گذشته چنين و چنان گفتند و بر قومشان چنين و چنان گذشت. و آن دليل و اطمينانى براى آن حضرت بود «من قبلك» حال است از «الكتاب» يعنى «يقرءون الكتاب منزلا من قبلك».

اين استدلال درباره ديگران نيز آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ نحل/ 43 مراد از اهل ذكر در اينجا اهل كتابند كه اگر مسلمانان از آنها مى پرسيدند همانطور جواب مى دادند كه قرآن مى گفت. درباره اهل ذكر و تطبيق آن بر امامان عليهم السّلام مطلبى هست كه در سوره نحل خواهد آمد.

نظير اين آيه است آيه: أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 يعنى آيا بر اهل مكه دليل نيست كه قرآن را علماء يهود مى دانند.

نمى شود گفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دين خود شك داشت و خدا خواسته با اين وسيله شك او را از بين ببرد بلكه اين كلام را مى توان به كسى كه يقين دارد از باب كثرت اطمينان و يقين القاء كرد. نظير: وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي درباره ابراهيم عليه السّلام نقل شده كه اين آيه در شب معراج نازل شده و مراد از الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ ارواح انبياء است كه دستور آمد از آنها بپرسد ولى معناى طبيعى آيه همانست كه گفته شد رجوع شود به روايات عياشى و تفسير صافى و غيره.

95- وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ.

تتمه مطلب آيه فوق است در آيه فوق نهى از شك بودن و در اين آيه نهى از تكذيب است كه

نتيجه اش خسران و بدبختى است قانون درباره همه يكى است تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 434

پيغمبر باشد يا امت او، مانند: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 39 لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ زمر/ 65.

96- إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با مكذبين است كه بنا دارند ايمان نياورند و حق را انكار كنند، نصيب اينها از دعوت پيغمبران فقط اتمام حجت است كه روز قيامت عذرى نداشته باشند چنان كه در روز قيامت در جواب: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ خواهند گفت: بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ ...

ملك/ 9 منظور از كَلِمَتُ رَبِّكَ ظاهرا وعده عذاب است منظور از لا يُؤْمِنُونَ تسليم نشدن است و گرنه مكذبين باور و يقين دارند ولى تسليم يقين خود نيستند.

97- وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

هر آيه و دليلى كه آيد بى فائده است تا وقتى كه مانند فرعون عذاب را ديدند بيدار مى شوند ولى نفعى به حال آنها نخواهد داشت.

98- فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ.

اين آيه يك نوع اظهار تأسف است كه مكذبين چرا مانند قوم يونس بيدار نمى شوند تا از عذاب اليم نجات يابند چنان كه قوم يونس ايمان آوردند و عذاب خوار كننده را از آنها زايل كرديم در اينجا چند مطلب هست:

1- «لولا» براى تحضيض و ترغيب است كه مانند قوم يونس عمل كنند و يا براى تأنيب و

تأسف است، در الميزان فرموده از فَلَوْ لا كانَتْ ... إِيمانُها معنى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 435

نفى استفاده مى شود كه استثناء از آنست يعنى: «لم يؤمنوا الا قوم يونس» سخن طبرسى نزديك به سخن الميزان است از زجاج نقل شده: استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: «لكن قوم يونس لما آمنوا ...».

2- «كانت» در آيه تامه است و «آمنت ...» صفت قرية است يعنى: چرا نشد شهرى كه ايمان آورد و ايمانش نفع دهد.

3- آيه صريح است در اينكه قوم يونس ايمان آوردند و عذاب از آنها دفع شد، نقل است كه بعد از رفتن يونس عليه السّلام قوم او احساس نزول عذاب را كردند آن وقت بياد گفته هاى يونس افتاده به خدا توبه آوردند تا عذاب از آنها برگشت.

اين مطلب عظمت تأثير دعا را مى رساند كه هم بلاى حاضر را دفع مى كند و هم از آمدن آن جلوگيرى مى كند، نظير نجات يونس از شكم ماهى آن گاه كه گفت:

لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ انبياء/ 87 در الميزان از در منثور از على عليه السّلام نقل شده: احتياط قضا و قدر را دفع نمى كند ولى دعا آن را دفع مى كند آن در كتاب خداست: إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ در تفسير عيّاش از امام رضا عليه السّلام نقل شده:

ان يونس لما امره اللَّه بما امره فاعلم قومه فاظلهم العذاب ففرقوا بينهم و بين اولادهم و بين البهائم و اولادها ثم عجوا الى اللَّه و ضجوا فكف اللَّه العذاب عنهم ... الحديث.

99- وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ

حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ.

اين آيه و آيه بعدى ظاهرا در رابطه با آيه: إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ و آيه بعد از آن است يعنى آنها ايمان نمى آورند زيرا كه خدا خواسته مردم از روى اختيار ايمان بياورند. و اگر به طور اجبار مى خواست همه ايمان مى آوردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 436

غرض از «شاء» مشيت اجبارى است، دو تأكيد كُلُّهُمْ جَمِيعاً راجع به نفوذ اراده خداست در صورت مشيت، خلاصه آنكه: خدا چنين نخواسته است پس همه ايمان نخواهند آورد و اگر چنان خواهى، بر خلاف نظر خدا خواسته اى و قدرت اجبار مردم را نخواهى داشت.

100- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه حاكى است كه هيچ كس بدون اذن خدا نمى تواند ايمان بياورد ذيل آيه نشان مى دهد كه اذن خدا فقط شامل حال عاقلان و اهل فهم خواهد بود ولى آنها كه اهل عقل و فهم نيستند به جاى ايمان بر پليديشان افزوده خواهد شد زيرا كه به قلوبشان مهر زده شده است لا يَعْقِلُونَ.

101- قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ.

آيه ناظر است به اينكه آسمانها و زمين پر است از دلائل وجود خدا و الوهيت او ولى آيات و انذارها بر كسانى كه حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ هستند فائده اى ندارد، كه بر قلوبشان مهر نهاده شده و بناى عدم ايمان دارند.

«ما» در «ما ذا» به معناى استفهام است.

102- فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ.

در پى مفيد نبودن

آيات و انذارها فرموده: اهل مكه انتظار نمى كشند مگر مانند پيشامدهاى گذشتگان بگو: منتظر باشيد كه من نيز از منتظرانم «هل» مى شود براى استفهام و مى شود به معناى نفى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 437

103- ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ.

«ننجى» با تخفيف و تشديد هر دو خوانده شده است اين آيه تتمه مطلب آيه سابقه است يعنى آخر انتظار، آن خواهد بود كه مانند پيامبران گذشته، نجات فقط مال پيامبر و مؤمنان خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 438

[سوره يونس (10): آيات 104 تا 109]

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (105) وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ (106) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (107) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (108)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (109)

104- بگو: اى مردم اگر از دين من در شك هستيد من به آنهايى كه شما پرستش مى كنيد پرستش نخواهم كرد، ليكن به خدايى عبادت مى كنم كه شما را مى ميراند و مأمورم كه از مؤمنان باشم.

105- و توجه خويش را به

دين دائمى كن، موحد باش و از مشركان مباش.

106- و جز خدا چيزى مخوان كه به تو نفع نمى رساند و ضرر نمى زند و اگر چنان كنى از ظالمانى.

107- اگر خدا به تو ضرر رساند آن را جز خدا احدى از بين نتواند برد و اگر براى تو خيرى اراده كند هيچ كس مانع كرم او نتواند باشد، آن را بهر كه از بندگانش بخواهد مى رساند و او آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 439

108- بگو اى مردم كتاب حق از جانب خدا به سوى شما آمده است هر كه هدايت پذيرد به نفع او است و هر كه گمراه شود بر عليه خود مى باشد و من بر شما وكيل نيستم.

109- پيروى كن از آنچه بسوى تو وحى مى شود و صبر كن تا خدا داورى كند او بهترين داوران است.

كلمه ها

اقم: أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ اقامه به معنى برپا كردن و ادامه دادن آيد، يعنى توجه ات را به دين پيوسته و دائمى كن. وجه به معنى قصد و نيت و مصدر آمده است.

حنيفا: حنيف: مايل بحق. حنيف: مايل بباطل آن در آيه بمعنى موحد و يكتاپرستى است. راغب گويد حنف ميل از ضلال به استقامت و جنف ميل از استقامت به ضلال است.

يمسك: مس: دست زدن و رسيدن. اصل آن چسبيدن و به شدت جمع شدن است.

حاكمين: حاكم: داور. حاكمين: داوران.

شرحها

اين آيات ختم سوره است، به پيامبر دستور مى دهد كه استقامت كن و به حرف مشركان اهميت مده، جز خدا كسى را مخوان كه نفع و ضرر در دست اوست و به مردم بگو: هر كه ايمان بياورد به نفع خود و اگر گمراه شود به ضرر خود مى باشد آن گاه صبر كن و منتظر داورى خدا باش. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 440

104- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

يعنى در مقام استقامت و مأيوس كردن آنها بگو: اگر شما در دين من ترديد داشته باشيد بدانيد كه من به معبودهاى شما پرستش نخواهم كرد و اينكه فرموده: به خدايى كه شما را مى ميراند عبادت مى كنم نوعى تهديد است در الميزان آمده: مشركان معبود را براى دفع ضرر و جلب نفع پرستش مى كردند، آنها شكى نداشتند كه مرگ به آنها خواهد رسيد و آن در دست خداست، مقتضاى احتياج به دفع ضرر آن بود كه خدا را پرستش كنند.

105- وَ أَنْ أَقِمْ

وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

الميزان نظر مى دهد كه وَ أَنْ أَقِمْ عطف است بر وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ چون آن در تقدير «كن المؤمنين» است، به هر حال اين آيه تكميل آيه سابق است يعنى در دين ثابت قدم باش و از مشركان مباش «وجه» مصدر نيز آمده است به معناى توجه و رو كردن و نيز به معنى قصد و نيت به كار رفته است.

106- وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ.

تكميل مطلب سابق و نهى بعد از نهى است و نوعى استدلال است بر نهى از شرك زيرا اصنام قدرت ضرر زدن و نفع رساندن ندارند و روشن مى كند كه اين عمل انسان را وارد رديف ظالمان مى كند وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ شعراء/ 227 دعوت بتان جزء پرستش آنهاست.

107- وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 441

به دنبال آيه فوق كه نفع رساندن و ضرر زدن را از اصنام نفى كرد، در اين آيه ضرر زدن و نفع رساندن را مخصوص خدا كرده، بعلاوه آنكه اگر خدا هر يك از آنها را در حق كسى كه بخواهد، كسى قدرت جلوگيرى ندارد، به قرينه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ لفظ «به» راجع به «خير» است، و شايد راجع به هر دو از خير و شر باشد، با همه اينها خدا آمرزنده و مهربان نيز هست پس پرستش خاص اوست.

108- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ

قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ.

بعد از نهى از شرك، دستور آمده كه به همه آمدن قرآن را اعلام كند و نيز روشن كند كه مردم در پذيرفتن و نپذيرفتن مختار هستند هدايت و ضلالت به خودشان راجع است پيامبر وكيل و كارساز آنها نيست بايد خودشان يكى از دو راه را انتخاب كنند.

109- وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ.

فرمان است به اينكه از وحى پيروى كند و در برابر مصائب استقامت نمايد و به داورى خدا در زمينه نجات او و هلاك دشمنانش اميدوار باشد، در شب بيست ششم رجب المرجب ساعت دوازده شب، سال هزار و چهارصد و يك هجرى قمرى مطابق 10/ 3 1360 شمسى تفسير سوره يونس به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 442

سوره هود

اشاره

در مكه نازل شده و صد و بيست سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره هود پنجاه و دومين سوره است كه بعد از سوره يونس در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره يازدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، ظاهرا حوالى سالهاى دهم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن به شمارش قارئان كوفى صد و بيست و سه و به نظر قارئان شام و مدينه صد و بيست دو و به نظر ديگران صد و بيست يك آيه است.

محمّد بن ابراهيم بغدادى در تفسير خازن مى گويد: عدد كلمات اين سوره هزار و ششصد و عدد حروف آن نه هزار و پانصد و شصت هفت است، و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه مكّى است، قتاده گويد: آيه 114 أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ ... در مدينه نازل شده، به نظر بعضى آيه 13 فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ و در نظر بعض ديگر آيه 17: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ در مدينه نازل گشته است، ولى اين نظرها استحسان بدون دليل است وانگهى انسجام و اتصال سياق آيات آن، شاهد است كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

4- علت تسميه آن به «هود» ظاهرا وقوع حالات هود عليه السّلام در آنست ولى چرا حالات پيامبران ديگر در اين رابطه در نظر گرفته نشده است چيزى به نظر

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه در مقدمه آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 443

نرسيد، روايات حاكى است كه اين نامگذارى به زبان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

در مجمع البيان از ابو بكر نقل شده كه گويد: گفتم يا رسول اللَّه

زود پير شدى؟ فرمود: سوره هود و حاقّه و واقعه و عم يتساءلون و هل اتاك حديث الغاشية پيرم كرد.

«قال قلت يا رسول اللَّه عجل اليك الشيب؟ قال شيبتنى هود و اخواتها الحاقة و الواقعة و عم يتساءلون و هل اتاك حديث الغاشية».

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از فروة بن الاجرى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل مى كند:

«قال من قرء سورة هود فى كل جمعة بعثه اللَّه عز و جل يوم القيامة فى زمرة النبيين و لم يعرف له خطيئة عملها يوم القيامة»

اين حديث در مجمع البيان از تفسير عياشى منقول است.

5- چهار آيه اول از اين سوره، عنوان و فشرده همه مطالب آن است، در اين چهار آيه چهار مطلب مطرح است. اول عبادت پروردگار و تطبيق امور زندگى با فرمانها و قانونهاى الهى: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ.

دوم: بشارت و انذار كه كار رسولان خداست.

سوم: برگشتن به سوى خدا و اصلاح اعمال و بازسازى خويش كه سبب سعادت است و گرنه عذاب خدا در كمين است وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً ... چهارم معاد است إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين مطالب در كلمات پيامبران در اين سوره تكرار مى شوند، مثلا سخن نوح، هود، صالح و شعيب با يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ آغاز مى شود، جمله اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ در همه آنها بجز نوح عليه السّلام تكرار شده است، هلاك اقوام آنها در اثر عدم قبول دعوت و عدم برگشت به طرف خدا بوده است. و نيز انذار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 444

و معاد در كلام

آنها مطرح است. پس رءوس مطالب سوره، توحيد و نبوت و معاد مى باشد.

6- اين سوره با سوره يونس كه هر دو با «الر» شروع مى شوند، تشابه عجيبى دارند، حتى بعضى از دانشمندان گفته اند: سوره هود مشروح مطالب سوره يونس است، فرازها در سطح بسيار عالى بلاغت و فصاحت ادا شده كه با كمترين دقت، انسان در هاله اى از بهت و تعجب محاصره مى شود و به يقين مى داند كه آن مطالب از جانب آفريننده جهان پهناور هستى بر قلب پاك حضرت محمّد بن عبد اللَّه تابيده است.

7- شأن نزولى براى سوره ذكر نشده است، مطالب آن نشان مى دهد كه مردم آن روز سؤالى در زمينه مطالب سوره نمى توانستند بكنند، زيرا مسائل آن ما فوق تصور مردم آن عصر بوده است، لذا بايد گفت: مقتضاى حال بندگان و مقتضاى الطاف خداوندى، نزول اين سوره را سبب شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 445

سورة هود مكيّه فى اياتها 123 نزلت بعد سورة يس

[سوره هود (11): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (4)

بنام اللَّه كه داراى رحمت همگانى و هميشگى است

1- اين كتابى است كه آيه هاى آن از طرف خداى حكيم و دانا محكم شده و آن گاه توضيح داده شده است.

2- اينكه جز خدا را پرستش نكنيد و من شما را از جانب

او انذار كننده و نويد بخشم.

3- و اينكه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و آن گاه به سوى او برگرديد تا شما را تا وقت مرگ با بهره خوب بهره مند كند و به هر صاحب فضلى زيادت او را بدهد و اگر اعراض كنيد، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.

4- بازگشت شما به سوى خداست و او بر هر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 446

كلمه ها

احكمت: حكم در اصل به معنى منع يا منع از فساد و قضاوت است. احكام:

استوار و متقن كردن. حكيم كسى است كه مانع از فساد باشد و و كار را محكم و متقن انجام بدهد «الحكيم: المتقن للامور» جمله «احكمت» به معنى محكم شده و محفوظ شده از باطل و مانند آن است.

فصلت: فصل بريدن و جدا كردن به طورى كه ايجاد فاصله شود. تفصيل:

متمايز كردن. تفصيل كلام روشن كردن آنست «فصلت»: روشن شده است.

لدن: (بر وزن عضد) ظرف زمان و مكان است و به مكان نزديك دلالت دارد مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ: از جانب و از نزد حكيم.

اجل: (بر وزن شرف) مدت و آخر مدت (قاموس قرآن) مسمى: تسميه شده ناميده شده «معين».

فضل: زيادت. ضد نقص. «الفضل: الزيادة عن الاقتصاد» (احسان).

مرجعكم: مرجع (بكسر- ج) مصدر ميمى است به معناى رجوع و بازگشت.

شرحها

آيات چهارگانه كه مقدمه سوره هستند، بيان من كنند كه: قرآن يك كتاب محكم و مصون از باطل و روشن شده از جانب خداست، به شما فرمان مى دهد كه فقط خدا را بپرستيد. و به خدا رو آوريد كه آن سبب ادامه نعمت است و گرنه عذاب در كمين شماست و بازگشت همه شما به سوى خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 447

1- الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.

اين آيه كه به حكم استدلال به آيات ذيل است براى قرآن دو حالت بيان مى كند: احكام و تفصيل. مراد از احكام و محكم كردن، ظاهرا آنست كه آيات قرآن از لحاظ بيان واقعيات، تطابق با نظام ابدى جهان، نزول در شكل اعجاز، مانند يك قاعده رياضى، محكم و استوار و

ثابت و مصون از ورود خلل و فساد و باطل است، در آيه ديگرى آمده: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ حج/ 52 در اين آيه مى فرمايد: خدا القاء و عمل شيطان را نسخ و زايل مى كند سپس آيات خود را محكم و از راه يافتن باطل مصون مى كند، از اين آيه معنى أُحْكِمَتْ آياتُهُ تا حدى روشن مى شود، اين تعبير در قرآن منحصر بفرد است.

اگر «ثم» در جمله ثُمَّ فُصِّلَتْ براى فاصله زمانى باشد منظور آنست كه: در آيات قرآن قبلا اين احكام در نظر گرفته شده و سپس تفصيل نازل گرديده است و اگر براى ترتيب كلام باشد منظور آنست كه قرآن در يك حالت احكام و استوارى بيان و روشن شده است نظير: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ ...

اعراف/ 52 منظور از عَلى عِلْمٍ شايد همان احكام و استوارى باشد.

دو وصف حَكِيمٍ خَبِيرٍ به حكم تعليل براى صدر آيه است يعنى: اين احكام و تفصيل از جانب خدايى است كه كار را از روى مصلحت انجام مى دهد و به مصالح و نيازها داناست، الميزان در اين باره نظر ديگرى دارد كه قابل دقت است.

بنا بر آنكه در اول سوره اعراف گذشت «الر» بيان مى كند كه درصد اين سه حرف در اين سوره و در تمام سوره ها از درصد حروف ديگر زياد است و آن از نشانه هاى اعجاز است كه حتى حروف قرآن روى حساب و ميزان بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 448

است و اللَّه اعلم.

2-

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ.

يعنى: قرآنى كه داراى آن اوصاف است به شما دستور مى دهد كه جز خدا را پرستش نكنيد، اين كلمه، فشرده دعوت پيامبران است، لفظ «ان» در أَلَّا تَعْبُدُوا ... تفسير و بيان آيه سابق است، غرض از عبادت فقط نماز خواندن نيست بلكه همانطور كه در آيات ديگر گفته ايم، بندگى خدا آنست كه فقط خدا را پرستش كنيم و فقط از او فرمان بريم و فقط او را مطاع بدانيم و از همه طاغوتها قطع كنيم و به حكم: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ...

آل عمران/ 64 فقط يك فرمانده و مصدر فرمان داشته باشيم و به قول رسول اللَّه:

إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ انعام/ 162 همه چيزمان براى خدا و ما هم فقط براى خدا باشيم.

لفظ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ حاكى است كه هر كه در پرستش خدا باشد مژده سعادت دو جهان را به او مى دهم و گرنه از عذاب خدا انذارش مى كنم.

3- وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ.

اين آيه دستور دوّم بعد از بيان موقعيت قرآن است و نشان مى دهد كه كه استغفار و برگشتن به سوى خدا سبب ادامه نعمت و سعادت در زندگى است، اين مطلب در اين سوره در كلام هود و صالح و شعيب و در سوره نوح در كلام نوح نيز آمده است.

چون

اين كلام در همه جا خطاب به مشركان است لذا مراد از «استغفروا» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 449

برگشتن از شرك و از ثُمَّ تُوبُوا بازگشتن به سوى خدا و عمل به فرمان اوست و با آن معنى كه براى أَلَّا تَعْبُدُوا بيان كرديم اين آيه مصداقى از مصاديق آنست.

منظور از أَجَلٍ مُسَمًّى وقت مرگ انسان است، و معناى دادن متاع نيكو آنست كه شخص و جامعه در نعمت و رفاه و امن زندگى كند بعكس: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124.

مراد از يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ آنست كه قطع نظر از سعادت عمومى جامه هر كه در آن در بدست آوردن اسباب سعادت بيشتر تلاش كند پاداشش بيشتر خواهد بود و اين تلاش چون تلاش توحيدى است لذا بهشت را نيز در پى دارد، وَ إِنْ تَوَلَّوْا ... در رابطه با عدم استغفار و توبه است.

4- إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين مطلب سوم در آيات چهارگانه است اگر مراد از عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ عذاب آخرت باشد، اين آيه تعليل آنست يعنى از عذاب بر شما مى ترسم زيرا كه بازگشت همه به سوى خداست وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در رابطه با آنست كه كسى فكر كند مردگان چگونه زنده مى شوند و جواب آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 450

[سوره هود (11): آيات 5 تا 11]

اشاره

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (5) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9)

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 451

5- بدانيد كه آنها سينه خود را منحرف مى كنند تا خود را از قرآن مخفى كنند، بدانيد در وقتى كه جامه هاى خويش بسر مى كشند، خدا آنچه كه پنهان مى كنند و آنچه آشكار مى كنند مى داند كه وى داناى مكنونات سينه ها است.

6- هيچ جنبنده اى در زمين نيست جز آنكه روزى وى به عهده خداست، قرارگاه و محل نقل و انتقال آنها را مى داند، همه در كتابى آشكار است.

7- اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و حكومت او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامتان در عمل بهتريد و اگر گويى كه شما بعد از مرگ زنده خواهيد شد، كافران گويند، اين جز جادويى آشكار نيست.

8- اگر عذاب موعود را از آنها تا مدتى تأخير بياندازيم گويند: چه چيز مانع آمدن آنست بدانيد روزى عذاب براى آنها كه برگشتنى نيست و عذابى كه آن را مسخره مى كردند آنها را خواهد گرفت.

9- و اگر به انسان رحمتى بچشانيم و سپس از او

بگيريم او نااميد و ناسپاس خواهد بود.

10- و اگر پس از سختى كه باو رسيده نعمتى بر او برسانيم، گويد: بلاها از من دور شد، او متكبر و فخر فروش است.

11- مگر كسانى كه استقامت ورزيده و اعمال شايسته انجام داده اند براى آنهاست آمرزش و پاداش بزرگ.

كلمه ها

يثنون: ثنى (بر وزن عقل): عطف. پيچيدن. رويهم كردن. «ثنى الشي ء ثنيا: عطفه، طواه، ردّ بعضه على بعض» يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ:

سينه هايشان را مى پيچند و منحرف مى كنند تا از شنيدن قرآن خود را پنهان كنند (كنايه از عدم اعتنايى به قرآن).

ليستخفوا: خفاء: پنهانى. اخفاء: پنهان كردن. استخفاء: طلب پنهان كردن و پنهان شدن «ليستخفوا»: تا پنهان شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 452

يستغشون: غشى و استغشاء: پوشاندن «استغشى ثوبه و بثوبه: تغطى به» على هذا يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يعنى با لباس، خودشان را مى پوشانند و لباسشان را به سر مى كشند.

مستقر: قرارگاه و محل استقرار، به معنى استقرار نيز آيد (مصدر ميمى و اسم مكان).

مستودع: ودع: ترك كردن «مستودع»: وديعه گاه و محلى كه آن را ترك خواهد كرد. مثل هوا براى پرنده، رحم براى جنين و تخم براى جوجه و ...

عرشه: عرش: تخت حكومت. به معنى حكومت نيز آيد «ثل عرشه»:

حكومت او زايل شد. ايضا به معنى سقف آيد «العرش: سرير الملك و عرش البيت سقفه» مراد از آيه شايد حكومت باشد.

امة: امت: جماعتى كه وجه مشترك دارند (جماعت شكل يافته) و نيز به معنى مدت آيد چنان كه در آيه است شايد علّت اين تسميه يكسان و هم شكل بودن روزها و سالهاست «امت معدودة» زمان معين.

مصروفا: صرف: برگرداندن. مصروف: برگردانده شده.

حاق: حيق: احاطه و فراگرفتن «حاق بهم»: فراگرفت آنها را.

يؤس:

يأس: نوميدى. يؤس: نااميد.

كفور: (بفتح كاف) صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس ظاهرا به معنى بسيار كافر نيز آيد وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ فاطر/ 36.

نعماء: (بفتح ن) مفرد است بمعنى نعمت يا نعمتى كه اثر آن در صاحبش تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 453

آشكار است.

ضراء: اسم مؤنث است، مذكر ندارد، آن از ضرر است به معنى سختى به كار رود چنان كه در صحاح گفته است مثل مرض، گرفتارى، نقص اموال و مانند آن.

فرح: (بفتح فاء و كسر راء): شادمان، توأم با تكبر. فرح: تكبّر يا شادى مذموم.

فخور: فخر: باليدن بجاه و مال. فخور: بالنده.

شرحها

اين آيات روشن مى كند كه منظور از خلقت آسمانها و زمين و عهده دار شدن به رزق جنبندگان براى آنست كه انسان در صحنه زندگى به عمل نيك و زندگى توأم با توحيد راه يابد و عالم آخرت در پى اوست و خودش طورى آفريده شده كه نه تحمل نعمت را دارد و نه بلا را، بلكه نعمت او را به طغيان وا مى دارد و بلا مأيوسش مى كند، همه اينها مقتضى آنست كه براى وى كتاب آيد و پيامبر مبعوث شود و گرنه انسان خودش را بدبخت خواهد كرد: گرچه مشركان از شنيدن قرآن لباس به سر مى كشند ولى بحكم: إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... لازم بود براى رسيدن به اين مرحله، براى انسان دين و احكام نازل شود. و اللَّه اعلم.

5- أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

اين آيه در رابطه با موضعگيرى كفّار در مقابل قرآن است كه

ما براى صلاح و سعادت آنها اين قرآن را فرستاده ايم ولى آنها قلوب خود را از فهميدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 454

آن كنار مى كشند و لباس به سر مى كنند تا آن را نشنوند.

منحرف كردن سينه ها كنايه از عدم اعتنا به قرآن است «منه» ظاهرا راجع به قرآن است، يعنى سينه هاى خود را منحرف مى كنند تا خود را از قرآن پنهان دارند أَلا حِينَ ... حاكى است كه در وقت سركشيدن لباس قلوب خود را منحرف مى كردند.

عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند: مشركان چون از كنار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گذشتند، سر و پشت خود را پائين مى انداختند و سر خود را با لباسشان مى پوشانيدند تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را نبيند خدا در اين زمينه نازل كرد: أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ ... وَ ما يُعْلِنُونَ «1» جمله يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ ... در جواب آنهاست كه اينكار فائده اى بر آنها ندارد زيرا كه خدا پنهان و آشكار آنها را داناست: جمله:

يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ- بِذاتِ الصُّدُورِ حاكى است كه فهم و درك و اسرار، در قلب انسان و در سينه انسان است، مغز شايد به حكم انبار و بايگانى است اين مطلب در ذيل آيه فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 بررسى خواهد شد.

6- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

اين آيه صريح است در اينكه رزق همه جنبنده هاى روى زمين بر عهده خداست و خدا از قرارگاه آنها و محلّى كه در آن هستند آگاه است، مستقر عبارت است

از خانه و لانه و آب براى ماهى و نظير آن، مستودع محل موقتى

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر (ع) قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه ان المشركين كانوا اذا مروا برسول اللَّه (ص) طأطأ احدهم رأسه و ظهره هكذا و غطى رأسه بثوبه حتى لا يراه رسول اللَّه فانزل اللَّه أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ الى وَ ما يُعْلِنُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 455

است مانند رحم براى جنين، تخم براى جوجه، هوا براى پرنده، سفر براى مسافر و امثال آن (الميزان) مراد از كتاب مبين» لوح محفوظ و نظير آنست كه در آيه: وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ ق/ 4 است همه اينها در يك كتاب آشكار در نزد خداست، اين جمله استدلال بر «يعلم» است يعنى همه موجودات بى شمار در نزد خدا وجود جمعى دارند.

به نظر بعضى مراد از مستقر و مستودع، اصلاب و ارحام است، بعضى گويند:

مستقر قرارگاه روى زمين و مستودع محل مردن و مبعوث شدن است و در نظر بعضى مستقر قرارگاه زمين و مستودع وجود آنها در مواد جهان به طور بالقوه است، اينها احتمال بعيد هستند.

ناگفته نماند: دانستن قرارگاه و وديعه گاه جنبندگان دليل دانستن خود آنها نيز هست خدايى كه لانه مورچه را مى داند و مى داند در كدام خرمن براى آوردن دانه راه مى رود از خود مورچه نيز آگاه است، به قرينه آيه: وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ عنكبوت/ 60 مى شود گفت كه منظور از «دابة» در آيه، جنبندگان غير انسان است.

بايد دانست كه رابطه اين آيه با ما قبل و ما بعد، بر من روشن نشد، آن در عين اينكه يك مطلب مستقلى است شايد

مقدمه آيه بعدى باشد.

7- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.

اين آيه به نظرم در رابطه با آنست كه آسمانها و زمين و براى آن آفريده شده اند تا انسان در مسير راه اللَّه واقع شود و آن آمدن پيامبران را لازم گرفته چنان كه اين آيه در سوره يونس آيه سوم آمده و در آن گفته شده: فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ و اين نمى شود مگر آنكه كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ نازل شود، در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 456

اينجا سه مطلب هست:

اول: منظور از شش روز چنان كه در آيه پنجاه چهارم اعراف گفته ايم شش دوران است كه شايد هزاران سال باشد، آسمانهاى هفتگانه و زمين در شش دوران آفريده شده است به حكم: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ فصلت/ 9، زمين در دو روز (دو دوران) آفريده شده است، مراد از دوران اول شايد آن باشد كه زمين به صورت توده گاز گرم از خورشيد جدا شد و در دوران دوّم در اثر كم شدن حركت و حرارت به صورت مذاب درآمد، مواد مذاب مركز زمين شاهد اين گفته است و اللَّه اعلم (اين يك احتمال است).

آن گاه در چهار روز (چهار دوران) پوسته زمين منجمد شد، كوه ها در اثر فشار حرارت مركزى بوجود آمدند، درياها كه به صورت ابر در آسمان بودند به شكل باران به زمين ريخته و درياها تشكيل شدند، به تدريج وسائل زندگى پديدار شد چنان كه فرموده: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ

قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

در عرض چهار دوران گذشته از گازهاى غليظ و سياه كه به شكل دود از زمين به وقت منجمد شدن بيرون آمده و اطراف زمين را فراگرفته بود، آسمانهاى هفتگانه در دو روز (دو دوران) بوجود آمدند و از اينكه خدا به زمين و آسمانها يك دفعه فرمان داده مى دانيم كه دو دوران آسمانها با چهار دوران زمين متداخل هستند چنان كه فرموده: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 11، 12.

دوم وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ مضمون اين جمله آنست كه حكومت خدا، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 457

در موقع خلقت آسمانها و زمين فقط بر آب بود، منظور از اين آب چه آبى است؟

اگر بگوئيم: منظور آب مذاب است و زمين آن موقع چنان كه از مواد مركز آن پيدا است، يكپارچه مذاب بود، در اين صورت معلوم مى شود كه آن وقت همه آسمانهاى هفتگانه و زمين فقط يك توده مذاب بودند، آن وقت در شش دوران گذشته، مبدل به زمين و آسمانها شدند، بنا بر اين: غرض از آسمانها و زمين در آيه فقط زمين و طبقات هفتگانه هواست كه اطراف آنها گرفته اند و اللَّه العالم، در اين باره خطبه اول نهج البلاغه قابل دقت است.

و شايد منظور آن باشد كه آب پيش از آسمانها و زمين بود و پيش از خلقت آنها حكومت خدا فقط بر آب بود و جز آب چيزى نبود (و اللَّه العالم).

سوم: لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ

عَمَلًا كه مى رساند: غرض از خلقت آسمانها و زمين تكامل انسان در راه توحيد است كه در نكته ها بررسى خواهد شد.

وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

اين جمله مى فهماند كه حتما بايد در پى اين خلقت و مرگ، زنده شدن و قيامت وجود داشته باشد و گرنه خلقت ناقص خواهد بود. اين سخن نيز در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

8- وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ معلوم است كه وعده عذاب را كه به وسيله رسول خدا، داده مى شد مسخره پنداشته و مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ ...؟ در جواب آمده: روزى كه عذاب خواهد آمد از آنها بر نمى گردد، همان عذاب آنها را فرا خواهد گرفت كه آن را مسخره مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 458

9- وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ.

اين مضمون در آيات ديگر نيز آمده است و آن اينكه انسان به حكم وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً نساء/ 28 در مقابل رفتن نعمت تاب ندارد و جزع و فزع مى كند و از زندگى مأيوس مى شود و به ديگر نعمتهاى خدا و يا به همان نعمتى كه از دست داده كفران و ناسپاسى مى كند، انسان طورى است كه در وقت يك ناراحتى همه نعمتهاى خدا را فراموش مى كند. «رحمة» در آيه در جاى نعمت است كه نعمت از مصداقهاى رحمت الهى است «اذاقه» دلالت بر قلت دارد.

10- وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ.

اين

آيه مقابل آيه سابق است و آن اينكه انسان اگر سختى از او برود و نعمت به او روى آورد، دست و پاى خود را گم كرده مستكبر و خودپسند و ناز فروش مى شود و در گناهان فرو مى رود، دو آيه فوق نشان مى دهد كه انسان به هيچ يك از دو حال طاقت ندارد در آيه ديگر آمده: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً إِلَّا الْمُصَلِّينَ ... معارج/ 22 گويى «فرح» و تكبر، احساس خودپسندى و فخر و نازفروشى، اظهار آن است.

منظور از «سيئات» بلايا و شدائد است لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي حاكى از عدم عود بلايا است كه سبب تكبر شده است.

11- إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

اين آيه در مقام استثناء است يعنى يأس و كفران به وقت بلا و تكبر و فخر به وقت نعمت، نسبت به كسانى است كه تربيت توحيدى ندارند ولى آنها نه در وقت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 459

بلا مأيوس مى شوند و نه به وقت نعمت دست و پاى خويش را گم مى كنند: در جاى ديگر آمده است: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ فاطر/ 7، اين نشان مى دهد كه صبر با عمل صالح از ايمان منفك نيست، آمدن صبر به جاى ايمان به مناسبت آنست كه مقام، مقام صبر است. استقامت و عمل صالح به وقت نعمت و گرفتارى موجب مغفرت و پاداش بزرگ است.

نكته ها

خلقت انسان و عمل صالح:

در بسيارى از آيات آمده كه منظور از خلقت آسمانها و زمين و وسائل روى زمين اين است كه انسان آزمايش شود تا

نيكوكاران معلوم گردند، مثلا آيه هفتم از اين سوره كه گذشت مى گويد: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا در جاى ديگر آمده: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ملك/ 2 يعنى غايت و منظور از خلقت مرگ و حيات همان آزمايش است.

در سوره كهف/ 7 فرمايد: إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وسائل زندگى از آن جهت آفريده شده تا انسان در معرض آزمايش قرار گيرد و نيكوكار روشن گردد.

از آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 معلوم مى شود كه خلقت جن و انس فقط براى آنست كه در مسير اللَّه واقع شوند و به كمال مطلق برسند و گرنه ضايع و تباه خواهند بود.

ناگفته نماند: در بحث آينده خواهيم ديد كه اگر مسئله آخرت نباشد خلقت ناقص و عبث است و از آيات فوق به خوبى روشن مى شود: غايت خلقت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 460

آسمانها و زمين و خلقت وسائل زندگى آنست كه: انسان در نردبان تكامل توحيدى پله پله بالا رود و با نعمتها و گرفتاريها امتحان شود، امتحان همان تكامل و به وسيله اعمال نيك بالا رفتن و استحقاق بهشت پيدا كردن است، امتحان ابو ذر آن بود كه با طاغوت مبارزه كرد به «شام» و «ربذه» تبعيد شد و پيوسته در راه حق در تلاش بود و با اين كارها أَحْسَنُ عَمَلًا شد و استحقاق بهشت پيدا كرد هكذا ديگر نيكوكاران.

پس غايت خلقت آسمانها و زمين و ... آنست كه انسانها مصداق أَحْسَنُ عَمَلًا در ميدان آزمايش باشند، به حكم «

الدنيا

مزرعة الاخرة

». و به حكم. وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها ... اعراف/ 179 بد كاران فقط اهل عذاب و تباهى خواهند بود، از اين مسئله تعجب نكنيد، گفته قرآن همين است رجوع شود به آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ ذاريات/ 56.

اگر آخرت نباشد خلقت ناقص و باطل است:

در رابطه با آيه: وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ، لازم است توضيح بدهيم كه به موجب آيات قرآن، اگر قيامت نباشد خلقت آسمانها و زمين و انسان عبث و بيهوده و ناقص است، مثلا در آيه وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ آل عمران/ 191، كاملا واضح است كه اگر آخرت نبود خلقت آسمانها و زمين باطل بود لذا مؤمنان مى گويند: خدايا اينها را باطل نيافريده اى و حتما منتهى به آخرت خواهند شد پس ما را از عذاب آتش حفظ كن، هكذا آيه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ص/ 27 در سوره مؤمنون آيه 115 فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 461

وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ

يعنى اگر رجوع الى اللَّه نبود خلقت انسانها عبث بود و در جاى ديگر آمده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ... إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ دخان/ 38، در چندين مورد از قرآن كريم از جمله در سوره انعام/ 32 آمده: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

... انعام/ 32.

ناگفته نماند: وضع زندگى دنيا طورى است اولا: لذّت با زحمت توأم است، نه لذت خالص وجود دارد و نه زحمت خالص، على هذا نمى تواند پاداش حقيقى براى مؤمن و كيفر واقعى براى كافر و مشرك و امثال آن باشد. ثانيا طاغوتها و بد كاران اكثرا به سزاى خود نمى رسند و از اين جهت حق مظلومان بخودشان نمى رسد طاغوتها و مترفين بى شمار همانطور با كامروايى از دنيا مى روند و حق مظلومان از آنها گرفته نمى شود. ثالثا: پاكان و نيكوكاران بى شمار كه در راه حق و اللَّه قدم برمى دارند، جز شكنجه و زندان و تبعيد و كشته شدن عايدى از اين دنيا ندارند، خامسا: حدود هشتاد درصد اين زندگى، درد، رنج، نگرانى، گرسنگى، فشار و ... است، على هذا واقعا اگر قيامت نباشد و اين كمبودها جبران نشود، خلقت ناقص خواهد بود و خداى حكيم كار ناقص و عبث نمى كند، اين يكى از دلائل ضرورى بودن قيامت است، مشروح مطالب در آخر سوره «حجر» ديده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 462

[سوره هود (11): آيات 12 تا 24]

اشاره

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي

الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (18) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19) أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (22) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (23) مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 464

12- پس شايد تو بعض از آنچه به تو وحى مى شود ترك كنى و سينه ات از آن تنگ باشد مبادا كه بگويند: چرا بر او گنجى نازل نمى شود يا با او ملكى (براى تصديق) نمى آيد، تو فقط انذار كننده اى، خدا كارساز هر چيز است.

13- بلكه مى گويند: آن را از خود جعل كرده بگو: ده سوره مجعول مانند آن را بياوريد و جز خدا هر كه را توانستيد به يارى بخوانيد اگر راست مى گوئيد.

14- اگر

شما را اجابت نكردند بدانيد كه قرآن با علم مخصوص خدا نازل گشته و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد

15- هر كه دنيا و زينت آن را بخواهد، اثر اعمالشان را به طور كامل در دنيا مى دهيم كه چيزى در آن كاسته نشوند.

16- آنها كسانى هستند كه در آخرت جز آتش ندارند آنچه در دنيا كرده اند بى اثر و اعمالشان پوچ خواهد بود.

17- آيا آنكه از جانب خدا در بصيرت است و شاهدى از خود در پى اوست (مانند كسى است كه چنين نيست) و پيش از او كتاب موسى است كه پيشوا و رحمت بود، آنان به قرآن ايمان مى آورند، هر كه از احزاب به آن كفر ورزد وعده او آتش است، در قرآن شك مكن آن حق و از جانب خداست ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

18- كيست ظالمتر از آنكه به خدا دروغ بندد، آنها بر آتش نشان داده مى شوند، گواهان گويند: اينان بر پروردگارشان دروغ گفته اند بدانيد كه نعمت خدا بر ستمكاران است.

19- كسانى كه از راه خدا اعراض كرده و آن را كج مى روند و آنها به آخرت منكرانند.

20- آنها در زمين عاجز كننده خدا نبودند و جز خدا سرپرستانى نداشتند، عذاب بر آنها مضاعف مى شود، قدرت شنيدن نداشتند و آيات حق را نمى ديدند.

21- آنها كسانى هستند كه خود را بضرر انداختند و آنچه به دروغ شريك خدا مى دانستند از آنها گم شدند.

22- حقا كه آنها در آخرت زيانكارتر مى باشند.

23- آنها كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند و به خدايشان دل بستند آنها اهل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 465

بهشتند و در آن جاودانانند.

24- حكايت اين دو گروه

مانند نابينا و ناشنوا و بينا و شنواست، آيا اين دو در وصف برابرند آيا پند نمى گيريد؟

كلمه ها

ضائق: ضيق: تنگى. «الضيق ضد السعة» ضائق: تنگ شونده.

كنز: گنج. دفينه. مال اندوخته.

افتراه: افتراء: جعل دروغ. مفتريات: ساخته ها و مجعولات، واحد آن مفترى است، فرى در اصل بمعنى قطع است.

يبخسون: بخس: ناقص كردن. كم كردن، به معنى ناقص نيز آيد لا يُبْخَسُونَ ناقص كرده نمى شوند يعنى اجرشان بى كم و كاست داده مى شود.

حبط: حبط: بطلان. راغب گويد: حبط بر وزن شرف آنست كه چهارپا به قدرى علف خورد تا شكمش باد كند.

مريه: شك. راغب آن را تردد معنى كرده و از شك اخص مى داند.

اشهاد: شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است، اشهاد جمع شاهد و شهداء جمع شهيد است.

عوج: (بر وزن عنب) اسم مصدر و بر وزن شرف به معنى كجى و انحراف مى باشد طبرسى فرموده: آن بر وزن عنب به معنى انحراف در دين و سخن گفتن ... است (اعراف/ 45).

لا جرم: ناچار. لا بد، لا محاله. اصل جرم (بر وزن عقل) به معنى بريدن است (قاموس قرآن).

اخسرون: خسر (بضمّ اوّل) كم شدن و كم كردن، آن در قرآن پيوسته بضم اول آمده است. خاسر: زيانكار، زيانديده، اخسر: زيانديده تر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 466

جمع آن اخسرون است.

اخبتوا: خبت (بر وزن عقل): زمين هموار يا زمين هموار وسيع، اخبات را مجمع البيان اطمينان گفته است أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ: به پروردگارشان مطمئن شدند.

اصم: كر بودن، ناشنوا بودن. اصم: كر و ناشنواى مادرزاد.

شرحها

به دنبال لزوم بعثت و آمدن پيامبران و اهميت قرآن كه از آيات قبل استفاده شد، در اين آيات بيان شده: اى پيامبر از اينكه قرآن را قبول نمى كنند و مى گويند: بايد فرشته اى با تو بيايد، دلتنگ مباش و بگو: اگر

مى گوئيد:

قرآن ساخته خود من است ده سوره نظير آن را بياوريد و اگر نتوانستيد بدانيد كه از روى علم خدا نازل شده است، بعد فرموده: عدم قبول قرآن ناشى از مادى بودن و دل به شهوات بستن است كه عذاب آخرت را در پس دارد، سپس گفته:

اين پيامبر داراى بصيرت و بينايى است و كتاب موسى پيش از اين چنين بوده و راه را باز كرده است، در آخر تهديد است نسبت به آنان كه قرآن را تكذيب مى كنند.

12- فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ.

از اين آيه مطالب گذشته شروع مى شود، آمدن «بعض» شايد براى آن باشد كه آن حضرت هر وقت قسمتى از قرآن را براى آنها مى خواند و يا آن قسمت باشد كه از آن سخت ناراحت مى شدند، «به» راجع است به قرآن يا به بَعْضَ ما يُوحى جمله أَنْ يَقُولُوا تقديرش «مخافة ان يقولوا» است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 467

شايد تو بعضى از آنچه را كه وحى مى شود ترك كنى و ابلاغ نكنى و سينه ات از آن تنگ باشد كه مبادا بگويند اگر پيغمبر است چرا ثروتمند نيست چرا خدا به او گنجى نفرستاده است يا بگويند چرا فرشته اى براى تصديق او نيامده است؟

در جواب مى گويد: تو فقط انذار كننده اى، آمدن كنز يا فرشته مربوط به خداست كه او بر هر چيز وكيل و كارساز است نه تو، بايد بى آنكه از تكذيب يا از اقتراح آنها بترسى، آنچه را وحى مى شود بگويى. «لعلّ» به صورت

مقامى و مثل انسان سخن گفتن است و گرنه خدا به همه چيز داناست.

13- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

كلمه «مفتريات» به معنى ساخته ها و مجعولات است آمدن اين لفظ، بنا به زعم و گمان آنهاست كه قرآن را مفترى و مجعول مى گفتند، راجع به اعجاز قرآن در سوره بقره آيه بيست سه سخن گفته شد به آنجا رجوع شود.

در مجمع البيان فرمود: «ام» در آيه منقطعه و به معنى «بل» و همزه استفهام تقريرى است يعنى: بلكه مى گويند ... الميزان «ام» را متصله گفته است به اين تقدير: «أ فأنت تارك بعض ما يوحى ... ام يقولون افتراه ...» آمدن مِنْ دُونِ اللَّهِ براى آنست كه خدا در اينكار به شما يارى نخواهد كرد كه با قرآن معارضه كنيد ولى جز خدا هر كه را قدرت داريد به يارى بخوانيد، اين نهايت تحدى و مبارزه طلبى و دليل بر اعجاز قرآن است و اينكه علم آوردن قرآن به كسى داده نشده است در اينجا دو مطلب هست:

اول: جمله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ دليل است كه قرآن سوره هايش در مكّه از هم ديگر مشخص و متمايز بوده است كه اين سوره مكى است و گرنه گفتن:

«ده سوره» درست نبود، احتمال دارد به ترتيب سوره ها اشاره شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 468

دوم: در ذيل آيه 23 از سوره بقره در «نكته ها» گفته شد كه قرآن نسبت به همه قرآن و نسبت به ده سوره و نسبت به يك سوره، تحدى و مبارز طلبى كرده ولى نسبت به يك آيه يا چند آيه حريف

و مبارز نخواسته است و نيز بايد دانست كه اعجاز قرآن تنها در نظم و اسلوب آن نيست بلكه حقائق و معانى و اخبار غيبى و نظائر آن نيز در اعجاز دخيل هستند.

14- فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

ذيل آيه نشان مى دهد كه اين آيه خطاب به مشركان و تتمه قول آن حضرت است كه با «قل» شروع شد، يعنى اگر آنهايى كه جز خدا هستند اجابت و همكارى نكردند و نتوانستيد مانند قرآن را بياوريد بدانيد كه آن با علم مخصوص خدا نازل شده، علمى كه مخصوص خداست و به ديگران آن را نداده است و نيز از اين نتيجه بگيريد كه جز خدا معبودى نيست و گرنه يارى مى كرد كه مانند قرآن را بياوريد، پس با اين مقدمات حاضريد اسلام بياوريد؟

جمله أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ در آيه: لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ نساء/ 166 نيز آمده است، از اين معلوم مى شود كه اين چنين سخن گفتن از علم مخصوص خداست در تفسير آيه احتمال داده اند كه خطاب به مسلمانان باشد ولى آنچه گفته شد صحيحتر به نظر مى آيد.

15- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ.

اين آيه و ما بعد آن ظاهرا تهديد است به آنهايى كه قرآن را قبول نمى كردند و آن اينكه در دنيا در اثر تلاش خود كامياب مى شوند ولى در آخرت در آتش خواهند بود، منظور از زينت دنيا وسائل زندگى است، توفيه اعمال آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 469

نتيجه تلاش و كار انسان به طور

كامل به او برسد وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ تأكيد است براى نُوَفِّ إِلَيْهِمْ ... اين آيه در عين تهديد گوشه اى از نظام زندگى را بيان مى كند و آن اينكه: تلاش و كار و كوشش انسان در زندگى اثر و نتائج مفيد و درخشان دارد، اگر انسان مؤمن و اهل توحيد باشد نتيجه كارش در دنيا و آخرت هر دو به او مى رسد و اگر كافر و مشرك باشد فقط در دنيا نتيجه كارش را خواهد ديد و كامياب خواهد شد.

اين مطلب در آيه ديگرى چنين آمده است: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ شورى/ 2 لفظ حرث مبين آنست كه: عمل مانند مزرعه است كه عايد و اثر دارد.

و در آيه ديگرى چنين مى خوانيم: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 18، بهر حال تلاش انسانها موجب كاميابى است يا در هر دو جهان و يا فقط در دنيا.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه با آيه سابق كه گفته شد هر دو يك حقيقت را بيان مى كنند، به- هر حال آنهايى كه فقط دنيا را مى خواهند و فقط براى دنيا كار مى كنند، اينگونه اشخاص قهرا كافر هستند و نظرى جز به دنيا ندارند لذا در آخرت جز آتش نخواهند داشت، حبط و باطل بودن اعمالشان نسبت به آخرت است امّا در دنيا بهره مند خواهند بود، دو جمله: «حبط ... و

باطل ...» تفسير هستند براى لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ خدايا به تو از عذاب آخرت پناه مى بريم.

17- أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 470

النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ

.اين آيه در رابطه با آيه فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ است كه مى گويد:

صاحبان بصيرت به اين قرآن ايمان مى آورند، قبل از معنى آيه لازم است مفردات آن را توضيح بدهيم: أَ فَمَنْ ... مبتداء است و خبر آن محذوف مى باشد و تقدير آن «ا فمن كان على بينة ... كمن ليس كذلك» مراد از بينه، بصيرت و بينايى است مانند: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي يوسف/ 108 و مانند: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ محمّد/ 14 على هذا مراد از آن قرآن نيست.

منظور از شاهد كسى است كه به صدق مطلبى شهادت و گواهى دهد و به آن اقرار كند و ايمان آورد مانند: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ احقاف/ 10، ضمير «منه» راجع است به «من» موصول. وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ يعنى گواهى از خود او در پشت سر او است. على هذا مراد از شاهد انسانى است كه اقرار و ايمان او، به طرف آرامش و قدرت قلب مى دهد، در روايات شيعه و سنّى آمده: مراد

از شاهد على بن ابى طالب عليه السّلام است چنان كه خواهد آمد.

ضمير وَ مِنْ قَبْلِهِ راجع است به «من» موصول، إِماماً وَ رَحْمَةً حال است از كِتابُ مُوسى مانند: وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا احقاف/ 12 آرى كتاب موسى پيشوا و رحمت خدا بود. أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ اشاره است به أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و مراد از آن در اين اشاره ظاهرا عموم است فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ يعنى در حق بودن قرآن شك نكن كه تو در بينه هستى و شاهدى از خوددارى و پيش از تو كتاب موسى نيز چنين بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 471

در كافى از امام كاظم و امام رضا عليهما السّلام نقل شده: امير المؤمنين شاهد است بر- رسول خدا در بيّنه اى است از پروردگارش نظير اين روايت در درّ منثور و مانند آن نيز نقل شده است. «1»

ممكن است گفته شود: «منه» راجع است به «ربه» و منظور از «شاهد» قرآن است و مراد از أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ هر كسى است كه بصيرت و بينايى داشته باشد معنى آيه چنين مى شود: آيا پس آنكه بصيرت دارد و از خدايش گواهى همچون قرآن دارد و پيش از قرآن كتاب موسى نيز چنين گفته است، آيا او مانند كسى است كه چنين نيست، نه آنان كه در چنين اوصاف هستند به قرآن ايمان مى آورند و اللَّه العالم.

18- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ.

اين

آيه با چهار آيه بعدى درباره كسانى است كه بر خدا دروغ مى بندند به خدا شريك قرار مى دهند يا چيزى را كه خدا نگفته به او نسبت مى دهند يا راه خدا را كج نشان مى دهند و ... ممكن است رابطه اين آيه با آيات قبل چنين باشد: با وجود اين دلائل و با اينكه تورات نيز مانند قرآن گفته است از همه ظالمتر كسانى هستند كه به قرآن ايمان نمى آورند و بر خدا دروغ مى بندند و شريك قائل مى شوند و چيزهاى ناروا به او نسبت مى دهند ...

در الميزان فرموده: ممكن است تتمه تسلى آن حضرت باشد كه در آيه سابق

__________________________________________________

(1)

فى الكافى عن الكاظم و الرضا عليهما السلام امير المؤمنين الشاهد على رسول اللَّه و رسوله على بينة من ربه»

در اين زمينه روايات بسيار است به تفسير برهان، صافى، الميزان در منثور، مجمع البيان رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 472

فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ گذشت معنى آيه چنين مى شود: چون تو از خدايت بر بينه هستى پس ظالم نيستى حاشا كه بر خدا دروغ بندى زيرا چنين كسى از ظالمترين- ظالمان است.

ناگفته نماند: اگر منظور از صدر آيه آن باشد كه الميزان مى گويد: باز از جمله أُولئِكَ يُعْرَضُونَ، مطلب به طور اعم در نظر گرفته شده است.

ممكن است جمله أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ ... تتمه قول اشهاد باشد چنان كه در آيه ديگر آمده: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ اعراف/ 41 و مى تواند جمله مستقل به صورت خبر باشد.

در زمينه شهادت بر اعمال در آيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ...

نساء/ 41 در «نكته ها» سخن گفته شد و نيز گفته شد كه

ظهور بعضى از آيات در آنست كه شهادت گواهان درباره گناه گناهكاران خواهد بود، چنان كه از جمله وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ روشن مى شود، آيه 51 و 52 از سوره غافر نيز چنين است كه مى گويد: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ، يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ آيه 84 از سوره نحل نيز در همين مضمون است كه مى فرمايد: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ على هذا مى شود گفت كه اين آيات مبين آياتى است كه مطلب شهادت بر اعمال در آنها مطلق بيان شده است و اللَّه العالم.

اما اينكه: اين گواهان كدام كسان هستند، به مضمون آيات از جمله اين گواهان پيامبران هر امت مى باشند درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله: ... وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41 درباره حضرت عيسى عليه السّلام: ... وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 473

شَهِيداً

نساء/ 159 در روايات آمده است:

الاشهاد هم الأئمة

در اين زمينه در قاموس قرآن «شهد» مشروحا سخن گفته ام، در اصول كافى كتاب الحجة باب «ان الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» و باب «عرض الاعمال على النبى و الأئمة عليهم السّلام» در اين زمينه ديده شود، شهادت روز قيامت لازم گرفته است كه شاهدان در دنيا از اعمال بندگان با خبر باشند باب «عرض الاعمال» كه اشاره شد شاهد زنده اين مطلب است.

بعضى از آيات در اين زمينه چنين هستند: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

... نحل/ 81.

19- الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

اين آيه وصف ظالمين در آيه سابق است، اين آيه عينا نظير آيه 45 از سوره اعراف است، كه در آنجا به طور مفصل سخن گفته ايم، به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ همه انسانها به سوى خدا باز مى گردند، خواه از راه توحيد يا از راه شرك و كفر، در جاى ديگر درباره كفار آمده: وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا اعراف/ 146، جمله يَبْغُونَها عِوَجاً همان رفتن به سوى خدا از راه كفر و شرك و خلاف اسلام است و آن در جاى «يسلكونها منحرفا» است. اگر جمله يَصُدُّونَ ... به معنى اعراض باشد، اين دو جمله به يك معنى خواهند بود و اگر به معنى منحرف كردن ديگران باشد هر يك معنى مخصوص خواهند داشت. بهر حال، ظالمان در اين آيه، علاوه از دو وصف منكر قيامت هم هستند كه سبب دو وصف ديگر است.

20- أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 474

مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ

.كلمه «اولئك» اشاره است به آنان كه در دو آيه قبل گفته شد يعنى آنها كه داراى اين اوصاف شدند نه از آن جهت بود كه مى توانستند خدا را عاجز كنند و قدرتشان بيشتر از قدرت خدا بود و نه از آن جهت كه جز خدا سرپرستانى داشتند و خدايان آنها در قبال خدا، سرپرستان واقعى بودند، على هذا در مقابل اعمال و اوصافشان عذاب

بر آنها افزون مى شود، مضاعف شدن عذاب شايد ادامه آن باشد چنان كه در آيه يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً فرقان/ 69 آمده است بنا بر آنكه جمله اخير بيان «يضاعف» باشد، ممكن است مضاعف بودن از آن جهت باشد كه آنها باعث اضلال ديگران شده اند چنان كه آياتى نظير:

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ فرقان/ 88.

اما جمله ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ تعليل عدم ايمان آنهاست كه قدرت شنيدن آيات حق و ديدن آنها را نداشتند، اين عدم استطاعت در اثر طغيان و عصيان خودشان بوده است، اما اگر از اول قدرت آن را نداشتند مورد تكليف واقع نمى شدند كه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها چنان كه آمده:

اهل جهنم در مقابل سؤال مأمورين آتش مى گويند: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ ملك/ 10 و اين همان گفته است كه در سوره بقره خوانديم: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ/ 7 آرى انسان در اثر طغيان و عصيان چنان حالتى پيدا مى كند كه قدرت ايمان از او سلب مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 475

21- أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ

آنان با اعراض از راه خدا و كج رفتن آن و انكار آخرت خود را به زيان انداختند و معبودهايى كه به آنها دل بسته بودند گم شدند و به دادشان نرسيدند، زيرا پندارى بيش نبودند. سعادتى كه انتظار داشتند از آنها نديدند و سعادت دينى را نيز از دست دادند.

22- لا جَرَمَ أَنَّهُمْ

فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ.

يعنى: حقا كه در آخرت فقط آنها زيانكارترند البته اين اخسريت همان اخسريت دنياست كه به آخرت منتقل گرديده است، اخسريت در دنيا به علّت كارهايى است كه در راه خلاف انجام داده مى شود و به نتيجه مطلوب نمى رسد در آيه ديگر مى خوانيم: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 103- 104 دشمنان توحيد فايده اى از تلاش ضد خدايى نمى گيرند نظير منافقين خلق و پيكاريها و چريكهاى فدايى اين عصر كه تلاششان آنها را بهدف نمى رساند در آخرت نيز همانطور اخسر خواهند بود، به عكس گناهكاران ديگر كه فقط خاسر هستند.

23- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اهل اين آيه در مقابل گروه فوق هستند كه نه ايمان داشتند و نه عمل صالح مى كردند أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ حكايت از استقامت و عدم تزلزل ايمان آنهاست مثل:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فجر/ 27.

24- مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 476

اهل كفر و بدكاران مانند كور و كرانند و اهل ايمان و عمل مانند بينا و شنواها هستند همانطور كه كوران و كران با بينايان و شنوايان برابر نيستند، اهل حق و باطل نيز مساوى نتوانند بود، آنها در بهشت و اينها در آتش جاى دارند «مثلا» به معنى وصف و حكايت است يعنى: آيا اين دو در وصف و حكايت برابر هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 477

[سوره هود (11): آيات 25 تا 35]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ

نَذِيرٌ مُبِينٌ (25) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ (27) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (28) وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29)

وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (31) قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (32) قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 478

25- نوح را به سوى قومش فرستاديم، به آنها گفت كه من انذار كننده آشكارم.

26- بندگى نكنيد مگر خدا را كه من بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم.

27- گروه اشراف از قوم او كه كافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى

مانند خود نمى بينيم و نمى بينيم كه جز فرومايگان ما ناپخته از تو پيروى كرده اند و شما را به خويشتن برترى نمى بينيم بلكه گمان مى كنيم كه دروغگويان هستيد.

28- گفت: اى قوم به من بگوئيد: اگر از جانب پروردگار نبوت دارم و از جانب خودش به من رحمتى و شريعتى داده و بر شما نامعلوم است، آيا شما را بر قبول آن اجبار كنيم با آنكه خوش نداريد.

29- اى قوم، من براى پيغمبرى از شما مالى نمى خواهم كه مزد من فقط بر عهده خداست و كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم كه آنها خدا را ملاقات مى كنند ليكن شما را گروهى نادان مى بينم.

30- اى قوم، اگر آنها را طرد كنم كدام كس مرا از عذاب خدا نجات مى دهد آيا بيدار نمى شويد؟

31- نمى گويم كه خزائن خدا پيش من است، غيب نمى دانم و نمى گويم كه من فرشته ام و درباره كسانى كه در چشم شما حقير مى نمايند نمى گويم كه خدا به آنها خيرى نخواهد داد، خدا به آنچه در ضمير آنهاست آگاه است، من آن وقت از ستمگران خواهم بود.

32- گفتند: اى نوح با ما مجادله كردى و مجادله را طولانى كردى اگر تو و يارانت راستگوييد عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور.

33- گفت: خدا اگر بخواهد عذاب را مى آورد و شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد.

34- و نصيحت من به شما سودى نمى دهد آن گاه كه بخواهم شما را نصيحت كنم اگر خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 479

بخواهد گمراهتان كند كه او پروردگار شماست و به سوى او باز مى گرديد.

35- آيا مى گويند كه قرآن را از خود ساخته است؟ بگو اگر از خود ساخته باشم

گناه من بر عهده من است و من از گناه شما بكنارم.

كلمه ها

نوح: اولين پيغمبر از پيغمبران اولوا العزم و صاحب شريعت است، نام مباركش چهل سه بار در قرآن مجيد ذكر شده و مشروح احوالش در اين سوره آمده است.

ملاء: مل ء (بفتح ميم): پر كردن و بكسر آن، مقدارى را گويند كه ظرفى را پر كند، ملاء اشراف قوم را گويند كه هيبتشان قلوب را پر كند و ظاهرشان چشم ها را، به معنى جماعت نيز آيد، ظاهرا منظور از آن معناى اول است.

اراذلنا: رذل: دون و خسيس و پست (آنكه بحساب نيايد). ارذل: پستتر جمع آن اراذل است.

بادى الرأى: بادى را بعضى «بادء» با همزه و بعضى «بادى» با ياء آخر قرائت كرده اند بنا بر قرائت اول، آن از بدء به معنى شروع است و بنا بر قرائت دوم از بدو بمعناى ظهور و آشكار شدن مى باشد منظور از «بادى الرأى» اول رأى و رأى ناپخته است يعنى: بدون رأى پخته از تو پيروى كرده اند.

عميت: عمى: كورى. فقدان بصيرت. تعميه: مخفى كردن فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ يعنى بر شما مخفى و مشتبه شده است.

نلزمكموها: لزم، لزوم، لزام: ثبوت و دوام. الزام: اثبات و ايجاد دوام. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 480

«نلزمكموها» به معنى الزام و اجبار است يعنى: شما را به آن ملزم و مجبور مى كنيم.

طارد: طرد: راندن. طارد: راننده و دور كننده. «طردتهم»: راندم آنها را.

تزدرى: زرى عيب گرفتن و حقير شمردن تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ: چشم شما حقير مى شمارد (در نظر شما حقير هستند).

نصحى: نصح (به ضم اول): پند دادن و نصيحت و خيرخواهى كردن.

يغويكم: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. و نيز به معنى

گمراهى است، اغواء بردن به راه هلاكت و گمراه كردن «ان يغويكم» اينكه گمراه كند شما را.

اجرامى: جرم (بر وزن عقل): قطع و بريدن. گناه را از آن جرم گويند كه عمل واجب را قطع مى كند. گناهكار را مجرم گويند كه كه عمل واجب را قطع مى كند. اجرام: گناه كردن.

شرحها

در رابطه با رسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و اينكه مسئله ارسال رسل يك سنّت خدايى است، از اينجا حكايات نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى عليهم السّلام شروع مى شود. در اين سوره حالات نوح از همه قرآن مشروحتر آمده است و به چند قسمت تقسيم مى شود، قسمت اول احتجاج او است با قوم خود كه آيات يازده گانه در آن زمينه است، در اين آيات، ابتدا نوح نبوت خود را اظهار مى كند، در جواب او مى گويند تو بشرى مانند ما هستى، نمى شود پيامبر خدا باشى وانگهى فقط طبقه چهارم و پنجم جامعه كه به حساب نيايد از تو پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 481

مى كنند، احساس مى كنيم كه دروغگو هستيد. نوح عليه السّلام به سخن آنها جواب مى دهد.

25- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

جمله إِنِّي لَكُمْ ... بيان و توضيح «ارسلنا» است، «انى» به كسر همزه تقديرش «قال انى» مى باشد، چون گفته هاى آن حضرت بيشتر يا همه جنبه انذار دارد لذا او انذار كننده آشكار است و به همين جهت كلمه بشير نيامده است.

26- أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ.

در سوره اعراف آيه 59 گفته شد: منظور از عبادت ظاهرا فقط اعمال عبادى نيست بلكه آنست كه فقط از خدا فرمان

بريم و فقط او را مطاع بدانيم و در اعمال عبادى و غير عبادى و همه كارها مخصوص خدا و مطيع او باشيم نظير: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و نظير: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آل عمران/ 64، در سوره اعراف بجاى «اليم» لفظ «عظيم» آمده است. اليم بودن يوم در اثر عذابى است كه در آن واقع مى شود.

گويند كلمه إِنِّي أَخافُ در اين زمينه است كه آن حضرت نمى دانست حتما در آن حال خواهند ماند و گرنه مى گفت: يقين دارم كه به عذاب گرفتار خواهيد شد، منظور از عذاب ظاهرا عذاب دنياست.

27- فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ.

فاء تفريع در «فقال» نشان مى دهد كه بلا فاصله به جواب پرداخته اند، در اين آيه براى رد نوح دو دليل آورده اند:

اوّل: اينكه تو بشرى مانند ما هستى چرا از تو پيروى كنيم وانگهى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 482

پيروان تو فقط فرومايگان ما هستند كه بدون فكر بتو پيوسته اند و در شما فضيلتى بر خود نمى بينيم.

دوم: بالاتر از گذشته، اينكه تو و پيروانت را دروغگو مى پنداريم لذا بايد دعوت تو را قبول كنيم. بادِيَ الرَّأْيِ ظاهرا متعلّق به «اتبعك» است يعنى:

فرومايگان بدون تحقيق از تو پيروى كرده اند.

ناگفته نماند: در منطق آنها مانند امروز كسانى معروف و مقام اجتماعى داشتند كه به صورت اشراف و خان انگل جامعه باشند و نور چشمى زندگى كنند اما طبقه اصيل كارگر

كه زحمتكش و توليد كننده و كارگردانان جامعه اند، در نظر آنها اراذل و فرومايگان بودند.

28- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.

اين آيه با سه آيه بعدى جواب استدلال آنهاست، در اين آيه فقط به گفته آنها كه گفتند: ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا جواب داده شده است، آنها رسالت و ارتباط با غيب را منكر شده و مى گفتند: تو مانند ما يك بشر هستى دليلى ندارد كه از تو پيروى كنيم.

در جواب آمده: من به رسالت خود بينه و معجزه از خدا دارم و خدا به من رحمت و احكام و فرمانها داده است كه احتياجات شما را رفع مى كند، ولى (در اثر طغيانتان) اين حقيقت بر شما مخفى مانده است، فقط آن مانده كه شما را بى- آنكه بخواهيد، به قبول رسالت مجبور كنيم، يعنى اگر فكر كنيد حجت بر شما تمام شده است. بگوئيد: آيا با وجود اين تمام شدن حجت، شما را به پيروى از خودم مجبور كنيم «1».

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه گفته شد مراد از بينه معجزه و از رحمت احكام دين و شريعت است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 483

29- وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ گويى جمله لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا جواب است از تهمت كذب، يعنى دروغ گفتن من در صورتى متصوّر بود كه در اين عمل از شما مزدى و مالى بخواهم، حالا كه پولى نمى خواهم ديگر داعى ندارد

كه دروغ بگويم، مزد من بر عهده خداست و آن لازم گرفته كه راست بگويم.

آن گاه در ردّ سخن آنها كه پيروان نوح را اراذل خواندند فرموده: من مؤمنان را از خود طرد نمى كنم زيرا آنها انسان مستقل هستند، خداى خود را ملاقات مى كنند و به حسابشان رسيدگى مى كند، من مالك الرقاب آنها نيستم، ولى شما مردمان نادان هستيد كه مى گوئيد: فقراء و كارگران بايد از جامعه رانده شوند و با آنها معامله حيوانات و ابزار توليد بشود يا جاهل به معاد هستيد كه چنين مى گوئيد.

آنها كلمه اراذل را به كار بردند، ولى نوح به احترام ايمان و تعظيم آنها با لفظ الَّذِينَ آمَنُوا تعبير كرد اين مضمون در آيه ديگر خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چنين آمده است: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ انعام/ 57.

30- وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

تتمه سخن فوق است يعنى اگر من فقر و كارگرى را ملاك قرار داده و آنها را از خود برانم پيش خدا مسئول خواهم بود و كسى از من حمايت نخواهد كرد، به «ينصرنى» معناى منع تضمين شده است يعنى: چه كسى مرا از عذاب خدا منع مى كند و نجات مى دهد اگر آنها را از خود راندم آيا نمى دانيد كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 484

راندن ظلم است و خدا حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت؟!! 31- وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ

لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ.

سه جمله اولى از اين آيه مى شود در رابطه با جمله ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ باشد اين آيه از قول رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز نقل شده است، آيه 50 از سوره انعام چنين است قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ ... از آيه 92 سوره اسرى معلوم مى شود كه چنين چيزها را شرط پذيرفتن رسالت مى دانسته اند.

يعنى: من نمى گويم كه خزائن رزق و رحمت خدا پيش من است، به هر كس خواستم مى دهم و هر كارى كه خواستم مى كنم و من غيب نمى دانم تا هر خير و خوبى را به سوى خود كشيده و از هر بدى خود را حفظ كنم و نمى گويم من فرشته ام و عوارض انسانى را ندارم، نمى خورم و نمى خوابم تا از اين جهات بر شما برترى داشته باشم و شما آن را از من بخواهيد، بلكه فقط مى گويم: خدا به من معجزه داده و احكام سعادت بخش فرستاده است و پيامبرى همين است و در قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده: إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ ....

اگر جمله دوم به صورت «و لا اقول لكم انى اعلم الغيب» مى آمد، علم به غيب را نفى نمى كرد و احتمال مى رفت كه غيب را مى داند ولى نمى گويد، اما لفظ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ علم به غيب را صريحا نفى مى كند (الميزان).

اما قسمت: وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي

أَعْيُنُكُمْ ... ناظر است به آن كه آنها عقيده داشتند فقراء و كارگران و طبقه ضعيف جامعه، حق حيات ندارند و براى رفاه اشراف آفريده شده اند و در حكم حيوان و نظير آن هستند و طفيلى طبقات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 485

حاكم و اشراف مى باشند و حقى در رحمت و موهبت خدا ندارند.

در سوره اعراف آمده كه روز قيامت اصحاب اعراف به طبقات پائين كه اهل بهشت شده اند اشاره كرده و به اشراف و مستكبران خواهند گفت: آيا اينها همانها، هستند كه قسم مى خورديد بهره اى از رحمت خدا ندارند آن گاه به آنها خواهند گفت وارد بهشت شويد. أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ ...

اعراف/ 49 معلوم مى شود كه درباره ضعفاء چنين عقيده اى داشته اند.

به هر حال نوح اضافه كرد: آنان كه در چشم شما حقيرند مى گويم خدا چيزى به آنها نخواهد داد زيرا قيافه ظاهرى و طبقه پائين بودن ملاك نيست بلكه ملاك رحمت خدا ايمان قلبى و توحيد است و اگر مثل شما حكم و قضاوت كنم از جمله ستمكارانم.

32- قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدلَنَا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين سخن دليل ناتوانى آنها از جواب نوح است، لذا گفتند: با ما مجادله طولانى كردى و ما را خسته نمودى اگر راست مى گويى عذابى را كه وعده مى دهى بياور.

33- قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

جواب درخواست آنهاست كه من فقط انذار كننده ام آوردن عذاب بسته به نظر خداست و اگر بخواهد بياورد شما او را عاجز نتوانيد كرد.

34- وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ

يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

مى گويد اگر بنا باشد كه خدا در اثر طغيانتان شما را به راه هلاكت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 486

افكند، نصيحت من به شما فائده اى نخواهد بخشيد زيرا او پروردگار شماست و به سوى او خواهيد برگشت.

به نظر مى آيد: وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي ... شق دوم وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ باشد يعنى اگر خدا بخواهد عذاب را بياورد نه شما مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصيحت من فائده مى دهد در صورتى كه خدا بخواهد اول گمراهتان كند و سپس عذاب بياورد.

35- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ.

اين آيه در رابطه با رسول خدا و مشركان مكه است و چون احتجاج آن حضرت شبيه احتجاج نوح است چنان كه با ملاحظه آيه پنجاه هفت و نود دو سوره انعام روشن ميشود لذا مناسب بود كه در ضمن حالات نوح عليه السّلام برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بفرمايد: اگر مشركان گفتند كه قرآن را از خود جعل كرده است در جواب آنها بگو: اگر از خود جعل كرده باشم گناهش بر عهده من است ولى اين را بدانيد كه از جرم و گناه شما بركنارم.

گويى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را خطاب كرده مى گويد من در اين سخنانم مانند نوح پيغمبرم، شما مرا به افتراء متهم مى كنيد با آنكه با شما سخن نمى گويم و نصيحت نمى كنم مگر همانند نوح (استفاده از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 487

[سوره هود (11): آيات 36 تا 49]

اشاره

وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (39) حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ (40)

وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ (42) قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (43) وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (44) وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (45)

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (46) قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ (47) قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ

أَلِيمٌ (48) تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 488

36- به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه ايمان آورده اند كسى ايمان نخواهد آورد، لذا از آنچه مى كنند غصه مخور.

37- كشتى معين را زير مراقبت و با راهنمايى ما بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوى كه آنها غرق خواهند شد.

38- نوح كشتى را مى ساخت، هر گاه جمعى از قومش بر او مى گذشتند مسخره اش مى كردند گفت: اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همان طور مسخره مى كنيم.

39- به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوار كننده به او مى رسد و عذاب دائم بر او وارد مى شود.

40- تا وقتى كه فرمان (يا عذاب) آمد و تنور فوران كرد گفتيم: از هر حيوان يك جفت (دو تا) در آن حمل كن، خانواده ات را نيز سوار كن مگر آنكه كه وعده عذاب بر او گذشته است و نيز سوار كن كسى را كه ايمان آورده است، با او تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 489

ايمان نياورده بود مگر اندكى.

41- نوح به آنها گفت: در كشتى سوار شويد، حركت و ايستادن آن بيارى خداست كه كه خدايم آمرزنده و مهربان است.

42- كشتى، آنها را در موجى همچون كوه ها راه مى برد، نوح پسرش را كه در كنارى بود ندا كرد و گفت: پسرم با ما سوار شو و از كافران مباش.

43- گفت: به زودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از سيل محفوظ مى كند نوح گفت:

امروز از عذاب خدا حافظى نيست مگر آنكه خدا رحمتش كرده است

موج ميان نوح و پسرش حايل شد و جزء غرق شدگان گرديد.

44- فرمان رسيد: اى زمين آبت را فرو بر و اى آسمان قطع كن، آب فرو رفت، كار تمام شد، كشتى در جودى استقرار يافت و گفته شد: دور شوند ظالمان از رحمت خدا.

45- نوح خدايش را ندا كرد كه خدايا پسرم از خانواده من است، وعده تو حق است، تو عادلترين داوران هستى.

46- خدا گفت: اى نوح او از خانواده تو نيست او عمل ناصالح است آنچه را كه به آن علم ندارى از من مپرس، من تو را موعظه مى كنم مبادا از جاهلان باشى.

47- نوح گفت: پروردگارا من به تو پناه مى برم از آنكه از تو چيزى را بخواهم كه به آن علم ندارم اگر مرا نبخشى و رحم نكنى از زيانكاران مى شوم.

48- گفته شد: اى نوح فرود آى بسلامت و با فائده هايى بر تو و بر امتهايى از كسانى كه با تواند. امتهايى نيز هست كه متاعشان مى دهيم سپس از ما به آنها عذاب خواهد رسيد.

49- اينها از خبرهاى غيبى است كه بر تو وحى مى كنيم نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو، صبر كن كه پايان كار به نفع پرهيزكاران است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 490

كلمه ها

تبتئس: بؤس: حزن و اندوه. ابتئاس: اندوه توأم با تضرع فَلا تَبْتَئِسْ:

محزون مباش و جزع مكن.

فلك: كشتى. آن در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرائن فهميده مى شود.

باعيننا: عين چشم. اعين: چشمها. مراد از «باعيننا» مراقبة و حفظ است.

جمع آمدن چنان كه الميزان فرموده براى شدت مراقبت مى باشد.

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا: كشتى را زير مراقبت و حفظ ما بساز.

فار: فور:

غليان و جوشيدن. اصل آن به معنى بالا آمدن است فارَ التَّنُّورُ يعنى: آب از تنور فوران كرد.

مجراها: مجرى مصدر ميمى است به معنى جارى شدن و جارى كردن ولى در آيه معناى اول مراد است، بعضى به ضم ميم خوانده اند به معنى جارى كردن.

مرسيها: مرسى (به ضم- م) مصدر ميمى است به معنى ايستادن، اصل آن رسو به معنى ثبات است، مرسى به معنى متوقف كردن نيز آيد.

معزل: عزل: كنار كردن. معزل (بر وزن محمل) اسم مكان است به معنى كنار. گويند: «هو بمعزل عن الحق» يعنى او از حق كنار است.

ساوى: اوى: نازل شدن، لاحق شدن. سَآوِي إِلى جَبَلٍ: زود به كوهى پناه مى برم و به آن لاحق مى شوم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 491

يعصمنى: عصم (بر وزن فلس): حفظ و امساك «العصم: الامساك» «يعصمنى» يعنى حفظ مى كند مرا «عاصم» حافظ.

ابلعى: بلع فرو بردن ابلعى» صيغه امر حاضر مؤنث است يعنى:

فرو ببر.

اقلعى: قلع: كندن. يا سَماءُ أَقْلِعِي اى آسمان آبت را بازگير و قطع كن.

غيض: غيض: فرو رفتن آب. «الغيض: ذهاب المايع في العمق».

جودى: نام كوهى است كه كشتى نوح در آن نشست اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ.

يعنى: بر جودى استقرار يافت.

اهبط: هبوط. پائين آمدن. گاهى به معنى حلول (دخول) در مكان است گويند: «هبطنا بلدا كذا»: به فلان شهر وارد شديم، در اينجا به معنى پائين آمدن از كشتى است.

بركات: بركت: فائده ثابت. بركات: فائده ها و خيرها گويى مرا سالم شدن جوّ براى توحيد و سعادت است.

شرحها

آيات فوق بقيه حالات نوح عليه السّلام و قوم اوست از ساختن كشتى تا غرق شدن كفار و پياده شدن آن حضرت و يارانش از كشتى.

36- وَ

أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ.

اين وحى نوح را از ايمان قومش مأيوس كرد و دانست كه كفار هرگز ايمان نخواهند آورد، آمدن فَلا تَبْتَئِسْ با فاء نتيجه براى آن است كه او در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 492

صورتى از تمرد و مخالفت آنها حق داشت غمگين شود كه اميد ايمان آنها را داشته باشد وقتى كه يقين كرد كه اصلا ايمان نخواهند آورد و عذاب خدا براى آنها حتمى شده ديگر جهتى ندارد كه آنها را به حق دعوت كند و از كارهايشان ناراحت باشد كه اى كاش خودشان را بدبخت نكنند.

از آيه شريفه معلوم مى شود: تا در كفّار اميد ايمان باشد عذاب بر آنها نازل نمى شود وقتى كه ملكه كفر در آنها محقق شد و اميد بازگشت نماند عذاب نازل مى شود (استفاده از الميزان) وانگهى نفرين آن حضرت كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 ظاهرا بعد از نزول اين آيه بوده است.

37- وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ.

اين آيه از نزديك شدن عذاب حكايت دارد كه لازم است نوح و يارانش در كشتى نشسته و از غرق شدن نجات يابند «بأعيننا» حاكى است كه خدا او را در ساختن كشتى حفظ خواهد كرد، تقدير آن: «بحفظنا اياك حفظ الرائى بغيره» مى باشد «وحينا» حاكى است كه خدا در ساختن كشتى و كيفيت آن نوح را رهبرى مى كرده است، وَ لا تُخاطِبْنِي ... حاكى است كه جاى خواهش و تقاضا نمانده است كه نزول عذاب حتمى است.

38- وَ يَصْنَعُ

الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ.

لفظ «سخر» با كلمه «من» متعدى مى شود، هر وقت گروهى از قومش بر او مى گذشتند مى ديدند كه خبرى از آب و دريا نيست و نوح مشغول ساختن كشتى است، كار او را به سادگى حمل كرده و مسخره اش مى كردند از «كلما» معلوم مى شود كه كار مسخره پيوسته بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 493

«كما» دلالت بر تشبيه و يكسانى دارد يعنى شما ما را مسخره مى كنيد و كار ما را احمقانه حساب مى كنيد ما هم تكذيب و عدم اعتنايى شما را احمقانه و بى خردانه مى بينيم و مى گوئيم: زود هست كه بدانيد كدام كس را عذاب خدا فرا مى گيرد على هذا «نسخر» به معنى حال است نه آينده يعنى همين حالا مسخره مى كنيم و مى گوئيم.

39- فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.

اين آيه همان مصداق مسخره نوح و قوم او است، لازم است قبل از «فسوف» كلمه «نقول» مقدر باشد جمله مَنْ يَأْتِيهِ مفعول «تعلمون» است، «من» شايد موصول و به معنى «الذى» يا به معناى استفهام «اى» باشد يعنى: به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوارش مى كند ... در الميزان فرموده: مراد از عَذابٌ يُخْزِيهِ عذاب دنيا و غرق شدن و منظور از عذاب مقيم، عذاب آخرت است.

40- حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.

غرض از آمدن امر ظاهرا آمدن و شروع عذاب است از امير المؤمنين

عليه السّلام روايت شده كه علامت شروع عذاب ميان نوح و خدايش آن بود كه آب از تنور بجوشد «1» روايت شده كه آن تنور فعلا در وسط مسجد كوفه واقع شده است «2» و اكنون نيز در مسجد كوفه، آن تنور به صورت گودالى موجود است، على هذا محل قوم نوح، كوفه و اطراف آن بوده است، به مضمون آيه فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر/

__________________________________________________

(1، 2) تفسير صافى از كافى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 494

11 و 12 آب از همه جاى آن محل به صورت چشمه ها جوشيده است، على هذا جوشيدن تنور به عنوان اعلام و شروع بوده است. در روايات آمده است: جوشيدن تنور را زن نوح به او خبر داد. الف و لام تنور نشان مى دهد كه تنور معينى بوده است.

آيه صريح است در اينكه: حكم سوار كردن بعد از فوران تنور به نوح داده شده است ولى در سوره مؤمنون/ 27 چنين است: فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ على هذا در آيه اول فرمان قبلى تكرار شده است.

به هر حال در اين آيه به نوح فرمان داده شده سه قسمت را سوار كشتى كند اول: از هر حيوان يك جفت (نر و ماده) دوم خانواده خود را به استثناء زنش كه در اثر كفر، وعده خدا بر او حتمى شده بود ناگفته نماند:» از روايات و

از آيه ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ تحريم/ 10 فهميده مى شود كه مراد از مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ زن نوح بوده است، ظاهرا مَنْ سَبَقَ ... به پسر نوح نيز شامل بود ولى چنان كه بعدا خواهد آمد، نوح از آن خبر نداشته و به پسرش اصرار مى كرد كه سوار شود.

سوم: كسانى را كه با نوح به خدا ايمان آورده بودند وَ مَنْ آمَنَ ولى بنا بر ذيل آيه آنها عده كمى بودند در تفسير صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آنها هشتاد نفر بوده اند، مجمع البيان آن را قول اكثر اهل تفسير و روايات دانسته است، هفتاد و نه نفر و هشت نفر نيز گفته اند (و اللَّه اعلم).

به نظر مى آيد: عده اى از مؤمنين تا وقت طوفان از دنيا رفته بودند و در وقت طوفان فقط آن عده بودند زيرا به حكم: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 495

فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ

عنكبوت/ 14 بعد از نهصد و پنجاه سال از نبوت نوح، طوفان واقع شده است و تا آن موقع قهرا عده اى از مؤمنان از دنيا رفته بودند، ولى ظهور وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ در آن است كه در آن مدت جز كمى به او ايمان نياورده بودند.

راجع به بزرگى كشتى نوح وعده حيوانات سوار شده و عالمگير بودن طوفان در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

41- وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها

وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ.

ظاهرا وَ قالَ ... عطف است بر فارَ التَّنُّورُ يعنى: «حتى اذا جاء امرنا قال اركبوا ...»، به نظر مى آيد مَجْراها وَ مُرْساها مبتدا و بِسْمِ اللَّهِ خبر آن باشد يعنى: گفت: سوار شويد جارى شدن و ايستادن آن با استعانت خداست كه او مى تواند ما را به وسيله اين كشتى از طوفان نجات دهد زيرا كه او چاره ساز و مهربان است، در هر حال اين كلام استعانت از خدا و سوق مدد خداست به سوى كشتى و ساكنان آن. استعانت از اسم خدا استعانت از خداست.

در الميزان آمده: نوح عليه السّلام اولين انسان است كه خدا از او استعانت به نام خدا را حكايت كرده است، در زمينه آيه احتمالات ديگرى نقل شده كه نگارنده آنها را بعيد مى داند.

42- وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ.

ضمير «هى» راجع است به «فلك» مراد از «بهم» ساكنان كشتى است يعنى: كشتى آنها را در موجى همچون كوه ها حركت مى داد، كنار و محلى كه پسر نوح در آن بود لا بدّ آب به آن نرسيده بود ولى ظاهر امر نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 496

آب بالا مى آمد لذا پسر نوح گفت: به كوهى پناه مى برم به هر حال نوح به پسر كافرش كه در كنارى بود گفت: پسرم با ما بكشتى سوار شو و از كافران مباش و اين نشان مى دهد كه نوح از كفر او بى خبر بود و يا مى خواست توبه كند ولى پسرش قبول نكرد و گفت:

43- سَآوِي

إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ.

فرزند نوح درخواست پدر را رد كرد و گفت: بزودى به كوهى لاحق مى شوم و پناه مى برم مرا از طوفان حفظ مى كند نوح در جواب گفت امروز چيزى انسان را از عذاب خدا حفظ نمى كند مگر مكان كسى كه مورد رحم خداست و آن كشتى من است، در اين سخن بودند كه موج ميان آن دو حايل شد و پسرش غرق گرديد. گويند: استثناء منقطع است به معنى «لكن» آنكه مورد رحمت خداست حفظ شده است، گويند: استثناء متصل است به تقدير «الامكان من رحم» به قولى «عاصم» به معنى معصوم بوده و استثناء، متصل است.

44- وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

اين آيه راجع به خاتمه طوفان است كه از خدا دستور رسيد: زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان آب خود را قطع كن در فرمان اول به حكم وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً ... از همه جاى زمين، آب جوشيدن گرفت و به حكم فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ قمر/ 11 باران غير متعارف و همچون دريا باريدن گرفت و در فرمان بعدى كار به عكس بود و هر دو اعجاز و بر خلاف جريان معمول بودند، اين فرمان تكوينى از ساحت كبريايى بود، به نظر مى آيد عدم ذكر فاعل، به علت تعظيم است غِيضَ الْماءُ نشان مى دهد كه آب فرو رفت و بسيط تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 497

زمين ظاهر شد

قُضِيَ الْأَمْرُ يعنى دستور خدايى انجام پذيرفت و همه غرق شدند.

كشتى نوح بر كوه يا بر كوه جودى نشست و استقرار يافت وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ يعنى خدا گفت دور باشند ظالمان از رحمت خدا دورى كامل تقدير آن ظاهرا «ليبعدوا من رحمة اللَّه بعدا كاملا» اين امر نيز تكوينى است كه عبارت اخراى فرمان غرق و غرق شدن آنهاست، گويند: حذف فاعل و مجهول آمدن فعلهاى «قيل- قضى» براى آن است كه آنها در اينجا به غير خدا نسبت داده نمى شوند پس فاعل معلوم است.

بزرگان از بلاغت اين آيه در عجب هستند و بقول الميزان آنچه توانسته اند در اين زمينه توضيح داده اند گرچه همه قرآن بلاغت است. در تاريخ هست چهار نفر از ملحدان زمان بنى عباس امثال عبد اللَّه بن مقفع، ابو شاكر ديصانى، ابن ابى العوجاء و يك نفر ديگر قرار گذاشتند هر يك مقدار يك ربع قرآن را بنويسند در موسم حج براى مردم بخوانند، بعد از يك سال كه در موسم جمع شدند ظاهرا عبد اللَّه مقفع بود كه گفت: مدت يك سال فقط آيه وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ ...

وقت مرا گرفته است، ديگران نيز مانند او اظهار عجز كردند، چون اين خبر به امام صادق عليه السّلام رسيد حضرت اين آيه را خواند: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً اسراء/ 88، در مجمع البيان نيز قضيه اى نزديك به آن نقل كرده است.

45- وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ.

يعنى پس

از نشستن طوفان، نوح پسر غرق شده اش را به ياد آورد كه خدا فرموده بود: احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ على هذا مى بايست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 498

خانواده اش به جز زنش نجات يابد حال آنكه پسرش كنعان غرق شده بود لذا گفت پروردگارا پسرم از خانواده من است، وعده تو راجع به نجات خانواده ام حق است اين استدلال لازمه اش آن است كه پسرش غرق نمى شد، ولى اين نتيجه را نگفت و گفت: با وجود اين استدلال تو عادلترين داوران هستى على هذا نوح، نجات و زنده شدن پسرش را نخواسته است.

46- قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ.

اين آيه جواب نوح و نقض استدلال او است و آن اينكه منظور خدا از «اهلك» در آيه گذشته، اهلى است كه شايسته و نيكوكار باشد و چون پسر تو يك پارچه عمل ناصالح است پس از اهلى كه براى آنها وعده نجات داده شده نيست، جمله إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ نشان مى دهد كه مراد از «اهلك» اهل صالح و نيكوكار است، و اين جمله نشان مى دهد كه پسر نوح به علت نداشتن قيد و وصف از اهل بودن خارج شده است نه اينكه واقعا فرزند نوح نبوده است.

ناگفته نماند: استدلال نوح عليه السّلام اين بود: خدايا پسرم از اهل من است، وعده تو در نجات دادن اهلم حق است، ديگر از خدا نخواست و نگفت: پس بايد پسرم نجات يابد و زنده شود. على هذا چيزى را كه نمى دانست از خدا نخواست، پس جمله فَلا تَسْئَلْنِ

ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ لازم نگرفته كه نوح چيزى را از خدا خواسته است، بلكه نهى مطلق است كه نخواهد و نيز جمله إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ لازم نگرفته كه آن حضرت مشمول جاهلين شود و اين در صورتى بود كه نجات پسرش را از خدا بخواهد مانند خطاب خدا برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله:

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ انعام/ 35 يا مانند كلام موسى: قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (استفاده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 499

از الميزان).

خلاصه سخن آنكه: اى نوح در نجات يافتن از غرق، ايمان و عمل شرط است، ياران تو كه نجات يافتند مصداق مَنْ آمَنَ بودند اما پسر تو چنان ناصالح است كه گويى در عمل ناشايست محو شده و يك پارچه عمل غير صالح است كه مشروعيت سؤال از آن را نمى دانى.

47- قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ.

چون بر نوح روشن شد كه اقدام و استدلالش نزديك به لغزش بود ولى خدا حفظش كرد، لذا در مقام استعاذه آمد و جمله: أَعُوذُ بِكَ ... نشان مى دهد كه چيز ندانسته را از خدا نخواسته است ولى جا داشت كه از خدا مغفرت و رحمت بخواهد آيه نشان مى دهد كه هم در مواقع گناه مى شود از خدا مغفرت خواست و هم در مواقع غير گناه النهايه معنى استغفار در قسمت دوم آن است كه خدا توفيق دهد تا به خطا نيافتد.

48- قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ

عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ.

مراد از سلام ظاهرا سلامت از غرق و عذاب و مراد از بركات، خيرهاى ثابت و فائده هاى سعادت آفرين است كه سعادت آخرت را نيز در بر دارد بر خلاف «سنمتّعهم» كه فقط شامل لذات دنيوى است و نصيب امتهاى كافر است مراد از عَلى أُمَمٍ امتهايى هستند از ياران نوح بنا بود به وجود بيايند و در علم خدا بود كه از راه نوح تبعيت خواهند كرد چنان كه أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ نيز از آنها به وجود خواهند آمد ولى در اثر كفر فقط از لذات دنيا بهره خواهند برد.

اين آيه چنان كه در الميزان نيز آمده نظير خطابى است كه به آدم و زوجه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 500

او شد: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقر/ 38- 39 على هذا منظور آن است كه اى نوح مزاحم ها رفتند به سلامت و بركات كه براى تو و اهل ايمان است وارد زمين و زندگى جديد بشويد ولى از شما امتهايى نيز بوجود خواهند آمد كه در دنيا لذت ديده و در آخرت اهل عذاب خواهند بود.

49- تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.

در آخر ماجراى، خطاب به حضرت رسول فرموده: اينها از خبرهاى گذشته و غيب است كه نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو، مى شود در اين جمله اشاره باشد

كه آنچه يهود و ديگران نقل مى كنند مطابق واقع نيست، در آخر از اين قصه نتيجه گيرى كرده و مى گويد: فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ يعنى همانطور كه نوح و يارانش نجات يافتند و كفار غرق شدند حساب تو و كفار نيز چنين خواهد بود.

نكته ها

محل نوح در كجا بود

؟ لازم است در زمينه ماجراى نوح عليه السّلام نكته هايى ذكر شود: بنا بروايات، محل غرق شدن قوم او در سرزمين عراق بود، محل مسجد تاريخى كوفه جزء محيط عراق بود، و نيز نقل شده: تنورى كه آب از آن جوشيد و طوفان را آغاز كرد در جاى مسجد كوفه بود (اكنون گودالى به علامت آن در مسجد كوفه وجود دارد).

و به روايت امام صادق عليه السّلام خانه هاى نوح و قوم او در شهرى بر كنار رودخانه فرات در غرب كوفه بود رجوع شود به روايات تفسير عياشى و برهان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 501

و صافى و غير آن، قرآن مجيد شهادت دارد كه در آن محيط كوه وجود داشته است كه پسر نوح گفت: به كوهى پناه مى برم على هذا كوه جودى نيز بايد در آن حوالى باشد. بنا بر روايتى كه در تفسير عياشى و طبرسى از امام موسى بن جعفر عليه السّلام نقل شده: جودى كوهى است در نزديكى شهر موصل. اين روايت با رواياتى كه محل نوح را عراق فعلى تعيين مى كنند كاملا مناسب است، صدر بلاغى در كتاب فرهنگ قصص قرآن مى نويسد: جودى كوهى است در نزديكى موصل كه با كوه هاى ارمنستان پيوسته است و اكراد در جوار آن زندگى مى كنند ...

كوه جودى داراى دو قله است ... ارتفاع قلّه اوّل 17260 قدم و ارتفاع قلّه

دوم 16270 قدم از سطح درياست.

در تورات فعلى آن را كوه آراراط معروف گفته و هاكس در قاموس كتاب مقدس آن را پذيرفته است، نويسنده قصص قرآن مى گويد: اين خطاست و كوه آراراط در دشت «رس» در شرق ارمنستان است.

باريدن آب و جوشيدن آن توأم با اعجاز بود:

ظهور قرآن مجيد در آن است كه بارانهاى سيل آسا از آسمان باريدن گرفت و زمين از همه جايش آب جوشيد، گويى همه جاى زمين چشمه است: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر/ 11 و 12 يعنى درهاى آسمان را با آبى كه به شدت مى ريخت باز كرديم و زمين را شكافته و به صورت چشمه ها درآورديم، هر دو آب، روى دستور معين شده به هم رسيدند، آب تا جايى بالا رفت كه آن محل به صورت دريايى در آمد، اختلاف حرارت هوا به شدت تغيير كرد تا طوفان وزيدن گرفت و به حكم وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ موج آب مانند كوه ها بود. اين همه باران بطور عادى نمى تواند باشد، بلكه توأم با اراده خدا و اعجاز براى در هم كوبيدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 502

طاغوتها و طاغوتيان بوده است.

آب تا كجا بالا آمد؟

تورات فعلى در سفر تكوين در ابواب ششم تا نهم، جريان نوح را به تفصيل ذكر كرده و مى گويد: آب همه كوه ها را كه در زير تمام آسمانها بود مستور كرد و جز نوح و آنها كه در كشتى بودند جنبنده اى در روى زمين باقى نماند و آب از بلندترين كوه ها پانزده زراع بالاتر رفت.

اين سخن مورد تأييد قرآن مجيد نيست، بنا به تصريح قرآن آن گاه كه موج طوفان همچون كوه ها بود، پسر نوح در كنارى ايستاده بود و به پدرش گفت: به كوهى پناه مى برم مرا از آب حفظ مى كند مگر آنكه بگوئيم بعدا بر كثرت آب اضافه شده است، آنهم در صورتى ميسر است كه طوفان نوح محلى

بوده باشد.

آيا طوفان نوح محلى بود يا جهانى:

بعضى از مفسران، طوفان نوح را جهانى دانسته اند چنان كه ظاهر تورات فعلى نيز چنين است، دليل آنها يكى، جهانى بودن نبوت آن حضرت است كه مقتضاى آن عمومى بودن عذاب و طوفان است. دوم ظهور بعضى از آيات است كه دلالت بر عموم دارند مانند دعاى آن حضرت كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 كه ظهور «الارض» در همه روى زمين است و آيه: لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ هود/ 43 و نيز آيه: وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ صافات/ 77 كه ظاهر است در اينكه جز ذريه و ياران نوح كسى در روى زمين باقى نماند سوم در دو محل از قرآن آمده كه قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ- فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ مؤمنون/ 27 ظاهرش در همه حيوانات است و اين نشان ميدهد كه طوفان عالمگير بوده و اين دستور براى آن بود كه نسل حيوانات از بين نرود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 503

به نظر نگارنده بعيد است كه طوفان عمومى و جهانى بوده باشد. اولا عمومى بودن دعوت آن حضرت در صورتى مفيد عمومى بودن عذاب است كه آن حضرت دعوت خود را به همه جا رسانده باشد، به حكم: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها تا دعوت نشود و حجت تمام نگردد عذاب صحيح نخواهد بود، آن حضرت چطور توانست در همه جاى زمين اتمام حجت و تبليغ بكند.

ثانيا: هيچ مانعى ندارد كه مراد از آيات شريفه محل زندگى نوح و همان منطقه باشد چنان كه مراد از آيه: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ

مِنَ الْأَرْضِ اسراء/ 76 زمين مكه است.

ثالثا: اگر منظور از زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ همه حيوانات باشد، آن كشتى در چه وسعت بود كه بتوان اقلا سه هزار و پانصد نوع از پستانداران را با علوفه شان در آن جاى داد. آنهم از هر جنس يك جفت وانگهى آن حضرت چگونه مى توانست آن همه حيوانات را بدست آورد، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت از هر جفت از ازواج هشتگانه كه در آيه ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ ... انعام/ 143 آمده است در كشتى حمل كرد و در آن روايت آمده: هم از اهلى آنها و هم از وحشى آنها و در روايت ديگر سگ و خوك هم نقل شده است.

اگر بگوئيم: طوفان محلى بوده و كوه ها هم زير آب نرفته بودند، آن وقت نوح حيوانات اهلى را كه تاب طوفان نداشتند سوار كرده، وحشى ها و و پرندگان نيز مى توانستند به بالاى كوه ها پناه ببرند و خزندگان نيز در زير لاى و لجن همه از بين نمى رفتند و پس از پايان طوفان بالاخره مقدارى از آنها مى ماند و تكثير مى شدند، آن وقت، مطلب طبيعى و قابل قبول خواهد بود و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 504

رابعا: مقدار آبهاى درياها و ابرهاى آسمان به حدى نيست كه بتواند كوه ها را بپوشاند چون اول بايد درياها پر شوند، بايد گفت: خدا از كرات ديگر آب فرستاده است، اين هم بسيار بعيد است وانگهى منظور غرق شدن آن قوم بود ديگر حاجت نبود كه كوه ها در زير آب بمانند مگر آنكه بگوئيم در زمان نوح عليه السّلام

خشكى روى زمين فقط به مساحتى مثلا مانند استان «گيلان» بود و قاره ها پيدا نشده بودند و همان مقدار نيز غرق شده و همه از بين رفته اند.

صاحب المنار كه قائل به محلى بودن طوفان است مى گويد: ظواهر آيات به كمك قرائن و تقاليد رسيده از اهل كتاب نشان مى دهد كه آن روز در همه روى زمين جز قوم نوح نبودند و آنها هم در اثر طوفان از بين رفتند، جز فرزندان او (و مؤمنين) باقى نماندند و اين مقتضى آن است كه طوفان محلى بوده ولى خشكى در آن زمان كوچك بوده است، زيرا كه از زمان تكوين و پيدايش بشر فاصله نداشت.

طوفان نوح در كتابهاى ديگران:

در تفسير الميزان سوره هود از المنار نقل كرده: جريان طوفان نوح در تاريخ امتهاى گذشته نيز مطابق تورات و گاهى مخالف آن ذكر شده آن گاه اين جريان را از كتب كلدانيها و يونانيها و «اوستا» كتاب مجوس و كتب هندى ها نقل نموده است طالبان تفصيل بيشتر به الميزان و مانند آن رجوع كنند. راجع به عمر نوح عليه السّلام ذيل آيه: فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً عنكبوت/ 14 خواهد آمد.

جلد چهارم تفسير (احسن الحديث) به پايان مى رسد و جلد پنجم بيارى خدا از آيه پنجاه سوره شروع خواهد شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109